مواعظ ماه مبارك 1296 – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۴ *»
پنجشنبه ـ 16 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود ميخواست كه او را بشناسند از اين جهت خود خود را بيان فرمود و تعريف كرد از براي خلق و مكرر عرض كردهام كه انشاء اللّه متذكر باشيد ببينيد طورهايي كه تعريف كردهاند در اين آيه غير از طور و طرز مردم است اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است غير از اين است كه العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث فله محدث شما بدانيد كه اينها دليل توحيد نيست كماينبغي اگرچه انسان وقتي نظر ميكند مييابد همين كه خودش خودش را نيافريده يك كسي او را آفريده و نه اين است كه اين دليل توحيد نيست هست اما كماينبغي خدا شناخته نميشود حالا يك كسي او را آفريده او كيست او خداست آيا آن كس يكي است يا بيشتر اينها را ديگر بيان نميكنند لكن آن جوري كه خدا خودش بيان ميكند و اگر كسي ايمان داشته باشد ميداند خدا خودش بهتر تعريف ميكند خود را و خودش اين جور تعريف كرده كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۵ *»
خدا نور آسمان و زمين است نور را به معني منير بگيري نقلي نيست خدا منير آسمان و زمين است و مثل اين نور و طور و طرز اين نور اين طور است به خصوص نه آن طورهايي كه متبادر است به ذهن بعضي. بعضي از مردم بسا نور بشنوند خيال ميكنند مثل نور آفتاب شما ببينيد نور آفتاب ديگر چراغداني نميخواهد ميفرمايد طور و طرز و صفت اين نور اين است كه مانند مشكوتي است مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد و بر روي آن چراغ شيشهاي باشد مردنگي باشد بعد ميفرمايد تمام اينها در خانههايي چند است كه در آن خانهها هيچ ذكري نباشد مگر ذكر خدا هيچ يادي نباشد مگر ياد خدا جوري است اين خانهها كه به زمينش كه نگاه كني به ذكر خدا نگاه كردهاي به آسمانش نگاه كني به ذكر خدا نگاه كردهاي به مشرقش نگاه كني به ياد خدا ميافتي به مغربش نگاه كني به ياد خدا ميافتي و خواستم اين مطلب را به زباني عرض كنم كه تو هم يك چيزي بتواني تصور كني يك چيزي بتواني تعقل كني تا بتواني اعتقاد كني.
پس عرض كردم مثل نور خود را در چهار مرتبه بيان كرده يك مرتبه آنجا كه ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع اينها در خانههايي است كه خدا اذن داده رفيع باشند و يذكر فيها اسمه خانههايي است كه خدا قرار داده در جميع اوقات در جميع آناء ليل و نهار به غير از ذكر خدا در آن خانهها هيچ چيز ديگر يافت نشود يكي اين مرتبه يكي مرتبه چراغدان كه در اين خانهها است يكي مرتبه شيشه و مردنگي است كه در اين چراغدان است يكي مرتبه چراغ است كه در ميان آن شيشه است اين چهار مقام است از اين چهار مقام آن مقام آخريش آنجايي است كه مردم مسكن دارند آنجايي كه مردم ميتوانند مسكن كنند آن جاي آخر است و عرض كردم از براي ايشان يك مقام مقام امامت و پيشوايي است كه در آن مقام همجنس مردمند از اين جهت مردم ميتوانند ببينند ايشان را و ميتوانند سخن ايشان را بشنوند و در مقام بالاتر نميتوانند اين مردم زيست كنند و آن مقام بالاتر از مقام امامت مقام وساطت است و اين را مردم ملتفت نشدهاند مقام وساطت يك مرتبهاي است كه تمام فيض را ميگيرد از خداوند عالم و به اندازه هركس و هرچيز به آن چيز و آن كس ميرساند آن فيض را اين مرتبه را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۶ *»
مرتبه وساطت ميگويند مرتبه بابيت ميگويند ايشانند باب هر فيضي و واسطه هر فيضي كه به خلق بايد برسد چنانكه ميديدي در مسائل حلال و حرام و واجب و مستحب و مكروه و مباح ايشان واسطه بودند و اگر ايشان نگفته بودند مردم خبر نداشتند حلال كدام است حرام كدام است مباح كدام است مستحب كدام است مكروه كدام است به همينجور كه در شرع ايشان آمدند با مردم حرف زدند و قولشان قول خدا بود و مردم به ايشان ايمان آوردند و اطاعت ايشان اطاعت خدا بود و هيچ اطاعت ايشان شرك به خدا نبود تمام اطاعت ايشان تمام اطاعت خدا شد و اگر كسي اطاعت نكرد ايشان را كافر به خدا شد چون كافر به ايشان شده بود كافر به خدا شده بود.
پس ايشان در مقام امامت چون ندارند هوايي هوسي ميلي خواهشي ارادهاي هيچ چيزي از غير خدا ندارند و آنچه دارند همه را از خدا دارند و ايشان نيستند مثل ساير مردم كه از غير خدا داشته باشند و مردم ديگر دارند از جاهاي ديگر مردم ديگر چه بسيار تخم شيطانند و شيطان با مادرهاشان جماع كرده اين است كه ميفرمايد در وقت جماع بسم اللّه الرحمن الرحيم بگوييد و اگر نگوييد شيطان ذكر خودش را داخل ميكند در ذكر مرد و شريك ميشود با مرد در نطفه آن ولد لكن خداوند عالم منع ميكند شيطان را از جميع پدران انبياء و از جميع مادران انبياء فكر كنيد ببينيد كه اجداد پيغمبر مردمان متشخص بودند همه نجيب بودند پدرهاشان و مادرهاشان همه مردماني بودند اغلب مادرهاشان معصوم بودند مادرهاشان نيستند مثل زنهاي ديگر و ميتوان گفت به حد عصمت رسيدهاند مادرهاي ائمه و پيغمبران كه معصومه بودند به دليل اينكه وقتي فاطمه بنت اسد داخل خانه كعبه شد براي وضع حمل حضرت امير در آنجا وحي شد به پيغمبر كه براي فاطمه بنت اسد شكم ديوار شكافته شد و براي وضع حمل حضرت امير رفته به خانه كعبه جبرئيل به پيغمبر گفت تو برو بگير آن فرزند را به جهت آنكه دست عاصي نبايد به بدن اين فرزند برسد اين خودش معصوم است و مطهر و بايد به دست معصوم و مطهر برسد و ساير زنها و ماماچهها معصوم نيستند تو خود را زودي به آنجا برسان و او را بگير پيغمبر رفتند و حضرت امير را گرفتند پس به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۷ *»
همين دليل ميفهميم مادرش فاطمه بنت اسد معصومه بوده چرا كه برش ميداشت و شيرش ميداد با وجودي كه دست غير معصوم نبايد به او برسد پس ايشان هيچ شركي درشان نيست جماعتي هستند كه همان روز اولي كه شيطان تمرد كرد و گفت لاغوينهم اجمعين همان روز خودش مأيوس بود از ايشان گفت الاّ عبادك منهم المخلصين همه اولاد آدم را اغوا ميكنم اما پيش عباد مخلصين تو راه ندارم آنها را نميتوانم اغوا كنم پس بدانيد كه ايشان از خود هيچ ندارند و از شيطان هيچ بهره ندارند و تمامشان از خدا و از جانب خدا است از اين جهت حركتشان شده حركت خدا از اين جهت سكونشان شده سكون خدا نطقشان شده نطق خدا سكوتشان سكوت خدا از اين جهت حكمشان شده حكم خدا اينها پر غرابتي ندارد فقهاء مينشينند حكم خدا را به طور روايت ميگويند از روي روايتي كه هزار سال پيش از اين كسي كرده حكم ميكنند آن وقت ميگويند كه حكم ما حكم خدا است و رد كننده بر ما رد كننده بر حكم خدا است و رد كننده بر خدا مشرك به خدا است واقعاً حقيقةً هم همينطور است و اين را نه از باب طعن به كسي ميگويم واقعاً حقيقةً اگر فقيهي باشد كه از روي قول امام فرمايش بكند حكمش ميشود حكم امام به جهت اينكه از خودش هيچ نميگويد قول امام را ميگويد امام هم كه قول پيغمبر را ميگويد پيغمبر هم هرچه گفت گفت خدا بود هرچه حكم كرد حكم خدا بود خدا گفته بود ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس حالا قول اين فقيه قول خدا است و حكمش حكم خدا است باري پس در مقام امامت ايستادند و قائم مقام خدا شدند پس زبانشان شد زبان خدا امرشان شد امر خدا حكمشان شد حكم خدا و در اين مقام بود كه عبادي بودند مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و هيچ خلافي هيچ خطائي هيچ سهوي هيچ نسياني براي ايشان نبود و در اين مقام است كه مردم طاقت آوردند كه ايشان را نگاه كنند و ببينند و بشناسند لكن بسيار بسيار بسياري خيال كردهاند تمام مرتبههاي امام همين امامت است ديگر مرتبهاي ندارد و عرض كردم اگر تمامش همين باشد كه حكمي بگويد و مردم بشنوند كه امامت هم نميتواند بكند اينجور امامتهاي بيمعني كه اشتقاقي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۸ *»
توش نيست امام نيست امام اسمش گذاردهاند مثل امام فخر رازي امام شافعي اينجور امامها مصرف ندارند معني ندارد امام آن كسي است آن وجههاي است كه خدا او را در اَمام مردم قرار داده پيش روي مردم قرار داده او را براي اينكه امام مردم باشد مقتداي مردم باشد اقتدا به او بكنند و كارهاشان را از روي كار او تعليم بگيرند ميفرمايند انما جعل الامام ليؤتمّ به امام را قرار داد تا مردم ببينند چه ميكند آنها هم بكنند آدم شوند ببينند امام چطور راه ميرود آنها هم همانجور راه روند چه جور ميخورد همانجور بخورند چه جور عبادت ميكند همانجور عبادت كنند و اگر قرار نداده بود امام را مردم چه ميدانستند اينها را پس ايشان در مقام امامت واسطهگانند و قائم مقامان خدايند و در اين مقام مردم ميتوانند ايشان را ببينند ميتوانند چيزي از ايشان ياد بگيرند متخلق به اخلاق ايشان شوند متأدب به آداب ايشان شوند تا متخلق به اخلاق خدا شده باشند تا متأدب به آداب خدا شده باشند چرا كه ايشان متخلق به اخلاق خدا شدهاند و متأدب به آداب خدا شدهاند و مطلب اين بود خواستم اين مطلب را به طوري كه تو بفهمي در مثلها عرض كنم تا تو در مثل فكر كني و مثل را بفهمي بعد سر جاش كه ميروي مطلب را ميفهمي.
پس عرض ميكنم اين چهار مرتبه را به زبان عالمانه و به زباني كه در احاديث هست مرتبه بيان و مرتبه معاني و مرتبه ابواب و مرتبه امامت ميگويند و در احاديث همينجور اسمها را براي اين مرتبهها گذاردهاند پس از براي اينكه انشاء اللّه تو ياد بگيري در جايي ديگر بيان ميكنم تا امرش واضح و ظاهر باشد تا آنجا را بفهمي آن وقت اگر تو كسي باشي كه از جانب خدا چيزي بايد به تو برسد سر جاش هم ميفهمي و اگر كسي باشد كه شيطان خيلي در دل او خرابي كرده باشد و تخم شيطان باشد شرك شيطان باشد هرچه حرف براش بزني ثمر نميكند ديگر اگر يكي تخم شيطان باشد كه اگر هزار معجزه براش بياري جميع معجزات پيغمبران را از آدم تا خاتم هر كدام هرچه معجزه آوردهاند جميع اينها را براي حرامزاده بيارند حرامزاده حرامزاده است ايمان نخواهد آورد خدا هم در قرآن همينطورها خبر داده كلّمهم الموتي و حشرنا عليهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۹ *»
كل شيء قبلاً ماكانوا ليؤمنوا دري از آسمان براي او باز كنم ميگويد آن سحري بود اين هم سحري بود هر كاري بكني چارهشان نميشود پس ملتفت باش انشاء اللّه پس براي آنهايي كه بايد از راهش داخل شوند عرض ميكنم براي اين چهار مرتبه خدا در هرجا نمونه قرار داده چرا كه اگر نمونه اين چهار مرتبه را در هرجا قرار نداده بود مردم نميتوانستند پي ببرند و او را بشناسند از اين است كه ميفرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد ما آيات خود را در آفاق آسمان و زمين و در نفسهاي خودشان نشانشان ميدهيم تا از آنها پي ببرند كه خدا خداي واحدي است هيچ ذاتش را نياورده در آسمان و زمين بگذارد لكن اگر نمونهها را نياورده بود در آفاق كسي از خدا خبر نداشت پس بدانيد آيات در همه جا هست و كأين من اية في السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون آيات را همه جا گذارده حجت را همه جا تمام كرده و عذري براي كسي باقي نگذارده باز آنهايي كه تخم آن طرفند ميروند پيش پدرهاشان آنهايي كه اين طرفند معلوم است معاذ اللّه اننأخذ الاّ من وجدنا متاعنا عنده.
باري پس نمونه اين حكايت را در همه جا گذارده از آن جمله اين چراغ را اين چراغهاي ظاهري چون مثلي بود بهترين مثلها خدا هم از اين جهت است كه اين مثل را اختيار كرده محض وضوحش بوده از اين مثل بهتر آن مطلب غيب را نميشود بيان كرد پس فكر كن در اين چراغهاي ظاهر و ببين اگر خود آتش را بخواهند در اين دنيا به كسي بنمايانند داخل محالات است خود آتش نه رنگي دارد و نه شكلي كه كسي آن را ببيند احراق آتش هم تا در جايي ظاهر نشود ظاهر نيست پس خود آتش بيرنگ است لكن وقتي به ذغال سياهي تعلق گرفت آن حرارت وقتي در جان ذغال سياهي نافذ شد سياهي ذغال با آن نورانيت برق و لمعاني كه خود آتش دارد تركيب كه شد سرخ ميشود آن وقت ميبيني شعله سرخ است و اگر اين ذغال را زياد باد بزني تا رطوباتش قدري كم بشود خورده خورده ميبيني رنگ آتش زرد شد زياد كه ميدمي زرد ميشود باز اگر دمي و كورهاي باشد و با آن دم زياد بدمند ميبيني سفيد ميشود در كورههاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۰ *»
آهنگري كه دمهاي شديد دارد نگاه كه ميكني ميبيني آتش زرد است باري پس آتش خودش رنگي ندارد تا به رنگيني تعلق نگيرد رنگين نميشود پس هر دودي به هر رنگي هست او هم به همان رنگ در ميآيد پس اگر در دود سياه آن برق آتش افتاد سرخ ميشود در اين روغنها فكر كنيد هر روغني سياه است شعلهاش سرخ است حتي اينكه پايين شعله با بالاي شعله تفاوت دارد سر شعله سرخ است چون متراكم شده دودها وسط شعله چون جمع نشده و روشنايي غالب است زرد به نظر ميآيد پايينهاش تاريكتر است سياهي دود غلبه دارد پس در اين چراغهاي ظاهري هم نظر كني مييابي كه هر روغني كه كثيفتر است شعلهاش قرمزتر است هر روغني كه سياهيش كمتر است شعلهاش ميل به زردي ميزند از آن سياهيش كمتر شد ميل به سفيدي ميزند هرچه دودش لطيفتر است و شمعش صافتر است شمعش شمع گچي باشد رنگ اين شعله سفيدتر به نظر ميآيد پس بدانيد اين سفيديها و زرديها و قرمزيها رنگ خود آتش نيست روغن آبي رنگ را بسا اگر در چراغ كني فتيله آبي در آن بگذاري شعله بسا آبي به نظر بيايد فتيله زرد در آن بگذارند بسا شعله سبز به نظر بيايد پس بدانيد آتش خودش پيدا نيست ببين اگر منقل آتش سوخته در جايي باشد آتشي كه آن بالاي اين ذغالها است ببين رنگش پيدا نيست بتهاي بگيري به آن بالاي منقل يك دفعه ميبيني روشن شد معلوم است آتش هست آن بالا كه اگر آنجا دست بگيري دست ميسوزد پس آتش هست لكن رنگي نيست تا دود نباشد كه در آن بيفتد هيچ رنگش پيدا نيست رنگ ندارد به جهت آنكه آتش لطيفتر است از هوا اين حرفها محل انكار هيچ صاحب شعوري نيست آتش بالاتر از هوا ميايستد اين را همه كس ميبيند مردم رنگ هوا را نميبينند مردم رنگ آتش را نميبينند اينها را هيچ كس انكار نميكند پس اين آتش را اگر بخواهند بنمايانند به كسي حكمت چنين اقتضا ميكند لابد است جسم كثيفي را درست كنند در روي زمين مانند ذغال آن وقت آتش را بدمند در آن بدن روح آتش را بدمند در بدن ذغال چون روح آتش را دميدند در بدن ذغال آن وقت سياهي ذغال با آن برق آتش كه تركيب شد قرمزي حاصل ميشود و ديده ميشود اين مثل هر غيبي است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۱ *»
كه بخواهند آن را بيارند به عالم شهاده.
ببين روح تو است كه در توي اين بدن ميبيند در توي اين بدن ميشنود اگر روح از اين بدن بيرون رود ديگر هيچ نميبيند اين بدن، روح در توي اين بدن ميشنود روح از اين بدن بيرون برود ديگر هيچ نميشنود آن روح است كه در توي اين بدن گرمي ميفهمد سردي ميفهمد اگر روح از اين بدن بيرون رفت بدن مثل كلوخ ميافتد نه گرمي ميفهمد نه سردي نه نرمي نه زبري نه طعم نه بو نه صدا اينها همه مال روح است لكن آن روح را كسي بخواهد در اين عالم به كسي بنماياند مثل او را بايد بنماياند مثل او چه چيز است آيا غير از اين چارهاي دارد كه بدني از اين عالم بگيرد از جنس اين عالم و آن روح را بدمند در اين بدن بدن كه بجنبد بدانيم آن روح جنبانيده اين بدن را و وقتي ساكن كند بدن را بدانيم روح ساكن كرده بدن خودش نميتواند حركت كند يا ساكن شود حالا كه از خود حركت و سكوني ندارد پس اگر ساكن شد ميدانيم روح اين را ساكن كرده اگر متحرك شد ميدانيم روح اين را متحرك كرده اگر حرفي زد ميدانيم روح اين را به حرف درآورده بدن بيروح حرف نميزند همچنين اگر بدن امري كرد اين بدن امرش از كجا آمد عقلش كجا بود اگر امري كرد ميدانيم روحش گفته امر كن بلكه روحش امر كرده و اين زبان يك آلتي است در دست روح كه خودش هم نميداند چطور بالايش ميبرند چطور پايينش ميآورند زبان آلتي است كه تسليم روح را كرده و مطاوعه امر روح را كرده پس روح به هر سمتي كه ميخواهد او را حركت ميدهد و هر حرفي را كه ميخواهد اين ميزند و هر حكمي را كه ميخواهد با اين زبان ميكند حالا اين زبان ميگويد اين حرفهايي كه من ميزنم از خودم نيست از روح است اين حركتهايي كه من ميكنم از خودم نيست از روح است گاهي كه ساكت ميشوم به اختيار خودم ساكت نميشوم روح مرا ساكت كرده است گاهي كه حرف ميزنم به اختيار خودم حرف نميزنم روح مرا واميدارد كه حرف بزنم ماانطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.
حالا اين مطلب را كه يافتي انشاء اللّه عرض ميكنم آتش بعينه در اين شعله مثل روح انساني است در بدن انساني يا مثل روح حيواني است در بدن حيوان بلكه جايي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۲ *»
نيست در ملك خدا كه اين نمونه يافت نشود در حيوانات در نباتات در جمادات در زمينها در آسمانها در شرق در غرب نمونهاش همه جا هست آن كسي كه عالم به علمش هست در هر جايي ميتواند نشان بدهد پس عرض ميكنم آتش را اگر بخواهند بنمايانند به كسي مثل روح است كه بخواهند بنمايانند به كسي روح اگر آمد در بدني نشست بدن را حركت داد ميداني روح حركت داد ساكنش كرد ميداني روح ساكنش كرد اگر حرف زد ميداني روح حرف زده ساكت شد ميداني روح ساكت شده و هكذا روح اگر نباشد اين بدن به خودي خود لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس به اين جوري كه عرض ميكنم اين نمونه است كه خدا در هرجا قرار داده انبياء روح نبوت در بدنشان دميده شده مردم ديگر روح رعيتي روحي كه در رعيت دميده شده ميتواند آيت باشد براي اينكه بفهمند كه حركتشان از روح است هواشان هوسشان جميعش از روح است اين نمونه است براي آنهايي كه از جانب خدا آمدهاند و روح نبوت در آنها دميده شده پس آنها هرچه بكنند روح نبوت كرده هرچه بگويند روح نبوت گفته هر امري بكنند روح نبوت كرده هر نهيي بكنند روح نبوت كرده پس آن روح دميده ميشود در بدن حجتهاي خدا و آن روح حجت خدا است و روح انسان است و حقيقت انسان است و آن امر خدا است و حكم خدا است حكم خدا هم غير ذات خدا است آن روح را روح القدس ميخواهي تعبير بياري بيار آن را روح وحي ميخواهي بگويي بگو غرض هرچه هست ذات خدا نيست روحي است كه به مشيت خدا پيدا شده و جوري خلق شده كه خلاف امر خدا را نميكند خدا نفخ ميكند آن روح را در بدن پيغمبران خود چنانكه در خصوص آدم خبر داده كه و نفخت فيه من روحي و تعجب اين است كه در ملائكه چنين روحي دميده نشده به ملائكه امر كرد كه وقتي آدم را ساختم بدن آن را كه ساختم وقتي ساختم در او دميدم روح خودم را روح خدايي را در آن دميدم او را سجده كنيد چرا كه در جاي ديگر نميشود سجده كرد روحي كه دميده نشده باشد خودت فكر كن چرا سجده كنند پس يك روحي خدا خلق كرده در يك جايي از جاهاي ملك كه مردم رويشان را به آن روح كنند و هر وقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۳ *»
بخواهند با او حرف بزنند در پيش آن روح بروند حرف بزنند هر وقت او بخواهد با مردم حرف بزند فكر كنيد با كدام زبان حرف بزند چطور حرف بزند با زباني كه آن روح گرفته حرف ميزند پس آن روح روح سلطنت است و روح بزرگي است و روح عظمت است و روح اللّه است آن روح را در هر بدني كه گذارد قرار داد كه در نزد آن بدن سجده كنند و خضوع كنند خشوع كنند اين بود كه پيش از آن ملائكه را خبر كرد كه من بنا دارم جانشيني براي خود قرار بدهم بر روي زمين ملائكه هم غرضي نداشتند مرضي نداشتند بلكه از خدا ميخواستند همچو وجههاي برايشان قرار بدهد كه سجده گاهي و قبلهاي داشته باشند اين نهايت آمال ملائكه بود و اين بود كه تا روح دميده شد همه به سجده افتادند به غير از شيطان كه چون او فاسق بود و منافق بود و به طور نفاق خود را در ميان ملائكه ظاهر كرده بود و خود را به طور و طرز و صورت ملائكه درآورده بود و خدا ميدانست كه اين جني است فاسق آخر هم سجده نكرد و خدا هم رسواش كرد چون سجده نكرد وحي آمد كه چرا سجده نكردي يا هاتفي آواز داد و بسا از زبان آدم فرمود كه چرا سجده نكردي شيطان خود را در مقابل آدم ميدانست بنا كرد اعتراضكردن حماقت را ببينيد كه خيلي جاها سرايت ميكند گفت من از او اشرفم مرا از آتش خلق كردي او را از خاك اي خر آن قدر احمق شدي كه ندانستي كه آن روحي كه در او دميده شد از خاك اشرف است از آتش هم اشرف است اگر شعوري ميداشت و غرضي و مرضي نداشت ميدانست كه خاك را نگفتهاند تعظيم كن بلكه گفت نفخت فيه من روحي اگر نفخ روح كردم سجده كنيد پس شيطان كه اين اعتراض را ميكند اعتراضش برميگردد به خودش خدا آن روح را جليل و عظيم آفريده روح آدمي از آتش شيطاني جاش بالاتر است آتش هرچه باشد از عالم پايين است از عالم طبيعت است روح مثل عقل است عقل مثل فؤاد است عالمهاي بالا همه منسوب به خدا است همين روح را كه دميدند در بدن انبياء همين روح را در بدن ائمه طاهرين كه دميدند به شما گفتند اطاعت كنيد گفتند خلاف فرمان ايشان مكنيد حالا اگر به اين لفظ نگفته باشند كه سجده كنيد نگفته باشند حاصل سجده را و حقيقت سجده را كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۴ *»
گفتهاند و اگر هم ميگفتند به ما سجده كنيد البته كور ميشديم و سجده ميكرديم و اين در شريعتهاي پيش بود خدا به موسي وحي كرد كه خانهها بنا كنيد و اجعلوا بيوتكم قبلة خانهها بنا كنيد به موسي و برادرش وحي كرد كه خانهها بسازيد و خانههاي خودتان را قبله مردم قرار بدهيد و كردند و شد حالا اگر ائمه هم قرار داده بودند و امر كرده بودند كه سجده كنيد كور هم ميشديم و سجده ميكرديم و منت هم داشتيم لكن نفرمودند حالا كه نفرمودند حقيقت سجده را كه حقيقت خضوع و خشوع باشد فرمودند ميگوييم چون شما گفتيد رو به پيغمبر كنيد گفتيم سمعاً و طاعةً و حاجات خود را به او عرض ميكنيم و چون شما گفتيد كه حالا قبله شما خانه كعبه است ما هم قبله خود را كعبه قرار داديم.
خلاصه پس منظور اين است كه اين مقام امامت را انشاء اللّه وقتي بخواهي دقت كني كه در هرجايي ببيني فكر كن در همان مثل كه از روي همان مثل اگر بنا باشد فكر كني به خيلي از مطالب بلند بلند ميتواني برسي فكر كن كه آتش را به خودي خودش نميتوان ديد او را پس تدبير ميكنند و او را تعلق به دودي ميدهند يا به آبي و رطوبتي تعلق ميدهند تا دود شود دودي كه پيدا شد دود پابند آتش است و پاي آتش را ميبندد و او را از عالم غيب يعني از عالم خفا به عالم شهاده ميآورد اين آتش را اين دود به عالم شهود آورده و اين رنگ خودش را داخل رنگ آتش كرده تا به چشم تو درآمده و اگر رنگ خودش را داخل رنگ آتش نكرده بود رنگ آتش را تو نميديدي و نميتوانستي ببيني پس از اين جهت اين شعله ميكشد آتش را كه سرابالا ميرود پيش خودش رو به پايين اگرچه وقتي رو به پايين آورد او را آتش هم دست از جان او برنميدارد زور ميزند اين را برميدارد ميبرد بالا هم آتش زور ميزند دود را بر ميدارد بالا ميبرد هم دود زور ميزند آتش را پايين بياورد در اين ميانه ميبيني رفع حاجتي شده به همين طور به همان خانههايي كه مثل زده خدا و آنهايي را كه براي رفع حاجت خلق قرار داده آنها هم همينطور رو به خدا منجذبند و رو به خدا ميروند و ظاهرشان جذب ميكند ميبرد اينها را و در باطن خودشان رو به خدا ميروند و تا در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۵ *»
عالم شهاده درست با بصيرت نشوي آنجا را درست تحقيق نميتواني بكني پس اين دودي كه شعله در آن درگرفته دودي هست از جنس اين در و ديوار و اين دود اولش بخار بود و بخار از جنس اين در و ديوار است فكر كن انشاء اللّه دود نيست مگر بخاري و بخار نيست مگر آبي و آب نيست مگر از جنس اينها اين بخار بعد از آني كه حرارت بر آن غلبه كرد دود ميشود آن وقت پاي آتش را ميگيرد از عالم غيب يعني از عالم خفا آن را به عرصه ظهور ميآورد حالا كه به عرصه ظهور آورده اطاق تو را روشن ميكند حالا غذاي تو را طبخ ميكند تا در عالم خودش بود هيچ تو را گرم نميكرد هيچ جا را روشن نميكرد چنانكه عقل اگر در سر جاي خودش بود و بدني اين جا نداشت اينجا هيچ تصرفي نميكرد به همين طور روح زندگي اگر توي اين بدن نباشد هيچ نميتواند ببيند الآن چشمش را هم بگذارد ديگر نميتواند ببيند الآن اگر چيزي در گوشش بگذارد چيزي نميتواند بشنود الآن باري روي زبان او باشد طعم نميتواند بفهمد.
پس ببينيد روح غيبي اگر تعلق نگيرد به بدني ظاهري به هيچ وجه فعل او پيدايي ندارد اين است كه در اخبار فرمايش ميفرمايند القي في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله ميفرمايد كه خداوند عالم القاء ميكند مثال خود را در هويت آنجاهايي كه دلش ميخواهد و افعال خود را از دست آنجاهايي كه ميخواهد جاري ميكند بعينه بدون تفاوت مثل همين كه آتش القاء ميكند مثال خود را ميل خود را اثر خود را در دود آن وقت فعل خودش را از دست دود جاري ميكند روشنائيش را از دست دود جاري ميكند پس اين شعله يك مقامي دارد كه مقام وساطت است كه هي آتش را ميگيرد از عالم خفا و ميآورد به عالم ظهور و از خودش سرريز ميكند و ريزان ميشود در محافل و مجالس و آنچه سرريز ميكند مناسب اهل مجلس ميشود چون يك قدري حرارتش كم شده نميسوزاند اهل مجلس را و بدانيد كه اين نورها همه گرم است هر اطاقي كه چراغ در آن روشن است چراغ را كه روشن كنند در اطاقي اگر دوام داشته باشد و متصل در آن بسوزد و هواي خارجي داخل اطاق نشود واقعاً اطاق گرم ميشود طوري ميشود كه نميشود داخل اطاق شد پس اين نوري كه ميبيني گرم هم هست چنانكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۶ *»
روشن است نهايت كم شده تا مناسب مجلس شده كه در روي اين گرمي شما منزل ميكنيد پس در پرتو اين چراغ منزل تو است و پرتو اين چراغ خانه اين چراغ است چرا كه هرجور بخواهيم تعبير بياوريم ممكن است چرا كه چراغ در وسط اين پرتو منزل كرده او كه در اين وسط هست خانههاي دورش معمور است اين پرتو از اين چراغ است ايابش به سوي اين چراغ است حسابش بر اين چراغ است وجودش به اين چراغ بسته است پس شعله واسطه فيض است كه فيض وجود را خدا به اين پرتو به واسطه اين چراغ ميرساند پس اين چراغ باب فيض انوار است كه اگر چراغي نبود نوري نبود انوار اگر بايد باشند شعله بايد در ميان باشد پس اين شعله منزل كرده در ميان اين انوار خودش پس خانه چراغ نور است پس اگر نور را خانه چراغ بخواهي بگيري بگير اگر بخواهي پرتو او را منزل خود بگيري بگير پرتو آن چراغ منزل آن ساكناني است كه در دور چراغ منزل كردهاند پس در خانه چراغ شماها منزل ميكنيد و بر روي خانه او مينشينيد و به طورهايي كه عرض كردم انشاء اللّه ملتفت شدهايد كه اين نور چراغ است كه بر هيئت چيزها درآمده و آنچه پيدا است تمامش نور چراغ است چيزهايي كه تو ميبيني تو دري ميبيني ديواري ميبيني فرشي ميبيني رنگي ميبيني و حالا غافل باشي و نداني چطور شده كه ميبيني فكر كن ببين در اطاق تاريكي كه باشي و اين چيزها همه هست هيچ چيز پيدا نيست وقتي روشن شد دري پيدا ميشود ديواري پيدا ميشود پس تاريكي كه اينها را ننمود روشن كه شد روشنايي نمود پس حالا بدان كه خود روشنايي به اين شكلها درآمده و تو به غير از اين روشنايي هيچ نميبيني وقتي اين روشنايي به شكل ستون شده به روي ستون افتاده حالا تو خيال ميكني كه اين ستون را ميبيني وقتي بر روي سقف افتاد تو خيال ميكني سقف را ميبيني آنچه مينماياند چيزي را به چيزي همان روشنايي است و خود روشنايي است كه مينماياند خود را پس آنچه ميبيني در عالم نور است و به غير از نور هيچ نيست.
حالا يك خورده عبرت بگير انشاء اللّه بفهم معني اين آيه را كه اين بيوتي كه فرموده اذن اللّه انترفع اين بيوت نيستند مگر نور خدا حالا كه نور خدايند هرچه در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۷ *»
مشرقش و در مغربش و در زمين و آسمانش بگردي همهاش نور خدا است پرتو آفتاب به غير از آفتاب هيچ نيست نهايت قرصهاي بسيار پر به پر هم گذاردهاند حالا تو خيال ميكني يك چيز يك تختهاي است نور يك پارچهاي ميبيني اين نور قرصهايي است كه پر به پر هم گذاردهاند حالا تو خيال ميكني يك خرمن نور است مثل دانههاي گندم كه بر روي هم ريخته باشند از دور خيال ميكني يك خرمن گندم است وقتي پيش بروي و عينكي بگذاري ميبيني دانه دانه است روي هم ريخته اينجا هم اگر دقت كني پيش بروي عينكي بزني ميبيني اينها قرص قرصهاي آفتاب است همه عكسهاي آفتاب است همه اين عكسهاي آفتاب گرد است مثل آفتاب زرد است مثل اين آفتاب همه پر به پر هم گذاردهاند حالا تو يك خرمن نور ميبيني نيست رنگشان مگر روي آفتاب نيست شكلشان مگر روي آفتاب ديگر اينها را به زبان ملائيش كسي بخواهد ياد بگيرد جاي آن مجلس درس است و به زبان عاميانه بيش از اين نميشود گفت پس نور هرجا ظاهر شد اگر بر روي رنگ سياه ميافتد رنگ خود نور است كه تو ميبيني و تو نور ميبيني و تميز ميدهي رنگها را و ميفهمي زير اين نور رنگ سياه است افتاده زير اين نور رنگ آبي است افتاده پس به همينطور انشاء اللّه دقت كن و بفهم كه نور هر چراغي مثل كساني است كه در آن نور منزل دارند و آن نور است كه به اين رنگها و به اين شكلها درآمده آن نور افتاده بر روي سياهي سياه شده افتاده بر روي سفيدي سفيد شده بسا جاي ديگر هم اگر فكر كني چنين است همه جا اثر به زبان ملايي بر طبق صفت مؤثر است همه جا عكس شاخص مثل شاخص است اگر آينه كج و واج نباشد خودش رنگي نداشته باشد شاخص هر جوري كه هست عكس همان جور ميافتد در آينه اگر خود آينه رنگي دارد و شكلي دارد بسا صورتي خوب در آينه كه افتاد كج مينمايد اين تقصير آينه است اگر آينه تابدار نباشد و از خودش رنگ نداشته باشد هركس مقابلش شد همان رنگش را همان شكلش را همان حركتش را همان سكونش را مينماياند آنچه در آينه است بر شكل و رنگ صاحبش است هيچ خلافي با صاحبش ندارد نيست آنچه در آينه است مگر عكس آنچه در خارج است پس اثر بر طبق صفت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۸ *»
مؤثر است اگر كج نكنند او را اگر كجش هم بكنند همينطوري كه مردم ديگر كج و واجش كردهاند كج مينماياند پس آنچه از پيش منير ميآيد نور است نور خاصي افتاد بر روي شيشه سياهي از آن شيشه لحكي ميافتد آن لحك هم سياه است سياهي از آن شيشه است اگر شيشه آبي باشد عكس آبي ميافتد سبز باشد سبز ميافتد خلاف از خود شيشه است همينطور بدان پرتو هر منيري را كساني ديگر كه در آن منزل ميكنند تغيير ميدهند همه جا همينطور است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پرتو هر نوري را براي كساني ديگر خلق ميكنند كه منتفع شوند از آن آفتاب خودش روشنايي نميخواهد چراغ خودش روشنايي نميخواهد اطاق را روشن ميكند كه به كار مردم ديگر بيايد آفتاب عالم را روشن ميكند براي مردم پس اثر هر مؤثري و تأثير هر مؤثري از براي انتفاع مردمي ديگر است آن مردم در آنجاها بايد منزل كنند آنجا كه منزل كردند اين شرطش است اين درش افتاده كه بدانند آنچه نعمت دارند از آن جايي آمده كه چراغ آنجا است همه از آنجا سرريز شده و زيادتي آن به مردم رسيده پس بايد بدانند كه نور از چراغ زيادتي كرده و نور فاضل وجود چراغ است و فضل چراغ است از آنجا سرريز كرده به اهل مجلس رسيده پس اينها در نعمت او زيست ميكنند و در نعمت او غوطهورند و تمام نور از چراغ است اما دقت كنيد فكر كن ببين اين چراغ آيا شريك خدا است كه ما را نوراني كرده آيا وكيل خدا است كه ما را نوراني كرده است معين خدا است كمك خدا است در اينكه ما را نوراني كرده مكرر عرض كردهام كه فكر كنيد ببينيد در آن خدشهاي ميتوان گرفت بگيريد فكر كنيد ببينيد فعلها هميشه از فاعلها سر ميزند و معذلك فاعلها شريك خدا نيستند وكيل خدا نيستند معين خدا نيستند هميشه گرمي از آتش سرميزند و خدا خالق گرمي است و خالق آتش است اما گرمي آيا مال آتش نيست ادناي شرك اين است كه به آتش گرم بگويي گرم نيست آتش گرم را گرم خلق كرده تو هم بگو گرم است آب سرد را سرد خلق كرده خدا تو هم بگو سرد است پس سردي كار آب است گرمي كار آتش است آب را خدا خلق كرده سردي را هم خدا خلق كرده آتش را خدا خلق كرده گرمي را هم خدا خلق كرده ديدن كار شما است اگرچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۹ *»
ديدن را خدا خلق كرده چشم را هم خدا خلق كرده.
و ايني كه عرض ميكنم نصيحتي است آن را ياد بگيريد براي رفقاي خودمان هم عرض ميكنم كه بدانيد كه گاهگاهي ما نسبت ميدهيم افعال بسيار عظيم را به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين به طوري كه بعضي خيال ميكنند ما توي دلمان ايشان را خدا ميدانيم نهايت به اين لفظ ميگوييم افعال بسيار عظيم را نسبت به ايشان ميدهيم معذلك واللّه ايشان را خدا نميدانيم و اينها را عرض ميكنم براي اينكه آنهايي كه خارجند بدانند كه كفر نميگوييم و آنهايي هم كه داخلند بدانند كه فرق است ميان خالق و ميان فاعل فرق است ميان كاركن و ميان خالق اما كاركن همه ملك خدا كاركنانند ببين اگر حرف ميزني تو حرف ميزني و خدا است خالق تو و خالق حرف تو حالا خدا بخواهد تو حرف نزني زبانت را گنگ ميكند اما حالا كه حرف زدي آيا تو حرف زدهاي يا كسي ديگر البته تو حرف زدهاي و وقتي كه تو راه ميروي تو راه ميروي و خدا است خالق تو و خالق راه رفتن تو نخواهد تو راه بروي خلق نميكند راه رفتن را براي تو دقت كن انشاء اللّه و ببين همه جا همينطور است گرمي كار آتش است سردي كار آب است نور كار آفتاب است نور چراغ كار چراغ است همه آنچه هست همه كاركنانند كه در ملك خدا كار خود را ميكنند كسي را بيكاره خدا خلق نكرده و اين كاركنها خودشان كارشان را ميكنند تو فكر كن ببين تو اگر نماز ميكني آيا خدا نماز كرده نه خدا نماز نميكند خدا نماز خلق ميكند براي تو كي؟ آن وقتي كه تو نماز ميكني اگر تو نماز نكني خدا ترك نماز را خلق ميكند براي تو هرچه هست خدا است خالق آن هل من خالق غير اللّه هرچه هست لامحاله خدا خلقش كرده خودش نميتواند هست شود خدا بايد هستش كند اما كارهاشان را خودشان ميكنند پس اگر تو راه ميروي تو راه ميروي خوب راه بروي تو خوب راه رفتهاي بد راه بروي تو بد راه رفتهاي خوب سلوك كني خدا و پيغمبر و ائمه و ملائكه و پيغمبران همه تعريف تو را ميكنند كه خوب سلوك كردي همه مردم تعريف ميكنند بد راه ميروي تو بد راه رفتهاي خدا و پيغمبر و ائمه و ملائكه و همه عقلا ميگويند تو بد كردهاي كار كار تو است پس خيال مكن هر وقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۰ *»
كاركن گفتند چيزي را يا كسي را گفتند خيلي كارها از او برميآيد و ميكند مبادا خيال كني خدا است خير خدا نيست و خيلي كار هم ميكند انشاء اللّه دقت كن.
تعجب ميكنم در يكپاره جاها انسان هرچه تعريف كند و بيان كند نقلي نيست پس اگر كسي بگويد از براي خدا يك گاوي هست كه خلق كرده آن گاو را در زير هفت طبقه زمين و آن گاو آن قدر بزرگ است كه تمام اين زمين روي شاخ اوست و هرگز سرش سنگيني نميكند مثل پر كاهي كه روي شاخ گاوي باشد اگر پر كاهي روي شاخ گاوي باشد اين گاوها مشغول چراي خود هستند و خبر نميشوند اين هفت طبقه زمين روي شاخ آن گاو هست و آن گاو واللّه نميفهمد كه آيا چيزي روي شاخش هست يا نه مثل پر كاهي است كه روي شاخ اوست و مشغول چراي خودش است و اين گاو به اين بزرگي كه اين هفت طبقه زمين روي شاخ او است و ببينيد كه چقدر گنده است كه مثل پر كاهي روي شاخ او است و سنگيني نميكند و اين گاو به اين بزرگي بر روي يك پر ماهي راه ميرود و چرا ميكند و تعجب از آن ماهي است آن ماهي ديگر چه جور ماهي است كه همچو گاوي روي يك پر او راه ميرود و چرا ميكند معلوم است علف هم دارد آب هم دارد البته خيلي سفت است كه آنجا درختها سبز شده يكپاره جاهاش گود است كه آب ايستاده كه اين گاو آنجا چرا ميكند و از آن آبها ميخورد و آن ماهي ديگر اين قدر بزرگ است كه هيچ نميداند كه چيزي روي پرش هست يا نه اين جور چيزها را مردم ديگر گفتهاند و ميگويند و هر مسجدي هم كه اينها گفته ميشود ميشنوند و صلوات هم ميفرستند ميگويد يك صلوات بلندتر هم بفرست هيچ كفري هم كسي نگفته هيچ كس هم نگفت ماهي به اين گندگي مگر شريك خدا است كه اين گاو را برداشته و خبرش هم نميشود معلوم است كه به قوت خدا برداشته بله برداشته ترسي نميخواهد ببينيد آن گاو چه قدر قدرت دارد از كجا آورده اين قدرت را معلوم است كه خدا به او داده به قوت خدا بحول اللّه و قوته برداشته هيچ كس هم نميپرسد كه بحول اللّه و قوة اللّه باذن اللّه برداشته يا نه خلاصه تعريف هر ملكي را و هركس را بكني همه صلوات ميفرستند در مسجد فرياد ميكنند كه اللّهم صل علي محمد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۱ *»
آلمحمد بابا آيا اين ملك شريك خدا است وكيل خدا است مأذون از جانب خدا است اين ملك الموت شخصي است غير از جبرئيل است غير كه شد شخص است نوع هم نيست حالا كه شخص است شخص واحد در حال واحد اين ملك در آسمان در زمين در زير زمين در روي زمين جان همه كس را ميگيرد و وقتي گفتي نميگويد اين ملكالموت شخص واحد است در حال واحد در امكنه عديده محال است باشد لكن بگويي اميرالمؤمنين در سر هر محتضري حاضر ميشود خواه مؤمن باشد خواه كافر خواه منافق بر سر كافر حاضر ميشود پدرش را در ميآورد بر سر مؤمن حاضر ميشود روحشان را جذب ميكند در سر هر مردهاي حاضر ميشود توي هر قبري حاضر ميشود پيش دوستانش ميآيد شفاعت آنها را ميكند پيش دشمنانش ميرود ميگويد بزنيد توي كلهاش قسيم جنت و نار است پس اميرالمؤمنين شخص واحد است ساقي حوض كوثر است از اولي كه آدم خلق شده تا روز قيامت چند هزار سال است و در هر سالي چند هزار كس خلق ميشوند ببين ميتواني حساب كني نميشود حساب كرد اينها همه تشنهشان ميشود همه آب ميخواهند شخص واحد چطور همه را آب ميدهد و همه را آب ميدهد معلوم است اين در شرق و غرب عالم آخرت كه هر روزي از آن به قدر هزار سال اين دنيا است حاضر است بلكه آخرت هر ساعتش به قدر هزار سال اين دنيا است و حضرت امير ساقي حوض كوثر است و شخص واحد هم هست و در حال واحد بسا صد هزار لك تشنه باشند و همه را به يك لمحه آب ميدهد ديگر چطور ميدهد به هر طوري ميخواهد ميدهد صد هزار لك را در يك آن ملكالموت بخواهد جانشان را بگيرد آيا نميتواند چرا همين جور حضرت امير هم در آن واحد صد هزار لك را آب ميدهد و ايشانند قسيم جنت و نار هركس به بهشت ميرود حضرت امير ميبرد اين همه خلقي كه بايد به بهشت بروند طول بايد بكشد اگر دست يكي يكي را بگيرد و به بهشت ببرد كه طول ميكشد و دق ميكنند اهل بهشت بلكه هركه اهل بهشت است مثل برق جهنده از صراط ميگذرد و به بهشت ميرود و همچنين هركه را به جهنم ميريزند واللّه ايشان ميريزند و من اين قسم را كه ميخورم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۲ *»
سنيها تصديقم ميكنند حالا منيها نكنند نكنند در قرآن خدا ميفرمايد القيا في جهنم كل كفار عنيد بيندازيد شما دو تا در جهنم هر كفار عنيدي را در تفسيرش وارد شده است كه اين خطاب به محمد و علي ميشود يعني اي محمد و علي شما بيندازيد در جهنم هر كفار و عنيدي را و اين حديث را سنيها هم روايت كردهاند و وانزدهاند آن كساني كه ميبايد به جهنم بروند كفارند ايشان ميايستند و آنها را مثل برگ خزان ميريزند در جهنم و شخص واحدند و در حال واحد اينجور كارها را ميكنند.
پس بدانيد انشاء اللّه اينها همه در مقام امامت است در مقام امامت ميايستند و كار زياد ميكنند مثل اينكه هر چيزي تأثيري دارد تو يك من بار برميداري يكي ديگر ده من برميدارد و يكي صد من برميدارد و نه تو خدايي و نه شريك خدايي نه آن كسي كه ده من برداشته خدا است يا شريك خدا است نه آن كسي كه صد من برداشته خدا است يا شريك خدا است نه آن كسي كه همه زمين را برميدارد نه آن كسي كه آسمانها را برميدارد خدا است ملك خدا وضع او بر اين است كه بعضي از خلق زورشان زيادتر است بعضي كمتر حالا هركه زورش زيادتر شد خالق نميشود رازق نميشود و اگر ملتفت باشي جميع اين عرضها توي همان دو كلمه اول است كه عرض كردم كه خالق غير از فاعل است خلق همهشان فواعلند هيچ كدام هم از اين خلق بيكاره نيستند ديگر يا خوب ميكنند مؤمن ميشوند يا بد ميكنند فاسق و كافر ميشوند اگر اين خلق هيچ كاره بودند و خودشان كاري نكرده بودند پس خدا كفار را كه ميبرد عذاب ميكند پس جبرشان ميكند نعوذ باللّه پس كفار كفرشان و زندقهشان كار خودشان است عاصي زنا ميكند لواط ميكند اين كارهايي كه ميكند كار كيست كار آن كسي است كه كرده است اما خالق زنا كيست خدا است خالق نماز كيست خدا است و خدا صريحاً گفته خلقكم و ما تعملون يعني خدا شما را و كارتان را هر دو را خلق ميكند هر دو را كه خلق كرده هر دو مخلوق خدايند اما كار هر كسي مال كيست معلوم است مال هر كسي بيخ ريش صاحبش است خوب است مال صاحبش است بد است مال صاحبش است پس كسي كه كاركن شد جلدي اسمش را خدا نگذاريد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۳ *»
پس كاركنها بسيار هستند حتي در حديث ميفرمايند كه خدا خلق كرد ملكي را و بسيار ملك جليل عظيمي بود و به آن ملك نجوي كرد و همه جا كار خدا نجوي است يعني سرگوشي و معني وحي همين است به آن ملك نجوي كرد و به او گفت بگو كن و آن ملك گفت كن جميع آنچه خلق شده آن ملك گفته بشو اينها هم شدهاند حالا ببين باز در مجلس جايي اگر گفتند ملكي خدا خلق كرده و آن ملك گفت كن و جميع چيزها موجود شد ميگويند يك صلوات بلند بفرست و فرياد ميكنند كه اللّهم صل علي محمد و آل محمد بابا اين صلوات را براي خودش بفرست بلكه آن ملك خودش باشد ملك است و اين ملك خلق عظيمي است اين ملك خلق جليلي است و خدا ميگويد به او بگو كن او هم ميگويد كن و آنچه موجود شده موجود ميشود شايد اين ملك همان قلم باشد كه به او وحي شد بنويس گفت چه بنويسم وحي شد كه بنويس ماكان را و مايكون را تا روز قيامت او هم نوشت هيچ شريك خدا نشد وكيل خدا هم نشد مثل اينكه تو قلم را برميداري و كتاب مينويسي و شريك خدا هم نيستي آن چيزهايي را كه من نوشتهام مخلوق من نيست اما من نوشتهام پس همينطور بدانيد كه آنچه هست آنچه خدا خلق كرده نقش آنها را با قلم قدرت خودش در لوح محفوظ كشيده و همه را آنجا نوشته نويسنده بدان قلم است و آن ملك است و واللّه اين قلم و اين ملك همان روح القدس است و واللّه اين روح القدس را حضرت عسكري خودش فرمايش ميفرمايد ديگر اگر جنگي هم دارند بروند با امام حسن عسكري جنگ كنند او گفته ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة يعني ما خيلي بهشتها ساختهايم ما عالمهاي چند را نقش كردهايم و ديدهايم لكن اينجاها را كه شما خبر داريد نقش روح القدس است و اين روح القدس با اين جلالت يكي از ميوههاي باغي از باغهاي ما را چشيده ديگر ما را بخواهي بداني كجا هستيم خيلي بالاتر است مقام ما از اين حرفها باري همه فعلها را هم نسبت به اين روح القدس ميدهند و هيچ شريك خدا هم نيست نه روح القدس شريك خدا است نه جبرئيل نه تو در كارهاي خودت تو نه شريك خدايي نه وكيل خدايي نه خالقي نه رازقي.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۴ *»
حالا همينجور است واللّه ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم خدا در قرآن ميگويد اياب اين خلق به سوي ما است و حساب اين خلق بر ما است و تو ميداني احاديث ائمه طاهرين شرح ميكند آيات قرآن را و در زيارتشان ميخواني اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم و تعجب است ميخواني كه آيات اللّه لديكم اين آياتي كه سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم با اين طرق و طروق واللّه مال ايشان است آيات اللّه مال شما است شما كه در آفاق و انفس اين كارها را كرديد حق معلوم و واضح شد در دعاي رجب صريح است اين مضمون بهم ملأت سماءك و ارضك خدايا به آلمحمد: پر كردي آسمان خود را و زمين خود را حتي ظهر ان لا اله الاّ انت تا اينكه ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست باري پس آيات اللّه آنها در نزد شما هستند و شماييد صاحب آيات اللّه و شماييد آيت اكبر اين است كه در عم يتسائلون فرموده عم يتسائلون عن النبأ العظيم و خود حضرت امير فرمايش ميفرمايند پرسيدند چه نبأي است بزرگتر از من ميفرمايد اي نبأ للّه اعظم مني يعني كدام خبر از من بزرگتر است مرا خدا گفته نبأ عظيم.
پس ايشان آيت كبراي خدا هستند ايشان اسم اعظم خدا هستند ايشان اول ما خلق اللّه هستند حالا كه چنين است آيا ميخواهي رجوع تمام خلق به ايشان نباشد البته رجوع تمام خلق به ايشان است و واللّه به ايشان است حركت هر حركت كنندهاي و به ايشان است سكون هر ساكن شوندهاي بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن هيچ فاعلي متصرفي نيست در واقع مگر ايشان ديگر هرجايي هر عالمي به حسب خودش هر جايي به مناسبت آنجا تعبير ميآورند پس ايشانند متصرف يعني فاعلند اين چرخ دستشان است و حركتش ميدهند ايشان فاعلند و خالق خدا است خدا آن كسي است كه همچو كسي را و كارهايش را خلق ميكند خدا خالق محمد و آلمحمد و كارهاي ايشان است چنانكه خالق شما و كارهاي شما است اللّه خلقكم و ما تعملون خدا خالق محمد و آلمحمد و خالق كارهاي ايشان است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۵ *»
جمعه ـ 17 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناسانيد و بيان كرد كه چه جور خود را به خلق شناسانده انشاء اللّه قدري كه دقت ميكني ميبيني اين نظمي كه خدا خودش را تعريف كرده غير از آن نظمي است كه مردم تعريف ميكنند نهايت دليل و برهان مردم اين است كه ما خودمان خودمان را نساختهايم حالا كه ساخته شدهايم يك كسي ما را ساخته همين است خدا اگرچه در قرآن از اين پستا بسيار است لكن دقت كن انشاء اللّه اين دليلها دليل شناختن نيست كسي نگاه كند به مسجد ميداند اين را يك كسي ساخته اين عمارت دلالت ميكند به اينكه يك كسي اين را ساخته شك نيست هيچ كس شك نميكند كه يك كسي اين را ساخته اما آن كسش آدم بوده يا ديو جن بوده يا انس زن بوده يا مرد گبر بوده نصاري بوده شايد گبر بوده شايد يهود بوده شايد مؤمن بوده شايد كافر بوده شايد فاسق بوده پس ايني كه اين مسجد را چون ميبينيم و ميدانيم اين مسجد خودش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۶ *»
خودش را نساخته پس يك كسي ساخته راست است اين دروغ نيست اما آن كس كيست معلوم نميشود حالا خيلي از اين جورها در آيات هست كه آسمانها را بلند كرديم زمين را پهن كرديم اينها دليل اين است كه من هستم اما چطور است معلوم نميشود پس ايني كه يك بنايي اين مسجد را ساخته معرفت بنا نيست بنا كيست چطور است معلوم نيست آيا اين بنا خواسته چيزي از ما يا نخواسته خواسته او را بشناسيم نخواسته بشناسيم دقت كن چرت مزن فكر بكن ببين كار دست اين خدا داري يا نه اگر كاري نداري برو بخواب اگر كاري داري يك خورده فكر كن دقت كن بله اين مسجد را يك كسي ساخته خير اين آسمان و زمين را يك كسي ساخته خيلي خوب حالا كاري دست آن كس داريم يا نه اگر حالت اين مثل حالت آن بنا است كه كاري دستش نداريم حالا اگر آن بنا بخواهد خودش را به تو بشناساند به ديدن اين مسجد نميتواني او را بشناسي بايد بداني خانهاش كجا است محلهاش كجا است به همين قدر كه بداني يك كسي اين مسجد را ساخته عمارت تو ساخته نميشود تو محتاجي به بنايي كه براي تو عمارت بنا كند.
يك خورده دقت كن عاقل باش فكر كن ببين تو محتاجي به اين خداي آسمان و زمين و دنيا و آخرت محتاجي كه برايت خانه بسازد زن به تو بدهد ناخوش ميشوي صحت بدهد محتاجي به او كه ناخوشيها را بردارد شب و روز محتاجي به او يك نفس نيست كه تو محتاج نباشي به او سرهم در ذكرت و در غفلتت در بيداريت و در خوابت در هر حال محتاجي به او پس بدان اين خدا خواسته خود را بشناساند اين مردم بناشان نيست در دين و مذهب فكر كنند شما بر خلاف مردم باشيد و فكر كنيد اين مردم دينشان همه همين است كه ما بچه هستيم متولد شدهايم در ميان فلان طايفه مثلاً طايفه ما گبرند اگر طايفهشان گبر باشد اين بچه وقتي بزرگ ميشود گبر ميشود بچه ديگر ميبيني تولد كرده توي يهود وقتي بزرگ ميشود يهودي ميشود بچه ديگر تولد كرد توي نصاري وقتي بزرگ ميشود نصاري ميشود مثل طايفههايي ديگر كه در دنيا هستند يك طايفه قراگُزلو هستند حالا من از فلان طايفهام اين از دين و مذهب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۷ *»
نيست هركس دين ميخواهد دليل ميخواهد برهان ميخواهد حالا پدر ما فلان دين را داشته اگر پدرمان دليل داشت و برهان داشت خوب ديني داشته اگر پدرمان هم الاغي بوده مثل خودمان كه چه ضرور كرده تابع او شويم خدا رد كرده اين جور دين و مذهب را كفار و منافقين را توبيخ كرده كه وقتي از ايشان ميپرسي چه دين و مذهبي داري ميگويند انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون ما پدران خود را يافتيم بر طايفهاي بر رسمي بر قانوني ما هم از آن راه ميرويم اينكه دليل نيست انشاء اللّه شما چنين نباشيد كه چون متولد شدهايم ميان شيعه شيعه شديم الحمدللّه متولد شديم در ميان شيعه و يافتيم شيعه حق است و يافتيم كه يهوديها باطلند بدان كه اگر چنين ديني داري هنوز دين نداري و اگر متحيري كه نميدانم كدام حق ميگويند كدام باطل كه بدتر بدان كه هنوز هم دين نداري.
و اين عرضها را كه ميكنم بسا هنوز مشوش باشي كه ما متولد شديم ميان شيعه و پدران ما گفتند دين شيعه حق است از كجا حق باشد عرض ميكنم باز دستپاچه مشو بيا ياد بگير وقتي آمدي ميبيني دليل دارد برهان دارد اثبات ميكنند كه يهوديها باطلند آن هم باز نه از روي تعصب بلكه با دليل و برهان اين خدا همچو خدايي است كه هرچه دليل و برهان نداشته باشد همچو قرار داده كه باطل باشد هركس در دستش و در دين و مذهبش و در راه و رسمش دليل و برهان ندارد بدان باطل است خيلي از مردم هستند كه ميگويند دليل نداريم برهان نداريم ما در دل خود يقين داريم كه بر حقيم انشاء اللّه ملتفت باش يكخورده چشمت را واكن ببين اينجور دليل را هر طايفهاي ميتوانند براي خود بياورند سنيها را هم ريششان را بگيري كه چرا سني هستي ميگويند ما توي دلمان يقين داريم كه بر حقيم حالا دليلش را راه نبريم دينمان باطل نيست پس بدانيد سنيها هم در دين خود مضطرب نيستند اينجور اطمينانها در همه جا هست هركس در كيش خودش عادت كرده چند صباح راه رفته واللّه اينجور عادات از انسان نيست واللّه طبع حيوانات است و مردم هنوز حيوانند هنوز انسانيت راه نميبرند هنوز بويي از انسانيت به مشامشان نرسيده حيوان است كه اگر بزي از جويي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۸ *»
جست بزي ديگر هم ميجهد اگر بز اولي رم كرد بزهاي ديگر هم رم ميكنند از بزها بپرسي از بز اولي بپرسي تو چرا جستي بز هيچ دليل راه نميبرد برهان راه نميبرد او كه رم كرد اين يكي هم رم ميكند دليلش همين كه او چون رم كرده اين هم رم ميكند كار مردم اينطور است كار انسان چنين نيست حيوان را يك دفعه در طويلهاش كردي دفعه دوم خودش ميرود باز دليل و برهان ندارد آنچه را عرض ميكنم قدري در آن فكر كن خودت تصديقم ميكني ببينيد آدم جبان ترسويي در توي تاريكي كه نشسته هيچ نميرود بيرون بپرسي دليلت چيست كه نميروي بيرون خواهد گفت دليل ندارم برهان ندارم همين قدر ميدانم كه ميترسم بدانيد اين طبع حيوان است دخلي به انسان ندارد اين حيوان را بستهاند به پاي انسان و همراه انسان هست بله انسان بيجرأت در تاريكي ميترسد و نميرود در تاريكي بپرسي كه چطور است كه نميروي جواب ندارد مردم ديگر چرا ميروند دليل ندارد بابا در بيرون چاهي هست ماري هست آيا به محض اينكه تاريك شد چاهي كندند توي تاريكي آيا به محض اينكه تاريك شد مارها از سوراخها بيرون آمدند تو كه رفتي آنجا آمدند آيا به محض اينكه تاريك شد توي دست وپاي تو موشها بنا كردند دويدن ميگويد نه اما من نميروم ميگويي مردم ديگر چرا ميروند ميگويد كه ديگر من نميدانم ميترسم ميگويي تو چرا ميترسي ميگويد من نميدانم بسا به زور اگر ببريش بسا غش هم بكند بسا فجعه هم بكند بميرد.
شما بدانيد اينها كار انسان نيست كار حيوان است دليل ندارد برهان ندارد الاّ اينكه طبع حيوان را از آن حكمتي كه داشته چنين خلق كرده كه از تاريكي گريزان باشد كه اگر از تاريكي نگريزد بسا در تاريكي چاهي باشد و اين نبيند و برود در آن چاه بيفتد پس اين بترسد و از هر تاريكي بگريزد تا گير نيايد پس طبع حيوان را خدا چنين خلق كرده كه از تاريكي وحشت كند در روشنايي انس ميگيرد اين طبع انسان نيست طبع حيوان است حالا تو بخواهي بر طبع حيواني راه بروي خدا نميشنود از تو يك جايي ميگويد بترس و كور هم بشو و برو نميبيني امر كردهاند به جهاد ميگويند گلوله است ميآيد رو به تو دير بروي رو به آن عذابت ميكنند همچو امرها ميآيد از جانب خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۹ *»
پس انسان در دين و مذهب خودش دليل ميخواهد برهان ميخواهد بدانيد هركس كه دليل ندارد خدا وازده او را مأمور شد پيغمبر از جانب خدا به كفار و منافقين بگويد قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين برهانتان كو اگر دروغ ميگوييد كه دروغ دروغ است و نبايد پيروي كرد دروغ را پس انشاء اللّه برهان ياد بگيريد و راه دين و مذهب را به چنگ بياوريد.
باري منظور اينها نبود منظور اين بود كه اين خدا اگر نميخواست كسي بشناسدش عمارتي ساخته است كه مردم بيايند توش بنشينند هيچ در بندش نيست كسي بشناسدش يا نشناسدش. دقت كنيد اگر خدا مثل بنايي بود كه اين عمارت را ساخت و رفت و اگر نشناسندش هم نقلي نيست اگر چنين بود ارسال رسل نميكرد اين زمين و آسمان را نميساخت اين اوضاع را برپا نميكرد هيچ كتابي نازل نميكرد راهي رسمي شريعتي طريقتي حقيقتي قرار نميداد حالا كه ميبيني چنين كرده و اگر چرت نزني آدم زود توي راه ميافتد حالا كه ميبينيم اين كارها را كرده ميفهميم كه خدا از ما خواسته او را بشناسيم به دليلي كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده و آنها صد و بيست و چهار هزار وصي هم داشتند و هر يك از اينها تابعين دارند ببينيد اينها چقدر جمعيت ميشود.
پس اين خدا به دليل اينكه پيغمبران متعدد فرستاد به دليل اينكه حجتهاي متعدد قرار داد ميخواهد تو بشناسي او را چرا كه ميدانست كه اگر تو او را نشناسي هلاك ميشوي ميداند تو را جاهل آفريده به منفعتهاي خودت تو ميداني كه نميداني منافعت چيست و ميداني كه نميداني چه چيزها براي شما ضرر دارد و اگر اين قدرها هم نميدانستي اصلاً با تو حرف نميزدند امر به معروف و نهي از منكر را جوري قرار داده كه شرطش اين است كه مردم بشنوند اگر ميداني ميگويي و از جيبت ميرود نبايد بگويي پس تمام شرعش را ببينيد چطور قرار داده پس كسي اگر هيچ نفهمد چيزي به او نگفتهاند حرف به او نزدهاند هست تا وقتي به هوش بيايد وقت مردن يا بعدش لكن آنهايي كه هوش دارند با آنها حرف زدهاند با آنها كار دارند و اين قدر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۰ *»
را حاليشان كرده كه بسيار چيزها است منفعت دارد براي شما بسيار چيزها است ضرر دارد براي شما ديگر خواه مأكولات باشد يا مشروبات باشد يا ديدنيها باشد تاريكيها و روشناييها باشد نفع و ضرر دارد ببين مزاجي كه حار است و قدري حرارت بر آن غلبه كرده در تاريكي نميتواند زيست كند ميخواهد برود توي روشنايي از جاي تنگ و تاريك وحشت ميكند معلوم است كسي كه حرارت غلبه دارد بر مزاجش اگر خود را بيندازد در تاريكي وحشت ميكند بسا قي كند و حالش به هم بخورد و همچنين بر عكس بسا روشنايي كه زياد شود بسا چشم خيره شود اگر زياد به برف نگاه كني برف چشم را ميزند.
پس عرض ميكنم آنچه در عالم هست يا صداها است صداها بعضيش نفع دارد بعضيش ضرر دارد تو نميداني كدامش نفع دارد كدامش ضرر دارد آيا بعضي صداها نيست كه وقتي ميشنوي مسرور ميشوي و خوشحال ميشوي آيا بعضي صداها نيست كه وقتي ميشنوي محزون ميشوي پس صداها بعضي نفع دارد بعضي ضرر دارد بوها است بوها بعضي نفع دارد بعضي ضرر دارد بعضي بوها است وقتي به دماغمان بخورد خوشحال ميشويم حزنمان تمام ميشود دماغمان تر ميشود بعضي بوها است بر عكس اين است و همچنين گرمي و سردي و هكذا تمام آنچه در عالم هست يا نفع دارد براي انسان يا ضرر دارد و انسان خودش جميع اين منفعتهايش را نميداند چه چيزها است ضررهايش چه چيز است نميداند اگر خدا در بند اين نبود كه تو بداني آنها را و اتفاق اگر برخوردي به منفعتي مفت تو و اگر هم برخوردي اتفاق به ضرري برخوردي فكر كن ببين اين خدا اگر در بند مخلوقات خودش نبود رسولي نميفرستاد هيچ امامي قرار نميداد هيچ كتابي نازل نميكرد فلان چيز را نميگفت مخور كه حرام است فلان چيز را مخور كه مكروه است فلان چيز را بخور كه حلال است پس چون فرستاده پيغمبران و حجتهاي چند را پس معلوم است در بند بندگان خود هست.
باز فكر كن اگر خيال كني كه خيلي جليل است و عظيم در بند بندگان خود نيست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۱ *»
مثل پادشاه بسيار متشخصي باشد در بند اين نباشد كه بندگان او تلف شوند دو سه نفر نوكرهاش از گرسنگي بميرند هيچ از جلال او چيزي نميكاهد حالا خدا را هم بسا همچو خيال كني بدان اين خدا اگر در بند اين مردم نبود خلقشان هم نميكرد و هيچ هم نبودند نبودند كه دعا كنند نبودند كه سؤال كنند اگر در بند اين مردم نبود خلقشان نميكرد حالا كه خلق كرده پس در بندشان است خدايي كه خلق ميكند مخلوقات را معلوم است در بندشان هست اعتنا به آنها دارد دقت كن بلكه انشاء اللّه به هوش بيايي و قدري خجالت بكشي فكر كن ببين خدايي كه هيچ محتاج به بنده نيست و معذلك در بند بنده هست و نميخواهد هلاك شوند و اين بنده عاجز با وجودي كه محتاج است به اين خدا هيچ در بند نيست پدرش را در ميآورند كلهاش را ميكوبند كه بيا و باز نميآيد حالا خدايي كه محتاج نيست با آن عظمت بنا باشد كه اين خدا در بند اين خلق باشد و اين خلق با اين عنق منكسره به او هيچ اعتنا نكنند و نروند پيش خدا نعوذ باللّه نميروي يك دفعه ديدي غضب كرد اگر غضب كرد چه خاكي بر سر ميكني نميشود هم بند شد پيش غصب خدا پيش غصب هر سلطان جابري ميشود بند شد نهايت هزار چوب كه زد ولش ميكند نهايت زنش را ميگيرد بچهاش را ميگيرد هر جوري هر سلطاني جبر كند ميشود طاقت آورد شما ببينيد كه عذاب خدا چه جور عذابي است عذابي است كه هوش از سر ميرود باز اگر ميگذشت نقلي نبود نميگذرد كار خيلي سخت است صد هزار سال ميبيني عذاب ميكند و كأنه تازه واردش شده هرچه ميكند كه بيرون رود بيرون نميرود همچو عذابي را نميشود طاقت آورد آدم اگر همچو جايي گمان كند كه ما را ميبرند چهار تا چوبمان ميزنند ولمان ميكنند طوري است باز انسان عاقل اگر بداند هرزگي كه ميكند صبح تا عصر مثلاً چوبش ميزنند خيلي هرزگي نميكند براي اينكه چوب نخورد و اين كار عقلا است اما آنهايي كه بيمبالاتند اما طبعشان طبع هرزگي است ميگويند اين هرزگي را ميكنيم اگر عذابمان هم كردند دنداني سر جگر ميگذاريم چوب را ميخوريم نقلي نيست ميگوييم اگر اينطور باشد عيب ندارد چهار چوبي كه ميزنند ول ميكنند لكن عذاب جهنم اينجور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۲ *»
نيست واللّه ول نميكند خدا آدم را.
در اين دعاي افتتاح ميخواني در اين ماه مبارك هر شب اميد هست كه بخواني در اين دعا است كه ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة آنجايي كه بايد آمرزيد هي ميآمرزي آنجايي كه بايد رحم كرد هي رحم ميكني از هر رحمكنندهاي بيشتر رحم ميكني آنجايي كه بايد غضب كرد غضب ميكني ديگر آنجا نميشود فهميد كه غضب تو چه جور غضبي است و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة تو سختترين معاقبين هستي در موضع نكال و نقمت در جاي انتقام اگر بنا است بگيري هيچ جابري هيچ ظالمي هيچ سنگدلي آنطور نميگيردآنطور سخت نميگيرد و از سختي اين خدا است كه خلق ميكند چنان سنگدلها را خلق ميكند مثل فرعوني را خلق ميكند مثل نمرودي را خلق ميكند مثل شدادي را خلق ميكند مثل حجاجي را خلق ميكند اينها را و ميبيني چطور سختدل و سنگدل بودند او سختتر ميگيرد از همه اينها و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة.
حالا مينويسند در كتابهاشان كه پادشاه هر قدر كينه داشته باشد با رعيتش وقتي چوبش زد جريمهاش كرد نسقش كرد توي تهران ولش ميكند مغضوب پادشاه هم هست باشد چرا كه پادشاه ايمن است از او كه حالا در تهران اين نميتواند خرابي كند نه رعيت را ميتواند خراب كند نه مملكت را ميتواند به هم بزند ميگويد توي چنگمان است حالا تو فكر كن انشاء اللّه بدان اين مردم در چنگ خدايند به همين جور بعضي از صوفيه و حكماء چنان خيال كردهاند كه جهنم هميشه نيست براي خدا قدري كه عذابشان كرد ولشان ميكند ميگويم خدا در اين دنيا مردم در چنگ او هستند چنانكه در آخرت هم در چنگشند اگر بنا است كه هركس هر هرزگي بكند صدمهشان نزند پس در دنيا چرا صدمهشان ميزند يكدفعه ميبيني گراني آورد كه ديگر طاقت نياورند چنان گرسنگي به ايشان داد كه يكديگر را خوردند چرا يك دفعه وبا ميآورد مردم را ميكشد يك دفعه طاعون ميآورد مردم را هلاك ميكند يك دفعه ملخ ميفرستد حاصلها را ميخورند پس اين خدا با وجودي كه خلق توي چنگش هستند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۳ *»
خدايي است كه در موضع رحمت ارحمالراحمين است و در موضع انتقام اشدالمعاقبين است. از اين جهت است كه اگر انسان عاقلي شناخته باشد خدا را نميتواند مخمّر([1]) كند بر خود كه ميرويم در جهنم ميخوابيم نقلي نيست چهار تا چوبمان ميزنند ولمان ميكنند نهايت دوستاقِ نظر([2]) هستيم ناني ميخوريم براي خودمان راه ميرويم بله اين سلاطين چون خودشان محتاجند به رعيت و به مملكت ميبينند اين ديگر حالا ضرري نميتواند بزند ولش ميكنند كسي كه تقصيري كرد و او را گرفتند و عذابش كردند و از او ايمن شدند ولش ميكنند لكن اين خداي ما هيچ بار هيچ كس در هيچ عالمي ضرري به او نميتواند برساند لكن حكيم است عليم است او چنين قرار داده كه هركس را گرفت ديگر او را ول نميكند نعوذ باللّه وقتي درياي غضب او به جوش آمد ديگر براي شخص چارهاي نميشود چارهاي نيست هرجور حيله كند كه از چنگ او بيرون برود حيلههاش توي مشت اين است توي قضاي اين است توي قدر اين است هر جور حيله بيشتر ميكند بيشتر گير ميآيد مثل مگس كه به تار عنكبوت ميافتد هرچه بال ميزند بيشتر گير ميآيد همينطور هركس هر حيلهاي هر تدبيري كند كه از چنگ اين خدا بيرون برود بيشتر گير ميآيد پس هيچ در مقابل حيله اين خدا نميشود حيله كرد در دعا ميخواني لاتمكر بي في حيلتك.
پس اين خدا ارحم الراحمين است وقتي درست راه بروي و ميگويم اقلاً درست راه روي عرض نميكنم كه معصوم باشيد خدا هم تكليف نكرده و نميخواهد معصوم باشيد خير معصيت هم ميكني كار بد ميكني اما بدان معصيت كردهاي بدان بد كاري كردهاي وقتي دانستي توبه بكن خجل باش شرمسار باش آدم باش تخم آدم باش اقرار داشته باش نگويي حالا كردم چطور شد بلكه بگو غفلت كردم ستم به نفس خود كردم اگر بگيري و رحم نكني لنكوننّ من الخاسرين البته كسي كه نطفه آدم است همين كه متذكر شد به تقصير خودش اظهار ندامت ميكند اظهار خجالت و شرمساري ميكند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۴ *»
تخم انسان همينجور است آنهايي كه آدم هستند آدميت ميكنند لكن تخمهاي شيطان چنين نيستند مثل آن پدرسوختهاند حرامزاده گفت سجده براي آدم نميكنم هيچ شرمسار هم نيست گفت من بهتر از آدم هستم من از آتشم و آدم از گل خدا هم گفت من ساختهام از گل ساختهام خوب است از سنگ ساختهام خوب است من بهتر ميدانم كه بايد تو سجده كني معذلك لج كرد و حيا نكرد به جهتي كه حيا ندارد اين است كه لعنش ميكنند بناي لجبازي همه جا كار تخمهاي شيطان است و همه جا بناي آدميت و انسانيت كار بنيآدم است.
خلاصه پس بدانيد كه اين خدا در بند بندگانش هست چون اين را ميداني يكخورده بايد ترسيد چرا كه خدايي كه در بند من هست به طوري كه اين چشم را به اين خوبي درست كرده سر جاش گذارده بيني را دهان را زبان را به اين خوبي درست كرده سر جاش گذارده محكم عمارتي است كه به اين حكمت بنا كرده هر چيزي را سر جاي خودش گذارده معلوم است كه اين خدا به اين خلق با اعتنا است كه اين جور خلقت كرده حالا كه اعتنا به تو دارد ساخته تو را نميخواهد هلاك شوي اين خدا ميخواهد عالم شوي عمل كني نجاتت بدهد به بهشتت ببرد آنجا حلوات بدهد حورت بدهد قصورت بدهد پس ارحم الراحمين است در موضع عفو و رحمت ديگر حالا بعد از اينهمه اصرارها و موعظهها كه ميكنند هي دليل ميآورند و هي برهان ميآورند باز ميگويي لج ميكنم و نميخواهم يكدفعه ميبيني گرفتندت ديگر چاره نميشود كرد آن وقت پناه بر خدا پس اين خدا ارحم الراحمين است خواست تو او را بشناسي چرا كه او خوب ميدانست كه تو بيخدا كارت نميگذرد او بيخلق كارش ميگذرد لكن كار بندگان بيخدا نميگذرد تو دائم محتاجي دائم بايد سؤال كني كه خدايا من هيچ خير خود را نميدانم تو ميداني خير من در چه چيز است آن را به من بده دعائي كه بهترين دعاها است خودش تعليم كرده همان دعائي است كه در تعقيب نماز وارد شده كه بخوانند اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك خدايا هرچه را تو ميداني خير من است آن را بيار پيش من و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۵ *»
آنچه ميداني شر من است آن را از من دور كن اگرچه آن شرها را من گاهگاهي فضولي كنم و از تو بخواهم چون ميداني شر است تو ببر از من و آن خيرها را اگرچه گاهگاهي حماقت ميكنم و نميخواهم لكن تو ميداني خير من در آن است پيش من بيار اگرچه من راضي نباشم و بسا انسان يكپاره چيزها پيش خود خيال كند كه خير او در آن است اما فكر كن ببين آيا صرفه در اين نيست كه آدم كارش را واگذارد به كسي كه همه كار ميتواند بكند آيا صرفه در اين نيست كه كارش را به كسي واگذارد كه ارحم الراحمين است و واللّه صرفه در اين است انسان عاقل ميگويد خدايا هرچه خير من است پيش من بيار اگرچه من نخواهم آن را و هرچه شر من است از من دور كن اگرچه من بخواهم او را.
پس اصل دعاتان هميشه همين باشد كه خدايا خير مرا در دنيا و آخرت به من بده خودش اينطور گفته هيچ نگفته كه بگويي خدايا دنيا را نميخواهم من زاهدم در دنيا مردم خيال ميكنند اهل آخرت بايد نان نخورند آب نخورند بايد چشمهاشان دائم خراب باشد نه چنين است تمام اين دنيا را آفريدهاند براي اينكه مزرعه آخرت باشد مؤمنين در اينجا زراعت كنند براي آخرت حضرت امير نگاه كردند به مسجد كوفه فرمودند عجب جايي است من عوض نميكنم اين گوشه مسجد را به تمام بهشت حالا سرّش را تو ياد بگير كه اين چه جور فرمايش است آن آخوندهايي كه قدري رياستطلبند خيال ميكنند كه حضرت امير چون قدري دلش ميخواست آن محراب را و آن اوضاع رياست را اين حرف را زد تو دقت كن انشاء اللّه و بدان عاقبت اين چيست رياست جهنم است و تو ميداني كه حضرت امير به جهنم نميخواست برود و چه رياستي بود آن رياست مرده شوي آن رياست را ببرد كه انسان يك آدم رفيقي نداشته باشد جمع شوند منافقين چندي دور او كه از دست آنها به عذاب بود مكرر داد ميزند ميفرمودند كه واللّه من هيچ جا را مالك نيستم مگر يك كوفهاي و هي درش را ميبندم و هي باز ميكنم و اين گلهاي بود كه حضرت كردند رياست هم نداشت در واقع پس معني حديث اين نيست كه اينها ميكنند معني حديث اين است كه دنيا خوب جايي است براي اينكه آخرت درست ميكنم معلوم است اگر اينجا نيامده بود هيچ آخرت درست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۶ *»
نميشد اينجا ميبيني چشم داري چيزها ميبيني گوشت دادهاند صدا ميشنوي علمها ميشنوي حكمتها ميشنوي از آن معنيها ميفهمي و آخرت تحصيل ميكني از اين است كه در اين دنيا خيلي خوب تحصيل آخرت ميتوان كرد حالا دنيا خوب چيزي است حتي در بعضي از اخبار هست كه فحش به دنيا ندهيد اگر بد بود خدا نميخواست خلقش نميكرد دنياي بد آن است كه تو ميكني اين فسق و فجور و كفر و زندقه كه ميكني دنيا است و الاّ اين زمين و آسمان چرا ملعون است آفتاب و ماه و ستارگان چرا ملعون باشند فحش به آنها نميتوان داد نهي كردهاند از بول كردن رو به آفتاب و ماه و كارهاي ديگر خلاصه خيال نكنيد كه هركه گرفت امر آخرت را اين ديگر خوراك نميخواهد چنين نيست واللّه مؤمنين خيلي بهتر از كفار ميگذرانند چرا كه به اطمينان خدا گذران ميكنند كفار و منافقين هميشه مترددند هميشه متزلزلند كه آيا چه پيش بيايد آيا خوب پيش بيايد بد پيش بيايد اما آن مؤمني كه خدا دارد ميداند آنچه ميشود به حول و قوه خدا ميشود سرپيچي را هم به حد كفر و شرك نميرساند نهايت بعضي معصيتها اگر از او سر زد ميگويد غلط كردم اميد آمرزش دارم اين است كه غذايش را به راحت هرچه تمامتر ميخورد خوابش را به راحت هرچه تمامتر ميكند.
