شواهد التذکرة
من مصنّفات:
العالم الربانی و الحکیم الصمدانی
الحاج میرزا محمدباقر الشریف الطباطبایی
اعلی الله مقامه
«* شواهد التذكرة صفحه 1 *»
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیبین و رهطه المنتجبین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
اما بعد فیقول المفتقر الی ربه الغافر ابن محمدجعفر محمد الباقر الشریف الطباطبائی انی لمارأیت انه اشرق ضیاء التذکرة فی ایضاح المسائل النحویة التی لمیکشف الی الآن لثامَها و لمیرفع الی هذه الاوان نقابَها احدٌ من العلماء الماهرین فی هذا الفن کما لایخفی علی المتأملین فی کلماتهم و کلماتها المنتهین فی حقائقها و غایاتها و لماکانت غریبة علی ظواهر الخیالات جیئ لرفعها بکثیر من الابیات الصادرة المسلمة الواردة لتکون شواهد للمراد و هی مع کثرتها محتویة علی لغات تشکل علی المبتدی رأیت اناترجمها بقدر المیسور و انبّه علی محالّ تلک الشواهد لرفع المعسور و مااحسن موقع هذا البیت فی صاحب الکتاب و اللّه المسدد للصواب.
لو جئته لرأیت الناس فی رجل | و الدهر فی ساعة و الارض فی دار |
قوله جئته بالجیم و الهمزة من باب باع مخاطب و الضمیر راجع الی الممدوح و رأیت بالراء المهملة و الهمزة و المثناة التحتیة من باب منع مخاطب ایضاً و جواب لـلو و الناس بالنون و السین المهملة کمال معروف و هو مفعول لرأیت و الرجل بالراء المهملة و الجیم و اللام کعضد معروف و الدهر بالدال و الراء المهملتین بینهما الهاء کفلس
«* شواهد التذكرة صفحه 2 *»
الزمان الطویل و الامد الممدود معطوف علی الناس و الساعة بالسین و العین المهملتین کعادة من السوع الوقت الحاضر و الارض بالهمزة و الراء المهملة و الضاد المعجمة کفلس معروفة معطوفة علی الدهر او علی الناس ایضاً و الدار بالدال و الراء المهملتین کمال معروفة.
یعنی: اگر بیایی نزد آن مرد هرآینه خواهی دید جمیع مردم را در یک مرد و همه روزگار را در یک ساعت و همه زمین را در یک خانه.
شاهد: در آمدن فعل ماضی است که «جئته» باشد به معنی استقبال از برای آنکه «لو» که متضمن معنی «ان» شرطیه است بر سر آن در آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فماسوّدتنی عامر عن وراثة | ابی اللّه اناسمو بامّ و لا اب |
قوله فماسودتنی بالسین و الدال المهملتین و الواو بینهما من باب التفعیل ای لمتجعلنی سیداً و عامر بالعین و الراء المهملتین و المیم بینهما کفاعل رجل فاعل سودتنی و المراد قبیلة بدلیل تأنیث الضمیر و الوراثة بالواو و الراء المهملة و المثلثة ککتابة مصدر من ورث و ابی بالهمزة و الموحدة و المثناة التحتیة من باب منع من ابی الشیء یأباه اذا کرهه و اسمو بالسین المهملة و المیم و الواو متکلم من السموّ بمعنی العلوّ.
یعنی: پس قرار ندادند قبیله بنیعامر مرا بزرگ خود از جهت ارثبردن از کسی و نخواسته است خداوند که من بلندمرتبه شوم به سبب مادری و پدری بلکه من از راههای دیگر بزرگ و بلندمرتبهام و این معنی آخری از شعر پیش معلوم میشود چرا که گفته:
و انی و ان کنت ابن سید عامر | و فارسها المشهور فی کل موکب |
«* شواهد التذكرة صفحه 3 *»
شاهد: در «اناسمو» است که نصب آن مقدر است و ظاهر نیست به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فالیوم اشرب غیر مستحقب | اثماً من اللّه و لا واغل |
قوله فالیوم بالمثناة التحتیة و الواو و المیم کفلس معروف و اشرب بالشین المعجمة و الراء المهملة و الموحدة من باب سمع متکلم و المستحقب بالحاء المهملة و القاف و الموحدة اسم فاعل من استحقبه اذا ادّخره و الاثم بکسر الهمزة و سکون المثلثة و المیم الذنب و الواغل بالواو و الغین المعجمة و اللام کفاعل الداخل علی القوم فی طعامهم و شرابهم.
یعنی: پس امروز میآشامم شراب را در حالتی که ذخیرهکننده نیستم گناهی را از خداوند و داخلشونده نیستم بر شراب مردمان.
شاهد: در سکون باء «اشرب» است که به جهت ضرورت شعر رفع آن مقدر است با وجودی که حرف صحیح است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ألمیأتیک و الانباء تنمیٰ | بما لاقت لبونَ بنیزیاد |
قوله ألمیأتیک بالهمزة و المثناة الفوقیة فالمثناة التحتیة مضارع من اتی کرمیٰ بمعنی جاء و فاعله محذوف ای احد و الانباء بالنون و الموحدة و الهمزة جمع نبأ کاسباب و سبب و تنمی بالنون و المیم بالبناء للمفعول ای تنسب و لاقت ماضٍ من باب المفاعلة و ما فاعله و اللبون باللام و الموحدة و النون کصبور شاة ذات لبن او شاة ترک فی
«* شواهد التذكرة صفحه 4 *»
ضرعها اللبن.
یعنی: آیا خبر نداده کسی تو را و حال آنکه خبرها نسبت داده میشود به آنچه رسیده است به گوسفند صاحب شیر اولاد زیاد.
شاهد: در «ألمیأتیک» است که با وجودی که جازم بر سر آن در آمده یاء آن به جزمی نیفتاده به جهت ضرورت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لتقم انت یاابن خیر قریش | کی لتقضـــــی حوائج المسلمینا |
قوله لتقم امر من قام یقوم بالقاف و الواو و المیم و القریش بالقاف و الراء المهملة و الشین المعجمة کزبیر قبیلة معروفة و لتقضـی بالقاف و الضاد المعجمة و الیاء آخر الحروف مضارع مخاطب من قضی الدین کرمی اذا ادّاه و الحوائج بالحاء المهملة و الواو و الجیم ککتائب جمع الحاجة علی غیر قیاس و هی معروفة و المسلمین جمع المسلم بالسین المهملة و اللام کمحسن معروف و الفها الف اطلاق.
یعنی: باید بایستی تو ای فرزند بهتر قبیله قریش تا اینکه برآوری حاجتهای مسلمانان را.
شاهد: در جزم فعل امر است به لام مقدّره در نزد کوفیین که تأیید کرده قول ایشان را قول شاعر که اظهار لام کرده و گفته «لتقم».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا لیل کفّی عن دمی | انی اسیرک فی الهویٰ |
قوله یا لیل منادی مرخم ای یا لیلی و هی معروفة و کفّی امر من کفّه بالکاف و الفاء کمدّ اذا صرفه و الدم بالدال المهملة و المیم کید
«* شواهد التذكرة صفحه 5 *»
معروف و الاسیر بالهمزة و الراء و السین المهملتین کامیر الاخیذ المقید و الهویٰ بالهاء و الواو کعلی العشق.
یعنی: ای لیلی دست بکش از کشتن من به درستی که من در دام عشق تو گرفتارم.
شاهد: در آمدن امر است که «کفّی» باشد از برای ایهام به اینکه اگر لیلی او را منع از وصال خود کند او را کشته است چراکه او هلاک خواهد شد در فراق لیلی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فما لعینیک ان قلت اکففا همتا | و ما لقلبک ان قلت استفق یهم |
قوله فما لعینیک تثنیة عین بالعین المهملة و النون کبیت معروفة و قلت متکلم من قال یقول بالقاف و الواو و اللام و اکففا تثنیة اکفف امر من کفّه عنه بالکاف و الفاء کمدّ اذا صرفه و همتا بالهاء و المیم ماض من همت العین کرمی اذا صبّت دمعها و القلب بالقاف و اللام و الموحدة کفلس معروف و استفق امر من استفاق بالفاء و الواو و القاف من الاستفعال بمعنی نام و یهم مضارع من وهم بالواو و الهاء و المیم کوعد فعل من الوهم و هی الخطرة من القلب.
یعنی: پس چه میشود چشمهای تو را اگر به آنها بگویم منصرف شوید و نظر مکنید اشک میریزند و چه میشود قلب تو را اگر بگویم به آن آرام بگیر و یا بخواب برو به وسوسه و خیال میافتد.
شاهد: در آمدن امر است که «اکففا» و «استفق» باشد از برای اشفاق و
«* شواهد التذكرة صفحه 6 *»
ترسیدن بر چیزی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دریت الوفی العهد یا عمرو فاغتبط | فان اغتباطاً بالوفاء حمید |
قوله دریت بالدال و الراء المهملتین و الیاء اخر الحروف ماضٍ مجهول بمعنی علمت و الوفی بالواو و الفاء و الیاء اخر الحروف فعیل من الوفاء معروف و العهد بالعین و الدال المهملتین بینهما الهاء کفلس الموثق و الیمین و عمرو بالعین و الراء المهملتین و المیم بینهما کفلس اسم رجل و فی بعض النسخ یا عرو مکان یا عمرو و هو منادی مرخم عروة بالعین و الراء المهملتین و الواو کغرفة اسم رجل و اغتبط امر من الاغتباط و هو افتعال من الغبطة و هو انیتمنی حال المغبوط من دون ارادة زوالها عنه بخلاف الحسد و الحمید بالحاء و الدال المهملتین و المیم بینهما فعیل بمعنی مفعول.
یعنی: دانسته شدم وفاکننده عهد را ای عمرو یا ای عروة پس رشک ببر پس به درستی که رشکبردن بر وفا و غبطهخوردن بر آن پسندیده است.
شاهد: در «دریت» است که به معنی علمت آمده است و «تاء» فاعل آن است که به جای مفعول اول نشسته بنابر مذهب حق و مفعول ثانی آن «الوفی العهد» است و این در جایی است که دلالت کند ثبات قلب و وقوع قضیه را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 7 *»
قد جرّبوه فألفوه المغیث اذا | ما الروع عمّ فلایلوی علی احد |
قوله قدجرّبوه بالجیم و الراء المهملة و الموحدة فعل ماضٍ من باب التفعیل و الضمیر یرجع الی الممدوح و فألفوه باللام و الفاء و الواو المعلاة فعل ماضٍ من باب الافعال ای وجدوه و المغیث اسم فاعل من اغاثه بالغین المعجمة و الالف المنقلبة عن الواو و المثلثة اذا نصره و الروع بالراء و العین المهملتین کثوب الفزع و عمّ بالعین المهملة و المیم کمدّ و یلوی باللام و الواو مضارع من لوی علیه کرمی اذا عطف.
یعنی: به تحقیق که آزمودند آن ممدوح را پس یافتند او را یاریکننده و به فریادرسنده در وقتی که ترس فراگرفته باشد همه را و مهربان نباشد بر احدی یعنی کسی از آن فارغ نباشد.
شاهد: در آمدن «اَلْفیٰ» است دو مفعولی که مفعول اول ضمیر است و مفعول ثانی «المغیث» است و این را در مقام ثبات قلب و وقوع قضیه استعمال میکنند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تعلّم شفاء النفس قهر عدوها | فبالغ بلطف فی التحیّل و المکر |
قوله تعلّم امر من التفعل بمعنی اعلم و الشفاء بالشین المعجمة و الفاء ککساء البرء من المرض و النفس بالنون و الفاء و السین المهملة کفلس معروفة و القهر بالقاف و الهاء و الراء المهملة کفلس الهلاک و العدو بفتح العین المهملة و ضم الدال المهملة و الواو المشددة معروف و فبالغ بالموحدة و اللام و الغین المعجمة امر من بالغ فی امره من باب المفاعلة اذا اجتهد و اللطف باللام و الطاء المهملة و الفاء کقفل
«* شواهد التذكرة صفحه 8 *»
الرفق و التحیّل بالحاء المهملة و المثناة التحتیة و اللام من التفعل بمعنی التهیؤ فی اسباب الهلاک و المکر بالمیم و الکاف و الراء المهملة کفلس الغدر.
یعنی: بدان شفایافتن نفس را هلاککردن دشمن پس بکوش به مدارا در هلاک کردن دشمن و گول کردن آن.
شاهد: در «تعلّم» است که به معنی اعلم و دومفعولی است که یکی «شفاء النفس» باشد و دیگری «قهر عدوّ» و در مقام افاده ثبات قلب و وقوع قضیه استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لااعدّ الاقتار عدماً ولکن | فقد من قد فقدته الاعدام |
قوله لااعدّ متکلم من العدّ بالعین و الدال المهملتین کجدّ الاحصاء و الاقتار بالقاف و المثناة الفوقیة و الراء المهملة مصدر اقتر من باب الافعال بمعنی ضیق فی النفقة و العدم بالعین و الدال المهملتین و المیم کقفل فقدان المال و الفقد بالفاء و القاف و الدال المهملة کفلس معروف و فقدته متکلم ماضٍ من الفقد و الاعدام مصدر من اعدم من باب الافعال بمعنی افتقر.
یعنی: نمیشمارم تنگی و کمی رزق را فقر و گدایی ولکن نبودن کسی که من او را گم کردهام حقیقةً فقر است.
شاهد: در «لااعدّ» است که دومفعولی است که یکی «الاقتار» باشد و دیگری «عدماً» و در مقام تردید و ترجیح احد طرفین استعمال شده چراکه تنگی در رزق هم فقر است ولکن فقدان محبوب را ترجیح داده
«* شواهد التذكرة صفحه 9 *»
بالنسبه به فقر به معنی نداشتن مال.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کنت احجو اباعمرو اخا ثقة | حتی المّت بنا یوماً ملمّات |
قوله و کنت متکلم من کان معروف و احجو بالحاء المهملة و الجیم و الواو متکلم بمعنی اظن یقتضی مفعولین و هما اباعمرو و اخا ثقة و عمرو بالعین و الراء المهملتین و المیم بینهما کفلس اسم رجل و الثقة بالمثلثة و القاف کعدة مصدر وثق به کورث اذا ائتمنه و المّت باللام و المیم من باب الافعال و الملمّات جمع ملمّة اسم فاعل من ذلک الباب بمعنی الشدید من کل شیء و هی فاعل المّت.
یعنی: بودم که گمان میکردم اباعمرو را برادر امین بیخیانت تا آنکه نازل شد بر ما روزی شداید و سختیها معلوم شد که اباعمرو چنانکه گمان کرده بودم نیست.
شاهد: در «احجو» است که دومفعولی است که یکی «اباعمرو» و دیگری «اخا ثقة» باشد که در مقام تزلزل و تردد استعمال شده است با ترجیح وقوع که وثوق به ابیعمرو باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقلت اجرنی ابا خالد | و الّا فهبنی امرأً هالکا |
قوله فقلت متکلم من قال معروف و اجرنی بالجیم و الراء المهملة امر من اجاره من باب الافعال بمعنی انقذه و اعاذه و اباخالد بالخاء المعجمة و اللام و الدال المهملة کفاعل منادی بحذف حرف النداء و
«* شواهد التذكرة صفحه 10 *»
الّا ای و ان لاتجرنی فهبنی ………. و الهالک بالهاء و اللام و الکاف اسم فاعل من هلک کضرب اذا مات.
یعنی: پس گفتم پناه ده مرا ای اباخالد و اگر پناه ندهی پس بینگار مرا مردی هلاکشونده یعنی خواهم مرد.
شاهد: در «فهبنی» است که دومفعولی است که یکی «یاء» باشد و دیگری «امرأً» و در مقام تردد استعمال شده با ترجیح وقوع هلاکت اگر پناه ندهد او را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
زعمتْنی شیخاً و لست بشیخ | انما الشیخ من یدبّ دبیبا |
قوله زعمتْنی بالزای و العین المهملة و المیم فعل ماضٍ و الضمیر المستتر راجع الی المحبوبة یقتضی مفعولین فالاول یاء المتکلم و الثانی شیخاً بالشین و الخاء المعجمتین کبیت و یدبّ بالدال المهملة و الموحدة من باب فرّ و مدّ اذا مشی علی هینة و خفاء و الدبیب کامیر مفعول مطلق من ذلک الباب.
یعنی: گمان کرد محبوبه مرا مرد پیری و حال آنکه من پیر نیستم و این است و جز این نیست که پیر کسی است که سست راه میرود راهرفتنی.
شاهد: در «زعمتنی» است که دو مفعولی است که یکی «یاء» متکلم و دیگری «شیخاً» باشد و در مقام تزلزل قلب استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اللّه موفٍ للناس مازعما
قوله موفٍ اسم فاعل من اوفی بالواو و الفاء و الالف المنقلبة من
«* شواهد التذكرة صفحه 11 *»
الواو من باب الافعال ضد غدر و الناس بالنون و السین المهملة کمال معروف و زعم بالزای و العین المهملة و المیم من افعال القلوب و المستترة فیها راجعة الی لفظ الناس و مفعولاها محذوفان ای مازعموه موفی.
یعنی: خداوند وفاکننده است از برای مردم آنچه را که گمان کنند که وفا کرده خواهد شد.
شاهد: در «زعم» است که در مقام ثبات قلب استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأیت اللّه اکبر کل شیء | محاولةً و اکثرهم جنودا |
قوله رأیت بالراء المهملة و الهمزة و الیاء آخر الحروف متکلم بمعنی علمت و اللّه مفعوله الاول و اکبر بالکاف و الموحدة و الراء المهملة کافضل مفعوله الثانی و محاولة بالحاء و الواو و اللام مصدر باب المفاعلة بمعنی القدرة و الطاقة و هی تمییز عن النسبة و اکثرهم بالمثلثة کافضل معطوف علی اکبر و الجنود جمع جند بالجیم و النون و الدال المهملة کقفل الجیش و هو ایضاً تمییز.
یعنی: دانستم خداوند را بزرگتر از هر چیزی از حیثیت قدرت و دانستم او را بیشتر از هرکس از حیثیت لشکر.
شاهد: در «رأیت» است که دومفعولی است و نصب داده «اللّه» را که مفعول اول است و «اکبر» را که مفعول ثانی است و در مقام ثبات قلب استعمال شده و در مقام تزلزل هم استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 12 *»
حسبت التقیٰ و الجود خیر تجارة | رباحاً اذا ما المرء اصبح ثاقلا |
قوله حسبت بالحاء و السین المهملتین و الموحدة متکلم بمعنی علمت و التقی بضم المثناة الفوقیة و القاف مقصوراً التقوی و الجود بالجیم و الدال المهملة کعود العطاء و التجارة بالمثناة الفوقیة و الجیم و الراء المهملة ککتابة معروفة و رباحاً بالراء و الحاء المهملتین و الموحدة بینهما کسحاب ضد الخسران و هو تمییز النسبة و اصبح بالصاد و الحاء المهملتین و الموحدة بینهما من باب الافعال اذا دخل فی الصبح او بمعنی صار و ثاقلاً بالمثلثة و القاف و اللام کفاعل حال من فاعل اصبح و هو کنایة عن الموت فان الموت یجعل المرء کالجماد ثقیلاً لایتحرک.
یعنی: دانستم تقوی و پرهیزکاری و بخشش را بهتر تجارتی از حیثیت نفعبردن هرگاه مرد صبح کند که مرده باشد.
شاهد: در «حسبت» است که دومفعولی است و نصب داده «التقیٰ» را که مفعول اول باشد و «الجود» هم عطف به آن است و «خیر تجارة» را که مفعول ثانی آن باشد و در مقام ثبات قلب و تزلزل آن هر دو استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اخالک ان لمتغضض الطرف ذا هویٰ | یسومک ما لایستطاع من الوجد |
قوله اخالک بکسر الهمزة و فتحها لغة متکلم من خال بالخاء
«* شواهد التذكرة صفحه 13 *»
المعجمة و اللام کخاف بمعنی علم و ان لمتغضض بالغین و الضاد المعجمتین مخاطب من غضّ طرفه کمدّ اذا حفظه و احتمل المکروه و الطرف بالطاء و الراء المهملتین و الفاء کفلس العین الباصرة و الهوی بالهاء و الواو کعلی العشق و یسومک مضارع من سامه ایاه بالسین المهملة و المیم کقال اذا کلفه او اولاه ایاه و اکثر مایستعمل فی العذاب و الشر و فاعله الهوی و مالایستطاع بالطاء و العین المهملتین علی بناء المفعول مضارع من باب الاستفعال ای مالایطاق و هو مفعول ثانٍ لیسومک و مفعوله الاول هو الکاف و من الوجد بیان لما لایستطاع و الوجد بالواو و الجیم و الدال المهملة کفلس الحزن.
یعنی: گمان میکنم تو را اگر نپوشی چشم را و خودداری نکنی صاحب عشقی که حمل کرده است آن عشق تو را آنچنان چیزی از حزن را که طاقت آورده نمیشود آن حزن.
شاهد: در «اخالک» است که دومفعولی است که یکی از آنها «کاف» است و دیگری «ذا هویٰ» و در مقام ثبات و تزلزل قلب هردو استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دعانی الغوانی عمّهن و خلتنی | لی اسم فلاادعی به و هو اول |
قوله دعانی بالدال و العین المهملتین فعل ماضٍ و فاعله الغوانی و هی جمع غانیة بالغین المعجمة و النون کناصیة و هی المرأة التی غنیت بحسنها عن الزینة و العمّ بالعین المهملة و المیم کجدّ معروف و خلتنی بالخاء المعجمة و اللام متکلم بمعنی علمتنی نصب مفعولین
«* شواهد التذكرة صفحه 14 *»
اولهما یاء المتکلم و الثانی جملة لی اسم و فلاادعی به ماضٍ بالبناء للمفعول و ضمیر به راجع الی الاسم.
یعنی: خواندند مرا زنان صاحب حسن خداداد عمّ خود و میدانم در نفس خود اسمی را از برای خود پس خوانده نمیشوم به آن اسم و حال آنکه آن اسم اول بوده است.
شاهد: در «خلتنی» است که دومفعولی است که یکی یاء متکلم و دیگری جمله «لی اسم» است و در مقام ثبات قلب و تزلزل آن هر دو استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بأی کتاب ام بأیّة سنة | تری حبّهم عاراً علی و تحسب |
قوله بأی کتاب ام بأیة سنة اراد ان الدلیل لابد و انیکون من الکتاب و السنة و ان سایر الادلة واهیة و تری مخاطب و ضمیر حبهم یرجع الی المحبوب و اهله و تحسب بالحاء و السین المهملتین و الموحدة بصیغة المخاطب ای تظن.
یعنی: به کدام کتاب و به کدام سنت دوستی آن قوم را بر من عار میبینی و گمان میکنی که دوستی آنها عار است بر من.
شاهد: در حذف جمله است که «حبّهم عاراً» باشد بعد از «تحسب» به قرینه جمله مذکوره قبل از آن که «حبّهم عاراً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقدنزلت فلاتظنی غیره |
منی بمنزلة المحبّ المکرم |
قوله نزلت مخاطبة من النزول و الخطاب فیها و فی لاتظنی
«* شواهد التذكرة صفحه 15 *»
للمحبوبة و حذفت النون بالجزم و الاصل تظنین و قوله غیر ای غیر ذلک الامر و المحب و المکرم اسما مفعول من احب و اکرم فکأنه قال و لقدنزلت و انت منی بمنزلة المحب المکرم فلاتظنی غیر ذلک واقعاً منی.
یعنی: و هرآینه به تحقیق که فرود آمدی تو که میباشی نزد من به منزله دوست گرامی شده پس گمان مکن غیر از این امر را که واقع باشد.
شاهد: در حذف مفعول ثانی است که «واقعاً» باشد به قرینه مقام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاتخلنا علی عزائک انا | طالما قد وشی بنا الاعداء |
قوله لاتخلنا بالخاء المعجمة و اللام مضارع خال کنال بمعنی حسب یقتضی مفعولین فمفعوله الاول ضمیر المتکلم و مفعوله الثانی محذوف ای لاتخلنا جازعین و هو جمع جازع بالجیم و الزای و العین المهملة کفاعل من الجزع و هو نقیض الصبر و العزاء بالعین المهملة و الزای کسماء الصبر علی المصیبة او حسنه و طال من الطول بالضم ضد القصر و وشی بالواو و الشین المعجمة ماضٍ یقال وشی به الی السلطان ای نمّ و سعی و الاعداء جمع العدو و هو الخصم.
یعنی: گمان مکن ما را جزعکننده بر تعزیت خود به درستی که طول کشیده است و بسیار شده است آنچنان چیزی که به تحقیق که سخنچینی کردهاند به ما دشمنان.
شاهد: در حذف مفعول ثانی است که «جازعین» یا «مضطربین» یا
«* شواهد التذكرة صفحه 16 *»
امثال اینها باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أ بالاراجیز یا ابن اللؤم توعدنی |
و فی الاراجیز خلت اللؤم و الخور |
قوله الاراجیز جمع ارجوزة و هی بالراء المهملة و الجیم و الزای کاعجوبة کالقصیدة من الرجز و هو ضرب من الشعر و المراد هنا الهجو و اللؤم باللام و الهمزة و المیم کقفل دناءة الاصل و توعدنی بالواو و العین و الدال المهملة مضارع من باب الافعال ای تخوّفنی و خلت بالخاء المعجمة و اللام متکلم بمعنی ظننت و الخور بالخاء المعجمة و الواو و الراء المهملة کفرس بمعنی الضعف یقول انک لماعجزت من مقاومتی بالضرب و القتل توعدنی بالهجو.
یعنی: آیا به سبب گفتن شعر در هجو من مرا میترسانی ای صاحب پستی اصل و نسب و حالآنکه گمان میکنم پستفطرتی و ناتوانی از انتقامکشیدن از دشمن را در گفتن هجو از ارجوزهها.
شاهد: در ملغی شدن «خلت» است از عمل نصب به اعتبار وقوع آن در میان دو مفعول خود که «و فی الاراجیز» و «اللؤم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هما سیدانا یزعمان و انما | یسوداننا ان یسّرت غنماهما |
ضمیر هما راجع الی الشیخین المذکورین فیماقبله و یزعمان بالزای و العین المهملة و المیم مضارع من باب نصر و یسودان بالسین و الدال المهملتین و الواو بینهما مضارع من باب قال ای یصیران سیدنا ان
«* شواهد التذكرة صفحه 17 *»
یسّرت بالمثناة التحتیة و السین و الراء المهملتین ماضٍ من التفعیل ای ان کثرت و غنماهما مثنی غنم بالغین المعجمة و النون و المیم کسبب و المراد هنا الالبان و الاولاد یقول انهما یزعمان انهما سیدانا و لیس کذلک بل انما یسوداننا ان کثرت البان اغنامهم و اولادها و وصلت الینا.
یعنی: آن دو شیخ گمان میکنند خود را بزرگ ما و این است و جز این نیست که بزرگ ما میشوند اگر بسیار شود شیرها و اولاد گوسفندان ایشان و برسد به ما.
شاهد: در ملغی شدن «یزعمان» است از عمل نصب به سبب مؤخر شدن آن از دو مفعول خود که یکی «هما» و دیگری «سیدانا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کذاک ادّبت حتی صار من خلقی | انی وجدت ملاک الشیمة الادب |
و قبله:
اکنیه حین انادیه لاکرمه |
و لا القّبه و السوءة اللقب |
الکاف للتشبیه و ذاک اشارة الی ماذکر من قوله اکنیه و لاالقّبه و ادّبت بالهمزة و الدال المهملة و الموحدة بالبناء للمفعول متکلم من باب التفعیل و الخلق بالخاء المعجمة و اللام و القاف کعنق الطبیعة و الملاک بالمیم و اللام و الکاف ککتاب و سحاب من الامر قوامه الذی یملک به و الشیمة بکسر الشین المعجمة و سکون المثناة التحتیة و فتح المیم ثم هاء الطبیعة و الادب بالهمزة و الدال المهملة و الموحدة کسبب معروف.
«* شواهد التذكرة صفحه 18 *»
یعنی: مثل این ادب مذکور را آموخته شدهام تاآنکه گردیده است آن ادب از طبیعت و عادت من به درستیکه دانستم که قوام امر طبیعت ادب است.
شاهد: در ملغی شدن «وجدت» است چراکه نصب نداده دو مفعول خود را که «ملاک الشیمة» و «الادب» باشد با وجودی که مقدم است بر آنها بنابر مذهب کوفیین.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ارجو و آمل انتدنو مودتها | و مااِخال لدینا منک تنویل |
قوله ارجو و آمل متکلمان من الرجاء و الامل و هما ضد الیأس و تدنو بسکون الواو للضرورة مضارع من الدنو بمعنی القرب و المودة المحبة وزناً و معنی و هی فاعل تدنو و مااِخال بکسر الهمزة علی خلاف القیاس و هو الغالب فی الاستعمال و الخطاب فی منک راجع الی المحبوبة و التنویل بالنون و الواو و اللام مصدر باب التفعیل و هو الاعطاء.
یعنی: امیدوارم و آرزومندم اینکه نزدیک شود محبت آن محبوبه و حال آنکه گمان نمیکنم که از برای ما باشد از جانب تو ای محبوبه عطاکردنی و بخششی از وصل خود.
شاهد: در ملغی شدن «اخال» است با وجودی که مقدم است بر دو مفعول خود بنابر مذهب کوفیین و بعضی بعد از اخال ضمیر شأن تقدیر کردهاند به جهت عدم توهم الغاء.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 19 *»
و لقد علمتُ لتأتینّ منیّتی |
انّ المنایا لاتطیش سهامها |
قوله و لقدعلمت بصیغة المتکلم بمعنی تیقنت و المنیّة بالمیم و النون کبلیة الموت و المنایا کبلایا جمعها و تطیش بالطاء المهملة و الشین المعجمة مضارع طاش السهم عن الهدف اذا عدل و مال و السهام جمع سهم کفلس معروف.
یعنی: و هرآینه و به تحقیق که یقین کردم که هرآینه خواهد آمد مرگ من به درستی که مرگها خطا نمیکند تیرهای آنها.
شاهد: در وقوع جمله است در محل نصب و بعضی این شعر را شاهد از برای تعلیق آوردهاند به جهت وجود لام و شرح آن در کتاب شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد ارانی للرماح دریئة | من عن یمینی تارة و شمالی |
قوله ارانی متکلم من رؤیة البصر و یحتمل انیکون بصیغة الماضی و فاعله ضمیر المستتر یرجع الی قوله یوم الوغی المذکور فیماقبله و الرماح ککتاب جمع رمح کقفل القناة و الدریئة بالدال و الراء المهملتین و الهمزة کسفینة الحلقة یتعلم الطعن و الرمی علیها و الیمین کامیر خلاف الشمال و هو ککتاب خلاف الیمین.
یعنی: هرآینه و به تحقیق که دیدم خود را از برای وارد شدن نیزهها مانند حلقهای که به آن میآموزند نیزهزدن را و آن حلقهای است که سوراخ آن را نشانه میکنند و سر تیر و نیزه را به آن سوراخ وارد میآورند و معلوم است که کسانی که میخواهند تیراندازی یاد بگیرند
«* شواهد التذكرة صفحه 20 *»
درست نشانه را نمیزنند بلکه گاهی به طرف راست و گاهی به طرف چپ و گاهی به طرفهای دیگر میزنند پس شاعر خود را مانند آن حلقه دیده میگوید آن نیزهها یکمرتبه به جانب راست من میآمد و یکمرتبه به جانب چپ من.
شاهد: در «ارانی» است که از رؤیت چشم است و حمل شده بر رأی قلبی و مثل آن استعمال شده و نصب داده دو مفعول را که یکی یاء متکلم و دیگری «دریئة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قالت و کنت رجلاً فطینا | هذا لعمر اللّه اسرائینا |
هو لاعرابی صاد ضبّاً و اتی به الی امرأته فقالت هذا و اشارت بهذا الی الضبّ لعمر اللّه اسرائین و قوله فطیناً بالفاء و الطاء المهملة و النون فعیل من الفطنة و هی الذکاء و جودة الفهم و اسرائین بالنون لغة فی اسرائیل ای هذا الضبّ ممامسخ من بنیاسرائیل.
یعنی: گفت آن زن و حالآنکه بودم من مردی زیرک و دانا که این سوسمار هرآینه به ذات خدا قسم که از جمله چیزهایی است که مسخ شده از بنیاسرائیل.
شاهد: در «قالت» است که نصب داده دومفعول را که یکی «هذا» باشد و دیگری «اسرائینا» و ملحق کردهاند بعضی قول را به باب ظن و این شعر شاهد قول آنها است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
متی تقول القلص الرواسما | یحملن امّ قاسم و قاسما |
«* شواهد التذكرة صفحه 21 *»
قوله القلص بالقاف و اللام و الصاد المهملة جمع قلوص کرسل و رسول و هی الشابّة من النوق و الرواسم جمع راسمة بالراء و السین المهملتین و المیم کفاصلة و هی الناقة التی اذا مشت اثّرت فی الارض من شدة الوطئ و قاسم اسم رجل.
یعنی: تا چه زمان گمان میکنی شتران جوان تندرفتار را که بر میدارند مادر قاسم و قاسم را.
شاهد: در «تقول» است که به صیغه مضارع مخاطب است و جاری شده در مقام ظن و نصب داده دومفعول را که یکی «القلص» و دیگری جمله «یحملن امقاسم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سمعتک تبنی مسجداً عن جبایة | و انت بحمد اللّه غیر موفق |
الجبایة بالجیم و الموحدة و المثناة التحتیة ککتابة مصدر جبی الخراج کرمی و سعی اذا جمعه و الباقی ظاهر.
یعنی: شنیدم تو را که بنا میکنی مسجدی را از جمعکردن مالیات و تو بحمداللّه موفق نیستی و نخواهی ساخت آن را.
شاهد: در «سمعتک» است که ملحق شده به ظن و نصب داده دومفعول را که یکی کاف خطاب باشد و دیگری جمله «تبنی» و مفعول ثانی فعل واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تخِذتُ عزاز اِثرهم دلیلاً | و فرّوا فی الحجاز لیعجزونی |
«* شواهد التذكرة صفحه 22 *»
قوله تخذت بالمثناة الفوقیة و الخاء و الذال المعجمتین کفرحت متکلم من تخذ زیداً صدیقاً اذا جعله کذلک و العزاز بالعین المهملة و الزای کسحاب الارض الصلبة و الاثر بالهمزة و المثلثة و الراء المهملة کجسم البقیة و فرّوا بالفاء و الراء المهملة من باب فرح بصیغة جمع الغایب ای هربوا و لیعجزونی بالعین المهملة و الجیم و الزای بصیغة الجمع الغایب المضارع من باب الافعال معروف.
یعنی: گرفتم کورهراهی را که از اثر آن قوم باقی مانده بود در زمین صلب دلیل و راهنما و گریختند آن قوم در حجاز تا مرا عاجز کنند.
شاهد: در «تخذت» است که به معنی جعلت است و نصب داده دو مفعول را که یکی «عزاز اثرهم» باشد و دیگری «دلیلاً».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بتیهاء قفر و المطی کأنّها | قطا الحزن قد کانت فراخاً بیوضها |
قوله بتیهاء بالمثناة الفوقیة فالتحتیة و الهاء کحمراء المفازة التی لایهتدی فیها و القفر بالقاف و الفاء و الراء المهملة کفلس الارض الخالیة و المطی بالمیم و الطاء المهملة کغنی الدابة السریعة و القطا بالقاف و الطاء المهملة کعلی ضرب من الحمام و الواحدة بهاء و الحزن بالحاء المهملة و الزای و النون کفلس ماغلظ من الارض و الفراخ ککتاب جمع فرخ بالفاء و الراء المهملة و الخاء المعجمة کفلس معروف و البیوض جمع بیض بالموحدة و الضاد المعجمة کبیوت و بیت یصف ناقته بسرعة السیر حیث شبّهها بقطا ترکت بیوضاً صارت فراخاً فهی تمشی بسرعة الی فراخها و شبّه سیرها بسیر القطا الی
«* شواهد التذكرة صفحه 23 *»
فراخها لانّ سیرها الی الفراخ اسرع من سیرها الی البیوض و قیّدها بقطا الحزن لئلایسوخ فیه الارجل.
یعنی: در بیابان سرگردانی خالی از آب و گیاه و شتر راهوار گویا که آن شتر در تندروی مانند مرغهای سنگخوارهای است که در زمین صلب رو به جوجههای خود رود که از تخمها بیرون آمدهاند.
شاهد: در آمدن «کان» است بمعنی صار یعنی صارت فراخاً بیوضها.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سراة بنی ابیبکر تسامی | علی کان المطهّمة الصلاب |
السراة کفلاة جمع عزیز للسری بالمهملتین کغنی من سری یسری کرضی یرضی اذا کان ذاسخاء و مروءة و شرف و تسامی اصله تتسامی مضارع من التفاعل من السمو بمعنی العلو و المطهمة بالطاء المهملة و الهاء و المیم کمعظمة الافراس مخصوصة بصفات یقال فرس مطهم کمعظم اذا کان تامّالخلق بارعالجمال و قیل المطهم السمین الفاحشالسمن و الصلاب جمع الصلب بالصاد المهملة و اللام و الموحدة القوی الشدید کرماح و رمح.
یعنی: اشراف و اسخیای بنی ابیبکر سوار میشوند بر اسبهای خوشاندام بینقص و عیب.
شاهد: در زیاد شدن «کان» میان جار و مجرور که «علی المطهمة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 24 *»
انت تکون ماجد نبیل | اذا تهبّ شمأل بلیل |
الماجد بالمیم و الجیم و الدال المهملة کفاعل من المجد و هو نیل الشرف و الکرم و النبیل بالنون و الموحدة و اللام فعیل من النبل کقفل و هو الذکاء و النجابة و تهبّ بالهاء و الموحدة کمدّ مضارع و الشمأل بالشین المعجمة کجعفر لغة فی الشمال کسحاب و البلیل بالموحدة و اللام فعیل من البلل و هو الندوة.
یعنی: تویی بزرگوار و کریم که کرم را ارث از پدران خود داری و نجیبی در وقتی بوزد باد شمال تو و این کنایه است از کرم ممدوح چنانکه باد شمال بارطوبت و بابرکت و زندهکننده نباتات است همچنین ممدوح هم عطایش عام است و به هرکس میرسد.
شاهد: در زیادشدن «تکون» مضارع است در میان مبتدا و خبر که «انت ماجد» باشد و زیادتی مضارع از این ماده نادر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ببذل و حلم ساد فی قومه الفتی | و کونک ایاه علیک یسیر |
البذل بالموحدة و الذال المعجمة و اللام کفلس العطاء و الحلم بالحاء المهملة و اللام و المیم کجسم العقل و الاناة و ساد بالمهملتین کقال من السیادة و الفتی بالفاء و المثناة الفوقیة کعلی الشابّ السخی الکریم و اللام للعهد و الیسیر بالمثناة التحتیة و المهملتین فعیل من الیسر خلاف العسر.
یعنی: به سبب عطاء و بخشش و بردباری بزرگی کرده است در
«* شواهد التذكرة صفحه 25 *»
میان قوم خود هر جوانمردی و بودن تو مثل او در آن صفات و بزرگیکردن بر تو آسان است.
شاهد: در عمل کردن مصدر کان است مثل عمل آن چرا که ضمیر مخاطب که کاف باشد فاعل اوست و جمله بعد در موضع حال او واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما کل من یبدی البشاشة کائناً | اخاک اذا لمتلفه لک منجدا |
ما نافیة تعمل عمل لیس و من موصولة و یبدی بالموحدة و الدال المهملة مضارع من باب الافعال ای یظهر و البشاشة بالموحدة و الشین المعجمة کسحابة طلاوة الوجه و اراد بالاخ المصاحب و تلفه بالفاء بصیغة المتکلم مضارع من باب الافعال ای تصادف و المنجد بالنون و الجیم و الدال المهملة کمحسن المعین.
یعنی: و نیست هر کسی که ظاهر میکند گشادهرویی را یاور و معین تو هرگاه نیابی او را از برای خود معین و یاور در مهمات خود.
شاهد: در عملکردن اسم فاعل کان است مثل عمل کان و رفع داده ضمیر مستتر را که راجع است به «من» موصوله که فاعل او باشد و نصب داده «اخاک» را که حال او باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لمیک الحَقّ علی انهاجه | رسم دار قد تعفّی بالسرر |
قوله لمیک مضارع مجزوم سقط نونه للتخفیف لکثرة الاستعمال
«* شواهد التذكرة صفحه 26 *»
و الحق بالفتح معروف و الانهاج جمع نهج کابعاض و بعض و هو الطریق و رسم الدار بالمهملتین و المیم کفلس الاثر الباقی بعد خرابها و حذفت الکاف هنا فیفتح ای کرسم دار قد تعفی و هو ماض من باب التفعل ای یمحی بالسرر و هو جمع سریر بالمهملات کامیر ما علی الاکمة من الرمل. و روی المصرع الاول علی غیر ماذکر فروی الحق بالکسر و هو الابل الداخل فی الرابعة و روی بعد علی ان منفصلة عن هاجه و هو ماض بمعنی اثاره و رسم دار فاعله و علی ذلک حال لمیک محذوف و العلم عند اللّه.
یعنی: حق بر محل و طریق خود قرار ندارد یعنی به واسطه طغیان ظالمان مثل آثار باقیمانده خانه خرابی که محو شده باشد به ریگها و ریگها روی آن را گرفته باشد.
شاهد: در حذفشدن نون «لمیک» است به جهت کثرت استعمال.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فان لمیک المرءاة ابدت وسامة | فقد ابدت المرءاة جبهة ضیغم |
قوله ابدت بالموحدة و الدال المهملة ماض من باب الافعال ای اظهرت و الوسامة بالواو و السین المهملة و المیم کسحابة اثر الحسن و الجبهة بفتح الجیم و الهاء و سکون الموحدة بینهما من الانسان مستوی مابین الجبین الی الناصیة و قیل الجبهة للانسان و غیره و الضیغم بفتح الضاد و الغین المعجمتین و سکون الیاء بینهما الاسد.
یعنی: پس اگر نبوده باشد آینه که ظاهر کند اثر حسن را پس
«* شواهد التذكرة صفحه 27 *»
بهتحقیق که ظاهر میکند آینه و مینمایاند پیشانی شیر را چرا که پیشانی شیر چیزی نیست که مخفی بماند.
شاهد: در حذف نون «لمیک» است که چون جازم بر سر آن درآمده به جهت کثرت استعمال حذف شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اباخراشة امّا انت ذانفر | فانّ قومی لمیأکلهم الضبع |
قوله اباخراشة بالخاء و الشین المعجمتین و الراء المهملة بینهما کسلالة منادی بحذف حرف النداء و ذو بمعنی صاحب و النفر بالنون و الفاء و الراء المهملة کسبب الرهط و قیل الاکل هنا کنایة عن الضعف و الضبع بالضاد المعجمة و الموحدة و العین المهملة کعضد السنة المجدبة و الحیوان المعروف.
یعنی: ای اباخراشه اگر فخر میکنی بر من به جهت بودن تو صاحب عزت و جمعیت پس بهدرستی که قوم مرا ضعیف و مستأصل نکرده است سال قحط یا آنکه نخورده است ایشان را کفتار به جهت ضعف و قلت.
شاهد: در حذف «کان» است و باقی بودن عمل آن که گویا «اما ان کنت انت ذانفر» بوده و رفع داده «انت» را که فاعل آن باشد و نصب داده بهواسطه فاعل «ذا» را که از برای آن حال باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حدبت علی بطون ضبّة کلها | ان ظالماً فیهم و ان مظلوما |
قوله حدبت بالمهملتین و الموحدة ماض ای عطفت و بطون
«* شواهد التذكرة صفحه 28 *»
فاعلها و هی جمع بطن بالمهملتین و النون کفلوس و فلس و المراد الطوائف و ضبة بفتح الضاد المعجمة و الموحدة کحبة قبیلة و ظالماً و مظلوماً حالان لکان مقدرة ای ان کنت ظالماً فیهم و ان کنت مظلوماً.
یعنی: مهربانی کردند با من همه طائفههای قبیله ضبة اگر در میان ایشان ظالم و ستمکار بودم و اگر مظلوم و ستمرسیده در هر حال آنها مهربانی کردند.
شاهد: در حذفشدن «کان» است با فاعلش در دو موضع و باقی بودن عمل آن که یکی «ان کنت ظالماً» باشد در تقدیر و یکی «ان کنت مظلوماً» باشد که «ظالماً» و «مظلوماً» دو حالند که «کان» مقدره در آنها عمل کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لایأمن الدهر ذوبغی و لو ملکاً | جنوده ضاق عنها السهل و الجبل |
قوله لایأمن مضارع من الامن بمعنی السلامة و الدهر مفعوله و ذوبغی فاعله و هو بالموحدة و الغین المعجمة و الیاء آخر الحروف کفلس الظلم و الملک ککتف السلطان المقتدر و الجنود بضمتین جمع الجند بالجیم و النون و الدال المهملة کقفل الجیش و ضاق بالضاد المعجمة و القاف ماض من الضیق بالکسر خلاف الوسع و السهل بالسین المهملة و الهاء و اللام کفلس الارض المستویة و الجبل کفرس معروف.
یعنی: به سلامت نمیماند از گردش روزگار صاحب ظلمی اگر
«* شواهد التذكرة صفحه 29 *»
چه بوده باشد پادشاهی که از بسیاری لشکرهای او تنگ شده باشد همواریهای زمین و کوههای آن و بلندیهای آن.
شاهد: در حذف «کان» است با فاعلش بعد از «لو» و باقی بودن حالش که «ملکاً» باشد که در اصل «و لو کان الباغی ملکاً» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من لَدُ شولاً فالی اِتلائها | استقرضوا لمّارأت اَتلاءها |
قوله لد بفتح اللام و ضم الدال لغة فی لدی و الشول بالشین المعجمة کقول جمع شائلة کفاصلة علی غیر قیاس و هی الناقة التی اتی علیها من حملها او وضعها سبعة اشهر فجفّ لبنها و انکمش ضرعها ای من لد کانت الناقة شولاً فالی اتلائها و الاتلاء بالمثناة الفوقیة و اللام مصدر اتلت الناقة من باب الافعال اذا تلاها ولدها و الضمیر للناقة و اتلاء جمع تلو کاجسام و جسم و هو ولد الناقة اذا فطم و اتلته امه.
یعنی: از زمانی که بود آن شتر ماده که خشکیده بود شیر او یا گذشته بود از حمل و آبستنی او هفتماه پس تا زمان به عقب انداختن او بچه خود را و زايیدن آن. معنی شعر تمام شد و گفتهاند که این مدت زمانی است که در جاهلیت قرض میدادند به یکدیگر و میخواندند این شعر را تا آنکه مثل شد در میان ایشان.
شاهد: در حذف «کان» و فاعل آن است و باقی بودن حال آن که «شولاً» باشد با وجودی که بعد از آن «و لو» نیست و در تقدیر «من لد کانت الناقة شولاً» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 30 *»
فصرنا الی الحسنی و رقّ کلامنا | و رضتْ فذلّت صعبها ای اذلال |
قوله فصرنا متکلم معالغیر و الحسنی بالمهملتین و النون کبشری اسم امرأة و رقّ بالراء المهملة و القاف ماض و کلامنا فاعله و رضت بالراء المهملة و الضاد المعجمة ماض من الرضا ضد الغضب و المستترة فیها راجعة الی الحسنی و ذلّت بالذال المعجمة و اللام ماض من الذلّ@الذلة خل@ و فاعلها صعبها و هو بالمهملتین و الموحدة کفلس ضد السهل و اکتسب التأنیث من الکنایة المجرورة الراجعة الی الحسنی و الاذلال مصدر اذله من باب الافعال اذا وجده ذلیلاً.
یعنی: پس منتقل شدیم از بلد خود به سوی حسنی که نام زنی است و ملایم شد سخن ما در نزد او و راضی شد حسنی از ما و آسان شد سختی و جفای او از برای ما چه آسانشدنی که در نهایت آسانی دیدیم آن را که هیچ جفائی در او نبود.
شاهد: در «فصرنا» است که تامه است و احتیاج به حال ندارد و با «الی» استعمال شده که «الی الحسنی» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ایقنت انی لامحــا | لة حیث صار القوم صائر |
قوله ایقنت متکلم من باب الافعال من الیقین و حیث ظرف مکان و صار ماض و القوم فاعله و صائر اسم فاعل من صار و هو خبر انّ.
یعنی: یقین کردم به آنکه به درستی که لامحاله آنجایی که مردم منتقل شدند به سوی آن یعنی آخرت و مرگ من هم منتقل خواهم شد و
«* شواهد التذكرة صفحه 31 *»
خواهم مُرد.
شاهد: در «صار» است که تامه است و به معنی انتقل است و محتاج به حال نیست و همچنین شاهد در «صائر» است که به معنی منتقل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ العداوة تستحیل مودة | بتدارک الهفوات بالحسنات |
العداوة کسحابة ضد المودة و هی المحبة وزناً و معنی و الهفوات جمع الهفوة بمعنی الزلة و العثرة کسجدات و سجدة.
یعنی: به درستی که دشمنی مبدل میشود به دوستی به سبب تدارککردن لغزشها و اعمال قبیحه به اعمال صالحه و نیکیها.
شاهد: در «تستحیل» است که ملحق شده به صار و عمل صار را کرده و رفع داده ضمیر مستتر را که فاعل او باشد و نصب داده به واسطه فاعل «مودةً» را که حال او باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فیا لک من نُعمیٰ تحوّلن ابؤسا
کلمة یا للنداء و اللام للاستغاثة و التعجب و الخطاب فی لک للقوم ای یا هؤلاء اتعجب و اغیثونی من نعمی الخ و النعمیٰ بالنون و العین المهملة و المیم کبشری النعمة و تحوّلن بالحاء المهملة و الواو و اللام ماض من باب التفعل بمعنی صرن و الابؤس جمع بأس بالموحدة و الهمزة و السین المهملة کافلس و فلس و هو الشدة.
یعنی: پس ای قوم تعجب میکنم و به فریاد من برسید از نعمتی که مبدل شد به سختیها.
«* شواهد التذكرة صفحه 32 *»
شاهد: در «تحولن» است که ملحق به افعال ناقصه شده و به معنی صرن است و رفع داده ضمیر مستتر را که راجع به «نعمیٰ» است که فاعل آن باشد و نصب داده به واسطه فاعل «ابؤساً» را که حال او باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یا اسلمی یا دارَ می علی البلی | و لازال منهلاً بجرعائک القطر |
الا حرف تنبیه و یا حرف النداء و المنادی محذوف ای دار میّة و اسلمی امر من سلم کعلم و یا دار می تأکید للمنادی المحذوف و می اصلها میّة کحیّة سقطت یاؤها للترخیم و هی امرأة محبوبة و البلی کالی الخراب و المنهل اسم فاعل من انهل کاحمر اذا انصب و الجرعاء بالجیم و المهملتین الرمل المستوی و القطر فاعل زال و منهلاً حالها.
یعنی: آگاه باش ای خانه میة و سالم باش از خرابی و همیشه ببارد باران در اطراف تو.
شاهد: در «لازال» است که کلمه «لا» به جای «ما» استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لیس ینفکّ ذاغنی و اعتزاز | کل ذی عفّة مقلّ قنوع |
قوله ینفک من الافعال الناقصة و ذاغنی حالها المقدمة علی فاعلها و اعتزاز عطف علی غنی و هما مصدران و کل ذیعفة فاعل ینفک و مقل صفة کل و هو بالقاف و اللام اسم فاعل من باب الافعال و قنوع صفة بعد صفة بغیر عاطف و هو کصبور فعول بمعنی الفاعل من القناعة.
«* شواهد التذكرة صفحه 33 *»
یعنی: هر مرد صاحبعفتی که اسراف نکند و قانع باشد همیشه صاحب بینیازی و عزت است.
شاهد: در «لیس ینفک» است که «لیس» به جای «ما» استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
صاح شمّر و لاتزل ذاکر الـ | ـموت فنسیانه ضلال مبین |
صاح منادی مرخم ای یا صاحب و شمّر بالشین المعجمة و المیم و الراء المهملة امر من التشمیر من باب التفعیل رفع الثوب و المراد منه الجدّ فی الامر و الذاکر خلاف الناسی و الضلال بالضاد المعجمة خلاف الهدی و المبین اسم فاعل من ابان بالموحدة و النون من باب الافعال اذا ظهر.
یعنی: ای صاحب، دامن بر کمر بزن و کوشش کن در امر و همیشه ذاکر باش مر مرگ را به علت آنکه فراموشی از مرگ گمراهی است ظاهر و هویدا.
شاهد: در نشستن «لاء» ناهیه است که شبیه است به «لاء» نافیه در مقام «ما» و ضمیر مستتر در «لاتزل» فاعل آن است و «ذاکراً» حال است از فاعل و گفتهاند شاهد در عملکردن مضارع «زال» است مثل عمل «زال».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قضی اللّه یا اسماء ان لست زائلاً | احبّکِ حتی یغمض العین مغمض |
قوله قضی ماض من القضاء کسماء بمعنی الحکم و اللّه سبحانه فاعله و اسماء بالسین المهملة کحمراء اسم حبیبة الشاعر و الخطاب
«* شواهد التذكرة صفحه 34 *»
فی احبک لها و یغمض مضارع من الاغماض بالمعجمتین و المیم بینهما من باب الافعال اطباق الجفن علی الجفن و المغمض اسم فاعل منه و اغماض العین کنایة عن الموت.
یعنی: مقدر کرده است خداوند ای اسماء اینکه همیشه من دوست دارم تو را تا آنکه بر هم گذارد چشم مرا بر هم گذارندهای.
شاهد: در عملکردن اسم فاعل «زال» است و ضمیر مستتر در آن فاعل آن است و جمله «احبک» در موضع حال است از برای فاعل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قنافذ هدّاجون حول بیوتهم | بماکان ایاهم عطیة عوّدا |
هو من قصیدة فرزدق یهجو بها جریر بن عطیة.
قوله قنافذ خبر مبتدأ محذوف ای هم قنافذ و هو جمع قنفذ بضم القاف و الفاء و سکون النون بینهما دویبة کثیرالشوک و هداجون جمع هداج بالهاء و الدال المهملة و الجیم کشداد مبالغة من الهدجان و هو المشی فی ارتعاش و عطیة بالمهملتین کبلیة ابوجریر الشاعر و عوّد بالمهملتین و الواو بینهما ماض من التعوید من باب التفعیل و هو جعل الشیء عادة و الضمیر فی ایاهم یرجع الی رهط جریر ای بماکان عطیة عوّدهم.
یعنی: این رهط جریر خارپشتهایی چند هستند که بسیار راهروندهاند به طور اضطراب و ارتعاش در اطراف خانههای این جماعت به سبب آنچنان چیزی که بود که عطیه عادت داده بود ایشان را.
شاهد: در تقدیر گرفتن ضمیر شأن است بعد از «کان» تا آنکه لازم
«* شواهد التذكرة صفحه 35 *»
نیاید به عقب در آمدن معمول خبر کان، کان را نظر به آنکه «عطیة» مبتدا است و «عوّد» خبر آن و «ایاهم» مفعول «عوّد» ای «بما کانه عطیة عوّدهم». بالجمله این ترکیب بنا بر اصطلاح قوم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کونی بالمکارم ذکّرینی | و دلّی دلّ ماجدة صناع |
المکارم جمع مکرمة بفتح المیمین و سکون الکاف و ضم الراء المهملة بینهما و آخرها هاء فعل الکرم و ذکرینی امر من التفعیل و دلّی بفتح الدال المهملة و کسرها امر من الدلّ بالفتح و هو جرأتها فی تکسر و تغنج کأنها مخالفة و لیست بها و الفعل کملّ و فرّ و الماجدة بالمیم و الجیم و الدال المهملة الشریفة الکریمة و الصناع بالمهملتین و النون بینهما کسحاب الحاذقة الماهرة بعمل الیدین.
یعنی: و بوده باش ای امّقارع که به یاد بیاوری مرا به بخششها و بردباریها که از من صادر شده و کرشمه بکن مثل کرشمهکردن زن بااصل و نسب صاحب مهارت در کرشمهها و نازها که به دست میکند.
شاهد: در «کونی» و «ذکرینی» است که هردو جمله طلبیه هستند و بعضی جمله «ذکرینی» را تأویل کرده به «تذکرینی» که جمله خبریه است تا لازم نیاید که خبر جمله طلبیه باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عسی الکرب الذی امسیت فیه |
یکون وراءه فرج قریب |
الکرب بالراء المهملة کفلس الحزن الشدید و امسیت بصیغة
«* شواهد التذكرة صفحه 36 *»
المتکلم و الوراء کسماء الخلف و الفرج بالفاء و الراء المهملة و الجیم کسبب انکشاف الحزن و الهمّ و القریب ضد البعید.
یعنی: امید است که اندوه آنچنانی که در آن افتادم یا شام کردم در آن بوده باشد بعد از آن گشایش نزدیکی.
شاهد: در آمدن فعل مجرد از «اَنْ» است که «یکون» باشد بعد از «عسی» و «اَن» مقدر است یعنی «انیکون».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اکثرت فی العذل ملحّاً دائما | لاتکثرن انی عسیت صائما |
قوله اکثرت بصیغة المخاطب من باب الافعال و العذل بالعین المهملة و الذال المعجمة و اللام کفلس اللوم و ملحّاً اسم فاعل من الحّ باللام و الحاء المهملة من باب الافعال اذا اصر و هو حال من فاعل اکثرت و الصائم معروف.
یعنی: بسیار در ملامت و سرزنش کوشیدی در حالتی که اصرارکنندهای همیشه، بسیار ملامت مکن به درستی که من امیدوارم اینکه بوده باشم روزهدار.
شاهد: در حذف شدن «ان» و «یفعل» هردو است که در تقدیر «عسیت اناکون صائماً» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ماذا عسی الحجاج یبلغ جهده | اذا نحن جاوزنا حُفیر زیاد |
الحجاج کشداد معروف و هو فاعل یبلغ و جهده مفعوله و هو کقفل
«* شواهد التذكرة صفحه 37 *»
الوسع و الطاقة و جاوزنا متکلم من المجاوزة بالجیم و الزای من المفاعلة و حفیر زیاد بالحاء و الراء المهملتین و الفاء بینهما کزبیر موضع.
یعنی: نزدیک نیست که حجاج برسد به مقصود خود هرگاه ما گذشته باشیم از حُفیر زیاد یعنی از آن موضع.
شاهد: در اتصال فعل است بعد از «عسی» که «یبلغ» باشد به سببی که اسم مضاف به ضمیر راجع به فاعل است که «جهده» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کرب القلب من جواه یذوب | حین قال الوشاة هند غضوب |
کرب کقعد بمعنی کاد و الجوی بالجیم و الواو کعلی الحرقة فی القلب من عشق او حزن و الضمیر فیه للقلب و یذوب بالذال المعجمة و الواو الموحدة مضارع ذاب کقال ضد جمد و الوشاة بالواو و الشین المعجمة جمع الواشی کالدعاة و الداعی و هو النمام و هند اسم حبیبة الشاعر و الغضوب کصبور مبالغة من الغضب و هو ضد الرضا.
یعنی: نزدیک بود قلب از شدت آتش حزن آب شود در وقتی که گفتند سخنچینان که هند بسیار ناخشنود و غضبناک است بر تو.
شاهد: در وارد شدن فعل است که «یذوب» باشد بعد از «کرب» بدون «اَن».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ابیتم قبول السلم منا فکدتمُ | لدی الحرب انتعتو السیوف عن السلّ |
قوله ابیتم بصیغة الجمع مخاطب و قبول السلم مفعولها و هو مصدر مضاف الی مفعوله و السلم بالکسر الصلح و المتارکة فی القتال و
«* شواهد التذكرة صفحه 38 *»
منا متعلق بابیتم و کدتم ایضاً مخاطب و المستترة فاعلها و انتعتو مفعولها و هی مضارع من العتو بالعین المهملة و المثناة الفوقیة و الواو کفلس الیبس فی المفاصل و سلّ السیف بفتح السین المهملة و اللام کجدّ تجریده عن الغلاف.
یعنی: ابا کردید ای قوم قبولکردن صلح و جنگنکردن را از ما پس نزدیک است که در نزد جنگ بخشکد دستها از کشیدن شمشیرها از ترس.
شاهد: در مقترن شدن فعل بعد از «فکدتم» است به «اَن» که «اَنتعتو» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سقاها ذووالاحلام سجلاً علی الظما | و قد کربت اعناقها انتقطّعا |
قوله سقاها ماض من السقی کفلس معروف و الکنایة مفعولها و هى راجعة الی الاشجار و ذووالاحلام فاعلها و هو جمع حلم بالکسر بمعنی العقل و سجلاً بالسین المهملة و الجیم و اللام کفلس الدلو و هو منصوب بالتمییز و الظما بکسر الظاء المعجمة کالی اسم من ظمئ و اعناقها فاعل کربت و هی جمع عنق و انتقطعا فی محل النصب لحال کربت و اصلها تتقطع حذفت احدی التائین للتخفیف.
یعنی: آب دادند آن درختها را صاحبان عقلها با دلو وقتی که تشنه بودند و نزدیک بود که گردنهای آنها خورد شود از شدت تشنگی.
شاهد: در مقترن شدن فعل است به «ان» ناصبه بعد از «کرب».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 39 *»
و لو سئل الناس التراب لاوشکوا | اذا قیل هاتوا انیملّوا و یمنعوا |
قوله و لو سئل بالبناء للمفعول و الناس فاعله قائم مقام المفعول الاول و التراب مفعوله الثانی و هاتوا ای اعطوا و انیملوا بفتح المضارعة و المیم.
یعنی: اگر سؤال کرده شوند مردم خاک را هرآینه نزدیک است که ملول شوند هرگاه گفته شود که عطا کنید خاک را و مانع میشوند از دادن خاک.
شاهد: در آمدن فعل است که «انیملوا» باشد بعد از «اوشک» با «اَن» و آمدن فعل با «اَن» بعد از «اوشک» غالب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یوشک من فرّ من منیّته | فی بعض غرّاته یوافقها |
من موصولة و فرّ ماض من الفرار و هو ضد القرار و المنیة بالمیم و النون کبلیة الموت و الضمیر فیها یرجع الی الموصول و الغرات بالکسر جمع غرة بالغین المعجمة و الراء المهملة کشدة الغفلة و یوافقها بالفاء و القاف مضارع من الموافقة من المفاعلة ای المصادفة.
یعنی: نزدیک است کسی که گریخته باشد از مرگ خود که در بعضی از غفلتهای خود بیابد آن مرگ را.
شاهد: در آمدن فعل است که «یوافقها» باشد بعد از «یوشک» بدون اقتران به «اَن».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 40 *»
فموشکة ارضنا انتعود | خلاف الانیس وحوشاً تُبانا |
قوله فموشکة اسم فاعل من اوشک و تعود مضارع بمعنی تصیر و قوله خلاف الانیس حال من فاعل تعود و وحوشاً بالواو و الحاء المهملة و الشین المعجمة کصبور ای متوحشة و تبانا بالبناء للمفعول ای تظهر و فاعله الارض ای تبان الارض وحوشاً فهو حال لها. و فی بعض النسخ یَباباً مکان تبانا و هو بالمثناة التحتیة و الموحدتین کسحاب الخراب و علی هذا یصیر المعنی تعود الارض غیر مأنوسة وحوشاً یباباً فکل واحد من وحوشاً و یباباً بدل من غیر مأنوسة.
یعنی: پس نزدیک است زمین ما اینکه بگردد غیرمأنوسه و وحشتاندازنده و خراب.
شاهد: در عمل کردن اسم فاعل «اوشک» مثل عمل کردن آن پس رفع داده «ارضنا» را و جمله بعد در موضع نصب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اموت اسی یوم الرجام و اننی | یقیناً لرهن بالذی انا کائده |
قوله اموت متکلم و اسی بالهمزة و السین المهملة کعلی الحزن و الرجام بالراء المهملة و الجیم و المیم ککتاب موضع و الرهن بالراء المهملة کفلس ما وضع عندک لینوب مناب ما اخذ عنک و المراد بالذی انا کائده الموت.
یعنی: میمیرم از اندوه در روز جنگ رجام و بهدرستی که من یقیناً هرآینه در گرو آنچنان چیزی هستم که نزدیکم به او و مراد مرگ است.
شاهد: در عمل کردن اسم فاعل «کاد» است مثل عمل کردن آن
«* شواهد التذكرة صفحه 41 *»
پس «انا» مرفوع مقدم اوست و ضمیر راجع به موصول منصوب اوست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أبنی انّ اباک کارب یومه | فاذا دعیت الی المکارم فاعجل |
قوله أبنی منادی مضاف الی یاء المتکلم و هو مصغر ابن و المراد من یومه اجله و دعیت بالبناء للمفعول مخاطب و المکارم جمع مکرمة بفتح المیمین و سکون الکاف و ضم الراء المهملة بینهما و آخرها هاء فعل الکرم و اعجل امر من عجل کفرح.
یعنی: ای پسرک من بهدرستی که پدر تو نزدیک شونده است اجل خود را پس هرگاه خوانده شدی به سوی کارهای بردباری پس بشتاب و آن کارها را بکن.
شاهد: در عملکردن اسم فاعل «کرب» است مثل عمل آن پس «اباک» در واقع مرفوع اوست و مضافالیه آن که «یومه» باشد در واقع منصوب اوست چرا که اسم فاعل اضافه به مفعول خود میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فعادی بین هادیتین منها | و اولیٰ انیزید علی ثلث |
قوله فعادی بالمهملة ماض من باب المفاعلة ای تتابع و توالی و فاعلها مذکور فی الابیات السابقة و هادیتین بالهاء و الدال المهملة تثنیة هادیة کفاعلة و الجمع الهوادی و هوادی الخیل اوائلها و اولی من افعال المقاربة و فاعلها فاعل عادی و انیزید مفعولها المعنوی.
یعنی: پس در عقب دو اسبی که پیش از همه اسبان میرفتند در آمد و نزدیک بود که از آنها بگذرد و بر سیومی هم زیاد کند و به
«* شواهد التذكرة صفحه 42 *»
چهارمی از آن اسبان پیشرو برسد.
شاهد: در «اولیٰ» است که از افعال مقاربه است و بعد از آن فعل با «اَن» ناصبه استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فاُبت الی فهم و ماکدت آئبا | و کم مثلها فارقتها و هی تصفر |
قوله فابت متکلم من الاوب بالهمزة و الواو و الموحدة کقول بمعنی الرجوع و منه آئباً بصیغة اسم الفاعل و فهم بالفاء کفلس قبیلة و فارقتها متکلم من المفارقة و الضمیر راجع الی الواقعة المذکورة فی الابیات السابقة و تصفر بالصاد و الراء المهملتین و الفاء بینهما من باب ضرب من الصفیر کامیر الصوت بلاحروف.
یعنی: پس برگشتم به سوی قبیله فهم و نزدیک نبودم که رجوعکننده باشم به سوی آن قبیله و چهبسیار مثل آن واقعه که دوری کردم او را و حالآنکه او میخواند مرا به سوی خود تا مرا هلاک کند.
شاهد: در آمدن مفرد است در مقام فعل بعد از «کاد» که «آئباً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هممت و لمافعل و کدت و لیتنی | ترکت علی عثمن تبکی حلائله |
قوله هممت بالهاء و المیم متکلم ای قصدت و ترکت ایضاً متکلم و عثمان بضم العین المهملة و سکون المثلثة و المیم و الف و نون اسم رجل و تبکی مضارع من بکی کرمی و الحلائل بالحاء المهملة و اللام جمع حلیلة ککتائب و کتیبة و هی زوجة الرجل.
