14-2 مواعظ ماه مبارک 1296 آقای شریف طباطبائی – چاپ – قسمت دوم

مواعظ ماه مبارك 1296 – قسمت دوم

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۴ *»

پنجشنبه ـ 16 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود مي‏خواست كه او را بشناسند از اين جهت خود خود را بيان فرمود و تعريف كرد از براي خلق و مكرر عرض كرده‏ام كه ان‏شاء اللّه متذكر باشيد ببينيد طورهايي كه تعريف كرده‏اند در اين آيه غير از طور و طرز مردم است اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است غير از اين است كه العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث فله محدث شما بدانيد كه اينها دليل توحيد نيست كماينبغي اگرچه انسان وقتي نظر مي‏كند مي‏يابد همين كه خودش خودش را نيافريده يك كسي او را آفريده و نه اين است كه اين دليل توحيد نيست هست اما كماينبغي خدا شناخته نمي‏شود حالا يك كسي او را آفريده او كيست او خداست آيا آن كس يكي است يا بيشتر اينها را ديگر بيان نمي‏كنند لكن آن جوري كه خدا خودش بيان مي‏كند و اگر كسي ايمان داشته باشد مي‏داند خدا خودش بهتر تعريف مي‏كند خود را و خودش اين جور تعريف كرده كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۵ *»

خدا نور آسمان و زمين است نور را به معني منير بگيري نقلي نيست خدا منير آسمان و زمين است و مثل اين نور و طور و طرز اين نور اين طور است به خصوص نه آن طورهايي كه متبادر است به ذهن بعضي. بعضي از مردم بسا نور بشنوند خيال مي‏كنند مثل نور آفتاب شما ببينيد نور آفتاب ديگر چراغداني نمي‏خواهد مي‏فرمايد طور و طرز و صفت اين نور اين است كه مانند مشكوتي است مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد و بر روي آن چراغ شيشه‏اي باشد مردنگي باشد بعد مي‏فرمايد تمام اينها در خانه‏هايي چند است كه در آن خانه‏ها هيچ ذكري نباشد مگر ذكر خدا هيچ يادي نباشد مگر ياد خدا جوري است اين خانه‏ها كه به زمينش كه نگاه كني به ذكر خدا نگاه كرده‏اي به آسمانش نگاه كني به ذكر خدا نگاه كرده‏اي به مشرقش نگاه كني به ياد خدا مي‏افتي به مغربش نگاه كني به ياد خدا مي‏افتي و خواستم اين مطلب را به زباني عرض كنم كه تو هم يك چيزي بتواني تصور كني يك چيزي بتواني تعقل كني تا بتواني اعتقاد كني.

پس عرض كردم مثل نور خود را در چهار مرتبه بيان كرده يك مرتبه آنجا كه مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع اينها در خانه‏هايي است كه خدا اذن داده رفيع باشند و يذكر فيها اسمه خانه‏هايي است كه خدا قرار داده در جميع اوقات در جميع آناء ليل و نهار به غير از ذكر خدا در آن خانه‏ها هيچ چيز ديگر يافت نشود يكي اين مرتبه يكي مرتبه چراغدان كه در اين خانه‏ها است يكي مرتبه شيشه و مردنگي است كه در اين چراغدان است يكي مرتبه چراغ است كه در ميان آن شيشه است اين چهار مقام است از اين چهار مقام آن مقام آخريش آنجايي است كه مردم مسكن دارند آنجايي كه مردم مي‏توانند مسكن كنند آن جاي آخر است و عرض كردم از براي ايشان يك مقام مقام امامت و پيشوايي است كه در آن مقام همجنس مردمند از اين جهت مردم مي‏توانند ببينند ايشان را و مي‏توانند سخن ايشان را بشنوند و در مقام بالاتر نمي‏توانند اين مردم زيست كنند و آن مقام بالاتر از مقام امامت مقام وساطت است و اين را مردم ملتفت نشده‏اند مقام وساطت يك مرتبه‏اي است كه تمام فيض را مي‏گيرد از خداوند عالم و به اندازه هركس و هرچيز به آن چيز و آن كس مي‏رساند آن فيض را اين مرتبه را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۶ *»

مرتبه وساطت مي‏گويند مرتبه بابيت مي‏گويند ايشانند باب هر فيضي و واسطه هر فيضي كه به خلق بايد برسد چنان‏كه مي‏ديدي در مسائل حلال و حرام و واجب و مستحب و مكروه و مباح ايشان واسطه بودند و اگر ايشان نگفته بودند مردم خبر نداشتند حلال كدام است حرام كدام است مباح كدام است مستحب كدام است مكروه كدام است به همين‏جور كه در شرع ايشان آمدند با مردم حرف زدند و قولشان قول خدا بود و مردم به ايشان ايمان آوردند و اطاعت ايشان اطاعت خدا بود و هيچ اطاعت ايشان شرك به خدا نبود تمام اطاعت ايشان تمام اطاعت خدا شد و اگر كسي اطاعت نكرد ايشان را كافر به خدا شد چون كافر به ايشان شده بود كافر به خدا شده بود.