باري پس ملتفت باشيد و بدانيد كه اين خدا ميخواست اين مردم بشناسندش پس خدايي است كه در بند مردم است خودش گفته من از شما چيزها ميخواهم و آن چيزهايي كه خواسته خودش محتاج به آنها نيست براي خودشان آنها را خواسته پس خواست بشناسندش شناسايي اين خدا سركرده جميع خيرات است شناختن هر چيزي به اندازه آن چيز قابليت دارد هر چيزي را كه شناختي به اندازهاي كه قابل است به خرج تو ميآرند حالا تو سعي كني سنگ بيمصرفي را بشناسي حالا كه شناختي قيمت ندارد طوري نميشود بسا اگر شناختي الماس را الماس بسا صد تومان قيمتش باشد اين قاعده است هر چيز را هر چيز خوبتر را بشناسي ثمرش زيادتر است ثمرش ثمنش است كه همراه آن است حالا فكر كن ببين اگر خدا را شناختي ثوابي به تو ميدهند كه از همه ثوابها بيشتر و بالاتر است پس اين خدا را اگر بنا شد بشناسي و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۷ *»
شناختي او را ثواب توحيد بيش از ثواب تمام نمازها است آن كسي كه توحيد دارد ثواب نماز را به او ميدهند اگرچه هيچ نماز نكند ثواب روزه را دارد اگرچه روزه نگرفته باشد لكن معني دارد اين حرف ميفرمايند مؤمن وقتي ناخوش ميشود آن عبادتي كه در حال صحت ميكرد و ميخواست بكند آن را به پاش مينويسند و آن معصيتي كه در حال صحت از آن بدش ميآمد ثواب ترك آن را به پاش مينويسند پس ثواب توحيد يك جور ثوابي است كه اگر مانعي از عملي پيدا شد باز خدا آن ثواب را ميدهد لكن عمل بيتوحيد كسي بكند مثل خري است كه به آسياش بستهاند عملي بكني نماز بكني و خضوع و خشوع كني و خدا را نشناسي و نداني كجا است وقتي خدا را نميشناسي نكردنش با كردنش مثل هم است زحمتي به خودت دادهاي حسرتي است براي تو اين است كه درباره كفار و منافقين ميفرمايند كارشان نداشته باشيد بگذاريد تا كارشان را بكنند تا حسرتشان زياد بشود ميفرمايد ناصب ميخواهد نماز كند ميخواهد زنا كند ميخواهد روزه بگيرد ميخواهد دزدي كند فرق نميكند براي او ميفرمايند بگذاريد نماز كنند تا حسرتشان زياد شود باز دزدي را بكنند روز قيامت ميگويند ما كه كافر بوديم كاش در دنيا دزدي كرده بوديم حظي كرده بوديم اين نماز را نكرده بوديم اين همه زحمت به خودمان نداده بوديم پس اعتقاد خوب چه قدر چيزهاي خوب همراهش است تمام اعتقادهاي خوب همراه انسان ميآيد در روز قيامت.
حديث عجيب و غريبي است از پيغمبر9 به سلمان ميفرمايد ميخواهي نمازت چطور باشد علي را دوست بدار ميخواهي روزهات چه باشد علي را دوست بدار ميخواهي از پل صراط بگذري علي را دوست بدار ميخواهي چه باشد علي را دوست بدار و هكذا از اول تا آخر حديث آنچه خوبي هست ميفرمايد ميخواهي داشته باشي علي را دوست بدار سركرده جميع خيرات دوستي ايشان است راهش همه همين است كه ايشان به خدا بستهاند و چون ايشان را شناختي خدا را شناختهاي و چون خدا را شناختهاي البته ثواب توحيد بالاتر از جميع ثوابها است سرّش همه همين است خدا را كه ميشناسي راهش را كه ميداني ميروي هر حاجتي داري طلب ميكني.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۸ *»
پس شناختن خدا نميشود مگر به شناختن ائمه طاهرين خدا همچو جوري قرار داده كه شناختني ندارد مگر شناختن ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم چنانكه ائمه طاهرين شناختني ندارند مگر شناختن خدا وقتي قطارشان ميكني ميگويي علي و حسن و حسين و خدا نميبيني نشناختهاي ايشان را خودشان همين جور بيان را فرمودهاند يك وقتي سلمان اباذر را برداشت برد خدمت حضرت امير كه اين حرفها را به گوشش برساند وقتي بردش حضرت امير ابتدا كردند فرمودند اي سلمان و اي اباذر بدانيد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است اگر مرا بشناسي خدا را شناختهاي و اگر خدا را ميشناسي مرا شناختهاي مثلش را مكرر عرض كردم اگر پرتوي ببيني ميداني چراغي اينجا هست چراغي ميبيني ميداني پرتوي اينجا هست هركس با عملش همراه است.
حالا ائمه طاهرين اول فعلي هستند كه از خدا سرزده اگر چراغ را بشناسي ميداني نور دارد همين كه ميبيني روشن است ميداني چراغ اينجا است اين در او پيدا است او در اين پيدا است پس معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است نه يك حديث است نه دو حديث است نه ده حديث در زيارات بسيار است السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه سلام بر آن كساني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخت هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخت در دعاي رجب است بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت و همچنين يعرفك بها من عرفك يعني خدايا هركس تو را شناخت به آن آيات و مقامات شناخت هركه ائمه را نميشناسد خدايي نشناخته يك خاء و دالي به زبان ميگويد و نميفهمد كه چه ميگويد باري پس تمام معرفت خدا تمام معرفت اميرالمؤمنين و تمام معرفت ائمه طاهرين است: و تمام معرفت ايشان تمام معرفت خدا است.
فكر كن انشاء اللّه ببين خدا است دانا به كل شيء و ميداند همه چيز را ايشان ميدانند همه چيز را خدا است كه ميتواند همه كار بكند ايشان ميتوانند همه كار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۹ *»
بكنند و هكذا جميع صفات را فكر كن در دعاي رجب ميخواني كه هيچ فرقي نيست خدايا ميان تو و آنها مگر اينكه خدا را شما نساختهايد و خدا شما را ساخته و اين كارها را بر دست شما جاري كرده مثلش را مكرر عرض كردهام هيچ فرقي ميان تو و ميان كار خودت هم نيست چون تو خودت آيتي از آيات خدا هستي آن آيت را خدا در نفس خودت نموده و در قرآن صريحاً فرموده و في انفسكم أفلاتبصرون من آيت خود را در نفست گذاردم باز نميبيني پس در نفس خودت نگاه كن ببين وقتي ميايستي اين ايستادن را تو به عمل آوردهاي چرا كه اين ايستادن نبود و تو ساختيش تو ساختي اين ايستاده را تويي ايستاده در اين ايستاده نه غير تو هيچ فرقي ميان تو و ايستاده نيست الاّ اينكه تو اين ايستاده را ساختهاي و تو ايستادهاي و ايستاده تو را نساخته تو بودي و ايستادهاي نبود و تو ساختي ايستاده را و حالا كه ساختي اين ايستاده چشمش بعينه چشم تو است گوشش گوش تو است دستش دست تو است پاش پاي تو است علمش علم تو است قدرتش قدرت تو است فرقي ميان تو و ايستاده نيست مگر اينكه ايستاده را تو ساختهاي و ايستاده تو را نساخته.
همينطور واللّه ميان ائمه طاهرين و ميان خدا هيچ فرقي نيست مگر همين كه ائمه طاهرين را خدا ساخته و خدا را كسي نساخته از اين فرق كه گذشتي ديگر خدا است عالم به كل شيء و ايشانند عالم به كل شيء خدا است قادر علي كل شيء و ايشانند قادر علي كل شيء خدا است حكيم علي الاطلاق و همينطور بخوان همه را و مترس در اخبار هست كه هر پيغمبري چند اسمي از اسمهاي اعظم را ميدانست آدم چند اسم داشت نوح چند اسم داشت موسي شش اسم داشت و هكذا حالا ميفرمايد كه تمام اسماء حسني پيش ما است تمام اسماء خدا پيش ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين خودشان اسم اللّه هستند خودشان اسماء اعظمند حالا كه چنين است پس القادر خودشانند العالم خودشانند خدا است قادر وقتي قدرتش را به كار ببرد ايشانند قدرت خدا خدا است عالم وقتي علمش را به كار ببرد ايشانند علم خدا خدا است حكيم وقتي حكمت را به كار ببرد خود ايشانند حكمت خدا ايشان صفاتاللّهاند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۰ *»
هر چيزي را به صفتش ميشناسي خدا را هم به صفتش بشناس اگر چيزي رنگش زرد است تو هم به زردي ميشناسي او را سرخ است به سرخي ميشناسي او را هرچه را كه ميشناسي به صفتش ميشناسي خدا را هم به صفتش ميشناسي حالا صفات خدا خيلي است و بسيار اما خدا يكي است و بسيار نيست اما صفات خدا بسيار است خدا يكي است و دو نيست هيچ تعددي در او نيست اما اسمهاش بسيار است براي او نود و نه اسم است به اعتباري هزار و يك اسم است به اعتباري پس ايشانند اسماء اللّه حالا كه اسماء اللّه شدند حالا ديگر متعدد هم باشند نقلي نيست البته متعددند لكن تمام ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين تمام اسمها را دارند و انبياي ديگر و اوصياي ديگر اينجور نبودند بعضي يك اسم داشتند بعضي پنج اسم داشتند بعضي ده اسم داشتند هر كدام بعضي از اسمها را داشتند تمام اسمها را هيچ كدام نداشتند تمام اسمها را ائمه طاهرين داشتهاند.
پس بدانيد كسي كه ميشناسد خدا را به تمام شناسايي ائمه طاهرين هستند سلام اللّه عليهم اجمعين انبياء هم خداي خود را قسم ميدادند به ائمه طاهرين در دعاهاشان و عهد و ميثاق از خواص امت خود ميگرفتند بر ولايت اين بزرگواران و ميسپردند اين را كه عهد بگيرند از خواص خود پس از اين جهت است واللّه كه من اراد اللّه بدأ بكم هركس اراده كرد پيش خدا برود آدم اراده كرد پيش خدا برود بدأ بكم كرد تا نميآمد در ساق عرش اسم آنها را نميديد و آنها را شفيع نميكرد توبهاش قبول نميشد پس آدم آدم شد به جهتي كه اقرار كرد به فضائل ايشان نوح نوح شد به جهتي كه اقرار كرد به فضائل ايشان جميع پيغمبران تمام خلق آنهايي كه شناختهاند خدا را به واسطه ائمه شناختهاند و هركس ائمه را نشناخت خدا را هم نشناخته خدايي ميگويد به زبان خاء و دالي هم در ذهن و در خيالش هست اما آن خدا نيست اخذ كرده هواي خود را خداي خود و در روز قيامت آن كسي كه كارها با او است و حساب دست او است او را و خداي او را كه هواي او باشد همه را ميگويد توي جهنم ميبرند و عذاب ميكنند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۱ *»
شنبه ـ 18 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خودش خودش را بيان كرد توصيف كرد تعريف كرد از براي خلق تا او را بشناسند پس هركس شناخت او را از رويي كه خودش تعريف كرده درست شناخته و هركه از پيش خودش خواست برود پيش او، نميتواند او را بشناسد چرا كه خدا خودش خودش را بهتر ميشناسد و خودش خودش را اينجور تعريف كرده كه خدا نور آسمان و زمين است و طور و طرز آن نور اين است كه مانند مشكاتي ميماند مانند چراغداني ميماند كه در توي آن مشكات چراغي باشد كه بر روي آن چراغ يك شيشهاي باشد يك مردنگي باشد و همه اينها در خانههايي چند باشند في بيوت اذن اللّه انترفع در خانههايي باشند كه خدا اذن داده آن خانهها رفيع باشند و در اين خانهها هيچ يافت نشود مگر ذكر خدا چيزي ديگر بخواهي پيدا كني در آن خانهها پيدا نميشود در و ديوارش تمام ذكر خدا است زمين و آسمانش تمام ذكر خدا است به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱2 *»
طوري كه به غير از ذكر خدا هيچ چيز يافت نميشود ديگر يا سبحان اللّه است يا الحمد للّه است يا لا اله الاّ اللّه است يا اللّه اكبر است همهاش ذكر خدا است پس اينطور خدا خود را تعريف كرده هركه اينطور شناخت او را شناخته و همين طور است هركه واقعاً پيش خودش و خداي خودش ميخواهد بداند خداي خود را شناخته ببيند اگر ميفهمد معناي اين آيه را و ميبيند همچو خانههايي را كه درش و ديوارش و زمينش و آسمانش و شرقش و غربش همه ذكر خدا است بداند خدا را شناخته اگر هم نميبيند اقلاً گول به خود نزند بداند هيچ نميداند ديگر همين قدري كه ميداني يك خدايي است اين معرفت نشد اين اختصاصي به تو ندارد اختصاصي به شيعه ندارد مكرر عرض ميكنم بلكه يك نفر به هيجان بيايد انشاء اللّه و من در تمام عمرم اگر يك نفر به هيجان بيايد و به فكر بيفتد مرا بس است چرا كه من اگر يك نفر را هدايت بكنم تمام خلق را هدايت كردهام چنانكه خدا گفته و من احياها فكأنما احيي الناس جميعاً من هي اصرار ميكنم بلكه يك نفر پيدا شود كه توي راه بيفتد.
ببينيد اينكه اين عمارتي است ساخته شده انسان عاقل كه نگاه به اين ميكند ميداند اين خشتها و گلها به اين نظم خودش روي هم چيده نشده يك انساني اين را ساخته اما اين بنّا كي بوده نميدانم كافر بوده يا مؤمن نميدانم جن بوده يا انس نميدانم ملك ساخته نميدانم چطور شده همچو شده به قالب ريختهاند همچو شده نميدانم آنكه ساخته مرد بوده نميدانم زن بوده نميدانم بلند بوده يا كوتاه خوشخلق بوده يا بدخلق هيچ نميدانم حالا همينجور مسجد را بزرگش خيال ميكنيم حالا ببينيد كه مردم هيچ ندارند و اين است توحيدشان اگر خيلي دين داشته باشند و در بندش باشند همچو خدايي دارند پس اين مسجد را بزرگتر خيال ميكنيم اين زمين و آسمان را خيال ميكنيم ميگوييم اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته ديگر آن كس كي بوده يكي بوده ده تا بوده بيشتر بوده اينها را نميدانم ببين اين مسجد را كه نگاه ميكني آيا يقين ميكني كه اين مسجد را يك نفر ساخته يا متعدد بودهاند ساختهاند آدم نميداند آن كسي كه ساخته خوشخلق بوده يا بدخلق آدم نميداند بلاشك يك كسي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۳ *»
ساخته اين زمين را و اين آسمان را راست است يك كسي ساخته اما حالا اين كس چه بوده نميدانم يك نفر بوده كه اين زمين و آسمان را ساخته يا متعدد بودهاند گاه است زمينش را يك كسي ساخته آسمانش را يك كسي ديگر ساخته احتمال كه ميرود همچنين آن كسي كه ساخته خوب كسي است بد كسي است نميدانم حالا بدانيد كه هيچ ندارند مردم از دين و آئين.
پس خودتان يك خورده دل خودتان را به درد بياوريد به هيجان بياييد ببينيد اين خدايي كه اينجاها را ساخته اين ارسال رسل كرده پيغمبران فرستاده و از زبان پيغمبران خود را وصف كرده حتي آنكه دليلي كه خدا يكي است دليلش همين است كه پيغمبران گفتند يكي است و اگر يكي ديگر بود ميبايست آن هم نفسي بكشد كسي را بفرستد چنانكه حضرت امير صلوات اللّه عليه به حضرت امام حسن7 همينطور فرمايش ميفرمايند ببينيد مثل حضرت امير كسي به آن بزرگي براي مثل حضرت امام حسن كسي دليل توحيد را چه جور ميآورد پس اين جور دليل است كه شخص را به توحيد ميرساند ميفرمايد اگر خدا دو تا بود يا بسيار بود آن يكي هم ميبايست قاصدي بفرستد پيش خلق و مردم را از امر و نهي خود خبر كند اگر همچو خري است كه عقلش نميرسد كه بايد قاصد بفرستد خدا نيست اگر همچو كسي است كه در بند خلق خود نيست و خلق اگر هلاك شوند اعتنائي ندارد كه خدا نيست پس اين فرمايش براي اينكه خدا يكي است دليل عجيب غريبي است لكن اين دليل به نظر مردم پست ميآيد خصوص در نظر حكما و شما بدانيد عرض كردم اين دليل دليلي است كه مثل حضرت اميري به مثل حضرت امام حسني تعليم ميفرمايد پس اين دليل بزرگ باشد به نظرتان.
پس بدانيد كه هيچ كس خدا را نميشناسد مگر آن طوري كه خود خود را ستوده و به خلق شناسانيده و آن جوري كه خودش خودش را شناسانيده اينجور است كه در اين آيه بيان كرده در هيچ آيهاي هم اين جور شرح نكرده در آيات ديگر هم شايد اينجورها باشد لكن در اين سوره نور و در اين آيه نور شرحش كردهاند و عمداً هم آيه نور اسمش گذاردهاند به جهت آنكه كار دستش داشتهاند پس در اين آيه خود را شرح
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۴ *»
كرده براي خلق و وصف كرده براي بندگان خود و كسي كه في الجمله شعوري داشته باشد ميداند كه آن جايي كه فرموده اللّه نور السموات و الارض غير از آن مقامي است كه مشكات گفته است البته چراغ غير از چراغدان است اگر چراغدان عين آن چراغ بود همين كه گفتند اللّه نور السموات و الارض ديگر چراغدان نميخواست بگويند و همچنين آن شيشهاي كه بر روي آن چراغ است چيز ديگري است اگر عين اينها بود ديگر گفتني نميخواست همچنين خانهها غير از اينها است اينها همه اگر عين آن خانهها بود ديگر آن خانهها را بيان نميكرد و همچنين اين خانهها اگر خانههاي خشت و گلي بود ديگر آن رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه را پشت سرش نميگذاشت كه اين خانهها بدانيد از خشت و گل نيستند مردماني هستند كه لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه خانههاش يك جور خانههايي است كه هيچ يافت نميشود در آنها مگر ذكر خدا و اين رجال همانجور رجالند كه هيچ يافت نميشود در ايشان مگر ذكر خدا اينها دائماً متذكر خدا هستند چرا كه آمدهاند مردم ديگر را متذكر كنند پس خودشان اولايند كه هميشه به ياد خدا باشند هيچ بار مشغول هيچ كار نميشوند مگر ذكر خدا رو به خدا ميروند به واسطه خدا حرف ميزنند به قوه خدا حرف ميزنند به قوه خدا سكوت ميكنند.
پس اين مراتب رجالي هستند كه اين رجالند نمونه خدا و هركس شناخت ايشان را به حقيقت شناختن شناخته خدا را و هركس شناخت خدا را به حقيقت شناختن ميشناسد اين رجال را حالا ديگر هر كدامش را نميشناسي بدان آن يكي ديگرش را نميشناسي اينها را عرض ميكنم كه بلكه به هيجان بيايي اگر ميشناسي خدا را چرا ائمه را نميشناسي اگر ميشناسي ائمه را چرا خدا را نميشناسي آن كسي كه ميگويد خدايي شناختهام و ائمه را نميشناسم آنچه شناخته هواي او است خدا نيست زهرماري است به جهنم ميرود با خودش حقيقت ائمه نيست مگر وصف خدا مگر بيان خدا مگر حجت خدا مگر خليفه خدا نيستند مگر قائمين مقام خدا نيستند مگر جانشينان خدا نيستند مگر حجتهاي خدا هيچ جاشان نيست كه حجت خدا نباشند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۵ *»
اينها نيستند مثل مردم ديگر مردم ديگر خودشان خودشانند گاهي به ياد خدا ميافتند ايشان نيست اين حالتشان هيچ حالتي ندارند كه خدا در آنجا نباشد پس ايشان جماعتي هستند كه اولشان از جانب خدا آمده و ميآيد و رو به خدا برميگردند و ميروند و تمام مراتبشان از جانب خدا است و هيچ نه خود چيزي را مالكند نه از خود نه از شيطان اين است كه شرك شيطان نيستند مردم ديگر شرك شيطان هستند ايشانند عبادي مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هيچ سبقت نميگيرند بر خدا بلكه تا خدا حرف ميزند ايشان حرف ميزنند خدا ساكت ميشود ايشان ساكت ميشوند خدا وقتي حركتشان ميدهد حركت ميكنند وقتي ساكنشان ميكند ساكن ميشوند خيال نكني كه جاهاي ديگر هم همينطور است عرض ميكنم كه چه بسيار مردم را كه شيطان حركت ميدهد شيطان از زبانشان حرف ميزند شيطان از دستشان ميدهد و ميگيرد از چشمشان ميبيند از گوششان ميشنود لكن همينطور كه شيطان اينها را حركت ميدهد طرف مقابل را هم خدا حركت ميدهد.
فكر كن ببين اينهايي كه بدند و به هوي و هوس خود حركت ميكنند و اين باز مثل است كه عرض ميكنم ببين كسي كه بنايش اين است كه به هوي و هوس خود حركت كند هيچ شركي هيچ ريايي هيچ سمعهاي در باب اين هوي به عمل ميآورند نه هيچ شركي هيچ سمعهاي در هواي خود به عمل نميآورد اين هوي و هوس يك جوري پرستيده ميشود كه هركس اطاعت اين هوي را ميكند هيچ منت بر سر اين هوي نميگذارد كسي هيچ به جهت ريا هوايش را اطاعت نميكند به جهت ترس نيست از طمع نيست فكر كن ببين يك چيزي را كه هوي داري هوس داري بكني آن را در همين هوي و هوس مشق بكن تا بشناسي طرف مقابل را پس ميكني آنچه هواي خودت است اگرچه ضرر بكشي هيچ طمع نداري كه اين هوي كاري براي تو بكند هيچ نميترسي كه آن هوي توي سر تو بزند بلكه آن كار را ميكني محض هواي خود در بند اين نيستي كسي ببيند يا نبيند بشنود يا نشنود پس اين هوي پرستيده شده خالصاً مخلصاً نه از روي ريا نه از روي سمعه بلكه محض خودش پرستيده ميشود نعوذ باللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۶ *»
چنان پرستيده شده كه هيچ منتي بر سرش نميگذاري اگر به عمل نيايد اوقاتها تلخ ميشود غضبها ميكني با هواي اينجوري حالا دو ركعت نماز كه ميكني ببين چقدر منت بر سر خدا ميگذاري كه ما آمدهايم خدمت شما دو ركعت نماز كردهايم اينجور بندگي كردن استهزاء است حقيقتاً بندگي درست آن است كه براي هوي ميكني نعوذ باللّه خداي خيلي آدمهاي درست هواشان است هوي را بيريا خالصاً مخلصاً اطاعت ميكنند خالصاً مخلصاً خودش پرستيده ميشود ماها همه نمونه درمان هست ديگر خودمان خبر داريم حالا ميخواهي ببيني پيغمبران چه جورند پيش خدا حالا فكر كن و ياد بگير ميخواهي بداني ائمه طاهرين چه جورند پيش خدا همينطوري كه تو تابع هواي خودتي ائمه طاهرين تابع خداي خود هستند بيريا بيترس بيسمعه اطاعت خدا ميكنند اگر بدانند خدا هيچ نعمت به ايشان نميدهد باز اطاعت خدا را ميكنند اگر بدانند كه يقيناً بر فرض خدا به جهنمشان ميبرد باز عبادت ميكنند خدا را چنانكه تو اگر بخواهي هواي خود را به عمل آوري هزار زحمت ميكشي كه بروي هوايت را به عمل آوري و بسا در بين راه پايت هم شكسته شود و ملتفت نشوي باز در فكر هواي خود هستي تا به عمل نياري آرام نميگيري.
پس انشاء اللّه دقت كه ميكني اگر ميخواهي ايشان را بشناسي بدان ايشان همينجورند پيش خدا كه هيچ پيشي نميگيرند بر خدا به قولي و به امر او عمل ميكنند پس اگر حرف زدند ميداني خدا حرف زده كلامشان شده كلام خدا همين كه راه رفتند تو ميداني خدا راه رفته قائم شدند ميداني خدا قائم شده معامله كردند خدا آن معامله را كرده يك خورده فكر كن دقت هم بكن وقتي خدا ميخواهد معامله بكند خدا ميخواهد بيايد با تو معامله كند به تو چيزي بفروشد بخرد از تو چيزي معامله كند مبايعه بكند با تو بيعت بگيرد از تو معامله كند با تو چطور ميكند؟ كرده ببين به غير از ايني كه مشيت خود را بگذارد در بدن كسي كه ما ميبينيمش بيايد پيش ما دست به دست او بدهيم بخواهد با تو حرف بزند چه بكند به غير از اينكه صداي خود را بگذارد در بدن كسي كه ما ببينيمش و از زبان او با تو حرف بزند اگر با تو بايد حرف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۷ *»
بزنند همينجور حرف ميزنند اگر دست به دست تو بايد بدهد همينطور ميدهد اگر بايد به تو چيزي فروخت و از تو چيزي خريد همينطور ميخرند و ميفروشند و خدا همينطور كرده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة بدانيد شماها را خريدهاند واقعاً اگر فروخته باشيد خود را اگر نفروخته باشيد هم باز ميخرد خدا هيچ اختياري باقي نميگذارد براي خودتان يعني اين گمان خامي كه داري كه خودت مال خودت هستي يا زنت مال خودت هست يا بچهات مال خودت است گمان خام بيجايي است حاليت هم ميكنند كه بداني مال خدا است حالا كه مال خدا است پس ماكان لهم الخيرة من امرهم پس هيچ اختياري براي ايشان نيست چنين نيست كه هرجا ميخواهي بنشيني بنشيني هرجا ميخواهي برخيزي برخيزي پس ميآيد ميخرد مال و جان مردم را همه انبياء براي همين آمدند كه بخرند جان و مال مردم را بگويند مالتان مال خودتان نيست مال خدا است دل نميكنيم وقتي كه ميگويد بدهيد به خودم ديگر ميگويد زكوة مالتان را و ده يك مالتان را بدهيد به فقراء پنج يك مالتان را بدهيد به سادات باقيش مال خودتان باشد به اينطورها راضيتان ميكند معذلك نميدهي و باز اينها مغزش اين است كه تو مال نداري و با وجودي كه مال نداري دل نميكني خلاصه خدا ميگويد من آخرتت ميدهم تو مالت را بده جانت را بده و بيا به بهشت جاويد به راحت هرچه تمامتر هرجا ميخواهي برو و بيا و تصرف كن در هر جاي آن هر طوري بخواهي پس خريده است خداوند عالم از مؤمنان جانشان را و مالشان را يعني سلب اختيار از ايشان كرده گفته هيچ مختار نيستيد نه در جانتان نه در مالتان فكر كنيد كسي اگر غلامي داشته باشد اين غلام بخواهد چشم خودش را بكند آيا ميتواند نه مختار نيست اين چشم خيلي به كار او ميآيد اگر آن را كند خيلي ضررها به او ميرسد آيا دست خودش را ميتواند ببرد تو هم غلامي بندهاي نميتواني چشم خود را بكني دست خود را ببري مال مردمي مال خودت نيستي كه مختار باشي هرجا بخواهي بروي هرجا كه آقا بخواهد ببرد ميبرد تو را غلام يك جايي از بدنش را زخم كند نميتواند ضرر به آقاش زده حالا يكخورده فكر كن وقتي تو غلامي را خريدي باز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۸ *»
تو پول خدا را برداشتهاي بردهاي بنده خدا را خريدهاي پيش خودت نگاه داشتهاي گفتهاي اين بنده من اين قدرش را هم غلام نميتواند چشم خود را بكند دست خود را ببرد قباي خود را نميتواند تفريط كند به ديگري بدهد زن خود را بكشد بچه خود را بكشد اين زنش بچهاش مالش عيالش عباش قباش آنچه دارد همهاش مال آقا است با وجودي كه اين آقا پول خدا را برداشته بنده خدا را خريده و آقاي حقيقي او نيست حالا اين خدا كه پول هيچ كس را برنداشته بنده كسي ديگر را بخرد خودش وحده لاشريك له همه را ساخته حالا ببين واقعاً حقيقتاً آيا تو غلام اين خدا نيستي چه چيزت مال خودت است چشمت مال تو است چرا اذن نداري بكني گوشت مال تو است چرا اذن نداري كرش بكني تمام آنچه داري مال خدا است مال خودش هم هست ثمن را هم از كسي قرض نكرده پس تمام سرتاپايت مال خدا است حالا كه چنين است پس هر جوري كه او ميگويد بكن گفته چشمت را سرمه كن بكن گفته گاهي بخواب راحت كن بكن گاهي به زحمتت مياندازد ميگويد برو مقابل شمشير و جنگ كن پشت هم نكن بايد اطاعت كني گاهي ميگويد اگر بدنت را خارانيدي مرخص نيستي بدنت را زخم كني غلام من هستي ضرر به من زدهاي ميگويد ريشت را بد شانه كردهاي مكروه است انتقام هم ميكشد كه چرا بد شانه كردهاي.
فكر كن انشاء اللّه پس اين خدا مالك ملك است و صاحب ملك و اختيار بنده معلوم است با خداي خودش است حالا وقتي ميخواهد بگويد اختيار با من است چه كند وقتي كه ميخواهد با شما حرف بزند چطور حرف بزند شما كه غافل بوديد از اينها بلكه جاهل بوديد واقعاً مردم چه ميدانستند اينها را ببينيد صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدهاند و اينهمه گفتهاند مردم هنوز غافلند اگر نيامده بودند كه ميدانست اينها را حالا اين خدا ميخواهد به تو بگويد من خدايم فكر كن ببين چه كند كه بگويد زباني را حركت ميدهد و آن زبان ميگويد و حالي تو ميكند اين را و الاّ تو چه ميداني كه اين خدا چهجور است خودش بهتر ميداند ميخواهد حالي تو كند كه چطور است آن زبان را حركت ميدهد آن زبان ميگويد اين خدا قادر است اين خدا عالم است اين خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۹ *»
عادل است اين خدا فاضل است اين خدا بيمروت نيست فكر كن ببين خدا را به زبان كي شناختي پس خدا را به زبان انبياء شناختي وقتي به طوري كه خودش خودش را وصف كرده او را بشناسي او را شناختهاي حالا ميخواهي ببيني خودش خودش را چطور وصف كرده ديديم بعضي آمدند گفتند كه ما از جانب خدا آمديم معجزه هم كردند كارهايي كردند كه ما يقين كرديم كه ايشان راست ميگويند آن وقت دانستيم كه خدا آن جوري هست كه ايشان وصف ميكنند يك ظاهري دارند و يك باطني.
دقت كن انشاءاللّه، اين حجتهاي خدا كه ميآيند پيش ما يك ظاهري دارند يك باطني ظاهرشان خيلي گول ميزند مردم را مثل ظاهر ما ميماند بلكه ذليلتر حقيرتر فقيرتر از ما خيلي مظومتر ظاهرشان مثل ظاهر ساير مردم است پس ميگويند انما انا بشر مثلكم ما بشري هستيم مثل شما اما باطنشان چه جور است باطنشان بدان نورانيت است كه آن نورانيت را بايد سعي كني و بشناسي نورانيتشان آن است كه اگر بشناسي آن را ميشناسي ايشان را ظاهرشان هر جوري هستند مردم ديگر همه آن جور هستند ايشان سر دارند مردم ديگر هم دارند ايشان دست دارند مردم ديگر هم دارند ايشان پا دارند مردم ديگر هم دارند ايشان راه ميروند مردم ديگر هم راه ميروند ايشان حرف ميزنند مردم ديگر هم حرف ميزنند پس ظاهري دارند و باطني دارند هركس به ظاهرشان اكتفا كرد به عذاب انداخت خود را هركس باطنشان را ديد و شناخت نجات داد خود را پس ايشان دو رو دارند يك سمتشان رحمت خدا است يك سمتشان غضب خدا است پس ايشان بابي هستند مبتلي به الناس و عمداً خدا همينجور قرار داده كه ايشان باشند كه مردم به ايشان امتحان شوند چنانكه در زيارتشان ميخواني الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك ايشان بابي هستند كه باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب واقعاً وقتي آمدند انبياء و اولياء عذاب در ميان مردم پيدا ميشود هميشه همينجورها بودهاند مردم پيش از آني كه حجتي بيايد در ميان مردم يك طوري حركت مذبوحي ميكردند وقتي آمدند آنها و مردم اطاعتشان نكردند بلاها نازل شد در ميان مردم به طوري شد كه مردم ميگفتند وجود پيغمبران
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۰ *»
شگوني ندارد هر وقت ميآيند همراهشان بلا نازل ميشود و واقعاً راست ميگفتند گفتند انا تطيرنا بكم ما بر وجود شما تطير ميكنيم يعني وجود شما را براي خود ميمون نميدانيم واللّه ميمون نبود چرا كه وقتي كه آمدند پيغمبران بايد مردم اطاعت كنند آنها را حالا كه نميكنند وجود پيغمبران البته ميمون نيست براشان پس بابي هستند كه مردم مبتلا شدند به آن ابواب هركس اطاعت كرد ايشان را البته نجات يافت و خدا محض جود و محض كرم آن ارحم الراحمين كه رحمش از همه كس بيشتر است ميفرستد كسي را در ميان خلق كه خلق را نجات بدهد از عذابها وقتي صدمهاش ميزنند البته بلائي برايشان نازل ميكند و مكروا و مكر اللّه واللّه خير الماكرين خدا خير الماكرين است خير القادرين است البته بلائي برايشان ميفرستد كه طاقت آن را ندارند به جهت آنكه خدا همه چيز را كه راه ميبرد ظاهر و باطن همه را كه خبر دارد هركس هر جور معامله با او ميكند همانجور معامله را با او ميكند.
پس خدا چون خواست مردم او را بشناسند زبانش را جنبانيد حركت داد زبانش را و واللّه زبان انبياء مال خودشان نيست مال خدا است آن هوايي را كه مثل زدم چون توش هستيم درش فكر كن كه مطلب را زود ميفهمي انشاء اللّه پس زبان پيغمبران را شيطان نميجنباند هوي و هوس از خود ندارند زبانشان كه ميجنبد خدا جنبانيده پس بگو خدا زبانش را جنباند پس خدا با زبان انبياء كه ميگويد با زبان خودش گفته پس اگر ايشان را به نورانيت بشناسي آن وقت ميداني خودش آمده ميان مردم و با مردم حرف زده با مردم خودش نشسته گفته با من چنين معامله كنيد دقت كنيد و ببينيد كه اينهايي كه ميگويم هيچ محض ادعا نيست خدا خودش خبر داده از اينها ميفرمايد خدا در قرآن ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون خدا همراه است با آن كساني كه تقوي پيشه كردهاند و با آن كساني كه محسناند نيكوكارند در آن حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه خدا ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته بنده به جهت نافلهگزاردن مقرب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۱ *»
ميشود به من تا اينكه به حدي برسد كه من او را دوست دارم يعني او را بپسندم عملش ريا نباشد سمعه نباشد طوري باشد كه بپسندم عملش را همين كه دوست داشتم او را چون او آمد پيش من من ميروم پيش او آن وقت من ميشوم چشم او با من ميبيند من ميشوم گوش شنواي او با من ميشنود پس وقتي خدا پيش مؤمن ميآيد از زبان مؤمن حرف ميزند وقتي پيش مؤمن اينجور ميآيد پس پيش انبياء خيلي خوب ميآيد خيلي بهتر ميآيد انبياء چشمشان هيچ چشم خودشان نيست پس چشم ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم عين اللّه ناظره است گوششان اُذن اللّه سامعه است دستشان يد اللّه باطشه است زبانشان لسان اللّه ناطق است نفسشان نفس اللّه است روحشان روح اللّه است معامله با ايشان معامله با خدا است ايمان به ايشان ايمان به خدا است كفر به ايشان كفر به خدا است.
پس اگر ايشان آمدند در ميان مردم و شناختيم نورانيت ايشان را خدا را شناختهايم و نورانيتشان را بايد شناخت چرا كه آن غير نورانيت را همه كس شناخته و خدايي نشناخته دقت كن ايني كه فلان پسر فلان است كيست كه اهل حل و عقد باشد و اين را نداند اين را همه كس ميداند گبرها هم ميدانند اينكه آمد محمد پسر عبداللّه بود علي پسر ابوطالب بود فاطمه زهرا دختر پيغمبر بود حسن پسرش بود حسين پسرش بود اينها را همه كس ميدانند باز مگر اينها نميدانند كه اينها مردمان صاحب كمالي بودهاند ببين آيا نميدانند كه اينها رئيس مسلمين بودهاند همه ميدانند خودشان با آنها حرف زدند و اينها را دانستند آيا عابد نبودند زاهد نبودند عالم نبودند حكيم نبودند هيچ كس نيست اينها را انكار داشته باشد شجاعتشان را سخاوتشان را هيچ كس نيست انكار داشته باشد پس بدانيد اينها معرفت ايشان نيست چرا كه اينها را كفار هم ميگويند و قبول هم دارند ميخواهم عرض كنم كه تمام معرفت ايشان كه به كار ميآيد هماني است كه به سلمان و اباذر فرمايش كردند فرمود حضرت امير يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي ميفرمايد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و تمام ائمه همين است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۲ *»
حكمشان ميفرمايد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است معرفت خدا و معرفت ايشان كأنه دو معرفت نيست كه اين مثل او باشد آن مثل اين باشد يك حقيقت است و يك معرفت دارد ديگر حقيقت علوي را ميخواهي بشناس معرفتش معرفت خدا است يا حقيقت حسني يا حقيقت حسيني منظور اين است كه حقيقت حجت را بشناس خدا را ميشناسي نمونهاش را بخواهي تو ببين اگر بخواهي بشناسي شخصي را آخر آن شخص يا حركت ميكند و تو او را ميبيني و ميشناسي يا ساكن است حالا حقيقت اين حركت و سكون را آن شخص ساخته و اختراع كرده به عمل آورده پس ساخته و آنجا گذارده حالا كه چنين است آن شخص را كه شناختي هر وقت شناختي بي آن نشناختي يا متحرك را شناختي يا ساكن را هيچ جا در هيچ عالم نيست كه تو بشناسي كسي را مگر به ظهوراتش يا متحرك است ميشناسيش يا ساكن است ميشناسيش انشاء اللّه چرت مزنيد دقت كنيد خيالتان را متفرق مكنيد خيالتان را ببريد در جايي كه من ميگويم در جايي كه ميتوانيد بفهميد آنجا كه فهميديد همه جا ميفهميد مطلب من همه جا هست جميع جاهاي دنيا و آخرت اين حرف هست.
ببين تو هرچه را ميشناسي به حالت او ميشناسي به صفت او ميشناسي و صفت غير ذات است اين ايستاده صفت آن شخصي است كه ايستاده آن شخص موصوف است و صاحب اين صفت است تو ايستادهاي اين ايستاده را تو اختراع كردهاي خودش به خودش هيچ نيست تو ساختي او را و آنجا گذاردي هركس تو را شناخت به اين صفت تو را شناخت اگر تو را در حال قيام شناخت قيام حالي است از حالات اگر نشستهاي و تو را شناخت نشسته حالي است از حالات متحركي حالي است از حالات پس خدا هم بدان همينجور معامله كرده با مردم طرح تازهاي نيست لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها مردم وسعشان همين است ما آتاشان همين است پس خدا خود را ظاهر كرد اين ظهور خدا مخفي هم ميشود ذات خدا كه متغير نميشود حجتهاي خدا متغير ميشوند گاهي ميآيند ميان مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۳ *»
گاهي ميروند قايم ميشوند غايب ميشوند صاحب شما الآن غايب است پس حجتهاي خدا متغيرند اما متغيرند نه مثل مردم ديگر باطنشان همان نورانيت است كه در آن مقام آيهاللّه هستند نوراللّه هستند عيناللّه هستند وجهاللّه هستند جنباللّه هستند و هكذا پس ايشانند معرفت خدا و هركه ايشان را شناخت خدا را شناخت.
ديگر انشاء اللّه حالا اين مشقي باشد برات هر وقت رفتي پيش خدا و ياد يكي از ائمه نباشي بدان پيش خدا نرفتهاي هر وقت نماز ميكني و بسا اينكه خيال ميكني خضوع ميكني خشوع ميكني و در آن حال اميرالمؤمنيني چيزي يادت نيست آني كه پيشش خضوع ميكني و خشوع ميكني بدان خدا نيست آن شيطاني است و خداي اميرالمؤمنين به واسطه همين عذابت ميكند به جهنمت ميبرد چرا كه آنچه حق است از پيش امام آمده و امام قرار داده انما جعل الامام ليؤتمّ به خدا جعل كرد و گذارد امام را تا مردم اقتدا كنند به او ببينند اين چه جور با خدا حرف ميزند همانجور با خدا حرف بزنند ببينند اين چه جور عبادت ميكند خدا را همانجور عبادت كنند خدا را ببينند اين چه جور خدا را وصف ميكند همانجور خدا را وصف كنند خدا او را خليفه و قائم مقام خود قرار داده پس ايشانند قائمان مقام خدا مثل قيام تو كه قائم مقام تو است دقت كن ببين اگر خدا يك جايي باشد و اينها جايي ديگر ايستاده باشند مثل اين است كه تو در خانهات باشي و كسي ديگر در خانه خودش تو خودت باشي و به شخصي بگويي برو در خانه چنين بگو او برود بگويد تو خودت نگفتهاي او گفته لكن تو همراه او باشي و حركت بدهي زبان او را به طوري كه تو بخواهي ساكن كني زبان او را به طوري كه تو بخواهي معصوم ميشود مطهر ميشود و تمام معصومين همچو شدهاند كه معصوم شدهاند تمام معصومين چون شيطان را از قلب خود بيرون كردند و در خود راه ندادند به طوري كه واضح شد اين امر كه شيطان وقتي اولاد آدم را نگاهشان كرد طمع نكرد در ايشان گفت لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين ميدانست كه اينها هرجا بروند كار او را خراب ميكنند پس طمع نكرد در ايشان عبد خالص مخلص شدند براي خدا به طوري كه غير خدا در ايشان نيست پس ايشان آنچه ميآرند خدا آورده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۴ *»
پس معرفت باطن ايشان را بايد به دست آورد باطن را هم سعي كن بفهم باطنشان همين ظاهر است پس وقتي شناختي ايشان را شناختي خدا را و هرچه از ايشان ديدهاي از خدا همان را ديدهاي و هرچه از ايشان نديدهاي از خدا چيزي نديدهاي و خدايي نشناختهاي مگر همانجوري كه اين مسجد را يك كسي ساخته اينجور توحيد هيچ مصرف ندارد اگر خدا به اينجور توحيد قناعت كرده بود فكر كنيد ببينيد اگر خدا ميخواست عقلاي عالم در توحيد خودش به همين قناعت كنند اين خانه را يك كسي ساخته و آن خدا است فكر كنيد اين مردم يا شعور دارند يا شعور ندارند اگر شعور ندارند كه حالا هم كارشان ندارد هر كسي هر قدر ميفهمد همان قدر است تكليف او اما آنهايي كه صاحب شعورند آنها كه نگاه ميكنند ميبينند اين آسمان و زمين را ميفهمند يك كسي ساخته اينها را و همه اين را ميفهميدند ديگر ارسال رسلي نميخواست انزال كتبي نميخواست قناعت نكرده به همين و پيغمبر فرستاده اين را فرستاده كه هرچه اين ميگويد شما هم همين را بگوييد پس اين هرچه ميگويد قول او است او ميگويد نماز بايد كرد بايد نماز كني ايمان داشته باشي به هرچه ميگويد ميگويد توي دلت هم بايد اعتقاد كني كه من هميني هستم كه آمدهام حرف ميزنم عبرت بگيريد اين خدا نيست مثل سلاطين ظاهري ساير سلاطين اگر اطاعتشان كردي خواه از روي ترس خواه از روي طمع همين كه اطاعتشان كردي قناعت ميكنند نقلي نيست اطاعت بكند از طمع باشد از ترس باشد از هرچه هست خوب است اين خدا چنين نيست اگر پيشش بروي و بگويي من ايمان داريم به جهتي كه من از تو ميترسم اين ايمان به او نيست عبادت بكني از ترس خودت را و ترست را و عبادتت را به جهنم ميبرد ميگويد به جهت طمع هم ايمان بياري و عبادت كني تو به جهت خرما آمدي براي من نيامدي اگر ميدانستي خرمات نميدهم نميآمدي اگر هم دادم خرمات و عبادت كردي براي من عبادت نكردهاي براي خرما عبادت كردهاي
احب ابامروان من اجل تمره | و لو لميكن تمر له ما احبه |
اين خدا تصريح ميكند كه الا للّه الدين الخالص خدا را ميشناسي خدا بايد مطاع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۵ *»
باشد تو بايد مطيع باشي از براي او خدا بايد خدا باشد تو بايد بنده و فرمانبردار باشي تو بندگي خود را بكن او خدايي خود را ميكند هيچ احتياجي نيست كه تو تعليمش كني يكخورده فكر كن انشاء اللّه تو بندگي راه نميبردي خدا فرستاد كسي را كه تعليمت كند كه چه كن و نشانت داد اما خدا خدايي را خودش راه ميبرد تو نشانش مده تو عبادت نكردهاي حلوات ميدهد كفر ميورزي و حلوات ميدهد فحش ميدهي و حلوات ميدهد آيا عبادت بكني نميدهد البته ميدهد.
پس انشاء اللّه فكر كنيد عرض ميكنم كه خدا قائمين مقام خود را در همه عوالم اينجور قرار داده كه در اين دنيا ايستاد و حرف زد و هركس اطاعت رسولش را كرد اطاعت خدا كرده هركس بيعت با پيغمبر كرد بيعت با خدا كرده ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم خدا ديگر چه جور مبايعه كند هرجوري كه بكند بايد يك كسي دست به دست تو بدهد حالا ديگر هرجا هم بروي همينطور است همين اساس است نه خيال كني كه روز قيامت ذات خدا پيدا ميشود براي خلق آنجا هم باز ذاتش مستور است او را كسي نميبيند آنجا هم حجتش ميآيد حساب ميكند خطاب ميشود كه القيا في جهنم كل كفار عنيد خطاب ميكند به محمد و علي شما دو نفر بيندازيد در جهنم هر كافر عنيدي را و شما ببريد به بهشت هركس را ميخواهيد پس ايشان ميبرند به بهشت و جهنم هركس را بخواهند پس بدان انشاء اللّه كه وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة در آن روز قيامت وجوهي چند با طراوت هست رخسارههايي چند با طراوت هستند كارشان همين است كه نگاه به خدا ميكنند ميخواهم عرض كنم كه توي اين دنيا هم همينجور هستي نهايت آنجا حظ ميكني اينجا حظ نميكني آنطور آنجا هم ذات خدا را نميبيني آنجا وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة آنجا واللّه به ديدن محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم كه ميروي همين اسمش اين ميشود كه به ديدن خدا رفتهاي چنانكه اينجا هم من زار الحسين بكربلا واللّه كمن زار اللّه في عرشه و واللّه هريك از ائمه را كه زيارت كني زيارتشان زيارت خدا است اطاعتشان اطاعت خدا است تمامشان رخساره خدا هستند دست خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۶ *»
هستند جنب خدا هستند آنچه از خدا شنيدهاي تمامش پيش ايشان است عرض كردم و دو سه روز است كه اين اصرار را دارم و انشاء اللّه بيش از اين هم اصرار ميكنم كه سعي كنيد انشاء اللّه سعي كنيد فرق بگذاريد ميان كاركنان و ميان خالقيت خدا فكر كنيد انشاء اللّه تا گمراه نشويد اگر كسي اينها را گوش بدهد ديگر بحث هم نميكند.
پس عرض ميكنم تمام آنچه در اين عالم بر سر اين خلق ريخته شده از دست محمد و آلمحمد ريخته شده و اين را به جرأت هرچه تمامتر ميگويم و دست هم برنميدارم از اين حرف معذلك ايشان را واللّه خالق نميدانم ايشان را رازق نميدانم خدا است خالق خدا است رازق اما اينجا نكتهاي دارد و آن اين است كه ببين تو وقتي حركت ميكني همه كس ميگويد خدا و پير و پيغمبر و همه خلق ميگويند تو حركت كردي همه ميگويند اين كار را تو كردي به اصطلاح خدا و رسول و پير و پيغمبر و همه مردم كار تو كار تو است كار كسي ديگر نيست اما اين كار تو را كي خلق كرده؟ خدا پس خدا همچو كسي است كه تو را خلق ميكند كار تو را هم خلق ميكند ايستاده را تو واداشتهاي اما خالقش هم خدا است سعي كن همين يك كلمه را فراموش مكن خيلي جاها ميتواني ببري ببين آتش گرم ميكند اما خدا است خالق آتش و گرمي آب سرد ميكند اما خدا است خالق آب و خالق سردي آفتاب روشن ميكند اما خدا است خالق آفتاب و خالق نور آفتاب اما نور آفتاب از كيست از آفتاب تمام اهل مملكت خدا كار دارند عمل دارند و تمام كارشان را خودشان كردهاند اگر كسي زده خودش زده كسي كسي را اكرام كرده خودش اكرام كرده و اين نصيحتي بود كه عرض كردم و اگر ياد بگيري انشاء اللّه ديگر هرچه تعريف ائمه را بكنند ميفهمي كه خداشان نميدانند.
پس عرض ميكنم كه كاركنان در ملك خدا ايشانند صلوات اللّه عليهم ببين تو بعضي كارها را ميكني شريك خدا هم نيستي وكيل خدا نيستي كمك خدا نميكني لكن خدا است وحده لا شريك له خالق تو و خالق كار تو و تو البته كار خودت را ميكني اين را عمقش را بخواهي بيابي مشكل است حالا تو نداني مشكل است من خبر دارم كه عمقش را كسي نميفهمد مگر كسي كه مسأله جبر و تفويض را بداند آن مسأله را هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۷ *»
هيچ كس نميداند مگر كسي كه امام به خصوص تعليمش كرده باشد عمقش توي آن مسأله است لكن ظاهرش را ميبيني كه خودت كسي هستي دستت را هم حركت ميدهي حركت چيزي است خدا خلقش ميكند هل من خالق غير اللّه حالا اين حركت خوب است مال تو است بد است مال بد بيخ ريش صاحبش است هيچ كدامش به خدا برنميگردد زاني زنا ميكند خدا خالق زنا است اما خدا زاني نيست كافر كفر ميورزد و خدا خالق كفر است اما خدا كافر نيست پس كارهاي ما را خدا خلق كرده لكن خوبمان مال خودمان است و بدمان مال خودمان است ان احسنتم احسنتم لانفسكم خوب ميكني براي خود ميكني بد هم ميكني و ان اسأتم فلها حالا كه بنا شد انسان كاري بكند و شريك خدا هم نشود وكيل خدا هم نشود چنانكه آتش ميسوزاند آتش اطاق را گرم ميكند و خدا است وحده لا شريك له خالق آتش و گرمي آتش آتش اطاق را گرم كرده و شركي نشده كفري نشده.
به جهت زيادتي تأكيد عرض ميكنم به جهتي كه علماي خيلي گنده پاشان لغزيده كه جرأت نميكنم كه اسمشان را ببرم و البته اسمشان را نميبرم يكي از علماي خيلي بسيار بسيار بزرگ در كتابش نوشته كه اگر كسي بگويد آتش ميسوزاند كافر است به جهتي كه فاعلي غير از خدا كسي نيست حالا كه فاعلي غير از خدا نيست اگر بگويي آتش سوزانيد يا بگويي آفتاب گرم كرد يا عالم را تربيت كرد كافر شدهاي چرا كه فاعلي غير از خدا نيست حالا به اين مرد ميگوييم و خدا عفوش كند فهمش بيش از اين نبوده حالا مرده است ميگوييم به او كه به اين فتواي تو اهل جهنم بايد بگويند فاعل خدا است و حالا كه فاعل خدا است وحده لا شريك له خدا است كه اين كارها را كرده ما نه فسقي كردهايم نه كفري ورزيدهايم خدا كرده اينها را نهايت خدا توي دست ما كرده ما كاري نكردهايم پس گردن كسي را نزدهايم نه كفري ورزيدهايم نه فسق و فجوري كردهايم.
باري پس بدانيد انشاء اللّه كه مردم كاري ميكنند و اگر آنها بد كردند خودشان كردهاند كه ميبرندشان عذابشان ميكنند در اين دنيا كه ميبيني چه جور قرار داده در قبر هم عذاب ميكند در برزخ هم عذاب ميكند مردم را در آخرت عذاب ميكند مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۸ *»
را و حرفش همه همين است كه كارهاي بد را چرا كردي و جوابش را هم نميشود داد و عرض كردم اين مطلب را عمقش را بخواهي برخوري مسأله جبر و تفويض است و آن مسأله خيلي مشكلي است درسها بايد خواند تا ياد گرفت لكن حالا اين قدرش واضح است كه مردم كار ميكنند و وكيل خدا نيستند شريك خدا نيستند كمك خدا نيستند مأذون از جانب خدا نيستند حالا اگر در ملك خدا خيلي كارها كسي بكند نقلي نيست عرض كردم يك گاوي خدا خلق كرده كه هفت طبقه زمين روي شاخش است و مثل پر كاهي است روي شاخ او هيچ سنگيني نميكند بر او و مشغول چراي خودش و خواب و خوراكش است و هيچ نميفهمد كه چيزي روي شاخش هست يا نه باز اين گاو به اين بزرگي آنجايي كه هست اين همه گياه هست و علف هست و آب هست كه چرا ميكند روي پر يك ماهي است كه آن ماهي خبر نميشود كه چيزي بر روي پر او هست يا نه خيلي عظيم است آن ماهي و معذلك آن ماهي شريك خدا نيست وكيل خدا نيست در برداشتن آن گاو و اين زمين و آن ماهي نصف زورش از خدا نيست همهاش را خودش برداشته خيلي هم زور دارد خيلي ماهي گندهاي است حالا اگر چنين شد پس اگر گفتم تمام فعل خدا از دست اميرالمؤمنين جاري ميشود چه ميشود حالا كسي هم حسد ميبرد ببرد طوري نميشود پا به بخت خودش ميزند خدا آنچه را كه به اميرالمؤمنين داده از او پس نميگيرد تو حسد ببري خودت جهنم ميروي باز علي علي است و زورش از همه كس و همه چيز بيشتر است.
خلاصه اين را بدان كه تمام آنچه خدا در ملكش ميخواهد بكند تمام آن را به دست ائمه ميكند و اين تفويض نيست مثل اينكه كار تو در دست تو است و كار تو به تو تفويض نشده اگر خدا نخواهد تو نميتواني بكني به همينطور ايشان هم جميع كارها دستشان است و هيچ تفويض به ايشان هم نشده آنجا هم خدا نخواهد ايشان نميتوانند بكنند ايشان كاركنان ملكند و ايشان واللّه سلاطين ملكند مثل اين سلاطين ظاهري ايشانند واللّه آقايان خلق و آقا بايد از جنس نوكر باشد پس ايشان آقايان خلقند سادات خلقند ايشان مطاع خلقند حالا ديگر خيلي از دقتهاي بيمعني ملايي تمام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۹ *»
ميشود وقتي اين غلامهاي متعارفي مطيع باشند مر آقايان خود را ديگر خيلي از شپشكشيهاي ملايي كه آيا ما بنده زرخريد ائمه هستيم يا بنده طاعت اينها خوب معلوم ميشود زرخريد چه چيز است زرش هم از ائمه است اگر ائمه نبودند نه زري بود نه زرخريدي نه زميني بود نه آسماني نه دنيايي بود نه آخرتي ايشان بودند و هيچ اينها نبود ايشان را خلق كرد و مملكت را به ايشان داد حالا ديگر همه غلام زرخريد ايشانند و همه به اين بايد اعتراف كنند و كور ميشويم و البته اعتراف ميكنيم و شكر ميكنيم ايشان را كه همچو اعتراف كردهايم خيلي ممنون شما هم هستيم كه اين اعتراف را ميكنيم باري.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۰ *»
يكشنبه ـ 19 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را از براي خلق تعريف كرده است و ميبيني كه نوعاً در چهار مرتبه خود را از براي خلق تعريف كرده يكي آن مرتبه سراج و مرتبه چراغ است دوم آن حجابي كه بر روي آن چراغ قرار داده كه آن شيشه باشد بعد آن مرتبه كه آن چراغ و آن حجاب در آنجا واقعند كه آن مشكوة و آن چراغدان باشد بعد تمام آنها در خانههايي چند هستند كه هيچ ذكري از غير خدا در آنها نيست براي فهم اينها خواستم يكجور پستايي عرض كنم كه شماها هم بتوانيد قدري تصورش را بكنيد محض حرف نباشد لفظ را ميشود گفت اما چيزي در دل نرود بيمصرف است از اين جهت به مثلهاي مختلف خواستم بگويم و جوريش بكنم تا تو خيالش را بتواني بكني اعتقاد اصل اصل اين است كه در دل نوشته شود لفظ تنها اگر تصورش نشود لفظ است ثواب دارد اما ثوابش جزئي است ديگر آن احاديثي كه فضائل اميرالمؤمنين را هركس بگويد چه جور است حالا بدان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۱ *»
يعني چه يعني اعتقاد داشته باشد.
پس ببينيد هر چيزي كه معرفت هر كسي شده بايد در چهار مقام تجلي كند تا معرفت شود مثل واضح را خدا اختيار كرده و اين را بدانيد كه خدا نميخواهد از مردم مگر يسر را هيچ نميخواهد اغلاق و اغراق را همين كه پستا به دست نيست آدم خيال ميكند خدا معما كرده اغلاق كرده اگر ظاهرش را ميبيني اغراق است خاطرت جمع باشد بدان اين پردهها را براي منافقين كشيده كه ندزدند آنها را مثل آيات بسياري كه در قرآن از فضائل ائمه بود آنها را برداشتند دزديدند از اين جهت بعضي آيات را پرده روش گذاردهاند لكن اين پردهها پردهاي نيست كه براي مؤمن پرده باشد براي كساني پرده است كه اهل غرضند اهل مرضند منافقند براي آنها پرده گرفتهاند نه پرده بلكه قلعه فولادي ساختهاند و اذا قرأت القرءان جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً اگر حق را بگويي كساني كه اهل حق نباشند خيلي هوش هم داشته باشند در گوشش پنبه گذاشته ميشود كه نفهمد و اين صريح قرآن است ميفرمايد و اذا قرأت القرءان جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا علي قلوبهم اكنّة انيفقهوه و في اذانهم وقراً و اذا ذكرت ربك في القرءان وحده ولّوا علي ادبارهم نفوراً پس اين است كه خاطرجمعي از اين آيات ميتوان پيدا كرد كه خيلي از حرفها را انسان ميزند و به اهلش ميرسد و نوش جانشان غير اهل را خدا يك كاري ميكند كه نفهمند يا خواب در چشمش ميآورد يا گوشش نميشنود يا خيالش را به جايي ديگر ميبرد.
خلاصه مطلب در اين مثل بسيار واضح است چرا كه آتش در اين دنيا بالاتر از همه عناصر ميايستد جاش بالا است رو به بالا ميرود و اين آتش كه خودش منزل او در پرده غيب است اطاق را روشن نميكند غذا را طبخ نميدهد حالا كسي خيال بكند كه يك كسي اين خانه را ساخته اين آدم را گرم نميكند همانطوري كه خود را شناسانيده اگر او را شناختي نجاتت ميدهد بدان خداوند عالم غيب الغيوب است مناسبتي ميان او و ميان خلق نيست چه كند خدا با تو آيا خدا بيايد يك تكه از ذاتش را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۲ *»
بكند به تو بپوشاند يك تكه ذاتش را بكند به تو بخوراند نه بلكه خدا است خلق ميكند گندم را به تو ميگويد بخور خلق ميكند لباس را به تو ميگويد بپوش جنت را خلق ميكند به تو ميگويد منزل كن اين را بدان كه هيچ جا ذاتش را نميكند به كسي بدهد هيچ جا ذات هيچ كس كنده نميشود پس از اين جهت مرتبههاي غيب هم ذات خدا نيستند آنها هم نعمتهاي خدا است ميخواهد به تو برساند واسطهها قرار ميدهد كه به واسطه آنها به تو برسد پس آتش غيبي هيچ جا را گرم نميكند هيچ جا را نميپزد هيچ جا را روشن نميكند كأنه بودنش با نبودنش مساوي است و در جميع چيزها آتش غيبي هست نميبيني چيزي سرد باشد اگر بكوبي آن را گرم ميشود و گرمي از او بيرون ميآيد آهن سرد را بكوب خيلي كه كوفتي ميبيني داغ ميشود چوب است و خشك هيچ آتش توش پيدا نيست بچهها برميدارند بازي ميكنند خراطي ميكنند آتش از چوب بيرون ميآيد حتي تو دل بدهي آتش در آب هم هست اين روغنها تمامش آب غليظي است اين صمغها و روغنها رطوبتي است آبي است غليظ نرمههاي خاك را داخلش كردهاند صمغ شده يا روغن شده پس آتش از هر چيزي به عمل ميآيد همه جا هست اما غيب است آتش را همهاش را نياوردند به عالم ظاهر به جهتي كه اگر آورده بودند همه جا را ميسوزانيد از اين جهت در غيب گذاردهاند حالا كه پيدا نيست مثل اين است كه نيست آتش در چوب قايم است حالا هرچه تو چوب پيش خودت بگذاري باز تو سرماي خود را ميخوري در سنگ و در چخماق آتش هست و بيرون نيامده باشد چه مصرف دارد براي تو و اين را به اين جهت خدا تدبير كرده كه از پرده غيب به عرصه شهود آورده به اندازه معيني فتيله كلفتتر روغني كه در آن هست بيشتر است آتش را بيشتر به عرصه شهود ميآورد فتيله باريكتر كمتر و فرق نميكند از اين فتيله باريك آتش بسيار بزرگ هم ميشود افروخت اختيارش را به دست تو دادهاند.
پس آتش غيبي هم در مشرق است هم در مغرب است هم در آسمان است هم در زمين در جايي نيست كه نباشد اما پيدا نيست پس كأنه نيست و چون همه جا هست خدا تدبيري كرده كه از غيب به شهود بيايد تدبيرش اينكه چيز سنگيني به پايش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۳ *»
ميبندند كه اينجا بماند آب را كه حرارت برش مستولي كردي بخار ميشود بخار كه داغ شد همين بخارها دود ميشود دود كه خيلي داغ شد يك دفعه شعله ميشود پس اين دود مردم عالم شهود است اين رفته و پابند شده از براي عالم غيب و آتش غيبي را برداشته به عالم شهود آمده حالا فكر كن كه اگر اين دود نميرفت به عالم غيب يعني مناسبت پيدا نميكرد به غيب و او را نميآورد به شهود آيا تو ميدانستي كه آتش گرم است اگر هيچ نديده بودي و خبر نداشتي نميدانستي كه آتش گرم است اگر هيچ نديده بودي و هيچ خبر نداشتي نميدانستي آتش روشن است بلكه نميدانستي آتشي هست پس اين دود واسطه فيض است از عالم غيب ميگيرد آتش را و از ظاهرش به تو ميرساند حرارتش را و روشناييش را تو اگر اعراض كني از اين دود بگويي اين دود سياهي است ابداً به آتش نخواهي رسيد پس هر آتشي هر جايي پيدا شده يك مقام آتشي است يك مقام واسطهاي است كه آتش را به تو داده اگر اين واسطه نباشد تو خودت نميتواني آتش را بگيري نگاه داري تا بخواهي نگاهش داري ميرود به غيب بايد دود لطيف باشد مناسبت با آتش داشته باشد كه پابند بشود.
پس عرض كردم ساير مردمي كه هيچ ربطي به عالم غيب ندارند اگرچه اين قدر را بفهمند كه اين خانه بزرگ را كسي ساخته اين مصرف ندارد براشان آن كس كيست كجا است نميدانند آن كس چه گفته چه خواسته نميدانند آن كس يكي است بيشتر است ده تا است هزار تا است نميدانند اگر نيامده بودند انبياء و نگفته بودند كه ما همه از جانب او آمدهايم همين جوري كه دود آمده در ميان و گفته آتش گرم است آتش روشنكننده است دود را آن آتش زبان گوياي خود قرار داده و رخساره تابان خود قرار داده چرا كه خود آتش رخسارهاش را اين چشمها نميبيند اين هوا با وجودي كه غليظتر است از آتش به چشم بيرون نميآيد آتش كه لطيفتر است تا نيايد رنگ دود را به خود نگيرد به چشم بيرون نميآيد آن نور اول هم به چشم خلايق در نميآيد تا گرفتند آن روغن زيت را بدانيد كه اضاءه مال زيت است زيت اضاءه ميكند پس آتش مشيت خدا را هيچ كس نميتواند صداش را بشنود يا سخن او را بفهمد تا وقتي كه زيت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۴ *»
قابليت يكي از اينهايي كه پايين هستند در بگيرد وقتي كه زيت روشني كرد آن وقت مردم دانستند كه روشن است نور مشيت خدا.
پس ايشان مرتبهاي دارند كه آن مرتبه چراغ است كه نور خدايي در اندرون ايشان درگرفته و مرتبهاي دارند از اين طرف كه واسطه فيضند و آن قدر فيضي كه مستحق هستي از بالا ميگيرند و به تو ميرسانند اين مرتبه را مرتبه بابيت ميگويند و مرتبه امامت مرتبه پايينتري است كه همجنس تو هستند و تو ادراك ميكني آن مقام را در اين مقام آن كارهايي را كه تو ميكني ميكنند آمده و ميكند آن كارهايي را كه پيش از آنكه آتش غيبي در آن در بگيرد ميكرد كه چون آن كارها را كرد آتش غيبي در آن در گرفت و آمد در حضور تو آن كارها را كرد كه تو هم ياد بگيري و آن كارها را بكني تا اينكه آتش غيبي در تو هم به همانطور در بگيرد ميفرمايد در قدسي ياابن آدم من ربي هستم من خدايي هستم كه به چيزي ميگويم بشو ميشود تو هم اطاعت كن مرا تا تو هم به چيزي بگويي بشو بشود اطاعت كن مرا تا كارهايي كه من ميكنم تو هم بكني خدا هر جوري هست آن را دستور العمل ميدهد حالا دستور العمل كه ميخواهد بدهد باز مردم به ذات كه نميرسد لابد بايد كسي در بگيرد زبان او شود و دستور العمل بدهد و زبان او انبياي او هستند پس حجتهاي الهي واسطههاي فيضند تمام فيضي كه بايد به تمام خلق برسد در ملك خدا جاش است و پيش ايشان است.
يكپاره چيزها است كه انسان وقتي فكر نكند وحشت ميكند خصوص كه وحشت كنندگان و منكرين فضائل در دنيا پرند كه وحشت ميكنند دقت كنيد انشاء اللّه هر فيضي كه به هركس ميرسد آن فيض مخلوق است آن فيض ذات خدا نيست نميشود ذات خدا يك تكهايش كنده شود بيايد به مخلوقات برسد هرچه بايد به هركه برسد ارزاق ظاهري است همين گندم است همين جو است همين لباس است همين چيزهاي ظاهري است كه ميرسد همين روشني است همين تاريكي است به تو مينمايانند يك چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد يا صدايي است كه به تو ميشنوانند صدا چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد يا علم است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۵ *»
به تو تعليم ميكنند علم چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد پس شما محتاج بوديد در ملك خدا به متاعهايي كه در ملك خدا خلق فرموده و خدا آن متاعهايي را كه خلق فرموده يك جايي گذاشته آنجا انبار اوست پس انبارهاي خدا در ملك خدا است انباردارهاش هم در ملكش هستند حالا كه تو فيض ميخواهي بايد بروي پيش انباردار بگويي در انبار را باز كن چيزي به من بده همينطور كه ميروي پيش اين انباردارهاي ظاهري و چيزي ميگيري خالق هم نيست رازق هم نيست محيي هم نيست و اگر گندم به تو ندهد از گرسنگي ميميري همينطور هر متاعي پيش صاحب متاع است خدا هم نيست تو ميروي تملق ميكني ميگيري و خلقي است از مخلوقات هر متاعي بخواهي نجات آخرت ميخواهي بهشت ميخواهي بهشت باغ آخرتي است باغ اين دنيايي كه داشته باشي چه ميكني اول ميروي پولش ميدهي باغش را ميخري يا خير التماس ميكني كه تو را ببرند به باغ و ميروي در باغ و هيچ اين باغ خدا هم نيست.
عرض كردم فاعل غير از خالق است دقت كنيد كاركن غير از خداي خالق است خدا مثل خلق كار نميكند كه بجنبد و كاري بكند خدا خالق كار و خالق كاركن است خالق فاعل است خالق فعل فاعل است خودش ميفرمايد خلقكم و ما تعملون شما را و عملهاتان را من خلق ميكنم حالا عمل مال كيست عمل مال شما است همينطور كه نور مال چراغ است همينطور كه گرمي مال آتش است سردي مال آب است از اين است كه آنهايي كه با بصيرت شدند در دين و مذهب گفتند علت فاعلي در ملك خدا هست و از اين حرف يكپاره وحشت كردند و گفتند اينها علي را خدا ميدانند شما فكر كنيد انشاء اللّه بدانيد تمام جاها فاعل آن كسي است كه فعل از او صادر ميشود و فعل غير از اوست و به او چسبيده كه از او صادر ميشود خدا چيزي به او نميچسبد خدا خلق ميكند فاعل را و فعل فاعل را آتش را و گرمي آتش را ديگر مغز اين حرفها كه اين گرمي اگر از آتش است پس خدا چه ميكند يا اگر خدا خلق ميكند پس آتش چهكاره است عرض كردم مغز اين حرفها مسأله جبر و تفويض است و بسيار مسأله
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۶ *»
مشكلي است و توي مسجد و براي عوام به طور آساني نميشود گفت بايد آمد و درس خواند خيلي چنه بزنند شايد آن وقت چيزي به دست بيايد ظاهرش را همين قدر كه ميداني كه تو هيچ حولي هيچ قوهاي نداري مگر به خدا خدا راضي نباشد تو هيچ كار نميتواني بكني تو به حول و قوه خدا مينشيني به حول و قوه خدا برميخيزي آنچه كه ميكني به حول و قوه او ميكني حتي كارهاي بد را اگر حول را بگيرد خدا هيچ كس هيچ كار نميتواند بكند به جهتي كه نيست حولي و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم پس خدا است خالق وحده لا شريك له و هيچ خالقي به غير از آن نيست اما كاركن در ملك خدا چقدر هستند به عدد ذرات موجودات همه هم اثري دارند هر كدام كاري دارند هر يك عملي دارند عملشان عبادتشان است براي خدا.
پس گاهي فضائلي كه بشنوي كه خيلي بلند است و ما ميگوييم خيال مكن كه مغزش اين است كه ايشان خدايند نه بلكه هرچه بگوييم مغزش اين است كه ايشان بنده هستند لكن بنده متشخص خدايند شاهنشاه ملك خدايند معلوم است سلطنت كار سلطان است و از سلطان ناشي ميشود سلطان نه خدا است نه شريك خدا است نه وكيل خدا است و خدا سلطان آفرين است سلطان را آفريده حالا اگر اقليمي در زير نگين اين سلطان باشند اين سلطان خداي آنها نيست البته همه بايد اطاعت كنند سلطان را هركس ياغي شد سلطان او را ميگيرد ميبندد نسق ميكند ميكشد باز هم خدا نيست ادعاي خدايي هم ندارد قدري فكر كن انشاء اللّه كه آسان ميشود شنيدن فضائل براي تو حالا خدا از براي تمام مملكت خودش يك شاهنشاهي آفريده شاهنشاه تمام مملكت محمد و آلمحمدند: اينها ميگيرند ميبندند عطا ميكنند منع ميكنند آنچه بخواهند ميكنند واللّه هر حركتي در ملك خدا پيدا شود ايشان حركت ميدهند هر سكوني در ملك پيدا شود ايشان تسكين ميكنند همينطور كه تو سنگي را برميداري يا حركت ميدهي يا ميگذاري ساكنش ميكني حالا كه حركت دادي سنگ را آيا تو شريك خدا شدي نه هيچ شريك خدا نشدي حالا عرض ميكنم كه ايشان قوتشان خيلي است و همه حركتها را ايشان ميدهند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۷ *»
پس محمد و آلمحمد رئيس ملك خدا هستند و چون خدا خلق را از براي بندگي آفريده بود و بندگي را هنوز مردم معنيش را نميدانند كه معني بنده چه چيز است ببينيد غلامهاي زرخريد را ميگويند بنده فلان است بنده يعني كسي كه اطاعت كند يعني نوكر يعني خدمتكار پس خدا خدمتكار آفريد مردم را خدا نوكر آفريد حالا يعني نوكر بيآقا ميشود باز نه آقا را خيال مكن ذات خدا است ذات خدا چه خدمتي دارد آيا شپشهاش را ميخواهي بكشي آيا اطاقش را ميخواهي جاروب كني ذات خدا خدمتي ندارد خدماتش در ملكش است بعضيش خدمت خودت است بعضيش خدمت مخلوقي ديگر است منظور اين است كه خلق را چون از براي بندگي آفريده بود آقا هم از برايشان آفريد حالا كسي كه از خلق خدا آقا است آقاييش معني دارد محض ادعا نيست در عالم خلق خيلي هستند كه محض ادعا ميگويند كه ما آقا هستيم آنهايي كه از جانب خدا آقا هستند آقاي واقعي آنها هستند آقاي واقعي آن است كه اگر نوكر ميگيرد مواجبش بدهد اگر نوكر ميخواهد بايد مواجب داشته باشد اگر ندارد مواجب اين نوكر نميخواهد حالا اهل اين دنيا چنين نيستند كار نداريم اهل اين دنيا كارهاشان به چاپ ميگذرد كار خدا اينجور نيست پس تمام خلق را كه خدا خلق كرده براي بندگي خلق كرده براي نوكري خلق كرده نوكر كه شدند آقا ميخواهند حالا اين آقاشان مواجب نداشته باشد به اينها بدهد اگر ندارد پس آقا نيست آقايي كه خدا قرار داده كه تمام ملك نوكر او باشند به نص قرآن تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خودش تا از براي تمام عالمين نذير باشد پيغمبر باشد يعني آقا باشد حالا كه چنين است اين را آقاي كل قرار ميدهد حالا آقاي گرسنه نوكر گرسنه اين بناي خدا نيست.
اين است كه خداوند عالم پيغمبر را صاحب عيال آفريده مردم ملتفت نيستند ظاهراً پيغمبر عيال زيادي نداشتهاند وقتي از دنيا رفتند يك دختري از او ماند پس معني آيه اين است و سرّش اين است كه عرض ميكنم خدا ميفرمايد و وجدك عائلاً فاغني خدا تو را صاحب عيال يافت پس تو را غني كرد يعني تمام ملك عيال او هستند همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۸ *»
خلق خدام او هستند همه نوكرهاي اويند اين نوكرها همه مواجب ميخواهند رزق ميخواهند پيش آقاشان ميروند مواجب ميگيرند حالا بسا ما گفتهايم اينها دارند كه به نوكرهاشان بدهند براي ما گفتهاند كه اينها رازق ميدانند ائمه را؛ به اين معني كه ساير آقايان به نوكرهاشان رزق ميدهند ايشان هم رازق باشند چه عيب دارد ميفرمايد فارزقوهم منه اينجور رزقها كه شوهرها به زنهاشان ميدهند آقاها به نوكرهاشان ميدهند كسي را بگويي رازق كفر نيست لكن رزقي كه خودش خلق كرده باشد نه چرا كه خدا است رازق خدا است خالق اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء به غير از خدا هيچ خالقي هيچ رازقي هيچ محيي هيچ مميتي نيست خدا خدا است همه كار را او ميكند اگر يك كسي ديگر هم يك كاري ديگر بكند شريك خدا نشده خدا خدايي است كه هيچ كس شريك او نيست وكيل او نيست او است كه كمك ميكند همه كس را خلق ميكند همه كس را رزق ميدهد همه كس را.
بدانيد چون ايشان را آقايان دنيا و آخرت و آقايان تمام خلق قرار داده حتي پيغمبران و بدانيد كه پيغمبران واللّه نوكر ائمه شمايند تمام پيغمبران عهد ميگرفتند از اوصياي خودشان كه محبت محمد و آلمحمد را داشته باشيد به كساني كه نميترسيد بگوييد شما هم عهد بگيريد پس تمام خلق تمامشان نوكر ايشانند بعضيشان خيلي مقربند آنها مثل انبيايند مثل شيعيان بزرگ بعضيشان مثل ساير بشرند مثل ضعفاء اينها هم همه رزق ميخواهند تمام آنچه به تمام خلق ميرسد از ايشان ميرسد دقت كن فكر كن ببين واللّه هيچ غلو نيست بلكه غير از اين نيست اگر غير از اين بگويي نقص است براي ايشان بله اگر كسي بگويد يكي از ائمه خدا هستند كافر ميشود اگر از آن طرف هم كسي بگويد كه ائمه هيچ كارهاند كافر ميشود.
شما انشاء اللّه بدانيد تمام ملك خدا مملكت ايشان است تمام اهل مملكت رعيت ايشانند ايشان مطاع كلند حالا به عدد ذرات موجوداتي كه فيض ميخواهند اگر نداشته باشند آقا نيستند پس تمام فيضي كه به تمام خلق ميرسد از ايشان سرريز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۹ *»
ميكند و خداداده به ايشان و ايشان ميدهند به مردم آيا اين كفر است هيچ كفر نيست پس هرچه ميخواهي بايد از ايشان بخواهي و ايشان را باب خدا قرار بدهي در شريعت ظاهري دقت كن ببين اگر نيامده بودند نگفته بودند نماز كنيد شما آيا اصلش ميدانستيد نماز يعني چه؟ هيچ كس نميدانست اگر حمد نياورده بود براي تو آيا ميدانستي سوره حمد يعني چه؟ اگر مسائل شك و سهو را براي تو نگفته بودند آيا تو خودت ميفهميدي آنها را؟ اگر نيامده بودند نگفته بودند هيچ كس هيچ چيز نميفهميد پس اين است شرع ظاهر ميبيني اگر انبياء و ائمه طاهرين نيامده بودند و فرمايش نكرده بودند هيچ كس به فكر خودش و عقل خودش نماز نميفهميد يعني چه روزه نميفهميد يعني چه عبادتي نميدانست حالا توي شرع هست كه شماها مطيعيد و پيغمبران مطاع شما هستند مطاع يعني آقا شما بايد اطاعت آنها را بكنيد چرا كه خدا آقا قرارشان داده حالا كه آقا قرارشان داده خدا آيا اين آقا را مجاناً بايد خدمت كرد و اين آقا لياقت خدمت ندارد؟ دقت كن فكر كن خدا اجل و اكرم از اين است كه پادشاه قرار بدهد و او را مملكت ندهد پادشاه بيمملكت كوسه ريشپهن است پادشاه بيتصرف پادشاه اسمش نيست فلان پسر فلان است.
