رساله در جواب امانالله خان والی کردستان
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
و بعد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه در بهترين ازمنه و خوشترين آونه وارد شد پيكي از جانب سركار جلالتمدار سلالة الاعاظم و سليل الافاخم زينت مرتبه جلال و غرّه ناصيه كمال، صاحب مقام مكنت و ثروت و مالك زمام عزت و جلالت، داراي رياستين و يابنده فضيلتين المؤيد بتأييد الملك المنان سركار امان الله خان والي كردستان ايده الله بصنوف تأييداته و وفّقه لمرضاته و جعل آخرته خيراً من اولاه و بلغه في الدارين مايتمناه و چشم مرمود را به دستخط شريف ايشان روشن و دل محزون را به رقيمه كريمه ايشان گلشن نمود و در ضمن سؤالاتي چند مشكله فرمايش رفته بود كه اين بيبضاعت شرح آنها را نموده از هريك جواب شافي كافي عرض نمايم. چون در زماني وارد شد كه طوارق عدوان از اطراف هجوم آورده و قلب محزون را مشوش نموده و طغيان اعادي به سرحد اعلي رسيده و؛
جهان را عادت ديرينه اين است | كه با آزادگان دايم به كين است |
نتوانستم كه چنان جوابي عرض كنم كه شايسته حضرت ايشان باشد و اداي حق ايشان شود و البته عذر در نزد كريمان مسموع است و از آنكه جوابها بسيار مبسوط نشده عفو و اغماض خواهند فرمود و به قدر ميسور سعي در ايضاح جواب ميشود.
و چون فرمايش رفته بود كه به زبان فارسي و واضح عرض شود از اين جهت به زبان فارسي نوشته شد ولي بر صاحبان علم مخفي نيست كه مطالب
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۳ *»
علمي را به زبان فارسي نوشتن بسيار مشكل است چراكه زبان فارسي تنگ و جهات و حيوث مطالب بينهايت و از اين گذشته بسياري از اشارات كتاب و سنت مخصوص به زبان عربي است كه اگر فارسي شود آن اشارات از دست ميرود چنانكه صاحب هر زباني اين معني را در زبان خود يافته كه چون ترجمه به زباني ديگر ميشود نكات آن از دست ميرود. باري امتثالاً لامره العالي لابدم كه فارسي بنويسم و به قدر ميسور اشعاري به نكات بنمايم. پس سؤال سؤال فرمايشات را عنوان كرده اقدام بر جواب مينمايم.
سؤال اول: دليل عقلي و نقلي از قرآن و احاديث در فضيلت انوار اربعهعشر بر ساير انبياء: چيست؟ مفصلاً به زبان ما عوامها مرقوم فرمايند نه به زباني كه مشكل مشكلتر شود.
جواب: عرض ميشود كه ادله بر اين معني بسيار است و عقلي محض خالص كه به هيچ وجه شايبهاي از ادله حسيه ظاهره نداشته باشد از فهم اغلب علما بيرون است و مبتني بر علوم كثيره است كه شرح آنها در اين مختصر درنميآيد ولي چون ظاهر آن است كه مرادشان دليل عقلي متعارفي است بعضي از آنها را به عرض ميرسانم:
پس عرض مينمايم كه شك نيست كه خداوند متفرد در يگانگي خود بود و هست و با ذات او احدي از خلق قرين نبوده و نيست و اول چيزي كه آفريد مشيت خود بود كه او را بدون واسطه خلقي ديگر آفريد. و آيت او در انسان آن است كه ذات انسان مقدم است بر جميع افعال و اعمالش و اول چيزي كه از او ابراز مينمايد در باطن نيت و قصد اوست از براي كارها و همه كارها را به سبب عزم و قصد خود مينمايد و اما عزم و قصد را به واسطه عزمي و قصدي ديگر به عمل نميآورد بلكه همان ذات او ثابت بوده و بدون واسطه چيزي ديگر عزم مينمايد و قصد عملي ميكند. و آن عزم و قصد همان محبت اوست و خواهش اوست براي كارها از اين است كه در حديث قدسي وارد شده است كه من گنج پنهاني بودم دوست داشتم كه مردم مرا بشناسند پس خلق را خلق كردم تا مرا بشناسند. پس ذات مقدس خداوند پنهان از ادراك بود و در غيبالغيوب
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴ *»
بود اول چيزي كه از او بروز كرد محبت بود و به واسطه آن محبت ماسوي را آفريد. و همچنين حضرت صادق7 فرمودند كه خداوند مشيت خود را خلق كرد به خود آن مشيت يعني بيواسطه خلقي ديگر پس ساير اشياء را به واسطه مشيت آفريد. چنانكه انسان اول نيت خود را احداث مينمايد و خواهش خود را بيواسطه چيزي و بيواسطه عملي ديگر احداث مينمايد پس به واسطه آن نيت و خواهش كارهاي ديگر خود را احداث ميكند چنانكه قصد ميكند و ميل مينمايد كه سخن گويد پس سخن ميگويد و قصد مينمايد و ميل ميكند كه بنشيند پس مينشيند و قصد مينمايد كه بنويسد پس مينويسد و همچنين ساير كارهاي خود همه را به قصد و ميل به عمل ميآورد و قصد و ميل خود را بيواسطه عملي ديگر به عمل ميآورد. پس همچنين خداوند عالم اول مشيت خود را آفريد بعد به مشيت ساير مخلوقات را. پس مشيت و محبت خدا اول چيزي است كه از خداوند بروز كرد. پس مشيت به جهت اوليت و سابقيت او بر هر چيزي شريفتر و عظيمترين و يگانهترين خلق است و هيچ نوري از نورهاي خداوند و هيچ جمالي و كمالي و صفتي و اسمي و رسمي بر آن سبقت ندارد چراكه همه آنها غير ذات خداست و هرچه غير ذات خداست خلق خداست و هرچه خلق خداست يا بايد خود مشيت باشد يا به مشيت خدا پيدا شده باشد چراكه هرچه جز خداست خلق خداست و حادث، و قديم همان ذات يگانه است و دو قديم و دو خدا نيست. پس مشيت كاملترين و عظيمترين و نزديكترين كمالها و جمالها و نورها و صفتهاي خداست و خدا را آيتي اعظم از آن نيست و خدا را خلقي يگانهتر و اشرف از آن نيست و جميع عرصههاي امكان به نور آن منور و به التفات و توجه آن برپايند. از اين است كه خداوند فرموده: و من آياته انتقوم السماء و الارض بامره يعني از آيات خداست كه همه آسمانها و همه زمينها به امر او برپايند. و امر خدا همان مشيت خداست چنانكه فرموده: انما امره اذا اراد شيئاً انيقول له كن فيكون. پس قول «كن» سابق بر همه مخلوقات است و اول قول «كن» را آفريد و به اين فرمان همايون همه موجودات را برپا كرد. و اين قول «كن» همان امر خداست و همان مشيت خداست
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۵ *»
كه به آن ساير خلق را آفريد. پس چون اين مشيت اعظم و اكمل و اشرف و اسبق خلق خدا بود و همه اشياء از نور او آفريده شده و مثل او در ملك به منزله آفتاب عالمتاب است كه اول آفتاب آفريده شد بعد عالم به نور جمال او منور شد و به منزله چراغ است كه اول چراغ مشتعل ميشود بعد همه انوار به اين چراغ روشن ميشود هر نور كه به اين سراج وهاج نزديكتر بود روشنتر و هر نور كه دورتر بود تيرهتر بود. چنانكه ميبينيد كه چون چراغ روشن شد و فضا به واسطه آن روشن گرديد هر نور كه به شعله نزديكتر است البته روشنتر و گرمتر است و هرچه از شعله دورتر شود نور ضعيفتر و حرارت كمتر ميگردد تا به نهايت دوري كه رسيد نور تمام و حرارت فاني ميشود. حال همچنين هر نوري كه به مشيت الهي نزديكتر بود و هر خلقي كه اول صادر شد كاملتر و نورانيتر و شريفتر و يگانهتر و به مشيت الهي شبيهتر بود و هرچه از آن مقام دورتر بود و از آن پستتر بود البته شباهت آن به مشيت كه اعظم آيات خداست كمتر بود و نور و كمال و جمال و يگانگيش كمتر بود. پس هرچه خلق به مشيت نزديكتر شود اعلم و افضل و اكمل و اعظم و اقدر و اوحد شود و هرچه متأخر گردد و دورتر شود در اين صفات پستتر گردد. و البته اين خلق متعدد مختلف متكثر همه در يكدرجه و يكرتبه نيستند و بعضي نزديكتر و بعضي دورترند و بعضي اول صادرند از مشيت خدا و بعضي دويم صادر و بعضي سيوم صادر وهكذا مثل درجات اعداد كه اول يك است و دو از همه اعداد به آن نزديكتر و شبيهتر است بعد سه بعد چهار بعد پنج الي مالانهاية له. پس بعضي از خلق بايد شبيهتر به مشيت باشند و شبيهتر به صفات و كمال و جمال و قوت و قدرت و علم و فضل خدا باشند و بعضي شباهتشان كمتر باشد. و معلوم است كه اول مخلوقات سزاوارتر است به اينكه اشبه به مشيت باشد از سايرين چراكه اقرب انوار است به شمس مشيت الهي.
