(این پرونده تایپی است و مقابله نشده)
دروس
از افاضات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحومآقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
/
مجلد بیست و یکم – قسمت اول
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكمة اقتضت انينشأ الخلق في هذه الدنيا من غاية البعد و هي الماء و التراب مع انه قد كمن فيه غاية القرب برب الارباب الي آخر.
خلقت خداوند عالم دو جور است صانع عالم خلق را ساخته به هر طوري كه دانسته و حكمتش اقتضا كرده ساخته مخلوقات را و خود اين مخلوقات نبودند كه خواهشي كنند و دعايي كنند و آنها را بسازد. پس صانع بدون اينكه كسي سؤالي كند آنچه را خواسته انما امره اذا اراد شيـًٔ انيقول له كن فيكون پس فعل او و هرچه را كه ساخته خواسته كه ساخته پس همه آنها را به طوري كه ساخته شدهاند صانع همينطور خواسته و استدلال ميشود كرد كه هرچه را هر طور كه خواست ساخت و امر به كسي مفوض نيست و چطور ساخته بشود . . . .
باري پس غافل نباشيد كه خودمان را و لو عصاة باشند ان اللّه يغفر الذنوب جميعا هرچه گناه اسمش است خدا وعده كرده كه ميآمرزد و او ميدانسته و ميگويد مقصرين و گناهكاران را به ما ببخش و هركس را كه ايشان شفاعت ميكنند خدا راضي است كه او را شفاعت كنند و اينكه ميگويي و تقبل شفاعته في امته و ارفع درجته محض اين است كه تو متذكر باشي و معتقد باشي و همين كه صلوات فرستادن اينقدر ثواب دارد به جهت اين است كه تو متذكر رسول خدا باشي و انسان وقتي كه متذكر ايشان باشد معصيت نميكند پس صلوات فرستادن تو ترقي نميدهد پيغمبر را، پيغمبر هيچ محتاج به هيچ كس نيست و مكررها عرض كردهام كه اين رسول خداست و قاصد خداست و شما هم كه ميخواهيد قاصدي به جايي بفرستيد خرجي به او ميدهيد مايحتاجش را به او ميدهيد پس خدا هم كه قاصدي ميفرستد رزق او را و مايحتاج او را به او ميدهد و همينطور وحي شد به رسول خدا كه تو آسوده باش كه معيشت تو را من ميرسانم خودت براي رزق زحمت مكش، حالا اين پيغمبر را خدا فرستاده كه شرع را تعليم مردم كند و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكمة اقتضت انينشأ الخلق في هذه الدنيا من غاية البعد و هي الماء و التراب مع انه قد كمن فيه غاية القرب برب الارباب الي آخر.
حقيقت انسان را خداوند عالم از اكتساب خلق كرده و كم كسي حتي حكما در آن درماندهاند و همه همينطورها خيال ميكنند كه انسان يعني اينكه چشمشان ميبيند و يا فكر كند كه طفل انساني وقتي كه متولد شد به قدر اطفال از حيوانات شعور ندارد اين جوجه مرغ از تخم بيرون ميآيد و دانه برميچيند. پس خداوند عالم تعمد كرده براي اينكه شما ملتفت بشويد كه حقيقت انسان از اكتساب ساخته ميشود و اين انسان است كه هي روز به روز فهم و شعور و ادراكش زياد ميشود و ترقي ميكند و بالا ميرود. آنچه از اين دنيا سوي مردم ميآيد كه انسانند، انسان نيستند بلكه انسان آن كسي است كه در اين بدن ميبيند و ميشنود و ميخورد. خورده خورده ترقي ميكند و به اين مراتب عاليه ميرسد پس آب و خاك انساني غير از اين آب و خاكهاي ظاهري است پس ملتفت باشيد كه انسان از اكتساب ساخته ميشود و هرچه از خودش سرزد تعين پيدا ميكند و اگر سر از اين عالم بيرون نياورده بود اين اكتسابات را نداشت و دليلهاش محسوس است. روح اگر در اين چشم نيايد هيچ روشنايي را نميبيند و ميبيني كه اين روح در اين بدن هست اما از اين سوراخ بخصوص ميشنود.
پس انسان را به اينجا آوردهاند كه تعين پيدا كند و اگر اينجا متعين نشود جاي ديگر متعين نخواهد شد. پس انسان از عالم بالا نزول كرده تا آمده اينجا از براي تجارت و تعين مثل اينكه عرض كردهام مكرر كه روح گياهي در عالم خودش البته هست ولكن اين روح گياهي درخت بخصوص و علف بخصوص و سبزه بخصوص نيست ولكن تخمش اينجا زراعت ميشود حالا درخت ميشود و ميوه بيرون ميآورد و تمام طعوم از نباتات پيدا شده. حالا روحي است و آن روح درخت با اين چشم هم ديده نميشود و همين جوري كه حكم ميكند كه اين درخت رشد ميكند ميرود بالا و شاخ ميكند، ميآيد بالا و سبزه بيرون ميآورد. پس يك روحي هست در بدن درخت كه اين كارها را ميكند و اين روح بيرون ميرود چوبش خشك ميشود. پس روح گياهي هست كه جاذب و ماسك و هاضم و دافع هست و آن روح و وقتي كه ميخواهد در اين دنيا ظاهر بشود بايد به تنه درختي تعلق بگيرد و اگر اين روح در غيب نبود درختي در اين عالم موجود نميشد چرا كه جسم صاحب طول و عرض و عمق رشد نميكند سبز نميشود و شاخ بيرون نميآورد و در تمام حبوب چنين روحي هست چرا كه سبز ميشود و ميوه بيرون ميآورد. پس اصل ماده نبات از عالم غيب است و ميآيد در عالم شهود و تعينات پيدا ميشود. و همينطور است كه خدا منت ميگذارد بر مردم و ميگويد شما ببينيد كه من از آب يك نسق و خاك يك نسق اين ميوهها و حبوب را از براي شما ميسازم. پس زارع خداست وحده لاشريك له و همينجور فكر كنيد و رازق خدا است وحده لاشريك له چرا كه او زراعت ميكند براي مردم و مردم زارع نيستند ولكن حارث هستند و حارث معنيش اين است كه تخم را زير خاك كند و آبش بدهد ولكن زراعت كار خداست و رزق عباد تماماً از اين گياهها است. پس جميع گياهها را خدا از براي رزق عباد و رزق حيوانات و انسانها آفريده و اين ارزاق از براي مرزوقين خلق شده و اگر مرزوقي نبود خلقت اين گياه لغو و بيحاصل بود پس گياه براي خوردن خلق شده و اين پستاي حكمتي است كه عرض ميكنم. و اين حكمتها را همينجورها درس دادهاند آنها كه مدرس اصل بودهاند. حضرت صادق7 بحثها ميفرمايد كه اگر كسي نبود كه به اين محتاج باشد زراعت كند و امارت سازد اگر كسي احتياج به اين آب نداشت خلقتش بيحاصل و لغو بود. و همچنين اين خاك براي زراعت است، پس اين خاك هم خودش ضرور است ولكن خلقت اين خاك از براي خودش نيست. يا آب را خدا خلق كرده براي اين است كه خلق از آن منتفع شوند. ميفرمايد و جعلنا من الماء كل شيء حي. اين آب و خاك ماده خلق است و اين آب و خاك اينجا باشند و گرمي و سردي نباشد باز اين آب و خاك نميشود كه گياه برويد. پس هم فاعل ميخواهند و هم قابل، و قابل كه ماده اشياء است آب است و خاك. پس آتش جزء انسان نيست و هوا جزء انسان نيست ولكن آب و خاك طين و گل از آب و خاك ميسازند و اين طين را خدا ميسازد و عرض كردم غير از خدا كسي نميتواند طين بسازد. حالا اين مني را خدا ساخته و اين تخمه انسان است و تخمه خربزه را خدا ساخته كه خربزه در ملك باشد. حالا مقداري از آب مقداري از خاك مقداري از گرمي مقداري از سردي گرفته و مقداري از رياح كه لواقح هستند و حامله ميكنند اين درختها را، به اين درختها وزيده تا اينكه اين درختها سبز شده و ميوه بيرون آورده و چرا نه گرم است مثل آفتاب و نه سرد است مثل زحلظ و نه آب است كه جاري شود روي زمين و نه خاك است و مركبي از اين آب و خاك ميگيرد و اين گرمي و سردي وارد بر اين ميآيد و گرمي و سردي دو يد فاعلند.
و اول دفعه خدا تخمه ميسازد و باز اشاره كردهام كه مردم درش درماندهاند و لابد و ناچار شدهاند اين گبرها حالا كه مسلماني روي كار آمده كافر شدهاند و الاّ اينها خيلي باشعور بودهاند و حكمتها داشتهاند و علمها گفتهاند كه آيا اول خدا تخممرغ آفريد يا اول جوجه آفريد كه تخم بگذارد و آخر كار درماندهاند و گفتهاند اين انواع ابتدا ندارند و اينها خيلي بزرگ بودهاند به طوري كه پيغمبر 9 تعريف اينها را فرموده كه اگر علم در ثريا باشد اين عجمها آن را پيدا ميكنند ولكن اينجا درماندهاند و گفتهاند اين انواع قديمند و ابتدا ندارند و هميشه هم خواهند بود ولكن اين اشخاص كه ميبيني حادثند ولكن نوع انسان و حيوان هميشه بوده است و رد اينها را ميكند كه تو ميبيني كه نوع ماهيها همه از آب پيدا ميشوند حالا تو متحير شدهاي يعني چه ميگويم بنده كه هميشه انسان نبوده است و نه اينكه خدا اين آب و خاك را داخل هم كرد انساني و حيواني بسازد ميگويند كه اين آسمانها دور ميزند و يك دور كه زد اين مردم را همه را هلاك ميكند و يك مرد و يك زني باقي ميمانند و خدا آن يك مرد و يك زن را نگاه ميدارد و توالد و تناسل ميكنند و زياد ميشوند و مذهبشان اين است.
پس شما غافل نباشيد كه مطلب چنين نيست كه همين الان هم خدا ابتداي انسان را به طور ظاهر بخواهي نگاه كني از همين آب و خاك درست ميكند چرا كه پدر و مادر همين غذاها را ميخورند و مني درست ميشود در بدن ايشان كه تخمه انسان است حتي تخمه گياهها از همين آب و خاك درست ميشوند كه خدا مقدار معيني از آب و خاك را داخل هم ميكند و مقدار معيني از حر و برد بر اينها وارد ميآورد و تخمه هر چيزي را كه ميخواهد ميسازد و اين تخمهها خميرمايهها هستند كه هرچه به آنها ميرسد آن را به شكل خودشان ميكنند.
پس غافل نباشيد اين تخمهها همه اكاسيرند و معني اكسير آن است كه هرچه از خارج به او برسد آن را به شكل خودش كند. پس اين تخمهها اينجور صنعت شدهاند كه هرچه به آنها برسد آن را به شكل خودشان كنند و خدا همينطور اكاسير ساخته ميبيني سركه مقام فاعليت و اكسيريت دارد كه يك قدري شيره ميريزي در اين سركه فردا كه ميآيي ميبيني سركه شده و ترش شده است. هرچه شيره ميريزي روي اين سركه و چيزي كه كثرت سركه ميشود و از يك مثقال سركه ميشود درياي سركه ساخت. پس كسي كه ميتواند اكسيري درست كند و اين اكسيرها را خدا همينجور ساخته و آن ابتدا بخاري از زمين بلند ميشود و به اينجا كه رسيد آنطور ميشود طلا ميشود يا نقره و حالت اكسير اين است كه هرچه از خارج به آن رسيد به شكل خودش ميكند.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم تمام صنعتش صنعت اكسيري است و خدا همينطور اول تخمه ميسازد و آن تخمه اول، ميبينيد كه الان در بدن شما مني ميسازد و اين مني از همين غذاها به عمل آمده. پيش اهل تجربه و اطبا خيلي واضح است و بعضي از غذاها را ميخوري ميبيني شهوت را زياد ميكند و بعضي از غذاها شهوت را كم ميكند. معلوم است كه اين ماده را ندارد و آنكه شهوت را زياد ميكند معلوم است اين ماده را زياد دارد و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. خدا همه جا اول طينت ميسازد و اول طينت هر كسي را آن طوري كه خدا ساخته آن طينتها را وقتي كه سر جاي خودش بگذاري لامحاله نشو ميكند بزرگ ميشود و طينت نبي جوري است كه وقتي كه ترقي كرد به او وحي ميشود و طينت اين گياهان است كه روح جاذب و ماسك و هاضمي دارند و اين ميوهها را بيرون ميآورند و اين ميوهها ديگر گرمي و سردي را نميفهمند ولكن يك روحي ديگر هست و آن روح حيات است و آن ميبيند و ميشنود و ميبويد و ذوق دارد و لمس دارد و همين تخمها اول كه در رحم مادر هستند تا مدت چهار ماه مثل درخت هستند و روح نباتي دارند ولكن روح حيوان ندارند و چهار ماه كه شد و قلب درست شد و خوني صافي در قلب ريخت و آنجا بخار شد و روح حيات درگرفت زنده ميشود.
پس ملتفت باشيد كه همين آب و خاك است كه لطيف ميشود و طينت درست ميشود و آن خاكهاي لطيف كه تهنشين ميشود در ميان آب بخاري در آن حبس ميشود و كمكم روح حيات ميشود آن بخار و بخار بايد در خيكي باشد كه محبوس باشد پس روح حيات به نبات تعلق بگيرد و روح نبات بايد در ظرفي باشد و ظرفش را كه شكستي فرار ميكند پس غافل نباشيد كه عرض ميكنم به همين نسق خدا همه جا اول طينت درست ميكند و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. پس اول آب و خاك است چون آب و خاك را داخل هم ميكند و گلش را طوري ميسازد كه خلق آنجور نميتوانند و آب و خاكش را مثل هم درست ميكند چنانكه قند را در آب حل ميكني به طوري كه پيدا نيست ولكن معدوم نيست يا اين قند را ممزوج در خاك كني باز معدوم نميشود ولكن نميشود كرد كه خاكها تهنشين بشود و قند بالا بايستد. پس ملتفت باشيد كه آسمان جدا بود و زمين جدا و اينها را به هم متصل كردند و بخاري پيدا شد و در اين بخار جاذب و ماسك و هاضمي پيدا شد و بعد به اين روح جاذب ماسك، روح حياتي تعلق گرفت و به اين روح حيات روح خيالي تعلق گرفت و عرض كردم آبي كه در آن روح نيست هرچه در مشك كني و بزني روغن از آن ظاهر نميشود ولكن شيري كه روغن دارد اين را در مشك بكني و حركتش ميكني كمكم آن ريزريزهاي روغن به هم جمع ميشود و مسكه بيرون ميآيد و حيوانات در اوايل كه علف ميخورند و دانه ندارند روغن شيرشان كم است و در اواخر كه دانه ميخورند شيرشان چرب ميشود و ملتفت باشيد كه خدا در عالم هستي چيزها را درست ميكند و از عدم چيزي را نميسازد. عالم حياتي هست سر جاي خودش و تا نزول نكند و پايين نيايد تعلقي ندارد و روح حياتي است در عالم خودش ولكن تا نزول نكند و به اين عالم نيايد تعلقي ندارد و روح نباتي هست در عالم خودش ولكن تا نزول نكند و به اين عالم نيايد تعلقي ندارد ولكن تخمهسازي كار خداست و خدا زراعت ميكند اين است كه ميفرمايد أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون. پس ببينيد خداست رازق وحده لاشريك له و تويي حارث، حارث همين تخم در زمين ميكند بلكه پايين ميرود و شاخ بيرون ميآورد و يك دانه كشتهاي هفتصد دانه برميداري. خدا اول تخمه ميسازد و اين تخمه را از عناصر ميسازد و اين عناصر خودشان به اين شكل نميشوند و اين انسانهاي به اين باشعوري هرچه فكر كنند و اين آب و خاك را سرد و گرم كنند كه تخمه بسازند نميتوانند ولكن خدا تدبيري ميكند كه اين خاك را در آب حل ميكند و آب را در خاك عقد ميكند و اسبابش اين گرمي و سردي است پس اين آب ميوهها آب و خاك را داخل هم كردهاند و به اين آبها نميشود وضو گرفت و غسل كرد و اين آبهاي ميوهها را كه ميجوشاني سفت ميشود و آبهاي متعارفي را كه ميجوشاني بخار ميشود و بالا ميرود و اينها گوشههاي حكمت است و به كار فقه هم ميآيد و آبي كه گل داخلش هست بعضي احتياط كردهاند كه وضو نميشود گرفت و خبط كردهاند چرا كه اين آبي كه گلآلود است آب است و آبهاش داخل خاكهاش نشده و هيچ احتياطي ندارد ولكن آب گياهها را وقتي بجوشاني ميبيني منعقد ميشود پس ميفهمي كه خاك هم دارد اين آب انگور را وقتي كه ميجوشاني سفت ميشود و اين آب هم وقتي كه در دانه انگور رفت في الفور شيرين نميشود و كمكم شيرين ميشود پس آب بالعرض هم دارد اين دانه انگور و آب كه بخار ميشود آب بالعرض است و آبي كه سفت ميشود آبي است كه داخل خاك شده. پس ملتفت باشيد كه اين نطفهها زماني كه در رحم ريخته ميشود و تخمه انسان است هرچه خوني كه به اين تخمه ميرسد به شكل آن ميشود در اين بدن انسان در هر گوشه جدا يك اكسيري ساخته در همين مقله چشم خدا اكاسير زياد ساخته اين سفيديش يك اكسيري است كه هرچه به آن ميرسد سفيد ميشود و آن سياهي يك اكسيري است كه هرچه به آن ميرسد سياه ميشود و تبارك صانعي كه در ذرات اين بدن ذرات اكسير ساخته كه غذاي يك نسق داخل اين بدن ميشود در هر جزئي يك جوري ميشود در چشم ميآيد چشم ميشود و روح نباتي به آن تعلق ميگيرد در گوش ميشود گوش ميشود و روح نباتي به آن تعلق ميگيرد در زبان ميآيد روح ذوق به آن تعلق ميگيرد در اعصاب ميآيد لامسه به آن تعلق ميگيرد.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
دروس رجوم الشياطين
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.
يكي از مشكلات فرمايشات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه جماد اثر نبات است و نباتات اثر حيوانات است و حيوانات اثر جنها هستند و جنها اثر انسانها و انسانها اثر انبياء و انبياء اثر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين هستند ازن فرمايشي است از شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه حكماي ديگر كه اينجور مطالب و كليات كه ندارند ظاهراً و فهميدن اينجور مطالب در نهايت اشكال است و طوري كه مردم فهميدهاند و خيال ميكنند درست نميايد كه بالا برود به همين نسق و الاّ اثر و مؤثري كه در دست مردم است جمادات اثر جماد مطلق هستند اين واضح است چرا كه معني نبات امساك است هضم است دفع است ديگر تمام اشجار به همين نسق است و هكذا حيوان خصال حيوان اين است كه ببينيد بشنود طعم بفهمد تمام حيوانات ميفهمند طعم را ميفهمند اين صفات حيواني را انسان در تمام حيوانها كه ديد يك حيواني ميفهمد كه در همه هست اين حيوانهاي عرفي تماماً اثر آن حيوان كلي هستند و جمادها اصلاً به طور ظاهر يعني اينجور كه مردم ميفهمند آثار نباتات نيستند گياهها شرط بودن گياه اين است كه صفات نباتي داشته باشد و به همين نسق بالا برويد و شما ميدانيد و بدانيد كه مثل شيخ مرحوم ظاهر نشده است آنهايي كه ظاهر شدهاند از صدر اسلام تاكنون حكيمي مثل شيخ مرحوم ظاهر نشده است اگر ميگويند غير از اين است بياوريد يك كتابي از كتابهاي اولين و آخرين را اگر علماء و حكماء نيستند كتابهاي آنها هست و در دست مردم است كتابهاي شيخ مرحوم هم هست الحمدللّه و شما ميدانيد كه كلام شيخ مرحوم بيمأخذ نيست و از عين حكمت است و از همين پستا كه در دست بود راه فهم به دست ميآيد جمادات واقعاً اثر نباتات هستند و حال آنكه هيچ اثر نباتات در جمادات نيست و به همينطور بالا برويد و آن مطلق و مقيد كه فرمايش كردهاند هيچ دخلي به اين اثر و مؤثر ندارد همين جاها مردم گم شدهاند اگر واقعاً كسي مرادش فهم باشد مرادشان اين است كه اين جمادات از اثر نباتات پيدا شدهاند و خداوند ابتداءً جمادات را خلق كرده بعد نباتات را اول چيزي كه خداوند در اين عالم خلق كرد اين افلاك و عناصر زمين آب نبود خورده خورده به واسطه افلاك و عناصر پيدا شدند و در اين ميانهها چيزي نبود بعد از آنكه افلاك كه دور زد و توالد كرد ابتداءً جمادات خلق شدهاند بعد خورده خورده معادن پيدا شدهاند و همينطور خورده خورده افلاك حركت ميكردند خورده خورده گياه پيدا شدند مدتها كه گذشت كه حيوان نبود حيوان را بعد ميسازند ابتداءً گياه را ميسازند ديگر حيوانات نبودند و انساني نبود ديگر لازم نيست كه تمام حيوانها باشند نوع جمادات نوع نباتات نوع حيوانها پيش از باباآدم بودند اين وسطها را نگاه كنيد جماد پيش است يا بعد است مراد ابتداء است مراد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه اين معادن از اثر نباتات است و حال آنكه جمادات پيش بودند و مؤثر جمادات گياهها هستند خداوند ابتداءً جمادات را خلق كرد و نباتي نبود ديگر فرقي نميكند تمام گياهها را روي هم حساب كني يا بعض گياهها گياهها آثار حيواني هستند يعني حيوانها گياهها را ساختهاند پس به واسطه اين حيوانها كه هستند روي زمين گياهها را ساخته همچنين پيش از انسانها حيوانها بودند.
شما ملتفت باشيد مرادشان را به دست بياوريد مرادشان اين نيست مرادشان اين نيست كه اين جمادات آثار نباتات هستند و هكذا يكپاره كه در مطلق و مقيد افتادهاند آنها هيچ نفهميدهاند شما بفهميد چطور نباتات مؤثر است مر جمادات را و همچنين نباتات آثار هستند مر حيوانها را اگر نبات نبود محلي نبود كه جمادي پيدا شود و ظاهر شود در دنيا اگر حياتي نبود محل نبود نباتي پيدا شود به همين نسق بالا برويد باز مراد اين است كه اين غيبها كه سر جاي خود هستند جمادها درست ميشوند مراتب غيبيه كه در عالم خود هستند اصلاً واجد خودشان نيستند مراد اين است كه همه جا مؤثر غيبي است كه آمده باشد در عالم پايين مؤثر جمادات آن نباتي است كه بر يك جمادي درگرفته بعد از آنكه روح نباتي بدن جمادي گرفت حالا آن جمادات كه درنگرفتهاند آثار آن نباتات هستند ديگر مراد من نوع نباتات است ديگر درختي بخصوصي نيست و اصطلاح خدا و رسول نبات چيزي است كه درگرفته است به روح نباتي يك جمادي است كه درگرفته است نباتيت كه واقعاً به واسطه او به متصرف بعد از ساختن اين جمادات باقي هستند حيوان در اصطلاح خدا و رسول و انبياء آن حيواني است كه تمام حيوانها به او ساخته شدهاند و به او برپا هستند مگر اين حيوان مثل اين حيوانها نيست ديگر آن حيوان فيل نيست بگو فيل چون بزرگ است پس او آنها را ساخته موثر تمام حيوانها انسان است ديگر روح انساني در عالم خودش هست معني ندارد كه مؤثر حيوانها باشد انسان آن كسي است كه تمام آثار جمادي و نباتي و حيواني و انساني داشته باشد ديگر پيش انسانيت خود نرويد كه موثر تمام اين مراتب پايين باشيد و اگر تمام انسانها جمع شوند عقلهاشان را سرهم كنند نميتوانند يك پشهاي خلق كنند و خداي هي درست ميكند و اصلاً راه درست كردن را نميفهمند كسي پيش جاهلي نميآيد كه گمراه ميشود ولكن يك انساني هست كه لباس حيواني گرفته و در آن لباس مؤثر تمام مراتب پايين است و اناسي آثار انبياء هستند گاهي كلياتش را بيان ميكنند گاهي تفصيل ميدهند علماي ظاهر آثار نجبا هستند و نجبا آثار نقبا هستند اينها را كه ميشنويد خيال ميكنيد كه بايد برويد يك مؤثر نجبا را پيدا كنيد كه مؤثر همه نجباء باشد و شما همچو كسي نداريد نجباء آثار نقباء هستند حالا ميرويد پيش سلمان كه مؤثر تمام نجباء هست و بزرگان دين سلمان خيلي علم دارد و علم محمد و علي را دارد چنانكه فرمودند سلمان علم علم محمد و علي با وجود اين تعريف و كمال سلمان همچو احاطهاي ندارد كه مؤثر تمام نجبا و بزرگان باشد باز برويد بالا تمام نقبا و نجبا و بزرگان آثار انبيا هستند اين را كه ميشنوند ميروند پيش نوح پيش خضر و حال آنكه يكي علمش زيادتر بود يكي ديگر كمتر بود خضر و موسي رفته بودند لب دريا و ديدند مرغي را كه آمد لب دريا و منقار خود را توي دريا زد يك قطرهاي آب برداشت و بيرون برد و ريخت روي زمين خضر و موسي متحير شدند راهش را نميدانستند شباني آنجا بود آن وقت حاليشان كرد كه علم شما پيش علم آلمحمد مثل اين قطره است نسبت به دريا مؤمنين آثار انبياء هستند واللّه ساير انبياء غير از پيغمبر ما واللّه روي هم رفته احاطه به تمام ملك ندارند و اشخاصشان هر يك هر يك احاطه بخصوصي دارند يكپاره كه فكر نميكنند لاعن شعور ميگويند آثار هستند و شما ملتفت باشيد كه نفرمودهاند اين حيوانها اثر انسانها هستند شرعاً فرمودهاند كه حيوانها آثار انسانها هستند شما سعي كنيد آن انساني كه مؤثر تمام حيوانها است پيدا كنيد و هكذا اين انسانها مؤثر حيوانها نيستند تمام اين افلاك ظاهر اين افلاك روح اين افلاك شباهت دارد خداوند هميشه يك چيز بالفعلي قرار ميدهد و از اندرون چيزها تكميل ميكند شما ابتداءً چراغي روشن ميكنيد و از چراغ چيزها مشاهده ميكنيد حالا اين آب كه گياهيت ندارد خداوند در افلاك مثل اين است كه در حبوبات روح نباتي است در افلاك هست و تمام گياهها به واسطه روح نباتي كه در افلاك هست پيدا شدهاند و به همينطور جمادات به واسطه آن افلاك است و آن افلاك جاذبه دارد جاذبه دارد و دافعهه دارد و اين افلاك كه دارد ميجنبد روح دارد اين حيوانات اينجور راه ميروند افلاك جور ديگر علاوه به روح نباتي روح حيواني دارند به واسطه روح نباتي نباتات پيدا شدهاند به واسطه روح حيواني حيوانات پيدا شدهاند اين افلاك اين عرش واللّه تمام مراتب توش است مراتب جمادي نباتي حيواني انساني مثالي نفس انساني را دارد خدا مراتب را توي كليه انسان قرار داده و به همين نسق در افلاك قرار داده ديگر هر مرتبه بالا مرتبه پايين را حركت ميدهد و حاقش اين است آن نباتيتي كه مؤثر تمام جمادات است آن نباتيت، نباتيت محمد و آلمحمد است سلام اللّه عليهم كه هميشه يك روح نباتي بالفعل دارند و نباتيتشان در عالم خودشان نيست آمدهاند پايين در عالم نباتات و همچنين بدن جمادي گرفتهاند و تمام جمادات را ساختهاند. ملتفت باشيد اگر افلاك نباشند اين جمادات ساخته نميشوند و بعد از ساختن هم سرهم اين افلاك نگاه ميدارد و الاّ فاني ميشوند پس مؤثر تمام جمادها جمادي است درگرفته به روح نباتي است كه عرش است نه اين نباتيت ظاهري آن نباتيت بدن مبارك ايشان است مثل اينكه آفتاب مؤثر تمام چيزها است كه به واسطه تصرف او ساخته شده است و گياهها به آفتاب ساخته شدهاند و هيچ شريك آفتاب نيستند و وجودشان بسته به آفتاب است باز حيوانها موثر نباتات هستند و آن حيوانيت حيوانيت ماها نيست و آن حيوانيت آن لباس است كه روح حيواني در او نشسته و آن حيوانيت ايشان است ديگر شما تا انسان ميشنويد پيش خودتان نبايد برويد پيش ائمه طاهرين آنها حيوانيت انسانيت نباتيت داشتهاند تمام مراتب را داشتهاند همچنين تا نقيب ميشنويد نرويد پيش سلمان تا نبي شنيديد نرويد پيش موسي و عيسي نقيب كه شنيديد مراتب خودشان است ولكن نقيب به طور عموم خودشان هستند آن انساني كه شنيديد كه مؤثر تمام حيوانها است آن زيد نيست عمرو نيست بكر نيست آن انسانيت، انسانيت خودشان است كه يكي از مراتبشان است آن نجابت كه مؤثر تمام نجبا است آن سلمان نيست ابوذر نيست آن مؤثري كه به طور حقيقت در تمام آنها تصرف دارد آن مراتب خودشان است آن نقيب كه موثر تمام نجبا است آن سلمان نيست آن اميرالمؤمنين است و همينطور آن روح نبوتي كه مؤثر تمام نقبا و نجبا است آن روح نيست كه در بدن موسي و ابراهيم است آن روح نبوتي است كه آمدند در عالم انبيا و بدن گرفتند از براي خودشان مراتب عبد مادامي كه در عرصه خودش باشد مؤثر پايين نيست مادامي كه مؤثر واقع شود و همينطور بالا ميرود مؤثر تمام انبيا عقل است و اين عقل اگر سر جاي خود باشد انبيا پيدا شوند بايد عقل بيايد در عالم انبيا و بدني از براي خود بگيرد آن وقت انبيا پيدا ميشوند و آن وقت انبيا را برميدارند ميآييد در عالم پاييني در آن حديث ميفرمايند كه چندين سال ما بوديم و تسبيح و تقديس ميكرديم خدا را بعد از آن خداوند از نور ما چندين هزار دريا خلق كرد و آن درياها درياي قدرت درياي علم درياي حكمت بود و خداوند پيغمبر را فروبرد در اين درياها تا آنكه از درياي آخر بيرون آمد و به شكرانه اين نعمت عرق كرد بدن مباركش و خداوند يكصد و بيست و چهار هزار دانه عرق از بدن مبارك آن بزرگوار خلق كرد و از آن عرقها انبيا را خلق كردند و از يك قطره از آنها بدن مبارك خودشان و به واسطه آن يك دانه عرق تمام انبيا ساخته شدند واللّه تمام مراتب زير پاشان واقعاً از پيش آنها آمدند تمام مراتب بالا پايين آمده آمدهاند و ساختهاند مؤثر حقيقي چنين است كه تمام چيزها به تصرف او ساخته شده. بنده عرض نميكنم اميرالمؤمنين خداست خدا اميرالمؤمنين را ساخته واللّه تمام اين مردم اميرالمؤمنين را از تمام فواعل روي دنيا كمتر ميدانند و همه كس ميداند كه اگر آفتاب نباشد اين جمادات و نباتات و حيوانها پيدا نميشوند حالا چطور ميشود كه از اثر وجود مبارك اينها باقي باشند اين اميرالمؤمنين بنده خداست ولكن همچو بندهاي است كه اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده جمع امرها است و مضاف است و افاده عموم ميكند يعني تمام اين امرها اين چيزها كه پيدا شدهاند به واسطه اثر افلاك و آفتاب است و وجودشان بسته به آنهاست و هيچ كفري هم نشده اگر كسي ايشان را مستقل بداند كفر است پس ايشان اول ظهور خدا هستند خدا است خالق تمام چيزها به دست ايشان خلق شده واللّه ريش هر يك را بگيري كه كسي بگويد خالق اين كوزهها كيست؟ همه ميگويند خالقش خداست ولكن اگر كسي بگويد اين كوزه را كوزهگر ساخته كافر شده هيچ منافات ندارد اميرالمؤمنين اگر كوزه بسازد كفر شده نه واللّه لاحول و لاقوة الاّ باللّه پس مؤثر حقيقي در ملك خدا محمد و آلمحمد هستند پس آن بزرگواران از غيب ميآيند در عالم پايين و بدن ميگيرند آن وقت تمام اجزاي آن عالم را زنده ميكنند و اثر ميكنند در آنها واللّه ميرود تا پيش مشيت خدا خداوند قادر است قدرت دارد ولكن تا قدرت نيايد و يك لباس نگيرد و در بدني ننشيند محال است كه چيزي پيدا شود ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم خدا اراده ميكند و اراده خدا روي زمين است توي آسمان است و اراده و مشيت خدا و خواستن خدا همهاش پيش شماها است و از خانههاي شما بيرون ميآيد و در جاي ديگر است في بيوت اذن اللّه انترفع اراده خدا در آن خانهها است بر در آن خانهها مينشيند حالا كه ظهور و مظهر دارد ديگر لازم نيست تمام چيزها را مظهر خود بگيرد يك مظهر گرفت در آن عالم خود كه عالم بالا باشد و اين مظهر تصرف ميكند متصرف است پس نزول ميكند در عالم پايين خداوند نزولش ميدهد حالا كه نزول ميكند و متصرف است پس چيزها ميسازد و مؤثر حقيقي واقعاً خداست كاركن خداست و كاركن خدا همينطور است كه چيزي از عالم بالا آمده باشد در عالم مخلوقات و دستي داشته باشد بدن داشته باشد آن قدرتي كه مغز داشته باشد و ممكن است به مخلوقات برسد و تعلق بگيرد آن جاش در عالم عقل است و در آن عالم نشسته است حالا كه بنا شد نزول كنند بايد در هر مرتبهاي بدن بگيرند در هر رتبهاي كه بدن گرفتند آن رتبه و آن عالم را ميسازند و پايين ميآيند مثل اينكه آفتاب را خدا خلق كرده و به اين آفتاب روشن كند تمام چيزها را به قدرت خدا چيزها ساخته ميشود و لقد اوحينا اليك روحاً من امرنا يك روحي در تو دميدهايم كه به آن روح كارها را ميكني مثل اينكه آتش مؤثر است و گرم ميكند چيزها را ولكن در وقتي است كه بدن بگيرد و در دودي بنشيند و به همين پستا صانع است كه قدرت دارد به قدرت خود بدن ميگيرد و كارها ميكند و اگر محلي نداشته باشد قدرت صانع بيمعني است پس صانع قدرت دارد همه جا صانع بدن ميگيرد و دستي و ظهوري از براي خود قرار ميدهد آن وقت تمام تصرفات را از بدن خود ظاهر ميكند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.
از براي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مقامات بسيار است مقامات و مراتب بسيار دارند ائمه طاهرين و مردم خيال ميكنند ائمه يك مقام دارند و آن مقام امامتشان است و همين مقام امامت كه يكي از مقاماتشان است اي كاش درست فهميده بودند واللّه همين لفظ امام را فهميدند كه الف و ميم و الف و ميم باشد و اصلاً معني پيش آنها نيامده يكپاره سنيها كه خيلي متعصب نيستند اينقدر وحشت ندارند ملاحسين شرحي نوشته بر ديوان حضرت امير اسم ائمه را كه ميبرد مثل شيعه لقب امامت را ذكر ميكرد از براي همه امام علي امام حسن امام حسين و هكذا ساير ائمه و شما ميدانيد كه سنيها شيعه نيستند. ملتفت باشيد همين مقام امامت كه يكي از مقامات ايشان است الفاظش مبذول است ولكن نشناختهاند امام را كه امامت ظاهري را از براي همه كس نميتوان گفت تا كسي نوع مقامات ائمه را نداند بعضي از مقامات ائمه را شناخته و آنجور كه آنها خيال ميكنند مطابق واقع نيست حاقش اين است كه هيچ مرتبهاي از مراتب ائمه شناخته نشده تمام مخلوقات كه خدا خلق ميكند معرفتشان اين است كه تمام صفات آنها را انسان بشناسد مثل خودمان كه مراتب عديده داريم اين بود كه كميل عرش كرد خدمت حضرت امير كه ميخواهم خودم را به خودم بشناسي من كي هستم اريد انتعرفني نفسي كميل خيال ميكرد يك مرتبه دارد فرمودند و اي الانفس تريد فرمودند كدام نفس را اراده كردهاي عرض كرد و هل هي لي مراتب عديدة قال نعم پس ائمه طاهرين مقامات بسيار دارند تعجب ميكني خودت هم كه مراتب عديده داري خيلي گياهها دو مرتبه دارند حيوانها سه مرتبه انسان يك مرتبه ظاهري دارد و مراتب غيبيه كه در حديث كميل شرح دادند انسان يك مرتبه نباتيتي دارد مرتبه حيوانيتي دارد مرتبه انسانيتي دارد و در اين بينها باز مراتب دارد و كميل كه ميخواهد خودش را بشناسد تا تمام مراتب كميل را براش بيان نكنند خودش را نميشناسد شما مرتبه نباتي داريد نميتوان اكتفاء به مرتبه نباتي كرد يكپاره احمقها گفتهاند شايد اين نباتات مراتب انساني هم داشته باشند ديگر كسي در حيوانها كه خيليها گفتهاند پس انسان مراتب عديده دارد اگر مراتب را جدا كردهاي خودت را شناختهاي و الاّ خير انسان داراي اين مراتب هست حالا كه داراي اين مراتب هست انسان گياه است تو آن كسي هستي كه هم نباتيت داري هم جماديت داري هم حيوانيت داري هم انسانيت داري باز كسي خيال نكند معرفت آن بالايي باز به تنها معرفت انسان نيست انسان آن نيست كه علم دارد حلم دارد فكر دارد ذكر دارد بدن و روح نباتي و حيواني و انساني انسان انسان نيست انسان آن است كه اين مراتب را داشته باشد الفاظش درست است ولكن روي هم رفته انسان انسان است مراتب بالا را جدا خيال كني يا آنكه اين مراتب پايين را جدا خيال كني انسان شده حالا چه مپايقه كه گوييد انساني باشد ولكن ما اشخاص ميخواهيم ما زيد ميخواهيم عمرو ميخواهيم بكر ميخواهيم و هكذا مادامي كه روح انساني در اين مراتب پايين ظاهر است و روح انساني در اين مراتب است انسان شناخته اين انسان نمو ميكند گياه هم نمو ميكند انسان چشم دارد الاغ هم دارد يا آنكه ذكر و فكر دارد اينها در وقتي پيدا ميشود كه بدن جمادي داشته باشد بدن نباتي داشته باشد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين خدا تو را خلق كرده كه خودت را بشناسي و هيچ چيز به تو از خود تو نزديكتر نيست در خودت فكر كن تو خودت كي هستي كه صاحب اين مراتب هستي و كسي تو را شناخته كه صاحب اين مراتب بداند به همين پستا تو مراتب زياد داري و معرفت خودت به خودت پيدا ميشود در وقتي كه خودت را بشناسي مراتبت را بشناسي پس ائمه طاهرين مراتب بسيار دارند و تو بايد اعتقاد كني كه مراتب بسيار دارند شما چند مرتبه داريد نفس نباتيه داريد كه او را نائمه ميگويند و هكذا نفس قدسيه داريد پس ائمه مراتب دارند يك مرتبه امامت ظاهري ايشان است كه واللّه سنيها هم ائمه را امام ميدانند و اقرار به امامت ايشان كه يكي از مراتب ظاهر ايشان است دارند و اعتقاد دارند به عصمت ايشان واللّه يك سني نسبت چيزهاي شر را به ايشان ندادهاند ابتداءً كه ميخواهيد ائمه را بشناسيد بايد بدانيد كه ائمه مراتب بسيار دارند خودمان با اين گردن شكسته مراتب بسيار داريم بعد از آنكه ملتفت شدي كه ائمه مراتب بسيار دارند پس بايد تمام مراتب شناخته شود تا مراتب شناخته نشود ايشان شناخته نميشوند. پس اگر فهميدي كه مراتب بسيار دارند نوع اين مراتب را كه شناختيم آن وقت اميرالمؤمنين را شناختهايم واقعاً اغلب شيعهها معرفتشان مثل معرفت سنيها است تو امامش ميداني سنيها هم ميدانند تو او را شجاع و صاحب معجزه ميداني صاحب كارها ميداني آنها هم ميدانند شما ملتفت باشيد ائمه مقامات و مراتب بسيار دارند در هر مرتبهاي يكپاره صفات مخصوص دارند و از همين باب است كه احاديث ائمه به طور اختلاف است و مردم چون نشناختهاند مراتب را متحير ميشوند ولكن كسي كه شناخته باشد متحير نميشود مثل اينكه شما مراتب بسيار داريد و از هر مرتبهاي حرف ميزنيد يك وقت ميگوييد من طول دارم عرض دارم عمق دارم يك وقت ميگويي من هيچ يك از اينها را ندارم جذب دارم هضم دارم دفع دارم يك وقت ميگويي من هيچ يك از اينها را ندارم من كارم خوردن نيست مردم خيال ميكنند كه انسان آن است كه چيز پيدا كند بياورد بخورد انسان نميخورد ولكن نباتيت ميخورد حتي حيوان هم كارش آشاميدن نيست حيوان كارش ديدن و شنيدن و فهميدن طعمها است فروبردن و هضمكردن كار نبات است ولكن طعم فهميدن كار حيوان هست سعي كنيد اين چيزها را به دست بياوريد اگر اين مردم خودشان را شناخته بودند متحر و منكر نميشدند كماند ديگر توقع شناختن فضائل ائمه را از ايشان نداشته باشيد ائمه يكپاره جاها فرمايشات ميكردند جايي ديگر بر خلافش ميفرمودند اگر كسي خودش را شناخته باشد ميتواند حرفهاي مختلف زند مثل اينكه انسان ميگويد من ميخورم ميخوابم راه ميروم يك مرتبه برعكسش ميفرمايند يك شبي حضرت فرمودند من ديشب به معراج رفتم شخصي عرض كرد به حضرت كه تو پايت را بلند كن حضرت بلند كردند يك پاشان روي زمين بود اين شخص خواست كه احتجاج كند كه تو چطور به معراج رفتي يك پاي خود را بلند كردي و پاي ديگر را روي زمين گذاري و اگر ملتفت باشيد تو خودت هم همينطور هستي مراتب داري يك وقت ميگويي من نميخورم نميآشامم ميگويي من ميبينم من ميشنوم يك وقت ميخواهي مراتب ديگر از براي خود ثابت كني ميگويي من نميبينم نميخورم من ديدن ندارم و همه اين حرفها راست است و هر كدام سر جاي خود درست است به همين پستا ائمه فرمايشات زياد دارند كسي كه ملتفت باشد ميتواند بفهمد كه كدام يك از فرمايشات ايشان مال كدام مقام ايشان است ديگر غلو و تقصير نميكند ائمه طاهرين مقامات بسيار دارند تمام مقامات كه خدا خلق كرده براي ائمه در هر عالمي آن مقامات را دارند تمام حيوانها گياهها جنها انسانها انبيا مراتب عديده دارند ولكن ائمه طاهرين مقاماتشان بيش از همه مخلوقات است غير از ائمه طاهرين تمام مخلوقات مراتب مخصوص دارند از هر جاي ملك خدا خبر ندارند ولكن ائمه طاهرين جايي نيست كه از وجودشان خالي باشد در همه جا حاضر و ناظرند در تمام ملك خدا از وجود نوح و ابراهيم خالي است از وجود ساير انبيا خالي است جايي در ملك خدا نيست از اعلي تا ادني گرفته از وجودشان خالي باشد محال است و كسي تا اين اعتقادات را نداشته باشد شيعه نيست توي دنيا شيعهشان بدانند مردم ولكن توي آخرت بدتر از سنيها هستند واللّه منكرين فضائل بدتر از سنيها هستند و تا اين چيزها را ملتفت نباشيد شما شيعه نيستيد و چه بسيار از مردم كه لفظ شيعه ياد گرفتند از ننه خود تو را امر كردهاند و اشخاصي چند واداشتهاند كه اينها را بفهمي ائمه طاهرين را تو بايد بشناسي آنطور كه ائمه طاهرين در همه عوالم ظهور دارند ائمه طاهرين مراتب بسيار دارند و در همه مراتب و عوالم ظاهرند بدن دارند پس در همه جا هستند و هيچ جا خالي از ايشان نيست چنانكه خدا همه جا هست و همه جا خدا خداست و محمد و آلمحمد حجتها و واسطههاي آن خدا هستند در دعاي رجب ميخواني و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان ائمه طاهرين امام زمان اثبات كردهاند خدايا تو مقامات داري چه جور مقامات آنطور مقامات كه لاتعطيل لها ولكن اين ملحدين خواستند الحاد كنند آنهايي كه عربي دانند در انسان هم ميآورند لافرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك اگر مفهوم ذهني بود مصدري نميآوردند اينها بندگاني هستند كه مقامات خدا هستند واقعاً به طور حقيقت مقامات خدا هستند مقام يعني ايستادن هرجا كه خدا ايستاده جاي ايستادن محمد و آلمحمد است كه ايستادهاند مردم را هدايت كنند كي ايستاده به جاي خدا پيغمبر آخرالزمان واللّه در امر خلقت و امر اين پستا همينطور است در امر دين كه خيلي واضح است ائمه قائممقام خدا هستند يعني ايستادهاند به جاي خدا خليفه يعني نشسته قائمقمام يعني ايستاده اگر جايي هست كه خدا نباشد ممكن است اميرالمؤمنين آنجا نباشد اگر كسي بگويد اميرالمؤمنين خبر از جايي ندارد بايد اثبات كند كه خدا خبر ندارد ائمه طاهرين مقامات خدا هستند هرجا كه خدا هست ايشان هستند باز اين معرفت خدا نيست بايد بداني كه ائمه در همه عوالم هستند و لاتعطيل لها محض بودن باز اميرالمؤمنين شناخته شده همه جا هستند و متصرف لاتعطيل لها آن تعطيل كه معني دارد خدا آن است كه از حد تشبيه و از حد تعطيل بيرون كني معنيش اين است كه خدا را بيكار كه نداني معني درست آن است كه خدا جايي باشد كه تصرف كرده باشد و قدرتش تعلق به جايي گرفته باشد همه جا قدرت تعلق ميگيرد ابتداءً چيزي كه ميآيد قدرت است حكمت است علم است مشيت است تعلق ميگيرد به مائي آن وقت اشياء ساخته ميشود ائمه مراتب بسيار دارند به عدد عوالم كه خدا خلق كرده يكپاره جاها همه عوالم يكپاره جاها هست عوالم امام ميفرمايند كه خدا هزار هزار عالم خلق كرده واللّه اينقدر خدا عوالم خلق كرده كه از حوصله شمردن بيرون است واللّه در همه عوالم هستند و در هر عاملي كه منزل كردند فبهم ملأت سماءك و ارضك همانطور كه در آسمانند در زمينند و از زمين هم خبر دارند محال است كه خبر نداشته باشند و حال آنكه پر كردهاند به وجود خود تمام عوالم را تمام عوالم را تو به چشم ظاهر نميبيني ببين چشم عقلت كه كور نشده هيچ نگفته كه ميتواني ببيني يكپاره جاها را نشان نميدادند كه اميرالمؤمنين در همه جا هست مردم خودشان كه نميتوانستند نشانشان ميدادند كه اميرالمؤمنين در اين عالم تصرف ميكند و از همين باب است حكايت سلمان قنبر تا آنكه دست كشيدند به چشم قنبر كه قنبر ديد تمام اين آسمانها و زمين تمام عوالم نصف گردو است در دست او تو نبايد عقلت را تابع چشمت كني ميديدند اميرالمؤمنين هست در كوفه نيست يكپارها جاها تعمد ميكردند ائمه شما در هر عالمي يك مرتبه دارند و در آن مرتبه متصرف هستند در تمام آن عالم و پر كردند آن عالم را اگر ايشان پر نكرده بودند هر يك از عوالم را اصلاً مخلوقات ساخته نميشدند ايشان ظاهر شدند در هر عالمي و اجزاي آن عالم را ساختند و خدا آنطور كه بود تعريف كرد از براي اهل آن عالم و ائمه به قدر عوالمي كه خدا خلق كرده مراتب دارند ديگر جايي از ملك خدا را باقي نگذاردهاند هرجا كه ظهور خداست محمد بن عبداللّه پيغمبر است بر اهل آن عالم و ائمه امامان هستند الحمدللّه رب العالمين تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا خدا خداي تمام عوالم است و پيغمبر آخرالزمان نذير همه اين عوالم انما انت منذر و لكل قوم هاد و هادي اميرالمؤمنين است و نوح هادي و منذر همه عوالم نيست نوح بسا آنكه از آن عوالم خبر نداشت و ائمه شما چنين نيستند كه از جايي خبر نداشته باشند هرجا كه خدا خداست ايشان حجت هستند بر اهل آن عوالم ديگر در عالم انبياء ملائكه جنها تمام مخلوقات كه خدا خلق كرده حجت بر تمام و واسطه آنها محمد و آل محمدند و شما ميدانيد تا ظاهر نشوند از براي اهل آن عوالم حجت نيستند پس در هر عالمي كه ظاهر هستند و دارند تصرف ميكنند تصرفات كوني تصرفات شرعي تا در ميانه مخلوقات ظهور داشته باشند خودشان ساخته شده باشند تا خدا را بشناسند پس جايي نيست كه الوهيت خدا و تبليغ ائمه هدي نرفته باشد ابتداءً بايد بدانيد ائمه مراتب دارند واللّه مراتبشان مخصوص عالمي دون عالمي نيست چنانكه در اين عالم درت مام چيزها تصرف كردند به همين پستا در تمام عوالم ظاهر هستند براي مردم و تصرف دارند و در اهل هر عالمي تصرفات خودشان را ظاهر ميكنند اين بود كه در اين دنيا چقدر تصرف كردند كه از سنگ شتر بيرون آوردند و در ميان پيغمبران صالح پيغمبر يك ناقله از سنگ بيرون آورد و حضرت امير دو مرتبه چنين كردند پيغمبر خدا به شخص اعرابي وعده كرده بودند وعده هفتاد شتر كه همه يك رنگ و يك شكل باشند آمد به مدينه حضرت از دنيا رحلت كرده بودند او را بردند پيش ابوبكر از ابوبكر كارسازي نشد او را آوردند خدمت حضرت امير اين بود كه به حضرت امام حسن فرمودند بده شترها را حضرت امام حسن رفت پيش آن كوه و هفتاد شتر از سنگ بيرون آمد به يك ساعت آدم ساختند شتر ساختند نقره ساختند مگر انبياء از سنگ آدم ساختند ديگر به طور نمونه اين كارها را ميكنند در مشرق در مغرب تصرف ميكنند يك وقتي معاويه هرزگي ميكرد خيال ميكردند كه حضرت عاجز هستند حضرت بر روي منبر نشسته بودند و پاي مبارك را به سمت شامات حركت دادند معاويه از منبر به زمين آمد ايشان در همان نقطه كه نشسته باشند در تمام عالم تصرف دارند ولكن چنين نيست كه ببينند گاهگاهي نشانشان ميدادند واللّه در تمام عوالم كه خدا خلق كرده متصرف و ظاهر در آن عالم ايشان هستند و در هر عالمي كاره هستند ايشان و پر كردهاند عالم را پس مراتب را بايد تفريق كرد نه در يكپاره از مراتب مشارك با مخلوقات دارند و يكپاره مراتب مشاركت با مخلوقات ندارند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.
خداوند عالمهاي بسيار آفريده و مراتب بسيار در ملك خود قرار داده ولكن يكپاره عالمها نه خودشان ظاهرند و نه آثارشان براي مردم پيداست در معرفت آن عالمها بايد اكتفا كنيم به فرمايش حجتهاي خدا ولكن يكپاره عالمها خودشان محسوس هستند و يكپاره آثارشان ظاهر است نوع مراتب محسوس شش مرتبه است يكي مرتبه جماديت است كه آنچه ديده ميشود جماديت است آنچه در نباتات و حيوانات و انسانها ديده ميشود جماديت است و آثار هر غيبي را از هر جمادي كه ديديم پي ميبريم به غيبها ماها هم جماديت داريم روح كه بيرون رفت از بدن اين جماديت از تنه درخت روح نباتي كه بيرون رفت اين جماد است همينطور حيوان كه مرد هم روح جمادي هم روح نباتي و هم روح حيواني بيرون رفته چيزي كه مانده جماد است و هكذا انسان كه مرد اين بدن مرده جماد است و آنكه راه ميرفت و محسوس بود جماد است يكي از آن مراتب كه در عالم خداوند خلق كرده و محسوس است مرتبه جماد است از مرتبه جمادي كه بيرون رفتيم آن غيوب خودشان ديدني نيست ولكن آثار تمام آن مراتب از جماد ظاهر شده براي ما اين است كه ميفرمايند النفوس هي اربعة نميخواستند غيوب را تمامش را بيان كنند مثل آنكه اثار ملك و جن از براي ما ظاهر نيست از جن و ملائكه نخواستهاند كه آنها را بفهميم و در اين حديث كميل و حديث اعرابي آن مراتب غيبيه كه آثارشان در اين عالم ظاهر است نفس ناميه نباتيه و نفس حسيه حيوانيه فلكيه و نفس ناطقه قدسيه و نفس كليه الهيه كه روح نبوت و بدن نبوت ميباشد و العقل وسط الكل كه اثار آن عقل از براي ما ظاهر شده ولكن عقل را در شماره اينها قرار ندادند عقل وسط الكل يعني اعلاي همه اينها و بالاهي همه اينها عقل است يعني قطب آنهاست و نسبت آن عقل به تمام روح نباتي حيواني و انساني مثل هم است مثل اينكه قلب وسط است اعضاء در شماره هست ولكن قلب در شماره نيست و با آنها شمرده نخواهد شد تمام اعضاء و جوارح بدن است ما هم يك عقلي داريم ولكن عقل خودمان از آن نفس قدسيه است اين عقل انساني است انبياء هم عقلشان در اين نفس كليه الهيه است و ماها اين عقل را نداريم و اين مخصوص انبياست خداوند در ماها قرار نداده ميفرمايند اول ماخلق اللّه العقل انبياء تمامشان عقل دارند و هيچ كدام اول ماخلق اللّه نيستند آن عقل حقيقي كه اول ماخلق اللّه است مخصوص محمد و آلمحمد است و از اين لطيفتر و پاكيزهتر چيزي نيست از اين است كه نامش عقل است و آن مراتبي را كه خدا ظاهر كرده در اين عالم شش مرتبه است ابتدا مرتبه جماد است بعد مرتبه نباتيت كه آثارش پيداست و بالاتر مرتبه حيواني و روح حيوانيت كه آثارش پيداست مرتبه چهارم روح انسانيت پنجم روح نبوت ششم عقل و همچنين آثار هر يك ظاهر شده كه آنها را از يكديگر تميز ميدهند آثار نباتيت ظاهر شده كه انسان از جماد تميز ميدهد و هكذا آثار حيوانيت و انسانيت تا اول ماخلق اللّه آثارش ظاهر شده كه دخلي به انبياء ندارند ائمه طاهرين در هر مرتبه لباسي و مظهري دارند و اين شش مرتبه كه خدا آثار اينها را ظاهر كرده در پارهاي از اين مراتب همه شريك هستند و در پارهاي از مراتبشان مخصوص خودشان است شركت مراتب ائمه با ساير مردم در پنج مرتبه است ابتداءً در مرتبه جمادي است كه مردم ميديدند آنها در جماديت مشاركت دارند با تمام گياهها سنگها حيوانها انسانها انبياء و علاوه بر اين جماديت نباتيت هم دارند به حسب ظاهر بدن نباتي داشتند مثل خودمان نوعش ولكن جزئياتش تفاوت دارد در روح نباتي و بدن نباتي با جمادات مشاركت ندارند به اين معني كه جماديت دارند نباتيت دارند اما جماديت آنها نباتيت آنها دخلي به اين جمادات ماها و نباتات ماها ندارد نوعش درست است ماها بدن جمادي داريم نباتي داريم آنها هم دارند اما نه اينطور پس به طور نوع شريك هستيم ولكن جماديت آنها نباتيت آنها و هكذا باقي مراتب بايد اينقدر لطيف و شريف باشند كه قابل باشد كه اثار روح اول ماخلق اللّه از آنها ظاهر باشد پس به اين ملاحظه دخلي به ماها ندارند ولكن نوعاً مشاركت دارند يك مرتبه ديگر دارند بعد از مرتبه نباتي است كه آن را روح حيواني ميگويند كه جمادات و نباتات شريك نيستند و حيوانها و انسانها و انبياء شريك هستند و يكي ديگر مرتبه انساني است كه با انسانها و انبياء مشاركت دارند و با غيرشان مشاركتي ندارند بالاتر از اينها روح نبوت است و آن نفس كليه الهيه است كه احتياج به تعليم ظاهري ندارند در اين روح نبوت با انبياء شريك هستند و با ماسواي ايشان هيچ مشاركت ندارند كه آن روح، روحالقدس است كه در بدن ماها نيست در اين روحالقدس در اين روح نبوت و روح من امر اللّه ماها شريك نيستيم و بالاتر از اينكه رفت ديگر مال خودشان است دخلي به انبياء هم ندارد پس ائمه طاهرين كه در جماديت و در نباتيت و هكذا تا روح من امر اللّه شريك هستند با اين مردم بخواهي حاقش را بداني ائمه با هيچيك از مردم شريك نيستند اين مرتبه جمادي كه پستترين چيزها است دارند ولكن نه جماديتشان مثل جماديت جمادهاست نه مثل جماديت حيوانهاست حتي آن نوع جماديت كه ائمه دارند انبياء هم ندارند اين است كه از اين باب است با اينكه همجنس مردم هستند فرمودند لانقاس بنا احد ديگر خودشان را مخصوصي به مرتبه نكردند ائمه صفاتشان لانقاس بنا احد است هيچ چيزي را نميتوان نسبت به ايشان دارد در اين مقاماتي كه به نظر همجنس مردم هستند خصوصياتش را ملاحظه كني اصلاً نه در جماديت نه در نباتيت نه در حيوانيت نه در انسانيت هيچ شباهت و مشاركت ندارند بنده انسان هستم نوح و محمد بن عبداللّه هم انسان هستند انسانيت محمد بن عبداللّه دخلي به انسانيت ما و انسانيت نوح ندارد روحالقدس و ايدناه بروح القدس و نفخت فيه من روحي ولكن آن روحي كه مخصوص ايشان است با همان روحالقدس كه تمام انبياء دارند اصلاً هيچ شباهت ندارد. دليل واضح اينكه جماديتشان و نباتيتشان و هكذا دخلي به اين مراتب مخلوقات ندارد دليلش اينكه جماديتي دارند كه درگرفته است به نار مشيت واللّه پيش اميرالمؤمنين آمديم واللّه پيش همان بدن جماديشان نباتيشان مشيت خدا اينجاها نشسته بايد پيش آن جماد رفت و در جمادهاي ديگر روح مشيت توش نيست پيش سنگ بروي مشيت توش نشسته قدرت به او تعلق گرفته ولكن قدرت توش نشسته قدرت من امر اللّه روح من امر اللّه توي جمادها نيامده ولكن در بدن جمادي ايشان ميتواني بگويي آمده چرا كه ايشان قدرت خدا و مشيت هستند خزينه علم خدا هستند حتي آنكه پيش مرده ايشان ميتوان اين نسبتها را داد و پيش مرده نوح نميتوان گفت به نوح ميتوان گفت كارهاي خدايي از دست تو ظاهر ميشود ولكن تو قدرت خدا هستي گردنت را ميزند دليل واضح اينكه مراتب ائمه دخلي به مراتب ساير مخلوقات ندارد جماديتشان نباتيتشان و هكذا حيوانيتشان و ساير مراتبشان هيچ دخلي ندارد مناسبت ندارد نگاه ميكني جماديتشان نباتيتشان درگرفته است به نار مشيت خدا و جمادها واللّه قابل نيستند كه مشيت توي آنها بنشيند لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه چون كه مردم خيالشان اين بود كه اگر خدا قرآن بر آنها نازل ميكرد ميتوانستند طاقت بياورند اين است كه خدا تعبير به كوه ميآورد كه اگر بر كوه نازل ميكردم پاره پاره ميشد ديگر شما طاقت ميآوريد واللّه پيش اين جمادها در توي اين جمادها واللّه شأني از شئون مشيت نميگنجد اين و ربالارباب هيچ نسبت نميتوان داد دليلش جماديت ايشان است كه درگرفته و جمادهاي ديگر درنگرفته است و همينطور برو بالا در حيوانيت شريك هستند با تمام حيوانها و حيوانيتشان اصلاً مثل اين حيوانها نيست حتي حيوانيت انبيا شما بشناسيد ايشان را واللّه پيش عباشان ميروي نبايد كشف سبحه كرد اول توي آن نفس قدسيهشان دميده شده آن روح مشيت تا آنكه آمده حتي در بدن جماديشان دميده شده و به بدن جمادي ايشان ميتوان اين نسبتها را داد ائمه در جماديت مثل جمادها در حيوانيت مثل حيوانها و هكذا روح اللّهشان هم مثل روحالقدس انبياء نيست چرا كه خدا خودش گفته و لقد اوحينا روحاً من امرنا خدا دميده نميشود ولكن روحش دميده شده كه آن مشيت باشد خدا خودش تعبير به نار به نور به روح آورده مشيت در تمام مراتب ائمه دميده شده و در مراتب غير ايشان دميده شده نه اينكه خدا نخواسته دميده شود اينها قابليت آن روح را نداشتهاند واللّه اگر شأني از شئون مشيت را بيندازي فاني ميشوند واللّه قابل نيستند مشيت در جماديت حتي جماديت انبياء بنشيند يا نباتيت نباتها حتي نباتيت انبياء بنشيند يك وقتي چون كه از ائمه شنيده بودند كه ائمه ميفرمودند اسرار در پيش ما هست كه هيچكس طاقت شنيدن آنها را ندارد و آن اشخاص معلوم كه ايمانشان ضعف داشت كه فرمودند كه اصلاً هيچكس طاقت ندارد هي التماس ميكني كه ميخواهم به ما بگويي و سه نفر بودند از علما ميديدند خيلي اسرار ياد گرفتهاند از ائمه گفتند ميخواهيم شايد كه ماها هم ياد بگيريم حضرت فرمودند شما طاقت نداريد آن وقت فرمودند اگر بلايي بر شما آمد تقصير خودتان است من شما را خبر كردم آن وقت يك كلمه فرمايش كردند يكي در همان آن مرد و يكي ديوانه شد و سر به بيابانها گذارد و يكي ديگر پير شد و ريشش مثل پنبه سفيد شد و شما ببينيد يك علمي از علوم ائمه اظهار كند بنيهها فاني ميشود سلمان خيلي چيزها ميدانست ولكن بسياري از علوم بود كه اگر اميرالمؤمنين ميفرمود سلمان ميمرد ديگر سلمان اصلاً اظهار نميكرد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن نوح نميگنجد ديگر خيلي آسان است شما بالا برويد اميرالمؤمنين در ظاهر و باطن انبياء تصرف دارند انبياء مثل مرده در دست غسال هستند و روح اميرالمؤمنين توي بدن هيچ بزرگي نيست ولكن او در تمام مراتب بزرگان افتاده سلمان ديدنش مثل ديدن ما نيست هر كار ميكنند كارهاشان منسوب به ائمه است ولي محال است كه روح بالا در بدن ايشان بگنجد انبيا بعد از ائمه طاهرين افضل از همه مردم هستند با وجود اين روح در هيچ يك از مراتب انبيا دميده نشده و واللّه محال است دميده شود ائمه علومي دارند كه تعليم انبيا ميكنند كه بزرگان متحمل نيستند و اگر يكپاره از علوم دارند كه اگر از براي نوح بگويند و تعليم او كنند فاني ميشود نمونهاش را ميخواهيد مردم بناشان بناي فكر نبوده حضرت موسي مكرر ميآمد پيش قوم كه خدا با من حرف زده و عقل مردم و عقل قوم موسي كم نبود ميگفتند ما تا صداي خدا را نشنويم باور نميكنيم و قوم موسي هفتصد هزار نفر بودند و كارهاي خدا از روي حكمت بود ميخواست كه مردم بفهمند مقامات ائمه را حضرت موسي فرمود كه خدا فرموده هفتصد هزار نفر اشخاصي چند انتخاب كن پس هفتاد نفر را انتخاب كردند و اين هفتاد نفر خلاصه قوم موسي بودند آن وقت گفتند هفتاد نفر آسانتر است و اختار موسي قومه سبعين رجلاً لميقاتنا يك طوري شد كه موسي با خدا مناجات كرد ديدند يكپاره رعد و برق ظاهر شد ابتدا اين بود كه صداي خدا را بشنوند بعد گفتند ما ميخواهيم خود خدا را ببينيم رب ارني انظر اليك شما ديگر ملتفت باشيد خدا به موسي وحي كرده بود حضرت موسي ميگفت من حيا ميكنم قوم ميگويند ميخواهيم تو را ببينيم حضرت موسي عرض كرد رب ارني انظر اليك يعني اين قوم همچه تمنايي دارند قال رآني ولكن انظر الي الجبل خدا ظاهر شد ولكن يك نوري از خدا ظاهر شد و آن هفتاد نفر ظاهراً بهترين قوم بودند ولكن از همه بدتر بودند آنها مردند به درك فلما تجلي ربه للجبل فجعله دكاً و خر موسي صعقا آنها كه هيچ موسي غشي كرد در يك حديثي ميفرمايند چه نوري بود كه موسي طاقت نداشت و همه آنها هلاك شدند و كوه با خاك يكسان شد و در يكپاره از احاديث هست كه موسي مرد بعد خداوند زنده كرد او را ميفرمايند قومي از ما هستند در شيعيان ما و اسم آنها كروبيين است كه آن طرف عرش هستند ميفرمايند اگر نور يكي از آنها را خداوند قسمت كند بر همه اين مردم كفايت ميكند آنها را شما هي فكر كنيد موسي طاقت نداشت نور يكي از كروبيين را كه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين است طاقت نداشت ديگر طاقت نور اميرالمؤمنين را دارد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن دميده شود موسي تاب ديدن يكي از نور كربيين كه شيعيان اميرالمؤمنين هستند طاقت نداشت ديگر طاقت نور او را دارد. به همين پستا آن مراتبي كه آنها در عالم مخلوقات دارند واقعاً هيچ شباهت به اين مراتب ندارد بدن جمادي داشتند و بدن جمادي غير ايشان سايه دارد و بدن جمادي آنها سايه نداشت بدن نباتي داشتند به طور ظاهر فرق داشت بخصوص حضرت قائم تعمد ميكردند ولكن خودشان بيشتر تعمد ميكردند كه جور مردم راه ميرفتند و حضرت قائم وقتي متولد شد كه يك هفته به قدر يك ماه اين بچهها بزرگ ميشدند و در يك ماه به قدر يك سال اين بچهها و حضرت امير در مدت عمر خودشان هفده من جو ميل كردند و اين بدن و اين بدن نباتي ماها طاقت ندارد با وجود آنكه آن بزرگوار با آن قوت و با آن شجاعت واللّه دو مثقال روزي روزي دو مثقال غذا ميشود چه ظهور كه آن حضرت هفده من جو خوردند فرمودند من تعجب ميكنم چطور خوردند واللّه اگر رأي مباركش قرار ميگرفت واللّه اصلاً غذا نميخوردند محض همراهي مردم كه مردم انس بگيرند وحشت نكنند خيلي جاها تعمد ميكردند به جور مردم راه رفتند كه مردم خودشان را به ايشان قياس نكنند از ائمه چيزي دفع ميشد ولكن از مشك و عنبر بهتر بود كه زمين ميبلعيد از اين باب است كه جماديتشان مثل مردم نيست و هكذا اينها مقامات مشتركه است ولكن مقامات مختلفه دارند كه هيچيك از آنها را كسي ندارد حتي انبيا و آن مقامات مخصوص محمد و آلمحمد: است.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بعد الحمد و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: ان نفوس هذه المكونات الجسمانية الي آخر.