فكر كن انشاء اللّه پس ايشانند سادات و آقايان خلق سادات خلقند به زبان فارسي آقايان خلقند پس آقاياني چند هستند كه دارند خرجي عيال خودشان را و خدا غني كرده است ايشان را و هركه هرچه ميخواهد و ضرور دارد خدا آن را به اين آقا داده و اين آقا را دقت كنيد آيا آقايي است كه نميداند چند تا نوكر دارد اينجور آقاها پيش خدا به هم نميرسد آقا البته ميداند عده نوكرها و قشون خود را ميداند چند نفر قشون دارد و ميداند كي چه مستحق است پس عالمند به جميع آنچه رعيت ضرور دارند فكر كن انشاء اللّه خيلي از اين قبيل حرفها را اگر يكپاره جاها بگويي واضح است و روشن انسان ميفهمد مطلب چيست وقتي درست توش فكر نكرد بسا علي العمياء حرفي ميزند و نميداند چه ميگويد.
عرض ميكنم آقاي خدايي نميشود نوكرهاش را نشناسد نميشود حاجات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۰ *»
نوكرهاش را نداند آقاي خدايي نميشود نداشته باشد چيزي را كه نوكرهاش ضرور دارند پس هم ميداند و هم دارد و هم ميتواند بدهد قادر هم هست بدهد پس فكر كن انشاء اللّه ببين عالمند به جميع مخلوقات به جميع نوكرها و عالمند به رزقها ميدانند هر يكي چه ميخواهند عالمند به مرزوقين و اگر نتوانند برسانند علمشان بيمصرف ميشود پس هم عالمند به ماكان و مايكون و هم قادرند كه آنچه ميخواهند برسانند چرا كه هيچ چيز از زير تصرف ايشان بيرون نيست پادشاه علي الاطلاقاند اگر عالم نباشند هيچ از جانب خدا نيستند و آن مثلي كه ميخواستم عرض كنم براي اينكه امر را خوب بچشي و ذوقش كني اگرچه در ميان سنيها اينجورها نيست لكن بعضي سنيهاي بسيار الاغ هستند ميخواهند فضائلي اثبات كنند براي ابابكرشان ميگويند خدا جبرئيل را فرستاد كه قرآن را براي ابابكر بياورد جبرئيل آمد ابابكر را پيداش نكرد و اتفاق محمد9 را ديد آنجا بود داد به پيغمبر9 و رفت بالا خدا از او پرسيد بردي و دادي به صاحبش گفت بردم اما به صاحبش ندادم گفت چرا ندادي گفت نميدانم توي كدام خلا افتاده بود كدام طويله بود كجخلق شد كه چرا دادي به او گفت ميخواهي ميروم پس ميگيرم گفت نه حالا ديگر دادهاي پس نميگيرم و حالا شما به اين حرف ميخنديد خنده هم دارد بسيار حرف بيمعني هم هست خوب آيا اين خدا نميدانست جبرئيلش نميشناسد كسي را كه ميخواهد به اين خدا ميخنديم كه همچو جبرئيلي ميفرستد كه گم ميكند پيغمبرش را پيدا نميكند به يك كسي ديگر ميدهد به آن هم راضي نيست بدهد فكر كنيد كه همچو كسي آيا خدا است حالا ميخندي بخند خنده هم دارد واقعاً حقيقتاً همچو خدايي خدا نيست كه جبرئيلي بفرستد كه گم كند آن پيغمبر را كه پيشش رفته يا سهو كند به يك كسي ديگر بدهد يا يادش برود خير جبرئيل را وقتي ميفرستند يادش نميرود بلكه همينطور يك سر ميرود در مغاره فاران ميداند پيغمبر آنجا منزلش است و آنچه بايد به او برساند ميرساند همينجور انشاء اللّه دقت كنيد همين جوري كه معقول نيست جبرئيل بيايد و بفرستندش براي پيغمبراني چند و گم كند آنها را و جبرئيل حامل وحي است براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۱ *»
همه پيغمبران وحي ميآورد آيا ميشود جبرئيل را بفرستند براي پيغمبران و وقتي بيايد روي زمين معطل شود نداند كجا برود و فال بگيرد خواب ببيند تا او را پيداش كند آخر هم پيداش نكند برگردد معقول نيست بلكه جبرئيل را جوري خلقش كردهاند كه اگر به او بگويند جايي برو راه را گم نميكند ميرود همان جا.
همينجور دقت كن انشاء اللّه خوب جبرئيلي را فرستادند كه برود پيش پيغمبر جبرئيل گم نميكند او را و سهو نميكند يادش نميرود چرا كه اگر سهو كند تقصير از خدا ميشود كه همچو جبرئيلي فرستاده اگر ميخواست آن امر نرسد كه اصلش قاصد نفرستد يا اگر ميفرستد جبرئيل بيسهوي بفرستد اگر قادر نبود كه همچو جبرئيلي بفرستد كه خدا نيست پس جبرئيل سهو نميكند نسيان نميكند خطاء ندارد همانجوري كه خدا آن را ميفرستد به اندازهاي كه خدا ميگويد بگو يك سر مويي پيش و پس نميكند معصوم است و مطهر است همين جوري كه جبرئيل معصوم است پيغمبري را كه ميگمارد بر جمعي بر قومي اين پيغمبر بايد آن قوم را بشناسد كه كيست يا اينكه بايد سراغ بگيرد از مردم و دور بگردد آنها را يكي يكي پيدا كند آخر هم گولش بزنند بلكه تا به او گفتند برو بگو ميرود ميگويد سهو نميكند خطاء نميكند يادش نميرود اگر ميخواهند بگويد كه نميشود سهو كند نسيان داشته باشد جهل داشته باشد پس پيغمبر عالم است سهو ندارد نسيان ندارد خطاء نميكند همان جوري كه جبرئيل ميآيد پيش پيغمبر يك سر مو پيش و پس نميكند همانجور پيغمبر آمده پيش تو و آنچه بايد به تو برساند يك سر مو پيش و پس نميكند و ميرساند اينها در تكليفهاي شرعي است و انشاء اللّه ميداني ايشان متصرفند ايشان عالم بايد باشند به وحيهايي كه به ايشان ميشود سهو نداشته باشند خطاء نكنند.
همينجور انشاء اللّه توي فكر كه رفتي ميبيني تمام اهل مملكت رعيت اين پيغمبرند پيغمبرهاي ديگر هم اينجور نيستند آنها پيغمبر بر كل نيستند ابراهيم مبعوث بود بر چهل خانه، موسي مبعوث بود بر بنياسرائيل عيسي مبعوث بود بر بنياسرائيل محمد9 اينجور نيست او مبعوث بر كل خلق است و كل خلق بايد اطاعتش را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۲ *»
بكنند و او مطاع بر كل است و پادشاه بر كل است و تمام خلق نوكر او هستند و همه را بايد مواجب بدهد و معلوم است دارد كه وظيفهشان بدهد و تيولشان بدهد پس بايد عالم باشد به ماكان و مايكون پس بايد محمد9 عالم باشد به ماكان و مايكون مثل موسي نيست كه اگر چيزي را نداند نداند فكر كن ببين كسي را كه خدا صريحاً گفته پيغمبر است و نذير است بر تمام عالميني كه خدا رب آن عالمين است اين پيغمبر پيغمبر خداي رب العالمين است و همه عالمين رعيت او است و امت اين پيغمبر بايد باشند پس تمام فيضها اول به ايشان ميرسد و ايشان باب فيض خدا هستند و از ايشان سر ريز كه ميكند به ديگران ميرسد نمانده چيزي در ملك كه به كسي بايد داد مگر آنكه تحويل ايشان شده و چيزي كه به ايشان نداده باشند يافت نميشود در ملك خدا چرا كه ايشان اول ماخلق اللّه هستند و كسي كه اول ماخلق اللّه است ديگر آن طرفش چيزي نيست همچو نيست كه يك انباري آن طرف وجود ايشان ريخته باشد كه ايشان خبر نداشته باشند نميشود انبارها توي ملك ايشان است ايشان محيطند به انبارها ايشان متصرفند در آنچه هست ايشان سابق هستند بر تمام خلق و ايشان اول تمام ملك واقع شدهاند پس جميع اين فيضي كه خدا بناش بوده به خلق برساند اول به ايشان داده پس اولاً عالمند به جميع ذرات موجودات بعد ميتوانند اينها را جا به جا كنند و هركس را به حق خود برسانند پس متصرفند در تمام ملك.
حالا دقت كنيد امامي كه متصرف نباشد مثل اين است كه طبيبي را قرار بدهند كه نتواند معالجه كند طبيب اول بايد بشناسد دوا را و طبابت كند بايد بشناسد مريض را اگر نشناسد مريض را كه كيست چطور طبابت ميكند اگر مرض را نشناسد چطور طبابت ميكند اگر دوا را نشناسد چطور طبابت ميكند پس طبيب بايد هم ناخوش را بشناسد هم ناخوشي را بداند هم دواش را بداند حالا طبيب علم را دارد اما خودش دوا ندارد يا دارد و نميتواند به ناخوش برساند فايدهاش چه چيز است خوب دقت كنيد به دانستن اينكه فلان ناخوشي دواش چه چيز است معالجهاش در فلان چيز است ناخوش چاق نميشود طبيب بايد هم دانا باشد هم دوا داشته باشد هم دوا را بتواند به مصرف برساند كه اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴3 *»
چنين نباشد يعني اگر دوا نداشته باشد يا داشته باشد و نتواند به مصرف برساند يا علمش را نداشته باشد چنين كسي طبيب نيست طبيب خدايي نيست.
حال كه چنين است پس بدان كه ايشانند طبيبان حق پس ميدانند كه كيها ناخوش هستند مريضان را ميشناسند و تمام كساني كه غير خودشانند مريضند كلشان معالجه بايد بشوند ميدانند هركس دواش چيست ايشانند طبيب الهي و آمدهاند معالجه كنند پس ميتوانند دوا را به حلق مريض كنند و ميكنند ديگر اينها را محول كنند به مردم ديگر مردم ديگر بسا يادشان برود چه دوايي بدهند يا چه قدر بدهند يا چه وقت بدهند سهو دارند خطاء دارند خودشان ناخوشند به ناخوش نميشود ناخوش را واگذاشت پس به مردم وانميگذارند كار خودشان را چرا كه مردم يقيناً سهو دارند نسيان دارند يقيناً جهل دارند نميتوانند از عهده برآيند پس آن كسي كه حجت خدا است در ميان خلق بايد هيچ جاهل نباشد هيچ سهو نداشته باشد هيچ خطاء نداشته باشد هيچ يادش نرود بايد بتواند چاره دردها را بكند پس امامي كه تصرف ندارد در ميان خلق امام نيست مگر امام فخر رازي باشد امام سنيها باشد امام مالكي باشد امام شافعي باشد امام حنبلي باشد فرق شيعه و سني همهاش همين است كه سني ميگويد من رئيس ميخواهم ديگر يا خدا ميآورد آن رئيس را يا خودمان جمع ميشويم يك كسي را رئيس قرار ميدهيم اما شيعه ميگويد شما رئيس ميخواهيد اما خدا بايد بياورد چنانكه ميخواستيد پيغمبري اما نميتوانيد خودتان اختيار كنيد كه فلان كس پيغمبر باشد چرا كه به محضي كه كسي را اختيار كرديد جلدي پيغمبر نميشود عالم نميشود وحي بر او نازل نميشود از جانب خدا حالا همينجور وقتي جمع شديد كه فلان امام است چطور ميشود امام باشد به اين آن شخص عالم نميشود و وحي بر او نازل نميشود از جانب خدا عالم به حلال و حرام نميشود.
پس امامي كه از جانب خدا است امامي است كه مثل پيغمبر عالم است به صلاح و فساد امت پس امام هميشه در دنيا و آخرت آن شخص عالمي است كه منافع و مضار رعيت را بداند هادي باشد راهبر باشد همراه خلق باشد شبان خلق باشد مطلع بر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۴ *»
ضماير خلق باشد اين نميشود جاهل باشد نميشود سهو كند نميشود يادش برود نميشود تصرف نداشته باشد وقتي ميداني كه تمام مملكت خدا همه براي عبادت خلق شدهاند و خدا فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون براي معرفت خلق شدهاند و فرموده خلقت الخلق لكياعرف و عبادت را از ايشان بايد آموخت پس بدان جميع خلق براي رعيتي و نوكري ايشان خلق شدهاند ايشان آقاي تمام خلقند تمام حركات را ايشان ميكنند ايشانند كه حركت ميدهند تمام سكونها از ايشان است اين است كه در زيارتشان ميخواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن به شما هر حركت كنندهاي حركت ميكند به شما هر ساكن شوندهاي ساكن ميشود حالا كه چنين است آيا ميشود ايشان جايي را خبر نداشته باشند از جايي اگر خبر نداشته باشند حجت آنجا نيستند مثل آن جبرئيلي كه سنيها ميگويند ميشود كه نميداند كجا ميرود چنين جبرئيلي جبرئيل خدا نيست پس امام نميشود مطلع نباشد امام حجت بر زمين است نميشود مطلع بر زمين نباشد امام حجت بر آسمان است نميشود مطلع بر آسمان نباشد در حديثهاي سنيها است كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفتند معلوم است آنجا كار داشتند كه رفتند بر اهل آسمان حجت بود بر اهل زمين حجت بود ايشانند حجت بر تمام خلق ايشانند عالم به تمام خلق ايشانند متصرف در كل امامي كه متصرف نيست امام نيست مردكه عصاش را انداخت گفت اگر كاري از اين عصا ميآيد از اميرالمؤمنين مرده هم ميآيد و اگر بگويم ميشناسيدش در ميان مسلمانان اينها را ميگويند و تعجب اين است كه بر خلاف كتاب خدا فرياد ميكنند در ميان مردم و مردم ميشنوند اينها را و باز تقليدشان ميكنند مردم خيلي روسياه هستند مردم خيلي بدند كه اينطور شدهاند خدا ميداند كه اگر مردم بد نبودند غصب خلافت نميشد نميتوانستند غصب خلافت كنند آنهايي كه كردند داخل آدم نبودند لكن مردم از بس بيدين بودند رفتند دور آن منافق جمع شدند و غصب خلافت كردند و الاّ خدا صريحاً در قرآن فرمايش كرده لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون حالا كي حضرت امير مثل عصايي است كه افتاده باشد؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۵ *»
حضرت امير زنده است و رزق ميخورد در نزد خداي خود اينجور در لفظ تنها با مؤمنين شريكند بله علي بن ابيطالب عاجز كه هيچ نميداند هيچ كار از او نميآيد بسا ميروند در مسجدها روي منبر مسلمانان نامربوطها ميگويند كه هوش از سر آدم متدين ميرود ميگويند اگر كسي خيال كند كه يكي از ائمه همهجا حاضر باشند اين غلو است كفر است اگر همه جا حاضر باشند پس فرقشان با خدا چيست.
شما انشاء اللّه ملتفت باشيد عرض كردهام ايشان واللّه همان جاهايي كه خدا حاضر و ناظر است همان جاها حاضر و ناظرند چرا كه همان جاهايي كه خدا خدا است ايشان حجت خدايند فرقشان با خدا چه چيز است فرق همين بس است كه خدا ايشان را ايشان كرده و ايشان خدا را خدا نكردهاند در دعاي رجب است كه هر روز در ماه رجب اينجا ميخواندند خيلي هم معتبر است لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك خداوندا هيچ فرقي ميان تو و ميان محمد و آلمحمد: نيست تو عالمي ايشان عالمند تو قادري ايشان قادرند هيچ فرقي ميان تو و ميان ايشان نيست الاّ اينكه اينها بنده تواند تو خداي آنهايي ديگر از همينطور معرفت نورانيت را ملتفت باش خدا است عالم به كل شيء ايشانند عالم به كل شيء حالا فرقشان چه چيز است با خدا گول منيها را مخور منيها بسا شبهه مياندازند كه اگر ايشان عالم به كل شيء باشند پس فرقي با خدا ندارند خير تو ملتفت باش فرقش اين است كه خدا هيچ كس تعليمش نكرده و ايشان هرچه خدا علم داشته به ايشان تعليم كرده خدا خلقشان كرده و علمشان داده و همچنين هر كاري را كه خدا قادر است كسي قدرت به او نداده و ايشان را خدا قدرتشان داده فرقشان با خدا همين است به قدر همان خدا و بنده فرق دارند ايشان هيچ حولي هيچ قوتي ندارند از خودشان و همه حولشان و قوتشان از خدا است حول و قوه خدا به ايشان داده پس ايشان بندهاند و خدا خداي ايشان است و در تمام اسماء اللّه امر بر اين نسق است هرچه را نسبت به خدا ميدهي تمامش منسوب به ايشان است اين حرف را وقتي مغزش را شكافتي اين ميشود بسا من وقتي پوستكنده كه بگويم ميگويم ايشان خودشان اسماء اللّهاند به جهت اينكه ايني كه ميگويي خدا قادر است قادر اسم خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۶ *»
است خدا عالم است عالم اسم خدا است خدا غفور است غفور اسم خدا است و ايشان خودشان اسم اللّه هستند اسم همه جا مطابق مسمي است اگر ايشان يك كاري را نتوانند بكنند خدا نتوانسته بكند اگر ايشان ندانند چيزي را خدا ندانسته.
وقتي در اينهايي كه عرض ميكنم فكر كني و وقتي دقت كني آن وقت معني كلامي كه به سلمان و ابيذر فرمايش كردند ميفهمي فرمودند يا سلمان و يا جندب عرض كردند لبيك يا اميرالمؤمنين فرمودند ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت همان معرفت خدا است و معرفت خداي عزوجل همان معرفت من است پس اگر ميداني كه او قادر است هم او را شناختهاي هم خدا را شناختهاي اگر ميداني كه او عالم است هم او را شناختهاي هم خدا را شناختهاي اگر بگويي او چيزي نميداند و خدا ميداند خواستهاي كه جدايي بيندازي ميان خدا و رسولان او چنانكه خدا خبر داده ان الذين يريدون انيفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض اگر تفرقه ميان خدا و رسولش ميخواهي بيندازي آن آيه را بخوان و مهياي آن عذاب كه خدا وعده كرده باش پس ايشان واللّه خدا نيستند بنده خدا هستند اما عباد مكرمون هستند كه اول مخلوقاتند اول قدرت خدايند اول علم خدايند اول ملك خدايند هرچه بگويي ايشان اولشاند چنانكه ايشان آخرشاند پس هيچ نمانده در ملك خدا كه ايشان ندانند منبع علم خدا ايشانند صندوق علم خدا ايشانند در زيارتشان ميخواني كه خزّان علم اللّه خزينهداران علم خدا ايشانند پس سررشته دستتان باشد پس گول منيها را مخوريد وقتي بگويند پس چه فرق ميان ايشان و خدا هست فرق ميان ايشان و خدا همين كه ايشان بندهاند و لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً كه اگر خدا خلقشان نكرده بود نبودند اما حالا خلقشان كرده و خواسته كه چنين باشند خواسته به اين قوت و قدرت و اين علم و حكمت باشند اما خود ايشان به خودي خود چه دارند لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۷ *»
دوشنبه ـ 20 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را از براي خلق تعريف فرمود تعريف خدا به حسب ظاهر دو جور است يكخورده دقت كنيد انشاء اللّه يك تعريفي است لفظي يك تعريفي است كه در خارج خدا ميكند يك خورده دقت كن دل بده تا انشاء اللّه زود ياد بگيري پس يك تعريفي است كه تو ميخواهي آتش را تعريف كني همينطور حرف ميزني ميگويي آتش گرم است روشن كننده است رو به بالا ميرود اين تعريف اينجوري را در هر زباني به آن زبان بيان بايد كرد حالا در زبان عربي كه بايد بيان كرد خدا اينجور بيان كرده كه اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري تا آخر اين تعريف مخصوص جماعتي است كه اين لغت را بدانند ديگر حالا فارسيزبانها نميدانند چه گفته تركها نميدانند چه گفته اين تعريف تعريفي است لفظي خوب است اين را ياد بگيرند و از پي آن بالا آيند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۸ *»
يك تعريفي است كه غير از اينجور است و آن آن تعريفي است كه لفظي نيست تعريفي است حالي كه آن تعريف حال را وقتي كه كردند اهل جميع لغات آن را ميفهمند زباني است بسيار فصيح بسيار بليغ بسيار آسان بسيار روشن و واضح كه اهل هر زباني آن تعريف را ميفهمند آن تعريفي كه اهل هر زباني و اهل هر زماني ميفهمند آن تعريف اصل است و تعريفي ديگر هست زباني كه آن را اهل هر زباني نميفهمند بعضي ميفهمند بعضي نميفهمند حالا آنچه را كه همه كس ميتواند بفهمد آن تعريفي است كه آتش خودش به زبان بيزباني كه از همه زبانها فصيحتر است خود را بيان كرده پس آتش به وجود خودش داد ميزند كه من روشنم و روشنكننده ظلماتم به وجود خودش داد ميكند كه من گرمم و گرم كنندهام و همچنين آتش به وجود خودش داد ميكند كه من رو به بالا ميروم حالا فارسي نگاه ميكند ميداند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد آنجا را روشن ميكند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد آنجا را گرم ميكند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد بالا ميرود يكجور تعريفي است كه عرب نگاه ميكند ميفهمد ترك نگاه ميكند ميفهمد مغز لغت عرب را بخواهي ياد بگيري چه چيز است و اينكه وحي به پيغمبر شد عربي بود همين است اينجور عربي بود اين زبانهاي ظاهري نيست آن عربي اين زبان فصيح بليغ است كه به همه كس رسيده حالا وقتي اين را ميخواهي تعبير بياوري حرف بزني اگر فارسي بگويي ميگويي آتش گرم است روشن است بالا ميرود عربها ميگويند النار حارة و هكذا اصل تعريف آتش آن است كه خودش براي خودش بكند.
پس خداوند عالم خود را اولاً تعريف كرده براي خلق بعد بيان كرده نهايت به زبان عربي بيان كرده اما حالا كه به زبان عربي بيان كرده تو آن تعريف اصل را از دست مده پس آن تعريف اصلي كه خدا براي خود كرده مثل همين تعريفي است كه آتش براي خود كرده پس هر كه نظر به او كند آن را روشن ميبيند هركس نزديكتر است به او گرمتر ميشود حالا اينجور تعريف را خداوند عالم براي خود كرده ببين ذات خداوند عالم را اگر تو نميتواني ببيني و هيچ كس نميتواند ببيند ذات خداوند عالم بينهايت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۹ *»
است و در آن ذات بينهايت هيچ كس را راهي نيست و حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمايش ميفرمايد الطريق مسدود و الطلب مردود دليله اياته و وجوده اثباته راه بهسوي خدا مسدود است براي همه كس طريق ندارد و طلب نميتوان كرد طلبها همه برميگردد به جايي ديگر به آنجا برنميگردد فكر كن انشاء اللّه پس ذات خداوند عالم ذاتي است يگانه و اگر خودت هم دل بدهي ميفهمي.
عرض كردهام فهم مطلب حق مشكل نيست حالا عجالةً ميبيني مشكل شده اين از بيخيري خودمان است از پيش نرفتهاند پاپي نشدهاند مشكل شده خدا قادرترين جميع قادرين حكيمترين جميع حكماء چيزي را بخواهد به كسي برساند آيا راهش را نمينماياند آيا آسان نميرساند البته راهش را مينماياند پس بدانيد دينش را واضح و بيّن و آشكار و روشن قرار داده و آن را آسان كرده به طوري كه از آن آسانتر هر كه فكر كند هرچه فكر كند نميشود كرد اين است كه در قرآن فرمايش ميفرمايد يريد اللّه بكم اليسر هيچ اراده نكرده و نخواسته از شما مگر يسر و آساني را و لايريد بكم العسر هيچ اغلاقي اشكالي براي شما نخواسته پس خدا هر وقت هر چيزي را ميخواهد به مردم برساند آن امر واضح بيّن آشكار را حرف ميزند تا مردم بتوانند بفهمند حالا مردم در بندش نيستند حالا كه نميآيند ياد بگيرند و اگر بيايند ياد بگيرند از پيش نميروند و مشكل ميشود همه آن مطالبي كه خدا براي مردم گفته مطالبي است بسيار سهل و آسان لكن مردم چون خيري درشان نيست خيال ميكنند مشكل است چنانكه عبادت و بندگي كه قرار داده آسانترين كارها است مردم چون شقي هستند جانشان بالا ميآيد تا دو ركعت نماز ميكنند در كارهاي خودش ميبيني صد دفعه برميخيزد و مينشيند هيچ خستگي هم براش پيدا نميشود هيچ منتي هم بر سر كسي نميگذارد اما دو ركعت نماز كه ميكند اولاً كه زور ميزند تا دو ركعت نماز ميكند بعد از آن منتي بر سر خدا ميگذارد عجب ميكند خيالش ميرسد كه اگر آهي بكشد عالم را آتش ميزند و حال آنكه هيچ كار هم نميتواند بكند پس انشاء اللّه بدانيد كه امر خدا امري است بسيار آسان نفس انساني نفسي است بسيار شقي كار بسيار سهل بسيار آسان بسيار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۰ *»
مشكل است براش و اگر فكر كنيد و دقت كنيد خودتان مييابيد و تصديقم را ميكنيد ببينيد انسان بنا باشد حرف مفت بيحاصل بزند هرزگي كند ميبيني زبان روزه هزار هذيان ميگويد كه مردم خنده كنند و هيچ زبانش خشك نميشود عطش هم غلبه نميكند اما بنشين قرآن بخوان يك قدري كه ميخوانيم تشنه ميشويم زبانمان خشك ميشود خسته ميشويم كسل ميشويم چرتمان ميگيرد در هر كاري اين نفس عادت دارد به هرزگي شما ببينيد اين بچهها را اگر بنشاني هزار نصيحت كني هرچه نصيحت كني دماغشان ميسوزد اما بنشين بچگي بكن همانجور كارها كه او ميكند بكن ببين چطور دل ميدهد ياد ميگيرد اين نيست مگر اينكه طبيعت اين مردم طبيعت هرزه است اين است كه پي كار نميرود پي حرف نميرود پي هرزگي ميرود ببينيد مجلسي باشد خرسي برقصانند آيا ممكن است كسي خواب برود خير خواب از سرشان در ميرود اما اگر مجلسي باشد كه حرفهاي خوب ميزنند آنجا خواب است و چرت است كه ميآيد مردم همه اينطورند.
باري مطلب اين بود كه مطلبي كه خدا از تو خواسته بفهمي مطلبي است در نهايت آساني مطلب اين است كه تو بداني خداي تو مثل هيچ چيز نيست ببينيد آيا اين مشكل است خدا مثل جماد نيست جمادات فهمي ندارند خداي بيفهم خدا نيست خدا مثل حيوانات نيست حيوانات فهم و شعوري ندارند خدا مثل آنها نيست خدا مثل انسان نيست انسان قادر نيست بر بسياري از كارها خدا عاجز نيست دقت كه بكنيد ميبينيد كه مطلب را به چه آساني در يك آيه بسيار آساني خدا گفته ميگويد ليس كمثله شيء همهاش دو كلمه است و همه توحيد را در اين دو كلمه بيان كرده ميگويد هيچ چيز مثل ذات خدا نيست اگر خدا مثل انسان بود از بسياري كارها عاجز بود اگر مثل جن بود از بسياري كارهاي ديگر عاجز بود اگر مثل زمين بود مثل آسمان بود آنها علم ندارند فهم ندارند شعور ندارند پس مثل آنها هم نيست حالا در اين كلمه يكخورده دل بده وقتي انسان دل داد ميافتد توي راه و اين باب وسيعي است كه وسعتش به قدر مابين دنيا و آخرت است حالا چيزي مثل خدا نيست حالا يك چيزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۱ *»
را ميبيني بالا است يا پايين است خدا نه بالا است نه پايين است يك چيزي يا مخفي است يا آشكار است خدا نه مخفي است نه آشكار هر چيزي كه هست يا سبك است يا سنگين خدا نه سنگين است نه سبك همچنين هر چيزي كه هست يا يمين است يا يسار خدا نه يمين است نه يسار يا يك طرفي است در يك مكاني است و خدا در مكاني نيست ببين چه آسان است ياد گرفتنش هيچ چيز مثل ذات خدا نيست لكن از بس شما چرت ميزنيد من هم چرتم ميگيرد روي منبر درست نميتوانم حرف بزنم.
پس ذات خدا مثل هيچ چيز نيست انشاء اللّه دقت كن در همين كلمه ببين هرچه هرجا هست يك جايي گذاشته شده يك چيزي در مشرق است يك چيزي در مغرب است يك چيزي در آسمان است يك چيزي در زمين است همه مكاني دارند پس ذات خدا مثل هيچ يك از اينها نيست پس ذات خدا بالاي آسمان نيست در زير زمين نيست در مشرق هم نيست در مغرب هم نيست در اينها فكر كن كه خيلي فضائل ياد ميگيري مؤمن ميشوي و اگر ياد نگيري لفظهات درست است حق است اما اسلام است قالت الاعراب امنّا آمدند اعرابي چند خدمت پيغمبر كه آنچه را تو آوردي ما قبول داريم و اطاعت كرديم ايمان آورديم پيغمبر هم ميدانست در دلهاشان چه چيز است مسامحه كرد به روشان نياورد آيه نازل شد كه اگر تو خجالت ميكشي من خجالت از كسي ندارم و خيلي جاها پيغمبر خجالت ميكشيد چيزي بگويد اگر كسي بياذن داخل خانه او ميشد پيغمبر حيا ميكرد كه او را نهي كند آيه نازل شد كه پيغمبر حيا ميكند لكن ان اللّه لايستحيي خدا حيا نميكند و گفت داخل خانه پيغمبر نشويد بياذن او صداتان را بالاي صداي پيغمبر بلند نكنيد خلاصه چون پيغمبر حيا ميكرد آيه نازل شد قل لمتؤمنوا بگو هيچ ايماني نياوردهايد ولكن قولوا اسلمنا بگوييد تسليم كرديم آنچه گفتي فهمي چيزي توش نبود و لمّايدخل الايمان في قلوبكم هنوز خدا ايماني چيزي نميبيند در قلب شما هنوز ايمان داخل نشده در قلب شما پس اسلام اين است كه خدا خدا است پيغمبر پيغمبر است امام امام است واجباتي كه گفته واجب است حرامش حرام است مستحبش مستحب است مكروهش مكروه اينها همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۲ *»
لفظش است اين لفظها توي ايمان هم هست توي اسلام هم هست لفظش يكي است اما ميخواهي به بهشتت ببرند سعي كن يك كاري بكن كه اينها در دلت بماند در قبر از قلب سؤال ميكنند اگر كسي آنجا شكي داشته باشد شبههاي داشته باشد مسامحه نيست آنجا سخت ميگيرند.
پس دقت كن انشاء اللّه خدا را مكاني نيست چرا كه اگر اين خدا در يك مكاني نشسته بود مكانهاي ديگر از او بيرون بود و چون در مكاني نشسته بود خبر از جايي ديگر نداشت مثل شماها هركه در بيرون است خبر از توي مسجد ندارد پس ذات خدا مثل هيچ چيز نيست ذات خدا مكان به خصوصي ندارد پس داخل در همه مكانها است حالا كه مكان به خصوصي براي او نيست بخواهي رو به بالا كني رو به آسمان كني آنجا نيست رو به زمين كني آنجا نيست رو به مشرق كني آنجا نيست و خواسته هم رو كني به او پس چون ذات خدا را سمتي نبود يك سمتي را براي خودش اختيار كرد در ملك خودش از روي تدبير خودش اختيار كرد تا مردم بتوانند روي خود را به آن سمت بكنند اين سمت را نمونهاش را آورد در ميان مردم و خدا از همه باب كارها را تمام كرد لكن مردم خير درشان نيست پس چون خدا در آسمان نبود در زمين نبود در مشرق نبود در مغرب نبود و خواسته بود كه مردم رو به سوي او كنند از اين جهت از جنس خودشان در روي زمين كعبه را اختيار كرد براي مسلمانان مثل اينكه بيتالمقدس را اختيار كرد براي يهوديها كه رو به او كنند يك خانه به خصوصي مثل ساير خانهها خلق كرده الاّ اينكه از ميان خانهها خدا اين خانه را اختيار كرده و امر كرده كه هر وقت ميخواهيد رو به من كنيد رو به اين خانه كنيد اينجا بايد دور بگرديد وقتي آنجا رفتي قرار داده دور اين خانه طواف بكني دور گشتن دور خانه يعني دور خدا ميگرديم وقتي قرباني ميكني معنيش اين است كه اين را عوض خودم قرباني ميكنم اين فدا است آمده در روز اول بنابراين بوده كه خودشان را بكشند و قرباني كنند ابراهيم خليل به آن بزرگي كه پيغمبر خدا بود اسماعيل به آن بزرگي را مياندازد كه سرش را ببرد و قربان خدا كند و قرار اين بود آن وقت تا اينكه فدا آمد براي او لكن وقتي بنا بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۳ *»
قطع نسل نشود و بني نوع انسان تمام نشود اگر همچو قرار شده بود كه خودشان را بكشند همان طبقه اول همه تمام ميشدند پس از اين جهت خدا قرار داده كه عوض فدا كنند شماها هم كه ميرويد آنجا بايد خود را بكشيد حالا عوضش گوسفند قرار داده بكشيد گاو قرار داده بكشيد شتر قرار داده بكشيد پس چون خدا در سمتي نبود و تو لابد بايد رو به سمتي كني سمت كعبه را اختيار كرد كه تو رو به آن كني و اين خانه را خدا اختيار كرد و همه چيز آن خانه مثل همه چيز ساير خانهها است فرقي كه دارد همين كه او را خدا برگزيده گفته خانه من است باقي جاها اگر بياحترامي اتفاق افتاد افتاد اما اين خانه اگر به طور اختيار در آن از كسي حدثي صادر شد اگر بفهمند حكمش اين است كه گردنش را بزنند اين خانه خيلي معظم است و خيلي مكرم است اين خانه اگرچه سنگ است و گل اما خدا اختيارش كرده و قرار داده حرمتش را بداريد آنجا به طور بيادبي نبايد نشست چنانكه به خصوص منصوص است كه آنجا وقتي كه مقابل حجرالاسود باشي آنجا كه ميخواهي بنشيني دو زانو بنشين آنجا چمباتمه منشين معلوم است اينجور نشستن بيادبي است گفته اگر حدثي صادر شد از تو گردنت را ميزنم.
و همچنين باز خدا اختيار ميكند از همينجور قبلهها در نقش خطوطي كه هست در خطوط اسمي چند از براي خودش اختيار كرده كه آن اسم اولش مركب است و وقتي مركب است حرمتي ندارد مركب را توي خلاش هم بريزي ريختهاي حرمتي براي خود مركب نيست اما اين را برميداري و به شكل الف و لام مينويسي آن وقت بيوضو دست به آن نميشود گذاشت جنب و حائض نميتوانند دست به آن بگذارند خودمان برداشتيم با قلم و مركب خودمان اين را نوشتيم چه شده كه بيوضو دست نميشود گذاشت چرا آدم جنب و حائض نبايد دست به او بگذارد و اينها هم محل اتفاق همه علماء است كسي اگر به طور خفت پاش را رو به سوي اللّه دراز كند كافر ميشود اگر كسي نظر خفتي به اين اللّه بكند كافر ميشود پس اين بايد معزز باشد محترم باشد با وضو با طهارت بايد آن را مس كرد بايد آن را بالاي سر خود قرار بدهي آن را شفيع كني در نزد خدا و خدا را به آن اسم بخواني مايهاش همين زاج است و مازو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۴ *»
و دوده اين زاج و مازو و دوده شكل او چون اين شكل شده محترم شده اين مردم اينجور چيزها را بگويي باكشان نيست قبول دارند لكن اگر فكر كني مييابي اين مردم از جنس جمادند وقتي ميگويي حرمت جماد را بداريد ميدارند يك كسي هم بيادبي به اين جمادات بكند البته بد است مثل اينكه اگر كسي در خانه كعبه اخراج ريحي كند بفهمند ميريزند سرش را ميبرند ريز ريزش ميكنند و اگر چنين كاري بكنيم عبادت كردهايم همچنين اگر كسي كلمه اللّهي را بردارد به خفت به آن نگاه كند بيادبي به آن بكند جاي نجسي بگذارد آن را ورق قرآني را بردارد جاي نجسي بيندازد اگر مردم بفهمند ميريزند او را ميكشند و خوشحال هم هستند كه عبادت كردهاند پس حرمت جماد را اين مردم خيلي خوب نگاه ميدارند كسي بيحرمتي به جمادي بكند به هيجان ميآيند و در صدد برميآيند اما حالا ببينيد اگر بنويسي با همان مركب مثلاً به خط كوفي و خط كوفي بسيار شبيه است به اشكال انساني و به خصوص هيئت انسان خيلي شبيه است به هيئت محمد سرش ميم است دستهاش حاء است شكمش باز ميم است دالش دو پاي اوست پس اگر بنويسي محمدي را و توي آن روحي بدمند زنده شود ميبيني آن را ميكشندش و باكشان نيست و هيچ عظمي هم پيششان ندارد اين كار.
شما سعي كنيد آنچه را خدا عظيم شمرده تو هم عظيم بشماري همه جا با بصيرت باش انشاء اللّه آن جوري كه مردم هستند مباش تو تقليد مردم را مكن اين مردم خفيف ميشمارند جميع آنچه را كه خدا عظيم شمرده مثلاً اگر كسي به نظر خفت به اسم اللّهي نظر كند همه علماء حتي ملاهاي سني او را كافر مينامند اما اگر كسي به نظر خفت به اميرالمؤمنين نگاه كند چندان باكشان نيست اما تو ببين اگر به يك نظر خفت به يك اسم اللّهي كسي نظر كند كافر ميشود البته اگر كسي به نظر خفت به اميرالمؤمنين نگاه كند كافرتر و ضايعتر ميشود.
خلاصه دقت كنيد مطلب را از دست ندهيد شما ببينيد خانه كعبه را چون خدا اختيار كرده در ميان خانهها و خانه او شده خانهاش است تو بايد بروي دورش بگردي خود را فداي او كني خانهاي است كه با طهارت بايد داخل او شوي جنب نميتواني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۵ *»
داخل شوي اتفاق اگر جنب شدي تيمم بايد بكني مگر اين خانه را خشت و گلش را و سنگ و گلش را از جاهاي ديگر آوردهاند غير از خشت و گل خانههاي ديگر است لكن خدا چون اختيار كرده اين را محترم شده و حضرت وقتي ميرفتند به مكه وقتي نظرشان افتاد به خانه كعبه قدري تعظيم كردند خانه را و گريه كردند و زاري كردند مناجاتها كردند خيلي از اصحاب همراه حضرت بودند خيلي حيا كردند كه اينجور كارها بكنند حضرت هم منعشان كرد باري مشغول كارشان بودند مناجاتهاشان را كردند بعد از كارهاشان و خضوعها و خشوعهاشان فرمودند اي خانه تو بسيار عظيمي بسيار مكرمي اما مؤمن خيلي از تو عظيمتر است خيلي از تو مكرمتر است البته معلوم است علم توي سينه اين خانه ننوشتهاند توحيد ننوشتهاند در سينه اين لكن در توي سينه مؤمن علوم توحيد هست علوم نبوت هست علوم شرايع هست باز منظور اينها نبود منظور اين است كه چنانكه ميبيني خدا از جنس اين خلق ميشود بگيرد چيزي را و اختيار كند براي خودش و مكرم و معظم قرار بدهد و مخلوق ديگر كه همجنس اين است او را به اين امتحان كند مثل اينكه مركب يك مركب است نه احترامي دارد نه اهانتي دارد اگر بنويسي از اين مركب لفظ اللّهي آن وقت اگر كسي به اين بياحترامي كند همه ميگويند اين كافر است و مخلد در جهنم كسي اگر احترام كرد او را ثواب ميدهند به بهشت ميبرند چون اين نقش نقش اسم اللّه است اين محل امتحان واقع شده پس بعضي خلق را به بعضي خلق امتحان ميكند و به اين امتحان بعضي را به جهنم ميبرد بعضي را به بهشت اينها ابوابي هستند كه باطنشان رحمت است ظاهرشان عذاب است.
به همين تفصيل از جنس اين خلق اختيار ميكند حجتها را و حجتهاي خدا از جنس خلقند لكن اختيارشان كرده و آنها را خليفههاي خود قرار ميدهد پس خودش اگر جايي نمينشيند خليفه او در جايي مينشيند خودش اگر جايي نميايستد خليفه او در جايي ميايستد صداي خودش را اگر نميشنوي صداي خليفهاش را ميشنوي اگر امر و نهي او به تو نرسيده امر و نهي خليفه او به تو ميرسد پس خدا اين را ميكند قائممقام خودش حكمش را چنين قرار ميدهد كه آن احكام جميعاً مال او باشد براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۶ *»
او باشد اين را مقتداي كل قرار ميدهد و كل خلق بايد رو به سوي او كنند مثل اينكه وقتي تو ميخواهي رو به سوي خدا كني بايد رو به قبله كني ميخواهي رو به خدا به خاك بيفتي رو به اين طرف به خاك ميافتي وقتي سجده ميكني رو به آن طرف سجده ميكني مردم چون عادت كردهاند اين كارها را ميكنند خضوع نميكنند لكن تو متذكر باش كه خضوع برايت بيايد مردم وقتي پادشاه را ديدند كرنش ميكنند يا خود را به خاك مياندازند اگر يادت باشد كه حالا در حضور خدا ايستادهاي وقتي كرنش ميكني به خاك ميافتي آن وقت انسان حالتش هم تغيير ميكند خاضع ميشود همان خضوع تو است كه خواستهاند و ميتواني خضوع و خشوع كني در حال ركوع و بيشتر خضوع و خشوع كني در حال سجود اگر چنين كردي براي تو زيارت خدا آسان ميشود لكن اگر در دل خضوع و خشوعي نداشته باشي بعينه مثل اين است كه چوبي را برداري به شكل منبر بسازي منبر شكل ركوع است گاهي سرنگونش ميكني به شكل سجودش ميكني اينها دخلي به عبادت خدا ندارد پس اين بازيها و در واقع در نماز خضوعنكردن بازي كردن با خدا است و اگر متذكر بشوي بازي كردهاي بعدش يك استغفاري هم بكن كه استغفر اللّه ربي و اتوب اليه كه من اين را اسمش را نماز گذاردم در حضور خدا ايستادم هيچ خضوع و خشوع نداشتم هيچ حضور قلب نداشتم اين بدن را برداشتم و گذاشتم استغفر اللّه ربي و اتوب اليه بگو و توبه كن از اين نمازي كه كردهاي.
باري منظور باز اينها نيست منظور اين است كه قدري مأنوس شوي به اين مطلب و بداني كه ميشود از جنس مخلوقات خدا انتخاب كند مخلوقي را از جنس خودشان و او را باب امتحان خود قرار بدهد تا اينكه جمعي را ببرد به جهنم به جهتي كه اطاعت اين را نكردهاند جمعي را ببرد به بهشت به جهت آنكه اطاعت اين را كردهاند پس اينجور خلق محل معرفت خدا هستند اين جور مخلوقين كه خلفاي او و جانشينان و قائم مقامان اويند همه چيزش را قرار داده كه همه چيز او باشند حالا ميبيني خليفه خدا را واللّه ديدن او ديدن خدا است مصافحه ميكني با خليفه خدا واللّه مصافحه با او مصافحه با خدا است با او بيع و شراء ميكني خريد و فروش ميكني با خدا خريد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۷ *»
فروش كردهاي مبايعه ميكني با او و بيعت همين معاملهاي است كه ميكنند دست تو كه به دست او رسيد و دست او كه روي دست تو گذارده شد خدا ميگويد ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم دست خدا بالاي دست مؤمنين است و هيچ اغراق توش نيست دست پيغمبر واقعاً حقيقتاً دست خدا است واقعاً اگر خدا بايد دست داشته باشد همينطور خواهد بود دست خدا تو هم كه دست داري چون روح تو حركت ميدهد اين دست تو را به اختيار خودش و البته روح تو اگر خواست اين دست تو حركت ميكند و اگر حركت كرد روح تو به حركت ميآورد دست تو را از اين جهت اين دست دست تو شده از اين جهت اكرام اين دست اكرام روح تو شده اگر كسي اكرام كند اين دست را اكرام روح تو را كرده روح تو ديگر معاملهاي ندارد به جز اينجور معامله با همجنس تو بايد معامله كرد پس خداوند عالم هم حركت ميدهد دست پيغمبر را و اين دست پيغمبر هيچ بالا نميرود مگر به اندازهاي كه خدا خواسته هيچ پايين نميآيد مگر به اندازهاي كه خدا خواسته چون چنين است اين حركتش دليل اين است كه خدا خواسته اين حركت كند پس اين دست نيست مگر دست خدا حقيقتاً دست خدا است مثل دست تو كه حقيقتاً دست تو است اين راستي راستي دست روح است راستي راستي دست روح نيست راستي راستي دست روح است يعني حقيقتاً راستي راستي دست روح نيست يعني مجازاً يعني دروغي پس همينجور دست پيغمبر هيچ دروغي دست خدا نيست به زبان ملايي مجازاً دست خدا نيست حقيقتاً واقعاً دست خدا است پس هركس با آن دست مبايعه كرد با دست خدا مبايعه كرده پس دست او شده دست خدا زيارت او اگر بروي ديدن پيغمبر بروي ديدن خدا رفتهاي ديدن اميرالمؤمنين بروي ديدن خدا رفتهاي همه حجتها اين است حالتشان اگر او را دوست ميداري بدان واقعاً حقيقتاً خدا را دوست ميداري نعوذ باللّه اگر شيطان يك كاري كرده است با مادرت كه از اميرالمؤمنين بدت ميآيد هيچ شك نداشته باش تخم شيطاني چرا كه تخم شيطان با اولياء خدا بد ميشوند شيعيان امتحان ميكردند در زمان ائمه به همين خصوص در زمان حضرت امير جابر ميگويد امتحان كرديم هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۸ *»
بچهاي را كه ميخواستيم ببينيم حلالزاده است يا حرامزاده است اگر ميديديم آن بچه حضرت امير را دوست داشت و ميل به حضرت امير داشت ميدانستيم حلال زاده است و اگر يك بچه اتفاقاً يك بيادبي به حضرت ميكرد و لو لاعن شعور بود از همين ميدانستيم كه مادرش اين را از زنا بسته حالا هم همينطور است همينكه دوست خدا را ميبيني كه با او بدي بدان حرام زادهاي اگر حرام زاده ظاهري نيستي حرام زاده باطني بدتر است از حرام زاده ظاهري شرك شيطان خيلي بدتر است از اين حرام زاده ظاهري.
پس دقت كن فكر كن انشاء اللّه پس خداوند عالم قرار داد در حجتهاي خودش كه معرفت ايشان معرفت خدا باشد هركه شناخت اميرالمؤمنين را خدا را شناخته باشد هركه نشناخت اميرالمؤمنين را خاء و دال ميگويد يهوديها هم ميگويند خاء و دال را و هيچ اميرالمؤمنين نميشناسند نصاري هم ميگويند خاء و دال را و هيچ اميرالمؤمنين را نميشناسند پس خدا نميشناسند پس اگر چه اميرالمؤمنين مخلوقي است از مخلوقات خلقش كرده خدا اما حالا كه خلقش كرده مخلوقي است كه اختيارش كرده براي خودش و اصطنعتك لنفسي درباره او فرموده خدا به موسي خطاب ميكند كه و اصطنعتك لنفسي من تو را اختيار كردم براي خودم نه براي جايي ديگر و براي كاري ديگر واللّه موسي را چون براي اميرالمؤمنين خلق كرده بود از اين جهت گفت براي خودم يعني براي اميرالمؤمنين خلق كردم تو را همينجور فرمايش ميكنند حضرت عسكري صلوات اللّه و سلامه عليه ميفرمايد ان الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلة الاصطفاء چون از موساي كليم يافتيم كه وفا ميكند به عهد ما و قابل پيغمبري هست و امتحانش كرديم و فهميديم كه قابل هست براي پيغمبري خلعت پيغمبري به او پوشانديم كه تو پيغمبر باش از جانب ما پس موسي چون مال ايشان شد مال خدا شد خودشان مال خدايند پس ايشان معرفتشان شد معرفت خدا دوستيشان شد دوستي خدا توحيدشان يعني ايشان را واحد بداني و به غير از ايشان امامي نداني اقرار به وحدتشان توحيد خدا است كسي را شريك ايشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۹ *»
قرار بدهي مشرك به خدا شدهاي اصلاً قبولشان نكني كافر به خدا شدهاي تمام معرفت حجتهاي خدا تمام معرفت خدا است.
انشاء اللّه دقت كن فكر كن خيال مكن كه خدا اينها را همينطور قرار داده بيسبب همينطور مجاناً بيحكمت همينطور قرار داده طاعتشان طاعت خودش باشد حالا فكر كن ببين اين را بيسبب مفتكي قرار داده يا علتي هم دارد پس عرض ميكنم كه خدا چون كارش بازي نيست و بعضي جاها هم كه بعضي كارها كرده آدم را گول ميزند آدم خيال ميكند اين ديگر حكمتي ندارد همينطور كرده مثل اينكه خانه مكه از جنس ساير خانهها است ظاهراً تو هم ميبيني اين سنگها هم مثل باقي سنگهاي دنيا است باطنش را تو نميفهمي و اگر فكر كني ميفهمي كه شرافت داشته اين خانه كه خدا آن را اختيار كرده براي خود و محل سجده خود قرار داده و حكم كرده از اطراف زمين رو به آن خانه بيايند و بر دور آن بگردند معلوم است باطناً شرافتي داشته كه اگرچه ظاهراً تو نبيني آن شرافت را ديگر حالا شرافت خانه چيست لازم نكرده است تو بداني تو به خدا بگو چون من ميدانم خداي من خدايي نيست لاعن شعور و بيثمر كاري كند چون ميدانسته اينجا جاي شريفي است اينجا را اختيار كرده تو هم همين قدر نوعاً بدان كه آني را كه اختيار ميكند سببي دارد به جهتي كه خدا حكيم است لغوكار نيست همينطور ولكي نميگويد رو به سنگي سجده كنيد اگر ميخواست رو به سنگ سجده كنند چرا باقي سنگها را نگفت پس آنجايي را كه گفته علتي داشته كه بايد رو به آن سجده كرد پس ميداني كه حجتها را بيسبب نگفته اطاعت كنيد پس چون عالم خلق كرده بود حجتها را و باقي مردم جاهل بودند جاهل كجا برود مگر برود پيش عالم فكر كن كه اين هم يك بابي است از علم كه همه جا جاري است خوب فقراء كجا بروند مگر پيش اغنياء بايد بروند آنجا بايد عملگي كند يا آبرويش را بريزد ديگر چارهاي نيست گدا جايش در خانه غني است ديگر كجا برود بله غني مخلوقي است از مخلوقات راست است تو هم مخلوقي هستي از مخلوقات اما غني پول دارد تو پول نداري تو هم ميخواهي برو فعلگي كن كاسبي كن التماس كن يك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۰ *»
كاري بكن تا به تو هم بدهد ديگر بگويي من از او نميخواهم خدا خودش بدهد از گرسنگي ميميري.
باري پس خدا تمام مملكتش را بر اين نسق قرار داده كه تمام مملكت ابواب فيض او باشند پس آتش باب فيض گرمي است آب باب فيض سردي است ميخواهي رفع عطش كني آب به صورتت بزن اگر ديدي مغرب شده آب بخور خدا رفع عطش ميكند آب را خلق كرده گفته برو بخور مگو من به آب محتاج نيستم سر تا پات به آب محتاج است و جعلنا من الماء كل شيء حي پس محتاجي تو و به هر چيزي كه محتاجي بدان خدا باب از برايش قرار داده و حالا كه باب شد خدا نشده پس آتش خدا نيست اما گرمي را از آتش بايد طلب كرد آفتاب خدا نيست اما روشنايي را بايد از آفتاب طلب كرد غذاها خدا نيستند اما سيري را از غذا بايد طلب كرد پس خداوند عالم حجتي كه قرار ميدهد براي خلق براي رفع احتياج آنها است بسياري از مخلوقات محتاج به آتش نيستند بسياري از مخلوقات محتاج به آب نيستند همينطور بسياري چيزها كه در آسمان هست به زمين محتاج نيست اينها اگر باب هستند ابواب جزئي هستند هر چيزي يك جايي نسبت به يك كسي باب فيضي است حالا فكر كن انشاء اللّه و بدان كه حجت خدا و آن اول تمام خلق او باب كلي است او هم آب دارد هم آتش دارد هم قوت دارد هم علم دارد هم حكمت دارد پس ايشانند اول و ايشانند سبب كل اسباب و سبب كل ذيسبب ايشانند اول مخلوقات پس تمام فيضهاي خدا پيش ايشان است حالا كه دانستي ايشان چنينند بدان ايشانند داناي به جميع چيزهايي كه پيغمبران ميدانند خود حضرت امير ميفرمايد انا مرسل الرسل صلوات اللّه و سلامه عليه و ميفرمايد انا منزل الكتب اين كتابها را من فرستادهام از آسمان اين رسولان را من فرستادهام به سوي مردم اميرالمؤمنين است و چنين ميگويد حالا ديگر گفته كسي زور دارد برود جنگ با او بكند كه چرا گفتي منظورم اين است كه من كه گفتم بد نكردم گفتم او گفته واللّه چون اميرالمؤمنين مرسل رسل شد از اين جهت خدا مرسل رسل شد يعني خدا اسمش مرسل رسل است اسم شما كه غير از شما است اين اسمهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۱ *»
متعارفي را كه ميبيني غير از تو است اسمهاي باطني هم غير از تو است ميايستي ايستاده اسم تو است مينشيني نشسته اسم تو است پس مرسل رسل اسم خدا است و اين غير از ذات خدا است چون اميرالمؤمنين فرستاد رسولان را اسم خدا مرسل الرسل شد و چون اميرالمؤمنين اين كتابها را نازل كرد اسم خدا منزل الكتب شد منزل الكتب اسم خدا است و اميرالمؤمنين است اسم اعلاي اعلاي خدا خداوند عالم بود و هيچ اسمي نداشت و اول اسمي كه خدا اختيار كرد براي خودش اصول كافي را ديگر جرأت نميكند كسي وازند پس ميفرمايد در حديث كه خدا بود و هيچ اسمي نداشت چرا كه محتاج به اسمي نبود خلق محتاج بودند او را بخوانند اسمهاي چند براي خود خلق كرد تا خلق او را به آن اسمها بخوانند اسمي كه اول و اعلاي كل بود آن علي عظيم بود صلوات اللّه و سلامه عليه حالا ديگر يا علي يا عظيم كه ميخواني بشناس علي عظيم را پس ايشانند اسم علي اعلاي خدا چرا كه بالاي مقام ايشان كسي نيست و اين اسم بود براي خدا تا او او بود. ايشانند كه لايسبقهم سابق ايشانند كه هيچ پيشي گيرندهاي بر ايشان پيشي نگرفته پس ايشان سابق بر كلند پس خدا است علي و اسم اميرالمؤمنين را خودش علي گذاشته خدا است ولي و اسم حضرت امير ولي خدا است انما وليكم اللّه و رسوله و الذين امنوا ولي شما خدا است اللّه است و رسول او است و حضرت امير است اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور حالا اين را ترجمه كن و فكر كن در آن خدا ولي مؤمنين است كه اينها را از ظلمات به سوي نور ميبرد حالا ببينيد اگر اين حجتها نيامده بودند ميان مردم اگر پيغمبر نيامده بود اميرالمؤمنين نيامده بود ائمه نيامده بودند مردم در ظلمات جهل و گمراهي بودند همينها كه آمدند حرف زدند همينها كه آمدند شدند اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور پس اميرالمؤمنين ولي است صلوات اللّه و سلامه عليه و ولي اسم خدا است و اين است كه مؤمنين را ميبرد از ظلمات به نور و كساني كه مقابل اين ولي هستند ديگر يا نشناسندش يا بشناسندش و انكارش كنند اسمشان طاغوت است و طاغوت اولياي كساني است كه كافر شدهاند اينها را نگذارد نجات بيابند از نور به ظلمتشان ميبرد از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۲ *»
نجات به هلاكتشان مياندازد.
پس بدانيد خدا محل تعريف خودش را كه خودش بيان كرده براي خلق ائمه طاهرين را قرار داده و علم ايشان را علم خودش قرار داده حكمت ايشان را حكمت خودش قرار داده ذات خدا را هيچ كس نميفهمد هيچ كس خبر از او ندارد همينطوري كه عرض كردم همينطوري كه حضرت امير آمده تعريفش را ميكند ميگويد الطريق مسدود و الطلب مردود چرا كه ذاتش بينهايت است و بينهايت نگذاشته چيزي آن طرفش باشد غير از خودش پس خداي بينهايت را نميتوان شناخت واللّه نميتوان او را دوست داشت نميتوان دشمن داشت نميتوان رو به او كرد نميتوان پشت به او كرد لكن وقتي اختيار كرد در ميان خلق كسي را و او را محل معرفت خود قرار داد هركس او را شناخت مرا شناخت چون اين خليفه را قادر بر كل شيء كرد و تو ديدي از او فهميدي خداي تو قادر بر كل شيء است چون او را عالم به كل شيء قرار داد اين اسم خدا شد اسم خدا عالم به كل شيء شد اسمش قادر علي كل شيء شد و اسم العالم خدا غير از اسم القادر خدا است نميبيني اگر كسي بگويد خدا عالم است اما قادر نيست كافر شده پس اين غير از او است پس هم عالم است هم قادر است خدا عادل هم هست حكيم هم هست حكمت او غير از قدرت او است اينها را كه ميبيني متعددند ذات خدا هم كه متعدد نيست يك ذات بيشتر نيست خدا اسم بسيار دارد اسمهاش را كه شناختي قرار داده خودش را شناخته باشي ديگر فكر كن انشاء اللّه عرض كردم تو ببين وقتي ميايستي ايستاده اسم تو است وقتي ايستاده را خراب ميكني مينشيني نشسته اسم تو است وقتي راه ميروي راه رونده اسم تو است اينها همه اسمهاي تواند اينها بسيارند تو يكي هستي پس اسمهاي خدا بسيار است و خدا خودش يكي است اما اين اسمها همه حكايت ميكنند از تو همه روايت ميكنند از تو جميعاً راويان اخبارند ناقلان آثارند همه ميگويند به طوري كه عرض ميكردم ايستاده ميايستد و ميگويد آني كه مرا واداشته كه همان صاحبش باشد ميگويد آني كه مرا واداشته ابروي او مثل ابروي من است چشم او مثل چشم من است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۳ *»
حالا خدا و اسمهاي خدا هم همينجورند اسم خدا خلق او است لكن اسم خدا حكايت ميكند از او روايت ميكند از او اين عين او نيست اما غير او هم نيست اسم عين مسمي نيست اما خيالش مكن غير مسمي است و بدان اينها رمز است داشته باش كه سوغات عجيب غريبي است پس علي خدا نيست اما خيالش مكن كه غير خدا است آنهايي كه دين و مذهب ندارند غير خداش ميدانند علي خدا نيست اما غير خدا هم نيست غير خدا باشد پس چكاره است علي اسم خدا است جلوه خدا است ظهور خدا است پس ما علي را خدا نميدانيم بسيار كلام مربوطي است اما از خدا هم جدا نميدانيم و اين رمز عجيب غريبي است هركس ياد گرفت نوش جانش پس علي غير خدا نيست نمونهاش را عرض كنم شخص ايستاده عين ايستاده نيست اما حالا كه عين نيست آيا ايستاده يك كسي ديگر است؟ كسي ديگر نيست آيا ايستاده عين زيد است؟ نه ايستاده عين زيد نيست همينجور علي واللّه عين ذات خدا نيست اما حالا غير خدا است نه غير خدا هم نيست ببينيد شما كه ميايستيد آيا كسي ديگر ايستاده غير از شما نه كسي ديگر نايستاده مگر تو همينطور علي كه حرف ميزند آيا كسي ديگر غير از خدا حرف زده نه هيچ كس حرف نزده مگر خدا به همينطور علي كه حركت كرده آيا كسي ديگر حركت داده او را مگر خدا؟ هيچ كس حركت نكرده مگر خدا علي كه ظاهر شده خدا او را ظاهر كرده هيچ كس ديگر غير از خدا او را ظاهر نكرده و هكذا همه معصومين اينطورند چون آنچه دارند از خدا دارند پس واللّه ظاهرشان ظاهر خدا است باطنشان باطن خدا است در باطنشان علم هست علمشان علم اللّه است قدرتشان قدرة اللّه است چقدر علم است به قدر علم خدا بلكه ديگر علمي ندارد خدا غير از علم ايشان چقدر قدرت هست در باطنشان به قدر قدرت خدا بلكه خدا قدرتي ندارد غير از قدرت ايشان و هكذا هرچه را از خدا شنيده باشي كه خدا حكيم است يا خدا عليم است يا عفوّ است يا غفور است نود و نه اسم براي خدا است تمام اسماء حسني در نزد هريك هريك از ائمه شما صلوات اللّه و سلامه عليهم هست ايشان تامند و كاملند هيچ نقصي در ايشان نمانده است پس جميع باطنهاشان مال خدا است از اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۴ *»
جهت روحشان واللّه روح اللّه است از اين جهت نفسشان نفس اللّه است از اين جهت ذاتشان واللّه ذات اللّه است ذات اللّه علياست و شجره طوبي است و سدرة المنتهي است از اين جهت ظاهرشان واللّه ظاهر خدا است از اين جهت چشمشان چشم خدا است ميبينند همه جا را ديگر چشم خدا مغز ديوار را نميبيند معني ندارد گوششان واللّه گوش خدا است ميشنود همه چيز را در زيارت حضرت امير ميخواني يا سامع السرّ و النجوي نجوي آن است كه كسي با كسي سرگوشي بكند حضرت امير اين را ميشنود سرّ آن است كه تو در دلت يكپاره خلجانها بشود چيزي در دلت ميگذرد هيچ كس هم خبر ندارد اين را حضرت امير ميشنود پس تمام صداها را اين گوش خدا ميشنود تمام چيزها را اين چشم خدا ميبيند ايشانند كه چشمشان چشم خدا است ايشانند كه گوششان گوش خدا است ايشانند كه جنبشان جنب خدا است وجهشان وجه خدا است اختيارشان اختيار خدا است محبتشان محبت خدا است عداوتشان عداوت خدا است تمسك به ايشان تمسك به خدا است اعراض از ايشان اعراض از خدا است همه اينها ظاهراً توي اصول كافي است جميعش باب باب است بابي است كه عين اللّه ائمهاند بابي است كه اُذناللّه ائمهاند هر يكي چند حديث دارد بابي است كه وجه اللّه اميرالمؤمنين است چند حديث دارد فلان كار را لوجه اللّه ميكنم يعني براي ايشان ميكنم براي ايشان كه ميكنيم براي خدا كردهايم باري ديگر خستهام همين بس است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۵ *»
سهشنبه ـ 21 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض شد مكرر كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود از اين جهت خود را از براي خلق تعريف كرد و اين تعريفي را كه از براي خلق ميكند يكخورده دل بده انشاء اللّه فكر كن چيزي را كه به خلق ميدهند از جنس خلق است يك خورده دقت كن انشاء اللّه كه خيلي فضائل اقرار ميكني و خيلي حالت كساني كه فضائل آلمحمد را انكار ميكنند ميفهمي پس عرض ميكنم هرچه به خلق ميرسد البته از جنس خلق به خلق ميرسد هيچ بار خدا تكهاي از ذات خودش را نميكند به كسي بدهد پس از جنس خلق مدد ميدهند به خلق پس هر مددي و فيضي به خلق ميرسد مخلوق خدا است ذات خدا نيست حالا كه مخلوق است اگر اين مخلوق اسم به خصوصي داشته باشد و تعجب اين است اگر بگويي تمام خلق را خدا به آب خلق كرده ببين هيچ كس وحشت نميكند خدا ميگويد و جعلنا من الماء كل شيء حي قرار داديم كه هر چيز زندهاي به واسطه آب زنده باشد اين آيه را ميخوانند هيچ كس هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۶ *»
نميگويد مگر آب شريك خدا است يا وكيل خدا است اما حالا يك جايي بگويي خدا خلق را به واسطه آب ولايت اميرالمؤمنين خلق كرده رگهاي گردنها سيخ ميشود رنگهاشان سياه ميشود خلاصه منظور اين است كه شما خودتان حرفي كه ميشنويد توش فكر كنيد منكرين را آن وقت زود ميشناسيد اهل حق را هم زود ميشناسيد.
هرجا هرچه به خلق ميرسد بايد از مخلوقي برسد هيچ جا تكهاي از ذات خدا كنده نميشود به خلق برسد خدا در اين دنيا گياهها آفريده حيوانها آفريده ببين اينها از كجا پيدا شدهاند آفتابي آفريده است وقتي اين آفتاب قدري بالا آمد ميبيني گياهها ميرويند يك قدري پايين رفت گياهها ميخشكند پس اين گياهها را خدا به واسطه آفتاب خلق ميكند اين را اگر كسي گفت آيا عيبي دارد مثل اينكه كسي بگويد كوزهها را خدا درست كرده به واسطه كوزهگر آيا اين عيبي دارد كفري ميشود پس عرض ميكنم و اگر گوش بدهي خواهي يافت كه تخم جميع گياهها از پيش آفتاب ريخته شده در زمين اما ببين چطور روز اول روي زمين هيچ گياهي نبود ابداً بسا خيال كني كه اين گياهها چون تخمي دارند آفتاب كه ميزند سبز ميشوند روز اول تخم هم نبود آن اول اول گندم كجا بود برنج كجا بود ارزن كجا بود و تمام اين اشجار و تمام اين گياهها را خدا به واسطه اين آفتاب خلق كرده پس اين آفتاب تخم جميع گياهها است اما يك تخمي از آنجا ميآيد كه به خصوص گندم نيست برنج نيست جو نيست به خصوص مال توت نيست مال چنار نيست اما تمام اينها به واسطه آفتاب روييده ميشود پس اينها همه از اين آفتاب و تربيت آفتاب است و مايه تمام اينها آب است و خدا از آب خلق كرده اينها را و خدا به خصوص تصريح كرده در قرآن كه از آسمان نازل ميكنم آب را و به واسطه آن گياه ميرويانم همه اينها به واسطه آب پيدا شده همه اينها به واسطه آفتاب پيدا شده نور آفتاب در هر جايي به رنگي در آمده و به شكلي اصل تخم جميع گياهها آن نور آفتاب است.
يك خورده دقت كن كه خيلي مناسب است با آن مطلب اصلي كه در دست است تخم جميع گياهها نور آفتاب است اما تخم گياه به خصوصي نيست در زمين مخصوصي تأثير ميكند گل ميرويد در زمين ديگر اثري ميكند خار ميرويد در جايي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۷ *»
اثري ميكند چيزي ترش ميشود جايي ديگر شيرين ميشود همه اين طعمها از پيش آفتاب آمده اما طعم به خصوصي از آنجا نيامده مايه تمام اينها از آنجا آمده لكن چون قطعه قطعههاي زمين طبعهاي مختلف داشته در هر جايي نور آفتاب يك جوري سر بيرون آورده يك جايي گرم ميشود ميشود دارچيني يك جايي سرد ميشود ميشود بنفشه يك جايي خشك ميشود ميشود مثلاً مازو مايه تمام گياهها از پيش آفتاب آمده پس اين آفتاب است تربيت كننده جميع گلها اگر اين آفتاب نبود هيچ گياهي نبود و خدا چون خواسته گياهها را خلق كند از اين جهت وجود آفتاب را خلق كرد حالا آفتاب نه شريك خدا است نه وكيل خدا است نه كمك خدا است لكن همچو تأثيري خدا در آن گذارده كه وقتي بلند شد گياهها سبز ميشوند نمو ميكنند هر گياهي رنگي دارد هر گياهي طعمي دارد همه در چنگ آفتاب است حالا اگر آفتاب بگويد منم روياننده گياهها منم نمودهنده آنها منم طبخكننده ميوهها منم شيرينكننده ميوهها راست گفته پس اين آفتاب تربيت ميكند گياهها را و واللّه اين آفتاب هزار مرتبه نورش پستتر است از محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم يكخورده دقت كن ميفرمايد در حديث نور اين آفتاب يك جزء از هفتاد جزء نور كرسي است لكن نور كرسي لطيف است ديده نميشود همچنين ميفرمايد نور كرسي نسبت به نور عرش يك جزء است از هفتاد جزء يعني نور عرش هفتاد مقابل نور كرسي است و همچنين نور عرش يك جزء از هفتاد جزء نور سرادقات است و چند سرادق ميشمارند و ميفرمايند نور عرش نسبت به نور سرادقات يك جزء از هفتاد جزء است هر سرادقي نسبت به سرادقي تا آن آخر سرادقات به همينطور است آن آخر سرادقات نورش نسبت به نور محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم يك جزء از هفتاد جزء است و همچنين در حديثي ميفرمايد آفتاب از نور حضرت امام حسن خلق شده است چنانكه در آن حديث ميفرمايد از نور حضرت سيدالشهداء بهشت و حورالعين را خلق فرمود و در آن حديث قسم ياد ميكند كه واللّه امام حسين بهتر است از بهشت و حورالعين و قسم ياد ميكند كه واللّه امام حسن از آفتاب بهتر است و اينها را انشاء اللّه شما ميدانيد قسمي نميخواهد پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۸ *»
ميدانيد كه تمام خلق از نور ايشان خلق شده پس ببينيد آن مرتبه را كه مرتبه نورانيت ايشان است كه خدا در اين آيه شريفه چراغ اسم گذاشته و همين چراغ را جاي ديگر شمس اسم گذارده و جعلنا الشمس سراجا من آفتاب را چراغ قرار دادهام و همچنين يك جايي پيغمبر را ميگويد من او را پيغمبرش قرار دادهام بشير و نذير و سراج منير قرار دادم انشاء اللّه دقت كنيد ماتري في خلق الرحمن من تفاوت خدا خودش ميگويد من همه جا بر يك نسق خلق كردهام هرطور اينجا را ميبيني بدان عالم غيب هم همانطور است حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمايش ميفرمايد قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا ميدانند كساني كه صاحب شعورند و صاحب عقل كه استدلال بر عالم غيب نميتوان كرد مگر به عالم شهاده.
پس عرض كردم تمام گياهها از اثر اين آفتاب است و عرض كردم نه اين است كه چيزي كه اثري دارد خالق آن چيز است پس آتش اثرش گرم كردن است آتش خالق گرمي نيست خالقش خدا است آب اثرش سرد كردن است آب خالق سردي نيست خالق سردي خدا است مثل اينكه تو راه ميروي تو راه رفتهاي خوب راه بروي تو خوب راه رفتهاي بد راه ميروي تو بد راه رفتهاي مع ذلك خدا است خالق تو و خالق كار تو بدان همينكه چيزي اثري داشته باشد جلدي خدا نميشود حالا ديگر منيها اگر اينها را شنيدند كلاهي مياندازند توي دست و پاي الاغ كه رم كند لكن تو مترس از كلاه آنها توي كلاهشان تغوط كن بدان شيطان هيچ جا دليل و برهان ندارد در هيچ عالمي همه جا وسوسه هم همينطور ميكند پس اين شيطان وسوسه ميكند و كلاهي مياندازد كلاه كه مياندازد شما نترسيد از اين وسوسه شيطان دليل و برهان ندارد دليل و برهان همهاش مال خدا است.
پس اين خلق هرچه ميخواهند به واسطهاي بايد به ايشان برسد آب ميخواهند به واسطه بايد به ايشان برسد گندم و جو ميخواهند به واسطه بايد به ايشان برسد ذات خدا برنج نميشود گندم نميشود منّي هرچه ميخواهد بگويد مردم به هرچه محتاجند كه سد فقرشان را بكند مخلوقي است از مخلوقات هرچه در عالم خلق به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۹ *»
خلق بايد برسد مخلوقي است از مخلوقات پس چون چنين بود ميخواست آباد كند ملكش را يك آفتاب اولي خلق كرد براي تربيت خلق و يك چراغ اولي را خلق كرد براي روشن كردن ملكش و چنان آن آفتاب نوراني است كه در هزار دريا در هزار حجاب اين آفتاب فرو رفته ميفرمايد از براي خداوند عالم سبعين الف حجاب است در آن حديث ميفرمايد هفتاد هزار حجاب و از پس هفتاد هزار حجاب كه نورش سر بيرون آورده باز اين همه نور و ضياء براي او هست قدري فكر كن آن وقت آفتاب را ببين چهقدر متشخص است ببين اگر اين آفتاب نبود هيچ گياهي نبود اگر گياهي نبود هيچ حيواني نبود همه حيوانات گياه ميخورند يا كاه يا علف ميخورند همه انسانها به گياه زندهاند پس اين گياه را خدا رزق بندگان قرار داده و خدا مخلوقات را به واسطه رزق نگاه ميدارد اينكه عيب ندارد و خدا است خالق و خدا است رازق پس اين آفتاب باعث خلقشدن گياهها شده و اين واسطه رزق شما است.
پس خلق چون محتاج بودند كه نور خلقي به آنها بتابد از اين جهت اول مخلوقات را مخلوقي قرار ميدهد كه نور او به خلق بتابد نميشود ذات خدا تكه تكه شود و به مخلوقات داده شود پس اول مخلوقات مخلوقي است كه در نوع مخلوقيت با مخلوقات شريك است مثل اينكه آفتاب و گياهها هر دو مخلوق خدايند فرق همين كه اگر آفتاب نبود گياهها نبودند پس فرق ميان محمد و آلمحمد و ساير مخلوقات همين كه تمام مخلوقات از تربيت ايشان موجود شدهاند فرق ميان ايشان و ساير مخلوقات همه همين كه آنها هم مخلوق خدا هستند تمام مردم هم مخلوق خدا هستند الاّ اينكه باقي مخلوقات از نور ايشان خلق شدهاند در اخبار بسياري ميفرمايند كه خدا ما را هزار دهر پيش از تمام دهر آفريد ما را آفريد و هيچ مخلوقي نبود تسبيح ميكرديم خدا را و تهليل ميكرديم خدا را و هيچ كس نبود كه ببيند چيزي را و بشنود چيزي را آنوقت خلق كرد از نور ما چه را و چه را و چه را پس بدانيد نور ايشان آن اول نوري است كه خدا خلق كرده و از براي آن ديگر اولي نيست اول حقيقي ايشانند نوري كه اينجا ميبينيد نورهايي است كه از پس آفتاب اينجا تابيده هرچه روشنايي در روي زمين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۰ *»
هست تمامش از نور آفتاب است كه تابيده اما روشنايي بيرون روشني خود آفتاب است روشنايي توي مسجد اثر آن آفتاب است روشنايي اينجا اثر اثر است و اگر نوري در پستو برود آن ديگر اثر اين خواهد شد پس بدانيد تمام موجودات تمامشان اثر آن آفتاب اولند اما همه يك جا نايستادهاند بعضي در درجه اول ايستادهاند بعضي در درجه دوم بعضي در درجه سوم تا اينكه اين اوضاعي كه اينجا برپا است از پس هفتاد هزار حجاب پيدا شده و برپا شده و اين نورش كه اينجا است ميبيني چقدر تأثير ميكند تمام گياهها به واسطه اين پيدا شده تمام حيوانات به واسطه اين پيدا ميشود تمام انسانها به واسطه اين پيدا ميشود پس اگر اين آفتاب بگويد منم واسطه جميع انسانها ببينيد راست گفته بگويد منم واسطه جميع حيوانات راست گفته بگويد منم واسطه تربيت گياهها راست گفته همچنين اگر بگويد منم مجري انهار راست گفته اگر آفتاب نبود تمام آبها يخ ميكرد ميبست آفتاب كه ميتابد نهرها جاري ميشود همچنين اين آفتاب بگويد من ميرسانم گياهها را راست گفته واقعاً آفتاب ميرساند گياهها را و ميوهها را تعجب اين است كه اين حرفها را آفتاب بگويد ميفهميد راست است دروغي توش نيست اما اگر بگوييد صاحب اولش حضرت امير گفته ميبيني داد و بيداد بلند ميشود و صداي واعمرا بلند ميشود و خودش گفته منم مجري انهار گياهها را من ميرويانم ميوهها را من ميرسانم واعمرا بلند ميشود تو اگر چرت نزني و اين حرفها را ياد بگيري ديگر مني نميتواند منيگري كند اگر اينها را ياد بگيري جوابشان را ميتواني بدهي قدري هم تقصير شما است كه ياد نميگيريد و اگر ياد بگيريد و بگوييد پيش آنها كه گفته ميشود ديگر نفسشان ميگيرد.
انشاء اللّه دقت كن و ياد بگير حرف را هيچ بار هيچ كاركني خدا نيست اگرچه زورش خيلي باشد چنانكه خدا يك ماهي آفريده و اين را همه واعظها سر منبرها ميگويند يك ماهي آفريده كه يك گاو بسيار بزرگي كه هفت طبقه زمين بر روي شاخ آن گاو است بر روي پر آن ماهي چرا ميكند و آن ماهي نميفهمد كه چيزي روي پرش هست يا نه مثل پر كاهي است كه روي پر او چسبيده باشد و هيچ نميفهمد و اين گاو اين قدر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۱ *»
بزرگ است كه اين هفت طبقه زمين روي شاخ او است و اين نميداند چيزي روي شاخش هست يا نيست چرا ميكند و هفت طبقه زمين روي شاخ اوست و هيچ سنگيني نميكند اين هفت طبقه زمين پس خيلي زور دارد و باز گاو است اين قوت همه از اين حيوة است و حيوان است و گاوي است بسيار قوي كه هفت طبقه زمين را برداشته هيچ وكيل خدا نيست هيچ شريك خدا نيست عرش را خدا خلق كرد بر روي آب و هيچ نبود اين عرش را يك وقتي خواست حركت بدهد در حديثي ميفرمايد كه چندين هزار هزار ملك را امر كرد كه اين عرش را برداريد و همه آمدند و همزور شدند زور به زور يكديگر دادند چون خيلي عظيم بود نتوانستند حركت بدهند عرش را اينها همه اعتراف كردند كه ما نميتوانيم حركت بدهيم ملكي چند ديگر آفريد مضاعف آنچه آفريده بود ديدند نميشود حركت داد اين عرش جنبيدني نيست وحي رسيد كه شما پس برويد ملائكه پس رفتند هشت ملك آفريد اين همه ملك نتوانستند عرش را بجنبانند به آن هشت ملك وحي شد بگوييد به قوت محمد و آلمحمد برميداريم عرش را اين هشت نفر اين را گفتند و تمام عرش را برداشتند حالا اين هشت نفر زورشان خيلي بيش از اين گاو است نمونهاش اينكه ميفرمايد اين زمين در نزد آسمان اول مثل حلقهاي است در بيابان وسيعي به همينطور آسمان اول در نزد آسمان دوم مثل حلقهاي است كه در بيابان وسيعي افتاده باشد همينطور آسمانها را ميشمارند تا تمام آسمانها را ميشمارند در پيش كرسي همينطور كرسي در پيش عرش همينطور حالا عرش به آن عظمت را هشت ملك برميدارند آن هم به قوت محمد و آلمحمد هشت تا ملك هم بيشتر نيستند پس بدانيد اگر كسي زور زياد داشته باشد جلدي خدا نميشود خدا قوت آفرين است دقت كنيد يكخورده خبر كنيد دل خود را عاقل باشيد مردم خدا را نميشناسند همان قدري كه روز اول آن پيرزن يادمان داده ميگوييم خداشناختن نقلي نيست خدا را همه كس ميشناسد اگر همه كس ميشناسد چرا اين تاتورهها به هوا رفته.
