مواعظ ماه مبارك 1310 – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 321 *»
مجلس پانزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي همين خلق كرده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، از اين جهت راه پرستش را خودش تعليم كرده، كه نماز چيست، روزه چيست. حلال كدام است، حرام كدام است. و همينطور خود، خود را تعريف كرده. و انشاءاللّه غافل نباشيد، عرض ميكنم اگر خود، خود را تعريف نكرده بود اصلش ما نميشناختيم او را. و شما غافل نباشيد انشاءاللّه، كه غافلند از اين مطلب جميع اين مردم. از گبرشان، از يهودشان، از نصاراشان، از سنيشان، منيشان، قنيشان، هي بشمار. غير از اهل حق، همه غافلند. و همچنين خيال ميكنند ما كه ميبينيم اثري را، از آن اثر، پي ميبريم كه مؤثري دارد. پشكلي ميبينيم، ميدانيم شتري آن پشكل را انداخته. ديگر اين پشكلها را كه ميبينيم، همه را يك شتر انداخته، يا شترهاي متعدد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 322 *»
بودهاند؟ نميتوانيم اين را بدانيم. شما بدانيد اينها واللّه هيچ دليل توحيد نيست، به جهت اينكه ما رأيالعين پيش چشممان است، ميبينيم يك صنعت را بسا ده نفر، بسا صد نفر، با هم جمع ميشوند و يك صنعتي ميكنند. بسا يك عمارت را ده بنا، صد بنا ساختهاند يك شهر را هزارتا بنا ساختهاند. حالا چون اين شهر را ساختهاند، اين زمين و آسمان را ساختهاند، پس يكي است آن كسي كه اينها را ساخته. نه، چه ميداني بلكه زمينش را هزار نفر ساخته باشند، بسا آسمانش را هزار نفر ساخته باشند، و همينطور هم هست. همين زمينش را، هزار دور زده آسمان، هزار گرمي وارد آورده، هزار سردي وارد آورده، هزار تري، هزار خشكي وارد آمده، تا اين زمين ساخته شده. خيلي از صنعتها را خدا از دست خلق جاري ميكند، لازم هم نيست كه يكي باشد كننده آن صنعت. سرماهاي عديده وارد ميآيد هر سال هر سال، سرماي تازه هر سال ميآيد، آبها را يخ ميكند. هر سال هر سال گرماهاي تازه ميآيد، يخها را آب ميكند. بله، خالق يخ كيست؟ خدا است. خالق آب كيست؟ خدا است. خالق سرما كيست؟ خدا است. خالق گرما كيست؟ خدا است. خالق روز كيست؟ خدا است. خالق شب كيست؟ خدا. يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل خدا ايلاج ميكند، روز را شب ميكند، شب را روز ميكند. چراغي است روشن ميكند، ميآوردش روي زمين، اين روي زمين روشن ميشود. ميبردش زير زمين، آن روي زمين روشن ميشود، اين روي زمين تاريك ميشود. پس شب را تازه ميآورد، روز را تازه ميآورد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه دليل توحيد منحصر است به ياد گرفتن از محمد و آلمحمد سلاماللّهعليهم، و هركس از ايشان پذيرفت، واللّه توحيد دارد و هركس نپذيرفت از ايشان، واللّه هيچ ندارد. محض تقليد آباء و اجداد، كه خدا را آنها گفتند يكي است، اين هم ياد گرفته و ميگويد. ديگر چرا؟ اين سرش نميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 323 *»
غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم هركس اراده خدا كرد، راستي راستي برود پيش خدا، چشمش روشن كه ميآيد پيش شما، بلكه قربان شما هم ميرود، منت شما را هم دارد كه آمده پيش شما. پس واللّه راه به سوي خدا منحصر است به محمد و آلمحمد صلواتاللّهعليهم. و دلم ميخواست خوب گوش بدهي، بفهمي چه ميگويم. محض اينكه وصف ميگويم، و يك چيزي خودم راه ميبرم، ميگويم و شما ميشنويد نباشد.
عرض ميكنم پيش هركس تو ميخواهي بروي، هركس را ميخواهي ببيني، با هركس معامله ميخواهي بكني، با هركس هر كاري داري، آن اول بار ميروي پيش اسم او. و اين مردم هنوز تميز ميان اسم و مسمي را ندادهاند، و بايد تميز داد. و چنان تميز بايد داد كه اسم را نبايد پرستيد و لامحاله پيش اسم بايد رفت، و مسمي را پرستيد. و تا نروي پيش اسم، نميتواني مسمي را بپرستي. زيد را ميشناسي، و زيد ايستاده است. اين ايستاده، ذات زيد نيست، صفت زيد است. صدايش بزني، ميگويي اي ايستاده. وقتي هم بنشيند، صدايش ميزني، ميگويي اي نشسته. همينطور وقتي حرف ميزند، ميخواهي صدايش بزني، ميگويي اي گوينده وقتي ساكت ميشود، صدايش ميزني، ميگويي اي ساكت. حركت ميكند، صداش ميزني، اي متحرك. وقتي ساكن است، ميگويي اي ساكن. پس اينها اسم شخصي است كه تو ميخواهي بروي رو به او، و اگر ميخواهي بروي رو به او، لامحاله دست ميزني به دامن يكي از اسمهايش.
پس شما غافل نباشيد، هر چيزي به اسمش شناخته ميشود، و حضرت امير فرموده است صلواتاللّهوسلامهعليه: الاسم ما انبأ عن المسمي. مسمي اگر اسم نداشته باشد، خودش را نميتواند بشناساند به كسي. هر مسمايي را تو به اسمش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 324 *»
ميشناسي و اينجا نكتهاي است باريك و آن اين است كه اين اسم، غير آن مسمي نيست، و عين آن هم نيست. پس غير او نيست، زيرا كه كسي غير او ننشسته، و نشسته، همان خود او است. پس به اين جهت كأنه عين خود آن شخص است. اما عين او هم نيست به جهتي كه تا برخاست، نشسته خراب ميشود و خود او خراب نميشود. پس اسمها غير مسمي هستند، چرا كه اسم صادر از مسمي است و مسمي صادر از اسم نيست. من بايد قيام خودم را احداث كنم، اما قيام، نبايد مرا احداث كند. من بايد متكلم شوم و سخن خود را بگويم، اما سخن من نبايد مرا درست كند. خيلي فرق دارد. پس عين من نيست، پس آن چيزي را كه من درست ميكنم تابع من است، فرع من است، ساخته من است. اما آن كاري كه من ميكنم، آن كار نميتواند مرا بسازد، مرا درست كند، پس او عاجز است و من قادرم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه خداوند عالم، همين واللّه به اسمهاي خودش شناخته ميشود و كأنه اسمها خود او هستند. اما اين نكته را ميدانيم كه خود او نيستند، چرا كه اسمهاي او بسيارند و خود او يك است. و ما ميدانيم بسيار، يك نيست. يك، بسيار نيست. فكر كن انشاءاللّه، كه هم توحيد را ياد ميگيري، هم اسمها را ميشناسي، هم خودت را ميشناسي. و اگر خودت را شناختي، خدا را ميشناسي. واللّه اگر كسي درست خودش را بشناسد، خداي خودش را ميشناسد. چرا كه پيغمبر9 فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربّه كسي كه خودش را بشناسد، خداي خود را ميشناسد. حالا ميخواهي خودت را بشناسي؟ ببين، خودت آن كسي هستي كه ميخواهي حرف ميزني، و اگر ميخواهي ساكت ميشوي، و اگر ميخواهي راه ميروي، نميخواهي واميايستي. ميخواهي ميخوابي، ميخواهي بيدار ميشوي. پس اگر راه ميروي، تو راه رفتهاي. اگر ساكن ميشوي تو ساكن شدهاي، اگر حرف ميزني تو حرف زدهاي، اگر سكوت ميكني تو ساكت شدهاي. و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 325 *»
تو يك نفر هستي و اين يك نفر از خودش خبر ميدهد. ميگويد من گاهي حرف ميزنم، گاهي سكوت ميكنم، گاهي راه ميروم، گاهي ساكن ميشوم، و يك نفر هستم. و به تو خبر ميدهد من آن بودم كه آنوقت ساكن بودم، آنوقت حركت كردم. آنوقت چه كردم، چه گفتم، چه معامله كردم، و هي نشانيهاش را ميدهد. با وجودي كه آن چيزهايي كه به همراه ما بوده، از ما سلب شده. مثل اينكه لباس پوشيده بوديم و در آن لباس حرف ميزديم. باز نشاني ميدهد يادت نيست فلان وقت فلان لباس را پوشيده بودم كه فلان رنگ بود؟ با تو حرف ميزدم، چنين و چنان ميگفتم.
انشاءاللّه فكر كنيد، چرت نزنيد، اين مطلبها را كه عرض ميكنم اگر جميع روي زمين را شتر سوار شوي، و بگردي بر دور عالم و جزيرهها و شهرها، هرجا بروي، اين حرفها نيست. حالا خدا تفضل كرده، اينها را آماده كرده، منت بر سرت گذارده، ميآورد به اين آساني حاليت ميكند، به اين زبان عاميانه، اگر گرفتي، خيلي نعمت است خدا به تو داده است، بالاتر از اينها نعمتي نيست. اگر هم نگرفتي، خدا عذابت ميكند كه بدتر از آن ديگر عذابي هم نباشد و مياندازدت در درك اسفل. چنانكه بودند و آمدند اينجاها و ديديم، و اين حرفها هم زده ميشد و نگرفتند و مردمان مقدس عابد زاهدي هم بودند، معروف و مشهور به خوبي هم بودند و آخر چنان گندشان بالا آمد كه از سگ نجستر شدند. از گبر، از يهود، از نصاري، از سني، از قني، از مني بدتر شدند. غافل نباشيد انشاءاللّه، اين مطلبها را كه عرض ميكنم، متاعي است كه واللّه پيش هيچكس به هم نميرسد، و هرجا طلب كني نخواهي يافت. نيست هيچجا.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، پس مينشيني، اين نشسته خود تو نيست و اينها را حالي اين مردم بخواهي بكني، حاليشان نميشود، بلكه حوصلهشان تنگ ميشود كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 326 *»
اينها چه چيز است؟ اين شپشكشيها چه چيز است؟ اينها را كه همهكس ميداند. عرض ميكنم كه اينها شپشكشي نيست، و بايد اينها را ياد گرفت و چنان اصراري داشتند ائمه هدي در اين خصوص كه ميفرمودند كسي اسم را نشناسد و عبادتي كند، هيچ خدا را نپرستيده، بلكه هوايي را پرستيده. و همچنين كسي كه بپرستد اسمي را، مثلاً همين ايستاده را، خود تو بداند، ميفرمايند كافر است. چرا كه هركه اسم را بپرستد، اين كافر شده به خدا و تكفيرش كردهاند ائمه هدي. و همچنين اگر اسم را با مسمي، هر دو را بپرستي، مثل اينكه ايستاده را بخواني، آن زيدش را هم بخواني، هر دو را با هم، اين را ميفرمايند مشرك است. پس اگر خدا را پرستيده و چيزي را پرستيده كه صفت خدا است، كه دو تا را با هم پرستيده، مشرك شده به خدا. پس آنهايي كه دين و مذهب آوردهاند اينطورها فرمايش كردهاند. و اگر تو غير از خدا را پرستيدي، واللّه همان اسمهاي خدا، گردنت را ميزنند. اگر غير خدا را پرستيدي، همان اسمهاي خدا به جهنمت ميبرند. و همين اسمهاي خدايند كه مردم را به جهنم ميبرند، كفار و منافقين را به دركات جهنم مياندازند، و خدا به همين ايشان ميفرمايد و خطاب ميكند: القيا في جهنم كل كفار عنيد. واللّه صدمهها را همهجا، عذابها را، مرارتها را، همه را در هر زماني، اسمهاي خدا ميزنند. نعمتها را، راحتها را، دولتها را، واللّه اسمهاي خدا ميدهند. پس نعمة اللّه علي الابرارند و نقمته علي الفجارند ائمه هدي جميعشان واللّه نعمت خدا هستند بر ابرار و خوبان، و غضب خدا هستند بر كفار و منافقين. و واللّه كفار و منافقين را عذاب ميكنند به اشد عذابها، و واللّه مؤمنين را نعمت ميدهند به بهترين نعمتها. در احاديث زياد است و خيلي هم هست در احاديث كه ميفرمايند: هر اسمي را براي خدا ثابت ميكني و ضدش را هم ثابت ميكني، بدان آن اسمِ ذات خدا نيست، آن اسمِ فعل خدا است. مثل اينكه ميگويي خدا دوست ميدارد مؤمنين را، خدا دوست مؤمنين است. يا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 327 *»
ميگويي خدا دشمن ميدارد كفار و منافقين را، دشمن كفار و منافقين است. يا اينكه ميگويي خدا نعمت ميدهد به مؤمنين، خدا عذاب ميكند كافرين را. اين اسمها، اسم فعل خدا است، اسم ذات خدا نيست. اگر ذاتش نعمت ميداد، به همهكس ميداد. اگر ذاتش عذاب ميكرد، همه خلق را عذاب ميكرد. در همين دعاي افتتاحي كه در هر شب ماه رمضان ميخوانند و از دعاهاي بزرگ است و عرض ميكنم اغلب اين دعاهايي كه معنيهاي بزرگ دارد از حضرت صاحبالامر است صلواتاللّهوسلامهعليه، چرا كه مردم انسي به دين و مذهب گرفته بودند، متحمل ميشدند يكپاره معنيها را. اين بود كه دعاهايي كه از آن بزرگوار است معنيهاي بزرگ دارد و اين دعاي افتتاح از صاحبالامر است سلاماللّهعليه. ميفرمايد: ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة. حالا ذات خدا اگر ارحمالراحمين است پس كيست كه عذاب ميكند كفار را؟ اگر ذات خدا اشدالمعاقبين است، پس كيست كه ترحم ميكند به مؤمنين؟ پس ايقنت انك انت ارحم الراحمين، اين ارحم الراحمين، صفت فعل است، صفت ذات نيست. اين اشد المعاقبين صفت فعل است صفت ذات نيست و ياد بگيريد اينها را انشاءاللّه، فكر كنيد هرچه اينجور باشد، معلوم است در حال غضب انسان مسرور نيست. در حال سرور، انسان غضبناك نيست. اينها اگر وارد شوند بر خدا، كه خدا هم مثل خلق خواهد بود. چنانكه مكرر گفتهام و چنه زدهام و گفتهام، و شما كم ضبط ميكنيد. و من از آن ميترسم كه يكوقتي بناي انتقام شود، و خدا بگيرد. و پناه بر خدا، اگر خدا بگيرد. و عرض كردهام در ضمن همين آيه است كه ميفرمايد: فلما آسفونا انتقمنا منهم. راوي ميپرسد از امام7، مگر خدا محزون ميشود؟ فرمودند: خدا اگر گاهي محزون شود و گاهي مسرور شود، مثل خلق خواهد بود. و خدا اگر مثل خلق باشد، بايد بميرد و بايد تمام شود. آخر اين خلق كه گاهي خوشحال ميشوند، و گاهي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 328 *»
بيدماغ ميشوند. معلوم است، آب پاي عمارت كه ميبندند، آن عمارت خراب ميشود. چيزي كه متغير است، لامحاله فاسد ميشود. گاهي گرم ميشود، گاهي سرد ميشود. پس ميپوسد، خاك ميشود. پس ميفرمايند كه خداوند عالم جعل لنفسه اولياء، خداوند از براي نفس خودش اوليائي چند خلق كرده، و آن اولياء را معصوم قرار داده، آنها صاحب هوي و هوس نيستند. لكن از بعضي چيزها مسرور ميشوند، و از بعضي چيزها محزون ميشوند. و خدا چنين خلقشان كرده كه از هر خوبي مسرور ميشوند، و از هر بدي محزون ميشوند. پس چون ايشان را معصوم خلق كرده، حزنشان را نسبت به خود داده. هر وقت ايشان محزون ميشوند، ميگويد من محزون شدم. هر وقت ايشان مسرور ميشوند ميگويد من مسرور شدم.
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، باز اينهايي كه مسرور ميشوند، ذات او نيستند. همانطوري كه مثال عرض كردم. اين نشسته اسم فعل من است، اسم ذات من نيست. وقتي هم كه ميايستم، اين ايستاده اسم فعل من است، ذات من نيست و من به دو اسم متضاد مسمي هستم. اما حالايي كه آن نشسته مسرور شد، يا محزون شد، غير از من كسي مسرور نشد، يا محزون نشد. من خودم بودم مسرور شدم، خودم بودم محزون شدم. چرا كه اين نشسته و ايستاده مسخر منند، مطيع منند، مسخر منند. هر طور من بخواهم، همانجور ميكنند. هرچه بر سر من ميآيد بر سر اينها ميآيد، آنچه بر سر آنها ميآيد بر سر من ميآيد. لكن اينها هيچكدام ذات من نيستند، اينها اسم فعل منند. و ملتفت باشيد كه مطلبي به اين بلندي در دين و مذهب و در امر توحيد خدا يافت نميشود. و اگر ندانيد چه عرض ميكنم، هنوز داخل مطلب نشدهايد. و وقتي كه شرح ميكنم، ميبينيد همينطور است ديگر البته فلانكس نشستنش را جدا حساب كني، ايستادنش را جدا حساب كني، صفات عديده دارد. نشسته كارهاي ديگر ميكند، ايستاده كارهاي ديگر ميكند، در بين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 329 *»
راهرفتن آدم كارهاي ديگر ميكند. هرچه را تو ميشناسي، آني را كه تو شناختهاي و معروف تو است، آن اسم او است نه ذات او. حتي اينكه اگر خدا را ميشناسي، و خدا كند انشاءاللّه نصيب تو شود كه بشناسي خدا را، واللّه اگر اميرالمؤمنين را ميشناسي خدا را شناختهاي چنانكه خود آن حضرت فرمود: معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي هركس مرا شناخت خدا را شناخت، هركس خدا را شناخت، ميداند من كيستم. هركس خدا را ميشناسد، ميداند علي اسم خدا است. هركس علي را شناخت، ميداند خدا دارد، چرا كه علي اسم خدا است. و اين خبر ميدهد از مسمي، و او را ميشناساند به خلق. بعينه همان طوري كه قيام و قعود تو، تو را ميشناساند. ممكن نيست و محال است كسي چيزي را بشناسد، و بگويد من فلاني را ميشناسم، و فعلي از او نديده باشد كه خبر از او شده باشد. هركس از هرجا خبر شد، لامحاله از صفت او خبر ميشود. فلانچيز سياه است، فلانچيز سفيد است، فلانچيز گرم است، فلانچيز سرد است. يك چيز اسمهاي بسيار دارد. قدش بلند است، رنگش فلان است، وزنش فلان است، اينها همه اسمهاي اويند. پس ذات خداوند عالم را كسي نميتواند بشناسد مگر در اسمش، و اسمش آن چيزي است كه از او صادر شده. و عرض ميكنم واللّه به غير محمد و آلمحمد، هيچچيز از خدا صادر نشده. و مترسيد شما و بگوييد هيچيك از خلق، از خدا صادر نشدهاند. گرمي از آتش صادر شده، نه از خدا. خود آتش از پيش كبريت آمده، نه از پيش خدا. و همچنين تري از پيش آب آمده نه از پيش خدا. آب از پيش جسم آمده، نه از پيش خدا. جسم از ماده و صورت ساخته شده، نه از پيش خدا. و خدا جسم نيست، صورت نيست. آيا نميخواني آن شعرهايي كه در بچگي ياد گرفته بودي؟
نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل | بيشريك است و معاني تو غني دان خالق |
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 330 *»
پس خدا محل چيزي نيست. اين صورتهايي كه ميبيني روي محلها نشستهاند، مادهها، محل صورتهايند. خدا نه ماده است، نه محل، نه صورت. ديگر به قاعده صوفيه كه ميگويند ٭من و تو عارض ذات وجوديم٭ اين وجودي كه تو رويش مينشيني و برميخيزي، بايد رويش تغوط كرد. واللّه خداي صوفيه را بايد توش تغوط كرد، صوفيه واللّه هيچ خدا ندارند. اين طايفه ضايعتر از همه طايفههاي باطلند، ديگر بدتر از آنها، اين بابيه خبيثه، و آنها را هم عرض ميكنم از روي قاعده صوفيه واللّه ادعاي بابيت ميكنند، و ملعونها ادعاي پيغمبري و خدايي ميكنند. به همينطوري كه مرشدها ادعاي الوهيت ميكنند. كه هر چيزي به هست، هست شده و به هست، برپا است، و هستِ مطلق خدا است. از اينها بايد پرسيد كي گفته هست مطلق خدا است؟ در كدام كتاب كه از پيغمبري باشد، خدا گفته من هستم و هست مطلق منم؟ لكن خدا، خدا است و خالق جميع خلق اولين و آخرين و اين خلق را ببينيد كه بعضي را عذاب ميكند به چه شدتها، در دنيا عذابشان ميكند به چه سختيها، به چه گرسنگيها. در جهنم عذابشان ميكند، الي ابدالابد چرك و خون از بدنشان جاري باشد، هي آتش ميزند اهل جهنم را، هي ميسوزاند آنها را، و خودش نميسوزد. آيا اين خدا «هست» است و هرچه هست او است؟ آيا خدا خودش نصفش ميرود به جهنم، و نصفش ميرود به بهشت؟ آن نصفش كه به جهنم رفته عذاب ميكشد، آن نصفش حظ ميكند كه به بهشت رفته و قاعده صوفيه همين است كه ميگويند:
من و تو عارض ذات وجوديم | مشبكهاي مشكا\ وجـوديـم | |
چه ممكن گرد امكان برفشاند | بجز واجب دگر چيزي نماند |
همه ميروند پيش خدا، و جزء خدا ميشوند نعوذباللّه. اين است كه ليس في جبّتي سوي اللّه ميگويند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 331 *»
شما انشاءاللّه در اين ميانهها سر خود را نگاه داريد و ملتفت باشيد انشاءاللّه. عرض ميكنم خدا خلق ميكند خلق را و خودش هيچ مخلوق نيست. مااوجد الا نفسه و مااظهر الا ذاته نيست. خدا هيچ ذاتخودش را ايجاد نميكند، خدا هيچ ذات خودش را اظهار نميكند، و اين قولها همه كفر است و باطل. لكن واللّه اسمهاي خودش را اظهار ميكند، و ساير خلق اسمهاي او نيستند. آتش، اسم خدا نيست. آب، اسم خدا نيست. خاك، اسم خدا نيست. هوا، اسم خدا نيست. آسمان، اسم خدا نيست. زمين، اسم خدا نيست. واللّه روح تو، اسم خدا نيست. عقل تو، اسم خدا نيست. پس اسم خدا چيست؟ همان طورهايي كه خودش گفته، همين كه از خودش صادر شده. و هكذا عقل از پيش خدا نيامده پايين، اسمهاي خدا آمدهاند توي ملك خدا، ملك خدا را تعمير ميكنند. اسمها صاحب ملك هستند و براي اسمهاي خود، خدا ملك را و هرچه در ملك است خلقشان كرده. به پيغمبر فرموده: لولاك لماخلقت الافلاك. اگر تو نبودي من آسمان ميخواستم چه كنم؟ زمين ميخواستم چه كنم؟ اين دستگاه را به اين اوضاعها، اينها را بسازم آن وقت يكپاره سگ و خوك و مار و موش ميان اينها درست كنم. براي اينها اين اوضاع را بسازم، براي چه؟ اينها را بنا باشد براي اين خر و گاوها بسازم، اين خر و گاو نباشد چه ميشود؟ براي آدم است؟ بدتر از آنها، آدمي كه هر ساعتي به يك خيال است. يك ساعت به يك مزاج نيست، به يك فكر نيست، بياعتدالي اين دو پاها آنقدر است كه هيچ حيواني به اين بياعتدالي نيست. اين قدري كه انسان ميخورد، هيچ گاوي اين قدر نميخورد. آيا هيچ گاوي هست آنقدر بخورد كه هر سال هر سال هي برود طبيب؟ هي دوا بخورد، هي مسهل بخورد؟ آيا هيچ گاوي هست كه هي سر هم جماع كند، تا يكدفعه بياختيار بيفتد؟ باز عبرت بگيريد اين گاوهاي اهلي كه ميبينيد، يكپاره اين جور كارها را ميكنند. از اين است كه يك قدري نادرست شدهاند. اين هم به جهت اين است كه با انسان معاشرت كردهاند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 332 *»
انسانها مشقشان دادهاند، بدعادتشان كردهاند كه اين طورها شدهاند. واللّه عادت حيوانات، خيلي از اين دوپاها، به اعتدال نزديكتر است. پس اين گاوهايي كه در بيابانها و كوهها هستند، اين گورخرهايي كه در بيابانها هستند، مرغها و حيوانات وحشي، همهشان هميشه يك جفت ميگيرند، جفت متعدد نميگيرند كه نتوانند نگاه بدارند. زياد نميخورند، مال يكديگر را نميبرند، دزدي نميكنند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، حالا آيا اين زمين و اين آسمان را آفريده، براي همينها كه خودش در وصفشان فرموده: ان هم الا كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون. واللّه عاقل ميتواند بفهمد اين را كه آن كسي كه اين آسمان و زمين را خلق ميكند، واللّه به حق ساخته، واللّه براي حق ساخته. ربنا ماخلقت هذا باطلا. واللّه براي ناحق نيست كه ساكن دارد اين زمين را، و ميگرداند اين آسمان را. بلكه عرض ميكنم آن بهشتي كه شنيدهايد خدا خلق كرده، براي مؤمنين خلق كرده. واللّه اگر مؤمن نبود، خدا بهشت را ميخواست چه كند؟ خدا حورالعين ميخواهد چه كند؟ درختهاي بهشت و باغ و بستان بهشت كه هرگونه ميوه ميدهد خدا ميخواهد چه كند؟ حالا ببينيد مؤمن چقدر عزيز است، كه همه اينها را به جهت خاطر مؤمن ميآفريند. آن بهشتها را براي مؤمن ميآفريند، آن مقامات و درجات را ميآفريند، آن نعمتها را ميآفريند.
پس عرض ميكنم غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم اسمهاي خدا از خدا صادر شده مثل اينكه اسمهاي تو از تو صادر شده. وقتي كه مينشيني، اسمت نشسته است. خدا هم همينطور، خودش دانا است، اسمش عليم است. خودش قادر است، قادر اسم او است. خودش رؤوف است، رؤوف اسم او است. غفور است، رحيم است، لكن اينها همه اسم او است. غفور اسم او است، رحيم اسم او است، ودود اسم او است، و هكذا تا آخر اسمها. پس خداوند عالم اسمهاي متعدد دارد، و اين اسمها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 333 *»
را وقتي جمع ميكني واللّه از چهارده نفس مقدس بيشتر نيست. بسا يك نفرشان هم اسمهاي بسيار دارد، و از اين جهت فرمودند تمام اسمهاي خدا در نزد ما است، همه اسمها را ما داريم. پيغمبران هر كدامشان، نوح را هفت هشت اسم دادند، حضرت آدم تازه آمده بود در دنيا، خيلي كارها داشت، محتاج به خيلي چيزها بود، بيست و پنج اسم به او دادند كه به قوت آن اسمها، كارهاش را بكند. به باد حكم ميكرد بيا، حكم ميكرد بايست، ميشد. هر چيزي دلش ميخواست، به قوت آن اسمها ميكرد. تازه آمده بود روي زمين، معين نداشت، ياور نداشت، اسمهاي اعظم را به او دادند كه به آن اسمها هر كار بخواهد بكند. و واللّه تمام اسماء حسناي خدا پيش ائمه طاهرين است صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين، و خودشان چهارده نفس مقدس بيشتر نيستند، و هر يكي دارد آنچه را ديگران دارند، بتمامه. پس تمامشان جامعند الا اينكه بعضيشان مقدمند، بعضيشان مؤخرند. حضرت امير ميفرمايد: انا من محمد كالضوء من الضوء من از محمد مثل چراغي بودم كه از چراغي روشن شده باشد. همينطور كه چراغي از چراغي روشن ميشود، من هم همينطور از پيغمبر روشن شدهام، مثل چراغي كه از چراغي روشن شده باشد. واللّه اين چراغها نور خدا هستند. اللّه نور السموات و الارض و اين «اللّه» اسم خدا است. تو اگر ايستاده باشي، بگويي من ايستادهام، معلوم است راست ميگويي، چرا كه ايستادهاي. اگر نشسته باشي و بگويي من نشستهام، راست ميگويي، تو نشستهاي. به غير از تو كي نشسته باشد؟ به غير از ايستاده كه را ميشود گفت ايستاده است؟ پس قائم قائم است، قاعد قاعد. هو قائم علي كل نفس بما كسبت.
و ملتفت باشيد انشاءاللّه، اسم خدا آن چيزي است كه از خدا صادر شده باشد. حالا اگر هيچ از خدا صادر نشود، ما كه اينجا نشستهايم، از كجا بدانيم خدايي هست؟ ما كه خدا را نميبينيم، خبر از خدا نداريم، اگر هيچ چيز از خدا صادر نشده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 334 *»
بود، پس اين آسمان و زمين از كجا آمده است؟ پس معلوم است قدرتي از خدا صادر شده كه آن قدرت اينها را ساخته. مكرر چنه زدهام، فكر كنيد ببينيد اگر قدرتي از خود بنا صادر نشود، چطور اين خشتها را روي هم ميگذارد به اين محكمي و به اين نظم؟ و تو ميبيني كه بنا از قدرت خودش صادر كرده اين بنا را. پس عرض ميكنم انشاءاللّه ملتفت باشيد، يقيناً از اين خداي ما يك چيزي صادر شده، اگرچه ما نديدهايم. خوب دقت كنيد انشاءاللّه، آنچه از او صادر شده، بدانيد اسم او است، و او واللّه اول ماخلق اللّه است، و صادر از خدا است. ايشانند واللّه كه ميفرمايد: بلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع. پس ايشانند واللّه كه از خدا صادر شدهاند و ميفرمايد نور ما منفصل و جدا شد از خدا، مثل اينكه نور آفتاب از آفتاب جدا ميشود. و غافل نباشيد و دل بدهيد، باز همچو نيست كه چيزي از ذات خدا صادر بشود، و ملتفت باشيد چه عرض ميكنم. ميفرمايند نور ما منفصل شد از نور خدا، مثل اينكه نور آفتاب از آفتاب منفصل ميشود. نور به آفتاب چسبيده و اين آفتاب همان آفتابي است كه ميفرمايد: والشمس و ضحيها والقمر اذا تليها. همين آفتابي است كه نور او آسمان را درست كرده و زمين از نور او درست شده، و اللّه نور السموات و الارض خدا گفته خود قرص آفتاب نور است، يعني ظاهر است در نفس خود و ظاهركنندة چيزهاي ديگر هم هست. آن آفتاب اول كه وجود مبارك محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم ايشان خودشان البته ظاهر بودند و ظاهركننده چيزهاي ديگر هم بودند. آمدند ميان مردم، لباس از جنس مردم پوشيدند و ميان مردم راه رفتند و صحبت داشتند و نشستند و برخاستند. اين ظاهر ظاهرش را هم دارند. واللّه ايشانند اسم ظاهر خدا، ايشانند اسم باطن خدا، ايشانند اسم اول خدا، ايشانند اسم آخر خدا. و خدا است اول و خدا است آخر، خدا است ظاهر، خدا است باطن.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 335 *»
اما اول غير از آخر است، آخر غير از اول است. باطن مخفي است، ظاهر آشكار است. پنهاني غير از آشكار است، آشكار غير از پنهاني است. اما خدا يكي از اسمهايش پنهان است، يكي از اسمهايش آشكار است. يكي از اسمهايش اول است، يكي از اسمهايش آخر است. بكم فتح اللّه و بكم يختم. خدا به شما افتتاح كرد خلق خود را، آن ابتداء، اول بار، به شما اي آقايان من، خدا ملك را به شما افتتاح كرد. و واللّه همين جور ختم ميشود اين ملك به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم و واللّه ايشانند اول ماخلق اللّه، و واللّه دولت ايشان دولت حق است كه تمام روي زمين مسخر ايشان ميشود. تمام دينها يك دين ميشود. گبر و مجوس و هندو و هنود و يهود و نصاري و سني و مني و قني ديگر پيدا نخواهد شد. تمام روي زمين دين دين محمد و آلمحمد است، عالم عالم رجعت ميشود. هر يك از ائمه شما برميگردند به دنيا، به تخت سلطنت مينشينند و سلطنت ميكنند، مردم ميبينند و پيش ميايستد و نماز ميكنند. آنوقت هركه تصديق داشته، ميآيد با آنها نماز ميكند و بسا آنكه يك نفرشان در ده شهر ظاهر شود، بسا آنكه در يك شهر، در ده مسجد نماز كنند و همينجور حديثها داريم. همين جوري كه اميرالمؤمنين در يك شب چهل جا مهمان بود، همين جور امام زمان كه ظاهر ميشود، در همه مسجدها مردم ميبينند امام زمان نماز ميكند. بدنهاي متعدد ميگيرند، هر بدني در جايي. بسا در همدان هستند، در ساير شهرها هم هستند. هر شهري را كه گرفتند، خودشان آنجا امامت ميكنند، به جهت اينكه ايشان حقيقتشان حقيقت واحده است. اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. لكن ميتوانند دو بدن بگيرند، سه بدن بگيرند، چهار بدن بگيرند و الآن واللّه گرفتهاند. الآن بدني دارند روي زمين راه ميروند، الآن بدني دارند در آسمان. واللّه در آن واحد، در حال واحد، ايشان هم در آسمانند، هم در زمين. هو الذي في السماء اله و في الارض اله آني كه در
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 336 *»
آسمان است، اسم اللّه است و اسم اللّه ايشانند. آني كه در زمين است، اسم اللّه است و اسم اللّه ايشانند. در سر هر ميتي كه حاضر ميشوند، اسم اللّه است كه حاضر ميشود. ديگر شخص واحد، در حال واحد، در آن واحد، در امكنه عديده محال است حاضر باشد، بله، سنگها چنين است، آن آخوند پوزو هم كه اين را ميگويد و ميگويد امام همه جا حاضر نيست، امامي كه مثل سنگ باشد، آن امام تو نيست. اسمش علي هم نيست، آن عمر است كه در آن واحد، در حال واحد، در همه جا نميتواند حاضر باشد. لكن اميرالمؤمنين در چهل جا حاضر است. در آسمان نماز ميكند، در زمين نماز ميكند، در سر هر ميتي حاضر ميشود، در توي قبر هم حاضر است، در عالم برزخ هم حاضر است. همه جا سر و كارتان با ايشان است، جايي نيست كه نباشند. بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خداوندا تو را به آن مقامات و علاماتت قسم ميدهم، كه نيست جايي كه ايشان آنجا نباشند. چرا كه هرجايي كه چيزي خدا ميخواهد موجود كند، فعلي تعلق ميگيرد، مشيتي تعلق ميگيرد كه آن چيز موجود ميشود. ايشانند واللّه مشيت خدا، ايشانند واللّه امر خدا. يا بگو مشيت خدا تابع ميل ايشان است، يا بگو كه خود ايشان مشيت خدا هستند. در عالمهاي بالاتر كه خدا را وصف ميكني، به عجز وصف نميكني. ميگويي خدا است قادر، خدا ديگر عاجز نيست. به جهل، خدا را وصف نميكني، خدا است عالم، ديگر خدا جاهل نيست. و واللّه ايشانند باز اسم عليم خدا، ايشانند اسم حكيم خدا، ايشانند اسم عليّ خدا. و انه في امّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم ايشانند اسم عليّ خدا، و ايشانند اسم محمود خدا، ايشانند اسم محمد خدا، محمد هم محمود است و مخصوص محمد است مقام محمود. و اين محمود، اسم محمد است. مقام محمود، خانه محمد است. و محمد را محمد گفتهاند به جهتي كه پيش خدا ممدوح است، پيش خلق هم ممدوح است. خلق ميبايد صلوات بفرستند بر او، خدا ميبايد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 337 *»
صلوات بفرستد بر او. پس، ان اللّه و ملائكته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما. پس چون خدا و خلق بر او صلوات ميفرستند، و ممدوح خدا و خلق است، محمد شده. از اين جهت آن قلبش مشدد شده، محموديتش زياد شده، محمد شده صلوات اللّه و سلامه عليه. پس در دنيا واللّه ايشانند محمد. الآن متصرفند در دنيا و الآن ممدوحند، و واللّه در برزخ متصرفند و در برزخ ممدوحند، و واللّه در قيامت، حكام قيامت هستند و متصرفند. واللّه اهل بهشت را ايشان به بهشت ميبرند، در خانههاي خودشان منزل ميدهند آنها را. به جهت آنكه مؤمنين جميعاً از نور ايشان خلق شدهاند، بهشت هم از نور سيدالشهداء خلق شده. پس نوكرهاي خودشان را منزل ميدهند، گاهي خودشان تشريف ميآورند به ديدن نوكرهاشان در بهشت كه به ديدن مؤمنين ميآيند همين طوري كه در دنيا تشريف ميآوردند. خودشان نيايند در سر جاي خودشان محتاج به بهشت نيستند و وقتي كه از مقام محمود كه مقام خودشان است آمدند پايين آنوقت شيعيان خدمت ايشان رسيدند، و خدمت ايشان نشستند و خودشان در مقام محمود نشستهاند. پس واللّه تمام اسمهاي خدا ايشانند و ايشان صادر از خدا بودند، و بودند پيش از جميع زمين و آسمان. پيش از دنيا و آخرت، پيش از همه جماد و نبات و حيوان و انسان، ايشان بودند و هيچ مخلوقي از مخلوقات خلق نشده بودند، حتي پيغمبران، حتي ملائكه. و واللّه ملائكه از نور حضرت امير خلق شدهاند و واللّه پيغمبران از عرق بدن پيغمبر ما9 خلق شدهاند، و واللّه زمين و آسمان از نور حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها خلق شدهاند، و واللّه شمس و قمر از نور امام حسن7 خلق شدهاند، و والله بهشت و حورالعين از نور امام حسين7 خلق شدهاند، و تمام اوضاع و اسباب و باغ و بوستان بهشت از نور سيدالشهداء خلق شدهاند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 338 *»
مجلس شانزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم هر چيزي را از براي يك كاري آفريده مثل اينكه چقدر روشن است كه چشم را براي ديدن خلق كرده، گوش را براي شنيدن خلق كرده، آفتاب را براي روشن كردن خلق كرده، و هكذا هر چيزي را براي كاري آفريده، از آن جمله انسان را خلق كرده. آيا انسان را براي چه خلق كرده؟ و خود انسان كه نميداند براي چه خلق كردهاند او را. و بسا همين طوري كه عرض كردم، معلوم است كه چشم براي ديدن است، و گوش براي شنيدن، پا براي راه رفتن است، حالا بسا انسان فكر ميكند كه من هم چشمي دارم، گوشي دارم، پايي دارم، دستي دارم. پس راه ميروم، ميبينم، ميشنوم. چشم را براي ديدن آفريده، پس دارم ميبينم. گوش را براي شنيدن آفريده، پس من ميشنوم. بسا خيال كند دهان براي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 339 *»
غذا خوردن خوب است، معده براي غذا پختن، سوراخ براي دفع كردن خوب است، نفس براي راحتشدن ميكشد. پس براي همينها خلق شده اين انسان.
شما ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس خداوند عالم انسان را براي خوردن و خوابيدن و جماعكردن و اين كارها خلق نكرده. انسان را براي همين خلق كرده كه او را بشناسند و او را بپرستند، چنانكه صريحاً ميفرمايد: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همينكه مرا بشناسند، مرا بپرستند. ديگر حالا خودشان خيال ميكنند يكپاره كارهاي ديگر هم دارند، وقتي مرا شناختند، هر كاري دارند، آن كار را من ميكنم. رزق ميخواهند، من ميدهم. عزت ميخواهند، من ميدهم. و قاطبة اين مردمي كه ميبينيد غير اهل حق و اهل حق هميشه در دنيا بودهاند و قاطبة اين مردم خيال ميكنند به زور خودشان ميتوانند كاري پيش ببرند. ببين تو خودت همچو كاري ميكني؟ زميني، آسماني، آفتابي، زمستاني، تابستاني درست كني، آنوقت همه اينها براي خرهاي دنيا باشد، كه خرها هي بچرند، خوب بچرند. چه ميشود خر نباشد توي دنيا؟ چطور ميشود؟ تمام اين اوضاع برپا باشد، براي اينكه گاوها بچرند؟ گاوها نباشند چطور ميشود؟ سگها وق كنند، سگها نباشند چطور ميشود؟ پس اين زمين و آسمان را شايد براي انسان آفريده باشد. اين انسانهايي كه فكر نميكنند، اغلب اغلبشان واللّه به قدر حيوانات درست راه نميروند. عرض ميكنم حيوانات هرچه پرخوار باشند، هرچه بدخوار باشند، اين قدر نميخورند كه ثقل كنند، آن وقت اماله بخواهند، طبيب بخواهند، شاف بخواهند. و اين مردم اينقدر ميخورند كه بايد اماله كنند يا شياف بردارند تا ثقلشان رفع شود. پس زمين و آسمان را خلق نكرده براي جمعي كه همتشان همين است كه شكمشان را پر كنند، و اگر گير كرد پِپِرمه بخورند كه زود تحليل رود، كه باز هم پر كنند. چه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 340 *»
خبر است؟ كوفت بخوري، آتشك بخوري چقدر ميخواهي بخوري؟ و خدا و انبياء و اولياء گفتهاند هركس همتش اين باشد كه هي شكمش را پر كند، قيمتش همان چيزي است كه از شكمش بيرون ميآيد. يعني قيمتش قيمت گه است. تو همتت اين است كه هي شكمت را پر كني، اگر هم يكخورده مكث كند، بيرون نيايد، پپرمه بخوري، شاف برداري، اماله كني كه بيرون برود، كه باز پر كني. و واللّه اغلب اغلب اين مردم كه ميبينيد همينطورند پيش اين پير و پيغمبري كه ما سراغ داريم، اين مردم پيش آنها، مثل قاذورات هستند. حالا آيا اين زمين و آسمان، و اين جمعيت و اين جنجال، براي اينها درست شده كه از خر خرترند و از گاو گاوترند، از سگ سگترند؟ و اينها را خودش گفته در قرآن. ان هم الا كالانعام بل هم اضل. كسي به الاغ نميگويد چقدر خري، به انسان ميگويند چقدر خري. به سگ نميگويي چقدر سگي، به انسان ميگويند چقدر سگي. مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث. مثل الذين حمّلوا التورية كمثل الحمار يحمل اسفارا. كأنهم حمر مستنفرة. اغلب اين مردم مثل گورخر ميمانند. از دور كه آدم را ميبينند رم ميكنند، فرار ميكنند. واللّه همينطور از آن دور كه آدم پيدا ميشود، گوششان را تيز ميكنند و در ميروند. ميدانند واللّه پيش اهل حق بيايند، واللّه مانند حمري هستند مستنفره كه فرّت من قسور\. اينها نيست واللّه مگر به جهت اينكه نميدانند براي چه خلق شدهاند خيال ميكنند بايد هي بطپانند و شكمشان را پر كنند و خبر ندارند كه قيمتشان همان فضلة خودشان است. پس عرض ميكنم هيچ كاري خدا قرار نداده براي انسان، مگر اينكه خداي خود را بشناسند. حالا كه خداي خود را شناخته و ميخواهد غذائي بخورد، مگر خدا غذا ندارد؟ به او ميدهد. ديگر خدا را ميخواهم، خرما را هم ميخواهم، اي خر، خرما را بايد خدا خلق كند، حلوا را خدا بايد خلق كند. تو خدا را بشناس، خرمات ميدهد، حلوات هم ميدهد. عرض ميكنم واللّه انسان خلق نشده است
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 341 *»
مگر براي عبادت، مگر براي اينكه خداي خود را بشناسد، و بعد از آنيكه خداي خود را شناخت، ديگر محتاج هيچ مخلوقي نيست. هركس خدا دارد، همهچيز دارد. واللّه هركس خدا ندارد، هيچ ندارد، اگرچه سلطان روي زمين باشد، همين سلطان، بعد از آني كه خودش گرسنه شد، محتاج است كه چيزي به او بدهند بخورد. اگر چيزي به او ندهند، آن وقت ديگر نه تسلطي بر باقي روي زمين دارد، نه كاري از او ميآيد، نه ميتواند خودش رفع گرسنگي خود را بكند. لكن شيطان گول ميزند انسان را و ميگويد فلان خانه مال من است. چطور مال تو است؟ همانطوري كه اين خانه، اول مال كسي ديگر بود، از دست او بيرون رفت، به دست تو آمد، عنقريب از دست تو هم بيرون ميرود، به دست ديگري ميافتد. فلان قنات مال من است، چطور مال تو است؟ اين قنات روي زمين بوده و سالهاي دراز بود و تو نبودي. حالا تو ميگويي مال من است، سالهاي دراز خواهد بود و تو نخواهي بود. اين قدرها كه آبش را خوردي، و رختهايت را شستي مال تو است، باقي ديگرش مال تو نيست. و اين قاعدهاي است مكرر عرض كردهام، هرچه به انسان نرسيده از خودش نيست، و هرچه را نكردهاي مال تو نيست. اين قاعدهاي است كه ياد بگيري، هركس ياد گرفت، آسوده ميشود و همّ و غمّش كم ميشود. اين حرصي كه مردم ميزنند در دنيا، خيلي بيجا است. اگر كسي اين قاعده را دانست و ياد گرفت، حرص خودش ميرود پي كار خودش و نميماند. عرض ميكنم انسان چشم دارد، نگاه ميكند، روشني را ميبيند. روشني توي هوا مال انسان نيست، اما حالا چشم واكردي روشنايي را ديدي، هرچه را ديدهاي آن ديدهشده مال تو است. گوش بده صدايي بشنو، آنچه شنيدهاي مال تو شده. اگر گوش نباشد، چه صدا باشد در دنيا چه نباشد، مساوي است. خيال كن تو را توي ديگ حلوا فرو بردهاند، و تو از دهانت حلوا نخورده باشي، تو را در حلوا فرو نبردهاند پس انسان آنچه را كه ميكند، همان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 342 *»
را داراست. و عرض ميكنم در دنيا همينطور است اگر غافل نباشيد. شغل شيطان نيست مگر همينكه همينجور گول بزند مردم را، كه فلان غذا، فلان حلوا مال تو است. خيلي خوب، آن قدري كه خوردهاي مال تو است، آنچه را طعمش را فهميدهاي مال تو است، باقي ديگرش را مردم ديگر ميخورند، دخلي به تو ندارد، مال تو نيست. پس آنچه را ميكني، داراي آن هستي. حتي سرما و گرمايي كه در دنيا هست، دخلي به تو ندارد. هر قدر احساس سرماي هوا را ميكني، يا احساس گرمي هوا را ميكني آنقدر به تو رسيده . باقي سرماها و گرماها دخلي به تو ندارد پس هرچه را ميكني آن را داري، هرچه را تو نكردهاي آن را كسي ديگر كرده، مال همان كسي است كه كرده. اين است كه صريح قرآن است كه ميفرمايد: ليس للانسان الا ما سعي. نيست از براي انسان هيچچيز، مگر هرچه را كه كرده. هرچه را كردهاي داري، پس كارِ نكرده را تو تمنا مكن هرگز به تو بدهند. حالا كه مسألهاش را ياد ميگيري، ريشه امنيّه كنده ميشود از دلت.
مكرر عرض كردهام، انساني را در صندوقي حبس كنند و صندوق را ببرند توي باغي. از آنكه توي صندوق هست بپرسي كه تو باغ رفتهاي، ميگويد من نديدهام باغي، من از طعم ميوهها و درختهاي باغ نچشيدم، بوي باغ به دماغ من نخورده. پس هر قدر ديدهاي باغ را و هرقدر درختهايش را ديدهاي اينقدر از تو شده هرقدر صداي بلبلهايش را شنيدهاي، ميداني بلبل دارد. هر قدر بوهاي گل و رياحين باغ را استشمام كردهاي، ميداني چقدر گل دارد، رياحين دارد. آنچه را نميداني مال تو نيست، مال كسي ديگر است. پس كاري كه نكردهاي، مال تو نيست. ديگر تحصيل آخرت نكردهاي و ميگويي اي، خدا كريم است. مگر در دنيا خدا كريم نيست؟ يا آنجا كريم بوده اينجا كريم نيست؟ خير هميشه كريم است، خدا كريم است كه چشم داده، گوش داده، عقل داده، قادرت كرده، به تو گفته تحصيل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 343 *»
آخرت كن تا داشته باشي. گفته تحصيل كن، اگر نكني نداري. و فرموده: ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري سعي خودش را خواهد ديد، زود خواهد ديد. پس هرچه را كه تو نكردهاي، بدان نداري. هر علمي را تحصيل نكردهاي، نداري. هرقدر از قرآن ميداني، همانقدر ميخواني. آنقدرش را كه نميداني، نداري، مال تو نيست. رُبّ تالي القرآن و القرآن يلعنه واللّه همينطور است. اين همه سنيها بيشتر از شما قرآن ميخوانند، آن دستگاهها كه سنيها دارند، و قاريها و قرآنخوانها، خيلي بيش از شما قرآن ميخوانند. بسا روزي يك ختم قرآن ميخوانند، با آن اوضاعها.
پس شما ملتفت باشيد انشاءاللّه، آنها قرآن ميخوانند بيش از شما، لكن از اول بسم اللّه تا سين الناس، لعن ميكند جميع سنيها را. بسا يهوديها، ارمنيها، قرآن بردارند بخوانند و ميخوانند و قرآن لعن ميكند آنها را. تو بايد قرآن بخواني، تو بايد قرآن بداني، تو بايد ايمان بياوري، ايمان را خدا در دل تو ببيند. و هرچه را كه نفهميدهاي، نكردهاي. اين هم قاعدة ديگري است، هرچه را نفهميدهاي، هيچ تمنا مكن، هيچ آرزو مكن كه مال تو باشد. حلوايي كه نچشيدهاي، مال تو نيست. اينجوري كه شيطان گول ميزند، اگر فكر كني، واللّه گولهايش ضعيف است، گولهايش خنك است. ان كيد الشيطان كان ضعيفا مكرهاي شيطان، پيش عاقل دانا ضعيف است. مردم مسخرش شدهاند، سوارشان شده، به در و ديوارشان ميزند. شيطان اينطوري كه گول زده، دلت خوش باشد كه گندم در انبار هست، اين ماية دلخوشي تو نيست. اگر من به همين بايد دلم را خوش كنم، خيال ميكنم توي انبارهاي مردم گندم زياد است. چه فرق ميكند؟ توي خانة من ريخته باشد، يا خانة ديگري؟ پس چه گندم توي انبار خودت باشد، چه گندم غير باشد، هيچكدام مال تو نيست. خدا عالم است مال كه باشد. حالا تو حفظش ميكني، كشيكش را ميكشي،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 344 *»
يكدفعه ميبيني ميآيد ميخرد، ميبرد، مال او است. تو نميداني آنچه در اين انبار است مال تو است يا نيست. و واللّه اين مردم نميتوانند بدانند، و خدا عمداً تعمد كرده، دست روش گذاشته، نميدانند رزقشان در كجا است. عزتشان را نميدانند در كجا است، حرمتشان را نميدانند در كجا است. بله، خودش خيال ميكند انبار ما پر از گندم است، و آسوده راه ميروي، آرام گرفتهاي. يكدفعه ميبيني دزدها آمدند، بردند و روزي آنها بود، روزي تو نبود. يا خير، دزدها هم نبردند، همانجا توي انبار هم هست. خوب خدا بخواهد چشمت را كور كند، دندت را نرم كند، يكخورده نم ميرسد به گندمها شپشه ميگيرد، همه ضايع ميشود. كدامش مال تو بود؟ رزق تو نبود، مال آنها بود.
پس ملتفت باشيد انشاءاللّه، هرچه را بايد خدا درست كند، تو زور مزن درستكردنش را، او خودش درست ميكند. هيچ زور مزن كه گندم بسازيم، جو بسازيم، برنج بسازيم. تو نميتواني گندم بسازي، نميتواني برنج بسازي. خدا است كه خالق است، نخود ميسازد، برنج ميسازد، گندم ميسازد، گاو ميسازد، گوسفند ميسازد. براي آنها سر و دست و پا خلق ميكند، تو نميتواني سر و دست و پا خلق كني. خدا ميتواند گاوي خلق كند، سر و دست و پا به او بدهد. آيا هيچ مالكي، گاوي را كه كار بكند يا شير بدهد، آيا ميتواند درست كند؟ هيچكس طمعش را هم نميكند. همينجور عرض ميكنم، اگر عاقل باشي زور نميزني براي تحصيل روزي. و واللّه توكل بر خدا، معنيش همينها است، نه يكپاره چيزهاي خركي. آن كارهاي خركي بيمعني است، كه توكل بر خدا ميكنم، پي كاري نميروم هيچ كاري نميكنم. نه، اينجور معني توكل نيست. راستي راستي فكر كن، تو خودت براي خودت گوسفندي نميتواني بسازي، كيست خالق گوسفند؟ خدا. خدا اگر بخواهد، گوسفند ميسازد، برايت ميآورد. بخواهي گاوي بسازي نميتواني. تو در سر جاي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 345 *»
خود آرام بنشين، هر وقت صلاح تو در آن است كه شير بخوري، خدا گاو خلق ميكند، و خلق ميكند شيرش را، و ميدوشند و ميآورند، پيش تو ميگذارند كه بخوري. اگر تو ميخواهي گاو خوبي، كه آن گاو شير داشته باشد، بسا گاوي به چنگ آوري كه شير نميدهد. بسا شير بدهد، لگدي بزند كه بريزد. لگد هم نزند، بسا ماستش را كسي ديگر ميخورد. پس همينطوري كه خدا خبر داده اعتقاد كن، كه رزق با خدا است. حالا خدا يكپاره چيزها گفته كه ميفهميم معنيش را، و يكپاره چيزها گفته كه نميفهميم معنيش را، ميفرمايد: لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. خودت فكر كن، ببين آيا هيچ مالك هستي كه نفع خودت را هميشه پيش خودت بياوري؟ هيچ مالك هستي كه ضرري به تو نرسد؟ هرچه زور بزني، نميشود. خدا خواسته ضرر كني، ميكني. خواسته نفع كني، ميكني. تو مالك نفع خودت نيستي، مالك ضرر خودت نيستي. ضرري را از خودت بخواهي دفع كني، نميتواني. بخواهي نميري، نميشود. هركه را خدا خواسته بميرد، ميميرد. هركس را خدا خواسته باشد نميرد، نميميرد. خيليها هستند كه خيلي وحشت دارند از مردن، و اين مردن واقعاً از همة بلاهاي دنيا بدتر است. خدا كه خواست بميري، تو ميخواهي وحشت داشته باش، ميخواهي وحشت نداشته باش، ميخواهي انس داشته باش، ميخواهي انس نداشته باش، جانت را ميگيرند، و ميميري. پس لايملكون لانفسهم نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً. حالا كه مردي، نميداني چه بر سرت ميآيد، نميداني آنجا چطور ميشود، در تحير ميماني. تو مالك آنجا نيستي، و واللّه ميبرندت آنجا.
و غافل مباشيد انشاءاللّه، و خواب نباشيد. چقدر خواب باشيم توي اين دنيا؟ و برويم توي قبري كه مالك نيستيم، آنجا بيدار شويم. آن وقت اگر بخواهيم بيرون بياييم از آنجا، نتوانيم و راه را ندانيم. آنجا كه تو رفتي، ديگر بلد نيستي چطور بيايي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 346 *»
روي زمين. بر فرضي كه بيرونت آوردند، باز بدن مرده را روي زمين هم بياري، باز مرده است، راه نميبرد از چه راه به دنيا بيايد مثل اينكه حالا هم بخواهد برود آنجا، راهش را بلد نيست، و نميتواند برود. پس واللّه مالك نيستند هيچچيز را، و مالك خدا است وحده لاشريك له. له الخلق و الامر، از براي او است مملكت، وحده لاشريك له. و از براي او است تصرف، وحده لاشريك له. و از كمال رأفت و رحمت او است كه ميگويد مرا بشناس. حالا تو عزت ميخواهي راستي راستي من عزتت ميدهم. حرمت ميخواهي، من حرمتت ميدهم. طول عمر ميخواهي، من ميدهم. دين و مذهب ميخواهي، من ميدهم. آنچه محتاجي، همه را من دارم، همه را ميتوانم بدهم، بيا پيش من. تو طالب دنيايي؟ دنيا مال من است، بيا بدهمت. طالب آخرتي؟ من هم كه ميخواهم تو طالب آخرت باشي، آخرت هم مال من است، پيش من بيا، اي خوشهمت. اين خدا گفته كه من جن و انس را خلق كردهام براي اينكه مرا بشناسند و مرا بپرستند، اين خدا فرموده: اَوفوا بعهدي اُوفِ بعهدكم. تو نمازت را بكن، رزقت را من ميدهم. مگر اين همه مخلوقات كه هستند روزي نميخورند؟ اين همه پشهها كه در دنيا هستند، آيا اينها هيچ نميخورند؟ همه رزق ميخورند. جاي معيني نگذاشته كه بروند بخورند هرجا هست خدا به آنها ميرساند. اين همه حيوانات، هر حيواني از منزل خود صبح بيرون ميآيد، روزيش را ميخورد تا برميگردد به منزلش. جميع مرغها، هي هر روزه بيرون ميآيند از آشيانة خود، هي دانهها ريخته، هي برميچينند ميخورند آن روز دانهها را برميچينند، باز روز ديگر ميبينند دانه هست. باز برميچينند، به همينطور هر روز هر روز هميشه روزيشان موجود است. اين همه مخلوقات، روزي ميخورند در دنيا، و هي شب ميشود، و هي روز ميشود، هيچ خودشان نبايد زحمتي بكشند. هيچ آن گنجشك نبايد برود معامله كند، پول پيدا كند، برود گندم بخرد و بخورد. خير، دانههاي موجود در اطراف
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 347 *»
ريخته، برميچينند ميخورند. به همينطور كبوتر، به همينطور شاهين. همة مرغها، همة حيوانات رزقشان با خدا است. و خدا رزق همه را به آنها ميرساند، و رزق آنها به خودشان ميرسد، تماماً. به هيچكس ديگر نميرسد. قسمتكننده عادل است، حيف و ميلي در قسمت نميكند. حالا خدايي كه اينجور درِ مداخل را بسته بر مردم، كه ندانند از كدام راه ميشود مداخل كرد، و مردم غافلند، و عمداً غافل كرده آنها را كه ندانند، كه اميدشان به خدا باشد. و همه غافلند و نميدانند، مگر كسي را كه به خودش واگذارده باشد، غضبش كرده باشد. آن تجاري كه خيلي متموّلند، آنهايي كه دنيا خيلي رو بهشان كرده، بسا جهال خيال كنند كه دنيا چيز خوبي است، و اين غفلتي است. شما ببينيد، اين دنيا را به يهوديها ميدهد، خيلي به نصاري ميدهد. خيلي به كفار ميدهد اين دنيا را. هيچ به ايشان نداده، آن كاري كه خودشان كردهاند، چيست؟ كاري كه خودشان كرده باشند ندارند، پس هيچ ندارند، پس گداي صرفند اينها. واللّه سلطان روي زمين، آن شاهنشاهي كه جميع ممالك در تحت تصرف او است، واللّه گدا است، هيچ ندارد. اگر نمازي ميكند، روزهاي ميگيرد، خدايي ميشناسد، پيغمبري ميشناسد، اينها را دارد. اينها را هم نكرده، و آنها را هم نشناخت، اين زمين هست سرجاي خودش، پيش از تو هم بوده و مال تو نبوده، بعد هم كه ميميري او هست، مال تو نيست. حالايي كه آمده به دست تو، و هركار ميخواهي ميكني، شيطان گولت زده كه ميگويي برّ و بحر عالم مال من است، چطور مال تو است؟ كجاش مال تو شد؟ اين زمين، زميني است كه خدا خلق كرده، مال او است، مال تو نيست. آسماني است خدا خلق كرده، مال او است، مال تو نيست. تو هرچه را ميكني، داري. تو هرچه را نگاهش ميكني و ميبيني، آن روشناييها را كه ديدهاي، مال تو است. هرقدر چشم تو ديده، مال تو است. هرچه فهميدهاي، آن مال تو است. هرچه را نفهميدهاي، اميد هم نداشته باش كه به تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 348 *»
بدهند. ديگر اي، خدا كريم است، ميدهد، نميدهد. حتم قرار داده است، و حكم محكمي است كه از جميع احكام محكمتر كرده است او را، و آن اين است كه محال و ممتنع است فعل كسي را به كسي ديگر داد. و محال است كه يكي ديگر نگاه كند و ببيند، آنوقت من ديده باشم. به كسي بگويم تو چشمت را واكن ببين، كه من ديده باشم. وكيل مني در ديدن. او هم ديد و خبرش را به من داد و گفت ديدم، خودش ديده، تو كه نديدهاي. يا گفت من شنيدم، خودش شنيده، تو كه نشنيدهاي. هرچه را خودت ديدي و خودت شنيدي عمل خودت است، پيشت است. حتم است و حكم است و جدّ است و سخت بايد گرفت. حكم است كه همهكس، كار خودش را خودش بكند. خودت ايمان تحصيل بكن، ايمان كه تحصيل كردي، مؤمني. ايمان تحصيل نكردهاي، مؤمن نيستي پس تحصيلش كن تا زندهاي. ديگر وقتي مردي، در قبر هرچه بخواهي بيايي روي زمين، نميشود آمد روي زمين.
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، پس تا چند انسان غافل باشد؟ عمر را به بطالت بگذراند؟ عرض ميكنم هرچه تو نكردهاي، هرچه فعل تو نيست، مال تو نيست. كسي ديگر غذا خورده، ما سير بشويم، تو سير نميشوي. كسي ديگر غذا خورده، خودش سير شده. كسي ديگر آب خورده، رفع تشنگي ما بشود، كي همچو چيزي شده؟ چطور شده؟ چه جور ميشود؟ تو شكمت اينجا است، او آنجا غذا خورده. شكم تو گرسنه است، غذا بريز توش، تا تو سير شوي. وكيل تعيين كنم كه او غذا بخورد. وكيل براي خودش ميخورد، براي تو كه نميخورد، و تو سير هم نخواهي شد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، هيچ انتظار نبايد كشيد، آنچه را كه نكردهاي به تو نميدهند. هرچه را تو نداري، نداري، خدا هم به تو نميدهد. خدا هم كريم هست، چشمت را كور ميكند، و به تو نميدهد، و هيچ ظلم هم نشده. هر كسي حكم شده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 349 *»
كار خودش را بكند. حتم شده چشم خودش ببيند، حكم است گوش خودش بشنود، عقل خودش بفهمد، نفس خودش علوم تحصيل كند. تحصيل نميكند، جاهل است و نادان ميماند. ديگر خدا بزرگ است، عالم ميكند در آخرت خير نميكند، آخرت جاي تحصيل علم نيست. خري است در صندوقش كردهاند انساني را در صندوقي بكنند و در آن صندوق را ببندند، آن وقت آن صندوق را بردارند ببرند در ميان باغي، بر فرضي كه آن صندوق را بردند در باغ، انسان كه خبر نشده كه صندوق را به باغ بردهاند، از باغ خبر نشده. انسان عاقل ميداند كه شخص محبوس در صندوق، توي باغ نرفته. خبر از گلها ندارد، خبر از ميوهها ندارد. پس بدان اين تمناها كه ميكني، و عمل نميخواهي بكني كه خدا كريم است، به همينطور ما را ببرد به بهشت، عرض ميكنم بر فرضي كه اين تمنا را هم به عمل آورند ـ و اين فرض است و نميكنند چنين كاري را ـ بر فرضي كه تو را ببرند به بهشت، مثل اين است كه الاغي را ببرند. حالا الاغ آيا ميفهمد حوري قشنگ است؟ آيا الاغهاي دنيا هيچ ميفهمند انسان مقبول با انسان زشت تفاوت دارد؟ آيا هيچ ميفهمد گاو كه نگاه كند به صورت خوشگل، بفهمد فلان، قشنگ است؟ يا رنگش چطور رنگ خوشي است؟ اينها را تميز نميتواند بدهد. حالا تو را، با اين حماقتي كه داري بر فرضي كه ببرند به بهشت، و واللّه نميبرند. بهشت طويله كه نيست كه هر خر و گاوي را ببرند آنجا، بهشت منزل انسان است واللّه، و مؤمن انسان است واللّه و كافر و منافق واللّه اصلش انسان نيست. ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ از حيوانات بدترند اهل جهنم جميعشان، بعضي مارند، بعضي مورند، بعضي سگند، بعضي گرگند، بعضي خنزيرند. توي تمام جهنم بگردي، يك صورت پيدا نميشود كه به صورت انسان باشد. بعضي تركيب شدهاند، مثل قاطر كه از اسب و خر تركيب شده، و پارهاي به صورت حيوانات مسوخند. اما انسانها در بهشتها جاشان است و بهشت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 350 *»
طويله نيست كه خرها را ببرند آنجا، و تو پر غافل شدهاي كه خيال كني خدا كريم است، همينطور ما را ببرد بهبهشت. فرضاً ببرد هم، بيحاصل است بهشت تو نميشود. تو ببين يك نقش خوبي را دست يك بچه كه تميز نداشته باشد بدهي، نگاه ميكند، همان سفيدي و سياهي آن را ميبيند، ديگر هيچ نميفهمد اين چيز خوبي است. كساني كه خط نميشناسند، خط مير را به دستشان بدهي كه ببين چقدر خوب نوشته، هرچه نگاه ميكند، حظي نميكند، همان خطي ميبيند روي كاغذ. اما خطشناس كه نگاه ميكند، ميبيند راستي راستي چشم آدم روشن ميشود، حظ ميكند. خط مير را خطشناس كه ميبيند، واقعاً چشمش روشن ميشود. كسي كه خط نميشناسد، همان سياهي ميبيند روي سفيدي، ديگر تميز نميدهد اين خط مير است، يا خط غير او. و واللّه اين مردم را بر فرضي كه ببرند به بهشت، و چيزها بسا نشان آنها بدهند، هيچ نميبينند و هيچ نميتوانند بفهمند. چرا كه نقششناس نيستند. اين صورتها را كه روي قلمدانها كشيدهاند به دست بچه بدهي، به جز سرخ و زرد هيچ نميفهمد. تو كه بزرگي، نگاه ميكني ميبيني چه صورت قشنگي است. و واللّه اين مردم محبوسند در اين صندوقهاي بدن و بر فرضي كه بردند صندوق را در بهشت، صندوقهاشان رفته است، خودشان نرفتهاند، بهشت را نميتوانند ببينند و خبري از بهشت ندارند. خدا اين جور قرار داده كه هرچه را تو بفهمي، آن را كه بيابي در قلب خود، آن وقت حظش را ببري. اين است كه فرموده: اولئك كتب في قلوبهم الايمان. در دعاي سحر يك فقرهاش اين است كه ميخواني اللّهم اني اسألك ايماناً تباشر به قلبي خدايا از تو طلب ميكنم ايماني را كه معاشر و مباشر قلب من باشد، يعني چون تو نگاه كني ببيني ايمان را در قلب من. من همچو ايماني از تو ميخواهم. علمي كه تو ببيني علم است به من بده، علمي كه در دل من آن علم را ببيني به من بده. اولئك كتب في قلوبهم الايمان در تعريف جماعتي خدا ميفرمايد: اينها كسانيند كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 351 *»
خدا نوشته است ايمان را در دلهاي ايشان و خدا كه نگاه ميكند، ايمان را در قلبهاي ايشان ميبيند. نه ايناست كه دروغي ببيند. نه، راستيراستي ايمان را ميبيند، و خدا كه نگاه كند در قلب كسي و كفر ببيند، راستي راستي كفر ميبيند. پس اللّهم اني اسألك ايماناً تباشر به قلبي و يقيناً صادقاً حتي اعلم انه لنيصيبني الا ما كتبت لي و يقين راستي به من بده كه هيچ دروغ توش نباشد. بايد يقيني از خدا بخواهي، كه بداني هرچه به تو ميرسد، خدا ميرساند. ديگر اگر خوب شده، خدا رسانده. بد شده، خدا رسانده. بايد بداني هرچه بر سرت ميآيد، جميعاً تقدير خدا است. پس ايماناً تباشر به قلبي و يقيناً صادقاً حتي اعلم انه لنيصيبني الا ما كتبت لي و رضّني من العيش بما قسمت لي يا ارحم الراحمين. اينها را واقعاً ﺣﻘﻴﻘ[ً بايد طلب كرد از خدا.
پس عرض ميكنم كه خدايي را كه خيال ميكردي آن روزها، كه ما ميدانيم يك كسي ما را ساخته، آن كسي كه ما را ساخته آن خدا است، آن خدا نبود. اين مسجد را هم كسي ساخته، آن كسي كه ساخته بنا بوده، و بنا خدا نيست. همينطور اين مرد را هم بسا كسي ساخته و خدا نيست. ملكين خلاقه او را ساختهاند در رحم مادرش، و آنها دو تا ملكند كه ملكان خلاقانند. به همين لفظ حديث دارد كه ملكان خلاقان، انكار هم ندارد كسي كه چطور آنها خلاقانند؟ دو تا هم هستند، خدا هم نيستند، و ملك هستند. امرشان ميكنند كه برويد در توي رحم، و آن طفل را خلق كنيد. چون ملكند و معصوم، فرمانبرند. از اين جهت كاري كه ميكنند نسبت به خدا داده ميشود، پس ميگويند اين طفل را خدا ساخته است، و چند نفر ساختهاند. باز موافق احاديث عرض ميكنم، به هر چيزي از انسان، ملكي موكل است. حتي اينكه خدا چنان مسلط است بر تو، كه گاهي دست تو، چشم خودت را كور ميكند. چشمت معصيتي كرده، خدا اراده ميكند كه به عقوبت آن معصيت چشمت را كور كند، يكدفعه غفلةً دست خودت ميخورد توي چشم خودت. اين به جهت اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 352 *»
است كه ملكي است موكل بر دست تو، خدا به آن ملك حكم ميكند كه بزن كورش كن. آن ملك دست تو را بلند ميكند، ميزند توي چشمت. تو خيال ميكني غفلت است، لكن بدان كه تعمد كردهاند، خدا زده از روي عمد. واللّه هر مويي را ملكي حفظ ميكند. چشمت را ملكي حفظ ميكند، گوشت را ملكي حفظ ميكند، پايت را ملكي حفظ ميكند، عقلت را ملكي حفظ ميكند، بدنت را ملكي حفظ ميكند. اينها همه ملائكه حافظينند و كرام الكاتبيناند. بعضيشان اينهايند كه در دو طرف انساني، روي شانه راست و چپ نشستهاند. هر كاري كه ميكني، آن دو نفر زود زود دارند سرهم مينويسند، حتي چشم به هم زدن را مينويسند براي چه بههم زد. پس ملائكه عديده موكلند بر يكشخص. بسا هزار ملك، دو هزار سه هزار ملك، بر يك نفر موكلند و حفظ ميكنند او را. آنجايي كه ميخواهند انتقام بكشند، حجت را تمام كنند، ملائكهها را ميآورند، ميگويند اينها هم در دنيا نصرت تو را ميكردند، حفظ تو ميكردند، همه را خادم تو قرار داده بودم، تو معصيت مرا كردي عوض اينكه عبادت كني. به همينطور حجت را تمام ميكنند و آن وقت انتقام ميكشند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، پس بدانيد انشاءاللّه آن كسي كه ما را حفظ ميكند ملائكهاند، و ملائكه خدا نيستند و حفظ ميكند ملك، انسان را و خدا هم نيست. چنانكه ميبيني اين عمارت ساخته شده، آيا آن كسي كه اين عمارت را ساخته خدا است؟ نه، عمارت را بناها ساختهاند. آيا حالا كه بناها ساختهاند، آيا بنا يكي بوده كه ساخته؟ اغلب اغلب اين است كه بناهاي متعدده يك عمارت را ميسازند، پس اين عمارت را هم بناهاي متعدده ساختهاند. همينطور اين شهر را يقيناً بناهاي متعدده ساختهاند، روي زمين شهرها بسيار است، همه را هم بناها ساختهاند، هيچ هم خدا نساخته.
غافل نباشيد انشاءاللّه، مردم توحيدشان همينطور است. از بس واللّه دورند از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 353 *»
دين و مذهب، و پيرامون دين و مذهب نگشتهاند، و خدا را علت فاعلي اشياء گرفتهاند، و اين آخوندهاي گنده گنده كه اسمهاشان را نميشود پيش اين مردم برد، وحشت كردهاند كه شيخ بيچاره گفته كه علت فاعلي اشياء، ذات خدا نيست. علت فاعلي، كسي ديگر است. جبرئيلي، ميكائيلي، اسرافيلي، كسي ديگر است. تو فكر كن انشاءاللّه و غافل مباش. عرض ميكنم از اين راهي كه مردم خيال ميكنند خدا را به دليل عقل ميشناسيم، نه، خدا را نميشود شناخت خدا خودش بايد خودش را بشناساند. به قدري هم كه ميشناساند، آنقدر ميشناسي. خدا خودش بايد هدايت كند، همين كه هدايت كرد، به قدري كه هدايت كرد، تو هم مهتدي ميشوي. اين است كه فرموده: وما كنّا لنهتدي لولا انهدانا اللّه ما خودمان نميتوانيم خودمان را هدايت كنيم، اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما هدايت نشده بوديم. پس خدا خودش بايد تعريف بكند خودش را، و آن طورهايي كه تو خيال ميكني، آنها خيالات واهي است. او خدا نيست كه تو رفتهاي پيشش، آني كه اين آسمان و زمين را ساخته خدا نيست. بكم يمسك السماء انتقع علي الارض الا باذنه. يك كسي ديگر است كه آسمان را برپا دارد، و علت فاعلي همان است، و آن اسمي است از اسمهاي خدا، نه ذات خدا است. بلكه مخلوقي است از مخلوقات و نگاه داشته اين آسمان و زمين را، و خدا هم نيست.
خلاصه، پس چون خلاق عالم، جميع جن و انس را براي همين آفريده بود كه او را بشناسند، پس خودش را تعريف كرد براي آنها، تا اينكه او را بشناسند. مثل اينكه شرع را قرار داده كه خودش بيان كند، شرع را بايد او تعيين كند، مردم ديگر نميتوانند شرع براي خودشان درست كنند. بهغير از پيغمبر، هيچكس نميتواند حكمي برايكسي قرار بدهد، براي خودت هم نميتواني حكمي قرار بدهي. جميع احكام را بايد پيغمبر بياورد براي تو، احكام خودش را بايد بياورد، و تو نه حكم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 354 *»
خودت را ميداني، نه حكم پيغمبر را ميداني. آيا عقل اين را ميفهمد، به اينكه از فلان طعم من خوشم آمد، پس حلال است؟ نه. خيلي طعمهاي خوب هست، عسل است، و خيلي خوشطعم است، مال مردم است، حرام است. باقلوا حالا خيلي خوشمزه است، حلال است؟ نه. هرچه خوشمزه است حلال است؟ نه. اگر مال مردم است، نميشود خورد، كه حرام است. اگر مال خودت است، حلال است. اين است كه ميگويم عقل، هيچ حجت نيست. عقل نه خدا را ميتواند بشناسد، نه حلال و حرام را ميتواند بفهمد. پس خداست كه هدايت ميكند خلق را، و حلال و حرامش را تعليم ميكند. و خدا است كه راهنمايي ميكند و خودش را به تو ميشناساند. حالا آن جوري كه خودش را خواسته بشناساند، توي همين آيه است در هيچ جاي ديگر نيست. منحصر است توحيد در آيه نور، اين آية نور بهترين تمام آيهها است. همين يكي را درست كني، همه را درست كرده داري. اين آيه را نداري، هيچ نداري. پس ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است، چطور نور آسمان و زمين است؟ مثل نوره، يعني طور و طرز و صفتش، اين است كه: كمشكوة فيها مصباح مثل چراغداني است كه در او چراغي باشد. و از بس گفتهام چراغ و چراغدان، زنكه رفته بود گفته بود من رفتهام مسجد شيخيها، همان چيزي كه ميگويند چراغ و چراغدان. چه كنم؟ خداي تو گفته اي ضعيفه، حالا تو ميروي استهزاء ميكني كه همان چراغ و چراغدان ميگويند، كافر ميشوي، جهنم ميروي. خدا خودش فرموده: مثل نوره كمشكوة. مشكو\، بله، چراغدان است. فيها مصباح، در آن مصباحي، چراغي است كه آن چراغ در شيشه است، مردنگي رويش گذاشته. حالا اگر ميداني كه مراد از مشكو\ چيست؟ و چراغدان كيست؟ خدا را ميشناسي. عرض ميكنم واللّه اين چراغدان، بدن مبارك پيغمبر است9. اين چراغدان، سوراخهاي متعدد دارد، از اين راه روشنايي بيرون
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 355 *»
ميآيد، از آن راه روشنايي بيرون ميآيد، از آن راه روشنايي بيرون ميآيد، از همه سمتش روشنايي ميدهد. سوراخهاي متعدد دارد اين چراغدان. واللّه آن بدن پيغمبر است9، آن چراغدان چراغداني است كه از چشمش نور خدا بيرون ميآيد، از گوشش ميبيني نور بيرون ميآيد، سوراخهاي عجيب و غريب دارد. اين چراغدان از اين چراغدانهاي ظاهري نيست، از همه سوراخش نور بيرون ميآيد. اين چراغدان ميبيني از اين سوراخش نور ديدن بيرون ميآيد، از آن سوراخش نور شنيدن، از آن سوراخش نور گفتن بيرون ميآيد. بدن خودت هم همينطور است. اگر فكر كني از بينياش نوري ديگر بيرون ميآيد، از زبانش نوري ديگر بيرون ميآيد. قرآن از زبانش بيرون ميآيد، در سينهاش تمام قرآن آنجا نوشته شده. بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم. پس اين چراغدان، بدن پيغمبر است9. سينه پيغمبر، تمام قرآن توش نوشته. روز اولي كه خلقش كرده، همينطور خلقش كرده، و واللّه روز اولي كه خلقش كردند، پيغمبر خلقش كردند. پيغمبر فرمود: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين. و نداشت پيغمبر حالتي كه در آن حالت باشد و پيغمبر نباشد. و گفتهاند يكپاره از آخوندها و قال قالها كردهاند كه آيا پيغمبر قبل از بعثتش به دين كه بود؟ تابع كي بوده پيش از بعثتش؟ خيلي از علماء فهميدهاند، غير از مشايخ معروف ما، پيش از اينها. و عرض ميكنم خيلي از علماء گفتهاند، و عجب است از كساني كه اين اختلاف را كردهاند. كسي كه اول مخلوقات است، و پيغمبر بود در وقتي كه آدم بين الماء و الطين بود، آيا اين به چه شريعتي بوده؟ آنوقت آدم كه نبود كه شريعتي آورده باشد آيا به چه شريعت عمل ميكرد؟ يكخورده فكر كنيد، آخر اين پيغمبر، اول مخلوقات است. بود سالهاي دراز، و عبادت ميكرد خدا را. واللّه بود و هنوز ملائكه خلق نشده بودند، ملائكه كه خلق شدند، متحير بودند. نور ايشان را كه ديدند خيال كردند خدا است. خواستند سجده كنند ايشان را به خدايي، ائمة هدي از قلبشان اين مطلب را فهميدند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 356 *»
آن وقت ائمه گفتند: لا اله الا اللّه سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح آن وقت ملائكه فهميدند كه ايشانند مخلوق خدا، و ايشانند اول ماخلق اللّه، و توحيد خدا را ملائكه از ايشان ياد گرفتند. عرض ميكنم كه ايشانند واللّه حجتهاي خدا، و حجتند بر پيغمبران و حجتند بر ملائكه. پس ايشان قبل از بعثتشان چه كار ميكردند؟ چطور عبادت ميكردند؟ تو بگو قبل از آمدنشان در اين دنيا چه كار ميكردند؟ قبل از خلقت آدم چه كار ميكردند؟ قبل از آنكه دنيا و آخرت خلق شوند و ايشان بودند، آن وقت چه كار ميكردند؟ واللّه بودند پيش از خلقت تمام خلق، و دانا بودند به عبادت خود و پيغمبر، آنجا خودش پيغمبر بود و رسول بود و اهلبيتش همراهش بودند. آيا رسول آن است كه امت نداشته باشد؟ نه، رسول آن است كه امت داشته باشد. و عرض ميكنم پيغمبر شما مرسل است صلواتاللّهوسلامهعليه، وهميشه هم امت داشت، امتش اهلبيتش بودند. اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. پس هميشه ايشان همراه محمد بودند در آن عوالم بالا، و هميشه پيغمبر از خدا ميگرفت و به ايشان ميرسانيد، پس هميشه امت داشت و انذر عشيرتك الاقربين خدا به او فرموده بود، و عشيرة اقربين پيغمبر، ائمة طاهرينند صلوات اللّه عليهم. اول ايشان را انذار ميكند. پس پيغمبر پيغمبر بود آن روز، و آن روز ائمة شما امت او بودند. پيغمبر بود و هنوز آدمي نبود، نوحي نبود. فرمود: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين. و حضرت امير فرمود: كنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. اگرچه حديث به خصوصي براي ساير ائمه نديدهام كه فرموده باشند كنّا ولياً و آدم بين الماء و الطين، و قول به فصلي در ميان نيست كه ايشان هم فرموده باشند، لكن آن چيزي كه براي اميرالمؤمنين ثابت ميشود، براي امام حسن هم هست براي هريك هريك از ائمه هست. و از همين قبيل است كه شنيدهايد منّ و سلوي را حضرت امير7 ميبارانيد بر كل بنياسرائيل. چرا كه بنياسرائيل در مدت چهل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 357 *»
سال در بيابان ميگشتند، ابري بود به فرمان اميرالمؤمنين همراه آنها. به موسي گفته بودند هر وقت آن ابر ساكن شد، تو هم ساكن شو. هر وقت آن ابر راه افتاد، تو هم راه بيفت. چهل سال همينطور در بيابان ميگشتند و در مدت اين چهل سال، براي آنها چيزي ميباريد شبيه ترنجبين. چرب بود و شيرين هم بود. چيز خوشمزهاي بود. مرغ بريان هم بود، و خيلي هم ميباريد. آنقدر ميشد كه وقتي بار ميكردند ميرفتند، خيلياش ميماند. و حضرت امير7 ميكرد اين كار را، چنانكه در زيارت او است: السلام علي مُنزل المنّ و السلوي. حالا آيا امام حسن ميكرد اين كار را؟ قول فصلي نداريم به قول ملاها، كه بگوييم. البته كارهايي كه اميرالمؤمنين ميكرد، امام حسن نميكند؟ چرا نميكند؟ امام حسن هم ميكند، امام حسين هم ميكند، همة ائمه هم ميكنند. همانطوري كه اميرالمؤمنين ميكرد، هر كاري او ميكرد همه ميكنند مگر خصائصي كه براي هر كدام هست كه باقي ديگر آن را ندارند. مثل اينكه پيغمبر، نه تا زن گرفت. اميرالمؤمنين نميكرد اين كار را، اين مخصوص پيغمبر بود. و همچنين اميرالمؤمنين خصائصي دارد. يكي آنكه همان حضرت، اميرالمؤمنين بود. به جهتي كه جميع مؤمنيني كه در دنيا خدا خلق كرده، بايد مددشان به دست آن حضرت به ايشان برسد. امير، مشتق از «مارَ» است. «مارَ» يعني اين چاروادارها، قافلهها، كه گندم بار ميكنند از ولايتي به ولايتي ميبرند، جو بار ميكنند از ولايتي به ولايتي ميبرند، چيت و جنس بار ميكنند، ميگويند «مارَ» يعني متاعي بار كرد، برد به جايي. حالا حضرت، اميرالمؤمنين است، يعني جميع فيضي كه خدا به مؤمنين ميخواهد بدهد، بايد از دست آن حضرت جاري شود، پس او است اميرالمؤمنين. و اين لقب، لقب خاص حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه. ديگر هيچكس چنين لقبي نبايد داشته باشد. حتي اينكه گاهي بعضي از مردم به ائمه: از روي جهالت خطاب ميكردند يا اميرالمؤمنين، خوششان نميآمد و كجخلق ميشدند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 358 *»
ميفرمودند اين لقب مخصوص اميرالمؤمنين است. و واقعاً كسي نيست كه راضي شود اين لقب را به او بگويند مگر اينكه يا مقعد ميدهد بالفعل، يا اينكه خدا مبتلاش ميكند به اين ناخوشي كه آخر ميطپانند به مقعدش، تا خوب ذليلش كنند. و از همينجا بدانيد كه رؤساي ضلالت، جميعاً مأبون بودند پدرسوختهها. كوني بودند و كون ميدادند.