پس ايشان در مقام امامت چون ندارند هوايي هوسي ميلي خواهشي اراده‏اي هيچ چيزي از غير خدا ندارند و آنچه دارند همه را از خدا دارند و ايشان نيستند مثل ساير مردم كه از غير خدا داشته باشند و مردم ديگر دارند از جاهاي ديگر مردم ديگر چه بسيار تخم شيطانند و شيطان با مادرهاشان جماع كرده اين است كه مي‏فرمايد در وقت جماع بسم اللّه الرحمن الرحيم بگوييد و اگر نگوييد شيطان ذكر خودش را داخل مي‏كند در ذكر مرد و شريك مي‏شود با مرد در نطفه آن ولد لكن خداوند عالم منع مي‏كند شيطان را از جميع پدران انبياء و از جميع مادران انبياء فكر كنيد ببينيد كه اجداد پيغمبر مردمان متشخص بودند همه نجيب بودند پدرهاشان و مادرهاشان همه مردماني بودند اغلب مادرهاشان معصوم بودند مادرهاشان نيستند مثل زن‏هاي ديگر و مي‏توان گفت به حد عصمت رسيده‏اند مادرهاي ائمه و پيغمبران كه معصومه بودند به دليل اين‏كه وقتي فاطمه بنت اسد داخل خانه كعبه شد براي وضع حمل حضرت امير در آنجا وحي شد به پيغمبر كه براي فاطمه بنت اسد شكم ديوار شكافته شد و براي وضع حمل حضرت امير رفته به خانه كعبه جبرئيل به پيغمبر گفت تو برو بگير آن فرزند را به جهت آن‏كه دست عاصي نبايد به بدن اين فرزند برسد اين خودش معصوم است و مطهر و بايد به دست معصوم و مطهر برسد و ساير زن‏ها و ماماچه‏ها معصوم نيستند تو خود را زودي به آنجا برسان و او را بگير پيغمبر رفتند و حضرت امير را گرفتند پس به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۷ *»

همين دليل مي‏فهميم مادرش فاطمه بنت اسد معصومه بوده چرا كه برش مي‏داشت و شيرش مي‏داد با وجودي كه دست غير معصوم نبايد به او برسد پس ايشان هيچ شركي درشان نيست جماعتي هستند كه همان روز اولي كه شيطان تمرد كرد و گفت لاغوينهم اجمعين همان روز خودش مأيوس بود از ايشان گفت الاّ عبادك منهم المخلصين همه اولاد آدم را اغوا مي‏كنم اما پيش عباد مخلصين تو راه ندارم آنها را نمي‏توانم اغوا كنم پس بدانيد كه ايشان از خود هيچ ندارند و از شيطان هيچ بهره ندارند و تمامشان از خدا و از جانب خدا است از اين جهت حركتشان شده حركت خدا از اين جهت سكونشان شده سكون خدا نطقشان شده نطق خدا سكوتشان سكوت خدا از اين جهت حكمشان شده حكم خدا اينها پر غرابتي ندارد فقهاء مي‏نشينند حكم خدا را به طور روايت مي‏گويند از روي روايتي كه هزار سال پيش از اين كسي كرده حكم مي‏كنند آن وقت مي‏گويند كه حكم ما حكم خدا است و رد كننده بر ما رد كننده بر حكم خدا است و رد كننده بر خدا مشرك به خدا است واقعاً حقيقةً هم همين‏طور است و اين را نه از باب طعن به كسي مي‏گويم واقعاً حقيقةً اگر فقيهي باشد كه از روي قول امام فرمايش بكند حكمش مي‏شود حكم امام به جهت اين‏كه از خودش هيچ نمي‏گويد قول امام را مي‏گويد امام هم كه قول پيغمبر را مي‏گويد پيغمبر هم هرچه گفت گفت خدا بود هرچه حكم كرد حكم خدا بود خدا گفته بود ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس حالا قول اين فقيه قول خدا است و حكمش حكم خدا است باري پس در مقام امامت ايستادند و قائم مقام خدا شدند پس زبانشان شد زبان خدا امرشان شد امر خدا حكمشان شد حكم خدا و در اين مقام بود كه عبادي بودند مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و هيچ خلافي هيچ خطائي هيچ سهوي هيچ نسياني براي ايشان نبود و در اين مقام است كه مردم طاقت آوردند كه ايشان را نگاه كنند و ببينند و بشناسند لكن بسيار بسيار بسياري خيال كرده‏اند تمام مرتبه‏هاي امام همين امامت است ديگر مرتبه‏اي ندارد و عرض كردم اگر تمامش همين باشد كه حكمي بگويد و مردم بشنوند كه امامت هم نمي‏تواند بكند اين‏جور امامت‏هاي بي‏معني كه اشتقاقي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۸ *»

توش نيست امام نيست امام اسمش گذارده‏اند مثل امام فخر رازي امام شافعي اين‏جور امام‏ها مصرف ندارند معني ندارد امام آن كسي است آن وجهه‏اي است كه خدا او را در اَمام مردم قرار داده پيش روي مردم قرار داده او را براي اين‏كه امام مردم باشد مقتداي مردم باشد اقتدا به او بكنند و كارهاشان را از روي كار او تعليم بگيرند مي‏فرمايند انما جعل الامام ليؤتمّ به امام را قرار داد تا مردم ببينند چه مي‏كند آنها هم بكنند آدم شوند ببينند امام چطور راه مي‏رود آنها هم همان‏جور راه روند چه جور مي‏خورد همان‏جور بخورند چه جور عبادت مي‏كند همان‏جور عبادت كنند و اگر قرار نداده بود امام را مردم چه مي‏دانستند اينها را پس ايشان در مقام امامت واسطه‏گانند و قائم مقامان خدايند و در اين مقام مردم مي‏توانند ايشان را ببينند مي‏توانند چيزي از ايشان ياد بگيرند متخلق به اخلاق ايشان شوند متأدب به آداب ايشان شوند تا متخلق به اخلاق خدا شده باشند تا متأدب به آداب خدا شده باشند چرا كه ايشان متخلق به اخلاق خدا شده‏اند و متأدب به آداب خدا شده‏اند و مطلب اين بود خواستم اين مطلب را به طوري كه تو بفهمي در مثل‏ها عرض كنم تا تو در مثل فكر كني و مثل را بفهمي بعد سر جاش كه مي‏روي مطلب را مي‏فهمي.