پس چون واجب شد كه اوّلي باشد و او افضل و اكمل و اعلم و اقدر و اوحد از كل باشد طلب كرديم آن اول را كه آن اول كيست و اول موجودات و اشرف كاينات چهكس است؟ پس يافتيم كه او بايد حجت خدا بر كل كاينات باشد و رسول خدا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۶ *»
به سوي كل موجودات باشد و حاكم بر جميع مخلوقات باشد چراكه او فوق همه است و نزديكتر خلق است به سوي خدا و آگاهتر است بر مراد خدا و مناسبتر است كه از خدا بگيرد و به خلق برساند و لايقتر است كه خداوند او را ترجمان و لسان بيان خود نمايد و سزاوارتر است كه خدا او را محل مشيت خود قرار دهد و كارهاي خود را از دست او به عمل آورد و سخنهاي خود را از زبان او ابراز دهد. پس فهميديم كه اين اول مخلوقات بايد حجت خدا باشد و رسول خدا باشد بر كل كاينات گذشته و آينده و امير و حاكم بر كل باشد و سفير خدا باشد بر جميع موجودات و احدي از آحاد عالم به اجماع شيعه و سني صاحب اين مقام نبود مگر خاتم انبياء صلوات الله عليه و آله و كسي را در اين مسأله شك و شبهه نيست و از اين جهت در قرآن فرمود: ياايها الناس اني رسول الله اليكم جميعاً. يعني اي مردم من رسول خدا هستم به سوي همه شما. و فرموده: و ماارسلناك الا كافة للناس. يعني ما نفرستاديم تو را اي محمد مگر به سوي كافه مردم خواه گذشته باشد و خواه آينده. زيراكه نميفرمايد كه به سوي آيندگان فرستاديم بلكه به سوي هركس كه به او مردم ميتوان گفت چه گذشته و چه آينده. پس جميع پيغمبران گذشته و غير ايشان همه امت اين پيغمبرند و اين بزرگوار مبعوث به سوي كل آنهاست و رسول به سوي جميعشان است. و شاهد بر اين معني در قرآن واضح است در جايي كه ميفرمايد كه: و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم علي ذلكم اصري قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين. كه حاصل معني آن است كه ما پيمان گرفتيم از همه پيغمبران كه چون من بدهم به شما بعضي از كتاب و حكمت را پس بيايد نزد شما پيغمبري تصديقكننده آنچه شما داريد بايد حتماً ايمان به او بياوريد و او را ياري كنيد پس فرمود آيا اقرار كرديد و تكليف مرا پذيرفتيد؟ عرض كردند اقرار كرديم فرمود شاهد باشيد و من با شما از شاهدين ميباشم. پس نص فرمود كه پيغمبران گذشته را بعضي از علم كتاب و حكمت داده نه همه را و رسولي به سوي پيغمبران فرستاده و حتم فرموده كه ايمان به او
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۷ *»
بياورند و او را نصرت كنند و ايشان هم قبول كردند و خدا گواه شد بر ايشان. پس آن پيغمبري كه رسول خدا بود به سوي ايشان و از جنس ايشان بود و واجب بود بر همه ايمان به او و تمكين او، نبود مگر خاتم پيغمبران و اول همه عالميان و آن به اجماع و كتاب و سنت و ضرورت مسلمين حضرت سرور كاينات و اشرف موجودات محمد بن عبدالله9 بود. پس از اين جهت خداوند هيمنه و استيلاي خاتم انبياء را بيان فرمود به طوري كه مافوق آن متصور نيست آنجا كه فرموده: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم. و دانستي كه بر پيغمبران حتم بود كه مؤمن به آن رسول شوند و ايمان به او آورند پس پيغمبران هم از جمله مؤمنان باشند و در آيه نفرموده كه نبي9 اولي به مؤمنين حاضرين است و نه مؤمنين آينده بلكه مطلق فرموده و همه مؤمنان را فرموده و يافتي كه پيغمبران گذشته هم از جمله مؤمنانند پس نبي9 اولي است به مؤمنين گذشته و آينده خواه پيغمبران باشند و خواه غيرپيغمبران. و اوليبودن به نفس معنيش آن است كه نفس هركسي مملوك اوست و او سزاوارتر است به نفوس مردم چه جاي مالهاي مردم و ساير متعلقات. پس جان موسي7 به پيغمبر آخرالزمان بيشتر ميرسد تا به خودش مثل آنكه آقا سزاوارتر است به غلام از خود غلام. پس غلام مملوك آقا هست و مملوك خودش نيست، آقا ميتواند او را بفروشد و خودش نميتواند خود را بفروشد. پس حضرت خاتم انبياء9 اولي است به پيغمبران از خود پيغمبران و سزاوارتر است از جان آنها به آنها و به آنها از جانشان. پس همه مملوك و عبد طاعت اويند و همه بايد ايمان به او آورند و اطاعت او نمايند و ايمان آوردهاند و اطاعت كردهاند. و همه شريعتها شريعت پيغمبر است الا آنكه براي هر زماني به طور صلاح آن زمان حكمي دارد چنانكه در همين شريعت هم در اول بعثت بعضي احكام مناسب زمان فرمود بعد نسخ فرمود. پس همچنين بعضي احكام به آدم7 آموخته مناسب زمان آدم7 پس چون صلاح عالم تغيير كرد احكام را تغيير داد و پيغمبري ديگر از جمله بندگان طاعت خود فرستاد كه نوح باشد و مطابق صلاح زمانش
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۸ *»
احكام به او آموخت وهكذا در هر عصري پيغمبري مناسب مبعوث فرمودند و به سوي خلق فرستادند و احكام مناسب تعليمش فرمودند. چنانكه حضرت امام حسن عسكري7 فرمودند كه موسي كليم را چون باوفا يافتيم خلعت اصطفا بر آن پوشانيديم. و حضرت امير7 فرمودند به روايت ترمدي سني كه منم آن كسي كه مبعوث كردم پيغمبران و مرسلين را. و پيغمبران گذشته رسولان خاتم انبيا بودند به سوي اهل هر زماني چنانكه خداوند فرستادگان عيسي7 را به سوي پادشاه عصرش رسول ناميده و فرموده: ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعزّزنا بثالث و فرستاده خاتم انبياء9 فرستاده خداست چنانكه فرستاده عيسي7 فرستاده خدا شد.
