21-01 دروس آقای شریف طباطبائی جلد بیست ویکم – تایپ – قسمت اول

(این پرونده تایپی است و مقابله نشده)

دروس

 

از افاضات عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم‌آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

/

 

مجلد بیست و یکم – قسمت اول

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكمة اقتضت ان‏ينشأ الخلق في هذه الدنيا من غاية البعد و هي الماء و التراب مع انه قد كمن فيه غاية القرب برب الارباب الي آخر.

خلقت خداوند عالم دو جور است صانع عالم خلق را ساخته به هر طوري كه دانسته و حكمتش اقتضا كرده ساخته مخلوقات را و خود اين مخلوقات نبودند كه خواهشي كنند و دعايي كنند و آنها را بسازد. پس صانع بدون اينكه كسي سؤالي كند آنچه را خواسته انما امره اذا اراد شيـًٔ ان‏يقول له كن فيكون پس  فعل او و هرچه را كه ساخته خواسته كه ساخته پس همه آنها را به طوري كه ساخته شده‏اند صانع همين‏طور خواسته و استدلال مي‏شود كرد كه هرچه را هر طور كه خواست ساخت و امر به كسي مفوض نيست و چطور ساخته بشود . . . .

باري پس غافل نباشيد كه خودمان را و لو عصاة باشند ان اللّه يغفر الذنوب جميعا هرچه گناه اسمش است خدا وعده كرده كه مي‏آمرزد و او مي‏دانسته و مي‏گويد مقصرين و گناهكاران را به ما ببخش و هركس را كه ايشان شفاعت مي‏كنند خدا راضي است كه او را شفاعت كنند و اينكه مي‏گويي و تقبل شفاعته في امته و ارفع درجته محض اين است كه تو متذكر باشي و معتقد باشي و همين كه صلوات فرستادن اين‏قدر ثواب دارد به جهت اين است كه تو متذكر رسول خدا باشي و انسان وقتي كه متذكر ايشان باشد معصيت نمي‏كند پس صلوات فرستادن تو ترقي نمي‏دهد پيغمبر را، پيغمبر هيچ محتاج به هيچ كس نيست و مكررها عرض كرده‏ام كه اين رسول خداست و قاصد خداست و شما هم كه مي‏خواهيد قاصدي به جايي بفرستيد خرجي به او مي‏دهيد مايحتاجش را به او مي‏دهيد پس خدا هم كه قاصدي مي‏فرستد رزق او را و مايحتاج او را به او مي‏دهد و همين‏طور وحي شد به رسول خدا كه تو آسوده باش كه معيشت تو را من مي‏رسانم خودت براي رزق زحمت مكش، حالا اين پيغمبر را خدا فرستاده كه شرع را تعليم مردم كند و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكمة اقتضت ان‏ينشأ الخلق في هذه الدنيا من غاية البعد و هي الماء و التراب مع انه قد كمن فيه غاية القرب برب الارباب الي آخر.

حقيقت انسان را خداوند عالم از اكتساب خلق كرده و كم كسي حتي حكما در آن درمانده‏اند و همه همين‏طورها خيال مي‏كنند كه انسان يعني اينكه چشمشان مي‏بيند و يا فكر كند كه طفل انساني وقتي كه متولد شد به قدر اطفال  از حيوانات شعور ندارد اين جوجه مرغ از تخم بيرون مي‏آيد و دانه برمي‏چيند. پس خداوند عالم تعمد كرده براي اينكه شما ملتفت بشويد كه حقيقت انسان از اكتساب ساخته مي‏شود و اين انسان است كه هي روز به روز فهم و شعور و ادراكش زياد مي‏شود و ترقي مي‏كند و بالا مي‏رود. آنچه از اين دنيا سوي مردم مي‏آيد كه انسانند، انسان نيستند بلكه انسان آن كسي است كه در اين بدن مي‏بيند و مي‏شنود و مي‏خورد. خورده خورده ترقي مي‏كند و به اين مراتب عاليه مي‏رسد پس آب و خاك انساني غير از اين آب و خاكهاي ظاهري است پس ملتفت باشيد كه انسان از اكتساب ساخته مي‏شود و هرچه از خودش سرزد تعين پيدا مي‏كند و اگر سر از اين عالم بيرون نياورده بود اين اكتسابات را نداشت و دليلهاش محسوس است. روح اگر در اين چشم نيايد هيچ روشنايي را نمي‏بيند و مي‏بيني كه اين روح در اين بدن هست اما از اين سوراخ بخصوص مي‏شنود.

پس انسان را به اينجا آورده‏اند كه تعين پيدا كند و اگر اينجا متعين نشود جاي ديگر متعين نخواهد شد. پس انسان از عالم بالا نزول كرده تا آمده اينجا از براي تجارت و تعين مثل اينكه عرض كرده‏ام مكرر كه روح گياهي در عالم خودش البته هست ولكن اين روح گياهي درخت بخصوص و علف بخصوص و سبزه بخصوص نيست ولكن تخمش اينجا زراعت مي‏شود حالا درخت مي‏شود و ميوه بيرون مي‏آورد و تمام طعوم از نباتات پيدا شده. حالا روحي است و آن روح درخت با اين چشم هم ديده نمي‏شود و همين جوري كه حكم مي‏كند كه اين درخت رشد مي‏كند مي‏رود بالا و شاخ مي‏كند، مي‏آيد بالا و سبزه بيرون مي‏آورد. پس يك روحي هست در بدن درخت كه اين كارها را مي‏كند و اين روح بيرون مي‏رود چوبش خشك مي‏شود. پس روح گياهي هست كه جاذب و ماسك و هاضم و دافع هست و آن روح  و وقتي كه مي‏خواهد در اين دنيا ظاهر بشود بايد به تنه درختي تعلق بگيرد و اگر اين روح در غيب نبود درختي در اين عالم موجود نمي‏شد چرا كه جسم صاحب طول و عرض و عمق رشد نمي‏كند سبز نمي‏شود و شاخ بيرون نمي‏آورد و در تمام حبوب چنين روحي هست چرا كه سبز مي‏شود و ميوه بيرون مي‏آورد. پس اصل ماده نبات از عالم غيب است و مي‏آيد در عالم شهود و تعينات  پيدا مي‏شود. و همين‏طور است كه خدا منت مي‏گذارد بر مردم و مي‏گويد شما ببينيد كه من از آب يك نسق و خاك يك نسق اين ميوه‏ها و حبوب را از براي شما مي‏سازم. پس زارع خداست وحده لاشريك له و همين‏جور فكر كنيد و رازق خدا است وحده لاشريك له چرا كه او زراعت مي‏كند براي مردم و مردم زارع نيستند ولكن حارث هستند و حارث معنيش اين است كه تخم را زير خاك كند و آبش بدهد ولكن زراعت كار خداست و رزق عباد تماماً از اين گياهها است. پس جميع گياهها را خدا از براي رزق عباد و رزق حيوانات و انسانها آفريده و اين ارزاق از براي مرزوقين خلق شده و اگر مرزوقي نبود خلقت اين گياه لغو و بي‏حاصل بود پس گياه براي خوردن خلق شده و اين پستاي حكمتي است كه عرض مي‏كنم. و اين حكمتها را همين‏جورها درس داده‏اند آنها كه مدرس اصل بوده‏اند. حضرت صادق7 بحثها مي‏فرمايد كه اگر كسي نبود كه به اين محتاج باشد زراعت كند و امارت سازد اگر كسي احتياج به اين آب نداشت خلقتش بي‏حاصل و لغو بود. و همچنين اين خاك براي زراعت است، پس اين خاك هم خودش ضرور است ولكن خلقت اين خاك از براي خودش نيست. يا آب را خدا خلق كرده براي اين است كه خلق از آن منتفع شوند. مي‏فرمايد و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي. اين آب و خاك ماده خلق است و اين آب و خاك اينجا باشند و گرمي و سردي نباشد باز اين آب و خاك نمي‏شود كه گياه برويد. پس هم فاعل مي‏خواهند و هم قابل، و قابل كه ماده اشياء است آب است و خاك. پس آتش جزء انسان نيست و هوا جزء انسان نيست ولكن آب و خاك طين و گل از آب و خاك مي‏سازند و اين طين را خدا مي‏سازد و عرض كردم غير از خدا كسي نمي‏تواند طين بسازد. حالا اين مني را خدا ساخته و اين تخمه انسان است و تخمه خربزه را خدا ساخته كه خربزه در ملك باشد. حالا مقداري از آب مقداري از خاك مقداري از گرمي مقداري از سردي گرفته و مقداري از رياح كه لواقح هستند و حامله مي‏كنند اين درختها را، به اين درختها وزيده تا اينكه اين درختها سبز شده و ميوه بيرون آورده و چرا نه گرم است مثل آفتاب و نه سرد است مثل زحل‏ظ‏ و نه آب است كه جاري شود روي زمين و نه خاك است و مركبي از اين آب و خاك مي‏گيرد و اين گرمي و سردي وارد بر اين مي‏آيد و گرمي و سردي دو يد فاعلند.

و اول دفعه خدا تخمه مي‏سازد و باز اشاره كرده‏ام كه مردم درش درمانده‏اند و لابد و ناچار شده‏اند اين گبرها حالا كه مسلماني روي كار آمده كافر شده‏اند و الاّ اينها خيلي باشعور بوده‏اند و حكمتها داشته‏اند و علمها گفته‏اند كه آيا اول خدا تخم‏مرغ آفريد يا اول جوجه آفريد كه تخم بگذارد و آخر كار درمانده‏اند و گفته‏اند اين انواع ابتدا ندارند و اينها خيلي بزرگ بوده‏اند به طوري كه پيغمبر 9 تعريف اينها را فرموده كه اگر علم در ثريا باشد اين عجمها آن را پيدا مي‏كنند ولكن اينجا درمانده‏اند و گفته‏اند اين انواع قديمند و ابتدا ندارند و هميشه هم خواهند بود ولكن اين اشخاص كه مي‏بيني حادثند ولكن نوع انسان و حيوان هميشه بوده است و رد اينها را مي‏كند كه تو مي‏بيني كه نوع ماهيها همه از آب پيدا مي‏شوند حالا تو متحير شده‏اي يعني چه مي‏گويم بنده كه هميشه انسان نبوده است و نه اينكه خدا اين آب و خاك را داخل هم كرد انساني و حيواني بسازد مي‏گويند كه اين آسمانها دور مي‏زند و يك دور كه زد اين مردم را همه را هلاك مي‏كند و يك مرد و يك زني باقي مي‏مانند و خدا آن يك مرد و يك زن را نگاه مي‏دارد و توالد و تناسل مي‏كنند و زياد مي‏شوند و مذهبشان اين است.

پس شما غافل نباشيد كه مطلب چنين نيست كه همين الان هم خدا ابتداي انسان را به طور ظاهر بخواهي نگاه كني از همين آب و خاك درست مي‏كند چرا كه پدر و مادر همين غذاها را مي‏خورند و مني درست مي‏شود در بدن ايشان كه تخمه انسان است حتي تخمه گياهها از همين آب و خاك درست مي‏شوند كه خدا مقدار معيني از آب و خاك را داخل هم مي‏كند و مقدار معيني از حر و برد بر اينها وارد مي‏آورد و تخمه هر چيزي را كه مي‏خواهد مي‏سازد و اين تخمه‏ها خميرمايه‏ها هستند كه هرچه به آنها مي‏رسد آن را به شكل خودشان مي‏كنند.

پس غافل نباشيد اين تخمه‏ها همه اكاسيرند و معني اكسير آن است كه هرچه از خارج به او برسد آن را به شكل خودش كند. پس اين تخمه‏ها اين‏جور صنعت شده‏اند كه هرچه به آنها برسد آن را به شكل خودشان كنند و خدا همين‏طور اكاسير ساخته مي‏بيني سركه مقام فاعليت و اكسيريت دارد كه يك قدري شيره مي‏ريزي در اين سركه فردا كه مي‏آيي مي‏بيني سركه شده و ترش شده است. هرچه شيره مي‏ريزي روي اين سركه و چيزي كه كثرت سركه مي‏شود و از يك مثقال سركه مي‏شود درياي سركه ساخت. پس كسي كه مي‏تواند اكسيري درست كند و اين اكسيرها را خدا همين‏جور ساخته و آن ابتدا بخاري از زمين بلند مي‏شود و به اينجا كه رسيد آن‏طور مي‏شود طلا مي‏شود يا نقره و حالت اكسير اين است كه هرچه  از خارج به آن رسيد به شكل خودش مي‏كند.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم تمام صنعتش صنعت اكسيري است و خدا همين‏طور اول تخمه مي‏سازد و آن تخمه اول، مي‏بينيد كه الان در بدن شما مني مي‏سازد و اين مني از همين غذاها به عمل آمده. پيش اهل تجربه و اطبا خيلي واضح است و بعضي از غذاها را مي‏خوري مي‏بيني شهوت را زياد مي‏كند و بعضي از غذاها شهوت را كم مي‏كند. معلوم است كه اين ماده را ندارد و آنكه شهوت را زياد مي‏كند معلوم است اين ماده را زياد دارد و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. خدا همه جا اول طينت مي‏سازد و اول طينت هر كسي را آن طوري كه خدا ساخته آن طينتها را وقتي كه سر جاي خودش بگذاري لامحاله نشو مي‏كند بزرگ مي‏شود و طينت نبي جوري است كه وقتي كه ترقي كرد به او وحي مي‏شود و طينت اين گياهان است كه روح جاذب و ماسك و هاضمي دارند و اين ميوه‏ها را بيرون مي‏آورند و اين ميوه‏ها ديگر گرمي و سردي را نمي‏فهمند ولكن يك روحي ديگر هست و آن روح حيات است و آن مي‏بيند و مي‏شنود و مي‏بويد و ذوق دارد و لمس دارد و همين تخمها اول كه در رحم مادر هستند تا مدت چهار ماه مثل درخت هستند و روح نباتي دارند ولكن روح حيوان ندارند و چهار ماه كه شد و قلب درست شد و خوني صافي در قلب ريخت و آنجا بخار شد و روح حيات درگرفت زنده مي‏شود.

پس ملتفت باشيد كه همين آب و خاك است كه لطيف مي‏شود و طينت درست مي‏شود و آن خاكهاي لطيف كه ته‏نشين مي‏شود در ميان آب بخاري در آن حبس مي‏شود و كم‏كم روح حيات مي‏شود آن بخار و بخار بايد در خيكي باشد كه محبوس باشد پس روح حيات به نبات تعلق بگيرد و روح نبات بايد در ظرفي باشد و ظرفش را كه شكستي فرار مي‏كند پس غافل نباشيد كه عرض مي‏كنم به همين نسق خدا همه جا اول طينت درست مي‏كند و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. پس اول آب و خاك است چون آب و خاك را داخل هم مي‏كند و گلش را طوري مي‏سازد كه خلق آن‏جور نمي‏توانند و آب و خاكش را مثل هم درست مي‏كند چنان‏كه قند را در آب حل مي‏كني به طوري كه پيدا نيست ولكن معدوم نيست يا اين قند را ممزوج در خاك كني باز معدوم نمي‏شود ولكن  نمي‏شود كرد كه خاكها ته‏نشين بشود و قند بالا بايستد. پس ملتفت باشيد كه آسمان جدا بود و زمين جدا و اينها را به هم متصل كردند و بخاري پيدا شد و در اين بخار جاذب و ماسك و هاضمي پيدا شد و بعد به اين روح جاذب ماسك، روح حياتي تعلق گرفت و به اين روح حيات روح خيالي تعلق گرفت و عرض كردم آبي كه در آن روح نيست هرچه در مشك كني و بزني روغن از آن ظاهر نمي‏شود ولكن شيري كه روغن دارد اين را در مشك بكني و حركتش مي‏كني كم‏كم آن ريزريزهاي روغن به هم جمع مي‏شود و مسكه بيرون مي‏آيد و حيوانات در اوايل كه علف مي‏خورند و دانه ندارند روغن شيرشان كم است و در اواخر كه دانه مي‏خورند شيرشان چرب مي‏شود و ملتفت باشيد كه خدا در عالم هستي چيزها را درست مي‏كند و از عدم چيزي را نمي‏سازد. عالم حياتي هست سر جاي خودش و تا نزول نكند و پايين نيايد تعلقي ندارد و روح حياتي است در عالم خودش ولكن تا نزول نكند و به اين عالم نيايد تعلقي ندارد و روح نباتي هست در عالم خودش ولكن تا نزول نكند و به اين عالم نيايد تعلقي ندارد ولكن تخمه‏سازي كار خداست و خدا زراعت مي‏كند اين است كه مي‏فرمايد أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون. پس ببينيد خداست رازق وحده لاشريك له و تويي حارث، حارث همين تخم در زمين مي‏كند بلكه     پايين مي‏رود و شاخ بيرون مي‏آورد و يك دانه كشته‏اي هفتصد دانه برمي‏داري. خدا اول تخمه مي‏سازد و اين تخمه را از عناصر مي‏سازد و اين عناصر خودشان به اين شكل نمي‏شوند و اين انسانهاي به اين باشعوري هرچه فكر كنند و اين آب و خاك را سرد و گرم كنند كه تخمه بسازند نمي‏توانند ولكن خدا تدبيري مي‏كند كه اين خاك را در آب حل مي‏كند و آب را در خاك عقد مي‏كند و اسبابش اين گرمي و سردي است پس اين آب ميوه‏ها آب و خاك را داخل هم كرده‏اند و به اين آبها نمي‏شود وضو گرفت و غسل كرد و اين آبهاي ميوه‏ها را كه مي‏جوشاني سفت مي‏شود و آبهاي متعارفي را كه مي‏جوشاني بخار مي‏شود و بالا مي‏رود و اينها گوشه‏هاي حكمت است و به كار فقه هم مي‏آيد و آبي كه گل داخلش هست بعضي احتياط كرده‏اند كه وضو نمي‏شود گرفت و خبط كرده‏اند چرا كه اين آبي كه گل‏آلود است آب است و آبهاش داخل خاكهاش نشده و هيچ احتياطي ندارد ولكن آب گياهها را وقتي بجوشاني مي‏بيني منعقد مي‏شود پس مي‏فهمي كه خاك هم دارد اين آب انگور را وقتي كه مي‏جوشاني سفت مي‏شود و اين آب هم وقتي كه در دانه انگور رفت في الفور شيرين نمي‏شود و كم‏كم شيرين مي‏شود پس آب بالعرض هم دارد اين دانه انگور و آب كه بخار مي‏شود آب بالعرض است و آبي كه سفت مي‏شود آبي است كه داخل خاك شده. پس ملتفت باشيد كه اين نطفه‏ها زماني كه در رحم ريخته مي‏شود و تخمه انسان است هرچه خوني كه به اين تخمه مي‏رسد به شكل آن مي‏شود در اين بدن انسان در هر گوشه جدا يك اكسيري ساخته در همين مقله چشم خدا اكاسير زياد ساخته اين سفيديش يك اكسيري است كه هرچه به آن مي‏رسد سفيد مي‏شود و آن سياهي يك اكسيري است كه هرچه به آن مي‏رسد سياه مي‏شود و تبارك صانعي كه در ذرات اين بدن ذرات اكسير ساخته كه غذاي يك نسق داخل اين بدن مي‏شود در هر جزئي يك جوري مي‏شود در چشم مي‏آيد چشم مي‏شود و روح نباتي به آن تعلق مي‏گيرد در گوش مي‏شود گوش مي‏شود و روح نباتي به آن تعلق مي‏گيرد در زبان مي‏آيد روح ذوق به آن تعلق مي‏گيرد در اعصاب مي‏آيد لامسه به آن تعلق مي‏گيرد.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

 

 

دروس رجوم الشياطين

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.

يكي از مشكلات فرمايشات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه جماد اثر نبات است و نباتات اثر حيوانات است و حيوانات اثر جنها هستند و جنها اثر انسانها و انسانها اثر انبياء و انبياء اثر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين هستند ازن فرمايشي است از شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه حكماي ديگر كه اين‏جور مطالب و كليات كه ندارند ظاهراً و فهميدن اين‏جور مطالب در نهايت اشكال است و طوري كه مردم فهميده‏اند و خيال مي‏كنند درست نمي‏ايد كه بالا برود به همين نسق و الاّ اثر و مؤثري كه در دست مردم است جمادات اثر جماد مطلق هستند اين واضح است چرا كه معني نبات امساك است هضم است دفع است ديگر تمام اشجار به همين نسق است و هكذا حيوان خصال حيوان اين است كه ببينيد بشنود طعم بفهمد تمام حيوانات مي‏فهمند طعم را مي‏فهمند اين صفات حيواني را انسان در تمام حيوانها كه ديد يك حيواني مي‏فهمد كه در همه هست اين حيوانهاي عرفي تماماً اثر آن حيوان كلي هستند و جمادها اصلاً به طور ظاهر يعني اين‏جور كه مردم مي‏فهمند آثار نباتات نيستند گياهها شرط بودن گياه اين است كه صفات نباتي داشته باشد و به همين نسق بالا برويد و شما مي‏دانيد و بدانيد كه مثل شيخ مرحوم ظاهر نشده است آنهايي كه ظاهر شده‏اند از صدر اسلام تاكنون حكيمي مثل شيخ مرحوم ظاهر نشده است اگر مي‏گويند غير از اين است بياوريد يك كتابي از كتابهاي اولين و آخرين را اگر علماء و حكماء نيستند كتابهاي آنها هست و در دست مردم است كتابهاي شيخ مرحوم هم هست الحمدللّه و شما مي‏دانيد كه كلام شيخ مرحوم بي‏مأخذ نيست و از عين حكمت است و از همين پستا كه در دست بود راه فهم به دست مي‏آيد جمادات واقعاً اثر نباتات هستند و حال آنكه هيچ اثر نباتات در جمادات نيست و به همين‏طور بالا برويد و آن مطلق و مقيد كه فرمايش كرده‏اند هيچ دخلي به اين اثر و مؤثر ندارد همين جاها مردم گم شده‏اند اگر واقعاً كسي مرادش فهم باشد مرادشان اين است كه اين جمادات از اثر نباتات پيدا شده‏اند و خداوند ابتداءً جمادات را خلق كرده بعد نباتات را اول چيزي كه خداوند در اين عالم خلق كرد اين افلاك و عناصر زمين آب نبود خورده خورده به واسطه افلاك و عناصر پيدا شدند و در اين ميانه‏ها چيزي نبود بعد از آنكه افلاك كه دور زد و توالد كرد ابتداءً جمادات خلق شده‏اند بعد خورده خورده معادن پيدا شده‏اند و همين‏طور خورده خورده افلاك حركت مي‏كردند خورده خورده گياه پيدا شدند مدتها كه گذشت كه حيوان نبود حيوان را بعد مي‏سازند ابتداءً گياه را مي‏سازند ديگر حيوانات نبودند و انساني نبود ديگر لازم نيست كه تمام حيوانها باشند نوع جمادات نوع نباتات نوع حيوانها پيش از باباآدم بودند اين وسطها را نگاه كنيد جماد پيش است يا بعد است مراد ابتداء است مراد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه اين معادن از اثر نباتات است و حال آنكه جمادات پيش بودند و مؤثر جمادات گياهها هستند خداوند ابتداءً جمادات را خلق كرد و نباتي نبود ديگر فرقي نمي‏كند تمام گياهها را روي هم حساب كني يا بعض گياهها گياهها آثار حيواني هستند يعني حيوانها گياهها را ساخته‏اند پس به واسطه اين حيوانها كه هستند روي زمين گياهها را ساخته همچنين پيش از انسانها حيوانها بودند.

شما ملتفت باشيد مرادشان را به دست بياوريد مرادشان اين نيست مرادشان اين نيست كه اين جمادات آثار نباتات هستند و هكذا يك‏پاره كه در مطلق و مقيد افتاده‏اند آنها هيچ نفهميده‏اند شما بفهميد چطور نباتات مؤثر است مر جمادات را و همچنين نباتات آثار هستند مر حيوانها را اگر نبات نبود محلي نبود كه جمادي پيدا شود و ظاهر شود در دنيا اگر حياتي نبود محل نبود نباتي پيدا شود به همين نسق بالا برويد باز مراد اين است كه اين غيبها كه سر جاي خود هستند جمادها درست مي‏شوند مراتب غيبيه كه در عالم خود هستند اصلاً واجد خودشان نيستند مراد اين است كه همه جا مؤثر غيبي است كه آمده باشد در عالم پايين مؤثر جمادات آن نباتي است كه بر يك جمادي درگرفته بعد از آنكه روح نباتي بدن جمادي گرفت حالا آن جمادات كه درنگرفته‏اند آثار آن نباتات هستند ديگر مراد من نوع نباتات است ديگر درختي بخصوصي نيست و اصطلاح خدا و رسول نبات چيزي است كه درگرفته است به روح نباتي يك جمادي است كه درگرفته است نباتيت كه واقعاً به واسطه او به متصرف بعد از ساختن اين جمادات باقي هستند حيوان در اصطلاح خدا و رسول و انبياء آن حيواني است كه تمام حيوانها به او ساخته شده‏اند و به او برپا هستند مگر اين حيوان مثل اين حيوانها نيست ديگر آن حيوان فيل نيست بگو فيل چون بزرگ است پس او آنها را ساخته موثر تمام حيوانها انسان است ديگر روح انساني در عالم خودش هست معني ندارد كه مؤثر حيوانها باشد انسان آن كسي است كه تمام آثار جمادي و نباتي و حيواني و انساني داشته باشد ديگر پيش انسانيت خود نرويد كه موثر تمام اين مراتب پايين باشيد و اگر تمام انسانها جمع شوند عقلهاشان را سرهم كنند نمي‏توانند يك پشه‏اي خلق كنند و خداي هي درست مي‏كند و اصلاً راه درست كردن را نمي‏فهمند كسي پيش جاهلي نمي‏آيد كه گمراه مي‏شود ولكن يك انساني هست كه لباس حيواني گرفته و در آن لباس مؤثر تمام مراتب پايين است و اناسي آثار انبياء هستند گاهي كلياتش را بيان مي‏كنند گاهي تفصيل مي‏دهند علماي ظاهر آثار نجبا هستند و نجبا آثار نقبا هستند اينها را كه مي‏شنويد خيال مي‏كنيد كه بايد برويد يك مؤثر نجبا را پيدا كنيد كه مؤثر همه نجباء باشد و شما همچو كسي نداريد نجباء آثار نقباء هستند حالا مي‏رويد پيش سلمان كه مؤثر تمام نجباء هست و بزرگان دين سلمان خيلي علم دارد و علم محمد و علي را دارد چنان‏كه فرمودند سلمان علم علم محمد و علي با وجود اين تعريف و كمال سلمان همچو احاطه‏اي ندارد كه مؤثر تمام نجبا و بزرگان باشد باز برويد بالا تمام نقبا و نجبا و بزرگان آثار انبيا هستند اين را كه مي‏شنوند مي‏روند پيش نوح پيش خضر و حال آنكه يكي علمش زيادتر بود يكي ديگر كمتر بود خضر و موسي رفته بودند لب دريا و ديدند مرغي را كه آمد لب دريا و منقار خود را توي دريا زد يك قطره‏اي آب برداشت و بيرون برد و ريخت روي زمين خضر و موسي متحير شدند راهش را نمي‏دانستند شباني آنجا بود آن وقت حاليشان كرد كه علم شما پيش علم آل‏محمد مثل اين قطره است نسبت به دريا مؤمنين آثار انبياء هستند واللّه ساير انبياء غير از پيغمبر ما واللّه روي هم رفته احاطه به تمام ملك ندارند و اشخاصشان هر يك هر يك احاطه بخصوصي دارند يك‏پاره كه فكر نمي‏كنند لاعن شعور مي‏گويند آثار هستند و شما ملتفت باشيد كه نفرموده‏اند اين حيوانها اثر انسانها هستند شرعاً فرموده‏اند كه حيوانها آثار انسانها هستند شما سعي كنيد آن انساني كه مؤثر تمام حيوانها است پيدا كنيد و هكذا اين انسانها مؤثر حيوانها نيستند تمام اين افلاك ظاهر اين افلاك روح اين افلاك شباهت دارد خداوند هميشه يك چيز بالفعلي قرار مي‏دهد و از اندرون چيزها تكميل مي‏كند شما ابتداءً چراغي روشن مي‏كنيد و از چراغ چيزها مشاهده مي‏كنيد حالا اين آب كه گياهيت ندارد خداوند در افلاك مثل اين است كه در حبوبات روح نباتي است در افلاك هست و تمام گياهها به واسطه روح نباتي كه در افلاك هست پيدا شده‏اند و به همين‏طور جمادات به واسطه آن افلاك است و آن افلاك جاذبه دارد جاذبه دارد و دافعهه دارد و اين افلاك كه دارد مي‏جنبد روح دارد اين حيوانات اين‏جور راه مي‏روند افلاك جور ديگر علاوه به روح نباتي روح حيواني دارند به واسطه روح نباتي نباتات پيدا شده‏اند به واسطه روح حيواني حيوانات پيدا شده‏اند اين افلاك اين عرش واللّه تمام مراتب توش است مراتب جمادي نباتي حيواني انساني مثالي نفس انساني را دارد خدا مراتب را توي كليه انسان قرار داده و به همين نسق در افلاك قرار داده ديگر هر مرتبه بالا مرتبه پايين را حركت مي‏دهد و حاقش اين است آن نباتيتي كه مؤثر تمام جمادات است آن نباتيت، نباتيت محمد و آل‏محمد است سلام اللّه عليهم كه هميشه يك روح نباتي بالفعل دارند و نباتيتشان در عالم خودشان نيست آمده‏اند پايين در عالم نباتات و همچنين بدن جمادي گرفته‏اند و تمام جمادات را ساخته‏اند. ملتفت باشيد اگر افلاك نباشند اين جمادات ساخته نمي‏شوند و بعد از ساختن هم سرهم اين افلاك نگاه مي‏دارد و الاّ فاني مي‏شوند پس مؤثر تمام جمادها جمادي است درگرفته به روح نباتي است كه عرش است نه اين نباتيت ظاهري آن نباتيت بدن مبارك ايشان است مثل اينكه آفتاب مؤثر تمام چيزها است كه به واسطه تصرف او ساخته شده است و گياهها به آفتاب ساخته شده‏اند و هيچ شريك آفتاب نيستند و وجودشان بسته به آفتاب است باز حيوانها موثر نباتات هستند و آن حيوانيت حيوانيت ماها نيست و آن حيوانيت آن لباس است كه روح حيواني در او نشسته و آن حيوانيت ايشان است ديگر شما تا انسان مي‏شنويد پيش خودتان نبايد برويد پيش ائمه طاهرين آنها حيوانيت انسانيت نباتيت داشته‏اند تمام مراتب را داشته‏اند همچنين تا نقيب مي‏شنويد نرويد پيش سلمان تا نبي شنيديد نرويد پيش موسي و عيسي نقيب كه شنيديد مراتب خودشان است ولكن نقيب به طور عموم خودشان هستند آن انساني كه شنيديد كه مؤثر تمام حيوانها است آن زيد نيست عمرو نيست بكر نيست آن انسانيت، انسانيت خودشان است كه يكي از مراتبشان است آن نجابت كه مؤثر تمام نجبا است آن سلمان نيست ابوذر نيست آن مؤثري كه به طور حقيقت در تمام آنها تصرف دارد آن مراتب خودشان است آن نقيب كه موثر تمام نجبا است آن سلمان نيست آن اميرالمؤمنين است و همين‏طور آن روح نبوتي كه مؤثر تمام نقبا و نجبا است آن روح نيست كه در بدن موسي و ابراهيم است آن روح نبوتي است كه آمدند در عالم انبيا و بدن گرفتند از براي خودشان مراتب عبد مادامي كه در عرصه خودش باشد مؤثر پايين نيست مادامي كه مؤثر واقع شود و همين‏طور بالا مي‏رود مؤثر تمام انبيا عقل است و اين عقل اگر سر جاي خود باشد انبيا پيدا شوند بايد عقل بيايد در عالم انبيا و بدني از براي خود بگيرد آن وقت انبيا پيدا مي‏شوند و آن وقت انبيا را برمي‏دارند مي‏آييد در عالم پاييني در آن حديث مي‏فرمايند كه چندين سال ما بوديم و تسبيح و تقديس مي‏كرديم خدا را بعد از آن خداوند از نور ما چندين هزار دريا خلق كرد و آن درياها درياي قدرت درياي علم درياي حكمت بود و خداوند پيغمبر را فروبرد در اين درياها تا آنكه از درياي آخر بيرون آمد و به شكرانه اين نعمت عرق كرد بدن مباركش و خداوند يك‏صد و بيست و چهار هزار دانه عرق از بدن مبارك آن بزرگوار خلق كرد و از آن عرقها انبيا را خلق كردند و از يك قطره از آنها بدن مبارك خودشان و به واسطه آن يك دانه عرق تمام انبيا ساخته شدند واللّه تمام مراتب زير پاشان واقعاً از پيش آنها آمدند تمام مراتب بالا پايين آمده آمده‏اند و ساخته‏اند مؤثر حقيقي چنين است كه تمام چيزها به تصرف او ساخته شده. بنده عرض نمي‏كنم اميرالمؤمنين خداست خدا اميرالمؤمنين را ساخته واللّه تمام اين مردم اميرالمؤمنين را از تمام فواعل روي دنيا كمتر مي‏دانند و همه كس مي‏داند كه اگر آفتاب نباشد اين جمادات و نباتات و حيوانها پيدا نمي‏شوند حالا چطور مي‏شود كه از اثر وجود مبارك اينها باقي باشند اين اميرالمؤمنين بنده خداست ولكن همچو بنده‏اي است كه اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده جمع امرها است و مضاف است و افاده عموم مي‏كند يعني تمام اين امرها اين چيزها كه پيدا شده‏اند به واسطه اثر افلاك و آفتاب است و وجودشان بسته به آنهاست و هيچ كفري هم نشده اگر كسي ايشان را مستقل بداند كفر است پس ايشان اول ظهور خدا هستند خدا است خالق تمام چيزها به دست ايشان خلق شده واللّه ريش هر يك را بگيري كه كسي بگويد خالق اين كوزه‏ها كيست؟ همه مي‏گويند خالقش خداست ولكن اگر كسي بگويد اين كوزه را كوزه‏گر ساخته كافر شده هيچ منافات ندارد اميرالمؤمنين اگر كوزه بسازد كفر شده نه واللّه لاحول و لاقوة الاّ باللّه پس مؤثر حقيقي در ملك خدا محمد و آل‏محمد هستند پس آن بزرگواران از غيب مي‏آيند در عالم پايين و بدن مي‏گيرند آن وقت تمام اجزاي آن عالم را زنده مي‏كنند و اثر مي‏كنند در آنها واللّه مي‏رود تا پيش مشيت خدا خداوند قادر است قدرت دارد ولكن تا قدرت نيايد و يك لباس نگيرد و در بدني ننشيند محال است كه چيزي پيدا شود ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم خدا اراده مي‏كند و اراده خدا روي زمين است توي آسمان است و اراده و مشيت خدا و خواستن خدا همه‏اش پيش شماها است و از خانه‏هاي شما بيرون مي‏آيد و در جاي ديگر است في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع اراده خدا در آن خانه‏ها است بر در آن خانه‏ها مي‏نشيند حالا كه ظهور و مظهر دارد ديگر لازم نيست تمام چيزها را مظهر خود بگيرد يك مظهر گرفت در آن عالم خود كه عالم بالا باشد و اين مظهر تصرف مي‏كند متصرف است پس نزول مي‏كند در عالم پايين خداوند نزولش مي‏دهد حالا كه نزول مي‏كند و متصرف است پس چيزها مي‏سازد و مؤثر حقيقي واقعاً خداست كاركن خداست و كاركن خدا همين‏طور است كه چيزي از عالم بالا آمده باشد در عالم مخلوقات و دستي داشته باشد بدن داشته باشد آن قدرتي كه مغز داشته باشد و ممكن است به مخلوقات برسد و تعلق بگيرد آن جاش در عالم عقل است و در آن عالم نشسته است حالا كه بنا شد نزول كنند بايد در هر مرتبه‏اي بدن بگيرند در هر رتبه‏اي كه بدن گرفتند آن رتبه و آن عالم را مي‏سازند و پايين مي‏آيند مثل اين‏كه آفتاب را خدا خلق كرده و به اين آفتاب روشن كند تمام چيزها را به قدرت خدا چيزها ساخته مي‏شود و لقد اوحينا اليك روحاً من امرنا يك روحي در تو دميده‏ايم كه به آن روح كارها را مي‏كني مثل اين‏كه آتش مؤثر است و گرم مي‏كند چيزها را ولكن در وقتي است كه بدن بگيرد و در دودي بنشيند و به همين پستا صانع است كه قدرت دارد به قدرت خود بدن مي‏گيرد و كارها مي‏كند و اگر محلي نداشته باشد قدرت صانع بي‏معني است پس صانع قدرت دارد همه جا صانع بدن مي‏گيرد و دستي و ظهوري از براي خود قرار مي‏دهد آن وقت تمام تصرفات را از بدن خود ظاهر مي‏كند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.

از براي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مقامات بسيار است مقامات و مراتب بسيار دارند ائمه طاهرين و مردم خيال مي‏كنند ائمه يك مقام دارند و آن مقام امامتشان است و همين مقام امامت كه يكي از مقاماتشان است اي كاش درست فهميده بودند واللّه همين لفظ امام را فهميدند كه الف و ميم و الف و ميم باشد و اصلاً معني پيش آنها نيامده يك‏پاره سنيها كه خيلي متعصب نيستند اين‏قدر وحشت ندارند ملاحسين شرحي نوشته بر ديوان حضرت امير اسم ائمه را كه مي‏برد مثل شيعه لقب امامت را ذكر مي‏كرد از براي همه امام علي امام حسن امام حسين و هكذا ساير ائمه و شما مي‏دانيد كه سنيها شيعه نيستند. ملتفت باشيد همين مقام امامت كه يكي از مقامات ايشان است الفاظش مبذول است ولكن نشناخته‏اند امام را كه امامت ظاهري را از براي همه كس نمي‏توان گفت تا كسي نوع مقامات ائمه را نداند بعضي از مقامات ائمه را شناخته و آن‏جور كه آنها خيال مي‏كنند مطابق واقع نيست حاقش اين است كه هيچ مرتبه‏اي از مراتب ائمه شناخته نشده تمام مخلوقات كه خدا خلق مي‏كند معرفتشان اين است كه تمام صفات آنها را انسان بشناسد مثل خودمان كه مراتب عديده داريم اين بود كه كميل عرش كرد خدمت حضرت امير كه مي‏خواهم خودم را به خودم بشناسي من كي هستم اريد ان‏تعرفني نفسي كميل خيال مي‏كرد يك مرتبه دارد فرمودند و اي الانفس تريد فرمودند كدام نفس را اراده كرده‏اي عرض كرد و هل هي لي مراتب عديدة قال نعم پس ائمه طاهرين مقامات بسيار دارند تعجب مي‏كني خودت هم كه مراتب عديده داري خيلي گياهها دو مرتبه دارند حيوانها سه مرتبه انسان يك مرتبه ظاهري دارد و مراتب غيبيه كه در حديث كميل شرح دادند انسان يك مرتبه نباتيتي دارد مرتبه حيوانيتي دارد مرتبه انسانيتي دارد و در اين بينها باز مراتب دارد و كميل كه مي‏خواهد خودش را بشناسد تا تمام مراتب كميل را براش بيان نكنند خودش را نمي‏شناسد شما مرتبه نباتي داريد نمي‏توان اكتفاء به مرتبه نباتي كرد يك‏پاره احمقها گفته‏اند شايد اين نباتات مراتب انساني هم داشته باشند ديگر كسي در حيوانها كه خيليها گفته‏اند پس انسان مراتب عديده دارد اگر مراتب را جدا كرده‏اي خودت را شناخته‏اي و الاّ خير انسان داراي اين مراتب هست حالا كه داراي اين مراتب هست انسان گياه است تو آن كسي هستي كه هم نباتيت داري هم جماديت داري هم حيوانيت داري هم انسانيت داري باز كسي خيال نكند معرفت آن بالايي باز به تنها معرفت انسان نيست انسان آن نيست كه علم دارد حلم دارد فكر دارد ذكر دارد بدن و روح نباتي و حيواني و انساني انسان انسان نيست انسان آن است كه اين مراتب را داشته باشد الفاظش درست است ولكن روي هم رفته انسان انسان است مراتب بالا را جدا خيال كني يا آنكه اين مراتب پايين را جدا خيال كني انسان شده حالا چه مپايقه كه گوييد انساني باشد ولكن ما اشخاص مي‏خواهيم ما زيد مي‏خواهيم عمرو مي‏خواهيم بكر مي‏خواهيم و هكذا مادامي كه روح انساني در اين مراتب پايين ظاهر است و روح انساني در اين مراتب است انسان شناخته اين انسان نمو مي‏كند گياه هم نمو مي‏كند انسان چشم دارد الاغ هم دارد يا آنكه ذكر و فكر دارد اينها در وقتي پيدا مي‏شود كه بدن جمادي داشته باشد بدن نباتي داشته باشد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين خدا تو را خلق كرده كه خودت را بشناسي و هيچ چيز به تو از خود تو نزديكتر نيست در خودت فكر كن تو خودت كي هستي كه صاحب اين مراتب هستي و كسي تو را شناخته كه صاحب اين مراتب بداند به همين پستا تو مراتب زياد داري و معرفت خودت به خودت پيدا مي‏شود در وقتي كه خودت را بشناسي مراتبت را بشناسي پس ائمه طاهرين مراتب بسيار دارند و تو بايد اعتقاد كني كه مراتب بسيار دارند شما چند مرتبه داريد نفس نباتيه داريد كه او را نائمه مي‏گويند و هكذا نفس قدسيه داريد پس ائمه مراتب دارند يك مرتبه امامت ظاهري ايشان است كه واللّه سنيها هم ائمه را امام مي‏دانند و اقرار به امامت ايشان كه يكي از مراتب ظاهر ايشان است دارند و اعتقاد دارند به عصمت ايشان واللّه يك سني نسبت چيزهاي شر را به ايشان نداده‏اند ابتداءً كه مي‏خواهيد ائمه را بشناسيد بايد بدانيد كه ائمه مراتب بسيار دارند خودمان با اين گردن شكسته مراتب بسيار داريم بعد از آنكه ملتفت شدي كه ائمه مراتب بسيار دارند پس بايد تمام مراتب شناخته شود تا مراتب شناخته نشود ايشان شناخته نمي‏شوند. پس اگر فهميدي كه مراتب بسيار دارند نوع اين مراتب را كه شناختيم آن وقت اميرالمؤمنين را شناخته‏ايم واقعاً اغلب شيعه‏ها معرفتشان مثل معرفت سنيها است تو امامش مي‏داني سنيها هم مي‏دانند تو او را شجاع و صاحب معجزه مي‏داني صاحب كارها مي‏داني آنها هم مي‏دانند شما ملتفت باشيد ائمه مقامات و مراتب بسيار دارند در هر مرتبه‏اي يك‏پاره صفات مخصوص دارند و از همين باب است كه احاديث ائمه به طور اختلاف است و مردم چون نشناخته‏اند مراتب را متحير مي‏شوند ولكن كسي كه شناخته باشد متحير نمي‏شود مثل اين‏كه شما مراتب بسيار داريد و از هر مرتبه‏اي حرف مي‏زنيد يك وقت مي‏گوييد من طول دارم عرض دارم عمق دارم يك وقت مي‏گويي من هيچ يك از اينها را ندارم جذب دارم هضم دارم دفع دارم يك وقت مي‏گويي من هيچ يك از اينها را ندارم من كارم خوردن نيست مردم خيال مي‏كنند كه انسان آن است كه چيز پيدا كند بياورد بخورد انسان نمي‏خورد ولكن نباتيت مي‏خورد حتي حيوان هم كارش آشاميدن نيست حيوان كارش ديدن و شنيدن و فهميدن طعمها است فروبردن و هضم‏كردن كار نبات است ولكن طعم فهميدن كار حيوان هست سعي كنيد اين چيزها را به دست بياوريد اگر اين مردم خودشان را شناخته بودند متحر و منكر نمي‏شدند كم‏اند ديگر توقع شناختن فضائل ائمه را از ايشان نداشته باشيد ائمه يك‏پاره جاها فرمايشات مي‏كردند جايي ديگر بر خلافش مي‏فرمودند اگر كسي خودش را شناخته باشد مي‏تواند حرفهاي مختلف زند مثل اينكه انسان مي‏گويد من مي‏خورم مي‏خوابم راه مي‏روم يك مرتبه برعكسش مي‏فرمايند يك شبي حضرت فرمودند من ديشب به معراج رفتم شخصي عرض كرد به حضرت كه تو پايت را بلند كن حضرت بلند كردند يك پاشان روي زمين بود اين شخص خواست كه احتجاج كند كه تو چطور به معراج رفتي يك پاي خود را بلند كردي و پاي ديگر را روي زمين گذاري و اگر ملتفت باشيد تو خودت هم همين‏طور هستي مراتب داري يك وقت مي‏گويي من نمي‏خورم نمي‏آشامم مي‏گويي من مي‏بينم من مي‏شنوم يك وقت مي‏خواهي مراتب ديگر از براي خود ثابت كني مي‏گويي من نمي‏بينم نمي‏خورم من ديدن ندارم و همه اين حرفها راست است و هر كدام سر جاي خود درست است به همين پستا ائمه فرمايشات زياد دارند كسي كه ملتفت باشد مي‏تواند بفهمد كه كدام يك از فرمايشات ايشان مال كدام مقام ايشان است ديگر غلو و تقصير نمي‏كند ائمه طاهرين مقامات بسيار دارند تمام مقامات كه خدا خلق كرده براي ائمه در هر عالمي آن مقامات را دارند تمام حيوانها گياهها جنها انسانها انبيا مراتب عديده دارند ولكن ائمه طاهرين مقاماتشان بيش از همه مخلوقات است غير از ائمه طاهرين تمام مخلوقات مراتب مخصوص دارند از هر جاي ملك خدا خبر ندارند ولكن ائمه طاهرين جايي نيست كه از وجودشان خالي باشد در همه جا حاضر و ناظرند در تمام ملك خدا از وجود نوح و ابراهيم خالي است از وجود ساير انبيا خالي است جايي در ملك خدا نيست از اعلي تا ادني گرفته از وجودشان خالي باشد محال است و كسي تا اين اعتقادات را نداشته باشد شيعه نيست توي دنيا شيعه‏شان بدانند مردم ولكن توي آخرت بدتر از سنيها هستند واللّه منكرين فضائل بدتر از سنيها هستند و تا اين چيزها را ملتفت نباشيد شما شيعه نيستيد و چه بسيار از مردم كه لفظ شيعه ياد گرفتند از ننه خود تو را امر كرده‏اند و اشخاصي چند واداشته‏اند كه اينها را بفهمي ائمه طاهرين را تو بايد بشناسي آن‏طور كه ائمه طاهرين در همه عوالم ظهور دارند ائمه طاهرين مراتب بسيار دارند و در همه مراتب و عوالم ظاهرند بدن دارند پس در همه جا هستند و هيچ جا خالي از ايشان نيست چنان‏كه خدا همه جا هست و همه جا خدا خداست و محمد و آل‏محمد حجتها و واسطه‏هاي آن خدا هستند در دعاي رجب مي‏خواني و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان ائمه طاهرين امام زمان اثبات كرده‏اند خدايا تو مقامات داري چه جور مقامات آن‏طور مقامات كه لاتعطيل لها ولكن اين ملحدين خواستند الحاد كنند آنهايي كه عربي دانند در انسان هم مي‏آورند لافرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك اگر مفهوم ذهني بود مصدري نمي‏آوردند اينها بندگاني هستند كه مقامات خدا هستند واقعاً به طور حقيقت مقامات خدا هستند مقام يعني ايستادن هرجا كه خدا ايستاده جاي ايستادن محمد و آل‏محمد است كه ايستاده‏اند مردم را هدايت كنند كي ايستاده به جاي خدا پيغمبر آخرالزمان واللّه در امر خلقت و امر اين پستا همين‏طور است در امر دين كه خيلي واضح است ائمه قائم‏مقام خدا هستند يعني ايستاده‏اند به جاي خدا خليفه يعني نشسته قائم‏قمام يعني ايستاده اگر جايي هست كه خدا نباشد ممكن است اميرالمؤمنين آنجا نباشد اگر كسي بگويد اميرالمؤمنين خبر از جايي ندارد بايد اثبات كند كه خدا خبر ندارد ائمه طاهرين مقامات خدا هستند هرجا كه خدا هست ايشان هستند باز اين معرفت خدا نيست بايد بداني كه ائمه در همه عوالم هستند و لاتعطيل لها محض بودن باز اميرالمؤمنين شناخته شده همه جا هستند و متصرف لاتعطيل لها آن تعطيل كه معني دارد خدا آن است كه از حد تشبيه و از حد تعطيل بيرون كني معنيش اين است كه خدا را بيكار كه نداني معني درست آن است كه خدا جايي باشد كه تصرف كرده باشد و قدرتش تعلق به جايي گرفته باشد همه جا قدرت تعلق مي‏گيرد ابتداءً چيزي كه مي‏آيد قدرت است حكمت است علم است مشيت است تعلق مي‏گيرد به مائي آن وقت اشياء ساخته مي‏شود ائمه مراتب بسيار دارند به عدد عوالم كه خدا خلق كرده يك‏پاره جاها همه عوالم يك‏پاره جاها هست عوالم امام مي‏فرمايند كه خدا هزار هزار عالم خلق كرده واللّه اين‏قدر خدا عوالم خلق كرده كه از حوصله شمردن بيرون است واللّه در همه عوالم هستند و در هر عاملي كه منزل كردند فبهم ملأت سماءك و ارضك همان‏طور كه در آسمانند در زمينند و از زمين هم خبر دارند محال است كه خبر نداشته باشند و حال آنكه پر كرده‏اند به وجود خود تمام عوالم را تمام عوالم را تو به چشم ظاهر نمي‏بيني ببين چشم عقلت كه كور نشده هيچ نگفته كه مي‏تواني ببيني يك‏پاره جاها را نشان نمي‏دادند كه اميرالمؤمنين در همه جا هست مردم خودشان كه نمي‏توانستند نشانشان مي‏دادند كه اميرالمؤمنين در اين عالم تصرف مي‏كند و از همين باب است حكايت سلمان قنبر تا آنكه دست كشيدند به چشم قنبر كه قنبر ديد تمام اين آسمانها و زمين تمام عوالم نصف گردو است در دست او تو نبايد عقلت را تابع چشمت كني مي‏ديدند اميرالمؤمنين هست در كوفه نيست يك‏پارها جاها تعمد مي‏كردند ائمه شما در هر عالمي يك مرتبه دارند و در آن مرتبه متصرف هستند در تمام آن عالم و پر كردند آن عالم را اگر ايشان پر نكرده بودند هر يك از عوالم را اصلاً مخلوقات ساخته نمي‏شدند ايشان ظاهر شدند در هر عالمي و اجزاي آن عالم را ساختند و خدا آن‏طور كه بود تعريف كرد از براي اهل آن عالم و ائمه به قدر عوالمي كه خدا خلق كرده مراتب دارند ديگر جايي از ملك خدا را باقي نگذارده‏اند هرجا كه ظهور خداست محمد بن عبداللّه پيغمبر است بر اهل آن عالم و ائمه امامان هستند الحمدللّه رب العالمين تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا خدا خداي تمام عوالم است و پيغمبر آخرالزمان نذير همه اين عوالم انما انت منذر و لكل قوم هاد و هادي اميرالمؤمنين است و نوح هادي و منذر همه عوالم نيست نوح بسا آنكه از آن عوالم خبر نداشت و ائمه شما چنين نيستند كه از جايي خبر نداشته باشند هرجا كه خدا خداست ايشان حجت هستند بر اهل آن عوالم ديگر در عالم انبياء ملائكه جنها تمام مخلوقات كه خدا خلق كرده حجت بر تمام و واسطه آنها محمد و آل محمدند و شما مي‏دانيد تا ظاهر نشوند از براي اهل آن عوالم حجت نيستند پس در هر عالمي كه ظاهر هستند و دارند تصرف مي‏كنند تصرفات كوني تصرفات شرعي تا در ميانه مخلوقات ظهور داشته باشند خودشان ساخته شده باشند تا خدا را بشناسند پس جايي نيست كه الوهيت خدا و تبليغ ائمه هدي نرفته باشد ابتداءً بايد بدانيد ائمه مراتب دارند واللّه مراتبشان مخصوص عالمي دون عالمي نيست چنان‏كه در اين عالم درت مام چيزها تصرف كردند به همين پستا در تمام عوالم ظاهر هستند براي مردم و تصرف دارند و در اهل هر عالمي تصرفات خودشان را ظاهر مي‏كنند اين بود كه در اين دنيا چقدر تصرف كردند كه از سنگ شتر بيرون آوردند و در ميان پيغمبران صالح پيغمبر يك ناقله از سنگ بيرون آورد و حضرت امير دو مرتبه چنين كردند پيغمبر خدا به شخص اعرابي وعده كرده بودند وعده هفتاد شتر كه همه يك رنگ و يك شكل باشند آمد به مدينه حضرت از دنيا رحلت كرده بودند او را بردند پيش ابوبكر از ابوبكر كارسازي نشد او را آوردند خدمت حضرت امير اين بود كه به حضرت امام حسن فرمودند بده شترها را حضرت امام حسن رفت پيش آن كوه و هفتاد شتر از سنگ بيرون آمد به يك ساعت آدم ساختند شتر ساختند نقره ساختند مگر انبياء از سنگ آدم ساختند ديگر به طور نمونه اين كارها را مي‏كنند در مشرق در مغرب تصرف مي‏كنند يك وقتي معاويه هرزگي مي‏كرد خيال مي‏كردند كه حضرت عاجز هستند حضرت بر روي منبر نشسته بودند و پاي مبارك را به سمت شامات حركت دادند معاويه از منبر به زمين آمد ايشان در همان نقطه كه نشسته باشند در تمام عالم تصرف دارند ولكن چنين نيست كه ببينند گاه‏گاهي نشانشان مي‏دادند واللّه در تمام عوالم كه خدا خلق كرده متصرف و ظاهر در آن عالم ايشان هستند و در هر عالمي كاره هستند ايشان و پر كرده‏اند عالم را پس مراتب را بايد تفريق كرد نه در يك‏پاره از مراتب مشارك با مخلوقات دارند و يك‏پاره مراتب مشاركت با مخلوقات ندارند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.

خداوند عالمهاي بسيار آفريده و مراتب بسيار در ملك خود قرار داده ولكن يك‏پاره عالمها نه خودشان ظاهرند و نه آثارشان براي مردم پيداست در معرفت آن عالمها بايد اكتفا كنيم به فرمايش حجتهاي خدا ولكن يك‏پاره عالمها خودشان محسوس هستند و يك‏پاره آثارشان ظاهر است نوع مراتب محسوس شش مرتبه است يكي مرتبه جماديت است كه آنچه ديده مي‏شود جماديت است آنچه در نباتات و حيوانات و انسانها ديده مي‏شود جماديت است و آثار هر غيبي را از هر جمادي كه ديديم پي مي‏بريم به غيبها ماها هم جماديت داريم روح كه بيرون رفت از بدن اين جماديت از تنه درخت روح نباتي كه بيرون رفت اين جماد است همين‏طور حيوان كه مرد هم روح جمادي هم روح نباتي و هم روح حيواني بيرون رفته چيزي كه مانده جماد است و هكذا انسان كه مرد اين بدن مرده جماد است و آنكه راه مي‏رفت و محسوس بود جماد است يكي از آن مراتب كه در عالم خداوند خلق كرده و محسوس است مرتبه جماد است از مرتبه جمادي كه بيرون رفتيم آن غيوب خودشان ديدني نيست ولكن آثار تمام آن مراتب از جماد ظاهر شده براي ما اين است كه مي‏فرمايند النفوس هي اربعة نمي‏خواستند غيوب را تمامش را بيان كنند مثل آنكه اثار ملك و جن از براي ما ظاهر نيست از جن و ملائكه نخواسته‏اند كه آنها را بفهميم و در اين حديث كميل و حديث اعرابي آن مراتب غيبيه كه آثارشان در اين عالم ظاهر است نفس ناميه نباتيه و نفس حسيه حيوانيه فلكيه و نفس ناطقه قدسيه و نفس كليه الهيه كه روح نبوت و بدن نبوت مي‏باشد و العقل وسط الكل كه اثار آن عقل از براي ما ظاهر شده ولكن عقل را در شماره اينها قرار ندادند عقل وسط الكل يعني اعلاي همه اينها و بالاهي همه اينها عقل است يعني قطب آنهاست و نسبت آن عقل به تمام روح نباتي حيواني و انساني مثل هم است مثل اين‏كه قلب وسط است اعضاء در شماره هست ولكن قلب در شماره نيست و با آنها شمرده نخواهد شد  تمام اعضاء و جوارح بدن است ما هم يك عقلي داريم ولكن عقل خودمان از آن نفس قدسيه است اين عقل انساني است انبياء هم عقلشان در اين نفس كليه الهيه است و ماها اين عقل را نداريم و اين مخصوص انبياست خداوند در ماها قرار نداده مي‏فرمايند اول ماخلق اللّه العقل انبياء تمامشان عقل دارند و هيچ كدام اول ماخلق اللّه نيستند آن عقل حقيقي كه اول ماخلق اللّه است مخصوص محمد و آل‏محمد است و از اين لطيف‏تر و پاكيزه‏تر چيزي نيست از اين است كه نامش عقل است و آن مراتبي را كه خدا ظاهر كرده در اين عالم شش مرتبه است ابتدا مرتبه جماد است بعد مرتبه نباتيت كه آثارش پيداست و بالاتر مرتبه حيواني و روح حيوانيت كه آثارش پيداست مرتبه چهارم روح انسانيت پنجم روح نبوت ششم عقل و همچنين آثار هر يك ظاهر شده كه آنها را از يكديگر تميز مي‏دهند آثار نباتيت ظاهر شده كه انسان از جماد تميز مي‏دهد و هكذا آثار حيوانيت و انسانيت تا اول ماخلق اللّه آثارش ظاهر شده كه دخلي به انبياء ندارند ائمه طاهرين در هر مرتبه لباسي و مظهري دارند و اين شش مرتبه كه خدا آثار اينها را ظاهر كرده در پاره‏اي از اين مراتب همه شريك هستند و در پاره‏اي از مراتبشان مخصوص خودشان است شركت مراتب ائمه با ساير مردم در پنج مرتبه است ابتداءً در مرتبه جمادي است كه مردم مي‏ديدند آنها در جماديت مشاركت دارند با تمام گياهها سنگها حيوانها انسانها انبياء و علاوه بر اين جماديت نباتيت هم دارند به حسب ظاهر بدن نباتي داشتند مثل خودمان نوعش ولكن جزئياتش تفاوت دارد در روح نباتي و بدن نباتي با جمادات مشاركت ندارند به اين معني كه جماديت دارند نباتيت دارند اما جماديت آنها نباتيت آنها دخلي به اين جمادات ماها و نباتات ماها ندارد نوعش درست است ماها بدن جمادي داريم نباتي داريم آنها هم دارند اما نه اين‏طور پس به طور نوع شريك هستيم ولكن جماديت آنها نباتيت آنها و هكذا باقي مراتب بايد اين‏قدر لطيف و شريف باشند كه قابل باشد كه اثار روح اول ماخلق اللّه از آنها ظاهر باشد پس به اين ملاحظه دخلي به ماها ندارند ولكن نوعاً مشاركت دارند يك مرتبه ديگر دارند بعد از مرتبه نباتي است كه آن را روح حيواني مي‏گويند كه جمادات و نباتات شريك نيستند و حيوانها و انسانها و انبياء شريك هستند و يكي ديگر مرتبه انساني است كه با انسانها و انبياء مشاركت دارند و با غيرشان مشاركتي ندارند بالاتر از اينها روح نبوت است و آن نفس كليه الهيه است كه احتياج به تعليم ظاهري ندارند در اين روح نبوت با انبياء شريك هستند و با ماسواي ايشان هيچ مشاركت ندارند كه آن روح، روح‏القدس است كه در بدن ماها نيست در اين روح‏القدس در اين روح نبوت و روح من امر اللّه ماها شريك نيستيم و بالاتر از اينكه رفت ديگر مال خودشان است دخلي به انبياء هم ندارد پس ائمه طاهرين كه در جماديت و در نباتيت و هكذا تا روح من امر اللّه شريك هستند با اين مردم بخواهي حاقش را بداني ائمه با هيچ‏يك از مردم شريك نيستند اين مرتبه جمادي كه پست‏ترين چيزها است دارند ولكن نه جماديتشان مثل جماديت جمادهاست نه مثل جماديت حيوانهاست حتي آن نوع جماديت كه ائمه دارند انبياء هم ندارند اين است كه از اين باب است با اينكه همجنس مردم هستند فرمودند لانقاس بنا احد ديگر خودشان را مخصوصي به مرتبه نكردند ائمه صفاتشان لانقاس بنا احد است هيچ چيزي را نمي‏توان نسبت به ايشان دارد در اين مقاماتي كه به نظر همجنس مردم هستند خصوصياتش را ملاحظه كني اصلاً نه در جماديت نه در نباتيت نه در حيوانيت نه در انسانيت هيچ شباهت و مشاركت ندارند بنده انسان هستم نوح و محمد بن عبداللّه هم انسان هستند انسانيت محمد بن عبداللّه دخلي به انسانيت ما و انسانيت نوح ندارد روح‏القدس و ايدناه بروح القدس و نفخت فيه من روحي ولكن آن روحي كه مخصوص ايشان است با همان روح‏القدس كه تمام انبياء دارند اصلاً هيچ شباهت ندارد. دليل واضح اين‏كه جماديتشان و نباتيتشان و هكذا دخلي به اين مراتب مخلوقات ندارد دليلش اين‏كه جماديتي دارند كه درگرفته است به نار مشيت واللّه پيش اميرالمؤمنين آمديم واللّه پيش همان بدن جماديشان نباتيشان مشيت خدا اينجاها نشسته بايد پيش آن جماد رفت و در جمادهاي ديگر روح مشيت توش نيست پيش سنگ بروي مشيت توش نشسته قدرت به او تعلق گرفته ولكن قدرت توش نشسته قدرت من امر اللّه روح من امر اللّه توي جمادها نيامده ولكن در بدن جمادي ايشان مي‏تواني بگويي آمده چرا كه ايشان قدرت خدا و مشيت هستند خزينه علم خدا هستند حتي آنكه پيش مرده ايشان مي‏توان اين نسبتها را داد و پيش مرده نوح نمي‏توان گفت به نوح مي‏توان گفت كارهاي خدايي از دست تو ظاهر مي‏شود ولكن تو قدرت خدا هستي گردنت را مي‏زند دليل واضح اين‏كه مراتب ائمه دخلي به مراتب ساير مخلوقات ندارد جماديتشان نباتيتشان و هكذا حيوانيتشان و ساير مراتبشان هيچ دخلي ندارد مناسبت ندارد نگاه مي‏كني جماديتشان نباتيتشان درگرفته است به نار مشيت خدا و جمادها واللّه قابل نيستند كه مشيت توي آنها بنشيند لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه چون كه مردم خيالشان اين بود كه اگر خدا قرآن بر آنها نازل مي‏كرد مي‏توانستند طاقت بياورند اين است كه خدا تعبير به كوه مي‏آورد كه اگر بر كوه نازل مي‏كردم پاره پاره مي‏شد ديگر شما طاقت مي‏آوريد واللّه پيش اين جمادها در توي اين جمادها واللّه شأني از شئون مشيت نمي‏گنجد اين  و رب‏الارباب هيچ نسبت نمي‏توان داد دليلش جماديت ايشان است كه درگرفته و جمادهاي ديگر درنگرفته است و همين‏طور برو بالا در حيوانيت شريك هستند با تمام حيوانها و حيوانيتشان اصلاً مثل اين حيوانها نيست حتي حيوانيت انبيا شما بشناسيد ايشان را واللّه پيش عباشان مي‏روي نبايد كشف سبحه كرد اول توي آن نفس قدسيه‏شان دميده شده آن روح مشيت تا آنكه آمده حتي در بدن جماديشان دميده شده و به بدن جمادي ايشان مي‏توان اين نسبتها را داد ائمه در جماديت مثل جمادها در حيوانيت مثل حيوانها و هكذا روح اللّه‏شان هم مثل روح‏القدس انبياء نيست چرا كه خدا خودش گفته و لقد اوحينا روحاً من امرنا خدا دميده نمي‏شود ولكن روحش دميده شده كه آن مشيت باشد خدا خودش تعبير به نار به نور به روح آورده مشيت در تمام مراتب ائمه دميده شده و در مراتب غير ايشان دميده شده نه اين‏كه خدا نخواسته دميده شود اينها قابليت آن روح را نداشته‏اند واللّه اگر شأني از شئون مشيت را بيندازي فاني مي‏شوند واللّه قابل نيستند مشيت در جماديت حتي جماديت انبياء بنشيند يا نباتيت نباتها حتي نباتيت انبياء بنشيند يك وقتي چون كه از ائمه شنيده بودند كه ائمه مي‏فرمودند اسرار در پيش ما هست كه هيچ‏كس طاقت شنيدن آنها را ندارد و آن اشخاص معلوم كه ايمانشان ضعف داشت كه فرمودند كه اصلاً هيچ‏كس طاقت ندارد هي التماس مي‏كني كه مي‏خواهم به ما بگويي و سه نفر بودند از علما مي‏ديدند خيلي اسرار ياد گرفته‏اند از ائمه گفتند مي‏خواهيم شايد كه ماها هم ياد بگيريم حضرت فرمودند شما طاقت نداريد آن وقت فرمودند اگر بلايي بر شما آمد تقصير خودتان است من شما را خبر كردم آن وقت يك كلمه فرمايش كردند يكي در همان آن مرد و يكي ديوانه شد و سر به بيابانها گذارد و يكي ديگر پير شد و ريشش مثل پنبه سفيد شد و شما ببينيد يك علمي از علوم ائمه اظهار كند بنيه‏ها فاني مي‏شود سلمان خيلي چيزها مي‏دانست ولكن بسياري از علوم بود كه اگر اميرالمؤمنين مي‏فرمود سلمان مي‏مرد ديگر سلمان اصلاً اظهار نمي‏كرد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن نوح نمي‏گنجد ديگر خيلي آسان است شما بالا برويد اميرالمؤمنين در ظاهر و باطن انبياء تصرف دارند انبياء مثل مرده در دست غسال هستند و روح اميرالمؤمنين توي بدن هيچ بزرگي نيست ولكن او در تمام مراتب بزرگان افتاده سلمان ديدنش مثل ديدن ما نيست هر كار مي‏كنند كارهاشان منسوب به ائمه است ولي محال است كه روح بالا در بدن ايشان بگنجد انبيا بعد از ائمه طاهرين افضل از همه مردم هستند با وجود اين روح در هيچ يك از مراتب انبيا دميده نشده و واللّه محال است دميده شود ائمه علومي دارند كه تعليم انبيا مي‏كنند كه بزرگان متحمل نيستند و اگر يك‏پاره از علوم دارند كه اگر از براي نوح بگويند و تعليم او كنند فاني مي‏شود نمونه‏اش را مي‏خواهيد مردم بناشان بناي فكر نبوده حضرت موسي مكرر مي‏آمد پيش قوم كه خدا با من حرف زده و عقل مردم و عقل قوم موسي كم نبود مي‏گفتند ما تا صداي خدا را نشنويم باور نمي‏كنيم و قوم موسي هفتصد هزار نفر بودند و كارهاي خدا از روي حكمت بود مي‏خواست كه مردم بفهمند مقامات ائمه را حضرت موسي فرمود كه خدا فرموده هفتصد هزار نفر اشخاصي چند انتخاب كن پس هفتاد نفر را انتخاب كردند و اين هفتاد نفر خلاصه قوم موسي بودند آن وقت گفتند هفتاد نفر آسانتر است و اختار موسي قومه سبعين رجلاً لميقاتنا يك طوري شد كه موسي با خدا مناجات كرد ديدند يك‏پاره رعد و برق ظاهر شد ابتدا اين بود كه صداي خدا را بشنوند بعد گفتند ما مي‏خواهيم خود خدا را ببينيم رب ارني انظر اليك شما ديگر ملتفت باشيد خدا به موسي وحي كرده بود حضرت موسي مي‏گفت من حيا مي‏كنم قوم مي‏گويند مي‏خواهيم تو را ببينيم حضرت موسي عرض كرد رب ارني انظر اليك يعني اين قوم همچه تمنايي دارند قال رآني ولكن انظر الي الجبل خدا ظاهر شد ولكن يك نوري از خدا ظاهر شد و آن هفتاد نفر ظاهراً بهترين قوم بودند ولكن از همه بدتر بودند آنها مردند به درك فلما تجلي ربه للجبل فجعله دكاً و خر موسي صعقا آنها كه هيچ موسي غشي كرد در يك حديثي مي‏فرمايند چه نوري بود كه موسي طاقت نداشت و همه آنها هلاك شدند و كوه با خاك يكسان شد و در يك‏پاره از احاديث هست كه موسي مرد بعد خداوند زنده كرد او را مي‏فرمايند قومي از ما هستند در شيعيان ما و اسم آنها كروبيين است كه آن طرف عرش هستند مي‏فرمايند اگر نور يكي از آنها را خداوند قسمت كند بر همه اين مردم كفايت مي‏كند آنها را شما هي فكر كنيد موسي طاقت نداشت نور يكي از كروبيين را كه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين است طاقت نداشت ديگر طاقت نور اميرالمؤمنين را دارد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن دميده شود موسي تاب ديدن يكي از نور كربيين كه شيعيان اميرالمؤمنين هستند طاقت نداشت ديگر طاقت نور او را دارد. به همين پستا آن مراتبي كه آنها در عالم مخلوقات دارند واقعاً هيچ شباهت به اين مراتب ندارد بدن جمادي داشتند و بدن جمادي غير ايشان سايه دارد و بدن جمادي آنها سايه نداشت بدن نباتي داشتند به طور ظاهر فرق داشت بخصوص حضرت قائم تعمد مي‏كردند ولكن خودشان بيشتر تعمد مي‏كردند كه جور مردم راه مي‏رفتند و حضرت قائم وقتي متولد شد كه يك هفته به قدر يك ماه اين بچه‏ها بزرگ مي‏شدند و در يك ماه به قدر يك سال اين بچه‏ها و حضرت امير در مدت عمر خودشان هفده من جو ميل كردند و اين بدن و اين بدن نباتي ماها طاقت ندارد با وجود آنكه آن بزرگوار با آن قوت و با آن شجاعت واللّه دو مثقال روزي روزي دو مثقال غذا مي‏شود چه ظهور كه آن حضرت هفده من جو خوردند فرمودند من تعجب مي‏كنم چطور خوردند واللّه اگر رأي مباركش قرار مي‏گرفت واللّه اصلاً غذا نمي‏خوردند محض همراهي مردم كه مردم انس بگيرند وحشت نكنند خيلي جاها تعمد مي‏كردند به جور مردم راه رفتند كه مردم خودشان را به ايشان قياس نكنند از ائمه چيزي دفع مي‏شد ولكن از مشك و عنبر بهتر بود كه زمين مي‏بلعيد از اين باب است كه جماديتشان مثل مردم نيست و هكذا اينها مقامات مشتركه است ولكن مقامات مختلفه دارند كه هيچ‏يك از آنها را كسي ندارد حتي انبيا و آن مقامات مخصوص محمد و آل‏محمد: است.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.