خلاصه، منظور اين است كه امارت، صفت خاص اميرالمؤمنين است، صفت بزرگ آن حضرت است. يك وقتي حضرت اميرالمؤمنين تشريف آوردند خدمت پيغمبر خدا و سلام كردند، پيغمبر اينجور جواب داد كه: السلام عليك يا اميرالمؤمنين. مردم تعجب كردند و به آن حضرت عرض كردند يا رسول اللّه آيا تو هم ميگويي يا اميرالمؤمنين؟ فرمودند: چگونه نگويم؟ علي هميشه در غيب ميآمد، كمك ميكرد پيغمبران را. هرجايي پيغمبران به بلائي مبتلا ميشدند، علي كمكشان ميكرد و نجاتشان ميداد. صالح عاجز شد از قوم ثمود، و هود عاجز آمد از قوم عاد، حضرت كمك كرد و صالح را نجات داد، هود را نجات داد. خود حضرت امير ميفرمايد: من قوم عاد و ثمود را هلاك كردم. پس پيغمبر فرمود علي هميشه كمك پيغمبران ميكرد در باطن. واللّه در باطن، هميشه دشمنان دين را آن حضرت هلاك ميكرد، و نصرت ميكرد پيغمبران را. من آيا به اين شخص نگويم اميرالمومنين؟ چرا نگويم؟ چرا شكر نكنم خدا را؟ كه هم باطناً نصرت ميكند مرا، هم ظاهراً نصرت ميكند مرا. چرا اميرالمؤمنين نباشد؟
باري، پس عرض ميكنم به غير از آن صفات خاص كه به هركدامشان مخصوص است، ديگر در ساير صفات چيزي را كه پيغمبر دارد، اميرالمؤمنين هم دارد، و فاطمه هم دارد، امام حسن هم دارد، امام حسين هم دارد، همة ائمه همه را دارند. مگر چيزهاي خاص كه مخصوص هر كدام است، هست.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 359 *»
پس غافل نباشيد، فضيلتي كه براي پيغمبر ثابت ميكني، براي اميرالمؤمنين هم ثابت است. و اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. از آن جمله است واللّه كه همة آن بزرگواران، اول ماخلق اللّهاند، همه يك نورند، همه يك روحند، همه يك طينتند. حضرت رسول ميفرمايد: من و علي همهجا همراه بوديم و يك نور بوديم تا در صلب عبدالمطلب دو نصف شد. نصف رفت در صلب عبداللّه، و من از او تولد كردم و نصف رفت در صلب ابوطالب، و علي تولد كرد. و تعجب اينكه وقتي آن حضرت با فاطمه تزويج شد، آن وقت جمع شد آن نور، و حسن و حسين به عمل آمدند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 360 *»
مجلس هفدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم جن و انس را از براي همين خلق كرده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند و شغلي ديگر براي آنها قرار نداده بود، ملتفت باشيد انشاءاللّه چنانكه مكرر عرض كردهام كه فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين. پس خداوند عالم چنانكه ميبينيد، فكر كنيد ميفهميد، هر چيزي را براي كاري خلق كرده است. اما جن و انس را براي همين آفريده كه او را بشناسند و او را بپرستند. و ديگر شغلي ديگر ندارند. يعني خدا شغلي ديگر براشان قرار نداده، چرا كه بعد از آني كه خداي خود را شناختند و بندگي خدا را كردند، حالا ديگر يكپاره چيزها اگر محتاج باشند، خدا به آنها ميدهد. لباس ميخواهند، خدا به ايشان ميدهد. همين كه خداي خود را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 361 *»
شناختند، ديگر محتاج به غير خدا نيستند. ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس از اين جهتي كه خودشان نميدانستند براي چه ساخته شدهاند، عرض كردم انسان خيلي فضول است، انسان از جميع مخلوقاتي كه خدا خلق كرده فضولتر است، ضايعتر است، نجستر است، مگر درست راه برود. خلقنا الانسان في احسن تقويم اگر درست راه برود. و اگر درست راه نرفت، ثم رددناه اسفل سافلين، درك اسفل جايش است.
پس عرض ميكنم اين خلق خودشان نميدانند براي چه خلق شدهاند، و بسا خيالش را هم نكردهاند. چنانكه ميبينند چشمشان براي ديدن خلق شده، گوششان براي شنيدن خلق شده، پايشان براي راه رفتن خلق شده، بسا خيال كنند حالا دهان هم كه دارند براي خوردن خلق شدهاند، شكم هم كه دارند براي اين خلق شدهاند كه شكم را پر كنند، آلت جماع هم دارند براي اين خلق شدهاند كه جماع كنند. و اينجور استدلالات، قياس است. اگرچه همة اينها را براي همين كارها خلق كرده است، لكن گفته است تو مرا بشناس، آن وقت غذا ميخواهي من ميدهم، زن ميخواهي من ميدهم، لباس ميخواهي من ميدهم، ناخوش ميشوي من چاقت ميكنم، لكن اينها همه را براي تو درست كردهام كه تو مرا بشناسي، و مرا بپرستي. پس خلق كرده چشم را كه ببيند، اما آيات، صنايع خدا را ببيند، تا بتواند خدا را بشناسد. گوش را خلق كرده تا علوم را بشنود و احكام دينش را بشنود و دانا شود به مسائل اصول دينش، تا جهلش رفع شود و علم در سينهاش جا كند و همچنين ساير اسباب و آلات. پس خلقت انسان از براي همين است كه خدا را بشناسند و او را بپرستند. ديگر غير از اين هم خودت برو فكر كن، از ملاها و آخوندها هم بپرس، از هركس كه غرض و مرض هم دارد بپرس، ببين نميتواند كه غرضش را خرج بدهد، و چيز ديگر بگويد. همه ميگويند خلقت جن و انس براي بندگي است، براي معرفت است، كه همه بايد خدا را بشناسند و خدا را بپرستند. پس خود خدا چون
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 362 *»
خلق را براي بندگي آفريده بود، راه بندگي را هم خودش تعليم آنها كرد. يادشان داد مسجد برويد نماز كنيد، ماه مبارك رمضان را روزه بگيريد، فلانچيز حلال است، فلانچيز حرام است. آب پاك است، نجاست نجس است. گوسفند پاك است، سگ نجس است، ناصب از سگ نجستر است. اينها را خلق چون نميتوانستند بفهمند، خدا تعليم كرد راه و رسم بندگي را، و خودش تعليم كرد آنها را. از اين جهت است شرع را خدا قرار داد و حلال و حرام را خدا معين كرد. خلق خودشان از طعم چيزي بفهمند حلال است يا حرام، نميتوانستند بفهمند. چرا كه يك چيز است يك طعم دارد، يك خاصيت دارد، مال خودت است ميگويند حلال است، بخور. مال غير است، ميگويند حرام است، مخور. حالا مال غير كه شد، فكر كنيد آيا شيرين نيست؟ مال غير كه شد، ديگر تأثير نميكند؟ چيزي باشد براي دل درد خوب باشد، آيا مال غير كه شد، چاق نميكند؟ چه مال خود آدم باشد، چه مال غير باشد، تأثيرات خودش را ميكند. معذلك گفته مال غير كه باشد، حرام است. ما اينها را نميتوانيم به عقل خودمان بفهميم. فلانچيز تلخ است، حلال است، يا حرام؟ نميتوانيم بفهميم. از رنگ چيزي نميتوانيم بفهميم حلال است يا حرام، از گرمي و سرديش نميتوانيم بفهميم حلال است يا حرام، و هكذا. از اين جهت است بهخصوص كه خدا بايد تعيين كند راه و رسم بندگي را، و واللّه عرض ميكنم از اين خيليسختتر و خيلي شديدتر، خودش خودش را بايد تعيين كند، خودش خودش را بايد تعريف كند، خودمان نميتوانيم او را بشناسيم. خودمان بنشينيم فكر كنيم، كه آخر يك كسي ما را ساخته، آن خدا است. و حال اينكه او خدا نيست، و مردم قناعت كردهاند به اين دليل. و همة اينهايي كه هستند، همين دليلشان است. عالم را پر كرده اين حرف كه العالم متغير و كل متغير حادث، همة طايفهها هم ميگويند اين حرف را كه العالم متغير. عالم متغير است، خيلي خوب، هرچه هم متغير است، غيري آن را متغيرش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 363 *»
ميكند. پس اينها كه متغيرند، غيري هم اينها را متغير كرده، آن غير خدا است. ديگر حالا يكي بايد باشد به خصوص، ميشود دهتا باشند، صدتا باشند، هزارتا باشند. اين را ديگر چطور ميتوانند بفهمند؟ آهن را ميبينيم از آتش كه بيرون ميآوريم، گرم است. ميفهميم كه چيزي ديگر گرمش كرده. آهن را در آتش ميگذاريم، ميبينيم داغ شد، ميفهميم چيزي ديگر داغش كرده. آبش ميزنيم، سرد ميشود. وقتي سرد شد، ميفهميم چيز ديگر سردش كرده كه آب باشد، يا هوا باشد. باز هم فكر ميكنيم، آب را يك كسي ديگر سردش كرده. اين خوب دليلي است كه يك كسي ديگر سردش كرده، يك كسي گرمش كرده. آهن را آب سرد كرده، آتش گرم كرده. اين چه دخلي به توحيد دارد؟
لكن بدانيد سرتاسر عالم از ملاهاتان، عوامتان، عالمتان، جاهلتان، همه همين را ميگويند. ما ميبينيم عالم متغير است، و هر متغيري حادث است و لابد يك كسي بايد باشد كه اينها را حادث كند. اما يككسي بايد باشد بهخصوص ببين عقلت چطور حكم ميكند؟ هيچكس نميتواند بگويد كه حكماً يكي بايد باشد. آب متغير است، سرما به آن ميزند، يخ ميكند. گرما به يخ ميزند، يخ آب ميشود. سرب گرم كه ميشود، داغ كه ميشود، آب ميشود. آتش آن را آب ميكند، آتش مغيّر آن است. توي اين هواش ميگذاري، دوباره ميبندد، هوا مغيّر او است. پس سرب خودش آب نشده، خودش نبسته. ماست خودش نبسته، مايه كه ميزنند، مغيّر او است. همچنين پنير خودش پنير نشده، مغيّر آن ماية پنير است. حالا آيا هركس پنير ميسازد، اين خدا است؟
شما غافل نباشيد، مردم سرتاسرشان غافلند و بدان و غافل مباش انشاءاللّه هر چيزي را كه تو ميشناسي، لابد خلق را ميشناسي. آب را ميشناسي، ميبيني تر است، و تر ميكند. آتش را ميگويي گرم است، پيشش مينشيني، گرمت ميكند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 364 *»
بنفشه چه خاصيت دارد، هركس خورده ديده كه چه خاصيت دارد. نان چه خاصيت دارد؟ سير ميكند. آب رفع تشنگي ميكند، اين خاصيتش است. پس هر چيزي را تو ميشناسي، به اسمش ميشناسي. و غافل مباشيد انشاءاللّه، همينطور خدا قرار داده كه او را هم به اسمش بشناسي. اما چرت مزن، ببين همينطور است. اسم خدا كه آتش نيست، اسم خدا آب نيست، اسم خدا خاك نيست، اسم خدا زمين نيست، اسم خدا آسمان نيست. خدا آسمان نيست، خدا زمين نيست، خدا خاك نيست، خدا هوا نيست، خدا آتش نيست، خدا جسم نيست. حتي خدا عقل نيست، خدا نفس نيست، خدا روح نيست. يك كلمة جامعي ميخواهي بگويي بگو خدا مخلوق نيست، تمام شد و رفت. لكن خدا عليم است، خدا قدير است، خدا حكيم است، خدا غفور است، خدا رؤوف است، و هكذا. گوش بده و ببين چه عرض ميكنم. و واللّه خيال مكن مشكل است. اگر خيال ميكني مشكل است، از بس در بيديني نشو و نما كردهاي، صداي حق به گوشت نخورده. اگر نه واللّه آسان است. هر چيزي را تو به صفتش ميشناسي. زيد چطور است؟ قدش بلند است، يا كوتاه است، يا سياه است، يا سفيد است. پسر فلان است، پدرش فلان است. عرب است، يا عجم است. به صفتش ميشناسي او را. پس خدا هم به صفت خودش شناخته ميشود، خدا هيچ مخلوق نيست. و اين راهي كه صوفيه درست كردهاند براي خودشان ـ و عرض ميكنم اين صوفيه بدترند از بابيه، اينها خيلي نجستر و ضايعتر و باطلترند ـ اين راه، هيچ دخلي به خداشناسي ندارد. ميگويند خود او است ليلي و مجنون و وامق و عذرا. اي عجب، آيا خدا خودش ليلي است؟ خودش زن است؟ ماده است؟ ميگايندش؟ هيچ عارشان هم نميشود پدر سوختههاي بيعار. همه اينها را هم ميگويند و باكيشان نيست. بيعاري را شعار خود كردهاند. ملتفت باشيد، خدايي كه ضد ندارد، آيا زن است؟ آيا ميگايندش؟ اين چه خدايي شد؟ اينجايي كه تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 365 *»
نشستهاي تغوط ميكني، توي دهان خداي صوفيها تغوط ميكني. توي دهان خداي ششانگشتي پدرسوخته تغوط ميكني.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، و شما بدانيد خداي ما سبوح است، قدوس است. يعني پاك است، از آلايش خلق. اين دستورالعمل آساني است كه زود بشناسي او را. خدا پاك است، مثل خلق نيست. خلق پاك نيستند، خلق آلايش خلقي دارند، و خداي تو سبوح است، قدوس است. در نمازهايت سرهم ميخواني سبحان ربي العظيم و بحمده سبحان ربي الاعلي و بحمده. پاك است خداي عظيم پاك است خداي اعلي. خداي تو گرم نيست، خداي تو سرد نيست، اما خداي صوفيها توي خلاها هم هست، تغوط هم روش ميكني. خداي ما جاهاي خوب هم نيست، در بهشت هم نيست، چنانكه در جهنم هم نيست. مختصرش اينكه خدا هيچ مثل خلق نيست، چشمت باز است، خلق را ميبيني. خدا است لاتدركه الابصار و ليس كمثله شيء. آسمان را ميبيني، خدا مثل آسمان نيست زمين را ميبيني، خدا مثل زمين نيست. ليلي را ميبيني، مجنون را ميبيني، خدا مثل ليلي نيست، مثل مجنون نيست. بله،
چونكه بيرنگي اسير رنگ شد | موسيي با موسيـي در جنگ شد | |
چون به بيرنگي رسي كان داشتي | موسي و فــرعون دارنــد آشتي |
آنجا ديگر صلح ميكنند، خوب پس چرا جنگ كردند؟ چرا خودش گردن خودش را ميزند؟ موسي چرا فرعونش را غرق ميكند؟ چرا لجن به دهانش ميزند؟ همچو خدايي بيمعني، كه هيچ ديوانهاي به قدر خداي اين صوفيه ديوانه نيست. بلكه اين خداي صوفيه خودش نر است، خودش ماده است. خودش غذا ميخورد، خودش تغوط ميكند. در كلمات توحيدشان ميگويند در حالت تحقيق ٭دريا چون نفس زند بخارش گويند، متراكم شود ابرش خوانند، چون فرو چكد بارانش نامند، بهم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 366 *»
پيوندد سيلش گويند، چون به دريا رسد همان دريا باشد. البحر بحر علي ما كان في القدم انّ الحوادث امواج و انهار٭ خودش است كه به اين شكلها در آمده. ٭خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا٭ ٭هر لحظه به شكلي بت عيار درآمد، دل برد و نهان شد٭ آيا خدا است همچو چيزي؟ آيا اين است خداي لايتغير و لايتبدل؟ در جميع دينهاي آسماني است كه خدا متغير نيست. يكدفعه به شكلي درميآيد، بعد متغير ميشود به شكلي ديگر درميآيد، اينكه متغير شد. يكدفعه ظاهر شد، يكدفعه گم شد، اينكه خدا نيست. خداي حق، لايتغير است و ذات خداوند عالم واللّه لاتدركه الابصار است وهو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. و اين ذات جلوه كرده است به صفات خودش و واللّه صفات خودش به غير از محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم هيچكس ديگر نيست. اگر كسي ديگر بود، اسمش صادق بود بر او. خدا آب نيست، خدا خاك نيست، خدا زمين نيست، خدا آسمان نيست، لكن جلوه كرده است به اسمهاي خودش، و واللّه اسمي ندارد مگر محمد و آلمحمد. ايشان اسمهاي خدا هستند، حضرت صادق قسم هم خوردهاند فرمودهاند: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها. ماييم واللّه آن اسمهاي حسناي خدا، ماييم اسمهاي نيك خدا، كه خدا به شما امر كرده است كه او را به اسمش بخوانيد. نميبيني بسم اللّه بايد بگويي؟ هر سورهاي ميخواهي بخواني از قرآن، بايد بسم اللّه بگويي. هرگاه ميخواهي كاري بكني، هر كاري باشد، حتي غذا ميخواهيبخوري، بايد بسماللّه بگويي، حتي جماع ميخواهي بكني، بسماللّه بايد بگويي. نطفة بيبسماللّه، همين سنيها ميشوند، همين منيها ميشوند. ميخواهي بنشيني بسماللّه بايد گفت، برخيزي بسماللّه بايد گفت. هر كاري را كه ميكني كه ميخواهي بركت داشته باشد، بسماللّه بايد بگويي و بسماللّه در همهجا بايد گفت. پس، قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاً ماتدعوا فله الاسماء الحسني. و اسمهاي حسناي خدا آن چيزي است كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 367 *»
از خدا صادر شده. كلمة آسانش كه خوب ميتواني ياد بگيري، همين است، فراموش مكن. آن كلمة آسان اين است كه هيچچيز از خدا صادر نشده مگر اسمهاي او. خودت هم كه فكر ميكني ميفهمي. تري از آب بيرون آمده نه از جاي ديگر، گرمي از آتش بيرون آمده نه از جاي ديگر، روشنايي از پيش چراغ آمده نه از جاي ديگر. روشنايي روز از پيش آفتاب آمده نه از جاي ديگر، هيچيك اينها از پيش خدا نيامده. واللّه سايه از ديوارها است، شب كه ظلماني ميشود، به جهت اين است كه ساية زمين، اطراف زمين را ميگيرد. اين سايه كه متراكم شد، تاريك ميشود. پس تاريكي، ساية زمين است. روشناييهاي ستارهها مال ستارهها است. از پيش خدا نيامده. تو پيش خودت ميخواهي بنشيني فكر كني، ميفهمي. هرچه ميخواهي فكر كن، ببين اينها كدامش از پيش خدا آمدهاند؟ جميع خلق، هيچ كدامشان از پيش خدا نيامدهاند. يكي از پيش آب آمده، يكي از پيش خاك آمده، آب خودش از كجا آمده؟ سرما ميزند به هوا، هوا سفت ميشود، آب ميشود. زمستانها ديدهايد، در اطاق سرما ميزند به شيشه هواهايي كه به شيشه چسبيده سفت ميشود، آب ميشود، عرق ميشود، روان ميشود، جاري ميشود. سرما به همان آبها ميزند، يخ ميكند، ميبندد. باز هواي گرم به آن ميزند، آب ميشود. پس خود آب هم از پيش خدا نيامده، از پيش سرما و گرما آمده. سرما و گرما از پيش جسم آمدهاند. خود جسم از پيش خدا نيامده، اگر از پيش خدا آمده بود، خدا جسم بود. چيزي كه از پيش كسي ميآيد، اسم او ميشود. تري از پيش آب آمده، مي گويي آب تر است. گرمي از پيش آتش آمده، ميگويي آتش گرم است. روشنايي از پيش چراغ آمده، ميگويي چراغ روشن است و روشن اسم چراغ شده.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، جسم اگر از پيش خدا آمده بود، خدا جسم بود، و خدا جسم نيست. ٭نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل٭ و اين مادهها كه به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 368 *»
صورتي درميآيند، هر مادهاي داد ميزند و شهادت ميدهند كه خلقند. مثل اينكه كرباس را به انارپوست ميزني، زرد ميشود. به نيل ميزني، آبي ميشود. هر وقتي به رنگي درميآيد. اين كرباس است كه هر لحظه به شكلي درميآيد، دل ميبرد و نهان ميشود. چرا كه اين كرباس است، خدا نيست. نهايت اين را انساني خيالش كن، اين را گاهي ميبيني گرسنهاش ميشود، گاهي سير ميشود. اين انسان است متغير ميشود. حالا آيا خدا است كه هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد؟
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، هرچه تو ميبيني و ميفهمي مخلوقاتند و خدا را به كنه ذاتش و حقيقتش نميشود شناخت، پيغمبران هم نميتوانند ذات خدا را بشناسند، حتي پيغمبر آخرالزمان صلواتاللّهعليهوآله ميگويد: ماعرفناك حق معرفتك. ميداني خدايي هست، به جهتي كه قدرتي اگر به ملك تعلق نگرفته بود، كه اين ملك نبود. لكن دليل اينكه او يكي است اينكه خودش گفته من يكي هستم و هرچه پيغمبر از جانب او آمدند و دعوت مردم كردند، همه گفتند خدا يكي است. اگر خداي ديگري ميبود، نفس بايد بكشد، يك پيغمبري بفرستد كه من هم هستم. حالا كه كسي نفسي نكشيد و پيغمبري ديگر نيامد از جانب كسي ديگر، دانستيم كه خدا يكي است، و غير از اين خدايي نيست. و اگر هست و نميتواند نفس بكشد، كه خداي عاجزي است و شخص عاجز خدا نيست. و اين دليلي است كه حضرت امير صلوات اللّه عليه به حضرت امام حسن7 فرمايش فرمودند كه دليل وحدت خدا اين است كه هرچه انبياء آمدند از جانب او، همة آنها گفتند خدا يكي است. اگر خداي ديگري بود، بايد رسولي از جانب او بيايد. اگر بگويي هست و رأيش قرار نگرفته كه خود را به خلقش بشناساند پس معلوم است لاابالي است، در بند خلق خودش نيست. پس آنچه را تو ميبيني و ميفهمي، مخلوقات هستند. يا مادهاند، يا صورتي روي ماده نشسته، يا كرباسي است، يا رنگ است روي كرباس، يا مومي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 369 *»
است به صورتي درآمده.
پس يكخورده فكر كن، آنچه در عالم خلق است، جميعش را خدا ساخته. خيلي چيزهاش پيش چشمت است. زنبور ميرود علف ميخورد، توي شكمش عسل ميشود، موم ميشود. عسل از پيش خدا نميآيد. پس خدا آن خدايي است كه ديده نميشود. لاتدركه الابصار. حالا آن كسي كه ديده نميشود، چه ميدانيم او هست اگر نفس نكشيده بود، نميدانستيم هست. لكن واللّه جلوه كرده است به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم و عرض ميكنم هيچ مخلوقي از پيش خدا نيامده، و مكرر عرض كردهام خلق الانسان من صلصال كالفخّار و خلق الجانّ من مارج من نار. انسان را از گل آفريده، جن را از آتش آفريده، ملائكه را از نور اميرالمؤمنين خلق فرموده است، پيغمبران را از اعلي عليين، از عرق بدن پيغمبر9 كه اعلي عليين بود، از آنجا خلق كرده. مختصر آنكه منحصر است صفات خدا به وجود محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم، چرا كه ايشانند اول صادر از خدا. بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان كه در دعاي رجب است و اين دعا را در ماه رجب ميخوانند هر روزه، و اين دعا را در كتابها نوشتهاند علما و ضبط كردهاند و محقَّق است كه صادر شده اين دعا از امام. در همة قرون و اعصار علما ديدهاند و نوشتهاند و خواندهاند. و اين دعا چون فقرات مشكل دارد، خيلي از علما كه دقيق بودهاند، شرح كردهاند اين دعا را. باري، ميفرمايد: بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خداوندا تو را قسم ميدهم به اين آيات خودت و آن علامات خودت، كه جايي نيست كه آنها نباشند. حالا محمد و آلمحمد كجايند؟ همهجا. جايي نيست كه نباشند آن مقامات و علامات. لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك. نيست هيچ فرقي ميان تو اي خدا، و ميان آن مقامات و علامات، مگر اينكه تو صاحب مقاماتي و آنها مقامات تو هستند. همينطوري كه عرض ميكنم، اين نشسته، با من هيچ فرق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 370 *»
ندارد. واقعاً من است كه اينجا نشستهام، فرقي كه داريم اين است كه من اگر خواستم بنشينم، مينشينم. نخواستم، اين نشسته را خراب ميكنم، برميخيزم ميايستم. وقتي من ميخواهم سخن بگويم، مقامم گفتن است، علامتم گفتن است حالتم حالت گفتن است. فرق ميان من و اين گوينده همين است كه من اگر ميخواهم حرف بزنم ميزنم، ميخواهم سكوت كنم ميكنم. ذات من كدام است؟ ذات من آن است كه اگر ميخواهد حرف بزند ميزند، و اگر نميخواهد حرف بزند سكوت ميكند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه ذات خداوند عالم جلوه كرده است در محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. ديگر در هيچچيز و هيچكس جلوه نكرده است، چرا كه ايشانند كه بدءشان از خدا است، و عودشان به سوي خدا است. بدءشان از آب نيست، از خاك نيست. اما ساير مخلوقات از خاكند، از آبند. منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارةً اخري.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، پس ايشانند واللّه جلوههاي خدا. همينجوري كه اين نشسته را كه ميبيني، ميگويي من تو را ديدم، و راست هم ميگويي وقتي برخاستم، اين ايستاده را كه ميبيني، ميگويي اي ايستاده، و راست ميگويي پس تو هرچه را ميبيني، همه اسمهاي من است كه ميبيني. هرچه تعمد كني كه چيزي را ببيني كه اسمش نباشد و خودش باشد، محال است، نميشود. حتي من اگر غايب شوم و بروم توي خانه، آن وقت اسم من غايب است، اسم من ظاهر نيست وقتي بيرون ميآيم از خانه، آن وقت اسمم ظاهر است، واضح است. ذات من كدام است؟ ذات من آن است كه گاهي ميبيني پنهان است، گاهي ظاهر است. گاهي حرف ميزند، گاهي ساكت است. و غافل نباشيد، همينطور عرض ميكنم خدا هم گاهي حرف ميزند، گاهي حرف نميزند. قرآن را پيشتر نگفته بود، وقتي پيغمبر آمد، آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 371 *»
وقت گفت، و پيغمبر آورد، حالا هم سكوت كرده و حرف نميزند. پس گاهي جلوه ميكند ميآيد در ميان خلق، گاهي پنهان ميشود. و واللّه امام، ظاهر خدا است و اين لفظ را به خصوص خودش فرمايش ميكند. حديثش را كه خواندي، ياد كه گرفتي، ميداني همينطور است. خودشان فرمودند: نحن معانيه و ظاهره فيكم ماييم معاني خدا و ماييم ظاهر خدا در ميان شما. پس اگر ميگويي خدا است ظاهر، عرض كردهام كه معطل ميماني، خدا كه لاتدركه الابصار است. اينكه آية قرآن است، ديگر كسي بخواهد خدشه به قرآن بگيرد، گرفته. احمقهاي بسيار در دنيا بودهاند كه خدشه گرفتهاند. شما غافل نباشيد، خدا در اين قرآن فرموده: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و همچنين خدا توي همين قرآن فرموده: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيء عليم خدا ظاهر است. حالا اين دو آيه بهم نميگيرد، خدا را اگر نميبينندش، و لاتدركه الابصار است، پس خدا ظاهر نيست. و اگر ميگويي ظاهر است، پس نميبينندش يعنيچه؟ و انشاءاللّه اگر دل ميدهي همه را ياد ميگيري. عرض ميكنم ذات خدا لاتدركه الابصار است، آن ذات خدا البته ديده نميشود. چيزي كه ديده ميشود رنگ است، شكل است. خدا كه رنگ نيست، خدا كه شكل نيست. چيزي كه ديده ميشود روشني است، و خدا اينجور روشني نيست. و اگر فكر كني خودت ميفهمي اينها را. پس خدا البته بايد ديده نشود و نميشود، حالا نبايد ديده شود، پس هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن يعنيچه؟ پس عرض ميكنم ائمهاند اسمهاي خدا. وقتي ظاهر ميشوند، خدا ظاهر شده. وقتي مخفي ميشوند خدا پنهان شده امام وقتي ظاهر ميشود خدا ظاهر شده حالا پنهان است، در كمينگاه نشسته، امام پنهان است. واللّه اسم ظاهر خدا ايشانند، واللّه اسم باطن خدا ايشانند. ذات خدا متغير نيست كه گاهي پنهان شود و گاهي آشكار. پس واللّه ايشانند اسمهاي خدا و چقدر واضح است مطلب، اسمها بسيارند و اگر يكيش را بگويي و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 372 *»
يكيش را نگويي مؤاخذه ميكند. بگويي خدا عالم است و قادر نيست، عذابت ميكنند. خدايي كه علم دارد و قدرت ندارد، مثل ملاي پوزويي است كه علم دارد، هيچ كاري هم نميتواند بكند. يا خير، بگويي علم دارد قدرت هم دارد، لكن حكيم نيست. چنين كسي خدا نيست، خيلي مردم هستند عالم هستند، قادر هم هستند، كارهاي خود را از روي سفاهت ميكنند. خدا اينجور نيست. خداي ما عالم است، قادر است، حكيم است، عادل است، غني است. خدايي است كه هيچ محتاج به خلق نيست، محتاج به ظلم نيست، غذائي نميخواهد بخورد، لباسي نميخواهد بپوشد كه ظلم كند، بگيرد به ظلم و ستم. پس خدايي كه محتاج نيست و ظلم ميكند، از هرظالمي اين خدا بدتر است. ظالم سرماش است، كسي پوستيني دارد از او ميگيرد كه رفع سرما از خود بكند. يك خانة خوبي من دارم، ظالم ميگيرد توش بنشيند. لكن خدايي كه محتاج نيست و ظلم هم ميكند، اين خدا نيست.
و انشاءاللّه شما با بصيرت باشيد، پس كساني كه قائلند به جبر ـ و باز بدانيد كه اغلب خلق جبريند، اغلب ششانگشتي و چهارانگشتياند، اغلب جبريند ـ شما بدانيد خدايي كه جبر ميكند، خدا نيست. خدا محتاج نيست به ظلم، و ظلم نميكند. نه، خداي ما ظلم نميكند، ستم هم نميكند. عادل است سهل است، رؤوف هم هست، رحيم هم هست، غفور هم هست، اغماض ميكند، چشم ميپوشد. چنان با ما معامله ميكند كه جرأت ما را زياد كرده. خدا يكخورده بخواهد حركت بدهد ملك را، واللّه هيچكس مقابلي نميتواند بكند با خدا، كه نترسد از خدا. يكدفعه ميبيني رعدي و برقي و زلزلهاي ميآورد، ديگر آن وقت كيست كه نترسد؟ گاهي آن پيشها و پيش از اين زمانها اين كارها را ميكرد. گاهي قوم عاد را، گاهي قوم ثمود را، يا جماعتي ديگر، جبرئيل ميآمد نعرهاي ميزد كه زهرة همه ميرفت و همه ميمردند. خدا وقتي بخواهد غضب كند، صدايي از ابري بيرون ميآورد، از سنگي از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 373 *»
يك جايي صدايي درميآورد كه آدم ميترسد ميميرد. مقابلي با خدا نميشود كرد، لكن با وجود اين ببين اين خدا چقدر رؤوف است؟ چقدر رحيم است؟ چقدر مهربان است؟ آنقدر اغماض ميكند كه كأنه تو خدا نداري، كه تو به جرأت هرچه تمامتر، بيترس، بيخجالت، معصيت او را ميكني كه اگر بچهاي آنجا باشد كه تو را ببيند، خجالت ميكشي كه زيرجامهات را بكني، و در حضور خداي قهار، زنا هم ميكني، كأنه هيچكس نميبيند.
پس عرض ميكنم غافل مباشيد انشاءاللّه، از بس قادر است، و امر از دست او بيرون نرفته و از بس ميخواهد بلكه تو به هوش بيايي، هي مهلت ميدهد به مردم. اما مؤمنين وقتي خدا مهلتشان ميدهد، مهلتها نعمتي است براي مؤمنين كه مافوق ندارد. هي من معصيت كردم، هي نافرماني كردم، و هيچ كوفت نگرفتم، آتشك نگرفتم، خاكستر نشدم، آكله بدنم را نخورد، خدا هي مهلت داد، تا وقتي من ملتفت شدم. ملتفت كه شدم، حالا ديگر پشيمانم از آنها، ميگويم استغفر اللّه ربي و اتوب اليه. صدهزار گناه را به يك استغفار ميبخشند و الحمدللّه همچو قرار داده كه به ضرورت اسلام و به ضرورت ايمان و به ضرورت همة دينهاي آسماني، هزار معصيت كرده باشي، يكدفعه كه ميگويي استغفر الله ربي و اتوب اليه، ميبخشند و ميآمرزند. به شرطي كه راست بگويي، دروغ نگويي كه يكي بزنند توي كلهات كه فلان فلان شده چرا ديگر دروغ ميگويي؟ و اگر راست باشد اين استغفار، ميفرمايند كه شيعيان اميرالمؤمنين از دنيا بيرون ميروند، مثل طفلي كه از مادر متولد ميشود، پاك و طيب و طاهر از گناهان. واللّه اگر به قدر ثقلين گناه كرده باشد، واللّه يك نفر از شيعيان اميرالمؤمنين اگر به قدر جن و انس گناه كرده باشد، همان سكرات موت، كفارة تمام گناهاني ميشود كه دارد. به برزخ ميرود، مثل بچهاي كه از مادر متولد شده باشد، طيب، طاهر، بيگناه.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 374 *»
باري، پس عرض ميكنم غافل نباشيد انشاءاللّه، خداي ما عادل است. سهلاست رؤوف است، رحيم است، اغماض ميكند، گناهان را ميآمرزد. ميبيني صدهزار هزار گناه را به يك استغفار ميآمرزد. يك عمر گناه كرده باشد كسي، يك كسي را فرض كن هفتاد سال يهودي بوده، اين هفتاد سال يهوديگري را ميگذرند، به همينقدر كه بگويد اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه و اشهد ان علياً ولي اللّه. از سر اين هفتاد سال يهوديگري ميگذرند ميبرندش به بهشت، و اهل نجات است. باز همين ضرورت اسلام است، به محض ادعا نيست كه عرض ميكنم. هركس يك عمر در كفر زيست كرده باشد، همين كه گفت اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد ان محمداً رسول اللّه و ان علياً ولي اللّه اين وقتي مرد، مسلمان است و خاكش ميكنند در قبرستان مسلمانان، و بايد مسلمانان طلب مغفرت كنند براي او و اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات بگويند. و خدا اينطور قرار داده و به پيغمبر خودش، پيغمبر آخرالزمان امر كرده كه: استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات. و پيغمبر خلاف امر خدا را نميكند، و پيغمبر شب و روز دارد استغفار ميكند براي معصيتكاران، و اين چشمروشني است براي مؤمنين. و معلوم است اگر ما معصوم بوديم، كه گناهي نداشتيم، استغفاري نبايد براي ما بكنند، پس گناهكاريم كه بايد براي ما استغفار كنند. حالا كه ما گناهكار هستيم و ميدانند كه ما گناهكاريم، لامحاله واميدارد پيغمبر آخرالزمان را و امرش ميكند كه واستغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات. و پيغمبر معصوم است و خلاف نميكند، و استغفار ميكند براي مؤمنين. و در هر مجلسي كه مينشستند، و لو خفيف بود، مجلس سبكي بود، بيست و پنج مرتبه استغفار ميكردند براي مؤمنين، كه بيست و پنج مرتبه ميفرمودند: اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات. حاملين عرش را واداشته طلب مغفرت كنند براي مؤمنين. باز اگر گناهي نداشتند، استغفاري نميخواستند. پس گناه داشتند، و واقعاً دوست است اما گناهكار
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 375 *»
است. لكن نه هركه گناه كرد، جلدي بايد لعنش كرد. نه، نميشود شيعة مرتضي علي را لعن كرد. شيعة مرتضي علي را هرچه باشد، و لو كشندة پدرت باشد، لعنش نميشود كرد و اگر لعنش ميكني تو ملعون ميشوي. قاتل پدرت هم هست، همين كه دوست اميرالمؤمنين است، نميشود لعنش كرد. عرض كردم اگر لعنش كني تو ملعون ميشوي و به جهنم ميروي و او را خدا ميآمرزد. حاملين عرش، استغفار ميكنند براي مؤمنين. ملائكهاي كه حامل عرشند، سرهم شغلشان اين است كه استغفار كنند براي مؤمنين، و ميكنند. صريح قرآن است كه الذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين آمنوا. باطن اين آيه هماني است كه در زيارت جامعه است: فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم پس ائمة شما هستند كه اطراف عرش را گرفتهاند، آنها هستند كه استغفار ميكنند براي مؤمنين، براي دوستان خود. فجعلكم بعرشه محدقين. شما را خدا قرار داد كه محيط باشيد به عرش الهي، و محيطند به عرش و جاشان در عرش است. اين است كه راوي از حضرت صادق7 پرسيد اگر قبر سيدالشهداء را بشكافند آيا چيزي خواهند يافت؟ يعني استخواني، گوشتي، چيزي آنجا ديده ميشود؟ حضرت فرمودند عجب سؤال بزرگي كردي؟ امام هرقدر بخواهد مكث كند در قبر، بيش از سه روز بند نميشود در قبر. بلكه چه بسياري از اوقات كه همان آن ميرود به عرش. اين بود كه فرمودند بيش از سه روز در زمين نيستند و ميروند به عرش و سيدالشهداء در عرش است و از آنجا نظر ميكند، شيعيان خود را ميبيند، زوار خود را ميبيند، صدماتي كه به ايشان وارد ميآيد، دعا ميكند، تضرع ميكند استغفار ميكند براي آنها. و از دعاي آن حضرت است كه آنها پايي ميكشند و زندهاند، و الا گليم خود را نميتوانستند از آب بكشند. معلوم است گلة بيصاحب نميتواند خودش را نگاهداري بكند. خداوند صاحب گلهها را امامها قرار داده راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه ان شاء
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 376 *»
فرّق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم. تو در حال معصيتي، او ميبيند و گريه ميكند و طلب مغفرت براي تو ميكند. ماها كج راه ميرويم و خلاف ميكنيم، او دارد گريه ميكند كه خدايا فلانكس دزدي كرده، لابد بوده، ناچار بوده، اي خدا بيامرز او را، تو توفيق توبه به او بده و برگردان او را، و عرض ميكنم واللّه امام است كه دعا ميكند و پيش خدا التماس ميكند، و ماها را نجات ميدهد. ماها اگر گليم خود را ميتوانستيم از آب بكشيم، ديگر امام ضرور نداشتيم. كارهاي بزرگ را او ميكند، هي استغفار ميكند، هي شفاعت ميكند اينها را. عرض ميكند خدايا تو مرا كه معصوم خلق كردهاي، و صدهزار شكر كه طوري خلقم كردهاي كه ميل نميكنم به معصيت تو و معصيت تو را نميكنم. حالا كه او را معصوم خلق كرده، واميدارد خدا اين معصوم را كه گناه شيعيان خود را به خودش حمل كند. پس عرض ميكند خدايا تو خيال كن آن گناهان را من كردهام، من استغفار ميكنم، تو هي گناهان آنها را بيامرز. در دعاي ابوحمزه است كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان ميخواندند كه خدايا بيامرز مرا، يا بيامرز آن گناهاني را كه با چشم خودم كردهام. ميخواهم عرض كنم كسي نيست كه گمان هم كرده باشد اين را كه حضرت سجاد7 با چشم خود گناهي كرده باشد. يعني نگاه به نامحرمي كرده باشد. از سني هم بپرس، با وجودي كه امامش نميداند، يعني آن جوري كه تو امامش ميداني او امامش نميداند حضرت سجاد را، واللّه سنيها هم ميگويند به نامحرم نگاه نميكرد. و حضرت سجاد عرض ميكند در دعا كه خداوندا بيامرز گناهاني را كه با چشم خودم كردهام، بيامرز گناهاني را كه با گوش خودم كردهام، بيامرز گناهاني را كه با فرج خودم كردهام. حالا فكر كنيد ببينيد آيا حضرت سجاد را هيچ كافري گفته كه زنا ميكردند، پيش همه معلوم است كه زنا نميكردهاند.
پس ملتفت باشيد، اين دعاهايي كه ميكنند كه خدايا بيامرز گناهي كه با فرجم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 377 *»
كردهام، گناه شيعيان ايشان است، كه با فرجشان گناه كردهاند، و استغفار ميكند براي شيعيان خود. تعجب است، ببين تو داري امامي كه او دارد گريه ميكند، زاري ميكند در درگاه خدا، كه تو را بيامرزد. تو شراب ميخوري، تو زنا ميكني، او براي تو گريه ميكند، استغفار ميكند. كه خدايا شيعة من ناخوش شده، به واسطة معصيتي كه كرده مبتلا شده، حالا تو خيال كن من خودم كردهام اين را به گردن من بگذار، و آن صدمهاي كه ميخواهي به آنها وارد آوري، صدمهاش را به من وارد آور، من قبول دارم، آن را نجاتش بده. امام است كه نسبت به دوستانش اينطور است، امام است واللّه كه از آن طرف نور خدا است، و از پيش خدا آمده، و واللّه كسي ديگر نميتواند اينطور باشد. خدا بينهايت قدرت دارد. امامي كه هيچ معصيت نكرده، صدمه به او نبايد برسد. بلكه او گناهان شيعيان خود را به گردن ميگيرد، و جميع صدماتي كه به او ميخواهند بزنند، قبول ميكند كه بر او وارد آيد، راضي ميشود توي كلة او بزنند و شيعه او را نزنند، اگرچه خدا نميزند و نميكند. و همينقدري كه ميگويد، خدايا گناهان آنها را به گردن ما بگذار، خدا هم ميگذرد از شيعيان، و همينجور شفاعت ميكنند شفيعين. يعني همراه انسان ميآيند، جفت انسان ميشوند، كه هركار ميخواهي با اين بكني با من بكن. در روز قيامت ملائكه به پيغمبر عرض ميكنند، بسم اللّه بفرماييد برويد در بهشت پيش از مردم. ميفرمايند امت من در اين صحرا باشند، اگر خدا نميخواهد من صدمه بخورم، در اين آفتاب گرم بمانم، پس اينها را مرخص كند، و الا من نميروم. و ميايستند و صدمهاي كه به دوستانشان ميرسد، همه را متحمل ميشوند. و تعجب اين است كه پيغمبر را، خدا طبعش را اينجور خلق كرده كه تا امتش را نجات ندهد، خودش نميرود به بهشت. پس هركس واللّه تمسك به ايشان جست، البته نجاتش ميدهند و ميبرندش به بهشت. ميفرمايند در حديثي كه در روز قيامت به حُجزة خدا چسبيدهايم، به كمربند خدا چسبيدهايم. و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 378 *»
ميفرمايد امام كه ما ميچسبيم، كمربند پيغمبر را ميگيريم، و شيعيان ما ميچسبند كمربند ما را ميگيرند، متمسك به ما ميشوند. حالا آيا شما گمان ميكنيد خدا پيغمبرش را كجا ميبرد؟ راوي دست زد به هم از شوق و گفت الحمدللّه كه ما داخل بهشت شديم، كارهامان ساخته شد. فرمودند بله راست است، هركس دوست ما است داخل بهشت است. اما به شرطي كه كاري نكني كه برگردي و دست از كمربند ما برداري. پس بايد تمسك به ايشان داشته باشي.
باري، پس قرار دادهاند چيزهايي را كه هيچ مخلوقي طاقت ندارد صبر كند. جميع گناهان به طوري كه در ميان خودشان و خداشان است، همه را به گردن ميگيرند، و خدا مطلعاست كه راست ميگويند. جميع صدماتي كه بر امت ميخواهي وارد بياوري، بر ما وارد بياور. خدا هم ميبيند راست ميگويند، و خدا واداشته كه همچو باشند و اينجور خلقشان كرده كه رحيم باشند و خدا واللّه ارحمالراحمين است كه همچو رحيمها خلق كرده، همچو مولاها خلق كرده، و اينجور امامها خلق كرده. بدء اينجور امامها از خدا است، بدء اينها از آب و خاك نيست كه صبر نتوانند بكنند بر آن صدمهها. بله، بدء انسان از آب و خاك است خُلِقَ الانسان من عَجَل و عجل اسم گل است. واقعاً آب و خاك طاقت ندارند صبر كنند، پس خلق الانسان من عجل يعني از گل، اين است كه عجله هم دارد، يعني در كارها صبر نميتواند بكند. لكن كساني كه از پيش خداي صبور آمدهاند، صبرشان به قدر صبر خدا است و خود ايشان صبر خدايند و اسم صابر خدايند و ايشانند اسمهاي خدا. پس خدا غفور است، واللّه ايشان از هركس عفو كردند، خدا عفو كرده.
حديثش را مكرر عرض كردهام، شما دل نميدهيد و ضبط نميكنيد. و غافل مباشيد انشاءاللّه، عرض ميكند راوي خدمت امام كه خدا ميفرمايد: فلما آسفونا انتقمنا منهم وقتي ما را محزون كردند ما هم انتقام كشيديم از آنها. عرض ميكند مگر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 379 *»
خدا را كسي ميتواند محزون كند؟ دلتنگ كند؟ فرمودند: خير. خدا اگر گاهي محزون شود گاهي فرحناك شود، پس مثل مخلوقات خواهد بود و خدا ليس كمثله شيء است. پس خدا گاهي محزون نيست، گاهي فرحناك نيست. لكن جعل لنفسه اولياء لكن از براي خودش اوليائي چند خلق كرده،آن اولياء از بعضي رفتارها مسرور ميشوند، از بعضي رفتارها محزون ميشوند. اسف آنها را اسف خود قرار داده. بله اينها فلما آسفونا، يعني آسفوا اولياءنا، انتقمنا منهم و عرض ميكنم انتقامش را هم همان اولياء ميكشند، و اين دستور العملي است. فلما آسفونا يعني فلما آسفوا اولياءنا، قاعدهاي است كلي، همهجا جاري است، ياد بگيريد و بدانيد هر چيزي كه هميشه خدا متصف به آن صفت نيست، كه گاهي به ضدش هم متصف است، مثل اينكه خدا گاهي راضي است. راضي است كه تو نماز كني. گاهي راضي نيست، راضي نيست تو ترك نماز كني. اين خدا راضي است، خدا راضي نيست، يعني ائمه طاهرين: راضي نيستند. همين جوري كه اطاعت ايشان اطاعت خدا است، همين جوري كه محبتشان محبت خدا است، همين جوري كه خدمت ايشان خدمت خدا است، زيارت ايشان زيارت خدا است، و عبادت خدا است و اعظم عبادات است. پس خدا راضي است و خدا راضي نيست، خدا اراده كرد و خدا اراده نكرد. واللّه ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم ايشان كه راضي شدند، خدا راضي شده. بر هركه ايشان غضبناكند، خدا بر او سخط دارد. و عرض كردم به خصوص احاديث متعدده دارد كه هرچه اينجور اسم است، تمام اينجور اسمها اسم فعل است اسم ذات نيست. اسم ذات آن است كه سلب او از خدا جايز نباشد. مثلاً هميشه خدا عليم است كه نميشود در جايي بگويي عليم نيست، يا وقتي عليم نبوده. لكن خدا هميشه غضب دارد؟ نه، به مؤمنين غضب نميكند. ايقنت انك انت ارحم الراحمين، اما في موضع العفو و الرحمة و هكذا اشد المعاقبين، اما في موضع النكال و النقمة. نسبت به كفار هي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 380 *»
غضب ميكند، هي ميخواهد عذابشان كند، هيچ ترحم به كفار نميكند. نسبت به مؤمنين هيچ غضب نميكند و ارحم الراحمين است. و واللّه از پيغمبر آخرالزمان رحمش بيشتر است، و از ترحم او بوده كه همچو پيغمبر رؤوف رحيمي براي ما خلق كرده.
باري، مطلب اول اين بود كه ائمة طاهرينند كه از خدا صادر شدهاند، اول خلق هستند و اغلب اغلب اينهايي كه ميگويند ما انكار اول ماخلق اللّه بودنش را نداريم، اينجور خيال ميكنند خدا را مثل كوزهگري كه اول صبح يا اولي كه دست به كار ميزند، يك كوزه ميسازد، بعد كوزة دوم را ميسازد، بعد سوم را، و هكذا. همچو نيست، عرض ميكنم اين سنيها اگر حديثي را وانزنند، اما معنيش را خراب كردهاند. پس عرض ميكنم اول ماخلق اللّه بودن ايشان، نه معنيش اين است كه كوزة اولي هستند، و بعد كوزههاي ديگر، ديگرانند. بلكه ايشان اول ماخلق اللّهاند نمونهاش را عرض ميكنم مثل اينكه تو نسبت به كارهاي خودت هستي، كه اول بار خدا تو را خلق ميكند، و چشمي هم برايت خلق ميكند، آن وقت ميگويد ببين. پس اول بار، خدا تو را ساخته و بعد چشم ساخته، گوش ساخته. حالا بهتو ميگويد ببين و بشنو. حالا ديدن تو را، خدا به واسطة چشم تو خلق كرده. شنيدن تو را، خدا به واسطة گوش تو خلق كرده. چشم و گوش را هم خدا خلق كرده و جعل لكم السمع و الابصار پس كارهاي شما مخلوق خدا است، خود شما هم مخلوق خداييد بنّا مخلوق خدا است، و مسجد را هم خدا به واسطة بنا خلق كرده. اول بنا را ساخته مسجد را بعد به واسطة بنا ساخته. باز نه اينطور كه اول بنا را ساخته، بعد خودش آمده مسجد را ساخته. نه، خدا خودش هيچ بار مثل بناها بنايي نميكند. از همين راه هرجا را بخواهي خيال كني كه خدا چكاره است؟ خدا چطور ساخته؟ خدا كه ميخواهد چيزي را بسازد، كسي را ميگويد بساز. به ملائكه ميگويد، به بنا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 381 *»
ميگويد، خشتها را روي هم بگذار و بنا ميگذارد و ميسازد. پس اول خدا بنا را خلق ميكند، آن وقت جميع عمارتها را بعد از بنا خلق ميكند، به واسطة بنا خلق ميكند، يعني بنا اين عمارتها را ساخته. اول خدا نجار را خلق ميكند، بعد در و پنجره را خلق ميكند. اين كلام معنيش اين است كه اول نجار را خلق ميكند، قدرتش ميدهد، شعورش ميدهد، داناييش ميدهد، علمش ميدهد، آن وقت در و پنجره نجار ميتراشد و درست ميكند سرجاش ميگذارد. خدا اول حداد را ميسازد اول آهنگر را خلق ميكند، بعد سيخ و ميخ و بيل و ميل را خلق ميكند. به اينطور كه خدا او را خلق ميكند، علمش ميدهد، قوت و قدرتش ميدهد، آن وقت حداد سيخ و ميخ و بيل و ميل را ميسازد و اينها را يقين خدا خلق ميكند. يعني حداد را خلق ميكند، قوت ميدهد، شعور ميدهد، ادراك ميدهد، سندان ميدهد، چكش ميدهد، اسباب ميدهد، آن وقت حداد بيل ميسازد، ميل ميسازد، سيخ ميسازد، ميخ ميسازد، خدا هم خالق اينها است. و ببينيد اين هيچ شريك خدا نيست. نه حداد شريك خدا است، نه بنا شريك خدا است. خود بنا هم ميگويد لاحول و لاقو\ الا باللّه. خدا نخواهد، من بنايي نميتوانم بكنم، بنا خودش هم اين حرفها را ميزند. پس همينجوري كه بنا بنايي ميكند، و بنا وكيل خدا نيست شريك خدا نيست، لكن تمام حول، تمام قوه از خدا است. اگر خدا حول و قوهاش را بگيرد از بنا، بنا بنايي نميتواند بكند. اگر او نخواسته باشد، اين نميتواند بنايي كند. لكن كار از دست بنا جاري شده و فاعلش بنا است. نجاري از دست نجار جاري شده، كارهاي حدادي از دست حداد جاري شده. علت فاعلي البته همهجا خلقند. چه بسيار جاها كه خيلي واضح است. آب بايد تر كند، آب علت فاعلي رطوبت است. آتش بايد بسوزاند، آتش علت فاعلي سوزاندن است و آتش شريك خدا نيست در سوزاندن، وكيل خدا نيست، وزير خدا نيست، كمك خدا نكرده در سوزانيدن، و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 382 *»
خدا تا نخواسته باشد، جايي را نميتواند بسوزاند. همينطور آب واللّه جايي را تر نميتواند بكند، مگر هرچه را خدا خواسته و هرچه را تر كرده، خدا خواسته. لكن علت فاعلي رطوبت، آب است. آب خدا نيست، خدا تر نيست. علت فاعلي سوزاندن، آتش است، آتش خدا نيست، خدا گرم نيست.
گوش بدهيد، هوشتان را جمع كنيد ببينيد چه عرض ميكنم. علت فاعلي همهجا مخلوقات هستند. خدا نه تر است، نه خشك. خدا نه تلخ است، نه شيرين است. نه تند است، نه شور است. حلوا شيرين است، علت فاعلي شيريني، حلوا است. خوب حالا نگاه ميكنيم به اين ملك، ميفهميم ملك خدا را كسي ساخته بله، كسي ساخته، و صلوات خدا بر آن كسي كه اين زمين و آسمان را ساخته و ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده خدا ما را از نور ذات خود اختراع كرد، و تفويض كرد به ما امور بندگان خود را. و تفويض يك جورش بد نيست، و آن جور بدش را ما خيلي بهتر از مردم ديگر ميدانيم. و تفويض بد آن است كه خدا چيزي را به كسي واگذارد كه تو برو بكن، و حول و قوة خود را خدا از او برداشته باشد. ديگر خدا خواه خواسته باشد، و خواه خدا نخواسته باشد، من ميكنم. نه، اينجور نيست. بلكه هركس كاري ميكند، به حول و قوة خدا ميكند. هركس جنبيد يا ساكن شد، به حول و قوة خدا است، پس تفويض نيست. و هركس همچو تفويضي را بگويد كفر است.
اما تفويض خوب، آن را به خصوص قرار داده كه بايد باشد. قرار داده تو نماز كني، و به تو واگذارده كه تو نماز كني، و وقتي تو نماز كردي، نمازگزار تويي. و مصلّي تويي. زكو\ ميدهي، مُزكّي تويي. علت فاعلي تويي، و تو شريك خدا هم نيستي، وكيل خدا نيستي، وزير خدا نيستي. به تو هم گفته كه نماز كن. همچنين وقت جهاد ميشود، به تو ميگويد شمشير بكش، دشمنان را بكش. وقتي تو كشتي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 383 *»
تو علت فاعلي هستي، چرا كه قاتل تويي. اميرالمؤمنين قاتل الفجره است، واللّه قاتل الفجره حضرت اميرالمؤمنين است. هر فاسق و فاجري به درك واصل شده، او به درك واصل ميكرد. واللّه قوم عاد و ثمود را حضرت اميرالمؤمنين هلاك كرد و خودش فرموده من آنها را هلاك كردم. واللّه همينطور است، ايشان را خدا از نور ذات خود اختراع كرد، قوت داده، قدرت داده، حكمت داده، نعمت داده. اگر نوع تفصيلش را بخواهي بداني، در همين دعاي سحر است كه شبها ميخواني. فكر كن در فقرات آن كه خداوند به اين بزرگواران جلال داد، جمال داد، بهاء داد، عظمت داد، نور داد، علم داد، قدرت داد. اينها واللّه صفات ائمة شما است. و اين نمونه است عرضميكنم. ايشانند بهاي خدا، ايشانند جلال خدا، ايشانند جمال خدا، ايشانند عظمت خدا، و هكذا تا آخر دعا. چرا كه ايشانند معاني خدا، و معاني خدا يعني ظواهر خدا. پس وقتي ميگويي خدا است ظاهر، يعني ايشان ظاهرند. وقتي ميگويي خدا است باطن، يعني ايشان باطنند. و ايشان اسم ظاهر خدا هستند، ايشان اسم باطن خدا هستند. تمام اسمهاي خدا ايشانند، لكن اسمها مقامات دارند. يك اسمي است بزرگ بزرگ بزرگ، كه از همة اسمها بزرگتر است، و آن اسمي است كه اميرالمؤمنين اسمش است. خودش ميفرمايد: كدام آيه از من بزرگتر است؟ كدام خبر از من عظيمتر است؟ عمّ يتساءلون؟ عن النبأ العظيم؟ در تفسير نبأ عظيم ميفرمايد: كدام خبر از من بزرگتر است؟ كدام آيه از من بزرگتر است؟ آية بزرگ خدا واللّه ائمة طاهرينند صلوات اللّه عليهم و اسم اعظم اعظم خدا ايشانند. بله مقاماتي دارند، در آن بالا اسم بزرگتر هستند. وقتي ميآيند در دنيا، مثل اينكه شما غذا ميخوريد، ايشان هم غذا ميخورند، براي اينكه تو انس بگيري. آنجا غذا نميخواستند، آنجا لباس نميخواستند. خدا خلقشان كرد و هنوز زمين و آسمان نبود، گندم نبود، جو نبود، گياهي نبود، غذائي نبود، و ايشان بودند. حالا چه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 384 *»
ميخوردند؟ چيزي نبود كه بخورند. واللّه جميع مدد ايشان از خدا بود، بدء ايشان از خدا بود، عودشان به سوي خدا بود.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، نمونهاش را من ميآورم پيشت كه با چشم خودت ببيني. ببين، اين نشسته را من احداث كردهام. حالا اين نشسته هرچه دارد، من به او دادهام، و مال من است، و منسوب به من است. نشستة خودت را فكر كن، صفات هر كسي نسبت به صاحبش همينطور است. پس ايشانند واللّه اسمهاي خدا. چنانكه فرموده: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها كجا امر كرده تدعوه بها؟ توي قرآن امر كرده، گفته است به پيغمبر كه به مردم بگو و برسان: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني. بگو اللّه را بخوانيد، يا رحمن را بخوانيد، يا رحيم را بخوانيد. هريك از اسمها را بخوانيد، كه براي خدا است اسمهاي حسني كه امر كرده شما را كه او را به آن اسمها بخوانيد. هريك از اسمها، هرچه را كه محتاجيد، همان اسم را بخوانيد مثلاً رزق ميخواهي، بگو يا رازق ارزقني. ميخواهي ترحم كنند، بگو يا ارحمالراحمين ارحمني. ميخواهي انتقام بكشند، بگو يا منتقم. هر اسمي كاري ميكند، اسم رازق خلق نميكند، اسم خالق رزق نميدهد. اينها را ملتفت نميشوند مردم، يعني كم ملتفت ميشوند. خالق كارش خلقكردن است، ديگر كاري ديگر نميكند. آن كسي كه هم خالق است، هم رازق است، كسي است كه اينها همه اسم او است. خدا هم رزق ميدهد، هم خلق ميكند. آن كسي كه ميميراند، زنده نميكند. آن كسي كه زنده ميكند، نميميراند. لكن خدا با دست عزرائيل ميميراند، با دست اسرافيل زنده ميكند، با دست جبرئيل خلق ميكند، با دست ميكائيل رزق ميدهد. پس اسمهاي خدا بسيار است، و واللّه تمام اسمهاي خدا ائمة طاهرينند سلام اللّه عليهم، و نفس مقدس اين بزرگواران اسمهاي خدا است، و در جميع مقامات ظاهر شدهاند. و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان. جايي نيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 385 *»
كه نباشند. پس واللّه در آن واحد در توي زمين، در توي آسمان، در توي دنيا، در توي آخرت، در برزخ، در بهشت، در هرجا كه خدا خلق كرده خلق را، ايشانند علت فاعلي. واللّه ايشان به حول و قوة خداوند عالم، جميع ملك را به يك پفي ميتوانند زنده كنند، به يك پفي ميتوانند خراب كنند. و عرض كردهام واللّه نوكر ايشان است اسرافيل، همچو در خدمت ايشان خادم خاضع خاشع كوچك ذليلي است، خيلي هم فخر ميكند به نوكري ايشان كه الحمدللّه مرا قبول كردهاند به نوكري خودشان. اين اسرافيل به يك پف، تمام اهل زمين و آسمان را يكدفعه ميميراند، و اين كارها را ملك الموت نميتواند بكند. ملك الموت حالا موكل است به گرفتن جانها. گاهي وبايي ميآيد، ميكشد. گاهي طاعوني ميآيد ميكشد. گاهي گراني ميآيد، ميكشد. گاهي ناخوشي ديگر ميآيد، ميكشد. لكن آني كه به او امر ميشود كه جميع خلق زمين و آسمان را يكدفعه بكش، او ملك الموت نيست. او نميتواند، خدا هم به او تكليف مالايطاق نميكند. لكن به اسرافيل ميگويند جميع خلق زمين و آسمان را يكدفعه بكش، به يك پف كه در صورميكند، جميع خلق روي زمين، هركس در هرجا از آسمان و زمين است، همه ميميرند. بعد از آن سالهاي بسيار ميگذرد، افتادهاند و مردهاند، بعد از چهارصد سال ديگر ميگويند به او پفي ديگر بكن تا همه زنده شوند. يك پفي ميكند، و اين پفش خيلي حكايت است. اين پفش از آدم گرفته تا روز قيامت، جميع خلقي كه از اول دنيا تا روز قيامت مردهاند، از كافر و مؤمن، از بچه از بزرگ، همه بايد زنده شوند، يك پف ميكند. فاذا هم قيام ينظرون، تمام اين خلق زنده ميشوند. و اين اسرافيل واللّه نوكر اميرالمؤمنين است و واللّه از نور اميرالمؤمنين خلق شده است حركتش توي چنگ اميرالمؤمنين است. همين پف را هم كه ميكند، اگر اميرالمؤمنين كمكش نكند، پف نميتواند بكند. اميرالمؤمنين واش ميدارد كه پف كند، و كمكش هم ميكند. و واللّه اميرالمؤمنين شأنش اجلّ از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 386 *»
اين است كه پف كند، و به او بگويند تو پف كن. بلكه همان به نوكر اميرالمؤمنين ميگويند پف كن، و خود اميرالمؤمنين به نوكرش ميگويد خدا به من گفته، كه من به تو بگويم تو پف كن، همين طوري كه پيغمبر ميگويد خدا به من گفته، من به تو بگويم تو نماز كن و تو بايد نماز كني. او هم همينطور ميگويد، و او بايد بكند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 387 *»
مجلس هيجدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام خداوند عالم چون حكيم است، كار بيفايده نميكند و اين خلق را از براي فايدهاي خلق كرده است. هرجا نگاه كني، نمونه به دستت ميآيد. پس چشم خلق كرده براي ديدن، گوش خلق كرده براي شنيدن، پا براي راه رفتن است، دست براي گرفتن و دادن است، خيلي واضح است اينها. حالا انسان را براي چه خلق كرده؟ و بسا كسي از اين نمره كه عرض كردم قياس كند، بگويد پس دهان را خدا خلق كرده براي خوردن، شكم را خلق كرده براي طعام جا كردن، پس شغلشان همين بايد باشد كه بخوريم چيزي و خالي كنيم شكم را، كه باز بخوريم. باز برخيزيم كه چيزي درست كنيم، بخوريم. بسا خيال كنند براي همين خلق شدهايم. شما فكر كنيد آيا براي همين خلق شدهايم؟ يا كار ديگري هم بايد بكنيم؟ و انسان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 388 *»
عاقل ميفهمد كه اين كار لغوي است كه اين را فايدة خلقت انسان قرار بدهند. انسان اين متاعهاي به اين خوبي را بخورد، و چنان نجاستي درست كند كه نگاهش كه ميكني دل آدم به هم ميخورد، از بوي گندش كلة آدم باد ميكند. آيا براي همين آمدهايم توي دنيا كه گندمهاي به اين خوبي، برنجهاي به اين خوبي، نعمتهاي به اين خوبي، اين حلواها، اين باقلواها، اين شيرينيها، اين چيزهاي خوشبوي خوشرنگ خوشمزه را ميگيري، توي شكمت پر ميكني، دو ساعت، سه ساعت كه گذشت، هرچه غذا بهتر، گندش بيشتر. پناه بر خدا، گندش زيادتر. نان جو گند ندارد، هرچه آجيل بيشتر است، گندش زيادتر است، ضايعتر است. حالا انسان خلق شده، اين همه اوضاع و معركه و جنجال كه يك چيزي بخورد، آن وقت خوابش را بكند كه اين تحليل برود، و برود در خلا بريزد. باز هم بخورد، كه باز هم بخوابد، كه باز تحليل برود، و برود در خلا بريزد. هي يك عمر اين كارش باشد. و غافل مباشيد انشاءاللّه، همين است كه فرمودهاند هركس همتش اين است كه هي پر كند شكم را، قيمتش در نزد خدا همان چيزي است كه بيرون ميآيد از شكمش، قيمتش فضلات خودش است. پس انسان ميفهمد كه نبايد خدا اين انسان را براي همين خلق كرده باشد كه هي بخوريم، هي بخوابيم، باز برخيزيم و بخوريم، باز بخوابيم. اگر يكخورده طول كشيد و دفع نشد، اماله كنيم، شياف برداريم كه دفع شود. خداي حكيم كه كارهاي او همه از روي حكمت است، حالا انساني خلق كند كه شغلش همين خوردن و خوابيدن و تغوط كردن باشد، اين از حكمت نيست.
پس بدانيد واللّه كه چنانكه فرموده صريحاً: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را، مگر از براي همين كه مرا بشناسند، و مرا بپرستند و چون راه پرستش را خودشان نميدانند، خدا خودش بايد بگويد فلانچيز حلال است، فلانچيز حرام است، فلان كار مستحب است، فلان كار مكروه است، فلان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 389 *»
كار مباح است. همه را بايد خدا تعيين كند. به همينطور واللّه نميتوان خدا را شناخت، مگر همانجوري كه خدا گفته. اگر همانجور خدا را ميشناسي، خداشناسي. و اگر خودت خيال ميكني كه اگر به من كسي نگويد خودم ميفهمم، چرا كه ميبينم اين عمارت بزرگ را، ميفهمم يك كسي بوده كه اين را ساخته، پس آن خدا بوده كه اين را ساخته. و ميفهمم كه توانسته كه ساخته، و از روي حكمت ساخته، پس حكيم هم بوده. و خيلي از مردم همينطور است خداشناسيشان. پس عرض ميكنم شما قدري فكر كنيد، واللّه از اين راه، انسان به خدا نميرسد، و خدا را نميشناسد. اين راه، انساني را نميرساند مگر به مخلوقي. و چرت مزن و خواب مباش و غافل مباش. بله، اين مسجد را من ميدانم يك كسي ساخته است. حالا چه شد؟ اين عمارت كه تو را رساند به بنايي، آن هم نه يك بنا، به بناي مطلق رسانيد. ده تا بنا بودهاند، بيست تا بودهاند، يكي بودهاند، هيچ نميشود دانست. ديگر آن بنا مؤمن بوده يا كافر، مسلمان بوده، شيعه بوده، سني بوده، از اين خشت و گلها كه پيدا نيست.
پس غافل نباشيد، هرچه از اين قبيل توحيد است، واللّه مثل سراب به نظر ميآيد از دور كه يك چيزي است. ما ميبينيم بدن خودمان را يك كسي ساخته، خودمان كه نساختهايم، اقران و امثال ما هم كه نميتوانند بسازند، يك كسي ساخته، پس آن كسي كه ساخته آن خدا است. اگر يكخورده دل بدهي، انشاءاللّه ميفهمي اين جور دليلها انسان را نميرساند مگر به مخلوقي، و به خدا اصلاً نميرساند. اين عمارت، دليل همين است كه يك كسي اين عمارت را ساخته. حالا يكي بوده، دوتا بوده، چهارتا بوده، دهتا بوده، نميدانيم. بنا عادل بوده، فاسق بوده، جوان بوده، پير بوده، توي خشت و گلها اين چيزها پيدا نيست.
و همچنين غافل نباشيد، كتابي ميبينيم، خطي را ميبينيم، اين خط ما را ميرساند به اينكه صاحب خطي اين كتاب را نوشته، و صاحب خط خدا نيست.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 390 *»
يكي بوده، دوتا بوده، مؤمن بوده، كافر بوده، سفيد بوده، سياه بوده، توي خط اين چيزها پيدا نيست. همچنين اين در و پنجره، دليل ما است به اينكه نجاري اين را ساخته. ديگر دوتا بودهاند، سهتا بودهاند، عادل بودهاند، فاسق بودهاند، نميدانيم اينها را.
شما غافل نباشيد، چرت مزنيد، و ببينيد اينجور دليل و برهان، انسان را به فاعلي ميرساند كه اين كار را كرده است. اما حالا اين فاعل چكاره است؟ اين ظالم است، اين عادل است، كافر است، مسلمان است، بدخلق است، خوشخلق است، در و پنجره انسان را نميرساند به اينها. حالا همينطور، تو آنچه ميبيني ميبيني زميني هست، اين زمين را يك كسي پهن كرده. حالا يك نفر آمده پهن كرده، يا صدنفر، يا صدهزار نفر آمدهاند و پهن كردهاند، واقعاً حقيقةً هر سنگي را كه ميبيني جايي گذاشته، ملكي آورده آنجا گذاشته. اين بارانها كه ميبارد، واللّه هر قطرة آنها را ملكي است ميآورد، روي زمينش ميگذارد. اين دانه را از هرجا هست برميدارند ميآورند، هرجا خدا ميخواهد آنجا ميگذارد. حالا بارانها را خدا ميباراند؟ بله، خدا ميباراند. اگر بشناسي خدا را، خدا اينجور باران ميباراند كه هر قطره را ملكي ميآورد، و به هرجايي كه مأمور است آنجا ميگذارد. و ملائكه معصومند، يعني تخلف نميكنند. حالا چند ملك موكلند كه باران را ميآورند؟ آيا ميتواني حساب كني چند قطره باران باريده؟ از حوصلة تو بيرون است، و از حوصلة جميع خلق بيرون است. اينها را نازل كردهاند، يعني پايين آوردهاند. حالا پايين آمده، پس يك كسي پايين آورده است. راست است، آنها ملائكهاند، پايين ميآورند. يكي هم نيستند، هر قطره را ملكي ميآورد. هرجا مأمور است همانجا ميگذارد، ديگر بالا هم نميرود. عرض ميكنم واللّه اين ريگهاي بيابان را هر يكي را، ملكي موكل بر آن است. حفظ ميكند آن را، اينها محفوظند. پس يكي حفظشان ميكند. بله، ملائكه حفظ ميكنند اينها را. همينطور چون بدن ما محفوظ است، و چون صحيح و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 391 *»
سالميم، يك كسي بدن ما را حفظ كرده. چرا كه قادر نيستيم خود را حفظ كنيم. ميبينيم يك جايي دملي درميآورد، عاجز ميشويم. چركي، خوني ميآيد، جلوش را نميتوانيم بگيريم. نقصي پيدا شود، رفع نميتوانيم بكنيم. حالا اين بدن را يك كسي حفظ كرده، اين خدا است؟ نه، اين خدا نيست كه حفظ كرده. ملائكة خدا هستند كه حفظ كردهاند. واللّه به هر مويي ملكي از ملائكه موكل است. به هر عضوي از اعضاء، ملكي موكل است. حتي ريز ريزهاي عضو، به هر ريزي ملكي موكل است كه حفظ ميكند آنها را. ملائكة حافظين هستند كه حفظ ميكنند جميع اعضاء و جوارح ملك را، و هكذا ملائكة مدبرات هستند فالمدبرات امراً.
پس اين راهي كه مردم خيال كردهاند براي معرفت خدا، كه العالم متغير و كل متغير حادث، فالعالم حادث، فله محدث. و در زبانهاشان مسلّم شده، و يادش هم ميگيرند اين دليل را كه عالم متغير است، و هر متغيري حادث است، و هر متغيري را كسي بايد تغيير بدهد. و مكرر عرض كردهام، بله. هر متغيري را غيري تغيير ميدهد، لكن آن غير آيا خدا است به خصوص؟ نه. آهن را آتش داغ ميكند، حالا خدا داغ نيست، كه آهن را تغيير داده باشد. همان آهن داغ را ميزني توي آب، ميگذاري در هواي سرد و سرد ميشود، و آهن متغير شده، و غير هم سردش كرده، راست است. اما آب سردش كرده و خدا آب نيست. و هوا سردش كرده و خدا هوا نيست.
پس انشاءاللّه غافل مباشيد، و بدانيد سرتاسر اين مردم، واللّه توحيد ندارند خدا ندارند. اسم خدايي ميبرند، اما همان خاء و دال، ديگر هيچ معني توش نيست و عرض ميكنم خدا چنين قرار داده در همه ملكش، كه هيچچيز شناخته نشود مگر به اسمش. و اين قرارداد الهي است كه همهكس و همهچيز به اسمش شناخته شود، اما نه اسمهاي دروغي.
ملتفت باشيد ببينيد چه عرض ميكنم. هر چيزي به اسمش شناخته ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 392 *»
چيزي سفيد است، اسمش چه چيز است؟ سفيد. تو هم به همين سفيدي او را ميشناسي كه سفيد است. چيزي سياه است، اسمش سياه است. به سياهي شناخته ميشود. چيزي بلند است، به اسمش شناخته ميشود، به بلندي. اين چوب بلند است. بلند، اسم اين چوب است.
انشاءاللّه فكر كن، پس غافل مباش انشاءاللّه و فكر كن، پس ببينيد انسان به صفاتش شناخته ميشود، و هر چيزي به اسمش و صفتش شناخته ميشود. من حالا حرف ميزنم، حالا اسم من گوينده است و به گفتن شناخته ميشوم. سكوت هم اسم من است، وقتي حرف نميزنم، به سكوت شناخته ميشوم. اگر انشاءاللّه فكر كني ميبيني و ميداني كه محال و ممتنع است كه چيزي شناخته شود بياسم. همينجور است واللّه خداوند عالم جلشأنه هم به اسم خودش شناخته ميشود، و باز هم اسمي خداوند عالم قرار نداده از براي خودش، مگر چيزي را كه از خودش صادر شود. و مكرر عرض كردهام، نهايت تو كم شنيدي. ديگر يكپاره چيزها است كه مطلبش را من ميگويم، ديگر خدا است، رأيش قرار ميگيرد كسي چيزي نفهمد، يا چرتش ميآيد، يا خيالش ميرود جايي ديگر، قفلي به دلش زده ميشود كه من هرچه داد ميزنم ملتفت نميشود من چه گفتم. همينطورها بود كه پيغمبر گاهي حرص داشتند و زور ميزدند كه مردم را هدايت كنند، وحي شد كه زور مزن براي هدايت مردم. انك لاتهدي من احببت تو هرچه زور بزني كه كسي را هدايت بكني، بگويي آن عموم است، حيف است گمراه بماند، كاري كنم كه هدايت يابد. پيغمبر9 خيلي زور زدند كه ابولهب ايمان بياورد، و خيلي زحمت حضرت را هم كشيده بود. آن زنش حماﻟ[ الحطب، خيلي زحمت پيغمبر را كشيده بود. پيغمبر را بر دوش از بچگي بزرگ كرده بود، قربانصدقهاش ميرفت، خدمتش را ميكرد، لباسهاش را ميشست، ميدوخت.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 393 *»
باري، پس غافل نباشيد. ابولهب خودش و زنش خدمت زيادي كرده بودند به پيغمبر، و پيغمبر ميخواست تلافي كند، هدايتشان كند. خيلي حرص داشت و زور ميزد كه هدايتشان كند، وحي شد: انك لاتهدي من احببت ولكنّ اللّه يهدي من يشاء. هركه را دوست ميداري، خيال ميكني مؤمن ميشود، نه. من هركه را مؤمن كردم و هدايتش كردم، مؤمن ميشود. تو نميتواني هدايت كني هركه را دوست ميداري.
پس عرض ميكنم كه خداوند چنين قرار داده كه هر چيزي به اسمش شناخته شود. خلقش را همينطور قرار داده، خودش هم همينطور است. تو ببين اسم خودت از كجا ميآيد؟ اين نشسته، اسم من است. كي اين نشسته را اينجا نشانده؟ من نشاندهام، از پيش من آمده، اين اسم نماينده من است. ميگويد صاحب من سرش چنين است كه سر مرا ميبيني. دستش چنين است كه دست مرا ميبيني. پاي او چنين است كه پاي مرا ميبيني. و هكذا، علم او چنين است كه من دارم حرف ميزنم. خلق او چنين است كه خلق مرا ميبيني. هرچه ميخواهي او را بشناسي مرا ببين. تمام آنچه از او ميخواهي، از من بخواه. و معذلك اين نشسته، اسم من است و دالّ بر من است، و راهنماي تو است به سوي من، و مو به مو حكايت ميكند از من. ميگويد مو به موي من، مو به موي صاحب من است. عدالت فلانكس را ميخواهي ببيني، از اين نشسته ببين. فسقش را ميخواهي ببيني، از اين ببين. علمش را ميخواهي ببيني، از اين ببين. جهلش را ميخواهي، از اين ببين. معذلك اين نشسته، ذات من نيست، اسم من است. چرا كه تا من نخواهم اينجور باشم، ميايستم. ايستاده، شكلش شكلي ديگر است، طورش طوري ديگر است. اين هم نمايندة من است، اما غير از نشسته است.
پس به همين نسق اسمهاي خدا هم جميعشان غير ذات خدا هستند، و اسمهاي خدا اسمهاي خدايند، و همة آنها مو به مو خدا را مينمايانند. همه هاديند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 394 *»
به سوي خدا، همه خبر ميدهند از مسمي. جميع صفات، مسمي را مينمايانند. و اين را ياد بگير، كه واللّه راهي ديگر غير از اين به سوي خدا نيست. و هر خدايي را هر طور خيالش كردي و گفتي ما ديديم اين دنيا و آخرت را بنا كرده، فهميديم آن خدا است، نه، اين خدا نيست، اين هواي تو است كه تو خيال كردهاي كه خدا شناختهاي. و خداي محمد فرموده: افرأيت من اتخذ الهه هواه تو هواي خود را خداي خود گرفتي و هواي تو خدا نيست. ميخواهي امتحان كني؟ بكن. قدري پيشش التماس بكن ببين هرچه التماس كني، هيچت نميدهد و ندارد كه بدهد. پس بدانيد اين مردم هيچ توحيد ندارند. اين است كه ميبيني ميگويند ما دعا كرديم، مستجاب نشد، خدا ترحم نميكند. خدايي كه نميشناسيش، البته دعات را مستجاب نميكند. خدايي بود كه ننهام گفته بود نماز كن براي خدا، و نماز كردي. بلكه ننهات يهودي بود، و گفته بود به تو كه يهودي باش. بلكه ننهات سني بود، گفته بود سني باش. حالا همينطور ننه است و گفته خدا، تو هم ميگويي. اين معرفت خدا نشد.