«* شواهد التذكرة صفحه 43 *»
یعنی: اراده کردم کاری را و نکردم آن را و نزدیک بودم که آن کار را بکنم و کاشکی من واگذارده بودم بر عثمان گریه کنند زنهای او.
شاهد: در حذف «انافعل» است بعد از «کدت» یعنی «کدت انافعل».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قد جعلت قلوص ابنی زیاد | من الاکوار مرتعها قریب |
جعلت بمعنی شرعت و فاعله قلوص و هو بالقاف و اللام و الصاد المهملة کصبور الشابة من النوق و زیاد بالزای و المثناة التحتیة و الدال المهملة ککتاب اسم رجل و الاکوار بالکاف و الواو و الراء المهملة جمع کور کقفل و هو الرحل باداته و المرتع بالراء و العین المهملتین و المثناة الفوقیة بینهما کمقعد اسم مکان من رتعت الماشیة اذا اکلت ماشاءت فی سعة و خصب یقول ان هذه الناقة لماحصل لها اعیاء و تعب لاتقدر علی انتبعد من المرعی بل ترتع قریباً من الاکوار.
یعنی: و به تحقیق که شروع کرد شتر جوان دو پسر زیاد در چریدن که چراگاه او نزدیک باشد به جهازها به واسطه لاغری و عدم قدرت او به رفتن به صحراء.
شاهد: در آمدن مفعول «جعلت» است جمله اسمیه که «مرتعها قریب» باشد و بعضی گفتهاند که جمله اسمیه را عاریه آوردهاند از برای جمله فعلیه چراکه شرط افعال شروع آن است که خبر آنها فعلیه باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قد جعلتُ اذا ما قمت یثقلنی | ثوبی فانهض نهض الشارب الثمل |
«* شواهد التذكرة صفحه 44 *»
قوله جعلت متکلم و التاء اسمه و ثوبی بدل اشتمال منه و جملة یثقلنی خبره کذا قیل و یثقلنی مضارع من اثقله من باب الافعال اذا جعله ثقیلاً و انهض بالنون و الهاء و الضاد المعجمة متکلم من النهض کفلس بمعنی الارتفاع و القیام و الثمل بالمثلثة ککتف السکران.
یعنی: و به تحقیق که گردید جامه من که سنگین میکرد مرا در وقتی که برپا میشدم پس برمیخاستم برخاستن مرد شرابخواری که مست باشد.
شاهد: در بودن «ثوبی» است بدل از تاء «جعلت» که فاعل است نه فاعل از برای «یثقلنی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
واهاً للیلیٰ ثم واهاً واها | هی المنیٰ لو اننا نلناها |
قوله واهاً بالنصب و التنوین و یترک تنوینه و یقال عند العجب من طیب شیء ای مااطیبه و لیلی کسکری اسم امرأة معروفة و روی مکانها سلمی و ریّاً و المنی بضم المیم و النون جمع المنیة کمدی و مدیة و هی اسم لمایتمناه الانسان و لو للتمنی و فی بعض النسخ لو انها مکان لو اننا فعلی هذا فالضمیر یرجع الی القصة و نلنا بالنون متکلم من النیل بمعنی الاصابة و الضمیر فیه للمنی.
یعنی: تعجب میکنم پاکیزگی لیلی را پس تعجب میکنم تعجبکردنی آن لیلی است منتهای آرزوها و آرزو دارم که به درستی که قصه این است که برسیم ما به آن آرزوها یعنی به وصل لیلی.
شاهد: در «واهاً» است که فعل غیر متصرف است و به معنی «اعجب»
«* شواهد التذكرة صفحه 45 *»
به صیغه متکلم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سبحان من تحیر فی ذاته سواه
سبحان مفعول مطلق من فعل محذوف و هو اسبّح.
یعنی: پاک و منزه میکنم از آلایش خلقی پاک و منزهکردنی کسی را که متحیر و سرگردانند در ذات او ماسوای او.
شاهد: در این است که این عبارت از برای تعجب استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
جزی اللّه عنی و الجزاء بفضله | ربیعة خیراً مااعفّ و اکرما |
هو لامیرالمؤمنین7 قوله جزی ماض من الجزاء کسماء بمعنی المکافاة علی الشیء و لفظة عن فی عنی للبدل و الجملة دعائیة و الواو فی و الجزاء حالیة و ربیعة بالراء و العین المهملتین و الموحدة بینهما کسفینة ابو حی من هوازن و اراد به هنا قبیلته و مااعفّ افعل تعجب من العفاف بالعین المهملة و الفائین ککتاب و الکفّ عن مالایحلّ و کذا مااکرم من الکرم و هو نقیض اللوم.
یعنی: تلافی کند خداوند از جانب من و حال آنکه تلافیکردن به فضل اوست قبیله ربیعه را تلافی خوبی چقدر متقی و پرهیزکار و بردبار هستند ایشان.
شاهد: در «مااعفّ و اکرم» است که از برای تعجب آمده و
«* شواهد التذكرة صفحه 46 *»
متعجبمنه محذوف است که در تقدیر «مااعفّهم و اکرمهم» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اقیم بدار الحزم مادام حزمها | و احر اذا حالت باناتحولا |
قوله اقیم متکلم من اقام بالبلد اذا قطع السفر و مکث فیها و الحزم بالحاء المهملة و الزای و المیم کفلس ضبط الامر و الکنایة المجرورة فی حزمها راجعة الی الدار و حال مادام محذوفة ای مادام حزمها باقیاً و احر بفتح الهمزة و سکون الحاء المهملة و کسر الراء المهملة بمعنی فعل التعجب یقال احر به ای احراه و اجدره و اصلها افعل به و حالت ماض و المستترة فیها راجعة الی الدار بمعنی تحولت و اتحول متکلم من باب التفعل.
یعنی: اقامه میکنم و ساکن میشوم در خانهای که امور آن خانه مضبوط است مادامی که ضبط و نسق آن خانه باقی باشد و سزاوارم به اینکه بروم از آن خانه هرگاه ضبط و نسق آن تغییر کند.
شاهد: در فاصلهشدن جمله ظرفیه که «اذا حالت» باشد در میان فعل تعجب که «احر» باشد و مجرور آن که «باناتحول» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقلت اقتلوها عنکمُ بمزاجها | و حبّ بها مقتولةً حین تقتل |
قلت متکلم و اقتلوها بصیغة الجمع امر و الکنایة الراجعة الی الخمر مفعولها و المزاج بالمیم و الزای و الجیم ککتاب مایمزج به الخمر و غیرها و الکنایة راجعة الی الخمر و حبّ بضم الحاء و فتحها فعل المدح و بها فاعلها و الباء زائدة و مقتولةً تمییز و تقتل فعل مفعول
«* شواهد التذكرة صفحه 47 *»
و المستترة راجعة الی الخمر.
یعنی: پس گفتم بکشید حدّت شراب را از خودتان به سبب ممزوج کردن آن را به آب و چه خوب میشود شراب از جهت ممزوج بودن در وقتی که ممزوج میشود یعنی در وقتی که ممزوج میشود باید خورد که اگر آنوقت زهرمار نکردند و آب در آن ماند آن را فاسد میکند.
شاهد: در «حبّ» است که گاهی ضمه عینالفعل نقل میشود به فاء الفعل و «حبّ» به ضم حاء میگویند و گاهی ضمه حذف میشود از عین الفعل و «حبّ» به فتح حاء میگویند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لایمنع الناس منی مااردت و لا | اعطیهمُ ماارادوا حُسْنَ ذا ادبا |
قوله لایمنع مضارع منفی و الناس فاعله و قوله مااردت ما موصولة و اردت متکلم و العائد محذوف ای ما اردته و قوله لااعطیهم متکلم و الضمیر مفعوله الاول و قوله و ماارادوا ما موصولة و ارادوا ماض و العائد محذوف ایضاً و الجملة فی موضع النصب و هی مفعول ثان للااعطیهم و قوله ذا اشارة الی ذلک الفعال و ادباً بالهمزة و الدال المهملة و الموحدة کسبب منصوب علی التمییز.
یعنی: منع نمیکنند مردم از من آنچنان چیزی را که اراده میکنم و عطاء نمیکنم به ایشان آنچنان چیزی را که اراده کردند و خوب معاملهای است این معامله از حیثیت ادب و حسن معاشرت و گویا
«* شواهد التذكرة صفحه 48 *»
حسن ذا ادب را به طور طعن به خود گفته و الا این بد خصلتی است.
شاهد: در نقل شدن ضمه سین «حسن» به حاء و ساکن شدن سین چون که در مقام مدح واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فنعم ابن اخت القوم غیر مکذّب | زهیر حسام مفرد من حمائل |
هو من قصیدة لابیطالب عمّ النبی9 یمدح بها زهیر اراد بقوله ابن اخت القوم کونه مصاحباً للقوم قریباً لهم و المکذّب اسم مفعول من کذّبه من باب التفعیل ای نسب الیه الکذب و زهیر بالزای و الهاء و الراء المهملة کزبیر اسم الممدوح و الحسام بالمهملتین و المیم کغراب السیف القاطع و قوله مفرد ای مجرد و حمائل السیف ککتائب جمع حمالة بالحاء المهملة ککتابة و@در 2 خل نداشت@ علاقته و افراده من الحمائل کنایة عن کونه مجرداً من الغِمد.
یعنی: خوب مصاحب و خویش نزدیک به قومی است که نسبت دروغ به او گفته نمیشود زهیر که مانند شمشیر برّانی است که برهنه شده باشد از غلاف.
شاهد: در «ابن» است که چون فاعل «نعم» است و خالی است از الف و لام پس اضافه شده است به اسمی که «اخت» باشد که آن اضافه شده به محلّی به لام که «القوم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نعم امرءاً هَرِمٌ لمتعر نائبة | الّا و کان لمرتاح بها وزرا |
«* شواهد التذكرة صفحه 49 *»
قوله امرءاً منصوب لتمییز الفاعل المحذوف و المعنی نعم هو امرءاً ای نعم هو من حیث الرجولیة و هرم ککتف صفة للفاعل و لمتعر بالمهملتین مضارع مجزوم و نائبة بالنون و الموحدة بینهما الهمزة المنقلبة کفاعلة فاعلها و هی البلیة و المستترة فی کان راجعة الی الفاعل و المرتاح بالمهملتین اسم مفعول من ارتاح اللّه له من باب الافتعال اذا انقذه من البلیة و وزراً حال من فاعل کان و هو بالواو و الزای و الراء المهملة کسبب الملجأ.
یعنی: چه خوب است آن مرد پیر از جهت مردانگی که بلیهای عارض نمیشود مگر آنکه آن ملجأ و پناه است از برای کسی که مبتلا شده در آن بلیه.
شاهد: در این است که گاهی فاعل نعم و بئس مضمر است و ممیز میشود به نکره منصوبه چنانکه در این بیت فاعل «نعم» محذوف و «امرءاً» نکره منصوبه است که تمییز آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نعم الفتاة فتاةً هند لو بذلت | ردّ التحیة نطقاً او بایماء |
الفتاة مؤنث الفتی بالفاء و المثناة الفوقیة کعلی و هو الشاب و السخی الکریم من الرجال و هند اسم امرأة و بذلت بالموحدة و الذال المعجمة و اللام ماض من البذل بمعنی العطاء و التحیة السلام و النطق معروف و الایماء بالمثناة التحتیة و المیم بالمدّ مصدر اومأ من باب الافعال بمعنی اشار.
یعنی: خوب جوانی است از حیثیتی که صاحب بخشندگی
«* شواهد التذكرة صفحه 50 *»
است هند اگر بخشش کند باز دادن جواب سلام را به زبان یا به اشاره.
شاهد: در «فتاةً» است که تمییز است و جمع شده است با فاعل «نعم» و بعضی گفتهاند که «فتاةً» حال مؤکده است نه تمییز.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یمیناً لنعم السیدان وجدتما | علی کل حال من سَحیل و مبرم |
قوله یمیناً مفعول الفعل القسم المحذوف و السیدان فاعل نعم و المخصوص بالمدح فاعل وجدتما بصیغة فعل المفعول و السحیل بالمهملتین و اللام کامیر الحبل الذی من طاق واحد و المبرم اسم مفعول من ابرم الحبل من باب الافعال اذا جعله طاقین ثم فتله و المراد هنا اما حال الضعف و القوة لان الحبل من طاق واحد ضعیف و من طاقین قوی و اما حال الانفراد و الاجتماع.
یعنی: به خدا قسم نیکو بزرگواران هستید شما دو نفر که یافت شدهاید در هرحال حال انفراد که تنها باشید و حالی که با هم باشید.
شاهد: در این است که مخصوص به مدح، فاعل افعالی که بر سر مبتداء و خبر در میآیند میتواند واقع شود چنانکه کنایه در «وجدتما» که فاعل آن است در این بیت مخصوص به مدح است از برای «نعم».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا حبّذا عاذری فی الهویٰ | و لاحبّذا الجاهل العاذر |
العاذر اسم فاعل من عذرته بالمهملتین و الذال المعجمة بینهما کضرب اذا رفعت عنه اللوم و الهویٰ بالهاء و الواو کعلی العشق.
یعنی: آگاه باش چه خوب است عذرخواه من در عشق که رفع
«* شواهد التذكرة صفحه 51 *»
ملامت را از من میکند و چه بد است عذرخواه جاهل.
شاهد: در ملحق شدن «ذا» است به «حبّ» که فاعل آن باشد و شاهدی دیگر آنکه «حبذا» در مقام مدح و «لاحبذا» در مقام ذمّ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حبّ بالزور الذی لایری | منه الا صفحة او لماما |
الزور بالزای و الراء المهملة کقول السید و لایری مضارع منفی و ضمیر الجار یرجع الی المحبوب و الصفحة بالمهملتین بینهما الفاء ککلبة من کل شیء جانبه و وجهه و اللمام باللام و المیم جمع لِمّة بالکسر کذیاب و ذئبة و هی الشعر المجاوز شحمة الاذن.
یعنی: نیکوست بزرگوار آنچنانی که نمیبیند از محبوب مگر صورت و موهای زلف را.
شاهد: در لحوق باء زائده است به مخصوص به مدح که «بالزور» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا مزنة ودقت ودقها | و لا ارض ابقل ابقالها |
المزنة بالزای کغرفة السحابة البیضاء و ودقت ماض من الودق بالواو و الدال المهملة و القاف کفلس المطر و قیل ان ضمیر ودقها یرجع الی الکوفئة و هی السحاب المتراکم بعضها فوق بعض التی شبّه بها الجیش فی الابیات التی قبله و هو مفعول ودقت لا مفعول مطلق کمازعمه بعضهم انتهی و ابقلت بالموحدة و القاف و اللام ماض من باب الافعال من ابقلت الارض اذا خرج بقلها و قیل الابقال جمع بقل و
«* شواهد التذكرة صفحه 52 *»
هو مفعول ابقل لا مفعول مطلق ایضاً لان البیت فی وصف عدم امطار السحائب و ابقال الارض لا وجودهما انتهی.
یعنی: پس نباشد ابر سفیدی که ببارد باران خود را و نه زمینی که برویاند سبزیهای خود را.
شاهد: در مجرد آوردن فعل است از تاء تأنیث که «ابقل» باشد با وجودی که اسناد داده به «ارض» که مؤنث است به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مابرئتْ من ریبة و ذمّ | فی حربنا الّا بناتُ العمّ |
ما نافیة و برئت بالموحدة و کسر الراء المهملة و الهمزة ماض من البرء کفلس التنزه و الریبة بالراء المهملة و الموحدة کصیغة الشک و الذم خلاف المدح و الحرب معروف.
یعنی: بیزار نشدند از شککردن و مذمتکردن در جنگکردن با ما مگر دختران عموی ما.
شاهد: در مؤنث آوردن فعل است که «برئت» باشد از برای فاعل مؤنث که «بنات العم» باشد با وجود فاصلهشدن الّا میانه فعل و فاعل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تولّی قتال المارقین بنفسه | و قد اسلماه مبعد و حمیم |
قوله تولی ماض من باب التفعل بمعنی توجه و المستتر یرجع الی الممدوح و اراد بالمارقین الخوارج و هو جمع مارق بالراء المهملة کفاعل من مرق السهم اذا خرج و بنفسه تأکید و الباء للملابسة و قوله
«* شواهد التذكرة صفحه 53 *»
اسلماه بالسین المهملة من باب الافعال ای خذلاه و المبعد اسم مفعول من ابعد ای الاجنبی و الحمیم بالحاء المهملة کامیر القریب.
یعنی: روکرد آن مصعب بن زبیر کشتن خوارج نهروان را به نفس خود و به تحقیق که واگذارده بودند او را بیگانه و خویش.
شاهد: در تثنیه آوردن فعل است که «اسلماه» باشد از برای فاعل متعاطف که «مبعد و حمیم» است بر خلاف قیاس و بودن الف «اسلماه» علامت اثنین اگرچه فعل مقدم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شتّان ما یومی علی کورها | و یومُ حیّان اخی جابر |
الکور بالکاف و الواو و الراء المهملة کقفل الرحل و الکنایة للناقة و حیان بالحاء المهملة و المثناة التحتیة و النون ککتاب معروف بالثروة.
یعنی: بسیار فرق است میان روز من که بر جهاز شتر نشستهام و هیچ ندارم و میان روز حیان برادر جابر که همه چیز دارد.
شاهد: در «شتان» است که «ما» بعد از آن زیاد شده و دو فاعل دارد یکی «یومی» و دیگری «یوم حیان».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
وا بابی انت و فوک الاشنب | کأنّما ذُرّ علیه الزرنب |
او زنجبیل و هو عندی اطیب
کلمة وا من الافعال غیرالمتصرفة و معناها اعجب بصیغة المتکلم و الباء للتفدیة و الخطاب فی انت و فوک للمحبوبة و الاشنب بالشین المعجمة و النون و الموحدة کاحمر من الشنب و هو برد و عذوبة فی
«* شواهد التذكرة صفحه 54 *»
الاسنان و ذرّ بالذال المعجمة و الراء المهملة بالبناء للمفعول ماض بمعنی طرح و الزرنب بالزای و الراء المهملة و النون الموحدة کجعفر نبت طیب الریح و الزنجبیل معروف.
یعنی: تعجب میکنم پدر من فدای تو باد و فدای دهان تو باد که سرد و خوشگوار است و مراد خوشگواری آب دهان است که گویا از خوشبویی پاشیده شده است بر آن دهان گیاه زرنب یا زنجبیل و آن دهان در نزد من خوشبوتر است از آندو.
شاهد: در لفظ «وا» است که فعل غیر متصرف است و به معنی اعجب به صیغه متکلم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
واهاً لسلمی ثم واهاً واها | هی المنیٰ لو انها نلناها |
قد مرّ شرحها فی افعال التعجب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حتی حدوناها بهید و هلا
قوله حدوناها متکلم من حدوت الابل کدعا اذا سقتها و احثثتها علی السیر بالحداء و هو کدعاء الغناء لها و الضمیر یرجع الی الابل و هید کبیت و عید زجر للابل و هلا کعلی زجر للخیل و للناقة ای توسعی و تنحی.
یعنی: تا آنکه راندیم شتران را به سرعت به خواندن آواز حدی و غنا به هید و هلا.
شاهد: در لفظ «هلا» است که فعل غیر متصرف است و به معنی
«* شواهد التذكرة صفحه 55 *»
توسعی و تنحی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا حیّیا لیلی فقولا لها هلا
قوله حیّیا امر من التحیة و هی السلام و فقولا ایضاً امر و الضمیر فی لها یرجع الی لیلی.
یعنی: آگاه باشید ای دو دوست من سلام کنید به لیلی و تحیت بگویید او را و بگویید به او که بشتاب به سوی ما.
شاهد: در لفظ «هلا» است که فعل غیر متصرف است و به معنی اسرعی و اسکنی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انشأت اسأله مابال رفقته | حی الحُمول فانّ الرکب قد ذهبا |
قوله انشأت بالنون و الشین المعجمة و الهمزة متکلم من باب الافعال ای جعلت و شرعت و اسأله بصیغة المتکلم مضارع و البال الحال و الرفقة بضم الراء المهملة و سکون الفاء و فتح القاف ثم هاء اسم جمع للرفیق و حی فعل غیر متصرف بمعنی اقبل و جاء هنا متعدیاً و الحمول کجسوم الابل علیها الهوادج الواحد حمل کجسم و الرکب بالراء المهملة کفلس جمع او اسم جمع و هم العشرة فصاعداً.
یعنی: شروع کردم سؤال کنم آن مرد را چطور است حال رفیقان او گفتم به او برگردان شتران با محمل را پس به درستی که سواران به تحقیق که رفتند.
شاهد: در متعدی آمدن فعل غیر متصرف که «حی» باشد و «الحمول»
«* شواهد التذكرة صفحه 56 *»
مفعول آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فهیهات هیهات العقیق و من به | و هیهات خلّ بالعقیق نواصله |
العقیق بالعین المهملة و القاف کامیر موضع و من موصولة و الخلّ بکسر الخاء المعجمة کضدّ الخلیل و نواصله متکلم من المواصلة من باب المفاعلة ضد المفارقة.
یعنی: پس دور است دور است عقیق و کسی که ساکن است در آن و دور است دوستی که در عقیق طلب میکنیم ما وصل او را.
شاهد: در «هیهات» است که چون به معنی بَعُدَ است و بَعُدَ فعل لازم است اکتفاء کرده است به فاعل تنها و این شعر را شاهد از برای کلامبودن «هیهات العقیق» هم آوردهاند چراکه به اصطلاح قوم «هیهات» اسمفعل است و به جای فعل و اما بنا بر مذهب حق که محل اشکال نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یاایها المائح دلوی دونکا | انی رأیت الناس یحمدونکا |
قوله المائح بالمیم و الهمزة و الحاء المهملة کفاعل و الالف و اللام للموصول و هو الذی ینزل البئر فیملأ الدلو لقلة ماء البئر و الدون بالدال المهملة و النون کعود من الافعال غیرالمتصرفة یقال فی الاغراء بالشیء و التحریص له دونکه و یقال ادن دونک ای اقترب منی و یأتی الدون بمعنی عند و الالف فیه و فی یحمدونکا للاطلاق و هو مضارع
«* شواهد التذكرة صفحه 57 *»
من حمده کسمع اذا مدحه.
یعنی: ای آنچنان کسی که در قعر چاه آب میکنی دلو را آمد دلو من بگیر آن را به درستی که من دیدم مردم را که مدح میکردند تو را بر این کار.
شاهد: در مقدمشدن معمول «دونک» است بر آن که «دلوی» باشد که مفعول «دونک» است بنا بر مذهب کوفیین و بعضی «دلوی» را مبتدا و «دونک» را خبر آن گرفتهاند و بعضی گفتهاند که معمول «دونک» محذوف است ای دونک دلوی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یحایی به الجلد الذی هو حازم | بضربة کفّیه الملا نفس راکب |
یصف مسافراً معه ماء فتیمم و احیی به نفس راکب کاد یموت عطشاً قوله یحایی بالحاء المهملة و الیاء اخر الحروف مضارع من باب المفاعلة بمعنی یحیی من احیی من باب الافعال و الباء للاستعانة و الضمیر فیها یرجع الی الماء و الجلد بالجیم و اللام و الدال المهملة کفلس القوی الشدید و هو فاعل یحایی و الحازم بالحاء المهملة و الزای و المیم کفاعل الضابط للامر الاخذ بالاحتیاط و الضربة مصدر بنیت للمرة و کفّیه تثنیة کفّ کجدّ و هی من الید معروفة و الملا بالمیم و اللام کعلی التراب و هو مفعول ضربة و نفس راکب مفعول یحایی.
یعنی: زنده میکند به سبب آن آب آن قوی آنچنانی که ضبطکننده امر و صاحباحتیاط است به سبب یکمرتبه زدن دو کف
«* شواهد التذكرة صفحه 58 *»
دست خود را به خاک و تیممکردن، نفس سواری را.
شاهد: در عملکردن مصدری است که از برای وحدة است که «ضربة» باشد مثل عملکردن مصدر حقیقی بیتاء بر سبیل ندرت پس اضافه شده است به فاعل خود که «کفیه» باشد و «الملا» مفعول آن است و «نفس راکب» مفعول «یحایی» است به واسطه فاعل که «الجلد» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حتی تهجّر فی الرواح و هاجه | طلب المعقّب حقّه المظلوم |
قوله تهجّر ماض من باب التفعل ای سار فی الهاجرة ای وقت الحرّ و فاعلها مذکور فیماسبق و الرواح بالمهملتین و الواو کسحاب من الزوال الی العشی و هاجه ماض من الهیجان بمعنی الاثارة و الکنایة الراجعة الی فاعل تهجّر مفعولها و طلب المعقب فاعلها و هو مصدر مضاف الی فاعله و حقه مفعوله و الکنایة راجعة الی المعقب و هو بالعین المهملة و القاف و الموحدة اسم فاعل من باب التفعیل بمعنی المتردد فی طلب المجد و الشرف او هو اسم و المظلوم صفة للمعقب.
یعنی: تا آنکه رفت آن شخص در وقت گرمی هوا در ظهر و حالآنکه به هیجان درآورده بود او را طلبکردن معقب ستمرسیده حقش را یعنی به یاریکردن معقب میرفت که حق او را وصول کند.
شاهد: در «المظلوم» است که صفة «المعقب» است و جایز است که مجرور باشد که عطف بر ظاهر باشد و مرفوع باشد که عطف بر محل باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 59 *»
قدکنت داینت بها حسّانا | مخافة الافلاس و اللیانا |
قوله داینت بصیغة المتکلم من المداینة بالدال المهملة و المثناة التحتیة و النون من المفاعلة یقال داینته ای اقترضته و اقرضنی و قیل انه هنا بمعنی دنت من الثلاثی المجرد یقال دنته اذا اقترضته و الضمیر فی بها للقنیة المذکورة فی بیت اخر و هی بالقاف و النون و الیاء اخر الحروف کغرفة مااکتسبه الرجل من المال و الحسان بالمهملتین و النون کشداد اسم رجل و مخافة بالنصب مفعوللاجله و هو کسحابة مصدر میمی بمعنی الخوف و الافلاس مصدر باب الافعال من افلس الرجل بالفاء و اللام و السین المهملة اذا صار مفلساً کانما یقال له صار دراهمه فلوساً او صار الی حال یقال لیس معه فلس و اللیان باللام و المثناة التحتیة و النون ککتاب و سحاب المطل بالدین.
یعنی: به تحقیق که بودم من که قرض میدادم به آن مالی که کسب کرده بودم به حسان به جهت ترس از فقیرشدن و به جهت مماطله و بدمعاملهگی کردن غیر حسان.
شاهد: در «اللیان» است که منصوب است و عطف شده بر محل «الافلاس» که مضافالیه اسم مصدر است که «مخافة» باشد و مفعول آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بضرب بالسیوف رءوس قوم | ازلنا هامهنّ عن المقیل |
السیوف بالسین المهملة و المثناة التحتیة و الفاء جمع السیف کفلوس و فلس و الرؤس بالمهملتین و الهمزة بینهما جمع الرأس
«* شواهد التذكرة صفحه 60 *»
کفلوس و فلس ایضاً و هو مفعول لقوله بضرب و ازلنا بالزای و اللام متکلم من الازالة من باب الافعال بمعنی التفریق و الابعاد و الهام بالهاء و المیم کمال جمع الهامة بهاء و هی رأس کل شیء و المقیل بالقاف و المثناة التحتیة و اللام کامیر اسم مکان من القیلولة و هو النوم نصف النهار و اراد به الاعناق لانها مقیل الرأس.
یعنی: به سبب زدن شمشیرها سرهای قوم را دور گردانیدیم آن سرها را از گردنها یا دور گردانیدیم آن سرها را از خوابگاه آنها.
شاهد: در منصوببودن «رؤس» است به مصدر منون منکّر که «بضرب» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ضعیف النکایة اعداءه | یخال الفرار یراخی الاجل |
الضعیف بالضاد المعجمة و العین المهملة و الفاء کامیر ضد القوی و هو خبر مبتدأ محذوف ای هو و النکایة بالنون و الکاف و المثناة التحتیة ککتابة و هی الجرح و القتل و هی فاعل ضعیف وقع مضافاً الیه و اعداءه بالمهملتین جمع عدو و هو الخصم و هو مفعول النکایة و یخال بالخاء المعجمة و اللام مضارع من باب نال بمعنی یظن و المستتر راجع الی المبتدأ و الفرار بالفاء و الراء المهملة ککتاب ضد القرار و هو مفعول یخال و یراخی بالراء المهملة و الخاء المعجمة مضارع من باب المفاعلة بمعنی یبعد و الاجل بالهمزة و الجیم و اللام کسبب غایة الوقت فی الموت و هو مفعول یراخی بواسطة الفاعل و الجملة وقعت موقع المفعول الثانی لیخال.
«* شواهد التذكرة صفحه 61 *»
یعنی: آن مرد ناتوان است از جنگکردن و کشتن و جراحتزدن او دشمنان خود را و گمان میکند گریختن را که دور میکند اجل مرگ او را.
شاهد: در عملکردن مصدر محلیٰ به الف و لام است که «النکایة» باشد مثل عملکردن فعل خود و نصب داده «اعداءه» را بر مفعولیت و فاعل آن ضمیر مستتر راجع به مبتدا است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عجبت من الرزق المسیءَ الهُه | و للترک بعض الصالحین فقیرا |
قوله عجبت بالعین المهملة و الجیم و الموحدة متکلم من باب فرح و الرزق بالراء المهملة و الزای و القاف کجسم معروف و المسیء اسم فاعل من اساء من باب الافعال ای عصی و هو مفعول المصدر و الهه فاعله و الترک بالمثناة الفوقیة و الراء المهملة و الکاف کفلس مصدر ترک معروف و فاعله الضمیر المستتر الراجع الی الهه و بعض الصالحین مفعوله و الفقیر ضد الغنی و هو حال من المفعول.
یعنی: تعجب میکنم از روزیدادن خداوند گناهکار را و واگذاردن او بعضی از نیکان را بیچیز.
شاهد: در عملکردن مصدر محلی به الف و لام است مثل عملکردن فعل خود در دوجا که یکی «الرزق» باشد که نصب داده «المسیء» را و رفع داده «الهه» را و دیگری «الترک» که نصب داده «بعض» را و رفع داده ضمیر مستتر را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 62 *»
لقد علمت اولی المغیرة اننی | لقیت فلمانکل عن الضرب مِسمعا |
علمت ماض بصیغة الغائب و فاعلها اولی المغیرة و هی بالمیم و الغین المعجمة و الراء المهملة و الهاء مصغرة قبیلة و لقیت باللام و القاف و الیاء اخر الحروف متکلم ماض من باب رضی و لمانکل بالنون و الکاف و اللام متکلم من باب ضرب و نصر و علم ای لماجبن و المسمع بکسر المیم الاولی و فتح الثانیة و سکون السین المهملة بینهما و اخره عین مهملة ابوقبیلة و هو مفعول للضرب و فاعله الکنایة المستترة الی فاعل لقیت.
یعنی: هرآینه به تحقیق که دانسته است بزرگ و اولای قبیله مغیره اینکه من ملاقات کردم پس نترسیدم از زدن خود مسمع را یا قبیله مسمع را.
شاهد: در عملکردن مصدر است که «الضرب» باشد مثل عملکردن فعل خود پس رفع داده کنایه مستتره را که «انا» باشد و نصب داده «مسمع» را بر مفعولیت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علی حین الهی الناس جلّ امورهم | فندلاً زریق المال ندل الثعالب |
کلمة علی بمعنی فی و الحین الوقت و الهی باللام و الهاء ماض من الالهاء من باب الافعال بمعنی الاشغال و الجلّ بضم الجیم و تشدید اللام جمع اجلّ کصمّ و اصمّ بمعنی الاعظم و الفاء للسببیة و الندل بالنون و الدال المهملة و اللام کفلس النقل و الاختلاس و زریق
«* شواهد التذكرة صفحه 63 *»
بالزای و الراء المهملة و القاف کزبیر منادی بحذف حرف النداء ای یا زریق و هو ابوقبیلة و اراد به هنا القبیلة و الثعالب جمع الثعلب بالمثلثة و العین المهملة و اللام و الموحدة کعساکر و عسکر.
یعنی: در وقتیکه مشغول کند مردم را کارهای بزرگ ایشان پس بدزدید ای قبیله زریق مال مردم را مثل دزدیدن روباهها مرغ و مال مردم را.
شاهد: در بودن مفعول مطلق که «ندلاً» باشد بدل از فعل خود یعنی اندلوا ندلاً که رفع داده کنایه مستتره را که «انتم» باشد بر فاعلیت و نصب داده «مال» را بر مفعولیت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أ ظلیم انّ مصابکم رجلاً | اهدی السلام تحیةً ظلم |
الهمزة للنداء و ظلیم بالظاء المعجمة و اللام و المیم کزبیر مرخم ظلیمة تصغیر ظلمة کطلحة اسم امرأة و هی مذکورة فی ابیات اخر و المصاب بضم المیم مصدر میمی بمعنی الاصابة بالصاد المهملة و الموحدة من باب الافعال و المراد منه التفجیع و رجلاً مفعوله و اهدی بالهاء و الدال المهملة ماض من باب الافعال بمعنی ارسل الهدیة و السلام مفعوله و الجملة صفة للرجل و التحیة کتحلة مفعوللاجله و قیل هی بمعنی السلام منصوب علی نحو قعدت جلوساً و الظلم بالظاء المعجمة و اللام و المیم کقفل معروف و هو خبر لان.
یعنی: ای ظلیمة به درستی که به مصیبتانداختن و دردناککردن شما مردی را که فرستاده است به سوی شما سلام را به جهت تهنیت یا
«* شواهد التذكرة صفحه 64 *»
فرستاده است به سوی شما سلامگفتنی ظلم و ستم است در حق او.
شاهد: در عملکردن مصدر میمی است که «مصاب» باشد مثل عملکردن فعل خود که اصاب باشد پس اضافه شده به کنایه جمع که فاعل آن است و نصب داده «رجلاً» را بر مفعولیت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فان ثواب اللّه کل موحد
الثواب بالمثلثة و الواو و الموحدة کسحاب اسم المصدر و الموحد اسم فاعل من وحّده توحیداً من باب التفعیل اذا جعله منفرداً.
شاهد: در «ثواب» است که اسم مصدر است و عمل کرده مثل عمل فعل خود و اضافه شده به فاعل خود که «اللّه» باشد و نصب داده «کل موحد» را بر مفعولیت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أ کفراً بعد ردّ الموت عنی |
و بعد عطائک المائة الرتاعا |
یمدح رجلاً باستخلاصه من قوم اسروه و کفراً منصوب بفعل محذوف ای أاکفر کفراً و هو کقفل جحود النعمة نقیض الشکر و اراد بالموت القتل الذی ارادوا به و هو مفعول الرد اضیف الیه و فاعله محذوف ای بعد ردک الموت و الخطاب فیه و فی عطائک للذی نجاه من الموت و القتل و العطاء بالمهملتین کسماء اسم مصدر اضیف الی فاعله و مفعوله الاول محذوف ای عطاؤک ایای و مفعوله الثانی المائة و الرتاع صفتها و هی بالراء و العین المهملتین و المثناة الفوقیة بینهما ککتاب جمع راتع کفاعل من الرتع و هو الاکل و الشرب علی مایشاء
«* شواهد التذكرة صفحه 65 *»
فی سعة و خصب.
یعنی: آیا کفران میکنم کفرانکردنی حق تو را بعد از بازداشتن تو مرگ را از من و بعد از بخشیدن تو به من صد شتری را که چرا کردهاند و فربه شدهاند.
شاهد: در عملکردن اسم مصدر است که «عطاء» باشد مثل عملکردن فعل خود پس اضافه شده به کنایه مخاطب که فاعل اوست و مفعول اول او محذوف است که «ایای» باشد و مفعول ثانی او «المائة الرتاع» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کناطح صخرةً یوماً لیوهیها | فلمیضر و اوهی قرنها الوعل |
قوله کناطح صفة لموصوف مقدر ای کوعل ناطح و هو خبر لمبتدأ محذوف ای هو کوعل ناطح و هو بالنون و المهملتین اسم فاعل من نطحه کمنع و ضرب اذا اصابه بقرنه و الصخرة بالمهملتین و الخاء المعجمة بینهما کضربة الحجر الصلب العظیم و لیوهیها مضارع من باب الافعال من الوهی بالواو و الهاء و الیاء اخر الحروف بمعنی الشق و اوهی ماض من ذلک ایضاً و القرن بالقاف و الراء المهملة و النون کفلس من الوعل معروف و هو بالواو و العین المهملة و اللام کفلس تیس الجبل.
یعنی: آن شخص در کار خود مثل گوسفند کوهی است که این صفت دارد شاخزننده است سنگ بزرگ سختی را که بشکند آن سنگ را پس ضرر نرسانید آن سنگ را و شکست شاخ خود را آن گوسفند
«* شواهد التذكرة صفحه 66 *»
کوهی.
شاهد: در عملکردن اسم فاعل منون است که «ناطح» باشد مثل عمل فعل خود که رفع داده کنایه مستتره را بر فاعلیت و نصب داده «صخرةً» را بر مفعولیت چراکه صفت موصوف مقدری است که در تقدیر کوعل ناطح است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خبیر بنو لِهب فلاتک ملغیاً | مقالة لهبی اذا الطیر مرّت |
الخبیر بالشیء العالم به و بنولهب کجسم و قفل قبیلة من الازد و اللهبی نسبة الیها و الملغی بالغین المعجمة اسم فاعل من الغی کلامه من باب الافعال اذا عدّه ساقطاً عن درجة الاعتبار و المقالة کسحابة القول و اراد بالطیر الطیر التی یتفأل بها الکاهن و قوله مرت ای مرت علیه.
یعنی: دانا و باخبرند طایفه بنیلهب به زجرالفال پس مباش بیهودهشمارنده سخن منسوب به سوی لهب را در وقتی که بگذرد بر او مرغی که تفأل میزنند به او کاهنان و اهل زجرالفال.
شاهد: در عملکردن فعیل به معنی فاعل است که «خبیر» باشد در «بنولهب» که فاعل اوست بدون الف و لام و بدون اعتماد آن بر استفهام و نفی بنابر استدلال بعضی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هل انت باعث دینار لحاجتنا | او عبد رب اخا عون بن مخراق |
الباعث بالموحدة و العین المهملة و المثلثة اسم فاعل مضاف
«* شواهد التذكرة صفحه 67 *»
الی مفعوله و لحاجتنا متعلق به و او عبد رب عطف علی محل دینار لکونه منصوباً لانه موصوف بالمنصوب و هو اخا عون بن مخراق و الاول بالعین المهملة و الواو و النون کفلس و الثانی بالخاء المعجمة و الراء المهملة و القاف کمحراب.
یعنی: آیا تو فرستنده دیناری هستی از برای حاجت ما یا فرستنده غلام سیدی را که برادر عون پسر مخراق است.
شاهد: در عبد است که منصوب است به قرینه صفت آن که «اخا» باشد و عطف شده بر محل مجرور به وصف که «دینار» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ثم زادوا انهم فی قومهم | غفر ذنبهم غیر فخر |
قوله زادوا بالزای و الدال المهملة ماض من الزیادة ضد النقصان و المستتر فیه یرجع الی قوم الشاعر و حذف مفعوله و هو علی غیرهم و فی قومهم فی محل النصب علی الحال من کنایة الجمع المنصوب بان و الغفر جمع غفور کرسل و رسول و الفخر بالفاء و الخاء المعجمة و الراء المهملة جمع فخور کرسل و رسول ایضاً.
یعنی: زیادتی دارند آن قوم من بر غیر خودشان به اینکه ایشان در حالتی که در قوم خود چنینند آمرزنده و بخشندهاند گناهان آن جماعت را و غیر فخرکنندهاند بر کسی در این کار.
شاهد: در «غفر» است که جمع مکسر غفور است و عمل کرده است در «ذنبهم» و نصب داده است آن را مثل عملکردن آن به صیغه مفرد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 68 *»
الحافظوا عورة العشیرة لا | یأتیهمُ من ورائهم نَطَف |
الحافظوا جمع الحافظ و عورة العشیرة مفعولها و العشیرة بالمهملتین و الشین المعجمة بینهما کقبیلة اقرباء الرجل و لایأتیهم مضارع منفی و الکنایة مفعولها و نطف فاعلها و من ورائهم متعلق بها و الوراء بالواو و الراء المهملة کسماء بمعنی الخلف و النطف بالنون و الطاء المهملة و الفاء کسبب العیب و الشرّ و الفساد.
یعنی: آن قوم این صفت دارند که حفظکنندهاند عورت و عیب خویشان خود را و نیست از عقب ایشان عیبی و نقصی یعنی کسی در غیاب ایشان نمیتواند عیبی و نقصی از برای ایشان بگوید.
شاهد: در «الحافظوا» است که با آنکه معرّف به الف و لام است و نون آن ساقط شده عمل کرده در «عورة» و آن را نصب داده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا فاقد خطباء فرخین رجّعت | ذکرت سلیمی فی الخلیط المزایل |
قوله فاقد بالفاء و القاف و الدال المهملة اسم فاعل و هی المرأة التی مات ولدها و خطباء صفتها و هی بالخاء المعجمة و الطاء المهملة و الموحدة کحمراء التی ذهب عن یدها اثر الخضاب و فرخین مفعولها تثنیة فرخ بالفاء و الراء المهملة و الخاء المعجمة کفلس الولد و رجّعت ماض من باب التفعیل ای قالت انا للّه و انا الیه راجعون و المستترة فیها راجعة الی الفاقد و الجملة فی محل الرفع لانها صفة الفاقد و ذکرت متکلم و سلیمی مفعولها بالسین المهملة و اللام و المیم کزبیر
«* شواهد التذكرة صفحه 69 *»
مقصوراً اسم و الخلیط بالخاء المعجمة و اللام و الطاء المهملة کامیر القوم الذین امرهم واحد و المزایل صفتها و هو بالزای و المثناة التحتیة و اللام اسم فاعل من زایل من باب المفاعلة و المراد القوم الذین اجتمعوا علی تجهیز سلیمی و تغسیلها و تکفینها و دفنها ثم ارتحلوا و زایلوا.
یعنی: هرگاه زنی که دو طفل را فاقد شده یعنی دو طفل او مردهاند و اثر خضاب از دست او رفته میگوید انا لله و انا الیه راجعون یاد میکنم سلیمی را در میان قومی که جمع شده بودند از جهت تجهیز و تکفین و دفن او و متفرق شدند.
شاهد: در «فاقد خطباء» است که اسم فاعل است و منعوت است به «خطباء» و عمل کرده در «فرخین» و نصب داده آن را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اخا الحرب لبّاساً الیها جلالها |
و لیس([1]) بولّاج الخوالف اعقلا |
قوله اخا الحرب حال من کنایة المتکلم فی فاننی المذکور فی ماقبله و کذا لبّاساً و اراد بالاخ هذا المصاحب و قوله لبّاساً مبالغة اللابس و جلالها مفعوله و هو بالجیم و اللام ککتاب جمع جلّ بالضم و التشدید و الکنایة ترجع الی الحرب و المراد لباس الحرب و الیها متعلق بقوله لبّاساً علی تضمین معنی التوجه و ولّاج بالواو و اللام و الجیم مبالغة من الولوج بالضم بمعنی الدخول و الخوالف جمع خالفة بالخاء
«* شواهد التذكرة صفحه 70 *»
المعجمة و اللام و الفاء کفواصل و فاصلة و هی عمود من اعمدة البیت و اعقل بالعین المهملة و القاف و اللام کاحمر من یضطرب رجلاه عند الفزع.
یعنی: در حالتی که مصاحب و ملازم جنگ هستم در حالتی که بسیار پوشندهام لباسهای آن جنگ را نزد رویآوردن به سوی آن جنگ و نیستم مثل کسی که داخل و پنهان میشود در عقب ستونهای خانه که مضطرب باشد و بلرزد پای او از ترس دشمن و کشتهشدن.
شاهد: در عملکردن صیغه مبالغه است که «لبّاساً» باشد به نصب در «جلالها» که مفعول او است و فاعل آن کنایه مستتره است که راجع است به موصوف که «اخا الحرب» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قلی دینه و اهتاج للشوق انها | علی الشوق اخوان الغراء هیوج |
قوله قلی بالقاف و اللام کسعی ماض من القلاة اذا ابغضه و کرهه غایة الکراهة و دینه مفعوله و اهتاج بالهاء و الجیم ماض من باب الافتعال بمعنی ثار و الشوق بالشین المعجمة و القاف کقول نزاع النفس و حرکة الهوی و الکنایة فی انها للقصة و الغراء بالغین المعجمة و الراء المهملة ککساء مصدر غری به کرضی اذا ولع به و الهیوج فعول بفتح الفاء بمعنی الفاعل من هاج اذا ثار.
یعنی: زشت داشت دین خود را و به هیجان و حرکت درآمد از برای هوای نفس و خواهش آن و به تحقیق که قصه این است که بر هوای نفس حرکتکردن صاحبان حرکت بر هوای نفس بسیار
«* شواهد التذكرة صفحه 71 *»
حرکتکنندهاند.
شاهد: در «هیوج» است که بر وزن فعول است و عمل کرده است و «اخوان الغراء» فاعل آن است و «علی الشوق» به جای مفعول آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فتاتان اما منهما فشبیهة | هلالاً و اخری منهما تُشبه البدرا |
قوله فتاتان خبر مبتدأ محذوف ای هما فتاتان و هما مؤنث فتی بالفاء و المثناة الفوقیة کعلی و هو الشاب السخی الکریم و قیل الکریم من جهة الآباء و فشبیهة بفتح الشین المعجمة فعیلة من اشبه اباه اذا ماثله و الهلال بالهاء و اللام ککتاب غرة القمر او الی الاثنین او الی ثلث او الی سبع و تشبه مضارع من اشبهه من باب الافعال اذا ماثله ایضاً و البدر بالموحدة و المهملتین کفلس القمر الممتلئ نوراً.
یعنی: آن دو محبوبه دو جوان سخی و کریمند اما یکی از ایشان مانند ماه شب اول تا هفتم است و دیگری مانند ماه شب چهاردهم است.
شاهد: در «فشبیهة» است که بر وزن فعیل است و عمل کرده در کنایه مستتره که فاعل باشد و در «هلال» به نصب که مفعول آن باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حذر اموراً لاتُخاف و آمن | ما لیس منجیة من الاقدار |
قوله حذر خبر مبتدأ محذوف ای انا حذر و هو بالمهملتین و الذال المعجمة بینهما ککتف مبالغة ای محترز مجتنب و الامور مفعوله و لاتخاف بالبناء للمفعول صفة للامور و فی بعض النسخ لاتصیر مکان
«* شواهد التذكرة صفحه 72 *»
لاتخاف فعلی هذا مفعوله محذوف ای اموراً لاتصیر مخوفاً و آمن اسم فاعل من امن کفرح ضد خاف و منجیة اسم فاعل من انجاه من باب الافعال اذا اخلصه و امنه من الخوف و هی حال من فاعل لیس و الاقدار بالقاف و المهملتین جمع قدر کاسباب و سبب.
یعنی: من بسیار حذر کنندهام اموری را که ترسیدهشده نیستند و به اینجهت ایمنم چیزی را که نیست نجاتدهنده از قدرها و بلاهای وارده در شب و روز.
شاهد: در «حذر» است بر وزن کتف که عمل کرده است در «اموراً» به نصب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اتانی انهم مزقون عرضی | جُحاش الکِزملَیْن@الکرملين تذکره@ لها فدید |
یهجو الشاعر به قوماً بعد مابلغه بانهم یتکلمون فی نسبه. قوله اتانی بمعنی بلغنی و انهم فاعله و مزقون جمع مزق بالمیم و الزای و القاف ککتف مبالغة من مزق فلان عرض اخیه کفرح اذا طعن فیه و العرض بالمهملتین و الضاد المعجمة کجسم جانب الرجل الذی یصونه من نفسه لئلاینقص و الجحاش بالجیم و الحاء المهملة و الشین المعجمة جمع جحش کسهام و سهم ولد الحمار و تخصیصهم بها مبالغة فی الحقارة و هو خبر مبتدأ محذوف ای هم جحاش و الکزملین@ تثنیة کزمل بالزای و المیم و اللام کزبرج ماء بجبل طی و الفدید بالفاء و الدال المهملة کدبیب رفع الصوت او شدته.
یعنی: رسید به من که آن طایفه بسیار طعنزنندهاند در عرض و
«* شواهد التذكرة صفحه 73 *»
ناموس من و ایشان در نزد من کرهخرهای آب کزملند که در کوه طی هستند که از برای آنها است صداهای بلند منکر.
شاهد: در عملکردن صیغه مبالغه است که بر وزن کتف است که «مزقون» باشد در «عرضی» به نصب که مفعول آن باشد و فاعل آن کنایه جمع راجع به آن قوم است که «انهم» باشد. و شاهدی دیگر آنکه صیغه مبالغه در حال جمعبودن هم عمل میکند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تبارکت انی من عذابک خائف | و انی الیک تائب النفس راجع |
قوله تبارکت مخاطب من باب التفاعل و الخطاب للّه سبحانه ای تقدست و التائب اسم فاعل من تاب الی اللّه سبحانه کقال اذا رجع عن المعصیة اضیف الی فاعله و هو النفس.
یعنی: پاک و منزهی ای خدا به تحقیق که من از عذاب تو ترسندهام و به تحقیق که به سوی تو بازگردنده است از معصیت، نفس و راجع است به سوی تو.
شاهد: در عملکردن «تائب» است که لازم است و مفعولی نمیخواهد و اضافه شده به فاعل خود که «نفس» باشد و آن را جرّ داده به جهت آنکه قصد شده از آن ثبوت پس معامله شده با او مثل معامله با صفت مشبهه در جرّ دادن معمول.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما الراحم القلب ظلّاماً و ان ظلما | و لا الکریم بمنّاع و ان حرما |
«* شواهد التذكرة صفحه 74 *»
کلمة ما بمعنی لیس و الراحم فاعلها و ظلّاماً بالظاء المعجمة مبالغة من الظلم و هو حال من فاعل ما و ان وصلیة و ظلم بالبناء للمفعول ماض و الالف فیه و فی حرما للاطلاق و الکریم بمعنی الجواد و المنّاع مبالغة من المنع و المراد منه البخل و ان ایضاً وصلیة و حرما ایضاً ماض بالبناء للمفعول ای منع.
یعنی: نیست رحمدل بسیار ظلمکننده اگرچه ظلم کرده بشود و نیست صاحب کرم و بخشش بسیار بخلکننده و منعکننده اگرچه منعکرده بشود.
شاهد: در «الراحم القلب» است که قصد شده از آن ثبوت و معامله شده با او معامله صفت مشبهه و چون متعدی است اضافه شده به فاعل که «القلب» باشد و مفعول آن محذوف است که «کل احد» باشد مثلاً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما انا من رزء و ان جلّ جازع | و لا بسرور بعد موتک فارح |
الرزء بالراء المهملة و الزای و الهمزة کقفل المصیبة و ان وصلیة و جلّ بالجیم و اللام کفرّ ای عظم و الجازع بالجیم و الزای و العین المهملة اسم فاعل من جزع کفرح و هو خلاف صبر و السرور بالمهملتین بالضم خلاف الحزن و الفارح بالفاء و المهملتین اسم فاعل من فرح بمعنی سرّ.
یعنی: نیستم من از مصیبتی اگرچه آن مصیبت بزرگ باشد غمناک و نه به سبب سروری بعد از مرگ تو خوشحال.
«* شواهد التذكرة صفحه 75 *»
شاهد: در آمدن صفت مشبهه است بر وزن فاعل که «جازع» بوده باشد به جهت آنکه ملاحظه وقت در آن شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خبیر بنو لِهب فلاتک ملغیاً | مقالة لهبی اذا الطیر مرّت |
قد مرّ شرحه فی اسم الفاعل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
*« ابیض من اخت بنی اباض »*
ابیض من اخت بنیاباض
ابیض خبر مبتدأ محذوف ای هو ابیض قوله اباض بالهمزة و الموحدة و الضاد المعجمة ککتاب ابوقبیلة ینسب الیه الاباضیة.
یعنی: آن شخص سفیدتر است از خواهر اولاد اباض.
شاهد: در آمدن افعل تفضیل است از لون که «ابیض» باشد و این معنی نادر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ابعد بعدت بیاضاً لا بیاض له | لانت اسود فی عینی من الظلم |
خاطب بهذا الشعر الشیب فقال ابعد امر من بعد بالموحدة و المهملتین کفرح بمعنی هلک و بعدت مخاطب من ذلک ایضاً و الخطاب فیهما للشیب و بیاضاً تمییز عن النسبة و اراد به الحسن للنفس و لا بیاض له صفة له و الاسود افعل من السواد خلاف البیاض و الظلم بالظاء المعجمة جمع ظلمة کغرف و غرفة.
یعنی: نابود و فانی شو ای پیری همچنانکه نابود شدهای از حیثیت حسن و رونق و صفائی که این صفت دارد که باقی نمانده است
«* شواهد التذكرة صفحه 76 *»
حسنی و صفائی از برای آن هرآینه تو سیاهتری در چشم من از تمام سیاهیهای عالم.
شاهد: در «اسود» است که افعل تفضیل بنا شده با وجودی که از لون است و این نادر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نتجتمُ یا الزید نفرا | الأم قوم اصغراً و اکبرا |
قوله نتجتم بصیغة المخاطب ماض من نتج الناقة کضرب اذا ولیها حتی تضع و النفر بالنون و الفاء و الراء المهملة کسبب قیل الناس کلهم و قیل جماعة من الرجال من ثلثة الی عشرة و الأم باللام و الهمزة و المیم افعل من اللوم ضد الکرم و هو صفة لنفراً و اصغر و اکبر حالان لکان المحذوف و انما نوّنا ضرورة.
یعنی: به عمل آوردید ای آلزید جماعتی را و اولادی گرفتید که این صفت دارند که لئیم قومند چه کوچکتر ایشان و چه بزرگتر ایشان.
شاهد: در «الأم قوم» است که به صیغه افعل آمده و مراد زیادتی لؤم نیست بلکه مراد اثبات لؤم است از برای ایشان.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ملوک عظام من ملوک اعاظم
قوله ملوک خبر مبتدأ محذوف ای هم ملوک و هو جمع ملک کفلوس و فلس و العظام جمع عظیم و الاعاظم جمع الاعظم کافاضل و افضل.
یعنی: ایشان پادشاهان بزرگند از نسل پادشاهان بزرگ.
«* شواهد التذكرة صفحه 77 *»
شاهد: در «اعاظم» است که بر وزن «افاضل» بنا شده و مراد زیادتی عظمت نیست بلکه مراد همان اثبات بزرگی است از برای ایشان.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تروّحی اجدر انتقیلی | غداً بجنبی بارد ظلیل |
قوله تروّحی مصدر مضاف الی فاعله من باب التفعل ای الذهاب فی الرواح و هو الوقت الحارّ من النهار او من الزوال الی العشی و اجدر افعل تفضیل وقع صفة لتروحی و الخبر یأتی فی الابیات الآتیة و انتقیلی مخاطبة من قال یقیل اذا نام فی القائلة و هی نصفالنهار و سقطت نونها للنصب و الخطاب للناقة و غداً ظرف و بجنبی تثنیة جنب بالجیم و النون و الموحدة کفلس و بارد بحذف مضاف ای ماء بارد و کذلک ظلیل ای مکان ظلیل بالظاء المعجمة و اللامین کامیر ای ذی ظلّ.
یعنی: رفتن من در وقت گرمی روز که این صفت دارد بهتر است از خوابیدن تو ای شتر در دو پهلوی آب سرد و منزل صاحبسایه.
شاهد: در حذف «من» است بعد از «اجدر» که افعل تفضیل است با اینکه افعل صفت واقع شده از برای «تروحی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دنوت و قد خلناک کالبدر اجملا | فظلّ فؤادی فی هواک مضلّلا |
قوله دنوت مخاطب من دنا یدنو کدعا اذا قرب و خلناک متکلم من خال الشیء یخاله اذا ظنه و الکنایة مفعوله الاول و کالبدر مفعوله
«* شواهد التذكرة صفحه 78 *»
الثانی و هو بالموحدة و المهملتین کفلس القمر الممتلئ نوراً و اجمل افعل تفضیل وقع حالاً لفاعل دنوت و ظلّ من الافعال الناقصة و فؤادی فاعله و هو بالفاء و الهمزة و الدال المهملة کغراب القلب و مضللاً حال من فاعل ظلّ و هو اسم مفعول من ضلّله من باب التفعیل اذا صیّره الی الضلال و الهویٰ کعلی العشق.
یعنی: نزدیک شدی ای محبوبه در حالتی که صاحب جمالتر بودی از همهکس و به تحقیقکه گمان کردیم تو را مثل ماه شب چهارده پس گردید دل من در عشق تو گمگردیده شده.
شاهد: در حذف «من» است بعد از «اجمل» با وجودی که حال واقع شده از فاعل «دنوت» و این حذف نادر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فانّا رأینا العَرض احوج ساعةً | الی الصون من ریط یمان مسهّم |
قوله رأینا متکلم من باب سعی ای علمنا و العرض مفعوله الاول و هو بالمهملتین و الضاد المعجمة کفلس ساعة من اللیل و احوج بالحاء المهملة و الواو و الجیم بصیغة افعل التفضیل مفعوله الثانی و الصون بالصاد المهملة و النون کثوب الحفظ و الریط بالمهملتین کبیت جمع الریطة بهاء و هی کل ثوب لین رقیق و المسهّم بالسین المهملة و الهاء و المیم کمعظّم المخطط.
یعنی: پس به درستی که دانستیم ما که ساعتی از شب محتاجتر ساعتی است به سوی حفظ از لباسهای نرم نازک نقشدار یمانی و مراد آن است که آن لباسها را میپوشیم و خود را از آن ساعت از شب حفظ
«* شواهد التذكرة صفحه 79 *»
میکنیم و بخل نمیکنیم که آن لباسها را حفظ کنیم.
شاهد: در فاصلهشدن معمول «احوج» است که «ساعةً» باشد میانه آن و میان کلمه «من».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا سایرت اسماء یوماً ظعینة | فاسماء من تلک الظعینة املح |
قوله سایرت بالمهملتین و المثناة التحتیة بینهما ماض من باب المفاعلة یقال فلان سایر فلاناً ای جاراه و فاعله اسماء و هی اسم امرأة و الظعینة بالظاء المعجمة و العین المهملة و النون ککتیبة الهودج او اذا کان فیه المرأة و المرأة نفسها او اذا کانت فی الهودج و الابل التی علیها الهودج و الاملح افعل تفضیل من ملح بالمیم و اللام و الحاء المهملة ککرم ای حسن.
یعنی: هرگاه سیر کند اسماء در روزی با صاحب هودجی پس اسماء از آن صاحب هودج بهتر است.
شاهد: در مقدمشدن کلمه «من» است در شعر بر «املح» که افعل تفضیل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لستَ بالاکثر منهم حصیٰ | و انما العزّة للکاثر |
الخطاب فی لست لعلقمة و الباء زائدة و الاکثر افعل تفضیل من الکثرة نقیض القلة و الکنایة فی منهم لرهط الشاعر و الحصا بالمهملتین کعصا العدد و العزة بالعین المهملة و الزای کشدة القوة و الغلبة و الکاثر اسم فاعل من قولک کاثرناهم فکثرناهم ای غلبناهم بالکثرة.
«* شواهد التذكرة صفحه 80 *»
یعنی: و نیستی ای علقمه بیشتر از این قوم يعنى قوم شاعر از حیثیت عدد و شماره یعنی قوم تو کمترند از قوم من و این است و جز این نیست که قوت و غلبه از برای جمعیت و صاحب کثرت است.
شاهد: در «الاکثر» است که جمع شده در آن الف و لام و «من» و بعضی «من» را از برای بیان جنس گرفتهاند و بعضی از برای تبعیض و بعضی به معنی «فی» نه از برای ابتدای غایت و بعضی گفتهاند الف و لام آن زائده است و «من» از برای ابتدای غایت است و تمامی آن به «من» است نه به الف و لام و گویا دیگر احتمالی نمیرفته و اگرنه گفته بودند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ورثت مهلهلاً و الخیر منه | زهیراً نعم ذخر الذاخرینا |
قوله ورثت بکسر الراء المهملة ماض بصیغة المتکلم و مهلهلاً مفعوله و هو بالهاء و اللام علی صیغة اسم الفاعل من فعلل شاعر و اسمه عدی او ربیعة لقّب به لانه اول من ارق الشعر او لقوله فی الشعر هلهلت و الخیر عطف علی مهلهلاً و هو افعل تفضیل اصله اخیر و زهیراً بدل من الخیر منه و هو بالزای و الهاء و الراء المهملة کزبیر اسم رجل و نعم من افعال المدح و الذخر فاعله و هو بالمعجمتین و الراء المهملة کقفل ماادُّخر و المخصوص محذوف و هو الکنایة الراجعة الی زهیر و الذاخرین جمع ذاخر و هو اسم فاعل من ذخره کمنع اذا اختاره و اتخذه.
یعنی: ارث بردم از مهلهل و از بهتر از او از زهیر و نیکو ذخیرهایست زهیر از برای ذخیرهکنندگان.
«* شواهد التذكرة صفحه 81 *»
شاهد: در «و الخیر منه» است که افعل تفضیل است و با الف و لام و «من» هر دو جمع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعمرک ماادری و انی لاوجل | علی ایّنا تغدو المنیّة اوّل |
قوله ماادری مضارع بصیغة المتکلم ای مااعلم و لاوجل بالواو و الجیم و اللام مضارع متکلم ایضاً من وجل یوجل بمعنی خاف و قیل لاوجل افعل تفضیل من الوجل و تغدو بالغین المعجمة و الدال المهملة و الواو مضارع ای تأتی و فاعله المنیة و هی بالمیم و النون کبلیة الموت و اول مبنیاً علی الضم اول الساعة و الوقت.
یعنی: هرآینه به جان تو قسم که نمیدانم و حالآنکه به درستی که میترسم بر اینکه بر کدام یک از ما مرگ اول وارد میشود.
شاهد: در لفظ «اوّل» است که چون قطع از اضافه شده و محلی به الف و لام نیست مبنی بر ضم شده و جاری شده مجرای غایات مثل قبل و بعد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یوماً تری النفوس ما اعدّت | فی سعی دنیا طال ما قد مدّت |
قوله یوماً منصوب علی الظرفیة و المراد یوم القیمة و تری مضارع و النفوس فاعله و مااعدّت مفعوله و هو بالعین و الدال المهملتین ماض بمعنی هیّأت و السعی بالمهملتین و الیاء آخر الحروف کفلس الجدّ و الجار و المجرور متعلق باعدّت و طال بالطاء المهملة ماض خلاف قصر و کلمة ما فاعله و هی للوقت و المدة ای وقت الدنیا و مدتها و
«* شواهد التذكرة صفحه 82 *»
مدّت بالمیم و الدال المهملة ماض بمعنی مطلت و امهلت ای طال وقت قدمطلت النفوس فیه فی امر الآخرة.
یعنی: در روزی که ببینند خلایق آنچه را مهیا کرده بودند در سعی دنیا و طول کشید زمانی که در آن مساهله و مماطله در امر آخرت کردند خلایق.
شاهد: در «دنیا» است که مجرد از الف و لام و اضافه است و از معنی تفضیل بیرون رفته و استعمال شده از برای زمان نزدیک که این دنیا باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ان دعوت الی جلّیٰ و مکرمة | یوماً سراة کرام الناس فادعینا |
قوله و ان دعوت مخاطبة و الخطاب للمحبوبة و الجلی بالجیم و اللام مؤنث اجل علی وزن افعل التفضیل کاکبر و کبری و هی الامر العظیم و المکرمة بفتح المیم و ضم الراء المهملة اسم من الکرم و فعل الخیر و السراة بالمهملتین کفلاة جمع عزیز للسری کغنی من السرو کفلس بمعنی السخا و المروة و الشرف و هو مفعول دعوت و الکرام جمع کریم کعظام و عظیم و فادعینا امر من دعا یدعو.
یعنی: و اگر دعوت کردی ای محبوبه و خواندی به سوی امری عظیم و فعل کرم و خیر در روزی مردمان صاحب شرف و کرم از کریمان مردم را پس بخوان و دعوت کن ما را.
شاهد: در «جلّیٰ» است که بر وزن فعلی است و مجرد از اضافه و
«* شواهد التذكرة صفحه 83 *»
الف و لام است و از معنی تفضیل و زیادتی بیرون رفته و به معنی داهیه و امر عظیم استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لایجزون من حُسن بسوءیٰ | و لایجزون من غلظ بلین |
قوله لایجزون بالجیم و الزای بالبناء للمفعول او للفاعل من الجزاء کسماء و هو المکافاة و فاعله محذوف ای الناس و الحسن کقفل ضد السوء و السوءی کبشری مصدر ضد الحسنی و الغلظ بالمعجمتین و اللام بینهما کعنب ضد اللین.
یعنی: جزاء داده نمیشوند مردم به عمل خوب جزای بد و جزاء داده نمیشوند به عمل درشت و ناملایم به جزای ملایم.
شاهد: در «سوءیٰ» است که بر وزن فعلی است و افعل تفضیل نیست بلکه مصدر است بر وزن بُشریٰ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلمار مثل الحی حیاً مصحّبا |
و لا مثلنا یوم التقینا فوارسا |
|
اکرّ و احمیٰ للحقیقة منهمُ | و اضرب منا بالسیوف القوانسا |
قوله اکرّ بالکاف و الراء المهملة المشددة افعل تفضیل من الکرّ کجدّ بمعنی الرجوع یقال کرّ علیه اذا رجع صائلاً علیه و هو صفة لفوارس المذکورة فیماقبله و قیل هو مفعول ثانٍ للمار المذکور قبله و احمی افعل تفضیل من الحمایة بالحاء المهملة و المیم و الیاء اخر
«* شواهد التذكرة صفحه 84 *»
الحروف ککتابة بمعنی المنع و دفع الضرر و الحقیقة بالحاء المهملة و القاف ککتیبة مایحق علی الرجل انیحمیه و یحفظه من اهل و جار و غیرهما و اضرب بالضاد المعجمة و الراء المهملة و الموحدة افعل تفضیل من الضرب و السیوف جمع سیف معروف و القوانس جمع قونس بالقاف و الواو و النون و السین المهملة کعساکر و عسکر اعلی البیضة من الحدید و مابین اذنی الفرس الی الرأس.
یعنی: پس دیده نشده است سوارانی که این صفت داشته باشند که روآورنده و حملهکنندهتر و حمایتکنندهتر باشند مر اهل و عیال و همسایه را از آن جماعت و زنندهتر باشد از ما به شمشیرها بالای کلاهخود را یا زنندهتر باشند استخوان فرق سر اسب را.
شاهد: در عملکردن افعل تفضیل است عمل فعلش را که «اضرب» باشد که رفع داده کنایه مستتره را بر فاعلیت و نصب داده «القوانسا» را بر مفعولیت و تقدیرات قوم که «یضرب» را مقدر گرفتهاند محض درایت و رأی خودشان است و حاجتی به تقدیر نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هذاؤه الدفتر خیر دفتر | فی کفّ قوم ماجد مصوّر |
قوله هذاؤه بالف و همزة مضمومة و هاء بعد الذال اسم اشارة یشار به الی المفرد المذکر و الدفتر بالدال و الراء المهملتین بینهما فاء و مثناة فوقیة کعسکر جماعة الصحف و الکفّ کجدّ من الید معروف و ماجد بالمیم و الجیم و الدال المهملة اسم فاعل من مجد کنصر و کرم ای عزّ و شرف و کرم و المصور اسم فاعل من صوّر تصویراً اذا عمل
«* شواهد التذكرة صفحه 85 *»
صورة و هی التمثال و الشکل.