و اگر كسي گويد كه خاتم انبياء9 در زمانهاي پيش كجا بود؟ گوييم خودش فرموده كه: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين يعني من پيغمبر بودم و آدم هنوز در ميان آب و گل بود. و فرمودند كه خدا ما را پيش از ساير مخلوقات آفريد به صدهزار دهر. و در روايتي هزارهزار دهر. و به اتفاق شيعه و سني حضرت خاتم اول مخلوقات است. پس چه استبعاد كه او فرستنده مرسلان باشد و صاحب شريعت پيغمبران باشد. و ما كتابي مسمي به «نعيمالابرار» نوشتهايم در اثبات بودن حضرت خاتم انبيا9 اول ماخلق الله به نصوص كتاب و سنت و ادله عقليه و اجماع شيعه و سني و هنوز در دست بود كه تعليقه سامي رسيد و مشغول به نوشتن جوابهاي سركاري شدم.
باري، پس حضرت خاتم عليه و اله السلام رسول رسولان و پيغمبر پيغمبران است و همه رعيت و امت اويند به نص كتاب خدا كه عرض شد و هر پيغمبري اشرف از رعيت خود است البته و واسطه است ميان ايشان و ميان خداوند و بايد علمي داشته باشد كه آن رعيت به او محتاج باشند و قدرتي داشته باشد كه براي ايشان معجزه باشد و به آن واسطه مقهور او شوند و مطيع او گردند. و اشرفيت خاتم انبيا از جميع خلق ضروري اسلام است و حاجت به دليل ندارد بلي اندكي خفا در افضليت ساير ائمه است كه انشاءالله به دليل اثبات آن خواهد شد.
پس عرض ميشود كه آن نور پاك كه اول از مشيت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۹ *»
خداوندي صادر شد و اول ماخلق الله بود لامحاله مخلوق بود و غير ذات حضرت احديت بود پس احد حقيقي نبود و در او شائبه كثرت بود چراكه كثرت لازمه مخلوق است نهايت آن مخلوق كه اقرب خلق است به مشيت خدا كثرتش از همه مخلوقات كمتر است و نزديكتر است. و كمتر كثرتي كه از براي مخلوق ثابت ميشود بعد از مشيت خداوند چهارده است كه بايد او را چهارده جهت باشد زيراكه اول مخلوق چون كاملترين مخلوقات است بايد جامع جميع مراتب كمال باشد پس بايد كه كثرت جهات و مراتب او هم كاملترين كثرتها باشد. و كمال كثرت در آن است كه كمتر كثرتها باشد و معذلك جامع باشد نوع مراتب كثرت را به طور اجمال كه غيرمنافي باشد با اقل كثرتها. و كثرت اعداد از دو نوع بيرون نيست يا عدد فرد است و يا زوج پس بايد در اول كثرتها و اشرف كثرتها فرد باشد و زوج هم باشد. پس چون اول كثرتهاست بايد اول افراد و اول ازواج را دارا باشد و در علم ارثماطيقي ثابت شده كه اول فردها سه است و يك داخل اعداد و شماره نيست و اول ازواج چهار است و دو را مبدأ نگرفتهاند چراكه ابتدا به زوج نميشود و بايد فرد كه آيت خداي فرد است اول باشد پس چون يك از عدد نشد دو هم شايسته اوّليت نيست چراكه زوج پيش از فرد نشايد پس به ناچار اول افراد سه است و اول ازواج چهار و اول اعداد سه است و سه و چهار هفت ميشود و از اين جهت اكمل اعداد را كه مستجمع اقل كثرات و مستجمع دو نوع كثرات باشد هفت دانستند پس هفت را عدد كامل گفتند. و اول مخلوق كه اكمل مخلوق است بايد فاقد اين كمال هم نباشد لهذا بايست كه اول مخلوق صاحب هفترتبه باشد و هفتمقام داشته باشد. و چون او را دو مقام است مقام غيبي و مقام شهادهاي بايد در مقام غيب او را هفتمقام باشد و در مقام شهاده هم او را هفتمقام باشد كه جمله چهارده مقام باشد كه دوچند هفت است و اين است سبعالمثاني كه خداوند ميفرمايد كه: و لقد آتيناك سبعاً من المثاني و القرءان العظيم ما به تو دو نعمت عظيم داديم كه يكي سبعالمثاني است يعني هفتي كه دودو است و آن عترت اوست با وجود مبارك خودش و يكي ديگر قرآن عظيم است.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۰ *»
و به اين دو نعمت آن بزرگوار وصيت فرمود به اجماع شيعه و سني كه فرمود: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهلبيتي لنيفترقا حتي يردا عليّ الحوض يعني من در ميان شما دو نعمت بزرگ ميگذارم يكي كتابالله و يكي عترتم اهلبيتم و ايندو از هم جدا نميشوند تا روز قيامت بيايند نزد من در سر حوض كوثر. باري، سبعالمثاني مقام اهلبيت است و اينها از نور و طينت پيغمبرند صلوات الله عليه و آله چنانكه خدا ميفرمايد: ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آلابرهيم و آلعمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم يعني خدا برگزيده آدم و نوح را و آلابرهيم و آلعمران را بر جميع اهل عالم و آنها ذريهاي هستند كه بعضي از ايشان از طينت و جنس بعضي است. و بالبداهه پيغمبر9 از آلابرهيم است و اولاد او از آلابرهيم ميباشند پس اينها برگزيدگان خدايند و بعضي از ايشان از طينت بعضي هستند پس همه از طينت محمدند9 و ساير سادات به اين سرحد نيستند به جهت آنكه حضرت ابرهيم فرمود: من اتبعني فانه مني. و ابرهيم معصوم بود يقيناً و متابعتكننده معصوم در همه امور نيست مگر معصوم پس متابعت حقيقي ابرهيم7 نكرده مگر حضرت پيغمبر9 و ائمه سلام الله عليهم اجمعين چراكه ادعاي اجماع بر عصمت احدي از سادات نشده مگر درباره ائمه: كه شيعه اجماع دارند پس اينها از طينت ابرهيمند و بس چنانكه در جاي ديگر خدا فرموده: ان اولي الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا. پس نبي9 اولاي مردم به ابرهيم بود و مؤمنان حقيقي معصومانند پس ايشان هم اولاي مردمند به ابرهيم به نص قرآن به خصوص كه خدا در قرآن فرموده: و اولواالارحام بعضهم اولي ببعض. يعني صاحبان رحم بعضي از ايشان اولي به بعضي هستند. و ائمه اولواالارحام نبي: بودند پس ايشان اولي به نبي هستند از غير.