خلاصه ميبينيد اينها كه زوري ميزنند و كاري ميكنند اينها مخلوقاتند البته خدا قوت خلق ميكند و صاحب قوت را هم خلق ميكند ميگويد به ضعفاء بروند پيش آنها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۲ *»
كه قوت دارند آيا هيچ فكر نميكني كه نماز ميكنيم قربةً الي اللّه يعني چه عادت كردهايم نيت كنيم روزه بگيريم قربةً الي اللّه خدايي كه نميشناسي چطور قربةً الي اللّه نماز ميكني عادت مردم چنين است كه در طايفهاي كه افتادند همه دليلشان اين است كه انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون اينها دليل مؤمنين نيست دليل مؤمنين دليل است و برهان پس از روي دليل و برهان فكر كن ببين خدا را بايد شناخت خداي نشناخته را چگونه من به پيغمبرش ايمان دارم خداي نشناخته و پيغمبر نشناخته چگونه من حجتش را ميشناسم خداي نشناخته چطور نماز ميكنم لكن اين مردم در بند نيستند بچه يهوديها در ميان يهوديها متولد ميشود بزرگ هم كه ميشود يهودي ميشود و بچهاي كه در نصاري متولد ميشود بزرگ هم كه ميشود نصاري ميشود دليلش هم همه همين كه پدرش و مادرش و قومش و خويشش نصاري هستند سنيها همينجور هستند شيعهها خيليشان همين جورند اين مصرف ندارد اين است كه انسان بايد خدا را بشناسد خدا آن كسي است كه قوت را خلق كرده و صاحب قوت را خلق كرده كسي قوتي دارد سنگ را از زمين برميدارد زورش بيشتر شد زمين را از جا برميدارد قوت بيشتر شد آسمان و زمين و عرش را برميدارد اگر قوت بيشتر شد آن وقت عرش را ميگرداند چرخ را ميگرداند ميبيني اين آسمان را هي ميگردانند يك دستي است كه هي ميگرداند اين آسمانها را اين چرخهاي كوچك را ما ميگردانيم و خدا نيستيم اين چرخ بزرگ را هم يك كسي ميگرداند آن هم خدا نيست اميرالمؤمنين ميگرداند نوكر امير المؤمنين ميگرداند ملك ميگرداند ملائكه نوكر اميرالمؤمنيناند قدم از قدم برنميدارند مگر به اذن اميرالمؤمنين خلاصه پس هرچه تصرف است در ملك به واسطه ايشان است چنانكه ميبيني هرچه گياه است خدا به واسطه آفتاب آفريده و اين گياه را آفتاب تربيت كرده و اين گياه به هر طعمي هست به هر رنگي هست به هر خاصيتي هست مرباي دست آفتاب است بايد سر به قدم آفتاب بگذارند اگر از آفتاب فيضيابي نكند ميخشكد به همين نسق ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس آن آفتاب اول كه و الشمس و ضحيها آن آفتاب اول و آن چراغ اولي كه خدا روشن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۳ *»
كرده در عالم امكان او خودش بود و هيچ چيز نبود نور او سرازير شد هي طبقه به طبقه پرده به پرده تا اينكه آمد به اين عالم و بعد از هزار حجاب هفتاد هزار حجاب اين آفتاب پيدا شد اين عرش پيدا شد اين كرسي پيدا شد اين آب پيدا شد اين خاك پيدا شد آن وقت جمادات را نباتات را حيوانات را از اين آب و خاك ساخت حالا اگر تمام اشياء را ائمه ساخته باشند چه عيب دارد پس ماده تمام اشياء بايد از پيش ائمه آمده باشد چنانكه صورت تمام اشياء از پيش ائمه آمده ديگر اگر علت مادي ائمه باشند علت صوري ائمه باشند علت فاعلي ائمه باشند كفر نيست اگر كسي گفت كفر است بدانيد كلاه است توي دست و پا مياندازند هيچ كفر نيست علت فاعلي را گفتند ائمهاند خدا را كه نگفتند ببين تو وقتي ميايستي تو علت فاعلي هستي براي ايستادنت فاعل ايستادن خودت تو هستي وقتي مينشيني تو علت فاعلي هستي براي نشستنت هركه هركار خوبي را ميكند كننده كار خوب كرده هركه هر كار بدي را ميكند كننده كار بد را كرده پس ائمه علت فاعلي هستند يعني آنچه حركت در ملك هست آنچه سكون در ملك هست آنچه تصرف در ملك هست همه به واسطه ايشان است اما خدا است خالق و همچنين ايشانند علت مادي خلق اما همينجور كه ماده تمام گياهها از پيش آفتاب ميآيد چنانكه اگر آفتاب نباشد هيچ گياهي نيست اين را كه ميفهمي آنجا هم همينطور بفهم اما اگر گياهي تلخ شد تلخي از پيش آفتاب نيامده گياهي شور شد شوري از پيش آفتاب نيامده حالا علت مادي باشند ائمه و كسي معصيت كند معصيت از پيش ايشان نيامده ببينيد آفتابي اگر بتابد به شيشههاي رنگي از پس شيشههاي رنگارنگ كه نور افتد رنگ ميشود پس از پس شيشه سبز رنگ سبز خواهد تابيد از پس شيشه زرد رنگ زرد خواهد تابيد اين سبزي و زردي از پيش آفتاب نيامده از پيش شيشهها آمده حالا همينطور فكر كن اصل نور از آن بالا آمده لكن در هر جايي به رنگي و شكلي ميشود حالا همينطور بدان كه اصل آن نور نوري است كه ظلمتي درش نيست همهاش طيب است همهاش طاهر است معصيتي درش نيست اينكه ميبيني يكپاره جهال معصيت ميكنند از خودشان است بعينه مثل نور آفتاب و شيشهها بعينه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۴ *»
مثل آب از آب همه چيز را خلق كردهاند اگر آب را سگ خورد و توي بدن سگ رفت و نجس شد آب باز آب است و آب نجس نشده نهايت چون آن را سگ خورده است نجس شده است حالا كه در شكم سگ رفته سگ با اين نجاستش به آب برپا است حالا آب يك آب است وقتي كه باران ميبارد همين باران است كه به دهان مار ميچكد به دهان صدف هم ميچكد،
كقطر الماء في الاصداف درّاً |
و في بطن الافاعي صار سمّاً |
در دهان مار معلوم است سم ميشود آب باران در توي دهن صدف مرواريد ميشود در دهن مار زهر ميشود پس در جاهايي كه تغييرات دادند تقصيرها از خودشان است دقت كنيد ديگر نظرتان باشد از روي دقت و تحقيق اين را بگيريد كه اينها موعظههاي متعارفي نيست درس است عرض ميكنم اگر نفهميدي شرح ميكنم اگر امروز نفهميدي فردا ميگويم درس است ميخواهم يادتان بدهم نميخواهم روزتان را شب كنم اين مردم قاعدهشان اين است كه بروند پاي موعظه تا روزشان شب شود قاعده اين مسجد روز شب كردن نيست قاعده اين مسجد چيز ياد گرفتن است.
پس ببينيد در نور آفتاب اختلافي نيست يك پارچه است شري درش نيست وقتي آمد جاي مخصوصي آنجا سم روييد حالا كه سم روييد اين تقصير قابليت زمين است دخلي به آفتاب ندارد آب است چيزي است يك دست جاري ميشود بر زمين اما يك جايي تاتوره سبز شده تاتوره از عالم آب نميآيد آب طيب است آب طاهر است شفاء است اما سم سم است پس جميع خيرات از ايشان است و هيچ نقصي در ايشان نبوده نقصها به واسطه آن غرضها و مرضها پيدا شده كه در خلق است هر خلقي كه شبيهتر به ايشان شدند كساني هستند كه متابعت كردند پس بهترين خلق بعد از ايشان پيغمبرانند صلوات اللّه و سلامه عليهم چون هرچه به ايشان گفتند قبول كردند و چون هرچه را قبول كردند عمل كردند و مسامحه نكردند از اين جهت پيغمبران شدند پس آن چيزي كه از پيش منير ميآيد آن را طالب باشيد ببين اگر آينه را بگيري مقابل آفتاب آفتاب توش پيدا ميشود اين آفتاب كه در آينه پيدا شد اطاق را هم روشن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۵ *»
ميكند دقت كن آينهاي گرفتهاي در مقابل آفتاب كه چهار هزار سال راه دور است از اينجا و اينجا در آينه پيدا ميشود اين آينه را لحكش را بيندازي در اطاق روشن ميكند آنجا را اگر اين آينه رنگي از خود نداشته باشد كج نباشد و تغيير ندهد احكام آفتاب را اين هم آفتابي ميشود آفتاب زميني و چه بسيار آفتابهاي زميني كه به كار اهل زمين بهتر ميآيند پس فكر كن انشاء اللّه ببين آفتاب است ميتابد در روي زمين و به همه جا مساوي تابيده لكن اگر شيشهاي را عينكي را بگيري مقابل آفتاب و اين شيشه تابي نداشته باشد رنگي هم از خود نداشته باشد عينك صاف روشني باشد و اين را مقابل آفتاب بگيري جمع ميكند نور آفتاب را به طوري كه آتش ميزند ميسوزاند وقتي جمع نبود نميسوزانيد وقتي شيشهاي گرفتي و نور آفتاب را آن شيشه حبس كرد جمع كرد بسا پنبه را آتش ميزند بلكه اگر زياد نگه داري بسا چوب را ميسوزاند قدري كه نگاه داشتي ميبيني دود ميكند چوب بسا آهن را هم بگدازد اصل نور و تأثير از آفتاب است ولكن اين شيشه زميني است و مردم آسمان هم نيست اما به كار مردم خوب آمده اين شيشه زميني چرا كه اين از اهل زمين است و اين مناسبت با اهل زمين دارد كه اهل زمين را گرم ميكند و اينجور حرارتي كه از او بروز ميكند از پيش شيشه ميآيد و ميبيني آفتابهايي كه از شيشه بيرون نيامده اين تأثير را ندارد.
پس همين كه اهل زمين مخالفت نكنند اهل آسمانها را كارشان ميشود كارهاي آسماني و اينجور كارها را ميكنند از اين است كه در حديث ميفرمايد هيچ فرقي ميان محمد و آلمحمد و ميان خدا نيست از اين باب است كه خدا خدا است و ايشان بنده خالص مخلص خدا شيشه وجود مبارك ايشان مقابل آن نور افتاده از خود هيچ رنگي شكلي صبغي ميلي هوايي هوسي ندارد تمام ميلش ميل خدا بوده تمام محبت او محبت خدا بوده تمام مراد او مراد خدا بوده خدا هم وقتي ببيند بنده اينجور خالص و مخلص است البته او را دوست ميدارد وقتي دوست داشت او را همان جوري كه خودش كار ميكند اين هم ميكند مثل اينكه شيشه زميني ميكند همان كاري را كه آفتاب آسماني ميكرد نور از آفتاب ميآمد لكن اين جمعش ميكند چون جمعش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۶ *»
ميكند روشنتر هم ميشود ديگر در آن روشنايي هركه نگاه كند آفتاب متعارفي را پيش آن نوري كه ميسوزاند مثل سايه ميبيند پس چه بسيار آينهها هستند كه چون جمع ميكند نور آفتاب را آن وقت به كار اهل زمين بهتر ميخورند اينها آنهايي هستند كه مخالفتي نكردهاند آفتاب را هوايي هوسي به غير از رضاي اهل آسمان ندارند آنها به كار اهل زمين بهتر ميخورند و هيچ فرقي نيست ميان اينجور آينهها و ميان آفتاب آسماني الاّ اينكه اين زميني است و او آسماني و اهل زمين محتاج به واسطهاند محتاجند كه واسطهاي نزديك خودشان داشته باشند تا وقتي بخواهند كه از نور آفتاب روشن شوند يا گرم شوند عينكي بگيرند آن عينك نور را جمع ميكند آن وقت ميسوزاند و روشن ميكند هركس ادعاي ايمان دارد از نور ولايت ايشان روشنتر است.
ميخواهي ببيني چقدر تابع ائمه هستي ميخواهي ببيني هركس چقدر تابع ائمه است نگاه كن به عملش انشاء اللّه قدري فكر كن ببين آيا هيچ امامي را سراغ داري با امامي ديگر لجبازي بكند حسد ببرد بر امامي ديگر كبر بكند بر امامي ديگر آيا امامي سراغ داري تمكين امامي ديگر را نكند پيغمبري را سراغ داري كمك پيغمبر ديگر نكند دقت كنيد ميخواهيد ببينيد حالت خودتان هم چه جور است بسنجش به آن موازين قسط و ترازوهاي عدلي كه در روز قيامت نصب ميشود ترازوهاي آنجا زبان دارند حرف ميزنند ترازوها نصب ميكنند و عمل را ميكنند توي اين ترازوها و ميسنجند نماز را ميكنند در ترازويي روزه را ميكنند در ترازويي ديگر انشاء اللّه قدري فكر كن كه از روي علم بفهمي تقليد مرا مكن خودت بفهم پس انبياء و اولياء موازيني هستند كه در روز قيامت عمل سنجيده ميشود به آنها هر عملي كه نيست مثل آنها نعوذ باللّه هر قدر زياد باشد بيثمر است و اين براي كسان باهوش خيلي محل خوف است عمل مقبول اولاً عمل محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم پشتسر آنها عمل انبياء است عمل اولياء است دقت كن ببين عملشان چه جور است بلكه فهمش را هم بكني نه اينكه همين من حرفي زده باشم محض همين كه روز شب بشود و تو هيچ نفهمي اگر اينجور باشد دماغ من ميسوزد ديگر ميل نميكنم حرف بزنم من نهايت سعي را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۷ *»
ميكنم كه چيزي گير تو بيايد تو خودت نميخواهي بخيلي وقتي من ميبينم تو بر خودت هم بخل ميكني من هم ديگر آنها را نميگويم ميگويم بماند پيش خودم.
باري عرض ميكنم فكر كن ببين هيچ پيغمبري سراغ داري كه با پيغمبر ديگر كينه داشته باشد حسد داشته باشد كبر داشته باشد اگر چيزي داشته باشد از او مضايقه كند اگر آن يكي ناخوش شود اين عيادت او نكند و همچنين در ميان ائمه خودتان فكر كنيد آيا هيچ سراغ داري كه هيچ امامي با امامي اينجورها سلوك كند ببينيد ائمه شما با يكديگر چه جور سلوك ميكردند چقدر محبت با يكديگر ميكردند شما هم ياد بگيريد شما به شفاعت ايشان بايد جبر كسر كارهاي خودتان را بكنيد و شفاعت ايشان نور ايشان است واللّه نور ايشان تا نيفتد روي تو شفيع تو نميشود و شفيع را شفيع ميگويند به جهتي كه جفت ميشود با انسان و ميرود بر در خانه بزرگي و التماس اين را ميكند و شفيع يعني جفت كسي كه ميآيد پهلوي انسان ميايستد و جفت انسان ميشود و او را ميبرد پيش بزرگ با خودش ميگويند اين شفيع انسان شد حالا به همينطور اگر نور امام نتابد بر روي تو شفاعت تو را نميكند نور امام بايد بيايد پيش تو و تو را نجات بدهد و اگر بايد بيايد ببين آنجور عملهاي تو كه بر طبق نور مولاي تو است آنجور عبادتها شفاعت مولاي تو است اگر آنجور عبادتها را نداري طمع خام مكن كه ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب هيچ به آرزوي شما خدا نميكند كارها را چنانكه هيچ به آرزوي اهل كتاب نميكند ميگويد چنين نيست كه خيال كردهايد كه اميدهايي كه داريد من آنها را برميآورم خدا فعله نيست كه تابع اميدهاي شما باشد من يعمل سوءً يجز به اگر عمل بدي ميكني هرچه كشتهاي همان را درو كن اگر خوبي ميكني همان را درو كن ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها.
انشاء اللّه دقت كن و بدان هر طايفهاي كه اهل حقند آنها را ببين با يكديگر چه جور سلوك ميكنند اگر تو هم با برادرانت همان جور سلوك ميكني تو هم اهل حقي اگر سلوكت آن جور سلوك نيست اهل حق نيستي اسمي از حق ميبري پس بدانيد كه به اماني شما نيست ببين چگونه اميرالمؤمنين درست راه ميرفت حقوق اخوت را بجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۸ *»
ميآورد ميانه حضرت پيغمبر و حضرت امير اخوت بود پيغمبر ميرفت در مغاره حضرت امير ميرفت به جايش ميخوابيد فرضاً اگر چيزي داشت ميخورد تا حضرت پيغمبر حاضر نميشد و او هم نميخورد خودش نميخورد و هكذا پس هر طايفهاي و اين نمونه باشد دستتان اقلاً باز اصرار ميكنم باز مترسيد يك كسي يك وقتي اگر يقهتان را بگيرد حساب از شما بخواهد آن وقت اقلاً اعتقادت را درست كرده باشي شيعه باشي.
نشانه تشيع آن است كه شبيه باشند به امام خود بله حالا عمل بد است بد است نگفتم جلدي معصوم باش يكپاره خلافها ميكني راست است بعد توبه ميكني انشاء اللّه همينكه انسان اعتقادش درست شد اگر عملش بد است اقل عملي كه دارد پشيماني است همينكه انسان پشيمان شد يك شرمساري و خضوعي و خشوعي براي او ميآيد و انسان كه بداند بدي كرده لامحاله پشيمان ميشود مگر از اين طايفه نباشد اگر بويي از ايمان در دل كسي باشد نميتواند پشيمان نشود باز وقتي فهميد مطلب را و خلاف كرد چند دفعه هم بسا به يادش آوردي و باز هم كرد اقلاً منفعل هست آيا منفعل هم نيست؟ واللّه به همين انفعال خدا نجات ميدهد او را ميفرمايد كفي بالندم توبة خلافي كه كردي همين كه از آن نادم هستي خدا آن قدر رؤوف است كه هر جور رأفت و رحمتي كه خيال كني كه آن قدر رحمت و رأفت دارد خيال تو را هم خدا ساخته و از رحمت و رأفتش اين است كه اين همه خلق رؤوف و رحيمي كه هستند خلق كرده خدا ارحم الراحمين است اگر كسي نسبت به شخصي كه لئامت نداشته باشد لجاج نداشته باشد يك خورده طبع انسانيت داشته باشد هركس تخم آدم باشد همينقدر انسانيت داشته باشد و بدي كسي به او بكند و آن خبر داشته باشد آن كسي كه بدي كرده توي دلش منفعل است اين اگر تخم آدم است از سر او ميگذرد كه اگر اين از سر او نگذرد تخم آدم نيست آدم و بردبار و عاقل كسي است كه اگر ببيند كسي خيانت كرده با او لكن در دلش منفعل است همينكه او منفعل است اين هم ميگذرد و لو صرفه دنيايي نداشته باشد بسا آنكه پول ندارد معطل است خودش مطالبه ميكند اين هم چندان نقص نيست همينكه مطالبه ميكند توي دلش خجالت ميكشد او ديگر روي اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۹ *»
نميآرد اگر عاقل باشد حالا وقتي خلق اينطور باشند خدا ارحم الراحمين است تو خودت اگر از تخم كريماني و انساني كسي خيانت كرده با تو و تو از دل او مطلع هستي كه اين در دلش خجالت ميكشد وقتي تو اين را ميبيني لامحاله دلت نرم ميشود ملايم ميشود و رحم ميكني از تقصير او ميگذري خلق اينطورند.
حالا بدانيد اينها چشم روشني و اميدواري است انسان اميدش كه زياد شد بهتر ميرود رو به خدا بهتر دعا ميكند بهتر نماز ميكند بدانيد خدا است ارحم الراحمين واللّه يك جزء از هفتاد جزء رحمت او را قسمت كردهاند به تمام پدرها و مادرها و خويش و قومها و رفيقها و طبيبها و هركس مهربان است از آن يك جزء رحمت است آن قدر خدا مهربان است حالا يك كسي پشيمان باشد كه فلان معصيت را كرده زودي از او ميگذرد و اگر كسي بگويد كه اگر كسي معصيت بكند و توبه بكند خدا توبه او را نميپذيرد نه در ميان اسلام تنها فكر كن ميان نصاري يهود سني جميع اديان كسي بگويد كسي توبه كرد و واقعاً توي دلش هم پشيمان شد نه به زبان تنها گفت استغفر اللّه كسي بگويد خدا توبه او را قبول نميكند خارج شده از ضرورت اسلام و ايمان بلكه ضرورت يهود و نصاري و جميع اديان و اگر چنين حرفي را ندانسته زد بايد توبه كند از اين حرف پس خدا يقيناً ميپذيرد به اتفاق يهود و نصاري و جميع اديان خدا اجل از اين است كه بگويد معصيت كه ميكنيد توبه بكنيد و من نميپذيرم اگر خدا اينجور باشد از جميع ظالمين ظالمتر است ارحم الراحمينيش را توي همين حرف بيابيد كه اينقدر رؤوف است و رحيم كه گفته اگر معصيت مرا كردي من مهلت ميدهم بيا پشيمان شو همينكه پشيمان شدي از سر تقصيرت ميگذرم ميخواهي بهتر بشود به زبان هم بگو استغفر اللّه ربي و اتوب اليه اين خدا رؤوف است و رحيم همين كه كسي پشيمان شد البته ميگذرد حالا كه چنين است كه رأفت و رحمت از بالا اين جور آمده پايين پيش پاي تو كه در معصيتهايي كه ميكني تو مسرور مباش به آنها و مفاخرت مكن كه من خوب توي كله فلان كس زدم بلكه پشيمان باش شرمسار باش خجالت بكش البته ميگذرد پس اين خدا چنين ميگذرد از سر انسان حالا اينها كه خلقند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۰ *»
اينجور مهربانند خدا كه اينجور خلق را خلق كرده چقدر مهربان است كه همچو كسان قرار داده تمام انبياء آمدند تمام اولياء آمدند تماماً توبه آوردند اينها همه چشم روشني است براي عاصيان معلوم است عاصيان از نظر رحمت نيفتادهاند خدا چون دوستشان ميدارد صدمهشان ميزند قربان آن صدمه كه به واسطه آن انسان از گناه پاك بشود.
پس اين خداي ارحم الراحمين از رحم اوست كه اينجور شرع ميآورد و در تمام شرايع اين هست نه مخصوص شيعه تنها است واللّه اين محل اتفاق يهود است و نصاري در همه دينها توبه هركس كه كرد نادم شد خدا يقيناً او را ميآمرزد همينكه كسي برادري از شما يك معصيتي كرد همينكه بيابيد توي دلش پشيمان است شما هم پر سخت نگيريد ببينيد ائمه چه جور بودند شما هم همانجور باشيد برادرت اگر سخت شد اگر تو بتواني طوري حالي او بكني بكن نميتواني هم سخت مگير بر او ميخواهي از دسته اهل حق باشي كارت بايد كار اهل حق باشد يك وقتي بزرگي بود و نصيحتي ميكرد ميگفت آدم خوب است همينطور كه راه ميرود مردم بدانند چه كاره است معلوم است كساني كه الواطند از شكلشان پيدا است كه اينها الواطند قمار بازها همينكه راه ميروند شكلشان پيدا است كه اينها قمار بازند سربازها شكلشان پيدا است كه اينها سربازند تو خواه اسمش را بداني يا نداني همينكه شكلش را ديدي پيدا است كه سرباز است حالا خوب است آدم معروف باشد به اينكه خوب است انسان مؤمن همينكه شكلش را ميبيني ميداني اين مؤمن است.
حالا مؤمن يقيني ائمه طاهرينند: ببين آنها چه جور راه ميروند تو هم سعي كن آنجور راه برو كه شكلت پيدا باشد و اگر شكل شكل ايمان باشد پيدا است كه مؤمن است بدانيد اگر كسي در بند باشد كه خدا خوبش كند بدانيد كه خدا خوبش ميكند و مكرر عرض كردهام انشاء اللّه ملتفت باشيد كه اين خلق چون محتاجند به عملهاي ظاهري پري در بند قلب نيستند خداي شما محتاج به عمل شما نيست از اين جهت اگر تو در دلت خوبي داشته باشي خدا خوبي برايت پيش ميآورد عملت ناقص باشد چندان نگاه به آن نميكند باز اين حرف داخل يكي از اسرار است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۱ *»
ميفرمايد نية المؤمن خير من عمله همينطور نيت كافر بدتر است از عمل كافر شما هم انشاء اللّه نيت را خير كنيد حالا عمل از دستتان نميآيد عمل را چندان اعتباري نميكنند باز اين مخصوص اسلام نيست بلكه تمام يهود و نصاري تمام كتابهاي آسماني بر همين نازل شده كه اگر كسي كافر شد دقت كنيد انشاء اللّه دقت كه كردي هم چشم بصيرتت باز ميشود هم در اميد به خدا اميدت زياد ميشود.
پس عرض ميكنم كه كساني كه كافرند و از دنيا ميروند خدا ابدالابد هي عذابشان ميكند باز بدان در دينهاي آسماني اين را قرار دادهاند كه هركس كافر مرد الي ابدالابد بايد معذب باشد هركه مؤمن مرد الي ابدالابد بايد در نعمت باشد از اين معني سؤالش را كردهاند از ائمه طاهرين و شرحش كردهاند عرض كردند چه شد انسان در دنيا ده سال بيست سال صد سال اطاعت ميكند آنجا ابدالابد در نعمت و راحت است و همچنين انساني در دنيا ده سال بيست سال صد سال كفر ميورزد چرا خدا هميشه آنجا عذابش ميكند در جواب فرمودند بنياتهم خلّدوا پس اعتناي خدا به نيت بيشتر است از عمل اگر نيت خير باشد خدا خير ميآرد براي صاحبش در دنيا تا قبر تا آخرت نيت بد شد نيت ريا است سمعه است همه جا براي صاحبش بد ميشود پس انشاء اللّه سعي كنيد عرضهايي كه ميكنم ياد بگيريد حالا هم اينقدر مترس كه بايد عمل كرد حالا ياد گرفتنش را ياد بگير خورده خورده مشق ميكني عمل هم ميكني انشاء اللّه.
خلاصه پس اصل سلوك رفتن به سوي خدا سلوك امامي است با امامي سلوك پيغمبري است با پيغمبري سلوك شخص كاملي است با شخص كاملي ببين امامي با امامي هيچ جانشان را دريغ ميكنند هيچ مالشان را دريغ ميكنند نه هيچ دريغ نميكنند و اين را هم بدانيد كه از هر دو سمت بايد باشد هرجا از يك سمت بخواهيد بكشيد لامحاله خراب خواهد شد هيچ اين از جانب خدا نيست كه از يك سمت بكشند واللّه همان قدري كه شيعيان امامشان را دوست ميدارند آنها هم دوست ميدارند اينها را نميخواهند صدمهشان بزنند بلكه در خيلي عملها ميخواهند كاري كنند كه از پاشان بردارند كه كار بر ايشان مشكل نشود يك وقتي آيه نازل شد كه چون عربها ميرفتند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۲ *»
در خانه پيغمبر و داد ميزدند يا محمد يا محمد از اين كار خدا خوشش نيامد نخواست اين بيادبي را بكنند آيه نازل شد كه ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون اينهايي كه اين كار ميكنند عقل ندارند اينها صبر كنند تو هر وقت بيرون ميآيي آن وقت حرفهاشان را بزنند عربها را ديدند مردمان بيشعوري هستند ميآمدند داد ميكردند در حضور پيغمبر خدا هم وحي كرد كه صدا از صداي پيغمبر نبايد بلندتر كنند اگر صدايي بلندتر شد معصيت است حضرت هم آيه خواندند لكن باز گاهگاهي اتفاق ميافتاد كه يك كسي از دستش كنده ميشد دادي ميزد آن وقت عمداً پيغمبر صداشان را بلند ميكردند كه صداي او بلندتر نشده باشد كه عذاب به او تعلق بگيرد محض رأفت است كه اين كار را ميكردند اگر رأفت نباشد ميگويند صريح كه چرا در حضور من بيادبي كردي پس ايشان با يكديگر رؤوف و رحيم هستند سلوك مؤمنين اين است نماز آن است كه آنها ميكنند روزه آن است كه آنها ميگيرند نميشود آنجور روزه گرفت نماز كرد شرمسار باش نماز آن بود كه اميرالمؤمنين كرد همچنين روزه آن بود كه اميرالمؤمنين گرفت حالا تو ميبيني نميتواني اقلاً شرمسار باش ناقص هستي خيال مكن تو روزه گرفتهاي آن هم روزه گرفته مثل هم است نه چنين است اصل سلوك و رو به خدا رفتن را بايد از آنها ياد گرفت ببين آنها چه جور راه ميرفتند همان جور راه برو حالا هرجاش را راه نميروي بدان درست راه نميروي اعتقادش را داشته باش عمل را اصرار نميكنم به جهت آنكه اغلب طباع را زور كه به ايشان آوردي لج ميكنند من در عمل زور نميآورم اصرار ندارم از اين جهت عرض ميكنم نميگويم حالا بياييد عمل كنيد ميگويم اقلاً شرمسار باشيد با يكديگر سلوك نكردن مخالفت امامت است ميگويم مخالفت و معصيت امامت است بر خلاف طريقه امامت است اگر شيعه هستي بدان معصيت كردهاي خدا ارحم الراحمين است همينقدر تو در دل پشيمان باش بلكه يكدفعه ديدي به هيجان آمدي و شفاعت كردند تو را و از سر تقصيرت گذشتند باري ديگر خستهام.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۳ *»
چهارشنبه ـ 22 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را از براي خلق تعريف فرمود همين جوري كه ميبيني كه در چهار مرتبه خود را تعريف كرده و هر مرتبه غير از مرتبه ديگر است مرتبه اول مرتبه آن چراغي است كه فرموده مرتبه دوم آن حجاب اول و آن شيشه كه بر روي آن چراغ گذارده شده مرتبه سوم آن جايي كه اين چراغ را گذاردهاند در بالاي عمارتي گذاردهاند كه آنجا را چراغدان ميگويند مشكوة اسمش است مرتبه چهارم مرتبه خانهها است آن عمارتي كه اين چراغ و اين اوضاع را آنجا گذاردهاند و در اين خانهها هيچ يافت نميشود مگر ذكر خدا باز اسم اين چهار مرتبه در اخبار هست به شرطي كه تو فكر كني معني او را بفهمي لكن اسم مرتبه اول را بيان ميگويند چرا كه آن مرتبهاي است كه خودش را نمينماياند اصلاً نمونهاش اين هوا است كه در هرجا يافت شد خود را نمينماياند آنچه پشت اين هوا است آن ديوار را مينماياند پس ميشود چيزي باشد و خودش پيدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۴ *»
نباشد غير را بنماياند مثل هوا پس مينماياند غير را و خودش هيچ در ميان نيست و خودش اگر هيچ نبود ديواري هم پيدا نبود هوايي بايد باشد كه روشن باشد آن وقت مينماياند ديوار را و اين هوا خودش پيدا نيست از شدتي كه پيدا است و مينماياند غير را پس اين هوا مقام بيان در و ديوار است اين نمونه است.
پس اول مرتبهاي كه براي ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين مرتبه بيان است كه در آن مرتبه خودشان پيدا نيستند خودشان اگر هم هيچ نبودند كسي نميدانست خدايي هست يا نه پس هستند اما خودنما نيستند مثل هوا مينمايانند وراء خود را مينمايانند نور خدا را و آنچه را خدا خواسته پس در اين مقام بيان ميكنند خدا را وحده لا شريك له و در مقام دوم كه به اصطلاح ائمه طاهرين مقام معاني است و اين مقام نيست مثل مقام اول لكن باز واسطه است به طوري كه بايد عرض كنم انشاء اللّه و اين مرتبه را مقام معاني ميگويند مرتبه سوم مرتبه مشكوة است اين را مقام بابيت ميگويند و اين مرتبه وساطت است كه آنچه بايد به غير ايشان برسد اول بايد به ايشان برسد و از ايشان سرريز كند و به غير ايشان برسد و در مقام چهارم كه مقام خانهها باشد مقام پيشوايي و امامتشان است در ظاهر مثل ساير مردمند راه ميروند ميخورند ميآشامند ميخوابند بيدار ميشوند زن ميگيرند بچه دارند اين چهار مرتبه را انشاء اللّه دقت كن جايي كه من اصرار ميكنم تو سعي كن آنجا را خوب بفهم وقتي آنجا را خوب فهميدي آن وقت در تمام آسمان و زمين در دنيا و آخرت ميبيني مسأله اينطور است ديگر وقتي همه جا مسأله اينطور باشد پيش ايشان كه ميروي البته آسان ميشود فهميدنش پس عرض ميكنم كه هيچ چيز به انسان از خود انسان نزديكتر نيست و ببينيد كه چه مسأله واضحي است عرض ميكنم از اين جهت ميفرمايد و في انفسكم أفلاتبصرون و همچنين فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم من آياتم را در آفاق عالم گذاردم و در نفسهاي همه كس گذاردم چون ميداند خودش خودش است آية اللّه را بايد بداند معذور نيست خدا دست از او برنميدارد كه آيا تو اينقدر شعور داشتي كه خود را بشناسي نميتواند بگويد نداشتم ميگويد پس چرا مرا نشناختي.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۵ *»
پس انسان يك مرتبه براي او است ببين خودت يك مرتبه داري كه خودت خودتي و خودت غير كساني ديگر هستي و مرتبه دومي براي تو است كه تو قدرتي داري كه به قوت خودت كارها را ميكني آنچه ميكني به اندازهاي كه ميتواني آن را به قوت ميكني ببين اگرچه تا بودي اين قوت هم همراه تو بود نبود وقتي كه كاري نتواني بكني هميشه تا تو بودي كار تو كار تو بود و اين كار همراه تو بود و اما هميشه تو اصل بودي كار تو فرع وجود تو بود حالا كار تو مقام دومياست براي تو اين را تو ساختهاي و فرع وجود تو است پس يك مقام ذاتي داري تو كه خودت خودت هستي مقامي ديگر داري كه به قوت خودت به قدرت خودت كارها ميتواني بكني پس مقام دوم تو مقام قدرت تو است مقام قوت تو است مقام اول تو مقام ذات تو است ديگر مقام ذات تو مقامي است كه اين فعل را اختراع كردهاي و اين كار را كردهاي و اگر چرت نزني آسان است پس كار هركس غير آن كس است و خودش و كارش غير از يكديگرند كارش را او ميكند و او فاعل آن كار است و اين كار را او كرده و خودش غير از آن كار است حالا يكخورده دقت كن و ببين اين كارت را به كاري ديگر كردهاي يا به خود كار كردهاي تو كار خودت را به كاري ديگر نميكني بله با اين كار نماز ميكني روزه ميگيري راه ميروي پس تو به قوت و به قدرت خودت عمل ميآوري ساير كارهاي خودت را اما اين قوت و قدرت را به كاري ديگر نميكني چنانكه هر كاري را به نيت ميكني و ميبيني اين نيت را هم نداشتي و ساختي اما به نيت ديگر اين نيت را نساختي به خود نيت نيت كردي اين نيت را كه ساختي با اين نيت قرائت ميكني ركوع ميكني سجود ميكني تشهد ميخواني سلام ميگويي پس مقام دوم مقام ظهور تو است مقام ظهور فؤاد است و اين مقام را مقام معني ميگويند معني ميگويند به اصطلاح خاصي گياهها كه از زمين بيرون ميآيند عربها ميگويند اين معني زمين است باز دقت كن انشاء اللّه لفظي اگر بگويي و از آن لفظ چيزي فهميده شده كأنه آن فهميده شده بيرون آمده از آن لفظ اين را معني ميگويند معني آن لفظ پس ببينيد اين شخص هست قدرتي دارد يك كاري ميتواند بكند يا ميتواند بنشيند يا ميتواند برخيزد يا ميتواند حركت كند يا ميتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۶ *»
ساكن شود پس نبوده هرگز كه تو قوتي نداشته باشي و نبوده هرگز كه اين قوت را خودش را به خودش نساخته باشي تا تو بودي اين قوت همراه تو بود اما تو اين را ساختي.
باز نمونه اين حكايت را بخواهي با چشم ببيني و نمونه اين حكايت را حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه به عمران صابي فرمايش كردند كه نگاه كن به چراغ و نگاه كن به نور چراغ نه اين است كه اين چراغ وقتي روشن شد تاريك بود يك دفعه جنبيد و اين نور از شكمش بيرون آمد لكن تا چراغ چراغ شد روشن شد اگرچه نور همراه اين بود اما تا بود چراغ آن نور همراه چراغ بود و بسته به چراغ بود اين نور فعل چراغ است اثر چراغ است سرتاپاش محتاج است به چراغ روي چراغ سرپوش بگذاري ديگر نوري پيدا نيست پس چراغ محتاج به نورش نيست اما نورش محتاج به چراغ است سرتاپا پس اين مقام نور مقام پيدايي چراغ است و مقام معاني چراغ است پس معناي چراغ همان ظهور چراغ است كه نور چراغ باشد حتي خود چراغ هم پيداييش به نورش است پس چراغ به نور پيدا است و نور كار چراغ است همه چيز او بسته به چراغ است چراغ به كارش پيدا است چنانكه آب به كارش پيدا است هر چيزي به كارش پيدا است پس تو در نفس خودت فكر كن ببين تو يك ذاتي داري كه آن ذات تو فعل تو را ساخته و نبوده وقتي كه آن ذات تو بيكار باشد و بعد بنا كند اين فعل تو را ساختن بلكه تا تو بودي و آن كار بود آن كار محتاج به تو بود چنانكه الآن محتاج به تو است و عرض كردم همين مطلب را حضرت امام رضا7 به عمران صابي فرمايش كردند و اين عمران گويا مرد حكيمي هم بوده ميفرمايد تبصّر من هذا امرك يعني در همين اگر فكر كني با بصيرت ميشوي ديگر دليلش همراهش است اگر در اينجا فهميدي همه جا يكطور است فرق نميكند فرض كن تو در اول ماخلق اللّه واقع باشي يا هميني كه هستي باشي اگر اينجا فهميدي آنجا هم ميفهمي و اگر اينجا نفهمي تو را ببرند در ابتداي خلقت آنجا هم نميفهمي بيارند در انتهاي خلقت باز نميفهمي خدا خدايي است دنيا را خلق ميكند آخرت را خلق ميكند يك جا را بفهم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت ميفرمايد ما امرنا الاّ واحدة همه جا كار خدا بر يك پستا است بر يك نسق است پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۷ *»
اينجا بنشين و نيت كن ديگر جاهاي واضحش نيت است اما كار قدري مشكل است به جهتي كه نميشود تو باشي و كار نداشته باشي هر شخصي هرجا هست به حسب خودش يا متحرك است يا ساكن است نميشود باشد و متحرك يا ساكن نباشد پس تو تا بودي اين كار تو همراه تو بود اما تو تا بودي به يك كاري ديگر اين كار را نكردي خودش را به خودش ساختي مثل واضحتر همان نيت است اول نيت ميكني بعد هرچه ميكني به اين نيت ميكني اما نيت را به نيت ديگر نميكني كه نيت كني كه نيت ميكنم اگر اين پستا باشد كه براي هر نيتي نيتي بكني صد هزار نيت هم بكني باز نيتي ديگر براي آن نيت بايد بكني نميتوانيد هم بكنيد پس هر كاري را تو به نيت ميكني به قصد ميكني اما آن قصد قصد است پس ببين تو آن قصد را به خود قصد ساختهاي حالا ببين چه چيز را تو به اين قصد دادي كه او را ساختي خودش را به خودش دادي انشاء اللّه دقت كن كه اين مطلبي است بسيار بلند و بسا هنوز نميداني كه چه ميخواهم بگويم و وسعت اين مطلب آنقدر است كه از مابين زمين و آسمان وسيعتر است.
پس عرض ميكنم تو ببين اين نيت را ميسازي آيا از خارج وجود خودت چيزي گرفتي و نيت را ساختي نه بلكه خودت نيت را ساختي و اين نيت هيچ مادهاي هم نداشت و اگر در اين كسي فكر كند ميفهمد كه خدا بي ماده خلق را خلق كرده يعني چه پس تو ببين اين نيت خود را از جايي از مادهاي از چيزي نساختهاي بلكه اختراعش كردهاي خود او را به خود او اختراع كردهاي حالا تو اگر در عالم نيت بنشيني و بنا باشد سؤال كني از نيت كه آن شخص كه تو را ساخت چه به تو داد ميگويد خودم را به خودم داد فكر كه ميكني ميفهمي كه خود اين نيت را به خود او دادهاند خود قصد را به خود او دادهاند پس خودش را به خودش ميسازيبه همينطور خدا هم مملكت را به خود مملكت ميسازد باز فكر كن ذات تو را هم نبود ساختند همانطوري كه تو كار را به خود كار ميسازي همينطور ذات تو را خدا ساخته به خود آن ذات هيچ چيز ديگر هم به او نداده غير از خود او خودت خودتي و هيچ چيز از جايي نياوردهاند غير از تو به تو بدهند و اگر ملتفت شده باشي خواهي دانست معني آن حديث را كه ميفرمايد تجلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۸ *»
لها بها يعني به خود خلق ظاهر شد خدا از براي خلق حضرت كه ميفرمايند ظاهر شد ديگر هركه هرچه ميگويد بگويد.
پس ببينيد كه اعلي درجات ايشان آن نور خدا است و آنچه خبر از خدا دارد همان ذات ايشان است كه خبر دارد از خدا ذات ايشان است چرا كه خود ايشان را به خود ايشان دادهاند و ايشان غير خودي نمينمايند هر چيزي را خدا در مقامي قرار داده هيچ چيز از مقام خودش يك انمله سرانگشتي نميتواند پيش و پس شود يك سرمويي نميشود پيش و پس بشود همه مخلوقات سرجاي خود ايستادهاند كسي سرانگشتي بالا برود ميسوزد و همينجور مطلب است كه جبرئيل در شب معراج همراه پيغمبر بود به جايي رسيد ايستاد عرض كرد تقدّم يا محمد فرمود من كجا بروم تنها تو چرا نميآيي عرض كرد اگر من يك انمله بالاتر بيايم سرانگشتي من اگر پا را پيش بگذارم ميسوزم اما من نميتوانم بالا بيايم پس هر چيزي را مقامي است كه در مقام خود ساكن است و هرچه را دادهاند به شخص چيزي است كه دادهاند باز صريح قرآن است چون مطلب بزرگي است در قرآن صريح فرموده و تعجب اين است كه تمام مفسرين نتوانستهاند اين آيه را آن جوري كه بايد تفسير كنند ميفرمايد لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها و ظاهرش هم خيلي آسان است ببينيد هيچ چيز را خدا به هيچ كس تكليف نكرده مگر آنچه را داده به او و اگر فكر كنيد ميفهميد كه خودتان داريد همچو مرتبهاي و اين را مرتبه فؤادش هم ميگويند و اين مرتبه بالاي مرتبه عقل است اين مرتبه بالاي مقام خلق است و اين مرتبه آن مرتبهاي است كه پيغمبر رفت به آنجا كه رسيد بنا كرد با خدا حرف زدن و خدا با او حرف زدن و آنجا جايي است كه ميگويد ماكذب الفؤاد ما رأي چشم است يك دفعه برقي زد ديدي اشتباه ديده بود درست نديده بود گوش است صدايي شنيد وقتي پاپي شدي ميبيني اصلي نداشت يا اينكه خيال است چيزي خيال كردي يك دفعه ديدي خيال درستي نكرده بودي و همچنين عقل است يك دفعه خيال ميكني يقيني داشتهاي بعد ميفهمي بياصل بوده يقين نبود منظور اين است كه ساير مراتب انسان في الجمله ريبه درش هست اين است كه باز اشاره به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۹ *»
همين مطلب است كه ميفرمايد ماكذب الفؤاد ما رأي أفتمارونه علي ما يري شماهايي كه زير فؤاد نشستهايد شك داريد بر يقين نيستيد و اين را باز سرّش را به دست بياوريد او كه او است خودش را كه به خودش ساختهاند اين نميشود دروغ بگويد اين مرتبه آن اعلي درجات انسان است و بدانيد همهتان هم داريد آن مرتبه را چرا كه اگر نبود تكليف نميكردند نميبيني به مجانين تكليف نميكنند همينقدر كه فهم خلاف داشته همين قدر بداند جمعي اسم خدايي ميبرند تكليف كرده خلاصه اين مرتبه را همه كس دارد بعضي اعتنا ميكنند بعضي اعتنا نميكنند مشعر را هر مكلفي دارد حالا ديگر از پيش نرود مقصر است.
پس مقام اول آن مقام جلوه خدا است پس خدا ذاتش ظاهر شده به اين معني كه ظاهر ظاهر شده ببين تو وقتي نيت ميكني آيا خودت نيت ميشوي خودت نيت نميشوي اما نيت را اختراع ميكني خداوند عالم ذات تو را كه خلق ميكند خود ذات تو را به تو ميدهد ذات تو خودش آية اللّه است كه سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اين آيه است اين آيه همين قدري كه خودش كاري ميكند خودش را هم به خودش اختراع ميكند خلاصه حالا هركس به اين مقام رسيد ميگويند به مقام فؤاد رسيد هركس به اين مقام رسيد ميگويند به آن منتهياليه سير خودش رسيده پيشتر نميتواند برود نميتواند هرچه زور هم بزند جاي ديگر نميتواند برود بر فرضي كه كسي هم بخواهد برود نميتواند پس اين مقام مقام آيت ذات است يعني در اين مقام كسي كه رسيد خودش را خودش نميبيند آنجا حالت عجيب و غريبي است آنجا همين ميبيند خدا را و خودش با خدا حرف ميزند و تعجب آنكه از او ميگيرد و خودش را نميبيند و با خدا حرف ميزند و نميداند حرف زده ديگر مثالش را عرض ميكنم حكما مثلي زدهاند ديگر يا مثلش را حكما ساختهاند يا واقعيت هم دارد به هر حال مثل است وقتي ليلي رفت به سر وقت مجنون ديد مجنون را يك جايي افتاده در خاك پريشان ضعف كرده ليلي ترحم كرد بر او رفت سرش را برداشت از زمين گلابي آبي به روي او ريخت و بر او ترحم كرد تا به حالش آورد مجنون كه به حال آمد اوقاتش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۰ *»
تلخ شد گفت چرا اوقاتت تلخ شد؟ و حال آنكه منتهاي آرزوي تو اين بود كه من بيايم پيش تو گفت چه فايده مرا از وصل خود محروم كردي گفت چطور؟ گفت آن وقت تو را ميديدم و بس آمدي مرا به حال آوردي حالا تو را ميبينم و خودم را هم ميبينم و از وصل تو محرومم و اين مثل غريب و عجيبي است حالت حالتي است در اين مرتبه كه انسان بسا حرف ميزند و حاجاتش را هم عرض ميكند لكن خودش حرف نزده او حرف زده وقتي به حال آمد اوقاتش تلخ ميشود كه چرا به حال آمد چرا حالا خدا از زبان من حرف نميزند آنجا جايي است كه
چون خدا از خود سؤال و كدّ كند | كي سؤال خويشتن را رد كند |
البته رد نميشود معلوم است اگر كسي خودش از خودش حاجت بطلبد البته رد نميكند آنجا است مقام بيان آنجا خودش خودش نيست و خودش آيت غير است و زبان غير است و بيان غير است و هيچ از خودش خودنمايي ندارد وقتي بنا ميكند حرف زدن نميگويد من گفتم ميگويد او گفته ميگويد قل بگو هو اللّه احد اين مقام بيان است اگر بخواهي توجه كني به خدا اين مقام را بايد بشناسي در ائمه طاهرين اول در خودت بشناس تا بتواني در ايشان بشناسي پس ايشان آن اعلي درجاتشان نور خدا است و خدا خودشان را به خودشان خلق فرموده و تعجب اين است كه هيچ وقت نبوده كه ايشان نباشند لكن هيچ بار هم نبود كه ايشان خدا باشند هميشه خدا خدا بود هيچ وقت نبود خداي ما بينور باشد و نور خدا ايشان نباشند و ايشان را خودشان را به خودشان دادهاند و اين مقام است لسان اللّه و وحي اللّه اين مقام است ذات اللّه العليا و شجرة طوبي اين مقام است نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عين اللّه التي من عرفها يطمئن اين است نفس اللّه قائمه به شرطي كه توي مجاز و حقيقت و حرفهاي ملايي نيندازيش مقامي است تا ميبينيش خدا ديده شده است اين است عين اللّه به شرطي كه عين را چشم خيال نكني عين اللّه يعني خود او چرا كه اين عين اللّهي است كه من عرفها يطمئن و ببينيد كه از چشم ظاهر ديدن كسي مطمئن نميشود اين ظاهر را كه همه كس ديد و بر شبهه ماندند ذات خود اميرالمؤمنين چشم اللّه است عين اللّه است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۱ *»
آن عين اللّهي است كه من عرفها يطمئن كسي اگر ببيند او را ميداند از كجا آمده همينكه ديد او را خدا را ديده همين كه شناخت او را خدا را شناخته و اگر كسي خدا را شناخت ديگر چه شكي چه اضطرابي چه شبههاي دارد اين است كه ميفرمايد الا بذكر اللّه تطمئن القلوب هركس هر وعدهاي بكند هر قدر مقدس باشد و هر قدر كريم باشد وعده هركس موقوف است به مشيت خدا و واقعاً اگر شعور داشته باشد وقتي وعده ميكند ميگويد انشاء اللّه پس انشاء اللّه روش بايد باشد هركس هركار ميخواهد بكند بايد بگويد انشاء اللّه و انشاء اللّه شرط كارهاي مردم است اما وقتي پيش خدا ميروي او اگر گفت ميخواهم كاري بكنم اين ديگر بسته به جايي نيست هيچ قلبي را خدا خلق نكرده مطمئن شود به خلق مگر غافل باشد و اگر مطمئن شد اين از جهل او است كسي وعدهاش بكند و آسوده و مطمئن باشد كه اين به وعدهاش وفا ميكند اين از غفلت است اگر انسان باشد و فكر كند اطمينان پيدا نميكند طبع حيواني را كار ندارم و عرض نميكنم كه طبع حيواني نبايد در مردم باشد خير در مردم هست و بايد باشد طبع حيواني بر اين سرشته شده كه همينكه خاطرجمعش كردند اين آسوده ميشود اما انسان آسوده نميشود ميگويد وعده كرد بيايد و بدهد حالا اگر نيامد و نداد چه كنم يا آمد و از خيالش برگشت چه كنم و هكذا اين است كه مطمئن نميشود اما طبع حيواني زود مطمئن ميشود و عمداً اين طبع را دادهاند به مردم كه بعضي مطمئن بشوند تا اينكه ملك برقرار بماند ديگر فكر نميكنند به آن نفسانيت و انسانيت كه در همه هست همين جوري كه اگر در كشتي باشي كشتي را باد معلق كند از اين طرف چطور در آن وقت هيچ ايمن نيستي از اينكه حالا غرقت كنند يا نگاهت دارند نميداني انسان عاقل در روي خشكي هم به همين حالت هست آيا اينجا كه نشستهاي هيچ ايمن هستي كه سقف پايين نيايد زمين فرو نرود انسان هي متزلزل است مگر اينكه ببندي خود را به خدا و اوست قادري كه هر كاري ميخواهد بكند ميكند او كارش بسته به كار كسي ديگر نيست آنچه خودش ميخواهد ميكند و باز اين سرّ است كه انبياء و اولياء چه خودشان در حالت خودشان خود را به خدا ميبستند و چه مردم را هم كه به همين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۲ *»
جورها دعوت ميكنند ميفرمايد قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم من آمدهام تكلم ميكنم از پيش خدا آمدهام تكلم ميكنم خدا هم ميبيند مرا ايستادهام حرف ميزنم اگر من دروغ ميگويم اين خدا بايد نگذارد من دروغ بگويم حالا ادعائي ميبينيد من ميكنم شما احتمال ميدهيد كه من دروغگو باشم از پيش شيطان آمده باشم لكن من اينجا ايستادهام خداي من و شما بر قلب من مطلع است در همه جا متصرف است در حضور او ايستادهام و ميگويم من از جانب او آمدهام اگر دروغ ميگويم نگذارد و فاش كند دروغ مرا و مرا رسوا كند حالا كه نكرده پس بدانيد من راستگويم.
دقت كن انشاء اللّه مطلبها را اگر توي هم نكني خيلي بابصيرت ميشوي به شرطي كه خيال نكني اينجور حرفها جور تقلب متقلبين است نه بلكه اين حرفها را عمداً ميزنم تا بر يقين بشوي وقتي انسان ميبيند شخصي مال كسي را خورد و ميگويد خدا ميداند نخوردهام قسم هم ميخورد و خدا هم نميكشدش وقتي اينجور كارها را ميبيند آنجا را هم قياس ميكند بر اينجا ميگويد چه عيب دارد يك كسي بيايد ادعا كند من از جانب خدا آمدهام و دروغ هم بگويد و همان جوري كه خدا دزد را رسوا نميكند اين را هم رسوا نكند و از جانب خدا هم نباشد چون راه اين مطلب به دست اين مفسرين ظاهر نبوده اينجور دليلها را دليل عقلي نميگيرند حالا قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم راست است خدا شاهد است همه جا هست حالا من چه كنم شما ببينيد كه پيغمبر حجت ميكند به همين بر مردم ميگويد من اگر از جانب او نبودم و دروغگو بودم او بايد دروغ مرا واضح كند به طوري كه تو بفهمي كه من دروغ گفتهام حالا كه ميبيني كه دروغ مرا آشكار نكرد مرا رسوا نكرد معلوم است من دروغ نگفتهام و راست گفتهام و به همين پيغمبري خود را به گردن مردم ميگذارد ديگر دقت كن در تمام كارهاي دنيايي وقتي شارع آمد قرار مداري گذارد آن وقت آنجا ميگويد شاهد بيايد يا قسم بخورد آنجا بسا خدا رسوا نكند لكن اينجا به خاطر جمعي خدا نباشد حالا ديديم دستي حركت داد قمري را هم منشق كرد من چه ميدانم قمر آسماني شق شده يا چشمبندي كرده است آدم يقين نميكند در زمان پيغمبر شخصي آمد خدمت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۳ *»
پيغمبر يهودي بود عرض كرد من دختري دارم ناخوش است اگر تو آمدي و دختر مرا چاق كردي من به تو ايمان ميآورم حضرت ميخواستند اتمام حجت بر او بكنند تشريف بردند به خانه او به محض ورود دختر آن يهودي چاق شد برخاست و نشست حضرت فرمودند حالا ايمان بياور گفت آيا ناخوشي بحران ندارد فرمودند چرا راست ميگفت تصديقش را كردند گفت پس من از كجا بدانم كه اين بحران كرده و چاق شده يا از اثر قدم تو بوده حضرت فرمودند خوب و كاري كردند كه دوباره ناخوش شد و افتاد فرمودند حالا چطور عرض كرد آيا ناخوشي نكس ندارد فرمودند چرا عرض كرد پس من از كجا بدانم كه تو او را ناخوش كردي يا ناخوشيش نكس كرد و دوباره افتاد حضرت باز چاقش كردند باز گفت من چه ميدانم بحران كرده يا تو چاقش كردهاي باز ناخوشش كردند تا چندين دفعه آخر هم ايمان نياورد و اگر تا قيامت هم ميكردند آخر هم ايمان نميآورد.
حالا ميخواهم عرض كنم شما دقت كنيد با بصيرت باشيد اينجور كارها را كه پيغمبر كرد آن معجزات و خارق عادات را كه كرد اگر كسي در مقابل پيغمبر ميايستاد و ميگفت آيا نميشود به سحر همچو كاري كرد؟ آيا نميشود همچو بنماياني كه قمر شق شد؟ ميگويد چرا خواهد گفت من چه ميدانم اين كار تو معجز است يا سحر؟ هركار خارق عادتي احتمال سحر در آن ميرود حالا دريا را موسي شكافت من چه ميدانم از جانب خدا است يا سحر است؟ آيا نميشود خواب ديده باشم آيا نميشود جنها آمده باشند شق كرده باشند دريا را موسي عصا انداخت و تمام عصاهاي سحره را بلعيد من چه ميدانم اين سحر بزرگتري بوده چنانكه فرعون گفت بزرگ سحره است گفت انه لكبيركم الذي علّمكم السحر باز همانهايي كه اطرافش بودند قبول كردند از فرعون و اين شبهه هم برايشان آمد اين حرفها را ميشود زد.
حالا دقت كن بدان كه خدا اينجور كارها را عادت خود قرار نداده ببين اين خدا اگر حجتي فرستاد و از جانب او است البته او را حفظ ميكند كه دروغ نگويد و رسواش نميكند هر وعدهاي كه بكند خدا وفا ميكند اين را به عهده خود گرفته خدا چون عالم السر و الخفيات است بايد هر دروغگويي را در اين مقام رسوا كند اما ببينيد كه هيچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۴ *»
نگفته به عهده من است كه هركس مال هركس را خورد من رسواش كنم بلكه گفته من ستار العيوبم اگر در خلوت برود كسي شراب بخورد من رسواش نميكنم و نه اين است كه خدا ستار العيوب است در همان دزدي بلكه چنان ستار العيوب است كه اگر كسي ديد در خلوت كسي شراب خورد و اين شخص بيايد بيرون و بگويد من ديدم فلان كس شراب خورد ميگويند غيبت كردي و بدتر از زنا است بدتر از آن است كه خودش شراب خورده باشد بله اگر شخص شرابي بيرون آمد متجاهر به فسق و مردم ديدند هركس ديد ديد لكن اگر در خلوت كسي شراب خورد و كسي آمد و گفت ميگويند مگو مردكه رفته توي خانهاش شراب خورده تو ميگويي خلاف شرع است رسواش كردهاي همچنين اگر كسي ببيند كسي با كسي زنا ميكند نبايد جلدي جار بكشد اگر بگويد خلاف شرع است نبايد بگويد ديدم زنا ميكرد اگر بگويد بايد بگويند تو دروغ ميگويي و او را هشتاد تازيانه بزنند دو نفر هم باشند و ببينند و بيايند بگويند باز تازيانه بايد بخورند منظور اين است كه خدا در آن كارها متعهد نشده كه رسوا كند بلكه متعهد شده كه پردهپوشي كند در قنوتي كه همه علما اعتنا كردهاند و داخل احاديث صحيحه است وارد شده كه بخوانند يا من اظهر الجميل و ستر القبيح قبيح را ميپوشاند جميل را آشكار ميكند اين صفت خدا است اما جاش را ببينيد كجا است و همچنين در همان قنوت است يا من لميؤاخذ بالجريرة و لميهتك الستر تو هم همينكه معصيت كردي و آن را ميپوشاني خورده خورده موفق ميشوي بر ترك آن معصيت انسان همينكه معصيت خود را پوشانيد خورده خورده از آن بدش ميآيد همينكه پوشانيد كمكم منزجر ميشود از آن در خلوت هم نميكند كمكم بدل ميكند آن را به طاعت شيعه اينطور است و در اين مقام خدا پاي خود نگرفته رسوايي معصيت كار را اما ببينيد كه در اقامه حجت پاي خود گرفته يك كسي ايستاد و ادعاي پيغمبري كرد حالا مسيلمه كذاب برخاست و ادعاي پيغمبري كرد اين را اگر رسواش نكند به مملكت ضرر ميزند بايد رسواش كند حيلهاش را به مردم بنماياند كه اين تخممرغ را كه در شيشه كرده به اين حيله كه اين پوست تخممرغ در سركه نرم ميشود اين تخم مرغ را در توي سركه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۵ *»
انداخته نرم شده توي شيشه كرده.
پس ملتفت باشيد انشاء اللّه هركس اعتنا به خدا كرد از شك و شبهه و ريب و فسق و فجور بيرون ميآيد به خاطرجمعي خدا و هركه اعتنا به خدا نكرد و به اين دليلي كه عرض ميكنم راه نرفت هرجور كاري كه بكند احتمال ميرود كه شايد چشمبندي كرده باشد حالا فلق بحر هم كرد تو چه ميداني چشمبندي نبود شايد ما خواب ديديم شايد ما خيال كرديم پس خاطرجمع نميتوانيم بشويم ولكن همينكه ميبندي به خدا البته خدا ميداند اين تدبيري است كرده يا واقعاً راست ميگويد اگر تدبيري است و از جانب خدا نيست خدا رسواش كند نگذارد ادعا كند دروغش را ظاهر كند به طوري كه مردم بفهمند و حاليشان بشود كه اين دروغ ميگويد رسوا كند او را پس هرجا رسوا نميكند به خاطرجمعي او ميدانيم كه راست ميگويد اين دليلي است كه خدا قرار داده و اين دليل پيش همه عالم و عامي آمده و اسمش هم دليل تسديد است و به غير از اين دليل تسديد خدا ابداً دليلي قرار نداده و اگر اين دليل نباشد هرجور خارق عادتي از كسي بروز كند يحتمل چشمبندي باشد يحتمل سحر باشد يحتمل از علم حروف باشد از علم رمل باشد از علم جفر باشد هرجور كاري كه بكند احتمال دارد چشمبندي باشد حالا مردم چه كنند كه رفع جميع شكوك و شبهات بشود خود را ببندند به خدا و خاطرجمع به خدا بايد شد اگر ديدي شتر را از سنگ بيرون آوردند اگر اين به اذن خدا نباشد اينطور دوام پيدا نميكند پس تميز ميدهي كه ناقه صالح سحر نيست و معجزه است خدا به عهده خود گرفته كه اگر سحر باشد باطلش كند رسواش كند.
و تمام كارهايي كه هست در مملكت و بندگان ضرور دارند و خودشان نميدانند همه جا خدا خودش متكفل شده مثل اينكه تو آسمان ضرور داري زمين ضرور داري اينها را خودت نميتواني درست كني اينها را متكفلش خدا است درست ميكند ميگذارد اگر تو بايد زنده باشي آب ميخواهي خاك ميخواهي درست ميكند ميگذارد رزق را تو نميتواني خلق كني براي خودت اين متكفلش خدا است رزق را تو نميتواني براي خودت درست كني خدا درست ميكند و ميگذارد پس سعي كن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۶ *»
توحيد را به دست بيار توحيد اگر به دست آمد انسان ديگر هيچ مضطرب نميشود و مطمئن خواهد بود ببين تو چشم ميخواستي گوش ميخواستي دست ميخواستي پا ميخواستي اينها را متكفلش خدا است درست كرده و به تو داده هر كاري كه تو ضرور داشتي و در قوهات نبود و نيست او خودش متكفل است پس تو نبي ضرور داري اما از قلب او خبر نميتواني بشوي كه راست ميگويد يا دروغ اين را خدا ميداند حالا متكفل شده اگر از جانب او نيست بايد رسواش كند كار خدا اين است ليحق الحق بكلماته و يبطل الباطل و لو كره المجرمون پس خدا است احقاق حق ميكند قرار خدا است ابطال ميكند باطل را پس هركس به خاطرجمعي خدا راه رفت چه در دنيا چه در قبر چه در برزخ چه در آخرت اين ميتواند يقين حاصل كند و اگر به خدا خاطرجمع نشدي شيطان كارش بازي است انسان را هر ساعتي جايي مياندازد.
باري مطلب چيزي ديگر بود اگرچه همينها هم خودش مطلب است و عمده هم هست مطلب اين بود كه آن مقام اعلايي كه پيغمبر از آنجا آمده آن مقام فؤاد پيغمبر است9 آن مقام ذات پيغمبر است9 مقام ذاتش همچو جور مقامي است مثلش را عرض كردم در حكايت مجنون مجنون وقتي افتاده بود خود را واجد نبود ليلي را واجد بود و بس به همينطور پيغمبر هم آنجا كه رفت آنجا خودش را واجد نبود خدا را واجد بود ديگر هيچ چيز را واجد نبود همانطوري كه خدا او را واجد بود آنجا كه رفت ديگر هيچ از خودش باقي نگذارد مثل ميت بين يدي الغسال بود پيش خدا از خودش لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً آنجا ديگر خدا را ميبيند و بس وحده لا شريك له كسي هم كه او را به آن مقام شناخت همينكه نگاه به او ميكند خدا را ميشناسد اين است كه اگر كسي ايشان را به نورانيت شناخت خدا را شناخت چرا كه ايشان از خودشان نيستند خودشان بند خودشان نيستند نور اللّهند بيان اللّهند ظهور اللّهند وجه اللّهند و اين مقام است كه خودشان را به خودشان دادهاند اين مقام است كه خلق اللّه الاشياء بالمشية و خلق المشية بنفسها جميع چيزها را به مشيت خلق كرده و مشيت را به خود مشيت خلق كرده و مشيت كه ميگوييم مشيت را انكار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۷ *»
فضائلش را نميكنند وقتي ميگويي اين مشيت اول ما خلق اللّه است چرا انكار فضائل اين مشيت را نميكنند و تجربه شده در هر بياني در هر حكايتي هر قدر دروغ بگويي هر قدر اغراق بگويي هيچ وحشت نميكنند بگويي ملكي است اين آسمان و زمين در دست او است هيچ كس وحشت نميكند گاوي است چه قدر بزرگ است كه هفت زمين روي شاخش است كسي وحشت نميكند خروسي است چه قدر بزرگ است هيچ وحشت نميكنند همه صلوات هم ميفرستند هيچ وحشت هم ندارند اما اسم خودش را كه بردي وحشت ميكنند و داد و بيداد است كه بلند ميشود اينها سرّي است و آن سرّ اين است كه خدا آن گاو را فصل الخطاب قرار نداده است آن ملك را خدا فصل الخطاب نكرده است هرچه درباره اينها بگويي نقلي نيست اما اميرالمؤمنين را به خصوص فصل الخطاب قرار داده است جدا ميكند ميان حق و باطل را كافر را ميخواهد به خصوص به جهنم ببرد و ميبرد مؤمن را دستش را ميگيرد و نجات ميدهد اين است كه تا اسم اميرالمؤمنين را ميگويي ميبيني چطور جمعي ميرمند حرامزادهها شيطانها ميرمند پس چيزهاي ديگر اسمشان فصل الخطاب نيست اما اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين روز اولي كه خلق شدهاند براي همين كار خلق شدهاند باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ظاهراً كفار و منافقين را در شك و شبهه مياندازند كارشان اين است اما آن كسي كه غرض و مرض ندارد كمكش ميكنند دستگيريش ميكنند براشان دليل ميآرند برهان ميآرند به زور به تعارف به التماس هرطور باشد نجاتش ميدهند.
باري ايشانند اول ما خلق اللّه پس بگويي ايشان خودشان به خودشان موجود شدهاند و پيش از ايشان هيچ نيست نقلي نيست خدا مشيت خود را فعل خود را قوت و قدرت خودش را به خود آن مشيت خلق كرده حالا اگر بگويي اين مشيت قرار گرفت كه فلان امر واقع شد هيچ نقلي نيست هيچ تكفيري كسي نميكند اگر بگويي شب قدر ملائكه نازل ميشوند ميآيند پيش امام قبول نميكنند همين امشب است كه ميآيند پيش امام امام ميفرمايد سوره انا انزلناه را حجت كنيد بر مخالفين خودتان كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۸ *»
ميفرمايد ملائكه و روح نازل ميشوند بپرسيد اين ملائكه و روح در شب قدر بر كه نازل ميشوند؟ شما كه امام نداريد بله تا پيغمبر زنده بود در شب قدر ملائكه و روح بر او نازل ميشدند اما حالا پيغمبر كه از دنيا رفت آيا بايد در شبهاي قدر روح و ملك نازل نشوند يا بشوند؟ اگر نازل ميشوند بر كه نازل ميشوند؟ ميفرمايند حجت كنيد اين سوره را بر سنيها و امامت را اثبات كنيد به همين ميفرمايد قل هو اللّه احد سوره توحيد است و سوره نسبت خدا است انا انزلناه سوره ما است پس اين سوره سوره ايشان است و تمام ملائكه زير دست روح واقعند و روح القدس رئيس تمام ملائكه است آنچه ملائكه خدا دارد تماماً نوكر اين روح القدسند تمامشان اعوانند و انصارند ديگر يكپاره سرتيپاند يكپاره سرهنگاند يكپاره دهباشياند و نوكرند و سركرده كل رئيس كل روح القدس است صلوات اللّه عليه در بعضي اخباري كه مردم متحمل نبودند ميفرمايد ملائكه و روح ميآيند و به امام عرض ميكنند كه امسال چه ميشود هر شبش چه ميشود هر روزش چه ميشود آن وقت امام ميداند آنچه واقع ميشود تا آخر سال و باطن اين حرف را ديگر مردم متحمل نبودهاند باطن اين را شما سعي كنيد ياد بگيريد بفهميد همانجوري است كه در تفسير آيه انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون در تفسير اين آيه ميفرمايند ملائكه وقتي ميخواهند نازل شوند بيايند پيش مردم اول ميروند پيش خدا و خدا نسخه ميدهد به آنها كه شما در هر قدمي كه ميرويد به چه چيز برميخوريد در قدمي ديگر به چه چيز برميخوريد چه ميبينيد چه ميشنويد آنها هم راه ميافتند ميروند هرجا ميروند نسخهشان را ميخوانند ميبينند مطابق بود ميبينند همانطور شد كه خدا نسخه داده بود اينطور ميفرمايند تفسير آيه را لكن مردم به خلاف اين ميفهمند خيال ميكنند ملائكه ميآيند پايين اعمال مردم را مينويسند و بعد ميروند پيش خدا و امام ميفرمايد آنها اول ميروند پيش خدا از خدا نسخه ميگيرند اينجا ميآورند اينجا كه آوردند ميبينند مطابق شد با آن نسخه كه خدا داده بود به دستشان نه اينكه اول ميآيند پايين مينويسند و بعد ميبرند بالا پيش خدا.
به همينطور آنجا هم بدانيد كه روح القدس ميآيد و ملائكه ميآيند پيش امام و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۹ *»
تمام اينها عمله و اكرهاند آنجا ميروند دستورالعملشان را امشب ميگيرند كه امسال ما چه كنيم عمر كه را طويل كنيم عمر كه را قصير كنيم امسال ترسال بشود خشكسال بشود گراني بشود ارزاني بشود در عرض سال چه بايد كرد دستور العمل ميگيرند و ميروند نه كه ميآيند خدمت امام عرض ميكنند خير امام هيچ احتياج ندارد چيزي تازه حاليش كنند امام اول ماخلق اللّه است و چيزي از او مخفي نيست صحيفه كامله را تمام علما نوشتهاند و از اخبار متواتره است در همين صحيفه است كه محمد و آلمحمد: را علم ماكان و مايكون را به ايشان دادي حالا ديگر صحيفه را ميتواند وازند آن آخوند پوزو وازند و نميتواند وازند چرا كه صحيفه كامله داخل حديث متواتر است و متواتر نزديك به ضرورت است اگر كسي وازند كافر ميشود.
پس ايشان علم ماكان و مايكون را دارند در عرض سال بايد چه بشود روح ميآيد و دستور العمل ميگيرد و او دستور العمل ميدهد كه چه كن و چه كن او هم به اعوان و انصار خود و آن ملائكهاي كه هستند ميگويد و آنچه بايد بكنند ميكنند باري.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۰ *»
پنجشنبه ـ 23 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود خود خود را از براي خلق تعريف فرمود به اينطوري كه ميگويد صفت اين خدا و طور و طرز اين خدا و كمال و جمال و جلال اين خدا ديگر هر جوري كه كسي تعبير بيارد كيفيت و صفت و طور و طرز اين نوري كه آمده در عالم خلق و خلق به آن نور نوراني شدهاند اينطور است كه مانند مشكاتي ميماند مانند چراغداني كه در توي آن چراغي است كه بر روي آن چراغ مردنگي باشد كه جميع اينها در خانههايي چند باشند كه در آن خانهها ذكر خدا ميشود و چه بسيار واضح است كه اين نوري كه آمده و مردم ديدهاند او را ذات خدا نيست به جهتي كه ذات خدا را مردم نميبينند.
پس اين نور خدا آيتي است از آيات خدا اسمي است از اسمهاي خدا يكي از اسمهاي خدا نور است يا نور يا نور النور كه در دعاها هست نور اسم خدا است و مكرر من عرض ميكنم اصرار ميكنم كه اسمهاي خدا همه معني دارد به زبان ملايي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۱ *»
اشتقاق دارد فارسيش اين است كه آني كه گرم است به او گرم بگويي اين حالا معني دارد حالا يك كسي اسم پسرش را گرم بگذارد خيلي خنك هم باشد اين اسم جامد است به اصطلاح يعني معني ندارد و برعكس نهند نام زنگي كافور اينها اسم جامد است خدا اسمهاش اينجور نيست اسمهاي خدا معني دارد همه مشتق است پس اگر چيزي باشد و نوراني باشد و روشن بكند جايي را اين را نور اسمش بگذاري اين راست است و معني دارد اين را نور اللّه بگويي راست گفتهاي و الاّ آن آدم سياه را نور اسم بگذاري دروغ است بعينه مثل اين است كه ميگويند فلان رئيس مسلمين است اين اسم جامد است معني ندارد دروغ است حرفهاي حق آن است كه راست باشد حق يعني راست خدا است حق و اسمهاش همه راست است حرف راست اينكه نور بايد نوراني باشد گرم بايد گرم باشد سرد بايد سرد باشد.
پس نور اسمي است از اسمهاي خدا و خدا اين اسمش را مقدم داشته بر تمام اسمهاش چرا به جهتي كه خداوند عالم اسمهايي چند براي خودش گرفته و براي خود اختيار كرده چنانكه در اخبار بسيار است كه خدا خودش را نميخواست بخواند محتاج نبود دعوت كند خود را بلكه مردم محتاج بودند او را بخوانند چون مردم محتاج بودند او را بخوانند اسمها را براي خود آفريد كه به آن اسمها او را بخوانند پس مردم ميخواهند هدايت بيابند مردم ميخواهند نوراني بشوند و خدا ميخواهد مردم را از ظلمات به نور بياورد اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور از آن تاريكيهايي كه منزل داشتند كار خداي به حق اين است كه ميآوردشان در روشنايي وقتي آمدند توي روشنايي آن وقت چشمشان ميبيند و راه را از چاه تميز ميدهند چنان روشنايي است از براي آن اسم خدا آن اسمي را كه ميخواهد خلق كند كه مردم را به آن اسم هدايت كند و نوراني كند البته بايد خود آن اسم نوراني باشد اگر خودش ظلماني باشد نميتواند نوراني كند اين است كه اسم اول خدا بايد نور باشد و اين نور نوري است تمام يكي از معنيهاي آن اسم است اين آفتاب كه حكايت كرد يكي از جهات نورانيت آن اسم را پس اين آفتاب ظاهري يكي از قسمهاي نورهاي آن اسم نور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۲ *»
بزرگ است و اين آفتاب را ميبيني جوري است كه تمام اين آيه را ميتواني براي اين آفتاب بخواني اللّه نور السموات و الارض ببين اگر چنين آفتابي خدا خلق نكرده بود آيا نه اين بود كه اينجاها تاريك بود آن بالاها تاريك بود و اگر آن وقت خدا ميگفت اللّه نور السموات و الارض دروغ بود خدا است نور آسمان و زمين اسم نور خدا آفتاب است اين آفتاب است اسم نور خدا ديگر خيلي كسان كه توحيد ندارند اين حرفها را كه ميشنوند وحشت ميكنند بسا خدا را برده بالا روي عرش نشانيده ميگويد او آن بالا است كسي كه آن بالا است چطور اسمش آمده پيش آفتاب لكن اگر بدانند خدا را حدي نيست و كار مخصوصي ندارد خدا در آسمانها هم نيست خدا در زمين هم نيست پس خدا را مكاني نيست در مكاني نمينشيند چرا كه هيچ محتاج نيست روي جايي بنشيند خلق او محتاجند روي جايي بنشينند و خدا محتاج نيست در مكاني بنشيند از اين جهت بالاي عرش نيست زير زمين هم نيست حالا كه نيست اينجاها در همه جا هست حالا كه مكان به خصوصي براي او نيست در همه مكانها هست و در اخبار اينجور عبارات زياد هست ميفرمايد خدا داخل است در اشياء لا كدخول شيء في شيء خارج عن الاشياء لا كخروج شيء عن شيء چيزي كه داخل چيزي ميشود در عالم خلق است مثل آبي كه داخل كوزه ميشود معلوم است وقتي چيزي داخل شد در جايي بيرون آنجا نيست همانجا نشسته پس اين چيزهايي كه داخل مكانها ميشوند اين چيزها تمامشان محتاجند به مكان و داخل مكانها ميشوند و آن وقت كه داخل آن مكانهايند خارج از آن مكانها نيستند.
تو يكخورده دقت كن بلكه اين مطلب را بيابي خدا داخل در مكانها است نه مثل شما كه داخل مكانها ميشويد تو اگر داخل مسجدي خارج نيستي اگر خارج مسجدي داخل مسجد نيستي خدا چنين نيست خدا هم داخل مسجد است هم خارج مسجد است پس داخل است در مسجد لكن نه آنطور كه تو داخلي اگر اينطور داخل باشد مثل تو ميشود و خدا مثل خلق نيست خدا خارج است از مسجد نه مثل كسي كه در مسجد نباشد اگر اينطور خارج باشد مثل خلق ميشود خدا است داخل در هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۳ *»
جايي نه مثل داخل شدن آب در كوزه يا رنگ در كرباس لكن بيحساب و بينهايت داخل جاها است و تعجب در اين است كه با وجودي كه داخل در همه جا هست هيچ جا نيست هيچ جا دور او را نميگيرد تو كه داخل جايي شدي آنجا دور تو را ميگيرد پس وقتي داخل مسجد شدي زمين او زير پاي تو است سقفش بالاي سر است ديوارهاش دور تو را گرفته خدا داخل مكانها است لكن مكاني دور خدا را نگرفته پس چون چنين است هم در زمين است خدا هم در آسمان است خودش هم همينطور ميگويد هو الذي في السماء اله و في الارض اله پس خدا هم در زمين است هم در آسمان است و چون همهاش خلق او است همه اسم او است حالا ديگر انشاء اللّه ميتواني بفهمي چطور شده آفتاب اسم خدا شده خداوندي كه در همه جا هست البته توي آفتاب هم هست اين آفتاب دور خدا را نگرفته حالا كه چنين است پس ميشود آفتاب اسمي از اسمهاي خدا و آفتاب متصل است به خدا بهطوري اتصال دارد اين آفتاب كه از نزديك به خدا نزديكتر شده آن قدر نزديك شده كه خودش خودش نيست خودش اسم خدا است خدا كه آفتاب را اينجا قرار داد گفت اللّه نور السموات و الارض آفتاب هر دو روش نوراني است آن سمتش كه رو به آسمان است پرتوش ميرود آسمانها را روشن ميكند اين سمتش كه رو به زمين است پرتوش ميآيد به زمين و زمين را روشن ميكند اگر آفتاب نبود خدا اسمش نوراني نبود خدايي كه همه جا هست اگر همه جا را روشن نكند نور اسمش نيست مثل تو اگر در روشنايي نروي پيدا اسمت نيست تو اگر در جايي بنشيني كه مخفي باشي اسمت مخفي است وقتي ميآيي بيرون اسمت آشكار است پس اين آفتاب اسمي است از اسمهاي خدا و خداوند عالم به واسطه اسم خودش كه نور است به آن اسم نوراني كرده زمينها را و نوراني كرده آسمانها را پس اسم خدا نور است و غير از ذات خدا است يك خورده دقت كن انشاء اللّه پس اسم خدا ميشود ديده بشود اما خدا ديده نميشود نمونه را به دست بياريد من خيلي اصرار ميكنم و آن قدري كه من اصرار ميكنم شما اصرار ميكنيد در خواب رفتن ديگر يا خدا رأيش قرار نگرفته يا خودتان نميخواهيد ياد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۴ *»
بگيريد و من فضولي ميكنم ميگويم ديگر نميدانم.