پس عرض مي‏كنم اين چهار مرتبه را به زبان عالمانه و به زباني كه در احاديث هست مرتبه بيان و مرتبه معاني و مرتبه ابواب و مرتبه امامت مي‏گويند و در احاديث همين‏جور اسم‏ها را براي اين مرتبه‏ها گذارده‏اند پس از براي اين‏كه ان‏شاء اللّه تو ياد بگيري در جايي ديگر بيان مي‏كنم تا امرش واضح و ظاهر باشد تا آنجا را بفهمي آن وقت اگر تو كسي باشي كه از جانب خدا چيزي بايد به تو برسد سر جاش هم مي‏فهمي و اگر كسي باشد كه شيطان خيلي در دل او خرابي كرده باشد و تخم شيطان باشد شرك شيطان باشد هرچه حرف براش بزني ثمر نمي‏كند ديگر اگر يكي تخم شيطان باشد كه اگر هزار معجزه براش بياري جميع معجزات پيغمبران را از آدم تا خاتم هر كدام هرچه معجزه آورده‏اند جميع اينها را براي حرامزاده بيارند حرامزاده حرامزاده است ايمان نخواهد آورد خدا هم در قرآن همين‏طورها خبر داده كلّمهم الموتي و حشرنا عليهم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۹ *»

كل شي‏ء قبلاً ماكانوا ليؤمنوا دري از آسمان براي او باز كنم مي‏گويد آن سحري بود اين هم سحري بود هر كاري بكني چاره‏شان نمي‏شود پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه پس براي آنهايي كه بايد از راهش داخل شوند عرض مي‏كنم براي اين چهار مرتبه خدا در هرجا نمونه قرار داده چرا كه اگر نمونه اين چهار مرتبه را در هرجا قرار نداده بود مردم نمي‏توانستند پي ببرند و او را بشناسند از اين است كه مي‏فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد ما آيات خود را در آفاق آسمان و زمين و در نفسهاي خودشان نشانشان مي‏دهيم تا از آنها پي ببرند كه خدا خداي واحدي است هيچ ذاتش را نياورده در آسمان و زمين بگذارد لكن اگر نمونه‏ها را نياورده بود در آفاق كسي از خدا خبر نداشت پس بدانيد آيات در همه جا هست و كأين من اية في السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون آيات را همه جا گذارده حجت را همه جا تمام كرده و عذري براي كسي باقي نگذارده باز آنهايي كه تخم آن طرفند مي‏روند پيش پدرهاشان آنهايي كه اين طرفند معلوم است معاذ اللّه ان‏نأخذ الاّ من وجدنا متاعنا عنده.

باري پس نمونه اين حكايت را در همه جا گذارده از آن جمله اين چراغ را اين چراغ‏هاي ظاهري چون مثلي بود بهترين مثلها خدا هم از اين جهت است كه اين مثل را اختيار كرده محض وضوحش بوده از اين مثل بهتر آن مطلب غيب را نمي‏شود بيان كرد پس فكر كن در اين چراغ‏هاي ظاهر و ببين اگر خود آتش را بخواهند در اين دنيا به كسي بنمايانند داخل محالات است خود آتش نه رنگي دارد و نه شكلي كه كسي آن را ببيند احراق آتش هم تا در جايي ظاهر نشود ظاهر نيست پس خود آتش بي‏رنگ است لكن وقتي به ذغال سياهي تعلق گرفت آن حرارت وقتي در جان ذغال سياهي نافذ شد سياهي ذغال با آن نورانيت برق و لمعاني كه خود آتش دارد تركيب كه شد سرخ مي‏شود آن وقت مي‏بيني شعله سرخ است و اگر اين ذغال را زياد باد بزني تا رطوباتش قدري كم بشود خورده خورده مي‏بيني رنگ آتش زرد شد زياد كه مي‏دمي زرد مي‏شود باز اگر دمي و كوره‏اي باشد و با آن دم زياد بدمند مي‏بيني سفيد مي‏شود در كوره‏هاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۰ *»

آهنگري كه دمهاي شديد دارد نگاه كه مي‏كني مي‏بيني آتش زرد است باري پس آتش خودش رنگي ندارد تا به رنگيني تعلق نگيرد رنگين نمي‏شود پس هر دودي به هر رنگي هست او هم به همان رنگ در مي‏آيد پس اگر در دود سياه آن برق آتش افتاد سرخ مي‏شود در اين روغن‏ها فكر كنيد هر روغني سياه است شعله‏اش سرخ است حتي اين‏كه پايين شعله با بالاي شعله تفاوت دارد سر شعله سرخ است چون متراكم شده دودها وسط شعله چون جمع نشده و روشنايي غالب است زرد به نظر مي‏آيد پايينهاش تاريكتر است سياهي دود غلبه دارد پس در اين چراغ‏هاي ظاهري هم نظر كني مي‏يابي كه هر روغني كه كثيف‏تر است شعله‏اش قرمزتر است هر روغني كه سياهيش كمتر است شعله‏اش ميل به زردي مي‏زند از آن سياهيش كمتر شد ميل به سفيدي مي‏زند هرچه دودش لطيف‏تر است و شمعش صافتر است شمعش شمع گچي باشد رنگ اين شعله سفيدتر به نظر مي‏آيد پس بدانيد اين سفيدي‏ها و زردي‏ها و قرمزي‏ها رنگ خود آتش نيست روغن آبي رنگ را بسا اگر در چراغ كني فتيله آبي در آن بگذاري شعله بسا آبي به نظر بيايد فتيله زرد در آن بگذارند بسا شعله سبز به نظر بيايد پس بدانيد آتش خودش پيدا نيست ببين اگر منقل آتش سوخته در جايي باشد آتشي كه آن بالاي اين ذغال‏ها است ببين رنگش پيدا نيست بته‏اي بگيري به آن بالاي منقل يك دفعه مي‏بيني روشن شد معلوم است آتش هست آن بالا كه اگر آنجا دست بگيري دست مي‏سوزد پس آتش هست لكن رنگي نيست تا دود نباشد كه در آن بيفتد هيچ رنگش پيدا نيست رنگ ندارد به جهت آن‏كه آتش لطيفتر است از هوا اين حرف‏ها محل انكار هيچ صاحب شعوري نيست آتش بالاتر از هوا مي‏ايستد اين را همه كس مي‏بيند مردم رنگ هوا را نمي‏بينند مردم رنگ آتش را نمي‏بينند اينها را هيچ كس انكار نمي‏كند پس اين آتش را اگر بخواهند بنمايانند به كسي حكمت چنين اقتضا مي‏كند لابد است جسم كثيفي را درست كنند در روي زمين مانند ذغال آن وقت آتش را بدمند در آن بدن روح آتش را بدمند در بدن ذغال چون روح آتش را دميدند در بدن ذغال آن وقت سياهي ذغال با آن برق آتش كه تركيب شد قرمزي حاصل مي‏شود و ديده مي‏شود اين مثل هر غيبي است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۱ *»