تمام ارواح غيبي و تمام اشخاص غيبي كه خداوند آنها را در عالمهاي ديگر خلق كرده غير از عالم دنيا تمام آن روحها و اشخاص غيبي اگر بايد در اين عالم ظاهر شوند كه ما يقين كنيم تا يك بدن جسماني نداشته باشند محال است كه ما بتوانيم پي ببريم تمام ارواح كائنةً ماكانت و بالغةً مابلغت تمام آنها را ممكن است كه ما پي ببريم راهش اين است كه تا بدن جمادي نداشته باشند از براي آن آثار غيبيه نسازند محال است كه كسي بتواند پي برد بدون استثناء هر مرتبه‏اي پستاش اين است كه خدا ابتداء بدني بسازد توي اين دنيا كه شما او را ببينيد چطور است يك وقت حكم كنيد كه تمام عوالم پستا اين‏طور است ديگر در هر عالمي عالم غيب و شهاده هست پستاي صنعت خدا اين است و غير از اين داخل محالات است هر غيبي كه عالم شهاده بايد ظاهر باشد راهش اين است كه بدن جمادي برايش بسازند توي اين دنيا بدن جمادي اين دنيا بسازند در عالم بدن جمادي مثالي از براي نفس بايد بسازند در عالم جنها چون ماها كار دست جنها نداشته‏ايم خداوند بدن از عالم ما از براي ايشان نساخته همچنين ماها كاري دست ملائكه نداريم ملائكه مشغول كار خودشان هستند ما ك ار دست آنها نداريم هستند در ملك خدا ولكن ماها كار دستشان نداريم يقين ما به بودن ملائكه و جنها به واسطه خبر انبيا است چون انبيا خبر داده‏اند كه جنها هستند ملائكه هستند ما يقين كرديم همچنين اشخاصي كه پا به اين دنيا نگذارده‏اند اگر يك وقتي بايد ظاهر شوند بايد بدن جمادي بگيرند و لو جعلناه ملكا اگر بنا باشد جبرئيل بيايد جبرئيل هم بايد كه يك بدن جمادي بگيرد در زمان انبيا جنها بدن مي‏گرفتند يا اينكه شيطان را بخواهند ظاهر كنند بايد بدن جمادي بگيرد و در زمان رسول خدا ظاهر مي‏شد به صورت منافقين به صورت يكي از اين منافقين و به صورت آخوندها ظاهر مي‏شد نماز مي‏كند روزه مي‏گيرد ركوع و سجود را طول مي‏دهد در زمان رسول خدا گاه‏گاهي ظاهرش مي‏كردند ابوبكر كه ابتدا روي منبر نشست كسي اقدام نمي‏كرد به بيعت او يك وقت ديدند يك پيرمردي آمد با ردا با عصا يواش يواش با ابوبكر بيعت كرد گفت سالها من انتظار مي‏كشيدم با تو بيعت كنم وقتي كه آن شيطان بيعت كرد مردم ديگر هم بيعت كردند از عنايتهاي خدا اوقاتي كه پيغمبري يك امامي ظاهر است او را ظاهر مي‏كردند ولكن حالا در غيبت امام اسباب گمراهي مي‏شود حكمتي در ظهور جنها نبوده چرا كه طبعشان طبع بازي‏گري است حتي آن مؤمنينشان از بس بازي‏گر هستند اگر بدن جمادي مي‏گرفتند و توي مردم راه مي‏رفتند مردم را خراب مي‏كردند اين است كه بابش را مسدود كردند نوع مطلب اين است كه هر مرتبه را كه بخواهند ظاهر كنند راهش اين است كه بايد يك بدن جمادي از برايش بگيرند اين مردم چون توي راه خدا نيستند مردم قبول نمي‏كردند كه جبرئيل نازل مي‏شود بر پيغمبر، پيغمبر تعمد مي‏كردند جبرئيل نازل مي‏شد به صورت دحيه كلبي آن وقت مي‏فهميدند جبرئيل است مي‏ديدند شخصي نشسته به صورت دحيه دارد كارها مي‏كند آن وقت قبول مي‏كردند هر غيبي كه بايد در اين عالم ظاهر باشد يك بدن جمادي تا از برايش نسازند در عالم ما ظاهر نخواهد شد يك مرتبه هست كه هميشه اختصاصش اين نبوده كه هميشه ظاهرش كنند گاه‏گاهي ظاهر مي‏كنند مثل ملائكه و شياطين ولكن مراتبي كه خواسته‏اند ظاهر باشند مثل روح نباتي كه خواسته‏اند هميشه ظاهر باشد و شما ملتفت باشيد هر جمادي نماينده روح نباتي است جمادات مخصوص مي‏خواهد تا جمادي نباشد محال است كه ارواح غيبيه ظاهر شوند آن تخت جمادي را مي‏خواهيد به عرش تعبير بياريد به كرسي تعبير بياوريد كه هر روحي تختش جمادات است يك‏پاره جمادات است كه اصلاً قابليت از براي روح نباتي ندارد مثل سنگها كلوخها معادن ظاهرشان باطنشان همه‏اش جماد است يك‏پاره جمادات هست كه قدري پست‏تر هستند كه قابل هيچ نمايندگي از براي ارواح غيبيه ندارند جماد هستند ولكن اين‏قدر پست هستند كه قابل نيستند از براي روح نباتي اگر ممكن بود كه محل ظهور روح نباتي باشند خدا درشان قرار مي‏داد خدا كه عرض ندارد با كسي فيض خدا بر سبيل استعداد است اگر قابل بودند قابل روح نباتي خدا قرار مي‏داد و در ميانه جمادات يك‏پاره جمادات ترقي كرده‏اند لطافت پيدا كرده‏اند قابل از براي آن روح شده‏اند و به همين پستا بالا مي‏رود نه هر جمادي قابل است از براي ظهور روح حيواني مثل درختها كه قابل نبوده‏اند و زنده به روح حيوة نشده‏اند و محل ظهور روح نباتي بايد يك آب‏كش نازكي باشد تا محل ظهور آن باشد خدا مي‏تواند كه سنگ را خراب كند و رطوبتي در او قرار بدهد كه مناسب روح نبات باشد. شما ملتفت باشيد آن وقت خدا جماد قابلي از براي آن نباتي ساخته است دخلي به اين سنگها ندارد عرض من سر اين جمادات است كه از نباتات جدا شده‏اند و مثل معادن طلا و نقره طلا و نقره هم مثل جمادات است مثل سگ و كلوخ هستند بله حرفي كه هست در عالم جمادات طلا و نقره اشرف هستند از سنگ ولكن روح نباتي نسبت به طلا و نقره و سنگ و كلوخ مثل هم است و هكذا بالا برويد آن جماداتي كه قابل شده‏اند از براي روح نباتي حالا آن جماد نمي‏شود كه قابل روح حيواني باشد بايد جماد بخصوصي باشد درخت چنار كه خيلي بزرگ است ولكن گياه در عالم نباتات با آن درخت چنار چنار خيلي بالاتر است ولكن هر دو نسبت به روح حيواني يك‏طور هستند و نه هر جمادي قابليت دارد از براي روح انساني همين‏طور كه اين شتر قابل نيست از براي روح انساني همين‏طور است ميل روح انساني در بدن حيوانات قويه نمي‏نشيند پس آن بدن جمادي كه روح انساني توش نشسته بدن جمادي انسان است كه دخلي به بدن جمادي حيوانها و نباتها ندارد باز آن بدن جمادي كه درگرفته است به روح انساني آن بدن قابل نيست از براي روح نبوت اگر بود كه روح نبوت در بدن جمادي انسان بنشيند خداوند قرار مي‏داد اين اشخاصي كه ساخته شده‏اند واللّه محال است كه روح نبوت توش بنشيند و همين‏طور در پاره‏اي از جمادات كه ترقي كرده‏اند علاوه از اين مراتب درگرفته‏اند به روح نبوت باز يك جمادي ترقي به اين‏قدر كرده كه روح اول ماخلق اللّهي توش نشسته واللّه انبيا را هر كارشان كنند نمي‏شود كه محل ظهور اول ماخلق اللّهي باشند بايد يك جمادي بگيرند كه از همه جمادها لطيف‏تر باشد تا آنكه بتواند آن روح توش بنشيند ديگر روح اول ماخلق اللّهي محال است كه توي بدن جمادي انبيا و انسانها و هكذا ساير ابدان جمادي مراتب ديگر و ان‏شاء اللّه حالا ديگر زيرآب تناسخ زده مي‏شود اصل تناسخ از مذهب گبرها است تناسخ معنيش اين است···

 

 (درس اول)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

از جمله چيزهايي كه خداوند عالم در انسان خلق كرده است براي اينكه حجتش را تمام كند اين است كه ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه كه انسان خير و شر خودش را نمي‏داند ملتفت باشيد حتي يك غذايي كه به تجربه هم به دست آورده كه آن خوب است يك مرتبه مي‏بيني ضرر دارد.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم ساير حيوانات را طوري خلق كرده كه هر گياهي كه بخورند سازگار وجودشان باشد و هرچه را نخورند مناسبشان نباشد و هرچهرا ميل كردند صلاحشان در همان است و هرچه را ميل نكردند فسادشان در آن بوده و طبيبي لازم ندارند ولكن انسان اين‏طور نيست و خدا تعمد كرده كه انسان را اين‏طور آفريده كه چه بسيار چيزها را ميل مي‏كند مي‏خورد و ضرر دارد و چه بسيار چيزها را كه ميل ندارد به خوردن آن و حال آنكه نفع دارد مثلاً درددل مي‏شود بايد دوا بخورد فلوس را مثلاً ميل ندارد بخورد ولكن در وقت ناخوشي صلاحش در خوردن آن است پس خلق منافعي دارند و مضاري دارند يعني بعضي چيزها نفع دارد و همه مي‏فهميم و يك پاره چيزها ضرر دارد و همه مي‏فهميم ولكن يك‏پاره چيزها هست كه نفعها و ضررهاش را نمي‏دانيم. پس خداوند عالم در ميان اين انسانها پيغمبراني خلق كرده كه ايشان مي‏دانند چه چيز نفع دارد و چه چيز ضرر دارد و خدا انتخاب كرده است از تمام بشر آنها را و مرادات خودش را به آنها مي‏گويد. پس آنچه را كه خير مردم در آن بوده به ايشان گفته و هرچه را كه انبيا امر مي‏كنند نه اين است كه خدا متشخص‏تر مي‏شود كه مردم اطاعتش را بكنند يا اگر مردم اطاعتش را نكنند از الوهيتش چيزي كم شود ولكن آنچه را كه گفته‏اند بكنيد همه منافع خودمان بوده حالا ما منفعتمان را نمي‏دانيم او مي‏داند و هرچه را گفته‏اند نكنيد ضررمان در آن بوده و اين نفعها و ضررها را خودمان نمي‏دانيم چرا كه سهو داريم نسيان داريم خطا داريم جهل داريم پس خداوند عالم پيغمبران را به سوي خلق مي‏فرستد كه دانا باشد و مثل طبيب حاذقي كه هزار مرتبه علمش از اين اطبا زيادتر باشد پس ايشان دانا هستند به منافع تمام خلق و دانا هستند به ضررهاي تمام خلق و غافل نباشيد كه از همينها است كه صفت پيغمبر معلوم مي‏شود و كسي خواسته باشد پيغمبر را بشناسد از همينها مي‏شناسد حالا ما خواسته باشيم منافع خود را بفهميم بسا منفعت يك چيز را مي‏توانيم بفهميم ولكن حجت خدا كسي هست كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ما نقصوا شيـًٔ اتمه لهم و حجت را او وضع مي‏كند كه مؤمنين در شرق و غرب عالم هرچه را زياد كنند آنها كم كنند و هرچه را زياد كنند مثلاً حجت در مكه منزل او است اولاً بايد مطلع باشد به حال مردم و بايد ابلاغ كند امر خدا را به همه مردم و اين مؤمنين چون سهو داشتند شخص بي‏سهوي را آقاي ايشان قرار داده و چون نسيان داشتند شخص بي‏نسياني را بزرگ ايشان قرار داده و در شرق و غرب عالم هر مؤمني كه زياد كن ايشان كم مي‏كنند و هرچه كم كنند او زياد كند پس ارسال رسل و انزال كتب را فكر كنيد از براي همين است كه مردم را نجات بدهند و نجات بدهند معنيش اين است كه چيزهايي كه ضرر دارد برايشان نگذارند كه به ايشان ضرر برساند و هرچه نفع دارد به ايشان برسانند و هر قدر اين طبيبها دانا باشند ادعاي عصمت نمي‏توانند بكنند يك وقتي فلان طبيب حاذق دانا بگويي اشتباه نمي‏كند محال است هركس سهو دارد و سهو مي‏كند و خدا معصومين را نگاه مي‏دارد و عاصمشان خداست و المعصوم من عصمه اللّه كسي را كه خدا حفظ مي‏كندمحفوظ و معصوم مي‏ماند و كسي را كه خدا حفظ نكند البته خودش خودش را نمي‏تواند حفظ كند و ساير مردم خدا متعهد نشده كه حفظ كند و عاصم آنها باشد و نگذارد كه چيزهايي بد به ايشان برسد.

پس غافل نباشيد كه وضع حجت اين است كه در شرق و غرب عالم مؤمني باشد اولاً كه مي‏رساند دين خود را به هر نحو كه باشد مثلاً يك مرتبه هاتفي صدا مي‏كند يك مرتبه گرگ را مي‏فرستند مثل آنكه از براي ابوذر فرستادند كه آمد حمله كرد به گله او از هر طرف آن را زد از طرف ديگر آمد آخرالامر ابوذر گفت عجب گرگ بي‏حيايي هستي آن گرگ نشست و گفت بي‏حياتر از من اهل مكه هستند كه خدا پيغمبري در ميان آنها فرستاده و ايمان نمي‏آورند ابوذر گفت حالا من چه كنم و گوسفندانم را به كه بسپارم گفت گوسفندانت را به من بسپار من آنها را مي‏چرانم و محافظت مي‏كنم.

پس غافل نباشيد كه حجت خدا تمام است و اين خدايي كه حجتش تمام است يك طوري مي‏كند كه شك را از دلها بردارد باز توي همين حرفها مردم درست فرونرفته‏اند ولكن شما ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد كسي كه يك حرفي بزند و معلوم نباشد كه اين راست است يا دروغ حجت تمام نيست و كسي يك كاري بكند و معلوم نباشد كه سحر است يا معجزه يا تدبيري ديگر مادام كه مردم در شكند حجت خدا تمام نيست و اين حرفها هميشه مخصوص اهل حق بوده و مي‏دانسته‏اند حتي عرض مي‏كنم كافر را خدا راه را به او مي‏نماياند به طوري كه توي دلش هم شك نداشته باشد كه اين امر خداست يا نه پس وقتي كه يقين كرد كه امر چنين است مي‏گويند حالا مي‏خواهي بگير مفت خودت و اگر نمي‏خواهي اين جهنم است پس كسي كه در شك است در معجزه پيغمبري كه آيا اين سحر است يا چشم‏بندي است و مادامي كه اين‏طور است حجت خدا تمام نيست چرا كه شك بي‏اختيار وارد انسان مي‏شود و كسي شك را عمداً پيش خودش نمي‏آورد قهراً جهل وارد مي‏آيد حالا در چيزي هم كه شك كرد شك بي‏اختيار وارد مي‏شود و از يك‏پاره چيزها مظنه مي‏كنند و اين مظنه هم بي‏اختيار وارد مي‏شود كار انسان نيست چرا كه معقول نيست كه كسي تعمد كند كه جهل و شك را پيش خودش بياورد. پس شك و مظنه بي‏اختيار وارد مي‏شود اين است كه نمي‏گويند وقتي در نماز شك كردي ميان دو و سه اين شك را بردار چرا كه تكليف مالايطاق است ولكن حكمش چيست حكمش اين است كه ارگ در ميان دو و سه شك كردي بنا را بر دو يا بر سه بگذار و حكمش از جانب خدا يقين است ولكن شكي كه حاصل شده بي‏اختيار آمده حالا اگر بگويند چرا توي دلت شك داري تكليف مالايطاق نمي‏كند و كاري كه انسان تعمد مي‏كند اين است كه چشم خودش را هم مي‏تواند باز كند و هم مي‏تواند بهم بگذارد و علم هم بي‏اختيار وارد مي‏شود و خداوند عالم اين‏قدر امر خودش را واضح مي‏كند و تكرار در معجزات به جهت همين است و الاّ يك مرتبه شق‏القمر كردند كفايت مي‏كند ولكن محض ترحم بر خلق است كه هي معجزات مي‏آورند و اين پيغمبر ما 9 ابتداءً كه تولد كرد در تاريكيها روشن بود و اشهد انك كنت نوراً في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة و وقتي كه متولد شد رسول‏خدا 9 ابوطالب خواست برود داخل اطاق شود ديد روشني پيداست گفت نور چراغ است گفتند اين نور محمد است و اينكه رسول خدا 9 هميشه در تاريكيها روشن بود كفار و منافقين هم مي‏ديدند و يك وقتي نسبت به عايشه دادند و اين كفار و منافقين به آن بزرگوار مي‏گفتند كه خدايي كه نگذاشته كه سايه بدن تو بر زمين بيفتد آيا اين خدا مي‏گذارد كه زن تو فلان كار را بكند ببينيد منافقين هم انكارش نداشتند و اين پيغمبر چند دفعه در آفتاب راه رفته هر وقت كه در آفتاب راه مي‏رفت سايه نداشت و هر وقت كه در تاريكيها راه مي‏رفت روشن بود و هركس هم كه همراه پيغمبر بود مي‏ديد كه روشن است و محتاج به چراغ نبودند.

باري ملتفت باشيد كه حالا اگر كسي بيايد سر به قدم كسي بگذارد و اخلاص د اشته باشد آن وقت معجزه از براش اظهار مي‏كند چنين نيست بلكه ايشان اظهار معجزه از براي دوست و دشمن مي‏كردند حالا اين صوفيه اين‏جور گول‏كاريها را دارند كه مي‏گويند شما بياييد به ما اخلاص بورزيد آن وقت كرامات ما را ببينيد و اين پيغمبر 9وقتي كه طفل بودند غالب اوقات در خانه ابولهب بودند و همان زنش حماله‏الحطب خيلي پيغمبر را دوست مي‏داشت و وقتي كه آن حضرت مبعوث به پيغمبري شد اين ابولهب منكر بود و مي‏گفت چه داري و به چه سبب ادعاي نبوت داري؟ مي‏فرمودند من معجزات دارم خارق عادات دارم و مي‏گفت من نمي‏آيم كه معجزه‏ات را ببينم و اين پيغمبر 9 كه رؤف و رحيم است و او زور خودش را مي‏زند كه نجات بدهد و هر قدر اذيتش هم بكنند دست از كار خودش برنمي‏دارد و اين كفار و منافقين نمي‏خواهند كه خارق عادت را ببينند ولكن اين خارق عادت به زور وارد خانه‏هاي آنها مي‏شود چنان‏كه شق‏القمر كه كردند همان ابولهب هم ديد ساير يهود هم ديدند. پس عرض مي‏كنم خارق عادت را به زور مي‏آورند در ميان مردم چرا كه اين مردم طالب حق نيستند و خدا هم مي‏داند و عرض مي‏كنم كه كفار و منافقين و مؤمنين تمامشان خواه بخواهند خارق عادت را ببينند و خواه نخواهند و هرچه اصرار كنند كه نبينند يك مرتبه حق وارد بر آنها مي‏شود به طوري كه توي دلشان نتوانند انكار بكنند و شك داشته باشند اگرچه به زبان بگويند كه شك داريم و حق چنان روشن است كه خدا شك را از كفار و منافقين هم برمي‏دارد و اسباب شك برداشتن اين است كه اين‏قدر اظهار معجزات و خارق عادات مي‏كنند كه يقين كنند اين از جانب خداست حالا بر فرضي كه با زبانش بگويد انه لكبيركم الذي علمكم السحر وقتي كه موسي عصايش را انداخت و يكجا عصاهاي سحره را بلعيد طوري بود كه فرعون هم نتوانست انكار كند سحره هم ريسمانهايي كه داشتند عصاهايي كه داشته‏اند افتاده و مار شدند و وقتي كه او انداخت و معجزه او را ديدند اين سحره به سجده افتادند و فهميدند كه اين كار سحر نيست و فرعون هم در جايي بود و ديد كه اينها كيد كردند گفت انه لكبيركم الذي علمكم السحر و شما در خلوت با هم درست كرديد و شاگرد او بوده‏ايد و محض اينكه مردم را گول بزنيد اين تدبيرات را مي‏كنيد آنهايي هم كه پيش فرعون بودند بلي بلي گفتند از براي فرعون آن وقت موسي رفت پيش فرعون و گفت تو مي‏داني كه اين كار من سحر نيست و اگر سحر بود اول خدا مرا باطل مي‏كرد حالا اگر قبول مي‏كني اهل نجات هستي و اگر قبول نمي‏كني اهل هلاكتي و اين فرعون توي دلش شك نداشت ولكن به زبان مي‏گفت من شك دارم و خدا فرعون را عذاب مي‏كند يكي آنكه يقين داشت كه حق است و انكار كرد يكي آنكه به زبان مي‏گفت من شك دارم پس حق را خداوند عالم طوري مي‏آورد توي دلها كه شك نكنند و حق هميشه ظاهر بوده و ظاهر خواهد بود و حقي را كه بايد مردها و زنها و ملاها و عوام الناس بفهمند معلوم است كه بايد واضح باشد و چيزي كه مخصوص ملاها است آن است كه آنها بنشينند با آنها حرف بزنند و چيزي كه مخصوص مردها است حرفهايي است كه با آنها مي‏زنند ولكن معجز طوري است كه از براي همه كس مي‏آورند و هركس انكار حق را نكند خواه مرد باشد يا زن باشد او را عذاب مي‏كنند و امري را كه خدا مي‏خواهد همه مردم بدانند آن را تبليغ به همه كس مي‏كند و اسم اين امر ضرورت مي‏شود. اين است كه ضروريات دين را همه مردم مي‏دانند پس امري كه عام است و همه كس بايد بداند شرطش درس خواندن و رياضت نيست چرا كه حجت خدا طوري است كه تمام مكلفين مي‏توانند بفهمند از عامي و عارف و مكرر عرض كرده‏ام كه اين ضروريات دين در نزد خداوند عالم محكم‏تر است از معجزات چرا كه آن معجزات مقدمات اين ضروريات است ذي‏المقدمه از مقدمه بزرگتر است پس ضروريات دين از شق‏القمر بالاتر است چرا كه آن شق‏القمر براي اثبات ضروريات اظهار كرده‏اند و اين كار را نكردند كه مردم تماشا كنند پس اين معجزات را مي‏آورند كه شك از دل مردم بردارند.

پس غافل نباشيد كه هميشه در هر ديني و مذهبي هر امر عامي را كه خدا از براي تمام خلقي كه قابل تكليف باشند يعني ديوانه و خرف و طفل غير مميز نباشند پس امري كه چنين شد اسمش ضرورت دين و مذهب است يعني هر كسي وارد دين و مذهب شد مي‏داند كه سگ نجس است و شراب حرام است و سركه حلال است. پس خداوند اين‏طور دين و مذهبش را واضح مي‏كند حالا هركس ايمان آورد او را نجاتش مي‏دهند و هركس ايمان نياورد اهل هلاكت است و بلعم باعور شخص ملايي بود و يك‏پاره فالها و خوابها مي‏ديد از براي مردم و درست هم مي‏گفت و يك‏پاره تصرفات داشت مثل اينكه وقتي كه مي‏نشست و درس هم مي‏داد صدايش تا چهار فرسخ مي‏رفت و غرغر آسمان نبود و مردم تا اين چهار فرسخ مي‏نشستند و در زمان موسي بود ولكن چون ايمان نداشت خدا مي‏فرمايد مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث. پس ملتفت باشيد كه خارق عادات و معجزات از براي اين است كه شك و شبهه از دل مردم بردارند و يقين كنند اوامر و نواهي خدا را حالا تو ايمان بياور تا نفعش به تو برسد تو حق را قبول كن كه نفعش عايد تو شود تو باطل را تكذيب كن كه از براي تو نافع است پس تمام اين كارها را به جهت نفع تو قرار داده‏اند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس دوم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

از جمله اموري كه بسيار واضح است اين است كه از براي انسان بعضي چيزها نافع است و بعضي چيزها ضرر دارد و اين داخل بديهيات است. پس اين انسان طوري خلق شده كه مثل حيوانات كه آنچه منافع وجودشان است به آن ميل مي‏كنند و آنچه ضرر دارد از آن اجتناب مي‏كنند نيست خدا اين همه حيوانات را خلق كرده و هرچه مناسب طبعشان است مي‏خورند پس منافعي كه مجهولشان باشد خدا خلق نكرده و جوري خلقشان كرده كه بهر علفي كه ميل كردند و خوردند مناسب وجودشان است و هرچه را نخوردند منفعت نداشته ولكن انسان تعهد كرده است خداوند عالم و او را مطلع بر منافع خودش نكرده است چنان‏چه مطلع بر مضار خودش پس چه بسيار غذاهايي كه يك وقتي مناسب است و وقتي ديگر ضرور دارد و چه بسيار طعمهايي ك ه انسان بدش مي‏آيد و از براي انسان نافع است پس انسان را خدا طوري خلق كرده است كه منافع وجود خودش را نداند و چيزهايي كه از برايش ضرر دارد عمداً خدا اين‏طور قرار داده كه نداند و اين انسان همين‏قدر كه قابل تربيت باشد مي‏فهمد كه منافعي دارد و يك‏پاره چيزها ضرر دارد اين را مي‏فهمد اما حالا نافعها كدام است آن چيزهايي كه ضرر دارد كدام است نمي‏داند و اين كليه‏ايست و بابي است كه يفتح منه ابواب كثيرة از همين جهت است كه آن كسي كه حجت است و از جانب خداست و آمده است از براي نجات خلق تمام منفعت خلق را مي‏داند و تمام چيزهايي كه به اين خلق بايد برسد مي‏داند و مي‏تواند برساند و مي‏تواند هر كسي را به منفعت خودش برساند و مي‏تواند هر كسي را از مضارش منع كند و ديگر كلمات توي هم ريخته مي‏شود ولكن يك باب است و حجت خدا چرا بايد شاهد بر خلق باشد مردم فكر نمي‏كنند اصلاً و خداوند عالم به ائمه خطاب مي‏فرمايد كه شما شاهد بر خلق هستيد و رسول شاهد بر شما است و شما شهداء بر خلق هستيد حالا مردم خيالشان مي‏رسد كه اينها شاهدند كه بايد پيش خدا شهادت بدهند و خدا محتاج نيست كه شاهد بخواهد قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم پس خدا خلقي را خلق كرده كه جاهلند به منافع خودشان و جاهلند به اين ضررهايي كه هست توي دنيا و اين منافع چند تا است نمي‏شود شمرد و مضارها را نمي‏شود شمرد كه چقدر هستند ولكن كسي كه حجت خداست مي‏داند كه چه چيز براي فلان كس ضرر دارد و چه چيز از براي كي نفع دارد يا ضرر دارد و چه چيز تا فلان وقت نافع است و تا فلان وقت ضار است.

پس غافل نباشيد كه حجت خدا معنيش اين است كه ناخوشهايش را در شرق و غرب عالم بشناسد و هرچه دواي آنها است بداند و محض اينكه بداند چه براي آن ناخوش خوب است به كار آن ناخوش نمي‏خورد و ناخوش را بايد دوا به حلق او بريزد و تمام اينها از براي اين است كه حجت خدا دانا است به منافع خلق و دانا است به ضررهاي اين خلق و اين علمي است كه تعظيم مي‏كردند اين علم را و شما ان‏شاء اللّه اهلش خواهيد بود و اين علم است كه از جميع علوم بالاتر است يك وقتي فرمايش مي كردند كه ما يك علمي داريم كه هيچ كس از آن علم بهره‏اي نمي‏تواند ببرد راوي عرض كرد كه اين علم ماكان و مايكون است فرمودند علم ماكان و مايكون را داريم ولكن اين علم يك چيزي ديگر است آن وقت راوي عرض كرد آن علم قرآن است كه در سينه شما است كه بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم فرمودند آن علم كه من تعريفش را مي‏كنم از علم قرآن بالاتر است عرض كرد آن علم جفر است يا علم صحيفه فاطمه است؟ فرمودند اينها را هم داريم ولكن آن علم، علم ديگري است. حالا شما ملتفت باشيد كه نوع ماكان و نوع مايكون را مي‏شود به دست آورد نوع عدد خلق را مي‏شود به دست آورد كه خدا چقدر خلق كرده و چقدر خلق مي‏كند ولكن آن علمي كه خيلي تعظيم كردند اين علم خير و شر است و اين علم است كه بخصوص كسي كه هوس هم بكند كه چنين علمي را داشته باشد بسا خدا عذابش مي‏كند كه چرا هوس هم كردي اين است كه در همان شجره‏اي كه مي‏فرمايند شجره علم آل‏محمد بود چون طمع كرد در چيزي كه مخصوص ايشان بود اين است كه غصبش كردند يك‏پاره‏اي جاها مي‏فرمايند شجره علم خير و شر بود يك‏پاره جاها مي‏فرمايند شجره علم آل‏محمد بود اين بود كه آدم نمي‏توانست متحمل شود.

پس غافل نباشيد كه چيزي را كه در اين مجلس چند نفر نشسته‏ايد اين را با اندك نگاه كردني مي‏توان فهميد اما چقدر فاصله است از اينجا تا آنجا و مابين آن‏ها چقدر نسبت است پس اين سه تا است كه آنجا نشسته اما سه در سه نه مي‏شود و نه در نه چقدر مي‏شود اينها بالاتر مي‏رود و علم ضرب اين‏جور است هر چيزي توي ملك خدا يك نفعي دارد حتي سموم هم نفعي دارند مثلاً عسل را در مقداري كه بخوري نافع است از براي انسان و هكذا هر غذايي عسل فلان مقدار بخصوص نافع است اما از آن اندازه زيادتر خوردي ضرر دارد و بسا يك‏پاره چيزها را كم خوردي پس ضرر دارد و تلك حدود اللّه و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه خدا از براي هر چيزي حدي قرار داده حتي در عبادات حدي قرار داده خدا نماز را هم حدي از برايش قرار داده نماز چهار ركعت را پنج ركعت كني ديگر خراب مي‏شود نماز سه ركعتي را دو ركعتش كني خراب مي‏شود پس يك چيز يك نخود عسل يك اثري دارد دو نخودش اثري ديگر دارد صبح بخوري اثري دارد ديشب بخوري اثري ديگر دارد مردها بخورند يك‏جور اثري دارد زنها بخورند يك‏جور اثري ديگر دارد پس منافع يك نخود عسل را تمام مردم جمع شوند كه بفهمند نمي‏توانند بفهمند و اين مثل است كه چقدر علم بزرگي است كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم حجت از براي همين است كه اگر مؤمنين چيزي را زياد كنند رد كند حجت و اگر كم كنند تمام كند از براي ايشان چرا كه مؤمن نمي‏داند چه كند حالا نماز چهار ركعتي را كم نمي‏كند و زياد هم نمي‏كند اما به اين معني به مؤمن مي‏گويد عسل حلال است اما حالا عسل را چقدر بخورد نمي‏داند امروز مي‏گويند ده مثقال بخور فردا مثلاً مي‏گويند بيست مثقال بخور يا كمتر بخور حالا اين را خودش نمي‏داند ولكن حجت خدا مي‏داند كه هر چيزي را در چه وقت بايد خورد و چقدر بايد خورد مثلاً غذايي را در اوقاتي چند بايد به تساوي خورد بعد يك وقت مي‏گويند بايد زيادتر بخوري و يك وقت مي‏گويند بايد كمتر بخوري كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم اگر تند مي‏روند زياد از اندازه ايشان را نگاه مي‏دارند و علم ضرب بدانيد كه از حوصله تمام خلق بيرون است و از حوصله تمام پيغمبران بيرون است و تمام پيغمبران هم نمي‏توانند علم ضرب را به دست بياورند و اين علم مخصوص آل‏محمد است: كه مي‏دانند هر چيزي را در هر وقتي كه به چه اندازه بايد به كار برد و علم داشتن كسي براي كسي كه نتواند از او منتفع بشود فايده ندارد پس درست ملتفت باشيد كه حجت در ميان خلق مربي خلق است و هدايت مي‏كند خلق را به سوي خدا بلكه خلق را مي‏كشاند به سوي خدا و ايناست كه شما درست ملتفت باشيد خدا همه چيز را مي‏داند حتي اين شهود را خدا قرار داده حالا چرا اين شهود بايد باشند يوم يقوم الاشهاد و چرا بايد آنها اقامه شهادت كنند از روي بصيرت فكر كنيد كه حجت خدا آن كسي است كه هركس را در مقام خودش وادارد و در مقام خودش بنشاند و اين است كه اين مطلب كه حضرت امير قسيم جنت و نار است و دوستان محض اينكه فضيلت اميرالمؤمنين است حظ مي‏كنند ولكن معنيش را كه فهميدند حظ مي‏كنند و اين‏طور كه مردم خيال مي‏كنند چيزي نيست ولكن قسيم جنت و نار است اين است كه تمام منافع تمام خلق را مي‏دادند و بعد از دانستن مي‏تواند منافع را برساند و مضار را دور كند و از براي همين آمده‏اند كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم و دانايي بي‏توانايي از براي محجوج بي‏فايده است مثل آنكه طبيب دانا مي‏داند كه من چه مرض دارم ولكن نمي‏تواند علاج من بكند فايده از براي من ندارد. پس اين است كه غافل نباشيد كه خدا شهودي قرار داده كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا اتمه لهم پس منافع تمام خلق را مي‏توانند برسانند و مضار تمام خلق را مي‏توانند از آنها منع كنند و اين است امامت واقع و مؤمنين هيچ عالم به منافع و مضار خودشان نمي‏توانند بشوند چه بسيار چيزها را كه حلال كرده‏اند و يك وقتي ضرر دارد و آن وقتي كه ضرر دارد حرام است و چه بسيار چيزها را كه حرام كرده‏اند و يك وقتي نافع است و آن وقتي كه نافع است حلال است پس ايشان بي‏نهايت دانا هستند و اين است كه حجت حقيقي خدا هستند چنان‏كه مي‏فرمايد انا غير مهملين لمارعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأوا و احاطت بكم الاعداء.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس سوم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

عرض كردم كه داخل بديهيات ما است كه يك‏پاره چيزها از برايمان ضرر دارد و يك‏پاره چيزها از برامان نفع دارد ولكن چيزهايي كه منفعت دارد چه چيزها است ديگر نمي‏دانيم. ملتفت باشيد كه باز نوع علم را خدا از براي اتمام حجت شعورش را مي‏دهد و بعضي چيزها را هم كه بخصوص شعورش را نداده كه بفهمند بايد تسليم خدا را بكنند پس از اينكه مي‏دانيد يك‏پاره چيزها از برامان نفع دارد و يك‏پاره چيزها ضرر دارد شكي نيست اما جميع چيزهايي كه نفع دارد كدام است جميع چيزهايي كه ضرر دارد كدام است نمي‏دانيم و اين است كه مشايخ مي‏فرمايند كه حلال و حرام‏بودن چيزها را به تفصيل نمي‏شود فهميد چيزي كه حلال است از طعمش فهميده نمي‏شود و آنچه حلال كرده است خدا چيزهايي است كه نفع داشته و هرچه را نهي كرده ضرر داشته و باز ميانه علما معروف است كه آيا حقيقت شرع عقلي است يا شرعي است قيل و قال زياد كرده‏اند انسان خودش پيش خودش قطع نظر از اينكه پيغمبري با او حرف بزند خودش فكر كند كه آيا اين غذا حلال است يا حرام است نمي‏تواند بفهمد بسا مثلاً سمّي را انسان مي‏خورد ابتداءً او را نكشد ولكن وقتي كه به هضم رفت مي‏كشد و هر غذاي بدي ابتداءً تأثيرش نمي‏كند و خداوند عالم از براي هر چيزي اثرها قرار داده و آثار اشياء تمامشان علل غائيه هستند و علت غائي آن چيزي است كه مقدم باشد در وجود و مؤخر باشد در ظهور مثل آنكه علت غائي اين عمارت سكناي در آن است كه اگر ما نخواهيم در آنجا سكنا كنيم عمارت نمي‏سازيم و آن سكون ما بعد از ساختن عمارت است و آن عمارت را براي اين ساخته‏ايم كه در آن منزل كنيم حالا علت غائي همه جا همين‏طور است علت غائي هر چيزي فعل آن و اثر آن است آتش علت غائيش اين است و وجودش از براي همين است كه گرم كند اگر آن گرمي مراد خدا نبود اصلاً آتش را نمي‏آفريد خلقت آفتاب از براي همين است كه روشن كند و اگر خدا نمي‏خواست روشني را آفتاب را خلق نمي‏كرد و اين انسانها علت غائيشان اين است كه خدا مي‏فرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون ملتفت باشيد كه ربنا ماخلقت هذا باطلا خدا باطل خلق نكرده و نمي‏كند تمام باطلها از پيش خلق درست شده است و اين خدا هرچه را كه ابتداءً مي‏كند همه را درست و به حق خلق مي‏كند و نقصي در خلقت خدا نيست و از براي حق خلق كرده و خلق را از براي نجات خلق كرده اين است كه اين همه اصرار دارد صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده و اينها لشكر بزرگي هستند كه از پيش خدا آمده‏اند و هر يكي اوصياء و مبلغين دارند كه عددش را خدا مي‏داند كه چقدر لشكر فرستادند.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق را خلق كرده از براي حق و هيچ از براي باطل خلقشان نكرده ولكن باطل از پيش خلق رو به خدا مي‏رود و حق از پيش خدا مي‏آيد پيش خلق پس هركس حق مي‏فهمد بايد پيش خدا برود و باطلها از غرضها و مرضهايي است كه پيش خلق است مثل آنكه غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق كرد انسان را اگر نمي‏خواست ببيند چشمش نمي‏داد چشم چيز خوبي است و همچنين گوش خيلي خوب است كه خدا خلق كرده و به حق خلق كرده كه اگر گوش نداشته باشيم خيلي كارهامان به زمين چشم نداشته باشيم همين‏طور طعم نفهميم و هكذا و اگر اين دهان هم مثل ساير اعضا طعم نمي‏فهميد همان طوري كه حلوا را توي دست مي‏گذاري دست طعم آن را نمي‏فهمد فايده نداشت و حكمت يك علمي است كه همه‏اش حق روي هم ريخته و حكمت علمي است به حقايق اشياء و علمي است كه از آن علم پي مي‏برد انسان كه خداوند عالم چرا اين‏طور خلق كرده و عرض مي‏كنم كه اگر شما نچشيد چيزي را نمي‏دانيد كه طعمي هم خدا خلق كرده و اگر همين ذائقه كه در دهن است نبود شما نمي‏دانستيد كه طعمهاي خوب هست يا نه؟ پس تو بايد بچشي تا چشيدن را بداني يعني چه تو بايد بو كني تا بداني بوهاي خوب چطور است چه بسيار بوهاي خوب كه انسان غش كرده آن بوي خوب را پيش بينيش مي‏گيري يك‏خورده كه اين بو به دهانش مي‏رسد به هوش مي‏آيد و چقدر از بوها كه به مشام انسان مي‏رسد و غش مي‏كند.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق كرده اين خلق را و تمامشان چنين هستند و شما غافل نباشيد كه تمام را از براي افعالشان آفريده و افعال خلق علت غايي هستند پس آب را خلق كرده از براي رطوبتش و خاك را خلق كرده از براي يبوستش و اين يبوست علت غائي خاك بوده و اين يبوست را نمي‏خواستند خاك را خلق نمي‏كردند. و غافل نباشيد كه اينها واللّه علم حكمت است و علم حكمت حقيقي اينها است و وجود و ماهيت داخل علم آل‏محمد: نيست يك مرتبه بعضي نمي‏دانم هشام بود يا مفضل خدمت حضرت صادق7 عرض كردند كه حكمت خوب علمي است؟ فرمودند خوب علمي است ولكن شما نشنيده‏ايد حالا من از براي شما مي‏گويم و از جمله حكمتهايي كه فرمودند اين بود كه اگر آب فايده نداشت مثلاً رفع تشنگي نمي‏كرد و كسي از آن زراعت نمي‏كرد خدا اين را نمي‏آفريد. پس اين آب علت غائي خلقتش اين است كه اين افعال از آن جاري بشود و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي خدا تمام اين زنده‏ها از همين آب آفريده و علت غائي آن همين مواليد است و اين مواليد همه از آب آفريده شده‏اند و اين هوا به جهت نفس كشيدن است و اين را از براي رفع حاجات مردم خلق كرده‏اند حالا كه اين هوا هست و مردم هم از اين هوا منتفع مي‏شوند در خلقت آن حكمتي است كه رفع حاجات خلق مي‏شود و اينها هم شكر مي‏كنند خدا را كه رفع حاجاتشان مي‏شود. پس ملتفت باشيد كه تمام خلق را خدا از براي عملشان خلق كرده است و اين مطلب را درباره انسان تصريح كرده است كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون براي همين كه مرا عبادت كنند خلقشان كردم و اگر غرضم عبادت نبود خلقشان نمي‏كردم اگر آدمي نبود نه خدا از علمش كم مي‏شد نه از حكمتش ولكن خدا خواسته است كه خلق منتفع شوند و همين لفظ بخصوص در احاديث قدسيه است كه مي‏فرمايد من خلق نكردم خلق را كه از ايشان منتفع بشوم بلكه ايشان را آفريدم كه ايشان از من منتفع بشوند شما ببينيد كه خدا هيچ احتياجي به آتش ندارد كه به آتش گرم بشود و خدا محتاج روشني آفتاب نيست خدا روشنايي را مي‏داند تاريكي را مي‏داند پس خداوند عالم خلق كرده تمام خلق را از براي افعالشان و افعال خلق علت غائي خلق است و اين افعال مقدم بوده است وجوداً پيش خداوند عالم و همين‏جور احاديث داريم كه مي‏فرمايد خلق كردم من خيرات را به دو هزار سال پيش از مخلوقات و خلق كردم شرور را به دو هزار سال پيش از مخلوقات و بعد خير را از دست هركس كه خواستم جاري كردم و آن وقت به او مي‏گويد طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و اينها معنيهاش پيش مؤمنين است و مردم همين لفظهاش را ياد مي‏گيرند و اگر خيلي چيزها را معنيش را بدانند انكار هم خواهند كرد مثل اينكه قل هو اللّه را مي‏خوانند و ملتفت معني آن نيستند. پس غافل نباشيد كه تمام خلق را عرض مي‏كنم كه همه را از براي افعالشان خدا خلق كرده و افعال خلق پيش از خلق خلق شده‏اند و آن وقت خير را بر دست هركس خواست جاري كرد و تعريفش را كرد كه طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و شر را از دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و اين طوري كه مردم معني مي‏كنند جبر مي‏شود آخر ببينيد كه شر را تو خلق مي‏كني و آن وقت بر گردن يكي مي‏گذاري و مي‏گويي ويل لمن اجريت علي يديه الشر.

پس ملتفت باشيد كه افعال تمام خلق علت غائي بود كه خداوند عالم پيش از خلقت اينها مي‏داند كه اينها چه مي‏كنند و مشيت خدا همراه ايشان است وقتي كه انسان مي‏خواهد ببيند تقدير خدا همراه او است كه مي‏تواند ببيند چشم را خدا خلق كرده از براي ديدن ولكن اختيار اين چشم را به دست صاحب چشم قرار نداده به طوري كه اگر او اراده بكند كه اين ببيند مي‏بيند و ارگ اراده نكند كه اين نبيند لازم نكرده كه چشمش را هم از او بگيرد ولكن طوري مي‏شود كه نمي‏بيند و مكرر مثلش را زده‏ام كه انسان گوشش شنواست و ساعت زنگ هم پيشش گذاشته و چون خدا مقدر نكرده كه صداي ساعت را بشنود ساعت زنگ هم مي‏زند و نمي‏شنود ديگر چطور مي‏شود كه نمي‏شنود يا مطالعه مي‏كند يا فكري مي‏كند يا در غصه فرو رفته و از براي همه اين‏جور چيزها اتفاق افتاده و سر جبر و تفويض به دستتان باشد. پس چشم كارش مفوص به صاحبان چشم نيست خدا هرچه را كه خواست تو ببيني مي‏تواني ببيني و هرچه را نخواست نمي‏تواني ببيني و اين دين ائمه طاهرين و دين تابعين ايشان بوده به طوري كه مردم ديگر هم مي‏دانسته‏اند كه اينها عقايدشان اين است يك وقتي يك احمقي آمد خدمت حضرت امير7 عرض كرد كه شما مي‏گوييد كه همه كارها به تقدير الهي است آيا مقدر شده كه من اين لقمه را كه در دست دارم بخورم يا نه؟ فرمودند اگر خوردي تقدير شده و اگر نخوردي تقدير نشده. پس مفوض نيست پس اولاً خدا قدرت مي‏دهد ولكن تقدير خدا بالاي قدرت اين خلق است پس مي‏تواني حركت كني پس مي‏تواني راهي بروي و چيزي ببيني در تمام اينها فكر كنيد هر جاش تقدير شده كه تو به چيزي برسي آن وقت تو نگاه مي‏كني و مي‏بيني و اگر تقدير نشده نسيركم في البر و البحر و مردم باورشان نشده مي‏گويند سفرها رفتيم كارها كردمي‏و ملتفت باشيد كه كشتي را مي‏برند و تو در كشتي ساكن هستي و همين‏طور كه در زمين هستي در كشتي هستي و هرجا كه خواست تو را مي‏برد و حاق مطلب جبر و تفويض است كه عرض مي‏كنم به اين زبانهاي سهل و آسان تو گرسنه مي‏شوي و غذا مي‏خواهي بخوري ولكن اگر تقدير شده كه گرسنه بشوي گرسنه مي‏شوي و اگر تقدير شده كه سير بشوي سير مي‏شوي و ملتفت باشيد كه تقدير خدا گرسنه و سير نمي‏شود و همين‏طور بالا برويد كه مشيت خدا سير و گرسنه نمي‏شود و خدا سير و گرسنه نمي‏شود و اين وحدت وجو.ديها خيلي خراب كرده‏اند و در زمان حضرت رضا7 هم خيلي اين مطلب مشهور بود ولكن ديگر نمي‏گفتند خدا خودش به اين صورتها مي‏شود ولكن حالا مي‏گويد:

خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا

به راه خويش نشسته در انتظار خود است

و مي‌خوانند كه:

چون زبي‌رنگي اسير رنگ شد

موسيي با موسيي در جنگ شد

و به خيال خودشان توجه دارند و چشم وحدت‏بين در كثرت دارند و شما ملتفت باشيد كه شما هر صنعتي كه مي‏كنيد مثلاً خط مي‏نويسيد ذات شما خط نمي‏شود روي كاغذ برود و همچنين آن قدرتي كه توي دست شما است يا آن علمي كه در سينه شما است آن نمي‏آيد روي كاغذ ريخته شود ولكن شما به اراده خود اين مداد را با قلم برمي‏داريد روي كاغذ نقش مي‏كنيد حالا شما به علم خودتان هم خط را نوشته‏ايد ولكن اين حروف از مداد است هيچ ذات شما و قدرت شما نيست و كاتب شكلش الف و با نشده اين عمارت را مي‏دانيم كه نبات ساخته اما خود بنا كه اطاق و پنجره نشده و شكل بنا اين‏جور نيست و اينها را به اين شكل ساخته و پي ببريد كه صانع به شكل مصنوع نيست و همه جا همين‏طور است پس بنا شخصي است دانا و توانا و اين عمارت را به قدرت خودش ساخته و اگر اين عمارت نبود حالا خدا اين آسمان و زمين را ساخته و واقعاً بنايي كرده و خدا سبوح و قدوس است و شكل خلق نمي‏شود خدا خوشگل و بدگل نيست پس خداوند عالم خودش به صورت خلق بيرون نيامده و مشيت او به صورت مشاءات بيرون نمي‏آيد و تو را هم همين‏جور آفريده كه به قدرت خودت كاري بكني و قدرت تو به صورت مصنوعات تو نمي‏شود همين‏طور است خدا قدرت خدا ماده‏اي نيست كه به اين صورتها بيرون بيايد و صوت هم نيست كه به روي اين مواد بنشيند. ملتفت باشيد كه آن مردكه كوزه‏گر كوزه‏گري كرده و قدرت كوزه‏گر هم در اين كوزه پيداست ولكن كوزه‏گر كوزه‏گري كرده و خلق الانسان من صلصال كالفخار خدا هم كوزه‏گري كرده و اين انسانها را از آب و خاك آفريده و خود اين انسانها خودشان به اين صورتها نشده‏اند انت ماكونت نفسك و ماكونك من هو مثلك پس خالق خدا است وحده لاشريك له حالا اوضاعش چطور است و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي و آن نطفه انسان را مي‏سازد و علقه و مضغه مي‏كند و عظام مي‏كند تا انسان را مي‏سازد و خالق خداست وحده لاشريك له و كسي به رياضت كشيدن نمي‏تواند آدم بسازد حالا خدا از همين آب و خاك گندم مي‏سازد اين گندم را انسان مي‏خورد و خون مي‏شود در بدن انسان تا در بيضتين او مي‏رود آنجا مني مي‏شود و نطفه انسان درست مي‏شود و تمام اين كارها را خدا مي‏كند و مخلوقات نمي‏توانند اين كارها را بكنند و خداست كه تمام اين تاريكيها و روشناييها را آفريده و به قدرت و علم خودش هم آفريده و خدا علمي دارد كه سابق است بر مشيت او و اراده‏اي دارد كه سابق است بر مرادات او و اين خلق جز اينكه اقرار به عجز خودشان بكنند كه ما نه چشم مي‏توانيم بسازيم و نه گوش مي‏توانيم بسازيم ولكن تو چشمي داده‏اي كه ما مي‏بينيم و گوشي داده‏اي كه ما مي‏شنويم چاره‏اي ندارد ديگر حالا اين روح چطور شده كه بايد از اين سوراخ مخصوص ببيند و از جاي مخصوص بشنود و اگر روح شنوا بود بايد از تمام بدن بشنود چنان‏كه در بهشت اين‏طور است كه انسان از تمام بدنش مي‏شنود و از همه جاش مي‏بيند و ائمه ما فرموده‏اند كه بدن ما در دنيا مثل بدن شما است در آخرت. پس غافل نباشيد كه روح اگر مي‏فهميم كه روح اگر مي‏ديد چرا از همه جا نمي‏بيند روح اگر بو مي‏فهميد چرا از همه بد ن بو نمي‏فهمد و بايد از اين سوراخ دماغ بفهمد و اگر روح لامسه داشت چرا بايد اين لامسه در رگها و پيها باشد و ما نمي‏دانيم كه خدا چطور اين روح را در بدن آورده و اين روح را تعبيرات آورده‏اند كه به كلش سميع است و به كلش بصير است و به كلش شام است و به كلش ذائق است و مي‏بينيم كه به غير از اين سوراخ چشم از جاي ديگر نمي‏تواند ببيند و به غير از سوراخ گوش از جاي ديگر نمي‏تواند بشنود و خدا حكمتها قرار داده كه از راه اين چشم انسان بيرون بيايد و چيزها را ببيند و از اين راه گوش بيرون بيايد و صداها را بشنود و تمام اينها بسته است به تقدير او كه هرچه را او خواست مي‏شود و هرچه نخواست نمي‏شود و مثلش همان بود كه عرض كردم كه گوش كر نيست و صداي زنگ ساعت هم كم نيست و تو ملتفت نمي‏شوي و يقين هم داري كه زنگ هم صدا كرده و همچنين چشم باز است اگر خدا خواست تو مي‏تواني ببيني و اگر نخواست نمي‏تواني ببيني پس ماشاء اللّه كان و ما لم‏يشأ لم‏يكن پس كارهايي كه مي‏داني كه به اختيار تو نيست به خدا واگذار و من يتوكل علي اللّه فهو حسبه أليس اللّه بكاف عبده و يكي از اسمهاي خدا كافي است و او است كه كفايت خلق را مي‏كند و او است كه هيچ مسامحه در كارش نيست و تمام اينها را از براي حق خلق كرده نه از براي باطل و باطل از اغراض خلق است و آدم را خدا خلق كرده و شيطان را هم پيشترها خدا خلق كرده بود ولكن گفت كه حالا كه من آدم را خلق كردم تو بايد تابع او باشي آن وقت شيطان گفت كه مرا پش از آدم خلق كردي و او را از خاك آفريده‏اي و مرا از آتش و بعد از اينكه او را راندند و رجيم شد و خواست توبه كند عرض كرد خدايا مرا از اين سجده آدم معاف دار ديگر به هر امري كه مرا امر مي‏كني اطاعت مي‏كنم خطاب شد كه من محتاج به اطاعت تو نيستم اگر تو عقل مي‏داشتي آدم را سجده مي‏كردي حالا معلوم شد كه عقل نداري و از دعاهايي كه خيلي خوب است و بايد خواند همين است كه اللّهم اني اسئلك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك اللّهم اني اسئلك عافيتك في اموري كلها و اعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة و انسان عاقل بايد خيرات خودش را از خدا طلب كند و از خدا بخواهد كه شرور را از او رفع فرمايد و من يتوكل علي اللّه فهو حسبه.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس چهارم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

از براي اين خلق منافعي است و مضاري و جميع اينها به عمل شخص به شخص متعلق مي‏شود ملتفت باشيد و دقت كنيد پس مي‏بيني كه چيز شيرين را تو مي‏خوري آن وقت شيريني به تو مي‏رسد كه اگر خدا چنين ذائقه خلق نكرده بود كه خودش بفهمد شيرني را و انسان را در ديگ حلوا غرق مي‏كردند انسان از حلوا خبر نداشت و مكرر عرض كرده‏ام و اصل مطلب خيلي واضح است و اين مردم غافلند مثل آنكه الان غرقيم در نور آفتاب و همه جامان را نور فرا گرفته اما اگر اين اين چشم را بهم گذاري نه نور مي‏آيد پيش تو و نه تو مي‏روي پيش نور و خيلي از مطلبها بايد از همين جا مشخص بشود پس نه هر چيزي كه در عالم منتشر است به انسان مي‏رسد لكن همين كه نوري منتشر است تو هم چشمت را باز مي‏كني و كأنه از اين سوراخ چشم بيرون رفته و اين انوار را ديده‏اي و تا آسمانها مي‏روي و همچنين اين نور از هيچ روزني داخل نمي‏شود مگر از اين روزن چشم پس اين سوراخ سوزن و همين سوراخ سوزني است كه پيغمبر 9 تعبير آورده و واقعاً آنكه مي‏بيند به قدر سوراخ سوزني بيشتر نيست و وقتي كه اين هوا روشن شد مردم چشم خيلي ريزه مي‏شود و وقتي كه هوا تاريك شد بزرگتر مي‏شود و آن‏كه مي‏بيند همان سوراخ سوزن است و ببينيد از اين سوراخ سوزن كه نظر مي‏كنيد نور عظمت خدا را از زمين و آسمان مي‏بينيد و از همين سوراخ سوزن اين نورها پيش تو آمده يا تو از همين جا بيرون رفته‏اي و ديده‏اي مي‏فرمايد حتي يلج الجمل في سم الخياط به حسب ظاهر خيلي چيز غريبي است و مي‏گويند امر را متعلق به محال كرده است و مي‏گويند كه از سوراخ سوزن شتر داخل نمي‏شود و عرض مي‏كنم كه از سوراخ سوزن زمين و آسمان داخل مي‏شود و از سوراخ سوزني تو بيرون مي‏آيي و زمين و آسمان را زيارت و تماشا مي‏كني و ملتفت باشيد كه همچو چشمي كه به قدر سوراخ سوزني بيشتر نيست زمين و آسمان و مشرق و مغرب را مي‏بيند پس اين شتر داخل سوراخ سوزن مي‏شود كه سهل است كه آسمان و زمين داخل مي‏شود و انسان بعد و بزرگي آنها را مي‏داند و همچنين است بدون تفاوت آنجايي كه مي‏شنود در سوراخ گوش يك نقطه‏اي است و تمام اين صداها از اينجا پيش انسان مي‏آيد و اگر انسان اين سوراخ گوش را نداشته باشد اصلاً از صداها خبري ندارد. پس تا تو گوش ندهي صدا را نمي‏شنوي و تا تو نچشي از طعم خبري نداري و خداوند عالم حتي قرار داده است كه هر فاعلي خودش كار بكند اين ديدن كار تو است و تو بايد چشمت را باز كني و ببيني و اگر كسي را وكيل كني در ديدن او ديده نه تو مگر آنكه او برود و ببيند و آن وقت بيايد از براي تو تعريف كند باز هم اگر تو با گوش خود نشنوي چيزي به تو نرسيده و اين مردم كه پيش نظر تو هستند مثل حيوانات هستند غالباً پس غافل نباشيد كه خدا حتم قرار داده كه هر فاعلي فعل خودش از خودش صادر بشود و اين فعل اگر نافع است نفع به صاحبش مي‏رسد و بد است ضرر به فاعلش مي‏رسد پس ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها و ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري پس انسان هر چيز مي‏بيند داراي آن است حالا خدا هم محتاج نيست خودمان محتاجيم خودمان احتياج داريم كه درست غذا بخوريم  چيز خوب بخوريم زهر نخوريم جدوار بخوريم پس انسان تا خودش كاري نكند منفعتي به خودش نخواهد داشت پس ليس بامانيكم و لااماني اهل الكتاب من يعمل سوءً يجز به من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره هر چيزي كه از جايي صادر شده عودش به همانجا است و سر اينكه خداوند عالم امر كرده كه يك‏پاره كارها بكنيد به جهت اينكه نفع داشته و آنها را نهي كرده از يك‏پاره كارها كه ضرر داشته و ما عالم به ضرر آن نبوده‏ايم و چيزي را كه امر كرده نفع داشته و ما عالم به نفع آن نبوده‏ايم پس انسان وقتي كه كاري را كرد و ضرر كرد مي‏داند كه بد بوده و خداوند عالم به طور حكمت بيابيد كه حتم و حكم قرار داده و به غير از اين نمي‏شود باشد كه خدا عمل را خواسته حتماً و اگر خدا در بند اين نبود كه تو چيزي داشته باشي اصلاً تو را خلق نمي‏كرد و واللّه عرض مي‏كنم آن قدري كه در هر چيزي كه محبوب شما است مثلاً يكي ملك مي‏خواهد يكي آب مي‏خواهد آن قدري كه شما شوق داريد كه به آن مطلوب خودتان برسيد واللّه خدا سعيش هزار مرتبه زيادتر از آن است كه شما به مطلوب حقيقي خود برسيد و خدا شما را از خودتان بيشتر دوست مي‏دارد و مي‏فرمايند كه ما شما را اين‏قدر دوست مي‏داريم كه خودتان آن‏قدر دوست نمي‏داريد نمي‏بينيد كه ما شما را نهي مي‏كنيم كه كار بدي نكنيد و شما كاري كه مي‏دانيد بد است و خودتان مي‏كنيد پس ما شما را از خودتان دوست‏تر مي‏داريم.