بالجمله، ائمه و پيغمبر9 از يك نور و يك روح و يك طينتند چنانكه در زيارت جامعه است كه: اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض يعني شهادت ميدهم كه ارواح شما و نور شما و طينت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۱ *»
شما يكي است، طيب و طاهر است آن انوار و ارواح و طينت و بعضي از آن از جنس بعضي است.
پس چون همه ائمه از نور و روح و طينت پيغمبر9 باشند چون پيغمبر9 افضل از پيغمبران شد آنها هم افضلند. و اگر مقصود اين بود كه امر ائمه: را از قرآن بيرون بياورم چنان بيرون ميآوردم كه و لاقوة الا بالله احدي از سنيان نتوانند نفس بكشند. و در كتب سنيان نيز ادله بر اينكه آلمحمد: اشرف از جميع خلقند بسيار است. از آنجمله حديثي است كه در كتاب مناقب ترمدي روايت كرده از كتاب مناقب ابنمردويه از جابر انصاري در حديث طويلي كه حضرت پيغمبر9 فرمود كه خداي عزوجل را لوائي است از نور و عمودي است از ياقوت كه بر آن نوشته است: لااله الا الله محمد رسولالله و آلمحمد خير البرية و صاحب اللواء و امام القيامة علي بن ابيطالب پس چون آلمحمد: بهترين مخلوقات باشند البته بهتر از همه پيغمبران خواهند بود خواه اولواالعزم و خواه غير اولواالعزم. و از بحرالمناقب روايت كرده از جابر انصاري كه از حضرت رسول9 شنيدم كه به علي بن ابيطالب ميفرمود: الناس من اشجار شتي و انا و انت من شجرة واحدة. پس خواندند آيه صنوان و غيرصنوان يسقي بماء واحد را پس چون حضرت امير با پيغمبر6 از يك شجره باشند و باقي مردم از شجرههاي مختلفه پس چنانكه پيغمبر افضل انبياست اميرالمؤمنين هم افضل انبياست و اولاد او هم از طينت اويند. و از محدث حنبلي روايت كرده در تلو آيه و من اتّبعك من المؤمنين كه جميع مفسران متفقند كه مراد از من اتبعك علي بن ابيطالب است. پس به مقتضاي من اتبعني فانه مني علي بن ابيطالب از جنس پيغمبر است صلي الله عليهما و آلهما پس چنانكه پيغمبر9 افضل از كل است او هم افضل از كل است و اولاد او از اويند. و هركس به افضليت علي بن ابيطالب گفت لابد است كه باقي ائمه را بگويد چراكه ذريهاي هستند كه بعضي از بعضي ميباشند. و باز در مناقب ذكر كرده كه در آيه و اولواالارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله اتفاق مفسران است
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۲ *»
كه اين آيه در شأن علي نازل شده زيراكه مؤمن و مهاجر و خويش نزديك رسول9 بود. پس چون اولاي مردم به رسول امير باشد او از او خواهد بود و افضل از كل باشد چنانكه گذشت و اولاد او ارحام اويند چنانكه دانستي. و باز در همان كتاب روايت كرده از كتاب اربعين ابيالمكارم حسن دامغاني و شرفالدين و كنز نبيالشافع و مناقب خطيب خوارزم و مودات ميرسيدعلي همداني و مسند احمد بن حنبل و بحرالانساب جعفر از سلمان فارسي از رسول خدا6 كه فرمود: كنت انا و علي نوراً بين يدي الله مطيعاً يسبح الله ذلك النور و يقدسه قبل انيخلق آدم اربعةعشر الف عام فلماخلق الله آدم ركب ذلك النور في صلبه فلميزل ينقله من صلب الي صلب حتي اقره في صلب عبدالمطلب فصيره قسمين فصير قسماً في صلب ابيطالب فعلي مني و انا منه. يعني من و علي نوري بوديم نزد خداوند كه مطيع بود تسبيح خدا ميكرد آن نور و تقديس ميكرد پيش از آنكه آدم را خلق كند چهاردههزار سال پس چون خلق كرد آدم را آن نور را در صلب او قرار داد پس از صلبي به صلبي نقل نمود تا آنكه آن را قرار داد در صلب عبدالمطلب پس آن را دو قسم كرد و قسمي را در صلب ابيطالب قرار داد پس علي از من است و من از اويم. پس چون هردو يك نور باشند و پيش از آدم خلق شده باشند چهاردههزار سال و علي از محمد باشد و محمد از علي صلي الله عليهما و آلهما حضرت امير اشرف خواهد بود از همه آدم و اولاد آدم چنانكه پيغمبر9 اشرف است. و از صحيح بخاري و هدايةالسعداء از جابر از رسول خدا «ص» روايت كرده كه فرمود كه خداوند تعالي مرا و علي را از يك نور آفريد نزد عرش كه تسبيح و تقديس ميگفت آن نور خداي را پيش از آنكه آدم را بيافريند به دوهزار سال چون آدم را آفريد ساكن كرد ما را در صلب آدم پس انتقال نموديم از صلب و شكم پاك و نبود در ميان ما حجابي تا آمديم در صلب نوح7 و باز نقل كرد ما را از صلب و بطن پاك و نبود در ميان ما حجابي تا صلب ابرهيم7 تا آنكه رسيديم به صلب عبدالمطلب پس دو قسم شد يك قسم در صلب عبدالله قرار گرفت و قسم ديگر
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۳ *»