باري پس عرض ميكنم كه شما چون خودتان آيتي هستيد از آيات خدا خودت هم همينطورها هستي من اين حرفها را از همين جا برميدارم براي شما ميگويم نه اين است كه ميروم عالم لاهوت و ماهوت و اين حرفها را ميآرم تمام كساني را كه ميبينيد هركه را ميبينيد اسمش را ميبينيد شخصي را ميبينيد ايستاده اين ايستاده اسمي است از آن شخص كه ايستاده و اين ايستاده ذات آن شخص نيست نميبيني خرابش ميكني مينشيني و ذات او باقي است و خراب نميشود نشسته هم اسمي است از آن شخص و نشسته هم ذات او نيست چه بگويي زيد چه بگويي نشسته چه بگويي زيد چه بگويي ايستاده فرق نميكند فكر كن ببين چيزي اگر دو لفظ داشته باشد و يك معني يكيش را به هم زدي آن يكيش هم به هم ميخورد مثل هندوانه و حبحب دو لفظ است و يك معني دارد هندوانه را بشكني حبحب را شكستهاي حبحب را بشكني هندوانه را شكستهاي هندوانه را بخوري حبحب را خوردهاي حبحب را بخوري هندوانه را خوردهاي دقت كن انشاء اللّه آيا ذات زيد همين نشسته است ذات زيد اگر همين نشسته بود ما اين نشسته را كه خراب ميكرديم بايد زيد خراب شده باشد و ميبيني خراب نشده پس زيد غير از آن خراب شده است و همچنين وقتي ميايستد ايستاده اسم زيد است نه خود زيد بخواهد خرابش كند خرابش ميكند و خودش خراب نميشود پس هركه هركه را ديده اسمش را ديده صفتش را ديده خدا هم همينجور معامله كرده خودهاتان هم خودتان را به اسم ميشناسيد خدا هم همين تكليف را به شما كرده به جهتي كه لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها ما را چطور خلق كرده اينطور خلق كرده كه هر وقت معروف ميشويم به اسم معروف ميشويم هركس را ميبينيم اسم او را ميبينيم و هكذا اين آيتي است كه حجت تمام كرده از راه چشم حجت تمام كرده از راه گوش حجت تمام كرده بوهاي عالم همه نمونه است طعمهاي عالم همه نمونه است از هر راهي حجت تمام است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۵ *»
پس ملتفت باش انشاء اللّه كه چنانكه تو به اسم خودت شناخته شدي و تو را كسي نميبيند مگر اسم تو را ببيند و معني اينكه من ديدم فلان را يعني ديدم يا ايستاده بود يا نشسته بود اين حرفها را درش فكر كن زور هم بزن كه خلافش را پيدا كني نميتواني تو بتواني ايراد كني ايراد كن من نميترسم ميدانم نميشود ايراد كرد معني ديدن فلان شخص اين است كه اسمش را ديده باشي نه خودش را خودش ديدني نيست يا ايستاده ميبينيش يا نشسته ايستاده اسم فلان شخص است نشسته اسم فلان شخص است توي عالم اسماء خلق ريخته شدهاند پس همه جا تو اسم ميبيني هيچ جا ذات خلق را نميبيني باز اينكه ذات خلق ديده نميشود سرّي دارد كه چون خدا خواسته به تو بگويد ذات من ديدني نيست اين يكي از آيات است ذات تو را ناديده آفريد تا تو بداني كه ذات خدا ديدني نيست خدا خودش بگويد مرا ميتوان ديد اسمي براي خودش گرفت تو را هم همچو آفريد كه تو را هر وقت كسي ميخواهد ببيند اسم تو را ببيند اسم تو را كه ديد تو را ديده پس ذات تو را اينجور قرار داده كه هيچ ديدني نباشد ديگر هرچه ميخواهي مهلتت باشد يك هفته يك ماه يك سال هرچه ميخواهي فكر كن ببين ميتواني غير از اين ايرادي ميتواني بگيري بگير.
پس ذات هيچ كس ديدني نيست و ذات تمام خلق آيت ذات خدا است و سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم مينمايانيم آيات خودمان را در آفاق عالم و در نفسهاي خودشان پس بدان آيت ناديدني خدا ذاتهاي شما است ميبيني يقيناً تو هستي شك نداري در بودن خودت اگر تو نبودي كي ميايستاد كي مينشست پس معلوم است تو هستي كه مينشيني و برميخيزي خوب حالا كه هستي و مينشيني و برميخيزي تو نشستهاي يا ايستاده يا نصف تو نشسته است نصف تو ايستاده نه بلكه تمام تو ايستاده تمام تو نشسته اين ايستاده كه يك نفر است مثل نشسته كه يك نفر ديگر است اينها كه دو تايند حالا آيا تو دو تايي نه تو يكي هستي پس تو يقيناً هستي و تو نه ايستادهاي نه نشستهاي و تو ديده نميشوي و ايستاده ديده ميشود و نشسته ديده ميشود وقتي ميخواهي ديده شوي نشسته بايد باشي يا ايستاده ذات تو نمونهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۶ *»
است كه ذات خدا هست و هيچ ذات خدا شناخته نميشود و ديده نميشود و ايني كه ديده نميشود تمام مخلوقات را آيت خود قرار داده تمام مخلوقات ذاتهاشان ديده نميشود اين آيت نديدن خدا بعد خدا به اين اكتفا نكرده كه نبينيش و ميبيني كه ارسال رسل كرده و انزال كتب كرده گفته براي معرفت و عبادت شما را خلق كردهام پس خواست بشناسيش و واللّه ايستاده آنجايي كه پيغمبر ايستاده خدا همه جا هست پيش پيغمبر هم هست همينكه پيغمبر بنا كرد حلال كردن و حرام كردن خدا حلال كرده و حرام كرده پس خدا در پيغمبران معروف شده حالا اگر پيغمبران نبودند خدا غير معروف بود پس خدا را به پيغمبران ميشناسي و اگر فرض كني پيغمبران نيامده بودند خدا هم بود اما كسي نميشناخت او را مثل اينكه اگر تو ننشيني يا آنكه نايستي كسي تو را نميشناسد پس خدا يك معروفيتي خواسته كه خلق اقرار كنند به جهتي كه معبود خلق است چيزي را كه ما نميشناسيم بندگي او را بكنيم اينكه نميشود حالا شخصي است در سرانديب هند ما نميشناسيمش حسبش و نسبش را نميدانيم حالا ميخواهيم خدمتش را بكنيم چكار بكنيم ما كه نميشناسيمش خدا هم اگر اسم معبوديت به خود نگرفته بود اسم معروفيت به خود نگرفته بود هيچ كس او را نميشناخت و حالا اگر ميبيني از ذهنت دور است خودت را قدري ملامت كن كه هفتاد سال داريم و هنوز هيچ نفهميدهايم ببين غير از ايني كه عرض ميكنم هيچ ميتواني راهي پيدا كني راه باطلي هم نميتواني پيدا كني نهايت من اينجا حرفش را ميزنم و ميگذرم جايي هم هست كه گرزي هم بر سر آدم ميزنند همه جا مثل اينجا نيست كه دار صلح باشد حالا زمان زمان دولت باطل است سلطنت با سلاطين است با اينهايي است كه ميبينيد هيچ كدام اينها هم بيچارهها ادعاشان اين نيست نميگويند ما مستحق سلطنتيم ميگويند زور داريم پول داريم قشون داريم بياييد اطاعت مرا كنيد لكن وقتي صاحبش آمد صاحب الامر صلوات اللّه عليه مملكت را گرفت آن وقت اينها را ميگيرند و صدمه ميزنند و در قيامت كساني كه طاغي و ياغي هستند آنها را حد ميزنند حد حسابي را آنجا ميزنند در اين بينها هم مردم را حد ميزنند در قبر حد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۷ *»
ميزنند در برزخ هم حد ميزنند در آخرت حد ميزنند.
ديگر دقت كنيد هر چيزي به اسمش شناخته ميشود خدا هم به اسمش شناخته ميشود فكر كنيد اينها را ببينيد من خودم درآوردهام از خودم ميگويم يا حديث است ميفرمايد بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه اين بعينه مثل همين حرفي است كه نشسته و ايستاده تو بگويد اين ايستاده يا اين نشسته يا متحرك يا ساكن اين حالات خودت اگر زبان درآورد ميگويد آن شخصي كه صاحب ما است به ما شناخته شده اگر ما نبوديم او شناخته نميشد پس هركس كه شناخته شد به صفت خودش شناخته ميشود به اسم خودش شناخته ميشود به اسم خودش به حالت خودش شناخته ميشود و اگر اين حال نباشد او شناخته نميشود فكر كن خودت را ببين چيزي را خيال كن سنگي را خيال كن كه نه ساكن باشد جايي نه بجنبد ببين همچو چيزي ميتواني ببيني سنگي اگر هست يا يك جايي گذاشته و ميبينيش يا ميجنبد و ميبينيش ديگر يك سنگي هست كه نه ميجنبد نه ساكن است معني ندارد پس سنگ را هم كه ميبيني اسمش را ميبيني يا ساكن را ميبيني يا جنبنده ذات سنگ را هم نميتواني ببيني اين آيتاللّهي است كه در آفاق در سنگ ظاهر شده براي تو كه ذات خدا براي تو ظاهر نميشود لكن همينجوري كه تو سنگ را ميبيني كه يا متحرك است يا ساكن و اين دو دو اسم است براي سنگ و اگر نميديدي متحرك را يا ساكن را خود سنگ را نميديدي. (ناظم الشريعه عرض كرد: متحرك را يا ساكن را كه ما ميبينيم سنگ را ميبينيم پس اينكه ذات سنگ ديده نميشود كدام است؟ فرمودند:) دو ذات داريم يكي آن ذاتي كه گاهي قائم است گاهي قاعد گاهي متحرك است گاهي ساكن راست است اين يكي است اين را اصرار هم ميكنم و يكي ذاتي است كه ثبت لها الحركة و ذاتي كه ثبت لها السكون پس ذات زيد بلا شك يكي است در تمام ظهورات پس هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و المتحرك و الساكن او موضوع است اينها محمولات او هستند او مبتدا است اينها همه خبرهاي او هستند خدا يكي است وحده لا شريك له اما له الاسماء الحسني اسماء حسني كدام است محمد علي فاطمه حسن حسين آدم نوح ابراهيم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۸ *»
موسي عيسي همه اسماء او هستند لكن خودش يكي است همه اين اسمها خبر آوردهاند و داد زدهاند كه خدا يكي است تمام خلقت را خدا اينجور قرار داده ديگر انشاء اللّه حالا بدانيد آن كساني كه از اين راه داخل نميشوند طلب محالي ميكنند آخر هم نميرسند خدا هم طور تازهاي نياورده همانجوري كه خودتان معروف خودتان ميشويد خدا هم معروف همينطور ميشود و اينهايي كه آمدند كه خدا را بشناسانند مثل قيام تو قعود تو است نسبت به تو صفات تو رخساره تو است به زباني ديگر خبر تو است همين به زباني ديگر اسم تو است چنانكه حضرت امير فرمودند الاسم ما انبأ عن المسمي معلوم است هر چيزي به اسمش شناخته ميشود هر چيزي را قطع نظر از اسمش بكني شناخته نميشود.
پس حقيقةً بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه حقيقةً اگر ائمه نبودند هيچ پيغمبري خدا را نميشناخت نميدانستند خدا يعني چه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي هيچ يك خدا نميشناختند پيغمبران وقتي ديدند اسمهاي خدا را آن وقت دانستند خدا چطور است آدم نگاه كرد به ساق عرش اسم محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين را ديد آنها را شفيع كرد تا توبهاش قبول شد ديگر در اخبار هست كه ابراهيم يك جا نگاه كرد چه ديد پس ايشانند محل معروفيت خدا خدا معروف است به ايشان و ما هم اگر نبوديم خدا شناخته نميشد ببينيد البته خدا شناخته نميشود مگر به اين حرفها ببينيد البته خدا در مقام خلق خود ميايستد و حرف ميزند چنانكه تو در مقام فعل خود ميايستي و حرف ميزني خدا هم در مقام فعل خودش ميايستد و حرف ميزند ذاتش هيچ بار حرف نميزند ذات تو را محال قرار داده غير از اينجور تكلم كند تا تو از اين بداني كه خدا حرف نميزند ذات خدا وقتي ميخواهد حرف بزند اسم حرف زنندهاي اختيار ميكند بر شكل خودش چنانكه شيخ مرحوم ميفرمايند اگر كلام كسي ظاهر شود بر شكل صاحب كلام است و ميگويند روز قيامت به جهت مدارا است چون آنجا آن چشمشان باز است ميفهمند كه كلام شخص بر شكل خود شخص است حكيم اينجا هم ميفهمد و ميبيند كلام شخص را بر شكل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۹ *»
متكلم متكلم است كه دارد حرف ميزند متكلم غير از ساكت است ساكت غير از متكلم است اما هيچ كدام غير از من نيست پس من غير از اينها نيستم اينها غير از من هستند نه به اين معني كه اينها يكند من دوتا من دوتا نيستم آنها يكي نيستند پس من غير از متكلم هستم و غير از ساكت هستم چرا كه من يكي هستم و آنها دوتا اما من متكلم ميشود و ساكت ميشوم پس اين متكلم خودمم پس به شكل من است و خبر از من آورده حكايت از من ميكند چشمش چشم من است زبانش زبان من است به همينطور ميفرمايد اقامه مقامه في سائر عوالمه في الاداء و نميدانم كه چه حرفهاي گنده گنده توي يك كلمه ميگذارند و ميگويند ديگر مردم نميدانند چه گفت در صفت پيغمبر ميفرمايد حضرت امير استخلصه في القدم علي سائر الامم و خداوند عالم پيغمبر را خالص كرد و خلاصه كرد در قدم در سالهاي پيش خيلي پيش في القدم علي ساير الامم بر تمام امتها او را خلاصه كرد و بيرون آورد بعد ميفرمايد اقامه مقامه في سائر عوالمه في الاداء اين را قائممقام خودش قرار داد بر جميع آنجاهايي كه خلق آنجا هستند و از اينجا بيابيد كه هرجا خدا هست همان جا پيغمبر قائممقام خدا است تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خودش محمد بن عبداللّه9ليكون تا اينكه آن پيغمبر پيغمبر باشد و نذير تمام عالمين باشد آن عالميني كه خدا رب آن عالمين است پيغمبر پيغمبر آن عالمين است عالمي باشد و تكليف داشته باشند و بيواسطه از خدا تكليفات خود را بگيرند همچو عالمي خلق نكرده خدا اول ماخلق اللّه يك نفر است دوتا نميشود پس قائم است در مقام خدا و در هر عالمي ايستاده در اين دنيا همينجورها كه ايستاد ايستاد و تو اگر ملتفت باشي ميداني كه چه حرفها فرمايش كرده حرفهاي بزرگ بزرگ در اين فقرات فرمايش فرموده چون يكپارهاش را خاطرجمع هستم كه اگر بگويم تو نميداني چه ميگويم يكپاره از آنها را هم خاطرجمعم كه آنها را خدا نميخواهد كسي بفهمد پس من پوست كنده ميگويم اما پرده روش كشيده ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۰ *»
پس پيغمبر را در تمام عالمها واش داشت نه اينكه در بعضي عالمها پيغمبر بود و در بعضي نبود اين است كه حديث دارد كه پيغمبر آنچه بايد برساند به نفس نفيس خودش به تمام مكلفين رسانيد وقتي فكر ميكني ميفهمي چطور شده پس پيغمبر در تمام عوالم ايستاد آنجايي كه خدا ايستاده پس خدا ايستاد در جايي كه پيغمبر ايستاد و واداشت پيغمبر را به جاي خودش آنجايي كه ميخواست بايستد واداشت او را و از براي اين واداشت او را اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء چرا به جهت آنكه لابد بود خدا كه اين كار را بكند چرا ببين دليل و برهان ميآورد حضرت امير خطبه است اما همهاش دليل و برهان است فرمايش ميكند ذات خدا كه نميشد ديده شود پس خدا ميآيد بيرون ميايستد و اسم به خود ميگيرد ميفرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار به جهت آنكه نه در دنيا ديده ميشود نه در خيالات فهميده ميشود نه در عقلها فهميده ميشود چنانكه در اينجا وقتي پيغمبر آمد و خبري از خدا آورد تو خبر شدي از خدا همين جوري كه اينجا وقتي زبان پيغمبر جنبيد و قرآن خواند كلام خدا به تو رسيده و كلام پيغمبر است توي همين قرآن صريحاً ميفرمايد كه اين كلام پيغمبر است لكن اين پيغمبر همچو پيغمبري است كه ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي علّمه شديد القوي چون چنين شد انه لقول رسول كريم ذيقوة عند ذيالعرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون پس كلامش شد كلام خدا امرش شد امر خدا نهيش شد نهي خدا اطاعتش شد اطاعت خدا ايمان به اين پيغمبر شد ايمان به خدا پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يك كسي هم كه پشت بكند پشت به خدا كرده پس هركس هر معاملهاي كه دارد با خدا با پيغمبر بكند اين پيغمبر در اين دنيا در مدينه بود و در مكه بود تكلم كرد حالا در همه عوالم كه بنا باشد تكلم كند هر جايي يك طوري ظاهر ميشود اين يك ظهورش بود كه اينجا بود بسا يك ظهورش يك جايي ديگر باشد آنجايي كه با جنها حرف ميزند طوري ديگر است ظهوري ديگر آنجا دارد آنجايي كه با ملائكه حرف ميزند ظهوري آنجا دارد و حرف ميزند با ملائكه و خيلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۱ *»
ميشد كه ملائكه با ايشان حرف ميزدند وقتي معراج رفته بود آن وقتي كه نماز بر او نازل شد كه خدا گفته بايد نماز كرد جبرئيل گفت بايست پيغمبر ايستاد گفت ركوع كن ركوع كرد سجده كن سجده كرد واقعاً هم جبرئيل تعليمش كرد اما از كجا گفت پس جبرئيل گفت بايست ايستاد گفت چه كنم گفت حمد بخوان حمد خواند ركوع كن ركوع كرد دست به زانوت بگير گرفت به خاك بيفت افتاد و يك ركعت تعليمش كرد يك ركعت هم خودش اضافه كرد دو ركعت شد از اينجور اخبار هست كه جبرئيل تعليم ميكند به پيغمبر لكن ببينيد هيچ در اخبار داريد كه جبرئيل اول ماخلق اللّه است و پيغمبر را حديث داري به اتفاق شيعه و سني پيغمبر اول ماخلق اللّه است پس خدا اول با او حرف ميزند آن وقت او تعليم به جبرئيل ميكند بعد جبرئيل از او ميگيرد ميآورد پايين نقلي نيست قاصدش ميكند چيزي را ميدهد ميگويد حمل كن ببر پايين او هم ميآورد پايين عمله است اكره است تمام خلق عملهجاتشان هستند نوكرهاشانند حتي آنكه كفار و منافقين نوكر ايشانند اگرچه نماز نميكنند اما ساعت ميسازند طبيب هست جراح هست پس تمام آنچه در ملك هست عملهجات و فعلهجاتند حاملينند باركشند بارها را بار خرها ميكند به شما ميرسانند و تحمل اثقالكم الي بلد لمتكونوا بالغيه الاّ بشقّ الانفس خواستهاند آسان كنند براي شما.
باري پس پيغمبر9 در همه عالمها ايستاد در هر عالمي به زبان اهل آن عالم تكليفات آنها را به آنها رسانيد خدا در همه عالمين خداي عالمين بود پيغمبر هم در همه عالمين پيغمبر است اول ماخلق اللّه است و چون اول بود اين بود كه آخر پيغمبران شد به ايشان فتح كرد خدا ملك خودش را يعني به ايشان گشود آن آخر كار هم ملك ختم به ايشان ميشود اين است كه دولتشان را عقب انداخته خلاصه ملتفت باشيد انشاء اللّه مطلب اين بود كه خداوند عالم به اسمهاي خودش معروف شد در ميان خلق هركس آن اسمها را نشناخت خدا را نشناخت باز اين فقره را كه عرض ميكنم در عقلتان فكر كنيد و بياريد با نقلتان مطابق كنيد در فقرات دعاي رجب ميخواني بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان در هر مكاني مقامي و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۲ *»
علامتي گذاشتهاي كه يعرفك بها من عرفك هر كه تو را ميشناسد به آنها ميشناسد پس آياتي چند خدا قرار داد و علاماتي براي خودش اظهار كرد و آن آيات و علامات را نه اين است كه يك جايي مخفي گذاشته آن خدايي كه در خفاء است و هيچ نگفته به مردم كاري ندارد خدايي كه امرش به مردم نرسيده خدا نيست يك خورده فكر كن ببين همينطور هست يا نه خدايي كه پيغمبر نفرستاده باشد خدا نيست مگر اينكه از طايفه براهمه شود كسي و بگويد كه هيچ پيغمبري لازم نيست و الاّ اگر فكر كني ميداني خدايي كه حجت ندارد خدا نيست باز اين از همان گَرده است كه از اول تا حالا عرض ميكردم آن كسي را كه خيال كني باشد اما نه متحرك باشد نه ساكن باشد همچو چيزي نيست فكر كن ببين آيا هست همچو چيزي كه نه بجنبد نه نجنبد ممكن نيست چيزي باشد الاّ آنكه اسمي داشته باشد خدا است و هميشه اسم داشته و هميشه اسم خواهد داشت خداي بياسم خدا نيست خداي بيرسم خدا نيست خدايي كه حجتش در ميان خلق نيست خدا نيست خدايي كه در دين او جمعي متحيرند واللّه خدا نيست اين حرفها را كم ميشود زد ميان متحيرين جمعي از مردم اظهار تحير ميكنند ميگويند بابا ما چه ميدانيم كي راست ميگويد كي دروغ ميگويد هركس را ميبيني ادعائي دارد و براي خودش دليل و برهاني دارد ما چه ميدانيم كدام حق ميگويند كدام باطل و اينها مردمان با انصاف دنيا هستند كه اينجور ميگويند پس ديني كه واضح نيست دين خدا نيست ديني كه مشكوك باشد دين خدا نيست حالا شايد اين را حلال كرده باشند شايد حرام كرده باشند من چه كنم بخورم يا نخورم استعمال بكنم يا نكنم شايد واجب كرده باشند من بايد بخورم و استعمال كنم شايد حرام باشد اينكه تكليف مالايطاق است آن ديني كه واضح نيست دين خداي آسمان و زمين نيست ديني كه شك درش هست ديني كه برهان ندارد دليل ندارد محض ادعا است كذب است از جانب خدا نيست پس بدانيد كه دين اين خدا همه جا دين واضح بيّن آشكار يقيني بايد باشد دين مظنون دين خدا نيست دين مشكوك دين خدا نيست دين موهوم دين خدا نيست دين مجهول دين خدا نيست عقل هم اينجور دلالت ميكند آيه همينجور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۳ *»
دلالت ميكند حجةاللّه آيا واضحه نيست بالغه نيست آيا امر خدا بايد مخفي باشد.
خلاصه خداوند عالم بعد از آني كه گرفت اسمهاي چند از براي خود و آنها را حجت خود قرار داد و اين حجتها آنچه ميخواست بيان كردند چنانكه در زيارتشان ميخواني بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه حتي تا اينكه صرتم في ذلك منه الي الرضا همانطوري كه او خواست شما كرديد پس واللّه معصومين چند نصب كرد كه قائمين مقام او شدند تمامشان خلفاء و جانشينان خدايند تمامشان آياتاللّهند لسان اللّهاند ظهور اللّهاند جمال اللّهاند جلال اللّهاند تمامشان امر اللّهاند حكم اللّهاند اين امر اللّه به اين آب و تاب آيا هيچ جا پيدا نيست ظاهر نيست بيّن نيست اگر كسي چنين گفت كذب العادلون باللّه و ضلوا ضلالاً بعيداً و خسروا خسراناً مبيناً.
باري پس خداوند عالم به وجود محمد و آلمحمد:حجت خود را تمام كرد لكن ميبيني متحيرين چند را باز از براي اينكه با بصيرت باشي اگر ميبيني جمعي متحيرند تازگي ندارد «ليس باول قارورة كسرت في الاسلام» در زمان پيغمبر9 كه خودش بود حرفش را ميزد و شق القمرش را ميكرد جميع معجزاتي كه جميع پيغمبران آورده بودند آورد فلق بحر كرد مرده زنده كرد تمام آن معجزاتي كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آوردند به تدريج آورد و باز منافق بود توي دنيا فكر كن كه در زمان پيغمبر آيا كسي نبود كه شك داشته باشد شبهه داشته باشد اگر ايمان دارند به اين خدا كه اين خدا ميگويد للّه الحجة البالغة و امام تفسير ميكند كه از براي خدا است حجت واضحه هركس ميگويد دين واضح نيست بگو تو دروغ ميگويي هركس ميگويد من متحيرم بگو تو دروغ ميگويي هركس ميگويد شك دارم بگو تو دروغ ميگويي شبهه دارم بگو تو دروغ ميگويي امر خدا واضح است تو كاري كردهاي كه به شك و شبهه افتادهاي همين كه اعراض كردي از راهي كه خدا قرار داده به شك و شبهه افتادي بلكه خورده خورده مظنه بر خلافش كردي خورده خورده كسي كه اينطورها شد خورده خورده بسا ماليخوليا براش پيدا ميشود يقين ميكند كه آن ديني كه دارد آن دين حق است و هر ديني غير از آن دين است باطل است چه بسياري از اهل باطل كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۴ *»
اهل رياضت بودهاند و بر حق نبودهاند يقين ميكردهاند به راه باطل خودشان تو اگر مسلماني ميداني كه خدا احقاق حق ميكند دينش را واضح و بيّن و آشكار ميكند و خدا هم ميداند كه چه جور دينش را برساند هم ميتواند برساند پس خلق اگر ادعا كردند كه راه واضح نيست دروغ ميگويند اگر ادعا كردند كه ما متحيريم دروغ ميگويند وقتي متحير ميشويم ميان تصديق خدايي كه نه حاجتي دارد به كسي نه از كسي ميترسد او ميگويد دين واضح است بيّن است آشكار است شك و شبهه در آن نيست پس بعد از وجود پيغمبران و وجود ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم ديگر نماند حجتي براي احدي از تمام مخلوقات حجت خدا تمام است پس بدانيد دين خدا واضح بيّن آشكار بيشك بيشبهه است ديگر هركس شكي شبههاي ريبي جهلي تحيري دارد بدانيد نرفته از پيش البته وقتي نميروي نميشنوي ياد نميگيري وقتي نميروي ياد بگيري يا ميروي و چهار كلمه ميشنوي و ميروي عقب كارت و ديگر نميآيي البته به شك ميافتي باز ميآيي و چند كلمه ديگر ميشنوي باز ميروي و ديگر نميآيي به مظنه ميافتي خورده خورده توهمي ميكني خورده خورده يقين بر خلاف ميكني باري.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۵ *»
جمعه ـ 24 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود خود را به خلق شناسانيد به فعل خود و به اسم خودش و به نور خودش نه به ذات خودش يك قدري كه انشاء اللّه ملتفت باشي ميبيني انشاء اللّه و ميفهمي كه طوري كه خلق ميتوانستند بفهمند و طوري كه خلقشان كرده بود كه آنجور بفهمند همانجور تكليفشان كرد چرا كه خودش گفته بود كه من تكليف نميكنم مگر هرچه به ايشان دادهام تكليف نميكنم مگر وسع را و وسع كمتر از طاقت است كمتر از قوه است ببينيد ممكن هست همه سال آدم برود به مكه همه كس برود به مكه اين تكليف را نكرده گفته وقتي پول داري استطاعت داري برو به مكه آن هم در عمري يك مرتبه پس دون طاقت تكليف كرده در امور اعتقاديه هم همينطور است خدا نميخواسته شما را به گير بگذارد يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر شما اگر سعي نكنيد راه را كج كنيد و غرض و مرض را كنار بگذاريد ميبينيد كه در نهايت آساني است قرار داده و آسان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۶ *»
ميتوانيد بفهميد و اگر خودت سعي كردي و پولي دادي و رشوه دادي كه جهنم بروي با مشقت و زحمت هم ميروي خدا راه خود را آسان قرار داده.
راه آسانش اين است كه هر كسي ذاتش شناخته نميشود هر كسي اسم و رسمش شناخته ميشود ببين هر چيزي را كه تو ميبيني اسم او را ميبيني نه ذاتش را حتي آنكه براي عبرت عرض ميكنم در سنگي ميتوان توحيد بيان كرد در پر كاهي ميتوان توحيد را بيان كرد اگر تو سنگي را ببيني در حال حركت ميبيني يا در حالي كه ساكن است ميبيني حركت كار سنگ است و اين به كارش شناخته شد و سنگي بخواهي پيدا كني كه نه متحرك باشد نه ساكن خدا خلق نكرده بعد از اين هم خلق نخواهد كرد پس وقتي كه سنگي گاهي ميجنبد گاهي ساكن است تو از اينجا پي ميبري كه ذات اين سنگ نه متحرك است نه ساكن ديگر فكر كنيد انشاء اللّه در خطبههاي بسياري هست از حضرت امير كه در توحيد فرمايش فرمودهاند ميفرمايد بمضادته بين الاشياء علم ان لا ضد له خلق را خدا خلق كرد و اين خلق را متعدد خلق كرد و به همين كه متعدد خلق كرد ما فهميديم كه او واحد است ديگر كساني كه حكيم هستند فهميدند اين مطلب را و كساني كه پيش ما درس خواندهاند آنها فهميدند پس وقتي كه خدا هست و خلق بسيار دارد اين خلق بسيار دلالت ميكند كه خدا يكي است طورش اينكه تو ببين اگر سنگي ميخواهد بگويد من يكي هستم گاهي ميجنبد گاهي ساكن است تا تو بداني ذات اين سنگ جنبنده نيست ذاتش ساكن هم نيست زيرا كه اگر ميجنبيد دائماً ميجنبيد ديگر نميشد ساكن باشد و اگر هميشه ساكن بود نميتوانست بجنبد مثل اينكه ذات آتش گرم است هيچ بار نميتواند سرد باشد پس ذات اين سنگ اگر ميجنبيد هرگز نميتوانست ساكن باشد و اگر ذات سنگ ساكن بود هرگز نميتوانست بجنبد پس همين كه سنگ جلوه كرد به يك ساكني و متحركي و اينها دوتا بودند اين دوتا داد كردند كه سنگ يك است ديگر فكر كن انشاء اللّه در بدن خودت ببين ذات تو نه ايستاده است نه نشسته نه گوينده است نه ساكت نه بيرون جايي است نه در اندرون نه در آن سال است نه در ساير سالها ذات تو بيرون از سالها است ذات تو بيرون از مكانها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۷ *»
است و ذات تو بيرون از همه جا است اين را از كجا فهميدي راهش را به دست بيار راهش اين است كه اگر ذاتش چنين بود كه هميشه در مسجد باشد توي عمارت باشد نميتوانست بيرون عمارت باشد ذات ماهي اين است كه در آب باشد اگر از آب بيرون باشد ديگر ماهي تمام ميشود ميميرد ذات تو اگر منزلش بيرون بود در مسجد نميتوانست بيايد پس ذات تو در امروز هم نيست در فردا نيست در پس فردا نيست شما مردم اين دنيا نيستيد شما هيچ مردم امروز و فردا نيستيد شما مردم جايي ديگر هستيد چرا كه ميبينيد اين روزها ميآيد پيش شما و ميگذرد و فاني ميشود و شما شماييد و روزهايي چند هنوز به وجود نيامده و شما شماييد شما غير از مردم اينجاييد از كجا بشناسي ذات تو مردم اينجا نيست.
انشاء اللّه سعي كن غافل مباش و چقدر غافلي و اغلب مردمان هنوز نميدانند چقدر غافلند ببينيد كه هيچ چيز نزديكتر به خودمان از خودمان هست اين چيزي كه از خود تو به تو نزديكتر است باز تو نميشناسي توقع نداشته باش كه چيزي كه غير از تو است و دور است و دورتر است از تو آن را بشناسي ايني كه پهلوت خوابيده ديگر از اين هم نزديكتر كه خودت خودتي پس اگر خودت را نشناسي توقع مكن بيرون را بشناسي و ائمه طاهرين فرمودهاند من عرف نفسه فقد عرف ربه فرمودهاند هركس خودش را بشناسد خداي خودش را ميشناسد همچنين فرمودهاند اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه هركس خودش را بهتر ميشناسد خداي خود را بهتر ميشناسد وقتي خودت راه خدايي و در خودت فكر نميكني راه خدا را گم ميكني و خودت را هم گم ميكني مثل ابنهبنقه كه كدو به پاش ميبست كه خود را گم نكند وقتي كدو را از پاش واميكردند داد و بيداد ميكرد كه من خود را گم كردهام حالا اين مردم تعجب است كه خود را گم كردهاند و نميدانند كه خودشان را گم كردهاند نميدانند كه نميدانند كاش ميدانستند كه نميدانند اگر ميدانستند باز طوري ميشد دقت كنيد كه بلائي بزرگتر از اين ندارد خدا كه يك كسي را نفهم خلق كند و اين قدر نفهم باشد و نادان باشد كه نداند نادان است بلائي است كه خدا بدتر از اين بلا در دنيا و آخرت خلق نكرده انسان كه خيال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۸ *»
ميكند ميداند چون خيال ميكند ميداند پس طلب نميكند سؤال نميكند پس بر خيال خودش و جهل خودش باقي ميماند تا بميرد خوشا به حال كسي كه نميداند و ميداند كه نميداند به جهت آنكه چون ميداند كه نميداند طلب ميكند و سؤال ميكند چيزي ياد بگيرد اين مردم نميدانند و نميدانند كه نميدانند پس از اين جهت نميدانند دين خود را بايد ياد بگيرند از روي دليل و برهان نميدانند كه دين پدري و مادري به كار نميآيد بلكه خيال ميكنند كه توي هر طايفهاي كه واقع شدند بزرگ كه شدند بايد دين همانها را داشته باشند و به طور و طرز آنها راه روند بابا اينجور نيست خدا اگر راضي بود كه تو در هر طايفهاي كه باشي به سياق و طور و طرز آنها راه روي ارسال رسل نميكرد اصلاً كتابها نازل نميكرد اصلاً شرع قرار نميداند ميان مردم پس اين مردم نميدانند و نميدانند كه نميدانند و در جهل هلاك ميشوند وقتي مردند آن وقت ميفهمند كه نميفهميدند و تا در دنيا هستند من حيث لايشعر بيدينند بپرسي چرا از اين راه ميروي ميگويد پدرم چنين بود مادرم چنين بود اهل شهرم چنين بودند.
يك خورده دقت كن انشاء اللّه اهل شهر تو مسلمانند اهل شهر فرنگيها هم همهشان فرنگيند اهل شهر يهوديها هم همهشان يهوديند حالا آيا اين دليل شد برهان شد كه مردم چنين ميگويند مردم چنين ميكردند ما هم چنين كرديم مردم نميدانند مردم دين ندارند اما خوشا به حال كسي كه بداند كه نميداند همينقدر بداند كه دين ندارد ميرود دين تحصيل ميكند كسي حرفي را ميپرسد دليلت چه چيز است برهانت چه چيز است وقتي شپش در كلاهت افتاد ميبيني دليل نداري برهان نداري به فكر ميافتي كه دليل و برهاني پيدا كني و بدانيد كه اين خدا همه جا با دليل و برهان حرف زده و خواسته شما حكمت ياد بگيريد دليل و برهان ياد بگيريد پيغمبر فرستاده يعلّمهم الكتاب و الحكمة هم كتاب تعليم كند هم حكمت.
پس با دليل و برهان بياب انشاء اللّه كه هر چيزي را كه تو ميبيني اسم او را ميبيني نه ذات او را هرچه را كه ميشناسي اسم او را ميشناسي نه ذات او را پس اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۹ *»
سنگي را ميبيني كه ميجنبد جنبش كار سنگ است و اگر سنگي ساكن است و نميجنبد سكونش هم كار او است و كار او غير او است اين سنگ به كارهاي خودش شناخته شد مثل اينكه تو هم به كارهاي خود شناخته ميشوي تو يك قدري زور بزن خودت را بشناس مثل ساير مردم مباش كه بگويي خودم خودمم چطور خودم را نميشناسم نه خودت خودت را نميشناسي ببين خودت يك نفري گاهي ايستادهاي گاهي نشستهاي گاهي راه ميروي گاهي ميخوابي گاهي برميخيزي عرض ميكنم اينها تمامش صفات تو است و اسمهاي تو است و اسمهاي بسيار دلالت ميكنند بر اينكه تو شخص واحدي هستي اگر اين اسمها را نداشتي شخصيت هم نداشتي تو هم نبودي.
حالا انشاء اللّه يك خورده فكر كن ببين خدا اگر اين ملك را نداشت آيا خدا بود خداي بيخلق كوسه ريشپهن است خداي بيخلق خدا نيست اين جامد است مشتق نيست يعني معني ندارد پس تو ببين به ظهورات عديده خودت به اسمهاي بسياري كه داري به همين اسمها شناخته ميشوي كه تو يكي هستي همه اسمهاي بسيار تو همه از تو خبر ميدهند همه تو را ميشناسانند همه تو را مينمايانند پس مبدء اينها از تو است رجوع اينها به تو است همه ميگويند انا لزيد و انا اليه راجعون اينجا را كه ميبيني ميفهمي كه اينطور است آنجا هم اگر فكر كني ميبيني همينطور است خداوند عالم اسمهاي بسيار به خود گرفته و همه انبياء و اوصياء اسمهاي او هستند همه از پيش او آمدهاند و همه داد زدند كه انما الهكم اله واحد آنها كه گفتند تو فهميدي خداي تو واحد است هيچ مشكل نيست اين مطالب لفظهاش همانهايي است كه در سنگ عرض ميكنم سنگي كه گاهي در شب باشد گاهي در روز گاهي بجنبد و گاهي نجنبد گاهي سرد باشد گاهي گرم وقتي گرم شد ذاتش گرم نيست وقتي هم سرد شد ذاتش سرد نيست سردي كار او است نه ذات او و هركس و هرچيز كارش غير خودش است كارش آني است كه ميكند آن كار را ذاتش آن است كه خدا خلق كرده پس اين سنگ كارها دارد و همه اين كارهاش دلالت ميكند بر آن سنگ كه آن سنگ سنگي است كه همه كارها را كرده همينطور خودت هم يكي هستي و كارهاي بسيار داري و اين كارها همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۰ *»
شهادت ميدهند كه تو يكي هستي و تو شهادت ميدهي بر نفس خودت كه يكي هستي و شهد اللّه انه لا اله الاّ هو كه خدا فرموده همينجور مطالب است كه عرض ميكنم لكن مردم نميدانند و نميدانند كه نميدانند شما فكر كنيد انشاء اللّه كه اين شهد اللّه انه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط يعني چه دقت كن انشاء اللّه ببين تو وقتي اسمهاي بسيار داري يكي از اسمهاي تو ايستاده است يكي نشسته است يكي راه ميرود يكي حرف ميزند يكي ساكت است يكي متحرك است يكي ساكن است كه اگر بخواهي حساب كني بسا صدتا دويستتا ميشود پس تو اسمهاي بسيار داري تو به اين اسمها ميگويي شما كه بسياريد من يكي هستم من يك نفرم كه همه اين كارها را ميكنم پس خودت شهادت ميدهي كه يكي هستي اين كارها شهادت ميدهند كه صاحب كار يكي است كه تو باشي حالا اين كارها ملائكهاند و براي هر چيزي ملكي است تو هم ملكي داري اطاعت تو را ميكند مطيع و منقاد تو است خدا قوتي به تو داده كه به آن قوت نماز ميكني روزه ميگيري آن قوت ملكي است ملك كلي بزرگي است كه به ملائكه ديگر فرمان ميدهد وقتي كاري بخواهي بكني آن ملك تو به آن نوكرهاش حكم ميكند و نوكرهاش هر كدام كار مخصوصي دارند به عدد هر كاري ملكي هست براي تو هست در اخبار كه به عدد ذراتي كه در بدنت هست خدا به عدد هر سر مويي كه در بدنت هست ملكي خلق كرده هر كدام ملائكهاي دارند كه تو را حفظت ميكنند آنها معقباتند بين يدي هركس كه از يمين و از يسار و از پيش و از پس حفظ ميكنند و آن ملك بزرگ هر وقت ميخواهد يك جاييش را خراب كند مثلاً نشسته را ميخواهد خراب كند امر ميكند كه برخيزد تا برخاست نشسته خراب ميشود بسا امر ميكند به ملكي كه در انگشت خودت است كه بخورد توي چشمت ميبيني بياختيار انگشت خود را زدي توي چشم خودت.
پس ملائكه را هم اگر فكر كني ميشناسي چه جورند خدا ميفرستد ملك الموت را كه برو جان مردم را بگير و خيال مكن ملك الموت خودش جان مردم را ميتواند بگيرد بي حول و قوه خدا حاشا خدا است وحده لا شريك له كه جان مردم را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۱ *»
ميتواند بگيرد و ميگيرد اللّه يتوفي الانفس حين موتها هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء قدري در اينها فكر كنيد و عبرت بگيريد با وجودي كه خدا است وحده لا شريك له كه جان همه را ميگيرد و هيچ كس وكيل او نيست شريك او نيست معين او نيست وزير او نيست معذلك ملك الموت جان مردم را ميگيرد جان همه را ملك الموت ميگيرد و معذلك خدا است جانگير جانگيري به جز خدا هيچ كس نيست ملك الموت نيست مگر يك دستي از خدا كه دراز شده آمده جان مردم را گرفته كسي شمشيري بردارد و گردن شخصي را بزند اين قاتل آن شخص هست و او را ميگيرند و ميكشند و در قيامت هم عذابش ميكنند كه چرا كشتي و حال آنكه خدا كشته اين دستي است دراز شده آمده اينجا اين را كشته.
باري اگر در اينها فكر كنيد ملك را هم ميشناسيد پس ملك الموت يك دستي است از دستهاي خدا دراز شده جانها را ميگيرد جبرئيل هم دستي ديگر است دراز شده وحيها را ميآورد وقتي جبرئيل حرف ميزند پيغمبر ميبيند خدا حرف ميزند يك دفعه ميبيند خدا از زبان جبرئيل بنا ميكند حرف زدن يك دفعه ميبيند جبرئيل حرف ميزند حالت سالكين مختلف است به اين نظرها آن كسي كه ميآيد پيششان يك كس است همين يك نفر را بعضي از اوقات ملك ميبينند همين را بعضي از اوقات كسي ديگر ميبيند روح القدس ميبيند بعضي از اوقات خدا ميبيند يك وقتي جبرئيل آمد دست گذاشت روي سر امام حسين و آن وقت پيغمبر در خانه حضرت فاطمه بودند در آن حال حضرت حالت عجيبي غريبي داشتند كه به سجده افتادند از آن حالت در آن حديث است كه پيغمبر ميفرمايد خدا آمد دست خود را گذارد روي سر حسين و گفت تو بنده خاص مني و قاتلين او را و دشمنان او را لعنت كرد مقصود اين است كه هميشه يكي است كه ميآيد پيشتر هم همان خودش ميآمد وحيها را ميآورد گاهي هم پيغمبر جبرئيل را ميديد.
انشاء اللّه دقت كن ببين تو وقتي ميايستي گاهي ميگويي ايستاده ايستاده گاهي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۲ *»
هم ميگويي من ايستادهام ايستاده فعل تو است ايستاده كار تو است ايستاده ملكي است از جانب تو كه تو او را اَقامه مقامهاش كردهاي ملك را در جاي خود واداشتهاي ميگويد مرا فرستادهاند به سوي شما چنين و چنان بگويم من قاصدي هستم خبري هستم از پيش زيد آمدهام زيد قائم كه در نحو ميگويي زيد قائم قائم خبر زيد است و خوب اصطلاحي است اين اصطلاح و گويا از حضرت امير باشد به جهت آنكه علم نحو و صرف را او اختراع كرده اين ايستاده خبر آورده از زيد خبر زيد است پس غير ذات زيد است اما يك خورده فكر كن ببين اين ايستاده را كه ميبيني به غير از زيد چه ديدهاي واللّه به غير از زيد هيچ نديدهاي ايستاده خبر زيد است خبر زيد همچو جوري است كه خودش پيدا نيست همين جورند ملائكه وقتي ميآيند گاهي ميگويند ملك چهار بال آمد گاهي ميگويند ملك سرخ آمد گاهي ميگويند ملك سبز آمد گاهي ميگويند ملك زرد آمد حالا جبرئيل رنگش سرخ است ميكائيل رنگش سفيد است همچنين اسرافيل رنگش زرد است تو هم گاهي سرخي گاهي زردي گاهي سفيدي گاهي سبزي تا رنگ سرخي ميپرد رنگ سفيدي ميآيد وقتي رنگ سرخي آمد بگويند سرخي آمد دروغ نيست تو هم آمدهاي دروغ نيست آدم زردي آمد بگويند زرد آمد دروغ نيست تو هم آمدهاي و دروغ نيست.
خلاصه برويم بر سر مطلب جميع اين اسمها در عالم خلق ريخته شده هركس به اسمهاي خودش شناخته ميشود پس بعد از اين نگو نميفهمم پس سعي كن خودت را بشناس در رختخواب كه ميروي فكر كن راه ميروي فكر كن خودت را بشناسي خودت هميشه همراه خودت هستي پس ببين تو كارها داري و خودت در كارهاي خود هستي و كارهاي تو بسيار است خود تو يكي هستي اين بسياريها مال تو نيست مال كارهاي تو است اين وحدت مال خودت است خودت هم يكي هستي پس بدان به همينطور خدا هم يكي است اگرچه اسمها بسيار دارد تمام انبياء تمام اوصياء تمام اولياء اسمهاي خدا هستند و به اين اسمها خدا نموده خود را كه من يكي هستم و به اين اسمها مردم فهميدند كه خدا يكي است و به اين اسمها او را شناختند مثل اينكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۳ *»
خودت را فهميدي به اين بسياري كارهات كه يكي هستي مردم هم دانستند كه يكي هستي تو را ميشناسند به كارهاي خودت پس تو معروفي به صفتهاي خودت و صفتها همه دلالت ميكنند بر تو و اين صفتها همه خبرهاي تواند كه به اين خبرها خودت را خبر دادهاي به مردم كه من شخص واحدي هستم به اين خبرها خبر دادهاي كه من چكاره هستم وقتي نانوايي ميكني نانوا اسمت ميشود وقتي نجاري ميكني نجار اسمت ميشود وقتي مسگري ميكني اسمت صفار ميشود و هكذا پس اسمهاي بسيار دلالت ميكنند بر تو كه تو يكي هستي و تو خودت در جميع اين اسمها داخلي به جهتي كه در هر يك از اينها هرچه تفحص كني به غير از تو كسي نيست اين است كه ميبيني فريب ميخورند بسياريها كه اينها را دليل وحدت نگرفتهاند مردم چون راه خداپرستي را خبر ندارند راه توحيد به دستشان نيست بسا بسياري از مردم را ميبينيد ميگويند به چه دليل خدايي بايد باشد اينها همينطور هستند ميگويند خدايي چيزي نيست اين است كه از حالت اين مردم خدا تعبير ميآورد كه اينها مانند كسانيند كه در بياباني باشند و به سرابي نگاه كنند و اين سرابها مغرورشان كند و اين سرابها مينماياند كه متعدداتند مينمايانند يك چيزي را اما تو پيش سراب برو برو پيش سراب اما بدان سراب هيچ نيست وقتي كه كسي پيش سراب رفت و آب نديد و وجد اللّه عنده فوفّيه حسابه هيچ كس هم در اين آيه فكر نكرده ميفرمايد كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءً حتي اذا جاءه لميجده شيئاً و وجد اللّه عنده فوفّيه حسابه اين را ديگر مفسرين بر نخوردهاند وقتي كه در بيابان كسي تشنه است از دور سرابي ميبيند گمان ميكند آب است وقتي نزديك ميآيد ميبيند آب نيست ديگر خدا كي آنجا ديده ميشود پس ببين در وجود انبياء نگاه كن اول پيش خودت نگاه كن ميبيني متعدداتي چند را قائم و قاعد و راكع و ساجد وهكذا و ميبيني قائم غير از قاعد است قاعد و قائم هردو غير از راكع هرسه غير از ساجد تو برو پيش اين سرابها و تفحص كن ريش يكيش را بگير و تفحص كن از هريك هريك آنها بپرس كه كيست كه آنجا حرف ميزند از هريك بپرسي ميگويد آني كه حرف ميزند يكي است ذات آنها پنهان كرده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۴ *»
بسياريها را پس از زبانشان ناطق نيست مگر همان يكي از دستشان نميدهد و نميگيرد مگر همان يكي تو ميخواهي ايستاده باش و خبري بده ميخواهي نشسته باش و خبري بده ميخواهي از دست راست چيزي بده ميخواهي از دست چپ به هر دستي كه بدهي غير از تو كسي چيزي نداده و به هر دستي كه چيزي به هر كس دادي به آن كس كه دادي اگر عارف باشد شكر تو و حمد تو را ميكند خدا به هر دستي كه نعمتي به تو داده حمد آن دستها را بايد بكني لكن حمد مخصوص خدا است و حمد خدا را بايد بكني.
وقتي فقيري رفت خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه حضرت به او چيزي دادند گفت الحمد للّه حمد خدا را چون كرد باز حضرت دادند باز گفت الحمد للّه باز حضرت دادند باز گفت الحمد للّه تا چند دفعه تا آخر از بس حضرت دادند خجالت كشيد از حضرت خواست تعارفي با خودشان بكند اظهار امتناني اظهار شرمساري كرد ديگر حضرت ندادندش آن مردمي كه اطراف نشسته بودند ميپاييدند حضرت را و او را پرسيدند از حضرت سبب اين را كه چطور شد كه او هرچه شكر كرد شما باز عطا فرموديد وقتي با شما تعارف كرد ديگر به او چيزي نداديد فرمودند تا حمد خدا را ميكرد من هي ميدادم و من كه ميدادم خدا به دل من ميانداخت كه بدهم و اين لفظ ظاهرش بود كه فرمود معنيش اين است كه تا حمد خدا را ميكرد خدا ميدادش وقتي تعارف با خودم كرد ديگر من خودم ندادمش معلوم است وقتي اظهار امتنان از خود دست ميكني دست ميگويد من خير من كجا تعارف كجا من لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً من مثل شما گدايم همينطور است صفتها اسمها همه جا هر اسمي در نزد صاحب خودش چنين ايستاده كه داد ميكند من خودم از خودي خود هيچ نيستم كاري داري با صاحب من حرف بزن به صاحب من كه گفتي او ميخواهد از دست من ميدهد ميخواهد از دستي ديگر ميدهد پس همه اسمها همينطورند در نزد مسمي ايستادهاند و اين اسمها خودشان هيچكارهاند اسمها متعددند متعددات او را متعدد نكردهاند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴2۵ *»
حالا از همين قبيل اگر فكر كني مييابي كه خدا وحده لاشريك له يكي است اما اسمهاش بسيار است با هر اسمي كاري ميكند با قدرتش كارها ميكند با علمش چيزها ميفهمد و ميداند و هكذا و خدا خودش در كارهاش هست و آن كسي كه خود خدا را ميشناسد او را بهتر ميبيند از اسمهاش اگر سراب گولت نزند ميداني كه كيست كه اينجا ميدهد ميداني خدا است كه ميدهد خلاصه مطلب اين نبود نميدانم امروز من خودم خوابم يا شماها خوابيد ميبينم كسالت شما را گرفته.
باري مطلب اينكه چون قرار خدا اين است كه هركس به اسمش شناخته بشود پس خودش هم به اسمش شناخته ميشود اما اسمش را تو خيال نكن كسي ديگر است كه بگويي فلان كس را شناختم اين چه دخلي به خدا دارد ببين همينجوري كه تو ميايستي و مردم ميشناسند تو را اين ايستادن جهت شناسايي تو است آن شخص با اين ايستاده دو نفر نيستند كه معرفت اين معرفت او باشد و معرفت او معرفت اين باشد تمام معرفت شخص تمام معرفت اسمش است و تمام معرفت اسم اين است كه اسم خودش در ميان نيست ايستاده را كه ميبيني ذات زيد را ديدهاي اگر قطع نظر از اين ايستاده و اين نشسته بكني تو هيچ بار ذات زيد را نميبيني پس بدان ذات تو آيه و نمونه ذات خدا است ببين كه ذات تو هرگز شناخته نخواهد شد مگر ذات تو را كسي در صفات تو بشناسد هركه ذات تو را در حال ايستادگي يا در حال نشستگي شناخت تو را شناخته اگر كسي تو را در اين حالات نشناخت تو را نشناخته.
همينطور است حالت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نسبت به خدا ايشان خودشان به خودي خودشان از خود هيچ ندارند لكن به خدا برپا هستند و از جانب خدا برپا هستند و از جانب خدا قائم مقام هستند خليفههاي خدا و جانشينان خدا هستند و قائمين مقام خدا هستند همه جلوه و ظهور او هستند شناسايي او هستند هركه ايشان را شناخت خدا را ميشناسد هركه ايشان را نشناخت و خدايي به لفظ بگويد خا و دالي ميگويد حتي انبياي سلف كه ميشناختند خدا را پيغمبران سلف تماماً وقتي ميخواستند بروند پيش خدا برميخوردند به آنها اول ماخلق اللّه آنجا ايستاده هركه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۶ *»
ميرود پيش خدا لامحاله برميخورد به آنجا پس نميتوان شناخت خدا را واللّه مگر به واسطه محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم پس هركه ميشناسد ايشان را خدا را ميشناسد هركه ايشان را به نورانيت شناخت خدا دارد و خدا به اسمش شناخته ميشود و اسمش نور است ذات خدا هرگز نور نيست خدا نور آفرين است ذات خدا جاعل الظلمات و النور است نور اسمي است از اسمهاي خدا هركس اين اسم را شناخت به خدا راه يافته و بعد اين نور هادي و راهنماي او شده و اين نور كه راهنماي او است خدا است در توي اين نور كه راهنمايي ميكند واللّه يهدي من يشاء الي صراط مستقيم پس اين حجتها چراغها هستند و در اخبار اين لفظها هست در تفسير همين آيه فرمايش كردهاند چراغش حضرت پيغمبر است9شيشه و مردنگيش حضرت امير است چراغدانش حضرت فاطمه است روغن زيتش از دودمان حضرت ابراهيم است نور علي نور نوري بالاي نوري است يهدي اللّه لنوره من يشاء خدا راهنمايي ميكند به نور خود هركه را ميخواهد يعني هركه را يافته طالب او است هدايتش ميكند به سوي نور خودش و تعجب در اين است كه از زبان خود نورها هدايت ميكند ببين پيغمبر هادي خلق است و خدا است هادي وحده لاشريك له دقت كن انشاء اللّه ببين اگر هيچ پيغمبري نيامده بود ميان مردم آيا خدا هيچ هدايت كرده بود كسي را نه كسي هدايت نيافته بود كه را ديدند كه هدايت يافتند پيغمبر را ديدند اما هدايت پيغمبر مال خودش نيست هدايهاللّه است چنانكه هيچ چيزش مال خودش نيست آنچه دارد مال خدا است زبانش زبان خدا است دستش دست خدا است حكمش حكم خدا است پس اسمها را فكر كن انشاء اللّه.
پس مقام نورانيت مقامي است كه بايد شناخت آن مقام را آن مقامي است كه در همه جا نموده خدا خود را و نور است و در همه جا ظاهر است واضح است و اين اسم نور اگرچه يك اسم است لكن در هر جايي يك چراغي روشن است و اين نور يك آيتي است كه در آفاق هست و در انفس هست و از براي اين نور مقاماتي است و از براي اين نور علاماتي است در هر مكاني چنانكه در دعاي رجب فرمايش كردهاند بآياتك و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۷ *»
علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان هر علامتش يك جايي است هر روايتي را يك جايي ميكنند يك پارهاش را در آسمان ميكنند يك پارهاش را در زمين ميكنند علاماتي است و آياتي است كه در هر مكاني هست و آن نور واحد آن اسم جامع كامل است و اينهايي كه در بعضي جاها هستند مخصوص آن مكانها هستند و اينها دلالت ميكنند خلق را به سوي خداي خود و هركس ايشان را شناخت يعني آن آيات و علامات را شناخت ميشناسد خداي خود را هركه خدا را شناخت ميشناسد اينها را بعينه مثل زيد و صفاتش حالا هركس شناخت خداي خود را كه خدا خدايي نيست كه خلق را مجمل گذاشته باشد مهمل گذاشته باشد خدا خدايي نيست كه ديني نداشته باشد اين خدا خدايي نيست كه دينش را پنهان كرده باشد اين خدا خدايي نيست كه دينش را هزار سال پيشتر آورده باشد و حالا ديگر دين ندارد اين خدا خدايي نيست كه دينش در سرانديب هند باشد و به مردم بگويد به طوري كه بچهها بازي ميكنند و ميگردند يكديگر را پيدا كنند شما هم بگرديد خودتان پيداش كنيد چه ميدانند كجا هست كه پيداش كنند اين حرف كه بگرديد خودتان پيداش كنيد بازي بچهها است كه ميبيني يكي قايم ميشود بچهها بايد بگردند هم را پيدا كنند.
پس فكر كنيد بدانيد اين طوري كه مردم گمان ميكنند خدا را همينطور شما بچههاتان را ميشناسيد فكر كنيد ببينيد دين اين خدا كجا قايم شده نميدانم كجا قايم شده در هند است در سند است برويم آنجا پيداش كنيم دين اين خدا در آسمان است بايد ريسماني پيدا كنيم برويم بالا به آسمان در زير زمين است بايد چاهي بكنيم برويم پيدا كنيم كجا است ديني كه نميداني كجا است آيا تو تكليف داري پيداش كني بله تكليف دارم شما را به خدا ببينيد كه هيچ معني دارد اين حرف پس خدا اين دينش را يك جايي مخفي كرده راهش را بيّن و واضح و آشكار نكرده اين دينش كجا است نميدانم و تكليف هم كرده كه بدان عجب خداي ظالمي است فكر كن چيزي را كه خداي عالم قادر مخفي كند آيا كدام يك از اين خلق ميتوانند پيداش كنند اين است كه پيدا نميكنند از اول عمر تا آخر عمر درس ميخوانند ملا ميشوند كتاب مينويسند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۸ *»
آخرش هم مظنه ميكنند كه اين دين خدا است.
پس انشاء اللّه شما بدانيد دين خدا ديني است واضح ديني است بيّن ديني است آشكار حالا همچو ديني را كسي نميخواهدش جهنم كسي اگر طالب باشد خدا خفائي قرار نداده پس دين واضح بيّن آشكاري را در همه زمانها قرار داده در همه مكانها قرار داده بله كسي بيهوش باشد كسي فهم نداشته باشد مثل بچهها بيشعور باشد مثل يكپاره پيرزنها كه در بيابانها و كوهها هستند آنها را كسي كاريشان ندارد اما كسي فهم داشته باشد و گمان كند كه دين خدا مخفي است و من متحيرم در دين اين خدا بدانيد خداي مسلمين اينجور نيست باري.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۹ *»
شنبه ـ 25 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را شناسانيد به خلق انشاء اللّه ديگر اگر كسي يكخورده در بند دين و مذهب باشد و يكخورده خرافت نگرفته باشدش ميداند هيچ صدايي نيست از خدا پيش مردم مگر از پيش انبياء آمده باشد پس انبياء و اولياء را و حجتها را كه براي شما محمد و آلمحمد هستند صلوات اللّه عليهم خبر خود قرار داده و از براي اين زمان خبري نيست از خدا مگر از چهارده معصوم صلوات اللّه عليهم تمام خبرهايي كه از خدا است خدا پيش ايشان گذاشته پس هركس دانست ايشانند خليفههاي خدا و جانشينان خدا به شرطي كه نه همين لفظش را بگويد بلكه معنيش را بفهمد ببينيد اگر كسي كسي را خليفه كرد مينشاند او را به جايي كه خودش مينشست اگر پادشاه وليعهدي و خليفهاي قرار داد آن وليعهد مينشيند جايي كه پادشاه مينشيند پس ايشانند جانشينان خدا صلوات اللّه عليهم و نشستهاند جايي كه اگر بنا بود خدا بنشيند آنجا مينشست و بنا شد و نشست در همان جا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۰ *»
پس ايشانند جانشينان خدا و ايشانند قائممقامان خدا.
و از براي ايشان چهار مقام است يكي مقام بيان يكي مقام معاني يكي مقام ابواب كه باب فيض خدا هستند و هر فيضي بايد به خلق برسد ايشان به ساير خلق برسانند و يكي ديگر مقام امامت است كه پيشواي خلق و مطاع خلق و آقاي خلق و سيد خلق هستند و خلق بايد اقتدا به ايشان كنند در اين مقام امامت و خواستم طوري اين مطلب را بيان كنم كه چيزي هم دست مردم بيايد خواستم از روي همان مثلي كه خدا زده كه فرموده كمشكوة فيها مصباح بياني عرض كنم تا از روي آن بيان بتوانيد تصوري كنيد تا بتوانيد اعتقاد كنيد.
پس عرض ميكنم يكي از مقامها در همين چراغهاي ظاهري فكر كن چرا كه خدا فرمايش ميكند هيچ تفاوتي در خلق نيست پس اگر تو در همين چراغهاي ظاهري فكر كني چراغ باطني را ميتواني بشناسي چنانكه همينطور حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش فرمودهاند ميفرمايند قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا صاحبان عقل ميدانند كه استدلال به عالم غيب نميتوان كرد مگر به عالم شهاده حكماء ميدانند در نزد خدا هيچ تفاوت ميان غيب و شهاده نيست همان جوري كه غيب را خلق كرده شهاده را خلق كرده خداي ما همانجوري كه خلق كرده غيب را همانجور شهاده را خلق كرده و لقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون وقتي اينجا مشاهده خلق را بكني ميداني كه نه اين است كه يكپاره چيزها به مناسبات است كه عرض ميكنم بلكه سرّ خلقت و حقيقت خلقت است كه عرض ميكنم كه اگر اين چراغ ظاهري را بفهمي آن چراغ باطني را ميشناسي اين چراغ ظاهري آتشي كه در او است آتش خودش است و كاري دارد آتش خودش چيزي است كه از براي او گرمي است پس آنجايي كه مقام خود آتش است آنجا مقام بيان است دقت كن انشاء اللّه كه خدا بيان ميكند آن مقام را ببينيد هيچ فرقي نيست وقتي شعله ديدي روشن شد و ببينيد هيچ فرقي ميان شعله با ساير آتشها نيست الاّ اينكه ذات آتش در مشرق هست در مغرب هست در جنوب هست در شمال هست در آسمان هست در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۱ *»
زمين هست در همه چيز هست و آن آتشي كه همه جا هست به كار تو نخورده همه جا هست آتش و به كار تو نميآيد تو آتشي ميخواهي كه ببينيش اطاقت را گرم كند غذات را طبخ كند پس آن آتشي كه همه جا هست از براي ماها دسترس نيست و دست ما از دامان او كوتاه است آن آتش خواست خودش را به ما بنماياند و بنا كرد به آمدن و آمد يك جايي ايستاد كه دست ما به او برسد چشم ما او را ببيند حالا از براي شعله يك مقام آتشي است كه آن مقام آتش بودنش مثل ساير آتشها است الاّ اينكه چون در يك جا ايستاده به كار ما آمد چشم ما آن را ميبيند اطاق ما را روشن كرده پس اين چراغ ذات او جلوه آتش است و نماياني آتش است در حقيقت آتش را بخواهي نمودار نيست پيدا نيست خود آتش پيدايي ندارد يا بگو دارد و پيداييش همين چراغ و همين آتشهاي دنيايي است يا بگو دارد و خدا پيداييش را پيش همين چراغ و همين آتشهاي دنيايي قرار داده ديگر چيزي ديگر پيدا نيست پس ذات اين چراغ مقام اعلاي او مقام آتش است هيچ فرقي ميان او و ميان آتش غيبي نيست الاّ اينكه اين جلوه او است رخساره او است ظهور او است بيان كمال او را ميكند او از براي مردم به اين ظاهر شده و او به همين چشم نگاه ميكند به ساير مردم و مردم به همين چشم نگاه ميكنند به آتش غيبي پس مقام اول مقام خود آتش است براي چراغ.
مقام دوم آن مقام نورانيت است مقام فعل آتش است به زبان ملايي پس مقام امر آتش است و مقام كار آتش است و روشن كردن است كار آتش سوزانيدن است ببين تو خودت كسي هستي و يك قوتي داري كه به آن قوت كارها ميكني آن قوت كار تو است آتش هم خودش چيزي است و كاري دارد و اثري و فعلي دارد و اثر او فعل او است و اين ظهور او است و آن مقام شيشهاي است كه خدا گفته روي چراغ گذارده شده و اين شيشه روي چراغ گذارده شده و اطراف چراغ را گرفته لكن اين شيشه خودش مثل كوكب است درخشان است مثل چراغ است پس مقام فعل او و مقام گرمي او و مقام نورانيت او مقام معاني است مقام معني يعني مقام فعل چراغ و اين مقام فعل متصل است به آن چراغ و آن چراغ راهي به انوار دارد و دخلي به ذات چراغ ندارد به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۲ *»
همينطور دقت كن انشاء اللّه همينطور ذات خدا نميآيد به جايي بچسبد اثر آتش لامحاله به آتش چسبيده كار هركس به خودش چسبيده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت اثر هر كسي به صاحب اثر چسبيده چنانكه كار هر كسي در دست آن كس است اين نورهاي ظاهري را هم ميبيني به چراغ بسته چراغ را ميبري تمام نورها ميرود حركت ميدهي چراغ را نورها حركت ميكنند چراغ را ساكن ميكني نورها ساكن ميشوند اين كار چراغ غير از چراغ است اين كار چراغ ظهور چراغ است كار چراغ ظاهر چراغ است اثر چراغ است پس اين آتش يك نورانيتي دارد و يك حرارتي از براي او است آن نورانيت و حرارت او كه اطراف او را گرفته آن مقام آن شيشهاي است كه بر روي شيشه اين چراغ گذارده شده پس آن شيشه و آن چراغ كأنه يك چيزند دو چيز نيستند از اين است كه اول هم اسمي خدا از اين شيشه نبرده گفته مثل نوره كمشكوة فيها مصباح مثل چراغداني است بعد ديگر ميگويد المصباح في زجاجة اول اسمي از شيشه هيچ نميبرد ميگويد چراغي است و چراغداني بعد ميگويد و روي آن چراغ شيشهاي است دقت كنيد انشاء اللّه پس اين چراغ كأنه با فعل خودش يك چيز است چرا كه چراغي كه پيدا نيست و چراغ پيدا البته اثر دارد البته نور دارد چراغي را ببري جايي و روشن نكند اسمش چراغ نيست پس مقام فعل چراغ لازم آن چراغ افتاده و آن مرتبه كار او و اثر او است و اين شيشه هميشه همراه اين چراغ بوده و هيچ بار منفصل از چراغ نبوده و هميشه اطراف اين چراغ را داشته.
پس اين مقام مقام دوم ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين در مقام اول آن اسمي هستند كه از عالم غيب به عرصه شهود آمدهاند و آن نوري هستند از خدا كه از عالم غيب آمده آمده كه خودش در وسط بايستد و ظاهر باشد و ظهور باشد و آمده تا ظاهر باشد تا ظاهركننده خلق باشد دقت كن نور را هرجا تعريف كردهاند اينطور تعريف كردهاند كه نور آن چيزي است كه خودش ظاهر و واضح باشد و ظاهر كننده چيزهاي ديگر باشد پس اين نور هم از جانب خدا آمد در ميان خلق تا در ميان خلق ظاهر باشد تا در ميان خلق ظاهركننده خلق باشد ديگر اگر ايشان واسطه فيض خلق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۳ *»
باشند و خلق به تصرف ايشان از عرصه عدم به وجود آمده باشند نقلي نيست تصرفي كردهاند عرض كردهام و اگر فراموش نكني هم اقرار به فضائل ميكني هم فهم و شعورت زياد ميشود هم ميفهمي كه آنها كه انكار فضائل ميكنند فهم و شعور ندارند و هم ميفهمي خدا فهم را از آنها گرفته ببين هر كاري را خدا قرار داده است در دست كاركن پس فخاري كار فاخور است نجار بايد در و پنجره بسازد البته ميتواند كه ميسازد حالا اينكه كار خود را ميكند و كوزهها ميسازد كوزهگر خدا نيست كوزهها هم مخلوقند و خدا نيستند خود كوزهگر و كوزهها همه مخلوقند واللّه خلقكم و ما تعملون خدا شما را و كارهاي شما را خلق كرده حالا اگر ائمه طاهرين را خدا كوزهگر خلق كرده باشد ببينيد آيا هيچ عيب ميكند كار خدا آنها را خلق كرده باشد آن وقت اينها دستي بالا زده باشند گلي برداشته باشند و ايشان ساخته باشند زميني را و آسماني را آفتابي را ماهي را ستارهها را طوري نميشود در هر جايي كار را به دست كاركن قرار داده يك كسي است يك كسب ميتواند بكند يك كسي است دو كسب ميتواند بكند يك كسي است بيشتر واللّه هيچ فرق ندارد پيش خدا ببين تو خودت يك كاري ميكني نجاري اگر كرسي ساخت خدا است خالق كرسي وحده لا شريك له اين نجار كمك خدا نيست شريك خدا نيست وكيل خدا نيست نجار خداي ديگر نيست غير از خدا كه او كاري كرده باشد و خدا كاري ديگر كرده باشد يا شريك خدا نيست كه نجار و خدا با هم جمع شده باشند و به شراكت كرسي ساخته باشند فكر كن انشاء اللّه كرسي لامحاله بايد از دست نجار ساخته شود و اين حكمي است خدا كرده لكن خدا است خالق نجار و خالق كرسي اسباب آهنگري را و آهنگر را خدا خلق كرده لكن بيل و سيخ و ساير اسباب آهنگري از دست آهنگر بايد ساخته شود خدا است خالق آهنگر و خالق آنها به همينطور نورها تمامش از پيش چراغ بايد بيايد و اين حكمي است خدا كرده لكن خدا است خالق چراغ و خالق نور چراغ پس كارها به دست كاركنها است و كاركنها فاعلند خدا نيستند اما بگويي كاركن هم نيستند شرك است كفر است زندقه است چنانكه در حديث است كه ادناي شرك اين است كه به هسته خرما بگويي سنگريزه يا به سنگريزه بگويي هسته خرما به جهتي كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۴ *»
خدا هسته خرما را هسته خلق كرده و سنگريزه را سنگريزه خلق كرده.
پس ايمان به خدا آن است كه آن طوري كه او قرار داده تو هم تابع خدا باشي همانجور بگويي و اعتقاد كني پس خدا كه همچو قرار داده كار هر كسي را به دست خود او قرار داده و اينها كاركنانند آنچه خلق كرده تمام مخلوقات كاركنانند مخلوقي خدا خلق كرده باشد كاري از او نيايد نيست چرا كه اگر مخلوقي هيچ اثر ندارد هيچ فايده ندارد كار بيفايده را اين خداي حكيم نميكند پس هرچه را خدا خلق كرده يك اثري دارد و آن اثر فايده او است و اگر آن اثر و آن فايده را نداشت لازم ميآيد خداي حكيم قادر علي الاطلاق لغو كرده باشد پس آنچه خلق كرده تمام فايده دارند اثر دارند يك كاري از آنها ميآيد باز اين يكي از بابهاي بزرگ علم است كه علت غايي كه از براي خلق است همان فايده خلقتشان است آن كارها است فايده خلق اين است كه بايد سعي داشته باشند كه آن كارها را بكنند معني اين خلق اين است كه كار خلقي بكنند كار خلقي بندگي است عبادت است پس تو اثري بر وجودت بايد مترتب باشد پس تمام مخلوقات كه ميبيني تمامشان كاركنند براي اينكه خدا حكيم است و خلقشان كرده براي اينكه كاري بكنند و فايده داشته باشند هيچ كدامشان هم خدا نيستند خدا توانا خلقشان كرده و خدا است مالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه خدا است كه مالك است آنچه را كه بندگان مالكند و خدا است كه به حول او و به قوت او و به قدرت او مردم ميتوانند كارهاشان را بكنند حتي معصيتها را اهل معصيت بدون حول و قوه خدا نميتوانند بكنند هيچ در مملكت خدا نيست كسي كه بتواند نفس بكشد يا كاري بكند خواه خوب خواه بد مگر به حول و قوه خدا هيچ نفس نميتواني بكشي مگر به حول و قوه او و اگر ملتفت باشي انشاء اللّه كه حول و قوه خدا غير از خدا است چرا كه اين را ميفهمي كه حول و قوه خدا به مردم رسيده كه مردم به آن ميتوانند كارهاشان را بكنند آيا اين را نميفهمي پس حول و قوه خدا به مردم رسيده و به خلق چسبيده اما ذات خدا نيامده به جايي بچسبد ذات خدا نيامده توي دست خلق كه خلق به آن كارشان را بكنند پس ذات خدا به هيچ جا نچسبيده جا ندارد كه بچسبد و چيزي معقول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳5 *»
نيست به آن ذات بچسبد اما ببينيد كه اين حول و قوه خدا چسبيده به مردم و خلق را به خود چسبانده كه مردم توانستهاند كارهاشان را بكنند اين حول و قوه خدا غير از خدا است و اين تعريف همين نوري است كه در اين آيه است باطن همين نور است ظاهر همين نور است حال كه چنين است.
پس بدان واللّه حركت نميكني مگر ايشان حركتت بدهند يعني ائمه طاهرين حركتت بدهند ساكن نميشوي مگر ايشان ساكنت كنند به هرجا ميروي ايشان ميبرند تو را هرجا بيايي ايشان ميآرند تو را ايشان هاديان خلقند سفينه نجاتند و خلق را جابهجا مينشانند و تحسبهم ايقاظاً و هم رقود خيال ميكني خودت ميروي و اگر دقت كني يعني همين قدر چرت نزني نميگويم فهم پيدا كن تو چرت نزن خواب مرو ميفهمي تمام مردم خيال ميكنند خودشان راه ميروند و گمان ميكنند خودشان ميتوانند كاري بكنند و تحسبهم ايقاظاً تو گمان ميكني كه بيدارند خدا ميداند كه خوابند ميبردشان هرجا ميروند ميروند نه اين است كه خودشان ميروند هيچ حولي براشان نيست هيچ قوهاي براشان نيست قدم از قدم نميتوانند بردارند تمامشان كأنه در كشتي نشستهاند و لكن كشتي كشتيبان دارد ناخدا دارد خدا دارد صاحب دارد اين صاحب كشتي كشتي را بالا ميبرد پايين ميآرد همهاش در دست او است و اين كشتي هرجا رفت اينهايي كه در كشتي هستند خيال ميكنند خودشان جايي رفتهاند خودشان راه رفتهاند و خودشان راه نميروند كشتي ميبرد ايشان را كشتي هم خودش راه نميرود و صاحب كشتي او را ميبرد چرا چنين است به جهت آنكه ايشان هاديان خلقند هادي آن كسي است كه آن كس كه راه را گم كرده او را برش دارد دستش را بگيرد ببرد به منزل برساند حالا ظاهراً نميبيني چنين كسي را باطناً اعتقاد كن ايشان آمدهاند خلق را بردارند ببرند پيش خدا يك كسي بيايد در اين شهر و بگويد كربلا كه ميخواهي بروي از اين راه برو اگر اينها سهو نداشتند يادشان نميرفت غافل نميشدند ميتوانستند خودشان بعد از گفتن او بروند لكن اين خلق اولاً جاهلند نميشود ياد گرفت جميع چيزها را آدم جلدي ياد نميگيرد اين همه راهها جدا ميشود نميشود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳6 *»
همه را گفت براي مردم اگر هم بگويي نميشود ياد گرفت بعد از آن هم كه ياد گرفتند بسا فراموش كنند وقتي يادشان رفته از دست راست بروند يا از دست چپ نميدانند سر دو راهي از كدام راه بروند از راهي بروند بسا دست دزد گرفتار بشوند هلاك ميشوند هادي حقيقي آن است كه آدم را بردارد يك راست ببرد كربلا همينطور ايشان هاديند واللّه اين خلق مثل ميتي در دست غسالند گاهي آنها را به رو مياندازد گاهي به پشت مياندازد و خودش نميفهمد اينها را جميع خلق حولشان و قوتشان از كجا آمده مثلي در احاديث از براي اين فرمايش كردهاند.