پس غافل نباشيد كه سر مطلب اين است كه هر چيزي را كه خدا خلق كرده است از براي عمل است و اعمال عباد تمامش حتي در جمادات هم جاري است آب را خدا خلق كرده از براي تر كردن و رطوبت كار آب است و به جهت همين آب را ساخته‏اند مثل آنكه انسان را به جهت عبادت و بندگي ساخته‏اند پس خداوند حتم كرده است كه هر كسي كار خودش را خودش بكند و خودش منفعت به خودش برساند و راضي نبود كه خودش دستي به خودش ضرر برساند چرا كه وقتي كه حاق مطلب به دست آمد معلوم مي‏شود كه خودش مال خودش نيست اگر خودش مال خودش بود اين جوري كه مردم خيال مي‏كنند و تعجب اين است كه نه خودش از خودشانند و نه مالشان از ايشان است و خودشان بنده خدا هستند اينها را انسان متذكر باشد توي راه مي‏افتد پول مي‏دهي غلامي مي‏خري اين غلام نه خودش مال خودش است نه لباسش هرچه دارد مال آقا است پس اين عبد اين غلام زرخريد خودش مال خودش نيست خودش اگر يك جاييش را زخم كند آقا چوبش بسا بزند كه چرا به من ضرر زدي چشمي كه عيب ندارد قيمت دارد و وقتي كه چشم عيب كرد از قيمت غلام كم مي‏شود و ضرر به آقا مي‏رسد و به همين نسق عرض مي‏كنم كه اين خلق راستي راستي بنده حقيقي خدا هستند و خدا اين كوره‏ها را ساخته و كوزه مال كوزه‏گر است و كوزه‏ها را هم براي هرچه ساخته مي‏خواهد به همان كار مشغول باشند پس اين عباد بندگان حقيقي و زرخريد هستند و اين بندگان زرخريد را هم كه ما مي‏خريم خدا قرار داده و خدا آقاي اين آقاها و غلامها هر دو است و اين آقاها نمي‏توانند غلام خود را منع كنند از نماز كردن ولكن خدا چنين خدايي است كه به ما هر امري و نهيي كه بكند بايد اطاعت كنيم چرا كه ما مالك جان خودمان نيستيم چه بسا كساني كه راضي به مرگ خودشان هستند و نمي‏توانند بميرند و باز خيلي از مردم وحشت دارند از مردن و نمي‏خواهند بميرند و خدا مي‏ميراند آنها را پس مالك جان خود نيستند پس همين‏طور كه مالك حيات خود نيستيم كه هر وقت كه خدا بخواهد ما را بميراند مي‏ميراند و تو نمي‏تواني بگويي كه چرا مرا مي‏ميراند خودش مالك است هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم پس خداست مالك وحده لاشريك له و خداست كه نفع خلقش را بخصوص خواسته و خلق را از براي آنكه از او منتفع بشوند ساخته و انتفاع از خدا همين‏طور معنيهاي ظاهري است منتفع شويم از خدا يعني خدا گندمي را خلق كرده من گندم را آرد كنم و نان بپزم و بخورم يك قوتي يك كسي دعا مي‏كرد فرمودند چه دعا مي‏كني؟ عرض دعا مي‏كنم كه اللّهم ارزقني من رزقك الحلال فرمودند عجب دعايي مي‏كني اما مي‏خواهي كه خدا رزق انبيا را به تو بدهد عرض كرد چطور دعا كنم؟ فرمودند دعا كن اللّهم ارزقني من رزقك الواسع حالا ملتفت باشيد كه خدا خودش غذا نيست خودش هوا و روشني و تاريكي نيست ولكن تمام اينها را خدا ساخته خدا روشني و تاريكي و هواي خوب و بد را ساخته پس شما غرقيد در نعمتهاي خدا و اين نعمتها را خدا طوري مقدر كرده است كه تا تو نكني به تو نمي‏دهد حالا چرا چنين كرده است سخن جاهلانه است خدا روشني خلق كرده چشم تو را هم خلق كرده كه باز كني و روشني را ببيني حالا بگويي من مي‏خواهم چشمم روي هم باشد و روشني را ببينم خدا اين‏طور قرار نداده و تو تا نچشي حلوا نخورده‏اي وقتي كه تو مي‏خوري آن وقت خدا خورانده و تو خورده‏اي و سير شده‏اي و خدا حلوا نمي‏خورد و سير و گرسنه نمي‏شود و خدا اصلش غذا نمي‏خورد ولكن خدا حلوا آفريده و ذائقه هم آفريده حالا به تو مي‏گويد كلوا و اشربوا و لاتسرفوا به اندازه اين كارها را بكن هرچه من گفتم كه تو بكني تمامش منفعتهاي تو بوده و آنچه را كه منع كردم كه نكن تمامش چيزهايي بوده كه از براي تو ضرر داشته و من مي‏دانستم و تو نمي‏دانستي پس عسي ان‏تكرهوا شيـًٔ و هو خير لكم و عسي ان‏تحبوا شيـًٔ و هو شر لكم و شما عالم به تأثير اشياء نيستيد پس آن حجتهاي اصل كه خداوند فرستاده آنها را و آنها مخلوقي از مخلوقات خدا هستند و مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق آيات جمعند و جمعي هستند كه چنينند و اينها در آفاق هستند و در انفس هستند و اينها را يك گوشه‏اش را شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بروز دادند كه صداي واعمراه بلند شد و ايشان در آن واحد هم در شرق عالمند و هم در غرب عالم و پيشينيان هم گفته‏اند كه اميرالمؤمنين بر بالين هركس حاضر مي‏شود داخل محالات است پس در وقت مردن علي به فريادتان مي‏رسد مي‏گويند اين‏جور مطالب را به جهت عوام‏الناس گفته‏اند و واللّه اميرالمؤمنين در آن واحد هم در آسمان است هم در زمين هم در مغرب هم در مشرق و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان پس هر جايي كه مكان است و هر كسي كه در آن مكان است به واسطه ايشان خدا را شناخته پس سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم پس آيات خود را در آفاق و انفس نموديم كه مردم آن آيات را ببينند و خدا را بشناسند و در همين دعاي رجب است كه يعرفك بها من عرفك و آيات جمعند و اين جمع كه آمدند پيش مردم حتي يتبين لهم انه الحق و آن آيات را كه ديدند تبين شد از براي آنها حق و در عربي چيزي كه خيلي روشن است مي‏گويند متبين است يعني خيلي واضح و ظاهر است و كسي كه آيات را ديد ديگر عذري ندارد كه بگويد يحتمل من تو را نشناخته باشم چرا كه آيات چنان مي‏نماياند ذي‏الايه را كه حاق ذي‏الايه معلوم مي‏وشد و آيت به معني نمونه است و همچنين نمونه هر كسي صفت او است و اسم او است و آيت او است و همين نشسته كه الان نشسته ذات من نيست چرا كه من برمي‏خيزم و اين نشسته خراب مي‏شود و اين نشسته من مرا مي‏نماياند و اينكه نشسته مي‏گويد سرم سر فلان است گوشم گوش فلان است و همه‏اش را در ذات خبر مي‏دهد و وقتي كه من مي‏ايستم اين ايستاده ذات من نيست ولكن قائم مقام من است و سر اين ايستاده سر من است امرش امر من است مي‏نشينم باز اين نشسته جانشين من است و مرا مي‏نماياند از علم و اراده و دل من خبر مي‏دهد زبانش را حركت مي‏دهد تكلم مي‏كند و اين نشسته ذات من نيست به دليل اينكه چون من برخاستم اين نشسته خراب مي‏شود و اين نشسته اسم من است و اسم آن است كه خود شخص به خودش شخص مي‏گذارد نه غيري و آن غيري كه فلان را حسن كرده‏ايم و هيچ حسني ندارد دروغ است و اسمهاي خدايي همه راست است حسن حسن است و كريم كريم است و قبيح قبيح است پس اسمها را خودتان بر خودتان مي‏گذاريد ظلم مي‏كنيد اسمتان مي‏شود ظالم به عدل رفتار مي‏كنيد اسمتان مي‏شود عادل و غلام سياه زنگي را اسمش را مي‏گذاريم كافور اين دروغ است كافور سفيد است و اين سياه كافور بوي خوب دارد و اين گند دارد و كار مردم اين است كه برعكس نهند نام زنگي كافور و خدا هم زنگي را زنگي مي‏گويد و كافور را كافور و حرفهاي خدا اين‏جور است كه نور را نور بگويي و ظلمت را ظلمت راست بگويي نه دروغ راست كه گفتي حق مي‏شود و غلام زنگي كافور نيست سياه است گنديده است اينها راست است ديگر بگويي سفيد است و معطر است دروغ مي‏شود.

پس خداوند عالم همين‏جور قرار داده انسان را كه عبادت را بكند و ابتداي عبادت هم اين است كه هرچه را او آورد بگويي آورده و هركه را او پيغمبر كرده بگويي پيغمبر است و هركه پيغمبر نيست بايد تابع پيغمبر باشد ديگر از رياضت مي‏توان الهل شد و موسي كليم اللّه شد از ريات نه خدا مي‏شود شد و نه موسي انبيا تخمه مخصوصي دارند آن تخمه را كه مي‏كارند نبي مي‏شود تخمه خربزه را كه كاشتي هندوانه نمي‏شود و خربزه مي‏شود تخمه خيار خيار مي‏شود و تخمه خيار از خربزه كوچكتر است و وقتي كه درختش سبز شد آن‏قدر بزرگ مي‏شود و گردو را طوري خدا قرار داده كه مي‏كاري درختش بزرگ مي‏شود و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور ثم ارجع البصر و اين خلق تخمها و معادن هستند و هر كسي را براي كاري ساخته‏اند و اگر كسي طبع شعر در مزاجش نباشد هزار شب بنشيند و بخواهد شعر بگويد نمي‏تواند و اگر چيزي هم بگويد و به دست شاعري بدهند مي‏خندد و همين‏طور تا كسي طبع علم نداشته باشد عالم نمي‏شود و تمام فسادهايي كه در عالم پيدا شده به جهت همين چيزها است كه مردكه مي‏بيند نمي‏تواند عالم بشود و مي‏خواهد عالم بشود و طبع شعر ندارد مي‏خواهد شعر بگويد. پس عرض مي‏كنم غافل نباشيد و سخن سر اينجا بود كه همه چيز را خدا براي فعل خودش آفريده و اين افعال عبادتهاشان علل غائيه بوده‏اند و علت غائي آن است كه فايده‏اش مي‏گويند مثلاً اين اطاق علت مادي مي‏خواهد و علت فاعلي مي‏خواهد كه كسي اين اطاق را بسازد و علت غائي آن است كه به جهت فايده‏اش مي‏سازند و علت در وجود مقدم است پس ببينيد تمام اين خلق را خدا از براي آثارشان خلقشان كرده پس آب را از براي همين آفريده كه تر كند و بروياند گياه‏ها را و از همين آب جميع گياهها و حيوانات و انسانها را خلق كرده پس اين آب حيات كل شي‏ء است كه خدا تعمد مي‏كند كه ماهي از آب پيدا مي‏شود و فلان كاتب كه خط را در كاغذ مي‏نويسد همه را تعمد كرده و سر هر كلمه سعيها مي‏كند و هر نقطه تعمد كرده و گذارده و هر تشديدي را از روي عمد مي‏نويسد پس اين حروف و كلمات بي‏قدرت كاتب و سعي كاتب نوشته نخواهد شد و همين‏جور است اين كتاب بزرگ پس خداوند عالم از روي قدرتش اين عالم را خلق كرده و قدرتش و علمش سابق بوده و اينها را ساخته از براي عبادت و انتفاع عبادت ما به خودمان عايد مي‏شود و الاّ،

گر جمله كاينات كافر گردند

بر دامن كبرياش ننشيند گرد

و مي‏بيني كه تو اگر علمي داشته باشي و همه مردم منكر تو بشوند از علم تو كم نمي‏شود و اين مردم تمامشان اگر مؤمن و متقي باشند نفعي براي خدا ندارد ولكن از براي خودشان نفع دارد ولكن ايشان چون نفعها را مي‏دانستند گفتند فلان كار را بكن و چون مضار را مي‏دانسته‏اند از بعضي كارها نهي كرده‏اند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس پنجم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

خلق تمامشان محتاجند به چيزهايي كه مناسبشان است ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه و هيچ معقول نيست كه خدا سر جاي خودش باشد و اين خلق هم آنجا باشند و خدا غذا نمي‏شود كه كسي او را بخورد و خدا مأكول نيست و لفظهاش آسان آسان عرض مي‏كنم و جميع مطالب در آن است ما محتاجيم به گرمي و خدا گرمي نيست خدا مأكول و مشروب و ملبوس و زمان و مكان نيست و تا درست نكنيد ملتفت نمي‏شويد مثلاً انسان چيزي را در خيال خودش، خودش اسمش را خدا مي‏گذارد أفرأيت من اتخذ الهه هواه هوا را نبايد خدا اسم گذاشت و خدا سرزنش كرده است به آنها كه هواي خود را خداي خود گرفته‏اند. پس غافل نباشيد كه خداوند عالم به هيچ وجه مناسبتي با اين خلق ندارد معني اين حرف اين است كه اين خلق غذا مي‏خواهند گندم و جو مي‏خواهند خدا گندم و جو نيست خدا لباس و مكان نيست چه اينجا باشد چه در بهشت رجع من الوصف الي الوصف دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مخلوق مثله و الجأه الطلب الي شكله و هيچ جا نمي‏توانند اين خلق از خدا باشند و خدا را بخورند و او را لباس كنند سبحان ربي الاعلي و بحمده سبحان ربي العظيم و بحمده سبحان ربي الاعلي و بحمده و در واقع همين تسبيح عبادت خداست و اين صفتي را كه ابتداءً بايد بداني اين است كه خدا مثل شما نيست و شما هم مثل خدا نيستيد و معنيش را كه ملتفت شدي مي‏فهمي كه هرچه را تو محتاجي به مخلوقي از مخلوقات خدا محتاجي پس خدا رفع مي‏كند احتياج شما را كه مأكولات و مشروبات و ملبوسات و مكانها آفريده و اينها هم داخل مخلوقات هستند.

پس غافل نباشيد كه خدا سبوح است يعني مثل هيچ چيز نيست و هيچ چيز هم مثل خدا نيست و خدا قدوس يعني مقدس است و پاك است و خدا آلوده به خلق خود نيست و خدا جزء خلق نيست و اين است كه عرض مي‏كنم كه خيلي از عوام اگرچه نافهم هستند باز هم سخنهاي پيغمبران را تغيير نداده‏اند و كساني كه يك خورده خواسته‏اند در حكمت فرو بروند و هيچ باكشان نيست و ما خبر داريم و خدا را خيال مي‏كند كه هيچ چيز نيست مگر خدا و لااله الاّ اللّه هم مي‏گويند خيالشان مي‏رسد كه هيچ چيز غير از خدا نيست حالا اگر غير خدا هيچ چيز نيست پس اين مخلوقات چه چيز هستند. پس ملتفت باشيد كه هر حقيقتي هرجا ظاهر شد صفاتش ظاهر است پس خدايي كه توي اين خلق ريخته شده اين خلق چرا عاجزند و باز به دست فكر كنيد كه علماشان و حكماشان و اين صوفيه‏شان كه رياضتها كشيده‏اند بسا يك‏پاره جلددستيها هم داشته باشند و اينها كه ترقي كرده‏اند كله معلقي رفته‏اند به جهنم و آخر سيرشان اين است كه به يغر خدا هيچ چيز نيست و اينها همه او هستند و شما چشم وحدت‏بين در كثرت نداريد موسي خودش است و فرعون هم خودش است و خداوند عالم كه بدانيد منزه است از تمام مخلوقات پس خدا همان است كه خودش خودش را وصف كرده كه قل هو اللّه احد اللّه الصمد خداي ما لم‏يلد است لم‏يولد است و اين مخلوقات يلد و يولد هستند بعضي پدرند بعضي پسر يك‏پاره‏اي ماده‏اند و يك‏پاره صورت خدا خواب نمي‏رود اينها خواب مي‏روند خدا متغير نيست و اينها سرهم متغيرند و خدا در تحت تصرف كسي ديگر نيست و اينها را انسان يم فهمد كه خدا در تحت تصرف هيچ‏كس ديگر نيست يفعل اللّه ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته و هرچه بخواهد مي‏كند و شما اين‏جور نيستيد و تمام خلق اين جورند كه اگر خدا خواسته ما راه مي‏رويم و خواب مي‏رويم لاحول و لاقوة الاّ باللّه و ما به خودي خودمان قطع نظر از خواست خداوند نمي‏توانيم حركت كنيم نمي‏توانيم ساكن باشيم ما هرچه مي‏كنيم تمامش به تقدير خداست و اين مطلب را اين مردم كه پيش رفته‏اند كأنه متروك شده و در اوائل اسلام خيلي پاپي اين مسأله بودند كه هرچه مي‏شود به تقدير الهي است و عرض كردم كه مردكه لقمه ناني در دستش بود گفت مقدر شده است كه من بخوريم يا نه و خواست حضرت را رد كند كه اگر فرمودند مقدر شده بخوري نخورد و اگر فرمودند كه مقدر شده كه نخوري بخورد اين بود كه فرمودند اگر خوردي مقدر شده كه بخوري و اگر نخوردي مقدر نشده كه بخوري و اگر ملتفت باشيد علم بي‏پاياني به دست مي‏آيد. پس ملتفت باشيد كه هرچه شما مي‏كنيد به تقدير خداست اگر خدا خواست تو گرسنه مي‏شوي و اگر نخواست تو گرسنه نمي‏شوي و اگر خدا خواست تو سيري مي‏شوي و اگر نخواست سير نمي‏شوي پس ببينيد كه تقدير خدا از پيش خدا مي‏آيد بدئش از خداست عودش به سوي خدا اما اين غذايي كه مي‏خوري بدئش از آب و خاك است و عودش به آب و خاك است و از پيش خدا نيامده و همچنين اين ميل به غذايي كه تو شكم تو است جاي ديگر نيست پس تو گرسنه مي‏شوي خدا گرسنه نمي‏شود اما به تقدير خدا گرسنه و تقدير خدا فعل و رجوعش به خداست اما گرسنگي تو همراه تقدير خداست كه آنچه خدا خواسته همان مي‏شود آنچه نخواسته نمي‏شود و به ما نمي‏رساند و چرت نزنيد آنچه خدا خواست خواهد شد و آنچه نخواسته و ممتنع است و لاحول و لاقوة الاّ باللّه و خواست خدا فعل خداست و صادر از خداست بدئش از خداست و عودش به سوي خداست و فعل تو هم صادر از تو است بدئش از تو و عودش به سوي تو است و آن چيزي را كه تو در خارج تصرف در آن نكني خارج در تو است و بدء آن چيز از تو نيست و عودش به سوي تو نيست ولكن بدء فعل تو از تو است و عودش به سوي تو است و من تعمد مي‏كنم و لفظهاي آسان عرض مي‏كنم كه شما درست به مطلب برسيد.

پس صفت خدا بعينه مثل نور چراغ است كه از چراغ صادر مي‏شود و نور چراغ جوري است كه چراغ را به هرجا مي‏بري نورش به همراهش مي‏رود چراغ را در اطاق مي‏آوري نورهايش هم به همراهش مي‏آيد و نور خودش قطع نظر از چراغ هيچ نيست پس نونر چراغ معنيش اين است كه صادر از چراغ باشد حالا اين نور مخلوق است و آن چراغ هم مخلوق است اين مخلوق چه احتياج به آن مخلوق دارد اينها حرف است مي‏بيني كه فعل هر فاعلي بدئش از فاعل است و عودش به سوي فاعل است و نور چراغ اگر متحرك شد معلوم مي‏شود كه چراغ متحرك است و اگر نورش خيلي روشن است معلوم مي‏شود كه روغنش خيلي صاف است و اگر نورش كدر است معلوم مي‏شود كه روغنش كدر است اين است كه مي‏گويند نور دال بر منير است و يك خورده اگر دل بدهيد كه چه عرض مي‏كنم حاق مسأله جبر و تفويض به دست مي‏آيد و سررشته اين است كه فعل هر فاعلي واجب است كه از دست آن فاعل صادر بشود و نور هيچ چراغي معقول نيست كه از چراغ ديگر باشد و عدل صرف همين است كه خدا كرده تو نگاه كن تا ببيني تو گوش بده تا شنيده باشي اگر خوب است كه كرده‏اي نفعش به خود تو مي‏رسد و اگر بد است ضررش به خودت مي‏رسد پس فعل را خداوند عالم چنين قرار داده كه جميع مخلوقات صاحب فعل باشد و عرض كردم به زباني ديگر و هركس توي كار باشد مي‏فهمد كه چقدر كلام محكمي است كه آثار خلق علت غائي بوده‏اند و علت غائي را مكرر عرض كردم كه مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور مثل آنكه علت غائي اين اطاق و اين منزل نشستن ما است حالا ما كي مي‏نشينيم وقتي كه اطاق تمام شد اما اولاً خشت و گل و استاد و عمله فراهم مي‏آوري حالا علت ماديش اين خشت و گل است و علت صوريش هم همين شكل اطاق است و علت فاعلي استاد و عمله هستند و علت غائي همين نشستن ما است حالا عرض مي‏كنم كه تمام مخلوقات همين‏طورند و افعال خلق علت غائي است و در وجود مقدم است و بلاتشبيه شما ببينيد كه اول وهله شما خيال مي‏كنيد كه ما مسكني لازم داريم و آن وجودش در ذهن شما سابق است حالا اين مسكن خشت و گل و استاد و عمله مي‏خواهد و به تدريج آن خيالت را صورت هم مي‏دهي و اطاق كه تمام شد تو به حاجت خودت رسيده‏اي پس علت غائي كه سكون مردم در اين مجلس باشد مقدم بوده ولكن مؤخر اتفاق افتاده چرا كه اين اطاق را اول ساختند پس افعال خلقت علت غائي هستند و مقدمند در وجود و مؤخرند در ظهور و تعبير مي‏آورند در احاديث كه تمام خيرات را خدا خلق كرد پيش از اين خلق به دو هزار سال و مقدم است در وجود و دو هزار سال پيشتر مقدم است كه افعال خلق را خلق كرده‏اند و اين مسأله خيلي مشكل است مگر آن كساني كه از ائمه طاهرين اخذ كرده‏اند مي‏فرمايند دو هزار سال خدا شرور را پيش از اين مخلوقات خلق كرد پس اين شرور و خيرات دو هزار سال پيش از اين مخلوقات بوده‏اند آن وقت خير را بر دست هركس خواست جاري كرد و گفت طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و بعد شرور را بر دست هركس خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و آن جوري كه مردم خيال مي‏كنند هذيان است و نامربوط و همين لفهظا را هم گفته‏اند از براي حكمت گفته‏اند و رسم اين بود كه دليل حكمت را از براي حكما مي‏فرمودند و دليل موعظه را از براي اهل موعظه و دليل مجادله را از براي اهل مجادله مي‏فرمودند اين است كه يك‏پاره عبارات را به دست فقها مي‏دهي به نظرشان كفر مي‏آيد و ملتفت باشيد كه ضرورت دين است كه تمام پيغمبران معصوم و مطهر بوده‏اند و مع‏ذلك در قرآن است كه عصي آدم ربه فغوي حالا اين را آدم عاقل كه مي‏خواند معنيش را مي‏فهمد و كسي هم كه نمي‏فهمد مي‏گويد كلام خداست و من معنيش را نمي‏فهمم و متشابه است و منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات و آيات بر طبق احاديث نازل شده و احاديث بر طبق آيات وارد شده حالا هر چيزي استادي دارد و هر كلامي را شخص بخصوصي مي‏فهمد پس عصي آدم ربه فغوي عصي يعني عصيان و آدم هم فاعل اين فعل پس آدم عصيان كرد و گمراه شد و صريح قرآن است و حال آنكه ضرورت دين اين است كه آدم معصوم و مطهر بود پس هر چيزي را كه خدا به دست تمام خلق داده ضروريات دين و مذهب است و ضروريات اين است كه عالم و عامي و زن و مرد همه بدانند مثل اينكه تمام مي‏دانند كه نماز ظهر چهار ركعت است پس اين ضروريات دين و مذهب را هركس گرفت و مخالفت نكرد البته گمراه نخواهد شد و اين ضرورت را مردها و زنها و عوام‏الناس همه مي‏دانند و هركس تخلف كند بي‏دين مي‏شود و از ضروريات دين و مذهب است كه خداوند عالم حجتي كه مي‏فرستد بايد معصوم باشد و ضرورت دين است كه پيغمبري بايد بيايد در ميان مردم و اگر احتمال بدهيم كه به هواي نفس خودش آمده و شايد خوشش مي‏آيد كه مرد داشته باشد درست نيست و اين پيغمبر هم كه مي‏آيد مي‏گويد بايد مطيع من باشيد و خدا مرا مطاع قرار داده و همه پيغمبران همين‏طور بودند و مي‏گفتند ما مطاع هستيم و همه خلق بايد مطيع باشند پس اگر شما را امر كرديم كه برويد كشته شويد بايد برويد و وقتي كه از دست دشمن تير مي‏بارد پيغمبر مي‏فرمايد كه بايد رو به همين تيرها بروي بايد بروي و اگر پشت كردي به جهنم مي‏روي مي‏فرمايد منم مطاع اگر اذنت ندهم كه جايي از بدنت را زخم كني نبايد زخم كني مثل آن غلام زرخريد كه نمي‏تواند و اذن ندارد چرا كه آقا مي‏گويد بدن تو مال خودت نيست و مال من است پس تو دستت را زخم مي‏زني ضرر به آقا مي‏رسد پس غلام اگر جاييش معيوب شود ضرر به آقا مي‏رسد نه به خودش چرا كه مملوك غير است پس ملتفت باشيد كه اين بندگان تمامشان كأنه زرخريد هستند و بايد بگويند المقر بالرق و بايد عقيده ما اين باشد كه ما مال پيغمبر و مملوك ائمه طاهرين هستيم به طوري كه اگر ما را بفروشند حقشان است و اختيار غلام خود را دارند پس نوكر حقيقي آن مطيع حقيقي است و اين حرفها در زمان ائمه طاهرين هم مثلش بود و مأمون هم گاهي به حضرت رضا عرض مي‏كرد كه شما گفته‏ايد به اين مردم كه بنده ما باشيد كه خودشان را بنده شما مي‏دانند فرمودند ما نگفته‏ايم كه مردم بنده ما هستند ولكن عبد اطاعت ما هستند و بايد مطيع باشند و خيلي بر مأمون گران هم مي‏آمد ولكن نمي‏توانست چاره كند پس فرمودند كه اينها بنده‏اي نيستند كه ما خلقشان كرده باشيم ولكن بنده اطاعت ما هستند پس فراموش نكنيد كه افعال عباد حتم است كه از دست خود عباد صادر شود به همين‏طور نور چراغ كه بايد چراغ را روشن كني تا چراغ اطاق را روشن كند حالا چراغش هرچه هست روشنايي فعل آتش است پس فعل هر فاعلي واجب است كه از دست او سرزند مردها كار مردي بايد بكنند زنها كار زنانه بايد بكنند حتي جمادات كار جمادي مي‏كنند گياهها كار گياهي مي‏كنند جذب و هضم و دفع و امساك و نمو مي‏كنند حالا خداوند عالم خالق است درخت را مي‏سازد و ميوه را از درخت بيرون مي‏آورد خرما را هم خدا ساخته مي‏بيني نخلش را چند سال قبل مي‏روياند و خرما را از نخل بيرون مي‏آورد حالا بگويي خدا از سنگ خرما بسازد خدا حالا نخواسته و قرار نداده حالا خدا خرما را مي‏سازد از آب و خاك و هواي گرم و سرد و همين هواهاي متعارفي به همين بادهاي متعارفي و آفتاب متعارفي پس خداست كه ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها اين اسباب را درست مي‏كند و طوري مسخر خدا هستند كه يك ذره نمي‏توانند مخالفت و در خلقت همه عباد مكرمون هر طوري كه خدا خواسته خلقشان كرده سياه را خدا سياه خلق كرده و سفيد را خدا سفيد خلق كرده و همه اينها كار خداست وحده لاشريك له و همه اين خلق را ساخته به جهت عملشان و عمل مخلوقات بدئش از آنها است و عودش به سوي آنها است اگر عمل خوب داشته باشد بدئش از او است و عودش به سوي او است و اگر عمل بد بكند بدئش از او و عودش به سوي او است يدگر اگر كسي كار بدي از او صادر نشود نمي‏آيند كار بد را به او بدهند و بگويند ويل لمن اجريت علي يديه الشر پس هركس كار خوب كرد مال خودش است و هركس كار بد كرده مال خودش است.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس ششم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

آن خلقي كه اول خلق شده نه حركت دارد نه سكون اينها همه پيش خودمان نشانمان داده‏اند ملتفت باشيد قلم را كاتب برمي‏دارد اين قلم كتابت سرش نمي‏شود ولكن قلم را كاتب حركت مي‏دهد حركت مي‏كند ساكنش مي‏كند ساكن مي‏شود پس اين قلم به خودي خودش نه حركتي دارد نه سكوني نه كاري ازش ساخته است از اين جهت آنچه از سر اين قلم ناشي شد همه را نسبت مي‏دهند به آن كاتب اگر خوب نوشت مي‏گويند كاتب خوب نوشته اگر بد نوشت مي‏گويند كاتب بد نوشته پس همين‏طور آن اول خلق لامحاله بايد معصوم باشد و معصوم يعني محفوظ و خودش نمي‏تواند خودش را حفظ كند و حافظ دارد مثل آنكه مالي را كه تو حفظ مي‏كني حافظ آن تويي و معصومين را همين كه خدا حركتشان مي‏دهد حركت مي‏كنند همين كه ديدند حركت مي‏كنند مي‏فهمند مي‏گويند تعو ما را حركت دادي و همين‏طور اگر ساكن شدند و كأنه هيچ فعل ندارند و با وجودي كه فعل دارند قلم هم كأنه از خودش هيچ ندارد حالا قلم را درشت سر كردي خط درشت مي‏شود زير كه سر كردي خط ريزه مي‏شود قلم خوب دوام دارد و قلم بد زود ريش مي‏شود و همه اينها برمي‏گردد به كاتب و با كاتب حرف مي‏زنند كه تو قلم خوب به دست آوردي و خوب نوشتي يا قلم بد به دست آوردي و بد نوشتي. پس غافل نباشيد كه اول مخلوقات لامحاله بايد معصوم باشد چرا كه مثل قلم است بعينه يا مثل حركت دست خودتان و حركت بدن خودتان نسبت به روح شما باز ببينيد اين روح است كه حركت مي‏دهد بدن شما را چشمش را باز مي‏كند و بهم مي‏گذارد روح است كه از گوش مي‏شنود و درست ياد بگيريد و اين روح بي‏پستا در بدن نمي‏شود از گوش مي‏شنود و روح در بدن از چشم مي‏بيند القي في هويتها مثاله و اظهار عنها افعاله پس ديدن كار روح است اما القاء مي‏كند نور خودش را در چشم و از چشم مي‏بيند و چشم به خودي خودش نمي‏بيند به دليل اينكه وقتي كه مرد يا مقله چشم را بيرون آوردي ديگر نمي‏بيند حالا بگويي چشم مي‏بيند راست است به جهت آنكه واضح است كه چشم مي‏بيند و غير چشم نمي‏بيند بگويي چشم نمي‏بيند هم راست است به جهت اينكه روح كه بيرون رفت نمي‏بيند و روح هم به خودي خودش نمي‏بيند از چشم مي‏بيند پس اينكه مي‏بيند دو شخصند كه مي‏بينند يكي همين چشم ظاهري است كه مي‏بيند و يكي روحي كه در اين چشم است اين روح تنها را يك جايي بگذاري نمي‏بيند چشم تنها را يك جايي بگذاري نمي‏بيند بلكه با هم مي‏بينند و چشم مطابق روح و روح مطابق چشم مي‏بيند پس كأنه يك ديدن است و واقعش اين است كه دو ديدن است به جهت آنكه چشم كأنه مثل عينك است يك چشمي بايد پشت سرش باشد كه ببيند پس چشم مي‏بيند روح هم مي‏بيند اما با هم كه هستند هر دو مي‏بيند و مطابق يكديگر مي‏بينند و مخالفت با يكديگر ندارند پس چشم مي‏گويد من مسخرم من محفوظ و معصومم و ديدن من ديدن روح است و يددن روح ديدن من است و تمام حكمش همين است اين دست و پا خودشان حركت ندارند روح هم بي‏بدن حركت ندارد ولكن اين روح در اين بدن مي‏بيند و دست و پا حركت مي‏كنند و دست راستي راستي حركت مي‏كند پا همين‏طور ولكن دست را حركت دادند حركت كرد پا حركت كرده ولكن حركتش دادند آن هم حركت كرد پس اين پا معصوم و محفوظ است در جنب روح پس فعلش منسوب به روح است و با روح حرف مي‏زند اما روح بي‏زبان حرف نمي‏زند اين زبانها مي‏بري ديگر نيم تواند حرف بزند پس روح حرف مي‏زند اما زبان را حركت مي‏دهد و هر آني در جايي بخصوص قرارش مي‏دهد و حرف مي‏زند پس زبان حرف مي‏زند با روح و بالعكس و گوينده دو نفرند يكي زبان است و يكي روح اما زبان به تحريك روح حركت مي‏كند و روح هم اين زبان را كه اين‏جور حركت مي‏دهد حرف مي‏زند و اين دو كلام مطابق يكديگرند پس بگويي اين كلام هم از روح است هم از زبان راست گفته‏اي بگويي همه‏اش از روح است راست است بگويي همه‏اش از زبان است راست است به جهت آنكه صدا از زبان بايد صادر بشود روح خودش صدا ندارد مي‏بيني دو سنگ را كه بهم مي‏زني صدا مي‏كند.

پس كلام اين زبان كلام روح است و مطابق با روح است و تعجب اين است كه روح را نمي‏بينيم و شكلش را نمي‏دانيم ولكن قائم مقامي گرفته و اين قائم مقام او در مقام او تكلم مي‏كند پس اين زبان زبان روح است و روح به خودي خودش زبان ندارد زبانش همين جسمي است كه مي‏بينيد يعني آن صدايي كه بايد به گوش بخورد از چنين دهني بايد بيرون بيايد و روحي كه در عالم خودش حرف مي‏زند حرفهاي روحاني است ببينيد خداست در قرآن مي‏گويد اني انا اللّه لااله الاّ انا و اين كلام پيغمبر است ولكن مطابق است با كلام خدا حالا ما مي‏گوييم اين كلام اللّه است يا كلام پيغمبر فرق ندارد انه لقول رسول كريم ذي‏قوة عند ذي‏العرش مكين و پيغمبري كه امي است و پيش هيچ‏كس درس نخوانده اكتسابي نكرده يك مرتبه بنا مي‏كند به حرف زدن و از گذشته‏ها هي مي‏گويد و مطابق تمام تواريخ است و وقتي كه به تواريخ نظر مي‏كني مي‏بيني اين‏طور است مي‏گويد آدم و نوح چنين و چنان كردند و در تواريخ كه نظر مي‏كني مي‏بيني همين‏طور است با وجودي كه پيش هيچ‏كس درس نخوانده و از آينده‏ها خبر مي‏دهد و اين حكايت عجبتر است. و غافل نباشيد شما كه اگر در گذشته‏ها يك شبهه‏اي بيايد و يك كسي بتواند مباحثه‏اي بكند كه پيغمبر درس نخوانده بود و فرنگيها همين‏طورها رد كرده‏اند كه پيغمبر 9 امي بود و قبول هم دارند امي بودنش را ولكن مي‏گويند اين سفرها كرده بود و با ملاهاي يهود حرف زده بود و اين حكايات را از يهوديها شنيده بودند و پيغمبر 9 وقتي كه به شام رفت در جايي منزل نكرد كه مدتي بماند و از يهوديها حكايات تورية را بشنود و اگر حرف هم مي‏زد سخنشان از اين قبيل نبود بلكه صحبتشان در اين بود كه از كجا آمده‏ايد و چه متاع آورده‏ايد حالا اينها مي‏گويند كه پيغمبر از يهوديها شنيده بود و بعد به زبان عربي آمد و گفت و گفت اين قرآن است حالا بر فرضي كه اين شبهه در گذشته‏ها برود در آينده‏ها نمي‏رود كه خبر از آينده ها داده و از جمله اخبار آينده اين است كه مي‏فرمايد اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي‏الامر منكم و اگر بگويي علي7 بود و حسن و حسين8بودند علي بن الحسين7 و امام محمدباقر و ساير ائمه: نبودند و اسم همه را پيغمبر ذكر كردند و فرمودند نامشان را كه دوازده نفر به اين اسم و رسم خواهند آمد. و عرض كرده‏ام مكرر كه مردم خودشان به زحمت انداخته‏اند كه چطور قرآن معجزه است و هر كسي دليلي از براي اعجاز قرآن ذكر كرده و بعضي گفته‏اند به جهت اين است كه هيچ‏كس نمي‏تواند مثل قرآن بياورد حالا مثلش را نمي‏تواند بياورد.

ملتفت باشيد كه كسي كه هيچ درس نخوانده و امي است و خط ننوشته و همه خطها را مي‏خواند و هر حرفي را مي‏تواند بزند و جواب هر كسي را مي‏تواند بدهد اين خودش خارق عادتي است كه هيچ پيغمبري چنين خارق عادتي نداشته و پيغمبرها غالباً همين اخت خودشان را مي‏دانستند و پيغمبر شما همه لغتها را مي‏دانست پس پيغمبراتي درس نخوانده يك مرتبه قر آني مي‏آورد كه علما مي‏نشينند و فكرها مي‏كنند و از صد هزار حكمتهاش يك حكمتش را مي‏فهمند خيلي خارق عادت بزرگي است ببينيد شخصي كه هيچ نجاري نكرده نه اره ديده نه تيشه ديده نه مته ديده و نه سررشته از نجارت داشته يك مرتبه برمي‏دارد در نهايت استادي نجاري مي‏كند اين خارق عادت است و واقعاً معجز است. پس به همين نسق غافل نباشيد كه پيغمبري كه هيچ درس نخواند و هيچ خط ننوشته و همه خويش و قومهاش مي‏دانستند و همان عمويش ابولهب باشد مدتها پيغمبر در خانه او بود و پيش از بعثت او را دوست هم مي‏داشت و توي خانه اينها بزرگ شده بود و مي‏دانستند كه درس نخوانده حالا مي‏بينند كه از گذشته‏ها خبر مي‏دهد كه به تواريخ كه نظر مي‏كنند مطابق است و از آينده‏ها خبر مي‏دهد از جمله آينده‏ها آمدن الواالامر است و ذكر نام و اسم و نشان ايشان و پيغمبر تمام ائمه را اسمهاشان را از براي سلمان و جابر فرمودند حالا منافقين نمي‏دانستند و نمي‏خواستند بدانند و عمر وقتي كه مي‏خواست به درك برود گفت من مي‏خواستم كه چند سؤال از پيغمبر بكنم و موفق نشدم گفتند آن سؤالات چيست؟ گفت يكي اين است كه مي‏خواستم بگويم كه بعد از تو ما به كه رجوع كنيم من نگفتم و پيغمبر هم چيزي به من نگفت و شما ملتفت باشيد كه از روز بعثت كه مثل ديروز باشد خطاب شد اول خويش و قومهاي خودت را دعوت ايشان را دعوت كرد و يك پاچه گوسفندي را هم طبخ نمودند و قدري نان هم طبخ نموده بودند وقتي كه آمدند ديدند يك پاچه گوسفندي را پخته و همه از آن غذا خوردند و سير شدند ابولهب گفت اين غذاي من يك نفر بيشتر نبود و پنجاه نفر از اين غذا خوردند و سحر از اين بالاتر نمي‏شود و باز آن غذا به جاي خود بود و به همسايه‏ها هم دادند و باز به جاي خود باقي بود و روز ديگر هم باز همان اشخاص را دعوت كرد و آمدند فرمودند ببينيد من از براي شما ضرر ندارم و مي‏بينيد خارق عادت هم كه دارم معجزه هم كه دارم به من ايمان بياوريد و من پادشاه روي زمين مي‏شوم و شما هم معزز و محترم خواهيد شد باز آنها استهزاء مي‏كردند و مي‏خنديدند آن وقت فرمودند هركس ابتدا به من ايمان آورد او است خليفه من و حضرت امير7 گفت من تو را اطاعت مي‏كنم آمد با پيغمبر بيعت كرد و اگر پيغمبر خليفه نصب نكند بعد از پيغمبر اسمي از او باقي نخواهد ماند. پس ولايت كأنه جزو نبوت است و نبي بي‏ولي نبي نيست و ولي بي‏نبي ولي نيست و سر مطلب به دستتان باشد و نبوت پيغمبر اصلش براي اين نيست كه من بايد متشخص باشم و شما نوكر باشيد من سلطنت كنم و شما اجزاي سلطنت باشيد بلكه او مي‏گويد من آمده‏ام كه شما را از دنيا باز دارم و اين دعوتها را من از براي آخرت مي‏كنم و من آمده‏ام كه شما را نجات دهم و نجات از جهنم نه نجات از دنيا نجات از دنيا كه دعوت نمي‏خواهد در دنيا در هر عصري تابع هر سلطاني باشد نظم و نسقي دارد هر يك از سلاطين از گبر و نصاري همه نظمي دارند و يك‏پاره عدالت هم داشته‏اند ديگر اين رسالت نمي‏خواهد و لازم نكرده كه جبرئيل خبري بياورد پس همين كه كسي تابع سلطاني شد مال و جانش محفوظ است ولكن اين پيغمبر وقتي كه مي‏آيد بسا بگويد تابع سلطان و نوكر سلطان هم مباش و اگر آب ريختي در دوات ظالم و در بعضي از احاديث كه مي‏فرمايد اين سلطاني را كه مي‏بينيد بر مردم مسلط شده اين اشقي الناس است و اين اشقي الاشقياء است كه سلطان شده و اشقي الاشقياء مقرب خدا نمي‏شود و آنكه امين اين سلطان است امين ظالم است و امين آن متقلب است و هرچه بالاتر مي‏رود بدتراند. پس امر نبوت اين‏جور نيست هركه نزديك پيغمبر است او نزديك به خداست چنان‏كه خود پيغمبر نزديك‏ترين مخلوقات است به خدا چرا كه حالت اين پيغمبر حالت قلم است در دست كاتب خدا حركتش مي‏دهد مي‏گويد خدايا مرا حركت دادي ساكنش مي‏كند مي‏گويد خدايا مرا ساكن كردي پس عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون پس اگر چنين پيغمبري در ميان مردم نيايد مردم بحثش را بر خدا دارند كه چرا چنين شخصي نفرستادي در ميان ما كه ما خاطرجمع باشيم همان طوري كه قلم هر جور كه حركت كرد مي‏فهمد كه كاتب آن‏جور حركتش داده و اين قلم از خودش نه حركت دارد و نه سكون و به همين‏جور است واللّه معصومين از خودشان لايملكون لانفسهم نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً و طوري تسليم دارند امر خدا را كه خدا حركتشان مي‏دهد حركت مي‏كنند ساكنشان مي‏كند ساكن مي‏شوند و همين‏جور چيزها است كه در احاديثشان مي‏فرمايند صاحب‏الامر كه ظاهر مي‏شود اول كاري كه مي‏كند در زمين كوفه جايي است كه مي‏ايستد و دوازده هزار شمشير از خاك بيرون مي‏آورند با دوازده هزار زره و روي آن شمشير و زره نوشته كه مال كيست و مي‏دهند به دست آن دوازده هزار نفر و مي‏فرمايند كه داخل شويد در ميان اين مردم و هركس پيش مي‏آيد بكشيد و همين عدل است مي‏آيند همدان و همين‏طور مي‏كشند اصفهان را همين‏طور و هكذا كه بعضي از منافقين پيش خودشان مي‏گويند كه اين از نسل فاطمه نيست و حرفش اين است كه من انتقام مي‏كشم از كشندگان حسين مي‏گويند ما كه حسين را نكشتيم مي‏فرمايد شما راضي بوديد پس شما هم كشنده او هستيد و حكم پيغمبر همين است كه اگر مؤمني را در مشرق بكشند و كسي در مغرب راضي باشد او هم شريك است در قتل آن مؤمن و اگر هزار نفر راضي باشد همه آن هزار نفر رامي‏كشند حالا در مغرب هزار نفر باشند و راضي باشند كه آن مؤمن را در مشرق كشته‏اند همه را مي‏كشند عرض مي‏كنند كه چطور مي‏شود كه از كشتن نگاه مي‏دارد مي‏فرمايند تا وقتي كه ميل دارد به كشتن مي‏كشد وقتي كه ميل ندارد به كشتن ديگر دست برمي‏دارند و به امر خدا است كار ايشان و در پيغمبران وحيش مي‏گويند و در ائمه الهام الهي مي‏گويند چرا كه از خودشان هوا و هوسي ندارد پس اگر حكمي كردند حكمشان حكم خدا است مي‏فرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه اطاعت رسول خدا را مي‏كند اطاعت خدا را كرده چرا كه او قائم مقام او است قولش قول خدا و حكمش حكم خدا است و امرش امر خدا تا آنجايي كه ارادة اللّه في مقادير اموره تحبط اليكم و تصدر من بيوتكم و خدا هر كاري را كه مي‏كند اول آن اول خلق را حركت مي‏دهد و آن اول خلق از خودش حركت و سكوني ندارد چرا كه مي‏خواهي نجاري كني اره و تيشه را حركت مي‏دهي اره خودش به تنهايي نمي‏برد بايد نجار حركتش بدهد و بي‏اره هم نمي‏شود بريد و ملتفت باشيد كه معصوم را خدا است عاصم او و اگر جهل داشته معصوم از جهل نيست پس اولاً بايد اراده خدا را بداند اگر سخت بايد گرفت سخت مي‏گيرد و اگر سست بايد گرفت سست مي‏گيرد و اگر اين پيغمبر ذره‏اي از آن‏قدر كه خدا قرار داده نرساند امري را يا زيادتر برساند تقصير خدا است.

پس غافل نباشيد كه تكليف هر مكلفي را خدا مي‏رساند خدا است مبلغ و حاكم و خدا است كه امر خودش مي‏رساند اما چطور رسانيده همين‏طور كه ديدند پيغمبري را فرستاده و با مردم حرف زد حالا ما در مكه نيستيم گرگ مي‏فرستد كتاب مي‏فرستد به هر طور كه بخواهد امر خدا را ابلاغ مي‏كند و خدا هر كاري را كه مي‏خواهد با نبي مي‏كند چنان‏كه روح هر كاري را كه مي‏كند با بدن مي‏كند و خدا مي‏فرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا و اگر روح نبوت در بدن نبي نباشد نبي نخواهد بود مثل اينكه ما روح انساني داريم و حيوانات ندارند و نباتات روح حيواني ندارند اين است كه كار حيواني نمي‏توانند بكنند و همين‏طور روح من امر اللّه روح عالم است و دانا است و قادر است و در آن واحد هم در آسمان است و هم در زمين هم در مغرب است و هم در مشرق و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان مي‏بيني هر گياهي كه مي‏رويد خدا خواسته كه برويد و كسي ديگر نمي‏تواند چنين كاري را بكند حالا اين مردم حرث مي‏توانند بكنند ولكن زراعت نمي‏توانند بكنند ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون و ايشانند واللّه زارع و مي‏دانند كه چقدر گرم سردش بكنند حالا ديگر ميزانش چقدر است اين اندازه پيش خدا است انا كل شي‏ء خلقناه بقدر تو هر قدري بخواهي اين آب و خاك را داخل هم بكني دانه گندمي ساخته نخواهد شد و مأكول نخواهد شد.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس هفتم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

حجت خداوند عالم كسي است كه شاهد بر خلق باشد كه تمام خلق به مرئي و مسمع او باشند و يك‏پاره چيزها است و يك‏پاره اشخاص خيلي‏هاشان قبول نيم كنند حجتي كه خبر از خلق ندارد نمي‏تواند او را برساند يك كسي در مشرق عالم است و اين حجت در مغرب عالم و از او خبر ندارد كه در مشرق كسي هست نمي‏تواند به او برساند پس حجت بايد محجوج خودش را بشناسد و بداند كه كيست كه بايد ابلاغ به او و غافل نباشيد پس اولا علم بايد داشته باشد به محجوج كه هر يكي در كجا منزلشان است و هر يك را به چطور بايد تبليغ كرد پس شخص جاهل كه نمي‏داند هر كسي كجا هست نمي‏تواند امر را به آنها برساند. پس حجت يعني آن كسي كه از جانب خدا مأمور است كه برساند امر الهي را كه پيش او است و مردم ديگر از آن امر خبر ندارند پس اين حجت بايد خبر از مردم داشته باشد و بعضي جاها مي‏فرمايند گله صاحب مي‏خواهد و شباني مي‏خواهد كه بداند هر گوسفندي كجا است و كجا بايد چرانيد كه گرگ به آنها صدمه نزند و بايد بداند كه كجا علف و كجا آب است عرض مي‏كنند اگر چنين است چرا مردم او را نمي‏بينند مي‏فرمايند شبان بايد گوسفند را ببيند و گوسفندي اگر كور باشد شابن را نبيند طوري نيست اما اين شبان اگر در ميان نباشد گوسفندها متفرق مي‏شوند و جايي مي‏روند كه اب و علف نيست و گرگ مثلاً هست و باز به همين‏جور مي‏فرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم هرگز ما از رعايت شما دست برنمي‏داريم و شما را فراموش نمي‏كنيم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء اگر ما حفظ نكنيم شما را بلاها نازل مي‏شود بر شما و دشمنان احاطه مي‏كنند به شما پس ماييم حافظ و ناصر شما و شما را رعايت مي‏كنيم پس خداوند عالم چون خلق كرده است خلق جاهلي را و عالمي ضرور دارند خلق كرده گوسفندان را شباني ضرور دارند گوسفندان بي‏شبان كارشان نمي‏گذرد و خلق بي‏حجت كارشان چرا كه همه محتاجند به مدد و سرهم بايد اينها را چيز داد مي‏بيني چه خواب باشي چه بيدار چه بچه باشي چه بزرگ سرهم انسان محتاج است به خداوند عالم و خدا بايد رفع احتياج بكند و خيلي از مردم احمق و تمام مردم الاّ المؤمن احمقند و خيالشان مي‏رسد أليس اللّه بكاف عبده خدا كفايت مي‏كند حجت مي‏خواهد چه كند و الان هم خدا كفايت كرده است ولكن كفايت را چطور مي‏كند چشمت را باز كن ببين چطور مي‏كند اگر پيغمبري نيامده بود و حلال و حرامي و حقي و باطلي نياورده بود مردم خبر از اينها نداشتند و دليل آنكه خدا احقاق حق و ابطال باطل مي‏كند اين است كه پيغمبران فرستاده و در بعضي اخبار مي‏فرمايند كه حجت بايد پيش از خلق باشد و مربي بايد بيشتر و عالم را اول خلق مي‏كند بعد متعلم را و حجت بايد قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق باشد. پس حجت خداوند عالم و شاهد مي‏آورند در اين خصوص مي‏فرمايند شما نمي‏بينيد كه خدا آدم را خلق كرد و او حجت بر خلق بود و اولاد او به دنيا نيامده بودند و آدم هنوز بچه‏هاش به دنيا نيامده بودند حجت بود و قبل الخلق بود محض اينكه بچه‏هاش كه به دنيا آمدند آنها را تربيت كند پس حجت قبل الخلق است و همراه خلق است و بعد از خلق و اين حجت شاهد است بر جميع جزئيات كه در عالم خلق واقع مي‏شود و اين حرفهايي كه مردم مي‏زنند شخصكه در اطاق نشسته از پشت ديوار چطور خبر دارد عرض مي‏كنم كه اگر اين‏طور باشد بر آنهايي كه پشت ديوار هستند حجت نيست و حجت بايد بداند و شخصي آمد در خانه يكي از ائمه طاهرين: در را كوبيد دختركي آمد در را باز كند اين مردكه خوشش آمد دست كرد به پستان آن دخترك كه از ميان خانه صدا را بلند كردند كه آيا حيا نمي‏كني و گمان مي‏كني كه من تو را نمي‏بينم و يكي از معنيهاي شاهد بودن خدا همين است كه پيغمبر او 9شاهد است و خدا مي‏داند كه اين خلق آقا مي‏خواهند و او را اول خلق مي‏كند و عالم مي‏آفريند و به سوي خلق مي‏فرستد و قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و خداست شاهد و شاهد اسمي است از اسمهاي خدا و اينها را مكرر گفته‏ام و اسم هميشه غير مسمي است حتي اينكه حرف مي‏زند اين گوينده است و اسم من است و من آن كسي هستم كه اگر بخواهم ساكت بشوم ساكت مي‏شوم و ساكت هم اسم من است پس متكلم و ساكت اين دو اسم من هستند و من صاحب اين دو هستم و اسم همه جا همين‏طور غير مسمي است و فرمايش مي‏فرمايند كه نمي‏بيني كه از براي خداوند عالم نود و نه اسم است و كلياتش اين نود و نه است منظورم اين است كه اسم غير مسمي است و اسم ظهور مسمي است و هركس اسم خودش را اسم راستي آن است كه شخص خودش به سر خودش اسم بگذارد و اسمهايي كه خودش نساخته آنها اسم دروغي است مثل اينكه ان غلام سياه گنديده را كافور اسم مي‏گذارند به جهت اين است كه مردم سررشته ندارند پس غلام سياه گنديده اسم راستيش همان غلام سياه گنديده است و كافور دروغ است پس همين‏طور خودتان بر سر خودتان اسم مي‏گذاريد درست راه مي‏رويد و اسمتان مي‏شود درست‏رفتار خواه مردم به تو عادل بگويند يا نگويند بدون تفاوت تمام اسمها را از يك اسم ياد بگيريد مثل اينكه الان شما نشسته‏ايد و اين اسم شما است و ذات شما نشسته نيست و وقتي كه برخواستيد اسم شما ايستاده مي‏شود و آن هم اسم است پس خداوند عالم شاهد است و شاهد اسم خداست و شاهد او رسول او است و اين است كه نسبتهايي كه به رسول او مي‏دهي اين نسبتها به او واقع مي‏شود و غفلت نكنيد مثل اينكه مني كه اينجا نشسته‏ام حالا كسي با اين نشسته معامله كند با من معامله كرده من هر معامله‏اي كردم من كردم حالا اين نشسته اينجا اين كار را كرده من كردم و اگر بايستم باز ايستاده اسم من است پس خدا هم به اسمهاش كار مي‏كند يكي از اسمهاش اين است كه شاهد بر خلق است يكي از اسمهاش اين است كه قادر بر خلق است و عليم و حكيم است و هر يكي كار و اثرشان غير كار و اثر ديگري است كه عالم مي‏داند چيزي را و هنوز آن معلومش موجود نيست مي‏فرمايند همه جا علم عين معلوم است آنهايي كه سررشته ندارند خيال مي‏كنند اين معلومات خارجي همين‏ها عين علم هستند و اينها علم اللّه هستند و حكما هم همين‏طور خيالات كرده‏اند و گمان مي‏كنند كه وقتي كه خلق كرد مخلوقات را آن وقت عالم بر خلق شده و كان اللّه عليماً قبل ايجاد الخلق مي‏گويند فليس للّه انشاء فعل و انشاء ترك حالا مي‏گويد ماها اگر كاري خواسته باشيم هم مي‏توانيم بكنيم و هم مي‏توانيم ترك كنيم و خدا اين‏طور نيست كه هر كاري را كه مي‏خواهد بكند نمي‏شود ترك كند و شاهد مي‏آورند و مي‏گويند و لو شاء اللّه لهديكم اجمعين مي‏گويد كه نمي‏بيني فرموده و لو شاء و لو از براي امتناع است بلي كسي كه نمي‏خواهد مهتدي باشد خدا هم هدايتش نمي‏كند چرا كه حاجت ندارد اما مي‏تواند هدايتش كند پس مي‏تواند ولكن نمي‏كند مثل اينكه تو هم مي‏تواني يك‏پاره كارها را بكني و نمي‏كني.

باري هر كسي كه فكر كند مي‏فهمد اين راه راه خدا نيست و چطور مي‏شود كه مخلوقات او بتواند كاري را بكنند و ترك كنند و خدا نتواند كاري را بر فعل و تركش قادر باشد و خدا انما امره اذا اراد شيـًٔ ان‏يقول له كن فيكون و خدا اگر اراده كند كه همه مردم پيغمبر باشند پيغمبر مي‏شوند و نعوذ باللّه اگر بخواهد همه مردم كافر بشوند مي‏شوند و قل كفي باللّه شهيدا بيني و بينكم و شهادت خدا از همه شهادتها بالاتر است چرا كه ساير شهود هرچه هست شايد ندانند و نبينند ولكن خداي ما غافل نيست و چيزي را فراموش نمي‏كند پس اين خدا شاهد بر خلق است و علي ما ينبغي آن طوري كه بايد شاهد باشد همان‏طور شاهد است به طوري كه هيچ از او مخفي نيست و اين شاهد بودن خدا اسم خداست و اين اسم غير از ذات او است و ذات او آن است كه تمام اسمها اسم او است و اسمهاي خدا خيلي است اما خدا خيلي نيست خدا نود و نه نيست خدا هزار و يك نيست خدا هيچ متعدد نيست يك خداست وحده لاشريك له و در تمام اسمهاش است و اسم هر كسي را اگر فكر كنيد به دستتان مي‏آيد شما مي‏بينيد گاهي متحركيد گاهي ساكن گاهي خوابيد گاهي بيداريد و در هر حالي اسم بخصوصي داريد پس اين اسمها متعدد است و تو شخص واحدي هستي تو پدر هر كسي كه هستي در جميع حالات پدر او هستي و محرم هركس هستي در جميع حالات محرم اويي و اسم هر كسي غير از ذات او است و بعضي ايراد كرده‏اند و گفته‏اند تو مي‏گويي اسم خدا كه قادر است و اگر بنا باشد غير او باشد و خدا قادر را خلق كرده باشد. پس وقتي كه اين اسمش را خلق نكرده بود قادر نبود پس حالا كه قادر نبود چطور قدرت داشت كه اسم از براي خودش خلق كند و شما ملتفت باشيد كه خدا وقتي نبود كه قادر نباشد و قدرت او از نان و كباب نيست و قدرتش از خلقش نيست و اكتساب نكرده خدا پهلواني نيست كه مشق كند و ورزش كند و كم‏كم قوت پيدا كند پس خداست قوي و قادر و وقتي نبوده كه قادر نباشد و خدا است عالم و نبوده وقتي كه علم نداشته نباشد پس خدا تا بود عالم و قادر بود و علم غير از قدرت است و بالعكس و علم سابق بر قدرت است و قدرت را از روي علم جاري مي‏كند مثل اينكه شخص كاتب وقتي كه علم به كتابت دارد از روي علم قدرتش را به كار مي‏برد و كتابت مي‏كند و مي‏فرمايند خدا بود و هيچ مخلوقي نبود اول خدا اسمهاش را آفريد خلق اسماً بالحروف غير مصور يعني همين طوري كه شما اسمهاي خودتان را با هوا مي‏سازيد خدا اين‏طور نيست خدا با قدرت خودش هوا و آب و خاك و ساير چيزها را مي‏آفرينند حالا چطور ساخته در خودتان فكر كنيد كه شما به قدرت خودتان كار مي‏كنيد ديگر قوت خودتان را از چيزي نساخته‏ايد و شما هر كاري را با قصد مي‏كنيد و الان نيت نماز كردن نداريد ولكن اگر خواستي نماز كني با نيت نماز مي‏كني و آن نيت هم يك نيت ديگر ضرور ندارد و نيت را به خود نيت شما درست مي‏كنيد آن وقت با اين نيت وضو مي‏سازيد و نماز مي‏كنيد همه جا اين قصد همراه تو است و تو هر كاري كه مي‏كني با قصد آن كار را مي‏كني و قصد را خودش را به خودش احداث كرده‏اي و مكرر اشاره كردم كه انسان هميشه كارش اين است كه اول قصد مي‏كند و بعد آن كار را مي‏كند پس اول اراده مي‏كند كه نماز مي‏كنيم آن وقت برمي‏خيزد وضو مي‏گيرد و اول اراده مي‏كند كه صورتش را بشويد و بعد مي‏شويد و اول اراده مي‏كند كه دستش را بشويد و بعد مي‏شويد و انسان خودش نمي‏تواند بي‏اراده كار بكند ولكن به طور مسامحه عرض مي‏كنم هر كاري كه قصد در آن نيست مثل اينكه اين نفس كشيدن به قصد تو نيست و كار تو نيست اين كار حيواني است كه خدا اين‏طور قرار داده كه تا زنده است بايد نفس بكشد خواه خواب باشد خواه بيدار و حيواني است كه انسان سوار بر آن است مي‏تواند كه نفس را حبس كند و گاهي تندتر نفس بكشد ولكن اين نفس كشيدن كار حيوان است و ما بر آن سواريم پس اين حيوان مسخره است كأنه تندش مي‏كنيم گاهي كندش مي‏كنيم.

پس غافل نباشيد و اين مردمي كه ما سراغ داريم هنوز فرق مابين خودشان و خرشان نكرده‏اند اين است كه صداي واعمراشان بلند مي‏شود چون تابع عمرند و حيوان اول اراده نمي‏كند كه ببيند و چشمش كه باز است مي‏بيند و انسان از روي اراده نظر مي‏كند و هر كار بي‏اراده‏اي را خدا قبول نمي‏كند يك مرتبه بدون اراده به نامحرمي نظر كني كار تو نيست ولكن اگر چشمت را دوختي كه ببيني چطور است حالا تو نگاه كردي‏اي و عذابت مي‏كنند كه چرا تعمد كردي و به نامحرم نظر كردي پس هرچه تعمد و قصد در ان نيست كار انسان نيست و كار انسان اين است كه در هر كاري اول قصد مي‏كند و از روي قصدش كار مي‏كند پس قصد مي‏كند كه غسل كنم و قصد مي‏كند كه وضو بگيرم و نماز كنم و اگر قصدش قربة الي اللّه براي خداست و اين مردمي كه مي‏بيني سرتاسرشان خودشان را با خرشان مثل هم خيال مي‏كنند پس هرچه از انسان صادر شد بي‏قصد مال انسان نيست حالا در اين بدن انسان گياهي است كه جذب و هضم و دفع و امساك مي‏كند و اين كار من نيست حالا اين غذا در بدن خون مي‏شود اين كار من نيست اين خون ديگر در بدن منتشر مي‏شود بعضيش در چشم مي‏رود بعضيش در گوش بعضي در سر و غذاي اينها مي‏شود كار من نيست ديگر نمي‏دانيم كه چه جور مي‏كنند خون مي‏شود كار ما نيست اين غذاها بعضيش سفيد است بعضي قرمز است بعضي زرد است چطور مي‏شود كه خون و قرمز مي‏شود و اين خون چطور مي‏شود كه استخوان به اين سختي مي‏شود و گوشت به اين نرمي مي‏شود اينها كار ما نيست اين استكه مي‏فرمايند انت ماكونت نفسك و ماكونك من هو مثلك تو خودت اين چشم و گوش و سر را نساخته‏اي و نمي‏تواني بسازي و خيالش را هم نمي‏تواني بكني و حالا كسي ساخته و توانسته كه ساخته و خيلي چيزهاشان را كه مي‏بيني خيلي خوب هم ساخته مثل چشم كه نفعش به خود ما مي‏رسد و گوش نفعش به خود ما مي‏رسد و دست و پا نفعش به خود ما مي‏رسد و اين خلق به خدا نمي‏توانند قوتي و تغييري بدهند و خدا چنين خدايي است كه خلق مي‏كند و سر و چشم و دست و پا مي‏دهد حالا مي‏بينيم كه در اين بدن روح جاذب و ماسكي هست مثل اينكه در درخت خارجي هست و آن درخت جذب مي‏كند آب را و برگ مي‏كند و اين برگ هم سبز مي‏شود و بزرگ مي‏شود و اين برگها مي‏بينيم كه نهرها و رگها دارد كه از اين آبخورها آب را جذب مي‏كند و اگر تمام خلق جمع بشوند و بخواهند برگي را درست كنند نمي‏توانند.

پس غافل نباشيد خيلي كارها است كه كار غير است و نفسي خدا خلق كرده كه مي‏بيند و مي‏شنود و شامه و ذائقه و لامسه دارد و مي‏بيند و احساس مي‏كند حالا اين حيوان سواري انسان است حالا انسان چيست انسان علم و حلم و ذكر و فكر و نباهت و نزاهت و حكمت است و همه انسانها اينها را دارند ديگر حالا اگر خيالشان در خوردن باشد ديگر اين را ذكرش نمي‏گويند و همين كه كسي همش اين باشد كه بخورد قيمتش همان است كه از او دفع مي‏شود يعني فضله‏اش ولكن وقتي كه متذكر شد كه خدا از براي چه او را آفريده و انبيا و اوليا فرستاد و مرا به جهت دين آفريده به جهت عبادت آفريده اينها را علم و حلم و ذكر و فكر نباهت و نزاهت و حكمتش مي‏گويند و تبارك آن صانعي كه عالم است به جميع آنچه مي‏كند و الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير و عالم اسم خداست و نبوده وقتي كه عالم نباشد و مع‏ذلك اين اسم خداست و ذات خدا نيست و خدا را گمان مكن كه در پستويي نشسته و اسمش آنجا است همان طوري كه مي‏بيني من اينجا نشسته‏ام و نشسته من همراه من است و اين گوينده اسم من است و ساكت هم اسم من است و من همراه اين گوينده هستم و از روي اراده حرف مي‏زنم.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس هشتم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

خداوند عالم امر كرده است بندگان خودش را كه عمل كنند و عمل هم به طور عموم جميع عباد مأمورند كه كاري بكنند و آثار اشيائ علت غائي هستند چنان‏كه مكرر عرض كرده‏ام كه اگر آثار اشياء مراد نبود اصلش آن اشياء را خدا خلق نمي‏كرد ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه پس آب را خلق كرده‏اند براي اينكه كارش اين باشد كه تر كند كارش اين باشد كه گياه از آن برويد و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي پس هر چيز زنده‏اي از اثر آب است و آن را خلق كردند به جهت آنكه احياء را مي‏خواستند بسازند و هيچ وقت در هيچ عالمي معقول نيست كه خدا يك تكه از ذات خودش را بردارد و صورتي بر او بپوشاند و اسمش بگذارد بنده من است پس خداوند عالم از ذات خودش مايه نمي‏گذارد و اين خلق محتاجند به فضل خدا و به خلق خدا محتاجند رجع من الوصف الي الوصف دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله و اصلش راه احتياج را مردم نفهميدند شماها به دست بياوريد محتاجيم به خدا كه آن خدا گندم بيافريند كه شما گندم بخوريدو خدا را نمي‏شود خورد مأكول نيست نه در دنيا و نه در آخرت خدا رفع تشنگي شما را به آب كرده است و ذاتش آب نيست خدا ذاتش گندم و جو نيست خدا نه آكل است نه مأكول نه شارب است نه مشروب و هلم جراً و تمام خلق از عالم خلق خلق شده‏اند نه از عالم ذات خداوند عالم پس خدا خودش به صورت خلق محال است بيرون بيايد و مثل ظاهرش را عرض كردم كه چيزي كه از جايي است و از جايي ساخته‏اند حلوا را از شكر ساخته‏اند و آن شيريني شكر از حلوا پيداست و همچنين هر چيزي را با روغن چرب مي‏كنند اين چربي روغن در يك مثقال روغن هم چرب است يك من روغن هم چرب است پس ديگر از همين مثل شما از روي بصيرت فكر كنيد و از روي حكمت توحيد به دستتان بيايد پس خود اوست ليلي و مجنون اين ليلي خود خداست پس چرا به صورت ديگر بيرون نمي‏تواند بيايد و اين ليلي به صورت ديگر چرا نمي‏تواند بشود و هر چيزي را خدا هر طوري كه ساخته به طور ديگر نمي‏تواند بشود و خداوند عالم صورت ندارد و در ايي حبس نيست و غافل نباشيد كه حاقش را به دست بياوريد و همين‏قدر كه چرت نزنيد به دستتان مي‏آيد. پس خداوند عالم خودش بر فرضي كه كسي مسامحه كند كه خودش آمده به صورت ليلي شده پس چرا اين ليلي خودش را نمي‏تواند حفظ كند و خداست حافظ همه چيز و اين ليلي اگر خداست پس چرا خودش را نمي‏تواند حفظ كند و چرا غذا يم خورد و چرا مي‏ميرد و خداست كه حي لايموت است و معقول نيست كه خدا بخورد و هركس غذا مي‏خورد لامحاله تغوط مي‏كند و خدا معقول نيست كه تغوط كند حالا شماها كه زنده‏ايد روحتان را مي‏آورند در بدن شما اسم شما مي‏شود زنده و روح را كه بيرون مي‏برند اسم شما مي‏شود مرده و خدا مثل روحي نيست كه داخل خلق شده باشد پس خداوند عالم همين طوري كه به حسب ظاهر يك‏پاره چيزهاش را مي‏داند و حاق مطلب زور بزنيد كه بفهميد. خدا جسمي نيست كه كاري از او نيايد اين سنگي كه اينجا افتاده هيچ كار از خودش ساخته نيست خودش خود را ساكن هم نمي‏تواند بكند و غافل نباشيد پس خدا اين سنگ نيست و كلوخ نيست و اينها كه در تصرف شما است اينها خدا نيستند.