در صلب ابيطالب پس بيرون آمدم از پشت عبدالله و بيرون آمد علي از پشت ابيطالب پس جمع شد نور من و علي در فاطمه، و حسنين دو نورند از نور پروردگار عالميان. تمام شد حديث. پس چون محمد و علي8 هردو يك نور باشند و هردو در فاطمه جمع شد و حسنين از نور پروردگار باشند پس افضل خواهند بود از همهكس، و از تمهيد روايت كرده كه وقتي مرتضي علي پيش مصطفي آمد رسول گفت: مرحبا يا اخي و ابنعمي والذي نفسي بيده خلقت انا و هو من نور واحد. و از صحاح ستة و صواعق محرقه ابنحجر و مصابيح و مسند احمد بن حنبل و مشكوة روايت كرده به روايت حبشي بن جنادة كه رسول فرمود كه علي از من است و من از عليم و او ولي و حاكم هر مؤمن و مؤمنه است بعد از من، ادا نكند دين مرا مگر علي. و از مسند احمد بن حنبل و مسند جوزي و مستدرك حاكم و صحيح ترمدي و مصابيح و مشكوة و صواعق محرقه به روايت عمران بن حصين روايت كرده كه رسول خدا9 فرمود چه ميخواهيد از علي چه ميخواهيد از علي؟ بدرستي كه علي از من است و من از اويم و او حاكم و ولي هر مؤمن است بعد از من. و از صحيح واقدي از ابوالحمرا مروي است كه رسول فرمود كسي كه خواهد نظر كند به آدم در علم و به نوح در فهم و به يحيي در زهد و به موسي در هيبت پس بايد نظر كند به علي بن ابيطالب. و از كتاب شرفالنبي قريب به همين مضمون روايتي ديگر كرده و همچنين از بيهقي قريب به همين. و از جواهرالاخبار و هدايةالسعداء از جابر روايت كرده كه گفت رسول خدا كه هركس دوست دارد كه بنگرد به سوي اسرافيل در هيبت او و به سوي ميكائيل در رتبه او و به سوي جبرئيل در بزرگي او و به سوي آدم در سلم او و به سوي نوح در ترس او از خدا و به سوي ابرهيم در دوستي او و به سوي يعقوب در اندوه او و به سوي يوسف در حسن او و به سوي موسي در مناجات او و به سوي ايوب در صبر او و به سوي يحيي در زهد او و به سوي يونس در سنت او و به سوي عيسي در عبادت او و به سوي محمد در بزرگي حسب و خلق او پس نظر كند به سوي علي كه در او نود خصلت است از خصلتهاي پيغمبران كه جمع كرده خدا در او و جمع نكرده
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۴ *»
در غير او. تمام شد. پس چون علي بن ابيطالب صاحب خصلتهاي همه انبيا باشد از يكيك ايشان البته افضل است و اولاد او هم از طينت اويند چنانكه دانستي. و از دستورالحقايق روايت كرده كه روزي سيدالمرسلين اميرالمؤمنين را در پيراهن خود درآورد و فرمود كه خون تو خون من است، گوشت تو گوشت من است، دل تو دل من است، نفس تو نفس من است، روح تو روح من است. پس چون اميرالمؤمنين چنين باشد اشرف بنيآدم خواهد بود و اولاد او جزء اويند چنانكه دانستي و از صحايف و هدايةالسعداء و مودات از حذيفة بن اليمان روايت كرده كه پيغمبر9 فرمود: علي خير البشر من ابي4 فقد كفر يعني علي از همه بشر بهتر است هركس قبول نكند كافر شود. پس بعد از اين حديث چه اشكال ميماند كه ائمه: افضل از پيغمبران باشند. و اينها همه از كتابهاي سنيان بود و اضعاف اينها در كتب ايشان روايت شده و ما به جهت اختصار به همين اكتفا كرديم.
و اما از طريق شيعه كه اينجوره اخبار متواتر است اكتفا به چند حديث ميكنيم به طور اختصار: در عوالم روايت كرده است از بصائرالدرجات به سندش از حذيفه كه رسولخدا9 فرمود كه كامل نشد نبوت هيچ پيغمبري در عالم ذر تا اينكه عرض شد بر او ولايت من و ولايت اهلبيت من و ممثّل شدند براي او، پس اقرار كردند به طاعت ايشان و ولايت ايشان. و از همان كتاب روايت كرده از محمد بن مسلم كه گفت شنيدم از حضرت باقر7 كه فرمود كه خداي تبارك و تعالي گرفت عهد از پيغمبران بر ولايت علي. و از جابر روايت كرده از حضرت باقر7 كه فرمود ولايت ما ولايت خداست كه هيچ پيغمبري مبعوث نشده مگر به آن. و در زيارت جامعه متواتره است كه آتاكم الله ما لميؤت احداً من العالمين، طأطأ كل شريف لشرفكم و ميفرمايد: ذلّ كل شيء لكم يعني خدا داده است به شما آنچه به احدي از اهل عالم نداده و هر شريفي گردن به طاعت شما نهاده و هر چيزي ذليل شما شده است. پس چگونه اشرف از پيغمبران نباشند؟ و باز در همان زيارت است كه لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق و لايطمع
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵ *»
في ادراكه طامع يعني هيچ پيشيگيرنده بر شما پيشي نگرفته و هيچ ملحقشونده به شما نرسيده و هيچ طمعكننده طمع ادراك مقام شما را نكرده. پس چگونه اشرف از پيغمبران نباشند؟ و از عبدالاعلي روايت كرده از حضرت صادق7 كه فرمود هيچ پيغمبري پيغمبر نشد مگر به معرفت حق ما و به معرفت فضيلت ما بر هركس غير از ماست. و از ابيبصير از ابيعبدالله7 روايت كرده است به همان مضمون حديثي ديگر. و در روايات زياده از حد حصر احاديث وارد شده است در فضل ايشان بر جميع انبيا و ساير خلق و اينكه انبيا از شعاع نور ايشان خلق شدهاند به طوري كه حاجت به ذكر نيست و اين رساله گنجايش آن ندارد و كتابهاي شيعه مملو از آنهاست و محل شبهه نيست. پس وقتي كه خداوند جميع انبيا را از شعاع ايشان خلق كرده باشد چگونه ايشان افضل از نور خود نيستند؟ و در كتابهاي فارسي مرحوم مجلسي بسيار از آنها را ذكر كرده است رجوع بفرماييد تا واضح شود و انشاءالله به همينقدر اكتفا ميشود و اگر به جلد سيوم «ارشاد» رجوع بفرماييد اوضح از آفتاب خواهد شد.
سؤال دوم: اگرچه همه «ارشادالعوام» از فهم ما بيرون است ولي فصلي عنوان فرمودهايد در اشاره به باطن باطن در قسمت سيوم و جلد سيوم در مقصد چهارم كه منتهي به مقصد پنجم ميشود، هركار ميكنم چنانچه شايد از عهده فهم آن بيرون نميآيم. مستدعيم به زبان معجزبيان آن باطنباطن را به ظاهرظاهر بياوريد. اگر به علت شدت مشغله عذر بخواهيد عرض ميشود پس چرا معراج را و معرفت آن را از نان و پنير به مردم فهمانيدهايد و خورانيديد.