تمام ارواح غيبي و تمام اشخاص غيبي كه خداوند آنها را در عالمهاي ديگر خلق كرده غير از عالم دنيا تمام آن روحها و اشخاص غيبي اگر بايد در اين عالم ظاهر شوند كه ما يقين كنيم تا يك بدن جسماني نداشته باشند محال است كه ما بتوانيم پي ببريم تمام ارواح كائنةً ماكانت و بالغةً مابلغت تمام آنها را ممكن است كه ما پي ببريم راهش اين است كه تا بدن جمادي نداشته باشند از براي آن آثار غيبيه نسازند محال است كه كسي بتواند پي برد بدون استثناء هر مرتبهاي پستاش اين است كه خدا ابتداء بدني بسازد توي اين دنيا كه شما او را ببينيد چطور است يك وقت حكم كنيد كه تمام عوالم پستا اينطور است ديگر در هر عالمي عالم غيب و شهاده هست پستاي صنعت خدا اين است و غير از اين داخل محالات است هر غيبي كه عالم شهاده بايد ظاهر باشد راهش اين است كه بدن جمادي برايش بسازند توي اين دنيا بدن جمادي اين دنيا بسازند در عالم بدن جمادي مثالي از براي نفس بايد بسازند در عالم جنها چون ماها كار دست جنها نداشتهايم خداوند بدن از عالم ما از براي ايشان نساخته همچنين ماها كاري دست ملائكه نداريم ملائكه مشغول كار خودشان هستند ما ك ار دست آنها نداريم هستند در ملك خدا ولكن ماها كار دستشان نداريم يقين ما به بودن ملائكه و جنها به واسطه خبر انبيا است چون انبيا خبر دادهاند كه جنها هستند ملائكه هستند ما يقين كرديم همچنين اشخاصي كه پا به اين دنيا نگذاردهاند اگر يك وقتي بايد ظاهر شوند بايد بدن جمادي بگيرند و لو جعلناه ملكا اگر بنا باشد جبرئيل بيايد جبرئيل هم بايد كه يك بدن جمادي بگيرد در زمان انبيا جنها بدن ميگرفتند يا اينكه شيطان را بخواهند ظاهر كنند بايد بدن جمادي بگيرد و در زمان رسول خدا ظاهر ميشد به صورت منافقين به صورت يكي از اين منافقين و به صورت آخوندها ظاهر ميشد نماز ميكند روزه ميگيرد ركوع و سجود را طول ميدهد در زمان رسول خدا گاهگاهي ظاهرش ميكردند ابوبكر كه ابتدا روي منبر نشست كسي اقدام نميكرد به بيعت او يك وقت ديدند يك پيرمردي آمد با ردا با عصا يواش يواش با ابوبكر بيعت كرد گفت سالها من انتظار ميكشيدم با تو بيعت كنم وقتي كه آن شيطان بيعت كرد مردم ديگر هم بيعت كردند از عنايتهاي خدا اوقاتي كه پيغمبري يك امامي ظاهر است او را ظاهر ميكردند ولكن حالا در غيبت امام اسباب گمراهي ميشود حكمتي در ظهور جنها نبوده چرا كه طبعشان طبع بازيگري است حتي آن مؤمنينشان از بس بازيگر هستند اگر بدن جمادي ميگرفتند و توي مردم راه ميرفتند مردم را خراب ميكردند اين است كه بابش را مسدود كردند نوع مطلب اين است كه هر مرتبه را كه بخواهند ظاهر كنند راهش اين است كه بايد يك بدن جمادي از برايش بگيرند اين مردم چون توي راه خدا نيستند مردم قبول نميكردند كه جبرئيل نازل ميشود بر پيغمبر، پيغمبر تعمد ميكردند جبرئيل نازل ميشد به صورت دحيه كلبي آن وقت ميفهميدند جبرئيل است ميديدند شخصي نشسته به صورت دحيه دارد كارها ميكند آن وقت قبول ميكردند هر غيبي كه بايد در اين عالم ظاهر باشد يك بدن جمادي تا از برايش نسازند در عالم ما ظاهر نخواهد شد يك مرتبه هست كه هميشه اختصاصش اين نبوده كه هميشه ظاهرش كنند گاهگاهي ظاهر ميكنند مثل ملائكه و شياطين ولكن مراتبي كه خواستهاند ظاهر باشند مثل روح نباتي كه خواستهاند هميشه ظاهر باشد و شما ملتفت باشيد هر جمادي نماينده روح نباتي است جمادات مخصوص ميخواهد تا جمادي نباشد محال است كه ارواح غيبيه ظاهر شوند آن تخت جمادي را ميخواهيد به عرش تعبير بياريد به كرسي تعبير بياوريد كه هر روحي تختش جمادات است يكپاره جمادات است كه اصلاً قابليت از براي روح نباتي ندارد مثل سنگها كلوخها معادن ظاهرشان باطنشان همهاش جماد است يكپاره جمادات هست كه قدري پستتر هستند كه قابل هيچ نمايندگي از براي ارواح غيبيه ندارند جماد هستند ولكن اينقدر پست هستند كه قابل نيستند از براي روح نباتي اگر ممكن بود كه محل ظهور روح نباتي باشند خدا درشان قرار ميداد خدا كه عرض ندارد با كسي فيض خدا بر سبيل استعداد است اگر قابل بودند قابل روح نباتي خدا قرار ميداد و در ميانه جمادات يكپاره جمادات ترقي كردهاند لطافت پيدا كردهاند قابل از براي آن روح شدهاند و به همين پستا بالا ميرود نه هر جمادي قابل است از براي ظهور روح حيواني مثل درختها كه قابل نبودهاند و زنده به روح حيوة نشدهاند و محل ظهور روح نباتي بايد يك آبكش نازكي باشد تا محل ظهور آن باشد خدا ميتواند كه سنگ را خراب كند و رطوبتي در او قرار بدهد كه مناسب روح نبات باشد. شما ملتفت باشيد آن وقت خدا جماد قابلي از براي آن نباتي ساخته است دخلي به اين سنگها ندارد عرض من سر اين جمادات است كه از نباتات جدا شدهاند و مثل معادن طلا و نقره طلا و نقره هم مثل جمادات است مثل سگ و كلوخ هستند بله حرفي كه هست در عالم جمادات طلا و نقره اشرف هستند از سنگ ولكن روح نباتي نسبت به طلا و نقره و سنگ و كلوخ مثل هم است و هكذا بالا برويد آن جماداتي كه قابل شدهاند از براي روح نباتي حالا آن جماد نميشود كه قابل روح حيواني باشد بايد جماد بخصوصي باشد درخت چنار كه خيلي بزرگ است ولكن گياه در عالم نباتات با آن درخت چنار چنار خيلي بالاتر است ولكن هر دو نسبت به روح حيواني يكطور هستند و نه هر جمادي قابليت دارد از براي روح انساني همينطور كه اين شتر قابل نيست از براي روح انساني همينطور است ميل روح انساني در بدن حيوانات قويه نمينشيند پس آن بدن جمادي كه روح انساني توش نشسته بدن جمادي انسان است كه دخلي به بدن جمادي حيوانها و نباتها ندارد باز آن بدن جمادي كه درگرفته است به روح انساني آن بدن قابل نيست از براي روح نبوت اگر بود كه روح نبوت در بدن جمادي انسان بنشيند خداوند قرار ميداد اين اشخاصي كه ساخته شدهاند واللّه محال است كه روح نبوت توش بنشيند و همينطور در پارهاي از جمادات كه ترقي كردهاند علاوه از اين مراتب درگرفتهاند به روح نبوت باز يك جمادي ترقي به اينقدر كرده كه روح اول ماخلق اللّهي توش نشسته واللّه انبيا را هر كارشان كنند نميشود كه محل ظهور اول ماخلق اللّهي باشند بايد يك جمادي بگيرند كه از همه جمادها لطيفتر باشد تا آنكه بتواند آن روح توش بنشيند ديگر روح اول ماخلق اللّهي محال است كه توي بدن جمادي انبيا و انسانها و هكذا ساير ابدان جمادي مراتب ديگر و انشاء اللّه حالا ديگر زيرآب تناسخ زده ميشود اصل تناسخ از مذهب گبرها است تناسخ معنيش اين است···
(درس اول)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
از جمله چيزهايي كه خداوند عالم در انسان خلق كرده است براي اينكه حجتش را تمام كند اين است كه ملتفت باشيد انشاء اللّه كه انسان خير و شر خودش را نميداند ملتفت باشيد حتي يك غذايي كه به تجربه هم به دست آورده كه آن خوب است يك مرتبه ميبيني ضرر دارد.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم ساير حيوانات را طوري خلق كرده كه هر گياهي كه بخورند سازگار وجودشان باشد و هرچه را نخورند مناسبشان نباشد و هرچهرا ميل كردند صلاحشان در همان است و هرچه را ميل نكردند فسادشان در آن بوده و طبيبي لازم ندارند ولكن انسان اينطور نيست و خدا تعمد كرده كه انسان را اينطور آفريده كه چه بسيار چيزها را ميل ميكند ميخورد و ضرر دارد و چه بسيار چيزها را كه ميل ندارد به خوردن آن و حال آنكه نفع دارد مثلاً درددل ميشود بايد دوا بخورد فلوس را مثلاً ميل ندارد بخورد ولكن در وقت ناخوشي صلاحش در خوردن آن است پس خلق منافعي دارند و مضاري دارند يعني بعضي چيزها نفع دارد و همه ميفهميم و يك پاره چيزها ضرر دارد و همه ميفهميم ولكن يكپاره چيزها هست كه نفعها و ضررهاش را نميدانيم. پس خداوند عالم در ميان اين انسانها پيغمبراني خلق كرده كه ايشان ميدانند چه چيز نفع دارد و چه چيز ضرر دارد و خدا انتخاب كرده است از تمام بشر آنها را و مرادات خودش را به آنها ميگويد. پس آنچه را كه خير مردم در آن بوده به ايشان گفته و هرچه را كه انبيا امر ميكنند نه اين است كه خدا متشخصتر ميشود كه مردم اطاعتش را بكنند يا اگر مردم اطاعتش را نكنند از الوهيتش چيزي كم شود ولكن آنچه را كه گفتهاند بكنيد همه منافع خودمان بوده حالا ما منفعتمان را نميدانيم او ميداند و هرچه را گفتهاند نكنيد ضررمان در آن بوده و اين نفعها و ضررها را خودمان نميدانيم چرا كه سهو داريم نسيان داريم خطا داريم جهل داريم پس خداوند عالم پيغمبران را به سوي خلق ميفرستد كه دانا باشد و مثل طبيب حاذقي كه هزار مرتبه علمش از اين اطبا زيادتر باشد پس ايشان دانا هستند به منافع تمام خلق و دانا هستند به ضررهاي تمام خلق و غافل نباشيد كه از همينها است كه صفت پيغمبر معلوم ميشود و كسي خواسته باشد پيغمبر را بشناسد از همينها ميشناسد حالا ما خواسته باشيم منافع خود را بفهميم بسا منفعت يك چيز را ميتوانيم بفهميم ولكن حجت خدا كسي هست كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ما نقصوا شيـًٔ اتمه لهم و حجت را او وضع ميكند كه مؤمنين در شرق و غرب عالم هرچه را زياد كنند آنها كم كنند و هرچه را زياد كنند مثلاً حجت در مكه منزل او است اولاً بايد مطلع باشد به حال مردم و بايد ابلاغ كند امر خدا را به همه مردم و اين مؤمنين چون سهو داشتند شخص بيسهوي را آقاي ايشان قرار داده و چون نسيان داشتند شخص بينسياني را بزرگ ايشان قرار داده و در شرق و غرب عالم هر مؤمني كه زياد كن ايشان كم ميكنند و هرچه كم كنند او زياد كند پس ارسال رسل و انزال كتب را فكر كنيد از براي همين است كه مردم را نجات بدهند و نجات بدهند معنيش اين است كه چيزهايي كه ضرر دارد برايشان نگذارند كه به ايشان ضرر برساند و هرچه نفع دارد به ايشان برسانند و هر قدر اين طبيبها دانا باشند ادعاي عصمت نميتوانند بكنند يك وقتي فلان طبيب حاذق دانا بگويي اشتباه نميكند محال است هركس سهو دارد و سهو ميكند و خدا معصومين را نگاه ميدارد و عاصمشان خداست و المعصوم من عصمه اللّه كسي را كه خدا حفظ ميكندمحفوظ و معصوم ميماند و كسي را كه خدا حفظ نكند البته خودش خودش را نميتواند حفظ كند و ساير مردم خدا متعهد نشده كه حفظ كند و عاصم آنها باشد و نگذارد كه چيزهايي بد به ايشان برسد.
پس غافل نباشيد كه وضع حجت اين است كه در شرق و غرب عالم مؤمني باشد اولاً كه ميرساند دين خود را به هر نحو كه باشد مثلاً يك مرتبه هاتفي صدا ميكند يك مرتبه گرگ را ميفرستند مثل آنكه از براي ابوذر فرستادند كه آمد حمله كرد به گله او از هر طرف آن را زد از طرف ديگر آمد آخرالامر ابوذر گفت عجب گرگ بيحيايي هستي آن گرگ نشست و گفت بيحياتر از من اهل مكه هستند كه خدا پيغمبري در ميان آنها فرستاده و ايمان نميآورند ابوذر گفت حالا من چه كنم و گوسفندانم را به كه بسپارم گفت گوسفندانت را به من بسپار من آنها را ميچرانم و محافظت ميكنم.
پس غافل نباشيد كه حجت خدا تمام است و اين خدايي كه حجتش تمام است يك طوري ميكند كه شك را از دلها بردارد باز توي همين حرفها مردم درست فرونرفتهاند ولكن شما انشاء اللّه ملتفت باشيد كسي كه يك حرفي بزند و معلوم نباشد كه اين راست است يا دروغ حجت تمام نيست و كسي يك كاري بكند و معلوم نباشد كه سحر است يا معجزه يا تدبيري ديگر مادام كه مردم در شكند حجت خدا تمام نيست و اين حرفها هميشه مخصوص اهل حق بوده و ميدانستهاند حتي عرض ميكنم كافر را خدا راه را به او مينماياند به طوري كه توي دلش هم شك نداشته باشد كه اين امر خداست يا نه پس وقتي كه يقين كرد كه امر چنين است ميگويند حالا ميخواهي بگير مفت خودت و اگر نميخواهي اين جهنم است پس كسي كه در شك است در معجزه پيغمبري كه آيا اين سحر است يا چشمبندي است و مادامي كه اينطور است حجت خدا تمام نيست چرا كه شك بياختيار وارد انسان ميشود و كسي شك را عمداً پيش خودش نميآورد قهراً جهل وارد ميآيد حالا در چيزي هم كه شك كرد شك بياختيار وارد ميشود و از يكپاره چيزها مظنه ميكنند و اين مظنه هم بياختيار وارد ميشود كار انسان نيست چرا كه معقول نيست كه كسي تعمد كند كه جهل و شك را پيش خودش بياورد. پس شك و مظنه بياختيار وارد ميشود اين است كه نميگويند وقتي در نماز شك كردي ميان دو و سه اين شك را بردار چرا كه تكليف مالايطاق است ولكن حكمش چيست حكمش اين است كه ارگ در ميان دو و سه شك كردي بنا را بر دو يا بر سه بگذار و حكمش از جانب خدا يقين است ولكن شكي كه حاصل شده بياختيار آمده حالا اگر بگويند چرا توي دلت شك داري تكليف مالايطاق نميكند و كاري كه انسان تعمد ميكند اين است كه چشم خودش را هم ميتواند باز كند و هم ميتواند بهم بگذارد و علم هم بياختيار وارد ميشود و خداوند عالم اينقدر امر خودش را واضح ميكند و تكرار در معجزات به جهت همين است و الاّ يك مرتبه شقالقمر كردند كفايت ميكند ولكن محض ترحم بر خلق است كه هي معجزات ميآورند و اين پيغمبر ما 9 ابتداءً كه تولد كرد در تاريكيها روشن بود و اشهد انك كنت نوراً في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة و وقتي كه متولد شد رسولخدا 9 ابوطالب خواست برود داخل اطاق شود ديد روشني پيداست گفت نور چراغ است گفتند اين نور محمد است و اينكه رسول خدا 9 هميشه در تاريكيها روشن بود كفار و منافقين هم ميديدند و يك وقتي نسبت به عايشه دادند و اين كفار و منافقين به آن بزرگوار ميگفتند كه خدايي كه نگذاشته كه سايه بدن تو بر زمين بيفتد آيا اين خدا ميگذارد كه زن تو فلان كار را بكند ببينيد منافقين هم انكارش نداشتند و اين پيغمبر چند دفعه در آفتاب راه رفته هر وقت كه در آفتاب راه ميرفت سايه نداشت و هر وقت كه در تاريكيها راه ميرفت روشن بود و هركس هم كه همراه پيغمبر بود ميديد كه روشن است و محتاج به چراغ نبودند.
باري ملتفت باشيد كه حالا اگر كسي بيايد سر به قدم كسي بگذارد و اخلاص د اشته باشد آن وقت معجزه از براش اظهار ميكند چنين نيست بلكه ايشان اظهار معجزه از براي دوست و دشمن ميكردند حالا اين صوفيه اينجور گولكاريها را دارند كه ميگويند شما بياييد به ما اخلاص بورزيد آن وقت كرامات ما را ببينيد و اين پيغمبر 9وقتي كه طفل بودند غالب اوقات در خانه ابولهب بودند و همان زنش حمالهالحطب خيلي پيغمبر را دوست ميداشت و وقتي كه آن حضرت مبعوث به پيغمبري شد اين ابولهب منكر بود و ميگفت چه داري و به چه سبب ادعاي نبوت داري؟ ميفرمودند من معجزات دارم خارق عادات دارم و ميگفت من نميآيم كه معجزهات را ببينم و اين پيغمبر 9 كه رؤف و رحيم است و او زور خودش را ميزند كه نجات بدهد و هر قدر اذيتش هم بكنند دست از كار خودش برنميدارد و اين كفار و منافقين نميخواهند كه خارق عادت را ببينند ولكن اين خارق عادت به زور وارد خانههاي آنها ميشود چنانكه شقالقمر كه كردند همان ابولهب هم ديد ساير يهود هم ديدند. پس عرض ميكنم خارق عادت را به زور ميآورند در ميان مردم چرا كه اين مردم طالب حق نيستند و خدا هم ميداند و عرض ميكنم كه كفار و منافقين و مؤمنين تمامشان خواه بخواهند خارق عادت را ببينند و خواه نخواهند و هرچه اصرار كنند كه نبينند يك مرتبه حق وارد بر آنها ميشود به طوري كه توي دلشان نتوانند انكار بكنند و شك داشته باشند اگرچه به زبان بگويند كه شك داريم و حق چنان روشن است كه خدا شك را از كفار و منافقين هم برميدارد و اسباب شك برداشتن اين است كه اينقدر اظهار معجزات و خارق عادات ميكنند كه يقين كنند اين از جانب خداست حالا بر فرضي كه با زبانش بگويد انه لكبيركم الذي علمكم السحر وقتي كه موسي عصايش را انداخت و يكجا عصاهاي سحره را بلعيد طوري بود كه فرعون هم نتوانست انكار كند سحره هم ريسمانهايي كه داشتند عصاهايي كه داشتهاند افتاده و مار شدند و وقتي كه او انداخت و معجزه او را ديدند اين سحره به سجده افتادند و فهميدند كه اين كار سحر نيست و فرعون هم در جايي بود و ديد كه اينها كيد كردند گفت انه لكبيركم الذي علمكم السحر و شما در خلوت با هم درست كرديد و شاگرد او بودهايد و محض اينكه مردم را گول بزنيد اين تدبيرات را ميكنيد آنهايي هم كه پيش فرعون بودند بلي بلي گفتند از براي فرعون آن وقت موسي رفت پيش فرعون و گفت تو ميداني كه اين كار من سحر نيست و اگر سحر بود اول خدا مرا باطل ميكرد حالا اگر قبول ميكني اهل نجات هستي و اگر قبول نميكني اهل هلاكتي و اين فرعون توي دلش شك نداشت ولكن به زبان ميگفت من شك دارم و خدا فرعون را عذاب ميكند يكي آنكه يقين داشت كه حق است و انكار كرد يكي آنكه به زبان ميگفت من شك دارم پس حق را خداوند عالم طوري ميآورد توي دلها كه شك نكنند و حق هميشه ظاهر بوده و ظاهر خواهد بود و حقي را كه بايد مردها و زنها و ملاها و عوام الناس بفهمند معلوم است كه بايد واضح باشد و چيزي كه مخصوص ملاها است آن است كه آنها بنشينند با آنها حرف بزنند و چيزي كه مخصوص مردها است حرفهايي است كه با آنها ميزنند ولكن معجز طوري است كه از براي همه كس ميآورند و هركس انكار حق را نكند خواه مرد باشد يا زن باشد او را عذاب ميكنند و امري را كه خدا ميخواهد همه مردم بدانند آن را تبليغ به همه كس ميكند و اسم اين امر ضرورت ميشود. اين است كه ضروريات دين را همه مردم ميدانند پس امري كه عام است و همه كس بايد بداند شرطش درس خواندن و رياضت نيست چرا كه حجت خدا طوري است كه تمام مكلفين ميتوانند بفهمند از عامي و عارف و مكرر عرض كردهام كه اين ضروريات دين در نزد خداوند عالم محكمتر است از معجزات چرا كه آن معجزات مقدمات اين ضروريات است ذيالمقدمه از مقدمه بزرگتر است پس ضروريات دين از شقالقمر بالاتر است چرا كه آن شقالقمر براي اثبات ضروريات اظهار كردهاند و اين كار را نكردند كه مردم تماشا كنند پس اين معجزات را ميآورند كه شك از دل مردم بردارند.
پس غافل نباشيد كه هميشه در هر ديني و مذهبي هر امر عامي را كه خدا از براي تمام خلقي كه قابل تكليف باشند يعني ديوانه و خرف و طفل غير مميز نباشند پس امري كه چنين شد اسمش ضرورت دين و مذهب است يعني هر كسي وارد دين و مذهب شد ميداند كه سگ نجس است و شراب حرام است و سركه حلال است. پس خداوند اينطور دين و مذهبش را واضح ميكند حالا هركس ايمان آورد او را نجاتش ميدهند و هركس ايمان نياورد اهل هلاكت است و بلعم باعور شخص ملايي بود و يكپاره فالها و خوابها ميديد از براي مردم و درست هم ميگفت و يكپاره تصرفات داشت مثل اينكه وقتي كه مينشست و درس هم ميداد صدايش تا چهار فرسخ ميرفت و غرغر آسمان نبود و مردم تا اين چهار فرسخ مينشستند و در زمان موسي بود ولكن چون ايمان نداشت خدا ميفرمايد مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث. پس ملتفت باشيد كه خارق عادات و معجزات از براي اين است كه شك و شبهه از دل مردم بردارند و يقين كنند اوامر و نواهي خدا را حالا تو ايمان بياور تا نفعش به تو برسد تو حق را قبول كن كه نفعش عايد تو شود تو باطل را تكذيب كن كه از براي تو نافع است پس تمام اين كارها را به جهت نفع تو قرار دادهاند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس دوم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
از جمله اموري كه بسيار واضح است اين است كه از براي انسان بعضي چيزها نافع است و بعضي چيزها ضرر دارد و اين داخل بديهيات است. پس اين انسان طوري خلق شده كه مثل حيوانات كه آنچه منافع وجودشان است به آن ميل ميكنند و آنچه ضرر دارد از آن اجتناب ميكنند نيست خدا اين همه حيوانات را خلق كرده و هرچه مناسب طبعشان است ميخورند پس منافعي كه مجهولشان باشد خدا خلق نكرده و جوري خلقشان كرده كه بهر علفي كه ميل كردند و خوردند مناسب وجودشان است و هرچه را نخوردند منفعت نداشته ولكن انسان تعهد كرده است خداوند عالم و او را مطلع بر منافع خودش نكرده است چنانچه مطلع بر مضار خودش پس چه بسيار غذاهايي كه يك وقتي مناسب است و وقتي ديگر ضرور دارد و چه بسيار طعمهايي ك ه انسان بدش ميآيد و از براي انسان نافع است پس انسان را خدا طوري خلق كرده است كه منافع وجود خودش را نداند و چيزهايي كه از برايش ضرر دارد عمداً خدا اينطور قرار داده كه نداند و اين انسان همينقدر كه قابل تربيت باشد ميفهمد كه منافعي دارد و يكپاره چيزها ضرر دارد اين را ميفهمد اما حالا نافعها كدام است آن چيزهايي كه ضرر دارد كدام است نميداند و اين كليهايست و بابي است كه يفتح منه ابواب كثيرة از همين جهت است كه آن كسي كه حجت است و از جانب خداست و آمده است از براي نجات خلق تمام منفعت خلق را ميداند و تمام چيزهايي كه به اين خلق بايد برسد ميداند و ميتواند برساند و ميتواند هر كسي را به منفعت خودش برساند و ميتواند هر كسي را از مضارش منع كند و ديگر كلمات توي هم ريخته ميشود ولكن يك باب است و حجت خدا چرا بايد شاهد بر خلق باشد مردم فكر نميكنند اصلاً و خداوند عالم به ائمه خطاب ميفرمايد كه شما شاهد بر خلق هستيد و رسول شاهد بر شما است و شما شهداء بر خلق هستيد حالا مردم خيالشان ميرسد كه اينها شاهدند كه بايد پيش خدا شهادت بدهند و خدا محتاج نيست كه شاهد بخواهد قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم پس خدا خلقي را خلق كرده كه جاهلند به منافع خودشان و جاهلند به اين ضررهايي كه هست توي دنيا و اين منافع چند تا است نميشود شمرد و مضارها را نميشود شمرد كه چقدر هستند ولكن كسي كه حجت خداست ميداند كه چه چيز براي فلان كس ضرر دارد و چه چيز از براي كي نفع دارد يا ضرر دارد و چه چيز تا فلان وقت نافع است و تا فلان وقت ضار است.
پس غافل نباشيد كه حجت خدا معنيش اين است كه ناخوشهايش را در شرق و غرب عالم بشناسد و هرچه دواي آنها است بداند و محض اينكه بداند چه براي آن ناخوش خوب است به كار آن ناخوش نميخورد و ناخوش را بايد دوا به حلق او بريزد و تمام اينها از براي اين است كه حجت خدا دانا است به منافع خلق و دانا است به ضررهاي اين خلق و اين علمي است كه تعظيم ميكردند اين علم را و شما انشاء اللّه اهلش خواهيد بود و اين علم است كه از جميع علوم بالاتر است يك وقتي فرمايش مي كردند كه ما يك علمي داريم كه هيچ كس از آن علم بهرهاي نميتواند ببرد راوي عرض كرد كه اين علم ماكان و مايكون است فرمودند علم ماكان و مايكون را داريم ولكن اين علم يك چيزي ديگر است آن وقت راوي عرض كرد آن علم قرآن است كه در سينه شما است كه بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم فرمودند آن علم كه من تعريفش را ميكنم از علم قرآن بالاتر است عرض كرد آن علم جفر است يا علم صحيفه فاطمه است؟ فرمودند اينها را هم داريم ولكن آن علم، علم ديگري است. حالا شما ملتفت باشيد كه نوع ماكان و نوع مايكون را ميشود به دست آورد نوع عدد خلق را ميشود به دست آورد كه خدا چقدر خلق كرده و چقدر خلق ميكند ولكن آن علمي كه خيلي تعظيم كردند اين علم خير و شر است و اين علم است كه بخصوص كسي كه هوس هم بكند كه چنين علمي را داشته باشد بسا خدا عذابش ميكند كه چرا هوس هم كردي اين است كه در همان شجرهاي كه ميفرمايند شجره علم آلمحمد بود چون طمع كرد در چيزي كه مخصوص ايشان بود اين است كه غصبش كردند يكپارهاي جاها ميفرمايند شجره علم خير و شر بود يكپاره جاها ميفرمايند شجره علم آلمحمد بود اين بود كه آدم نميتوانست متحمل شود.
پس غافل نباشيد كه چيزي را كه در اين مجلس چند نفر نشستهايد اين را با اندك نگاه كردني ميتوان فهميد اما چقدر فاصله است از اينجا تا آنجا و مابين آنها چقدر نسبت است پس اين سه تا است كه آنجا نشسته اما سه در سه نه ميشود و نه در نه چقدر ميشود اينها بالاتر ميرود و علم ضرب اينجور است هر چيزي توي ملك خدا يك نفعي دارد حتي سموم هم نفعي دارند مثلاً عسل را در مقداري كه بخوري نافع است از براي انسان و هكذا هر غذايي عسل فلان مقدار بخصوص نافع است اما از آن اندازه زيادتر خوردي ضرر دارد و بسا يكپاره چيزها را كم خوردي پس ضرر دارد و تلك حدود اللّه و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه خدا از براي هر چيزي حدي قرار داده حتي در عبادات حدي قرار داده خدا نماز را هم حدي از برايش قرار داده نماز چهار ركعت را پنج ركعت كني ديگر خراب ميشود نماز سه ركعتي را دو ركعتش كني خراب ميشود پس يك چيز يك نخود عسل يك اثري دارد دو نخودش اثري ديگر دارد صبح بخوري اثري دارد ديشب بخوري اثري ديگر دارد مردها بخورند يكجور اثري دارد زنها بخورند يكجور اثري ديگر دارد پس منافع يك نخود عسل را تمام مردم جمع شوند كه بفهمند نميتوانند بفهمند و اين مثل است كه چقدر علم بزرگي است كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم حجت از براي همين است كه اگر مؤمنين چيزي را زياد كنند رد كند حجت و اگر كم كنند تمام كند از براي ايشان چرا كه مؤمن نميداند چه كند حالا نماز چهار ركعتي را كم نميكند و زياد هم نميكند اما به اين معني به مؤمن ميگويد عسل حلال است اما حالا عسل را چقدر بخورد نميداند امروز ميگويند ده مثقال بخور فردا مثلاً ميگويند بيست مثقال بخور يا كمتر بخور حالا اين را خودش نميداند ولكن حجت خدا ميداند كه هر چيزي را در چه وقت بايد خورد و چقدر بايد خورد مثلاً غذايي را در اوقاتي چند بايد به تساوي خورد بعد يك وقت ميگويند بايد زيادتر بخوري و يك وقت ميگويند بايد كمتر بخوري كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم اگر تند ميروند زياد از اندازه ايشان را نگاه ميدارند و علم ضرب بدانيد كه از حوصله تمام خلق بيرون است و از حوصله تمام پيغمبران بيرون است و تمام پيغمبران هم نميتوانند علم ضرب را به دست بياورند و اين علم مخصوص آلمحمد است: كه ميدانند هر چيزي را در هر وقتي كه به چه اندازه بايد به كار برد و علم داشتن كسي براي كسي كه نتواند از او منتفع بشود فايده ندارد پس درست ملتفت باشيد كه حجت در ميان خلق مربي خلق است و هدايت ميكند خلق را به سوي خدا بلكه خلق را ميكشاند به سوي خدا و ايناست كه شما درست ملتفت باشيد خدا همه چيز را ميداند حتي اين شهود را خدا قرار داده حالا چرا اين شهود بايد باشند يوم يقوم الاشهاد و چرا بايد آنها اقامه شهادت كنند از روي بصيرت فكر كنيد كه حجت خدا آن كسي است كه هركس را در مقام خودش وادارد و در مقام خودش بنشاند و اين است كه اين مطلب كه حضرت امير قسيم جنت و نار است و دوستان محض اينكه فضيلت اميرالمؤمنين است حظ ميكنند ولكن معنيش را كه فهميدند حظ ميكنند و اينطور كه مردم خيال ميكنند چيزي نيست ولكن قسيم جنت و نار است اين است كه تمام منافع تمام خلق را ميدادند و بعد از دانستن ميتواند منافع را برساند و مضار را دور كند و از براي همين آمدهاند كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا شيـًٔ اتمه لهم و دانايي بيتوانايي از براي محجوج بيفايده است مثل آنكه طبيب دانا ميداند كه من چه مرض دارم ولكن نميتواند علاج من بكند فايده از براي من ندارد. پس اين است كه غافل نباشيد كه خدا شهودي قرار داده كه كيما ان زاد المؤمنون شيـًٔ ردهم و ان نقصوا اتمه لهم پس منافع تمام خلق را ميتوانند برسانند و مضار تمام خلق را ميتوانند از آنها منع كنند و اين است امامت واقع و مؤمنين هيچ عالم به منافع و مضار خودشان نميتوانند بشوند چه بسيار چيزها را كه حلال كردهاند و يك وقتي ضرر دارد و آن وقتي كه ضرر دارد حرام است و چه بسيار چيزها را كه حرام كردهاند و يك وقتي نافع است و آن وقتي كه نافع است حلال است پس ايشان بينهايت دانا هستند و اين است كه حجت حقيقي خدا هستند چنانكه ميفرمايد انا غير مهملين لمارعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأوا و احاطت بكم الاعداء.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس سوم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
عرض كردم كه داخل بديهيات ما است كه يكپاره چيزها از برايمان ضرر دارد و يكپاره چيزها از برامان نفع دارد ولكن چيزهايي كه منفعت دارد چه چيزها است ديگر نميدانيم. ملتفت باشيد كه باز نوع علم را خدا از براي اتمام حجت شعورش را ميدهد و بعضي چيزها را هم كه بخصوص شعورش را نداده كه بفهمند بايد تسليم خدا را بكنند پس از اينكه ميدانيد يكپاره چيزها از برامان نفع دارد و يكپاره چيزها ضرر دارد شكي نيست اما جميع چيزهايي كه نفع دارد كدام است جميع چيزهايي كه ضرر دارد كدام است نميدانيم و اين است كه مشايخ ميفرمايند كه حلال و حرامبودن چيزها را به تفصيل نميشود فهميد چيزي كه حلال است از طعمش فهميده نميشود و آنچه حلال كرده است خدا چيزهايي است كه نفع داشته و هرچه را نهي كرده ضرر داشته و باز ميانه علما معروف است كه آيا حقيقت شرع عقلي است يا شرعي است قيل و قال زياد كردهاند انسان خودش پيش خودش قطع نظر از اينكه پيغمبري با او حرف بزند خودش فكر كند كه آيا اين غذا حلال است يا حرام است نميتواند بفهمد بسا مثلاً سمّي را انسان ميخورد ابتداءً او را نكشد ولكن وقتي كه به هضم رفت ميكشد و هر غذاي بدي ابتداءً تأثيرش نميكند و خداوند عالم از براي هر چيزي اثرها قرار داده و آثار اشياء تمامشان علل غائيه هستند و علت غائي آن چيزي است كه مقدم باشد در وجود و مؤخر باشد در ظهور مثل آنكه علت غائي اين عمارت سكناي در آن است كه اگر ما نخواهيم در آنجا سكنا كنيم عمارت نميسازيم و آن سكون ما بعد از ساختن عمارت است و آن عمارت را براي اين ساختهايم كه در آن منزل كنيم حالا علت غائي همه جا همينطور است علت غائي هر چيزي فعل آن و اثر آن است آتش علت غائيش اين است و وجودش از براي همين است كه گرم كند اگر آن گرمي مراد خدا نبود اصلاً آتش را نميآفريد خلقت آفتاب از براي همين است كه روشن كند و اگر خدا نميخواست روشني را آفتاب را خلق نميكرد و اين انسانها علت غائيشان اين است كه خدا ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون ملتفت باشيد كه ربنا ماخلقت هذا باطلا خدا باطل خلق نكرده و نميكند تمام باطلها از پيش خلق درست شده است و اين خدا هرچه را كه ابتداءً ميكند همه را درست و به حق خلق ميكند و نقصي در خلقت خدا نيست و از براي حق خلق كرده و خلق را از براي نجات خلق كرده اين است كه اين همه اصرار دارد صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده و اينها لشكر بزرگي هستند كه از پيش خدا آمدهاند و هر يكي اوصياء و مبلغين دارند كه عددش را خدا ميداند كه چقدر لشكر فرستادند.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق را خلق كرده از براي حق و هيچ از براي باطل خلقشان نكرده ولكن باطل از پيش خلق رو به خدا ميرود و حق از پيش خدا ميآيد پيش خلق پس هركس حق ميفهمد بايد پيش خدا برود و باطلها از غرضها و مرضهايي است كه پيش خلق است مثل آنكه غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق كرد انسان را اگر نميخواست ببيند چشمش نميداد چشم چيز خوبي است و همچنين گوش خيلي خوب است كه خدا خلق كرده و به حق خلق كرده كه اگر گوش نداشته باشيم خيلي كارهامان به زمين چشم نداشته باشيم همينطور طعم نفهميم و هكذا و اگر اين دهان هم مثل ساير اعضا طعم نميفهميد همان طوري كه حلوا را توي دست ميگذاري دست طعم آن را نميفهمد فايده نداشت و حكمت يك علمي است كه همهاش حق روي هم ريخته و حكمت علمي است به حقايق اشياء و علمي است كه از آن علم پي ميبرد انسان كه خداوند عالم چرا اينطور خلق كرده و عرض ميكنم كه اگر شما نچشيد چيزي را نميدانيد كه طعمي هم خدا خلق كرده و اگر همين ذائقه كه در دهن است نبود شما نميدانستيد كه طعمهاي خوب هست يا نه؟ پس تو بايد بچشي تا چشيدن را بداني يعني چه تو بايد بو كني تا بداني بوهاي خوب چطور است چه بسيار بوهاي خوب كه انسان غش كرده آن بوي خوب را پيش بينيش ميگيري يكخورده كه اين بو به دهانش ميرسد به هوش ميآيد و چقدر از بوها كه به مشام انسان ميرسد و غش ميكند.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم خلق كرده اين خلق را و تمامشان چنين هستند و شما غافل نباشيد كه تمام را از براي افعالشان آفريده و افعال خلق علت غايي هستند پس آب را خلق كرده از براي رطوبتش و خاك را خلق كرده از براي يبوستش و اين يبوست علت غائي خاك بوده و اين يبوست را نميخواستند خاك را خلق نميكردند. و غافل نباشيد كه اينها واللّه علم حكمت است و علم حكمت حقيقي اينها است و وجود و ماهيت داخل علم آلمحمد: نيست يك مرتبه بعضي نميدانم هشام بود يا مفضل خدمت حضرت صادق7 عرض كردند كه حكمت خوب علمي است؟ فرمودند خوب علمي است ولكن شما نشنيدهايد حالا من از براي شما ميگويم و از جمله حكمتهايي كه فرمودند اين بود كه اگر آب فايده نداشت مثلاً رفع تشنگي نميكرد و كسي از آن زراعت نميكرد خدا اين را نميآفريد. پس اين آب علت غائي خلقتش اين است كه اين افعال از آن جاري بشود و جعلنا من الماء كل شيء حي خدا تمام اين زندهها از همين آب آفريده و علت غائي آن همين مواليد است و اين مواليد همه از آب آفريده شدهاند و اين هوا به جهت نفس كشيدن است و اين را از براي رفع حاجات مردم خلق كردهاند حالا كه اين هوا هست و مردم هم از اين هوا منتفع ميشوند در خلقت آن حكمتي است كه رفع حاجات خلق ميشود و اينها هم شكر ميكنند خدا را كه رفع حاجاتشان ميشود. پس ملتفت باشيد كه تمام خلق را خدا از براي عملشان خلق كرده است و اين مطلب را درباره انسان تصريح كرده است كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون براي همين كه مرا عبادت كنند خلقشان كردم و اگر غرضم عبادت نبود خلقشان نميكردم اگر آدمي نبود نه خدا از علمش كم ميشد نه از حكمتش ولكن خدا خواسته است كه خلق منتفع شوند و همين لفظ بخصوص در احاديث قدسيه است كه ميفرمايد من خلق نكردم خلق را كه از ايشان منتفع بشوم بلكه ايشان را آفريدم كه ايشان از من منتفع بشوند شما ببينيد كه خدا هيچ احتياجي به آتش ندارد كه به آتش گرم بشود و خدا محتاج روشني آفتاب نيست خدا روشنايي را ميداند تاريكي را ميداند پس خداوند عالم خلق كرده تمام خلق را از براي افعالشان و افعال خلق علت غائي خلق است و اين افعال مقدم بوده است وجوداً پيش خداوند عالم و همينجور احاديث داريم كه ميفرمايد خلق كردم من خيرات را به دو هزار سال پيش از مخلوقات و خلق كردم شرور را به دو هزار سال پيش از مخلوقات و بعد خير را از دست هركس كه خواستم جاري كردم و آن وقت به او ميگويد طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و اينها معنيهاش پيش مؤمنين است و مردم همين لفظهاش را ياد ميگيرند و اگر خيلي چيزها را معنيش را بدانند انكار هم خواهند كرد مثل اينكه قل هو اللّه را ميخوانند و ملتفت معني آن نيستند. پس غافل نباشيد كه تمام خلق را عرض ميكنم كه همه را از براي افعالشان خدا خلق كرده و افعال خلق پيش از خلق خلق شدهاند و آن وقت خير را بر دست هركس خواست جاري كرد و تعريفش را كرد كه طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و شر را از دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و اين طوري كه مردم معني ميكنند جبر ميشود آخر ببينيد كه شر را تو خلق ميكني و آن وقت بر گردن يكي ميگذاري و ميگويي ويل لمن اجريت علي يديه الشر.
پس ملتفت باشيد كه افعال تمام خلق علت غائي بود كه خداوند عالم پيش از خلقت اينها ميداند كه اينها چه ميكنند و مشيت خدا همراه ايشان است وقتي كه انسان ميخواهد ببيند تقدير خدا همراه او است كه ميتواند ببيند چشم را خدا خلق كرده از براي ديدن ولكن اختيار اين چشم را به دست صاحب چشم قرار نداده به طوري كه اگر او اراده بكند كه اين ببيند ميبيند و ارگ اراده نكند كه اين نبيند لازم نكرده كه چشمش را هم از او بگيرد ولكن طوري ميشود كه نميبيند و مكرر مثلش را زدهام كه انسان گوشش شنواست و ساعت زنگ هم پيشش گذاشته و چون خدا مقدر نكرده كه صداي ساعت را بشنود ساعت زنگ هم ميزند و نميشنود ديگر چطور ميشود كه نميشنود يا مطالعه ميكند يا فكري ميكند يا در غصه فرو رفته و از براي همه اينجور چيزها اتفاق افتاده و سر جبر و تفويض به دستتان باشد. پس چشم كارش مفوص به صاحبان چشم نيست خدا هرچه را كه خواست تو ببيني ميتواني ببيني و هرچه را نخواست نميتواني ببيني و اين دين ائمه طاهرين و دين تابعين ايشان بوده به طوري كه مردم ديگر هم ميدانستهاند كه اينها عقايدشان اين است يك وقتي يك احمقي آمد خدمت حضرت امير7 عرض كرد كه شما ميگوييد كه همه كارها به تقدير الهي است آيا مقدر شده كه من اين لقمه را كه در دست دارم بخورم يا نه؟ فرمودند اگر خوردي تقدير شده و اگر نخوردي تقدير نشده. پس مفوض نيست پس اولاً خدا قدرت ميدهد ولكن تقدير خدا بالاي قدرت اين خلق است پس ميتواني حركت كني پس ميتواني راهي بروي و چيزي ببيني در تمام اينها فكر كنيد هر جاش تقدير شده كه تو به چيزي برسي آن وقت تو نگاه ميكني و ميبيني و اگر تقدير نشده نسيركم في البر و البحر و مردم باورشان نشده ميگويند سفرها رفتيم كارها كردميو ملتفت باشيد كه كشتي را ميبرند و تو در كشتي ساكن هستي و همينطور كه در زمين هستي در كشتي هستي و هرجا كه خواست تو را ميبرد و حاق مطلب جبر و تفويض است كه عرض ميكنم به اين زبانهاي سهل و آسان تو گرسنه ميشوي و غذا ميخواهي بخوري ولكن اگر تقدير شده كه گرسنه بشوي گرسنه ميشوي و اگر تقدير شده كه سير بشوي سير ميشوي و ملتفت باشيد كه تقدير خدا گرسنه و سير نميشود و همينطور بالا برويد كه مشيت خدا سير و گرسنه نميشود و خدا سير و گرسنه نميشود و اين وحدت وجو.ديها خيلي خراب كردهاند و در زمان حضرت رضا7 هم خيلي اين مطلب مشهور بود ولكن ديگر نميگفتند خدا خودش به اين صورتها ميشود ولكن حالا ميگويد:
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا
به راه خويش نشسته در انتظار خود است
و ميخوانند كه:
چون زبيرنگي اسير رنگ شد
موسيي با موسيي در جنگ شد
و به خيال خودشان توجه دارند و چشم وحدتبين در كثرت دارند و شما ملتفت باشيد كه شما هر صنعتي كه ميكنيد مثلاً خط مينويسيد ذات شما خط نميشود روي كاغذ برود و همچنين آن قدرتي كه توي دست شما است يا آن علمي كه در سينه شما است آن نميآيد روي كاغذ ريخته شود ولكن شما به اراده خود اين مداد را با قلم برميداريد روي كاغذ نقش ميكنيد حالا شما به علم خودتان هم خط را نوشتهايد ولكن اين حروف از مداد است هيچ ذات شما و قدرت شما نيست و كاتب شكلش الف و با نشده اين عمارت را ميدانيم كه نبات ساخته اما خود بنا كه اطاق و پنجره نشده و شكل بنا اينجور نيست و اينها را به اين شكل ساخته و پي ببريد كه صانع به شكل مصنوع نيست و همه جا همينطور است پس بنا شخصي است دانا و توانا و اين عمارت را به قدرت خودش ساخته و اگر اين عمارت نبود حالا خدا اين آسمان و زمين را ساخته و واقعاً بنايي كرده و خدا سبوح و قدوس است و شكل خلق نميشود خدا خوشگل و بدگل نيست پس خداوند عالم خودش به صورت خلق بيرون نيامده و مشيت او به صورت مشاءات بيرون نميآيد و تو را هم همينجور آفريده كه به قدرت خودت كاري بكني و قدرت تو به صورت مصنوعات تو نميشود همينطور است خدا قدرت خدا مادهاي نيست كه به اين صورتها بيرون بيايد و صوت هم نيست كه به روي اين مواد بنشيند. ملتفت باشيد كه آن مردكه كوزهگر كوزهگري كرده و قدرت كوزهگر هم در اين كوزه پيداست ولكن كوزهگر كوزهگري كرده و خلق الانسان من صلصال كالفخار خدا هم كوزهگري كرده و اين انسانها را از آب و خاك آفريده و خود اين انسانها خودشان به اين صورتها نشدهاند انت ماكونت نفسك و ماكونك من هو مثلك پس خالق خدا است وحده لاشريك له حالا اوضاعش چطور است و جعلنا من الماء كل شيء حي و آن نطفه انسان را ميسازد و علقه و مضغه ميكند و عظام ميكند تا انسان را ميسازد و خالق خداست وحده لاشريك له و كسي به رياضت كشيدن نميتواند آدم بسازد حالا خدا از همين آب و خاك گندم ميسازد اين گندم را انسان ميخورد و خون ميشود در بدن انسان تا در بيضتين او ميرود آنجا مني ميشود و نطفه انسان درست ميشود و تمام اين كارها را خدا ميكند و مخلوقات نميتوانند اين كارها را بكنند و خداست كه تمام اين تاريكيها و روشناييها را آفريده و به قدرت و علم خودش هم آفريده و خدا علمي دارد كه سابق است بر مشيت او و ارادهاي دارد كه سابق است بر مرادات او و اين خلق جز اينكه اقرار به عجز خودشان بكنند كه ما نه چشم ميتوانيم بسازيم و نه گوش ميتوانيم بسازيم ولكن تو چشمي دادهاي كه ما ميبينيم و گوشي دادهاي كه ما ميشنويم چارهاي ندارد ديگر حالا اين روح چطور شده كه بايد از اين سوراخ مخصوص ببيند و از جاي مخصوص بشنود و اگر روح شنوا بود بايد از تمام بدن بشنود چنانكه در بهشت اينطور است كه انسان از تمام بدنش ميشنود و از همه جاش ميبيند و ائمه ما فرمودهاند كه بدن ما در دنيا مثل بدن شما است در آخرت. پس غافل نباشيد كه روح اگر ميفهميم كه روح اگر ميديد چرا از همه جا نميبيند روح اگر بو ميفهميد چرا از همه بد ن بو نميفهمد و بايد از اين سوراخ دماغ بفهمد و اگر روح لامسه داشت چرا بايد اين لامسه در رگها و پيها باشد و ما نميدانيم كه خدا چطور اين روح را در بدن آورده و اين روح را تعبيرات آوردهاند كه به كلش سميع است و به كلش بصير است و به كلش شام است و به كلش ذائق است و ميبينيم كه به غير از اين سوراخ چشم از جاي ديگر نميتواند ببيند و به غير از سوراخ گوش از جاي ديگر نميتواند بشنود و خدا حكمتها قرار داده كه از راه اين چشم انسان بيرون بيايد و چيزها را ببيند و از اين راه گوش بيرون بيايد و صداها را بشنود و تمام اينها بسته است به تقدير او كه هرچه را او خواست ميشود و هرچه نخواست نميشود و مثلش همان بود كه عرض كردم كه گوش كر نيست و صداي زنگ ساعت هم كم نيست و تو ملتفت نميشوي و يقين هم داري كه زنگ هم صدا كرده و همچنين چشم باز است اگر خدا خواست تو ميتواني ببيني و اگر نخواست نميتواني ببيني پس ماشاء اللّه كان و ما لميشأ لميكن پس كارهايي كه ميداني كه به اختيار تو نيست به خدا واگذار و من يتوكل علي اللّه فهو حسبه أليس اللّه بكاف عبده و يكي از اسمهاي خدا كافي است و او است كه كفايت خلق را ميكند و او است كه هيچ مسامحه در كارش نيست و تمام اينها را از براي حق خلق كرده نه از براي باطل و باطل از اغراض خلق است و آدم را خدا خلق كرده و شيطان را هم پيشترها خدا خلق كرده بود ولكن گفت كه حالا كه من آدم را خلق كردم تو بايد تابع او باشي آن وقت شيطان گفت كه مرا پش از آدم خلق كردي و او را از خاك آفريدهاي و مرا از آتش و بعد از اينكه او را راندند و رجيم شد و خواست توبه كند عرض كرد خدايا مرا از اين سجده آدم معاف دار ديگر به هر امري كه مرا امر ميكني اطاعت ميكنم خطاب شد كه من محتاج به اطاعت تو نيستم اگر تو عقل ميداشتي آدم را سجده ميكردي حالا معلوم شد كه عقل نداري و از دعاهايي كه خيلي خوب است و بايد خواند همين است كه اللّهم اني اسئلك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك اللّهم اني اسئلك عافيتك في اموري كلها و اعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة و انسان عاقل بايد خيرات خودش را از خدا طلب كند و از خدا بخواهد كه شرور را از او رفع فرمايد و من يتوكل علي اللّه فهو حسبه.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس چهارم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
از براي اين خلق منافعي است و مضاري و جميع اينها به عمل شخص به شخص متعلق ميشود ملتفت باشيد و دقت كنيد پس ميبيني كه چيز شيرين را تو ميخوري آن وقت شيريني به تو ميرسد كه اگر خدا چنين ذائقه خلق نكرده بود كه خودش بفهمد شيرني را و انسان را در ديگ حلوا غرق ميكردند انسان از حلوا خبر نداشت و مكرر عرض كردهام و اصل مطلب خيلي واضح است و اين مردم غافلند مثل آنكه الان غرقيم در نور آفتاب و همه جامان را نور فرا گرفته اما اگر اين اين چشم را بهم گذاري نه نور ميآيد پيش تو و نه تو ميروي پيش نور و خيلي از مطلبها بايد از همين جا مشخص بشود پس نه هر چيزي كه در عالم منتشر است به انسان ميرسد لكن همين كه نوري منتشر است تو هم چشمت را باز ميكني و كأنه از اين سوراخ چشم بيرون رفته و اين انوار را ديدهاي و تا آسمانها ميروي و همچنين اين نور از هيچ روزني داخل نميشود مگر از اين روزن چشم پس اين سوراخ سوزن و همين سوراخ سوزني است كه پيغمبر 9 تعبير آورده و واقعاً آنكه ميبيند به قدر سوراخ سوزني بيشتر نيست و وقتي كه اين هوا روشن شد مردم چشم خيلي ريزه ميشود و وقتي كه هوا تاريك شد بزرگتر ميشود و آنكه ميبيند همان سوراخ سوزن است و ببينيد از اين سوراخ سوزن كه نظر ميكنيد نور عظمت خدا را از زمين و آسمان ميبينيد و از همين سوراخ سوزن اين نورها پيش تو آمده يا تو از همين جا بيرون رفتهاي و ديدهاي ميفرمايد حتي يلج الجمل في سم الخياط به حسب ظاهر خيلي چيز غريبي است و ميگويند امر را متعلق به محال كرده است و ميگويند كه از سوراخ سوزن شتر داخل نميشود و عرض ميكنم كه از سوراخ سوزن زمين و آسمان داخل ميشود و از سوراخ سوزني تو بيرون ميآيي و زمين و آسمان را زيارت و تماشا ميكني و ملتفت باشيد كه همچو چشمي كه به قدر سوراخ سوزني بيشتر نيست زمين و آسمان و مشرق و مغرب را ميبيند پس اين شتر داخل سوراخ سوزن ميشود كه سهل است كه آسمان و زمين داخل ميشود و انسان بعد و بزرگي آنها را ميداند و همچنين است بدون تفاوت آنجايي كه ميشنود در سوراخ گوش يك نقطهاي است و تمام اين صداها از اينجا پيش انسان ميآيد و اگر انسان اين سوراخ گوش را نداشته باشد اصلاً از صداها خبري ندارد. پس تا تو گوش ندهي صدا را نميشنوي و تا تو نچشي از طعم خبري نداري و خداوند عالم حتي قرار داده است كه هر فاعلي خودش كار بكند اين ديدن كار تو است و تو بايد چشمت را باز كني و ببيني و اگر كسي را وكيل كني در ديدن او ديده نه تو مگر آنكه او برود و ببيند و آن وقت بيايد از براي تو تعريف كند باز هم اگر تو با گوش خود نشنوي چيزي به تو نرسيده و اين مردم كه پيش نظر تو هستند مثل حيوانات هستند غالباً پس غافل نباشيد كه خدا حتم قرار داده كه هر فاعلي فعل خودش از خودش صادر بشود و اين فعل اگر نافع است نفع به صاحبش ميرسد و بد است ضرر به فاعلش ميرسد پس ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها و ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري پس انسان هر چيز ميبيند داراي آن است حالا خدا هم محتاج نيست خودمان محتاجيم خودمان احتياج داريم كه درست غذا بخوريم چيز خوب بخوريم زهر نخوريم جدوار بخوريم پس انسان تا خودش كاري نكند منفعتي به خودش نخواهد داشت پس ليس بامانيكم و لااماني اهل الكتاب من يعمل سوءً يجز به من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره هر چيزي كه از جايي صادر شده عودش به همانجا است و سر اينكه خداوند عالم امر كرده كه يكپاره كارها بكنيد به جهت اينكه نفع داشته و آنها را نهي كرده از يكپاره كارها كه ضرر داشته و ما عالم به ضرر آن نبودهايم و چيزي را كه امر كرده نفع داشته و ما عالم به نفع آن نبودهايم پس انسان وقتي كه كاري را كرد و ضرر كرد ميداند كه بد بوده و خداوند عالم به طور حكمت بيابيد كه حتم و حكم قرار داده و به غير از اين نميشود باشد كه خدا عمل را خواسته حتماً و اگر خدا در بند اين نبود كه تو چيزي داشته باشي اصلاً تو را خلق نميكرد و واللّه عرض ميكنم آن قدري كه در هر چيزي كه محبوب شما است مثلاً يكي ملك ميخواهد يكي آب ميخواهد آن قدري كه شما شوق داريد كه به آن مطلوب خودتان برسيد واللّه خدا سعيش هزار مرتبه زيادتر از آن است كه شما به مطلوب حقيقي خود برسيد و خدا شما را از خودتان بيشتر دوست ميدارد و ميفرمايند كه ما شما را اينقدر دوست ميداريم كه خودتان آنقدر دوست نميداريد نميبينيد كه ما شما را نهي ميكنيم كه كار بدي نكنيد و شما كاري كه ميدانيد بد است و خودتان ميكنيد پس ما شما را از خودتان دوستتر ميداريم.