پس غافل نباشيد كه به همين لفظي كه عرض كردم فكر كنيد و راه فكرش را انسان در عالم خلق مي‏گويد كه مردم در راه بيفتند چنان‏چه همين‏جور حضرت رضا مي‏فرمايد قد علم اولواالالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا و هر مشعري كه به تو داده‏اند حالا فكر كن چيزي مي‏فهمي وقتي كه ديدي قلم خودش نمي‏تواند بنويسد و كاتبي بايد قلم را به دست بگيرد كه بتواند كه بردارد پس قادر بايد باشد و به اين دانا باشد كه خط بتواند بنويسد پس آن‏جور كه اراده دارد قلم را حركت مي‏دد و چيزي نويسد و قلم نويسندگي نمي‏داند به همين‏جور كه فكر كنيد حاق مطلب را اگر بخواهيد ابتداي خلق لامحاله بايد معصوم باشد چرا كه خلق به خودي هيچ ندارند نه حركتي دارد و نه سكوني اين است كه مي‏فرمايند لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم. و حاقش همين است كه اين خلق به خودي خودشان هيچ نيستند مگر آنكه بسازندشان كه موجود بشوند همين طوري كه كرسي آن چيزي است كه نجار ساخته باشد اين است اين است كه مي‏گويند وجودي دارد و ماهيتي هرجاش مي‏خواهي وجود اسمش بگذار و هرجاش مي‏خواهي ماهيت و وجود اين كرسي را شخص نجار موجود كرده پس به واسطه نجار موجود شده حالا اين كرسي كه به واسطه نجار موجود شده حالا ديگر استدلال مي‏كني كه كرسي را كه ديديم مي‏فهميم كه نجاري داشته و مردكه كه اصلش به خدا قائل نبود گفت شما مي‏گوييد و خودتان مي‏گوييد كه او را نمي‏شود ديد و رنگ و شكل هم نيست كه چشم ما ببيند او را و خودتان مي‏گوييد كه صوت هم نيست كه ما گوش بدهيم و او را بشنويم يا صداي او را بشنويم و بو هم نيست كه ما بو بكشيم.

و ملتفت باشيد اين بود كه به لفظ خيلي آساني فرمودند تو اگر ببيني عروسكي در جايي افتاده آيا شك مي‏كني كه يك كسي اين را ساخته؟ لابد مي‏داني كه يك دختري اين را ساخته به اين شكلهاي مختلف ساخته يك جاش را مثل سر ساخته يك جاش را مثل دست و يك جاش را مثل پا عرض كرد در اين شك ندارم. فرمودند شايد خودش اين‏طور شده باشد؟ عرض كرد شك ندارم كه كسي اين را ساخته. فرمودند حالا فرض كن كه اين شخص هم كه اينها را ساخته او را نديده باشي باز شك داري كه اين عروسك را كسي ساخته؟ عرض كرد نه. فرمودند چرا در وجود خودت فكر نمي‏كني كه چنين سري ساخته كه واقعاً سر است و گوشي ساخته كه راستي راستي صدا مي‏شنود و اين عروسك شكل سر و گوش داشت حالا اين‏كه چشمش رنگها را مي‏فهمد و شامه‏اش بو مي‏فهمد و ذائقه‏اش طعم مي‏فهمد و خودش هم مي‏داند كه خودش خود را نساخته و همه اين اسبابي كه در ملك خداست اگر بردارد بهم بچسباند باز نمي‏تواند آدم بسازد و اين صانع يك طوري خلق مي‏كند ببينيد كه يك غذا انسان مي‏خورد و اين شكلش استخوان نيست و رنگش سرخ نيست و اين غذايي كه مردم مي‏خورند خون مي‏شود و اين خون يك طعم و رنگ دارد چطور مي‏شود كه بعضيش استخوان مي‏شود بعضيش گوشت و بعضي پيه مي‏شود بعضي رگ و پي مي‏شود مي‏بيني كه تو نمي‏تواني اين‏طور صنعت كني و اگر خوني را برداري و بخواهي استخواني بسازي نمي‏تواني نهايت اين است كه سفت مي‏شود ولكن استخوان نمي‏شود.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم اولاً عالم است و همه چيز را مي‏داند و چنان عالمي است كه همه چيز را پيش از آنكه بسازد مي‏داند كه براي چه مي‏سازد و هرچه را ساخته اولاً اراده كرده و بعد مطابق اراده خودش ساخته و بسا اراده‏ها پيش باشد اول كه خدا نطفه زيد را مي‏سازد مي‏خواهد كه زيد را بسازد و بعد از نه ماه زيد از شكم مادر بيرون مي‏آيد همه جا خدا بر همين نسق خلق كرده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خيلي از احمقها هستند كه مي‏گويند خدا محض اينكه اراده مي‏كند جلدي بايد زيد موجود شود و خداي ما چنين خدايي است كه اگر زيد را بخواهد في الفور از سنگي بيرون بياورد مي‏تواند ولكن نظم كارش اين است كه اول هيچ نيست و خدا گياهها و حبوب را خلق كرده و اين حبوب را مي‏خورند حيوانات و خون در بدنشان جاري مي‏شود و اين خون است كه مي‏آيد در جاي بخصوص مني مي‏شود و اين نطفه كه آبي است يك نطفه‏اي را مي‏سازند از براي زيد عالم و يكي را مي‏سازند از براي پر قوت و يكي را از براي سفيد يا سياه پس اول خدا تخمه مي‏سازد و از آن گياهي مي‏روياند از همين آب و خاك و گرميها و سرديها تخمه هندوانه مي‏سازد و از هر آب و خاكي گياهي نمي‏رويد و خدا مقدار معيني از خاك را مي‏گيرد و داخل هم مي‏كند و مقداري از سرما و گرما را داخل آن مي‏كند و تخمه هر گياهي را مي‏سازد و كل شي‏ء عنده بمقدار كار خداست و هيچ‏كس اين‏جور كار نمي‏تواند بكند چرا كه او مي‏داند كه خربزه را چطور بايد ساخت آن وقت تخمه خربزه را از همين آب و خاك و گرميها و سرديها مي‏سازد اما مقدار معيني از آب و مقدار معيني از خاك و مقدار معيني گرم و سردش مي‏كنند و يك جوري مي‏كند كه از همين آب و خاك تخمه خربزه مي‏سازد و از همين آب و خاك يك جوري مي‏كند كه تخمه هندوانه مي‏سازد ولكن گياههاي مختلف روييدن از ماده واحده اين را مخلوقات نمي‏توانند اگر خيلي زور بزنند كه يك‏پاره جاهاي حكمتش را به دست بياورند خيلي مردمان عاقلي هستند و يك‏پاره چيزها است كه انسان مي‏فهمد ولكن صنعت نمي‏تواند بكند مي‏داند مثلاً مرغ به جهت برداشتن مي‏پرد اما از براي خودش نمي‏تواند بال و پر درست كند كه پرواز كند پس خداوند عالم اولاً دانا است و قدرتي دارد كه آن را از روي علم جاري مي‏كند علم خدا بالا است و قدرت تابع علم است و هر جور كه اراده مي‏كند همان‏طور خلق مي‏كند و طورشان همين است كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت اول آب و خاك خلق مي‏كند و آب را عقد مي‏كند در خاك و خاك را حل مي‏كند در آب و گل مي‏سازد و هيچ‏كس نمي‏تواند مثل خدا گل بسازد قندي را كه مي‏اندازند در آب هيچ ريزه قند در آب پيدا نيست چرا كه حل شده نمكه را كه در آب مي‏اندازند آب مي‏شود و پيدا نيست ولكن اين نمك ما يك جاش داخل آب شده و آب ما يك جاش داخل نمك شده ولكن تبارك آن صانعي كه آب را چنان داخل خاك مي‏كند و خاك را چنان حل مي‏كند در آب كه چيز تازه‏اي ساخته مي‏شود و اين نطفه است و مخلوقاتي كه خدا ساخته مبدئشان آب و خاك است و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي يا از خاك ساخته كه ان مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب خدا خاك را برمي‏دارد و آب را برمي‏دارد داخل هم مي‏كند تخمه مي‏سازد و تخمه‏سازي كار صانع است و تخمه‏سازي است كه در زبان اهل اكسير حجرش مي‏گويند يعني اول بايد تخمه را ساخت و تخمه گندم گندم مي‏شود و تخمه خربزه خربزه مي‏شود حالا اين تخمه را خدا چطور ساخته نوعش اين است مي‏دانيم بي‏آب نيست همين روغن را مي‏دانيم كه آب دارد چرا كه وقتي كه روشن كردي مي‏بيني كه خاكش دود مي‏شود و آبش بخار مي‏شود حالا اگر عقلت را تابع چشمت بخواهي بكني هيچ نمي‏فهمي ولكن چشمت را كه تابع عقل كردي مي‏فهمي كه روغن اگر همه‏اش آب بود دود نداشت و اگر بگويي خاك تنها است خاك تنها نيست ولكن خدا طوري آبش را داخل خاك كرده و خاكش را طوري داخل آب كرده كه چيز تازه‏اي ساخته شده پس اگر اين آفتاب نبود اين آبها داخل خاك نمي‏شد و اگر اين سرماها نبود هيچ آبي بسته نمي‏شد همين سرماها آب را سخت مي‏كند و سرما به هر جسمي كه خورد سخت مي‏شود حتي آنكه شمشير اگر سرد باشد و به جايي بزني مي‏شكند مگر آنكه گرم بشود و گرمش كه بكني نرم مي‏شود پس مي‏فهمي كه اين نرمي سببش گرمي است و خداي ما گرم نيست سرد هم نيست خدا سرد را آفريده و گرم را آفريده و خداي ما هيچ مخلوقي از مخلوقات نيست و همه مخلوقات را آفريده و همه را اين‏طور آفريده كه اول نطفه ساخته و بعد علقه و مضغه و عظام ساخته و كل شي‏ء عنده بمقدار و ما هر قدر بخواهيم اين‏جور كارها بكنيم نمي‏توانيم ما همين كه قدري آب و خاك را داخل هم كرديم همين كه هوا گرم شد آبهاش بالا مي‏رود و خاكش باقي مي‏ماند و همين قند را هم كه مثل زدم كه در آب مي‏اندازي وقتي كه آتش بر آن مسلط كردي آبش بخار مي‏شود و قندش باقي مي‏ماند اين است كه گفته‏اند با آب خالص غسل بكن پس آب نيشكر واقعاً شكر است چرا كه آبي كه داخل شكر است بخار مي‏شود و به هوا مي‏رود و شكرش باقي مي‏ماند پس آب نبود و آب برگ هر درختي و آب ميوه هر درختي را اينها را هريك را كه بجوشاني سفت مي‏شود ولكن به خلاف اين آب متعارفي اين را كه مي‏جوشاني يك جاش بخار مي‏شود و بالا مي‏رود و اين صانع عرض كردم اين‏طور صنعت مي‏كند كه روغن مي‏سازد و هم آب دارد و هم خاك آبش عقد شده در خاك خاكش حل شده در آب و چيز تازه‏اي ساخته شده و تو نمي‏تواني روغن بسازي و تو قدر قدر آب و خاك را داخل هم كني و گرم و سردش كني نمي‏تواني روغن بسازي خدا در اين چوب چربي قرار داده و همه از آب و خاك است و مي‏شود از هم جدا كرد به دليل اينكه هر روغني را كه روشن كني دود مي‏كند و اين روغن آب دارد خاك دارد هوا و آتش هم دارد و همه را مي‏شود به دست آورد و همه هم جدا جدا به كار مي‏خورد آن دوده‏اش به كار ديگر مي‏آيد و وقتي كه اينها را به ميزان معيني جدا مي‏كني مي‏بيني يك جزئش شيرين است و يك جزئش تلخ است يك جاش شفا است يك جاش سم قاتل است پس خداوند عالم اين‏جور صنعت مي‏كند و همه چيز را از آب و خاك مي‏سازد و نطفه را از اين آب و خاك مي‏سازد و نطفه انسان انسان از آن پيدا مي‏شود و از نطفه انسان سگ نمي‏توان ساخت و خدا از همين سرديها و از همين گرميها و آب و خاك مي‏گيرد و حل و عقد طبيعي مي‏كند و نطفه مي‏سازد.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس نهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

چنان‏چه در وجود خودتان مي‏بينيد ان‏شاء اللّه فكر كنيد كه خدا دستورالعمل داده و فرموده و في انفسكم أفلاتبصرون ببينيد كه شما هر كاري را كه مي‏توانيد بكنيد و هر علمي را كه داريد ببينيد از پيش خودتان مي‏آيد پايين از خارج كسي نمي‏تواند به شما خير بدهد غافل نباشيد ان‏شاء اللّه پس هرچه در خارج است كه انسان نمي‏كند آن كار را داراي آن نيست چنان‏كه مكررها اصرار كرده‏ام و عرض كرده و مي‏كنم ببينيد انسان ذائقه‏اش به كار نبرد و او را در ديگ حلوايي فرو ببرند حلوا به او نداده‏اند و اين خبر ندارد كه اين شيرين است يا تلخ است. ملتفت باشيد كه اگر كسي را شكمش را بشكافند و پر از حلوا كنند باز خبر از حلوا ندارد ولكن خدا ذائقه داده حلوايي هم خلق كرده تو مي‏خواهي ببيني حلوا چطور است بچش. پس با ذائقه انسان مي‏فهمد نه با ساير اعضا و لو بدنش را پر از حلوا كنند و لفظهاش را خيلي آسان عرض مي‏كنم كسي را در صندوقي حبس كنند به طوري كه از خارج چيز به اين نرسد و صندوق را در باغي ببرند اين شخص را در واقع به باغ نبرده‏اند و صندوق در باغ رفته چرا كه چشمش در صندوق بوده و درختها را نديده و ميوه‏ها را نچشيده و بوهاي باغ و هواي باغ را نفهميده پس از خودش كه بپرسي مي‏گويد من خبر ندارم از باغ ولكن خدا باغي خلق كرده چشم هم خلق كرده تو نگاه مي‏كني باغ را مي‏بيني ميوه در باغ هست تو هم ذائقه داري و طعمهاش را مي‏فهمي صداهاي بلبل هم در باغ است به تو گوشي داده‏اند كه بشنوي حالا آن كسي كه در بيرون صندوق است اينها را مي‏فهمد پس هرچه را كه كائناً ماكان شخص نكرده مال او نيست و شيطان چنان اين مردم را مغرور كرده كه به خيال خودشان مي‏گويند آن مزرعه مال من است تو كه او را نساخته‏اي چطور مال تو مي‏شود اين است كه مي‏فرمايند ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري هرچه را تو كرده‏اي مال تو است و هرچه را تو نكرده‏اي مال تو نيست و شيطان بر مردم غالب مي‏شود و آنها را مغرور مي‏كند مي‏گويد اين خانه مال من است و حال آنكه تو مي‏ميري و اين خانه اينجا مي‏ماند چطور مال تو است پس شخص هرچه را چشيده خبر از آن طعم دارد هرچه ديده خبر از آن مرئي دارد هرچه شنيده خبر از مسموع دارد و هرچه را لمس كرده و احساس كرده داراست و الاّ دارا نيست و سر اين مطلب را غافل نباشيد كه خداوند عالم هيچ محتاج به عمل هيچ كس نيست و مع‏ذلك اين همه اصرار كرده كه عمل كنيد به جهت آنكه انسان را خلق كرده‏اند از براي عمل و هر چيزي را به جهت عملش ساخته‏اند و اثار و افعال اشياء علت غ ائي هستند كه اول اينها مراد خداوند عالم بوده از اين جهت اينها مقدمند در وجود و مؤخرند در ظهور مثل اينكه اين خانه را ساخته‏ايم به جهت اينكه منزل كنيم در اين خانه و آن اولي كه شروع به ساختن عمارت كرديم مقصودمان سكون در خانه بود كه و اگر آن ملاحظه نبود خانه نمي‏ساختيم و علت غائي آن است كه فاعل را وامي‏دارد به فعل و اين فاعل ماده و صورت مي‏گيرد و علت غائي مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور و واقعاً ملتفت باشيد كه در عالم زمان بسا زماناً هم مقدم باشد مثل اينكه ما مي‏نشينيم در عالم زمان مي‏بينيم خانه نداريم و آن وقت خيال مي‏كنيم كه خانه بسازيم و بعد از دو سال خانه مي‏سازيم و يك‏پاره هست كه زمان بردار نيست و زماني بر خدا مرور نمي‏كند خداوند عالم عمر را از براي متعمرين ساخته زمان را از براي شما ساخته كه شما در آن سكنا كنيد مكان را از براي شما ساخته خدا زمان و مكان ندارد خدا زماني ندارد و اغلب مردم همين‏طور خيال مي‏كنند كه خدا پارسال بود و دو سال قبول بود و خيال مي‏كنند كه خدا آن است كه عمر درازي دارد و خدا عمر نمي‏خواهد و وقت ندارد پس خداوند عالم هيچ مكان ندارد به هيچ وجه من الوجوه ولكن مكان را از براي مكين خلق كرده و هر چيزي را خدا براي كاري خلق كرده تا خلقت او فايده داشته باشد و همين‏جور حكمت بود كه تعليم هشام و مفضل مي‏فرمودند كه تو ببين اگر اين آبها بود و كسي محتاج به آن نبود و كسي نمي‏خواست عمارت بسازد و زراعت كند نه اين است كه وجود اين آب بي‏مصرف بود و او هم مرد فهيمي بوده است و تصديق مي‏كرد و عرض مي‏كرد كه اگر اين آب فايده نداشت خدا خلق نمي‏كرد پس آب را از براي همين خلق مي‏كند كه زراعت كنند و بخورند و بياشامند و آب از براي همينها خوب است و ارگ اين هوا بود و هيچ فايده‏اي‏ز براي آن نبود بي‏مصرف بود و اگر اين هوا نبود مردم اصلش زنده نبودند. پس خداوند عالم اين است كه به طور كلي بفهميد كه آثار اشياء را علت غائي قرار داده است و هر شئي را از براي اثرش خلق كرده پس آتش را از براي همين خلق كرده كه روشن و گرم باشد و طبخ كند و آب را از براي همين خلق كرده كه بياشامند و هكذا و غذا را آفريده كه بخورند پس خود آن خدا كه ليس كمثله شي‏ء است چيزي نمي‏خواهد بخورد و منزه است از اين‏كه چيزي اكل كند پس خدا خواب نمي‏كند شما خواب و بيداري داريد و همچنين درست دقت كنيد كه صفات خلق جميعش را بايد از خدا دور كرد و ليس كمثله شي‏ء خودش گفته و مردم از پيش نمي‏روند ديگر حالا خودش اكل و خودش مأكول است غلط است و اين صوفيه مي‏گويند خدا خودش است كه به اين صورتها بيرون مي‏آيد مثل اينكه مي‏بيني در اين صورتهاي حرف همه مداد است كه به اين صورتها شده و خدا را مثل مداد فرض كرده‏اند دريا و اين ماده اولي را خيال كرده‏اند خداست حالا مي‏گويد اين دريا نفس زند بخارش گويند حالا بخار دريا است كه بالا مي‏رود و پيوند مي‏شود ابرش مي‏گويند و بعد سرما اينها را متراكم مي‏كند بارانش مي‏گويند فرو مي‏ريزد سيلش مي‏نامند و داخل دريا مي‏شود همان دريا است البحر بحر علي ماكان في القدم. پس خدا بايد در تصرف جميع مخلوقاتش باشد حالا ببينيد كه اگر اين آفتاب گرم به دريا نتابد بخار نمي‏كند و آب را كه آتش بر او مسلط بكني بخار مي‏شود حالا خدا كه به اين صورتها درآمده كدام سرما به اين خدا خورده كه منجمد شده شما ببينيد كه هواي سرد به اين آب مي‏خورد اب يخ مي‏كند و هواي گرم آبش مي‏كند و استدلال كرده‏اند كه كره زمهرير چون سرد است اين بخارات كه آنجا مي‏رود ابر مي‏شود مثل اينكه آب را وقتي كه سرپوش بر سرش مي‏گذاري و اين آب بخار مي‏شود اين بخارات همين كه به آن سرپوش رسيد چون آن سرپوش سرد است آب مي‏شود حالا چه سردي به اين خدا خورد كه به صورت مخلوقات شد و چه گرمي به اينها مي‏رسد كه دو مرتبه آب مي‏شود و خدا مي‏شوند،

و الناس في التمثال الا كثلجة

و انت لها الماء الذي هو نابع

اين مردم مثل تكه‏تكه‏هاي برف مي‏مانند يك تكه بزرگ و يك تكه كوچك شده و تو آن آبي هستي كه به صورت اين يخها شده‏اي ولكن يذوب الثلج يرفع حكمه اين تكه‏تكه‏هاي برف را آب مي‏كنيم همان آب باقي است پس انا للّه و انا اليه راجعون ما همان خدا بوديم و به اين صورتها شديم و باز خدا مي‏شويم پس شما خودتان در كار خودتان فكر كنيد كه هر صنعتي را كه مي‏كنيد جميع اين صنعتها را از پيش خودتان بيرون نمي‏آوريد شما يك علمي داريد و تعلق گرفته و اين حروف و كلمات را مي‏شناسيد و قدرتي داريد كه بر حسب علم شما جاري مي‏شود و حروف و كلمات را مي‏نويسيد روي كاغذ نه اين كاغذش از شما صادر شده و نه مركبش و نه حروفش حالا به تو ياد داده‏اند كه كتابت كني و كتابت مي‏كني ولكن تو عين مكتوبت نيستي چرا كه تو مي‏روي و اين مكتوب اينجا باقي مي‏ماند و چيزي كه از انسان صادر مي‏شود هرجا مي‏رود همراه او است مثل نور چراغ كه هميشه همراه چراغ است و نور آفتاب كه هميشه همراه آفتاب است و نمي‏شود كه چراغ را خاموش كني و نورش باقي بماند و روشني را نمي‏شود درش را بست و محفوظ داشت و چراغ را خاموش كرد و روشني فعل چراغ است. پس غافل نباشيد ان‏شاء اللّه كه فعل هر فاعلي همين‏طور است كه عرض مي‏كنم همراه فاعل خودش است و فاعل همراه فعل خودش است اگرچه فعل محتاج به فاعل است و فاعل محتاج به فعل خود نيست اين تكلم من فعل من است من مي‏خواهم حرف مي‏زنم نمي‏خواهم ساكت مي‏شوم و من همراه كلامم تكلم مي‏كنم و همراه سكوتم ساكت مي‏شوم پس هركس كه كاري را كرده مالك كار خودش است من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره خوب مي‏كني خوب داري بد مي‏كني بد داري. و عرض كردم و اين است سر خلقت خداوند عالم كه با وجودي كه محتاج به عمل بندگانش نيست عمل خواسته و ببينيد چطور سخت هم مي‏گيرد و در كار انبياء فكر عمل نمي‏كني خانه آدم را خراب مي‏كند زن و بچه آدم را اسير مي‏كند و اين سخنها از براي اين است كه شما آدم بشويد و يك وقتي جمعي را اسير كرده بودند و مي‏بردند جايي حبسشان كنند و وقتي كه اينها را از حضور حضرت عبور دادند پيغمبر 9 خنديدند يكي از آنها گفت كه مي‏خندي كه مرا اسير كرده‏اي فرمودند خنده من از اين بابت نيست بلكه خنده من از اين است كه من شما را مي‏خواهم به بهشت ببرم و شما مي‏خواهيد نياييد عرض كرد به جهت اين است فرمودند بلي عرض كرد اشهد ان لااله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه 9 پس اين همه زوري كه خدا مي‏زند كه برويد جهاد كنيد به جهت نفع خود شما است اصرار مي‏كند كه تو مؤمن بشوي چرا كه دوست تو است و تو را مي‏خواهد داخل نعمت كند و از عذاب برهاند و اين همه تدبيرات مي‏كند كه تو را نجات بدهد و مراد اين است كه هرچه را كه انسان يا غير انسان مي‏كند فعل انسان علت غائي انسان است كه اگر فعل انسان را نمي‏خواستند خلقش نمي‏كردند. پس ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و عبادت معنيش اين است كه من هرچه امر مي‏كنم اطاعت كنيد و كاري بكنيد كه نفع از براي خودتان داشته باشد و مي‏فرمايد ضرر شما ضرر من است و مكرر مثلش را زده‏ام كه اگر غلامي جايي از بدن خودش را زخم كند آقا از او مؤاخذه مي‏كند كه چرا چنين كردي و بدن خودتان را معيوب كردي و به من ضرر زدي و خداست مالك خلق و اعتنا به خلق خودش دارد و صد هزار حكمت به كار برده كه اين را ساخته براي كاري ساخته و مي‏خواهد محفوظ بماند و نمي‏خواهد خلقش هلاك شوند و اگر اعتنا به جانب اين خلق نداشت خلقشان نمي‏كرد ولكن خدا است كه اعتنا مي‏كند به خلق خودش و مي‏خواهد اين خلقش تا آخر كار نجات داشته باشند و خودشان عقلشان نمي‏رسد كه نجاتشان در چيست و چه چيز است كه از براشان ضرر دارد و چه چيز نفع دارد چون چنين است عالمي از براشان خلق كرد كه هرچه نفع دراد از براي اينها عالم است به آنها و در هرچه ضرر دارد عالم است به آنها و خدا هرچه نفع داشته حلال كرده و هرچه ضرر داشته حرام كرده و اينها هيچ يك نفع و ضرري به خدا نمي‏توانند برسانند و اين مخلوقات اگر همه‏شان خوب باشند نفعي به خدا ندارند و اگر كافر هم باشند و بد باشند ضرري به خدا نمي‏توانند برسانند و لااكراه في الدين و به زور كسي را بر دين وانمي‏دارند و اگر ممنون خدا هم هست كه خدامي‏خواهد نجاتش بدهد و شاكر هم هست آن وقت نجاتش مي‏دهد و ائمه مي‏فرمايند واللّه ماها شماها را از خودتان بيشتر دوست مي‏داريم و مي‏فرمايند نمي‏بينيد كه ما شما را نهي مي‏كنيم كه كار بد نكنيد و شما دانسته و فهميده كار بد مي‏كنيد پس شما دوست خودتان نيستيد و عرض كردم غلامهاي زرخريد خودشان چند در بند خودشان نيستند ولكن آن‏كه مالك غلام است در بند او است كه اين غلام لباس مي‏خواهد رزق مي‏خواهد و خود غلام در بند خودش نيست و آقا تأديبش مي‏كند كه بد نگو بد نكن ظالم مباش خيانت مكن كسي را مجروح مكن كسي را كه اگر مجروح كردي تو را مجروح مي‏كنند و ضرر به من مي‏رسانند و من مي‏خواهم بدن تو معيوب نشود و تو درست راه بروي مردم هيچ به تو صدمه نزنند پس خدايي كه محتاج نيست به بندگان خودش اعتنا دارد و از اعتناي او است كه در هر جاش بنا شد فكر كني يم بيني كه چشمي ساخته و گوشي ساخته كه چقدر به كار تو مي‏خورد حالا فكر كن ببين اگر روح مي‏شنود پس چرا زا جاي ديگر نمي‏شنود و اگر اين سوراخ ما است مي‏شنود چرا از سوراخهاي ديگر نمي‏شنود و چشم روح غير از اين سوراخ چشم از جاي ديگر نمي‏بيند و خدا آن راهي را كه مفتوح كرده بايد از همان راه داخل شد و خدا ذائقه داده و طعمها را بايد از ذائقه فهميد و صداها را بايد از گوش شنيد و خدا اين‏طور قرار داده كه بايد از گوش چيزها را شنيد و علم ياد گرفت حضرت امير فرمودند كه رزق مقسوم است و خدا قسمت مي‏كند و شما نمي‏دانيد كه رزقتان در كجا است مثلاً مي‏بيني يكي از رزقهاي ما فلفل است و اين فلفل از هند مي‏آيد و بسا تو نمي‏داني در كدام ولايت است و كي آورده و چطور آورده‏اند آن را هم نمي‏داني و آن كسي هم كه آورده نمي‏دانست مال تو است و آن زارع هم نمي‏دانست و خدا به تو مي‏رساند مي‏فرمايند قد قسمه عادل بينكم ولكن تو از عدل خدا خبر نداري هنوز خدا را نشناخته‏اي كه خدا يك ذره مال كسي را به كسي ديگر نمي‏دهد و بسا دزدي رزق كسي را مي‏دزد و به او مي‏رساند و حافظ او است ولكن خدا است رازق وحده لاشريك له و اين رزق را قسمت مي‏كند در ميان عباد و ذره‏اي مال كسي را به كسي ديگر نمي‏دهد پس طمع در مال مردم نمي‏شود كرد و  نمي‏شود كرد انسان از مال خودش چرا كه مال تو را به غير تو نخواهند داد و مال انسان چيزي است كه از خود انسان است و علم را انسان بايد كرنش بكند و تحصيل كند و به دست بياورد و رزق را خودمان بايد تحصيل كنيم و تمام ارزاق را از لباس گرفته تا خوراك. باري اينها را اسنان نمي‏داند و نمي‏تواند بفهمد كه اين در كجا است و اين پشته‏ مال كدام گوسفند بوده حالا نمي‏شود نمي‏دانيم اين پوستين كه دوش من است مال من است و علم اين‏طور نيست بايد تحصيل كرد تا انسان دارا باشد تو اگر نماز كردي دارا هستي و اگر نماز نكردي نداري نماز تو بايد از خودت صادر شود روزه تو بايد از خودت صادر شود و تمام اعمال همين‏طور است و اعمال شخص از خود شخص بايد صادر شود و ديگر لباسها و  و نعمتها اينها بار مي‏شود از براي انسان مي‏آورند و خدا  مي‏كند و آن مؤمنين را بيشتر هم مأيوس مي‏كند مثلاً خيال مي‏كند كه فلان مزرعه حاصلي مي‏دهد كه او بخورد و اسنان مزرعه بي‏حاصل نمي‏دهد و از جاي ديگر رزق انسان مي‏رسد ولكن علم و عمل اين‏طور نيست نماز بكن كه نماز داشته باشي تحصيل علم بكن كه علم داشته باشي و زيارت برو كه زاير باشي.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

درس دهم

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه:

خداوند عالمهاي بسيار آفريده و مراتب بسياري در ملك خود قرار داده ولكن يك‏پاره عالمها نه خودشان ظاهرند و نه آثارشان براي مردم پيداست. در معرفت آن عالمها بايد اكتفا كنيم به فرمايش حجتهاي خدا ولكن يك‏پاره عالمها خودشان محسوس هستند و يك‏پاره آثارشان ظاهر است نوع مراتب محسوس شش مرتبه است يكي مرتبه جماديت است كه آنچه ديده مي‏شود جماديت است آنچه از نباتات و حيوانات و انسانها ديده مي‏شود جماديت است آنچه از نباتات ديديم پي مي‏بريم به غيبها ماها هم جماديت داريم روح كه بيرون رفت از اين بدن اين جماد است تنه درخت روح نباتي كه بيرون رفت چيزي كه مانده جماد است و هكذا انسان كه مرد اين بدن مرده جماد است آن‏كه راه مي‏رفت و محسوس بود جماد است يكي از آن مراتب كه در عالم ما خداوند خلق كرده و محسوس است مرتبه جماد است از مرتبه جمادي كه بيرون رفتيم آن غيوب خودشان ديدني نيست ولكن آثار تمام مراتب از جماد ظاهر شده براي اين است كه مي‏فرمايند النفوس انما هي اربعة نمي‏خواستند غيوب تمامش را بيان كنند مثل آنكه آثار ملك و جن از براي ما ظاهر نيست از جن و ملائكه نخواسته‏اند آنها را بفهميم و در اين حديث كميل و حديث اعرابي آن مراتب غيبيه كه آثارشان در اين عالم ظاهر است نفس ناميه نباتيه و نفس حسيه حيوانيه فلكيه و نفس ناطقه قدسيه و نفس كليه الهيه كه روح نبوت و بدن نبوت باشد و العقل وسط الكل كه آثار آن عقل براي ما ظاهر شده ولكن عقل را در شماره اينها قرار نداده‏اند و عقل وسط الكل يعني اعلاي همه اينها و بالاي همه اينها عقل است يعني قطب النار است و نسبت آن عقل به تمام روح نباتي و حيواني و انساني مثل هم است مثل اينكه قلب وسط است اعضاء در شماره هست ولكن قلب در شماره نيست با آنها مشرده نخواهد شد زندگي تمام اعضاء و جوارح به دل است ما هم يك عقلي داريم ولكن عقل خودمان از آن نفس قدسيه است اين عقل انساني است انبيا هم عقلشان از آن نفس كليه الهيه است و ماها اين عقل را نداريم و آن مخصوص انبياء است خداوند در ماها قرار نداده مي‏فرمايند اول ماخلق اللّه العقل انبياء تمامشان عقل دارند و هيچ‏كدام اول ماخلق اللّه نيستند آن عقل حقيقي كه اول ماخلق اللّه است مخصوص محمد و آل‏محمد است و از آن لطيفتر و پاكيزه‏تر چيزي نيست از اين است كه نامش عقل است و آن مراتبي را كه خدا ظاهر كرده در اين عالم شش مرتبه است ابتدا مرتبه جماد است بعد مرتبه نباتي است كه آثارش پيداست و بالاتر مرتبه حيواني و روح حيواني است كه آثارش پيداست مرتبه چهارم روح انساني است پنجم روح نبوت ششم عقل و همچنين آثار هر يك ظاهر شده كه آنها را از يكديگر تميز مي‏دهند آثار نباتيت ظاهر شده كه انسان از جماد تميز مي‏دهد و هكذا آثار حيوانيت و انسانيت تا اول ماخلق اللّه آثارش ظاهر شده كه دخلي به انبياء ندارند ائمه طاهرين در هر مرتبه لباسي و مظهري دارند و اين شش مرتبه كه خدا آثار اينها را ظاهر كرده در پاره‏اي از اين مراتب همه شريك هستند و در پاره‏اي از مراتبشان مخصوص خودشان است شركت مراتب ائمه با ساير مردم در پنج مرتبه است ابتدا در مرتبه جمادي است كه مردم مي‏ديدند آنها را و در جماديت مشاركت دارند با تمام گياهها سنگها حيوانها انسانها انبيا و علاوه بر اين جماديت نباتيت هم دارند به حسب ظاهر بدن نباتي داشتند مثل خودمان نوعش ولكن جزئياتش تفاوت دارد و روح نباتي و بدن نباتي تا جمادات مشاركت ندارند به اين معني كه جماديت دارند نباتيت دارند اما جماديت آنها نباتيت آنها دخلي به اين جمادات ماها و نباتات ماها ندارد نوعش درست است ماها بدن جمادي دارمي‏نباتي داريم آنها هم دارند اما نه اين‏طور پس به طور نوع شريك هستيم ولكن جماديت آنها نباتيت آنها و هكذا باقي مراتب بايد اين‏قدر لطيف و شريف باشد كه قابل باشد كه آثار روح اول ماخلق اللّهي از آنها ظاهر باشد. پس به اين ملاحظه دخلي به ماها ندارد ولكن نوعاً مشاركت دارند يك مرتبه ديگر دارند بعد از مرتبه بنده است كه آن را روح حيواني مي‏گويند كه با جمادات و نباتات شريك نيستند و با حيوانها و انسانها و انبيا شريك هستند و يكي ديگر مرتبه انساني است كه با انسانها و انبياء مشاركت دارند و با غيرشان مشاركت ندرند بالاتر از اينها روح نبوت است و آن نفس كليه الهيه است كه احتياج به تعليم ظاهري ندارند در اين روح نبوت با انبياء شريك هستند و با ماسواي ايشان هيچ مشاركت ندارند كه آن روح روح‏القدس است كه در بدن ماها نيست در اين روح‏القدس در اين روح نبوت و روح من امر اللّه ماها شريك نيستيم و بالاتر از اين‏كه رفت ديگر مال خودشان است دخلي به انبياء هم ندارد پس ائمه طاهرين كه در جماديت و در نباتيت و هكذا تا روح من امر اللّه شريك هستند با اين مردم بخواهي حاقش را بداني ائمه با هيچ يك از مردم شريك نيستند اين مرتبه جمادي كه پست‏ترين چيزها است دارند ولكن نه جماديتشان مثل جماديت جمادها است نه مثل جماديت حيوانها است حتي آن نوع جماديت كه ائمه دارند انبياء هم ندارند اين است كه از اين باب است با اينكه همجنس مردم هستند فرمودند لانقاس بنا احد ديگر خودشان مخصوص به مرتبه نكردند ائمه صفاتشان لانقاس بنا احد است هيچ چيز را نمي‏توان نسبت به ايشان داد در اين مقاماتي كه به نظر همجنس مردم هستند خصوصياتش ملاحظه كني اصلاً نه در جماديت نه در نباتيت نه در حيوانيت نه در انسانيت هيچ شباهت و شراكت ندارند بنده انسان هستم نوح و محمد بن عبداللّه 9 هم انسان هستند انسانيت محمد بن عبداللّه 9 دخلي به انسانيت ما و انسانيت نوح ندارد روح‏القدس تمامشان و ايدناه بروح القدس و نفخت فيه من روحي ولكن اين روحي كه مخصوص ايشان است با همان روح القدسي كه تمام انبياء دارند اصلاً هيچ شباهت ندارد دليل واضح اين است كه جماديتشان و نباتيتشان و حيوانيتشان و هكذا دخلي به اين مراتب مخلوقات ندارد دليلش اين‏كه جماديتي دارند كه درگرفته است به نار مشيت واللّه پيش اميرالمؤمنين7 آمدي پيش همان بدن جماديشان نباتيشان مشيت خدا اينجاها نشسته بايد پيش آن جماد رفت و در جمادهاي ديگر روح مشيت توش نيست پيش سنگ بروي مشيت توش ننشسته قدرت به او تعلق گرفته ولكن قدرت توش ننشسته قدرت من امر اللّه روح من امر اللّه توي جمادها نيامده ولكن در بدن جمادي ايشان مي‏تواني بگويي آمده چرا كه ايشان قدرت خدا و مشيت خدا هستند خزينه علم خدا هستند تي آنكه پيش مرده ايشان مي‏توان اين نسبتها را داد و پيش مرده نوح نمي‏توان گفت به نوح مي‏توان گفت كه كارهاي خدايي از دست تو ظاهر مي‏شود ولكن تو قدرت خدا هستي گردنت را مي‏زند دليل واضح اينكه مراتب ائمه دخلي به مراتب ساير مخلوقاتخدا ندارد جماديتشان به نباتيتشان و هكذا حيوانيتشان و ساير مراتبشان هيچ دخلي ندارد مناسبت ندارد نگاه مي‏كني جماديتشان نباتيتشان حيوانيتشان درگرفته است به نار مشيت خدا و جمادها واللّه قابل نيستند كه مشيت توي آنها بنشيند لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه چون كه مردم خيالشان اين بود كه اگر خدا قرآن بر آنها نازل مي‏كرد نمي‏توانستند طاهت بياورند اين است كه خدا تعبير به كوه مي‏آورد كه اگر بر كوه نازل مي‏كردم پاره پاره مي‏شد ديگر شما طاقت مي‏آوريد واللّه پيش اين جمادها در توي اين جمادها واللّه شأني از شئون مشيت نمي‏گنجد اين التراب و رب الارباب هيچ نسبت نمي‏توان داد دليلش جماديت ايشان است كه درگرفته و جمادهاي ديگر درنگرفته است و همين‏طور مرده ماها در حيوانيت شريك هستند با تمام حيوانها و حيوانيتشان اصلاً مثل اين حيوانها نيست حتي حيوانيت انبياء شما بشناسيد ايشان را واللّه پيش عباشان مي‏روي نبايد كشف سبحه كرد اول توي آن نفس قدسيه‏شان دميده شده آن روح مشيت تا آنكه آمده حتي در بدن جماديشان دميده شده و به بدن جمادي ايشان مي‏توان اين نسبتها را داد ائمه در جماديت مثل جمادها و در حيوانيت مثل حيوانها و هكذا روح اللّه‏شان هم مثل روح القدس انبياء نيست چرا كه خدا خودش گفته و لقد اوحينا روحاً من امرنا خدا دميده نمي‏شود ولكن روحش دميده شده كه آن مشيت باشد خدا خودش تعبير به  به روح آورده مشيت در تمام مراتب ائمه دميده شده و در مراتب غير ايشان دميده نشده نه اينكه خدا نخواسته دميده بوشد اينها قابليت آن روح را نداشته‏اند و اگر شأني از شئون مشيت را بيندازي فاني مي‏شوند واللّه قابل نيستند مشيت در جماديت حتي جماديت انبياء بنشيند يا نباتيت نباتها حتي نباتيت انبياء بنشيند يك وقتي چون كه از ائمه شنيده بودند كه ائمه مي‏فرمودند اسرار در پيش ماها هست كه هيچ‏كس طاقت شنيدن آنها را ندارد و آن اشخاص معلوم است كه ايمانشان ضعف داشت كه فرمودند كه اصلاً هيچ‏كس طاقت ندارد و هي التماس مي‏كني كه مي‏خواهم به ما بگويي و سه نفر بودند از علماء كه مي‏ديدند خيلي اسرار ياد گرفته‏اند از ائمه گفتند مي‏خواهيم بدانيم شايد كه ماها هم ياد بگيريم حضرت فرمودند كه نه شما طاقت نداريد آن وقت فرمودند اگر بلايي به سر شما آمد تقصير خودشان است من شما را خبر كردم آن وقت يك كلمه فرمايش كردند يكي در همان آن مرد و يكي ديوانه شد و يكي سر به بيابانها گذارد و يكي ديگر پير شد و ريشش مثل پنبه سفيد شد. و اما ببينيد يك علمي از علوم ائمه اظهار كنند منيه‏ها فاني مي‏شود سلمان خيلي چيزها مي‏دانست ولكن بسياري از علوم بود كه اگر اميرالمؤمنين7 مي‏فرمود سلمان مي‏مرد ديگر اصلاً سلمان اظهار نمي‏كرد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن نوح نمي‏گنجد ديگر خيلي آسان است شما بالا مي‏رويد اميرالمؤمنين در ظاهر و باطن انبياء تصرف دارد انبياء مثل مرده در دست غسال هستند روح اميرالمؤمنين توي بدن هيچ بزرگي نيست ولكن عكس او در تمام مراتب بزرگان افتاده سلمان ديدنش مثل ديدن ما نيست هر كار كه مي‏كنند كارهاشان منسوب به ائمه است ولي محال است كه روح بالا در بدن ايشان بگنجد انبياء بعد از ائمه طاهرين افضل از همه مردم هستند با وجود اين روح در هيچ يك از مراتب انبياء دميده نشده و واللّه محال است دميده شود ائمه علومي دارند كه تعليم انبياء مي‏كنند كه بزرگان متحمل نمي‏شوند و ديگر يك‏پاره از علوم دارند كه اگر از براي نوح بگويند و تعليم او كنند فاني مي‏شود. نمونه‏اش را مي‏خواهيد مردم بناشان بناي فكر نبوده حضرت موسي مكرر مي‏آمد پيش قوم كه خدا با من حرف زده و عقل مردم و عقل قوم موسي كم نبوده مي‏گفتند ما تا صداي خدا را نشنويم باور نمي‏كنيم و قوم موسي هفت‏صد هزار نفر بودند و كارهاي خدا از روي حكمت بود مي‏خواست كه مردم حالا بفهمند مقامات ائمه را حضرت موسي فرمود كه خدا فرموده از ميانه هفت‏صد هزار نفر اشخاص چند انتخاب كن پس هفتاد نفر را انتخاب كردند و اين هفتاد نفر خلاصه قوم موسي بودند آن وقت گفتند هفتاد نفر آسان‏تر است و اختار موسي من قومه سبعين رجلاً لميقاتنا يك طوري شد كه موسي با خدا مناجات كرد ديدند يك‏پاره رعد و برق ظاهر شد ابتدا اين بود كه صداي ندا را بشنوند بعد گفتند ما مي‏خواهيم خود خدا را ببينيم رب ارني انظر اليك شما ديگر ملتفت باشيد خدا به موسي وحي كرده بود حضرت موسي مي‏گفت من حيا مي‏كنم قوم مي‏گويند مي‏خواهيم تو را ببينيم حضرت موسي عرض كرد رب ارني انظر اليك يعني اين قوم همچه تمنايي دارند قال لن‏تراني ولكن انظر الي الجبل خدا ظاهر شد ولكن يك نوري از خدا ظاهر شد و آن هفتاد نفر ظاهراً بهترين قوم بودند ولكن از همه بدتر بودند آنها مردند به درك فلماتجلي ربه للجبل فجعله دكاً فخر موسي صعقا آنها كه هيچ موسي غش كرد در يك حديثي مي‏فرمايند چه نوري بود كه موسي طاقت نداشت و همه آنها هلاك شدند و كوه با خاك يكسان شد و در يك‏پاره از احاديث هست كه موسي مرده بود بعد خداوند زنده كرد او را. مي‏فرمايند قومي‏از ما هستند از شيعيان ما و اسم آنها كروبيين است كه آن طرف عرش هستند مي‏فرمايند اگر نور يكي از آنها را خداوند قسمت كند بر اين همه مردم كفايت مي‏كند آنها را شما هي فكر كنيد موسي طاقت نداشت نور يكي از كروبيين را كه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين است طاقت نداشت ديگر طاقت نور اميرالمؤمنين7 را دارد ديگر روح اميرالمؤمنين7 در بدن دميده شود موسي تاب ديدن يكي از نور كروبيين كه شيعيان اميرالمومنين7 هستند طاقت نداشت ديگر طاقت نور او را دارد به همين پستا آن مراتبي كه آنها در عالم مخلوقات دارند واقعاً هيچ شباهت به اين مرابت ندارد بدن جمادي داشتند و بدن جمادي غير ايشان سايه دارد و بدن جمادي آنها سايه نداشت بدن نباتي داشتند به طور ظاهر فرق نداشت بخصوص حضرت قائم تعمد مي‏كردند ولكن خودشان پيشتر تعمد مي‏كردند كه جور مردم راه مي‏رفتند و حضرت قائم وقتي متولد شد كه در يك هفته به قدر يك ماه اين بچه‏ها بزرگ مي‏شدند و در يك ماه به قدر يك سال اين بچه‏ها و حضرت امير در مدت عمر خودشان هفده من جو ميل كردند و اين بدن نباتي ماها طاقت ندارد با وجود آنكه آن بزرگوار با آن قوي و با آن شجاعت واللّه دو مثقال روزي، روزي دو مثقال غذا مي‏شود چطور بود كه آن حضرت هفده من جو خوردند فرمودند من تعجب مي‏كنم چطور خوردند واللّه اگر رأي مباركش قرار مي‏گرفت واللّه اصلاً غذا نمي‏خورد محض همراهي مردم كه مردم انس بگيرند وحشت نكند خيلي جاها تعمد مي‏كردند به جور مردم راه مي‏رفتند كه مردم خودشان را به ايشان قياس بكنند از ائمه چيزي دفع مي‏شد ولكن از مشك و عنبر بهتر بود كه زمين مي‏بلعيد اراس‏ به آب است كه جماديتشان مثل جماديت مردم نيست و هكذا اينها مقامات مشتركه است ولكن مقامات مختصه دارند كه هيچ يك از آنها را كسي ندارد حتي انبياء و آن مقامات مخصوص محمد و آل محمد: است.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

«»رحمهم‏اللهرضي‏الله‏عنهقدس‏سره

 

 

(درس يازدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

حجتي كه از جانب خدا است و آمده است بايد از ارادات خدا مطلع باشد و خدا ارادات خودش را به او وحي يا الهام كرده باشد و او از براي مردم بيان كند مردم خودشان هرچه بخواهند به فكر خودشان از عواقب امور مطلع بشوند مي‏بينيد كه نمي‏شود و اين خلق نخواهند دانست كه آينده چه خواهد بود و هميشه انبياء از براي اين‏جور كارها است كه آمده‏اند ديگر حاق واقع حجت آن است كه متصل است به خداوند عالم و از پيش خدا آمده ديگر باقي انبياء را شماها مطلع باشيد كه خلق اول مي‏شوند و ادعايي نكرده‏اند و نگفته‏اند و امتهاشان هم اين چيزها را مي‏دانند ولكن انبياء هم معصومند و غافل نباشيد به عصمت عدول شخص عادلي كه بخواهي پشت سرش نماز بكني بايد بداني كه دزدي نمي‏كند و زنا نمي‏كند كه اگر احتمال بدهي كه اين‏جور كارها را مي‏كند نمي‏شود پشت سرش نماز كني حالا اين معصوم  عادل است و اگر سهوي و نسياني فراموشي از  مي‏دانيد عدالتش بهم نمي‏خورد و آن طوري كه بايد راه را رفته و يك درجه بالاتر عصمت انبياء است عصمت انبيا آنها سهو و خطا ندارند ولكن همه چيز را بدانند اين‏طور نيست خيلي چيزها را نمي‏دانند و در مرتبه خودشان نقصشان نيست ولكن آنكه حجت كلي است و از جانب خدا مي‏آيد كه تمام خلق رعيتش باشند و تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا او اين عالمينش يعني ماسوي اللّه اينجاهايي كه خدا خالق آنجا است مي‏آيد پيغمبر شما هم پيغمبر است اين است كه بر جميع خلق مبعوث است و اين پيغمبري اين‏طور بوده است كه   كه آن خدا همچو پيغمبري دارد كه آن پيغمبر است بر جميع خلق از جن و انس و ملك و انسان وبر همه چيز و همچنين صريح قرآن است مي‏فرمايد تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا و هيچ پيغمبري اين‏جور مبعوث نشده پيغمبران عجم بودند عمجها را تربيت مي‏كردند و موسي بني‏اسرائيل را تربيت مي‏كرد و موسي بر كل خلق مبعوث نيست و خيلي از علما اينها را نمي‏دانند و نبي بايد آنچه خلق به آن مي‏چسبند بداند و منافع و مضار تمام خلق را بداند تا نفع ايشان را به آنها برساند و ضررشان را دفع كند و در اين مطلبها خيلي مطلبهاي بزرگ بزرگ هست به طور ظاهر معروف است كه ائمه ما پيغمبران نيستند به جهت آنكه پيغمبري ختم اشد به وجود پيغمبر آخرالزمان ولكن ائمه ما امام هستند و همين جوري كه پيغمبر پيغمبر است بر تمام عالمينش همين‏طور ائمه شما امام كل عالمين هستند حتي انبياء از شيعيان ايشانند اين است كه در زيارتشان هم مي‏خواني من اراد اللّه بدء بكم هر كه مي‏خواهد پيش خدا برود مي‏آيد پيش ما اگر پيش شما آمد پيش خدا رفته و كسي كه پيش شما نيايد خدا را نمي‏خواهد اگر لفظ خدايي بگويد و حاق مطلب را مكررها اشاره مي‏كنم كه حاق مطلب اين است كه بايد هركس را كه تو طالبي بشناسي تا پيش اسم او نروي او را نمي‏شناسي و همان اسمهايي كه من عرض مي‏كنم نه اسمهاي ظاهري كه فلان كس را حسن مي‏گويند و هيچ حسني ندارد و خلق برعكس نهند نام زنگي كافور ولكن اسم راستي راستي اين است كه آتش گرم است مي‏بيني گرم است و آتش روشن است مي‏بيني روشن بكند سايه زمين تاريك است و اسم است و راست است.

پس هر چيزي غافل نباشيد به هر صورتي كه درآيد آن صورت اسم او است پس شخص مي‏ايستد اسمش ايستاده است يكي فارس است مي‏گويد ايستاد و يكي عرب است مي‏گويد قام پس اين ايستاده قائم مقام شما است يا نشسته جانشين شما است كه نشسته‏ايد و جانشينهاي خدا اين‏جور هستند پيغمبر جانشين خدا است يعني همان جايي كه خدا بايد بنشيند اين نشستن او است و پيغمبر خدا بايد به مردم دينش را برساند حالا اين پيغمبر مي‏رساند ببينيد اگر پيغمبري نيامده بود حلال و حرامي نياورده بود تكليفي نكرده بود هيچ كسي از  خدا خبر نداشت پس آن پيغمبر اسم خدا است و اسم هادي خداست و آمده هدايت مي‏كند و معني هدايت ائمه‏اش همين است كه منافع خلق را به خلق مي‏گويند و مضارشان را به ايشان مي‏گويند و آنچه را مي‏توانند خودشان حركت كنند مأمورند كه حركت كنند و آن قدري كه مي‏توانند نفس خودشان را از جايي  دهند تكليفشان است ولي كارهايي است كه ضرر از براشان دارد و خودشان نمي‏توانند ترك كنند ديگر اين‏جور اموري را كه اينها محتاجند و خودشان رفع احتياج خودشان را نمي‏توانند بكنند اينها را حجت بايد بكند حالا ببينيد حجتها چقدر حق دارند مي‏فرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم كه اگر ما شما را رعايت نكنيم و ما به ياد شما نباشيم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأوا و احاطت بكم الاعداء ديگر بلاها بر شما نازل مي‏شود و احاطه مي‏كند شما را دشمنان و دشمن بزرگ شيطان است و اتباع شيطان مثل خون در بدن جاري مي‏شوند و آن شخص كه حجت اصل است مي‏فرمايند آخر شما ببينيد از شرق و غرب عالم بخصوص تعليمتان كرده‏اند كه ياد بگيريد و  را بدانيد كه به كسي مي‏خوريد تعليم بكنيد بتوانيد مي‏فرمايند در شرق و غرب عالم هر كس خطايي كرد شيطان را لعن مي‏كند مي‏فرمايند در شرق و غرب عالم شيطان هم يك جني بيشتر نيست و اين جن در حال واحد در آن واحد در شرق غرب عالم جميع مردم را از خير مي‏خواهد باز كند و به شرور وادارد و اين شيطان جني بيشتر نيست و يك اسم اعظمي را دزديده و آن را عمداً انداخته كه بردارد كه مردم را مي‏خواسته‏اند مبتلا كنند و با اين اسم اعظمي كه دارد تمام خيرات را مي‏داند چرا كه او تمام خيرات مردم را منع مي‏كند و تمام چيزهاي بد را مي‏داند چرا كه هر كسي را به بدي كه بر حسب خودش هست وامي‏دارد حالا اين شيطان يك جني است و يك اسم اعظمي دارد و اين همه كار مي‏كند و وقتي كه مي‏خواهند داخل جهنمش كنند اسم اعظم را از او مي‏گيرند. حالا اين شيطان يك اسم اعظمي را دارد تمام خيرات و تمام شرور را مي‏داند حالا مي‏فرمايند در حديث كه خدا چنين شيطان مسلط را فرستاده و خدا يك حجتي كه مقابل شيطان باشد بايد بفرستد كه همه خيرات و شرور را اقلاً به قدر شيطان بداند و امر به خيرات بكند و منع از شرور نمايد. و غافل نباشيد آن قدري كه اين شيطان تسلط دارد كه شما او را نمي‏بينيد همين‏جور است واللّه كارهاي خوب را هم تو نداني القاء كننده‏اش را بايد بداني كه آن حجت است پس شيطاني را كه نديده و مي‏داني همه شرور را او القاء مي‏كند وامي‏دارد كه مردم كارهاي بد را بكنند و وامي‏دارد كه كارهاي خوب را ترك كنند همين‏جور در مقابل شيطان حجتي از جانب خداست خواه تو او را ببيني مثل آنهايي كه در زمان ائمه: مي‏ديدند ايشان را و خواه نبيني مثل حالا بايد بداني كه تمام خيرات را او مي‏رساند و تمام شرور را او منع مي‏كند و  ندارد كه عرض كردم و چنان‏كه شيطان شخص جني است و پدرش آدم خوبي هم بود و مادرش هم خوب بود و بعضي اولادهاش هم شايد مؤمن باشند ببينيد اين جن واحدي است و يك اسم اعظم بيشتر ندارد و اين همه فساد مي‏كند و همه خيرات را مي‏داند و همه شرور را مي‏داند و قدرت هم دارد و بسا مردم را روزها بدارد كه شرور را بكنند و خيرات را نكنند. پس امام شما در مقابل اين شيطان وامي‏ايستد حاق واقعش را بخواهيد جايي كه او را مي‏برد شيطان از آنجا عبور نيم كند و او بر شيطان مسلط است و همچنان كه شيطان بر اين مردم مسلط است حجت هم بر او مسلط است و اگر خواسته باشند او را زنجيرش بكنند مي‏توانند و مثل سگي است و مرفس او در دست امام است و هرجا ببينند كه تبعه او هستند كه مي‏خواهند راه شيطان را پيش بگيرند و مي‏خواهند به راه حق نروند شيطان را ولش مي‏كنند كه تبعه‏اش بروند و به جهنم بروند و اگر كسي در ياد ائمه طاهرين باشد شيطان پيش او نمي‏آيد و يك جني بعضي  همراه او كه شد نمي‏توانند جنها نزديك او بشوند و از دور اذيتش مي‏كنند و حجت كسي است كه در سينه او قرآن نوشته شده بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و شيطان نمي‏تواند نزديك حجت خدا رود و قرآن در سينه كسي نوشته باشد همه چيز مي‏داند چرا كه لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين و هيچ چيز نيست كه تفصيلش در قرآن نباشد و همه‏اش در سينه ايشان نوشته شده خواه قرآن را بخوانند يا نخوانند خودشان كلام اللّه ناطق هستند و آن قراني كه لايمسه الاّ المطهرون و آنهايي كه همه‏شان قرآن است و به قرآن امر مي‏كنند و به قرآن نهي مي‏كنند و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس آيه قرآن همه چيز در آن است و همه خيرات و شرور در قرآن هست و ايشان همه را مي‏دانند و مأمورند كه مردم را هدايت كنند و كسي مكلف است كه نماز كن و روزه بگير ايشان مربي هستند و وامي‏دارند كسي را كه نماز مي‏كند به نماز كردن و توفيقش مي‏دهند كه عبادت كند و نماز كند و روزه بگيرد به همين نسقي كه كارهاي شيطاني از دست فساق و فجار جاري مي‏شود اما شيطان جاري مي‏كند و دب و درج في حجورهم مي‏فرمايند و شيطان مي‏آيد در سينه كفار و منافقين تخم مي‏گذارد و بسا در سينه چند هزار تخم مي‏گذارد و همه شيطانند پدر سوخته‏ها و باض و فرخ في صدورهم از چشمشان شيطان مي‏بيند از پاشان شيطان حركت مي‏كند پس اينها به تحريك شيطان متحركند و به تسكين شيطان ساكن مي‏شوند و شيطان بر اينها مسلط است اين است كه بايد به شيطان لعن كرد و همين‏طور است دوستان ائمه طاهرين: هر كاري را كه مي‏كند ايشان او را وامي‏دارند هر عبادتي كه مي‏كند ايشان توفيقش مي‏دهند و ترك هر معصيتي كه مي‏ند به توفيق ايشان است اين است كه در زيارتشان مي‏خواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و ايشانند پناه خلق و ملجأ خلقند و پناهي به غير ايشان نيست. پس اين خلق پناهي از براشان نيست مگر ايشان ايشانند پناه خدا از آن جهت كه معصومند اولاً از جهل كه هيچ چيز نيست كه ندانند و از اين چيزهايي كه مي‏دانند بعضي كه نافع است مي‏دانند نافع است و بعضيش كه ضار است مي‏دانند كه ضار است و آنهايي كه نافع است به هر جايي كه مأمورند مي‏رسانند و آنهايي كه ضار است به هرجا كه مأمورند دفع كنند دفع مي‏كنند و معصومند از عجز كه هر كاري بخواهند بكنند مي‏كنند و اسم القادر خدا هستند و نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه ان‏تدعوه بها و اسم راستي آن است كه صادر بشود از مسمي و مردم غافلند و اين حرفها حرفهاي عجيب و غريبي است عرض كردم اسم راستي آن است كه شخص خودش به خودش مي‏گذارد حالا من حرف مي‏زنم اسم من متكلم مي‏شود پس اسم حقيقي آن چيزي است كه صادر باشد از مسمي و اسمهاي خدا صادر از خدا است و اسمهاي خدا متعدد است و خود خدا يكي است و له الاسماء الحسني پس اسمهاي حسني دارد اسمهاي حسني اينهايي هستند كه مردم محتاجند به آنها و تا اين اسمها نباشد كار مردم راه نمي‏افتد و تا اسم خدا را نبيني خدا را نمي‏شود شناخت و چرت اگر نباشد مشكل مي‏شود آسان است شما ببينيد از نفس خودتان شما مي‏بينيد اسمتان نشسته است مادامي كه نشسته‏ايد برمي‏خيزي اسمت ايستاده پس شما كيستيد شما آني هستيد كه در حال نشستن نشسته‏ايد و در حال ايستادن ايستاده‏ايد و اينها متعددند ولكن ذات تو نيستند تو به متحركي به كلت مترحكي وقتي كه ساكني به كلت ساكن هستي پس شخص واحد اسمهاي متعدد دارد و اسم القادر العالم هست و شنوا هست اين شامه بو مي‏فهمد و زبان طعم مي‏فهمد نه جاهاي ديگر پس ذائق و سامع و شام هم شما هستيد و بصير اسم شما است و همچنين لامس هستي كه گرمي و سردي مي‏فهمي و اسم شما است پس تو آن كسي هستي كه هم سميعي هم بصيري هم شامي هم ذائقي هم لامسي و پنج اسم داري. پس انسان به حسب ظاهر پنج اسم دارد اسم بصيرش از اين چشم پيدا مي‏شود اسم سميعش از گوش اسم ذائقش از زبان اسم لامسش از اينهايي كه گرمي و سردي مي‏فهمد پس انسان شخص واحد است و پنج اسم دارد و هر اسمي غير اسم ديگر است و خدا مي‏توانست كه يكجا را خلق كند و يك چشمي را بسازد كه هم بشنود و هم ببيند و يك گوشي خلق كند و طوري خلق كند كه ببيند. پس عمداً چشم را بصير قرار مي‏دهد و سمع قرار نمي‏دهد تا بداني كه بصير غير سميع است و بداني كه صورت دخلي به روشني و تاريكي ندارد و همچنين روشنايي دخلي به صورت ندارد روشن است روشن است و تاريك است تاريك است و اينها هر دوشان دخلي به شامه ندارند. ملتفت باشيد كه اگر شامه انسان معيوب بشود ديگر بو نمي‏فهمد اگر شامه نداشته باشي چيزي را رنگش را مي‏بيني ولكن بوش را نمي‏فهمي پس شخص واحد ده اسم دارد پنج اسم ظاهر دارد كه سميع و بصير و شام و ذا ئق و لامس باشد و اين شخص به كلش سميع و به كلش بصير و به كلش ذائق و به كلش شام و به كلش لامس است پس چشم از خدا خبر نمي‏شود و گوش از روشنايي خبر نمي‏شود و شامه از كار اين دو خبر نمي‏شود و ذائقه از كار اينها خبر نمي‏شود و هر يكي به كار خودشان مشغولند و در تمام اينها شخص داخل است و اين شخص مسمي است و مي‏گويند پنج فعل من است پس من گرمي و سردي مي‏فهمم و مي‏بينم و مي‏شنوم و تمامش را واقعاً حقيقتاً مي‏بيني كه آن شخص كه رفت ديگر اين چشم نمي‏بيند پس اين اسمي بود در دست او و وقتي كه شخص رفت ديگر اين گوش نمي‏شنود و باز در اين پنج گاهي تحريك است گاهي ساكن است گاهي خواب است گاهي بيدار و آن شخص واحد توي همه اين اسمها هست و هر يك را ببيني او را ديده‏اي ساكن است زيد را ديده‏اي متحرك هم هست زيد را ديده‏اي و راستي راستي اسمهايش هستند كه هر يك غير يكديگرند و راستي راستي يك نفر هستي و تو پنج نيستي ولكن پنج اسم و پنج قوه داري و همين‏طور است كه خدا است خداي واحد و له الاسماء الحسني و اسمها حالتشان اين است كه هركس ايشان را شناخت مسمي را مي‏شناسد مثل آنكه شما را كه ايستاده ببينيم شما را ديده‏ايم و شما را نشسته ديديم شما را ديده‏ايم پس كسي كه شناخت ائمه طاهرين:را ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه و معرفة اللّه عزوجل معرفتي و حديث نورانيت را كه مي‏شنوند مي‏گويند اين را از غلاة آورده‏اند و سلمان و ابوذر نگفته‏اند و حال آنكه اينها غلو نيست و همين ايمان است به دليل اينكه خدا خودش داد مي‏كند و مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ما از زمين و آسمان و آفاق و انفس آيات خودمان را قرار داده‏ايم و آيه‏اي كه در زمين است در آسمان نيست و بالعكس و آيه‏اي كه در مشرق هست در مغرب نيست و بالعكس و اين آيات را كه مي‏بينيد متبين مي‏شوند چنان‏كه مي‏فرمايد حتي يتبين لهم انه الحق و چيزي كه خيلي روشن است مي‏گويند متبين و چيزي كه ظاهر است مي‏گويند ظَهَر و چيزي كه خيلي واضح و روشن است مي‏گويند تَبَيَّن  اين است كه اينجا مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق مي‏خواهد حديث نورانيت باشد يا نباشد اين مطلب در آيه هست و باز مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري تا آخر.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس دوازدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جل‏شأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.

حجت خداوند عالم كه مأمور است از جانب خدا ارادات خدا را به خلق جاهل برساند ببينيد چقدر واضح است كه بايد از اراده خدا اول مطلع باشد پس حجت خدا آنچه را كه خدا اراده دارد كه محجوجين بكنند همه را به او مي‏رساند پس او دانا است به جميع محجوجين هرجا هستند ايشان را مي‏شناسد چرا كه اگر كسي كسي را نشناسد نمي‏تواند پيغام را برساند پس از اين جهت است كه حجتها بايد شاهد بر خلق باشند ليكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول شهيداً عليكم رسول شاهد است بر اوصياي خودش و اين اوصيا شاهدند بر جميع مردم و هركس شاهد نيست حجت نيست و كسي كه حرف مي‏زند و مطلب خودش را به زعم خودش مي‏گويد و نمي‏داند كه مطلب را مردم درست مي‏فهمند يا نمي‏فهمند اين حجت نمي‏شود و اين مردم بعضي كج مي‏فهمند بعضي نمي‏فهمند بعضي بايد دو مرتبه گفت بعضي سه مرتبه تا بفهمند يا بيشتر پس حجتي كه بايد امر خدا را ابلاغ كند به جميع مردم همچنان‏كه ظاهرشان را مي‏شناسد باطلشان را هم بايد بشناسد اگر كج فهميدند بايد بداند و اگر نفهميدند بايد بداند و حجت تمام اين است كه آن مراد خدا معلوم باشد از براي مكلف و بعد از معلوم بودن اگر نخواهند عمل كنند مي‏گويند جهنم حاضر است.