يك وقتي حضرت عيسي در بياباني سير ميكرد ديد پيرمردي بيلي دستش است و در آفتاب بسيار گرم دارد بيل ميزند هي حرص ميزند و عرق ميريزد عيسي ايستاد و بنا كرد تماشا كردن و فكر كردن عرض كرد به خدا خدايا حرص را از اين بگير او هم بيل را انداخت و رفت يك جايي خوابيد عيسي قدري تماشا كرد حالا عيسي ميداند چكار كرده عيسي باز دعا كرد خدايا حرص را پس بده ديد كه باز بيلش را برداشت و مشغول شد عيسي رفت از آن پيرمرد پرسيد چطور شد كه آن اول با آن سرعت زمين ميكندي گفت ديدم عيال دارم اولاد دارم زندگي دارم بايد قوتي براي آنها تحصيل كنم فرمودند خوب ديگر چطور شد رفتي و خوابيدي گفت در اين بينها به ياد اين آمدم كه من خداي اين بچهها نيستم آنها هم خدايي دارند من چرا اين قدر زحمت بكشم چقدر عرق بريزم چقدر خود را براي غير به زحمت بياندازم راحت نكنم بيل را انداختم رفتم خوابيدم فرمودند خوب چطور شد دوباره برخاستي مشغول شدي گفت فكر كردم انسان واجب نيست همه منفعتها را براي خود منظور داشته باشد اگرچه آخر عمرم هم هست لكن چه ضرر دارد كه بيل بزنم زحمتي بكشم بچههامان چند صباحي نان داشته باشند وجود آدم بايد مثمر ثمر باشد كه براي بعد هم به كار كسي بيايد به اين جهت برخاستم مشغول شدم حالا ببينيد خدا اول به آن خيالش مياندازد بعد به آن خيالش مياندازد بعد به آن خيالش مياندازد اين خيال ميكند خودش خيال كرده لكن كسي ديگر به اين خيال انداخته او را.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۷ *»
واللّه حركات شماها هم همينطور است خيال ميكني خودت خيال ميكني تدبير ميكني واللّه كار از دست اين خدا گرفته نميشود و واللّه از هرجور خيالي كه بكني او پيش ميآورد آن كاري كه نبايد بشود تو خود را به حلق بياويزي هركار بكني يك سرمو پيش نميتوان افتاد و همه اينها را كه عرض ميكنم به حول خدا است و به قوه خدا است و اين حول و قوه خدا دخلي به خدا ندارد كار خدا است و حول خدا خلق خدا است مثل اينكه كار تو كار تو است مشيت خدا فعل خدا است مشيت خدا كار خدا است و اول كاري كه خودش به خودش موجود شده آن ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم كه به منزله فاخورند پس ايشان كوزهگرند و از جانب خدا كوزهگري ميكنند شريك خدا هم نيستند وكيل خدا هم نيستند مخلوقي هستند كوزهگر كوزه بسياري ساختهاند يك كوزهاش آسمان است يك كوزهاش زمين است عرش است كرسي است آفتاب است ماه است ستارگان است پس ايشانند واللّه متصرفان در ملك كه هر حركتكنندهاي به ايشان حركت ميكند هر ساكن شوندهاي به ايشان ساكن ميشود ايشانند كه فعلي از براي ايشان است و به واسطه وجود آن دودي كه در وسط است عالم را روشن ميكنند ديگر دقت كن انشاء اللّه پس خودشان كسي هستند و كاري دارند خودشان خدا نيستند و آن كارشان هم غير از خدا است چرا كه ذات خدا نميآيد بچسبد به خلق اين كارشان به خلق ميچسبد يعني خلق به آن كار ميچسبند كوزهگر وقتي دستش را ميچسباند به گلي دست خود را به هر شكلي كه كرد كوزه به همان شكل بيرون ميآيد ايشان هم همين كار را كردند ايشانند فواعل ملك ايشان خدا نيستند.
پس ميگويم و هيچ تقيه هم نميكنم بدانيد كه همه كارها را ايشان ميكنند و معذلك خدا نيستند خودشان و قوتشان همه مخلوق خدا هستند خودشان را با كارشان را خدا بهشان داده اگر خدا نداده بود هيچ نداشتند ابداً پس ايشانند حول خدا و ايشانند قوه خدا در حديثي مخصوص ميفرمايد ماييم مشيت خدا ميفرمايد نحن امره و حكمه و مشيته ماييم امر خدا ماييم حكم خدا ماييم مشيت خدا كسي خوانده باشد زيارت آلياسين را ميداند چه فقرات عجيب غريبي فرمايش كردهاند در همين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۸ *»
زيارت آلياسين است كه امر محكم آن امري است كه شما حكم ميكنيد حق آن چيزي است كه شما از آن راضي شده باشيد باطل آن چيزي است كه شما از آن خشمناك باشيد آنچه شده شما خواستهايد كه شده آنچه نشده شما نخواستهايد كه نشده اينها در زيارت آلياسين است كه از زيارات معتبره است از اين جهت آن را همه علماي سابق قبول داشتهاند و خواندهاند و ميخوانند و كسي آن را وانزده مگر منيهاي بعد اگر وازده باشند و الاّ همه علما ميخواندهاند و قبول داشتهاند و از زيارات صاحب الامر است صلوات اللّه عليه.
پس ايشانند كه تعلق گرفتهاند به خلق و خلق علاقه دارند به ايشان و ايشانند كه دامان خود را رو به سوي خلق آويزان كردهاند و بايد خلق به دامن ايشان بچسبند و تو انشاء اللّه ميداني ذات خدا قبا نميپوشد دامان ندارد با خلق مجاور نميشود با خلق قرين نميشود اينقدر بايد بداني ذات خدا معاشر نيست لكن قوت خلق ميكند نجار خلق ميكند تيشه خلق ميكند اره خلق ميكند نجار چوب برميدارد كرسي ميسازد همه را خدا خلق كرده اما باز نجار ساخته اسباب آهنگري را و آهنگر را خدا خلق كرده باز آن حداد ساخته آن بيل را يا آن سيخ را و هكذا در هر صنعتي فكر كن انشاء اللّه.
پس تمام خلق را كه فكر ميكني مييابي كاركنانند و اين كاركنان شريك خدا نيستند وكيل خدا نيستند خدا است خالق وحده لا شريك له خلق ميكند فواعل را و خلق ميكند كارهاي آنها را پس آن قوتي و آن قدرتي و آن رحمتي كه تمام خلق را فرا گرفته همينقدر كه تو ميداني غير ذات خدا است رحمتي كه وسعت كل شيء يك چيزي كه هست كه فرا گرفته هر چيزي را اللّهم اني اسألك من رحمتك التي وسعت كل شيء خدايا تو را ميخوانم و از تو سؤال ميكنم به آن رحمتي كه فراگرفته فرو گرفته هر چيزي را فكر كن كه آيا اين ذات خدا است فرو گرفته تمام چيزها را دقت كن انشاء اللّه ببينيد منيها چقدر نافهمند ذات خدا نميشود چيزي توي او برود يا او توي چيزي برود لميلد و لميولد است خدا و خود را اينطور تعريف كرده كه خدا نميزايد يعني چيزي از ذات خدا بيرون نميآيد خدا شكم ندارد كه چيزي از شكمش بيرون آيد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۹ *»
عمداً خدا اينجور به اين لفظ قبيح تعبير آورد و به خصوص لفظ قبيح آورده ميفرمايد خدا زاييده نشده از كسي و كسي از خدا زاييده نشده بلكه اين خرها كه خيال ميكنند كه خلق از ذات خدا بيرون آمدهاند يا ذات خدا از اين خلق بيرون آمده قباحت اين حرف خود را برخورند نه خدا اگر بنا بود تولد كند از كسي مثل خلق بود فرق نميكند كه خدا از اطاقي بيرون آيد يا از شكم زني بيرون آيد پس خدا در جايي قرار نميگيرد خدا متعدد نيست جابهجا نميشود حالا ميبيني كه تو ميفهمي يك چيزي هست كه در اينها جابهجا ميشود آن دست خدا است آن قدرت خدا است يد اللّه است عين اللّه است حالا اين را رحمت اسمش كه ميگذاري يك صلوات هم ميفرستند نور اسمش ميگذاري صلوات ميفرستند هرچه بگويي مردم هيچ حرفي ندارند اما اسم بهخصوصي كه روش ميگذاري واعمرا بلند ميشود اسم اميرالمؤمنين است كه همين كه گفتي خدا كارهاش را با اميرالمؤمنين ميكند فريادشان بلند ميشود اگر گفتي خدا كارهاش را به رحمت خود ميكند هيچ كس حرفي ندارد خدا چنين قرار داده تو كارهات را خودت ميكني اگر خوب است ثواب به تو ميدهند بد است تو را عذاب ميكنند معذلك خدا است خالق پس آن نوري كه ظاهر است براي خودش و ظاهركننده تمام چيزها است پس اين نور همان رحمتي است كه وسعت كل شيء پس بدان توي آن رحمت غرقي كأنه توي آن نعمت غوطهوري در توي نعمت خدا غرقي آن نعمتي كه بر سر خلق ريخته شده ايشانند و ايشانند ولي نعمت خلق و ايشانند اولياي نعم و معذلك خدا است خالق ايشان فكر كن ببين اگر غنيي باشد مالدار و هر روز مهماني كرده حالا بگويي نعمت مال اين مردكه است كه مهماني كرده راست است مردم هم تعريفش را ميكنند كه ما ريزهخوار خوان احسان او هستيم راست هم هست معذلك اين مردكه غني خالق اين خلق نيست.
همينطور تمام خلق واللّه ريزهخوار خوان احسان ايشانند انتعدوا نعمة اللّه لاتحصوها آدمهاي شكم بزرگ خيال ميكنند نعمت همين حلوايي است كه به كسي بدهند بخورد واللّه قدم به قدم نعمتي است كه ميدهند نفس به نفس همه نعمتي است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۰ *»
كه ميدهند ديگر هدايتهاش كه هست كه انتعدوا نعمة اللّه لاتحصوها نعمتهاش چند قسم است واللّه قسمهاش را نميتوان شمرد و تمام اين نعمتهاش واللّه مال ايشان است اين است كه اگر نعمتي ديدي كه به نظرت عجيب آمد اگر بگويي اللّهم ان هذا منك و من محمد و آلمحمد9شكر آن نعمت را به عمل آوردهاي همينقدر اقرار كن كه مال آقات است كه خوردهاي بدان آقا خيلي كريم است آقاي بسيار كريمي است منت نميگذارد كه من اين نعمت را به تو دادهام اگر كسي نمونه كرم درش باشد و بدهد و منت بگذارد كريم نيست آنكه كريم هست خوشش هم ميآيد نعمتش را بخورند بلكه اگر نخوري بدش ميآيد كه چرا نخوردي واللّه مقتضاي كرم همينطورها است.
اين حجتهاي خدا جوري هستند كه پيششان ميروي خوششان ميآيد پيششان نميروي بدشان ميآيد چه بسيار خرمقدسها كه خيال ميكنند كه طمع زياد نبايد كرد از خدا طمع خوب چيزي نيست طمع از خدا كجا بد است كي گفته بد است در دعا بايد بخواني ان لنا فيك املاً طويلاً و طمعاً كثيراً هرچه بيشتر از خدا بخواهي خدا بيشتر خوشش ميآيد باري پس ايشانند منبع هر جود و كرمي تو كاهلي مكن برو تا بدهند اگر نروي ميزنند تشر ميزنند كه اگر نيايي عذاب ميكنيم چرا نيامدي ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ميگويند چرا نميآيي طلب كني پس خدايي است كريم و كرم آن خدا ائمه طاهرين هستند سلام اللّه عليهم باز دقت كن ببين وصّافي ميخواهم بكنم يا حقيقت ميگويم كرم خدا بايد به تو برسد ذات خدا قسمت نبايد بشود آن كرمي كه قسمت ميشود در ميان مردم مال ايشان است يا بگو خودشانند كرم خدا يا چيزي دستشان است كه او را ميدهند پس ايشانند كرم خدا ايشانند نعمت خدا ايشانند يك ذاتي دارند كه آن ذات مال خدا است و مخصوص خدا است و چيزي هم به تمام خلق بايد انعام كنند و تا حركت نكنند چيزي به خلق نميشود داد حالا آن حركتي كه ميكنند آن شيشه پيدا ميشود و هرجايي هر فاعلي كه حركت كرد شيشه دورش را ميگيرد كارش ميگيرد دورش را اين ميشود جمال او ميشود جلال او ميشود ظهور او اين مقام معاني است در مقام اول اسم زيادي نيست از بس مخفياند از بس خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۱ *»
را فاني كردهاند خداي خود را نمودهاند هيچ نيست مگر خدا هيچ خودشان پيدايي ندارند اما در مقام دوم ايشانند علم خدا ايشانند قدرت خدا ايشانند رحمت خدا ايشانند عظمت خدا ايشانند كبرياي خدا ايشانند جمال خدا جلال خدا نعمت خدا نقمت خدا و هكذا هرچه خيال كنيد از اين قبيل از اسماء و صفات باشد برو دعاي سحر را بردار بخوان هرچه از اين چيزها است كه معنويتي درش هست همه در مقام دوم است كه مقام ذات ظاهره باشد وقتي يافتي كه آتش گرم است گرمي او آن شيشه است كه روشن است يا بگو روشن است و روشنايي او آن شيشه است كه دورش را گرفته.
حالا ببينيد اول آتش كه روشنايي دارد اين روشنايي اگر نيفتد روي دودي پيدا نيست خودش هم پيدا نيست پس آن مقام سومي كه مقام واسطه است كه بايد نورش را به تو برساند و تو آن نور را ببيني آن مقام دود است پس لامحاله بايد روغني باشد كه آب شود و كمكم بخار شود كمكم دود شود وقتي كه آتش در دود درگرفت از شكم آن دود سرريز ميكند نور بيرون ميآيد و اطاق را روشن ميكند يا بگو گرمي به جان دود درميگيرد و از جان دود سرريز ميكند و از زيادتي نور او و فاضل وجود او اطاق را گرم ميكند پس مقام سوم كه مقام بابيت ايشان باشد آن بابي است كه خدا گشوده و آن بابي است كه در هر خانهاي ميخواهي داخل شوي از در آن بايد داخل بشوي نص قرآن است كه ليس البرّ بأنتأتوا البيوت من ظهورها ولكن البرّ من اتقي و أتوا البيوت من ابوابها از هر خانهاي كه از درش بايد داخل شد بايد از درش داخل بشوي يكجور خانههايي هست خانههاي خدا كه اگر از در آنها داخل شدي انسان داخل ميتواند بشود از درش داخل نشوي يك جوري است كه از پشت نميشود داخل شد اين خانههاي ظاهري را ميبيني اگر كسي رفت روي سقف آنها نميتواند داخل آن بشود و نميشود اين است كه خدا قرار داده بابها در ملك خود باب فيض گرمي آتش است بروي پيش آب كه گرم بشوي آنجا گرم نميشوي باب فيض حرارت را آتش قرار داده باب فيض روشنايي را چراغ قرار داده پس همين چراغ يك پولي كه يك پول سياه بيشتر نميارزد براي روشن كردن اطاقت بهتر از هزار تومان ميارزد چون باب فيض است به اين آساني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۲ *»
قرار داده كه اطاقت را روشن كند پس باب فيض هميشه جاش زير پاي فيض افتاده و اصل فيض بالا است پيش آتش است بايد اين را گرفت كشيد آوردش پايين حبلي است ريسماني است كشيده شده رو به آتش پنهاني و آن پايه او در پيش آتش است پايه ديگرش در پيش تو است آتش كه در جان او درگرفت از وجود او كه سرريز كرد اطاق تو روشن ميشود پس اين مقام مقام سوم ايشان است ايشان همچون مقامي هم دارند كه نزديك به شما است از آنجايي كه متصل است به باطنشان ميگيرند ميآرند به ظاهرشان و به تو ميرسانند و در مقام چهارم و مقام چهارمي هم هست براي ايشان و اينها همه كأنه يك چيز است يك چراغ است آتش را بخواهي ببيني توي اين چراغ ببين حرارت چراغ را بخواهي ببيني باز توي چراغ ببين دود را بخواهي باز توي چراغ ببين نور چراغ را هم پيش چراغ ببين پس مقام بيان و مقام معاني و مقام ابواب و مقام امامت پيش ايشان است حالا آدم اسم اين مراتب را كه ميشنود بسا خيالاتش متفرق ميشود خيال را متفرق مكن بدان همهاش يك جا است اگر ملتفت باشيد ميدانيد چه عرض ميكنم.
پس كسي كه پيش امام ميرود يك كسي چشمي دارد امامت ميبيند يك كسي چشمش بازتر است نگاه ميكند بابيت ميبيند يك كسي چشمش بازتر است بالاتر را ميبيند و هكذا پس دقت كنيد انشاء اللّه چون خلق هم نوعاً اين چهار مقام را داشتند اين خلق مقام عقلي دارند مقام نفسي دارند مقام خيالاتي دارند مقام بدني دارند پس چون از براي خلق نوعاً چهار مقام است ايشان هم در چهار مقام ظاهر شدند تا در هر مقامي سد فاقه خلق را بكنند از براي تو عقلي است كه ميفهمي چيزها را به آن عقل تميز ميدهي هر خوبي را از هر بدي و از براي تو نفسي است كه به آن ميروي علم تحصيل ميكني ميروي درس ميخواني چيزي ياد ميگيري كاري ياد ميگيري اين نفس نيست تازه پيدا ميشود لكن عقل هست روز اول خلق شده اما علم را نداري بعد ميروي تحصيل ميكني عالم ميشوي اين نفسي است تازه پيدا ميشود يك مقام خيالاتي داري در عالم خيال فكرها ميكني تصورها ميكني بعد همه اينها در بدن تو است.
پس اين بدن تو مانند خانهاي است كه در توي اين خانه مشكوتي است يك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۳ *»
چراغداني هست اين چراغدان را بردهاند بالاي آن عمارت نصبش كردهاند و همه جا را ببينيد كه يكجور است چراغدان سر است و اين چراغدان هر پهلوييش سوراخي دارد سوراخهاي خاص دارد يك گوشهاش سوراخ چشم است ببينيد چه جور چيزها را ميبيني و ميفهمي يك گوشهاش سوراخ گوش است چقدر صداها را ميفهمد يكي سوراخ دهن است يكي سوراخ بيني است و هكذا يك روح است يك عقل است در اندرون اين خانه و همه در سر منزلش است حيات در روح بخاري در گرفته است و روح بخاري كه حي شده و زنده شده از اين سوراخ چشم و گوش و بيني و دهان كارها ميكند سوراخهاي باطني هم هست ديگر بعضي حسها و حركتها در پيها و عصبها است كه به واسطه آنها بدن حركت ميكند و اصل همه آنها در سر است پس يك حياتي است از براي تو كه اين حيات تعلق ميگيرد به يك بخار شفاف صافي كه صافي است مانند شيشه و آن بخار سرازير ميشود يك قدريش ميآيد در چشم يك قدريش در گوش يك قدريش در بيني يك قدريش در زبان و اين چراغدان كه اين سر است همه اين بدن را زنده كرده پس خودت هم بعينه چراغي هستي روشن شده و چراغي هستي كه در توي شيشه روشن شده و شيشه در چراغدان است و چراغدان در بالاي عمارت نصب شده همينطور خدا باز آن نور غيبي را در بدن آفتاب ميگذارد اين آفتاب را در جاي بلند نصب كرده كه نور او سرريز ميكند ميرسد به اين اشياء حالا همينطوري كه ميبيني در ساير جاها شركي نيست كفري نيست زندقهاي نيست روحي است و بدني است هيچ كدام هم خدا نيستند لكن خدا بدن را به واسطه روح حركت ميدهد اين روح اگر بخاري نباشد كه در آنجا دربگيرد روح تعلق نميگيرد به بدن پس بايد لامحاله آن شيشه هم باشد و لامحاله بايد در جايي بلند باشد يعني جايي باشد كه مستولي باشد بر اين بدن وقتي حيات آمد در سر بعد سرازير ميشود در بدن و همه جا را زنده ميكند در اين سر يك ناخوشي پيدا شود انسان رعشه پيدا ميكند غالب مردم فالج كه ميشوند مادهاي است از سر ميريزد در پيها سر كه عيب كرد آدم لقوه ميشود ماده تمام فيضي كه در بدن جاري است تمامش از سر است كه نشر كرده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۴ *»
آمده در بدن پس اينها همه را خدا بر طبق يكديگر آفريده هيچ جا كفري شركي هم نيست نظم خلقتي خدا قرار داده.
حالا در اين بدن اين خانه امكان هم يك چراغداني است و آن بدن مبارك امام است و آن بدن در وسط عالم است و مستولي بر عالم است و آنجاها منزلش است در جايي كه نشسته آنجا وسط است هرجا نشسته مستولي است بر عالم و آنجا را به زباني كه خودشان فرمايش ميكنند عالم جابلقا و جابرسا اگر شنيده باشي ميگويند ائمه جاشان آنجا است باز خيلي از مردم چنين گمان ميكنند كه حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه همان ايشان رفتهاند به تنهايي در جابلقا و جابرسا نشستهاند و باقي ائمه آنجا نبودند نه واللّه همهشان آنجا بودند همين جوري كه ميآمدند در مسجد نماز ميكردند همانجور نماز ميكنند براي اهل جابلقا و جابرسا نه كه بايد از اينجا برود آنجا براي آنها نماز كند ميفرمايد در حضرت پنج خصلت هست كه در پنج پيغمبر بود يكي از آنها را ميفرمايد از يوسف خصلتي است براي او و يوسف را برادرهاش ميديدند لكن نميشناختندش تا يك وقتي كه گفت انا يوسف آن وقت شناختندش حالا حضرت هم همينطور واللّه ميآيد ميان مردم معامله ميكند زن ميگيرد اولاد دارد و مردم نميشناسندش تا وقتي كه گفت انا انا آن وقت ميشناسندش اگرچه بدنشان همين جا است لكن اصل جاشان عالم غيب است به جهتي كه تصرف بايد بكنند اگر در زمين باشند در آسمان نباشند آسمان نميگردد اگر در آسمان باشند در زمين نباشند اوضاع زمين مختل ميشود نمونهاش اينكه روح واحده عقل واحده در حال واحد هم در يمين است هم در يسار است هم در بالا است هم در پايين است حالا اگر دست چپ را مشرق اسم بگذاري دست راست را مغرب روح در حال واحد هم در مشرق است هم در مغرب پس شخص واحد در حال واحد بگويي هم در آسمان است هم در زمين هم در مشرق است هم در مغرب كفري نيست.
پس تعجب مكن كه امام چطور در حال واحد در شرق و غرب عالم بر سر هركه ميميرد هرجا ميميرد حاضر ميشود ببين عزرائيل چطور در شرق و غرب عالم هركه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۵ *»
بايد بميرد قبض روحش را در حال واحد ميكند آيا قوتش كمتر شده اين امام از عزرائيل اگر قوتش كمتر باشد امام نيست حجت بر عزرائيل نيست آيا عزرائيل انكار امامت اميرالمؤمنين را دارد مثل منيها عزرائيل ملكي است صاحب قدرت و قوت كه در حال واحد در شرق و غرب عالم ميتواند حاضر شود چطور شده آقاش نميتواند حاضر باشد آيا نوكر ميتواند و آقا نميتواند دقت كنيد انشاء اللّه و فهم آن خرها را ببينيد كه خيال ميكنند قوت اميرالمؤمنين كمتر شده از عزرائيل ببينيد چطور وقتي اعراض ميكنند از حق و اهل حق خدا سرنگونشان ميكند عزرائيل ملكالموت است در حال واحد در شرق و غرب عالم هركس ميميرد اين عزرائيل جانش را ميگيرد حالا چطور شده اينكه نوكر اميرالمؤمنين است خادم او است اين شخص بتواند حاضر باشد و اميرالمؤمنين را همين كه مرد ديگر بايد عصا انداخت و گفت اگر از اين عصا كاري ميآيد از اميرالمؤمنين هم ميآيد چه كاري از عصا ميآيد وقتي عصا را بيندازي هيچ كاري نميآيد مردكه الاغ اين چه حرفي است تو هم كه ميميري باز تو هم مثل عصا نيستي ببين چقدر احمق شدهاند مردم هر الاغي هم كه ميميرد يك جايي حشر و نشري دارد مثل عصا نميشود اگر اين مردهها مثل عصا بودند وقتي ميروي سر قبرشان خيرات ميكني بايد خبر نداشته باشند و حال آنكه خبر ميشوند و خيرات به ايشان ميرسد تو كه درباره خودت بيش از اميرالمؤمنين اعتقاد داري اميرالمؤمنين چطور شد مثل عصا شد مگر نخواندهاي قرآن را آيا قرآن نميخواني و رئيس مسلمين خودت را ميداني خدا ميفرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون اميرالمؤمنين را كشتند و در راه خدا كشته شد و مقتول في سبيل اللّه بود پس زنده است جميع شهداي كربلا هم زندهاند پيش خدا روزي ميخورند حركت ميكنند مثل عصا چرا باشند وقتي تمام شهدا اين باشد حالتشان آيا خود امام مرده است البته او زنده است.
انشاء اللّه دقت كنيد مسلمان باشيد مسلماني را از دست ندهيد مثل اين منيهايي كه تازه پيدا شدهاند نعوذ باللّه از اين كفرهايي كه در آخرالزمان پيدا شده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۶ *»
ميفرمايند خودشان ان ميتنا اذا مات لميمت اينها چيزهايي است كه صريحاً ميفرمايند نميدانم مردم لج ميكنند با امام ميفرمايد ما وقتي ميميريم نمردهايم و ان قتيلنا اذا قتل لميقتل كشته ما كشته نشده آخر نبود كه همين حضرت امير وقتي نعش مباركشان را ميبردند خودش ميرود جنازهاش را ميگيرد همان ساعت خودش را ميبردند و خودش زيرش بود تا آنجايي كه نقاب انداخت ديدند نمرده و واضح است كه نمرده چطور مثل عصا است.
خلاصه پس بدانيد انشاء اللّه كه امام مثل روحي است در بدن اين عالم چنانكه چشم تو حركت نميكند تا روح نباشد گوش تو صدايي نميشنود تا روح نباشد بيني تو بو نميفهمد تا روح نباشد زبان تو طعم نميفهمد تا روح نباشد بدن تو گرمي و سردي نميفهمد تا روح نباشد همينطور واللّه اگر در اين عالم ايشان نباشند عالم هرج و مرج ميشود اگر نبودند در دنيا اگر بقيةاللّه در دنيا نبود عالم هرج و مرج بود و نميدانم اين بقيهاللّهي كه خدا ميفرمايد بقية اللّه خير لكم مردم ميگويند كجا است؟ باري اين بقيهاللّه اگر نبود واللّه هيچ چشمي نميديد هيچ گوشي نميشنيد هيچ پايي راه نميرفت هيچ حولي هيچ قوهاي براي احدي نبود چنانكه آن آخر عالم كه خدا ميخواهد خراب كند دنيا را، امر ميكند ائمه طاهرين از زمين برميخيزند بالا ميروند. در آن آخرها كه ميخواهند دنيا را خراب كنند و نفخ صور ميشود كه مردم افتادهاند بيهوش مثل جماد كه لقمه را نميدانند در سرشان بگذارند يا در گوششان به واسطه همين است كه ائمه بالا ميروند از عالم، دليل اينكه قلب هست در بدن همينكه چشمت ميبيند گوشت ميشنود اعضا حركت ميكنند پس قلبي هست. ديگر واجب نيست قلب را هم ببيني. حالا امام را نبيني سهل است كارهاش را كه ميبيني ميكند پس ايشانند واللّه كه به حركت ايشان واللّه حركت ميكنند تمام متحركين و به تسكين ايشان هرجا را بخواهند ساكن كنند واللّه ساكن ميشوند ساكنان.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۷ *»
يكشنبه ـ 26 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود و چون معرفت او حاصل نميشد مگر اينكه يك قائم مقامي بگيرد از براي خود و اينهايي را كه عرض ميكنم خيلي از مردم غافلند هيچ بويي نبردهاند هيچ پيرامونش نگشتهاند پس عرض ميكنم كه چون خدا خلق را از براي شناختن خود آفريده بود اگر ظاهر نميكرد كسي را در عالم هيچ شناخته نميشد و چه بسيار بسياري خيال ميكنند كه اگر خدا كسي را هم نفرستد همينطور كه مردم نگاه ميكنند ميفهمند اين عالم خدايي دارد فكر كنيد انشاء اللّه اگر ممكن بود خلق خدا را بتوانند بشناسند و رسول هم اگر نميآمد ميتوانستند خدا را بشناسند هيچ ارسال رسلي لازم نبود هيچ كتابي لازم نبود كه از آسمان بفرستند قدري فكر كن انشاء اللّه ببين تو نگاه كه ميكني به اين عمارت همينقدر ميداني كسي ساخته اين را ديگر اين جن بوده يا انس نميداني مرد بوده يا زن نميداني عادل بوده يا فاسق نميداني كافر بوده يا مؤمن نميداني تو ميبيني زميني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۸ *»
و آسماني را ميفهمي اينها را يك كسي ساخته حالا اين كس عادل بوده يا ظالم چه ميداني حالا اين را يك كسي ساخته يا هزار نفر با هم شدهاند ساختهاند نميداني حالا اين بنا را يك كسي بنا كرده يك كس است دو كس است يا هزار نفر ساختهاند عادل است ظالم است اين در بند خلق خودش هست نيست هيچ معلوم نميشود و مردم نرفتهاند از پي اين حرفها سراغ ندارم كسي را پيرامون اين حرفها گشته باشد مگر علماي اهل حق كه آنها ملتفت شدهاند كساني ديگر بسا كتابها نوشتهاند شرحها و بسطها دادهاند حكمتها نوشتهاند معذلك هيچ خبر از خدا ندارند نهايت استدلالي كه ميكنند اين است كه اين مسجد را ميبينيم ساخته شده ميفهميم يك كسي اين مسجد را ساخته باين عالم كلي هم كه نگاه ميكنيم ميفهميم يك كسي اين عالم را ساخته و همين هم در معرفت ما را بس است روايتي هم از سنيها ميكنند كه پيغمبر ميگذشتند به پيرزالي رسيدند از او پرسيدند چطور شناختي خدا را آن پيرزال دستش را از چرخش كشيد و نشست و اين حديث از سنيها است ميگويند آن وقت پيغمبر فرمودند عليكم بدين العجايز يعني بر شما باد به دين عجوزهها و معني اين اين است كه چون آن پيرزال دستش را كه از چرخش كشيد چرخش نگشت پس اين آسمان را هم يك كسي ميگرداند شما انشاء اللّه بدانيد اينها دليل پيرزالي است دليل است براي كساني كه تابع پيرزال شدهاند كه سنيها و منيها باشند.
شما انشاء اللّه ملتفت باشيد بدانيد هركه شناخت امام خودش را ميشناسد خداي خودش را هركه نشناخت امام خودش را نشناخت خداي خودش را خدا خودش كه در قرآنش همينطور گفته مثل نوره كمشكوة فيها مصباح طور شناختن خدا اينطور است كه مثل چراغي است كه در چراغداني باشد و بر روي آن شيشهاي باشد و آن شيشه مثل ستاره درخشان باشد و تمام اينها در خانههايي چند باشند كه خدا اذن داده آن خانهها رفيع الشأن باشند و ذكر خدا در آن خانهها بشود تا آنجا كه گفته رجال و ميشود بدل بگيريم به اصطلاح ملايي اين رجال را براي خانهها پس آن خانهها رجالي هستند كه هركس ديدشان خدا را ديد هركس شناخت ايشان را خدا را شناخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۹ *»
هركس ايشان را نديد خدا را نديد هركه نشناخت ايشان را خدا را نشناخت هركه محبت ايشان را ورزيد محبت خدا را ورزيده و هركس عداوت با ايشان كرد عداوت با خدا كرده تمام آنچه خدا نسبت به خود داده نسبت به اين رجال داده چرا كه اين رجال ندارند هيچ از خود تمام آنچه دارند از پيش خدا آوردهاند اين است كه حركتشان شده حركت خدا قولشان شده قول خدا كلامشان شده كلام اللّه ديدارشان شده ديدار خدا زيارتشان شده زيارت خدا در خصوص امام حسين صلوات اللّه عليه ميفرمايد من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه خود پيغمبر9 ميفرمايد من رآني فقد رأي الحق اگر فكر كني ديد خدا بعينه مثل ديد تو است تو هم كه به ذات خودت كسي تو را نميبيند تو گاهي ميايستي تو را ميبينندت گاهي مينشيني ميبينندت خود تو را وقتي كسي بخواهد ببيند نخواهد ديد مگر اسم تو را ببيند مگر رسم تو را ببيند مگر حالي از حالات تو را كسي ببيند ذات تو را نميشود ديد ذات تو آن چيزي است كه نه ايستاده است و نه نشسته آن را هيچ كس نديده ايني كه ايستاده اسم آن شخص است ايني كه نشسته اسم آن شخص است پس همه جا هركس شناخت كسي را و شناخته شد به اسمش شناخته شد به رسمش شناخته شد به علامتش شناخته شد خدا هم به علامت خود شناخته ميشود به آيتش شناخته ميشود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق.
پس خداوند عالم حجتهاي خود را و ائمه طاهرين را دليل خود قرار داده و راه به سوي خود قرار داده و چنين قرار داد كه ايشان از غير خدا هيچ ارث نداشته باشند سرتاپاشان از ظاهرشان تا باطنشان غير خدا پيششان نباشد از اين جهت وقتي ايمان به ايشان آوردي ايمان به خدا آوردهاي من يطع الرسول فقد اطاع اللّه پس خداوند عالم ايشان را قائمان مقام خود قرار داده خليفههاي خود آفريده خواست خودش را به اين خلق بشناساند از اين جهت لباسي گرفت براي خود و اختيار كرد خلقي از خلقهاي خود را و آن را دليل معرفت خود قرار داد حالا معرفت خدا چيست معرفت خدا اين است كه خدا دانا است به كل چيزها حالا چون ايشان قائم مقام خدا هستند دانا هستند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۰ *»
به كل چيزها خدا قادر است بر هر چيزي ايشان كه قائم مقام خدا هستند قادرند بر كل چيزها به شرطي كه دل بدهي و چرت نزني ماه مبارك تمام شد به چرت.
تو ببين ذات خدا را به هيچ وجه نميتوان شناخت و خدا را به آيتش و علامتش ميتوان شناخت و اين آيت و علامت غير از ذات خدا است حالا چرا خدا را نميتوان شناخت ببين اگر كسي كسي را بشناسد يا با چشمش ميبيند رنگ او را و شكل او را خدا رنگي ندارد شكلي ندارد يا صداش را ميشنود باز ببين خدا صدا نيست چيزي را اگر بشناسي بسا بوي خوبي دارد بوي بدي دارد خدا بو نيست كه با بيني فهميده شود و همچنين چيزي را بشناسي با ذائقه تميز بدهي بچشي ببيني شيرين است يا ترش است يا تلخ است يا شور است خدا مزه نيست كه با زبان فهميده شود و همچنين چيزي را ميخواهي تميز دهي ميشود گرم باشد يا سرد باشد نرم باشد يا زبر باشد سنگين باشد يا سبك باشد خدا گرم نيست سرد نيست خدا نرمي نيست زبري نيست خدا سنگين نيست سبك نيست همينجورها اگر فكر كني ميبيني توي خيالت هم همينطور چيزها را خيال ميكني باز خدا آن جورهاي خيالي هم نيست پس خدا را به هيچطور نميشود شناخت به هيچ وجه من الوجوه حالا تو ميفهمي كه خدا علمي دارد كه ميداند ميشناسد خلق خود را اين علم خدا غير از ذات خدا است ميفهمي كه خداي ملك همه كار ميتواند بكند اگر عاجز باشد مثل ماها، مثل ماها است ما هيچ كار نميتوانيم بكنيم پس بايد قادر باشد تو ميفهمي اين قدرت را، اين قدرتي را كه ميفهمي غير از ذات خدا است قدرت خدا غير از ذات خدا است غير از ذات خدا كه شد حالا اين غير را گاهي قدرت اسم ميگذاري گاهي محمد اسم ميگذاري عيب ندارد محمد اسم بگذاري چرا كه مشيت خدا اول مخلوقات است حالا ببين اين علم خدا اين قدرت خدا اين حكمت خدا آيا چيزي است بيمغز يا مغزي دارد پس اينها بايد جايي بنشينند.
در خودت فكر كن ببين تو داري يك قدي اين قد بايد بر روي تو بنشيند قد خودش روي هوا نميايستد تا نباشد جايي كه اين قد بچسبد اين قد نيست همچنين تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۱ *»
رنگي داري اين رنگ بايد بچسبد تا موجود باشد بايد تو باشي كه رنگ به تو بچسبد تو اگر سنگين باشي يا سبك اين سنگيني بايد به تو بچسبد اين سنگيني چيزي نيست كه خودش در هوا بايستد سنگيني به چيزي كه ميچسبد آن چيز سنگين ميشود پس اگر قدري دقت كني ميداني كه صفات بايد به تو بچسبد صفات خود را ببين گاهي مينشيني گاهي ميايستي هيأت ايستاده به تو چسبيده هيأت نشسته به تو چسبيده وقتي مينشيني تو اگر نبودي اين هيأت ايستاده نبود در دنيا تو اگر نبودي اين حالت نشسته تو نبود در ملك خدا ابداً اين نشسته اگر بايد باشد تو بايد باشي و بنشيني اگر اين ايستاده بايد باشد تو بايد باشي و بايستي بايد باشي تا يك رنگي روي تو بچسبد رنگ تو بر روي تو خلق ميشود نميشود تو پيشتر باشي و رنگ نباشد.
پس به همين نسق اگر فكر كني مييابي صفات خدا هم اينجور است اگر صاحبي نداشته باشد كه اينها بچسبند به او بند نميشود در هوا پس صفات خدا هم جايي ميخواهد محلي ميخواهد كه به آنها بچسبد و اگر يكخورده دقت كني بابصيرت ميشوي پس ميفهمي كه خدا دانا است به كل چيزها اين دانايي يك جايي چسبيده كه بگويي خدا دانا است بگويي چه عيب دارد دانايي به ذات خدا بچسبد و همچنين بگويي خدا قادر است و قدرت هم كه بايد به جايي بچسبد چه عيب دارد به ذات خدا بچسبد حالا اگر اين قدرتي كه ميفهمي بچسبد به ذات خدا فكر كن ببين چه عيبها لازم ميآيد و خيلي از مردم هستند باكشان نيست چيزي به ذات خدا بچسبد خيلي حكما باكشان نيست علم به ذات خدا بچسبد و در همه كتابهاي خودشان نوشتهاند.
تو فكر كن انشاء اللّه اگر چيزي به ذات خدا ميچسبيد خدا مثل خلق بود آيا خدايي ميخواهي كه مثل خلق باشد محتاج باشد عاجز باشد ببين تو اين صفتها را به هم چسباندي قدي را چسباندند به تو صاحب قدي شدي رنگي را چسباندند به تو رنگين شدي اگر خدا هم آنجور باشد مثل تو خدا محتاج است به خيلي از اجزاء اگرچه خدا بزرگ است لكن كوچك هم خيالش كني باز محتاج است به اجزاء اين خدا را اگر همچو خيال ميكني كه بزرگ است خيلي و از همه زمين و آسمان بزرگتر است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۲ *»
اجزاش زيادتر است پس آن محتاجتر است تو محتاجي سرت باشد دستت باشد پايت باشد اعضات باشد تا تو تو باشي حالا خدا را اگر كوچك خيال كني كوچكتر از همه چيز ناچيزتر و ضعيفتر از همه چيز خيالش كردهاي بدانيد ذات خدا چنين نيست چيزي به اين خدا نميچسبد نه رنگ به اين خدا ميچسبد نه علم به اين خدا ميچسبد نه جهل به اين خدا ميچسبد خدا خدايي است كه هيچ چيز به او نچسبيده علمي دارد علم را خلق كرده قدرت دارد نهايت قدرت را به خود قدرت خلق كرده.
پس اين صفات خدا هم معني دارد و بايد بچسبد به اصل خودش و آنجايي كه بايد بچسبد اين اسماء و صفات به آنجا كه هم عالم است هم قادر است هم حكيم است هم رؤوف است هم رحيم آنجا را گاهي اسم اعظم ميگويند آن اسم اعظم اعظم اعظم خدا است عالم يكي از اسمهاي خدا است حالا يكي هست كه هم قادر است هم عالم است هم حكيم است تمام اسمها به او چسبيده آن اسم اعظم است خدا را اسم اعظمي است و اين اسم غير از خودش است پس خدا غير از اسمهاي خودش است حتي آنكه غير از اسم اعظم است و هرچه غير از خدا است خدا آن را خلق كرده.
پس بدان اسم اعظم ايشانند تو اين قدرتي را كه ميفهمي از دست ايشان بروز كرده خوب چه عيب دارد خدا كوزهگري خلق كند كه آن كوزهگر صدهزار كرور كوزه بسازد و اگر صدهزار كرور كوزه ساخت خدا نيست چنانكه اگر هيچ هم نسازد خدا نيست و حالا كوزهگري خدا ساخته كه همه كوزهها را او ساخته و اين مردم را خدا مثل كوزه خلق كرده خلق الانسان من صلصال كالفخار انسان را از گلي خلق كرده مثل كوزه و تعجب اين است كه خدا ميگويد شما را مثل كوزه خلق كردم مثل كوزه خلقش كردهاند و فكر نميكند كه اين خلق كوزهگرش كيست و بسا خيال كني كه ذات خدا كوزهگري كرده نه چنين نيست خدا خلق ميكند كوزهگر را و كوزه را اما هر دو خلق خدا است اما كوزهگر بايد كوزه بسازد و كار خود را بكند پس كوزه و كوزهگر هر دو مخلوق خدايند لكن حالا فكر كن با وجودي كه كوزه و كوزهگر هر دو مخلوق خدايند آيا كوزهها محتاج نيستند به كوزهگر البته محتاجند و با كوزهگر خدا ساخته اينها را پس كوزهها را با كوزهگر ساخته است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۳ *»
پس بدانيد انشاء اللّه كه ايشانند محل جميع اسمهاي خدا پس اين اسمهاي خدا كه يكي رحمت باشد يكي جمال باشد يكي بهاء باشد يكي جلال باشد تمام اين اسمهايي كه در اين دعاي سحري كه ميخواني هست در دعاي كميل كه ميخواني هست تمام آنها بدان به يك جايي چسبيده و به آنجايي كه چسبيده بدان ذات خدا نيست به ذات خدا چيزي نميچسبد چون به ذات خدا چيزي نميچسبد محلي دارد صفات ذات محلي دارد خدا محل چيزي نيست وقتي هم بچه بودي و كتابهاي سنيها را خواندي يادت دادند كه نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل پس ذات خدا محل چيزي نيست كه چيزي به او بچسبد و محل تمام اسمهاي خدا اسم اعظم خدا است حالا اين حرفي نيست كه وحشتي داشته باشد لكن اسمش را كه ميبري داد بلند ميشود اسم اعظم خيلي كار از او ميآيد بلعم باعور اسم اعظم را ميدانست هزار شيطنت با او ميكرد اين شيطاني كه اين همه شيطنت ميكند همهاش به زور اسم اعظم است چون خواستند خلق را امتحان كنند اسمي دادندش كه هركار بخواهد با آن بكند و بهمينطور است تا ايام رجعت آن وقت آن اسم اعظم را از او ميگيرند آن وقت يادش ميرود اسم اعظم.
پس اين اسم اعظم خدا غير از خدا شد غير از خدا كه شد اول ماخلق اللّه بايد باشد و اول چيزي كه خدا ساخته محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم محمد اول ماخلق اللّه است اين را سنيها ميگويند شيعيان هم بايد بگويند ايشانند محل علم خدا پس ايشانند عالم ايشانند محل قدرت خدا پس ايشان قادرند ايشانند محل حكمت خدا پس ايشان حكيمند تمام اسمها پيششان است مهيمنند بر كل اسمها و داراي تمام اسمهايند اگر ايشان را اينطور شناختي خدا را ميتواني بشناسي اگر ايشان را اينطور نشناختي همان خاء و دالي ميگويي اين خاء و دال را يهوديها هم ميگويند نصاري هم ميگويند اين لفظ را سنيها هم ميگويند منيها هم ميگويند خاء و دالي است دخلي به خدا ندارد.
پس بدانيد انشاء اللّه كه هركس ايشان را شناخت به نورانيت شناخت و به نورانيت شناخت معنيش اين است كه ايشان را تمامشان را نسبت به خدا بدهي ايشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۴ *»
از غير خدا هيچ ندارند آنچه دارند از خدا دارند و خدا هم آنچه خواسته به ايشان داده حالا خدا چه به ايشان داده قدرت داده به ايشان علم داده به ايشان خدا نيستند آيا نميبيني كه قدري علم خدا به تو داده حالا كه يكخورده علم خدا به تو داده تو يكخورده خدا نيستي با وجودي كه يكخورده علم به تو داده خدا به تو يك قدري قدرت داده كه يك كاري ميتواني بكني حالا كه يكخورده قدرت به تو داده تو يكخورده خدا نيستي خدا است خالق تو و خالق قدرت تو و خالق دانايي تو تو يكخورده حكمت كمي داري حالا كه يكخورده حكمت كمي داري تو خدا نيستي كسي كه يك قدري قدرت دارد يك قدري كار ميكند خدا نيست كسي هم كه خيلي قوت دارد خدا نيست كسي كه يك خورده علم دارد خدا نيست كسي هم كه خيلي علم دارد خدا نيست پس مييابي انشاء اللّه كه آن علمي را كه ميداني كه خلاف او جهل است آن علم علم ايشان است آن علمي نيست كه ذات خدا باشد دقت كنيد باهوش باشيد بدانيد ذات خدا مثل ندارد هيچ چيز مثل خدا نيست خدا ضد چيزي هم نيست اگر چيزي خلاف او بود از او سر نميزد خلقش نميتوانست بكند نميبيني آب خلاف آتش است حالا كه خلاف آتش است گرمي ندارد خشكي ندارد آتش هم چيزي كه ميخواهد گرمي و خشكي است آب چون نادار است نميتواند آنها را بدهد به آتش پس آب نميتواند آتش خلق كند آب داراي سردي و تري بايد باشد سردي و تري را چون آتش ندارد نميتواند به او بدهد پس آتش هم نميتواند آب خلق كند پس خدا ضد خلقش هم نيست و خدا ضد ندارد خلاف او چيزي نيست حالا خدايي كه ضد ندارد بدان علمي كه علم ذاتي خدا است ضدش جهل نيست چرا كه ذات خدا ضد ندارد همچنين گاهي بسا بگوييم كه خدا ذاتش قدرت است انشاء اللّه تو بدان آن قدرتي كه ضدش عجز است آن ذات خدا نيست ذات خدا ضد ندارد هر چيزي كه ضد دارد ذات خدا نيست دانايي خدا آن داناييش را كه ضدش جهل است بايد اعتقاد كني كه آن دانايي را دارد كه اگر بگويي دانا نيست به آن دانايي و جهل دارد يهوديها هم ميزنند آدم را بيرون ميكنند از ميان خودشان چه جاي مسلمانان پس علمي كه ضدش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۵ *»
جهل است اين غير از ذات خدا است و قدرتي كه ضدش ناتواني است اين غير از ذات خدا است پس ماها تمام در ملك خدا واقع شدهايم اين كارها را يك كسي كرده آن كس ضد ما است يك كسي اين خانه را ساخته و توانا بوده كه ساخته او ضد ما است چرا كه ما عاجزيم و توانا نيستيم دقت كنيد انشاء اللّه كه اينها جزء ضروريات دينتان است در اوايل اسلام اينها را انداختهاند در ميان مردم تا مردم به اينها دين بورزند.
پس خدا ذاتش ضد ندارد هرچه را هم بگويي ذات خدا است آن هم ضد ندارد علمي را بگويي ذات خدا است اگر لابد شدي و جايي گفتي علم خدا عين ذات خدا است يا قدرت عين ذات خدا است بدان ذات خدا ضدش ناداني نيست ضدش ناتواني نيست پس در واقع اسمش قدرت نيست اسمش علم نيست آن قدرتي كه ضدش ناتواني است آن علمي كه ضدش ناداني است در عالم خلق است ذات خدا نيست و تو ميداني كه ايشان اول ماخلق اللّهاند پس آن قدرت ايشانند آن علم ايشانند پس در جايي مقام علم خدا هستند كه مقام معاني است و در جايي آيت خدا هستند در آنجا ايشانند كه تمام صفات مال ايشان است ميخواهم عرض كنم كه اگر كسي از روي عادت هم ديني داشته باشد باز من همراهش ميآيم ببين آن وقتي كه كتابهاي سنيها را ميخواندي كتابهاي پوسيده سنيها را ميخواندي آيا نبود كه ميخواندي صفات ثبوتيه و صفات سلبيه براي خدا هست صفات ثبوتيه را ميگفتي قادر و عالم و حي است و مريد و مدرك هشت صفت را ميگفتي صفات ثبوتي است، صفات سلبيه را ميگفتي:
نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل | بيشريك است و معاني تو غني دان خالق |
ببينيد كه صفات سلبيه را بايد خدا نداشته باشد صفات ثبوتيه را بايد داشته باشد پس بايد يكپاره چيزها به جايي چسبيده باشد آنها صفات ثبوتي يكپاره چيزها بايد نچسبيده باشد آنها صفات سلبي ذات خدا كه هيچ چيز به او نميچسبد كه بگويي علم به او چسبيده پس ذات خدا كه هيچ چيز به او نميچسبد محل هيچ چيز نيست كور نيست كر نيست نادان نيست و خدا عالم هست جاهل نيست قادر هست سميع هست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۶ *»
بصير هست عادل هست ظالم نيست اين صفات جايي دارد جاش ذات خدا نيست جاش در اسماء خدا است اسمهاي كوچك زير اسم بزرگ افتاده اول اسمها اول ماخلق اللّه است چيزي پيش از اسم خدا نيست و اول ماخلق اللّه محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم تو نميفهمي هيچ قدرتي از خدا مگر قدرتي كه از محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم بفهمي هيچ علمي را نميتواني از خدا بفهمي و نسبت به خدا بدهي مگر علمي كه از محمد و آلمحمد: بفهمي و بسا آنكه هنوز نداني كه روت به ايشان است و ميگويي خدا قدرت خدا خيلي است چنانكه قدرت ما غير از ذات ما است و ضدش ناتواني است اين قدرت هم غير از ذات خدا است و ضدش ناتواني است پس اين قدرت ضد دارد و ايني كه ذات خدا ضد ندارد داخل ضروريات اسلام است بلكه داخل ضروريات يهود و نصاري است بلكه داخل ضروريات جميع اديان است پس ذات خدا ضد ندارد پس هرچه را ضدي هست خلقي است از مخلوقات حالا اگر يكي را به خود چسبانده اسم اللّه شده پس قدرت را به خود چسبانده عجز را نچسبانده به همينطور علمش مال خدا است علم را به خود چسبانده جهل را نچسبانده به همينطور خدا كر نيست كري را به خود نچسبانده شنوايي را به خود چسبانده خدا كور نيست كوري را به خود نچسبانده و بينايي را به خود چسبانده.
پس محل اسمهاي خدا ايشانند و صاحب اسمهاي خدا واللّه ايشانند و ايشانند اسم خدا و انشاء اللّه فكر كه بكني و قدري دل بدهي اگر اين حرفها را نمونهاش را ياد بگيري توحيد به دستت ميآيد تو در صفات خودت فكر بكن خدا خودت را آيت قرار داده براي شناختن خودش ديگر نميتواني حاشا كني كه خودت خودت را نشناختهاي اگر اينجا حاشا كني روز قيامت به گردن آدم ميگذارند در كار خودت وقتي فكر ميكني ميفهمي پس وقتي ميايستي اگر چه ايستاده نبود و تو او را ساختي و ايستادي لكن كسي ديگر نايستاده اينجا صاحب اين تويي توي صاحبش حالا وقتي ذات خودت را نسبت به صفاتت بسنجي و ببيني تو در اين صفاتت داخلي و ظاهري در آنها به طوري كه خودت ظاهرتري در آن صفات از آن صفات آن وقت ميداني كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۷ *»
ذات خدا هم در صفتهاش ظاهرتر است از آنها پس اگرچه ميگوييم محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم جميع كارها را كردهاند اما خلقش با خدا است بزرگي خدا را كسي ميخواهد ببيند بزرگي ائمه را: تماشا كند و واللّه اگر ايشان نبودند بزرگي خدا معلوم نميشد هركس كه بزرگيش معلوم شد يك كاري ميكند كه بزرگيش معلوم ميشود كسي كه خدم زياد دارد حشم زياد دارد اوضاع زياد دارد مهماني زياد ميكند اين عظمتش پيش مردم معلوم ميشود هر كسي عظمتش در كارش معلوم ميشود وقتي اين كوهها و صحراها را ميبيني كه اينطور ساخته شده حالا اگر يك كسي اينها را ساخته باشد خدا اين بر و بحر و آسمان و زمين و دنيا و آخرت توي چنگش باشد و او كوزهگري كرده باشد و اين كوزهها را ساخته باشد البته عظمت خدا به همينطورها معلوم ميشود پس بدان ايشانند عظمت خداوند عالم و خدا به ايشان اين كار را كرده آنچه كرده به دست خود كرده و ايشانند دست خدا باري مطلبم اين نبود سخن كشيد تا اينجا چون اواخر ماه است يكپاره چيزهايي كه لبّ است ميخواستم عرض كنم.
پس عرض ميكنم چون خداوند عالم معرفت خودش را از مردم خواست رسولان فرستاد و اگر معرفت را آن چيزي كه خيال ميكني اينها را ساخته و آن خدا است فكر كن اگر خدا را به همين كه نگاه ميكنيم به اين آسمان و زمين ميفهميم يك كسي اينها را ساخته و آن خدا است فكر كن اگر خدا به همين قناعت كرده بود نميفرستاد قاصدهاش را و جان اين انبياء را به معرض تلف در نميآورد چه ضرورش كرده بود اينها را بيارد در ميان مردم ميخواست همچو قرار بدهد در سر كوه سرانديب آنجا گوشهاي براي خود بگيرند عبادت خدا را بكنند و باقي خلق هم خودشان بشناسند خدا را به همينطور كه يك كسي اينها را ساخته حالا ميبيني كه آنها را فرستاده در ميان خلق و مبتلا كرده به معاشرت مردم پس چون خواست مردم بشناسندش اين رجالي كه قائمين مقام او بودند فرستاد در ميان خلق بلكه عرض ميكنم خودش آمد و راه رفت تا مردم ببينند راه ميرود آمد و حكم كرد تا مردم بدانند كه او است حكمكن آمد و كرد آنچه كرد تا مردم بدانند او است كاركن و اين است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۸ *»
صاحب كارها مثلاً باقي مسجد را هم اين ساخته وقتي برخاست يك رجلي در ميان مسجد و ساخت مسجد را و گفت آن مسجد اولي را هم من ساختم يا مردهاي را زنده كرد و گفت من باقي مردهها را زنده كردهام يا كاري كرد كه كسي مرد و گفت من ميرانندهام هر كه مرده و ماهش را دو نيم ميكنم آفتابش را برميگردانم پس بدان كه همه اينها در چنگ من است آن وقت مردم ميدانند كه او است قادر علي الاطلاق پس ايشانند حجت خدا و هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و باز چيزي است كه بايد خيلي ملتفت شد و با چرت نميسازد اگر از دست در رفت در رفت آنها را هميشه نميتوان گفت.
پس عرض ميكنم سرّ اينكه بخواهي بداني چرا رسولان متعدد آمدهاند بسياري از مردم نميدانند بسياري از مردم هستند كه خيال ميكنند كه رسولان آمدهاند براي همين كه حلالي بگويند حرامي بگويند مستحبي بگويند مكروهي بگويند فكر كن انشاء اللّه ببين خدا اگر ميخواست همين حلال و حرامها را به مردم ياد بدهد و ديگر چيزي از مردم نميخواست آيا يك پيغمبر كفايت نميكرد هيچ تقليد مرا نميخواهم بكنيد خودت فكر كن ببين اگر خدا پيغمبري بفرستد و احكام خلق را از حلالهاش و حرامهاش و واجبهاش و مستحبهاش را آن پيغمبر توي كتابش بنويسد و بدهد آن كتاب را به مردم حالا اگر همچو كتابي نازل كند كه اين كتاب دست نخورد چه عيب دارد فكر كنيد كه ياد بگيريد اگر خدا يك كتابي ميفرستاد از آسمان مثل آنكه تورات را از آسمان فرستاد تورات را در الواح نوشته و همان نوشته را آوردند به دست موسي دادند و آن الواح به دست موسي آمد حالا به همينطور ما حلالي ميخواهيم حرامي ميخواهيم برامان كتابي از آسمان بيايد كه آن كتاب را خدا با قلم قدرت در آسمان نوشته باشد كه حلال شما فلان و حرام شما فلان چه عيب داشت فكر كن كه خدا چرا همچو نكرده ميتوانسته كه بكند چرا نكرد نمونهاش را هم كه ميبيني كه كرده الواح موسي همينطور نوشته نازل شد خوب حالا كه نازل شد ديگر موسي ميخواهد چه كند الواح بيفتد توي بنياسرائيل همينطور با چشمشان ببينند در آن نوشته كه خداي آسمان و زمين ميگويد به بنياسرائيل كه حلالتان همچو باشد حرامتان همچو باشد واجبتان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۹ *»
همچو باشد مستحبتان همچو باشد ممكن كه بود چرا نكرد پس انشاء اللّه يكخورده شعور خودتان را جمع كنيد ببينيد اگر خدا ميخواست ما همين حلالها و حرامها را بدانيم كار ديگري به ما نداشت چيز ديگري از ما نميخواست اولاً هيچ پيغمبري ضرور نبود يك كتابي از آسمان نازل شود هرچه هم ميخواهد با قلم قدرت در آن بنويسد اگر هم بايد كسي بيارد يك پيغمبري بيارد و به دست مردم بدهد و بگويد هميشه از روي اين كتاب عمل كنيد فكر كن كه خدا كتابش را چرا به دست انبياء ميدهد بيارند خوب دقت كن كه خوب شيعه بشوي تشيع را ميخواهي ياد بگيري از اين راه ياد بگير اين مردم توي شيعه تولد كردهاند اما شيعه نيستند نميدانند شيعه يعني چه حالت اين مردم بعينه مثل كسي است كه در محله حيدريها تولد كرده ميگويد من حيدري هستم ديگر بپرسي حيدر كه بوده نميدانم حيدري معنيش چه چيز است نميدانم آنكه در محله نعمتيها تولد كرده ميگويد من نعمتي هستم ميپرسي نعمتي يعني چه نميدانم همينجور تشيع مردم هم واللّه همينجور است چنانكه تسنن مردم همينجور است فكر كنيد انشاء اللّه كه ديني پيدا كنيد مذهبي پيدا كنيد.
پس دقت كنيد ببينيد اولاً اگر منظور خدا همهاش همين بود كه مردم حلالي و حرامي و قاعده بيعي و شرائي و نكاحي ياد بگيرند اگر منظورش اين بود ميخواست يك كتاب گندهاي از آسمان بفرستد آن را لغتي هم قرار بدهد كه همه كس بفهمد عربها بفهمند عجمها بفهمند هر كسي بفهمد يا كتابي براي عربها بفرستد عربي براي عجمها عجمي براي تركها تركي و وقتي نگاه ميكنيد ميبينيد چنين نكرده و حال آنكه ميتوانسته ميبينيد نمونه اين كار را با موسي كرده الواح را به دستش دادند از آسمان آمد خوب بعد از آني كه اغماض از اين مطلب هم كرديم حالا ميفرستد خوب يك پيغمبري خدا فرستاد يك پيغمبري بفرستد و يك كتاب هم به او بدهد بيارد بس است ديگر پشت سر هم پيغمبر ميفرستد براي چه خوب بود كه براي آدم يك صحيفه بزرگي نازل كند در آن نوشته باشد كه در هر تاريخي اينطور عمل كنند مردم در تاريخي ديگر فلانطور و ميبيني كه نكرده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۰ *»
پس اگر يك قدري دقت كني انشاء اللّه مييابي مطلب را همان مطلبي را كه خدا در اين آيه اراده كرده خدا چنين ميخواهد در هر زماني بشناسند او را در زمان آدم آدم ميفرستد و آدم را ديدي كه مرد معلوم است آدم مرده را نميشود شناخت آدمي كه مرد بقية اللّه نيست در روي زمين و در روي زمين بقيه ضرور است و بقية اللّه خير لكم خدا فرموده قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا ببين تو فضلي ميخواهي از جانب خدا و رحمتي از جانب خدا باز ميشنوي فضل و رحمت را اما نميداني يعني چه بگو به فضل خدا و رحمت خدا بايد فرح و شادي كنند و شادي ميكنند مؤمنان بابصيرت و دلشان به آن شاد است دلشان به آن خوش است و آن فضل و كرمي كه از خدا روي زمين است واللّه وجود امام است اگر كسي دارد او را واللّه اگر هيچ چيز نداشته باشد همه چيز دارد و واللّه اگر تمام عالم طلا و نقره باشد و كسي تمام اينها مال او باشد او را كه ندارد آخرش كه ميميرد كأنه هيچ ندارد پس اين است بقية اللّه كه خير لكم اين است فضل و رحمتي كه بايد به او خوشحال شويد اين است فضل و رحمتي كه در روي زمين خدا قرار داده اين است آن كسي كه هركه او را شناخت خدا را ميشناسد هركس او را نشناخت به پيغمبر مرده نميشد كفايت كنند اگر پيغمبر مرده كفايت ميكرد كتابش كه در ميان هست همان بس بود سنيها هم همينطور گفتند كه پيغمبر آمد فرمان خدا را براي ما بيارد آورد و خواند اين كتاب خدا را كه در ميان ما است ما را كافي است كتاب اللّه فينا و يكفينا حالا كه كتاب خدا ما را كافي است پس اميرالمؤمنين نبايد باشد در ميان، اين بود كه قرآن را گرفتند براي اينكه بهانه باشد كه اميرالمؤمنين را ترك كنند پس اگر كتاب كفايت ميكند اين امامتي كه شيعه ميگويند يعني چه ما هرچه ميخواهيم قرآن را برميداريم ميخوانيم ميفهميم ديگر اميرالمؤمنين ميخواهيم چه كنيم يا خير خيلي زور ميزنيم ميگوييم پيغمبر در غدير خم اميرالمؤمنين را نصب كرد او باشد ديگر امام حسن ميخواهيم چه كنيم ديگر امام حسين ميخواهيم چه كنيم سنيها اينطور گفتهاند.
و بدانيد شما انشاء اللّه كه تا اين قرآن روي زمين است يك صاحبي بايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۱ *»
همراهش باشد يكي از آلمحمد هميشه بايد همراهش باشد چرا كه اين كتاب بيحجت هيچ مصرف ندارد اگر مصرف داشت به كار سنيها آمده بود اين قرآني كه در دست است جمع كردن آن كار عثمان است حالا كه تو خاطرجمعي به آن اين به جهت اين است كه امام به دست ما داده و گفته به آن عمل كنيد ما عمل ميكنيم چرا كه ما نوكر بادنجان نيستيم عثمان هر كاري كرده كرده معلوم است اينها را خدا نخواست به ما برسد عثمان برداشت از قرآن.
باري پس ملتفت باشيد انشاء اللّه وجود امام اگر روي زمين زنده نباشد زندگي ما نميشود اگر امام زنده روي زمين نباشد هيچ ديني مذهبي هيچ زندگي ظاهري و باطني براي هيچ كس نيست پس چون خدا در بند خلق بود به دليل آنكه ارسال رسل و انزال كتب كرده به همين دليل بشناسيد كه حجتهاي خدا ميتوانند حفظ كنند اين مردم را اگر نميخواست اينها را نگاهداري كند حجت در روي زمين قرار نميداد چون ديد نميشود بيحجت باشند حجت قرار داد در ميانشان پس چون حجت ضرور است در ميان خلق چنانكه قلب ضرور است در بدن اگر حجت نبود هيچ كس كاري نميتوانست بكند چنانكه اگر روح نبود چشم نميتوانست خودش ببيند گوش نميتوانست خودش بشنود دست نميتوانست خودش حركت كند وجود امام اگر در عالم نباشد عالم برپا نيست احاديثش در اصول كافي بسيار است كه اگر حجت نباشد در روي زمين زمين خسف ميشود اهلش را فرو ميبرد پس وجود امام نگاه داشته است اين اوضاع را و چون خدا ميخواست خلق كند خلق را آن رئيس را خلق كرد آن شبان را خلق كرد مملكتي خدا خلق كند و سلطان نداشته باشد خراب ميشود پس بدان كه دين شيعه چنين است كه هميشه يك امامي زنده در روي زمين بايد باشد تا اينكه آسمان آسمان باشد تا اينكه زمين زمين باشد يكخورده سعي كن و چرت مزن كه خيلي مطلب خوبي است سوغات خوبي است.
باز فكر كن ببين اين امام روي زمين باشد و هيچ نداند مصرفش چيست سنگها هم روي زمين هستند و هيچ نميدانند مصرفشان چه چيز است سنگي نباشد روي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۲ *»
زمين طوري نميشود همچنين امامي كه نداند هيچ چيز را در روي زمين باشد يا نباشد مثل هم است مصرف ندارد امام بيمصرف امام سنيها است امام فخررازي است شافعي است مالكي است حنفي است امام هيچ ندان چرا امام باشد بعد فكر كن اين امام همه چيز را بداند اما هيچ كار نتواند بكند باز چه مصرف دارد تمام علمها براي عملش خوب است علم خط خوب است وقتي بنويسي علم خط داشته باشي و ننويسي چه مصرف دارد علم نماز خوب است وقتي نماز كني وقتي نكني چه مصرف از علمش علم نجاري خوب است وقتي نجاري بكني علم نجاري داشته باشي و نكني چه مصرف از اين علم علم بيعمل وبال است براي صاحبش پس بدانيد انشاء اللّه اين امام بايد دانا باشد به همه چيز و بايد متصرف باشد همه چيز را در سرجاي خود نگاه دارد امام مرده اينجور كارها را نميتوانست بكند اگر امام مرده اينجور كارها را ميتوانست بكند همان آدم كه آمد چرا از دنيا رفت ديگر پيغمبر نميخواستيم همان حضرت آدم ميكرد اين كارها را يا نوح ميكرد اين كارها را ديگر چرا هي پيغمبر ميآمد اگر پيغمبر وقتي وفات ميفرمودند باز ميآمدند اوضاع اين عالم را نگاه ميكردند و چيزها را در سر جاي خودش نگاه ميداشتند فكر كن اگر امر چنين بود ديگر اميرالمؤمنين نميخواستيم مثل سنيها بايد باشيم باز اگر حضرت امير ميرفت و در حال مردگي ميآمد كارهاش را ميكرد امام حسني نميخواستيم.
پس انشاء اللّه بابصيرت باشيد فكر كنيد كه امام غائب بر فرضي كه نميترسيد چون امامت امري است معدود و عدد شهور و ساعات است حالا اين امامي كه امام دوازدهم باشد ديگر اگر اين هم برود از دنيا ديگر عالم خراب ميشود حالا نهايت ترسيده رفته جايي قايم شده عرض ميكنم اگر هم نميترسيد و ميآمد ميان مردم باز عمرش طولاني بود نبود مثل آباء خودش آنها بعد از خود جانشين داشتند از اين جهت از دنيا ميرفتند اما اين بزرگوار دوازدهمي است و بعد از او امامي نيست پس زنده هست تا رجعت بعد از او امام حسين ميآيد به دنيا و حضرت ميشناسد امام حسين را و ميشناساند امام حسين را و ميشناسد آن حضرت را با اصحاب خود ميرود سؤال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۳ *»
ميكند جواب ميشنود تا معلوم ميشود و ائمه يكي يكي به دنيا ميآيند در روي اين زمين تا اين زمين اين زمين هست و اين آسمان آسمان اين قرآن كتاب خدا است و ناطقي هم بايد همراه آن باشد قرآن كتابي است صامت امام كتابي است ناطق ناطق وجود امام است اين دو هميشه بايد همراه باشند و اين دو را در احاديث ثقلين ميخوانند در احاديث بسيار هست كه پيغمبر9 فرمود من ميروم از ميان شما و ميگذارم در ميان شما دو چيز نفيس را كه اگر به آن دو متمسك شويد ابداً گمراه نخواهيد شد يكي كتاب خدا يكي عترت خودم اهلبيتم اينها همراه هستند و از هم جدا نميشوند تا وارد شوند هر دو بر لب حوض كوثر بر من.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۴ *»
دوشنبه ـ 27 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خواست كه وصف خود را نشان بدهد تا مردم بشناسند وصف او را تا بشناسند او را و عرض كردم كه هركس خود را نشان به هركه داده وصف خودش را نشان داده اينها را عرض ميكنم كه وحشت آنجا كم شود انشاء اللّه هركه خود را نشان داد به كسي وصف خود را نشان داد هيچ كس ذات خود را نشان به كسي نميدهد تو فكر كن اگر تو خود را در حالي از حالات نشان به كسي دادي در آن حال خود را نشان دادهاي يا نشستهاي يا ايستادهاي يا متحركي يا ساكن يا راه ميروي يا ميايستي اين حالات تو تو نيستند به جهت آنكه آنها بسيارند تو يكي هستي تو خودت را در يكي از اين حالات نشان ميدهي فكر كن ببين اگر كسي بخواهد خود را نشان به كسي بدهد و اين حالات نباشد آيا ميشود تو خود را نشان بدهي به كسي و نايست و منشين ببين ميتواني نشان بدهي خدا هم طوري ديگر معامله با شما نكرده همين جوري كه شما خودتان معامله با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۵ *»
يكديگر ميكنيد او هم همانجور معامله ميكند با شما شما با هركه معامله ميكنيد در يكي از حالات خود خود را نشان ميدهيد و خودتان غير از حالتان هستيد چرا به جهتي كه حالتت را تغيير ميدهي و به حالتي ديگر در ميآري اما خودت خودتي و خودت يك نفري و حالات تو بسيار است و بسيار يكي نيست بسيار غير از يكي است يكي غير از بسيار است پس بدان انشاء اللّه تو غير از حالاتت هستي و حالات تو حالات تو است كار تو است و حالات تو حالات تو است و مقامات تو است علامات تو است و تو به آن علامات شناخته ميشوي هر طوري خواستي خود را نشان بدهي اينها را نشان دادي پس اگر خواستي خود را نشان بدهي ايستادي يا نشستي و نشان دادي نخواستي نشان بدهي خود را نشان ندادي اينها را و خدا غير از اينطور هم خلق نكرده و غير از اينطور نميتواند هيچ كس هيچ چيز را بشناساند.
حالا خدا هم خودش را در يكي از حالات خودش نشان ميدهد و حالات خدا بسيار است اين حالات خدا را اسمش را بگذار مقامات خدا اين مقامات خدا را اسمش را بگذار اسمهاي خدا صفتهاي خدا اسمش را بگذار خبرهاي خدا نمونههاي خدا حجتهاي خدا اين حجتهاي خدا را اسمش را بگذار محمد9 علي و فاطمه حسن و حسين صلوات اللّه عليهم چهارده معصوم پس اينها هيچ كدام خدا نيستند واقعاً باطناً ظاهراً خدا نيستند اما نيستند مگر ظهور خدا مگر صفت خدا مگر علم خدا مگر قدرت خدا مگر چشم خدا مگر گوش خدا مگر ظاهر خدا مگر باطن خدا و تعجب اين است كه با وجود اينها خدا نيستند اينها را كه ميگويم دست خدا چشم خدا گوش خدا بسا كسي شك و شبهه براش پيدا بشود چنانكه يك وقتي يك جايي روي منبر اينجور ميگفتم از منبر پايين كه آمدم يك كسي گفت اگرچه به شوخي بود گفتند كه ميخواستي بگويي خدا است به اين لفظها گفتي كه چشم خدا گوش خدا دست خدا زبان خدا لكن شما فكر كنيد هيچ نميخواهم بگويم ايشان خدا هستند ميگويم به غير از خدا خدا نيست خدا است خدا وحده لا شريك له و خدا يكي است و اينها بسيارند يكي چشم خدا است يكي گوش خدا است يكي زبان خدا است يكي دست خدا است اينها بسيارند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۶ *»
فكر كن در حال خودت چرا كه خدا خودت را حجت كرده براي خود و تمام كرده حجت خود را تو را يك نفر آفريده و حالات تو را بسيار قرار داده تا تو بداني يكيبودن خودت منافات ندارد با اينكه حالات داشته باشي و اين كمالات غير از تو است اين كمالات را تو ساختهاي پس اگر ميبيني تو ميبيني ميشنوي تو ميشنوي اما ديدنت غير از شنيدنت است شنيدنت غير از ديدنت است خوردنت غير از بوييدنت است بوييدنت غير از حرارت فهمي و برودت فهمي است اينها غير از راهرفتن است اينها بسيارند اينها متعدداتند بسيارها مال تو است و تويي در اين بسيارها ظاهر و هيچ كس غير از تو در اين بسيارها ظاهر نيست دقت كن تا به حقيقت امر برخوري آن چيزي كه دلت ميخواهد توي همين حرفها است پس تو در غير حالات خودت پيدا نيستي تو در زمين پيدا نيستي در آسمان پيدا نيستي در مشرق پيدا نيستي در مغرب پيدا نيستي كجا پيدايي آنجايي كه ايستادهاي كجا پيدايي آنجايي كه نشستهاي آنجايي كه حركت ميكني آنجايي كه ساكن ميشوي پس تو در حالات خودت پيدايي در غير اين حالات خودت پيدا نيستي پس انشاء اللّه فكر كن ببين اين حالات تو بسيارند و تو نيستند اما غير تو هم نيستند به جهتي كه تو در اينها ظاهري.
ما علي را خدا نميدانيم همينجورها است ما علي را هيچ واللّه خدا نميدانيم به ذات خودش و به ذات خدا قسم كه خداش نميدانيم اما از خدا هم كسي توقع نكند كه جداش بدانيم جداش نميدانيم علي فعل خدا است علي قوت خدا است علي قدرت خدا است علي چشم خدا است علي گوش خدا است علي دست خدا است علي ظاهر خدا است باطن خدا است تو وقتي ميايستي اين ايستاده ذات تو نيست چرا كه تو ايستاده را خراب ميكني و مينشيني وقتي نشستي اين خراب ميشود ببين تو خراب نشدي و نشستي پس اين غير تو است و تو غير ايني و اين ايستاده كه غير از تو است از تو جدا نيست كه بتواند طرفي ديگر بايستد تو طرفي ديگر پس ايستاده جدا از تو نيست و جدايي با تو ندارد واللّه آنجاها همينطور است و اين عرضهايي كه ميكنم غير از آن حرفهايي است كه ميگويند بياييد فضائل گوش كنيد كه اگر گوش بدهيد آنها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۷ *»
را ثواب دارد اگر گوش ندهيد ثواب ندارد اينهايي كه من عرض ميكنم اين فضائلي كه من ميگويم آنجورها نيست اينها آنجوري است كه اگر ميآيي گوش ميدهي ياد ميگيري امام ميشناسي نميآيي ياد نميگيري ميشوي مثل سنيها امام نداري يا داري مثل سنيها امام دارند امامشان ابابكر است و اينكه گفتم امامشان ابابكر است يعني خر است پيرهخري است كه هيچ نميداند معصيتكاري است سهو ميكند فسق ميكند فجور ميكند گاهي بتپرستي ميكند سنيها همهشان امام دارند اما امامهاشان اينجورند منيها هم همينجور امامها دارند ميبيني داد ميزنند كه امام پشت ديوار را نميداند او امام خودش را ميگويد امام جاهل امام نيست امام غافل امام نيست امام فراموشكار امام نيست امام خودش را ميگويد.
فكر كنيد انشاء اللّه امام مخالف نيست با خداي خود به هيچ وجه من الوجوه پس امام آن كسي است كه هيچ از غير خدا نياورده باشد پيش شما همينكه از غير خدا هيچ ندارد فكر كن ببين چكاره خدا ميشود انشاء اللّه وقتي دقت كني خواهي يافت باز فكر كن و اينها نمونه است كه عرض ميكنم ببين آيا تو غير از ايستادهاي و ايستاده غير از تو است لكن آيا آن ايستاده از تو جدا است نه هرچه دارد از تو دارد اگر چشمي دارد چشمش چشم تو است اگر گوشي دارد گوشش گوش تو است اگر رنگي دارد رنگش رنگ تو است اگر قد و قامتي دارد قد و قامتش قد و قامت تو است از غير تو هيچ ندارد و هرچه دارد از تو دارد چون هرچه دارد از تو است پس چشم اين ايستاده چشم تو است گوشش گوش تو است روحش روح تو است بدنش بدن تو است ظاهرش ظاهر تو است باطنش باطن تو است همينجور فكر كن امام بايد از جانب خدا بيايد پيغمبر يا امام آن كسي است كه حجت است و از جانب خدا آمده رو به سوي خدا ميرود انا للّه و انا اليه راجعون را او خوب ميخواند بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد را او خوب ميگويد پس امام بدون خدا نيست با خدا است در خدا است للّه في اللّه من اللّه دارد حركت ميكند باز اينها حرف نباشد كه به گوش بخورد معني باشد و در دل برود و اگر معني در دلت رفت شيعه ميشوي و مؤمن ميشوي اگر به گوشت خورد و معني از آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۸ *»
نگرفتي حرف و صوت به گوش الاغ هم ميخورد ياسين است ياسين را به گوش خر هم ميخوانند هيچ فايده براي الاغ ندارد پس سعي كن انشاء اللّه دل بده تا ياد بگيري.
پس عرض ميكنم فكر كن ببين اين ايستاده هرچه دارد از تو دارد از خودش هيچ نيست اگر تو نبودي نبود تو بايد باشي و بايستي كه او بايستد پس اين ايستاده از تو دارد هرچه دارد رو به تو ميآيد هرجا ميآيد از تو ميگيرد هرچه ميگيرد تو مدد ميكني او را به تو قائم است به تو برپا است و بيتو نيست و تويي داخل در او و تويي ظاهر از او انشاء اللّه فكر كنيد به همينطور بدانيد امام7 تمامش از جانب خدا است و ندارد چيزي از غير خدا پس آمده است از جانب خدا و برميگردد به خدا اين حرف معنيش اين است كه از جاي ديگر هيچ ندارد پس چشمش چشم خدا شده گوشش گوش خدا دستش دست خدا ذاتش شده ذات خدا ذات اللّه العليا و شجرة طوبي خودش گفته انا الذات انا الذات في الذوات للذات ذات اللّه العليا و شجرة طوبي و سدرة المنتهي نفسش شده نفس خدا ظاهرش شده ظاهر خدا باطنش شده باطن خدا حالا كه چشمش چشم خدا است دقت كن چشم خدا چطور است آيا چشم خدا يك جايي را ميبيند يك جايي ديگر را نميبيند اين چشم ما است كه اينجور است نه چشم خدا اينجور نيست دقت كنيد انشاء اللّه خدا سميع است و بصير ما هم سميعيم و بصير اما فرق است ميان اين سميع و بصيري با آن سميع و بصيري چقدر فرق است به قدر فرق ميان خدايي و بندگي ما يك جا را ميبينيم خدا همه جا را ميبيند ما ميشنويم خدا هم ميشنود ما يك صدا را ميشنويم خدا همه صداها را ميشنود خدا دبيب نمل را در قعر چاه در ميان سنگ رنّهاي بكند خدا ميشنود.
پس فكر كنيد انشاء اللّه علي چشم خدا است ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم همهشان اينطورند ايشانند چشم خدا آن چشمي است كه همه چيز را ميبيند مغز ديوار را ميبيند مغز زمين را ميبيند آن طرف آسمان را ميبيند آن طرف مشرق و مغرب را ميبيند هرچه هست ميبيند تمام بدنشان كأنه چشم بود از پشت سر ميديدند چنانكه از پيش رو ميديدند خواب كه ميرفتند ميديدند ميشنيدند در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۹ *»
احاديث سنيها هست نوشتهاند در كتابهاشان از خواص تمام پيغمبران خدا است كه خوابشان و بيدارشان بعينه مثل هم است همين جوري كه در بيداري ميبينند در خواب ميبينند هر جوري كه در بيداري ميشنوند در خواب ميشنوند همينطور كه خوابيده آدم ميآيد برود ميبيند كي آمد كي رفت كأنه از صورتش ميبيند از پاش ميبيند از دستش ميبيند پس وقتي پيغمبران خوابشان با بيداريشان مثل هم باشد بدان ائمه شما صلوات اللّه عليهم خيلي متشخصترند از انبياء مني اگر نيستي و شيعهاي ميداني ائمه ما از پيغمبران خيلي متشخصترند نوح كه رئيس پيغمبران بود شيخ پيغمبران بود سركرده پيغمبران است بزرگشان پيرشان و قطبشان نوح است واللّه اين نوح به نظر عنايت امام برپا است اگر امام يك طرفة العين عنايت نكند به نوح نوح نيست ميشود نابود ميشود پس ائمه طاهرين را قياس به مردم نميتوان كرد اينها لفظهاش در اصول كافي است بابها در اصول كافي عنوان دارد بابي در اين است كه عين اللّه كيست ميفرمايد الائمة هم عين اللّه الائمة هم اذن اللّه الائمة هم جنب اللّه الائمة هم يد اللّه .