پس غافل نباشيد كه سر مطلب اين است كه هر چيزي را كه خدا خلق كرده است از براي عمل است و اعمال عباد تمامش حتي در جمادات هم جاري است آب را خدا خلق كرده از براي تر كردن و رطوبت كار آب است و به جهت همين آب را ساختهاند مثل آنكه انسان را به جهت عبادت و بندگي ساختهاند پس خداوند حتم كرده است كه هر كسي كار خودش را خودش بكند و خودش منفعت به خودش برساند و راضي نبود كه خودش دستي به خودش ضرر برساند چرا كه وقتي كه حاق مطلب به دست آمد معلوم ميشود كه خودش مال خودش نيست اگر خودش مال خودش بود اين جوري كه مردم خيال ميكنند و تعجب اين است كه نه خودش از خودشانند و نه مالشان از ايشان است و خودشان بنده خدا هستند اينها را انسان متذكر باشد توي راه ميافتد پول ميدهي غلامي ميخري اين غلام نه خودش مال خودش است نه لباسش هرچه دارد مال آقا است پس اين عبد اين غلام زرخريد خودش مال خودش نيست خودش اگر يك جاييش را زخم كند آقا چوبش بسا بزند كه چرا به من ضرر زدي چشمي كه عيب ندارد قيمت دارد و وقتي كه چشم عيب كرد از قيمت غلام كم ميشود و ضرر به آقا ميرسد و به همين نسق عرض ميكنم كه اين خلق راستي راستي بنده حقيقي خدا هستند و خدا اين كورهها را ساخته و كوزه مال كوزهگر است و كوزهها را هم براي هرچه ساخته ميخواهد به همان كار مشغول باشند پس اين عباد بندگان حقيقي و زرخريد هستند و اين بندگان زرخريد را هم كه ما ميخريم خدا قرار داده و خدا آقاي اين آقاها و غلامها هر دو است و اين آقاها نميتوانند غلام خود را منع كنند از نماز كردن ولكن خدا چنين خدايي است كه به ما هر امري و نهيي كه بكند بايد اطاعت كنيم چرا كه ما مالك جان خودمان نيستيم چه بسا كساني كه راضي به مرگ خودشان هستند و نميتوانند بميرند و باز خيلي از مردم وحشت دارند از مردن و نميخواهند بميرند و خدا ميميراند آنها را پس مالك جان خود نيستند پس همينطور كه مالك حيات خود نيستيم كه هر وقت كه خدا بخواهد ما را بميراند ميميراند و تو نميتواني بگويي كه چرا مرا ميميراند خودش مالك است هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم پس خداست مالك وحده لاشريك له و خداست كه نفع خلقش را بخصوص خواسته و خلق را از براي آنكه از او منتفع بشوند ساخته و انتفاع از خدا همينطور معنيهاي ظاهري است منتفع شويم از خدا يعني خدا گندمي را خلق كرده من گندم را آرد كنم و نان بپزم و بخورم يك قوتي يك كسي دعا ميكرد فرمودند چه دعا ميكني؟ عرض دعا ميكنم كه اللّهم ارزقني من رزقك الحلال فرمودند عجب دعايي ميكني اما ميخواهي كه خدا رزق انبيا را به تو بدهد عرض كرد چطور دعا كنم؟ فرمودند دعا كن اللّهم ارزقني من رزقك الواسع حالا ملتفت باشيد كه خدا خودش غذا نيست خودش هوا و روشني و تاريكي نيست ولكن تمام اينها را خدا ساخته خدا روشني و تاريكي و هواي خوب و بد را ساخته پس شما غرقيد در نعمتهاي خدا و اين نعمتها را خدا طوري مقدر كرده است كه تا تو نكني به تو نميدهد حالا چرا چنين كرده است سخن جاهلانه است خدا روشني خلق كرده چشم تو را هم خلق كرده كه باز كني و روشني را ببيني حالا بگويي من ميخواهم چشمم روي هم باشد و روشني را ببينم خدا اينطور قرار نداده و تو تا نچشي حلوا نخوردهاي وقتي كه تو ميخوري آن وقت خدا خورانده و تو خوردهاي و سير شدهاي و خدا حلوا نميخورد و سير و گرسنه نميشود و خدا اصلش غذا نميخورد ولكن خدا حلوا آفريده و ذائقه هم آفريده حالا به تو ميگويد كلوا و اشربوا و لاتسرفوا به اندازه اين كارها را بكن هرچه من گفتم كه تو بكني تمامش منفعتهاي تو بوده و آنچه را كه منع كردم كه نكن تمامش چيزهايي بوده كه از براي تو ضرر داشته و من ميدانستم و تو نميدانستي پس عسي انتكرهوا شيـًٔ و هو خير لكم و عسي انتحبوا شيـًٔ و هو شر لكم و شما عالم به تأثير اشياء نيستيد پس آن حجتهاي اصل كه خداوند فرستاده آنها را و آنها مخلوقي از مخلوقات خدا هستند و ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق آيات جمعند و جمعي هستند كه چنينند و اينها در آفاق هستند و در انفس هستند و اينها را يك گوشهاش را شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بروز دادند كه صداي واعمراه بلند شد و ايشان در آن واحد هم در شرق عالمند و هم در غرب عالم و پيشينيان هم گفتهاند كه اميرالمؤمنين بر بالين هركس حاضر ميشود داخل محالات است پس در وقت مردن علي به فريادتان ميرسد ميگويند اينجور مطالب را به جهت عوامالناس گفتهاند و واللّه اميرالمؤمنين در آن واحد هم در آسمان است هم در زمين هم در مغرب هم در مشرق و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان پس هر جايي كه مكان است و هر كسي كه در آن مكان است به واسطه ايشان خدا را شناخته پس سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم پس آيات خود را در آفاق و انفس نموديم كه مردم آن آيات را ببينند و خدا را بشناسند و در همين دعاي رجب است كه يعرفك بها من عرفك و آيات جمعند و اين جمع كه آمدند پيش مردم حتي يتبين لهم انه الحق و آن آيات را كه ديدند تبين شد از براي آنها حق و در عربي چيزي كه خيلي روشن است ميگويند متبين است يعني خيلي واضح و ظاهر است و كسي كه آيات را ديد ديگر عذري ندارد كه بگويد يحتمل من تو را نشناخته باشم چرا كه آيات چنان مينماياند ذيالايه را كه حاق ذيالايه معلوم ميوشد و آيت به معني نمونه است و همچنين نمونه هر كسي صفت او است و اسم او است و آيت او است و همين نشسته كه الان نشسته ذات من نيست چرا كه من برميخيزم و اين نشسته خراب ميشود و اين نشسته من مرا مينماياند و اينكه نشسته ميگويد سرم سر فلان است گوشم گوش فلان است و همهاش را در ذات خبر ميدهد و وقتي كه من ميايستم اين ايستاده ذات من نيست ولكن قائم مقام من است و سر اين ايستاده سر من است امرش امر من است مينشينم باز اين نشسته جانشين من است و مرا مينماياند از علم و اراده و دل من خبر ميدهد زبانش را حركت ميدهد تكلم ميكند و اين نشسته ذات من نيست به دليل اينكه چون من برخاستم اين نشسته خراب ميشود و اين نشسته اسم من است و اسم آن است كه خود شخص به خودش شخص ميگذارد نه غيري و آن غيري كه فلان را حسن كردهايم و هيچ حسني ندارد دروغ است و اسمهاي خدايي همه راست است حسن حسن است و كريم كريم است و قبيح قبيح است پس اسمها را خودتان بر خودتان ميگذاريد ظلم ميكنيد اسمتان ميشود ظالم به عدل رفتار ميكنيد اسمتان ميشود عادل و غلام سياه زنگي را اسمش را ميگذاريم كافور اين دروغ است كافور سفيد است و اين سياه كافور بوي خوب دارد و اين گند دارد و كار مردم اين است كه برعكس نهند نام زنگي كافور و خدا هم زنگي را زنگي ميگويد و كافور را كافور و حرفهاي خدا اينجور است كه نور را نور بگويي و ظلمت را ظلمت راست بگويي نه دروغ راست كه گفتي حق ميشود و غلام زنگي كافور نيست سياه است گنديده است اينها راست است ديگر بگويي سفيد است و معطر است دروغ ميشود.
پس خداوند عالم همينجور قرار داده انسان را كه عبادت را بكند و ابتداي عبادت هم اين است كه هرچه را او آورد بگويي آورده و هركه را او پيغمبر كرده بگويي پيغمبر است و هركه پيغمبر نيست بايد تابع پيغمبر باشد ديگر از رياضت ميتوان الهل شد و موسي كليم اللّه شد از ريات نه خدا ميشود شد و نه موسي انبيا تخمه مخصوصي دارند آن تخمه را كه ميكارند نبي ميشود تخمه خربزه را كه كاشتي هندوانه نميشود و خربزه ميشود تخمه خيار خيار ميشود و تخمه خيار از خربزه كوچكتر است و وقتي كه درختش سبز شد آنقدر بزرگ ميشود و گردو را طوري خدا قرار داده كه ميكاري درختش بزرگ ميشود و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور ثم ارجع البصر و اين خلق تخمها و معادن هستند و هر كسي را براي كاري ساختهاند و اگر كسي طبع شعر در مزاجش نباشد هزار شب بنشيند و بخواهد شعر بگويد نميتواند و اگر چيزي هم بگويد و به دست شاعري بدهند ميخندد و همينطور تا كسي طبع علم نداشته باشد عالم نميشود و تمام فسادهايي كه در عالم پيدا شده به جهت همين چيزها است كه مردكه ميبيند نميتواند عالم بشود و ميخواهد عالم بشود و طبع شعر ندارد ميخواهد شعر بگويد. پس عرض ميكنم غافل نباشيد و سخن سر اينجا بود كه همه چيز را خدا براي فعل خودش آفريده و اين افعال عبادتهاشان علل غائيه بودهاند و علت غائي آن است كه فايدهاش ميگويند مثلاً اين اطاق علت مادي ميخواهد و علت فاعلي ميخواهد كه كسي اين اطاق را بسازد و علت غائي آن است كه به جهت فايدهاش ميسازند و علت در وجود مقدم است پس ببينيد تمام اين خلق را خدا از براي آثارشان خلقشان كرده پس آب را از براي همين آفريده كه تر كند و بروياند گياهها را و از همين آب جميع گياهها و حيوانات و انسانها را خلق كرده پس اين آب حيات كل شيء است كه خدا تعمد ميكند كه ماهي از آب پيدا ميشود و فلان كاتب كه خط را در كاغذ مينويسد همه را تعمد كرده و سر هر كلمه سعيها ميكند و هر نقطه تعمد كرده و گذارده و هر تشديدي را از روي عمد مينويسد پس اين حروف و كلمات بيقدرت كاتب و سعي كاتب نوشته نخواهد شد و همينجور است اين كتاب بزرگ پس خداوند عالم از روي قدرتش اين عالم را خلق كرده و قدرتش و علمش سابق بوده و اينها را ساخته از براي عبادت و انتفاع عبادت ما به خودمان عايد ميشود و الاّ،
گر جمله كاينات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
و ميبيني كه تو اگر علمي داشته باشي و همه مردم منكر تو بشوند از علم تو كم نميشود و اين مردم تمامشان اگر مؤمن و متقي باشند نفعي براي خدا ندارد ولكن از براي خودشان نفع دارد ولكن ايشان چون نفعها را ميدانستند گفتند فلان كار را بكن و چون مضار را ميدانستهاند از بعضي كارها نهي كردهاند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس پنجم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
خلق تمامشان محتاجند به چيزهايي كه مناسبشان است ملتفت باشيد انشاء اللّه و هيچ معقول نيست كه خدا سر جاي خودش باشد و اين خلق هم آنجا باشند و خدا غذا نميشود كه كسي او را بخورد و خدا مأكول نيست و لفظهاش آسان آسان عرض ميكنم و جميع مطالب در آن است ما محتاجيم به گرمي و خدا گرمي نيست خدا مأكول و مشروب و ملبوس و زمان و مكان نيست و تا درست نكنيد ملتفت نميشويد مثلاً انسان چيزي را در خيال خودش، خودش اسمش را خدا ميگذارد أفرأيت من اتخذ الهه هواه هوا را نبايد خدا اسم گذاشت و خدا سرزنش كرده است به آنها كه هواي خود را خداي خود گرفتهاند. پس غافل نباشيد كه خداوند عالم به هيچ وجه مناسبتي با اين خلق ندارد معني اين حرف اين است كه اين خلق غذا ميخواهند گندم و جو ميخواهند خدا گندم و جو نيست خدا لباس و مكان نيست چه اينجا باشد چه در بهشت رجع من الوصف الي الوصف دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مخلوق مثله و الجأه الطلب الي شكله و هيچ جا نميتوانند اين خلق از خدا باشند و خدا را بخورند و او را لباس كنند سبحان ربي الاعلي و بحمده سبحان ربي العظيم و بحمده سبحان ربي الاعلي و بحمده و در واقع همين تسبيح عبادت خداست و اين صفتي را كه ابتداءً بايد بداني اين است كه خدا مثل شما نيست و شما هم مثل خدا نيستيد و معنيش را كه ملتفت شدي ميفهمي كه هرچه را تو محتاجي به مخلوقي از مخلوقات خدا محتاجي پس خدا رفع ميكند احتياج شما را كه مأكولات و مشروبات و ملبوسات و مكانها آفريده و اينها هم داخل مخلوقات هستند.
پس غافل نباشيد كه خدا سبوح است يعني مثل هيچ چيز نيست و هيچ چيز هم مثل خدا نيست و خدا قدوس يعني مقدس است و پاك است و خدا آلوده به خلق خود نيست و خدا جزء خلق نيست و اين است كه عرض ميكنم كه خيلي از عوام اگرچه نافهم هستند باز هم سخنهاي پيغمبران را تغيير ندادهاند و كساني كه يك خورده خواستهاند در حكمت فرو بروند و هيچ باكشان نيست و ما خبر داريم و خدا را خيال ميكند كه هيچ چيز نيست مگر خدا و لااله الاّ اللّه هم ميگويند خيالشان ميرسد كه هيچ چيز غير از خدا نيست حالا اگر غير خدا هيچ چيز نيست پس اين مخلوقات چه چيز هستند. پس ملتفت باشيد كه هر حقيقتي هرجا ظاهر شد صفاتش ظاهر است پس خدايي كه توي اين خلق ريخته شده اين خلق چرا عاجزند و باز به دست فكر كنيد كه علماشان و حكماشان و اين صوفيهشان كه رياضتها كشيدهاند بسا يكپاره جلددستيها هم داشته باشند و اينها كه ترقي كردهاند كله معلقي رفتهاند به جهنم و آخر سيرشان اين است كه به يغر خدا هيچ چيز نيست و اينها همه او هستند و شما چشم وحدتبين در كثرت نداريد موسي خودش است و فرعون هم خودش است و خداوند عالم كه بدانيد منزه است از تمام مخلوقات پس خدا همان است كه خودش خودش را وصف كرده كه قل هو اللّه احد اللّه الصمد خداي ما لميلد است لميولد است و اين مخلوقات يلد و يولد هستند بعضي پدرند بعضي پسر يكپارهاي مادهاند و يكپاره صورت خدا خواب نميرود اينها خواب ميروند خدا متغير نيست و اينها سرهم متغيرند و خدا در تحت تصرف كسي ديگر نيست و اينها را انسان يم فهمد كه خدا در تحت تصرف هيچكس ديگر نيست يفعل اللّه ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته و هرچه بخواهد ميكند و شما اينجور نيستيد و تمام خلق اين جورند كه اگر خدا خواسته ما راه ميرويم و خواب ميرويم لاحول و لاقوة الاّ باللّه و ما به خودي خودمان قطع نظر از خواست خداوند نميتوانيم حركت كنيم نميتوانيم ساكن باشيم ما هرچه ميكنيم تمامش به تقدير خداست و اين مطلب را اين مردم كه پيش رفتهاند كأنه متروك شده و در اوائل اسلام خيلي پاپي اين مسأله بودند كه هرچه ميشود به تقدير الهي است و عرض كردم كه مردكه لقمه ناني در دستش بود گفت مقدر شده است كه من بخوريم يا نه و خواست حضرت را رد كند كه اگر فرمودند مقدر شده بخوري نخورد و اگر فرمودند كه مقدر شده كه نخوري بخورد اين بود كه فرمودند اگر خوردي مقدر شده كه بخوري و اگر نخوردي مقدر نشده كه بخوري و اگر ملتفت باشيد علم بيپاياني به دست ميآيد. پس ملتفت باشيد كه هرچه شما ميكنيد به تقدير خداست اگر خدا خواست تو گرسنه ميشوي و اگر نخواست تو گرسنه نميشوي و اگر خدا خواست تو سيري ميشوي و اگر نخواست سير نميشوي پس ببينيد كه تقدير خدا از پيش خدا ميآيد بدئش از خداست عودش به سوي خدا اما اين غذايي كه ميخوري بدئش از آب و خاك است و عودش به آب و خاك است و از پيش خدا نيامده و همچنين اين ميل به غذايي كه تو شكم تو است جاي ديگر نيست پس تو گرسنه ميشوي خدا گرسنه نميشود اما به تقدير خدا گرسنه و تقدير خدا فعل و رجوعش به خداست اما گرسنگي تو همراه تقدير خداست كه آنچه خدا خواسته همان ميشود آنچه نخواسته نميشود و به ما نميرساند و چرت نزنيد آنچه خدا خواست خواهد شد و آنچه نخواسته و ممتنع است و لاحول و لاقوة الاّ باللّه و خواست خدا فعل خداست و صادر از خداست بدئش از خداست و عودش به سوي خداست و فعل تو هم صادر از تو است بدئش از تو و عودش به سوي تو است و آن چيزي را كه تو در خارج تصرف در آن نكني خارج در تو است و بدء آن چيز از تو نيست و عودش به سوي تو نيست ولكن بدء فعل تو از تو است و عودش به سوي تو است و من تعمد ميكنم و لفظهاي آسان عرض ميكنم كه شما درست به مطلب برسيد.
پس صفت خدا بعينه مثل نور چراغ است كه از چراغ صادر ميشود و نور چراغ جوري است كه چراغ را به هرجا ميبري نورش به همراهش ميرود چراغ را در اطاق ميآوري نورهايش هم به همراهش ميآيد و نور خودش قطع نظر از چراغ هيچ نيست پس نونر چراغ معنيش اين است كه صادر از چراغ باشد حالا اين نور مخلوق است و آن چراغ هم مخلوق است اين مخلوق چه احتياج به آن مخلوق دارد اينها حرف است ميبيني كه فعل هر فاعلي بدئش از فاعل است و عودش به سوي فاعل است و نور چراغ اگر متحرك شد معلوم ميشود كه چراغ متحرك است و اگر نورش خيلي روشن است معلوم ميشود كه روغنش خيلي صاف است و اگر نورش كدر است معلوم ميشود كه روغنش كدر است اين است كه ميگويند نور دال بر منير است و يك خورده اگر دل بدهيد كه چه عرض ميكنم حاق مسأله جبر و تفويض به دست ميآيد و سررشته اين است كه فعل هر فاعلي واجب است كه از دست آن فاعل صادر بشود و نور هيچ چراغي معقول نيست كه از چراغ ديگر باشد و عدل صرف همين است كه خدا كرده تو نگاه كن تا ببيني تو گوش بده تا شنيده باشي اگر خوب است كه كردهاي نفعش به خود تو ميرسد و اگر بد است ضررش به خودت ميرسد پس فعل را خداوند عالم چنين قرار داده كه جميع مخلوقات صاحب فعل باشد و عرض كردم به زباني ديگر و هركس توي كار باشد ميفهمد كه چقدر كلام محكمي است كه آثار خلق علت غائي بودهاند و علت غائي را مكرر عرض كردم كه مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور مثل آنكه علت غائي اين اطاق و اين منزل نشستن ما است حالا ما كي مينشينيم وقتي كه اطاق تمام شد اما اولاً خشت و گل و استاد و عمله فراهم ميآوري حالا علت ماديش اين خشت و گل است و علت صوريش هم همين شكل اطاق است و علت فاعلي استاد و عمله هستند و علت غائي همين نشستن ما است حالا عرض ميكنم كه تمام مخلوقات همينطورند و افعال خلق علت غائي است و در وجود مقدم است و بلاتشبيه شما ببينيد كه اول وهله شما خيال ميكنيد كه ما مسكني لازم داريم و آن وجودش در ذهن شما سابق است حالا اين مسكن خشت و گل و استاد و عمله ميخواهد و به تدريج آن خيالت را صورت هم ميدهي و اطاق كه تمام شد تو به حاجت خودت رسيدهاي پس علت غائي كه سكون مردم در اين مجلس باشد مقدم بوده ولكن مؤخر اتفاق افتاده چرا كه اين اطاق را اول ساختند پس افعال خلقت علت غائي هستند و مقدمند در وجود و مؤخرند در ظهور و تعبير ميآورند در احاديث كه تمام خيرات را خدا خلق كرد پيش از اين خلق به دو هزار سال و مقدم است در وجود و دو هزار سال پيشتر مقدم است كه افعال خلق را خلق كردهاند و اين مسأله خيلي مشكل است مگر آن كساني كه از ائمه طاهرين اخذ كردهاند ميفرمايند دو هزار سال خدا شرور را پيش از اين مخلوقات خلق كرد پس اين شرور و خيرات دو هزار سال پيش از اين مخلوقات بودهاند آن وقت خير را بر دست هركس خواست جاري كرد و گفت طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و بعد شرور را بر دست هركس خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و آن جوري كه مردم خيال ميكنند هذيان است و نامربوط و همين لفهظا را هم گفتهاند از براي حكمت گفتهاند و رسم اين بود كه دليل حكمت را از براي حكما ميفرمودند و دليل موعظه را از براي اهل موعظه و دليل مجادله را از براي اهل مجادله ميفرمودند اين است كه يكپاره عبارات را به دست فقها ميدهي به نظرشان كفر ميآيد و ملتفت باشيد كه ضرورت دين است كه تمام پيغمبران معصوم و مطهر بودهاند و معذلك در قرآن است كه عصي آدم ربه فغوي حالا اين را آدم عاقل كه ميخواند معنيش را ميفهمد و كسي هم كه نميفهمد ميگويد كلام خداست و من معنيش را نميفهمم و متشابه است و منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات و آيات بر طبق احاديث نازل شده و احاديث بر طبق آيات وارد شده حالا هر چيزي استادي دارد و هر كلامي را شخص بخصوصي ميفهمد پس عصي آدم ربه فغوي عصي يعني عصيان و آدم هم فاعل اين فعل پس آدم عصيان كرد و گمراه شد و صريح قرآن است و حال آنكه ضرورت دين اين است كه آدم معصوم و مطهر بود پس هر چيزي را كه خدا به دست تمام خلق داده ضروريات دين و مذهب است و ضروريات اين است كه عالم و عامي و زن و مرد همه بدانند مثل اينكه تمام ميدانند كه نماز ظهر چهار ركعت است پس اين ضروريات دين و مذهب را هركس گرفت و مخالفت نكرد البته گمراه نخواهد شد و اين ضرورت را مردها و زنها و عوامالناس همه ميدانند و هركس تخلف كند بيدين ميشود و از ضروريات دين و مذهب است كه خداوند عالم حجتي كه ميفرستد بايد معصوم باشد و ضرورت دين است كه پيغمبري بايد بيايد در ميان مردم و اگر احتمال بدهيم كه به هواي نفس خودش آمده و شايد خوشش ميآيد كه مرد داشته باشد درست نيست و اين پيغمبر هم كه ميآيد ميگويد بايد مطيع من باشيد و خدا مرا مطاع قرار داده و همه پيغمبران همينطور بودند و ميگفتند ما مطاع هستيم و همه خلق بايد مطيع باشند پس اگر شما را امر كرديم كه برويد كشته شويد بايد برويد و وقتي كه از دست دشمن تير ميبارد پيغمبر ميفرمايد كه بايد رو به همين تيرها بروي بايد بروي و اگر پشت كردي به جهنم ميروي ميفرمايد منم مطاع اگر اذنت ندهم كه جايي از بدنت را زخم كني نبايد زخم كني مثل آن غلام زرخريد كه نميتواند و اذن ندارد چرا كه آقا ميگويد بدن تو مال خودت نيست و مال من است پس تو دستت را زخم ميزني ضرر به آقا ميرسد پس غلام اگر جاييش معيوب شود ضرر به آقا ميرسد نه به خودش چرا كه مملوك غير است پس ملتفت باشيد كه اين بندگان تمامشان كأنه زرخريد هستند و بايد بگويند المقر بالرق و بايد عقيده ما اين باشد كه ما مال پيغمبر و مملوك ائمه طاهرين هستيم به طوري كه اگر ما را بفروشند حقشان است و اختيار غلام خود را دارند پس نوكر حقيقي آن مطيع حقيقي است و اين حرفها در زمان ائمه طاهرين هم مثلش بود و مأمون هم گاهي به حضرت رضا عرض ميكرد كه شما گفتهايد به اين مردم كه بنده ما باشيد كه خودشان را بنده شما ميدانند فرمودند ما نگفتهايم كه مردم بنده ما هستند ولكن عبد اطاعت ما هستند و بايد مطيع باشند و خيلي بر مأمون گران هم ميآمد ولكن نميتوانست چاره كند پس فرمودند كه اينها بندهاي نيستند كه ما خلقشان كرده باشيم ولكن بنده اطاعت ما هستند پس فراموش نكنيد كه افعال عباد حتم است كه از دست خود عباد صادر شود به همينطور نور چراغ كه بايد چراغ را روشن كني تا چراغ اطاق را روشن كند حالا چراغش هرچه هست روشنايي فعل آتش است پس فعل هر فاعلي واجب است كه از دست او سرزند مردها كار مردي بايد بكنند زنها كار زنانه بايد بكنند حتي جمادات كار جمادي ميكنند گياهها كار گياهي ميكنند جذب و هضم و دفع و امساك و نمو ميكنند حالا خداوند عالم خالق است درخت را ميسازد و ميوه را از درخت بيرون ميآورد خرما را هم خدا ساخته ميبيني نخلش را چند سال قبل ميروياند و خرما را از نخل بيرون ميآورد حالا بگويي خدا از سنگ خرما بسازد خدا حالا نخواسته و قرار نداده حالا خدا خرما را ميسازد از آب و خاك و هواي گرم و سرد و همين هواهاي متعارفي به همين بادهاي متعارفي و آفتاب متعارفي پس خداست كه ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها اين اسباب را درست ميكند و طوري مسخر خدا هستند كه يك ذره نميتوانند مخالفت و در خلقت همه عباد مكرمون هر طوري كه خدا خواسته خلقشان كرده سياه را خدا سياه خلق كرده و سفيد را خدا سفيد خلق كرده و همه اينها كار خداست وحده لاشريك له و همه اين خلق را ساخته به جهت عملشان و عمل مخلوقات بدئش از آنها است و عودش به سوي آنها است اگر عمل خوب داشته باشد بدئش از او است و عودش به سوي او است و اگر عمل بد بكند بدئش از او و عودش به سوي او است يدگر اگر كسي كار بدي از او صادر نشود نميآيند كار بد را به او بدهند و بگويند ويل لمن اجريت علي يديه الشر پس هركس كار خوب كرد مال خودش است و هركس كار بد كرده مال خودش است.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس ششم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
آن خلقي كه اول خلق شده نه حركت دارد نه سكون اينها همه پيش خودمان نشانمان دادهاند ملتفت باشيد قلم را كاتب برميدارد اين قلم كتابت سرش نميشود ولكن قلم را كاتب حركت ميدهد حركت ميكند ساكنش ميكند ساكن ميشود پس اين قلم به خودي خودش نه حركتي دارد نه سكوني نه كاري ازش ساخته است از اين جهت آنچه از سر اين قلم ناشي شد همه را نسبت ميدهند به آن كاتب اگر خوب نوشت ميگويند كاتب خوب نوشته اگر بد نوشت ميگويند كاتب بد نوشته پس همينطور آن اول خلق لامحاله بايد معصوم باشد و معصوم يعني محفوظ و خودش نميتواند خودش را حفظ كند و حافظ دارد مثل آنكه مالي را كه تو حفظ ميكني حافظ آن تويي و معصومين را همين كه خدا حركتشان ميدهد حركت ميكنند همين كه ديدند حركت ميكنند ميفهمند ميگويند تعو ما را حركت دادي و همينطور اگر ساكن شدند و كأنه هيچ فعل ندارند و با وجودي كه فعل دارند قلم هم كأنه از خودش هيچ ندارد حالا قلم را درشت سر كردي خط درشت ميشود زير كه سر كردي خط ريزه ميشود قلم خوب دوام دارد و قلم بد زود ريش ميشود و همه اينها برميگردد به كاتب و با كاتب حرف ميزنند كه تو قلم خوب به دست آوردي و خوب نوشتي يا قلم بد به دست آوردي و بد نوشتي. پس غافل نباشيد كه اول مخلوقات لامحاله بايد معصوم باشد چرا كه مثل قلم است بعينه يا مثل حركت دست خودتان و حركت بدن خودتان نسبت به روح شما باز ببينيد اين روح است كه حركت ميدهد بدن شما را چشمش را باز ميكند و بهم ميگذارد روح است كه از گوش ميشنود و درست ياد بگيريد و اين روح بيپستا در بدن نميشود از گوش ميشنود و روح در بدن از چشم ميبيند القي في هويتها مثاله و اظهار عنها افعاله پس ديدن كار روح است اما القاء ميكند نور خودش را در چشم و از چشم ميبيند و چشم به خودي خودش نميبيند به دليل اينكه وقتي كه مرد يا مقله چشم را بيرون آوردي ديگر نميبيند حالا بگويي چشم ميبيند راست است به جهت آنكه واضح است كه چشم ميبيند و غير چشم نميبيند بگويي چشم نميبيند هم راست است به جهت اينكه روح كه بيرون رفت نميبيند و روح هم به خودي خودش نميبيند از چشم ميبيند پس اينكه ميبيند دو شخصند كه ميبينند يكي همين چشم ظاهري است كه ميبيند و يكي روحي كه در اين چشم است اين روح تنها را يك جايي بگذاري نميبيند چشم تنها را يك جايي بگذاري نميبيند بلكه با هم ميبينند و چشم مطابق روح و روح مطابق چشم ميبيند پس كأنه يك ديدن است و واقعش اين است كه دو ديدن است به جهت آنكه چشم كأنه مثل عينك است يك چشمي بايد پشت سرش باشد كه ببيند پس چشم ميبيند روح هم ميبيند اما با هم كه هستند هر دو ميبيند و مطابق يكديگر ميبينند و مخالفت با يكديگر ندارند پس چشم ميگويد من مسخرم من محفوظ و معصومم و ديدن من ديدن روح است و يددن روح ديدن من است و تمام حكمش همين است اين دست و پا خودشان حركت ندارند روح هم بيبدن حركت ندارد ولكن اين روح در اين بدن ميبيند و دست و پا حركت ميكنند و دست راستي راستي حركت ميكند پا همينطور ولكن دست را حركت دادند حركت كرد پا حركت كرده ولكن حركتش دادند آن هم حركت كرد پس اين پا معصوم و محفوظ است در جنب روح پس فعلش منسوب به روح است و با روح حرف ميزند اما روح بيزبان حرف نميزند اين زبانها ميبري ديگر نيم تواند حرف بزند پس روح حرف ميزند اما زبان را حركت ميدهد و هر آني در جايي بخصوص قرارش ميدهد و حرف ميزند پس زبان حرف ميزند با روح و بالعكس و گوينده دو نفرند يكي زبان است و يكي روح اما زبان به تحريك روح حركت ميكند و روح هم اين زبان را كه اينجور حركت ميدهد حرف ميزند و اين دو كلام مطابق يكديگرند پس بگويي اين كلام هم از روح است هم از زبان راست گفتهاي بگويي همهاش از روح است راست است بگويي همهاش از زبان است راست است به جهت آنكه صدا از زبان بايد صادر بشود روح خودش صدا ندارد ميبيني دو سنگ را كه بهم ميزني صدا ميكند.
پس كلام اين زبان كلام روح است و مطابق با روح است و تعجب اين است كه روح را نميبينيم و شكلش را نميدانيم ولكن قائم مقامي گرفته و اين قائم مقام او در مقام او تكلم ميكند پس اين زبان زبان روح است و روح به خودي خودش زبان ندارد زبانش همين جسمي است كه ميبينيد يعني آن صدايي كه بايد به گوش بخورد از چنين دهني بايد بيرون بيايد و روحي كه در عالم خودش حرف ميزند حرفهاي روحاني است ببينيد خداست در قرآن ميگويد اني انا اللّه لااله الاّ انا و اين كلام پيغمبر است ولكن مطابق است با كلام خدا حالا ما ميگوييم اين كلام اللّه است يا كلام پيغمبر فرق ندارد انه لقول رسول كريم ذيقوة عند ذيالعرش مكين و پيغمبري كه امي است و پيش هيچكس درس نخوانده اكتسابي نكرده يك مرتبه بنا ميكند به حرف زدن و از گذشتهها هي ميگويد و مطابق تمام تواريخ است و وقتي كه به تواريخ نظر ميكني ميبيني اينطور است ميگويد آدم و نوح چنين و چنان كردند و در تواريخ كه نظر ميكني ميبيني همينطور است با وجودي كه پيش هيچكس درس نخوانده و از آيندهها خبر ميدهد و اين حكايت عجبتر است. و غافل نباشيد شما كه اگر در گذشتهها يك شبههاي بيايد و يك كسي بتواند مباحثهاي بكند كه پيغمبر درس نخوانده بود و فرنگيها همينطورها رد كردهاند كه پيغمبر 9 امي بود و قبول هم دارند امي بودنش را ولكن ميگويند اين سفرها كرده بود و با ملاهاي يهود حرف زده بود و اين حكايات را از يهوديها شنيده بودند و پيغمبر 9 وقتي كه به شام رفت در جايي منزل نكرد كه مدتي بماند و از يهوديها حكايات تورية را بشنود و اگر حرف هم ميزد سخنشان از اين قبيل نبود بلكه صحبتشان در اين بود كه از كجا آمدهايد و چه متاع آوردهايد حالا اينها ميگويند كه پيغمبر از يهوديها شنيده بود و بعد به زبان عربي آمد و گفت و گفت اين قرآن است حالا بر فرضي كه اين شبهه در گذشتهها برود در آيندهها نميرود كه خبر از آينده ها داده و از جمله اخبار آينده اين است كه ميفرمايد اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم و اگر بگويي علي7 بود و حسن و حسين8بودند علي بن الحسين7 و امام محمدباقر و ساير ائمه: نبودند و اسم همه را پيغمبر ذكر كردند و فرمودند نامشان را كه دوازده نفر به اين اسم و رسم خواهند آمد. و عرض كردهام مكرر كه مردم خودشان به زحمت انداختهاند كه چطور قرآن معجزه است و هر كسي دليلي از براي اعجاز قرآن ذكر كرده و بعضي گفتهاند به جهت اين است كه هيچكس نميتواند مثل قرآن بياورد حالا مثلش را نميتواند بياورد.
ملتفت باشيد كه كسي كه هيچ درس نخوانده و امي است و خط ننوشته و همه خطها را ميخواند و هر حرفي را ميتواند بزند و جواب هر كسي را ميتواند بدهد اين خودش خارق عادتي است كه هيچ پيغمبري چنين خارق عادتي نداشته و پيغمبرها غالباً همين اخت خودشان را ميدانستند و پيغمبر شما همه لغتها را ميدانست پس پيغمبراتي درس نخوانده يك مرتبه قر آني ميآورد كه علما مينشينند و فكرها ميكنند و از صد هزار حكمتهاش يك حكمتش را ميفهمند خيلي خارق عادت بزرگي است ببينيد شخصي كه هيچ نجاري نكرده نه اره ديده نه تيشه ديده نه مته ديده و نه سررشته از نجارت داشته يك مرتبه برميدارد در نهايت استادي نجاري ميكند اين خارق عادت است و واقعاً معجز است. پس به همين نسق غافل نباشيد كه پيغمبري كه هيچ درس نخواند و هيچ خط ننوشته و همه خويش و قومهاش ميدانستند و همان عمويش ابولهب باشد مدتها پيغمبر در خانه او بود و پيش از بعثت او را دوست هم ميداشت و توي خانه اينها بزرگ شده بود و ميدانستند كه درس نخوانده حالا ميبينند كه از گذشتهها خبر ميدهد كه به تواريخ كه نظر ميكنند مطابق است و از آيندهها خبر ميدهد از جمله آيندهها آمدن الواالامر است و ذكر نام و اسم و نشان ايشان و پيغمبر تمام ائمه را اسمهاشان را از براي سلمان و جابر فرمودند حالا منافقين نميدانستند و نميخواستند بدانند و عمر وقتي كه ميخواست به درك برود گفت من ميخواستم كه چند سؤال از پيغمبر بكنم و موفق نشدم گفتند آن سؤالات چيست؟ گفت يكي اين است كه ميخواستم بگويم كه بعد از تو ما به كه رجوع كنيم من نگفتم و پيغمبر هم چيزي به من نگفت و شما ملتفت باشيد كه از روز بعثت كه مثل ديروز باشد خطاب شد اول خويش و قومهاي خودت را دعوت ايشان را دعوت كرد و يك پاچه گوسفندي را هم طبخ نمودند و قدري نان هم طبخ نموده بودند وقتي كه آمدند ديدند يك پاچه گوسفندي را پخته و همه از آن غذا خوردند و سير شدند ابولهب گفت اين غذاي من يك نفر بيشتر نبود و پنجاه نفر از اين غذا خوردند و سحر از اين بالاتر نميشود و باز آن غذا به جاي خود بود و به همسايهها هم دادند و باز به جاي خود باقي بود و روز ديگر هم باز همان اشخاص را دعوت كرد و آمدند فرمودند ببينيد من از براي شما ضرر ندارم و ميبينيد خارق عادت هم كه دارم معجزه هم كه دارم به من ايمان بياوريد و من پادشاه روي زمين ميشوم و شما هم معزز و محترم خواهيد شد باز آنها استهزاء ميكردند و ميخنديدند آن وقت فرمودند هركس ابتدا به من ايمان آورد او است خليفه من و حضرت امير7 گفت من تو را اطاعت ميكنم آمد با پيغمبر بيعت كرد و اگر پيغمبر خليفه نصب نكند بعد از پيغمبر اسمي از او باقي نخواهد ماند. پس ولايت كأنه جزو نبوت است و نبي بيولي نبي نيست و ولي بينبي ولي نيست و سر مطلب به دستتان باشد و نبوت پيغمبر اصلش براي اين نيست كه من بايد متشخص باشم و شما نوكر باشيد من سلطنت كنم و شما اجزاي سلطنت باشيد بلكه او ميگويد من آمدهام كه شما را از دنيا باز دارم و اين دعوتها را من از براي آخرت ميكنم و من آمدهام كه شما را نجات دهم و نجات از جهنم نه نجات از دنيا نجات از دنيا كه دعوت نميخواهد در دنيا در هر عصري تابع هر سلطاني باشد نظم و نسقي دارد هر يك از سلاطين از گبر و نصاري همه نظمي دارند و يكپاره عدالت هم داشتهاند ديگر اين رسالت نميخواهد و لازم نكرده كه جبرئيل خبري بياورد پس همين كه كسي تابع سلطاني شد مال و جانش محفوظ است ولكن اين پيغمبر وقتي كه ميآيد بسا بگويد تابع سلطان و نوكر سلطان هم مباش و اگر آب ريختي در دوات ظالم و در بعضي از احاديث كه ميفرمايد اين سلطاني را كه ميبينيد بر مردم مسلط شده اين اشقي الناس است و اين اشقي الاشقياء است كه سلطان شده و اشقي الاشقياء مقرب خدا نميشود و آنكه امين اين سلطان است امين ظالم است و امين آن متقلب است و هرچه بالاتر ميرود بدتراند. پس امر نبوت اينجور نيست هركه نزديك پيغمبر است او نزديك به خداست چنانكه خود پيغمبر نزديكترين مخلوقات است به خدا چرا كه حالت اين پيغمبر حالت قلم است در دست كاتب خدا حركتش ميدهد ميگويد خدايا مرا حركت دادي ساكنش ميكند ميگويد خدايا مرا ساكن كردي پس عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون پس اگر چنين پيغمبري در ميان مردم نيايد مردم بحثش را بر خدا دارند كه چرا چنين شخصي نفرستادي در ميان ما كه ما خاطرجمع باشيم همان طوري كه قلم هر جور كه حركت كرد ميفهمد كه كاتب آنجور حركتش داده و اين قلم از خودش نه حركت دارد و نه سكون و به همينجور است واللّه معصومين از خودشان لايملكون لانفسهم نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً و طوري تسليم دارند امر خدا را كه خدا حركتشان ميدهد حركت ميكنند ساكنشان ميكند ساكن ميشوند و همينجور چيزها است كه در احاديثشان ميفرمايند صاحبالامر كه ظاهر ميشود اول كاري كه ميكند در زمين كوفه جايي است كه ميايستد و دوازده هزار شمشير از خاك بيرون ميآورند با دوازده هزار زره و روي آن شمشير و زره نوشته كه مال كيست و ميدهند به دست آن دوازده هزار نفر و ميفرمايند كه داخل شويد در ميان اين مردم و هركس پيش ميآيد بكشيد و همين عدل است ميآيند همدان و همينطور ميكشند اصفهان را همينطور و هكذا كه بعضي از منافقين پيش خودشان ميگويند كه اين از نسل فاطمه نيست و حرفش اين است كه من انتقام ميكشم از كشندگان حسين ميگويند ما كه حسين را نكشتيم ميفرمايد شما راضي بوديد پس شما هم كشنده او هستيد و حكم پيغمبر همين است كه اگر مؤمني را در مشرق بكشند و كسي در مغرب راضي باشد او هم شريك است در قتل آن مؤمن و اگر هزار نفر راضي باشد همه آن هزار نفر راميكشند حالا در مغرب هزار نفر باشند و راضي باشند كه آن مؤمن را در مشرق كشتهاند همه را ميكشند عرض ميكنند كه چطور ميشود كه از كشتن نگاه ميدارد ميفرمايند تا وقتي كه ميل دارد به كشتن ميكشد وقتي كه ميل ندارد به كشتن ديگر دست برميدارند و به امر خدا است كار ايشان و در پيغمبران وحيش ميگويند و در ائمه الهام الهي ميگويند چرا كه از خودشان هوا و هوسي ندارد پس اگر حكمي كردند حكمشان حكم خدا است ميفرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه اطاعت رسول خدا را ميكند اطاعت خدا را كرده چرا كه او قائم مقام او است قولش قول خدا و حكمش حكم خدا است و امرش امر خدا تا آنجايي كه ارادة اللّه في مقادير اموره تحبط اليكم و تصدر من بيوتكم و خدا هر كاري را كه ميكند اول آن اول خلق را حركت ميدهد و آن اول خلق از خودش حركت و سكوني ندارد چرا كه ميخواهي نجاري كني اره و تيشه را حركت ميدهي اره خودش به تنهايي نميبرد بايد نجار حركتش بدهد و بياره هم نميشود بريد و ملتفت باشيد كه معصوم را خدا است عاصم او و اگر جهل داشته معصوم از جهل نيست پس اولاً بايد اراده خدا را بداند اگر سخت بايد گرفت سخت ميگيرد و اگر سست بايد گرفت سست ميگيرد و اگر اين پيغمبر ذرهاي از آنقدر كه خدا قرار داده نرساند امري را يا زيادتر برساند تقصير خدا است.
پس غافل نباشيد كه تكليف هر مكلفي را خدا ميرساند خدا است مبلغ و حاكم و خدا است كه امر خودش ميرساند اما چطور رسانيده همينطور كه ديدند پيغمبري را فرستاده و با مردم حرف زد حالا ما در مكه نيستيم گرگ ميفرستد كتاب ميفرستد به هر طور كه بخواهد امر خدا را ابلاغ ميكند و خدا هر كاري را كه ميخواهد با نبي ميكند چنانكه روح هر كاري را كه ميكند با بدن ميكند و خدا ميفرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا و اگر روح نبوت در بدن نبي نباشد نبي نخواهد بود مثل اينكه ما روح انساني داريم و حيوانات ندارند و نباتات روح حيواني ندارند اين است كه كار حيواني نميتوانند بكنند و همينطور روح من امر اللّه روح عالم است و دانا است و قادر است و در آن واحد هم در آسمان است و هم در زمين هم در مغرب است و هم در مشرق و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان ميبيني هر گياهي كه ميرويد خدا خواسته كه برويد و كسي ديگر نميتواند چنين كاري را بكند حالا اين مردم حرث ميتوانند بكنند ولكن زراعت نميتوانند بكنند ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون و ايشانند واللّه زارع و ميدانند كه چقدر گرم سردش بكنند حالا ديگر ميزانش چقدر است اين اندازه پيش خدا است انا كل شيء خلقناه بقدر تو هر قدري بخواهي اين آب و خاك را داخل هم بكني دانه گندمي ساخته نخواهد شد و مأكول نخواهد شد.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس هفتم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
حجت خداوند عالم كسي است كه شاهد بر خلق باشد كه تمام خلق به مرئي و مسمع او باشند و يكپاره چيزها است و يكپاره اشخاص خيليهاشان قبول نيم كنند حجتي كه خبر از خلق ندارد نميتواند او را برساند يك كسي در مشرق عالم است و اين حجت در مغرب عالم و از او خبر ندارد كه در مشرق كسي هست نميتواند به او برساند پس حجت بايد محجوج خودش را بشناسد و بداند كه كيست كه بايد ابلاغ به او و غافل نباشيد پس اولا علم بايد داشته باشد به محجوج كه هر يكي در كجا منزلشان است و هر يك را به چطور بايد تبليغ كرد پس شخص جاهل كه نميداند هر كسي كجا هست نميتواند امر را به آنها برساند. پس حجت يعني آن كسي كه از جانب خدا مأمور است كه برساند امر الهي را كه پيش او است و مردم ديگر از آن امر خبر ندارند پس اين حجت بايد خبر از مردم داشته باشد و بعضي جاها ميفرمايند گله صاحب ميخواهد و شباني ميخواهد كه بداند هر گوسفندي كجا است و كجا بايد چرانيد كه گرگ به آنها صدمه نزند و بايد بداند كه كجا علف و كجا آب است عرض ميكنند اگر چنين است چرا مردم او را نميبينند ميفرمايند شبان بايد گوسفند را ببيند و گوسفندي اگر كور باشد شابن را نبيند طوري نيست اما اين شبان اگر در ميان نباشد گوسفندها متفرق ميشوند و جايي ميروند كه اب و علف نيست و گرگ مثلاً هست و باز به همينجور ميفرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم هرگز ما از رعايت شما دست برنميداريم و شما را فراموش نميكنيم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء اگر ما حفظ نكنيم شما را بلاها نازل ميشود بر شما و دشمنان احاطه ميكنند به شما پس ماييم حافظ و ناصر شما و شما را رعايت ميكنيم پس خداوند عالم چون خلق كرده است خلق جاهلي را و عالمي ضرور دارند خلق كرده گوسفندان را شباني ضرور دارند گوسفندان بيشبان كارشان نميگذرد و خلق بيحجت كارشان چرا كه همه محتاجند به مدد و سرهم بايد اينها را چيز داد ميبيني چه خواب باشي چه بيدار چه بچه باشي چه بزرگ سرهم انسان محتاج است به خداوند عالم و خدا بايد رفع احتياج بكند و خيلي از مردم احمق و تمام مردم الاّ المؤمن احمقند و خيالشان ميرسد أليس اللّه بكاف عبده خدا كفايت ميكند حجت ميخواهد چه كند و الان هم خدا كفايت كرده است ولكن كفايت را چطور ميكند چشمت را باز كن ببين چطور ميكند اگر پيغمبري نيامده بود و حلال و حرامي و حقي و باطلي نياورده بود مردم خبر از اينها نداشتند و دليل آنكه خدا احقاق حق و ابطال باطل ميكند اين است كه پيغمبران فرستاده و در بعضي اخبار ميفرمايند كه حجت بايد پيش از خلق باشد و مربي بايد بيشتر و عالم را اول خلق ميكند بعد متعلم را و حجت بايد قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق باشد. پس حجت خداوند عالم و شاهد ميآورند در اين خصوص ميفرمايند شما نميبينيد كه خدا آدم را خلق كرد و او حجت بر خلق بود و اولاد او به دنيا نيامده بودند و آدم هنوز بچههاش به دنيا نيامده بودند حجت بود و قبل الخلق بود محض اينكه بچههاش كه به دنيا آمدند آنها را تربيت كند پس حجت قبل الخلق است و همراه خلق است و بعد از خلق و اين حجت شاهد است بر جميع جزئيات كه در عالم خلق واقع ميشود و اين حرفهايي كه مردم ميزنند شخصكه در اطاق نشسته از پشت ديوار چطور خبر دارد عرض ميكنم كه اگر اينطور باشد بر آنهايي كه پشت ديوار هستند حجت نيست و حجت بايد بداند و شخصي آمد در خانه يكي از ائمه طاهرين: در را كوبيد دختركي آمد در را باز كند اين مردكه خوشش آمد دست كرد به پستان آن دخترك كه از ميان خانه صدا را بلند كردند كه آيا حيا نميكني و گمان ميكني كه من تو را نميبينم و يكي از معنيهاي شاهد بودن خدا همين است كه پيغمبر او 9شاهد است و خدا ميداند كه اين خلق آقا ميخواهند و او را اول خلق ميكند و عالم ميآفريند و به سوي خلق ميفرستد و قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و خداست شاهد و شاهد اسمي است از اسمهاي خدا و اينها را مكرر گفتهام و اسم هميشه غير مسمي است حتي اينكه حرف ميزند اين گوينده است و اسم من است و من آن كسي هستم كه اگر بخواهم ساكت بشوم ساكت ميشوم و ساكت هم اسم من است پس متكلم و ساكت اين دو اسم من هستند و من صاحب اين دو هستم و اسم همه جا همينطور غير مسمي است و فرمايش ميفرمايند كه نميبيني كه از براي خداوند عالم نود و نه اسم است و كلياتش اين نود و نه است منظورم اين است كه اسم غير مسمي است و اسم ظهور مسمي است و هركس اسم خودش را اسم راستي آن است كه شخص خودش به سر خودش اسم بگذارد و اسمهايي كه خودش نساخته آنها اسم دروغي است مثل اينكه ان غلام سياه گنديده را كافور اسم ميگذارند به جهت اين است كه مردم سررشته ندارند پس غلام سياه گنديده اسم راستيش همان غلام سياه گنديده است و كافور دروغ است پس همينطور خودتان بر سر خودتان اسم ميگذاريد درست راه ميرويد و اسمتان ميشود درسترفتار خواه مردم به تو عادل بگويند يا نگويند بدون تفاوت تمام اسمها را از يك اسم ياد بگيريد مثل اينكه الان شما نشستهايد و اين اسم شما است و ذات شما نشسته نيست و وقتي كه برخواستيد اسم شما ايستاده ميشود و آن هم اسم است پس خداوند عالم شاهد است و شاهد اسم خداست و شاهد او رسول او است و اين است كه نسبتهايي كه به رسول او ميدهي اين نسبتها به او واقع ميشود و غفلت نكنيد مثل اينكه مني كه اينجا نشستهام حالا كسي با اين نشسته معامله كند با من معامله كرده من هر معاملهاي كردم من كردم حالا اين نشسته اينجا اين كار را كرده من كردم و اگر بايستم باز ايستاده اسم من است پس خدا هم به اسمهاش كار ميكند يكي از اسمهاش اين است كه شاهد بر خلق است يكي از اسمهاش اين است كه قادر بر خلق است و عليم و حكيم است و هر يكي كار و اثرشان غير كار و اثر ديگري است كه عالم ميداند چيزي را و هنوز آن معلومش موجود نيست ميفرمايند همه جا علم عين معلوم است آنهايي كه سررشته ندارند خيال ميكنند اين معلومات خارجي همينها عين علم هستند و اينها علم اللّه هستند و حكما هم همينطور خيالات كردهاند و گمان ميكنند كه وقتي كه خلق كرد مخلوقات را آن وقت عالم بر خلق شده و كان اللّه عليماً قبل ايجاد الخلق ميگويند فليس للّه انشاء فعل و انشاء ترك حالا ميگويد ماها اگر كاري خواسته باشيم هم ميتوانيم بكنيم و هم ميتوانيم ترك كنيم و خدا اينطور نيست كه هر كاري را كه ميخواهد بكند نميشود ترك كند و شاهد ميآورند و ميگويند و لو شاء اللّه لهديكم اجمعين ميگويد كه نميبيني فرموده و لو شاء و لو از براي امتناع است بلي كسي كه نميخواهد مهتدي باشد خدا هم هدايتش نميكند چرا كه حاجت ندارد اما ميتواند هدايتش كند پس ميتواند ولكن نميكند مثل اينكه تو هم ميتواني يكپاره كارها را بكني و نميكني.
باري هر كسي كه فكر كند ميفهمد اين راه راه خدا نيست و چطور ميشود كه مخلوقات او بتواند كاري را بكنند و ترك كنند و خدا نتواند كاري را بر فعل و تركش قادر باشد و خدا انما امره اذا اراد شيـًٔ انيقول له كن فيكون و خدا اگر اراده كند كه همه مردم پيغمبر باشند پيغمبر ميشوند و نعوذ باللّه اگر بخواهد همه مردم كافر بشوند ميشوند و قل كفي باللّه شهيدا بيني و بينكم و شهادت خدا از همه شهادتها بالاتر است چرا كه ساير شهود هرچه هست شايد ندانند و نبينند ولكن خداي ما غافل نيست و چيزي را فراموش نميكند پس اين خدا شاهد بر خلق است و علي ما ينبغي آن طوري كه بايد شاهد باشد همانطور شاهد است به طوري كه هيچ از او مخفي نيست و اين شاهد بودن خدا اسم خداست و اين اسم غير از ذات او است و ذات او آن است كه تمام اسمها اسم او است و اسمهاي خدا خيلي است اما خدا خيلي نيست خدا نود و نه نيست خدا هزار و يك نيست خدا هيچ متعدد نيست يك خداست وحده لاشريك له و در تمام اسمهاش است و اسم هر كسي را اگر فكر كنيد به دستتان ميآيد شما ميبينيد گاهي متحركيد گاهي ساكن گاهي خوابيد گاهي بيداريد و در هر حالي اسم بخصوصي داريد پس اين اسمها متعدد است و تو شخص واحدي هستي تو پدر هر كسي كه هستي در جميع حالات پدر او هستي و محرم هركس هستي در جميع حالات محرم اويي و اسم هر كسي غير از ذات او است و بعضي ايراد كردهاند و گفتهاند تو ميگويي اسم خدا كه قادر است و اگر بنا باشد غير او باشد و خدا قادر را خلق كرده باشد. پس وقتي كه اين اسمش را خلق نكرده بود قادر نبود پس حالا كه قادر نبود چطور قدرت داشت كه اسم از براي خودش خلق كند و شما ملتفت باشيد كه خدا وقتي نبود كه قادر نباشد و قدرت او از نان و كباب نيست و قدرتش از خلقش نيست و اكتساب نكرده خدا پهلواني نيست كه مشق كند و ورزش كند و كمكم قوت پيدا كند پس خداست قوي و قادر و وقتي نبوده كه قادر نباشد و خدا است عالم و نبوده وقتي كه علم نداشته نباشد پس خدا تا بود عالم و قادر بود و علم غير از قدرت است و بالعكس و علم سابق بر قدرت است و قدرت را از روي علم جاري ميكند مثل اينكه شخص كاتب وقتي كه علم به كتابت دارد از روي علم قدرتش را به كار ميبرد و كتابت ميكند و ميفرمايند خدا بود و هيچ مخلوقي نبود اول خدا اسمهاش را آفريد خلق اسماً بالحروف غير مصور يعني همين طوري كه شما اسمهاي خودتان را با هوا ميسازيد خدا اينطور نيست خدا با قدرت خودش هوا و آب و خاك و ساير چيزها را ميآفرينند حالا چطور ساخته در خودتان فكر كنيد كه شما به قدرت خودتان كار ميكنيد ديگر قوت خودتان را از چيزي نساختهايد و شما هر كاري را با قصد ميكنيد و الان نيت نماز كردن نداريد ولكن اگر خواستي نماز كني با نيت نماز ميكني و آن نيت هم يك نيت ديگر ضرور ندارد و نيت را به خود نيت شما درست ميكنيد آن وقت با اين نيت وضو ميسازيد و نماز ميكنيد همه جا اين قصد همراه تو است و تو هر كاري كه ميكني با قصد آن كار را ميكني و قصد را خودش را به خودش احداث كردهاي و مكرر اشاره كردم كه انسان هميشه كارش اين است كه اول قصد ميكند و بعد آن كار را ميكند پس اول اراده ميكند كه نماز ميكنيم آن وقت برميخيزد وضو ميگيرد و اول اراده ميكند كه صورتش را بشويد و بعد ميشويد و اول اراده ميكند كه دستش را بشويد و بعد ميشويد و انسان خودش نميتواند بياراده كار بكند ولكن به طور مسامحه عرض ميكنم هر كاري كه قصد در آن نيست مثل اينكه اين نفس كشيدن به قصد تو نيست و كار تو نيست اين كار حيواني است كه خدا اينطور قرار داده كه تا زنده است بايد نفس بكشد خواه خواب باشد خواه بيدار و حيواني است كه انسان سوار بر آن است ميتواند كه نفس را حبس كند و گاهي تندتر نفس بكشد ولكن اين نفس كشيدن كار حيوان است و ما بر آن سواريم پس اين حيوان مسخره است كأنه تندش ميكنيم گاهي كندش ميكنيم.
پس غافل نباشيد و اين مردمي كه ما سراغ داريم هنوز فرق مابين خودشان و خرشان نكردهاند اين است كه صداي واعمراشان بلند ميشود چون تابع عمرند و حيوان اول اراده نميكند كه ببيند و چشمش كه باز است ميبيند و انسان از روي اراده نظر ميكند و هر كار بيارادهاي را خدا قبول نميكند يك مرتبه بدون اراده به نامحرمي نظر كني كار تو نيست ولكن اگر چشمت را دوختي كه ببيني چطور است حالا تو نگاه كردياي و عذابت ميكنند كه چرا تعمد كردي و به نامحرم نظر كردي پس هرچه تعمد و قصد در ان نيست كار انسان نيست و كار انسان اين است كه در هر كاري اول قصد ميكند و از روي قصدش كار ميكند پس قصد ميكند كه غسل كنم و قصد ميكند كه وضو بگيرم و نماز كنم و اگر قصدش قربة الي اللّه براي خداست و اين مردمي كه ميبيني سرتاسرشان خودشان را با خرشان مثل هم خيال ميكنند پس هرچه از انسان صادر شد بيقصد مال انسان نيست حالا در اين بدن انسان گياهي است كه جذب و هضم و دفع و امساك ميكند و اين كار من نيست حالا اين غذا در بدن خون ميشود اين كار من نيست اين خون ديگر در بدن منتشر ميشود بعضيش در چشم ميرود بعضيش در گوش بعضي در سر و غذاي اينها ميشود كار من نيست ديگر نميدانيم كه چه جور ميكنند خون ميشود كار ما نيست اين غذاها بعضيش سفيد است بعضي قرمز است بعضي زرد است چطور ميشود كه خون و قرمز ميشود و اين خون چطور ميشود كه استخوان به اين سختي ميشود و گوشت به اين نرمي ميشود اينها كار ما نيست اين استكه ميفرمايند انت ماكونت نفسك و ماكونك من هو مثلك تو خودت اين چشم و گوش و سر را نساختهاي و نميتواني بسازي و خيالش را هم نميتواني بكني و حالا كسي ساخته و توانسته كه ساخته و خيلي چيزهاشان را كه ميبيني خيلي خوب هم ساخته مثل چشم كه نفعش به خود ما ميرسد و گوش نفعش به خود ما ميرسد و دست و پا نفعش به خود ما ميرسد و اين خلق به خدا نميتوانند قوتي و تغييري بدهند و خدا چنين خدايي است كه خلق ميكند و سر و چشم و دست و پا ميدهد حالا ميبينيم كه در اين بدن روح جاذب و ماسكي هست مثل اينكه در درخت خارجي هست و آن درخت جذب ميكند آب را و برگ ميكند و اين برگ هم سبز ميشود و بزرگ ميشود و اين برگها ميبينيم كه نهرها و رگها دارد كه از اين آبخورها آب را جذب ميكند و اگر تمام خلق جمع بشوند و بخواهند برگي را درست كنند نميتوانند.
پس غافل نباشيد خيلي كارها است كه كار غير است و نفسي خدا خلق كرده كه ميبيند و ميشنود و شامه و ذائقه و لامسه دارد و ميبيند و احساس ميكند حالا اين حيوان سواري انسان است حالا انسان چيست انسان علم و حلم و ذكر و فكر و نباهت و نزاهت و حكمت است و همه انسانها اينها را دارند ديگر حالا اگر خيالشان در خوردن باشد ديگر اين را ذكرش نميگويند و همين كه كسي همش اين باشد كه بخورد قيمتش همان است كه از او دفع ميشود يعني فضلهاش ولكن وقتي كه متذكر شد كه خدا از براي چه او را آفريده و انبيا و اوليا فرستاد و مرا به جهت دين آفريده به جهت عبادت آفريده اينها را علم و حلم و ذكر و فكر نباهت و نزاهت و حكمتش ميگويند و تبارك آن صانعي كه عالم است به جميع آنچه ميكند و الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير و عالم اسم خداست و نبوده وقتي كه عالم نباشد و معذلك اين اسم خداست و ذات خدا نيست و خدا را گمان مكن كه در پستويي نشسته و اسمش آنجا است همان طوري كه ميبيني من اينجا نشستهام و نشسته من همراه من است و اين گوينده اسم من است و ساكت هم اسم من است و من همراه اين گوينده هستم و از روي اراده حرف ميزنم.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس هشتم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
خداوند عالم امر كرده است بندگان خودش را كه عمل كنند و عمل هم به طور عموم جميع عباد مأمورند كه كاري بكنند و آثار اشيائ علت غائي هستند چنانكه مكرر عرض كردهام كه اگر آثار اشياء مراد نبود اصلش آن اشياء را خدا خلق نميكرد ملتفت باشيد انشاء اللّه پس آب را خلق كردهاند براي اينكه كارش اين باشد كه تر كند كارش اين باشد كه گياه از آن برويد و جعلنا من الماء كل شيء حي پس هر چيز زندهاي از اثر آب است و آن را خلق كردند به جهت آنكه احياء را ميخواستند بسازند و هيچ وقت در هيچ عالمي معقول نيست كه خدا يك تكه از ذات خودش را بردارد و صورتي بر او بپوشاند و اسمش بگذارد بنده من است پس خداوند عالم از ذات خودش مايه نميگذارد و اين خلق محتاجند به فضل خدا و به خلق خدا محتاجند رجع من الوصف الي الوصف دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله و اصلش راه احتياج را مردم نفهميدند شماها به دست بياوريد محتاجيم به خدا كه آن خدا گندم بيافريند كه شما گندم بخوريدو خدا را نميشود خورد مأكول نيست نه در دنيا و نه در آخرت خدا رفع تشنگي شما را به آب كرده است و ذاتش آب نيست خدا ذاتش گندم و جو نيست خدا نه آكل است نه مأكول نه شارب است نه مشروب و هلم جراً و تمام خلق از عالم خلق خلق شدهاند نه از عالم ذات خداوند عالم پس خدا خودش به صورت خلق محال است بيرون بيايد و مثل ظاهرش را عرض كردم كه چيزي كه از جايي است و از جايي ساختهاند حلوا را از شكر ساختهاند و آن شيريني شكر از حلوا پيداست و همچنين هر چيزي را با روغن چرب ميكنند اين چربي روغن در يك مثقال روغن هم چرب است يك من روغن هم چرب است پس ديگر از همين مثل شما از روي بصيرت فكر كنيد و از روي حكمت توحيد به دستتان بيايد پس خود اوست ليلي و مجنون اين ليلي خود خداست پس چرا به صورت ديگر بيرون نميتواند بيايد و اين ليلي به صورت ديگر چرا نميتواند بشود و هر چيزي را خدا هر طوري كه ساخته به طور ديگر نميتواند بشود و خداوند عالم صورت ندارد و در ايي حبس نيست و غافل نباشيد كه حاقش را به دست بياوريد و همينقدر كه چرت نزنيد به دستتان ميآيد. پس خداوند عالم خودش بر فرضي كه كسي مسامحه كند كه خودش آمده به صورت ليلي شده پس چرا اين ليلي خودش را نميتواند حفظ كند و خداست حافظ همه چيز و اين ليلي اگر خداست پس چرا خودش را نميتواند حفظ كند و چرا غذا يم خورد و چرا ميميرد و خداست كه حي لايموت است و معقول نيست كه خدا بخورد و هركس غذا ميخورد لامحاله تغوط ميكند و خدا معقول نيست كه تغوط كند حالا شماها كه زندهايد روحتان را ميآورند در بدن شما اسم شما ميشود زنده و روح را كه بيرون ميبرند اسم شما ميشود مرده و خدا مثل روحي نيست كه داخل خلق شده باشد پس خداوند عالم همين طوري كه به حسب ظاهر يكپاره چيزهاش را ميداند و حاق مطلب زور بزنيد كه بفهميد. خدا جسمي نيست كه كاري از او نيايد اين سنگي كه اينجا افتاده هيچ كار از خودش ساخته نيست خودش خود را ساكن هم نميتواند بكند و غافل نباشيد پس خدا اين سنگ نيست و كلوخ نيست و اينها كه در تصرف شما است اينها خدا نيستند.