پس حجت غافل نباشيد كه حجتهاي خدا عالمند به ظاهر خلق به همين‏طور عالمند به بواطن خلق كه هرچه مي‏گويند و ايشان بايد برسانند امر را به خلق و خلق اگر درست نفهميدند ايشان مي‏دانند كه درست نفهميده‏اند و تا توي راه نيندازند دست از آدم برنمي‏دارند و بعد از آنكه هر كسي در قلب خودش دانست مراد خدا را ديگر خدا زور نمي‏زند كه عمل كند حتي كفار را اگر حجت بر ايشان تمام نشود و ندانند كه كي حجت خدا است حالا چه خاك بر سرشان كنند پس كفار هم حجت خدا بر ايشان تمام است كه عمداً انكار مي‏كنند يكي مي‏گويد من آقا هستم فلان‏جا اگر بروم تصديق كسي را بكنم ديگر آقا نيستم و ديگر مداخل نخواهم داشت و عرضهاي مردم را اگر فكر كنيد به دستتان مي‏آيد پس حجت خدا ت مام است اولاً خداي ما خدايي است دانا بعد اين خداي ما خدايي است كه قادر است حجت را برساند و مي‏رساند و طورهايش را من به مثلهاي مختلف عرض مي‏كنم مثل اينكه خدا است رازق وحده لاشريك له و رزق هر مرد و زني در هر جايي كه خلق كرده‏اند آن رزق را براي او خلق كرده‏اند كه اگر نبود او خلق نمي‏كرد پس رزق از براي مرزوقين خلق شده و اگر مرزوقين نبودند خدا چيزي را بي‏فايده خلق نمي‏كند پس رزق را از براي مرزوق خلق مي‏كند اين همه گياه و حبوب مي‏بينيد خلق شده اگر كسي نبود كه اينها را به مصرف برساند خلقش نمي‏كردند پس ببينيد چقدر مطلب واضح است و لو مردم غافل باشند. پس رزق را خدا از براي مرزوق خلق مي‏كند بسا مرزوقش در مشرق است و رزقش را در مغرب خلق مي‏كند و اين رزق را طوري مي‏رساند كه خود مرزوق هم نمي‏داند و حاملينش هم نمي‏دانند مگر آن ملائكه كه حالم رزق هستند و مي‏فرمايند سعي كنيد كه بعد از نماز صبح بيدار باشيد كه ملائكه كه موكل بر رزق هستند آن وقت رزق را مي‏آورند و كسي كه بيدار است مأمورند كه رزق او را بدهند و اگر خواب باشد رزق او را نمي‏دهند حتي اينكه مي‏گويند پس كسي كه خواب بود نبايد روزيش برسد مي‏فرمايند آن روزي را كه خدا از براي او حلال كرده بود كه به او برسد نيست بلكه مال حرامي را مي‏خورد عرض مي‏كنم فلفل را در هندوستان درختش را غرص مي‏كنند ديگر نمي‏دانند فلفل اين درخت رزق كيست و آن تاجري هم كه مي‏خرد نمي‏داند رزق كه خواهد بود آن چارواداري هم كه مي‏آورد نمي‏داند مال كي است پس رزق هر كسي را خودش به مصرف مي‏رساند و همين‏جوري كه مرزوقين خيال مي‏كنند كه بايد زور بزنند و اين رزق را بخورند آن رزق هم همين‏جور زور مي‏زند كه به شما برساند و آن خالقي كه قاسم ارزاق است هم حيف و ميل نمي‏كند و قد قسمه عادل بينكم و رزق كسي را به كسي ديگر نخواهد داد. پس هيچ‏كس زور نزند كه جلب رزق كسي را بكند چرا كه خدا به او نخواهد داد و علم اين‏طور نيست توي خانه‏ات بخوابي كه عالم بشوي نخواهد شد بايد بروي درس بخواني و اين علم چيزي نيست كه از خارج بياورند از براي تو انبار كنند پس رزق علم را علم چيزي نيست كه در انسانها ريخته شود يا از هندوستان بار كنند بياورند از براي تو ولكن فلفل را مي‏آورند پس اين ارزاق ظاهري را از مشرق و مغرب عالم مي‏آورند تا به تو برسانند و حاملينش هم نمي‏توانند به تو نرسانند پس قد قسمه عادل بينكم و اين مال هيچ‏كس را به كسي ديگر نمي‏دهند پس به آسودگي هرچه تمامتر آدم بخوابد سر جاش كه روزي او مي‏رسد و ديگر اينهايي كه به خيال خودشان جلددستي مي‏كنند و مال ديگري را پيش خودشان بياورند از غرورشان است و گول شيطان را خورده‏اند و خدا رزق هر كسي را هرجا قرار داده همان را به او خواهد رسانيد بسا يك دانه فلفل كه اين را مي‏كوبي و در غذايي مي‏ريزي ده نفر آن را مي‏خورند و هر قسمتي از آن به كسي مي‏رسد و بعضي از آن شايد رزق گرسنه باشد و به او خواهد رسيد پس عقيده را درست كنيد و خيلي چيزها هست كه طبيعت انسان را گول مي‏زند ولكن عقيده را بايد گول نزند يك وقتي خدمت شيخ مرحوم كسي عرض كرد كه شما هم وقتي كه چيزي نداشته باشيد مضطرب مي‏شويد؟ فرمودند بله مضطرب مي‏شوم. عرض كرد مگر شما خدا را رازق نمي‏دانيد و يقين نداريد كه خدا رازق شما است؟ و به گمان خودش آن بزرگوار را گير انداخت. آن وقت فرمودند كه تو يقين داري كه من بي‏تقصير تو را كور نمي‏كنم و يك مرتبه دست خودشان را به سمت چشمش آوردند يك مرتبه چشمش را روي هم گذاشت فرمودند ببين تو بالطبع چشمت را روي هم گذاشتي و حال آنكه مي‏دانستي من كاري به چشم تو ندارم حالا اين طلبها را هم كه مي‏كنيم و اضطراباتي كه از براي انسان هست آنها را هم خدا عمداً خلق كرده و بخصوص خواسته كه مضطرب بشويم و دعا كنيم ديگر حالا بگويي من دعا نمي‏كنم و طلب هم نمي‏كنم چرا كه خدا روزي مي‏رساند اين‏طور نيست تو بي‏اختيار مضطرب خواهي شد و طبع انسانها را خدا چنين قرار داده است كه همين كه ببيند بلايي به او مي‏رسد يا احتمالي بدهد كه اين بلا به او خواهد رسيد مضطرب مي‏شود. پس انسان احتمال مي‏دهد كه بلايي بر سرش مي‏آيد مضطرب مي‏شود خدا اين‏طور قرار داده كه دعا كني كه اين بلا به تو نرسد ملتفت باشيد و اصلش مردم را تكليف نمي‏كند طالب هوست باشيد از تمام حكمت خدا است، حالا بگويي نمي‏خواستم هوست را هم خدا انسان را به جهنم مي‏برد و تو طاقت آن آتشها را نداري تشنه مي‏شوي چيزي مثل مس گداخته مي‏آورند در گلويت مي‏ريزند و اگر داد بزني يك گرزي هم بر سرت مي‏زنند اگر داد نكني بر سرت مي‏زنند كه چرا داد نمي‏كني و اين اضطراب را خدا خلق كرده و از حكمت است كه مردم طالب نجات باشند و طالبين نجات را خدا نجات مي‏دهد پس اين است كه خداوند عالم بخصوص امر كرده كه دعا كنيد و آنهايي كه هدايت شدند مي‏گويند الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهدي لولا ان هدانا اللّه.

پس غافل نباشيد كه امر خدا را خدا مي‏رساند ديگر يحتمل كه اين آن طوري كه خدا خواسته به ما نرسيده اين احتمال نمي‏رود خدا هر چه را كه بخواهد به تو برسد مي‏رسد و تو هم بايد طالب آن باشي و خيلي چيزها كه در نفوس مخلوقات است هرچه خدا خواسته همان‏طور مي‏شود كه خدا امر خودش را به هر طوري كه خواست مي‏رساند حالا ديگر بگويي كه از زمان پيغمبر تا حال هزار سال و كثري است از كجا اين احاديث از او باشد يا نباشد اينكه يادش مي‏آيد از خدا نيست و مظنه يقيناً از شيطان است و ان الظن لايغني من الحق شيـًٔ بلكه دين خدا واضح و ظاهر و بالغ است به طوري كه فوق آن خيال نمي‏توان كرد و خيال نمي‏توان كرد كه خدا چقدر قادر است و چقدر عالم است و بعد از خدا كه خدا نمي‏توان خيال كرد كه اين خدا چقدر رؤف است از پدر جهان و مادر جهان خيلي رؤف‏تر است و اين خداي رؤف و صاحب فضل و كرم و اين خداي صاحب مروت كه هيچ غفلت از جايي ندارد اين  كه خوراك به تو برساند يقيناً مي‏رساند و هر امري كه يقيني نيست از جانب خدا نيست و ارم خدا امري است يقيني كه هم شك و شبهه در آن نيست حالا خلاف امر خدا هم نمي‏شود كرد انما نملي لهم ليزدادوا اثما و خدا مهلت مي‏دهد كفار را كه كفر خودشان را بروز بدهند و به جهت اينكه حجت تمام است به جهنمشان مي‏برند پس حجت خداوند عالم، عالم است به جهت اين است كه قاصدهاي خدا چه ملائكه باشند يا بشر همه معصوم هستند جبرئيل همان وحيي را كه از خدا مي‏آورد به همان‏طور مي‏آورد پيش پيغمبر و پيغمبر را هم مي‏شناسد و اين علي اللّهي‏ها يك‏پاره هستند كه مي‏گويند كه خدا به جبرئيل گفت كه اين وحي را پيش علي ببر و جبرئيل علي را نديد پيش محمد آمد و در سني‏ها هم پيشترها بودند كه يك‏پاره چيزها مي‏گفتند مي‏گويند به جبرئيل گفتند كه اين وحي ما را بردار ببر براي ابابكر و اين جبرئيل وحي را آورد كه به ابابكر بدهد ابابكر را نديد آن وقت ديد محمد را گفت حالا از آسمان آمده‏ام و نمي‏دانم ابابكر كجاست پس مي‏دهم به محمد و داد به محمد رفت پيش خدا خدا گفت به جبرئيل كه وحي ما را رسانيدي گفت بلي گفت به ابوبكر رسانيدي گفت بله سببش اين است كه ابوبكر را نديدم دادم به محمد خدا  كرد گفت آخر گفتم پيش ابوبكر ببر تو چرا به محمد دادي گفت حالا اگر راضي نيستي مي‏روم پس مي‏گيرم خدا گفت حالا كه به محمد هم دادي طوري نيست.

پس ملتفت باشيد كه جبرئيل را مي‏فرستند پيش موسي اين جبرئيل موسي را نمي‏شناسد و شما هم قاصدي به جايي مي‏فرستيد اگر آن كس را هم نشناسد اسم و رسمش را نشان او مي‏دهيد كه اشتباه نكند و ملائكه خطا نمي‏كنند چرا كه معصومند و خودشان نبايد زور بزنند كه معصوم شوند چرا كه خدا است عاصمشان و به حفظ خدا معصومند و معصوم در امن و امان خوابيده و آسوده است چرا كه عاصمش خدا است و هر كاري مي‏كند خدا او را وامي‏دارد و يك‏پاره احاديث هست يك وقتي ايوب ديد خيلي بر او كار تنگ شد فقر و فاقه و ناخوشي و گرفتاري و از شهر آن را بيرون كرده بودند يك وقتي خيلي دلش درد گرفت گفت خداوندا من با تو مرافعه دارم خطاب رسيد كجا برويم به مرافعه؟ عرض كرد احكم الحاكمين تويي پيش خودت مرافعه مي‏كنم آ نوقت عرض كرد تو هر كاري به من امر كردي اطاعت كردم و هيچ تقصيري و كوتاهي نكردم اين بود كه ابري ظاهر شد و چند سر داشت و بنا كرد جواب ايوب را بدهد كه كي تو را هدايت كرد و كي تو را معصوم كرد ايوب گفت من توبه كردم و مرافعه ندارم پس امري را كه خدا بايد برساند خدا است مبلغش و اين امر را به دست فساق و فجار نمي‏دهد كه اين احاديث را زياد و كم كنند مي‏فرمايد انا نحن نزلنا الذكر و انا نحن له لحافظون اين را من فرستادم و من حفظ مي‏كنم و خدا قادر است كه حفظ كند و هركس خيال كند كه قادر است كه دين خدا را بردارد محال است و نمي‏تواند. پس حجت خداوند عالم تمام است حجت تمام مي‏آورد پيش مؤمنين، مؤمنين قبول مي‏كنند و شكر خدا را مي‏كنند و مي‏گويند الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان‏هدانا اللّه و همين امر واضح را مي‏برد پيش كفار و به كفار مي‏رساند كه از جانب خدا است و به هواها و هوسهاي خودشان ايمان نمي‏آورند و خدا به جهنمشان مي‏برد و مي‏گويد من حجت خود را تمام كردم و دانسته و فهميده انكار كردي پس حالا بسم اللّه برو در جهنم و پيش از آن هم به تو گفتم كه اگر قبول نكني به جهنم مي‏روي و اين عذاب مآل هم ندارد كسي نعوذباللّه به اين جهنم اصلي آخرتي وارد شد ديگر محال است كه بيرون بيايد و ان كتاب الفجار لفي سجين و از سجين كسي بيرون نمي‏آيد و هميشه اين در جهنم هست و كفار و منافقين مي‏سوزند حالا ديگر يك‏پاره مردم مي‏گويند عذاب عذب مي‏شود و سمندريت پيدا مي‏كنند و عذاب عذب مي‏شود بر آنها كه اگر جهنم بيرونشان ببرند بر آنها سخت است و مثل ترياكيها كه وقتي كه عادت كرد ديگر اگر ترياك به آنها ندهي به ايشان سخت مي‏گذرد و تمام اينها خلاف اديان آسماني است و كسي كه توي راه نيست خدا اين‏طور احمقش مي‏كند كه    پس خدا امر  قرار نداد و جهنم را منقطع قرار نداد و همانها هم مي‏گويند مخلدند در جهنم ولكن عذاب عذب مي‏شود و اگر آتش را نبيند به ايشان بد مي‏گذرد و خدا مي‏فرمايد كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب و اهل جهنم مي‏گويند به ملائكه كه آيا آني مي‏شود ما را آسوده بگذاريد و بعد عذاب كنيد ايشان مي‏گويند مگر حجتهاي خدا به شما نگفتند كه عذاب جهنم هيچ انقطاع ندارد مي‏گويند چرا گفتند ولكن گردن بشكند كه اطاعت نكرديم و هر كس مؤمن شد شكر هم مي‏كند و الحمدللّه الذي هدانا مي‏گويد و كسي كافر شد بايد ابدالابد در جهنم باشد و كسي كه مؤمن مي‏شود به اختيار مؤمن مي‏شود كسي كه كافر مي‏شود آن هم به اختيار كافر مي‏شود و خدا حجتش تمام است همين كه مي‏گويي من نمي‏خواهم سر به قدم حجت بگذارم يا سر به قدم مؤمني بگذارم خدا هم مي‏گويد تو بايد از جهنم معذب باشي و عمداً خدا مهلت مي‏دهد آنها را كه عمداً عذابشان را زياد كند انما نملي لهم ليزدادوا اثماً.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس سيزدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

هر فاعلي فعل او از او صادر است و ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه كه چيزي را سعي كنيد كه ياد بگيريد نه اينكه همين صدايي به گوشتان بخورد هر فاعلي فعل او از او صادر است اين فعل غير از فاعل است فاعل مي‏خواهد فعلي را صادر مي‏كند نمي‏خواهد نمي‏كند و فعل صادر غير از فاعل است مثل آنكه شما نشسته‏ايد مي‏خواهيد صادر كنيد ايستادن را برمي‏خيزيد مي‏ايستيد حالا اين ايستاده ذات شما نيست ولكن ايستاده‏تان پيدا شده و عرض مي‏كنم كه حاق حكمت به دست مي‏آيد و همه جا هم جاري است پس قائم ذات زيد نيست اينكه ايستاده ذات زيد نيست چرا كه زيد پيشتر هم مي‏ديديم كه بود و ايستاده نبود و پيشتر هم هر طوري كه بود همان‏طور اسم ذات و همه چيز همين‏طور است كه باز پيش از ايستادن يك حالتي داشت اگر نشسته بود اسمش نشسته هست خوابيده بود اسمش خوابيده است و امر به اين واضحي كه به همه كس مي‏شود گفت و هر كسي مي‏تواند تصديق كند و امر به اين واضحي غالب از مردم بي‏خبرند و هميشه پيش اهل حق بوده پس اين ايستاد اسم زيد است نه خود زيد چنان‏چه نشسته هم اسم زيد است نه خود زيدولكن اگر زيدي در دنيا هست يا ايستاده است يا نشسته و ذات زيد سر جاش هست و حركت نمي‏كند بعد برمي‏خيزد و حركت مي‏كند پس زيد متحرك هست و آن متحرك ذات زيد نيست چرا كه آن وقتي كه ساكن بود زيد بود و همان ساكن هم ذات زيد نيست و اگر ذات زيد بود وقتي كه متحرك مي‏شد بايست زيد فاني بشود و اينها هيچ اشكال ندارد ملتفت باشيد. پس زيد اگر موجود است و خدا خلقش كرده توي شكم هم كه خيالش كني يا مي‏جنبد يا ساكن بوده اگر مي‏جنبد ساكن نيست و اگر ساكن است حركت ندارد حالا ذات آن نه جنبنده است نه ساكن است و اين هر دو اسم او هستند و اسم غير از مسمي است يعني آن بچه خودش اسمي است و اسم دارد و اسمش يا جنبنده است يا ساكن است پس شخص مي‏شود اسمهاي متعدد داشته باشد و هر يك غير از ديگري هم باشد و شخص يكي باشد مثلاً بيننده اسم من و شما است و شنونده اسم من و شما است و اينها ذات ما نيستند و ذات ما آن است كه وقتي كه مي‏بيند بيننده است و وقتي مي‏شنود شنونده است پس اسم همه جا غير از مسمي است و غافل نباشيد و مسمي متصف است به اسمهاي خودش و اين اسمها متعدد هم هستند و ذات شخص يك شخص است گاهي ايستاده است گاهي نشسته گاهي در سفر است گاهي در حضر است و در هر كاري كه مشغول است اسم خاصي دارد وقتي كه نانوايي مي‏كند اسمش خباز است و وقتي كه آشپزي مي‏كند اسمش طباخ است پس يك شخص مي‏تواند كارهاي مردم را بكند و وقتي كه اين را ياد گرفتيد مي‏فهميد كه خدا يكي است و اسمهاي متعدد دارد و اسمهاش به عدد ذرات موجودات است زيد قوتي دارد كه آن وقتش آن‏قدر كه هست هست پيشش ولكن اين قدرت را در هر جايي يك طوري به كار مي‏برد وقتي كه بايد يك چيزي را به قوت زياد بگويد قوت زياد را به خرج مي‏دهد و وقتي كه بايد كمتر بگويد كمتر قوت به كار مي‏برد حالا اين كاتب قوت زياد دارد ولكن هر وقت كه اقتضاء مي‏كند كه قوت زياد به كار ببرد مي‏برد و وقتي كه بايد كمتر به كار ببرد كمتر به كار مي‏برد و باز آن پهلوانيش را به خرج قلم نمي‏دهد. ملتفت باشيد بر همين نسق فكر كنيد كه خداوند عالم يك قوتي دارد كه آن قوت خدا را هيچ مخلوقي نمي‏تواند خيال كند كه خدا چقدر قوت دارد ولكن اين زورش را همه را به كار نمي‏برد بلكه هر جايي يك طوري به كار مي‏برد و خدا را لطيف هم بگويند به جهت همين است آنجايي كه بايد فيل را بسازد ماده زيادي مي‏گيرد و جايي كه مي‏خواهد پشه را بسازد ماده كمتري مي‏گيرد و از براي خدا فرق ندارد ولكن آن قوتي را كه بايد در وقت فيل ساختن به كار ببرد با آن قوتي كه از براي پشه به كار مي‏برد دوتا است. پس خدا صاحب اسمهاي زياد است و قدرتي دارد بي‏نهايت قدرتي است بي‏نهايت يعني هرگز عجزي از خدا سرنمي‏زند كه جلو آن قدرت را بگيرد به خلاف ماها كه قدرتي داريم محدود به قدري كه زور داريم باري را برمي‏داريم و بيشتر از آن نمي‏توانيم چرا كه عاجزيم پس اسم عجز از ما سرمي‏زند هم قوت پس قوت ما را جلوش را عجز ما گرفته و عجز ما را جلوش را قدرت ما گرفته پس هم عاجزيم و هم قادر و خدا نمي‏شود عجز از او سر بزند و بر همين نسق است كه عرض مي‏كنم و غافل نباشيد علم ماها علمي است محدود چيزي را كه مي‏داني مي‏داني و چيري را كه نمي‏داني نمي‏داني پس جلو علم ما را جهل ما گرفته و جهل ما چيزي نمي‏تواند و جلو اين اسم ما را گرفته پس ما همه چيز را نمي‏دانيم پس علم ما محدود است و يك‏پاره چيزها را مي‏داند و جهل هم محدود است و علم ما حدش جهل است و بالعكس ولكن صانع ما خداي ما جهل از او سرنمي‏زند و ممتنع است كه جهل از او سر بزند و جهل را خلق كرده از براي جهال همين‏جور كه نور را خلق مي‏كند از براي منير و سايه را خلق مي‏كند از براي ديوار و شب هم همين‏طور است سايه زمين است آفتاب مي‏رود زير زمين و سايه مي‏آيد بالا و كارهايي كه شما داريد همه‏اش محدود است پس علمي داريد و جهلي هم در مقابلش درايد با وجودي كه ذات شما در وقتي كه جاهل است اسمش جاهل است و در وقتي كه يك چيري را مي‏داند و دانا است اسمش عالم است و ذات شما نه جاهل است نه دانا و اين هر دو اسم او است ولكن خداي ما ديگر جاهل اسمش نيست و اين حرفها لفظش چه آسان و معنيهاش خيلي بزرگ است پس چيزي را كه خدا از براي خلق درست كرده خودش احتياج به آن‏جور چيزها ندارد خدا چنين چشمي درست مي‏كند از براي شما چرا كه محتاج به چنين چشمي باشيد و خدا اين‏جور گوش از براي شما درست كرده و خودش محتاج به اين گوش نيست حالا كه داد او مي‏كند كه اينها را به كارهاشان واداري و آنچه در عالم مخلوقات است هيچ يك از اينها خدا نيستند بلكه خدا پيش از اين خلق بود و اين خلق نبودند و مي‏داند كه هر وقتي كه چيز مي‏سازد آن وقت قدرتش را تابع علمش مي‏كند هرچه را مي‏داند بايد ساخت همان چيز را مي‏سازد پس خدا بود و چيزي نبود كه خدا ساخته اينها را اينها هرچه دارند تازه پيدا شده و حادثند و تصور اين معني را درست بخواهي بكني ملتفت باش كه آسان است و سال آينده را هنوز نساخته حالا روز شنبه است و خدا ساخته آن را و روز يك‏شنبه را نساخته. پس غافل نباشيد كه واللّه اگر از راهش انسان بيرون بيايد دين حق و حكمت خيلي آسان است و مشكل شده كه هوا و هوسها انسان را غافل مي‏كند.

پس غافل نباشيد كه خدا است سبوح و خداست قدوس يعني خدا پاك است از آلايش خلقي اين خلق ماده و صورتي دارند و خدا نه ماده است نه صورت و اين خلق يا متحركند يا ساكن و خداي ما نه ساكن است نه متحرك و اين خلق محدودند و خدا محدود نيتس و چون خلق محدودند زمان و مكان مي‏خواهند و خدا زمان و مكان لازم ندارد و خدا در قرآن صريح مي‏فرمايد لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون در حالت مستي بسا انسان سوره حمد را مي‏خواند ولكن نمي‏داند چه مي‏گويد پس گفتند لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون و مدتهاي مديد بدانيد شما اينكه شراب نخوريد بعد از آني كه دو سه سال از بعثت گذشت آن وقت فرمود شراب حرام است پيغمبر جرأت نكرد ابتداءً كه حرام كند و يك وقتي ابوبكر شراب خورده بود و مست بود و گفت چه مي‏گويد اين پيغمبر خدا يعني چه پيغمبر يعني چه آخرت يعني چه و از اين كفرها مي‏گفت او را گرفتند آوردند پيش پيغمبر 9 و از جمله آنها عمر بود فرمودند اي ابوبكر اين حرفها چه چيز است كه مي‏گويي؟ عرض كرد كه من مي‏فهمم چه مي‏گويم فرمودند برويد بيدارش كنيد بعد از آن‏كه به حال آمد گفت شما پيغمبريد و هرچه مي‏گوييد حق است و بعد از آنها شراب را حرام كردند و فرمودند كه لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري و ائمه ديگر مي‏فرمايند لاتقربوا الصلوة و انتم كسالي و وقتي كه كسل باشي باز نماز مكن به حال كه آمدي نماز كن و اول وهله همان سكاري به معني خودش است و اول وهله به شراب حرام مي‏فرمود كه مردم بخوابند و فرمود كه وقتي كه مستي نماز مخوان و بعد از آنها خودشان از پيغمبر سؤال كردند در باب شراب و قمار كه خدا مي‏فرمايد يسئلونك عن الخمر و الميسر و خدا واداشت آنها را كه خودشان بيايند از پيغمبر سؤال كنند كه عيب شراب و قمار چيست اين است خدا مي‏فرمايد قل فيهما اثم كبير و منافع للناس بگو اي پيغمبر كه گناهش و ضررش بيش از نفعش است اگر درددل داشته باشي و بميري بهتر از آن است كه شراب بخوري و اين شراب خيلي چيز بدي است و اثرهاي بد دارد پس خدا حرام مي‏كند اين را كه نكنيد اين كار را و بعد از آني كه حرامش كردند كه اگر كسي خورد فرمودند او را تازيانه بزنيد و يك وقتي يكي شراب خورده بود و مست بود و او را در همان حالت گرفته و خواستند او را بزنند گفت من نمي‏دانستم كه شراب حرام است و ما اهل باديه هستيم و اهل آن باديه مي‏خورند و ما آيه حرمت شراب را نشنيده‏ايم و عمر خواست او را حد بزند . . . . .

پس غافل نباشيد كه عرض مي‏كنم كه صفات الهي دخلي به صفات خلق ندارد خلق را خدا خلق مي‏كند از روي قدرت و قادرشان بر تمام كارها مي‏كند پس عجزي هم دارد آن وقتي هم عاجزند اسمشان عاجز است و به همان قدري كه قدرت دارند اسمشان قادر است و عجز هم جلو قدرتشان را گرفته به خلاف خداوند عالم كه هيچ عجزي جلو قدرتش را نگرفته و يك‏پاره آخوندهاي ديگر خيلي احمق شده‏اند كه گفته آيا خدا نمي‏تواند عجز داشته باشد؟! شما ملتفت باشيد كه محال است عجز از خدا سر بزند و خدا حكمتي دارد كه درش سفاهت نيست و خدا لغوكار نيست ديگر اين خدا از كار خودش پشيمان بشود معني ندارد ديگر عرض مي‏كنم كه سخن سخن را مي‏كشد گاهي بدا از براي خدا هست ديگر آن بداوات پيش خدا نيست غافل نباشيد ولكن بداوات را خدا اظهار مي‏كند از براي خلق يك حكمي مي‏كند كه امروز چنين كنيد و فردا اين حكم را نسخ مي‏كند پس به همين طور كه گاهي حلالي را حرام مي‏كند و بالعكس همين‏طور بداوات را آن‏جور اظهار مي‏كند پس وقتي كه خدا امر مي‏كند مردم را به كاري و بعد از آن آن حكم را نسخ مي‏كند مثل اينكه اول عده طلاق را يك سال قرار داده بود و بعد از آن نسخ كرد و چهار ماه و ده روز قرار داد و حالا آن شريعت منسوخ است اما خداوند عالم كه پيش از آني كه اين ناسخ را مي‏آورد مي‏دانست كه چه وقتي بايد اين حكم را برداشت پس مادامي كه مردم انس دارند به آن يك سال اين پيغمبر جرأت نمي‏كند كه بگويد چهار ماه و ده روز و بعد از آني كه امر قوت گرفت فرمودند چهار ماه و ده روز باشد و بدا نسخي است كوني و نسخ نسخي است شرعي و خدا هرگز جاهل و غافل نبود و معقول نيست كه خدا چيري را نداند خدا امر امروز را امروز مي‏داند و فردا را فردا و سرهم خلق مي‏كند مي‏بيني اين اشياء را تازه مي‏سازد و مي‏آورد. پس غافل نباشيد كه سال آينده هنوز نيامده سهل است كه ماه آينده هم هنوز نيامده سهل است كه فرداي آينده هم هنوز نيامده و خدا مي‏داند كه سال آينده را خلق مي‏كد و خدا مي‏داند كه سال ديگر طوري ديگر مي‏شود و خدا هرگز غافل نيست از كارهاي خودش و غفتلي معقول نيست از خدا سر بزند كه مشغول كاري باشد و از كارهاي ديگر غافل باشد حالا تا وقتي كه مشغول به كاري هستيم از كارهاي ديگر غافل هستيم كه خدا تعمد كرده كه ما را اين‏جور آفريده ولكن اين خداي ما لايشغله شأن عن شأن به همه چيز مطلع است و هيچ چيز نمي‏تواند او را غافل كند و به همين پسا پيش بيايد كه خدا يغافل و خداي ظالم معني ندارد پس ظلم ممتنع است كه از خدا سر بزند و خداي دروغگو ممتنع است. پس غافل نباشيد كه هرچه به همين پستا اگر فكر كنيد خواهيد دانست كه خدا هرچه در عالم خلق هست در عالم  نيست كه بگويي خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا چرا كه خدا هيچ عجز از او سرنمي‏زند و ما خيلي عجز داريم و خيلي كارها را نمي‏توانيم بكنيم و خداي جاهل معني ندارد و ما جهلهاي بسيار داريم پس علممان خيلي كم است و جهلمان خيلي زياد ولكن خداوند عالم هيچ جهلي و عجزي از او سرنمي‏زند پس قدرتي دارد بي‏نهايت و سفاهتي از او سرنمي‏زند پس حكمتي دارد بي‏نهايت پس ذات خدا فوق مالايتناهي بمالايتناهي و مي‏فرمايند خدا نود و نه اسم دارد و خدا نود و نه نيست و هرچه اين پيغمبران آمدند گفتند خدا يكي است و نود و نه اسم دارد به اعتباري ديگر آن اسمهاش مفصل مي‏كني هزار و يك اسم مي‏شود و كل شي‏ء خلقناه بقدر و هر چيزي يك اندازه دارد و آن اندازه‏ها پيش خدا است و آن خدا منزه و مبراست از صفات تمام خلق پس خدا نور نيست تاريك نيست جسم نيست روح نيست عقل نيست هرچه كه در خلق است از خدا نيست ديگر حاق آن را تا نداني كه چه جور ساخته‏اند يا بداني حالا ديگر فردي يا خدايي است كه منزه و مبراست از صفات مخلوقات چرا كه مخلوقات و صفاتشان همه محدودات هستند و خدا فوق مالايتناهي بمالايتناهي است.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس چهاردهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

واسطه ميان خدا و خلق بايد كه آن واسطه هم دانا باشد و دانا باشد تا به چيزي كه وساطت در آن كار دارد و به هر كه بايد برساند او را بشناسد و معقول نيست كه خداوند عالم واسطه قرار بدهد جاهلي را كه نمي‏داند كجا برود اينكه در ميان خلق هم متعارف است قاصدي كه به جايي مي‏خواهند بفرستند آنجا را نشانش مي‏دهند و تا حدي را كه ندانند كه آيا اين قاصد مي‏رساند آن مطلب را يا نمي‏رساند پس خداوند عالم واسطه‏هايي كه قرار داد آنها را دانا قرار داده پس جبرئيل را كه مي‏فرستد وحيش را به كسي برساند بايد آن كس را بشناسد و سنيها گفتند كه روز اول وحي را خدا داد به جبرئيل و ببر پيش ابوبكر و اين ندانست كه توي كدام طويله است آن وقت محمد را ديد و به او داد و برگشت خدا گفت رفتي آيا به صاحبش رسانيدي گفت او را نديدم دادم به محمد گفت من گفته بودم به ابوبكر برساند گفت حالا اگر مي‏گويي مي‏روم و از او مي‏گيرم  و به ابوبكر مي‏دهم گفت خوب حالا كه دادي طوري نيست. ملتفت باشيد كه چنين خدايي خدا نيست و چنين پيغمبري هم پيغمبر نخواهد بود و سنيها يك‏پاره به همانها خنديدند. پس بايد واسطه‏ها دانا باشند مي‏فرمايند از طلوع صبح تا طلوع آفتاب نخوابيد چرا كه ملائكه كه حامل رزق هستند مأمورند كه هر كس بيدار است به او بدهند رزقش را و هركس را كه خواب است به او ندهند عرض كردند پس آن كسي كه خواب است نبايد آن روز چيزي به او برسد مي‏فرمايند بلي چنين است كه روزي خودش به او نمي‏رسد مال ديگري است كه او مي‏خورد و رزق را در آن وقتي كه بايد ملائكه برسانند مي‏رسانند چرا كه معصوم و مطهرند پس كسي كه مبلغ است از جانب خداوند عالم بايد عالم و دانا باشد و غافل نباشيد حالت آن واسطه‏ها مثل حالت راوي است. راوي روايت مي‏كند كه فلان چنين گفت ديگر حالا بعضي مي‏شنوند بعضي نمي‏شنوند بعضي مي‏فهمند بعضي نمي‏فهمند ديگر راوي ضامن نيست ولكن ديگر اين را نمي‏فهمد كه همه كس فهميد يا نفهميد ديگر اين راوي نمي‏فهمد اين را ولكن حجتي كه راستي راستي بايد او را برساند و بفهماند كساني كه بايد ده مرتبه به او گفت تا بفهمد او بايد بداند اين مطلب را و كسي كه نداند فلان امر خدا را فهميد يا نفهميد حجت خدا نخواهد بود. پس بايد امر خدا را درست برساند و بفهماند كه حجت خدا تمام باشد و اگر لفظ او به كسي رسيده باشد و معني حاق واقع را نفهميده باشد يا مشتبهاً چيزي را فهميده باشد حجت خدا تمام نخواهد بود و خدا به يك كسي بگويد امر مرا برسان و او نرساند به مردم يا بگويد و مردم ملتفت نشوند حجت تمام نخواهد شد و قرار عالم همين‏طورها است وضع همه پيغمبران اين بود كه حرفهاشان را در يك مجلس مي‏زدند و آنهايي كه شنيده بودند براي ديگران مي‏گفتند و اينها را ياد بگيريد كه خيلي ضرور است و پيغمبر خودمان و ائمه خودمان قاعده‏شان اين بود كه در يك مجلسي كه حرف مي‏زدند مي‏فرمودند هركس حاضر است به غائبين برساند و شيعه ي اثني‏عشري مي‏گويند كه ائمه طاهرين بايد معصوم و مطهر باشند مثل آنكه پيغمبر معصوم است همين طوري كه پيغمبر امري را كه مي‏آورده و مي‏گويد كه بكنيد در اين مطلب نمي‏شود خطا و سهو و نسيان داشته باشد كه اگر احتمال بدهيم كه سهو كرده باشد يا نسيان داشته باشد نمي‏شود يقين كرد كه امر خدا است پس آن امري را كه نبي نمي‏گويد بايد شنوندگان يقين كنند كه از جانب خدا است و از روي سهو و نسيان و خطا نيست و همان طوري كه خدا گفته او هم مي‏رساند پس واجب مي‏شود بر شنوندگان كه اطاعت كنند چرا كه پيغمبر اشتباه نمي‏كند حتي كيفيت ابلاغ را اگر يك مرتبه بايد گفت يك مرتبه مي‏گويد اگر دو مرتبه بايد گفت دو مرتبه مي‏گويد و شيعه اثني‏عشري قائلند كه اگر پيغمبر معصوم نبود هر امري كه مي‏كرد ما خاطرجمع نبوديم پس بايد پيغمبر 9 معصوم باشد و به همان دليل امامي كه جانشين پيغمبر است آن هم بايد معصوم و مطهر باشد و اين محل اتفاق شيعه اثني‏عشري است كه تمام ائمه طاهرين معصوم و مطهرند و خطا ندارند چرا كه امر خدا را بايد برسانند حالا اين سنيها در اين ميانه‏ها چنگي بند كرده‏اند و جوابشان را هم كم كسي درست گفته كه مي‏گويند ما در اصل آن مطلب حرف نداريم مي‏گويند بنابر اينكه شما مي‏گوييد آن كسي كه امر خدا را مي‏رساند بايد سهو و نسيان نداشته باشد و خطا نداشته باشد پس علماي شما هم بايد همين‏طور باشند و اگر چنين باشد ما شما را مي‏بينيم كه ادعاتان اين نيست علماي شما معصوم باشند و ادعاي شيعه اثني‏عشري اين نيست كه غير ائمه طاهرين كسي دانا باشد به همه چيز و سهو و نسيان و خطا نداشته باشد نهايت مي‏گويند ما كسي را ثقه و امين مي‏دانيم و رواياتي كه او مي‏گويد تصديقش را مي‏كنيم ولكن نمي‏توانيم بگوييم سهوي و نسياني ندارد پس مي‏گويند كه اگر اين‏طور نباشد يعني علماي شما معصوم نباشند امر خدا درست به مردم نرسيده و خيلي از همين ملاها گفته‏اند «علي الظن مدار العالم و اساس عيش بني‏آدم» بر مظنه بايد نماز كرد و روزه گرفت و از همين راه داخل شده‏اند و گير كرده‏اند.

پس عرض مي‏كنم كه غافل نباشيد كه خداوند عالم ببينيد اعتناي اين خداوند عالم به دين و مذهب مردم بيش از اعتناي او است كه اين خلق چه چيز بخورند و خدايي كه رزق هركس را به او مي‏رساند و عادلي است كه قسمت مي‏كند و به مردم مي‏رساند هيچ سهوي و نسياني ندارد با وجودي كه حاملين ارزاق همه‏شان مردمان عالمي و عادلي نيستند ببينيد فلفل درختش در هندوستان است آن باغبان نمي‏داند اين فلفل را كه خواهد خورد و آن تاجري هم كه مي‏خرد نمي‏داند رزق كي است و آن چارواداري هم كه به اينجا مي‏آورد نمي‏داند مال كيست ولكن خدا رزق هركس را به هركس مي‏رساند و واسطه‏هاش اغلب جهال هستند مع‏ذلك خدا اشتباه نمي‏كند و رزق هر كسي را مي‏رساند و خدا رزق هر كسي را بسا در دست فساق و فجار مي‏سپارد و خاطرجمع است كه آنها هم رزق كسي را نمي‏توانند ببرند و امانت است پيش آنها و بسا در دلشان مي‏اندازد كه حالا مال شما است و بايد حفظش كني و منظور خدا اين است كه رزق هر كسي به او برسد و در كار خدا اشتباه نيست و آن فلفلي كه رزق ما است از هندوستان مي‏آيد و به ما مي‏رسد همان طوري كه خدا مقدر كرده و عرض مي‏كنم در اين ارزاق پر اعتناي زيادي هم نكرده‏اند كه به دست مردمان امين بدهند همين چاروادارهاي متعارفي حاملين ارزاق هستند و دين و مذهب را اين‏قدر خدا اعتنا دارد كه مي‏فرمايد دين را به دست غير اهل ندهيد و از كسي كه احتمال فسق مي‏رود به او روايتي را قبول مكنيد و دين خود را از او اخذ نكنيد چرا كه خدا مي‏فرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و اين جن و انس را از براي عبادت خلق كرده و كل خلق اول كه از مادر تولد مي‏شوند جاهل هستند و اين صنعتي كه شخص توي شكم مادر هم عالم باشد چنين مخلوقي هم خدا دارد مثل ائمه شما كه مسلم اين‏طور بودند توي شكم مادر مسائل راه مي‏بردند گاهي خديجه وقتي كه در شكم او حضرت فاطمه3 بود هرگاه قصد مي‏كرد مسأله‏اي از حضرت پيغمبر بپرسد حضرت فاطمه در شكم مادر از قصد او مطلع مي‏شد و مي‏گفت قصدت اين است كه اين مسأله را از پيغمبر سؤال كني و جوابش اين است و متحير مي‏شد خديجه و مي‏رفت از پيغمبر سؤال مي‏كرد و مي‏فرمودند آن حضرت كه جوابت همين است و جميع كساني كه دين و مذهب مي‏خواهند اينها بايد رسوم عبادت را ياد بگيرند و همه بچه‏ها همين‏طورند و شك ميانه دو و سه را بايد ياد بگيرد پس آن كساني كه واسطه هستند از جانب خداوند عالم برسانند امر را و به دست مردم ديگر هم مي‏دهند نمونه‏اش اين است كه عرض كردم كه فلفل را در هندوستان بار مي‏كنند آن تاجرش را هم هيچ كس نمي‏داند مؤمن و متقي بود يا نبود و آن چاروادار هم لازم نكرده مؤمن و متقي باشد و اغلب چاروادارها نماز هم نمي‏كنند و خدا مي‏داند كه هر دانه فلفلي رزق كيست بسا يك دانه فلفل رزق ده نفر باشد پس رزق هيچ‏كس معقول نيست زياد و كم بشود هر طوري كه خدا خواسته قسمت مي‏كند و اين واسطه‏ها غالبشان فساق و فجار هستند و مع‏ذلك مراد خدا به عمل آمده و آن امانت خيانت در آن نشده. پس عرض مي‏كنم خداوند عالم امري را كه اعتنا به آن داده و اعتنا به همين دين و مذهب داده و خلق را از براي دين خلق كرده كه اگر نمي‏خواست ديني داشته باشند اصلاً خلقشان نمي‏كرد چرا كه مي‏فرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون. و مثل رزق را عرض كردم كه بدانيد چيزي را كه خدا مي‏خواهد برساند خطا در آن نمي‏كند و كسي را كه شاهد قرار مي‏دهند معقول نيست كه بر مشهورين مطلع نباشد ليكون الرسول شهيداً عليكم و كفي باللّه شهيدا و اين دليلي است محكم خدا شاهد است چرا كه خدا ظاهر و باطن اين خلق را پيش از آنكه خلق كند مي‏داند كه چطور خلق مي‏كند و نمونه اين كار را مكرر عرض كرده‏ام هر كسي در كار خودش مي‏داند كه آن كار را چطور بايد بكند آن جواد مي‏داند كه چطور بايد كار كند و نجار مي‏داند كه كي اره بايد به كار زد و كي تيشه بايد به كار زد تا اين در ساخته شود. پس آن شخص نجار عالم است به نجارت پيش از آنكه در را بسازد عالم است به در ساختن پس اين در تابع آن تراشيدن شخص نجار است و اين تراشيدنش تابع قدرت او است و قدرت نجار تابع علم نجار است و علم نجار تابع خود نجار است و اين هم بر خلاف حكمت است كه اشتباه كرده‏اند و گفته‏اند المعلوم انت و احوالك فليس للّه ان‏شاء فعل و ان‏شاء ترك و يك  كرده كه در هيچ  پيدا نمي‏شود و خدا مي‏تواند عالم را تغيير بدهد پس كي اين كارها را مي‏كند اين تغييرات را مي‏دهد پس شما درست دقت كنيد كه خدا است مبلغ انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون پس اين را سپرده به پيغمبر و پيغمبر سهو و نسيان و خطا و لغزش ندارد حالا اين پيغمبر جايي مطلبي را بيان فرمود آن رواتي كه شنيدند و به ديگران مي‏رسانيدند پيغمبر بر آنها هم شاهد است و چون او مبلغ است او خود درست مي‏رسد به سايرين پيغمبر در مكه نشسته است و قاصدي را مي‏فرستد به جايي و مطلبي را برساند حالا آن قاصدش معصوم هم باشد يا نباشد مبلغ پيغمبر است مثل آنكه آن فلفلي را كه از هندوستان مي‏آورند و رزق هر كسي هست كه ببرند بدون كم و زياد مي‏رسد. پس پيغمبر و ائمه اينها شهود هستند و همان‏طور شهادتي كه خدا داده و معنيش اين است كه از حالت مردم مطلع باشد و اگر حجت خبر نداند كه ايا آن امر را آن راوي رسانده است يا نرسنانده است حجت خدا نخواهد بود. پس آن كسي را كه خدا مي‏فرستد كه امر خدا را به تمام مردم برساند بايد تمام مردم را بشناسد و رسول خدا فرمودند در شب معراج نظر كردم به طرف دست راست جماعت بسياري را ديدم گفتم اينها كيستند گفتند اينها مؤمنين هستند گفتند مي‏خواهي ايشان را بشناسي و اسمهاشان را بداني گفتم اگر شما مي‏خواهيد من بدانم من هم مي‏خواهم پس رفتند و اسمهاي ايشان را نوشتند كه فلان و فلان و آوردند در دست راست من گذاشتند و از طرف دست چپ ديدم جمعي را گفتم آنها كيستند گفتند اينها كفارند گفتند مي‏خواهي ايشان را بشناسي گفتم اگر شما بخواهيد كه من بشناسم من هم مي‏خواهم پس رفتند و اسم ايشان را نوشتند و آوردند پيش من.

پس ملتفت باشيد كه صورت ظاهري يك ذرع و نيمي پيغمبر نيست و پيغمبر آن است كه روح نبوت در بدنش باشد و همين‏طورها قرار داده‏اند كه بعثت پيغمبر در چهل سالگي است پيش از آن اسمش مبعوث نبود و رسول آن است كه رسالت كند و پيغمبر آن است كه علم داشته باشد به احكام خدا و رسول آن است كه برساند و پيغمبر روز اولي كه خلق شد پيغمبر خلق شد و حلال و حرام مي‏دانست و هنوز رسالت نكرده بود. پس غافل نباشيد كه پيغمبر روز اول پيغمبر خلق شده بود كه مي‏فرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين و يك‏پاره از منكرين فضائل مي‏گويند كه اين پيغمبر چند هزار سال بعد از آدم به دنيا آمد و وقتي هم كه به دنيا آمد چهل سال بعد از آن مبعوث شد چطور مي‏شود كه او پيغمبر باشد قبل از آدم و شما ملتفت باشيد كه ايشان مي‏فرمايند كه ما نور خدا هستيم و منفصل مي‏شود نور ما از رب ما چنان‏كه منفصل مي‏شود نور آفتاب از آفتاب مي‏بينيد كه آفتاب خودش در آسمان چهارم است و نورش مي‏آيد در زمين و اگر اين آفتاب نباشد گياهي سبز نخواهد شد و حيواني در دنيا پيدا نخواهد شد و انسانها هم همين‏طور همه از نور آفتاب درست شده‏اند حالا كسي كه نور خدا باشد ببينيد ديگر چطور خواهد بود مي‏فرمايند اين آفتاب از نور امام حسن است و اين آفتاب تا در زمين نتابد چيزي سبز نخواهد شد و جميع گياهها و حيوانات و انسانها از اين آفتاب پيدا شده‏اند و خود امام حسن از نور آفتاب خلق نشده مي‏فرمايند پيغمبر 9 كه اين آسمان و زمين از نور فاطمه درست شده‏اند و دخترم فاطمه از نور خدا و فاطمه متشخص‏تر است از اين آسمان و زمين و ملائكه از نور حضرت امير خلق شده‏اند و اين ملائكه تمامشان از نور آن حضرت هستند و او تا كمك به اينها نكند نمي‏توانند از جاي خود حركت كنند چرا كه چراغ را كه حركت مي‏دهي نورهاي چراغ هم حركت مي‏كند و حضرت امير چراغ است و نورهايش ملائكه هستند و هر ملكي كه به هرجا مي‏رود او مي‏فرستند آنها را و غمش را پيغمبر مي‏خورد كه واللّه اميرالمؤمنين اشرف است از تمام ملائكه چرا كه آنها از نور او خلق شده‏اند و او از نور خدا و خودش مي‏فرمايد عرش و كرسي از نور او خلق شده‏اند و او از نور خدا و خودش مي‏فرمايد عرش و كرسي از نور من خلق شده‏اند و من از نور خدا مي‏فرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين پس روز اولي كه خلق شده پيغمبر خلق شده او بود و هيچ مخلوقي نبود و بعدها مخلوقات ديگر را آفريدند پس خلق اول شاهد است بر خلق ثاني بلكه خودش واسطه فيض است كه فيض را مي‏گيرد و به سايرين مي‏رساند چنان‏كه حلالها و حرامها را همه را پيغمبر فرمود پيغمبر فرمود كه سگ نجس است و گرگ را نفرمود كه نجس است و همچنين پس اين علمي را كه شما داريد كه سگ نجس و گرگ پاك است و گوسفند حلال و آنها حرامند اينها را بايد از پيغمبر ياد بگيري همين‏طور تمام فيضهاي كونيه اول به پيغمبر مي‏گويند بعد پيغمبر به ساير مردم مي‏رساند حالا واسطه‏هاش هم يا واسطه‏هاي ظاهري هستند يا واسطه‏هاي باطني و يك مرتبه به گرگ مي‏گويند حرف بزن و ابوذر را گرگ را فرستادند و رفت او را هدايت كرد و گرگ را اگر واندارند او را كه حرف بزند خودش نمي‏تواند حرف بزند و او را وامي‏دارند كه گله ابوذر را حفظ كند. پس حجت خداوند عالم مسخرند از براي او جميع حيوانات و انسانها پس اين را حفظ مي‏كند براي اين است كه خلق مسخر مي‏توانند به طوري ترك كنند كه خودشان هوايي داشته‏اند مسخرند بدون تفاوت مثل آنكه منطر مي‏خواند از براي دم مار آن مار مي‏خواهد بزند ولكن اين منطر كه خواند نمي‏تواند بزند.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم جميع خلق را مسخر ايشان قرار داده يك وقتي حضرت امير تشريف بردند بر سر بيماري و به تب فرمودند چرا بر سر دوستان من آمدي و آن تب عذرخواهي كرد كه من معصوم نيستم. پس ملتفت باشيد همه چيز در چنگ ايشان است نمونه اين كار اين است كه خداوند عالم مي‏خواست كه يوسف پادشاه بشود ولكن سرش اين بود كه برادرها را وامي‏دارد كه حسد ببرند بر او و او را در چاهش بيندازند آنها هم او را در چاهش انداختند اذيتش هم كردند مالك آمد او را از چاه بيرون آورد كه خادمش باشد و خدا مي‏خواست كه او پادشاه بشود پس خدا اين‏جور حفظ مي‏كند دين خودش را و همچنين آنهايي كه شاهد بر خلق آسمان و زمينند مي‏فرمايند هيچ ريگي در بيان نيست كه ما خبر از آن نداشته باشيم پس آنهايي كه شاهدند همه چيز را مي‏دانند و جميع عالم در فرمان ايشان است چنان‏كه ديديد كه تصرف در آسمان و زمين مي‏كردند ماه را شق كردند آفتاب را برگردانيدند پس ايشانند مبلغ و ايشان روايت را حفظ مي‏كنند كه به سهو نيفتند و اگر بايد اشتباه كند ايشان به اشتباهش مي‏اندازند حالا اين روايت معصوم نباشند ضرري از براي دستگاه الهي ندارد انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس پانزددهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

فعل از نزد هر فاعلي كه صادر شد به واسطه‏ها تعلق مي‏گيرد به چيزهايي كه درجاتشان مختلف است پس شما مي‏بينيد از اين عالم و غافل نباشيد حركت از چيزهايي نيست كه به ذات جسم چسبيده باشد ملتفت باشيد و اين جسم خواه متحرك باشد جسم است خواه ساكن هم باشد جسم است آن ذاتي جسم چيزي است كه هرگز از جسم مفارقت نمي‏كند مثل اينكه جسم صاحب طول و عرض و عمق و مكان و زمان است و اينها را دارد و حركت نمي‏كند بايد حركتش داد كه حركت كند و ساكنش كرد كه ساكن شود پس حركت دخلي به عالم جسم ندارد غيري بايد اين جسم را حركت بدهد ببينيد اول تعلق مي‏گيرد اين حركت به عرش و اصطلاح است كه هر جايي كه از غيبي تعلق گرفت به كاري كه آن كار را صادر كند آن جاي متصل اسمش عرش است حتي آنكه شما دست مي‏بريد يك چوبي را برمي‏داريد حركت مي‏دهيد آنجايي كه متصل به دست شما هست آنجا عرش است و محلي است كه فعل شما به آن محق تعلق گرفه و آنجا عرش آن چوب است و آنجا كه حركت كرد باقي اين چوب هم حركت مي‏كند بر همين نسق فكر كنيد كه عرش اين عالم آن فلك الافلاك آنجا است كه حركت به آنجا تعلق گرفته آن‏كه مي‏جنبد جميع اينهايي كه در اندرونش هستند حركت مي‏دهد پس عرش حركت مي‏كند و اين حركتي كه مي‏بينيد هر روز هر بيست و چهار ساعت مي‏گردد ببينيد هر بيست و چهار ساعت آفتاب و ماه را مي‏برد سر جاي خودش پس هر بيست و چهار ساعت يك دور مي‏زند و اين ابتداي حركت است كه در اين عالم پيدا شده و اينكه حركت كرد زير پاش هم حركت مي‏كند به همين‏طور آسماني پس از آسماني را حركت مي‏دهد و به همين‏طور مي‏آيد تا عناصر را حركت مي‏دهد و اين بادها را حركت مي‏دهد مثل اينكه ساعت اگر فنر نداشته باشد چرخهاش خوابيده است پس آن فنر اول حركت مي‏كند بعد يك چرخي ديگر هم به آنجا متصل است حركت مي‏كند تا اين عقربكي كه روي ساعت است حركت مي‏كند و نمي‏شود كه حركات بر طبق آن حركت باشد كه اگر آن از مشرق به مغرب حركت كند اينها هم همين‏طور حركت مي‏كنند و مي‏شود كه چرخ جوري كرده باشند كه حركتش با چرخ اولي دو جور باشد و حركات مختلفه همين‏جور شده كه در عالم پيدا شده و ابتداي اين حركات از آن فنر است مثل اينكه  نباشد حتي چرخ چاه را شخص دست مي‏زند يك پله‏اش را حركت مي‏دهد باقي پله‏هاش هم حركت مي‏كند و بعد ان طناب حركت مي‏كند و دلوش حركت مي‏كند و اگر آن چرخ‏چي نباشد حركت نخواهد كرد پس اين خلق در درجات مختلف واقع شده‏اند و همه اينها را خدا حركت مي‏دهد ولكن اين حركت پستا دارد و طرفه در وجود محال است از همين بابها فرمايش فرموده‏اند حالا اين حركت به واسطه آفتاب است و آفتاب به واسطه فلكش و فلك آفتاب به واسطه فلك ديگر تا منتهي مي‏شود به عرش و حركتي كه مخصوص او است يك نسق است و آن حركت يك نسق اين است كه در بيست و چهار ساعت يك دور مي‏زند و ديگر بعد نگاه مي‏كني كه مثلاً زحل هر سي سال يك دور مي‏زند و اين حركت خود زحل است مثل آنكه آفتاب يك سال طول مي‏كشد كه يك دور مي‏زند و ماه بيست و هشت روز يا بيست و نه روز و اين ماه سي و هست روزي كه در سي و يك خورده شايد بالاتر باشد و آن هم سخني است كه اشاره مي‏كنم كه بسا باشد بيست و هشت روز و چند دقيقه بيشتر طول مي‏كشد كه دور مي‏زند و اين دقيقه‏ها روي هم كه رفت يك مرتبه مي‏بني در سي روز ديده شد و همين حركتي كه پيش شما است آنجا يك پر كاهي از جايي به جايي نمي‏رود و اين پر كاه خودش حركت ندارد يك بادي مي‏آيد اين را حركت بدهد حالا ديگر عرش حركت نكند و اين پر كاه حركت كند محال است عرش كه حركت مي‏كند و  افلاك حركت مي‏كند و اين كره همه را حركت مي‏دهد و بادي احداث مي‏شود آن وقت اين كاه حركت مي‏كند و پستاي امر خدا اين است و محال است كه اين پر كاه خودش جابجا بشود و خدا اين است كه مي‏فرمايد كه حركت از من است و لاحول و لاقوة الاّ باللّه و آن مرغها خودشان نمي‏توانند حركت كنند اينها را مي‏پرانند آنها هم مي‏پرند و هر مرغي هم تا يك اندازه مي‏تواند بپرد و بعضي از اين مرغها نزديكهاي شما پرواز مي‏كند و بعضي از مرغهاي شكاري خيلي بالا مي‏روند. پس عرض مي‏كنم كه هر چيزي در سر جاي خودش متحرك است يا در سر جاي خودش ساكن است اين را ساكن مي‏كند متحرك مي‏كند آن هم متحرك و ساكن مي‏شود و همچنين كه حركتش آسان فهميده مي‏شود كه چيزي كه حركت كرد اين حركت كردن آن را آسان مي‏شود تعليم كسي كرد معلوم است چيزي كه از خودش حركت ندارد اين را بايد كسي ديگر حركتش بدهد و اين هم حركت بكند پس قلمي كه در خودش حركت نيست كاتبي بايد حركت بدهد تا حركت كند به همين نسق فكر كنيد كه سكونش هم همين‏طور است چيزي كه ذاتيش سكون نيست خودش نمي‏تواند ساكن بشود و ان اللّه يمسك السموات و الارض ان‏تزولا اين زمين را كه خدا نمي‏خواهد حركت بكند ساكنش مي‏كند و آسمانها را مي‏خواهد حركت بكند حركتشان مي‏دهد و همه اينها منتهي مي‏شوند به عرش و عرش حركتش از خودش است و عرش آنجايي است كه فعل فاعل به آنجا اول تعلق مي‏گيرد آنجا اسمش عرش است و به همين‏جور است كه مي‏فرمايند ماوسعني ارضي و لاسمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن در قلب عبد مؤمن آنجا جاي من است و مي‏فرمايد قلب المؤمن عرش الرحمن قلب مومن عرش رحمان است چرا كه آن قلب مي‏فهمد كه كسي ديگر از غيب به او حرفها مي‏زند و الهامها و وحيها مي‏كند پس اين قلب چون كه آن فعل شخص غيبي به آن قلب تعلق مي‏گيرد و آن قلب توي سر و سينه و زبان مي‏آيد و مي‏گويد به من وحي شد كه شما نماز كنيد و سفر كنيد و روزه بگيريد و تمام اينها جاري شده است از زبان پيغمبر و اين زبانش حركت مي‏كند به واسطه قلبش و قلبش حركت نمي‏كند مگر اينكه وحي به او بشود پس عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و اين حركات ظارهي محلش عرش است و آنجايي كه فعل فاعل غيبي تعلق گرفته كه تمام عالم را حركت بدهد آنجا را كه تعلق گرفته عرش است و علامتش اين است كه هميشه بر يك نسق حركت مي‏كند و هيچ جزئي از اجزاي اين عالم بايد به اين سرعت حركت ندارد و اندكي كه فكر كنيد مي‏فهميد كه اين ماه از تمام ستاره‏ها تندتر حركت مي‏كند و قديمي‏ها قاصدش مي‏گفتند و احكام خلق را حالتش را از روي ماه برمي‏دارند كه امروز مثلاً قمر در عقرب است يا جور ديگر است و اين ماه از بيست و هشت روز زودتر نمي‏تواند دور بزند و سيرش از مغرب به مشرق است به خلاف آن حركيت كه عرش اينها را حركت مي‏دهد كه عرش همه اينها را از مشرق به مغرب مي‏برد پس ببينيد كه حركت اول تعلق مي‏گيرد به عرش از آنجا تعلق مي‏گيرد به كرسي كه فلك هشتم است و از آنجا به فلك زحل و از آنجا به فلك مريخ و از آنجا به فلك شمس و از آنجا به فلك عطارد و از آنجا به فلك ماه و از آنجا به عناصر و تمام اين حركات از عرش آمده‏اند چرا كه اگر خدا آن عرش را ساكن كند تمام اين حركات ساكن مي‏شوند چنان‏كه فنر اگر عيب كرد تمام چرخهاي ساعت مي‏ايستد و اين چرخي كه مي‏گردد و تيره‏ها حركت مي‏كند اگر دست آن چرخ چپ ساكن بشود اين چرخ حركت نخواهد كرد و اما گرما بايد اينجا گرم بشود آفتاب سر جاي خودش اشراق مي‏كند تأثيرش مي‏آيد روي زمين و اگر درجه از درجات حال كسي كه به طور طفره باشد محال است.

پس غافل نباشيد كه آنها را اصرار دارم كه ياد بگيريد كه ملتفت باشيد كه تمام امدادات خداوند عالم همين‏جور مي‏آيد و چيزها را از مشرق و مغرب جمع مي‏كند و مي‏آورد تا به دست شما برسد و همين طورهايي كه اهل  خدا هم كه ارزاق شما تمامش پيش از آنكه به تو برسد تو هيچ از آن خبر نداري و هيچ كس خبر ندارد كه اين مال تو است اين پوستينش از كابل مي‏آيد و اين گندمش از دامغان مي‏آيد دارچين از چين مي‏آيد و شما خبر نداريد ولكن خدا مي‏داند و مي‏رساند آن پوستيني كه بايد به دوش شما برسد يك مرتبه خدا مي‏رساند و نعمتها كه مي‏رسد شكر اول اين است كه خدا را شكر كنيد از هر جايي كه نعمتي مي‏رسد بايد گفت الحمدللّه رب العالمين چرا كه خدا رسانيده و واسطه‏ها در ميان هستند و چيزي كه از هندوستان بايد بيايد به ما برسد بايد منزل به منزل بياورند تا به ما برسد و به طور طفره نمي‏شود كه فلفل از هند يك مرتبه به آنجا برسد و مي‏بينيد مردم كه خودشان اگر فكر كنند كه ما چه بخوريم يا چه نخوريم از اراده خدا مطلع مي‏شوند ولكن پيغمبر مطلع نمي‏شود به تمام مرادات خدا او جميع حرامها و حلالها را تمامش را به پيغمبر مي‏گويد و پيغمبر از براي مردم بيان مي‏كند و تعليمشان مي‏كند پس روزي به واسطه انبيا مي‏رسد مردم كمتر اين را وامي‏زنند اگرچه بعضي از صوفيه وامي‏زنند و كار به آنها نداريم و غالب مردم اينها را اذعان دارند كه پيغمبر است كه از اراده خدا مطلع است و ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم حالا ديگر آن پيغمبر چه مي‏داند كه من گرسنه‏ام يا تشنه‏ام آن پيغمبري كه نمي‏داند كي گرسنه باشد و خبر از تو ندارد و نميت واند رزق تو را به تو برساند آن پيغمبر نخواهد بود و ملائكه كه حاملين ارزاق هستند بايد مرزوقين را بشناسند و گفتند بعضي از سنيها كه قرآن را خدا داد به دست جبرئيل و گفت اين را ببر به ابابكر بده و او آمد روي زمين و جبرئيل بيچاره نمي‏شناخت كه در كدام مزبله افتاده و پيداش نكرد و اتفاقاً ديد پيغمبر را و به دست ا و داد و وقتي كه پيش خدا رفت خدا گفت رسانيدي گفت بلي رسانيدم ولكن آني كه تو گفتي من او را نديدم محمد را ديدم دادم به او گفت من كه نگفته بودم به محمد بده گفت خب حالا مي‏رويم از محمد مي‏گيرم و به ابوبكر مي‏دهم گفت خب حالا كه به محمد دادي او داشته باشد و شما ملتفت باشيد ملائكه نمي‏شود كه جايي كه آنها را بفرستند نشناسند و به خضر وحي شد كه فلان وقت مي‏روي به كشتي مي‏نشيني كشتي را سوراخ كن و موسي همراه خضر است و خضر ظاهراً نوكر موسي هم بود و به شريعت موسي راه يم رفت چرا كه موسي صاحب شريعت بود وقتي كه به آن كشتي رسيدند كشتي را خضر سوراخ كرد موسي گفت چرا كشتي را سوراخ كردي؟ گفت بنا شد كه تو چيزي نگويي هيچ سؤال نكني و چون از كشتي بيرون آمدند ديدند بچه‏اي را خضر آن بچه را كشت موسي گفت چرا اين طفل را بي‏گناه كشتي؟ گفت تو بنا شد كه بر من اعتراض نكني من آخر كار به تو مي‏گويم و بعد رسيدند به ديواري كه مي‏خواست خراب بشود آن ديوار را خراب كرد و بعد از آن از نو ساخت گفت ديگر اين چه كار بود كه كردي؟ آن وقت حكمتهاش را شروع كرد به گفتن كه آن كشتي كه سوراخ كردم مال فقرا بود تا آخر حكمت تمام كارها را براي موسي گفت.

پس عرض مي‏كنم كه پيغامي مي‏آورد جبرئيل به خضر مي‏گويد و به موسي نمي‏گويد و بسا كه به موسي مي‏گويد به خضر نمي‏گويد پس خضر بايد برود پيش موسي و حلال و حرام از او بگيرد و موسي هم بايد بيايد پيش خضر و اين عجايب جريان بگيرد و ببينيد و تمام كارها به تقدير خدا است و تقدير خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا و آن جايي كه تقدير به آن تعلق بگيرد آن از پيش خدا نيامده ببين تو از پيش خدا نيامده‏اي كه بداني چه كني ولكن بدان كه اگر غذا خوردي بدان كه تقدير كرده خدا و اگر نخوردي بدان كه خدا تقدير نكرده حالا غذاخور تويي ولكن به تقدير خدا و همه كارهاتان  همين صورت دارد تمام حركات و سكونتان همين‏طور است خدا تقدير كرده كه به خواب بروي و خواب نروي و اگر تقدير نشده به خواب نخواهي رفت تقدير شده كه گرسنه شوي گرسنه مي‏شوي و اگر تقدير نشده گرسنه نخواهي شد و اگر تقدير شده سير بشوي سير مي‏شوي و الاّ سير نخواهي شد و اگر خدا خواسته كه قحطي بشود مي‏شود و رزق را خدا بايد بدهد ولكن وقتي كه نخواست نمي‏دهد و ظلم و ستمي هم نخواهد شد خلق مال خدا هستند و رزق هم مال خدا است ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون اين را من رويانيدم و من زرع كردم و مال من است حالا كه نخواهم بدهم به تو تو از من طلبي نداري و خدا گرسنگي مي‏كشد مردم را و باز ظلم و جبر نيست بلكه ما يك گناهي كرده‏ايم كه جزاش اين است كه از گرسنگي بميريم مي‏فرمايند همين كه در بلدي زنا منتشر شد خدا وبا را در آن بلد مي‏آورد مي‏فرمايند به فقرا رحم بكن تا قحطي نيايد.

پس غافل نباشيد برويم بر سر مطلب كه مددها به تدريج مي‏رسد چيزي را كه بايد از هندوستان بياورند به تدريج و منزل به منزل مي‏آيد و به دست اشخاص متعدد بايد برسد تا به اينجا برسد و نمي‏شود كه فلفل در هندوستان باشد و بدون اينكه به تدريج برسد يك مرتبه موجود شود از براي ما خدا مي‏توانست كه اينجا هم درخت فلفل سبز كند ولكن نكرده و خدا خواسته كه هر كسي يك كاري بكند در ملك يكي ذغال‏سوزاني بكند و يكي آن ذغال را بخرد و شما ملتفت باشيد كه جميع آن چيزهايي كه بايد در كون به شما برسد تمام اين گوسفندها و شترها زارعها بايد باشند كه كارها بكنند و همين حكام و سلاطين با وجودي كه ظالم هستند باز وجودشان لازم است و اگر سلطان نباشد مي‏بيني برادر برادر را مي‏كشد ولكن از ترس پادشاه آرامند مردم و لو اينكه پادشاهش ظالمي مثل ضحاك باشد.