پس غافل مباشيد و فكر كنيد انشاءاللّه، واللّه راه به سوي توحيد همين است كه خدا دستورالعمل داده. ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است. چطور است اين نور آسمان و زمين؟ ميفرمايد: مثل نوره كمشكوة فيها مصباح. اين مشكو\ را ديگر در هرجايي در احاديث معني كردهاند، يكپاره جاها اينجور معني كردهاند كه مصباح، وجود پيغمبر است9 و آن شيشة روش، حضرت امير است و مشكوتش حضرت فاطمة زهرا است سلام اللّه عليها. يكپاره جاهاي ديگر، جوري ديگر تعبير آوردهاند، جوري ديگر معني كردهاند، و همهاش راست است. لكن آنچه خيلي خوب روشن است، اين است كه بدن هر امامي، آن خانههايي است كه خدا ميفرمايد: في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه. شخصي بود ملا بود و سني، قتاده اسمش بود و معروف بود در ميان سنيها و خيلي ملا بود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 395 *»
در پيش سنيها خيلي نقل داشت. اين قتاده خدمت حضرت صادق7 بود و مسائل ميپرسيد و حضرت جوابش ميدادند. گفت من نميدانم سرّي در شما ميبينم، پيش هيچكس نميبينم. من پيش هركس حرف ميزنم، دلم طپش نميكند، آسوده، با جرأت حرفهايم را ميزنم. اما پيش شما كه حرف ميزنم، دلم بنا ميكند طپش كردن. هُرهُر ميكند، زبانم توي دهانم به هم ميپيچد. حضرت فرمودند نميداني كجا نشستهاي؟ نشستهاي پيش آن خانههايي كه خدا ميگويد: في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه. پيش آن خانهها نشستهاي. پيش همچو كسي كه مينشيني، البته مضطرب ميشوي.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، همچنين فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه. پس واللّه بدنهاي ايشان آن خانههاي بلند است، كه خدا اذن داده آن خانهها را كه بلند باشند. آن وقت سر ايشان، آن مقام مشكو\ است كه انوارش بعضي از چشم ايشان بيرون ميآيد، بعضي از گوش ايشان بيرون ميآيد، بعضي از شامة ايشان بيرون ميآيد، بعضيش از زبانشان بيرون ميآيد. همچنين آن روحالقدس كه در ايشان هست، يا تو چيزي ديگر ميخواهي بگويي، بگو. در قدسي فرمود: ماوسعني ارضي و لاسمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن آسمان و زمين گنجايش مرا ندارند و اين خدا گفته است كه آسمان و زمين گنجايش مرا ندارد، ولكن قلب بندة مؤمن وسعت مرا دارد. پس قلب ايشان است عرش رحمن و قلب المؤمن عرش الرحمن، نص حديث است، و مؤمن حقيقي ائمة طاهرينند صلوات اللّه عليهم. قلبشان عرش رحمان است و خدا در اين عرش نشسته و فرمان ميدهد. عرش يعني تخت سلطنت كه سلاطين همه بر تخت مينشينند و حكم ميكنند. خدا هم واللّه بر تخت نشسته و حكم كرده، و واللّه قلب مؤمن عرش رحمان است، و خدا در اين عرش نشسته و حكم ميكند. چنانكه ميفرمايد: ثم استوي الي السماء و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 396 *»
هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين. اينها ديگر صريح قرآن است ، اينها حديث نيست كه كسي بگويد مظنه است، اين ديگر معلوم است كه آية قرآن است و معلوم است سني هم نميتواند وازند. مني ميخواهد وازند، وازند. عرض ميكنم خداوند عالم زمين و آسمان را خلق كرد و حرف نزده بود. ثم استوي الي السماء و هي دخان در حالتي كه آسمان دود بود، همينطوري كه چراغ دود است و آتش در آن درميگيرد. ثم استوي الي السماء و هي دخان چون مستولي بر آسمان شد، آن وقت حرف زد خدا: فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً بياييد به سوي من طوعاً او كرهاً جواب دادند قالتا اتينا طائعين. ما مطيعيم، منقاديم، آمديم به سوي تو.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ملتفت باشيد ببينيد چه عرض ميكنم. باز آسمانش اين آسمانها نيست، و حال آنكه اين آسمان همان عرش رحمن است كه نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين. روح الامين نازل ميشود به قلب تو. آن وقت تعبير ميآوري، و ارادههاي خدا را جاري ميكني. در زيارت است كه ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. ارادههاي خدا جميعاً هبوط و نزول ميكند در خانههاي شما و از خانههاي شما بيرون ميآيد، جاهاي ديگر را آباد ميكند. پس واللّه ايشانند آن خانههايي كه اذن داده است خدا كه بلند باشند، هر قدر بلند باشند، آنقدر بلند باشند كه هركس كه مكلف باشد نگاه كه ميكند ميبيند. اگرچه جاهل باشد، اگرچه عامي باشد، ملا نباشد. عمارت بلند، عمارتي است كه از دور پيدا شد. هرچه بلندتر است، پيداتر است و هرچه كه دور باشد، باز پيدا است. و واللّه عرض ميكنم اين عمارتي كه خدا ساخته از جميع عالم امكان بلندتر است. چرا كه ايشانند كه اقرب خلقند به خدا، ايشانند كه سرشان رفته تا پيش نور خدا، پيش خدا، متصلند به خدا. و چگونه چنين نباشند و حال آنكه نور خدا هستند، و از خدا صادر شدهاند. مثل اينكه نور آفتاب از آفتاب صادر است. پس چنان بلندند كه هيچ كس به بلندي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 397 *»
آنها نميتواند برسد. بلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق. يعني خدا شما را در جايي قرار داده كه بالاتر از شما هيچچيز نيست، و پيش از شما هيچچيز نيست و بعد از شما هرچه هست بخواهد كه به مقام شما برسد، زورش نميرسد و نميتواند برسد. ولايطمع في ادراكه طامع. و طمع نميتوانند بكنند در درك مقامات شما هيچ طمعكنندهاي. و اينهايي هم كه طمع ميكنند، طمع جاي ديگر را ميكنند، طمع كردند در دنياي شما. و ايشان چون ريسمان را سست كردند، آنها غصب خلافت كردند. يعني در ظاهر غصب خلافت كردند، و الا دهانشان ميچاييد كه بتوانند غصب خلافت پيغمبر بكنند، و اصلاً نميتوانستند كه بكنند. بله، طالب دنيا بودند و خود را به دروغ بسته بودند به پيغمبر و مسلماني، آمدند اين كار را كردند. پس واللّه كسي طمع هم نميتواند بكند مقام ايشان را. اينها هم كه گاهي مقامات ايشان را طمع ميكنند و ادعاها دارند كه ماها مقام بيان را داريم، و مقام بيان بلندتر است از مقام معاني، و ائمة طاهرين مقامشان مقام معاني است و از مقام معاني مقام بالاتري هست كه آن مقام بيان است. خيال ميكنند طمع آن مقام را كردند، حالا صاحب آن مقام هم راستي راستي هستند؟ نهواللّه، اين طمع دنيا است كه چند نفري جمع شوند و چاپي بزنند. و عرض ميكنم اين بابيه، ملعون شدند، از دين خدا خارج شدهاند، و بدترين كفارند. اينها از عمر و ابابكر بدترند، آنها دين را ضايع كردند، مردم را گمراه كردند. اما اين قدري كه اينها خرابكاري كردند و ضايعكاري كردند، آنها نكردند. هرگز عمر نگفت من بيش از اميرالمؤمنين ميدانم، ابابكر نگفت من از اميرالمؤمنين داناترم. آن پيرهخر ميگفت حالا كه مردم آمدهاند جمع شدهاند كه من خليفه باشم، تو هم بيا بيعت كن. و حالا شما ببينيد چقدر كافر شدهاند اين بابية خبيثه كه ميگويند مقام ما مقام بيان است. خوب اگر تو راست ميگويي، پس چرا خبر نداري از آن مقام؟
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 398 *»
نميداني آنجا چه جور است و من عرض ميكنم آنهايي كه اين حرفها را زدهاند و بيان و معاني گفتهاند، كه تو حالا دزديدهاي و اسم بيان را بر سر خود ميگذاري، آنها گفتهاند مردم مبتلا خواهند شد به بلاهاي بزرگ. از جملة آن بلاها اين است كه هفتاد نفر ادعاي پيغمبري ميكنند و بعضي مردم تصديقشان ميكنند. چنانكه ميبيني همينطور هزار و كسري پيش از اين، آن روز خبر دادند كه پيش از ظهور امام7 دوازده عَلَم بلند ميشود. سيد هم هستند، ادعاي امامت ميكنند و آن روز خبر دادهاند از اين ادعاها و فرمودند جميع اينها عَلَم ضلالت است علم گمراهي است. تصديق نكنيد آنها را كه اكفر كفرة روزگارند. آني كه مقامش مقام بيان است، از هزار سال بعد خبر داده، و تو از توي خانة خودت خبر نداري. نميداني كي با زنت رفيق است، كي بچههايت را پس انداخته، و اينها حرامزادهاند خودشان و بچههاشان. آخر كسي كه اينقدر كافر شود كه بگويد اگر محمد بود به دور من ميگشت، اگر علي بود به دور من ميگشت. بله، اگر بود، با شمشير به دور تو ميگشت و گردنت را ميزد و به درك واصلت ميكرد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خلقي نداريم اقرب از محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم به خدا. چرا كه ايشان نور خدايند و متصل به خدا و اقرب خلقند به سوي خدا و از پيش خدا آمدهاند. ايشان خبر دارند از خدا، ديگران خبر ندارند. راهش را مكرر عرض كردهام، هيچيك از مخلوقات، هيچكدامشان، از پيش خدا نيامدهاند حتي پيغمبران كه همة ادعاشان اين بود كه ما از پيش خدا آمدهايم. عرض ميكنم واللّه پيغمبران از پيش ايشان آمدهاند، و چون هركه از پيش ايشان آمد از پيش خدا آمده، پس گفته ميشود كه پيغمبران از پيش خدا آمدهاند. باز نه اينكه ايشان خدا هستند، بلكه مثل اين است كه هركه اطاعت پيغمبر را ميكند اطاعت خدا را كرده است، هركه هم از پيش ايشان آمد از پيش خدا آمده. و همينجور است كه واللّه پيغمبران
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 399 *»
از پيش ايشان آمدهاند. حضرت امير ميفرمايد: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب صلوات اللّه و سلامه عليه. اعتقاد هركس هم كه اين نيست، بدانيد كافر است و نجس است. ديگر اينها غلو است، خير، اينها غلو نيست. خود اميرالمؤمنين گفته: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب. از روزي هم كه گفتهاند، همة علما قبولش داشتهاند. امروز كه ما ميگوييم، تو انكارش ميخواهي بكني و ميكني، بكن و به جهنم هم برو. حضرت امير7 ميگويد: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب. ميفرمايد من اگر بنا باشد صحف آدم را بخوانم، آدم تعجب ميكند و ميگويد بهتر از من ميخواند. بنا باشد تورات را بخوانم موسي تعجب ميكند و ميگويد بهتر از من ميخواند، واقعاً همينطور است چرا كه منزل كتب است. كتب را ايشان نازل ميكنند، خودش البته صاحب كتاب است، خودش كتاب را انشاء كرده است، البته بهتر ميتواند بخواند. مثل اينكه خدا بهتر ميتواند قرآن بخواند از پيغمبر، چرا كه خدا فرستاده. پس غافل مباشيد انشاءاللّه، همينطوري كه حضرت امير7 فرموده است: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب، ملتفت باشيد نگفته است من خدا هستم، و نميخواهد هم به طور كنايه برساند كه من خدا هستم. اما مرسل رسل هست، منزل كتب هست، خدا هم نيست. آيا جبرئيل منزل كتب نيست؟ جبرئيل منزل كتب هست و جبرئيل هم خدا نيست. حالا اين جبرئيل را هم اميرالمؤمنين ميگويد برو، فلان آيه را بردار ببر براي فلان پيغمبر. حالا اگر اميرالمؤمنين منزل كتب باشد، جلدي خدا نميشود. وليّ خدا است، دوست خدا است. و همين مضمون است كه امام حسن عسكري صلواتاللّهعليه ميفرمايد: ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة و باز ميفرمايد: و ان الكليم لما عهدنا منه الوفاء البسناه حلة الاصطفاء. روح القدس بزرگتر است از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل، از عزرائيل، از تمام ملائكه بزرگتر است. سركردة جميع ملائكه اين روحالقدس است، و رئيس كل است، و او غير از ملائكه است و او
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 400 *»
را ملك هم نميگويند. نميبيني ميفرمايد: تنزّل الملائكة و الروح فيها. و به همين استدلال ميكند امام كه روحالقدس از جنس ملائكه نيست، ايني كه خدا فرموده كه ملائكه و روح القدس در شب قدر بر زمين نازل ميشوند خدمت امام، و دستور العمل ساليانة خود را ميگيرند و مرخص ميشوند، و عرض ميكنم اين مغز سخن است كه عرض كردم. مردم كه ميشنوند ملائكه و روحالقدس نازل ميشوند، همچو خيال ميكنند ـ و در يكپاره اخبار هم همين طور فرمايش كردهاند، مدارا كردهاند با مردم. چرا كه زياده از اين را متحمل نبودهاند ـ خيال ميكنند ملائكه و روحالقدس نازل ميشوند، و خبر ميدهند امام را كه امسال چه خواهد شد. گراني ميشود، ارزاني ميشود، هرچه در آن سال واقع ميشود خبر ميدهند. و در واقع عرض ميكنم نازل ميشوند كه دستورالعمل بگيرند به جهت اينكه در عرض سال بايد اين ملائكه كارها بكنند. آسمانها را بگردانند، زمين را بگردانند. در شب قدر نازل ميشوند، و دستورالعمل ساليانة خود را ميگيرند و تعليم ميكند امام به آنها. و امام واللّه معلم ملائكه است، ملائكه بيتعلم از ايشان چيزي را راه نميبرند. اين است كه فرمودند: ملائكه چون نور ما را ديدند در عالم ذر، توي دلشان خيال ميكردند كه ما خداييم و چون ما را خدا براي هدايت خلق كرده بود، نه براي اينكه گمراه كنيم مردم را، ما از دل ملائكه فهميديم ملائكه گمراه شدهاند، همچو خيالي كردهاند، از دل آنها خبردار شديم، آنوقت گفتيم: سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح آنوقت ملائكه فهميدند كه ما خدا نيستيم و ما بندة خدا هستيم. پس ما توحيد كرديم خدا را، آن وقت ملائكه خدا را توحيد كردند. در يكپاره از جاها ميفرمايند: ما توحيد كرديم، بعد شيعيان ما توحيد كردند، بعد ملائكه توحيد كردند. و بسياري از شيعيان هستند واللّه كه اشرفند از ملائكه. به خصوص حديث مخصوص هم هست كه سلمان اشرف است از جبرئيل و اين جبرئيل خيلي ملك متشخصي است. آيههاي كتاب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 401 *»
خدا را، همه را جبرئيل آورد. آيههاي ديگر را هم جبرئيل آورده. خيلي متشخص است اين جبرئيل، لكن واللّه پيش سلمان كه ميروي، واللّه نوكر سلمان است، خادم سلمان است. و ميفرمايند: ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا.
باري، پس عرض ميكنم شما انشاءاللّه غافل مباشيد و بدانيد هيچكس خبر ندارد از خدا. نه از شرع خدا، نه از توحيد خدا، نه از صفات خدا، مگر محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. چرا كه تا كسي از جايي نيايد، از آنجا خبر ندارد. جايي كه ايشان از آنجا آمدهاند، آنجا كجا است؟ ايشان از پيش خدا آمدهاند. مكرر گفتهام، شما كم ميشنويد. چه كنم؟ عرض ميكنم كاسهها و كوزهها از پيش گل آمدهاند گل از پيش آب و خاك آمده، شماها را از گل ساختهاند. خلق الانسان من صلصال كالفخّار و خلق الجانّ من مارج من نار. جنها و شياطين از پيش آتش آمدهاند، هيچكدام از پيش خدا نيامدهاند، خبر از خدا ندارند. عرض ميكنم جميع خلق حتي پيغمبران كه از جميع ملائكه اشرفند، و از جميعخلق برتر و بالاترند، معذلك ميفرمايد: ان مثل عيسي عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب. مثل عيسي كه آخري پيغمبرهاي بنياسرائيل است، مثل آدم است كه اول پيغمبرها است. جميع اين پيغمبران، اولشان تا آخرشان از خاك خلق شدهاند، هيچ كدامشان نور خدا نيستند بعد از آنيكه خاكي پيدا شد، آنوقت آن خاك را گرفتند و انسان را ساختند، پيغمبران را ساختند. واللّه ايشان بودند پيش از آنكه خدا خاك را بيافريند، پيش از آنكه آب را خلق كند، پيش از آنكه دنيا را بيافريند، جنت بيافريند، نار بيافريند. حتي در آن حديث مفضل فرمايش ميكنند ايشان بودند و هنوز لوحي نبود، لوح محفوظ نبود. هنوز قلم نبود، ايشان بودند و هيچچيز نبود ايشانند كه از خدا صادر شدهاند. ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده. ميفرمايند ما را خدا از نور خودش ساخت، و باقي امور را به ما واگذار نمود. پس هرچه در هرجا بايد بشود، ما ميكنيم. استخلصه في القدم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 402 *»
علي ساير الامم. خدا برگزيده است پيغمبر خود را در قديم، يعني پيش از همة خلق، و واللّه همان روزي كه خلقش كردند، پيغمبر خلقش كرد. نه اينكه اول خلقش كرد، بعد پيغمبرش كرد. جميع كارهاي پيغمبر ما غير از كار ساير پيغمبران است. بسا پيغمبران يكوقتي پيغمبر نبودند و بعد خدا آنها را پيغمبر كرد و پيغمبر ما از آن اولي كه خلق شد پيغمبر بود. و خيلي از احمقها گفتهاند پيغمبر بعد از چهلسالگي ادعاي پيغمبري كرد و پيش از آن پيغمبر نبود، و عنوانها دارند و گفتگوها دارند، كه پيغمبر پيش از مبعوث شدن آيا به دين موسي بود؟ آيا به دين عيسي بود؟ آيا به دين ابراهيم بود؟ آيا به دين نوح بود؟ كدام از پيغمبرها را تقليد ميكرد؟ ديگر خيلي از علما و مشايخ، در آن زمانهاي قديم، آنها را جواب ميدادهاند. شماها ملتفت باشيد انشاءاللّه، پيغمبر ما اول ماخلق اللّه بود. اول ماخلق اللّه نميشود جاهل باشد، اول ماخلق اللّه نميشود دين نداشته باشد. و واللّه خودش ميفرمايد: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين. چنانكه حضرت امير7 فرموده: كنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. و واللّه همان روز اولي كه خلق شدند، پيغمبر خلق شدند و خلق شدند و مسلط خلق شدند و نور خدا هرگز تاريك نبود، كه بعد نوراني شود. پس اول خلق، واللّه با كمال خلق شد و از كمالات او بود كه از نور او دوازده حجاب خلق شد، و خود او را گفتند داخل اين حجابها شو و در حجاب اول دوازده هزار سال تسبيح ميكردند و در حجاب دوم يازده هزار سال تسبيح ميكردند به لغاتي كه داشتند. پس ايشان هميشه دانا بودند، هميشه عالم بودند، هميشه پيغمبر خدا بودند. پس ايشان بودند و سابقي ندارند و فوق ندارند و اگر كسي در پيش خودش خيال كند ما، فوق بودهايم، بله. حرف را ميشود زد، حرف لغو بيمعني را ميشود زد، همهكس ميتواند بزند. يهوديها حرف بد به پيغمبر هم ميزنند. ميگويند بدعت كرده، اهل بدعت بوده. و تا خلوت ميكنند، پيش خودشان بيادبي هم ميكنند، فحش هم ميدهند به پيغمبر،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 403 *»
خدا هم جلدي دهانشان را نميشكند. پستاي خدا اين نيست كه تا كسي كفري گفت، جلدي او را بگيرد و مؤاخذه كند. اگر اينجور قرار داده بود كه هركس به حقي بد بگويد، فيالفور فالج و لقوه شود، جلدي او را بگيرد هلاكش كند، اگر چنين بود، كه ديگر كافري روي زمين نبود. پس خدا است، مهلتها ميدهد. و همين مهلتها مردم را جري ميكند كه بد بگويند. به پيغمبر بد ميگفتند، به حضرت امير7 بد ميگفتند. در مسقط، الآن خوارج هستند و لعن ميكنند حضرت امير را، و خدا هم جلدي آنها را نميكشد. به جهتيكه بناي خدا نيست كه تا كسي بد بگويد، جلدي آتش بگيرد. راست است، من و تو طاقت نداريم. در حضور ما كسي بد بگويد بسا بزنيم بكشيم. البته طاقت نميآوريم، راست است، حوصلة ما كجا، صبر الهي كجا؟ تمام ملكش توي چنگش است، ملك از دست او بيرون نميرود. ماهي را هر وقت از آب بگيرند تازه است. خودش خبر داده، فرموده: گمان نكنند كفار كه ما به آنها مهلت ميدهيم، اين خوب است براشان، نه. انما نملي لهم ليزدادوا اثما ما عمداً مهلت ميدهيم آنها را، تا گناه زياد كنند، تا دركشان پايينتر برود، تا عذابشان شديدتر بشود. پس مهلتها ميدهد خدا كفار را، و جري ميشوند، مغرور ميشوند، و هي روز به روز بر كفرشان ميافزايد. وقتي كه آنها را گرفت، ديگر ولكردني نيست. بله، توي دنيا هميشه هم اينطورها بوده از زمان آدم الي خاتم. آدم دعوت كرد، خلاف آدم كردند. و در زمان نوح، نوح دعوت ميكرد، نهصد و پنجاه سال دعوت كرد، در عرض همان نهصد و پنجاه سال همهاش هشتاد نفر ايمان آوردند. آن هم باز نه همهشان مؤمن راستي راستي بودند. در ميانة هشتاد نفر، يكي دو سه تاييش مؤمن واقعي بودند، باقي ديگر منافق بودند. نوح است، نهصد و پنجاه سال هم دعوت ميكند، اصرار هم ميكند، ابرام هم دارد، هي شب ميگويد، روز ميگويد، التماس ميكند، در نهايت ملايمت با آنها دارد حرف ميزند، لكن وقتي قبول نكردند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 404 *»
يكدفعه ميبيني بنا كردند اهل دنيا را غرق كردن، همهشان را غرق كرد، و مردم تمام شدند، به جهنم واصل شدند. وقتي ميگيرند، اينجورها ميگيرند.
موسي خيلي دعوت كرد، از او قبول نكردند. وقتي ميگيرد، يك دفعه فرعون و لشكرش را غرق ميكند. پيشترش نميگيرد، مهلتش ميداد، بلكه ايمان بياورند. در باطن مهلتشان ميداد، براي اينكه كفرشان زيادتر شود. و هكذا دربارة اين پيغمبر ميگفتند اين پيغمبر اگر بر حق بود، ما كه در دل با او بديم، پس چرا آتش نميگيريم، نميسوزيم. بخصوصه يهوديها ميآمدند سلام كنند، به عوض سلام «سام» ميگفتند. و «سام» فحش است و فحش ميدادند، نفرين ميكردند، جلدي زبانشان آتش نميگرفت. پيش خودشان كه مينشستند، با يكديگر ميگفتند رفتيم به مجلس او و فحش به او داديم. اين اگر حق بود، جلدي ما آتش ميگرفتيم. نه، همچو نيست. پس عرض ميكنم واللّه اهل باطل را مهلت ميدهند و از اين مهلت خدا واللّه مؤمن ميترسد. واللّه مهلت ميدهند، آن قدري كه انسان غافل ميشود، مثل اينكه هيچكس خبر نشده. خيال ميكند خدايي نيست، پيغمبري نيست، و كسي خبر ندارد از اين كارها و هي ميخورند و ميخوابند در غفلت و واللّه مؤمن زهرهاش چاك ميشود.
باري، مؤمن مهلتهاي خدا را دربارة خودش نعمت ميداند، كه الحمد للّه مرا نگرفتي در حال معصيت و مهلت دادي. باز معصيت كردم، باز مهلت دادي. باز معصيت كردم، باز مهلت دادي. عمري را اينطور مهلت داده، و دست از معصيت برنداشتم، حالا به هوش آمدم. دست از معصيت برنداشتم، حالا خجلم، حالا شرمسارم، توبه ميكنم، انابه ميكنم، حمد ميكنم خدايا تو را كه مرا مهلت دادي كه من موفق به توبه شدم. توفيق توبه دادي، مرا هلاك نكردي.
باري عرض ميكنم ملتفت باشيد، حالا اگر ديديد كسي ادعاي بيجايي كرد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 405 *»
پس چرا هلاك نشد، ادعاي بيجا هميشه توي دنيا بوده. موسي هميشه منكرين داشت و خدا مهلتشان داده بود. عيسي همينطور، ما كنت بدعاً من الرسل. ديگر چرا دشمنهاي من آتش نميگيرند؟ فكر كنيد، همينطوري كه دشمن ساير اهل حق و دشمنان ساير پيغمبران آتش نگرفتند، با وجودي كه بدها گفتند، گفتند دروغگو است، ساحر است، حالا بسا انساني كه فكر نكرده، به خودش چيزي بگويند آتش بگيرد. بابا آرام بگير، آرام باش. به پيغمبر آخرالزمان بد گفتند، گفتند ديوانه است، گفتند ساحر است، هي ميگفت من ساحر نيستم، از ساحر بدم ميآيد از او قبول نميكردند.
شما انشاءاللّه با بصيرت باشيد در دين خدا پس عرض ميكنم واللّه دين خدا واضح است، بيّن است، آشكار است. آن خانه كه از پيش خدا آمده، از آنجا سراپايين آمده. نه اين است كه آن خانهها را از اينجا ساختهاند رفتهاند بالا، از بالا سراپايين آمدهاند. نور خدا، از پيش خدا پايين آمده. پس نور خدا اقرب اشياء است به خدا، متصل است به صاحبش. و همين لفظ را فرمايش فرمودهاند بخصوصه كه نور ما متصل است به نور خدا همين جوري كه نور آفتاب متصل است به آفتاب. ما نداريم واللّه نوري روشنتر از محمد و آلمحمد واللّه ايشان انوار الهي هستند. جميع پيغمبران چون اطاعت ايشان كردند، اطاعت خدا را كرده بودند. چون از جانب ايشان آمده بودند، از جانب خدا آمدهاند. و باز حضرت امام حسن عسكري7 ميفرمايد: ان الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء چون ما ديديم موسي پيغمبري از او خوب ميآيد، و عهد پيغمبري از او بگيريم وفا ميكند، آن وقت خلعت پيغمبري برايش فرستاديم، پيغمبرش كرديم. پس ايشانند كه جميع خلق، حتي ملائكه، به اذن ايشان حركت ميكنند، به امر ايشان صاعد ميشوند، هابط ميشوند، نازل ميشوند. پيغمبران به امر ايشان دعوت ميكنند، و به مؤمنين قوم خود ميگفتند مطلب را و آن مؤمنينشان قبول ميكردند. پس ايشان ندارند سابقي و لا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 406 *»
مفزع و لا ملجأ و لا ملتجأ الا محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم. جميع خلق آسمان و زمين پناهشان ايشانند. ميفرمايند در حديثي ما، در روي زمين چون كفار و منافقين هستند، كمتر اسم ما معروف است. يكپاره جاها ميترسند اسم ما را ببرند، يكپارة ديگر مشغول كسب و كارشانند، غافلند. اما ديگر در آسمان منافقي يافت نميشود، در آسمان همان شيطاني بود. وقتي پيغمبر خدا تولد كردند، ديگر شيطان را هم نگذاردند به آسمان برود. آنجا ديگر منافقي، كافري نيست. آنجا ما معروفتريم تا روي زمين. به جهتيكه آنجا اهلش همه ملائكهاند، همه مطيعند، همه منقادند، همه تسبيح ميكنند خدا را. واللّه تسبيحشان همين است كه به اسمهاي خدا، خدا را تسبيح ميكنند. يسبّح اللّه باسمائه جميع خلقه، سبّح اسم ربك الاعلي. اسم خدا را پاكيزه ميدانند و تسبيح اسم خدا را ميكنند و باز اسمهاي خدا محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. يسبّح اللّه باسمائه جميع خلقه جميع خلق خدا را به اسمهاي او تسبيح ميكنند، ميگويند خدا پاك است. ليس كمثله شيء خدا از آلايش خلق پاك است. و عرض ميكنم اگر اينها را ياد بگيري، وقتي كه سبحان ربي الاعلي و سبحان ربي العظيم را ميگويي، معنيش را ميفهمي. و اگر همينطور ميگويي و معنيش را نميفهمي، بد است. بلكه بگو و معنيش را هم بفهم.
انشاءاللّه غافل نباشيد، خدا سبّوح است، يعني مثل آتش گرم نيست، مثل آب تر نيست، مثل هوا لطيف نيست، مثل خاك خشك نيست، مثل آسمان ستارهها ندارد، گردش نميكند. خدا متحرك نيست، خدا ساكن نيست. پس خدا سبّوح است، يعني خدا مثل هيچ خلقي نيست. پس خدا مثل حيوان نيست، مثل انسان نيست، مثل نبات نيست، مثل جماد نيست، مثل عقل نيست، مثل جسم نيست، مثل جوهر نيست، مثل عرض نيست. بر خلاف صوفية ملعونه كه ميگويند خودش ليلي است، خودش مجنون است، خودش وامق است، خودش عذرا است، خودش به راه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 407 *»
خودش نشسته در انتظار خودش است. شما ملتفت باشيد انشاءاللّه و بدانيد خدا هيچ مخلوقي نيست، مخلوقات هيچكدامشان خدا نيستند. لكن خدا اسمها دارد، همة اسمهاش سبّوحند، همة اسمهاش قدوسند. بسا خطاب كرده كه سبّح اسم ربك الاعلي خدا را تسبيح كن. ملتفت باشيد، قدرت خدا اندازه ندارد كه مثل قدرت كسي باشد از خلق. نور خدا مثل اين روشنايي نيست. مختصرش آنكه آنچه خدا دارد، تمامش پيش ائمة طاهرين است سلام اللّه عليهم. ايشانند بهاي خدا، ايشانند جمال خدا، ايشانند جلال خدا، ايشانند ثناي خدا، ايشانند كمال خدا. ديگر دعاي سحر را بردار بخوان و بعضيتان ميخوانيد. وقتي ميخوانيد بدانيد كه با كه حرف ميزنيد واللّه ايشانند عظمت خدا، ايشانند بزرگي خدا، ايشانند اسم اعظم اعظم خدا، خبر بزرگ خدا ايشانند اسم اعظم اعظم اعظم ايشانند فرمودهاند كه خدا همچو اسمي دارد، ايشان گفتهاند كه خداي شما قادر است، حالا ميداني قادر است. ايشان گفتهاند خدا دانا است، حالا تو ميداني اما چه جور گفتهاند؟ من ميدانم چه جور گفتهاند، من ميدانم و ميگويم و شما كم ميشنويد و بد ميفهميد. عرض كردهام كه اسم، هي داد ميزند كه من غير از مسمايم، اما خبر از مسمي ميدهم. گوينده از جانب ذات من حرف ميزند، نشسته از جانب من است و از من خبر ميدهد. حالا مرا ميخواهي بشناسي، ببين چه حرف ميزنم؟ ببين چه ميگويم؟ و واللّه ايشانند كه صفات خدا را بيان ميكنند به وجود مبارك خود. پس ميگويد خدا است قادر بر هر چيزي، و ميگويد منم اسم قادر خدا و واللّه ائمهاند اسم قادر خدا، خدا بينهايت قدرت دارد و قدرت به ايشان چسبيده، نه به ذات خدا. به ذات خدا چيزي نميچسبد، چنانكه به ذات شما هم هيچچيز نميچسبد. ببينيد همين نشسته، منم اينجا نشستهام. اما اين هيئت نشسته، روي من ننشسته. چرا كه اين نشسته را من خراب ميكنم، و برميخيزم و ميايستم، و آن وقت اين نشسته نيست و من خودم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 408 *»
هيچ كم نشدهام. پس اين نشسته به من نچسبيده.
پس عرض ميكنم، انشاءاللّه غافل نباشيد، پس ايشانند اسم عالم خدا، و علم به ايشان چسبيده، مثل اينكه قعود به قاعد چسبيده مثل اينكه قيام به قائم چسبيده، بلندي به چيز بلند چسبيده. ديگر بيش از اين نميشود حلاجي كرد. كوتاهي آيا به كوتاه نچسبيده؟ سفيدي آيا به سفيد نچسبيده؟ سياهي آيا به سياه نچسبيده؟ پس غافل نباشيد انشاءاللّه، به ذات خداوند عالم هيچچيز نميچسبد، به ذات خودت هم اگر فكر كني ميبيني چيزي نميچسبد. پس عرض ميكنم كه علم به عالم چسبيده، و عالمي كه خدا خلق كرده محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. قدرت به قادر چسبيده، و قادر را خدا خلق كرده. اگر حديثش را بخواهي ببيني، برو در اصول كافي نگاه كن كه حديثش را نقل كرده ميفرمايد امام7: خلق اللّه اسماً بالحروف غيرمصوّت و باللفظ غيرمنطق و بالتشبيه غيرموصوف. ميفرمايد اين اسمي را كه خلق كرد، نه از چيزي بود، نه از عقل بود، نه از روح بود، نه از جسم بود، صادر از خدا بود. بدءش از خدا است، عودش به سوي خدا است. آن وقت اين اسم را بر چهار قسمت كرد، سه قسمتش را براي رفع حاجت خلق اظهار كرد، يك قسمتش مكنون و مخزون در نزد او بماند. آن اسم را هيچ پيغمبري هم نميتواند بداند، هيچ ملك مقربي آن اسم را نميتواند بخواند، آن اسم در نزد خودش مكنون و مخزون است. و سه اسم ديگر را براي رفع احتياج خلق اظهار فرمود. آن وقت آن سه اسم را، هر يكي را چهار قسمت كرد، دوازده شد، صلوات اللّه علي اين دوازده اسم. آن وقت هر يكي از اين دوازدهتا را، سيدرجه برايش قرار داد، مثل اينكه برجها سي روزند، ماهها هم سي روزند. پس سيصد و شصت اسم خدا خلق كرد، پيش از همهچيز، پيش از همة مخلوقات. پس اسمهاش را خدا خلق كرده حديثش را ميخواهي، برو در اصول كافي بخوان كه بخصوص بابي عنوان شده در همين خصوص كه خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 409 *»
اسمهاش حادث است و اسم بابش هم باب حدوث اسماء است. حالا از جملة سيصد و شصت اسمي كه خدا براي خودش خلق كرد، آخر خلق را بايد ساخت، قدرت بايد باشد كه خلق به آن ساخته شود، قادر ميخواهد، خدا قادر را خلق كرد و اسم قادر خلقي است از خلقها. و خلق بايد رزق بخورند، رازق ميخواهد، اين اسم را خلق كرد و رازق اسمي است از اسمها. خلق را بايد كشت، اماته كرد، مميت ميخواهد، باز اين مميت خلقي است از خلقها. به طور ظاهر هم كه نگاه ميكني، اماته كار ملكالموت است چنانكه صريح قرآن است كه: قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم همة جاندارها را، كل نفس ذائقة الموت، هر نفسي ذوق ميكند و ميچشد مرگ را، ملكالموت جانش را ميگيرد. ملكالموت هم جفت جبرئيل و ميكائيل است، بلكه زور آنها هم بيشتر است. بله، خلق مميت ميخواهند، راست است. اما مميت را خدا خلق ميكند، پس خلق ميكند ملكالموت را و ملكالموت جانها را ميگيرد. پس حالا ديگر عيب ندارد خلق كند خالقي را، كه او خلق كند. پس بايد خلقشان كند، و ايشان خلق كنند خلق را. خالق اسم خدا است، و مخلوق است. محيي اسم خدا است، و مخلوق است. عرض كردم محيي و مميت بزرگ، اسرافيل است و عرض كردم اين اسرافيل بهيك پفي تمام خلق آسمان و زمين را ميميراند، و بهيك پف تمام خلق را از آدم تا روز قيامت، همه را بهيك پف زنده ميكند. و اين اسرافيل نوكر خاضع خاشع اميرالمؤمنين است و واللّه حركتش را اميرالمؤمنين ميدهد و همچنين سكونش را و واللّه جميع مددهاي اسرافيل را او ميدهد، و اسرافيل واللّه از نور او خلق شده. نور، حركتش از منير است، سكونش از منير است. مكرر عرض كردهام، چراغ را بيرون ببري، نور همراهش بيرون ميرود. حتي چراغ را توي اطاق ميآوري، نور همراهش توي اطاق ميآيد. ديگر چراغ آنجا گذاشته باشد، و نورش خودش بيرون برود، يا خودش بيايد توي اطاق، اين نخواهد شد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 410 *»
پس عرض ميكنم واللّه تمام ملائكه از نور حضرت امير خلق شدهاند، و واللّه هيچ حركتي نميتوانند بكنند هيچ سكوني ندارند، مگر اينكه ايشان حركتشان بدهند، ايشان ساكنشان كنند. بلكه عرض ميكنم جميع خلق را ايشان حركت ميدهند، جميع خلق را ايشان ساكن ميكنند. و در زيارتشان خيليها خواندهاند و ميخوانند: بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 411 *»
مجلس نوزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم جن و انس را از براي همين خلق كردهبود كه او را بشناسند و او را بپرستند، از اينجهت خودش بيان كرد كه مرا چهجور بپرستيد، و خودش بيان كرد كه من چه كسي هستم. ملتفت باشيد انشاءاللّه و چنانچه اگر نگفته بود حلال چيست، حرام چيست، پاك چيست، نجس چيست، خوب چيست، بد چيست، ما نميدانستيم خوب چه چيز است، بد چه چيز است، حلال كدام است، حرام كدام است، همينطور واللّه اگر نگفته بود من چطورم، هيچكس نميدانست چطور است، هيچ كس نميتوانست بفهمد كه چطور است. و مكرر عرض كردهام كه به همينكه اين عمارت را ميبينيم ساختهاند، ميفهميم كه پس يك كسي ساخته، از اين خيالات، توحيد به دست نميآيد. راست است، ميفهميم اين عمارت ساخته
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 412 *»
شده. اما يك نفر ساخته، كسي كه ساخته يكي بوده دو تا بوده، عقل نميتواند بفهمد. و عرض ميكنم واللّه اگر جميع حكماشان، جميع علماشان، جميع عقلاشان جمع شوند، و عقلهاي خودشان را روي هم بگذارند كه از عقل خودشان بفهمند كه اين عمارت بزرگ را يك نفر ساخته، به عقل نميتوانند بفهمند. بسا صدهزار نفر ساختهاند، واقعاً هم همينطور است. صدهزار ملك را خدا واداشته و بيشتر، كه ميسازند. و هرچه را خدا ميخواهد بسازد، خلق را واميدارد بسازند. عمارت ميخواهد بسازد، بناها را واميدارد كه بسازند. گياه ميخواهد خلق كند، آفتاب را خلق ميكند. آفتاب است، ماه است، گرما است، سرما است، اينها را خلق ميكند. گرما تأثير خودش را ميكند، سرما تأثير خودش را ميكند، بهار تأثير خودش را ميكند، زمستان تأثير خودش را ميكند، يكدفعه درخت سبز ميشود. حالا خالق اين درخت كيست؟ خدا است وحده لاشريك له. خدا ميخواهد اين درخت برگ بياورد، گرمي هوا را زياد ميكند. ميخواهد كم شود، هوا را سرد ميكند، كم ميشود. هي گرما و سرما بر اين درخت وارد ميآورد، اول برگ ميدهد، بعد گل ميكند، بعد ميوه ميدهد، بعد عفص ميشود، يعني گلوگير و بدمزه است. خوردهخورده ترش ميشود، خوردهخورده شيرين ميشود. چطور ميشود اينها اينطور ميشوند؟ آفتاب است، پرورش ميدهد. جميع آنچه روي زمين هست، تمام اينها را، آفتاب پرورش ميدهد. جميع گياهها را، تخمشان را زير زمين پرورش ميدهد آفتاب. گرم نباشد، تخمها سبز نميشود. جميع درختها و نباتات انتظار هوا را ميكشند، پس جميع اين گياهها را آفتاب درست ميكند، گرمي درست ميكند، بادها را درست ميكند. ميفرمايد: ارسلنا الرياح لواقح اين بادها كه ميآيد، ما تعجب ميكنيم براي چه ميآيد؟ اين بادها مثل شتر مستي ميمانند كه بيندازند آن را توي گله شتر، كه شترها را آبستن كند. يا مثل گوسفند مستي كه در ميانه گله گوسفندان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 413 *»
افتد، كه آنها را آبستن كند. لواقح مستند نرها هستند، ميخورند به درختها، درختها را حامله ميكنند. به زراعتها ميخورند، زراعتها را حامله ميكنند. باد است همينطور كه فرموده: ارسلنا الرياح لواقح، و لاقح اسم شتر نري است كه او را در ميان شتران ماده مياندازند، كه شترها را آبستن كند. حالا خالق كره شترها كي است؟ خدا. همينطور گرما و سرما بايد باشد، تا اين شترها حامله شوند و بزايند. زياد سرد باشد، يا زياد گرم باشد، كره مياندازند. هواي معتدلي بايد باشد. پس واللّه اگر فكر كني، ميفهمي كه جميع اين انسانها هم كه هستند، به واسطه آفتاب است كه زنده ماندهاند. يكخورده هوا سرد باشد، باد سرد بيايد، آدم سينه پهلو ميكند. يكخورده هوا گرم باشد، بدن تربيت ميشود اما زياد گرم باشد، ناخوشي ديگر پيدا ميشود. هرچه هست به واسطة خلقي خلق را ترقي ميدهد. تشنه ميشوي، بايد آب بخوري رفع تشنگيت بشود. ديگر مينشيني و آب نميخوري، كه خدا بيايد رفع حاجت مرا بكند، خر مشو. خدا تو را خلقت كرده، و خدا خلق كرده غذا را براي رفع گرسنگي و رفع گرسنگي را خدا ميكند به غذا و خلق ميكند غذا را كه تو بخوري و رفع گرسنگيت بشود. تا غذا نسازد به تو ندهد، رفع گرسنگي تو را نميكند. غذاها از كجا به عمل آمدهاند؟ از آفتاب. جميع آنچه روي زمين هست، جميع اين گياهها را كه ميبيني، آفتاب ميروياند. جميع ميوهها را آفتاب ميرساند، جميع دانهها را آفتاب به عمل ميآورد گندمها را، برنجها را، جوها را، عدس و نخودها و جميع دانهها را، آفتاب است علت فاعلي جميع آنچه روي زمين است. همة انسانها، حيوانها، تمام خوبها، بدها، جميع اينها را آفتاب درست كرده. همة اينها به اعتدال آفتاب درست ميشود. آفتاب علت فاعلي اشياء است، مثل اينكه آن بنّا علت فاعلي بنا است. حالا بنّا خدا نيست، آن آفتاب هم خدا نيست. تمام عماراتي كه در ملك خدا هست، تمامش را مخلوقات درست كردهاند، و تمامش را از ابتداي ابتداء، ملائكه درست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 414 *»
كردهاند و خود ملائكه هم نبودند، آنها را خلقشان كردند. و عرض كردم ملائكه را خدا از نور حضرت امير خلق كرده، و قسم ميخورد حضرت پيغمبر9 كه واللّه حضرت اميرالمؤمنين اشرف است از تمام ملائكه، چرا كه او از نور خدا خلق شده و ملائكه از نور او خلق شدهاند. همينطوري كه چراغ، بهتر است از نور چراغ. چرا كه اگر چراغ نباشد، نميشود نور چراغ پيدا بشود.
انشاءاللّه فكر كنيد، با بصيرت باشيد، يكخورده دقتكنيد، بلكه يكخورده توي راه بيفتي. عرض ميكنم اول، خدا چراغ را خلق ميكند. چراغ، اول مخلوق است نسبت به نورهايش. بعد نور چراغ را هم خدا خلق ميكند و خدا است خالق چراغ و خالق نور چراغ هيچ چراغ كمك خدا را نميكند، كه خلق كند نور خود را، و هيچ شريك خدا نيست در خلقت نور چراغ. خداي وحده لاشريك له بيكمك، بيمعين، نور چراغ را خلق ميكند. لكن چطور خلق ميكند؟ آفتاب را خلق ميكند، و نور آفتاب را اثر آفتاب قرار ميدهد. تو را خلق ميكند، و كار تو را اثر تو قرار ميدهد. پس تو را، اول مخلوق خلق كرده نسبت به كارهاي خودت تو شخصي هستي كه گاهي حركت ميكني، گاهي ساكن ميشوي. گاهي سفر ميكني، گاهي در حضري. گاهي طفلي، گاهي بزرگ ميشوي. گاهي خوشي، گاهي ناخوشي. گاهي مريضي، گاهي صحيحي. حالا از اول، كسي را كه خدا خلق كرده در اين بسياريها، تويي. تو اول مخلوقي، كارهاي تو را از دست تو جاري ميكند. پس تو كاركردهاي تو ميبيني، تو ميشنوي، تو بو ميفهمي، تو طعم ميفهمي، تو گرمي و سردي ميفهمي. لكن لامسه را كه خلق كرده خدا، و به تو داده، تو به واسطه آن لامسه، گرمي و سردي را ميفهمي، و خالق تو و خالق كارهاي تو، همه خدا است و لاحول و لاقو\ الا باللّه العليّ العظيم.
پس غافل مباش، اگر بناي فكر را بگذاري، ميفهمي جميع آنچه در ملك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 415 *»
هست، تمامش كار مخلوقات است. خدا اين جوري كه تو خيال ميكني خدا نميكند عرض ميكنم گياهها آفتاب ميخواهند، گرما ميخواهند سرما ميخواهند كه برويند. و خدا آفتاب را خلق كرده، و خدا آفتاب نيست، و خدا گرم نيست. بسا تو خيال ميكني كه چه عيب دارد گرم باشد، و خودش ميگويد ليس كمثله شيء پس مثل آفتاب نيست. گياه اگر بايدبرويد، گرما ميخواهد كه گرمي تأثيركند، گياهها برويند، سرما ميخواهند. خدا گرمي نيست، خدا سردي نيست. باد نيست، درختها را باد حامله ميكند. وقتي حامله شدند، گرما ميخواهند كه تربيت كند، تا وقتي برگش برويد، گل بدهد. باز گرما ميخواهد، كه هركس ميوه طالب باشد ميوه براي او بدهد. باز، گرما ميخواهد، طعم پيدا كند. تا آفتاب نباشد، نميشود. تا گرما نباشد نميشود، طعم پيدا نميكند. پس بگو خدا خودش وحده لاشريك له اين انگور را خلق كرده. درخت هيچ عقلش نميرسد كه چه جور انگور بايد داد، چه جور آب را بايد مكيد. خدا جاذبه خلق ميكند، ماسكه خلق ميكند. باز جاذبه را به واسطة گرما خلق ميكند، ماسكه را به واسطة سرما خلق ميكند. پس هرچه را كه امساك ميكند ماسكه از خاك است، از خشكي است. جاذبه از آتش درست شده و خدا گرمي نيست. دافعه از آب درست شده، و خدا تري نيست. هاضمه از هوا درست شده، از گرمي و تري درست كرده، و گرمي و تري هر دو بايد باشد تا غذا را طبخ كند. ميخواهي تجربه كني، برنج را بريز توي ديگ، و در ديگ آب بريزي و آتش نكني، برنج ميخيسد و نشاسته ميشود و بيمصرف ميشود. لكن آب ميريزي بالاش و آتش ميكني، گرمي و تري كه با هم شدند، غذا را ميپزند. باز خدا گرمي نيست، آش نيست، آشپز نيست. خدا حليم نيست، خدا حليمپز نيست. حليم را آشپز پخته، دانه و آب خودش نپخته، آشپز آب ريخته توي ديگ، آن وقت آتش كرده زير ديگ، آش را پخته. آشپز، علت فاعلي پختن اين آش است. اين رزقي است كه خدا قرار
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 416 *»
داده از دست اين آشپز درست شود. خدا است خالق اين آش، اما علت فاعليش آشپز است. آشپز حليم پخته و ساخته، خدا آشپز نيست. ديگر خدا است وحده لاشريك له رازق، ما احتياج به حليم نداريم، اينها ديگر گهخوردن است. ما محتاجيم به خداي خود، لكن خداي ما آشپز هم ميسازد، گندم ميسازد، آب خلق ميكند، آتش خلق ميكند، آشپز آش ميپزد. آشپز هم كه آش را پخته، نميداند براي كه پخته، نميداند رزق كيست. رزق هركه هست، همان او ميخورد. هيچكس نميداند، بلكه روزي تو باشد. مگر وقتي خوردند مردم، آن وقت تو ميفهمي اين روزي آنكس بوده كه خورده. اين زرعها كه زارعين ميكنند نميدانند روزي كيست. آن اربابش هم نميداند، آسيابان هم نميداند رزق كيست آرد ميكند. نانوا هم نميداند اين ناني كه ميپزد روزي كيست، و ميخورند آن وقت معلوم ميشود رزق كي بوده.
باري، منظور اين است كه همه جا علت فاعلي، خلق است. پس خدا است خالق برف، اما علت فاعليش سرما است. چه عيب دارد سرما باشد علت فاعلي برف، و خدا نباشد؟ كه اگر كسي بگويد علت فاعلي برف، سرما است كفر باشد. نه، كفر نيست. بلكه تو كافري كه خدا را مثل خلق گفتهاي. چه عيب دارد علت فاعلي آب شدن برف، گرما باشد، آفتاب باشد، و خدا نباشد؟ و اگر گفتي خدا است، تو هم آفتاب پرستي، تو كافري، تو دين نداري. علت فاعلي آب شدن يخ و برف، گرما و آفتاب است.
پس تمام ملك خدا را، اهل مملكت خدا آباد ميكنند. تمام را ملائكه ميسازند، و اين ملائكه از نور اميرالمؤمنين ساخته شدهاند، و نور بدون تحريك صاحب نور نميتواند حركت كند، و بدون تسكين صاحب نور نميتواند ساكن شود. چراغ را بيرون ميبري از اطاق، نورش هم بيرون ميرود. اگر پس آوردي توي اطاق، نورهاش هم پس ميآيد. چراغ را ميجنباني، نورهاش ميجنبند. چراغ را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 417 *»
ساكن ميكني، نورهاش ساكن ميشود. هر جايي از چراغ بجنبد، نور همانجا ميجنبد. و اينها را عمداً عرض ميكنم براي اينكه ميشود چراغي يك گوشهاش را باد بزند بجنبد نورهاي همان گوشهاش هم ميجنبد. باقي ديگرش كه ساكن است، نورهاش هم ساكن است. ميشود سر شعله بجنبد، ته شعله نجنبد. آن وقت نورهاي سر شعله هم ميجنبد، نورهاي ته شعله نميجنبد. يك گوشهاش هم بجنبد. همان قدر نورش حركت ميكند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم همينطور تمام ملائكه را خداوند عالم از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق كرده. پس واللّه حركتشان حركتي است به طور ارادة اميرالمؤمنين، به اختيار او حركت ميكنند. هر وقت ميخواهد آنها را حركتشان ميدهد، هر وقت ميخواهد ساكنشان ميكند. تا مدتي كه ميخواهد حركت كنند، حركت ميكنند. تا مدتي كه ميخواهد ساكن باشند، ساكنند. پس به اذن خاص اميرالمؤمنين، ملائكه حركت ميكنند. به اذن خاص اميرالمؤمنين، ساكن ميشوند. پس بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن و در زيارت ائمه است صلواتاللّهعليهم، ايامامان من، به شما حركت ميكنند حركت كنندگان، و به شما ساكن ميشوند ساكنشوندگان. يعني به فرمان و اذن و حكم شما ساكن ميكنند هر چيزي را، هرجا بايد ساكن كرد. به شما حركت ميدهند هر چيزي را، هرجا بايد حركت داد. مثل قلمي كه در دست كاتب است. كاتب، قلم را گاهي حركت ميدهد كه حرفي بنويسد، گاهي ساكن ميكند كه نقطه بگذارد. پس قلم وقتي حركت ميكند، حركتش ميدهند. نه اينكه خودش ميتواند حركت كند. و واللّه آن قلم بزرگ همينطور است، و تمام مخلوقات را خدا به واسطة آن قلم بزرگ آفريده، و با قلم قدرت خودش نقشة كائنات را كشيده، و همه را در لوح اين ملك ثبتكرده. و عرضميكنم آن قلم بزرگ هم ملكي است، حرف ميزند و حرف سرش ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 418 *»
خدا به او گفت: بنويس. گفت چه بنويسم؟ خطاب شد بنويس و شهادت ده كه لااله الا اللّه محمد رسول اللّه عليّ وليّ اللّه. آن وقت خطاب شد به او كه ماكان و مايكون را بنويس و قلم تمام ماكان و مايكون را نوشت. و واللّه اين قلم باز ملك است و از نور اميرالمؤمنين خلق شده، باز حركتش را اميرالمؤمنين ميدهد باز سكونش از اميرالمؤمنين است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خدا ميفرمايد: ن والقلم و ما يسطرون. و معلوم است خيلي عزيز بوده كه خدا قسم به سرش خورده، و آن قلم واللّه نور اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه. و خدا البته به نور اميرالمؤمنين قسم ميخورد، و در نزد او عزيز است. چنانكه به آفتاب قسم ميخورد و ميفرمايد: والشمس و ضحيها و اگر اين آفتاب را ميشود قسم خورد به سر او، آن نور اميرالمؤمنين خيلي عظيمتر است از اين آفتاب، و آن آفتاب اصل كه وجود مبارك پيغمبر باشد9، ديگر خيلي عظيمتر است. واللّه اگر او نبود اين آسمان نبود و اين زمين نبود اصلاً. خدا به او فرمود: لولاك لماخلقت الافلاك. اگر تو نبودي من افلاك را خلق نميكردم. حالا يك تكة اين فلك، ستارة زهره است. يك تكهاش ماه است، يك تكة ديگرش اين آفتاب است. پس تمام اين آسمان را خدا براي پيغمبر آفريده است، خود آفتاب را هم براي پيغمبر آفريده، و آفتاب حقيقي وجود مبارك خودش است، و او است حبيب خدا و محبوب خدا و خدا قسم به سر دوست خود ميخورد، ميفرمايد: والشمس و ضحيها قسم به پيغمبر و به شريعت او. والقمر اذا تليها قسم به اميرالمؤمنين كه بعد از پيغمبر، خليفة او است. و بخصوصه اميرالمؤمنين را پشت سر پيغمبر انداخته، يعني اين خليفة او است و جانشين او است.
پس بدانيد اين حرف هيچ وحشت ندارد كه كاري را مخلوقات كردهاند، و تو اسمش را بگذاري كه خدا است خالق آن كار. پس خالق ميوهها و خالق حبوب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 419 *»
كيست؟ خدا است وحده لاشريك له. اما زارعش كيست؟ آن كسي كه كشته، آن كسي كه درختش را نشانده، و خدا است روياننده. ميبيني گرمي را مسلط ميكند بر اين حب، و آفتاب و ماه را ميگردانند و دور ميزنند. هر دوري چيزي از آنها بيرون ميآيد، و اينها در علم طب خيلي به كار ميآيد. گياههايي كه طعمشان شيرين است، مربي شيرينيها آفتاب است. مربي تلخيها مريخ است، قدري هم زحل است. باز همين كواكب نسبت به طوايف تفاوت ميكند. تركها را تربيت ميكند مريخ، چرا كه مريخ بسيار كوكب گرمي است. كجخلقي و اوقاتتلخي و تندخويي، اينها فعل تركها است. دايم ميخواهند خنجر بكشند، كارد بكشند، زخم بزنند. عجمها تربيت از زهره ميشوند، همچو نرم و نازك بايد باشند. زنها را زهره تربيت ميكند، يكپاره انسانها را قمر تربيت ميكند، يكپاره را آفتاب تربيت ميكند. از همينها هم هست كه نوع علم نجوم باطل نيست، و فرمودهاند نجوم حق است، لكن همه كس نميتواند ضبط آنها را بكند و آن حقش را ما راه ميبريم، و طايفهاي از هندوستان، آنها هم راه ميبرند. شايد آن وقتها راه ميبردهاند حالا ديگر راه نبرند. پس عرض ميكنم همينطورها است كه فرمودهاند نوع علم نجوم حق است. كوكبي با كوكبي قران ميكند، باد ميآيد. كوكبي با كوكبي قران ميكند هوا سرد ميشود. كوكبي با كوكبي قران ميكند، هوا گرم ميشود. عطارد با مشتري جمع ميشوند، بارش ميبارد. شمس با عطارد جمع ميشود، ابر پيدا ميشود. پس كواكب تأثيرات دارند، و احكامي براي آنها هست. در انسان چقدر حكم كواكب واضح است، كه اهلش خوب حكم ميكنند. حالا كار نداريم به اينها، اما از اين منجمين خيلي خبرها ميدهند كه دروغ ميشود. به جهت اين است كه درست ضبطش نميكنند، و احكامش را درست نميدانند. اگر از روي حقيقت ضبطش كنند تخلف نميكنند، حكمش هيچ تخلف ندارد. مينويسند اقتضاي اين ماه اين است كه مردم جنگ كنند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 420 *»
گراني شود، ارزاني شود. آهن در فلان ماه زياد ميشود، طلا كم ميشود، نقره كم ميشود يا زياد ميشود. همه را مينويسند. هر فلزي منتسب به كوكبي است، اينها كه قران ميكنند، تأثير خاصي پيدا ميشود.
عرض ميكنم علم نجوم نوعش حق است، اما اينها راه نميبرند، راست است. اين است كه گاهي حكم ميكنند، كوهي به مويي ميزنند. بسا ميگويند باران ميآيد و همانطوري كه گفتهاند ميشود، گاهي هم تخلف ميكند، به جهتي كه درست راه نبردهاند. پس غافل نباشيد انشاءاللّه، در صلح و جنگ اين خلق، صلحها و جنگها، اقتضاي كواكب است. فلان ماه اقتضا ميكند مردم با يكديگر مباحثه كنند، اينها در علم نجوم هست، و نوع علمش شك در آن نيست.
يك وقتي منجمي بود خيلي ادعاش ميشد. آمده بود خدمت حضرت صادق7. حضرت به او فرمودند كه كدام ستاره است كه وقتي طلوع ميكند گاوها به هيجان ميآيند براي جماع؟ عرض كرد نميدانم. حضرت فرمودند كه كدام ستاره است وقتي طلوع ميكند آهوها به هيجان ميآيند، جماعشان را ميكنند، و ديگر بعد از آن آسوده كنار هم مثل خواهر و برادر ميخوابند. ماده ميل به نر ندارد آن نر ميل به ماده ندارد گفت نميدانم. پس كوكبها است كه وقتي طلوع كردند، حيوانات به هيجان ميآيند. فرمودند كدام ستاره است وقتي طلوع ميكند سگها به هيجان ميآيند؟ گفت نميدانم. فرمودند كدام كوكب است كه وقتي طلوع ميكند شترها به هيجان ميآيند؟ گفت نميدانم. فرمودند اين ستارهها هست؟ عرض كرد اين ستارهها هست و ما هم نميدانيم احكام آنها را و نميشناسيم آنها را. فرمودند پس تو چطور ادعا ميكني علم نجوم را؟
خلاصه ملتفت باشيد انشاءاللّه، همة ستارهها را بايد شناخت. حالا شما هفت هشتتايش را، اسمش را شنيدهايد، و احكام آنها را ميگوييد، از اين جهت حكمتان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 421 *»
تخلف ميكند كدام ستاره است كه وقتي طلوع ميكند انسان به هيجان ميآيد، شهوت در انسان به هيجان ميآيد؟ و شهوت همهاش به غذا خوردن نيست و خيلي هم اتفاق افتاده كه شخص طبيب واميدارد كه تو بايد فلان غذا را بخوري، و انسان آن غذا را يا آن دوا را ميخورد، و به هيجان نميآيد. به جهت اين است كه آن كوكب طلوع نكرده.
باري، پس عرض ميكنم غافل نباشيد انشاءاللّه، تمام آنچه روي زمين است تمام آنچه توي آسمان است، تمام آنچه در دنيا است. تمام آنچه در آخرت است تمامشان مخلوق خدا است. آفتاب مخلوق خدا است، گرميش هم مخلوق خدا است و آفتاب به گرمي خود تربيت ميكند تمام نباتات و گياهها و اشجار را. و اين آفتاب و اين تأثير آفتاب را خدا ساخته. ماه را همينطور، ماه گياه را تربيت ميكند و خدا است خالق ماه و خالق آفتاب و خالق نور آنها و خداوند عالم مثل آفتاب نيست، مثل ماه نيست. خدا ليس كمثله شيء است و كاركنها همه در ملك خدايند، و تمام مخلوقاتند. و اينها را فراموش نكنيد كه به كارتان ميآيد، و اگر اينها را ياد نگيريد، يك مرتبه ميبينيد آخوندي پيدا ميشود و ميگويد هركس ميگويد خدا علت فاعلي اشياء نيست، كافر است. شما ملتفت باشيد، من ميگويم هركس گفت خدا علت فاعلي است كافر است. به جهت اينكه خدا هيچچيز به او نميچسبد.
انشاءاللّه يك خورده چرت مزن، گوش بده. اينها را كه ياد گرفتي خودت اعلم علماي منيها ميشوي. يعني چيزي ميداني كه علماي آنها نميدانند. عرض ميكنم فعل، چسبيده به فاعل است. مثل اينكه ميبيني متحرك آن است كه حركت كند، و حركت چسبيده باشد به او. و ساكن آن است كه سكون چسبيده باشد به او. حالا آيا علت فاعلي خدا است وحده لا شريك له؟ و حال آنكه فعل به فاعل چسبيده. نه، علت فاعلي خدا نيست. خدا علت فاعلي را، و فعلش را، همه را خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 422 *»
ميكند. به خداي ما هيچ چيز نچسبيده، خداي ما سبّوح است و چيزي به او نميچسبد. نه خدا به چيزي ميچسبد، نه چيزي به خدا ميچسبد. تمام عالم تمام مخلوقات را خيال كن آبند، خدا تر نميشود از آن آبها. خيال كن جميع مخلوقات آتش باشند، خدا گرم نميشود. از اين آب، تري نميچسبد به خدا. از اين آتش گرمايش نميچسبد به خدا. جميع اين عالم را، هر جوري ميخواهي خيال كن، هيچ تأثير از خدا نميكند. خدا تغيير نميكند، كه خيال كني خدا گاهي راضي است، گاهي غضب دارد. نه، خدا همچو نيست. پس معني اينكه خدا از فلان راضي است، يعني گاهي پيغمبر راضي است از كسي و واللّه رضاي پيغمبر رضاي خدا است. و گاهي پيغمبر غضب دارد بر كسي، و واللّه غضب پيغمبر غضب خدا است.
چرت مزن، خواب مباش. شب و روز محتاج به اين حرفها هستي. حالا غافلي و از غفلت از پيَش نميروي، به اين جهت پا به بخت خودت ميزني. عرض ميكنم از جمله مسائل اتفاقي تمام حكما اين است، حتي در ميان صوفيه هم اين مسأله هست كه خدا متغير نيست. متغير نيست، يعني گاهي گرم نيست، كه گاهي سرد باشد. گاهي خوشحال نيست، كه گاهي هم بيدماغ باشد. گاهي غيب باشد، گاهي هم حاضر باشد. گاهي متحرك باشد، گاهي ساكن باشد. خدا به هيچوجه متغير نيست. حالا خدايي كه متغير نيست، يكوقتي راضي نيست، كه يكوقتي غضبناك باشد. پس معني اين حرف كه خدا از تو راضي باشد، يعني پيغمبر از تو راضي باشد. پيغمبر كه از كسي راضي شد، خدا از او راضي شده. يا اينكه ميگويند كار بد مكن كه به غضب خدا گرفتار ميشوي. غضبخدا واللّه نيست مگر غضب ائمةطاهرين سلاماللّهعليهماجمعين. و غضب ايشان غضب خدا است، سرور ايشان سرور خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، محبت ايشان محبت خدا است، معرفت ايشان معرفت خدا است، جهل به ايشان جهل به خدا است، اعتنا نكردن به ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 423 *»
اعتنا نكردن به خدا است، چنانكه تمسكنجستن به ايشان توكلنكردن به خدا است، تمسكجستن به ايشان تمسكجستن به خدا است پناهبردن به ايشان پناهبردن به خدا است. من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه و هكذا. ديگر اين مطالب كه عرض ميكنم، خيال كني يك حديث دارد، دو حديث دارد، نه. همة احاديث و همة آيات قرآني شاهدند بر اين مطلب. از اين نمره كه عرض كردم، فراموش مكن. خدا بناش اين است كه مؤثري را خلق ميكند و اثر او را تابع او قرار ميدهد. چراغي را خلق ميكند، و نور چراغ را تابع چراغ قرار ميدهد. و نور چراغ صادر از چراغ است، بدءش از چراغ است، عودش به سوي چراغ است. آفتابي خلق ميكند و نور آفتابي. و نور آفتاب صادر از آفتاب است بدء اين روز از آفتاب است، عودش به سوي آفتاب است. اگر آفتاب نبود، نه شب پيدا ميشد، نه روز. آفتاب آن طرف زمين ميرود شب ميشود. حالا خدا است يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل، اما با آفتاب ميكند اين كار را. ماتري في خلق الرحمن من تفاوت همه جا، فعل را به فاعل چسبانده. ديدن تو را به چشم تو چسبانده. خدا بصير است، يعني بينا است. خيال كني خدا هم چشمي دارد، نور به آن ميچسبد، اگر همچو خيال كني كافر ميشوي. خدا اعضاء ندارد، خدا جوارح ندارد، خدا احتياج ندارد به اعضاء و جوارح. با چشم نبايد ببيند، با گوش نبايد بشنود. خدا بصير است بيچشم، خدا سميع است بيگوش. گوش ندارد خدا، چشم ندارد خدا. چشم خدا اميرالمؤمنين است، راست است. گوش خدا ائمة طاهرينند سلام اللّه عليهم اجمعين. ائمة طاهرين، همين چشم ظاهرشان چشم خدا است ميفرمايد در حديث قدسي انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها. ميفرمايد بنده به سبب نافلهگزاردن، تقرب ميجويد به من، تا نزديك ميشود به من، تا من او را دوست بدارم. وقتي من او را دوست داشتم من چشم بيناي او ميشوم،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 424 *»
من گوش شنواي او ميشوم، دست تواناي او ميشوم. و واللّه از همين راه است كه خودش در قرآن گفته: عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و اين صفت جميع معصومين است. ملائكه هم همينطورند پيغمبرها هم همه همينطورند، و آن حقيقتش اين است كه ائمة شما همينطورند. بعد از اينها اوصياي پيغمبران همينطورند. طوري هستند كه هيچ حركتي خودشان ندارند، هيچ ميلي خودشان ندارند، هيچ سكوني خودشان ندارند. حالا تعجب ميكني كه چطور ميشود همچو چيزي؟ عرض ميكنم مثل عاشقي كه همچو در پيش معشوقش، ديگر ميلي براي خودش نگذارده باشد. به شرطي كه راستيراستي عاشق باشد، عاشق دروغي نباشد. عاشقي كه كسي را خيلي دوست بدارد، جميع كارهايش را به ميل معشوقش ميكند. طبع عاشق اين است كه هميشه ميخواهد به معشوقش خوش بگذرد، هميشه ميخواهد به او بد نگذرد، و دايم دلش ميخواهد كاري بكند كه محبوبش خوشش بيايد. عاشقي كه ميلش و هوي و هوسش همه ميل محبوبش است هوي و هوس محبوبش است، ميگويد ميخواهم جوري راه بروم كه معشوق من خوشش بيايد. اگر پيشش بروم و خوشش ميآيد، ميروم پيشش. خوشش نميآيد پيشش نروم، نميروم. خوشش ميآيد حرف بزنم، ميزنم. خوشش نميآيد، سكوت ميكنم. بلاتشبيه همينطورند واللّه محبين خدا و محمد حبيب خدا است. همينطورند تمام پيغمبران، همه همينطورها هستند. خليل خدايند، اولياء خدايند، دوست خدايند، همه ميلشان و هواشان همين است كه هرچه خدا ميخواهد، ما همان را خوشمان ميآيد. خدا چنان منتي بر سرشان گذارده، كه خودشان هيچ سخني با هيچكس ندارند اصلاً، مگر اينكه خدا هر وقت ميخواهد با كسي حرف بزند، زبان آنها را ميجنباند، آن وقت زبانشان زبان خدا است، سخنشان سخن خدا است. هيچ ميل ندارند جايي بروند، مگر خدا اراده ميكند بروند به ديدن كسي، بدن آنها را برميدارد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 425 *»
ميبرد به ديدن آن كس، آن وقت ديدن ايشان ديدن خدا است. عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. معصومين هم حالتشان اين است كه غير از ميل محبوب خود، ميل به هيچ چيز ندارند. چرا كه اگر از خودش ميلي داشته باشد، هوايي داشته باشد، تابع هوي است، تابع هوس است. ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علّمه شديد القوي. پس ائمة هدي سلام اللّه عليهم هيچ هوايي، هيچ هوسي، هيچ خواهشي، هيچ ميلي از خود ندارند. مگر خدا آن طوري كه ميخواهد حركت كنند، حركت ميكنند. باز حركتشان ميدهد خدا كه حركت ميكنند. هر وقت ميخواهد ساكن شوند، ساكنشان ميكند كه ساكن ميشوند. و اين منت بزرگي است كه خدا بر دوش معصومين گذارده، و هي خضوع ميكنند، هي خشوع ميكنند، هي شكر ميكنند. باز ميبينند عنايتش زيادتر شد، شكرشان زيادتر ميشود، خاضعتر ميشوند. هيچ هوايي ندارند، هيچ هوسي ندارند. نه خودشان حرفي دارند، مگر خدا به حرفشان بياورد. خدا ميگويد بگوييد ميگويند. پس قولشان ميشود قول خدا، حكمشان ميشود حكم خدا. نه خودشان كلامي دارند، نه سكوتي دارند. خدا مثلاً ميخواهد سرّي را به منافقي نگويد، اين هم آن سرّ را نميگويد. نگفتنش نگفتن خدا است. صلح ميكند، صلحش را خدا خواسته. جنگ ميكند، جنگش را خدا خواسته. جايي ميرود كسي را رسوا كند خدا خواسته كه پردة او را بدرد. كسي را سرّش را فاش نميكند، خدا خواسته سرّش فاش نشود. اينطورند معصومين نزد خدا، چون چنينند، پس كارشان كار خدا است. واللّه همهجا كار خدا همين است.
انشاءاللّه يك خورده دل بده، ياد بگير. هيچ بار، هيچ جور، كار به خدا نميچسبد. خدا نه به جايي ميچسبد، نه چيزي به خدا ميچسبد. پس خدا قدرت به او بچسبد كه قادر باشد، نميشود. همچنين علمي به او بچسبد كه عالم باشد نميشود. عالم اسم خدا است، نه ذات خدا. لكن به اسم خدا، به اسم عليم خدا به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 426 *»
صفت عليم خدا كه مركب است، علم چسبيده. قادر اسم خدا است، نه ذات خدا لكن به اسم قدير خدا، قدرت چسبيده. قدير صفت خدا است، اسم خدا است پس به ذات خدا هيچچيز نميچسبد، هيچ فعلي به او نميچسبد. پس ذات خدا علت فاعلي نيست. علت فاعلي كيست؟ علت فاعلي، فاعل آن فعل است و مركب هست و خدا نيست. اين مطلب را كه گفته؟ اين را اميرالمؤمنين گفته. كجا گفته؟ آنجايي كه ميفرمايد اول عبادت خدا، اول بندگي خدا، اول الدين معرفته. پيش از آنكه ميخواهي نماز كني، پيش از آنكه روزه ميخواهي بگيري، حرف دين و مذهب بزني، پيش از همه، اول واجب است كه خدايت را بشناسي. اول دينت آن است كه خدا را بشناسي، حالا خدا را اگر بايد بشناسي، شناختن خدا اين است كه نبايد چيزي را به خدا بچسباني. تا چسباندي، مركب ميشود و ديگر آن وقت خدا نيست، و خدا را نشناختهاي. آن وقت هرچه نماز ميكني بيمصرف است، هرچه روزه ميگيري بيمصرف است. خدايي را بپرست كه سبوح است، قدوس است. و حضرت اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه ميفرمايد: كمال التوحيد نفي الصفات عنه. ميفرمايد اول دين معرفت خدا است. پيش از نماز، پيش از روزه پيش از جميع عبادات، پيش از نبوت، پيش از امامت، اول خدا را بشناس. خدا را چطور بشناسد؟ ميفرمايد: كمال التوحيد نفي الصفات عنه. يعني چيزي به ذات خدا نچسبان. پيش خود خيال مكن علم به ذات خدا بچسبد، چه عيب دارد. بله، عيب دارد، و حالا كه نچسبيده نه اين است كه عالم نيست، حالا هم عالم است. مثل اينكه اين نشسته را تو احداث كردهاي، تو هم هستي، من خودم هستم و اما اين نشسته را هم احداث كردهام. ايني كه نشسته ذات من نيست. تا بخواهم، خرابش ميكنم و ميايستم. آنوقت ايستادهام و نشسته نيستم. اما حالا كه ايستادم و نشسته نيستم، آيا اين نشسته، كسي ديگر بود نشسته بود؟ نه، خودم بودم نشسته بودم. من وقتي نشستهام، نشسته،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 427 *»
ذات من نيست. وقتي ايستادهام، ايستاده، ذات من نيست. ذات من كدام است؟ ذات من آن است كه ميخواهد ميايستد، ميخواهد مينشيند، ميخواهد حركت ميكند، ميخواهد ساكن ميشود. اينها همه اسمهاي ذات منند. پس ذات من، هم متحرك است و هم ساكن است. هم نشسته است هم ايستاده است، همة اينها صفات منند. حالا آيا صفات، عين ذات منند؟ و ذات من عين صفات است؟ نه، او صاحب اينها است اينها مملوك اويند. پس صفات خدا صادر از خدا هستند. اما و لايجري عليه ما هو اجراه و لايعود فيه ما هو ابداه پس سبحان ربك رب العزة عما يصفون. پس خدا است كه منزه است از صفت گرمي و سردي، و از رضا و غضب. حتي ميگويي رحمت خدا شامل حال فلانكس شد، اين رحمت خدا، يك جايي رحيم، اسم پيغمبر است9. لقدجاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رءوف رحيم نص ظاهر قرآن هم هست. هركه را پيغمبر رحم كرد به او، حالا خدا است رحيم، و رحيم اسم خدا است. هرچه را پيغمبر راضي شده، خدا راضي شده. در خصوص حضرت فاطمه ميفرمايد خدا راضي است به رضاي فاطمه سلام اللّه عليها، و غضب ميكند به غضب فاطمه و تمام معصومين همينطورند. واللّه خدا متغير نيست و واللّه اسمهاي او متغير ميشوند. اسمهايش گاهي ميخندند گاهي گريه ميكنند. گاهي شادند، گاهي مهمومند.
شخصي بود بُرخ اسمش بود، روزي دو سه دفعه كه ميآمد براي نماز، يكچيزي ميگفت، يك كاري ميكرد پيغمبر خدا تبسمي ميفرمودند. جبرئيل نازل شد كه خدا ميفرمايد برخ روزي پنج دفعه، يا سه دفعه مرا ميخنداند. يعني پيغمبر را ميخنداند. خنديدن پيغمبر خنديدن خدا است، همينجوري كه اگر پيغمبر نيامده بود ميان مردم، و مردم اطاعت پيغمبر را نكرده بودند، خدا مطاع نبود پيغمبر كه آمد و اطاعت او را كردند، من يطع الرسول فقد اطاع اللّه كسي كه اطاعت كرد رسول خدا را،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 428 *»
اطاعت كرده خدا را. واللّه همين جور عرض ميكنم من آمن برسول اللّه آمن باللّه. جوري ديگر نميشود ايمان به خدا آورد. اين رسول او است، اين قائممقام او است، دستش دست او است، پايش پاي او است سرش سر او است حكمش حكم او است امرش امر او است نهيش نهي او است. ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا. پس اگر چنين است، همينكه تو دين و ايمان به پيغمبر داري، دين و ايمان به خدا داري. همان ايمان به پيغمبر آوردن، ايمان به خدا آوردن است. چنانكه اطاعت پيغمبر كردن، همان اطاعت خدا است. اطاعت پيغمبر عبادت خدا است، و پيغمبر را نبايد عبادت كرد. پيغمبر را بايد اطاعت كرد نه عبادت. اطاعت پيغمبر بايد كرد، اما چكار كه ميكني عبادت است؟ خدمت ميكني به پيغمبر، همين عبادت خدا است. مثل اينكه پسر، نوكري پدرش را ميكند، همين عبادت خدا است. نوكر، خدمت آقايش را كه ميكند، عبادت خدا است. خدمات را شما از براي آقايان خود به عمل ميآوريد، چون خدا امر كرده كه آنها آقا باشند و شماها عبد و نوكر. همينطور پيغمبران را خدا قرار داده مطاع باشند، و شما مطيع. و هر پيغمبري را خدا مطاع قرار داده، هر امتي را مطيع. پس اطاعت ايشان اطاعت خدا است، قول ايشان قول خدا است. خليفة خدايند، مع ذلك خدا نيستند. خدا پيغمبري را ميبرد پيغمبري ديگر ميآورد. پيغمبران ميميرند، اكل دارند شرب دارند، ناخوش ميشوند، چاق ميشوند، زن دارند، بچه دارند. خدا عمداً اسمهاي خود را مبتلا ميكند كه حجت تمام كند بر مردم، كه اگر اينها خدا بودند ناخوش نميشدند. اگر خدا بودند نميمردند، و ميبيني كه ميميرند. انك ميت و انهم ميتون و كل نفس ذائقة الموت گاهي بلاها را به جان خود ميخريدند كه مردم غلو نكنند. ادعاي خدايي نكردند، تا مردم بدانند كسي كه ميميرد خدا نيست. اينها را گرفتند، سوزاندند، كه ما را خدا ندانيد. سوزاندندشان، خاكسترشان را به باد دادند، باز علي العميا دست برنميدارند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 429 *»
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، اگر بنا بود ايشان بيايند، عمداً به جان خود نخرند بلاها را، هيچ بار نميرند مردم ميگفتند اينها خدايند. از آن بزرگواران همان يك نفري مانده كه هميشه در دنيا باشد و نميرد. مردم تعجب ميكنند كه صاحبالامر چطور هزار سال است كه زنده است و غافلند، و تعجبي ندارد. وقتي كه ميميرند، تعجب است. ائمة شما مردنشان كجا بود؟ عباشان را مياندازند، اسمش را ميگذارند كه مرديم. اين است كه فرمودند: ان ميتنا اذا مات لميمت. ما را قياس مكنيد به مردمي كه ميبينيد ميميرند. ما وقتي ميميريم، زندهمان مثل مردهمان است. ميفرمايد: ان ميتنا اذا مات لميمت و ان قتيلنا اذا قتل لميقتل. ايناست كه در جايي كه قتلشان ميرسد و ميكشندشان، بدنشان جدا حرف ميزند، سرشان جدا حرف ميزند. در مجلس دشمن، سرش را بريده بودند و داشت حرف ميزد و قرآن ميخواند. آن حرامزاده هم چوب برداشت و آن كار را كرد پس سرش خواند: و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون. آية قرآن ميخواند و حال آنكه چند روز فاصله هم شده بود كه سرش بريده شده بود.
منظور اين است كه ايشان واللّه مردهشان و زندهشان، زندهاند مردگي ندارند. خيلي آدم سادهلوحي، بيشعوري بايد باشد كه باور كند كه ايشان مردهاند و خبر از جايي ندارند. واللّه ايشان نميميرند، ايشان آيات اللّهاند، ايشانند آن مقامات و علاماتي كه در دعاي رجب است و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان. مرده نميتواند حفظ كند چيزي را، يا جايي را. مرده نميتواند تصرف كند در جايي، وارثهايش بايد بيايند تصرف كنند. پس واللّه ايشان نمردهاند و تصرف ميكنند در ملك خدا. و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون يعني و البته گمان مكن ـ و خدا نون تأكيد آورده و آنهايي كه ضرب ضربوا خواندهاند، و علم نحو و صرفي خواندهاند، خوب ميفهمند كه چقدر تأكيد كرده خدا ـ كه البته
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 430 *»
گمان مكن كه اشخاصي كه در راه خدا كشته شدهاند ايشان مردهاند بلكه زندهاند، در نزد خدا روزي ميخورند. پس ايشان همينطوري كه در بيداري ميروي خدمتشان، در خواب هم بروي به زيارتشان، تو را ميبينند و صدات را ميشنوند. اگر خوابشان ببيني، و در خواب سلام كني و با ايشان حرف بزني تو را ميبينند، چنانكه در زندگي ظاهري اگر بروي خدمتشان، مثل اين است بعينه كه بروي قبرشان را زيارت كني. تو حالا ايشان را نميبيني، نقص تو است. اما اعتقادت را ضايع مكن، بدان كه ايشان زندهاند. و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. پس احياء هستند واللّه، و حيات و موت در دست خودشان است، و جاعلش خودشانند. اگر ايشان نباشند، حياتي نيست. همهجا حاضرند، بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك هركه خدا را شناخته است، ايشان را شناخته. هركه خدا را نشناخته ايشان را نشناخته. و اين اعتقاد واللّه مخصوص مؤمنين است، اين را بايد اعتقاد كنند. پيغمبران مؤمن بودند، و آن امتهاي حقشان مؤمن بودند و به آنها تعليم ميكردند. واللّه همه ميشناختند محمد و آلمحمد را، و شناختن ايشان شناختن خدا بود. چنانكه صريح فرمود حضرت اميرالمؤمنين7: ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي.
پس اللّه نور السموات و الارض. نور، اسم خدا است و اسم غير ذات است و همهجا صفت غير موصوف است. لكن ذات خدا ذاتي است كه اين صفات صفات او است، و همهجا هستند و همهجا حجت او تمام است، و همهجا هركه ايشان را شناخته، خدا را شناخته. صريح آيه قرآن است كه ميفرمايد: زود باشد آيات خود را بنمايانيم به ايشان. سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 431 *»
مجلس بيستم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم چنانكه مكرر عرض كردهام هر چيزي را براي يك كاري آفريده، حالا بعضيش را شما هم ميفهميد. چشم را براي ديدن خلقكرده، نميخواست ببيند خلقش نميكرد. گوش را براي شنيدن خلق كرده، نميخواست بشنود خلقش نميكرد. بيني را براي بو فهميدن خلق كرده، دهان را براي خوردن خلق كرده. پس خداوند عالم هر چيزي را براي كاري بخصوص آفريده. ديگر گوش را براي ديدن خلق نكرده است، و چشم را براي شنيدن خلق نكرده است. حالا انسان را براي چه خلق كرده است؟ حالا بسا كسي خيال كند انسان را خدا خلقش كرده، دهانش داده، دندانش داده كه غذا بخورد، پس براي خوردن و خوابيدن او را خلق كرده.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 432 *»
پس عرض ميكنم خدا خودش صريحاً در قرآن فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا بپرستند. پس جن و انس خلقشان از براي همين است كه خداي خود را بشناسند و خداي خود را بپرستند. ملتفت باشيد انشاءاللّه، كه انسان مثل ساير مخلوقات نيست. آب را آفريدهاند براي اينكه كار انساني بگذرد. مثلاً انسان به او عمارت كند، زراعت كند، لباسش را بشويد، بياشامد، و هكذا ساير ضروريات. و خاك را آفريدهاند براي اينكه انسان در آن منزل كند. اگر نميخواستند كسي در آن منزل كند، اصلش زمين خلق نميكردند. فايدة زمين آن است كه رويش راه بروند، رويش عمارت بسازند، رويش زراعت كنند. فايدهاش اينها است كه روي اين زمين درختها به عمل آيد، كه رفع حاجت انسان را بكند، كه انسان زنده باشد، و خداي خود را بشناسد و خداي خود را بپرستد. پس زمين خلق شده از براي اينكه مردم در آن مسكن كنند، درش زراعت كنند، رويش عمارت بسازند، تا اينكه آن مردم خدا را بشناسند و خدا را عبادت كنند. و آب براي همين خلق شده كه بياشامند، رختهاشان را بشويند، زراعت كنند، به او عمارتها بسازند. آتش براي همين خلق شده كه گرم شوند، غذاشان را بپزند، سنگ معدنها را آب كنند، سرب درست كنند. و هكذا آسمانها خلق شده براي اينكه آفتاب در آن باشد، كه زمينها تاريك نباشند روشن باشند. و چراغها و قنديلها آويزان كرده، كه گاهي آنها را ميگذارد كه روشن باشد و مردم ديگر به كارهاشان برسند، گاهي تاريك ميكند كه سرهم نجنبند، آرام بگيرند، آسوده شوند. شب را عمداً تاريك كرده كه لابد شوند، ناچار شوند، آرام بگيرند، خواب كنند، كه يك خورده ترفه كنند، بدنشان صحيح و سالم شود، غذاشان تحليل برود. همچنين نباتات را آفريده كه آنها رزق عباد باشد. و اينها هيچكدام براي اين خلق نشدهاند كه خدا را بشناسند، خدا را بپرستند، تسبيح كنند، تهليل كنند. تسبيحشان، تهليلشان، همه براي خوردن انسان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 433 *»
است. گندم را خلق كردهاند كه انسان بخورد، برنج را خلق كردهاند كه انسان بخورد، جو را خلق كردهاند كه انسان بخورد، كاه آنها را خلق كردهاند كه حيوانات بخورند كه آنها هم خلق شدهاند كه انسان بخورد گوشت آنها را، و آنها اطاعتشان همينجور چيزها است و آنها رزقند براي عباد. همچنين حيوانات خلق شدهاند براي اينكه منها ركوبهم و منها يأكلون. سگ پاسباني كند براي انسان، گرگ زهرهاش براي فلان دوا به كار ميآيد، شير براي فلان كار خوب است كه به كار انسان ميخورد و هر چيزي خاصيتي بخصوص دارد، لكن آن خاصيتي كه براي انسان است، و انسان را براي آن خلق كردهاند، تمام خلق را براي انسان ساختهاند و اما انساني را براي اينكه عبادت خدا بكند ساختهاند.