پس غافل نباشيد كه به همين لفظي كه عرض كردم فكر كنيد و راه فكرش را انسان در عالم خلق ميگويد كه مردم در راه بيفتند چنانچه همينجور حضرت رضا ميفرمايد قد علم اولواالالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا و هر مشعري كه به تو دادهاند حالا فكر كن چيزي ميفهمي وقتي كه ديدي قلم خودش نميتواند بنويسد و كاتبي بايد قلم را به دست بگيرد كه بتواند كه بردارد پس قادر بايد باشد و به اين دانا باشد كه خط بتواند بنويسد پس آنجور كه اراده دارد قلم را حركت ميدد و چيزي نويسد و قلم نويسندگي نميداند به همينجور كه فكر كنيد حاق مطلب را اگر بخواهيد ابتداي خلق لامحاله بايد معصوم باشد چرا كه خلق به خودي هيچ ندارند نه حركتي دارد و نه سكوني اين است كه ميفرمايند لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم. و حاقش همين است كه اين خلق به خودي خودشان هيچ نيستند مگر آنكه بسازندشان كه موجود بشوند همين طوري كه كرسي آن چيزي است كه نجار ساخته باشد اين است اين است كه ميگويند وجودي دارد و ماهيتي هرجاش ميخواهي وجود اسمش بگذار و هرجاش ميخواهي ماهيت و وجود اين كرسي را شخص نجار موجود كرده پس به واسطه نجار موجود شده حالا اين كرسي كه به واسطه نجار موجود شده حالا ديگر استدلال ميكني كه كرسي را كه ديديم ميفهميم كه نجاري داشته و مردكه كه اصلش به خدا قائل نبود گفت شما ميگوييد و خودتان ميگوييد كه او را نميشود ديد و رنگ و شكل هم نيست كه چشم ما ببيند او را و خودتان ميگوييد كه صوت هم نيست كه ما گوش بدهيم و او را بشنويم يا صداي او را بشنويم و بو هم نيست كه ما بو بكشيم.
و ملتفت باشيد اين بود كه به لفظ خيلي آساني فرمودند تو اگر ببيني عروسكي در جايي افتاده آيا شك ميكني كه يك كسي اين را ساخته؟ لابد ميداني كه يك دختري اين را ساخته به اين شكلهاي مختلف ساخته يك جاش را مثل سر ساخته يك جاش را مثل دست و يك جاش را مثل پا عرض كرد در اين شك ندارم. فرمودند شايد خودش اينطور شده باشد؟ عرض كرد شك ندارم كه كسي اين را ساخته. فرمودند حالا فرض كن كه اين شخص هم كه اينها را ساخته او را نديده باشي باز شك داري كه اين عروسك را كسي ساخته؟ عرض كرد نه. فرمودند چرا در وجود خودت فكر نميكني كه چنين سري ساخته كه واقعاً سر است و گوشي ساخته كه راستي راستي صدا ميشنود و اين عروسك شكل سر و گوش داشت حالا اينكه چشمش رنگها را ميفهمد و شامهاش بو ميفهمد و ذائقهاش طعم ميفهمد و خودش هم ميداند كه خودش خود را نساخته و همه اين اسبابي كه در ملك خداست اگر بردارد بهم بچسباند باز نميتواند آدم بسازد و اين صانع يك طوري خلق ميكند ببينيد كه يك غذا انسان ميخورد و اين شكلش استخوان نيست و رنگش سرخ نيست و اين غذايي كه مردم ميخورند خون ميشود و اين خون يك طعم و رنگ دارد چطور ميشود كه بعضيش استخوان ميشود بعضيش گوشت و بعضي پيه ميشود بعضي رگ و پي ميشود ميبيني كه تو نميتواني اينطور صنعت كني و اگر خوني را برداري و بخواهي استخواني بسازي نميتواني نهايت اين است كه سفت ميشود ولكن استخوان نميشود.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم اولاً عالم است و همه چيز را ميداند و چنان عالمي است كه همه چيز را پيش از آنكه بسازد ميداند كه براي چه ميسازد و هرچه را ساخته اولاً اراده كرده و بعد مطابق اراده خودش ساخته و بسا ارادهها پيش باشد اول كه خدا نطفه زيد را ميسازد ميخواهد كه زيد را بسازد و بعد از نه ماه زيد از شكم مادر بيرون ميآيد همه جا خدا بر همين نسق خلق كرده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خيلي از احمقها هستند كه ميگويند خدا محض اينكه اراده ميكند جلدي بايد زيد موجود شود و خداي ما چنين خدايي است كه اگر زيد را بخواهد في الفور از سنگي بيرون بياورد ميتواند ولكن نظم كارش اين است كه اول هيچ نيست و خدا گياهها و حبوب را خلق كرده و اين حبوب را ميخورند حيوانات و خون در بدنشان جاري ميشود و اين خون است كه ميآيد در جاي بخصوص مني ميشود و اين نطفه كه آبي است يك نطفهاي را ميسازند از براي زيد عالم و يكي را ميسازند از براي پر قوت و يكي را از براي سفيد يا سياه پس اول خدا تخمه ميسازد و از آن گياهي ميروياند از همين آب و خاك و گرميها و سرديها تخمه هندوانه ميسازد و از هر آب و خاكي گياهي نميرويد و خدا مقدار معيني از خاك را ميگيرد و داخل هم ميكند و مقداري از سرما و گرما را داخل آن ميكند و تخمه هر گياهي را ميسازد و كل شيء عنده بمقدار كار خداست و هيچكس اينجور كار نميتواند بكند چرا كه او ميداند كه خربزه را چطور بايد ساخت آن وقت تخمه خربزه را از همين آب و خاك و گرميها و سرديها ميسازد اما مقدار معيني از آب و مقدار معيني از خاك و مقدار معيني گرم و سردش ميكنند و يك جوري ميكند كه از همين آب و خاك تخمه خربزه ميسازد و از همين آب و خاك يك جوري ميكند كه تخمه هندوانه ميسازد ولكن گياههاي مختلف روييدن از ماده واحده اين را مخلوقات نميتوانند اگر خيلي زور بزنند كه يكپاره جاهاي حكمتش را به دست بياورند خيلي مردمان عاقلي هستند و يكپاره چيزها است كه انسان ميفهمد ولكن صنعت نميتواند بكند ميداند مثلاً مرغ به جهت برداشتن ميپرد اما از براي خودش نميتواند بال و پر درست كند كه پرواز كند پس خداوند عالم اولاً دانا است و قدرتي دارد كه آن را از روي علم جاري ميكند علم خدا بالا است و قدرت تابع علم است و هر جور كه اراده ميكند همانطور خلق ميكند و طورشان همين است كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت اول آب و خاك خلق ميكند و آب را عقد ميكند در خاك و خاك را حل ميكند در آب و گل ميسازد و هيچكس نميتواند مثل خدا گل بسازد قندي را كه مياندازند در آب هيچ ريزه قند در آب پيدا نيست چرا كه حل شده نمكه را كه در آب مياندازند آب ميشود و پيدا نيست ولكن اين نمك ما يك جاش داخل آب شده و آب ما يك جاش داخل نمك شده ولكن تبارك آن صانعي كه آب را چنان داخل خاك ميكند و خاك را چنان حل ميكند در آب كه چيز تازهاي ساخته ميشود و اين نطفه است و مخلوقاتي كه خدا ساخته مبدئشان آب و خاك است و جعلنا من الماء كل شيء حي يا از خاك ساخته كه ان مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب خدا خاك را برميدارد و آب را برميدارد داخل هم ميكند تخمه ميسازد و تخمهسازي كار صانع است و تخمهسازي است كه در زبان اهل اكسير حجرش ميگويند يعني اول بايد تخمه را ساخت و تخمه گندم گندم ميشود و تخمه خربزه خربزه ميشود حالا اين تخمه را خدا چطور ساخته نوعش اين است ميدانيم بيآب نيست همين روغن را ميدانيم كه آب دارد چرا كه وقتي كه روشن كردي ميبيني كه خاكش دود ميشود و آبش بخار ميشود حالا اگر عقلت را تابع چشمت بخواهي بكني هيچ نميفهمي ولكن چشمت را كه تابع عقل كردي ميفهمي كه روغن اگر همهاش آب بود دود نداشت و اگر بگويي خاك تنها است خاك تنها نيست ولكن خدا طوري آبش را داخل خاك كرده و خاكش را طوري داخل آب كرده كه چيز تازهاي ساخته شده پس اگر اين آفتاب نبود اين آبها داخل خاك نميشد و اگر اين سرماها نبود هيچ آبي بسته نميشد همين سرماها آب را سخت ميكند و سرما به هر جسمي كه خورد سخت ميشود حتي آنكه شمشير اگر سرد باشد و به جايي بزني ميشكند مگر آنكه گرم بشود و گرمش كه بكني نرم ميشود پس ميفهمي كه اين نرمي سببش گرمي است و خداي ما گرم نيست سرد هم نيست خدا سرد را آفريده و گرم را آفريده و خداي ما هيچ مخلوقي از مخلوقات نيست و همه مخلوقات را آفريده و همه را اينطور آفريده كه اول نطفه ساخته و بعد علقه و مضغه و عظام ساخته و كل شيء عنده بمقدار و ما هر قدر بخواهيم اينجور كارها بكنيم نميتوانيم ما همين كه قدري آب و خاك را داخل هم كرديم همين كه هوا گرم شد آبهاش بالا ميرود و خاكش باقي ميماند و همين قند را هم كه مثل زدم كه در آب مياندازي وقتي كه آتش بر آن مسلط كردي آبش بخار ميشود و قندش باقي ميماند اين است كه گفتهاند با آب خالص غسل بكن پس آب نيشكر واقعاً شكر است چرا كه آبي كه داخل شكر است بخار ميشود و به هوا ميرود و شكرش باقي ميماند پس آب نبود و آب برگ هر درختي و آب ميوه هر درختي را اينها را هريك را كه بجوشاني سفت ميشود ولكن به خلاف اين آب متعارفي اين را كه ميجوشاني يك جاش بخار ميشود و بالا ميرود و اين صانع عرض كردم اينطور صنعت ميكند كه روغن ميسازد و هم آب دارد و هم خاك آبش عقد شده در خاك خاكش حل شده در آب و چيز تازهاي ساخته شده و تو نميتواني روغن بسازي و تو قدر قدر آب و خاك را داخل هم كني و گرم و سردش كني نميتواني روغن بسازي خدا در اين چوب چربي قرار داده و همه از آب و خاك است و ميشود از هم جدا كرد به دليل اينكه هر روغني را كه روشن كني دود ميكند و اين روغن آب دارد خاك دارد هوا و آتش هم دارد و همه را ميشود به دست آورد و همه هم جدا جدا به كار ميخورد آن دودهاش به كار ديگر ميآيد و وقتي كه اينها را به ميزان معيني جدا ميكني ميبيني يك جزئش شيرين است و يك جزئش تلخ است يك جاش شفا است يك جاش سم قاتل است پس خداوند عالم اينجور صنعت ميكند و همه چيز را از آب و خاك ميسازد و نطفه را از اين آب و خاك ميسازد و نطفه انسان انسان از آن پيدا ميشود و از نطفه انسان سگ نميتوان ساخت و خدا از همين سرديها و از همين گرميها و آب و خاك ميگيرد و حل و عقد طبيعي ميكند و نطفه ميسازد.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس نهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
چنانچه در وجود خودتان ميبينيد انشاء اللّه فكر كنيد كه خدا دستورالعمل داده و فرموده و في انفسكم أفلاتبصرون ببينيد كه شما هر كاري را كه ميتوانيد بكنيد و هر علمي را كه داريد ببينيد از پيش خودتان ميآيد پايين از خارج كسي نميتواند به شما خير بدهد غافل نباشيد انشاء اللّه پس هرچه در خارج است كه انسان نميكند آن كار را داراي آن نيست چنانكه مكررها اصرار كردهام و عرض كرده و ميكنم ببينيد انسان ذائقهاش به كار نبرد و او را در ديگ حلوايي فرو ببرند حلوا به او ندادهاند و اين خبر ندارد كه اين شيرين است يا تلخ است. ملتفت باشيد كه اگر كسي را شكمش را بشكافند و پر از حلوا كنند باز خبر از حلوا ندارد ولكن خدا ذائقه داده حلوايي هم خلق كرده تو ميخواهي ببيني حلوا چطور است بچش. پس با ذائقه انسان ميفهمد نه با ساير اعضا و لو بدنش را پر از حلوا كنند و لفظهاش را خيلي آسان عرض ميكنم كسي را در صندوقي حبس كنند به طوري كه از خارج چيز به اين نرسد و صندوق را در باغي ببرند اين شخص را در واقع به باغ نبردهاند و صندوق در باغ رفته چرا كه چشمش در صندوق بوده و درختها را نديده و ميوهها را نچشيده و بوهاي باغ و هواي باغ را نفهميده پس از خودش كه بپرسي ميگويد من خبر ندارم از باغ ولكن خدا باغي خلق كرده چشم هم خلق كرده تو نگاه ميكني باغ را ميبيني ميوه در باغ هست تو هم ذائقه داري و طعمهاش را ميفهمي صداهاي بلبل هم در باغ است به تو گوشي دادهاند كه بشنوي حالا آن كسي كه در بيرون صندوق است اينها را ميفهمد پس هرچه را كه كائناً ماكان شخص نكرده مال او نيست و شيطان چنان اين مردم را مغرور كرده كه به خيال خودشان ميگويند آن مزرعه مال من است تو كه او را نساختهاي چطور مال تو ميشود اين است كه ميفرمايند ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري هرچه را تو كردهاي مال تو است و هرچه را تو نكردهاي مال تو نيست و شيطان بر مردم غالب ميشود و آنها را مغرور ميكند ميگويد اين خانه مال من است و حال آنكه تو ميميري و اين خانه اينجا ميماند چطور مال تو است پس شخص هرچه را چشيده خبر از آن طعم دارد هرچه ديده خبر از آن مرئي دارد هرچه شنيده خبر از مسموع دارد و هرچه را لمس كرده و احساس كرده داراست و الاّ دارا نيست و سر اين مطلب را غافل نباشيد كه خداوند عالم هيچ محتاج به عمل هيچ كس نيست و معذلك اين همه اصرار كرده كه عمل كنيد به جهت آنكه انسان را خلق كردهاند از براي عمل و هر چيزي را به جهت عملش ساختهاند و اثار و افعال اشياء علت غ ائي هستند كه اول اينها مراد خداوند عالم بوده از اين جهت اينها مقدمند در وجود و مؤخرند در ظهور مثل اينكه اين خانه را ساختهايم به جهت اينكه منزل كنيم در اين خانه و آن اولي كه شروع به ساختن عمارت كرديم مقصودمان سكون در خانه بود كه و اگر آن ملاحظه نبود خانه نميساختيم و علت غائي آن است كه فاعل را واميدارد به فعل و اين فاعل ماده و صورت ميگيرد و علت غائي مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور و واقعاً ملتفت باشيد كه در عالم زمان بسا زماناً هم مقدم باشد مثل اينكه ما مينشينيم در عالم زمان ميبينيم خانه نداريم و آن وقت خيال ميكنيم كه خانه بسازيم و بعد از دو سال خانه ميسازيم و يكپاره هست كه زمان بردار نيست و زماني بر خدا مرور نميكند خداوند عالم عمر را از براي متعمرين ساخته زمان را از براي شما ساخته كه شما در آن سكنا كنيد مكان را از براي شما ساخته خدا زمان و مكان ندارد خدا زماني ندارد و اغلب مردم همينطور خيال ميكنند كه خدا پارسال بود و دو سال قبول بود و خيال ميكنند كه خدا آن است كه عمر درازي دارد و خدا عمر نميخواهد و وقت ندارد پس خداوند عالم هيچ مكان ندارد به هيچ وجه من الوجوه ولكن مكان را از براي مكين خلق كرده و هر چيزي را خدا براي كاري خلق كرده تا خلقت او فايده داشته باشد و همينجور حكمت بود كه تعليم هشام و مفضل ميفرمودند كه تو ببين اگر اين آبها بود و كسي محتاج به آن نبود و كسي نميخواست عمارت بسازد و زراعت كند نه اين است كه وجود اين آب بيمصرف بود و او هم مرد فهيمي بوده است و تصديق ميكرد و عرض ميكرد كه اگر اين آب فايده نداشت خدا خلق نميكرد پس آب را از براي همين خلق ميكند كه زراعت كنند و بخورند و بياشامند و آب از براي همينها خوب است و ارگ اين هوا بود و هيچ فايدهايز براي آن نبود بيمصرف بود و اگر اين هوا نبود مردم اصلش زنده نبودند. پس خداوند عالم اين است كه به طور كلي بفهميد كه آثار اشياء را علت غائي قرار داده است و هر شئي را از براي اثرش خلق كرده پس آتش را از براي همين خلق كرده كه روشن و گرم باشد و طبخ كند و آب را از براي همين خلق كرده كه بياشامند و هكذا و غذا را آفريده كه بخورند پس خود آن خدا كه ليس كمثله شيء است چيزي نميخواهد بخورد و منزه است از اينكه چيزي اكل كند پس خدا خواب نميكند شما خواب و بيداري داريد و همچنين درست دقت كنيد كه صفات خلق جميعش را بايد از خدا دور كرد و ليس كمثله شيء خودش گفته و مردم از پيش نميروند ديگر حالا خودش اكل و خودش مأكول است غلط است و اين صوفيه ميگويند خدا خودش است كه به اين صورتها بيرون ميآيد مثل اينكه ميبيني در اين صورتهاي حرف همه مداد است كه به اين صورتها شده و خدا را مثل مداد فرض كردهاند دريا و اين ماده اولي را خيال كردهاند خداست حالا ميگويد اين دريا نفس زند بخارش گويند حالا بخار دريا است كه بالا ميرود و پيوند ميشود ابرش ميگويند و بعد سرما اينها را متراكم ميكند بارانش ميگويند فرو ميريزد سيلش مينامند و داخل دريا ميشود همان دريا است البحر بحر علي ماكان في القدم. پس خدا بايد در تصرف جميع مخلوقاتش باشد حالا ببينيد كه اگر اين آفتاب گرم به دريا نتابد بخار نميكند و آب را كه آتش بر او مسلط بكني بخار ميشود حالا خدا كه به اين صورتها درآمده كدام سرما به اين خدا خورده كه منجمد شده شما ببينيد كه هواي سرد به اين آب ميخورد اب يخ ميكند و هواي گرم آبش ميكند و استدلال كردهاند كه كره زمهرير چون سرد است اين بخارات كه آنجا ميرود ابر ميشود مثل اينكه آب را وقتي كه سرپوش بر سرش ميگذاري و اين آب بخار ميشود اين بخارات همين كه به آن سرپوش رسيد چون آن سرپوش سرد است آب ميشود حالا چه سردي به اين خدا خورد كه به صورت مخلوقات شد و چه گرمي به اينها ميرسد كه دو مرتبه آب ميشود و خدا ميشوند،
و الناس في التمثال الا كثلجة
و انت لها الماء الذي هو نابع
اين مردم مثل تكهتكههاي برف ميمانند يك تكه بزرگ و يك تكه كوچك شده و تو آن آبي هستي كه به صورت اين يخها شدهاي ولكن يذوب الثلج يرفع حكمه اين تكهتكههاي برف را آب ميكنيم همان آب باقي است پس انا للّه و انا اليه راجعون ما همان خدا بوديم و به اين صورتها شديم و باز خدا ميشويم پس شما خودتان در كار خودتان فكر كنيد كه هر صنعتي را كه ميكنيد جميع اين صنعتها را از پيش خودتان بيرون نميآوريد شما يك علمي داريد و تعلق گرفته و اين حروف و كلمات را ميشناسيد و قدرتي داريد كه بر حسب علم شما جاري ميشود و حروف و كلمات را مينويسيد روي كاغذ نه اين كاغذش از شما صادر شده و نه مركبش و نه حروفش حالا به تو ياد دادهاند كه كتابت كني و كتابت ميكني ولكن تو عين مكتوبت نيستي چرا كه تو ميروي و اين مكتوب اينجا باقي ميماند و چيزي كه از انسان صادر ميشود هرجا ميرود همراه او است مثل نور چراغ كه هميشه همراه چراغ است و نور آفتاب كه هميشه همراه آفتاب است و نميشود كه چراغ را خاموش كني و نورش باقي بماند و روشني را نميشود درش را بست و محفوظ داشت و چراغ را خاموش كرد و روشني فعل چراغ است. پس غافل نباشيد انشاء اللّه كه فعل هر فاعلي همينطور است كه عرض ميكنم همراه فاعل خودش است و فاعل همراه فعل خودش است اگرچه فعل محتاج به فاعل است و فاعل محتاج به فعل خود نيست اين تكلم من فعل من است من ميخواهم حرف ميزنم نميخواهم ساكت ميشوم و من همراه كلامم تكلم ميكنم و همراه سكوتم ساكت ميشوم پس هركس كه كاري را كرده مالك كار خودش است من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره خوب ميكني خوب داري بد ميكني بد داري. و عرض كردم و اين است سر خلقت خداوند عالم كه با وجودي كه محتاج به عمل بندگانش نيست عمل خواسته و ببينيد چطور سخت هم ميگيرد و در كار انبياء فكر عمل نميكني خانه آدم را خراب ميكند زن و بچه آدم را اسير ميكند و اين سخنها از براي اين است كه شما آدم بشويد و يك وقتي جمعي را اسير كرده بودند و ميبردند جايي حبسشان كنند و وقتي كه اينها را از حضور حضرت عبور دادند پيغمبر 9 خنديدند يكي از آنها گفت كه ميخندي كه مرا اسير كردهاي فرمودند خنده من از اين بابت نيست بلكه خنده من از اين است كه من شما را ميخواهم به بهشت ببرم و شما ميخواهيد نياييد عرض كرد به جهت اين است فرمودند بلي عرض كرد اشهد ان لااله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه 9 پس اين همه زوري كه خدا ميزند كه برويد جهاد كنيد به جهت نفع خود شما است اصرار ميكند كه تو مؤمن بشوي چرا كه دوست تو است و تو را ميخواهد داخل نعمت كند و از عذاب برهاند و اين همه تدبيرات ميكند كه تو را نجات بدهد و مراد اين است كه هرچه را كه انسان يا غير انسان ميكند فعل انسان علت غائي انسان است كه اگر فعل انسان را نميخواستند خلقش نميكردند. پس ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و عبادت معنيش اين است كه من هرچه امر ميكنم اطاعت كنيد و كاري بكنيد كه نفع از براي خودتان داشته باشد و ميفرمايد ضرر شما ضرر من است و مكرر مثلش را زدهام كه اگر غلامي جايي از بدن خودش را زخم كند آقا از او مؤاخذه ميكند كه چرا چنين كردي و بدن خودتان را معيوب كردي و به من ضرر زدي و خداست مالك خلق و اعتنا به خلق خودش دارد و صد هزار حكمت به كار برده كه اين را ساخته براي كاري ساخته و ميخواهد محفوظ بماند و نميخواهد خلقش هلاك شوند و اگر اعتنا به جانب اين خلق نداشت خلقشان نميكرد ولكن خدا است كه اعتنا ميكند به خلق خودش و ميخواهد اين خلقش تا آخر كار نجات داشته باشند و خودشان عقلشان نميرسد كه نجاتشان در چيست و چه چيز است كه از براشان ضرر دارد و چه چيز نفع دارد چون چنين است عالمي از براشان خلق كرد كه هرچه نفع دراد از براي اينها عالم است به آنها و در هرچه ضرر دارد عالم است به آنها و خدا هرچه نفع داشته حلال كرده و هرچه ضرر داشته حرام كرده و اينها هيچ يك نفع و ضرري به خدا نميتوانند برسانند و اين مخلوقات اگر همهشان خوب باشند نفعي به خدا ندارند و اگر كافر هم باشند و بد باشند ضرري به خدا نميتوانند برسانند و لااكراه في الدين و به زور كسي را بر دين وانميدارند و اگر ممنون خدا هم هست كه خداميخواهد نجاتش بدهد و شاكر هم هست آن وقت نجاتش ميدهد و ائمه ميفرمايند واللّه ماها شماها را از خودتان بيشتر دوست ميداريم و ميفرمايند نميبينيد كه ما شما را نهي ميكنيم كه كار بد نكنيد و شما دانسته و فهميده كار بد ميكنيد پس شما دوست خودتان نيستيد و عرض كردم غلامهاي زرخريد خودشان چند در بند خودشان نيستند ولكن آنكه مالك غلام است در بند او است كه اين غلام لباس ميخواهد رزق ميخواهد و خود غلام در بند خودش نيست و آقا تأديبش ميكند كه بد نگو بد نكن ظالم مباش خيانت مكن كسي را مجروح مكن كسي را كه اگر مجروح كردي تو را مجروح ميكنند و ضرر به من ميرسانند و من ميخواهم بدن تو معيوب نشود و تو درست راه بروي مردم هيچ به تو صدمه نزنند پس خدايي كه محتاج نيست به بندگان خودش اعتنا دارد و از اعتناي او است كه در هر جاش بنا شد فكر كني يم بيني كه چشمي ساخته و گوشي ساخته كه چقدر به كار تو ميخورد حالا فكر كن ببين اگر روح ميشنود پس چرا زا جاي ديگر نميشنود و اگر اين سوراخ ما است ميشنود چرا از سوراخهاي ديگر نميشنود و چشم روح غير از اين سوراخ چشم از جاي ديگر نميبيند و خدا آن راهي را كه مفتوح كرده بايد از همان راه داخل شد و خدا ذائقه داده و طعمها را بايد از ذائقه فهميد و صداها را بايد از گوش شنيد و خدا اينطور قرار داده كه بايد از گوش چيزها را شنيد و علم ياد گرفت حضرت امير فرمودند كه رزق مقسوم است و خدا قسمت ميكند و شما نميدانيد كه رزقتان در كجا است مثلاً ميبيني يكي از رزقهاي ما فلفل است و اين فلفل از هند ميآيد و بسا تو نميداني در كدام ولايت است و كي آورده و چطور آوردهاند آن را هم نميداني و آن كسي هم كه آورده نميدانست مال تو است و آن زارع هم نميدانست و خدا به تو ميرساند ميفرمايند قد قسمه عادل بينكم ولكن تو از عدل خدا خبر نداري هنوز خدا را نشناختهاي كه خدا يك ذره مال كسي را به كسي ديگر نميدهد و بسا دزدي رزق كسي را ميدزد و به او ميرساند و حافظ او است ولكن خدا است رازق وحده لاشريك له و اين رزق را قسمت ميكند در ميان عباد و ذرهاي مال كسي را به كسي ديگر نميدهد پس طمع در مال مردم نميشود كرد و نميشود كرد انسان از مال خودش چرا كه مال تو را به غير تو نخواهند داد و مال انسان چيزي است كه از خود انسان است و علم را انسان بايد كرنش بكند و تحصيل كند و به دست بياورد و رزق را خودمان بايد تحصيل كنيم و تمام ارزاق را از لباس گرفته تا خوراك. باري اينها را اسنان نميداند و نميتواند بفهمد كه اين در كجا است و اين پشته مال كدام گوسفند بوده حالا نميشود نميدانيم اين پوستين كه دوش من است مال من است و علم اينطور نيست بايد تحصيل كرد تا انسان دارا باشد تو اگر نماز كردي دارا هستي و اگر نماز نكردي نداري نماز تو بايد از خودت صادر شود روزه تو بايد از خودت صادر شود و تمام اعمال همينطور است و اعمال شخص از خود شخص بايد صادر شود و ديگر لباسها و و نعمتها اينها بار ميشود از براي انسان ميآورند و خدا ميكند و آن مؤمنين را بيشتر هم مأيوس ميكند مثلاً خيال ميكند كه فلان مزرعه حاصلي ميدهد كه او بخورد و اسنان مزرعه بيحاصل نميدهد و از جاي ديگر رزق انسان ميرسد ولكن علم و عمل اينطور نيست نماز بكن كه نماز داشته باشي تحصيل علم بكن كه علم داشته باشي و زيارت برو كه زاير باشي.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
درس دهم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه:
خداوند عالمهاي بسيار آفريده و مراتب بسياري در ملك خود قرار داده ولكن يكپاره عالمها نه خودشان ظاهرند و نه آثارشان براي مردم پيداست. در معرفت آن عالمها بايد اكتفا كنيم به فرمايش حجتهاي خدا ولكن يكپاره عالمها خودشان محسوس هستند و يكپاره آثارشان ظاهر است نوع مراتب محسوس شش مرتبه است يكي مرتبه جماديت است كه آنچه ديده ميشود جماديت است آنچه از نباتات و حيوانات و انسانها ديده ميشود جماديت است آنچه از نباتات ديديم پي ميبريم به غيبها ماها هم جماديت داريم روح كه بيرون رفت از اين بدن اين جماد است تنه درخت روح نباتي كه بيرون رفت چيزي كه مانده جماد است و هكذا انسان كه مرد اين بدن مرده جماد است آنكه راه ميرفت و محسوس بود جماد است يكي از آن مراتب كه در عالم ما خداوند خلق كرده و محسوس است مرتبه جماد است از مرتبه جمادي كه بيرون رفتيم آن غيوب خودشان ديدني نيست ولكن آثار تمام مراتب از جماد ظاهر شده براي اين است كه ميفرمايند النفوس انما هي اربعة نميخواستند غيوب تمامش را بيان كنند مثل آنكه آثار ملك و جن از براي ما ظاهر نيست از جن و ملائكه نخواستهاند آنها را بفهميم و در اين حديث كميل و حديث اعرابي آن مراتب غيبيه كه آثارشان در اين عالم ظاهر است نفس ناميه نباتيه و نفس حسيه حيوانيه فلكيه و نفس ناطقه قدسيه و نفس كليه الهيه كه روح نبوت و بدن نبوت باشد و العقل وسط الكل كه آثار آن عقل براي ما ظاهر شده ولكن عقل را در شماره اينها قرار ندادهاند و عقل وسط الكل يعني اعلاي همه اينها و بالاي همه اينها عقل است يعني قطب النار است و نسبت آن عقل به تمام روح نباتي و حيواني و انساني مثل هم است مثل اينكه قلب وسط است اعضاء در شماره هست ولكن قلب در شماره نيست با آنها مشرده نخواهد شد زندگي تمام اعضاء و جوارح به دل است ما هم يك عقلي داريم ولكن عقل خودمان از آن نفس قدسيه است اين عقل انساني است انبيا هم عقلشان از آن نفس كليه الهيه است و ماها اين عقل را نداريم و آن مخصوص انبياء است خداوند در ماها قرار نداده ميفرمايند اول ماخلق اللّه العقل انبياء تمامشان عقل دارند و هيچكدام اول ماخلق اللّه نيستند آن عقل حقيقي كه اول ماخلق اللّه است مخصوص محمد و آلمحمد است و از آن لطيفتر و پاكيزهتر چيزي نيست از اين است كه نامش عقل است و آن مراتبي را كه خدا ظاهر كرده در اين عالم شش مرتبه است ابتدا مرتبه جماد است بعد مرتبه نباتي است كه آثارش پيداست و بالاتر مرتبه حيواني و روح حيواني است كه آثارش پيداست مرتبه چهارم روح انساني است پنجم روح نبوت ششم عقل و همچنين آثار هر يك ظاهر شده كه آنها را از يكديگر تميز ميدهند آثار نباتيت ظاهر شده كه انسان از جماد تميز ميدهد و هكذا آثار حيوانيت و انسانيت تا اول ماخلق اللّه آثارش ظاهر شده كه دخلي به انبياء ندارند ائمه طاهرين در هر مرتبه لباسي و مظهري دارند و اين شش مرتبه كه خدا آثار اينها را ظاهر كرده در پارهاي از اين مراتب همه شريك هستند و در پارهاي از مراتبشان مخصوص خودشان است شركت مراتب ائمه با ساير مردم در پنج مرتبه است ابتدا در مرتبه جمادي است كه مردم ميديدند آنها را و در جماديت مشاركت دارند با تمام گياهها سنگها حيوانها انسانها انبيا و علاوه بر اين جماديت نباتيت هم دارند به حسب ظاهر بدن نباتي داشتند مثل خودمان نوعش ولكن جزئياتش تفاوت دارد و روح نباتي و بدن نباتي تا جمادات مشاركت ندارند به اين معني كه جماديت دارند نباتيت دارند اما جماديت آنها نباتيت آنها دخلي به اين جمادات ماها و نباتات ماها ندارد نوعش درست است ماها بدن جمادي دارمينباتي داريم آنها هم دارند اما نه اينطور پس به طور نوع شريك هستيم ولكن جماديت آنها نباتيت آنها و هكذا باقي مراتب بايد اينقدر لطيف و شريف باشد كه قابل باشد كه آثار روح اول ماخلق اللّهي از آنها ظاهر باشد. پس به اين ملاحظه دخلي به ماها ندارد ولكن نوعاً مشاركت دارند يك مرتبه ديگر دارند بعد از مرتبه بنده است كه آن را روح حيواني ميگويند كه با جمادات و نباتات شريك نيستند و با حيوانها و انسانها و انبيا شريك هستند و يكي ديگر مرتبه انساني است كه با انسانها و انبياء مشاركت دارند و با غيرشان مشاركت ندرند بالاتر از اينها روح نبوت است و آن نفس كليه الهيه است كه احتياج به تعليم ظاهري ندارند در اين روح نبوت با انبياء شريك هستند و با ماسواي ايشان هيچ مشاركت ندارند كه آن روح روحالقدس است كه در بدن ماها نيست در اين روحالقدس در اين روح نبوت و روح من امر اللّه ماها شريك نيستيم و بالاتر از اينكه رفت ديگر مال خودشان است دخلي به انبياء هم ندارد پس ائمه طاهرين كه در جماديت و در نباتيت و هكذا تا روح من امر اللّه شريك هستند با اين مردم بخواهي حاقش را بداني ائمه با هيچ يك از مردم شريك نيستند اين مرتبه جمادي كه پستترين چيزها است دارند ولكن نه جماديتشان مثل جماديت جمادها است نه مثل جماديت حيوانها است حتي آن نوع جماديت كه ائمه دارند انبياء هم ندارند اين است كه از اين باب است با اينكه همجنس مردم هستند فرمودند لانقاس بنا احد ديگر خودشان مخصوص به مرتبه نكردند ائمه صفاتشان لانقاس بنا احد است هيچ چيز را نميتوان نسبت به ايشان داد در اين مقاماتي كه به نظر همجنس مردم هستند خصوصياتش ملاحظه كني اصلاً نه در جماديت نه در نباتيت نه در حيوانيت نه در انسانيت هيچ شباهت و شراكت ندارند بنده انسان هستم نوح و محمد بن عبداللّه 9 هم انسان هستند انسانيت محمد بن عبداللّه 9 دخلي به انسانيت ما و انسانيت نوح ندارد روحالقدس تمامشان و ايدناه بروح القدس و نفخت فيه من روحي ولكن اين روحي كه مخصوص ايشان است با همان روح القدسي كه تمام انبياء دارند اصلاً هيچ شباهت ندارد دليل واضح اين است كه جماديتشان و نباتيتشان و حيوانيتشان و هكذا دخلي به اين مراتب مخلوقات ندارد دليلش اينكه جماديتي دارند كه درگرفته است به نار مشيت واللّه پيش اميرالمؤمنين7 آمدي پيش همان بدن جماديشان نباتيشان مشيت خدا اينجاها نشسته بايد پيش آن جماد رفت و در جمادهاي ديگر روح مشيت توش نيست پيش سنگ بروي مشيت توش ننشسته قدرت به او تعلق گرفته ولكن قدرت توش ننشسته قدرت من امر اللّه روح من امر اللّه توي جمادها نيامده ولكن در بدن جمادي ايشان ميتواني بگويي آمده چرا كه ايشان قدرت خدا و مشيت خدا هستند خزينه علم خدا هستند تي آنكه پيش مرده ايشان ميتوان اين نسبتها را داد و پيش مرده نوح نميتوان گفت به نوح ميتوان گفت كه كارهاي خدايي از دست تو ظاهر ميشود ولكن تو قدرت خدا هستي گردنت را ميزند دليل واضح اينكه مراتب ائمه دخلي به مراتب ساير مخلوقاتخدا ندارد جماديتشان به نباتيتشان و هكذا حيوانيتشان و ساير مراتبشان هيچ دخلي ندارد مناسبت ندارد نگاه ميكني جماديتشان نباتيتشان حيوانيتشان درگرفته است به نار مشيت خدا و جمادها واللّه قابل نيستند كه مشيت توي آنها بنشيند لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه چون كه مردم خيالشان اين بود كه اگر خدا قرآن بر آنها نازل ميكرد نميتوانستند طاهت بياورند اين است كه خدا تعبير به كوه ميآورد كه اگر بر كوه نازل ميكردم پاره پاره ميشد ديگر شما طاقت ميآوريد واللّه پيش اين جمادها در توي اين جمادها واللّه شأني از شئون مشيت نميگنجد اين التراب و رب الارباب هيچ نسبت نميتوان داد دليلش جماديت ايشان است كه درگرفته و جمادهاي ديگر درنگرفته است و همينطور مرده ماها در حيوانيت شريك هستند با تمام حيوانها و حيوانيتشان اصلاً مثل اين حيوانها نيست حتي حيوانيت انبياء شما بشناسيد ايشان را واللّه پيش عباشان ميروي نبايد كشف سبحه كرد اول توي آن نفس قدسيهشان دميده شده آن روح مشيت تا آنكه آمده حتي در بدن جماديشان دميده شده و به بدن جمادي ايشان ميتوان اين نسبتها را داد ائمه در جماديت مثل جمادها و در حيوانيت مثل حيوانها و هكذا روح اللّهشان هم مثل روح القدس انبياء نيست چرا كه خدا خودش گفته و لقد اوحينا روحاً من امرنا خدا دميده نميشود ولكن روحش دميده شده كه آن مشيت باشد خدا خودش تعبير به به روح آورده مشيت در تمام مراتب ائمه دميده شده و در مراتب غير ايشان دميده نشده نه اينكه خدا نخواسته دميده بوشد اينها قابليت آن روح را نداشتهاند و اگر شأني از شئون مشيت را بيندازي فاني ميشوند واللّه قابل نيستند مشيت در جماديت حتي جماديت انبياء بنشيند يا نباتيت نباتها حتي نباتيت انبياء بنشيند يك وقتي چون كه از ائمه شنيده بودند كه ائمه ميفرمودند اسرار در پيش ماها هست كه هيچكس طاقت شنيدن آنها را ندارد و آن اشخاص معلوم است كه ايمانشان ضعف داشت كه فرمودند كه اصلاً هيچكس طاقت ندارد و هي التماس ميكني كه ميخواهم به ما بگويي و سه نفر بودند از علماء كه ميديدند خيلي اسرار ياد گرفتهاند از ائمه گفتند ميخواهيم بدانيم شايد كه ماها هم ياد بگيريم حضرت فرمودند كه نه شما طاقت نداريد آن وقت فرمودند اگر بلايي به سر شما آمد تقصير خودشان است من شما را خبر كردم آن وقت يك كلمه فرمايش كردند يكي در همان آن مرد و يكي ديوانه شد و يكي سر به بيابانها گذارد و يكي ديگر پير شد و ريشش مثل پنبه سفيد شد. و اما ببينيد يك علمي از علوم ائمه اظهار كنند منيهها فاني ميشود سلمان خيلي چيزها ميدانست ولكن بسياري از علوم بود كه اگر اميرالمؤمنين7 ميفرمود سلمان ميمرد ديگر اصلاً سلمان اظهار نميكرد ديگر روح اميرالمؤمنين در بدن نوح نميگنجد ديگر خيلي آسان است شما بالا ميرويد اميرالمؤمنين در ظاهر و باطن انبياء تصرف دارد انبياء مثل مرده در دست غسال هستند روح اميرالمؤمنين توي بدن هيچ بزرگي نيست ولكن عكس او در تمام مراتب بزرگان افتاده سلمان ديدنش مثل ديدن ما نيست هر كار كه ميكنند كارهاشان منسوب به ائمه است ولي محال است كه روح بالا در بدن ايشان بگنجد انبياء بعد از ائمه طاهرين افضل از همه مردم هستند با وجود اين روح در هيچ يك از مراتب انبياء دميده نشده و واللّه محال است دميده شود ائمه علومي دارند كه تعليم انبياء ميكنند كه بزرگان متحمل نميشوند و ديگر يكپاره از علوم دارند كه اگر از براي نوح بگويند و تعليم او كنند فاني ميشود. نمونهاش را ميخواهيد مردم بناشان بناي فكر نبوده حضرت موسي مكرر ميآمد پيش قوم كه خدا با من حرف زده و عقل مردم و عقل قوم موسي كم نبوده ميگفتند ما تا صداي خدا را نشنويم باور نميكنيم و قوم موسي هفتصد هزار نفر بودند و كارهاي خدا از روي حكمت بود ميخواست كه مردم حالا بفهمند مقامات ائمه را حضرت موسي فرمود كه خدا فرموده از ميانه هفتصد هزار نفر اشخاص چند انتخاب كن پس هفتاد نفر را انتخاب كردند و اين هفتاد نفر خلاصه قوم موسي بودند آن وقت گفتند هفتاد نفر آسانتر است و اختار موسي من قومه سبعين رجلاً لميقاتنا يك طوري شد كه موسي با خدا مناجات كرد ديدند يكپاره رعد و برق ظاهر شد ابتدا اين بود كه صداي ندا را بشنوند بعد گفتند ما ميخواهيم خود خدا را ببينيم رب ارني انظر اليك شما ديگر ملتفت باشيد خدا به موسي وحي كرده بود حضرت موسي ميگفت من حيا ميكنم قوم ميگويند ميخواهيم تو را ببينيم حضرت موسي عرض كرد رب ارني انظر اليك يعني اين قوم همچه تمنايي دارند قال لنتراني ولكن انظر الي الجبل خدا ظاهر شد ولكن يك نوري از خدا ظاهر شد و آن هفتاد نفر ظاهراً بهترين قوم بودند ولكن از همه بدتر بودند آنها مردند به درك فلماتجلي ربه للجبل فجعله دكاً فخر موسي صعقا آنها كه هيچ موسي غش كرد در يك حديثي ميفرمايند چه نوري بود كه موسي طاقت نداشت و همه آنها هلاك شدند و كوه با خاك يكسان شد و در يكپاره از احاديث هست كه موسي مرده بود بعد خداوند زنده كرد او را. ميفرمايند قومياز ما هستند از شيعيان ما و اسم آنها كروبيين است كه آن طرف عرش هستند ميفرمايند اگر نور يكي از آنها را خداوند قسمت كند بر اين همه مردم كفايت ميكند آنها را شما هي فكر كنيد موسي طاقت نداشت نور يكي از كروبيين را كه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين است طاقت نداشت ديگر طاقت نور اميرالمؤمنين7 را دارد ديگر روح اميرالمؤمنين7 در بدن دميده شود موسي تاب ديدن يكي از نور كروبيين كه شيعيان اميرالمومنين7 هستند طاقت نداشت ديگر طاقت نور او را دارد به همين پستا آن مراتبي كه آنها در عالم مخلوقات دارند واقعاً هيچ شباهت به اين مرابت ندارد بدن جمادي داشتند و بدن جمادي غير ايشان سايه دارد و بدن جمادي آنها سايه نداشت بدن نباتي داشتند به طور ظاهر فرق نداشت بخصوص حضرت قائم تعمد ميكردند ولكن خودشان پيشتر تعمد ميكردند كه جور مردم راه ميرفتند و حضرت قائم وقتي متولد شد كه در يك هفته به قدر يك ماه اين بچهها بزرگ ميشدند و در يك ماه به قدر يك سال اين بچهها و حضرت امير در مدت عمر خودشان هفده من جو ميل كردند و اين بدن نباتي ماها طاقت ندارد با وجود آنكه آن بزرگوار با آن قوي و با آن شجاعت واللّه دو مثقال روزي، روزي دو مثقال غذا ميشود چطور بود كه آن حضرت هفده من جو خوردند فرمودند من تعجب ميكنم چطور خوردند واللّه اگر رأي مباركش قرار ميگرفت واللّه اصلاً غذا نميخورد محض همراهي مردم كه مردم انس بگيرند وحشت نكند خيلي جاها تعمد ميكردند به جور مردم راه ميرفتند كه مردم خودشان را به ايشان قياس بكنند از ائمه چيزي دفع ميشد ولكن از مشك و عنبر بهتر بود كه زمين ميبلعيد اراس به آب است كه جماديتشان مثل جماديت مردم نيست و هكذا اينها مقامات مشتركه است ولكن مقامات مختصه دارند كه هيچ يك از آنها را كسي ندارد حتي انبياء و آن مقامات مخصوص محمد و آل محمد: است.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«»رحمهماللهرضياللهعنهقدسسره
(درس يازدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
حجتي كه از جانب خدا است و آمده است بايد از ارادات خدا مطلع باشد و خدا ارادات خودش را به او وحي يا الهام كرده باشد و او از براي مردم بيان كند مردم خودشان هرچه بخواهند به فكر خودشان از عواقب امور مطلع بشوند ميبينيد كه نميشود و اين خلق نخواهند دانست كه آينده چه خواهد بود و هميشه انبياء از براي اينجور كارها است كه آمدهاند ديگر حاق واقع حجت آن است كه متصل است به خداوند عالم و از پيش خدا آمده ديگر باقي انبياء را شماها مطلع باشيد كه خلق اول ميشوند و ادعايي نكردهاند و نگفتهاند و امتهاشان هم اين چيزها را ميدانند ولكن انبياء هم معصومند و غافل نباشيد به عصمت عدول شخص عادلي كه بخواهي پشت سرش نماز بكني بايد بداني كه دزدي نميكند و زنا نميكند كه اگر احتمال بدهي كه اينجور كارها را ميكند نميشود پشت سرش نماز كني حالا اين معصوم عادل است و اگر سهوي و نسياني فراموشي از ميدانيد عدالتش بهم نميخورد و آن طوري كه بايد راه را رفته و يك درجه بالاتر عصمت انبياء است عصمت انبيا آنها سهو و خطا ندارند ولكن همه چيز را بدانند اينطور نيست خيلي چيزها را نميدانند و در مرتبه خودشان نقصشان نيست ولكن آنكه حجت كلي است و از جانب خدا ميآيد كه تمام خلق رعيتش باشند و تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا او اين عالمينش يعني ماسوي اللّه اينجاهايي كه خدا خالق آنجا است ميآيد پيغمبر شما هم پيغمبر است اين است كه بر جميع خلق مبعوث است و اين پيغمبري اينطور بوده است كه كه آن خدا همچو پيغمبري دارد كه آن پيغمبر است بر جميع خلق از جن و انس و ملك و انسان وبر همه چيز و همچنين صريح قرآن است ميفرمايد تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا و هيچ پيغمبري اينجور مبعوث نشده پيغمبران عجم بودند عمجها را تربيت ميكردند و موسي بنياسرائيل را تربيت ميكرد و موسي بر كل خلق مبعوث نيست و خيلي از علما اينها را نميدانند و نبي بايد آنچه خلق به آن ميچسبند بداند و منافع و مضار تمام خلق را بداند تا نفع ايشان را به آنها برساند و ضررشان را دفع كند و در اين مطلبها خيلي مطلبهاي بزرگ بزرگ هست به طور ظاهر معروف است كه ائمه ما پيغمبران نيستند به جهت آنكه پيغمبري ختم اشد به وجود پيغمبر آخرالزمان ولكن ائمه ما امام هستند و همين جوري كه پيغمبر پيغمبر است بر تمام عالمينش همينطور ائمه شما امام كل عالمين هستند حتي انبياء از شيعيان ايشانند اين است كه در زيارتشان هم ميخواني من اراد اللّه بدء بكم هر كه ميخواهد پيش خدا برود ميآيد پيش ما اگر پيش شما آمد پيش خدا رفته و كسي كه پيش شما نيايد خدا را نميخواهد اگر لفظ خدايي بگويد و حاق مطلب را مكررها اشاره ميكنم كه حاق مطلب اين است كه بايد هركس را كه تو طالبي بشناسي تا پيش اسم او نروي او را نميشناسي و همان اسمهايي كه من عرض ميكنم نه اسمهاي ظاهري كه فلان كس را حسن ميگويند و هيچ حسني ندارد و خلق برعكس نهند نام زنگي كافور ولكن اسم راستي راستي اين است كه آتش گرم است ميبيني گرم است و آتش روشن است ميبيني روشن بكند سايه زمين تاريك است و اسم است و راست است.
پس هر چيزي غافل نباشيد به هر صورتي كه درآيد آن صورت اسم او است پس شخص ميايستد اسمش ايستاده است يكي فارس است ميگويد ايستاد و يكي عرب است ميگويد قام پس اين ايستاده قائم مقام شما است يا نشسته جانشين شما است كه نشستهايد و جانشينهاي خدا اينجور هستند پيغمبر جانشين خدا است يعني همان جايي كه خدا بايد بنشيند اين نشستن او است و پيغمبر خدا بايد به مردم دينش را برساند حالا اين پيغمبر ميرساند ببينيد اگر پيغمبري نيامده بود حلال و حرامي نياورده بود تكليفي نكرده بود هيچ كسي از خدا خبر نداشت پس آن پيغمبر اسم خدا است و اسم هادي خداست و آمده هدايت ميكند و معني هدايت ائمهاش همين است كه منافع خلق را به خلق ميگويند و مضارشان را به ايشان ميگويند و آنچه را ميتوانند خودشان حركت كنند مأمورند كه حركت كنند و آن قدري كه ميتوانند نفس خودشان را از جايي دهند تكليفشان است ولي كارهايي است كه ضرر از براشان دارد و خودشان نميتوانند ترك كنند ديگر اينجور اموري را كه اينها محتاجند و خودشان رفع احتياج خودشان را نميتوانند بكنند اينها را حجت بايد بكند حالا ببينيد حجتها چقدر حق دارند ميفرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم كه اگر ما شما را رعايت نكنيم و ما به ياد شما نباشيم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأوا و احاطت بكم الاعداء ديگر بلاها بر شما نازل ميشود و احاطه ميكند شما را دشمنان و دشمن بزرگ شيطان است و اتباع شيطان مثل خون در بدن جاري ميشوند و آن شخص كه حجت اصل است ميفرمايند آخر شما ببينيد از شرق و غرب عالم بخصوص تعليمتان كردهاند كه ياد بگيريد و را بدانيد كه به كسي ميخوريد تعليم بكنيد بتوانيد ميفرمايند در شرق و غرب عالم هر كس خطايي كرد شيطان را لعن ميكند ميفرمايند در شرق و غرب عالم شيطان هم يك جني بيشتر نيست و اين جن در حال واحد در آن واحد در شرق غرب عالم جميع مردم را از خير ميخواهد باز كند و به شرور وادارد و اين شيطان جني بيشتر نيست و يك اسم اعظمي را دزديده و آن را عمداً انداخته كه بردارد كه مردم را ميخواستهاند مبتلا كنند و با اين اسم اعظمي كه دارد تمام خيرات را ميداند چرا كه او تمام خيرات مردم را منع ميكند و تمام چيزهاي بد را ميداند چرا كه هر كسي را به بدي كه بر حسب خودش هست واميدارد حالا اين شيطان يك جني است و يك اسم اعظمي دارد و اين همه كار ميكند و وقتي كه ميخواهند داخل جهنمش كنند اسم اعظم را از او ميگيرند. حالا اين شيطان يك اسم اعظمي را دارد تمام خيرات و تمام شرور را ميداند حالا ميفرمايند در حديث كه خدا چنين شيطان مسلط را فرستاده و خدا يك حجتي كه مقابل شيطان باشد بايد بفرستد كه همه خيرات و شرور را اقلاً به قدر شيطان بداند و امر به خيرات بكند و منع از شرور نمايد. و غافل نباشيد آن قدري كه اين شيطان تسلط دارد كه شما او را نميبينيد همينجور است واللّه كارهاي خوب را هم تو نداني القاء كنندهاش را بايد بداني كه آن حجت است پس شيطاني را كه نديده و ميداني همه شرور را او القاء ميكند واميدارد كه مردم كارهاي بد را بكنند و واميدارد كه كارهاي خوب را ترك كنند همينجور در مقابل شيطان حجتي از جانب خداست خواه تو او را ببيني مثل آنهايي كه در زمان ائمه: ميديدند ايشان را و خواه نبيني مثل حالا بايد بداني كه تمام خيرات را او ميرساند و تمام شرور را او منع ميكند و ندارد كه عرض كردم و چنانكه شيطان شخص جني است و پدرش آدم خوبي هم بود و مادرش هم خوب بود و بعضي اولادهاش هم شايد مؤمن باشند ببينيد اين جن واحدي است و يك اسم اعظم بيشتر ندارد و اين همه فساد ميكند و همه خيرات را ميداند و همه شرور را ميداند و قدرت هم دارد و بسا مردم را روزها بدارد كه شرور را بكنند و خيرات را نكنند. پس امام شما در مقابل اين شيطان واميايستد حاق واقعش را بخواهيد جايي كه او را ميبرد شيطان از آنجا عبور نيم كند و او بر شيطان مسلط است و همچنان كه شيطان بر اين مردم مسلط است حجت هم بر او مسلط است و اگر خواسته باشند او را زنجيرش بكنند ميتوانند و مثل سگي است و مرفس او در دست امام است و هرجا ببينند كه تبعه او هستند كه ميخواهند راه شيطان را پيش بگيرند و ميخواهند به راه حق نروند شيطان را ولش ميكنند كه تبعهاش بروند و به جهنم بروند و اگر كسي در ياد ائمه طاهرين باشد شيطان پيش او نميآيد و يك جني بعضي همراه او كه شد نميتوانند جنها نزديك او بشوند و از دور اذيتش ميكنند و حجت كسي است كه در سينه او قرآن نوشته شده بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و شيطان نميتواند نزديك حجت خدا رود و قرآن در سينه كسي نوشته باشد همه چيز ميداند چرا كه لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين و هيچ چيز نيست كه تفصيلش در قرآن نباشد و همهاش در سينه ايشان نوشته شده خواه قرآن را بخوانند يا نخوانند خودشان كلام اللّه ناطق هستند و آن قراني كه لايمسه الاّ المطهرون و آنهايي كه همهشان قرآن است و به قرآن امر ميكنند و به قرآن نهي ميكنند و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس آيه قرآن همه چيز در آن است و همه خيرات و شرور در قرآن هست و ايشان همه را ميدانند و مأمورند كه مردم را هدايت كنند و كسي مكلف است كه نماز كن و روزه بگير ايشان مربي هستند و واميدارند كسي را كه نماز ميكند به نماز كردن و توفيقش ميدهند كه عبادت كند و نماز كند و روزه بگيرد به همين نسقي كه كارهاي شيطاني از دست فساق و فجار جاري ميشود اما شيطان جاري ميكند و دب و درج في حجورهم ميفرمايند و شيطان ميآيد در سينه كفار و منافقين تخم ميگذارد و بسا در سينه چند هزار تخم ميگذارد و همه شيطانند پدر سوختهها و باض و فرخ في صدورهم از چشمشان شيطان ميبيند از پاشان شيطان حركت ميكند پس اينها به تحريك شيطان متحركند و به تسكين شيطان ساكن ميشوند و شيطان بر اينها مسلط است اين است كه بايد به شيطان لعن كرد و همينطور است دوستان ائمه طاهرين: هر كاري را كه ميكند ايشان او را واميدارند هر عبادتي كه ميكند ايشان توفيقش ميدهند و ترك هر معصيتي كه ميند به توفيق ايشان است اين است كه در زيارتشان ميخواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و ايشانند پناه خلق و ملجأ خلقند و پناهي به غير ايشان نيست. پس اين خلق پناهي از براشان نيست مگر ايشان ايشانند پناه خدا از آن جهت كه معصومند اولاً از جهل كه هيچ چيز نيست كه ندانند و از اين چيزهايي كه ميدانند بعضي كه نافع است ميدانند نافع است و بعضيش كه ضار است ميدانند كه ضار است و آنهايي كه نافع است به هر جايي كه مأمورند ميرسانند و آنهايي كه ضار است به هرجا كه مأمورند دفع كنند دفع ميكنند و معصومند از عجز كه هر كاري بخواهند بكنند ميكنند و اسم القادر خدا هستند و نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها و اسم راستي آن است كه صادر بشود از مسمي و مردم غافلند و اين حرفها حرفهاي عجيب و غريبي است عرض كردم اسم راستي آن است كه شخص خودش به خودش ميگذارد حالا من حرف ميزنم اسم من متكلم ميشود پس اسم حقيقي آن چيزي است كه صادر باشد از مسمي و اسمهاي خدا صادر از خدا است و اسمهاي خدا متعدد است و خود خدا يكي است و له الاسماء الحسني پس اسمهاي حسني دارد اسمهاي حسني اينهايي هستند كه مردم محتاجند به آنها و تا اين اسمها نباشد كار مردم راه نميافتد و تا اسم خدا را نبيني خدا را نميشود شناخت و چرت اگر نباشد مشكل ميشود آسان است شما ببينيد از نفس خودتان شما ميبينيد اسمتان نشسته است مادامي كه نشستهايد برميخيزي اسمت ايستاده پس شما كيستيد شما آني هستيد كه در حال نشستن نشستهايد و در حال ايستادن ايستادهايد و اينها متعددند ولكن ذات تو نيستند تو به متحركي به كلت مترحكي وقتي كه ساكني به كلت ساكن هستي پس شخص واحد اسمهاي متعدد دارد و اسم القادر العالم هست و شنوا هست اين شامه بو ميفهمد و زبان طعم ميفهمد نه جاهاي ديگر پس ذائق و سامع و شام هم شما هستيد و بصير اسم شما است و همچنين لامس هستي كه گرمي و سردي ميفهمي و اسم شما است پس تو آن كسي هستي كه هم سميعي هم بصيري هم شامي هم ذائقي هم لامسي و پنج اسم داري. پس انسان به حسب ظاهر پنج اسم دارد اسم بصيرش از اين چشم پيدا ميشود اسم سميعش از گوش اسم ذائقش از زبان اسم لامسش از اينهايي كه گرمي و سردي ميفهمد پس انسان شخص واحد است و پنج اسم دارد و هر اسمي غير اسم ديگر است و خدا ميتوانست كه يكجا را خلق كند و يك چشمي را بسازد كه هم بشنود و هم ببيند و يك گوشي خلق كند و طوري خلق كند كه ببيند. پس عمداً چشم را بصير قرار ميدهد و سمع قرار نميدهد تا بداني كه بصير غير سميع است و بداني كه صورت دخلي به روشني و تاريكي ندارد و همچنين روشنايي دخلي به صورت ندارد روشن است روشن است و تاريك است تاريك است و اينها هر دوشان دخلي به شامه ندارند. ملتفت باشيد كه اگر شامه انسان معيوب بشود ديگر بو نميفهمد اگر شامه نداشته باشي چيزي را رنگش را ميبيني ولكن بوش را نميفهمي پس شخص واحد ده اسم دارد پنج اسم ظاهر دارد كه سميع و بصير و شام و ذا ئق و لامس باشد و اين شخص به كلش سميع و به كلش بصير و به كلش ذائق و به كلش شام و به كلش لامس است پس چشم از خدا خبر نميشود و گوش از روشنايي خبر نميشود و شامه از كار اين دو خبر نميشود و ذائقه از كار اينها خبر نميشود و هر يكي به كار خودشان مشغولند و در تمام اينها شخص داخل است و اين شخص مسمي است و ميگويند پنج فعل من است پس من گرمي و سردي ميفهمم و ميبينم و ميشنوم و تمامش را واقعاً حقيقتاً ميبيني كه آن شخص كه رفت ديگر اين چشم نميبيند پس اين اسمي بود در دست او و وقتي كه شخص رفت ديگر اين گوش نميشنود و باز در اين پنج گاهي تحريك است گاهي ساكن است گاهي خواب است گاهي بيدار و آن شخص واحد توي همه اين اسمها هست و هر يك را ببيني او را ديدهاي ساكن است زيد را ديدهاي متحرك هم هست زيد را ديدهاي و راستي راستي اسمهايش هستند كه هر يك غير يكديگرند و راستي راستي يك نفر هستي و تو پنج نيستي ولكن پنج اسم و پنج قوه داري و همينطور است كه خدا است خداي واحد و له الاسماء الحسني و اسمها حالتشان اين است كه هركس ايشان را شناخت مسمي را ميشناسد مثل آنكه شما را كه ايستاده ببينيم شما را ديدهايم و شما را نشسته ديديم شما را ديدهايم پس كسي كه شناخت ائمه طاهرين:را ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه و معرفة اللّه عزوجل معرفتي و حديث نورانيت را كه ميشنوند ميگويند اين را از غلاة آوردهاند و سلمان و ابوذر نگفتهاند و حال آنكه اينها غلو نيست و همين ايمان است به دليل اينكه خدا خودش داد ميكند و ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ما از زمين و آسمان و آفاق و انفس آيات خودمان را قرار دادهايم و آيهاي كه در زمين است در آسمان نيست و بالعكس و آيهاي كه در مشرق هست در مغرب نيست و بالعكس و اين آيات را كه ميبينيد متبين ميشوند چنانكه ميفرمايد حتي يتبين لهم انه الحق و چيزي كه خيلي روشن است ميگويند متبين و چيزي كه ظاهر است ميگويند ظَهَر و چيزي كه خيلي واضح و روشن است ميگويند تَبَيَّن اين است كه اينجا ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق ميخواهد حديث نورانيت باشد يا نباشد اين مطلب در آيه هست و باز ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري تا آخر.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس دوازدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه آخر ان جميع الخلق ليسوا في غاية القرب الي المبدء بالبداهة و فيهم البعد و بينهما بون بلاشك و المبدء جلشأنه لايناسب احدا من الخلق و الخلق كلهم محتاجون الي المبدء و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها الي آخر.
حجت خداوند عالم كه مأمور است از جانب خدا ارادات خدا را به خلق جاهل برساند ببينيد چقدر واضح است كه بايد از اراده خدا اول مطلع باشد پس حجت خدا آنچه را كه خدا اراده دارد كه محجوجين بكنند همه را به او ميرساند پس او دانا است به جميع محجوجين هرجا هستند ايشان را ميشناسد چرا كه اگر كسي كسي را نشناسد نميتواند پيغام را برساند پس از اين جهت است كه حجتها بايد شاهد بر خلق باشند ليكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول شهيداً عليكم رسول شاهد است بر اوصياي خودش و اين اوصيا شاهدند بر جميع مردم و هركس شاهد نيست حجت نيست و كسي كه حرف ميزند و مطلب خودش را به زعم خودش ميگويد و نميداند كه مطلب را مردم درست ميفهمند يا نميفهمند اين حجت نميشود و اين مردم بعضي كج ميفهمند بعضي نميفهمند بعضي بايد دو مرتبه گفت بعضي سه مرتبه تا بفهمند يا بيشتر پس حجتي كه بايد امر خدا را ابلاغ كند به جميع مردم همچنانكه ظاهرشان را ميشناسد باطلشان را هم بايد بشناسد اگر كج فهميدند بايد بداند و اگر نفهميدند بايد بداند و حجت تمام اين است كه آن مراد خدا معلوم باشد از براي مكلف و بعد از معلوم بودن اگر نخواهند عمل كنند ميگويند جهنم حاضر است.