پس ملتفت باشيد كه مددها را خدا به تدريج مي‏رساند فلفلش از هندوستان آمده به تدريج پوستينش از كرمان آمد به تدريج كرباسش از كجا آمد به تدريج و به تدريج آن‏جور مي‏رسد حالا خدا قادر است كه يك قبايي را يك مرتبه از زمين براي من بياورد ولكن نكرده و عمداً نكرده و خواسته كه از يك قبا چند نفر نان بخورند يكي پنبه‏اش را بكارد يكي ندافي كند يكي بريسد يكي ببافد يكي بدوزد و جميع اين كسبهايي كه هست در دنيا جميعش وحي شد به حضرت آدم و حضرت آدم هر يك كارش را به كسي وامي‏داشت و جميع اين كسبها را آدم ياد بچه‏هاش داد و همه را تفهيم به يك نفر نكرد تا همه محتاج به يكديگر باشند.

باز برويم بر سر مطلب و مطلب اين است كه ارزاق شما به واسطه‏ها مي‏رسد واقعش اين است كه خدا است رازق وحده لاشريك له و تو بايد طلب رزق از خدا بكني ديگر واسطه‏اش هر كه مي‏خواهد باشد واسطه رزق الاغ هم هست شتر هم هست كه بارش مي‏كنند و مي‏آورند و تمام اينها به تدريج مي‏رسد و تمام اينها منتهي مي‏شود به يك حركت كه حركت عرش باشد و ديگر كسي اگر از علم نجوم ربط داشته باشد خيلي چيزها را مي‏فهمد واقعاً قمر در عقرب وقتي كه باشد خيلي كارها خوب مي‏شود و ائمه طاهرين فرمودند حاق اين علم پيش ما است و نزد طايفه‏اي كه در هند هم هستند آنها هم دارا هستند و آنها هم شايد در آن زمان در هند بوده‏اند و حالا نباشند حالا ديگر فلان كوكب با فلان كوكب اقتران دارد اگر كسي بداند خيلي تأثيرات را مي‏فهمد ولكن همه اين علم را كه ندارند و حالا همين منجمين به همين علمي كه دارند نشسته‏اند و خيلي چيزها را خبر مي‏دهند و اين است كه امداد دارد به واسطه‏ها پيش تو مي‏آيد و صحتها و ناخوشيها به واسطه‏ها مي‏رسد و اينهايي كه طالع وقت مي‏بينند كه فلان كوكب با فلان كوكب نظري داشت و تأثيرات خوب ندارد يا تأثيرات خوب دارد. پس اصل اين علم نجوم علم حقي است و تمام نظرات اين هفت كوكب را اين منجمين نتوانسته‏اند حسابش را بكنند و هر برجي سي درجه دارد و اين نظرات با ساير كواكب چطورند ديگر اينها را نتوانسته‏اند حساب كنند و كوكب خواه سيار باشند يا ثابت باشند تأثيرات دارند يا گرم است يا سرد است حالا اين ستاره‏اي كه سرد است ستاره ديگر كه آن هم سرد است قريب به آن كوكب شد ديگر هوا خيلي سرد مي‏شود حساب اينها را همه‏اش را نتوانسته‏اند بكنند و بعضي ديگر از اين ستاره‏ها گرمند و بعضي معتدلند و اگر آنها در آسمان نبودند وضع اين زمين تغيير مي‏كرد پس تمام مددهاي كونيه تمامش بسته است به آسمان و في السماء رزقكم و ما توعدون و تمامش كه از آسمان آمد از پيش خدا مي‏آيد و تمام اين رزقها از اسمان است و في السماء رزقكم و ما توعدون و حتي مي‏فرمايند و ما نازل كرديم و انزلنا الحديد فيه بأس شديد اين آهن ببين چقدر به كارمان مي‏آيد از اين آهن شمشير مي‏سازي كارد و چاقو مي‏سازي پس اين آهن يك نعمت خيلي بزرگي است و به طوري كه حديد را آورد طلا را هم آورد و واقعاً از آسمان پايين مي‏آيد چرا كه فلان كوكب با كوكب ديگر كه نظر بخصوصي پيدا مي‏كند معدن طلا يا آهن يا مس پيدا مي‏شود و فلان كوكب با كوكب ديگر كه اقتران پيدا مي‏كنند درختها سبز مي‏شود و فلان كوكب با كوكب ديگر كه اقتران مي‏كنند درختها خشك مي‏شود.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس شانزدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

از براي هر صانعي و هر فاعلي يك فعلي از او بايد ناشي بشود يك قدرتي كه آن قدرت تعلق بگيرد به چيزي و آن چيز را بسازد مي‏فرمايد و في انفسكم أفلاتبصرون در خودتان گذارده‏ايم خودتان نمي‏بينيد مردم خودشان را هم نمي‏شناسند و از بس غافلند و ذكر نمي‏كنند و شما غافل نباشيد و دقت كنيد پس هر فاعلي كاري كه مي‏كند آن كارش فعل صادر از او است و تعلق به چيزي كه گرفته است آن چيز صادر از او نيست و اين يكي از كليات بزرگ حكمت است و من كه هيچ سراغ ندارم همانهايي كه حكمتي نوشته‏اند در كلماتشان اين حرفها باشد پس فعل صادر از فاعل معلوم است كه از فاعل صادر مي‏شود و تعلق مي‏گيرد به چيزي و كاري مي‏كند و هماني كه تعلق گرفته آنجا صادر از فاعل نيست مثل آنكه بنا خشت را برمي‏دارد و عمارت مي‏سازد بنّا قدرتي از او صادر شده و با آن قدرت خشت را برداشته و كار كرده و خشت و گل ماده عمارت است و صادر از بنا نمي‏شود ولكن بنا قدرتي از او صادر است كه با آن قدرت خودش خشت را برمي‏دارد و به كار مي‏برد و علمي از خود او صادر است كه به آن دانايي مي‏داند اين خشت را كجا بايد گذاشت پس فعل آن فاعل هميشه همراه او است و از عرصه او آمده آن شخص فاعل خبر از فعل خودش دارد و اين فعل هم چون از آنجا آمده خبر دارد از آنجا چنان‏كه من از كلام خودم خبر دارم چرا كه من او را جاري كردم پس كلام هر كسي محفوظ است پيش آن كس خواسته باشد حرف بزند زور زيادتر زده خواسته هموار حرف بزند زور كمتر زده پس اين كلام محفوظ و معصوم است و عاصم و حافظش منم، من هر طور مي‏خواهم حرف مي‏زنم حالا اين كلام از خودش چه دارد؟ هيچ پس فعل فاعل من حيث نفسه هيچ نيست هر طور فاعل خواسته آن هم شده پس فاعل اگر فعلش را به طور شدت وارد آورد به طور شدت وارد شده و اگر به طور سستي وارد آورد آن هم به طور سستي وارد شده پس اگر به طور شدت فعلي وارد شد و به تو ضرر زد بايد پيش فاعل بروي و عرض كني پيش فعل ملتفت باشيد پس فعل فاعل من حيث نفسه هيچ نيست بلكه فاعل احداثش مي‏كند اين همه احداث مي‏شود و همه كس همين‏طور است كه فعلش مسخر و محفوظ است پيش او و مع‏ذلك فعل غير از فاعل است چرا كه فالع پيشتر بود و كار بخصوصي را نمي‏كرد ما پيشتر بوديم و حركت نكرديم بعد برخواستيم و حركت كرديم پس فعل غير فاعل است و فاعل فعل خودش را مي‏سازد و اين فعل تعلق مي‏گيرد به جايي خشتي و گلي برمي‏دارد و عمارت مي‏سازد يا گل را برمي‏دارد و كوزه مي‏سازد و خلق الانسان من صلصال كالفخار و آن فاعل به صورت فعل خودش بيرون نمي‏آيد ولكن فعل شباهتي به فاعل خودش دارد و اگر كسي اين مطلب را فهميد نه غلو مي‏كند و نه تقصير و كسي كه اين مطلب را نمي‏داند هرچه مي‏گويد بي‏معني است چرا كه يا بلند مي‏شود و اسمش مي‏شود غلو يا پست مي‏شود و اسمش مي‏شود تقصير عرض مي‏كنم فعل فاعل غير از فاعل است ولكن مطابق خواهش فاعل است و خودش قطع‏نظر از فاعل كني خودش قطع‏نظر از فاعل هيچ نيست چرا كه اين فعل را فاعل احداث مي‏كند و او هم احداث مي‏شود شخص نشسته است برمي‏خيزد و خود اين برخواستن را به خودش احداث كرده و اين لفظش از مشايخ شما است و بعضي رد هم مي‏كنند و هر چيزي را خدا خود او را به خود او ساخته و اين حرف پيش اين مردم خيلي غريب مي‏آيد سفيد را خدا سفيد ساخته گرم را خدا گرفم ساخته سرد را خدا سرد ساخته و هر يك را خدا به خود آنها ساخته حركت را به حركت ساخته و سكون را به سكون و حركت را به سكون نمي‏شود ساخت و بالعكس چرا كه حركت و سكون ضد همند چرا كه اگر حركت آمد سكون نبايد باشد و اگر سكون آمد نبايد حركت باشد و اينها ضد همند و ضد از ضد صادر نمي‏شود پس حركت را به خود حركت مي‏سازند و شما هم به خود حركت متحركيد و به خود سكون ساكنيد و به خود تكلم متكلم هستيد و اين افعال شما همه از مشيت و فعل شما است شما خواسته‏ايد كه اين كار را كرده‏ايد و ميل كرده‏ايد پس از روي ميل و هواي شما است. ملتفت باشيد پس اين كارها صادر شده است از فاعل و تعلق گرفته است به چيزي كه آن چيز صادر از فاعل نيست مثل آنكه فعل كوزه‏گر از خود كوزه‏گر صادر است آن علم كوزه‏گري پيش كوزه‏گر است به طوري هم دخلي به آب و گل ندارد كه دلش مي‏خواهد اين كار را مي‏كند و اگر دلش نخواهد نمي‏كند و با آن قدرت و قوتي كه دارد كوزه مي‏سازد و اين گلها هيچ بر سبك كوزه‏گر نيستند و  به او نيستند چرا كه بسا كوزه‏گر مي‏ميرد و كوزه‏هاش باقي است ولكن فعلي كه همراه كوزه‏گر است آن فعل هرگز مفارقت از كوزه‏گر نمي‏كند و خيلي شيطان به اين مردم غلبه كرده است و خيره مي‏كند مردم را آن چيزي كه از ايشان نيست طمع مي‏كنند كه از ما است اين مزرعه را مي‏گويد مال من است تو كي زمينش را خلق كردي كه مال تو باشد و كسي كه فهميد واقعاً مأيوس مي‏شود از اين دنيا و آدم چيزي را كه بالطبع فهميد كه چنين است ديگر زور نمي‏زند و شكي از برامان نيست كه آتش مي‏سوزاند اين است كه دست در آتش نمي‏بريم چرا كه يقين داريم كه مي‏سوزاند.

برويم بر سر مطلب، مطلب اين بود كه ملتفت باشيد كسي چيزي را مالك نخواهد شد مگر فعل خودش را هر كسي مالك است كار خودش را و كار خودش مملوك او است چيزي را كه او اين نساخته مملوك او نمي‏شود و اگر اسمش را گذاشت مملوك به طور مجاز است پس آن غلامي را كه من خريده‏ام و خدا خلقش كرده مجازاً غلام من است نه حقيقتاً چرا كه مخلوق خدا و بنده خدا است حالا حكم از جانب خدا است كه غلام بايد اطاعت مولاي خودش را بكند مگر در اموري كه عبادت خدا است و اگر وقت نماز شد ديگر غلام نبايد اطاعت مولاش را بكند بلكه بايد آن وقت بندگي خدا را بكند پس ملتفت باشيد كه هرچه از شما صادر شده شما مالك آن هستيد و آن چيزهايي را هم كه انسان فراموش كرده از او پس نگرفته‏اند و معلومات تو را خدا از تو پس نمي‏گيرد چرا كه بدئش از تو و عودش به سوي تو است و معقول نيست كه نور هيچ چراغي را از او پس بگيرند و بدهند به چراغ ديگر و نور چراغ طوري است كه هرجا چراغ را ببري نورش همراهش مي‏رود حالا نور اين چراغ را بخواهي بكني به چراغ ديگر بدهي نمي‏شود پس فعل هر فاعلي را خدا البته به خود او مي‏دهد من يعمل مثقال ذرة خيراً يره من يعمل مثقال ذرة شراً يره مال خودش است چرا كه عرض كردم كه فعل همين كه از فاعل كنده شد تا بخواهي بكنيش فاني مي‏شود و چيزي كه فاني شد نمي‏شود به غير داد مثل نور چراغ كه اگر بخواهي نور چراغ را از چراغ بگيري فاني مي‏شود و نوري باقي نمي‏ماند پس نور هر چراغي همراه او است چراغ اگر روغنش صاف و خوب است نورش زيادتر است و اگر روغنش كمتر است نورش هم كمتر است. پس ملتفت باشيد كه مملوك هر مالكي به قول كلي فعل صادر از او است هرچه از او صادر نيست مملوكش نشده و اگر ادعا كند ادعاي دروغ است پس هرچه را كه تو مي‏بيني آن ديدن خودت را مالكي هرچه را مي‏شنوي آنچه را شنيده‏اي مالك آن هستي هر حركتي كه از تو صادر شده مال تو است و هر سكوني كه از تو صادر شده مال تو است حالا توي ملك خدا روشناييها هست و تو اگر از اين چشم نظر نكني هيچ چيز نداني كه نوري هست يا نيست و تو بايد از اين روزن چشم روشنايي پيش تو بيايد مي‏خواهي نبيني نورها را بايد اين روزن را بپوشاني كه روشني را نبيني و اگر كسي در بند دين و مذهب باشد خيلي تعجب مي‏كند ببينيد چيزي ظاهر و باطن ما را فروگرفته و ما تا از اين راه چشم نظر نكنيم نمي‏دانيم نوري هست يا نيست و اگر همه اطرافت را حلوا گرفته باشد يا تو را در ديگ حلوا فرو برده باشند تا با اين ذائقه نچشي حلوا به تو نداده‏اند و طعم آن را نمي‏داني وقتي كه مي‏چشي حالا مي‏فهمي شيرين است و اگر نچشي اين حلوا را و فرض كني كه تمام بدنت را از حلوا ساخته باشند باز حلوا نمي‏داني يعني چه يا كشمت را پاره كنند و حلوا در شكمت بگذارند باز تو از حلوا خبر نشده‏اي و خدا حلوا به تو نداده با وجودي كه در شكم تو حلوا است و اگر با زبانت بچشي مي‏فهمي كه حلوا خوردي و حظ مي‏كني و شكر خدا را مي‏كني پس حلوا را خدا در خارج مي‏سازد ذائقه را هم به تو مي‏دهد حالا مي‏خواهي بداني حلوا چطور است با اين ذائقه بچش تا بفهمي حلوا چطور است مثلاً دست در حلوا فرو مي‏رود ولكن طعم حلوا را نمي‏فهمد و باز ملتفت باشيد كه توي اين هوا يا گرم است يا سرد است يا معتدل است و اگر لامسه نداشته باشي كه گرمي را بفهمد و اگر تو لامسه نداشته باشي اينجا گرم باشد گرمي به تو نمي‏رسد سرد باشد سردي به تو نمي‏رسد يخ هم بكني يخ‏كردن را نمي‏فهمي و اگر لامسه داشته باشي مي‏فهمي.

پس آن مطلبي كه عرض مي‏كنم ان‏شاء اللّه فراموش نكنيد كه هر فعلي كه صادر از شما است مثل نور چراغ است كه بسته به چراغ است هرجا مي‏روي همراه تو است حتي اينكه گاهي خيال مي‏كني كه همراهت نيست و خدا عمداً اين‏طور قرار داده كه خيلي چيزها را انسان فراموش كند و به جهت مصلحت كار خودشان است كه خيلي چيزها را فراموش كنند و اگر اين صدماتي را كه انسان به او وارد آمده هميهش در ياد انسان باشد از كارش باز مي‏ماند و خيلي چيزها را انسان مي‏دانسته و بعد فراموش كرده و هرچه فكر هم مي‏كند به يادش نمي‏آيد حالا خيالش مي‏رسد كه از او گرفته‏اند ولكن يك مرتبه يادش مي‏آيد آن وقت مي‏بيند كه از او پس نگرفته بودند و انسان هرچه را ياد مي‏گيرد علم تازه‏ايست كه ياد گرفته حالا انسان چيزي را كه فراموش كرد يك مرتبه مي‏بيند كه به خاطرش آمد مثلاً دارچيني خورد و رطوبتش كم شد مي‏بيني به خاطرش آمد و انسان معلوماتش هميشه همراهش هست و فكر هميشه خاطرش نيست كه اگر انسان از معلوماتش بخواهد خبر بدهد بايد به تدريج خبر بدهد و به خيالش هم به تدريج بايد خيال كند و يك جايي هست كه اگر در معلومات او به او خبر بدهند مي‏گويد كه اينها چيز تازه‏اي نيست و همه را مي‏دانستم و آن جايي كه همه معلومات تو پيش تو حاضر است اسمش قيامت است مثل اينكه خوابي ببيني كه فردا چطور شد يا خوابي مي‏بيني كه فلان‏كس آمد يك مرتبه بيداري مي‏شوي مي‏بيني آمد پس خواب تو درست بود. ملتفت باشيد اين است كه مي‏گويند بنويس اعمال خودت را به كفنت مي‏گويد قلم و دوات ندارم مي‏گويند قلم و دواتت انگتش و آب دهنت مي‏گويد كاغذ ندارم مي‏گويند كفنت مي‏گويد يادم نيست مي‏گويند ما خاطرمان است آن وقت مي‏گويند و مي‏نويسد و اين كفنهاي دنيا نيست و تو اگر حالات يك روزت را بخواهي روي اين كفنها بنويسي گنجايش ندارد پس آن كفن خيلي بايد بزرگ باشد كه بتواند همه اعمالش را بنويسد و همه جا اين كفن همراه او است لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها هر كار كردي در آن كفن ثبت است و انسان نظر مي‏كند تمام اعمال خودش را مي‏بيند و آنجا اسمش قيامت است و شما الان در قيامت منزلتان است ولكن حالا آمده‏ايد در عالم خيال و در عالم خيال بايد به تدريج معلومات را خيال كني و آمده در عالم دنيا بايد به تدريج به تدريج بگويي و در دنيا در آن واحد نمي‏شود انسان ملتفت همه باشد و در برزخ هم نمي‏شود انسان ملتفت همه معلوماتش باشد و دنيا كه ديگر تنگتر است از عالم برزخ و ملتفت باشيد كه مي‏فرمايند تمام قرآن را خدا به پيغمبر وحي كرد و در بيت‏المعمور تمام اين قرآن را به پيغمبر گفتند و حالت پيغمبر طوري بود كه گاهي كه مي‏خواست قرآن را تند بخواند به او مي‏گفتند كه تند مخوان پس ببينيد كه در بيت‏المعمور آنجايي كه مي‏گويد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين تمام شرايع تمام احكام پيش اوست انه لقول رسول كريم و اين قرآن از زبان همين پيغمبر جاري شده و تمام اينها را در بيت‏المعمور دارد ولكن در اين عالم بيست و سه سال طول كشيد تا قرآن تمامش نازل شد و شما در عالمي تمام معلوماتتان پيش شما حاضر است و آنجا اسمش قيامت است ولكن اينجا همه را نمي‏داني توي خواب هم همه را نمي‏تواني ببيني توي برزخ هم نمي‏تواني ولكن وقتي كه ما را در عالم نفس بردند آنجا يك كتابي است كه لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها هر چيز بزرگي هر چيز كوچكي همه را نوشته‏اند و وجدوا ما عملوا حاضراً و اينها را تأكيد كرده خدا مي‏فرمايند اين كتاب كتابي است كه خدا و ملائكه مي‏خوانند و وجدوا يعني خود صاحبان اعمال مي‏بينند كه انچه كرده‏اند پيششان حاضر است دزدي كرده مي‏بيند كه دزدي كرده و به هر شكلي كه بيرون آمده آنجا آيينه ساخته‏اند كه مي‏بيني معاينه. ملتفت باشيد در ديواري نقشي كرده بودند نقشهاي بسيار و به يك كسي گفتند كه اگر تو چنين نقشي را در ديواري كشيدي استادي، آمد مقابل آن ديوار ديواري درست كرد و آن ديوار را خيلي صيقلي كرد وقتي كه پرده از روي آن ديوار برداشتند نقش آن ديوار تماماً بر اين ديوار افتاد و خطهاي نوشتني قيامتي همين‏طور است هر كاري كه كرده‏اي عكسش در آنجا افتاده عالمي است كه هرچه كرده‏اي لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس هيفدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

هر فاعلي كه شاعر است كاري كه مي‏كند اول اراده آن كار را مي‏كند پيش از آن كار و انسان نمونه بزرگي است از نمونه‏هايي كه خدا قرار داده است كه هرچه را انسان مي‏خواهد بكند اول قصدمي‏كند بعد از روي قصد آن كار را مي‏كند و اين است كه قرار دادند كه هرچه توجه در آن نيست كأنه از انسان نيست و انسان كار بي‏قصد نمي‏كند انسان نگاه مي‏كند و بدون قصد چيزي را مي‏بيند حالا اين چشم ديده ولكن انسان نديده پس انسان دوتا قصد مي‏كند هر كاري را كه مي‏كند و بعد آن كار را مي‏كند پس مي‏شود نتيجه گرفت كه هر كاري كه بي‏قصد شما شده كار شما نيست مي‏بيني توي اين بدن غذا مي‏رود شما با قصد اين لقمه را مي‏جويد ولكن ديگر جذب و هضم و امساك و دفع كار شما نيست شما نمي‏توانيد اين بدن را بزرگ و كوچك كنيد و چون اينها كار انسان نيست خدا مؤاخذه نمي‏كند كه چرا بدن تو جذب و هضم و امساك نكرد حالا اين درختي است كه كارش اينها است و فعل نبات فلكي است كه اگر آبي هست جذب مي‏كند وقتي هم كه نيست نمي‏تواند بعينه مثل آنكه اگر روغني در چراغ هست اين فتيله جذبش مي‏كند و اين چراغ مي‏سوزد و اگر روغن نباشد چراغ روشن نخواهد بو همان طرفة العيني كه روغن تمام شد شعله خاموش مي‏شود ولكن ملتفت باشيد كه هرچه كارش اين‏جور است كار انساني نيست پس ببينيد در بدنتان هست چيزي كه شبيه به اين گياهها است و جذب و هضم و دفع و امساك و بزرگ و كوچك مي‏كند و اينها را هيچ انسان نكرده و از او برنمي‏آيد ولكن گياهي است از گياهها كارش اينها است و پيشتر قصدش را نمي‏كند و همچنين است كه اين چشم اگر باز است و عيب ندارد يك روشنايي و رنگي هست مي‏بيند ديگر قصد نمي‏خواهد كه بگويد من قصد مي‏كنم كه آن رنگ را ببينيم پس همين چشم الان‏ دو نفر از او مي‏بيند يكي اينكه بي‏قصد مي‏بيند واضح است چشم صحيح باشد و رنگي پيش روي او باشد مي‏بيند و يك مرتبه انسان مي‏بيند و او از روي قصد مي‏بيند پس آنكه قصد ندارد انسان نيست اين است كه عملش را هم پاي انسان نمي‏نويسند اين است كه اگر نظرت به نامحرمي اتفاقاً افتاد پاي تو نمي‏نويسند ولكن اگر از روي قصد نظر را دوختي گناهش را مي‏نويسند و خطا و لغزش را خدا نمي‏نويسد و رفع عن امتي تسعة را سني و شيعه قبول دارند كه از چيزهايي را كه خدا نمي‏نويسد يكي اشتباه است يا از راهي مي‏خواستي بروي و خطا كردي و از راه ديگر رفتي پس تو خطا كردي و بدون قصد از راه ديگر رفتي پس خدا نمي‏گيرد و اين مطلب هم اسباب چشم‏روشني است و هم اسباب ترس است وب‏ايد انسان بترسد كه خدا او را وانگذارد كه همه‏اش خطا كند حالا در ميان نماز شك كردي كه دو ركعت يا سه ركعت خواندي خدا بر تو نمي‏گيرد چرا كه تو عمداً سهو نكردي و بدون قصد تو اين شك وارد آمد و كار انسان اين است كه ابتدا قصد مي‏كند و بعد آن كار را مي‏كند ولكن شك ميان دو و سه كار انسان نيست و به جهت آساني گفته‏اند كه بنا را بر اقل يا بر اكثر بگذار يا نماز احتياط بكن. پس به همين نسق آنچه را كه خدا مي‏خواهد بسازد اول اراده مي‏كند و چون قصد مال انسان است مناسب نيست كه بگوييم خدا هم قصد مي‏كند ولكن معنيش يكي است انما امره اذا اراد شيـًٔ ان‏يقول له كن فيكون پس اراده خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا است و آن كارهايي راك ه كرده و چيزهايي را كه خلق كرده و ساخته از خدا صادر نشده فعل خدا از خدا صادر است خلق الانسان من صلصال كالفخار خدا اسنان را از آب و گل ساخته و خدا خودش آب و گل نيست و آن گل‏سازي را كه ما داريم آب را داخل خاك مي‏كند و گل مي‏سازد و گل ديگر از بدن اين گل‏ساز بيرون نيامده و به شعوري كه دارد و قدرتي كه دارد اين آب و خاك را داخل هم كرده و گل ساخته و اين اسمش طينت است و مكرر اشاره كردم به گلهايي كه ما مي‏سازيم به اصطلاح اهل اكسير عرضي است و بازي است چرا كه آبش داخل خاكش نشده و بالعكس و به همين نظري كه عرض مي‏كنم ملتفت باشيد خيلي مطلبها به دست مي‏آيد بلكه آب بالعرض پهلوي خاك واقع شده و بالعكس يك خورده گرمش مي‏كني آبها جدا مي‏شود از خاكها پس اين آب اينجا هست و گرمش كه كردي پاش را از زمين برمي‏دارد مي‏رود در هوا و گلي كه خدا مي‏سازد تبارك اللّه احسن الخالقين اين آب را چنان داخل خاك مي‏كند كه يك چيز مي‏شود و اگر نباشد بالاش ببرند خاكش هم بالا مي‏رود پايينش مي‏آورند اب و خاكش پايين مي‏آيد يعني عقد مي‏كند آب را در خاك و حل مي‏كند خاك را در آب نمونه‏اش اين است كه قند را حل مي‏كني در آب و اين قند غرق مي‏شود در آب و پيدا نيست ولكن باز ملتفت باشيد كه اين قند را كه در آب غرق كردي وقتي كه بنا شد آبش را بجوشاني آبش بالا مي‏رود و بخار مي‏شود و تمام قندش باقي مي‏ماند و مخض شده بود ولكن عرض مي‏كنم تبارك اين صانعي كه چنان خاك را داخل آب مي‏كند و بالعكس كه آب تازه‏اي يا خاك تازه‏اي ساخته مي‏شود و هر دو را خدا استعمال كرده آب تازه ساخته مي‏شود خدا مي‏فرمايد و جعلنا من الماء كل شي‏ء از خاك تنها باشد مي‏فرمايد و مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خ لقه من تراب و اين آبي كه و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي آب تازه‏اي است مي‏بيني يك آب است و داخل اين زمينها مي‏شود و از اين زمين گياههاي مختلف سبز مي‏شود پس خدا هر جزوي از اين آب و خاك را با هر جزئي از اين حرارت و برودت به اندازه معيني ممزوج مي‏كند و گياه تازه‏اي مي‏سازد و حكما فكرها كرده‏اند و آخر نفهميده‏اند كه آيا انواع ابتدايي دارند يا ندارند آخرالامر گفته‏اند اين انواع ابتدايي ندارند و گفته‏اند كه نمي‏شود از اين آب و خاك بشود آدمي بسازند و غالباً گبرها خيلي گم شده‏اند و خدا مي‏بيني از همين آب و خاك حبوبات مي‏سازد گندم مي‏سازد تو مي‏خوري وقتي كه در بن تو رفت سرخ مي‏شود و خون مي‏شود و هيمن خون است كه مي‏ريزد در پستان صاحبان پستان و رنگ و طعمش تغيير مي‏كند و شير مي‏شود و تمام اينها از همين حل و عقدها پيدا مي‏شود و همين خون است كه در محل معيني مني مي‏شود و اين خوني را كه خدا درست كرده ما ديگر عقلمان نمي‏رسد و نمي‏توانيم كه اين خون را مني كنيم و تبارك آن صانعي كه خون را در هر موضعي آن طوري كه مي‏خواهد درست مي‏كند در سفيدي چشم سفيد مي‏شود و در سياهي چشم سياه مي‏شود يك خدا است آن جايي كه بايد استخوان بشود استخوان مي‏شود به آن سختي و در آن جايي كه بايد گوشت بشود گوشت مي‏شود به آن نرمي و آن جايي كه بايد روغن بشود روغن مي‏شود به آن چربي و تمام اينها به اراده خدا است باز بلاتشبيه اما خيلي نزديك به مطلب است كخه آن طباخ اراده مي‏كند كه حليم بسازد ديگر خودش نبايد حليم بشود هيچ طباخي خودش حليم نمي‏شود ولكن مي‏داند آن طباخ كه اين حليم گندم مي‏خواهد و گوشت مي‏خواهد و اسباب مي‏خواهد ديگر حالا بگويي،

ذات نايافته از هستي بخش‌

كي‌ تواند كه شود هستي‌بخش

مي‏بيني اين طباخ به آن قدرت و علمي كه دارد و اراده‏اي كه دارد آب و دانه را داخل هم مي‏كند و حليم را مي‏سازد ديگر بگويي اگر خودش حليم نبود چطوري توانست حليم بسازد نامربوط است. پس ببينيد كه آبش صادر از طباخ نيست آتش صادر از چوب است آبش را از چشمه‏اي برمي‏دارد و گندم آن از جاي ديگر است و هيچ اينها از بدن طباخ نيستند حالا برو پيش آن كسي كه گندمش را ساخته حلا خدا هم كه بخواهد حليم بسازد به اراده و علم و قدرتش مي‏سازد خدا هم گندم را از ذات خودش بيورن نمي‏آورد نمي‏بينيد بدء اين حليم از آن دانه و آب است و اسباب ديگرش هيچ نه اسبابش جزء آن شخص طباخ است و نه آب و دانه‏اش ولكن اگر كسي هم وقوف نداشته باشد كه حليم بپزد حليم پخته نخواهد شد. پس خداوند عالم هر خلقي از خلقها را همين‏طور كه عرض مي‏كنم اول گلش را مي‏سازد يعني طينت را مي‏سازد و طينت مي‏ساز يعني گل مي‏سازد ولكن آبش را يك كاري مي‏كند كه با خاكش جفت مي‏شود و همين روغنهاي متعارفي هم آب دارد هم خاك مي‏بيني آب و خاكش را تو هم مي‏تواني بفهمي آبش بخار مي‏شود و با چشم ديده مي‏شود و خاكش دود مي‏شود و چوب تري را كه روي آتش مي‏گذاري از سر ديگرش مي‏جوشد و بخار مي‏شود و اين روغن شما يك بخاري دارد و اين بخارش از آب است پس ببينيد اين آتش آب را مي‏برد بالا همراه خودش آن وقت اين روغن شما دودهاش اينجا مي‏ماند و دودهاش همين خاكها است ولكن ببينيد كه اين خاكها را خدا چطور با اين آبها داخل كرده كه روغن شده و نه خاصيتش خاصيت آب است و نه خاصيتش خاصيت خاك است و حال آنكه از آب و خاك است مي‏بيني گياهش از آب و خاك بود و اين حيوان خورده و روغن درست شده و اين روغنهايي را كه مي‏خوريم علماً مي‏دانيم اين‏طور است و ما هرچه اب و خاك را داخل هم كنيم روغن نمي‏شود و هرچه بجوشاني آبش بالا مي‏رود و خاكش مي‏ماند و خداي ما روغن ساخته از همين آب و خاك و وقتي كه روشن مي‏شود بخارش بالا مي‏رود و دودش هم بالا مي‏رود ولكن كمتر و مي‏ماند و آن خاكش هست و هواش هم جزء هوا مي‏شود و اين آب را تا چيزي داخل نكنند غليظ نمي‏شود و اين روغن را مي‏بيني غليظ است پس خاك دارد و طينت را اين‏طور خدا خلق مي‏كند يك‏خورده آبش را زياد مي‏كند ديرتر مي‏بندد   روغنها را مي‏بيني كه به اندك برودتي مي‏بندد پس عالم باشيد كه چه عرض مي‏كند كه خداوند عالم از همين اشيائي كه پيش چشممان است از همين گرميها و سرديها و رطوبتها و يبوستها همه انسانها را ساخته و تعجب اين است كه وقتي كه انسان نظر مي‏كند هوا يك نسق است و نوع هواي هر بلدي يك‏جور است آفتاب يك‏جور آبش و خاكش يك‏طور است ولكن در يك گل زمين جو سبز مي‏شود و در يك گل زمين گندم عرض كردم كه انواع حالات كه حكما درمانده‏اند در آن و  به دستتان مي‏شود و گفته‏ايد كه انواع ابتدا ندارد و نوع انسان هميهش بوده و اين بابا آدم و ننه حوا هم ابتداي نوع انسان نيستند آنها هم پدر و مادر داشته‏اند و شما ملتفت باشيد كه همه ابتدا و انتها دارند مي‏بيني حالا كه اين دانه گندم را كه مي‏كاري بعد از چند روز سبز مي‏شود ولكن آن دانه اول را كه خدا ساخته مدتي اين آفتاب تابيده و آسمانها و زمين تا پيدا شده و اگر كسي دقت بكند مي‏بيند كه در اين بيانها  مي‏شود كه سال پيش نبود و خدا به يك مقدار معيني آب و خاك و گرما و سرما را داخل هم مي‏كند و  مي‏سازد و كل شي‏ء عنده بمقدار و اين مقادير   كه به دست بياوريم حالا يك مثقال خاك و يك مثقال آب را وقتي داخل هم بكنيم گندم نمي‏شود ولكن مي‏فهميد كه اين دانه گندم از آب و خاك است و مي‏توان فهميد كه چند درجه گرم است يا سرد است و خدا اول تخم مي‏سازد و حكما مخصوصاً گفته‏اند كه آيا خدا اول اول تخم ساخت و از آن مرغ را بيرون آورد يا اول مرغ ساخت و تخم را از آن بيرون آورد و خدا هميشه كارش اين‏طور است كه اول تخمه مي‏سازد و بعد از آن تخمه آنچه مسطورش هست مي‏سازد و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خدا به علم و قدرت خودش مقداري از آب و خاك را گرفته و دانه گندمي ساخته و مقاديرش را خدا پيش از آن مي‏داند و اگر خدا است كه بايد بداند كه اگر  حال كسي كه خبري را نمي‏داند بدان كه او خدا نيست و     پس نجار مي‏داند كه اره مي‏خواهد و رنده و تيشه مي‏خواهد و هر وقت كه خواست نجاري كند چوب را برمي‏دارد و با اسباب نجاري مي‏سازد آنچه مقصود او است و تمام اين اسباب را با قدرتي كه دستش است حركت مي‏دهد و مي‏سازد و آن قدرتش بدئش از نجار و عودش به سوي نجار است ولكن اسباب نجاري و اره و تيشه خارجي صادر از نجار نيست و هر صانعي همين‏طور است هر كاري را كه بخواهد مي‏كند اولاً اساس را بر جوري كه دارد با آن اسباب كار مي‏كند و ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا هم قدرتي دارد كه عودش به سوي او و بدئش از او است و با آن قدرت آب ساخته و خاك ساخته و با آن قدرت اينها را داخل هم مي‏كند و حل و عقد مي‏كند و دانه مي‏سازد و قدرت خدا گرم و سرد نيست و اگر قدرت خدا گرم بود كه اگر گرم بود   و قدرت خدا سرد نيست و قدرت انسان گرم و سرد نيست پس قدرت شخص گرم و سرد نيست ولكن آن شخص كه طباخ است گرمي و سردي  يك جالي كه بايد گرمش كرد گرمش مي‏كند و يك جايي كه بايد سردش كرد سردش مي‏كند پس آن  خودش  كرده خودش صادر مي‏كند و اين فعل را تعلق مي‏دهد به آن متحركش را مي‏سازد ساكنش مي‏سازد و با اين قدرتي كه دارد گياهها مي‏سازد انسانها و حيوانات مي‏سازد.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس هيجدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

هر مددي به هر مخلوقي كه مي‏رسد خالق آن كار ملتفت باشيد بايد دانا باشد به همه چيز پس مدد را مي‏رسانند همين‏طور كه مي‏بينيد كه ارزاق شما را خدا مي‏رساند بعضي از رزقهاتان فلفل است از هندوستان بايد بيايد بعضي دارچين است و از چين بايد بيايد و شما خبر نداريد و هيچ مخلوقي از مخلوقات كه همجنس شما هستند خبر ندارند و اين رزقها از كيست و آن رزق شما كه آن دانه فلفل را همان را كه در هندوستان خدا خلق كرده از براي شما خلق كرده اين است كه مي‏فرمايند پر اصرار نكنيد كه اينها را تحصيل كنيد چرا كه خدا مي‏رساند و رزق تو را ممكن نيست به غير بدهد و رزق هر مرزوقي خداست رازق او و عرض مي‏كنم كه اين رزق دزد هم معقول نيست داشته باشد اگرچه دزد ظاهري داشته باشد اين فلفل را بار مي‏كنند كه به جايي ببرند و نمي‏دانند كه به كجا خواهد رفت ولكن خدا آن دانه فلفل كه رزق شما است از براي شما ساخته و اگر شما نبوديد آن دانه مخصوص را خلق نمي‏كرد خدا ولكن مردم از روي طبيعت لاعن شعور كار مي‏كنند پس ملتفت باشيد كه رزق مقسوم است و حضرت امير مي‏فرمايد الرزق مقسوم قد قسمه عادل بينكم آن كسي كه قسمت مي‏كند ارزاق را همچو كسي است‏مي‏بينيد كه رزق را در هندوستان خلق كرده منزل شما اينجا است حالا اين را به دست دزدها هم مي‏دهند ولكن آن دزد حافظ اين است و دست به دست مي‏آورند تا به تو برسد و همين‏جور است تمام آنچه نصيب همه است اين برنج را همان جايي كه كاشته‏اند از براي شما بود و اگر شما نبوديد خدا خلق نمي‏كرد پس جميع اين گياهها رزق عباد است كه گياه را اگر خدا نمي‏خواست كه حيوانات بخورند و انسانها نخورند خلق نمي‏كرد نهايت علفش را حيوانات مي‏خوردند و دانه‏اش را انسانها و اگر اين مرزوقين نبودند خدا برگ يك درخت را خلق نمي‏كرد پس اين برگها را اين گياهها را يم سازند براي انسانها و حيوانات باز اين حيوانات اين گياهها را تمامش را براي اين حيوانات از براي چه هستند منها ركوبهم و منها يأكلون بعضي بايد بار بكشند و بعضي گوشت و شير آنها را بايد خورد پس اگر نبودند كساني كه به شير گوسفند محتاجند خدا گوسفند خلق نمي‏كرد و مكرر عرض كردم كه علت غائي اشياء تمامشان آن ثمرات اشياء هستند پس اين گوسفند را خلق كرده است كه شير بدهد و مرغ را خلق كرده است كه تخم بگذارد آن مرغهايي كه تخم مي‏كنند براي جوجه همان وقت جوجه تخم مي‏گذارند ولكن اين مرغهاي شما را خدا خلقشان كرده كه هر روز تخم بگذارند چرا كه رزق شما است و تمام اين جن و انس جمع بشوند كه يك تخم‏مرغ درست كنند نمي‏توانند و هرچه اين آب و خاك را گرم و سرد كنند نمي‏توانند يك تخم‏مرغ بسازند پس تمام اين گياهها و تمام اين جمادات خلق شده‏اند از براي اينكه گاهي بروند روي زمين اين آب را اگر خدا خلق كرده بود و تشنه‏اي نبود در دنيا و به كار زراعتي و عمارتي نمي‏آمد وجود آب لغو بود و خداي ما لغوكار نيست و چيزي كه نفعش به جايي نمي‏رسد خدا چيز بي‏ثمر خلق نمي‏كند و حصال جمع عناصر آب و آتش و باد و خاك اين است كه مواليد پيدا بشوند و جمادات از براي همين هستند كه گياه از اينها سبز شود و گياهها از براي همين خلق شده‏اند كه انسانها و حيوانها بخورند و اگر خدا آن مرزوقين را عطا نمي‏كرد رزقشان را البته اعتنا نداشت و همه جا به همين پستا است ببينيد اين طفل را توي شكم درست مي‏كند و همان ساعتي كه نطفه اين طفل توي شكم قرار مي‏گيرد خون در پستان زن ريخته مي‏شود و بنا مي‏كند به شير ساختن و چنان‏چه اين طفل را يك مرتبه درست نمي‏كند و خورده خورده درست مي‏شود تا سر نه ماه به آن درجه‏اي كه بايد برسد مي‏رسد و به همين‏طور آن نطفه وقتي كه منعقد شده خون در پستان زن مي‏ريزد و اگر شعوري داشته باشد زني مي‏فهمد همان وقتي كه نطفه منعقد شد پستان زن درد مي‏گيرد و خون در پستان مي‏ريزد و روز به روز مايه‏اش زيادتر مي‏شود تا نه ماه كه شير درست مي‏شود و اگر اين طفل نطفه‏اش در شكم منعقد نمي‏شد خون در پستان زن ريخته نمي‏شد چنان‏كه مكرر جماع مي‏كنند و هيچ خوني در پستان نمي‏ريزد پس ببينيد ارزاق را خدا از براي مرزوقين خلق كرده اين است كه بايد شكر كنند خدا را پس اين رزق علت غائي نيست و خودش را براي خودش خلق نمي‏كند بلكه گندم را خلق مي‏كنند كه م ردم نان طبخ كنند و بخورند و اگر اين مردم نبودند خدا گندم را خلق نمي‏كرد و نوعش همين‏جورها است و كسي كه ملتفت باشيد ترقي مي‏كند هميشه آقاي مرحوم نصيحت مي‏فرمودند كه اين مردم هر سال در مجالس روضه‏خواني جمعند و مي‏شنوند روضه‏هايي را كه مردم مي‏خوانند ولكن اين كسي كه بناش نيست كه روضه بخواند روضه هم شنيده حتي وقتي كه مكرر هم شنيد مي‏داند و مكرر شنيده ولكن روضه نمي‏داند و نمي‏تواند روضه بخواند ولكن آن بچه روضه‏خواني كه بخواهد روضه بخواند روضه خواني را ياد مي‏گيرد ولكن آن مردم ديگر شنيدند گريه هم كردند ولكن روضه‏خوان نشدند حالا عرض مي‏كنم اگر كسي در بند ياد گرفتن باشد بسا در يك مجلس سر و پستاي دين و مذهب را ياد بگيرد و اگر كسي در بند نباشد يك عمري مي‏شنود و آخر ياد نمي‏گيرد. پس ملتفت باشيد كه تمام اين عناصر به جهت اين مواليد خلق شده‏اند كه اگر خدا نمي‏خواست اين گياهها در عالم باشند خدا آب و خاكي نمي‏آفريد و اين مواليد درجات دارند و درجه اول مواليد نباتات هستند و اول شعورشان است پس اين گياهها يك چيزي دارند از عالم غيب و يك چيزي دارند از عالم شهاده آنچه از عالم شهاده دارند طول و عرض و عمق و رنگ و شكل است ولكن در اين دانه گندم يك چيزي هست كه سبز مي‏شود و ريشه مي‏كند و او غيبي هم هست چرا كه گندم را كه مي‏شكافي اين روح غيبي را كه در گندم است نمي‏بيني ولكن بدني دارد كه با اين چشم ديده مي‏شود و آنكه با اين چشم ديده نمي‏شود روح جاذب مالك هاضم و دافع نيست ولكن روحي در اين است كه جاذب و ماسك و هاضم و دافع است حالا چشم روح نباتي را نمي‏بيند ولكن عقل مي‏فهمد اين سنگها را هرچه در آب بگذاري و زير گل كني سبز نخواهد شد ولكن دانه گندم را كه در گل كردي سبز مي‏شود و مي‏بيني كه يك زمين و يك هوا و يك آب است و سردي و گرميش يك‏جور است و از چيز يك پستا اگر بخواهند چيزي بسازند و تدبيري نداشته باشد يك‏جور سبز مي‏شود ولكن مي‏بيني از يك زمين گياههاي مختلف بز مي‏شود از يك درخت مي‏بيني زردآلوي خيلي شيريني داده و هسته‏اش خيلي تلخ است حالا اگر گرمي احداث شيريني مي‏كند چرا هسته آن تلخ است و اگر اقتضاي تلخي دارد چرا زردآلوش شيرين است پس تدبيرات در كار است حالا اين آفتاب هرجا تابيد زرد مي‏كند حالا اين زردي و  با آبي داخل هم شد سبز مي‏شود حالا اگر آفتاب نداشته باشد سبز نخواهد شد.

پس غافل نباشيد پس اين را كه فكر مي‏گيري انسان فكر مي‏كند و تعجب مي‏كند نوعاً مي‏دانيم كه اگر گرمش نكند پيك نمي‏زند چيزي كه جايي افتاده باشد و يخ كند پيك نمي‏زند و مي‏بيني همين كه هوا گرم شد اين دانه پيك مي‏زند و گرمتر كه شد سبز مي‏شود و چيزي كه باعث تحيز خلق است مي‏فهمند كه اين انبات گياهها از گرمي آفتاب و از آب است ولكن از آفتاب يك نسق و آب يك نسق و زمين يك نسق گياههاي مختلف سبز مي‏شود خيلي تعجب است از شكري كه شيريني است و از سركه‏اي كه ترش است مي‏گيري داخل هم مي‏كني سكنجبين مي‏شود و طعم بين بيني پيدا مي‏كند حالا اگر شيره‏اش را زيادتر كردي سكنجبينش شيرين‏تر مي‏شود و اگر سركه‏اش را زيادتر كردي ترش‏تر مي‏شود ولكن ببينيد اين صانع كارهايي كرده كه انسان تعجب مي‏كند عرض مي‏كنم كه از يك آفتاب و يك زمين و يك آب يك گياهي مي‏روياند مثل گل سرخ در نهايت خوش‏بويي و يك گل ديگر مي‏روياند بسيار بدبو يك مرتبه چيز شيريني درست مي‏كند و يك جا چيز تلخي پس آن شخصي كه عالم است به مقادير اين گرميها و به مقادير اين سرديها و ان‏شاء اللّه اگر درست گوش بدهيد آن وقت مي‏فهميد مقامات ائمه طاهرين را كه چه مردمان بزرگي هستند. و غافل نباشيد آن كسي كه شاهد است بر خلق آسمان و زمين آن شاهد بر خلق مي‏داند كه چه مقداري از آب و چه مقداري از خاك و چه مقداري از گرمي را و سردي را بايد داخل هم كند تا دانه گندم ساخته بشود و چه مقداري از اينها را داخل كند كه دانه برنج ساخته شود و انا كل شي‏ء خلقناه بقدر و شما نمي‏دانيد اين آب و خاك را چه مقدار سرد و گرم كنيد كه دانه گندم بسازيد ولكن خدا مي‏داند و درست مي‏كند و باز غير آن ديگري داخل مي‏كند دانه برنج ساخته مي‏شود و باز اين ميزان را تغيير مي‏دهد نخود ساخته مي‏شود پس انا كل شي‏ء خلقناه بقدر و تا كسي به قدر مطلع نباشد نمي‏تواند چيز مقدر بسازد و خالق را مي‏خواهي بداني چقدر دانا است يا آنهايي كه شاهدند بر جميع خلق كه مي‏فرمايد ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس اينها بايد علم به مقادير همه اشياء داشته باشند و قدرت هم داشته باشند و اگر ملتفت باشدي كه شخص ساعت‏ساز هم بايد علم ساعت‏سازي داشته باشد و هم قدرت ساعت‏سازي و بايد قدرتش را از روي علم جاري كند. پس ببينيد كه فعلها از روي علم بايد باشد و علم بايد علم به حقايق اشياء باشد كه به چه ميزاني كه داخل هم مي‏كني گندم مي‏شود و به چه ميزاني كه اينها داخل هم مي‏شود دختر مي‏شود و به چه ميزان كه داخل هم مي‏شود پسر مي‏شود يا خوشگل مي‏شود يا بدگل مي‏شود پس مي‏فهميد كه تمام اين اشياء تخمه دارند ببينيد تخمه هندوانه را كه مي‏كاري هندوانه سبز مي‏شود و تخمه خربزه خربزه سبز مي‏شود ديگر بگويي چه فرق مي‏كند ما تخمه كشته‏ايم همه‏اش فرق دارد به جهت اينكه آن ميزاني كه خدا از براي تخمه هندوانه گرفته از براي خربزه نگرفته و اين تخمه نطفه خربزه است و نطفه اين  تخمه آنها هست و خدا همه جا پستاش اين است كه اول تخمه مي‏سازد و بعد مولود را و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و همين‏طور بدانيد كه تخمه انبياء: تخمه مخصوصي است مادر موسي و مادر عيسي بايد باشد كه موسي و عيسي پيدا بشود و هر پدري و هر مادري نمي‏تواند پدر و مادر محمد بن عبداللّه باشد وقتي كه اين‏جور پدر و اين‏جور مادر پيدا شد آن وقت محمد بن عبداللّه پيدا مي‏شود. پس از رياضت موسي نمي‏شود شد محمد نمي‏شود شد كسي كه طبع شعر ندارد نمي‏تواند شعر بگويد و اگر چيزي بگويد خودش را پيش شعرا ضايع مي‏كند پس بايد پدر و مادر انبيا: موجود بشوند كه انبياء در آن اصلاب شامخه و ارحام مطهره قرار بگيرند و شما ملتفت باشيد كه هر جور خلقي يك جور صنعتي و تأثيري دارند حتي اهل شهرها تفاوت دارند و طور خلقت خدا اين است كه وقتي كه مي‏خواهد چيزي را بسازد مي‏داند كه چه بسازد و حالا تخمه‏اش را مي‏سازد كه نه ماه ديگر اين بچه متولد بشود مي‏خواهد خوشگل بشود از همان اول ميزانش را آن‏طور مي‏گيرد مي‏خواهد بدگل باشد ميزانش را طوري مي‏گيرد كه بدگل بشود و كل شي‏ء خلقناه بقدر و اين‏جور مخلوقات هرچه زور بزنند يك شي‏ء را به قدر نمي‏توانند خلق كنند ديگر حالا فلان صوفي انا اللّه بلا انا مي‏گويد گه مي‏خورد و از هيچ جا خبر ندارد و اگر همه اين مرشدين جمع بشوند و بخواهند يك مگس بسازند نمي‏توانند بسازند و اين مگس حيواني است كه چندان پيش مردم محل اعتناء نيست و عظمي هم ندارد و خلق الساعة هم است و اگر اينها جمع بشوند و از همين آبها و خاكهايي كه خدا ساخته بخواهند يك مگس بسازند نمي‏توانند و اينها چنان بيچاره هستند كه اگر اين مگس خونشان را بمكد نمي‏توانند از او پس بگيرند پس ضعف الطالب و المطلوب هم آن مرشد خر است و هم آن مريدين انهايي كه جانشين خدا هستند كارهاي خدايي مي‏كنند ع يسي گل را برمي‏داشت و پف مي‏كرد و مرغي را درست مي‏كرد و همان مرده را كه عيسي زنده كرد پانزده روز بود كه مرده بود و ائمه شما همين‏طور مرده‏ها را زنده مي‏كردند.

پس خداوند عالم علوم دارد و از روي علمش كار مي‏كند و ابراهيم وقتي كه عرض كرد رب ارني كيف تحي الموتي مردم گمانشان مي‏رسيد كه ابراهيم يقين نداشت كه خدا احياي موتي مي‏كند ولكن ابراهيم در كتب ديده بود كه ابراهيم‏نامي پيغمبر خواهد بود و ديده بود كه او چنان شخصي است كه اگر از خدا بخواهد كيفيت احياي موتسي را به او تعليم كند مي‏كند ولكن مطمئن نبود كه آن شخص خود او است يا نه؟ اين بود كه خدا به او فرمود أو لم‏تؤمن آيا يقين نداري كه خودت آن شخص هستي قال بلي ولكن ليطمئن قلبي مي‏خواهم مطمئن باشم اين بود كه خدا فرمود آن مرغها را بگير و درهم بكوب و آنها را زنده كن پس ابراهيم كيفيت احياء را ياد گرفت و محمد و آل‏محمد: كساني هستند كه ابراهيم به واسطه ايشان اين علم را ياد گرفت پس ايشان هر كار بخواهند بكنند مي‏توانند چرا كه خودشان علم صادر ازليه هستند و قدرت صارد از او هستند و خودشان اسماء اللّه هستند چنان‏كه مي‏دانيد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه ان‏تدعوه بها.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس نوزدهم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

هر چيزي هر فعلي از فاعل خودش كه سر مي‏زند از آن فاعل خبردار است مثل آنكه قيام شما از شما سرمي‏زند اين قائم خبر از شما داده و شما خبر از اين قائم داريد. ملتفت باشيد پس كسي كه از جايي نيامده خبر از آنجا ندارد يك خورده ان‏شاء اللّه دل بدهيد خيلي مطلبهاي بلند بلند گيرتان مي‏آيد و اين مردم كلشان غافلند پس ببينيد هر فاعلي كه اسمي دارد و باز مكررها اشاره كردم كه اسم راستي اين است كه خود شخص به خودش اسم بگذارد اين اسمهاي متعارفي كه مردم خيال مي‏كنند كه بسا يك زنگي سياهي را كافور اسم مي‏گذارند حقيقت اسم را بخواهيد درست بيابيد كه چرا خدا را بايد به اسمهاش خواند و للّه الاسماء الحسني اياً ماتدعوا فله الاسماء الحسني اين مردم نه اسم مي‏دانند نه مسمي و حال آنكه آسان است يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر ببينيد زيد مي‏ايستد و اين ايستاده از زيد خبر مي‏دهد و قائم‏مقام زيد است و مي‏گويد من قائم‏مقام زيدم يا اينكه زيد مي‏نشيند زيد نشسته جانشين و خليفه زيد است و به جاي زيد نشسته نشسته ملتفت باشيد پس ايستاده ايستاده زيد است و نشسته زيد نشسته است و نشسته غير از ايستاده است و ايستاده غير از نشسته است و خيلي واضح و ظاهر هم هست پس ايستاده نشسته نيست و نشته ايستاده نيست اما زيد وقتي كه ايستاد ايستاده است و وقتي كه نشسته نشسته هم ايستاده زيد را مي‏نماياند هم نشسته زيد را مي‏نمايد و مي‏گويد تو اگر بخواهي زيد را بشناسي همان طوري كه زيد مي‏ايستد مرا ببين كه ايستادم او را مي‏بيني و مي‏گويد اگر زيد را مي‏شناسي مرا مي‏شناسي و اگر مرا شناختي زيد را شناختي پس اسم غير مسمي است چرا كه اسم را مسمي درست مي‏كند و آنكه چيزي را درست مي‏كند غير از آن چيزي است كه درستش مي‏كنند پس اين ايستاده را شما درست مي‏كنيد و اين نشسته را شما درست مي‏كنيد و هركه شما را مي‏شناسد چه بنشيند شما را مي‏شناسد چه بايستد شما را مي‏شناسد و هر دوي اينها حرفشان اين است كه كسي مي‏خواهد فعل زيد را ببيند چطور است فعل مرا بشنود پس اسم هميشه خليفه مسمي است و مسمي اسم خودش را در ميان مي‏آورد و عرض مي‏كنم در كتاب و سنت خيلي زياد ريخته شد و اين مردم غافلند مي‏فرمايند سنريهم آياتنا و آيات يعني صفتهاي من و اسمهاي من سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم و آن آيات طوري هستند كه حتي يتبين لهم انه الحق آنها را كسي كه ديد خدا را ديده پس زيارتشان زيارت خدا و مطلب خيلي بلند و توي كتاب و سنت هم خيلي واضح است و اين مردم نفهميده‏اند و دعواشان به جهت همينها است پس خداوند عالم را آيات بسيار است اسمهاي زياد دارد و اسمهايش هم بعضي بزرگترند بعضي كوچكتر و بعضي اعظمند و مي‏فرمايند خدا بود و هيچ اسم نداشت ولكن خلق و محتاج بودند كه اسمهاي او را بشناسند پس اسمهايي از براي خودش خلق كرد و مي‏فرمايند خدا اسمي از براي خودش ساخت و آن اسم را چهار قسمت كرد و يك قسمتش را پيش خودش نگاه داشت و آن اسم مكنون مخزون عنداللّه است كه هيچ‏كس از آن خبر ندارد و سه قسمت ديگر را برداشت و هر يكي را چهار قسمت كرد كه ان عدة الشهور عنداللّه اثني‏عشر شهراً و اثني‏عشر شد و اين شهرها پيش از خلق آسمان و زمين بود و اين اسمها را خدا به خود گرفت و عرض مي‏كنم كه مسامحه نكنيد و دل بدهيد كه هر اسمي كه راست است صاحبش به خودش مي‏گذارد شخص راه مي‏رود اسمش مي‏شود رونده مي‏ايستد اسمش مي‏شود ايستاده حرف مي‏زني اسمت مي‏شود گوينده ساكت مي‏شوي اسمت مي‏شود سكوت كننده پس كائناً ماكان هرجا مي‏خواهي فكر كن چيزي كه اسم نداشته باشد نيست و هر چيزي كه اسم دارد خودش به خودش اسم گذارده حتي جمادات فلان سنگ سنگين است اين سنگيني را خودش به خودش گذارده يك چيزي را بخواهي پيدا كني كه اسم نداشته باشد خدا چنين چيزي را خلق نكرده و چيزي كه اسم ندارد اصلش كه موجود نيست حتي يك سنگي را خيال كن مي‏بيني اين سنگ يا متحرك است يا ساكن و متحرك دخلي به حقيقت اين سنگ ندارد چرا كه اين سنگ وقتي كه ساكن هم هست سنگ است و بالعكس پس ببينيد هر چيزي يا ساكن است و سكون فعل او است و صادر از او شده يا متحرك است حركت صادر از او شده حالا اين متحرك و اين ساكن را در قلمي فكر كن مثلاً قلم متحرك است اين حركت فعل قلم است يا ساكن است پس ساكن مي‏كني او را آن هم ساكن مي‏شود و اين مطلب همه جا جاري است از پيش خودمان گرفته تا پيش خدا الاّ آنكه خداوند عالم چيزي را درست مي‏كند آن هم درست مي‏شود ولكن خدا را كسي درست نكرده پس خدا را كسي نساخته و اين خدا همه كس را مي‏سازد و اين خدا اين‏جور قرار داده است كه فعل هر فاعلي از دست آن فاعل جاري بشود و هر فاعلي را قرار داده كه اسمي داشته باشد ولكن اسمها را خدا بر سر ايشان مي‏گذارد و اين است حاق آن مطلبي كه در كلمات علما است كه آيا خدا واضع الفاظ است يا مردم و عرض مي‏كنم هر چيزي را كه خدا ساخته آن هم ساخته شده و هر اسمي را خدا بايد بگذارد مثل كسر و انكسار تو كه چيزي را مي‏شكني تو كاسري و كاسته شكسته شده است و كاسه شكننده نيست پس اين كوزه را ساخته‏اند و اين كوزه كوزه‏گر نيست و معني كوزه اين است كه بسازندش پس كوزه‏گر نشسته و كوزه را ساخته و اين كوزه حالا كه كوزه‏گر كوزه را ساخت كوزه هم البته ساخته شده و كوزه‏گر اگر اسباب كوزه‏گري دارد و قدرت دارد كوزه را مي‏سازد حالا ديگر بگويي اين كوزه چه اختياري دارد كه ساخته بشود و مي‏گويم لازم نكرده كه آن وقت اختيار داشته باشد كوزه‏اي كه نيست چطور اختيار مي‏شود داشته باشد و محال است و كوزه را ساخته‏اند و هيچ ظلمي هم نشده و خلقت و صنعت است كه خدا كرده و مي‏كند پس خداوند عالم فرقي كه مابين خدا و خلق است اين است كه خدا را كسي نساخته و خلق و لو خلق اول باشد خلق را ساخته‏اند پس خلق را به جوري كه ساخته‏اند اينها ساخته شده‏اند فاقامه اين هم قام و مي‏فرمايد و نسيركم في البر و البحر و مردم خيال مي‏كنند كه خودشان مي‏جنبند. يك وقتي عيسي7 نگاه كرد ديد در هواي گرمي پيرمردي بيل به دست گرفته و با جد و جهد زمين مي‏كند و عيسي7 مي‏دانست كه خدا خواسته كه چنين حرصي را داده عرض كرد خدايا حرص را از او بگير يك مرتبه اين پيرمرد بيل را انداخت و رفت در گوشه‏اي نشست و راحت شد عيسي فهميد كه خدا حرص را از او گرفت بعد دعا كرد كه خدايا حرص را به او برگردان دو مرتبه برخواست و شروع كرد به بيل زدن آن وقت عيسي7پيش او رفت كه از براي چه اين زمين را مي‏كني گفت به جهت روزي عيالم گفت بعد از آن چرا بيل را انداختي و در گوشه‏اي نشستي گفت به خيال افتادم كه اين عيال من اين بچه‏هاي من خدا دارند و خدا است رازق آنها و تو چه كاره‏اي كه بيخود زحمت مي‏كشي اين بود كه رفتم و در گوشه‏اي نشستم گفت خوب بعد چرا دو مرتبه برخواستي و مشغول كارت شدي؟ عرض كرد فكر كردم كه انسان وجودش در عالم بايد فايده‏اي داشته باشد و يك كاري بكند و وجودش ثمري داشته باشد و خيال مي‏كرد كه تمام اين خيالات را خودش مي‏كند و غافل از آنكه خدا او را به اين خيالات وامي‏دارد.

باري حالا خدا مي‏خواهد كه زميني شخم بشود اين را وامي‏دارد به اين حرص زمين بكند و نسيركم في البر و البحر و ما خودمان نمي‏توانيم به جايي برويم و برگرديم خدا ما را مي‏برد و برمي‏گرداند و وقتي كه ما در كشتي نشسته بوديم گاهي اين‏جور فكرها مي‏كرديم كه كشتي است و در دريا است و ما هيچ كار نمي‏توانيم بكنيم و اختيار كشتي كه در دست ما نيست و الان هم ما در كشتي هستيم و خدا هي در ملكش تصرف مي‏كند و ما خيال مي‏كنيم كه خودمان كارها مي‏كنيم و اين خيال هم اختيارش در دست ماها نيست پس خدا است كه اقامه مي‏كند چيزها را و شي‏ءها قائم مي‏شوند مثل كوزه‏گري كه كوزه مي‏سازد و كوزه ساخته مي‏شود حالا كوزه‏ها چطور ساخته شده‏اند برو از كوزه‏گر بپرس او مي‏داند كه كوزه بزرگ را چرا بزرگ ساخته و كوزه كوچك را چرا كوچك ساخته و كوزه‏ها ديگر نمي‏دانند كه چرا بزرگ يا كوچك است و ما مثل كوزه‏ها هستيم و وقتي كه ما نطفه‏ايم هيچ شعور نداريم كه سر و دست و پا مي‏خواهيم يا نه؟ و تبارك آن صانعي كه اين كوزه‏گريها را كرده و خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و ملتفت باشيد كه كوزه‏گر كوزه نيست و تو هم اگر غرض و مرضي نداري وقتي كه در اين كوزه‏ها نظر مي‏كني و اينها را بزرگ و كوچك مي‏بيني و متحير مي‏شوي و مي‏خواهي سرش را بداني برو از سازنده‏اش بپرس و اين كوزه‏ها خودشان شعور و ادراكي نداشته هر طور آنها را ساخته ساخته شده‏اند و خدا هم كوزه‏گر است و خودش فرموده كه خلق الانسان من صلصال كالفخار مثل فخارها شما را ساخته‏ام و فخار يعني كوزه و انت ماكونت نفسك تو خودت را خودت مي‏داني كه نساخته‏اي و اگر هوسي بكني كه چيزي را به شكل خودت بسازي نمي‏تواني كه چنين چيزي بسازي كه بشنود و ببيند و راه برود پس خدا اين كوزه را اين‏طور درست كرده و خدا كوزه نيست ديگر اين شعرها كه ساخته‏اند كه:

خود اوست ليلي و مجنون و وامق وعذرا

به راه خويش نشسته در انتظار خود است

اينها كدامشان خدا هستند؟! خدا آن است كه خلق كند صنعتها داشته باشد خدا آن است كه مي‏گويي هو الذي خلقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم و اين صوفيه مي‏گويند كه مثل فرعون و شداد اينها مظهر جلال خدا هستند و علما اينها مظهر جمال خدا هستند پس خداوند عالم خدايي است كه سبوح و قدوس است و هيچ جاي خدا را هيچ‏كس نساخته و ما هم مخلوقيم و همه جامان را ساخته‏اند و اگر كسي هم هوس كند و حماقت ريشش را بگيرد و بخواهد بسازد نمي‏تواند ولكن اين خدا همچو خدايي است كه جمله خلق را همين‏طور آفريده هذا خلق اللّه چنان‏كه مي‏بيني عمارت را و مي‏فهمي كه البته بنايي نساخته اين عمارت را و خودش اين‏طور نشده چرا كه ساير خاكها و زمينها اين‏طور نيستند ديگر حالا چشم وحدت‏بين در كثرت را اگر داشته باشي مي‏بيني كه اين عمارت همه‏اش خشت و گل است راست است خشت و گل است ولكن خدا كه خشت و گل نيست خدا كه جسم نيست و خدا هرچه دارد از خودش دارد و او وزير و كمك ندارد پس او است وحده لاشريك له كوزه‏گر و مخلوقات كوزه‏هاي او هستند ديگر اين مخلوقات هم بعضي آبند بعضي خاكند بعضي زمينند بعضي آسمانند و خدا هم بسائط ساخته هم مواليد ساخته و خودش هيچ يك از آنها نيست پس آنچه را كه مي‏بيني خدا نيست ليس كمثله شي‏ء و خدا خودش خود را بهتر مي‏شناسد كه فرمود هيچ چيز مثل خدا نيست و خدا هم مثل هيچ چيز نيست و اين اشياء هيچ يك صانع نيستند اين عمارتها را بناهاي خودتان ساخته‏اند و كار خدا نيست أفي اللّه شك فاطر السموات و الارض تو عمارتي را كه ديدي شك نمي‏كني كه بنايي ساخته و عروسكي را كه ديدي شك نداري كه كسي اين را ساخته پس تو چرا عروسك را كه مي‏بيني شك نداري كه يك دختري مثلاً اين را ساخته پس چنين چيزي را كه ساخته‏اند چشمش راستي راستي مي‏بيند نه شكل چشم باشد و گوشش راستي راستي مي‏شنود نه آنكه شكل گوش باشد و شامه‏اش واقعاً بو مي‏فهمد و لامسه‏اش سردي و گرمي مي‏فهمد و ذائقه‏اش طعم مي‏فهمد و جميع اينها را از همين نطفه گنديده ساخته و آن آبش را هم يك جورش ساخته كه هيچ كس نمي‏تواند آن‏طور بسازد و كسي كه مني در بدنش متكون نمي‏شود خودش مني نمي‏تواند درست كند چرا كه راهش را عرض كردم كه اين تخمه را خدا طوري ساخته است كه خاكش را حل كرده است در آب و آبش را عقد كرده در خاك كه هر دو از صرافت اولي افتاده‏اند و چيزي پيدا شده شبيه به روغن مثل آنكه قند را كه در آب انداختي واقعاً حل مي‏شود و كم مي‏شود ولكن عقلمان را كه به كار مي‏بريم مي‏فهميم كه قند در اين آب هست و قند فاني نشده حالا در ميانه علما كتابها نوشته‏اند كه انسان كه مي‏ميرد چطور مي‏شود كه اعاده معدوم بشود و بعضي گفته‏اند كه خدا است و قادر است و اعاده معدوم مي‏كند و هيچ يك وضع مردن را نفهميده‏اند و شما ملتفت باشيد كه همين طوري كه عرض كردم قند را كه در آب حل كردي به حكم عقل مي‏فهمي كه الان آن قند بدون كم و زياد در اين آب هست و اگر آبش را بجوشاني كه بخار بشود و تمام بشود قندبدون كم و زياد باقي مي‏ماند و همچنين نمكي را كه در آب مي‏ريزي و گم مي‏شود در واقع معدوم نشده و وقتي كه ابش را جدا كردي همان نمك باقي مي‏ماند و اگر ناصاف باشد صافتر هم مي‏شود و انسان كه مي‏ميرد معدوم نمي‏شود.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيستم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

خداوند عالم انسان را طوري آفريده است در ميان دو كار كه هر دو را مي‏تواند بكند آن وقت يكي را مي‏گويد بكن و يكي را مي‏گويد مكن مثل اينكه به انسان مي‏گويد بيا پيش حالا اگر آمد پيش آمده و اگر نيامد پيش نيامده و مردم راه مسأله را در دستشان نيست و ديگر آنهايي كه في الجمله در كتابها گشته‏اند نفهميده‏اند كه اغلب حكما به جبر قائل شده‏اند كه خدا آتش را خلق مي‏كند كه بسوزاند معلوم است كه مي‏سوزاند و به اين پستا خيال مي‏كنند كه همه چيز را خدا اين‏طور آفريده و دقت كنيد كه انسان اگر طبعش صفراوي باشد و واقعاً طبع صفرا و كسي كه آتش‏مزاج است كج‏خلق خواهد بود ولكن مي‏تواند جلو كج‏خلقي را بگيرد چنان‏كه خيلي آدمهاي صفراوي مزاج را مي‏بينيم كه در بعضي جاها كج‏خلقي نمي‏كنند پس اگر اين صفراوي مزاج نمي‏توانست جلو صفراش را بگيرد معقول نبود كه خدا بگويد جلو صفرا را بگيرد.