یعنی: این دفتر و این کتابچه بهتر دفتری است در کف قومی که این صفت دارند که کریم و شریفند و نقاش و صورتگرند.
شاهد: در «هذاؤه» که بر این وزن مخصوص اشاره به مفرد مذکر شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ذُمَّ المنازلَ بعد منزلة اللوی | و العیش بعد اولئک الایام |
قوله ذُمّ امر من الذمّ خلاف المدح و المنازل مفعوله و هی جمع منزل و بمعناه المنزلة و بعد فی الموضعین حال عن مابعدها و المضاف مقدر ای بعد مفارقة منزل اللوی و بعد مضی اولئک الایام و اللوی بکسر اللام و فتح الواو مقصوراً اسم موضع و العیش بالعین المهملة و الشین المعجمة کبیت الحیوة و هو عطف علی المنازل.
یعنی: مذمت کن منزلها را بعد از منزل لوی و مذمت کن زندگانی را بعد از زندگانی در آن ایامی که در لوی بودیم.
شاهد: در «اولئک الایام» که از برای غیر عقلاء استعمال شده بر سبیل ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و نحن قسمنا المال نصفین بیننا | فقلت لهم هذا لها ها و ذا لیا |
قوله و نحن مبتدأ موطئ و قسمنا متکلم و المال مفعوله و نصفین حال من المفعول و فقلت متکلم و کنایة الجمع راجعة الی القوم و کنایة
«* شواهد التذكرة صفحه 86 *»
لها راجعة الی امرأة.
یعنی: و ما قسمت کردیم مال را به دو قسم در میان خودمان پس گفتم به ایشان که این قسم مال آن زن و این قسم مال من است.
شاهد: در فاصلهآوردن میان حرف تنبیه است که «ها» باشد و میان «ذا» که اسم اشاره است به غیر کنایه که واو باشد پس گفته شده که «ها و ذا لیا».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اوليٰلک قومی لمیکونوا اشابة | و هل یعظ الضلّیل الّا اوليٰلکا |
قوله اشابة بالهمزة و الشین المعجمة و الموحدة کسلالة الاخلاط و هی حال من فاعل یکونوا و یعظ بالعین المهملة و الظاء المعجمة مضارع و الضلیل مفعوله و هو بالضاد المعجمة و اللام کسکین الکثیر الضلال.
یعنی: اینهایند قوم من که این صفت دارند که از اخلاط و ارذال مردم نیستند و آیا موعظه و نصیحت میکند بسیار گمراه را مگر ایشان.
شاهد: در دخول لام است در «اولیٰ» که گفته شده «اوليٰلک».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مابین الّاک الی اولاکا
قوله الّاک بضم الهمزة و شد اللام و اولاک باشباع ضم الهمزة و تخفیف اللام کلاهما بمعنی اولئک.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقدسئمت من الحیوة و طولها | و سؤال هذا الناس کیف لبید |
«* شواهد التذكرة صفحه 87 *»
قوله سئمت بالسین المهملة و الهمزة و المیم ماض بصیغة المتکلم ای مللت و من الحیوة متعلق به و طولها عطف علی الحیوة و الکنایة راجعة الیها و سؤال هذا الناس مبتدأ و کیف خبر له و لبید منادی بحذف حرف النداء.
یعنی: و هرآینه به تحقیق که ملول شدم از حیات دنیا و طولکشیدن آن و سؤال کردن این مردم که چگونه هستی ای لبید.
شاهد: در اشارهکردن به جمع است که «الناس» باشد به اشاره مفرد که «هذا» باشد به جهت شریککردن شاعر مردم را در استهانت و خفت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصرّح بمن تهویٰ و دعنی من الکنا |
فلاخیر فی اللذّات من دونها شر |
قوله صرّح امر من صرّح بالامر تصریحاً ضد کناه و من موصولة و تهوی مضارع بصیغة الخطاب ای تعشق و دعنی امر و الکنایة مفعوله و الکنا بضم الکاف و فتح النون مقصوراً جمع کنیة کمدی و مدیة و اللذات جمع اللذة کحبة معروفة و الکنایة فی من دونها راجعة الی اللذات.
یعنی: پس تصریح کن به آنکسی که عاشق او هستی و واگذار مرا از کنایهها پس نیست خیر و خوبی در لذتها که در نزد آنها شرّی باشد یعنی شرّی که باعث تصریحنکردن به اسم محبوب است و لذت کنایه به اسم محبوب که مخلوط به عدم تصریح اسم او است خیری در آن نیست.
«* شواهد التذكرة صفحه 88 *»
شاهد: در لفظ «فصرح» و در لفظ «من الکنا» است که این دو لفظ مقابل و ضد یکدیگرند و به این سبب مُظهَر را به اسم صریح خواندهاند و ضمیر را به اسم کنایه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و مااصاحب من قوم فاذکرهم | الّا یزیدهمُ حبّاً الیّ همُ |
کلمة ما نافیة و اصاحب متکلم من المصاحبة من باب المفاعلة بمعنی المباشرة و لفظة من زائدة و قوم مرجع لکنایة هم فی یزیدهم و کنایة الجمع فی اذکرهم و المذکورة بعد الیّ ترجع الی رهط الشاعر ای لست اصاحب قوماً فاذکر لهم رهطی الّا یزیدون هؤلاء القوم نفس رهطی حبّاً الی.
یعنی: مصاحبت و معاشرت نمیکنم قومی را پس یاد کنم از برای ایشان قوم خود را مگر آنکه زیاد میکنند آن قوم دوستی قوم مرا به سوی من.
شاهد: در «هم» در «یزیدهم» است که بدل آوردهاند آن را از واو در «یزیدونهم» و واقع شده موقع کنایه متصله و منفصل آوردهاند آن را به جهت ضرورت شعر ای یزیدون هم حبّاً الیّ هم و بعضی قائل شدهاند به حذف مضاف قبل از کنایه ای یزیدون انفسهم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بالباعث الوارث الاموات قد ضمنت | ایاهم الارض فی دهر الدهاریر |
الباء للقسم و هی تتعلق بحلفت المذکور قبله و الباعث اسم فاعل
«* شواهد التذكرة صفحه 89 *»
من بعثه اذا احیاه و الوارث الباقی بعد فناء الخلق و ضمنت بالضاد المعجمة و کسر المیم بمعنی اشتملت و فاعله الارض و الدهر کفلس الزمان الطویل و الدهاریر کخنازیر الشدید یقال دهر دهاریر ای شدید.
یعنی: قسم خوردم به آنچنان کسی که برانگیزاننده و زندهکننده است و باقی و وارث است مردگانی را که به تحقیق در بر گرفته است ایشان را زمین در روزگار طویل سخت.
شاهد: در منفصلآوردن کنایه است که «ایاهم» باشد به جهت ضرورت و حال آنکه بایست متصل بیاورد و «ضمنتهم» بگوید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و مانبالی اذا ما کنت جارتنا | اَلّا یجاورنا الّاک دیّار |
لفظة ما نافیة و الواقعة بعد اذا زائدة و نبالی بالموحدة متکلم من المبالاة و هو الاکتراث بالشیء و الخطاب فی کنت و الّاک للمرأة و الجارة بالجیم و الراء المهملة و الهاء کساعة التی تجاور بیتک و کلمة ان مصدریة و یجاورنا مضارع من المجاورة من باب المفاعلة و الدیّار بالدال و الراء المهملتین و الیاء بینهما کشداد اصله دوار قلبت الواو یاءاً و ادغمت الیاء فی الیاء یقال لیس فی الدار غیره دیّار ای احد.
یعنی: و باک نداریم هرگاه تو همسایه ما باشی از اینکه همسایگی نکند ما را احدی مگر تو.
شاهد: در عقب در آمدن کنایه متصل است که کاف خطاب باشد«الّا» را به جهت ضرورت شعر و حالآنکه باید «الّا ایاک» بگوید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 90 *»
فدیتک عجّل فالقلوب مریضة | و لیس لها الّاک یا خیر منیتی |
قوله فدیتک بالفاء و الدال المهملة و الیاء آخر الحروف ماض بصیغة المتکلم و عجّل امر من التعجیل ضد التؤدة و السکون و القلوب جمع القلب بالقاف و اللام و الموحدة کفلوس و فلس معروف و هو مبتدأ و خبره مریضة و الکنایة فی لها راجعة الیها و المنیة بالمیم و النون و الیاء آخر الحروف کغرفة اسم من التمنی.
یعنی: فدای تو شوم تعجیل کن پس دلها همه ناخوشند از ندیدن تو و حال آنکه نیست از برای آن دلها دوائی به غیر از تو ای بهتر آرزو و امید من.
شاهد: در عقب درآمدن کنایه متصل است «الّا» را به جهت ضرورت شعر و باید منفصل بیاورد و بگوید «الّا ایاک».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن کان حبّک لی کاذبا | لقد کان حبّیک حبّاً یقینا |
کان من الافعال الناقصة و حبک فاعله و کاذباً حال من فاعله و کذلک فی المصرع الثانی حبیک فاعل کان و حبّاً حال من فاعله و یقیناً صفة حباً.
یعنی: هرآینه اگر بوده باشد دوستی تو از برای من بیاصل و دروغ هرآینه به تحقیق که بوده است دوستی من تو را دوستی صادق یقینی.
شاهد: در «حبیک» که کنایه متصل آورده و این نادر است و باید
«* شواهد التذكرة صفحه 91 *»
منفصل بیاورد و بگوید «حبی ایاک حباً یقیناً».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاترج او تخش غیر اللّه انّ اذی | واقیکه اللّه لاینفکّ مأمونا |
کلمة لا ناهیة و ترج مضارع من رجا ضد یئس و تخش عطف علی ترج ای و لاتخش و اذی بالهمزة و الذال المعجمة کعصا اسم من اذا یأذو معروف و الواقی اسم فاعل من وقاه اللّه شرّ ذلک اذا حفظه منه و لاینفک من الافعال الناقصة و فاعله الکنایة المستترة و مأموناً حال من فاعله.
یعنی: امید مدار و مترس از غیر خدا به درستی که اذیتی و آزاری را که خدا پرهیز دهنده باشد تو را از آن همیشه مأمون است و تو از آن در امانی.
شاهد: در «واقیکه» است که کنایه متصل آورده و این نادر است و باید کنایه منفصل بیاورد و «واقیک ایاه» بگوید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اخی حسبتک ایاه و قدملئت | ارجاء صدرک بالاضغان و الاحن |
اخی منادی بحذف حرف النداء و حسبتک بمعنی ظننتک و الکاف مفعوله الاول و ایاه مفعوله الثانی و ملئت بالمیم و اللام و الهمزة بالبناء للمفعول ماض خلاف خلا و الارجاء جمع الرجاء بالراء و الجیم مقصوراً کاسباب و سبب و هی الناحیة من کل شیء و الاضغان جمع الضغن بالضاد و الغین المعجمتین و النون کاجسام و جسم و هو الحقد
«* شواهد التذكرة صفحه 92 *»
و الاحن بکسر الهمزة و فتح الحاء المهملة و النون جمع الاحنة کسدر و سدرة و هی الغضب و الحقد.
یعنی: ای برادر من گمان کردم تو را برادر و دوست و حال آنکه به تحقیق که پر شده است اجواف و ناحیههای سینه تو به حقدها و غضبها.
شاهد: در آمدن کنایه منفصل است که «ایاه» باشد بعد از فعل شک و یقین که «حسبت» باشد و این ارجح است در نزد بعضی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بلغتُ صنع امرءٍ برّاً اخالکه |
اذ لمتزل لاکتساب الحمد مبتدرا |
بلغت ماض بصیغة المتکلم ای وصلت و الصنع بالمهملتین و النون بینهما کقفل العمل و البر بالکسر مصدر بمعنی الفاعل ای البارّ و اخالکه مضارع بصیغة المتکلم و الغالب فی الاستعمال کسر الهمزة و الکاف مفعوله الاول و الهاء مفعوله الثانی و اکتساب الحمد من الافتعال طلبه و الحمد بمعنی المدح و المبتدر اسم فاعل من ابتدره علی افتعل بمعنی استبقه.
یعنی: رسیدم به کار و عمل مرد نیکی و گمان میکنم تو را آن مرد نیک بعلت آنکه تو همیشه از برای طلب مدح سبقتجویندهای.
شاهد: در آمدن کنایه متصل است بعد فعل شک که «اخالکه» باشد و این در نزد بعضی ارجح است از آوردن کنایه منفصل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن کان ایاه لقد حال بعدنا | عن العهد و الانسان قد یتغیر |
«* شواهد التذكرة صفحه 93 *»
کان من الافعال الناقصة و فاعله الکنایة المستترة و منصوبه الکنایة المنفصلة و حال فعل ماض بمعنی تحول من باب التفعل و العهد بالمهملتین بینهما کفلس المیثاق و الواو للحال و یتغیر بالغین المعجمة و المثناة التحتیة و الراء المهملة مضارع من باب التفعل بمعنی یتحول.
یعنی: هرآینه اگر میباشد آن مرد دوست باوفا هرآینه به تحقیق که متبدل خواهد شد بعد از ما از عهدی که کرده و وفا نخواهد کرد و حال آنکه انسان گاهی متغیر میشود و به یکحال باقی نمیماند.
شاهد: در منفصل آوردن کنایه است بعد از افعال ناقصه که آن کنایه منصوب کان است که «ایاه» باشد و آوردن منفصل بعد از افعال ناقصه ارجح است نزد بعضی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لوجهک فی الاحسان بسط و بهجة | انالهماه قفو اکرم والد |
قوله فی الاحسان ای فی حال الاحسان و هو حال من الکنایة المجرورة فی لوجهک و البسط بالموحدة و المهملتین کفلس البشاشة و البهجة بالموحدة و الهاء و الجیم کضربة الحسن و السرور و انال بالنون و اللام ماض بمعنی اصاب به و الکنایة المثناة راجعة الی البسط و البهجة و هی مفعول ثان مقدم علی المفعول الاول و المفردة راجعة الی الوجه و قفو فاعله بالقاف و الفاء و الواو کفلس المتابعة للاثر و اکرم افعل تفضیل من الکرامة و اراد بقوله اکرم والد اکرم الوالدین و المراد الآباء او الاب خاصة.
«* شواهد التذكرة صفحه 94 *»
یعنی: از برای روی تو است در حال نیکیکردن و بخشیدن مال به فقراء گشایشی و خوشحالی که رسانیده است به آن گشایش و خوشحالی روی تو را پیروی کردن اثر بزرگوارتر پدر و مادر تو یا بزرگوارتر پدران تو.
شاهد: در متصلآوردن کنایه مفعول اول «انال» است و بعضی آوردن کنایه متصل را به جهت ضرورت شعر میدانند و گفتهاند که قیاس آن است که «انالهما ایاه» بگوید و کنایه منفصل بیاورد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لقدکان حبیک حباً یقیناً
قد مرّ تفسیره قبیل ذلک.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تقول بنتی قد انی اِناکا | یا ابتا علّک او عساکا |
فاستعزم اللّه و دع عساکا
قوله تقول مضارع و بنتی فاعلها و انی ماض بمعنی حان و اِناک فاعلها و هو بکسر الهمزة و النون مقصوراً مصدر انی ای حان وقت سفرک فی طلب الرزق و یاابتا منادی و اجتمع فیه التاء و الالف معاً و علّک ای فسافر لعلک تجد رزقاً و او عساک عطف علی علّک و فاستعزم اللّه امر من باب الاستفعال و لفظ الجلالة مفعولها ای فاطلب العزم منه سبحانه و هو بالعین المهملة و الزای و المیم کفلس معروف ای استخر اللّه و توکل علیه و دع عساک و هو امر بمعنی اترک و عساک مفعولها ای دع قولک عسی لااجد رزقاً فی سفری.
«* شواهد التذكرة صفحه 95 *»
یعنی: میگوید دختر من به تحقیق که وقت سفر کردن تو از برای طلب روزی رسیده پس سفر کن شاید نزدیک باشد که به چیزی برسی پس استخاره کن و مشورت نما از خدای تعالی و واگذار تردد خود را و نگو شاید چیزی نیابم در سفر کردن.
شاهد: در «عساک است» که به معنای «لعلک» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لیلٍ بدت للعین نار کأنها | سنا کوکب لایستبین خمودها |
|
فقلت عساها نار کأس و علّها |
تشکّی فآتی نحوها فاعودها |
الواو بمعنی ربّ و بدت بصیغة التأنیث فاعلها النار و هی مرجع کنایة کأنها و خمودها و عساها و السنا بفتح السین المهملة و النون مقصوراً الضیاء و یستبین بصیغة الاستقبال مضارع بمعنی تبین و خمودها فاعلها و کأس بالهمزة و السین المهملة کفلس اسم امرأة محبوبة و هی مرجع کنایة علّها و المستترة فی تشکّی و فی نحوها و اعودها و تشکّی اصلها تتشکی حذف احدی التاءین مضارع من باب التفعل من الشکوی بفتح الشین المعجمة و الکاف و الواو مقصوراً بمعنی المرض و اتی متکلم من الاتیان و نحوها ای جانبها و اعود متکلم من العیادة و الکنایة مفعولها.
یعنی: و بسا شبی که ظاهر شد از برای چشم آتشی که گویا نور ستارهای بود که خاموشی نداشت پس گفتم شاید آن آتش، آتش محبوبه من باشد و شاید آن محبوبه ناخوش و بیمار شده پس بروم نزد او پس عیادت کنم او را.
«* شواهد التذكرة صفحه 96 *»
شاهد: در «عساها» است که به معنی «لعل» آمده چرا که «نار کأس» که خبر آن است به رفع روایت شده و خبر عسای فعلی باید منصوب باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تملّ الندامی ماعدانی اننی | بکلّ الذی یهوی صدیـقی مولَع |
قوله تملّ بالمیم و اللام مضارع من ملّ کفرح معروف و فاعله الندامی و هو بالنون و الدال المهملة و المیم جمع الندمان کعطشان و عطاشی من نادمه علی الشراب منادمةً اذا جالسه علیه و ماعدانی فعل یستثنی به و یهوی مضارع من هویه کبلی یبلی اذا احبه و الصدیق المصادق کالجلیس بمعنی المجالس و مولع اسم مفعول من اولعه بالشیء بالواو و اللام و العین المهملة من باب الافعال اذا اغراه به و حرّصه.
یعنی: ملول میشوند ندیمان و همصحبتان از مصاحبت یکدیگر غیر از من که به درستی که من هر چیزی را که دوست داشته باشد رفیق و مصاحب من همان را میخواهم و به همان تحریص کرده شده هستم.
شاهد: در نون وقایه است در «ماعدانی» که چون تقدیر فعل شده لازم شده آوردن نون وقایه و اگر تقدیر حرف شده و «عدا» را حرف جر گرفته بودند ساقط میکردند آن را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عددت قومی کعدید الطیس | اذ ذهب القوم الکرام لیسی |
قوله عددت متکلم من العدّ بمعنی الاحصاء و العدید کدبیب
«* شواهد التذكرة صفحه 97 *»
مصدر منه و الطیس بالمهملتین کبیت الرمل الکثیر و الکرام جمع کریم ضد اللئیم کعظام و عظیم و قوله لیسی ای لیس الذاهب ایای او حرف استثناء بمعنی غیری.
یعنی: شمردم قوم خود را در حالتیکه مثل شماره ریگ بسیار بودند در وقتی که رفتند قوم من که این صفت داشتند که بزرگوار بودند و نبودم من به همراهی ایشان رونده.
شاهد: در حذف نون وقایه است از «لیسی» و اتصال آوردن کنایه به جهت ضرورت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فیالیتی اذا ما کان ذاکم | ولجت فکنت اولهم ولوجا |
کلمة ما بعد ذا زائدة و ذاکم اشارة الی مایکون سبباً للدخول و ولجت بالواو و اللام و الجیم متکلم من الولوج بمعنی الدخول و فکنت متکلم و التاء فاعله و اولهم منصوبه و ولوجاً منصوب علی التمییز.
یعنی: پس ای کاشکی که من در وقتی که شد آن امر داخل شده بودم پس بودم من اول آن قوم از حیثیت دخول.
شاهد: در حذف نون وقایه از «فیالیتی» به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کمنیة جابر اذ قال لیتی | اصادفه و افقد بعض مالی |
قیل هو من ابیات لزید الخیل الذی سمّاه النبی9 زیداً الخیر و کان رجل من بنیتمیم اسمه مزید یتمنی لقاء زید فلمّا لقیه طعنه زید فهرب و کذلک جابر کان عدو یتمنی لقاءه فلمّا لقیه طعنه فهرب فقال
«* شواهد التذكرة صفحه 98 *»
زید:
تمنی مزید زیداً فلاقی | اخاثقة اذا اختلف العوالی |
کمنیة جابر … الخ
قوله کمنیة صفة لمصدر محذوف ای تمنی مزید تمنیاً کمنیة جابر و الکاف للتشبیه و المنیة بالمیم و النون و الیاء اخر الحروف کغرفة اسم لمایتمناه الانسان و الجابر بالجیم و الموحدة و الراء المهملة کفاعل اسم رجل و المستتر فی قال یرجع الیه و لیتی اصادفه مقول القول و هو بالصاد و الدال المهملتین و الفاء متکلم من صادفه من باب المفاعلة ای لقیه و افقد بالفاء و القاف و الدال المهملة متکلم من فقده کضرب ای عدمه و بعض مالی مفعوله.
یعنی: آرزو کرد مزید آرزویی را که این صفت داشت که مثل آرزوی جابر بود در وقتی که گفت جابر که کاش ملاقات میکردم زید را و معدوم میکردم بعض مال خود را.
شاهد: در حذف نون وقایه است از «لیتی» به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ارتنی جواداً مات هزلاً لعلنی | اری ماترین او بخیلاً مخلّدا |
ارتنی بالراء المهملة ماض من باب الافعال و فاعله المحبوبة و الکنایة المتکلم مفعوله الاول و جواداً مفعوله الثانی و مات هزلاً صفة جواداً و الهزل بالهاء و الزای و اللام کفلس اللعب و نقیض الجدّ و اری مضارع بصیغة المتکلم و جملة ماترین مفعوله و ترین مضارع و فاعله المحبوبة ایضاً و البخیل ضد الجواد و المخلّد بالخاء المعجمة و اللام و
«* شواهد التذكرة صفحه 99 *»
الدال المهملة کمعظّم ضدّ الفانی.
یعنی: نمایانید به من آن محبوبه صاحبکرمی را که مرده بود در عشقبازی او و شاید@کاشکى خل@ میدیدم من آن کسی را که تو میبینی ای زن یا میدیدم بخیلی را که مخلد و پاینده باشد.
شاهد: در لحوق نون وقایه است در «لعلنی» و حذف نون در «لعل» بیشتر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ایها السائل عنهم و عنی | لست من قیس و لا قیس منی |
قوله ایها منادی بحذف حرف النداء و السائل صفته و عنهم و عنی ای عن نسبهم و نسبی و الکنایة فی عنهم ترجع الی قبیلة قیس عیلان و قیس کبیت ابوقبیلة من مضر و اراد به هنا قبیلته.
یعنی: ای کسی که سؤالکنندهای از نسب ایشان و از نسب من نیستم من از قبیله قیس و نه قبیله قیس از من است.
شاهد: در عدم دخول نون وقایه است در «عنی» و «منی» به جهت ضرورت شعر و این نادر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قدنی من نصر الخُبیبین قدی |
لیس الامام بالشحیح الملحد |
قوله قدنی بمعنی حسبی و النصر العون و الخبیبین تثنیة خبیب بالخاء المعجمة و الموحدة کزبیر قیل اراد به عبداللّه بن زبیر المکنّی بابیخبیب و اخاه مصعب بن زبیر او ابنه خبیب بن عبداللّه و روی ایضاً بصیغة الجمع فعلی هذا اراد جمیعهم انتهی و الشحیح بالشین
«* شواهد التذكرة صفحه 100 *»
المعجمة و الحاء المهملة کدبیب البخیل الدنیالاصل و الملحد باللام و المهملتین اسم فاعل من الحد من باب الافعال و هو الجائر المائل عن الحق.
یعنی: بس است مرا از یاریکردن عبداللّه و پسر او و برادر او بس است مرا و نیست امام بخیل و پستفطرت بیرونرونده از حق. و گفتهاند که مراد از این تعریض عبدالملک بن مروان است.
شاهد: در عدم دخول نون وقایه است در «قدی» دویمی و بیشتر اثبات آن است چنانکه در «قدنی» اول است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کائِنْ بالاباطح من صدیق | یرانی لو اصبت هو المصابا |
قوله و کائن بالهمزة و سکون النون کفاعل لغة فی کأیّن و الاباطح جمع ابطح بالموحدة و المهملتین کافاضل و افضل و هو مسیل واسع فیه دقاق الحصی و الصدیق الحبیب و یرانی مضارع من الرؤیة و اصبت بالبناء للمفعول من باب الافعال بصیغة المتکلم ای وقعت فی المصیبة و المصاب بضم المیم هو المصیبة.
یعنی: چهبسیار است در اباطح از برای من از دوستی که میبیند مرا که اگر مصیبتزده شوم آن مصیبت من است نزد او مصیبت بزرگ.
شاهد: در لفظ «هو» است که بعضی گفتهاند کنایه فصل است بر تقدیر مضاف به سوی یاء ای یری مصابی هو المصاب العظیم تا آنکه مطابق باشد با محذوف.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 101 *»
هو الحبّ فاسلم بالحشی ما الهوی سهل | و ما اختاره مضنی به و له عقل |
قوله هو کنایة للشأن فسّرت بالحبّ بضم الحاء المهملة و الموحدة معروف و فاسلم امر من سلم کعلم ضد مرض و الباء بمعنی مع و الحشی بفتح الحاء المهملة و الشین المعجمة مقصوراً القلب و کلمة ما نافیة و الهوی اسمها و هو العشق و سهل خبرها و انما رفع للضرورة و کلمة ما ایضاً نافیة و اختاره ماض و الکنایة الراجعة الی الهوی مفعولها و مضنی به فاعلها و هو اسم مفعول من اضناه المرض من باب الافعال اذا امرضه مرضاً مزمناً کلما ظن برأه نکس و الواو للحال و الکنایة المجرورة راجعة الی مضنی و العقل معروف.
یعنی: آن امر عظیم عشق است باهوش باش و سالم باش به آرامی دل عشق سهل و آسان نیست و هر کسی نمیتواند پا به عرصه آن گذارد و اختیار نمیکند آن را کسی که گرفتار صدمات آن شده باشد و حال آنکه عقلی از برای او باشد.
شاهد: در «الحب» است که مفرد است و تفسیر شده به آن کنایه مجهوله که «هو» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هو البین حتی ماتأتّی الخرائق
قوله هو کنایة للشأن و البین بالموحدة و النون کبیت البعد و الفرقة و کلمة ما توقیفیة و تأتّی ماض من باب التفعل من التأتی بمعنی التهیؤ و الخرائق فاعلها و هی جمع الخریق او الخریقة بالخاء المعجمة و الراء
«* شواهد التذكرة صفحه 102 *»
المهملة و القاف کامیر الارض اللینة السهلة.
یعنی: آن امر بزرگ دوری منزل است تا آنکه مهیا شود زمین نرم بیبلندی و پستی یعنی تا آن وقتی که برسیم به آن زمین.
شاهد: در «البین» است که مفرد است و به آن تفسیر شده کنایه مجهوله که «هو» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
واهاً لسلمی ثم واهاً واها | هی المنیٰ لو انها نلناها |
قد مرّ تفسیره فی الافعال غیرالمتصرفة.
شاهد: در این موضع در «هی» است که کنایه مجهوله مؤنث آورده شده با آنکه مؤنث فضله که «المنیٰ» باشد در جمله مفسره واقع شده چراکه «منیٰ» مفعول است و فضله است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذما دخلت علی الرسول فقل له | حقاً علیک اذا اطمأنّ المجلس |
الخطاب فی دخلت و فی قل للرجل المذکور فیماقبله و حقاً بمعنی اقسم علیک او هو منصوب بفعل مقدر ای احق حقاً و اطمأن المجلس ای اذا سکن المجلس و مفعول فقل له مذکور فیمابعده.
یعنی: هر زمان که داخل شوی بر رسول خدا9 پس بگو به او و سزاوار میکنم بر تو سزاوار کردنی که هرگاه آرام گیرد مجلس بگویی پیغام مرا.
شاهد: در آمدن «اذما» است به معنی «متی» که جزم داده دو فعل را که
«* شواهد التذكرة صفحه 103 *»
«دخلت» و «قل» باشد بنابر آنکه شرط و جزاء باشند از برای او.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اذما یرانی الیوم اُزجی ظعینتی | و اُصعد سیراً فی البلاد و اقرع |
قوله و اذما یرانی الیوم ای متی یرانی و هو مضارع من الرؤیة و فاعله الرجل و ازجی بالزای و الجیم ماض من باب الافعال ای ساق و فاعله الرجل و مفعوله ظعینتی و هی بالظاء المعجمة و العین المهملة و النون کسفینة الابل التی علیها الهودج و اصعد بالمهملات متکلم من اصعد فی الارض من باب الافعال اذا مشی و سیراً مفعوللاجله و اقرع بالقاف و المهملتین اما متکلم من باب الافعال من اقرع اللجام او متکلم من الثلاثی من قرع الباب اذا دقّه.
یعنی: هر زمان که میبیند مرا آن مرد امروز میراند شتر کجاوه مرا و میروم به جهت سیر کردن در شهرها و میکوبم درهای حاجت خود را.
شاهد: در «اذما» است که به معنی «متیٰ» آمده ولکن جزم نداده «یرانی» را و متیٰ جزم میداد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و مهما تکن عند امرأ من خلیقة | و ان خالها تُخفی علی الناس تعلم |
کلمة من زائدة و الخلیقة بالخاء المعجمة و اللام و القاف الطبیعة وزناً و معنی و هی فاعل تکن و خالها بالخاء المعجمة ماض بمعنی
«* شواهد التذكرة صفحه 104 *»
حسبها و تخفی بالبناء للمفعول مضارع من الخفاء ضد الظهور و تعلم بالبناء للمفعول ایضاً مضارع ای تظهر و یراها الناس و الکنایة فی خالها و المستترة فی تخفی و تعلم کلها راجعة الی الخلیقة.
یعنی: هر زمان که بوده باشد نزد انسان طبیعت و خصلتی و اگرچه گمان کند انسان که آن طبیعت پنهان میماند بر مردم چنین نیست بلکه دانسته میشود و پنهان نمیماند.
شاهد: در «مهما» است که بعضی گفتهاند حرف شرط است و به منزله «ان» شرطیه واقع شده و حق این است که به معنی «متی» است و ظرف و منصوب مقدم «تکن» است و بعضی گفتهاند که اسم است و مبتدا واقع شده و جمله بعد خبر آن است به دلیل عود ضمیر مؤنث در «تکن» به سوی آن که تفسیر شده از آن به خلیقه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انا ابن جلا و طلّاع الثنایا |
متی اضع العمامة تعرفونی |
قوله جلا بالجیم من فلان جلا الامور کدعا ای کشفها و الطلّاع بالمهملتین و اللام بینهما کشدّاد مبالغة من الطلوع یقال فلان طلع الجبل ای علاه و الثنایا بالمثلثة و النون جمع الثنیة کبلایا و بلیة و هی العقبة و طریقة الجبل یقال فلان طلّاع الثنایا اذا کان سامیاً لمعالی الامور و اضع بالضاد المعجمة و العین المهملة متکلم من وضعه اذا حطّه و العمامة ککتابة معروفة ای متی اضع العمامة علی رأسی یعرفنی الناس لشهرتی.
یعنی: منم فرزند کسی که ظاهر ساخته است امرهای مخفی
«* شواهد التذكرة صفحه 105 *»
مشکل را و بسیار بالارونده است در کوهها و درّههای خوفناک و مراد امرهای دشوار عظیم است هر زمان که بگذارم بر سر عمامه میشناسند مردم مرا که صاحب آن صفات مذکوره هستم یا آنکه اگر عمامه را از سر بردارم و بر زمین گذارم آنوقت مرا میشناسند که چکاره هستم.
شاهد: در «متیٰ» است که به معنی «ای وقت» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حیثما تستقم یقدّر لک اللّـ | ـه نجاحاً فی غابر الازمان |
قوله تستقم مخاطب من الاستقامة و یقدّر مضارع من التقدیر و فاعله اللّه سبحانه و النجاح بالنون و الجیم و الحاء المهملة کسحاب الظفر بالشیء و هو مفعول یقدّر بواسطة الفاعل و الغابر بالعین المعجمة و الموحدة و الراء المهملة کفاعل هنا بمعنی المستقبل و الازمان جمع الزمن کاسباب و سبب.
یعنی: هر زمان که مستقیم شوی در امر مقدر میکند خداوند از برای ظفر یافتن بر امر را در زمانهای آینده.
شاهد: در «حیثما» است که از برای ظرف زمان نیز آمده و جزم داده دو فعل را که «تستقم» و «یقدّر» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و النفس راغبة اذا رغّبتها | و اذا تردّ الی قلیل تقنع |
الراغبة بالراء المهملة و الغین المعجمة و الموحدة اسم فاعل من رغب فیه کفرح ای اراده و منه رغّبتها بصیغة الخطاب من الماضی من
«* شواهد التذكرة صفحه 106 *»
باب التفعیل و تردّ بالبناء للمفعول من الرد بمعنی الانصراف و قوله قلیل ای شیء قلیل و تقنع بالقاف و النون و العین المهملة مضارع من القناعة بمعنی الکفاف و المستترة فی تردّ و تقنع راجعة الی النفس.
یعنی: و نفس انسان میلکننده است به چیزها هرگاه به میل بیندازی او را و هر زمان که بازگردیده شود قناعت میکند به چیز کم.
شاهد: در دخول «اذا» است در دو موضع یکی بر فعل ماضی که «رغّبتها» باشد و دیگری بر فعل مضارع که «تردّ» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من یکدنی بسیئ کنت منه | کالشجی بین حلقه و الورید |
قوله یکدنی مضارع من کاده کباع اذا خدعه و السیئ کجید خلاف الحسن و الشجی بالشین المعجمة و الجیم کعصا مااعترض فی الحلق من عظم و نحوه.
یعنی: کسی که خدعه و مکر کند با من به عمل بدی هستم من نسبت به او مثل استخوانی که میان حلق و رگهای گردن گیر میکند یعنی از تحت سلطنت من نمیتواند بیرون رود و در هرجا باشد من به همراه او هستم و تلافی میکنم.
شاهد: در کلمه «من» است که از ادات شرط است و داخل شده بر دو فعل که یکی مضارع باشد که «یکدنی» باشد و دیگری ماضی که «کنت» باشد و بودن فعل اول مضارع و دویم ماضی نادر است و بعضی گفتهاند که در ضرورت شعر جایز است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 107 *»
انک ان یصرع اخوک تصرع
قوله ان یصرع بالمهملات مضارع من صرعه کمنع اذا طرحه علی الارض و یمکن انیکون کلاهما بالبناء للفاعل او للمفعول.
یعنی: به درستی که اگر برادر تو کسی را بر زمین بزند گویا تو بر زمین میزنی او را یا آنکه اگر برادرت بر زمین زده شود تو بر زمین زده میشوی.
شاهد: در رفع «تصرع» ثانی است که نادر است و باید مجزوم باشد بنا بر مشهور.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن تک قدضاقت علیکم بیوتکم | لیعلم ربی انّ بیتی واسع |
قوله ضاقت ماض کباع من الضیق ضد السعة و فاعله بیوتکم.
یعنی: هرآینه اگر هستی تو که بهتحقیق که تنگ است بر شما خانههای شما هرآینه میداند پروردگار من اینکه خانه من وسیع است.
شاهد: در حذف جزای شرط است به قرینه «انّ بیتی واسع» با وجودی که شرط مضارع واقع شده پس جزاء «فاسکنوا بیتی» است که محذوف است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قالت سلیمی لیت لی بعلاً یمن |
یغسل جلدی و ینسینی الحزن |
|
قالت بنات العمّ یا سلمیٰ و ان | کان فقیراً معدماً قالت و ان |
«* شواهد التذكرة صفحه 108 *»
بنات العمّ فاعل قالت و سلمیٰ کسکری اسم امرأة ارادت بعلاً و المعدم اسم فاعل من اعدم من باب الافعال ای افتقر و المستترة فی قالت راجعة الی سلمیٰ.
یعنی: گفتند دختران عموی من ای سلمیٰ و اگرچه بوده باشد آن شوهری که طلب میکنی از برای خود صاحب احتیاج گفت سلمیٰ و اگرچه فقیر باشد راضیم.
شاهد: در حذف جمله شرطیه و جزاء است بعد از «ان» شرطیه ای قالت و ان کان کذلک رضیته.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لا ان اتیناک اعطیتنا و لا | ان قعدنا عنک سألت عنا |
قوله اتیناک متکلم من اتی بمعنی جاء و الکاف مفعوله و اعطیتنا مخاطب و نا مفعوله الاول و مفعوله الثانی محذوف و قعدنا عنک متکلم ای ان لمنأتک و سألت مخاطب من السؤال.
یعنی: نیست که اگر بیاییم نزد تو بدهی به ما چیزی و نیست که اگر نیاییم نزد تو سؤال کنی از ما چیزی را.
شاهد: در تقدم لفظ «لا» است بر شرط که چون جزء مدخولعلیه است مانعی از تقدم آن نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لستُ بحلّال التلاع مخافةً | ولکن متی یسترفد القوم ارفد |
الحلّال بالحاء المهملة و اللام کشداد مبالغة من الحلول بمعنی النزول و التلاع بالمثناة الفوقیة و اللام و العین المهملة جمع تلعة
«* شواهد التذكرة صفحه 109 *»
ککلاب و کلبة و هی ماارتفع من الارض و انهبط ضد و مسیل الماء و مخافة منصوب علی التعلیل و هو مصدر بمعنی الخوف و یسترفد بالراء و الدال المهملتین بینهما فاء مضارع من الاسترفاد بمعنی طلب الرفد کجسم العطاء و منه ارفد بصیغة المتکلم و یمکن انیکون من باب الافعال او من باب ضرب اذ کلاهما جاء بمعنی واحد.
یعنی: و نیستم بسیار فرودآینده گردنههای زمین و مجاری آبها و گودالها را به جهت ترس از میهمان و گدایان لکن هر زمان که طلب بخشش کنند قوم از من میبخشم مال را به ایشان.
شاهد: در تقدم «لکن» است بر شرط پس چون تغییر نمیدهد جمله را جایز است مقدمشدن آن بر شرط.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن کان ماحُدّثته الیوم صادقا | اصم فی نهار القیظ للشمس بادیا |
قیل ان اللام فی لئن موطئة للقسم عند الکوفیین و زائدة عند البصریین انتهی و حدّثته بالبناء للمفعول بصیغة المتکلم بمعنی خبّرته و الیوم منصوب علی الظرفیة و اصم متکلم من الصوم و هو معروف و القیظ بالقاف و الظاء المعجمة کبیت شدة حرّ الصیف و بادیاً اسم فاعل من بدا یبدو بمعنی ظهر و هو حال من فاعل اصم.
یعنی: هرآینه اگر بوده باشد آنچنان چیزی که خبر داده شدم من آن را امروز راست، روزه میگیرم در روز چله تابستان در حالتی که در زیر آفتاب باشد نه در سایه.
شاهد: در «اصم» است که جواب از برای شرط مؤخر از قسم است
«* شواهد التذكرة صفحه 110 *»
اگرچه مقدم نشده قسم را مبتدائی و صاحب خبری.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ان تستغیثوا بنا ان تُذعروا تجدوا | منا معاقل عزّ زانها کرم |
تستغیثوا مخاطب من الاستغاثة و هو طلب الغوث و تُذعروا بالبناء للمفعول مضارع بصیغة الخطاب من الذعر و هو بالذال المعجمة و المهملتین بمعنی الفزع و الخوف و تجدوا مخاطب من الوجدان بمعنی الادراک و المعاقل بالعین المهملة و القاف و اللام جمع المعقل کمجالس و مجلس و هو الملجأ و العزّ بالعین المهملة و الزای کضد خلاف الذلّ و زانها ماض من الزین و هو بالزای و النون کبیت خلاف الشین و الکنایة راجعة الی المعاقل و هی مفعول زان و فاعله کرم و هو کسبب ضد اللؤم و الجملة صفة للمعاقل.
یعنی: اگر طلب فریادرسی کنید به ما جماعت اگر ترسیده شوید مییابید از ما پناههای عزتی را که این صفت داشته باشد که زینت داده باشد آنها را کرامت و بزرگواری.
شاهد: در «تجدوا» است که جواب است از برای شرط اول که «انتستغیثوا» باشد و شرط ثانی که «تذعروا» باشد مقید شرط اول است که گویا شرط ثانی حال است از برای شرط اول و تقدیر چنین است که «ان تستغیثوا بنا مذعورین تجدوا» و بعضی جواب را از برای شرط ثانی گرفتهاند و چنین تقدیر کردهاند که «ان تذعروا ان تستغیثوا تجدوا».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 111 *»
و ان اتاه خلیل یوم مسغبة | یقول لا غائب مالی و لا حِرْم |
قیل ان الکنایة فی اتاه راجعة الی هرم بن سنان قوله اتاه ماض بمعنی جاءه و الخلیل بالخاء المعجمة و اللام کامیر الفقیر المختل الحال و المسغبة بالسین المهملة و الغین المعجمة و الموحدة کمرحلة المجاعة و روی مکانه المسألة بمعنی السؤال و الغائب بالغین المعجمة خلاف الحاضر و الحرم بالمهملتین و المیم کجسم بمعنی الحرام و هو عطف علی الغائب.
یعنی: اگر بیاید آن ممدوح را فقیر پریشانحالی در روز گرسنگی و تنگی میگوید که نیست مال من پنهان و نیست مال من حرام بر فقراء یعنی میدهد مال خود را و عذری نیاورد در دادن.
شاهد: در رفع جواب شرط است که «یقول» باشد چون که شرط ماضی است که «و ان اتاه» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یثنی علیک و انت اهل ثنائه | و لدیک ان هو یستزدک مزید |
قوله یثنی بالمثلثة و النون مضارع من باب الافعال من الثناء کسماء بمعنی الوصف فی المدح خاصة و یستزدک مضارع من الاستزادة بمعنی طلب الزیادة و المزید کمبیع مصدر بمعنی الزیادة.
یعنی: مدح و ثناء میکند بر تو آن مرد و حال آنکه تو اهل و مستحق ثنای او هستی و نزد تو است اگر آن مرد طلب زیادتی بکند زیادتی.
شاهد: در وقوع مضارع است که «یستزدک» باشد بعد از اسمی که
«* شواهد التذكرة صفحه 112 *»
ادات شرط بر سر آن در آمده که «هو» باشد و این شاذّ و نادر است و باید بعد از اسمی که ادات شرط بر آن داخل میشود فعل ماضی باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اینما الریح تمیلها تمل
قوله تمیلها مضارع من باب الافعال و فاعله الریح و مفعوله الکنایة و تمل مضارع من مال کباع و المستترة فیه راجعة الی مرجع الکنایة التی فی تمیلها.
یعنی: به هر سمت که باد میل بدهد او را میل میکند او به آن سمت.
شاهد: در وقوع «تمیلها» است که مضارع است بعد از «الریح» که اسمی است که ادات شرط بر سر آن درآمده و این شاذّ و کم است و باید فعل ماضی بعد از آن واقع شود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ من لام فی بنی بنت حسـّـ | ـان المه و اعصه فی الخطوب |
من موصولة و لام ماض کقال من اللوم کقول معروف و منه المه بصیغة المتکلم و الکنایة فیه الراجعة الی الموصول مفعوله و بنی بنت حسان بالمهملتین و النون کشداد قبیلة و اعصه مضارع بصیغة المتکلم من العصیان خلاف الطاعة و الکنایة الراجعة الی الموصول مفعوله و الخطوب جمع الخطب بالخاء المعجمة و الطاء المهملة و الموحدة کفلوس و فلس هو الامر العظیم الشدید.
«* شواهد التذكرة صفحه 113 *»
یعنی: به درستی که شأن این است که هر کس ملامت کند در امر اولاد بنت حسان ملامت میکنم او را و نافرمانی میکنم او را در امرهای بزرگ و سختیها.
شاهد: در جواز دخول «انّ» است بر اسم شرط که «من» باشد و اسم «انّ» ضمیر شأن مقدر است به جهت عدم جواز عملنمودن «انّ» مقدم بر اسم شرط در اسم شرط که «من» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من یفعل الحسنات اللّه یشکرها | و الشر بالشر عند اللّه مثلان |
من موصولة و یفعل صلتها و العاید مستتر و الحسنات مفعول لیفعل بواسطة الفاعل و هی جمع حسنة نقیض السیئة و الکنایة فی یشکرها مفعوله و هی راجعة الی الحسنات و فاعله اللّه سبحانه و الشکر منه سبحانه هو القبول و المضاعفة ای یقبلها و یضاعفها و الباء فی الشر للمقابلة و قوله عند اللّه مثلان ای فی المجازاة ای الشر الصادر من العبد و جزاء ذلک الشر عند اللّه مثلان.
یعنی: هر کس بکند کارهای نیک را پس خداوند جزای او را به اضعاف مضاعف میدهد و جزای کار بد با آن کار در نزد خدای تعالی مساوی است.
شاهد: در حذف فاء است از جزای شرط که جمله اسمیه باشد یعنی «اللّه یشکرها» به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 114 *»
و من لایزل ینقاد للغی و الهویٰ | سیلقی علی طول السلامة نارا |
قوله ینقاد مضارع من الانقیاد و هو المطاوعة و الغی بالغین المعجمة و الیاء اخر الحروف کجدّ الضلالة و الهوی کعلی ارادة النفس الی مایکرهه اللّه و سیلقی مضارع و المستتر الراجع الی الموصول فاعله و ناراً مفعوله و المراد من طول السلامة طول الحیوة فی الآخرة و السلامة من الموت لا السلامة من الآفات.
یعنی: و هر کس همیشه اطاعت کند ضلالت و گمراهی را و خواهش نفس را زود باشد که ملاقات کند در طول زندگانی آخرت آتش را.
شاهد: در حذف فاء است از جزای شرط که «سیلقی» باشد در غیر ضرورت چرا که «فیلقی» هم میتوانست بگوید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فان ترفقی یا هند فالرفق ایمن |
و ان تخرقی یا هند فالخرق اشأم |
|
فانت طلاق و الطلاق عزیمة | ثلث و من یخرق اعقّ و اظلم |
قوله فانت خطاب للهند المذکورة فیماقبله و الطلاق کسحاب مصدر و اسم من طلقت المرأة من زوجها کنصر و کرم اذا بانت فهی طالق کفاعل فالمصدر هنا بمعنی الفاعل ای انت طالق و العزیمة بالعین المهملة و الزای و المیم کسفینة القطع علی الامر و روی مکانها الیة
«* شواهد التذكرة صفحه 115 *»
بالهمزة و اللام کبلیة و هی الحلفة و الیمین و ثلث صفة للطلاق الاول و یخرق مضارع من خرقه کضرب اذا قطعه و الاعق بالعین المهملة و القاف افعل تفضیل من العقوق ضد البرّ و اظلم افعل تفضیل من الظلم.
یعنی: اگر قطع الفت کنی ای هند پس تو رها شدهای سهمرتبه و طلاق دادن عزمکردن بر سبیل قطع است از برای مرد بر ترک الفت و کسی که ترک الفت کند بدتر و ظالمتر است از هر کسی و مراد اینکه تو که هند هستی مدارا نمیکنی و سبب ترک الفت میشوی و این صفت بدترین صفتها است.
شاهد: در وقوع جمله «و الطلاق عزیمة» است معترضه میان «فانت طلاق» و کلمه «ثلث».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اری کلّ من فیها و حاشاک فانیا
قوله اری متکلم من الرؤیة و جملة کل من فیها تقع موقع المفعول له و من موصولة و الکنایة فی فیها راجعة الی الدنیا و حاشاک معترضة و فانیاً حال من مفعول اری او یکون مفعولاً ثانیاً لاری و هو بمعنی اظن.
یعنی: میبینم هر کس را که در دنیا هست و دور از جان تو در حالتی که فانی است یا میدانم هر کس را که در دنیا هست فانی و نابود.
شاهد: در وقوع معترضه است که «و حاشاک» باشد در میان «من فیها» و «فانیاً».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقال رائدهم ارسوا نزاولها | فکل حتف امرئ یجری بمقدار |
«* شواهد التذكرة صفحه 116 *»
الرائد بالمهملتین و الهمزة بینهما کفاعل المرسل فی طلب الکلأ او اسم فاعل من الرود بمعنی الذهاب و هو فاعل قال و کنایة الجمع راجعة الی القوم و جملة ارسوا واقعة موقع المفعول و ارسوا امر من ارسی من باب الافعال ای اثبتوا و نزاولها بالزای و الواو و اللام متکلم معغیر من المزاولة بمعنی المعالجة و المحاولة و المطالبة و الکنایة مفعوله و هی راجعة الی الحرب و الحتف بالحاء المهملة و المثناة الفوقیة و الفاء کفلس الموت و المستتر فی یجری یرجع الی الحتف و المقدار کمفتاح معروف.
یعنی: پس گفت رائد و پیشرونده آن قوم که ثابت شوید تا طلب کنیم جنگ را و جنگ کنیم پس مرگ هر کس جاری میشود به اندازه و مقداری که مقدر شده یعنی باید جنگ کرد و نباید ترسید چرا که هر طور مقدر شده میشود و اگر اجل نرسیده باشد کشته نمیشویم.
شاهد: در عدم جزم جواب امر است که «نزاولها» باشد به جهت آنکه قصد سببیّت از آن نشده و به قصد استیناف گفته شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
متی تأته تعشو الی ضوء ناره | تجد خیر نار عندها خیر موقد |
قوله تأته مضارع بصیغة الخطاب من الاتیان و تعشو بالعین المهملة و الشین المعجمة و الواو مضارع من عشا النار اذا رءاها لیلاً من بعید فقصدها مستضیئاً و الضوء بالضاد المعجمة کقول ضد الظلمة و الکنایة فی تأته و ناره راجعة الی الممدوح و تجد مضارع من وجده معروف و الکنایة فی عندها راجعة الی النار و الموقد بالواو و القاف و
«* شواهد التذكرة صفحه 117 *»
الدال المهملة اسم فاعل من اوقد النار من باب الافعال اذا اشعلها و المراد هو الممدوح.
یعنی: هر زمان که بیایی نزد ممدوح در حالتیکه قصد کنی در شب به سوی آتش او مییابی بهتر آتشی را که نزد آن آتش است بهتر آتشافروزندهای.
شاهد: در «تعشو» است که مرفوع است و در موضع حال از فاعل «تأته» واقع شده و بدل از «تأته» نیست به جهت عدم مجزومبودن آن بر تبعیت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دعنی فاذهب جانباً | یوماً و اکفک جانبا |
قوله دعنی بالمهملتین امر من ودع ای اترکنی و فاذهب متکلم من ذهب معروف و جانباً منصوب بنزع الخافض و یوماً منصوب علی الظرفیة و اکفک عطف علی فاذهب و سقطت یاؤه علی انه جواب للامر ایضاً و الکاف مفعوله الاول و جانباً مفعوله الثانی.
یعنی: واگذار مرا تا بروم به سوی جانبی در روزی و کفایت کنم تو را جانبی را.
شاهد: در «اکفک» است که به واو عطف شده به جواب امر که «فاذهب» باشد و یاء آن به جزمی افتاده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بدا لی انی لست مدرک مامضیٰ | و لا سابق شیئاً اذا کان جائیا |
«* شواهد التذكرة صفحه 118 *»
قوله بدا بالموحدة و الدال المهملة ماض بمعنی ظهر و لست بصیغة المتکلم و المدرک اسم فاعل من ادرکه من باب الافعال اذا وجده و مضی ماض خلاف جاء و السابق اسم فاعل من سبقه اذا تقدمه و الجائی خلاف الذاهب.
یعنی: ظاهر شد برای من اینکه به درستی که من نیستم یابنده چیزی را که گذشته است و نیستم پیشیگیرنده چیزی را هرگاه بوده باشد آینده.
شاهد: در «سابق» است که به جرّ روایت شده بنابر آنکه عطف شده باشد بر «مدرک» به توهم مجروربودن آن به بای مقدر نظر به آنکه بسیار است که بای زایده داخل منصوب لیس میشود و «سابقاً» به نصب هم روایت شده. و شاهدی دیگر در «اذا» است که جواب آن محذوف است ای اذا کان جائیاً فلااسبقه و این شاهد دخلی به این موضع از کتاب تذکره ندارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا سیداً ما انت من سید | موطّأ الاکناف رحب الذراع |
قوله یا سیداً اصله یاسیدی قلبت یاء المتکلم الفاً و الموطأ بالواو و الطاء المهملة و الهمزة اسم مفعول من وطأه من باب التفعیل ای اتاه و الاکناف بالکاف و النون و الفاء جمع کنف کاسباب و سبب و هو الناحیة یقال رجل موطأ الاکناف ای مضیاف یوطأ اکنافه دائماً و یتمکن فی ناحیة الناس و الرحب بالراء و الحاء المهملتین و الموحدة کفلس صفة مشبهة من الرحب کقفل بمعنی الوسع و الذراع بالذال المعجمة و
«* شواهد التذكرة صفحه 119 *»
المهملتین ککتاب من طرف المرفق الی طرف الاصبع الوسطی و رحب الذراع کنایة عن السخاء و الجود.
یعنی: ای بزرگ و آقای من چقدر بزرگوار هستی از حیثیت بزرگواری که گام زده شده اطراف تو به جهت تردد مردم و میهمانیها نزد تو.
شاهد: در افادهنمودن «ماانت» معنی تعظیم و تعجب را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علی ما قام یشتمنی لئیم | کخنزیر تمرّغ فی الرماد |
قوله یشتمنی بالشین المعجمة و المثناة الفوقیة و المیم مضارع من شتمه کضرب و نصر اذا سبّه و اللئیم ضد الکریم و الخنزیر بالخاء المعجمة و النون و الزای و الراء المهملة ککبریت معروف و تمرّغ بالمیم و الراء المهملة و الغین المعجمة ماض من باب التفعل بمعنی تقلّب و تمعّک و الرماد بالراء و الدال المهملتین بینهما میم کسحاب معروف و روی تمرّغ فی دمان و هو بالدال المهملة و المیم و النون کسحاب الرماد و السرجین.
یعنی: برچه حالت برپا شده است که فحش میدهد مرا مرد پستفطرتی که مثل خوکی میماند که غلطیده باشد در خاکستر و سرگین.
شاهد: در عدم سقوط الف «ما» است با وجود وقوع آن بعد از حرف جرّ شذوذاً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 120 *»
اتوا ناری فقلت منون انتم | فقالوا الجن قلت عِموا ظلاما |
المستتر فی اتوا و فی قالوا یرجع الی الجن و ناری مفعول اتوا بواسطة الفاعل و قوله الجن خبر مبتدأ محذوف ای نحن الجن و قوله عِموا ظلاماً کلمة تحیة و هو امر من نعم ینعم من باب ضرب یضرب و اصله انعموا حذف منه الالف و النون تخفیفاً کماتقول فی اکل یأکل کُلْ یقال فی الصباح عِمْ صباحاً و المساء عِمْ مساءاً ای فی عیش ناعم لیّن و ظلاماً منصوب علی التمییز و هو بالظاء المعجمة و اللام و المیم کسحاب الظلمة و ذهاب النور و هو مناسب لتحیة الجن و سمّوا بالجن لانهم مستورون عن الابصار.
یعنی: آمدند آن جماعت آتش مرا پس گفتم که کیستید شما؟ پس گفتند ما جنیم گفتم به ایشان که خوشگذران باشید از حیثیت تاریکی.
شاهد: در ملحقشدن واو و نون جمع است به «من» موصول در «منون» و بعضی گفتهاند که شاهد در حرکت نون است بر سبیل ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأین تَعدّ سورة الاحزاب
قوله تعدّ مضارع بصیغة الخطاب من باب مدّ یمدّ و سورة الاحزاب مفعوله.
یعنی: چقدر میشماری سوره احزاب را.
شاهد: در «کأین» است که به معنی «کم» آمده است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علی کیف تبیع الاحمرین
«* شواهد التذكرة صفحه 121 *»
تبیع مضارع بصیغة الخطاب و الاحمران اللحم و الخمر و قیل اللحم و الخبز.
یعنی: برچه کیفیت میفروشی گوشت و شراب را یا گوشت و نان را.
شاهد: در دخول حرف جرّ است که «علی» باشد بر «کیف».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
او راعیان لبعران شردن لنا | کی لایحسّان من بعراننا اثرا |
الراعیان مثنی الراعی و هو الذی یرعی الانعام و البعران جمع البعیر کرغفان و رغیف و شردن بالشین المعجمة و الراء و الدال المهملتین من شرد البعیر کنصر اذا نفر و الجملة صفة للبعران و یحسّان بالحاء و السین المهملتین مضارع من احسّ الشیء من باب الافعال اذا علم به و الاثر بالهمزة و المثلثة و الراء المهملة کسبب البقیة.
یعنی: آیا آن دو ساربان شترهای ما که این صفت دارند که گریختهاند چگونه خبر نمیشوند از آن شترها اثری را.
شاهد: در سقوط فاء است از «کیف» و اکتفاء شدن به «کی» در «کی لایحسان».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مهما لی اللیلة مهما لیه | اَودی بنعلی و سربالیه |
کلمة مهما استفهامیة زمانیة و هی مبتدأ و لی خبره و اللیلة منصوب علی الظرفیة و الهاء فی لیه و فی سربالیه للسکت و اودی بالواو و الدال المهملة من باب الافعال ماض بمعنی فقد و هلک و
«* شواهد التذكرة صفحه 122 *»
بنعلی فاعله و الباء فیه زائدة و هو مثنی نعل بالنون و العین المهملة و اللام کفلس معروف و السربال بالسین و الراء المهملتین و الموحدة و اللام کسروال القمیص او الدرع او کل ما لبس و هو عطف علی نعلیّ.
یعنی: چه زمان از برای من است امشب چه زمان از برای من است که گم شده است دو کفش و پیراهن من.
شاهد: در وقوع «مهما» است اسم استفهام به معنی مای استفهامیه و مهمای ثانی تأکید اول است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ایّة جاراتک تلک الموصیة
قوله جاراتک جمع جارة معروفة و الموصیة بالواو و الصاد المهملة و الیاء آخر الحروف اسم فاعل من اوصی من باب الافعال معروف.
یعنی: کدام از همسایگان تو است این زن وصیتکننده.
شاهد: در لحوق تاء است به «ای» در مؤنث.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انّ الذی حانت بفلج دماؤهم | هم القوم کل القوم یا امّخالد |
قوله حانت بالحاء المهملة و النون کقالت ماض بمعنی محقت بحیث لایری منها اثر و فلج بالفاء و اللام و الجیم کفلس موضع بین مکة و البصرة قوله هم القوم کل القوم ای الکاملون فی الرجولیة و امخالد اسم امرأة.
«* شواهد التذكرة صفحه 123 *»
یعنی: به درستی که آنچنان کسانیکه به هدر رفت خونهای ایشان در فلج و طلبکرده نشد خون آنها ایشانند مردان همه مردان ای امخالد.
شاهد: در اطلاقکردن «الذی» است از برای جماعت و بعضی گفتهاند که نون آن به جهت ضرورت حذف شده ای الذین حانت بفلج.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لیس المال فاعلمه بمال | و ان اغناک الّا للذی |
|
ینال به العلاء و یصطفیه |
لاقرب اقربیه و للصفـی |
المال الاول فاعل لیس و الثانی منصوبه و فاعلمه امر من علم و الکنایة الراجعة الی المال مفعوله و ان وصلیة و اغناک من باب الافعال و فاعله المستتر و مفعوله الکاف و ینال مضارع من النیل و هو الوصول الی المطلوب و الکنایة فی به ترجع الی المال و العلاء بالعین المهملة کسماء مصدر علی یعلی کرضی یرضی بمعنی ارتفع فی الشرف و المکارم و المستتر یرجع الی الموصول و یصطفیه بالصاد المهملة و الفاء و الیاء اخر الحروف مضارع من باب الافتعال بمعنی یختاره و الکنایة الراجعة الی المال مفعوله و هو عطف علی ینال و الصفـی بالحروف المذکورة المصافی فعیل بمعنی الفاعل کالجلیس بمعنی المجالس.
یعنی: و نیست مال بدان ای برادر حقیقت مال و اگرچه بینیاز کند تو را مگر از برای کسی که برسد به واسطه آن مال به شرف و عزت و کارهای خوب و اختیار کند آن را از برای خویشتر خویشانش و
«* شواهد التذكرة صفحه 124 *»
نزدیکتر نزدیکانش و از برای رفیق صادق موافقش.
شاهد: در مبنی بر کسر بودن «الذی» است چرا که قافیهها همه مکسور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اللذّ لو شاء لکنت صخرا |
او جبلاً اصمّ مشمخرّا |
الواو للقسم و اللذ موصول مقسمبه و لو شرطیة و شاء فعل ماض و هو صلة الموصول و المستتر عایده و لکنت مخاطب و التاء فاعله و صخراً منصوبه و هو بالصاد و الراء المهملتین بینهما خاء معجمة کفلس الحجر العظیم الصلب و او جبلاً عطف علی صخراً و اصمّ بالصاد المهملة و المیم المشددة افعل صفة و معناه الحجر الصلب المصمت و هو صفة لجبلاً و مشمخراً بالشین و الخاء المعجمتین و المیم بینهما و الراء المهملة فی آخره کمقشعرّ الطویل و الجبل العالی.
یعنی: قسم به آنچنان کسی که اگر میخواست هرآینه تو سنگ بزرگ سخت میشدی یا کوه سخت بلندی میشدی.
شاهد: در «اللذّ» بدون یاء است که به معنی «الذی» استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقل لللت تلومک انّ نفسی | اراها لاتَعوّد بالتمیم |
قوله تلومک مضارع من اللوم و هو العذل و هو صلة للموصول و المستترة العائدة الی الموصول فاعله و کاف الخطاب مفعوله و اری بصیغة المتکلم مضارع من الرؤیة و الکنایة الراجعة الی نفسی مفعوله و
«* شواهد التذكرة صفحه 125 *»
لاتعود مضارع و المستترة ترجع الی نفسی و التمیم کامیر قبیلة معروفة.
یعنی: پس بگو به آنچنان زنی که ملامت و سرزنش میکند تو را به درستی که نفس من میبینم او را که رجوع نمیکند به قبیله تمیم.
شاهد: در «لللت» است که بدون یاء به معنی «التی» استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أبنیکلیب انّ عمّی اللذا | قتلا الملوک و فکّکا الاغلالا |
الهمزة للنداء و بنوکلیب کزبیر قبیلة و قتلا صلة الموصول و العاید المستتر فاعله و الملوک مفعوله و هو جمع ملک کفلوس و فلس و فکّکا عطف علی قتلا و المستتر فاعله و الاغلال مفعوله و هی جمع الغلّ بالغین المعجمة کاجلال و جلّ و هو الذی یقید به الاسیر.
یعنی: ای بنیکلیب به درستی که دو عموی من آنچنان کسانی هستند که کشتند پادشاهان را و برداشتند غلها را از اسیرانی که گرفتار بودند در بند پادشاهان.
شاهد: در حذف نون «اللذان» است که تثنیه «الذی» موصول است به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هما اللتا لو ولدت تمیم |
لقیل فخر لهمُ صمیم |
یصف امرأتین و هما راجع الیهما و ولدت ماض و مفعوله محذوف ای ولدتهما و تمیم فاعله و الفخر بالفاء و الخاء المعجمة و الراء المهملة کفلس معروف و صمیم صفة لفخر و هو بالصاد المهملة و المیم کدبیب الخالص من کل شیء.
«* شواهد التذكرة صفحه 126 *»
یعنی: آن دو زن آنچنان کسانی هستند که اگر زاییده بودند آن دو را قبیله تمیم هرآینه گفته شده بود که فخری که این صفت دارد که خالص است و عظیم است از برای ایشان است.
شاهد: در حذف نون تثنیه است از موصول که «اللتا» باشد به جهت ضرورت شعر که در اصل «اللتان» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نحن الذون صبّحوا الصباحا | یوم النخیل غارة ملحاحا |
نحن مبتدأ و الذون خبره و صبحوا ماض من باب التفعیل ای اتیناهم و مفعوله مذحج فی سایر الابیات و الصباحا منصوب علی الظرفیة و غارة مفعول لاجله و هی بالغین المعجمة و الراء المهملة کساعة اسم للاغارة و هی رفع الخیل علی العدو و ملحاحاً صفة لغارة و هو بالحاء المهملة کمفتاح من الحّ علی السائل من باب الافعال ای اصرّ.
یعنی: ما جماعت سواران آنچنان کسانی هستیم که آمدیم در وقت صبح در روز جنگی که در نخیل واقع شد به جهت غارتکردنی که سخت بود و اصرار داشتیم.
شاهد: در «الذون» است که جمع الذی است و خبر است از برای مبتدا که «نحن» باشد و در حالت رفع به واو و نون است و از برای جمله صله آن محل اعرابی نیست به جهت آنکه صله و موصول در حکم دو کلمه نیستند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قومی الّذو بعکاظ طیّروا شرراً | رءوس قومک ضرباً بالمصاقیل |
«* شواهد التذكرة صفحه 127 *»
عکاظ بالعین المهملة و الکاف و الظاء المعجمة کغراب اسم سوق للعرب بناحیة مکة و طیّروا بالمهملتین و بینهما مثناة تحتیة ماض من باب التفعیل بمعنی فرقوا او هو متعد من طار الطائر و المستتر الراجع الی القوم فاعله و الرءوس مفعوله و شرراً منصوب لاجله و هو بالشین المعجمة و الراء المهملة کسبب مصدر شر الرجل کمل اذا ظلم و افسد و ضرباً مفعول مطلق من غیر لفظ فعله و المصاقیل جمع مصقول و هو بالصاد المهملة و القاف و اللام اسم مفعول من صقلت السیف اذا جلوته فالسیف مصقول و الباء للاستعانة.
یعنی: قوم من آنچنان کسانی هستند که در بازار عکاظ پراندند از روی ظلم و فساد و جدا کردند سرهای قوم تو را جداکردنی با شمشیرهای براق.
شاهد: در حذف نون «الذون» است که در بعض لغات «الذو» استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انّ الذی حانت بفلج دماؤهم | هم القوم کل القوم یا امخالد |
قد مرّ تفسیره.
شاهد: در حذف نون «الذین» است و «الذی» استعمالکردن و گذشت که «الذی» به صیغه مفرد از برای جمع هم استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 128 *»
محیٰ حبّها حبّ الاُلی کنّ قبلها | و حلّت مکاناً لمیکن حُلّ من قبل |
قوله محی بالمیم و الحاء المهملة کدعا ماض بمعنی اذهب اثره و حبها فاعله و الکنایة ترجع الی المحبوبة و حبّ مفعوله و الاُلی کهدی موصولة و کنّ صلتها و قبلها ظرف و الکنایة راجعة الی المحبوبة و حلّت بالحاء المهملة و اللام کفرّت ماض بمعنی نزلت و المستترة راجعة الی المحبوبة و حُلّ بالبناء للمفعول ماض ایضاً و المستتر یرجع الی المکان.
یعنی: محو و پاک کرد محبت محبوبه محبت آنچنان زنان محبوبهای که پیش از او بودند و به درجه و مقامی رسید و فرود آمد که آن مقام پیشتر فرودآمده نشده بود یعنی به مقامی رسید در محبت که کسی به آن مقام نرسیده بود.