و يك خورده كه دقت ميكنيد ميفهميد واللّه دنيا و آخرت را براي انسان خلق كردهاند. اگر نميخواست كه انسان خلق كند، نه دنيا خلق ميكرد، نه آخرت خلق ميكرد. خدا آخرت ميخواهد چه كند؟ واللّه بهشت خلق شده براي مؤمنين، واللّه آخرت براي انسان خلق شده، حتي واللّه ملائكه براي خدمت انسان خلق شدهاند. ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا. هيچ هم خدا نگفته ماخلقت الملاﺋﻜ[ الا ليعبدون، و تفسير شده باشد «اي ليعرفون» كه ملائكه خلق شده باشند كه خدا را بشناسند. معلوم است كسي كه نشناسد خدا را، نميتواند عبادت بكند. و هركس نشناخته خدا را و عبادتي بكند خدا را عبادت نكرده. دنگ كوبيده، خسته شده كه روزه گرفته. ميفرمايند در حديثي كه هيچ خيري نيست در آن عبادتي كه تفكر در آن نباشد. اين عبادتي كه مردم ميكنند و دنگها كه ميكوبند، نماز نكردهاند و روزه نگرفتهاند. و اگر سفري بروند، حج نرفتهاند. اگر خدا را ميشناسند، و براي خدا اين كارها را ميكنند خدا از آنها قبول ميكند. و اگر نشناسند خدا را، حرفي هم از ايشان قبول نميكنند چرا كه وقتي بشناسند و همينطور به عادت اين كارها را بكنند، كه بله ما قاعدهمان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 434 *»
اين است كه اين جور كارها را بكنيم، اگر اين بنا باشد، قاعدة يهوديها جوري ديگر است، قاعدة نصاري جوري ديگر است، قاعدة گبرها جوري ديگر است. پس واللّه تا نشناسند خداي خود را، عبادتشان جزء هوا ميشود. و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. وقتي نگاه ميكند، ميبيند دنگ كوبيده. پس در تمام عمرش، نمازش قضا نشده. چه بسيار مردمي كه در تمام عمرش قضا نشده نمازش، چه بسيار مردمي كه روزه گرفتهاند، و در تمام عمرشان هيچ روزي را افطار نكردهاند. زكو\ و خمس دفعهاي به قدر قيراطي از آنها ترك نشده، همة اينها را كردهاند و دادهاند، و واللّه ندارند وقتي وارد آخرت ميشوند، و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. زحمت كشيده، خسته شده، خيال هم ميكند ديني دارد. عبادتي كرده، ميخواهد منتي هم دوش خدا بگذارد، لكن واللّه خداي نشناخته را نميشود عبادت كرد. شما ببينيد اگر آقايي را بخواهي خدمت كني، اول بايد بداني كه خانهاش كجا است، بايد بشناسيش، آن وقت بروي خدمت او را بكني. اما وقتي نميشناسيش، نميتواني خدمتش را بكني. و عرض ميكنم واللّه تمام معرفت خدا اين است كه بشناسي محمد و آلمحمد را صلوات اللّه عليهم اجمعين. و عرض ميكنم سرتاسر اين مردمي كه نظر ميكنيد و ميبينيد، سرتاسرشان، غافلند و غافل خوابيدهاند. نماز هم ميكنند، و روزه هم ميگيرند، و نميدانند چه ميكنند، و براي كه ميكنند. توي سنيها هم كه بروي، آنها هم نماز ميكنند، روزه ميگيرند، توي نصاري هم بروي، آنها هم روزه دارند، عبادتي دارند. توي يهوديها هم كه بروي، آنها هم قاعده و قانوني دارند، شنبهشان را از دست نميدهند، عبادتي كه دارند ميكنند و معذلك هيچ كدام اينها خدا را نميشناسند. هر كاري هم كه بكنند از كيسهشان رفته. ميفرمايند: لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق. به جهت آنكه هرچه را بكنند، براي خدا نيست. چرا كه تا خدا را نشناسي، نميشود او را عبادت كرد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 435 *»
پس غافل نباشيد، خدا تمام معرفت خودش را، تمام معرفت محمد و آلمحمد: قرار داده. اينها را از كجا ميگويم؟ از همين آيه كه دارم ميخوانم: اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است. ديگر اين نور آسمان و زمين است يعني چه؟ معني نور اين است كه خودش ظاهر باشد، و چيزهاي ديگر را هم ظاهر كند. حالا چطور خدا نور آسمان و زمين است؟ خودش كه ظاهر نيست. شما ملتفت باشيد، ببينيد، خدا ميگويد خدا نور آسمان و زمين است. نور هم معنيش اين است كه خودش ظاهر باشد، و ظاهركنندة چيزهاي ديگر هم باشد. حالا اين خدايي كه نور آسمان و زمين است، چرا خودش پيدا نيست، و آسمان و زمين پيدا است؟ و عرض كردم مكرر، اين نور، اسم خدا است نه ذات خدا و ذات خدا نه پيدا است و نه پنهان. و شما غافل نباشيد، بشناسيد ذات خدا را. و واللّه ذات خدا را بايد بشناسيد، و هرچه غير ذات خدا است اگر عبادتش بكني، يا او را بشناسي، دخلي به خدا ندارد. اول الدين معرفته را حضرت امير فرمايش كرده. آن اولي كه ميخواهي دين داشته باشي، بايد خداي خود را بشناسي. بايد بداني ذات او، صفت او نيست. چرا كه هر صفتي داد ميزند كه من غير موصوفم، و هر موصوفي داد ميزند كه من غير صفتم، و اين صفت و موصوف هر دو با هم داد ميزنند كه ما به يكديگر چسبيدهايم. و اينها فرمايش حضرت امير است كه عرض ميكنم، كه اينها را در خطبههاشان فرمايش كردهاند، و در كتابها علما ضبط كردهاند. خودتان برويد ببينيد كه همينطور است. ميفرمايد: اول الدين معرفته اول دينداري و خداشناسي، معرفت خدا است. و كمال معرفت او اين است كه بداني او صفات خودش نيست. مثل اينكه در خودت كه فكر ميكني ميبيني كه همينطور است. تو خودت عين صفات خودت نيستي. يكي از صفات تو اين است كه حرف ميزني. حالا اين حرفزدن، ذات تو نيست. چرا؟ به دليل اينكه ميخواهي حرف ميزني، نميخواهي ساكت ميشوي. سكوت باز
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 436 *»
صفت تو است ذات تو نيست. مثل اينكه اين نشسته، صفت من است نه ذات من. به دليل اينكه نميخواهم بنشينم، برميخيزم و اين نشسته را خراب ميكنم. آن وقت هم كه ايستادم، باز اين ايستاده صفت من است، نه ذات من.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خداوند عالم نور آسمان و زمين است، و نور معنيش اين است كه خودش ظاهر باشد و ظاهركنندة چيزهاي ديگر باشد. حالا اگر خدا نور آسمان و زمين است، پس چرا ذات خداوند عالم ظاهر نيست؟ پس همان اسم خودش را گفته كه نور آسمان و زمين است، يعني خودش ظاهر است و ظاهركنندة چيزهاي ديگر است. پس اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است، يعني خدا هدايت كنندة آسمان و زمين است، يا خالق آسمان و زمين است. اين اسم خدا است، پس خدا نور آسمان و زمين است، و مكرر اشاره كردهام و حيف كه تو كم ميشنوي. توي چرتها ضايعش ميكني. عرض كردم خدا است هدايت كرده مردم را به دين خودش و راه خودش. اما فكر كن ببين چطور هدايت كرده؟ خدا به اسم هادي خود اهل آسمان و زمين را هدايت كرده. هر جايي را كه خدا خلق كرده، و همة جاها را، همه را براي معرفت خودش خلق كرده. هو الذي في السماء اله و في الارض اله خدا در همه جا خدا است، و او است كه همه را براي معرفت خودش خلق كرده. هو الذي في السماء اله و في الارض اله خدا همه جا خدا است و او است كه هدايت كرده اهل آسمان را و اهل زمين را. حالا در آسمان نيستيم كه ببينيم چطور اهل آسمان را هدايت كرده، اما روي زمين هستيم، و خودمان را انشاءاللّه هدايت كردهاند. حالا ببين، روي زمين اگر پيغمبر نيامده بود، و اگر حلالي نياورده بود و حرامي نياورده بود ميان مردم، اظهار بيديني مردم را نكرده بود، آيا خدا هيچ تو را هدايت كرده بود؟ نه. پس پيغمبر هدايت كرده مردم را و همين اسم هادي خدا است. پس پيغمبر خودش ظاهر است، و ظاهركنندة دين مردم است.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 437 *»
خودش ايمان دارد، و ظاهر ميكند ايمان مردم را. پيغمبر وجود مباركش الباب المبتلي به الناس است. الباب المبتلي به الناس من اتيكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك در زيارتشان خواندهايد شماها. يعني اي آقايان من، شماها بابها هستيد كه خداوند عالم مبتلا كرده تمام خلق را به وجود شما. هركه آمد پيش شما و تسليم شما را كرد، نجات يافت. و من لميأتكم فقد هلك هركه پيش ايشان نرفت و اعتنا نكرد به ايشان، منافق شد، كافر شد. ايشانند واللّه نور خدا، ايشانند كه كلامشان نور است. ايشانند كه روي زمين هدايت كردند مردم را، و ظاهر بودند و ظاهركنندة مردم بودند. ياايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم. حياتي دميدند در اين بدنها. بدن اگر ايمان نداشته باشد زنده نيست. به اصطلاح خدا و پير و پيغمبر، هركه ايمان ندارد مرده است. اگرچه كافر مرده است، لكن ياايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم همان وقتي كه شما را ميخواند، ميخواند كه شما را زنده كند. پس معلوم است ما مردهايم و ايشان زندهمان كردهاند، و باعث حيات ما شدهاند. حيات، باعث نجات است. پس ببينيد، اللّه نور السموات و الارض. حالا در آسمانها نيستي كه ببيني چگونه هدايت كرده اهل آسمان را، تو آنجا نيستي، روي زمين كه هستي. ديدي روي زمين پيغمبر آمد، ائمه آمدند، هدايت كردند. همين هدايتكردن ايشان، هدايت خدا بود. واللّه اسم هادي خدا ايشانند، از جانب خدا آمدهاند، خدا است هادي. ان اللّه بالغ امره قل فللّه الحجة البالغة حجت خدا به همهكس رسيده، تكليف همه را به زبان خود آنها به همه فرمايش كرده. حالا كيست مبلّغ از جانب خدا؟ آيا نبود كه ائمة ما آمدند، و حلال گفتند و حرام گفتند و هدايت كردند؟ پس خدا هدايت ميكند، اما به واسطة ايشان هدايت ميكند، و ايشانند هاديان و اسم هادي خدا ايشانند. من يطع الرسول فقداطاع اللّه ايشان كه مطاع شدند، خدا اطاعت شده، و خدا قرار داده مطاع باشند و هر پيغمبري را خدا به نص قرآن مطاع قرار داده و آقا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 438 *»
قرار داده و همين كه ايشان آقاي كسي شدند، خدا آقاي او است. و واللّه عرض ميكنم ايشانند آقاي مؤمنان. و ان الكافرين لا مولي لهم كفار و منافقين مولي ندارند، آقا ندارند اصلاً، مؤمنين و تمام اهل حق مولي دارند، مولاشان اميرالمؤمنين است، سيدشان اميرالمؤمنين است. اسم سيادت خداوند عالم ايشانند، سيدالسادات ايشانند، رب الارباب ايشانند. خدا است سيدالسادات، خدا است رب الارباب. رب جميع ارباب خدا است، سيدالسادات خدا است، اما اين رب الارباب اسم خدا است، و اين اسم بزرگ خدا است و كدام اسم بزرگ، از اميرالمؤمنين بزرگتر ميشود؟ كه اميرالمؤمنين خودش فرموده: ايّ نبأ اعظم منّي در تفسير عمّ يتساءلون عن النبأ العظيم ميفرمايد: كدام خبر است براي خدا بزرگتر از من؟ كدام آيه است براي خدا عظيمتر از من؟ و لقد اريناه آياتنا كلها به فرعون نموديم تمام آيات خودمان را و تمام آيات خود را كه به فرعون نمود، اين بود كه بعد از آنيكه فرعون موسي را خواست بكشد، يا اذيت كند، ديد شخصي پيدا شد كه لباس طلا پوشيده و نيزة طلا در دست داشت. و در نزد اين فرعون، طلا و آنچه از طلا ساخته بودند خيلي عظم داشت. ديد شخصي با لباس طلا و نيزة طلا آمد و نهيبي بر او زد، كه فرعون چنان وحشت كرد كه از ترس از تخت خود در افتاد. خدا اين حكايت را در قرآن خبر داده و فرموده: و لقد اريناه آياتنا كلها ما تمام آيات خودمان را به فرعون نموديم و آن شخصي كه براي فرعون ظاهر شد و فرعون ترسيد، اميرالمؤمنين بود صلوات اللّه و سلامه عليه، كه تمام آيات خدا بود و خدا كه او را به فرعون نمود، تمام آيات خود را نموده. و همچنين پيغمبر كه به معراج رفت، خدا ميفرمايد ما او را برديم كه از آن آيات خود به او بنمايانيم، و در شب معراج حضرتامير را بهآن سرور نمودند. اين بود كه فرمود: لنريه من آياتنا پس حضرت اميرالمؤمنين است واللّه آيت خدا، و تمام آيات خدا. چرا كه ايشانند اسم بزرگ خدا، حتي اسم مكنون مخزون خدا، كه هميشه نزد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 439 *»
خدا است، و عند رب است و كساني كه عند ربند هميشه مشغول عبادت خدا هستند و هرگز خستگي ندارند. محبي كه انس به محبوب خودش دارد، و هميشه پيش محبوب خودش است، البته در خدمت محبوبش نشاط براي او هست و خستگي ندارد. كسي چيزي را دوست نداشته باشد، چندي كه آنجا ماند واقعاً كسل ميشود. همين كه طالب نباشد، كسالت ميآيد. اما اگر راستي راستي كسي طالب كسي شد، هيچ كسالت ندارد. اين است كه آن بزرگواران هيچ بار خستگي ندارند، كسالت ندارند. ان الذين عند ربهم لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون. لايستحسرون عن عبادته يسبّحونه بالليل و النهار لايفترون شب و روز در خدمتند. در خوابند يا در بيداري، و هيچ خستگي براي ايشان نيست، و واللّه هميشه نزد خدا هستند. گمان نكنيد مردهاند و حالا پيش خدا نيستند، گمان نكنيد كه آنهايي كه در راه خدا كشته شدهاند، آنها مردهاند، بلكه آنها زندهاند و در نزد خدا روزي ميخورند. ميفرمايند: ان قتيلنا اذا قتل لميقتل ان ميتنا اذا مات لميمت. ما وقتي ميميريم، مرده نيستيم. شهيد ميشويم، كشته نشدهايم. صريح آية قرآن است كه ميفرمايد: و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون البته چنين گمان مكن كه خيال كني اينهايي كه در راه خدا شهيد شدهاند، مردهاند. واللّه اينها زندهاند، نزد خدا روزي ميخورند.
راوي سؤال ميكند از حضرت صادق صلوات اللّه عليه كه اگر بشكافند قبر سيدالشهداء را چيزي آنجا خواهند يافت؟ يعني استخواني، گوشتي، چيزي آنجا ديده ميشود؟ حضرت فرمودند عجب سؤال بزرگي كردي؟ چه بزرگ است اين سؤال تو و كوچك است جثه تو. آن وقت فرمودند: امام7 بيش از سه روز در قبر نميماند، بعد از سه روز او را به عرش ميبرند. بسا سيدالشهداء همان ساعت رفت به عرش خدا، چرا كه منزلش عرش خدا بود. شهيد كه شد، عباش را اينجا انداخت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 440 *»
و رفت به منزل خودش. نميبيني كه باز صريح است در زيارتشان كه ميخواني فجعلكم بعرشه محدقين منزل ائمة شما عرش است، آن منزلي كه دارند ائمة طاهرين، منزلشان عرش خدا است. يعني منزلشان فوق جميع مخلوقات است. چرا؟ فكر كن ببين، ايشان آيا اول مخلوقات خدا نيستند؟ چرا، و باقي مخلوقات زير پاي ايشانند، و ايشان اقرب خلقند به خدا. چون ايشان فوق جميع خلقند، پس جاشان در عرش است، و هميشه در عرشند. حالا تا اينجا عباش را انداخت، في الفور ميرود به عرش، و در عرش است، و نظر ميكند به زوار خودش و ميبيند آن زحمتهايي كه ميكشند در راه زيارت او، و استغفار ميكند براي آنها و دعا ميكند در حق آنها. ديگر كسي را كه سيدالشهداء دعاش كند، آيا دعاي سيدالشهداء مستجاب است يا نه؟ البته مستجاب است. هركه شك داشته باشد پيش ما كه خيلي واضح است كه چنين كسي مسلمان نيست. تمام مسلمانان ميگويند كه ائمه مستجابالدعوهاند، حتي زنهاي شما هم اين را ميدانند، مگر اينكه گاهي آن آخوندهاي خر نجس يكپاره حرفها ميزنند. و گاهي كه ميگويم آخوندهاي خر نجس، آن آخوندهاي نجس بدشان ميآيد. حالا كه نجسند چه كنم؟ سگ نجس است، حالا من نگويم نجس است؟ ناصب از سگ نجستر است. در حديث ميفرمايند در اين حمامها مكروه است نماز كردن. راوي عرض ميكند چرا؟ ميفرمايند به جهتيكه ناصب ما داخل حمامها ميشوند. ميفرمايند خدا خلقي خلق نكرده است نجستر از سگ، و ناصب ما اهلبيت از سگ نجستر است، و از خباثت او همين كه توي حمام رفت، بس است تو هزار طاس آب آنجا بريزي، باز نماز كردن در آنجا مكروه است. هر نجاستي را وقتي ميشويي پاك ميشود واقعاً، ولكن آن خبث باطني نجسي كه ناصب دارد، به اين آبها پاك نميشود. واللّه اين نواصب توي هر مسجدي كه بروند، مسجد نجس ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 441 *»
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، ديگر اينها هتاكي است، اين هتاكيها را واللّه خدا كرده است و خدا است كه احقاق حق ميكند و ابطال باطل ميكند. كار خدا همين است كه حق را ظاهر كند، باطل را ضايع كند. بعضي را سگ ناميده بعضي را خر ناميده، بعضي را فرموده: ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ، بعضي را فرموده: كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، بعضي را فرموده: كأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة كه همين كه اهل حق را ميبينند مثل گورخر از دور آدم را كه ميبينند فرار ميكنند.
باري، پس عرض ميكنم شما غافل نباشيد. پيغمبر است آمده دعوت كرده مردم را، و حجت خدا را رسانده و خدا ميگويد كه خدا است كه امرش رسيده. پس پيغمبر خودش امر خدا است، پس پيغمبر خودش وحي خدا است، خودش حكم خدا است، خودش صفت هدايت خدا است، پس اسم هادي خدا است. پس ايشانند واللّه قائمانمقام خدا در اداء. واللّه اگر از آن مقام بالا كه ايشان را آفريده بود، از آنجا اگر نزول نميكردند و به اينجا نميآمدند، مردم نميدانستند ايشان كجا هستند. و واللّه همين حالا هم مردم نميدانند كجا هستند. بلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع. يعني اي امامان من، شما را در مقامي قرار داده كه هيچ پيشيگيرندهاي بر آنجا پيشي نگرفته، و هيچ بالاروندهاي بر آنجا بالا نرفته، و هيچ ملحقشوندهاي به آنجا نرسيده و هيچ طمعكنندهاي طمع نميكند آنجا را، به جهتيكه نميتواند بفهمد آنجا را. و طمع در وقتي است و در چيزي است كه آدم بفهمد، آنوقت طمعش را ميكند. غذائي را نخورده بودي، طمع دزديدنش را هم نميكردي. لباسي پوشيدهاي ديدهاي آن لباس را، فهميدهاي كه قشنگ است، طمع كرده لباس را ميدزدي يا ميگيري.
عرض ميكنم واللّه نميشناسند محمد و آلمحمد را كساني كه زير پاي ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 442 *»
واقعند. واللّه ايشان را نزول دادند از آن مقام. جعلكم بعرشه محدقين آن منزل اصليشان هميشه در عرش است، جاشان همان جا است، لكن منت گذارده بر مؤمنين، و ايشان را نزول داده در خانههايي چند كه اذن داده آن خانهها بلند باشند و بدن مبارك ايشان است همان خانهها. فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع اين چراغ و اين چراغدان و اين زجاجه، اينها را قرار داده في بيوت اذن اللّه انترفع، در خانههايي كه خدا قرار داده كه بلند باشند، تا هركس نگاه كند ايشان را ببيند اگرچه خيلي هم دور باشد. و آن قدر آن خانهها بلندند كه وقتي نگاه ميكني به ايشان، ايشان را ميبيني اگرچه دور هم باشي. پس بدانيد واللّه ايشانند آن خانهها كه خدا اذن داده كه بلند باشند. و ملتفت باشيد كه باز تصريح كرده كه مبادا بر مؤمنين اشتباه شود كه اين خانهها رجالي هستند كه از ذكر خدا غافل نميشوند، خريد و فروش آنها را از ياد خدا نميبرد. واللّه اين خانهها روي زمين ساخته شده بود، و لو در زمين آمدند و راه رفتند. واللّه همين حالا هم روي زمين راه ميروند، ميآيند، ميگردند در بازارها، و بسا خريد ميكنند و معامله ميكنند، لكن نميشناسندشان مردم. اما وقتي صاحب الامر ظاهر ميشود بعد از ظاهر شدن، آن وقت مردم ميگويند اي، ما اين را خيلي ديديم. اين در فلان وقت در فلان جا بود كه ديديمش. اما حالا نميشناسيش ميآيد و ميرود خريد ميكند، بسا زن ميگيرد و كسي هم نميشناسدش. بسا آن دختر هم نميفهمد شوهرش كيست و البته امام زن ميگيرد. النكاح سنتي فمن رغب عن سنتي فليس مني كسي كه اين سنت را عمل نميكند، البته امت من نيست. پس زن ميگيرند، و انبياء همينطور بودند. زن زياد ميگرفتند، بچه درست ميكردند پس ميآيد زن ميگيرد، به آن زن بسا هيچ بروز نميدهد كه من كيستم و نميشناسندش. وقتي كه ظاهر شد، آن وقت مردم ميگويند اين را ما بسيار ديده بوديم، و بخصوص ميگويند برادران يوسف، يوسف را ميديدند، و از او گندم ميخريدند و پولش ميدادند و نميدانستند يوسف
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 443 *»
است تا آن وقتي كه خودش گفت انا يوسف و هذا اخي آن وقت شناختندش.
پس عرض ميكنم واللّه ايشانند اسم ظاهر خدا، و ايشانند واللّه اسم باطن خدا، ايشانند اسم اول خدا، ايشانند اسم آخر خدا. و اول، ذات خدا نيست و آخر، ذات خدا نيست. دل بده ياد بگيري. اول هر چيزي آن سرش است. اول زنجير كجا است؟ دانة اولي. حالا اين خدا اول مخلوقات نيست، چنانكه آخر مخلوقات نيست. واللّه اول مخلوقات، دانة اول است و آخر مخلوقات، دانة آخر است. و واللّه ايشانند اسم اول خدا، و ايشانند اسم آخر خدا، و ايشانند اسم ظاهر خدا، و ايشانند اسم باطن خدا. باز چه بسيار مردمي كه بسا خيال كنند، خيالها توي چنگ خودمان است. يك وقتي خودمان جاهل بودهايم، خبر از هيچ جا نداشتهايم. خدا را بسا خيال ميكنند اين مردم كه بايد پنهان باشد، خصوصاً وقتيكه ميشنوند كه فرموده است: لاتدركه الابصار. خدا را بلاتشبيه مثل جن خيال ميكنند، يا مثل ملك خيال ميكنند، همين جورها خيال ميكنند. خدا را كه نميبيني، مثل جبرئيل خيال ميكنند و خدا ليس كمثله شيء. و در عالم خلق، بعضي بعضي را ميبينند، بعضي بعضي را نميبينند. حال ملائكه خلقي هستند پنهان. مثل اينكه الآن تو اينجا نشستهاي و خودت روح خودت را نميبيني، همانطوري كه روح برادرت را نميبيني. حالا خدا نه مثل روح است، نه مثل جسم. ذات خدا نه ظاهر است، نه باطن است. ذات خدا نه اول است، نه آخر است. لكن واللّه يكي از اسمهاي او ظاهر است، پيغمبر آمد و ظاهر بود و حرف ميزد. همچنين ائمه آمدند و ظاهر بودند و حرف ميزدند و هر امامي كه آمد و حرف زد، ظاهر است نه پنهان از مردم. حالا خدا ظاهر نيست، اين را مردم زود قبول ميكنند به جهتي كه مسلّم است كه خدا پيدا نيست، و كسي خدا را نديده و نميبيند. اهل اديان همه ميگويند خدا ديدني نيست، و خدا ديده نميشود، پس خدا پيدا نيست. اين را زود قبول ميكنند لكن خدا باطن هم نيست، مردم اين را خيلي كم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 444 *»
قبول ميكنند. اسم باطن خدا هم ايشانند. چه بگويي خدا ظاهر است، چه بگويي خدا باطن است. واللّه در باطن ايشانند اسم باطن خدا، چنانكه در ظاهر، ايشانند اسم ظاهر خدا. ظاهرشان ظاهر خدا است، باطنشان، عقلشان، نفسشان، حياتشان، تمامش اسم باطن خدا است عقلشان واللّه اسم باطن خدا است. هيچ ندارند، آنچه دارند خدا به ايشان داده. عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. خودشان حالتشان اين است، و هر معصومي اين است حالتش كه معصوم شده. تو ببين، اين بدن تو محفوظ است به حفظ روح تو. روح تو به اندازهاي كه ميخواهد حركت كند، حركتش ميدهد هر عضو را ميخواهد حركت ميدهد. پس ببينيد حركت اين بدن از خودش نيست روح حركتش ميدهد. وقتي جاييش را بخواهد حركت ندهد، حركت نميدهد. پس مسكّن اين بدن، آن روح است. آن روح، حافظ اين بدن است. بدن به خودي خودش نه حركت دارد نه سكون. اگر چشم به هم ميزند اين بدن، روح خواسته به هم بزند. اگر سري حركت ميدهد، دستي حركت ميدهد، او خواسته كه سر خودش را حركت بدهد، دستش را حركت بدهد. واللّه آن روح است مسكّن اين بدن، و محرّك اين بدن، و واللّه آن روحي كه از جانب خدا ميآيد روحالقدس است كه در بدن پيغمبر است، در بدن ائمة طاهرين است. آن روحالقدس است كه ايشان را حركت ميدهد، و ساكن ميكند. و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان. هيچ حركت نميكنند مگر اينكه خدا حركتشان ميدهد، هيچ ساكن نميشوند مگر اينكه خدا ساكنشان ميكند. يكخورده دقت كنيد، آن اسمي كه اسم محرّك خدا است، خود ايشانند. آن اسمي كه اسم مسكّن خدا است ايشانند همه جا اسمها ايشانند و فرمود حضرت صادق7: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها. يعني ماييم آن اسمهاي حسناي خدا، كه خدا امر كرده كه او را به آن اسمها بخوانيد. حالا خدا كجا امر كرده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 445 *»
كه او را به اسمهايش بخوانيد؟ آنجا كه فرموده است: قل ادعوا اللّه بخوانيد خدا را، او ادعوا الرحمن يا بخوانيد رحمن را، ايّاً ماتدعوا فله الاسماء الحسني هر كدام را ميخواهيد بخوانيد كه همة اين اسمها آيات خدايند. نيست جايي كه آن آيات آنجا نباشند و بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خدايي كه فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون باز هم فرموده: لاتدركه الابصار من خودم جايي رفتهام و جايي نشستهام كه نميتوانند مرا بشناسند، آنوقت بگويم بياييد مرا بشناسيد، چنين چيزي كه نميشود. ميگويند اگر تو خلق كردهاي كه تو را بشناسيم، چرا خود را پنهان كردهاي؟ و حال آنكه اول دين واللّه معرفت خدا است، و جن و انس را خدا خلق نكرده مگر براي معرفت لكن واللّه خلق اول را نزول داده تا مقام تو، آمده اينجا بدني گرفته، پيش تو مينشيند. اكل ميكند، شرب ميكند، دختر ميگيرد، دختر ميدهد، معامله ميكند، معاشرت ميكند، آن وقت ميتواني بشناسيش. او را كه شناختي، خدا را شناختهاي. ايشانند اسمهاي خدا نگاه كه ميكني، ظاهرش مثل ظاهر تو است، اما باطنش وحي خدا ميشود. ميگويد: انما انا بشر مثلكم يوحي اليّ انما الهكم اله واحد. من بشري هستم مثل شما، واقعاً مثل ما است، راست ميگويد. او نان ميخورد، ما هم نان ميخوريم. او خواب ميكند، ما هم خواب ميكنيم. او بدن دارد، ما هم بدن داريم. لكن او ميگويد: يوحي اليّ انما الهكم اله واحد همچو وحيي به ما نشده. هرچه فكر ميكنيم نميتوانيم بفهميم كه خداي ما يكي است به جهتيكه ميبينيم اين عمارت را ميشود ده بنا ساخته باشد، همينطور كه اين آسمانها را ميشود صدهزار ملك، خدا موكل كرده باشد كه ساخته باشند. پس ما خودمان نميتوانيم بفهميم كه خداي ما خداي واحد است، لكن واللّه من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم. هركس توحيد خدا كرد، از شما پذيرفت. و من قصده توجه بكم هركس طالب خدا شد، رو به شما آمد دست به دامان شما زد. من اراد اللّه بدء بكم هركه ارادة خدا كرد،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 446 *»
آمد خدمت شما، اول پيش شما آمد. چون شما خليفههاي خدا هستيد، ما دست به دامان شما زدهايم. چون شما قائممقام خداييد و ما دستمان به عطف دامان شما بند است دست به دامان خدا زدهايم. پس ايشانند كه من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم. هركس خداي واحد دارد، از ايشان قبول كرده و اگر از ايشان قبول كردي، خداي واحد داري. و ايشان اسم خدا هستند و خدا در اسمهاي خودش ظاهر است. مثل اينكه من در اين نشسته، ظاهرم. اينجا غير من هيچكس ننشسته، من خودمم كه نشستهام. همينطور در اين كلام، اين گوينده اسم من است. حالا اسم من گوينده است، گوينده ذات من نيست. به جهتي كه تا نخواستم سخن بگويم، حرف نميزنم، و آنوقت سكوتكننده اسم من است، نه ذات من. اما وقتي سكوت ميكنم به غير از من كسي سكوت نكرده. چنانكه وقتي حرف ميزنم، غير از من كسي حرف نزده.
به همينطور ملتفت باشيد انشاءاللّه، واللّه اگر بشناسي ايشان را، واللّه ائمة طاهرين كه حرف ميزنند، خدا حرف زده. پيغمبر كه سخن ميگويد، واللّه زبانش زبان خدا است چرا كه خدا در قلب او نشسته. و در حديث قدسي ميفرمايد: ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن پس خدا به زبان او حرف ميزند با مردم. واللّه هركه او را ببيند، خدا را ديده. هركه او را زيارت كند، خدا را زيارت كرده. پيغمبر فرمود: من رآني فقدرأي الحق. و به همينطور هريك از ائمه زيارتشان زيارت خدا است، چنانكه معرفتشان معرفت خدا است، چنانكه جهل به ايشان جهل به خدا است. ديگر اميرالمؤمنين فرقش با مردم ديگر چه چيز است؟ ببينيد چقدر فرق است. ساير مردم خدايي، چيزي، پيششان نيست. هيچكس از اين مردم آﻳ[ اللّه نيست. حالا ديگر كسي را آﻳ[ اللّه في العالمين لقب گذاردهاند، دروغي است گفتهاند. برعكس نهند نام زنگي كافور. حضرت امير خودش ميفرمايد كدام آيه براي خدا بزرگتر از من است. مردم ديگر را آﻳ[ اللّه لقب بگذارند، يا نام بگذارند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 447 *»
بگويند، دروغ است. لكن واللّه ايشان دروغگو نيستند، دروغ نميگويند. ايشانند همان آيات اللّه، ايشانند همان آياتي كه خدا به خلق نموده، كه فرموده: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق مينمايانيم به مردماني كه مكلف هستند، مينمايانيم آيات خودمان را در آفاق و در انفس، تا مكلفين آن آيات را كه ميبينند ميفهمند خدا خدا است. واللّه آيات خدا ايشانند كه در آفاق و در انفس، خدا آنها را نموده است به مردم. واللّه در عرش نشستهاند، و تمام خلق در زير پاي ايشانند. مثل اينكه كسي در بالاي بلندي باشد و به اين مجلس نگاه كند، چطور همه را يكدفعه ميبيند. و آن بزرگواران كه در عرش نشستهاند، يكدفعه تمام خلق را ميبينند و همه پيششان حاضر است. واللّه ظاهر خلق با باطنشان پيششان مساوي است. تاريكيها پيششان روشني است. ميان تاريكيها ميبينند، همان طوري كه روشناييها را ميبينند. يا من الظلمة عنده ضياء اين يكي از اسمهاي خدا است. يعني خدايا تو در تاريكي ميبيني هر چيزي را سر جاي خودش، همانطور كه در روشنايي ميبيني. واللّه ايشانند اسم خدا كه هر چيزي را در سر جاي خودش، در ظلمات ميبينند و چيزهايي را كه ملائكه نميبينند. و ظاهر شدند از براي ملائكه، ملائكه چون نور ايشان را ديدند، خيال كردند كه آن نور نور خدا است و نور خدا هم هستند. لكن آنها خيال ديگر كردند. ميفرمايند ما از قلب ملائكه مطلع شديم كه همچو خيالي كردهاند و ما براي هدايت آمده بوديم، ميخواستيم آنها را از شرك نجات بدهيم، گفتيم سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند، فهميدند ما حجتهاي خداييم و خدا نيستيم. ما اسم خداييم، خدا نيستيم. ما نور خداييم، خدا نيستيم. و تميز دادن ميان اسم و مسمي ميان اين مردم متعارف نيست، و وقتي هم ميشنوند حديثها را كه فرمايش كردهاند كه اسم را نبايد بپرستيد كه مشرك و كافر ميشويد، معني اين مطلب را نميفهمند و نميدانند و اعتنائي در پرسيدن و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 448 *»
فهميدنش نميكنند، و فرق ميان اسم و مسمي را نميكنند و نميفهمند. و حال آنكه بايد پيش اسم رفت و اطاعت اسم را بايد كرد. و پيغمبر اسم خدا است، و مخالفتش كفر است و اطاعتش اطاعت خدا است. لكن پيغمبر، خدا نيست و خلق خدا است و پيغمبر خدا است، و خدا نيست.
شما ملتفت باشيد، فرق گذاشتن ميان اسم و مسمي مطلب مشكلي است. اين مردم وقتي اسم ميشنوند، خيال ميكنند مثل اينكه فلان شخص اسمش زيد است توي كاغذ اسم او را مينويسند، و خودش جاي ديگر است. نه، اين اسم حقيقي نيست. اگر ميخواهي ياد بگيري، تو چرت مزن، شرط باشد كه من جوري بگويم كه زنها هم ياد بگيرند اگر دل بدهند و تكليفشان هم همين است كه ياد بگيرند. پس عرض ميكنم اسم همه جا همراه مسمي است، و مسمي همه جا همراه اسم است. مثل اينكه اين نشسته اسم من است، من هرجا بنشينم اين نشسته همراه من است و من نشستهام. وقتي ميايستم، ايستاده اسم من است و همراه من است. گوينده اسم من است، من توي گفتن خودم هستم. اسمها همراه من هستند، هركس هم اسمهاي مرا ببيند مرا ديده. هركس با اسمهاي من معامله ميكند، با من معامله كرده. هركه نشستة مرا حرمت كند، مرا حرمت كرده. هركه نشستة مرا اهانت كند، مرا اهانت كرده. هركه ميزند توي سر اين نشسته، توي سر من زده. هركه سر اين را ببرد، سر مرا بريده. واللّه همينطورند ائمة طاهرين سلام اللّه عليهم هركس اكرام ميكند ايشان را، خدا را اكرام كرده است. هركه اهانت ميكند ايشان را، خدا را اهانت كرده است. هركه ميشناسد ايشان را، ميشناسد خدا را. هركه اطاعت ميكند ايشان را، خدا را اطاعت كرده. هركه دوست ميدارد ايشان را، دوست خدا شده. نعوذ باللّه هركه دشمن ايشان ميشود، دشمن خدا شده. هركه جاهل به ايشان شود، جاهل به خدا شده. حالا ديگر نماز ميكنم قرﺑ[ً الي اللّه، اللّه اسم خدا است، بايد شناخت اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 449 *»
اسم را، و اين اسم توي سينة پيغمبر نوشته شده. تمام اسمها، اللّه، رحمن، رحيم، كريم، عظيم، قديم، و تمامي اسمهايي كه توي قرآن هست، تمام آنها توي سينة پيغمبر9 نوشته شده، و اين مطلب صريح آية قرآن است، به شرط اينكه گمان نكنيد قرآن همين مركب و كاغذ است. نه، آن حقيقت قرآن را ميگويم. بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم. واللّه اين مركبها و كاغذها است كه مسّ آن ميكند همه كس، به دست كفار و منافقين هم ميآيد، به دست يهوديها هم ميافتد، به دست نصاري هم ميافتد، به دست سني كه معلوم است. اين شرح كشاف كه تفسير بزرگي است، آن كسي كه او را نوشته است حرامزاده سني بوده پدرسوخته. ديگر بيادبي به سني هم ميشود بشود. مردم همه گله ميكنند كه چرا هتاكي ميكند. هركس گله ميكند، بكند. به آدمهاي بد، بد بايد گفت. واللّه مبدعين در دين را چنانكه فرمودهاند بايد فحش گفت، پردهشان را بايد دريد، بايد باطنشان را بروز داد. چرا كه اگر بدعتي ظاهر شد، و عالمي بداند اين بدعت را كه ظاهر شده، و بتواند رفع كند و كسي باشد كه مردم گوش به سخنش بدهند، و بروز ندهد و اظهار نكند بدعت آن مبدع را، كه نجابتي تحويل مردم كند، چرا كه با همه كس مدارا بايد كرد ميفرمايند اگر بدعتي ظاهر شد و عالمي بتواند رفع كند و نكند، ميفرمايند: الجمه اللّه بلجام من النار. خدا لجامي از آتش به دهان او ميزند، دهنهاي از آتش به سرش ميزنند، و ميگردانند او را. چرا كه ميدانست فلان كس بدعت كرده، و ميتوانست رفع كند و نكرد.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، و فكر كنيد. پس عرض ميكنم واللّه ايشانند كه حق را ظاهر ميكنند، ايشانند واللّه كه باطل را رسوا ميكنند. رسوا كردن چه چيز است؟ اگر بتوانند ميكشند. آيا نبود اميرالمؤمنين قاتل الفجره؟ آن حضرت بود كه ميكشت كفار و فجار را. از جملة مدحهاي اميرالمؤمنين7 كه مردم قبول دارند و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 450 *»
ميشنوند براي ثواب، و واقعاً ثواب هم به شنوندگان ميدهند، يكي از صفات حضرت اميرالمؤمنين7 همين بود كه قاتل الفجر\ و الكفر\ بود. واللّه، اشداء علي الكفار رحماء بينهم بودند. به كفار كه ميرسيدند، واللّه به هيچ وجه ترحم نميكردند. نه به بزرگشان، نه به كوچكشان، نه به زنشان، نه به مردشان. همه را از زير شمشير در ميكردند. به مؤمنين كه ميرسيدند، رحماء بينهم. بزرگشان و كوچكشان را دوست ميداشتند. خرما دهان بچهها ميگذاشتند، با آنها مانند بچهها حرفهاي بچهگانه ميزدند كه آنها را مشغول كنند، كه گريه نكنند. آنها را به دوش خود سوار ميكردند، آرامشان ميكردند، و اين واللّه از صفات بزرگ خداوند عالم است. ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة تو در موضع عفو و رحمت، ارحم الراحميني. از همة رحمدارها، خداوندا، رحمتت بيشتر است. و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة اما آنجايي كه بايد انتقام كشيد، تو از همة مخلوقات سختتر ميگيري، تمام سختيهايي كه در مخلوقات است، از سختي تو است كه خلق كردهاي. همچنين تمام رحمها كه در مخلوقات است، از رحيمي تو است. مادر را به اين رحم خلق كرده، پدر را به اين رحم خلق كرده، امام را از اين رحم داده، پيغمبر را به اين رحم فرستاده، پيغمبر آن قدر رحيم است كه خدا در قرآن وصفش كرده: و كان بالمؤمنين رحيما اما خود خدا ترحمش بيش از اين پيغمبر است، كه همچو پيغمبري خلق ميكند رﺣﻤ[ للعالمين و باز رﺣﻤ[ للعالمين همين پيغمبر است، و ميبيني حدود را جاري ميكند به ابرام هرچه تمامتر.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه ايشانند اسمهاي خدا، و خدا چنين قرار داده تا نروي پيش اسم، پيش مسمي نرفتهاي. تا نروي پيش ايشان، پيش خدا نرفتهاي. ميروي پيش ايشان، پيش خدا رفتهاي. ايشان خدا نيستند، و اگر بگويي خدايند، همين اسمها گردنت را ميزنند، آتشت ميزنند، مگر دستشان نرسد و نتوانند. و بعد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 451 *»
از شهادت سيدالشهداء و آن واقعات كربلا، ديگر دستشان بسته شده و جريان احكام ماند تا به قيامت و ايشان حكامند در روز قيامت، و حدها را جاري ميكنند و در آنجا ديگر ترحم هيچ نميكنند به كفار و منافقين. اينها را مثل برگ خزان ميريزند در آتش و هيچ ترحم بر آنها نميكنند، هي ميريزند مثل هيمه در جهنم، و هي آنها را مياندازند در جهنم كه هيمة جهنم باشند، و آنها هي التماس ميكنند، هي تملق ميكنند، كه شما ما را بيرون بياوريد، به شرطي كه ما ديگر از آن كارها نكنيم. هرچه التماس ميكنند، ميگويند همين حرفهاتان را هم كه ميزنيد، دروغ ميگوييد. پس آنها هي استغاثه ميكنند، هي التماس ميكنند كه از تشنگي هلاك شديم، مرديم. وقتي خيلي استغاثه كردند، ميبينند همين استغاثه، باز گناهياست عظيم وان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل آبيشان ميدهند مثل مس گداخته. مثل سرب آب شده، ميريزند به حلقشان. تا نزديك صورتشان ميآورند كه يشوي الوجوه ميسوزاند صورتهاشان را و بريان ميكند روهاشان را. بئس الشراب و ساءت مرتفقا بد آبي است كه به خورد آنها ميدهند و بد تكيهگاهي است. پس هيچ ترحم به كفار نميكنند، و هيچ رحم به اهل جهنم خدا نميكند. به طوري است كه اگر تو را ببرند و ببيني حالت آنها را، تو بسا رحم كني بر آنها و اين از نقص تو است. از بس ضعيفي رحم ميكني، و الا رحم كردن به كفار خيلي مطلب بزرگي است. اشاره بكنم بد نيست، عرض ميكنم تا شما بفهميد كه مطلب چقدر بزرگ است، و رحم بر كفار و منافقين و نواصب چقدر بيجا است، باعث غضب خدا و رسول است. بشنو اين حديث را تا عظم مطلب را بداني.
يك وقتي شيعيان رفتند خدمت حضرت سجاد7، و شكايت كردند. و آن روز اوقاتي بود كه حضرت در خانه نشسته بودند، معاشرتي با مردم نداشتند. تك تكي شيعيان كه ميخواستند خدمت حضرت برسند، با هزار ترس و لرز ميرفتند. شيعيان يكوقتي رفتند، و خدمت آن حضرت عرض كردند شما واقعاً پر صدمه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 452 *»
كشيديد. پدرت را كه كشتند، شما را هم خانهنشين كردند، حالا هم نميگذارندمان براي خودمان راه برويم. از آن دور كه ماها را ميبينند، سنگ به ما ميزنند، فحش ميدهند، لعن ميكنند ما را ـ همينطورها كه حالا با ما رفتار ميكنند ـ حضرت قدري تأمل فرمودند. اينها اصرار كردند، آن وقت حضرت، حضرت باقر را طلبيدند فرمودند برو فلان صندوقچه را بردار، فلان نخ زرد كه در آن هست بيرون بياور، و برو روي بام مسجد جامع و اندك حركتي به آن بده. جابر جعفي ميگويد حضرت باقر مرا برداشت، همراه خود برد. نخ زردي از توي صندوقچه بيرون آورد، سرش را داد دست من و فرمود مبادا تو حركت بدهي. تو نميداني چطور حركت بدهي، نميداني چقدر بايد حركت داد. پس خودشان حركت همواري به آن نخ دادند، و نخ را گرفتند و پيچيدند و توي صندوقچه گذاردند. جابر ميگويد عرض كردم حالا چطور شد؟ فرمودند برو نگاه كن. رفتم ديدم زلزله شده كه خانهها خراب ميشود، و آن مردم داد و بيداد و جنجال و معركه داشتند، و ميان بعضيشان گفتگو است كه ما گفتيم به حضرت سجاد اينقدر صدمه نزنيد، هر كسي جوري ميگفت، آمدم خدمت حضرت باقر7 گفتم همچو شده. فرمودند باز بگير سر نخ را. باز گرفتم و يكخورده جنباندند، باز فرمودند تو مجنبان تو اندازهاش را نميداني. اين دفعه يكخورده حركتش را زيادتر دادند. آن وقت فرمودند جابر، برو ببين. جابر ميگويد رفتم نگاه كردم، ديدم عروسها همه از حجلهها بيرون دويدهاند، زنها ميان كوچهها فرياد ميزنند، حجابي ندارند، چادر نميدانند چه چيز است، رو و روگيري حاليشان نيست. برگشتم عرض كردم خيلي معركه شده است، زنها از خانهها بيرون آمدهاند، عروسها از حجلهها بيرون دويدهاند. فرمود: ها يك چيزيت است. يعني يكخورده ترحم كردي. عرض كرد خيلي اين دفعه سخت شد، ميخواست بگويد بسشان است حالا ديگر. فرمودند: بقي فيك شيء هنوز يك چيزي از دشمنهاي ما پيش تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 453 *»
هست. حالا ببينيد اين كه بود؟ جابر جعفي بود، و ميفرمايند: بقي فيك شيء. و جابر جعفي مرد بزرگي بود، مرد داناي حكيمي بود. فرمودند ترحم ميكني بهدشمن ما، بگير سر ريسمانرا. گرفتم و حضرت يكخورده تند حركت دادند، آن وقت فرمودند حالا برو ببين. جابر ميگويد رفتم ديدم كن فيكون كرده بودند مدينه را.
باري، پس عرض ميكنم واللّه همين مطلب را كه عرض ميكنم صريح آية قرآن است كه در سورة مجادله ميفرمايد: لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آبائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 454 *»
مجلس بيست و يكم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم جن و انس را از براي همين آفريده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، چرا كه وقتي كه او را شناختند كه او است قادر بر همه كار، و او است داناي ظاهر و باطن، و او است كه همة كارها را او ميتواند بكند، ديگر هيچ كس ديگر هيچ كار از او نميآيد، همين كه اينجور او را شناختند و عبادت او و اطاعت او را كردند، حالا معلوم است هرچه بخواهند خدا دارد كه از او بخواهند و او بدهد. پس خداوند عالم همين جوري كه عبادات را خودش معين كرده، گفته همچو نماز كنيد، همچو روزه بگيريد، همچو حج كنيد، همچو خمس بدهيد، همچو زكو\ بدهيد، همينطور خودش خودش را تعريف كرده و توصيف كرده. پس هركس از آن گَرده و آنطور شناخت، خدا را شناخت و اگر غير آنطور
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 455 *»
شناخت، خدا را نشناخته. و خيلي از صوفيه و حكما جبري هستند، خودشان تصريح كردهاند كه جبر است. گفتهاند آنجا كه خدا خلق ميكند، جبر است. آنجايي كه گفته است جبر نيست، در شرع است. پس اسم خدا را ميبرد، لكن ميگويد خدا جبر ميكند. شما ملتفت باشيد خدايي كه جبر ميكند خدا نيست. به همين نسق خدايي كه دينش واضح نيست خدا نيست. جانت را فارغ كنم، اغلب اغلب اغلب اين مردم، آنها كه دين نميخواهند كه نميخواهند، و بعضي هم از روي تفنن و خودنمايي گاهي اسمي از ديني و مذهبي ميبرند لساناً كه اصلاً در قلب خود ايماني ندارند، بعضي هم وقتي تفنني نخواهند بكنند، اظهاري ميكنند و اسم ديني ميبرند. ميگويند ما چه ميدانيم حق به جانب كيست، همه كس ادعاي حقيّت ميكند. هر طايفه را ميبينيم آخوندي دارند، آخوندشان را ميبينيم عمامه دارد، درس خوانده، ملا هم هست. همة اينها ميگويند حق به جانب ما است. من عامي از كجا بفهمم؟ چه ميدانم همه راست ميگويند؟ همه دروغ ميگويند؟ پس ما متحيريم. ديگر خيلي از اين ملحدين هستند كه ميگويند ما طالب حق هستيم، حالا مجاهديم. هركه را حق يافتيم، تابعش ميشويم. لكن عجاﻟ[ً ما مجاهده ميكنيم، طالب حق هستيم، هرجا هركس را حق دانستيم اطاعت او ميكنيم هنوز نديدهايم كسي را كه يقين كنيم حق است، هنوز يقين نكردهايم فلان مذهب باطل است. عرض ميكنم هيچ غفلت نگيرد شما را، و اين غفلت سرتاسر روي زمين را گرفته. اين حرفي كه ميگويند ما مجاهده ميكنيم، آن مردكة گبر هم ميگويد ما مجاهده كردهايم، ديدهايم دين گبرها حق است. آن مردكة يهودي هم همين را ميگويد كه مجاهده كرده، ديده دين يهوديها بر حق است. آن مردكة ارمني هم همين را ميگويد كه مجاهده كرده، ديده دين نصاري بر حق است. ما هم مجاهده كردهايم و ديدهايم دين اسلام بر حق است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، سرتاسر دنيا آخوندشان، عارفشان، عاميشان،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 456 *»
تمامشان گمراه شدهاند و از دين حق مرتد شدهاند. عرض ميكنم خدايي كه دين خودش را ظاهر نميكند و پيش خودش ديني خيال كرده، و براي ما او را ظاهر نكرده، حالا تكليف ميكند كه آن ديني كه من پيش خودم مسلّم دانستهام، و به كسي هم نگفتهام، و براي شما هم ظاهر نكردهام، چرا آن دين را شما قبول نكرديد؟ و من ميدانم شما جاهل هم هستيد. حالا شما فكر كنيد، ببينيد آيا همچو كسي خدا است؟ آيا هيچ ظالمي همچو كاري ميكند؟ واللّه خوابند مردم، و آنهايي كه اهل دين بودهاند خبر دادهاند. ميفرمايند: الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا مردم همه در خوابند، وقتي ميميرند، آنوقت بيدار ميشوند. توي قبر بيدار ميشوند. آنجا كه بيدار شدند، هرچه زور ميزنند كه بيرون بيايند، راه بيرون آمدن ندارند. لكن مؤمن بايد در دنيا بيدار باشد.
انشاءاللّه فكر كنيد، راه خدا را ببينيد چقدر آسان است، و مردم چقدر گمراهند. پس آن خدايي كه دينش معلوم نيست پيش كيست، و احتمال برود كه شايد گبرها بر حق باشند، احتمال ميرود يهوديها بر حق باشند، احتمال ميرود نصاري بر حق باشند، احتمال ميرود مسلمانها بر حق باشند. ديگر توي مسلمانها احتمال ميرود سنيها بر حق باشند، و احتمال ميرود شيعه بر حق باشند. آن وقت توي اين اسلام پيغمبري كه رئيس و بزرگ مسلمانان است خبر داده كه امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد، هفتاد و دو فرقه از آنها اهل جهنم خواهندبود، و يكيش بر حقاست و اهل نجات است. حالا اين هفتاد و سه فرقه را فكر كه ميكني يكي از آنها علياللّهيهايند كه علي را خدا ميدانند، و خود را هم اهل نجات ميدانند. يكي ديگر صوفي است، ميگويد ما برحقيم. يكي حنفي است، ميگويد ما برحقيم و يكي مالكي است، و يكي حنبلي است، و يكي شافعي، و يكي زيدي، و يكي فطحي، و همه هم ميگويند ما بر حقيم. يكي اصولي است، ميگويد ما برحقيم و يكي اخباري است، ميگويد ما برحقيم. شما غافل نباشيد انشاءاللّه كه هركه غافل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 457 *»
شد گمراه خواهد شد و خدا ميداند كه تا دينش را واضح نكند، مردم نميدانند دينش چيست. تا خدا حلالش را واضح نكند، نميدانند مردم كه حلالش كدام است. تا حرامش را واضح نكند، نميدانند حرامش كدام است. پس اين خدا حجتش تمام است، و دينش واضح است، و دينش آشكار است، كه هركس را تكليف كردهاند ايمان داشته باش، بايد واضح باشد كه به چه چيز ايمان داشته باشم. آيا به آن چيزي كه نميداني، چطور ايمان ميآوري؟
چرتت را موقوف كن، واللّه خواب از سر آدم عاقل ميرود. عرض ميكنم واللّه از اين حرفها خواب از سر انسان ميرود، و من تعجب ميكنم كه چطور شما چرت ميزنيد. شما فكر كنيد ببينيد، سلطان جابري يك چيزي پيش خودش قصد كند، كه من ميخواهم رعيت من آن جوري كه در خيال من است راه بروند، و نگويد به رعيت كه در خيال من چيست، آن وقت بگويد شما آن جوري كه در خيال من بود و به شما نگفته بودم، چرا راه نرفتيد؟ ببينيد آيا هيچ سلطان جاهل ظالم جابري همچو حكمي ميكند؟ خدايي كه امر دينش واضح نيست، و دينش را آشكار نكرده، واللّه از اين سلطان جابر قاهر بدتر است. همچو خدايي خدا نيست. حالا اين را خدا اسمش ميگذاري، و ميگويي ما دين خدا را طالب هستيم، لكن نميدانيم دين خدا كجا است، چرا كه اينها كه هستند همه ميگويند ما از جانب خدا آمدهايم همه ميگويند ما برحقيم.
پس غافل نباشيد، واللّه دين خدا دين واضح ظاهري است، و واللّه باز از براي اتمام حجت و وضوح مطلب عرض ميكنم، از گبرها كه بپرسي كه شما ميگوييد حق به جانب ما است، حالا حق كه به جانب شما است، آيا يهوديها بر حقند؟ ميگويند نه. از يهوديها بپرسي گبرها برحقند؟ ميگويند نه. از نصاري بپرسي گبرها و يهوديها برحقند؟ ميگويند نه. اين عداوت ميان يهود و نصاري هميشه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 458 *»
بوده و هست نقاضت ميان آنها و گبرها هست، و هكذا از اهل اسلام بپرسي، و غافل نباشيد چه عرض ميكنم، اگر از اهل اسلام بپرسي شما برحقيد، يهود و نصاري و گبرها هم، آيا آنها هم برحقند؟ ميگويند نه، هركس مسلمان است او بر حق است. ان الدين عند اللّه الاسلام هركس اسلام ندارد، او كافر است و مخلد در آتش جهنم. همچنين در ميان اسلام، از سنيها بپرسي شما كه ميگوييد ما برحقيم، آيا شيعه هم بر حق است؟ ميگويند نه، آن رافضيها فلانند. همچنين اگر از شيعه بپرسي كه شما كه بر حقيد، آيا سنيها هم كه ميگويند ما برحقيم، آيا آنها هم بر حقند؟ و آنها رؤساي اسلامند؟ هتاكي نبايد كرد، آدم بايد مرد شناس باشد، اينها خويش و قوم بودند با پيغمبر. آن ابابكر پدرزن پيغمبر بود، بيادبي ميكني، پيرهخرش ميگويي. عمر پدرزن پيغمبر بود، حفصه دختر عمر، زن پيغمبر بود. آنها اصحاب پيغمبر بودند، در مجلسها خدمت پيغمبر بودند، در جنگها خدمت پيغمبر بودند، جنگ ميكردند، كمك ميدادند، روزه ميگرفتند، حج ميرفتند، زكات ميدادند، خمس ميدادند، و ميكردند اين كارها را واقعاً. حالا تويي كه شيعه هستي، همچو آدمها را لعن ميكني، تو هتاكي. چرا هتاكي ميكني؟ لعنش ميكني؟ آدم به اين پيري، عمر به اين حرامزادگي، تو لعنش ميكني؟ چرا خودت را نميشناسي؟ آدم چرا بايد پا از گليم خودش بيرون بكشد. و از اين حرفها خيلي ميزنند، و اينها را دليل و برهان ميدانند.
عرض ميكنم خواب مرويد دين خدا دين واضحي است، دين ظاهري است دين آشكاري است كه هركس به حد تكليف رسيده، بتواند بفهمد. خدا همچو خدايي است كه بچهها را كه نميتوانند بفهمند، تكليف نكرده. تمام اينهايي را كه تكليفشان كرده، ميتوانند بفهمند، اين خدا همچو خدايي است. و غافل مباشيد انشاءاللّه، كه اگر شعوري به مستضعفين نداده، كنيزي، غلامي، مرد خرف شدهاي اين شعور را ندارد از اينها چيزي نخواسته، اصلش تكليفش نميكند. نهايت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 459 *»
مستضعف در ميان طايفهاي كه واقع شده، ميبيند كه كلمهاي به زبان ميگويند، او هم ميگويد. لكن هركس را كه گفتهاند ايمان بايد داشته باشي، كه اگر نداشته باشي به جهنمت ميبريم، ميتوانسته بفهمد. حالا كسي را كه تكليف كردهاند، آيا دين خودش را نميرساند به او، و به او نميگويد؟ آن وقت از او مؤاخذه ميكند كه چيزي را كه من پيش خودم اراده كردهام دين من باشد، و شما نميتوانيد پيداش كنيد، برويد مجاهده كنيد، كه آن ديني كه من گفتهام به دست شما بيايد. دقت كنيد ببينيد چقدر واضح است. پس غافل نباشيد، و واللّه سرتاسر اين دنيا جميعشان همينطور غافلند. شما ببينيد كه هر طفلي در ميان هر طايفه تولد كرد، دينش دين پدر و مادرش است. از يهودي بپرسي چرا يهودي هستي؟ ميگويد همة طايفه ما يهوديند، من هم يهوديم. از نصراني بپرسي چرا نصراني هستي؟ ميگويد طايفة ما همه نصرانيند، من هم نصرانيم. از سني بپرسي چرا تو سني هستي؟ ميگويد همة طايفة ما سنياند، من هم سنيام. شما هم كه شيعهايد اگر از شما بپرسند چرا شيعهاي؟ ميگوييد پدرمان شيعه است، مادرمان شيعه است، خودمان هم شيعهايم، دين ما نميشود باطل باشد. اين جور پدر و مادر را همهكس دارد، يهودي هم پدر و مادر خودش را خيلي دوست ميدارد، ميگويد نميشود دين ما باطل باشد. از زمان موسي تا حالا دين دين يهود بوده، نميشود باطل باشد. دين نصاري چطور؟ آن هم باطل است. خوب نصاري چه ميگويد؟ ديگر نصاري دولتشان خيلي از يهود بيشتر است، اغلب سلاطين روي زمين نصاري هستند، و يك سلطان يهودي نيست. نصاري دولتشان زيادتر، جمعيتشان زيادتر. حالا آيا اينهمه جمعيت بر باطلند؟ بله، همه برباطلند، جهنم هم ميروند، چشمشان را كور ميكنند، اين طايفهها همه برباطلند، با دليل و برهان. همچنين ديگر فكر كنيد، مشق كنيد اينها را، توي رختخواب كه ميروي و خوابت نميبرد، اينها را فكر كن. پس دين خدا ديني نيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 460 *»
مخفي، كه اگر كسي مجاهده كرد، و جد و جهد كرد، و معاشرت كرد، رياضت كشيد، زحمت كشيد آن آخر كار خدا به او مينماياند. و بسا آنكه خيلي از مردمان احمق شاهد ميآورند كه خدا گفته: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا كساني كه در راه معرفت و دين ما مجاهده ميكنند، ما راههاي خود را به آنها مينمايانيم. پس كساني كه مجاهده نميكنند، دين خدا براي آنها معلوم نيست. و اگر چرت نميزني خودت ميفهمي كه واللّه اين مجاهده، كه اين مردم خيال ميكنند و به اين طورها آيه را معني ميكنند واللّه نه معني آيه را دانستهاند، نه معني مجاهده را. چرا كه ببينيد هر پيغمبري آمد در ميان امتي، آن پيغمبر مردي بود مثل باقي مردم، و مردم ميديدند او را. عيسي مردي بود مثل مردم، آمد و با مردم حرف زد. ببينيد پيش از آني كه آن پيغمبر بيايد توي آن مردم، آيا آنها رياضتي كشيده بودند؟ آيا مجاهده كرده بودند آيا دعا كرده بودند كه خدايا پيغمبري براي ما بفرست؟ نه. مردم همين حالتي كه ميبينيد الآن دارند، هميشه همين طورها بودهاند. هيچ طالب حق نبودهاند حق را پيغمبران به زور داخل خانههاي مردم ميكردند. حق را مثل آفتاب واضح ميكنند، چشمشان را وا ميكنند، نور را ميآورند پيششان، آن وقت ميگويند ببين. واللّه دين خدا هميشه همينطور روشن بايد باشد، كه همين كه مكلفين نگاه كنند ببينند روشنايي ايمان را، و ببينند روشنايي حق را. باز خدا باطلها را از شب تار تارتر قرار داده.
پس عرض ميكنم دين حق را اينجور قرار داده كه: اللّه نور السموات و الارض نور كدام است؟ نور آن است كه ظاهر باشد، مظهر غير باشد. و هركس چشم دارد اگر نور ظاهر باشد، آفتابي طالع شد، ميبيند او را. و ما هم چشم داريم، آفتاب كه طالع شد، ميبينيم در تاريكيها چه بوده. پس ظاهركنندة غير است. و واللّه دين خدا ديني است كه هركس چشم دارد، نگاه كند ميبيند دين خدا چقدر واضح است. پس اللّه نور السموات و الارض. لكن هركه چشم دارد، ميبيند و مراد از چشمي كه آن نور
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 461 *»
را ميبيند، اين چشم ظاهري نيست. اين چشم ظاهري، نور ظاهري را ميبيند. اما هركس چشم دارد ميبيند، يعني هركس را تكليف كردهاند، هركس مكلف است، حق را ميتواند بشناسد. هركس مكلف است ميتواند باطل را تميز بدهد از حق. اما خدا حتم و حكم نكرده، و قرار نداده كه مردم دروغ هم نتوانند بگويند، مهلت داده مردم را. پس بسا به كسي بگويي حالا روز است، بگويد من نميبينم، تو ميداني. بگويي فلان مطلب حق است، او ميگويد من نميدانم، تو حق ميداني، بگير. دروغ هم ميگويد.
پس شما غافل نباشيد انشاءاللّه، فكر كنيد، پس ميشود كسي چشم داشته باشد، و روز روشن هم پيدا باشد، و چشمش هم باز باشد، و به او بگويي آيا نميبيني روز است و روشن است؟ بگويد من نميبينم روز را. تو ميگويي روز است، روز تو باشد. ملتفت باشيد انشاءاللّه، مكرر عرض كردهام، دين خدا از روز روشنتر است. چرا؟ غافل نباشيد عرض ميكنم دين خدا از روز روشنتر است، چرا كه خدا هيچ جا نگفته، به زبان هيچ پيغمبري، كه شما را من خلق كردهام كه روز و شب را تميز بدهيد. خلقت ما براي اين نيست كه شب را شب بدانيم، و روز را روز. براي اين مطلب خلق نشدهايم. لكن خدا گفته شما را خلق كردهام براي اينكه مرا بشناسيد، مرا عبادت كنيد. پس معلوم است آن چيزي كه علت غائي است، به اصطلاح علما، كه خدا خلق كرده خلق را براي آن، اين است كه او را بپرستند، او را بشناسند. پس آن امر را واضح ميكند براي آنها، چشمي كه آن امر واضح را ببيند براشان قرار ميدهد، و آن چشم توي سينههاست. كه، انها لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور، معنيش اين ميشود كه روز را ميبينند روز است، اما ميگويند روز نيست. مثل اينكه توي مرافعات، آن كسي كه مديون است، خودش ميداند كه مديون است، اما ميگويد من نبايد بدهم. بگويند قسم ميخوري كه نبايد بدهي؟
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 462 *»
قسم دروغ هم ميخورد، ادعاي بيجا ميكند. خودش ميداند دروغ است، بسا قسم دروغ هم بخورد.
انشاءاللّه چرت نزنيد، انشاءاللّه غافل نباشيد، اينها را غنيمت بشماريد. نيم ساعت، ربع ساعت، دل بدهيد خيلي چيزها گيرتان ميآيد. اقلاً اهل خبره ميشويد. پس عرض ميكنم دين خدا از روز روشنتر است. پس حالا هركس ميگويد من روز روشن نميبينم، لكن مجاهد هستم، اگر حقي ديدم قبول ميكنم، به همچه كسي ميگويم آيا تو چشم داري؟ يعني مكلف هستي؟ اگر مكلف هستي، معلوم است چشم حقبيني داري. حالا كه چشم داري، و ميگويي خدا حق را واضح نكرده، دروغ ميگويي. به جهت آنكه حجت خدا واللّه پيش از خلق است، نه كه اينطور باشد كه اول خلق را خلق ميكند، بعد خلق بايد رياضتها بكشند، زحمتها بكشند، دعاها بكنند، بعد خدا دعاشان را مستجاب كند، و حق را به ايشان بنماياند.
انشاءاللّه چرت مزن، راه دينداري را بلكه به دست بياوريد. واللّه انبياء سبقت كردند، آمدند در ميان مردم. ابتداي خلقت انساني را خدا به وجود مبارك آدم و حوا قرار داده. ميفرمايند آدم چون پيغمبر بود، ابتداي خلقت، او را قرار داد. حجت خدا هميشه پيش از محجوجين است، نه اين است كه اول، حضرت آدم بچههايي چند داشت، و خودش معلوم نبود كه پيغمبر است، و بچهها بايد رياضت بكشند تا بدانند پيغمبر است، تا آخر خدا هدايتشان كند. خير، همچو اول وهله كه آدم آمد، پيغمبر بود، بعد بچه داشت. به آنها حلال گفت، حرام گفت، امر كرد، نهي كرد، هر كدام كه تخلف كردند، ملعون شدند. به قابيل گفتند برادرت را مكش، خلاف پدرش هم كرد و برادر خود را كشت، خدا هم لعنتش كرد، و عذابش كرد. پس عرض ميكنم امر الهي، مجاهدهاي كه مردم خيال ميكنند، ندارد. واللّه رياضتي كه خيال ميكنند مردم، كه بايد رياضت بكشند كه حق را بفهمند، واللّه عرض ميكنم، خود همين عمل راه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 463 *»
هلاكت است. پيغمبر ميآيد در ميان مردم، و مردم غافلند جاهلند. او ميآيد، سبقت ميكند، ميگويد من پيغمبرم، و شما تصديق مرا بكنيد. شايد كسي ديگر هم پيغمبر باشد، دليل صدق پيغمبري اين است كه خارق عادت بياورد، معجزه بياورد. پس شما تصديق مرا مكنيد كه من پيغمبرم، تا من معجز بياورم. آن وقت معجز ميآورد و پيغمبري خود را ثابت ميكند. و چون خدا بايد دينش را واضح كند، اگر يك معجزي بياورد كه احتمال داشته باشد معجز باشد، احتمال هم داشته باشد كه سحر باشد، پيغمبريش ثابت نميشود. موسي عصايش را انداخت و اژدها شد، سحره هم ريسمانهاشان را انداختند، و بنا كرد جنبيدن. حالا احتمال ميرود كه عصاي موسي سحر بزرگي باشد، پيغمبري موسي ثابت نيست. و گفتند اين حرفها را. فرعون در قصرش نشسته بود، سحره ريسمانهاشان را انداختند، و مار شده بنا كردند جنبيدن. موسي هم عصايش را انداخت، و مار بزرگتري شد، اژدهايي شد و دهان باز كرد، همه را خورد. سحره آن را كه ديدند، و همه مردم ميديدند، سحره به سجده افتادند. گفتند خدايي كه همچو ماري درست كند كه همة اين سحرها را ببلعد ميدانيم سحر نيست و ايمان آوردند. فرعون در قصرش نشستهبود، گفت عجب سحر بزرگيكرد موسي؟ چرا كه اين سحره شاگردهاي موسي بودهاند، تدبير كرده بودند كه دولت ما را ضايع كنند. فرعون گفت به اهل مجلس خودش، به آن نوكرهاش و وزراش و امناي دولتش، انه لكبيركم الذي علّمكم السحر گفت موسي بزرگ سحره است اينها همديگر را ميشناختند، همديگر را ديده بودند، اينها تدبير كرده بودند، ميخواستند شما را گول بزنند، شما را از دين خودتان گمراه كنند، شما گول نخوريد كه اين موسي بزرگ سحره است و سحر بزرگي كرده.
پس به شما عرض ميكنم چرت مزنيد، غافل نباشيد. در واقع، ﺣﻘﻴﻘ[ً يك كسي يك كار كوچكي بكند، مثل اينكه سحره مارهاي كوچك كوچك درست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 464 *»
كردند، و موسي عصايش را انداخت و مار بزرگي شد، اگر احتمال بدهند آنهايي كه در خارج هستند كه اين اژدها سحري است بزرگ، از سحرهاي ديگر بزرگتر است اگر همچو احتمال داد كسي، بايد موسي باطل باشد. مثل اينكه آن ساحرها هم باطل بودند. باز تو غافل مباش، باز تو چرت مزن، تو خواب مرو، ملتفت باش. عرض ميكنم آن خدايي كه ديني ميآورد ميان مردم، و معجزه را از دست پيغمبري جاري ميكند، و احتمال ميرود كه جلددستي باشد، تردستي باشد، سحر باشد، مادامي كه در دينش احتمال ميرود، از ريب و شكوك و شبهات، بدانيد شما كه آن دين خدا نيست. خدا خدايي است كه شك را از دلها برميدارد، حتي مثل فرعون را. اگر آن ملعون گفت: انه لكبيركم الذي علّمكم السحر، اين را گفت و خواست اهل مجلس را فريفته كند و مغرور كند آنها را، لكن خدا واللّه شك را از دلها برداشته بود، و فرعون در دل خودش ميدانست كه حق به جانب موسي است خودش ميدانست كه خدا هم نيست. شبها ميرفت پلاس سياه به گردن ميكرد، و خود را توي خاكسترها ميغلطانيد، و التماس ميكرد پيش خدا، كه خدايا مرا رسوا مكن. پس ميدانست خودش كه خدا نيست. حتي اينكه به جهتي كه خدا مداراها ميكند با كفار و منافقين، اين فرعون يك وقتي شكار رفته بود و به مردم همچو تحويل داده بود كه من تغوط نميكنم، من فضله ندارم. در شكار تنگش گرفت، قُشن را گذارد و رفت به يك كناري، يك گوشهاي، آنجا تركيد. در اين بينها ديد قُشن دارند ميرسند، جلدي كلاه خود را روي سندة خود گذارد. گفت خدايا رسوا ميشوم، تو چاره بكن. وقتي كلاه بلند شد، ديدند درختي سبز شده، بنگ و شاهدانه سبز شده بود. همين است كه چرسيها و بنگيها استعمال ميكنند. كه فرعون را خدا رسوا نكرد، ممنون خدا شد كه رسواش نكرده. پس خودش ميدانست واللّه كه خدا نيست، و خودش ميدانست كه بازي ميكند، خودش ميدانست كه خدا خدا است. يك وقتي گفتند كه اگر كسي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 465 *»
نوكري داشته باشد، غلامي داشته باشد انعامها به آن غلام بكند، خلعتها به آن غلام بدهد، صحتها بدهد، نعمتها بدهد، و اين غلام آن آخر كار ترحيزي كند، ناپاكي كند، اطاعت آقاي خود را نكند، جزاي اين غلام چه چيز است؟ گفت جزاي اين غلام اين است كه آن را توي دريا بيندازند، غرقش كنند. تا آنجا هرچه بخواهد دست و پا بزند لجني به دهانش بزنند. خدا گفت من تو را به همين طوري كه خودت حكم كردي غرقت ميكنم. گفتي اگر كسي غلامي داشته باشد به اينطور، بايد غرقش كرد. من تو را خلق كردم پادشاه كردم، عزت دادم، دولت دادم، عمر دادم، ادعاي خدايي كردي. هر كاري هم كردي ستر كردم، نگذاشتم رسوا شوي. آخر هم ميگويم ايمان بيار. ميخواهي ايمان نياوري، غرقت ميكنم، لجن به دهانت ميزنم. همين حكم را كه خودش كرد، دربارة او جاري كرد. غرقش كرد، وقتي غرق شد، جبرئيل آمد و لجني بر دهان او زد توي نيل، گفت: آمنتُ بالذي آمنت به بنواسرائيل. جبرئيل گفت: آلان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين آيا حالا ميخواهي ايمان بياوري، و پيش معصيت او كردي.
باري، واللّه اين دين خدا از روز روشنتر است، همين طوري كه گفته: اللّه نور السموات و الارض. آن نوري كه جميع عالم امكان را نوراني كرده، اين اسم خدا است و نور، اسم خدا است. لكن نه اين روشنايي. اين نور مال آفتاب است و آفتاب از نور امام حسن7 خلق شده. آفتاب، اسم خدا نيست. نور، اسم خدا است و نور خدايي از اين آفتاب روشنتر است و آن نور خدايي خود امام حسن است. خود پيغمبر است كه اين آفتاب از نور او خلق شده. پس آن نور الهي واللّه از روز روشنتر است، تو هم چشم داري، آن چشمي كه مكلف باشي كه به تو گفتهاند نماز كن، روزه بگير. معلوم است به حد تكليف رسيده بودي كه تكليفت كردهاند. اگر به تكليف نرسيده باشي، معاملهات صحيح نيست.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 466 *»
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، نور به اين روشني را هركس كه مكلف است، و عقلي دارد، ميفهمد و ميبيند. باز آيا دين خدا واضح نيست؟ ديگر من چه ميدانم، ميان اين همه جمعيت هر طايفه ميگويند ما حقيم. حالا ما چه ميدانيم كدام راست ميگويند. فكر كن، ببين آيا چنين است؟ پس عرض ميكنم واللّه دين خدا هميشه واضح بوده، در جميع دينها اينجور قرار داده. دين گبرها روز اول دين باطلي نبوده، روز اول پيغمبري داشتند، و آمد ميانشان. به ايشان هم گفت كه وقتي موسي ميآيد، بايد به موسي بگرويد. وقتي موسي آمد، از او قبول نكردند و به او ايمان نياوردند، آنوقت كافر شدند. و همچنين نه اين است كه خيال كني دين يهود، آن روز اول بد بود. خير، وقتي موسي آمد و تورات را آورد، آنها كه ايمان آوردند، خدا پسنديد از ايشان. نهايت بعد عيسي آمد، بايد تصديق او را هم بكنند. توي توراتشان هم بود كه بايد تصديق كنيد. وقتي عيسي آمد و معجزه هم آورد، تصديقش نكردند، آن وقت آن يهوديها بد شدند. باز دين نصاري نه اين است كه آن روز اول بد بوده، خير. عيسي پيغمبر خدا بود، و روح اللّه بود، و معجزات غريب عجيب داشت. هركس هم به او ايمان آورد خوب بود. بعد اسلامي آمد، و بخصوص توي انجيلشان بود، توي توراتشان بود، كه محمدي خواهد آمد و همچو به لفظ محمد بخصوص هست كه محمد ميآيد، پيغمبر است. محمد مثل صياد است، از بند او كسي نميتواند خلاص شود. بخصوص لفظ محمد ميگويد، كه محمد ميآيد، و محمد پيغمبر است، محمد مثل صياد است. امر پيغمبر هم مثل دام صياد است، وقتي صياد دامش را انداخت و شكاري در دامش افتاد، ميآيد دامش را ميبرد. آنهايي كه در دام او افتادهاند، ديگر خلاصي ندارند، بايد يا ايمان به او بياورند، يا هلاك خواهند شد. حالا ايمان نميآورند، بد ميشوند.
پس عرض ميكنم واللّه دين خدا هميشه همينطور بوده، و غافل نباشيد كه به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 467 *»
جميع مكلفين ميرسانند دين خدا را. هركس به حد تكليف رسيده باشد، مرد باشد يا زن باشد، ملا باشد عامي باشد، دين خدا را مثل روز روشن، واللّه از روز روشنتر ميآورند، به طوري كه احتمال هم نرود كه از جانب خدا نيست. مكرر عرض كردهام، چنه زدهام، نميدانم شما هم ضبط ميكنيد يا نه. من با زبان روشن ملايم ميگويم، هي من زور ميزنم كه كسي چيزي حاليش بشود، شما باز چرت ميزنيد خواب ميرويد. پس غافل نباشيد، دين خدا به تمام مكلفين رسيده. قاعدههايي است كه ائمه طاهرين: در ميان گذاشتهاند. ميفرمايند: امور الاديان امران. ديگر در هر ديني كه نگاه كني، دين گبرها، دين يهوديها، دين نصاري، امور همة دينها از دو قسم بيرون نيست. در هر ديني يك چيزي هست كه همة عاميها سرشان ميشود، همة علما سرشان ميشود. اينجور چيزها را ضروريات دين و مذهب ميگويند، اينها اصل دين و مذهب است، اينها محكمات دين و مذهب است، امهات دين و مذهب است، امّّّالكتاب است. اين جور چيزها را از همة مردم خواستهاند، از مرد، از زن، از شهري، از صحرايي، از ملاها، از عوام، و هيچ كس در ترك يكي از آنها مأذون نيست. و يكپاره چيزها هم هست كه عوام نميدانند و علما ميدانند. مثل شك ميان سه و چهار مثلاً، اين جور چيزها را از همه كس نخواستهاند، بلكه تقليد در اينها از عالمي كفايت ميكند، و اينها را فروع دين و نظريات گويند. و اما امري را كه از همه كس خواستهاند كه آن ضروريات باشد، دخلي به ملايي ندارد، دخلي ندارد. وقتي تو به حد تكليف رسيدي، آن قدر پيش از تكليف به تو گفته بودند، تمرينت كرده بودند، تعليمت كرده بودند كه وقتي به حد تكليف رسيدي، حالا ديگر خوب ميداني كه شراب حرام است، سركه حلال است. اين ديگر ملايي نميخواهد، اينها را بچهها هم كه به حد تكليف رسيدهاند ميدانند. هركس مسلمان باشد از اين هفتاد و سه فرقة مسلمانها همهشان شراب را ميگويند حرام است، سركه را همه ميگويند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 468 *»
حلال است. بچهها هم ميدانند، ميگويند پدر و مادر ما سركه را ميخورند و حرام نميدانند، پس سركه حلال است. همة بچهها ميگويند شراب را پدر و مادر ما نميخورند، شراب حرام است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، در هر ديني و مذهبي خدا همين طور قرار داده است. پس محكماتي هست كه اسمش ضروريات دين است، و يكپاره اموري است كه به اصطلاح ملايي آنها نظريات است. آن نظريات، آن چيزهايي است كه در آنها علما اختلاف كردهاند. مثل اينكه مثلاً آفتابة آبي داريم. خوني، نجاستي توي اين آب چكيده. آيا پاك است يا نجس؟ يكپاره از علما ميگويند پاك است، يكپاره ديگر از علما ميگويند نجس است. آنها راست ميگويند، اينها هم راست ميگويند. اما همه ميگويند خون نجس است، جميعشان ميگويند خون نجس است. اما اگر يك قطره خون چكيده توي كرّي، چكيده توي خزانة حمامي، همه كس ميگويد پاك است. اما اگر آب كم باشد، يعني از كر كمتر باشد، رشحة خوني، قطرة بولي در آن بچكد، آيا پاك است يا نجس؟ بعضي ميگويند پاك است. همين جوري كه او خزانه را نجس نكرد و پاك بود، اين هم پاك است. به جهت اينكه رنگش كه نگشته بود، بويش تغيير نكرده، طعمش تغيير نكرده. و ميبينيم ما حديث هم داريم كه آب، مادامي كه رنگش و بويش و طعمش تغيير نكرده پاك است، پس اين شخص راست ميگويد. و يك عالمي ديگر ميگويد آبي كه به قدر كرّي نيست و رشحة خوني در آن ريخته شود، نجس است. او هم راست ميگويد، او هم راست ميگويد. نه اين است كه اين باطل باشد، يا آن اولي باطل باشد. پس در مسائلي كه يكي آب قليل را به ملاقات نجاست نجس ميداند، اين بطلان او نيست. او راست ميگويد، او هم راست ميگويد. تو هم ميخواهي تقليد اين را بكن، ميخواهي تقليد او را بكني، بكن. اين داخل اهل حق است، او هم داخل اهل حق است، هر دو هم حق ميباشند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 469 *»
اما خون نجس است، هر دو همين را ميگويند و تو هم كه عامي هستي ميگويي. بگو ببينم اين را تو از كجا ياد گرفتهاي؟ بگو در طفوليت تمرينمان كردهاند، تعليممان كردهاند، يادمان دادهاند. ديديم به ما گفتند از اين خون اجتناب كنيد كه نجس است. پدرمان، مادرمان، خودشان هم اجتناب كردند، مردم ديگر هم اجتناب كردند، پس عاميها هم ميدانند كه خون نجس است. فضلة انسان نجس است، عوام هم ميدانند، ديگر عوام الناس از كجا فهميدهاند؟ از هرجا فهميدهاند. بچهها هم كه به حد تكليف رسيدهاند، ميدانند بول نجس است، غايط نجس است، ميته نجس است و هكذا.
پس امور تمام اديان بر دو قسم است. اين جور نمره كه عرض ميكنم ميان يهود هم هست، ميان نصاري هم هست، ميان گبرها هم هست، كه يكپاره امور هست كه عاميهاي گبرها هم ميدانند، و از مسلميات آنها است. ميانة يهود هم همينطور، مسلمياتي هست. ميان نصاري هم هست، ميان شيعه هم يكپاره مسلميات هست. پس آن اموري كه محل اتفاق است، آنها اموري است كه هركس از يكي از آنها خارج شود، از دين خارج ميشود. اما آن امري كه محل اختلاف است، خدا آنها را قرار داده و تعمد كردهاند و اختلاف انداختهاند و فرمودهاند: نحن اوقعنا الخلاف بينكم ما عمداً احاديثمان را مختلف ميگوييم و اختلاف مياندازيم. مثلاً يكي كشمش جوشيده را پاك ميداند، يكي نجس ميداند. حالا آني كه نجس ميداند، نخورد. و آني كه نجس نميداند، ميخورد. نه اين عالم بد گفته است و نه آن عالم بد گفته. نه اين ظن بد به او بايد برد، نه آن به ديگري گمان بد برد، و نه بايد رد همديگر بكنند. هر دو اهل حقند و دينشان حق است. اما خود كشمش حلال است، اين محل اتفاق است. ديگر حالا يكي بگويد كشمش حرام است به زعم من، من كشمش را حرام ميدانم ميگويند تو گه ميخوري، همه كس ميداند كشمش حلال است. همينطور خدا سركه را حلال كرده، اين را همة مسلمانها ميدانند پيرزنها ميدانند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 470 *»
حلال است. ديگر من حرام ميدانم سركه را، از مزهاش خوشم نميآيد، تو غلط ميكني كه حرام ميداني. تو پيغمبر نيستي كه حلال كني و حرام كني. دوست نميداري سركه را مخور، ديگر چرا ميگويي من حرام ميدانم؟ اين را كه ميگويي كافر ميشوي. لكن سركه حرام است، نميشود گفت. يا به زعم من شراب حلال است، نميشود گفت. و خيلي را ديدهام از مردم اينجور چيزها را گفتهاند، خيلي توي كتابهاشان نوشتهاند. بله، شراب به جهتي كه مسكر است حرام است، چون مست ميكند حرام است. حالا ما قدري ميخوريم كه مست نشويم پس آن قدرش حلال است. محييالدين توي كتابش نوشته شراب را آب توش كن و بخور، تا خوشحالت بشوي، سر كيف بيايي.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، شراب را خدا حرام كرده است. شراب يك قطرهاش حرام است، يك غرابهاش هم حرام است. آني كه حرام كرده يك قطرهاش را هم حرام كرده. اگر يك قطره هم خوردي، حرام خوردهاي، نجس خوردهاي. نجاست نجساست ميخواهد يكخورده لباست خورده به نجاست نجس شدهاست، ميخواهد فرو رفته باشي در نجاست، كه نجس است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ضروريات دين و مذهب اموري است كه هركس خلاف آنها را كرد، البته باطل خواهد بود. هركس مطابق آنها راه رفت بر حق است و اين همان مطلبي است كه عرض ميكنم دين خدا واللّه از روز روشنتر است. ملتفت باشيد، بعد از اين ضروريات، ديگر مسائلي كه محل خلاف است، باز به ضرورت اسلام نبايد تكفير كرد كسي را كه قولش غير فتواي كسي ديگر است. مسائلي را كه خدا قرار داده محل خلاف باشد، محل خلاف هست و ائمة طاهرين سلام اللّه عليهم فرمودهاند: نحن اوقعنا الخلاف بينكم. به ضرورت اسلام هركس به هر راهي رفت، در مسائل جزئيه فروع دين به حق رفته و به راه باطل نرفته، لكن از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 471 *»
ضروريات دين و مسلميات، هركس خارج شد باز به ضرورت اسلام از دين خارج شده و كافر شده. پس واللّه ضروريات دين، اصل دين است. اين ضروريات چه چيزهايي است؟ مثل آنكه گوشت گوسفند حلال است، اهل اسلام گوشت گوسفند را ميخورند و حلال ميدانند، و گوشت سگ را نجس ميدانند. گوشت شغال و روباه و خرگوش را حرام ميدانند، اين را مرد ميداند، زن ميداند، عالم ميداند، عامي ميداند. و هرچه اينجور باشد، ضروريات اسمش است. مثلاً مادر انسان بر انسان حرام است، اين را همة زنها ميدانند، همة مردها ميدانند. خواهر و برادر بر يكديگر حرامند، اين را زنها هم ميدانند، مردها هم ميدانند، از ضروريات اسلام است. كسي بخواهد استدلال كند كه فلان خواهر بر برادرش حلال است، كافر ميشود، گمراه ميشود، مخلد در آتش جهنم ميشود.