پس غافل نباشيد كه خدا آتش را گرم آفريده اين نميت واند سرد باشد و به آتش هم هيچ نمي‏گويد سرد باش و حرفها توي هم ريخته مي‏شود و لابدم كه اشاره بكنم كه معطل نمانيد ان‏شاء اللّه و آتش معنيش اين است كه گرم و روشن باشد و اگر يك جايي شكل آتش را كشيده باشيد وقتي كه دست مي‏گذاري مي‏بيني كه گرم نيست و آتش معنيش اين است كه گرم باشد حالا به اين آتش كه گرم است خدا نمي‏گويد چرا سوزانيدي خدا براي همين كار خلقش كرده و نمي‏تواند نسوزاند و كارش همين است و همچنين آب را خلق كرده از براي همين كه تر كند ديگر حالا به اين نمي‏گويند كه يك جايي را خشك كن چرا كه نمي‏تواند خشك كند و خدا تكليف مالايطاق به هيچ‏كس نمي‏كند حالا اين آب در طاقت او خشك‏كردن نيست و به او گفته‏اند كه تر كن و به آتش مي‏گويند كه خشك كن و گرم كن و به آب مي‏گويند كه سرد كن و هميشه سرد مي‏كند حتي اينكه اگر توي آيه هم بخواني كه قلنا يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم باز خيلي از كساني كه تعلق نمي‏كنند خيالشان مي‏رسد كه آتش سرد شد و حال آنكه مرغهايي كه در آن حوالي مي‏پريدند مي‏سوخته ولكن خداوند عالم يك طوري كرد كه آنجايي كه ابراهيم بايد باشد خدا آبي را ظاهر كرد و آتش خاموش شد و دور او سرد شد پس از براي ابراهيم سرد شد و جلو اين حرارت را گرفتند پس آتش سوزانيد ابراهيم را چرا كه مانع نداشت مثل اينكه دعايي مي‏خوانند كه زهر در بدن اثر نكند و مانع آن بشود و در اينها خيلي بايد فكر كرد عرض مي‏كنم كه خدا هر چيزي را هر طوري آفريده معقول نيست كه به او بگويد چرا من تو را اين‏طور آفريده‏ام بر فرضي كه خدا گفت به كسي كه سفيد خلقش كرده چرا سفيد شدي جواب مي‏گويد كه خدايا تو مرا سفيد خلق كردي و به كسي كه سياه خلق شده خدا نمي‏گويد كه چرا سياه شدي ديگر حالا خدا خطاب كند به غلام حبشي كه چرا سياهي معقول نيست و مي‏فرمايند در احاديث چيزهايي را كه خدا آن‏جور آفريده مثلاً كسي را دراز آفريده به او طعن نزنيد كه چرا درازي چرا كه اين بحث بر خدا است و خود او نمي‏توانسته كه دراز بشود و هر كسي را خدا به هر اندازه‏اي كه خواسته ساخته به هر فهمي كه خواسته ساخته پس خدا خودش با خودش بحث نمي‏كند و اينها را مسأله‏داني است و هويدا و واضح است و آن شخص كوزه‏گر نمي‏گويد به آن كوزه بزرگ كه چرا بزرگ شدي بر فرض كه مي‏گويد كوزه مي‏گويد كه چرا تو مرا بزرگ ساختي و آنكه كوچك است به او نمي‏گويد كه چرا كوچك شدي چرا كه كوزه‏گر خودش او را كوچك ساخته و از همين بابتها است كه مردم متحيرند كه خدا اگر نمي‏خواهد مردم را به جهنم ببرد و ارحم الراحمين است چرا شيطان را خلق مي‏كند بايست شيطاني را كه وسوسه بكند و همه مردم به بهشت بروند پس خدا عمداً اين شيطان را خلق نكند خلق كرده و تقصير خدا است تقصير شيطان هم نيست چرا كه خدا شيطان را شيطان آفريده كه كارش وسوسه باشد و بحثهاي اين مردم برمي‏گردد به خدا ملتفت باشيد كه آتش را خدا براي سوزانيدن خلقش كرده آب را براي تر كردن خلقش كرده و نمي‏گويد چرا تر مي‏كني و هلم جرا حالا اگر شيطان را از براي همين خلق كرده‏اي كه به غير از شيطنت نتواند كاري را بكند پس شيطان ملعون و مطرود هم نيست بر فرضي كه اين‏طور باشد ديگر بحثي بر شيطان نخواهد بود و همان است كه مي‏گويند كه خدايا شيطان را تو آفريدي و فتنه از تو است و ملتفت باشيد كه اگر چنين بود هيچ به شيطان پرخاش هم نمي‏كردند چرا كه مي‏بيني آتش را به او نمي‏گويند كه چرا مي‏سوزاني بلكه تعريفش مي‏كنند آتش را و شما را وامي‏دارد كه شكر كنيد خدا را كه چنين آتشي از براي شما خلق كرده كه از اين سنگها طلاها و مسها و نقره‏ها بيرون مي‏آوريد و اين آتش نعمت بزرگ خدا است و ربع كار اين خلق به واسطه آتش مي‏گذرد به اين آتش طبخ مي‏كنند صنعتها مي‏كنند اين معدنها به واسطه آتش بيرون مي‏آيد پس آتش را خدا نمي‏گويد كه چرا آتشي و به تو هم گفته كه شكر كن خدا را كه چنين آتشي خدا خلق كرده حالا خيلي آتش مي‏خواهي بيشتر هيزم روي اين آتش بريز و همچنين اين آب را خدا براي تر كردن و سرد كردن آفريد و شكر كن خدا را و چنين آب شيرين گوارايي خلق كرده ديگر به اين آب نمي‏گويد كه چرا شيريني‏تري‏ براي همين كار خلق شده و مكرر عرض كردم كه تأثيرات اشياء علل غائيه هستند و علت غائي آن است كه مقدم باشد در وجود مؤخر باشد در ظهور مثل آنكه علت غائي اين عمارت اين است كه ما بياييم در اين منزل كنيم حالا كي نشستيم در وقتي كه اين عمارت تمام شد ولكن اين نشستن ما آخر اتفاق افتاد ولكن در وجود مقدم بود و فكر كنيد كه آثار اشياء تمامش به علل غائيه هستند و خدا آب را براي تركردن خلق كرده كه اگر نمي‏خواست ميان بندگان باشد اصلاً آب را خلق نمي‏كرد و آتش را براي سوزانيدن خلق كرده و اگر نمي‏خواست اين حرارت را خلقش نمي‏كرد و خاك را براي خشك‏كردن خلق كرده و اگر نمي‏خواست اين ثمر را خلقش نمي‏كرد و هر چيزي ثمر و اثرش علت غائي بود و پيش از آنكه خدا خلقش كند مراد خدا اين بود كه اين اثر را داشته باشد و انسان را خدا خلق كرده براي عبادت چنان‏كه مي‏فرمايد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و اگر به جهت اين فايده نبود خلقشان نمي‏كرد.

پس غافل نباشيد و اينها همه  است كه انسان مي‏لغزد پس آتش براي سوختن است و اگر خدا نمي‏خواست كه اين آتش يك چيزي را بسوزاند چيزي را مانع آتش قرار مي‏داد ديگر به آتش نمي‏گويد كه چرا مي‏سوزاني پس آتش واجب است كه آتش باشد پس چيزي كه اين است حالتش امري كه مي‏كنند به سوزاندن هميشه كارش سوزانيدن است به آب كه مي‏گويند كه تر كن كارش همين تركردن است و هر چيزي همان تأثيري كه دارد علت غائي آن است و انسان را اگر طوري خلق كرده بودند كه نمي‏توانست كه كار خوب بكنيد و همه‏اش كار بد مي‏كرد مثل آنكه اگر شيطان را طوري آفريده بود كه نمي‏توانست سجده كند آدم را ديگر لعن و طعن به او نمي‏كردند كه چرا سجده نكردي پس جن و انس را هرچه گفتند به آنها كه بكنيد مي‏توانند بكنند اين است كه شيطان را گفتند كه آدم را سجده كن او مي‏توانست كه سجده كند و خدا مي‏گويد منم خالق و من او را بزرگ آفريده‏ام و از خاك هم آفريده‏ام و تو را كه از آتش آفريده‏ام مي‏خواهم به او سجده كني و او آقا باشد و تو نوكر و من مي‏خواهم او محترم باشد حالا اگر شيطان نمي‏توانست كه سجده كند خدا به او امر نمي‏كرد چنان‏كه كسي كه گوشش خدا را نمي‏شنود با او حرف نمي‏زنند به او اشاره مي‏كنند و جن و انس را طوري آفريده‏اند كه وقتي به او مي‏گويي بيا مي‏تواند بيايد و وقتي كه نيامده به اختيار نيامده و وقتي كه آمد تعريفش هم مي‏كنند كه آمده و خلعت هم به او مي‏دهند و وقتي كه مطيع و منقاد شد تعريف دارد و خدا را تعريف عقل را كرده و مي‏فرمايد چيزي را كه اول خدا خلق كرده عقل بود و به او فرمود كه برو و جايي نيست كه عقل نرفته باشد چرا كه تو هرچه را مي‏فهمي به عقل مي‏فهمي اين سردي را مي‏داند گرمي را مي‏داند شيريني را مي‏داند ببين همه جا رفته و بعد گفتند برگرد و برگشت و اين تعريف عقل است منظور اين است كه عقل مي‏تواند برود و نمي‏تواند برگردد و اگر طوري خلقش كرده بودند كه وقتي كه به او گفتند برو رفت ولكن نمي‏توانست برگردد به او نمي‏گفتند كه برگرد مثل اينكه به شما بال و پر ندارد و نمي‏توانيد پرواز كنيد و به شما هم نمي‏گويد كه پرواز كنيد و بر فرض كه بگويد تو جواب مي‏گويي كه اين بال و پر ندادي كه من بپرم پس بدانيد كه خدا تكليف مالايطاق نكرده و نمي‏كند پس به آتش نمي‏گويد كه سرد كن و به آب نمي‏گويد كه خشك كن و آسمان نمي‏گويد كه ساكن باش و به زمين نمي‏گويد كه متحرك باش و فكر كنيد كه انسان را طوري خلق كرده كه به او مي‏گويند گوش بده مي‏تواند گوش بدهد و اگر نخواهد گوش بدهد گوش نمي‏دهد و جعلوا اصابعهم في اذانهم و در زمان نوح7 اين‏طور بود كه مردم گوشهاي خودشان را مي‏گرفتند كه صداي نوح7 را نشنوند و استغشوا ثيابهم جامه‏هاي خودشان را هم بر سر خودشان مي‏گرفتند و هيچ صداي او را نشنوند پس مي‏توانستند كه گوش بدهند و خدا اگر مؤمن را همان روز اول مؤمن خلقش كند او ديگر تعريفي ندارد و اگر كسي را همان روز اول خدا كافر خلقش كند ديگر مذمتي ندارد جايي كه يك‏پاره احاديث است كه اگر در دست اين مردم بدهند به جبر قائل مي‏شوند مثل آنكه خدا مؤمن را از عليين خلق كرده و كفار را از سجين و شما ملتفت باشيد كه خداوند عالم مؤمن را روز اول مؤمن خلق نمي‏كند و كافر را روز اول كافر خلق نمي‏كند بلكه كان الناس امة واحدة همه چشم و گوش دارند و شع ور دارند حالا كسي مي‏آيد در ميان ايشان مي‏ايستد و مي‏گويد حالا من يك‏پاره چيزها مي‏دانم و شما نمي‏دانيد بياييد از من ياد بگيريد شما خير خودتان را نمي‏دانيد و من مي‏دانم و خدا نمي‏خواهد شما جاهل باشيد و مرا فرستاد كه شما را دانا كنم و معجزات انبياء همه به جهت همين بود حالا كه انبياء: مي‏گويند ما آماده‏ايم كه چيزهايي كه از براي شما نافع است به شما برسانيم و چيزهايي كه از براي شما ضرر دارد به شما بگوييم و وقتي كه دانا شدي از چيزهايي كه ضار است و دوري مي‏كني و به چيزهايي كه نافع است نفع مي‏بري و خدا مي‏فرمايد آمنوا باللّه و خدا نفهميده هم نمي‏گويد بياييد مي‏گويد بفهميد و تصديق كنيد منافع انسان حالي او مي‏كنند و انسان طوري خلق شده در ميان دو كار كه هم مي‏تواند عمل كند هم مي‏تواند ترك كند مي‏تواني نماز بكني و مي‏تواني ترك كني هم مي‏تواني روزه بگيري و هم مي‏تواني ترك كني اين است كه امر كرده روزه بگير و اگر نمي‏توانستي روزه بگيري امر نمي‏كرد.

پس غافل نباشيد كه انسان را روز اول صاحب چشم و گوش آفريده‏اند و اين است فطرة اللّه و انبياء دعوت مي‏كنند كه مردم را نجات بدهند و هلاك نشوند و معني نجات اين است كه فلان كار را كه مي‏كني از براي تو نافع است و فلان كار را كه مي‏كني از براي تو ضار است و انسان روز اول در عليين نبود و در سجين هم نبود وقتي كه گفتند و اطاعت كرد آن وقت مي‏گويند بيا در عليين و در وقتي كه نيامده بگويند حالا جاي تو سجين است مثل آنكه به شيطان گفتند فاخرج منها فانك من الصاغرين پس شيطان هم اختيار داشت و تو هم اختيار داري كه به سخن انبياء گوش بدهي و هم مي‏تواني كه گوش ندهي اگر گوش دادي اهل عليين مي‏باشي و اگر گوش ندادي اهل سجيني.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و يكم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

خداوند عالم اين‏طور قرار داده است كه هر فاعلي كار خودش را بكند هر فاعلي فعل خودش را به عمل بياورد و غالب مردم عرض كردم كه از اين معني غافلند و در كل نتوانسته‏اند هيچ نفس بكشند و به خيالات خودشان حركت كرده‏اند ببينيد فاعل فعل خودش را واجب است كه خودش بكند ديدن كار شما است و تمام خلق خيال كنيد همه چشم باشند و نگاه كنند همه خودشان نگاه مي‏كنند و دخلي به شما ندارد و اين مطلب داخل بديهيات است ولكن باطنش حقيقت همه چيزها از اين قاعده معلوم مي‏شود كار زيدي را زيد بايد بكند غيري نمي‏تواند كار او را بكند بعينه مثل ديدن زيد كه بايد خودش چشمش را باز كند و ببيند و كسي ديگر ببيند زيد نديده و ارگ داخل اين مسأله شديد همه مسائل را مي‏بينيد كه حل مي‏شود پس جبري نيست و تفويضي نيست و جبر و تفويض مسأله عجيب و غريبي است و آن‏قدر مسأله‏اش مشكل است كه مي‏فرمايند در حديثي كه كسي نمي‏داند اين مطلب را مگر معصومين و بعد از معصومين نمي‏داند هيچ‏كس مگر آنكه معصوم به كسي تعليم كند و اين‏قدر مطلبش مشكل بوده است كه حضرت امير7 گاهي مي‏ديدند كسي اين‏جور حرفها را مي‏زند منعش مي‏كردند كه شما چرا بايد اين‏جور حرفها بزنيد بحر عميق دريايي است بي‏پايان خودت را مي‏اندازي غرق مي‏شوي و راهي است تاريك به كجا مي‏روي و عرض مي‏كنم وقتي كه فكر كنيد به دستتان خواهد آمد و راه چراغي كه بايد در اين تاريكيها به دست گرفت و رفت راه فهمش اين است كه زيد كار خودش را خودش بايد بكند غير نيابت او نمي‏تواند بكند و نيابت ظاهري هم باز همين‏طور است آن كسي كه كار كرد كار كار او است. پس حتم است از جانب خداوند عالم كه هر كسي كار خودش را خودش بايد بكند مي‏خواهي رنگها و شكلها را ببيني چشمت را باز كن و ببين مي‏خواهي صدا بشنوي گوش بده تا بشنوي و اگر كسي گوشش كر باشد به نيات او نمي‏شود كسي ديگر بشنود و معقول نيست كه كسي شامه نداشته باشد بو بفهمد مگر همين لفظ بوي خوب و بد را مي‏شنود و كسي كه نمي‏داند چيزي را كه چطور است نه وجود او را مي‏داند نه عدم او را و هر چيزي كه غايب است از كسي مثل اينكه روشني غايب است از كور حالا كور نمي‏تواند تصور روشنايي را بكند و آنكه چشم ندارد روشني و تاريكي را نمي‏فهمد يعني چه و بعد از آنكه يك يچزي هم حاليش بكنند باز نمي‏داند كه روشنايي هست يا نيست ولكن صاحب چشم مي‏فهمد پس حتم است و حكم است كه هر كسي فعل خودش را خودش بكند و غيري كار غير را نمي‏تواند بكند پس اين است كه جبر نيست كه غيري كار غيري را نمي‏تواند بكند كه جبرش بكنند حالا يك‏پاره جاها يك كسي كسي را به زور به كاري وامي‏دارد و اين زور است در دنيا ولكن باز جبر نيست مثلاً كسي را وامي‏دارند كه عوض كسي ديگر راه برود او راه نرفته و دخلي به ديگري ندارد و اسم اين كره است ولكن جبر و تفويض اسمش نيست ولكن اصل آن مطلب را از دست ندهيد كه خيلي مطلب بلندي است و علمهاي خيلي بلند به دست مي‏آيد و آن اين است كه زيد خودش نگاه مي‏كند مي‏بيند حالا مبصر دارد خودش گوش مي‏دهد حالا مسموع دارد خودش ذائقه دارد و مي‏چشد حالا مذوق دارد و اگر ذائقه نداشته باشد و شيريني و تلخي را نمي‏داند يعني چه و فكر كنيد ببينيد كه دست ذائقه نداردو ارگ اين را در خميري فرو ببري نمي‏فهمد كه شور است يا شيرين است يا ترش است ولكن ذائقه كه انسان دارد و مي‏چشد مي‏فهمد و اگر خيال كني خداوند عالم كه كسي را كور مادرزاد خلق كند اين روشنايي و تاريكي را نمي‏داند يعني چه و واضح است چرا كه تو هم كه چشم داري وقتي كه چشمت را روي هم گذاشتي ديگر روشنايي را نمي‏بيني پس خداوند عالم اين‏طور قرار داده است كه مملوك تمام مالكين افعال مالكين باشد پس زيد اگر ديد ديني دارد و اگر شامه دارد بوها را مي‏فهمد يعني لامسه دارد گرمي و سردي و سنگيني و سبكي را مي‏فهمد يعني چه لامسه ندارد اينها را نمي‏فهمد و اينها را كه درست فكر بكنيد كه  كه خيال كني كسي را خدا خلق كند و عقل و روح و حيات هم به او بدهد و كسي را بر شكل انسان خلق كند و عقل و روح و حيات به او بدهد و چشم را به او ندهد مبصرات ندارد و سر اين مطلب هم ان‏شاء اللّه به دستتان بيايد و مكرر عرض كردم كه علم حكمت علم عجيب و غريب است و عرض كردم كه انسان را از عالم ذر به اينجا آورده‏اند و بايد باز از اينجا بالا برود بايد اين انسان را به اينجا بياورند و چنين بدني داشته باشد و چشمي بينا داشته باشد كه بفهمد تاريكي و روشني يعني چه و ذائقه داشته باشد كه بفهمد شيريني و شوري يعني چه حالا عقل را چرا آوردند توي دنيا چرا كه اگر انسان عقل نداشت هيچ نداشت پس اين عقل هم اگر آمد در دنيا و بدني گرفت كه چشم و ذائقه و شامه و لامسه و سامعه داده آن وقت همه اينهايي كه در دنيا است مي‏فهمد و اگر اين عقل را د ر جسمي بگذارند كه چشم و گوش نداشته باشد هيچ چيز را نمي‏بيند و هيچ چيز را نمي‏شنود و از اين چشم ديدن راه يم افتد مي‏رود پيش سفيدي و سياهي و از اين مي‏بيند پس با چشم تو نزول نكند و نگاه زير پاي خودش نكند و تا آنجا هم رنگي نباشد و آن رنگ هم صعود نكند و پيش تو نيايد تو رنگي را نمي‏فهمي پس الوان صعود مي‏كنند مي‏آيند پيش انسان و انسان نزول مي‏كند مي‏آيد پيش اين الوان و طورش همين است كه اين چشم را داده و اين الوان را مي‏بيند و با عقل درك مي‏كند اينها را و عقل يك جوهري است كه اگر او را بفرستند به عوالم چيزها مي‏فهمد پس عقل را خدا خلق كرد ثم قال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل عقل را گفت برو پايين آمد به عالم نفس از آنجا آمد به عالم حيات از آنجا آمد در چشم و گوش و ذائقه و لامسه و عقل اينجاها آمد و چيزها را فهميد حالا كه فهميد برمي‏دارد بالا مي‏رود و اين است صعود و نزول اينها و اگر تو نگاه نكني آن مبصر صعود نمي‏كند بيايد پيش تو و تا تو نزول نكني او صعود نخواهد كرد نه او بي‏تو بالا مي‏آيد و نه تو بي‏او چيزي مي‏فهمي.

خلاصه مطلب را فكر كنيد كه اين مطلب خيلي بزرگ است پس معني فاعل فاعل خودش بايد كاري بكند تا مبصرات داشته باشد گوش بدهد تا مسموعات داشته باشد درس بخواند تا معلوم داشته باشد كسب بكند تا مكتسبات داشته باشد پس اين عقل را فرستادند كه تجارت كند و چيزها را كسب كند اين است كه گفتند ادبر.

پس غافل نباشيد كه اصل مطلب همه‏اش همين است كه عرض مي‏كنم كه هر چيزي تا فعلي نكند كأنه هيچ نيست پس انسان را همچو خيال كني كه در عالم ذر بود و پايين نيامده بود زيد اسمش نبود و معين نبايد بشود اشخاص به افعال و زيد اصل حقيقتش به اكتساب زيد شده و اينكه يك قبضه خاك را برداشته چيزي را ساخته اسمش زيد نمي‏شود زيد بايد در اين معجون بنشيند و ببيند تا مبصرات داشته باشد و بايد در اين معجون بنشيند و از آنجا گوش بدهد تا معلوم شود كه سامع است. پس غافل نباشيد كه هر كسي فعل خودش چون از خودش صادر است كسي جبرش نكرده چرا كه جبر نمي‏توان كرد و فرق ميانه جبر و ظلم را نفهميده‏اند ظلم مي‏توان كرد و خدا ظلم نمي‏كند و خلق بعضي ظلم مي‏كنند و جبر كه اصلاً نمي‏شود كرد تو خيال كني كه كسي ديگر عوض تو ببيند محال است و نمي‏شود كه غيري عوض تو بشنود نه به جبر مي‏شود گفت كه كسي عوض تو ببيند و نه به تفويض و نمي‏شود التماس هم كرد كه كسي عوض تو كاري بكند و نه مي‏شود كه به كسي واگذار كرد كه عوض كسي ديگر كار بكند حالا در دين مي‏شود كه مثلاً كسي نوكرش را بفرستد در بازار عوض او كاري را بكند اين‏جور تفويضات است و كفر هم نيست مثل آنكه خدا نبوت را تفويض  كرده ولكن آن تفويضي كه كفر است اين است كه كسي عوض كسي ديگر نمي‏تواند ببيند نمي‏تواند كار كند نماز را از تو خواسته‏اند كسي ديگر عوض تو نمي‏شود كار كند تو اگر سير مي‏شوي و تو بايد غذا بخوري كه سير بشوي ديگران غذا بخورند دخلي به تو ندارد.

پس غافل نباشيد كه هر فاعلي فعل خودش حتم است كه از او صادر بشود و كار او را هيچ‏كس غير او نكرده پس كاري كه از كسي صادر مي‏شود جبر نيست و تفويض هم نيست خدا چشمي را كه بينا قرارش نداده محال است كه ببيند ولكن حالا كه چشم داده خدا و بينا كرده حالا مي‏گويد ببين شامه داده حالا مي‏گويد بوها را استشمام كن نهايت مي‏گويند كه از خيلي بوها كه ضرر داده بايد احتراز كرد و يك‏پاره بوها است كه تا كسي غش كرده باشد به دهانش برساني به هوش مي‏آيد و خيلي از بوها است كه اگر كسي استشمام كند بيهوش مي‏شود و بسا بويي بشود موجود كرد كه مرده را زنده كند و اين انسان ذا ئقه كه داده به آن ذائقه طعمها را مي‏فهمد و وقتي كه انسان تشنه آبي را خورد دفعةً به حال مي‏آيد و اين انسان از اين افعال خودش بعضي چيزها به او قوت مي‏دهد و بعضي چيزها ضعف از براي او مي‏آورد مثلاً انسان دوغ مي‏خورد شل مي‏شود چاي مي‏خورد يك خورده قوت مي‏گيرد دارچين مي‏خورد حافظه‏اش زيادتر مي‏شود و مقصود اين بود كه هر كسي بايد كار خودش را خودش بكند كه فيضي به خودش برسد گرسنه است خودش غذا بخورد تا فايده داشته باشد و اگر غيري برود درس بخواند خودش ملا مي‏شود دخلي به تو ندارد او عالم شده و تو جاهل ماندي حالا ملتفت باشيد كه يك‏پاره چيزها مقوي است و ما نمي‏دانيم و يك‏پاره چيزها مضعف است و ما از آنها خبري نداريم حالا مي‏فرستند كساني را كه آنها مي‏دانند و مأمورند كه چيزهايي كه نافع است براي خلق به آنها بگويند و چيزهايي كه مضر است به آنها بگويند كه از آنها اجتناب كنند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و دوم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بان‏يكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.

در هر جايي ان‏شاء اللّه بناي فكر را بگذاريد و از راهش كه فكر مي‏كنيد انسان به خيلي از حكمتها برمي‏خورد پس هر فاعلي كه بايد كاري بكند اگر آن فاعل آن كار را نكند آن چيزي كه اثر كار او است آن اثر متحقق و پيدا نخواهد شد پس بنا بايد عمارت بسازد آن وقت عمارت هم ساخته بشود حالا اگر بنا كار خودش را نكند اين عمارت هم ساخته نخواهد شد و عرض مي‏كنم حاق مسأله جبر و تفويض كه حكماي خيلي دقيق درمانده‏اند انسان مي‏فهمد كه راهش خيلي آسان است آن قلم از خودش حركت ندارد آن كاتب او را حركت مي‏دهد آن هم حركت مي‏كند نوشتن كار كاتب است و نوشته‏شدن كار خط است كوزه‏كر كوزه مي‏سازد و كوزه‏شدن كار سبو است و كوزه ساختن كار فاخور است پس به اصطلاح نحو هر فعل لازمي‏يك فعل متعدي ضرور دارد كه يك كسي چنين بكند آن هم آن‏جور بشود و اگر توي كار آمديد مي‏فهميد ان‏شاء اللّه كه خدا كار مي‏كند اما كوزه مي‏شود كار خلق است پس افعال لازمه را ديگر به اين لفظ مي‏گويم كه اهل نحو درست تعقلش را بكنند مثل آنكه كاسه شكسته مي‏شود وقتي كه مي‏شكنند آن را و اگر آن كاسه نشكند كاسه را معلوم است كه كاسه شكسته نمي‏شود حالا وقتي كه آن شكننده شكست كاسه را و كاسه شكست آن شكننده شكسته نمي‏شود آن‏كه مي‏شكند شكسته مي‏شود پس شكستن كار شكننده است اما شكسته‏شدن كار كاسه است پس كاسه شكسته شده است آن‏كه شكسته شكسته نشده است حالا ببينيد چقدر راهش آسان و وسيع است و تمام مسأله جبر و تفويض در همينها پيدا است همچنين كشنده مي‏كشد كسي را و آن كشته‏شدن كار كسي است كه كشته شده و كشتن شدن كار كسي كه كشته شده و همچنين مطلب پيش خدا هم مي‏رود خدا است كه مي‏ميراند مردم را و اينها مي‏ميرند حالا كي مرد؟ خلق مرده‏اند به خدا و زنده شدنشان هم همين‏طور است زنده‏شدن كار اينها است كه زنده شده‏اند پس هر فعل لازمي فعل متعدي لازم دارد پس اگر نشكند شكننده كاسه را كاسه شكسته نخواهد شد ديگر حالا مساوقند در وجود يا مساوق نيستند و مسأله ديگر است كاسه كي شكسته شد؟ همان وقتي كه شكستند او را و كي شكستند او را همان وقتي كه شكسته شد اگر شكننده را ببيني مي‏گويي فلان وقت آن شكننده شكست آن را و اگر كننده را نبيند و شكسته‏شده را ببيني باز هم مي‏فهمي اين را پسص دو چيزند ولكن چنان همراه هستند كه خيلي از احمقهاي دنيا گمان كرده‏اند كه يك چيزند كي اين خط روي كاغذ نوشته شد آن وقتي كه كاتب نوشت همان ساعتي كه آن نوشت اين هم نوشته شد اما نوشته شدن كار خط است و نوشتن كار نويسنده است و دو كار است و از هم مفارقت هم مي‏كنند كه آن شخص نويسنده در جنس نوشتن نويسنده است و وقتي كه تمام نوشت اين را كاتبه مثلا كرميم في التراب پس اين كتاب صادر از كاتب نيست و صادر از كاتب فعل كاتب است پس مي‏شود كه از هم مفارقت كنند كه كاتبش مثلاً بميرد و كتابش باقي بماند پس در اينكه دو كارند شكي نيست و به همين نسق اگر فكر كنيد كه اگر نبود فاعلي در ملك آيد منفعلات پيدا نمي‏شدند پس خلق اللّه الخلق اينها هم انخلقوا پس خلق‏كردن كار خدا و خلق‏شدن كار اينها پس ببينيد كه اين مطلب مشكل آسان شد آسانش در همين مجلس اشكالش در غير اين مجلس حالا فعل فاعل كي تعلق مي‏گيرد به متعلق همان وقتي كه متعلق تعلق گرفت به فعل فاعل كه اگر آن فعل فاعل تعلق به اشياء نگيرد اشياء اشياء نخواهد شد پس اين خلق همه مرزوقند و رزق مي‏خواهند رازق خدا است و رزق مي‏دهد حالا اگر رزقشان نداد معلوم است كه فاني مي‏شوند و همين طورهايي كه عرض كردم آن كسي كه محتاج به رزق نيست خدا است كه گندم خلق مي‏كند و يك كسي را خلق مي‏كنند كه اينها را بخورد و خودش منزه است از اينكه بخورد ولكن خدا است رازق و رزق واقعاً مخلوقي است از مخلوقات و مرزوقين هم مخلوقند و همين راهي كه عرض مي‏كنم خيلي از حكما گير كرده‏اند و ملاهاي گبر چنان در حكمت استاد بودند كه اين حكماي اسلام واللّه شاگرد آنها هم نمي‏شدند و آنها هم متحير ماندند و استدلال مي‏كنند كه خدا خلق كرده تو را و دست و سر و چشم و گوش داده حالا يك مرتبه تو سر آدمي را ببري خيلي بد است حالا مي‏گويم كه اگر كسي اين كار را بكند سر خودش را خواهند بريد لهذا مي‏ترسد و اين كار را نمي‏كند و ظاهر استدلالشان درست است و چون از انبياء نگرفته‏اند به غلط افتاده‏اند و به همين‏جور مي‏گويند كسي يك گوسفندي را سر ببرد يا يك انساني را سر ببرد مثل هم است چرا كه او مخلوق خدا است اين هم مخلوق خدا است اين گوسفند كه آزار به كسي نمي‏كند پس كسي كه گوسفندي را كشت خودش را بايد بكشند حتي آمدند تا شبش را هم گفته‏اند به همين‏طور و اين است اين گبرها و باز از راه استدلال عقل فكر كنيد كه گوسفند را خدا چرا خلق كرده و انسان را چرا خلق كرده انسان را خلق كرده و جميع ماسواي انسان را به جهت انسان آفريده اين گوسفندن را خدا خلق كرده كه شيرش را انسان بخورد و پشمها و كركهاش را انسان لباس كند و فرش كند و الاّ اين حيوانات همين‏طور راه بروند و چاق بشوند و بميرند فايده‏اي ندارد و خدا مي‏فرمايد منها ركوبهم و منها يأكلون پس شتر را اين‏جور خلقش كردند كه طاقت گرسنگي و تشنگي داشته باشد به جهت اينكه بارهاي شما را بكشد و شتري كه ثمر نداشته باشد به جهت انسان وجودش ثمري ندارد و خدا كار بي‏ثمر نمي‏كند و همين‏طور استدلال است كه حضرت صادق7 فرمايش مي‏فرمايند كه شما ببينيد اين درياها پر آب باشد و كسي تشنه نباشد و نخواهد زراعت كند نه اين است كه اين آب وجودش بي‏ثمر مي‏شود و آبي كه ثمر نداشته باشد و علت غائي نداشته باشد اين هيچ فايده‏اي نداشته باشد خلق كردن چنين آبي لغو است كه خداي ما لغوكار نيست پس اين آب را آفريده به جهت همين كه زراعت كنند و همه اين درختها و گياهها از اين آب به عمل بيايد و اگر اين آب نبود هيچ حيواني و انساني هم در روي زمين نبود پس ثمر اين آب اين است كه اين انبياء و اولياء:  از همين آب خلق مي‏شوند و علت غائي فايده‏اي به جهت خدا نبايد داشته باشد خدا محتاج به مكان نيست و انسان اگر بايد جايي بنشيند بايد جاي خشكي باشد پس انسان خاك خشكي مي‏خواهد و خاك را به جهت خودش خلقش نكرده‏اند ولكن براي اينكه مسكن انسان است خدا اين خاك را خلق كرده و بايد شكر كرد كه خدا آسماني و زميني و ماهي و آفتابي آفريده و فايده خلق عايد خلق مي‏شود فايده اينكه تو چشم داري عايد خودت مي‏شود و خودت روشنايي و تاريكي را مي‏بيني و خدا احتياج به چشم ندارد چرا كه او مي‏داند چشم چطور است و چطور بايد خلقش كرد و او مي‏داند كه ما محتاج به چشم هستيم و او مي‏داند كه گوش از براي ما خيلي فايده دارد كه اگر گوش نداشته باشيم خيلي علوم را ياد نخواهيم گرفت و شخص كه لغت سرش نمي‏شود و هيچ نمي‏تواند ياد بگيرد پس اكتساب علوم و كمالات و درجات رفيعه از براي انسان به واسطه گوشش پيدا مي‏شود و نفع اين گوش از چشم و ذائقه خيلي بيشتر است و اين نعمت بزرگي است و نفعش عايد ما شده و خداوند عالم به چنين گوشي را محتاج نيست چرا كه او صدا را خلق كرده و معنيها را در اين صداها قرار داده. پس خداوند عالم چنين قرار داده است كه خلق بعضي از براي بعضي باشند پس عناصر از براي مواليدند و خلقت اين اشجار و گياهها همه از براي حيوانات و آنسانها است نهايت هر حيواني يك جور برگي را مي‏خورد و هر حبي را يك مخلوقي مي‏خورد و اگر مرزوقي نبود خدا رزق را خلق نمي‏كرد ديگر خلق كنند گندم را و يك سال كه گذشت موريانه اين را ضايع كند فايده‏اي ندارد. ملتفت باشيد پس اين خدا رزقها را از براي مرزوقين خلق كرده و راه اشتباه آن گبرها كه تعريفشان مي‏كردم اين است كه تابع انبياي خودشان نشدند و خودشان خواستند استدلال كنند از پيش خودشان و گم شدند و آنها مي‏گويند درختي كه سبز و خرم است نبايد آن را قطع كرد چرا كه خدا چنين برگي و گلي به او داده و اين ميوه‏اش وقتي كه رسيد و از درخت افتاد آن وقت معلوم است كه از براي تو است و خلاف شرع مي‏دانند كه كسي ميوه نارس را بكند مگر آنكه مرضي داشته باشد كه محتاج به ميوه نارس باشد و آن‏جور حرفها در اسلام هم نشر كرده كه مي‏گويند كسي اين درخت سبز را اگر بكند مي‏ميرد و اتفاقاً يك مرتبه آن‏جور هم شده حالا ديگر شهرت كرده و خداي شما ملتفت باشيد كه اين درخت را به جهت شما آفريده و در تصرف شما قرار داده ملتفت باشيد و همين حيوانات را ساخته‏اند از براي اينكه منها ركوبهم و منها يأكلون حتي  را سگ ضرور است كه اگر اين سگها نباشند گوسفندها را گرگها مي‏خورند و حضرت ابراهيم7 هفتصد سگ داشت و قلاده آنها را از طلا قرار داده بود و هفتصد گله داشت و هر گله يك سگ داشت و زنگ طلا به گردن سگهاش كرده بود و گرگها هم مصرف دارند و يك خاصيتي در وجودش است و يك دوايي دارد و اگر كسي به كتب طب رجوع كند خيلي از ثمرهاش را مي‏فهمد و هر عضوي از اعضاي كلب را ثمري از براش نوشته‏اند و ثمر وجود حيوانات را نوشته‏اند و همه بايد عايد انسان باشد پس انسان اگر تمام گوسفندهاي روي زمين را سر ببرد نبايد سرش را بريد و راهش اين است كه تمام اين گوسفندها را به جهت انسان آفريده‏اند حالا ديگر خلق خدا را آدم نبايد سرش را ببرد حتي اين را خلق كرده‏اند محض اينكه انسان گوشتش را بخورد و كركش را لباس كند و پوستش را مثلاً پوستين كند و موش را كار ديگرش بكند.

پس غافل نباشيد كه خداوند عالم ثمري از براي خلقش قرار داد ولكن اين ثمرات به خود خدا نبايد برسد بلكه ثمر گوسفند به انسان مي‏رسد پس تمام اينها را خدا از براي انسان آفريد پس علت غائي اشياء عايد خلق شد نه عايد خدا و خدا محتاج به هيچ چيز نيست و اگر خدا اينها را خلقتشان نكرده بود نبودند و اگر نجاري كرسي را نسازد كرسي نيست و اگر آهنگري آهنگري نكند سيخ و ميخ و بيل نيست و مكرر عرض كردم كه اين مطلق و مقيد كه به گوشتان خورده بدانيد كه شكار خوك است اين آهنها خودشان سيخ و ميخ و بيل نخواهند شد ديگر بگويي كه خدا همه چيز را از آب آفريده پس اين آب مطلب در همه اين مقيدات هست و اينها آثار آب مطلق هستند كه اينها هيچ ثمري ندارد و اگر كوزه‏گري اين گلها را به شكل كوزه‏ها نسازد خود گل كوزه نخواهد شد و اگر خدا خلق را روزي ايشان را ندهد روزي به آنها نخواهد رسيد و خدا ارزاق كونيه و شرعيه از براي انسان قرار داده ارزاق كونيه اين است كه انسان غذا بخورد و ارزاق شرعيه اين است كه انسان حلالي و حرامي بداند ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و تمام شرع تمام حلالها و حرامها همه در سينه انبياء است و به ما مي‏رسانند و اگر اينها نبودند ما اينها را نمي‏دانستيم پس مددهاي كوني و شرعي بايد به انسان برسد و اگر رزق نرسد و مكرر عرض كردم كه رزق چراغ روغن است كه سرهم بايد اين روغن آب بشود و بخار بشود و گرم بشود و دود بشود كه اين شعله روشن باشد و اگر يك آني روغن نباشد شعله تمام خواهد شد و به همين نسق فكر كنيد كه اگر مدد از جانب خداوند عالم نمي‏آمد مردم فاني مي‏شدند و آنهايي هم كه حاملين اين ارزاق هستند مخلوق خدا هستند و ما اعتقاد داريم كه ميكائيل كه حامل ارزاق است نوكر اميرالمؤمنين است و ملائكه را اگر كسي بد بداند كافر مي‏شود و اين ملائكه هر يك حامل يك رزقي هستند و ميكائيل حامل ارزاق تمام مخلوقات است و مابين طلوع فجر و آفتاب ارزاق مردم را قسمت مي‏كند و لشكر زيادي هم دارد پس مي‏آيند در آن وقت و هركس بيدار است رزق او را به او مي‏رسانند و هركس خواب است مأمورند كه به او ندهند پس عرض مي‏كنم كه اين مددها خزانه دارند و اين خزانه خدا برمي‏گردد مي‏رود پيش اول مخلوقات و اول مخلوقات محمد و آل‏محمدند: و اين ملائكه نوكر ايشان هستند چنان‏كه مي‏فرمايند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا پس اين ميكائيل نوكر ايشان است عزرائيل و اسرافيل و جبرئيل نوكر ايشان هستند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و سوم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جل‏شانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز ان‏تصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب ان‏تصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لم‏يكونوا يستحقونه منه قبل ان‏يكونوا و لايعقل في الحكمة ان‏يسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.

خداوند عالم خلق را براي فايده‏اي خلق كرده چرا كه كار بي‏فايده لغو است و خدا كار لغو معلوم است بايد نكند ملتفت باشيد و آن فايده خلق عايد خدا هم نبايد بشود چرا كه خدا محتاج به خلق خودش نيست كه اينها يك كاري بكنند كه او منتفع بشود پس فايده خلق از براي خودشان خوب است بعينه بدون تفاوت مثل آنكه نگاه‏كردن فايده‏اش اين است كه شما رنگها و شكلها را ببينيد و فايده گوش‏دادن اين است كه صداها را بشنويد و هكذا و فايده خلق بايد عايد خود خلق بشود و اين فوايد را خدا چنين قرار داده است كه ثمرات اعمال خود خلق باشند و چنان‏چه آن حاق واقعش را من عرض كردم كه كسي تا كاري نكند نمي‏شود به او چيز داده و اين را مردم خيلي غافلند و بخواهي يك نفري را پيدا كني و آن هم در اهل حق است.

پس ملتفت باشيد كاري را كه كسي نكرده مالك او نخواهد شد و ان‏شاء اللّه دل بدهيد كه عين حكمت است و از روي حقيقت بدانيد امورات را نه محض لفظ كسي تا نگاه نكند چيزي را نديده تا تو نچشي چيزي را به طعم نرسيده‏اي حالا يك حلوايي را خدا در دنيا خلق كرده اگر اين را ما نخوريم حلوا نخورده‏ايم حالا نخوري و بگويي خدا به ما حلوا بدهد اين غرور و امنيه است و شيطان همين‏طور مردم را گول زده و چيزي كه به تو نرسد مي‏خواهد باشد مي‏خواهد نباشد و چيزي كه بايد به مخلوقي برسد كار خودش است و عمل خودش كه پاپيچ او مي‏شود عملش خوب است خودش منتفع مي‏شود بد است خودش متضرر مي‏شود من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره شما ببينيد آن چيزهايي را كه انسان مي‏رسد به او به عقل خودش مي‏رسد اينكه در انبار گندم خيلي هست انسان نمي‏داند كي خواهد خورد پس دل خوش مكن كه در انبار گندم هست هرچه به تو برسد فايده‏اش به تو رسيده و هرچه موشها خوردند و ديگر مردم دخلي به تو ندارد پس هركس فعل خودش را دارا است و فعل خودش است كه عايد به خودش مي‏شود پس مي‏خوري طعم مي‏فهمي ذائقه را خدا خلق كرده چرا كه مي‏دانست كه به تو مي‏خواهد چيز بدهد و اگر يك طوري مثل سنگها و كلوخها تو را خلق كرده بود نه گرمي مي‏فهميدي نه سردي و نه مي‏ديدي و نه مي‏شنيدي و خلقت تو لغو بود و مكرر عرض كردم كه عمل مخلوقات علت غائي است و علت غائي آن است كه مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور اين عمارت را ساختيم كه در اين عمارت ساكن باشيم و اگر نمي‏خواستيم منزل كنيم عمارت نمي‏ساختيم و اگر به جهت ساكن‏شدن نباشد اين عمارت ساختنش لغو مي‏شود پس فايده خلق عمل خلق است و خلق بايد عمل كنند تا فايده‏اي در خلقتشان باشد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون اين عبادت فايده خلق است و افعال عباد فايده‏اي است كه خدا براي آن فايده اينها را خلق كرده فايده آتش اين است كه روشن كند اگر نمي‏خواستند جايي را روشن كنند يا گرم كنند آتش را خلق نمي‏كردند فايده آفتاب اين است كه عالم را روشن كند و اگر به جهت روشن كردن نبود خلقش نمي‏كردند و باز اگر به جهت روييدن گياهها نبود خلق آفتاب نمي‏كردند. پس فايده خلق عمل خلق است چرا كه خلق بي‏عمل بي‏فايده است آبي كه تر نيست آب نيست يا آبي كه تر نكند بي‏حاصل است خلقتش و مي‏شود يك كاري بكنند كه نفوذ نكنند مثل كه سيال است ولكن نفوذ نمي‏كند پس آبي كه كسي فايده از اين آب نبرد لغو است و خدا كار لغو نمي‏كند و همين‏طور ان‏شاء اللّه فكر كنيد كه اگر انسان را خلق كند و هيچ كار نتواند بكند لغو و بي‏حاصل است و چنين چيزي را خدا خلق نخواهد كرد پس كار خدا چون لغو نيست و او ممكن نيست كه از خدا صادر شود و خداي حكيم كار لغو اگر بكند حكيم نيست و بازي‏گر است و بازي‏گر خدا نمي‏شود پس خدا كارش از روي حكمت است و كارهايي كه كرده فايده دارد پس خلق را طوري آفريده كه عمل بتوانند بكنند و منتفع از اعمال خودشان بتوانند بشوند. پس طوري خلقشان كرده كه بتوانند غذا بخورند و ميل كنند به غذا و اين ميل را خدا آفريده ولكن ميل را ما مي‏كنيم و خوردن را هم خدا خلق كرده ولكن ما مي‏خوريم و سيري هم خدا خلق كرده ولكن ما سير مي‏شويم پس هركس هر كاري را كه مي‏كند مالك آن است و كسي كه كاري را نكرده مالك آن نمي‏شود و گاهي مثلش را عرض كردم كه كسي را اگر در صندوقي حبس كنند و آن صندوق را ببرند در باغي كساني كه عقلشان به چشمشان است مي‏گويند كه فلان‏كس را در باغ بردند ولكن از خودش كه مي‏پرسند مي‏گويد من در صندوق بودم و هواي باغ را نفهميدم و درختها و اشجار و گلهاي باغ را نديدم و بويي استشمام نكردم و اگر بگويي بلبلهاش چطور مي‏خواندند مي‏گويد من از صداي بلبل خبري ندارم بگويي هواي باغ چطور بود مي‏گويد من خبري از هواي باغ ندارم پس انسان مي‏فهمد كه او نرفته.

و مثل ديگر عرض كنم كسي كه خودش بچشد غذايي را و اگر تو را فرو ببرند در ديگ حلوا و تو اگر نچشي نمي‏داني كه اين ديگ حلوا بود يا ديگر ترياك بود پس‏ تو حلوا نخوردي و اين شكمت را پاره كنند و حلوا در شكم تو گذارند تو ندانسته‏اي كه اين ترياك بود يا حلوا بود و نمي‏داني چه طعم داشته و همچنين غذاهايي كه انسان مي‏خورد از گلو كه پايين رفت ديگر طعمش را نمي‏فهمد. پس خداوند عالم طوري خلق كرده خلق را كه از اعمال خودشان منتفع بشوند چنان‏كه جوري خلق كرده كه اگر خودشان بخواهند  خودشان برسد  متضرر شوند پس ضرر را خودمان به خودمان مي‏رسانيم و ضرر را هم خودمان به خودمان مي‏رسانيم ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسألتم فلها خدا خلق كرده حلوا را و ترياك را ولكن گفته يك خورده ترياك را به جهت حاصلش بخور ولكن اگر خيلي خوردي تو را مي‏كشد ولكن آن حلوا نمي‏كشد اگر زيادش هم بخوري و باز اندازه‏اي دارد و حتي سم‏الفار كشنده است ولكن ميزان معيني از آن كشنده است و هرگاه به قدر يك خشخاش از سم‏الفار را داخل دواي ديگر كني و بخوري نفع هم دارد و اگر زيادتر خورد مهلك است و جميع اجزاي اين ملك را طوري خدا آفريده كه تمامش منفعت است اگر آن طوري كه گفته‏اند راه بروي ترياكش نافع است سم‏الفارش هم نافع است و اگر به اندازه راه نروي همه‏اش ضار است همين عسلي كه شفا است اگر خيلي بخواهي بخوري تو را ناخوش مي‏كند حالا عسل خيلي شيرين است خربزه هم خيلي شيرين است بخواهي با هم بخوري تو را ناخوش مي‏كند پس خيلي كسي كه خدا يك چيزي خلق كرده باشد كه همه‏اش نفع باشد  را خدا خلق نكرده و حال كسي  خلق كرده باشد كه همه‏اش ضرر باشد آن هم خلق نكرده پس آن اندازه‏اي كه از براي هر چيزي خلق كرده به آن اندازه كه به كار بردي  خواهي شد و اگر مي‏خواهي خودسري بكني و بخواهي يك لول ترياك را يك مرتبه بخوري هلاك مي‏شوي چنان‏چه به تو نمودند كه يك‏پاره احمقها يك لول ترياك خوردند و به درك واصل شدند پس كلوا و اشربوا و لاتسرفوا و انسان اگر به اندازه بخورد و بياشامد هيچ ضرري به او نخواهد رسانيد پس آب را به قدري مخور كه مريض بشوي و فالج شوي و غذا را به قدري مخور كه مريض شوي پس خداوند عالم خلق كرده خلق را و خدا  كرده است كه منتفع بشوند از اعمال خودشان و متضرر بشوند از اعمال خودشان و اگر جاهل بودند و نمي‏دانستند كه چه جور كاري بايد كرد كه منتفع بشويم و از چه جور كار بايد اجتناب كرد كه مبادا  بشويم نه منفعت مي‏فهميديم و نه ضرر. پس غافل نباشيد كه اگر  كسي كه او مي‏گويد من مي‏دانم و مي‏دانم كه  نمي‏دانيد نفعها و ضررهاي خود را و خودتان هم مي‏دانيد كه نمي‏دانيد حتي نگاه‏كردنها هم ضرر دارد و همه صداها را انسان  تقصير در آنها ضرر دارد خدا چنين قرار داده است كه منافع در ملك باشد مضرتها هم در ملك باشد و اگر تو درست راه روي تمام ملك از براي تو نافع است و هر يك را كه نخواهي درست به كار نبري متضرر مي‏شوي همين خاك را به اندازه‏اي به كار ببري از براي تو نافع است آب به اندازه معيني نفع دارد و ما چون اين‏طور هستيم عالمي از جانب خداوند عالم آمده كه هي تعليم كند و اين شخص اسمش پيغمبر است كه خدا به او وحي مي‏كند و كذلك اوحينا روحاً من امرنا و روح نبوت مثل روح ديدن است وقتي كه روح ديدن را در بدن مي‏آورند اين چشم مي‏بيند و روح نبوت را هم كه در بدني بگذارند عالم مي‏شود و مي‏تواند ببيند تابعين او متضرر بشوند اين است كه مي‏فرمايند رسول خدا كه نماند چيزي كه شما را از جهنم دور كند مگر آنكه به شما گفتم كه از آن اجتناب كنيد بسا كسي كه جميع منافع و مضار را مي‏داند و اندازه اينها را مي‏داند پس شاهد بر خلق آسمان و زمين ليكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول شهيداً عليكم پس  شما شهدا  هستند و هيچ اهمال در كار خودشان نمي‏كرد كسي كه جاهل باشد او را امام بر خلق نمي‏كند اين است كه مي‏فرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء ببينيد كه شيطاني خدا خلق كرده و يك عمر  هست و شخص واحد است و در آن واحد هم در مغرب است هم در مشرق و همه جا حاضر است و همه جا وسوسه مي‏كند و تعجب اين است كه اين شيطان همه خيرات را مي‏داند چرا كه نهي مي‏كند و همه شرور را مي‏داند چرا كه امر مي‏كند به شرور و مي‏تواند كه مردم را از خيرات باز دارد و به شرور امر كند پس هم توانا است كه مضار را به مردم برساند و هر وسوسه‏اي بخواهد مي‏تواند بكند اين است كه مي‏فرمايند آيا مي‏شود كه چنين شيطاني را خدا خلق بكند و در مقابل اين شيطان حجتي خدا خلق نكند كه اقلاً علمش به قدر اين شيطان و قدرتش به قدر او باشد و واللّه علمش هزار مرتبه بيشتر است و قدرتش بي‏اندازه است و مرفس اين شيطان در دست ايشان نيست و هركس را اغوا مي‏كند ايشان جلويش را سست مي‏كنند و هركس تابع حجت باشد شيطان نمي‏تواند آنها را غوا كند اين است كه مي‏گويند لاغوينهم اجمعين الاّ عبادك المخلصين و اين شيطان يك جني است و هرجا كه امام هستند از آنجا فراري است و حجت خدا مسلط است بر شيطان و شيطان خاضع و خاشع است از براي ايشان و هر قدر انسان محبتش به حجج الهيه بيشتر است شيطان بيشتر از او فرار مي‏كند و ياد ايشان شيطان را فراموش مي‏كند و به قدري كه انسان مي‏داند كه متوجه رسول خدا و هر يك از ائمه باشد شيطان ديگر به او نمي‏تواند كاري بكند چرا كه ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه و از اين جهت است كه مي‏گويند توجه به خدا كنيد و توجه به خدا توجه به ائمه هدي است: چرا كه خدا رنگي و شكلي نيست كه او را ببينيم و صدايي نيست كه آن را بشنويم ولكن حجتهاي خدا همه رنگ و شكل داشتند و شما محض اينكه به ايشان توجه كرديد شيطان از شما فرار مي‏كند پس حجت خداوند عالم عالِم است به جميع منافع و مضار و مي‏تواند منافع را برساند و مضار را كاري بكند كه به دوستانش نرسد اين است كه مي‏فرمايد انا غير مهلمين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و چهارم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جل‏شانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز ان‏تصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب ان‏تصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لم‏يكونوا يستحقونه منه قبل ان‏يكونوا و لايعقل في الحكمة ان‏يسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.

خداوند عالم خلق را براي فايده‏اي آفريده چرا كه كار بي‏فايده كاري كه فايده ندارد لغو است و كار لغو از خداي حكيم سرنمي‏زند اصلاً پس از اين جهت است كه تمام خلق را خدا از براي فايده‏اي ساخته است و فايده وقتي فايده است كه اثر او به غير تعلق بگيرد پس فايده آب اين است كه رفع عطش كند و گياهها به واسطه آن برويد و ارگ آب چنين فايده‏اي را نداشت و لو خيال كنيد كه تر هم بود ولكن خيال كنيد كه فايده‏اي نداشت اين لغو و بيجا بود و كار لغو از خدا سرنمي‏زند پس آب فايده‏اش اين است كه رفع عطش مي‏كند گياهها از آن مي‏رويد و عمارتها ساخته مي‏شود و اين تأثيرات تمامش از آب است بدئش از او و عودش به سوي او است و آب خالق اشياء نيست و اينها را كه  نميرد او گير نمي‏كند آب خودش فكر كند كه مردم ميوه مي‏خواهند و گياه مي‏خواهند اينها را خودش تعقل نمي‏تواند بكند ولكن آن خدايي كه خالق اشياء است اين آب را يك طوري خلق مي‏كند كه گياهها به واسطه آن برويد و اين فرق را مردم نمي‏دانند و مي‏بينيد كه يك‏پاره جاها داد و بيدادشان بلند مي‏شود و سببش اين است كه فرق ميان خالق و فاعل نكردند شما ببينيد روشني از چراغ يا آفتاب است و آفتاب علت فاعلي اين نورهاي خودش هست و اين علت فاعلي كه آفتاب شد پس خدا چكاره است اين را ديگر مردم مي‏گويند پس مي‏گويند اگر آفتاب علت فاعلي است پس خدا تفويض كرده و سخنها وقتي كه به گوش مي‏خورد كسي كه غافل است خيال مي‏كند معني هم دارد ولكن انسان وقتي كه تعمق كرد مي‏فهمد كه حرفهاشان بي‏معني است.

پس ملتفت باشيد كه اين چراغ فاعل روشنايي هست ولكن خالق روشنايي نيست حالا مردم فكر مي‏كنند مي‏گويند كه خالق اسم فاعل است فاعل هم هكذا و خيال مي‏كنند كه فرقي ندارد حالا ببينيد اين عمارت علت فاعلي دارد و آن بنا است كه اين عمارت را ساخته پس اين بنا كار دست بنا شد و مي‏گويند پس خدا چكاره است نصف اين عمارت را بنا ساخته و نصفش را خدا يا بنا كمك خدا كرده و خدا كمك او يا دوتايي با هم ساخته‏اند و اين بنا آيا شريك خدا است يا كمك خدا كرده يا نصفش را خدا ساخته و نصفش را بنا يا هر دو با هم ساخته‏اند پس در اينكه اين عمارت جزء جزئش كار بنا است حرفي نيست و خدا منزه از اين است كه بردارد اين خشتها را روي هم بگذارد پس علت فاعليش بنا است و همه كارش را بنا كرده و خداوند عالم مباشر اين‏جور كارها نمي‏شود اين است كه مي‏فرمايد ليس كمثله شي‏ء اين طوري كه بنا كار مي‏كند خدا منزه است كه اين‏جور كار بكند و اين بنا نه شريك خدا است نه وكيل خدا است و نه كمك خدا كرده و خدا بنا را خلق كرده و شعور و قدرت به او داده و بنايي كرده و كار او است و اجرتش را هم او مي‏گيرد ولكن حافظش كي است خدا كشتي آنجا كه خواهد برد مثلاً بنا خواست و اين عمارت را به جهت پسرش ساخته ولكن خدا مي‏خواهد به كسي ديگر برسد و مي‏رسد پس فرق مي‏گذارند ميان كار خدا و خلق و ملتفت باشيد كه تمام كارها به تقدير خدا است و هرچه را كه تقدير كرده خلق نمي‏توانند خلاف آن را بكنند ولكن با وجود اين خدا مشغول كار خودش است و خلق هم كار خودشان را مي‏كنند ما گرسنه مي‏شويم ولكن خدا ما را گرسنه مي‏كند و خدا غذا نمي‏خورد ما هم اگر خدا نخواهد غذا نمي‏خوريم پس به تقدير خدا ما غذا مي‏خورمي‏و سيري را هم خدا خلق مي‏كند و به تقدير خدا ما سير مي‏شويم ولكن ما سير مي‏شويم و خدا خودش سير نمي‏شود و خدا ما را گرسنه نمي‏كند و هيچ جبري هم نيست و خدا واجب است كه خلق را طوري خلق كند كه اراده كرده و خدا است قهار و هر چيزي را هر طور كه خواسته آفريده و خدايي كه ملكش مسخر او نباشند خدا نيست و فعله است پس خدا است كه تقدير مي‏كند تقدير خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا است و مشيت خدا بدئش از خداست و عودش به سوي خداست از پيش خدا تقدير مي‏آيد و تعلق مي‏گيرد به چيزي و هرجا هر طوري كه تعلق گرفته مثلاً تعلق گرفته كه شما گرسنه بشويد و اين گرسنگي بدئش از شما و عودش به سوي شما است و خدا خودش محتاج به چيزي نيست و خدا نمي‏خورد و اگر محتاج بود خدا نبود ولكن پادشاه همان طوري كه ما محتاجيم به غذا او هم محتاج است به غذا و خدا اين‏جور نيست كه سلطاني باشد و محض اينكه بي‏ادبي مي‏شود به او نمي‏گوييم كه محتاج است به غذا پس او محتاج نيست و احتياج بدئش از خدا نيست و عودش به سوي خدا نيست بلكه احتياج بدئش از خلق است و عودش به خلق است و خدا معقول نيست كه محتاج باشد و من سررشته را به دست شما مي‏دهم پس بعضي از كارها هست مثل كار زيد و غافل نباشيد كار فلان شخص كار كسي ديگر نيست بلكه كار خداست زيد مي‏ايستد و زيد ايستاده و در اين ايستادن عمرو شريك زيد نيست و اگر او هم مي‏ايستد خودش ايستاده پس فعل صادر از خلق از خلق صادر است و اين فعل را بگويي از خدا صادر است كفر مي‏شود و واللّه تميز نداده‏اند و در كتابهاشان پر است مي‏گويند اگر كسي بگويد آتش مي‏سوزاند جايي را كافر مي‏شود به جهت آنكه اين سوزاندين كاري است واللّه خالق كل شي‏ء و خداست فاعل كل شي‏ء پس خدا است كه مي‏سوزاند و اگر كسي گفت كه آتش سوزانيد كافر مي‏شود ديگر اگر بگوييم همه سوزانيدن كار آتش است كافر مي‏شويم يا بگوييم نصف سوزانيدن مال آتش است و نصفش از خدا باز مشرك مي‏شويم پس بايد گفت كه سوزانيدن كار خدا است ولكن عادة اللّه اين‏طور جاري شده كه آتش كه به جايي افتاد بسوزاند ديگر نمي‏دانيم اين عادت را از كجا آورده و كاش مي‏شد كه ريششان را بگيري و خدا ريششان را خواهد گرفت.

پس ملتفت باشيد كه آتش است كه مي‏سوزاند و طباخ آتش را روشن كرده و آتش جوشانيده ديگ ما را و اگر هم بگوييم كه طباخ جوشانيده باز به اين نظر است كه او هيزم زير ديگ كرده و به اين واسطه ديگ جوشيده ديگر خدا گرم نيست و مثل آتش داغ نيست سبحان ربك رب العزة عما يصفون خدا ليس كمثله شي‏ء مثل آتش نيست مثل آب نيست مثل روح و عقل نيست پس خداوند عالم مثل هيچ چيز نيست پس آتش مي‏سوزاند و آب تر مي‏كند و هوا تفريح مي‏آورد واقعاً حقيقتاً و اين خلق همه‏شان صاحب‏كارند ولكن هر چيزي آن كار خودش را مي‏كند پس هر شخصي را اگر فكر كنيد و آن كلمات كلمات كليه‏اي است مثل كل فاعل مرفوع است كه وقتي كه ياد گرفتي هرجا فعل و فاعلي را ديدي مي‏شناسي پس زيد وقتي كه نگاه مي‏كند زيد نگاه كرده نه كسي ديگر و كار زيد همه‏اش بايد از زيد صادر بشود و كار عمرو را خدا به زيد نگفته بكن و چنين قرار داد كه ممتنع باشد كه زيد بتواند كار عمرو را بكند و بالعكس پس جبر نيست و همه‏اش توي همين حرفها است پس زيد خودش كاري مي‏كند و اين كار خودش بدئش از او و عودش به سوي او است و كسي ديگر به زور نمي‏تواند وادارد كسي را كه كار غيري را بكند پس عمرو هم خودش مي‏خواهد كاري را بكند بسم اللّه مشغول بشود پس عمرو عوض زيد نمي‏تواند كار بكند نه به زور نه به التماس پس نه جبر است نه تفويض زيد نمي‏تواند عوض عمرو غذا بخورد وقتي كه او غذا خورد خودش سير مي‏شود و عمرو گرسنه مي‏ماند پس خدا چنين قرار داده است كه هر كسي مشغول كار خودش باشد چرا كه كسي ديگر نمي‏تواند مشغول كار او بشود پس آن چيزي كه نه جبر و نه تفويض است و امر بين الامرين است اين است كه زيد كار خودش را مي‏كند عمرو كار خودش را مي‏كند پس امري است و امر ممكن است كه خدا خلق كرده و خدا گفته است كه زيد مي‏تواند كار خودش را بكند و عمرو كار خودش را و يك احمقي برداشته بود جبر و تفويض نوشته بود و اسم كتابش را سنابرق گذاشته بود و گفته بود كه اين لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين همه‏اش جبر نيست و همه‏اش تفويض نيست و اين جبر و تفويض از هر يك كه قدري داخل هم شدند اين امر بين الامرين پيدا مي‏شود و مثل مي‏زند كه تو مي‏بيني كه سركه ترش است و هيچ شيرين نيست و شيره شيرين است و هيچ ترش نيست و مي‏بيني كه سكنجبين نه ترش صرف است و نه شيرين صرف است و امر بين الامرين است هم ترش است هم شيرين و كارها مي‏گويد هم همين‏طور است و ملتفت باشيد و عبرت بگيريد و آخوند هم اسمش بود و تابعين هم دارد و مريدهاش هنوز هم زنده هستند.