شاهد: در «اُلی» است که جمع «الذی» است که مخصوص مذکر است و از برای مؤنث هم استعمال شده چرا که «کنّ قبلها» از برای زنان پیش است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فما آباؤنا بأمنّ منه | علینا اللاء قدمهدوا الحجورا |
کلمة ما بمعنی لیس و آباؤنا فاعلها و بأمنّ منصوبها قد جرّ بالباء الزائدة و هو افعل تفضیل من المنّ بالمیم و النون کجد بمعنی الاحسان و کنایة منه راجعة الی الممدوح و مهدوا بالمیم و الهاء و الدال المهملة ماض بمعنی جعلوا مهداً و الحجور جمع حجر بالحاء المهملة و الجیم
«* شواهد التذكرة صفحه 129 *»
و الراء المهملة کجسوم و جسم و هو الذیل.
یعنی: و نیستند پدران ما احسانکنندهتر بر ما از آن ممدوح، آنچنان پدرانی که به تحقیق گهواره کردند دامنهای خود را از برای ما یعنی با وجودی که پدران اینطور سلوک کردند و اینقدر احسان کردند باز ممدوح بیشتر احسان کرده.
شاهد: در «اللاء» است که موصول است و جمع مؤنث و گاهی از برای مذکر هم استعمال شده چرا که مراد از «اللاء» آباء هستند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فکفی بنا فضلاً علی من غیرنا | حبّ النبی محمد ایانا |
قوله فکفی ماض و حب النبی9 فاعله و النبی فاعل الحب و ایانا مفعوله و فضلاً تمییز او حال من مفعول کفی و الباء زائدة.
یعنی: کفایت میکند ما را از حیثیت فضل و شرفداشتن بر کسی که این صفت دارد که غیر ماست دوستداشتن پیغمبر محمد9 ما را.
شاهد: در «من» است که نکره موصوفه به مفرد نکره واقع شده است که «غیرنا» باشد و بعضی گفتهاند که «من» موصوله و زائده است ای کفی بنا فضلاً علی غیرنا.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ربّ من انضجت غیظاً قلبه | قد تمنّی لی موتاً لمیطع |
انضجت بالنون و الضاد المعجمة و الجیم متکلم من انضجت اللحم اذا جعلته بالطبخ مشویاً یمکن اکله و قلبه مفعوله و غیظاً
«* شواهد التذكرة صفحه 130 *»
منصوب علی التمییز و هو بالمعجمتین کبیت شدة الغضب و تمنی بالمیم و النون ماض من باب التفعل من التمنی بمعنی الامل و موتاً مفعوله و لمیطع بالمهملتین بالبناء للمفعول من باب الافعال من الاطاعة و هو معروف و المستتر راجع الی من.
یعنی: بسا کسی که این صفت داشت که گداختم از حیثیت شدت غضب دل او را که آرزو میکرد از برای من مرگ را و اطاعت کرده نشد و مطلبش حاصل نشد.
شاهد: در «من» است که نکره موصوفه به جمله واقع شده و به این سبب «ربّ» بر آن داخل شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أسرب القطا هل من یعیر جناحه | لعلّی الی من قد هویت اطیر |
الهمزة للنداء و سرب القطا منادی مضاف و السرب بالسین و الراء المهملتین کجسم القطیع من الظباء و النساء و غیرها و القطا بالقاف و الطاء المهملة کعصا جمع القطاة بهاء جنس من الحمام و من موصولة مبتدأ و بعدها صلتها و خبره محذوف ای موجود و یعیر بالمهملتین بینهما مثناة تحتیة مضارع من باب الافعال من الاعارة و هو اعطاء الشیء علی سبیل العاریة و جناحه مفعوله و هو بالجیم و النون و الحاء المهملة کسحاب من الطیور بمنزلة الید للانسان و هویت بالهاء و الواو و الیاء اخر الحروف متکلم من باب بلی و مفعوله محذوف ای هویته ای احببته و اطیر بالمهملتین بینهما مثناة تحتیة متکلم من باب باع.
«* شواهد التذكرة صفحه 131 *»
یعنی: ای گروه مرغان قطاة آیا کسی که عاریه بدهد به من بال خود را در میان شما هست امیدوارم که به سوی کسیکه به تحقیق عشق او را دارم پرواز کنم.
شاهد: در استعمال «من» موصوله است از برای غیر عاقل در «هل من یعیر جناحه» ولکن این استعمال بنابر فرضکردن غیر عاقل است به منزله عاقل چراکه اصل وضع آن از برای عاقل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما انت بالحکم الترضی حکومته | و لا الاصیل و لا ذیالرأی و الجدل |
کلمة ما نافیة و الخطاب فی انت لاعرابی و الباء زائدة و الحکم بالحاء المهملة و الکاف و المیم کسبب المحاکم بین الخصمین و ال موصولة و ترضی بالبناء للمفعول مضارع من الرضا ضد السخط و هو صلة للموصول و الحکومة کرطوبة بمعنی القضاء و الاصیل بالصاد المهملة و اللام کامیر ذوالحسب و الاستقلال و الرأی و الاعتقاد و الجدل بالجیم و الدال المهملة و اللام کسبب شدة الخصومة.
یعنی: نیستی تو حکمکننده آنچنانی که پسندیده شده باشد حکم او و نه صاحب حسب و استقلال در امر و نه صاحب رأی و شدت خصومت و جنگجویی با دشمن.
شاهد: در دخول «ال» موصوله است بر فعل که «الترضی» باشد بر سبیل ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 132 *»
فانّ الماء ماء ابی و جدّی | و بئری ذو حفرت و ذو طویت |
الفاء فی فانّ للتعلیل و اللام فی الماء للعهد ای الماء الذی فیه النزاع ماء ابی و جدی ای ورثتهما ایاه و بئری ای البئر المتنازع فیها بئری التی حفرتها و طویتها و حفرت بالمهملتین و الفاء بینهما من باب ضرب متکلم معروف و طویت بالطاء المهملة و الواو و الیاء اخر الحروف من باب رمی ایضاً متکلم من طویت البئر اذا بنیتها بالحجارة.
یعنی: پس به علت آنکه به درستی که آن آبی که در آن نزاع است آب پدر و جد من است که به میراث به من رسیده و آن چاهی که در آن نزاع است چاه من است آنچنان چاهی که کندم آن را و آنچنان چاهی که سنگ چیدهام دور آن را.
شاهد: در وقوع لفظ «ذو» است در دو موضع به معنی «التی» موصول به لغت طی بنابر آنکه صفت از برای مؤنث که «بئر» است آمده و «حفرت» و «طویت» صله آن است و عاید آن محذوف است ای التی حفرتها و طویتها.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
جمعتها من اینق موارق | ذواتُ ینهضن بغیر سائق |
قوله جمعتها بالجیم و المیم و العین المهملة بصیغة المتکلم ماض و الکنایة الراجعة الی النوق المذکورة فیماقبله مفعوله و اینق بالمثناة التحتیة و النون و القاف اصلها انوق جمع ناقة قدمت الواو علی النون لاستثقال الضمة علی الواو ثم قلبت الواو یاء فصارت اینق کافلس و الموارق جمع مارقة بالمیم و الراء المهملة و القاف کفواصل و فاصلة
* شواهد التذكرة صفحه 133 *»
من مرق السهم اذا خرج و هو استعارة عن السرعة و ینهضن من باب نفع مضارع من النهوض بالهاء و الواو و الضاد المعجمة کسرور بمعنى الارتفاع و القيام و السائق اسم فاعل من السوق بالسين المهملة و الواو و القاف کقول نقیض القود فهو من امام و القود من خلف.
یعنی: جمع کردم آن شتران را که آنها از جنس شتران تندرو آنچنانی هستند که بر میخیزند از زیر بار بدون آنکه کشندهای مهار آنها را بکشد.
شاهد: در «ذوات» است که جمع «ذو»ی به معنی موصول آمده و مبنی بر ضم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فاما کرام موسرون لقیتهم | فحسبی من ذی عندهم ماکفانیا |
الکرام جمع کریم و هو ضد اللئیم کعظام و عظیم و الموسرون جمع الموسر بالواو و المهملتین و هو صاحب المال اسم فاعل من ایسر من باب الافعال ضد اعسر و لقیتهم باللام و القاف و المثناة التحتیة بصیغة المتکلم و الکنایة مفعوله بمعنی وجدتهم و ادرکتهم و ذی بمعنی الذی و مابعدها صلتها و کفانی بالکاف و الفاء ماض من الکفایة و الیاء مفعوله و الفها للاطلاق.
یعنی: پس اما بزرگواران صاحب مال را ملاقات کردم پس بس است مرا از آنچنان چیزی که در نزد ایشان است آنچنان قدری که کفایت کند مرا.
شاهد: در «ذی» است که به معنی «الذی» است و مجرور است به «من»
«* شواهد التذكرة صفحه 134 *»
و معرب شده به حرف مثل «ذو»ی به معنی صاحب و بعضی اعراب به حرف را در «ذو» مخصوص به حالت جر دانستهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا مالقیت بنیمالک | فسلّم علی ایّهم افضل |
کلمة ما زائدة و لقیت باللام و القاف و المثناة التحتیة متکلم من لقیه اذا وجده و رءاه و بنیمالک مفعوله و هم قبیلة معروفة و سلّم امر من التسلیم و هو قول السلام علیکم و افضل افعل تفضیل من الفضل بمعنی الزیادة.
یعنی: هرگاه ملاقات کنی قبیله مالک را پس سلام کن بر هر یک از ایشان که فاضلترند از سایر قبیله.
شاهد: در «ای» است که موصول است و صدر صله آن محذوف است ای هو افضل و بصریین قائل شدهاند که هرگاه «ای» اضافه شد و صدر صله آن محذوف است مبنی بر ضم است و کوفیین مطلقا آن را معرب میدانند و هر یک بنابر مذهب خودشان این شعر را میخوانند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عدس ما لعَبّاد علیک اِمارة | نجوتِ و هذا تحملین طلیق |
قوله عدس منادی بحذف حرف النداء ای یا عدس و هو بالمهملات کسبب فی الاصل صوت یزجر به البغل ثم صار اسماً و انما سکنت سینه للضرورة و العباد بالمهملتین و الموحدة بینهما کشداد اسم رجل هجاه الشاعر و الامارة بالهمزة و المیم و الراء المهملة ککتابة الحکومة و نجوت بالنون و الجیم و الواو مخاطبة من النجاة بمعنی
«* شواهد التذكرة صفحه 135 *»
الخلاص و روی مکانه امنت من الامن و هذا موصولة بمعنی الذی و الجملة صلتها و العائد محذوف ای الذی تحملینه و تحملین مضارعة من باب ضرب من الحمل بالحاء المهملة معروف و الطلیق بالطاء المهملة و اللام و القاف کامیر المطلق من الحبس.
یعنی: ای قاطر نیست از برای عبّاد بن زیاد بر تو حکمی و تسلطی نجات یافتهای تو و آنچنان کسی که برداشتهای تو او را رها شده است.
شاهد: در ذای «هذا» است که به معنی «الذی» است بدون سبقت گرفتن «ما» و «من» بر او بنابر مذهب کوفیین.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعمرک انت البیت اَکرمُ اهله | و اَقعدُ من اَفنائه بالاصائل |
قوله انت البیت ای انت الذی اکرم اهل البیت و اکرم افعل تفضیل مضاف الی اهله و اقعد بالقاف و المهملتین افعل تفضیل من قولهم «فلان اقعد بالاب الاعلی الاکبر» ای اقرب و الافناء بفتح الهمزة و سکون الفاء و النون ممدوداً النواحی المتسعة امام البیت و الاصائل کاوائل جمع الاصیل بالهمزة و الصاد المهملة و اللام کامیر من له اصل.
یعنی: به جان تو قسم که تویی آنچنان خانه شریفی که گرامیتر اهل آنی و نزدیکتر اشراف آنی به پدران صاحبحسب و اصالت.
شاهد: در «البیت» است که اسم محلی به الف و لام است و موصول است و «اکرم اهله» صله آن است و کنایه «اهل» عائد آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 136 *»
یا دار مَیّة بالعَلیاء فالسند
قوله یا دار میة منادی مضاف و هی موصولة ای یاایتها التی بالعلیاء و صلتها متعلق الجار و المجرور و عائدها فیه و هو تستقر او تبنی محذوفاً و میة بفتح المیم و الیاء کحیة اسم امرأة محبوبة و العلیاء بالعین المهملة و اللام و المثناة التحتیة کحمراء رأس الجبل و کل مکان مرتفع و السند بالمهملتین و النون بینهما کسبب ما قابلک من الجبل.
یعنی: ای آنچنان خانه میه که در بلندی و بر سر کوه ساخته شدهای.
شاهد: در «دار میة» است که اسم مضاف است و به معنی موصول است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من اللواتی و التی و اللاتی | زعمن انی کبِرت لذّاتی |
کلمة من استفهامیة و اللواتی جمع التی و اللاتی کفاعل جاءت مفرداً و جمعاً و زعمن بصیغة الجمع المؤنث الغائب من زعم بالزای و العین المهملة و المیم صلة اللاتی و صلة التی و اللواتی محذوفة و کبرت بکسر الباء ماض و لذاتی فاعلها و هی جمع اللذة بفتح اللام کحبة.
یعنی: کجایند آنچنان جماعت زنان و آن زن دیگر و دیگر زنی که گمان کردند که من پیر شدهام و شهوات و لذتهای من کهنه شده.
شاهد: در «و التی و اللاتی» است که بدون تمام شدن صله «اللواتی» عطف بر آن شدهاند و به جهت ضرورت شعر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 137 *»
فان اَدَع اللواتی من اناس | اضاعوهن ما اَدَع الذینا |
قوله ادع بالمهملتین متکلم کاضع ای اترک و اللواتی مفعوله و اضاعوهن بالضاد المعجمة و العین المهملة ماض من باب الافعال بمعنی اتلفه و اهلکه و هو صلة الموصول و فاعله القوم و مفعوله الکنایة العائدة الی اللواتی و ما نافیة و الذین موصول و صلته محذوف ای ماادع الذین من اناس انیضیعهم.
یعنی: پس اگر واگذارم آنچنان زنانی از آدمیان را که قوم تلف کردند آنها را وانمیگذارم آنچنان مردان از آدمیان را که تلف کنند قوم ایشان را.
شاهد: در حذف صله «الذین» است که «من اناس انیضیعهم» باشد به قرینه «اضاعوهن».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بئس اللیالی سهرت من طربی
بئس من افعال الذمّ و اللیالی فاعله و المخصوص هو الموصول المحذوف ای التی و سهرت بالمهملتین و الهاء بینهما کفرحت ای لمانم کل اللیل و الطرب بالمهملتین و الموحدة کسبب ضد الحزن.
یعنی: بد بود شبهای آنچنانی که خواب نکردم در آنها در تمام شب از خوشحالی و هرزگی.
شاهد: در حذف موصول است بعد از «اللیالی» به قرینه «سهرت» ای اللیالی التی سهرت فیها و این قول موافق قول کوفیین است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
* شواهد التذكرة صفحه 138 *»
ما انت بالحکم الترضی حکومته | و لا الاصیل و لا ذیالرأی و الجدل |
قد مرّ شرحه انفاً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نحن الالی فاجمع جمو | عک ثم وجّههم الینا |
نحن مبتدأ و الالی بمعنی الذین خبره و صلته محذوف ای نحن الذین عرفوا بالشجاعة و جمعنا جموعنا فاجمع انت جموعک و الجموع کفلوس بمعنی الجیش و وجههم الینا بالواو و الجیم و الهاء امر من باب التفعیل ای اجعل وجوه جموعک الینا.
یعنی: ما آنچنان کسانی هستیم که شناخته شدهایم به شجاعت و جمع کردهایم لشکر خود را پس تو هم ای امرءالقیس جمع کن لشکر خود را پس بگردان روی لشکر خود را به جانب ما تا آنکه جنگ کنیم و ببینیم کدام غالب میشویم.
شاهد: در حذف صله «الالی» است به جهت قرینه، ای نحن الذین عرفوا بالشجاعة.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من یُعن بالحمد لاینطق بما سفه | و لایحد عن سبیل الحلم و الکرم |
کلمة من موصولة و یُعن بالعین المهملة و النون بالبناء للمفعول مضارع من عناه الامر یعنیه عنایةً اذا اهمّه و الحمد المدح و قضاء الحق و ینطق مضارع من النطق کقفل بمعنی التکلم و کلمة ما موصولة و صدر
«* شواهد التذكرة صفحه 139 *»
صلتها محذوف ای ماهو سفه و هو بالسین المهملة و الفاء و الهاء کسبب الهزل و الفاحش و یحد بالحاء و الدال المهملتین مضارع من حاد عن الطریق کباع اذا مال عنه و الحلم بالحاء المهملة و اللام و المیم کجسم العقل و الاناة و الکرم کسبب الجود و السخاء.
یعنی: کسی که همت گماشته میشود و مردم قصد میکنند به مدح او باید نگوید و تکلم نکند به آنچنان چیزی که آن بیهوده و باطل است و میل نکند از طریقه عقل و حوصله و بخشش مال یعنی باید ایندو را نکند.
شاهد: در حذف صدر صله ماء موصوله است با وجود آنکه طول نکشیده است صله آن به جهت ضرورت شعر ای بما هو سفه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما اللّه مولیک فضل فاحمدنه به | فما لدی غیره نفع و لا ضرر |
کلمة ما موصولة و مولیک اسم فاعل من اولاه النعمة اذا اعطاه ایاها و فضل بالفاء و الضاد المعجمة و اللام کفلس خبر ما الموصولة الواقعة مبتدأ و هو بمعنی الاحسان و احمدنه امر مؤکد بالنون الخفیفة من الحمد و الکنایة المجرورة راجعة الی الفضل و کلمة ما نافیة.
یعنی: آنچنان چیزی که خداوند عطاکننده است به تو آن چیز نعمت و فضل است پس به این سبب شکر کن خدا را البته به سبب آن نعمت پس نیست نزد غیر خداوند نفعی و نه ضرری.
شاهد: در حذف عاید موصول است با وجودی که آن عاید
«* شواهد التذكرة صفحه 140 *»
منصوب است به وصف که اسم فاعل باشد ای «ما اللّه مولیکه فضل» بر سبیل ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما المستفزّ الهویٰ محمود عاقبة | و لو اتیح له صفو بلا کدر |
کلمة ما نافیة و المستفز بالفاء و الزای اسم فاعل من استفزه من باب الاستفعال بمعنی استخفه و اخرجه من داره و ازعجه و ال موصولة و العاید محذوف ای الذی استفزه و الهویٰ بالهاء و الواو کعلی مایطلبه النفس و المحمود بالمهملتین و المیم بینهما خلاف المذموم و اتیح بالمثناة الفوقیة ثم التحتیة و الحاء المهملة بالبناء للمفعول من اتاح اللّه له الشیء من باب الافعال ای قدّره له فالشیء اتیح له بالبناء للمفعول و صفو بالصاد المهملة و الفاء و الواو کفلس الخالص و الکدر بالکاف و المهملتین کسبب مصدر کدر الماء کفرح اذا زال صفاؤه.
یعنی: نیست آنچنان کسی که از جا کنده است خواهش نفس او را پسندیدهعاقبت و اگرچه مقدر شده باشد از برای او نعمت بیزحمت بیاندوه و کدورت.
شاهد: در حذف عاید منصوب است از وصف که «المستفز» باشد بر سبیل ندرت ای لیس الذی استفزه الهویٰ محمود العاقبة.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاترکننّ الی الامر الذی رکنت | بنات یَعْصُر حین اضطرّها القدر |
قوله لاترکنن بالراء المهملة و الکاف و النون مضارع منهی مؤکد
«* شواهد التذكرة صفحه 141 *»
بالنون الثقیلة من رکن الیه کسمع اذا سکن و اعتمد و مال الیه و رکنت ماض و بنات یعصر فاعله و یعصر بالمهملات کینصر ابوقبیلة و اضطرها بالضاد المعجمة و المهملتین ماض من باب الافتعال بمعنی الجأها و الکنایة الراجعة الی بنات یعصر مفعوله و القدر فاعله و هو کسبب القضاء.
یعنی: اعتماد مکن البته به سوی امری آنچنانی که اعتماد کردند به سوی آن امر دختران یعصر در وقتی که مضطر کرد آنها را قضاء و قدر.
شاهد: در جواز حذف عاید مجرور است به همان حرفی که موصول را جرّ داده که «الیه» باشد ای الی الامر الذی رکنت الیه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و نحن قتلنا الازد ازد شنوءة | فماشربوا بعداً علی لذّة خمرا |
نحن مبتدأ موطئ بلا خبر و قتلنا ماض و نا فاعله و الازد مفعوله و هو بالهمزة و الزای و الدال المهملة کفلس ابو حی بالیمن و یقال له ازد شنوءة بالاضافة بالشین المعجمة و النون و الهمزة کحمولة و هو بدل من الازد فماشربوا ماض و المستتر یرجع الی الازد و بعداً منصوب علی الظرفیة و اللذة باللام و الذال المعجمة کحبة اسم من لذّ الشیء کملّ اذا وجده لذیذاً شهیاً و خمراً مفعول شربوا بواسطة الفاعل.
یعنی: و ما کشتیم ازد شنوءه را پس نیاشامیدند بعد از آن به طور گوارایی شراب را.
شاهد: در اعراب «بعداً» است که با وجودی که قطع از اضافه شده
«* شواهد التذكرة صفحه 142 *»
مبنی بر ضم نشده و چون تنوین داخل آن شده معرب شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فساغ لی الشراب و کنت قبلاً | اکاد اغصّ بالماء الفرات |
قیل هو من ابیات لعبداللّه بن یعرب و کان له ثار فادرکه فانشد الابیات. الفاء للعطف و ساغ لی الشراب بالسین المهملة و الغین المعجمة کقال ماض بمعنی سهل مدخله و هنأ و الشراب فاعله و اکاد متکلم و هو من افعال المقاربة و اغصّ بالغین المعجمة و الصاد المهملة من باب مدّ و الاسم الغصة بالضم و هو الشجی الذی اعترض فی الحلق من العظم و نحوه و من کل طعام و شراب و الفرات بالفاء و الراء المهملة و المثناة الفوقیة کغراب العذب السائغ.
یعنی: گوارا شد از برای من شراب و حال آنکه بودم پیش از این که نزدیک بود گلوگیر شوم از آب خوشگوار.
شاهد: در «قبلاً» است که چون تنوین داخل آن شده معرب شده و گفتهاند که چون قطع از اضافه شده و مضافالیه در نیت نیست منصوب واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انی اتتنی لسان لا اُسرّ بها | من علو لا عجب منها و لا سخر |
قوله اتتنی ماض من الاتیان و لسان فاعلها و الیاء مفعولها و لااُسرّ بها متکلم من اسرّه من باب الافعال اذا کتمه و الکنایة راجعة الی اللسان و من علو بفتح العین المهملة و سکون اللام مبنیاً علی الضم ای من فوق ای من الاباء العالیة و هو متعلق باتتنی و العجب بالعین المهملة و
«* شواهد التذكرة صفحه 143 *»
الجیم و الموحدة کسبب و السخر بالمهملتین و الخاء المعجمة بینهما کسبب مصدر من سخر کفرح اذا هزئ.
یعنی: به درستی که آمده است از برای من زبانی و لغتی از آباء و اجداد که پنهان نمیکنم آن را و هیچ تعجبی و استهزائی در آن نیست.
شاهد: در «علو» است که چون مبنی شده بر ضم عین آن مفتوح و لام آن ساکن شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لقد رأیت عجباً مذ امسا | عجائزاً مثل السعالی خمسا |
قوله رأیت متکلم من الرؤیة و عجباً مفعوله و هو کسبب بمعنی العجیب کامیر مایتعجب منه و کلمة مذ بمعنی فی و عجایزاً بدل من عجباً و هی جمع عجوز بالعین المهملة و الجیم و الزای کقلائص و قلوص و هی الشیخة و السعالی بفتح السین و العین المهملتین و کسر اللام و الیاء آخر الحروف جمع سِعلاة کمشکوة اخبث الغیلان و خمساً صفة العجایز.
یعنی: هرآینه به تحقیق که دیدم چیز عجیبی را در روز گذشته دیدم پنج پیرزنها را که مثل غول بودند.
شاهد: در معرب شدن «امس» است به اعراب غیرمنصرف نظر به آنکه مجرور است به «مذ» و جرّ آن به فتحه است بنابر مذهب تمیم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لولا دفاعی عن عقاف و مشهدی | هوت بعقاف عوض عنقاء مغرب |
* شواهد التذكرة صفحه 144 *»
الدفاع بالمهملتین و الفاء بینهما ککتاب مصدر دفع عنه اذا منع و عقاف بالعین المهملة و القاف و الفاء کغراب قبیلة او اسم و مشهدی بالشین المعجمة و الهاء و الدال المهملة مصدر میمی مضاف الی فاعله ای شهودی و هوت ماض من هوی الطائر بالهاء و الواو اذا اراد انیقع علی الصید و عوض بالعین المهملة و الواو و الضاد المعجمة کفلس مبنیة علی الضم من الظروف المقطوعة عن الاضافة و عنقاء بالعین المهملة و النون و القاف کحمراء طائر معروفالاسم مجهولالجسم فاعل هوت و مغرب بالغین المعجمة و الراء المهملة و الموحدة کمسجد معروف.
یعنی: اگر نبود دفعکردن من بلاها را از قبیله عقاف و اگر نبود حضور من از برای منع اذیتها از ایشان عنقاء مغرب ایشان را ربوده بود همیشه.
شاهد: در «عوض» است که در غیر نفی استعمال شده است و بیشتر در نفی استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رضیعی لبان ثدی امّ تقاسما | باسحم داج عوض لایتفرق |
قوله رضیعی تثنیة رضیع و هو بالراء و العین المهملتین بینهما ضاد معجمة فعیل من رضع امه ای امتصّ ثدیها و هو حال من الثدی و الملحق المذکورین فیما قبله و اللبان ککتاب الرضاع و اللبن و الثدی بالمثلثة و الدال المهملة و الیاء آخر الحروف کفلس معروف و تقاسما تفاعل من القسم و الحلف ای حلف کل واحد منهما و اسحم بالسین و
«* شواهد التذكرة صفحه 145 *»
الحاء المهملتین و المیم افعل صفة من السحم بمعنی السواد و الداجی بالدال المهملة و الجیم و الیاء آخر الحروف کفاعل بمعنی المظلم و اراد باسحم داج الدم یغمس فیه ایدی المتحالفین او الرحم و لایتفرق ای لایفارق کل منهما صاحبه ابداً.
یعنی: دو شیرخورنده از یک پستان مادری که همقسم شدهاند در تاریکتر جایی که مراد رحم مادر باشد که هرگز مفارقت نمیکنند یکدیگر را.
شاهد: در «عوض» است که ظرف است از برای «لایتفرق» و در موضع نفی استعمال شده و مقدم شده است بر لاء نافیه که صدارتطلب است به جهت توسع در ظرف.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و نطعنهم تحت الکلی بعد ضربهم | ببیض المواضی حیث لی العمائم |
نطعنهم بصیغة المتکلم مع غیر مضارع من طعن بالرمح بالمهملتین و النون کمنع و الکلی جمع کلیة کمدی و مدیة معروفة و الباء للاستعانة و البیض بالموحدة و الضاد المعجمة کعید جمع بیضاء کحمراء و المراد السیوف و المواضی جمع الماضی بالمیم و الضاد المعجمة و الیاء آخر الحروف کفاعل بمعنی القاطع و اللی باللام و الیاء اخر الحروف کجدّ بمعنی الشدّ و الفتل و العمائم بالعین المهملة جمع عمامة ککتابة معروفة ای نطعنهم باوساطهم و برءوسهم.
یعنی: و میزنیم با نیزه ایشان را در زیر گردههای ایشان یا در
«* شواهد التذكرة صفحه 146 *»
جای گردههای ایشان چراکه در بعضی نسخهها حیث الکلی است بعد از آنکه زده باشیم ایشان را با شمشیرهای براق برنده در مکان بستن عمامهها یعنی نیزه به دل ایشان میزنیم بعد از آنکه به سر ایشان زده باشیم.
شاهد: در اضافه شدن «حیث» است به مفرد که «لی» باشد بر سبیل ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لمیمنع الشرب منها غیر اننطقت | حمامة فی غصون ذات اوقال |
قوله لمیمنع فاعلها غیر و مفعولها الشرب و الکنایة المجرورة راجعة الی النوق المذکورة فی الابیات السابقة و نطق الحمامة صوتها و الغصون بالغین المعجمة و الصاد المهملة و النون جمع غصن کقفل فرع الشجر و الاوقال جمع وقل کفلس ثمرة المُقل یقول ان لمتشرب النوق لمیمنعها احد الّا انه لمّاصوّتت الحمامة اشتغلت النوق بصوتها عن شرب الماء.
یعنی: منع نکرد شتران را از آب خوردن مگر صدای کبوتران که در بالای درختان باثمر میخواندند.
شاهد: در اضافه شدن غیر است به جمله مصدره به ان مصدریه با وجودی که ظرف نیست و غیر در این مقام مبنی بر فتح است چراکه اضافه به مبنی شده و کسب بناء را از مبنی کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 147 *»
علی حین عاتبت المشیب علی الصبا | و قلت المّا اصح و الشیب وازع |
کلمة علی بمعنی فی و ثانیاً للتعلیل کماقیل و عاتبت متکلم من المعاتبة و هی بالعین المهملة و المثناة الفوقیة و الموحدة مخاطبة الارذال و الملامة و المشیب بالشین المعجمة و الموحدة کمبیع بمعنی الشیب و دخول الرجل فی حدّ الشیبوبة قوله علی الصبا ای علی تفویت الصبی و هو بکسر الصاد المهملة و فتح الموحدة مقصوراً المیل الی الجهل و الفتوة و قلت بصیغة المتکلم ماض و الهمزة للانکار و لما جازمة و اصح مجزوم بها و اصله اصحو بالصاد و الحاء المهملتین و الواو متکلم من الصحو بمعنی الافاقة من السکر و الشیب کفلس بیاض الشعر و الوازع بالواو و الزای و العین المهملة کفاعل بمعنی الکافّ و الصارف.
یعنی: در وقتی که سرزنش کردم پیری را بر نابودکردن یا به جهت کودکی و میل به نادانی و گفتم آیا هوشیار نمیشوی از مستی غفلت و حال آنکه پیری و سفیدی مو بازدارنده است شخص را از مرتکب شدن قبایح.
شاهد: در اضافه شدن «حین» است به فعل ماضی و کسب کردن آن بنای بر فتح را از فعل ماضی با جواز معرب بودن آن بنابر اصل وضع و مجرورشدن آن به «علی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بآیة یقدمون الخیل شعثاً | کأنّ علی سنابکها مداما |
«* شواهد التذكرة صفحه 148 *»
قوله آیة بالمد و الیاء اخر الحروف کساعة بمعنی العلامة و یقدمون مضارع من الاقدام و هو الدخول و التقدم فی الامر و الکنایة راجعة الی بنیتمیم المذکورین فیماقبله و الخیل بالخاء المعجمة و اللام کبیت جماعة الافراس و المراد من علامة دخولهم فی الخیل دخولهم فی الحرب و شعثاً حال من الخیل و هو بالشین المعجمة و العین المهملة و المثلثة جمع اشعث کسود و اسود و هو مغبر الرأس و متفرق الشعر و المراد فساد جرح الرأس و السنابک جمع سنبک و هو بالسین المهملة و النون و الموحدة و الکاف کقنفذ طرف مقدم الحافر و المدام بالمیمین بینهما دال مهملة کغراب الخمر یقول ان سنابک الخیل لکونها دامیة کان علیها خمر کذا قیل.
یعنی: به علامت اقدامکردن ایشان بر اسبها و داخل شدن ایشان در جنگ در حالتی که اسبها غبارآلوده و پراکندهمو و فاسد است جراحت سر آنها که گویا از خون سر آنها بر طرف پیش سمهای آنها شراب ریخته شده است.
شاهد: در لفظ «آیة» است که به معنی علامت است و اضافه شده است به جمله فعلیه متصرفالفعل مثبت که «یقدمون» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا هل مبلغ عنی تمیماً | بآیة مایحبون الطعاما |
یهجو بنیتمیم بان علامتهم هو حب الطعام.
یعنی: آگاه باشید آیا رسانندهای هست که از جانب من برساند به قبیله تمیم به علامت دوستداشتن ایشان طعام را.
«* شواهد التذكرة صفحه 149 *»
شاهد: در «آیة» است که ملحق شده به اسماء زمان و اضافهشدن آن به جمله «مایحبون».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مازال مذ عقدت یداه ازاره | فسما فادرک خمسة الاشبار |
الکنایة فی مازال ترجع الی الممدوح و یداه فاعل عقدت و ازاره مفعولها و سما بمعنی ارتفع و الکنایة فیها و فی ادرک ایضاً ترجع الی الممدوح و الاشبار جمع شبر بالکسر معروف.
یعنی: آن ممدوح همیشه از وقتی که میبست دستهای او بند زیرجامه خود را تا آنکه بزرگ شد و رسید قد او به پنج وجب همیشه شجاع بود مثلاً و خبر مازال در شعرهای بعد است.
شاهد: در «مذ» است که اضافه شده به جمله فعلیه که «عقدت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و مازلت ابغی المال مذ انا یافع | ولیداً و کهلاً حین شبت و امردا |
قوله مازلت متکلم و جملة ابغی المال فی محل النصب لحال زال و انا یافع مبتدأ و خبر و هو بالیاء المثناة التحتیة و الفاء و العین المهملة کفاعل الذی قارب الحلم و ولیداً فعیل بمعنی الصبی و کهلاً کفلس الذی جاوز خمسین و امرد افعل صفة و هو الذی لمّایخرج لحیته و الثلاثة حالات من فاعل زلت و قیل هی حالات لکان محذوفة و شبت متکلم من شاب.
«* شواهد التذكرة صفحه 150 *»
یعنی: همیشه طلب میکردم مال را از وقتی که نزدیک بلوغ بودم و وقتی که موهایم سفید شد و در حال طفولیت و در حال پیری و در حالی که ریش نداشتم مقصود آنکه در همه حالات من طالب مال بودم.
شاهد: در «مذ» است که اضافه شده است به جمله اسمیه که «انا یافع» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قفا نبک من ذکری حبیب و عرفان | و ربع عفت آثاره منذ ازمان |
قوله قفا اما تثنیة امر او امر مؤکد بالنون و نبک مجزوم بجواب الامر و الحبیب بمعنی المحب و عرفان بالکسر دیار و الربع کفلس المنزل و جملة عفت اثاره فی محل الجر لصفة ربع و العفو هو المحو.
یعنی: بایستید تا گریه کنیم به یاد دوست و به یاد دیار عرفان و به یاد منزلی که خراب شده مدت وقتی است.
شاهد: در ترجیح جر دادن «منذ» است در ماضی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لمن الدیار بقُنّة الحجر | اقوین مذ حجج و مذ دهر |
الدیار جمع الدار معروفة و القنة بالقاف و النون کجبة اعلی الشیء و الحجر بالمهملتین بینهما الجیم کجسم منازل ثمود بارض شام و اقوین بصیغة الجمع بمعنی خلون فی محل الرفع لانها صفة الدیار و الحجج بالمهملة و الجیمین جمع حجة کقرب و قربة.
«* شواهد التذكرة صفحه 151 *»
یعنی: از برای چه کسی است این خانههایی که واقع است در بلندی حجر که خالی شدهاند از اهل خود از سالهای پیش و از زمان گذشته.
شاهد: در مرجوحیت جر دادن «مذ» است در ماضی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
صریع غوان راقهن و رقنه | لدن شبّ حتی شاب سود الذوائب |
الصریع هنا بمعنی المطروح علی الارض من شدة الهوی و الغوانی بالغین المعجمة جمع غانیة و هی المستغنیة بحسنها عن الزینة و فاعل راق و شبّ هو الصریع و کنایة الجمع ترجع الی الغوانی و فاعل رقنه هی الغوانی و الکنایة المفردة ترجع الی الصریع و الروق بالفتح العجب و فاعل شاب هو سود و هی جمع اسود اضیفت الی الذوائب جمع الذؤابة کسلالة و هی الخصلة من الشعر.
یعنی: ممدوح من عاشق و هلاک شده زنانی است که به حسن خداداد محتاج زینت نیستند و آن عاشق به جوانی خود به عجب در آورده آن زنان را و آن زنان به حسن خود به عجب درآوردهاند آن ممدوح را از وقتی که آن ممدوح جوان بود تا آنکه پیر شد و موهای سیاه او سفید شد.
شاهد: در «لدنی» است که چون اضافه شده مخصوص زمان شده چراکه ظروف به مکان اضافه نمیشوند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أفی الحق انی مغرم بک هائم | و انک لا خلّ هواک و لا خمر |
«* شواهد التذكرة صفحه 152 *»
المغرم بالغین المعجمة و الراء المهملة اسم مفعول من اغرم اذا اولع و الهائم اسم فاعل من هام اذا تحیر و الخلّ بالفتح معروف کالخمر.
یعنی: آیا سزاوار است و حق است اینکه من در محبت به تو حریص باشم و از شدت عشق تو متحیر باشم و میل و محبت تو نسبت به من هیچ اثری نداشته باشد نه شفائی در آن باشد مثل سرکه و نه سکری و مستی در آن باشد مثل شراب.
شاهد: در وجه الحاق «أحقاً» است به ظروف چراکه معنی آن در تقدیر «أفی الحق» است چنانکه در این شعر تقدیر را شاعر اظهار کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فریشی منکـــمُ و هــوای معْکم | و ان کانت زیارتکم لِماما |
الریش بالکسر المعاش و الهوی المیل و الزیارة فاعل کانت و لماماً حالها و هو ککتاب من قولک هو یزورنا لماماً ای غبّاً.
یعنی: پس معاش من و گذرانم از شما است و میل و محبت من با شما است اگرچه دیدن کردن من شما را گاه بیگاه باشد.
شاهد: در سکون عین «معکم» است لغتی در مع به فتح عین.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انی لاکنو عن قذور بغیرها | و اعرب احیاناً بها و اصارح |
قوله لاکنو متکلم من الکنایة خلاف التصریح و قذور بالقاف و الذال المعجمة و الراء المهملة کصبور اسم امرأة و اعرب متکلم بمعنی افصح و اصارح ایضاً متکلم من باب المفاعلة من صارح بما فی قلبه اذا
«* شواهد التذكرة صفحه 153 *»
ابداه.
یعنی: و به درستی که من هرآینه کنایه میآورم از برای قذور به اسم غیر او و گاهی اسم او را به طور صریح و ظاهر میگویم.
شاهد: در این است که کنایه و صریح در مقابل یکدیگر استعمال میشوند چنانکه در این شعر «لاکنو» را در مقابل «اعرب» و «اصارح» استعمال کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کم نالنی منهمُ فضلٍ علی عدم | اذ لااکاد من الاقتار احتمل |
الفضل مجرور بکم مع الفصل و هو فاعل نالنی فی الواقع و العدم بضمتین و کسبب فقدان المال و لااکاد متکلم کاحتمل و الاقتار مصدر باب الافعال و هو الضیق فی النفقة.
یعنی: چهبسیار فضل و مال رسید به من از ایشان در حال فقر در وقتی که نزدیک نبود که بتوانم متحمل شوم از شدت تنگدستی.
شاهد: در «فضل» است که با وجودی که «نالنی» فاصله شده میان آن و میان «کم» باز مجرور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کم بجود مقرف نال العلی | و کریم بخله قد وضعه |
المقرف کمحسن من کان ابوه عربیاً و امه من غیرهم او هو بصیغة اسم المفعول من عابه الناس و کریم عطف علی مقرف و بخله فاعل وضعه و الکنایة فیهما لکریم.
یعنی: چهبسیار بیاصل و حسبی که به واسطه جود و بخشش به
«* شواهد التذكرة صفحه 154 *»
مرتبه بلندی رسید و بسا صاحب حسبی که بخل او او را ذلیل کرد.
شاهد: در «مقرف» است که مجرور شده به «کم» با وجود فاصله که «بجود» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کم فی بنیسعد بن بکر سید | ضخم الدسیعة ماجد نفّاع |
سید مجرور بکم و الضخم بالمعجمتین و المیم کفلس العظیم من کل شیء و الدسیعة بالمهملات کسفینة العطیة و المائدة العظیمة و الماجد الفاعل الشریف و النفاع کشداد مبالغة من النفع و کلها صفات لسید.
یعنی: چهبسیار بزرگ صاحب همت که بخشش او بسیار است و صاحب شرف و بسیار نفعرساننده در قبیله بنیسعد بن بکر به هم میرسد.
شاهد: در «سید» است که مجرور است به «کم» با وجود فاصله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اطرد الیأس بالرجا فکأیّن | الماً حُمّ یسره بعد عسر |
قوله اطرد امر من طرده من باب نصر اذا منعه و الیأس کفلس ضد الرجاء و الماً اسم فاعل من الالم و حُمّ بالحاء المهملة بصیغة المجهول بمعنی قدّر@قضى 2خ@ و الیسر و العسر بالضم فیهما ضدان.
یعنی: دور کن ناامیدی را به امید پس چهبسیار دردمندی که مقدر شده بود وسعت او بعد از تنگی.
شاهد: در تمییز «کأیّن» است که منصوب واقع شده که «الماً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 155 *»
عد النفس نُعمی بعد بؤساک ذاکراً | کذا و کذا لطفــــاً به نسی الجهـــــــد |
قوله عد امر من وعد و النفس مفعولها و النعمی کحبلی المال و النعمة و البؤسی علی الوزن المذکور شدة الحاجة و ذاکراً حال من فاعل عد و لطفاً مفعول لاجله و الکنایة المجرورة راجعة الیه و نسی مجهولاً فاعله الجهد بالضم و هو المشقة.
یعنی: وعده بده نفس را به مال و نعمت بعد از شدت احتیاج و فقر در حالتی که متذکر باشی چنین و چنان را یعنی متذکر باشی که بسیار شده که بعد از هر تنگی وسعت پیدا شده به جهت رفق و مدارای با نفس که به واسطه آن مدارا فراموش شد مشقت.
شاهد: در «کذا و کذا» است که با واو عطف استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کُلّف من عناءة و شقوة | بنت ثمانی عشرة من حجة |
قوله کُلّف فعل مفعول یقتضی مفعولین فالاول المستترة فیها و الثانی بنت ثمانی عشرة و من للتعلیل و عناءة بالعین المهملة و النون کسحابة مصدر عنی علیه الامر اذا شقّ و شقوة عطف علی عناءة و هی بالشین المعجمة و القاف و الواو کضربة و تکسر مصدر بمعنی الشدة و العسر و ثمانی اضیفت الی عشرة و من حجة تمییز لها و هی بکسر الحاء المهملة و فتح الجیم و شدّها و هاء بمعنی السنة و روی من عنائه و شقوته و حجته بالکنایة و علی هذا ترجع الکنایات الی فاعل کلّف.
یعنی: تکلیف کرده شد آن شخص به جهت رنج و مشقت او
«* شواهد التذكرة صفحه 156 *»
دختری را که هیجده سال داشت.
شاهد: در اضافه شدن «ثمانی» است به «عشرة» و معروف باید به طور ترکیب باشد و مبنی باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لولا یومُ یومٍ مااردنا | جزاءک و القروض لها جزاء |
یوم یوم مجموعاً اسم شخص و کلمة ما نافیة و اردنا متکلم و جزاءک مفعوله و الواو للحال و القروض جمع قرض معروف.
یعنی: و اگر نبود آن شخص که نام او یوم یوم است ما اراده نکرده بودیم که جزای کارهای تو را بدهیم و چون عصر او عصری است که جزای هر کسی به او میرسد ما هم جزای تو را میدهیم و حال آنکه از برای قرضها جزائی هست.
شاهد: در «یوم یوم» است که چون اسم شخص است به طور اضافه استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سمعت الناسُ ینتجعون غیثا | فقلت لصیدح انتجعی بلالا |
قوله ینتجعون بصیغة الاستقبال من النجع بالنون و الجیم و العین المهملة ای یطلبون و صیدح بالمهملات کضیغم اسم ناقة ذیالرمة و البلال بالموحدة و اللام ککتاب الماء و کل مایبلّ به الحلق.
یعنی: شنیدم مردم طلب باران میکنند پس گفتم به شتر خود که گلویی تر کن.
شاهد: در رفع «الناس» است که چون در محل حکایت واقع شده
«* شواهد التذكرة صفحه 157 *»
مرفوع باید باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ثلثة انفس و ثلث ذود | لقد جار الزمان علی عیالی |
الانفس جمع نفس کافلس و فلس و ذود بالذال المعجمة و الدال المهملة کقول ثلثة بعرة او اکثر الی ثلثین مؤنث و جار ماض من الجور و الزمان فاعلها و العیال ککتاب معروف یقول ان ثلثة انفس لایکفیهم ثلثة البعرة.
یعنی: آیا کفایت میکند سه نفر را سه شتر هرآینه ظلم کرده است روزگار بر عیال من.
شاهد: در «ثلثة انفس» است که چون مراد از آن مردانند تاء در ثلثه داخل شده و همچنین شاهد در «ثلث ذود» است که چون ذود مؤنث است تاء داخل ثلث نشده پس مراعات معنی انفس شده که رجال باشد در اول و مراعات لفظ ذود شده که مؤنث است در ثانی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ثلث مئین للملوک وفی بها | ردائی و جلّت عن وجوه الاهائم |
قوله ثلث مئین مبتدأ موطئ و وفی فعل ماض و ردائی فاعلها و هی ککساء الدین و الکنایة المجرورة راجعة الی ثلث مئین و جلّت ماض و فاعلها التاء و الاهائم جمع اهیم کافاضل و افضل و هو الذی لامال له یقول ان ذمتی مشغولة للملوک ولکن جلّت عن دین السفلة و الفقراء.
یعنی: دین و قرض من معادل سیصد تومان است از برای ملوک
«* شواهد التذكرة صفحه 158 *»
و پادشاهان و حالآنکه ذمه من منزه است از قرضکردن مردم رذل و بیمایه و از روی مردم بیآبرو چیزی طلب نکردهام و چیزی به ایشان نباید بدهم.
شاهد: در «ثلث» است که اسم عدد است و اضافه شده به جمع مذکر سالم که «مئین» باشد به جهت ضرورت شعر و در غیر ضرورت اسماء عدد اضافه به جمع مذکر سالم نمیشوند اگرچه «مئین» هم به اعتباری سالم نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا عاش الفتی مأتین عاما | فقد ذهب اللذاذة و الفتاء |
قوله عاش ماض من العیش ای الحیوة و الفتی فاعلها و هو السخی الکریم و ذهب ماض و اللذاذة فاعلها و هی کسحابة معروفة و الفتاء کسماء عطف علی اللذاذة و هو الشباب.
یعنی: اگر عمر کند جوانمرد سخی دویست سال لذتی در عمر زیاد نیست پس به تحقیق که رفت لذت و جوانی و ٭ جوانی نوبهاری بود و بگذشت ٭.
شاهد: در «عاماً» است که منصوب واقع شده در تمییز «مأتین» و بیشتر مجرور واقع میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فکان مُحَبّی دون من کنت اتقی | ثلث شخوص کاعبان و معصر |
قوله فکان فاعلها ثلث شخوص و حالها محبی علی اسم المفعول
«* شواهد التذكرة صفحه 159 *»
و من موصولة و کنت بصیغة المتکلم صلتها و اتقی ایضاً متکلم و الجملة فی محل النصب لحال کنت و الکاعب کفاعل التی نهد ثدیها و المعصر کمحسن التی بلغت حدّ الشباب.
یعنی: پس سه شخص محبوب منند غیر از آنهایی که تقیه میکردم از آنها در محبت و اما آن سه زن را که دوست داشتم دو نفر از آنها آندواند که پستانهای آنها تازه بیرون آمده و یکنفر از آنها آن است که تازه لب از عشق تر کرده و اول جوانی آن است.
شاهد: در «شخوص» است که اگرچه جمع شخص است و شخص مذکر است ولکن چون منظور از آن مؤنث است در معنی رعایت معنی شده و تاء داخل ثلث نشده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و یوم دخلت الخدر خدر عنیزة | فقالت لک الویلات انک مرجلی |
قوله دخلت متکلم من الدخول و الخدر بالخاء المعجمة و المهملتین کجسم الهودج و عنیزة بالعین المهملة و النون و الزای مصغرة اسم ابنة عم امرء القیس التی عشقها و دخل خدرها فقالت له قدادبرت ناقتی و اظلعتها و عقرتها فانزل من الهودج لک الویل و العذاب الشدید انک مرجلی ای تصیرنی راجلة بلا هودج و ناقة لانک متلفها.
یعنی: و روزی که داخل شدم به کجاوه عنیزه دخترعمویم پس بگفت بر تو باد عذابهای شدید به درستی که تو پیادهکننده منی چراکه
«* شواهد التذكرة صفحه 160 *»
شتر مرا لنگ میکنی و من باید پیاده بروم.
شاهد: در منصرف شدن غیر منصرف است که «عنیزه» باشد به جهت ضرورت شعر پس جر و تنوین داخل آن شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا ما غزا فی الجیش حلّق دونهم | عصائب طیر تهتدی بعصائب |
کلمة ما زائدة و غزا ماض من الغزو و هو الحرب و فاعلها الکنایة المستترة الراجعة الی الشخص المذکور فی الابیات السابقة و حلّق ماض من باب التفعیل و فاعلها عصائب طیر و کنایة الجمع راجعة الی الجیش و جملة تهتدی صفة عصائب و هی جمع عصابة بالکسر و هی من الرجال و الخیل و الطیر من العشرة الی اربعین.
یعنی: هروقت که آن شخص در میان حرب غوطهور میشد آنقدر از لشکر را به خاک هلاک میانداخت که حلقه میزدند مرغهای لاش نزد آنها که این صفت داشتند که راه مییافتند به سوی آن کشتهها به واسطه دسته دیگر از مرغان یعنی مرغان دسته دسته میآمدند و هر دستهای پس از دسته دیگر راه مییافتند به سوی آن کشتهها.
شاهد: در منصرف شدن غیر منصرف است که «بعصائب» است که بر وزن منتهیالجموع است پس جر و تنوین داخل آن شده به دلیل آنکه قافیههای شعر همه مجرور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلمّا جلاها بالاُیام تحیرت | ثباتاً علیها دلّها و اکتیابها |
«* شواهد التذكرة صفحه 161 *»
قوله جلاها ای فرّقها و الکنایة المستترة راجعة الی الشخص المذکور فی الابیات السابقة و الکنایات المؤنثة کلها راجعة الی النحل المذکورة فیماسبق و الایام کغراب و کتاب الدخان و تحیرت ماض من الحیرة ای تحیرت النحل و ثباتاً جمع ثبة بضم اولها و فتح ثانیها و هی الفرقة و الجماعة و هی حال عن فاعل تحیرت کما ان الجملة الاتیة فی محل النصب بالحالیة و الدلّ بالدال المهملة و شدّ اللام کمدّ الجرأة و الظاهر انه بالذال المعجمة و بالضم لانه انسب و الاکتیاب افتعال من الکأبة بالهمزة و هی الحزن.
یعنی: پس چون متفرق کرد آن شخص زنبور عسل را به واسطه داخل کردن دود به خانه آنها از برای بیرون آوردن عسل متحیر شدند آن زنبورها در حالتی که دستهدسته بودند و بر آنها بود ذلت و حزن آنها.
شاهد: در «ثباتاً» است که جمع است و نصب آن به فتح شده چون که تاء جزء کلمه است و عوض واو محذوفه است به خلاف تای مسلمات که جزء کلمه نیست و بیشتر نصب ثبات هم به کسره است چنانکه خداوند میفرماید: فانفروا ثباتٍ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تنوّرتها من اذرعات و اهلَها | بیثرب ادنی دارها نظر عالی |
قوله تنورتها ای تبصرتها و الکنایة راجعة الی المحبوبة و اهلها عطف علیها و من اذرعات ای انا فی اذرعات و هی موضع بالشام و المحبوبة و اهلها بیثرب و هی اسم مدینة النبی9 و الجملة بعدها صفتها.
«* شواهد التذكرة صفحه 162 *»
یعنی: نظر کردم به محبوبه و اهل او از اذرعات و آن محبوبه و اهلش در یثرب بودند که نزدیکتر خانه آن به نظر دور مینماید.
شاهد: در «اذرعات» است که جمع مؤنث سالم است و چون علم شده از برای موضع مخصوص بر سه وجه جاری شده به طور جمع و غیرمنصرف و منصرف.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بابه اقتدی عدی فی الکرم | و من یشابه ابه فما ظلم |
قوله اقتدی ماض و فاعله عدی و الجار و المجرور متعلق باقتدی کمایتعلق بها بابه و من موصولة و یشابه صلته و الکنایة فی ابه عایدها و فماظلم جزاء للشرط.
یعنی: اقتدا کرده عدی به پدرش در کرم و کسی که شباهت به پدر داشته باشد پس ظلم نکرده.
شاهد: در داخل شدن اعراب است به عینالفعل و حذف لامالفعل در «اب» در دو جای این شعر که «بابه» و «ابه» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ان اباها و ابا اباها | قدبلغا فی المجد غایتاها |
الکنایة المستترة فی بلغا ترجع الی اباها و ابا اباها و المجد الشرف و غایتا المجد ابتداؤه و انتهاؤه و هی بدل من المجد و ینبغی انیقال غایتیه ولکن جری هنا مجری «من احب کریمتاه لمیکتب بعد العصر» و قیل ان الکنایة فی غایتاها مذکرة و الفها الف الاطلاق.
یعنی: به درستی که پدر محبوبه و پدر پدر او به تحقیق که
«* شواهد التذكرة صفحه 163 *»
رسیدند در شرف و بزرگی به نهایت آن.
شاهد: در «ابا»های دویمی است که مقصور استعمال شده و موافق مشهور باید با یاء استعمال شود چراکه مجرور است به اضافه و «ابا ابیها» باید باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کلانا ناظر قمراً ولکن | رأیت بعینها و رأت بعینی |
قوله ناظر اسم فاعل من النظر بمعنی الرؤیة و قمراً مفعوله و رأیت متکلم و کنایة بعینها راجعة الی المحبوبة کما ان المستترة فی رأت ترجع الیها.
یعنی: ما هردو بیننده بودیم قمر را ولکن من به چشم محبوبه ماه را دیدم و محبوبه به چشم من ماه را دید. و مراد آن است که چون عکس ماه در چشم من و در چشم محبوبه هر دو افتاده بود و ما به همدیگر نظر میکردیم هردو ماه میدیدیم اما من در چشم او و او در چشم من. و ممکن است که مرادش این باشد که خود محبوبه ماه است و من خود محبوبه را بعینها میدیدم اما محبوبه چون به من نظر میکرد و عکس خودش در چشم من افتاده بود همان عکس خود را میدید و همان عکس خودش ماهی بود که میدید.
شاهد: در «کلانا ناظر» است که «کلا» لفظی است که وضع شده از برای تأکید اثنین در اصل وضع و میتوان کنایه مفرده به آن راجع کرد به ملاحظه لفظ آن چنانکه در این شعر کنایه مفرده که کنایه مستتره در «ناظر» باشد به آن راجع شده و میتوان کنایه تثنیه هم به آن راجع کرد و
«* شواهد التذكرة صفحه 164 *»
گفت «کلانا ناظران» مثلاً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا ابتا ارّقنی القذّان | و النوم لاتألفه العینان |
|
من عضّ برغوث له اسنان |
و للخموش فوقنا اطنان |
قوله ارقنی ماض من باب التفعیل بمعنی اسهرنی و فاعلها القذّان بکسر القاف و شدّ الذال المعجمة جمع قذة بالضم و هی البرغوث و النوم مبتدأ موطئ و لاتألفه من باب علم مضارع من الالفة و فاعلها العینان و کنایتها راجعة الی النوم.
یعنی: ای پدر کیکها مرا به بیخوابی انداختند و چشمهایم الفت نمیگیرد به خواب.
شاهد: در نون «العینان» است که بعضی از عرب جایز دانستهاند که نون تثنیه مضموم باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علی الاحوذیّین استقلّت عشیةً | فما هی الّا لمحة و تغیب |
الاحوذیین تثنیة احوذی بالحاء المهملة و الذال المعجمة کعبقری بمعنی الخفیف و الکنایة المرفوعة فی استقلت راجعة الی القطاة المذکورة فی سایر الابیات کماترجع الیها سائر الکنایات.
یعنی: بر دو بال خود قرار گرفت قطاة در شام پس آن قطاة بر آن حال باقی نیست مگر اندکی و غایب میشود.
شاهد: در نون «الاحوذیین» است که نون تثنیه است و مفتوح
«* شواهد التذكرة صفحه 165 *»
خوانده شده بعد از یاء به غیر ضرورت شعر و این مذهب را نسبت میدهند به بنیاسد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اعرف منها الجید و العینانا | و منخرین اشبها ظبیانا |
قوله اعرف متکلم و الکنایة المجرورة راجعة الی سلمی و الجید بالجیم کعید مفعول لاعرف و العینان عطف علی الجید کالمنخرین و هما تثنیة منخر کمجلس ثقب الانف و الجملة صفتها و الظبیان مفعول اشبها.
یعنی: دیدم و شناختم از سلمی گردن و چشمها و سوراخهای بینی او را که شبیه بود به سوراخ بینی ظبیان که اسم مردی است.
شاهد: در نون «العینان» است که نون تثنیه است و مفتوح خوانده شده بعد از الف و شاهد دیگر آنکه تثنیه در نصبی به الف هم خوانده شده اگرچه در اینجا شاهد از برای نون آوردهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دعانی من نجد فانّ سنینه | لعبن بنا شیباً و شیّبننا مُرْدا |
قوله دعا امر بصیغة التثنیة و الیاء مفعوله و لعبن بصیغة جمع المؤنث ماض من اللعبة و کنایتها راجعة الی السنین و شیباً حال من بنا و هو جمع اشیب کبیض و ابیض و الکنایة المرفوعة فی شیبننا راجعة الی السنین و مرداً حال من الکنایة المنصوبة و هو جمع امرد کحمر و احمر.
یعنی: واگذارید مرا از یاد نجد به درستی که سالهای آن بازی کرد
«* شواهد التذكرة صفحه 166 *»
با ما در حال پیری و ما را به بلاها انداخت و پیر کرد ما را در حالی که جوان بودیم.
شاهد: در «سنینه» است که نون به اضافه حذف نشده و جاری شده مجرای غسلین که کأنه نون جزء کلمه شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
طال لیلی و بتّ کالمجنون | و اعترتنی الهموم بالماطرون |
لیلی فاعل طال و بتّ متکلم من بات یفعل کذا اذا فعله لیلاً و اعترتنی ماض من باب الافتعال و الهموم فاعلها و الماطرون موضع.
یعنی: دراز شد شب من و شب را به صبح آوردم مثل دیوانه و عارض شد مرا اندوههای در ماطرون.
شاهد: در «ماطرون» است که جمع مذکر سالم بوده و علم شده از برای موضعی و از این جهت اعراب به نون آن داخل شده و واو بر حال خود باقی مانده و الّا در حالت جری با یاء باید استعمال شود پس جاری شده مجرای عربون.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عرفنا جعفراً و بنیابیه | و انکرنا زعانـف آخرین |
قوله عرفنا متکلم و جعفراً مفعوله و بنیابیه عطف علی جعفراً و انکرنا ایضاً متکلم و زعانف مفعوله و هی جمع زعنفة بالزای و العین المهملة و النون و الفاء بالکسر و هی بمعنی الرذل و کل جماعة لیس اصلهم واحداً.
یعنی: شناختیم جعفر و اولاد پدر او را و انکار کردیم جماعت
«* شواهد التذكرة صفحه 167 *»
دیگر را که مختلفند و هریک از پدری غیر معروفند و رذل و پستند.
شاهد: در «آخرین» است که جمع است و نون آن مکسور شده به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما للجمال مشیها وئیدا | أجندلاً یحملن او حدیدا |
کلمة ما للاستفهام و الجمال بالکسر جمع جمل معروف و مشیها مصدر و کنایته راجعة الی الجمال و وئیداً مفعول للمصدر من التؤدة و جندلاً کجعفر مفعول یحملن قد تقدم علیها و حدیداً ایضاً مفعوله علی التبدیل و التردید.
یعنی: چه میشود شتران را که راهرفتن را سست کردهاند آیا سنگ بار دارند یا آهن.
شاهد: در «مشیها» است که فاعل «وئید» است و مقدم شده و «وئید» مفعول آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا کان لایرضیک حتی تردّنی | الی قطری لااِخالک راضیا |
فاعل کان محذوف ای الامر و لایرضیک مضارع من باب الافعال و الجملة فی محل النصب لحال کان و تردنی مخاطب من الرد و هو الرجوع و قطری بفتحتین و شد الیاء اسم شاعر و لااخالک بکسر الهمزة متکلم و الکاف مفعوله الاول و راضیاً مفعوله الثانی.
یعنی: هرگاه امر چنین باشد که راضی نکند تو را تا اینکه
«* شواهد التذكرة صفحه 168 *»
برگردانی مرا به سوی قطری که نام شخصی است گمان نمیکنم تو را که راضی شوی و مراد آن است که من برنخواهم گشت از این جهت تو راضی نخواهی شد یا آنکه مراد آن است که اگر هم من برگشتم باز تو راضی نخواهی شد.
شاهد: در جواز حذف فاعل است چنانکه در این شعر فاعل «کان» محذوف است که امر باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما عاب الّا لئیم فعل ذی کرم | و لا جفا قط الّا جبّأ بطلا |
قوله عاب ماض من العیب و لئیم فاعلها و المضاف مفعولها و جفا ایضاً ماض و فاعلها جبّأ و هو کسکّر الجبان و بطلاً مفعولها و هو کسبب بمعنی الشجاع.
یعنی: عیب نکرده است عمل شخص کریم را مگر شخص لئیم و جفا نکرده هرگز مرد شجاع را مگر شخص بیجرأت.
شاهد: در جواز تقدیم محصور است که «لئیم» و «جبأ» باشد بر مطلق که فعل «ذی کرم» و «بطل» باشد اگرچه مشهور این است که محصور را باید مؤخر داشت مانند انما ضرب زید عمراً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کساک و لمتستکسه فاشکرن له | اخ لک یعطیک الجزیل و ناصر |
قوله کساک ماض من الکسوة و هی اللباس و اخ فاعلها و تستکسه مخاطب و فاشکرن امر مؤکد و یعطیک الجزیل صفة للاخ و الجزیل
«* شواهد التذكرة صفحه 169 *»
کامیر العظیم و ناصر عطف علی اخ.
یعنی: پوشانید تو را برادر تو و حالآنکه تو طلب لباسی از او نکرده بودی پس البته شکر گذاری بکن از برای او که این صفت دارد عطا میکند به تو عطای بسیار و یاریکننده تو است.
شاهد: در فاصلهآوردن میان فعل است که «کساک» باشد و میان معمول آن که «اخ» باشد به جهت ضرورت شعر و این از باب تنازع نیست چراکه «لمتستکسه» و «فاشکرن له» هر دو معمول دارند که کنایه باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما صاب قلبی و اضناه و تیّمه | الّا کواعب من ذُهل بن شیبانا |
قوله ما صاب ماض من صاب السهم یصوبه من باب قال اذا اوصله الغرض و اضناه المرض بالضاد المعجمة ماض من باب الافعال اذا اثقله و تیّمه الحب من باب التفعیل اذا ذلّـله و کواعب فاعل تیّمه و هی جمع کاعب التی نهد ثدیه و فاعل صاب و اضناه محذوف بقرینة ذکر فاعل تیّمه و ذُهل کقفل و شیبان اسمان.
یعنی: تیر نزد دل مرا و لاغر و ضعیف و ناخوش و ذلیل نکرد آن را مگر دخترانی که تازه پستان آنها برآمده است از طائفه ذهل بن شیبان.
شاهد: در حذف فاعل «صاب» و «اضناه» است با الّا به قرینه ذکر فاعل «تیّمه» به جهت فصاحت و اصل این است که ما صاب قلبی الّا کواعب و مااضناه الّا کواعب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 170 *»
و قالت متی یبخل علیک و یعتلل | یسؤک و ان یکشف غرامک تَذْرَب |
المستترة فی قالت راجعة الی المحبوبة و یبخل مجهولاً مجزوم بالشرط و یعتلل عطف علی یبخل و یسؤک مجزوم بالجزاء و یکشف ایضاً مجهول مجزوم و فاعله غرامک و هو بالغین المعجمة و الراء المهملة کسحاب العذاب و الشر الدائم و تذرب مخاطب مجزوم بالجزاء و هی بالذال المعجمة و الراء المهملة و الموحدة من ذرب کفرح اذا حدّ.
یعنی: و گفت محبوبه به عاشق هر وقت بخل میشود بر تو از وصل و عذر آورده میشود از آن بد میکند حال تو را آن عذر و آن بخل و هر وقت رفع میشود عذاب تو و عذری آورده نمیشود خود را نمیشناسی و تندی و زباندرازی میکنی.
شاهد: در «یبخل» و «یعتلل» است که به صیغه مجهول آورده شده و فاعل آنها همان مصدر است که بخل و اعتلال باشد و همان بخل و اعتلال است که فعل از آنها بنا شده و به تعبیری دیگر «یبخل» و «یعتلل» بمعنی یوجد بخل و اعتلال است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یغضی حیاءاً و یغضی مــن مهابته | و لایکلّم الّا حین یبتسم |
قوله یغضی بالمعجمات مضارع من باب الافعال بمعنی یدنی الجفون و حیاءاً منصوب لاجله و یغضی ایضاً من باب الافعال بصیغة
«* شواهد التذكرة صفحه 171 *»
فعل المفعول و فاعلها المصدر ای الاغضاء و المهابة مصدر کالهیبة و لایکلّم فعل مفعول و المستتر راجعة الی الممدوح کسایر المستترات فی الافعال و یبتسم بصیغة المضارع ای یضحک خفیفاً.
یعنی: ممدوح که مراد حضرت علی بن الحسین8 باشد پلکهای چشم را نزدیک به هم آورده به جهت حیا و پلکهای چشمهای دیگران نزدیک به هم آمده در نزد آن حضرت به جهت هیبت آن جناب و آن جناب تکلم نمیشود با ایشان مگر وقتی که تبسم میفرمایند.
شاهد: در «یغضی» دویمی است که فعل مفعول است و فاعل آن مصدر است که اغضاء باشد و بعضی گفتهاند که نایب فاعل ضمیر مستتر است که راجع است به مصدر ولکن حاجت به این حرفها نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لو ولدت قفیزة جرو کلب | لسبّ بذلک الجرو الکلابا |
قوله ولدت ماض و فاعلها قفیزة و جرو کلب مفعولها و هو بالجیم و الراء المهملة و الواو مثلثاً ولد الکلب و لسبّ ماض بصیغة فعل المجهول و بذلک الجرو فاعله و الکلاب مفعولبه.
یعنی: اگر قفیزه بزاید بچهسگی هرآینه دشنام داده میشود به آن بچهسگ همه سگها.