جواب: عرض ميشود كه از بيان اين مسأله به طور ظاهر مرا معذور داريد كه اين سرّي است از اسرار اهلبيت: كه متحمل آن نميشود مگر ملك مقرب يا نبي مرسل يا مؤمن ممتحن و اين امري نيست كه امروز فاش شود زيراكه اين مسأله همان است كه در دل سلمان2 بود كه اگر ابوذر2 بر آن مطلع ميشد كافر ميشد. و اين همان امر است كه امام عصر7 وقتي كه ظاهر ميشود عهد و پيمان به آن ميگيرد و همه بزرگان سيصد
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶ *»
و سيزده تن فرار ميكنند مگر حضرت عيسي و يازده نفر كه طاقت ميآورند و ميايستند. و اين آن امري است كه حضرت سجاد در اين اشعار ميفرمايد:
و رب جوهر علم لو ابوح به | لقيل لي انت ممن يعبد الوثنا |
يعني بسا جوهر علمي كه اگر فاش كنم آن را ميگويند كه تو از بتپرستاني،
و لاستحل رجال مسلمون دمي | يرون اقبح ما يأتونه حسناً |
يعني و هرآينه مردماني مسلمان خون مرا حلال ميدانند و اين كار قبيح خود را نيكو ميشمرند،
لقد تقدم في هذا ابوحسن | الي الحسين و وصّي قبله الحسنا |
يعني اين امري است كه حضرت امير وصيت به امام حسن و امام حسين فرمودهاند. و اين امري است كه حضرت امير «ع» ميفرمايد: بل اندمجت بمكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوي البعيدة. يعني علم مكنوني در سينه من است كه اگر بروز دهم مضطرب ميشويد چنانكه ريسمان دلو در چاه عميق به تزلزل درميآيد در هنگام حركتدادن. و اين امري است كه كميل از اين معني سؤال كرد از حضرت امير7 و فرمودند تو را چه كار به سؤال از حقيقت، عرض كرد آيا من صاحبسرّ شما نيستم؟ فرمودند چرا ولكن ترشح ميكند به تو از آنچه از من سرريز شود. عرض كرد آيا مثل تو مولايي نااميد ميكند سائل خود را؟ پس براي او به طور معما بيان فرمودند و نفهميد. خلاصه، اين امري عظيم است و از فهم مردم بيرون،
من گنگ خوابديده و عالم تمام كر | من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش |
انشاءالله مرا معذور خواهيد داشت از شرح آن به ظاهر. ولكن شرح آن را به رمز مفصلاً در جلد نبوت ارشاد در معني علم بيان و در جلد امامت در همانجا يعني در معني بيان و در جلد چهارم در همان مواضع بيان كردهام و زياده از آن نبايد بيان شود و به همين نشاندادن و بياننمودن گويا مفصلاً بيان كردم و استغفر الله ربي و اسأله التوبة.
سؤال سيوم: جمع بين علويتين به تفصيل مستدعيم مرقوم شود به سبك فقها، و
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷ *»
فتواي خود سركار در آن چيست؟
جواب: در جمع ميان علويتين كه مطلقاً نزاعي در ميان فقها نيست و نزاعي كه هست در جمع ميان فاطميتين است. و متقدمين فقهاي ما در اين مسأله نزاعي نداشتهاند و گفتگويي نكردهاند و هيچ سخني از آنها منقول نيست و قبل از شيخ حر عليهالرحمه كسي در اين مسأله گفتگويي نكرده و اول كسي كه در اين مسأله سخن درميان آورده شيخ حرّ است. و منقول از شيخ مذكور اختيار حرمت جمع ميان آنهاست ولي در وسائل توقف در مسأله از آن ظاهر ميشود. و در متأخرين از شيخ جعفر بن كمالالدين بحراني منقول است كه اختيار حرمت كرده و نسبت به شيخ طوسي و ابنبابويه و ملامحسن كاشي هم ميدهند و به صحت نرسيده و در كتب ايشان دلالتي نيست بر اين معني. و از ملامحمدجعفر اصفهاني شهير به كرباسي قول به احتياط منقول است. و همچنين از شيخ سليمان بحراني شدت كراهت آن مروي است. و سيد عبدالكريم صاحب درر منثوره اختيار كراهت كرده. و واجب متابعت اخبار است. اما آنچه دلالت بر مرجوحيت و حرمت ميكند روايت مرسله ابنابيعمير و مضمره اوست و خبر حماد بن عثمن از ابيعبدالله7 و عبارت آن دو حديث آن است كه حلال نيست براي احدي كه جمع كند ميان دو زن از اولاد فاطمه3 چراكه خبر آن به آن حضرت ميرسد پس گران است بر ايشان. راوي عرض كرد ميرسد به ايشان؟ فرمودند اي والله. و اين دو حديث به ظاهر مخالف قرآن است كه ميفرمايد: و احل لكم ماوراء ذلكم و هيچ ذكر فاطميتين در پيش نشده. و معارض است با آن دو، روايت صدوق از موسي بن جعفر8 از پدر بزرگوارش كه از ايشان سؤال شد از زنهايي كه خدا حرام كرده در قرآن و از آنچه پيغمبر9 در سنت خود حرام كرده فرمودند سي و چهار زن است و همه را شمردند و جمع فاطميتين را ذكر نكردند.
خلاصه، در هيچ عصري كسي عمل به حرمت آنها نكرده و مشهور ميان اصحاب حليت است و قرآن هم دلالت بر حليت ميكند و سنت معروفه هم دلالت بر حليت ميكند و معقول نيست كه از عهد حضرت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۸ *»
امير7 تا غيبت كبري از اين مسأله ذكر نباشد و در اين سالهاي بسيار اكتفا به يك حديث بشود. پس اين خبر نادر است و مأموريم كه ترك نادر كنيم و عمل به مشهور نماييم پس اقوي جواز است با كراهت و مرحوم سيد استاد هم جواز را اختيار فرمودهاند پس انشاءالله عيبي ندارد بلي ضرري در احتياط و اجتناب از مكروهات نيست.
سؤال چهارم: در تفسير سنفرغ لكم ايها الثقلان آنچه به نظر مبارك ميآيد به تفصيل مرقوم فرمايند.
جواب: تفسير قرآن را نهايتي نيست و معنيهاي آن را احصا نميتوان كرد و آنچه خداوند به علماي اهلبيت: داده اگر بخواهند بنويسند به تفصيل، در تفسير يك آيه كتابي عظيم بايد بنويسند و حقير مشغول به نوشتن جواب مسائل اطراف و درس و كتابهاي نيمهتمام سابق ميباشم و منتهاي تفصيل مرا ممكن نميشود وانگهي به فارسي و عاميانه كه بسيار صعوبت دارد و التماس عفو دارم. و به قدر ميسور عرض ميشود كه اجماعي شيعه و سني است كه حضرت پيغمبر9 قبل از رحلت خود فرمودند كه اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهلبيتي و قرآن و عترت را دو ثقل ناميده و ثقل به معني چيز نفيس است پس قرآن و عترت ثقلان باشند يعني دو امر نفيس. و چگونه نفيس نباشند و از ايشان نفيستري باشد؟ و قرآن كلام خدا و علم خداست و عترت نور خدا و اشرف خلق خدا. چنانكه در اخبار سابقه گذشت پس سنفرغ لكم ايها الثقلان خطاب به قرآن و عترت است كه خدا وعده فرموده كه زود باشد كه براي شما فارغ شوم و به جهت نصرت شما عطف عنايت به سوي شما كنم. چراكه در زبان عربي «لام» كلمه «لكم» براي منفعت و خير است پس خدا براي منفعت و خير اين دو ثقل عنايت را مصروف به سوي ايشان خواهد نمود و حق عترت را از غاصبان حق ايشان و منكران فضل ايشان و قاتلان و ظالمان و سبقتگيرندگان بر ايشان و ناصبان دوستان ايشان خواهد گرفت. و همچنين حق قرآن را از تحريفكنندگان قرآن و كم و زياد كنندگان و انكاركنندگان محكمات آن و تأويلكنندگان
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۹ *»
آن به باطل خواهد گرفت و واي از آن وقتي كه عترت بايستند و شكايت كنند از متقدمان بر ايشان و غاصبان حقشان و كشندگان و ظالمان خود و ناصبان و منكران فضايل و پستكنندگان رتبه ايشان در نظر مردم و اثباتكنندگان جهل و عجز براي ايشان و خواركنندگان ايشان در نظر مردم و دشمنان دوستان خود در دربار ربالعزة و بخواهند از خدا كه حق ايشان را از آنها بگيرد و بگويند كه خداوندا ما متحمل همه مصائب شديم و جان و مال و عرض و ناموس داديم كه فضل ما معلوم شود و رتبه ما كه اعظم اركان دين تو است معلوم شود و منافقان امت انكار فضل ما را نمودند و رتبه ما را پست كردند و احاديث ما را انكار كردند و با ناشران فضايل ما عداوت كردند و تكفير آنها نمودند و كمر قتل آنها را بستند.