پس حجت غافل نباشيد كه حجتهاي خدا عالمند به ظاهر خلق به همينطور عالمند به بواطن خلق كه هرچه ميگويند و ايشان بايد برسانند امر را به خلق و خلق اگر درست نفهميدند ايشان ميدانند كه درست نفهميدهاند و تا توي راه نيندازند دست از آدم برنميدارند و بعد از آنكه هر كسي در قلب خودش دانست مراد خدا را ديگر خدا زور نميزند كه عمل كند حتي كفار را اگر حجت بر ايشان تمام نشود و ندانند كه كي حجت خدا است حالا چه خاك بر سرشان كنند پس كفار هم حجت خدا بر ايشان تمام است كه عمداً انكار ميكنند يكي ميگويد من آقا هستم فلانجا اگر بروم تصديق كسي را بكنم ديگر آقا نيستم و ديگر مداخل نخواهم داشت و عرضهاي مردم را اگر فكر كنيد به دستتان ميآيد پس حجت خدا ت مام است اولاً خداي ما خدايي است دانا بعد اين خداي ما خدايي است كه قادر است حجت را برساند و ميرساند و طورهايش را من به مثلهاي مختلف عرض ميكنم مثل اينكه خدا است رازق وحده لاشريك له و رزق هر مرد و زني در هر جايي كه خلق كردهاند آن رزق را براي او خلق كردهاند كه اگر نبود او خلق نميكرد پس رزق از براي مرزوقين خلق شده و اگر مرزوقين نبودند خدا چيزي را بيفايده خلق نميكند پس رزق را از براي مرزوق خلق ميكند اين همه گياه و حبوب ميبينيد خلق شده اگر كسي نبود كه اينها را به مصرف برساند خلقش نميكردند پس ببينيد چقدر مطلب واضح است و لو مردم غافل باشند. پس رزق را خدا از براي مرزوق خلق ميكند بسا مرزوقش در مشرق است و رزقش را در مغرب خلق ميكند و اين رزق را طوري ميرساند كه خود مرزوق هم نميداند و حاملينش هم نميدانند مگر آن ملائكه كه حالم رزق هستند و ميفرمايند سعي كنيد كه بعد از نماز صبح بيدار باشيد كه ملائكه كه موكل بر رزق هستند آن وقت رزق را ميآورند و كسي كه بيدار است مأمورند كه رزق او را بدهند و اگر خواب باشد رزق او را نميدهند حتي اينكه ميگويند پس كسي كه خواب بود نبايد روزيش برسد ميفرمايند آن روزي را كه خدا از براي او حلال كرده بود كه به او برسد نيست بلكه مال حرامي را ميخورد عرض ميكنم فلفل را در هندوستان درختش را غرص ميكنند ديگر نميدانند فلفل اين درخت رزق كيست و آن تاجري هم كه ميخرد نميداند رزق كه خواهد بود آن چارواداري هم كه ميآورد نميداند مال كي است پس رزق هر كسي را خودش به مصرف ميرساند و همينجوري كه مرزوقين خيال ميكنند كه بايد زور بزنند و اين رزق را بخورند آن رزق هم همينجور زور ميزند كه به شما برساند و آن خالقي كه قاسم ارزاق است هم حيف و ميل نميكند و قد قسمه عادل بينكم و رزق كسي را به كسي ديگر نخواهد داد. پس هيچكس زور نزند كه جلب رزق كسي را بكند چرا كه خدا به او نخواهد داد و علم اينطور نيست توي خانهات بخوابي كه عالم بشوي نخواهد شد بايد بروي درس بخواني و اين علم چيزي نيست كه از خارج بياورند از براي تو انبار كنند پس رزق علم را علم چيزي نيست كه در انسانها ريخته شود يا از هندوستان بار كنند بياورند از براي تو ولكن فلفل را ميآورند پس اين ارزاق ظاهري را از مشرق و مغرب عالم ميآورند تا به تو برسانند و حاملينش هم نميتوانند به تو نرسانند پس قد قسمه عادل بينكم و اين مال هيچكس را به كسي ديگر نميدهند پس به آسودگي هرچه تمامتر آدم بخوابد سر جاش كه روزي او ميرسد و ديگر اينهايي كه به خيال خودشان جلددستي ميكنند و مال ديگري را پيش خودشان بياورند از غرورشان است و گول شيطان را خوردهاند و خدا رزق هر كسي را هرجا قرار داده همان را به او خواهد رسانيد بسا يك دانه فلفل كه اين را ميكوبي و در غذايي ميريزي ده نفر آن را ميخورند و هر قسمتي از آن به كسي ميرسد و بعضي از آن شايد رزق گرسنه باشد و به او خواهد رسيد پس عقيده را درست كنيد و خيلي چيزها هست كه طبيعت انسان را گول ميزند ولكن عقيده را بايد گول نزند يك وقتي خدمت شيخ مرحوم كسي عرض كرد كه شما هم وقتي كه چيزي نداشته باشيد مضطرب ميشويد؟ فرمودند بله مضطرب ميشوم. عرض كرد مگر شما خدا را رازق نميدانيد و يقين نداريد كه خدا رازق شما است؟ و به گمان خودش آن بزرگوار را گير انداخت. آن وقت فرمودند كه تو يقين داري كه من بيتقصير تو را كور نميكنم و يك مرتبه دست خودشان را به سمت چشمش آوردند يك مرتبه چشمش را روي هم گذاشت فرمودند ببين تو بالطبع چشمت را روي هم گذاشتي و حال آنكه ميدانستي من كاري به چشم تو ندارم حالا اين طلبها را هم كه ميكنيم و اضطراباتي كه از براي انسان هست آنها را هم خدا عمداً خلق كرده و بخصوص خواسته كه مضطرب بشويم و دعا كنيم ديگر حالا بگويي من دعا نميكنم و طلب هم نميكنم چرا كه خدا روزي ميرساند اينطور نيست تو بياختيار مضطرب خواهي شد و طبع انسانها را خدا چنين قرار داده است كه همين كه ببيند بلايي به او ميرسد يا احتمالي بدهد كه اين بلا به او خواهد رسيد مضطرب ميشود. پس انسان احتمال ميدهد كه بلايي بر سرش ميآيد مضطرب ميشود خدا اينطور قرار داده كه دعا كني كه اين بلا به تو نرسد ملتفت باشيد و اصلش مردم را تكليف نميكند طالب هوست باشيد از تمام حكمت خدا است، حالا بگويي نميخواستم هوست را هم خدا انسان را به جهنم ميبرد و تو طاقت آن آتشها را نداري تشنه ميشوي چيزي مثل مس گداخته ميآورند در گلويت ميريزند و اگر داد بزني يك گرزي هم بر سرت ميزنند اگر داد نكني بر سرت ميزنند كه چرا داد نميكني و اين اضطراب را خدا خلق كرده و از حكمت است كه مردم طالب نجات باشند و طالبين نجات را خدا نجات ميدهد پس اين است كه خداوند عالم بخصوص امر كرده كه دعا كنيد و آنهايي كه هدايت شدند ميگويند الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهدي لولا ان هدانا اللّه.
پس غافل نباشيد كه امر خدا را خدا ميرساند ديگر يحتمل كه اين آن طوري كه خدا خواسته به ما نرسيده اين احتمال نميرود خدا هر چه را كه بخواهد به تو برسد ميرسد و تو هم بايد طالب آن باشي و خيلي چيزها كه در نفوس مخلوقات است هرچه خدا خواسته همانطور ميشود كه خدا امر خودش را به هر طوري كه خواست ميرساند حالا ديگر بگويي كه از زمان پيغمبر تا حال هزار سال و كثري است از كجا اين احاديث از او باشد يا نباشد اينكه يادش ميآيد از خدا نيست و مظنه يقيناً از شيطان است و ان الظن لايغني من الحق شيـًٔ بلكه دين خدا واضح و ظاهر و بالغ است به طوري كه فوق آن خيال نميتوان كرد و خيال نميتوان كرد كه خدا چقدر قادر است و چقدر عالم است و بعد از خدا كه خدا نميتوان خيال كرد كه اين خدا چقدر رؤف است از پدر جهان و مادر جهان خيلي رؤفتر است و اين خداي رؤف و صاحب فضل و كرم و اين خداي صاحب مروت كه هيچ غفلت از جايي ندارد اين كه خوراك به تو برساند يقيناً ميرساند و هر امري كه يقيني نيست از جانب خدا نيست و ارم خدا امري است يقيني كه هم شك و شبهه در آن نيست حالا خلاف امر خدا هم نميشود كرد انما نملي لهم ليزدادوا اثما و خدا مهلت ميدهد كفار را كه كفر خودشان را بروز بدهند و به جهت اينكه حجت تمام است به جهنمشان ميبرند پس حجت خداوند عالم، عالم است به جهت اين است كه قاصدهاي خدا چه ملائكه باشند يا بشر همه معصوم هستند جبرئيل همان وحيي را كه از خدا ميآورد به همانطور ميآورد پيش پيغمبر و پيغمبر را هم ميشناسد و اين علي اللّهيها يكپاره هستند كه ميگويند كه خدا به جبرئيل گفت كه اين وحي را پيش علي ببر و جبرئيل علي را نديد پيش محمد آمد و در سنيها هم پيشترها بودند كه يكپاره چيزها ميگفتند ميگويند به جبرئيل گفتند كه اين وحي ما را بردار ببر براي ابابكر و اين جبرئيل وحي را آورد كه به ابابكر بدهد ابابكر را نديد آن وقت ديد محمد را گفت حالا از آسمان آمدهام و نميدانم ابابكر كجاست پس ميدهم به محمد و داد به محمد رفت پيش خدا خدا گفت به جبرئيل كه وحي ما را رسانيدي گفت بلي گفت به ابوبكر رسانيدي گفت بله سببش اين است كه ابوبكر را نديدم دادم به محمد خدا كرد گفت آخر گفتم پيش ابوبكر ببر تو چرا به محمد دادي گفت حالا اگر راضي نيستي ميروم پس ميگيرم خدا گفت حالا كه به محمد هم دادي طوري نيست.
پس ملتفت باشيد كه جبرئيل را ميفرستند پيش موسي اين جبرئيل موسي را نميشناسد و شما هم قاصدي به جايي ميفرستيد اگر آن كس را هم نشناسد اسم و رسمش را نشان او ميدهيد كه اشتباه نكند و ملائكه خطا نميكنند چرا كه معصومند و خودشان نبايد زور بزنند كه معصوم شوند چرا كه خدا است عاصمشان و به حفظ خدا معصومند و معصوم در امن و امان خوابيده و آسوده است چرا كه عاصمش خدا است و هر كاري ميكند خدا او را واميدارد و يكپاره احاديث هست يك وقتي ايوب ديد خيلي بر او كار تنگ شد فقر و فاقه و ناخوشي و گرفتاري و از شهر آن را بيرون كرده بودند يك وقتي خيلي دلش درد گرفت گفت خداوندا من با تو مرافعه دارم خطاب رسيد كجا برويم به مرافعه؟ عرض كرد احكم الحاكمين تويي پيش خودت مرافعه ميكنم آ نوقت عرض كرد تو هر كاري به من امر كردي اطاعت كردم و هيچ تقصيري و كوتاهي نكردم اين بود كه ابري ظاهر شد و چند سر داشت و بنا كرد جواب ايوب را بدهد كه كي تو را هدايت كرد و كي تو را معصوم كرد ايوب گفت من توبه كردم و مرافعه ندارم پس امري را كه خدا بايد برساند خدا است مبلغش و اين امر را به دست فساق و فجار نميدهد كه اين احاديث را زياد و كم كنند ميفرمايد انا نحن نزلنا الذكر و انا نحن له لحافظون اين را من فرستادم و من حفظ ميكنم و خدا قادر است كه حفظ كند و هركس خيال كند كه قادر است كه دين خدا را بردارد محال است و نميتواند. پس حجت خداوند عالم تمام است حجت تمام ميآورد پيش مؤمنين، مؤمنين قبول ميكنند و شكر خدا را ميكنند و ميگويند الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا انهدانا اللّه و همين امر واضح را ميبرد پيش كفار و به كفار ميرساند كه از جانب خدا است و به هواها و هوسهاي خودشان ايمان نميآورند و خدا به جهنمشان ميبرد و ميگويد من حجت خود را تمام كردم و دانسته و فهميده انكار كردي پس حالا بسم اللّه برو در جهنم و پيش از آن هم به تو گفتم كه اگر قبول نكني به جهنم ميروي و اين عذاب مآل هم ندارد كسي نعوذباللّه به اين جهنم اصلي آخرتي وارد شد ديگر محال است كه بيرون بيايد و ان كتاب الفجار لفي سجين و از سجين كسي بيرون نميآيد و هميشه اين در جهنم هست و كفار و منافقين ميسوزند حالا ديگر يكپاره مردم ميگويند عذاب عذب ميشود و سمندريت پيدا ميكنند و عذاب عذب ميشود بر آنها كه اگر جهنم بيرونشان ببرند بر آنها سخت است و مثل ترياكيها كه وقتي كه عادت كرد ديگر اگر ترياك به آنها ندهي به ايشان سخت ميگذرد و تمام اينها خلاف اديان آسماني است و كسي كه توي راه نيست خدا اينطور احمقش ميكند كه پس خدا امر قرار نداد و جهنم را منقطع قرار نداد و همانها هم ميگويند مخلدند در جهنم ولكن عذاب عذب ميشود و اگر آتش را نبيند به ايشان بد ميگذرد و خدا ميفرمايد كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب و اهل جهنم ميگويند به ملائكه كه آيا آني ميشود ما را آسوده بگذاريد و بعد عذاب كنيد ايشان ميگويند مگر حجتهاي خدا به شما نگفتند كه عذاب جهنم هيچ انقطاع ندارد ميگويند چرا گفتند ولكن گردن بشكند كه اطاعت نكرديم و هر كس مؤمن شد شكر هم ميكند و الحمدللّه الذي هدانا ميگويد و كسي كافر شد بايد ابدالابد در جهنم باشد و كسي كه مؤمن ميشود به اختيار مؤمن ميشود كسي كه كافر ميشود آن هم به اختيار كافر ميشود و خدا حجتش تمام است همين كه ميگويي من نميخواهم سر به قدم حجت بگذارم يا سر به قدم مؤمني بگذارم خدا هم ميگويد تو بايد از جهنم معذب باشي و عمداً خدا مهلت ميدهد آنها را كه عمداً عذابشان را زياد كند انما نملي لهم ليزدادوا اثماً.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس سيزدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
هر فاعلي فعل او از او صادر است و ملتفت باشيد انشاء اللّه كه چيزي را سعي كنيد كه ياد بگيريد نه اينكه همين صدايي به گوشتان بخورد هر فاعلي فعل او از او صادر است اين فعل غير از فاعل است فاعل ميخواهد فعلي را صادر ميكند نميخواهد نميكند و فعل صادر غير از فاعل است مثل آنكه شما نشستهايد ميخواهيد صادر كنيد ايستادن را برميخيزيد ميايستيد حالا اين ايستاده ذات شما نيست ولكن ايستادهتان پيدا شده و عرض ميكنم كه حاق حكمت به دست ميآيد و همه جا هم جاري است پس قائم ذات زيد نيست اينكه ايستاده ذات زيد نيست چرا كه زيد پيشتر هم ميديديم كه بود و ايستاده نبود و پيشتر هم هر طوري كه بود همانطور اسم ذات و همه چيز همينطور است كه باز پيش از ايستادن يك حالتي داشت اگر نشسته بود اسمش نشسته هست خوابيده بود اسمش خوابيده است و امر به اين واضحي كه به همه كس ميشود گفت و هر كسي ميتواند تصديق كند و امر به اين واضحي غالب از مردم بيخبرند و هميشه پيش اهل حق بوده پس اين ايستاد اسم زيد است نه خود زيد چنانچه نشسته هم اسم زيد است نه خود زيدولكن اگر زيدي در دنيا هست يا ايستاده است يا نشسته و ذات زيد سر جاش هست و حركت نميكند بعد برميخيزد و حركت ميكند پس زيد متحرك هست و آن متحرك ذات زيد نيست چرا كه آن وقتي كه ساكن بود زيد بود و همان ساكن هم ذات زيد نيست و اگر ذات زيد بود وقتي كه متحرك ميشد بايست زيد فاني بشود و اينها هيچ اشكال ندارد ملتفت باشيد. پس زيد اگر موجود است و خدا خلقش كرده توي شكم هم كه خيالش كني يا ميجنبد يا ساكن بوده اگر ميجنبد ساكن نيست و اگر ساكن است حركت ندارد حالا ذات آن نه جنبنده است نه ساكن است و اين هر دو اسم او هستند و اسم غير از مسمي است يعني آن بچه خودش اسمي است و اسم دارد و اسمش يا جنبنده است يا ساكن است پس شخص ميشود اسمهاي متعدد داشته باشد و هر يك غير از ديگري هم باشد و شخص يكي باشد مثلاً بيننده اسم من و شما است و شنونده اسم من و شما است و اينها ذات ما نيستند و ذات ما آن است كه وقتي كه ميبيند بيننده است و وقتي ميشنود شنونده است پس اسم همه جا غير از مسمي است و غافل نباشيد و مسمي متصف است به اسمهاي خودش و اين اسمها متعدد هم هستند و ذات شخص يك شخص است گاهي ايستاده است گاهي نشسته گاهي در سفر است گاهي در حضر است و در هر كاري كه مشغول است اسم خاصي دارد وقتي كه نانوايي ميكند اسمش خباز است و وقتي كه آشپزي ميكند اسمش طباخ است پس يك شخص ميتواند كارهاي مردم را بكند و وقتي كه اين را ياد گرفتيد ميفهميد كه خدا يكي است و اسمهاي متعدد دارد و اسمهاش به عدد ذرات موجودات است زيد قوتي دارد كه آن وقتش آنقدر كه هست هست پيشش ولكن اين قدرت را در هر جايي يك طوري به كار ميبرد وقتي كه بايد يك چيزي را به قوت زياد بگويد قوت زياد را به خرج ميدهد و وقتي كه بايد كمتر بگويد كمتر قوت به كار ميبرد حالا اين كاتب قوت زياد دارد ولكن هر وقت كه اقتضاء ميكند كه قوت زياد به كار ببرد ميبرد و وقتي كه بايد كمتر به كار ببرد كمتر به كار ميبرد و باز آن پهلوانيش را به خرج قلم نميدهد. ملتفت باشيد بر همين نسق فكر كنيد كه خداوند عالم يك قوتي دارد كه آن قوت خدا را هيچ مخلوقي نميتواند خيال كند كه خدا چقدر قوت دارد ولكن اين زورش را همه را به كار نميبرد بلكه هر جايي يك طوري به كار ميبرد و خدا را لطيف هم بگويند به جهت همين است آنجايي كه بايد فيل را بسازد ماده زيادي ميگيرد و جايي كه ميخواهد پشه را بسازد ماده كمتري ميگيرد و از براي خدا فرق ندارد ولكن آن قوتي را كه بايد در وقت فيل ساختن به كار ببرد با آن قوتي كه از براي پشه به كار ميبرد دوتا است. پس خدا صاحب اسمهاي زياد است و قدرتي دارد بينهايت قدرتي است بينهايت يعني هرگز عجزي از خدا سرنميزند كه جلو آن قدرت را بگيرد به خلاف ماها كه قدرتي داريم محدود به قدري كه زور داريم باري را برميداريم و بيشتر از آن نميتوانيم چرا كه عاجزيم پس اسم عجز از ما سرميزند هم قوت پس قوت ما را جلوش را عجز ما گرفته و عجز ما را جلوش را قدرت ما گرفته پس هم عاجزيم و هم قادر و خدا نميشود عجز از او سر بزند و بر همين نسق است كه عرض ميكنم و غافل نباشيد علم ماها علمي است محدود چيزي را كه ميداني ميداني و چيري را كه نميداني نميداني پس جلو علم ما را جهل ما گرفته و جهل ما چيزي نميتواند و جلو اين اسم ما را گرفته پس ما همه چيز را نميدانيم پس علم ما محدود است و يكپاره چيزها را ميداند و جهل هم محدود است و علم ما حدش جهل است و بالعكس ولكن صانع ما خداي ما جهل از او سرنميزند و ممتنع است كه جهل از او سر بزند و جهل را خلق كرده از براي جهال همينجور كه نور را خلق ميكند از براي منير و سايه را خلق ميكند از براي ديوار و شب هم همينطور است سايه زمين است آفتاب ميرود زير زمين و سايه ميآيد بالا و كارهايي كه شما داريد همهاش محدود است پس علمي داريد و جهلي هم در مقابلش درايد با وجودي كه ذات شما در وقتي كه جاهل است اسمش جاهل است و در وقتي كه يك چيري را ميداند و دانا است اسمش عالم است و ذات شما نه جاهل است نه دانا و اين هر دو اسم او است ولكن خداي ما ديگر جاهل اسمش نيست و اين حرفها لفظش چه آسان و معنيهاش خيلي بزرگ است پس چيزي را كه خدا از براي خلق درست كرده خودش احتياج به آنجور چيزها ندارد خدا چنين چشمي درست ميكند از براي شما چرا كه محتاج به چنين چشمي باشيد و خدا اينجور گوش از براي شما درست كرده و خودش محتاج به اين گوش نيست حالا كه داد او ميكند كه اينها را به كارهاشان واداري و آنچه در عالم مخلوقات است هيچ يك از اينها خدا نيستند بلكه خدا پيش از اين خلق بود و اين خلق نبودند و ميداند كه هر وقتي كه چيز ميسازد آن وقت قدرتش را تابع علمش ميكند هرچه را ميداند بايد ساخت همان چيز را ميسازد پس خدا بود و چيزي نبود كه خدا ساخته اينها را اينها هرچه دارند تازه پيدا شده و حادثند و تصور اين معني را درست بخواهي بكني ملتفت باش كه آسان است و سال آينده را هنوز نساخته حالا روز شنبه است و خدا ساخته آن را و روز يكشنبه را نساخته. پس غافل نباشيد كه واللّه اگر از راهش انسان بيرون بيايد دين حق و حكمت خيلي آسان است و مشكل شده كه هوا و هوسها انسان را غافل ميكند.
پس غافل نباشيد كه خدا است سبوح و خداست قدوس يعني خدا پاك است از آلايش خلقي اين خلق ماده و صورتي دارند و خدا نه ماده است نه صورت و اين خلق يا متحركند يا ساكن و خداي ما نه ساكن است نه متحرك و اين خلق محدودند و خدا محدود نيتس و چون خلق محدودند زمان و مكان ميخواهند و خدا زمان و مكان لازم ندارد و خدا در قرآن صريح ميفرمايد لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون در حالت مستي بسا انسان سوره حمد را ميخواند ولكن نميداند چه ميگويد پس گفتند لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون و مدتهاي مديد بدانيد شما اينكه شراب نخوريد بعد از آني كه دو سه سال از بعثت گذشت آن وقت فرمود شراب حرام است پيغمبر جرأت نكرد ابتداءً كه حرام كند و يك وقتي ابوبكر شراب خورده بود و مست بود و گفت چه ميگويد اين پيغمبر خدا يعني چه پيغمبر يعني چه آخرت يعني چه و از اين كفرها ميگفت او را گرفتند آوردند پيش پيغمبر 9 و از جمله آنها عمر بود فرمودند اي ابوبكر اين حرفها چه چيز است كه ميگويي؟ عرض كرد كه من ميفهمم چه ميگويم فرمودند برويد بيدارش كنيد بعد از آنكه به حال آمد گفت شما پيغمبريد و هرچه ميگوييد حق است و بعد از آنها شراب را حرام كردند و فرمودند كه لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري و ائمه ديگر ميفرمايند لاتقربوا الصلوة و انتم كسالي و وقتي كه كسل باشي باز نماز مكن به حال كه آمدي نماز كن و اول وهله همان سكاري به معني خودش است و اول وهله به شراب حرام ميفرمود كه مردم بخوابند و فرمود كه وقتي كه مستي نماز مخوان و بعد از آنها خودشان از پيغمبر سؤال كردند در باب شراب و قمار كه خدا ميفرمايد يسئلونك عن الخمر و الميسر و خدا واداشت آنها را كه خودشان بيايند از پيغمبر سؤال كنند كه عيب شراب و قمار چيست اين است خدا ميفرمايد قل فيهما اثم كبير و منافع للناس بگو اي پيغمبر كه گناهش و ضررش بيش از نفعش است اگر درددل داشته باشي و بميري بهتر از آن است كه شراب بخوري و اين شراب خيلي چيز بدي است و اثرهاي بد دارد پس خدا حرام ميكند اين را كه نكنيد اين كار را و بعد از آني كه حرامش كردند كه اگر كسي خورد فرمودند او را تازيانه بزنيد و يك وقتي يكي شراب خورده بود و مست بود و او را در همان حالت گرفته و خواستند او را بزنند گفت من نميدانستم كه شراب حرام است و ما اهل باديه هستيم و اهل آن باديه ميخورند و ما آيه حرمت شراب را نشنيدهايم و عمر خواست او را حد بزند . . . . .
پس غافل نباشيد كه عرض ميكنم كه صفات الهي دخلي به صفات خلق ندارد خلق را خدا خلق ميكند از روي قدرت و قادرشان بر تمام كارها ميكند پس عجزي هم دارد آن وقتي هم عاجزند اسمشان عاجز است و به همان قدري كه قدرت دارند اسمشان قادر است و عجز هم جلو قدرتشان را گرفته به خلاف خداوند عالم كه هيچ عجزي جلو قدرتش را نگرفته و يكپاره آخوندهاي ديگر خيلي احمق شدهاند كه گفته آيا خدا نميتواند عجز داشته باشد؟! شما ملتفت باشيد كه محال است عجز از خدا سر بزند و خدا حكمتي دارد كه درش سفاهت نيست و خدا لغوكار نيست ديگر اين خدا از كار خودش پشيمان بشود معني ندارد ديگر عرض ميكنم كه سخن سخن را ميكشد گاهي بدا از براي خدا هست ديگر آن بداوات پيش خدا نيست غافل نباشيد ولكن بداوات را خدا اظهار ميكند از براي خلق يك حكمي ميكند كه امروز چنين كنيد و فردا اين حكم را نسخ ميكند پس به همين طور كه گاهي حلالي را حرام ميكند و بالعكس همينطور بداوات را آنجور اظهار ميكند پس وقتي كه خدا امر ميكند مردم را به كاري و بعد از آن آن حكم را نسخ ميكند مثل اينكه اول عده طلاق را يك سال قرار داده بود و بعد از آن نسخ كرد و چهار ماه و ده روز قرار داد و حالا آن شريعت منسوخ است اما خداوند عالم كه پيش از آني كه اين ناسخ را ميآورد ميدانست كه چه وقتي بايد اين حكم را برداشت پس مادامي كه مردم انس دارند به آن يك سال اين پيغمبر جرأت نميكند كه بگويد چهار ماه و ده روز و بعد از آني كه امر قوت گرفت فرمودند چهار ماه و ده روز باشد و بدا نسخي است كوني و نسخ نسخي است شرعي و خدا هرگز جاهل و غافل نبود و معقول نيست كه خدا چيري را نداند خدا امر امروز را امروز ميداند و فردا را فردا و سرهم خلق ميكند ميبيني اين اشياء را تازه ميسازد و ميآورد. پس غافل نباشيد كه سال آينده هنوز نيامده سهل است كه ماه آينده هم هنوز نيامده سهل است كه فرداي آينده هم هنوز نيامده و خدا ميداند كه سال آينده را خلق ميكد و خدا ميداند كه سال ديگر طوري ديگر ميشود و خدا هرگز غافل نيست از كارهاي خودش و غفتلي معقول نيست از خدا سر بزند كه مشغول كاري باشد و از كارهاي ديگر غافل باشد حالا تا وقتي كه مشغول به كاري هستيم از كارهاي ديگر غافل هستيم كه خدا تعمد كرده كه ما را اينجور آفريده ولكن اين خداي ما لايشغله شأن عن شأن به همه چيز مطلع است و هيچ چيز نميتواند او را غافل كند و به همين پسا پيش بيايد كه خدا يغافل و خداي ظالم معني ندارد پس ظلم ممتنع است كه از خدا سر بزند و خداي دروغگو ممتنع است. پس غافل نباشيد كه هرچه به همين پستا اگر فكر كنيد خواهيد دانست كه خدا هرچه در عالم خلق هست در عالم نيست كه بگويي خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا چرا كه خدا هيچ عجز از او سرنميزند و ما خيلي عجز داريم و خيلي كارها را نميتوانيم بكنيم و خداي جاهل معني ندارد و ما جهلهاي بسيار داريم پس علممان خيلي كم است و جهلمان خيلي زياد ولكن خداوند عالم هيچ جهلي و عجزي از او سرنميزند پس قدرتي دارد بينهايت و سفاهتي از او سرنميزند پس حكمتي دارد بينهايت پس ذات خدا فوق مالايتناهي بمالايتناهي و ميفرمايند خدا نود و نه اسم دارد و خدا نود و نه نيست و هرچه اين پيغمبران آمدند گفتند خدا يكي است و نود و نه اسم دارد به اعتباري ديگر آن اسمهاش مفصل ميكني هزار و يك اسم ميشود و كل شيء خلقناه بقدر و هر چيزي يك اندازه دارد و آن اندازهها پيش خدا است و آن خدا منزه و مبراست از صفات تمام خلق پس خدا نور نيست تاريك نيست جسم نيست روح نيست عقل نيست هرچه كه در خلق است از خدا نيست ديگر حاق آن را تا نداني كه چه جور ساختهاند يا بداني حالا ديگر فردي يا خدايي است كه منزه و مبراست از صفات مخلوقات چرا كه مخلوقات و صفاتشان همه محدودات هستند و خدا فوق مالايتناهي بمالايتناهي است.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس چهاردهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
واسطه ميان خدا و خلق بايد كه آن واسطه هم دانا باشد و دانا باشد تا به چيزي كه وساطت در آن كار دارد و به هر كه بايد برساند او را بشناسد و معقول نيست كه خداوند عالم واسطه قرار بدهد جاهلي را كه نميداند كجا برود اينكه در ميان خلق هم متعارف است قاصدي كه به جايي ميخواهند بفرستند آنجا را نشانش ميدهند و تا حدي را كه ندانند كه آيا اين قاصد ميرساند آن مطلب را يا نميرساند پس خداوند عالم واسطههايي كه قرار داد آنها را دانا قرار داده پس جبرئيل را كه ميفرستد وحيش را به كسي برساند بايد آن كس را بشناسد و سنيها گفتند كه روز اول وحي را خدا داد به جبرئيل و ببر پيش ابوبكر و اين ندانست كه توي كدام طويله است آن وقت محمد را ديد و به او داد و برگشت خدا گفت رفتي آيا به صاحبش رسانيدي گفت او را نديدم دادم به محمد گفت من گفته بودم به ابوبكر برساند گفت حالا اگر ميگويي ميروم و از او ميگيرم و به ابوبكر ميدهم گفت خوب حالا كه دادي طوري نيست. ملتفت باشيد كه چنين خدايي خدا نيست و چنين پيغمبري هم پيغمبر نخواهد بود و سنيها يكپاره به همانها خنديدند. پس بايد واسطهها دانا باشند ميفرمايند از طلوع صبح تا طلوع آفتاب نخوابيد چرا كه ملائكه كه حامل رزق هستند مأمورند كه هر كس بيدار است به او بدهند رزقش را و هركس را كه خواب است به او ندهند عرض كردند پس آن كسي كه خواب است نبايد آن روز چيزي به او برسد ميفرمايند بلي چنين است كه روزي خودش به او نميرسد مال ديگري است كه او ميخورد و رزق را در آن وقتي كه بايد ملائكه برسانند ميرسانند چرا كه معصوم و مطهرند پس كسي كه مبلغ است از جانب خداوند عالم بايد عالم و دانا باشد و غافل نباشيد حالت آن واسطهها مثل حالت راوي است. راوي روايت ميكند كه فلان چنين گفت ديگر حالا بعضي ميشنوند بعضي نميشنوند بعضي ميفهمند بعضي نميفهمند ديگر راوي ضامن نيست ولكن ديگر اين را نميفهمد كه همه كس فهميد يا نفهميد ديگر اين راوي نميفهمد اين را ولكن حجتي كه راستي راستي بايد او را برساند و بفهماند كساني كه بايد ده مرتبه به او گفت تا بفهمد او بايد بداند اين مطلب را و كسي كه نداند فلان امر خدا را فهميد يا نفهميد حجت خدا نخواهد بود. پس بايد امر خدا را درست برساند و بفهماند كه حجت خدا تمام باشد و اگر لفظ او به كسي رسيده باشد و معني حاق واقع را نفهميده باشد يا مشتبهاً چيزي را فهميده باشد حجت خدا تمام نخواهد بود و خدا به يك كسي بگويد امر مرا برسان و او نرساند به مردم يا بگويد و مردم ملتفت نشوند حجت تمام نخواهد شد و قرار عالم همينطورها است وضع همه پيغمبران اين بود كه حرفهاشان را در يك مجلس ميزدند و آنهايي كه شنيده بودند براي ديگران ميگفتند و اينها را ياد بگيريد كه خيلي ضرور است و پيغمبر خودمان و ائمه خودمان قاعدهشان اين بود كه در يك مجلسي كه حرف ميزدند ميفرمودند هركس حاضر است به غائبين برساند و شيعه ي اثنيعشري ميگويند كه ائمه طاهرين بايد معصوم و مطهر باشند مثل آنكه پيغمبر معصوم است همين طوري كه پيغمبر امري را كه ميآورده و ميگويد كه بكنيد در اين مطلب نميشود خطا و سهو و نسيان داشته باشد كه اگر احتمال بدهيم كه سهو كرده باشد يا نسيان داشته باشد نميشود يقين كرد كه امر خدا است پس آن امري را كه نبي نميگويد بايد شنوندگان يقين كنند كه از جانب خدا است و از روي سهو و نسيان و خطا نيست و همان طوري كه خدا گفته او هم ميرساند پس واجب ميشود بر شنوندگان كه اطاعت كنند چرا كه پيغمبر اشتباه نميكند حتي كيفيت ابلاغ را اگر يك مرتبه بايد گفت يك مرتبه ميگويد اگر دو مرتبه بايد گفت دو مرتبه ميگويد و شيعه اثنيعشري قائلند كه اگر پيغمبر معصوم نبود هر امري كه ميكرد ما خاطرجمع نبوديم پس بايد پيغمبر 9 معصوم باشد و به همان دليل امامي كه جانشين پيغمبر است آن هم بايد معصوم و مطهر باشد و اين محل اتفاق شيعه اثنيعشري است كه تمام ائمه طاهرين معصوم و مطهرند و خطا ندارند چرا كه امر خدا را بايد برسانند حالا اين سنيها در اين ميانهها چنگي بند كردهاند و جوابشان را هم كم كسي درست گفته كه ميگويند ما در اصل آن مطلب حرف نداريم ميگويند بنابر اينكه شما ميگوييد آن كسي كه امر خدا را ميرساند بايد سهو و نسيان نداشته باشد و خطا نداشته باشد پس علماي شما هم بايد همينطور باشند و اگر چنين باشد ما شما را ميبينيم كه ادعاتان اين نيست علماي شما معصوم باشند و ادعاي شيعه اثنيعشري اين نيست كه غير ائمه طاهرين كسي دانا باشد به همه چيز و سهو و نسيان و خطا نداشته باشد نهايت ميگويند ما كسي را ثقه و امين ميدانيم و رواياتي كه او ميگويد تصديقش را ميكنيم ولكن نميتوانيم بگوييم سهوي و نسياني ندارد پس ميگويند كه اگر اينطور نباشد يعني علماي شما معصوم نباشند امر خدا درست به مردم نرسيده و خيلي از همين ملاها گفتهاند «علي الظن مدار العالم و اساس عيش بنيآدم» بر مظنه بايد نماز كرد و روزه گرفت و از همين راه داخل شدهاند و گير كردهاند.
پس عرض ميكنم كه غافل نباشيد كه خداوند عالم ببينيد اعتناي اين خداوند عالم به دين و مذهب مردم بيش از اعتناي او است كه اين خلق چه چيز بخورند و خدايي كه رزق هركس را به او ميرساند و عادلي است كه قسمت ميكند و به مردم ميرساند هيچ سهوي و نسياني ندارد با وجودي كه حاملين ارزاق همهشان مردمان عالمي و عادلي نيستند ببينيد فلفل درختش در هندوستان است آن باغبان نميداند اين فلفل را كه خواهد خورد و آن تاجري هم كه ميخرد نميداند رزق كي است و آن چارواداري هم كه به اينجا ميآورد نميداند مال كيست ولكن خدا رزق هركس را به هركس ميرساند و واسطههاش اغلب جهال هستند معذلك خدا اشتباه نميكند و رزق هر كسي را ميرساند و خدا رزق هر كسي را بسا در دست فساق و فجار ميسپارد و خاطرجمع است كه آنها هم رزق كسي را نميتوانند ببرند و امانت است پيش آنها و بسا در دلشان مياندازد كه حالا مال شما است و بايد حفظش كني و منظور خدا اين است كه رزق هر كسي به او برسد و در كار خدا اشتباه نيست و آن فلفلي كه رزق ما است از هندوستان ميآيد و به ما ميرسد همان طوري كه خدا مقدر كرده و عرض ميكنم در اين ارزاق پر اعتناي زيادي هم نكردهاند كه به دست مردمان امين بدهند همين چاروادارهاي متعارفي حاملين ارزاق هستند و دين و مذهب را اينقدر خدا اعتنا دارد كه ميفرمايد دين را به دست غير اهل ندهيد و از كسي كه احتمال فسق ميرود به او روايتي را قبول مكنيد و دين خود را از او اخذ نكنيد چرا كه خدا ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و اين جن و انس را از براي عبادت خلق كرده و كل خلق اول كه از مادر تولد ميشوند جاهل هستند و اين صنعتي كه شخص توي شكم مادر هم عالم باشد چنين مخلوقي هم خدا دارد مثل ائمه شما كه مسلم اينطور بودند توي شكم مادر مسائل راه ميبردند گاهي خديجه وقتي كه در شكم او حضرت فاطمه3 بود هرگاه قصد ميكرد مسألهاي از حضرت پيغمبر بپرسد حضرت فاطمه در شكم مادر از قصد او مطلع ميشد و ميگفت قصدت اين است كه اين مسأله را از پيغمبر سؤال كني و جوابش اين است و متحير ميشد خديجه و ميرفت از پيغمبر سؤال ميكرد و ميفرمودند آن حضرت كه جوابت همين است و جميع كساني كه دين و مذهب ميخواهند اينها بايد رسوم عبادت را ياد بگيرند و همه بچهها همينطورند و شك ميانه دو و سه را بايد ياد بگيرد پس آن كساني كه واسطه هستند از جانب خداوند عالم برسانند امر را و به دست مردم ديگر هم ميدهند نمونهاش اين است كه عرض كردم كه فلفل را در هندوستان بار ميكنند آن تاجرش را هم هيچ كس نميداند مؤمن و متقي بود يا نبود و آن چاروادار هم لازم نكرده مؤمن و متقي باشد و اغلب چاروادارها نماز هم نميكنند و خدا ميداند كه هر دانه فلفلي رزق كيست بسا يك دانه فلفل رزق ده نفر باشد پس رزق هيچكس معقول نيست زياد و كم بشود هر طوري كه خدا خواسته قسمت ميكند و اين واسطهها غالبشان فساق و فجار هستند و معذلك مراد خدا به عمل آمده و آن امانت خيانت در آن نشده. پس عرض ميكنم خداوند عالم امري را كه اعتنا به آن داده و اعتنا به همين دين و مذهب داده و خلق را از براي دين خلق كرده كه اگر نميخواست ديني داشته باشند اصلاً خلقشان نميكرد چرا كه ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون. و مثل رزق را عرض كردم كه بدانيد چيزي را كه خدا ميخواهد برساند خطا در آن نميكند و كسي را كه شاهد قرار ميدهند معقول نيست كه بر مشهورين مطلع نباشد ليكون الرسول شهيداً عليكم و كفي باللّه شهيدا و اين دليلي است محكم خدا شاهد است چرا كه خدا ظاهر و باطن اين خلق را پيش از آنكه خلق كند ميداند كه چطور خلق ميكند و نمونه اين كار را مكرر عرض كردهام هر كسي در كار خودش ميداند كه آن كار را چطور بايد بكند آن جواد ميداند كه چطور بايد كار كند و نجار ميداند كه كي اره بايد به كار زد و كي تيشه بايد به كار زد تا اين در ساخته شود. پس آن شخص نجار عالم است به نجارت پيش از آنكه در را بسازد عالم است به در ساختن پس اين در تابع آن تراشيدن شخص نجار است و اين تراشيدنش تابع قدرت او است و قدرت نجار تابع علم نجار است و علم نجار تابع خود نجار است و اين هم بر خلاف حكمت است كه اشتباه كردهاند و گفتهاند المعلوم انت و احوالك فليس للّه انشاء فعل و انشاء ترك و يك كرده كه در هيچ پيدا نميشود و خدا ميتواند عالم را تغيير بدهد پس كي اين كارها را ميكند اين تغييرات را ميدهد پس شما درست دقت كنيد كه خدا است مبلغ انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون پس اين را سپرده به پيغمبر و پيغمبر سهو و نسيان و خطا و لغزش ندارد حالا اين پيغمبر جايي مطلبي را بيان فرمود آن رواتي كه شنيدند و به ديگران ميرسانيدند پيغمبر بر آنها هم شاهد است و چون او مبلغ است او خود درست ميرسد به سايرين پيغمبر در مكه نشسته است و قاصدي را ميفرستد به جايي و مطلبي را برساند حالا آن قاصدش معصوم هم باشد يا نباشد مبلغ پيغمبر است مثل آنكه آن فلفلي را كه از هندوستان ميآورند و رزق هر كسي هست كه ببرند بدون كم و زياد ميرسد. پس پيغمبر و ائمه اينها شهود هستند و همانطور شهادتي كه خدا داده و معنيش اين است كه از حالت مردم مطلع باشد و اگر حجت خبر نداند كه ايا آن امر را آن راوي رسانده است يا نرسنانده است حجت خدا نخواهد بود. پس آن كسي را كه خدا ميفرستد كه امر خدا را به تمام مردم برساند بايد تمام مردم را بشناسد و رسول خدا فرمودند در شب معراج نظر كردم به طرف دست راست جماعت بسياري را ديدم گفتم اينها كيستند گفتند اينها مؤمنين هستند گفتند ميخواهي ايشان را بشناسي و اسمهاشان را بداني گفتم اگر شما ميخواهيد من بدانم من هم ميخواهم پس رفتند و اسمهاي ايشان را نوشتند كه فلان و فلان و آوردند در دست راست من گذاشتند و از طرف دست چپ ديدم جمعي را گفتم آنها كيستند گفتند اينها كفارند گفتند ميخواهي ايشان را بشناسي گفتم اگر شما بخواهيد كه من بشناسم من هم ميخواهم پس رفتند و اسم ايشان را نوشتند و آوردند پيش من.
پس ملتفت باشيد كه صورت ظاهري يك ذرع و نيمي پيغمبر نيست و پيغمبر آن است كه روح نبوت در بدنش باشد و همينطورها قرار دادهاند كه بعثت پيغمبر در چهل سالگي است پيش از آن اسمش مبعوث نبود و رسول آن است كه رسالت كند و پيغمبر آن است كه علم داشته باشد به احكام خدا و رسول آن است كه برساند و پيغمبر روز اولي كه خلق شد پيغمبر خلق شد و حلال و حرام ميدانست و هنوز رسالت نكرده بود. پس غافل نباشيد كه پيغمبر روز اول پيغمبر خلق شده بود كه ميفرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين و يكپاره از منكرين فضائل ميگويند كه اين پيغمبر چند هزار سال بعد از آدم به دنيا آمد و وقتي هم كه به دنيا آمد چهل سال بعد از آن مبعوث شد چطور ميشود كه او پيغمبر باشد قبل از آدم و شما ملتفت باشيد كه ايشان ميفرمايند كه ما نور خدا هستيم و منفصل ميشود نور ما از رب ما چنانكه منفصل ميشود نور آفتاب از آفتاب ميبينيد كه آفتاب خودش در آسمان چهارم است و نورش ميآيد در زمين و اگر اين آفتاب نباشد گياهي سبز نخواهد شد و حيواني در دنيا پيدا نخواهد شد و انسانها هم همينطور همه از نور آفتاب درست شدهاند حالا كسي كه نور خدا باشد ببينيد ديگر چطور خواهد بود ميفرمايند اين آفتاب از نور امام حسن است و اين آفتاب تا در زمين نتابد چيزي سبز نخواهد شد و جميع گياهها و حيوانات و انسانها از اين آفتاب پيدا شدهاند و خود امام حسن از نور آفتاب خلق نشده ميفرمايند پيغمبر 9 كه اين آسمان و زمين از نور فاطمه درست شدهاند و دخترم فاطمه از نور خدا و فاطمه متشخصتر است از اين آسمان و زمين و ملائكه از نور حضرت امير خلق شدهاند و اين ملائكه تمامشان از نور آن حضرت هستند و او تا كمك به اينها نكند نميتوانند از جاي خود حركت كنند چرا كه چراغ را كه حركت ميدهي نورهاي چراغ هم حركت ميكند و حضرت امير چراغ است و نورهايش ملائكه هستند و هر ملكي كه به هرجا ميرود او ميفرستند آنها را و غمش را پيغمبر ميخورد كه واللّه اميرالمؤمنين اشرف است از تمام ملائكه چرا كه آنها از نور او خلق شدهاند و او از نور خدا و خودش ميفرمايد عرش و كرسي از نور او خلق شدهاند و او از نور خدا و خودش ميفرمايد عرش و كرسي از نور من خلق شدهاند و من از نور خدا ميفرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين پس روز اولي كه خلق شده پيغمبر خلق شده او بود و هيچ مخلوقي نبود و بعدها مخلوقات ديگر را آفريدند پس خلق اول شاهد است بر خلق ثاني بلكه خودش واسطه فيض است كه فيض را ميگيرد و به سايرين ميرساند چنانكه حلالها و حرامها را همه را پيغمبر فرمود پيغمبر فرمود كه سگ نجس است و گرگ را نفرمود كه نجس است و همچنين پس اين علمي را كه شما داريد كه سگ نجس و گرگ پاك است و گوسفند حلال و آنها حرامند اينها را بايد از پيغمبر ياد بگيري همينطور تمام فيضهاي كونيه اول به پيغمبر ميگويند بعد پيغمبر به ساير مردم ميرساند حالا واسطههاش هم يا واسطههاي ظاهري هستند يا واسطههاي باطني و يك مرتبه به گرگ ميگويند حرف بزن و ابوذر را گرگ را فرستادند و رفت او را هدايت كرد و گرگ را اگر واندارند او را كه حرف بزند خودش نميتواند حرف بزند و او را واميدارند كه گله ابوذر را حفظ كند. پس حجت خداوند عالم مسخرند از براي او جميع حيوانات و انسانها پس اين را حفظ ميكند براي اين است كه خلق مسخر ميتوانند به طوري ترك كنند كه خودشان هوايي داشتهاند مسخرند بدون تفاوت مثل آنكه منطر ميخواند از براي دم مار آن مار ميخواهد بزند ولكن اين منطر كه خواند نميتواند بزند.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم جميع خلق را مسخر ايشان قرار داده يك وقتي حضرت امير تشريف بردند بر سر بيماري و به تب فرمودند چرا بر سر دوستان من آمدي و آن تب عذرخواهي كرد كه من معصوم نيستم. پس ملتفت باشيد همه چيز در چنگ ايشان است نمونه اين كار اين است كه خداوند عالم ميخواست كه يوسف پادشاه بشود ولكن سرش اين بود كه برادرها را واميدارد كه حسد ببرند بر او و او را در چاهش بيندازند آنها هم او را در چاهش انداختند اذيتش هم كردند مالك آمد او را از چاه بيرون آورد كه خادمش باشد و خدا ميخواست كه او پادشاه بشود پس خدا اينجور حفظ ميكند دين خودش را و همچنين آنهايي كه شاهد بر خلق آسمان و زمينند ميفرمايند هيچ ريگي در بيان نيست كه ما خبر از آن نداشته باشيم پس آنهايي كه شاهدند همه چيز را ميدانند و جميع عالم در فرمان ايشان است چنانكه ديديد كه تصرف در آسمان و زمين ميكردند ماه را شق كردند آفتاب را برگردانيدند پس ايشانند مبلغ و ايشان روايت را حفظ ميكنند كه به سهو نيفتند و اگر بايد اشتباه كند ايشان به اشتباهش مياندازند حالا اين روايت معصوم نباشند ضرري از براي دستگاه الهي ندارد انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس پانزددهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
فعل از نزد هر فاعلي كه صادر شد به واسطهها تعلق ميگيرد به چيزهايي كه درجاتشان مختلف است پس شما ميبينيد از اين عالم و غافل نباشيد حركت از چيزهايي نيست كه به ذات جسم چسبيده باشد ملتفت باشيد و اين جسم خواه متحرك باشد جسم است خواه ساكن هم باشد جسم است آن ذاتي جسم چيزي است كه هرگز از جسم مفارقت نميكند مثل اينكه جسم صاحب طول و عرض و عمق و مكان و زمان است و اينها را دارد و حركت نميكند بايد حركتش داد كه حركت كند و ساكنش كرد كه ساكن شود پس حركت دخلي به عالم جسم ندارد غيري بايد اين جسم را حركت بدهد ببينيد اول تعلق ميگيرد اين حركت به عرش و اصطلاح است كه هر جايي كه از غيبي تعلق گرفت به كاري كه آن كار را صادر كند آن جاي متصل اسمش عرش است حتي آنكه شما دست ميبريد يك چوبي را برميداريد حركت ميدهيد آنجايي كه متصل به دست شما هست آنجا عرش است و محلي است كه فعل شما به آن محق تعلق گرفه و آنجا عرش آن چوب است و آنجا كه حركت كرد باقي اين چوب هم حركت ميكند بر همين نسق فكر كنيد كه عرش اين عالم آن فلك الافلاك آنجا است كه حركت به آنجا تعلق گرفته آنكه ميجنبد جميع اينهايي كه در اندرونش هستند حركت ميدهد پس عرش حركت ميكند و اين حركتي كه ميبينيد هر روز هر بيست و چهار ساعت ميگردد ببينيد هر بيست و چهار ساعت آفتاب و ماه را ميبرد سر جاي خودش پس هر بيست و چهار ساعت يك دور ميزند و اين ابتداي حركت است كه در اين عالم پيدا شده و اينكه حركت كرد زير پاش هم حركت ميكند به همينطور آسماني پس از آسماني را حركت ميدهد و به همينطور ميآيد تا عناصر را حركت ميدهد و اين بادها را حركت ميدهد مثل اينكه ساعت اگر فنر نداشته باشد چرخهاش خوابيده است پس آن فنر اول حركت ميكند بعد يك چرخي ديگر هم به آنجا متصل است حركت ميكند تا اين عقربكي كه روي ساعت است حركت ميكند و نميشود كه حركات بر طبق آن حركت باشد كه اگر آن از مشرق به مغرب حركت كند اينها هم همينطور حركت ميكنند و ميشود كه چرخ جوري كرده باشند كه حركتش با چرخ اولي دو جور باشد و حركات مختلفه همينجور شده كه در عالم پيدا شده و ابتداي اين حركات از آن فنر است مثل اينكه نباشد حتي چرخ چاه را شخص دست ميزند يك پلهاش را حركت ميدهد باقي پلههاش هم حركت ميكند و بعد ان طناب حركت ميكند و دلوش حركت ميكند و اگر آن چرخچي نباشد حركت نخواهد كرد پس اين خلق در درجات مختلف واقع شدهاند و همه اينها را خدا حركت ميدهد ولكن اين حركت پستا دارد و طرفه در وجود محال است از همين بابها فرمايش فرمودهاند حالا اين حركت به واسطه آفتاب است و آفتاب به واسطه فلكش و فلك آفتاب به واسطه فلك ديگر تا منتهي ميشود به عرش و حركتي كه مخصوص او است يك نسق است و آن حركت يك نسق اين است كه در بيست و چهار ساعت يك دور ميزند و ديگر بعد نگاه ميكني كه مثلاً زحل هر سي سال يك دور ميزند و اين حركت خود زحل است مثل آنكه آفتاب يك سال طول ميكشد كه يك دور ميزند و ماه بيست و هشت روز يا بيست و نه روز و اين ماه سي و هست روزي كه در سي و يك خورده شايد بالاتر باشد و آن هم سخني است كه اشاره ميكنم كه بسا باشد بيست و هشت روز و چند دقيقه بيشتر طول ميكشد كه دور ميزند و اين دقيقهها روي هم كه رفت يك مرتبه ميبني در سي روز ديده شد و همين حركتي كه پيش شما است آنجا يك پر كاهي از جايي به جايي نميرود و اين پر كاه خودش حركت ندارد يك بادي ميآيد اين را حركت بدهد حالا ديگر عرش حركت نكند و اين پر كاه حركت كند محال است عرش كه حركت ميكند و افلاك حركت ميكند و اين كره همه را حركت ميدهد و بادي احداث ميشود آن وقت اين كاه حركت ميكند و پستاي امر خدا اين است و محال است كه اين پر كاه خودش جابجا بشود و خدا اين است كه ميفرمايد كه حركت از من است و لاحول و لاقوة الاّ باللّه و آن مرغها خودشان نميتوانند حركت كنند اينها را ميپرانند آنها هم ميپرند و هر مرغي هم تا يك اندازه ميتواند بپرد و بعضي از اين مرغها نزديكهاي شما پرواز ميكند و بعضي از مرغهاي شكاري خيلي بالا ميروند. پس عرض ميكنم كه هر چيزي در سر جاي خودش متحرك است يا در سر جاي خودش ساكن است اين را ساكن ميكند متحرك ميكند آن هم متحرك و ساكن ميشود و همچنين كه حركتش آسان فهميده ميشود كه چيزي كه حركت كرد اين حركت كردن آن را آسان ميشود تعليم كسي كرد معلوم است چيزي كه از خودش حركت ندارد اين را بايد كسي ديگر حركتش بدهد و اين هم حركت بكند پس قلمي كه در خودش حركت نيست كاتبي بايد حركت بدهد تا حركت كند به همين نسق فكر كنيد كه سكونش هم همينطور است چيزي كه ذاتيش سكون نيست خودش نميتواند ساكن بشود و ان اللّه يمسك السموات و الارض انتزولا اين زمين را كه خدا نميخواهد حركت بكند ساكنش ميكند و آسمانها را ميخواهد حركت بكند حركتشان ميدهد و همه اينها منتهي ميشوند به عرش و عرش حركتش از خودش است و عرش آنجايي است كه فعل فاعل به آنجا اول تعلق ميگيرد آنجا اسمش عرش است و به همينجور است كه ميفرمايند ماوسعني ارضي و لاسمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن در قلب عبد مؤمن آنجا جاي من است و ميفرمايد قلب المؤمن عرش الرحمن قلب مومن عرش رحمان است چرا كه آن قلب ميفهمد كه كسي ديگر از غيب به او حرفها ميزند و الهامها و وحيها ميكند پس اين قلب چون كه آن فعل شخص غيبي به آن قلب تعلق ميگيرد و آن قلب توي سر و سينه و زبان ميآيد و ميگويد به من وحي شد كه شما نماز كنيد و سفر كنيد و روزه بگيريد و تمام اينها جاري شده است از زبان پيغمبر و اين زبانش حركت ميكند به واسطه قلبش و قلبش حركت نميكند مگر اينكه وحي به او بشود پس عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و اين حركات ظارهي محلش عرش است و آنجايي كه فعل فاعل غيبي تعلق گرفته كه تمام عالم را حركت بدهد آنجا را كه تعلق گرفته عرش است و علامتش اين است كه هميشه بر يك نسق حركت ميكند و هيچ جزئي از اجزاي اين عالم بايد به اين سرعت حركت ندارد و اندكي كه فكر كنيد ميفهميد كه اين ماه از تمام ستارهها تندتر حركت ميكند و قديميها قاصدش ميگفتند و احكام خلق را حالتش را از روي ماه برميدارند كه امروز مثلاً قمر در عقرب است يا جور ديگر است و اين ماه از بيست و هشت روز زودتر نميتواند دور بزند و سيرش از مغرب به مشرق است به خلاف آن حركيت كه عرش اينها را حركت ميدهد كه عرش همه اينها را از مشرق به مغرب ميبرد پس ببينيد كه حركت اول تعلق ميگيرد به عرش از آنجا تعلق ميگيرد به كرسي كه فلك هشتم است و از آنجا به فلك زحل و از آنجا به فلك مريخ و از آنجا به فلك شمس و از آنجا به فلك عطارد و از آنجا به فلك ماه و از آنجا به عناصر و تمام اين حركات از عرش آمدهاند چرا كه اگر خدا آن عرش را ساكن كند تمام اين حركات ساكن ميشوند چنانكه فنر اگر عيب كرد تمام چرخهاي ساعت ميايستد و اين چرخي كه ميگردد و تيرهها حركت ميكند اگر دست آن چرخ چپ ساكن بشود اين چرخ حركت نخواهد كرد و اما گرما بايد اينجا گرم بشود آفتاب سر جاي خودش اشراق ميكند تأثيرش ميآيد روي زمين و اگر درجه از درجات حال كسي كه به طور طفره باشد محال است.
پس غافل نباشيد كه آنها را اصرار دارم كه ياد بگيريد كه ملتفت باشيد كه تمام امدادات خداوند عالم همينجور ميآيد و چيزها را از مشرق و مغرب جمع ميكند و ميآورد تا به دست شما برسد و همين طورهايي كه اهل خدا هم كه ارزاق شما تمامش پيش از آنكه به تو برسد تو هيچ از آن خبر نداري و هيچ كس خبر ندارد كه اين مال تو است اين پوستينش از كابل ميآيد و اين گندمش از دامغان ميآيد دارچين از چين ميآيد و شما خبر نداريد ولكن خدا ميداند و ميرساند آن پوستيني كه بايد به دوش شما برسد يك مرتبه خدا ميرساند و نعمتها كه ميرسد شكر اول اين است كه خدا را شكر كنيد از هر جايي كه نعمتي ميرسد بايد گفت الحمدللّه رب العالمين چرا كه خدا رسانيده و واسطهها در ميان هستند و چيزي كه از هندوستان بايد بيايد به ما برسد بايد منزل به منزل بياورند تا به ما برسد و به طور طفره نميشود كه فلفل از هند يك مرتبه به آنجا برسد و ميبينيد مردم كه خودشان اگر فكر كنند كه ما چه بخوريم يا چه نخوريم از اراده خدا مطلع ميشوند ولكن پيغمبر مطلع نميشود به تمام مرادات خدا او جميع حرامها و حلالها را تمامش را به پيغمبر ميگويد و پيغمبر از براي مردم بيان ميكند و تعليمشان ميكند پس روزي به واسطه انبيا ميرسد مردم كمتر اين را واميزنند اگرچه بعضي از صوفيه واميزنند و كار به آنها نداريم و غالب مردم اينها را اذعان دارند كه پيغمبر است كه از اراده خدا مطلع است و ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم حالا ديگر آن پيغمبر چه ميداند كه من گرسنهام يا تشنهام آن پيغمبري كه نميداند كي گرسنه باشد و خبر از تو ندارد و نميت واند رزق تو را به تو برساند آن پيغمبر نخواهد بود و ملائكه كه حاملين ارزاق هستند بايد مرزوقين را بشناسند و گفتند بعضي از سنيها كه قرآن را خدا داد به دست جبرئيل و گفت اين را ببر به ابابكر بده و او آمد روي زمين و جبرئيل بيچاره نميشناخت كه در كدام مزبله افتاده و پيداش نكرد و اتفاقاً ديد پيغمبر را و به دست ا و داد و وقتي كه پيش خدا رفت خدا گفت رسانيدي گفت بلي رسانيدم ولكن آني كه تو گفتي من او را نديدم محمد را ديدم دادم به او گفت من كه نگفته بودم به محمد بده گفت خب حالا ميرويم از محمد ميگيرم و به ابوبكر ميدهم گفت خب حالا كه به محمد دادي او داشته باشد و شما ملتفت باشيد ملائكه نميشود كه جايي كه آنها را بفرستند نشناسند و به خضر وحي شد كه فلان وقت ميروي به كشتي مينشيني كشتي را سوراخ كن و موسي همراه خضر است و خضر ظاهراً نوكر موسي هم بود و به شريعت موسي راه يم رفت چرا كه موسي صاحب شريعت بود وقتي كه به آن كشتي رسيدند كشتي را خضر سوراخ كرد موسي گفت چرا كشتي را سوراخ كردي؟ گفت بنا شد كه تو چيزي نگويي هيچ سؤال نكني و چون از كشتي بيرون آمدند ديدند بچهاي را خضر آن بچه را كشت موسي گفت چرا اين طفل را بيگناه كشتي؟ گفت تو بنا شد كه بر من اعتراض نكني من آخر كار به تو ميگويم و بعد رسيدند به ديواري كه ميخواست خراب بشود آن ديوار را خراب كرد و بعد از آن از نو ساخت گفت ديگر اين چه كار بود كه كردي؟ آن وقت حكمتهاش را شروع كرد به گفتن كه آن كشتي كه سوراخ كردم مال فقرا بود تا آخر حكمت تمام كارها را براي موسي گفت.
پس عرض ميكنم كه پيغامي ميآورد جبرئيل به خضر ميگويد و به موسي نميگويد و بسا كه به موسي ميگويد به خضر نميگويد پس خضر بايد برود پيش موسي و حلال و حرام از او بگيرد و موسي هم بايد بيايد پيش خضر و اين عجايب جريان بگيرد و ببينيد و تمام كارها به تقدير خدا است و تقدير خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا و آن جايي كه تقدير به آن تعلق بگيرد آن از پيش خدا نيامده ببين تو از پيش خدا نيامدهاي كه بداني چه كني ولكن بدان كه اگر غذا خوردي بدان كه تقدير كرده خدا و اگر نخوردي بدان كه خدا تقدير نكرده حالا غذاخور تويي ولكن به تقدير خدا و همه كارهاتان همين صورت دارد تمام حركات و سكونتان همينطور است خدا تقدير كرده كه به خواب بروي و خواب نروي و اگر تقدير نشده به خواب نخواهي رفت تقدير شده كه گرسنه شوي گرسنه ميشوي و اگر تقدير نشده گرسنه نخواهي شد و اگر تقدير شده سير بشوي سير ميشوي و الاّ سير نخواهي شد و اگر خدا خواسته كه قحطي بشود ميشود و رزق را خدا بايد بدهد ولكن وقتي كه نخواست نميدهد و ظلم و ستمي هم نخواهد شد خلق مال خدا هستند و رزق هم مال خدا است ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون اين را من رويانيدم و من زرع كردم و مال من است حالا كه نخواهم بدهم به تو تو از من طلبي نداري و خدا گرسنگي ميكشد مردم را و باز ظلم و جبر نيست بلكه ما يك گناهي كردهايم كه جزاش اين است كه از گرسنگي بميريم ميفرمايند همين كه در بلدي زنا منتشر شد خدا وبا را در آن بلد ميآورد ميفرمايند به فقرا رحم بكن تا قحطي نيايد.
پس غافل نباشيد برويم بر سر مطلب كه مددها به تدريج ميرسد چيزي را كه بايد از هندوستان بياورند به تدريج و منزل به منزل ميآيد و به دست اشخاص متعدد بايد برسد تا به اينجا برسد و نميشود كه فلفل در هندوستان باشد و بدون اينكه به تدريج برسد يك مرتبه موجود شود از براي ما خدا ميتوانست كه اينجا هم درخت فلفل سبز كند ولكن نكرده و خدا خواسته كه هر كسي يك كاري بكند در ملك يكي ذغالسوزاني بكند و يكي آن ذغال را بخرد و شما ملتفت باشيد كه جميع آن چيزهايي كه بايد در كون به شما برسد تمام اين گوسفندها و شترها زارعها بايد باشند كه كارها بكنند و همين حكام و سلاطين با وجودي كه ظالم هستند باز وجودشان لازم است و اگر سلطان نباشد ميبيني برادر برادر را ميكشد ولكن از ترس پادشاه آرامند مردم و لو اينكه پادشاهش ظالمي مثل ضحاك باشد.