كه بخواهند آن را بيارند به عالم شهاده.

ببين روح تو است كه در توي اين بدن مي‏بيند در توي اين بدن مي‏شنود اگر روح از اين بدن بيرون رود ديگر هيچ نمي‏بيند اين بدن، روح در توي اين بدن مي‏شنود روح از اين بدن بيرون برود ديگر هيچ نمي‏شنود آن روح است كه در توي اين بدن گرمي مي‏فهمد سردي مي‏فهمد اگر روح از اين بدن بيرون رفت بدن مثل كلوخ مي‏افتد نه گرمي مي‏فهمد نه سردي نه نرمي نه زبري نه طعم نه بو نه صدا اينها همه مال روح است لكن آن روح را كسي بخواهد در اين عالم به كسي بنماياند مثل او را بايد بنماياند مثل او چه چيز است آيا غير از اين چاره‏اي دارد كه بدني از اين عالم بگيرد از جنس اين عالم و آن روح را بدمند در اين بدن بدن كه بجنبد بدانيم آن روح جنبانيده اين بدن را و وقتي ساكن كند بدن را بدانيم روح ساكن كرده بدن خودش نمي‏تواند حركت كند يا ساكن شود حالا كه از خود حركت و سكوني ندارد پس اگر ساكن شد مي‏دانيم روح اين را ساكن كرده اگر متحرك شد مي‏دانيم روح اين را متحرك كرده اگر حرفي زد مي‏دانيم روح اين را به حرف درآورده بدن بي‏روح حرف نمي‏زند همچنين اگر بدن امري كرد اين بدن امرش از كجا آمد عقلش كجا بود اگر امري كرد مي‏دانيم روحش گفته امر كن بلكه روحش امر كرده و اين زبان يك آلتي است در دست روح كه خودش هم نمي‏داند چطور بالايش مي‏برند چطور پايينش مي‏آورند زبان آلتي است كه تسليم روح را كرده و مطاوعه امر روح را كرده پس روح به هر سمتي كه مي‏خواهد او را حركت مي‏دهد و هر حرفي را كه مي‏خواهد اين مي‏زند و هر حكمي را كه مي‏خواهد با اين زبان مي‏كند حالا اين زبان مي‏گويد اين حرف‏هايي كه من مي‏زنم از خودم نيست از روح است اين حركت‏هايي كه من مي‏كنم از خودم نيست از روح است گاهي كه ساكت مي‏شوم به اختيار خودم ساكت نمي‏شوم روح مرا ساكت كرده است گاهي كه حرف مي‏زنم به اختيار خودم حرف نمي‏زنم روح مرا وامي‏دارد كه حرف بزنم ماانطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.

حالا اين مطلب را كه يافتي ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم آتش بعينه در اين شعله مثل روح انساني است در بدن انساني يا مثل روح حيواني است در بدن حيوان بلكه جايي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۲ *»

نيست در ملك خدا كه اين نمونه يافت نشود در حيوانات در نباتات در جمادات در زمين‏ها در آسمان‏ها در شرق در غرب نمونه‏اش همه جا هست آن كسي كه عالم به علمش هست در هر جايي مي‏تواند نشان بدهد پس عرض مي‏كنم آتش را اگر بخواهند بنمايانند به كسي مثل روح است كه بخواهند بنمايانند به كسي روح اگر آمد در بدني نشست بدن را حركت داد مي‏داني روح حركت داد ساكنش كرد مي‏داني روح ساكنش كرد اگر حرف زد مي‏داني روح حرف زده ساكت شد مي‏داني روح ساكت شده و هكذا روح اگر نباشد اين بدن به خودي خود لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس به اين جوري كه عرض مي‏كنم اين نمونه است كه خدا در هرجا قرار داده انبياء روح نبوت در بدنشان دميده شده مردم ديگر روح رعيتي روحي كه در رعيت دميده شده مي‏تواند آيت باشد براي اين‏كه بفهمند كه حركتشان از روح است هواشان هوسشان جميعش از روح است اين نمونه است براي آنهايي كه از جانب خدا آمده‏اند و روح نبوت در آنها دميده شده پس آنها هرچه بكنند روح نبوت كرده هرچه بگويند روح نبوت گفته هر امري بكنند روح نبوت كرده هر نهيي بكنند روح نبوت كرده پس آن روح دميده مي‏شود در بدن حجت‏هاي خدا و آن روح حجت خدا است و روح انسان است و حقيقت انسان است و آن امر خدا است و حكم خدا است حكم خدا هم غير ذات خدا است آن روح را روح القدس مي‏خواهي تعبير بياري بيار آن را روح وحي مي‏خواهي بگويي بگو غرض هرچه هست ذات خدا نيست روحي است كه به مشيت خدا پيدا شده و جوري خلق شده كه خلاف امر خدا را نمي‏كند خدا نفخ مي‏كند آن روح را در بدن پيغمبران خود چنان‏كه در خصوص آدم خبر داده كه و نفخت فيه من روحي و تعجب اين است كه در ملائكه چنين روحي دميده نشده به ملائكه امر كرد كه وقتي آدم را ساختم بدن آن را كه ساختم وقتي ساختم در او دميدم روح خودم را روح خدايي را در آن دميدم او را سجده كنيد چرا كه در جاي ديگر نمي‏شود سجده كرد روحي كه دميده نشده باشد خودت فكر كن چرا سجده كنند پس يك روحي خدا خلق كرده در يك جايي از جاهاي ملك كه مردم رويشان را به آن روح كنند و هر وقت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۳ *»