حالا تو دقت كن از اينها نتيجه بگير فكر كن ببين اينهايي كه چشم خدايند آيا همان چشمشان چشم خدا است نه و نميگويم چشمشان چشم خدا نيست هست اما ميگويم خودشان تمامشان چشم خدايند واجب نيست چشمش را واكند و ببيند اين كار ما است كه ما بايد چشم را واكنيم تا چيزي را ببينيم او پرده را روش ميگذارد و ميبيند پردهها را هم بكشد ميبيند كوهها بكشد پيش روي خودش باز ميبيند چرا كه چشمش چشم خدا است چشم خدا اينطور ميبيند گوشش گوش خدا است گوش ما را اگر انگشت بگذاري در آن نميشنود گوش خدا اينجور نيست واللّه تمام صداهايي كه در تمام ملك است همين جوري كه ما وقتي گوشمان باز باشد چيزي را ميشنويم او هم همينجور جميع صداها را ميشنود بلكه آسانتر از ما ميشنود پس امام7 تمام آنچه را دارد چون از خدا است پس گوشش گوش خدا است همينطور ذاتش ذات خدا است نفسش نفس اللّه القائمة فيه بالسنن است و عين اللّه التي من عرفها يطمئن امام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۰ *»
نفسي كه دارد مال كسي هم هست مال كه باشد خوب است البته مال خدا است پس چه باشد مال كه باشد از پيش خدا آمده همچنين ظاهرش ظاهر خدا است پس شده حكمش حكم خدا امرش امر خدا پس ائمه سلام اللّه عليهم چون از غير خدا ندارند چيزي تمام چيزهاشان مال خدا است حالا كه چنين شد پس اگر كاري هم كردند آن كار را خدا كرده اگر ديدند خدا ديده اگر شنيدند خدا شنيده اگر رفتند خدا رفته اگر آمدند خدا آمده اگر ديدنت آمدند خدا ديدنت آمده اين است كه وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة در روز قيامت صورتهايي چند هستند شاداب با طراوت تر و تازه درخشان چاق فربه خرم و شادان و اين صورتها در روز قيامت ميروند به رب خودشان نظر ميكنند و آن همان وقتي است كه ديدار ائمه را ميبينند آن وقت به رب خود نظر كردهاند و واللّه در دنيا هم همانهايي كه عارف بودند به ائمه كه نظر ميكردند همانها خدا را ميديدند.
ابوبصير ميگويد يك وقتي خدمت حضرت صادق بودم عرض كردم سنيها روايت ميكنند كه در روز قيامت خدا ديده ميشود حضرت فرمودند مگر خدا در دنيا ديده نميشود مگر تو نميبيني الآن خداي خود را و از اتفاق ابوبصير كور هم بود از فرمايش حضرت فهميد مسأله را عرض كرد اين حديث را پس بگويم جايي فرمودند نه لكن نتوانست پس نگويد و گفت و الحمدللّه گفت كه به ما رسيد.
باري دقت كن انشاء اللّه عرض ميكنم آن چيزي كه از خدا ميتوان ديد در آخرت در دنيا هم ميتوان ديد آنچه را از خدا نميشود ديد نه در دنيا ميشود ديد نه در آخرت آنچه از خدا نميشود ديد ذات خدا است ذات خدا را نه اينجا ميبيني نه در قبر ميبيني نه در برزخ نه در آخرت ذات خدا ديده نميشود ذات تو هم ديده نميشود آنچه ديده ميشود از تو ظهور تو است آنچه هم از خدا ديده ميشود ظهور خدا است حجتهاي خدا ظهورهاي خدا هستند و ظاهر خدا هستند و خدا از ايشان پيدا است و در ايشان ظاهر است و از ايشان نمايان است پس بدان انشاء اللّه اگر كسي اين حرف را نميداند خدا را نميشناسد ديگرمعطلي ندارد كسي بگويد من به امام قائلم ولكن بگويد امام چيزي را نميداند قائل به امام نيست آن امام سنيها است كه چيزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۱ *»
نميداند و خر است و سهو ميكند از پيش خدا نيامده است و منصوب و منصوص نيست از جانب خدا لكن اين امام اين حجت حجت يعني آن كسي كه از پيش خدا آمده يعني آن كسي كه خدا او را فرستاده امر خدا را ميرساند نهي خدا را ميرساند مخالفت خدا را نميكند آنچه خدا به او ميگويد يادش نميرود سهو نميكند نسيان ندارد خطا ندارد چنين كسي امام است و از جانب خدا است و ميتواند امر خدا را به خلق برساند و اگر حجت خدا را خدا چيزي به او بگويد برو بگو و اين يادش برود كه خدا چه گفته اين قابل نيست امام باشد خدا چنين كسي را حجت قرار نميدهد خدا اگر ميداند اين يادش ميرود و نميرساند تقصير برميگردد به خدا چرا كه اگر تو ميدانستي اين يادش ميرود چه ضرور كه اين را حجت قرار بدهي اگر نميخواستي كه به خلق برسد اصلاً كسي را مفرست پس بدان معقول نيست كساني كه از جانب خدا آمدهاند يادشان برود آنچه خدا گفته چرا به جهتي كه آنچه را كه ميخواهند به خلق برسد آنچه خدا ميخواهد به خلق برسد و قاصدي ميفرستد ميخواهد برسد يا نميخواهد برسد اگر نميخواهد برسد قاصد اصلاً نميفرستد خيلي چيزها را خلق نميكند قاصد نميفرستد و اگر ميخواهد برسد قاصدش را بايد يك كاري بكند كه يادش نرود خدا قادر كه هست كه خلق كند معصومي را كه سهو نداشته باشد خطا نداشته باشد يادش نرود مخالفت نكند و خلق هم كرده.
پس بدانيد انشاء اللّه كه هميشه محل معرفت خدا حجتهاي خدا هستند آن محل را اگر ميبيني خدا را ميبيني و ميشناسي خدا را اگر نميبيني و نداري آن محل را خدا نداري و لو به اين خانه عظيم كه نگاه كند كسي بگويد يك كسي ساخته اين خانه را اين معرفت خدا نيست اين مسجد را ميبيني و ميداني يك كسي ساخته اين مسجد را اين آسمان و زمين را هم كه ميبيني ميداني يك كسي اينها را ساخته اين معرفت معرفت خدا نيست فكر كن انشاء اللّه و اين حرفي كه اين مسجد را يك كسي ساخته و آن كسش معلوم نيست زن است يا مرد است معلوم نيست گبر بوده يا يهودي بوده معلوم نيست كافر بوده يا مسلمان بوده نميدانم سني بوده يا شيعه بوده فاسق بوده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۲ *»
فاجر بوده عادل بوده كافر بوده مؤمن بوده هيچ معلوم نيست اينها بلكه يك كسي ساخته اين را حالا اين را يك كسي ساخته بَيْني و بين اللّه فكر كن انصاف بده تا بيابي تا بابصيرت باشي دانا باشي زيرك باشي مؤمن دانا است زيرك است سادهلوح و سُندلا نيست باز اين را هم عرض كنم ميان مردم هركه سادهلوح و سندلا است اين معتبرتر است مردم چون خرند خرها را بيشتر اعتنا ميكنند شما انشاء اللّه بدانيد مؤمن زيرك است دانا است مؤمن چيز فهم است.
پس فكر كن ببين ايني كه اين مسجد را يك كسي ساخته آيا ميشود فهميد كه اين يك نفر بوده چه ميدانم شايد هر ستوني را يك بنايي ساخته هر اطاقش را يك كسي ساخته باشد شايد به عدد هر آجريش كسي بنائيش را كرده باشد اگرچه حالاها غالباً اين است كه يكي يا دوتا بيشتر نساخته باشند لكن عقل كه اِبا ندارد كه بيشتر بودهاند اقلاً دو سهتا كه عيب ندارد ساخته باشند از كجا كه يكي ساخته باشد اين مسجد را حالا اين آسمان و زمين را هم يك كسي ساخته آن كسي كه ساخته از كجا كه يكي است بلكه هزار تا خدا باشد از كجا ميداني خدايي خدا را و واللّه هيچ دليلي نيست هيچ برهاني نيست هيچ عقل نميتواند از اين راه يقين كند كه اين خانه را يك نفر ساخته خانهاي است ساخته شده ديگر آنكه ساخته آيا يكي بوده يا دو تا يا هزار تا كافرند يا مؤمن ديگر نميشود شناخت.
دقت كنيد انشاء اللّه ميتوان شناخت و دانست كه يك نفر بوده به اينطور كه تو آن بنا را بشناسي و بداني كه كيست و او صادق باشد و بگويد من در فلان سال مثلاً اين مسجد را ساختم و خودم هم به تنهايي ساختهام اگر چنين شد آن وقت بنا را ميشناسي و آن وقت معرفت بنا را پيدا كردهاي و فهميدي كه يك نفر ساخته وقتي خود را شناساند ميشناسيش لكن تو او را نبيني و نشناسي بنا را هيچ نميداني كه بنا يك نفر بوده يا بيشتر نميداني سياه بوده يا سفيد جن بوده يا انس نميداني حالا واللّه همينطور وقتي به اين ملك عظيم نگاه ميكني ميفهمي اينها را يك كسي ساخته بلاشك بلاريب اما چند نفر واللّه هيچ نميدانيم واللّه خودش آمد در ميان كه خود را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۳ *»
بشناساند خودش در يكي از مقامات خودش آمد و زباني گرفت و گفت اين خانه را من ساختهام و الآن زمين او را من نگاه ميدارم الآن آسمانش را من حركت ميدهم ميخواهي ببيني ببين چگونه آسمانش را برميگردانم آفتابش را برميگردانم ماهش را دو تكه ميكنم زمينش را حركت ميدهم درختش را ميگويم برو ميرود ميگويم بيا ميآيد مردهاش را ميگويم زنده شو ميشود زندهاش را ميگويم بمير ميميرد آدمهاش را ميگويم سگ شو سگ ميشود سگهاش را ميگويم آدم شو آدم ميشود.
پس بدان كه آمدهاند نشان بدهند پس آمدند آنهايي كه آمدند و همه گفتند خدا يكي است و اينهايي كه آمدند و دست ما را گرفتند در ظاهر و در باطن و نشان ما دادند كار اين صانع را دليل اين شد كه اينها همه كار يك كس است و در همه جا اين يك نفر تصرف دارد و كسي ديگر نيست اگر بود بايستي يك نفسي بكشد چنانكه همين دليل را حضرت امير به حضرت امام حسن تعليم ميفرمودند كه دليل اينكه خدا يكي است اينكه اين همه پيغمبران آمدند و گفتند خدا يكي است اگر بود خداي ديگري بايست نفسي بكشد و اگر خداي ديگري بود قاصدي بايد بفرستد خدايي كه قاصد ندارد خدا نيست خدايي كه قاصد دارد و نميتواند بفرستد كه خدا نيست خدايي كه قاصد دارد و ميتواند بفرستد و معذلك نميفرستد خدا نيست حالا كه قاصدي از پيش غير اين خدا نيامده پس نيست اما اين خدايي كه هست قاصد فرستاده صد و بيست و چهار هزار قاصد فرستاده قاصد اصل صد و بيست و چهار هزار تا فرستاده هر يكي از اينها هم اقلاً يك وصي داشتند و بعضيشان دوازده وصي داشتند پس اين قاصدها همه از جانب او آمدند همه اسم خدا بودند همه رسم خدا بودند همه ظهور خدا بودند همه علامت خدا بودند همه چشمشان چشم خدا بود همه گوششان گوش خدا بود همه امرشان امر خدا بود نهيشان نهي خدا بود اينها را مردم ديدند خدا را شناختند به اينها كه ايمان آوردند به خدا ايمان آوردند اطاعت ايشان را كه كردند اطاعت خدا كردند مخالفت ايشان كه كردند كافر به خدا شدند و آن كساني كه كافر شدند آنها را كشتند و زنهاشان را بردند اسير كردند بچههاشان را بردند اموالشان را بردند البته وقتي زمين را اين خدا به تصرف كسي داد اهل آن زمين اطاعت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۴ *»
خدا را نكنند آنها را در ميكنند از آنجا خودشان را ميكشند بچههاشان را ميبرند پيش خودشان و اسيرشان ميكنند زنهاشان را اسير ميكنند مالهاشان را ميبرند پيش خودشان پس آمدند در ميان و دعوت كردند بهسوي خدا.
دقت كن بابصيرت باش چرت مزن خواب مرو هميشه نميشنوي اينجور حرفها را اينجور حرفها خيلي كم است واللّه در دنيا و اگر فكر كني خودت هم ميداني منحصر ميشود اين حرفها به يك جايي دو جايي مگر به اتفاق گفته شود خوب فكر كن تا تصديقم كني ببين در فرنگيها آيا اين حرفها پيدا ميشود آيا توي سنيها اين حرفها پيدا ميشود آيا كاسبها اين حرفها را ميتوانند بزنند آيا راه ميبرند اين حرفها را كه بزنند آيا قشونها و سربازها و سرهنگها و سرتيپها و اهل درخانه ديوان اين حرفها را راه ميبرند آيا كاسبها و تاجرها و اين گرگها و دزدها اين حرفها را راه ميبرند فكر كه ميكني اين حرفها جايي ديگر نيست هيچ جا راه نميبرند اين حرفها را پس تازگي دارد پس فكر كنيد اينها را ياد بگيريد مباشيد مثل اين مردم كه هيچ خبر از اين حرفها ندارند ببينيد اينجور حرفها كه پيش منيها هيچ يافت نميشود اتفاق اگر در مجلسي يكي مثل گنجشكي كسي عبورش افتاد كه در مجلسي اين حرفها زده ميشود خورده نان سوختهاي به منقارش بگيرد بپرد و برود جايي خبر ببرد كه من ديدم مجلسي را كه از اينها ميخوردند و از همان يك كلمه را هم كه خبر ميبرد واعمرا بلند ميشود ديگر خبر هم ندارند از باقي حرفها بابا اين يك ريزهنان سوخته بود كه از سفره آنها افتاده بود و آنها اعتنا نكردند به آن اين گنجشك آمده برداشته آورده پيش شما شما حالا دادي داريد و بيدادي كه همچو چيزها ميگويند.
حاج اسماعيل نامي بود از رفقاي ما آدم شوخي بود در جايي مجلسي اتفاق افتاده بود پرسيده بودند حاج اسماعيل كجايي هستي چكاره هستي چه ديني داري جواب داده بود كه يك ديني دارم كه تا به حال هيچ به گوشت نخورده مذهبي دارم كه اصلاً به گوشت نرسيده هيچ خبري از آن نداري به يك خدايي قائل هستم كه خبر از او نداري به خدايان عديده قائل نيستم به خدايي قائل هستم كه ديني دارد مذهبي دارد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۵ *»
حلالي دارد حرامي دارد به پيغمبري قائلم كه شما آن را نميشناسيد خبر از آن نداريد به امامي قائلم كه شما هيچ نميشناسيد و هكذا اهل مجلس همه خنديده بودند از اين حرف اگرچه شوخي كرده بود لكن خيليها اينجورند.
خلاصه چه دليل بهتر از اينكه اين حرفها جاي ديگر يافت نميشود پس اينجايي كه هست معلوم است جاش اينجا است پس چه دليل بهتر از اينكه يكخورده از او را گنجشك برداشت برد جاهاي ديگر قال قال بلند شد كه اينها اينها را ميگويند خوب بگويند چه حرفي است چه نقلي است عيبش چه چيز است بابا تو دين و مذهب بگو و اگر ميآمدي ميديدي چه ميگويند و دين و مذهب ميخواستي تو خودت هم ميآمدي در مجلس مهماني چطور ميروي همينطور ميآمدي اين حرفها خيلي كم مجلسها است كه پيدا شود اين حرفها مخصوص مؤمنين است هيچ پيش منافق يافت نميشود و منافق اينها را ياد نميگيرد نميآيد كه ياد بگيرد اگر هم بيايد نميگذارند ياد بگيرد خدا قادر است كه قايم كند چيزي را كه نميخواهد به كسي برسد بر دلش قفل ميگذارد بر گوشش پنبه ميگذارد بر چشمش پرده ميكشد بلكه قلعه فولادي ميكشد قلعه محكم است نميشود دزد بزند.
باري پس ملتفت باش انشاء اللّه دقت كن حجت را فكر كن كه وجودش چرا ضرور است كه بيايد در ميان يكي را فهميدي سبب آمدن همه حجتها را ميفهمي چه چيز است ببينيد دليل اينكه پيغمبران وجودشان ضرور است در ملك ببينيد اگر هيچ پيغمبري ضرور نبود بايد هيچ نفرستد آدم آمد در دنيا و پيغمبر بود پس ديگر نوح آمد چكار خوب نوح هم آمد پيغمبر هم بود بس بودند ديگر ابراهيم آمد چكار ابراهيم آمد پيغمبر هم بود موسي آمد چكار ديگر عيسي براي چه عيسي پيغمبر بود ديگر محمد9 آمد چكار او كه آمد ديگر اوصيايش ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم آمدند چكار امامان دوازدهگانه بهخصوص را ميفرستند براي چه ميخواهي بداني معنيش چه چيز است ملتفت باش وقتي سخن رشتهاش متصل است با همه كس ميتوان حرف زد و مطلب را به گردنش گذاشت با شيعه ميتوان حرف زد كه دوازده امام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷6 *»
ميخواهي چه كني يك اميرالمؤمنين آمد بس بود ديگر باقي براي چه آمدند يا خير كسي شيعه نيست سني است ميگويي پيغمبر براي چه خوب است چرا بايد اقرار داشته باشي به پيغمبر نصاري است ميگويي عيسي براي چه خوب است يهودي است ميگويي موسي براي چه خوب است گبر است ميگويي زرتشت براي چه خوب بود و با او حرف ميزني پس بدانيد انشاء اللّه بابصيرت بدون چرت با دقت آخر ماه مبارك رمضان است همهاش به چرت گذشت سهل است اين چند روزي را سعي كنيد چيزي به دست بياريد كه به كارتان بيايد.
فكر كنيد در روي اين زمين اگر يك شخص زندهاي نبود كه او است بقية اللّه اگر در روي زمين نبود بقية اللّه خدا هيچ اين خلق را مهلت نميداد و غالب مردم اينها را نميدانند غالب غالب مردم كه اصلش دين ندارند مذهب ندارند سنيها چه ديني دارند يهوديها چه ديني دارند گبرها چه ديني دارند تو ميداني انشاء اللّه كه دين ندارند بعد فكر كن توي اسلام و مسلمانان ميآيي توي شيعيان ميآيي فكر كن ببين اهل دين و مذهبشان كيانند آيا اين دزدهايند آيا اين راهزنانند آيا اين عملهها و اكرههايند آيا نوكرهايند آيا كسبه و تجار هستند آيا اينهايند محل نظر خدا براي اينها اين همه اين زمين و آسمان را ميگرداند اين ماه و ستاره و آفتاب و ابر و باد و روز و شب را براي همين ميگرداند كه بخورند و بياشامند گاهي نفسي كه بكشند كه چيزي بگويند همه كفر باشد يا همه زندقه همه فسق همه فجور همه ساز باشد همه نواز باشد غفلت باشد آيا اين زمين و آسمان را براي اين ميگرداند خودت فكر كن.
پس بدان آن كسي كه روي زمين هست او خيلي عزيز است پيش خدا كه براي او همه اينها را آفريده و ميگرداند ما اگر به فضل او قائل باشيم واللّه اين فضل اللّه و رحمته هو خير ممايجمعون از هر چيزي كه وصفش را شنيدهاي بهتر است بقية اللّه خير لكم ميفرمايد قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممايجمعون او را اگر داري همه چيز داري او را اگر نداري عبادت كن نماز كن آنقدر كه مثل خيك پوسيده شوي هيچ مصرف ندارد روزه بگير تمام عمرت را شبهاش را تا صبح بيدار باش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۷ *»
حج برو هزار مرتبه هيچ مصرف ندارد پس وجود حجتي هميشه روي زمين لازم است كه او بقية اللّه است در روي زمين ظهور خدا است وقتي آن حجت در روي زمين هست او خيلي عزيز است پيش خدا آنقدر عزيز است كه خدا جميع اين زمين و آسمان و تمام دنيا و آخرت را براي او خلق كرده و نگاه داشته و ميگرداند پس حالا اين اوضاع را ميگرداند براي خاطر او آيا نشنيدي كه خدا در حديث قدسي فرمود به پيغمبر9لولاك لماخلقت الافلاك اين حديث است و حالا اينرا منيها واميزنند و حال آنكه اين حديث را سنيها و منيها همه روايت كردهاند حالا يكپاره منيهاي همدان از همه بدتر شدهاند در حديث قدسي ميفرمايد لولاك لماخلقت الافلاك اي محمد اگر تو نبودي اين آسمانها را خلق نميكردم چرخ درست كنم براي كه بگردد اگر تو نبودي اين آسمان را خلق نميكردم و اگر اين آسمان نبود اين زمين هم نبود آب نبود آتش هم نبود جماد نبود نبات نبود حيوان نبود انسان نبود جن نبود ملك نبود هيچ نبود پس اگر اين فلك و اين آسمان نبود هيچ نبود اما حالا كه آسمان هست جماد جماد است نبات نبات است حيوان حيوان انسان انسان و اگر اين بزرگواران نبودند خدا آسمانها را خلق نميكرد.
پس بدان اينها را خدا براي محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم خلق كرده است و اگر ايشان نبودند هيچ اينها خلق نميشد حالا اگر حجتي در روي زمين هست زمين را براي او ميسازند و برقرار ميگذارند وقتي او هست اين آسمان را ميگردانند وقتي او هست اين خلق را مهلت ميدهند براي او معصيتها را زود زود نميگيرند كفرهايي كه ميورزند زود زود نميگيرند آن كفار را و آن مشركين را نميگيرند و زنده ميگذارند خوب است ساعت ميسازند آن ساعت به كار آن حجت ميآيد به كار عملههاش ميآيد پس بدانيد كه مغز تشيع مغز شيعه بودن معني شيعه بودن اين است كه بداند هميشه از خدا يك چيزي روي زمين هست كه او محل اعتناي خدا است بيني و بيناللّه به خودت كه نگاه ميكني ميبيني خودت محل اعتنا نيستي با اين عنق منكسره با اين جهلها با اين شهوتها با اين غفلتها با اين تقصيرها با اين قصورها آيا خدا ميآيد زمين و آسمان را براي ما بگرداند پس وقتي فكر ميكني حالت خودمان را انصاف اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۸ *»
است اگر فكر كني حالت خودت را و تصور كني و خيال كني يك نوكري كه آن نوكر حالتش مثل حالت تو است آن وقت خوب جواب ميدهي حالت خودت را خيال كن همچو فرض كن كه ما خدا و خدا بنده ما و نوكر ما حالا كه اينطور است خوب اين نوكر هرچه سبو ميدهند به او كه برو آب بيار آيا بايد همه را بشكند هرچه حرف ميزنند كه برو بگو آيا بايد همه را كج كند هرچه ميگويند بكن بايد نكند هرچه ميگويند مكن بايد بكند همچو نوكري فكر كن به تو بدهند يك روز هم نگاهش نميداري خدا هم كه حالا تو را نگاه داشته واللّه از تصدق سر آن بزرگان است تو يك كاري كن دستت را بند كن به دامن آنها آن بقية اللّه هميشه روي زمين هست ديگر يك وقتي يك كسي روي زمين بود آنكه يك وقتي بود محل عنايت حالا نميشود يك وقتي پيغمبر آخرالزمان9 در دنيا بود خيلي مقرب بود بود آن روز به جهت خاطر او خدا آسمانها را ميگرداند و زمين را برقرار ميگذاشت راست است وقتي از دنيا رفت پيغمبر ديگر محتاج به اين مردم كه نيست پس نظر عنايتي ندارد به اين خلق مگر حضرت امير پشت سر پيغمبر بيايد و اگر اميرالمؤمنين نيايد آن وقت مثل پيغمبري در روي زمين نيست وقتي نيست باز اين خلق محل عنايت خدا نميتوانند بشوند اميرالمؤمنين كه هست حجة اللّه است معصوم است اين است آن كسي كه زمين و آسمان و دنيا و آخرت را خدا محافظت ميكند و برقرار ميگذارد محض خاطر او بعد اميرالمؤمنين كه بنا نيست هميشه زنده باشد در دنيا باشد از دنيا كه رفت حكماً امام حسن بايد جاش بيايد و الاّ خدا نظر عنايت خود را از خلق برميدارد امام حسين بايد بعد از امام حسن باشد و هكذا به همين نسق كه فكر ميكني ميفهمي كه امام دوازدهم ديگر نميشود بميرد كه اگر بميرد مثل پدران خودش بايد اين دنيا خراب شود اگر او نباشد اينهايي كه هستند اين همه روزيها را ميخورند اين همه اوضاع برپا شده تدبيرها كردهاند تا گندمي ساختهاند برنجي ساختهاند طعمها در اينها قرار داده تا اينها را ما بخوريم كه چه شود كه سه ساعت بعدش كه در معده ماند چيز گنديده متعفني شود كه خودت طاقت نياوري آنجايي كه خالي ميكني بماني دستت اگر به آن رسيد بايد بشويي دو بار و سه بار زير آب بايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۹ *»
بكنيم دستمان را تا پاك شود حالا اين همه خلق را خلق كرده كه بخورند و گه بپزند چنين كاري از همه عملها شنيعتر است ديگر كارمان چه چيز است همين كه باز بخوريم و وقتي خورديم تغوط كنيم و جماعي هم بكنيم و هي شب كنيم و روز كنيم كه هي بخوريم كه چه شود كه خالي شود كه باز بخوريم اگر دو ساعت دير شود اماله كنيم فتيله استعمال كنيم شيشه بياريم كه چه شود كه خالي شود كه باز بخوريم و پر كنيم اين است كارمان كار مردم همه همينها است اينجور مخلوقات را مهلت ميدهند براي اينكه او باشد امام اگر روي زمين نباشد اينها را مهلت نميدهند زمين براي او باقي است خلق اگر هستند هر كدام به كاري ميرسند يكي ساعت درست ميكند يكي آهن بيارد يكي ديگر ذغال بسوزاند يكي كاري ديگر كند عمله باشند اكره باشند هر كسي كاري بكند حالا خودش هم ضرور نداشته باشد نقلي نيست آخر يك كسي هست كه ايمان داشته باشد به وجود اين بقية اللّه نوكر او است شيعه او است اينها ساعت براي او ميسازند آنها را مهلت براي او ميدهند.
پس بدانيد كه اگر حجتي از جانب خدا زنده باشد و به خصوص زندگي شرطش است اگر يك آني يك لمحهاي نباشد چنانكه حديث صريح صحيح هست بدون تأويل در اصول كافي حديثش هست كه اگر امام لمحهاي روي زمين نباشد خدا زمين را خراب ميكند آسمان را نميگرداند ببينيد اگر حجتي نباشد روي زمين و خدا زمين را نگاه دارد عاصين را نگاه دارد خدا حكيم نيست سفيه است خلق بكند اين خلق را با اين سر و دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح به اين حكمت اين حكمتها را براي چه به كار ببرد براي همين كه بخورند كه بعد از سه ساعت ضايعش كنند يا سليقه هم داشته باشند اطاقشان را زينت كنند يا زن خوبي هم بگيرند جماعي كنند اگر براي همين بود بايد وقتي خرها جماع ميكنند خدا خوشش بيايد كه اينها جماع كردهاند كار خوبي كردهاند.
باري، وقتي دقت ميكني مييابي كه اگر حجتي روي زمين نباشد اين زمين را نگاهداشتنش از سفاهت است اينها را مهلت نبايد داد حتم است كه زمين اهلش را فرو ببرد پس حجت كه روي زمين است و او مقرب خدا است و او محل نظر خدا است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۰ *»
محل عنايت خدا است خدا زمين را باقي ميگذارد اين است كه امام دوازدهم نمرده است اگر مرده بود بايد سيزدهم و چهاردهم و بيشتر باشد چون امام دوازده تا بيشتر نيست پس امام دوازدهم نمرده است خدا او را زنده گذارده است نهايت حالا ميترسد بيايد ميان مردم از نظر مردم غايب شده است همچنين تا اين زمين و آسمان باقي است همچو حجتي بايد در روي زمين باشد حتي وقتي ظاهر شد امام7 و تا مدتها هم در روي زمين باشد هست تا آن آخر زني هاوني به سر مباركش ميزند و شهيد ميشوند باز امام حسين ميآيد در دنيا باز وقتي او ميرود از دنيا امام حسين در دنيا هست همه ائمه برميگردند رجوع ميكنند نميشود اين زمين برقرار باشد بدون وجود حجت پس بدانيد انشاء اللّه كه حجت خدا محل عنايت خدا است او چون معصوم است و مطهر است و عالم است و حكيم است او چون ظهور خدا است جمال خدا است خدا براي او زمين و آسمان و دنيا و آخرت و اين عمله و اكره را خلق ميكند اينها خودشان قابل نيستند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۱ *»
سهشنبه ـ 28 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود و چون شناخته نميشد مگر به همين طوري كه او خودش را شناساند ملتفت باش انشاء اللّه از روي همان مثلهايي كه گاهگاهي عرض ميكنم فراموش مكن ديگر فكر كن ببين خدايي كه او را نديدهاي صداش را نشنيدهاي نميشناسي او را به محضي كه ميبيني زميني و آسماني را و ميداني يك كسي ساخته اين معرفت خدا نيست يكخورده دل بده كه ياد بگيري چرا كه اين مطلب را خودت بايد بفهمي معروف است ميان مردم كه دين اصولي دارد و فروعي دارد در فروع دين ميشود تقليد كرد در اصول دين نميشود تقليد كرد بايد تحقيق كرد تحقيق را آدم خودش نبايد بكند بايد برود ياد بگيرد اصول دين اجتهادي است مثل اينكه مجتهدين اجتهاد ميكنند دليل دارند برهان دارند شما هم بايد دليل داشته باشيد برهان داشته باشيد پس فكر كن و بدان كه اين را هم از پيش خودت نميتواني دقت كن كه اين هم مخفي مانده در پيش خيلي از مردم اصول دين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۲ *»
اجتهادي است اين را مردم گمان ميكنند يعني آدم بايد برود خودش فكر كند از پيش خودش ياد بگيرد اينكه نميشود مثل اين مجتهدين كه مجتهد شدهاند خودشان نميروند يك گوشه تاريكي فكر كنند از خودشان چيزي درآرند بلكه ميروند زحمت ميكشند درس ميخوانند سالهاي دراز تا مجتهد ميشوند حالا اصول دين اجتهادي است معنيش اين نيست كه نبايد درس خواند و حرف نبايد زد و حرف نبايد شنيد وقتي رفتي خواندي ياد گرفتي خودت ميشوي مجتهد آن وقت در اصول دين اجتهاد كردهاي ملتفت باش وقتي كه راه به دستت آمد ميتواني فكر كني.
پس عرض ميكنم به محضي كه زميني ديدي و آسماني و مخلوقاتي و گفتي يك كسي ساخته اينها را آيا هيچ ميفهمي كه يك كس اينها را ساخته يا دو كس هيچ نميتوان فهميد تو ميبيني اين بنا را چون شعور داري ميفهمي اين خودش چنين نشده يك كسي اينها را روي هم گذارده خيلي خوب اما حالا او را نميشناسي نميداني كيست كافر بوده يا مؤمن بوده گبر بوده مسلمان بوده سني بوده شيعه بوده خوشخلق بوده بدخلق بوده عادل بوده فاسق بوده خوشگل بوده بدگل بوده هيچ معلوم نميشود مگر بشناسي اين ساخته و الاّ اين مسجد را يك نفر ساخته هيچ دليل نداري مگر باشي و ببيني كه آن يك نفر ساخته پس بابصيرت باشيد انشاء اللّه كه اين حرفها پيش مردم ديگر كم يافت ميشود بلكه يافت نميشود اينها نيست مگر پيش اهل حق و كساني كه مجتهد شدهاند در اصول دينشان و فهميدهاند به دليل و برهان دين خود را.
پس بدان از ديدن اين زمين و آسمان و ابر و باد و ماه و خورشيد و ستاره و شب و روز كه يك كسي ساخته هيچ معرفت توش نيست هيچ دليل وحدت نيست دليل الوهيت نيست ديگر آن طوري كه عرض كردم تو اگر ببيني شخصي را و ببيني مسجدي را ساخت آن وقت خبر ميشوي حسبش و نسبش را ميداني و طورش را و طرزش را و دين و مذهبش را ميداني چون چنين بود حالت كه راهي به سوي توحيد نبود راهي به سوي خدا واللّه نبود مگر خدا ارسال رسل بكند مگر اينكه قائمين مقام خود را خلق كند مگر اينكه خلفاء و جانشينان براي خود قرار بدهد و آنها را در جاي خودش قرار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۳ *»
بدهد و در جاي خودش بنشاند تا آن وقت خلق بتوانند آن جانشين را ببينند و با او مجالست كنند و با او معاشرت كنند و همينطور در اخبار فرمايش فرمودهاند كه حجتهاي خدا براي همين ميآيند حتي يجالسوهم و يباشروهم([3]) و يلامسوهم چون به غير از اينطور نميشد نكرد و اين طوري كه ميشد كرد از اين جهت قاصدها فرستاد و حجتها فرستاد ائمه طاهرين را جانشينان خودش قرار داد و اين جانشينان بعينه مثل جانشين تو است كه به جاي تو بنشيند تو ببين وقتي مينشيني اين نشسته جانشين تو است اگر اهل حقيقت باشي انشاء اللّه ميفهمي كه چه عرض ميكنم و اگر نيستي هم فكرش را بكن انشاء اللّه ترقي ميكني.
فكر كن ببين تو وقتي مينشيني اين نشسته جانشين تو است و اين جانشين هم غير از تو است نميبيني خرابش ميكني و برميخيزي وقتي برخاستي حالا ديگر قائممقامي گرفتي براي خود و ايستادي پس تو وقتي مينشيني اين جانشين تو است كه نشسته خودت نيستي و اگر تأملي داري كه چگونه خودت نيستي راست است همه مردم غير از اهل حق نميفهمند كه اين نشسته غير از آن شخص است اين را نميفهمند اين را نميدانند كه خودشان نيستند كه نشستهاند ظهورشان است كه نشسته فعلشان است كه نشسته تو فكر كن راهش را كه دستت ميدهم فكر كن تا بفهمي پس اين نشسته ميبيني نبود و تو خودت بودي اگر اين نشسته تو بود تو كه بودي بايد هميشه نشسته باشي پس نبود تو تازه اين را درست كردي اين صفت تو است كار تو است حالا اين نشسته جانشين تو است تا ميخواهي جانشين داشته باشي نشستهاي وقتي نخواهي برميخيزي حالا دقت كن ايني كه نشسته جانشين تو است جانشين گرفتي مردم ببينند تو را و تو با مردم حرف بزني جانشين زبانش زبان مردم بايد باشد پس يا بايد ايستاده باشي قائم مقام داشته باشي يا بايد نشسته باشي جانشين داشته باشي تو با ظهوراتت با مردم حرف ميزني حالا هر طوري كه هستي اين جانشين بعينه همانطور است تو اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۴ *»
چشم داري ميبيني اين جانشين تو هم ميبيند و ميگويد صاحب من چشم دارد و ميبيند به دليلي كه من چشم دارم و ميبينم و همچنين نشان ميدهد كه آن كسي كه مرا نشانده گوش دارد و ميشنود صدا را به دليل اينكه به من داده اگر نداشت نميتوانست به من بدهد حالا آن شخصي كه نشسته اگر گوش نداشت گوش به اين نشسته نميتوانست بدهد پس اين شخص يا مينشيند اسمش ميشود خليفه يا ميايستد اسمش ميشود قائم مقام حالا وقتي اين نشست و بنا كرد حرف زدن پس تو از چشم اين پي ميبري كه آن كسي كه نشسته صاحب چشم است از گوش اين پي ميبري كه صاحب اين گوش دارد از فهم اين پي ميبري كه آن كسي كه نشست صاحب فهم است از خلق اين اگر خوشخلق است ميفهمي كه صاحب اين خوشخلق است از خلق اين پي به خلق او ميبري از آنچه اين دارد پي به آنچه آن دارد ميبري اين نمونه او است ايني كه عرض ميكنم اين را درست فكر كن مغز معني آيت را ميفهمي حقيقت حجت را ميفهمي سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق حالا مردم ميخواهند نگاه به آسمان و زمين كنند و خدا بشناسند خيال ميكنند همين آسمان و زمين آيت او است خير هيچ هم آيت نيست دلالت هم ندارد آيت لفظ عربي است اين را فارسي كه ميكني فارسيش نمونه است ببين اگر چيزي از بازار بخواهي بگيري هر جنسي ميخواهي نمونه آن را ميدهي ميگويي ببر از اينجور بگير بيار هر جور برنجي كه ميخواهي نمونهاش را ميدهي از آن نمونه ميگيري و همچنين هرجور گندمي ميخواهي نمونهاش را ميدهي ميگويي از اين جور گندم بيار و همچنين هر جور جنسي بخواهي نمونهاش را نشان ميدهي.
پس بدانيد خدا نمونه خود را نموده اين نمونه خدا همان بقية اللّهي است كه روي زمين است بقيه خدا است باقي از خدا است نمونه خدا است صلوات اللّه و سلامه عليه مردم نميدانند كي آمد ميانشان كي رفت خيال ميكنند جبرئيل مثل كبوتر ميآيد و بيخ گوش پيغمبر قم قمي ميكند و وحي ميآرد آن وقت پيغمبر ميآيد براي مردم ميگويد شما بدانيد اينها نيست دقت كنيد پس پيغمبران و امامان واللّه نمونههاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۵ *»
خدا هستند نمونه را هم فكر كن و معني نمونه را بدان انشاء اللّه عرض كردم كه نشسته نمونه آن شخص است كه نشست و نمونه او است حالا اين چشم دارد اين نمونه است كه او چشم دارد اين گوش دارد نمونه اين است كه او گوش دارد اين هوش دارد نمونه اين است كه او هوش دارد هوش ندارد فهم ندارد علامت اين است كه او فهم ندارد اگر اين گوش ندارد كر است علامت اين است كه او كر است ديگر حالا كسي بگويد حجت خدا آيت خدا چيزي را خبر ندارد و چيزي را نميداند اين نميشود چطور ميشود چيزي را نداند نميداند برنميدارد نمونه خدا آمده پيش شما كه خدا چطور است آيا نمونه خدا ميآيد پيش تو و چيزي را ميگويد نميدانم معقول نيست پس اين نمونه اين است كه خدا همه چيز ميداند دليل اينكه خدا همه چيز ميداند اينكه اين آمده و اين همه چيز ميداند دليل اينكه خدا همه كار ميتواند بكند اينكه اين آمده و همه كار ميتواند بكند اگر شخصي نشست و اين نشسته نمونه او است اگر عالم است تمام علمش را ميتواند از اين نشسته بروز بدهد اگر آن شخصي كه نشست مؤمن است تمام ايمانش را ميتواند از اين نشسته بروز بدهد فهم دارد تمام فهمش را ميتواند از اين نشسته بروز بدهد پس اينجورند ايشان كه آيت خدا شدهاند پس اين نمونه را بايد به نمونه شناخت اگر آن روز تا حالا هم اينها را نميدانستي نقلي نيست كسي نگفته بود كه تو بشناسي تقصير نداشتي همين كه نميدانستي كاريتان ندارد دقت كن كه وقتي حجت ميآيد آيا از جانب خدا ميآيد و ميگويد من از خدا خبر ندارم مثل اينكه شما خبر نداريد اينچه آمدني است چه مصرف دارد اين آمدن پس اين يك خبري دارد از خدا او خبردار شده از خدا و آن خبرش را برداشته آمده پيش ما كه خدا همچو چيزي فرستاده.
پس بدانيد انشاء اللّه كه امامان شما آيات خدا هستند در ميان شما و خليفههاي خدا هستند در ميان شما و قائمان مقام خدا هستند در ميان شما پس آمدند كه قدرت خدا را به شما نشان بدهند كه خدا چنين قادر است و آمدند علم خدا را براي شما بيان كنند كه علم خدا اينجور است آمدند حكمت خدا را بيان كنند نشان بدهند به چه دليل به دليل اينكه ما حكيميم حكمت خدا اينجور است پس ايشانند قائمان مقام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۶ *»
خدا در اداء چرا كه ذات خدا را نميتوان ديد چرا كه فهمي كه خدا را بتوانيم بشناسيم غير از اين راه خدا خلق نكرده راهش را روز اول خدا همچو قرار داده كه اينها بيايند حرف بزنند دقت كنيد كه در دعاهاي خيلي بزرگ يعني به نظر آن كساني كه بويي بردهاند از حكمت خيلي بزرگ است و الاّ اينجور مردم اگر نباتي شكري بخواهي به ايشان بخوراني به اصطلاح پوزه زيرش ميكنند كاهي جويي باشد ميخورند عرض ميكنم آنهايي كه نباتخورند آنها كاه و جو نميخواهند.
خلاصه در اخباري كه خيلي عظيم شمرده اين است كه ميبينيد ما در زمان غيبت چه كنيم ميفرمايند اين دعا را بخوانيد معلوم است اين دعا خيلي عظيم است پيش ايشان ميفرمايد اللّهم عرّفني نفسك خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را نشناساني به من من پيغمبرت را نميشناسم خداوندا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را نشناساني حجت تو را نميشناسم خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناساني گمراه خواهم شد از دينم اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لمتعرّفني نفسك لماعرف رسولك اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لمتعرّفني رسولك لماعرف حجتك اللّهم عرّفني حجتك فانك ان لمتعرّفني حجتك ضللت عن ديني و تو نخواستي گمراهي مرا براي آنكه ارسال رسل كردي انزال كتب كردي اگر باكت نبود كه من گمراه شوم ارسال رسل نميكردي انزال كتب نميكردي پس تو خواستي من هدايت يابم حالا كه خواستي كه من هدايت شوم خودت را به من بشناسان و اين دعاي خيلي عظيمي است دعاي خيلي جليلي است اگر خدا را شناختي لامحاله رسولش را ميشناسي اگر رسولش را شناختي لامحاله امامش را و حجتش را ميشناسي و اگر حجتش را اگر امامش را شناختي لامحاله دين داري.
پس اصول دين را هركس ياد گرفت بايد از روي اجتهاد باشد نه از روي تقليد و همه كس بايد اجتهاد كند در اصول دين اصل دين را وقتي كسي دارد اگر احياناً فرعش نقصي داشته باشد نقلي نيست مثل اين است كه كسي درختي داشته باشد كه آن درخت ريشهاش در آب باشد و ريشهاش خشك نشده باشد اگر شاخ و برگش ريخته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۷ *»
باشد پر وحشت نبايد كرد به جهت اينكه ما آب كه داريم حالا خشكيده زمستان ميگذرد درخت ما بعد از اين شاخ ميكند برگ ميكند اما كسي اصل را نداشته باشد درخت را نداشته باشد ريشه درخت را نداشته باشد هي شاخ و برگ زياد ببرد انبار كند اگر كاري از آن شاخه و برگها ميآيد براي سوختن خوب است واللّه مادامي كه عقايدتان صحيح نيست مغرور نشويد به اين نمازها و روزهها و اين عبادات مگر براي سوختن وَقود خواهد شد وقود آن تراشههاي چوب و ريزه ريزههاي چوب است كه ميبرند آنها را كه به آنها بسوزانند آن بزرگترها را اين نمازها و اين روزهها و اين حجها و اين عبادات تمام فروع دين است تمامش بياصل براي وقود خوب است كه اينها را اول ببرند در جهنم آتش بگيرد و مشتعل بشود و با همانها تو را بسوزانند اگر ميخواهي دين داشته باشي اصل را درست كن شاخي هم اگر هست اگر يك وقتي آتش ميگيرد نقلي نيست تابستان ميآيد لامحاله هميشه كه زمستان نيست گيرم كه هميشه در اين دنيا زمستان باشد آخرش كه ميميريم وقتي مرديم در قبر در برزخ آنجا شاخ و برگ ميكند.
دقت كنيد اصول دين را كسي داشته باشد فروع دين را نداشته باشد نجاتي براي او هست و اصول را نداشته باشي پر كني همه اين زمين و آسمان را از فروع از نماز از روزه از دعا از تمام عبادات واللّه هيچ فايده ندارد نهايت وقود زيادي درست كردهاي آتش كه گرفت تو را ميسوزاند اين است كه در آن دعاي اعتقاديه كه خيلي معروف است و مشهور در تعقيب نماز صبح وارد شده دعاي خيلي خوبي است در آن دعا ميفرمايد از صفات حضرت امير است كه حضرت امير آن كسي است كه من لا اثق بالاعمال و ان زكت و لا اراها منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها ميگويد در آن دعا كه حضرت امير آن كسي است كه من هيچ اعتقاد به نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة و عبادات خودم ندارم هيچ اعتنا ندارم اگر درست هم به عمل آورده باشم و كم هم هست كه درست به عمل آيد تو كسي هستي يا اميرالمؤمنين كه من اينها را اگر درست كرده باشم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه 488 *»
و پاكيزه كرده باشم به آنها اعتقاد ندارم مگر به ولايت تو مگر ولايت تو را داشته باشم و اقرار به فضائل تو داشته باشم و اگر ولايت تو نباشد اين اعمال ما اگرچه زكت و لا اراها منجية لي و ان صلحت من هيچ نميبينم كه مرا نجات بدهد اگرچه عمل صالح باشد نعوذباللّه عمل صالح كه پاك و پاكيزه باشد بيريا بيسمعه باشد ميفرمايد نجات نميدهد و الحمدللّه اينطور كردهاند كه شما خوشحال باشيد چه مصرف دارد اعمال مصرف ندارد و نجات نميدهد اگرچه صالح باشد الاّ بولايته تا دوستي تو نباشد و تو را امام ندانم و الايتمام به تو را بشناسم و ايتمام و اقتدا به تو كنم و فضائلت را قبول كنم نه آن فضائلي كه توي كتابها نوشته و القبول من حملتها بلكه فضائل را از حمله آن قبول كنم از آنها بگيرم و التسليم لرواتها آنهايي كه حامل فضائلند از آنها بگيرم نه از سني بگيرم نه از مني بگيرم از حاملان فضائل بگيرم قبول كنم آن فضائل را و التسليم لرواتها اگر تسليم كردم براي راويان فضائل آن وقت اگر نماز كردم نماز قبول خواهد بود ببينيد نماز فرع دين است فرع بياصل چه مصرف دارد بهجز آنكه او را بسوزانند اصل را درست كن ديگر فرع اگر غفلتي شهوتي غضبي غلبه كرد شفاعت ميكنند چارهاش را خواهند كرد تو اصل دين را اگر نداري به دست بيار و حفظ كن.
حالا بدان از جمله اصول دين يكي توحيد است بعد مسأله نبوت است بعد مسأله امامت امامت يكي از مسائل اصول دين شيعه است حالا اين امامت را ميخواهي ياد بگيري ايني كه علي پسر ابوطالب است اين مسأله امامت نيست چرا كه اين را سنيها هم ميدانند علي پسر ابوطالب بود داماد پيغمبر بود مگر اين را سنيها نميدانند مگر يهوديها نميدانند مگر اهل تاريخ نميدانند اين شجاع بود مگر هست كسي كه اينها را نداند علي سخاوت داشت چيزها به همه كس ميداد همه گرفتند و خوردند و ديدند و فهميدند اين را همه كس فهميد كه خيلي نماز ميكرد بله همه كس ميديد نماز خيلي ميكرد و روزه خيلي ميگرفت حجها ميرفت جهادها ميكرد تمام عبادات را به عمل ميآورد همه ميدانند اينها را بر هيچ كس مخفي نيست اينها را اقلاً كه سنيها ميدانند و هكذا سنيها خيال مكن كه دوستش نميدارند نه چنين است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۹ *»
بپرسيد از ملاهاي سني استفتاء كنيد كه اگر كسي محبت علي را نداشته باشد چطور است تمام آنها حكم ميكنند كه هركس محبت علي را نداشته باشد اهل جهنم است و نجات براش نيست سنيها هم اعتقاد دارند كه بايد ايشان را دوست داشت پس اينها بدانيد معرفت علي نيست و هيچ واللّه معرفت علي نيست دقت كنيد انشاء اللّه ببينيد كه معني معرفت حضرت امير چه چيز است آنچه اين منيها خيال ميكنند دارند و اسمشان شيعه است آنچه اينها اعتقاد دارند كه سنيها خيلي بهتر اعتقاد دارند سنيها دوستيشان را واجب ميدانند و ميدانند كه اينها ذويالقرباي پيغمبر هستند و خويش و قومهاي پيغمبر هستند و ميدانند آيه نازل شده كه دوستي ذويالقرباي پيغمبر را بايد داشت در دلشان هم منافق باشند باز به زبان نميگويند دوستي اميرالمؤمنين را نبايد داشت همه كتاب فضائل نوشتهاند كتاب مناقب مرتضوي را سني نوشته بخوانيد اين منيها تكفير ميكنند صاحبش را از بس فضائل نوشته قبولش ندارند بسا غاليش هم بدانند لكن غالي نبوده و سني است ولكن اعتقاد دارد به فضائل حضرت امير و عرض ميكنم آن سنيها واللّه اعتقادشان خيلي بهتر از اين منيها است و از اين منيها شيعهترند و حال آنكه سگند و نجسند و ملعونند و ناصبند معلوم است سني سني است و بد است.
پس بدانيد كه معرفت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين همان معرفت نورانيتشان است نه كه فلان پسر فلان است اين است كه فرمودند به خصوص به سلمان و اباذر كه از شيعيان خاصشان بودند ميدانستند كه همه كس برگشت مگر چهار نفر كه اين چهار نفر بودند كه برنگشتند راز دلشان را به آنها ميگفتند مسأله را به آنها ميگفتند حق را به آنها ميگفتند فرمودند يا سلمان و يا جندب اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است به او ميگويند به جهت آنكه ميخواهند هدايتشان كنند اين را براي سنيها بگويي براي منيها بگويي قبول نميكنند لغو است بيحاصل است بلكه اگر براي آنها ميگفت تكفيرش هم ميكردند پس به سلمان و اباذر گفت.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۰ *»
پس بدان مقام نورانيت خدا اثر خدا است مثل اينكه نشسته تو اثر تو است نور خدا اثر خدا است مثل اينكه نور چراغ اثر چراغ است نور آفتاب و پرتو آفتاب اثر آفتاب است آيا نميبيني آفتاب رنگش زرد است بلكه دقت اگر بيشتر بكني و خوب نگاه كني حالا بسا توي اين نورها درست نتواني دقت كني يك آيينهاي بگذار در زير آفتاب ببين آن آفتاب كه در آيينه افتاده گرد است مثل گردي آفتاب زرد است مثل زردي آفتاب پرتو دارد لحك دارد لحكش كه بيفتد در اطاق تاريكي روشن ميكند اطاق را باز درست دقت كن آيينه اگر صاف باشد و هيچ كج و واج نباشد بسا آفتابش از اين آفتاب روشنتر باشد اين از غبارها كدورت بيشتر دارد پس اين آفتاب گرم ميكند چنانكه آن آفتاب گرم ميكند در آب نگاه كني كه آفتاب در آن افتاده باشد قدري كه نگاه كردي صورت را گرم ميكند واقعاً همه اينها به جهت اين است كه اثر ميكند آن كاري را كه مؤثر ميكند مطابق است رنگش شكلش طورش طرزش همه با آن حالا فكر كن ببين آيا ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم آثار خدا نيستند نميشود نباشند مخلوقند مخلوق خدا البته اثر خدا است حالا خدا است منير نور خدا كيست اول ماخلق اللّه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم ايشان نور خدا هستند نور آفتاب را در آيينه بينداز ببين كه طورش طرزش گرديش زرديش روشنيش همهاش مثل آفتاب است حالا اين نمونه است براي آني كه در آسمان است حالا دستت نميرسد كه بروي پيش آفتاب آيينهاي خدا اختراع كرده و اين آيينه از تدبير خدا است خلقت آيينه خيلي خلقت عجيب غريبي است داخل خلقت خيلي عجيب همين عكس است كه در آيينه ميافتد از تلگراف خيلي عجيبتر است اين تلگراف چون نبود و تازه پيدا شده به نظر عجيب ميآيد و الاّ ببينيد آفتاب در آسمان چهارم است عينك را اينجا ميگيري برابر آفتاب چطور شده كه مقابل گرفتي جلدي آتش ميزند ميسوزاند پس خدا است تدبير كرده اگر آفتاب را در آسمان چهارم قرار داد نورش را مخفي نكرد نورش را آورد در روي زمين.
و واللّه همينطورها كرده است درباره ائمه هدي: ايشان جاشان اينجا نيست جعلكم بعرشه محدقين اي ائمه من دور و بر عرش خدا هستيد عرش خدا را داريد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۱ *»
حفظ ميكنيد عرش خدا ملك خدا است ملك خدا را حفظ ميكنند حتي منّ علينا بكم اي ائمه من شما را قرار داد محدقين باشيد به عرش او و حامل عرش باشيد تا اينكه منت گذارد به وجود شما بر ما و آورد شما را در خانههايي چند قرار داد كه آن خانهها رفيع الشأن باشند و ذكر اسم خدا در آن خانهها بشود يعني بدني ساخت براي شما و آن بدن آيينه شد برابر آفتاب حقيقت شما پس اين بدن مباركشان است همان بيوتي كه حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه منت گذارد خدا بر ما كه خدا خواست هدايت كند ما را به سوي خودش آن نور آسمان را گذارد در بدنهاي شما اين نور وقتي در مرصاد اين بدن نشست در اندرون اين بدن رفت و اين بدن را جلو انداخت حالا ديگر چشم ميتواند نگاه كند و ايشان را ببيند پس ايشانند ظهور خدا و خدا در ايشان در مرصاد نشسته و خدا با ايشان است و خدا در ايشان است و از ايشان ظاهر و پيدا است چرا كه صريح قرآن است كه ميخوانند اگرچه نميفهمند حالا ديگر برويد فكر كنيد در آنچه خدا گفته ميفرمايد ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون خدا همراه است با كساني كه متقي و پرهيزكارند و با كساني كه نيكوكارند پس خدا همراه آنها است و خدا است در ظاهر آنها و در باطن آنها و ايشانند ظهور خدا در ميان بندگان خدا و آيت خدا هستند در ميان عباد اين است حقيقت دين حقيقت دين شيعه را بخواهي فكر كن در اينها.
اين است كه تا اين زمين درست است حجتي در روي زمين بايد باشد به واسطه آن كساني كه روش هستند خدا اين زمين را نگاه ميدارد و اگر حجت نباشد در روي زمين لغو و بيحاصل است زمين را باقي نميگذارد اين آسمانها را بگرداند و اين زمين را باقي بگذارد براي چه آخر كه چه به كارهاي خودمان كه رجوع ميكنيم كاري كه فايده نداشته باشد نميكنيم يا اگر مانعي براي رسيدن به آن فايده باشد مانع قرار نميدهيم ببين تو اگر سعي كني آسيايي بسازي ميسازي فايدهاي داشته باشد گندم خورد كند كه اگر گندم را آرد نكند انسان عاقل نميسازد همچو آسيايي حالا اين چرخ و فلك و اين اوضاع را خدا براي هيچ ساخته باشد معقول نيست يك قدري در كار و بار مردم فكر كن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۲ *»
و ما با اين مردم سر به سر راضي هستيم كه كاش كفر نميگفتند حالا عبادت نكنند كفر هم نگويند ميبيني هزار غلط ميكنند هزار كفر هزار زندقه ميگويند باز ميگويند خدا كريم نيست رحيم نيست پس فايده خلقت چه شد فايده اگر منظور خدا نبود خلق نميكرد زمين را و آسمان را.
پس بدانيد تا اين فايده هست اين زمين و اين آسمان برقرار است و اين زمين و اين آسمان را براي اين باقي گذاردهاند كه او روش راه برود زيرش راه برود حقيقت دين شيعه اين است كه تا اين زمين باقي است بايد يكي از ائمه روي زمين راه برود امام مرده امام اين زمين نيست تمام اين زمين مال امام است زماني كه زنده بود كه مسلماً تمام زمين مالش بود در حديث ميفرمايد وقتي آدم آمد روي زمين جميع زمين را تصرف كرد قصد حيازت كرد زمين مالش كه شد كسي ديگر نميتوانست تصرف كند آدم آمد روي زمين خطي دور زمين كشيد مالش شد بعد از آدم اين امر ارث رسيد به شيث و به نوح رسيد و به ابراهيم و به موسي و به عيسي و به محمد9 و به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم رسيد اين زمين ارثشان است تا ميخواهند روش راه بروند باقيش ميگذارند وقتي نخواهند روش راه روند خرابش ميكنند پس ائمه كه رفتهاند اين زمين به كارشان نميآيد از اين جهت تا باقي است زمين امامي روي زمين بايد باشد مغز تشيع هميني است كه عرض ميكنم اگر يك آن امام روي زمين نباشد بقية اللّهي نباشد زمين خسف ميشود يك آن نباشد ديگر آسمان نميگردد دليل بودن بقية اللّه همين كه آسمان ميگردد زمين برقرار است اين آسمان و زمين را لغو كه خلق نكردهاند ربنا ماخلقت هذا باطلاً حالا ظاهراً كه فكر كني ميبيني همهاش براي باطل است ظاهراً ميبيني بيشتر اين زمين در دست كفار است يك مؤمني اگر داشته باشد يك سوراخي ميبيني هزارجا رهنش گذارده كه وقتي فكر ميكني زمين همهاش كأنه در تصرف كفار و منافقين است پس ربنا ماخلقت هذا باطلاً.
پس چون حجت ميخواهد روي زمين راه برود اين زمين را باقي گذارده آن هم اگر چهار پنج نفر مصدق داشته آنها هم ميخواهند راه بروند روي زمين آنها هم لامحاله
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۳ *»
غذايي لباسي متاعي يكپاره چيزها لازم دارند باز دست آنها است خلاصه اگر دقت كني خواهي يافت كه تمام اين زمين را تمام آسمان را براي امام خلق كرده همه عملهجات امامند تماماً اسباب عيش امامند آنها خانه ميخواهند خانه خشت و گل ميخواهد خانه بنا ميخواهد بنا لباس ميخواهد لباس پنبه ميخواهد پنبه زارع ميخواهد زارع آهن ميخواهد آهن كشتي ميخواهد عمله و اكره ميخواهد يكيش نباشد نميشود آهنش نباشد چوبش نباشد زارع نباشد نميشود يك نفر غذا نميتواند براي خود درست كند.
پس بدانيد انشاء اللّه كه هميشه يك امام زندهاي هست كه او عمل ميكند به آنچه خدا ميخواهد و او معصوم است و مطهر هيچ خدا را به غضب نميآورد خدا را از خود راضي ميكند و چون خدا از او راضي است و ميداند طوري سلوك ميكند كه او خواسته خدا هم اين زمين و آسمان را به جهت خاطر او باقي ميگذارد فرمايش ميفرمايند در حديث كه خدا فرموده من هيچ باك ندارم از خلقت اين آسمان و زمين و باقيگذاردن آن مادامي كه يك نفر باشد كه مرا بپرستد آن طوري كه من ميخواهم حاصل مضمون حديث اينهاست و آن امام زمان است صلوات اللّه و سلامه عليه پس بدانيد انشاء اللّه هميشه بر روي زمين امام بايد باشد حالا چون امامها معدود بودند دوازده تا بيشتر نداريم يازدهتاشان رفتند از دنيا حكماً دوازدهمي بايد روي زمين باشد اگر او را هم بردارند جميع روي زمين برهم ميخورد از اين جهت در نفخ صور كه دنيا را بالمره ميخواهند تمام كنند ميخواهد قيامت را برپا كند در آن وقت اول امر ميكند حجتها بروند بالا ائمه يكي يكي ميروند بالا اينجا ديگر هرج و مرج ميشود طوري كه خلق ديگر هري از بري تميز نميدهند لقمه را نميدانند در گوششان بگذارند يا در دهانشان بگذارند آن وقت مسخ شدهاند از حيوانات پستتر شدهاند به جهت اينكه حيوان اينقدر شعورش ميرسد كه از دهنش بخورد و آن وقت چنان مسخ ميشوند كه نميدانند لقمه را در بيني بگذارند يا در دهان شعور از كل عالم كه رفت معلوم است بيشعور كارهاي بيشعوري ميكند حالا ميبيني شعور پيش مردم هست بدان اصلش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۴ *»
پيش امام است پس انشاء اللّه دقت كنيد اين شعوري كه الآن داري بدان پرتو نور آنها است اين حياتي كه داري پرتو نور آنها است كه روي تو افتاده هرچه هم تو ميخواهي از اين راه بخواه.
دقت كنيد ببينيد در اين دعاي افتتح الثناء كه در شبهاي ماه مبارك بايد خواند در آخر اين دعا ميخواني اللّهم المم به شعثنا هرچه حاجت هست نوعش را جمع كرده در اين دعا خدايا به واسطه آن امامي كه در روي زمين هست تفرقه ما را جمع كن واشعب به صدعنا هرچه هرجا رخنه در كار ما است به واسطه آن او را بگير و ارتق به فتقنا و كثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا تا آخر دعا همهاش از اين قبيل است هر كدام سواد عربي نداريد بخواهيد ببينيد همينطور است فقراتش را بدهيد براتان ترجمه كنند ببين هرچه از خدا ميخواهي از خدا ميخواهي كه به واسطه او به تو بدهد به جهت اينكه او است باب فيض خدا حالا اگر خدا نخواهد به تو چيزي بدهد بگويد هيچ نميخواستم به تو بدهم به جهت اين است كه تو لايق هيچ چيز نيستي مگر لايق عذاب مگر لايق صدمه حالا كه تو را زنده گذارده از تصدق سر او است كه زندهاي اين است كه وقتي كسي به مستجاب الدعوه التماس دعا ميكند بايد دعاي خيري طلب كند نه اينكه خدايا جان فلان كس را بگير بسا دعاها كه عذاب ما است جهنم است براي ما و ما نميدانيم پس اگر مستجاب الدعوهاي را ديديد يا اينكه خدا نصيبت كرد كه آن حجت خدا را شناختي بگو خداوندا بده به دست او كه او بدهد به ما كه از تصدق سر او طوري شود كه نظر عنايت كنند چون او را خداوندا قرار دادهاي شفيع خلق بقيه فرستادهاي كه در روي زمين باشد حالا به جهت خاطر او مرا هم زنده بدار روزي به من بده اگر تو مقرب نيستي او مقرب است در درگاه خدا پس اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا حتي آنكه عرض ميكنيم دعايم را به واسطه او مستجاب كن و اعطنا به فوق رغبتنا خدايا بيشتر از آنچه ما طمع داريم به واسطه او به ما بده امام ما است ما قائل هستيم به امامت او پس بيش از آنچه ما ميخواهيم و طمع داريم به واسطه او به ما بده حالا خيلي از منيها كه اينجور فضائل را قبول ندارند نميدانم اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۵ *»
دعا را چكارش ميكنند اين ضميرها را كه در اين دعا است صريح است كه به امام راجع است به كجا برميگردانند تمام فيضها را خدا به واسطه امام بايد بدهد تو هيچ داخل آدم نيستي كه يك قطره آبي به حلقت بريزند زهر به حلقت بريزند لايق نيستي لكن اعتقاد داري به آنكه خوب است اعتقاد به او چون اصل دين است و اگر تو اصل را داشته باشي حالا كارهات بد است كارها را اصلاح ميكنند او شفيع شده چاره كرده حالا نمازم بد است او را شفيع ميكنم روزهام بد است او را شفيع ميكنم حجم درست نيست او را شفيع ميكنم تو به واسطه او از سر تقصيرات ما بگذر از سر معاصي ما بگذر به واسطه او ما را توفيق اطاعت بده نعمت نجاتي كه خدا داده به اين خلق نعمت نجات از همه نعمتها بزرگتر است نجاتي نيست مگر اينكه ايشان را بشناسي.
اين است كه مكرر عرض كردهام كه اين فضائلي كه ما ميگوييم نيست مثل آن فضائلي كه مردم ميگويند كه اميرالمؤمنين كننده در خيبر است كشنده عمرو و عنتر است اينها نيست فضائل او عمرو و پدر عمرو را هم بكشد فضيلتي نيست براي او اينها نيست فضائل حضرت امير اين فضائلي را كه ما ميگوييم فضائلي است كه اگر ياد بگيري امام داري خدا داري نجات مييابي اگر ياد نميگيري هلاك ميشوي فضائل امام است يعني صفات امام است بعينه مثل فضائل آتش فضيلت آتش اين است كه در هر جايي كه روشن شد تاريكيها كم شوند سرماها فرار كنند آنجا گرم شود او را زير هر غذايي بسوزانند طبخ كند رو به بالا ميرود شفاف است براق است اينها فضائل آتش است و صفات آتش است حالا فضائلي كه ما ميگوييم از اين قبيل است اينها دخلي به فضائلي كه مردم ميگويند ندارد فضائل امام يعني صفات امام كه به اينها امام را ميشناسي.
پس دقت كن انشاء اللّه امام نور خدا است نور خدا متصل به خدا است به جهتي كه اول ماخلق اللّه است و ايشان اول ماخلق اللّه هستند حتي سنيها در جميع شهرهاشان مؤذنينشان در گلدستهها فرياد ميكنند السلام علي اول ماخلق اللّه محمد بن عبداللّه و تو هم ميداني اهلبيت پيغمبر از جنس پيغمبرند آنها هم اول ماخلق اللّهاند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس ايشان نور اول خدايند نور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۶ *»
بلاواسطهاند مثل نوري كه پهلوي قرص چسبيده باشد پس چون نور اولند تمام آنچه از آنها پيدا است تمام آن چيزي است كه در ايشان عكس انداخته باز دقت اگر بخواهي بكني فكر كن اگر آيينهاي بسازي به اندازه قرص آفتاب گرد و در زير آفتاب بگذاري انسان وقتي نگاه ميكند ميبيند آفتابي است روي زمين افتاده با آفتاب آسماني هيچ فرق نميكند اين آفتاب.
حالا آن نور اولي كه از خدا صادر شده چيزي نيست كه مخلوط با ظلمت باشد اين نور تمامش مطابق است با نور خدا با ظهور خدا وقتي مطابق است با نور خدا پس وقتي به او نگاه ميكني كأنه خدا را ديدهاي بلكه كأنه نيست واقعاً خدا را ديدهاي پس ايشانند كه تمسك به ايشان بايد جست ايشان را فرستاده كه تو تمسك به ايشان بجويي بعد از آني كه خداي آسمان و زمين اعتنا به تو بكند و آن نور اولش را بيارد پيش تو از براي اينكه تو دست به دامانش بزني بروي و دامانش را بگيري ديگر حالا كه او چنين كرده تو خودت دست نميزني و نميروي دامانش را بگيري وقتي نخواهي آنچه را كه خير خودت در اوست و خودش پيش تو آورده البته آنها هم ول ميكنند ميگويند بهجهنم و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس خدا دوست ميدارد از راهي كه خواسته پيشش بروي يك وقتي شيطان عرض كرد خدايا تو بگذار از سر اينكه من به آدم سجده كنم ديگر من چنان و چنان عبادت كنم تو را كه هيچ كس آنجور تو را عبادت نكرده باشد هاتفي ندا در داد من عبادت تو را ميخواهم چه كنم من دوست ميدارم از راهي كه من ميخواهم مرا بپرستند سجده به آدم نميكني هرجايي ميخواهي بروي گورت را گم كن برو راندندش و مردود شد حالا ببين خدا خواست از راه محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم پيش او بروي و او را بخواني وقتي نميروي ايشان هم دستشان را در آستين ميكنند دامانشان را به دست تو نميدهند و الاّ حقشان واضح و آشكار و بيّن است ديني دارند از آفتاب واضحتر روشنتر ديگر حالا نميروي مرو، به جهنم.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۷ *»
چهارشنبه ـ 29 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناساند و آن چيزي را كه به خلق شناساند ظهور او بود و نور او بود نه ذات خدا و آن نور است آيت خدا و آن نور است نور خدا و اين آيت و نور غير او است اما نه غيري كه مردم خيال ميكنند فكر كنيد انشاء اللّه مردم غير كه ميگويند كسي غير كسي است ميانه اين دو غير جدايي است فكر كنيد انشاء اللّه مردم وقتي ميگويند كسي غير كسي است و چيزي غير چيزي است ميان آن دو كس و ميان آن دو چيز را ميبينند جدايي افتاده پس اين دو كس چون در ميانشان جدايي هست اگر يكيشان بميرد يكيشان زنده باشد ميشود دو چيز يكيش را خراب كني يكي ديگرش خراب نميشود اينجور دوتايي بدان ميان خدا و حجتهاش اينجور دوتايي نيست و بسياري از مردم اين جور دوتايي و جدايي خيال ميكنند شما دقت كنيد ميان دو چيز كه جدايي است چون جدايي است ميان اين دو اگر يكي را خراب كردي و يكي هلاك شد آن ديگري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۸ *»
سرجاش گذارده ضايع نميشود هلاك نميشود.
شما ملتفت باشيد انشاء اللّه بدانيد اينجور جدايي ميان خدا و پيغمبرانش و حجتهاش نيست ميان خدا و حجتهاش يك جور جدايي ديگر است چرا كه اينجور جدايي كه ميان چيزها ميبينيد هر دوتايي را كه خيال كنيد اين يكي محتاج به آن نيست آن يكي محتاج به اين نيست از اين جهت ميشود يكي بميرد و يكي زنده باشد يكي در مشرق باشد يكي در مغرب اينجور دوتايي ممكن نيست يكي از اينها خدا باشد يكي از اينها خلق خدا چرا فكر كن اينها اصول دين است و چيزي نيست تقليدي باشد نبايد تقليد كني و چيزي هم نيست كه خودت خود به خود ياد بگيري هيچ مجتهدي نيست كه خودش از پيش خود مجتهد شود بايد درس بخواند تا مجتهد شود حالا اصول دين اجتهادي است بايد درس خواند و بعد اجتهاد كرد اين درسش است.
ميان دو چيز اگر جدايي باشد مثل آب و آتش آسمان و زمين زيد و عمرو سنگ و سنگ چون جدايي ميان اين دوتا است هرچه را اين دارد مخصوص خودش است هرچه را هم آن دارد مخصوص خودش است هرچه را اين يكي دارد بايد آن نداشته باشد و هرچه را آن يكي دارد بايد اين نداشته باشد از اين جهت ميانشان جدايي افتاده پس آتش غير از آب است و ميانهشان جدايي است ببينيد آتش نميتواند خالق آب باشد چرا به جهتي كه آب اگر بايد باشد بايد سرد باشد و تر و آتش ندارد سردي و تري را همينجور فكر كن انشاء اللّه آب هم آتش نميتواند بسازد آتش چيزي كه ميخواهد گرمي است و خشكي و آب ندارد گرمي و خشكي را پس نميتواند به او بدهد پس خداي او نميتواند باشد خيلي واضح است اگر اين را برخورديد به حقيقت توحيد برميخوريد پس اينجور جدايي خاك نميتواند خداي هوا باشد هوا نميتواند خداي خاك باشد خاك غلظت و سنگيني و كدورت ميخواهد و هوا ندارد اينها را پس نميتواند خالق زمين باشد زمين هم نميتواند خالق هوا باشد چرا كه هوا لطافت ميخواهد و هوا صفا ميخواهد سبكي ميخواهد و اين خاك صفا ندارد سبكي ندارد لطافت ندارد به او بدهد كه او را بسازد و همچنين از همين راه توي كار كه ميآيي خيلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۹ *»
پيش ميآيي و همينجور بدان آسمان خداي زمين نيست زمين خداي آسمان نيست چرا كه آسمان لطافت را ميخواهد و بلندي را و زمين ندارد كه به او بدهد همچنين آسمان خداي زمين نيست چرا كه زمين كثافت و پستي را ميخواهد و آسمان ندارد كه به او بدهد همينجور فكر كن انشاء اللّه هيچ روحي خداي هيچ بدني نيست همينجور هيچ بدني خداي هيچ روحي نيست به جهتي كه روح در عالم غيب و عالم لطيف نشسته و بدن لطافت را ندارد پس نميتواند لطافت را به روح بدهد همينطور روح نميتواند خالق بدن باشد پس اين هم نميتواند خداي او باشد پس به اين قاعده ميفهمي كه هيچ پسري خداي هيچ پدري نيست و هيچ پدري خداي هيچ پسري نيست همه خودشان را دارند آنچه بيرون وجودشان است ندارند و نادارند به كسي ديگر نميتوانند بدهند.
پس خدا و حجتهاي خدا اينجور جدايي ميانشان نيست و كسي كه خواست اينجور جدايي بيندازد ميان خدا و حجتهاش درباره اينها است كه خدا طعن ميزند به كفار و منافقين و هركس دين و مذهبش اين است ميفرمايد انّ الذين يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون انيتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً.
پس اينجور جدايي ميان خدا و پيغمبران خدا و ائمه هدي و حجتهاي خدا اينجور جدايي نيست اگر اينجور جدايي بود ايشان خلق او نميشدند كه او خداي ايشان باشد پس عرض ميكنم يكخورده ملتفت باشيد اگر انسان چرت نزند و داخل مستضعفين نباشد اينها را خوب ميفهمد فكر كن ببين آتش خداي آب نيست آب هم خداي آتش نيست هر كسي چيزي دارد طوري دارد كسي ديگر چيزي ديگر دارد طوري ديگر است پس هر دوتايي كه در ميانشان جدايي است يكيش خدا نيست يكيش خلق خدا هر دوتاشان خلق خدايند پس ميان خدا و حجتهاي خدا اينجور جدايي نيست كه مردم خيال ميكنند و چه بسيار بسيار از اين سبيلچيدهها چه بسيار از ملاها چه بسيار حكما هنوز اين را نفهميدهاند كتابهاشان هست برداريد بخوانيد در هيچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۰ *»
كتابشان ببينيد اينها نيست حتي آنكه آنقدر نفهميدهاند كه اينها را اگر الآن از من بشنوند وحشت ميكنند واعمراشان بلند ميشود چه بسياري كه نميدانند اين مسأله را و چه بسيار كه اگر بدانند خدايي و بگويند خدايي خداشان مخلوقي است از مخلوقات پيغمبرشان پيغمبر اين خدا نيست به جهتي كه خداشان كه مخلوقي است خداي حقيقي هم كه غير از اين پيغمبر ندارد پس پيغمبر ندارند امامشان هم خليفه اين پيغمبري كه خدا فرستاده نيست پس براي آنها خدايي پيغمبري امامي هيچ نيست تاتورهاي است توي كله ايشان و هيچ از دين و مذهب خبر ندارند اين حرفها مخصوص اهل حق است پس اهل حق بدانند به شرطي كه خودت بفهمي محض تقليد نباشد خودت فكر كن ببين ميان خدا و ميان كسي كه ميخواهد خلق كند اگر اينجور جدايي باشد نميتواند خلق كند حالا فكر كن آن جوري كه هست ملتفت شو بلكه يكخورده نزديك شوي به مطلب.
پس عرض ميكنم آنجور جدايي كه هست اين است كه خدا است خالق و خلق كرده چيزهايي را كه نبودهاند خدا اگر در سمتي بود و مخلوقات در سمتي خدا خداي اينها نبود و حال آنكه خدا اينها را خلق كرده حالا ديگر نوعاً ميخواهي پيرامون مطلب بگردي نزديك به مطلب شوي فكر كن ببين خدا اگر چيزي را به تو نگفته باشد آن را به تو تكليف نميكند حالا ميبيني توحيد را تكليف كرده بدان كه ميتواني توحيد كني حالا كه ميبيني نميتواني به جهت اين است كه راهش به دستت نيست به جهت اين است كه پيش اهلش نرفتهاي ياد بگيري خدا آيات خود را در آسمان و در زمين در مشرق در مغرب در همهجا گذارده اما اين حرف را هم زده و كأين من اية في السموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون من آيات خود را نشان همه كس ميدهم و هي اينها روش راه ميروند و اعراض ميكنند ولكن مؤمن بايد برخورد و لامحاله وقتي برميخورد مطلب به دستش ميآيد شما بدانيد آيت اين حكايت همه جا هست از جمله جاهاي بسيار نزديك به تو خودت.
پس خودت ببين كه كاري ميكني مثل اينكه خدا كاري كرده تو كارت را ببين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۱ *»
پيشتر نبود يكدفعه بنا ميكني كردن و اين كار را خودت درست ميكني هيچ مادهاش را هم پيشتر از اين نساخته بودي كار تو نبود پيشتر و تو ساختي اين كار خود را الآن حالا ايني كه ساختهاي اين هم غير تو است اما آنجور غير كه منفصل از تو باشد و از تو جدا باشد نيست كار تو از تو جدا نيست معلوم است اگر من نبودم كار من البته نبود پس كار من محتاج به من است من بايد باشم كه كاري بكنم و البته اگر من نباشم كار من محال است موجود شود پس اگر من هستم حركت من هست و من حركت ميكنم اگر من نباشم حركت من اصلش نيست اگر من باشم مينشينم اگر نباشم اصلاً نشستن من نيست پس ميشود گفت فاعل از فعلش جدا نيست و ميان هر فاعلي و فعل آن فاعل جدايي نيست و حركت تو فعل تو است حركت تو به تو برپا است به تو بسته است سكون تو به تو بسته است و هيچ بار نيست كه اين مستغني شود از تو و تو بروي جايي ديگر سكون تو اينجا بماند و خودت بروي جايي ديگر چنين چيزي نميشود تو اگر هستي سكون تو هست حركت تو هست تو نيستي اينها نيستند و اين نمونه است براي اينكه اين خلق هيچ نبودهاند خدا يكدفعه اينها را ساخت و گذارد حالا هم بر فرض دروغ نامربوط فرض كني خدا نبود اينها نبودند خدا كسي است كه اگر نباشد خلق نباشند وقتي هست خدا اين خلق هم هستند حالا نمونه اين حكايت را نمودهاند در نفس خودت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و في انفسكم أفلاتبصرون من آيات خود را آوردهام توي نفست توي چشمت توي گوشت گذاردهام باز هم نميبيني اين است كه امام در دعا نفرين ميكند كه كور شود چشمي كه تو را نبيند و كور هم شده و نميبيند اين است كه امام7 ميفرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيبا.
پس ملتفت باش انشاء اللّه ببين كار تو نميتواند بيرون رود از وجود تو و براي خودش راه برود كار تو به تو چسبيده تويي فاعل او و آن كار تو است پس كار تو است كه تو او را ساختهاي تو كارت را كه ساختي نميتواني از خودت جدا كني پس تو ببين هر كاري كه ميكني خودت ميكني كارت هم غير تو است اما غيرش هم غير جدايي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۲ *»
نيست غير تفريق نيست پس همينطور بدانيد كارهاي خدا منفصل نيست از خدا خدا همه جا حاضر است همه جا ناظر است خدا داخل در همه مكانها است پس خدا همه جا اينطور هست خصوص نسبت به حجتهاي خودش پس اين حجتهاي او اول ظهور و اول نور او هستند مثل اينكه تو هم اول ظهوري داري تو ببين قوت و قدرت تو كار تو است و آن كار را تو ميكني تو ميسازي آن را و اين قوت و قدرت تو فعل تو و كار تو است و هميشه همراه تو است و تو به قوت خودت نماز ميكني روزه ميگيري ميبيني ميشنوي مينشيني برميخيزي پس دو جور كار داري يك كاري است كه كارهاي ديگر را به آن كار ميكني مثل قوت خودت كه كار تو است و غير از تو هم هست و اگر فكر كني ميفهمي كه قوت تو غير از تو است چرا كه اگر ضعف آمد قوت ميرود ضعف كه رفت ميبيني قوت برگشت اين يكجور كار تو است پس تو هم كاري داري كه آن كار را اول كردهاي مثل قوتت مثل قدرتت مثل نيتت اول نيت ميكني بعد نمازت را به نيت ميخواني نمازت را به قوت خودت ميخواني به قدرت خود ميكني خدا هم همينجور خلق كرده اشياء را خدا اول مشيت خودش را خلق كرده بعد چيزهاي ديگر را به مشيت خلق كرده.