پس ملتفت باشيد كه مددها را خدا به تدريج ميرساند فلفلش از هندوستان آمده به تدريج پوستينش از كرمان آمد به تدريج كرباسش از كجا آمد به تدريج و به تدريج آنجور ميرسد حالا خدا قادر است كه يك قبايي را يك مرتبه از زمين براي من بياورد ولكن نكرده و عمداً نكرده و خواسته كه از يك قبا چند نفر نان بخورند يكي پنبهاش را بكارد يكي ندافي كند يكي بريسد يكي ببافد يكي بدوزد و جميع اين كسبهايي كه هست در دنيا جميعش وحي شد به حضرت آدم و حضرت آدم هر يك كارش را به كسي واميداشت و جميع اين كسبها را آدم ياد بچههاش داد و همه را تفهيم به يك نفر نكرد تا همه محتاج به يكديگر باشند.
باز برويم بر سر مطلب و مطلب اين است كه ارزاق شما به واسطهها ميرسد واقعش اين است كه خدا است رازق وحده لاشريك له و تو بايد طلب رزق از خدا بكني ديگر واسطهاش هر كه ميخواهد باشد واسطه رزق الاغ هم هست شتر هم هست كه بارش ميكنند و ميآورند و تمام اينها به تدريج ميرسد و تمام اينها منتهي ميشود به يك حركت كه حركت عرش باشد و ديگر كسي اگر از علم نجوم ربط داشته باشد خيلي چيزها را ميفهمد واقعاً قمر در عقرب وقتي كه باشد خيلي كارها خوب ميشود و ائمه طاهرين فرمودند حاق اين علم پيش ما است و نزد طايفهاي كه در هند هم هستند آنها هم دارا هستند و آنها هم شايد در آن زمان در هند بودهاند و حالا نباشند حالا ديگر فلان كوكب با فلان كوكب اقتران دارد اگر كسي بداند خيلي تأثيرات را ميفهمد ولكن همه اين علم را كه ندارند و حالا همين منجمين به همين علمي كه دارند نشستهاند و خيلي چيزها را خبر ميدهند و اين است كه امداد دارد به واسطهها پيش تو ميآيد و صحتها و ناخوشيها به واسطهها ميرسد و اينهايي كه طالع وقت ميبينند كه فلان كوكب با فلان كوكب نظري داشت و تأثيرات خوب ندارد يا تأثيرات خوب دارد. پس اصل اين علم نجوم علم حقي است و تمام نظرات اين هفت كوكب را اين منجمين نتوانستهاند حسابش را بكنند و هر برجي سي درجه دارد و اين نظرات با ساير كواكب چطورند ديگر اينها را نتوانستهاند حساب كنند و كوكب خواه سيار باشند يا ثابت باشند تأثيرات دارند يا گرم است يا سرد است حالا اين ستارهاي كه سرد است ستاره ديگر كه آن هم سرد است قريب به آن كوكب شد ديگر هوا خيلي سرد ميشود حساب اينها را همهاش را نتوانستهاند بكنند و بعضي ديگر از اين ستارهها گرمند و بعضي معتدلند و اگر آنها در آسمان نبودند وضع اين زمين تغيير ميكرد پس تمام مددهاي كونيه تمامش بسته است به آسمان و في السماء رزقكم و ما توعدون و تمامش كه از آسمان آمد از پيش خدا ميآيد و تمام اين رزقها از اسمان است و في السماء رزقكم و ما توعدون و حتي ميفرمايند و ما نازل كرديم و انزلنا الحديد فيه بأس شديد اين آهن ببين چقدر به كارمان ميآيد از اين آهن شمشير ميسازي كارد و چاقو ميسازي پس اين آهن يك نعمت خيلي بزرگي است و به طوري كه حديد را آورد طلا را هم آورد و واقعاً از آسمان پايين ميآيد چرا كه فلان كوكب با كوكب ديگر كه نظر بخصوصي پيدا ميكند معدن طلا يا آهن يا مس پيدا ميشود و فلان كوكب با كوكب ديگر كه اقتران پيدا ميكنند درختها سبز ميشود و فلان كوكب با كوكب ديگر كه اقتران ميكنند درختها خشك ميشود.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس شانزدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
از براي هر صانعي و هر فاعلي يك فعلي از او بايد ناشي بشود يك قدرتي كه آن قدرت تعلق بگيرد به چيزي و آن چيز را بسازد ميفرمايد و في انفسكم أفلاتبصرون در خودتان گذاردهايم خودتان نميبينيد مردم خودشان را هم نميشناسند و از بس غافلند و ذكر نميكنند و شما غافل نباشيد و دقت كنيد پس هر فاعلي كاري كه ميكند آن كارش فعل صادر از او است و تعلق به چيزي كه گرفته است آن چيز صادر از او نيست و اين يكي از كليات بزرگ حكمت است و من كه هيچ سراغ ندارم همانهايي كه حكمتي نوشتهاند در كلماتشان اين حرفها باشد پس فعل صادر از فاعل معلوم است كه از فاعل صادر ميشود و تعلق ميگيرد به چيزي و كاري ميكند و هماني كه تعلق گرفته آنجا صادر از فاعل نيست مثل آنكه بنا خشت را برميدارد و عمارت ميسازد بنّا قدرتي از او صادر شده و با آن قدرت خشت را برداشته و كار كرده و خشت و گل ماده عمارت است و صادر از بنا نميشود ولكن بنا قدرتي از او صادر است كه با آن قدرت خودش خشت را برميدارد و به كار ميبرد و علمي از خود او صادر است كه به آن دانايي ميداند اين خشت را كجا بايد گذاشت پس فعل آن فاعل هميشه همراه او است و از عرصه او آمده آن شخص فاعل خبر از فعل خودش دارد و اين فعل هم چون از آنجا آمده خبر دارد از آنجا چنانكه من از كلام خودم خبر دارم چرا كه من او را جاري كردم پس كلام هر كسي محفوظ است پيش آن كس خواسته باشد حرف بزند زور زيادتر زده خواسته هموار حرف بزند زور كمتر زده پس اين كلام محفوظ و معصوم است و عاصم و حافظش منم، من هر طور ميخواهم حرف ميزنم حالا اين كلام از خودش چه دارد؟ هيچ پس فعل فاعل من حيث نفسه هيچ نيست هر طور فاعل خواسته آن هم شده پس فاعل اگر فعلش را به طور شدت وارد آورد به طور شدت وارد شده و اگر به طور سستي وارد آورد آن هم به طور سستي وارد شده پس اگر به طور شدت فعلي وارد شد و به تو ضرر زد بايد پيش فاعل بروي و عرض كني پيش فعل ملتفت باشيد پس فعل فاعل من حيث نفسه هيچ نيست بلكه فاعل احداثش ميكند اين همه احداث ميشود و همه كس همينطور است كه فعلش مسخر و محفوظ است پيش او و معذلك فعل غير از فاعل است چرا كه فالع پيشتر بود و كار بخصوصي را نميكرد ما پيشتر بوديم و حركت نكرديم بعد برخواستيم و حركت كرديم پس فعل غير فاعل است و فاعل فعل خودش را ميسازد و اين فعل تعلق ميگيرد به جايي خشتي و گلي برميدارد و عمارت ميسازد يا گل را برميدارد و كوزه ميسازد و خلق الانسان من صلصال كالفخار و آن فاعل به صورت فعل خودش بيرون نميآيد ولكن فعل شباهتي به فاعل خودش دارد و اگر كسي اين مطلب را فهميد نه غلو ميكند و نه تقصير و كسي كه اين مطلب را نميداند هرچه ميگويد بيمعني است چرا كه يا بلند ميشود و اسمش ميشود غلو يا پست ميشود و اسمش ميشود تقصير عرض ميكنم فعل فاعل غير از فاعل است ولكن مطابق خواهش فاعل است و خودش قطعنظر از فاعل كني خودش قطعنظر از فاعل هيچ نيست چرا كه اين فعل را فاعل احداث ميكند و او هم احداث ميشود شخص نشسته است برميخيزد و خود اين برخواستن را به خودش احداث كرده و اين لفظش از مشايخ شما است و بعضي رد هم ميكنند و هر چيزي را خدا خود او را به خود او ساخته و اين حرف پيش اين مردم خيلي غريب ميآيد سفيد را خدا سفيد ساخته گرم را خدا گرفم ساخته سرد را خدا سرد ساخته و هر يك را خدا به خود آنها ساخته حركت را به حركت ساخته و سكون را به سكون و حركت را به سكون نميشود ساخت و بالعكس چرا كه حركت و سكون ضد همند چرا كه اگر حركت آمد سكون نبايد باشد و اگر سكون آمد نبايد حركت باشد و اينها ضد همند و ضد از ضد صادر نميشود پس حركت را به خود حركت ميسازند و شما هم به خود حركت متحركيد و به خود سكون ساكنيد و به خود تكلم متكلم هستيد و اين افعال شما همه از مشيت و فعل شما است شما خواستهايد كه اين كار را كردهايد و ميل كردهايد پس از روي ميل و هواي شما است. ملتفت باشيد پس اين كارها صادر شده است از فاعل و تعلق گرفته است به چيزي كه آن چيز صادر از فاعل نيست مثل آنكه فعل كوزهگر از خود كوزهگر صادر است آن علم كوزهگري پيش كوزهگر است به طوري هم دخلي به آب و گل ندارد كه دلش ميخواهد اين كار را ميكند و اگر دلش نخواهد نميكند و با آن قدرت و قوتي كه دارد كوزه ميسازد و اين گلها هيچ بر سبك كوزهگر نيستند و به او نيستند چرا كه بسا كوزهگر ميميرد و كوزههاش باقي است ولكن فعلي كه همراه كوزهگر است آن فعل هرگز مفارقت از كوزهگر نميكند و خيلي شيطان به اين مردم غلبه كرده است و خيره ميكند مردم را آن چيزي كه از ايشان نيست طمع ميكنند كه از ما است اين مزرعه را ميگويد مال من است تو كي زمينش را خلق كردي كه مال تو باشد و كسي كه فهميد واقعاً مأيوس ميشود از اين دنيا و آدم چيزي را كه بالطبع فهميد كه چنين است ديگر زور نميزند و شكي از برامان نيست كه آتش ميسوزاند اين است كه دست در آتش نميبريم چرا كه يقين داريم كه ميسوزاند.
برويم بر سر مطلب، مطلب اين بود كه ملتفت باشيد كسي چيزي را مالك نخواهد شد مگر فعل خودش را هر كسي مالك است كار خودش را و كار خودش مملوك او است چيزي را كه او اين نساخته مملوك او نميشود و اگر اسمش را گذاشت مملوك به طور مجاز است پس آن غلامي را كه من خريدهام و خدا خلقش كرده مجازاً غلام من است نه حقيقتاً چرا كه مخلوق خدا و بنده خدا است حالا حكم از جانب خدا است كه غلام بايد اطاعت مولاي خودش را بكند مگر در اموري كه عبادت خدا است و اگر وقت نماز شد ديگر غلام نبايد اطاعت مولاش را بكند بلكه بايد آن وقت بندگي خدا را بكند پس ملتفت باشيد كه هرچه از شما صادر شده شما مالك آن هستيد و آن چيزهايي را هم كه انسان فراموش كرده از او پس نگرفتهاند و معلومات تو را خدا از تو پس نميگيرد چرا كه بدئش از تو و عودش به سوي تو است و معقول نيست كه نور هيچ چراغي را از او پس بگيرند و بدهند به چراغ ديگر و نور چراغ طوري است كه هرجا چراغ را ببري نورش همراهش ميرود حالا نور اين چراغ را بخواهي بكني به چراغ ديگر بدهي نميشود پس فعل هر فاعلي را خدا البته به خود او ميدهد من يعمل مثقال ذرة خيراً يره من يعمل مثقال ذرة شراً يره مال خودش است چرا كه عرض كردم كه فعل همين كه از فاعل كنده شد تا بخواهي بكنيش فاني ميشود و چيزي كه فاني شد نميشود به غير داد مثل نور چراغ كه اگر بخواهي نور چراغ را از چراغ بگيري فاني ميشود و نوري باقي نميماند پس نور هر چراغي همراه او است چراغ اگر روغنش صاف و خوب است نورش زيادتر است و اگر روغنش كمتر است نورش هم كمتر است. پس ملتفت باشيد كه مملوك هر مالكي به قول كلي فعل صادر از او است هرچه از او صادر نيست مملوكش نشده و اگر ادعا كند ادعاي دروغ است پس هرچه را كه تو ميبيني آن ديدن خودت را مالكي هرچه را ميشنوي آنچه را شنيدهاي مالك آن هستي هر حركتي كه از تو صادر شده مال تو است و هر سكوني كه از تو صادر شده مال تو است حالا توي ملك خدا روشناييها هست و تو اگر از اين چشم نظر نكني هيچ چيز نداني كه نوري هست يا نيست و تو بايد از اين روزن چشم روشنايي پيش تو بيايد ميخواهي نبيني نورها را بايد اين روزن را بپوشاني كه روشني را نبيني و اگر كسي در بند دين و مذهب باشد خيلي تعجب ميكند ببينيد چيزي ظاهر و باطن ما را فروگرفته و ما تا از اين راه چشم نظر نكنيم نميدانيم نوري هست يا نيست و اگر همه اطرافت را حلوا گرفته باشد يا تو را در ديگ حلوا فرو برده باشند تا با اين ذائقه نچشي حلوا به تو ندادهاند و طعم آن را نميداني وقتي كه ميچشي حالا ميفهمي شيرين است و اگر نچشي اين حلوا را و فرض كني كه تمام بدنت را از حلوا ساخته باشند باز حلوا نميداني يعني چه يا كشمت را پاره كنند و حلوا در شكمت بگذارند باز تو از حلوا خبر نشدهاي و خدا حلوا به تو نداده با وجودي كه در شكم تو حلوا است و اگر با زبانت بچشي ميفهمي كه حلوا خوردي و حظ ميكني و شكر خدا را ميكني پس حلوا را خدا در خارج ميسازد ذائقه را هم به تو ميدهد حالا ميخواهي بداني حلوا چطور است با اين ذائقه بچش تا بفهمي حلوا چطور است مثلاً دست در حلوا فرو ميرود ولكن طعم حلوا را نميفهمد و باز ملتفت باشيد كه توي اين هوا يا گرم است يا سرد است يا معتدل است و اگر لامسه نداشته باشي كه گرمي را بفهمد و اگر تو لامسه نداشته باشي اينجا گرم باشد گرمي به تو نميرسد سرد باشد سردي به تو نميرسد يخ هم بكني يخكردن را نميفهمي و اگر لامسه داشته باشي ميفهمي.
پس آن مطلبي كه عرض ميكنم انشاء اللّه فراموش نكنيد كه هر فعلي كه صادر از شما است مثل نور چراغ است كه بسته به چراغ است هرجا ميروي همراه تو است حتي اينكه گاهي خيال ميكني كه همراهت نيست و خدا عمداً اينطور قرار داده كه خيلي چيزها را انسان فراموش كند و به جهت مصلحت كار خودشان است كه خيلي چيزها را فراموش كنند و اگر اين صدماتي را كه انسان به او وارد آمده هميهش در ياد انسان باشد از كارش باز ميماند و خيلي چيزها را انسان ميدانسته و بعد فراموش كرده و هرچه فكر هم ميكند به يادش نميآيد حالا خيالش ميرسد كه از او گرفتهاند ولكن يك مرتبه يادش ميآيد آن وقت ميبيند كه از او پس نگرفته بودند و انسان هرچه را ياد ميگيرد علم تازهايست كه ياد گرفته حالا انسان چيزي را كه فراموش كرد يك مرتبه ميبيند كه به خاطرش آمد مثلاً دارچيني خورد و رطوبتش كم شد ميبيني به خاطرش آمد و انسان معلوماتش هميشه همراهش هست و فكر هميشه خاطرش نيست كه اگر انسان از معلوماتش بخواهد خبر بدهد بايد به تدريج خبر بدهد و به خيالش هم به تدريج بايد خيال كند و يك جايي هست كه اگر در معلومات او به او خبر بدهند ميگويد كه اينها چيز تازهاي نيست و همه را ميدانستم و آن جايي كه همه معلومات تو پيش تو حاضر است اسمش قيامت است مثل اينكه خوابي ببيني كه فردا چطور شد يا خوابي ميبيني كه فلانكس آمد يك مرتبه بيداري ميشوي ميبيني آمد پس خواب تو درست بود. ملتفت باشيد اين است كه ميگويند بنويس اعمال خودت را به كفنت ميگويد قلم و دوات ندارم ميگويند قلم و دواتت انگتش و آب دهنت ميگويد كاغذ ندارم ميگويند كفنت ميگويد يادم نيست ميگويند ما خاطرمان است آن وقت ميگويند و مينويسد و اين كفنهاي دنيا نيست و تو اگر حالات يك روزت را بخواهي روي اين كفنها بنويسي گنجايش ندارد پس آن كفن خيلي بايد بزرگ باشد كه بتواند همه اعمالش را بنويسد و همه جا اين كفن همراه او است لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها هر كار كردي در آن كفن ثبت است و انسان نظر ميكند تمام اعمال خودش را ميبيند و آنجا اسمش قيامت است و شما الان در قيامت منزلتان است ولكن حالا آمدهايد در عالم خيال و در عالم خيال بايد به تدريج معلومات را خيال كني و آمده در عالم دنيا بايد به تدريج به تدريج بگويي و در دنيا در آن واحد نميشود انسان ملتفت همه باشد و در برزخ هم نميشود انسان ملتفت همه معلوماتش باشد و دنيا كه ديگر تنگتر است از عالم برزخ و ملتفت باشيد كه ميفرمايند تمام قرآن را خدا به پيغمبر وحي كرد و در بيتالمعمور تمام اين قرآن را به پيغمبر گفتند و حالت پيغمبر طوري بود كه گاهي كه ميخواست قرآن را تند بخواند به او ميگفتند كه تند مخوان پس ببينيد كه در بيتالمعمور آنجايي كه ميگويد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين تمام شرايع تمام احكام پيش اوست انه لقول رسول كريم و اين قرآن از زبان همين پيغمبر جاري شده و تمام اينها را در بيتالمعمور دارد ولكن در اين عالم بيست و سه سال طول كشيد تا قرآن تمامش نازل شد و شما در عالمي تمام معلوماتتان پيش شما حاضر است و آنجا اسمش قيامت است ولكن اينجا همه را نميداني توي خواب هم همه را نميتواني ببيني توي برزخ هم نميتواني ولكن وقتي كه ما را در عالم نفس بردند آنجا يك كتابي است كه لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها هر چيز بزرگي هر چيز كوچكي همه را نوشتهاند و وجدوا ما عملوا حاضراً و اينها را تأكيد كرده خدا ميفرمايند اين كتاب كتابي است كه خدا و ملائكه ميخوانند و وجدوا يعني خود صاحبان اعمال ميبينند كه انچه كردهاند پيششان حاضر است دزدي كرده ميبيند كه دزدي كرده و به هر شكلي كه بيرون آمده آنجا آيينه ساختهاند كه ميبيني معاينه. ملتفت باشيد در ديواري نقشي كرده بودند نقشهاي بسيار و به يك كسي گفتند كه اگر تو چنين نقشي را در ديواري كشيدي استادي، آمد مقابل آن ديوار ديواري درست كرد و آن ديوار را خيلي صيقلي كرد وقتي كه پرده از روي آن ديوار برداشتند نقش آن ديوار تماماً بر اين ديوار افتاد و خطهاي نوشتني قيامتي همينطور است هر كاري كه كردهاي عكسش در آنجا افتاده عالمي است كه هرچه كردهاي لايغادر صغيرة و لاكبيرة الاّ احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس هيفدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
هر فاعلي كه شاعر است كاري كه ميكند اول اراده آن كار را ميكند پيش از آن كار و انسان نمونه بزرگي است از نمونههايي كه خدا قرار داده است كه هرچه را انسان ميخواهد بكند اول قصدميكند بعد از روي قصد آن كار را ميكند و اين است كه قرار دادند كه هرچه توجه در آن نيست كأنه از انسان نيست و انسان كار بيقصد نميكند انسان نگاه ميكند و بدون قصد چيزي را ميبيند حالا اين چشم ديده ولكن انسان نديده پس انسان دوتا قصد ميكند هر كاري را كه ميكند و بعد آن كار را ميكند پس ميشود نتيجه گرفت كه هر كاري كه بيقصد شما شده كار شما نيست ميبيني توي اين بدن غذا ميرود شما با قصد اين لقمه را ميجويد ولكن ديگر جذب و هضم و امساك و دفع كار شما نيست شما نميتوانيد اين بدن را بزرگ و كوچك كنيد و چون اينها كار انسان نيست خدا مؤاخذه نميكند كه چرا بدن تو جذب و هضم و امساك نكرد حالا اين درختي است كه كارش اينها است و فعل نبات فلكي است كه اگر آبي هست جذب ميكند وقتي هم كه نيست نميتواند بعينه مثل آنكه اگر روغني در چراغ هست اين فتيله جذبش ميكند و اين چراغ ميسوزد و اگر روغن نباشد چراغ روشن نخواهد بو همان طرفة العيني كه روغن تمام شد شعله خاموش ميشود ولكن ملتفت باشيد كه هرچه كارش اينجور است كار انساني نيست پس ببينيد در بدنتان هست چيزي كه شبيه به اين گياهها است و جذب و هضم و دفع و امساك و بزرگ و كوچك ميكند و اينها را هيچ انسان نكرده و از او برنميآيد ولكن گياهي است از گياهها كارش اينها است و پيشتر قصدش را نميكند و همچنين است كه اين چشم اگر باز است و عيب ندارد يك روشنايي و رنگي هست ميبيند ديگر قصد نميخواهد كه بگويد من قصد ميكنم كه آن رنگ را ببينيم پس همين چشم الان دو نفر از او ميبيند يكي اينكه بيقصد ميبيند واضح است چشم صحيح باشد و رنگي پيش روي او باشد ميبيند و يك مرتبه انسان ميبيند و او از روي قصد ميبيند پس آنكه قصد ندارد انسان نيست اين است كه عملش را هم پاي انسان نمينويسند اين است كه اگر نظرت به نامحرمي اتفاقاً افتاد پاي تو نمينويسند ولكن اگر از روي قصد نظر را دوختي گناهش را مينويسند و خطا و لغزش را خدا نمينويسد و رفع عن امتي تسعة را سني و شيعه قبول دارند كه از چيزهايي را كه خدا نمينويسد يكي اشتباه است يا از راهي ميخواستي بروي و خطا كردي و از راه ديگر رفتي پس تو خطا كردي و بدون قصد از راه ديگر رفتي پس خدا نميگيرد و اين مطلب هم اسباب چشمروشني است و هم اسباب ترس است وبايد انسان بترسد كه خدا او را وانگذارد كه همهاش خطا كند حالا در ميان نماز شك كردي كه دو ركعت يا سه ركعت خواندي خدا بر تو نميگيرد چرا كه تو عمداً سهو نكردي و بدون قصد تو اين شك وارد آمد و كار انسان اين است كه ابتدا قصد ميكند و بعد آن كار را ميكند ولكن شك ميان دو و سه كار انسان نيست و به جهت آساني گفتهاند كه بنا را بر اقل يا بر اكثر بگذار يا نماز احتياط بكن. پس به همين نسق آنچه را كه خدا ميخواهد بسازد اول اراده ميكند و چون قصد مال انسان است مناسب نيست كه بگوييم خدا هم قصد ميكند ولكن معنيش يكي است انما امره اذا اراد شيـًٔ انيقول له كن فيكون پس اراده خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا است و آن كارهايي راك ه كرده و چيزهايي را كه خلق كرده و ساخته از خدا صادر نشده فعل خدا از خدا صادر است خلق الانسان من صلصال كالفخار خدا اسنان را از آب و گل ساخته و خدا خودش آب و گل نيست و آن گلسازي را كه ما داريم آب را داخل خاك ميكند و گل ميسازد و گل ديگر از بدن اين گلساز بيرون نيامده و به شعوري كه دارد و قدرتي كه دارد اين آب و خاك را داخل هم كرده و گل ساخته و اين اسمش طينت است و مكرر اشاره كردم به گلهايي كه ما ميسازيم به اصطلاح اهل اكسير عرضي است و بازي است چرا كه آبش داخل خاكش نشده و بالعكس و به همين نظري كه عرض ميكنم ملتفت باشيد خيلي مطلبها به دست ميآيد بلكه آب بالعرض پهلوي خاك واقع شده و بالعكس يك خورده گرمش ميكني آبها جدا ميشود از خاكها پس اين آب اينجا هست و گرمش كه كردي پاش را از زمين برميدارد ميرود در هوا و گلي كه خدا ميسازد تبارك اللّه احسن الخالقين اين آب را چنان داخل خاك ميكند كه يك چيز ميشود و اگر نباشد بالاش ببرند خاكش هم بالا ميرود پايينش ميآورند اب و خاكش پايين ميآيد يعني عقد ميكند آب را در خاك و حل ميكند خاك را در آب نمونهاش اين است كه قند را حل ميكني در آب و اين قند غرق ميشود در آب و پيدا نيست ولكن باز ملتفت باشيد كه اين قند را كه در آب غرق كردي وقتي كه بنا شد آبش را بجوشاني آبش بالا ميرود و بخار ميشود و تمام قندش باقي ميماند و مخض شده بود ولكن عرض ميكنم تبارك اين صانعي كه چنان خاك را داخل آب ميكند و بالعكس كه آب تازهاي يا خاك تازهاي ساخته ميشود و هر دو را خدا استعمال كرده آب تازه ساخته ميشود خدا ميفرمايد و جعلنا من الماء كل شيء از خاك تنها باشد ميفرمايد و مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خ لقه من تراب و اين آبي كه و جعلنا من الماء كل شيء حي آب تازهاي است ميبيني يك آب است و داخل اين زمينها ميشود و از اين زمين گياههاي مختلف سبز ميشود پس خدا هر جزوي از اين آب و خاك را با هر جزئي از اين حرارت و برودت به اندازه معيني ممزوج ميكند و گياه تازهاي ميسازد و حكما فكرها كردهاند و آخر نفهميدهاند كه آيا انواع ابتدايي دارند يا ندارند آخرالامر گفتهاند اين انواع ابتدايي ندارند و گفتهاند كه نميشود از اين آب و خاك بشود آدمي بسازند و غالباً گبرها خيلي گم شدهاند و خدا ميبيني از همين آب و خاك حبوبات ميسازد گندم ميسازد تو ميخوري وقتي كه در بن تو رفت سرخ ميشود و خون ميشود و هيمن خون است كه ميريزد در پستان صاحبان پستان و رنگ و طعمش تغيير ميكند و شير ميشود و تمام اينها از همين حل و عقدها پيدا ميشود و همين خون است كه در محل معيني مني ميشود و اين خوني را كه خدا درست كرده ما ديگر عقلمان نميرسد و نميتوانيم كه اين خون را مني كنيم و تبارك آن صانعي كه خون را در هر موضعي آن طوري كه ميخواهد درست ميكند در سفيدي چشم سفيد ميشود و در سياهي چشم سياه ميشود يك خدا است آن جايي كه بايد استخوان بشود استخوان ميشود به آن سختي و در آن جايي كه بايد گوشت بشود گوشت ميشود به آن نرمي و آن جايي كه بايد روغن بشود روغن ميشود به آن چربي و تمام اينها به اراده خدا است باز بلاتشبيه اما خيلي نزديك به مطلب است كخه آن طباخ اراده ميكند كه حليم بسازد ديگر خودش نبايد حليم بشود هيچ طباخي خودش حليم نميشود ولكن ميداند آن طباخ كه اين حليم گندم ميخواهد و گوشت ميخواهد و اسباب ميخواهد ديگر حالا بگويي،
ذات نايافته از هستي بخش
كي تواند كه شود هستيبخش
ميبيني اين طباخ به آن قدرت و علمي كه دارد و ارادهاي كه دارد آب و دانه را داخل هم ميكند و حليم را ميسازد ديگر بگويي اگر خودش حليم نبود چطوري توانست حليم بسازد نامربوط است. پس ببينيد كه آبش صادر از طباخ نيست آتش صادر از چوب است آبش را از چشمهاي برميدارد و گندم آن از جاي ديگر است و هيچ اينها از بدن طباخ نيستند حالا برو پيش آن كسي كه گندمش را ساخته حلا خدا هم كه بخواهد حليم بسازد به اراده و علم و قدرتش ميسازد خدا هم گندم را از ذات خودش بيورن نميآورد نميبينيد بدء اين حليم از آن دانه و آب است و اسباب ديگرش هيچ نه اسبابش جزء آن شخص طباخ است و نه آب و دانهاش ولكن اگر كسي هم وقوف نداشته باشد كه حليم بپزد حليم پخته نخواهد شد. پس خداوند عالم هر خلقي از خلقها را همينطور كه عرض ميكنم اول گلش را ميسازد يعني طينت را ميسازد و طينت ميساز يعني گل ميسازد ولكن آبش را يك كاري ميكند كه با خاكش جفت ميشود و همين روغنهاي متعارفي هم آب دارد هم خاك ميبيني آب و خاكش را تو هم ميتواني بفهمي آبش بخار ميشود و با چشم ديده ميشود و خاكش دود ميشود و چوب تري را كه روي آتش ميگذاري از سر ديگرش ميجوشد و بخار ميشود و اين روغن شما يك بخاري دارد و اين بخارش از آب است پس ببينيد اين آتش آب را ميبرد بالا همراه خودش آن وقت اين روغن شما دودهاش اينجا ميماند و دودهاش همين خاكها است ولكن ببينيد كه اين خاكها را خدا چطور با اين آبها داخل كرده كه روغن شده و نه خاصيتش خاصيت آب است و نه خاصيتش خاصيت خاك است و حال آنكه از آب و خاك است ميبيني گياهش از آب و خاك بود و اين حيوان خورده و روغن درست شده و اين روغنهايي را كه ميخوريم علماً ميدانيم اينطور است و ما هرچه اب و خاك را داخل هم كنيم روغن نميشود و هرچه بجوشاني آبش بالا ميرود و خاكش ميماند و خداي ما روغن ساخته از همين آب و خاك و وقتي كه روشن ميشود بخارش بالا ميرود و دودش هم بالا ميرود ولكن كمتر و ميماند و آن خاكش هست و هواش هم جزء هوا ميشود و اين آب را تا چيزي داخل نكنند غليظ نميشود و اين روغن را ميبيني غليظ است پس خاك دارد و طينت را اينطور خدا خلق ميكند يكخورده آبش را زياد ميكند ديرتر ميبندد روغنها را ميبيني كه به اندك برودتي ميبندد پس عالم باشيد كه چه عرض ميكند كه خداوند عالم از همين اشيائي كه پيش چشممان است از همين گرميها و سرديها و رطوبتها و يبوستها همه انسانها را ساخته و تعجب اين است كه وقتي كه انسان نظر ميكند هوا يك نسق است و نوع هواي هر بلدي يكجور است آفتاب يكجور آبش و خاكش يكطور است ولكن در يك گل زمين جو سبز ميشود و در يك گل زمين گندم عرض كردم كه انواع حالات كه حكما درماندهاند در آن و به دستتان ميشود و گفتهايد كه انواع ابتدا ندارد و نوع انسان هميهش بوده و اين بابا آدم و ننه حوا هم ابتداي نوع انسان نيستند آنها هم پدر و مادر داشتهاند و شما ملتفت باشيد كه همه ابتدا و انتها دارند ميبيني حالا كه اين دانه گندم را كه ميكاري بعد از چند روز سبز ميشود ولكن آن دانه اول را كه خدا ساخته مدتي اين آفتاب تابيده و آسمانها و زمين تا پيدا شده و اگر كسي دقت بكند ميبيند كه در اين بيانها ميشود كه سال پيش نبود و خدا به يك مقدار معيني آب و خاك و گرما و سرما را داخل هم ميكند و ميسازد و كل شيء عنده بمقدار و اين مقادير كه به دست بياوريم حالا يك مثقال خاك و يك مثقال آب را وقتي داخل هم بكنيم گندم نميشود ولكن ميفهميد كه اين دانه گندم از آب و خاك است و ميتوان فهميد كه چند درجه گرم است يا سرد است و خدا اول تخم ميسازد و حكما مخصوصاً گفتهاند كه آيا خدا اول اول تخم ساخت و از آن مرغ را بيرون آورد يا اول مرغ ساخت و تخم را از آن بيرون آورد و خدا هميشه كارش اينطور است كه اول تخمه ميسازد و بعد از آن تخمه آنچه مسطورش هست ميسازد و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خدا به علم و قدرت خودش مقداري از آب و خاك را گرفته و دانه گندمي ساخته و مقاديرش را خدا پيش از آن ميداند و اگر خدا است كه بايد بداند كه اگر حال كسي كه خبري را نميداند بدان كه او خدا نيست و پس نجار ميداند كه اره ميخواهد و رنده و تيشه ميخواهد و هر وقت كه خواست نجاري كند چوب را برميدارد و با اسباب نجاري ميسازد آنچه مقصود او است و تمام اين اسباب را با قدرتي كه دستش است حركت ميدهد و ميسازد و آن قدرتش بدئش از نجار و عودش به سوي نجار است ولكن اسباب نجاري و اره و تيشه خارجي صادر از نجار نيست و هر صانعي همينطور است هر كاري را كه بخواهد ميكند اولاً اساس را بر جوري كه دارد با آن اسباب كار ميكند و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها خدا هم قدرتي دارد كه عودش به سوي او و بدئش از او است و با آن قدرت آب ساخته و خاك ساخته و با آن قدرت اينها را داخل هم ميكند و حل و عقد ميكند و دانه ميسازد و قدرت خدا گرم و سرد نيست و اگر قدرت خدا گرم بود كه اگر گرم بود و قدرت خدا سرد نيست و قدرت انسان گرم و سرد نيست پس قدرت شخص گرم و سرد نيست ولكن آن شخص كه طباخ است گرمي و سردي يك جالي كه بايد گرمش كرد گرمش ميكند و يك جايي كه بايد سردش كرد سردش ميكند پس آن خودش كرده خودش صادر ميكند و اين فعل را تعلق ميدهد به آن متحركش را ميسازد ساكنش ميسازد و با اين قدرتي كه دارد گياهها ميسازد انسانها و حيوانات ميسازد.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس هيجدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
هر مددي به هر مخلوقي كه ميرسد خالق آن كار ملتفت باشيد بايد دانا باشد به همه چيز پس مدد را ميرسانند همينطور كه ميبينيد كه ارزاق شما را خدا ميرساند بعضي از رزقهاتان فلفل است از هندوستان بايد بيايد بعضي دارچين است و از چين بايد بيايد و شما خبر نداريد و هيچ مخلوقي از مخلوقات كه همجنس شما هستند خبر ندارند و اين رزقها از كيست و آن رزق شما كه آن دانه فلفل را همان را كه در هندوستان خدا خلق كرده از براي شما خلق كرده اين است كه ميفرمايند پر اصرار نكنيد كه اينها را تحصيل كنيد چرا كه خدا ميرساند و رزق تو را ممكن نيست به غير بدهد و رزق هر مرزوقي خداست رازق او و عرض ميكنم كه اين رزق دزد هم معقول نيست داشته باشد اگرچه دزد ظاهري داشته باشد اين فلفل را بار ميكنند كه به جايي ببرند و نميدانند كه به كجا خواهد رفت ولكن خدا آن دانه فلفل كه رزق شما است از براي شما ساخته و اگر شما نبوديد آن دانه مخصوص را خلق نميكرد خدا ولكن مردم از روي طبيعت لاعن شعور كار ميكنند پس ملتفت باشيد كه رزق مقسوم است و حضرت امير ميفرمايد الرزق مقسوم قد قسمه عادل بينكم آن كسي كه قسمت ميكند ارزاق را همچو كسي استميبينيد كه رزق را در هندوستان خلق كرده منزل شما اينجا است حالا اين را به دست دزدها هم ميدهند ولكن آن دزد حافظ اين است و دست به دست ميآورند تا به تو برسد و همينجور است تمام آنچه نصيب همه است اين برنج را همان جايي كه كاشتهاند از براي شما بود و اگر شما نبوديد خدا خلق نميكرد پس جميع اين گياهها رزق عباد است كه گياه را اگر خدا نميخواست كه حيوانات بخورند و انسانها نخورند خلق نميكرد نهايت علفش را حيوانات ميخوردند و دانهاش را انسانها و اگر اين مرزوقين نبودند خدا برگ يك درخت را خلق نميكرد پس اين برگها را اين گياهها را يم سازند براي انسانها و حيوانات باز اين حيوانات اين گياهها را تمامش را براي اين حيوانات از براي چه هستند منها ركوبهم و منها يأكلون بعضي بايد بار بكشند و بعضي گوشت و شير آنها را بايد خورد پس اگر نبودند كساني كه به شير گوسفند محتاجند خدا گوسفند خلق نميكرد و مكرر عرض كردم كه علت غائي اشياء تمامشان آن ثمرات اشياء هستند پس اين گوسفند را خلق كرده است كه شير بدهد و مرغ را خلق كرده است كه تخم بگذارد آن مرغهايي كه تخم ميكنند براي جوجه همان وقت جوجه تخم ميگذارند ولكن اين مرغهاي شما را خدا خلقشان كرده كه هر روز تخم بگذارند چرا كه رزق شما است و تمام اين جن و انس جمع بشوند كه يك تخممرغ درست كنند نميتوانند و هرچه اين آب و خاك را گرم و سرد كنند نميتوانند يك تخممرغ بسازند پس تمام اين گياهها و تمام اين جمادات خلق شدهاند از براي اينكه گاهي بروند روي زمين اين آب را اگر خدا خلق كرده بود و تشنهاي نبود در دنيا و به كار زراعتي و عمارتي نميآمد وجود آب لغو بود و خداي ما لغوكار نيست و چيزي كه نفعش به جايي نميرسد خدا چيز بيثمر خلق نميكند و حصال جمع عناصر آب و آتش و باد و خاك اين است كه مواليد پيدا بشوند و جمادات از براي همين هستند كه گياه از اينها سبز شود و گياهها از براي همين خلق شدهاند كه انسانها و حيوانها بخورند و اگر خدا آن مرزوقين را عطا نميكرد رزقشان را البته اعتنا نداشت و همه جا به همين پستا است ببينيد اين طفل را توي شكم درست ميكند و همان ساعتي كه نطفه اين طفل توي شكم قرار ميگيرد خون در پستان زن ريخته ميشود و بنا ميكند به شير ساختن و چنانچه اين طفل را يك مرتبه درست نميكند و خورده خورده درست ميشود تا سر نه ماه به آن درجهاي كه بايد برسد ميرسد و به همينطور آن نطفه وقتي كه منعقد شده خون در پستان زن ميريزد و اگر شعوري داشته باشد زني ميفهمد همان وقتي كه نطفه منعقد شد پستان زن درد ميگيرد و خون در پستان ميريزد و روز به روز مايهاش زيادتر ميشود تا نه ماه كه شير درست ميشود و اگر اين طفل نطفهاش در شكم منعقد نميشد خون در پستان زن ريخته نميشد چنانكه مكرر جماع ميكنند و هيچ خوني در پستان نميريزد پس ببينيد ارزاق را خدا از براي مرزوقين خلق كرده اين است كه بايد شكر كنند خدا را پس اين رزق علت غائي نيست و خودش را براي خودش خلق نميكند بلكه گندم را خلق ميكنند كه م ردم نان طبخ كنند و بخورند و اگر اين مردم نبودند خدا گندم را خلق نميكرد و نوعش همينجورها است و كسي كه ملتفت باشيد ترقي ميكند هميشه آقاي مرحوم نصيحت ميفرمودند كه اين مردم هر سال در مجالس روضهخواني جمعند و ميشنوند روضههايي را كه مردم ميخوانند ولكن اين كسي كه بناش نيست كه روضه بخواند روضه هم شنيده حتي وقتي كه مكرر هم شنيد ميداند و مكرر شنيده ولكن روضه نميداند و نميتواند روضه بخواند ولكن آن بچه روضهخواني كه بخواهد روضه بخواند روضه خواني را ياد ميگيرد ولكن آن مردم ديگر شنيدند گريه هم كردند ولكن روضهخوان نشدند حالا عرض ميكنم اگر كسي در بند ياد گرفتن باشد بسا در يك مجلس سر و پستاي دين و مذهب را ياد بگيرد و اگر كسي در بند نباشد يك عمري ميشنود و آخر ياد نميگيرد. پس ملتفت باشيد كه تمام اين عناصر به جهت اين مواليد خلق شدهاند كه اگر خدا نميخواست اين گياهها در عالم باشند خدا آب و خاكي نميآفريد و اين مواليد درجات دارند و درجه اول مواليد نباتات هستند و اول شعورشان است پس اين گياهها يك چيزي دارند از عالم غيب و يك چيزي دارند از عالم شهاده آنچه از عالم شهاده دارند طول و عرض و عمق و رنگ و شكل است ولكن در اين دانه گندم يك چيزي هست كه سبز ميشود و ريشه ميكند و او غيبي هم هست چرا كه گندم را كه ميشكافي اين روح غيبي را كه در گندم است نميبيني ولكن بدني دارد كه با اين چشم ديده ميشود و آنكه با اين چشم ديده نميشود روح جاذب مالك هاضم و دافع نيست ولكن روحي در اين است كه جاذب و ماسك و هاضم و دافع است حالا چشم روح نباتي را نميبيند ولكن عقل ميفهمد اين سنگها را هرچه در آب بگذاري و زير گل كني سبز نخواهد شد ولكن دانه گندم را كه در گل كردي سبز ميشود و ميبيني كه يك زمين و يك هوا و يك آب است و سردي و گرميش يكجور است و از چيز يك پستا اگر بخواهند چيزي بسازند و تدبيري نداشته باشد يكجور سبز ميشود ولكن ميبيني از يك زمين گياههاي مختلف بز ميشود از يك درخت ميبيني زردآلوي خيلي شيريني داده و هستهاش خيلي تلخ است حالا اگر گرمي احداث شيريني ميكند چرا هسته آن تلخ است و اگر اقتضاي تلخي دارد چرا زردآلوش شيرين است پس تدبيرات در كار است حالا اين آفتاب هرجا تابيد زرد ميكند حالا اين زردي و با آبي داخل هم شد سبز ميشود حالا اگر آفتاب نداشته باشد سبز نخواهد شد.
پس غافل نباشيد پس اين را كه فكر ميگيري انسان فكر ميكند و تعجب ميكند نوعاً ميدانيم كه اگر گرمش نكند پيك نميزند چيزي كه جايي افتاده باشد و يخ كند پيك نميزند و ميبيني همين كه هوا گرم شد اين دانه پيك ميزند و گرمتر كه شد سبز ميشود و چيزي كه باعث تحيز خلق است ميفهمند كه اين انبات گياهها از گرمي آفتاب و از آب است ولكن از آفتاب يك نسق و آب يك نسق و زمين يك نسق گياههاي مختلف سبز ميشود خيلي تعجب است از شكري كه شيريني است و از سركهاي كه ترش است ميگيري داخل هم ميكني سكنجبين ميشود و طعم بين بيني پيدا ميكند حالا اگر شيرهاش را زيادتر كردي سكنجبينش شيرينتر ميشود و اگر سركهاش را زيادتر كردي ترشتر ميشود ولكن ببينيد اين صانع كارهايي كرده كه انسان تعجب ميكند عرض ميكنم كه از يك آفتاب و يك زمين و يك آب يك گياهي ميروياند مثل گل سرخ در نهايت خوشبويي و يك گل ديگر ميروياند بسيار بدبو يك مرتبه چيز شيريني درست ميكند و يك جا چيز تلخي پس آن شخصي كه عالم است به مقادير اين گرميها و به مقادير اين سرديها و انشاء اللّه اگر درست گوش بدهيد آن وقت ميفهميد مقامات ائمه طاهرين را كه چه مردمان بزرگي هستند. و غافل نباشيد آن كسي كه شاهد است بر خلق آسمان و زمين آن شاهد بر خلق ميداند كه چه مقداري از آب و چه مقداري از خاك و چه مقداري از گرمي را و سردي را بايد داخل هم كند تا دانه گندم ساخته بشود و چه مقداري از اينها را داخل كند كه دانه برنج ساخته شود و انا كل شيء خلقناه بقدر و شما نميدانيد اين آب و خاك را چه مقدار سرد و گرم كنيد كه دانه گندم بسازيد ولكن خدا ميداند و درست ميكند و باز غير آن ديگري داخل ميكند دانه برنج ساخته ميشود و باز اين ميزان را تغيير ميدهد نخود ساخته ميشود پس انا كل شيء خلقناه بقدر و تا كسي به قدر مطلع نباشد نميتواند چيز مقدر بسازد و خالق را ميخواهي بداني چقدر دانا است يا آنهايي كه شاهدند بر جميع خلق كه ميفرمايد ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس اينها بايد علم به مقادير همه اشياء داشته باشند و قدرت هم داشته باشند و اگر ملتفت باشدي كه شخص ساعتساز هم بايد علم ساعتسازي داشته باشد و هم قدرت ساعتسازي و بايد قدرتش را از روي علم جاري كند. پس ببينيد كه فعلها از روي علم بايد باشد و علم بايد علم به حقايق اشياء باشد كه به چه ميزاني كه داخل هم ميكني گندم ميشود و به چه ميزاني كه اينها داخل هم ميشود دختر ميشود و به چه ميزان كه داخل هم ميشود پسر ميشود يا خوشگل ميشود يا بدگل ميشود پس ميفهميد كه تمام اين اشياء تخمه دارند ببينيد تخمه هندوانه را كه ميكاري هندوانه سبز ميشود و تخمه خربزه خربزه سبز ميشود ديگر بگويي چه فرق ميكند ما تخمه كشتهايم همهاش فرق دارد به جهت اينكه آن ميزاني كه خدا از براي تخمه هندوانه گرفته از براي خربزه نگرفته و اين تخمه نطفه خربزه است و نطفه اين تخمه آنها هست و خدا همه جا پستاش اين است كه اول تخمه ميسازد و بعد مولود را و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و همينطور بدانيد كه تخمه انبياء: تخمه مخصوصي است مادر موسي و مادر عيسي بايد باشد كه موسي و عيسي پيدا بشود و هر پدري و هر مادري نميتواند پدر و مادر محمد بن عبداللّه باشد وقتي كه اينجور پدر و اينجور مادر پيدا شد آن وقت محمد بن عبداللّه پيدا ميشود. پس از رياضت موسي نميشود شد محمد نميشود شد كسي كه طبع شعر ندارد نميتواند شعر بگويد و اگر چيزي بگويد خودش را پيش شعرا ضايع ميكند پس بايد پدر و مادر انبيا: موجود بشوند كه انبياء در آن اصلاب شامخه و ارحام مطهره قرار بگيرند و شما ملتفت باشيد كه هر جور خلقي يك جور صنعتي و تأثيري دارند حتي اهل شهرها تفاوت دارند و طور خلقت خدا اين است كه وقتي كه ميخواهد چيزي را بسازد ميداند كه چه بسازد و حالا تخمهاش را ميسازد كه نه ماه ديگر اين بچه متولد بشود ميخواهد خوشگل بشود از همان اول ميزانش را آنطور ميگيرد ميخواهد بدگل باشد ميزانش را طوري ميگيرد كه بدگل بشود و كل شيء خلقناه بقدر و اينجور مخلوقات هرچه زور بزنند يك شيء را به قدر نميتوانند خلق كنند ديگر حالا فلان صوفي انا اللّه بلا انا ميگويد گه ميخورد و از هيچ جا خبر ندارد و اگر همه اين مرشدين جمع بشوند و بخواهند يك مگس بسازند نميتوانند بسازند و اين مگس حيواني است كه چندان پيش مردم محل اعتناء نيست و عظمي هم ندارد و خلق الساعة هم است و اگر اينها جمع بشوند و از همين آبها و خاكهايي كه خدا ساخته بخواهند يك مگس بسازند نميتوانند و اينها چنان بيچاره هستند كه اگر اين مگس خونشان را بمكد نميتوانند از او پس بگيرند پس ضعف الطالب و المطلوب هم آن مرشد خر است و هم آن مريدين انهايي كه جانشين خدا هستند كارهاي خدايي ميكنند ع يسي گل را برميداشت و پف ميكرد و مرغي را درست ميكرد و همان مرده را كه عيسي زنده كرد پانزده روز بود كه مرده بود و ائمه شما همينطور مردهها را زنده ميكردند.
پس خداوند عالم علوم دارد و از روي علمش كار ميكند و ابراهيم وقتي كه عرض كرد رب ارني كيف تحي الموتي مردم گمانشان ميرسيد كه ابراهيم يقين نداشت كه خدا احياي موتي ميكند ولكن ابراهيم در كتب ديده بود كه ابراهيمنامي پيغمبر خواهد بود و ديده بود كه او چنان شخصي است كه اگر از خدا بخواهد كيفيت احياي موتسي را به او تعليم كند ميكند ولكن مطمئن نبود كه آن شخص خود او است يا نه؟ اين بود كه خدا به او فرمود أو لمتؤمن آيا يقين نداري كه خودت آن شخص هستي قال بلي ولكن ليطمئن قلبي ميخواهم مطمئن باشم اين بود كه خدا فرمود آن مرغها را بگير و درهم بكوب و آنها را زنده كن پس ابراهيم كيفيت احياء را ياد گرفت و محمد و آلمحمد: كساني هستند كه ابراهيم به واسطه ايشان اين علم را ياد گرفت پس ايشان هر كار بخواهند بكنند ميتوانند چرا كه خودشان علم صادر ازليه هستند و قدرت صارد از او هستند و خودشان اسماء اللّه هستند چنانكه ميدانيد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس نوزدهم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
هر چيزي هر فعلي از فاعل خودش كه سر ميزند از آن فاعل خبردار است مثل آنكه قيام شما از شما سرميزند اين قائم خبر از شما داده و شما خبر از اين قائم داريد. ملتفت باشيد پس كسي كه از جايي نيامده خبر از آنجا ندارد يك خورده انشاء اللّه دل بدهيد خيلي مطلبهاي بلند بلند گيرتان ميآيد و اين مردم كلشان غافلند پس ببينيد هر فاعلي كه اسمي دارد و باز مكررها اشاره كردم كه اسم راستي اين است كه خود شخص به خودش اسم بگذارد اين اسمهاي متعارفي كه مردم خيال ميكنند كه بسا يك زنگي سياهي را كافور اسم ميگذارند حقيقت اسم را بخواهيد درست بيابيد كه چرا خدا را بايد به اسمهاش خواند و للّه الاسماء الحسني اياً ماتدعوا فله الاسماء الحسني اين مردم نه اسم ميدانند نه مسمي و حال آنكه آسان است يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر ببينيد زيد ميايستد و اين ايستاده از زيد خبر ميدهد و قائممقام زيد است و ميگويد من قائممقام زيدم يا اينكه زيد مينشيند زيد نشسته جانشين و خليفه زيد است و به جاي زيد نشسته نشسته ملتفت باشيد پس ايستاده ايستاده زيد است و نشسته زيد نشسته است و نشسته غير از ايستاده است و ايستاده غير از نشسته است و خيلي واضح و ظاهر هم هست پس ايستاده نشسته نيست و نشته ايستاده نيست اما زيد وقتي كه ايستاد ايستاده است و وقتي كه نشسته نشسته هم ايستاده زيد را مينماياند هم نشسته زيد را مينمايد و ميگويد تو اگر بخواهي زيد را بشناسي همان طوري كه زيد ميايستد مرا ببين كه ايستادم او را ميبيني و ميگويد اگر زيد را ميشناسي مرا ميشناسي و اگر مرا شناختي زيد را شناختي پس اسم غير مسمي است چرا كه اسم را مسمي درست ميكند و آنكه چيزي را درست ميكند غير از آن چيزي است كه درستش ميكنند پس اين ايستاده را شما درست ميكنيد و اين نشسته را شما درست ميكنيد و هركه شما را ميشناسد چه بنشيند شما را ميشناسد چه بايستد شما را ميشناسد و هر دوي اينها حرفشان اين است كه كسي ميخواهد فعل زيد را ببيند چطور است فعل مرا بشنود پس اسم هميشه خليفه مسمي است و مسمي اسم خودش را در ميان ميآورد و عرض ميكنم در كتاب و سنت خيلي زياد ريخته شد و اين مردم غافلند ميفرمايند سنريهم آياتنا و آيات يعني صفتهاي من و اسمهاي من سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم و آن آيات طوري هستند كه حتي يتبين لهم انه الحق آنها را كسي كه ديد خدا را ديده پس زيارتشان زيارت خدا و مطلب خيلي بلند و توي كتاب و سنت هم خيلي واضح است و اين مردم نفهميدهاند و دعواشان به جهت همينها است پس خداوند عالم را آيات بسيار است اسمهاي زياد دارد و اسمهايش هم بعضي بزرگترند بعضي كوچكتر و بعضي اعظمند و ميفرمايند خدا بود و هيچ اسم نداشت ولكن خلق و محتاج بودند كه اسمهاي او را بشناسند پس اسمهايي از براي خودش خلق كرد و ميفرمايند خدا اسمي از براي خودش ساخت و آن اسم را چهار قسمت كرد و يك قسمتش را پيش خودش نگاه داشت و آن اسم مكنون مخزون عنداللّه است كه هيچكس از آن خبر ندارد و سه قسمت ديگر را برداشت و هر يكي را چهار قسمت كرد كه ان عدة الشهور عنداللّه اثنيعشر شهراً و اثنيعشر شد و اين شهرها پيش از خلق آسمان و زمين بود و اين اسمها را خدا به خود گرفت و عرض ميكنم كه مسامحه نكنيد و دل بدهيد كه هر اسمي كه راست است صاحبش به خودش ميگذارد شخص راه ميرود اسمش ميشود رونده ميايستد اسمش ميشود ايستاده حرف ميزني اسمت ميشود گوينده ساكت ميشوي اسمت ميشود سكوت كننده پس كائناً ماكان هرجا ميخواهي فكر كن چيزي كه اسم نداشته باشد نيست و هر چيزي كه اسم دارد خودش به خودش اسم گذارده حتي جمادات فلان سنگ سنگين است اين سنگيني را خودش به خودش گذارده يك چيزي را بخواهي پيدا كني كه اسم نداشته باشد خدا چنين چيزي را خلق نكرده و چيزي كه اسم ندارد اصلش كه موجود نيست حتي يك سنگي را خيال كن ميبيني اين سنگ يا متحرك است يا ساكن و متحرك دخلي به حقيقت اين سنگ ندارد چرا كه اين سنگ وقتي كه ساكن هم هست سنگ است و بالعكس پس ببينيد هر چيزي يا ساكن است و سكون فعل او است و صادر از او شده يا متحرك است حركت صادر از او شده حالا اين متحرك و اين ساكن را در قلمي فكر كن مثلاً قلم متحرك است اين حركت فعل قلم است يا ساكن است پس ساكن ميكني او را آن هم ساكن ميشود و اين مطلب همه جا جاري است از پيش خودمان گرفته تا پيش خدا الاّ آنكه خداوند عالم چيزي را درست ميكند آن هم درست ميشود ولكن خدا را كسي درست نكرده پس خدا را كسي نساخته و اين خدا همه كس را ميسازد و اين خدا اينجور قرار داده است كه فعل هر فاعلي از دست آن فاعل جاري بشود و هر فاعلي را قرار داده كه اسمي داشته باشد ولكن اسمها را خدا بر سر ايشان ميگذارد و اين است حاق آن مطلبي كه در كلمات علما است كه آيا خدا واضع الفاظ است يا مردم و عرض ميكنم هر چيزي را كه خدا ساخته آن هم ساخته شده و هر اسمي را خدا بايد بگذارد مثل كسر و انكسار تو كه چيزي را ميشكني تو كاسري و كاسته شكسته شده است و كاسه شكننده نيست پس اين كوزه را ساختهاند و اين كوزه كوزهگر نيست و معني كوزه اين است كه بسازندش پس كوزهگر نشسته و كوزه را ساخته و اين كوزه حالا كه كوزهگر كوزه را ساخت كوزه هم البته ساخته شده و كوزهگر اگر اسباب كوزهگري دارد و قدرت دارد كوزه را ميسازد حالا ديگر بگويي اين كوزه چه اختياري دارد كه ساخته بشود و ميگويم لازم نكرده كه آن وقت اختيار داشته باشد كوزهاي كه نيست چطور اختيار ميشود داشته باشد و محال است و كوزه را ساختهاند و هيچ ظلمي هم نشده و خلقت و صنعت است كه خدا كرده و ميكند پس خداوند عالم فرقي كه مابين خدا و خلق است اين است كه خدا را كسي نساخته و خلق و لو خلق اول باشد خلق را ساختهاند پس خلق را به جوري كه ساختهاند اينها ساخته شدهاند فاقامه اين هم قام و ميفرمايد و نسيركم في البر و البحر و مردم خيال ميكنند كه خودشان ميجنبند. يك وقتي عيسي7 نگاه كرد ديد در هواي گرمي پيرمردي بيل به دست گرفته و با جد و جهد زمين ميكند و عيسي7 ميدانست كه خدا خواسته كه چنين حرصي را داده عرض كرد خدايا حرص را از او بگير يك مرتبه اين پيرمرد بيل را انداخت و رفت در گوشهاي نشست و راحت شد عيسي فهميد كه خدا حرص را از او گرفت بعد دعا كرد كه خدايا حرص را به او برگردان دو مرتبه برخواست و شروع كرد به بيل زدن آن وقت عيسي7پيش او رفت كه از براي چه اين زمين را ميكني گفت به جهت روزي عيالم گفت بعد از آن چرا بيل را انداختي و در گوشهاي نشستي گفت به خيال افتادم كه اين عيال من اين بچههاي من خدا دارند و خدا است رازق آنها و تو چه كارهاي كه بيخود زحمت ميكشي اين بود كه رفتم و در گوشهاي نشستم گفت خوب بعد چرا دو مرتبه برخواستي و مشغول كارت شدي؟ عرض كرد فكر كردم كه انسان وجودش در عالم بايد فايدهاي داشته باشد و يك كاري بكند و وجودش ثمري داشته باشد و خيال ميكرد كه تمام اين خيالات را خودش ميكند و غافل از آنكه خدا او را به اين خيالات واميدارد.
باري حالا خدا ميخواهد كه زميني شخم بشود اين را واميدارد به اين حرص زمين بكند و نسيركم في البر و البحر و ما خودمان نميتوانيم به جايي برويم و برگرديم خدا ما را ميبرد و برميگرداند و وقتي كه ما در كشتي نشسته بوديم گاهي اينجور فكرها ميكرديم كه كشتي است و در دريا است و ما هيچ كار نميتوانيم بكنيم و اختيار كشتي كه در دست ما نيست و الان هم ما در كشتي هستيم و خدا هي در ملكش تصرف ميكند و ما خيال ميكنيم كه خودمان كارها ميكنيم و اين خيال هم اختيارش در دست ماها نيست پس خدا است كه اقامه ميكند چيزها را و شيءها قائم ميشوند مثل كوزهگري كه كوزه ميسازد و كوزه ساخته ميشود حالا كوزهها چطور ساخته شدهاند برو از كوزهگر بپرس او ميداند كه كوزه بزرگ را چرا بزرگ ساخته و كوزه كوچك را چرا كوچك ساخته و كوزهها ديگر نميدانند كه چرا بزرگ يا كوچك است و ما مثل كوزهها هستيم و وقتي كه ما نطفهايم هيچ شعور نداريم كه سر و دست و پا ميخواهيم يا نه؟ و تبارك آن صانعي كه اين كوزهگريها را كرده و خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و ملتفت باشيد كه كوزهگر كوزه نيست و تو هم اگر غرض و مرضي نداري وقتي كه در اين كوزهها نظر ميكني و اينها را بزرگ و كوچك ميبيني و متحير ميشوي و ميخواهي سرش را بداني برو از سازندهاش بپرس و اين كوزهها خودشان شعور و ادراكي نداشته هر طور آنها را ساخته ساخته شدهاند و خدا هم كوزهگر است و خودش فرموده كه خلق الانسان من صلصال كالفخار مثل فخارها شما را ساختهام و فخار يعني كوزه و انت ماكونت نفسك تو خودت را خودت ميداني كه نساختهاي و اگر هوسي بكني كه چيزي را به شكل خودت بسازي نميتواني كه چنين چيزي بسازي كه بشنود و ببيند و راه برود پس خدا اين كوزه را اينطور درست كرده و خدا كوزه نيست ديگر اين شعرها كه ساختهاند كه:
خود اوست ليلي و مجنون و وامق وعذرا
به راه خويش نشسته در انتظار خود است
اينها كدامشان خدا هستند؟! خدا آن است كه خلق كند صنعتها داشته باشد خدا آن است كه ميگويي هو الذي خلقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم و اين صوفيه ميگويند كه مثل فرعون و شداد اينها مظهر جلال خدا هستند و علما اينها مظهر جمال خدا هستند پس خداوند عالم خدايي است كه سبوح و قدوس است و هيچ جاي خدا را هيچكس نساخته و ما هم مخلوقيم و همه جامان را ساختهاند و اگر كسي هم هوس كند و حماقت ريشش را بگيرد و بخواهد بسازد نميتواند ولكن اين خدا همچو خدايي است كه جمله خلق را همينطور آفريده هذا خلق اللّه چنانكه ميبيني عمارت را و ميفهمي كه البته بنايي نساخته اين عمارت را و خودش اينطور نشده چرا كه ساير خاكها و زمينها اينطور نيستند ديگر حالا چشم وحدتبين در كثرت را اگر داشته باشي ميبيني كه اين عمارت همهاش خشت و گل است راست است خشت و گل است ولكن خدا كه خشت و گل نيست خدا كه جسم نيست و خدا هرچه دارد از خودش دارد و او وزير و كمك ندارد پس او است وحده لاشريك له كوزهگر و مخلوقات كوزههاي او هستند ديگر اين مخلوقات هم بعضي آبند بعضي خاكند بعضي زمينند بعضي آسمانند و خدا هم بسائط ساخته هم مواليد ساخته و خودش هيچ يك از آنها نيست پس آنچه را كه ميبيني خدا نيست ليس كمثله شيء و خدا خودش خود را بهتر ميشناسد كه فرمود هيچ چيز مثل خدا نيست و خدا هم مثل هيچ چيز نيست و اين اشياء هيچ يك صانع نيستند اين عمارتها را بناهاي خودتان ساختهاند و كار خدا نيست أفي اللّه شك فاطر السموات و الارض تو عمارتي را كه ديدي شك نميكني كه بنايي ساخته و عروسكي را كه ديدي شك نداري كه كسي اين را ساخته پس تو چرا عروسك را كه ميبيني شك نداري كه يك دختري مثلاً اين را ساخته پس چنين چيزي را كه ساختهاند چشمش راستي راستي ميبيند نه شكل چشم باشد و گوشش راستي راستي ميشنود نه آنكه شكل گوش باشد و شامهاش واقعاً بو ميفهمد و لامسهاش سردي و گرمي ميفهمد و ذائقهاش طعم ميفهمد و جميع اينها را از همين نطفه گنديده ساخته و آن آبش را هم يك جورش ساخته كه هيچ كس نميتواند آنطور بسازد و كسي كه مني در بدنش متكون نميشود خودش مني نميتواند درست كند چرا كه راهش را عرض كردم كه اين تخمه را خدا طوري ساخته است كه خاكش را حل كرده است در آب و آبش را عقد كرده در خاك كه هر دو از صرافت اولي افتادهاند و چيزي پيدا شده شبيه به روغن مثل آنكه قند را كه در آب انداختي واقعاً حل ميشود و كم ميشود ولكن عقلمان را كه به كار ميبريم ميفهميم كه قند در اين آب هست و قند فاني نشده حالا در ميانه علما كتابها نوشتهاند كه انسان كه ميميرد چطور ميشود كه اعاده معدوم بشود و بعضي گفتهاند كه خدا است و قادر است و اعاده معدوم ميكند و هيچ يك وضع مردن را نفهميدهاند و شما ملتفت باشيد كه همين طوري كه عرض كردم قند را كه در آب حل كردي به حكم عقل ميفهمي كه الان آن قند بدون كم و زياد در اين آب هست و اگر آبش را بجوشاني كه بخار بشود و تمام بشود قندبدون كم و زياد باقي ميماند و همچنين نمكي را كه در آب ميريزي و گم ميشود در واقع معدوم نشده و وقتي كه ابش را جدا كردي همان نمك باقي ميماند و اگر ناصاف باشد صافتر هم ميشود و انسان كه ميميرد معدوم نميشود.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيستم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
خداوند عالم انسان را طوري آفريده است در ميان دو كار كه هر دو را ميتواند بكند آن وقت يكي را ميگويد بكن و يكي را ميگويد مكن مثل اينكه به انسان ميگويد بيا پيش حالا اگر آمد پيش آمده و اگر نيامد پيش نيامده و مردم راه مسأله را در دستشان نيست و ديگر آنهايي كه في الجمله در كتابها گشتهاند نفهميدهاند كه اغلب حكما به جبر قائل شدهاند كه خدا آتش را خلق ميكند كه بسوزاند معلوم است كه ميسوزاند و به اين پستا خيال ميكنند كه همه چيز را خدا اينطور آفريده و دقت كنيد كه انسان اگر طبعش صفراوي باشد و واقعاً طبع صفرا و كسي كه آتشمزاج است كجخلق خواهد بود ولكن ميتواند جلو كجخلقي را بگيرد چنانكه خيلي آدمهاي صفراوي مزاج را ميبينيم كه در بعضي جاها كجخلقي نميكنند پس اگر اين صفراوي مزاج نميتوانست جلو صفراش را بگيرد معقول نبود كه خدا بگويد جلو صفرا را بگيرد.