بخواهند با او حرف بزنند در پيش آن روح بروند حرف بزنند هر وقت او بخواهد با مردم حرف بزند فكر كنيد با كدام زبان حرف بزند چطور حرف بزند با زباني كه آن روح گرفته حرف مي‏زند پس آن روح روح سلطنت است و روح بزرگي است و روح عظمت است و روح اللّه است آن روح را در هر بدني كه گذارد قرار داد كه در نزد آن بدن سجده كنند و خضوع كنند خشوع كنند اين بود كه پيش از آن ملائكه را خبر كرد كه من بنا دارم جانشيني براي خود قرار بدهم بر روي زمين ملائكه هم غرضي نداشتند مرضي نداشتند بلكه از خدا مي‏خواستند همچو وجهه‏اي برايشان قرار بدهد كه سجده گاهي و قبله‏اي داشته باشند اين نهايت آمال ملائكه بود و اين بود كه تا روح دميده شد همه به سجده افتادند به غير از شيطان كه چون او فاسق بود و منافق بود و به طور نفاق خود را در ميان ملائكه ظاهر كرده بود و خود را به طور و طرز و صورت ملائكه درآورده بود و خدا مي‏دانست كه اين جني است فاسق آخر هم سجده نكرد و خدا هم رسواش كرد چون سجده نكرد وحي آمد كه چرا سجده نكردي يا هاتفي آواز داد و بسا از زبان آدم فرمود كه چرا سجده نكردي شيطان خود را در مقابل آدم مي‏دانست بنا كرد اعتراض‏كردن حماقت را ببينيد كه خيلي جاها سرايت مي‏كند گفت من از او اشرفم مرا از آتش خلق كردي او را از خاك اي خر آن قدر احمق شدي كه ندانستي كه آن روحي كه در او دميده شد از خاك اشرف است از آتش هم اشرف است اگر شعوري مي‏داشت و غرضي و مرضي نداشت مي‏دانست كه خاك را نگفته‏اند تعظيم كن بلكه گفت نفخت فيه من روحي اگر نفخ روح كردم سجده كنيد پس شيطان كه اين اعتراض را مي‏كند اعتراضش برمي‏گردد به خودش خدا آن روح را جليل و عظيم آفريده روح آدمي از آتش شيطاني جاش بالاتر است آتش هرچه باشد از عالم پايين است از عالم طبيعت است روح مثل عقل است عقل مثل فؤاد است عالم‏هاي بالا همه منسوب به خدا است همين روح را كه دميدند در بدن انبياء همين روح را در بدن ائمه طاهرين كه دميدند به شما گفتند اطاعت كنيد گفتند خلاف فرمان ايشان مكنيد حالا اگر به اين لفظ نگفته باشند كه سجده كنيد نگفته باشند حاصل سجده را و حقيقت سجده را كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۴ *»

گفته‏اند و اگر هم مي‏گفتند به ما سجده كنيد البته كور مي‏شديم و سجده مي‏كرديم و اين در شريعت‏هاي پيش بود خدا به موسي وحي كرد كه خانه‏ها بنا كنيد و اجعلوا بيوتكم قبلة خانه‏ها بنا كنيد به موسي و برادرش وحي كرد كه خانه‏ها بسازيد و خانه‏هاي خودتان را قبله مردم قرار بدهيد و كردند و شد حالا اگر ائمه هم قرار داده بودند و امر كرده بودند كه سجده كنيد كور هم مي‏شديم و سجده مي‏كرديم و منت هم داشتيم لكن نفرمودند حالا كه نفرمودند حقيقت سجده را كه حقيقت خضوع و خشوع باشد فرمودند مي‏گوييم چون شما گفتيد رو به پيغمبر كنيد گفتيم سمعاً و طاعةً و حاجات خود را به او عرض مي‏كنيم و چون شما گفتيد كه حالا قبله شما خانه كعبه است ما هم قبله خود را كعبه قرار داديم.

خلاصه پس منظور اين است كه اين مقام امامت را ان‏شاء اللّه وقتي بخواهي دقت كني كه در هرجايي ببيني فكر كن در همان مثل كه از روي همان مثل اگر بنا باشد فكر كني به خيلي از مطالب بلند بلند مي‏تواني برسي فكر كن كه آتش را به خودي خودش نمي‏توان ديد او را پس تدبير مي‏كنند و او را تعلق به دودي مي‏دهند يا به آبي و رطوبتي تعلق مي‏دهند تا دود شود دودي كه پيدا شد دود پابند آتش است و پاي آتش را مي‏بندد و او را از عالم غيب يعني از عالم خفا به عالم شهاده مي‏آورد اين آتش را اين دود به عالم شهود آورده و اين رنگ خودش را داخل رنگ آتش كرده تا به چشم تو درآمده و اگر رنگ خودش را داخل رنگ آتش نكرده بود رنگ آتش را تو نمي‏ديدي و نمي‏توانستي ببيني پس از اين جهت اين شعله مي‏كشد آتش را كه سرابالا مي‏رود پيش خودش رو به پايين اگرچه وقتي رو به پايين آورد او را آتش هم دست از جان او برنمي‏دارد زور مي‏زند اين را برمي‏دارد مي‏برد بالا هم آتش زور مي‏زند دود را بر مي‏دارد بالا مي‏برد هم دود زور مي‏زند آتش را پايين بياورد در اين ميانه مي‏بيني رفع حاجتي شده به همين طور به همان خانه‏هايي كه مثل زده خدا و آنهايي را كه براي رفع حاجت خلق قرار داده آنها هم همين‏طور رو به خدا منجذبند و رو به خدا مي‏روند و ظاهرشان جذب مي‏كند مي‏برد اينها را و در باطن خودشان رو به خدا مي‏روند و تا در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۵ *»