پس عرض ميكنم واللّه هيچ كس بيش از مشايخ ما اصرار ندارند در حقيت ضروريات، هميشه اصرار دارند كه تخلف از ضروريات دين و مذهب ارتداد است. و مرتد، كافري است كه توبة او را قبول نميكنند. يهودي بيايد مسلمان شود، بعد دومرتبه يهودي شود، بعد برگردد و مسلمان شود، ميگويند توبهاش قبول است. لكن كسي پدر و مادرش مسلمان باشد، برود يهودي شود، بعد از آن بيايد مسلمان شود، قبولش نميكنند.
پس غافل نباشيد، ميگويم كسي كه خلاف ضروريات را دين خود قرار بدهد اين مرتد است. توبه هم بكند، توبهاش را قبول نميكنند، و حكم كفر را جاري ميكنند بر او. پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خداي ما كه خداي واحدي است، و با شما در اين خلافي نداريم. همه يك خدا داريم و غير از اين خدا هرچه هست ميخواهد محمد بن عبداللّه9 باشد، ميخواهد مورچه باشد همه مخلوق خدايند، هيچكدامشان خدا نيستند. نه آن محمد خدا است، نه آن مورچه خدا است. پس خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 472 *»
خداي واحدي است، محل اتفاق است و پيغمبر ما محمد بن عبداللّه است9 و اين هم محل اتفاق است. زنمان، مردمان، همه اين را قبول دارند. همچنين اوصياي اين پيغمبر، وقتي بيايي ميان شيعه، دوازده امامند. امام اول حضرت امير است، بعد امام حسن است، بعد امام حسين است، تا بيايي تا صاحب الامر. اينها اوصياي اين پيغمبرند و حرفي درش نيست. اين دين ما است، اين مذهب ما است. آن وقت حلال اين دوازده امام، حلال اين چهارده نفس مقدس، حلال است تا روز قيامت. و حرام اين چهارده نفس مقدس، حرام است تا روز قيامت. و ديگر ديني غير از اين دين نيست، كسي بخواهد ديني غير از اين بياورد، حلالي ديگر بياورد، حرامي ديگر بياورد، دخلي به دين پيغمبر ما ندارد. حالا كسي پيدا شد، بابي شد، گفت من يك چيزي ديگر حلال كردم. فلان چيز حلال باشد، و گفت رفعنا عنكم حكم النجاﺳ[ ما برداشتيم از شما حكم نجاست را. به او ميگويند شما گُه خورديد، شما خودتان از سگ نجستريد، از خنزير نجستريد. اين چه جور حرفي است كه ما حكم نجاسات را برداشتيم. واقعش اين است كه اين بابيها با هركس معاشرت ميكنند او را گمراه ميكنند. هر گهي هم كه ميخواهند، ميخورند. باز هتاكي ميكنم به بابيها و شيخ مهدي به هيجان ميآيد كه چه معني دارد عالم هتاكي كند. تو هنوز خودت دين نميداني يعني چه، داخل مرتديني. دين خدا كي چنين بوده كه از جميع فرق شيعه، عالم هميشه يك نفر بوده، و همه بايد مقلد يك نفر باشند؟ كي همچو ديني دين خدا بوده؟ در زمان ائمة طاهرين كه ائمه خودشان بودند، آن روز كي چنين بوده كه همه كس تابع يك شيعه باشند؟ تابع يك امام، بله. تمام شيعه بايد تابع يك امام باشند. اما كي اين بوده كه بايد همه تابع يك نفر شيعه باشند؟ كه يا برويم پيش سلمان، يا برويم پيش اباذر. يا حق به جانب سلمان است، يا حق به جانب ابيذر است. كي همچو چيزي دين خدا بوده؟ سلمان و اباذر كه يك دين دارند، يك مذهب دارند. بر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 473 *»
فرضي كه يكيشان درس بدهد، و يكي شاگرد باشد يكي استاد باشد، هر دو شيعة يك امامند، دينشان يك دين است. ديگر هميشه بايد يك نفر در ميان شيعه ناطق باشد، كه اگر دو نفر ناطق باشند فساد ميشود. بله، ما دليل داريم. خوب دليلتان چه چيز است؟ دليلشان همين كه اگر دو نفر باشند فساد ميشود. شما ببينيد از زمان معصوم، تا زمان بعد از معصوم، زمان غيبت صغري، زمان غيبت كبري، تا حالا، آيا هيچ رسم اين بوده كه بايد يك نفر رئيس باشد، و مردمي ديگر كه هستند همه تابع او باشند؟ مردم همه جا از جانب او به اطراف دعوت كنند. كي بوده اين دين، پيش از اينكه شما اختراع كردهايد؟ آيا نه ايناست كه شما بدعت كردهايد در دين خدا؟ آيا نه ايناست كه خودت اهل بدعتي؟ ديگر حالا بحث هم با اهل حق ميكني كه چرا هتاكي ميكني، بله، هتاكي با اهل باطل بايد كرد و ميكنم بلكه اگر وقتش شد تو را ميكشم و پدرت را هم درميآورم. بخصوص بايد پردة اهل بدعت را دريد تا نتوانند مردم را گول بزنند. در قيامت دهنهاي از آتش به سر كسي ميزنند كه باطل را بطلانش را اظهار نكرده، و از اهل جهنم است. حديث معروف است كه عالمي كه علم خودش را نگفته و باطلي را واضح نكرده، در جهنم هم كه هست، دهنهاي از آتش به سرش ميزنند و اين علامتي است كه عالم بوده به بطلان باطل. باطلي را به جهت غرضي، مرضي، به جهت خيالي كه داشته اظهار نكرده، آنها را رسوا نكرده، در جهنم دهنهاي از آتش به سر او ميزنند.
باري، پس عرض ميكنم دين خدا دين محمد بن عبداللّه است9 در ميان اسلام، در ميان شيعه، و آن دوازده نفر كه دوازده امامند وصي پيغمبرند. هرچه اين دوازده نفر گفتهاند، هرچه آن چهارده نفر گفتهاند همه حق است. حلالشان حلال است تا روز قيامت، حرامشان حرام است تا روز قيامت. بعضي از دين ايشان ضروريات است، مثل اينكه نماز ظهر چهارركعت است، مثل اينكه روزة ماه مبارك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 474 *»
رمضان واجب است كه بايد سيروز روزه گرفت. خمس بايد داد، زكو\ بايد داد. عرض ميكنم بعضي واللّه و خيلي از امور دين هست كه عامي و عالم همه ميدانند. اصل وضوساختن براي نماز واجب است. اين را عالم و عامي همه ميدانند. نماز بيوضو جايز نيست، همه ميدانند. اصل وضوساختن داخل ضروريات ديناست. كسيبگويد نبايد وضو ساخت، از دين بيرون ميرود. حتي اجزاي وضو را، رو را اول بايد شست و بعد دست راست و بعد دست چپ را، اين را عالم و عامي همه ميدانند. حالا يك كسي پيدا شد گفت ما دست راست را اول ميشوييم، بعد رو را ميشوييم، همه ميدانند اين وضو باطل است اين چيزي نيست كه تقليد آخوندي بخواهد. صورت را سراپايين بايد شست، محل اتفاق تمام شيعه است. شيعه آب را بايد از بالا بريزد، آب را از مرفق بريزد. سنيها به عكس وضو ميگيرند، شيعهها آن جور وضو ميگيرند. اين را باز زن ميداند، مرد ميداند، كوچك ميداند، بزرگ ميداند، همه ميدانند داخل ضروريات دين است. حتي مسح را روي پا بايد كشيد، نه كف پا. در ميانة شيعه اينها داخل ضروريات است، اين را همه ميدانند. حتي از يهود بپرسي كه مسلمانها چه جور وضو ميگيرند، آنها هم ميگويند مسلمانها اول روشان را ميشويند، بعد دست راستشان را، بعد دست چپشان را ميشويند. اين است كه مكرر عرض كردهام كه بر فرضي كه كسي همه كارش موافق قاعده باشد، موافق شرع باشد، لكن همين قدر بگويد من چنين فهميدهام كه مسح را كف پا بايد كشيد نه روي پا، به اين كلمه مرتد ميشود، كافر ميشود، مخلد در آتش جهنم است، اطاعتش را نبايد كرد، و اگر بميرد نبايد غسلش داد، نبايد نماز بر او كرد، نبايد دفنش كرد، بايد انداختش دور كه سگها بخورندش. آنهايي كه مرتد ميشوند، اينجور مرتد ميشوند كه يك چيزي كه مسلّم است كه از دين پيغمبر است، آن را بخواهي تغيير بدهي، خلاف ضرورت كردهاي، از دين پيغمبر خارج شدهاي. و از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 475 *»
دين پيغمبر است كه هركس اقرار داشته باشد كه خداي ما خداي احد واحد است، و پيغمبر ما محمد بن عبداللّه است9، و امامان ما دوازده نفرند، و اينها حلالشان حلال است تا روز قيامت، و حرامشان حرام است تا روز قيامت، چنين كسي مسلمان است. اين محل اتفاق است. ديگر اين توي دلش شايد مسلمان باشد شايد مسلمان نباشد، كسي ديگر بگويد اين شايد توي دلش مسلمان نباشد، اين شخص دومي مرتد است، و كافر است. دين ما اين ضروريات است. حالا كسي بگويد خير شما توي دلتان علي را خدا ميدانيد، به او ميگوييم شما چطور از دل ما خبر شديد؟ آيا تو علم غيب داري كه من علي را خدا ميدانم؟ واللّه علي را خدا نميدانيم، واللّه پيغمبر را خدا نميدانيم. در اذان ميگوييم اشهد ان محمداً رسول اللّه. در تشهد ميگوييم اشهد ان محمداً عبده و رسوله ما اميرالمؤمنين را خدا نميدانيم، ما شهادت ميدهيم كه محمد پيغمبر خدا است، بندة خدا است، رسول خدا است، خداش نميدانيم. خير، شما توي دلتان محمد را خدا ميدانيد. نه واللّه، ما توي دلمان محمد را خدا نميدانيم، توي دلمان و ظاهرمان و باطنمان محمد را پيغمبر خدا ميدانيم. اشهد ان محمداً عبده و رسوله آيا نديدهاي كه ما نماز ميكنيم، تشهد ميخوانيم؟ آيا اذان ما را نشنيدهايد؟ كه در اذانمان داد ميكنيم اشهد ان لا اله الا اللّه. آيا اذان ما را نشنيدهايد؟ اشهد ان محمداً رسول اللّه نميگوييم؟ اشهد ان علياً ولي اللّه نميگوييم؟ خير، اينها توي دلشان كافرند، اين حكم بغير ما انزل اللّه است كه تو ميكني، پس تو يقيناً كافري. من به طور آساني تكفيرت ميكنم. من لميحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون، فاولئك هم الفاسقون، فاولئك هم الظالمون واللّه هيچ يك از علما، بيش از مشايخ ما اصرار نكردهاند كه تخلف از ضروريات كفر است. اصرار دارند كه هركس تخلف از ضروريات را دين خود قرار داد، او كافر است، او مرتد است، توبهاش قبول نميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 476 *»
پس غافل نباشيد، باز اين ضروريات دين اين پيغمبر است. چرت مزنيد ياد بگيريد. واللّه از ضروريات دين پيغمبر است كه افترا زدن، و بهتان بستن و دروغ به يك كسي بستن حرام است. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم. بهتان حرام است به مسلمي زدن، بلكه حرام است به يهودي هم بهتان زدن. ديگر حالا چون يهودي است، بگويي رفته زنا كرده. و لو اينكه يهودي است، اگر زنا نكرده و بگويي، بهتان بر او بستهاي و نبايد ببندي. ديگر بخصوص بهتان به مسلمان زدن چقدر گناه بزرگي است، خصوص كه آن مسلمان داخل علماي مسلمانان هم باشد ببين چقدر گناه بزرگي ميشود. ميگويند به افترا، حالا بهتان بر ما ميبندند كه اين شيخيها مال مردم را حلال ميدانند. واللّه ما مال مردم را حلال نميدانيم آخر ما با مردم معامله ميكنيم، خريد و فروش ميكنيم، توي بازارها مال كي را خوردهايم باز ميبيني ميگويند اينها مال مردم را حلال ميدانند. تو پدرسوخته از كجا دانستي كه اينها مال مردم را حلال ميدانند؟ بله آن آخوند، آن آخوند پدرسوخته گفته. او از كجا دانست؟ بله، اينها زن مردم را حلال ميدانند. بله، اينها معراج را روحاني ميدانند. بابا ما كه داد ميزنيم، توي كتابهامان پر است كه پيغمبر9 با آن نعلينش كه چرم گاوميش بود رفت به عرش آنجا كه رسيد يادش آمد كه موسي وقتي رفت به كوه طور برود وحي به او رسيد كه فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي كفشهايت را بكن، اينجا وادي مقدس است. اما پيغمبر كه رفت به معراج، يادش آمد از اين مطلب، كفشش را خواست بكند، وحي آمد كه مكن كفشت را، با كفش بيا كه عرش ما از گرد كفش تو زينت بگيرد. پس ما ميگوييم پيغمبر ما با كفش چرم گاوميش به معراج رفت، با لباسهاي كرباس و پشم رفت، با بدن طيب و طاهر خود رفت به معراج. ديگر حالا اينها توي دلشان معراج را جسماني نميدانند، تو از دل ما چطور خبر داري؟ آيا اين حكم بغير ما انزل اللّه نيست؟ آيا نه اين است كه صاحب اين فتوي كافر است؟ بله،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 477 *»
شما علي را خدا ميدانيد، ائمه را خدا ميدانيد. بابا واللّه ما هرچه سواي خدا است خلق خدا ميدانيم، و خلق خدا خدا نيست، خواه محمد باشد يا اميرالمؤمنين باشد، يا كسي ديگر. بله، ايشانند اسمهاي خدا، ايشانند خليفههاي خدا، ايشانند حكام خدا، ايشانند جانشينان خدا، ايشانند كه زبانشان زبان خدا است، حكمشان حكم خدا است، امرشان امر خدا است، نهيشان نهي خدا است، دوستيشان دوستي خدا است، دشمنيشان دشمني خدا است. آيا اينها كفر و زندقه است كه ما ميگوييم؟
مختصر اين است كه عرض ميكنم واللّه زن و مردتان بدانيد، كه واللّه ظاهر و باطن ما همين دين است كه اظهار ميكنيم. اگرچه مردم تهمتشان را بزنند، ما هم يكي هستيم مثل شما. همه شيعة اثناعشري هستيم، نماز را واجب ميدانيم. همه روزه را واجب ميدانيم، خمس را واجب ميدانيم، زكو\ را واجب ميدانيم، همه حج را واجب ميدانيم، همة واجبها واجب است، همة مستحبها مستحب است، حرامها حرام است، مكروهها مكروه است، مباحها مباح است. احكام خدا پنجتا است، واجب و مستحب و حرام و مكروه و مباح، ما همه را قائليم همانطوري كه شما توي كتابهاتان فتوي ميدهيد، ما هم همان جور فتوي ميدهيم. حالا ديگر چرا بايد اجتناب كرد از اين طايفه؟ بله، احتياط بايد كرد. آيا نه اين است كه احتياط از مسلمان، خلاف احتياط است؟ آيا نه اين است كه احتياط در تكفير كردن مردم، خودش عين كفر است؟
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه ضروريات دين و مذهب از اين آفتاب روشنتر است. آن ديني كه خدا قرار داده، پيغمبر قرار داده، اين است كه ضروريات دست نخورد. آيات قرآن را خدا دو قسم كرده: منه آيات محكمات هن امّ الكتاب اصل كتاب است، و اخر متشابهات. پس آيههاي قرآن را خدا در قرآن دو جور قرار داده، يكي آيات محكمات است كه اصل كتاب است، امّ الكتاب است، اصل دين است. و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 478 *»
يكي ديگر آيات متشابهه است كه نبايد تمسك به آنها جست. اما كساني كه دين ندارند و مذهب ندارند و توي دلشان ميل به باطل دارند، اما الذين في قلوبهم زيغ، آنهايي كه ميل به باطل دارند، آنها آيههاي متشابه را به ميل خودشان معني ميكنند. فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الا اللّه و الراسخون في العلم و عرض ميكنم انشاءاللّه چرت مزنيد و غافل نباشيد باز اين ضروريات محكمتر است از آيات قرآن. چرا كه به ضرورت دين و مذهب آية محكم را از آية متشابه ميتواني تميز بدهي.
براي اين مثلي عرض كنم، صريح آية قرآن است كه: عصي آدم ربه فغوي و ضرورت دين و مذهب ما اين است كه آدم پيغمبر بود و معصوم بود، گناه هم نكرد، هيچ بار گمراه نبود، اين ضرورت دين و مذهب است. حالا صريح آية قرآن است كه عصي آدم ربه فغوي، اين داخل متشابهات است از كجا فهميديم؟ از ضرورت دين شيعه اين است كه تمام پيغمبران، تمام اوصياء، جميعشان معصومند و مطهرند. و همچنين محل اتفاق است كه حضرت سجاد امام است و معصوم است، حالا همين امام زينالعابدين در دعا ميگويد خدايا من با چشمم معصيت كردهام، و اگر تو ميخواستي كورم ميكردي. خدايا من با گوشم تو را معصيت كردهام، و اگر تو ميخواستي مرا كر ميكردي. خدايا من با فرجم تو را معصيت كردم، و اگر تو ميخواستي مرا عنّين ميكردي. حالا فكر كن ببين آيا تو احتمال ميدهي كه حضرت سجاد با فرجش معصيت خدا كرده باشد؟ هرگز احتمال نميدهي، هيچكس احتمال نميدهد كه حضرت سجاد زنا كرده باشد. حتي سنيها ميگويند حضرت سجاد به نامحرم نگاه نميكرد، پس با فرج خودش البته معصيت نميكرد، اين حرف حرفي است كه سنيها هم نميگويند. پس ضرورت شيعه ايناست كه آنحضرت معصوم است و زنا نميكند، پس رشوه نميدهد. در دعاي ابوحمزة ثمالي است كه عرض
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 479 *»
ميكند خدايا من آن كسي هستم كه معصيت تو را ميكنم، و رشوه ميدهم كه بروند براي من معصيت و اسباب معصيت مهيا كنند، و وقتي معصيت براي من مهيا گرديد، خوشحال ميشوم. و اگر اسباب معصيت مهيا نشد براي من، و درست نگرديد، من بيدماغ ميشوم، خدايا من همچو آدمي هستم. حالا ما ميدانيم كه معصوم بوده از جميع اينها، و اين حرفها را هم ميزند. پس ميدانيم اين حرفها داخل متشابهات است. پس اينها را اگر ميتوانيم معني كنيم جوري كه با عصمتشان بسازد، مثل اينكه بگوييم ايشان گناهان شيعيان خود را نسبت به خود ميدهند، به جهت آنكه شيعهاش كه نگاه كرده به نامحرمي، اين حالا ميگويد من با چشم خودم معصيت تو را كردهام. يعني شيعيان من نگاه به نامحرم كردهاند. شيعيان زنايي، لواطي كردهاند اين ميگويد من به فرج خودم معصيت تو را كردهام. همچنين شيعه بسا رشوه دادند، پولي دادند، كه اسباب معصيتي براي آنها مهيا كنند. يا رشوه دادند كه لوطيگري بكنند، زنايي، لواطي بكنند، شرابي بخورند. يا رشوه گرفتند و پول حرامي جمع كردند و خوردند، اين نسبت به خودش ميدهد. پس اگر يكجوري ميتواني معني كني كه با عصمت امام منافات نداشته باشد، معني كن. و الا بدان كه داخل متشابهات است. از جملة ضروريات دين و مذهب شيعه است كه ائمة اطهار معصومند از جميع معاصي. پس عرض ميكنم واللّه ضروريات دين و مذهب محكمات است، مثل اينكه عصمت انبياء از ضروريات دين و مذهب شيعه است كه همة انبياء معصومند، حالا در آية قرآن ميخواني كه: انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر. حالا بگويي اين ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر هيچ معني ندارد به غير از ايني كه من ميفهمم. پس معلوم است گناه داشته كه خدا گفته: ليغفر لك اللّه ماتقدم من ذنبك و ماتأخر نه، معصيتي نداشته. پس معني آيه چه چيز است؟ بگو نميدانم. اگر ميتواني جوري معني كني كه با عصمتش منافات نداشته باشد، بگو. مثلاً پيغمبر چون بتها را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 480 *»
ميشكست، لعن ميكرد به آن بتها، و فحش به آنها ميداد، و اين در نزد اهل مكه گناه بود. چون بتها را شكسته بود، اهل مكه كه بودند، ديگر حالا هتاكي شده، هتاكي كه بشود، بيادبي به بتپرستان شده، بشود. باري، چون حضرت بتها را شكسته بود، آن حضرت را عاصي ميدانستند. پيغمبر كه فتح مكه را كرد، آن كفاري كه در مكه بودند، ميفرمايد حالا پيش آنها روسفيد خواهي شد، و از تو گذشتند.
خلاصه، پس آيات قرآن كه بعضيش محكم بوده، بعضيش متشابه بوده، محكم و متشابه آيات قرآن را تو واللّه از ضروريات تميز ميدهي. و همچنين فقرات دعاها را هم، كه كدامش محكم است كدامش متشابه است، از ضروريات تميز ميدهي. واللّه ضروريات دين و مذهب پيش آدم مؤمن، واللّه از معجزات محكمترند. چرا كه تمام معجزات را پيغمبر ميآورد كه بگويد من راستگويم. وقتي ميگويم نماز كن از جانب خدا ميگويم، و معجزات را براي اثبات دين و مذهب آوردهاند. پس آنها علت غايي نيستند، و علت غايي كه ارسال رسل و انزال كتب براي آن شده، همه براي همين بود كه دين بياورند ميان مردم بگذارند، و اين دينگذاردن موقوف بر اين بود كه معجز بياورند ميان مردم بگذارند و معجز مقدمه است براي دينآوردن، براي اثبات دينگذاشتن است. و اين دين را بعضيش را محل خلاف خودشان قرار دادهاند، و بعضي ديگر را محل خلاف خودشان قرار ندادهاند. پس آنهايي را كه محل خلاف قرار ندادهاند، هركس خلاف كند يكي از آنها را وابزند بيدين خواهد شد. بلكه هركس به جميع دين و مذهب درست راه برود، اما بگويد مسح را كف پا بايد كشيد، يا اجتهاد كردهام من همچو فهميدهام، و نكته به دستمان آمده، و آن نكته اين است كه كف پا بيشتر گرد و خاك ميگيرد، كثيفتر ميشود، ما چنين مصلحت دانستهايم كه كف پا را مسح كنند، ميگوييم به او كه نه. شما كه پيغمبر نيستيد، گوش به حرف شما نميكنيم. شما هرچه استدلال كرديد براي خودتان باشد، پيغمبر ما قرار
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 481 *»
داده پشت پا را مسح كنند. ديگر من كف پا را ميكشم به گوش ما نميرود. واللّه كسي در تمام دين و مذهب همه جا درست راه برود، يك خلاف ضرورت بكند، مرتد است، كافر است، مخلد در آتش جهنم است. و عرض كردم كه افترا زدن به مسلمان، خصوص بر عالم، خصوص بر مؤمن، خصوص بر مثل چنين مؤمني، خصوص وقتي خودش زنده باشد، خصوص وقتي خودش بگويد كه اعتقاد من اين نيست، باز او بگويد خير اعتقاد تو اين است كه من ميگويم. اي بيمروت، اي بيانصاف، اي ظالم، من كه دارم ميگويم اين اعتقاد من نيست من قسم ميخورم كه من اميرالمؤمنين را خدا نميدانم باز تو باور نميكني؟ من چه كنم كه تو باور كني حالا تو رئيس مسلمانهايي، آمدهاند جماعتي و ميخواهند مسلمان شوند. چه جور اسلام بياورند؟ ميگويند اشهد ان لا اله الا اللّه، تو ميگويي توي دلشان اعتقاد ندارند، دروغ ميگويند. اشهد ان محمداً رسول اللّه، باز تو ميگويي اعتقاد ندارند. ميگويند حلال محمد حلال است تا روز قيامت، حرام محمد حرام است تا روز قيامت، تو از آنها باور نميكني. پس چه جور كنند كه تو باور كني؟ تو چه جور دعوت ميكني مردم را تا ما به همان جور جاري شويم؟
مختصر عرض كنم، افتراهايي كه ميبندند آنها را بردار از ميان، ديگر هيچ اختلافي نميماند كه ببينيم شيخيها چه ميگويند بالاسريها چه ميگويند. بالاسريها شيعه، شيخيها شيعه. بالاسريها افترا نبندند به شيخيها، ديگر اختلافي نيست. نگويند اين شيخيها مال مردم را حلال ميدانند. حالا تو كه ميگويي اينها مال مردم را حلال ميدانند، آيا توقع داري من بگويم تو راست ميگويي؟ نه، ما مال مردم را حلال نميدانيم. واللّه مال يهوديها را حلال نميدانيم حتي كه به جزيه عمل نميكنند وصله نميزنند ميبينيد كه چه لوطي بازيها در ميآورند، با وجود اينها واللّه ما مال يهودي را حلال نميدانيم. واللّه زنهامان را بر يكديگر حلال نميدانيم. آخر ما
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 482 *»
با مردم وصلت ميكنيم، خويش داريم، قوم داريم. ميبينيد زنهاي ما روگيري ميكنند واللّه نجاسات مسلميه همهاش نجس است، مطهرات همهاش پاك است. افترا بستن بر مسلمانان خلاف ضرورت اسلام است و آن قدر افتراها به ما بستهاند كه هرچه بخواهيم حاليشان كنيم كه اين آخوند تو چقدر بيدين است كه افترا بستن را حلال ميداند، حاليشان نميشود. واللّه تمام اين افتراها كه به ما ميبندند، افترا است. آخر ما كه شيعهايم، نماز ميكنيم، روزه ميگيريم، حج ميرويم، خمس ميدهيم، زكو\ ميدهيم، حلالمان حلال تمام مسلمانان، حراممان حرام تمام مسلمانان، ايني كه آخوند تو ميگويد و به ما ميبندد دروغ است. آن عامي ميگويد آخوند دروغ نميگويد. ما كه نميتوانيم حالي آنها كنيم كه دروغ ميگويند. آخوندهاشان اينقدر بيدينند كه عاميها باورشان نميشود. ميگويند مگر ميشود آخوند، اينقدر بيدين شود؟ واللّه خر شده كه اين قدر بيدين شده و آن آخوندهايي كه افترا به ما ميبندند آنها را ميگويم و اينها را توي چشمشان هم ميگويم. هركس افترا را حلالبداند كافراست. خصوص افترا بر مسلمان، خصوص بر شيعه، خصوص بر عالم، خصوص بر عالم مؤمن عملكنندة به تمام شريعت. شما ببينيد تا حالا بنا نبود كسي كتاب بنويسد در ضروريات، ما كتاب نوشتيم. همهاش در اثبات ضروريات اغلب جاها استدلال ميكنيم در مسائل به ضروريات، هركس خلاف اين ضروريات ميكند كافر است. پس افترا بستن البته خلاف شرع است. پس بر ما افترا ميبندند، آن وقت آن آخوند هم ميگويد شما هتاكي نكنيد. آخوند است و واضح است كه بيدين است. آخوند از عمر بدتر است، از عمر بيدينتر است. عمر فرستاد پيش حضرت امير به جهتيكه شنيده بود از پيغمبر كه جميع نسبتها در روز قيامت منقطع است. در دنيا مثلاً فلان پدر است، فلان پسر است. فلان برادر است، فلان خواهر است. فلان مادر است، فلان فرزند است. اينها در روز قيامت همه تمام ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 483 *»
فرمودند جميع نسبتها منقطع ميشود، مگر نسب من كه محفوظ خواهد ماند. پسر من پسر من است، زن من زن من است، نسب من به هم نميخورد. اين را پيغمبر فرموده بودند و مسلّم بود عمر وقتي به اين خيال افتاد كه بايد وصلتي كرد با اينها. فرستاد پيش حضرت امير7 كه امكلثوم را به او بدهند. حضرت عذر آوردند كه بچه است، قابل نيست. هرچه عذر آوردند او اصرار كرد. دو بار، سه بار و ده بار گفت و اصرار كرد تا آخر بار ديد حضرت امير تمكين نميكنند. عباس را طلبيد و گفت برو به حضرت امير بگو اگر دخترت را ميدهي كه خيلي خوب و اگر نميدهي من ده بيستتايي شاهد واميدارم بيايند شهادت بدهند كه تو دزدي كردهاي. دستهات را ميبرم. اين پيغام را عباس آمد خدمت حضرت امير عرض كرد كه همچو ميگويد حرامزاده و ميكند هم. فرمودند چه كنم؟ و آن وقت دست امكلثوم را گرفتند تحويل عمر كردند. ميخواهم عرض كنم كه گفت ميكنم همچو كاري را، اما واللّه تَشَر بود اينها. اينها را ميگفت كه دختر به او بدهند و واقعاً نميكرد اين كار را. اما اين بيدينها از عمر بدترند، باك ندارند كه مسلمانان را به كشتن بدهند. ميگويند اينها مال مردم را حلال ميدانند. اينها به معاد جسماني قائل نيستند. اينها به معراج جسماني قائل نيستند. اي بيمروت، كجا گفتهايم كه ما به معراج جسماني قائل نيستيم، به معاد جسماني قائل نيستيم؟ بله، اينها از دينشان است كه علما را بد ميدانند. علما را چرا بد ميدانيم؟ توي مفتري بهتانزن كافر نجس را البته بد ميدانيم. لكن علمائي كه از زمان سلف بودهاند تا حال، چرا آنها را بد بدانيم؟ پس ما دينمان را از كجا گرفتهايم؟ و علما ركن رابع دين منند و آنها را ركن رابع ميگوييم به جهت حرمت و عزت آنها و طلب مغفرت براي آنها ميكنيم و به اخلاص به آنها نجات خودم را از خدا طلب ميكنم و بددانستن علما خلاف ضرورت است. دين ما اين است كه هرچه خلاف ضرورت دين و مذهب است، از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 484 *»
دين من نيست و خلاف ضرورت را همه كس ميفهمد، زنها هم ميفهمند. نكاح خواهر حرام است، زنها هم ميفهمند. نماز ظهر چهارركعت است در حضر و دوركعت است در سفر، اينها را همة زن و مرد و عالم و عاميميدانند. پس هرچه خلاف ضرورت است آدم را از دين و مذهب بيرون ميكند و از ضرورت دين است كه سركه حلال است، شراب حرام است. نماز واجب است، روزة ماه مبارك رمضان واجب است. هرچه خلاف اين جور چيزها است، ما از آن بيزاريم و اين بيمروتها نسبت به ما ميدهند. واللّه ما اميرالمؤمنين را خدا نميدانيم، واللّه او را بندة مقرب خدا ميدانيم و اين آخوندي كه از عمر بدتر است، ميگويد اينها علي را خدا ميدانند. و همچو پر كردهاند در جميع شهرها، در جميع دهات كه همة مردم جري شدهاند. مگر آدم جرأت ميكند سفر برود؟ گوشهاشان را وا ميكنند، چشمهاشان را وا ميكنند كه يكي از ما كه پيدا شود او را اذيت كنند. بابا مگر ما چه چيز تازه آوردهايم؟ چه ديني، چه مذهبي تازه اختراع كردهايم؟ دين ما دين پيغمبر است، دين شيعه است. حلالمان همان حلالها، حراممان همان حرامها، دينمان همان دين. بله چيزي كه ما ميگوييم كه ديگران نميگويند همين است كه ما فضائل ائمة طاهرين را زياد ميگوييم كه ديگران نميگويند. آن هم با دليل و با برهان، با حديث، فضائل ائمه را ميگوييم. آيا اين گناه ما است؟ آيا گناه ما ذكر فضائل اميرالمؤمنين است؟ مگر نعوذباللّه شما منكر فضائل هستيد؟ مگر منكر فضائل شديد كه اين را بر ما ايراد ميگيريد؟ آيا از دين خدا است كه هر افترائي ببندي به مسلماني حلال است، و افترا ميبندي و باك نداري؟
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و فكر كنيد كه خدا ميفرمايد: في بيوت اذن اللّه انترفع و در همين آيه است كه دين خدا مانند چراغي است و آن چراغ وجود مبارك پيغمبر است9 كه در چراغداني است و مردنگي بر روي او است و اينها در
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 485 *»
خانههايي چند است كه آن خانهها آن قدر بلند است كه هر مكلفي نگاه كند آن خانهها را ميبيند. يعني حلال محمد را ميداند حلال است تا روز قيامت حرام محمد را ميداند حرام است تا روز قيامت. ميدانند كساني كه افترا را ميزنند افترا حرام است، ميدانند كه اين افترابستن را اگر حلال بدانند از دين خدا خارج ميشوند و كافر ميشوند و خدا مثل كفار و منافقين را بعد از اين آية مباركه در قرآن اينطور آورده كه: او كظلمات في بحر لجّيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 486 *»
مجلس بيست و دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم مكرر كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي كاري آفريده، يكپارهايش را راه ميبريم، ميفهميم، يكپاره را او ميداند و ما خودمان نميدانيم. چيزهايي كه ميفهميم مثل اينكه چشم را براي ديدن آفريده، گوش را براي شنيدن آفريده، دهان را براي خوردن آفريده، دست را براي دادن و گرفتن آفريده، پا را براي راه رفتن آفريده. حالا انسان را براي چه آفريده؟ ما نميفهميم از اين است كه خودش فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي همين كه مرا بشناسند و مرا بپرستند. خلقشان نكردهام مگر براي همين كار. ديگر غير از اين كار، شغلي ديگر ندارند. غير از اين كار آنچه كار خيال كنند، كار نيست. كار دنيا داري، برو پيش خدا. كار آخرت داري برو پيش خدا. خدا را كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 487 *»
شناختي، آنچه دلت ميخواهد ميدهد. آنچه هم دلت نخواهد ميدهد. الآن خيلي چيزها ضرور داري و خودت نميداني و او ميدهد. طفل در شكم مادر چشم ميخواهد و عقلش نميرسد و خدا ميدهد، گوش ميخواهد عقلش نميرسد، خدا ميدهد. دعا هم نكرده، التماس هم نكرده كه خدايا چشم براي من درست كن، گوش براي من درست كن. لكن خدا چون ميدانست اين طفل كه بيرون ميآيد، توي دنيا صداها هست، آن صداها را بايد بشنود، آنجا در شكم مادر گوشي برايش درست كرد. جميع اعضاء و جوارح كه در توي شكم خلق ميكند براي بيرون است. هيچكدام براي توي شكم نيست. و واللّه عرض ميكنم اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه اين عقلي كه در انسان، خدا قرار داده و به همينيكه تكليف كرده است كه بيا مرا بشناس، اين عقل، براي دنيا نيست، براي آخرت است. بعينه مثل اينكه چشم را كه توي شكم ساختند، براي توي شكم نبود آنجا چشم ميخواهد چه كند؟ آنجا گوش ميخواهد چه كند؟ بيرون ميآيد چشم ميخواهد ببيند، گوش ميخواهد بشنود. براي اين دنيا آنها را ساختهاند. عرض ميكنم واللّه اين عقل، در كارهاي دنيايي هيچ به كار نميآيد، مخلّ است، صدمه ميزند. اما حيوانات ندارند عقلي مانند عقل انساني از اين جهت است كه هيچ غصه نميخورند. به راحت هرچه تمامتر چرا ميكنند براي خودشان ميخورند، ميخوابند، ميآشامند، برميخيزند. تا عمر دارند كه ميخورند و ميخوابند. نه غصه دارند، نه غمي دارند، نه ترسي دارند، نه پادشاهي ضرور دارند، نه وزيري ضرور دارند، نه داروغهاي. هيچكدام را ضرور ندارند. نه دزدي دارند، نه گرگي دارند. لكن واللّه اين عقل است كه در سر انسان گذاشته شده براي آخرت و اين انسان برداشته و به كار دنياش به كار ميبرد، خيلي ظلم است واللّه در حق خودمان ميكنيم. و الا خدا ضرر نميكند. عقل را آفريدند كه عاقبتانديش باشد و فكر كند در كار خود كه براي چه خلقش كردهاند؟ آيا براي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 488 *»
همين خلقش كردهاند كه غذاهاي به اين خوبي و لطافت و به اين خوشبويي و معطر را بخورد و معدهاش را پر كند، سه چهار ساعت كه بگذرد آن قدر گند كند كه خودش طاقت نياورد كه متحمل بويش بشود؟ آيا براي همين كار خلقش كردهاند كه متاعهاي خدا را بگنداند؟ آخر اين نعمتهايي كه خيلي مردم چشمشان را دوختهاند به آنها، يكي همين خوردن است و اين غذا، تا توي دهان است مزه دارد خوشمزه هم هست. تا رفت توي شكم چيز بدبوي متعفن مهوّعي ميشود. قي كردهايد كه چقدر چيز بدي است. پس انسان را براي اين نيافريدهاند كه اين چيزهاي به اين خوبي را اينطور بگنداند و ضايع كند. چيزي كه در دنيا خيلي طالبش هستيد، يكي جماع كردن است. معلوم است، زن شوهر ميخواهد. شوهر زن ميخواهد، همه هم گرفتار شدهايم به اين بلا، خودمان ميدانيم كه همة گرفتاريها و معطليهامان از زن گرفتن است. به جهت اينكه انسان هرچه حاجتش ميشود، ميخواهد. تا خودش تنها است چندان حاجتي ندارد. اما وقتي زن گرفتي، آدم خانه ميخواهد، اسباب خانه ميخواهد، حيوان ميخواهد، طويله ميخواهد. اينها همه خرج دارد، پول ميخواهد. ميبيني يك زن گرفته، يك دنيا حاجت به پاي انسان بسته ميشود و همه را هم خودش به سر خودش ميآورد.
پس عرض ميكنم واللّه اگر از روي فكر و شعور انسان فكر كند ميفهمد براي اين كارها خلق نشده بلكه خلقت انسان براي همين است كه خدا خبر داده و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي همين كه مرا عبادت كنند و مرا بشناسند و غافل مباشيد انشاءاللّه چنانكه مردم سرتاسرشان غافل شدهاند. خدا خودش خودش را تعريف ميكند تا آنجور نشناسي خدا را، او را نشناختهاي. پس چنانكه عرض كردم مكرر، خداوند در شرع شما قرار داده كه تا خودش نگويد چيزي حلال است يا حرام است، تو نميفهمي حلال و حرام را.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 489 *»
شرع را خدا بايد قرار بدهد، اگر خدا قرار ندهد تو نميتواني خودت بفهمي. همينجور خودش بايد خودش را تعريف كند تا او را بشناسند، و اگر خودش خودش را تعريف نكند كسي كه نه چشمش او را ديده، نه گوشش صداي او را شنيده نه لامسهاش چيزي از او احساس كرده، چه ميداند او چطور است؟ بله، اين عمارت را كه ميبينيم ميفهميم يك كسي او را ساخته و عرض كردم شما چرت مزنيد، شما غافل نباشيد فكر كه ميكنيد ميفهميد اين عمارت را يك نفر نساخته. واللّه چه در دنيا و چه در آخرت، هرچه را خدا خلق كرده، عملهجات ساختهاند. اين است كه ميفرمايد: و استعمركم فيها در دنيا چشمت باز است و ميبيني عمارتها را بناها ساختهاند همينطور چشمت باز است و ميبيني كه خدا وقتي ميخواهد برف بباراند، سرما را مستولي ميكند بر هوا و برف ميبارد. وقتي ميخواهد باران بباراند، گرما را مستولي ميكند. ميخواهد نباراند، گرما را زياد ميكند. پس اينها همه خلقند كه اين كارها را ميكنند. خدا خودش نبايد عمارت بسازد، خودش عمارتساز نيست، سبوح است، قدوس است حتي در آخرت واللّه جميع اين بهشت را مخلوقات ميسازند يفجّرونها تفجيرا. پس غافل نباشيد، آيا نشنيدهاي پيغمبر9 فرمود در شب معراج رفتم در بهشت ديدم ملائكة چند كه قصرها ميسازند عمارت ميسازند. ميفرمايد من نگاه كردم ديدم اينها گاهي بيكار مينشينند، مثل كسيكه بخواهد خستگي بيندازد و گاهي مشغول ميشوند عمارت ميسازند. من تعجب كردم، چرا كه ميدانستم ملائكه خستگي ندارند، سرهم مشغول كار خود هستند و خستگي ندارند. رفتم پرسيدم از آنها، گفتم ميدانم شما خسته نميشويد، چرا گاهي مينشينيد؟ عرض كردند همينطور است ما خستگي نداريم لكن ما عملهجات هستيم و بنايي ميكنيم. همين كه خشت و گل به ما ميرسد و به دست ما ميدهند ما عمارت ميسازيم، خشت و گل كه به ما نرسد، ما نميتوانيم عمارت بسازيم و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 490 *»
خشت و گل اين عمارت از دنيا بايد بيايد، از آن مؤمني كه اين بهشت مال او است. مؤمن در توي دنيا همين كه ميگويد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر يا هر ذكري از ذكرها كه ميكند، يكي خشت طلا ميشود يكي خشت نقره ميشود. يكي گل ميشود و گلهاش هم مثل مشك و زعفران است و يكي سنگريزههاي ميان گل ميشود كه مثل لعل و درّ و ياقوت و مرجان است. وقتي اينها را به دست ما ميدهند ما مشغول ميشويم به ساختن، وقتي نميدهند ما هم بيكار مينشينيم. پس واللّه بهشت را هم ملائكه ميسازند نه خدا، چرا كه خدا مباشر و فاعل چيزي نميشود كه او بسازد تا خالق باشد. نه خير، خدا خالق است و بنايي هم نميكند. مثل اينكه خدا خالق اين مسجد است و بناها او را ساختهاند و واللّه همهجا علت فاعلي مخلوقات هستند به صريح فرمايش حضرت امير7 كه ميفرمايد هر كاركني كار او به او چسبيده. خدا را اگر همچو ميداني كه كارش به او چسبيده كه خدا نيست و اين فرمايش حضرت امير است و اين همه سعي كرده و شمشير زده و نصرت پيغمبر كرده و اين همه فرمايشات را، هريك هريك كردهاند همه براي اين است كه تو دين و مذهب پيدا كني و الا خودشان دين داشتند و مذهب داشتند، احتياج به اين كارها نداشتند. همة اين جنگها و قتل و غارتها براي اين بود كه تو دين و مذهب داشته باشي. و الا فكر كن ببين چرا آن همه خلق را كشتند؟ به جهت اين بود كه از آن بزرگواران نميپذيرفتند و در مقام انكار دين و آيين بودند و همه رئيس كفار و فجار بودند، پس آنها را كشتند كه تو بداني كه از تو دين پاك خالص بيشايبة شرك و كفر خواستهاند.
خلاصه، غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم هر چيزي كه به چيزي ميچسبد، آني كه چسبيده مخلوقي است از مخلوقات. آني هم كه به او چسبيده او هم مخلوقي است از مخلوقات. مثل رنگي كه به كرباس ميچسبد. حالا رنگ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 491 *»
مخلوقي است از مخلوقات، كرباس هم مخلوقي است از مخلوقات و همين قاعده را اميرالمؤمنين7 در صفات خدا جاري كرده. اينجا ميفهمي رنگ غير كرباس است و به كرباس چسبيده و كرباس غير از رنگ است و رنگ به آن چسبيده و آن مركب از اين دو تا، داد ميزند كه رنگرز مرا رنگ كرده، من رنگرز نيستم، اگر او مرا رنگ نكند، من رنگين نيستم و رنگ داد ميزند كه اگر كرباسي هست، من روي او ميتوانم باشم و اگر كرباس نباشد، من اصلش پيدا نيستم. كرباسش هم داد ميزند كه من اگر بايد باشم، بايد رنگي داشته باشم. نهايت حالا محتاج به اينم كه سفيد باشم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خداوند عالم نه او به جايي ميچسبد، نه چيزي به خدا ميچسبد و اين امر را اميرالمؤمنين برده تا صفات خدا، آنجا جاري كرده ميفرمايد: كمال التوحيد نفي الصفات عنه كمال توحيد، آن توحيدي كه اول دين است كه بايد اول او را ياد بگيري، بعد نماز كني، بعد روزه بگيري، كه اگر توحيد نداري نمازها، روزهها، طاعتها، همهاش بازي است، مُكاء([1])است، تصديه([2]) است. حضرت امير فرمايش ميفرمايند: اول الدين معرفته اول دين معرفت خدا است و كمال معرفت او اين است كه نفي صفات از او بكني. يعني نگويي علمي به خدا چسبيده، قدرتي به خدا چسبيده، نوري به خدا متصل شده، ظلمتي به خدا متصل شده نعوذباللّه. پس عرض ميكنم واللّه علم كه چسبيده به جايي، آنجا خدا نيست، قدرت چسبيده به جايي، آنجا خدا نيست. تو چرت مزن، گوش بده، خيلي روشن است مطلب و زود ميفهمي. اگر گوش نميدهي و چرت ميزني دور ميشوي از مطلب. عرض ميكنم هر فعلي را، هر كاري را، خدا قرار داده از فاعل آن كار سر بزند. خدا حتم كرده نور از چراغ صادر باشد، ديگر اگر چراغ نباشد، آيا قادر نيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 492 *»
كه نور بيافريند؟ خدا قادر هست چراغي ديگر روشن ميكند، باز نور صادر از چراغ است. پس غافل نباشيد، هرجا فعلي هست، فعل را خدا از فاعل جاري ميكند و غافل مباش از اين مطلب و محال و ممتنع است كه فاعلي نباشد و فعلش را خدا خلق كند. باز گوش بده كه انشاءاللّه ياد بگيري و مطلبش واللّه آسان است، مشكل نيست. قرار داده تو نگاه كني، تو راه بروي، تو برخيزي، تو بنشيني. حالا اين برخاستن و نشستن را تو كردهاي، خدا هم خلق كرده و از دست تو جاري كرده. حالا بگويي آيا خدا قادر نيست برخاستن مرا خلق كند پيش از من؟ محال است و ممتنع است. خلق ميكند خلق را و خلق كارهاي خودشان را ميكنند. فعل تو بايد صادر از تو باشد. چشم را خلق ميكند براي تو، ديدن تو از چشم تو بايد صادر شود. گوشي خلق ميكند براي تو، شنيدن تو از گوش تو بايد صادر باشد. ديگر شنيدن را آيا خدا نميتواند خلق بكند بيگوش؟ اين هذيان است، اين حرف پوچي است. و اگر كسي داخل علم شده باشد ميداند داخل محالات است و خدا محال را خلق نكرده و نميكند. پس خداوند عالم حكم كرده، حتم قرار داده كه فعل از فاعل جاري باشد. مثل نوري كه از چراغ بيرون ميآيد، مثل نوري كه از آفتاب صادر ميشود، مثل سايه كه از ديوار بيفتد. حالا خداوند عالم هيچچيز به او نميچسبد. خودت فكر كن تا راهت نزديك شود. پس خداوند عالم هيچچيز به او نچسبيده، حتي صفات خودش هم به او نچسبيده. اما حالا كه ميگويم نچسبيده، بسا تو خيال كني خدا خودش طرفي ايستاده، صفاتش طرفي ديگر و همچو نيست. اگر دل ميدهي كه چه عرض ميكنم، خداي خود را ميشناسي و خداي شناخته را عبادت ميكني و اگر نشناسي لاعن شعور نماز ميكني روزه ميگيري خدا را عبادت ميكني(نميكني.خل) و اگر نشناسي، لاعن شعور روزه ميگيري. سگها هم دهانشان را ميبندند، چيزي نميخورند، روزه كه نگرفتهاند. لاعن شعور نماز ميكني و خم و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 493 *»
راست ميشوي، سگها هم خم و راست ميشوند و وقوقي هم ميزنند، چه مصرفي دارد؟ عبادت خوب است از روي شعور باشد. خدا ميخواهي نماز برايش بكني، روزه بگيري، اول دين تو و دينداري تو، معرفت خدا است. او را بايد بشناسي، بايد بداني هيچچيز به او نميچسبد. پس علم به عالم چسبيده و عالم اسم خدا است نه ذات خدا. و قدرت خدا به اسم قادر خدا چسبيده نه به ذات خدا. به خدا هيچچيز نچسبيده لكن جداشان هم نبايد بكني از خدا. ملتفت باشيد، ميگويم اسم خدا عليم است، اسم خدا قدير است، اسم خدا حكيم است، متعدد هم هستند و چيزي هم به ايشان چسبيده كه متعدد شدهاند. قدرت دخلي به علم ندارد، علم دخلي به حكمت ندارد. پس هر چيزي تا مابهالاختصاص نداشته باشد، غير چيزي ديگر نميتواند بشود. پس للّه الاسماء الحسني فادعوه بها بايد او را هم به اين اسمها خواند. هرچه را تو ميخواني به اسم او، او را ميخواني و اسم را بايد شناخت. بايد بداني اسم با مسمي چهجور نسبت دارد. آيا مسمي ميشود در آسمان باشد و اسمش روي زمين باشد؟ و خيلي از مردم همين طورها خيال كردهاند و ميكنند كه خداشان در آسمان است و خا و دالشان روي زمين است. نه آني كه توي آسمان است خدا است، نه آني كه روي زمين است خدا است. آنچه در آسمان است، آسمان است كه آنجا است چيزي ديگر نيست، آني كه در زمين است زمينها است چيزي ديگر نيست لكن واللّه اسم با مسمي قرينند.
غافل نباشيد مكرر عرض كردهام، تو كم دل ميدهي، كم طالبش هستي و ميدانم كم طالبش هستي و خيلي پا به بخت خود ميزني كه كم طالبي. بعد از اين بيانها و اين همه اصرار من، كه بابا خواب مرو، بابا چرت مزن، واللّه اين حرفها را به آدم خواب بزنند بيدار ميشود، خواب از سرش ميرود. نميدانم تو چطور شده كه چرت ميزني و خواب ميروي. پس گويا هيچ نميداني من چه ميگويم، همين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 494 *»
صدايي به گوشت ميخورد، ديگر هيچ نميداني چه ميگويم. واللّه لازم است شناختن اسم اينكه با مسمي چه نسبت دارد. فرمودند كسي كه بپرستد خدا را و اسم خدا را نشناسد هيچ عبادت نكرده خدا را و خبر كنيد اقلاً خودتان را، در رختخواب كه ميروي و بيخوابي به سرت ميزند فكر كنيد ببينيد غير از اين است كه عرض ميكنم؟ رجوع به احاديث كه ميكنيد ميبينيد كه ميفرمايند كسي كه خدا را بياسم عبادت كند، هيچ نپرستيده. پس آن مردمي كه اسم خدا را نميشناسند و اگر هم به ايشان بگويي اسم خدا را، واعمراشان بلند ميشود كه چرا گفتهاي كه اميرالمؤمنين اسم خدا است، اينهايي كه نميشناسند اسم خدا را و نماز ميكنند، واللّه نمازشان مثل زناشان است، روزهشان مثل دزديشان است. لايبالي الناصب صلّي ام زني صام ام سرق هيچ فرق نميكند از براي ناصب نماز كند يا زنا كند، يا روزه بگيرد يا دزدي كند. همهاش بد است، نه اين است كه آن نمازش خوب است زناش بد است، خير، همهاش بد است چه وقتي سبيلش را ميچيند، چه تغوط كند در دهان خودش. هم سبيلش بد است هم تغوطش. دزدي خيلي بد است، اين نواصب روزه بگيرند يا دزدي كنند، فرق نميكند.
باري، فكر كنيد، بشناسيد انشاءاللّه خداي خود را و واللّه تا نشناسي ائمه را واللّه خدا را نميتواني بشناسي و واللّه اميرالمؤمنين فرمود: يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. اي سلمان و اي ابوذر، شناختن من به نورانيت، همان معرفت خدا است به نورانيت يعني همين آية نور و نميگويم حديث نورانيت را. حديث را خيلي از نواصب وازدهاند، خيلي از آخوندها گفتهاند اين حديث را غلات درآوردهاند امام همچو حرفي نزده. ميگويم نزده باشد، خداي ما در قرآن فرموده: اللّه نور السموات و الارض و اين نور چراغ توي چراغدان، توي مردنگي و توي خانههايي چند است و آنها رجالي هستند، مردماني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 495 *»
هستند، رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه واللّه تا نشناسي اميرالمؤمنين را، نشناختهاي خدا را و واللّه تمام معرفت خدا شناختن اميرالمؤمنين است و واللّه تمام شناختن اميرالمؤمنين، شناختن خدا است. معذلك عرض ميكنم واللّه اميرالمؤمنين خدا نيست اما واللّه اسم خدا است واللّه معرفت او معرفت خدا است، واللّه نشناختن او نشناختن خدا است. پس فرمودند اگر كسي خدا را عبادت كند و اسم خدا را نشناسد، هيچ كار نكرده. وقدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا در آية ديگر ميفرمايد اين عملهايي كه ميكنند مردم، دنگ ميكوبند، خمس ميدهند، زكو\ ميدهند، خدا خبر داده از احوالشان كه مثل اين است كه تل خاكستري روي هم ريخته باشد، باد صرصري را مسلط كند خدا بر آن، كرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف لايقدرون علي شيء مما كسبوا پس ايمان اين مردم مثل تل خاكستري است كه باد سختي بر او بوزد، و وقتي حق ظاهر ميشود مثل باد صرصري كه مسلط شود بر تل خاكستري كه هرچه مردكه ميرود از عقب آنها، و هرچه ميدود كه از آنها ريزهاي بگيرد، باد متفرقش ميكند و از چنگ او به درش ميكند. واللّه كسي بياسم، خدا را عبادت كند چيزي را خيال ميكند دارد، لكن هيچ ندارد. همچنين مثالهاي متعدده خدا زده است در قرآن. جاي ديگر ميفرمايد: او كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءا از دور كه نگاه ميكني برق ميزند، موج ميزند، خيال ميكند آب است. ميروي پيش او، حتي اذا جاءه لميجده شيئا هيچ نيست. پس اين اعمالي كه از روي بصيرت نيست خوب است بروند بخوابند و نكنند. و تعجب اين است كه شيطان ولشان نميكند كه بروند بخوابند. اگر نماز ميكنند، به آنها ميگويند چرا دروغ گفتيد كه گفتيد نماز كرديم؟ اينكه نماز نبود كفار خوب است نماز نكنند، نميتوانند. بايد مسلمان شوي، آن وقت نماز كني. نماز بكنند يا نكنند، تفاوت نميكند. نماز ميكند ميزنند توي سرش، نميكند ميزنند توي سرش.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 496 *»
شما ملتفت باشيد، مردم بسيار احمقند و خيال ميكنند اينها ظلم است و ستم است و حال آنكه خدا قرار داده از راهي كه بايد داخل شوند، از آن راه داخل شوند و غير از آن راهي نيست. مسمي را به اسمش بايد دعوت كرد، هميشه بايد به واسطة اسم خدا، خدا را شناخت. چرت مزن انشاءاللّه ميفهمي. چنانكه به واسطة اسم من، مرا ميشناسي. اسم من كدام است؟ همين نشسته را صدا ميزني ميگويي اي نشسته. من ميايستم، ميگويي اي ايستاده. اين نشسته و ايستاده اسم من است. راه ميروم، متحرك اسم من است. تو اسم مرا ديدهاي و مرا ميشناسي. ساكن ميشوم، اين ساكن اسم من است، ذات من نيست. عرض ميكنم واللّه همينجور خدا امرتان كرده كه مرا به اسمم بخوانيد. من بياسم نيستم، بياسم بخواهي بروي، پيش او نرفتهاي. پس به واسطة اسم بايد رفت پيش مسمي. لكن اسم را نبايد پرستيد، بلكه خدا را بايد پرستيد. از اين جهت ميفرمايد اگر اسم را پرستيدي، مسمي را نپرستيدهاي، كافر ميشوي. علياللّهي كافر است و اگر مسمي را به واسطة اسمش شناختي، اطاعت علي را كردهاي و اطاعت علي اطاعت خدا است. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، من اطاعكم فقد اطاع اللّه، من اطاعكم فقد عبد اللّه پس ايشان خدا نيستند اما اسم خدا هستند. اسم خدا از خدا جدا نيست اسمهايي كه جدا ميبيني، توي كاغذ مينويسي اسمي را و كاغذ را به شهري ديگر ميبرند و آن كسي كه اسم او را نوشتهاند در شهر ديگر است، اين اسم دروغ است. مكرر عرض كردهام، تو كم گوش ميدهي. غافل نباشيد، اسم از مسمي جدا نميشود ان الذين يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون انيتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا لهم عذاباً مهيناً. اسم راستيراستي از مسمي جدا نميشود. نميشود مسمي در عالم غيب باشد و اسمش بيايد در عالم شهود. مسمي در آسمان باشد، اسمش بيايد در زمين مثل اين مردمي كه خدايي نميشناسند، خيال
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 497 *»
ميكنند خدا در آسمان است و پيغمبرش در زمين. ميگويند خدا را بالاسر داريم. نه، اسم با مسمي همهجا همراه است مثل اينكه اين نشسته همراه من است، من همراه اين نشستهام. غير از من كسي ننشسته اينجا شما هم سرجاي خودتان نشستهايد. نشستههاي شما، اسمهاي شما است. وقتي هم برميخيزيد، ايستاده اسم شما است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، پس اسم را نبايد پرستيد حتي اينكه ميفرمايند اگر اسم را با مسمي هم بپرستي، شرك است. اسم را تنها بپرستي، مثل علي اللّهيها كفر است، شرك است. بياسم بپرستي، كسي را نپرستيدهاي. من عبد المسمي كسي كه بپرستد خدا را بايقاع الاسماء عليه ولكن واقع كند اسمها را بر خدا، ميفرمايند اولئك اصحاب اميرالمؤمنين حقاً در حديثي ديگر ميفرمايد اولئك هم المؤمنون حقاً. پس معلوم است اگر كسي اين اسم و مسمي را نشناخته مسلمان نيست، شيعه نيست. حالا تو رگبهرگ ميشوي، بدت ميآيد، بيادبي به تو شده، دل بده ياد بگير. نميشود شيعه باشد كسي و خدا را نشناخته باشد و خداي او هواي او باشد. البته اگر كسي انكار كند خدا را، خدا ندارد، خدا را نشناخته. يهوديها هم اسم خدايي ميبرند، آن خدايي كه يهوديها ميگويند كه خداي حقيقي نيست. خدا لعنت كند خداي يهوديها را كه هوايي است در كلهشان او را خدا اسم كردهاند. آنچه را يهوديها ميپرستند، انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم آنچه را كفار ميپرستند، قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد ميخواهي مؤمن باشي، اميرالمؤمنين را بشناس. اميرالمؤمنين را كه ميخواهي بشناسي او را اسماللّه بدان و اسم خداش بدان و خدا از اسمش منفصل نيست. پس ميخوانيم اين شعر را و چقدر شعر خوبي است كه:
ما علي را خدا نميدانيم | اما | از خدا هم جدا نميدانيم |
عليي كه از خدا جدا است، علي نيست. خدايي كه علي اسمش نيست، خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 498 *»
نيست. لكن واللّه خدا است عليّ عظيم صلوات اللّه علي عليّ عظيم و خود آن حضرت ميفرمايد: ايّ نبأ للّه اعظم مني، ايّ آية للّه اكبر مني؟ پس بدانيد واللّه ائمة شما اسمهاي خدا هستند. اللّهم اني اتوجه اليك بمحمدوآلمحمد ببينيد آيا اينها توي دعا هست يا نيست؟ همة علما هم الحمدللّه نقل كردهاند. خواه فهميده و خواه نفهميده و خيليهاشان فهميدهاند و همه نقل كردهاند حديث را وقتي ميخواهي نماز كني بگو اين دعاي توجه را: اللّهم اني اتوجه اليك بنبيك نبي الرحمة، اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آل محمد و اقدّمهم بين يدي صلوتي و اتقرب بهم اليك ميخواهي بيايي پيش من، بيا پيش اين نشستة من، خودمم كه نشستهام، اين نشسته ذات من نيست، چرا كه من خرابش ميكنم برميخيزم ميايستم ايستاده هم اسم من است، ذات من نيست. من جلدي مينشينم من آن كسي هستم كه گاهي ايستادهام، گاهي نشستهام. پس خودم ايستادهام، خودم نشستهام واللّه لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك واللّه همينطور هيچ فرقي ميان اين نشسته و ميان من نيست الا اينكه اين نشسته را من در اينجا نشاندهام و من نشسته را درست كردهام و نشسته مرا درست نكرده. آني كه نشسته را درست كرده خليفه و جانشين خودش او را قرار داده كه از زبان همين نشسته حرف ميزند از دست همين ميگيرد و ميدهد، از چشم همين ميبيند، از گوش همين ميشنود، از زبان همين ميگويد و ميفهمد كه چه ميگويد. عرض ميكنم همينطور واللّه خدا همينجور با زبان اميرالمؤمنين حرف ميزند، خدا توي چشم اميرالمؤمنين نگاه ميكند و ميبيند. ميفرمايد در حديث قدسي: انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل بندة مؤمن من به من به سبب نافلهگزاردن و عبادتكردن نزديك ميشود به من آن قدر نزديك ميشود، حتي احبّه تا اينكه من او را دوست ميدارم. فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به پس وقتي كه دوستش داشتم، آن وقت من چشم بيناي او ميشوم، من گوش شنواي او ميشوم، من دست تواناي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 499 *»
او ميشوم. غافل نباشيد، حقيقت ايمان پيش ائمة طاهرين است و حقيقت عبادت را معلوم است ايشان به عمل آوردهاند. واللّه از چشمشان خدا ميبيند واللّه از دستشان خدا ميدهد و ميگيرد، از پاشان خدا ميرود. واللّه جميع اعضاء و جوارح ايشان منسوب به خدا است و جميعاً از جانب خدا حركت ميكنند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون خودشان هيچ هوايي، هيچ هوسي هيچ اقتضائي ندارند. خدا ميخواهد حركتشان بدهد، حركتشان ميدهد، ميخواهد مينشاندشان. وقتي مينشاندشان خليفة خدا هستند، وقتي واشان ميدارد قائممقام خدا هستند، وقتي به حرفشان ميآورد سخن ميگويند. آن وقت حكمشان حكم خدا ميشود امرشان امر خدا ميشود و تعجب اين است كه مردم اينها را از پياش نميروند ياد نميگيرند، دشمني هم ميكنند با كسي كه حرفش را ميزند كه چرا يك كسي اين حرفها را ميزند. بابا بگذار بزنند، تو خبر نداري كه چه ميگويند. تو همان حكم بغير ما انزل اللّه كه ميكني بكن، تو مشغول كارت باش، ما هم مشغول كارمان ميشويم.
غافل نباشيد چه عرض ميكنم، حاكم شرع حكم كه ميكند حكم او حكم خدا است. معروف است يكي از علما دربارة دو نفر كه مرافعه پيشش برده بودند حكمي كرده بود دربارة يكيشان. يكي از آنها جرأت كرده به آن شخص عالم گفت كه حكم خدا را جاري كن. گفت همين حكم خدا است. او اصراري كرد كه حكم خداي واقعي را جاري كن. آن عالم گفت بايست من ميروم و ميآيم حكم خدا را جاري ميكنم و رفت در خانه و حربهاي به همراه خود آورد و به آن شخص گفت تو حكم مرا وانزدي حكم خدا را وازدي و آن حربه را زد به آن شخص و او را كشت، طوري هم نشد.
پس غافل نباشيد، حكم فقيه حكم خدا است، امرش امر خدا است. ردهايي كه ميكنند بر او رد بر خدا است. چرا كه آن قولي را كه ميگويد، قول خودش نيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 500 *»
ميگويد خدا همچو گفته، پيغمبر همچو گفته، امام همچو گفته. در احاديث هم همينطورها فرمايش ميكنند. ميفرمايند كسي كه رد كند بر فقيهي، رد كردن بر او ردكردن بر ما است و رد بر ما رد بر خدا است و رد كردن بر خدا در حد شرك به خدا است. پس آدم كافر هم ميشود به رد كردن بر فقيه و اين فقيه ادعاي عصمت هم ندارد. خودش ميگويد من گاهي خطا هم ميكنم معذلك حكمش حكم خدا است امرش امر خدا است و روايت ميكند كه مثلاً خدا گفته قل هو اللّه احد اين كلام دخلي به اين فقيه ندارد كه خود ادعا دارد بلكه ميگويد خدا همچو ميگويد. حلال چنين است، حرام چنين است. اگر كسي گفت چرا ميگويي و بر او رد كرد، رد بر حكم خدا كرده. حالا وقتي دربارة فقيه امر چنين باشد، پس چه گمان ميكني دربارة كسي كه ميداني معصيت نميكند و معصوم است؟ ميداني خطا نميكند، اشتباه نميكند، غفلت ندارد، اشتباه ندارد. چگونه داشته باشد آيا كسيكه خدا دربارة او گفته: عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون آيا اين اشتباه ميكند اگر حركت ميكنند خدا به حركتشان آورده، اگر ساكن شوند خدا ساكنشان كرده، اگر ميگويند خدا به حرفشان آورده، اگر سكوت ميكنند خدا ساكتشان كرده. خودشان هيچ حركت ندارند، هيچ سكون ندارند. مثل اينكه مكرر عرض كردهام تو حرف ميزني روحت زبانت را جنبانيده. اگر حرف نميزني، روحت زبانت را ساكن كرده. تو نگاه ميكني، روح تو چشم تو را واداشته نگاه كند، تو نگاه نميكني، روح تو تو را واداشته كه نگاه نكني. تو ميدهي، تو ميگيري، روح تو واداشته تو را كه بگيري و بدهي و اين بدن تو محفوظ است در جنب روح تو و معصوم است از نافرماني او و واللّه عرض ميكنم همينجورند ائمة شما. كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا پس روح وحي را خداوند عالم در بدن پيغمبر گذاشته و واللّه چنانچه روح القدس را همراه ائمة طاهرين كرده، ايشان خواب ميروند او خواب نميرود. حافظ ايشان است،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 501 *»
خادم ايشان است، ناصر ايشان است، خدمت ايشان را ميكند. ايشان ميخواهند بخوابند، او حافظ ايشان است. اطراف را نگاه ميكند، ماري، عقربي، موشي، دزدي اگر پيدا شد نميگذارد كسي صدمه بر ايشان بزند. و اين روح القدس واللّه حافظ ايشان است و خادم ايشان است و روحالقدس و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل اينها خدمت ايشان ميكنند. خودشان ميخواهند بخوابند، بخوابند. او نميخوابد، او بيدار است. او خواب هم باشد و كسي از برابرش بگذرد، بخواهد بگويد من ديدم فلان از اينجا گذشت، راست گفته روح القدس روح وحي است و همراه ايشان است و ايشان مهبط وحيند و ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم پس ايشانند واللّه ظاهر وحي خدا و وحي خدا. اين است كه از خودشان هيچ حرفي و سخني نداشته باشند. والنجم اذا هوي ماضلّ صاحبكم و ماغوي و ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ايشانند ظاهر خدا در ميان مردم و واللّه وقتي ميخواني هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن، اسم ظاهر خدا ايشانند، واللّه اسم باطن خدا باز ايشانند. اسم باطن خدا ارواح ايشان است، اسم ظاهر خدا ابدان ايشان است. اسم اول خدا، اول ماخلق اللّه است. اسم آخر خدا كه ختم خواهد شد به آن ملك، ايشانند. پس هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيء عليم. اول، ذات خدا نيست. آخر، ذات خدا نيست. ظاهر، ذات خدا نيست. باطن، ذات خدا نيست. ملتفت باشيد انشاءاللّه، اما اول، اسم خدا است، آخر اسم خدا است، ظاهر اسم خدا است، باطن اسم خدا است. اينها منفصل از خدا نيستند. اگر منفصل ميخواهي خيالش بكني غلط است. خدا همراه ايشان است ايشان همراه خدا هستند. عليّ ممسوس في ذات اللّه مثل اينكه شعلة چراغ ممسوس به آتش است و آتش در دود چنان درگرفته كه چيزي كه پيدا است همان آتش است كه از اين دود پيدا است.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 502 *»
خود دودش گم شده، خود دود رنگش سياه است، وزنش سنگين است. ولش كني در هوا، ميآيد پايين. لكن وقتي اين دود ممسوس به آتش شد، مثل اينكه علي ممسوس بذات اللّه است، وقتي ممسوس به آن آتش شد آن وقت آتش از آن دود پيدا است. دود كه سرابالا ميرود و سراپايين ميآيد واللّه ايشانند كه ممسوس به آتشند، ممسوس به نار مشية اللّهاند. بلكه آنطوري كه خودشان گفتهاند بهتر از اين است كه من ميگويم. خودشان فرمودهاند: عليّ ممسوس في ذات اللّه عليّ ممسوس بنار مشية اللّه نگفتهاند وقتي ممسوس في ذات اللّه شد، صاحب اسم خواهد شد. تمام اسمهاي خدا زير پاي او خواهد افتاد خودش اسم اعظم خواهد شد. هيچ فرقي ميان اسم و مسمي نيست.
چرت مزنيد، عرض ميكنم اين اسمهاي توي مردم، اين اسمها اسم دروغ است. دروغ متعارف ميان مردم است، پر وحشتي ندارد. الاسم ما انبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه انباء از مسمي ميكند. نشسته ميگويد شكل فلان، اين است كه چشمش اينجور نگاه ميكند، گوشش اينجور ميشنود. انباء ميكند از مسمي. هيچ فرقي ميان اسم و مسمي نيست، الا اينكه مسمي اصل است، اين اسم فرع او است. اين اسم را مسمي ساخته است. انشاءاللّه گوش بدهيد ياد بگيريد. اين نشسته را من نشاندهام، اين نشسته مرا نساخته. اين نشسته كار من است مخلوق خدا است و كار من است. من اين كار را كردهام، من نشستهام، مخلوق خدا باشد، باشد. اما نشستن كار من است، كار خدا نيست. بلكه اگر كسي بگويد خدا نشسته كفر هم هست. پس نشسته اسم من است فرقي ميان من و او نيست در ظهور و نمايش كأنه خود من است، از گفتگو كأنه خود من است، در معامله است با همين معامله ميكنند. شما همين را ميشناسيد، غير از اين نميشناسيد، لكن در ذوات مختلفيم. من او را نشاندهام، او مرا ننشانده. ايستاده هم اسم من است ذات من نيست و فرقي با من
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 503 *»
ندارد الا اينكه من او را واداشتهام. من واداشتهام زبان را كه حرف بزند اما زبان نميتواند مرا درست كند. فرقي كه هست اين است كه صفت را صاحب صفت احداث ميكند و ميسازد، اما در معامله، با غير اين معامله نميشود كرد با هيچكس معامله نميشود كرد مگر با اسمش. نميبيني يا نشسته است با او مصافحه ميكني، يا ايستاده است. ايستاده است، با اسمش مصافحه ميكني نشسته است، با اسمش مصافحه ميكني.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه بدانيد خداوند عالم به ايشان ظاهر شده از براي خلق. فرمودند: نحن معانيه و ظاهره فيكم ما هستيم معاني خداوند عالم و ظاهر خدا در ميان شما. پس ايشانند واللّه الباب المبتلي به الناس هركس ايشان را شناخت و تسليم امر ايشان كرد، واللّه مؤمن است و هركس ايشان را نشناخت و تسليم امر ايشان را نكرد واللّه كافر است. الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك اين است آن مغز سخن كه ايشانند جانشينهاي خدا، ايشانند كه به جاي خدا ايستادهاند. ايشانند كه قولشان قول خدا است، امرشان امر خدا است، نهيشان نهي خدا است، حلالشان حلال خدا است، حرامشان حرام خدا است. هيچ فرقي ميانة ايشان و خدا نيست الا اينكه خدا ايشان را ساخته خدا ايشان را خلق كرده و درست كرده و ايشان خدا را درست نكردهاند. خدا است خالق ايشان و ايشانند مخلوق خدا. همين جوري كه مثل عرض كردم، من اين نشسته را اينجا نشاندهام و اين نشسته را درست كردهام. اين نشسته مرا درست نكرده. گويندة اين حرفها زبان من است، من گوينده را واداشتهام اين حرفها را بزند اين گوينده مرا درست نكرده. اين نشسته مرا درست نكرده.
ملتفت باشيد و همينجور معاملات است كه ممكن بوده كه تكليف كرده و خدا تكليف مالايطاق نكرده. خلق كرده او را بشناسند و او را بياسم نميشود شناخت و اسمهايش ائمة طاهرينند. همين كه اسمهايش را ميشناسي، ميداني از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 504 *»
جانب او آمدهاند. قولشان قول او است، امرشان امر او است، نهيشان نهي او است. حركتي نميكنند مگر او حركتشان بدهد، ساكن نميشوند مگر او ساكنشان كند. صلحي نميكنند مگر اينكه او واشان ميدارد كه صلح كنند، جنگي نميكنند مگر اينكه او واشان ميدارد كه جنگ كنند. چرا كه معصومند و معصوم از خود هيچ ندارد و ايشانند واللّه ظاهر خدا. هركس اين ظاهر خدا را شناخت، خدا را شناخته هركس ظاهر خدا را نشناخت، خدا را نشناخته. هركس ايشان را مقدم داشت در عباداتش، در جميع احوالش، نمازش و عباداتش قبول ميشود به شرطي كه غلو نكند به جهتي كه ايشان خدا نيستند. اسم با مسمي غير يكديگرند، ببينيد من وقتي ميزنم، من ضارب را درست كردهام، وقتي ترحمي به كسي ميكنم، آن وقت اسمم رحيم ميشود. پس اين اسم را من ساختهام و اسم هم غير مسمي است. پس يك شخص بسا هزار اسم داشته باشد و خودش هم يك نفر است. خدا هم هزار اسم دارد و خودش يكي است.
و چون اين را گفتم نكتهاي به خاطرم رسيد كه كسي اگر بحث كند كه حالا هر كسي اين جور است اگر بگويي خدا ليس كمثله شيء است، شما هم كه اين جوريد، در اسمهاتان شناخته ميشويد. اگر خدا هم اينجور باشد كه مثل خلق ميشود. شما ملتفت باشيد، عرض ميكنم يك خورده چرت مزن، خوب به آساني ميفهمي. بله، خدا ليس كمثله شيء است. عرض كردم اين نشسته را من ساختهام، اين را من نشاندهام. اين گوينده را من واداشتهام به گفتن. اينها هر دو اسم منند. خدا هم همين جور سخن گفته از زبان پيغمبر حرف زده. قرآن كلام اللّه است، كلام خدا است و كلام پيغمبر است9 انه لقول رسول كريم ذيقوة عند ذيالعرش مكين مطاع ثم امين و ماصاحبكم بمجنون پسهيچ فرقي نيست ميان ايشان و ميان خدا مگر همين كه ايشان را خدا ساخته و ايشان خلقند و خلق اول خدايند و خدا خلق نيست و خدا را ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 505 *»
نساختهاند و خدا ساختني نيست. فرقشان همين كه ايشان ساختة خدايند و خدا ساختة كسي نيست. خدا آن است كه ساختني نباشد. اما ما ديگر همچو چيزي نداريم كه ساختني نباشيم. ما خودمان را خدا ساخته. بله، ما صفات خودمان را خودمان ميسازيم اما اگر ما را نسازد خدا، ما نه خودمان هستيم نه صفاتمان. پس خدا مثل ما نيست پس ليس كمثله شيء لكن در اين خصوص بدانيد كه حقيقت واقع است كه عرض ميكنم ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق فكر كن در نفس تو چه آيهاي قرار داده؟ آيه، يعني نمونه. يعني علامت. به اينطور نمونه هستي كه تو شخص واحدي هستي، وقتي ميگويي، اسمت گوينده است. وقتي نميگويي، اسمت سكوتكننده است. حركت ميكني، اسمت متحرك است. ساكن ميشوي، اسمت ساكن است. بيرون ميآيي از خانه، اسمت ظاهر است. ميروي در خانه، اسمت پنهان است. ذات تو كدام است؟ ذات تو هماني است كه هم پيدا است، هم پنهان است. هم صلح ميكند، هم جنگ ميكند و هيچيك اينها ذات تو نيستند و ذات تو هيچيك از اينها نيست. اما ذات تو بياينها پيدا نيست و شناخته نميشود و كسي بياينها نميتواند تو را بشناسد و اينها به تو برپايند و موجودند. وقتي كسي ميخواهد خود را بشناساند، يا مينشيند يا ميايستد يا راه ميرود، يا حرف ميزند، يا سكوت ميكند.
پس انشاءاللّه حالا ديگر شما غافل نباشيد، عرض ميكنم واللّه ائمة طاهرينند ظاهرهاي خدا و صفات خدا، واللّه ايشان جلوههاي خدايند و در ميان مردم راه ميروند و اسم خدايند. انشاءاللّه غافل نباشيد، ظاهرشان ظاهر خدا است، باطنشان باطن خدا است. اولشان اسم اول خدا است، آخرشان، اسم آخر خدا است. خدا اسمي ندارد مگر ايشان. واللّه همهجا چه در دنيا و چه در آخرت، چه در وقت مردن حضرت اميرالمؤمنين را بايد آنجا ديد. همچنين در قبر آنجا كار بياميرالمؤمنين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 506 *»
نميگذرد. واللّه در برزخ كه آدم ميرود، بياميرالمؤمنين كارش نميگذرد. اميرالمؤمنين بايد همة كارها را بكند. ميفرمايد: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده يعني خدا ما را از نور ذات خود اختراع كرد، خدا ايشان را از نور ذات خود اختراع كرده و كارهاي ملك را به ايشان واگذارده و اين تفويض تفويضي نيست كه خدا بيكار باشد و ايشان كارها را بكنند. باز اگر كاري ميكنند به حول و قوة خدا ميكنند، به اذن خدا ميكنند، به امر خدا ميكنند. چرا كه معصومند و مطهرند از خود هوايي ندارند، ميلي ندارند، هوسي ندارند. پس ايشانند واللّه قائممقامان خدا و از براي ايشان مقاماتي چند است: يك مقامشان مقام ظاهري است كه تو ميبيني ايشان را، يك مقامشان مقام روحي است كه تو نميبيني ايشان را، يك مقامشان مقامي است كه نفسي دارند، يك مقامشان مقام حقيقتي است كه دارند. يا بگو آني است كه از خدا صادر شده، آن حقيقت ايشان آن چيزي است كه از خدا صادر شده. حقيقت نور آن است كه از چراغ صادر شده، نور كشيده ميشود ميآيد تا آنجايي كه به چراغ متصل است. آنجايي كه متصل به چراغ است نورانيتر است، هرچه دور ميروي، نور كمتر پيدا است. قدري دور شو، نور چنان كم ميشود كه آدم غافل ميشود بسا چراغ را نميبيند. واللّه همينطور است امر، واللّه تعمد كرده خدا در مرصاد نشسته، تعمد كردهاند خود را به لباس ماها درآوردهاند كه ما بتوانيم ايشان را ببينيم. چرا كه آن نور اول را چشمهاي ما نميبيند، طاقت ندارد كه ببيند.
يك وقتي حضرت سيدالشهداء فرمايش ميفرمودند، با مدارا ميفرمودند شما وحشت ميكنيد اگر حقيقت ما براي شما آشكار شود، شما طاقت نميآوريد بعضي از شيعيان گويا سه نفر بودند، دوست هم بودند، شيعه هم بودند، اصرار ميكردند خيلي هم اصرار كردند كه يك طرﻓ[ العين خود را ظاهر كن. حضرت براي اين سه نفر يك چيزي ظاهر كردند كه يكي مُرد، يكي ديوانه شد، يكي زمينگير شد. ديگر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 507 *»
يادشان هم رفت كه چه ديدهاند.
پس عرض ميكنم از براي آن بزرگواران نوعاً چهار مقام است: يكي مقام امامت ايشان است كه آمدهاند ميان مردم و لباس شما را پوشيدند عمداً، مثل شما راه ميروند، مثل شما غذا ميخورند، ميخوابند كه مردم وحشت نكنند. بالاتر از اين مقام مقام بابيت ايشان است. باب فيض خدايند كه خدا هرچه ميخواهد به تو بدهد به ايشان ميدهد و ايشان به تو ميدهند و هرچه تو ميخواهي بكني، بايد ببري خدمت ايشان اليكم التفويض و عليكم التعويض تو بايد عبادت خود را پيشكش ايشان بكني و مستحب است بخصوص و مردم از اين حرف وحشت ميكنند، بكنند و مستحب است كه عبادت خود را هديه كني به ايشان و همين كه هديه كردي خدا به اضعاف مضاعف، بلكه اضعاف اضعاف مضاعف خدا به تو ميدهد آن را . هرچه بهتر برسد اضعاف آن را خدا ميدهد آن قدر خدا بيشتر ميدهد حتي آنكه يك نماز كردهاي و پيشكش محمد و آلمحمد كردهاي، بسا صدهزار نماز به تو ميدهد. تو يك ركعت نماز كردهاي، ثواب صدهزار ركعت به تو ميدهد. و اليكم التفويض اعمال ما واگذار به شما است، ماها بندگان شما هستيم، غلامان شما هستيم، نوكرهاي شما هستيم. كارهايي كه ميكنيم، آنچه داريم، العبد و ما يملك لمولاه معلوم است ما همه بندگانيم انشاءاللّه جان و دل بركف، اگر قبول كنند سلام تو را، نماز تو را، قبولي ايشان قبولي خدا است. اگر قبول كنند پيشكشي تو را، و قبول ميكردند اگر كسي گلي ميداد به ايشان از روي اخلاص قبول ميكردند. اگر كسي اخلاص نداشت و پيشكشي ميكرد، قبول نميكردند.