و اينها كه عرض ميكنم لفظهاش همه در احاديث هست در حديث است كه خدا مشيت را به نفس خود مشيت خلق كرده و اشياء را به مشيت خلق كرده در اخبار لفظ مشيت است لفظ قوت لفظ قدرت لفظ فعل و اين لفظها هم هيچ محل انكار نيست اما تا بگويي علي را خلق كرده و به واسطه علي چيزها را خلق كرده ميبيني صدا بلند شد كه هي اين كفر است اين غلو است دادشان بلند ميشود و اين امتحاني است كه خدا قرار داده واللّه اگر كسي فكر كند يك اثر غريبي در اين اسم هست كه هرجا برده شود حق و باطل را از هم جدا ميكند ببين اگر مشيت ميگويي و بگويي تمام اشياء را به مشيت خلق كرده كسي حرف ندارد صلوات هم ميفرستند بگويي خدا به فعل خودش اشياء را خلق كرده نقلي نيست صلوات هم ميفرستند حتي ملك اسمش بگذاري بگويي ملكي را خدا اول خلق كرد و به او گفت بگو كن و او هم گفت كن و جميع اشياء
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۳ *»
موجود شد باز ميبيني صلواتها بلند شد به جهتي كه ملك مفرّق ميان حق و باطل نيست اما اسم علي را كه بردي داد و فرياد بلند ميشود به جهت اين است كه اين اميرالمؤمنين را خدا فصل الخطاب قرار داده اسمش را هرجا ميگذاري حقي را درست ميكند باطلي را جدا ميكند پس ميگويم تويي كه مسلمي از ضروريات اسلام است و شيعه و سني هر دو قبول دارند كه پيغمبر9 اول موجودات است اول مخلوقات است پيغمبري كه اول مخلوقات شد ميگويم آن مشيتي كه تو ميگويي بگو ببينم آن مشيت مخلوق است يا غير مخلوق اگر مخلوق است كه لامحاله اول مخلوقات است و اول مخلوقات محمد است9و همچنين اگر گفتي يك ملك بسيار بزرگي خدا آفريد و به او گفت بگو كن او هم گفت اشياء ساخته شد يا قلم بسيار عظيم عجيب و غريبي خدا خلق كرد و به اين قلم گفت بنويس ماكان و مايكون را و قلم بنا كرد نوشتن و تعجب اين است كه همين كه بنا شد نوشتن از شنيدن اسم محمد و آلمحمد شق شد از شعف و اينكه اين قلمها را هم حالا شق براش قرار ميدهند از همين باب است حالا اين قلم اگر اول مخلوقات است كه خود پيغمبر باشد9 اگر اول مخلوقات نيست خيلي خوب مخلوقات كه اول دارند اولش پيغمبر است اين بعد از پيغمبر است و پيغمبر با اين قلم برميدارد مينويسد پس اين امري شوخي نيست بازي نيست چيزي كه شيعه و سني همه قبول دارند و خودشان خبر دادهاند و هيچ جا تقيه نكردهاند و ادعا كردهاند مثل نبوتش كه هيچ جا تقيه نكرده همانطوري كه علانيه آمد ادعا كرد من پيغمبرم و شمشير كشيد و جنگ كرد تا به گردن مردم گذارد همينطور هم گفت كه من اول ماخلق اللّه هستم پس اگر كسي او را پيغمبر بداند او را بايد اول ماخلق اللّه بداند پس او است اول موجودات مثل اينكه تو كارهاي خود را به نيت ميكني مثل اينكه تو كارهاي خود را به قوت و قدرت ميكني اما قوت خودت همراه تو است پيش تو است.
پس بدان اول مخلوقات را خدا اول خلق كرده بعد ساير موجودات را به او گفته كه چيزي بگو تا آنها موجود شوند يعني از دست او كرده پس ايشانند اول موجودات و ساير موجودات همه انوار ايشانند و سايههاي ايشانند فكر كن انشاء اللّه در خودت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۴ *»
ببين كه تو نماز را به قوت خودت ميكني هم نماز كار تو است هم آن قوت كار تو است اما نماز پس از آن قوت افتاده نماز را بيقوت نميشود كرد اما قوت احتياجي به نماز ندارد نماز احتياج به قوت دارد باز دقت كن و ايشان را بشناس بدان كه اين مدد و اين قوت اول خلق است چون اول خلق بود هيچ محتاج به خلق نبود پس تمام خلق تمام مخلوقات محتاجند به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم پس تو چون شيعه هستي براي تو ميگويم محمد و آلمحمد ميان سنيها كه رفتيم همان محمدش را ميگوييم ديگر آلمحمد را نميگوييم در ميان شيعه ديگر نميترسيم و ميگوييم اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة اي ائمه من شهادت ميدهم كه شما روحتان نورتان طينتتان تفاوتي ميانش نيست واحد است چنانكه باز فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد كلنا محمد و فرمودند انا من علي و علي مني و فرمودند حسين مني و انا من حسين و فرمودند انا و علي من نور واحد.
پس ايشانند اول موجودات و ساير موجودات تمام محتاجند به ايشان و ايشان متصلند به خداوند عالم و متصلند به آن نوري كه حقيقت خودشان است پس ايشانند حجتها در هر زماني از زمان آدم تا حالا تا بعد اول اينها بودند و تمام خلق محتاج به ايشان بودند و آخر ايشانند و تمام خلق محتاج به ايشان خواهند بود پس ايشان در جميع زمانها حجت بر خلقند و مايحتاج خلق بايد از دست ايشان به خلق برسد اولياء نعم بودند پس ايشانند حجتهاي هر زماني و حجتهاي هر اواني چنانكه حضرت امير صلوات اللّه عليه ميفرمايد الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان بدانيد ماييم نذيران آن پيشها ماييم نذيران آخرت و اولي ماييم نذيران هر زماني و هر اواني و مكاني حالا ببين كه حجتهاي خدا حرفهاشان همه بر طبق يكديگر ميآيد پس ايشانند آيت اول ايشانند آن آياتي كه لا تعطيل لها في كل مكان در دعاي رجبيه كه اينجا ميخواندند در ماه رجب دعاي عجيب غريبي است چرا كه چيزهاي عجيب غريب در آن فرمايش شده از امام زمان هم هست آن دعا در آن دعا ميفرمايد بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۵ *»
ميدهم به آن علامات خودت به آن آيات خودت كه جايي نيست كه نباشد دقت كن ببين مقامات و علامات غير از ذات خدا است ذات خدا در مكان و زمان نمينشيند و اين آمده نشسته بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم ميدهم تو را ميخوانم به آن مقامات و علاماتت كه هيچ جا نيست كه نباشند آنها و آن اسمهاي تو هستند كه تو گفتهاي در قرآنكه للّه الاسماء الحسني فادعوه بها آنها اسمهاي حسناي تو هستند كه تو گفتهاي كه من تو را به آن اسمها بخوانم يعرفك بها من عرفك آنها جوري هستند كه خدايا هركه تو را شناخت به ايشان شناخت هركه ايشان را نشناخت تو را نشناخت جهنم ميبري آنها را حالا بدانيد هركس خدا را نشناخت به آن آيات و علامات او خدا را نشناخته هركس كه نشناخت آن آيات را و علامات را خدا را نشناخته خا و دالي هم ميگويد خدا خواسته است كه بگويند اين لفظ را تا مردم وحشت نكنند اگر اهل حق اسم خدايي ببرند غالب چيزهايي كه در ميان مردم هست مؤمن و منافق و كافر همه ميگويند معنيهاش پيش اهل حق است منافقين محروم ميمانند ميروند به درك اسفل.
پس خدا است كه به آيات خود از براي خلق ظاهر شده تو هم به آيات خودت ظاهري ايستاده فعل تو است كار تو است فرق نميكند تو بگو آيت تو است و علامت تو است و تو را ميشناساند و اين علامت واسطه است ميان تو و آن كسي كه تو را ميشناسد وقتي كار چنين شد كه تو هم خودت را به آيت مينماياني به مردم حالا اگر در قيامت خدا ريشت را بگيرد بگويد در دنيا تو هرچه را ميشناختي به آيت و علامتش ميشناختي من هم به آيات و علاماتم ظاهر شدم پس چرا به من ايمان نياوردي چرا مرا نشناختي جواب نداري چنانكه اينجا جواب نداري فرق دنيا و آخرت همين كه در دنيا سخت نميگيرند براي اينكه به خصوص آمدهاند بعضي را اهل جهنم كنند اينجا كارشان ندارند آنجا كه پاي حساب در ميان ميآيد ريششان را ميگيرند معلقشان ميكنند در جهنم پس سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم و اين آيات بدانيد منفصل نيستند از خدا و انشاء اللّه سعي كن كه تفريق نكني ميان خدا و رسولش را ان الذين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۶ *»
يريدون انيفرقوا بين اللّه و رسله بخواهي جدايي بيندازي بگويي ما خدا را ميشناسيم قبول داريم اما پيغمبرش را قبول نداريم نميشود خدا هرجا هست پيغمبرش او را ميشناساند چنانكه تو هرجا هستي فعل تو تو را ميشناساند يا ايستادهاي يا نشستهاي اين ايستاده آيت تو است نشسته آيت تو است ايستاده ظهور تو است ايستاده خبر تو است ايستاده اسم تو است اين هيأت ايستاده را از هركه بپرسي ميگويد ايستاده است اين هيأت نشسته را از هركه بپرسي ميگويد نشسته است اينها اسم تواند تو صاحب اين اسمها هستي تو هم كه خودت را ميشناساني به اسمت خود را ميشناساني همينطور خدا به اسمش خود را ميشناساند تو هم يك نفر هستي و اسمهاي بسيار داري خدا هم يكي است يگانه است همينطور كه تو يكي هستي و اسمهاي بسيار داري خدا هم يكي است و اسمهاي بسيار دارد در هر زماني يك اسمي دارد.
پس آن اسمي كه در اين زمان در روي زمين است آن همين مولاي شما است و صاحب شما است صلوات اللّه و سلامه عليه و آن اسم بقيه خدا است پس آن اسم بقيهاللّه است در روي زمين كه هركس او را بشناسد خدا را شناخته و هيچ شناختن هم اينطورها نيست كه مردم خيال كردهاند ديگر باز حرفها توي هم ريخته ميشود به جهتي كه انسان لابد ميشود يكپاره چيزها را بگويد و لازم است و هيچ خيال مكن كه ما كه نميبينيمش چطور بشناسيمش مكرر عرض كردهام ايني كه نديدهاي و نشناختهاي راست ميگويي اما چه را نديدهاي و چه را نشناختهاي يك ذرع و نيم قد را نديدهاي مگر اين يك ذرع و نيم قد امام است فكر كن كه اگر اين يك ذرع و نيم قد را هم ديده بودي و اين حرفها را نميدانستي باز نميشناختيش چنانكه مردم همه اميرالمؤمنين را ديدند و اين يك ذرع و نيم را ديدند و هيچ كس نشناختش پيغمبر را همه ديدند دانستند پسر كيست اين يك ذرع و نيم را همه كس ديد اين نيست حقيقت پيغمبر9 حقيقت پيغمبر را حقيقت حجت خدا را بخواهي آن نورانيت است ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل پس آن نورانيت را بايد شناخت نه يك ذرع و نيم قد را چرا كه يك ذرع و نيم قد و قامت را بسياري از مردم شناختند و با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۷ *»
وجودي كه شناختند بعضي كاذبش گفتند و بعضي ساحرش گفتند حيوانات هم ديدند چه مصرفي دارد براشان كفار هم ديدند كفار ميرفتند پهلوشان مينشستند چه تقربي براشان حاصل شد پس دقت كن چرت مزن خواب مرو.
معرفت ايشان يعني معرفتشان به نورانيت و اتصالشان به خدا آن را بشناس گاهي اگر رأيشان قرار گرفت لباسي ميگيرند خود را ميشناسانند اگر نگرفت همچو لباسي ميان مردم هست لكن مردم نميشناسندش مثل حضرت يوسف كه با برادرهاش حرف ميزد معامله ميكرد گندم به آنها ميداد و آنها نميشناختندش به همينطور حضرت هم ميآيد ميان مردم زن ميگيرد اولاد دارد با مردم معامله ميكند مردم نميشناسندش تا وقتي كه خودش خود را بشناساند.
پس معرفت امام را انشاء اللّه فكر كن به دست بيار هيچ بدانيد معرفت يك ذرع و نيم معرفت امام نيست امام آني است كه خدا وضع كرده باشد خدا قرار داده او را تا مايحتاج عباد را به عباد برساند پس هيچ لازم نيست كه تو او را ببيني او تو را ميبيند او راعي است شبان خلق است ببين تو اگر گوسفندي چند داشته باشي و آنها را بخواهي حفظ كني آيا شبان همراه آنها ميكني يا سرشان ميدهي بلكه شباني همراشان ميكني كه باخبر باشد بداند گرگ كجا است بداند آب كجا است گياه كجا است بايد بتواند حفظ كند از درندگان و از دزد و از دشمن پس امام اسم آن شبان است خيلي جاها خودشان اين اسم را فرمودهاند در حديث فرمايش ميفرمايند راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه انشاء فرّق بينها لتسلم و انشاء جمع بينها لتسلم منظور اين است كه در احاديث اينجور فرمايشات ميكنند.
باري پس ملتفت باشيد انشاء اللّه اين خلق به شباني ضرور دارند بناي خدا هم نيست كه شباني را خودش بكند حالا اگر حكيم هستي اين حرف را معنيش را ميفهمي هيچ ذات خدا نميآيد بچسبد به تو پس ذات خدا بناش نيست شباني كند بناش هم نيست كه مردهها را شبان زندهها قرار بدهد اگر بنا بود وقتي آدم را شبان مردم قرار داد همان آدم كفايت ميكرد ديگر پيغمبر نفرستد آدم كه پيغمبر بود شبان خلق باشد پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۸ *»
معلوم است كه چنين بنايي نبود كه بعد نوح آمد اگر پيغمبر مرده كفايت ميكرد بعد كه نوح آمد چرا ابراهيم آمد همه به جهت اين است كه شبان مرده به كار زندهها نميآيد پس شبان هميشه بايد زنده باشد سر گوسفندهاش باشد لكن هيچ لازم كرده كه گوسفندها شبان را ببينند نه شبان بايد گوسفندها را ببيند بايد بيابانها را بداند چراگاه آب و علف را بداند آنها را آنجا ببرد دشمن و درندهها را بايد بداند كدام سمت هستند آنها را از آنجا نبرد اما گوسفندها هيچ لازم نيست شبان را ببينند سهل است نميدانند آب و علفشان كجا است هيچ نميدانند مصالحشان چيست مفاسدشان چيست دشمنشان كيست و چون ماها جاهل بوديم و نميدانستيم دشمنمان كجا است و كجا در كمين است و چون ما منافع داشتيم و مضرتها داشتيم و چون نميدانستيم منافع ما كجا است و كجا گذاردهاند و آن مضرتها و سمومي كه خدا خلق كرده نميدانيم كجا است و هيچ عقلمان نميرسد حتي آنهايي كه به دهن شيرين بود خيلي حلواها را خورديم بعد ديديم بد بود ما هيچ منفعتمان را نميدانستيم چه چيز است هيچ مضرتمان را نميدانستيم چه چيز است پس اين خلق چون علم به منافع و مضار خود نداشتند شباني را خدا خلق كرد و علم منافع و مضار آنها را به او آموخت كه آنها را كجا ببر كجا مبر علفها كجا است كجا علف نيست آب خوب كجا است آب بد كجا است درندگان كدامند نمود اينها را به او در آن توقيعي كه براي شيخ مفيد آمد فرمودند گمان نكنيد كه شما مهمليد بلا راعي هستيد انّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم اگر چنين بود كه ما اهمال در مراعات شما ميكرديم و شما را فراموش ميكرديم اگر ما همچو بوديم لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء حادثههايي كه در دنيا روي ميداد شما را هلاك ميكرد دشمنان دور شما را ميگرفتند.
واقعاً شما فكر كنيد ببينيد اين همه روي زمين تمامشان دشمن اهل حقند تمام با حق بدند ديگر يكخورده دقت كنيد ببينيد كه اين اهل معاملهاي كه هستند اين عمله اكره كسبه اين مردمي كه هستند با هركه هست معامله ميكنند يهودي باشد سني باشد فرنگي باشد با او معامله ميكنند اما يك كسي كه معلوم باشد كه دين دارد فارسيش كنم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۹ *»
معلوم باشد شيخي است معامله با او را حرام ميدانند اينها نيست مگر اينكه با حق بدند خوب اگر اينها بدند بد باشند مثل آن يهودي كه بد بود چرا با شيخي بايد معامله نكرد ملتفت باشيد انشاء اللّه من نوع را عرض ميكنم ميخواهم عرض كنم تمام اين خلق با مؤمن بدند و تمام دشمن مؤمن هستند حتي آنكه در باطن يكپاره دشمنها دارد مؤمن بدتر از دشمنهاي ظاهري و خدا حتم كرده اين را اين است كه ميفرمايد و جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن و اين كار را عمداً كرده چون انبياء از او خاطرجمعند و جعلنا لكل نبي عدواً براي هر پيغمبري براي هر حقي قرار دادم عدواً شياطين الانس و الجن هم شياطين انس هم شياطين جن و شياطين جن طوري ميآيد كه آدم نميفهمد از پشت سر ميزند از بالاي سر ميزند شيطان دشمن حق و اهل حق است حالا شياطين اناسيشان دشمن شياطين جنهاشان دشمن و مؤمن بايد زندگاني كند در ميان اين همه دشمن اگر نداشته باشد همچو آقايي هر ريزيش دست كسي ميافتد اين است كه ميفرمايد انّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء پس ميفرمايد ما مراعات ميكنيم شماها را از نظر خودمان نمياندازيم اگر ميانداختيم شما نبوديد شما فاني شده بوديد اين همه دشمن اين همه شياطين جن و انس شماها را هلاك ميكردند.
خلاصه امام را ميخواهي بشناسي امام هيچ دخلي به يك ذرع و نيم قد ندارد امامي كه همين يك ذرع و نيم قد باشد معلوم است وحشت هم ميكني وقتي بگويند همه جا حاضر است ميگويي چطور حاضر است اين يك ذرع و نيم قد هم در مشرق است هم در مغرب است هم در زمين است هم در آسمان راست است اين نميشود حاضر باشد دقت كنيد انشاء اللّه در آنجور احاديثي كه ميفرمايد اسم حضرت امير را نوشتند بر عرش پس عرش عظيم شد اسم حضرت امير را نوشتند بر كرسي كرسي رفيع شد نوشتند بر آسمانها آسمانها رفيع شد نوشتند بر روز روز نوراني شد نوشتند بر شب شب ظلماني شد بر هر درخت نوشتند آن اسم را بر هر برگي نوشتند و همه جا نوشتهاند اسمش را تو انشاء اللّه دل بده خواب مرو ببين اسمش را نوشتهاند بر تمام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۰ *»
جاها همه به اسم او پيدا شدهاند باز خيال مكن كه باين جور نوشتنها نوشتهاند اينجور نوشته نشده واللّه اگر نوشته نشده بود هيچ برقرار نبود اين اسمي كه من عرض ميكنم معني دارد اين اسمها جامد است اسم معنيدارش را خدا نوشته همانجوري كه ميايستي تو اسمت ايستاده است وقتي مينشيني اسمت نشسته است راه ميروي اسمت راه رونده است حرف ميزني اسمت حرفزننده است آنكه حرف ميزند اسمش متكلم ميشود آنكه سكوت ميكند اسمش ساكت ميشود اينجور اسم است كه نوشتهاند خلق اول همانجا كه هست در آسمان هست در زمين هست در برّ حاضر است در بحر حاضر است همه جا زير نگينش است سرش به عرش است پاش به فرش است مثلاً و اينها به طور مثل است كه عرض ميكنم و الاّ بسا آنكه پاش روي عرش است سرش جاي ديگر است خلاصه امام يعني حاضر در همه جا امام يعني بداند منفعت خلق را بداند مضرت شيعيان را كه آنچه بخواهند زياد كنند و بايد زياد كنند در تصرف او باشد توي چنگش باشد بگذارد زياد كنند و آنچه نبايد زياد كنند برشان گرداند نگذارد زياد كنند و آنچه كم كنند از دين و بايد كم كنند بگذارد كم كنند و آنچه كم كنند و بايد تمام شود آن را تمام كنند اين است كه در احاديث بسيار فرمودهاند كه وجود امام براي اين است كه ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم اگر كم كنند او زياد كند اگر زياد كنند او كم كند پس وجود امام براي اين است كه بداند چيزها را و بشناسد گوسفندهاش را و بداند كجا بخواباند گوسفندها را و منفعت گوسفندها را به آنها برساند لكن چه بسيار مضرتها ميرسد كه خيال ميكني تو مضرت است.
يكخورده دقت كنيد انشاء اللّه بدانيد شما لابد در نزد آن شبان مثل گوسفندانيد شبان گوسفند را گاهي ميگيرد گوشش را نشاني ميكند گاهي چوبي ميزند به گوسفندان اينها تربيت است اگر تو ناخوش باشي و پدري يا مادري دوائي به حلقت بريزند تو ميداني پدرت دشمنت نيست دوست تو است ميترسد از هلاكت تو پس گاهي اگر صدمه به تو ميزنند بگو الحمدللّه بدان ميخواهند به آن تربيت كنند تو را پس صدمهها مضرت نيست صريح قرآن است عسي انتكرهوا شيئاً و هو خير لكم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۱ *»
و عسي انتحبوا شيئاً و هو شر لكم چه بسيار چيزها را دوست ميداري مصلحتت نيست پس ميگيرند از تو چه بسيار چيزها خوشت نميآيد و مصلحتت هست آنها را ميدهند به تو.
پس معرفت امام را به دست بياريد انشاء اللّه با بصيرت باشيد امام يعني جميع خيرات و جميع شرور را بداند و بتواند هم خيرات را برساند از شرق و غرب عالم و هم بتواند شرور را دفع كند در مشرق و مغرب عالم و چنين چيزي داريم و هركس چنين چيزي نداشته باشد بيدين است پس آن بدن يك ذرع و نيم كه خبر ندارد از منافع ما و مضار ما و نميتواند منافع ما را به ما برساند و مضار ما را از ما دفع كند امام ما نيست امام هركه هست مال خودش باشد امامي كه يك جايي مخصوص نشسته چپق ميكشد يا كاري ديگر ميكند و هيچ خبري از اينجا ندارد امام نيست هر زهرماري هست براي خودش باشد پس بدانيد امام خبر دارد از اين مردم باز امام7فرمايش ميفرمايند كه بگوييد به اين سنيها و من به شما عرض ميكنم بگوييد به اين منيها ميفرمايند كه بگوييد به اينها كه شيطان آيا علم به جميع خيرات ندارد آيا نه اين است كه هر خيري را هركس ميخواهد بكند شيطان وسوسه ميكند كه مكن و شيطان يك جني بيشتر نيست آيا اين شيطان علم به جميع بديها كه امر ميكند ندارد البته دارد كه امر ميكند مردم را در شرق و غرب عالم كه بكن حالا اين را امام تعليم كرده تو بگير قايم نگاهشدار ببين اين شيطان شخص واحدي است در حال واحد در شرق و غرب عالم حاضر است جميع شرور را راه ميبرد جميع خيرات را راه ميبرد قدرت دارد كه خيرات را نگذارد برسد و شرور را برساند پس اين شيطان هم قادر است بر خير و شر هم عالم است حالا چه شده است كه امام بايد اينقدر علم نداشته باشد امام تعليم ميكنند كه به اين رد كنيد ابابكر را كه اين امام شما چرا خيرات را نميداند چرا شرور را نميداند چرا شيطان ميداند جميع خيرات را چرا شيطان ميداند جميع شرور را خدا اجل و اعظم از اين است كه شيطاني را مسلط كند بر شرق و غرب عالم و او را عالم كند بر هر خير و شري و او را قادر كند كه هي خيرات را منع كند و هي شرور را بيارد خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۲ *»
اجل و اعظم از اين است كه خلق نكند در مقابل امامي كه عالم باشد به جميع خيرات در شرق و غرب عالم و عالم باشد به جميع شرور در شرق و غرب عالم و خيرات را به مؤمنين برساند و شرور را از مؤمنين دور كند حالا دليل وجود امام به اين تشخص شيطان به آن تشخص شيطان را انكار ندارند مردم قدري فكر كنيد انشاء اللّه اين حرفها مشكل نيست آخوند هرچه عمامهاش گنده باشد نميتواند بگويد شيطان نميداند خيرات را نميتواند بگويد شيطان نميداند جميع شرور را چنين حرفي بزند سنيها توي كلهاش ميزنند هر وسوسهاي هرجا ميشود شيطان ميكند.
باري پس امامتان را انشاء اللّه بشناسيد امام يعني آن شخصي كه روي زمين است و در شرق و غرب عالم متصرف است و جميع خيرات را ميداند و جميع شرور را ميداند و به مقتدين خودش خيرات را ميرساند و شرور را دفع ميكند همه جا حاضر است ناظر است و همه كس را ميبيند تمام خلق واللّه در مرئي و مسمع اويند در زيارت حضرت امير البته خواندهاي سامع السرّ و النجوي يعني هركه با هركه سرگوشي كند تو ميداني و ميشنوي هركه چيزي در دلش خيال كند تو راه ميبري و نه اميرالمؤمنين تنها آنطور است امام حسن هم همينطور است امام حسين هم همينطور است همه ائمه اينطورند امام معنيش اين است كه همه جا حاضر و ناظر باشد هركس هرجا چيزي بگويد بشنود يك وقتي به كسي دعا تعليم ميفرمودند فرمودند لب خود را بجنبان همين كه لب خود را جنباندي اعتقادت اين باشد كه هرجا باشي ما حاضريم حاجت تو برميآيد برميآوريم تو هرجا لب بجنباني بدان صدات را ميشنوند و از دل تو خبر دارند پس ايشانند علمائي كه از جانب خدا آمدهاند براي هدايت خلق و شبان اين خلقند نه اينكه شبان تمام خلق باشند و شبان شيعيان نباشند حالا كه جمعيتشان خيلي كم است به جهت اين است كه ياور زيادي ندارند ديگر انشاء اللّه آن وقتي كه ظهور ميكنند شيعيانشان زياد ميشوند ديگر آن وقتها شيعيانشان هم قوتي ميگيرند هميشه دوستانشان كم بودهاند و قوتي نداشتهاند حتي در زمان پيغمبر9 فكر كنيد آن پيغمبر آخرالزمان با آن طمطراق آن جمعيت و آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۳ *»
جنگ و آن دعوا كه پادشاهي به تشخص پيغمبر در آن روز نبود آن همه لشكر آن همه سپاه آن همه مسلمين جمع شدند تا چشمش را هم گذاشت جميعشان كافر شدند و همينطورها بود تا زمان حضرت امير كه حضرت امير كوفه را گرفته بود و به حسب ظاهر في الجمله تسلطي پيدا كرده بود يك وقتي هفده تا بزغاله بود به يكي از اصحاب فرمودند من اگر به عدد اينها ياور داشتم در خانه نمينشستم و همچنين در عهد حضرت سجاد اگر يكي دوتايي سه تايي بودند باز در عهد حضرت صادق بود راوي ميگويد حضرت جايي تشريف ميبردند من همراهشان رفتم در بين راه عرض كردم كه شما تا كي صبر ميكنيد تا كي در خانه نشستهايد نفس نميكشيد اين همه مردم تابع شما هستند فرمودند ما تابع داريم عرض كرد نصف اهل عالم تابع شمايند حضرت تعجب كردند فرمودند نصف اهل عالم عرض كرد بلكه كل اهل عالم و آن روزها همچو خيالها ميرفت حضرت صادق اوضاع زياد داشتند جمعيت زياد دور و بر حضرت ميآمدند درس ميفرمودند ميگويد تا آنكه رفتيم جايي به آبي رسيديم حضرت پياده شدند وضويي بگيرند چند بز آنجا چرا ميكردند فرمودند اگر ما به عدد اين بزها معين داشتيم حلال نميدانستيم در خانه بنشينيم راوي ميگويد شمردم هفدهتا بودند پس بدانيد كه با آن اوضاع هفده نفر ياور نداشتند و ميديدي كرور كرور ميآمدند و اظهار محبت ميكردند خلاصه با وجودي كه آن وقتها اين فضائلشان معروف نبود و ياورشان همين قدرها نبود حالا كه بيشتر معروف است اميد هم هست بيشتر معين و ياور داشته باشند.
باري مطلب اين بود كه وضع امام براي اين است كه خلق چون جاهلند امام بايد عالم باشد چون خلق جاهلند به منافع و مضارشان امام بايد عالم باشد به منافع و مضار چون اينها نميتوانند به كار ببرند منافع را و از مضار اجتناب كنند امام بايد بتواند منافع را به آنها برساند و مضار را از آنها دور كند پس هم عالمند هم قادرند پس اين يك ذرع و نيم پابندش نيست وقتي درست بشناسي امامت را و بداني در آسمان هم هست و واللّه در آسمانها ميروند و ميآيند آنجا هم اهلي دارد آنها هم خلق هستند پيغمبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۴ *»
ميخواهند پيغمبرشان همين پيغمبر است وصيشان وصي همين پيغمبر است و اينجور احاديث را سنيها روايت كردهاند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفت يك وقتي حضرت صادق در مكه طواف ميكردند فرمودند كسي نيست اينجاها اصحاب عرض كردند نه ياابن رسول اللّه فرمودند مردم خيال ميكنند كه خدا ما را حجت بر خلق آسمان و زمين ميكند و چيزي را از ما مخفي ميدارد راوي وحشت كرد شيعه هم در آن زمانها اينها را نشنيده بودند فرمودند توي اين قرآن همه چيز هست خدا ميفرمايد لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين حالا كه همه چيز هست ما از قرآن استنباط ميكنيم عرض ميكنم و واللّه چنين نيست قرآن يكي از فضائلشان است ايشانند كه هر كتابي را ميفرستند براي هر پيغمبري و اين قرآن يكي از كتابها است همين كه اول ماخلق اللّه شدند همه چيز زير پاشان افتاده و همه از سايه وجودشان موجود شدهاند به اندك التفاتي زنده دارند آفرينش را اگر چنين است تا ميخواهند به جاش ميگذارند وقتي نخواهند يك حركتي ميدهند يك زمينلرزه ميشود جميعش زير و رو ميشود از هم ميريزد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۵ *»
پنجشنبه ـ 30 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خودش آفريده بود از اين جهت خود خود را به خلق شناسانيد و معلوم است كه خلق چيزي كه از جنس خودشان است ميتوانند بشناسند مخلوقات چيزي كه از جنس خودشان است ميتوانند ببينند ميتوانند بفهمند و خدا ميدانست كه نميتوانند ذات او را بفهمند و بشناسند از اين جهت بيان كرده خودش را از اين جهت صفات خود را در عالم خلق از براي خلق ظاهر كرده تا آن صفات را بشناسند ديگر دقت كن انشاء اللّه كه هركس بخواهد كمال خودش را نشان بدهد به كسي ديگر اگر صاحب خط خوبي است خطش را مينويسد نشان ميدهد تا بدانند آن خوشنويس است مردم همينطور صورتش را كه نگاه كنند نميفهمند كه اين خوشنويس است وقتي بخواهد بفهماند كه من خوشنويسم خطي مينويسد و نشان ميدهد و همچنين هر صاحب صنعتي تا صنعتش را نكند مردم نميدانند اين صنعت را دارد هيچ جا بنا نيست كسي نگاه كند به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۶ *»
ذات كسي و بداند اين خوشنويس است يا شاعر است يا خباز است خدا قرار نداده در تمام ملك خودش كه هركس بخواهد كمال خود را ظاهر كند براي غير مگر اينكه كاري بكند تا ظاهر شود خوشنويس خطي مينويسد آن وقت مردم ميدانند اين خط دارد نقاش نقشي ميكشد آن وقت ميفهمند اين نقاش است نجار خوب نجاري ميكند و آن وقت آن چيزي كه ساخته مردم كه ميبينند ميدانند نجار است عالم خوبي است كتاب كه مينويسد مردم ميدانند عالم است.
پس چون بناي مملكت خدا اين است خدا خودش هم همينجورها با مردم معامله كرده است خواست بگويد من قادرم بر همه چيزها حالا چه بكند كه تو بفهمي قادر است قدرتش را ظاهر كرده و اين قدرتش را در جايي گذارد كه تو ببيني ميخواست تو ببيني او دانا است بر همه چيز خلق كرد براي خودش خلقي را و تو ديدي كه او دانا است بر همه چيز و او با تو حرف زد و آن وقت تو فهميدي كه خدايي كه همه چيز را خلق ميكند دانا است بر همه چيز پس خدا آنچه را خواست به خلق بنماياند تمامش را همينجوري كه شما ميكنيد نموده به خلق هيچ جا هيچ كس تا ننويسد كسي نميداند اين خوشنويس است تو اگر نجاري نكني كسي نميداند تو نجاري اگر تو علمي بروز ندهي كسي نميداند تو عالمي تا شجاعتي به كار نبري كسي نميداند تو شجاعي چيزي به كسي ندهي كسي نميداند تو سخاوت داري پس چون چنين بود خداوند عالم هم كارهاي خودش را كه غير ذات خودش است و كمالهاي او كه غير ذات او است نشان داده به خلق ديگر كسي بخواهد ذاتش را نشان بدهد نميدهد از اين جهت فرمود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم ما آيات خود را نشان ميدهيم كارهامان را نشان ميدهيم در آفاق عالم و در انفس عالم تا بدانند كاركني هست پس چون علمش را نشان داد فهميدند خدا است عالم چون قدرتش را نشان داد فهميدند خدا است قادر چون حكمتش را نشان داد فهميدند خدا است حكيم و هكذا حالا فكر كن اين كمالات وقتي ميخواهد در ملك ظاهر بشود آيا نه اين است از پيش خدا بايد بيايد تا بيايد پيش ما و تو اگر بناي دقت را گذاشتي و چرت نزدي خواهي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۷ *»
يافت كه هرچه از پيش خدا ميآيد اولش معلوم است متصل به خدا است بعد خورده خورده ميآيد تا به تو ميرسد پس اول تمام فيضها به اول خلق ميرسد پس اول تمام قدرتها را تمام علمها را آن نور اول آن حيات اول آن رزق اول هرچه بخواهد به تو بدهد به دست اول خلق ميدهد اول به دست دوم خلق ميدهد او ديگر به دست سوم خلق و هكذا پس به تدريج فيض از جانب خدا سرازير ميشود ميآيد رو به تو اول تمام فيضها به خلق اول ميرسد بعد از او به ساير خلق ميرسد.
من اين حرفها را مكرر عرض كردهام باز ديروز كسي ميپرسيد كه پيغمبر پيش از آني كه مبعوث به پيغمبري شود به كدام دين متدين بود دقت كنيد ببينيد من چه عرض ميكنم عرض ميكنم پيغمبر پيغمبر بود هنوز بابا آدم نبود هنوز ماما حوا نبود پيغمبر پيغمبر بود و واللّه هنوز زمين نبود آسمان نبود عرش نبود كرسي نبود او پيغمبر بود و صاحب كتاب بود و به او وحي ميشد ديگر پيغمبري كه به او وحي نشود كوسه ريشپهن است پيغمبري كه از خدا خبر نشود پيغمبر نيست روز اول كه خدا پيغمبر را آفريد پيغمبر بايد وحي به او بشود قرآن پس نه خيال كني كه حضرت پيغمبر تا چهل سال پيغمبر نبود و خيلي زحمت كشيد و رياضت كشيد تا قرآن براش نازل شد آن وقت پيغمبر شد اگرچه مردم همچو خيال ميكنند شما بدانيد انشاء اللّه روز اول كه خدا او را آفريد پيغمبرش آفريد همان وقت به او وحي كرد همان وقت دين داشت مذهب داشت قرآن داشت كتاب داشت و آنجايي كه او را آفريده بود هنوز جبرئيلي خلق نشده بود ميكائيلي خلق نشده بود اسرافيلي خلق نشده بود هيچ خلقي خلق نشده بود بدون واسطه كسي آنچه بايد از خدا بشنود شنيد و وحي خدا به او رسيد آنجا بلكه خود او وحي خدا است چرا كه اول خلق است و پيش از او چيزي خلق نشده پس خودش كأنه وحي است از جانب خدا كه به خودش شده اين است كه ميفرمايد و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي نطق نميكند پيغمبر از هوي و هوس خود از پيش خود نطق نميكند نيست آن پيغمبر مگر وحي يوحي پس خودش حقيقت وحي خدا است و خودش متصل به خدا است و واللّه تمام دينها دين او است و تمام امتها امت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۸ *»
اويند و تمام پيغمبران رعيت اويند و همه از او گرفتهاند الاّ اينكه در هر زماني يك جوري قرار داده شريعتش را در زمان آدم به اندازه آن زمان قرار داده و در زمان نوح كار ديگرش كرد به اندازه آن زمان قرار داد در هر زماني به اندازه آن زمان قرار داد او است پيغمبر اول او است كسي كه خدا افتتاح كرد ملكش را به او او را اول خلق قرار داد و او است كسي كه آن آخري كه همه را خراب ميكند او را باقي ميگذارد و او است وجه خدا صلوات اللّه و سلامه عليه و آله و كل شيء هالك الاّ وجهه تمام چيزهايي كه خدا ساخته خرابش ميكند مگر وجه خود را كه او باقي است و آن وجهي است كه خرابشدني ندارد و آن وجه خدا كه خرابشدن ندارد بدان محمدند و آلمحمد صلوات اللّه و سلامه عليهم چرا كه به واسطه اين وجه تصرف ميكند در آنچه بخواهد اين را خرابش نميكند چرا كه اين از ملك نيست اگر اين خراب بشود خدايي خدا برچيده ميشود.
خلاصه پيغمبر كسي است كه خدا ختم كرده به او ملك را و فتح كرده و گشوده به او ملك را باز خيال مكن كه ابتدا او بوده آخر هم او بود و ديگر در اين ميانهها كسي ديگر بود ميفرمايد او مهيمن علي ذلك كله است او خاتم بود او فاتح بود مهيمن بر اينها هم بود و ميفرمايد به خصوص در خصوص قرآن قرآن مهيمن است بر جميع كتب جميع كتب آسماني همه بعض قرآن است قرآن مهيمن بر كل است چنانكه خود پيغمبر9مهيمن است بر كل پس ديگر حالا بپرسي او چه ديني داشت دين خودش را داشت از خدا گرفته بود و پيغمبر پيغمبر بود و هنوز آدمي خلق نشده بود و هنوز آدم ميان آب و گل بود ميفرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين من پيغمبر بودم و هنوز آدم ميان آب و گل بود بلكه من عرض ميكنم پيغمبر پيغمبر بود و آب و گل هنوز نبود آب و گل كجا بود آن وقتي كه او پيغمبر بود مگر دنيايي بود مگر آخرتي بود مگر روحي بود مگر بدني بود او خودش خودش بود و هنوز هيچ چيز خلق نشده بود بدان تمام شريعتها شريعت او است و پيغمبر تمام ملك خدا او است9 و ايني كه عرض ميكنم اگر فكر كني مييابي كه صريح قرآن است ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۹ *»
علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد كتاب را قرآن را بر عبد خودش پيغمبر9 كه او از براي عالمين نذير باشد آن عالميني كه خدا خداي آن عالمين است نذيرشان پيغمبر است9نذير كل پيغمبر است9 چنانكه خدا خداي كل است پس تمام شريعتها شرع او است تمام طريقههاي حق طريقه او است تمام حقها حق او است نهايت حق را در توي عربها به عربي بايد بگويند در فارسيها به فارسي بايد بگويند در هر قومي به زبان آن قوم بايد بگويند معلوم است در هر زباني با اهل آن زبان كه حرف ميزنند با زبان خودشان دارند حرف ميزنند و تمام آن زبانها واللّه زبان او است.
ديگر دقت كنيد انشاء اللّه حقي نيست مگر از محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ ماييم اصل هر خيري و هرچه خوبي است از فروع ما است هرچه خير و خوبي است بدانيد اصلش ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم و هر خيري از آنجا آمده است و تمام حقها خير است و در همان حديث فرموده خيلي چيزها و تعجب است و چون براي تنبيه فرمايش ميكنند تا متنبه شوي پس ميبيني نماز خير است بدان آنها آوردهاند پيش تو همچنين روزه خير است آنها آوردهاند زكوة خوب است آنها تعليم كردهاند اول ايشان كردهاند مردم ياد گرفتهاند خمسدادن خوب است اول ايشان عمل كردهاند تا مردم ياد بگيرند ايشان اصل هر خيري هستند تعجب آنكه ميفرمايند ما اصل هر نيكي هستيم و از جمله نيكيها و خوبيها توحيد خدا است و ميخواهم عرض كنم كه شما نميدانيد كه چه ميخواهد بگويد در اين حديث خدا ميداند اگر كسي عاقل باشد ميداند چه حرف بزرگي است ميفرمايد از جمله خوبيها توحيد خدا است كه ايشان توحيد كردهاند به وجود خودشان خدا را چون ايشان توحيد خدا كردند توحيد از وجود ايشان سرريز كرد و زيادتي آن آن نوري است كه از ايشان ساطع شده و به خلق رسيده و ميدانم كه تو نميداني چه ميگويم و من هم عمداً پوست كنده نميگويم تا هركس بايد نداند نداند و خدا انشاء اللّه قفل بزند دلهاي منافقين را انشاء اللّه چشمهاشان را كور كند كه هيچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۰ *»
نبينند گوشهاشان را كر كند كه هيچ نشنوند.
خلاصه عرض ميكنم تمام توحيد خدا در وجود مبارك ايشان است كه براي خلق ظاهر شده در حديثي ميفرمايد ما بوديم پيش از تمام خلق به چهارصد و بيست و چهار هزار سال و هيچ كس نبود و تسبيحي نبود تهليلي نبود ذكري نبود شرعي نبود ديني نبود تا وقتي كه ما تسبيح كرديم تهليل كرديم و به شريعتي كه خدا گفت عمل كرديم و اين بود تا وقتي كه خداوند عالم ملائكه را خلق كرد و ملائكه چون به نور ما نظر كردند خيال كردند كه ما خدايانيم آن وقت ما تسبيح كرديم تهليل كرديم تكبير گفتيم تمجيد كرديم و ملائكه ياد گرفتند از ما و فهميدند در حديثي ديگر ميفرمايد تا آنكه خداوند عالم شيعيان ما را خلق كرد و ما تسبيح كرديم تهليل كرديم تكبير گفتيم تمجيد كرديم آن وقت شيعيان ما از ما ياد گرفتند و تابع ما شدند تسبيح كردند تهليل كردند تمجيد كردند تكبير گفتند آن وقت ملائكه ياد گرفتند در اول وهله هركه نگاه ميكرد خيال ميكرد اينها خدايان هستند و پري هم تقصير نداشتند قدرت را كه ديدند بيپايان است علم را كه ديدند بيپايان است حكمت را كه ديدند بيپايان است و هكذا تمام اسمهاي خدا پيش ايشان است خدا هزار و يك اسم دارد به اعتباري و به اعتباري نود و نه اسم دارد تمام آن اسمهايي كه در جوشنكبير است تمام اسمها را ميفرمايد پيش ما است و ايشانند آيات و آيات اللّه لديكم اي ائمه من شهادت ميدهم كه آيات خدا تمامش پيش شما است تمام آياتي كه در دنيا و آخرت هست همه عندكم همه نزد شما است حالا كسي كه اينها را ببيند به اينطور چه خيال خواهد كرد پيغمبران همه فهميدند كه ايشان واسطهاند و هكذا شيعيان همينجور خيال كردند چون ايشان تسبيح كردند خدا را تهليل كردند خدا را تكبير گفتند ملائكه دانستند كه ايشان خدا نيستند.
پس ايشانند اول ماخلق اللّه ايشانند آدم اول ايشانند نوح اول ابراهيم اول شرع اول قرآن اول و ايشان چون توحيد كردند و اصل هر خيري بودند و من البرّ التوحيد ايشان توحيدشان كه سرريز شد زياد آمد از خودشان زيادتيش به خلق رسيد مثل اينكه نور آفتاب وقتي از بدن آفتاب زياد آمد سرريز كرد آن زيادتيش به شما رسيد نور چراغ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۱ *»
كه زياد ميآيد از چراغ اطاق را روشن ميكند گرمي آتش از آتش زياد ميآيد اطاق را گرم ميكند پس بدانيد توحيد خدا در وجود ايشان رفته و از وجود ايشان سرريز كرده و آنچه ريخته از اطراف مردم برداشتهاند و تمام مردم ريزهخوار خوان احسان ايشانند و آن توحيدي كه خودشان ميكنند خودشان ميدانند و خداي خودشان ديگر كسي از آن خبر ندارد از نور آفتاب آنچه به تو رسيده هماني است كه از نور آفتاب رسيده ديگر توي قرص آفتاب اگر كسي بخواهد برود ميسوزد لو دنوت انملة لاحترقت پس ايشانند اول موجودات پس بدانيد كه در اول وهله پيغمبر پيغمبر خدا بود اميرالمؤمنين خليفه او بود ائمه طاهرين همان جا اوصياي او بودند خلفاي او بودند همهشان يك نور بودند يك طينت بودند باطنشان با ظاهرشان مطابق بود ظاهرشان با باطنشان مطابق بود اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس در آن عالم بالا اولشان محمد بود آخرشان محمد بود اوسطشان محمد بود باطنشان محمد بود ظاهرشان محمد بود در آنجا تابع كسي نبايد باشند شرع خودشان را داشتند حالا كه چنين شد حالا ديگر تو ميداني شرع ساير پيغمبران همان شرع او است دين خدا همان دين او ا ست نهايت به اندازه اهل هر زمان پيغمبران اظهار ميكردند.
قدري فكر كن ببين چه ميفرمايد حضرت امير ميفرمايد كه زمان عيسي من بودم كه در مهد تكلم ميكردم مريم وقتي زاييد مردم ديدند مريم دختري بود و حالا زاييده جمع شدند دور مريم و بنا كردند به او بد گفتن و ملامت كردند و واقعاً امر عجيبي بود امر غريبي بود دختر باكره يكدفعه بزايد خيلي اوضاع غريبي برپا ميشود ميخواهم عرض كنم باز اهل آن زمان و اگر اهل اين زمان همچو چيزي واقع شده بود چه عرض كنم كه چه ميكردند باري اينطور كه شد آنهايي كه بودند از اقوامش ريختند بر سرش كه اين چه كاري است اين چه اوضاعي است چه ننگي است مادرت كه زاني نبود پدرت كه زاني نبود پدر و مادر مريم معروف بودند كه مردماني بودند جليل الشأن يكدفعه مريم زاييد مريم خودش زبانش گنگ شد اشاره كرد برويد از خود طفل بپرسيد در توي گهواره است برويد از خودش بپرسيد يكدفعه طفل بنا كرد حرف زدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۲ *»
گفت اني عبداللّه اتاني الكتاب و جعلني نبياً و بنا كرد حرف زدن اينها را كه ديدند از آن طفل دست از مريم برداشتند ديگر حرف نزدند با مريم حالا حضرت امير ميفرمايد كه منم كه توي زبان عيسي گفتم اني عبداللّه اتاني الكتاب پس ايشان با زبان عيسي حرف ميزنند و واللّه وقتي هم عيسي بزرگ شد هم ايشان بودند كه به زبان عيسي دعوت ميكردند و عيسي شرعي كه داشت و آورد شرع ايشان بود عيسي شرعش كجا بود از كجا آورده بود و عرض ميكنم واللّه به همينطور به زبان موسي با اهل زمان موسي تكلم ميفرمودند واللّه به زبان ابراهيم با اهل زمان ابراهيم حرف ميزدند به همينطور در زمان نوح از زبان نوح حرف ميزدند به همينجور در زمان آدم به زبان آدم حرف ميزدند تمام شرعها شرع او است تمام دينها دين او است خودش ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان بدانيد ماييم نذيران اولي نذيران پيغمبران پيش همه ماييم ماييم كه در دنيا و آخرت نذير هستيم و ماييم نذيران هر زماني و هر اواني به هر زباني كه گفته شود حقي نيست مگر از ايشان حقي نيست مگر از جانب ايشان ايشانند كه هر زباني را ميخواهند به هر طوري كه ميخواهند حركت ميدهند پس ايشانند كه به لغت هر صاحب لغتي به لغت اهل آن لغت با اهل آن لغت تكلم كردهاند و ايشانند كه رسالت خدا را رسانيدهاند ايشانند كه هدايت خلق را كردهاند و حجت خدا را در ميان خلق واضح و ظاهر و آشكار كردهاند پس بگو تمام شرعها شرعشان است ديگر حالا پيغمبر پيش از چهل سالگي به شرع كي عمل ميكرد خودت فكر كن ببين.
بسا كسي خيال كند كه پيغمبر پيش از مبعوث شدنش به شرع ابراهيم عمل ميكرد بعضي هم ذكر كردهاند عرض ميكنم اين منافات هم ندارد با آنچه عرض كردم در قرآن هم هست كه و اتبع ملة ابرهيم متابعت كن ملت ابراهيم را وقتي ملت ابراهيم شرع خودش باشد گاهي بخواهد به شرع ابراهيم عمل كند ميكند گاهي بخواهد به شرع نوح عمل كند ميكند به شرع موسي به شرع عيسي به هر كدام بخواهد عمل كند ميكند همه شرع خودش است الاّ اينكه اين شرعها را به زبان آنها گفته شرع خودش را به زبان خودش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۳ *»
گفت هر زباني مصلحت است در هر زماني به مصلحت اهل هر زماني دارد حرف ميزند و واللّه خودشان حرف ميزنند و ديگر چطور شد كه بعضي جاها به واسطه حرف ميزنند جبرئيل واسطه ميشود و وحي را ميآورد اين را هم دقت كنيد انشاء اللّه.
عرض كردم كه ايشان پيغمبر بود پيغمبرشان و امام بودند امامشان و هنوز جبرئيلي خلق نشده بود هيچ جبرئيل خلق نشده بود پس چه احتياج به جبرئيل لكن در اينكه در اين دنيا جبرئيل نازل ميشود و وحي ميآورد شك نيست براي پيغمبران جبرئيل نازل ميشد الهامات ميآورد باز شك نيست لكن مثلي از براي اين عرض ميكنم به شرطي كه تو ملتفت باشي پس بدان اصل وحي از پيش خودشان ميآيد لكن بايد از عالمي به عالمي ديگر بيايد ببين وقتي حرف ميزنم با تو خودم در پيش خودم ميدانم چه بايد بگويم لكن بايد بيارم او را توي زبان خودم و به طوري كه تو ميفهمي حالي تو بكنم حالا ببينيد كه مطلب از پيش من آمده تا پيش زبان من و با زبان تو با تو حرف ميزنم بسا اين مطلب را با عربها بخواهم بگويم به عربي بايد بگويم همين را با تركها بخواهم بگويم بايد تركي بگويم اصل مطلب در پيش من است لكن به زبانهاي مختلف از مطلب واحد تعبير آوردهام با فارسها همان مطلب را ميتوان فارسي گفت با عربها ميتوان عربي گفت ببين اگر من بخواهم آب را تعريف كنم با شما كه فارسي هستيد به اين لفظ ميگويم كه آب با عربها بخواهم بگويم ميگويم الماء با تركها بگويم ميگويم مثلاً سو پس مطلب يك مطلب است لكن در غالب الفاظ لفظهاش تغيير ميكند و اين از عالم بالا ميآيد تا توي زبان از زبان به مردم ميرسد پس ايشانند كه اصل مطلب پيش ايشان است اصل مراد خدا پيش ايشان است و آن مراد خدا به زبان عربي فصيح اول پيش ايشان است لكن ايشان هرجا بخواهند اظهارش كنند مصلحت هر زماني را به زبان اهل هر زباني مطلب را در گوش اهل آن زمان ميكنند حالا آن ممري كه بايد آب فيضشان بروز كند و بيايد به خلق برسد آن ممرش اسمش جبرئيل است ميكائيل است نمونه اين حكايت اين است كه در منبع آبهاي بسيار انبار است و در اين وسطي كه بايد بيايد به حوض داخل شود ممري است كه از آن ممر بايد بيايد و در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۴ *»
فواره برود و از فواره بيرون آيد حالا اگر آن آبي كه در منبع است سرد و تر است اين هم سرد و تر است پس اين آبي كه از فواره ميريزد همان آبي است كه از منبع آمده اما از كدام راه آمده از فواره آمده حالا اين راه اسمش چه چيز است؟ جوي اسمش است نهر اسمش است جبرئيل اسمش است ديگر بسا جبرئيل را وحي نميگويند جبرئيل حامل وحي است نهر حامل آب است آب نيست نهري است از آن زير كندهاند از منبع ميگيرد ميآورد در حوض خالي ميكند.
و همين مطلب است كه در احاديث هست كه ميفرمايد تمام قرآن يك شب نازل شد بر پيغمبر پس در شب قدر يك شب قدري كه بود در زمان پيغمبر تمام قرآن نازل شد و شب قدر درست آن شب قدر بود روز اولي كه پيغمبر را خلق كرد تمام قرآن را بر او نازل كرد هر كاملي را بايد تكميلش كرد مگر كامل اول را جاهايي كه اشخاص بسيارند بعضي شاگردند بعضي استاد بعضي استادتر لكن آن خلق اول كسي را داشته باشد كه پيش از او باشد و برود پيش او درس بخواند معقول نيست ايشان سلام اللّه عليهم عالمي هستند غيرمعلَّم و كساني كه يكخورده سواد دارند ميدانند كه از كجا عرض ميكنم ايشان عالم غيرمعلَّمند و تمام خلق آنچه ياد ميگيرند از كسي ياد ميگيرند عالم معلَّمند تعليمشان كردهاند ايشان عالمي هستند غيرمعلَّم به جهت اينكه روز اول عالم خلق شدهاند علم به ايشان خدا روز اول داد روز اول چه خلق كند تو خودت فكر كن آب را خدا روز اول آب خلق ميكند گرمي را گرمي خلق ميكند سردي را سردي خلق ميكند كثيف را كثيف خلق ميكند لطيف را لطيف خلق ميكند خدا روز اول علم را هم علم خلق كرده و اين علم را هم در سينه عالم خلق كرده پس اين علم را در سينه خلق اول خلق كرده بود و ايشان عالمند به آن علم و آن وقت است شب قدر لكن اين علمشان را جبرئيل ميگيرد از منبع حقيقت ايشان و در حوض دلشان ميريزد و ايشان غرفه غرفه ميآرند در ميان مردم آيه آيه ميخوانند اين بود كه قرآن بيست و سه سال طول كشيد تا نازل شد آيهاي نازل ميشد ميفرمودند اين آيه را در آن سوره بگذاريد آيه ديگر نازل ميشد ميفرمودند در آن سوره بگذاريد پس به تدريج قرآن نازل شد تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۵ *»
اينكه بيست و سه سال طول كشيد و تعجب اين است كه حضرت امير تا متولد شد تمام قرآن را خواند هنوز نازل نشده بود قرآن او تمامش را خواند فكر كنيد كه وقتي قرآن نازل نشده باشد حضرت امير چه ميخواند پس معلوم است كه نازل شده بود پيشتر براي پيغمبر و پيغمبر خوانده بود براي حضرت امير كه به محضي كه به دنيا آمد به محض تولد تمام قرآن را ميخواند باز چون قرآن مهيمن است بر تمام كتابهاي آسماني از اين جهت كسي كه درست قرآن را بخواند كم است مردم راه نميبرند درست قرآن را بخوانند آني كه تلاوت ميكند حق تلاوت پيغمبر است9بعد از پيغمبر ائمه طاهرين هستند صلوات اللّه عليهم اجمعين آنها يتلونه حق تلاوته ايشانند كه تلاوت ميكنند قرآن را حق تلاوت بعد مردم ديگر درجه به درجه به قدر رتبه و مقامي كه دارند لكن قرآن را هركه خواند تورات را خوانده انجيل را خوانده صحف آدم را خوانده صحف نوح را خوانده به جهتي كه اين مهيمن بر كل كتابهاي آسماني است بعضيش را در تورات گذاردهاند كتاب خدايي شد بعضيش را در انجيل گذاردهاند انجيل كتاب خدا شد بعضيش را در زبور گذاردهاند كتاب خدا شد مجموعش را كسي درست بخواند تمام كتابها را خوانده اين است كه روايت شده كه حضرت امير به محضي كه تولد كرد خواند تمام تورات را تمام انجيل را تمام كتب آسماني را خواند تو انشاء اللّه بدان همان قرآن را خوانده بود قرآن را كه تمام خواند تمام آنها را خواندهبود.
باري پس ملتفت باش كه ايشانند كه در سينه ايشان قرآن گذارده شده و سينه ايشان آن لوح محفوظي است كه تمام علم خدا در آن است آن قرآني كه در نزد خودشان است تمام چيزهايي كه خدا خلق كرده توي آن قرآن است و سينه ايشان آن لوح محفوظي است كه تمام علم خدا در آن ثبت شده آن است آن قرآني كه در نزد خودشان است و تمام چيزهايي كه خدا خلق كرده توي قرآن است تفصيل هر چيزي در قرآن هست تمام را از روي سينهشان مينويسند ببين چيزي را كه تو حفظ داري از روي جايي حفظ ميكني نگاه ميكني به جايي ميبيني نوشته آن را برميداري و از روي آنجا حفظ ميكني لكن ايشان قرآن را از خارج نميخوانند از باطن خودشان برميدارند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۶ *»
ميآورند در ظاهر ميخوانند حالا ميخواهي بداني همينطور است كه عرض ميكنم يا نه فكر كن ببين صريح قرآن است آنچه عرض ميكنم يا نه ببين ميفرمايد بل هو ايات بينات في صدور الذين اوتوا العلم بلكه قرآن آيات بيناتي است در سينه آن كساني كه خدا خلق كرده سينهشان قرآن است واللّه ظاهرشان قرآن است باطنشان قرآن است و آن اصل حقيقت قرآن و آن قرآن اصل حقيقت ايشان است و اين الفاظ لفظي است تعبير از آن معني در نزد ايشان است اينها اوصاف لفظي كمالات ايشان است قرآن تمام وصف كمال محمد است تمام وصف كمال اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه حديث خاص هم دارد كه آنچه هست در قرآن يا در ما است يا در دشمنان ما است آنجايي كه مدحي است و چيز خوبي است درباره ايشان است آنجايي كه لعني است طعني است و مذمتي است درباره كساني است كه انكار ايشان را كردهاند خودشان قرآنند و تمام قرآن اوصاف كمالات ايشان است و حكايت است تمام قرآن اين است كه آيت اسمش ميگذارند گاهي مثل اسمش ميگذارند و تلك الامثال نضربها للناس مثل چه چيز است آيا نه اين است كه حكايتي كه ميكنند مثل ميگويند مثل را مثل ميگويند به جهتي كه حكايت كرده از صاحب خودش.
باري پس بدانيد انشاء اللّه كه ايشانند نذيران در جميع زمانها و نذيران دنيا و نذيران آخرت و ايشان در همه جا حاضرند و در همه جا ناظرند در اين دنيا در زمان خودشان با آن زبانهاي معروف حرف ميزدهاند در هر شهري در هر دياري با هر زباني بخواهند حرف ميزنند شيعيان را ميفرستند به اطراف و آنها را حفظشان ميكنند كه زياد نكنند كم نكنند بلكه هر طوري كه ايشان ميخواهند آنها دين خدا را به مردم ميرسانند و ايشانند كه در هر زماني كه مثل حالا است با هر زباني باشد حق را ميگويند حق را جاري ميكنند به قدري كه صلاح ميدانند سعي كن راهش را بفهم كه اگر بخواهي راه اين را بفهمي كه كدام زبان زبان ايشان است كدام حرف حرف ايشان است به دست بيار آن كه ادعا كند خيلي است همه ميگويند ما راست ميگوييم هيچ كس نميگويد من دروغ ميگويم همه كس ميگويند تو نبايد دروغ بگويي هيچ كس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۷ *»
نميگويد من باطل حرف ميزنم همه ميگويند تو نبايد باطل حرف بزني يهوديها هم ميگويند ما راست ميگوييم لكن دليلش را كه ميآورد حرف كه ميزند ببين آيا هيچ دليل هست ميبيني دليل نيست مردم ديگر ادعا ميكنند بلي واللّه و الحمد للّه كه ادعا ميكنند و اين تدبيري است كه خدا كرده كه ائمه طاهرين كردهاند كه حق را تمام مردم ادعا كنند تا وقتي اهل حق كلمه حقي بگويند محل استهزاي مردم واقع نشوند كاري كردهاند كه همه كس بگويند حق را تا محل استهزاي مردم واقع نشوند اهل حق معلوم است مردم وقتي ببينند جمعيت بسيار قليلي در ميان مردم حرفي ميزنند كه باقي مردم آنجور حرف را نميزنند كاري بكنند كه باقي آنجور كار نكنند محل استهزاء و سخريه همه مردم ميشوند از اين جهت تدبير كرده كه حق را چنين كرده كه همه كس ادعايش را بكنند تا اينهايي كه اهل حقند بتوانند حرف حق را بگويند همه كس را واداشت نماز كنند سرشان را زمين بگذارند دمشان را بالا كنند تا اهل حق بتوانند نماز كنند چنانكه روز اولي كه نماز آمد مردم خندهها كردند استهزاها كردند كه اين چه كاري است آدم سرش را به زمين بگذارد و دمش را هوا كند مردم چون حالا عادت كردهاند به نظرشان عجيب نميآيد.
خلاصه منظور اين بود كه اين شرع را به طور عموم ميدهند به دست كفار و منافقين تا آنها اينجور روزه بگيرند اينجور كله روند اينجور كارها كنند تا اين مؤمنين هم توشان اين كارها را بكنند و كسي حرفي نداشته باشد اگر همان يك نفر مؤمن باشد كه كار تازهاي بكند كه هيچ كس نكند همان روز ميكشندش مهلتش نميدهند به خانه خودش برود پس از عنايات خدا تدبير خدا اينكه حق را تمام مردم ادعا ميكنند اما حالا كسي راستي راستي واقعاً بخواهد حق را پيدا كند يا يكيش را بگيرد و باقيش را وازند نمونه قرار دادهاند و آن دليل و برهان است قل هاتوا برهانكم انكنتم صادقين هركس برهان ندارد دليل ندارد دروغ ميگويد و خدا همچو كرده عنايت عجيب غريبي است طوري كرده كه اهل ادعا هيچ دليل نداشته باشند هيچ برهان نداشته باشند تا حجت بر آنها تمام باشد و چنين كرده كه اهل حق با دليل و برهان حرف بزنند تا حجت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۸ *»
بر جميع كفار و منافقين تمام باشد و اين را عرض ميكنم كه قدري با بصيرت شويد قدري دقت كن قدري فكر كن ببين همين جوري كه عرض ميكنم هست يا محض ادعا است در زمانهاي سلف در اغلب زمانها پيغمبرها بودند و در اغلب زمانها پيغمبراني كه بودند معجزات ميآوردند و مردم ميديدند بعضي قبول ميكردند و مؤمن ميشدند و بعضي قبول نميكردند و كافر ميشدند و صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را حساب كن با صد و بيست و چهار هزار وصي ببين چقدر ميشود و اين ميشود دويست و پنجاه هزار تقريباً و اينها همه در آن هشت هزار سال پيش از پيغمبر بودهاند حساب كنيد ببينيد كه در هر هزار سالي چقدر ميشود پس در اغلب زمانها پيغمبران بودند بلكه نبود زماني كه پيغمبر نباشد و نبود زماني كه پيغمبر معجز نداشته باشد پيغمبر لابد بايد معجز داشته باشد به جهتي كه ميخواهد چيزي كه تازه است و در ميان نيست بياورد پس محتاج است به برهان و برهانش معجزه است همين كه كسي حرف نفهمد معجزه ميآرند چون اهل زمانها بسيار كُنْدفهم و نافهم بودهاند معجزه ميخواستند اين بود كه در هر زماني پيغمبري چند بود و در هر زماني معجزه ميآوردند بعضي ايمان ميآوردند مؤمن ميشدند بعضي انكار ميكردند كافر ميشدند با وجودي كه آنهايي كه آمده بودند پيغمبر بودند و معجزه ميآوردند و پر طولي هم نميكشيد كه باز پيغمبر صاحب شرعي هم علاوه ميآمد پانصد سالي هفتصد سالي نميگذشت پيغمبري بزرگ ميآمد و پيغمبري بزرگ هم كه ميآمد معجزات خيلي خيلي بزرگ ميآورد از زمان نوح تا زمان ابراهيم نوعاً پانصد سال هفتصد سال بيشتر طول نكشيد از زمان ابراهيم تا زمان موسي پر طولي نكشيد و همچنين تا زمان عيسي اين همه پيغمبر آمد و اين همه معجز آوردند و حالا فكر كنيد هزار سال هزار و كسري ميگذرد و حجتي در ميان نيست لكن تمام است حجت هزار سال است امامي ظاهر نيست پيغمبري ظاهر نيست خارق عادتي ظاهر نيست و اينكه علما هيچ كدام صاحب خارق عادتي نبودند سرّش اين است و خودت اگر فكر كني ميفهمي سرّش اين است كه اهل آن زمانها كه زبان حاليشان ميشد اهل علم نبودند عقلشان به چشمشان بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۹ *»
اين بود كه در هر زماني پيغمبري بود بسا صد پيغمبر در يك زمان بود و هر پيغمبري معجزش همراهش بود يكبار شتر از سنگ بيرون ميآوردند بنا ميكرد آن شتر شيردادن همه كس ميديد اين را لكن در اين زمانها شعورها زياد شده و حرف را ميفهمند معجز نميخواهند باري پس بدانيد كه اينجور كارها را حالا بكنند بازي است آنها نميخواهند بازي كنند لكن اين مردم چنان طالب تماشا هستند كه هرجا بناي بازي شد ميبيني همه رفتند مايه هم ميگذارند چرت هم نميزنند خواب از سرشان ميرود تا حرف حق ميروي بزني خوابشان ميگيرد چرت ميزنند.
پس ملتفت باش و راه حق به دستت باشد كه چون شعورها زياد شده و حرف را ميفهمند دليل را ميفهمند برهان را ميفهمند حالا كه فهميده نخواهد حق را قبول كند جهنم خدا هيچ متعهد نشده كه كفار را به زور نجات بدهد خدا است ميفرمايد قد تبين الرشد من الغي وقتي حق از باطل جدا شد باطل از حق جدا شد باطل دليل ندارد برهان ندارد و حق دليل دارد و برهان دارد و مردم هم ميفهمند حالا هركه نميگيرد نگيرد هيچ معجز هم ضرور نيست باز نه اين است كه چون معجز ندارم اين حرفها را ميزنم براي كار خودم منظور اين است كه بدانيد اهل باطل دليل و برهان ندارند و ادعاش را دارند ادعا را همه كس ميكند زبان جاي چرب و نرم گذارده شده ميشود گفت صد هزار تومان دارم لكن خودش ميداند كه ندارد پس اهل باطل ادعاهاي زياد دارند و اهل لاف و گزافند و به گزاف ادعا ميكنند لكن واللّه دليل هيچ ندارند واللّه برهان ندارند هيچ بدانيد كه تمام دليل و برهان با اهل حق است.
پس بدانيد كه علامت حق و اهل حق در اين زمانها دليل و برهان شد هيچ احتياج به خارق عادت نيست چرا كه آنچه كه خدا خواست به اين خلق برسد توي اين قرآن گذارد و آنچه را خدا خواست به اين خلق بفهماند ائمه آمدند و شرح كردند آن آيات قرآن را و هرچه خواست به اين مردم بدهد توي اقوال ائمه طاهرين: گذارد و به مردم رسانيد و آنچه بايد بفرمايند فرمودند و در زمان بعد دين تازهاي نخواهد آمد هيچ حرامي ديگر حلال نخواهد شد و هيچ حلالي ديگر حرام نخواهد شد هيچ شرع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۰ *»
تازهاي دين تازهاي نميآيد چرا كه كسي كه تازهاي بخواهد بگويد براي كسي معجز ميخواهد آنهايي كه تازهاي ميآرند معجز ميآورند چون تازه نيست پس از اين جهت خارق عادتي از براي اهل حق ضرور نيست و خدا ميداند كه اينهايي كه به حيلههاي چند بخواهند بگويند ما داريم چيزي را همانجورهايي است كه لوليها دارند همانطورها است كه كوليها دارند اهل چاپ دارند چاپي است به مردم ميزنند تيري است به تاريكي مياندازند اتفاق كوهي به مويي ميزنند فالگيرها هم گاهي يك چيزي ميگويند شما بدانيد اينها حيلههاي اهل باطل است دليل و برهان نيست دليل اهل حق و برهانشان كتاب خدا است سنت رسول است ديگر فكر كنيد ببينيد اينجور حرفها را ميشود كسي نباشد كه در توي دنيا بگويد فكر كن ببين اگر كسي در توي دنيا نباشد و زباني مثل زبان مردم نداشته باشد بدني مثل بدن مردم نداشته باشد كه حرف بزند با مردم مردم چه ميدانند اين دليل دارد برهان دارد.
پس حجت خدا نوعاً بايد از جنس مردم باشد از سنخ مردم باشد و لو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً صريحاً ميفرمايد ما اگر ملائكه را هم بفرستيم ملكي را پيغمبرش كنيم لامحاله لباس بشري به او ميپوشانيم تا ببينند وحشت نكنند جني را نميآورند پيغمبر كنند در حديث به خصوص ميفرمايند چون خدا را رضايي بود و غضبي بود و خلق از آن خبر نداشتند از اين جهت بعضي همجنسها را فرستاد در ميان آنها كه آن رضاها را ميدانند و آن غضبها را ميدانند تا با زبان مردم با آنها حرف بزنند ليجالسوه تا اينكه مجالست كنند با او يباشروه و يعاشروه با او معاشرت كنند با او بروند بيايند بتوانند رو كنند پشت كنند حالا آن كسي كه مرده است در عالم برزخ است هرچه داد بزني نه صداي تو را ميشنود نه اعتنا به تو ميكند ديگر حالا خستهام من و شما را هم چرت گرفته و با حالت چرت من بيشتر خسته ميشوم هرچه هم زور ميزنم بيشتر خسته ميشوم پس ملتفت باشيد تا حرفي نباشد كه كسي بفهمد حجت تمام نميشود اين حرف را در قبرستان بگويي كسي نميفهمد پس بايد بيايند در ميان مردم حرف بزنند تا مردم بشنوند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۱ *»
حالا دقت كن ببين حجتها در زمان خودشان كه بودند ميآمدند ميان مردم حرف ميزدند اما در زمان غيبت باز فكر كن ببين اگر تعلقي نداشته باشد عالم غيب به عالم شهاده نميتواند زبانها را حركت بدهد و حق را جاري كند و حق را بايد روي زمين جاري كند تا روي زمين حق باقي باشد و كساني كه رحلت كردهاند از دنيا و اين حجتهاي خدا كه رفتهاند هيچ علاقه به اين دنيا ندارند دقت كن شعورت را به كار ببر ببين تمام پيغمبران آمدند كه هيچ علاقه به اين دنيا نداشته باشيد همين حالايي كه زندهاند ميگويند كه علاقه نداشته باش محبت نداشته باش به دنيا پس بدان خودش خيلي بهتر از مردم علاقه ندارد و تا روي زمين هستند پيغمبران علاقه دارند مثل آنكه كسي از باب لابدي و گرسنگي گوشت ميته بخورد اينها همينطور متاعهاي خوب را ميخوردند و فرقي ندارد پيش ايشان نان جو را هم كه ميخوردند لابدند كه ميخورند بايد انبياء بيايند ابلاغ كنند بدن ميخواهند اينها همتشان نيست مگر رو به خدا رفتن سرابالا رفتن آمدهاند مردم را بردارند كه ببرند بالا بايد بيايند و اينجا منزل كنند كه اينها را بردارند ببرند بالا پس انشاء اللّه دقت كن و بدان كه اينهايي كه ميميرند سرابالا ميروند رو به خدا ميروند اعتناشان از خلق برداشته ميشود علاقهشان از خلق برداشته ميشود اين است كه كم اعتنا ميشوند به دنيا اين است كه آنهايي كه حاجات دارند اگر به آنها عرض كنند حاجات خود را آنها كم اعتنا ميكنند به دنيا به جهتي كه از دنيا كه رفتند رو به خدا ميروند رو به خدا سرابالا ميروند هرچه سرابالا ميروند دورتر ميشوند هرچه دورتر ميشوند اثرش كم ميشود اين است كه حجتهاي زنده بايد روي زمين باشند بايد خودشان اهل زمين باشند پس بايد زنده باشند تا در روي زمين عبادت كنند خدا را آنجوري كه بايد عبادت كرد و پرستيد او را تا خدا عنايت كند به آنها تا زمين را برقرار بگذارد از براي اينكه آنها ميخواهند روش راه بروند يك چيزيش را بخورند يك چيزيش را بپوشند يك چيزيش را به كار ببرند و اگر چنين كسي نباشد و ساير مردم تمام مخالفت كنند خدا را ديگر معني ندارد اين زمين را باقي بگذارند آيا باقي بگذارند براي كسي كه روي زمينشان راه برود و فحششان بدهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۲ *»
نعمتشان را بخورد و كفران كند پس بدان حالا كه معصيت ميكني و مهلتت ميدهند مهلت مال تو نيست مال آقاي تو است چون آقا بايد روي زمين راه برود زمين بايد برقرار باشد پس آقايي اگر در روي زمين باشد مهلت را براي او ميدهد نظر عنايتش به او است ربنا ماخلقت هذا باطلا تمام اين زمين و آسمان را براي آن يك نفر ساخته و بدان آن يك نفر همان يك نفري است كه امام تو است و اگر او باشد و هيچ خلقي نباشد خدا به او اكتفا ميكند و تمام زمين و آسمان را خلق ميكند و نگاه ميدارد لولاك لماخلقت الافلاك يا محمد اگر تو نبودي آسمانها را خلق نميكردم ميخواستم چه كنم آسمانها را آيا براي اينجور مردم خلق كنم اينجور مردم به جز كفران به جز معصيت به جز جهل به جز زندقه كفر و نفاق كاري از ايشان نميآيد اگر اين خلق را كسي بخواهد امتحان كند يك روز پادشاه نباشد اين مردم ببين گوشت يكديگر را ميخورند زن يكديگر را صاحب ميشوند خانه يكديگر را صاحب ميشوند خانه خودشان را خراب ميكنند اين مردم از ترس سلاطين است كه نفاق ميكنند و راهي ميروند و الاّ اين مردم قابل اين نيستند كه زمين و آسمان را براي آنها برقرار بگذارند زمين و آسمان را براي وجود حجت باقي ميگذارند و چون معصوم است و مطهر است روز اول هم براي او خلق كردند اگر آنها احتياج نداشتند خلقش نميكردند احتياج دارند مملكتشان است اينها سلاطين هستند و اين ملك مملكت ايشان است.
پس انشاء اللّه دقت كن و بياب سرّ آن را كه در آن احاديث ميفرمايد اگر حجت روي زمين نباشد زمين خسف ميشود مسخ ميشوند اهلش كوهها مثل پشم زده ميشود و آسمانها گداخته ميشود اينها را دارند براي خاطر او و به جهت وجود كسي است كه به رضاي خدا عمل ميكند و سر مويي پس و پيش نميكند امر و نهي خدا را و به رضاي او عمل ميكند و از غضب او اجتناب ميكند و از تصدق سر او و به واسطه او اينها را برقرار گذارده پس ايشانند كه خدا نظر عنايت را به ايشان كرده حالا ايشان ميشود در وقتي بترسند و بدن مباركشان را نشان مردم ندهند لكن حرفهاشان را با هر زباني بخواهند بگويند بله ميگويند معلوم است وقتي مردم اتفاق كنند بر قتل تمام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۳ *»
ائمه مادامي كه امامي پشت سر امامي بود و ميآمد اگر امامي را ميكشتند امامي پشت سر او بود به اين جهت مخفي نشدند بلكه صبر كردند تا كشته شدند باز امامي ديگر آمد و مخفي نشد آن هم صبر كرد تا كشتندش و همينطور تا حالا اين امام امام دوازدهم است ميداند بعد از خودش امامي نيست حالا اگر بيايد و او هم صبر كند تا بكشندش كه ديگر بعد از او امامي نيست و اگر ظاهر شود همان روز اول ميكشندش اگر مثل آباء كرام خود صبر كند اما حالا سيصد و سيزده نفر ياور دارد مثل آن نقباي بزرگ غايب كه هستند آنها هم كه دورش هستند البته مردم دهنشان ميچايد كه بكشندش پس در ميان مردم است و توي بازارها راه ميرود و كسي او را نميشناسد و لباسهاي كهنه پوشيده مثل باقي مردم وقتي آمد ميبينند او را ديده بودند ديگر واجب نيست به يك صورت مخصوصي باشد ميخواهد به صورت جوان ظاهر ميشود ميخواهد به صورت پير ظاهر ميشود در حديث از حضرت امام جعفر صادق7 پرسيدند از امام كه وقتي ظاهر ميشود به چه صورتي ظاهر ميشود خنديدند و حضرت صادق فرمودند هيهات هيهات چقدر جاهلي به امام خود مگر امام به هر صورتي كه ميخواهد ظاهر شود مشكل است براي او ميخواهد به صورت پير ظاهر ميشود ميخواهد به صورت جوان به هر صورتي كه ميخواهد ميآيد ميان مردم راه ميرود اما در شهري به طور پيري در شهري به طور جواني هرجا هر طوري ميخواهند ظاهر ميشوند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
فهرست مواعـظ
مجلس اول (1/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 1
مجلس دوم (2/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 20
مجلس سوم (3/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 39
مجلس چهارم (4/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 57
مجلس پنجم (5/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 78
مجلس ششم (6/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 99
مجلس هفتم (7/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 116
مجلس هشتم (8/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 131
مجلس نهم (9/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 149
مجلس دهم (10/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 166
مجلس يازدهم (11/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 181
مجلس دوازدهم (12/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 200
مجلس سيزدهم (13/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 214
مجلس چهاردهم (14/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 232
مجلس پانزدهم (15/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 251
مجلس شانزدهم (16/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 274
مجلس هفدهم (17/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 295
مجلس هجدهم (18/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 311
مجلس نوزدهم (19/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 330
مجلس بيستم (20/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 347
مجلس بيست و يكم (21/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 365
مجلس بيست و دوم (22/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 383
مجلس بيست و سوم (23/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 400
مجلس بيست و چهارم (24/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 415
مجلس بيست و پنجم (25/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 429
مجلس بيست و ششم (26/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 447
مجلس بيست و هفتم (27/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 464
مجلس بيست و هشتم (28/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 481
مجلس بيست و نهم (29/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 497
مجلس سيام (30/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 515
([1]) مخمر كردن: لازم كردن، واجب دانستن، برخود قرار دادن.
([2]) دوستاق: زندان ـ دوستاق نظر: حبسِ نظر.