شاهد: در «بذلک الجرو» است که فاعل فعل مفعول واقع شده که «لسبّ» باشد با وجودی که مفعولبه که «کلاب» است در کلام است و این
«* شواهد التذكرة صفحه 172 *»
قول بعضی از نحاة است که با وجود مفعولبه میتوان سایر فضول را نایب فاعل قرار داد و قبح این معنی بسی واضح است چنانکه اگر در معنی شعر تأمل کنی خواهی یافت و در واقع این شعر مطلقا شاهد نمیشود بلکه کلاب در واقع نایب فاعل است و مرفوع است ولکن چون سایر قوافی منصوب بوده بالتبع «کلاب» را منصوب کرده و شاهد بر این مطلب شعر سید اسمعیل حمیری است که میگوید:
و حِمْیَری مادحُکم لمیزل |
و ان تقطّع اصبعاً اصبع |
و باید «اصبعاً اصبعاً» بگوید ولکن چون سایر قوافی مرفوع بوده این بیت را هم مرفوع آورده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و نبّئت عبداللّه بالجوّ اصبحت | کراماً موالیها لئیماً صمیمها |
قوله و نبّئت بصیغة فعل المفعول متکلم و الکنایة فاعلها و هو قائم مقام المفعول الاول و عبداللّه مفعولها الثانی و المراد قبیلته و الجوّ بالجیم و الواو کجدّ موضع و الکنایة فی اصبحت راجعة الی قبیلة عبداللّه و کراماً حال من اصبحت و موالیها فاعلها و لئیماً ایضاً حالها و صمیمها فاعله و هو بالصاد المهملة کامیر من الرجال المحض الخالص و الکنایات کلها راجعة الی قبیلة عبداللّه.
یعنی: و خبر داده شدم قبیله عبداللّه را که در موضعی که جو نام دارد صبح کردهاند در حالتی که موالی و بندگان ایشان کریمانند و مرد خالص ایشان که بنده نیست لئیم است.
«* شواهد التذكرة صفحه 173 *»
شاهد: در مفعول اول «نبّئت» است که کنایه باشد که مرفوع واقع شده از برای فعل مفعول و مفعول ثانی «عبداللّه» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خبیر بنولهب فلاتک ملغیاً | مقالة لهبی اذا الطیر مرّت |
قد مرّ تفسیرها فی اسم الفاعل.
شاهد: در «خبیر» است که وصف منکّر است و معتمد بر نفی و استفهام هم نشده و معذلک مبتدا واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قد اصبحت امّ الخیار تدّعی | علی ذنباً کلّه لماصنع |
قوله قد اصحبت فاعلها امّالخیار بالخاء المعجمة و المثناة التحتیة و الراء المهملة ککتاب و هی کنیة زوجة الشاعر و الجملة بعدها فی محل النصب للحال و ذنباً مفعول تدّعی و لماصنع متکلم مجزوم و الاصل لماصنعه.
یعنی: به تحقیق که صبح کرد امّالخیار ادعا میکند بر من گناهی را که هیچ از آن گناه را من نکردهام.
شاهد: در حذف کنایه است از «لماصنع» که باید «لماصنعه» باشد به جهت آنکه مفعولبه است و مبتدا لفظ کل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ثلث کلهنّ قتلت عمداً | و اخزی اللّه رابعة قدوم |
ثلث خبر مبتدأ محذوف ایالزوجات و کلهن تأکیدها مبتدأموطئ و قتلت متکلم و مفعولها محذوف ای قتلتهن و اخزی بالمعجمتین
«* شواهد التذكرة صفحه 174 *»
ماض من باب الافعال بمعنی فضحه و اللّه فاعلها و رابعة مفعولها و قدوم کصبور خبر مبتدأ محذوف ای هی قدوم بمعنی کثیرة الاقدام للاذی.
یعنی: سهزن را همه را کشتم عمداً و خدا رسوا کند چهارمی آنها را که الآن زنده است و بسیار مرا اذیت میکند.
شاهد: در حذف مفعولبه است از «قتلت» که باید «قتلتهن» باشد به جهت آنکه مبتدا لفظ کل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فیا ربّ هل الّا بک النصر یرتجی | علیهم و هل الّا علیک المعوّل |
قوله فیا ربّ منادی و اصله فیاربی و الّا بک خبر مقدم و النصر مبتدأ مؤخر و مرجع لکنایة یرتجی بصیغة فعل المفعول و کنایة علیهم راجعة الی العدو و الّا علیک خبر مقدم و المعول مبتدأ مؤخر و هو مصدر کمعظم من عوّل علیه اذا اتکل و اعتمد.
یعنی: ای پروردگار من آیا امید نصرت بر دشمن هست مگر به تو و آیا اعتمادی هست مگر بر تو.
شاهد: در تقدیم خبر محصور به الّا است در دو جا که «الّا بک» و «الّا علیک» باشد بر مبتدا در دو جا که «النصر» و «معوّل» باشد به جهت ضرورت شعر و الّا باید بگوید هل النصر یرتجی الّا بک و هل المعوّل الّا علیک.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 175 *»
امّ الحلیس لعجوز شهربة | ترضی من اللحم بعظم الرقبة |
الحلیس بالمهملتین و اللام بینهما کزبیر اسم و امّالحلیس کنیة و الشهربة کجعفر بهاء التأنیث العجوز الکبیرة و ترضی مضارع و المستترة ترجع الی امّالحلیس و لفظة من للبدل و اللحم و العظم و الرقبة کلها معروفة.
یعنی: امالحلیس پیرهزنی است بسیار عمرکرده راضی میشود عوض گوشت به استخوان گردن.
شاهد: در دخول لام است بر خبر که «لعجوز» باشد به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قائلة خَولان فانکح فتاتهم | و اکرومة الحیّین خلو کما هیا |
الواو بمعنی ربّ و خولان کسکران قبیلة خبر مبتدأ محذوف ای هذه خولان و فانکح امر و فتاتهم مفعوله و هی مؤنث فتی بمعنی الشاب و اکرومة کاعجوبة فعل الکرم یوصف بها مبالغة و هی عطف علی فتاتهم و الحیّین تثنیة حی و المراد بهما حی ابیها و حی امها و خلو کجسم خبر مبتدأ محذوف ای هی خلو لیس لها زوج کما هی خلقت.
یعنی: و بسا زنی که گوینده است که این قبیله خولان است پس نکاح کن دختر جوانشان را و دختری که قبیله پدر و مادرش کریمان هستند و بیشوهر است و کسی دخول به او نکرده و او بر حال خود باقی است.
«* شواهد التذكرة صفحه 176 *»
شاهد: در دخول فاء است در خبر که «فانکح» باشد و بعضی از عرب جایز دانستهاند که مطلقا فاء داخل خبر شود اگرچه در واقع «فانکح» خبر نیست چراکه خبر فعل نمیتواند بود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا اسودّ جُنح اللیل فلتأت و لتکن | خطاک خفافاً انّ حرّاسنا اُسدا |
اسودّ ماض و فاعلها جنح اللیل و هو بالجیم و النون و الحاء المهملة کقفل قطعة منه و فلتأت امر حاضر من الاتیان بمعنی المجیء و لتکن امر غایب و خطاک فاعلها و هی جمع خطوة کغرفة مابین القدمین و خفافاً حال لفاعل تکن و هی جمع خفیفة و حرّاسنا جمع الحارس بمعنی الحافظ اسم انّ و اسداً کقفل جمع اسد معروف خبرها و کلاهما منصوب.
یعنی: هروقت تاریک شد پارهای از شب پس باید بیایی و باید که قدمهای خود را آهسته برداری به درستی که محافظتکنندگان ما شیرانند یعنی مردمان شجاعند.
شاهد: در «اسداً» است که خبر «انّ» است و منصوب واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ من یدخل الکنیسة یوماً | یلق فیها جئاذراً و ظباءا |
قوله یدخل مجزوم بالشرطیة و الکنیسة کسفینة معبد النصاری و یلق مجزوم بالجزائیة و الکنایة المجرورة راجعة الی الکنیسة و جئاذراً مفعول یلق و هی جمع جؤذر بالجیم و الهمزة و الذال المعجمة و الراء
«* شواهد التذكرة صفحه 177 *»
المهملة کقنفذ ولد البقر الوحشیة و ظباءاً عطف علی جئاذر و هی جمع ظبی معروف.
یعنی: به درستی که کسی که داخل شود در معبد نصاری در روزی ملاقات میکند بچههای گاو وحشی را و آهوها را یعنی ملاقات میکند زنانی را که چشمهای ایشان در گشادی و سیاهی مانند چشم آهو و بچههای گاو وحشی میماند.
شاهد: در داخل شدن «انّ» است بر مرفوع که «من» باشد و منصوب آن ضمیر شأن مقدر است که در تقدیر «انه من یدخل» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذاً لاتبعناه علی کل حالة | من الدهر جدّاً غیر قول التهازل |
قوله لاتبعناه متکلم و الکنایة مفعوله و هی راجعة الی النبی9ظاهراً و قوله جداً صفة لمفعول مطلق محذوف مع فعله ای اقول قولاً جداً و التهازل مصدر بمعنی الهزل و هو ضدّ الجدّ.
یعنی: در این هنگام هرآینه متابعت کردیم پیغمبر را9 در هر حالی از حالات روزگار و میگویم این قول را از روی جدّ نه از روی هزل و بیمعنی و بیقصد.
شاهد: در حذف عامل مفعول مطلق است که «اقول» باشد و چون مصدر مضمون جمله سابق است این حذف را لازم دانستهاند و اما حذف خود مصدر در این شعر به جهت ضرورت یا اختصار است و دخلی به اصل مطلب اینجا ندارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 178 *»
أ رضی و ذؤبان الخطوب تنوشنی
الهمزة للاستفهام توبیخاً و رضی مفعول مطلق لفعل محذوف ای ارضیت رضی و جملة ذؤبان الخطوب تنوشنی فی محل النصب بالحالیة و ذؤبان جمع ذئب و الخطوب جمع خطب کفلوس و فلس و هو بالخاء المعجمة و الطاء المهملة و الموحدة الامر العظیم و تنوشنی مضارع من النوش بالنون و الشین المعجمة کقول بمعنی التناول و الطلب و فاعلها ذؤبان الخطوب و مفعولها الیاء.
یعنی: آیا راضی شدی راضیشدنی و حال آنکه گرگهای بلاها و امرهای عظیم میرسند به من.
شاهد: در لزوم حذف عامل مفعول مطلق است که «رضی» باشد چونکه در مقام توبیخ و سرزنش با استفهام استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ارید حیاته و یرید قتلی | عذیرک من خلیلک من مراد |
قوله7 ارید متکلم و مفعوله حیاته و یرید مضارع و قتلی مفعوله و فاعله ابنملجم لعنهاللّه و عذیرک بالعین المهملة و الذال المعجمة و الراء المهملة کامیر بمعنی العذر او الحالة التی یعذر فیها الشخص و لایلام و هو مفعولبه و عامله محذوف لانه مفهوم ای احضر عذیرک و المراد من الخلیل هنا من اظهر الخلة نفاقاً و هو ابنملجم لعنهاللّه و هو من قبیلة مراد.
یعنی: اراده میکنم من حیات او را و او اراده میکند کشتن مرا حاضر کن ای نفس آن حالتی را که معذوری و ملامت نمیشوی در
«* شواهد التذكرة صفحه 179 *»
انتقام کشیدن از کسیکه اظهار دوستیمیکرد از روی نفاق از قبیله مراد.
شاهد: در ذکر کردن مفعولبه است که «عذیرک» باشد و حذف کردن عامل آن که فعل باشد مثل «احضر» چونکه از قرینه کلام معلوم میشود که فعلی محذوف است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بأی کتاب ام بأیّة سنّة | تری حبّهم عاراً علی و تحسب |
معنی شعر سابق بر این در افعال قلوب گذشت و در این مقام شاهد در حذف دو مفعول «تحسب» است که یکی «حبهم» باشد و یکی «عاراً» باشد چونکه در واقع این دو مفعول یک مفعولند پس اگر حذف میشوند هر دو حذف میشوند و الّا هر دو ذکر میشوند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد نزلت فلاتظنّی غیره | منی بمنزلة المحَبّ المکرم |
این شعر سابق بر این گذشت تفسیر آن در افعال قلوب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علّفتها تبناً و ماءاً باردا | حتی شتت همّالة عیناها |
قوله علّفتها متکلم من باب التفعیل و مفعولها الکنایة الراجعة الی الدابة و تبناً بالکسر مفعولها الثانی و ماءاً بارداً مفعول لفعل محذوف ای سقیتها ماءاً بارداً و قوله شتت بالشین المعجمة و التاء المثناة الفوقیة ماض من شتا القوم بالبلد یشتو اذا اقاموا بها و فاعلها عیناها و همالة مبالغة من همل عینه اذا فاضت دمعاً و هی حال من فاعل شتت.
یعنی: علف و آب سرد آنقدر به آن حیوان دادم که شکم آن
«* شواهد التذكرة صفحه 180 *»
پر شد که از شدت پری شکم چشمهای او حرکت نمیتوانست کرد در حالتی که آب میریخت از آنها و این حالت از برای پرخواران بسیار روی میدهد.
شاهد: در حذف شدن فعل است که «سقیتها» باشد و ذکر شدن مفعول آن که «ماءاً بارداً» باشد به قرینه «علّفتها» و «ماءاً بارداً».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
جمعت و فحشاً غیبةً و نمیمةً | خصالاً ثلثاً لست عنها بمرعوی |
قوله جمعت مخاطب و فحشاً مفعول معه و توسط بین الفعل و مفعوله و هو غیبةً و هی بالکسر معروفة و نمیمةً عطف علیها و هی کسفینة اسم من النمّ و هو تزیین الکلام بالکذب للافساد و قوله بمرعوی اسم فاعل من ارعوی عن الجهل اذا رجع عنه بحسن الرجوع.
یعنی: جمع کردی غیبتکردن و نمامی و فسادکردن را با فحش سه خصلت است که رجوع از آنها نخواهی کرد.
شاهد: در «فحشاً» است که مفعولمعه است و واسطه شده میان فعل که «جمعت» باشد و میان مفعول آن که «غیبةً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یا نخلة من ذات عرق | علیک و رحمة اللّه السلام |
قوله الا تنبیه و ذات عرق کجسم موضع یکون فیه النخلة و هو محل محبوبه و رحمة اللّه تابع مقدم و السلام متبوع مؤخر.
یعنی: آگاه باش ای نخله که از ذات عرقی بر تو باد سلام و
«* شواهد التذكرة صفحه 181 *»
رحمت خدای تعالی.
شاهد: در «و رحمة اللّه» است که تابع است از برای سلام و مقدم شده بر آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أ فی حق مواساتی اخاکم
المواساة مصدر باب المفاعلة اضیفت الی فاعلها و مفعولها اخاکم.
یعنی: آیا حق است مواسات من برادر شما را.
شاهد: در «أفی حق» است که شاهد آوردهاند از برای آنکه «أحقاً» جاری مجرای ظرف است به تقدیر «فی» چنانکه گاهی فی ظاهر میشود چنانکه در این بیت ظاهر شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أفی الحق انی مغرم بک هائم | فانّک لا خلّ هواک و لا خمر |
قد مرّ تفسیرها.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فجئتُ و قد نضّت لنوم ثیابها | لدی الستر الّا لِبسة المتفضّل |
قوله فجئت متکلم و نضّت ماض من النضّ و هو کما قیل بمعنی التجرید و المستترة فیها راجعة الی المحبوبة و ثیابها مفعولها و قوله لدی الستر ای الستر فی اللحاف و اللِبسة بالکسر مایلبس و المتفضل بالفاء و الضاد المعجمة و اللام علی اسم الفاعل من باب التفعل الذی یلبس لبسة النوم و تلک اللبسة تسمی بالفضلة و المتلبس بها یسمی
«* شواهد التذكرة صفحه 182 *»
بالمتفضل.
یعنی: پس آمدم و حال آنکه کنده بود محبوبه لباسهای خود را از برای خوابیدن مگر لباس متفضل را یعنی مگر آن لباسی را که متبذل است و مخصوص خواب است که متفضل آن را میپوشد.
شاهد: در «لنوم» است که مفعولله است از برای «نضّت» ولکن چون وقت تجرد از لباس و وقت خوابیدن یکی نیست و دو تا است از اینجهت باید لام داخل مفعولله بشود که «نوم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انّی لتعرونی لذکراک هزّة | کما انتقض العصفور بلّله القطر |
قوله لتعرونی مضارع من عراه اذا غشاه و الیاء مفعولها و هزّة فاعلها و هی کحبة بمعنی النشاط و لذکراک مفعولله اضیف الی فاعله باعتبار او الی مفعوله باعتبار اخر و انتقض ماض من باب الافتعال من النقض ضد الابرام و العصفور فاعله و الجملة بعدها صفتها و بلّله ماض من باب التفعیل من البلل بمعنی الندی و القطر فاعله.
یعنی: و به درستی که هرآینه عارض میشود مرا به جهت یادکردن تو نشاطی چنانکه نشاط حاصل میشود از برای گنجشک که تر کرده باشد آن را باران.
شاهد: در داخل شدن لام است در مفعولله که «لذکراک» باشد به جهت عدم اتحاد فاعل آن که کاف باشد با فاعل «لتعرونی» که «هزّة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من امّکم لرغبة فیکم جُبر | و من تکونوا ناصریه ینتصر |
«* شواهد التذكرة صفحه 183 *»
قوله من امّکم ای قصدکم و جُبر بصیغة فعل المفعول من جبر الفقیر اذا اغناه و المستترة راجعة الی من و تکونوا مخاطب و الخطاب للجماعة الممدوحین و ناصریه حال و ینتصر مضارع من باب الافتعال و المستترة فیها راجعة الی کلمة الشرط.
یعنی: کسی که قصد کرد شما را به جهت اخلاص به شما جبر کسر و رفع فقر او میشود و کسی که شما یاریکنندگان او باشید منصور و مظفر است.
شاهد: در مفعولله است که «لرغبة» باشد که لام آن را جر داده با وجودی که شروط نصب در آن جمع است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لا اقعد الجبن عن الهیجاء | و لو توالت زمر الاعداء |
قوله لا اقعد متکلم و الجبن مفعولله و عن الهیجاء متعلق باقعد و هو بفتح الهاء و سکون الیاء و مدّ الجیم بمعنی الحرب و توالت ماض من باب التفاعل بمعنی التتابع و زمر بالزای و المیم و الراء المهملة جمع زمرة کغرف و غرفة بمعنی الجماعة و هی فاعل توالت.
یعنی: نمینشینم به جهت ترس از جنگکردن اگرچه جماعت دشمن پشت پشت باشند یا پی در پی بیایند.
شاهد: در «الجبن» است که مفعولله است و چون معرّف به الف و لام است باید با لام استعمال شود و «للجبن» گفته شود در اکثر استعمالات ولکن در این موضع به نصب آورده شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 184 *»
لَدْن بهزّ الکفّ یعسل متنُه | فیه کما عسل الطریقَ الثعلبُ |
قوله لدن بالدال المهملة اللیّن من کل شیء و هو هنا صفة للرمح و المراد بهزّ الکفّ تحریکه بها و یعسل بالمهملتین مضارع من باب ضرب و متنه فاعلها ای یضطرب متنه و الکنایة راجعة الی الرمح و هو بالمیم و المثناة الفوقیة و النون کفلس من الرمح مابین طرفیه و الکنایة المجرورة راجعة الی الرمح ایضاً و الطریق مفعول معنوی و الثعلب فاعل عسل.
یعنی: آن نیزه چنان نرم و ملایم است که به حرکت دادن دست مضطرب میشود بندهای آن در خود آن چنانکه مضطرب میشود روباه در راه اگر کسی را ببیند.
شاهد: در «الطریق» است که منصوب است و از جمله مفعولهای معنوی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
آلیتَ حبّ العراق الدهر اطعمه | و الحبّ یأکله فی القریة السوس |
قوله آلیتَ مخاطب من باب المفاعلة بمعنی حلفت و المراد من حبّ العراق الحنطة و الشعیر و هو مفعول معنوی و قوله اطعمه متکلم و کنایته راجعة الی الحبّ و قد حذف منه لاء النفی ای اقسمت بالله علی حبّ العراق ان لااطعمه فی الدهر و السوس بالضم الدابة التی تأکل الحنطة و امثالها.
یعنی: قسم خوردی به خدای تعالی بر گندم و جو عراق که
«* شواهد التذكرة صفحه 185 *»
نخورم آنها را در روزگار و نگذاری مرا که بخورم و حالآنکه اگر من نخورم و بماند در ده آن گندم و جو میخورد آنها را سوس.
شاهد: در «حبّ العراق» است که منصوب است و از جمله مفعولهای معنوی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا قیل ای الناس شرّ قبیلة | اشارت کلیب بالاکفّ الاصابع |
قوله اشارت ماض و فاعلها الاصابع و کلیب کزبیر قبیلة و الاکفّ جمع کفّ ای اشارت الاصابع مع الاکفّ الی کلیب.
یعنی: هرگاه گفته شود که چه طایفهای از مردم بدتر قبیلهای هستند اشاره میکند انگشتان با کفها به سوی طایفه کلیب.
شاهد: در «کلیب» است که مجرور است با آنکه حرف جر که «الی» باشد از آن حذف شده و این استعمال شاذ است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قالت له باللّه یا ذا البردین | لمّاغنثت نفساً او اثنین |
ذا البردین منادی مضاف و البرد معروف و لمّا بمعنی الّا و غنثت مخاطب من غنث بالغین المعجمة و النون و المثلثة کفرح اذا شرب ثم تنفس و قیل ان الغنث هنا کنایة عن الجماع.
یعنی: گفت آن زن به آن مرد که قسم به خدای تعالی ای صاحب دو برد که طلب نمیکنم از تو مگر آنکه یکدفعه یا دو دفعه جماع کنی با من.
شاهد: در «لمّا» است که در این موضع از ادوات استثناء است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 186 *»
و لااری فاعلاً فی الناس یشبهه | و مااحاشی من الاقوام من احد |
قوله لااری متکلم و فاعلاً مفعولها الاول و یشبهه فی محل النصب مفعولها الثانی و هی مضارع من باب الافعال ای یماثله و الکنایة راجعة الی الممدوح و احاشی متکلم ای استثنی.
یعنی: و نمیبینم فاعلی را در جود و سخاء در میان مردم که شبیه باشد به ممدوح و استثناء نمیکنم از مردمان احدی را.
شاهد: در «احاشی» است که چون بعد از ماء نافیه واقع شده دلیل است بر فعل بودن آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأیت الناس ماحاشا قریشا | فانا نحن افضلهم فعالا |
رأیت متکلم من الرؤیة و الکنایة فی افضلهم راجعة الی الناس و الفعال بالکسر بمعنی الخصال.
یعنی: دیدم مردم را مگر قریش را پس به درستی که ما بهتر بودیم از مردم از حیثیت خصلتها و عملها.
شاهد: در «حاشا» است که چون بعد از ماء مصدریه واقع شده دلیل فعل بودن آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا قیل ای الناس شرّ قبیلة | اشارت کلیب بالاکفّ الاصابع |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در جواز جر دادن حرف است به تقدیر چنانکه «کلیب»
«* شواهد التذكرة صفحه 187 *»
مجرور است به «الی» مقدر@مقدرا 2خ@.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
(فلمّا صرّح الشرّ فامسی و هو عریان) |
و لمیبق سوی العدوان دَنّاهم کمادانوا |
قوله لمیبق مضارع مجزوم و سوی فاعلها و العدوان مصدر و دنّاهم ماض من باب التفعیل بمعنی قرّبهم و الکاف للتشبیه و ما مصدریة و دانوا بصیغة الجمع ماض من باب المفاعلة من دانی بین الامرین اذا قرّبهما و کنایة الجمع فی دنّاهم و المستترة فی دانوا مرجعهما واحد.
یعنی: و باقی نماند سوای دشمنی و نزدیک کرد آن مردان قوم را چنانکه آن قوم نزدیک کردند امر را.
شاهد: در «سوی» است که فاعل «لمیبق» است و فاعلیت دلیل اسمبودن آن است چرا که حرف فاعل نمیتواند بود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تخالف عن اهل الیمامة ناقتی | و ماعدلت عن اهلها لسوائکا |
قوله تخالف مضارع من باب المفاعلة و فاعلها ناقتی و المستترة فی عدلت راجعة الی الناقة و کذلک کنایة اهلها.
یعنی: مخالفت میکند شتر من از اهل یمامه و مخالفت نمیکند صاحبان خود را و عدول نمیکند مگر از تو.
شاهد: در «لسوائکا» است که مجرور شده به حرف جر و این دلیل اسم بودن آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 188 *»
و لا عیب فیهم غیر انّ سیوفهم | بهنّ فلول من قراع الکتائب |
مرجع الکنایتین الاولیین واحد و سیوفهم اسم انّ و فلول خبرها و الکنایة المؤنثة راجعة الی السیوف و الفلول یمکن انیکون مصدراً و ان یکون جمعاً للفلّ و هو الثلم و القراع ککتاب مصدر بمعنی الضرب و الکتائب جمع کتیبة و هی الجیش.
یعنی: و عیبی نیست در آن قوم غیر از آنکه شمشیرهای ایشان کند شده و دمهای آنها ریخته به واسطه زدن به لشکرها.
شاهد: در «سیوفهم» است که مستثنیٰ است از قوم و در واقع سیوف با قوم از یک جنس نیستند ولکن چون متعلق شخص کأنه جزء شخص است گویا شمشیرها هم جزء قومند و از قوم و عیب ایشان مستثنی شدهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فتی کملت اخلاقه غیر انه | جواد فلایبقی من المال باقیا |
قوله فتی خبر مبتدأ ای هو فتی و اخلاقه فاعل کملت بضم المیم و الکنایة المنصوبة راجعة الی فتی و جواد مرفوع انّ و فلایبقی مضارع من باب الافعال و کنایتها راجعة الی فتی و باقیاً مفعولها.
یعنی: آن شخص جوانی است که کامل شده است اخلاق او غیر اینکه صاحب بخشش است پس باقی نمیگذارد از مال چیزی را ممکن است که باقی نگذاردن نقص باشد به جهت اسراف یا آنکه مبالغه در کمال او باشد و در اشعار زیادتی کمال را به طور استثناء
«* شواهد التذكرة صفحه 189 *»
جاری میکنند.
شاهد: در «جواد» است که داخل «اخلاق» نیست بلکه خود شخص است و صفت شخص جود است نه جواد به حسب ظاهر ولکن آن را داخل اخلاق گرفتهاند مجازاً و آن را استثناء کردهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کل اخ مفارقه اخوه | لعمر ابیک الّا الفرقدان |
المفارق اسم فاعل من باب المفاعلة و کنایته راجعة الی اخ و اخوه فاعله و الفرقدان تثنیة فرقد کجعفر و هما کوکبان معروفان قریبان من الجدی.
یعنی: و هر برادری جداشونده است از او برادرش به جان پدرت قسم مگر فرقدان که از هم جدا نمیشوند.
شاهد: در «فرقدان» است که برادر واقعی نیستند ولکن آنها را تشبیه به دو برادر کردهاند و آنها را استثناء کردهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و بالصریمة منهم منزل خَلَق | عافٍ تغیّر الّا النؤی و الوتد |
الصریمة بالمهملتین و المیم موضع و الخلق بالمعجمة کسبب بمعنی البالی و عاف اسم فاعل من عفی ای درس و النؤی بالنون و الهمزة و المثناة التحتیة کقفل الحفیرة حول الخباء و الوتد کسبب معروف.
یعنی: و در صریمه از برای ایشان منزلی قدیمی است که خراب شده و تغییر یافته مگر گودال آبی که دور خیمه میکنند و میخها که این
«* شواهد التذكرة صفحه 190 *»
دو باقی ماندهاند.
شاهد: در «نؤی» و «وتد» است که مستثنیٰ از کلام موجب شدهاند که تغیر باشد و باید منصوب باشند ولکن چون تغیر شبیه به عدم است گویا نفی است و گویا استثناء از کلام منفی شده پس از اینجهت «نؤی» و «وتد» مرفوع شدهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کل اخ مفارقه اخوه | لعمر ابیک الّا الفرقدان |
قد مرّ تفسیرها آنفاً.
شاهد: در «الفرقدان» است که مرفوع استعمال شده و مستثنی از کلام موجب هم هست به جهت آنکه «الّا» در این موضع به معنی «لکن» مخففه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما لی الّا آلاحمد شیعة | و ما لی الّا مشعب الحق مشعب |
المراد من آلاحمد آلمحمد9 و المراد من الشیعة هنا الکاملون فی التشیع و المشعب بالشین المعجمة و العین المهملة و الموحدة المذهب وزناً و معنی.
یعنی: و نیست از برای من پیشوایی مگر آلاحمد9 و نیست از برای من مذهبی مگر مذهب حق.
شاهد: در «آلاحمد» است که چون مقدم و مستثنیمنه شده منصوب است و «شیعه» که مستثنیمنه است مرفوع است و به طور اتباع نیاوردهاند که شیعه را منصوب کنند و همچنین «مشعب» اول که
«* شواهد التذكرة صفحه 191 *»
مستثنای مقدم است منصوب است و «مشعب» ثانی که مستثنیمنه است مرفوع است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لانهم یرجون منه شفاعة | اذا لمیکن الّا النبیون شافع |
المستترة فی یرجون راجعة الی مرجع لانهم و الکنایة المجرورة الی الشخص الکامل و شفاعة مفعول یرجون و شافع فاعل لمیکن و هو مستثنیمنه و الّا النبیون مستثنی مقدم.
یعنی: به جهت اینکه آن قوم امید دارند از آن شخص کامل شفاعت را در وقتی که نیست شفاعتکنندهای مگر پیغمبران.
شاهد: در «النبیون» است که مستثنای مقدم است و تابع آوردهاند آن را از مستثنیمنه که «شافع» باشد بنا بر مذهب کوفیین که در کلام منفی جایز دانستهاند اتباع را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و بلدةٍ لیس بها طوری | و لا خلا الجنّ بها انسی |
الواو بمعنی ربّ و طوری فاعل لیس و هو بالمهملتین و الواو بینهما کجودی من قولهم لیس بها طوری ای احد و الجن مستثنی مقدم علی الفعل و المستثنیمنه معاً لان متعلق بها هو الفعل و هی متأخرة و اما انسی بالکسر هو واحد الانسان و هو المستثنیمنه.
یعنی: و بسا بلدی که نیست در آن احدی و نیست در آن انسانی مگر جن.
شاهد: در مقدم شدن مستثنی است که «الجن» باشد بر فعل که
«* شواهد التذكرة صفحه 192 *»
متعلقبها باشد و بر مستثنیمنه که «انسی» باشد و این استعمال تجویز کوفیین است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مالک من شیخک الّا عمله | الّا رسیمه و الّا رمله |
الکنایة فی عمله راجعة الی شیخک و کذلک الکنایتان الاتیان و رسیم بالمهملتین و المیم کامیر مصدر رسم الناقة رسیماً اذا اثّرت اخفافها فی الارض و الرمل بالراء المهملة و المیم و اللام کسبب مصدر رمل الرجل رملاً اذا هرول.
یعنی: حاصل نشد از برای تو از شیخ و استاد تو مگر عمل او و مگر راهرفتن او و مگر هرولهکردن او.
شاهد: در جمع شدن بدل و عطف است در این شعر که «الّا رسیمه» بدل «الّا عمله» است و «الّا رمله» عطف است بر «الّا رسیمه».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لا اشتهی یا قوم الّا کارهاً | باب الامیر و لا دفاع الحاجب |
قوله لااشتهی متکلم و باب الامیر مفعولها و کارهاً حال من الفاعل و لا دفاع الحاجب عطف علی باب الامیر.
یعنی: نمیخواهم ای قوم درخانه امیر را و نه منع کردن دربان او را مگر از روی کراهت و ناچاری.
شاهد: در عملکردن ماقبل «الّا» است که «اشتهی» باشد در مابعد «الّا» که «باب الامیر» و «کارهاً» باشد بنابر مذهب کوفیین.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 193 *»
کأن لمیمت حی سواک و لمیقم | علی احد الّا علیک النوائح |
قوله لمیمت مضارع مجزوم و حی فاعلها و قوله لمیقم ایضاً کذلک و النوائح فاعلها و هی جمع نائحة و هی المرأة التی تقوم فی المصائب بین النساء و تنوح.
یعنی: گویا نمرده است زندهای غیر از تو و گویا زنان نوحهگر نوحه نکردهاند مگر از برای تو.
شاهد: در تقدیر کردن عامل است از برای «نوائح» چونکه بعد از «الّا» واقع شده و ماقبل «الّا» در آن عمل نمیکند پس «لمتقم» بعد از «الّا» تقدیر کردهاند که عامل «نوائح» باشد و این قول بصریین است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا ربّ یوم صالح لک منهما | و لاسیما یوماً بدارة جلجل |
ای الا ربّ یوم صالح لتمتعک یا نفس منهما ای من المحبوبتین و دارة جلجل مرکباً اسم موضع و الجلجل بجیمین کهدهد.
یعنی: آگاه باش بسا روزی که صالح بود از برای تو ای نفس که لذت ببری از دو محبوبه خود خصوص روزی که در داره جلجل بودیم.
شاهد: در نصب دادن «لاسیما» است «یوماً» را به ندرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خلا اللّه لاارجو سواک و انما | اعدّ عیالی شعبة من عیالکا |
قوله لاارجو متکلم و سواک مفعولها و کذلک اعدّ من العدّ و عیالی
«* شواهد التذكرة صفحه 194 *»
مفعولها الاول و شعبة مفعولها الثانی و هی کغرفة الطائفة من کل شیء.
یعنی: به غیر از امید به خدای تعالی دیگر امید ندارم از غیر تو و جز این نیست که میشمارم عیال خود را از جمله عیال تو.
شاهد: در جر دادن «خلا» است به تقدیر «من» لفظ جلاله را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ابحنا حیّهم قتلاً و اسراً | عدا الشمطاء و الطفل الصغیر |
قوله ابحنا متکلم من الاباحة و حیّهم مفعولها ای ابحنا قبیلتهم و قتلاً و اسراً تمییزان و الشمطاء وصف من الشمط و هو اختلاط بیاض شعر الرأس بسواده.
یعنی: بخشیدیم قبیله آن قوم را از جهت کشتن و اسیر کردن، هر کس بخواهد بکشد ایشان را و هر کس بخواهد اسیر کند آنها را غیر پیرزن و طفل کوچک را که آنها در امان بودند.
شاهد: در جر دادن «عدا» است به تقدیر «عن»، «شمطاء» را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا کل شیء ماخلا اللّه باطل | و کل نعیم لامحالة زائل |
قوله کل شیء مبتدأ و باطل خبره و کل نعیم مبتدأ و زائل خبره.
یعنی: آگاه باش که هر چیزی غیر از خدای تعالی فانی و فاسد است و هر نعمتی البته فانی است.
شاهد: در نصب دادن «ماخلا» است لفظ جلاله را به طور وجوب به جهت داخل شدن ماء مصدریه در آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 195 *»
تملّ الندامی ماخلانی اننی | بکل الذی یهوی ندیمی مولع |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در نصبدادن «خلا» است یاء متکلم را به طور وجوب چرا که ماء مصدریه داخل آن شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأیتک لمّا ان عرفت وجوهنا | صددت و طبت النفس یا قیس عن عمرو |
قوله رأیتک متکلم و الکاف مفعولها الاول و جملة صددت مخاطباً فی محل النصب لمفعولها الثانی و لمّا ان عرفت وجوهنا معترضة و المراد من الوجوه رؤس القوم و ابطالهم و عرفت و طبت مخاطبان و النفس تمییز و عمرو حمیم قیس و اعرض قیس عن قتله و طلب ثاره خوفاً من قوم الشاعر.
یعنی: دیدم تو را ای قیس که چون شناختی سرکردگان لشکر ما را اعراض کردی از کشتهشدن عمرو از روی ترس و اظهار رضامندی کردی از روی دل.
شاهد: در «النفس» است که با الف و لام تمییز واقع شده و بیشتر آن است که تمییز باید نکره باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
باعد امّالعمرو من اسیرها | حرّاس ابواب علی قصورها |
قوله باعد ماض من باب المفاعلة و الحرّاس فاعلها و امّالعمرو مفعولها و المراد من اسیرها اسیر حبّها و الحرّاس جمع الحارس بمعنی الحافظ.
«* شواهد التذكرة صفحه 196 *»
یعنی: دور کردند امعمرو را از اسیر عشق او که شاعر باشد حافظان و دربانان که بر در قصرهای او بودند.
شاهد: در زیادتی الف و لام «العمرو» است و این زیادتی را بصریین شاهد آوردهاند از برای زیادتی الف و لام تمییز و گفتهاند تمییز باید نکره باشد لامحاله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أنفساً تطیب بنیل المنیٰ | و داعی المنون ینادی جهارا |
قوله أنفساً تمییز مقدم علی الفعل و تطیب مخاطب و النیل مصدر و المنیٰ کهدی جمع منیة بالضم و الواو للحال و المنون بفتح المیم و ضم النون الاولی و سکون الواو الموت و ینادی مضارع و المستترة فیها راجعة الی داعی المنون و جهاراً ککتاب حال من فاعل ینادی.
یعنی: آیا به امید رسیدن به آرزوها راضی میشوی و گوارا است بر تو و حالآنکه منادی مرگ فریاد میزند آشکارا که باید مُرد.
شاهد: در مقدم شدن تمییز است که «أنفساً» باشد بر فعل که «تطیب» باشد و بعضی این را از بابت ضرورت میدانند و جایز نمیدانند که تمییز بر فعل مقدم شود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ویلُمّ ایام الشباب معیشةً
قوله ویلُمّ کلمة مرکبة من ویل بمعنی العذاب و من امّ یقال ویل لامّ فلان کمایقال الّا اب له فصارا کلمة واحدة و الشباب کسحاب سن
«* شواهد التذكرة صفحه 197 *»
معروف و معیشةً تمییز.
یعنی: لعنت و عذاب بر ایام شباب و جوانی باد از حیثیت گذران.
شاهد: در مظهر بودن ممیز است که «ایامالشباب» باشد که از برای آن تمییز آوردهاند که «معیشةً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
للّه درّ انوشروان من رجل | ماکان اعرفه بالدون و السَفِل |
الدرّ بالمهملتین کجدّ النعمة و انوشروان معروف و من رجل تمییز مجرور و المستترة فی کان و المنصوبة فی فعل المتکلم راجعة الی انوشروان و الدون بالضم و السفل ککتف کلاهما بمعنی الخسیس.
یعنی: بر خدا است نعمتدادن به انوشیروان از حیثیت مردانگی که این صفت دارد که نشناختهام او را مرد پست خسیس بیحسب و نسب.
شاهد: در آوردن تمییز است از برای اسم ظاهر که «انوشیروان» باشد و «من رجل» تمییز است که مجرور شده به حرف جر و این بیت شاهد از برای جواز مجرورشدن تمییز هم هست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّه خارجاً من حیث صفحته | سفّود شَرب نسوه عند مفتأد |
کأنّ من الحروف المشبهة و الکنایة المنصوبة راجعة الی المهجو و خارجاً حال و الکنایة المجرورة فی صفحته ایضاً راجعة الیه و المراد
«* شواهد التذكرة صفحه 198 *»
من صفحته جانب عنقه و السفود کتنور خبر لکأنه و هو حدیدة یشوی بها و الشَرب بالفتح القوم یشربون و الکنایة المستترة فی نسوه راجعة الی الشرب و المنصوبة راجعة الی السفود و المفتأد بالفاء و الهمزة و الدال المهملة علی اسم المفعول من باب الافتعال الموضع یخبز فیه الخبز.
یعنی: و گویا آن شخص در حالی که بیرون میآید از حیثیت گردن سیخ تنور طایفهای است که فراموش کرده باشند آن را در نزد تنور خود. آن شخص را در سیاهی و کثافت به تنور تشبیه کرده و گردن او را در باریکی و سیاهی به سیخ تشبیه کرده.
شاهد: در «خارجاً» است که حال است و بیان کرده هیئت ذات را در حال خروج با تضمن معنی خروج.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ارسلها العراک و لمیذدها | و لمیشفق علی نغص الدخال |
الکنایة المنصوبة فی ارسلها راجعة الی الدواب و العراک ککتاب الازدحام من قولهم اورد ابله العراک ای جمیعاً دفعة واحدة و لمیذدها مضارع مجزوم من الذود بالذال المعجمة و الواو و الدال المهملة المنع و لمیشفق مضارع من باب الافعال و النغص بالنون و الغین المعجمة کسبب مصدر نغص البعیر کفرح اذا لمیتمّ شربه و الدخال بالدال المهملة و الخاء المعجمة و اللام ککتاب انتدخل بعیراً قد شرب بین بعیرین یشربان لیشرب ماعساه لمیتمّ شربه اول مرة.
یعنی: فرستاد شتران را بر سر آب یکدفعه و منع نکرد آنها را تا
«* شواهد التذكرة صفحه 199 *»
آنکه به تدریج بروند بر سر آب و همه سیراب شوند و نترسید بر آنها که سیراب نشوند به سبب ورود بعض آنها بر بعض و صدمه زدن بعضی بعضی را.
شاهد: در «العراک» است که مصدر است و حال واقع شده و چون بعضی مصدر را مشتق نمیدانند و جامد را جایز نمیدانند که حال واقع شود تأویل کردهاند مصدر را به اسم فاعل پس «العراک» را به معنی معترکة گرفتهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا صاح هل حُمّ عیش باقیاً فتریٰ | لنفسک العذر فی ابعادها الاملا |
قوله یا صاح منادی مرخم و حُمّ بصیغة فعل المفعول بمعنی قدّر و عیش فاعلها و باقیاً حال و تری مخاطب و العذر مفعولها و ابعادها مصدر باب الافعال و الکنایة المجرورة راجعة الی النفس و الامل کسبب مفعول ابعادها.
یعنی: ای صاحب من آیا مقدر شده است که زندگانی دنیا باقی باشد پس تو از برای نفس خود عذری داشته باشی در آرزوهای دور و دراز آن.
شاهد: در وقوع ذیالحال است نکره که «عیش» باشد و چون بعد از استفهام واقع شده و فیالجمله تخصصی یافته به سبب استفهام جایز دانستهاند که حال از برای آن بیاورند که «باقیاً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 200 *»
عهدتک ماتصبو و فیک شبیبة |
فمالک بعد الشیب صبّاً متیّما |
قوله عهدتک متکلم و المراد من الکاف نفسه و ماتصبو مخاطب منفی بما و الشبیبة ککتیبة حدوث السنّ و الشیب بالفتح بیاض الشعر و الصبّ بالصاد المهملة و الموحدة کجدّ الشائق و المتیّم علی اسم المفعول من تیّمه الحبّ بالمثناة الفوقیة فالتحتیة و المیم من باب التفعیل اذا ذللـه.
یعنی: عهد میکردم با تو ای نفس و حال آنکه عشقبازی نکنی و حالآنکه در تو باقی بود جوانی پس چه میشود تو را بعد از پیری که عاشق و شائق شدهای و ذلیل عشق گردیدهای.
شاهد: در «ماتصبو» است که حال است و چون مضارع منفی به «ما» است بدون واو استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تسلّیتُ طرّاً عنکمُ بعد نأیکم |
بذکراکمُ حتی کأنّکمُ عندی |
قوله تسلّیت متکلم من سلّاه عنه اذا انساه فتسلّی علی التفعل و طرّاً بالضم بمعنی جمیعاً و هو حال مقدم عن صاحبها و النأی بالنون و الهمزة و الیاء البعد.
یعنی: تسلی یافتم از شما جمیعاً بعد از دوری از شما به واسطه یادکردن شما و آنقدر یاد کردم شما را که گویا شما نزد من حاضر بودید.
شاهد: در جواز تقدیم حال است که «طرّاً» باشد بر ذیالحال که
«* شواهد التذكرة صفحه 201 *»
«عنکم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا المرء اعیته المروة ناشئاً |
فمطلبها کهلاً علیه شدید |
قوله اعیته ماض من الاعیاء بمعنی الاعجاز و الکنایة الراجعة الی المرء مفعولها و المروة فاعلها و هی الانسانیة و ناشئاً اسم فاعل من النشؤ ای شاباً و هو حال من منصوب اعیته و مطلبها مصدر میمی بمعنی الطلب اضیف الی الکنایة الراجعة الی المروة و کهلاً کفلس حال مقدم من کنایة علیه و شدید خبر المبتدأ و هو مطلبها.
یعنی: هرگاه مردی عاجز کند او را مروت و به اعتدال راهرفتن در حال جوانی پس طلبکردن مروت از او در حال پیری بر او سخت است.
شاهد: در جواز تقدیم حال است که «کهلاً» باشد بر ذیالحال که کنایه «علیه» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بنا عاد عَوف و هو بادی ذلّه |
لدیکم فلمیعدم ولاء و لا نصرا |
قوله عاد ماض من العود بمعنی الرجوع و عوف کفلس فاعلها و هو مرجع کنایة هو و ذلّه و المستترة فی یعدم و هی مضارع من الاعدام و ولاء مفعولها و هو ککتاب و سحاب بمعنی المحبة و لا نصراً عطف علیه.
یعنی: برگشت به جانب ما شخص عوف نام و حالآنکه ظاهر بود ذلت او در نزد شما و فاقد نبود دوستی و نصرت شما را.
«* شواهد التذكرة صفحه 202 *»
شاهد: در جواز توسط حال است که «و هو بادی ذلّه» باشد در مابین مخبرعنه که «عوف» باشد و مخبربه که کنایه «لدیکم» باشد چونکه عامل در حال، جار و مجرور است که «بنا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّ قلوب الطیر رطباً و یابساً |
لدی وکرها العُنّاب و الحشف البالی |
قلوب الطیر اسم کأنّ و رطباً و یابساً حال منها و الوکر کفلس ممکن الطیور و الکنایة راجعة الی العقاب معروفة بانها لاتأکل قلوب الطیر و العناب کرمان ثمر معروف و الحشف بالحاء المهملة و الشین المعجمة و الفاء کسبب اردء التمر و البالی الفاسد.
یعنی: آن عقاب از بس شکار کرده مرغان را و دل آنها را نخورده گویا دلهای مرغان در حالی که بعض آنها تر است و بعض آنها کهنه شده و خشک شده نزد آشیانه آن ترهای آن دلها مانند عنّاب است و خشکهای آنها مانند خرمای نارس است که خشک شده باشد و پوسیده باشد.
شاهد: در لزوم تأخیر حال است که «رطباً و یابساً» باشد از ذیالحال که «قلوب الطیر» باشد از جهت آنکه عامل در حال ضعیف است که «کأنّ» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علیّ اذا ما جئتُ لیلی بخفیة |
زیارة بیت اللّه رَجلان حافیا |
کلمة ما زائدة و جئت متکلم من جاء و الرجلان کسکران الذی
«* شواهد التذكرة صفحه 203 *»
لیس له ظهر یرکبه و الحافی الذی یمشی بلانعل و خفّ.
یعنی: بر من واجب باشد هرگاه بیایم لیلی را در خفیه، زیارت کردن بیت اللّه که مکه معظمه باشد در حالی که پیاده و پابرهنه باشم.
شاهد: در جواز آمدن حالهای متعدد است که «رجلان» و «حافیاً» باشد از برای ذیالحال واحد که فاعل زیارت باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عهدت سعاد ذات هویٰ معنّی |
فزدت و زاد سلواناً هواها |
قوله عهدت متکلم و سعاد غیر منصرف مفعولها و هی امرأة و ذات هوی حال من سعاد و معنّی علی اسم المفعول من باب التفعیل من عنّاه اذا اتعبه و هو حال من فاعل عهدت و فزدت ایضاً متکلم و سلواناً مفعولها و زاد فاعله هواها لان زاد جاء متعدیاً لازماً.
یعنی: عهد کردم با سعاد در حالتی که او صاحب عشق و هویٰ بود و من به تعب افتاده بودم پس من زیاد کردم تسلی را و زیاد شد هویٰ و خواهش سعاد.
شاهد: در جواز آوردن دو حال است که «ذات هویٰ» و «معنّی» باشد از برای دو اسم که «سعاد» و دیگری فاعل «عهدت» باشد که حال اول که «ذات هویٰ» باشد از برای اسم ثانی است که «سعاد» باشد و حال ثانی که «معنّی» باشد از برای اسم اول است که فاعل «عهدت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خرجــــت بها امشی تجرّ وراءنـــا |
علی اثرینا ذیل مِرط مرحّل |
«* شواهد التذكرة صفحه 204 *»
قوله خرجت متکلم یتعدی بالباء و الکنایة المجرورة راجعة الی المحبوبة و امشی متکلم فی محل النصب لانها حال من فاعل خرجت و المستترة فی تجرّ راجعة الی المحبوبة و هی فی محل النصب ایضاً لانها حال من المفعول و ذیل کبیت مفعول تجرّ و المِرط بالمیم و المهملتین کجسم کساء من خزّ او صوف و المرحّل بالمهملتین کمعظم المنقش و هو صفة المرط.
یعنی: بیرون بردم محبوبه را در حالی که آن محبوبه دامن لباس خود را میکشید بر دو اثر قدمهای خودمان از پشت سرمان که معلوم نشود اثر قدمهایمان.
شاهد: در جواز آوردن دو حال است از برای دو ذیالحال که حال اول که «امشی» باشد از برای ذیالحال اول است که فاعل «خرجت» باشد و حال دویم که «تجرّ» باشد از برای ذیالحال دویم است که مفعول باشد یعنی «بها».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أفی السلم اغیاراً جفاءاً و غلظةً |
و فی الحرب اشباه النساء العوارک |
الهمزة للاستفهام التوبیخی و السلم بالکسر الصلح و اغیاراً حال و عاملها محذوف و جفاءاً کسحاب مفعول لاجله و غلظةً بالکسر عطف علیه و الاشباه جمع الشبیه و العوارک جمع العارکة و هی المرأة الحائض.
یعنی: آیا در وقت صلح بیگانگانید به جهت جفاکردن و درشتی
«* شواهد التذكرة صفحه 205 *»
کردن و در جنگکردن مانند زنهای حایضید.
شاهد: در «اغیاراً» و «اشباه» است که اسم جامدند و حال واقع شدهاند و عامل آنها محذوف است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أفی الولائم اولاداً لواحدة |
و فی العیادة اولاداً لعُلّات |
الولائم جمع ولیمة و اولاداً فی کلا الموضعین حال و عاملها محذوف و لواحدة ای لامّ واحدة و العیادة بالکسر مصدر عن عاد المریض معروف و العلّات جمع علّة بالکسر و المراد بها الازواج لرجل واحد.
یعنی: آیا در خوردن ولیمه و میهمانی همه برادر هستید و اولاد یک مادرید و در عیادتکردن مریض و در وقت زحمتکشیدن، اولاد زنهای متعددید از یک مرد چنانکه آن زنها با هم بدند اولاد آنها هم هریک با هم بدند و به طور بیگانگان حرکت میکنند.
شاهد: در «اولاداً» است در دو موضع که جامد است و حال واقع شده و عامل آن محذوف است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ وجدی بکِ الشدیدَ ارانی |
عاذراً فیکِ من عهدتِ عذولا |
الوجد کفلس شدة الشوق و الشدید صفته و الکنایة فی ارانی راجعة الی وجدی و الیاء مفعولها الاول و عاذراً مفعولها الثانی و هو اسم فاعل من عذر و فیک متعلق بعذولاً و من موصولة و عهدت صلتها و عائدها محذوفة ای عهدت و الخطابات من الکاف و المستترة فی
«* شواهد التذكرة صفحه 206 *»
عهدت کلها للمحبوبة و العذول بالعین المهملة و الذال المعجمة کرسول مبالغة من العذل بمعنی الملامة و هو حال من الکنایة المنصوبة المحذوفة من عهدت.
یعنی: بهدرستی که شوق من به تو ای محبوبه که این صفت دارد که شدید است نمایانید به من عذرخواهی از برای کسی که ملامت میکرد در محبت تو و تو میشناختی او را در سالهای پیش.
شاهد: در «وجدی» است که چون اضافه شده و تخصصی پیدا کرده صفت معرفه از برای آن آوردهاند که «الشدید» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أبالموت الذی لابد انی |
ملاق لا اباکِ تخوّفینی |
الهمزة للانکار و الجملة بعد الذی صلته و عایده محذوف ای ملاقیه و لا اباک دعاء فی المعنی خبر فی اللفظ و تخوفینی بصیغة المضارع للمخاطبة و الیاء مفعولها.
یعنی: آیا به مرگ آنچنانی که لابدم آن را ملاقات کنم میترسانی مرا ای بیپدر.
شاهد: در «لا اباک» است که از برای محض تخصیص اضافه شده چرا که «لا» همیشه باید بر نکره داخل شود و این قول بعضی از نحاة است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علا زیدنا یوم النقا رأس زیدکم |
بابیض ماضی الشفرتین یمان |
«* شواهد التذكرة صفحه 207 *»
قوله علا ماض و فاعلها زیدنا و النقا بالنون و القاف کعصا موضع و المراد بابیض السیف و ماضی الشفرتین صفة ابیض ای قاطع الحدّین و یمان ایضاً صفة ای یمنی.
یعنی: بلند کرد زید ما در روز جنگ نقا بر سر زید شما شمشیر را که هر دو دم آن برنده بود و یمنی بود.
شاهد: در هر دو زید است که علمند و قصد تنکیر کرده آنها را و اضافه کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
طول اللیالی اسرعت فی نقضی |
نقضن کلی او نقضن بعضی |
قوله اسرعت ماض و المستترة فیها راجعة الی طول اللیالی و النقض بالنون و القاف و الضاد المعجمة بمعنی الکسر.
یعنی: درازی شبها تعجیل کرد در شکستن من در هم شکستند آن شبها همه اعضای مرا یا شکستند بعض اعضای مرا.
شاهد: در اکتسابنمودن مضاف مذکر است که «طول» باشد تأنیث را از مضافالیه مؤنث که «لیالی» باشد به دلیل «اسرعت» که فعل مؤنث است و کنایه آن راجع به طول است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انارة العقل مکسوف بطوع هویٰ |
و عقل عاصی الهویٰ یزداد تنویرا |
انارة مصدر باب الافعال کاقامة بمعنی الاضاءة و هی مبتدأ و مکسوف خبرها لانها تکتسب التذکیر من العقل و الباء للسببیة و الطوع
«* شواهد التذكرة صفحه 208 *»
کقول الانقیاد و الهویٰ میل النفس و العاصی المخالف و المستترة فی یزداد راجعة الی العقل و تنویراً تمییز.
یعنی: نورانی شدن عقل محجوب است به سبب متابعتکردن هوای نفس و عقل مخالفتکننده خواهش نفس زیاد میشود از حیثیت نورانیت.
شاهد: در کسبنمودن مضاف مؤنث است که «انارة» باشد تذکیر را از مضافالیه مذکر که «عقل» باشد به دلیل «مکسوف» که خبر مبتدا است و الّا باید «مکسوفة» بگوید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عتوا اذ اجبناهم الی السلم رأفةً |
فسقناهمُ سوق البغاثَ الاجادل |
قوله عتوا بصیغة الجمع ماض من العتوّ بمعنی الطغیان و کنایتها راجعة الی القوم المذکورین فی الابیات السابقة و اجبنا متکلم معالغیر و هم مفعولها و السلم بالکسر بمعنی الصلح و رأفة مفعوللاجله و فسقنا متکلم ایضاً و هم مفعولها و سوق کقول مفعول مطلق اضیف الی الاجادل و هی جمع اجدل بمعنی الصقر و البغاث فاصل بین المتضایفین مفعول سوق و هی بالموحدة و الغین المعجمة و المثلثة الضعاف من الطیر کالعصافیر.
یعنی: سرکشی کردند آن قوم وقتی که اجابت کردیم مسألت ایشان را به سوی صلح به جهت ترحم بر ایشان پس چون طغیان کردند راندیم ایشان را مثل راندن بازها مرغان ضعیف را مانند
«* شواهد التذكرة صفحه 209 *»
گنجشک و امثال آن.
شاهد: در جواز فصلآوردن مابین مضاف است که «سوق» باشد و بین مضافالیه که «اجادل» باشد چونکه مضاف مصدر است و شبیه به فعل است و فاصل که «بغاث» باشد معمول آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مازال یوقن من یؤمّک بالغنیٰ |
و سواک مانع فضلَه المحتاج |
قوله یوقن مضارع من الایقان و الموصول فاعلها و یؤمّک مضارع بمعنی یقصدک و مانع مضاف الی المحتاج و فضله معموله فاصل بینه و بین المضافالیه.
یعنی: همیشه یقین میکند به بینیازی کسی که قصد میکند تو را و ماسوای تو منعکننده است فضل را به محتاج و فقیر.
شاهد: در فاصلهشدن معمول مضاف است که «فضل» باشد مابین مضاف که «مانع» باشد و مضافالیه که «المحتاج» باشد به جهت آنکه مضاف اسم فاعل است و شبیه به فعل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فرشنی بخیر لااکون و مدحتی |
کناحت یوماً صخرةٍ بعسیل |
قوله فرشنی امر من راشه یرشیه اذا اصلح حاله و لااکون متکلم و فی بعض النسخ لااکونن مؤکدة بالنون الخفیفة و الواو بمعنی مع و المدحة بالکسر مصدر مضاف الی فاعله و الناحت اسم فاعل من نحت الحجر اذا سوّاه و العسیل بالمهملتین و اللام کامیر مکنسة العطار تصنع
«* شواهد التذكرة صفحه 210 *»
من الریش.
یعنی: پس اصلاح کن فقر مرا به مال و خیر که نباشم با مدحکردن من تو را مانند کسی که بخواهد بتراشد سنگ را با جاروبی که از پر مرغ آن را ساخته باشند پس مدح من بیفایده باشد.
شاهد: در فاصلهشدن ظرف است که «یوماً» باشد مابین مضاف شبیه به فعل که «ناحت» باشد و مابین مضافالیه که «صخرة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انجب ایام والداه به |
اذ نجلاه فنعم ما نجلا |
قوله انجب ماض من الافعال و والداه فاعلها من قولک انجب فلان به اذا اولده نجیباً کاحسن اذا اتی بالمحسن و الکنایات کلها للطفل و بجل بالموحدة@نجل بالنون ظ@ و الجیم و اللام بمعنی اولد.
یعنی: پدر و مادر آن طفل ولد نجیبی تولید کردند در وقتی که تولید کردند آن طفل را پس نیکو تولید کردند.
شاهد: در فاصلهشدن «والداه به» است مابین ظرف مضاف که «ایام» باشد و مابین مضافالیه که «اذ» باشد و بعضی گفتهاند به جهت ضرورت شعر جایز است چنین فصلی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تَسقی امتیاحاً ندی المسواکَ ریقتِها |
کما تضمّن ماءَ المزنة الرصفُ |
قوله تسقی بفتح المضارعة و کسر القاف و المستترة راجعة الی المحبوبة و امتیاحاً حال بمعنی الاستیاک و ندی مضاف الی ریقتها و
«* شواهد التذكرة صفحه 211 *»
المسواک الفاصل مفعول تسقی و تضمن ماض و فاعلها الرصف و هی الحجارة بعضها فوق بعض و مفعولها ماء المزنة و هی کغرفة بمعنی السحاب.
یعنی: آب میدهد محبوبه در حال مسواککردن از رطوبت آب دهن خود مسواک را چنانکه به خود میگیرد سنگها آب باران را.
شاهد: در فاصله شدن اجنبی است که «المسواک» باشد مابین مضاف که «ندی» باشد و بین مضافالیه که «ریقتها» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کما خُطّ الکتاب بکفّ یوماً |
یهودی یقارب او یزیل |
قوله خطّ فعل مفعول فاعلها الکتاب و بکفّ مضاف و یهودی مضافالیه یفصل بینهما الظرف و یقارب صفة الیهودی و کذا یزیل.
یعنی: دیار محبوبه پراکنده شده مثل آنکه نوشته شود کتابی به دست یهودی در روزی خواه نزدیک به هم بنویسد خطوط آن را یا دور از هم بنویسد.
شاهد: در فاصلهشدن ظرف است که «یوماً» باشد مابین مضاف که «بکفّ» باشد و مضافالیه که «یهودی» باشد به جهت توسعه در ظروف.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ما ان وجدنا للهویٰ من طبّ |
و لا عدمنا قهرَ وجدٌ صبٍّ |
کلمة ما نافیة و ان لتأکید النفی و وجدنا متکلم من الوجدان بمعنی الادراک و لا عدمنا متکلم و القهر مفعولها و هو مصدر مضاف الی صبّ و هو کجدّ العاشق و وجد فاعل المصدر فاصل بینه و بین المضافالیه.
«* شواهد التذكرة صفحه 212 *»
یعنی: نیافتیم از برای خواهش نفس علاجی را و معدوم نکردیم غالبشدن شدت شوق، عاشقی را.
شاهد: در فاصله شدن «وجد» است مابین مضاف که «قهر» باشد و مضافالیه که «صبّ» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن کان النکاح احلّ شیء |
فان نکاحها مطرٍ حرام |
النکاح فاعل کان و احلّ علی صیغة التفضیل من الحلال حالها اضیف الی شیء و نکاحها اسم انّ اضیف الی فاعله و هو مطر کسبب اسم رجل و الکنایة المنصوبة راجعة الی سلمی و حرام خبر انّ.
یعنی: هرآینه اگر نکاحکردن حلالتر چیزی باشد پس بهدرستی که نکاح کردن مطر با سلمی حرام است.
شاهد: در فاصله شدن های «نکاحها» است خواه فاعل باشد یا مفعول مابین مضاف که «نکاح» باشد و بین مضافالیه که «مطر» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نجوتُ و قد بلّ المرادی سیفه |
من ابن ابی شیخ الاباطح طالب |
اتفق ثلثة من الخوارج انیقتل کل واحد منهم کل واحد من الثلثة علی بن ابیطالب؟س؟ و معویة و عمرو بن العاص لعنهما اللّه فسلما من القتل و قتل علی7 فقال معویة لعنه اللّه نجوتُ و هی متکلم من النجاة و الواو للحال و بلّ ماض من البلل ای الندی و فاعلها المرادی و مفعولها سیفه و الاباطح جمع ابطح کافاضل و افضل و المراد بها مکة و حوالیها.
«* شواهد التذكرة صفحه 213 *»
یعنی: نجات یافتم من و حال آنکه تر کرد مرادی لعنهاللّه شمشیر خود را از خون علی بن ابیطالب شیخ و بزرگ مکه و حوالی آن صلواتاللّهعلیه.
شاهد: در فاصله شدن «شیخالاباطح» است مابین مضاف که «ابی» باشد و مضافالیه که «طالب» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّ بِرْذَون اباعصام |
زیدٍ حمار دُقّ باللجام |
برذون بکسر الموحدة و سکون الراء المهملة و فتح الذال المعجمة و سکون الواو اسم کأنّ و حمار خبرها و اباعصام منادی مضاف و دقّ علی صیغة فعل المفعول بمعنی ضرب و اللجام ککتاب معروف.
یعنی: گویا یابوی زید ای اباعصام خری است که زده شده باشد به دهنه.
شاهد: در فاصلهشدن «اباعصام» است مابین مضاف که «برذون» باشد و بین مضافالیه که «زید» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاتلمنی عتیق حسبی الذی بی |
انّ بی یا عتیق ما قد کفانی |
قوله لاتلمنی مخاطب و الیاء مفعولها و عتیق کزبیر او کامیر منادی بحذف حرف النداء.
یعنی: ملامت مکن مرا ای عتیق بس است مرا آن چیزی که از برایم حاصل است از درد و الم عشق بهدرستی که از برای من چیزی
«* شواهد التذكرة صفحه 214 *»
حاصل است ای عتیق که کفایت مرا کرده.
شاهد: در حذفشدن مضاف است که «ابن ابی» باشد و قائمشدن مضافالیه است مقام آن که «عتیق» باشد خواسته بگوید ای ابن ابیعتیق گفته ای عتیق و اعراب مضاف را به مضافالیه دادهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
المتغتمض عیناک لیلة ارمدا |
و بتَّ کمابات السلیم مسهّدا |
قوله تغتمض مضارع مجزوم و عیناک فاعلها و لیلة منصوبة علی انها قائمة مقام المصدر المضاف و هو الاغتماض و ارمد کاحمر وصف غیرمنصرف و بتَّ مخاطب من بات یبیت و الخطاب للنفس و السلیم فاعل بات و هو کامیر الذی لدغته الحیة و مسهّداً حال من السلیم و هو بالمهملتین بینهما الهاء علی اسم المفعول من باب التفعیل القلیل النوم.
یعنی: آیا خواب نکردی و چشمهای تو به هم نرسید مانند به هم نرسیدن چشم چشمدرد در شب و بیداری کشیدی در شب مثل بیداری کشیدن مارگزیده در حالی که کمخواب است و خواب ندارد.
شاهد: در حذف مضاف است که «اغتماض» باشد و قائمشدن مضافالیه مقام آن و معربشدن به اعراب آن که «لیلة» باشد که منصوب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علّقتُ امالی فنعمت النعم |
بمثل او انفع من وبل الدیم |
قوله علقت متکلم و امالی مفعولها و فنعمت فاعلها النعم و هی جمع نعمة و هی جملة معترضة و بمثل متعلق بعلقت و حذف
«* شواهد التذكرة صفحه 215 *»
المضاف الیه ای علقت امالی بمثل وبل الدیم او انفع و هو افعل تفضیل من النفع و الوبل کفلس المطر الشدید و الدیم جمع الدیمة و هی المطر الدائم بلا رعد و برق.
یعنی: متصل کردم آرزوهای خود را به چیزی که نفع آن مثل نفع باران شدید دائم است یا آنکه نفعش از نفع باران بیشتر است پس نیکو است این نعمتها.
شاهد: در حذفشدن مضافالیه است که «وبل» باشد و باقیگذاردن مضاف را به حال خود بدون تنوین که «بمثل» باشد که در تقدیر «بمثل وبل الدیم او انفع» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلئن لقیتک خالیین لتعلمن |
ایّی و ایُّک فارس الهیجاء |
قوله لقیتک متکلم و الکاف مفعوله و خالیین حال من الفاعل و المفعول ای خالیین من الاعوان و لتعلمن مخاطب مؤکد بالنون الخفیفة و الهیجاء بالفتح و المد الحرب.
یعنی: پس اگر ملاقات بکنم با تو در حالی که هر دو بیمعین و یاور باشیم هرآینه خواهی دانست البته که کدامیک از من و تو مرد جنگی هستیم.
شاهد: در «ای» است که مضاف شده به مفرد معرفه مبهم که کنایه متکلم و کنایه مخاطب باشد و بعضی گفتهاند چون «ای» مکرر شده جایز شده اضافه آن به مفرد معرفه چون به تأویل «ایّنا» میشود که جمع است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 216 *»
و من قبل نادی کل مولی قرابةً |
فماعطفت یوماً علیه العواطف |
قوله من قبل ای من قبل الحرب و نادی ماض و کل فاعله اضیف الی مولی و هو بمعنی القریب و قرابةً مفعول نادی و هی کسحابة الاقرباء و عطفت ماض من العطوفة ای الرحمة و فاعلها العواطف و هی جمع عاطفة.
یعنی: و پیش از جنگ کردن ندا کرد هر قریبی خویشان خود را پس ترحم نکردند بر او ترحمکنندگان روزی.
شاهد: در اعراب «قبل» است که چنانکه بدون حذف مضافالیه باید مجرور باشد بعد از حذف هم مجرور است بدون تنوین چونکه مضافالیه منوی است که «الحرب» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد سددتُ علیک کلّ ثنیّة |
و اتیت نحو بنیکلیب من علُ |
قوله سددت متکلم و کل ثنیة مفعوله و هی بالمثلثة کغنیة العقبة او طریقها و اتیت متکلم من الاتیان و کلیب کزبیر قبیلة.
یعنی: و هرآینه به تحقیق که سدّ کردم بر تو راههای گردنه را و آمدم به جانب بنیکلیب از جانب بالا.