پس غافل نباشيد كه خدا آتش را گرم آفريده اين نميت واند سرد باشد و به آتش هم هيچ نميگويد سرد باش و حرفها توي هم ريخته ميشود و لابدم كه اشاره بكنم كه معطل نمانيد انشاء اللّه و آتش معنيش اين است كه گرم و روشن باشد و اگر يك جايي شكل آتش را كشيده باشيد وقتي كه دست ميگذاري ميبيني كه گرم نيست و آتش معنيش اين است كه گرم باشد حالا به اين آتش كه گرم است خدا نميگويد چرا سوزانيدي خدا براي همين كار خلقش كرده و نميتواند نسوزاند و كارش همين است و همچنين آب را خلق كرده از براي همين كه تر كند ديگر حالا به اين نميگويند كه يك جايي را خشك كن چرا كه نميتواند خشك كند و خدا تكليف مالايطاق به هيچكس نميكند حالا اين آب در طاقت او خشككردن نيست و به او گفتهاند كه تر كن و به آتش ميگويند كه خشك كن و گرم كن و به آب ميگويند كه سرد كن و هميشه سرد ميكند حتي اينكه اگر توي آيه هم بخواني كه قلنا يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم باز خيلي از كساني كه تعلق نميكنند خيالشان ميرسد كه آتش سرد شد و حال آنكه مرغهايي كه در آن حوالي ميپريدند ميسوخته ولكن خداوند عالم يك طوري كرد كه آنجايي كه ابراهيم بايد باشد خدا آبي را ظاهر كرد و آتش خاموش شد و دور او سرد شد پس از براي ابراهيم سرد شد و جلو اين حرارت را گرفتند پس آتش سوزانيد ابراهيم را چرا كه مانع نداشت مثل اينكه دعايي ميخوانند كه زهر در بدن اثر نكند و مانع آن بشود و در اينها خيلي بايد فكر كرد عرض ميكنم كه خدا هر چيزي را هر طوري آفريده معقول نيست كه به او بگويد چرا من تو را اينطور آفريدهام بر فرضي كه خدا گفت به كسي كه سفيد خلقش كرده چرا سفيد شدي جواب ميگويد كه خدايا تو مرا سفيد خلق كردي و به كسي كه سياه خلق شده خدا نميگويد كه چرا سياه شدي ديگر حالا خدا خطاب كند به غلام حبشي كه چرا سياهي معقول نيست و ميفرمايند در احاديث چيزهايي را كه خدا آنجور آفريده مثلاً كسي را دراز آفريده به او طعن نزنيد كه چرا درازي چرا كه اين بحث بر خدا است و خود او نميتوانسته كه دراز بشود و هر كسي را خدا به هر اندازهاي كه خواسته ساخته به هر فهمي كه خواسته ساخته پس خدا خودش با خودش بحث نميكند و اينها را مسألهداني است و هويدا و واضح است و آن شخص كوزهگر نميگويد به آن كوزه بزرگ كه چرا بزرگ شدي بر فرض كه ميگويد كوزه ميگويد كه چرا تو مرا بزرگ ساختي و آنكه كوچك است به او نميگويد كه چرا كوچك شدي چرا كه كوزهگر خودش او را كوچك ساخته و از همين بابتها است كه مردم متحيرند كه خدا اگر نميخواهد مردم را به جهنم ببرد و ارحم الراحمين است چرا شيطان را خلق ميكند بايست شيطاني را كه وسوسه بكند و همه مردم به بهشت بروند پس خدا عمداً اين شيطان را خلق نكند خلق كرده و تقصير خدا است تقصير شيطان هم نيست چرا كه خدا شيطان را شيطان آفريده كه كارش وسوسه باشد و بحثهاي اين مردم برميگردد به خدا ملتفت باشيد كه آتش را خدا براي سوزانيدن خلقش كرده آب را براي تر كردن خلقش كرده و نميگويد چرا تر ميكني و هلم جرا حالا اگر شيطان را از براي همين خلق كردهاي كه به غير از شيطنت نتواند كاري را بكند پس شيطان ملعون و مطرود هم نيست بر فرضي كه اينطور باشد ديگر بحثي بر شيطان نخواهد بود و همان است كه ميگويند كه خدايا شيطان را تو آفريدي و فتنه از تو است و ملتفت باشيد كه اگر چنين بود هيچ به شيطان پرخاش هم نميكردند چرا كه ميبيني آتش را به او نميگويند كه چرا ميسوزاني بلكه تعريفش ميكنند آتش را و شما را واميدارد كه شكر كنيد خدا را كه چنين آتشي از براي شما خلق كرده كه از اين سنگها طلاها و مسها و نقرهها بيرون ميآوريد و اين آتش نعمت بزرگ خدا است و ربع كار اين خلق به واسطه آتش ميگذرد به اين آتش طبخ ميكنند صنعتها ميكنند اين معدنها به واسطه آتش بيرون ميآيد پس آتش را خدا نميگويد كه چرا آتشي و به تو هم گفته كه شكر كن خدا را كه چنين آتشي خدا خلق كرده حالا خيلي آتش ميخواهي بيشتر هيزم روي اين آتش بريز و همچنين اين آب را خدا براي تر كردن و سرد كردن آفريد و شكر كن خدا را و چنين آب شيرين گوارايي خلق كرده ديگر به اين آب نميگويد كه چرا شيرينيتري براي همين كار خلق شده و مكرر عرض كردم كه تأثيرات اشياء علل غائيه هستند و علت غائي آن است كه مقدم باشد در وجود مؤخر باشد در ظهور مثل آنكه علت غائي اين عمارت اين است كه ما بياييم در اين منزل كنيم حالا كي نشستيم در وقتي كه اين عمارت تمام شد ولكن اين نشستن ما آخر اتفاق افتاد ولكن در وجود مقدم بود و فكر كنيد كه آثار اشياء تمامش به علل غائيه هستند و خدا آب را براي تركردن خلق كرده كه اگر نميخواست ميان بندگان باشد اصلاً آب را خلق نميكرد و آتش را براي سوزانيدن خلق كرده و اگر نميخواست اين حرارت را خلقش نميكرد و خاك را براي خشككردن خلق كرده و اگر نميخواست اين ثمر را خلقش نميكرد و هر چيزي ثمر و اثرش علت غائي بود و پيش از آنكه خدا خلقش كند مراد خدا اين بود كه اين اثر را داشته باشد و انسان را خدا خلق كرده براي عبادت چنانكه ميفرمايد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و اگر به جهت اين فايده نبود خلقشان نميكرد.
پس غافل نباشيد و اينها همه است كه انسان ميلغزد پس آتش براي سوختن است و اگر خدا نميخواست كه اين آتش يك چيزي را بسوزاند چيزي را مانع آتش قرار ميداد ديگر به آتش نميگويد كه چرا ميسوزاني پس آتش واجب است كه آتش باشد پس چيزي كه اين است حالتش امري كه ميكنند به سوزاندن هميشه كارش سوزانيدن است به آب كه ميگويند كه تر كن كارش همين تركردن است و هر چيزي همان تأثيري كه دارد علت غائي آن است و انسان را اگر طوري خلق كرده بودند كه نميتوانست كه كار خوب بكنيد و همهاش كار بد ميكرد مثل آنكه اگر شيطان را طوري آفريده بود كه نميتوانست سجده كند آدم را ديگر لعن و طعن به او نميكردند كه چرا سجده نكردي پس جن و انس را هرچه گفتند به آنها كه بكنيد ميتوانند بكنند اين است كه شيطان را گفتند كه آدم را سجده كن او ميتوانست كه سجده كند و خدا ميگويد منم خالق و من او را بزرگ آفريدهام و از خاك هم آفريدهام و تو را كه از آتش آفريدهام ميخواهم به او سجده كني و او آقا باشد و تو نوكر و من ميخواهم او محترم باشد حالا اگر شيطان نميتوانست كه سجده كند خدا به او امر نميكرد چنانكه كسي كه گوشش خدا را نميشنود با او حرف نميزنند به او اشاره ميكنند و جن و انس را طوري آفريدهاند كه وقتي به او ميگويي بيا ميتواند بيايد و وقتي كه نيامده به اختيار نيامده و وقتي كه آمد تعريفش هم ميكنند كه آمده و خلعت هم به او ميدهند و وقتي كه مطيع و منقاد شد تعريف دارد و خدا را تعريف عقل را كرده و ميفرمايد چيزي را كه اول خدا خلق كرده عقل بود و به او فرمود كه برو و جايي نيست كه عقل نرفته باشد چرا كه تو هرچه را ميفهمي به عقل ميفهمي اين سردي را ميداند گرمي را ميداند شيريني را ميداند ببين همه جا رفته و بعد گفتند برگرد و برگشت و اين تعريف عقل است منظور اين است كه عقل ميتواند برود و نميتواند برگردد و اگر طوري خلقش كرده بودند كه وقتي كه به او گفتند برو رفت ولكن نميتوانست برگردد به او نميگفتند كه برگرد مثل اينكه به شما بال و پر ندارد و نميتوانيد پرواز كنيد و به شما هم نميگويد كه پرواز كنيد و بر فرض كه بگويد تو جواب ميگويي كه اين بال و پر ندادي كه من بپرم پس بدانيد كه خدا تكليف مالايطاق نكرده و نميكند پس به آتش نميگويد كه سرد كن و به آب نميگويد كه خشك كن و آسمان نميگويد كه ساكن باش و به زمين نميگويد كه متحرك باش و فكر كنيد كه انسان را طوري خلق كرده كه به او ميگويند گوش بده ميتواند گوش بدهد و اگر نخواهد گوش بدهد گوش نميدهد و جعلوا اصابعهم في اذانهم و در زمان نوح7 اينطور بود كه مردم گوشهاي خودشان را ميگرفتند كه صداي نوح7 را نشنوند و استغشوا ثيابهم جامههاي خودشان را هم بر سر خودشان ميگرفتند و هيچ صداي او را نشنوند پس ميتوانستند كه گوش بدهند و خدا اگر مؤمن را همان روز اول مؤمن خلقش كند او ديگر تعريفي ندارد و اگر كسي را همان روز اول خدا كافر خلقش كند ديگر مذمتي ندارد جايي كه يكپاره احاديث است كه اگر در دست اين مردم بدهند به جبر قائل ميشوند مثل آنكه خدا مؤمن را از عليين خلق كرده و كفار را از سجين و شما ملتفت باشيد كه خداوند عالم مؤمن را روز اول مؤمن خلق نميكند و كافر را روز اول كافر خلق نميكند بلكه كان الناس امة واحدة همه چشم و گوش دارند و شع ور دارند حالا كسي ميآيد در ميان ايشان ميايستد و ميگويد حالا من يكپاره چيزها ميدانم و شما نميدانيد بياييد از من ياد بگيريد شما خير خودتان را نميدانيد و من ميدانم و خدا نميخواهد شما جاهل باشيد و مرا فرستاد كه شما را دانا كنم و معجزات انبياء همه به جهت همين بود حالا كه انبياء: ميگويند ما آمادهايم كه چيزهايي كه از براي شما نافع است به شما برسانيم و چيزهايي كه از براي شما ضرر دارد به شما بگوييم و وقتي كه دانا شدي از چيزهايي كه ضار است و دوري ميكني و به چيزهايي كه نافع است نفع ميبري و خدا ميفرمايد آمنوا باللّه و خدا نفهميده هم نميگويد بياييد ميگويد بفهميد و تصديق كنيد منافع انسان حالي او ميكنند و انسان طوري خلق شده در ميان دو كار كه هم ميتواند عمل كند هم ميتواند ترك كند ميتواني نماز بكني و ميتواني ترك كني هم ميتواني روزه بگيري و هم ميتواني ترك كني اين است كه امر كرده روزه بگير و اگر نميتوانستي روزه بگيري امر نميكرد.
پس غافل نباشيد كه انسان را روز اول صاحب چشم و گوش آفريدهاند و اين است فطرة اللّه و انبياء دعوت ميكنند كه مردم را نجات بدهند و هلاك نشوند و معني نجات اين است كه فلان كار را كه ميكني از براي تو نافع است و فلان كار را كه ميكني از براي تو ضار است و انسان روز اول در عليين نبود و در سجين هم نبود وقتي كه گفتند و اطاعت كرد آن وقت ميگويند بيا در عليين و در وقتي كه نيامده بگويند حالا جاي تو سجين است مثل آنكه به شيطان گفتند فاخرج منها فانك من الصاغرين پس شيطان هم اختيار داشت و تو هم اختيار داري كه به سخن انبياء گوش بدهي و هم ميتواني كه گوش ندهي اگر گوش دادي اهل عليين ميباشي و اگر گوش ندادي اهل سجيني.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و يكم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
خداوند عالم اينطور قرار داده است كه هر فاعلي كار خودش را بكند هر فاعلي فعل خودش را به عمل بياورد و غالب مردم عرض كردم كه از اين معني غافلند و در كل نتوانستهاند هيچ نفس بكشند و به خيالات خودشان حركت كردهاند ببينيد فاعل فعل خودش را واجب است كه خودش بكند ديدن كار شما است و تمام خلق خيال كنيد همه چشم باشند و نگاه كنند همه خودشان نگاه ميكنند و دخلي به شما ندارد و اين مطلب داخل بديهيات است ولكن باطنش حقيقت همه چيزها از اين قاعده معلوم ميشود كار زيدي را زيد بايد بكند غيري نميتواند كار او را بكند بعينه مثل ديدن زيد كه بايد خودش چشمش را باز كند و ببيند و كسي ديگر ببيند زيد نديده و ارگ داخل اين مسأله شديد همه مسائل را ميبينيد كه حل ميشود پس جبري نيست و تفويضي نيست و جبر و تفويض مسأله عجيب و غريبي است و آنقدر مسألهاش مشكل است كه ميفرمايند در حديثي كه كسي نميداند اين مطلب را مگر معصومين و بعد از معصومين نميداند هيچكس مگر آنكه معصوم به كسي تعليم كند و اينقدر مطلبش مشكل بوده است كه حضرت امير7 گاهي ميديدند كسي اينجور حرفها را ميزند منعش ميكردند كه شما چرا بايد اينجور حرفها بزنيد بحر عميق دريايي است بيپايان خودت را مياندازي غرق ميشوي و راهي است تاريك به كجا ميروي و عرض ميكنم وقتي كه فكر كنيد به دستتان خواهد آمد و راه چراغي كه بايد در اين تاريكيها به دست گرفت و رفت راه فهمش اين است كه زيد كار خودش را خودش بايد بكند غير نيابت او نميتواند بكند و نيابت ظاهري هم باز همينطور است آن كسي كه كار كرد كار كار او است. پس حتم است از جانب خداوند عالم كه هر كسي كار خودش را خودش بايد بكند ميخواهي رنگها و شكلها را ببيني چشمت را باز كن و ببين ميخواهي صدا بشنوي گوش بده تا بشنوي و اگر كسي گوشش كر باشد به نيات او نميشود كسي ديگر بشنود و معقول نيست كه كسي شامه نداشته باشد بو بفهمد مگر همين لفظ بوي خوب و بد را ميشنود و كسي كه نميداند چيزي را كه چطور است نه وجود او را ميداند نه عدم او را و هر چيزي كه غايب است از كسي مثل اينكه روشني غايب است از كور حالا كور نميتواند تصور روشنايي را بكند و آنكه چشم ندارد روشني و تاريكي را نميفهمد يعني چه و بعد از آنكه يك يچزي هم حاليش بكنند باز نميداند كه روشنايي هست يا نيست ولكن صاحب چشم ميفهمد پس حتم است و حكم است كه هر كسي فعل خودش را خودش بكند و غيري كار غير را نميتواند بكند پس اين است كه جبر نيست كه غيري كار غيري را نميتواند بكند كه جبرش بكنند حالا يكپاره جاها يك كسي كسي را به زور به كاري واميدارد و اين زور است در دنيا ولكن باز جبر نيست مثلاً كسي را واميدارند كه عوض كسي ديگر راه برود او راه نرفته و دخلي به ديگري ندارد و اسم اين كره است ولكن جبر و تفويض اسمش نيست ولكن اصل آن مطلب را از دست ندهيد كه خيلي مطلب بلندي است و علمهاي خيلي بلند به دست ميآيد و آن اين است كه زيد خودش نگاه ميكند ميبيند حالا مبصر دارد خودش گوش ميدهد حالا مسموع دارد خودش ذائقه دارد و ميچشد حالا مذوق دارد و اگر ذائقه نداشته باشد و شيريني و تلخي را نميداند يعني چه و فكر كنيد ببينيد كه دست ذائقه نداردو ارگ اين را در خميري فرو ببري نميفهمد كه شور است يا شيرين است يا ترش است ولكن ذائقه كه انسان دارد و ميچشد ميفهمد و اگر خيال كني خداوند عالم كه كسي را كور مادرزاد خلق كند اين روشنايي و تاريكي را نميداند يعني چه و واضح است چرا كه تو هم كه چشم داري وقتي كه چشمت را روي هم گذاشتي ديگر روشنايي را نميبيني پس خداوند عالم اينطور قرار داده است كه مملوك تمام مالكين افعال مالكين باشد پس زيد اگر ديد ديني دارد و اگر شامه دارد بوها را ميفهمد يعني لامسه دارد گرمي و سردي و سنگيني و سبكي را ميفهمد يعني چه لامسه ندارد اينها را نميفهمد و اينها را كه درست فكر بكنيد كه كه خيال كني كسي را خدا خلق كند و عقل و روح و حيات هم به او بدهد و كسي را بر شكل انسان خلق كند و عقل و روح و حيات به او بدهد و چشم را به او ندهد مبصرات ندارد و سر اين مطلب هم انشاء اللّه به دستتان بيايد و مكرر عرض كردم كه علم حكمت علم عجيب و غريب است و عرض كردم كه انسان را از عالم ذر به اينجا آوردهاند و بايد باز از اينجا بالا برود بايد اين انسان را به اينجا بياورند و چنين بدني داشته باشد و چشمي بينا داشته باشد كه بفهمد تاريكي و روشني يعني چه و ذائقه داشته باشد كه بفهمد شيريني و شوري يعني چه حالا عقل را چرا آوردند توي دنيا چرا كه اگر انسان عقل نداشت هيچ نداشت پس اين عقل هم اگر آمد در دنيا و بدني گرفت كه چشم و ذائقه و شامه و لامسه و سامعه داده آن وقت همه اينهايي كه در دنيا است ميفهمد و اگر اين عقل را د ر جسمي بگذارند كه چشم و گوش نداشته باشد هيچ چيز را نميبيند و هيچ چيز را نميشنود و از اين چشم ديدن راه يم افتد ميرود پيش سفيدي و سياهي و از اين ميبيند پس با چشم تو نزول نكند و نگاه زير پاي خودش نكند و تا آنجا هم رنگي نباشد و آن رنگ هم صعود نكند و پيش تو نيايد تو رنگي را نميفهمي پس الوان صعود ميكنند ميآيند پيش انسان و انسان نزول ميكند ميآيد پيش اين الوان و طورش همين است كه اين چشم را داده و اين الوان را ميبيند و با عقل درك ميكند اينها را و عقل يك جوهري است كه اگر او را بفرستند به عوالم چيزها ميفهمد پس عقل را خدا خلق كرد ثم قال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل عقل را گفت برو پايين آمد به عالم نفس از آنجا آمد به عالم حيات از آنجا آمد در چشم و گوش و ذائقه و لامسه و عقل اينجاها آمد و چيزها را فهميد حالا كه فهميد برميدارد بالا ميرود و اين است صعود و نزول اينها و اگر تو نگاه نكني آن مبصر صعود نميكند بيايد پيش تو و تا تو نزول نكني او صعود نخواهد كرد نه او بيتو بالا ميآيد و نه تو بياو چيزي ميفهمي.
خلاصه مطلب را فكر كنيد كه اين مطلب خيلي بزرگ است پس معني فاعل فاعل خودش بايد كاري بكند تا مبصرات داشته باشد گوش بدهد تا مسموعات داشته باشد درس بخواند تا معلوم داشته باشد كسب بكند تا مكتسبات داشته باشد پس اين عقل را فرستادند كه تجارت كند و چيزها را كسب كند اين است كه گفتند ادبر.
پس غافل نباشيد كه اصل مطلب همهاش همين است كه عرض ميكنم كه هر چيزي تا فعلي نكند كأنه هيچ نيست پس انسان را همچو خيال كني كه در عالم ذر بود و پايين نيامده بود زيد اسمش نبود و معين نبايد بشود اشخاص به افعال و زيد اصل حقيقتش به اكتساب زيد شده و اينكه يك قبضه خاك را برداشته چيزي را ساخته اسمش زيد نميشود زيد بايد در اين معجون بنشيند و ببيند تا مبصرات داشته باشد و بايد در اين معجون بنشيند و از آنجا گوش بدهد تا معلوم شود كه سامع است. پس غافل نباشيد كه هر كسي فعل خودش چون از خودش صادر است كسي جبرش نكرده چرا كه جبر نميتوان كرد و فرق ميانه جبر و ظلم را نفهميدهاند ظلم ميتوان كرد و خدا ظلم نميكند و خلق بعضي ظلم ميكنند و جبر كه اصلاً نميشود كرد تو خيال كني كه كسي ديگر عوض تو ببيند محال است و نميشود كه غيري عوض تو بشنود نه به جبر ميشود گفت كه كسي عوض تو ببيند و نه به تفويض و نميشود التماس هم كرد كه كسي عوض تو كاري بكند و نه ميشود كه به كسي واگذار كرد كه عوض كسي ديگر كار بكند حالا در دين ميشود كه مثلاً كسي نوكرش را بفرستد در بازار عوض او كاري را بكند اينجور تفويضات است و كفر هم نيست مثل آنكه خدا نبوت را تفويض كرده ولكن آن تفويضي كه كفر است اين است كه كسي عوض كسي ديگر نميتواند ببيند نميتواند كار كند نماز را از تو خواستهاند كسي ديگر عوض تو نميشود كار كند تو اگر سير ميشوي و تو بايد غذا بخوري كه سير بشوي ديگران غذا بخورند دخلي به تو ندارد.
پس غافل نباشيد كه هر فاعلي فعل خودش حتم است كه از او صادر بشود و كار او را هيچكس غير او نكرده پس كاري كه از كسي صادر ميشود جبر نيست و تفويض هم نيست خدا چشمي را كه بينا قرارش نداده محال است كه ببيند ولكن حالا كه چشم داده خدا و بينا كرده حالا ميگويد ببين شامه داده حالا ميگويد بوها را استشمام كن نهايت ميگويند كه از خيلي بوها كه ضرر داده بايد احتراز كرد و يكپاره بوها است كه تا كسي غش كرده باشد به دهانش برساني به هوش ميآيد و خيلي از بوها است كه اگر كسي استشمام كند بيهوش ميشود و بسا بويي بشود موجود كرد كه مرده را زنده كند و اين انسان ذا ئقه كه داده به آن ذائقه طعمها را ميفهمد و وقتي كه انسان تشنه آبي را خورد دفعةً به حال ميآيد و اين انسان از اين افعال خودش بعضي چيزها به او قوت ميدهد و بعضي چيزها ضعف از براي او ميآورد مثلاً انسان دوغ ميخورد شل ميشود چاي ميخورد يك خورده قوت ميگيرد دارچين ميخورد حافظهاش زيادتر ميشود و مقصود اين بود كه هر كسي بايد كار خودش را خودش بكند كه فيضي به خودش برسد گرسنه است خودش غذا بخورد تا فايده داشته باشد و اگر غيري برود درس بخواند خودش ملا ميشود دخلي به تو ندارد او عالم شده و تو جاهل ماندي حالا ملتفت باشيد كه يكپاره چيزها مقوي است و ما نميدانيم و يكپاره چيزها مضعف است و ما از آنها خبري نداريم حالا ميفرستند كساني را كه آنها ميدانند و مأمورند كه چيزهايي كه نافع است براي خلق به آنها بگويند و چيزهايي كه مضر است به آنها بگويند كه از آنها اجتناب كنند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و دوم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: فجرت الحكمة بانيكون في كل عصر اناس مخصوصون و هم اشرف الخلق و الطفهم و اقربهم اليه سبحانه و اشبه بمشيته و انسب بارادته بل يكونوا صفاته و اسماءه و محبوبيه المتصفين بصفة محبته ياخذون عن اللّه سبحانه الامداد الكونية و الشرعية و يبلغون الي ساير الخلق و لولا ذلك لفنوا عن اخرهم في طرفة عين لعدم وصول المدد اليهم.
در هر جايي انشاء اللّه بناي فكر را بگذاريد و از راهش كه فكر ميكنيد انسان به خيلي از حكمتها برميخورد پس هر فاعلي كه بايد كاري بكند اگر آن فاعل آن كار را نكند آن چيزي كه اثر كار او است آن اثر متحقق و پيدا نخواهد شد پس بنا بايد عمارت بسازد آن وقت عمارت هم ساخته بشود حالا اگر بنا كار خودش را نكند اين عمارت هم ساخته نخواهد شد و عرض ميكنم حاق مسأله جبر و تفويض كه حكماي خيلي دقيق درماندهاند انسان ميفهمد كه راهش خيلي آسان است آن قلم از خودش حركت ندارد آن كاتب او را حركت ميدهد آن هم حركت ميكند نوشتن كار كاتب است و نوشتهشدن كار خط است كوزهكر كوزه ميسازد و كوزهشدن كار سبو است و كوزه ساختن كار فاخور است پس به اصطلاح نحو هر فعل لازمييك فعل متعدي ضرور دارد كه يك كسي چنين بكند آن هم آنجور بشود و اگر توي كار آمديد ميفهميد انشاء اللّه كه خدا كار ميكند اما كوزه ميشود كار خلق است پس افعال لازمه را ديگر به اين لفظ ميگويم كه اهل نحو درست تعقلش را بكنند مثل آنكه كاسه شكسته ميشود وقتي كه ميشكنند آن را و اگر آن كاسه نشكند كاسه را معلوم است كه كاسه شكسته نميشود حالا وقتي كه آن شكننده شكست كاسه را و كاسه شكست آن شكننده شكسته نميشود آنكه ميشكند شكسته ميشود پس شكستن كار شكننده است اما شكستهشدن كار كاسه است پس كاسه شكسته شده است آنكه شكسته شكسته نشده است حالا ببينيد چقدر راهش آسان و وسيع است و تمام مسأله جبر و تفويض در همينها پيدا است همچنين كشنده ميكشد كسي را و آن كشتهشدن كار كسي است كه كشته شده و كشتن شدن كار كسي كه كشته شده و همچنين مطلب پيش خدا هم ميرود خدا است كه ميميراند مردم را و اينها ميميرند حالا كي مرد؟ خلق مردهاند به خدا و زنده شدنشان هم همينطور است زندهشدن كار اينها است كه زنده شدهاند پس هر فعل لازمي فعل متعدي لازم دارد پس اگر نشكند شكننده كاسه را كاسه شكسته نخواهد شد ديگر حالا مساوقند در وجود يا مساوق نيستند و مسأله ديگر است كاسه كي شكسته شد؟ همان وقتي كه شكستند او را و كي شكستند او را همان وقتي كه شكسته شد اگر شكننده را ببيني ميگويي فلان وقت آن شكننده شكست آن را و اگر كننده را نبيند و شكستهشده را ببيني باز هم ميفهمي اين را پسص دو چيزند ولكن چنان همراه هستند كه خيلي از احمقهاي دنيا گمان كردهاند كه يك چيزند كي اين خط روي كاغذ نوشته شد آن وقتي كه كاتب نوشت همان ساعتي كه آن نوشت اين هم نوشته شد اما نوشته شدن كار خط است و نوشتن كار نويسنده است و دو كار است و از هم مفارقت هم ميكنند كه آن شخص نويسنده در جنس نوشتن نويسنده است و وقتي كه تمام نوشت اين را كاتبه مثلا كرميم في التراب پس اين كتاب صادر از كاتب نيست و صادر از كاتب فعل كاتب است پس ميشود كه از هم مفارقت كنند كه كاتبش مثلاً بميرد و كتابش باقي بماند پس در اينكه دو كارند شكي نيست و به همين نسق اگر فكر كنيد كه اگر نبود فاعلي در ملك آيد منفعلات پيدا نميشدند پس خلق اللّه الخلق اينها هم انخلقوا پس خلقكردن كار خدا و خلقشدن كار اينها پس ببينيد كه اين مطلب مشكل آسان شد آسانش در همين مجلس اشكالش در غير اين مجلس حالا فعل فاعل كي تعلق ميگيرد به متعلق همان وقتي كه متعلق تعلق گرفت به فعل فاعل كه اگر آن فعل فاعل تعلق به اشياء نگيرد اشياء اشياء نخواهد شد پس اين خلق همه مرزوقند و رزق ميخواهند رازق خدا است و رزق ميدهد حالا اگر رزقشان نداد معلوم است كه فاني ميشوند و همين طورهايي كه عرض كردم آن كسي كه محتاج به رزق نيست خدا است كه گندم خلق ميكند و يك كسي را خلق ميكنند كه اينها را بخورد و خودش منزه است از اينكه بخورد ولكن خدا است رازق و رزق واقعاً مخلوقي است از مخلوقات و مرزوقين هم مخلوقند و همين راهي كه عرض ميكنم خيلي از حكما گير كردهاند و ملاهاي گبر چنان در حكمت استاد بودند كه اين حكماي اسلام واللّه شاگرد آنها هم نميشدند و آنها هم متحير ماندند و استدلال ميكنند كه خدا خلق كرده تو را و دست و سر و چشم و گوش داده حالا يك مرتبه تو سر آدمي را ببري خيلي بد است حالا ميگويم كه اگر كسي اين كار را بكند سر خودش را خواهند بريد لهذا ميترسد و اين كار را نميكند و ظاهر استدلالشان درست است و چون از انبياء نگرفتهاند به غلط افتادهاند و به همينجور ميگويند كسي يك گوسفندي را سر ببرد يا يك انساني را سر ببرد مثل هم است چرا كه او مخلوق خدا است اين هم مخلوق خدا است اين گوسفند كه آزار به كسي نميكند پس كسي كه گوسفندي را كشت خودش را بايد بكشند حتي آمدند تا شبش را هم گفتهاند به همينطور و اين است اين گبرها و باز از راه استدلال عقل فكر كنيد كه گوسفند را خدا چرا خلق كرده و انسان را چرا خلق كرده انسان را خلق كرده و جميع ماسواي انسان را به جهت انسان آفريده اين گوسفندن را خدا خلق كرده كه شيرش را انسان بخورد و پشمها و كركهاش را انسان لباس كند و فرش كند و الاّ اين حيوانات همينطور راه بروند و چاق بشوند و بميرند فايدهاي ندارد و خدا ميفرمايد منها ركوبهم و منها يأكلون پس شتر را اينجور خلقش كردند كه طاقت گرسنگي و تشنگي داشته باشد به جهت اينكه بارهاي شما را بكشد و شتري كه ثمر نداشته باشد به جهت انسان وجودش ثمري ندارد و خدا كار بيثمر نميكند و همينطور استدلال است كه حضرت صادق7 فرمايش ميفرمايند كه شما ببينيد اين درياها پر آب باشد و كسي تشنه نباشد و نخواهد زراعت كند نه اين است كه اين آب وجودش بيثمر ميشود و آبي كه ثمر نداشته باشد و علت غائي نداشته باشد اين هيچ فايدهاي نداشته باشد خلق كردن چنين آبي لغو است كه خداي ما لغوكار نيست پس اين آب را آفريده به جهت همين كه زراعت كنند و همه اين درختها و گياهها از اين آب به عمل بيايد و اگر اين آب نبود هيچ حيواني و انساني هم در روي زمين نبود پس ثمر اين آب اين است كه اين انبياء و اولياء: از همين آب خلق ميشوند و علت غائي فايدهاي به جهت خدا نبايد داشته باشد خدا محتاج به مكان نيست و انسان اگر بايد جايي بنشيند بايد جاي خشكي باشد پس انسان خاك خشكي ميخواهد و خاك را به جهت خودش خلقش نكردهاند ولكن براي اينكه مسكن انسان است خدا اين خاك را خلق كرده و بايد شكر كرد كه خدا آسماني و زميني و ماهي و آفتابي آفريده و فايده خلق عايد خلق ميشود فايده اينكه تو چشم داري عايد خودت ميشود و خودت روشنايي و تاريكي را ميبيني و خدا احتياج به چشم ندارد چرا كه او ميداند چشم چطور است و چطور بايد خلقش كرد و او ميداند كه ما محتاج به چشم هستيم و او ميداند كه گوش از براي ما خيلي فايده دارد كه اگر گوش نداشته باشيم خيلي علوم را ياد نخواهيم گرفت و شخص كه لغت سرش نميشود و هيچ نميتواند ياد بگيرد پس اكتساب علوم و كمالات و درجات رفيعه از براي انسان به واسطه گوشش پيدا ميشود و نفع اين گوش از چشم و ذائقه خيلي بيشتر است و اين نعمت بزرگي است و نفعش عايد ما شده و خداوند عالم به چنين گوشي را محتاج نيست چرا كه او صدا را خلق كرده و معنيها را در اين صداها قرار داده. پس خداوند عالم چنين قرار داده است كه خلق بعضي از براي بعضي باشند پس عناصر از براي مواليدند و خلقت اين اشجار و گياهها همه از براي حيوانات و آنسانها است نهايت هر حيواني يك جور برگي را ميخورد و هر حبي را يك مخلوقي ميخورد و اگر مرزوقي نبود خدا رزق را خلق نميكرد ديگر خلق كنند گندم را و يك سال كه گذشت موريانه اين را ضايع كند فايدهاي ندارد. ملتفت باشيد پس اين خدا رزقها را از براي مرزوقين خلق كرده و راه اشتباه آن گبرها كه تعريفشان ميكردم اين است كه تابع انبياي خودشان نشدند و خودشان خواستند استدلال كنند از پيش خودشان و گم شدند و آنها ميگويند درختي كه سبز و خرم است نبايد آن را قطع كرد چرا كه خدا چنين برگي و گلي به او داده و اين ميوهاش وقتي كه رسيد و از درخت افتاد آن وقت معلوم است كه از براي تو است و خلاف شرع ميدانند كه كسي ميوه نارس را بكند مگر آنكه مرضي داشته باشد كه محتاج به ميوه نارس باشد و آنجور حرفها در اسلام هم نشر كرده كه ميگويند كسي اين درخت سبز را اگر بكند ميميرد و اتفاقاً يك مرتبه آنجور هم شده حالا ديگر شهرت كرده و خداي شما ملتفت باشيد كه اين درخت را به جهت شما آفريده و در تصرف شما قرار داده ملتفت باشيد و همين حيوانات را ساختهاند از براي اينكه منها ركوبهم و منها يأكلون حتي را سگ ضرور است كه اگر اين سگها نباشند گوسفندها را گرگها ميخورند و حضرت ابراهيم7 هفتصد سگ داشت و قلاده آنها را از طلا قرار داده بود و هفتصد گله داشت و هر گله يك سگ داشت و زنگ طلا به گردن سگهاش كرده بود و گرگها هم مصرف دارند و يك خاصيتي در وجودش است و يك دوايي دارد و اگر كسي به كتب طب رجوع كند خيلي از ثمرهاش را ميفهمد و هر عضوي از اعضاي كلب را ثمري از براش نوشتهاند و ثمر وجود حيوانات را نوشتهاند و همه بايد عايد انسان باشد پس انسان اگر تمام گوسفندهاي روي زمين را سر ببرد نبايد سرش را بريد و راهش اين است كه تمام اين گوسفندها را به جهت انسان آفريدهاند حالا ديگر خلق خدا را آدم نبايد سرش را ببرد حتي اين را خلق كردهاند محض اينكه انسان گوشتش را بخورد و كركش را لباس كند و پوستش را مثلاً پوستين كند و موش را كار ديگرش بكند.
پس غافل نباشيد كه خداوند عالم ثمري از براي خلقش قرار داد ولكن اين ثمرات به خود خدا نبايد برسد بلكه ثمر گوسفند به انسان ميرسد پس تمام اينها را خدا از براي انسان آفريد پس علت غائي اشياء عايد خلق شد نه عايد خدا و خدا محتاج به هيچ چيز نيست و اگر خدا اينها را خلقتشان نكرده بود نبودند و اگر نجاري كرسي را نسازد كرسي نيست و اگر آهنگري آهنگري نكند سيخ و ميخ و بيل نيست و مكرر عرض كردم كه اين مطلق و مقيد كه به گوشتان خورده بدانيد كه شكار خوك است اين آهنها خودشان سيخ و ميخ و بيل نخواهند شد ديگر بگويي كه خدا همه چيز را از آب آفريده پس اين آب مطلب در همه اين مقيدات هست و اينها آثار آب مطلق هستند كه اينها هيچ ثمري ندارد و اگر كوزهگري اين گلها را به شكل كوزهها نسازد خود گل كوزه نخواهد شد و اگر خدا خلق را روزي ايشان را ندهد روزي به آنها نخواهد رسيد و خدا ارزاق كونيه و شرعيه از براي انسان قرار داده ارزاق كونيه اين است كه انسان غذا بخورد و ارزاق شرعيه اين است كه انسان حلالي و حرامي بداند ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و تمام شرع تمام حلالها و حرامها همه در سينه انبياء است و به ما ميرسانند و اگر اينها نبودند ما اينها را نميدانستيم پس مددهاي كوني و شرعي بايد به انسان برسد و اگر رزق نرسد و مكرر عرض كردم كه رزق چراغ روغن است كه سرهم بايد اين روغن آب بشود و بخار بشود و گرم بشود و دود بشود كه اين شعله روشن باشد و اگر يك آني روغن نباشد شعله تمام خواهد شد و به همين نسق فكر كنيد كه اگر مدد از جانب خداوند عالم نميآمد مردم فاني ميشدند و آنهايي هم كه حاملين اين ارزاق هستند مخلوق خدا هستند و ما اعتقاد داريم كه ميكائيل كه حامل ارزاق است نوكر اميرالمؤمنين است و ملائكه را اگر كسي بد بداند كافر ميشود و اين ملائكه هر يك حامل يك رزقي هستند و ميكائيل حامل ارزاق تمام مخلوقات است و مابين طلوع فجر و آفتاب ارزاق مردم را قسمت ميكند و لشكر زيادي هم دارد پس ميآيند در آن وقت و هركس بيدار است رزق او را به او ميرسانند و هركس خواب است مأمورند كه به او ندهند پس عرض ميكنم كه اين مددها خزانه دارند و اين خزانه خدا برميگردد ميرود پيش اول مخلوقات و اول مخلوقات محمد و آلمحمدند: و اين ملائكه نوكر ايشان هستند چنانكه ميفرمايند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا پس اين ميكائيل نوكر ايشان است عزرائيل و اسرافيل و جبرئيل نوكر ايشان هستند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و سوم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جلشانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز انتصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب انتصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لميكونوا يستحقونه منه قبل انيكونوا و لايعقل في الحكمة انيسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.
خداوند عالم خلق را براي فايدهاي خلق كرده چرا كه كار بيفايده لغو است و خدا كار لغو معلوم است بايد نكند ملتفت باشيد و آن فايده خلق عايد خدا هم نبايد بشود چرا كه خدا محتاج به خلق خودش نيست كه اينها يك كاري بكنند كه او منتفع بشود پس فايده خلق از براي خودشان خوب است بعينه بدون تفاوت مثل آنكه نگاهكردن فايدهاش اين است كه شما رنگها و شكلها را ببينيد و فايده گوشدادن اين است كه صداها را بشنويد و هكذا و فايده خلق بايد عايد خود خلق بشود و اين فوايد را خدا چنين قرار داده است كه ثمرات اعمال خود خلق باشند و چنانچه آن حاق واقعش را من عرض كردم كه كسي تا كاري نكند نميشود به او چيز داده و اين را مردم خيلي غافلند و بخواهي يك نفري را پيدا كني و آن هم در اهل حق است.
پس ملتفت باشيد كاري را كه كسي نكرده مالك او نخواهد شد و انشاء اللّه دل بدهيد كه عين حكمت است و از روي حقيقت بدانيد امورات را نه محض لفظ كسي تا نگاه نكند چيزي را نديده تا تو نچشي چيزي را به طعم نرسيدهاي حالا يك حلوايي را خدا در دنيا خلق كرده اگر اين را ما نخوريم حلوا نخوردهايم حالا نخوري و بگويي خدا به ما حلوا بدهد اين غرور و امنيه است و شيطان همينطور مردم را گول زده و چيزي كه به تو نرسد ميخواهد باشد ميخواهد نباشد و چيزي كه بايد به مخلوقي برسد كار خودش است و عمل خودش كه پاپيچ او ميشود عملش خوب است خودش منتفع ميشود بد است خودش متضرر ميشود من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره شما ببينيد آن چيزهايي را كه انسان ميرسد به او به عقل خودش ميرسد اينكه در انبار گندم خيلي هست انسان نميداند كي خواهد خورد پس دل خوش مكن كه در انبار گندم هست هرچه به تو برسد فايدهاش به تو رسيده و هرچه موشها خوردند و ديگر مردم دخلي به تو ندارد پس هركس فعل خودش را دارا است و فعل خودش است كه عايد به خودش ميشود پس ميخوري طعم ميفهمي ذائقه را خدا خلق كرده چرا كه ميدانست كه به تو ميخواهد چيز بدهد و اگر يك طوري مثل سنگها و كلوخها تو را خلق كرده بود نه گرمي ميفهميدي نه سردي و نه ميديدي و نه ميشنيدي و خلقت تو لغو بود و مكرر عرض كردم كه عمل مخلوقات علت غائي است و علت غائي آن است كه مقدم است در وجود و مؤخر است در ظهور اين عمارت را ساختيم كه در اين عمارت ساكن باشيم و اگر نميخواستيم منزل كنيم عمارت نميساختيم و اگر به جهت ساكنشدن نباشد اين عمارت ساختنش لغو ميشود پس فايده خلق عمل خلق است و خلق بايد عمل كنند تا فايدهاي در خلقتشان باشد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون اين عبادت فايده خلق است و افعال عباد فايدهاي است كه خدا براي آن فايده اينها را خلق كرده فايده آتش اين است كه روشن كند اگر نميخواستند جايي را روشن كنند يا گرم كنند آتش را خلق نميكردند فايده آفتاب اين است كه عالم را روشن كند و اگر به جهت روشن كردن نبود خلقش نميكردند و باز اگر به جهت روييدن گياهها نبود خلق آفتاب نميكردند. پس فايده خلق عمل خلق است چرا كه خلق بيعمل بيفايده است آبي كه تر نيست آب نيست يا آبي كه تر نكند بيحاصل است خلقتش و ميشود يك كاري بكنند كه نفوذ نكنند مثل كه سيال است ولكن نفوذ نميكند پس آبي كه كسي فايده از اين آب نبرد لغو است و خدا كار لغو نميكند و همينطور انشاء اللّه فكر كنيد كه اگر انسان را خلق كند و هيچ كار نتواند بكند لغو و بيحاصل است و چنين چيزي را خدا خلق نخواهد كرد پس كار خدا چون لغو نيست و او ممكن نيست كه از خدا صادر شود و خداي حكيم كار لغو اگر بكند حكيم نيست و بازيگر است و بازيگر خدا نميشود پس خدا كارش از روي حكمت است و كارهايي كه كرده فايده دارد پس خلق را طوري آفريده كه عمل بتوانند بكنند و منتفع از اعمال خودشان بتوانند بشوند. پس طوري خلقشان كرده كه بتوانند غذا بخورند و ميل كنند به غذا و اين ميل را خدا آفريده ولكن ميل را ما ميكنيم و خوردن را هم خدا خلق كرده ولكن ما ميخوريم و سيري هم خدا خلق كرده ولكن ما سير ميشويم پس هركس هر كاري را كه ميكند مالك آن است و كسي كه كاري را نكرده مالك آن نميشود و گاهي مثلش را عرض كردم كه كسي را اگر در صندوقي حبس كنند و آن صندوق را ببرند در باغي كساني كه عقلشان به چشمشان است ميگويند كه فلانكس را در باغ بردند ولكن از خودش كه ميپرسند ميگويد من در صندوق بودم و هواي باغ را نفهميدم و درختها و اشجار و گلهاي باغ را نديدم و بويي استشمام نكردم و اگر بگويي بلبلهاش چطور ميخواندند ميگويد من از صداي بلبل خبري ندارم بگويي هواي باغ چطور بود ميگويد من خبري از هواي باغ ندارم پس انسان ميفهمد كه او نرفته.
و مثل ديگر عرض كنم كسي كه خودش بچشد غذايي را و اگر تو را فرو ببرند در ديگ حلوا و تو اگر نچشي نميداني كه اين ديگ حلوا بود يا ديگر ترياك بود پس تو حلوا نخوردي و اين شكمت را پاره كنند و حلوا در شكم تو گذارند تو ندانستهاي كه اين ترياك بود يا حلوا بود و نميداني چه طعم داشته و همچنين غذاهايي كه انسان ميخورد از گلو كه پايين رفت ديگر طعمش را نميفهمد. پس خداوند عالم طوري خلق كرده خلق را كه از اعمال خودشان منتفع بشوند چنانكه جوري خلق كرده كه اگر خودشان بخواهند خودشان برسد متضرر شوند پس ضرر را خودمان به خودمان ميرسانيم و ضرر را هم خودمان به خودمان ميرسانيم ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسألتم فلها خدا خلق كرده حلوا را و ترياك را ولكن گفته يك خورده ترياك را به جهت حاصلش بخور ولكن اگر خيلي خوردي تو را ميكشد ولكن آن حلوا نميكشد اگر زيادش هم بخوري و باز اندازهاي دارد و حتي سمالفار كشنده است ولكن ميزان معيني از آن كشنده است و هرگاه به قدر يك خشخاش از سمالفار را داخل دواي ديگر كني و بخوري نفع هم دارد و اگر زيادتر خورد مهلك است و جميع اجزاي اين ملك را طوري خدا آفريده كه تمامش منفعت است اگر آن طوري كه گفتهاند راه بروي ترياكش نافع است سمالفارش هم نافع است و اگر به اندازه راه نروي همهاش ضار است همين عسلي كه شفا است اگر خيلي بخواهي بخوري تو را ناخوش ميكند حالا عسل خيلي شيرين است خربزه هم خيلي شيرين است بخواهي با هم بخوري تو را ناخوش ميكند پس خيلي كسي كه خدا يك چيزي خلق كرده باشد كه همهاش نفع باشد را خدا خلق نكرده و حال كسي خلق كرده باشد كه همهاش ضرر باشد آن هم خلق نكرده پس آن اندازهاي كه از براي هر چيزي خلق كرده به آن اندازه كه به كار بردي خواهي شد و اگر ميخواهي خودسري بكني و بخواهي يك لول ترياك را يك مرتبه بخوري هلاك ميشوي چنانچه به تو نمودند كه يكپاره احمقها يك لول ترياك خوردند و به درك واصل شدند پس كلوا و اشربوا و لاتسرفوا و انسان اگر به اندازه بخورد و بياشامد هيچ ضرري به او نخواهد رسانيد پس آب را به قدري مخور كه مريض بشوي و فالج شوي و غذا را به قدري مخور كه مريض شوي پس خداوند عالم خلق كرده خلق را و خدا كرده است كه منتفع بشوند از اعمال خودشان و متضرر بشوند از اعمال خودشان و اگر جاهل بودند و نميدانستند كه چه جور كاري بايد كرد كه منتفع بشويم و از چه جور كار بايد اجتناب كرد كه مبادا بشويم نه منفعت ميفهميديم و نه ضرر. پس غافل نباشيد كه اگر كسي كه او ميگويد من ميدانم و ميدانم كه نميدانيد نفعها و ضررهاي خود را و خودتان هم ميدانيد كه نميدانيد حتي نگاهكردنها هم ضرر دارد و همه صداها را انسان تقصير در آنها ضرر دارد خدا چنين قرار داده است كه منافع در ملك باشد مضرتها هم در ملك باشد و اگر تو درست راه روي تمام ملك از براي تو نافع است و هر يك را كه نخواهي درست به كار نبري متضرر ميشوي همين خاك را به اندازهاي به كار ببري از براي تو نافع است آب به اندازه معيني نفع دارد و ما چون اينطور هستيم عالمي از جانب خداوند عالم آمده كه هي تعليم كند و اين شخص اسمش پيغمبر است كه خدا به او وحي ميكند و كذلك اوحينا روحاً من امرنا و روح نبوت مثل روح ديدن است وقتي كه روح ديدن را در بدن ميآورند اين چشم ميبيند و روح نبوت را هم كه در بدني بگذارند عالم ميشود و ميتواند ببيند تابعين او متضرر بشوند اين است كه ميفرمايند رسول خدا كه نماند چيزي كه شما را از جهنم دور كند مگر آنكه به شما گفتم كه از آن اجتناب كنيد بسا كسي كه جميع منافع و مضار را ميداند و اندازه اينها را ميداند پس شاهد بر خلق آسمان و زمين ليكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول شهيداً عليكم پس شما شهدا هستند و هيچ اهمال در كار خودشان نميكرد كسي كه جاهل باشد او را امام بر خلق نميكند اين است كه ميفرمايند انا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء ببينيد كه شيطاني خدا خلق كرده و يك عمر هست و شخص واحد است و در آن واحد هم در مغرب است هم در مشرق و همه جا حاضر است و همه جا وسوسه ميكند و تعجب اين است كه اين شيطان همه خيرات را ميداند چرا كه نهي ميكند و همه شرور را ميداند چرا كه امر ميكند به شرور و ميتواند كه مردم را از خيرات باز دارد و به شرور امر كند پس هم توانا است كه مضار را به مردم برساند و هر وسوسهاي بخواهد ميتواند بكند اين است كه ميفرمايند آيا ميشود كه چنين شيطاني را خدا خلق بكند و در مقابل اين شيطان حجتي خدا خلق نكند كه اقلاً علمش به قدر اين شيطان و قدرتش به قدر او باشد و واللّه علمش هزار مرتبه بيشتر است و قدرتش بياندازه است و مرفس اين شيطان در دست ايشان نيست و هركس را اغوا ميكند ايشان جلويش را سست ميكنند و هركس تابع حجت باشد شيطان نميتواند آنها را غوا كند اين است كه ميگويند لاغوينهم اجمعين الاّ عبادك المخلصين و اين شيطان يك جني است و هرجا كه امام هستند از آنجا فراري است و حجت خدا مسلط است بر شيطان و شيطان خاضع و خاشع است از براي ايشان و هر قدر انسان محبتش به حجج الهيه بيشتر است شيطان بيشتر از او فرار ميكند و ياد ايشان شيطان را فراموش ميكند و به قدري كه انسان ميداند كه متوجه رسول خدا و هر يك از ائمه باشد شيطان ديگر به او نميتواند كاري بكند چرا كه ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه و از اين جهت است كه ميگويند توجه به خدا كنيد و توجه به خدا توجه به ائمه هدي است: چرا كه خدا رنگي و شكلي نيست كه او را ببينيم و صدايي نيست كه آن را بشنويم ولكن حجتهاي خدا همه رنگ و شكل داشتند و شما محض اينكه به ايشان توجه كرديد شيطان از شما فرار ميكند پس حجت خداوند عالم عالِم است به جميع منافع و مضار و ميتواند منافع را برساند و مضار را كاري بكند كه به دوستانش نرسد اين است كه ميفرمايد انا غير مهلمين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و چهارم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جلشانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز انتصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب انتصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لميكونوا يستحقونه منه قبل انيكونوا و لايعقل في الحكمة انيسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.
خداوند عالم خلق را براي فايدهاي آفريده چرا كه كار بيفايده كاري كه فايده ندارد لغو است و كار لغو از خداي حكيم سرنميزند اصلاً پس از اين جهت است كه تمام خلق را خدا از براي فايدهاي ساخته است و فايده وقتي فايده است كه اثر او به غير تعلق بگيرد پس فايده آب اين است كه رفع عطش كند و گياهها به واسطه آن برويد و ارگ آب چنين فايدهاي را نداشت و لو خيال كنيد كه تر هم بود ولكن خيال كنيد كه فايدهاي نداشت اين لغو و بيجا بود و كار لغو از خدا سرنميزند پس آب فايدهاش اين است كه رفع عطش ميكند گياهها از آن ميرويد و عمارتها ساخته ميشود و اين تأثيرات تمامش از آب است بدئش از او و عودش به سوي او است و آب خالق اشياء نيست و اينها را كه نميرد او گير نميكند آب خودش فكر كند كه مردم ميوه ميخواهند و گياه ميخواهند اينها را خودش تعقل نميتواند بكند ولكن آن خدايي كه خالق اشياء است اين آب را يك طوري خلق ميكند كه گياهها به واسطه آن برويد و اين فرق را مردم نميدانند و ميبينيد كه يكپاره جاها داد و بيدادشان بلند ميشود و سببش اين است كه فرق ميان خالق و فاعل نكردند شما ببينيد روشني از چراغ يا آفتاب است و آفتاب علت فاعلي اين نورهاي خودش هست و اين علت فاعلي كه آفتاب شد پس خدا چكاره است اين را ديگر مردم ميگويند پس ميگويند اگر آفتاب علت فاعلي است پس خدا تفويض كرده و سخنها وقتي كه به گوش ميخورد كسي كه غافل است خيال ميكند معني هم دارد ولكن انسان وقتي كه تعمق كرد ميفهمد كه حرفهاشان بيمعني است.
پس ملتفت باشيد كه اين چراغ فاعل روشنايي هست ولكن خالق روشنايي نيست حالا مردم فكر ميكنند ميگويند كه خالق اسم فاعل است فاعل هم هكذا و خيال ميكنند كه فرقي ندارد حالا ببينيد اين عمارت علت فاعلي دارد و آن بنا است كه اين عمارت را ساخته پس اين بنا كار دست بنا شد و ميگويند پس خدا چكاره است نصف اين عمارت را بنا ساخته و نصفش را خدا يا بنا كمك خدا كرده و خدا كمك او يا دوتايي با هم ساختهاند و اين بنا آيا شريك خدا است يا كمك خدا كرده يا نصفش را خدا ساخته و نصفش را بنا يا هر دو با هم ساختهاند پس در اينكه اين عمارت جزء جزئش كار بنا است حرفي نيست و خدا منزه از اين است كه بردارد اين خشتها را روي هم بگذارد پس علت فاعليش بنا است و همه كارش را بنا كرده و خداوند عالم مباشر اينجور كارها نميشود اين است كه ميفرمايد ليس كمثله شيء اين طوري كه بنا كار ميكند خدا منزه است كه اينجور كار بكند و اين بنا نه شريك خدا است نه وكيل خدا است و نه كمك خدا كرده و خدا بنا را خلق كرده و شعور و قدرت به او داده و بنايي كرده و كار او است و اجرتش را هم او ميگيرد ولكن حافظش كي است خدا كشتي آنجا كه خواهد برد مثلاً بنا خواست و اين عمارت را به جهت پسرش ساخته ولكن خدا ميخواهد به كسي ديگر برسد و ميرسد پس فرق ميگذارند ميان كار خدا و خلق و ملتفت باشيد كه تمام كارها به تقدير خدا است و هرچه را كه تقدير كرده خلق نميتوانند خلاف آن را بكنند ولكن با وجود اين خدا مشغول كار خودش است و خلق هم كار خودشان را ميكنند ما گرسنه ميشويم ولكن خدا ما را گرسنه ميكند و خدا غذا نميخورد ما هم اگر خدا نخواهد غذا نميخوريم پس به تقدير خدا ما غذا ميخورميو سيري را هم خدا خلق ميكند و به تقدير خدا ما سير ميشويم ولكن ما سير ميشويم و خدا خودش سير نميشود و خدا ما را گرسنه نميكند و هيچ جبري هم نيست و خدا واجب است كه خلق را طوري خلق كند كه اراده كرده و خدا است قهار و هر چيزي را هر طور كه خواسته آفريده و خدايي كه ملكش مسخر او نباشند خدا نيست و فعله است پس خدا است كه تقدير ميكند تقدير خدا بدئش از خدا و عودش به سوي خدا است و مشيت خدا بدئش از خداست و عودش به سوي خداست از پيش خدا تقدير ميآيد و تعلق ميگيرد به چيزي و هرجا هر طوري كه تعلق گرفته مثلاً تعلق گرفته كه شما گرسنه بشويد و اين گرسنگي بدئش از شما و عودش به سوي شما است و خدا خودش محتاج به چيزي نيست و خدا نميخورد و اگر محتاج بود خدا نبود ولكن پادشاه همان طوري كه ما محتاجيم به غذا او هم محتاج است به غذا و خدا اينجور نيست كه سلطاني باشد و محض اينكه بيادبي ميشود به او نميگوييم كه محتاج است به غذا پس او محتاج نيست و احتياج بدئش از خدا نيست و عودش به سوي خدا نيست بلكه احتياج بدئش از خلق است و عودش به خلق است و خدا معقول نيست كه محتاج باشد و من سررشته را به دست شما ميدهم پس بعضي از كارها هست مثل كار زيد و غافل نباشيد كار فلان شخص كار كسي ديگر نيست بلكه كار خداست زيد ميايستد و زيد ايستاده و در اين ايستادن عمرو شريك زيد نيست و اگر او هم ميايستد خودش ايستاده پس فعل صادر از خلق از خلق صادر است و اين فعل را بگويي از خدا صادر است كفر ميشود و واللّه تميز ندادهاند و در كتابهاشان پر است ميگويند اگر كسي بگويد آتش ميسوزاند جايي را كافر ميشود به جهت آنكه اين سوزاندين كاري است واللّه خالق كل شيء و خداست فاعل كل شيء پس خدا است كه ميسوزاند و اگر كسي گفت كه آتش سوزانيد كافر ميشود ديگر اگر بگوييم همه سوزانيدن كار آتش است كافر ميشويم يا بگوييم نصف سوزانيدن مال آتش است و نصفش از خدا باز مشرك ميشويم پس بايد گفت كه سوزانيدن كار خدا است ولكن عادة اللّه اينطور جاري شده كه آتش كه به جايي افتاد بسوزاند ديگر نميدانيم اين عادت را از كجا آورده و كاش ميشد كه ريششان را بگيري و خدا ريششان را خواهد گرفت.
پس ملتفت باشيد كه آتش است كه ميسوزاند و طباخ آتش را روشن كرده و آتش جوشانيده ديگ ما را و اگر هم بگوييم كه طباخ جوشانيده باز به اين نظر است كه او هيزم زير ديگ كرده و به اين واسطه ديگ جوشيده ديگر خدا گرم نيست و مثل آتش داغ نيست سبحان ربك رب العزة عما يصفون خدا ليس كمثله شيء مثل آتش نيست مثل آب نيست مثل روح و عقل نيست پس خداوند عالم مثل هيچ چيز نيست پس آتش ميسوزاند و آب تر ميكند و هوا تفريح ميآورد واقعاً حقيقتاً و اين خلق همهشان صاحبكارند ولكن هر چيزي آن كار خودش را ميكند پس هر شخصي را اگر فكر كنيد و آن كلمات كلمات كليهاي است مثل كل فاعل مرفوع است كه وقتي كه ياد گرفتي هرجا فعل و فاعلي را ديدي ميشناسي پس زيد وقتي كه نگاه ميكند زيد نگاه كرده نه كسي ديگر و كار زيد همهاش بايد از زيد صادر بشود و كار عمرو را خدا به زيد نگفته بكن و چنين قرار داد كه ممتنع باشد كه زيد بتواند كار عمرو را بكند و بالعكس پس جبر نيست و همهاش توي همين حرفها است پس زيد خودش كاري ميكند و اين كار خودش بدئش از او و عودش به سوي او است و كسي ديگر به زور نميتواند وادارد كسي را كه كار غيري را بكند پس عمرو هم خودش ميخواهد كاري را بكند بسم اللّه مشغول بشود پس عمرو عوض زيد نميتواند كار بكند نه به زور نه به التماس پس نه جبر است نه تفويض زيد نميتواند عوض عمرو غذا بخورد وقتي كه او غذا خورد خودش سير ميشود و عمرو گرسنه ميماند پس خدا چنين قرار داده است كه هر كسي مشغول كار خودش باشد چرا كه كسي ديگر نميتواند مشغول كار او بشود پس آن چيزي كه نه جبر و نه تفويض است و امر بين الامرين است اين است كه زيد كار خودش را ميكند عمرو كار خودش را ميكند پس امري است و امر ممكن است كه خدا خلق كرده و خدا گفته است كه زيد ميتواند كار خودش را بكند و عمرو كار خودش را و يك احمقي برداشته بود جبر و تفويض نوشته بود و اسم كتابش را سنابرق گذاشته بود و گفته بود كه اين لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين همهاش جبر نيست و همهاش تفويض نيست و اين جبر و تفويض از هر يك كه قدري داخل هم شدند اين امر بين الامرين پيدا ميشود و مثل ميزند كه تو ميبيني كه سركه ترش است و هيچ شيرين نيست و شيره شيرين است و هيچ ترش نيست و ميبيني كه سكنجبين نه ترش صرف است و نه شيرين صرف است و امر بين الامرين است هم ترش است هم شيرين و كارها ميگويد هم همينطور است و ملتفت باشيد و عبرت بگيريد و آخوند هم اسمش بود و تابعين هم دارد و مريدهاش هنوز هم زنده هستند.