يك وقتي منافقي ـ و از اين كارش عرض ميكنم منافق و الا درست نميشناسمش ـ يك وقتي يك كسي حلوايي ساخت و آورد به در خانة حضرت اميرالمؤمنين و در زد حضرت خودشان تشريف آوردند پشت در. عرض كرد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 508 *»
عصيدهاي است براي شما آوردهام و عصيده يعني حلواي خرما. حضرت فرمودند اين عصيده را براي من آوردهاي؟ عرض كرد بلي حلواي خرمايي درست كردم، ميل كردم كه شما ميل بفرماييد. فرمودند جميع اين دولتي كه از من ميبيني غصب كردهاند، اينكه سهل است جميع زمين و آسمان پيش من مثل رجيع خنزير است. ديگر رجيع خنزير يا قي خنزير است يا فضلة خنزير است. فرمودند جميع اينهايي كه تو ميبيني، تمام اين دنيا پيش من مثل رجيع خنزير است. آيا تو خيال ميكني آدم عاقل كه قي خنزير را ميبرند برايش حظ ميكند؟ نه، بردار و برو حلوايت را خودت بخور و قبول نفرمودند. لكن واللّه از روي اخلاص مورچه ران ملخي را براي سليمان برد، گرفتند و خلعتش دادند. كسي مثلاً گل به دست اميرالمؤمنين بدهد، قبول ميكند، هديه را قبول ميكنند اگرچه ران ملخ بيقابليت است براي مثل سليماني بردن اما او را رد نميكنند. بله، نمازهاي ما بيمصرف است، قابل نيست، راست است. من چطور صلوات بر محمد و آلمحمد بفرستم؟ راست است، من كجا قابل آنم كه بر ايشان صلوات بفرستم؟ چه كنم؟ چه خاكي سرم كنم؟ نمازي غير از اينجور نميتوانم بكنم، چه كنم؟ من همينجور ميكنم. روزه بهتر از اين نميتوانم بگيرم، كاش ميتوانستم آن جور روزه بگيرم، حالا نميتوانم حالا همين جور نماز كه ميتوانم ميكنم، همين جور روزه كه ميتوانم ميگيرم، از روي اخلاص اين را پيشكش ميكنم خودشان نقصش را رفع ميكنند، نماز را پيشكش ميكنم، ميشود مال ايشان مال ايشان كه شد نماز ايشان را خدا قبول ميكند. همچنين روزه را پيشكش ميكنم مال ايشان كه شد، خدا قبول ميكند. واللّه تمام اعمالمان همين جور بايد پيشكش ايشان بشود و ايشان قبول كنند. واللّه تمام اعمالتان قبول نميشود مگر به ولايت ايشان. من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الا بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها پس اين است كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 509 *»
اعمالت را اگر ميخواهي للّه باشد، از براي ايشان بكن. ميخواهي للّه باشد، تسليم ايشان بكن. آن وقت به اضعاف مضاعف، به اضعاف اضعاف مضاعف، به اضعاف اضعاف اضعاف بگو خدا زياد ميكند و بيشتر ميدهد. پس ايشانند واللّه كه اعمال را صحيح ميكنند، محكم ميكنند، نقصهايش را ميتوانند رفع كنند. عيبهايش را ميتوانند بيرون كنند. واللّه وجود مبارك ايشان مانند اكسير است و عملهاي شما مانند مس است. عملهاي بد را خوب ميكنند، خلافها را رفع ميكنند. واللّه محبت ايشاناست اكسير اعمال، چه در دنيا و چه در آخرت. ايشانند اكسير اعظم الهي واقعاً اين عملها كه بوي ريا ميدهد اصلاحش ميكنند. مردم زحمت ميكشند اكسير درست ميكنند، ايشان بدنشان اكسير است. به هرچه بزنند، محض اراده طلا ميشود، طلا را محض اراده سنگش ميكنند. به كسي ديگر ميگويند بگو اميرالمؤمنين گفته طلا شو، و ميگويد طلا ميشود. چنانكه به آن شخص گفتند به آن سنگ بگو اميرالمؤمنين گفته طلا شو، گفت في الفور طلا شد. سنگ بسيار بزرگي هم بود، طلا شد. آن شخص به حضرت عرض كرد اين همهاش به كار من نميآيد. من چطور اين را بردارم ببرم؟ فرمود كه تو چرا اين قدر ضعيف الايماني. من كه يادت دادم هر قدريش را ميخواهي بگو كنده شود، همان قدر از او بكن، كنده ميشود يادش آمد كه اول هم همينطور شد كه طلا شد. گفت به اذن اميرالمؤمنين فلان قدر كنده شو، همان قدر كنده شد باقيش هم همانطور طلا بود. حضرت فرمودند بينداز و بگو سنگ شو. آن را انداخت و گفت سنگ شو، سنگ شد. پس واللّه قول ايشان قول خدا است. انما امره اذا اراد شيئاً انيقول له كن فيكون و واللّه قول ايشان است قول خدا و خدا قولي ديگر ندارد. مثل اينكه اطاعت ايشان است اطاعت خدا و خدا غير از اين اطاعتي ندارد. ايمان به ايشان ايمان به خدا است، اگر ايشان نيامده بودند دعوت نكرده بودند، چطور ميشد ايمان به خدا بياورند؟ پس ايمان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 510 *»
به ايشان ايمان به خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، خدمت ايشان عبادت خدا است. ايشانند قائممقامان خدا. ميخواهي خدا را بشناسي، ايشان را بايد بشناسي. تا خدا را هم نشناسي، ايشان را نميشناسي. تا ايشان را نشناسي، خدا را نميشناسي.
و اين مضمونها تمامش واللّه حديث است كه فرمودند يك وقتي رسول خدا9 خبر ميدادند از همين زمانها. ميفرمودند زماني خواهد آمد كه هيچ مردم امام را نميبينند و هرج و مرج ميشود. هر كسي ادعايي ميكند مردم را گمراه ميكنند يك كسي عرض كرد پس آنهايي كه بخواهند دين داشته باشند چه خاك سرشان كنند، چه كنند؟ فرمودند اين دعا را بخوانند: اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لمتعرّفني نفسك لماعرف رسولك خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را نشناساني به من، پيغمبرت را نميشناسم. اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لمتعرّفني رسولك لماعرف حجتك خدايا پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را نشناساني به من، من حجت تو را نميشناسم. يعني حضرت پيغمبر را نميشناسم. اللّهم عرّفني حجتك فانك ان لمتعرّفني حجتك ضللت عن ديني خدايا حجت خودت را به من بشناسان كه اگر تو حجت خودت را به من نشناساني، من گمراه ميشوم و تو نخواستهاي كه من گمراه بشوم چرا كه اين همه انبياء و اولياء و اوصياء كه آمدهاند در ميان خلق همه به جهت هدايت خلق آمدهاند. پس تو امر بفرما كه آن صد و بيست و چهارهزار پيغمبر مرا هدايت كنند تو فرستادهاي ائمة طاهرين را براي هدايت من، تو گمراهي مرا نخواستهاي، پس خودت را به من بشناسان تا پيغمبرت را بشناسم و پيغمبرت را به من بشناسان تا من وصي او را بشناسم وصي او را به من بشناسان تا اينكه مرا هدايت كرده باشي و تا من هدايت شوم و گمراه از دين تو نشوم.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 511 *»
مجلس بيست و سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري آفريده، چرا كه خدا حكيم است و كار بيفايده نميكند. كارهايش همه فايده دارد. مثل اينكه فايدة چشم ايناست كه ببيند، فايدة گوش ايناست كه بشنود. حالا فايدة انسان چهچيز است؟ خودش نميداند كه فايدهاش چه چيز است. حالا چشم را براي ديدن خلق كرده، اين را فهميديم، اما خودمان را براي چه خلق كرده، نميفهميم. بسا احمقها خيال ميكنند براي خوردن خلق كرده، براي آشاميدن، براي خوابيدن است، براي بيدار شدن است، براي جماع كردن است. نه، براي اينها نيست. پس عرض كردم خداوند عالم خبر داده است كه مراد از خلقت انسان اين نيست كه بخورند و بياشامند. ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 512 *»
مگر از براي همين كه مرا عبادت كنند و مرا بشناسند. مااريد منهم من رزق من هيچ نخواستهام اينها رزق خودشان را تحصيل كنند و مكرر چنه زدهام، عرض كردهام شما هم انشاءاللّه يكخورده غافل نباشيد، ميدانيد همينطور است. شما نميتوانيد رزق خود را به چنگ بياوريد، به خيالات خود. تو هرچه را به شرقّ دست خود به چنگ بياوري و خيال كني كه مال تو است، يكدفعه ميبيني كسي ديگر او را برد كسي ديگر او را خورد. حتي نان و گوشت كه ميگيري و خودت طبخ ميكني، يقين نداري روزي خودت هست يا نه. مهمان ميآيد ميخورد. بسا گربه ميآيد ميخورد بسا سگ ميخورد و تو خودت روزيت جاي ديگر حواله شده است. پس انسان نميداند رزقش كجا است و خودش نميتواند تحصيل روزي خود كند. اگر هم فرمودهاند كسب و كاري بكنيد، باز اگر كسي شعور داشته باشد ميداند اين نه از اين باب است كه رزق تحصيل كنند. خدا خواسته عمارتي باشد در دنيا امر كرده كه بعضي بنا باشند. خدا خواسته در دنيا قناتي باشد، امر كرده بعضي مقنّي باشند. خواسته دنيا آبادان باشد، آنهايي كه شعور دارند كسب و كار را مثل نماز ميكنند از باب عبوديت ميكنند. انسان كه نميداند رزقش كجا است. حالا چون نميداند رزقش كجا است، چطور ميتواند تحصيل كند آن را. چه بسيار رزقها ميآورند به حلقت ميريزند، نميداني چطور شد كه آوردند و چه بسيار چيزها را كه تحصيل ميكني و رزق تو نيست. يكخورده هوش خود را جمع كن، جميع چيزهايي كه به تو ميرسد تو نميداني كه چطور شده به تو رسيده. فلفلها را از هند بار ميكنند ميآورند، زيرهها را از كرمان ميآورند، از مشهد ميآورند و ما نميدانيم درختش را كه كاشته، نميدانيم كي چيده، كي آورده. برنج را از رشت ميآورند، از مازندران ميآورند، زعفران را از قاين ميآورند، نميدانيم كي آنها را زراعت كرده، كجا زراعت كرده. هرجايي بوده آن زارعين نوكر تواند، عمله و اكرة تواند. روزي تو است
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 513 *»
خدمت ميكنند، زحمت ميكشند، به خيال خودشان مداخلي بكنند آن آخرش تو بايد بخوري و روزي تو بوده و اين واللّه دزد ندارد. خيانتكن واللّه ندارد، هيچ كس نميتواند خيانت كند رزق تو را، هيچ كس نميتواند بخورد نميتواند خيانت كند در رزق تو كه به قدر خردلي كم كند. چنانكه اگر تو بخواهي به قدر خردلي زياد كني رزقت را نميتواني. مگر احمقي كه خيال كني كم و زياد ميتواني بكني؟ آنچه خدا خواسته همان قدر بيشتر روزي تو نخواهد بود. او است قسمت كننده و او است عادل و عادل حقيقي خدا است. يك دانه نميگذارد بماند. نه زياد به كسي ميدهد، نه كم ميدهد. از اين جهت است كه ميفرمايد: مااريد منهم من رزق من هيچ اراده نكردم كه خودشان اين خيالات را دارند دست از خيالات خودشان برنميدارند اگرچه بفهمند هم حاصلي ندارد و دست برنميدارند. خيلي كارها است آدم ميداند نميتواند بكند معذلك دست از خيالات خود برنميدارد. انسان از تاريكي ميترسد و ميداند كه هيچ توش نيست ميداند كه همين اطاقي كه روز رفته بود و هيچ ماري، چاهي، چيزي توش نبود معذلك هرچه ميخواهي بروي، ميبيني نميشود. حتي آنكه به زور كسي را كه ميترسد داخل اطاق تاريك كني، بسا غش كند از ترس. بسا آنكه بميرد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، انسان صاحب شعور آن است كه از روي عقل حركت كند. انسان صاحب شعور وقتي از تاريكي ميترسد، فكر كند با خود بگويد چرا ميترسي؟ آيا ميگويي يحتمل چاهي، چيزي آنجا باشد؟ ماري آنجا باشد؟ وقتي فكر ميكند ميبيند بيجا است اين ترسيدن عمل ميكند به شعور خود و واللّه عرض ميكنم همين جوري كه مثال عرض ميكنم، همين جوري كه بيجا از تاريكيها ميترسي، همينطور بيجا اين طلبهاي رزق را ميكني. ميداني كه بيجا است و مع ذلك باز طلب ميكني. شخص حريص ميداند آنچه تقدير شده، همان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 514 *»
خواهد شد. هرچه تقدير نشده، نخواهد شد لكن حرص نميگذارد اين حرص از كيست؟ از شيطان است، گول ميزند مردم را، گولهايش هم معلوم است. ان كيد الشيطان كان ضعيفا معلوم است، واضح است اما از پياش ميروند و نبايد رفت.
پس عرض ميكنم غافل مباشيد انشاءاللّه، جن و انس را خدا براي همين خلق كرده است كه او را بشناسند و او را بپرستند. وقتي او را شناختند، حالا ديگر بعد از آن حاجاتي چند دارند فكر كه ميكنند ميفهمند اين خداي ما قدرتش، علمش، رأفت و رحمتش، از اين آقاياني كه غلامي ميخرند يا اسبي ميخرند، نوكري دارند و تو اسب ميخري، آيا نميداني كاه ميخواهد، جو ميخواهد، مهتر ميخواهد، طويله ميخواهد؟ آيا مهتر برايش نميگيري؟ يا خودت مهتري ميكني، كاهش نميدهي، جوش نميدهي؟ البته مهتري ميكني. حالا خداي ما، آقاي ما، خالق ما، آيا شعورش از اين آقا كمتر است؟ آيا قدرتش از اين آقا كمتر است؟ آيا حكمتش از اين آقا كمتر است؟ واللّه خيلي حماقت است، نميشود اغراق كرد كه حالت ما چه حالتي است. خيلي احمق بايد باشد آدم كه قول اين خدا را باور نكند اين خدا خالق ما است خودش وعده كرده است كه رزق شما را ميدهم. آن وقت گفته فو ربّ السماء و الارض انه لحقّ قسم ميخورد كه به خداي آسمان و زمين قسم كه امر روزي رساندن به شما حق و راست است همين طوري كه خودتان قسم ميخوريد كه به خدا قسم، خدا هم قسم خورده كه رزقتان را ميدهم. حالا كه وعده كرده رزقتان را ميدهم و قسم هم خورده، حالا ديگر چه تشويشي داري؟ ديگر اين همه جلددستي براي چه ميكني؟ آيا چيزي را كه او نخواسته، تو او را ميخواهي به چنگ بياوري؟ چطور تو ميتواني كه اگر خدا چيزي را كم كند، تو زياد كني؟ نميتواني.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، بدانيد شيطان است كه مردم را فريب ميدهد فريبش هم معلوم است و ميدانيم فريب هم ميدهد، باز دست برنميداريم. همين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 515 *»
طوري كه گاهي مثل ميزنم كه ميداني چاهي نيست، ماري نيست، چيزي نيست، معذلك از تاريكي ميترسي بر فرضي كه خيلي ترسو باشي فكر كن كه آيا تا تاريك شد، جلدي اژدهايي، جني توي اطاق پيدا شد؟ نه، خوب مردمي ديگر كه ميروند توي اطاق، جلدي ميميرند؟ ميبيني مردم ميروند و ميآيند، نه جني ميگيردشان نه افعي ميزندشان. تو هم اگر شعور داري مثل مردم ديگر برو توي اطاق، ببين چيزي، افعي، ماري هم نيست. لكن خير ميترسم. همينطور چيزي را كه ميداني ضرر برايت دارد و ميكني، خيلي حماقت است. خيلي زحمتها به خود ميدهيم و ميدانيم همه هم بيجا است. مثل اينكه حريصها، هي حرص ميزنند و ميدانند هم زحمت بيجايي ميكشند معذلك باز حرص ميزنند. اينها نيست واللّه مگر دام شيطان و گول شيطان و خدا از روي حقيقت گفته و قسم ياد كرده كه رزقتان را من ميدهم هر طيري، هر پرندهاي كه از آشيانة خود بيرون ميآيد، هر جنبندهاي كه ميجنبد اينها خودشان كه بيرون ميآيند ديگر رزقشان را حمل نميكنند، خدا رزقشان را ميرساند. صبح ميروند بيرون و گرسنهاند، و شام برميگردند و رزقشان را خوردهاند يك مثقال نه كم ميتوانند بكنند، نه يك مثقال زياد ميتوانند بكنند ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين هرچه غير از اين است و از پياش ميروي پا به بخت خود ميزني. خدا اصلش قرار نداده نه رزق خودت را درست كني، نه رزق مرغهايت را، نه رزق عيالت و اطفالت را. تو همينطور راه برو، به رزقت ميرسي. آخر رزق تو بعضيهاش لباس است و بعضيهاش خوراك است، بعضيش مكان است. آقاي تو خدا است، خدا ميداند تو چه ميخواهي. تو آن چيز را محتاجي ميداند تو لباس ميخواهي، تو غذا ميخواهي، تو صحت ميخواهي، تو نعمت ميخواهي، به اينها احتياج داري. البته به تو ميدهد. تو راست ميگويي او را بشناس، عبادتش بكن، خلاف مكن با او آنچه احتياج داري به تو ميرساند. خلاف هم ميكني جلدي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 516 *»
نميگيردت، مهلتت ميدهد، زود نميگيردت، مهلتت ميدهد كه تو ملتفت شوي متذكر شوي اقلاً توبه بكني، استغفار بكني، گريه بر سيدالشهداء بكني بلكه به واسطة اينها از تقصيرت درگذرد.
غافل نباشيد انشاءاللّه، خدا كمتر از اين آقايي كه ملكي دارد نيست. فكر كن ببين خودت ملكي داري، معلوم است دست از ملكت برنميداري. البته مايحتاجش را فراهم ميآوري. مادياني داري، البته توجه به آن ميكني. غلامي داري، زن برايش ميگيري، منزلش ميدهي، از سرما و گرما حفظش ميكني. ميداني حفظش نكني، ضرر به خودت ميرسد، ناخوش ميشود، كار خودت لنگ ميماند. خدايي كه تو را خلق كرده گفته براي چه خلقت كردهام. گفته تو را براي اين كارهايي كه داري ميكني خلقت نكردهام و باز مهلتت ميدهد، چنان مهلتي كه هيچ خيالش را نميتواني بكني و چنان غفلت تو را ميگيرد كه از او فراموش ميكني و خدا هم به طوري با تو مدارا ميكند كه تو غافل شدهاي بهحدي كه كأنه خدا نميبيند تو را، مثل كبك سرمان را زير برف كردهايم كه ما را نبيند و ببينيد اين خدا چقدر ارحم الراحمين است اما في موضع العفو و الرﺣﻤ[ چقدر مهربان است كه تو همين قدر معصيتهاي خودت را علانيه نكني و بپوشاني، خدا هم ستر ميكند نميگذارد كسي خبر شود. ملائكه را هم نميگذارد خبر شوند مگر آن معصيتكاري كه خودش باكش نباشد و متجاهر به فسق باشد. او خودش خودش را رسوا كرده است لكن اگر كسي در خلوت معصيت كند و نخواهد كسي خبر شود، واللّه خدا چنان ستارالعيوب است كه ستر ميكند حتي از ملائكه هم ميپوشاند. و يكي از عقايد مؤمنين است كه بايد اعتقاد كند و بداند كه خدا ستارالعيوب است. مثل همين طوري كه ميداند خدا دانا است، ميداند خدا توانا است، واللّه همين جور ستار العيوب است، غفار الذنوب است. واللّه معصيتي كه آدم خودش پنهان كند واللّه چنان ستر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 517 *»
ميكند حتي ملائكه هم خبر نميشوند از آن معصيت. پس خودت ميداني و خدا و چنان ميآمرزدت كه ميگويي خدايا چنان مرا آمرزيدي كه كأنه گناهي ندارم. چنانكه روي خود نياوردي كه هيچ كس نفهميد، همينطور مرا آمرزيدي. پس بدانيد اين خدا واللّه از صفات بزرگ او است كه ستار العيوب است. البته تا خودش نگويد من چكارهام ما چه ميدانيم چكاره است. بله، اين عمارت را ميبينيم خدا ساخته ميبينيم خلق را خلق كرده، ميفهميم خالق است. لكن ستارالعيوب است، از كجا بفهميم ستارالعيوب است؟ ستارالعيوب بودنش را از كجا بفهميم؟ از اين خشت و گلها نميتوانيم بفهميم، لكن خودش ميگويد به زبان محمد و آلمحمد: كه او است ستارالعيوب، او است غفارالذنوب. و عرضكردهام يكطوري است مطلب توحيد كه اگر جميع صفات را درست بگويي و يكي از آنها را نگويي اين كفر است، مثل اينكه بگويي خدا قادر هست كه همه كاري ميتواند بكند، اما عالم نيست، خدا را خيال كردهاي مثل خلق و خدايي كه قادر هست و عالم نيست مثل فيلي است كه خيلي كارها را ميتواند بكند و هيچ هم نميداند و دانا نيست. يا مثل جني است، مثل شيطاني است كه همة كارها را ميتواند بكند. همچو كسي خدا نيست. و همچنين دانا باشد و همه چيز بداند اما نتواند كاري بكند و از كاري عاجز باشد همچو كسي خدا اسمش نيست. خدا بايد هم دانا باشد، هم قادر باشد، بتواند همة كارها را بكند و از هيچ كاري عاجز نباشد. خوب حالا كه قادر است، آيا كارها را از روي عدل ميكند يا از روي ظلم؟ جبريها خيلي هستند در دنيا كه ميگويند خدا ظلم ميكند. يك كسي را دوست ميدارد، ثروت ميدهد، دولت ميدهد. يك كسي را به نان شب محتاج ميكند. ميبينيم يكي به نان شب محتاج است و گرسنگي ميخورد يكي را ميبينيم آن قدر به ايشان ميدهد كه گربههاشان هم پلو ميخورند، آن قدر ميدهد كه سگهاشان چنگمال ميخورند. پس ظلم كرده اين است كه دائم دعوا دارند با
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 518 *»
خدا كه خدايا آيا ما از سگ ضايعتريم، از سگ هم كمتريم؟ خدا به سگ هم چنگمال ميدهد ما به نان شب محتاجيم. منظور اين است كه خيليها از اين مردم ميگويند خدا ظالم است و او را عادل نميدانند. عرض ميكنم خدايي كه ظالم است اصلش خدا نيست مثل خدايي است كه قادر نيست. پس خدا عادل است. عادل است كه سهل است واللّه آنهايي كه عاقلند از عدل خدا ميترسند. چرا كه عادل كسي است كه اگر تو بدرفتاري كردي، او هم بدرفتاري كند. پس اگر بايد بترسيد از عدل خدا بترسيد رب عاملنا بفضلك و لاتعاملنا بعدلك خدايا اگر بخواهي به عدل با ما رفتار كني روزي هزارمرتبه اگر ما را بكشي از عدل تو است، چرا كه ما مستحقيم، پس به فضل و كرم خودت با ما رفتار كن. پس خدا عادل است، سهل است عادلي او، بلكه خدا ذوالفضل العظيم است. اميد بايد به فضل خدا داشت نه به عدل او. اگر خدا با عدل رفتار كند در روي زمين جنبندهاي را باقي نميگذارد، يك آني مهلت نميدهد. باز چرت مزنيد، غافل نباشيد، باز اين را كه خدا ظالم نيست، اين را ما چه ميدانيم خودمان نميتوانيم بفهميم، خودش بايد بگويد من عادلم و ظالم نيستم. و هكذا آيا ما خودمان ميتوانيم بفهميم كه خدا سميع است؟ نه، خودش ميگويد من سميعم و هكذا خدا بصير است، اين را ما نميتوانيم بفهميم، او بايد خودش بگويد من بصيرم و همچنين باقي صفات را خودش گفته ما هم به آن صفات او را ميشناسيم.
خلاصه آن كه منظورم بود اين بود كه اگر جميع صفات خدا را اقرار داري و ميگويي توحيد داري و خدا را شناختهاي و اگر يك صفتي داشته باشد و تو آن را نگويي و برخلاف آنچه هست بگويي، خدا نداري. به جهت آنكه خدا آن است كه تمام صفاتش صفات الوهيت باشد. خدا آن است كه قادر باشد، عالم باشد، حكيم باشد، عادل باشد، رؤوف باشد، رحيم باشد، ذوالفضل العظيم باشد و هكذا برو دعاي جوشن كبير را بخوان. پس حدود الهي و صفات خدا و كمالاتش را همه را بايد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 519 *»
اعتقاد داشته باشي پس اينها را خواستهاند از ما و تمام كمالات خدايي را كي ميداند؟ خدا ميداند. او به كه گفته؟ به پيغمبرش و آل پيغمبرش صلوات اللّه عليهم. پيغمبر و دوازده امام كه سيزده نفر باشند ايشان ميدانند و تعليم كردهاند. اين است كه ميفرمايند: من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم مكرر عرض كردهام، آدم نگاه ميكند به عمارتي و ميفهمد كه اين عمارت را بنايي ساخته لكن عقل نميتواند بفهمد كه پانصد بنا داشته، يا صد تا، يا كمتر، يا بيشتر، بنا بايد خودش بگويد كه من يك بنا هستم و يك جوري بايد بگويد كه تو باورت شود. يك جوري بايد بگويد كه تو حاليت شود.
باري، ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين مصباح هم خودش جدا است و نوراني است، مشكوتش هم جدا است و نوراني است، زجاجهاش هم نوراني است و جدا است. ملتفت باشيد انشاءاللّه، اول كه ميگويد: اللّه نور السموات و الارض يك جوري است كه تعجب ميكند آدم اگر فكر نكند در اين آيه. اللّه نور آسمان و زمين است، مثل نوره طور و طرز اين نور چه جور است؟ كمشكوة فيها مصباح طورش اين است كه مثل چراغداني ميماند كه در آن چراغي باشد. المصباح في زجاجة آن چراغ در توي شيشه و مردنگي باشد الزجاجة كأنها كوكب دريّ آن مردنگي مثل ستارة درخشان ميدرخشد. عرض ميكنم كه مثل اين چراغ و اين چراغدان را خدا گفته و گفته اينها در خانههايي چند هستند ميفرمايد: في بيوت اذن اللّه انترفع اين چراغ و چراغدان را در بالاي عمارت هم نصب ميكنند تا روشنيش همهجا را بگيرد، تا هركه هرجا باشد چشمش آنها را ببيند و اين چراغدان از براي آن عمارتهاي بلند است كه واللّه آنقدر بلند است كه سرشان در پيش خدا است و پاشان پيش تو. واللّه جعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه. پس واللّه كساني هستند اينها كه از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 520 *»
پيش خدا آمدهاند و خدا صاحب نور است و اينها نور خدايند و اين نور توي چراغدان گذارده شده، يعني توي سرشان، چشمشان توي سرشان است، گوششان توي سرشان است، ذائقهشان توي سرشان است، شامهشان توي سرشان است لامسه كه در تمام بدن است اصلش از سر است ميرود در تمام بدن. طبيبهايي كه اينها را نميدانند سررشتة درستي ندارند از طبابت. عرض ميكنم دزدهايي كه ميخواهند كسي را عاجز كنند، چوب ميزنند پشت گردنش. آن رگ، آن پي كه صدمه خورد تمام بدن از حس و حركت ميافتد به جهت آنكه آنجا عصبي است كه جميع حسها و حركتها از او ميرود به تمام بدن. خلاصه تمام آنچه را خدا خواسته در سر انسان گذارده. پس غافل نباشيد، اين مشكو\، سر مبارك ايشان است از هر سوراخيش نوري از نورهاي خدا بيرون ميآيد. بلكه از هر سوراخي از آن سوراخها خدا كاري ميكند. از چشمش خدا ميبيند، از گوشش خدا ميشنود. در حديث قدسي ميفرمايد: انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل حتي احبه بندة من نزديك ميشود به من بهواسطة نافلهگزاردن تا اينكه من او را دوست بدارم و كاري بايد كرد كه خدا آدم را دوست بدارد. ديگر پر وحشت مكن كه ما داخل آدم نيستيم كه خدا ما را دوست بدارد. تو ببين خدا را چقدر دوست ميداري، خدا هم همانقدر تو را دوست ميدارد. هركه هركه را دوست ميدارد، او هم همانقدر او را دوست ميدارد. تو به قدري كه حرمت خدا را نگاه ميداري و نميخواهي بيادبي كرده باشي، به همانقدر خدا تو را دوست ميدارد و به هر قدر هركس را دوست ميداري، به همانقدر او تو را دوست ميدارد.
يك وقتي شخصي رفت خدمت حضرت امير7 و عرض كرد من دوست شمايم. خواست عرض لحيهاي كرده باشد. حضرت امير سرشان را پايين انداختند و بعد بالا كردند فرمودند دروغ ميگويي. من نگاه كردم توي دل خودم، ديدم هيچ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 521 *»
محبت تو را ندارم، كه محبت تو را در دل خود نميبينم. علانيه هم به او گفتند. باز وقتي ديگر شخصي ديگر آمد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين چيزي كه دارم محبت شما است، شما را دوست ميدارم. حضرت سرشان را به زير انداختند و بالا كردند فرمودند راست ميگويي من هم ميبينم تو را دوست ميدارم. بدان آن قدري كه تو مرا دوست ميداري من هم همانقدر تو را دوست ميدارم بلكه بيشتر من تو را دوست ميدارم. و انشاءاللّه شما بدانيد كه خدا را نميشود دوست داشت و جاي محبت خدا ائمة اطهارند اين است كه در زيارتشان ميفرمايند: من احبكم فقد احب اللّه هر يك از ائمه را كه خيال كني، معلوم است شيعه پيش هريك از ائمه برود، بينهايت دوست ميدارد ايشان را، پيش هريك از ايشان كه رفتي، چقدر پيش تو عزيز است، چقدر دوستش ميداري؟ فرمايش ميفرمايند هرقدر دوستش ميداري، بدان او واللّه بيشتر ميخواهد تو را، خدمت تو را پرستاري تو را بيشتر ميخواهد بكند و واللّه دوستي ايشان است دوستي خدا چنانكه نعوذ باللّه من ابغضكم فقد ابغض اللّه به جهت آنكه ايشان حجتند از جانب خدا و تمام صفات خدا و تمام اسماء خدا را دارا هستند و ما واقعاً محتاج به ايشان هستيم. هرچه حسن است، هرچه كمال است، هرچه حق است، هرچه خوبي است همه مال ايشان و داراي آنها همه هستند. ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأويه و منتهاه بابي انتم و امي همچو كسي را چطور ميشود دوستش نداشت؟ آن منافقي كه دوستشان نميدارد به جهنم، به جهنم هم ميرود.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، اينها واللّه چراغهاي روشن هستند در ميان مردم و آن چراغدانش سر مبارك ايشان است، خانههاي بلندش بدن شريف ايشان است. چنان راه رفتهاند در ميان مردم كه همهكس ايشان را بتواند ببيند و بشناسد. چرا كه نورند و نور آن است كه ظاهر باشد خودش و ظاهركنندة غيرش هم باشد. تاريك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 522 *»
باشد، چيز سياهي باشد، نه خودش پيدا است نه چيز ديگر را آشكار ميكند. وقتي هوا روشن شد، آدم، سفيد را سفيد ميبيند، سياه را سياه ميبيند. نور يعني خودش ظاهر باشد و ظاهركنندة غيرش هم باشد. واللّه همينطورند امامان شما كه وجودشان نور است. هركس ايشان را شناخت آن وقت ميداند حق حق است. واللّه هركس ايشان را شناخت، حق را حق ميبيند، باطل را باطل ميبيند. همينجوري كه چشم ميبيند. پس اگر ايشان را نشناسي و خيال كني چيزي ميبيني همهاش دروغ است خصوص در تاريكي هيچ نميبيند خصوص تاريكي كه خدا مثالش را زده. اينها اغراقات نيست كه خدا مثل زده فرموده: او كظلمات في بحر لجيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها دست خودش را هم نميبيند، خودش را هم گم ميكند و اهل باطل واللّه خودشان را نميشناسند و خودشناسي خداشناسي است. اگر خود را ميشناختند، خداشان را ميشناختند. اين لفظ خودشناسي خداشناسي است، حديثي از پيغمبر هم هست فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربه يعني هركس خودش را شناخت، خدا را ميتواند بشناسد و طور خودشناسي را واللّه راه نميبرند و عرض كردم طور خودشناسي هم طور و راه خدا شناسي است. ببين تو خودت يك نفري، لكن يكي از اسمهاي تو گوينده است. خودت يك نفري، يكي از اسمهايت سكوتكننده است. تو يك نفري يكي از اسمهاي تو متحرك است، يكي از اسمهاي تو ساكن است. خودت يكي هستي و آن ذات تو نه ساكن است، نه متحرك است. ذات تو نه متكلم است، نه ساكت است، هم متكلم است، هم ساكت است. هم متحرك است هم ساكن است. اينجور اگر خودت را ميشناسي، درست شناختهاي. اينجور نميشناسي، همينطور لاعن شعور راه ميروي مردم ديگر را نميشناسي، خودت را نميشناسي. واللّه همينطور است توحيد خدا. خدا است واللّه قادر، و قادر اسم خدا است و قادر ذات خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 523 *»
نيست. خدا است عالم، و عالم اسم خدا است و ذات خدا نيست. خالق اسم خدا است، رازق اسم خدا است. و للّه الاسماء الحسني صدتا، هزار و يك اسم خدا دارد، يا بيشتر، بگو به عدد ذرات موجودات براي خدا اسم هست. چرا كه هيچ ذرهاي از ذرات موجودات نيست و موجود نميشود مگر به اذن خدا. هرچه ميخواهد بكند، ميگويد باذني، ميشود. مرده را ميخواهد زنده كند، ميگويد قم باذني، زنده ميشود. ميگويد مُت باذني في الفور ميميرد. اذن خدا، اسم خدا است، امر خدا است. پس خدا يك خدا است، اما اسمهاي بسيار دارد، صفتهاي بيشمار دارد. خودت هم اسم بسيار داري در هر وقتي يك حالي داري و يك حالي هستي. ذات تو همة اينها هست و هيچيك از اينها هم نيست. تو از صبح تا شام صد اسم به خود ميگيري و به چند خيال درميآيي هر آني اسم تازهاي به خود ميگيري لكن تو عين اينها نيستي، تو غير اينها نيستي. واللّه همينطور خدا عين اسمهاي خودش نيست، غير اسمهاي خودش نيست صلوات اللّه علي اين اسمها. اينها خدا نيستند، اينها ظهور خدا هستند. اينها معما نيست، ميخواهي توحيد بگويي و توحيد بيان كني، اينجور ميشود. اين نشسته اسم من است، مرا صدا ميزني ميگويي اي نشسته. همينطور گوينده اسم من است گوينده ذات من نيست، ذات من آن كسي است كه تا ميخواهد حرف نميزند، آن وقت ديگر گوينده نيست. پس ذات من به گوينده گوينده است، به خود سكوت، سكوتكننده است. به خود ايستاده، ايستاده است. به خود نشسته، نشسته است واللّه خدا هم همينطور به خود قادر، قادر است. به خود عالم، عالم است. به خود خالق، خالق است. به خود رازق، رازق است. به خود محيي، محيي است. به خود مميت، مميت است. و اينها همه اسمهاي خدا هستند و اسمهاي خدا بسيارند و خدا يكي است. مثل اينكه خودت يكي هستي و اسمهاي بسيار داري و اگر خيال كني كه خدا گفته: ليس كمثله شيء و اين طوري كه تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 524 *»
ميگويي، مثل ميشود، عرض ميكنم خدا ليس كمثله شيء است به جهتي كه خدا تو را خلق كرده و خدا تو را ساخته لكن خدا همچنين نيست، ليس كمثله شيء خدا را كسي نساخته، اما ما را خدا ساخته حالا كه ساخته ما اسمها داريم. پس گاهي ايستادهايم، گاهي نشستهايم و خدا باز ليس كمثله شيء است چرا؟ به جهت آنكه خدا البته ساختني نيست. خدا هميشه بوده و هميشه خواهد بود و خدا را كسي نساخته و اين خدايي كه ساختني نيست و هميشه بوده، هرگز فاقد صفات خودش نبوده. واللّه صفاتش هميشه همراهش بودهاند و اگر دل بدهي چيزهاي عجيب غريب به دستت ميآيد. نميتوان گفت خدا يك وقتي قادر نبوده و قدرت خلق كرد براي خودش. خدايي كه قادر نيست، چطور قدرت خلق ميكند؟ همچنين نميتواني بگويي خدا عالم نبود، يك وقتي علمي خلق كرد براي خودش.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، چون اين سخنها هست در ميان، و ما ميگوييم و مشايخ ما و همة اهل حق ميگويند كه علم حادث دارد خدا. چنانكه در قرآن هست كه: علمها عند ربي في كتاب لايضل ربي و لاينسي معلوم است علمهايي كه توي كتاب نوشته، ذات خدا نيست و همين قرآن است. فاعلم انما انزل بعلم اللّه و علم خدا در اين قرآن است و قرآن ذات خدا نيست. خود قرآن حادث است و خلقش كرده خدا، علمهايي هم كه در قرآن است، خدا همه را خلق كرده. پس علم حادثي دارد خدا لكن عالم نبود و علم نداشت تا قرآن را خلق كرد، آن وقت علم پيدا كرد؟ نه چنين است. خدايي كه عالم نيست، نميتواند علم خلق كند براي خودش. همچنين خدا تا بود، قادر بود. خدا تا بود، قدرت داشت و قدرت كار او بود نه ذات او و خدا صاحب قدرت بود. خدا تا بود دانا بود و دانايي كار او بود، نه ذات او. اگر از اول جاهل باشد، نميتواند خلق كند علم را. خدا هميشه دانا بوده. واللّه دانايي كار خدا است نه ذات خدا. ذات خدا نيست، اسم خدا است. واللّه تمام اسمها را خدا دارد و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 525 *»
داشت و هميشه داشته و هميشه دارد و تازه اكتساب نميكند. لكن اسمهاي او بسيارند خودش هم كه ميگويد: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني اما اين اسماء، آلهه نيستند. اينها اسمهاي خدا هستند لكن اللّه نيستند و ما آلهه نداريم. غافل نباشيد انشاءاللّه، لكن اسمهاي خدا هستند هريك را بخواني، خدا را خواندهاي. هيچيك هم ذات خدا نيستند. همينطوري كه خودت عين اين نشسته نيستي. تو كيستي؟ تو آن كسي هستي كه اگر ميخواهي مينشيني، ميخواهي برميخيزي. وقتي برخاستي، ايستادهاي و نشسته نيستي و نشسته خراب شده و نيست و نابود شده اما ذات تو برجا است و نشسته هم ايستاده نيست چنانكه ايستاده نشسته نيست. پس تو عين اين نشسته و ايستاده نيستي.
تو يكخورده زور بزن خودت را بشناس، خودت را كه درست شناختي، سرراست ميتواني خدا را بشناسي. پس هر جوري كه خودت را ميبيني ميشناسي خدا را هم همانجور بشناس. اين است كه ميفرمايد: و في انفسكم أفلاتبصرون من خودتان را آيت توحيد خودم قرار دادهام. آيا خودت را نميبيني؟ از خودت نزديكتر به تو كه چيزي نيست. من چنان خودت را آيت توحيد خود قرار دادهام كه اگر خودت را شناختي، خدا را ميشناسي. ببين خودت صفات داري كه هرگز از تو جدا نميشود. علمي داري كه هميشه همراه تو است، قدرتي داري كه هميشه همراه تو است. اينها صفات ذات تو است. ولكن پارهاي صفات داري كه گاهي آنها را به خود ميگيري، گاهي نميگيري. مثل ايستادن و نشستن و خوردن و خوابيدن كه هميشه ايستادهنيستي، هميشه نشسته نيستي. وقتي ايستادهاي، ايستادهاي. وقتي نشستهاي، نشستهاي. اينها صفت فعل تو است كه گاهي چنيني گاهي چنين نيستي. پس تو آيت توحيد خدايي. پس تو اول زور بزن كه خودت را بشناسي، پس تو غير اين نشسته نيستي و عين اين نشسته هم نيستي. اگر عين اين نشسته بودي و برميخاستي تو بايد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 526 *»
فاني شوي چنانكه اين نشسته فاني شد و رفت پي كارش. تو عين ايستاده نيستي به جهت اينكه تا نشستي، ايستاده خراب شد و فاني شد. ايني كه خراب شد اسم تو بود، آني كه باقي است ذات تو است كه وقتي ايستادهاي ذات تو باقي است. وقتي هم نشستي، ذات تو باقي است و فاني نشده. لكن حالا كه اين نشسته اسم من است، فكر كن ببين آيا به غير از من كسي ديگر نشسته؟ نه، كسي ديگر ننشسته. حالا كه اين گوينده اسم من است، آيا غير از من كسي سخن ميگويد؟ نه، من خودم حرفهايم را ميزنم. پس حالا كه چنين است، صفات غير از ذات است ذات هم غير صفات است. چرا كه ذات يكي است و صفات بسيار. اما آن ذات كه يكي است با اين صفات بسيار، منافات ندارد. وحدت او با كثرت اينها هيچ منافات ندارد. او به كلش ايستاده است، او به كلش نشسته است، به كلش ميبيند، به كلش ميشنود. نهايت وقتي ميبيني، ميگويند ديدي. وقتي ميشنوي، ميگويند شنيدي. وقتي نشستي، ميگويند نشستي. وقتي ايستادي، ميگويند ايستادي. آيا نه اين است كه تو به صفت ايستاده، ايستادهاي؟ به صفت نشسته، نشستهاي؟ عرض ميكنم واللّه همينجور است صفات خدا با خدا، لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك هيچ فرقي ميان تو و صفات تو نيست اي خدا، الا اينكه آنها متعددند و تو واحدي. اما تو واحدي نيستي كه كنار آنها شمرده شوي با آنها. تو همچو واحدي هستي كه در ظاهر آنها هستي، در باطن آنها هستي. واللّه ائمة طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين ظاهرشان ظاهر خدا است، باطنشان باطن خدا است. ايشانند اسم ظاهر خدا، ايشانند اسم باطن خدا. پس، نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها.
پس غافل نباشيد، يكي از اسمهاي ايشان نور است و نور آن چيزي است كه هر رنگي را به تو بنماياند. هر سفيدي را، هر سياهي را بنماياند. وقتي نور آمد هرچه به هر رنگي هست، آن را به همان رنگ مينماياند. نور نباشد، تاريك است هيچ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 527 *»
معلوم نميشود كه چه چيز است. همينطور واللّه عرض ميكنم وجود مبارك ايشان است كه آمده در ميان خلق. تو دست به دامان ايشان بزن، چراغ ايشان را به دست بگير، اين نور را كه به دست گرفتي، ميبيني سياه را كه سياه است. سفيد را ميبيني كه سفيد است. حق را ميبيني، باطل را ميبيني. آن سفيد را حق اسم ميگذاري، سياه را باطل اسم ميگذاري. ممكن نيست كسي بخواهد حق را، و خدا پنهان كند از او حق را. اگر چنين بود كه تو نميتوانستي حق بفهمي. و ببينيد خدا اگر قراري داده كه تو حق بفهمي، اين خدا اولاً صد و بيست و چهارهزار پيغمبر فرستاده و صد و بيست و چهارهزار نفر، ببين چه لشكر بزرگي ميشود. تمام اينها آمدهاند با اوصياي اينها و همه هي داد ميزدهاند كه خدا حق ميخواهد، باطل نميخواهد. حالا اين خدايي كه حق را خواسته، چراغي روشن كرده. هركه توي اين چراغ و به روشنايي اين چراغ راه ميرود، حق را ميبيند، باطل را ميبيند. مثل اينكه همين روزي را كه ساخته، تو هر رنگي را ميبيني.
چرت مزن، خيلي واضح است. عرض ميكنم وجود ايشان واللّه نور است و واللّه كلام ايشان نور است. واللّه امر ايشان نور است، واللّه سرتاپاي ايشان نور است. ايشان را بشناسي، هر حقي را ميشناسي كه حق است. ايشان را بشناسي هر باطلي را ميشناسي باطل است. همة حق در نور هويدا است و ظاهر است كه حق است، همة باطل در نور آشكار است كه باطل است و اين نور از اعلي درجات خلق پايين آمده است. آنچه به كار تو بايد بيايد، همين نور است، حقي را كه حالا بايد بگيري همين نور است. آن چيزي كه بايد گوش بدهي، ياد بگيري، حرفهاي اين نور است و اين حق يكچيز بيشتر نيست كه از آن بالا آمده. آنجا هيچ اختلاف در اين نيست اينجاها كه آمده اختلاف پيدا شده. پس امري را كه خدا از همهكس خواسته و به همه گفته، ديگر فكر كنيد اينها را پيشتر از اين نميدانستي، راست است. روز اول كه تولد كردم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 528 *»
طفل بودم، نميدانستم. همه همينطور بوديم، عالممان، جاهلمان، اول هيچ نميدانستيم. خوردهخورده بزرگ شديم، چيزها شنيديم، چيزها فهميديم.
پس عرض ميكنم ملتفت باشيد، امور اديان، تمام دينهاي آسماني، دينهايي كه از جانب خدا به زمين آمده دوجور بيشتر نيست. امري است كه از جانب خدا است و كسي اختلافي در آن نكرده و يك امري است كه اختلاف در آن هست. آن امري كه همه ميگويند از جانب خدا است، آن را زنها هم ميدانند، مردها هم ميدانند. عوام ميدانند، علما هم ميدانند. اينها اسمش ضروريات است. خواهر و برادر نكاحشان جايز نيست، هر خواهر و هر برادري ميداند اينها را. نماز ظهر در حضر چهارركعت است، اين را زنها ميدانند، مردها ميدانند، تمام مكلفين ميدانند. روز اول نميدانستند، خوردهخورده ياد گرفتند.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، چيزي را كه نبايد تخلف از آن كرد، همين ضروريات است. تو يك خورده چرت مزن، دل بده، ياد ميگيري اينها را. واللّه خيلي لازم است كه ياد بگيري. هفتاد و سه فرقه امت پيغمبرند و اين را هزار و سيصد سال پيشتر از حالا خبر داده پيغمبر و فرموده: ستفرق امتي علي ثلاث و سبعين فرقة كلهم هالكون الا الواحدة امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد. هفتاد و دو فرقه از آنها در آتش جهنمند و ميسوزند در آتش جهنم. آنها را شفاعت نميكند پيغمبر، به جهتي كه امت حقيقي او نيستند و عرض ميكنم واللّه هفتاد و دو فرقه منافقند و از روي نفاق محمد رسول اللّه ميگويند و بدانيد منافق از كافر نجستر و ضايعتر است و دركش پستتر است. صريح آية قرآن است كه ميفرمايد: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. نگفته ان اليهود في الدرك الاسفل من النار. نگفته ان النصاري في الدرك الاسفل من النار. نگفته ان المجوس في الدرك الاسفل من النار. اينها را خدا نگفته در هيچ جا، لكن آنها را گفته كافرند و كافر در جهنم است. لكن جهنم طبقات
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 529 *»
دارد. آن طبقة آخري كه بيت الخلاي جهنم است و پايينترين جاهاي جهنم است كه منجلاب جهنم ميشود و گنداب جهنم ميشود چرا كه آتش كه مسلط شد بر بدن اهل جهنم، چركها بيرون ميآيد از بدنهاشان، خونابهها بيرون ميآيد از بدنهاشان و جاري ميشود از بدنهاي آنها و آن چركها و خونها، آنقدر متعفن است كه اگر كسي هفتاد فرسخ راه دور باشد و گند آنها را بشنود، گيج ميشود به طوري كه ميافتد بيهوش ميشود و همة آن چرك و خونها در آن طبقة آخري جاري ميشود و آن طبقة جهنم گندابة عجيب غريبي ميشود. شماها هنوز تصورش را نميتوانيد بكنيد. جاي منافقين توي آن گندابة جهنم است. بگويم مثل اين خلاهاي دنيا است، هزار هزار مرتبه بدتر است به طوري كه اگر آنهايي كه آنجايند از آنجا بيرونشان بياورند و توي اين خلاهاشان بيندازي، البته منافقين راحت ميشوند، حظ هم ميكنند آنجا كه هستند واللّه آن تيزابها را به خورد ايشان ميدهند هرچه استغاثه ميكنند، انيستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل هي التماس ميكنند كه تشنهمان است، آبمان بدهيد. از عوض آب به آنها چه ميدهند؟ همان تيزابها و گندابهايي كه از بدنهاي يهود و نصاري جاري شده، از زنشان و مردشان آن عرقهايي كه از بدنشان جاري شده، گندابهايي كه در ته جهنم جمع شده ميريزند به حلقشان. بعينه مثل مس گداخته. و انيستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوي الوجوه همچو كه به حلقشان ميريزند و ميرود توي شكمشان، آنجا جوش ميزند، قُل ميزند كه جميع احشاء و امعاء آنها را ميگدازد. بئس الشراب و ساءت مرتفقا.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، پيغمبر گفته است هفتاد و سه فرقه كه اسم اسلام ميبرند و همه صلوات بر پيغمبر ميفرستند، همه قرآن را قبول دارند، همه نماز ميكنند، همه روزه ميگيرند. ديگر گاهي هم نماز نكنند مثل تو، كه گاهي نماز نميكني و ميگويي مسلمانم، همة آنها هم ميگويند ما مسلمانيم و عرض كردم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 530 *»
واللّه هفتاد و دو فرقه كه اهل حق نيستند، اينها همه داخل منافقينند و در درك اسفل جهنم جاشان است و چون منافقينند، از يهود بدترند، از نصاري بدترند، از مجوس بدترند. خوراكشان از چرك و خون و كثافاتي است كه از بدن يهود و نصاري در آن ته جهنم ميرود. آنوقت يك فرقة ديگر اهل نجاتند، اهل جنتند. واللّه اينها را خدا به شفاعت پيغمبر ميآمرزد اگرچه گناه ثقلين را داشته باشند كه پيغمبر شفيعشان است. واللّه اگر گناه ثقلين را كرده باشند، حضرت امير شفيع آنها است، حضرت فاطمه شفاعتشان ميكند، حضرت امام حسن شفاعتشان ميكند، حضرت امام حسين شفاعتشان ميكند. اما آن باقي ديگر، آن هفتاد و دو فرقه اهل شفاعت نيستند چرا كه خدا ندارند، پيغمبر ندارند، امام ندارند، مذهب ندارند. محض عصبيت ديني به خود چسباندهاند، در واقع دين ندارند، مذهب ندارند. لكن آن فرقه كه اهل حق و اهل نجاتند، آن فرقه هستند كه به دوازده امام قائلند. و غافل نباشيد انشاءاللّه عرض ميكنم همينها را فرمايش كردهاند كه امور اديان دو امر است: امري است كه هيچ اختلاف در آن نيست و همه بر آن اتفاق دارند و مسلّمي كل است. حالا آن امر محل امتحان است، جاي اختبار است، اسباب محك مردم ديندار و بيدين است. و امر ديگر است كه محل اختلاف است. اين امر محل امتحان نيست. يك كسي آب قليل را به ملاقات نجاست نجس ميداند، يكي ديگر نجس نميداند مگر به تغيير رنگ يا بو يا مزة آن به نجاست. حالا نبايد يكي از اين دو نفر، تكفير آن ديگري را بكند. نه اين تكفير بكند او را، و نه آن تكفير كند اين را. لكن آن امري را كه همه ميگويند چنين است، مثلاً نماز ظهر در حضر چهار ركعت است، همه هم ميگوييم. سركه حلال است، همه ميگوييم. شراب حرام است، همه ميگوييم. خواهر حراماست بر برادر، دختر انسان بر خود انسان حرام است، عمه حرام است، خاله حرام است، همه ميدانيم، همه ميگوييم. كيست كه اينها را نميداند؟ دخترزادة انسان بر انسان حرام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 531 *»
است، اينها را همه ميدانيم. مردمان، زنمان همه ميدانيم پس اينجور چيزها را ضروريات دين و مذهب ميگويند. اما لفظش را تو هرچه ميخواهي بگويي، بگو. آن امري را كه همه ميدانيم بگو آن امري را كه همه بايد عمل كنيم و اما آن امري را كه همه نميدانيم و محل اختلاف است، آن ديگر محل حرف نيست هركه هر طور ميفهمد از احاديث، عمل ميكند. ايني را كه همه ميدانيم از جانب خدا است يقيناً، سركه حلال است، شراب حرام است. اينها را جاهلمان ميداند، عالممان ميداند. حالا كسي عالم باشد مثل محييالدين و واقعاً عالم بوده كسي همچو عالم باشد و بگويد شراب به قدري كه مست نكند، آدم بخورد عيب ندارد. آدم حالتي پيدا ميكند، نشاطي پيدا ميكند، اين شخص كافر ميشود.
شخص روضه خواني بود، ميگفت تا شراب نخورم حالت ندارم روضه بخوانم. همچو كسي كافر ميشود، به جهنم ميرود. البته شراب حرام است. يك قطرهاش حرام است، يك پيالهاش حرام است، يك غرابهاش حرام است، كمش حرام است، زيادش حرام است، فضله و عذره، يك خوردهاش نجس است، زيادش هم نجس است، تمام خلا هم نجس است. بول، يك رشحهاش نجس است، يك قطرهاش هم نجس است، خيلي باشد نجس است. بول حكمش اين است كه اگر لباست در شاش فرو رفته باشد، دو دفعه بايد بشويي. اگر يك قطره بول هم به لباست ترشح كرده، بايد دو دفعه او را بشويي. حكمش يكي است.
پس آن چيزهايي كه همه ميدانيم، مردمان زنمان عاميمان عالممان همه ميدانيم، دين خدا اينها است. همه ميدانيم كه مادر انسان بر انسان حرام است همه ميدانيم مادر، محرم است, خواهر محرم است و هكذا. پس چيزهايي را كه همه ميدانيم از جانب خدا است، اينها را نبايد خلاف كرد. پس هركس يكي از اينها را وازد، مثلاً گفت آدم دختر خود را بگيرد عيب ندارد، يا خواهر خود را بگيرد عيب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 532 *»
ندارد، ميگويد من همچو فهميدهام من فتوايم چنيناست، ميگويند گُه ميخوري، اين را زنها هم ميدانند. ديگر من همچو فهميدم، تو گه ميخوري. يكپاره احمقها هستند كه ميگويند بياييد مباهله كنيم. اي احمق، اي الاغ، آيا بياييم مباهله كنيم كه روز روشن است؟ تو ميگويي نماز ظهر چهار ركعت است در حضر، ديگر بيا مباهله كنيم يعني چه؟ اگر تو ميگويي اينطور نيست كه كافري. اين ديگر مباهله نميخواهد، از روز روشنتر است من ميگويم از زمان معصوم اين رواتي كه بودند منحصر به يك نفر نبود. يكي، دو تا، ده تا، صد تا، هر قدر كه بودند روايت ميكردند. آن روز همه حق بودند، حالا هم هر قدر باشند و روايت كنند، همه حقند. يك كسي هزار حديث راه ميبرد و روايت ميكرد، حق بود يك كسي هم صد حديث، ده حديث راه ميبرد و روايت ميكرد حق بود. امروز هم همينطور. هركه روايت ميكند از ائمه:، خواه هزار حديث، خواه صد حديث، خواه ده حديث، همه حق است. هركس هم او را ثقه و راستگو بداند بايد قبول كند. اينهايي هم كه روايت ميكنند، يك نفر باشند بايد قبول كرد، ده نفر هم باشند بايد قبول كرد. اين دين اسلام هميشه همينطور بوده و در دين اسلام و مذهب شيعه همين بوده. حالا ديگر تو ميگويي در ميان شيعه، ناطق بايد يكي باشد، تو گه ميخوري. همچو ناطقي را بايد در حلقش تغوط كرد كه ديگر از اين گهها نخورد. حالا آيا اين را كدام زن نميداند كه باطل است؟ كدام مرد نميداند كه باطل است؟ كدام عامي نميداند كه باطل است كه بياييم مباهله كنيم تا معلوم بشود كه ما حق ميگوييم يا شما. اينجا جاي مباهله نيست تو هنوز جاي مباهله را نميداني. امري كه مخفي است و معلوم نيست، مثل اينكه امري را كسي از پيغمبر روايت كند و براي مردم معلوم نيست كه حق ميگويد يا باطل، از هيچ راه كه مردم نتوانستند معلوم كنند، مباهله ميكنند در همچو جايي اما امري را كه من ميدانم باطل است و همة عوام ميدانند باطل است، مباهلة اين را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 533 *»
پيغمبر كرده من ديگر نبايد مباهله كنم، تو نبايد به مباهله معلوم كني. دليل و برهان ما كه نماز ظهر در حضر چهارركعت است، معجزات پيغمبر، شق القمر پيغمبر دليل ما است. اينكه مباهله نميخواهد، ضرور نيست كه مباهله كنيم تا معلوم شود اين حرفها را هم ميخواهي بزني، برو براي آن خرها بگو كه آنجا هستند. اين حرفها به گوش اهل دين و مذهب نميرود.
باري، غافل نباشيد انشاءاللّه، نوع مطلب را عرض ميكنم. ناطقي و غير ناطقي و تمام اهل باطل را ميگويم. هركس آن ديني را كه پيغمبر آورده و محل خلاف نيست، مثل حرمت شراب، مثل نجاست سگ و مثل نجاست خنزير و پاك بودن گربه و شغال و روباه اگرچه گوشت آنها حرام است، اينها محل خلاف نيست. حالا كسي يكي از اينها را خلاف كند و بگويد مثلاً سگ نجس نيست، تمام مسائل را درست بگويي و بگويي سگ نجس نيست، پاك است مثل همين گربه، تو كافري و مثل همين سگ نجسي. پيش تو نميشود آمد، بايد اجتناب كرد از تو و آن مريدت هم كه اجتناب نميكند او هم از سگ نجستر است.
پس ضروريات دين و مذهب، يعني آن چيزهايي كه زنها هم ميدانند، مردها هم ميدانند، آن چيزهايي كه يقين داريم از جانب خدا است هركس واميزند يكي از آنها را كافر است. پس هفتاد و دو فرقة باطله كه ميروند به جهنم و جاشان در گنداب جهنم ميانة آن نجاسات يهود و نصاري و خون و چركهايي كه از بدن آنها جاري شده در آنها غرقند و غوطه ميخورند، آنها كساني هستند كه يكي از ضروريات دين و مذهب را وازدهاند و لازم نيست كه همه را وابزنند كه كافر شوند. خير، لازم نكرده و بدانيد كه همه صلوات بر محمد و آل محمد فرستادهاند، همه نماز كردهاند، روزه گرفتهاند پارهاي حج هم كردهاند. همين يكي از ضروريات را وازدهاند كه منافق شدهاند و اهل هلاك و جهنم شدهاند. اما آنهايي كه فرقة حقند، آنها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 534 *»
اشخاصي هستند كه جميع ضروريات را اقرار دارند و هيچيك او را وانزدهاند و وانميزنند حتي اينكه اگر خلاف ضرورت هم بكنند، اما آن عمل را جايز ندانند از دين خود ندانند، مثل اينكه اگر شرابخوارها بگويند شراب را ميدانيم حرام است، اما ميخوريم. يا قمار حرام است، اما ميكنيم، اينها كافر نشدهاند. بزرگان نصيحتمان ميكردند كه هرگز زور نزنيد حلالي را حرام كنيد و تركش كنيد، يا حرامي را حلال كنيد و بكنيد. بگذاريد همينطور شراب حرام باشد و بخوريد. بگذاريد مال مردم حرام باشد، آنوقت ميخواهي بخوري، بخور. معصيتي كردهاي. مگو شراب حلال است، مگو مال مردم حلال است. اگر چنين بگويي كافر ميشوي. بگويي شراب حلال است و نخوري، كافر ميشوي، نجس ميشوي. همينطور بگذار شراب نجس باشد، بخور مست هم بشو. نهايت تا زماني كه ميخوري غافلي، يك وقتي توبه ميكني. فرضاً توبه هم نكني و عذابت هم بكنند، آخر اهل نجات هستي. لكن شراب را بگويي حلال است و بخوري يا خير نميخوري، لكن او را حلال ميداني، آدم كافر ميشود مرتد ميشود و توبهاش هم قبول نيست. مال مردم را ميدانيم حرام است و ميخوريم، اما حالا كه خورديم مال مردم را و حرام دانستيم، شايد يكوقتي پشيمان شديم، رفتيم حلاليّتي طلبيديم از صاحبش و حلالمان كرد، يا داديم مال مردم را. لكن بگويي مال مردم حلال است الآن كافر ميشوي، مسلمان نيستي. بلكه عرض ميكنم اگر شخص مقدسي را ببيني كه هيچ شراب نميخورد، نماز هم ميكند، روزه هم ميگيرد، سبيلش را هم ميچيند و بگويد شراب حلال است، يا مال مردم حلال است، بدانيد كه كافر است و مسلمان نيست و اگر شارب الخمري را ببيني كه دائم السكر است و شراب ميخورد و دائم مست است، همينطور تا وقتي به حال ميآيد باز هم ميخورد واللّه آن شارب الخمر دائم السكر كه ميداند شراب حرام است و ميخورد، اين معصيت ميكند خدا را، و واللّه مسلمان است، پاك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 535 *»
است، نجس نيست. و واللّه آخر كار هم پيغمبر شفاعتش ميكند اگرچه در اين بينها، در قبر، در برزخ صدمهاش بزنند. در همين دنيا بسا كوفت بگيرد، خوره بگيرد، به عذابهاي اينجا معذب شود و لكن آخر كار عرض ميكنم واللّه پيغمبر و آل او شفاعتش ميكنند و نجاتش ميدهند و ميگويم واللّه از ايمانم است كه اين قسمها را ميخورم. خود پيغمبر فرموده هر كسي كه ايمان به شفاعت من نداشته باشد، از امت من نيست و ايمان داريم به شفاعت پيغمبر و فرموده: شفاعتي لاهل الكبائر من امتي آنهايي كه صغيره است، پيش از آنكه بكنند آنها را خدا آنها را آمرزيده است. كبائر شفاعت ضرور دارد. واللّه شاربالخمر مسلمان است، پاك است، طيب است، طاهر است. بله، عملش معصيت است، حدش هم ميزنند. بسا در دنيا، در برزخ تا خيلي جاها عذابش هم بكنند، لكن واللّه آخر كار، پيغمبر شفاعت ميكند او را، ائمه شفاعت ميكنند او را و اهل بهشت خواهد شد. و واللّه مقدسي كه شراب نميخورد و ميگويد شراب حلال است كافر است و نجس است و به جهنم ميرود و شفاعتش هم نميكنند چرا كه گفته شراب حلال است كه ضروريي از ضروريات دين و مذهب را منكر شده است اگرچه خودش هم نخورد، كافر است و مخلد در آتش جهنم، توبهاش قبول نميشود. علما و اهل حق توبهاش را قبول نميكنند و كافر است و مخلد در آتش جهنم است و آن كسي كه دائم فسق و فجور ميكند و حرام ميداند، آخر كار شفاعتش ميكنند.
مختصر اينكه امري را كه هم زنها ميدانند هم مردها ميدانند، هم عوام ميدانند هم علما ميدانند، يكي از آنها را نبايد وازد. مثل اينكه مادر، محرم است و نكاحش حرام است. خواهر، محرم است نكاحش حرام است. عمه محرم است، خاله محرم است، دختر محرم است نكاحشان حرام است. دختر خواهر، دختر برادر، همه حرامند. جميع ضروريات از اين نمره است اينها چندتا است، خيلي هم ميشود بسا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 536 *»
از هزار ميگذرد هرچه از اين نمره است كه ميدانيم همهمان كه از جانب خدا است اين را نميشود تغيير داد. همة اين هفتاد و دو فرقه باطله، يكي از اينها را وازدهاند كه فرقة جدايي شده است. هركس اينها را وانزند و در چيزهايي كه محل اختلاف است اختلاف كند، آنها دو فرقه نيستند اگرچه فتواشان برخلاف فتواي آن ديگري باشد. مثلاً يكي فتواش اين است كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس نميشود يكي فتواش اين است كه نجس ميشود اينها دو فرقه نيستند. هركه ميخواهد تقليد از اين ميكند، هركه ميخواهد تقليد از آن ميكند. مثل ديگر، كشمش همينطور خوردنش عيب ندارد و كسي هم نگفته حرام است. اما آب انگور كه آتش به او رسيد و جوش زد حرام ميشود ثلثان كه شد حلال ميشود، اين را همهشان ميدانند. حالا بعضي چنان خيال كردهاند كه آب انگور توي كشمش خشك شده، اين را توي پلو بريزند، اين به آتش گرم ميشود. آب انگور كه به آتش گرم شد و به جوش آمد، حرام است. اين هم آب انگور است، خشك شده حالا به آتش گرم شده پس اين حرام شد. بعضي هم فتواشان برخلاف اين است، ميگويند كه ايني كه در كشمش است اين را آب، نميتوان گفت. اين آب نيست، سفت شده، خشك شده، پس حرام نيست. حالا يكي فتواش اين است كه كشمش جوشيده حرام است، خودش نخورد، مقلدينش هم نخورند. آن يكي فتواش اين است كه حرام نميشود, خودش بخورد, مقلدينش هم بخورند. آن يكي نخورد، اين يكي بخورد. دو فرقه هم نيستند، يك فرقهاند. نه اين باطل است، نه آن باطل است. و عرض ميكنم براي بصيرت شما كه در اين مسائل خلافي در ميان علما دو نفر يافت نميشوند كه جميع فتواشان مثل هم باشد. شما ببينيد در هر زمان چقدر علما بودهاند و هستند، بخواهي دو عالم پيدا كني كه تمام فتاويشان مثل هم باشد، پيدا نميشود. لامحاله هر عالمي با عالمي ديگر در مسألهاي خلاف دارند، همه هم اهل حق هستند، همهشان اركان دين هستند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 537 *»
ستونهاي دينند، واللّه محبتشان لازم است و دعاشان لازم است و اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات شامل حال ايشان است و واللّه هيچ خلافي در آن چيزهايي كه همهكس ميداند از جانب خدا است ندارند. حالا فكر كنيد ببينيد آيا اينها شيخيها را ميگويند كه بايد اجتناب از آنها كرد؟ چرا بايد اجتناب كرد؟ تمام ضروريات دين را، تمام معالم دين را، واللّه تمامش را اقرار داريم، ديگر افترا به ما ببندند كه اينها ميگويند پيغمبر با روحش رفته به آسمان و معراج كرده، با بدنش نرفته، واللّه دروغ است اين حرف, توي كدام كتابشان همچو چيزي نوشتهاند كه پيغمبر با روحش رفته با بدنش نرفته. خير، توي كتابشان نيست، اينها توي دلشان معراج را جسماني نميدانند، توي دلشان معاد را جسماني نميدانند، ميگويند روحها ميروند به صحراي قيامت و بدنها نميروند، عرض ميكنم واللّه شيخ مرحوم قسم ميخورد كه: هذا البدن المحسوس الملموس يحشر در قيامت همين بدن ظاهر محشور ميشود نه غير اين. لكن يكپاره اعراض است، يا چركي است در بدن كه فضول بدن است، بسا در شكمش فضلهها بوده، اينها محشور نميشوند، به آخرت نميآيند. اينها دخلي به بدن ندارد لكن واللّه محشور ميشوند مردم با سرشان، با دستشان، با پاشان و همه سر و دست و پا و چشم و گوش دارند و همة آنها شهادت ميدهند به اعمالشان. اگر جسم نباشد و جسم نداشته باشند، آنجا چطور شهادت ميدهند؟ كي هست آنجا كه شهادت بدهد؟ بلكه همة اعضاء و جوارح حاضرند و آنها كه شهادت ميدهند صاحبانشان ميگويند چطور شهادت ميدهيد براي ما؟ آنها جواب صاحبان خود را ميگويند كه، انطقنا اللّه الذي انطق كل شيء خدا ما را به نطق آورده، آن خدايي كه همة چيزها را به نطق درميآورد و درآورده پس تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون اينها همه شهادت ميدهند.
پس عرض ميكنم انشاءاللّه غافل نباشيد، بعضي از جاها اين آخوندها گفتهاند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 538 *»
كه هر كار خوبي از اين شيخيها ببينيد، به عكس معني كنيد. مثلاً اگر نماز شب ميكنند، شما بگوييد دزدي ميكنند. افترا به آنها ببنديد كه ثوابهاي عظيم به شما ميدهند و چنان چشم و گوش مردم را پر كردهاند از افتراها و بهتانها كه مردم باورشان نميشود كه آقا افترا ميبندد. ميگويند اين مردم كه مگر ميشود آقا افترا ببندد به كسي؟ چنين كاري نميشود. بابا واللّه همهاش افترا است. واللّه افترا ميبستند به ائمة هدي، افترا ميبستند به پيغمبر خدا، افترا ميبستند به انبياء سلف. چون چشم و گوش مردم را پر كردهاند از افتراها و بهتانها كه آي اينها مال مردم را حلال ميدانند. مردم هم وحشت ميكنند، چرا كه مال خود را دوست دارند، يكي بيسبب ببرد، البته وحشت ميكنند. آي اينها زن مردم را حلال ميدانند مردم هم وحشت ميكنند، چرا كه غيرت دارند البته وحشت ميكنند.
عرض ميكنم واللّه همان طوري كه شما مال مردم را حرام ميدانيد، ما هم مال مردم را حرام ميدانيم. ما مال يهوديها را هم حلال نميدانيم. واللّه زنان مردم را بر خود حرام ميدانيم. بله، زنهاشان را به يكديگر حلال ميدانند. واللّه اين افترا است. آخر همهتان با ما معاشرت داريد، در خانة همديگر ميرويد و ميآييد، بسا برادري، برادرش بالاسري است، با هم معاشرت دارند. آيا ديدهايد هيچجا ما زنمان رو نگيرد؟ پس شما بدانيد همة اينها افترا است.
مختصر اينكه تفصيلات را نميتوانم بگويم. يك وقتي آن افتراها را كه جمع كردند، سي افترا بود و كتابي شد و چاپ هم شده و به سيفصل مشهور است. حالا كه ديگر از شصتتا هم گذشته تا بعدها چقدر زياد شود.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 539 *»
مجلس بيست و چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي همين خلق كرده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند و خلق خودشان نميدانستند او چكاره است و خودشان نميدانستند چطور او را بپرستند، پس از اين جهت خود او گفت چطور مرا بپرستيد. خلق هرچه خودشان صاحب شعور باشند، اگر خدا نگويد چطور مرا بپرستيد، خودشان نميدانند چطور خدا را بپرستند. از اين جهت عبادات را خدا تعيين كرده كه مثلاً چنين نماز كنيد، چنين روزه بگيريد. حلال كدام است، حرام كدام است. اگر خودش تعيين نكرده بود، خلق پيش خود هرچه ميكردند كه مثلاً بفهمند فلان حلوا حلال است يا حرام، نميتوانستند بفهمند. به جهت آنكه از طعم چيزي نميتوان فهميد كه حلال است يا حرام است. چه بسيار شيرينيها كه حلالاست، چه بسيار شيرينيها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 540 *»
كه حراماست. چهبسيار تلخيها كه حلال است، چه بسيار تلخيها كه حرام است. و چون اين مخلوقات هيچ نميتوانستند از پيش خود بفهمند حلال خدا چيست، حرام خدا چيست ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم، و اين مطلب مطلب بزرگي است كه شماها خيليهاتان خبر نداريد. بعضي از ملاهاتان گفتهاند دليل حلال و حرام چهار چيز است: يكي كتاب خدا، يكي سنت پيغمبر9، يكي اجماع و يكي عقل.
حالا شما فكر كنيد كه آيا ميشود عقل يكي از دليلها باشد يا نه؟ ببينيد عقل هرچه فكر كند كه چيزي را از طعمش بفهمد حلال است يا حرام، نميتواند بفهمد. حلال و حرام كه شيريني و تلخي نيست. پس اين عقل نميتواند بفهمد و حجت نيست و عقل سليم حكم ميكند كه اين را خدا دليل قرار نداده. خدا هرچه را حلال كرده خودش به من ميگويد تا من آن را بجا بياورم، خودش هرچه را حرام كرده به من ميگويد حرام كردهام، تا من استعمال نكنم. عقل همچو حكم ميكند و عقل همچو حكم كرده و همينطور است كه خلق تماماً از ارادات خدا هيچ نميتوانند خبر شوند. ما چه ميدانيم خدا راضي است چه بخوريم، كي بخوابيم، يا چه بپوشيم، چه بنوشيم، هيچ از ارادات خدا ما نميتوانيم خبر شويم. پس مطلع نيستيم، او بايد راه خودش را به ما بگويد. شما ببينيد كه اگر سلطاني باشد و ظالم باشد. اول ارادة خود را به رعيت ميگويد مثلاً ميگويد هزار تومان به من بدهيد، بعد ميگيرد. ديگر توي دلش اراده كرده كه بايد رعيت هزار تومان به من بدهند، هيچ نگويد و آنها خبر نشوند، هيچ از آنها انتقام نميكشد كه چرا نداديد. هيچ ظالمي همچو حكمي نميكند و نكرده.
حالا ملتفت باشيد، از اين جهت عقل حكم ميكند كه ما پيغمبري ميخواهيم كه او از ارادات خدا خبر داشته باشد، از حلال خدا، از حرام خدا، از شريعت خدا خبر دارد. او به ما ميگويد ما خبر ميشويم و همينطور است و عظيمتر كه عرض
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 541 *»
ميكنم بدانيد كه هيچكس از پيش خود براي خودش نميتواند بفهمد خدا چكاره است و عرض كردهام مكرر، نهايت استدلالي كه اين مردم در توحيد خدا دارند همچو از علماشان و حكماشان فكرها كردهاند و گفتهاند: العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث و له محدث. ما عالم را ديدهايم تغيير ميكند، پس لامحاله يك كسي تغييرش ميدهد و آن خدا است. پس عالم تغيير ميكند، گاهي گرم است گاهي سرد است، گاهي صحيح است گاهي مريض ميشود. هي سرهم تغيير ميكند. پس مغيّري ميخواهد پس مغيّرش خدا است. مردم نهايت استدلالشان در معرفت خدا همين است و اين توحيدشان است. ميخواهند به اين دليل توحيد را اثبات كنند و واللّه عرض ميكنم كه اين توحيد نيست. حالا آنها مغرورند كه توحيد دارند، مغرور باشند. شما بدانيد كه توحيد ندارند. بلي، چيزي كه متغير ميشود، مغيّري ميخواهد. مغيّرش كي گفته خدا بايد باشد؟ بلي، آب انگور يك وقتي شيرين است، بعد ترش ميشود سركه ميشود، راست است يك كسي اين را ترش كرده، يك چيزي اين را ترش كرده، آن چيز چه چيز است؟ هواي گرم تأثيركرده، سركه شده يا شراب ميشود زهرمار ميشود. پس هواي گرم و سرد تغيير ميدهد آب انگور را به كيفيت خاصي آن را ترش ميكند. حالا كي ترش كرده؟ ترشي سركه دلالت كرد كه مغيّري اين را تغيير داده، آن زهرمار، آن شراب نجس دلالت كرد كه مغيّري داشته، مغيّرش چه چيز است؟ هواي گرم. خود آب انگور، پيشتر شيرين نبود، شيرين شد، مغيّري ميخواهد. مغيّرش چهچيز است؟ آفتاب. آفتاب به اين تابيد اين را غوره كرد يك وقتي غورهاش ترش هم نبود باز همين سرما و گرما به اين آب انگور توارد ميكنند غورهاش را ميپزند تا سركه ميكنند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خواب نباشيد، بدانيد اين مردم، هركس نگرفت دين و مذهب را از محمد و آلمحمد: و به عقل خودش مغرور شد كه من
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 542 *»
ميتوانم به دليل عقل، خدا را بشناسم گمراه شده. تو به دليل عقل هيچ نميتواني خدا را بشناسي، هيچ به كنه الوهيت نميتواني برخوري. تا خدا خودش نگويد من چكارهام، تو نميتواني بداني چكاره است. اگر انساني خودش نگويد من چكارهام، حالا تو نگاهش ميكني و از اين نگاه كردن، به عقل خودت بخواهي بفهمي چكاره است هرچه فكر كني كه اين كاتب است يا نه، هرچه نگاهش كني از مثال مردم كه بفهمي چكاره است، به عقل نميشود فهميد كه اين كاتب هست يا نه؟ مگر اينكه آن شخص پيش روي تو بردارد قلم را و بنويسد آن وقت تو بداني كاتب است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، چون خلق نميتوانستند توحيد خدا را بدانند او خودش توحيد خود را بيان كرده و او خودش صفات خود را بيان ميكند. خودش ميگويد اللّه نور السموات و الارض. پس اسم او نور است و اين نور را در آسمان و زمين ظاهر كرده، در ملك خودش واضح كرده آشكار كرده. يك خورده دل ميدهي خيلي نزديك ميشوي انشاءاللّه، چرت ميزني خيلي چيزها از دستت ميرود. عرض ميكنم خدا نور آسمان و زمين است، نور ملك خودش است به جهت آنكه نور آن چيزي است كه خودش ديده شود، و چيزهاي ديگر هم توي آن نور ديده شوند. خودش ظاهر باشد و چيزهاي ديگر را هم ظاهر كند و تو ميداني انشاءاللّه اگر بداني و ذات خدا لاتدركه الابصار است و ديده نميشود. از جمله حرفهايي كه خدا خودش خبر داده و خود را شناسانيده اين است كه گفته چشمها او را نميتوانند ببينند، او همه بصيرتها را ميداند ولكن چشمها او را نميتوانند ببينند. حالا فكر كنيد، خوب اين اللّه كه نور آسمان و زمين است، آيا مردم نميتوانند او را ببينند؟ اگر نميتوانند او را ببينند، پس چطور نور آسمان و زمين است؟ پس بدانيد ايني كه نور آسمان و زمين است، غير آني است كه نميتوان او را ديد. ملتفت باشيد ذات خدا را نميتوان ديد، ذات خدا نه روشني است نه تاريكي. خداي ما نور را آفريده، تاريكي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 543 *»
را آفريده. توي تاريكيها هيچ ديده نميشود، توي روشناييها هم روشنايي خودش ديده ميشود هم چيزهاي ديگر را مينماياند. پس يكي از اسمهاي بزرگ خدا نور است و در دعاها هست: يا نور يا نور النور پس اين نور، اسم خدا است و اين نور ذات خدا نيست و اسم خدا است و اين نور اسمي است كه خودش ظاهر است و ظاهر كنندة جميع چيزها است. اين نور است، يعني خودش ظاهر است و هر سفيدي و سياهي را هم ظاهر ميكند يعني هر حقي را و هر باطلي را، هر خوبي را هر بدي را، ظاهر ميكند. اين است مقام ائمة طاهرين:. وجود ايشان است الباب المبتلي به الناس من اتاكم نجي و من لميأتكم فقد هلك و ايشانند اسم نور خدا ملتفت باشيد. در دعاي سحر ميخواني: اللّهم اني اسألك من نورك بأنوره و كل نورك نيّر اين اسمها را كه در دعا ميخوانيد انشاءاللّه صاحبهاشان را بشناسيد. پس ايشانند اسم نور خدا چرا كه اگر ايشان نيامده بودند، حلالي حرامي بيان نكرده بودند، شرعي در ميان نگذاشته بودند، شما هيچ نميدانستيد حلالها چيست حرامها چيست. ايشان آمدند، بيان كردند حلال خدا را حرام خدا را. پس ايشانند اسم نور خدا كه خودشان ظاهرند در ميان خلق و خلق ايشان را ميبينند و حلال و حرام خدا را و دين و مذهب را ظاهر كردند. پس مؤمن آنهايي هستند كه اخلاص به ايشان دارند. كفار هم ميبينند ايشان را، حجت را بر كفار هم تمام ميكنند. حقيقت نور و حقيقت روشني همين است كه همين كه نهار شد و روز شد ما روشني را ديديم چيزها براي ما ظاهر شد. اين را بايد همهجا جاري كرد و برد و معني كرد و واللّه وجود مبارك ايشان است كه نور است و ايني كه ميگويد: اللّه نور السموات و الارض يعني خدا نور است، يعني خدا اسمش نور است نه ذاتش. چرا كه نور را خلق ميبينند اما ذاتش را خلق نميبينند و خودش خبر داده كه لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. نور، ذات خدا كه نيست، خدا هم كه گفته من نورم، اللّه نور السموات و الارض
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 544 *»
اين نور آسمان و زمين، ذاتش كه نيست پس صفتش است. آن وقت ميگويد مثل اين نور، صفت اين نور, طور و طرز اين نور, كمشكوة فيها مصباح طور و طرز اين نور, مانند مشكوتي ميماند مانند چراغداني ميماند كه در ميان آن چراغي باشد آن وقت از هر روزني از آن چراغدان يك جور نوري پيدا است و همة روزنههاش هم يك جور نيست و عرض كردم مثل اين چراغدان مثل سر مبارك ايشان است كه از چشمشان نور ديدن پيدا است و خودت هم همينطوري و همينطور روزنهها داري. از گوششان نور شنيدن پيدا است از زبانشان نور گفتن پيدا است. چه ميگويند؟ قرآن ميخوانند، توي سينهشان قرآن نوشته شده: بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم قرآن در سينة ايشان نوشتهشده و اين قرآن از زبان ايشان بيرون آمده، از يكي از روزنههاي آن مشكو\ است، قرآن ميگويند، خبرها ميدهند. چه قرآني كه به آن قرآن تحدي كردهاند كه من ميگويم اين قرآن را قبول كنيد، من زرنگي نكردهام اين حرفها را زدهام، من اين قرآن را آوردهام شماها اگر همچو خيال كنيد كه من زرنگي كردهام، شماها هم اين زرنگي را بكنيد. يكي از شماها بيايد مثل اين قرآن را بياورد. يكي دو تا، خير سه تا، ده تا، صد تا جمع شويد مثل اين قرآن را بياوريد و نميتوانيد اگر جن و انس همه جمع شويد و پشت به پشت هم بدهيد و كمك يكديگر كنيد نميتوانيد عقلهاتان را روي هم بريزيد، آخر حروف و كلمات كه بيست و هشت حرف بيشتر نيست، شما اين بيست و هشت حرف را كه ميان خودتان منتشر است، همين الف و باء و تاء است. حالا الف و باها را روي هم بريزيد، هي پيش و پس كنيد كه يك سوره مثل اين قرآن بشود و نشد مثل يك حكايت از آن بياورند و در قوهشان نبود. از آن روزي كه تحدي كرده تا امروز هي مردم رفتند، شعرا رفتند هي زور زدند كه يك كلمه مثل آن بياورند، نتوانستند. حالا هم اينقدر دلشان ضعف ميكند اين بيدينها، اين يهوديها يك كاري كنند كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 545 *»
بلكه مثل اين را بياورند فرنگيها زور ميزنند كه كاري كنند قرآن را باطلش كنند و دائم در صدد هستند و هي زور ميزنند مثل اين را بياورند و هزار سال و كسري است كه پيغمبر9 اينطور تحدي كرده و فرموده كه اگر جن و انس جمع شوند و همه پشت به پشت يكديگر بدهند كه مثل اين قرآن را بياورند، نميتوانند بياورند مثل يك سورة آن را بياورند و نميتوانند بياورند. اين حرف را آن روز گفته بعد هم دشمنان خيلي زور زدند شيطان خيلي اصرار دارد كه باطلش كند، آن قدر دلش ضعف ميكند كه باطلش كند و نميتواند. اين شيطان وقتي ابوبكر آن دفعة اول رفت روي منبر نشست، پيش از آنيكه مردم با او بيعت كنند، مردم ديدند ريش سفيدي آمد بيعت كند، عمر و همه ديدند ريشسفيدي آمد بيعت كرد و رفت و به ابوبكر گفت من چندين سال است آرزويم اين بود كه تو را اينجا ببينم. اين ريشسفيد كه آمد بيعت كرد، مردم ديدند ريش سفيدي است، پيرمردي است آمده بيعت كرد و اينطور هم گفت كه مدتهاي مديد است كه من انتظار ميكشيدم تو را اينجا ببينم او كه بيعت كرد مردم ديگر برخاستند و آمدند و بيعت كردند. يكي برجست از جوي، آن بز ديگر هم برجست، به اينطور همه بيعت كردند. از امام7 پرسيدند كه آنيكه اول آمد كه بود، كه پيشتر از آن آنجاها نبود، بعد هم ديگر آنجاها پيدا نشد؟ فرمودند: شيطان بود. اين شيطان از آن روزي كه تخلف كرد از امر خدا و سجده به آدم نكرد، انتظار ميكشيد كه ابابكر را اينجا ببيند تا حالا ديگر آمد و هي خوشحالي كرد، آمد و بيعت كرد. پشت سرش هي آمدند و بيعت كردند. حالا شما غافل مباشيد اين شيطان هي زور ميزند كه غافل كند مردم را. هي واميدارد مردم را ردّ بر قرآن بنويسند يا اينكه مثل قرآن را بياورند و ببينيد از آن روز تا حالا كه مثل اين قرآن نتوانستهاند بياورند. شيطان هرچه زرنگ باشد چارة خدا را كه نميتواند بكند. هرقدر نادرست است و حيلهباز است، باز مقابلي با خدا نميتواند بكند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 546 *»
باز عرض ميكنم شما چرت نزنيد، غافل نباشيد، قرآن را اين جور قرار دادهاند كه معجزي باشد كه همهكس ببيند، معجز غريب عجيبي است. غافل نباشيد انشاءاللّه، هر معجزي را تو شنيدهاي، موسايي عصايي انداخت اژدها شد، اين را تو ميشنوي، نميبيني. شنيدهاي آتش بر ابراهيم گلستان شد، تو ميشنوي، نميبيني. شنيدهاي نوح عالم را غرق كرد، باز چيزي ميشنوي، نميبيني آن را. و تمام اين معجزاتي كه از تمام پيغمبران نقل شده، حتي معجزات پيغمبر خودمان9، آدم آنها را نميبيند و آدم چيزي را كه نميبيند و ميشنود با چيزي كه ميبيند فرقش خيلي است و اين قرآن از وقتي كه نازل شده تا امروز، تا روز قيامت كافر ميبيند آن را، مؤمن ميبيند آن را. عالم ميبيند آن را، جاهل ميبيند آن را و هنوز كه مثل اين قرآن را كسي نياورده. پس غافل نباشيد كه چه معجز بزرگي است، ببينيد هر زني، هر مردي، هر چشمي كه باز باشد اين قرآن را ديده و ميبيند و از آن روزي كه اين قرآن نازل شده، اين شيطان اصرار دارد كه مردم را گمراه كند از آن روز تا حالا هي زور زده و ميزند كه مثل اين قرآن بياورد و نميتواند كه بياورد مثل اين قرآن. پس غافل مباشيد، اين معجز بزرگي است كه بزرگتر از تمام معجزات است و واللّه چشم هر مؤمني و هر كافري و چشم هر منافقي و ملحدي اين قرآن را ديد و هي خواستند كه مثلش را بياورند و هي زور زدند و نتوانستند، نه مثل قرآن را توانستند بياورند، نه مثل يك سورهاش را، نه مثل يك حكايتش را. حالا فكر كنيد كه قرآن را خدا معجز پيغمبر قرار داده براي چه؟ براي اينكه شرع بگذارد و اين شرع كه قرار داده پيغمبر، معجز بزرگي است. معجز پيغمبر است و از جميع معجزات پيغمبران و ساير معجزات پيغمبر خودمان بزرگتر است. شقالقمر كرد پيغمبر و آن حالا پيدا نيست، سوسمار را به حرف آورد و حالا پيدا نيست، كارهاي ديگر كرد حالا پيدا نيست. چيزي كه پيدا است، اين شرعي است كه آورده، اين احكامي است كه قرارداده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 547 *»
احكامش به نظر ميآيد آن وقت در اين احكامش كه فكر ميكني ميبيني چه حكمتها به كار برده و حالاها تازه به هوش آمدهاند اين فرنگيها ميگويند ما اين را ميفهميم كه بايد نظمي در دنيا باشد و از اين نظمي كه اين قرار داده، آدم نگاه كه ميكند ميبيند مرد حكيمي بوده، مرد دانايي بوده. اقرار به پيغمبري او ندارند، لكن ميگويند مرد حكيمي بوده.