شاهد: در «علُ» است که مبنی بر ضم است چون که علوّ معین مقصود است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مِکَرٍّ مِفَرٍّ مقبلٍ مدبرٍ معاً |
کجُلمود صخر حطّه السیل من علِ |
«* شواهد التذكرة صفحه 217 *»
المِکَرّ بکسر المیم و فتح الکاف و شد الراء المهملة مأخوذ من الناقة المکرة و هی التی تحلب فی الیوم مرتین و المِفَرّ بالوزن المذکور الفرس الذی یصلح للفرار علیه او جیّد الفرار و المقبل المدبر اسما فاعل من باب الافعال و الجلمود بالجیم و الدال المهملة کعصفور الحجر العظیم و الصخر بالمهملتین بینهما معجمة کفلس الحجارة و حطّه بالمهملتین ماض و الکنایة المنصوبة راجعة الی الجلمود و السیل فاعلها.
یعنی: آن اسب این صفت داشت که مؤدب بود به آداب جنگ مکرر رو به لشکر میآمد و بر میگشت و رو میکرد و پشت میکرد جمیع این کارها را میکرد و مانند سنگی بود که سیلاب آن را از بالای کوه به زیر افکنده باشد.
شاهد: در «من علِ» است که چون نکره است معرب است و «من» آن را جر داده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الی اللّه اشکو بالمدینة حاجةً |
و بالشام اخری کیف یلتقیان |
قوله اشکو متکلم و حاجةً مفعوله و اخری ای حاجة اخری و یلتقیان بصیغة التثنیة و المستترة راجعة الی لفظة الحاجة و لفظة اخری.
یعنی: به سوی خدای تعالی شکایت میکنم در مدینه حاجتی و در شام حاجتی دیگر را آیا چگونه این حاجت به هم متصل خواهد شد.
شاهد: در جواز بدل آوردن از برای مفرد است که «حاجة» و «اخری» باشد به جمله که جمله «کیف یلتقیان» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 218 *»
انّ انّ الکریم یحلم ما لم |
یریَنْ من اجاره قد ضیما |
الکریم اسم انّ و جملة یحلم فی محل الرفع لخبرها و یریَنْ مضارع مجزوم مؤکد بالنون الخفیفة و المستترة فیها راجعة الی الکریم و من مفعولها و اجاره ماض من باب الافعال بمعنی انقذه صلة من و عائدها راجعة الی الکریم و ضیم بالضاد المعجمة و المثناة التحتیة و المیم فعل مفعول بمعنی ظلم و المستترة فیها راجعة الی الموصول.
یعنی: بهدرستی که مرد صاحب کرم حلم میکند مادام که نبیند کسی را که او را پناه داده ستم کرده شود پس هرگاه دید که پناهدهنده او مظلوم میشود دیگر صبر نمیکند و اعانت او خواهد کرد.
شاهد: در «انّ انّ» است که تکریر آنها به جهت تأکید است و تأکید در حروف کم اتفاق میافتد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا واللّه لایلفی لما بی |
و لا للما بهم ابداً دواء |
قوله لایلفی بصیغة فعل المفعول من الفیته بالفاء و الیاء المثناة التحتیة اذا وجدته و المراد من لفظة ما فی الموضعین الداء و الدواء کسماء معروف.
یعنی: پس واللّه به خدا قسم که یافت نمیشود دوائی از برای آن رنجی که در من است و از برای رنجی که در ایشان است.
شاهد: در دو لام «للما» است که لام ثانی تأکید لام اول واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد امرّ علی اللئیم یسبّنی |
فاعفّ ثم اقول لایعنینی |
«* شواهد التذكرة صفحه 219 *»
قوله امرّ متکلم من المرور و یسبّنی مضارع من السبّ معروف و الیاء مفعولها و المستترة الراجعة الی اللئیم فاعلها و فاعفّ متکلم من عفّ عن الشیء من باب ضرب اذا امتنع عنه و کفّ عما لایلیق به و ثم عاطفة و اقول متکلم و یعنینی مضارع من عنی بمعنی قصد و المستترة فیها راجعة الی اللئیم و الیاء مفعولها و فی بعض النسخ فمضیت ثمة مکان فاعفّ ثم.
یعنی: گذشتم یا میگذرم بر لئیمی که دشنام میداد مرا پس خود را نگاه داشتم از آنچه لایق به حال من نبود پس گفتم مرا قصد نکرده.
شاهد: در «اللئیم» است که صفت آوردهاند از برای آن جمله خبریه را که «یسبّنی» باشد چرا که «اللئیم» در معنی نکره است و معرفه نیست و الف و لام آن از برای جنس است و جنسیت با تنکیر مناسبت دارد چنانکه گفتهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حتی اذا جَنّ الظلام و اختلط |
جاءوا بمَذق هل رأیت الذئب قط |
قوله جنّ بالجیم و النون ماض بمعنی ستر و الظلام کسحاب فاعلها و اختلط عطف علی جنّ و فاعل جاءوا القوم المذمومون و المذق بالمیم و الذال المعجمة و القاف کفلس اللبن الممزوج بالماء یشبه لونه لون الذئب.
یعنی: تا آنکه تاریکی شب در آمد و مختلط شد نور روز و تاریکی شب آوردند آن قوم شیری مخلوط با آب که گفته میشد در حق آن شیر که آیا گرگ را دیدهای هرگز که رنگ این مثل رنگ گرگ
«* شواهد التذكرة صفحه 220 *»
میماند.
شاهد: در «هل رأیت» است که صفت آوردهاند آن را از برای نکره که «مذق» باشد و چون جمله خبریه نیست تقدیر قول کرده و گفته میشود که «یقال فی حقه هل رأیت الذئب».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ان یقتلوک فانّ قتلک لمیکن |
عاراً علیک و ربّ قتل عار |
قوله ان یقتلوک مضارع و الکاف مفعولها و قتلک اسم انّ و جملة لمیکن فی محل الرفع بالخبریة لها و عاراً حال لفاعل لمیکن و عار خبر مبتدأ محذوف ای هو عار.
یعنی: اگر کشتند تو را آن قوم پس بهدرستی که کشتن تو عار نیست از برای تو چراکه آن قوم را منهزم کردی و مغلوب ساختی و بسا قتلی که آن قتل عار باشد.
شاهد: در «عار» است که صفت از برای نکره واقع شده که «رب قتل» باشد و چون رابطی ضرور است در جمله که صفت واقع میشود در اینجا رابط مقدر است که «هو» باشد یعنی «رب قتل هو عار».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ابحتَ حمیٰ تهامةَ بعد نجد |
و ما شیء حمیت بمستباح |
قوله ابحت مخاطب من الاباحة و حمی بالکسر مقصوراً مفعولها و المراد منها المرتع المخصوص بقوم الذی منع غیرهم و ما نافیة و شیء اسمها و حمیت مخاطب بمعنی منعت صفة للشیء و بمستباح خبرها.
«* شواهد التذكرة صفحه 221 *»
یعنی: مباح کردی چراگاه تهامه را بعد از آنکه مباح کرده بودی چراگاه نجد را و الّا کسی نمیتوانست قرق را بشکند و چیزی را که تو منع کردی و قرق کردی آن را، مباح نخواهد شد.
شاهد: در «حمیت» است که صفت نکره واقع شده که «شیء» باشد و رابط از جمله حمیت حذف شده و در تقدیر است و در اصل «حمیته» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لایبعدن قومی الذین همُ |
سمّ العداة و افة الجزر | |
النازلون بکل معترک |
و الطیبون معاقد الازر |
قوله لایبعدن مضارع مؤکد بالنون الخفیفة من بعد کفرح اذا هلک و قومی فاعله و السمّ کجدّ معروف و العداة بضم العین جمع العادی و هو العدو و الجزر بالجیم و الزای و الراء المهملة جمع جزور کرسل و رسول و المعترک علی اسم المفعول من باب الافتعال موضع القتال و المعاقد جمع معقد و هی مفعول الطیبون و الازر بالکسر الازار.
یعنی: هلاک نمیشوند البته قوم من آنچنان قومی که ایشان کشنده دشمنانند و آفت شترانند و فرودآینده در هر معرکه قتالند و پاکیزهکنندگان بندهای زیرجامهاند یعنی بدعمل و زانی نیستند.
شاهد: در «آفة الجزر» و «النازلون» و «الطیبون» است که ممکن است همه را به رفع بخوانیم بنابر اتباع «سمّ العداة» که خبر است و مرفوع است و ممکن است که هم باز به رفع بخوانیم بنابر قطع به تقدیر مبتدائی که «هم» باشد یعنی هم آفة الجزر و هم النازلون و هم الطیبون
«* شواهد التذكرة صفحه 222 *»
و ممکن است که همه را به نصب بخوانیم به تقدیر اعنی و ممکن است که بعضی را به قطع و بعضی را به تقدیر اعنی بخوانیم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و یأوی الی نسوة عطّل و شعـ |
ـثاً مراضیع مثل السعالی |
قوله و یأوی مضارع و المستترة فیها راجعة الی المهجو و عطّل بالمهملتین جمع عاطل کرکّع و راکع و هی المرأة التی لا حلی لها و شعثاً جمع شعثاء کحمر و حمراء و هی المرأة التی تفرّق شعر رأسها و مراضیع جمع مرضعة معروفة و السعالی بفتح السین المهملة جمع السعلاء بکسرها و هی الغول و الساحرة من الجن.
یعنی: و پناه میبرد آن مرد به سوی زنانی که بیزیورند و موپریشانند و شیر دهنده و مثل غولان میمانند و مثل جنیان جادوگر میمانند.
شاهد: در «عطّل» و سایر صفات است که چون منعوت که «نسوة» باشد مجرور است لابد صفت اول آن که «عطّل» است مجرور آمده و اما «شعثاً» و باقی صفات منصوب آمدهاند به تقدیر اعنی از برای مذمتکردن آنها.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و رجی الاخیطل من سفاهة رأیه |
ما لمیکن و اب له لینالا |
قوله و رجی ماض و الاخیطل فاعله و هو تصغیر اخطل کاحمر اسم رجل و السفاهة کسحابة خفة العقل و المستترة فی یکن راجعة الی
«* شواهد التذكرة صفحه 223 *»
الاخیطل و اب عطف علیها و لینالا مضارع بصیغة التثنیة و المستترة فیها راجعة الی الاخیطل و ابیه و الکنایة المنصوبة الراجعة الی الموصول محذوفة ای لینالاه.
یعنی: و امیدوار شد اخطل نام از سستی عقل و تدبیرش چیزی را که نیست او و پدر او که به آن چیز برسند.
شاهد: در جواز عطف به حرف است که «و ابٌ» باشد بر کنایه مستتره مرفوعه در «یکن» بدون تأکید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأیت الولید بن الیزید مبارکا |
شدیداً باعباء الخلافة کاهله |
قوله رأیت متکلم و الولید مفعوله الاول و مبارکاً مفعوله الثانی و شدیداً حال من المفعول و کاهله فاعله و الاعباء جمع عبء کاجسام و جسم و هو الثقل من ای شیء من العزم و غیره.
یعنی: دیدم ولید بن یزید را بابرکت در حالی که شدید و قوی بود از برای امور خلافت کتف او.
شاهد: در دخول الف و لام زائده در علم که «الیزید» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فیالیت الشباب لنا یعود |
فاخبره بما فعل المشیب |
الشباب کسحاب اسم لیت و الجملة فی محل الرفع لخبرها فاخبره متکلم من باب الافعال و الکنایة الراجعة الی الشباب مفعوله و المشیب بفتح المیم بیاض الشعر فاعل فعل.
یعنی: ای کاش جوانی از برای ما برمیگشت پس خبر میدادم او
«* شواهد التذكرة صفحه 224 *»
را به آنچه کرد با ما پیری.
شاهد: در «لیت» است که تعلق به امر محال گرفته که برگشتن جوانی باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذ کنتُ فی وادی العقیق راتعا |
یالیت ایام الصبا رواجعا |
قوله کنت متکلم و وادی العقیق موضع و راتعاً حال من فاعل کنت و هو اسم فاعل من وقع کمنع اذا اکل و شرب فی خصب و سعة و الصبا بالکسر مقصوراً الصغر و الرواجع جمع راجعة.
یعنی: یاد باد آن روزگاری که در وادی عقیق اکل و شرب میکردم فراوان ای کاش روزگار طفولیت رجوعکننده بود.
شاهد: در «لیت» است که در محل تمنی استعمال شده و لیت در این مقام نصب داده اسم و خبر را با هم و بعضی بعد از لیت کان تقدیر کردهاند و «ایام» را رفع دادهاند که فاعل «کان» باشد و «رواجع» را حال از فاعل «کان» گرفتهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و بُدّلتُ قرحاً دامیاً بعد صحة |
لعلّ منایانا تحولّن ابؤسا |
قوله و بدّلت بصیغة فعل المفعول متکلم و القرح بالفتح البثر اذا ترامی الی فساد و الدامی الشجّة التی تدمی و لاتسیل و المنایا جمع منیة کبلایا و بلیة و هی الموت و تحولن ماض من باب التفعل بمعنی صرن و ابؤساً جمع بأس کافلس و فلس بمعنی الشدة.
«* شواهد التذكرة صفحه 225 *»
یعنی: و تبدیل شدم به مرض بعد از صحت و خود را تشبیه کرده به دملی که فاسد شده و رطوبتی دارد و چرک و خون آن یکدفعه بیرون نمیآید که رفع شود همیشه هست و اذیت میکند میگوید شاید هلاکتهای ما مبدل شده باشد به شدتها و سختیها.
شاهد: در «تحولّن» است که فعل ماضی است و خبر از برای «لعلّ» واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هذا و انی علی جاری لذو حدب |
احنو علیه بما یُحنی علی الجار |
الحدب بالمهملتین و الموحدة کسبب خروج الظهر و دخول الصدر و قدیفعل ذلک تعظیماً کماهو المتعارف و احنو متکلم بمعنی اعطف و یحنی مضارع بصیغة فعل المفعول.
یعنی: این را بدان و بهدرستی که من از برای همسایه خود هرآینه صاحب حدب هستم یعنی تعظیم او را میکنم و از برای او خم میشوم به طوری که از برای همسایه باید خم شد و تعظیم کرد.
شاهد: در «و انی» است که چون با واو عطف استعمال شده و مقدم شده بر آن اسم اشاره که «هذا» باشد جایز است که مفتوح باشد یا مکسور باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کنت اری زیداً کما قیل سیدا |
اذاً انّه عبد القفا و اللهازم |
«* شواهد التذكرة صفحه 226 *»
قوله کنت متکلم و اری بمعنی اظن و زیداً مفعولها الاول و سیداً مفعولها الثانی و کماقیل معترضة و القفا کعصا خلف الرأس و اللهازم جمع لهزمة کسلاسل و سلسلة و هی العظم الناتئ تحت الاذن.
یعنی: و بودم که گمان میکردم زید را مرد بزرگی چنانکه همینطورها گفته میشد ناگاه یافتیم که او بنده قفا و لهازم است یعنی مردم بیاعتنائی به او میکنند و به پس سر و زیر چنه او میزنند.
شاهد: در «انّه» است که چون بعد از اذا فجائیه واقع شده جایز الوجهین است میشود همزه آن مفتوح باشد یا مکسور باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
او تحلفی بربّکِ العلی |
انّ ابوذیا لکِ الصبی |
قوله او تحلفی مخاطبة سقطت نونها بعامل فی الابیات السابقة و ابوذیا اسم انّ و لک الصبی خبرها.
یعنی: یا قسم بخوری ای زن به پرورنده خود که این صفت دارد که بلند است از ادراک خلق بر اینکه ابوذی پسر تو است.
شاهد: در «انّ» است که واقع شده بعد از فعل قسم که «تحلفی» باشد و لامی هم بعد از آن فعل نیست پس میتوان گفت که «انّ» مکسوره است بنابر آنکه جواب قسم است و میتوان گفت که «انّ» مفتوحه است که «علی» تقدیر کنیم یعنی او تحلفی بربک علی انّ ابوذیا لک الصبی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أحقاً انّ جیرتنا استقلّوا |
فنیّتنا و نیّتهم فریق |
الجیرة کصیغة جمع الجار و استقلوا ای نهضوا و ارتحلوا و فریق
«* شواهد التذكرة صفحه 227 *»
کامیر ای مختلف.
یعنی: آیا سزاوار است اینکه همسایگان ما کوچ کردند پس نیت ایشان و نیت ما مختلف شد چراکه ایشان نیت رفتن کردند و ما نیت نرفتن خودمان یا نرفتن ایشان یا رفتن به جای دیگر.
شاهد: در «انّ» است که چون بعد از ظرف واقع شده منصوب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اعلم انّ تسلیماً و ترکاً |
للا متشابهان و لا سواء |
قوله اعلم متکلم و تسلیماً اسم انّ و ترکاً عطف علیه و للامتشابهان خبرها و لا سواء عطف علیها.
یعنی: و میدانم بهدرستی که تسلیم از برای کسی و ترک تسلیم هرآینه شبیه به هم نیستند و مساوی نیستند.
شاهد: در دخول لام است بر خبر منفی که «للامتشابهان» باشد و شرط دخول لام بر خبر این است که خبر منفی نباشد و این شعر را داخل مواضع شاذه گرفتهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ولکننی من حبّها لعمید
یعنی: ولکن من در حب محبوبه هرآینه تعمدکنندهام.
شاهد: در «لکننی» است که ملحق شده به «انّ» در دخول لام در خبر آن که «لعمید» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 228 *»
فمن یک امسی بالمدینة رحله |
فانی و قیّار بها لغریب |
فمن شرطیة و رحله کفلس ای منزله و الجزاء محذوف ای فمن یک رحله بالمدینة فهو مسرور و قیّار بالقاف و المثناة التحتیة و الراء المهملة کشداد اسم شاعر او اسم فرسه.
یعنی: پس کسی که بوده باشد که شام کند که منزل او در مدینه باشد پس خوشحال است پس بهدرستی که من و قیار در مدینه غریبیم.
شاهد: در عطفشدن «و قیار» است بر اسم «انّ» قبل از آمدن خبر «انّ» که «لغریب» باشد و «قیار» مبتدا است و خبر آن محذوف است که تقدیر آن است «و قیار غریب».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و الّا فاعلموا انّا و انتم |
بغاة مابقینا فی شقـاق |
و الّا اصلها و ان لا ای ان لمتفعلوا ما امرناکم فاعلموا و البغاة جمع الباغی کدعاة و داع و هو الظالم و ما توقیتیة و الشقاق ککتاب الخلاف.
یعنی: و اگر نکردید آن کاری را که ما گفتیم پس بدانید که ما و شما هر دو طاغیان و ظالمان بر یکدیگر خواهیم بود و مادامی که زنده باشیم در خلاف خواهیم بود.
شاهد: در عطفشدن «و انتم» است بر اسم «انّ» قبل از آمدن خبر «انّ» که «بغاة» باشد و بعضی «بغاة موجود» را خبر «انتم» گرفتهاند و خبر «انّ» را محذوف میدانند یعنی انّا بغاة و انتم بغاة.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 229 *»
یا لیتنی و انت یا لمیس |
فی بلد لیس بها انیس |
اللمیس کامیر المرأة اللینة.
یعنی: ای کاش من و تو ای محبوبه نرم و نازک در بلدی بودیم که در آن بلد انیسی نبود و من و تو تنها با هم آنجا بودیم.
شاهد: در عطفشدن «و انت» است بر اسم «لیت» پیش از آنکه خبر آن بیاید که «فی بلد» باشد و در جمیع این صور در واقع معطوفات کلاً مبتدایند و خبر آنها محذوف است به قرینه خبر معطوفعلیه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انا ابن اباة الضیم من آلمالک |
و اِنْ مالک کانت کرام المعادن |
قوله اباة جمع ٰاب کدعاة و داع و هو الذی یأبی و الضیم بالضاد المعجمة و المثناة التحتیة کفلس الظلم و مالک ابوقبیلة و المراد هنا هو القبیلة بدلیل تأنیث الفعل و الکرام جمع الکریم کعظام و عظیم و المعادن جمع المعدن.
یعنی: منم فرزند مردمانی که اباکننده ظلم بودند از قبیله مالک و بهدرستی که قبیله مالک بودند از معدنهای کرامت و بزرگواری.
شاهد: در اثبات بودن «ان» مخففه از مثقله است که «و ان مالک» باشد مگر آنکه لامی تقدیر شود به معنی الّا و قاعده کوفیین مطرد شود که «ان» را نافیه و لام را به معنی «الّا» میگیرند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شلّت یمینک اِن قتلت لمسلماً |
حلّت علیک عقوبة المتعمد |
«* شواهد التذكرة صفحه 230 *»
قوله شلّت ماض من الشلل کسبب بمعنی یبس الید و یمینک فاعلها و قتلت مخاطب و حلّت ماض و فاعلها عقوبة و هی الاخذ بالذنب و المتعمد اسم فاعل من تعمد اذا فعل عن قصد.
یعنی: بخشکد دست راست تو بهدرستی که کشتهای هرآینه مسلمانی را و وارد آید بر تو عقوبت کسی که از روی قصد تو را عذاب کند.
شاهد: در وقوع فعل موجب است بعد از «اِن» مخففه از مثقله و در این شعر میتوان گفت که «اِن» نافیه است و لام «لمسلماً» به معنی «الّا» یعنی نکشتید مگر مسلمانی را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بانک ربیع و غیث مریع |
و انک تکون هناک الثمالا |
الکاف اسم اَنْ و ربیع خبرها و غیث عطف علیه و مریع صفة غیث و هو اسم فاعل من اراع من باب الافعال اذا نما و زاد و تکون فی محل الرفع لخبر ان و المستترة فیها فاعلها و الثمال حال من فاعل تکون و هو بالمثلثة ککتاب الغیاث الذی یقوم بامر قومه.
یعنی: ای ممدوح من تویی بهار و تویی باران صاحب ریع و زیادتی و تویی که میباشی در اینجا سید و بزرگ و رسنده به امور قوم خود.
شاهد: در «ان» مخففه مفتوحه است که عمل کرده در کاف که اسم آن باشد و در «ربیع» که خبر آن باشد ولکن از برای عمل آن شرط کردهاند که اسمش باید ضمیر شأن باشد و در این شعر این شرط موجود نیست
«* شواهد التذكرة صفحه 231 *»
از این جهت حمل کردهاند آن را بر شذوذ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علموا انیؤملون فجادوا |
قبل انیسألوا باعظم سؤل |
قوله علموا بصیغة الجمع ماض من العلم و ان مخففة من مثقلة مفتوحة و یؤملون بصیغة فعل المفعول مضارع من الامل و فجادوا ماض من الجود بمعنی العطاء و یسألوا مضارع سقط نونها بالنصب و سؤل کقفل المسئول.
یعنی: دانستند آن قوم اینکه مردم به ایشان امید دارند پس بخشش کردند پیش از آنکه سؤال کرده شوند به بزرگتر بخششی.
شاهد: در «یؤملون» است که جمله است و خبر واقع شده از برای «ان» مفتوحه مخففه و اسم آن کنایه محذوف است که ضمیر شأن از آن تعبیر میآورند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأن وریدیه رِشا حلّب
الوریدان عرقان فی جانب العنق و الرشا ککساء الحبل و الحلّب کسکّر نبت یدبغ به.
یعنی: گویا رگهای گردن آن مرد طنابی است که با حلّب آن را دباغی کرده باشند.
شاهد: در «کأن» مخففه است که از حروف مشبهه است و با آنکه مخففه است عمل کرده است در «وریدیه» که اسمش باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 232 *»
و یوماً توافینا بوجه مقسّم |
کأن ظبیةً تعطو الی وارق السَلَم |
قوله توافینا مضارع من باب المفاعلة و المستترة فیها راجعة الی المحبوبة ای تقابلنا وجه مقسم کمعظم ای ذو حسن و بهاء و ظبیةً منصوبة اسم کأن و تعطو مضارع و المستترة راجعة الی ظبیة ای تمدّ عنقه الی السلم کسبب شجر عظیم و الوارق منه ای ذو الورق منه.
یعنی: خوشا روزی که مقابل شود محبوبه با روی گشاده با جمال و حسن که گویا آهویی است که گردن خود را به سوی درخت سلم که با برگ باشد دراز کرده.
شاهد: در «کأن» است که مخففه است و عمل کرده در «ظبیةً» که اسم آن باشد و «تعطو» خبر آن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و وجهٍ مشرق اللون |
کأن ثدیاه حقّان |
الواو بمعنی ربّ و المشهور و نحر مکان وجه و المشرق اسم فاعل من باب الافعال ای المضیء و الثدی کفلس معروف و الحقّان تثنیة الحقّة بالضم.
یعنی: و بسا رویی یا گلویی که با بریق و لمعان است و درخشنده است رنگ آن از شدت صفائی که در آن است که گویا دو پستان او مانند دو حقّه است.
شاهد: در «کأن» است که مخففه است و اسم آن مقدر است که کنایه شأن باشد و خبر آن جمله اسمیه است که بعد از آن واقع شده و بعضی این شعر را شاهد از برای ملغیشدن آن از عمل میآورند و
«* شواهد التذكرة صفحه 233 *»
اسمی تقدیر نمیکنند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لایهولنّک اصطلاء لظی الـ |
ـحرب فمحذورها کأن قد المّا |
قوله لایهولنّک نهی مؤکد بالنون الثقیلة من هاله هولاً اذا خوّفه و الکاف مفعولها و اصطلاء فاعلها و هو افتعال بمعنی الدفء و اللظی بفتح اللام و الظاء المعجمة مقصوراً لهب النار و فمحذورها اسم مفعول من حذر بالمهملتین و الذال المعجمة بینهما ای مایخاف من الحرب کأن قد المّ و هو بالهمزة و اللام و المیم ماض من باب الافعال بمعنی قارب.
یعنی: البته نترساند تو را نزدیکشدن به لهیب آتش حرب پس آنچه ترسیده میشد از جنگکردن گویا نزدیک شده یعنی آنچه سبب جنگ بود نزدیک شده که آمدن دشمن و غلبه آن باشد.
شاهد: در حذفشدن اسم «کأن» مخففه است که آن کنایه راجعه به محذور باشد که در اصل «کأنه قد المّا» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اشاء ماشئت حتی لاازال لما |
لا انت شائیة من شأننا شاء |
قوله اشاء متکلم و ما مفعوله و شئت مخاطبة و لاازال من الافعال الناقصة و المستترة فیها فاعلها و شاء فی اخر البیت حالها و لما مفعول شاء و انت اسم لا و شائیة خبرها و من تبیینیة و من شأننا متعلق بشاء ای اشاء ماشئت حتی انک ان لمتشأ شیئاً من شأنی فانا راض بعدمه شاءٍ عدمه و نفیه.
«* شواهد التذكرة صفحه 234 *»
یعنی: میخواهم آنچه را تو خواستهای تا آنکه همیشه میخواهم آنچه را که تو نخواسته باشی از شأن ما یعنی اگر تو شأنی از برای ما نخواهی ما از سر آن شأن خواهیم گذشت و راضی هستیم که شأنی از برای ما نباشد تا آنکه خواهش تو به عمل بیاید.
شاهد: در اين است که عاشق چنان خود را در جنب معشوق فانى کرده که هيچ خواهشى ندارد مگر خواهش معشوق.([2])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ الشباب الذی مجد عواقبه |
فیه تلذّ و لا لذات للشیب |
الشباب اسم انّ و جملة فیه تلذّ خبرها و المجد کفلس الشرف و فاعله عواقبه و الشیب کفلس بیاض الشعر.
یعنی: بهدرستی که جوانی آنچنانی که شرف است عاقبتهای آن در آن لذت میبری و هیچ لذتها در پیری نیست.
شاهد: در «لذات» است که جمع به الف و تاء است و چون اسم «لا» واقع شده منصوب است بدون تنوین و نصب آن به کسر است و جایز هم هست به نصب تاء خوانده شود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تعزّ فلا الفین بالعیش مُتّعا |
ولکن لوُرّاد المنون تتابع |
قوله تعزّ امر من التعزی من باب التفعل بمعنی التصبر و الفین تثنیة الف ککتف العزب و متّعا بصیغة التثنیة علی فعل المفعول و کنایتها
«* شواهد التذكرة صفحه 235 *»
راجعة الی الفین و ورّاد جمع وارد ککفار و کافر و المنون بفتح المیم و ضم النون الموت و التتابع التوالی.
یعنی: صبر پیشه کن پس نیست دو عزب که تمتع برده باشند به عیش و زندگانی ولکن از برای واردین مرگ تتابع و پیدرپی در آمدن است.
شاهد: در «الفین» است که چون تثنیه است و اسم «لا» واقع شده مبنی بر یاء است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یحشر الناس لا بنین و لا ابـ |
ـاء الّا و قد عنتهم شئون |
قوله یحشر فعل مفعول و الناس فاعلها و قوله عنتهم ماض من باب التفعیل من العناء ای اتعبهم و الشئون فاعلها و هی جمع شائن کبذل و باذل و هو اسم فاعل من شانه ضد زانه.
یعنی: محشور میشوند مردم نه اولادی هست و نه آباء و پدران یعنی نسبتها جمیعاً منقطع است که یومئذ لاانساب بینهم لکن و حال این است که به تعب انداخته ایشان را اعمال ایشان که سرزنشکنندهاند ایشان را.
شاهد: در «بنین» است که جمع است و اسم «لا» واقع شده و مبنی بر یاء است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ماهجرتک حتی قلت معلنةً |
لا ناقة لی فی هذا و لا جمل |
«* شواهد التذكرة صفحه 236 *»
قوله ماهجرتک متکلم و الکاف مفعولها و قلت مخاطبة و معلنةً حال من فاعل قلت.
یعنی: و دوری نکردم از تو ای زن تا آنکه گفتی در حال علانیه نه شتر مادهای از برای من هست در اینجا و نه شتر نری یعنی کاری به دست تو ندارم که از برای من شتر بچرانی یا چیزی ندارم که به تو بدهم.
شاهد: در «ناقة» و «جمل» است که هر دو را «لا» رفع داده است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هذا لعمرکم الصَغار بعینه |
لا امّ لی ان کان ذاک و لا اب |
الصغار کسحاب مصدر بمعنی الذلّ.
یعنی: این حکمی که شما کردید درباره من به جان شما قسم که این عین ذلت است. اگر امر چنین باشد که شما کردید نه مادری برای من باشد و نه پدری یعنی مادر و پدرم بمیرند که امر چنین نیست.
شاهد: در فتح دادن لاء اولی است «امّ» را و رفع دادن لاء دویمی است «اب» را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا لغوٌ و لا تأثیمَ فیها |
و لا حَین و لا فیها ملیم | |
و فیها لحم ساهرة و بحر |
و ما فاهوا به ابداً مقیم |
اللغو السقط و مالایعتدّ به و التأثیم مصدر باب التفعیل من اثّمه اذا قال له اثمت ای اذنبت و الکنایات المؤنثة کلها الّا الاخیرة راجعة الی الجنة و الحین کبیت الهلاک و الملیم اسم فاعل من باب الافعال من
«* شواهد التذكرة صفحه 237 *»
الام اذا اتی مایلام علیها و الساهرة کفاعلة الفلاة و البحر معروف و ما فاهوا بها ای نطقوا و لفظوا بها و الکنایة راجعة الی ما و المقیم اسم فاعل من اقام.
یعنی: پس نیست در بهشت لغوی و بیهودهای و نه سرزنش و گفتن آنکه گناهی کردی و نه مرگی و نه هلاکتی و نه کسی کاری میکند که به او بگویند چرا کردی و در آن بهشت است گوشت حیوان برّی و بحری و آنچه را بگویند و تنطق به آن کنند همیشه در آنجا حاضر است.
شاهد: در رفع دادن لاء اولی است «لغو» را که به اصطلاح میگویند ملغیٰ شده و فتح دادن لاء دویمی است «تأثیم» را و «حین» هم مرفوع است اگرچه محل شاهد قرار داده نشده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لا نسبَ الیوم و لا خُلّة |
اتّسع الخرق علی الراقع |
النسب کسبب القرابة و الخلّة کجبّة الصداقة الخالصة و الخرق فی الثوب کفلس الشقّ و الراقع بالمهملتین و القاف بینهما اسم فاعل من رقع الثوب اذا خاطه.
یعنی: نیست نسب و خویشی در روز قیامت و نه دوستی و صداقتی و متسع شد دریدگی جامهها از برای دوزنده یعنی پرده از روی کارها برداشته شده و پردهها دریده شده که اصلاحپذیر نیست.
شاهد: در فتح اسم لاء اولی است که «نسب» باشد و نصب «خلّة» که بعد از لاء دویمی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 238 *»
فلا اب و ابناً مثل مروان و ابنه |
اذا هو بالمجد ارتدی و تأزّرا |
المجد کفلس الشرف ای ارتدی و تأزّر بالشرف.
یعنی: پس نیست پدری و پسری مثل مروان و پسرش در وقتی که آن مروان با پسرش ردای مجد و ازار شرف را به خود بگیرد.
شاهد: در این است که چون لاء مکرر نشده جایز است در معطوف نصب مثل «ابناً» که منصوب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا اصطبار للیلی ام لها جلد |
اذا الاقی الذی لاقاه امثالی |
الاصطبار افتعال من الصبر و الجلد کسبب التثبت و الصبر و الاقی متکلم من باب المفاعلة و لاقاه ماض من الباب المذکور و امثالی فاعلها.
یعنی: آیا نیست از برای لیلی صبری یا هست از برای او شکیبی در وقتی که من ملاقات میکنم مرگی را که ملاقات کردند آن را امثال من.
شاهد: در این است که همزه استفهام هرگاه بر سر لاء در آمد عمل آن را باطل نمیکند چنانکه «اصطبار» که اسم آن است مفتوح شده و این استفهام از برای نفی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا ارعواء لمن ولّت شبیبته |
و اذنت بمشیب بعده هَرَم |
الارعواء مصدر من ارعوی اذا کفّ عن القبیح و الجهالة و ولّت ماض من باب التفعیل بمعنی ادبرت و فاعلها الشبیبة و هی کسفینة
«* شواهد التذكرة صفحه 239 *»
الشباب و اذنت ماض من باب الافعال من الایذان بمعنی الاعلام و المستترة فیها راجعة الی الشبیبة و المشیب بفتح المیم الشیب و هو بیاض الشعر و الهرم کسبب منتهی الکبر.
یعنی: آیا نیست باز ایستادنی از اعمال قبیحه از برای کسی که پشت کرده ایام جوانی او و اعلام کرده بر پیری که بعد از آن سن هرم است که منتهای پیری باشد.
شاهد: در همزه استفهام است که باز نداشته لاء را از عملکردن در «ارعواء» و از برای سرزنش استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا عمر ولّی مستطاع رجوعه |
فیرأب ما اثأت ید الغفلات |
قوله ولّی ماض من باب التفعیل بمعنی ادبر و المستترة فیها راجعة الی عمر و مستطاع اسم مفعول من الاستطاعة و رجوعه فاعله و الکنایة راجعة الی عمر و فیرأب مضارع بمعنی یصلح و ما مفعولها و اثأت بالمثلثة بمعنی افسدت و ید الغفلات فاعلها و هی جمع الغفلة.
یعنی: ای کاش عمری که گذشته ممکن بود برگشتن آن پس اصلاح میکرد آنچه را که ضایع کرده بود دست غفلتها.
شاهد: در «الا» است که به معنی تمنی استعمال شده و همزه استفهام عمل لاء را باطل نکرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لو انک یا حسین خلقت حرّاً |
و ما بالحرّ انت و لا الطلیق |
«* شواهد التذكرة صفحه 240 *»
قوله خلقت فعل مفعول و حرّاً حال من المستترة فیها و جواب لو محذوف ای لمافعلت کذا و ما نافیة و انت فاعله و بالحرّ حالها المجرور و لا الطلیق عطف علی بالحرّ و هو واحد الطلقاء و هم الذین خلّی عنهم یوم فتح مکة و اطلقهم9 و لمیسترقّهم.
یعنی: اگر بهدرستی که تو ای حسین خلق شده بودی آزاد چنین کاری نمیکردی ولکن تو نه آزادی و نه داخل طلقائی که بعد از فتح مکه آنها را پیغمبر رها کرد و آنها را بنده نگرفت.
شاهد: در جواز مجرور شدن حال «ما» است که «بالحرّ» باشد که به اصطلاح آن را خبر میگویند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما اِنْ طبّنا جبن ولکن |
منایانا و دولة اخرینا |
الطبّ بالکسر العادة و المنایا جمع منیة کقضایا و قضیة و هی الموت و الدولة بالضم النصر و الغلبة و بالفتح المال یتداول مرة لهذا و مرة لذاک.
یعنی: و نیست عادت ما ترسیدن ولکن مرگهای ما و دولت و غلبه دشمنان مقرونند.
شاهد: در ملغیشدن «ما» است و عمل نکردن آن به جهت «اِنْ» زائده که بعد از آن در آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بنیغُدانة ما ان انتمُ ذهب |
و لا صریف ولکن انتم الخزف |
قوله بنیغدانة منادی بحذف حرف النداء و غدانة بالغین
«* شواهد التذكرة صفحه 241 *»
المعجمة و الدال المهملة و النون کسلالة قبیلة و الصریف کامیر الفضة الخالصة و الخزف بالمعجمتین و الفاء کسبب الفخّار.
یعنی: ای بنیغدانه نیستید شما طلا و نه نقره ولکن شمایید سفال گلین.
شاهد: در عمل نکردن «ما» است به جهت زیاد شدن «اِن» زائده بعد از آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما الدهر الّا منجنوناً باهله |
و ما صاحب الحاجات الّا معذّبا |
المنجنون بفتح المیم و الجیم بینهما نون ساکنة و ضم النون الثانیة و سکون الواو الدولاب.
یعنی: و نیست روزگار مگر دولابی از برای اهل آن که همه به دور آن میگردند یعنی هر طوری که آنها را حرکت میدهد حرکت میکنند و کاری از خودشان ساخته نیست و نیست صاحب حاجتها مگر عذابشده.
شاهد: در «منجنوناً» و «معذباً» است که با آنکه بعد از «الّا» واقع شدهاند باز منصوب شده به «ما».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما خذّل قومی فاخضع للعدی |
و لکن اذا ادعوهمُ هم مخذّل |
الخذّل جمع الخاذل کرکّع و راکع و هو المنهزم و اخضع من باب الافعال بمعنی خضع و ادعو متکلم و هم مفعوله و هم الثانیة مبتدأ و
«* شواهد التذكرة صفحه 242 *»
مخذل خبره.
یعنی: و منهزم و مغلوب نیست قوم من که خضوع کند از برای دشمنان ولکن هرگاه من بخوانم ایشان را ایشان از برای من خوار و ذلیلند.
شاهد: در این است که خبر «ما» که «خذّل» باشد چون مقدم شده بر اسم آن که «قومی» باشد عمل نکرده است «ما» در آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فاصبحوا قد اعاد اللّه نعمتهم |
اذ هم قریش و اذ ما مثلهم بشر |
یعنی: پس صبح کردند آن جماعت به تحقیق که اعاده کرده بود خدای تعالی نعمت ایشان را به جهت آنکه ایشان از طایفه قریش بودند و به جهت آنکه نبود مثل ایشان بشری.
شاهد: در «مثلهم» است که با آنکه خبر «ما» است و مقدم شده بر اسم آن باز به نصب خوانده شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قالوا تعرّفها المنازل من منیٰ |
و ما کلّ من وافی منیٰ انا عارف |
قوله تعرّف امر من باب التفعل و الکنایة الراجعة الی المحبوبة مفعولها و المنازل منصوب بنزع الخافض ای فی المنازل و وافی ماض من باب المفاعلة بمعنی اتی.
یعنی: و گفتند آن جماعت که طلب کن محبوبه خود را در منزلهای منیٰ و سراغ احوال او را از اهل آن منزلها بگیر و حال آنکه نه
«* شواهد التذكرة صفحه 243 *»
هر کس که آمد به منیٰ من شناسنده اویم.
شاهد: در عمل نکردن «ما» است به جهت آنکه معمول آن که «کلّ» باشد بر اسم آن مقدم شده که «انا» باشد و در تقدیر ما انا عارفاً کل من وافی منیٰ است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بأهبة حزم لُذْ و ان کنت امنا |
فما کل حین من یوافی موافیا |
الاهبة بالضم العُدّة و الحزم بالحاء المهملة و الزای کفلس ضبط الامر و لُذْ امر من لاذ یلوذ اذا التجأ و کنت مخاطب و امناً حال من فاعلها و ما نافیة و من اسمها و یوافی مضارع من باب المفاعلة من وافی القوم اذا اتاهم و موافیاً خبرها و کل حین معمول الخبر مقدم علی اسمها.
یعنی: به مهیا کردن ضبط امور پناه ببر اگرچه ایمن باشی پس نه هر کس میآید در مقابل تو مقابلیکننده است در همهوقت.
شاهد: در این است که اگر ظرف معمول خبر «ما» باشد و مقدم شود بر اسم آن مانع عمل آن نیست چرا که در ظروف توسعهای هست که در چیزی دیگر نیست مثل آنکه «کل حین» معمول «موافیاً» است که خبر «ما» است و مقدم شده بر اسم آن که «من» موصوله باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و حلّت سواد القلب لا انا باغیاً |
سواها و لا فی حبّها متراخیا |
قوله و حلّت ماض من الحلول و المستترة فیها راجعة الی المحبوبة و سواد القلب مفعولها و المراد منه حَبّته و انا اسم لا و باغیاً
«* شواهد التذكرة صفحه 244 *»
خبرها و هو اسم فاعل من البغی بمعنی الطلب و سواها مفعولها و المتراخی اسم فاعل من باب التفاعل.
یعنی: و حلول کرد و نشست در دل محبت محبوبه و حال آنکه من طالب غیر او نیستم و در محبت سستی نمیکنم.
شاهد: در جواز واقع شدن معرفه است اسم «لا» که «انا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا الحمد مکسوباً و لا المال باقیا
الحمد اسم لا و مکسوباً خبرها و کذا المال اسمها و باقیاً خبرها.
یعنی: این کاری که مالها خرج شد کار بیفايدهای بود نه مدحی کسب شد و نه مالی باقی ماند.
شاهد: در جواز معرفه بودن اسم «لا» است که «الحمد» و «المال» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من صدّ عن نیرانها |
فانا ابن قیس لا براح |
قوله صدّ ماض بمعنی اعرض و النیران جمع النار و الکنایة المجرورة راجعة الی الحرب و البراح کسحاب الزوال.
یعنی: کسی که اعراض کرد از آتشهای جنگ پس من پسر قیس هستم و زوالی از برای من نیست یعنی اعراض از جنگ نمیکنم.
شاهد: در حذف خبر «لا» است یعنی «لا براح لی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تعزّ فلا شیء علی الارض باقیا |
و لا وزر مما قــــضی اللّه واقیـــــــا |
«* شواهد التذكرة صفحه 245 *»
قوله تعزّ امر من التعزی من باب التفعل بمعنی الصبر و الوزر بالواو و الزای و الراء المهملة کسبب الملجأ و الواقی اسم فاعل من وقاه.
یعنی: شکیبایی پیشه کن پس نیست چیزی بر روی زمین باقی و نه گریزگاهی و ملجأی است از آنچه خدای تعالی مقدر کرده حفظکننده.
شاهد: در ذکر شدن و حذف نشدن خبر «لا» است که «باقیاً» و «واقیاً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لهفی علیک للهفة من خائف |
یبغی جوارک حین لات مجیر |
قوله لهفی علیک ای حزنی علیک و یبغی مضارع بمعنی یطلب و الجوار ککتاب مفعولها و المجیر اسم فاعل من اجاره اذا انقذه.
یعنی: حزن و اندوه من از برای تو به جهت اندوهی است از خائفی که طلب میکند پناه تو را وقتی که نیست از برای او پناهدهندهای.
شاهد: در این است که «لات» بر سر غیر «حین» هم گاهی در آمده مثل این شعر که «لات» بر سر «مجیر» در آمده و خبر «لات» محذوف است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لات هنا ذکری جبیرة او من |
جاء منها بطائف الاهوال |
جبیرة اسم امرأة و من جاء منها ای من قِبَلها و طائف الاهوال الذی یطوف باللیل.
یعنی: نیست اینجا ذکری از جبیره یا کسی که آمد از جانب او در
«* شواهد التذكرة صفحه 246 *»
شب هولناک.
شاهد: در این است که «لات» بر غیر «حین» داخل شده که «هنا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ان هو مستولیاً علی احد |
الّا علی اضعف المجانین |
ان نافیة و هو اسمها و مستولیاً خبر و المجانین جمع المجنون.
یعنی: نیست آن شخص مستولی و مسلط بر احدی مگر بر ضعیفترین دیوانگان.
شاهد: در عملکردن «ان» نافیه است در اسمش که «هو» باشد و در خبرش که «مستولیاً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حُمّلتُ امراً عظیماً فاصطبرتُ له |
و قمتُ فیه بامر اللّه یا عمرا |
قوله حملت ماضی بصیغة فعل المفعول من باب التفعیل و التاء فاعلها و امراً مفعولها الثانی و عظیماً صفة امراً و فاصطبرت متکلم من باب الافتعال من الصبر و الکنایة المجرورة راجعة الی الامر و قمت ایضاً متکلم و یا عمرا مندوب و المراد من الامر العظیم هلاکته.
یعنی: متحمل شدم امر عظیمی را پس صبر کردم از برای آن امر و ایستادم در اقامه آن به امر خدای تعالی ای عمرا.
شاهد: در «يا عمرا» است که چون الف ندبه در آخر «عمر» زیاد شده معلوم میشود که «یا» از برای ندبه است نه از برای ندا.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 247 *»
یا ابجر بن ابجر یا انتا |
انت الذی طلّقت عام جعتا |
قداحسن اللّه و قد اسأتا
الابجر بالموحدة و الجیم و الراء المهملة کاحمر عظیم البطن و الناتئ السرّة یهجی به الرجل و قوله طلقت عام جعتا ای طلقت زوجتک فی عام جعت و هی مخاطب من الجوع و قوله اسأتا مخاطب من الاساءة ای الذنب.
یعنی: ای شکمبزرگ پسر شکمبزرگ یعنی ای شکمبزرگ تویی آنچنان کسی که طلاق دادی زن خود را در سالی که گرسنه شدی به تحقیق که احسان کرد خدای تعالی بر تو و حال آنکه تو عصیان کردی او را.
شاهد: در «یا انتا» است که ممتنع است یاء از آن حذف شود چرا که کنایه مخاطب است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا هملت عینی لها قال صاحبی |
بمثلک هذا لوعة و غرام |
قوله هملت ماض بمعنی صبّت و عینی فاعلها و الکنایة المجرورة راجعة الی المحبوبة و قال ماض و صاحبی فاعلها و بمثلک متعلق باللوعة و هی بالفتح حرقة القلب من الحبّ و هی مبتدأ مؤخر و غرام بالغین المعجمة کسحاب بمعنی الشوق عطف علی لوعة و هذا خبر مقدم و اصلها یا هذا.
یعنی: هرگاه میریخت چشم من اشکی از برای محبوبه میگفت
«* شواهد التذكرة صفحه 248 *»
رفیق من آیا سوزش دل و شوق لایق کسی مثل تو است ای مرد.
شاهد: در جواز حذف حرف ندا است از اسم اشاره که «هذا» باشد و در تقدیر «یا هذا» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رضیت بک اللّهم ربّاً فلناری |
ادین الهاً غیرک اللّه راضیا |
قوله رضیت متکلم و ربّاً منصوب بالتمییز و اری ایضاً متکلم و مفعولها الاول محذوف ای فلنارانی و راضیاً مفعولها الثانی و ادین متکلم و الهاً مفعولها و غیرک صفة الهاً و اللّه تقدیره یا اللّه و الجملة فی محل النصب لانها صفة یاء المتکلم فی ارانی.
یعنی: راضی شدم به تو خداوندا از جهت سیادت و ربوبیت پس هرگز نمیبینم خود را راضی به آنکه دین بورزم به خدایی غیر از تو ای خدا.
شاهد: در جواز حذف حرف نداء است از لفظ جلاله که در تقدیر «یا اللّه» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ایا راکباً اِمّا عرضت فبلّغن |
ندامای من نجران ان لاتلاقیا |
کلمة امّا مرکبة من ان الشرطیة و ماء توقیتیة و قوله عرضت ماض ای اتیت العروض و هی مکة و المدینة و ماحولها و فبلّغن امر من باب التفعیل مؤکد بالنون الخفیفة و ندامای مفعولها و هی جمع الندمان بمعنی الندیم و نجران بالنون و الجیم کسکران معروفة و التلاقی مصدر.
یعنی: ای شترسوار اگر وقتی آمدی سمت مکه و مدینه پس البته
«* شواهد التذكرة صفحه 249 *»
برسان به ندیمان من از نجران اینکه بعد از این ملاقاتکردنی نیست.
شاهد: در «راکباً» است که چون نکره است و منادی واقع شده منصوب شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فما کعب بن مامة و ابن سعد |
باجود منک یا عمر الجوادا |
کعب بن مامة هو کعبالایادی الذی اثر رفیقه علی نفسه بالماء حتی هلک عطشاً فیمثّل به فی السخاء و ابنسعد رجل معروف بالجود.
یعنی: پس نیست کعب پسر مامه و ابن سعد صاحب جودتر از تو ای عمر صاحب جود.
شاهد: در «عمر الجوادا» است که هر دو مفتوح واقع شدهاند چونکه بعضی گفتهاند که منادی اگر موصوف به غیر ابن هم شد موصوف و صفت هر دو به جهت ترکیب منصوب واقع میشوند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
جاریة من قیسٍ بن ثعلبة |
تزوّجت شیخاً غلیظ الرقبة |
جاریة فاعل مقدم و تزوجت فعله المؤخر و غلیظ الرقبة صفة شیخاً.
یعنی: دختری از طایفه قیس بن ثعلبه جفت شد به شیخی و مرد پیری که گردن آن کلفت بود یعنی زن او شد.
شاهد: در جواز داخلشدن تنوین است در علم موصوف به ابن که «قیس» باشد به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا و اللّه لایلفی لما بی |
و لا للما بهم ابداً دواء |
«* شواهد التذكرة صفحه 250 *»
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع در «للما بهم» است که لام دویمی محض از برای تکرار است و کأن لمیکن است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سلام اللّه یا مطرٌ علیها |
و لیس علیک یا مطرٌ سلام |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع در «مطر» است که منادی مفرد معرفه است و مبنی بر ضم است و به جهت ضرورت شعر تنوین داخل آن شده و میتوان او را نصب داد و میتوان او را رفع داد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أ عبداً حلّ فی شعبی غریبا |
أ لؤماً لا اباً لک و اغترابا |
قوله حلّ ماض من الحلول و الشعب کجسم الطائفة و غریباً حال من فاعل حلّ و لؤماً مفعول لفعل محذوف ای أتفخر لؤماً و اغتراباً عطف علی لؤماً و هی بمعنی الغربة کغرفة.
یعنی: ای بندهای که وارد شدی در شعب و طایفه من در حالی که غریبی آیا فخر میکنی به لئامت و غربت ای بیپدر.
شاهد: در «أ عبداً» است که منادی است و چون نکره مقصوده است جایزالوجهین است در نصب و رفع.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا ابجر بن ابجر یا انتا |
انت الذی طلّقت عام جعتا |
قد احسن اللّه و قد اسأتا
«* شواهد التذكرة صفحه 251 *»
قد مرّ تفسیرها آنفاً.
شاهد: در «یا انتا» است که چون کنایه مخاطب که «انت» باشد منادی واقع شده جایزالوجهین است در رفع و نصب و در این موضع شاهد از برای رفع آورده شده و از برای نصب «یا ایاک» باید گفت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لست براجعٍ ما فات منّی |
بلهف و لابلیت و لا لو انی |
قوله لست متکلم و براجع حالها المجرورة و ما فاعل فات و الجملة فی محل النصب لانها مفعول براجع و المراد انی لست کاحد من الناس فانهم بعد ما فاتهم شیء یقولون یالهفا و یالیتی متّ و لو انی فعلت کذا مااصبت بکذا.
یعنی: و نیستم من رجوعکننده آنچه از من فوت شده به گفتن ای اندوه من و کاشکی و اگر چنین کرده بودم چنان میشد.
شاهد: در جواز حذف الف منقلبه از یاء متکلم است در ندبه و اکتفاء کردن به فتحه چنانکه در این شعر اکتفاء به فتحه شده در «لهف» و در اصل باید «لهفا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تقول بنتی قد انی اناکا |
یاابتا علّک او عساکا |
قد مرّ تفسیرها فی الکنایات.
شاهد: در این موضع در «یاابتا» است که تاء و الف هر دو با هم جمع شده در «اب» که منادی واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 252 *»
یا ابتی لازلت فینا فانما |
لنا امل فی العیش مادمت عائشا |
قوله زلت و مادمت مخاطبان و الامل کسبب معروف و العیش کبیت الحیوة.
یعنی: ای پدر من همیشه در میان ما بودی پس این است و جز این نیست که از برای ما آرزویی هست در زندگی مادامی که تو زنده باشی.
شاهد: در «یا ابتی» است که یاء متکلم با تاء با هم جمع شدهاند در «اب».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّک فینا یا ابات غریب
الکاف اسم کأنّ و غریب خبرها.
یعنی: گویا تو در میان ما ای پدر غریبی.
شاهد: در جمعشدن الف و تاء است در «اب» منادی با مؤخر شدن تاء.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یاابن امّی و یا شُفیّق نفسی |
انت خلّفتنی لدهر شدید |
قوله یا شفیّق بشدّ الیاء تصغیر شفیق کامیر و خلّفتنی مخاطب و الیاء مفعولها.
یعنی: ای پسر مادر من و ای مهربانیکننده بر نفس من تو واگذاردی مرا از برای روزگار سخت.
شاهد: در «یاابن امی» است که با یاء استعمال شده و بیشتر بی یاء استعمال میشود و «یاابن ام» گفته میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یاابنة عمّا لاتلومی و اهجعی
«* شواهد التذكرة صفحه 253 *»
قوله لاتلومی مخاطبة و اهجعی امر من هجع بمعنی نام.
یعنی: ای دختر عموی من سرزنش مکن و بخواب.
شاهد: در «عمّا» است که با الف منقلبه از یاء متکلم استعمال شده و بیشتر استعمال آن بییاء و الف است و «یا ابنة عم» گفته میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انی اذا ما حدث المّا |
اقول یا اللّهم یا اللّهما |
کلمة ما زائدة و حدث فاعل مقدم و الـمّ فعله المؤخر.
یعنی: بهدرستی که من هرگاه حادثه شدیدی رخ نمود میگویم بار خدایا.
شاهد: در ذکر حرف ندا است با اللّهم و بیشتر بدون حرف ندا استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فیا الغلامان اللذان فرّا |
ایاکما انتکسبا لی شرّا |
اللذان فاعل مقدم و فرّا فعله المؤخر و تکسبا مخاطب و المستترة فیها راجعة الی الغلامین و شرّاً مفعولها.
یعنی: پس ای دو فرزند آنچنانی که گریختید بپرهیزید از اینکه کسب کنید از برای من بدی و شری را.
شاهد: در جواز استعمال حرف ندا است با الف و لام که در «فیا الغلامان» باشد بدون ضرورت شعر چرا که بدون الف و لام هم شعر مستقیم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 254 *»
انی و اسطارٍ سطرن سطرا |
لقائل یا نصر نصر نصرا |
الیاء اسم انّ و لقائل خبرها و الواو للقسم و اسطار جمع سطر کفلس و سطرن فعل مفعول و سطراً مفعول مطلق و نصر الاول و الثانی اسمان و الثالث مفعول مطلق لفعل محذوف ای انصر نصراً.
یعنی: بهدرستی که من به قرآن قسم که هرآینه گویندهام که ای نصر ای نصر یاری کن مرا یاریکردنی.
شاهد: در «نصر» دویمی است که چون از برای تأکید است مرفوع استعمال شده و غالباً مرفوع استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
علا زیدنا یوم النقا رأس زیدکم |
بابیض ماضی الشفرتین یمان |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در لفظ «زید» است که مشترک است در لفظ پس یکی اضافه به «نا» و یکی اضافه به «کم» شده تا معین شوند اگرچه در اصل معین بودهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأیت الولید بن الیزید مبارکا |
شدیداً باعباء الخلافة کاهله |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در «الیزید» است که علم است ولکن چون اشتراک لفظی در میان است و یزید نام بسیارند با الف و لام استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 255 *»
یبکیک ناء بعید الدار مغترب |
یا لَلکهول و لِلشبّان لِلعجب |
قوله یبکیک مضارع من بکی و الکاف مفعولها و ناء فاعلها و بعیدالدار صفة ناء و کذلک مغترب و هو اسم فاعل من الاغتراب بمعنی الغربة کغرفة و الکهول جمع کهل کفلوس و فلس و هو کماقیل من جاوز حدّ الثلثین و الشبّان جمع الشابّ.
یعنی: میگرید بر تو مردی که دور است که خانه او دور است و غریب است ای پیران و ای جوانان بیایید از برای این عجب.
شاهد: در «و للشبّان» است که عطف شده به مستغاثبه که «للکهول» است بدون اعاده حرف ندا و لام آن مکسور است چرا که چون عطف است معلوم است که لام، لام استغاثه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا للرجال و یا للمسلمین معا |
مهاجری یری منکم و انصاری |
قوله مهاجری سقط نونها بالاضافة و یری فعل مفعول و الجملة فی محل النصب لانها صفة مهاجری و هی بدل للمسلمین و انصاری عطف علی مهاجری.
یعنی: ای مردمان و ای مسلمانان و ای همراهانی که دیده میشوید و با من هجرت کردهاید و ای یاریکنندگان من بیایید و ببینید چه واقع شده.
شاهد: در «یا للمسلمین» است که چون حرف ندا در آن اعاده شده لام آن مفتوح است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 256 *»
یا لقومی و یا لامثال قومی |
لاناس عتوّهم فی ازدیاد |
جملة عتوّهم فی ازدیاد صفة اناس.
یعنی: ای قبیله من و ای اقران و امثال قبیله من بیایید از برای مردمانی که طغیان ایشان در زیادتی است.
شاهد: در «و یا لامثال قومی» است که چون حرف ندا در آن اعاده شده لام مفتوح است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا لبکر ابشروا لی کلیباً |
یا لبکر این این الفرار |
المراد من بکر القبیلة و کلیب کزبیر ایضاً قبیلة و هی مفعول ابشروا.
یعنی: ای قبیله بکر بشارت دهید از جهت من قبیله کلیب را که آمدم ای قبیله بکر کجا است فرار کردن یعنی نمیتوانید بگریزید و این بشارت بشارت تهدید است مثل فبشّرهم بعذاب الیم.
شاهد: در «لبکر» است که منادای مهدّد است و لام مفتوحه داخل آن شده است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یا قوم للعجب العجیب |
و للغفلات تعرض للاریب |
الغفلات جمع الغفلة و تعرض صفتها و الاریب بالراء المهملة و الموحدة کامیر العاقل.
یعنی: آگاه باشید ای قوم من و به فریاد رسید از برای عجبی که بسیار عجیب است و از برای غفلتها و جهالتها که عارض میشود بر
«* شواهد التذكرة صفحه 257 *»
شخص عاقل.
شاهد: در «یا قوم» است که مستغاثبه است و بدون لام در اول آن و بدون الف در آخر آن استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یاعجباً لهذه الفلیقة |
هل تغلبنّ القوباءَ الریقة |
الفلیقة بالفاء و اللام و القاف کسفینة الداهیة و تغلبنّ مضارع مؤکد بالنون الثقیلة و القوباء بضم القاف و فتح الواو و بعد الموحدة الممدودة مفعولها و هی خشونة تعرض الجلد و الریقة فاعلها قیل انه عرض القوباء علی احد من الاعراب فیقال له عالجه بریقک فقال تعجباً یا عجباً.
یعنی: ای عجب از برای این امر عظیم عجیب آیا غالب میشود قوباء را آب دهن و آن را زائل میکند.
شاهد: در «یاعجباً» است که ملحق به باب استغاثه است و بدون لام استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
وا حرّ قلباه ممن قلبه شبم |
و من بحالی و جسمی عنده سقم |
قوله حرّ قلباه منادی المتفجعمنه و الشبم بالشین المعجمة و الموحدة و المیم ککتف البارد و السقم بالسین المهملة و القاف کسبب المرض.
یعنی: دردناکم از سوزش دل از دست کسی که دل او آرام است و حرارت اندوهی در آن نیست و کسی که در نزد او است ناخوشی حال
«* شواهد التذكرة صفحه 258 *»
من و ناخوشی جسم من یعنی او سبب ناخوشی من است.
شاهد: در «وا حرّ قلباه» است که چون در حال وصل است باید بدون هاء سکت استعمال شود ولکن به جهت ضرورت شعر با هاء سکت استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فوا کبدا من حبّ من لایحبّنی |
و من عبرات ما لهنّ فناء |
الکبد ککتف معروف و لایحبنی مضارع و فاعلها الموصول المقدم و مفعولها الیاء و العبرات جمع العبرة و هی کسجدة الدمع و کلمة ما نافیة و الجار و المجرور حالها المقدم و فناء فاعلها.
یعنی: دردناک است جگر من از جهت دوستی کسی که مرا دوست نمیدارد و در مصیبتم از جهت اشکهایی که زوال و فنائی از برای آنها نیست.
شاهد: در منادای مندوب است که به جهت دردی که به کبد او رسیده زاری میکند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اباعرو لاتبعد فکل ابنحرّة |
سیدعوه داعی منیّة فیجیب |
قوله اباعرو منادی مضاف بحذف حرف النداء و لاتبعد نهی من بعد و سیدعوه مضارع من الدعاء و الکنایة الراجعة الی کل مفعولها و داعی منیة فاعلها و المنیة کقضیة الموت و فیجیب مضارع من الاجابة و المستترة فیها راجعة الی کل ابن.
یعنی: ای اباعروه دور مشو پس هر متولد شده از زن آزادی زود
«* شواهد التذكرة صفحه 259 *»
باشد که بخواند او را داعی مرگ پس آن ولد اجابت کند او را.
شاهد: در ترخیم منادای مضاف است که «اباعرو» باشد که هاء از مضافالیه حذف شده و در اصل «اباعروة» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خذوا حظّکم یا آلعکرم و اذکروا |
اواصرنا و الرِحْم بالغیب تذکر |
قوله خذوا بصیغة الجمع امر من اخذ و حظّکم مفعولها ای نصیبکم و یا آلعکرم کعسکر منادی مضاف حذف هاؤها للترخیم و اذکروا امر و اواصرنا مفعولها و هی جمع اصرة کفواصل و فاصلة و هی القرابة بالرحم او غیرها و الرحم کجسم القرابة و تذکر فعل مفعول و فاعلها الرحم المقدمة.
یعنی: بردارید نصیب خود را ای آلعکرمه و به یاد بیاورید قرابتها و خویشیهای ما را و قرابت ذکر کرده میشود در غیاب.
شاهد: در یا «آلعکرم» است که منادای مضاف است و هاء «عکرمة» که مضافالیه است به جهت ترخیم حذف شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا عبد هل تذکر لی ساعةً
یعنی: ای عبد عمرو آیا ذکر میکنی از برای من یک ساعت.
شاهد: در «یا عبد» است که منادای مضاف است و در اصل «یا عبد عمرو» بوده و مضافالیه که «عمرو» باشد به جهت ترخیم حذف شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 260 *»
جاری لاتستنکری عذیری |
سیری و اشفاقی علی بعیری |
قوله جاری منادی مرخم بحذف حرف النداء ای یا جاریة و لاتستنکری نهی و عذیری مفعولها و هو کامیر بمعنی عذری و سیری امر من السیر و الاشفاق مصدر من اشفق علیه اذا عطف علیه و علی بعیری متعلق باشفاقی.
یعنی: ای دختر انکار مکن عذر مرا در اینکه تو را سوار نکردم. راه برو و ترس من از برای شترم است که مبادا لنگ شود.
شاهد: در «جاری» است که منادای مرخم است و هاء آن حذف شده به جهت ترخیم و در اصل «یا جاریة» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یامرو انّ مطیّتی محبوسة |
ترجو الحباء و ربها لمییأس |
قوله یامرو منادی مرخم و اصله یا مروان کسکران و المطیة کقضیة السریعة و اغلب استعمالها فی النوق و ترجو مضارع من الرجاء و المستترة فیها راجعة الی المطیة و الحباء بالحاء المهملة و الموحدة ککساء العطاء و ربها ای رب المطیة و صاحبها لمییأس من عطائک.
یعنی: ای مروان بهدرستی که شتر تندرو من از عطای تو ممنوع است و امیدوار است عطای تو را و صاحبش مأیوس نشده از عطای تو.
شاهد: در «یا مرو» است که منادای مرخم است و الف و نون آن افتاده است چون که هر دو با هم یکدفعه زیاد شده بودند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 261 *»
یا اسم صبراً علی ماکان من حدث |
انّ الحوادث ملقی و منتظر |
قوله یا اسم منادی مرخم و اصلها یا اسماء و صبراً مفعول مطلق لفعل محذوف ای اصبر صبراً علی ماکان من حدث و آفة و الحوادث الافات و ملقی بفتح المیم و کسر القاف و شدّ الیاء ای موجود و منتظر اسم مفعول من الانتظار بمعنی الترقب ای بعضها موجود و بعضها مترقب.
یعنی: ای اسماء صبر کن صبر کردنی بر آن آفات و حادثهای که واقع شده بهدرستی که آفات روزگار بعضی از آنها موجود است و بعضی آینده است و انتظار داشته شده است.
شاهد: در «یا اسم» است که منادای مرخم است و اصل آن «یا اسماء» بوده و الف ممدوده از آن افتاده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لنعم الفتی تعشو علی ضوء ناره |
ظریف بن مال لیلة الجوع و الخصر |
الفتی کعصا الشابّ و تعشو مخاطب من عشا النار اذا رءاها لیلاً و قصدها و مال اصله مالک و الجوع بالضم معروف و الخصر بالخاء المعجمة و الصاد المهملة کسبب البرد.
یعنی: هرآینه خوب جوانی است ظریف پسر مالک که قصد میکنی روشنایی آتش او را در شب سردی و گرسنگی.
شاهد: در «مال» است که اصل آن مالک بوده و کاف آن محذوف
«* شواهد التذكرة صفحه 262 *»
شده به جهت ضرورت شعر در غیر منادی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یا اسلمی یا دار می علی البلی |
و لازال منهلاً بجرعائک القطر |
قد مرّ تفسیرها فی الافعال الناقصة فی احکام لازال.
شاهد: در «یا اسلمی» است که منادی از این میان حذف شده به قرینه «یا دار می» و در اصل «الا یا دار میة اسلمی یا دار میة» بوده است و بعضی گفتهاند که «الا» و «یا» هر دو از برای تنبیه است یعنی آگاه باش آگاه باش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اطوّف مااطوّف ثم اوی |
الی بیت قعیدته لکاع |
قوله اطوّف متکلم من باب التفعیل و هو بمعنی المجرد الّا انها تستعمل فی التکثیر و اوی متکلم من أوی من باب ضرب و القعیدة بمعنی الحافظة و لکاع کقطام بمعنی اللئیمة.
یعنی: میگردم مادامی که میگردم پس پناه میبرم به خانهای که حافظ آن خانه زن لئیمی است.
شاهد: در «لکاع» است که بدون حرف نداء استعمال شده و بعضی ادعا کردهاند که بدون حرف نداء استعمال نمیشود و در این مواضع میگویند به جهت ضرورت شعر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بنا تمیماً یکشف الضَباب
قوله بنا تمیماً ای بنا اعنی تمیماً یکشف الضباب لا بغیرنا و
«* شواهد التذكرة صفحه 263 *»
یکشف فعل مفعول و الضباب فاعلها و هو بالضاد المعجمة و الموحدة کسحاب السحاب الرقیق و الندی و الاغبرة و الادخنة فی الهواء یکنّی به عن الدواهی و الامور العظیمة.