و واي از آن وقتي كه قرآن بايستد و شكايت از اين امت كند كه خدايا مرا جامع علم خود قرار دادي و فضل مرا به ايشان نمودي و دين خود را در من بيان كردي و مرا پر از فضايل محمد و آلمحمد: نمودي و مرا قطب كتابهاي آسماني كردي و معجزه پيغمبر خود قرار دادي قومي مرا تحريف كردند و قومي ثلث مرا دزديدند و آن دو ثلث ديگر را كه دزدان حيا كردند كه بدزدند و نتوانستند انكار كنند قومي ديگر در آخرالزمان انكار مرا كردند و مرا تأويل به باطل كردند و فضايل آلمحمد را: كه به زبان فصيح براي ايشان ابراز دادم انكار كردند و از من نپذيرفتند و ترك خواندن مرا كردند. و قومي ديگر نامربوطها ساختند و آنها را بر من ترجيح دادند و گمان كردند كه آنها افصح و اعلي و ابلغ از من است. پس خداوند صرف عنايت به دادخواهي آنها خواهد كرد و خون آنها را و حق آنها را از مردم خواهد گرفت و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون.
و اما فارغشدن خدا براي دادخواهي ثقلان8 كنايه از نهايت عنايت و تهديد شديد است كه سلطان قهار جبار وقتي كه از همهچيز عنايت بردارد و فارغ شود از براي محض دادخواهي كسي معلوم است كه ذرهاي از حق آنها را فرو نميگذارد و تمام حق آنها را از ظالمان آنها خواهد گرفت البته. و شاهد اين معني حديثي است كه در كنزالدقايق و برهان روايت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۰ *»
كرده است به چند سند از حضرت صادق7 و حضرت باقر7 كه مراد از ثقلان در اين آيه ما و كتاب خدا هستيم.
و وجهي ديگر براي فراغ آن است كه دنيا دار عمل است و آخرت دار جزا و در دار دنيا بعضي جزاها به مردم ميرسد پس در دنيا خداوند اظهار شرايع و احكام مينمايد و بعضي جزاها به خلق ميرساند و اما در آخرت ديگر عملي و اظهار شريعتي نيست و صرف عنايت ميشود به سوي محض جزادادن و هيچ جزايي در آخرت نيست براي احدي مگر جزاي نيك براي اداكنندگان حق محمد و آلمحمد: و مگر جزاي بد براي خلافكنندگان با محمد و آلمحمد: زيراكه ايشانند اصل هر خيري و اعداء ايشان است اصل هر شرّي. چنانكه در زيارت جامعه است كه ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه و در حديث است كه نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة. پس هر عاصي در دنيا متمسك شده است به ولايت اعدا و به فروع آنها و متصف شده به صفات آنها و نصرت اعداء آلمحمد: را نموده و خذلان آلمحمد: را نموده و انكار و ستر فضايل آنها را نموده، و هر مطيعي در دنيا متمسك به فروع آلمحمد «ع» شده و چنگ به دامن تولاي ايشان زده و خذلان اعداء ايشان را نموده و عيب اعدا را ابراز داده و نشر فضايل آلمحمد: را نموده. پس هر مطيعي از اول دهر تا آخر كه روز قيامت جزاي خير يابد به جهت چنگزدن اوست به ولايت آلمحمد: و هر عاصيي از اول دهر تا آخر كه جزاي شر يابد به جهت تمسك اوست به دامن اعداء آلمحمد: پس خدا روز قيامت هيچكار نكند مگر جزاي خير دادن به دوستان آلمحمد: و جزاي شرّ دادن به دشمنان آلمحمد: پس صحيح است كه خدا فارغ خواهد شد روز قيامت براي محض تقاص حق محمد و آلمحمد: از اعداء ايشان و اكرام اولياي ايشان پس فارغ شده و صرف عنايت كرده براي محض منفعت و كمك ايشان و نصرت و اعانت ايشان. خلاصه، معاني قرآن بسيار است و همينقدر در اينجا كافي است انشاءالله.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۱ *»
سؤال پنجم: در تفسير اين آيه مباركه هم آنچه به نظر سركار ميرسد محض سرافرازي مرقوم فرمايند: انما امره اذا اراد شيئاً انيقول له كن فيكون تا آخر.
جواب: فارسي آيه اين است كه اين است و غير اين نيست كه امر خدا هرگاه اراده كند چيزي را اين است كه بگويد به او بشو پس ميشود. فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون يعني پس منزه است آن كسي كه به دست اوست سلطنت هر چيزي و به سوي او برميگرديد. پس اين آيه شرح امر و بيان حقيقت امر است و جميع ماسوي الله دو قسم است امر و خلق چنانكه فرموده: له الخلق و الامر يعني مملوك اوست امر و خلق. و فرموده: و من آياته انتقوم السماء و الارض بامره يعني از آيات خدا اين است كه برپاست آسمان و زمين به امر او و در دعاست كه كل شيء سواك قائم بامرك يعني خدايا هرچه جز تو است برپاست به امر تو. پس خدا را امري است و خلقي و خلق برپاست به امر خدا. و مراد از امر حكم و مشيت خداست و خداوند اول امر را ميآفريند و پس از آن به واسطه امر و حكم خود خلق را ميآفريند چنانكه حضرت صادق7 فرمود كه خدا خلق كرد مشيت را به خود آن مشيت يعني بيواسطه چيزي ديگر چراكه هيچچيز نبود پيش از مشيت خدا پس خلق كرد اشياء را به مشيت.