مكرر عرض كردهام اصل معجز را ميآورند براي اينكه ميخواهند بگويند ما به اين دليل از جانب خدا آمدهايم و حاكميم بر شما. خوب حاكميد، چكار داريد دست ما؟ ميگويد كارم اين است كه قواعد ميان شما بگذارم و احكام قرار بدهم كه در اين دنيا كارها داريد و در اين كارها واجب چه چيز است، حلال كدام است، حرام كدام است، مستحب چه چيز است، مكروه چه چيز است. پس خود معجز، مقصود ما نيست بالذات و مقصود خدا گذاردن شرع است در روي زمين. اگر نميخواست شرعي در روي زمين باشد، همين حلال و حرامها را نميخواست روي زمين باشد، اينها را نميخواست روي زمين باشد، اصلش پيغمبر نميفرستاد. خلق هرچه ميكنند بكنند مشغول كارها باشند ديگر دين و مذهبي نباشد، حلالي نباشد، حرامي نباشد، آيا ميشد؟ البته نميشد. و واللّه عرض ميكنم كه اگر نميخواست شرعي بياورد ميان مردم بگذارد، خلقي خلق نميكرد چنانكه خودش خبر داده و فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون گفته من چون ميخواستم شرعي روي زمين بگذارم حلالي قرار بدهم، حرامي قرار بدهم، پس انسان را آفريدم، جن را آفريدم اصل مقصود بالذات خدا، دين است كه ميخواهد قرار بدهد. پس بدانيد تمام معجزات از براي گذاردن شرع است در ميانتان. تمام آن معجزات را براي همين آوردند كه تو شك نكني كه آنها از جانب خدا هستند و خدا خواسته كه انبياء بيايند و به تأييد خدا آمدند و از جانب اين خدا چيزي آوردهاند كه حالا هم در ميانتان باشد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 548 *»
كه عالم و جاهل و مؤمن و كافر، همه آن را ببينند و كسي هنوز كه مثلش را نياورده.
پس غافل مباشيد كه علتغايي به اصطلاح علما، همين شرع است. همينكه خدا خلق را خلق كرده براي اين است كه ميخواسته روي زمين ديني به پا كند. اول ديني به پا كرده، آن وقت خلق را خلق كرده. و اول دين را ميفرمايند معرفت خدا، ميخواست بشناسند او را به اين جهت خلقشان كرد. چنانكه فرموده: كنت كنزاً مخفياً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف من گنجي پنهان بودم دوست داشتم مرا بشناسند، پس خلق را خلق كردم كه مرا بشناسند. و ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم كه خدا به اسم نور خودش دينش را سرپا كرده. عرض كردم نور هم تعريفش اين است كه خودش ظاهر باشد و چيزهاي ديگر را هم پيدا كند ظاهر كنندة چيزهاي ديگر هم باشد. به غير اينجور نور را معني نكردهاند. ملتفت باشيد، نور آن چيزي است كه خودش ظاهر باشد و پيدا كنندة چيزهاي ديگر هم باشد. اين نور ظاهري هم كه همينطور است رنگها را نشان ميدهد، شكلها را نشان ميدهد. خودش ظاهر است، شكلها و رنگها را هم نشان ميدهد. يكپاره نورها هم هست غير اين جور نور ظاهري مثل اينكه در زيارت ميخواني: كلامكم نور كلام شما نور است. حالا نور است يعني چه؟ يعني به آن كه رجوع ميكنيم، حديث را ميبينيم، حديث را كه ميبيني، ميبيني كه ظاهر است و ظاهر كنندة حلالها هست، ظاهر كنندة حرامها هست، پس آن هم نور شد.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، مقصودم اين است كه – بلكه تو هم انشاءاللّه چرت نزني، غافل نباشي – اين نوري كه خدا در ملكش ظاهر كرده، كسي نميتواند اين نور را ظلمتش كند و اين نور حجت است از جانب خدا ظاهر و آشكار، به طوري كه هيچكس آن طور اين نور را نميتواند ظاهر بكند اين است كه واللّه دين خدا چنان ظاهر است كه محل تأمل نيست. غافل مباشيد كه چه عرض ميكنم و اگر اينها را ياد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 549 *»
بگيريد، خيلي حظ ميكنيد و در بحبوحة حق واقع ميشويد، از باطلها كناره ميكنيد.
پس اسم خدا ظاهر است و ظاهركنندة چيزهاي ديگر است. پس خدا هر حقي را حق ميكند، هر باطلي را باطل ميكند. باطل را داغ باطله ميزند. خدا خودش متعهد شده كه احقاق حق كند و ابطال باطل كند و به اين اسم نور خودش خدا حق را حق كرده و باطل را باطل كرده و علامات حق را در اهل حق قرار داده، داغ باطله را به باطل زده. اين هم چيزي نيست كه به محض ادعا كسي بگويد من حقم، آن وقت ماها متحير شويم كه راست ميگويد يا دروغ. به محض ادعا نيست كه كسي بگويد فلان كس باطل است و داغ باطله نداشته باشد و ما متحير شويم. پس غافل نباشيد و بدانيد كه اينهايي كه ميگويند ما طالب حق هستيم، هرجا حقي پيدا كرديم قبول ميكنيم. ما مجاهديم، اينها بيديني است. بلي، ما مجاهديم، مردماني هستيم مجاهد. مگر حق روي زمين نيست و تو نميبيني حق را كه آن وقت بگويي ما چه ميدانيم هر كسي ادعا ميكند كه من حقم، آن يكي هم ادعا ميكند من حقم، من چه ميدانم؟ فكر كنيد انشاءاللّه و واللّه عرض ميكنم به غير از اين مسجد ـ و استثناء هم ندارد ـ به غير از اينجا هرجا بروي همانجور حرفها متداول است كه خوب ما ميبينيم گبرها ميگويند ما حقيم باقي مردم باطلند. همينطور ما ميبينيم يهوديها ميگويند دين ما حق است باقي دينها باطل است. نصاري ميگويند حق به جانب ما است و باقي ديگر دين ندارند، دولتشان هم زياد، اغلب سلاطين روي زمين نصاري هستند و آن بزرگشان شاهنشاه نصاري است و تصرفشان در ملك خدا چقدر است. هر ساعت خوبي، هر چيت خوبي، هر پارچة خوبي، هر اسباب خوبي از فرنگستان ميآيد. متاعهاي خوب از آنجا ميآيد، علوم و صنايع در فرنگستان بيشتر از همه جا است و همه ميبينيد جمعيتشان هم كه از همه بيشتر است، دولتشان هم از همة دول بيشتر و زيادتر. عقل و شعور و ادراكشان از همه بيشتر، صنعتشان از همه بهتر،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 550 *»
دولتشان بيشتر، حالا اين جمعيتي كه اين همه صنعتها ميكنند، اين همه شعور دارند، اينها آيا باطلند؟ آيا اينها حق را راه نميبرند و چهار تا مسلمان، چهار تا مردمان فقير، حق پيش اينهاست؟ پس ما متحيريم و نميدانيم حق پيش كيست.
غافل نباشيد همچنين اهل اسلام، ان الدين عند اللّه الاسلام و هركه مسلمان است دين دارد و دين مسلماني حق است. ديگر يهود و نصاري و گبرها و باقي دينها همه كافرند، همه مخلد در آتش جهنمند. مؤمن چون اعتقادش اين است كه هركس بگويد يهودي جهنم نميرود، ميداند خودش كافر شده است و عرض كردم هرجا بروي اينجور سخنها در ميان مردم هست كه ما چه ميدانيم حق كجا است. هر طايفهاي را ميبينيم ادعاي حقيت ميكنند، هر كدام هم دليل و برهان ميآورند. تعصب را كنار بگذار، طايفة مخصوصي را عصبيت مكش. حالا آدم فرنگيها را ميبيند دولتشان، ثروتشان بيش از همه، آخوندهاشان زياد، همه هم متشخص، كارهاشان، كسبهاشان، صنعتهاشان بيشتر از مسلمانها. مسلمانها را همميبينيم همينطورها كه هستند. يهوديها را هم ميبينيم، گبرها را هم ميبينيم خيلي متشخص. گبرها پيشترها خيلي متشخص بودند، سلاطين متشخص داشتند، همه بك([3]) بودند. جمشيد از آنهاست، فريدون از آنها است كه شاعر گفته: ٭فريدون فرخ فرشته نبود٭ تا آنكه ميگويد ٭ز داد و دهش يافت فرماندهي٭ و همة سلاطين متشخص از گبرها است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، حالا در ميان مردم چيزي كه هست، همهاش حيرت و تحير. بله، ما هم ميان اين مردم مختلف مسلمانيم. اهل اسلام هم ادعا دارند مسلمان ميگويد من حقم، آنها هم ميگويند ما حقيم، آنهاي ديگر هم ميگويند ما حقيم. ما تصديق كدام طايفه را بكنيم؟ ميان مسلمانها ميآييم، اينها هم دو فرقه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 551 *»
ميشوند: شيعه و سني. شيعه ميگويد حق با ما است، سنيها به درك واصل ميشوند، به درك اسفل ميروند، منافقند و ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. سنيها ميگويند اين رافضيها به راه باطل افتادهاند كه ميگويند حق به جانب ما است. اينها ميگويند حق به جانب ما است، آنها ميگويند حق به جانب ما است. ما نميدانيم از كدامشان قبول كنيم. توي اسلام هفتاد و سه فرقه هستند، چنانچه پيغمبرشان خبر داده كه امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد و هفتاد و دو فرقة آنها از اهل آتشند و آنها هم با يهود و نصاري محشور ميشوند و اين هفتاد و دو فرقه از همينهايي هستند كه قرآن ميخوانند، همه نماز ميكنند، حج ميروند، خمس ميدهند، زكو\ ميدهند، با همة اين كارها ميفرمايند هفتاد و دو فرقه از امت من در آتش جهنمند و يك فرقه اهل حق هستند كه آنها اهل نجاتند. حالا سنيها ميگويند طايفة حقش ماييم، شيعه ميگويد طايفة حقش ماييم و هكذا هر طايفه از آنها ادعا ميكنند كه طايفة حق ماييم. پس هفتاد و دو فرقه از اهل اسلام هم مخلد در جهنمند و عذاب خواهند كشيد. آن وقت در اين ميانه يكي از اين طوايف بر حقند. پيغمبر9 كه اين را فرموده بود، آن روز بعضي عرض كردند خدمت آن حضرت كه پس ما چه خاكي سرمان كنيم؟ چطور بدانيم طايفة حق كدام است؟ فرمودند اين علي را دوست بداريد، دست به دامن اين علي بزنيد. واللّه آن كساني كه اهل حقند كساني هستند كه متمسك به ولايت اين بزرگواران شدهاند. ميفرمايد پيغمبر9 من از دنيا ميروم و در ميان شما ميگذارم دو چيز نفيس را كه ارث منند و دو خلف منند. اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي تا اينكه ميفرمايد اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است. اين دو چيز را ميان شما ميگذارم و ميروم و بدانيد شما واللّه تا اين كتاب روي زمين هست، حاملش هم هست. و ميبينيد الحمدللّه كتابش توي دستتان هست و عمداً هم همچو كردهاند كه توي دست همه باشد حتي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 552 *»
اينكه به دست يهودي هم ميافتد كه حجت بر او تمام شود كه اي يهودي اگر اين كتاب خدا نيست، چرا آخوندت نميتواند باطلش كند؟ چرا نميتواند جفتش را بياورد؟ پس اين كتاب خدا كه معجزي است در دست آلمحمد: است و دو چيز نفيس هستند كه پيغمبر9 جانشين خود قرار داده، آنها را ارث گذاشته، اين دو چيز تركة پيغمبرند. ميفرمايد: اني تارك فيكم الثقلين. همه جا ميگويند مخلّفات فلان چهچيز است؟ تركة فلان كدام؟ حالا تركة پيغمبر9 همين قرآن است. آن روز كه گفته است با حالا توفير ندارد، از آن روز تا حالا هيچ كس نتوانسته يك سوره مثل آن بياورد و تا اين قرآن در ميان است ائمة شما هم حاملند، حامل قرآن ايشانند اين است كه ميفرمايند: لنيفترقا حتي يردا عليّ الحوض اينها مفارقت نميكنند از يكديگر تا هر دو لب حوض كوثر بر من وارد شوند. اين دو هستند كه هركس دست تمسك به دامن اين دو زد نجات خواهد يافت.
پس بدانيد آن هفتاد و دو فرقه كه از اهل آتشند لامحاله اعتنائي به اين دو ندارند و رجوع به اين دو نكردهاند و آن طايفه كه اهل حق هستند، طايفهاي هستند كه دليل و برهانشان اين كتاب است و حجتشان آن حجتي است كه وقتي پيغمبر9 از دنيا رفت، او را خليفه و جانشين خود قرار داد و ائمه از اولاد او تا اينكه امام زمان ناشر دين پيغمبر است9 و امروز او حفظ ميكند دين پيغمبر را و الا اصرار اين مردم در خرابي دين، بيش از همهچيز است. پيش چشمتان است كه اين مردم با هركس سازگاري دارند. با يهود، با نصاري، با سني، با مني با همه معامله دارند، با همة طوايف باطله ميسازند و دعواها و عداوتها تمامش با اهل حق است. چطور شده كه بايد با اهل حق دعوا داشته باشي؟ مردكه، دين نداري، در راه بيديني راه برو. غالب صوفيه صلح كل دارند چرا كه صوفيه دين و مذهبشان اين است كه همهچيز خدا است. حالا از آن جمله چيزها ما هم يكي باشيم، موافق دينشان اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 553 *»
است كه با ما هم راه بروند و اين صوفية بيدين با ما راه نميروند. ديگر با يهود و نصاري راه ميروند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، اين به جهت اين است كه واللّه حق يك جوري است كه فصلالخطاب است. نوري است كه ظلمت را به خود راه نميدهد. چنان نوري است حق كه همين كه ظاهر شد، لامحاله باطل كناره ميكند. صوفي آن دور ايستاده ميگويد همه حقند، پيش ما كه بايد بيايد نميآيد، كناره ميكند. بابا تو كه گفتي همه خدا است، ميگفتي با شعر ٭ خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا ٭ ما هم يكي از آنها. تو كه هم موسي را ميگويي او است، هم فرعون را ميگويي او است، حالا ما را موسي اسم بگذار يا فرعون، با ما هم عداوت مكن. تو كه ميگويي:
چون ز بيرنگي اسير رنگ شد | موسيي با موسيي در جنگ شد | |
چون به بيرنگي رسي كان داشتي | موســي و فرعـون دارند آشتي |
حالا مذهب صوفيهتان كه همين بود و اينها آن قدر هم نوشته و گفتهاند كه همهجا پر است و همه ميدانند، پس چرا بايد از ما كناره كرد؟ عرض كردم سرّش همه همين است كه چراغ جايي كه روشن شد، ديگر تاريكي نميايستد. باز از همين راه است كه شيطان گفت: لاغوينهم اجمعين آن وقتي كه سجده نكرد و خدا هم لعنش كرد و دورش كرد و گفت نزديك ميا، گفت حالا كه مرا دور كردي من هم، لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين آنجاها كه چراغ روشن شده، آنجا من تصرف نميتوانم داشته باشم. آنجاها كه چراغ نيست، من تصرف ميكنم و گمراهشان ميكنم و همينطور كرده چنان تاريك كرده كه واللّه ملئت ظلماً و جوراً تمام عالم را واللّه باطل گرفته و خدا ميداند از غفلت است كه كسي وحشت نكند. برّ و بحر عالم را، جميع روي زمين ملئت ظلماً و جوراً هيچ حقي نمانده تمام عالم را ظلم و جور
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 554 *»
فرو گرفته است و حق پيدا نيست و در هر زماني حق بوده و لو يكي باشند، دو تا باشند. و لو در ميان مردم اسم نداشته و همهكس نشناسدشان. معلوم است ميان اين همه مردم بيدين، ميان اينهمه ظالم، بايد جوري راه رفت كه بشود و الا نميگذارند يك آن زنده باشد واللّه برّ و بحر عالم را ظلم و جور فرو گرفته. ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت ايدي الناس و امام زمان7 ميآيد و زمين را پر از عدل و داد ميكند بعد از اينكه پر شده است از ظلم و جور و حالا ميبينيد كه ظلم و جور همه جا را گرفته. و از جملة ظلم و جورها اين است كه اين بابيها پيدا شدهاند و ادعاشان هم اين است كه ما آمدهايم ظلم و جور را از عالم برداريم. اي خر، تو اگر از براي اين آمدهاي كه ظلم و جور را از عالم برداري، خودت كه بدترين ظالمين و جابرين هستي. همين ادعائي كه ميكني كه پيغمبرم، از همة ظلمها بدتر است و واللّه به پيغمبر اعتنا ندارند. ميگويند پيغمبر شما پيغمبر آخرالزمان باشد، ما حرف نداريم او پيغمبر باشد، ما خداييم. اگر پيغمبر بود، به دور ما ميگشت. مقام ما مقام بيان است، مقام او مقام معاني بود و اين را چون مردم نميفهمند معنيش را من ميگويم تا شماها ملتفت باشيد.
چراغ، مقامش مقام بيان است و اين نورهايي كه از چراغ منتشر است، معاني است. معاني چراغ و ظهور چراغ از چراغ است، نورها بايد دور چراغ بگردند حالا ميگويد اين پدرسوختة ملعون خبيث نحس نجس كه پيغمبر اگر بود، دور من ميگشت. يعني او نور من بود. آن وقت حديثش را هم ميخواند، راه ميبرند حديثش را. سهل سركهاي ميخواهد كه از آب ترشتر باشد. شما غافل نباشيد انشاءاللّه و ببينيد كه چطور غصب كردند حق محمد و آل محمد: را. ابابكر و عمر، همان ظاهرش را غصب كردند. ديگر باطنش را كار نداشتند. اميرالمؤمنين7 هرجا ميگفت من بيشتر از عمر راه ميبرم، همه تمكين داشتند و حرفي نداشتند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 555 *»
خود عمر هفتاد جا گفت: لولا عليّ لهلك عمر. عمر هرجا ميرفت خلافي كند حضرت امير جلوش را ميگرفت نميگذاشت. آن آخر عمر ميگفت خوب شد علي به فرياد ما رسيد. گاهي بود كه مسألهاي برايشان مشكل ميشد، با يكديگر ميگفتند برويد علي را بياوريد. عمر كجخلق ميشد كه شما خودتان برويد پيش علي و از او بپرسيد. آن وقت آنها خودشان ميآمدند خدمت آن حضرت و هر مشكلي داشتند سؤال ميكردند و آن حلال مشكلات حل مشكلشان را ميكرد. واللّه ديگر در علم نتوانستند بگويند ما از علي داناتريم و نگفتند. ابابكر گفت: لست افضلكم و عليّ فيكم، هم ابابكرش به خلق اينها را ميگفت، هم عمرش، هم عثمانش، هم معاويهاش و معاويه خيلي رذل و نانجيب بود، با وجود اين، با آن رذلي كه داشت حضرت كاغذي براي او نوشتند، سنيها هم اين را قبول دارند و روايت كرده و شرح كرده كه حضرت امير7 نوشتند به معاويه ماييم سبب خلق خلق. ما را خدا خلق كرد و به واسطة ما خلق خلق شدند. اين را معاويه وانزد، لكن ميگفت تو در كوفه امير هستي، باش. ديگر كار به شام نداشته باش. من شام را وانميگذارم به تو. حرفش هم همين بود، ديگر فضائل هرچه ميگفتند، وانميزد. هيچ كدامشان وانزدند لكن اين بابيهاي حرامزاده كه چه عرض كنم از عمر بگويم حرامزادهترند و آن حرامزاده عمر ننهاش و جدهاش و خالهاش، همه يك نفر شده بود. جدش و پدرش و خالوش، يك نفر بود. حرامزادة غريبي بود كه حساب نسبش را كسي نميتواند درست بكند خيلي مشكل است كه بداند چطور حرامزادهاي بود و واللّه اين بابيها عرض ميكنم حرامزادهترند از آن. چرا كه قناعت نكردند به اينكه همين حق ظاهرش را غصب كنند. عمر و ابابكر ديگر مقام آنها را غصب نكردند، اما اينها خير، گفتند مقام آنها زير پاي مقام ما است. اي بيمروتها، اي بيانصافها، چرا انصاف نميدهيد؟ پيغمبري صاحب معجزات آمد، موسي خبر داده بود كه خواهد آمد،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 556 *»
عيسي خبر داده بود كه خواهد آمد يجدونه مكتوباً عندهم في التورية و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر توي تورات هست، توي انجيل هست، همه خبر داده بودند كه ميآيد و مطابق خبر همه آمد. آن وقت هم كه آمد معجز چقدر داشت، عرض ميكنم معجزاتي داشت كه به شماره كه آمد هزار و يك معجز از آن بزرگوار نقل كردهاند كه از آن جملة هزار و يك معجز يكيش اين بود كه توي آفتاب سايه نداشت. خوب حالا چند دفعه رفته توي آفتاب و سايه نداشته؟ بسا هزار دفعه در آفتاب رفته بود. اين را مؤمن نگاه ميكرد، ميديد سايه ندارد. كافر نگاه ميكرد، ميديد سايه ندارد. اين چيزي نبود كه همان مؤمنين بايد ببينند، زنها ميديدند، مردها ميديدند، بچهها هم ميديدند. پس همين يك معجزش از هزار معجز هم وقتي حساب ميكني، بيشتر ميشود. يكي ديگر در ميان هر جمعيت كه بودند، قدري بلندتر مينمودند. پُربلند قد نبودند، نوعاً شبيه به چهار شانهها بودند و در آن زمان آدمهاي بلند، خيلي بودند لكن در ميان هر جمعيتي كه بودند، يك سر و گردن بلندتر از اهل مجلس مينمودند. آدم خيال ميكرد بلندترند، مثل اينكه چيزي زير پاي ايشان گذاشتهاند و به همينطور با هر جماعتي كه راه ميرفت، يك سر و گردن از آن جماعت بلندتر بودند به طوري كه خيال ميكردي از بلندقدهاي آن زمان است و حال آنكه پر بلندقد نبودند و معتدلالقاﻣ[ بودند.
مختصر اينكه معجز تمام پيغمبران را داشت، هرچه ساير پيغمبران كرده بودند همه را كرد و نمود و هزار و يك معجز از اين جور معجز از او بروز كرد كه هر يكيش هزار معجز بود و همچنين ايني كه اين همه معجز آورد كه اثبات كند پيغمبري خود را و اثبات كرد، چنانكه ادعا كرد كه من پيغمبرم، همين جور ادعا كرد كه من خاتم پيغمبرانم و ديگر بعد از من پيغمبري نخواهد آمد و اين ملعونها ادعاي پيغمبري كردند، ادعاي امامت كردند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 557 *»
يك وقتي در اصفهان خود همان شيرازي گفته بود و اهل باطل سخنهاشان مثل و شبيه به سخنهاي اهل حق است. اهل حق از اين جورها گفته بودند، او هم گفت. وقتي آوردندش اصفهان، من اصفهان بودم، به خصوص طالب هم بودم ببينم چه ميگويد. ميرفتم و ميآمدم، گفته بود بياييد مباهله كنيم، بعد از مباهله معلوم ميشود حق با كيست. علما، آنهايي كه زيرك و دانا بودند، گفتند چرا با تو مباهله كنيم؟ تو آمدهاي چه ميگويي؟ ميگويي من پيغمبرم. به همين حرف باطلي، مباهله احتياج نيست. چرا كه بعد از پيغمبر9، ديگر پيغمبري نميآيد. ميگويي امامم، اگر امامي دجالت سفيانيت كو؟ علامات ظهورت كو؟ آنهايي كه عاقل بودند و دانا بودند، اينطور از خود جوابش دادند. خودمان ميرفتيم و ميآمديم، پيغامهايي را كه ميبردند و ميآوردند مطلع ميشديم گفتند امام ما كه ميآيد از دنيا جميع ظلمها و جورها را برميدارد، عالم را پر از عدل و داد ميكند. جميع سلاطين تا نفس ميكشند سرجاشان مينشاندشان، هركس تابع نشد او را ميكشند، گردنش را ميزنند، دولت دولت حق است. تو حالا سلطنتت كو؟ غلبه كردنت بر سلاطين كو؟ ميگفتند هنوز خبر نداري، تازه آمدهاي، نمونهاش پيدا شده و عنقريب است كه غلبه ميكنيم.
خلاصه آن وقت ميگفت بياييد مباهله كنيم. علما ميگفتند چه مباهلهاي؟ احتياج به مباهله نيست، بطلان تو واضح و آشكار است، تو ميگويي من امامم كه انتظارش را داريد. بعد ادعا كرد كه من امامم آمدهام، وقتي گفتند كو آن علامات و نشانههاي امامت؟ علامات را تأويل ميكرد تا اينكه او را گرفتند و حبسش كردند. چون كه در شيراز هم در حبس بود گريخته بود، آمده بود اصفهان. باز گرفتند حبسش كردند.
غافل نباشيد، ببينيد همينجور حرفها كه باب ميزد، حالا اين ملامهدي ميزند، ميگويد مباهله ميكنم. مباهله براي چه؟ معلوم است تو باطل ميگويي. مباهله نميخواهد. همهكس ميفهمد تو باطل ميگويي، مثل اينكه معلوم شد كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 558 *»
شيرازي ادعا كرد كه من پيغمبر يا امام زمانم همه كس ميفهمد اين باطل است. حالا آن ملعون ادعاش اين بود كه آمده زمين را پر از عدل و داد كند. حالا همچو كسي را ميگيرند حبسش ميكنند. اول در شيراز حبس بود، گريخت آمد اصفهان. گرفتند حبسش كردند از آنجا بردند تهران به همين طور حبس بود تا بردندش آنجا كه كشتندش و به درك واصلش كردند و بدنش را در خندق انداختند و سگها بدن نحسش را خوردند. حالا آمده ادعاش اين است كه ما مقاممان مقام بيان است. مقام بيان چه چيز است؟ لفظ باء و ياء و الف و نوني ياد گرفتهاند ميگويند بلي، محمد و آل محمد: مقامشان مقام معاني بود. غافل مباشيد، ملتفت باشيد، عرض ميكنم آنهايي كه گفتند: نحن معانيه و ظاهره فيكم، آنها مقام بيان را هم خودشان ادعا كردند. واللّه صاحب مقام بيان، خودشان بودند و فرمودند: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها خودشان فرمودند. پس ادعاشان اين بود كه ماييم اسمهاي حسناي خدا واللّه مقام اسميت، مقام بيان است. ايشانند اسم عليم خدا، ايشانند اسم حكيم خدا، ايشانند اسم محمود خدا، ايشانند اسم عليّ خدا. حالا علي چه ميكند؟ چه دارد؟ علي بلندي است، كارش بلندي است منير چه ميكند؟ منير كارش نوربخشي است. حكيم چه ميكند؟ كارش حكمت است. اسمها اسمند و كارها ميكنند و كردهاند. معاني ايشانند، بيان ايشانند و حضرت صادق7 قسم ياد ميكند و ميفرمايد: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها ميفرمايند هر كاري را بسم اللّه بگو، بسم اللّهي كه محمد و آل محمد: را نشناسي و بگويي اين بسم اللّه را سنيها هم ميگويند. اين بسم اللّه نيست، صاحب اسم را بشناس و اسمش را ببر. اسم خدا محمد و علي صلوات اللّه عليهما و آلهما هستند باز به شرطي كه محمد و علي را بشناسي، نه ميم و حاء و ميم و دال. اين لفظ را كه يهوديها هم ميدانند. توي همين كتاب يهوديها هست كه محمد9 را من چطور مسلط ميكنم كه هيچكس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 559 *»
نميتواند از دام او بجهد. مبادا كسي از شماها طمع كند كه اسم يكي از بچههاتان را محمد بگذاريد و قسم ميخورد توي همين كتابشان كه آن زني كه اسم محمد را به بچة خود بگذارد، شكم آن را ميدرم، پدر او را چه ميكنم، خانوادهاش را چطور به باد ميدهم، بچهاش را چه جور ميكنم. اينها توي همين توراتشان هست. باري، واللّه محمد9 اسم خدا است، محمود اسم خدا است. محمد، مشتق است از محمود و از آنجا نازل شده از اعلي درجاتشان تا اينجا كه آمدند و تو ديدي كه آمدند به همينطور از اعلي درجاتشان تا اسفل درجاتشان ميروند. تو شعورت را به كار ببر، خيلي چيزها گيرت ميآيد. در دعا ميخواني كه بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خداوندا به آن علامات و مقاماتت تو را قسم ميدهم كه جايي نيست كه آن مقامات و علامات آنجا نباشند حالا كه چنين است، پس واللّه در آسمان هستند، در زمين هستند. واللّه در دنيا و در آخرت هستند. در وقت احتضار هستند، در توي قبر هستند، در برزخ هستند، در آخرت هستند. در آن واحد در دنيا و آخرت و در همهجا حاضرند چرا كه آيات خدا هستند و خدا فرموده است: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد.
واللّه فرمودند كه از براي خداوند عالم هزار هزار عالم است و هزار هزار آدم و شماها يك طايفه از آنها هستيد، در آخر آن عالمها و در آخر آن آدمها واقعيد و عرض ميكنم واللّه در جميع اين هزارهزار عالم و براي اين هزارهزار آدم، ايشانند حجت خدا و مكاني نيست كه ايشان آنجا نباشند و اين صريح آية قرآن است كه عرض ميكنم. ميفرمايد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بندة خود، بر پيغمبر خود9 تا نذير باشد براي عالمين و پيغمبر تمام عالمها باشد. آن عالميني كه خدا است رب العالمين، خدا است خالق آن هزارهزار عالم و اين پيغمبر، پيغمبر هزارهزار عالم است. جايي نيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 560 *»
كه ظهور نداشته باشد. در جميع اين عوالم اين پيغمبر نور خدا است و ظهور خدا است و عرض كردم نور، خودش را مينماياند و ظاهر است و چيزهاي ديگر را هم ظاهر ميكند و خدا در هر عالمي اينطور ظاهرشان كرده. طوري ظاهرشان نكرده كه مردم نتوانند تخلف كنند، ايشان را جوري ظاهر كرده كه مردم بتوانند تخلف كنند. اينطور كه هست بعضي ايمان ميآورند، بعضي ايمان نميآورند. الباب المبتلي به الناس مثل آن پهلوان پرقوتيكه بچهاي او را ميخواهد بيندازد، او هم عمداً خود را مياندازد و ميگويد بچه مرا انداخت و شما اينقدر را خودتان ميدانيد كه امام اقلاً به قدر اين پهلوانها شجاعت داشت. خيال كن شجاعت هم نداشته، آيا امام مستجاب الدعوه هم نيست كه خدا دعاشان را مستجاب كند؟ و شما ميدانيد كه اين اقل مرتبة ايشان است به طوري كه به سنيها هم بگويي كه ائمه مستجاب الدعوه هستند، قبول ميكنند. واللّه زنهاشان و بچههاشان گاهي نفرين ميكردند، همان ساعت ميگرفت. اين ادني درجاتشان است كه مستجاب الدعوه بودند. حالا ميتوانست امام يك نفرين بكند يزيد و ابنزياد و ابنسعد و شمر و آن لشكري كه بودند، همه را به باد فنا بدهد. يك صاعقه از آسمان بيايد، همه را بسوزاند و از اين جور كارها پيش از آن خدا كرده بود، تازگي نداشت. قوم هود و قوم صالح وقتي آنقدر ظلم و ستم كردند كه خدا غضب كرد بر آنها، يك بار جبرئيل ميآمد نعره ميكشيد همه ميمردند، يا خير لگدي به زمين ميزد، زلزله ميشد، همه فرو ميرفتند. صاعقه ميآمد از آسمان صداي رعد ميآمد، سنگ ميباريد، نيم ساعت تمامشان را هلاك ميكرد. حالا آيا نميتوانست امام دعائي كند، صاعقه بيايد، زلزله شود، همه را هلاك كند؟ واللّه ميتوانستند و نكردند، تعمد ميكنند. واللّه همين الآن اگر امام زمان بخواهد ظاهر شود و غالب شود، آيا نميتواند؟ ميتواند. همان طور كه جدش آمد و يتيم بود و فقير بود ادعاي پيغمبري كرد و پيش برد، همينطور امام زمان هم بخواهد بيايد و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 561 *»
ظاهر شود ميتواند و ظاهر ميشود و پيش هم ميبرد و همين الآن كه پنهان شده تعمد كرده و خود را طوري پنهان كرده كه هيچكس نميشناسدش و عمداً چنين كرده تا ببينند تو چكارهاي؟ اطاعت ميكني يا نميكني؟ معلوم است، تو همين كه چشمت كسي را نديد، بسا آنكه خلاف شرع ميكني، بيديني اختيار ميكني. يا خير، طالب دين و مذهب هستي. اگر ميبيند تو راستيراستي طالب دين و مذهب هستي، تو را به مطلب ميرساند. اگر هم نيستي خذلانت ميكند. هرچه هستي همه را ميبيند و ميداند. جميع خلق به مرئي و مسمع ايشان حاضرند. در زيارت حضرت امير است7 السلام علي صاحب المرئي و المسمع تمام خلق پيش چشم ايشانند، همه را در آن واحد ميبينند. اهل آخرت را ميبينند، اهل دنيا را ميبينند، همه را سرجاي خود در آن واحد ميبينند. امام المشارق و المغارب علي بن ابيطالب صلوات اللّه عليه هم در زمين است هم در آسمان است. در همهجا حضرت امير هست واللّه جايي نيست ايشان نباشند.
و باز عرض ميكنم انشاءاللّه ملتفت باشيد، بدانيد همة مردم ميدانند حق كجا است و پيش كيست. حالا يك كسي ميخواهد نصاري باشد، ميگويند باش، جهنم. يك كسي است ميخواهد سني باشد، ميگويندش باش، جهنم. يكي ميخواهد مني باشد، ميگويندش باش، جهنم و الآن آن ديني را كه خدا خبر داده من آوردهام و از شما خواستهام، شك و شبهه در آن باقي نگذارده، تحيري در آن نگذاشته، متحير نگذارده خلق را. پس بدانيد هركس ميگويد من متحيرم، دروغ ميگويد و ميداند حق به جانب كيست. لكن صرفهاش نكرده، ميگويد من نميدانم، متحيرم. پيش خودش فكر ميكند كه اگر بروم فلانجا، فلانكس بدش ميآيد. فلان معامله را با من نميكند، ضرر به من ميزند.
شما انشاءاللّه چرت نزنيد، بيدار باشيد، خدا فرموده: اللّه نور السموات و الارض
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 562 *»
اين نوري كه آسمان و زمين را روشن كرده، اين ديني كه از آفتاب روشنتر است، اين نور آسمان و زمين را حالا يك كسي ميبيني ميگويد من نور نميبينم متحيرم، تو گُه ميخوري نميبيني، دروغ ميگويي كه نميبيني، غلط ميكني نوري است كه از راه چشم داخل ميشود، از راه گوش داخل ميشود مثل همين نور ظاهري نور آفتاب را اگر كسي بگويد من نميبينم، ميداني دروغ ميگويد. پس از راه چشم داخل ميشود، از راه گوش داخل ميشود. كسي بر فرض گوش نداشته باشد و كر باشد، وقتي حجت را ميخواهند تمام كنند، كسي كر باشد باشد، حجت را تمام ميكنند. گنگها هم ميفهمند حق به جانب كيست. گنگها نماز ميكنند، رو به قبله ميايستند، لبهايش را ميجنباند، خم و راست هم ميشود، حمد هم ميخواهد و بيش از اين هم تكليف ندارد. منظور اين است كه از سر گنگها نگذشتهاند. كسي بگويد من كرم، از سر كرها نگذشتهاند. حالا بخوان حمد را، نميتواني بخواني جوري ديگر، هر جوري ميتواني بكن.
خلاصه هركس را كه شعور دادهاند، بايد دين داشته باشد، بايد داخل اهل حق باشد، بايد اهل باطل را باطل بداند. بخصوص باطلي را كه خدا اينجور وصف كرده: كظلمات في بحر لجّيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها همچو تاريكي را كسي بگويد حالا نميبينم به او ميگويند عجب خري هستي، يا عجب بيديني هستي تو كه باطل را نميبيني باطل است. هميني كه متحيري و ميگويي كه متحيرم، الآن غوطهوري در ظلمات اگر بيرون بيايي از ظلمات، توي نور بروي، ظلمت نميماند. چراغ كه آمد ديگر تاريكي نميماند. آفتاب كه طالع شد، ديگر شب نميماند.
ملتفت باشيد، اين اسم خدا نور است و واللّه اين نور وجود مبارك محمد و آلمحمد است: و خدا صريحاً در قرآن فرموده كه اين چراغ و چراغدان در
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 563 *»
خانههايي هستند. في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال باز تصريح كرده كه مبادا چنين خيال كني كه اين خانهها خانههايي هست از خشت و گل، فرموده اين خانهها رجالي هستند، رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه پس واضح است، آشكار است، جاي تحير نميماند كه كسي بگويد من متحيرم. آيا نميداني كه پيغمبر دوازده وصي داشت؟ علي را نميشناسي؟ حسن را نميشناسي؟ حسين را نميشناسي؟ سنيها ميدانند علي چقدر علم داشت، آن قدر علم داشت كه خود ابابكر و عمر انكار علمش را نداشتند همين سنيها كه هستند خيليشان اقرار دارند كه علي افضل بود از آنها و ميگويند علي خودش به جهت مصلحت، آنها را پيش انداخت. پس علم ايشان را سنيها هم انكار ندارند. حالا نميخواهند تابع باشند، جهنم حاضر است. و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، ايشان آمدند در دنيا و الآن واللّه در دنيا هستند لكن تو عادتت اين نباشد كه چيزي را كه نميبيني بگويي نيست. تو ببين اول چيزي كه بايد داشته باشي و ولش نكني خدا است و خدا را نميبيني و ايشان واللّه هستند در دنيا و امروز امام زمان در دنيا است و متصرف در تمام دنيا و در تمام ملك خدا است. هركس ميخواهد هدايت شود، آن بزرگوار به سرمنزل هدايت ميرساند او را و هركس ميخواهد گمراه باشد و ميگويد متحيرم، باز آن بزرگوار او را گمراه و متحير ميگذارد و به جهنم ميفرستد. با همة اين كارها كه ميكنند باز واللّه يضل من يشاء واللّه يهدي من يشاء، خدا هدايت ميكند هركه را ميخواهد و خدا گمراه ميكند هركه را ميخواهد و ايشانند واللّه اسم هادي خدا، و ايشانند اسم مضلّ خدا. هركه خدا را نميخواهد و ايشان را نميخواهد، البته ايشان خذلانش ميكنند. هركه خدا را ميخواهد و ايشان را ميخواهد، البته ايشان هدايتش ميكنند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 564 *»
مجلس بيست و پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين..
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم اين خلق را از براي همين خلق كرده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، از اين جهت خود او بيان كرد خود را، وصف خود را بيان كرد و از اين جهت رسم بندگي را خودش تعليم كرد و خلق خودشان هرچه عقل داشته باشند، هرقدر شعور داشته باشند و به كار ببرند، خودشان از پيش خودشان نميدانند خدا چه ميخواهد از آنها و چه چيز را حلال قرار داده و چه را حرام قرار داده مگر اينكه او بگويد فلانچيز را حلال كردم و برساند به شما، آن وقت شما بگويي كه او گفته فلانچيز حلال است و فلان چيز حرام است. والا از پيش خود و به عقل خود هيچكس نميتواند بفهمد. همينجور است توحيد خدا هيچ به اين عقلها نميشود فهميد خدا يكي است، نهايت اين است كه ميبينيد مصنوعي را ميدانيد صانعي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 565 *»
داشته. عمارتي را ميبينيم، ميدانيم بنايي اين عمارت را ساخته اما حالا يك بنا بوده، شايد صد بنا داشته، هزار بنا داشته. ميبينيم خطي را، كتابي را، حالا يكي نوشته اين كتاب را يا چند كاتب جمع شده و نوشتهاند، اين مردم را، كاسهها را، كوزهها را ميبينيم لامحاله اينها را كسي ساخته. اما يك كس ساخته، چه ميدانيم. شايد ده نفر ساخته، شايد صد نفر ساختهاند، شايد هزار نفر ساختهاند. ما مصنوعي را ميبينيم، پي به صانعش ميبريم. به همين قدر توحيد به دست نميآيد و خدا بخصوص توحيد خواسته از مردم. اين توحيد نيست كه شما از هر خطي پي ببريد به كاتبي كه آن را نوشته. پشكل شتري ببينيد، پي ببريد كه شتري بوده، بلكه ده شتر بوده، چه ميدانيد يك شتر بوده؟ هرجا اثر قدمي ميبينيم، اين دلالت ميكند كسي اينجا عبور كرده. هيچ اينها دليل توحيد نيست و اين مردمي كه مدّ نظرتان است همين توحيدشان است. دليل و برهان اقامه ميكنند كه ما اثري ميبينيم پس مؤثري هست، ما تغيري در ملك ميبينيم، پس يك تغيير دهندهاي در ملك هست. شما ميبينيد آب انگور را كه اول غوره بود و ترش بود بعد شيرين شد، بعد سركه شد و ترش شد. هي تغيير كرد، پس يك تغييردهندهاي هست. بله، يك كسي تغييرش داده. شيرين است، ميماند تلخ ميشود شراب ميشود يا سركه ميشود. هوا تغييرش داده، اينها دليل توحيد خدا نيست. غافل مباشيد انشاءاللّه، بيدار شويد در اين دنيا كه مردم همهشان خوابند و خبر ندارند از اينكه فرمودند: الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا مردم همه خوابند، وقتي ميميرند آن وقت بيدار ميشوند و شما بيدار شويد كه واللّه توحيد را از خود خدا بايد آموخت و خودش تعليم كسي نكرده مگر محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين از ايشان بايد گرفت و ايشان هم با دليل حرف ميزنند، با برهان حرف ميزنند. اين است كه فرمودند: اللّه نور السموات و الارض و عرضكردم اين خدا نور آسمان و زمين است. بعضي از آنها كه آيه را معني كردهاند، همچو معني كردهاند كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 566 *»
يعني خالق آسمان و زمين است. تو غافل مباش و فكر كن انشاءاللّه، اللّه نور السموات خدا است نور آسمانها و زمينها و نور آن چيزي است كه خودش پيدا باشد كه چشم او را ببيند و به واسطة او سياه و سفيد هم پيدا باشد و از هم تميز داده شود. خوشگل و بدگل را تميز بدهيد. انشاءاللّه غافل مباشيد و فكر كنيد و بدانيد ذات خداوند عالم هيچجا ديده نميشود. انتظارش را مكش كه جايي ميروم، پهلوي خدا مينشينم. هيچ نميشود پهلوي خدا نشست، خدا پهلو ندارد. خدا لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار در هيچ عالمي، هيچ مخلوقي به خدا نميرسد و خدا را ميتوانيد ببينيد، اما همان طوري كه خودش دستورالعمل داده بايد رفت. حالا خودش ميگويد خدا نور آسمان و زمين است. حالا اين نوري كه ميگويد نور آسمان و زمين است، اين نور اسم خدا است نه ذات خدا به جهت آنكه نور آن است كه بشود آن را ببينند و عمداً يكي از اسمهاي خودش را نور قرار داده كه مردم او را ببينند خودش را ببينند آن وقت هر خوبي را هم ببينند توي آن نور، هر بدي را ببينند توي آن نور و ذات خدا ديدني نيست.
پس غافل مباشيد كه اين اسم خدا است كه نور آسمان و زمين است و صفت خدا است كه نور آسمان و زمين است و چنانكه پيش چشمتان است كه نور حالتش اين است كه خودش ديده ميشود، خود روشنايي ديده ميشود آن وقت هركس خوشگل است معلوم ميشود خوشگل است، هركس بدگل است معلوم ميشود بدگل است. هركه سفيد است معلوم ميشود سفيد است هركه سياه است معلوم ميشود سياه است. اين نور اسم خدا است ميفرمايد: مثل نوره كمشكوة فيها مصباح طور و طرز اين نور كه آسمان و زمين را روشن كرده و ظاهر كرده يا آسمان و زمين را، اهلش را هدايت كرده اين است كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة تصريح كرده كه مخلوقي است از مخلوقات. فرموده: يوقد من شجرة مباركة زيتونة پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 567 *»
ساختهاند او را. غافل مباشيد، اين چراغ را با وجودي كه ساختهاندش، اسم خدا است ميبيني تو قلم را برميداري از مركبي كه از دوده و مازو و زاج است و درست شده از اين اجزاء و مينويسي اللّه، آن وقت اين اللّه، اسم خدا است. حالا ديگر بيوضو، بيطهارت، در حال جنابت دست نبايد گذاشت، اين را حرمت بايد كرد، به اين نميشود بيادبي كرد و حال اينكه مركب حرمتي ندارد، كاغذ حرمتي ندارد. كاغذ خودش چه حرمتي دارد؟ با كاغذ استنجا هم ميكنند مياندازند توي خلا. زاج و مازو هم حرمتي ندارد لكن اللّه را كه مينويسي با اين زاج و مازو، آن وقت ديگر اين را همراه، خلا هم نميشود برد. اگر هم ببري بايد بپوشاني توي بغل خود. اين را بيوضو نبايد مسّ كرد، در حال جنابت نبايد مسّ كني و مردم در اين اسمها باكشان نيست بگويي بايد حرمت كرد اللّه را كه مينويسي. و واللّه عرض ميكنم كه اين اسمها با وجودي كه از خدا صادر نشده و گفتم كه هرچه از خدا صادر نشده، اسم خدا نيست چرا كه اسم را نميتوان از مسمي جدا كرد با وجودي كه از خدا صادر نشده، همين قدري كه به ياد اسم حقيقي ميافتد، باز بايد حرمت داشت و اينكه عرض كردم اسم را از مسمي نميتوان جدا كرد، اين را هم كسي راه نميبرد. ملتفت باشيد شما انشاءاللّه ياد بگيريد. عرض ميكنم اسم هميشه همراه مسمي است و عرض ميكنم اسم حقيقي راستيراستي هرچه از مسمي صادر شده اسم حقيقي او است و آن چيزي است كه از او صادر شده باشد مثل اينكه حرارت اسم آتش است از آتش صادر شده، آب تر است اين تري اسم آب است، از خود آب بيرون آمده اين اسم. فلان بلند است، بلندي از خودش است بلندي از خودش درست شده، اسم آن شخص است. فلان كوتاه است، كوتاهي از خودش درست شده و كوتاهي اسم خود آن شخص است. همچنين ايستاده اسم تو است، مينشيني نشسته اسم تو است. اينها همه از تو صادر شده است. اما آن چيزي كه مينويسند روي كاغذ و از جايي به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 568 *»
جايي ميفرستند، آن اسم حقيقي نيست. آن چيزي است كه آدم را به ياد ميآورد. الاسم ما انبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه مسمي را بنماياند و خبر بدهد از مسمي و حضرت امير7 تعريفش را اينجور فرموده كه: الاسم ما انبأ عن المسمي.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، آن حقيقت اسم خدا، واللّه محمدند و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و به غير از محمد و آل محمد:، خدا ديگر هيچ اسمي ندارد. بلي، از زاج و مازو هم ميشناسي، مينويسي اللّه را، لكن بايد بداني اين اسمِ اسم است. مينويسي خدا قادر است لكن مرادت اين نيست كه قاف و الف و دال و راء تو را متذكر ميكند كه خدا همه كار ميتواند بكند. پس اين اسمِ اسم است و مردم قناعت كردهاند به همينها. اللّه، رحمن، رحيم ديگر فكر نميكنند كه اين خاء و دال و الف كه خالق آسمان و زمين نيست، اين خدا نيست. اين را كه با مركب نوشتند، با سر قلم نوشتند، اين خدا نيست. پس بدانيد اينجور اسمها چندان محل اعتنا نيست با وجودي كه آن حرمتها سرجاش بايد باشد چون اسمِ اسم است معلوم است اين را هم احترام ميكنند، لكن اسم حقيقي خدا اعتناها تمام به او است و عرض كردم حتي پيغمبران، همچو جميع مخلوقات، حتي ملائكه و پيغمبران هيچكدام اسم اللّه نيستند مگر آن جور اسمي كه از مركب بنويسي كه اسمِ اسمند لكن آنچه از خدا صادر شده، محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين و ايشانند آن نوري كه از خدا سر زده. ميفرمايند نور ما منفصل شد از نور پرورندة ما مانند نور آفتاب از آفتاب كه جدا نميشود، مانند نور چراغ از چراغ باز نور كه از چراغ صادر ميشود، هم چراغش پيدا است، هم روشناييش. همچنين آفتاب هم، هم آفتابش پيدا است، هم روشناييش و واللّه ذات خدا پيدا نيست و واللّه در هيچ عالمي او را نميتوان ديد و صريحاً فرموده است: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 569 *»
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، باز اين نور از آنجايي كه صادر شده، آنجا مقامي است از مقامات محمد و آل محمد: و اين نور، مقام دومي است از براي ايشان و از براي ايشان مقامهاي بسيار است. پس در يك جايي اسمشان مقام بيان است يعني بيان ميكنند خدايخود را و هيچ از خود ندارند. و مثلي عرضكنم كه نزديك مطلب شوي. وقتي مردم اسم تو را ميبرند، منظورشان عين و لام و ياء نيست، ميگويند علي و ميروند پيش آن شخص كه اسمش علي است. پس اسم خودنما نيست، اسم همهجا آن مسمي را مينماياند، همهجا اسم دالّ است بر مسمي. پس اسم هرچه را ببري، حتي اشاره كه ميكني ميگويي «او» از اين او، الف و واو منظورت نيست. پس اين او را فارسيها او ميگويند، عربها «هو» ميگويند هو كه ميگويي، نه ياد هاء ميآيي، نه ياد واو تا گفتند او نگاه ميكني كه اشاره به كه ميكنند. اگر گفتي آب و آب آوردند، هيچ الف و باء منظورت نيست ميگويي نان آوردند، معلوم است هيچ نون و الف و نون نميآورند، همان آن مأكول را ميآورند كه رفع گرسنگي را ميكند و تو هم آن را ميخواهي. پس اسمها خودشان، نه حالت اجتماعشان نه حالت افتراقشان، هيچ منظور نيست. اما تعجب اين است اگر نگويي آب بيار، هيچ كس ندانسته تو آب خواستهاي. وقتي ميگويي آب بيار، هيچكس يادش نميآيد الف و باء، همان آب را ميآورند كه خواستهاي لكن الماء اسم للمشروب الخبز اسم للمأكول همينطور در احاديث فرمودهاند. پس گول اين اسمها را مخور و قناعت مكن. النار اسم للمحرق يعني آتش، همين آتش، يعني الف و تاء و شين، كرسي را گرم نميكند. حلوا كه ميگويي حاء و لام و واو و الف دهان را شيرين نميكند و مردم در دنياي خودشان هم همينجور راه ميروند، در معاملات دنيايي به همين قاعده راه ميروند. ميگويي حلوا بيار، آني كه دهان شيرين ميشود ميآورند. ميگويي آب بيار، آني كه رفع عطش ميكند ميآورند. ميگويي نان بيار، آني كه آدم را سير ميكند ميآورند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 570 *»
لكن در امر آخرت همچو نيستند ميگويند ما به خدا قائليم، اما خدا كيست؟ به، معلوم است، خدا خدا است. بابا خاء و دال و الف كه خدا نيست. از خدا چه شناختهاي؟ هيچ. همچنين واللّه مردم به اسمهاي ظاهري قناعت كردهاند و اين اسمهاي ظاهري، اسمهاي حقيقي نيست.
انشاءاللّه فكر كنيد، اگر اين اسم ظاهري تو را دلالت ميكند به اسم حقيقي خوب است. عرض ميكنم وقتي شخصي ايستاده باشد، اين ايستاده اسم آن شخص است. اما تو هم ميگويي اي ايستاده، اين الف و ياء و سين و دال، اسمش نيست. وقتي رفتي پيش اين، اين دلالت ميكند تو را به آن اسم حقيقي. اصل ايستاده، آن ايستادهاي است كه از خودش صادر شده نه آن ايستادهاي كه از زبان مردم بيرون ميآيد به جهت اينكه آن ايستاده كه از زبان مردم بيرون ميآيد، آن اثر زبان است. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، ميبيني ميگويند دهدفعه به صداي بلند بگو يا اللّه. تو هم زور ميزني صدات را بلند ميكني و ميگويي، آن وقت ميگويي دهدفعه گفتم و صددفعه گفتم و هزاردفعه گفتم و دعاي مرا مستجاب نكرد. هزاردفعه اين كلمه را گفتي، اما آن اسم حقيقي را نخواندهاي، همينطوري كه صدهزاردفعه بگويي حلوا حلوا دهانت را شيرين نميكند، صدهزار دفعه هم بگويي يا اللّه و خدا را نشناسي، خدا را نخواندهاي. اين را ميفهمي چطور شده ميفهمي كه هرچه حلوا حلوا بگويي دهانت شيرين نميشود مگر اينكه آن حلوايي را كه ميسازند بيارند پيشت بگذارند و تو بخوري، آن وقت دهانت شيرين ميشود لكن صدهزار دفعه بگويي حلوا، از اين زياد گفتن شكمت پر نميشود بلكه هر چه پر بگويي شكم خاليتر ميشود. هرچه بيشتر ميگويي دهانت بيشتر ميخشكد و هيچ حلوايي پيش تو نيامده و نميآيد. وقتي حلوا پيش تو ميآيد كه اسمش بيايد و اسمش آن چيزي است كه درست ميكنند ميآرند و اين مردم قناعت ميكنند در امر آخرتشان به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 571 *»
همين كه هزار دفعه يا اللّه گفتند و همچنين در امر نمازشان و ساير دعاهاشان و خدا بيان كرده حالتشان را و فرموده: ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصدية اصلاً معني ندارد نمازش. وقتي ميافتد به زمين بپرس از او كه كرنش به كه ميكني، نميداند اگر بگويد به خدا، بپرسي خدا كجا است، نميداند، كرنشش لاعن شعور است ميخواند: وجّهت وجهي للذي فطر السموات و الارض، اما بپرسي اين فاطر السموات و الارض كجا است كه تو توجه كردي به او؟ نميداند لكن واللّه همينطوري كه عرض ميكنم گوش بده و ياد بگير. ميگويم اسم آن چيزي است كه صادر از مسمي باشد. اين قاعده را ياد بگير، گمش مكن. آن شخصي را كه تو طالبش هستي، اين مطلوب تو، اگر ايستاده، آن ايستاده اسم او است ذات او نيست. اگر هم مينشيند، باز خودش نشسته، خودش است كه مينشيند، باز نشسته اسم او است نه ذات او. اگر برميخيزد، برخاسته اسم او است نه ذات او. پس اسمها صادر از مسمي است و تو اگر ميخواهي اسم را بخواني همين جور بخوان اي ايستاده به فرياد من برس آنوقت اين ايستاده همه كار ميكند ديگر دهدفعه بلند بگو و بلندتر بگو ديگر فكر هم كه نميكند كه خداي من كر كه نيست كه بلند بگويم تا بشنود. مگر هموار كه بگويي خدا نميشنود؟ مگر توي دلت كه توجه كني، خدا نميشنود؟ تو خدا را بشناس و يك دفعه بگو من گرسنهام، نانت ميدهد.
پس غافل مباشيد از غفلت اين مردم و شما انشاءاللّه از جور اين مردم مباشيد پس از اين است كه واللّه تا نروي ﺣﻘﻴﻘ[ً پيش محمد و آل محمد: كه ايستادة خدايند، همچنين جانشين خدايند و قائم مقام خدايند، همچنين رخسارة خدايند، ظاهر خدايند، نور آسمان و زمين هستند اين است كه ميفرمايند: من اراد اللّه بدء بكم هركس اراده كند برود پيش خدا، دست به دامن شما بايد بزند. دامان شما دامان خدا است. تو ايستادهاي، كسي دامان ايستادة تو را بگيرد، دامان تو را گرفته. اين ايستاده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 572 *»
ذات تو نيست لكن در حال ايستادگي تويي كه ايستادهاي و در حال نشستگي، تويي كه نشستهاي. واللّه همينطور است در پيش محمد9 ميروي، پيش خدا رفتهاي و فرمودند: من رآني فقد رأي الحق همچنين پيش علي ميروي، پيش خدا رفتهاي چرا كه عليّ مع الحق و الحق مع عليّ يدور معه حيث ما دار هرجا علي ميرود حق همراهش است، علي برميگردد حق همراهش است. علي ممسوس بذات اللّه است چنانكه چراغ ممسوس به آتش است. آنچه پيدا است آتش است، همين آتش است كه پيدا است، همين روشنايي آتش است كه پيدا است و تعجب اين است كه آتش بيچراغ پيدا نيست آتش بيچوب كه در او دربگيرد پيدا نيست، آتش بيذغالي كه در او دربگيرد پيدا نميشود. آتش بايد به چوبي تعلق بگيرد، از چوب كه سر بيرون كرد آن وقت پيدا شده. بايد به روغني تعلق بگيرد، آن وقت روغن ميرود توي فتيله و دود ميشود و دود درميگيرد بهآتش، از گريبان روغن كه سر بيرون آورد، آنوقت چراغ ميشود، اينوقت داغ و سوزنده ميشود. آن روغن گرم نبود فتيله هم گرم نيست وقتي درگرفت آتش و به روغن تعلق گرفت، روغن آب ميشود، آب بخار ميشود، بخار دود ميشود، آنوقت، ثم استوي الي السماء و هي دخان آنوقت آتش در ميگيرد در دود و دود گم ميشود. دود سياه بود، حالا شعلة آتش سرخ شده پيدا شد. دود سنگين بود، وقتي ولش ميكردي از بالا پايين ميآمد سنگين است لكن اين آتش حالا تند تند سرابالا ميرود، آتش است كه سرهم صعودش ميدهد به آسمان بالاش ميبرد تا جايي كه آتش توش هست، ميبردش بالا. همين دودهاي متعارفي هم تا دود گرم است هي ميرود بالا، همين كه سرد شد، مثل غبار مينشيند پايين روي زمين. پس آتش برداشته اين دود را ميبرد بالا، چرا كه آتش در دود پيدايي دارد و آتش در توي دود ميسوزاند و آتش در توي دود اطاق را روشن ميكند و اگر دود در ميان نبود آتش هم پيدا نبود. دود اطاق را روشن نميكند و گرم هم نميكند و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 573 *»
آتش توي هر سنگي هست، آتش توي هر چوبي هست. اين بچهها ديدهايم بازي ميكردند، خودمان در بچگي ديدهايم بچهها برميدارند دو تا تخته را مثل خراطها به چرخ ميبندند، هي حركت ميدهند، يكدفعه آتش در ميگيرد به چوبها. اين به جهت اين است كه آتش در توي چوب هست اما تا ظاهر نشود پيدا نيست. آتش كه در چوب هست دود ندارد، گرم نيست. آتش در آب هم هست. همين روغنها، آب غليظي هستند و عرضميكنم خاك صرف باشد درنميگيرد، روغن بايد باشد در بگيرد و روغن آب سفتي است خاك دارد آب است آتش در آن درميگيرد.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه آتش همهجا هست حتي توي آبها، حتي توي گياهها. سنگ و چخماق را به هم ميزني، آتش پيدا ميشود و بيرون ميآيد. كبريت را كه ميزني، آتش توش هست حركتش ميدهي ميبيني روشن شد. پس غافل مباشيد آتش روشنيش در توي دود است، اين را گمش مكن انشاءاللّه. پس ارادة آتش در توي دود قرار ميگيرد و اين واللّه لفظ ظاهرش لفظي است كه همهكس ميفهمد و اغلب مطالب حق همينطور است واضح و آشكار و بديهي است. وقتي ميگويي ميبيني آن كساني كه ربطي از علم ندارند ميخندند به آدم كه اين چه حرفي است خدا زده: ثم استوي الي السماء و هي دخان فكر كه ميكني ميبيني مگر ميشود به غير از اينطور؟ پس آتش در شمع پيدا نيست، در فتيله پيدا نيست، در روغني هم كه آب نشده پيدا نيست. اول بايد روغن آب شود، بعد بخار شود، در بخار هم آتش پيدا نيست، بيشتر كه داغ شود و دود شود، آن وقت آتش پيدا ميشود و دود كه شد و خيلي كه داغ شد آن وقت آتش توش پيدا ميشود. حالا دود فاني است اما فانيش را ملتفت باشيد. دود فاني نميشود، دود از خود بيخود شده و پيدا نيست پيداييش گم شده، لكن معدوم نشده. پس دودها فاني هم نشدهاند اما اين دودها چكارهاند؟ اين دودها ظاهر ميكنند آتش را و گرمي آتش را همين دودها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 574 *»
ظاهر ميكنند روشني آتش را همين دودها ظاهر ميكنند با وجودي كه تمام روشنايي از آتش است و تمام گرمي از آتش است. پس دود نه گرم است نه روشن و واللّه عرض ميكنم همينطور است آن توحيد صرف صرف اگرچه خدا در همهجا هست، اما آن خدا تا ظاهر نشود، به تو منفعت نميرسد. تا نور خودش را ظاهر نكند چشم تو نوراني نخواهد شد و واللّه تا در محمد و آلمحمد: جلوه نكند، هيچ از خدا خبر نخواهي شد. اگر ميبيني آنها را و آنها را نور خدا ميداني، آن وقت ميداني اينها كي هستند هركس آن خدا را ميشناسد ميداند اينها نور خدايند. آن خدا را بي انبياء نميشود شناخت، بيائمه نميشود شناخت، اينها را بيخدا نميشود شناخت اين است كه فرمودند به سلمان و اباذر و اينها را به مردم ديگر نميگفتند چرا كه طالبش نبودند. مردم ديگر ميخواهند نور خدا را از خدا جدا كنند. يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله غالباً دشمن خدا و پير و پيغمبرند، دشمن حق هستند، هي ميخواهند حق را بپوشانند و چراغ خدا را خاموش كنند اين است كه به همهكس نميگويند. فايدهاش چه چيز است كه بگويند لكن به سلمان و اباذر ميفرمودند. اين سلمان و اباذر پيش هم نشسته بودند با يكديگر گفتند برويم پيش مولاي خودمان و با هم آمدند خدمت حضرت امير. از دور كه پيدا شدند حضرت فرمودند: مرحبا بوليين متعاهدين في دينهما مرحبا به آن دو برادري كه آمدهاند طلب علم كنند، طلب دين كنند. اين بود كه فرمودند به آنها: يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. و اين نورانيتي كه ميگويد همين نوري است كه در اين آيه هر روز ميخوانم: اللّه نور السموات و الارض. اين اللّه نور السموات و الارض را هركس نگاه ميكند، اللّه ظاهر را ميبيند و بعد اين اللّه ظاهركنندة چيزهاي ديگر است. ايشانند رخسارة خدا، ايشانند محل ديدن خدا، ايشانند محل اطاعت خدا. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه ايشانند كه هركس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 575 *»
ايشان را دوست داشت، صاحبشان را يعني آن مسمي را البته دوست داشته. من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم نعوذ باللّه، فقد ابغض اللّه من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه. پس عرض ميكنم جميع نسبتهايي كه تو ميخواهي به خدا بدهي، تمام آن نسبتها به اسم خدا داده ميشود و به اسم ظاهر خدا داده ميشود چرا كه آن اسم ظاهرش كه ظاهر است لنفسه و مُظهرٌ لغيره است. حالا اين را كه عرض كردم عربي بود به جهتي كه معروف است و فارسيش اين است كه نور، آن است كه ظاهر باشد خودش و ظاهركنندة غير خودش هم باشد. خودش ظاهر است و ظاهركنندة چيزهاي ديگر هم هست و واللّه ايشانند آن اسم ظاهر خدا. هركس پيش ايشان رفت، خوب ميشود. هركس پيش ايشان نرفت، بد ميشود. هركس اخلاص به ايشان دارد، خوب ميبيند. هركس اخلاص به ايشان ندارد، بد ميبيند. ايشانند الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس از براي ائمة طاهرين مقامات بسيار است. واللّه حقيقتش را بخواهي بداني جايي نيست كه ايشان نباشند. بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان تو ميخواهي خدا را بشناسي، هركس ايشان را شناخت، خدا را شناخته. هركس ايشان را اطاعت كرد، خدا را اطاعت كرده. ايشان را كه دوست داشت، خدا را دوست داشته، ايشان را كه توحيد كرد، خدا را توحيد كرده. من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم. توحيد خدا كه ميدانيم خدا يكي است، بايد از شما ياد گرفت به جهتيكه همة اينها را خدا خودش از زبان همة اينها حرف زده، همه را قائممقام خود و جانشين خود قرارداده، زبان همه را زبان خود قرارداده و عرض كردم حالت معصومين را همهجا اينطور است. عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. نمونهاش اين است كه تو هر كاري كه ميكني، چشمت را كه به هم ميزني، چشمت را روح به هم زده. بدن خودش چشم بههمزدني ندارد. اگر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 576 *»
دست بدن بلند شد، روح بلند كرده. اگر پايين آمد و به شدت آمد، بدن شدتي ندارد. اگر پايين آمد دست، روح پايين آورده، به شدت هم پايين آورده. اين بدن مسخّر روح است يعني محفوظ است به حفظ روح و حركاتش را روح صادر ميكند از بدن و تعجب اين است كه اگر بدن نباشد، روح خودش همين طوري كه هست، اين كارها را نميكند. پس روح ميبيند، اما اگر اين چشم نباشد روح نميبيند. روح ميشنود, اما اگر اين گوش نباشد, نميشنود. نه هرجا را سوراخ كردي جلدي ميشنود. در بدن سوراخ هاي بسيار هست اما روح از هيچ سوراخي نميشنود، از همين سوراخ گوش ميشنود.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، و اين مطلب همان مطلبي بود كه عرض كردم ميفرمايد: ثم استوي الي السماء و هي دخان وقتي مستولي شد بر آسمان، در حالي كه آسمان دود است، آنجا كه مينشيند آن وقت حكم ميكند و فرمان ميدهد. در حديث قدسي ميفرمايد: ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن ميگويد آسمانها گنجايش خدا را ندارد، اين زمينها گنجايش خدا را ندارند ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن. و من اگر حال بگويم قلب عبد مؤمن از اين آسمانها خيلي بزرگتر است، از اين زمينها بينهايت بزرگتر است، بسا آنكه تو باورت نشود. به جهت اينكه خبر نداري، خيال ميكني اغراق ميگويم. نه، بياغراق واللّه آنجايي كه خدا هست، اللّه اكبر من انيوصف خدا اعظم از جميع عظيمها است و معلوم است جايي هم كه خدا مسكن ميكند و تعلق به آنجا ميگيرد دودي است كه گفته: ثم استوي الي السماء و هي دخان تا به آنجا نرود تعلق بهجايي ديگر نميگيرد و اين را خوب بخواهيد بفهميد نمونههاش در خودتان هست. روح حيات، تو ببين خون همه جاي بدن تو هست، لكن اين خون تا توي قلب نريزد، روح حيات به قلب تعلق نگيرد، بدن را زنده نكند، نميشود. آنجا كه رفت، خون توي چراغ قلب دود
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 577 *»
ميشود. ثم استوي الي السماء و هي دخان. قلب كه زنده شد، آن وقت گوشتهاش هم زنده ميشود، از آنجا سرابالا ميرود، سر را هم زنده ميكند. سراپايين ميآيد، پاها را هم زنده ميكند. لكن فرضاً قلب را بيرون بياورند از بدن، قلب را اگر بيرون آوردند، تمام سر و دست و پا همينطور سرجاي خود هست و زنده نيست. روح جاي بخصوصي دارد غير آنجا منزل نميكند آتش در روغن منزل نميكند، در روغن آبشده هم منزل نميكند، در بخار هم منزل نميكند، در دود هم منزل نميكند چرا كه اينها كافرند به آتش. يعني پوشانيدهاند آتش را و كافر يعني پوشاننده و زارعين را كُفّار ميگويند عربها در لغت عرب، به جهتي كه تخم را پوشانيده زير خاك. پس روغن و روغن آبشده و بخار و دود، كافرند به آتش و آتش را پوشانيدهاند. اما دودي كه درگرفته به آتش، از پيش آتش آمده.
باري، پس عرض ميكنم آن چيزي كه از پيش خدا آمده است، كارهاي خدايي را ميتواند بكند و عرض ميكنم همچو از اول مخلوقات گرفته تا آخر مخلوقات، هيچيك خدا نيستند و از خدا نيستند. هي مكرر گفتهام و دلم ميخواهد كسي گوش بدهد و گوش نميدهند و اگر كسي هم زور بزند كه چرت نزند و گوش بدهد، براي اين است كه از اين مجلس خبر ببرد براي ملامهدي كه فلانكس ميگويد خدا آتش نيست و او هم استهزاء كند كه خدا آتش نيست هم حرف شد. اي خر چه خبر است تو اگر چيزي هم ياد گرفتهاي، اينجا ياد گرفتهاي، از من ياد گرفتهاي و حالا رفتهاي توي خم نيل افتادهاي و بيرون آمدهاي؛ « كه منم طاووس عليين شده». خير، طاووس نيستي در خم نيل رفتهاي. مكه رفتهاي و برگشتهاي، از خدا برگشتهاي كه اين همه قار و قور داري ميكني. البته آتش خدا نيست معلوم است خدا آتش نيست. گرمي از آتش بيرون ميآيد معلوم است به همينطور تري از آب بيرون ميآيد معلوم است خدا آب نيست. نور از آفتاب بيرون آمده، معلوم است خدا آفتاب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 578 *»
نيست. لكن عرض ميكنم خدا است قادر و قدرت از او بيرون آمده و قدرت از ذات او بيرون نيامده از قدير بيرون آمده و قدير اسم او است نه ذات او. و همچنين خدا است عليم و عليم اسم خدا است. كار عليم، علم است و علم اثر عالم است و عالم اسم خدا است. پس عالم مقامش مقام بيان است كه بيان توحيد ميكند. قادر اسمش است و اين قادر مقام معاني است كه قدرتنمايي و خلق ميكند. اينها كه خلق كرده، همه به زبان فصيح ميگويند خداي ما دانا است، خداي ما قادر است، خداي ما عالم است، خداي ما حكيم است. همة اينها دلالت بر خدا ميكنند لكن فعل از فاعل صادرشده. ديگر حالا چهجور بگويم كه ملامهدي خفه شود؟ و عرض ميكنم اين مردم جميع همّشان همين است كه حق را بپوشانند يك چيزي بگويند كه كسي چيزي به ايشان بدهد شكمشان را پر كنند و تا آخرش هم كه وقت مردنشان است، باز حق را بپوشانند مثل عمر كه گفت: النار و لا العار.
باري، شما غافل نباشيد كه عرض ميكنم هرجا فعلي هست، از فاعل سر ميزند فعل و فاعل به هم چسبيدهاند، نور بسته به منير است، علم در سينة عالم است همين قرآن واللّه علم خدا است فرموده: بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم اين قرآن كه علم خدا است، به اسم عالم خدا چسبيده و اسم عالم خدا، محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم و واللّه همين كه دانستي ايشان همه كار ميتوانند بكنند، حالا دانستهاي كه خدا همه كار ميتواند بكند و ذات خدا هم نيستند، اسم خدايند. پس اسمهاي خدا را ببينيد بسيار هم هست و خدا يكي است و اينهاش را خوب ميفهميد. پس غافل نباشيد انشاءاللّه، للّه الاسماء الحسني به لحاظي خدا چهار اسم دارد، به لحاظي پنج اسم دارد، به لحاظي دوازده اسم دارد، به لحاظي چهارده اسم دارد، به لحاظي بيست و هشت اسم دارد، به لحاظي نود و نه اسم دارد، به لحاظي هزار و يك اسم دارد. اينها بسيارند و خدا بسيار نيست. خدا هزارتا نيست،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 579 *»
خدا نود و نه تا نيست، خدا بيست و هشت تا نيست، خدا چهارده نيست، خدا دوازده نيست، خدا پنجتا هم نيست، چهارتا هم نيست، خدا يكي است. همينطوري كه مكرر عرض كردم، تو خودت يك نفري، لكن اسمهاي بسيار داري. تويي بيننده، اما ديدنت از چشم تو سر زده. تويي شنونده، شنيدنت از گوش تو سر زده و بيرون آمده. بوها را بينيات فهميده، اما به غير از تو كسي بو نفهميده. طعم را زبانت فهميده، اما به غير از تو كسي طعم نفهميده. پس تويي بصير، تويي سميع، تويي شامّ، تويي ذائق، تويي لامس. تويي كه گرمي و سردي ميفهمي اما گرمي و سردي فهميدن كار رگهايي است كه در بدن است. اعصاب كه عيب ميكنند و فالج ميشوند، ديگر گرمي و سردي نميفهمند. پس بيننده يكي از اسمهاي تو است، شنونده يكي از اسمهاي تو است، بوينده يكي از اسمهاي تو است، چشنده يكي از اسمهاي تو است. همينطور ايستاده يكي از اسمهاي تو است نشسته يكي از اسمهاي تو است. پس اينها بسيارند، اما تو يكي هستي. تو خودت ميگويي من يكي هستم نگاه ميكنم، ميبينم. يكي هستم ميخواهم بشنوم، ميشنوم. آنچه اين چشم ديده، تو خبر شدهاي. آنچه اين گوش شنيده، تو خبر شدهاي و اينها است واللّه راه توحيد خدا. پس تو خبر شدهاي، اما هر خبري از راهي و چون تو اسمهاي بسيار داري، خودت بسيار نشدهاي. خودت يكي هستي، گاهي متحركي، گاهي ساكن. گاهي ميگويي، گاهي ساكتي. گاهي مينشيني، گاهي برميخيزي، گاهي در سفري، گاهي در حضري. از همة اينها خبر داري فلانوقت سفر رفتم، فلانوقت خانه بودم. يك نفر هستي و متعدد هم نيستي و اين اسمها متعددند.
واللّه عرض ميكنم اگر از همينراه كه عرض ميكنم فكركنيد، مييابيد انشاءاللّه كه توحيد خدا همينطور است. خدا يك خدا است و اسمهاي بسيار دارد. خدا يك خدا است و از همة اسمهاي خود خبر دارد و چون زبانش باز شود
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 580 *»
ميگويد آدم چه كرد و چه كرد، نوح چه كرد و چه كرد، ابراهيم چه كرد و چه كرد و همچنين از آينده، از گذشته و آينده خبر ميدهد. كسي عظمت قرآن را بخواهد بداند چقدر است، فكر كند كه كسي كه اصلاً درس نخوانده، هيچ مشق نكرده و اگر كسي بگويد در خلوت شايد درس خوانده و كسي خبر نشده، خويش و قومهاش كه هميشه پيش آنها بود و همه هم دشمنش بودند و اگر درس خوانده بود جايي، آنها خبر ميشدند و ميگفتند و هيچيك از آنها نگفتند كه اين جايي درس خوانده. توي اينها كه فكر ميكني بزرگي پيغمبر9 و بزرگي قرآن را خوب ميفهمي. و واللّه اينها روشني چشم مؤمن است. پيغمبر از بچگي در خانة ابولهب بزرگ شده بود ابولهب عموش بود، خدمتش را ميكردند. زن ابيلهب جامهاش را ميشست كارهاش را ميكرد. منظور اين است كه توي دامان اينها بزرگ شده بود و اينها ميديدند كه اين هيچجا درس نخوانده، پيش هيچكس مشق نكرده، كسي برايش تاريخي نخوانده. حالا ميبينند يك دفعه بنا ميكند به گفتن كه آدم چكار كرد، نوح چكار كرد، فلان پيغمبر چكار كرد. بپرسند اينها را از كجا ميگويي، ميگويد خدا از زبان من اينها را جاري ميكند و خبر ميدهد كه نوح چه كرد، چطور به كشتي نشست، چطور عالم را غرق كرد و خبر ميدهد وقتي ميروي توي تورات، توي كتابها ميبيني همانطور است كه او گفته و خودش سواد نداشت، تورات را نخوانده بود، كتاب تاريخي نخوانده بود و خدا از زبانش گفت اينها را و هكذا گفت ابراهيم چه كرد و هيچكس به او نگفته بود. لوط همچو كرد و همچو رفت و آمد، ميبيني توي تورات همينطور است. يوسف همچو شد همچو شد، يعقوب همچو كرد همچو كرد. اينها را هيچكس به او نگفته بود، هيچ تاريخي نخوانده بود. ملا نيست، درس نخوانده و حكايت يوسف را از اول تا آخر ميبيني خبر ميدهد وقتي در تورات نگاه ميكني ميبيني همانطور است كه گفته. يعقوب چه كرد، شعيب چه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 581 *»
كرد، اينها را هم هيچكس به او نگفته وقتي هم كه ميروي توي قصة آنها كه توي كتابها نوشتهاند ميبيني همينطور است كه او گفته.
حالا ديگر غافل مباشيد، و شما را عرض ميكنم غافل نباشيد. مردم خيال ميكنند معجز قرآن همين است كه فصيح است و كسي مثلش را نميتواند بياورد و به اين جهت معجز است. نه، اين فصاحت و بلاغت يكي از كمالاتش است، همهكس هم ميفهمد فصاحت و بلاغت قرآن را كه معجز است. لكن شخص عامي درس نخوانده يكدفعه زبان بگشايد از آدم و بنا كند به گفتن از آدم خبر بدهد، از نوح، از ابراهيم، از لوط، از موسي، از يوسف، از هارون، از شمعون، از عيسي، از حالات پيغمبران و گذشتگان خبر بدهد وقتي هم كه بروي توي كتابها ببيني مطابق گفته و همانطور توي كتابها نوشتهاند، آن وقت خوب ميفهمي كه اين دليل اين است كه خدا از زبانش حرف زده كه از گذشته و آينده خبر ميدهد. و از آيندهها آنچه خبر داده، شده. و خدا فوق جميع مكانها است، فوق جميع زمانها است و خدا البته از گذشتهها خبر دارد، از آيندهها البته خبر دارد. ميداند بعد از اين چه خواهد كرد و خدا از زبانش حرف زده، از آن حرفها كه او زده يكي همين سخنها است كه گفته در آخرالزمان هفتاد نفر پيدا ميشوند كه ادعاي پيغمبري ميكنند و تصديقشان ميكنند، چرا كه من پيغمبر آخرالزمانم و بعد از اين دوازده نفر ميآيند ادعاي امامت ميكنند و امام نيستند. اينها اگر كوه را بياورند، اگر شقالقمر كنند، هر خارق عادتي بياورند، بر فرض كه دريا را هم خشك كنند و تصرف در درياها كنند بر فرض كه ريسمان را هم اژدها كنند كه امام نيستند و عرض ميكنم كه دجال ميآيد و ساحر غريبي است، سحرهاي عجيب و غريب ميآورد. خري به نظر ميآورد كه آدم نگاه كه ميكند ميبيند به قدر كوهي است و روي زمين راه ميرود. بالا ميرود بر هر تلّي بر هر كوهي و هر قدمي كه برميدارد يك ميل راه طي ميكند. سه قدم راه كه ميرود
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 582 *»
يك فرسخ راه ميرود. همچو خري در واقع نيست لكن چشمبندي ميكند سحر ميكند، همچو مينمايد. پس همچو كسي ميآيد و همچو سحرها ميكند معذلك كافر است و تو همين الآن بايد لعنش كني و هزار سال پيش از اين خبر دادهاند كه همچو كسي ميآيد و همچو خري دارد بگريزيد از او كه اين از آن كافرها است چرا كه ادعاي خدايي ميكند و ميگويد: انا ربكمالاعلي و شما بدانيد خداي شما يكچشم نيست خداي شما سوار الاغ نميشود، خداي شما ديدني نيست. لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و اين ادعا ميكند كه من خداي شمايم و به سحري كه ميكند كوهي از يك طرفش پيدا است باغي خرم و سبزهزاري و دخترها و پسرهاي زيادي پيدا است و ميگويد اين بهشت من است. هركس به من ايمان آورد، جاش اينجا است. و كوهي يك طرف ديگرش نشان ميدهد پر از دود، پر از سياهي و عقرب و مار، ميگويد اين جهنم من است. هركس ايمان به من نياورد اينجا عذابش ميكنم و ميبيني يك كسي را هم گرفت آنجا انداخت، يك كسي هم اطاعتش كرد بردش توي آن باغ. همة اينها را به سحر ميكند و همچو خري واللّه از ابتداي اين دنيا تا انتهاي او و تا قيامت نيامده. همچو جلددستي نيامده و اين را هزار سال پيش از اين خبر دادهاند كه حجت را تمام كنند. خير هزار سال هم پيشتر، بلكه باز هم پيشتر ساير پيغمبران خبر دادهاند به امتهاي خود كه همچو ساحري ميآيد سحرهاي عجيب و غريب ميكند، شما گولش را نخوريد و همينطور عرض ميكنم شئون و شعب دجال است هر اهل باطلي بر فرض كه يك كسي پيدا شد كه حرفي زد و درست آمد. مثل يك لوليي، يك كوليي، يك فالگيري فالي ميگيرد. كاهي به كوهي ميزند و ميگويد بر فرضي كه يك همچو كسي هم پيدا شد، مگر هركه يك فالي زد و چيزي گفت و خبري داد و شد همانطور، يا دعائي نوشت كه وضع حمل زن به آساني شد، حالا اين حق است و اين دليل حقيت كسي است.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 583 *»
فكر كنيد انشاءاللّه، عرض ميكنم چرت نزنيد، غافل نباشيد، واللّه تمام معجزات را آوردند براي همين بود كه همينجور نماز قرار بدهند ميانتان، همينجور روزه قرار بدهند، خمس دادن، زكو\ دادن، حج رفتن قرار بدهند، اينها را بياورند. حلال بيارند، حرام بگويند، دين خدا را كه همين شريعت پيغمبر باشد محكم كنند. مختصرش اين است كه ضروريات دين و مذهب را در ميان گذاردهاند و اين ضروريات، قائممقام خود پيغمبر است. سهو ندارد، نسيان ندارد، خطا و اشتباه ندارد. هركس خلاف اين ضروريات را كرد، البته از شئون و شعب آن دجال حرامزاده است.