پس غافل نباشيد كه عرض مي‏كنم كه كار زيد را فكر كن و به آساني مي‏شود فهميد زيد نگاه مي‏كند حالا مي‏بيند و زيد ديده و عمرو هم مي‏خواهد ببيند چشمش را باز كند و ببيند و وكالت نمي‏شود كرد و آنجايي كه جاي وكالت است جاي ديگري است مثل اين‏كه نوكر من وكيل من است و مي‏رود عوض من معامله مي‏كند ولكن باز معامله‏كن آن نوكر است حالا اين را مي‏خواهي تفويض هم اسمش بگذاري مي‏شود ولكن آن جبر و تفويضي كه در ملك خدا نيست اين است كه كار زيد را عمرو نمي‏تواند بكند پس لاجبر و لاتفويض مثل اينكه زيد ممتنع است كه عمرو باشد و بالعكس پس سفيد بايد سفيد باشد و سياه سياه پس زيد خودش مي‏ايستد ايستاده پيدا مي‏شود و اين ايستاده بدئش از زيد است و عودش به سوي زيد است و اين نشسته اسم زيد است و كار زيد است و اين نشستن بدئش از زيد است و عودش به سوي زيد است پس زيد كار عمرو را نه به زور مي‏تواند بكند نه به اختيار مثل اينكه نمي‏تواند بپرد بلكه اين پريدن نزديك‏تر است به مطلب كه شايد بشود تدبيري كرد كه كسي بالي از براي خود ترتيب بدهد و بتواند بالا برود ولكن كار ديگري را نمي‏شود كرد زيد با گوش خودش مي‏شنود با گوش عمرو نمي‏تواند بشنود و باز مكرر عرض كردم كه در جايي هم كه عوضي قرار داده‏اند و راهش را اگر شما بتوانيد به دست بياوريد مي‏فهميد كه دخلي به اين حرف ندارد مثلاً كسي نمازي از او فوت شد و ولي او مي‏دارد كه نمازي عوض او بخوانند يا حجي به عوض او روند و اين‏جور كمكها در دنيا هست اگرچه باز حاقش اين است كه اگر ده‏شاهي اين كار ثواب دارد نه شاهش مال نايب است و يك شاهش مال منوب‏عنه و من باز عرض مي‏كنم كه اگر ده شاهي ثواب دارد همه آن ثواب مال خود نايب است و ثوابي كه به آن منوب‏عنه مي‏دهند ثمن آن وجهي است كه خودش داده پس مطلب اين است كه اصلش زيد ممتنع است كه كار عمرو را بكند نه به جبر و نه به التماس مثل آنكه بخواهي به چشم ببيني هر چراغي را كه روشن مي‏كني نور آن چراغ بدئش از آن چراغ و عودش به سوي آن چراغ است و اگر مقابل اين چراغها شاخصي باشد به عدد اين چراغها سايه دارد و اين چراغهاي متعدد را كه مي‏گذاري اطاق روشنتر مي‏شود چرا كه نوري بالاي نوري آمده ولكن باز نورهاي اينها از هم جدا هستند و نور هر يك مال خودشان است پس چيزي كه ممكن است اين است كه هر فاعلي كار خودش را بتواند بكند پس خودت راه برو كه راه رفته باشي پس اين است كه مي‏فرمايد ليس للانسان الاّ ما سعي اگر خوب است ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و پنجم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جل‏شانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز ان‏تصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب ان‏تصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لم‏يكونوا يستحقونه منه قبل ان‏يكونوا و لايعقل في الحكمة ان‏يسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.

خوب ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد كه خداوند هرچه را به هر كه مي‏دهد به هرچه مي‏دهد از خود او بايد بروز كند اين را خلق خيلي غافلند از آن و شيطان بر گردن مردم سوار شده و همين‏جور دلشان را خوش مي‏كند كه فلان مزرعه مال من است تو كه اين مزرعه را نساختي چطور مال تو مي‏شود و آسان است و انسان تا خودش ذائقه نداشته باشد هيچ طعمي را به او نچشانيده‏اند اگر خودش چشيد آن وقت به او چشانيده‏اند پس دست را اگر در جايي فرو ببري طعم را نمي‏فهمد ولكن ذائقه انسان طعم مي‏فهمد پس حلوا به ذائقه مي‏دهند پس تا نچشد خدا هم نچشانده پس تو بايد بچشي آن وقت خدا هم اين طعم را به تو چشانيده باشد و به همين‏طور تا تو نگاه نكني به جايي خدا چيزي را نمي‏نماياند و چون تو نگاه كردي خدا هم به تو مي‏نمايد پس فعل واجب است كه از فاعل خودش صادر بشود چشم بايد ببيند گوش نمي‏تواند ببيند ذائقه بايد طعم بفهمد نه شامه پس همه اينها بايد كار خودشان را بكنند تا خدا چيز به ايشان بدهد و مكرر اين مطلب را عرض مي‏كنم و عرض مي‏كنم چيزي كه از انسان صادر نشده واقعش اين است كه مال انسان نيست و انسان حالتش اين است كه هر كاري كه مي‏خواهد بكند مي‏داند اولاً كه آن كار را كه مي‏خواهد بكند و هر كاري را كه دانا است كه مي‏كند اول اراده مي‏كند آن وقت از روي اراده خودش حركت مي‏كند و هرچه اين‏طور است كار انسان است حالا اين چشم را مي‏بيني كه تا باز است مي‏بيند و اراده نمي‏خواهد پس اين كار انسان نيست ولكن انسان از اين چشم مي‏تواند ببيند وقتي كه اراده مي‏كند و آنكه بي‏اراده مي‏بيند اصلاً انسان نديده و خوب فكر كنيد پس خلقت انسان اين‏جور شده است كه هر كاري را كه مي‏خواهد بكند اولاً آن كار را مي‏داند و بعد از دانستن بايد بتواند بعد اراده مي‏كند كه آن كار را مي‏كنم و بعد آن كار را مي‏كند پس اين است كه اراده‏ها و قصدها پيش از عمل است حالا چيزي كه خواه تو اراده بكني يا نكني در ملك خدا هست اين از تو صادر نشده توي ملك خدا آفتاب روشن است تو بخواهي يا نخواهي پس دخلي به تو ندارد ولكن وقتي كه تو نگاه كردي به آفتاب اين نگاه‏كردن تو مال تو است و اين مسأله‏اي است كه هم جبر و تفويض از آن حاصل مي‏شود و هم معلوم مي‏شود و خدا محتاج به عمل كسي نيست با وجود اين اصرار هم دارد در عمل كردن و جميع ملك اگر معصوم باشند هيچ بر علم خدا نمي‏افزايد و جمله كاينات هم اگر كافر كردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد با وجود اين چنين خداي مستغني اصرار دارد به عمل كردن به نصيحت و موعظه شد فبها و الاّ شمشير و تازيانه هم در كار مي‏آورند و اينها براي اين است كه خدا انسان را براي عمل ساخته و يك طوري ساخته انسان را كه مي‏تواند از راهي برود و هم مي‏تواند نرود حالا يك وقتي مي‏گويند برو و يك وقتي مي‏گويند مرو و هر جايي را كه انسان مالك آن نيست تكليفش هم نكردند پس اگر بخواهي يك عضوي از اعضاي خودت را بسازي نمي‏تواني و به تو تكليف هم نكردند و خدا اين چشم را ساخته و جوري قرار داده كه من بتوانم از اين چشم ببينم و جوري نساخته كه من اراده هم نكنم اين چشم مي‏بيند و مثلش خيلي روشن هم هست كه مكرر عرض كردم كه انسان پيش ساعت نشسته ساعت زنگ هم مي‏زند و گوشش هم كر نيست ولكن چون در خيال ديگري فرو رفته صداي ساعت را نمي‏شنود و راهش اين است كه انسان تا چيزي را ملتفت نشود نمي‏فهمد پس هميشه بدانيد كه كار انساني اين‏جور است كه هرچه كار انسان است آن چيزي است كه اول دانسته و بعد اراده آن را كرده و بعد از روي اراده آن كار را كرده حالا اراده‏اش را اگر از براي خدا كرده اجر دارد و الاّ از براي شيطان است. پس هر فاعلي فعل خودش را حتم است كه از خودش جاري باشد و نمي‏شود از غيري اين كار جاري بشود اگرچه مثل اين كار يك كسي ديگر هم بتواند بكند و آن هم كار خودش را كرده نه اين است كه كار اين را به او داده باشند و بالعكس و خوب فكر كنيد كه يحف است كه اين‏جور مسأله‏ها به گوشتان بخورد و ولش كنيد ببينيد نور چراغ از چراغ بيرون مي‏آيد و بدء اين نور از چراغ است و عودش به همان چراغ و نور هر چراغي مال خودش است و نور اين چراغ را به آن چراغ نمي‏شود داد هركس كار خوب مي‏كند مال خودش است كار بد هم مي‏كند مال خودش است. پس غافل نباشيد و اين كارها خواه خوبش باشد خواه بدش اين كارها علت غائي خلقند و مكرر علت غائي را فارسي كردم كه اطاق را مي‏سازي براي نشستن كه اگر نمي‏خواستيم در اين اطاق بنشينيم اين اطاق را نمي‏ساختيم و همين‏طور خدا خلق كرد اين انسانها را به جهت عملشان و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون پس كارهاي خلق علل غائيه هستند چه كار خوبش چه كار بدش چرا كه كارهاي خوبش فايده به خدا ندارد كارهاي بدش هم ضرر از براي خدا ندارد پس خدا باكش نيست كه عمل بد هم در ملكش باشد مي‏فرمايند كه دو هزار سال پيش از مخلوقات خدا خيرات را خلق كرد و دو هزار سال پيش از مخلوقات خدا شرور را خلق كرد آن وقت خير را به دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و شرور را بر دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و مردم از اين تعبيرات گم مي‏شوند و فعل من كه بايد از من صادر بشود چطور مي‏شود كه فعل من دو هزار سال قبل از من موجود باشد و شما فكر كنيد كه حالا كه من حركت كردم خدا هم اين حركت را الان خلق كرده و خدا پيش از اينها مي‏خواست كه من حالا دستم را حركت بدهم و آن خواستش را تغيير مي‏آورند كه دو هزار سال قبل خلق كرد و در هيچ جاي ملك خدا اين حركت بخصوص كه حالا مي‏كنيم موجود نبود پس فعل اين دست بايد از اين دست صادر بشود و فعل اين چشم بايد از اين چشم صادر بشود پس همه كس خودش بايد كار بكند و مكلف باشد پس خداوند عالم فعل خلق را به قول مطلق كلي علت غائي آن خلق قرار داده و فعل من از من صادر است نماز اگر من مي‏كنم نماز من است و اگر من روزه مي‏گيرم روزه مال من است و فعل من است و به غير من نمي‏شود داد و فعل هر كسي لازم است كه از او به عمل بيايد غير نمي‏تواند به زور وادارد كه كار او را بكند و نه به التماس پس نه جبر است و نه تفويض پس هرچه را ديديد كه در ملك واقع نشده بگوييد نيست زور در هست چنان‏كه سلاطين زور دارند ولكن جبر و تفويض نيست جبر معنيش اين است كه فعل كسي ديگر را وادارند كه كسي ديگر وادارم من كه كسي ديگر عوض من ببيند و او كه مي‏بيند من نفهمم كه او ديده و اين محال است پس جبر محال است و همچنين تفويض هم محال است مي‏گويد من همه رنگها را ديده‏ام حالا به تو تفويض كردم تو عوض من ببين چنين چيزي نمي‏شود پس لاجبر و لاتفويض پس من كار خودم را مي‏كنم و آن هم كار خودش را مي‏كند و مي‏رود پيش خدا، خدا كار خودش را مي‏كند خلق هم بايد كار خودشان را بكنند و لايق خدا نيست كه جايي را بسوزاند و يك احمقي گفته كه اگر بگويي آتش مي‏سوزاند كافر مي‏شوي چرا كه لافاعل في الملك الاّ اللّه و شما ملتفت باشيد كه چه در دنيا چه در آخرت آتش مي‏سوزاند در آخرت هم خدا داغ نيست كه كسي را بسوزاند و شرك اين است كه كسي آن طوري كه خدا قرار داده غير آن خيال كند و ادني الشرك ان‏يقال للنواة حصاة ادني شرك اين است كه به هسته خرما بگويي سنگ‏ريزه است و بالعكس خدا هسته خرما را يك جوري قرار داده است كه وقتي كه زير گل نم مي‏گذاري ريشه مي‏كند و سنگ اين‏طور نيست كه ريشه نخواهد كرد.

باري پس عرض مي‏كنم افعال عباد كائناً ماكان خيرش و شرش خيرش خير است براي خلق شرش شر است براي خلق خيرش نفع براي خدا ندارد و شر ش هم شر براي خدا نيست و براي خدا ضرر ندارد براي خلق ضرر دارد و كسي به خدا نمي‏تواند ضرر برساند پس باك نداشته خدا از اينكه كفار را خلق كند و كفار كي كافر شدند وقتي كه اتمام حجت شد و حق را مثل روز روشن آوردند پيشش و حاليشان كردند كه اين حق است و آنها دانسته و فهميده گفتند ما قبول نداريم آن وقت كافر شدند و الاّ خيال كني شخصي در سرانديب هند باشد و اصلاً اسم دين و مذهبي به گوشش نخورده باشد اين نه مؤمن اسمش است نه كافر مثل آنكه ما اولي كه از مادر متولد مي‏شويم اسممان مؤمن نيست كافر هم نيست و مدتها بر اين بچه اين حكم جاري است كه نه مؤمن است نه كافر تا وقتي كه شعوري بهم برساند و كم‏كم حرفهاي خوب را به او بزنيم و كم‏كم مكلف بشود حالا ديگر دخترها چرا زودتر مكلف مي‏شوند و مردها چرا ديرتر جهتش اين است كه زن زودتر باشعور مي‏شود از مرد چرا كه دختر نه ساله شعور شوهرداري را دارد و پسر نه ساله اين شعور را ندارد. پس غافل نباشيد كه اصل عمل خواه خوب باشد خواه بد نه نافع است براي خدا نه ضار ولكن خدا نفع شما را راضي است و به ضرر شما راضي نيست و خدا ملكش را نمي‏خواهد خراب بشود و در اينكه نمي‏خواهد خراب بشود جهتش اين است كه انبياء فرستاده و وقتي كه درست فكر كنيد وجود يك مگسي اگر خدا اين را نمي‏خواست خلقش نمي‏كرد و خدايي كه چنين مسلط است در ملكش اعتنا هم دارد به ملكش و نمي‏خواهد ملكش خراب باشد ولكن حالا كه تو خواستي به خودت ضرري برساني او را باكش نيست و اگر طوري كه آثار افعال بد در همين دنيا به مردم مي‏رسد هيچ يك جرأت نمي‏كرد كه كار بد بكند و بعد از واقعه كربلا ديگر صدمه‏اي باقي نماند كه وارد آوردند و تمام اعمال بد را مرتكب شدند با وجود اين اين عالم باقي است و واللّه سنيها هم اگر بپرسي سيدالشهداء7 چطور است مي‏گويند بسيار مرد بزرگي و متقرب درگاه خدا هم هست و مي‏گويند بايد بر او گريه هم كرد و كسي كه منكر گريه بر او بشود كافر مي‏شود و اين سيدالشهداء و پدر بزرگوارش و پيغمبر خدا و ائمه طاهرين: اينها بودند و هيچ خلقي نبود و وقتي كه خدا پيغمبر را آفريد در دوازده حجاب ايشان را قرار دادند بعد پيغمبر ملتفت شد كه اين همه چيز خدا به او داده بعد به سجده شكر افتاد كه اين همه نعمت خدا به او داده و برخواست و گفت خدايا من نمي‏توانم از عهده شكر نعمتهاي تو برآيم و پيغمبر از شدت خجالت صد و بيست و چهار هزار قطره عرق از بدن مباركش چكيد و از هر قطره‏اي خدا پيغمبري را آفريد پس وجود ائمه شما: پيش از همه پيغمبران است و عرق بدن فضول بدن است و انبياء از فاضل وجود ائمه شما خلق شده‏اند و هنوز انساني خلق نشده بود و بعد از آنكه پيغمبران را خلق كردند بعد از آن انسانها را خلق كردند و شيعيان را خلق كردند و انبياء آنها وحشتي هم از بلاها نداشتند و وقتي كه خبر حمل حضرت فاطمه را جبرئيل آورد و كسي خبر نداشت فاطمه مي‏دانست و اميرالمؤمنين جبرئيل آمد كه فاطمه حامله است و پسري هم هست و اسم را حسين بگذار و آمدند به جهت تهنيت و پيغمبر ديدند كه جبرئيل در بين تهنيت گفتن اشكش هم جاري است كه هم تهنيت بود و هم تعزيت پيغمبر 9 فرمودند كه چرا گريه مي‏كني؟ جبرئيل عرض كرد كه اين فرزند تو را شهيد مي‏كنند پيغمبر 9 فرمود كه من احتياج به چنين طفلي ندارم كه او را بكشند پس جبرئيل عرض كرد كه اگر تو مي‏خواهي شفيع امت باشي بايد راضي به وجود اين حسين باشي و اگر نمي‏خواهي كه كشته شود از خدا بخواه كه اين فرزندت را از بلاها حفظ كند و وقتي كه حضرت پيغمبر به اميرالمؤمنين7 اين حكايت را فرمود حضرت امير هم عرض كرد من احتياج به چنين بچه‏اي ندارم و بعد سرش را كه فرمودند حضرت امير7 راضي شد و بعد از آنكه به حضرت فاطمه پيغمبر 9 فرمود كه اين طفل كه در شكم تو است چنين مصيباتي بر او وارد خواهد آمد فاطمه شروع كرد به گريه‏كردن و زاري نمودن آن وقت پيغمبر فرمود آيا مي‏خواهي كه پدرت شفيع امت باشد؟ و شوهرت ساقي حوض كوثر باشد؟ تا آخر حديث آن وقت فاطمه عرض كرد راضي شدم. پس ملتفت باشيد كه ايشان اگر مي‏خواستند كه بلاها از ايشان دفع بشود مي‏توانستند پس ملتفت باشيد كه اين اعمال صادر از خلق است و هر كسي بايد عمل خودش را بكند و كسي نمي‏تواند عوض كسي ببيند و اگر اين‏طور باشد حرج و مرج مي‏شود معصيت هر كسي مال خودش است طاعت هر كسي هم مال خودش است لاتزر وازرة وزر اخري.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس بيست و ششم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جل‏شانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز ان‏تصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب ان‏تصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لم‏يكونوا يستحقونه منه قبل ان‏يكونوا و لايعقل في الحكمة ان‏يسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.

خداوند عالم خلق را جميع خلق را از براي فايده‏اي خلق كرده و فايده خلق به خود خلق بايد عايد شود چرا كه خدا كاري بكند كه براي خود خدا فايده داشته باشد معقول نيست پس خداوند نه متضرر مي‏شود از چيزي نه منتفع ولكن خلق را يك طوري خلق كرده كه بعضي از بعضي منتفع بشوند انسان از حيوان منتفع مي‏شد مي‏بيني شيرش را مي‏خورد گوشتش را مي‏خورد سوارش مي‏شود پس خدا خلقي كه هيچ فايده در وجودشان نباشد خلق نكرده و آن فايده خلق فعلي است كه از خلق صادر مي‏شود پس خلق فايده‏ها دارند يعني اثرها دارند و اثر بعضي به بعضي نفع مي‏رساند و اثر بعضي به بعضي ضرر مي‏رساند مثلاً آفتاب روشن مي‏كند و گياه مي‏روياند و مردم منتفع مي‏شوند پس خلق را خدا براي فايده‏اي خلق كرده و آن فايده فعل خلق است و عايد خلق مي‏شود پس كار هر كسي و هر مخلوقي از خودش بايد صادر بشود و همين مطلب به اين آساني كه سرراست است و عرض مي‏كنم كه فايده خلق عمل خود خلق است و همچنين ضرر خلق فعل خود خلق است كه در خلق جاري مي‏شود و به خودشان ضرر مي‏رسانند و فعل معلوم است غير فاعل است و يك عالم علم است اين فايده را كه ياد گرفتيد و آنچه هست سرّش را مي‏فهميد كه خلق كه هيچ اثر نداشته باشد اين لغو و بي‏حاصل است پس خلق لامحاله فايده دارند و اين فايده فعل خلق است چنان‏كه مي‏بينيد فعل آفتاب به شما نفع مي‏رساند ولكن اين آفتاب نباشد هيچ گياهي و انساني به عمل نمي‏آيد پس وجود اين آفتاب چقدر ضرور است خدايي كه مي‏خواهد اين مردم زنده باشند بايد آفتاب باشد و خدا با اين آفتاب روشن مي‏كند و با همين آفتاب گياهها را مي‏روياند و انسان اينها را كه ياد گرفت از بعضي چيزها وحشت نمي‏كند و حضرت امير7 مي‏فرمايد منم مجري انهار منم كه برگها را مي‏رويانم و مردم گمانشان مي‏رسد اينها كفر است ببينيد درباره آفتاب حق است و صدق است كه اين آفتاب اين گياهها را مي‏روياند و اين آفتاب نهرها را جاري مي‏كند و وقتي كه پايين افتاد اين آفتاب آبها يخ مي‏كند پس علت فاعلي اين روشنايي علتش آفتاب است و كفر و زندقه هم نيست و خدا هم همين‏طور خلق كرده خدا خالق چنين آفتابي است و همه جا را روشن مي‏كند و تمام گياهها را اين مي‏روياند و تمام ميوه‏ها را مي‏رساند و تمام طعمها كار اين آفتاب است و حتي اينكه درست فكر كنيد كه آب طعم ندارد ولكن شور مي‏شود نمك داخلش مي‏كنند و شيرين مي‏شود يك چيز شيرين داخل آب مي‏كنند و تمام طعمها و رنگها را اين آفتاب درست كرده و از روي بصيرت فكر كنيد اين گياهها كه مي‏رويد بعضي از اين گياهها روناس است مي‏بيني كه سرخ مي‏كند بعضي حنا است و مي‏بيني كه رنگ مي‏كند دست را. پس غافل نباشيد ببينيد اين آفتاب جميع رنگها را اين آفتاب درست مي‏كند جميع طعمها و بوها را اين آفتاب درست مي‏كند و همين آفتاب است كه مي‏زند به جيفه جيفه گند مي‏كند كه به درخت گل مي‏زند گل را خوشبو مي‏كند پس جميع آنچه بوها است همه‏اش كار آفتاب است جميع رنگها همه‏اش كار آفتاب است پس كسي كه صاحب آفتاب است چگونه يك‏پاره كارها مي‏تواند بكند و بعضي مردم مي‏گويند كه حضرت امير7 مي‏توانست خلافتش را برگردن مردم بگذارد چطور جرأت مي‏كرد اين حرفها بزند روي منبر ملتفت باشيد كه مقصود ابابكر و عمر و عثمان اين بود كه سلطنتي داشته باشند و رياست كنند ديگر كاري به علم نداشتند و هرچه از اين قبيل فرمايشات مي‏كردند هيچ دشمنان ابا نداشته از اين‏كه نمي‏تواند اين كار را بكند و عقيده‏شان عقيده‏اي بود كه كاري به حق و باطل نداشتند و به فكر كارهاي ايشان هم نبودند ولكن مي‏گفتند كه سحر است و اين آفتاب از نور حضرت امام حسن7 خلق شده و چون از نور او خلق شده مقامش پست‏تر است از مقام امام حسن7 پس او اگر خواسته باشد درختي را بروياند زودتر از آفتاب مي‏تواند اين آفتاب بايد چند سال به گرد اين زمين بگردد تا هسته خرمايي سبز شود و درخت شود و ائمه: وقتي كه مي‏خواستند درخت خرما سبز كنند دفعةً سبز مي‏شد چنان‏كه وقتي كه خواستند سلمان را بخرند آن زني كه صاحب سلمان بود گفت من به فلان عدد درخت خرما مي‏خواهم تا او را بفروشم پس رسول خدا هسته‏ها زير خاك كردند و حضرت امير آبش دادند و سبز شد و وقتي كه آن زن ديد گفت يكي از اين دانه‏هاي خرما پيش من بهتر از سلمان است و او را خريدند. ملتفت باشيد اين آفتاب را مي‏بيني كه گياهها را مي‏روايند و به حد كمال مي‏رساند و اگر اين آفتاب نباشد چيزي سبز نمي‏شود و اگر سبز شد جذب و هضم ندارد و اين آفتاب است كه جميع گياهها را تربيت مي‏كند و جميع رنگها و بوها را اين آفتاب ردست مي‏كند و كسي كه از نور او اين كارها مي‏شود خود او بالاتر است و كاره‏تر است حالا ديگر بگويي اگر اينها اين‏جور كارها مي‏كنند پس خدا چكاره است اينها ديگر هذيان است علت فاعلي آن نور معلوم است كه آفتاب است علت فاعلي چراغ معلوم است كه شعله است علت فاعلي خلق معلوم است كه ذات خدا نيست خدا روشن نيست و اگر او روشن بود بايست ديده شود و نور آن چيزي است كه خودش ظاهر باشد و ظاهركننده چيزهاي ديگر هم باشد و ملتفت باشيد كه حتي الواني كه رنگ دارند اين نور روي آنها مي‏افتد و به آن رنگ مي‏نمايد و نوري كه روي چيزي كه رنگين است افتاد اين نور رنگ مي‏شود و در چشم تو مي‏افتد و مي‏بيني و فرنگيها هم اين‏قدرها را ملتفت شده‏اند و غافل نباشيد كه اين نورها تمامش از آفتاب است و نهرها را آفتاب جاري مي‏كند گياهها را آفتاب مي‏رساند و طعم مي‏دهد. حالا ملتفت باشيد و تمام اينها بسته است به مشيتي و غافل نباشيد يك كسي كه از روي  يك كاري مي‏كند حالا اين آفتاب اين كارها از او مي‏آيد اما نمي‏دانيم كه از روي شعور كار مي‏كند يا شعور ندارد مثل چراغ كه روشن مي‏كند و شعور ندارد پس آفتاب در دست يك كسي است كه او شعور دارد و چراغ در دست انساني است كه او شعور دارد پس روشن‏كننده چراغ شخص دانايي بايد باشد و از روي حكمت روشن كند. پس غافل نباشيد كه خداوند عالم از همين نور آفتاب دارد اين گياهها را خلق مي‏كند حالا گرم‏كننده كيست آفتاب است و خالق خداست و آفتاب مثل آتش گرم است و به اندازه بخصوص به كار مي‏رود كه درخت انگور سبز مي‏شود يا زردآلو سبز مي‏شود و كار خدا   خلق را يك گرمي است و يك سردي و  ماده خلق يك رطوبت است و يك يبوست و باز فكر كنيد و همينها است كه در   باشد خلقت آب است و آب بي‏خاك سفت و گل نمي‏شود استخوان و گوشت و سر و دست نمي‏شود و اين آب را سفت مي‏كند و خاك را حل مي‏كند در آب و آب را عقد مي‏كند تا تخمه درست مي‏كند و همه جا خدا همين‏طوري كه اشاره كردم اول تخمه مي‏سازد از همين آبهاي متعارفي خودت به زمين مي‏دهي يك زمين و يك آب و يك آفتاب است و گياههاي مختلف روي اين سبز يم شود تا يك كسي نباشد كه اين اسباب را به دست بگيرد و به مقدار معيني اينها را گرم و سردش كند و  دانه سبز مي‏شود و اگر همان جوري كه تخمه هندوانه را ساخت تخمه خربزه را هم بسازد تخمه خربزه نيست تخمه هندوانه است و تخمه هندوانه را به ميزان معيني مي‏سازند كه هندوانه بشود و تخمه خربزه به اندازه معيني و كل شي‏ء عنده بمقدار بابي از ابواب علوم است كه خيلي علوم به دست مي‏آيد و به همين طوري كه تخمه هندوانه را گرم و سردش مي‏كند و مي‏سازد به همين‏طور تخمه حيوان را مي‏سازد و به همين پستا تخمه انسان را مي‏سازد و خداوند از روي علم و حكمت مي‏سازد زيد را، زيد را مي‏خواهد پهلوان باشد يك كاري مي‏كند كه پهلوان بشود مي‏خواهد عالم باشد تخمه‏اش را جوري مس زاد كه عالم بشود و اينها را مردم هيچ توي راهش نرفته‏اند و عامي بوده‏اند اين است كه گفته‏اند:

از رياضت مي‌توان الله شد

مي‌توان موسي كليم‌الله شد

و  كه موسي رياضت كشيد و به آن مقام رسيد و تو هر چه رياضت بكشي موسي نخواهي شد. پس تخمه پيغمبري يك تخمه ديگري است و بعضي از اولاد پيبغمبران كه بد شدند تخمه‏شان جور ديگر است آدم و حوا هر دو معصوم بودند ولكن قابيل تخمه‏اش اين‏جور نبود و نوح پيغمبر بود و كنعان تخمه‏اش اين‏جور نبود و مي‏فرمايند وقتي كه خدا مي‏خواهد امامي پس از امامي جلوه كند يك جام آبي را از عرش مي‏گيرد مي‏آورد و آن امام مي‏خورد آن وقت نطفه امام منعقد مي‏شود و وقتي كه اين جام را نمي‏آورند دو امام جماع مي‏كرد و اولادشان معصوم نمي‏شدند اين بود كه بعضي از اولاد بد هم مي‏شدند اين است كه ابراهيم مي‏فرمايد هر فرزندي كه تابع من است وريد من است و الاّ وريد من نيست و غافل نباشيد كه چه عرض مي‏كنم اين آفتاب گرم مي‏كند زمين را ديگر حالا بايد در زمين چه گياهي سبز بشود اين شعور ندارد آن فاعلي كه به ميزان معيني آب و خاك را داخل هم مي‏كند و به اندازه معين گرم و سردش مي‏كند و گياه را سبز مي‏كند آن خدا است اين است كه مي‏فرمايد ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون اين تخم زير خاك كرده اين يكي اسباب زراعت است و افتاب يكي از اسباب زراعت است و مي‏بيني كه هر چيزي آن به طوري كه صورتش مختلف است اثرهاش مختلف است پس غافل نباشيد كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خلق حجر اين‏جور است كه اول آب و خاك را برمي‏دارند و تخمه مي‏سازند و به اصطلاح  اكسير كه حجر مي‏سازند و آن حجر ماده اكسير است و اين تخمه حجر است حالا اين تخمه هندوانه را از آب و خاك ساخته‏اند ولكن اين مردم آن سر آن را نمي‏دانند كه مواليد تخمه‏ها را بسازند و ملتفت باشيد كه نطفه زيد نطفه زيد است و نطفه عمرو نطفه عمرو و نطفه انبيا نطفه ديگري است و انبياء در شكم مادر با مادرشان حرف مي‏زدند و از رياضت نمي‏شود اين‏طور شد و من خيلي از صوفيها را ديدم يكي از آنها مي‏گفت كه شما آن ائمه طاهرين را به شدت گرفته‏ايد و دست از سرشان برنمي‏داريد من اقرار به معاد ندارم هركس كه كار اميرالمؤمنين را مي‏كند او اميرالمؤمنين است و كأنه به امامت نوعيه قائل بود و شما ملتفت باشيد كه كسي كار اميرالمؤمنين را نمي‏تواند بكند و وقتي كه آن حضرت در قعله خيبر را سه روز بوده غذا ميل نفرموده بودند و وقتي كه در را كندند اين در كوتاه بوده به پهناي خندق و آن حضرت مي‏آوردند و مردم مي‏رفتند روي در و در را به اين طرف خندق مي‏آوردند كه عمر اينها را ديد و تعجب مي‏كرد وقتي كه نظر كرد ديد پاهاش روي زمين نيست ولكن مي‏گفت سحر است و معلوم است كه مردم اين كارها را نمي‏توانند بكنند و كار بشر نيست و خودشان فرمودند كه اين كارها به قدرت خدا است. حالا ملتفت باشيد با وجودي كه علت فاعلي اين گياهها آفتاب است مع‏ذلك اگر خدا بخواهد كه گياهها سبز نشود نمي‏شود چنان‏كه خيلي جاها آفتاب مي‏تابد و زمين رطوبت دارد و گياه سبز نمي‏شود پس ماشاء اللّه كان و ما لم‏يشأ لم‏يكن و ائمه طاهرين خيلي كارها را مي‏كنند ولكن هرچه خدا خواسته مي‏كنند و هرچه را نخواسته نمي‏كنند و ائمه طاهرين نور خدا هستند در حديث مي‏فرمايد كه جميع ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شده‏اند و آن ملائكه‏اي كه به طرفه‏العيني از آسمان به زمين مي‏آيند و بالعكس و ملتفت باشيد كه نور هر چراغي تا چراغي را به جايي مي‏برند نورهاش آنجا مي‏روند چراغ را حركت بدهي نورش هم حركت مي‏كند چراغ را ساكن مي‏كني نورش هم ساكن مي‏شود پس حالا كه ملائكه از نور او هستند مي‏فرمايند انا مرسل الرسل انا منزل الكتب رسولها را من فرستادم واللّه جبرئيل را او مي‏فرستد ميكائيل را او مي‏فرستد او تا اذن ندهد جبرئيل از جاي خودش نمي‏تواند حركت كند و هكذا فعل خودت را ملاحظه كن تو نايستي ايستاده نمي‏شود و من تا نگويم من متكلم نيستم و اين گوينده دست من نيست اسم من است چنان‏كه ساكت هم اسم من است و غافل نباشيد كه حاق مطلب دستان بيايد و به همين‏طورها بدانيد كه اسمهاي خدا غير خدا هستند و اسمهاش را خدا ساخته و اسمهاش غير خدا هستند خود اين اسمها باز اسمهايي است مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اسمي كه خدا را مي‏نمايد با او حرف بزنيد كه خطاب از  برود اين نشسته اسم من است كه هركه اين نشسته را ديد مرا ديده و مي‏گويم و گوينده اسم من است ساكت مي‏شوم و ساكت اسم من است و من يكي هستم و اين اسمها متعدد است و من آن وقت كه طباخي و نجاري مي‏كنم هم اسم من طباخ و نجار است و اسم غير مسمي است و مسمي درست مي‏كند و اسم همه جا مسمي را مي‏نمايد  نشسته باشم كه ايستاده باشم من منم معامله مي‏كنم منم كه معامله مي‏كند من گاهي يك چيزي مي‏خرم اسم من مشتري مي‏شود گاهي مي‏فروشم اسم من بايع مي‏شود ملتفت باشيد كه خداوند به جز به آل‏محمد ديگر جايي جلوه نكرده و اين مردم نور او نيستند خلق الانسان من صلصال كالفخار خلقت انسان از گل است و گل نور خدا نيست و ايشان بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست بدئها منك و عودها اليك و چون چنين است قول پيغمبر قول خدا است ايشان حالتشان اين است كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ايشان هيچ حرف نمي‏زنند مگر آنكه خدا به حرفشان وادارد و هيچ جنگ نمي‏كنند مگر خدا وادارد ايشان را به جنگ كردن و هيچ صلح نمي‏كنند مگر به امر خدا پس ايشان در زمين و آسمان و در شرق و غرب عالم هستند چرا كه مي‏فرمايند بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن و اين گياهي كه سبز شده خدا قدرتش و علمش را به كار برده تا اين گياه سبز شده به چه اسباب به همين اسباب ظاهري به همين آب و خاك و آتاب و سردي و گرمي پس زارع خدا است وحده لاشريك له ولكن با همين سردي و گرمي و با همين آب و خاك اينها را جفت مي‏كند و گياهها را مي‏سازد و پيش از اينكه بسازد مي‏دانست كه چطور بسازد چنان‏كه كاتب پيش از آنكه بنويسد حروف و كلمات را مي‏داند كه هر حرفي را چطور بنويسد آن وقت قدرتش را تابع علمش مي‏كند و مي‏نويسد.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

 

 

 (درس اول)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و اما النباتات فلكل واحد نفس تخصه و تنشأ عنها آثار و خواص لاتنشأ عن غيرها فنفوسها و ان لم‏تشاهد ولكن آثارها محسوسة و تري عياناً ان اثر نفس الفلفل غير اثر نفس البنفسج بالبداهة و تختلف جاذبة كل واحد منها و هاضمتها و دافعتها و ماسكتها و رباؤها و نماؤها و هي اي النفس النباتية من صوافي العناصر و لطايفها و هي في كل نبات علي حسب اجزاء جسمه العنصري و هي مركبة مؤلفة من صافي كل عنصر يخصه الي آخر.

ملتفت باشيد با اينكه روح غير از بدن است و بدن غير از روح است با وجودي كه اين دو غير هم هستند و هر يك از عالم بخصوص هستند با اين حال تمام كارهاي روح از بدن صادر مي‏شود و منافات ندارد كه روح غير از بدن است و بدن غير روح افعال روح از بدن صادر شود و ملتفت باشيد در روح و بدن فكر كنيد تا در توحيد امر بر شما واضح شود و همچنين در فضائل ائمه: شكي از براي شما حاصل نگردد و ملتفت باشيد ائمه طاهرين آن حقيقتشان هم خلق است ولكن خدا از عالم مخلوقات بيرون است نمونه‏ايست كه عرض كردم خدا روح نيست كه در بدن مخلوقي دميده شود ولكن مشيت خدا روحي است كه در بدن ايشان دميده شده و ملتفت باشيد ائمه طاهرين خدا نيستند حتي آن حقيقتشان هم خدا نيست ولكن تمام كارهاي خدايي از دست آنها جاري است پس اگر كسي حجت كند كه چطور مي‏شود كه انسان خدا نباشد و كار خدايي از او صادر شود جلدي بيندازيدش توي روح و بدن كه روح از عالمي است جدا مخصوص خود روح و بدن از عالمي است جدا مخصوص خود بدن و اين دو اصلاً باهم مباينت ندارند هر يك از عالم بخصوص هستند و هركس بگويد روح بدن است و بدن روح است غلو و تقصير كرده و مع‏ذلك پستاي صنعت اين‏طور است كه تمام كارهاي روح از كلي و جزئي بايد از بدن جاري شود پس بعد از آنكه روح در بدن نشست و منزل و مسكن خود را بدن قرار داد ما نمي‏گوييم كه روح بدن است و بدن روح است روح در عالم خودش هست بدن هم در عالم خودش روح ماده‏اش ماده روحاني صورتش هم صورت روحاني و هكذا جسم ماده‏اش جاده جسماني صورتش هم صورت جسماني ولكن تمام كارهاي روح از بدن صادر مي‏شود با وجودي كه اين دو غير هم هستند پس اگر فهميديم كه از براي روح صفات و افعال است آن صفات و افعال را از بدن ظاهر و آشكار ديديم و محال است كسي افعال روح را مشاهده كند مگر از راه بدن و به همين نسق شما جاري كنيد واللّه همين نسبت است از براي خدا و مظهر خدا و ظهور خدا و محل تجلي خدا در عالم مخلوقات و ملتفت باشيد پس ايشان نه خودشان مي‏خواستند بفرمايند كه ما خدا هستيم و نه كسي را امر به آن مي‏كردند پس ايشان در آن سويداي دلشان خود را خدا نمي‏دانستند و نه شيعيانشان ايشان را خدا مي‏دانند خيلي از احمقها هستند خيال مي‏كنند كه ما ائمه را خدا مي‏دانيم ولكن اظهار اين مطلب را نمي‏كنيم مي‏گويند شما كه ديگر براي خدا چيزي باقي نگذارديد واللّه هيچ چيز از خدا كم نشده و نخواهد شد در اينكه كسي اثبات فضائل از براي ايشان بكند و ملتفت باشيد اميرالمؤمنين با اين‏قدر مقامات و مراتب مع‏ذلك مي‏فرمايد من از ذره‏اي كمتر هستم و همين‏طور حضرت رسول مي‏فرمايد لااملك لنفسي نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً و لاحركةً و لاسكوناً مي‏فرمايد من مالك هيچ چيز نيستم خدا مرا حركت داد حركت مي‏كنم حركت نداد حركت نمي‏كنم و هكذا مالك نفع و ضرر خود نيستم ولكن ماها از روي هوا و هوس خود حركت مي‏كنيم و ملتفت باشيد با وجود اينكه اين‏جور فرمايشات درباره خود مي‏فرمايند مع‏ذلك مخالفين ما مي‏گويند اينها در دلشان ائمه را خدا مي‏دانند ولكن ظاهر نمي‏كنند مراد خود را واللّه اين‏جور حرفها را در آن زمان اميرالمؤمنين مي‏زدند اين تخمه همان تخمه است كه اين‏جور نسبتها را به ما مي‏دهند با وجود تبري و انكار ما از آن نسبتها ما اگر اميرالمؤمنين را پيش خود قدرت خدا مي‏دانيم سرمان را به ديوار مي‏زنيم ولكن چه كنيم كه خودشان فرموده‏اند. ملتفت باشيد ما كه به پاي ائمه نبسته‏ايم كه فضائل از براي آنها اثبات كنيم پستاي دين و مذهب است خودشان فرمايش كرده‏اند در همين كتب كه محل اتفاق تمام شيعه است پس از دو حال بيرون نيست امر منكرين فضائل يا اينكه بايد امام خود را دروغگو بدانند يا اينكه آنچه فرموده‏اند قبول داشته باشند واللّه در حضور سنيها اين‏جور فرمايشات مي‏فرمودند و آن منافقين آن زمان كه از تخمه آنها در اين زمانها هم هست مي‏گفتند اميرالمؤمنين مي‏خواهد كم‏كم بگويد من خدا هستم آخر از اين‏جور فرمايشات مي‏فرمودند هر حركت كننده‏اي به واسطه من حركت مي‏كند هر ساكن شونده‏اي به واسطه من ساكن مي‏شود من بودم در همه زمانها ارسال رسل و انزال كتب به واسطه من شد منم روياننده گياهها منم كه ميوه‏ها را از درخت بيرون مي‏آورم منم كه آفتاب را طلوع و غروب مي‏دهم و هكذا از اين‏جور فرمايشات مي‏فرمودند آنه مي‏گفتند علي مي‏خواهد اظهار خدايي كند ولكن جرئت نمي‏كند و ملتفت باشيد و از آن طرف رسول خدا در هر مجلسي در هر مكاني كه بود آن حضرت فضائل علي را بيان مي‏كردند مي‏فرمودند كه اين علي ناصر انبياء بوده در باطن ولكن خدا بر من منت گذارد كه به طور ظاهر هم ناصر من شد و خيلي از اين‏جور فرمايشات مي‏كردند ولكن منافقين رگشان كشيده مي‏شد طاقت نمي‏آوردند مثل منافقين اين زمان كه ما سرهم اصرار ابرام هي سرهم فضائل ايشان را ذكر مي‏كنيم بدشان مي‏آيد از ما اعراض مي‏كنند مي‏گويند رفتيم مجلس درشان همه‏اش اسم محمد همه‏اش اسم علي همه‏اش اسم فاطمه حسن حسين بود پس سبب اعراضشان از اثبات كننده فضائل ايشان اين است كه اينها هم از همان تخمه هستند كه طاقت شنيدن فضائل اميرالمؤمنين را نداشتند. و ملتفت باشيد منافقين مي‏آمدند خدمت حضرت رسول و عرض مي‏كردند آنچه درباره اميرالمؤمنين بفرمايي ما قبول داريم ولكن هي سرهم اصرار ابرام مي‏كني در ذكر فضائلش و باز دست از سر ما برنمي‏داري اگر اميرالمؤمنين خداست بگو تا جان ما آسوده شود تا كي دست از سر ما برنمي‏داري و اين بود كه باز حضرت دست از سر آنها برنداشت و فرمودند امروز برويد در نزد فلان كوه و هركس سلام به آفتاب كرد و آفتاب جواب او را داد او جانشين من است اين بود كه عمر و ابوبكر سلام كردند اصلاً جواب نشنيدند و وقتي كه حضرت امير سلام كردند جواب آمد و عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن يا من هو بكل شي‏ء عليم باز آن منافقين همين كه اينها را مشاهده كردند خيال مي‏كردند كه پيغمبر علي را خدا مي‏داند و مي‏خواهد بگويد علي خداست باز آمدند خدمت حضرت عرض كردند تا كي جان ما را خلاص نمي‏كني اگر علي خداست او را بپرستيم آن وقت فرمودند علي بنده‏ايست از بندگان خدا ولكن خدا اين صفات را از براش قرار داده ولكن باز آن منافقين خيال مي‏كردند كه حضرت رسول اميرالمؤمنين را خدا مي‏داند و از اين باب بود كه جمعي پيدا شدند و او را ظاهراً خدا خواندند واللّه ائمه هر وقت با مردم جد مي‏گرفتند زهرشان پاره مي‏شد و ملتفت باشيد ائمه زور كه داشتند قدرت كه داشتند شجاعت كه داشتند اگر مي‏خواستند ادعاي خدايي كنند مي‏توانستند ولكن در ميان كفار و منافقين به طور فقر و فاقه ظاهر شدند و آمدند در ميان آن كفار قريش كه بدترين مردم بودند آمدند و اظهار نبوت خود را كردند و همچنين اظهار اول ماخلق اللّهي خود را كردند و اگر مي‏خواستند ادعاي خدايي كنند مي‏كردند ايشان كه ديگر حاشا و ابا لازم ندارند پس چون يك‏پاره كارها از دست ايشان ديدند اين بود كه جمعي پيدا شدند و علي را خدا خواندند پس آن حضرت آنها را طلبيدند و فرمودند دست برداريد از عقائد خود آنها دست برنداشتند پس حضرت آنها را سوزانيدند. و ملتفت باشيد نه ائمه خودشان را خدا مي‏دانستند و نه شيعيانشان كه فضائل آنها را بيان مي‏كنند آنها را خدا مي‏دانند واللّه اعتقادي ما آن است كه ايشان تمام مراتبشان مخلوق است اگرچه اين منافقين گمان مي‏كنند كه ما ايشان را خدا مي‏دانيم چه منافات دارد كه ايشان خدا نباشند و خدا كارهاش را از دست ياشان جاري كند و ملتفت باشيد مخلوق نمي‏تواند كارهاي خدايي كند ولكن خدا مي‏تواند كارهاش را از دست مخلوق جاري كند باز گير مي‏كنيد بياييد پيش روح و بدن و ببينيد روح و بدن چه نسبت با هم دارند با وجود اينكه بدن روح نيست و روح بدن نيست مع‏ذلك تمام كارهاي روح از بدن جاري مي‏شود و همچنين كارهاي آتشي كار دود نيست چرا كه دود غير از آتش است ولكن بعد از آنكه آتش به اين دود تعلق گرفت حالا تمام كارهاي آتش از دست اين دود جاري مي‏شود پس حتم است و حكم كه افعال آتش از دود ظاهر باشد پس اگر دودهاي توي دنيا نباشند هيچ‏كس به گرمي آتش و به صفات آتش پي نمي‏برد پس دود آتش نيست آتش دود نيست دليلش اينكه آتش قبل از تعلق گرفتنش به دود، دود تيره و ظلماني است،

 

نيست نار اما همه اوصاف نار

در وجود او همي دارد قرار

 

نيست نار اما همه اوصاف نار

در وجود او همي گشت آشكار

 

چه كنم كه خدا مثل ائمه را به نور و شعله تعبير آورده چنان‏كه صريح قرآن است انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً اليه باذنه و سراجاً منيراً، اللّه نور السموات و الارض تا آخر و لو لم‏تمسسه نار پس آن ناري كه خدا تعبير آورده نارهاي دنيايي نيست آن نار مشيت است كه درگرفته‏اند به آن نار و ملتفت باشيد هيچ منافات ندارد كه ائمه خدا نباشند ولكن صفات خدا از دست آنها جاري باشد همان‏طور كه صفات هر چيزي در ظهورش پيداست جايي كه مي‏توان غلو و تقصير كرد جاش اينجا است چرا كه در مقام اسماء اللّه اسماء و صفات خدا نسبت به خدا فعل خدا هستند صادر از خدا هستند آنجا ديگر جاي غلو و تقصير نيست خداي قادر قدرت فعل او است نه ذات او اين ديگر خيلي بديهي است كه تا قادر نباشد قدرت نيست تا عالم نباشد علم ظاهر نيست انجا نمي‏شود غلو كرد ولكن اين مردم اصلاً غلو نمي‏دانند كه چطور چيزي است اين مردم هم غالي هستند و هم مقصر و ملتفت باشيد غلو و تقصير با هم جمع نمي‏شوند ولكن جوري است كه غلو هرجا پيدا شد تقصير هم پيدا مي‏شود و بالعكس و كساني كه ائمه را خدا مي‏دانند اميرالمؤمنين را خدا مي‏دانند آنها نجس هستند ولكن آن كساني كه تقصير مي‏كنند در حق ائمه طاهرين واللّه هزار مرتبه از آن غلاة بدتر هستند چنان‏كه در زيارتشان مي‏خواني و المقصر في حقكم زاهق و ملتفت باشيد بعد از آنكه معني غلو و تقصير را فهميديد كه هيچ يك از آنها از دين خدا نيست ديگر مؤمن بابصيرت در دين خدا نه غلو مي‏كند و نه تقصير چنان‏كه صريح آيه قرآن است ياايها الذين آمنوا لاتغلوا في دينكم پس انسان بايد ببيند از براي خدا چند مقام است از براي ائمه طاهرين چند مقام است خودشان چه فرموده‏اند چقدر فضائل از براي خود قرار داده‏اند پس انسان اگر يك قدم بالا رفت غلو كرده و اگر پايين آمد تقصير كرده واللّه اينهايي كه مقصر هستند از هر كافري بدتر هستند پس مؤمن بايد از تمام كفار و منافقين تبري كند و با آنها عداوت داشته باشد ولكن مؤمن بايد با اين منيها و با اين نصاب خيلي عداوت داشته باشد چرا كه اينها كاري درباره ائمه طاهرين كرده‏اند كه هيچ سني نكرده و ملتفت باشيد غلو در پستاي امور دنيوي چندان محل اعتناء نيست ولكن در امر دين و مذهب اليمين و الشمال مضلة الطريق الوسطي هي الجادة پس بايد راه راست را گرفت اهل هر مرتبه را بايد صاحب همان مرتبه دانست پس بايد مرتبه خاتميت را از براي پيغمبر آخرالزمان ثابت كرد و مرتبه امامت را از براي ائمه طاهرين و هكذا مرتبه نبوت را از براي انبيا و هكذا هلم جراً اهل هر مرتبه‏اي را صاحب همان مرتبه بداني و ملتفت باشيد اميرالمؤمنين را نبايد خدا دانست همين‏طور ساير ائمه را و همين‏طور اگر انبيا را به مقام ائمه برساني غلو كرده‏اي و هكذا اگر اوصياي انبيا را به مقام انبيا برساني باز غلو كرده‏اي و هكذا هلم جراً اگر علماي عدول را به مقام نجابت برساني غلو كرده‏اي و اگر علماي جزئي را به مقام علماي عدول برساني باز غلو كرده‏اي پس مؤمن بايد در امر دين و مذهب كوتاهي نكند و تحصيل معرفت كند و اهل هر مرتبه و مقامي را صاحب همان مرتبه و مقام بداند بداند نه در حق او غلو كند و نه تقصير.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

 

(درس دوم)

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.

قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و اما النباتات فلكل واحد نفس تخصه و تنشأ عنها آثار و خواص لاتنشأ عن غيرها فنفوسها و ان لم‏تشاهد ولكن آثارها محسوسة و تري عياناً ان اثر نفس الفلفل غير اثر نفس البنفسج بالبداهة و تختلف جاذبة كل واحد منها و هاضمتها و دافعتها و ماسكتها و رباؤها و نماؤها و هي اي النفس النباتية من صوافي العناصر و لطايفها و هي في كل نبات علي حسب اجزاء جسمه العنصري و هي مركبة مؤلفة من صافي كل عنصر يخصه الي آخر.

ملتفت باشيد بدن در همه جا در تمام عوالم غير از روح است و همچنين روح در تمام عوالم غير از بدن است اينها دو چيز هستند و هر يك از عالم بخصوص هستند و بدن را هر تدبيري كه به كار برند كه روح شود داخل محالات است هر قدر بدن را لطيف كنند روح نخواهد شد باز بدن لطيفي است ابتداءً غليظ بود حال لطيف شده در روحانيت فرق نمي‏كند كه بدن لطيف باشد يا غليظ فرقي كه دارد اين است كه بدن لطيف مسكن و محل ظهور روح مي‏شود ولكن بدن كثيف نماينده روح غيبي نمي‏شود پس بدني كه بايد نماينده روح باشد بايد خيلي لطيف باشد و از آن طرف بايد روح را غليظ كرد تا مناسبتي با هم داشته باشند همين بدن حيواني محال است روح به اين استخوانها و گوشتها تعلق بگيرد تا اين استخوانها را لطيف نكنند تا يك صافي و لطافتي از اين بدن نگيرند محال است كه روح تعلق بگيرد پس آن صافي از اين گوشتها و استخوانها روح بخاري است كه محل ظهور روح حيواني است و ملتفت باشيد بچه در توي شكم ابتدا روح به او تعلق نمي‏گيرد چرا كه بدن قابل نيست از براي آن روح كي محل ظهور روح مي‏شود در وقتي كه يك چيز لطيف از بدن بگيرند آن وقت روح محل از براي خود مي‏گيرد و ملتفت باشيد همه جا پستاي صنعت اين‏طور است ابتداء روحي و بدني مي‏سازند و بدن در نهايت كثافت و روح در نهايت لطافت است و اين دو ضد هم هستند پس بايد يك مناسبتي با هم داشته باشند تا اينكه بشود اين دو را تركيب كرد پس روحي كه در نهايت لطافت است او را غليظ مي‏كنند تا اينكه ميل به نزول كند و از آن طرف بدني كه در نهايت كثافت است او را لطيف مي‏كنند تا آنكه ميل به صعود كند پس اين دو در اين بينها بهم مي‏رسند و با هم تركيب مي‏شوند و تمام صنعت اين است كه هي روح را غليظ كنند و بدن را لطيف كنند تا مناسبت پيدا كنند پس هر قدر روح را غليظ كنند روح جسم نخواهد شد و هر قدر بدن را لطيف كنند بدن روح نخواهد شد بدن و روح دخلي بهم ندارند اينها دو جوهر هستند از دو عالم با وجودي كه اين دو غير هم هستند و منزلشان از هم جداست با وجود اين افعال روح و كارهاي روح از بدن صادر مي‏شود پس روح و بدن بينونت عزلت صرف ندارند مثل دو روح كه با هم بينونت دارند اگر بينونت عزلت آن است كه دو روح و دو بدن با هم بينونت دارند پس روح و بدن اصلاً بينونت عزلت ندارند پس روح اگرچه غير از بدن است و بدن غير از روح ولكن اين‏جور غيريت ندارند كه من با شما دارم من و شما غير هم هستيم اين‏جور مغايرت ندارند پس روح و بدن دو غيري هستند كه يكجا نشسته‏اند و يك‏جور كار مي‏كنند پس روح غير از بدن است و بدن غير از روح ولكن باهم كه تركيب شده‏اند اگرچه غير هم هستند باز تمام افعال روح از بدن صادر مي‏شود فالقي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله جاي القاي مثال آن است كه روحي و بدني جدا باشند آن وقت روح عكس خود را شبح خود را مثال خود را مي‏اندازد در آينه بدن آن وقت صفات خود را از بدن ظاهر مي‏كند و اگر خدا چنين نكرده بود محال بود كه اهل عالمي پي به عالمي ديگر برند و مخلوقات خدا را بشاسند پس اين روح و بدن غير از هم هستند ولكن جوري است كه افعال روح از بدن صادر مي‏شود پس روح در عالم خودش محال است كه اثر داشته باشد و اين قاعده در روح مخلوقات جاري است ولكن روح مشيت در عالم خودش كاركن هست مثل اينكه كاتب اگر قلم برندارد و كتابت نكند كاتب بالفعل هست ولكن آثار كتابت از براي ما ظاهر نيست پس خدا اگر دست به ملك نزند قدرت دارد چرا كه اگر قدرت نمي‏داشت نمي‏توانست دست به ملك بزند خدا كه فوقش خدايي ديگر نيست اگر خدايي بالاي اين خدا بود آن وقت اين خدا خدا نبود به دليل عقلي انسان مي‏فهمد كه خدا پيش از دست زدن به ملك بايد قدرت بالفعل و علم بالفعل داشته باشد چرا كه اگر قدرت نداشته باشد محال است كه بتواند دست به ملك زند پس روح يعني روح مخلوقات در عالم خودش هيچ اثري ندارد پس خدا روح و بدن را با هم فعل و انفعال مي‏كند اين است كه هر دو صاحب اثر مي‏شوند راهش اين است كه خدايي بالاتر هست كه او اشياء را تركيب مي‏كند پس روح مخلوقات در عالم خود كاركن نيستند ولكن مشيت خدا پيش از تعلق گرفتن به مخلوقات علم و قدرت و حكمت بالفعل دارد و ملتفت باشيد يك دقت اين است كه ارواح خودشان آن كمالاتي كه در عالم خودشان دارند از براشان ظاهر نمي‏شود آن كمالات مگر آنكه بدن بگيرند ولكن يك وقت است كه روح افعال بالفعل دارد ولكن حكمت اقتضاء نكرده كه مردم خبر شوند از آثار آن روح اين است كه اگر مشيت خدا تعلق نگرفته بود به اشياء خدا قدرت و علم و حكمت بالفعل داشت ولكن مخلوقات خبر نمي‏شدند از علم و قدرت و حكمت خدا پس روحهاي مخلوقات اگر ظاهر نشود در عالم شهاده اصلاً اثري ندارد ولكن روح مشيت در عالم خودش اثر بالفعل دارد و ملتفت باشيد وقتي كه روح در بدني نشست آن وقت افعال خود را از بدن ظاهر مي‏كند پس اين بدن چه نسبت به روح دارد اين بدن قائم مقام روح است جانشين روح است ولكن اين مردم قائم مقام و جانشين را مثل قائم مقامهاي ظاهري خيال مي‏كنند مثل اينكه سلطان مي‏رود يك جايي قائم مقام از براي خود قرار مي‏دهد يا اينكه كسي حاكم شرع هست يك كسي كه لياقت داشته باشد از براي خود قائم مقام خود قرار مي‏دهد پس آن كسي كه از براي خود قائم مقام قرار داده يعني او را به جاي خود واداشته و آن كسي كه از براي خود خليفه قرار داده يعني كسي را به جاي خود نشانيده پس اگر شنيده‏ايد كه ملاها روي قاليچه رسول نشسته‏اند مراد اين قاليچه‏هاي ظاهري نيست چرا كه روي اين قاليچه‏ها عامي و جاهل هم مي‏تواند بنشيند پس مسند پيغمبر مسند حكومت است و حكومت هم كار پيغمبر خداست پس بعد از پيغمبر روي مسند پيغمبر بايد اميرالمؤمنين بنشيند و هكذا يك يك از ائمه طاهرين اگر يك وقتي حكمت اقتضاء نكرد كه خودشان بنشينند آن وقت سلماني و ابوذري را به جاي خود مي‏نشانند پس اين حكومت كار خدا بود و خدا پيغمبر را به جاي خود واداشته و هكذا پيغمبر ائمه را و ملتفت باشيد خلافتي كه از براي ائمه طاهرني هست اين‏جور خلافتها و قائم مقامهاي ظاهري نيست خلافت ايشان مثل خلافت روح و بدن است كه بدن قائم مقام و خليفه و جانشين روح است پس كسي كه به جاي روح ايستاده بدن است نه شخص ديگر پس انسان هر كاري كه مي‏خواهد بكند يا بايد نشسته باشد يا اينكه ايستاده باشد پس اين بدن در تمام افعال و كارهاي روح قائم مقام روح است اگر روح مي‏خواهد به كسي چيزي بگويد با زبان بدن مي‏گويد و اگر مي‏خواهد كسي را خبر كند با گوش خود خبر مي‏كند و هكذا اگر مي‏خواهد به كسي چيزي عطات كند با دست خود عطا مي‏كند و هكذا هلم جرا. پس ائمه طاهرين اين‏طور قائم مقام خدا هستند بلكه امر بالاتر از اينها است و ملتفت باشيد انبياء هم خليفه خدا هستند ولكن نه به طور حقيقت بلكه خلافت حقيقي مخصوص محمد و آل‏محمد است عليهم صلوات الملك الجبار چرا كه تمام اوامر و نواهي خدا و تمام افعال و صفات خدا از ايشان ظاهر است ولكن انبيا گاهي كه حكمت اقتضاء نمي‏كرد كه خودشان ظاهر شوند نوح را وامي‏داشتند كه دعوت كند پس امر هدايت در تمام اعصار مخصوص محمد و آل‏محمد است: چنان‏كه حضرت امير مي‏فرمايد الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان مي‏فرمايند در آن زمانهاي پيش باز ما دعوت مي‏كرديم خدا هيچ نذيري و هدايت كننده‏اي غير از ما خلق نكرده پس در همه ازمنه و در همه اوان هدايت‏كننده و انذاركننده ما هستيم و ملتفت باشيد در آن زمانهاي پيش چون حكمت اقتضاء نداشت كه به طور ظاهر ايشان ظاهر شوند نوح را ظاهر مي‏كردند ولكن ايشان به طور باطن در همه ازمنه ظاهر بوده‏اند پس نوح قائم مقام خداست و قائم مقام ايشان است ولكن به طور مجاز اين است كه گاهي به نوح مي‏گويند دعوت كن و گاهي به ابراهيم مي‏گويند دعوت كن و آن چيزهايي را كه به نوح تعليم نكرده‏اند نمي‏داند و هكذا ساير انبيا را آنچه تعليمشان كرده‏اند مي‏دانند پس بدون استثناء خدا جلوه و قائم مقام غير از ايشان نيافريده اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار لااله الاّ اللّه الملك الجبار. و ملتفت باشيد در اين عالم كه ظاهر بودند واللّه در تمام عوالم غيب الغيوب بايد ظاهر باشند و احكام خدا را به مردم برسانند پس در تمام عوالم ايشان خليفه بوده‏اند كه محال است خدا كاري بكند بدون اين خليفه‏ها مثل اينكه روح محال است احكام خود را جاري كند مگر از راه بدن و به بدن آن‏جور خليفه كه سلطان از براي خود مي‏گيرد آن خليفه را مي‏توان معزول كرد و كسي ديگر را به جاي آن خليفه نشانيد و ملتفت باشيد اين‏جور خلفا علما و اوصيا و انبيا هستند كه هر يك از آنها را مي‏توان معزول كرد ولكن ائمه طاهرين به طور حقيقت خلفاي خدا هستند كه احكام خدا در همه ازمنه از دست ايشان جاري مي‏شود ولكن واجب نيست كه خدا احكامش را در همه زمانها از دست انبيا جاري كند پس گاهي كه حكمت اقتضاء مي‏كند خودشان ظاهر مي‏شوند و گاهي كه حكمت اقتضاء نكرد انبيا را به جاي خود مي‏نشانند و گاهي هم حكمت اقتضاء مي‏كند كه علماء ظاهر شوند مثل زمان خودشان كه زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم بودند واللّه تمام اين مطالب حاق علم و حاق حكمت است كه انسان بابصيرت مي‏شود ديگر تعبيرات در فرمايشات خدا و ائمه: را ملتفت مي‏شود مثلاً هرجا كه يم فرمايند واسطه‏ها همه جا انبياء هستند يا آنكه تمام چيزها به واسطه علما و نقبا و نجبا به مردم مي‏رسد و ملتفت باشيد تمام چيزهايي كه از خدا بايد به مردم برسد تمام اينها به واسطه مرتبه نبوت و مرتبه نقابت و نجابت است نه اينكه به واسطه اشخاص انبيا يا اشخاص نقبا يا اشخاص نجبا پس نوع مرتبه نبوت و نوع مرتبه نقابت و نوع مرتبه نجابت اين مراتب تمام واسطه‏هاي فيض هستند و تمام اهل اين مراتب حجتهاي خداوند عالم هستند و قائم مقام خدا هستند ولكن نه در تمام عوالم و ازمنه بلكه حجت بودنشان مخصوص زماني است دون زماني پس حتم نيست كه ائمه هر كاري كنند با اشخاص انبيا يا اشخاص نقبا و نجبا آن كار را بكنند و ملتفت باشيد از براي ائمه طاهرين مقامات بسيار است يكي از آن مقاماتشان عقل است كه محل ظهور مشيت خداست و اگرچه عقل بدن شده است از براي مشيت ولكن عقل هم غيب‏الغيوب است و همين عقل در عالم انبيا و عالم اناسي بدن گرفته تا آنكه سر از عالم جمادي كه پست‏ترين عوالم است بيرون آورده اگرچه عقل بدن مشيت است ولكن عقل هم روحانيت از براش هست عقل هم بدن گرفته قائم مقام از براي خود گرفته ولكن به طور حقيقت قائم مقام مشيت عقل است ولكن عقل هم قائم مقام دارد قائم مقام عقل مرتبه نبوت و مرتبه اناسي است و هكذا اين مراتب قائم مقام عقل هستند و ملتفت باشيد از ائمه كه گذشت تمام انبيا اوليا تمام علما اينها راوي هستند و ملتفت باشيد باز راوي معني دارد يك وقت است كه حكمت اقتضاء دارد خود آن راوي حقيقي و راوي اصل ظاهر مي‏شود ولكن يك مرتبه است كه حكمت اقتضاء ندارد از زبان نوح حرف مي‏زنند از زبان عيسي تكلم مي‏كنند مي‏فرمايند خيال مي‏كنيد كه عيسي خودش در گهواره حرف مي‏زد من بودم كه از زبان عيسي تكلم مي‏كردم و من بودم كه نوح را در كشتي نجات دادم چنان‏كه مي‏فرمايد يا سلمان و يا جندب قالا لبيك يا اميرالمؤمنين قال انا الذي حملت نوحاً في السفينة بامر ربي و انا الذي اخرجت يونس من بطن الحوت باذن ربي و انا الذي جاوزت بموسي بن عمران البحر بامر ربي و انا الذي اخرجت ابراهيم من النار باذن ربي و انا الذي اجريت انهارها و فجرت عيونها و غرست اشجارها باذن ربي و انا عذاب يوم الظلة و انا المنادي من مكان قريب و ملتفت باشيد ائمه طاهريندر همه عوالم و ازمنه قائم مقام حقيقي خدا هستند ولكن انبيا و اوليا اينها نه قائم مقام حقيقي خدا هستند و نه قائم مقام حقيقي ائمه هستند واللّه نمي‏شود خدا را شناخت مگر به ايشان ولكن از ايشان كه گذشتي ديگر به طور حقيقت از براي هيچ مرتبه‏اي قائم مقام حقيقي نيست و ممكن نيست كه خدا چيزي به مردم برساند بدون محمد و آل‏محمد ولكن ممكن بود كه فيضي به قومي برسد بدون واسطه نوح و ابراهيم واللّه خيلي از فيضها هست كه به قوم نوح مي‏رسد كه اصلاً نوح خبر ندارد و هكذا ساير انبياي ديگر ملتفت باشيد واللّه آن دوازده نفر نقيبي كه همراه امام زمان هستند واللّه نمي‏توانند تمام كارها را بكنند بلكه يك‏پاره كارها از دست آنها صادر مي‏شود و باز آن يك‏پاره كارها كه از دست آنها صادر مي‏شود باز به تصرف امام زمان و ائمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.