عالم شهاده درست با بصيرت نشوي آنجا را درست تحقيق نمي‏تواني بكني پس اين دودي كه شعله در آن درگرفته دودي هست از جنس اين در و ديوار و اين دود اولش بخار بود و بخار از جنس اين در و ديوار است فكر كن ان‏شاء اللّه دود نيست مگر بخاري و بخار نيست مگر آبي و آب نيست مگر از جنس اينها اين بخار بعد از آني كه حرارت بر آن غلبه كرد دود مي‏شود آن وقت پاي آتش را مي‏گيرد از عالم غيب يعني از عالم خفا آن را به عرصه ظهور مي‏آورد حالا كه به عرصه ظهور آورده اطاق تو را روشن مي‏كند حالا غذاي تو را طبخ مي‏كند تا در عالم خودش بود هيچ تو را گرم نمي‏كرد هيچ جا را روشن نمي‏كرد چنان‏كه عقل اگر در سر جاي خودش بود و بدني اين جا نداشت اينجا هيچ تصرفي نمي‏كرد به همين طور روح زندگي اگر توي اين بدن نباشد هيچ نمي‏تواند ببيند الآن چشمش را هم بگذارد ديگر نمي‏تواند ببيند الآن اگر چيزي در گوشش بگذارد چيزي نمي‏تواند بشنود الآن باري روي زبان او باشد طعم نمي‏تواند بفهمد.

پس ببينيد روح غيبي اگر تعلق نگيرد به بدني ظاهري به هيچ وجه فعل او پيدايي ندارد اين است كه در اخبار فرمايش مي‏فرمايند القي في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله مي‏فرمايد كه خداوند عالم القاء مي‏كند مثال خود را در هويت آنجاهايي كه دلش مي‏خواهد و افعال خود را از دست آنجاهايي كه مي‏خواهد جاري مي‏كند بعينه بدون تفاوت مثل همين كه آتش القاء مي‏كند مثال خود را ميل خود را اثر خود را در دود آن وقت فعل خودش را از دست دود جاري مي‏كند روشنائيش را از دست دود جاري مي‏كند پس اين شعله يك مقامي دارد كه مقام وساطت است كه هي آتش را مي‏گيرد از عالم خفا و مي‏آورد به عالم ظهور و از خودش سرريز مي‏كند و ريزان مي‏شود در محافل و مجالس و آنچه سرريز مي‏كند مناسب اهل مجلس مي‏شود چون يك قدري حرارتش كم شده نمي‏سوزاند اهل مجلس را و بدانيد كه اين نورها همه گرم است هر اطاقي كه چراغ در آن روشن است چراغ را كه روشن كنند در اطاقي اگر دوام داشته باشد و متصل در آن بسوزد و هواي خارجي داخل اطاق نشود واقعاً اطاق گرم مي‏شود طوري مي‏شود كه نمي‏شود داخل اطاق شد پس اين نوري كه مي‏بيني گرم هم هست چنان‏كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۶ *»

روشن است نهايت كم شده تا مناسب مجلس شده كه در روي اين گرمي شما منزل مي‏كنيد پس در پرتو اين چراغ منزل تو است و پرتو اين چراغ خانه اين چراغ است چرا كه هرجور بخواهيم تعبير بياوريم ممكن است چرا كه چراغ در وسط اين پرتو منزل كرده او كه در اين وسط هست خانه‏هاي دورش معمور است اين پرتو از اين چراغ است ايابش به سوي اين چراغ است حسابش بر اين چراغ است وجودش به اين چراغ بسته است پس شعله واسطه فيض است كه فيض وجود را خدا به اين پرتو به واسطه اين چراغ مي‏رساند پس اين چراغ باب فيض انوار است كه اگر چراغي نبود نوري نبود انوار اگر بايد باشند شعله بايد در ميان باشد پس اين شعله منزل كرده در ميان اين انوار خودش پس خانه چراغ نور است پس اگر نور را خانه چراغ بخواهي بگيري بگير اگر بخواهي پرتو او را منزل خود بگيري بگير پرتو آن چراغ منزل آن ساكناني است كه در دور چراغ منزل كرده‏اند پس در خانه چراغ شماها منزل مي‏كنيد و بر روي خانه او مي‏نشينيد و به طورهايي كه عرض كردم ان‏شاء اللّه ملتفت شده‏ايد كه اين نور چراغ است كه بر هيئت چيزها درآمده و آنچه پيدا است تمامش نور چراغ است چيزهايي كه تو مي‏بيني تو دري مي‏بيني ديواري مي‏بيني فرشي مي‏بيني رنگي مي‏بيني و حالا غافل باشي و نداني چطور شده كه مي‏بيني فكر كن ببين در اطاق تاريكي كه باشي و اين چيزها همه هست هيچ چيز پيدا نيست وقتي روشن شد دري پيدا مي‏شود ديواري پيدا مي‏شود پس تاريكي كه اينها را ننمود روشن كه شد روشنايي نمود پس حالا بدان كه خود روشنايي به اين شكل‏ها درآمده و تو به غير از اين روشنايي هيچ نمي‏بيني وقتي اين روشنايي به شكل ستون شده به روي ستون افتاده حالا تو خيال مي‏كني كه اين ستون را مي‏بيني وقتي بر روي سقف افتاد تو خيال مي‏كني سقف را مي‏بيني آنچه مي‏نماياند چيزي را به چيزي همان روشنايي است و خود روشنايي است كه مي‏نماياند خود را پس آنچه مي‏بيني در عالم نور است و به غير از نور هيچ نيست.