ديگر شما غافل نباشيد انشاءاللّه، اين حرفها كه گفتهاند بله، پيغمبر گفته نماز ظهر چهارركعت، نماز عصر چهارركعت، در شبانهروز هفده ركعت نماز بكنند، حالا مردم ضعيفند، در شبانهروزي يك ركعت كافي است. پيغمبر گفته با آب وضو بگيريد، اين امر شاقّ است با همين هوا ميشود وضو گرفت. او گفته نجاست را با آب بشوييد، همين هوا هم بول را پاك ميكند. آنهايي كه پيغمبر گفته تكليف شاقّ است. باب ملعون اينها را گفته و تكليف را برداشته. اينها را كه عرض ميكنم فتواهاي باباست كه عرض ميكنم. بابيها اينها را گفتهاند و قرار دادهاند و شما ملتفت باشيد. عرض ميكنم بر فرض كه اينها را هم نگفته باشند يك خلاف ضرورت در كفرشان بس است، و لو جزئي باشد خلاف ضرورت. اين مثل است كه عرض ميكنم، كسي جميع كارهاش درست باشد و هيچ خلاف ضرورت هم نكند و نگويد مگر همينقدر بگويد كه مسح را كف پا بايد كشيد، از دين پيغمبر بيرون رفته. بابا پيغمبر گفته است مسح را پشت پا بكشيد، تو ميگويي كف پا بايد كشيد، آيا تو پيغمبري؟ آيا اطاعت تو لازم است، همان طوري كه اطاعت پيغمبر لازم است؟ تو اگر ادعايي داري كه همان ادعايت دليل اين است كه اهل باطلي. ادعا داري كه من پيغمبرم، ادعا داري كه من خدايم و اين ادعاها را هم كردند و گفتند ما خداي آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 584 *»
پيغمبريم كه آمدهايم ميان مردم. پيغمبر و ائمه مقام ايشان مقام معاني بود. خودشان گفتند: نحن معانيه و ما مقاممان مقام بيان است كه به زبان پيغمبران حرف زديم. ما بوديم كه به زبان پيغمبران آن روزها حرف زديم. ما بوديم كه به زبان اميرالمؤمنين7 حرف زديم، به زبان ائمه ما بوديم كه حرف زديم ما تابع آنها نيستيم، آنها تابع ما هستند. مقامشان از مقام ما پايينتر است، اگر آنها امروز ميبودند دور ما ميگشتند و پيش ما سجده ميكردند. پس بدانيد كه ادعاش را كردند و اينها را گفتند و همين ادعاهاشان دليل بطلانشان بود.
پس شما غافل نباشيد انشاءاللّه، همين ضروريات دين و مذهب را محكم بگيريد. پيغمبر فرموده نماز ظهر چهار ركعت است، حالا تو ميگويي پنج ركعت است، ملعوني. ميگويي سه ركعت است، ملعوني. پيغمبر فرموده وضو را با آب بگير وقتي آب گيرت نيامد گفته با خاك تيمم كن. ديگر با هوا وضو بگير، پيغمبر نگفته. حالا تو ميگويي با هوا هم ميشود. تو از پيش خدا نيامدهاي، تو دروغگويي و پيغمبر خبر داده به ما كه همچو كسان ميآيند. آن روز خبر داد كه ميآيند و شما ملتفت باشيد و هنوز انتظار داشته باشيد، هفتاد نفر ميآيند و ادعاي پيغمبري ميكنند و هنوز چهار پنجتا بيشتر ادعا نكردهاند. واللّه تا هفتاد نفر ميآيند كه ادعاي پيغمبري خواهند كرد و كسي كه ميخواهد ادعاي پيغمبري كند و جمعي را هم دورش جمع كند، يكپاره جلددستيها و زرنگيها البته راه ميبرد. البته زرنگي تردستي دارد كه مردم را گول ميزند و تا هفتادنفر خواهند آمد و ادعاي پيغمبري خواهند كرد و دوازده نفر خواهند آمد و ادعاي امامت خواهند كرد كه آن امام غائبي كه بايد بيايد ماييم و بدانيد آن امام غائب شما، فرزند امام حسن عسكري بود پدرش حضرت امام حسن عسكري، مادرش نرجس خاتون. امام زمان، از فرج زنها بيرون نميآيد نعوذ باللّه، امام زمان از آن روز زنده است، نمرده است، نبايد از فرج كسي بيرون بيايد. امام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 585 *»
زمان زنده است و روي زمين راه ميرود و كسي نميشناسدش كه امام زمان است. چند خصلت از چند پيغمبر براي امام زمان هست: يك خصلت از يوسف است با برادرانش ميگفت و ميشنيد و پيش هم بودند. اينها ميگفتند عزيز مصر است، پادشاه است و نميشناختندش كه يوسف است تا آن وقتي كه برادرش را برده بود پيش خودش. گفت: انا يوسف، آنوقت شناختندش. همينطور امروز امام زمان ميآيد توي كوچه و بازار، ميان مردم راهميرود، زن ميگيرد و اولاد دارد و مردم نميشناسندش. ميبينند سيدي است، اما كيست؟ نميدانند. بسا عمامه سبز هم سرش نباشد، عمامه هم بسا نداشته باشد. ديگر وقتي او بخواهد خودش ستر كند، خوب ميتواند ستر كند و ائمة شما تسلطشان از جميع خلق بيشتر است. يكوقتي خضر7 آمد خدمت حضرت سجاد و يكپاره عرضها داشت از جمله چيزها كه عرض كرد خواست اظهار كند اين را كه هرجا اسم مرا ببرند، من آنجا حاضر ميشوم. واقعاً هم همينطور است، همين حالا هم كه اسم خضر7 برده ميشود، همينجا حاضر است از اين جهت است كه مستحب هم هست هر وقت اسم خضر7 برده ميشود، سلام بر خضر كنيد. حضرت سجاد فرمودند تو هرجا بخواهي باشي ميتواني بروي؟ عرض كرد بلي. يكدفعه حضرت غائب شدند، اين هرجا گشت حضرت را نجست. اين طرف آن طرف با آن طيالارض كه داشت هرچه گشت حضرت را پيدا نكرد. خيلي دويد تا وقتي كه خسته شد، آن وقت حضرت ظاهر شدند برايش. منظور اين است كه وقتي حضرت بخواهد كسي نشناسدش يك كاري ميكند كه هيچكس نشناسدش. راه ميرود ميان مردم و نميدانند او امام است تا وقتي ظاهر شود، ظهورش را خدا تعمد كرده و علامات برايش قرار داده به جهتي كه ميخواهد مردم را هدايت كند، نميخواهد مردم را سرگردان كند، گمراه كند قرار نداده كه فال بگيري، خواب ببيني، بايد علامت قرار
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 586 *»
بدهد و علامت قرار داده. يكيش آمدن همين دجال است ميآيد با همين خرش كه هر سه قدم كه برميدارد يك فرسخ راه را طي ميكند. هشتماه پيش از ظهور حضرت ميآيد. همچنين يكي از علامات اين است كه هشتماه قبل از ظهور سفياني خروج ميكند و چقدر حرامزادگي ميكند. پس علامات ﺣﻘﻴﻘ[ً قرار دادهاند براي هدايت مردم، پس علامات قرار دادهاند هركس پيش از دجال آمد هركار بكند بدانيد كه باطل است. هركس پيش از سفياني آمد و ادعا كرد، بدانيد باطل است. حالا آمده است پيش از سفياني و ميگويد ايني كه سفياني نيامده و من آمدهام، بدا شده كه نيامده و بدا از دين شيعه است و اقرار به بدا افضل عبادات است. ميگويم راست است بدا از دين شيعه است و از براي خدا هم بدا هست لكن عمداً جايي كه ميخواهد هدايت كند، چيزي را تغيير نميدهد و بدا نميشود به جهتي كه اصرار دارد در هدايت مردم و صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده با معجزات و همه صاحب معجزات عديده بودند و صد و بيست و چهار هزار وصي داشتند اين انبياء اقلاً، و خيليهاشان كه بيشتر هم داشتند. پيغمبر شما دوازده وصي داشت، عيسي دوازده حواري داشت، همه هم صاحب معجز بودند اينها همه را خدا فرستاده ميان مردم، چرا؟ براي همين كه خدا ميخواهد هدايت كند مردم را و اگر خدا در هدايت مردم اصرار نداشت اينها اسمي از دين و مذهب نميبردند. پس به جدّ آمدند و به طوري سخت ايستادند و دعوت كردند كه هركس اطاعت نكرد خانهاش را آتش زدند و جنگها كردند با مخالفين خودشان بر بچهشان بر بزرگشان هيچ رحم نكردند. خدا اينطور سخت ميگيرد بر مردم كه حق را ظاهر كند، حالا اين خدايي كه هميشه اصرار دارد كه حق ظاهر باشد و مثل آفتاب روشن باشد، خودش ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض در آسمانها همينطور واضح است نور او، در زمينها واضح است و دين پيغمبر از وقتي كه آمده تا روز قيامت باقي خواهد بود. ديگر اينجا بدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 587 *»
شده، تغيير داده خدا، خير بدا نميكند خدا. اين پيغمبر را قرار داده پيغمبر آخرالزمان باشد و پيغمبر باشد تا روز قيامت حلال او حلال باشد تا روز قيامت، حرام او حرام باشد تا روز قيامت. ديگر يكوقتي اين پيغمبر آخرالزمان باشد، يك وقتي هم بدا شود، نه ديگر اينجا جاي بدا نيست. بدا جايي دارد بخصوص، بدا در آنجاها هست اما چيزهايي را كه حتم قرار داده بدا ندارد مثل اينكه حتم كرده پيغمبران معصوم باشند، حالا خلاف عصمت نبايد از او سر بزند. كسي بگويد بدا شده و ميشود معصيت هم بكند، عرض ميكنم نه، هميشه پيغمبران معصوم بايد باشند حالا اين ديگر بدابردار نيست.
پس بدانيد انشاءاللّه كه ضروريات دين و مذهب، نماز همينطور، نماز يوميه همين است كه معروف است كسي يكركعت زياد كند يا يكركعت كم كند از ضرورت بيرون رفته و از دين خارج شده. باب ملعون كه همهاش را برداشته در تمام تمام شبانهروز همهاش يكركعت نماز قرار داده. وضو را جور ديگر قرار داده كه فلانطور باشد قرائت را مثلاً گفته بگوييد يا فلان يا بها، اين وضو ميشود. اين قرائت ميشود. روزه را گفته اين ماه رمضان روزهگرفتن خلاف عقل است، به جهت آنكه ماه رمضان گاهي در تابستان واقع ميشود، گاهي در زمستان. در تابستان روزه گرفتن خوب نيست، در زمستان هم از راه ديگر خوب نيست، پس اين از عقل نيست كه همچو ماهي روزه قرار بدهند. خوب است چه كنند؟ بله، پنج روز پيش از عيد نوروز روزه بگيرند، فصلش خوب است هميشه هم هوا در اين روزها اعتدال دارد نه پُر بلند است روزهاش، نه پُر كوتاه. پس اين پنج روز را روزه بگيرند بهتر است اينها را او گفته و دينشان است.
شما انشاءاللّه غافل نباشيد، بيدار باشيد عرض ميكنم واللّه يك كسي مستحبي را بگويد واجب است، يا واجبي را بگويد مستحب است، تغيير جزئي بخواهد بدهد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 588 *»
از دين بيرون ميرود. مثلاً شراب را حرام كرده پيغمبر9، حالا يك كسي بگويد شراب را به جهتي كه مسكر بوده حرام كردهاند. حالا من به قدري كه مسكر نباشد ميخورم و ما حديث داريم كه خدا شراب را حرام كرده به جهتي كه مسكر بوده حالا كه چنين است پس معلوم است كه به قدري كه مسكر نيست حرام نيست. ما قدري در آب ميريزيم مخلوط به آب ميكنيم و ميخوريم كه دماغمان تر بشود، سكر هم نياورد. پس شراب را توي آب بريزي و بخوري حلال است. محييالدين اين گُهها را خورده، اينها را گفته. پس غافل نباشيد، شراب را خدا حرام كرده، يك قطرهاش حرام است مثل يك خم. سگ را خدا نجس كرده، حالا ديگر تمام گوشتش نجس است، لب و دهانش نجس است، همه چيزش نجس است. خنزير هم نجس است همه چيزش نجس است. بول نجس است، يك رشحهاش نجس است، تمام بول هم نجس است. تمام بول را دودفعه بايد شست، يك رشحه بول را هم دودفعه بايد شست. فضله نجس است، يك خوردهاش نجس است، خيليش هم نجس است. غافل نباشيد انشاءاللّه، ديگر حالا طول كشيده مجلس و من هم خسته شدهام و شما هم قدري كسل شدهايد لكن چرت نزنيد و غافل نباشيد بيدار باشيد، واللّه اين ضروريات از روز روشنتر است و اين ضروريات را زنهاتان ميدانند، مردهاتان ميدانند. ضروريات است كه نبايد تخلف كرد از آنها. مادر شخص نكاحش حرام است، اما ديدنش حلال است، اين را همه ميدانند. نكاح خواهر حرام است اما ديدنش حلال است، همه ميدانند. عمه حرام است، خاله حرام است، جده حرام است، همه ميدانند اينها را. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، جميع ضروريات از اين قبيل است كه همه ميدانند. اگر فكر نكنند نميدانند، اما فكر كه كردند ميبينند ميدانند. گوشت گوسفند حلال است، همه ميدانند. سگ نجس است، خنزير نجس است همه اين را ميدانند. گوشت روباه حرام است، همه ميدانند. گوشت آهو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 589 *»
حلال است، همه ميدانند.
پس عرض ميكنم دليل دين و مذهب را طوري قرار داده خدا در ميان مردم كه جميع عوام از زن و مرد ميدانند. خير، بچهها هم ميدانند، حتي اينكه كساني كه خارج از دينند ميدانند ضروريات دين اسلام را بسا يهوديها هم ميدانند. ميدانند شما گوشت خنزير را حرام ميدانيد، آنها هم ميدانند شما نماز ظهر را چهارركعت ميكنيد، وضو را چطور ميگيريد اينها ضروريات دين است. پس عرض ميكنم واللّه اين ضروريات از روزِ روشن روشنتر است از براي عالم و عامي، زن و مرد, اين است كه از آن خانههاي بلند ظاهر شده و نور آنها است كه همه ميبينند آن نور را و هركس خلاف آنها را بكند، همهكس ميداند و ميفهمد خلاف كرده. ديگر يك كسي بگويد من مباهله ميكنم براي اينكه نماز ظهر سهركعت است، نه، اينجا جاي مباهله نيست. مردكة خر، تو از اسلام خبر نداري كه ميگويي نماز ظهر سهركعت است. مباهله براي جايي است كه احتمال برود حق است، اما امري كه معلوم است باطل است و احتمال نميرود حق باشد تو مباهله براي آن ميكني؟ تو بگويي نماز ظهر سهركعت است، همين كه اين را گفتي ديگر هرچه بگويي مباهله ميكنم، خود را به حلق بياويزي كه خودت مرتدي و كافري و مخلدي در آتش جهنم، ملعوني به لعنت خدا و رسول. خدا سركه را حلال قرار داده، حالا تو ميگويي حرام است، كافري و مخلد در آتش جهنم. خدا گفته شراب حرام است، حالا تو ميگويي كه به جهت سكرش خدا حرام كرده، ما آب توش ميكنيم و ميخوريم آنوقت سكر هم نميآورد، اينقدرش حلال است و من مباهله ميكنم كه راست ميگويم، من هم ميگويم تو گُه ميخوري مباهله ميكني اي پدرسوختة حرامزادة بيدين. امرهاي واضح ظاهر ديگر مباهله نميخواهد. مباهله ميكنند در جايي كه حق و باطلي معلوم نيست تا معلوم شود حق كدام است و باطل كدام. حالا حق را پيغمبر آورده و از آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 590 *»
چيزهايي كه پيغمبر آورده و معلوم است كه حق است و از جانب خدا است، حالا من خلافش را ميگويم و مباهله ميكنم، تو گُه ميخوري. اينجا جاي مباهله نيست از همين كه مباهله ميكني و ميخواهي مباهله كني معلوم ميشود كه خودت اهل باطلي. تو هنوز جاي مباهله را راه نميبري. كسي كه هنوز جاي مباهله را نميداند و ادعا دارد معلوم ميشود باطل است.
باري، مختصر كنم، اين ضروريات را سخت بگيريد. وضو را اينجور بايد ساخت، ضرورت مذهب شيعه است. اگر جور سنيها بخواهي وضو بگيري، وضوت باطل است و عرض ميكنم و اغلب اغلب اغلب مسائل دين به حد ضرورت رسيده. تمام معجزات تمام پيغمبران منتهي شده به محمد بن عبداللّه9 و تمام معجزات آن حضرت و تمام معجزات ائمة طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و همهشان صاحب معجز بودند. اميرالمؤمنين، مظهر العجايب و مظهر الغرايب است. به سنگ ميگويد شتر شو، شتر ميشود. به سنگ ميگويد آدم شو، آدم ميشود يك وقتي شخصي متشخص آمد خدمت پيغمبر9 عرض كرد من در ميانة ايل عرب خيلي معتبرم. اگر من تصديق تو را بكنم، همة ايل و قبيلة من تصديق تو را خواهند كرد و خودش ايمان آورده بود. گفت اگر چيزي به من ميدهي من ميروم همة ايل و قبيلة خود را دعوت ميكنم به اسلام به شرطي كه تو كاري بكني و هفتاد شتر سرخ موي فلان طور فلان رنگ به من بدهي. حضرت قبول كردند و آن شخص هم رفت و دعوت كرد ايل و قبيلهاش را و همه هم مسلمان شدند. آن وقت برگشت به مدينه كه شترهاش را بگيرد، وقتي آمد پيغمبر خدا9 مرده بودند. آن روز هم پيغمبر خبر داده بود به او كه اگر برگشتي و من مرده باشم بدانكه هركس اين شترها را به تو ميدهد، همان وصي من است. اين وقتي برگشت آمد به مدينه پيغمبر از دنيا رحلت كرده بودند. ديد ابوبكر بالاي منبر پيغمبر نشسته، آمد پيش ابوبكر با حرمت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 591 *»
هرچه تمامتر، گفت حالا تو خليفة پيغمبري پيغمبر وعده كرده هفتادشتر به اين صفت به من بدهد كه من بروم ايل و قبيلة خود را مسلمان كنم و حالا رفتهام و برگشتهام دعوت كردم و همه را مسلمان كردم تو بيا آن هفتاد شتر را كه پيغمبر وعده كرده بده. ابابكر گفت اولاً من از كجا بدانم كه تو راست ميگويي يا دروغ. بر فرضي كه راست هم بگويي، پيغمبر وعده كرده حالا پيغمبر از دنيا رفته، من از كجا بدهم؟ كسي ديگر وعده كرده، كسي ديگر بدهد؟ اين را كي گفته؟ پيغمبر وعده كرده، ميبايد خودش وفا كند، من نبايد وفا كنم. آن شخص خنديد و گفت آن كسي كه نميداند من راست ميگويم يا دروغ، خليفة پيغمبر او نيست. آن كسي كه به وعدة پيغمبر وفا نميكند، او خليفه نيست. اين را گفت و راه خود را گرفت كه برود، خداحافظ گفت و رفت بيرون خدمت حضرت امير7. از آن دور كه پيدا شد، حضرت فرمودند راست ميگويد، پيغمبر وعده كرده، من هم وفا ميكنم. آن وقت فرمودند به امام حسن كه برو پيش فلان سنگ، در پيش فلان كوه، خطاب كن به آن كوه بگو پدرم گفته هشتاد يا هفتاد شتر ـ هر كدام بوده ـ بگو هشتاد شتر با افسار، با جهاز، با جل، با ساربان بيرون بيايد. بنا كرد بيرون آمدن، هفتاد شتر بيرون آمد. هفت شتر كه بيرون ميآمد يك ساربان همراهش بود. آدم بيرون ميآمد از سنگ، هفت شتر ديگر كه بيرون ميآمد، باز يك ساربان ديگر بيرون ميآمد. به همينطور هفتاد شتر يا هشتاد شتر از سنگ بيرون آوردند و به دست مردكه دادند، گرفت و رفت.
خلاصه كساني كه اينجور باشد معجزاتشان و در زمان ابابكر و در زمان عمر اين كارها را كردند، همه هم ديدند اينها را. پس غافل نباشيد انشاءاللّه، و بدانيد اين همه معجزات براي اين بود كه خواستند بگويند ما راستگو هستيم. اگر چيزي را گفتيم حلال است، باورتان بشود. اگر چيزي را گفتيم حرام است، باورتان بشود. همه براي وضع شرايع است براي اين است كه خلق اطمينان داشته باشند كه راستگو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 592 *»
بودهاند. فال نگرفتهاند، استخاره نكردهاند. امر خدايي به خواب و به فال و به حدس و اين چيزها نيست، به اينها معلوم نميشود. به اينكه اگر با ما تعارف كردند اينها مردمان خوبي هستند، اگر بيتعارفي كردند مردمان بدي هستند، اگر پول دادند به ما، مردمان خوبي هستند، ندادند بدند. اينها هيچ ميزان حق و باطل نيست. آنيكه خدا قرار داده كه ميزان حق و باطل باشد، ضروريات دين و مذهب است كه از جميع معجزات بالاتر است. چرا كه معجزات را براي اين آوردهاند كه دين در ميان مردم قرار بدهند. اگر نميخواستند به تو بگويند نماز كنيد، معجز نميآوردند. ميخواستند بگويند روزه بگيريد، خمس بدهيد، زكو\ بدهيد، معجز آوردند. نميخواستند تماشا بدهند مردم را، اينها آمدهاند تماشا را منع كنند بخصوص كه مرويد به تماشا، معلوم است تماشا امر بيحاصلي است، فايده نميدهد به كسي. پس آمدهاند از تماشا منع كنند پس خودشان هم نميخواهند مردم را تماشا دهند. اما بيمعجز هم نميشود ادعا كني كه من از پيش خدا آمدهام. به اين جهت معجزات را پيش ميانداختند و ميگفتند برهان از ما بخواهيد و برهان ما همين معجزات است و واللّه اصرار داشتند كه بايد برهان خواست. قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين هركس برهان ندارد در دين خود، واللّه باطل است. حالا برهان بعضيش به سخن و حرف و علم است، بعضيش به خارق عادت است و خارق عادات بدانيد ختم شد به وجود پيغمبر ما و پيغمبر آمد با معجزات تمام انبياء ديگر معجزات اوصياي او كه از حد و حصر بيرون بود و اينها همه براي اين بود كه بگويند نماز ظهر چهارركعت است، عقد و نكاح اينطور بايد كرد، طلاق اينطور بايد داد، معامله اينجور بايد كرد اين شرايع را بياورند. هركس هم اينها را وازند كافر ميشود و لو يكي را وازند مثل اين است كه همه را وازده. امر دين و مذهب طوري است كه تمام اركانش را بايد بداني و قبول داشته باشي. يكيش را وازني همهاش را وازدهاي. مثل اينكه دوازده امام داري، بايد هر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 593 *»
دوازده را قبول داشته باشي. حالا يكيش را وابزني همه را وازدهاي مثلاً امام غايب را امام نداني يا يكي ديگر از ايشان را امام نداني همه را وازدهاي. بايد اولشان را و آخرشان را قائل باشي، به همه ايمان داشته باشي. به اولشان اقرار كني، به آخرشان اقرار كني. آخر را واميزني اول را وازدهاي، اول را وازني آخر را وازدهاي.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 594 *»
مجلس بيست و ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم چون خلق را از براي همين آفريده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، شغلي ديگر از براي ايشان قرار نداده بود، از اين جهت خودش راه و رسم بندگي را تعليم خلق كرد. همچو نماز كنيد، همچو روزه بگيريد، حلال چنين است، حرام چنان است، همينطور خودش بيان كرد توحيد خود را و چنين قرار داد كه آنچه در ملك او ميشود تمامش حكمي از او روش باشد. و غافل نشويد، ببينيد اگر پيغمبري نيامده بود در ميان مردم، شما به عقل خودتان آيا ميتوانستيد بفهميد حلال يعني چه؟ آيا به عقل خودتان ميتوانستيد بفهميد حرام يعني چه؟ آيا به عقل خودتان ميتوانستيد بفهميد واجب كدام است، مستحب كدام، مكروه كدام؟ چون نميتوانستيد بفهميد، پس پيغمبر آمد. آنوقت به واسطة پيغمبر9 حرام خدا را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 595 *»
دانستيد، حلال خدا را دانستيد، مستحبش را، واجبش را، مكروهش را، مباحش را، جميعش را به واسطة پيغمبر شما ياد گرفتيد. همينطور واللّه خدا به او گفته من واحدم. پيغمبر ميآيد ميگويد: انما انا بشر مثلكم يوحي اليّ انما الهكم اله واحد من بشري هستم مثل شما، اما در همه چيز نه. فرقي دارد با شما به شما وحي توحيد نشده، به من وحي توحيد شده. پس به همينطور توحيد خدا را هم از پيغمبر ياد گرفت هركه گرفت. اين است كه ميفرمايد: من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و كسي كه خدا را يكي دانست، از شما فهميده، از شما قبول كرده و واللّه از غير راه ايشان بروي، هيچ انسان به خدا نميرسد. نهايت خلق، خلقي را ميبيند اينجا هست، ميفهمد اينها را كسي ساخته. اما اينها را يك نفر ساخته يا دهنفر، معلوم نيست. عمارتي هست، پس كسي ساخته اما حالا آدم بفهمد كه يك بنا ساخته يا بيشتر، نميتواند بفهمد. شايد صد بنا ساخته باشند.
پس عرض ميكنم واللّه وحدت خداوند عالم را بايد از ائمه ياد گرفت. من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم چرا كه وقتي ميخواهي توجه كني به خدا بايد رفت پيش ايشان. پيش ايشان كه رفتي، خدمت ايشان كه رفتي، خدمت خدا رفتهاي. اطاعت ايشان ميكني، اطاعت خدا است و اطاعت خدا، بندگي خدا است. نماز ميكني به جهتي كه پيغمبر گفته، پس اطاعت پيغمبر كردهاي. همينطور روزه ميگيري، اطاعت پيغمبر كردهاي، حج ميروي اطاعت پيغمبر كردهاي، خمس ميدهي اطاعت پيغمبر كردهاي، زكو\ ميدهي اطاعت پيغمبر كردهاي. حالا تو كه اطاعت پيغمبرميكني عبادت خدا كردهاي. به همينطور عرض ميكنم وحدت خدا را شما نميتوانيد بفهميد، واللّه هيچكس نميتواند بفهمد مگر ايشان تعليم كنند و واللّه اگر ايشان توحيد نكرده بودند، ملائكه خداي خود را نميشناختند. ميفرمايند ملائكه همين كه نور ما را ديدند و آن جلال و عظمت ما را ديدند، خيال كردند ما
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 596 *»
خداييم، ما از خيال آنها مطلع شديم. پس بدانيد از دلها خبر ميشوند ميفرمايند ما از دلهاي آنها خبر شديم كه آنها ما را خدا خيال كردهاند، آنوقت گفتيم: سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح. ما كه تسبيح كرديم، ملائكه تسبيح كردند خدا را. در حديث غريبي است فرمايش ميكنند ما تسبيح كرديم خدا را آن وقت شيعيان ما تسبيح كردند خدا را، آن وقت ملائكه تسبيح كردند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم واللّه اگر به واسطة محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم نبود، واللّه پيغمبران هم وحدت خدا را نميتوانستند بدانند بلي اين را ميشود فهميد كه اين مسجد را، اين عمارت را كسي ساخته است راست است، اين آسمان را، اين زمين را كسي ساخته است اما يك كس بوده، ده كس بوده، صد كس بوده نميشود فهميد. البته همينطور بوده اين مسجد را كه ساختهاند عمله بوده، بنا بوده، خاككش بوده، آجرپز بوده، چاروادار بوده، آن فعلههاي ديگر بودهاند، همه جمع شدهاند تا اين مسجد ساخته شده. حسابش را بكني هزار نفر كمك يكديگر كردهاند تا مسجد ساخته شده. خدا هم خالق آسمان و زمين است چطور؟ همينطور كه بنا ساخته، عمله ساخته و واللّه همينطور ريز ريز اين زمين را، هر يكيش را ملكي بر آن موكل است. ميفرمايند هر قطرة باراني كه از آسمان نازل ميشود همراه هر دانه باراني ملكي است كه امرش ميكنند اين دانه را بردار ببر فلانجا بگذار. بله، اين باران يكطوري شده باريده است راست است. خدا كاري كرده است كه باريده، اما چند تا عمله دارد، چند تا فعله دارد كه باريده؟ نميشود شمرد و واللّه عرض ميكنم تمام ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند و پيغمبر9 قسم ميخورد، قسمش را پيغمبر خورده9. ميفرمايد واللّه علي افضل است از ملائكه به جهت اينكه علي از نور خدا خلق شده و ملائكه از نور اميرالمؤمنين7 خلق شدهاند قطرههاي باران را ملائكه ميآورند روي زمين،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 597 *»
خودشان نميتوانند نازل شوند. آب شعور ندارد، ادراك ندارد كه آنجايي كه خدا اراده كرده برود. آدم صاحب شعوري را واميدارند كه آن ملك را آن زمين را آب بده، آن زراعت را آبياري كن. پس واللّه عرض ميكنم در تمام ممالك همينطور ملائكه كارها ميكنند لكن معصومند خلاف ارادههاي خدا نميكنند. شعوردارند، ادراكدارند، با ايشان حرف ميزنند كه اين آب را برداريد كجا ببريد، خاك را برداريد كجا ببريد. مدبرات هستند و تدبيرات ميكنند ميبرند و ميآورند، كارها را آنها ميكنند و معصومند و مطهر آن طوري كه خدا خواسته جاري ميشوند چون معصومند و مطهر و خلاف آنچه خدا خواسته نميكنند، كارشان شده كار خدا. و مكرر عرض كردهام ميپرسند از حضرت امير7 كه در قرآن ما ميبينيم جايي اين آيه است كه: اللّه يتوفي الانفس حين موتها يكجا همچو گفته كه خدا بميراند مردم را، يكجاي ديگر گفته به مردم بگو قل يعني بگو، قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم و ملكالموت موكل است به جان گرفتن و جانها را او ميگيرد و در آيات ديگر ميفرمايد: تتوفيهم الملائكة راوي عرض كرد خدمت حضرت امير7 كه معني اين آيات چيست؟ آيا بعضي مردم را جانشان را خدا ميگيرد و ملك الموت دخيل جانگرفتن آنها نيست و بعضي را ملكالموت جانشان را ميگيرد و بعضي را ملائكه جانشان را ميگيرند؟ ميفرمايند ملك الموت جان جميع كساني كه بايد بميرند ميگيرد همينطور كه فرموده: قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم و آن وقت كه خدا اراده ميكند جان كسي را بگيرد ملك الموت آن وقت ميگيرد به همانطوري كه خدا اراده كرده ميگيرد، چون ملكي است معصوم و مطهر از اين جهت فعلش شده فعل خدا. او كه جان ميگيرد، خدا جان گرفته. او است ميرانندة تمام جاندارها و خدا است مميت. پس چون اين مخالفت نميكند خدا را، كارهاش شده كار خدا و همينجور شده كه حكم پيغمبر حكم خدا شده به جهتيكه اين پيغمبر سرمويي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 598 *»
پيش نميافتد از خدا، سرمويي پس نميافتد از خدا. هر حكمي كه پيغمبر ميكند همان طوري كه پيغمبر فرمايش ميكند، همان حكم خدا است. خدا ميفرمايد: عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون اگر حرفي ميزند، از خدا پيش نميافتد و هم بامره يعملون خودش نه حركتي دارد نه سكوني. خدا به حركتش ميآورد، خدا به حرفش ميآورد، خدا به حكمكردن واش ميدارد. حالا كه چنين است پس حكمش حكم خدا است، اطاعتش اطاعت خدا است. واللّه جميع كارهاي ايشان كار خدا است چرا كه جميع كارهاي ايشان موافق ارادة خدا است و ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. خدا ميخواهد چيزي را جايي خلق كند، ارادة خدا اول به قلب ايشان تعلق ميگيرد، بعد به اعضا و جوارحشان، و آنچه خدا خواسته و اراده كرده ميكنند. پشهاي بايد ساخت، ميسازد. فيلي بايد ساخت، ميسازد.
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، خودتان كربلا رفتهايد، اين زيارتها را خواندهايد. اين در زيارت حضرت سيدالشهداء سلاماللّهعليه است ميفرمايد: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم ارادة خدا ميآيد پيش شما و از خانة شما بيرون ميآيد آن وقت هرجا مأمور است ميرود. هر سنگي را جايي بايد گذارد و هر دانة بارشي را جاي بخصوصي بايد نازل كرد، ملائكه را واميدارند همانجا ببرد بگذارد. دل بده كه انشاءاللّه خودت ياد بگيري، عالمش شوي.
عرض ميكنم اين قاعدهاي است كه اگر ياد بگيري خيلي منفعت ميبري، همة اعتقادت درست ميشود و بعد از روي بصيرت است آنچه ميگويي و آمال و آرزوهاي بيجا ديگر نميكني و آن مطلب اين است كه خداوند عالم هر چيزي را به هركس ميخواهد بدهد از دست خودش جاري ميكند. خدا وقتي ميخواهد به تو روشني بدهد و بنماياند، به تو ميگويد نگاه كن. خودت كه نگاه ميكني، روشني را ميبيني. تو ميبيني، ديدن از تو است اما خدا به تو روشني نموده. خدا ميخواهد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 599 *»
صدايي به تو برسد گوش از برايت خلق ميكند، ميگويد گوش بده و صدا بشنو. اين شنيدن كار تو است و خدا صدا را به تو رسانده. اگر كر باشي و چماق به سرت بزنند، هي داد و فرياد باشد، صدا به تو نميرسد. اما همينكه گوش از برايت خلق كرده، بايد گوش بدهي تا صدا به تو برسد. صدا شنيدن فعل تو است كار تو است. اين كار خودت را به خودت دادهاند. دقت كنيد انشاءاللّه و بدانيد اين مردم هيچ راه نميبرند اين حرفها را و منحصر هم هست توي اين مسجد. از اين مسجد كه بيرون ميروي، هرجا بروي واللّه خوابش را نديدهاند، راه هم نميبرند اينها را، اين حرفها را. پس خدا هرچه به هركس ميخواهد بدهد، از دست خود او جاري ميكند آن را. اين است كه ميفرمايد: ليس للانسان الا ما سعي بهشت و جهنم، هرچه خدا خواسته به تو بدهد، به خودت ميگويد آن كار را بكن آن كار را كه كردي، به تو داده. ميخواهد حلوا به تو بدهد، ميگويد بخور. اگر تو خودت حلوا را نخوري، شكمت را پاره كنند و حلوا را توش بگذارند، تو نميفهمي كه حلوا خوردهاي و حلوا به تو ندادهاند. تلخي و شيريني را با ذائقه ميفهمي. پس غذا كه ميخوري تو سير ميشوي و خدا سيرت كرده. تو ميخوري، خدا تو را به خوراك آورده. واللّه همينطور تو ايمان ميآوري، خدا ايمان به تو داده. تو دربند دين و ايمان نيستي، خدا خذلانت كرده. تو مؤمن ميشوي، خدا ايمانت داده. آني كه راه باطل ميرود، فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم ميل به باطل كردند از حق، چون ميل به حق نداشتند خدا هم واداشت دلهاشان را كه ميل به باطل كنند و ميل به حق نكنند. مؤمنين دلشان ميخواهد ايمان بيارند، يهديهم ربهم بايمانهم همان طوري كه تو دلت ميخواهد ببيني، چشمت را واميكند و ميگويد نگاه كن. تو كه نگاه كردي، حالا خدا به تو نموده است روشناييها را، رنگها را و شكلها را. چشمت داده واميكني ميبيني آنها را.
غافل نباشيد كه مطلب مطلبي است خيلي بلند، خيلي بزرگ، خيلي چيزها به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 600 *»
اين قاعده به دست ميآيد. ميخواهند تو گرمايي و سرمايي بفهمي، لامسه برايت درست ميكنند ميگويند لمس كن. لامسه در بدن انسان نباشد، او را توي آتش جهنم هم بيندازند، نخواهد سوخت يعني نميفهمد كه سوخت. دردي، سوزي نميفهمد. توي برف و يخش بيندازند، نميفهمد سرد است. اصلاً سرما نميفهمد گرما نميفهمد.
انشاءاللّه دقت كنيد و غافل نباشيد، بدانيد هرچه را تو نكردهاي مال تو نيست. هرچه را تو كردهاي، آن كردة تو مال تو است. پس حالا از اينجا بدان كه آن كسي كه زمينها را ساخته مال او است، آن كسي كه آسمانها را ساخته، آسمانها مال او است. عرض كردم اگر اين قاعده را ياد گرفتي، هم فضائل ميفهمي، هم آرزوها اُمنيّهها از دلت كنده ميشود، هم گول شيطان را ميفهمي كه چهجور گول ميزند. مردكه ميگويد آن زمين مال من است، مال تو كجا بود؟ يك وقتي دو نفر منازعه داشتند سر زميني. هر كدام ميگفتند مال من است، جنگي و دعوايي و نزاعي داشتند. جبرئيل آنجاها ايستاده بود و تماشا ميكرد. در آن وقت پيغمبري كه بود آنجا بود ديد جبرئيل ميخندد. پرسيد از او كه چرا ميخندي؟ گفت ميخندم به اين دو نفر كه اين ميگويد اين زمين مال من است، آن يكي هم ميگويد مال من است و اين زمين ميگويد هر دو دروغ ميگويند، هر دوشان مال منند، هر دو از خاكند و به خاك برميگردند و در من مدفون ميشوند.
باري، منظور اين است كه هرچه را تو نكردهاي مال تو نيست آسمان را تو نساختهاي مال تو نيست، زمين را تو نساختهاي مال تو نيست. روي زمين تو راه ميروي كسي ديگر هم راه ميرود. تو قدم ميزني روي زمين، يكي ديگر هم قدم ميزند. زمين نه مال تو است نه مال او. اما شنيدن تو مال تو است، هيچ شيطاني هيچ عديلهاي نميتواند ببرد. ديدن تو مال تو است، كار تو است، خودت ديدهاي كاري را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 601 *»
تو كردهاي از تو نميتوان گرفت. پس كار خودت مال خودت است آن نمازي را كه تو كردهاي مال تو است كسي ديگر هم نمازي كرده، مال خودش است. حالا اين نمازي را كه تو كردهاي اين را عديله نميتواند ببرد ايماني كه به خدا داري آن ايمان از خودت صادر شده مال خودت است شيطان نميتواند آن را ببرد. دعاي عديله را كه قرار دادهاند وقت احتضار بخوانند ـ عديله اسم آن شيطاني است كه ايمان را ميبرد ـ ميخوانند در آن وقت كه تو متذكر شوي اعتقادات خود را و بخواني، عديله ميرود و واللّه آن ايماني كه شيطان ميبرد ايمان نيست عادتها است، اسمش را ايمان گذاردهاند. از بس ائمه: حريص بودهاند در نجات دوستان خود، اين قرارها را دادهاند. اينها به منزلة دواها است و اغلب دوستانشان مريض هستند. انسان ناخوش كه شد دوا ميخواهد بخورد و عرض ميكنم كه ميگويند ما هم شيعهايم و شما بدانيد انشاءاللّه كه عادت كردهايم مثل اينكه در ميان شيعه متولد شدهايم، پدرمان شيعه، مادرمان شيعه، از بچگي در ميان شيعه بودهايم تا بزرگ شدهايم، حالا شيعهايم. خوب دليل تشيع چيست كه حق است و ديگران باطل؟ دليل ندارد. بلي، پدرم شيعه بود، مادرم شيعه بود اينكه دليل و برهان نشد. اينجور دليل و برهان را عديله برميدارد ميبرد و هيچ به كار نميخورد مگر دعاش را بخواني و خدا تفضل كند و حفظ كند، نجات بدهد آن مطلب ديگر است و الا اينجور دليل و برهان را سنيها هم دارند كه پدرم سني بود، مادرم سني بود و اينها دليل و برهان نيست. پات را بردار از اينجا برو بغداد ببين بغداديها و سنيها همه اينجور دليل و برهان دارند، خيلي هم متشخص دولتشان خيلي بيشتر از شيعه و هر طفلي كه ميان آنها متولد شود، ميبيني مثل همان سنيها، سني است و ميبيني ميگويد با شيعه بدم، چرا كه پدرم بد بود، مادرم بد بود، تمام اهل ولايتمان با شيعه بدند، من هم با شيعه بدم و دشمنم. حالا تو فكر كن ببين آيا اين دين شد، مذهب شد؟ پا از آنجا بردار برو ميان يهوديها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 602 *»
ببين طفل يهودي كه در ميان يهود متولد شد، پدرش يهودي بوده، مادرش يهودي بوده، از بچگي ميان يهوديها بزرگ شده. حالا كه بزرگ شده يهودي است. بابا چرا يهودي هستي؟ بلي، پدرم، مادرم يهودي هستند من هم يهوديم. اينكه دليل نيست، برهان نيست. اين را كه خدا وازده، خدا طعن ميزند به آنهايي كه ميگويند: انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون ما يافتيم آباء خود را بر ملتي، بر ديني كه بودند، ما هم اقتدا كرديم به آنها. اينها دليل نيست، برهان نيست، خدا قبول نميكند از آدم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ببينيد چه عرض ميكنم. پس چيزي را كه نفهميدهاي مال تو نيست، لفظي است ميگويي و لفظ بيمعني است و لفظ بيمعني عاريه است و مال عديله است، ايمانِ مستعار است و هيچ خاصيت ندارد. حال ما ميان شيعه متولد شدهايم، پس ما هم شيعهايم، اينها دليل نيست، برهان نيست. حقيقت تشيع را نفهميدهاي، شيعه نيستي، ايمانت عاريه است مستعار است، اين ايمان مستعار را شيطان ميبرد. همين حالا هم برده، الآن در تصرف شيطان است، در حال احتضار يكجا برميدارد ميبرد. بايد دعا خواند كه شيطان نبرد. لكن غافل مشو انشاءاللّه چيزي كه از تو صادر شده واللّه شيطان نميتواند ببرد. همين نوري كه از چراغ صادر مي شود، اگر تو چراغ را جايي بگذاري كه به خود چراغ باد نزند و نورش منتشر باشد در هوا، آنوقت جميع آسمان و زمين باد صرصر باشند، گردباد باشد و همه بخواهند نور اين چراغ را از پيش چراغ حركت بدهند ببرند آن طرفتر بگذارند، نميتوانند ببرند. چرا كه فعلي كه از او جاري است بدءش از آنجا است، عودش هم به سوي آنجا است، كسي ديگر نميتواند تصرف در آن كند و واللّه عرض ميكنم كه هرچه را خدا به هركس داده از خودش صادر شده. اين است كه مكرر عرض ميكنم و اصرار ميكنم بلكه تو بيدار شوي كه: ليس للانسان الا ما سعي هركه هرچه را ديده، از آن رنگ خبر دارد، هر علمي تحصيل كرده، خبر از آن علم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 603 *»
دارد و مال او است. هرچه را نميداند و خبر از آن ندارد مال او نيست. هر كاري را كه نكرده مال او نيست، هر سردي را نفهميده سرد بوده مال او نيست، هر گرمي را نفهميده گرم است مال او نيست، چيزي را كه خبر از آن نداري مال تو نيست. خدا هم حتم كرده، حكم كرده و قرار داده تخلف از قرارداد خدا نميشود و غير از اينجور عرض ميكنم نميشود. آنهايي كه از علم سررشته دارند ميفهمند كه محال است و ممتنع چيزي جايي ديگر باشد و به كسي ديگر بدهند كه مال او باشد، محال است چنين چيزي. آن كاري را كه تو ميكني مال تو است. حلوا را تو ميچشي، دهانت شيرين ميشود، آن وقت حلوا به تو دادهاند. اين شيريني فهميدن را كسي نميتواند از تو پس بگيرد. چشمت را گشوده و نگاه كردهاي، ديدهاي، اين را ديگر هيچكس نميتواند از تو پس بگيرد آنچه را ياد گرفتهاي، آن را هيچكس نميتواند پس بگيرد. كار تو را مال تو را خدا هم پس نميگيرد از تو، مال خود تو است.
پس انشاءاللّه ملتفت باشيد، دقت كنيد هر چيزي كه كار تو نيست دل به آن مبند و اگر اين را پيشنهاد خود كردي، ريشة اُمنيه كنده ميشود از دلت. حالا دلمان به باغ بسته كه آن باغ مال من است، باغ را تو نساختهاي، مال تو نيست. پول دادهاي، خريدهاي، داده باش. تو هرچه از ميوهاش خوردي، هر آبي از آن آشاميدي، اين مال تو است اما باقي باغ مال تو نيست همينطور كه اول مال تو نبود، پول دادي خريدي، تو خواهي مرد، بعد ميرسد به وارث و ديگر در دست تو نيست. پس به اين علم يكي اينكه اُمنيهها از دلها كنده ميشود. اگر همين مطلب را پيشنهاد كني، واللّه به راحت هرچه تمامتر در ملك خدا ميخوابي پات را به ديوار ميزني و ميخوابي. ميگويي من چرا اينقدر اينطرف آنطرف بدوم براي چه اينهمه خود را به زحمت بيندازم؟ باغ خراب ميشود به من چه؟ خدا نميخواهد آباد باشد، خدا ميخواهد خانه خراب بشود، خراب ميشود. پس مال من نيست، حالا من توش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 604 *»
نشستهام، عاريه است.
پس غافل نباشيد، واللّه تمام فريب شيطان است و از اين نمره است كه آن باغ مال تو است، بسا خودمان اينجاييم باغمان هندوستان است، همچو باغي چه دخلي به تو دارد، چه چيزش مال تو است؟ بلي مزرعهاي ما در سيستان داريم همة سيستان خانه تو، مال تو، حالا چه چيزش به تو وصلت داد، چه دخلي به تو دارد، به تو چه؟ لكن چنان شيطان مسلط شده، چنان مستولي شده كه همينكه ميگويند آن باغ آنجا است، آن آسياب آنجا است، آن آسيا مال ما است، آن باغ مال ما است، آن زن مال من است. نه، اين زن چه چيزش مال تو است؟ چيزيش كه مال تو است همان قدري است كه جماعي با او كردي و تمام شد. باقيش مال تو نيست، تو كه مردي، ميرود شوهري ديگر ميكند. پس آن زن هم مال تو نيست. آن زن هم بداند كه شوهر مال او نيست، فردا ميرود زن ديگر ميگيرد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، هركس هرچه را ميكند همان را دارد، هر تخمي را ميكاري همان را ميدروي، همان سبز ميشود، همان را ميدروي و مالت است. ديگر چيز ديگر مال تو نيست، اينهاش كه مناسب بود عرض كردم لكن آنچه منظور بود و ميخواستم تو بفهمي اين است كه آنچه را خدا ميخواهد به هركس بدهد، از دست خودش جاري ميكند. ميخواهد كسي ببيند، چشم براش خلقميكند آنوقت ميگويد ببين، ميخواهد كسي بشنود گوش براش خلق ميكند ميگويد گوش بده، بشنو. گوش ميشنود صداها را، علمها را، حكمتها را. ميخواهد كسي طعم بفهمد، ذائقه براش درست ميكند و خلق ميكند، آنوقت ذائقه ميفهمد طعمها را و همه را ميدانيم كارهايي است كه خودت كردهاي و ميداني. پس هر چيزي را كه كار تو نيست مال تو هم نيست و خدا اينجور قرار داده ميفرمايد: من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره و همچنين ميفرمايد: ليس للانسان الا ما
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 605 *»
سعي و ان سعيه سوف يري همان سعي و همان عمل و همان كار خودش را به خودش ميدهند، چيزي ديگر را نميشود داد ممتنع است بدهند. تو ذائقه نداشته باشي اصلاً ، جميع بدنت را بشكافند و پر از حلوا و كباب كنند، حلوا به تو ندادهاند، كباب هم به تو ندادهاند به جهت آنكه تو خبر نداري از شيريني حلوا و طعم كباب پس به تو ندادهاند. داشته باشيد اين مطلب را انشاءاللّه و بدانيد والله هرچه را به تو ميدهند همان كار خودت است، تو مالك كار خودت هستي. هر كاري را كردهاي، داري. هر كاري را نكردهاي، نداري. و عرض ميكنم حالا اينجا هم نميخواهم تو را موعظه كنم كه تو دل از همة آنچه خيال ميكني مال تو است بكني و همچو زاهد باشي كه هيچ آنها را نخواهي، چرا كه ميدانم اعتنا نميكني و باز همانطورها كه بودي خواهي بود. حالا همين قدر ميخواهم دين داشته باشي و انشاءالله اعتقاداتت را ميخواهم درست كنم و صحيح كنم. پس هرچه كار تو نيست مال تو نيست. مال تو همان فعل تو است و كار تو است مثل اينكه نور چراغ فعل چراغ است هركه نگاه كند به چراغ ميبيند نورش هم همراهش است. هركه هرچه ميكند داراي آن ميشود. هرچه را نكرده داراي آن نيست و به اين مطلب ريشة امنيهها و آرزوها از دل كنده ميشود. مكرر مثلش را عرض كردهام، شخصي را توي صندوقي كنند و در آن صندوق را محكم ببندند كه هيچ درزي نداشته باشد، آنوقت آن صندوق را بار كنند ببرند توي باغي بگذارند، همچو باغ خوبي خرمي هم باشد عوام الناس كه اين را ميشنوند ميگويند فلانكس را بردندش به باغ، اما شخص عالم ميگويد او را به باغ نبردهاند چرا كه او خبر از باغ ندارد، بيچاره، از خودش بپرس بگو مردم ميگويند تو را به باغ بردهاند، هيچ از باغ فهميدي؟ ميگويد نه ميوههاي باغ را هيچ چشيدي؟ ميگويد نه. همچنين بپرس درختها و گلها و شكوفهها را ديدي؟ ميگويد نه. صداي بلبلهاي باغ را شنيدي، هيچ صدايي به گوشت خورد؟ ميگويد نه اصلاً من صدايي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 606 *»
نشنيدم. هواي باغ به بدن تو خورد، هواش سرد بود، گرم بود، معتدل بود؟ ميگويد نفهميدم. من توي صندوق بودم هواي باغ را نفهميدم، هواي توي صندوق را چرا، به بدنم خورد. اين بيچاره خودش ميگويد من خبري از باغ ندارم اما شخص غافل كه در غفلت است، آنهايي كه عقلشان به چشمشان است ميگويند بلي فلانكس را به باغ بردند. خير، فلانكس را به باغ نبردند بلكه او در صندوق محبوس بود اصلاً بوي باغ به دماغش نخورد باغي نديد پس او را به باغ نبردهاند.
واللّه همينجور عرض ميكنم من وقتي كاري نكردهام خدا مرا ببرد بهشت همينطور بردارد ببرد بهشت تو كاري نكردهاي بر فرض محال تو را توي صندوق كردند بردند توي بهشت، مصرفي ندارد. تو كاري بكن كه از توي صندوق بيرون بيايي از صندوق كه بيرون آمدي گلهاي رنگ به رنگ ميبيني، بوي عطرها به دماغت ميخورد ميوههاي خوب خوشمزه ميخوري. تو از صندوق بيرون بيا كه از ميوههاش بچشي آنوقت هم هرچه را تو ميچشي مال تو است، باقيش مال كسان ديگر است و دخلي به تو ندارد.
غافل نباشيد انشاءاللّه، هي مكرر ميكنم كه چيزي گير تو بيايد و عالم شوي واللّه چيزي را كه انسان نكرده، مال او نيست. حالا غافل نباشيد و ببينيد چه ميخواهم عرض كنم. ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده و اين را كم شنيدهايد لكن اين حديث را كه زياد شنيدهايد كه خدا به پيغمبر فرموده: لولاك لماخلقت الافلاك اگر تو نبودي من آسمانها را براي چه خلق ميكردم. زمين را براي كه خلق ميكردم. پس بدانيد واللّه پيغمبر مالك اين آسمان و زمين است به جهت آنكه اين آسمان را و اين زمين را خدا براي پيغمبر آفريده. بعينه مثل اينكه چشم تو را براي تو آفريده، گوش تو را خدا براي تو آفريده و از اين گوش ميشنوي تو از اين چشم ميبيني، دست را براي تو آفريد اين است كه اختيارش با تو است تو حركتش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 607 *»
ميدهي. با اين دست ميگيري، با اين دست برميداري، ميگذاري و هر چيزي را كه تو تصرف در آن نداري آن چيز مال تو نيست. آن سنگ آنجا گذارده و تو تصرف در آن نداري، آن چيز مال تو نيست، آن مال تو نشده. پس حالا واللّه محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم سلطان دنيا و آخرتند. دل بده ياد بگير، واللّه حكام دنيا و آخرتند واللّه جميع خلق را از براي ايشان آفريده خدا پس واللّه مالك ملكند و صاحب مملكت پادشاه ملك خدا ايشانند تمام ملك خدا مال ايشان است و خودشان ساختهاند و مالشان است كسي ديگر اگر ساخته بود، بله مال او بود هرچه را هم كه ملائكه ساختهاند مال ايشان است واللّه تمام ملائكه خدام ايشانند، واللّه جبرئيل خادم ايشان است، گهوارهجنباني امام حسين7 را ميكرد، جبرئيل ميكائيل اسرافيل عزرائيل آن روحالقدس كه سركردة ايشان است واللّه تمامشان از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند همينطوري كه تا چراغ را بيرون ميبري از اطاق، نورش هم همراهش ميآيد. نور چراغ خودش نميتواند حركت كند چراغ كه حركت كرد نورش هم حركت ميكند. چراغ كه ساكن ميشود نور خودش را دور خودش ساكن ميكند و واللّه در زيارتش است و خواندهايد: بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات صلوات اللّه و سلامه عليهم. پس واللّه تمام ملائكه را تمامشان را اميرالمؤمنين حركت ميدهد تمامشان را اميرالمؤمنين7 ساكن ميكند تمام خدام او هستند مال او هستند، تو هم انشاءاللّه سعي كن كاري بكن كه انشاءاللّه نصيبت بشود كه اميرالمؤمنين حركتت بدهد، اميرالمؤمنين ساكنت بكند. تو هم از نور او خلق شده باشي، از شعاع او خلق شده باشي و شيعيان اميرالمؤمنين از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند خدا ثابت بدارد انشاءاللّه. پس غافل نباشيد، شيعيانشان را حركت ميدهند، ساكن ميكنند. ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم، باز بخصوص فرمودند: ان لنا مع كل وليّ اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً همين جوري كه خدا ميگويد و ملتفت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 608 *»
باشيد كه مطلبها همه يك نمره است. همين جوري كه خدا ميگويد در حديث قدسي كه بنده به سبب نافلهكردن به من نزديك ميشود، وقتي نافله كرد به من نزديك ميشود تا من او را دوست بدارم. وقتي او را دوست داشتم آنوقت ميشوم گوش او كه با آن گوش ميشنوم، ميشوم چشم او كه با آن چشم ميبينم، ميشوم دست او كه به حركت واش ميدارم. همين جور ميفرمايند: ان لنا مع كل وليّ اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً ايشان هم آن دوستان خودشان را كه دوست ميدارند چشم او ميشوند، گوش او ميشوند، زبان او ميشوند و زبانش را به حركت درميآورند حرفها ميزند، دستش را حركت ميدهند، پاش را حركت ميدهند. پس باز بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات نهايت بعضي را به طور توفيق، بعضي را به طور خذلان تصرف در آنها ميكنند و عرض ميكنم واللّه حركت كفار هم كه حركت ميكنند ايشان حركتشان ميدهند. شيطان خودش نميتواند بجنبد، واللّه سگي است مسخر در دست ايشان، مرفسش در دست اميرالمؤمنين است در دست هريك از ائمة ما است صلوات اللّه عليهم. وقتي ميخواهند سستش كنند، ميكنند وقتي ميخواهند ولش كنند، به جان كسي بيندازند مياندازند. وقتي بخواهند نگاه دارند ميبندندش، نگاه ميدارند و واللّه تمام حركات در دست ايشان است واللّه حركات آسمانها و زمينها در دست ايشان است واللّه خوبان و بدان همه را حركت ميدهند اما حركت خوبان طوري ديگر است و حركت بدان طوري ديگر و ايني كه عرض ميكنم صريح قرآن است: كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا خوبان را ما امداد ميكنيم، بدان را هم ميفرمايد ما امداد ميكنيم. مدد الهي هيچ مانعي ندارد، به همهكس ميرسد اما كفر به كافر ميرسد و اين بد چيزي است، نفاق به منافق ميرسد و اين بد چيزي است. كفر ثمرش اين است كه در جهنم منزلش ميدهد و منافق را در اسفل درك منزل ميدهد. پس ايشانند باب باطنه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 609 *»
فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب واللّه باطن ايشان رحمت است از براي مؤمنين و بهشت است و ظاهرشان عذاب است و جهنم براي كفار و منافقين. واللّه همينطوري كه بهشت مال ايشاناست و شنيدهايد كه بهشت و حورالعين از نور حضرت سيدالشهداء خلق شده است ديگر مال اميرالمؤمنين هم هست، چرا كه سيدالشهداء خودش و آنچه دارد مال اميرالمؤمنين است ديگر مال جدش هم هست چرا كه اميرالمؤمنين آنچه دارد و بچههاش كه سيدالشهداء باشد و آنچه دارد همه مال او است بهشت و حورالعين از نور سيدالشهداء است مال سيدالشهداء است خودش ساخته، از نور او ساخته شده يعني خودش ساخته بهشت را چنانكه ملائكه از نور حضرت امير7 خلق شدهاند يعني ملائكه را خودش ساخته خودش حركتشان ميدهد، خودش ساكنشان ميكند. همچنين واللّه زمين و آسمان، ديگر زمين و آسمان هرجا باشد، در هر عالمي باشد، اين زمين و اين آسمان و هر زميني و هر آسماني واللّه از نور حضرت فاطمه سلام اللّه عليها خلق شده و قسمش را هم پيغمبر9 خورده و حديثش هم در اصول كافي است برويد ببينيد. ميفرمايد زمين و آسمان از نور فاطمه3 خلق شده و واللّه فاطمه3 بهتر است از زمين و آسمان چرا كه آنها از نور فاطمه سلام اللّه عليها خلق شدهاند و خودش از نور خدا خلق شده و چون زمين و آسمان از نور فاطمه سلام اللّه عليها خلق شده، خودش ساخته آنها را و او حركت ميدهد آسمان را و ساكن ميكند زمين را و حضرت فاطمه همين حالا او حركت ميدهد آسمان را و نگاه ميدارد زمين را و حضرت فاطمه زنده است. و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون صريح قرآن است و آن مظلومه را كشتند و شهيد كردند واقعاً صدماتي كه زدند به آن مظلومه همه شنيدهايد. آن وقتي كه اميرالمؤمنين را ميكشيدند كه به مسجد ببرند، در به پهلوي مباركش زدند، تازيانه بر بازويش زدند، صدمه زياد زدند، هفتاد روز بعدش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 610 *»
از همان صدمات از دنيا رفتند و حضرت اميرالمؤمنين گريهها كردند براي او. پس حضرت فاطمه سلام اللّه عليها شهيد است و چون شهيد در راه خدا است واللّه نمرده است خودشان فرمودند: ان قتيلنا اذا قتل لميقتل و ان ميتنا اذا مات لميمت ايشانند كه مردهشان نمرده است، زنده است. و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون واللّه جميع اين آسمانها را حضرت فاطمه حركت ميدهد و ميگرداند واللّه اين زمينها را حضرت فاطمه ساكن كرده و نگاه داشته واللّه هر وقت هر جاي زمين را كه بخواهد زلزله شود، همانجا را بخصوص حركت ميدهد به هرقدر و به هرطور كه بخواهد و واللّه هرجاش را بخواهد ساكن كند ساكن ميكند و واللّه حضرت فاطمه اشرف است از زمين و آسمان چرا كه زمين و آسمان از نور او خلق شده و خودش از نور خدا خلق شده و قسمش را هم عرض كردم پيغمبر9 خورده و حديثش هم در اصول كافي است برويد بخوانيد و ببينيد. و همچنين آفتاب و ماه از نور حضرت امام حسن7 خلق شده و اين آفتاب را ببينيد چه كارها ميكند. هر گياهي را اين آفتاب ميروياند، هر حيواني را اين آفتاب تربيت ميكند. آفتاب نباشد روي زمين هيچ چيز نيست و انسان نميتواند زيست كند. پس اين آفتاب ميروياند گياهها را، پرورش ميدهد حيوانها را، ميرساند ميوهها را. آنچه اوضاع ميبيني اينجا از انسانش گرفته و حيوانش و نباتش و جمادش حتي اين چشمهها و قناتهايي كه جاري ميشود، همه به واسطة آفتاب است. اگر آفتاب نبود اين آبها يخ ميكرد بلكه يخ هم پيدا نميشد. تمام اين اوضاع از آفتاب است. اين عالم عالم شمس است و از تأثيرات آفتاب است كه اين اوضاع پيدا شده و واللّه حضرت امام حسن7 از نور خدا خلق شده و اين آفتاب از نور حضرت امام حسن خلق شده و واللّه حضرت امام حسن7 اشرف است از اين آفتاب و حركت هر چيزي كه روي زمين است از اين آفتاب است و سكونشان به اين آفتاب است و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 611 *»
خود آفتاب از نور امام حسن است و واللّه حضرت امام حسن اين آفتاب را ميگرداند و بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات.
و آن نكتهاي كه ميخواهم عرض كنم فراموشش نكنيد انشاءاللّه و آن اين است كه واللّه دنيا و آخرت را خدا براي محمد و آل محمد: خلق كرده و عرض كردم چيزي را كه خودشان نكرده باشند مالشان نميشود. كسي ديگر كاري كرده، چيزي باشد در هندوستان مال تو نميشود كه اينجايي. آن پولهايي كه توي مِجري است مال تو نيست، بسا دزد ببرد. گندمهايي كه توي انبار است من حالا دلم را خوش كنم كه مال من است، نه مال من نيست، خدا عالم است كه ببرد، كه بخورد. آيا دزد ببرد ضايع شود؟ اي احمق اينها بعضيش مال موشها است، بعضيش مال مورها است، بعضيش را ميفروشي، بعضي را ميبرند تهران يا شهر ديگر، تو چه ميداني روزي كيست؟ اين است كه مكرر عرض كردهام كه رزق را خدا ميرساند. رزق هر كسي آن است كه به او ميرسد نه يكخورده زيادتر ميرسد نه يكخورده كمتر. اما گندمهاي توي انبار مال من است، نه شيطان گولت زده، خيال كردهاي مال تو است. اين گندمها بعضيش مال موشها است ميبرند، بعضيش مال مورها است ميبرند، بعضيش مال دزدها است. آرد هم كه شد همينطور باز مال تو نيست، تا آن لقمه كه برداشتي خوردي آن مال تو است باقيش مال تو نيست. اين است كه مكرر عرض كردهام رازق خدا است واللّه و راه رزق را به دست مردم نداده. در دعاها هست كه عرض ميكند خدايا من اگر ميدانستم رزقم كجا است ميرفتم آنجا رزق خود را به دست ميآوردم من نميدانم رزق مرا كجا قرار دادهاي. هرچه تو بياري پيش من. پس رزق مرا تو به من برسان. ميفرمايند حضرت امير7 كه در طلب رزق اين همه تلاش مكن اين همه خود را به در و ديوار مزن. تو كه نميداني روزيت كجا است، بسا تو از اينجا ميروي به جايي ديگر رزق تو منتقل ميشود از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 612 *»
آنجا و ضرري به تو ميرسد. ميفرمايند رزق مقسوم است، قدقسّمه عادل بينكم قسمتكنندة رزق خداي عادل است و او رزق را قسمت ميكند. تو اقلاً اين قدرها اعتقاد داري، اين قدر را ميداني كه يك لقمهاي كه روزي تو نباشد به زرنگي و جلددستي به آدم نميدهند. بدهند هم نميگذارند تصرف در آن بكني. عبرت بگيريد انشاءاللّه، رزق تو بعضيش در هندوستان است، فلفلش را بار ميكنند از آنجا ميآورند تو خبر نداري، نميداني كي درختش را كاشته، كي چيده، كي جمع كرده، كدام چاروادار براي كدام تاجر آورده، چطور شده فلفل به تو رسيده، توي غذات ميكني ميخوري. دارچين كه رزق تو بايد باشد تو نميداني درختش را كجا كاشتهاند، كي خشكانيده، كي بار كرده و آورده رزق تو شده توي حلوات، توي پلوت ميكني ميخوري. آن پلو را برنجش را نميداني كي كاشته، كي آورده، جمعي را به خيالات واداشته تا برنج درست شود تو برنج بخوري. تمام عملهجات از زارع از تاجر از چاروادار از دكاندار آماده كردند براي اينكه رزق تو به تو برسد آنها كه زحمتش را كشيدند رزق آنها نبود. گندمهايش همينطور، جوهاش همينطور، لباسها به همينطور. اين عبايي كه دوش گرفتهاي نميداني از كجا آمده، از پشم كدام گوسفند است.
خلاصه از براي رزق به دست آوردن خدا خلقت نكرده، رزقت را ميرساند. از براي آن كاري كه خلق كرده جن و انس را معرفت و عبادت خودش است و معرفت خودش در معرفت پيغمبر و ائمة طاهرين است صلوات اللّه عليهم اجمعين. بايد آنها را شناخت و از آنها هرچه ميخواهي بخواه. واللّه جميع ملكش را كه خدا خلق كرده اين پيغمبر ما سيد و آقاي تمام ملك خدا است. ميفرمايد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا . كدام عالمين؟ آن عالميني كه خدا خالق آن عالمين است، نذيرش پيغمبر است و نذير هر پيغمبري است يعني مطاع باشد يعني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 613 *»
آقا باشد و عرض ميكنم واللّه طأطأ كل شريف لشرفكم و بخع كل متكبر لطاعتكم و خضع كل جبار لفضلكم و ذلّ كل شيء لكم و اشرقت الارض بنوركم ملك همه مال ايشان است، هيچچيز نميتواند سرپيچي كند از امرشان همه كار ايشان است اما كارهايي كه مردم ميكنند دو جور است. مؤمنين كارهاشان از روي شعور است و خوب است بعضي ديگر كفار و منافقينند و مشركين و منكرين فضائل، همين منيها كه پيش چشمتان است، بگويي هرچه به تو ميرسد به واسطة حضرت اميرالمؤمنين7 است كه ميرسد، واعمراشان بلند ميشود. مردكه گلابي ريخت در دست كسي و گفت علي دردت را دوا كند، آن شخص گلاب را ريخت و گفت دستم نجس شد! اوقاتش تلخ شد كه چرا اسم علي را بردي و گفتي علي دردت را دوا كند. حالا همچو بيديني رئيس هم باشد و همچو حرفها بزند و گفتند كه چيزي كه خدا به واسطة محمد و آل محمد: ميدهد ما آن روزي را نميخواهيم! اينها را ميگويند و باز خدا روزي به آنها ميدهد و به واسطة محمد و آل محمد: هم ميدهد و پدرشان را هم به واسطة ايشان درميآورد. عذابند براي كفار، السلام علي نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار زيارت اميرالمؤمنين7 است. سلام بر كسي كه نعمت است براي خوبان و عذاب است براي كفار و فجار. بر مؤمنين رحمت است، اشداء علي الكفار رحماء بينهم نسبت به كفار ميزنند، ميبندند، ميكشند، هيچ ترحم نميكنند عذاب الهي هستند. ميفرمايند حضرت امير7 قوم عاد و ثمود را من هلاك كردم. هر پيغمبري كه عاجز ميشد وقتي هجوم ميآوردند بر سرشان، اميرالمؤمنين آن دشمنهاشان را ميكشت در باطن همة پيغمبران را نصرت ميكرد و پيغمبر خودمان فخر ميكرد كه الحمدللّه علي چنانكه در باطن، پيغمبران را نصرت ميكرد در ظاهر هم كمك من ميكند در باطن هم كمك من ميكند بلكه كمك ملائكه هم ميكند و ملائكه از نور خود اميرالمؤمنين7 خلق شدهاند و ملائكه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 614 *»
ميآمدند كمك پيغمبر ميكردند در جنگها ميديدي هزار نفر ملائكه را امر ميكردند بيايند كمك پيغمبر9 مردم ميديدند شِرت شرت سرهاي كفار است كه زده ميشود اعضا و جوارح است كه بند بندش ريز ريز شده روي زمين ميريزد. باز يكوقتي در جنگي پيغمبر9 ياور ميخواست خدا به او گفت پنج هزار ملائكه ميفرستم، فرستاد و ياري او كردند. همين پنج هزار ملك بودند كه آمدند خدمت حضرت سيدالشهداء و عرض كردند ما را خدا موكل كرده براي نصرت شما، ما كمك كرديم جد و پدرت را اذن بده دشمنان تو را هم بكشيم، ياور توايم، هر امري داري بگو، هركس دشمن تو است همين الآن ميكشيم، تو اذن بده همه را تلف ميكنيم. فرمودند اگر من ميل داشته باشم كه آنها را هلاك كنم هيچ احتياجي به شما ندارم و اگر شما دشمنان مرا بكشيد و من كشته نشوم پس در آن قبر من كه خواهد خوابيد و خدا مقدر كرده من در آن قبر بخوابم. عرض كردند پس ما چه خاكي سرمان كنيم؟ فرمودند شما برويد من كه كشته شدم بياييد سر قبر من. رفتند و وقتي حضرت شهيد شد آمدند و الآن در كربلا هستند و شغلشان دائم گريه و زاري است. هميشه موشان پريشان، گردآلود غبارآلودند.
باري، پس غافل نباشيد چه عرض ميكنم واللّه ملكش را خدا از براي محمد و آلمحمد: آفريده همين طوري كه چشم تو را براي تو آفريده، گوش تو را براي تو آفريده، همينطور تمام ملك را براي محمد و آل محمد: آفريده و از دست خودشان جاري كرده براي خودشان چرا كه چيزي را كه انسان خودش نكرده مالش نيست. هرچه را تو ميخوري مال تو است هرچه را ميبيني ديدن مال تو است، هرچه را ميشنوي اين شنيدن مال تو است. ديگر اين خانه مال من است نه، دل به او نبايد بست، ديوانگي است دلبستن به آن. آن زميني را كه تو نساختهاي مال تو نيست تو كاري كه ميكني مال تو است. هرچه را ياد گرفتهاي مال تو است هرچه ديدهاي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 615 *»
مال تو است، هرچه شنيدهاي مال تو است.
پس عرض ميكنم از روي بصيرت بدانيد استخلصه في القدم علي سائر الامم اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء و واللّه فرمودند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده خدا ما را از نور ذات خودش آفريده و تفويض كرد به ما امر مملكت خودش را. تفويض اين جوري امر روشني است، مثل اينكه اين چشم را خلق كرده براي تو، امرش را به خود تو مفوض كرده. همچنين گوش را خلق كرده براي تو، دست را خلق كرده براي تو، حركت و سكون دست را به تو مفوض كرده. تو ميخواهي حركتش ميدهي، نميخواهي ساكنش ميكني و همچنين پا را خلق كرده براي تو، ميخواهي ميايستي نميخواهي مينشيني. پس اينجور تفويضها عين ايمان است، كفر نيست. امر نبوت مفوض است به پيغمبر9 امر امامت مفوض است به ائمة طاهرين:. خدا هرچه به خلق ميخواهد بگويد به پيغمبر ميگويد پيغمبر به شما ميگويد كه خدا چنين ميگويد. و واللّه همينطوري كه امرها و نهيهاي خدا را پيغمبر بايد به خلق برساند همينطور جميع فيضهايي كه به جميع خلق ميرسد جميعش به واسطة محمد و آلمحمد: است. صريح قرآن است: كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ماكان عطاء ربك محظورا . آيه را خدا جوري گفته و ملتفت باشيد تا فارسيش كنم همه بفهميد كه خدا چه نكتهاي به كار برده. ميفرمايد ما امداد ميكنيم از عطاي رب تو. خدا خودش اگر ميگفت خودم امداد ميكنم، ديگر اسم رب نميبرد، اين جور نميگفت، ببينيد آيه بر چه سبك است ميفرمايد كل مردم را امداد ميكنيم از عطاي رب تو و عطاي رب، آنهايي هستند كه نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجارند و آنها ائمة طاهرينند و ايشان عطاء ربند. پس ايشان نعمت خدايند بر خوبان و عذاب خدايند بر بدان. به هركس هرچه ميرسد به واسطة ايشان ميرسد. ميخواهيد امام داشته باشيد، فكر كنيد در همين دعائي كه اين شبهاي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 616 *»
ماه مبارك ميخواني و دعا از خود صاحبالامر است صلوات اللّه و سلامه عليه. ببين تو هرچه از خدا طلب ميكني همهاش به واسطة امام زمان است. ميخواني: اللّهم المم به شعثنا خداوندا پريشانيها كه ما داريم رفع كن به واسطة امام ما. او ميتواند پريشانيهاي ما را اصلاح كند. واشعب به صدعنا كارهاي ما هرجا رخنهاي پيدا كرده بهواسطة امام سد كن. او سد ميكند رخنهها را. ملائكه را ميگويد ميآيند سد ميكنند. و ارتق به فتقنا و كثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا اينها كه دخلي به حلال و حرام ندارد. خيلي از منيها كه بدترند از سنيها اعتقادشان اين است كه چيزي كه به واسطة ائمه بايد به خلق برسد همين حلال و حرام است ديگر همة فيضها به واسطة ايشان برسد، خير غلوّ است. شما ببينيد در اين دعا اينها هيچ دخلي به حلال و حرام دارد؟ واللّه همه كار را ايشان بايد بكنند چه در خلقت و چه در شرع، چه در حركت و چه در سكون اينها حول خدا هستند اينها قوة خدا هستند همه را خدا ميكند اما به واسطة ايشان. پس، اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا تا آخر دعا. ما عيال داريم، ما قرضداريم قرض ما را بده و ميدهد. واللّه اگر كسي درست رو به ايشان كند البته ادا ميكنند قرضش را از هرجا باشد ميرسانند. روي ما را سفيد كنيد اين دعاهايي كه ميكنيم و استجب به دعوتنا آن امام را وادار دعائي براي ما بكند و به واسطة خودش دعاهاي ما را هم اجابت كن. تو كارهات را واگذار به امام زمان، او همه را درست ميكند. نمازهات را او درست ميكند، روزهها را او اصلاح ميكند، هرچه حاجت داريد به او بگوييد حاجتهاي ما را برآور و هكذا.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه جميع آنچه هست امر شريعت، امر رزق، امر لباس، امر معاش، امر معاد و هكذا هر حاجت كه داري و سؤال ميكني از خدا ميگويي خدايا به واسطة امام من به من عطا كن. پس بدانيد كه جميع فيضها به واسطة وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه عليه به تمام خلق ميرسد. ايشانند واللّه محرك ملك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 617 *»
خدا چرا كه خودشان ساختهاند. همهكار كار ايشان است و از دست خدا بيرون نرفته. بعينه مثل اينكه چشم را خدا براي تو ساخته و تو ميبيني و كار از دست خدا بيرون نرفته، گوش را خدا براي تو ساخته تو ميشنوي و كار از دست خدا بيرون نرفته و هكذا همينطور جميع كارها را واللّه ايشان كردهاند و خدا كرده ايشان معصومند مطهرند. عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. هرچه را كردهاند خدا خواسته كه كردهاند و به خواست خدا كردهاند. عصمت واقعي حقيقي پيش ايشان است، ملائكه چون از نور ايشان هستند معصومند، پيغمبران چون از عرق بدن پيغمبر خلق شدهاند معصومند. معلوم است عرق بدن معصوم، معصوم است. الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات نور هر منيري بر شكل آن منير است. ملجأ خلقند، جميع ملك واللّه مطيعند منقادند. طأطأ كل شريف لشرفكم در زيارت جامعه است و اشرقت الارض بنوركم تمام فيضها از ايشان است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 618 *»
مجلس بيست و هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي همين خلق كرده كه او را بپرستند و او را بشناسند، خود او بيان كرده از براي خلق كه من چطور هستم، چه صفت دارم و خود او بيان كرده كه چطور مرا بپرستيد و اگر بيان نكرده بود كسي نميدانست حلال كدام است، حرام كدام است، نماز كدام است، روزه كدام. ما از پيش خود كه نميدانستيم حلال و حرام را. و عرض ميكنم شما توي كار باشيد، اگر اين خلق ميتوانستند از يك چيزي بفهمند توحيد خدا را، ديگر خدا ارسال رسل و انزال كتب نميكرد پس معلوم است عقل اينها نميرسيد كه خدا چه را حلال و چه را حرام كرده و خودش چطور است هيچكس نميداند او چطور است و چه اراده كرده از خلق خود و واللّه ارادات خود را نگذارده مگر در قلب پيغمبر9 و ائمة طاهرين صلوات اللّه عليهم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 619 *»
اجمعين. اين است كه ميفرمايد: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم آنچه خدا از خلق خواسته به شما گفته و شماييد واسطه و واللّه اين مردم همينجورها خيال ميكنند كه اينها مردماني بودند مسألهدان و مسألهگو و مسألهها را براي ما گفتند و رفتند، ديگر بيش از اين نميشناسند ائمه را. و عرض ميكنم همينطوري كه اگر ايشان نبودند، ما هيچ حلالي حرامي شرعي ديني نميدانستيم، همينطور عرض ميكنم اگر ايشان نبودند ماها هم نبوديم، واسطة خلقت ما، واسطة رزق ما، واسطة حيات ما ايشانند ايشان اگر نبودند ما نميتوانستيم طرﻓ[ العيني روي زمين راه برويم. پس هرچه به ما ميرسد به واسطة محمد و آل محمد است:.
خودتان قدري فكر كنيد ببينيد در همين دعاي افتتاح كه از خود صاحب الامر است، آنچه را تو محتاجي فرموده از خدا بطلب كه به امام بفرمايد رفع حاجات ما را بكند. اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا تا آخر دعا. ببينيد آنچه از خدا ميخواهيد به واسطة امام ميخواهيد و اين مردم همين كه واسطه ميشنوند واعمراشان بلند ميشود. همين كه ميشنوند محمد و آلمحمد: واسطة تعلق فعل خدايند، ميگويند خدا چه احتياج دارد واسطه قرار بدهد. اي خر، اي الاغ، تو احتياج داري به واسطه و بيواسطه كارت نميگذرد. تو ببين هرچه بخواهي بفهمي خودت كه خدا شيرينيها را حرام كرده يا حلال كرده، يا كدامش حرام است كدام حلال، نميتواني بفهمي. اين خلق اگر خودشان ميتوانستند بفهمند پس چرا محتاج به پيغمبرند و جميع اينها ميگويند اين را كه احتياج داريم به واسطه. پيغمبر است واسطة حلال و حرام و احكام، پيغمبر است كه واسطة شرع خدا است و شكي ندارد. حالا پيغمبر شريك خدا نيست، وكيل خدا نيست، كمك خدا نيست، وزير خدا نيست. خدا هم فرمايش كرده از زبان خود اين پيغمبر كه تو آدم خوبي باش، تو مؤمن باش معذلك پيغمبر شريك خدا نيست اما واسطه است. چيزي كه ميخواهد به ما بگويد به او
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 620 *»
ميگويد كه او به ما بگويد. پس زبانشان زبان خدا است، چشمشان چشم خداست، گوششان گوش خدا است، روحشان روح اللّه است. يك روحي است ميخواهي روح القدس اسمش بگذار، ميخواهي روح بالاتر، روح من امر اللّه بگو. و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان آن روح نبوت، آن روح ولايت را كه خدا ميگذارد در بدنهاي ائمة طاهرين:، آن روح در آن ابدان كمتر از اين روح تو در بدن تو نيست.
فكر كن كه انشاءاللّه توي راه باشي، تو ببين در روح و بدن خودت اين بدن حركت نميكند مگر آنكه روح اين را برميدارد حركت ميدهد. اين گوش، گوش به صدايي نميدهد مگر اينكه روح واش ميدارد كه گوش بده. ذائقه طعم چيزي را نميفهمد مگر اينكه روح واش ميدارد كه اين طعم را بفهم. حتي در چيزهايي كه خود اين بدن محتاج است، غذا را خود اين بدن ميخورد شكم اين بدن است كه پر ميشود و خالي ميشود. پر شد سير است، خالي است گرسنه است. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم. غذا به روح نميرسد، غذا مال اين بدن است اما اگر روح در اين بدن هست، گرسنهاش ميشود، تشنهاش ميشود. روح در اين بدن نبود بدن گرسنه هم نميشد، تشنه هم نميشد.
يكخورده دقت كنيد و فكر كنيد انشاءاللّه معني عصمت به دستتان ميآيد كه ائمه چه جور معصومند. پيغمبر9 چه جور معصوم بود ميفهمي. عرض ميكنم اين بدن معصوم است در نزد روح تو و روح تو عاصم بدن تو است. چشم سبقت نميكند چيزي را ببيند مگر اينكه روح واميدارد چشم را كه ببيند. شرح اين مطالب را پوستكنده عرض ميكنم آن وقت اشاره به آيه ميكنم ميفرمايد خدا كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون معصومين حالتشان اين است كه خدا است عاصم ايشان. معصومين عباد مكرمند در نزد خداوند عالم و هيچ هوايي و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 621 *»
هوسي از خودشان ندارند. والنجم اذا هوي هيچ هوي و هوسي از خودشان ندارند، هيچ سكوتي از خودشان ندارند. وقتي سكوت ميكنند خدا به ايشان فرموده سكوت كنيد ايشان هم ساكتند. حرف بزنند خدا به ايشان گفته حرف بزنيد. دل بده با بصيرت شوي، اهل دين و مذهب حق شوي انشاءاللّه. ببين روح چه جور ميگويد به چشم كه ببين، به محضي كه روح اراده ميكند، همان آن چشم ميبيند. گفتن خدا اين است آنچه را بخواهد، انما امره اذا اراد شيئاً انيقول له كن فيكون چطور ميگويد؟ همچو صداي توپي، صداي رعدي نميآيد لكن همين جوري است كه عرض ميكنم مثل روح تو اراده كه ميكند دست بدن بلند شود، ميبيني بلند شد. تا اراده ميكند چشم نگاه كند، ميكند. تا اراده ميكند گوش بشنود، ميشنود و همچنين هر حركتي، هر سكوني كه از اين بدن صادر ميشود، روح بدن را واميدارد. حتي گرسنگي و تشنگي بدن اگر روح از اين بدن برود، بدن گرسنه هم نميشود، تشنه هم نميشود. پس اين بدن محفوظ است به حفظ روح. روح حافظ اين است. اين بدن مسخر روح است، روح تسخيرش كرده يعني هر حركتي از اين صادر ميشود از خود روح است. آن روح است كه واداشته بدن را كه حركت كن و باز خود روح است كه حركت ميدهد و همچنين زبانش سخني ميگويد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان همينطور اگر سكوت ميكند روح گفته كه سكوت ميكند و خود …
فهرست
بسمهتعالي
فهرست مواعظ
مجلس اول …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 1
مجلس دوم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 16
مجلس سوم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 39
مجلس چهارم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 61
مجلس پنجم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 85
مجلس ششم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 109
مجلس هفتم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 133
مجلس هشتم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 155
مجلس نهم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 179
مجلس دهم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 206
مجلس يازدهم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 230
مجلس دوازدهم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 252
مجلس سيزدهم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 272
مجلس چهاردهم …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 297
مجلس پانزدهم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 321
مجلس شانزدهم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 338
مجلس هفدهم …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 360
مجلس هجدهم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 387
مجلس نوزدهم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 411
مجلس بيستم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 431
مجلس بيست و يكم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 454
مجلس بيست و دوم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 486
مجلس بيست و سوم …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 511
مجلس بيست و چهارم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 539
مجلس بيست و پنجم …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 564
مجلس بيست و ششم ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….. 594
مجلس بيست و هفتم ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. 618
([2]) تصديه: دست بر دست زدن. دهخدا
([3]) بك: مخفف بيك به معني بزرگ مرادفخان. دهخدا