پس غافل نباشيد كه عرض ميكنم كه كار زيد را فكر كن و به آساني ميشود فهميد زيد نگاه ميكند حالا ميبيند و زيد ديده و عمرو هم ميخواهد ببيند چشمش را باز كند و ببيند و وكالت نميشود كرد و آنجايي كه جاي وكالت است جاي ديگري است مثل اينكه نوكر من وكيل من است و ميرود عوض من معامله ميكند ولكن باز معاملهكن آن نوكر است حالا اين را ميخواهي تفويض هم اسمش بگذاري ميشود ولكن آن جبر و تفويضي كه در ملك خدا نيست اين است كه كار زيد را عمرو نميتواند بكند پس لاجبر و لاتفويض مثل اينكه زيد ممتنع است كه عمرو باشد و بالعكس پس سفيد بايد سفيد باشد و سياه سياه پس زيد خودش ميايستد ايستاده پيدا ميشود و اين ايستاده بدئش از زيد است و عودش به سوي زيد است و اين نشسته اسم زيد است و كار زيد است و اين نشستن بدئش از زيد است و عودش به سوي زيد است پس زيد كار عمرو را نه به زور ميتواند بكند نه به اختيار مثل اينكه نميتواند بپرد بلكه اين پريدن نزديكتر است به مطلب كه شايد بشود تدبيري كرد كه كسي بالي از براي خود ترتيب بدهد و بتواند بالا برود ولكن كار ديگري را نميشود كرد زيد با گوش خودش ميشنود با گوش عمرو نميتواند بشنود و باز مكرر عرض كردم كه در جايي هم كه عوضي قرار دادهاند و راهش را اگر شما بتوانيد به دست بياوريد ميفهميد كه دخلي به اين حرف ندارد مثلاً كسي نمازي از او فوت شد و ولي او ميدارد كه نمازي عوض او بخوانند يا حجي به عوض او روند و اينجور كمكها در دنيا هست اگرچه باز حاقش اين است كه اگر دهشاهي اين كار ثواب دارد نه شاهش مال نايب است و يك شاهش مال منوبعنه و من باز عرض ميكنم كه اگر ده شاهي ثواب دارد همه آن ثواب مال خود نايب است و ثوابي كه به آن منوبعنه ميدهند ثمن آن وجهي است كه خودش داده پس مطلب اين است كه اصلش زيد ممتنع است كه كار عمرو را بكند نه به جبر و نه به التماس مثل آنكه بخواهي به چشم ببيني هر چراغي را كه روشن ميكني نور آن چراغ بدئش از آن چراغ و عودش به سوي آن چراغ است و اگر مقابل اين چراغها شاخصي باشد به عدد اين چراغها سايه دارد و اين چراغهاي متعدد را كه ميگذاري اطاق روشنتر ميشود چرا كه نوري بالاي نوري آمده ولكن باز نورهاي اينها از هم جدا هستند و نور هر يك مال خودشان است پس چيزي كه ممكن است اين است كه هر فاعلي كار خودش را بتواند بكند پس خودت راه برو كه راه رفته باشي پس اين است كه ميفرمايد ليس للانسان الاّ ما سعي اگر خوب است ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و پنجم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جلشانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز انتصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب انتصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لميكونوا يستحقونه منه قبل انيكونوا و لايعقل في الحكمة انيسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.
خوب انشاء اللّه ملتفت باشيد كه خداوند هرچه را به هر كه ميدهد به هرچه ميدهد از خود او بايد بروز كند اين را خلق خيلي غافلند از آن و شيطان بر گردن مردم سوار شده و همينجور دلشان را خوش ميكند كه فلان مزرعه مال من است تو كه اين مزرعه را نساختي چطور مال تو ميشود و آسان است و انسان تا خودش ذائقه نداشته باشد هيچ طعمي را به او نچشانيدهاند اگر خودش چشيد آن وقت به او چشانيدهاند پس دست را اگر در جايي فرو ببري طعم را نميفهمد ولكن ذائقه انسان طعم ميفهمد پس حلوا به ذائقه ميدهند پس تا نچشد خدا هم نچشانده پس تو بايد بچشي آن وقت خدا هم اين طعم را به تو چشانيده باشد و به همينطور تا تو نگاه نكني به جايي خدا چيزي را نمينماياند و چون تو نگاه كردي خدا هم به تو مينمايد پس فعل واجب است كه از فاعل خودش صادر بشود چشم بايد ببيند گوش نميتواند ببيند ذائقه بايد طعم بفهمد نه شامه پس همه اينها بايد كار خودشان را بكنند تا خدا چيز به ايشان بدهد و مكرر اين مطلب را عرض ميكنم و عرض ميكنم چيزي كه از انسان صادر نشده واقعش اين است كه مال انسان نيست و انسان حالتش اين است كه هر كاري كه ميخواهد بكند ميداند اولاً كه آن كار را كه ميخواهد بكند و هر كاري را كه دانا است كه ميكند اول اراده ميكند آن وقت از روي اراده خودش حركت ميكند و هرچه اينطور است كار انسان است حالا اين چشم را ميبيني كه تا باز است ميبيند و اراده نميخواهد پس اين كار انسان نيست ولكن انسان از اين چشم ميتواند ببيند وقتي كه اراده ميكند و آنكه بياراده ميبيند اصلاً انسان نديده و خوب فكر كنيد پس خلقت انسان اينجور شده است كه هر كاري را كه ميخواهد بكند اولاً آن كار را ميداند و بعد از دانستن بايد بتواند بعد اراده ميكند كه آن كار را ميكنم و بعد آن كار را ميكند پس اين است كه ارادهها و قصدها پيش از عمل است حالا چيزي كه خواه تو اراده بكني يا نكني در ملك خدا هست اين از تو صادر نشده توي ملك خدا آفتاب روشن است تو بخواهي يا نخواهي پس دخلي به تو ندارد ولكن وقتي كه تو نگاه كردي به آفتاب اين نگاهكردن تو مال تو است و اين مسألهاي است كه هم جبر و تفويض از آن حاصل ميشود و هم معلوم ميشود و خدا محتاج به عمل كسي نيست با وجود اين اصرار هم دارد در عمل كردن و جميع ملك اگر معصوم باشند هيچ بر علم خدا نميافزايد و جمله كاينات هم اگر كافر كردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد با وجود اين چنين خداي مستغني اصرار دارد به عمل كردن به نصيحت و موعظه شد فبها و الاّ شمشير و تازيانه هم در كار ميآورند و اينها براي اين است كه خدا انسان را براي عمل ساخته و يك طوري ساخته انسان را كه ميتواند از راهي برود و هم ميتواند نرود حالا يك وقتي ميگويند برو و يك وقتي ميگويند مرو و هر جايي را كه انسان مالك آن نيست تكليفش هم نكردند پس اگر بخواهي يك عضوي از اعضاي خودت را بسازي نميتواني و به تو تكليف هم نكردند و خدا اين چشم را ساخته و جوري قرار داده كه من بتوانم از اين چشم ببينم و جوري نساخته كه من اراده هم نكنم اين چشم ميبيند و مثلش خيلي روشن هم هست كه مكرر عرض كردم كه انسان پيش ساعت نشسته ساعت زنگ هم ميزند و گوشش هم كر نيست ولكن چون در خيال ديگري فرو رفته صداي ساعت را نميشنود و راهش اين است كه انسان تا چيزي را ملتفت نشود نميفهمد پس هميشه بدانيد كه كار انساني اينجور است كه هرچه كار انسان است آن چيزي است كه اول دانسته و بعد اراده آن را كرده و بعد از روي اراده آن كار را كرده حالا ارادهاش را اگر از براي خدا كرده اجر دارد و الاّ از براي شيطان است. پس هر فاعلي فعل خودش را حتم است كه از خودش جاري باشد و نميشود از غيري اين كار جاري بشود اگرچه مثل اين كار يك كسي ديگر هم بتواند بكند و آن هم كار خودش را كرده نه اين است كه كار اين را به او داده باشند و بالعكس و خوب فكر كنيد كه يحف است كه اينجور مسألهها به گوشتان بخورد و ولش كنيد ببينيد نور چراغ از چراغ بيرون ميآيد و بدء اين نور از چراغ است و عودش به همان چراغ و نور هر چراغي مال خودش است و نور اين چراغ را به آن چراغ نميشود داد هركس كار خوب ميكند مال خودش است كار بد هم ميكند مال خودش است. پس غافل نباشيد و اين كارها خواه خوبش باشد خواه بدش اين كارها علت غائي خلقند و مكرر علت غائي را فارسي كردم كه اطاق را ميسازي براي نشستن كه اگر نميخواستيم در اين اطاق بنشينيم اين اطاق را نميساختيم و همينطور خدا خلق كرد اين انسانها را به جهت عملشان و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون پس كارهاي خلق علل غائيه هستند چه كار خوبش چه كار بدش چرا كه كارهاي خوبش فايده به خدا ندارد كارهاي بدش هم ضرر از براي خدا ندارد پس خدا باكش نيست كه عمل بد هم در ملكش باشد ميفرمايند كه دو هزار سال پيش از مخلوقات خدا خيرات را خلق كرد و دو هزار سال پيش از مخلوقات خدا شرور را خلق كرد آن وقت خير را به دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و شرور را بر دست هركس كه خواست جاري كرد و گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشر و مردم از اين تعبيرات گم ميشوند و فعل من كه بايد از من صادر بشود چطور ميشود كه فعل من دو هزار سال قبل از من موجود باشد و شما فكر كنيد كه حالا كه من حركت كردم خدا هم اين حركت را الان خلق كرده و خدا پيش از اينها ميخواست كه من حالا دستم را حركت بدهم و آن خواستش را تغيير ميآورند كه دو هزار سال قبل خلق كرد و در هيچ جاي ملك خدا اين حركت بخصوص كه حالا ميكنيم موجود نبود پس فعل اين دست بايد از اين دست صادر بشود و فعل اين چشم بايد از اين چشم صادر بشود پس همه كس خودش بايد كار بكند و مكلف باشد پس خداوند عالم فعل خلق را به قول مطلق كلي علت غائي آن خلق قرار داده و فعل من از من صادر است نماز اگر من ميكنم نماز من است و اگر من روزه ميگيرم روزه مال من است و فعل من است و به غير من نميشود داد و فعل هر كسي لازم است كه از او به عمل بيايد غير نميتواند به زور وادارد كه كار او را بكند و نه به التماس پس نه جبر است و نه تفويض پس هرچه را ديديد كه در ملك واقع نشده بگوييد نيست زور در هست چنانكه سلاطين زور دارند ولكن جبر و تفويض نيست جبر معنيش اين است كه فعل كسي ديگر را وادارند كه كسي ديگر وادارم من كه كسي ديگر عوض من ببيند و او كه ميبيند من نفهمم كه او ديده و اين محال است پس جبر محال است و همچنين تفويض هم محال است ميگويد من همه رنگها را ديدهام حالا به تو تفويض كردم تو عوض من ببين چنين چيزي نميشود پس لاجبر و لاتفويض پس من كار خودم را ميكنم و آن هم كار خودش را ميكند و ميرود پيش خدا، خدا كار خودش را ميكند خلق هم بايد كار خودشان را بكنند و لايق خدا نيست كه جايي را بسوزاند و يك احمقي گفته كه اگر بگويي آتش ميسوزاند كافر ميشوي چرا كه لافاعل في الملك الاّ اللّه و شما ملتفت باشيد كه چه در دنيا چه در آخرت آتش ميسوزاند در آخرت هم خدا داغ نيست كه كسي را بسوزاند و شرك اين است كه كسي آن طوري كه خدا قرار داده غير آن خيال كند و ادني الشرك انيقال للنواة حصاة ادني شرك اين است كه به هسته خرما بگويي سنگريزه است و بالعكس خدا هسته خرما را يك جوري قرار داده است كه وقتي كه زير گل نم ميگذاري ريشه ميكند و سنگ اينطور نيست كه ريشه نخواهد كرد.
باري پس عرض ميكنم افعال عباد كائناً ماكان خيرش و شرش خيرش خير است براي خلق شرش شر است براي خلق خيرش نفع براي خدا ندارد و شر ش هم شر براي خدا نيست و براي خدا ضرر ندارد براي خلق ضرر دارد و كسي به خدا نميتواند ضرر برساند پس باك نداشته خدا از اينكه كفار را خلق كند و كفار كي كافر شدند وقتي كه اتمام حجت شد و حق را مثل روز روشن آوردند پيشش و حاليشان كردند كه اين حق است و آنها دانسته و فهميده گفتند ما قبول نداريم آن وقت كافر شدند و الاّ خيال كني شخصي در سرانديب هند باشد و اصلاً اسم دين و مذهبي به گوشش نخورده باشد اين نه مؤمن اسمش است نه كافر مثل آنكه ما اولي كه از مادر متولد ميشويم اسممان مؤمن نيست كافر هم نيست و مدتها بر اين بچه اين حكم جاري است كه نه مؤمن است نه كافر تا وقتي كه شعوري بهم برساند و كمكم حرفهاي خوب را به او بزنيم و كمكم مكلف بشود حالا ديگر دخترها چرا زودتر مكلف ميشوند و مردها چرا ديرتر جهتش اين است كه زن زودتر باشعور ميشود از مرد چرا كه دختر نه ساله شعور شوهرداري را دارد و پسر نه ساله اين شعور را ندارد. پس غافل نباشيد كه اصل عمل خواه خوب باشد خواه بد نه نافع است براي خدا نه ضار ولكن خدا نفع شما را راضي است و به ضرر شما راضي نيست و خدا ملكش را نميخواهد خراب بشود و در اينكه نميخواهد خراب بشود جهتش اين است كه انبياء فرستاده و وقتي كه درست فكر كنيد وجود يك مگسي اگر خدا اين را نميخواست خلقش نميكرد و خدايي كه چنين مسلط است در ملكش اعتنا هم دارد به ملكش و نميخواهد ملكش خراب باشد ولكن حالا كه تو خواستي به خودت ضرري برساني او را باكش نيست و اگر طوري كه آثار افعال بد در همين دنيا به مردم ميرسد هيچ يك جرأت نميكرد كه كار بد بكند و بعد از واقعه كربلا ديگر صدمهاي باقي نماند كه وارد آوردند و تمام اعمال بد را مرتكب شدند با وجود اين اين عالم باقي است و واللّه سنيها هم اگر بپرسي سيدالشهداء7 چطور است ميگويند بسيار مرد بزرگي و متقرب درگاه خدا هم هست و ميگويند بايد بر او گريه هم كرد و كسي كه منكر گريه بر او بشود كافر ميشود و اين سيدالشهداء و پدر بزرگوارش و پيغمبر خدا و ائمه طاهرين: اينها بودند و هيچ خلقي نبود و وقتي كه خدا پيغمبر را آفريد در دوازده حجاب ايشان را قرار دادند بعد پيغمبر ملتفت شد كه اين همه چيز خدا به او داده بعد به سجده شكر افتاد كه اين همه نعمت خدا به او داده و برخواست و گفت خدايا من نميتوانم از عهده شكر نعمتهاي تو برآيم و پيغمبر از شدت خجالت صد و بيست و چهار هزار قطره عرق از بدن مباركش چكيد و از هر قطرهاي خدا پيغمبري را آفريد پس وجود ائمه شما: پيش از همه پيغمبران است و عرق بدن فضول بدن است و انبياء از فاضل وجود ائمه شما خلق شدهاند و هنوز انساني خلق نشده بود و بعد از آنكه پيغمبران را خلق كردند بعد از آن انسانها را خلق كردند و شيعيان را خلق كردند و انبياء آنها وحشتي هم از بلاها نداشتند و وقتي كه خبر حمل حضرت فاطمه را جبرئيل آورد و كسي خبر نداشت فاطمه ميدانست و اميرالمؤمنين جبرئيل آمد كه فاطمه حامله است و پسري هم هست و اسم را حسين بگذار و آمدند به جهت تهنيت و پيغمبر ديدند كه جبرئيل در بين تهنيت گفتن اشكش هم جاري است كه هم تهنيت بود و هم تعزيت پيغمبر 9 فرمودند كه چرا گريه ميكني؟ جبرئيل عرض كرد كه اين فرزند تو را شهيد ميكنند پيغمبر 9 فرمود كه من احتياج به چنين طفلي ندارم كه او را بكشند پس جبرئيل عرض كرد كه اگر تو ميخواهي شفيع امت باشي بايد راضي به وجود اين حسين باشي و اگر نميخواهي كه كشته شود از خدا بخواه كه اين فرزندت را از بلاها حفظ كند و وقتي كه حضرت پيغمبر به اميرالمؤمنين7 اين حكايت را فرمود حضرت امير هم عرض كرد من احتياج به چنين بچهاي ندارم و بعد سرش را كه فرمودند حضرت امير7 راضي شد و بعد از آنكه به حضرت فاطمه پيغمبر 9 فرمود كه اين طفل كه در شكم تو است چنين مصيباتي بر او وارد خواهد آمد فاطمه شروع كرد به گريهكردن و زاري نمودن آن وقت پيغمبر فرمود آيا ميخواهي كه پدرت شفيع امت باشد؟ و شوهرت ساقي حوض كوثر باشد؟ تا آخر حديث آن وقت فاطمه عرض كرد راضي شدم. پس ملتفت باشيد كه ايشان اگر ميخواستند كه بلاها از ايشان دفع بشود ميتوانستند پس ملتفت باشيد كه اين اعمال صادر از خلق است و هر كسي بايد عمل خودش را بكند و كسي نميتواند عوض كسي ببيند و اگر اينطور باشد حرج و مرج ميشود معصيت هر كسي مال خودش است طاعت هر كسي هم مال خودش است لاتزر وازرة وزر اخري.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس بيست و ششم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و وجه اخر ان الحكيم جلشانه خلق الخلق لغاية و الغاية لايجوز انتصل الي اللّه سبحانه لغناه عن خلقه فيجب انتصل اليهم فهي الجود و الكرم لانهم لميكونوا يستحقونه منه قبل انيكونوا و لايعقل في الحكمة انيسوي الحكيم جميع خلقه الصالح و الطالح و العالم و الجاهل و المعتدل و المنحرف و غير ذلك في تلك الفايدة مع تفاوت قوابلهم تا آخر.
خداوند عالم خلق را جميع خلق را از براي فايدهاي خلق كرده و فايده خلق به خود خلق بايد عايد شود چرا كه خدا كاري بكند كه براي خود خدا فايده داشته باشد معقول نيست پس خداوند نه متضرر ميشود از چيزي نه منتفع ولكن خلق را يك طوري خلق كرده كه بعضي از بعضي منتفع بشوند انسان از حيوان منتفع ميشد ميبيني شيرش را ميخورد گوشتش را ميخورد سوارش ميشود پس خدا خلقي كه هيچ فايده در وجودشان نباشد خلق نكرده و آن فايده خلق فعلي است كه از خلق صادر ميشود پس خلق فايدهها دارند يعني اثرها دارند و اثر بعضي به بعضي نفع ميرساند و اثر بعضي به بعضي ضرر ميرساند مثلاً آفتاب روشن ميكند و گياه ميروياند و مردم منتفع ميشوند پس خلق را خدا براي فايدهاي خلق كرده و آن فايده فعل خلق است و عايد خلق ميشود پس كار هر كسي و هر مخلوقي از خودش بايد صادر بشود و همين مطلب به اين آساني كه سرراست است و عرض ميكنم كه فايده خلق عمل خود خلق است و همچنين ضرر خلق فعل خود خلق است كه در خلق جاري ميشود و به خودشان ضرر ميرسانند و فعل معلوم است غير فاعل است و يك عالم علم است اين فايده را كه ياد گرفتيد و آنچه هست سرّش را ميفهميد كه خلق كه هيچ اثر نداشته باشد اين لغو و بيحاصل است پس خلق لامحاله فايده دارند و اين فايده فعل خلق است چنانكه ميبينيد فعل آفتاب به شما نفع ميرساند ولكن اين آفتاب نباشد هيچ گياهي و انساني به عمل نميآيد پس وجود اين آفتاب چقدر ضرور است خدايي كه ميخواهد اين مردم زنده باشند بايد آفتاب باشد و خدا با اين آفتاب روشن ميكند و با همين آفتاب گياهها را ميروياند و انسان اينها را كه ياد گرفت از بعضي چيزها وحشت نميكند و حضرت امير7 ميفرمايد منم مجري انهار منم كه برگها را ميرويانم و مردم گمانشان ميرسد اينها كفر است ببينيد درباره آفتاب حق است و صدق است كه اين آفتاب اين گياهها را ميروياند و اين آفتاب نهرها را جاري ميكند و وقتي كه پايين افتاد اين آفتاب آبها يخ ميكند پس علت فاعلي اين روشنايي علتش آفتاب است و كفر و زندقه هم نيست و خدا هم همينطور خلق كرده خدا خالق چنين آفتابي است و همه جا را روشن ميكند و تمام گياهها را اين ميروياند و تمام ميوهها را ميرساند و تمام طعمها كار اين آفتاب است و حتي اينكه درست فكر كنيد كه آب طعم ندارد ولكن شور ميشود نمك داخلش ميكنند و شيرين ميشود يك چيز شيرين داخل آب ميكنند و تمام طعمها و رنگها را اين آفتاب درست كرده و از روي بصيرت فكر كنيد اين گياهها كه ميرويد بعضي از اين گياهها روناس است ميبيني كه سرخ ميكند بعضي حنا است و ميبيني كه رنگ ميكند دست را. پس غافل نباشيد ببينيد اين آفتاب جميع رنگها را اين آفتاب درست ميكند جميع طعمها و بوها را اين آفتاب درست ميكند و همين آفتاب است كه ميزند به جيفه جيفه گند ميكند كه به درخت گل ميزند گل را خوشبو ميكند پس جميع آنچه بوها است همهاش كار آفتاب است جميع رنگها همهاش كار آفتاب است پس كسي كه صاحب آفتاب است چگونه يكپاره كارها ميتواند بكند و بعضي مردم ميگويند كه حضرت امير7 ميتوانست خلافتش را برگردن مردم بگذارد چطور جرأت ميكرد اين حرفها بزند روي منبر ملتفت باشيد كه مقصود ابابكر و عمر و عثمان اين بود كه سلطنتي داشته باشند و رياست كنند ديگر كاري به علم نداشتند و هرچه از اين قبيل فرمايشات ميكردند هيچ دشمنان ابا نداشته از اينكه نميتواند اين كار را بكند و عقيدهشان عقيدهاي بود كه كاري به حق و باطل نداشتند و به فكر كارهاي ايشان هم نبودند ولكن ميگفتند كه سحر است و اين آفتاب از نور حضرت امام حسن7 خلق شده و چون از نور او خلق شده مقامش پستتر است از مقام امام حسن7 پس او اگر خواسته باشد درختي را بروياند زودتر از آفتاب ميتواند اين آفتاب بايد چند سال به گرد اين زمين بگردد تا هسته خرمايي سبز شود و درخت شود و ائمه: وقتي كه ميخواستند درخت خرما سبز كنند دفعةً سبز ميشد چنانكه وقتي كه خواستند سلمان را بخرند آن زني كه صاحب سلمان بود گفت من به فلان عدد درخت خرما ميخواهم تا او را بفروشم پس رسول خدا هستهها زير خاك كردند و حضرت امير آبش دادند و سبز شد و وقتي كه آن زن ديد گفت يكي از اين دانههاي خرما پيش من بهتر از سلمان است و او را خريدند. ملتفت باشيد اين آفتاب را ميبيني كه گياهها را ميروايند و به حد كمال ميرساند و اگر اين آفتاب نباشد چيزي سبز نميشود و اگر سبز شد جذب و هضم ندارد و اين آفتاب است كه جميع گياهها را تربيت ميكند و جميع رنگها و بوها را اين آفتاب ردست ميكند و كسي كه از نور او اين كارها ميشود خود او بالاتر است و كارهتر است حالا ديگر بگويي اگر اينها اينجور كارها ميكنند پس خدا چكاره است اينها ديگر هذيان است علت فاعلي آن نور معلوم است كه آفتاب است علت فاعلي چراغ معلوم است كه شعله است علت فاعلي خلق معلوم است كه ذات خدا نيست خدا روشن نيست و اگر او روشن بود بايست ديده شود و نور آن چيزي است كه خودش ظاهر باشد و ظاهركننده چيزهاي ديگر هم باشد و ملتفت باشيد كه حتي الواني كه رنگ دارند اين نور روي آنها ميافتد و به آن رنگ مينمايد و نوري كه روي چيزي كه رنگين است افتاد اين نور رنگ ميشود و در چشم تو ميافتد و ميبيني و فرنگيها هم اينقدرها را ملتفت شدهاند و غافل نباشيد كه اين نورها تمامش از آفتاب است و نهرها را آفتاب جاري ميكند گياهها را آفتاب ميرساند و طعم ميدهد. حالا ملتفت باشيد و تمام اينها بسته است به مشيتي و غافل نباشيد يك كسي كه از روي يك كاري ميكند حالا اين آفتاب اين كارها از او ميآيد اما نميدانيم كه از روي شعور كار ميكند يا شعور ندارد مثل چراغ كه روشن ميكند و شعور ندارد پس آفتاب در دست يك كسي است كه او شعور دارد و چراغ در دست انساني است كه او شعور دارد پس روشنكننده چراغ شخص دانايي بايد باشد و از روي حكمت روشن كند. پس غافل نباشيد كه خداوند عالم از همين نور آفتاب دارد اين گياهها را خلق ميكند حالا گرمكننده كيست آفتاب است و خالق خداست و آفتاب مثل آتش گرم است و به اندازه بخصوص به كار ميرود كه درخت انگور سبز ميشود يا زردآلو سبز ميشود و كار خدا خلق را يك گرمي است و يك سردي و ماده خلق يك رطوبت است و يك يبوست و باز فكر كنيد و همينها است كه در باشد خلقت آب است و آب بيخاك سفت و گل نميشود استخوان و گوشت و سر و دست نميشود و اين آب را سفت ميكند و خاك را حل ميكند در آب و آب را عقد ميكند تا تخمه درست ميكند و همه جا خدا همينطوري كه اشاره كردم اول تخمه ميسازد از همين آبهاي متعارفي خودت به زمين ميدهي يك زمين و يك آب و يك آفتاب است و گياههاي مختلف روي اين سبز يم شود تا يك كسي نباشد كه اين اسباب را به دست بگيرد و به مقدار معيني اينها را گرم و سردش كند و دانه سبز ميشود و اگر همان جوري كه تخمه هندوانه را ساخت تخمه خربزه را هم بسازد تخمه خربزه نيست تخمه هندوانه است و تخمه هندوانه را به ميزان معيني ميسازند كه هندوانه بشود و تخمه خربزه به اندازه معيني و كل شيء عنده بمقدار بابي از ابواب علوم است كه خيلي علوم به دست ميآيد و به همين طوري كه تخمه هندوانه را گرم و سردش ميكند و ميسازد به همينطور تخمه حيوان را ميسازد و به همين پستا تخمه انسان را ميسازد و خداوند از روي علم و حكمت ميسازد زيد را، زيد را ميخواهد پهلوان باشد يك كاري ميكند كه پهلوان بشود ميخواهد عالم باشد تخمهاش را جوري مس زاد كه عالم بشود و اينها را مردم هيچ توي راهش نرفتهاند و عامي بودهاند اين است كه گفتهاند:
از رياضت ميتوان الله شد
ميتوان موسي كليمالله شد
و كه موسي رياضت كشيد و به آن مقام رسيد و تو هر چه رياضت بكشي موسي نخواهي شد. پس تخمه پيغمبري يك تخمه ديگري است و بعضي از اولاد پيبغمبران كه بد شدند تخمهشان جور ديگر است آدم و حوا هر دو معصوم بودند ولكن قابيل تخمهاش اينجور نبود و نوح پيغمبر بود و كنعان تخمهاش اينجور نبود و ميفرمايند وقتي كه خدا ميخواهد امامي پس از امامي جلوه كند يك جام آبي را از عرش ميگيرد ميآورد و آن امام ميخورد آن وقت نطفه امام منعقد ميشود و وقتي كه اين جام را نميآورند دو امام جماع ميكرد و اولادشان معصوم نميشدند اين بود كه بعضي از اولاد بد هم ميشدند اين است كه ابراهيم ميفرمايد هر فرزندي كه تابع من است وريد من است و الاّ وريد من نيست و غافل نباشيد كه چه عرض ميكنم اين آفتاب گرم ميكند زمين را ديگر حالا بايد در زمين چه گياهي سبز بشود اين شعور ندارد آن فاعلي كه به ميزان معيني آب و خاك را داخل هم ميكند و به اندازه معين گرم و سردش ميكند و گياه را سبز ميكند آن خدا است اين است كه ميفرمايد ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون اين تخم زير خاك كرده اين يكي اسباب زراعت است و افتاب يكي از اسباب زراعت است و ميبيني كه هر چيزي آن به طوري كه صورتش مختلف است اثرهاش مختلف است پس غافل نباشيد كه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و خلق حجر اينجور است كه اول آب و خاك را برميدارند و تخمه ميسازند و به اصطلاح اكسير كه حجر ميسازند و آن حجر ماده اكسير است و اين تخمه حجر است حالا اين تخمه هندوانه را از آب و خاك ساختهاند ولكن اين مردم آن سر آن را نميدانند كه مواليد تخمهها را بسازند و ملتفت باشيد كه نطفه زيد نطفه زيد است و نطفه عمرو نطفه عمرو و نطفه انبيا نطفه ديگري است و انبياء در شكم مادر با مادرشان حرف ميزدند و از رياضت نميشود اينطور شد و من خيلي از صوفيها را ديدم يكي از آنها ميگفت كه شما آن ائمه طاهرين را به شدت گرفتهايد و دست از سرشان برنميداريد من اقرار به معاد ندارم هركس كه كار اميرالمؤمنين را ميكند او اميرالمؤمنين است و كأنه به امامت نوعيه قائل بود و شما ملتفت باشيد كه كسي كار اميرالمؤمنين را نميتواند بكند و وقتي كه آن حضرت در قعله خيبر را سه روز بوده غذا ميل نفرموده بودند و وقتي كه در را كندند اين در كوتاه بوده به پهناي خندق و آن حضرت ميآوردند و مردم ميرفتند روي در و در را به اين طرف خندق ميآوردند كه عمر اينها را ديد و تعجب ميكرد وقتي كه نظر كرد ديد پاهاش روي زمين نيست ولكن ميگفت سحر است و معلوم است كه مردم اين كارها را نميتوانند بكنند و كار بشر نيست و خودشان فرمودند كه اين كارها به قدرت خدا است. حالا ملتفت باشيد با وجودي كه علت فاعلي اين گياهها آفتاب است معذلك اگر خدا بخواهد كه گياهها سبز نشود نميشود چنانكه خيلي جاها آفتاب ميتابد و زمين رطوبت دارد و گياه سبز نميشود پس ماشاء اللّه كان و ما لميشأ لميكن و ائمه طاهرين خيلي كارها را ميكنند ولكن هرچه خدا خواسته ميكنند و هرچه را نخواسته نميكنند و ائمه طاهرين نور خدا هستند در حديث ميفرمايد كه جميع ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند و آن ملائكهاي كه به طرفهالعيني از آسمان به زمين ميآيند و بالعكس و ملتفت باشيد كه نور هر چراغي تا چراغي را به جايي ميبرند نورهاش آنجا ميروند چراغ را حركت بدهي نورش هم حركت ميكند چراغ را ساكن ميكني نورش هم ساكن ميشود پس حالا كه ملائكه از نور او هستند ميفرمايند انا مرسل الرسل انا منزل الكتب رسولها را من فرستادم واللّه جبرئيل را او ميفرستد ميكائيل را او ميفرستد او تا اذن ندهد جبرئيل از جاي خودش نميتواند حركت كند و هكذا فعل خودت را ملاحظه كن تو نايستي ايستاده نميشود و من تا نگويم من متكلم نيستم و اين گوينده دست من نيست اسم من است چنانكه ساكت هم اسم من است و غافل نباشيد كه حاق مطلب دستان بيايد و به همينطورها بدانيد كه اسمهاي خدا غير خدا هستند و اسمهاش را خدا ساخته و اسمهاش غير خدا هستند خود اين اسمها باز اسمهايي است ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اسمي كه خدا را مينمايد با او حرف بزنيد كه خطاب از برود اين نشسته اسم من است كه هركه اين نشسته را ديد مرا ديده و ميگويم و گوينده اسم من است ساكت ميشوم و ساكت اسم من است و من يكي هستم و اين اسمها متعدد است و من آن وقت كه طباخي و نجاري ميكنم هم اسم من طباخ و نجار است و اسم غير مسمي است و مسمي درست ميكند و اسم همه جا مسمي را مينمايد نشسته باشم كه ايستاده باشم من منم معامله ميكنم منم كه معامله ميكند من گاهي يك چيزي ميخرم اسم من مشتري ميشود گاهي ميفروشم اسم من بايع ميشود ملتفت باشيد كه خداوند به جز به آلمحمد ديگر جايي جلوه نكرده و اين مردم نور او نيستند خلق الانسان من صلصال كالفخار خلقت انسان از گل است و گل نور خدا نيست و ايشان بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست بدئها منك و عودها اليك و چون چنين است قول پيغمبر قول خدا است ايشان حالتشان اين است كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ايشان هيچ حرف نميزنند مگر آنكه خدا به حرفشان وادارد و هيچ جنگ نميكنند مگر خدا وادارد ايشان را به جنگ كردن و هيچ صلح نميكنند مگر به امر خدا پس ايشان در زمين و آسمان و در شرق و غرب عالم هستند چرا كه ميفرمايند بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن و اين گياهي كه سبز شده خدا قدرتش و علمش را به كار برده تا اين گياه سبز شده به چه اسباب به همين اسباب ظاهري به همين آب و خاك و آتاب و سردي و گرمي پس زارع خدا است وحده لاشريك له ولكن با همين سردي و گرمي و با همين آب و خاك اينها را جفت ميكند و گياهها را ميسازد و پيش از اينكه بسازد ميدانست كه چطور بسازد چنانكه كاتب پيش از آنكه بنويسد حروف و كلمات را ميداند كه هر حرفي را چطور بنويسد آن وقت قدرتش را تابع علمش ميكند و مينويسد.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس اول)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و اما النباتات فلكل واحد نفس تخصه و تنشأ عنها آثار و خواص لاتنشأ عن غيرها فنفوسها و ان لمتشاهد ولكن آثارها محسوسة و تري عياناً ان اثر نفس الفلفل غير اثر نفس البنفسج بالبداهة و تختلف جاذبة كل واحد منها و هاضمتها و دافعتها و ماسكتها و رباؤها و نماؤها و هي اي النفس النباتية من صوافي العناصر و لطايفها و هي في كل نبات علي حسب اجزاء جسمه العنصري و هي مركبة مؤلفة من صافي كل عنصر يخصه الي آخر.
ملتفت باشيد با اينكه روح غير از بدن است و بدن غير از روح است با وجودي كه اين دو غير هم هستند و هر يك از عالم بخصوص هستند با اين حال تمام كارهاي روح از بدن صادر ميشود و منافات ندارد كه روح غير از بدن است و بدن غير روح افعال روح از بدن صادر شود و ملتفت باشيد در روح و بدن فكر كنيد تا در توحيد امر بر شما واضح شود و همچنين در فضائل ائمه: شكي از براي شما حاصل نگردد و ملتفت باشيد ائمه طاهرين آن حقيقتشان هم خلق است ولكن خدا از عالم مخلوقات بيرون است نمونهايست كه عرض كردم خدا روح نيست كه در بدن مخلوقي دميده شود ولكن مشيت خدا روحي است كه در بدن ايشان دميده شده و ملتفت باشيد ائمه طاهرين خدا نيستند حتي آن حقيقتشان هم خدا نيست ولكن تمام كارهاي خدايي از دست آنها جاري است پس اگر كسي حجت كند كه چطور ميشود كه انسان خدا نباشد و كار خدايي از او صادر شود جلدي بيندازيدش توي روح و بدن كه روح از عالمي است جدا مخصوص خود روح و بدن از عالمي است جدا مخصوص خود بدن و اين دو اصلاً باهم مباينت ندارند هر يك از عالم بخصوص هستند و هركس بگويد روح بدن است و بدن روح است غلو و تقصير كرده و معذلك پستاي صنعت اينطور است كه تمام كارهاي روح از كلي و جزئي بايد از بدن جاري شود پس بعد از آنكه روح در بدن نشست و منزل و مسكن خود را بدن قرار داد ما نميگوييم كه روح بدن است و بدن روح است روح در عالم خودش هست بدن هم در عالم خودش روح مادهاش ماده روحاني صورتش هم صورت روحاني و هكذا جسم مادهاش جاده جسماني صورتش هم صورت جسماني ولكن تمام كارهاي روح از بدن صادر ميشود با وجودي كه اين دو غير هم هستند پس اگر فهميديم كه از براي روح صفات و افعال است آن صفات و افعال را از بدن ظاهر و آشكار ديديم و محال است كسي افعال روح را مشاهده كند مگر از راه بدن و به همين نسق شما جاري كنيد واللّه همين نسبت است از براي خدا و مظهر خدا و ظهور خدا و محل تجلي خدا در عالم مخلوقات و ملتفت باشيد پس ايشان نه خودشان ميخواستند بفرمايند كه ما خدا هستيم و نه كسي را امر به آن ميكردند پس ايشان در آن سويداي دلشان خود را خدا نميدانستند و نه شيعيانشان ايشان را خدا ميدانند خيلي از احمقها هستند خيال ميكنند كه ما ائمه را خدا ميدانيم ولكن اظهار اين مطلب را نميكنيم ميگويند شما كه ديگر براي خدا چيزي باقي نگذارديد واللّه هيچ چيز از خدا كم نشده و نخواهد شد در اينكه كسي اثبات فضائل از براي ايشان بكند و ملتفت باشيد اميرالمؤمنين با اينقدر مقامات و مراتب معذلك ميفرمايد من از ذرهاي كمتر هستم و همينطور حضرت رسول ميفرمايد لااملك لنفسي نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً و لاحركةً و لاسكوناً ميفرمايد من مالك هيچ چيز نيستم خدا مرا حركت داد حركت ميكنم حركت نداد حركت نميكنم و هكذا مالك نفع و ضرر خود نيستم ولكن ماها از روي هوا و هوس خود حركت ميكنيم و ملتفت باشيد با وجود اينكه اينجور فرمايشات درباره خود ميفرمايند معذلك مخالفين ما ميگويند اينها در دلشان ائمه را خدا ميدانند ولكن ظاهر نميكنند مراد خود را واللّه اينجور حرفها را در آن زمان اميرالمؤمنين ميزدند اين تخمه همان تخمه است كه اينجور نسبتها را به ما ميدهند با وجود تبري و انكار ما از آن نسبتها ما اگر اميرالمؤمنين را پيش خود قدرت خدا ميدانيم سرمان را به ديوار ميزنيم ولكن چه كنيم كه خودشان فرمودهاند. ملتفت باشيد ما كه به پاي ائمه نبستهايم كه فضائل از براي آنها اثبات كنيم پستاي دين و مذهب است خودشان فرمايش كردهاند در همين كتب كه محل اتفاق تمام شيعه است پس از دو حال بيرون نيست امر منكرين فضائل يا اينكه بايد امام خود را دروغگو بدانند يا اينكه آنچه فرمودهاند قبول داشته باشند واللّه در حضور سنيها اينجور فرمايشات ميفرمودند و آن منافقين آن زمان كه از تخمه آنها در اين زمانها هم هست ميگفتند اميرالمؤمنين ميخواهد كمكم بگويد من خدا هستم آخر از اينجور فرمايشات ميفرمودند هر حركت كنندهاي به واسطه من حركت ميكند هر ساكن شوندهاي به واسطه من ساكن ميشود من بودم در همه زمانها ارسال رسل و انزال كتب به واسطه من شد منم روياننده گياهها منم كه ميوهها را از درخت بيرون ميآورم منم كه آفتاب را طلوع و غروب ميدهم و هكذا از اينجور فرمايشات ميفرمودند آنه ميگفتند علي ميخواهد اظهار خدايي كند ولكن جرئت نميكند و ملتفت باشيد و از آن طرف رسول خدا در هر مجلسي در هر مكاني كه بود آن حضرت فضائل علي را بيان ميكردند ميفرمودند كه اين علي ناصر انبياء بوده در باطن ولكن خدا بر من منت گذارد كه به طور ظاهر هم ناصر من شد و خيلي از اينجور فرمايشات ميكردند ولكن منافقين رگشان كشيده ميشد طاقت نميآوردند مثل منافقين اين زمان كه ما سرهم اصرار ابرام هي سرهم فضائل ايشان را ذكر ميكنيم بدشان ميآيد از ما اعراض ميكنند ميگويند رفتيم مجلس درشان همهاش اسم محمد همهاش اسم علي همهاش اسم فاطمه حسن حسين بود پس سبب اعراضشان از اثبات كننده فضائل ايشان اين است كه اينها هم از همان تخمه هستند كه طاقت شنيدن فضائل اميرالمؤمنين را نداشتند. و ملتفت باشيد منافقين ميآمدند خدمت حضرت رسول و عرض ميكردند آنچه درباره اميرالمؤمنين بفرمايي ما قبول داريم ولكن هي سرهم اصرار ابرام ميكني در ذكر فضائلش و باز دست از سر ما برنميداري اگر اميرالمؤمنين خداست بگو تا جان ما آسوده شود تا كي دست از سر ما برنميداري و اين بود كه باز حضرت دست از سر آنها برنداشت و فرمودند امروز برويد در نزد فلان كوه و هركس سلام به آفتاب كرد و آفتاب جواب او را داد او جانشين من است اين بود كه عمر و ابوبكر سلام كردند اصلاً جواب نشنيدند و وقتي كه حضرت امير سلام كردند جواب آمد و عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن يا من هو بكل شيء عليم باز آن منافقين همين كه اينها را مشاهده كردند خيال ميكردند كه پيغمبر علي را خدا ميداند و ميخواهد بگويد علي خداست باز آمدند خدمت حضرت عرض كردند تا كي جان ما را خلاص نميكني اگر علي خداست او را بپرستيم آن وقت فرمودند علي بندهايست از بندگان خدا ولكن خدا اين صفات را از براش قرار داده ولكن باز آن منافقين خيال ميكردند كه حضرت رسول اميرالمؤمنين را خدا ميداند و از اين باب بود كه جمعي پيدا شدند و او را ظاهراً خدا خواندند واللّه ائمه هر وقت با مردم جد ميگرفتند زهرشان پاره ميشد و ملتفت باشيد ائمه زور كه داشتند قدرت كه داشتند شجاعت كه داشتند اگر ميخواستند ادعاي خدايي كنند ميتوانستند ولكن در ميان كفار و منافقين به طور فقر و فاقه ظاهر شدند و آمدند در ميان آن كفار قريش كه بدترين مردم بودند آمدند و اظهار نبوت خود را كردند و همچنين اظهار اول ماخلق اللّهي خود را كردند و اگر ميخواستند ادعاي خدايي كنند ميكردند ايشان كه ديگر حاشا و ابا لازم ندارند پس چون يكپاره كارها از دست ايشان ديدند اين بود كه جمعي پيدا شدند و علي را خدا خواندند پس آن حضرت آنها را طلبيدند و فرمودند دست برداريد از عقائد خود آنها دست برنداشتند پس حضرت آنها را سوزانيدند. و ملتفت باشيد نه ائمه خودشان را خدا ميدانستند و نه شيعيانشان كه فضائل آنها را بيان ميكنند آنها را خدا ميدانند واللّه اعتقادي ما آن است كه ايشان تمام مراتبشان مخلوق است اگرچه اين منافقين گمان ميكنند كه ما ايشان را خدا ميدانيم چه منافات دارد كه ايشان خدا نباشند و خدا كارهاش را از دست ياشان جاري كند و ملتفت باشيد مخلوق نميتواند كارهاي خدايي كند ولكن خدا ميتواند كارهاش را از دست مخلوق جاري كند باز گير ميكنيد بياييد پيش روح و بدن و ببينيد روح و بدن چه نسبت با هم دارند با وجود اينكه بدن روح نيست و روح بدن نيست معذلك تمام كارهاي روح از بدن جاري ميشود و همچنين كارهاي آتشي كار دود نيست چرا كه دود غير از آتش است ولكن بعد از آنكه آتش به اين دود تعلق گرفت حالا تمام كارهاي آتش از دست اين دود جاري ميشود پس حتم است و حكم كه افعال آتش از دود ظاهر باشد پس اگر دودهاي توي دنيا نباشند هيچكس به گرمي آتش و به صفات آتش پي نميبرد پس دود آتش نيست آتش دود نيست دليلش اينكه آتش قبل از تعلق گرفتنش به دود، دود تيره و ظلماني است،
نيست نار اما همه اوصاف نار
در وجود او همي دارد قرار
نيست نار اما همه اوصاف نار
در وجود او همي گشت آشكار
چه كنم كه خدا مثل ائمه را به نور و شعله تعبير آورده چنانكه صريح قرآن است انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً اليه باذنه و سراجاً منيراً، اللّه نور السموات و الارض تا آخر و لو لمتمسسه نار پس آن ناري كه خدا تعبير آورده نارهاي دنيايي نيست آن نار مشيت است كه درگرفتهاند به آن نار و ملتفت باشيد هيچ منافات ندارد كه ائمه خدا نباشند ولكن صفات خدا از دست آنها جاري باشد همانطور كه صفات هر چيزي در ظهورش پيداست جايي كه ميتوان غلو و تقصير كرد جاش اينجا است چرا كه در مقام اسماء اللّه اسماء و صفات خدا نسبت به خدا فعل خدا هستند صادر از خدا هستند آنجا ديگر جاي غلو و تقصير نيست خداي قادر قدرت فعل او است نه ذات او اين ديگر خيلي بديهي است كه تا قادر نباشد قدرت نيست تا عالم نباشد علم ظاهر نيست انجا نميشود غلو كرد ولكن اين مردم اصلاً غلو نميدانند كه چطور چيزي است اين مردم هم غالي هستند و هم مقصر و ملتفت باشيد غلو و تقصير با هم جمع نميشوند ولكن جوري است كه غلو هرجا پيدا شد تقصير هم پيدا ميشود و بالعكس و كساني كه ائمه را خدا ميدانند اميرالمؤمنين را خدا ميدانند آنها نجس هستند ولكن آن كساني كه تقصير ميكنند در حق ائمه طاهرين واللّه هزار مرتبه از آن غلاة بدتر هستند چنانكه در زيارتشان ميخواني و المقصر في حقكم زاهق و ملتفت باشيد بعد از آنكه معني غلو و تقصير را فهميديد كه هيچ يك از آنها از دين خدا نيست ديگر مؤمن بابصيرت در دين خدا نه غلو ميكند و نه تقصير چنانكه صريح آيه قرآن است ياايها الذين آمنوا لاتغلوا في دينكم پس انسان بايد ببيند از براي خدا چند مقام است از براي ائمه طاهرين چند مقام است خودشان چه فرمودهاند چقدر فضائل از براي خود قرار دادهاند پس انسان اگر يك قدم بالا رفت غلو كرده و اگر پايين آمد تقصير كرده واللّه اينهايي كه مقصر هستند از هر كافري بدتر هستند پس مؤمن بايد از تمام كفار و منافقين تبري كند و با آنها عداوت داشته باشد ولكن مؤمن بايد با اين منيها و با اين نصاب خيلي عداوت داشته باشد چرا كه اينها كاري درباره ائمه طاهرين كردهاند كه هيچ سني نكرده و ملتفت باشيد غلو در پستاي امور دنيوي چندان محل اعتناء نيست ولكن در امر دين و مذهب اليمين و الشمال مضلة الطريق الوسطي هي الجادة پس بايد راه راست را گرفت اهل هر مرتبه را بايد صاحب همان مرتبه دانست پس بايد مرتبه خاتميت را از براي پيغمبر آخرالزمان ثابت كرد و مرتبه امامت را از براي ائمه طاهرين و هكذا مرتبه نبوت را از براي انبيا و هكذا هلم جراً اهل هر مرتبهاي را صاحب همان مرتبه بداني و ملتفت باشيد اميرالمؤمنين را نبايد خدا دانست همينطور ساير ائمه را و همينطور اگر انبيا را به مقام ائمه برساني غلو كردهاي و هكذا اگر اوصياي انبيا را به مقام انبيا برساني باز غلو كردهاي و هكذا هلم جراً اگر علماي عدول را به مقام نجابت برساني غلو كردهاي و اگر علماي جزئي را به مقام علماي عدول برساني باز غلو كردهاي پس مؤمن بايد در امر دين و مذهب كوتاهي نكند و تحصيل معرفت كند و اهل هر مرتبه و مقامي را صاحب همان مرتبه و مقام بداند بداند نه در حق او غلو كند و نه تقصير.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
(درس دوم)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم.
قال اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه: و اما النباتات فلكل واحد نفس تخصه و تنشأ عنها آثار و خواص لاتنشأ عن غيرها فنفوسها و ان لمتشاهد ولكن آثارها محسوسة و تري عياناً ان اثر نفس الفلفل غير اثر نفس البنفسج بالبداهة و تختلف جاذبة كل واحد منها و هاضمتها و دافعتها و ماسكتها و رباؤها و نماؤها و هي اي النفس النباتية من صوافي العناصر و لطايفها و هي في كل نبات علي حسب اجزاء جسمه العنصري و هي مركبة مؤلفة من صافي كل عنصر يخصه الي آخر.
ملتفت باشيد بدن در همه جا در تمام عوالم غير از روح است و همچنين روح در تمام عوالم غير از بدن است اينها دو چيز هستند و هر يك از عالم بخصوص هستند و بدن را هر تدبيري كه به كار برند كه روح شود داخل محالات است هر قدر بدن را لطيف كنند روح نخواهد شد باز بدن لطيفي است ابتداءً غليظ بود حال لطيف شده در روحانيت فرق نميكند كه بدن لطيف باشد يا غليظ فرقي كه دارد اين است كه بدن لطيف مسكن و محل ظهور روح ميشود ولكن بدن كثيف نماينده روح غيبي نميشود پس بدني كه بايد نماينده روح باشد بايد خيلي لطيف باشد و از آن طرف بايد روح را غليظ كرد تا مناسبتي با هم داشته باشند همين بدن حيواني محال است روح به اين استخوانها و گوشتها تعلق بگيرد تا اين استخوانها را لطيف نكنند تا يك صافي و لطافتي از اين بدن نگيرند محال است كه روح تعلق بگيرد پس آن صافي از اين گوشتها و استخوانها روح بخاري است كه محل ظهور روح حيواني است و ملتفت باشيد بچه در توي شكم ابتدا روح به او تعلق نميگيرد چرا كه بدن قابل نيست از براي آن روح كي محل ظهور روح ميشود در وقتي كه يك چيز لطيف از بدن بگيرند آن وقت روح محل از براي خود ميگيرد و ملتفت باشيد همه جا پستاي صنعت اينطور است ابتداء روحي و بدني ميسازند و بدن در نهايت كثافت و روح در نهايت لطافت است و اين دو ضد هم هستند پس بايد يك مناسبتي با هم داشته باشند تا اينكه بشود اين دو را تركيب كرد پس روحي كه در نهايت لطافت است او را غليظ ميكنند تا اينكه ميل به نزول كند و از آن طرف بدني كه در نهايت كثافت است او را لطيف ميكنند تا آنكه ميل به صعود كند پس اين دو در اين بينها بهم ميرسند و با هم تركيب ميشوند و تمام صنعت اين است كه هي روح را غليظ كنند و بدن را لطيف كنند تا مناسبت پيدا كنند پس هر قدر روح را غليظ كنند روح جسم نخواهد شد و هر قدر بدن را لطيف كنند بدن روح نخواهد شد بدن و روح دخلي بهم ندارند اينها دو جوهر هستند از دو عالم با وجودي كه اين دو غير هم هستند و منزلشان از هم جداست با وجود اين افعال روح و كارهاي روح از بدن صادر ميشود پس روح و بدن بينونت عزلت صرف ندارند مثل دو روح كه با هم بينونت دارند اگر بينونت عزلت آن است كه دو روح و دو بدن با هم بينونت دارند پس روح و بدن اصلاً بينونت عزلت ندارند پس روح اگرچه غير از بدن است و بدن غير از روح ولكن اينجور غيريت ندارند كه من با شما دارم من و شما غير هم هستيم اينجور مغايرت ندارند پس روح و بدن دو غيري هستند كه يكجا نشستهاند و يكجور كار ميكنند پس روح غير از بدن است و بدن غير از روح ولكن باهم كه تركيب شدهاند اگرچه غير هم هستند باز تمام افعال روح از بدن صادر ميشود فالقي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله جاي القاي مثال آن است كه روحي و بدني جدا باشند آن وقت روح عكس خود را شبح خود را مثال خود را مياندازد در آينه بدن آن وقت صفات خود را از بدن ظاهر ميكند و اگر خدا چنين نكرده بود محال بود كه اهل عالمي پي به عالمي ديگر برند و مخلوقات خدا را بشاسند پس اين روح و بدن غير از هم هستند ولكن جوري است كه افعال روح از بدن صادر ميشود پس روح در عالم خودش محال است كه اثر داشته باشد و اين قاعده در روح مخلوقات جاري است ولكن روح مشيت در عالم خودش كاركن هست مثل اينكه كاتب اگر قلم برندارد و كتابت نكند كاتب بالفعل هست ولكن آثار كتابت از براي ما ظاهر نيست پس خدا اگر دست به ملك نزند قدرت دارد چرا كه اگر قدرت نميداشت نميتوانست دست به ملك بزند خدا كه فوقش خدايي ديگر نيست اگر خدايي بالاي اين خدا بود آن وقت اين خدا خدا نبود به دليل عقلي انسان ميفهمد كه خدا پيش از دست زدن به ملك بايد قدرت بالفعل و علم بالفعل داشته باشد چرا كه اگر قدرت نداشته باشد محال است كه بتواند دست به ملك زند پس روح يعني روح مخلوقات در عالم خودش هيچ اثري ندارد پس خدا روح و بدن را با هم فعل و انفعال ميكند اين است كه هر دو صاحب اثر ميشوند راهش اين است كه خدايي بالاتر هست كه او اشياء را تركيب ميكند پس روح مخلوقات در عالم خود كاركن نيستند ولكن مشيت خدا پيش از تعلق گرفتن به مخلوقات علم و قدرت و حكمت بالفعل دارد و ملتفت باشيد يك دقت اين است كه ارواح خودشان آن كمالاتي كه در عالم خودشان دارند از براشان ظاهر نميشود آن كمالات مگر آنكه بدن بگيرند ولكن يك وقت است كه روح افعال بالفعل دارد ولكن حكمت اقتضاء نكرده كه مردم خبر شوند از آثار آن روح اين است كه اگر مشيت خدا تعلق نگرفته بود به اشياء خدا قدرت و علم و حكمت بالفعل داشت ولكن مخلوقات خبر نميشدند از علم و قدرت و حكمت خدا پس روحهاي مخلوقات اگر ظاهر نشود در عالم شهاده اصلاً اثري ندارد ولكن روح مشيت در عالم خودش اثر بالفعل دارد و ملتفت باشيد وقتي كه روح در بدني نشست آن وقت افعال خود را از بدن ظاهر ميكند پس اين بدن چه نسبت به روح دارد اين بدن قائم مقام روح است جانشين روح است ولكن اين مردم قائم مقام و جانشين را مثل قائم مقامهاي ظاهري خيال ميكنند مثل اينكه سلطان ميرود يك جايي قائم مقام از براي خود قرار ميدهد يا اينكه كسي حاكم شرع هست يك كسي كه لياقت داشته باشد از براي خود قائم مقام خود قرار ميدهد پس آن كسي كه از براي خود قائم مقام قرار داده يعني او را به جاي خود واداشته و آن كسي كه از براي خود خليفه قرار داده يعني كسي را به جاي خود نشانيده پس اگر شنيدهايد كه ملاها روي قاليچه رسول نشستهاند مراد اين قاليچههاي ظاهري نيست چرا كه روي اين قاليچهها عامي و جاهل هم ميتواند بنشيند پس مسند پيغمبر مسند حكومت است و حكومت هم كار پيغمبر خداست پس بعد از پيغمبر روي مسند پيغمبر بايد اميرالمؤمنين بنشيند و هكذا يك يك از ائمه طاهرين اگر يك وقتي حكمت اقتضاء نكرد كه خودشان بنشينند آن وقت سلماني و ابوذري را به جاي خود مينشانند پس اين حكومت كار خدا بود و خدا پيغمبر را به جاي خود واداشته و هكذا پيغمبر ائمه را و ملتفت باشيد خلافتي كه از براي ائمه طاهرني هست اينجور خلافتها و قائم مقامهاي ظاهري نيست خلافت ايشان مثل خلافت روح و بدن است كه بدن قائم مقام و خليفه و جانشين روح است پس كسي كه به جاي روح ايستاده بدن است نه شخص ديگر پس انسان هر كاري كه ميخواهد بكند يا بايد نشسته باشد يا اينكه ايستاده باشد پس اين بدن در تمام افعال و كارهاي روح قائم مقام روح است اگر روح ميخواهد به كسي چيزي بگويد با زبان بدن ميگويد و اگر ميخواهد كسي را خبر كند با گوش خود خبر ميكند و هكذا اگر ميخواهد به كسي چيزي عطات كند با دست خود عطا ميكند و هكذا هلم جرا. پس ائمه طاهرين اينطور قائم مقام خدا هستند بلكه امر بالاتر از اينها است و ملتفت باشيد انبياء هم خليفه خدا هستند ولكن نه به طور حقيقت بلكه خلافت حقيقي مخصوص محمد و آلمحمد است عليهم صلوات الملك الجبار چرا كه تمام اوامر و نواهي خدا و تمام افعال و صفات خدا از ايشان ظاهر است ولكن انبيا گاهي كه حكمت اقتضاء نميكرد كه خودشان ظاهر شوند نوح را واميداشتند كه دعوت كند پس امر هدايت در تمام اعصار مخصوص محمد و آلمحمد است: چنانكه حضرت امير ميفرمايد الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان ميفرمايند در آن زمانهاي پيش باز ما دعوت ميكرديم خدا هيچ نذيري و هدايت كنندهاي غير از ما خلق نكرده پس در همه ازمنه و در همه اوان هدايتكننده و انذاركننده ما هستيم و ملتفت باشيد در آن زمانهاي پيش چون حكمت اقتضاء نداشت كه به طور ظاهر ايشان ظاهر شوند نوح را ظاهر ميكردند ولكن ايشان به طور باطن در همه ازمنه ظاهر بودهاند پس نوح قائم مقام خداست و قائم مقام ايشان است ولكن به طور مجاز اين است كه گاهي به نوح ميگويند دعوت كن و گاهي به ابراهيم ميگويند دعوت كن و آن چيزهايي را كه به نوح تعليم نكردهاند نميداند و هكذا ساير انبيا را آنچه تعليمشان كردهاند ميدانند پس بدون استثناء خدا جلوه و قائم مقام غير از ايشان نيافريده اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار لااله الاّ اللّه الملك الجبار. و ملتفت باشيد در اين عالم كه ظاهر بودند واللّه در تمام عوالم غيب الغيوب بايد ظاهر باشند و احكام خدا را به مردم برسانند پس در تمام عوالم ايشان خليفه بودهاند كه محال است خدا كاري بكند بدون اين خليفهها مثل اينكه روح محال است احكام خود را جاري كند مگر از راه بدن و به بدن آنجور خليفه كه سلطان از براي خود ميگيرد آن خليفه را ميتوان معزول كرد و كسي ديگر را به جاي آن خليفه نشانيد و ملتفت باشيد اينجور خلفا علما و اوصيا و انبيا هستند كه هر يك از آنها را ميتوان معزول كرد ولكن ائمه طاهرين به طور حقيقت خلفاي خدا هستند كه احكام خدا در همه ازمنه از دست ايشان جاري ميشود ولكن واجب نيست كه خدا احكامش را در همه زمانها از دست انبيا جاري كند پس گاهي كه حكمت اقتضاء ميكند خودشان ظاهر ميشوند و گاهي كه حكمت اقتضاء نكرد انبيا را به جاي خود مينشانند و گاهي هم حكمت اقتضاء ميكند كه علماء ظاهر شوند مثل زمان خودشان كه زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم بودند واللّه تمام اين مطالب حاق علم و حاق حكمت است كه انسان بابصيرت ميشود ديگر تعبيرات در فرمايشات خدا و ائمه: را ملتفت ميشود مثلاً هرجا كه يم فرمايند واسطهها همه جا انبياء هستند يا آنكه تمام چيزها به واسطه علما و نقبا و نجبا به مردم ميرسد و ملتفت باشيد تمام چيزهايي كه از خدا بايد به مردم برسد تمام اينها به واسطه مرتبه نبوت و مرتبه نقابت و نجابت است نه اينكه به واسطه اشخاص انبيا يا اشخاص نقبا يا اشخاص نجبا پس نوع مرتبه نبوت و نوع مرتبه نقابت و نوع مرتبه نجابت اين مراتب تمام واسطههاي فيض هستند و تمام اهل اين مراتب حجتهاي خداوند عالم هستند و قائم مقام خدا هستند ولكن نه در تمام عوالم و ازمنه بلكه حجت بودنشان مخصوص زماني است دون زماني پس حتم نيست كه ائمه هر كاري كنند با اشخاص انبيا يا اشخاص نقبا و نجبا آن كار را بكنند و ملتفت باشيد از براي ائمه طاهرين مقامات بسيار است يكي از آن مقاماتشان عقل است كه محل ظهور مشيت خداست و اگرچه عقل بدن شده است از براي مشيت ولكن عقل هم غيبالغيوب است و همين عقل در عالم انبيا و عالم اناسي بدن گرفته تا آنكه سر از عالم جمادي كه پستترين عوالم است بيرون آورده اگرچه عقل بدن مشيت است ولكن عقل هم روحانيت از براش هست عقل هم بدن گرفته قائم مقام از براي خود گرفته ولكن به طور حقيقت قائم مقام مشيت عقل است ولكن عقل هم قائم مقام دارد قائم مقام عقل مرتبه نبوت و مرتبه اناسي است و هكذا اين مراتب قائم مقام عقل هستند و ملتفت باشيد از ائمه كه گذشت تمام انبيا اوليا تمام علما اينها راوي هستند و ملتفت باشيد باز راوي معني دارد يك وقت است كه حكمت اقتضاء دارد خود آن راوي حقيقي و راوي اصل ظاهر ميشود ولكن يك مرتبه است كه حكمت اقتضاء ندارد از زبان نوح حرف ميزنند از زبان عيسي تكلم ميكنند ميفرمايند خيال ميكنيد كه عيسي خودش در گهواره حرف ميزد من بودم كه از زبان عيسي تكلم ميكردم و من بودم كه نوح را در كشتي نجات دادم چنانكه ميفرمايد يا سلمان و يا جندب قالا لبيك يا اميرالمؤمنين قال انا الذي حملت نوحاً في السفينة بامر ربي و انا الذي اخرجت يونس من بطن الحوت باذن ربي و انا الذي جاوزت بموسي بن عمران البحر بامر ربي و انا الذي اخرجت ابراهيم من النار باذن ربي و انا الذي اجريت انهارها و فجرت عيونها و غرست اشجارها باذن ربي و انا عذاب يوم الظلة و انا المنادي من مكان قريب و ملتفت باشيد ائمه طاهريندر همه عوالم و ازمنه قائم مقام حقيقي خدا هستند ولكن انبيا و اوليا اينها نه قائم مقام حقيقي خدا هستند و نه قائم مقام حقيقي ائمه هستند واللّه نميشود خدا را شناخت مگر به ايشان ولكن از ايشان كه گذشتي ديگر به طور حقيقت از براي هيچ مرتبهاي قائم مقام حقيقي نيست و ممكن نيست كه خدا چيزي به مردم برساند بدون محمد و آلمحمد ولكن ممكن بود كه فيضي به قومي برسد بدون واسطه نوح و ابراهيم واللّه خيلي از فيضها هست كه به قوم نوح ميرسد كه اصلاً نوح خبر ندارد و هكذا ساير انبياي ديگر ملتفت باشيد واللّه آن دوازده نفر نقيبي كه همراه امام زمان هستند واللّه نميتوانند تمام كارها را بكنند بلكه يكپاره كارها از دست آنها صادر ميشود و باز آن يكپاره كارها كه از دست آنها صادر ميشود باز به تصرف امام زمان و ائمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.