و در اين آيه خداوند كيفيت تعلق مشيت را به خلق بيان ميفرمايد زيراكه خلق او را كه مسمي به مشيت است دو جهت است يكي جهت خودش در نفس خودش و يكي جهت تعلق به خلق. اما جهت خودي خودش را امر و حكم و مشيت نميگويند بلكه خلق اول است و چون تعلق به خلق گرفت نام او را امر و حكم و مشيت ميشود. مثل آنكه زيد را كه ايستاده دو حيثيت است يكي حيث ذاتش كه به او زيد ميگويند و اسم ايستاده از اين حيث به او نميگويند، و يكي حيث ايجاد قيام كه از اين حيث كه قيام را ايجاد كرده به او قائم و ايستاده ميگويند. حال همچنين خلق اول از حيث ذات خودش خلقي است و عبدي است براي خدا و نامش مشيت نيست چون تعلق به ايجاد اشياء گرفت آن را مشيت و امر و حكم ناميدند. پس اين آيه در شرح ايجاد خلق اول نيست مگر به اعتبار آنكه يكي از اشياء نفس او را بگيريم و اما اگر مراد
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲ *»
از اشياء ساير مخلوقات باشد آيه در شرح تعلق امر است به ساير مخلوقات. پس ميفرمايد كه كيفيت تعلق خلق اول و كيفيت ايجاد خدا مر اشياء را چنان است كه هرگاه چيزي را بخواهد ايجاد كند به او ميگويد «كن» يعني بشو پس «كن» امر و حكم خداست كه تعلق به ايجاد گرفته و «كن» تعبير از خلق اول است وقتي كه تعلق ميگيرد به ايجاد اشياء آنوقت تعبيرش «كن» ميشود كه امر و حكم باشد و اما پيش از آن تعبيرش «كن» نيست بلكه خلقي است مستقل و عبدي است مخلوق خداوند كه بيواسطه خلق شده است. پس چون خلق اول متوجه ايجاد ساير خلق شد تعبيرش آن است كه خدا فرمود به خلق ثاني كه بشو پس آن هم شد به فرمايش خداوند عالم. و مثل اين حكم و فرمايش و خلق اول و خلق ثاني چراغ است كه اصل شعله اول خلق ميشود بيواسطه نوري پس چون تمام شد و كامل شد توجه مينمايد به خلق انوار پس همان توجه چراغ به خلق انوار و تجلي او به انوار فرمايش «كن» است از خداي قهار به انوار پس انوار موجود ميشوند. و اين «كن» لفظي نيست از خداوند كه به او تلفظ كرده باشد بلكه اين «كن» همان ايجاد اوست و جلوه خلق اول است به خلق ثاني و ظهور اوست به انوارش پس همه مخلوقات نور خلق اوّلند و ظهور و تجلي اويند و همان عنايت و ظهور و تجلي قول «كن» است براي خدا.
پس اين آيه فضيلتي است از فضايل محمد و آلمحمد: زيراكه به تواتر اخبار ايشان سلام الله عليهم اول ماخلق الله ميباشند چنانكه در رساله «نعيمالابرار و جحيمالفجار» اثبات آن را كردهام. و چون ايشان اول ماخلق الله باشند به قول مطلق پس ايشانند حقيقت امر خداوند و «كن» عبارت از توجه و عنايت ايشان است به ماسوي. و باز در اخبار متواتره معلوم شده است كه ماسوي كلاً از نور ايشان خلق شده است چنانكه نور چراغ از چراغ خلق ميشود و از اين جهت در حديث طارق بن شهاب حضرت امير7 ميفرمايد: فهم سر الله المخزون و اولياؤه المقربون و امره بين الكاف و النون لا بل هم الكاف و النون يعني آلمحمد: سرّ پنهان خدايند و اولياء مقرب او و امر او در ميان كاف و نون، نه بلكه ايشانند كاف و نون. پس آيه در حقيقت وصفي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳ *»
از اوصاف آلمحمد است: و شاهد بر اينكه از اين كاف و نون مراد لفظ و حروف نيست احاديث بسيار است. از آن جمله حضرت امير7 ميفرمايد كه خدا فرمود: كن فيكون نه به صوتي كه به گوش بخورد و نه ندايي كه شنيده شود. و حضرت موسي بن جعفر8 ميفرمايد: كن فيكون بدون لفظي و نطق به لساني و نه قصدي و تفكري و اين مطلب كيف ندارد چنانكه خدا كيف ندارد يعني از چند و چون بيرون است.
بعد خداوند ميفرمايد: فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون. يعني بنابراين كه ذكر كرديم منزه است آن كسي كه به دست اوست سلطنت هر چيزي و به سوي او بازگشت شماست. يعني چنانكه مبدأ شما از اوست و اينجا به طور ابهام فرموده كه پاك است آن كسي كه به دست اوست سلطنت هر چيزي و نام آن كس را نبرده و مراد از آن كس آن كسي است كه امر او «كن» بود در هنگام ايجاد اشياء. پس اگر مراد از آن كس خدا باشد چنانكه ظاهر است خدا كسي است كه به دست او يعني به محمد و آلمحمد: است سلطنت هر چيزي و همه اشياء وابسته به دست اوست يعني به محمد و آلمحمد: چراكه ايشان دست خدايند. و يهوديان گفتند كه دست خدا بسته است و فضايل دست خدا را انكار كرده و خدا ايشان را نفرين كرده و فرموده: غل شود دست آنها و لعنت كرده شوند بلكه دو دست خدا باز است هرطور كه ميخواهد انفاق ميكند. يعني مبدأ اشياء از آلمحمد است: و عودشان و رجوعشان به سوي ايشان است.
باري، پس منزه است آن كسي كه به دست اوست سلطان هر چيزي در ابتداء و به سوي او رجوع شماست يعني منزه است از نقايصي كه در دست او اثبات ميكنند. و چگونه منزه از نقص عجز نباشد كسي كه هرگاه چيزي بخواهد ميگويد با امر خود و مشيت خود كه اول خلق اوست كه بشو پس ميشود.
و ميشود كه مراد از الذي خود ولي باشد و دست او مراد قدرت او باشد چنانكه ميگويند فلاني صاحب دست است يعني صاحب قدرت است. پس منزه است آن وليي كه به قدرت او بسته است سلطنت هر چيزي و بازگشت همه به سوي اوست چنانكه فرمودند: اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم.باري،
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴ *»
همهچيز را نميتوان نوشت و همه اشارات و ادله را نميتوان بيان كرد وانگهي در زبان فارسي كه اشارات آيات و اخبار همه كم ميشود و نميتوان اظهار نمود. باري، اين آيه هم فضيلتي از آلمحمد است: و امر اعظم و اعظم از اينهاست و غلبه جهال و استيلاي ضلال مانع از شرح همه احوال است و به جهت اعتماد به ذهن وقّاد شما به همينقدر اكتفا ميشود.
سؤال ششم: با صدف ميتوان نماز كرد اعم از اينكه در جلد باشد يا بدون جلد؟ مرقوم فرماييد.
جواب: صدف مخلوقي است كه براي او سه حالت است اول حيواني است كه اين دو قطعه صدف مانند دو بال اويند و در دريا شنا ميكند با اينها و بعد از آن ميرود در ته دريا و نبات ميشود و ريشه ميگذارد در گل و بعد از آن جمادي ميشود و حكم حيوان مطلق بر صدف جاري نميشود و داخل حيوانهاي غيرمأكولاللحم نيست و منعي از نماز در آن نيست انشاءالله مطلقاً.
سؤال هفتم: با خز ميتوان نماز خواند يا نه؟ مرقوم فرمايند.
جواب: خز چنانكه از اخبار برميآيد حيواني است كه در آب تولد ميكند و آن را چون از آب بگيرند در برّ ميميرد و چهارپاست و ذكات او اخراج اوست از آب چنانكه ذكات ماهي اخراج از آب است و جايز است لبس او در نماز و شبهه در آن نيست انشاءالله.
اينجا منتهاي سؤالات سركار ايشان است در تعليقهاي كه فرستاده بودند و اميدوارم كه جوابها كافي و شافي باشد.
فارغ شدم از تحرير اين اجوبه در شب ششم شهر ربيعالثاني از شهور سنه هزار و دويست و هفتاد و دو هجري حامداً مصلياً مستغفراً.