یعنی: به ما یعنی قبیله بنیتمیم رفع میشود غبارها و دودها و ابرها یعنی امرهای بسیار بزرگ و این کار مخصوص ما است.
شاهد: در «تمیماً» است که منصوب به اختصاص است و علَم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقالت أ کلّ الناس اصبحت مانحاً |
لسانک کیما ان تغرّ و تخدعا |
قوله فقالت کنایتها راجعة الی المرأة المذکورة قبل و أ کلّ الناس مفعول مقدم لمانحاً و لسانک مفعوله الاخر و اصبحت بمعنی صرت و مانحاً حال من فاعلها و هو بالمیم و النون و الحاء المهملة اسم فاعل من منح اذا اعطی و تغرّ بضم الغین المعجمة مخاطب من الغرور و هو الخدعة و کذلک تخدع مخاطب.
یعنی: پس گفت آن زن که آیا گردیدهای عطاکننده به همه مردم زبانت را یعنی با همه به طور نرم و ملایم سخن میگویی از برای آنکه فریب بدهی ایشان را و خدعه کنی با ایشان.
شاهد: در «کی» است که از برای تعلیل آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کی لتقضینی رقیة ما |
وعدتنی غیر مختلس |
قوله لتقضینی مضارع ای لتؤدّی الی ماوعدتنی و رقیة فاعلها و
«* شواهد التذكرة صفحه 264 *»
الیاء مفعولها و ما مفعوله الاخر و هی بصیغة التصغیر اسم امرأة و وعدتنی کنایتها المرفوعة راجعة الی رقیة و غیر مختلس منصوب فی محل الحال لفاعل وعدتنی و المختلس بالخاء المعجمة و اللام و السین المهملة اسم فاعل من اختلسه اذا سلبه.
یعنی: این کار را کردم از برای آنکه عطا کند به من آن زن که رقیه نام دارد آنچه را به من وعده کرده بود در حالی که غیر رباینده باشد یعنی همه آنچه را که وعده کرده بود بدهد و چیزی را نرباید.
شاهد: در «کی» است که از برای تعلیل استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا انت لمتنفع فضرّ فانما |
یرجی الفتی کیمایضرّ و ینفع |
قوله لمتنفع مخاطب مجزوم و فضرّ امر من ضرّ یضرّ بضم الضاد فی المضارع و یرجی فعل مفعول من الرجاء و الفتی فاعلها و هو الشابّ و یضرّ مستترتها راجعة الی الفتی و ینفع عطف علیها و هی مرفوعة للضرورة.
یعنی: هرگاه تو نفع نرساندی پس اقلاً ضرر برسان پس این است و جز این نیست که چشم داشت و امید است از مرد جوان اینکه ضرر برساند در بعضی از احوال و نفع برساند در بعضی حالات.
شاهد: در «کی» است که از برای تعلیل آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاتَظلموا الناس کما لاتُظلموا
قوله لاتظلموا مخاطب مجزوم بالنهی و الناس مفعولها و کما مخفف
«* شواهد التذكرة صفحه 265 *»
کیما و لاتظلموا مخاطب بصیغة فعل المفعول و سقطت نونها بالنصب.
یعنی: ظلم و ستم مکنید به مردم تا ستم کرده نشوید.
شاهد: در «کما» است که مخفف کیما است و عمل کرده است در «لاتظلموا» و نون آن را انداخته.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّ جزائی بالعصا ان اجلّدا
یعنی: گویا جزای من این است که زده بشوم به عصا.
شاهد: در «بالعصا» است که معمول «اجلّد» است و مقدم شده بر «ان» ناصبه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و شفا عیّکِ جابراً انتسألی
یعنی: و شفای عجز و ندانستن تو ای زن سؤالکردن تو است از جابر.
شاهد: در «جابراً» است که معمول «تسألی» است و مقدم شده بر «ان» ناصبه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاتترکنّی فیهم شطیرا |
انّی اذن اُهلکَ او اطیرا |
قوله لاتترکنّی نهی مؤکد بالنون الخفیفة و الیاء مفعولها@مفعوله خ@ و شطیراً حال من مفعول تترکنّی و هو بالشین المعجمة و المهملتین کامیر بمعنی الغریب و اهلک بصیغة فعل المفعول متکلم و اطیر متکلم معلوم.
یعنی: وا مگذار مرا البته در میان این قوم در حالی که غریبم بهدرستی که در این هنگام من هلاک میشوم یا فرار میکنم.
«* شواهد التذكرة صفحه 266 *»
شاهد: در «اهلک» و «اطیر» است که منصوب واقع شدهاند به «اذن» با آنکه «اذن» در حشو کلام واقع شده و نباید عمل بکند پس به جهت ضرورت شعر عمل کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذن واللّه نرمیَهم بحرب |
یُشیب الطفل من قبل المشیب |
الواو للقسم و نرمیهم متکلم معالغیر و هم مفعولها و یشیب مضارع من باب الافعال و المستترة فیها راجعة الی الحرب و الطفل مفعولها و المشیب بفتح المیم بمعنی الشیب و هو بیاض الشعر.
یعنی: در این هنگام به خدا قسم که میرانیم آن جماعت را به جنگی که پیر میکند آن جنگ طفل را پیش از پیرشدن آن.
شاهد: در فاصلهشدن قسم است مابین حرف ناصب که «اذن» باشد و بین فعل مضارع که «نرمیَهم» باشد و مانع از عمل نشده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سموتَ و لمتکن اهلاً لتسمو |
ولکنّ المضیِّـع قد یصاب |
قوله سموت مخاطب من السموّ بمعنی العلوّ و الارتفاع و لمتکن ایضاً مخاطب و اهلاً حال من فاعلها و المشهور یسمونه خبراً و لتسمو ایضاً مخاطب و لمیظهر فتح الواو للضرورة و المضیِّـع اسم فاعل من باب التفعیل و یصاب مضارع بصیغة فعل المفعول.
یعنی: بلند شدی در مرتبه و حال آنکه قابل نبودی و اهلیّت نداشتی از برای اینکه بلندمرتبه شوی ولکن ضایعکننده کاری گاهی رسیده میشود و گاهی به طور ندرت مطلب او به او میرسد.
«* شواهد التذكرة صفحه 267 *»
شاهد: در «اهلاً» است که خبر «تکن» است به اصطلاح و این شاهدیست از برای کسی که میگوید مدخول لام خبر نیست از برای افعال ناقصه بلکه خبر آنها در جایی که ظاهر نیست محذوف است چنانکه در این بیت ظاهر شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لقد عزلتنی امّعمرو و لماکن |
مقالتها ماکنت حیّاً لاسمعا |
قوله عزلتنی ماض بمعنی نحّانی و الیاء مفعولها و امّعمرو فاعلها و لماکن متکلم و مقالتها مفعول مقدم لاسمع.
یعنی: هرآینه به تحقیق که دور کرد مرا از خود امعمرو و نیستم من که بشنوم سخن او را مادامی که من زندهام.
شاهد: در این است که خود لام نصب میدهد نه «ان» مقدره چرا که اگر «ان» مقدره نصب داده باشد لازم میآید که معمول صله «ان» که «مقالتها» است مقدم شده باشد بر صله «ان» که «اسمع» باشد و این ممتنع است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاستسهلنّ الصعب او ادرکَ المنیٰ |
فماانقادت الآمال الّا لصابر |
قوله لاستسهلنّ متکلم مؤکد بالنون الثقیلة و الصعب مفعولها ای اعدّ الصعب سهلاً و ادرک متکلم و المنی مفعولها و هی جمع منیة کغرفة مایتمنی و کلمة ما نافیة و انقادت ماض من باب الانفعال و الآمال فاعلها و هی جمع امل کسبب.
یعنی: هرآینه میشمارم البته امر صعب را سهل تا آنکه دریابم
«* شواهد التذكرة صفحه 268 *»
آرزوها را پس منقاد نشده آرزوها و حاصل نشده مگر از برای صبرکننده.
شاهد: در نصب «ان» مقدره بعد از «اَوْ» به معنی «حتی» است «ادرک» را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و کنت اذا غمزتُ قناة قوم |
کسرت کعوبها او تستقیما |
غمزت متکلم من الغمز بمعنی النخس و العصر و القناة مفعولها و هی بفتح القاف الرمح و کسرت متکلم و کعوبها مفعولها و هی جمع کعب کفلس و الکنایة المجرورة راجعة الی القناة و تستقیم مضارعة و المستترة فیها راجعة الی القناة ایضاً.
یعنی: بودم من که هرگاه میفشردم نیزه قومی را میشکستم کعبهای آنها را مگر آنکه مستقیم و راست میشد آن نیزهها.
شاهد: در نصبدادن «ان» مقدره بعد از «اَوْ» است «تستقیم» را چرا که به معنی الّای استثناء است یعنی الّا انتستقیم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یا ناق سیری عنقاً فسیحا |
الی سلیمان فنستریحا |
یا ناق منادی مرخم ای یا ناقة و سیری امر من السیر و عنقاً صفة مفعول مطلق محذوف ای سیراً عنقاً او هو بنفسه مفعول مطلق من غیر لفظ الفعل لانه نوع من السیر و فسیحاً کامیر بمعنی وسیعاً صفة عنقاً و هو بالعین المهملة و النون و القاف کسبب و نستریح متکلم معالغیر.
یعنی: ای شتر راه برو رفتن وسیعی یعنی قدمهای خود را وسعت بده که زود برویم نزد سلیمان پس راحت کنیم آنجا.
«* شواهد التذكرة صفحه 269 *»
شاهد: در «فنستریحا» است که منصوب شده به «ان» مقدره بعد از فاء سببیه مسبوق به طلب که «سیری» باشد که امر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یاابن الکرام الا تدنو فتبصر ما |
قد حدّثوک فما راء کمن سمعا |
الکرام جمع کریم ضد اللئیم کعظام و عظیم و الا للعرض و تدنو مخاطب و کذلک فتبصر و حدّثوک ماض من باب التفعیل ای اخبروک و هی صلة ما و الجملة فی محل النصب لانها مفعول فتبصر و کلمة ما نافیة و راء فاعلها و هو اسم فاعل من الرؤیة و من سمع موصول و صلة و الجملة فی محل النصب لحال ما.
یعنی: ای فرزند کریمان آیا نزد ما نمیآیی پس ببینی چیزی را که خبر دادند آنچیز را به تو پس نیست بیننده مانند کسی که شنیده مقصود آن است که شنیدن کی بود مانند دیدن.
شاهد: در «فتبصر» است که منصوب است به «ان» مقدره بعد از فاء سببیه مسبوق به طلب عرضی که «الا تدنو» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
هل تعرفون لباناتی فارجو ان |
تُقضی فیرتدّ بعض الروح فی الجسد |
قوله تعرفون بصیغة الجمع مخاطب و لباناتی مفعولها و هی بالضم بمعنی حاجاتی و فارجو متکلم و تقضی فعل مفعول و المستترة فیها راجعة الی اللبانات و فیرتدّ مضارع من باب الافتعال و بعض الروح فاعلها.
«* شواهد التذكرة صفحه 270 *»
یعنی: آیا میشناسید و میدانید حاجتهای مرا پس امید دارم که قضاء کرده شود آن حاجتها پس برگردد بعض روح در بدنم.
شاهد: در «فارجو» است که منصوب است به «ان» مقدره بعد از فاء سببیه مسبوق به استفهام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاتنه عن خلق و تأتی مثله |
عار علیک اذا فعلت عظیم |
قوله لاتنه نهی من النهی و الخلق کعنق الخصلة و العادة و تأتی مخاطب و مثله مفعوله و فعلت مخاطب و مفعوله محذوف.
یعنی: نهی مکن از خصلتی و حال آنکه خودت بکنی مثل آن را، عار بزرگی است که چنین کاری کردی.
شاهد: در «و تأتی» است که منصوب است به «ان» مقدره بعد از واوی که مسبوق به نهی است که «لاتنه» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لولا رجال من رِزام اعزّة |
و آلسبیع او اسوءک علقما |
رزام بالراء المهملة و الزای و المیم ککتاب ابوقبیلة و اعزة صفة رجال و سبیع بالمهملتین بینهما الموحدة کامیر ابوقبیلة و او اسوءک متکلم و الکاف مفعولها و علقم بالعین المهملة و اللام و القاف و المیم کعسکر الشیء المرّ و هو کنایة عن الصعب الشدید فهو حال من فاعل اسوءک و جواب لو محذوف ای لولا ذلک لفعلتَ کذا و کذا.
یعنی: اگر نبودند مردان عزیز از قبیله رزام و از آلسبیع یا آنکه بدی نمیکردم با تو در حالتی که سخت و شدید بودم میدیدی که چه
«* شواهد التذكرة صفحه 271 *»
بیداد میکردی.
شاهد: در «اسوءک» است که منصوب واقع شده به «ان» مقدره بعد «او» عاطفه بر اسم صریحی که در تأویل فعل نیست که «رجال» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لبس عباءة و تقرَّ عینی |
احبّ الی من لبس الشفوف |
قوله و تقرّ مضارعة و عینی فاعلها و احبّ افعل تفضیل و الشفوف جمع الشفّ کجسوم و جسم و هو الثوب الرقیق.
یعنی: و پوشیدن عبائی و اینکه چشمروشنی باشد بهتر است و محبوبتر است در نزد من از پوشیدن لباسهای نازک بدون روشنی چشم.
شاهد: در «تقرّ» است که منصوب واقع شده به «ان» مقدره بعد از واو عطف بر اسم که «و لبس» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لولا توقع معترّ فارضیَه |
ماکنت اوثر اتراباً علی تربی |
المعترّ بضم المیم و سکون المهملة و فتح المثناة الفوقیة الفقیر الذی یتعرض المسألة و فارضیه متکلم من باب الافعال و الکنایة المنصوبة راجعة الی المعتر و اوثر متکلم من باب الافعال من الایثار بمعنی الاختیار و اتراب بالمثناة الفوقیة و الراء المهملة و الموحدة جمع ترب و هو لِدَتک الذی یساویک فی السنّ کاجسام و جسم و هی مفعول اوثر.
یعنی: و اگر نبود توقع و چشمداشتن فقیر از برای عطای من پس باید راضی کنم او را نبودم من که اختیار کنم و ترجیح دهم همسالها و
«* شواهد التذكرة صفحه 272 *»
همسنها را بر همسر و همسال خود.
شاهد: در «فارضیه» است که منصوب واقع شده به «ان» مقدره بعد از فاء عاطفه مسبوقه بر اسم که «توقع» باشد که مصدر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انی و قتلی سلیکاً ثم اعقلَه |
کالثور یُضرب لمّا عافت البقر |
القتل مصدر مضاف الی فاعله و سلیکاً بالسین المهملة کامیر مفعوله و هو اسم و اعقله متکلم من العقل بمعنی الدیة و الکنایة المنصوبة راجعة الی سلیک و یضرب فعل مفعول و المستترة المرفوعة راجعة الی الثور و عافت ماض من العفو بمعنی الکراهة و البقر فاعلها ای لمّاعافت عن شرب الماء یضرب الثور و لاتضرب البقر مخافة قلة اللبن.
یعنی: مثل من و مثل کشتن من سلیکنام را و دیه دادن من او را مثل گاو نری است که زده میشود وقتی گاوهای ماده آب نمیخورند و گاوهای ماده را نمیزنند که مبادا کمشیر شوند. مراد آنکه سلیکنام را من با سایر مردم کشتیم حال من باید دیه بدهم و سایرین معافند.
شاهد: در «ثم اعقله» است که منصوب است به «ان» مقدره بعد از «ثم» عاطفه مسبوقه بر اسم که «و قتلی» باشد از برای آنکه فعل را به تأویل مفرد کند تا با معطوفعلیه که اسم است مناسب باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نهضت نفسی بعد ماکدت افعله
قوله نهضت ماض بمعنی قامت و نفسی فاعلها و کدت و افعل متکلمان و الکنایة المنصوبة راجعة الی الامر الذی یرید انیفعله.
«* شواهد التذكرة صفحه 273 *»
یعنی: برخاست نفس من و ترک کرد آن کاری را که میخواستم بکنم بعد از آنکه نزدیک بود آن کار را بکنم.
شاهد: در این است که گاهی «ان» ناصبه در بعضی مواضع شنیده شده که حذف میشود به طور ندرت و از جمله آن مواضع یکی «افعله» است که منصوب است به «ان» مقدره یعنی کدت انافعله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لااعرفن ربرباً حوراً مدامعها |
مردّفات علی اعقاب اکوار |
قوله اعرفن متکلم مؤکد بالنون الخفیفة و ربرباً مفعولها و هی بالمهملتین و الموحدتین کعسکر القطیع من بقر الوحش و الحور جمع الحوراء وصف من الحَوَر کسبب و هو شدة بیاض العین فی شدة سوادها و فاعلها مدامعها و هی جمع مدمع کمقعد بمعنی العین و الکنایة راجعة الی الربرب و مردّفات جمع مردّفة اسم مفعول من باب التفعیل من الردیف و هو انیرکب احد عقیب صاحبه و الاعقاب جمع عقب ککتف و الاکوار جمع الکور بمعنی الرحل باداته.
یعنی: نباید بشناسم البته آن زنانی را که چشم ایشان مثل چشم گاوهای وحشی است در شدت سیاهی در سفیدی که در عقب یکدیگر سوارند بر عقب جهازها.
شاهد: در «لااعرفن» است که فعل متکلم است و لای ناهیه بر آن داخل شده و کم اتفاق میافتد که لای ناهیه بر متکلم داخل شود و بعضی گفتهاند این لا، لای نافیه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 274 *»
اذا ما خرجنا من دمشق فلانعد |
بها ابداً مادام فیها الجُراضِم |
کلمة ما زائدة و خرجنا متکلم و دمشق بکسر الدال المهملة و فتح المیم معروفة و نعد متکلم من العود و الکنایة المجرورة راجعة الی دمشق ککنایة فیها و الباء بمعنی الی و الجراضم بضم الجیم و کسر الضاد المعجمة کعلابط الاکول و المراد منها معٰویة علیه اللعنة.
یعنی: هرگاه بیرون رفتیم از دمشق پس باید برنگردیم به سوی آن مادام که این مرد پرخوار شکمپرست در آنجا است که مراد معاویه باشد.
شاهد: در «فلانعد» است که فعل متکلم است و لای ناهیه داخل آن شده و واو آن به التقاء ساکنین افتاده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لتقم انت یاابن خیر قریش |
کی لتقضی حوائج المسلمینا |
گویا گذشته باشد.
شاهد: در «لتقم» است که مخاطب است و جزم داده آن را لام طلب و این بسیار کم است که لام طلب مخاطب را جزم دهد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
محمّد تفد نفسَک کل نفس |
اذا ما خفت من امر تبالا |
قوله محمد9 منادی بحذف حرف النداء و تفد مضارع مجزوم بلام مقدرة من باب الافعال ای لتفد و نفسک مفعولها و کل نفس فاعلها و خفت مخاطب من الخوف و التبال بالمثناة الفوقیة و الموحدة و اللام
«* شواهد التذكرة صفحه 275 *»
کسحاب بمعنی الفساد.
یعنی: ای محمد باید فدای نفس تو بشود همه نفسها هرگاه بترسی فساد امری را و دشمنی را.
شاهد: در «تفد» است که مجزوم است به لام مقدره.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ألمّاتعرفوا منّا الیقینا
قوله تعرفوا مخاطب مجزوم بلمّا و الیقین مفعولها.
یعنی: آیا هنوز نمیدانید از برای ما یقین را.
شاهد: در جواز مصدّر شدن «لمّا» است به همزه استفهام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
احفظ ودیعتک التی استودعتها |
یوم الاعارب ان وصلت و ان لم |
قوله احفظ امر و ودیعتک مفعوله و استودعتها مخاطب و الکنایة المنصوبة راجعة الی الودیعة و الاعارب جمع الاعرب کافاضل و افضل من عرب بالمهملتین و الموحدة کفرح اذا نشط و وصلت مخاطب و ان لم ای و ان لمتصل.
یعنی: حفظ کن سپرده خود را آنچنان سپردهای که ودیعه گذاردی در روز خوشحالان اگر رسیدی به آن دیار و اگر نرسیدی.
شاهد: در «و ان لم» است که مجزوم «لم» حذف شده یعنی «و ان لمتصل».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 276 *»
فاضحت مغانیها قفاراً رسومها |
کأن لم سوی اهل من الوحش تؤهل |
قوله فاضحت ای صارت و مغانیها فاعلها و هی جمع المغنی بالغین المعجمة و النون کمعنی بمعنی المنزل الذی غنی به اهله و قفاراً حال من فاعل اضحت و هی جمع قفر کفلس الفلاة لا ماء بها و لا عشب و رسومها جمع رسم و کنایتها راجعة الی المغانی و تؤهل فعل مفعول مجزوم بلم و المستترة فیها راجعة الی المغانی.
یعنی: پس گردید منزلهای آن محبوبه مثل بیابانی بیآب و گیاه که گویا سوای وحشیان نبوده.
شاهد: در فاصلهشدن میان «لم» و «تؤهل» است که مجزوم آن است به اجنبی در ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لولا فوارس من نُعْم و اسرتهم |
یوم الصلیفاء لمیوفون بالجار |
الفوارس جمع فارس و نعم بالنون و المهملة و المیم کقفل قبیلة و الاسرة بالهمزة و المهملتین کغرفة الرهط الادنون و الصلیفاء بالصاد المهملة و اللام و الفاء مصغراً کحمیراء موضع وقع فیه الحرب و یوفون مضارع من باب الافعال و الجار بالجیم و المهملة معروف.
یعنی: اگر نبود سواران جنگی از قبیله نُعم و سایر اهل قبیله ایشان در روز جنگ صلیفاء وفا نکرده بودند آن قوم به عهد همسایه خود.
شاهد: در «لمیوفون» است که در ضرورت شعر مجزوم نشده به «لم».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 277 *»
و لو تلتقی اصداؤنا بعد موتنا |
و من دون رمسینا من الارض سبسب |
|
لظلّ صدا صوتی و ان کنت رِمّة |
لصوت صدا لیلی یهشّ و یطرب |
قوله تلتقی مضارع و اصداؤنا فاعلها و هی جمع صدا بالمهملتین کعلی ما ردّ من صوتک علیک فی الجبال و امثالها و الرمس بالمهملتین بینهما المیم کفلس القبر و السبسب بالمهملتین و الموحدتین کعسکر المفازة الواسعة و الرِمّة بالراء المهملة و المیم کشدة العظم البالی و یهشّ و یطرب کلاهما مضارع من باب قتل الاول بمعنی یرتاح.
یعنی: اگر به هم برسند صداهای ما یعنی صدای من و صدای لیلی و صدا آن صوتی است که در کوه بر میگردد به سوی فریادکننده مانند فریاد او پس اگر به هم برسند این صداها بعد از مردن ما و حال آنکه فاصله میان قبر من و قبر لیلی بیابان وسیعی باشد هرآینه صدای فریاد من از صدای فریاد لیلی به طرب میآید و خوشحال میشود اگرچه استخوانهای من پوسیده باشد.
شاهد: در این است که «لو» شرطیه چون در اصل وضع از برای ماضی است جزم نمیدهد اگرچه بر سر مضارع درآید مثل «لو تلتقی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لایلفک الراجیک الّا مظهراً |
خلق الکرام و لو تکون عدیما |
قوله لایلفک مضارع من باب الافعال بمعنی لایجدک و الراجی فاعلها و مظهراً اسم فاعل من باب الافعال و هو حال من مفعول
«* شواهد التذكرة صفحه 278 *»
لایلفک و الخلق مفعوله و هو کعنق بمعنی الطبیعة و الکرام جمع الکریم و تکون مخاطب و عدیماً حال تکون بمعنی الفقیر.
یعنی: ملاقات نمیکند تو را امیدوار به عطای تو مگر آنکه تو اظهار میکنی با او خصلت کریمان را و اگرچه فقیر و بیچیز باشی.
شاهد: در «و لو تکون» است که پهلو واقع شده «لو» را فعل مضارع پس مخصوص شده از برای زمان آینده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اخلّاء لو غیر الحِمام اصابکم |
عتبت ولکن ما علی الدهر مَعتب |
قوله اخلاء منادی بحذف حرف النداء و هو جمع خلیل و الحمام ککتاب الموت و اصابکم ماض من باب الافعال و کم مفعولها و غیر الحمام فاعلها المقدم و علی اصطلاح القوم غیر الحمام مبتدأ و اصابکم خبره و عتبت متکلم من العتاب بمعنی الخطاب فی شدة و سخط و معتب اسم ما و هو کمقعد العتاب و هو الملامة.
یعنی: ای دوستانی که از این دنیا رفتهاید اگر غیر مرگ به شما رسیده بود من مؤاخذه میکردم از او و ملامت میکردم او را ولکن نیست به روزگار ملامتی.
شاهد: در «غیر الحمام اصابکم» است که به اصطلاح قوم مبتدا و خبر است که بعد از «لو» واقع شده اگرچه در اصل وضع «لو» باید بر سر فعل در آید و میگویند که فعل مقدر است بعد از «لو» و فعلی که خبر واقع شده مفسر فعل اول است و در تقدیر «لو اصابکم غیر الحمام اصابکم» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 279 *»
لو بغیر الماء حلقی شرق |
کنت کالغصّان بالماء اعتصاری |
الشرق بالشین المعجمة و الراء المهملة و القاف ککتف وصف من شرق بریقه اذا غصّ به و الغصّان کسکران وصف من الغصة و هی ماتغصّ فی الحلق من المأکول او من غیره و الاعتصار افتعال من العصر.
یعنی: اگر به غیر آب گلوگیر شده بودم مثل سایر کسانی که گلوگیر میشوند با آب رفع آن را میکردم ولکن چه کنم که به آب گلوگیر شدهام و نمیتوانم رفع آن را به آب بکنم و این کنایه است که اگر کسی با غیر نزاعی دارد با اعوان خود رفع نزاع میکند اما اگر خود آنها نزاع کنند با شخص رفع آن نزاع مشکل است.
شاهد: در «بغیر الماء حلقی شرق» است که مبتدا و خبر است و پهلوی «لو» واقع شده ولکن چون «لو» باید بر سر فعل در آید بعد آن فعلی مقدر است که «شرق» باشد یعنی «لو شرق حلقی بغیر الماء».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لو نعطی الخیار لماافترینا([3]) | ولکن لا خیار مع اللیالی |
قوله نعطی متکلم معالغیر بصیغة فعل المفعول و المستترة فاعلها و الخیار مفعولها الثانی و افترینا متکلم من الافتراء.
یعنی: و اگر داده شده بودیم اختیار را هرآینه افتراء نمیگفتیم ولکن اختیاری نیست با حوادث شبها و گردش آنها.
شاهد: در «لماافترینا» است که جواب منفی است از برای «لو» و بیشتر بی لام استعمال میشود ولکن گاهی هم با لام استعمال شده و
«* شواهد التذكرة صفحه 280 *»
از آن جمله این بیت است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رأت رجلاً ایما اذا الشمس عارضت |
فیضحی و ایما بالعشی فیخصـــــــر |
قوله رأت ماض و المستترة راجعة الی المحبوبة و رجلاً مفعولها و ایما بمعنی اما و عارضت ماض و فاعلها الشمس بمعنی ارتفعت و فیضحی کیرضی مضارع و المستترة فیها راجعة الی الرجل و فیخصر بالخاء المعجمة و المهملتین من باب فرح مضارع من الخصر کسبب الم البرد و المستترة فیها راجعة الی الرجل ایضاً.
یعنی: دید آن محبوبه مرد فقیری را که لباسی نداشت اما در وقت ارتفاع آفتاب گرم میشد و در وقت فرورفتن آفتاب سرد میشد.
شاهد: در «ایما» است که یاء آن بدل است از میم و اصل آن «اما» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما الصدود لا صدود لدیکم
الصدود کسجود مصدر صدّ بمعنی منع.
یعنی: اما صدّکردن راهی نیست صدّکردنی در نزد شما.
شاهد: در «لا صدود» است که جواب «اما» است و باید با فاء استعمال شود و «فلا صدود» گفته شود و بعضی این شطر را شاهد از برای ضرورت شعر آوردهاند و حالآنکه «فلا صدود» هم اگر باشد وزن شعر برجا است پس این شعر شاهد بر جواز عدم فاء است نه بر ضرورت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 281 *»
فاما القتال لا قتال لدیکم |
ولکنّ سیراً فی عراض المواکب |
القتال بالکسر المحاربة و سیراً اسم لکنّ و الخبر محذوف ای ولکن لکم سیراً و العراض ککتاب الاخذ فی عرض الطریق و المواکب جمع موکب کمجلس الجماعة رکباناً و مشاةً.
یعنی: اما جنگکردن نیست جنگکردنی نزد شما ولکن از برای شما است راهرفتن در میان سواران و جنگیان.
شاهد: در حذفشدن فاء است در جواب «اما» که «لا قتال» باشد به جهت ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انی لتعرونی لذکراک هزّة |
کماانتقض العصفور بلّله القطر |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در لام «لذکراک» است که برای تعلیل آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
له ملک ینادی کل یوم |
لدوا للموت و ابنوا للخراب |
قوله ینادی مضارع و فاعلها ملک مقدم و لدوا امر من ولد و ابنوا ایضاً امر من بنا.
یعنی: از برای خدای تعالی ملکی است که ندا میکند هر روز که تولید کنید از برای مردن و بسازید عمارتها را از برای خرابشدن.
شاهد: در لام «للموت» و «للخراب» است که از برای عاقبت آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لمن الدیار بقُنّة الحجر |
اقوین من حجج و من شهر |
«* شواهد التذكرة صفحه 282 *»
الحجج بکسر الحاء المهملة و جیمین کعنب بمعنی السنین و الشهر من الشهور الاثنیعشر معروف و قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در «من حجج» و «من شهر» است که «من» از برای ابتداء استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاهِ ابنعمک لاافضلت فی حسب |
عنی و لا انت دیّانی فتخزونی |
قوله لاه بکسر الهاء مخفف للّه و ابنعمک تحذف منه المضاف درّ ابنعمک ای خیره و افضلت مخاطب من باب الافعال و الدیان کشداد الولی و الحاکم و تخزونی بفتح المضارعة مخاطب و الیاء مفعولها ای تقهرنی و تهیننی.
یعنی: بر خداست خیر پسر عمّ تو، نیستی تو بهتر از من در حسب پدر و مادر و نیستی تو حاکم و فرمانفرمایی که مرا اهانت بتوانی کرد.
شاهد: در «عنّی» است که به معنی «علیّ» استعمال شده یعنی «لاافضلت علیّ فی حسب» پس «عن» به معنی استعلاء آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اس سَراة الخلق حیث لقیتهم |
و لا تک عن حمل الرباعة وانیا |
قوله اس امر من باب الافعال من اساه بماله اذا اناله منه و سَراة الخلق مفعولها و هی بفتح المهملتین کقناة بمعنی الاشراف و النجباء و
«* شواهد التذكرة صفحه 283 *»
لقیتهم مخاطب و هم مفعولها و الرباعة بالمهملتین و الموحدة بینهما کسحابة الاخلاق الحسنة یقال هم علی رباعتهم ای علی ماکانوا علیه من الاخلاق الحسنة و ککتابة بمعنی الوظائف المقطعة علی قوم و الوانی بالواو و النون اسم فاعل من ونی اذا فتر.
یعنی: و برسان وظیفههایی که قرار دادهای بر خود که بدهی به اشراف و نجبای خلق هرجا که ایشان را ملاقات کردی و مباش در برداشتن وظیفهها سستیکننده.
شاهد: در «عن حمل» است که لفظ «عن» از برای ظرفیت استعمال شده یعنی «فی حمل الرباعة».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أتجزع عن نفس اتاها حمامها |
فهلّا التی بین جنبیک تدفع |
الهمزة للاستفهام و تجزع مخاطب و کلمة عن زائدة و اتاها ماض و الکنایة المنصوبة راجعة الی النفس و حمامها فاعلها و هو ککتاب بمعنی الموت و المجرورة راجعة الی النفس و هلّا کلمة تحضیض و توبیخ و الموصول صفة محذوف و هو النفس ای فهلّا تدفع عن النفس التی بین جنبیک و هو تثنیة جنب معروف و تدفع مخاطب.
یعنی: آیا جزع و کمصبری میکنی نفسی را که مرگ او به او رسیده پس چرا دفع نمیکنی بلاها را از نفس آنچنانی که زنده است و در پیش روی تو است.
شاهد: در لفظ «عن» زائده است که عوض از «عن» محذوفه است که
«* شواهد التذكرة صفحه 284 *»
بعد از «هلّا» مقدر است به این معنی که «هلّا تدفع عن نفس تکون بین جنبیک».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و یرکب یوم الروع منا فوارس |
بصیرون فی طعن الاباهر و الکلی |
قوله و یرکب مضارع و یوم الروع ظرف و هو کفلس بمعنی الخوف و الحرب و فوارس فاعلها و هی جمع فارس و بصیرون جمع بصیر صفة الفوارس و الطعن مصدر و الاباهر جمع ابهر بالموحدة و الهاء و الراء المهملة کاحمر الظهر و الورید فی العنق و الکلی بالضم مقصوراً جمع کلیة معروفة.
یعنی: و سوار میشوند در روز جنگ از قبیله ما سوارانی چند که این صفت دارند که ماهرند به زدن نیزه بر پشتها و رگهای گردن و بر قلوهها.
شاهد: در «فی طعن» است که «فی» به معنی باء آمده یعنی «بصیرون بطعن الاباهر».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلاتترکنّی بالوعید کأننی |
الی الناس مطلی به القار اجرب |
قوله فلاتترکنّی نهی مؤکد بالنون الخفیفة و الیاء مفعولها و الوعید التخویف و مطلی اسم مفعول من طلا البعیر بالدهن فهو مطلی کمرمی و القار هو المعروف فی زماننا بالقیر و اجرب وصف من جرب کفرح و هو صفة بعد صفة.
«* شواهد التذكرة صفحه 285 *»
یعنی: پس وامگذار البته مرا به وعدههای عذاب که اگر واگذاردی گویا من در میان مردم مانند شتری میمانم که قیر به او مالیده باشند و آن شتر صاحب جرب و گری باشد.
شاهد: در «الی الناس» است که «الی» به معنی «فی» آمده یعنی «فی الناس».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا رضیت علی بنوقشیر |
لعمر اللّه اعجبنی رضاها |
قوله رضیت ماضیة و بنو قشیر فاعلها و هو بالقاف و الشین المعجمة و الراء المهملة کزبیر ابوقبیلة و اعجبنی ماض من باب الافعال و رضاها فاعلها و الکنایة المجرورة راجعة الی بنیقشیر.
یعنی: هرگاه راضی شدند از من قبیله بنیقشیر به خدا قسم که به عجب در میآورد مرا رضای ایشان.
شاهد: در «علی» است که به معنی «عن» استعمال شده یعنی «رضیت عنی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لمن الدیار بقُنّة الحجر |
اقوین مذ حجج و مذ دهر |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در این است که «مذ» چون در زمان ماضی استعمال شده به معنی «من» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قفا نبک من ذکری حبیب و عرفان |
و ربع عفت آثاره منذ ازمان |
قد مرّ تفسیرها.
«* شواهد التذكرة صفحه 286 *»
شاهد: در اینجا در «منذ» است که چون در زمان ماضی استعمال شده به معنی «من» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا ربّ مولود و لیس له اب |
و ذیولد لمیلده ابوان |
المراد بمولود لیس له اب عیسی7 و بذیولد لمیلده ابوان آدم7.
یعنی: آگاه باش بسا مولودی که پدر ندارد و مراد عیسی است7 و بسا صاحب اولادی که پدر و مادری ندارد مثل آدم7 .
شاهد: در «ربّ» است که از برای تقلیل استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شربن بماء البحر ثم ترفعت |
متی لجج خضر لهنّ نئیج |
قوله شربن بصیغة الجمع فاعلها السحائب المذکورة قبل و ترفعت ماض من باب التفعل بمعنی ارتفعت و المستترة فیها راجعة الی السحائب ایضاً و متی بمعنی من و اللجج بجیمین کصرد جمع لجة بالضم و هی معظم الماء فی البحر و خضر صفتها و هی جمع خضراء توصف بها لانها من ترکّم الماء صار لونها کذلک و الکنایة المجرورة راجعة الی لجج و نئیج مبتدأ و خبره لهن و هو بالنون و الهمزة و الجیم کامیر ای السریع المرّ ذو الصوت الشدید.
یعنی: آن ابرها به خود کشیدند از آب دریا پس بلند شدند از میان دریاها که این صفت داشت آن میانها که سبز بود رنگ آنها از بسیاری آب و از برای آنها حرکت و صداها بود به واسطه موجها.
«* شواهد التذكرة صفحه 287 *»
شاهد: در «متی» است که به معنی «من» استعمال شده یعنی «من لجج خضر».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعلِّ اللّهِ فضّلکم علینا |
بشیء انّ امّکمُ شریم |
قوله فضّلکم ماض من باب التفعیل و فاعله اللّه و الشریم بالشین المعجمة و الراء المهملة و المیم کامیر المرأة المفضاة و المراد من فضّلکم هو الطعن علی المخاطبین.
یعنی: شاید خداوند فضیلت داده باشد شما را بر ما به چیزی بهدرستی که مادر شما شریم بود یعنی دو سوراخ اسفل او یکی شده بود.
شاهد: در «لعل» است که حرف جر است به لغت عقیل و جر داده لفظ جلاله را و لام آخر آن هم مکسور میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعلِّ اللّهِ یمکننی علیها |
جهاراً من زهیر او رشید |
قوله یمکننی مضارع من باب الافعال و فاعلها اللّه و مفعوله الیاء من امکنه الصید اذا اتاه بحیث یسهل علیه انیصیده و جهاراً حال من مفعول یمکننی و هو بالکسر بمعنی المغالبة و زهیر بالزای و الهاء و الراء المهملة کزبیر ابوقبیلة و رشید بالمهملتین بینهما شین معجمة کامیر او زبیر ابوقبیلة اخری و المراد بهما القبیلة.
یعنی: شاید خداوند در وسع من قرار دهد و یاری کند مرا بر آن قبیلهها در حالی که من غالب باشم بر آنها خواه قبیله زهیر و خواه قبیله
«* شواهد التذكرة صفحه 288 *»
رشید.
شاهد: در «لعل» است که میتواند حرف جر باشد به لغت عقیل و جر داده باشد لفظ جلاله را.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا انت لمتنفع فضرّ فانما |
یراد الفتی کیما یضرّ و ینفع |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در «کی» است که ماء مصدریه را جر داده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انّ لسانی شَهدة یشتفـی بها |
و هوّ علی من صبّه اللّه علقم |
الشهدة بالفتح القطعة من العسل الخالص و یشتفـی مضارع بصیغة فعل المفعول و الکنایة المجرورة راجعة الی الشهدة و هوّ بتشدید الواو لغة همدان و صبّه ماض بمعنی سلّطه کذا قیل و اللّه فاعلها و العلقم بالعین المهملة و اللام و القاف و المیم کعسکر شجر مُرّ و یقال لکل مُرّ علقم کالحنظل و نحوه.
یعنی: و بهدرستی که زبان من شیرین است و نرم و ملایم است مثل عسل که شفا جسته میشود از آن و آن زبان بر کسی که خدا او را مسلط کرده بسیار تند و تلخ است.
شاهد: در «علقم» است که متعلق «علی من صبّه» واقع شده و نه فعل است و نه وصف ولکن چون اشاره به وصف است که صعب یا شدید باشد جایز است که متعلق جار و مجرور واقع شود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 289 *»
و داعٍ دعا یا من یجیب الی الندیٰ |
فلمیستجبه عند ذاک مجیب | |
فقلت ادع اخری و ارفع الصوت مرةً |
لعلّ ابی المغوار منک قریب |
الواو بمعنی ربّ و داع اسم فاعل من دعا و هو فاعل دعا و یجیب مضارع من باب الافعال و الندی بالفتح مقصوراً الجود و یستجبه مضارع من باب الاستفعال بمعنی یجیبه و الکنایة المنصوبة راجعة الی الموصول و فاعلها مجیب و فقلت متکلم و ادع امر و اخری صفة مرة محذوفة ای مرة اخری و ارفع امر و الصوت مفعول و ابوالمغوار بکسر المیم و سکون الغین المعجمة و قصر الواو و الراء المهملة اسم رجل سخی و قریب مبتدأ خبره منک.
یعنی: و بسا دعا کنندهای که دعا میکرد و میگفت ای آن کسی که اجابت میکنی اگر به سوی عطا خوانده شوی پس اجابت نکرد او را در این اجابتکنندهای پس گفتم به او یکدفعه دیگر دعا کن و صدای خود را بلند کن مرتبه دیگر شاید ابوالمغوار نزدیک تو باشد و چون صاحب جود است به تو بدهد چیزی.
شاهد: در «لعلّ» ابیالمغوار است که جار و مجرور است و یکی از جاهایی است که متعلق ضرور ندارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بیض ثلاث کنعاج جمّ |
یضحکن عن کالبرد المنهمّ |
البیض بالکسر جمع بیضاء کحمراء و ثلاث صفتها و النعاج
«* شواهد التذكرة صفحه 290 *»
بالکسر جمع النعجة انثی الضأن و الجمّ بشد المیم اما بالضم فهی جمع جمّاء التی لا قرن لها و اما بالفتح بمعنی الکثیر و الاول انسب و یضحکن بصیغة الجمع مضارع فی محل الرفع لصفة بیض و الکاف بمعنی المثل و لیس بحرف و البرد کسبب حبّ الغمام و المنهمّ اسم فاعل من انهمّ من باب الانفعال اذا ذاب.
یعنی: آن زنها سفیدهای سهگانه بودند مثل میشهای بیشاخ که خنده میکنند از مثل تگرگی که نیمه آن آب شده باشد یعنی از دندانهایی میخندند که در صفا مانند تگرگ آبآلوده میماند.
شاهد: در کاف «کالبرد» است که اسم است و به معنی «مثل» است به دلیل آنکه حرف جر بر سر آن در آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلقد ارانی للرماح دریئةً |
من عن یمینی مرةً و امامی |
و فی بعض النسخ من عن یمینی تارةً و شمالی و قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در «عن» است که اسم است و به معنی «جانب» است به دلیل آنکه حرف جر بر سر آن در آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
غدت من علیه بعد ما تمّ ظمؤها |
تصلّ و عن قیض ببیداء مَجهل |
قوله غدت ماض و المستترة راجعة الی القطاة و الکنایة المجرورة من علیه راجعة الی فرخها و تمّ ماض و فاعلها ظمؤها و الکنایة راجعة الیها ایضاً و هو کجسم نوبة شرب الماء و تصلّ بالصاد المهملة
«* شواهد التذكرة صفحه 291 *»
ماض@(مضارع ظ) بمعنی تصوّت و المستترة راجعة الیها ایضاً و عن قیض عطف علی من علیه ای غدت عن قیض و هو بالقاف و الضاد المعجمة کبیت القشر الاعلی من البیض و البیداء بالموحدة و الدال المهملة کصحراء المفازة المهلکة و مجهل صفتها و هو کمقعد المفازة التی لایهتدی فیها الی طریق.
یعنی: آن شتر در سرعت راهرفتن مانند قطاتی است که صبح کرده باشد از روی بچه خودش و نوبت آبخوردن آن رسیده باشد در حالی که فریاد کند از شدت تشنگی آیا به چه سرعت رو به آب میرود یا آنکه صبح کرده باشد و بر روی تخم خودش نباشد در بیابانی که راه آن معلوم نباشد آیا به چه اضطراب رو به تخمهای خود میرود آن شتر هم به همان سرعت راه میرفت.
شاهد: در «علیه» است که اسم است و به معنی «فوق» است به دلیل آنکه حرف جر بر سر آن بیرون آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مازال مذ عقدت یداه ازاره |
فسما فادرک خمسة الاشبار |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع در این است که «مذ» هرگاه داخل بر جمله فعلیه شود اسم است و حرف نیست بلکه ظرف است از برای جمله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و مازلت ابغی المال مذ انا یافع |
ولیداً و کهلاً حین شبت و امردا |
«* شواهد التذكرة صفحه 292 *»
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در «مذ» است که اضافه به جمله اسمیه شده که «انا یافع» باشد اسم است و ظرف است از برای جمله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اخ ماجد لمیخزنی یوم مشهد |
کما سیف عمرو لمتخنه مضاربه |
قوله اخ خبر مبتدأ ای هو اخ و ماجد صفته و هو بمعنی الشریف و لمیخزنی مضارع مجزوم من باب الافعال ای لمیذلّنی و یوهننی و المراد من یوم مشهد مشهد حرب صفین و الکاف للتشبیه و کلمة ما زائدة ای کسیف عمرو و هو مشهور بالجودة و الحدة و لمتخنه مضارع مجزوم و الکنایة الراجعة الی عمرو مفعولها و مضاربه فاعلها و هی جمع مضرب و هو منه مانفذ فی الضریبة من طرفه و المراد من خیانته نبوه عن الضریبة@بنوه عن الضربية خ@.
یعنی: آن ممدوح برادر شریفی کریمی بود که مرا ذلیل نکرد در روز جنگ صفین مثل شمشیر عمرو که محل قطع آن هرگز خیانت نکرد با عمرو یعنی همیشه قطع کرد.
شاهد: در ماء زائده است که ملحق شده به کاف تشبیه و آن را از عمل باز داشته.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ربّما ضربةٍ بسیف صقیل |
بین بُصری و طعنة نجلاء |
الضربة و الطعنة کلاهما مصدر للمرة و صقیل صفة بسیف فعیل بمعنی المفعول ای مصقول مجلی و بصری بالموحدة و المهملتین
«* شواهد التذكرة صفحه 293 *»
کبشری بلدة بالشام و طعنة عطف علی ضربة ای رب طعنة نجلاء و هی بالنون و الجیم و اللام کحمراء ای واسعة.
یعنی: بسا در آن جنگ ضربتی واقع شد با شمشیر جلا دادهشده در مابین بصری که بلدهای است از شام و بسا زدن با نیزه واقع شد که زخم آن وسیع بود.
شاهد: در «ربما» است که ماء زائده ملحق به حرف جر که «رب» باشد شده و آن را از عمل باز نداشته.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ننصر مولانا و نعلم انه |
کما الناس مجروم علیه و جارم |
قوله و ننصر متکلم معالغیر و مولانا مفعوله و الواو للحال و نعلم ایضاً متکلم و الکنایة المنصوبة راجعة الی مولانا و الکاف للتشبیه و کلمة ما زائدة و مجرومعلیه و جارم اسم مفعول و فاعل من الجرم بالجیم و الراء المهملة کقفل بمعنی الذنب ای ننصره فی کل حال مظلوماً کان او ظالماً.
یعنی: و یاری میکنیم بزرگ خود را و حال آنکه میدانیم که او مثل مردم است گاهی مظلوم است و گاهی ظالم است و ما در همه احوال او را یاری میکنیم خواه در مظلومیت و خواه در حال ظالمیت و یاریکردن در حال ظالمیت آن است که نگذارند ظلم کند.
شاهد: در «کما الناس» است که ماء زائده کاف را از عمل باز نداشته بنا بر روایت جر الناس.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 294 *»
ربّما الجامل المؤبَّل فیهم |
و العناجیج بینهنّ المِهار |
الجامل بالجیم و المیم و اللام کفاعل القطیع من الابل و المؤبل اسم مفعول من باب التفعیل ای المعدّ للخراج و العناجیج بالعین المهملة و النون و الجیمین جمع عنجوج کعصافیر و عصفور و هو من الخیل جواده و الکنایة المجرورة راجعة الی العناجیج و المهار بکسر المیم جمع مهر کقفل و هو ولد الفرس.
یعنی: بسا دسته شتری که با ساربان در میان آن قوم بود که آماده شده بودند از برای خراج و بسا اسبهای تندرو که در میان آنها بچههای آنها بود و همه را از برای خراج آماده کرده بودند.
شاهد: در «ربما» است که بر جمله اسمیه که «الجامل المؤبل فیهم» باشد داخل شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فمثلکِ حبلی قد طرقت و مرضع |
فالهیتها عن ذیتمائم مُحوِل |
الکاف لعنیزة ابنة عمه و طرقت متکلم و مفعولها محذوف ای طرقتها ای اتیتها لیلاً و بنیت علیها و مرضع عطف علی حبلی و فالهیتها متکلم من باب الافعال و الکنایة المنصوبة راجعة الی مرضع ای شغلتها عن ولدها فاقبلت الی و التمائم جمع التمیمة ککتائب و کتیبة و هی العوذة و الخرزة تعلّق علی الاطفال لحفظهم فهم ذووالتمائم و المحول کمحسن ای الطفل الذی اتی علیه حول.
یعنی: پس بسا مثل تو را ای دخترعمو که آبستن بود در شب بر
«* شواهد التذكرة صفحه 295 *»
او داخل شدم و با او جماع کردم و بسا شیردهندهای را که بازی دادم و از طفل خود که بازوبند و دعاها به او آویخته بود و یک سال از عمر او گذشته اعراض دادم و رو به خود کردم و با او جماع کردم.
شاهد: در حذف شدن «ربّ» است و باقی بودن عمل آن بعد از فاء در «فمثلک» یعنی «فربّ مثلک».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لیلٍ کموج البحر ارخی سدوله |
علی بانواع الهموم لیبتلی |
قوله ارخی ماض من باب الافعال ای ارسل و المستترة فیها راجعة الی اللیل و سدوله مفعولها و هی جمع سدل کفلس بمعنی الستر و الهموم جمع همّ و لیبتلی مضارع من الابتلاء بمعنی الاختبار و الامتحان و مفعولها محذوف ای لیبتلینی.
یعنی: و بسا شبی که مثل موج دریا بود در سیاهی و تاریکی که پردههای ظلمت خود را آویخته بود بر روی من به انواع همّ و غمّ از برای آنکه بیازماید مرا.
شاهد: در «و لیل» است که حذف شده بعد از واو «ربّ» و عمل آن باقی مانده یعنی «و ربّ لیل».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بل مهمهٍ قطعتُ بعد مهمهة |
بل بلدٍ ملؤ الفجاج قتمه |
لایُشتری کتّانه و جَهرَمه
المهمه کعسکر المفازة البعیدة و قطعت متکلم و مفعولها
«* شواهد التذكرة صفحه 296 *»
محذوف ای قطعتها و الملؤ بالکسر مایمتلی به الاناء و الفجاج ککتاب جمع فجّ بالفتح و هو الطریق الواسع بین الجبلین و القتم کسبب مخفف قتام کسحاب و هو الغبار و لایشتری فعل مفعول و فاعلها کتانه و هو کشداد معروف و جهرم کعسکر عطف علی کتانه و المراد البسط الجهرمیة سقط عنها یاء النسبة و سمّی البسط بها و هو اسم بلد بفارس تنسب الیها تلک البسط.
یعنی: بلکه بسا بیابان بسیار دوری را که قطع کردم بعد از قطعکردن بیابانی بلکه بسا بلدی را سیر کردم که غبار آن بلد به قدری بود که راههای بسیار وسیع که مابین دو کوه واقع است پر شود و خرید و فروش نمیشد کتان و فرش جهرمی در آن بلد.
شاهد: در این است که گاهی «ربّ» بعد از «بل» حذف میشود و عمل آن باقی میماند چنانکه در «بل مهمه» و «بل بلد» اتفاق افتاده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
رسمِ دار وقفت فی طلله |
کدت اقضی الحیوة من جلله |
رسم الدار آثارها الباقیة بعد خرابها و وقفت متکلم و الطلل بالطاء المهملة کسبب مابقی من اثار الدار شاخصاً و الکنایة المجرورة راجعة الی رسم دار و کدت متکلم و کذلک اقضی و الحیوة مفعولها و من جلله کسبب ای من اجله و الکنایة راجعة الی الوقوف المفهوم من وقفت او راجعة الی الرسم ایضاً.
یعنی: بسا آثار خانهای که در باقیمانده آن ساکن شدم که نزدیک بود بمیرم از جهت آن آثار یا از جهت ساکنشدن آن.
«* شواهد التذكرة صفحه 297 *»
شاهد: در این است که «رب» در غیر فاء و واو و بل هم گاهی حذف میشود و عمل آن باقی میماند مثل این موضع که حذف شده و عمل آن در رسم دار باقی مانده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا قیل ای الناس شرّ قبیلة |
اشارت کلیبٍ بالاکفّ الاصابع |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اینجا در «کلیب» است که مجرور است به حرف مقدر که «الی» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
امّ الحلیس لعجوز شهربة |
ترضی من اللحم بعظم الرقبة |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع از برای آن است که کوفیین گفتهاند که لام از برای ابتدا مطلقاً نیست و اگر از برای ابتدا بود نباید بر خبرِ مبتدا داخل شود و حال آنکه «لعجوز» خبرِ مبتدا است و لام داخل آن شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قتیلَ مُرّةَ اَثأرنّ فانّه |
فِرْغ و انّ اخاهمُ لمیُقصد |
قتیل فعیل بمعنی مفعول و هو مفعول لاثأرنّ مقدم و مُرّة بالضم کجبة ابوقبیلة و اثأرنّ بالمثلثة و الهمزة و الراء المهملة متکلم مؤکد بالنون الثقیلة من ثأره کمنع اذا قتل قاتله و الکنایة المنصوبة راجعة الی القتیل و فرغ مرفوع انّ و هو بالفاء و الراء المهملة و الغین المعجمة کجسم الهدر و انّ اخاهم ای القتیل لمیقصد لطلب الثار.
«* شواهد التذكرة صفحه 298 *»
یعنی: و کشتهشده بر دست قبیله مره را البته خونخواهی میکنم و قاتل او را میکشم چراکه خون او به هدر رفته و بهدرستی که این قوم برادرشان قصد کرده نشده که خونخواهی شود.
شاهد: در «اثارنّ» است که اکتفاء شده به نون ثقیله بدون لام قسم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حلفت لها باللّه حلفة فاجر |
لناموا فما ان من حدیث و لا صال |
قوله حلفت متکلم و الکنایة المجرورة راجعة الی المحبوبة و حلفة فاجر مفعول مطلق مضاف الی فاجر و هو الکاذب و لناموا بصیغة الجمع ماض و فاعلها الحرّاس و الرقباء و کلمة ان زائدة لتأکید النفی و الحدیث بمعنی المحادث و الصالی المصطلی بالنار.
یعنی: قسم خوردم از برای محبوبه به خدای تعالی قسم دروغی که هرآینه دربانان و حافظان در خوابند پس نیست همصحبتی و نه گرمشونده به آتشی یعنی همه در خوابند خاطرجمع باش.
شاهد: در این است که اگر متعلق قسم ماضی مثبت باشد بهتر آن است که با لام و قد هر دو استعمال شود اما اگر کلام طول کشید اکتفاء به لام تنها میتوان کرد چنانکه در این بیت چون طول کشیده اکتفاء شده «و لناموا» گفتهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حبّ المحبین فی الدنیا عذابهمُ |
و اللّه لا عذّبتهم بعدها سقر |
حبّ المحبین مبتدأ و عذابهم خبره و عذّبتهم ماض من باب
«* شواهد التذكرة صفحه 299 *»
التفعیل و فاعلها سقر.
یعنی: عشق عاشقان در دنیا عذاب ایشان است به خدا قسم عذاب نمیکند ایشان را بعد از دار دنیا جهنم.
شاهد: در «لا عذّبتهم» است که ماضی منفی است و باید به «ما» نفی شود و گاهی به «لا» نفی میشود مثل در این مقام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لئن کان ما حدّثته الیوم صادقا |
اصم فی نهار القیظ للشمس بادیا |
جملة ما حدّثته الیوم فی محل الرفع لفاعل کان و صادقاً حالها و یمکن انیکون الفعل مخاطباً و انیکون متکلماً بصیغة فعل المفعول و اصم متکلم مجزوم لانه جواب الشرط و القیظ بالقاف و الظاء المعجمة کبیت شدة الحرّ و بادیاً حال من فاعل اصم و هو اسم فاعل من بدی اذا ظهر.
یعنی: هرآینه اگر راست باشد آنچه را که تو به من گفتی امروز در حق من روزه میگیرم در روز بسیار گرم برهنه در مقابل آفتاب.
شاهد: در اکتفانمودن به جواب شرط است که «اصم» باشد از جواب سابق.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
للّه یبقی علی الایام ذو حِیَد |
بمشمخرّ به الظیّان و الآس |
اللام فی لفظ الجلالة للقسم و یبقی مضارع منفی بلاء مقدرة و الحِیَد کعنب جمع حَیْد بالمهملتین کبیت القرن و المشمخرّ اسم فاعل
«* شواهد التذكرة صفحه 300 *»
من اشمخرّ الشیء اذا طال و المراد الجبل المرتفع و الکنایة المجرورة راجعة الی المشمخر و الظیّان بالظاء المعجمة و المثناة التحتیة ککتّان الیاسمون و الآس بالمد و السین المهملة معروف.
یعنی: به خدا قسم که باقی نمیماند در روزگار صاحب شاخی در کوه بلندی که در آن یاسمین و آس باشد.
شاهد: در «یبقی» است که مضارع منفی است و متعلق قسم است و کلمه «لا» از آن حذف شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أعَلاقةً امّ الوُلَید بعد ما |
افنان رأسک کالثغام المخلس |
الهمزة للتوبیخ و علاقةً بالعین المهملة و القاف کسحابة مصدر بمعنی الهوی و الحبّ و هی منصوبة بفعل مقدر ای أعلقت علاقة و امّالولید مفعولها و هو تصغیر الولید کامیر و کلمة ما مصدریة و الافنان جمع فنّ و المراد شعب الشعور و الثغام بالمثلثة و الغین المعجمة کسحاب نبت یقال درمنه و المخلس بالخاء المعجمة و اللام و السین المهملة اسم فاعل من اخلس الکلأ اذا اختلط رطبه بیابسه.
یعنی: آیا دوست میداری دوستداشتنی امولید را بعد از آنکه موهای سر تو مثل گیاه درمنه میماند که تر و خشک داخل هم شده باشد یعنی موهای سیاه و سفید در سر تو درهم شده.
شاهد: در کلمه ماء مصدریه است که صله آن جمله اسمیه واقع شده که «افنان رأسک» تا آخر باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 301 *»
أعن ترسّمت من خرقاء منزلة |
ماء الصبابة من عینیک مسجوم |
الهمزة للاستفهام و کلمة عن اصلها ان المصدریة تبدل الفها عیناً و ترسمت متکلم من باب التفعل ای نظرت و تأملت و خرقاء بالخاء المعجمة و الراء المهملة و القاف کحمراء اسم امرأة و منزلة مفعول ترسمت ای ترسمت منزلة من خرقاء و الصبابة کسحابة الهوی و المحبة و مسجوم خبر المبتدأ و هو ماء الصبابة و من عینیک متعلق بمسجوم و هو بالسین المهملة و الجیم اسم مفعول من سجم العین الدمع اذا اسالته.
یعنی: آیا به چه نظر کردن و تأملکردن در منزله خرقاء اشک محبت از چشمهای تو ریخته شده.
شاهد: در عین «عن» است که مبدل از همزه است و «عن» به معنی «ان» مصدریه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ماکان ضرّک لو مننت و ربما |
منّ الفتی و هو المغیظ المحنق |
قوله ضرّک ماض من الضرر و الکاف مفعولها و لو مننت فاعلها لانها مخاطب مأول بالمصدر بلو المصدریة و منّ ماض و الفتی فاعلها و الواو للحال و هو مبتدأ و خبره المغیظ و هو اسم مفعول من غاظه اذا اغضبه و المحنق صفة المغیظ و هو اسم مفعول من احنقه بالحاء المهملة و النون و القاف من باب الافعال اذا اغضبه.
یعنی: نیست که ضرر برساند به تو منتگذاردن تو و بسا آنکه
«* شواهد التذكرة صفحه 302 *»
منت گذارد جوانمرد و حال آنکه او به غضب درآمده بود.
شاهد: در واقعشدن «لو» مصدریه است بعد از فعلی که غیر ودّ یودّ است که «ضرّک» باشد و این کم است و بیشتر بعد از ودّ یودّ استعمال میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تجاوزت حرّاساً علیها و معشراً |
علیّ حراصاً لو یُسرّون مقتلی |
قوله تجاوزت متکلم من باب التفاعل و حرّاساً مفعولها و هو جمع حارس بمعنی الحافظ ککفار و کافر و الکنایة المجرورة راجعة الی المحبوبة و معشراً عطف علی حرّاساً و هو کمقعد جماعة الناس و حراصاً صفة معشراً و هی جمع حریص کعظام و عظیم و علیّ متعلق بها و لو مصدریة و یسرّون مضارع من باب الافعال بمعنی یخفون او یظهرون و الکنایة المرفوعة راجعة الی الحراس او الی المعشر و مقتلی مفعولها و هو مصدر میمی بمعنی قتلی.
یعنی: گذشتم بر پاسبانانی که موکل بر محبوبه بودند و جماعتی از مردم که حریص بودند بر من اینکه مخفی کنند کشتن مرا یا اظهار کنند کشتن مرا.
شاهد: در «لو» مصدریه است که بعد از ودّ یودّ واقع نشده و این کم است و بیشتر بعد از آنها واقع میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یالیت من یمنع المعروف یمنعه |
حتی یذوق رجال سرّ ما منعوا |
«* شواهد التذكرة صفحه 303 *»
یالیت رزق رجال مثل نائلهم |
قوت بقوت وسیع کالذی وسعوا |
کلمة من موصولة و صلتها یمنع و المعروف مفعولها و هو فاعل یمنعه و الکنایة المنصوبة عائدة الی الموصول و یذوق مضارع و فاعلها رجال و مفعولها سرّ مامنعوا و المستترة فی منعوا راجعة الی الرجال و مفعولها محذوف ای مامنعوه و رزق اسم لیت و مثل خبرها و النائل کفاعل العطاء و القوت بالضم معروف و الباء للبدل و وسیع صفة بقوت و الذی مصدریة ای کماوسعوا و هی ماض و مفعولها محذوف ای کماوسعوه.
یعنی: ای کاش کسی که منع میکرد از عطا و بخشش منع میکرد عطا و بخشش او را از هر چیزی تا آنکه بچشند لئیمانی چند سرّ آنچه را که بخل کردند. ای کاش روزی مردمانی چند مثل عطای ایشان بود هر عطائی بدل شود به عطای وسیعی مثل آنچه را که بخشیدند.
شاهد: در «کالذی» است که از برای مصدریت آمده و به معنی ماء مصدریه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اَفِدَ الترحّل غیر انّ رکابنا |
لمّاتزل برحالنا و کأن قد |
قوله افد بالهمزة و الفاء و الدال المهملة کفرح بمعنی قرب و الترحل فاعلها و هو تفعل من الرحلة و الرکاب ککتاب الابل الذی یرکب و تزل مضارع مجزوم بلمّا و الرحال بالمهملتین ککتاب محل الرحل و الاقامة و کأن قد ای کأن قد زالت الابل.
«* شواهد التذكرة صفحه 304 *»
یعنی: نزدیک شد رفتن و کوچکردن ما غیر از آنکه هنوز شتران بیرون نیامدهاند از منزل و گویا آنها بیرون آمدهاند از بس نزدیک است کوچکردن آنها.
شاهد: در حذف شدن فعل است بعد از «قد» به قرینه «لمّاتزل» و معنی «کأن قد»، «کأن قد زالت الابل» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ام هل کثیر بکی لمتقض عبرته |
اثر الاحبة یوم البین مشکوم |
کثیر اسم رجل و هو مبتدأ خبره مشکوم و هو بالشین المعجمة اسم مفعول من شکمه اذا جزاه و جملة بکی الخ فی محل الرفع لانها صفة کثیر و لمتقض مضارع مجزوم بصیغة فعل المفعول و فاعلها عبرته ای لمتنقطع عبرته و اثر الاحبة کجسم ظرف ای فی اثر الاحبة و هی جمع حبیب کجنین و اجنة و یوم البین ای یوم التفرق و هو ظرف.
یعنی: آیا کثیر نام که این صفت داشت که گریه میکرد که اشک او منقطع نمیشد در عقب رفیقان و دوستان در روز جدا شدن و سفر کردن ایشان جزا داده نمیشود به وصل محبوب.
شاهد: در واقع شدن «هل» استفهامیه است در عقب «ام».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و هل انا الّا من غزیّة ان غوت |
غویت و ان ترشد غزیّة ارشد |
هل استفهام انکار و غزیة بالمعجمتین کغنیة قبیلة و غوت ماض
«* شواهد التذكرة صفحه 305 *»
من الغوایة بمعنی الضلالة و المستترة راجعة الی غزیة و غویت متکلم و ترشد فعل مفعول من ارشده من باب الافعال ای هداه و ارشد بصیغة فعل المفعول متکلم مجزوم لانها جواب الشرط.
یعنی: آیا من نيستم نسبت به قبیله غزیه مگر آنکه اگر گمراه شوند گمراه شوم و اگر هدایت یابند هدایت یابم بلکه من از برای خود استقلال دارم و هر کاری میخواهم میکنم و تابع غزیه نیستم.
شاهد: در «و هل» است که واو بر سر «هل» در آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ألیس اللیل یجمع امّعمرو |
و ایانا فذاک بنا تدانی | |
نعم و تری الهلال کما اراه |
و یعلوها النهار کما علانی |
اللیل فاعل لیس و جملة یجمع فی محل النصب لحالها و امعمرو مفعولها و ذاک مبتدأ اشارةً الی الاجتماع المفهوم من یجمع و بنا متعلق بـتدان و هو مصدر باب التفاعل من الدنو خبر المبتدأ و نعم حرف ایجاب ای نعم یمکن ذلک الاجتماع کما نجتمع فی کثیر من الامر تری الهلال کما اراه و یعلوها النهار کما علانی.
یعنی: آیا نیست شب که جمع کند مرا با امعمرو پس این جمعشدن با هم نزدیک و آسان است همچنین است و ممکن است ما را جمع کند شبی با همدیگر چنانکه در بسیاری از چیزها با هم جمع شدهایم او میبیند ماه را چنانچه من میبینم و بر او میگذرد روز چنانکه بر من میگذرد.
شاهد: در وقوع «نعم» است موقع «بلی» در ایجاب انکار و نفی
«* شواهد التذكرة صفحه 306 *»
چنانکه در این بیت «نعم» از برای ایجاب نفی است که «ألیس» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قلن علی الفردوس اول مشرب |
اجل جیر ان کانت ابیحت دعاثره |
قوله و قلن بصیغة الجمع ماض و فاعلها النساء و الفردوس روضة دون الیمامة و اول مشرب خبر مبتدأ محذوف ای هذا اول مشرب و هو کمقعد محل الشرب و ابیحت فعل مفعول من باب الافعال و دعاثره فاعلها و هی جمع دعثور بالمهملات و المثلث قبل الواو کعصفور الحوض لمیسع فی صنعه او المتهدم و الکنایة راجعة الی الفردوس.
یعنی: و گفتند آن زنها در وقت نزول در فردوس که این اول منزل است و اول آبگاه است بلی چنین است اگر بگذارند به حوضهای آن برسیم و آن حوضها اباحه شود از برای ما.
شاهد: در «جیر» است که حرف ایجاب است و مبنی بر کسر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قائلةٍ اَسیت فقلت جیرٍ |
اَسی اننی من ذاک انّه |
الواو بمعنی ربّ او حذفت بعدها و اسیت مخاطب کرضیت بمعنی حزنت و فقلت متکلم و اسی فعیل بمعنی المفعول ای محزون من الهوی و انه حرف ایجاب و هاؤه للسکت.
یعنی: و بسا زن گویندهای که میگفت محزونی پس گفتم بلی بهدرستی که من محزونم از درد عشق بلی محزونم.