حالا يك خورده عبرت بگير ان‏شاء اللّه بفهم معني اين آيه را كه اين بيوتي كه فرموده اذن اللّه ان‏ترفع اين بيوت نيستند مگر نور خدا حالا كه نور خدايند هرچه در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۷ *»

مشرقش و در مغربش و در زمين و آسمانش بگردي همه‏اش نور خدا است پرتو آفتاب به غير از آفتاب هيچ نيست نهايت قرص‏هاي بسيار پر به پر هم گذارده‏اند حالا تو خيال مي‏كني يك چيز يك تخته‏اي است نور يك پارچه‏اي مي‏بيني اين نور قرص‏هايي است كه پر به پر هم گذارده‏اند حالا تو خيال مي‏كني يك خرمن نور است مثل دانه‏هاي گندم كه بر روي هم ريخته باشند از دور خيال مي‏كني يك خرمن گندم است وقتي پيش بروي و عينكي بگذاري مي‏بيني دانه دانه است روي هم ريخته اينجا هم اگر دقت كني پيش بروي عينكي بزني مي‏بيني اينها قرص قرص‏هاي آفتاب است همه عكس‏هاي آفتاب است همه اين عكس‏هاي آفتاب گرد است مثل آفتاب زرد است مثل اين آفتاب همه پر به پر هم گذارده‏اند حالا تو يك خرمن نور مي‏بيني نيست رنگشان مگر روي آفتاب نيست شكلشان مگر روي آفتاب ديگر اينها را به زبان ملائيش كسي بخواهد ياد بگيرد جاي آن مجلس درس است و به زبان عاميانه بيش از اين نمي‏شود گفت پس نور هرجا ظاهر شد اگر بر روي رنگ سياه مي‏افتد رنگ خود نور است كه تو مي‏بيني و تو نور مي‏بيني و تميز مي‏دهي رنگ‏ها را و مي‏فهمي زير اين نور رنگ سياه است افتاده زير اين نور رنگ آبي است افتاده پس به همين‏طور ان‏شاء اللّه دقت كن و بفهم كه نور هر چراغي مثل كساني است كه در آن نور منزل دارند و آن نور است كه به اين رنگ‏ها و به اين شكل‏ها درآمده آن نور افتاده بر روي سياهي سياه شده افتاده بر روي سفيدي سفيد شده بسا جاي ديگر هم اگر فكر كني چنين است همه جا اثر به زبان ملايي بر طبق صفت مؤثر است همه جا عكس شاخص مثل شاخص است اگر آينه كج و واج نباشد خودش رنگي نداشته باشد شاخص هر جوري كه هست عكس همان جور مي‏افتد در آينه اگر خود آينه رنگي دارد و شكلي دارد بسا صورتي خوب در آينه كه افتاد كج مي‏نمايد اين تقصير آينه است اگر آينه تاب‏دار نباشد و از خودش رنگ نداشته باشد هركس مقابلش شد همان رنگش را همان شكلش را همان حركتش را همان سكونش را مي‏نماياند آنچه در آينه است بر شكل و رنگ صاحبش است هيچ خلافي با صاحبش ندارد نيست آنچه در آينه است مگر عكس آنچه در خارج است پس اثر بر طبق صفت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۸ *»

مؤثر است اگر كج نكنند او را اگر كجش هم بكنند همين‏طوري كه مردم ديگر كج و واجش كرده‏اند كج مي‏نماياند پس آنچه از پيش منير مي‏آيد نور است نور خاصي افتاد بر روي شيشه سياهي از آن شيشه لحكي مي‏افتد آن لحك هم سياه است سياهي از آن شيشه است اگر شيشه آبي باشد عكس آبي مي‏افتد سبز باشد سبز مي‏افتد خلاف از خود شيشه است همين‏طور بدان پرتو هر منيري را كساني ديگر كه در آن منزل مي‏كنند تغيير مي‏دهند همه جا همين‏طور است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پرتو هر نوري را براي كساني ديگر خلق مي‏كنند كه منتفع شوند از آن آفتاب خودش روشنايي نمي‏خواهد چراغ خودش روشنايي نمي‏خواهد اطاق را روشن مي‏كند كه به كار مردم ديگر بيايد آفتاب عالم را روشن مي‏كند براي مردم پس اثر هر مؤثري و تأثير هر مؤثري از براي انتفاع مردمي ديگر است آن مردم در آنجاها بايد منزل كنند آنجا كه منزل كردند اين شرطش است اين درش افتاده كه بدانند آنچه نعمت دارند از آن جايي آمده كه چراغ آنجا است همه از آنجا سرريز شده و زيادتي آن به مردم رسيده پس بايد بدانند كه نور از چراغ زيادتي كرده و نور فاضل وجود چراغ است و فضل چراغ است از آنجا سرريز كرده به اهل مجلس رسيده پس اينها در نعمت او زيست مي‏كنند و در نعمت او غوطه‏ورند و تمام نور از چراغ است اما دقت كنيد فكر كن ببين اين چراغ آيا شريك خدا است كه ما را نوراني كرده آيا وكيل خدا است كه ما را نوراني كرده است معين خدا است كمك خدا است در اين‏كه ما را نوراني كرده مكرر عرض كرده‏ام كه فكر كنيد ببينيد در آن خدشه‏اي مي‏توان گرفت بگيريد فكر كنيد ببينيد فعل‏ها هميشه از فاعل‏ها سر مي‏زند و مع‏ذلك فاعل‏ها شريك خدا نيستند وكيل خدا نيستند معين خدا نيستند هميشه گرمي از آتش سرمي‏زند و خدا خالق گرمي است و خالق آتش است اما گرمي آيا مال آتش نيست ادناي شرك اين است كه به آتش گرم بگويي گرم نيست آتش گرم را گرم خلق كرده تو هم بگو گرم است آب سرد را سرد خلق كرده خدا تو هم بگو سرد است پس سردي كار آب است گرمي كار آتش است آب را خدا خلق كرده سردي را هم خدا خلق كرده آتش را خدا خلق كرده گرمي را هم خدا خلق كرده ديدن كار شما است اگرچه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸۹ *»

ديدن را خدا خلق كرده چشم را هم خدا خلق كرده.