«* شواهد التذكرة صفحه 307 *»
شاهد: در «جیر» است که گاهی تنوین داخل آن میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و یقلن شیب قد علاک |
و قد کبُرت فقلت انّه |
قوله و یقلن بصیغة جمع المؤنث الغائب مضارع و شیب بالشین المعجمة و الموحدة کبیت بیاض الشعر و علاک ماض و الکاف مفعولها و المستترة فیها الراجعة الی شیب فاعلها و کبرت من باب کرم مخاطب و فقلت متکلم و انه حرف ایجاب و الهاء للسکت.
یعنی: و گفتند آن زنها که به تحقیق که سفیدی مو بر تو ظاهر شده و حالآنکه پیر شدهای پس گفتم بلی چنین است.
شاهد: در «انه» است که حرف ایجاب است مثل «نعم» و هاء آن هاء سکت است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
جمعت و فحشاً غیبةً و نمیمةً |
خصالاً ثلثاً لست عنها بمرعوی |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در «فحشاً» است که معطوف است بر «غیبةً» و مقدم شده با حرف عطف و «غیبةً» معطوفعلیه است و مؤخر شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بکیت و ما بُکا رجل حزین |
علی ربعین مسلوب و بالی |
قوله بکیت متکلم و ما نافیة و اسمها بکا رجل حزین و هو بالضم مصدر و علی ربعین الخ خبرها تثنیة ربع بالمهملتین بینهما الموحدة
«* شواهد التذكرة صفحه 308 *»
کفلس بمعنی منزل و مسلوب صفة واحد من المنزلین و هو مالمیبق له اثر و بال بالموحدة کمال صفة منزل آخر و هو مابقی فیه شیء من الآثار.
یعنی: و گریه کردم و نیست گریه مرد غمناک از برای دو منزل که یکی از آنها هیچ اثری در آن باقی نمانده و دیگری اندک اثری در آن باقی باشد بلکه گریه او از برای اهل آن دو منزل است.
شاهد: در این است که واو مخصوص است به عطف نعتهای متعدده که «مسلوب» و «بالی» باشد بر منعوت مجتمع که «ربعین» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلئن لقیتک خالیین لتعلمن |
ایّی و ایّک فارس الاحزاب |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع در این است که واو مخصوص است از برای عطف «ای» که «ایّی و ایّک» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فانسان عینی یحسر الماء تارةً |
فیبدو و تارات یجمّ فیغرق |
قوله یحسر بکسر السین و ضمها مضارع و فاعلها انسان عینی و مفعولها الماء و فیبدو مضارع بمعنی یظهر و المستترة فیها راجعة الیه ایضاً و یجمّ بکسر الجیم و ضمها مضارع بمعنی یکثر و المستترة فیها راجعة الی الماء و فیغرق مضارع من باب فرح و المستترة فیها راجعة الی انسان عینی.
«* شواهد التذكرة صفحه 309 *»
یعنی: پس مردمک چشم من یک مرتبه اشکها را میریزد و از روی خود آنها را میبرد پس ظاهر میشود و مرتبههای بسیار اشک زیاد میشود پس غرق میشود در آب.
شاهد: در جمله «و تارات یجمّ» است که خبر است و عطف شده به جمله «فیبدو» بدون عائدی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل |
بسقط اللِوی بین الدَخول فحَومل | |
فتُوضح فالمِقراة لمیُعف رسمها |
لمانسجتها من جَنوب و شمأل |
قوله قفا امر اما مؤکد بالنون الخفیفة او تثنیة و نبک متکلم معالغیر مجزوم لانه جواب الامر و ذکری مقصوراً هو الذکر و کلمة من تعلیلیة و الحبیب فعیل بمعنی المفعول و منزل عطف علی حبیب و الجار و المجرور متعلق بمحذوف ای منزل واقع فی سقط اللوی کجسم فی الاول و هو منقطع الرمل و کـاِلی فی الثانی و هو رمل معوج و الدخول بالدال المهملة و الخاء المعجمة کقبول و حومل بالحاء المهملة و المیم و اللام کجوهر و توضح بضم المثناة الفوقیة و سکون الواو و کسر الضاد المعجمة فالحاء المهملة و المقراة بکسر المیم و سکون القاف و فتح الراء المهملة کمسحاة مواضع و لمیعف بصیغة فعل المفعول مضارع مجزوم و رسمها فاعلها و هی دعاء و الکنایة المؤنثة فی رسمها راجعة الی تلک المواضع و اللام سببیة و المراد من کلمة ما الریح و نسجتها
«* شواهد التذكرة صفحه 310 *»
ماض و الکنایة المنصوبة راجعة الی ما و فاعلها جنوب و شمأل فالاولی کصبور و الثانیة کعسکر ریحان متضادان و المراد من نسج الریح انتتعاور ریحان طولاً و عرضاً.
یعنی: بایست البته ای رفیق تا گریه کنیم از برای یاد محبوب خود و یاد منزل او که در سقط لوی واقع است در میان دخول تا حومل و میان توضح و مقراة است و این مواضع در اطراف منزل محبوب بوده که محو نشود آثار آن دیار به سبب درهم شدن بادی که بافته شود و در هم کند آن را باد جنوب و شمال که یکدفعه در مقابل یکدیگر بوزند.
شاهد: در جواز حذف کلمه «ما» است از بین «الدخول» و «حومل» که در اصل مابین الدخول و حومل است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ من ساد ثم ساد ابوه |
ثم قد ساد قبل ذلک جدّه |
الموصول اسم انّ و خبرها فی الابیات الآتیة و ساد ماض من السیادة ای صار سیداً.
یعنی: بهدرستی که کسی که سید و بزرگ شد و سیادت و بزرگی کرد پدر او و بزرگی کرد قبل اینها جد او باید چنین باشد مثلاً.
شاهد: در «ثم» است که در موضع واو استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کهزّ الرُدَینی تحت العجاج |
جری فی الانابیب ثم اضطرب |
یصف فرسه بسرعة السیر و سرعة الحرکة و یشبّهه بالرمح الردینی منسوب الی ردینة بالمهملتین کجهینة و العجاج بالعین المهملة و
«* شواهد التذكرة صفحه 311 *»
الجیمین کسحاب الغبار و جری ماض و المستترة فیها راجعة الی الهزّ بالهاء و الزای کحدّ بمعنی الحرکة و الانابیب بالنون و الموحدتین جمع انبوبة کاعاجیب و اعجوبة و اضطرب ایضاً ماض و المستترة فیها راجعة الی الردینی.
یعنی: آن اسب چنان حرکت میکند مثل حرکتکردن نیزه ردینی در زیر غبار جنگ که جاری شود از حرکت در بندهای آن نیزه پس مضطرب شود آن نیزه.
شاهد: در «ثم اضطرب» است که «ثم» در موضع فاء استعمال شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلمّا اجزنا ساحة الحی و انتحی |
بنا بطن خبت ذیحقاف عقنقل |
قوله اجزنا متکلم من باب الافعال ای جاوزنا و الساحة کساعة الناحیة و الفضاء بین دور الحی و الحی بفتح المهملة و شد الیاء القبیلة و الجملة و انتحی ماض من باب الافتعال بمعنی اعتمد و قصد و فاعلها بطن و هو کفلس المکان المطمئن حوله اماکن مرتفعة و الخبت بالخاء المعجمة و الموحدة و المثناة الفوقیة کفلس المطمئنة من الارض و الحقاف بالحاء المهملة و القاف و الفاء ککتاب جمع الحقف و هو الرمل المشرف المعوج و العقنقل بالعین المهملة و القافین و اللام کغضنفر الرمل المنعقد المتلبد و هو صفة الخبت ای فلمّا جاوزنا فضاء دور الحی وقع ما وقع ای تمتعت بالمحبوبة و اعتمد بنا بطن خبت ای وصلنا بها.
یعنی: پس چون گذشتیم از فضای خانههای آن قبیله لذتها بردم
«* شواهد التذكرة صفحه 312 *»
از محبوبه خود و رسیدیم به زمین پستی که ریگهای منعقد بود و در اطراف آن تلهای بلند بود از ریگ.
شاهد: در این است که واو «و انتحی» زائده نیست بلکه قبل از محذوفی است که «تمتعت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لمّا رأی الرحمن ان لیس فیهم |
رشید و لا ناهٍ اخاه عن الغدر |
|
و صبّ علیهم تغلب بنت وائل |
فکانوا علیهم مثل راغیة البکر |
قوله رأی ماض و الرحمن فاعلها و رشید کامیر فاعل لیس و فیهم حالها و الجملة فی محل النصب لمفعول رأی و لا ناهٍ عطف علی رشید و هو اسم فاعل من نهی و اخاه مفعوله و الغدر بالغین المعجمة و المهملتین کفلس ضد الوفاء ای لمّا رأی الرحمن هکذا عذّبهم و صبّ علیهم ماض و تغلب فاعلها و مفعولها محذوف ای صبّ علیهم عذاباً و تغلب بفتح المثناة الفوقیة و سکون الغین المعجمة و کسر اللام فالموحدة قبیلة و لذلک وصفت بالبنت و وائل بالواو و الهمزة کفاعل قبیلة و کانوا بصیغة الجمع ماض و المستترة راجعة الی تغلب و الکنایة المجرورة راجعة الی القوم و الراغیة بالراء المهملة و الغین المعجمة و الیاء اسم فاعل من رغی ای الصیاحة و البکر کفلس الفتی من النوق.
یعنی: و چون دید خدای تعالی اینکه در میان آن قوم مرد مؤمنی عاقلی و نهیکننده کسی را از بیوفائی نیست عذاب کرد ایشان را و
«* شواهد التذكرة صفحه 313 *»
ریخت بر سر ایشان قبیله تغلب ذلتها و خواریها را پس بودند آن قبیله تغلب بر ایشان نعرهزننده مانند شتر نعرهزننده.
شاهد: در واو «و صبّ» است که زائده نیست و قبل از آن محذوفی است که «عذّبهم» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ارانی اذا اصبحت اصبحت ذا هوی |
فثمّ اذا امسیت امسیت عادیا |
قوله ارانی فعل و فاعل و مفعول و اذا اصبحت ای دخلت فی الصبح و اصبحت الثانیة ناقصة و کنایة المتکلم فاعلها و ذا هوی حالها و اذا امسیت ای دخلت فی المساء و امسیت الثانیة ناقصة و عادیاً حالها و هو اسم فاعل من عدی الامر اذا تجاوزه و ترکه.
یعنی: میبینم خود را که چون صبح میکنم عاشق میشوم پس چون شام میکنم ترک عشق میکنم.
شاهد: در این است که «ثم» را زائده گرفتهاند ولکن ممکن است که زائده نباشد و معنی این باشد که اذا اصبحت اصبحت ذا هوی ظاهراً فلیس الامر کذلک واقعاً ثم اذا امسیت الخ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد امرّ علی اللئیم یسبّنی |
و مضیت ثمة قلت لایعنینی |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع در دخول تاء است در «ثم».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 314 *»
القی الصحیفة کی یُخفِّف رحلَه |
و الزاد حتی نعله القیها |
قوله القی ماض من باب الافعال و الصحیفة مفعولها و یخفّف مضارع من باب التفعیل و رحله مفعوله و هو بالمهملتین کفلس مایستصحبه الانسان من الاثاث فی السفر و الزاد عطف علی الصحیفة و حتی عاطفة و النعل کفلس معروف.
یعنی: انداخت صحیفه و کتاب خود را تا آنکه سبک کند بار خود را و انداخت توشه خود را حتی کفش خود را انداخت.
شاهد: در این است که «حتی» عطف میدهد جزء چیزی را بر آن و یا شبیه به جزء را و در اینجا شبیه را عطف داده که «نعل» باشد که گویا جزء او شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لست ابالی بعد فقدی مالکاً |
أموتی ناءٍ ام هو الآن واقع |
قوله ابالی متکلم و فقدی مصدر مضاف الی فاعله و مالکاً مفعوله و ناءٍ اسم فاعل من نأی ای بعد.
یعنی: و باکی ندارم بعد از گمکردنم مالک را که آیا مرگ من دور است یا آنکه الآن حاضر است.
شاهد: در «ام» است که بعد از «ابالی» واقع شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا ما انتهی علمی تناهیت بعده |
اطال فاُملی ام تناهی فاُقصر |
«* شواهد التذكرة صفحه 315 *»
کلمة ما زائدة و انتهی ماض من باب الافتعال و علمی فاعلها و تناهیت متکلم من باب التفاعل و طال ماض و المستترة راجعة الی علمی و املی بصیغة فعل المفعول متکلم بمعنی امهل و تناهی ماض و المستترة راجعة الی علمی ایضاً و اقصر بصیغة فعل المفعول متکلم.
یعنی: هرگاه علم من منقطع شود من هم منقطع میشوم و میمیرم بعد از انقطاع آن آیا طول خواهد داشت آن علم پس مهلت خواهم یافت و زنده خواهم بود یا آنکه منقطع میشود پس عمرم کوتاه خواهد بود.
شاهد: در «ام» است که بعد از «سواء» و «ابالی» در نیامده و گاهی چنین میشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لست ابالی بعد آلمطرّق |
حتوف المنایا اکثرت او اقلّت |
قوله ابالی متکلم و مطرّق کمحدّث او بفتح الراء اسم و الحتوف بالحاء المهملة و المثناة الفوقیة و الفاء جمع حتف کفلوس و فلس و هو الموت و مات حتف انفه فی فراشه من غیر قتل او سبب آخر و المنایا جمع منیّة کغنیّة و هی الموت و اکثرت و اقلّت المستترة فیهما راجعة الی الحتوف.
یعنی: و باکی ندارم و پروا نمیکنم بعد از مردن آلمطرّق که بلاهای مرگها بسیار بکشد مردم را یا کم بکشد.
شاهد: در حذف همزه تسویه است از «اکثرت» و «او» در مقام «ام»
«* شواهد التذكرة صفحه 316 *»
استعمالکردن در «او اقلّت».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعمری ماادری و ان کنت داریاً |
بسبع رمین الجمر ام بثمان |
کلمة ما نافیة و ادری متکلم و کنت متکلم ایضاً و داریاً حالها و رمین بصیغة جمع المؤنث الغایب ماض من الرمی و الجمر بالجیم کفلس الحصا التی ترمی فی الحج.
یعنی: به جان خودم قسم که نمیدانم از شدت عشق آن زنها که آیا آنها هفت سنگ زدند به عقبه یا هشت سنگ اگرچه پیش از این صاحبشعور بودم.
شاهد: در حذف همزه است در «بسبع» که در اصل «أبسبع» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فقمت للطیف مرتاعاً فارّقنی |
فقلت أهی سرت ام عادنی حلم |
قوله فقمت متکلم و الطیف بالطاء المهملة کبیت الخیال الطائر فی النوم و مرتاعاً حال من فاعل قمت و هو اسم فاعل من باب الافتعال من الروع بمعنی الخوف و ارّقنی من باب التفعیل ای اسهرنی و المستترة المرفوعة راجعة الی الطیف و الیاء مفعولها و قلت متکلم و هی ساکنة الهاء ای المحبوبة و سرت ماض من سری اذا سار فی اللیل و المستترة راجعة الی مرجع هی و هی المحبوبة و عاد ماض و الیاء مفعولها و الحلم فاعلها و هو کعنق بمعنی النوم.
یعنی: پس برخاستم از خواب به جهت خوابی که دیده بودم در
«* شواهد التذكرة صفحه 317 *»
حالی که خائف و ترسناک بودم پس بیدار کرد مرا خیال محبوبه که در خواب دیده بودم پس دیدم در بیداری محبوبه خود را پس گفتم آیا محبوبه بود که در شب راه میرفت یا آنکه خواب به من برگشته و من در خواب میبینم محبوبه را.
شاهد: در «ام» است که در میان دو جمله فعلیه واقع شده که یکی «سرت» و دیگری «عادنی» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعمرک ماادری و ان کنت داریاً |
شعیث بن سهم ام شعیث بن منقر |
کلمة ما نافیة و ادری متکلم و داریاً حال کنت و هو اسم فاعل من الدرایة بمعنی الفهم و شعیث بالشین المعجمة و العین المهملة و المثلثة فی کلا الموضعین کزبیر و هما مبتدءان خبرهما محذوف ای شعیث بن سهم افضل ام شعیث بن منقر و سهم کفلس ابوقبیلة و کذلک منقر بالنون و القاف کمنبر.
یعنی: به جان تو قسم نمیدانم و اگر چه پیشتر از این دانا بودم که شعیث پسر سهم افضل است یا شعیث پسر منقر.
شاهد: در واقعشدن «ام» است در میان دو جمله اسمیه که شعیث بن سهم و شعیث بن منقر باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلیت سلیمی فی المنام ضجیعتی |
هنالک ام فی جنة ام جهنم |
«* شواهد التذكرة صفحه 318 *»
سلیمی مصغر سلمی کسکری اسم لیت و ضجیعتی خبرها و هی بالضاد المعجمة و الجیم و العین المهملة کسفینة التی تنام معک و المنام بفتح المیم کمقال مصدر نام و هنالک اشارة الی الآخرة.
یعنی: کاش سلیمی در خوابیدن همخوابه من بود در آخرت یا در بهشت یا در جهنم.
شاهد: در این است که بصریه گفتهاند که «ام» همیشه به معنی «بل» است و این بیت ردّ بر آنها است و شاهد در «ام جهنم» است که مقصود نیست که در جهنمبودن یقینی است و بعد از «بل» باید امر یقینی باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کذبتک عینک ام رأیت بواسط |
غلس الظلام من الرباب خیالا |
قوله کذبتک ماض و فاعلها العین و مفعولها الکاف و رأیت مخاطب و واسط بالواو و المهملتین کفاعل بلد و غلس بالغین المعجمة و اللام و السین المهملة کسبب ظلمة اخر اللیل حذف منه الخافض و الظلام بالظاء المعجمة کسحاب الظلمة و الرباب بالراء المهملة و الموحدتین کسحاب اسم امرأة و الخیال بالخاء المعجمة و المثناة التحتیة و اللام کسحاب ماتشبّه لک فی النوم و الیقظة من صورة.
یعنی: دروغ گفت به تو چشم تو و اشتباه کرد در دیدن آیا دیدی در واسط در تاریکی شب از رباب خیالی و داوولی را.
شاهد: در «ام» است که به معنی استفهام آمده اگر همزه استفهامی
«* شواهد التذكرة صفحه 319 *»
در اول شعر تقدیر نکنیم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قوم اذا سمعوا الصریخ رأیتهم |
مابین ملجم مهره او سافع |
قوم خبر مبتدأ محذوف ای هم قوم و سمعوا بصیغة الجمع ماض و المستترة فیها راجعة الی القوم و الصریخ مفعولها و هو بالصاد و الراء المهملتین و الخاء المعجمة صوت المستغیث اذا استغاث و رأیتهم مخاطب و الراجعة الی القوم مفعولها و الملجم اسم فاعل من الجم الفرس من باب الافعال و المهر کقفل ولد الفرس و السافع اسم فاعل من سفع بالمهملتین و الفاء بینهما اذا اخذ بناصیة الفرس.
یعنی: ایشان قومی هستند که هرگاه بشنوند صدای استغاثهکنندهای را میبینی ایشان را بر دو حال بعضی شروع میکنند در دهنهکردن اسب خود و بعضی سوار شده و کاکل اسب را گرفته و میدوانند که به فریاد استغاثهکننده برسند.
شاهد: در «اَوْ» است که به معنی واو عطف استعمال شده در «اَوْ سافع».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تلمّ بدار قد تقادم عهدها |
و امّا باموات المّ خَیالها |
قوله تلمّ مخاطب من لمّ به اذا نزل به و تقادم ماض من باب التفاعل و عهدها فاعلها و الکنایة المجرورة راجعة الی الدار و اما باموات عطف بدار و المّ ماض بمعنی قارب و خیالها فاعلها و هو بالخاء المعجمة و المثناة التحتیة و اللام کسحاب بمعنی الصورة و
«* شواهد التذكرة صفحه 320 *»
الشخص و الکنایة المجرورة راجعة الی الاموات.
یعنی: فرود میآیی به خانهای که عهد آن قدیم است و کهنه و خراب شده و یا نازل میشوی بر مردگانی که صورت و اشخاص آنها یکی شده یعنی پوسیده و فاسد شدهاند.
شاهد: در مخصوص بودن «اما» است به حذف شدن ــ و «اَوْ» در این باب چنین نیست ــ چنانکه حذف شده در «تلمّ بدار» که در اصل «تلمّ اما بدار» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فامّا انتکون اخی بصدق |
فاعرف منک غثّی من سمینی | |
و الّا فاطّرحنی و اتخذنی |
عدواً اتقیک و تتقینی |
قوله تکون مخاطب و اعرف متکلم و غثّی مفعوله و هو بالغین و المثلثة کجدّ الردیء المهزول و السمین بالسین المهملة و المیم و النون کامیر ضده و المراد هنا معرفة النفع من الضرر و فاطّرحنی امر من الاطّراح بالمهملات من باب الافتعال بمعنی الابعاد و اتخذنی ایضاً امر من باب الافتعال من الاخذ بالهمزة و المعجمتین و الیاء مفعوله الاول و عدواً مفعوله الثانی و اتقیک متکلم من الاتقاء افتعال من وقی بمعنی الاحتراز و الکاف مفعوله و تتقینی مخاطب من ذلک و الیاء مفعوله.
یعنی: یا این است که تو برادر و دوست منی از روی صدق و صفا پس میشناسم نفع و ضرر خود را از تو و یا دور کن مرا از خود و بگیر مرا دشمن که بپرهیزم من از تو و بپرهیزی تو از من.
«* شواهد التذكرة صفحه 321 *»
شاهد: در این است که به جای «اِمّا»ی ثانیه «الّا» نشسته در «و الّا فاطّرحنی».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یالیتما امّنا شالت نَعامتها |
امّا الی جنة امّا الی النار |
قوله شالت ماض بمعنی ارتفعت و نعامتها فاعلها و یمکن انتکون مفعولها لانّ الفعل جاء متعدیاً لازماً و هی کسحابة عظم الساق او من قولهم القوم شالت نعامتهم ای خفّت منازلهم منهم لهلاکهم.
یعنی: ای کاش مادر ما ساقهای او بالا میرفت یعنی میمرد یا کاش خانه از او خالی میشد یا به سوی بهشت میرفت یا به سوی جهنم.
شاهد: در ورود «اِمّا»ی ثانیه است بدون واو عاطفه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انّ ابن ورقـــــــــاء لاتخشی بــوادره |
لکن وقائعه فی الحرب تنتظر |
ورقاء بالواو و الراء المهملة و القاف کحمراء اسم و تخشی فعل مفعول من الخشیة بمعنی الخوف و بوادره فاعلها و هی جمع بادرة و هی مایبدو من الرجل من الحدة من شدة الغضب و الوقائع یمکن انتکون جمع واقعة بمعنی الحکایة او جمع وقیعة بمعنی القتال ککتائب و کتیبة و الحرب بالمهملتین و الموحدة کفلس معروفة و تنتظر بصیغة فعل المفعول مضارع من الانتظار بمعنی الترقب.
یعنی: بهدرستی که فرزند ورقاء ترسیده نمیشود تندی غضب او لکن وقایع کشتن و بستن او در جنگها انتظار کشیده میشود.
شاهد: در «لکن» است که بدون واو عاطفه استعمال شده و بعد از
«* شواهد التذكرة صفحه 322 *»
آن چون «تنتظر» است از برای عطف نیست بلکه حرف ابتدائی است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کأنّ دثاراً حلّقت بلبونه |
عقاب تنوفی لا عقاب القواعل |
قوله دثار بالمهملتین و المثلثة بینهما ککتاب اسم رجل راع و هو اسم کأنّ و حلّقت بالحاء المهملة و اللام و القاف ماض من باب التفعیل من حلّق الطائر اذا ارتفع فی طیرانه و الباء فی بلبونه للتعدیة و هی باللام و الموحدة و النون کصبور ذات اللبن من الابل و الکنایة المجرورة راجعة الی دثار فهی مفعول حلّقت و الجملة فی محل الرفع لخبر کأنّ و عقاب تنوفی فاعلها و هی کغراب طائر معروف و تنوفی بفتح المثناة الفوقیة و ضم النون و سکون الواو فالفاء مقصوراً موضع مرتفع من جبل طی قرب القواعل و هی بالقاف و العین المهملة کفواعل جبال صغار.
یعنی: گویا شتران شیرده دثار را عقاب تنوفی بلند کرده است و برده در آن موضع بلند که امید بازگشتن آنها نیست نه عقاب قواعل که کوههای پست است که امید بازگشتن از آنجا باشد.
شاهد: در جواز معمول واقع شدن لاء عاطفه است از برای فعل ماضی که «حلّقت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
انما یجزی الفتی لیس الجمل
قوله یجزی فعل مفعول من الجزاء و الفتی فاعلها و لیس عاطفة و الجمل بالجیم کسبب معروف.
یعنی: این است و جز این نیست که جزا داده میشود جوانمرد
«* شواهد التذكرة صفحه 323 *»
نه شتر.
شاهد: در آمدن «لیس» است از برای عطف.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یاایها الموت الذی هو قاصدی |
ارحنی فقد افنیت کل خلیلی |
الا حرف تنبیه و یاایها حرف النداء علی وجه و الموت منادی و قاصد اسم فاعل من قصد اضیف الی مفعوله و ارحنی امر من اراح من باب الافعال و الیاء مفعولها و افنیت مخاطب و الخطاب للموت و کل خلیلی مفعولها و هو کامیر المحب الخالص اضیف الی مفعوله.
یعنی: آگاه باش ای مرگ آنچنانی که او قصدکننده من است، مرا به راحت بینداز و مرا ببر از این دنیا پس به تحقیق که فانی کردی همه دوستان مرا.
شاهد: در «الا» است که بر سر حرف ندا بیرون آمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا رجلاً جزاه اللّه خیرا |
یدلّ علی مخضّلة تبیت |
الا کلمة تحضیض و رجلاً منصوب بفعل مقدر ای الاتُرینی رجلاً و جزاه ماض و الکنایة الراجعة الی الرجل مفعولها و اللّه فاعلها و خیراً منصوب بنزع الخافض و الجملة دعائیة معترضة و یدل مضارع و المستترة فیها راجعة الی الرجل و المخضلة بالمعجمتین و اللام اسم مفعول من باب التفعیل و المراد المرأة الناعمة و تبیت مضارع من البیتوتة و المستترة فیها راجعة الی المخضلة و هی من الافعال الناقصة
«* شواهد التذكرة صفحه 324 *»
و حالها مذکورة فی الابیات الآتیة.
یعنی: چرا نمینمایانی به من مردی را که خدا جزای خیر به او بدهد که دلالت کند مرا به زنی که نرم و نازک باشد و شب را به روز آورد.
شاهد: در «الا» است که از برای تحضیض آمده ولکن اگر از برای عرض بگیری معنی آن مناسبتر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و تعلمن ها لعمر اللّه ذا قسما |
فاقدر بذرعک و انظر این تنسلک |
قوله و تعلمن مخاطب مؤکد بالنون الخفیفة و هذا مفعوله و لعمر اللّه قسم فاصل بین حرف التنبیه و اسم الاشارة و فاقدر امر من قدر من باب ضرب اذا قاس شیئاً بشیء و بذرعک متعلق بــفاقدر و هو بالذال المعجمة و المهملتین کفلس معروف و انظر امر من نظر فی امره اذا تفکر و این ظرف مکان و تنسلک مخاطب من باب الانفعال.
یعنی: و میدانی تو البته این امر را به خدا قسم پس اندازه بگیر با ذرع خود و مراد با عقل خود است و فکر کن در این امر و ببین کجا میروی و چه میکنی.
شاهد: در «لعمر اللّه» است که قسم است و فاصله شده در میان حرف تنبیه که «ها» باشد و اسم اشاره که «ذا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ها انّ تا غدرة ان لمتکن قبلت |
فانّ صاحبها قد تاه فی البلد |
«* شواهد التذكرة صفحه 325 *»
ها حرف تنبیه قد فصل بینها و بین اسم الاشارة انّ و هی اسمها و غدرة خبرها و هی بالغین المعجمة و المهملتین کضربة ضد الوفاء و لمتکن مضارعة مجزومة و کذلک قبلت و صاحبها اسم انّ و الکنایة المجرورة راجعة الی مرجع المستترة فی لمتکن قبلت و هی المحبوبة و جملة تاه خبرها و هو بالمثناة الفوقیة و الهاء ماض بمعنی تحیر و فی البلد متعلق بتاه.
یعنی: بهدرستی که این امر را اگر قبول نکند آن محبوبه بیوفائی است به جهت آنکه عاشق او متحیر و سرگردان است در شهر.
شاهد: در «انّ» است که کنایه نیست و فاصله شده مابین حرف تنبیه که «ها» باشد و اسم اشاره که «تا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تعدّون عقر النیب افضل مجدکم |
بنیضوطری لولا الکمی المقنّعا |
قوله تعدّون بصیغة الجمع مضارع و عقر النیب مفعولها الاول و هو بالمهملتین و القاف بینهما کفلس مصدر بمعنی الجرح اضیف الی مفعوله و هی بکسر النون و سکون الیاء فالموحدة جمع الناب کمال الناقة المسنة و افضل مجدکم مفعولها الثانی و المجد بمعنی الشرف و بنیضوطری منادی مضاف بحذف حرف النداء و هی بالضاد المعجمة و المهملتین کجوهر مقصوراً قبیلة و الکمی بشد الیاء کعلی بمعنی الشجاع و هو منصوب بفعل محذوف ای لولا تبارزون الکمی و المقنع اسم مفعول من باب التفعیل و المراد التقنع ببیضة الحدید و هو
«* شواهد التذكرة صفحه 326 *»
صفة الکمی.
یعنی: گمان میکنید پی کردن شترهای پیر را بهتر شرفی از برای خود ای بنیضوطری چرا جنگ نمیکنید با شجاعی که کلاه بر سر دارد.
شاهد: در «لولا» است که حرف توبیخ و تحضیض است و بر سر فعل مقدر که «تبارزون الکمی» باشد درآمده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یقولون لیلی ارسلت بشفاعة |
الیّ فهلّا نفس لیلی شفیعها |
قوله یقولون بصیغة الجمع مضارع و مرجع المستترة القوم و ارسلت ماض و المستترة راجعة الی لیلی و هلّا حرف تحضیض و نفس لیلی شفیعها جملة اسمیة.
یعنی: مردم میگویند که لیلی فرستاده کسی را به سوی من به شفاعتخواهی پس چرا خود لیلی شفیع خود نباشد.
شاهد: در «فهلّا» است که حرف تحضیض است و بر سر جمله اسمیه در آمده در ضرورت شعر.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ترمیننی بالطرف ای انت مذنب |
و تقلیننی لکنّ ایاکِ لااقلی |
قوله و ترمیننی مخاطبة من الرمی و الیاء مفعولها و المراد بالطرف بالمهملتین و الفاء کفلس العین و ای حرف تفسیر تفسر الرمی بالطرف بانت مذنب و تقلیننی ایضاً مخاطبة من قلاه اذا ابغضه و الیاء مفعولها و
* شواهد التذكرة صفحه 327 *»
اسم لکنّ محذوف ای لکننی و ایاک مفعول مقدم للااقلی و هی متکلم.
یعنی: ای محبوبه با تیر چشم خود تیر میزنی مرا یعنی که تو گناهکاری و عداوت میکنی با من ولکن من دشمنی با تو نمیکنم.
شاهد: در «ای» است که حرف تفسیر است و جمله مبهمه سابقه را تفسیر کرده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اذا کنیت باَی فعلاً تفسره |
فضُمَّ تاءک فیه ضمّ معترف | |
و ان تکن باِذا یوماً تفسره |
ففتحة التاء امر غیر مختلف |
قوله کنیت مخاطب من کناه اذا لمیصرح و بای متعلق بکنیت و فعلاً مفعولها و تفسر مخاطب من باب التفعیل فی محل النصب لانها حال من فاعل کنیت و فضمّ امر و تاءک مفعوله ای تاء المتکلم و ضمّ مفعول مطلق و تکن مخاطب و باذا متعلق بها و فتحة التاء مبتدأ و امر غیر مختلف خبره.
یعنی: هرگاه کنایه آوردی به لفظ اَی از برای فعلی که تفسیر کنی آن را پس ضمه بده تاء متکلم را و اگر روزی به اذا بخواهی تفسیر کنی پس فتحهدادن تاء امری است که اختلاف در آن نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ما بأس لو ردّت علینا تحیة |
قلیل علی منیعرف الحق عابُها |
البأس کفلس الشدة و ردّت ماض و المستترة راجعة الی المحبوبة و تحیة مفعولها و المراد ردّ السلام و عابها کمال بمعنی عیبها و مرجع
«* شواهد التذكرة صفحه 328 *»
الکنایة ردّ التحیة و هو مبتدأ و قلیل خبر مقدم و الجار و المجرور متعلق بقلیل و یعرف مضارع و الحق مفعولها.
یعنی: و باکی نبود هرگاه محبوبه جواب سلام ما را داده بود و عیب جوابدادن سلام کم است نزد کسی که حق را بشناسد. و «کمعیب است» مدارا است و اینگونه سخن استعمال میشود و مراد بیعیب بودن بلکه حسنداشتن منظور است.
شاهد: در کلمه «ما» است که بر سر نکره درآمده که «بأس» باشد و این استعمال کم است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من صدّ عن نیرانها |
فانا ابن قیس لا بِراحٍ |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در «لا براح» است که به معنی «لست براح» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الا یا اسلمی یا دار می علی البلی |
و لازال منهلاً بجرعائک القطر |
قد مرّ تفسیرها فی الافعال الناقصة.
شاهد: در این است که چون جمله «لازال» تا آخر جمله دعائیه است لفظ «لا» در آن مکرر نشده و اگر دعا نبود باید مکرر شود مثلاً بگویند «لازال» و «لاانهلّ».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
للّه یبقی علی الایام ذو حید |
بمشمخرّ به الظیّان و الآس |
«* شواهد التذكرة صفحه 329 *»
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در جواز حذف «لا» است در ضرورت شعر مثل آنکه از «یبقی» حذف شده و در اصل «لایبقی» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فمهما تشأ منه فزارة یعطکم |
و مهما تشأ منه فزارة یمنعا |
قوله تشأ مضارع مجزوم بالشرط و الکنایة المجرورة راجعة الی الشخص المعطی و فزارة فاعل تشأ و هی بالفاء و الزای و الراء المهملة کسحابة قبیلة و یعطکم مضارع مجزوم بالجوابیة و المستترة الراجعة الی المعطی فاعلها و کم مفعولها و یمنعا مضارع مجزوم بالجوابیة مؤکد بالنون الخفیفة ثم قلبت الفاً.
یعنی: پس هر زمانی که فزاره از آن مرد بخواهد که عطا کند به شما چیزی را عطا میکند و هر وقت بخواهد از او که منع کند میکند البته.
شاهد: در دخول نون تأکید است در جواب شرط که «یمنعا» باشد و بعد از داخلشدن قلب به الف شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نبتّم نبات الخیزرانی فی الثری |
حدیثاً متی مایأتک الخیر تنفعا |
قوله نبتّم بصیغة الجمع ماض و نبات الخیزرانی مصدر مضاف الی فاعله ای کنبات الخیزرانی و هو بالخاء المعجمة و ضم الزای فالراء المهملة کضیمران منسوباً الی یاء النسبة کل نبات لیّن متثنی و الثری
«* شواهد التذكرة صفحه 330 *»
بالمثلثة و الراء المهملة مقصوراً کعلی الندی و التراب الندی و حدیثاً حال من فاعل المصدر و یأتک مضارع مجزوم بالشرطیة و الخیر فاعلها و المراد منه المال و تنفعا مخاطب مؤکد بالنون الخفیفة.
یعنی: نشو و نما کردید مثل نمو کردن خیزرانی در حالی که در زمین نمناک بروید و تازه باشد نرم و ملایم است و منفعت میرساند به این واسطه و خشک نیست که به اندک صدمهای بشکند و ضرر برساند و نتوان از آن منتفع شد پس شما هم چنین نشو کردهاید هر زمان که برسد به شما مالی و خیری منفعت میرسانید.
شاهد: در «تنفعا» است که جواب شرط است و مؤکد شده به نون تأکید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و من یُثقفن منکم فلیس بِاتٍ |
ابداً و قتل بنیقتیبة شافی |
قوله یثقفن فعل مفعول مؤکد بالنون الخفیفة من ثقفه بالمثلثة و القاف و الفاء اذا ادرکه و ظفر به و فاعلها کلمة الشرط و اتٍ اسم فاعل من اتی حال مجرورة من لیس و قتل مصدر مضاف الی مفعوله و هو مبتدأ خبره شافٍ و هو اسم فاعل من شفاه و قتیبة بالقاف و المثناة الفوقیة و الموحدة کجهینة قبیلة.
یعنی: اگر کسی از شما مغلوب شد در جنگ بنیقتیبه پس برنخواهد گشت و حال آنکه کشتن بنیقتیبه شفادهنده سینه ما است.
شاهد: در «یثقفن» است که شرط است و بدون سبقت کلمه «ما» مؤکد به نون شده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 331 *»
یحسبه الجاهل ما لمیعلما |
شیخاً علی کرسیه معمّما |
قوله یحسبه مضارع و الکنایة الراجعة الی الجبل مفعولها الاول و الجاهل فاعلها و کلمة ما ظرفیة مصدریة و یعلما مضارع مجزوم مؤکد بالنون الخفیفة و شیخاً کبیت مفعول ثان لیحسبه و علی کرسیه متعلق باستقر محذوفاً و هی صفة لشیخ و معمّماً کمعظم صفة بعد صفة.
یعنی: گمان میکند آن کوهی را که برف بر قله آن باریده شخص جاهل مادامی که حقیقت امر را نداند شیخی و بزرگی که بر کرسی خود نشسته باشد و معمم باشد.
شاهد: در «یعلما» است که بعد از «لم» جازمه مؤکد شده به نون تأکید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اریت ان جاءت به املودا |
مرجلاً و یلبس البرودا | |
و لایری مالاً له معدودا |
أقائلنّ احضروا الشهودا |
قوله اریت مخفف ارأیت ساکنة الیاء باربع فتحات بمعنی اخبرنی و جاءت ماض و المستترة راجعة الی امرأة و الباء للتعدیة و الکنایة راجعة الی الشاب الذی ارید تزویجها و املوداً حال من مفعول جاءت و هو بالهمزة و المیم و اللام و الدال المهملة کعصفور بمعنی الناعم اللین و مرجلاً صفة املوداً و هو بالراء المهملة و الجیم و اللام کمعظم الذی شعره بین الجعودة و البسط و یلبس مضارع و المستترة فیها راجعة الی مرجع به و البرود مفعولها و هی جمع برد کقفل معروف و لایری فعل مفعول و المستترة فاعلها و مالاً مفعولها الثانی و معدوداً صفة مالاً و الهمزة للاستفهام و قائل اسم فاعل من القول مؤکد بالنون و احضروا
«* شواهد التذكرة صفحه 332 *»
بصیغة الجمع امر و الشهود مفعولها و الجملة مقولٌ لقول القائل.
یعنی: خبر بده به من اگر بیاورد آن زن، جوانی را در حالی که نرم و ملایم باشد و موی او مابین پیچیدگی و افتادگی باشد و بپوشد بردها را و دیده نشود از برای او مالی که شمرده شود آیا گویندهای تو البته که حاضر کنید شهود را از برای عقدبستن یا آنکه انکار میکنی و میگویی زن از خود من است. و این شعر را از برای آن گفتهاند که مردی زن خود را انکار کرد و گفت این زن از من نیست پس این شعر را و این مضمون را از برای امتحان به او گفتند.
شاهد: در «أقائلنّ» است که اسم فاعل است و مؤکد به نون شده و بعضی گفتهاند که به جهت ضرورت شعر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
یالیت شعری عنکمُ حنیفا |
أشاهرُنّ بعدنا السیوفا |
قوله حنیفاً مفعول شعری و هو کامیر المایل الی الاسلام الثابت علیه و بعده محذوف ای حنیفاً یقول أشاهرنّ و هو اسم فاعل من شهر سیفه اذا جرّده فعلاه علی القوم و بعدنا ظرف متعلق بالشاهر و السیوف جمع السیف معروف و هو مفعوله.
یعنی: ای کاش میدانستم از شما مایل به اسلامی را که بگوید آیا بعد از ما کشنده شمشیرها از غلاف هست که با کفار جنگ کند.
شاهد: در «أشاهرنّ» است که اسم فاعل است و مؤکد شده به نون تأکید.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
* شواهد التذكرة صفحه 333 *»
لیعلم ربی انّ بیتی اوسع
یعنی: هرآینه میداند پروردگار من بهدرستی که خانه من وسیعتر است.
شاهد: در «لیعلم» است که چون مسبوق به جار شده مؤکد به نون تأکید نیست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تنوّرتها من اذرعاتِ و اهلها |
بیثرب ادنی دارها نظر عال |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در تاء «اذرعات» است که کسره آن باقی است بدون تنوین.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اقلّی اللوم عاذل و العتابا |
و قولی ان اصبتُ فقد اصابا |
قوله اقلّی امر من باب الافعال و الخطاب للمرأة و اللوم مفعولها و عاذل بالعین المهملة و الذال المعجمة و اللام منادی مرخم بحذف حرف النداء ای یا عاذلة و هو اسم فاعل من العذل بمعنی اللوم و هنا اسم امرأة و العتاب بالعین المهملة و المثناة الفوقیة و الموحدة ککتاب الملامة و قولی امر و الخطاب للمرأة العاذلة و اصبت متکلم و فقد اصاب مقول القول ای قولی فقد اصاب ان اصبت انا.
یعنی: کم کن ملامت و عتاب را ای عاذله و اگر خطا نکردم در قولم بیانصافی مکن و بگو پس به تحقیق که خطا نکرد.
شاهد: در داخلشدن تنوین ترنم است در معرف به الف و لام که «العتابا» باشد و در فعل که «اصابا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
* شواهد التذكرة صفحه 334 *»
و ما ان طبّنا جبن ولکن |
منایانا و دولة اخرینا |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در «ان» مکسوره زائده است که بر اسم داخل شده که «طبنا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و یوماً توافینا بوجه مقسّم |
کأن ظبیة تعطو الی وارق السلم |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در زیاد شدن «ان» مفتوحه مخففه است بعد از کاف تشبیه که «کأن ظبیة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و قد ادرکتنی و الحوادث جمّة |
اسنّة قوم لا ضعاف و لا عزل |
قوله ادرکتنی ماض من باب الافعال و الیاء مفعولها و الحوادث جمة جملة معترضة و هی جمع الحادثة بمعنی الافة و النازلة و الجمة بفتح الجیم و المیم کحبة بمعنی الکثرة ای و الحوادث کثیرة و اسنة فاعل ادرکتنی و هی جمع سنان و هو بالسین المهملة و النونین ککتاب من الرمح معروف و لا ضعاف صفة قوم و هی جمع ضعیف کعظام و عظیم و لا عزل صفة بعد صفة و هی جمع اعزل بالعین المهملة و الزای و اللام کحمر و احمر و هو الذی لا سلاح له.
یعنی: و به تحقیق که دریافت مرا و حال آنکه آفات عالم بسیار است نیزههای قومی که ضعیف و بیاسلحه حرب نیستند.
«* شواهد التذكرة صفحه 335 *»
شاهد: در «و الحوادث جمة» است که جمله معترضه است در میان فعل که «ادرکتنی» باشد و معمول آن که «اسنة» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و بَدّلت و الدهر ذو تبدّل |
هیفاً دبوراً بالصبا و الشمأل |
قوله بدّلت ماض من باب التفعیل و المستترة راجعة الی الازمنة و الدهر کفلس مبتدأ و هو الزمان و ذو تبدل خبره و هو مصدر باب التفعل و هیفاً مفعول بدّلت و هی بالهاء و الفاء کبیت ریح حارة و دبور عطف علیها بلا حرف و هی بالمهملتین و الموحدة بینهما کصبور ریح من جانب السهیل ای بدّلت هیفاً بالصبا و دبوراً بالشمأل و الاول بالصاد المهملة و الموحدة کعصا و الثانی بالشین المعجمة و المیم و اللام کعسکر لغة فی الشمال کسحاب.
یعنی: و مبدل کرد روزگار و حال آنکه زمان صاحبتغیر است باد گرم را به باد صبا و باد دبور را که از جانب سهیل است به باد شمال.
شاهد: در «و الدهر ذو تبدل» است که جمله معترضه است میان فعل که «بدّلت» باشد و میان معمول آن که «هیفاً» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و فیهنّ و الایام یعثرن بالفتی |
نوادب لایمللنه و نوائح |
قوله فیهن ای فی النسوة المعهودة و یعثرن بصیغة جمع المؤنث مضارع من عثر کنصر اذا کبا علی وجهه و فاعلها الایام و مفعولها الفتی بواسطة الباء و هو بالفاء و المثناة الفوقیة کعصا الشاب و النوادب مبتدأ مؤخر و خبره فیهن المقدم و هی جمع نادبة بالنون و الدال المهملة و
«* شواهد التذكرة صفحه 336 *»
الموحدة کفواصل و فاصلة و هی التی تندب و لایمللنه بصیغة جمع المؤنث مضارع من مللته اذا سئمته و الکنایة المنصوبة راجعة الی المصدر المفهوم من النوادب و نوائح عطف علی نوادب و هی جمع نائحة بالنون و الهمزة المبدلة و الحاء المهملة کفواصل و فاصلة.
یعنی: و در میان آن زنان معهوده ــ و حال آنکه روزگار به رو در میاندازد جوانمرد را ــ ندبه و زاریکنندگان و نوحهکنندگانی هستند که ملول نمیشوند از نوحه و ندبهکردن.
شاهد: در «و الایام یعثرن بالفتی» است که جمله معترضه است میان مبتدای مؤخر که «نوادب» باشد و خبر مقدم که «فیهن» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نحن بناتَ طارق |
نمشی علی النمـــــارق |
قوله نمشی متکلم معالغیر و فاعلها نحن المقدم یفصل بینهما الجملة المخصصة و النمارق جمع النمرقة بالنون و المیم و الراء المهملة و القاف کسلاسل و سلسلة و هی مایجلل به الثیاب و الطنفسة.
یعنی: ما خصوصاً دختران طارق راه میرویم بر روی فرشهای نرم.
شاهد: در فاصلهشدن جمله منصوبه به اختصاص است که «بنات طارق» باشد در میان فاعل که «نحن» باشد و فعل که «نمشی» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و انی و تَهیامی بعَزّة بعد ما |
تخلّیت مما بیننا و تخلّت | |
لکالمرتجی ظلّ الغمامة کلما |
تبوّء منها للمقیل اضمحلّت |
«* شواهد التذكرة صفحه 337 *»
التهیام بفتح المثناة الفوقیة و سکون الهاء و المثناة التحتیة مقصورة فالمیم مصدر بمعنی المحبة و عزة بفتح العین المهملة و الزای کحبة اسم امرأة و تخلیت متکلم من باب التفعل من الخلو بالخاء المعجمة و اللام و الواو ای ترکت و تخلت ماض من الباب المذکور و المستترة فیها راجعة الی عزة و المرتجی اسم فاعل من باب الافتعال من الرجاء و ظلّ الغمامة مفعوله و هو بالظاء المعجمة کضد معروف و الغمامة بالغین المعجمة و المیمین السحابة وزناً و معنی و تبوّء ماض من باب التفعل ای اتخذ متبوءاً ای منزلاً و الکنایة المجرورة راجعة الی ظلّ الغمامة و المقیل بالقاف کمبیع مصدر قال اذا نام فی وقت القیلولة و اضمحلت ماض من باب الافعلال و المستترة راجعة الی الغمامة او الی ظلّها.
یعنی: و بهدرستی که من و محبت من به عزتنام بعد از آنکه من ترک کردم او را به سبب آنچه در میان ما بود و او هم ترک کرد و دوری از من جست هرآینه مثل امیدوارِ به سایه ابر است هر وقت در آن سایه جا میگیرد از برای خوابیدن، آن سایه میرود و تمام میشود و مقصود به عمل نمیآید.
شاهد: در فاصلهشدن جمله معترضه «و تهیامی» تا «تخلّت» است میان اسم «انّ» که یاء «انی» باشد و میان «لکالمرتجی» که خبر آن باشد که در اصل مبتدا و خبرند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لعمری و ما عمری علی بهیّن |
لقد نطقت بَطْلاً علی الاقارع |
«* شواهد التذكرة صفحه 338 *»
لعمری قسم و ما عمری علی بهیّن ای سهل جملة معترضة و لقد نطقت جواب القسم و بطلاً کفلس مفعول نطقت او صفة مفعولها و هو محذوف ای قولاً و علی متعلق بنطقت و الاقارع فاعلها و هی جمع اقرع بالقاف و المهملتین کافاضل و افضل و هو الذی لا شعر لرأسه.
یعنی: به جان خودم قسم و نیست جانم در نزد خودم چیز پستی که هرآینه و به تحقیق که قول باطلی در حق من گفتهاند گَرْها یا کَلْها.
شاهد: در فاصلهشدن «و ما عمری علی بهیّن» است که جمله معترضه است در میان قسم که «لعمری» باشد و میان جواب قسم که «لقد نطقت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ذاک الذی و ابیک یعرف مالکاً |
و الحق یدفع ترّهات الباطل |
قوله و ابیک جملة قسمیة فاصلة بین الموصول و صلته و مالکاً مفعول یعرف اسم و الحق فاعل مقدم و یدفع مضارعاً فعله و ترّهات مفعول یدفع و هی جمع ترّهة بضم المثناة الفوقیة و فتح الراء المهملة مشددة کقبّرة الباطل و الطریق الصغیر الذی یتشعب من الجادة.
یعنی: این است آنچنان کسی که به جان پدرت قسم میشناسد مالک را و حق دفع و منع میکند راههای باطل را.
شاهد: در جمله قسمیه است که «وابیک» باشد که فاصله شده میان موصول که «الذی» باشد و میان صله آن که «یعرف» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 339 *»
لیت و هل ینفع شیئاً لیت |
لیت شباباً بوع فاشتریت |
قوله ینفع مضارع حذف عنه مفعوله الاول ای ینفعنی و شیئاً مفعوله الثانی و لفظ لیت فاعله و لیت الثالثة تأکید للاولی و شباباً اسمها و جملة بوع خبرها و هی فعل مفعول من البیع و فاشتریت متکلم و مفعوله محذوف ای فاشتریته.
یعنی: کاش و آیا نفع میرساند به من چیزی را تمنی من؟ کاش جوانی فروخته میشد پس خریده بودم آن را.
شاهد: در «و هل ینفع شیئاً لیت» است که جمله معترضه است میان حرف که «لیت» اولی باشد و میان تأکید آن که «لیت» سیومی باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ماادری و سوف اخال ادری |
أ قوم آل حصن ام نساء |
کلمة ما نافیة و ادری متکلم من الدرایة بمعنی الفهم و سوف حرف تنفیس یفصل بینها و بین فعله اخال و هی بکسر الهمزة متکلم و القوم یطلق علی الرجال دون النساء ای و سوف ادری أرجال آلحصن ام نساء و هو بالمهملتین و النون کجسم قبیلة.
یعنی: و نمیدانم و گمان میکنم که زود باشد که بدانم که آیا مردند آلحصن یا زنند.
شاهد: در جمله «اخال» است که فاصله شده میان حرف تنفیس که «سوف» باشد و میان فعل که «ادری» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
أخالد قد واللّه اوطأت عَشوةً |
و ما العاشق المسکین فینا بسارق |
«* شواهد التذكرة صفحه 340 *»
الهمزة للنداء و خالد منادی و اوطأت مخاطب من باب الافعال من الوطء بالواو و الطاء المهملة و الهمزة بمعنی الخطو و عشوة بالعین المهملة و الشین المعجمة و الواو کضربة ای اوطأت علی غیر هدی و وقعت فی تحیر و التباس و کلمة ما نافیة و العاشق فاعلها و المسکین صفة العاشق و بسارق حالها المجرورة.
یعنی: ای خالد بهتحقیق که به خدا قسم گام زدی در راهی که واضح نیست علامت آن و دزد نیست عاشق مسکین در میان ما و تو گمان کردی آن دزد است و به طور بد با او سلوک کردی.
شاهد: در لفظ جلاله است که قسم است و فاصله شده میان «قد» و فعل او که «اوطأت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لااراها تزال ظالمة |
تحدث لی قَرحة و تنکؤها |
قوله اراها متکلم من الرؤیة فاصلة بین لاء النافیة و فعلها المنفی و هی تزال و ظالمة مفعولها و تحدث مضارع من باب الافعال و قرحة بالقاف و المهملتین کضربة مفعولها و تنکؤ مضارع من النکایة و هی تقشیر القرحة قبل انتبرأ و المستترة فیها و فی تحدث و تزال و المنصوبة فی اراها کلها للمرأة المحبوبة.
یعنی: میبینم که همیشه آن محبوبه ظلمکننده است به من، قرحهای را احداث میکند و پیش از بهبودی روی آن را میخراشد یعنی ظلمی که میکند هنوز اثر آن باقی است که ظلمی دیگر بر من وارد میآورد.
«* شواهد التذكرة صفحه 341 *»
شاهد: در جلمه «اراها» است که فاصله شده در میان حرف نفی که «لا» باشد و میان فعل منفی که «تزال» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فلا و ابی دهماء زالت عزیزةً |
علی قومها ماقیل للزند قادح |
الواو للقسم و دهماء خبر مبتدأ محذوف ای هی دهماء بالدال المهملة و الهاء و المیم کحمراء بمعنی السوداء و الجدیدة من الآثار و جملة القسم و المبتدأ و الخبر فاصلة بین لاء النافیة و فعلها المنفی و عزیزة بالعین المهملة و الزایین کسفینة مفعول زالت و الزند بالزای و النون و الدال المهملة کفلس العود الذی یقدح للنار و القادح بالقاف و المهملتین اسم فاعل من قدح بالزند اذا دام الایراء به.
یعنی: به جان پدرم قسم که محبوبه من با طراوت است و همیشه عزیز بود در میان قوم خود مادام که گفته میشد که چقماق آتشافروز است یعنی همیشه عزیز بوده و هست.
شاهد: در «و ابی دهماء» است که جمله قسم و جمله مبتدا و خبر فاصله شده مابین حرف نفی که «لا» باشد و فعل منفی که «زالت» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ترمیننی بالطرف ای انت مذنب |
و تقلیننی لکنّ ایاک لااقلی |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در جمله مفسره است که با حرف تفسیر مقرون است که «ای انت مذنب» باشد و شاهد دیگر آنکه جمله مفسره مرادف جمله
«* شواهد التذكرة صفحه 342 *»
محکی به قول است و در محل نصب به مفعولیت و «ای انت مذنب» مثل «قالت انت مذنب» است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و ماکنت ادری قبل عَزّة ما البکا |
و لا موجعات القلب حتی تولّت |
کلمة ما نافیة و کنت و ادری متکلم و عزّة بفتح العین المهملة و الزای مشددة کحبة اسم محبوبة و کلمة ما استفهامیة و البکا بالضم مقصوراً مصدر و الموجعات جمع الموجع کمحسن اضیفت الی مفعولها و تولّت ماض من باب التفعل بمعنی اعرضت و المستترة فیها راجعة الی عزّة.
یعنی: و نبودم که بدانم قبل عشق عزت چیست گریهکردن و چیست چیزهایی که به درد میآورد دل را در عشقبازی تا آنکه عزت اعراض کرد و از نزد من رفت یعنی آنوقت گریان شدم و موجعات قلب را دانستم.
شاهد: در این است که فائده حکمکردن به منصوببودن جمله معلقةعنها در تابع ظاهر میشود چنانکه فعل «ادری» چون قبل از استفهام که ماء استفهامیه باشد واقع شده معلق شده و عمل ظاهراً در «بکاء» نکرده و در «موجعات» که تابع «بکاء» است نصب ظاهر شده و نصب آن به کسره است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بآیة تقدمون الخیل شعثاً |
کأنّ علی سنابکها مداما |
«* شواهد التذكرة صفحه 343 *»
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در اضافهشدن «آیة» است به جمله فعلیه متصرفه که «تقدمون» باشد و محلاً مجرور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
الکنی الی قومی السلام رسالة |
بآیة ماکانوا ضعافاً و لا عزلا |
قوله الکنی امر من باب الافعال اصله الئکنی مهموزالعین حذفت الهمزة و نقلت کسرها الی اللام تخفیفاً و قیل هو من اللوک فلایحتاج الی الحذف و النقل و ایاًماکان فهو من قولک الکنی الی فلان ای کن رسولی و تحمّل رسالتی الیه و السلام مفعوله و رسالةً مفعوللاجله و الآیة بمعنی العلامة و کلمة ما نافیة و کانوا ماض و المستترة راجعة الی القوم و ضعافاً حال کان و هو جمع ضعیف و لا عزلاً عطف علی ضعافاً و هو جمع اعزل بالعین المهملة و الزای و اللام الذی لا سلاح له کحمر و احمر.
یعنی: متحمل شو رسالت مرا و برسان بهسوی قوم من سلام را بهجهت رسالتکردن به علامتی که نیستند آن قوم ضعیفان و نه مردان بیاسلحه و آلت حرب.
شاهد: در اضافهشدن «آیة» است به جمله فعلیه متصرفه که «ماکانوا» باشد که محلاً مجرور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لزمنا لدن سالمتمونا وفاقکم |
فلایک منکم للخلاف جنوح |
قوله لزمنا متکلم معالغیر لزم بکسر الزای و سالمتمونا بصیغة
«* شواهد التذكرة صفحه 344 *»
الجمع مخاطب و نا مفعوله من المسالمة من باب المفاعلة ای ترک الحرب و الصلح و وفاقکم مفعول لزمنا و هو بالکسر ضد النفاق مصدر مضاف الی مفعوله و کلمة لا ناهیة و یک مجزوم بها و جنوح فاعلها و هو بالجیم و النون و الحاء المهملة کصبور المائل و منکم حال لها و للخلاف ککتاب متعلق بجنوح.
یعنی: بر خود قرار دادیم موافقتکردن شما را از زمانی که با ما صلح کردید و ترک قتال کردید پس کسی از شما مایل به خلافکردن نباشد.
شاهد: در «لدن» است که اضافه شده به جمله فعلیه متصرفه مثبته که «سالمتمونا» باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خلیلی رفقاً ریـــــــث اقضی لبانةً |
من العرصات المذکّرات عهودا |
قوله رفقاً بالراء المهملة و الفاء و القاف کجسم مفعول مطلق لفعل محذوف ای ارفق بنا رفقاً فی السیر و ریث بالراء المهملة و المثلثة کبیت مصدر بمعنی البطؤ ملحق باسماء الزمان کالایة فی اضافته الی الجملة الفعلیة کمااضیف هنا باقضی و هی متکلم و لبانة مفعولها و هی باللام و الموحدة و النون کسلالة الحاجة و من العرصات متعلق باقضی و هی جمع عرصة بالمهملات کضربة و المذکرات صفتها و هی جمع مذکرة اسم فاعل من باب الافعال و عهوداً مفعولها و هی جمع عهد کفلوس و فلس.
یعنی: ای دو دوست من مدارا کنید در رفتن از این عرصهها و
«* شواهد التذكرة صفحه 345 *»
فضاها به قدر برآوردنم حاجتی را از این عرصهها و فضاها که به یادآورندهاند عهدها و پیمانها را یعنی این عرصههایی است که با محبوب بودیم و پیمانها میبستیم.
شاهد: در «ریث» است که چون ملحق به اسماء زمان است اضافه شده به جمله فعلیه متصرفه مثبته که «اقضی» باشد که محلاً مجرور است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قول یا للرجال یُنهض منا |
مسرعین الکهول و الشبّانا |
یا للرجال منادی مستغاث و ینهض مضارع من باب الافعال بمعنی یقیم و فاعلها القول المقدم و منا متعلق بها و مسرعین جمع مسرع کمحسن حال من مفعول ینهض و هو الکهول جمع کهل کفلوس و فلس و الشبّان کرمّان جمع الشابّ عطف علی الکهول.
یعنی: گفتن ای مردم به فریاد رسید به حرکت آورد و برپا داشت پیران و جوانان ما را در حالتی که همه ماها شتابکنندگانیم بهسوی معرکه جنگ از برای فریادرسیدن آن کسی که میگفت به فریاد رسید.
شاهد: در این است که از جمله اسمائی که اضافه به جمله میشوند یکی «قول» است که اضافه شده به سوی جمله «یاللرجال».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اجبت قائل کیف انت بصالح |
حتی مللت و ملّنی عوّادی |
قوله اجبت متکلم من باب الافعال و قائل مفعوله و هو مضاف
«* شواهد التذكرة صفحه 346 *»
الی جملة کیف انت و بصالح متعلق باجبت ای اجبتهم بانا صالح و مللت بکسر اللام متکلم بمعنی سئمت و مفعوله محذوف ای مللت الجواب و ملّنی ماض و الیاء مفعوله و عوّادی فاعله و هو جمع عائد اسم فاعل من العیادة.
یعنی: ناخوشی من بسیار طول کشیده و آنقدر جواب دادم گوینده احوالت چون است را به اینکه باکی ندارم تا آنکه ملول شدم از جوابدادن و ملول شدند از من عیادتکنندگان من.
شاهد: در این است که از جمله اسمائی که اضافه به جمله میشود قائل است که اضافه شده به جمله «کیف انت».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
من یفعل الحسنات اللّه یشکرها |
و الشر بالشر عند اللّه مثلان |
کلمة من للشرط و یفعل فعل مجزوم بالشرطیة و الحسنات مفعوله و اللّه اصله فالله و یشکرها ای یجزیها و الکنایة المنصوبة راجعة الی الحسنات و الشر بالشر ای العذاب فی مقابل العصیان عند اللّه مثلان مبتدأ و خبر.
یعنی: کسی که عمل کرد به اعمال صالحه پس خدای تعالی جزای آن اعمال را میدهد و عذابکردن در مقابل معصیت در نزد او برابرند.
شاهد: در این است که جملهای که در جواب شرط واقع میشود محلاً مجزوم است اگرچه فاء جواب به علتی حذف شده باشد مثل «اللّه یشکرها» که فاء جواب به جهت ضرورت شعر حذف شده و در
«* شواهد التذكرة صفحه 347 *»
اصل «فالله یشکرها» بوده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لقد امرّ علی اللئیم یسبّنی |
فمضیت ثمة قلت لایعنینی |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع از برای آن است که چون «اللئیم» نکره محضه نیست میتوان جمله «یسبنی» را صفت از برای آن گرفت و میتوان حال از برای آن گرفت و اگر نکره محضه بود حال از برای آن نمیگرفتیم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اشتعل المبیضّ فی مسودّه |
مثل اشتعال النار فی جزل الغضا |
قوله و اشتعل ماض و المبیض فاعله و هو اسم فاعل من ابیضّ اذا صار ابیض و فی مسوده متعلق باشتعل و قیل متعلق بالمبیض و هو ایضاً اسم فاعل من اسودّ اذا صار اسود و مثل اشتعال النار قیل مثل صفة لمصدر محذوف ای اشتعل اشتعالاً و فی جزل الغضا متعلق بالاشتعال و الجزل بالجیم و الزای و اللام کفلس الحطب الیابس و الغضا بالمعجمتین مقصوراً کعصا شجر معروف.
یعنی: درگرفت موی سفید در موی سیاه سر یعنی موی سفید بسیار شد مثل درگرفتن آتش در چوب خشک درخت غضا.
شاهد: در «فی مسوده» است که متعلق است به «اشتعل» و بعضی گفتهاند متعلق است به «المبیض» و شاهدی دیگر در «فی جزل» است که متعلق است به «اشتعال» که مصدر است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* شواهد التذكرة صفحه 348 *»
و انّ لسانی شهدة یشتفی بها |
و هوّ علی من صبّه اللّه علقم |
قد مرّ تفسیرها.
شاهد: در این موضع از برای آن است که «علی من صبه اللّه» متعلق است به «علقم» چون که علقم چیز تلخ را میگویند و کنایه است و مأول است به صعب و شدید و امثال آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اسد علیّ و فی الحروب نعامة |
فتخاء تنفر من صفیر الصافر |
قوله اسد و نعامة کنایتان عن الجرأة و الجبن ای هو جریء علیّ و جبان فی الحروب و النعامة بالنون و العین المهملة و المیم کسحابة انثی الظلیم و فتخاء صفتها و هی وصف من فتخ بالفاء و المثناة الفوقیة و الخاء المعجمة بمعنی فتر و استرخی فهو افتخ و هی فتخاء کاحمر و حمراء و تنفر من باب ضرب و نصر مضارع النفر بالنون و الفاء و الراء المهملة بمعنی التفرق و الصفیر بالمهملتین و الفاء بینهما کامیر الصوت یصوت به للحمار لدعائه الی الماء و الصافر اسم فاعل من ذلک.
یعنی: نسبت به من مثل شیری در شجاعت و در جنگها مثل شترمرغی که بالهای او سستشده باشد که این صفت داشته باشد که فرار کند از فوتک کسی که از برای خر فوتک میزند که خر آب بخورد.
شاهد: در «علی» است که متعلق است به «اسد» که مأول است به «جریء» یعنی صاحبجرأت و شاهدی دیگر در «فی الحروب» است که متعلق است به «نعامه» که به تأویل جبان و بیجرأت است.
هذا آخر الابیات التی اوردها روحیفداه فی خلال الابواب و
«* شواهد التذكرة صفحه 349 *»
المطالب لتکون شاهدة فی ای مقام للطالب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و لنختم الشواهد ببیت مذکور فیه اسمه و رسمه لیکون ختامها مسکاً.
ابت الحرورة ان تفارق اهلها |
و ابیٰ کریم انیعیش رقیقا |
قوله ابت ماض و الحرورة فاعلها و هی بالمهملات کصبور بهاء اسم امرأة و تفارق مضارع من باب المفاعلة و المستترة فیها و المجرورة فی اهلها راجعة الی الحرورة و ابیٰ ماض و کریم فاعله و یعیش مضارع منصوب من العیش الحیوة و المستترة فیه راجعة الی کریم و رقیقاً حال من فاعل یعیش و هو کامیر المملوک.
اشار بهذا البیت ادام اللّه ایام افاضاته و اقام اعلام هدایاته و افاداته الی ان الانس بالقواعد العادیة و الوحشة من التخلف عنها و المفارقة عن اهلها من صفات النساء المنغمرات فی طبایع العادات و اراضی الشهوات توابع آثار من سلف حقاً کانت او باطلاً و توابع اخبار من خلف محقاً کان او عاطلاً، اثباتها قال فلان و فعل و نفیها لمیقل و لمیفعل سواء کان صالحاً او طالحاً کما حکی اللّه سبحانه و تعالی عنهم انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی اآثارهم مهتدون و اما الکریم الذی تکرّم عن الرذائل و تخلّی عنها و تحلّی بالفضائل المجردة عن اعوجاجات القوابل و اتصف بها ابیٰ اتباع کل ناعق و الزم علی نفسه الاقتناء من شاهق و لایقر الّا بالحق و لایصدّق الّا قول المعصوم المطلق صلوات اللّه علیه و آله و علی اتباعه و اشیاعه و اولیائه و لعنة اللّه علی
«* شواهد التذكرة صفحه 350 *»
اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
و قداتفق الفراغ یوم الخامسعشر من شوالالمکـرم من سنة
احدی و ثمانین بعد المأتین و الالف (1281).
حامــداً مصلیــاً مستغفــراً
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
٭ ٭ ٭
٭
([2]) در «انت شائية» است كه «انت» اسم لاء تبريه، و به منزله جنس واقع شده است. «ناشر»