و ايني كه عرض مي‏كنم نصيحتي است آن را ياد بگيريد براي رفقاي خودمان هم عرض مي‏كنم كه بدانيد كه گاه‏گاهي ما نسبت مي‏دهيم افعال بسيار عظيم را به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين به طوري كه بعضي خيال مي‏كنند ما توي دلمان ايشان را خدا مي‏دانيم نهايت به اين لفظ مي‏گوييم افعال بسيار عظيم را نسبت به ايشان مي‏دهيم مع‏ذلك واللّه ايشان را خدا نمي‏دانيم و اينها را عرض مي‏كنم براي اين‏كه آنهايي كه خارجند بدانند كه كفر نمي‏گوييم و آنهايي هم كه داخلند بدانند كه فرق است ميان خالق و ميان فاعل فرق است ميان كاركن و ميان خالق اما كاركن همه ملك خدا كاركنانند ببين اگر حرف مي‏زني تو حرف مي‏زني و خدا است خالق تو و خالق حرف تو حالا خدا بخواهد تو حرف نزني زبانت را گنگ مي‏كند اما حالا كه حرف زدي آيا تو حرف زده‏اي يا كسي ديگر البته تو حرف زده‏اي و وقتي كه تو راه مي‏روي تو راه مي‏روي و خدا است خالق تو و خالق راه رفتن تو نخواهد تو راه بروي خلق نمي‏كند راه رفتن را براي تو دقت كن ان‏شاء اللّه و ببين همه جا همين‏طور است گرمي كار آتش است سردي كار آب است نور كار آفتاب است نور چراغ كار چراغ است همه آنچه هست همه كاركنانند كه در ملك خدا كار خود را مي‏كنند كسي را بيكاره خدا خلق نكرده و اين كاركن‏ها خودشان كارشان را مي‏كنند تو فكر كن ببين تو اگر نماز مي‏كني آيا خدا نماز كرده نه خدا نماز نمي‏كند خدا نماز خلق مي‏كند براي تو كي؟ آن وقتي كه تو نماز مي‏كني اگر تو نماز نكني خدا ترك نماز را خلق مي‏كند براي تو هرچه هست خدا است خالق آن هل من خالق غير اللّه هرچه هست لامحاله خدا خلقش كرده خودش نمي‏تواند هست شود خدا بايد هستش كند اما كارهاشان را خودشان مي‏كنند پس اگر تو راه مي‏روي تو راه مي‏روي خوب راه بروي تو خوب راه رفته‏اي بد راه بروي تو بد راه رفته‏اي خوب سلوك كني خدا و پيغمبر و ائمه و ملائكه و پيغمبران همه تعريف تو را مي‏كنند كه خوب سلوك كردي همه مردم تعريف مي‏كنند بد راه مي‏روي تو بد راه رفته‏اي خدا و پيغمبر و ائمه و ملائكه و همه عقلا مي‏گويند تو بد كرده‏اي كار كار تو است پس خيال مكن هر وقت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۰ *»

كاركن گفتند چيزي را يا كسي را گفتند خيلي كارها از او برمي‏آيد و مي‏كند مبادا خيال كني خدا است خير خدا نيست و خيلي كار هم مي‏كند ان‏شاء اللّه دقت كن.

تعجب مي‏كنم در يك‏پاره جاها انسان هرچه تعريف كند و بيان كند نقلي نيست پس اگر كسي بگويد از براي خدا يك گاوي هست كه خلق كرده آن گاو را در زير هفت طبقه زمين و آن گاو آن قدر بزرگ است كه تمام اين زمين روي شاخ اوست و هرگز سرش سنگيني نمي‏كند مثل پر كاهي كه روي شاخ گاوي باشد اگر پر كاهي روي شاخ گاوي باشد اين گاوها مشغول چراي خود هستند و خبر نمي‏شوند اين هفت طبقه زمين روي شاخ آن گاو هست و آن گاو واللّه نمي‏فهمد كه آيا چيزي روي شاخش هست يا نه مثل پر كاهي است كه روي شاخ اوست و مشغول چراي خودش است و اين گاو به اين بزرگي كه اين هفت طبقه زمين روي شاخ او است و ببينيد كه چقدر گنده است كه مثل پر كاهي روي شاخ او است و سنگيني نمي‏كند و اين گاو به اين بزرگي بر روي يك پر ماهي راه مي‏رود و چرا مي‏كند و تعجب از آن ماهي است آن ماهي ديگر چه جور ماهي است كه همچو گاوي روي يك پر او راه مي‏رود و چرا مي‏كند معلوم است علف هم دارد آب هم دارد البته خيلي سفت است كه آنجا درخت‏ها سبز شده يك‏پاره جاهاش گود است كه آب ايستاده كه اين گاو آنجا چرا مي‏كند و از آن آب‏ها مي‏خورد و آن ماهي ديگر اين قدر بزرگ است كه هيچ نمي‏داند كه چيزي روي پرش هست يا نه اين جور چيزها را مردم ديگر گفته‏اند و مي‏گويند و هر مسجدي هم كه اينها گفته مي‏شود مي‏شنوند و صلوات هم مي‏فرستند مي‏گويد يك صلوات بلندتر هم بفرست هيچ كفري هم كسي نگفته هيچ كس هم نگفت ماهي به اين گندگي مگر شريك خدا است كه اين گاو را برداشته و خبرش هم نمي‏شود معلوم است كه به قوت خدا برداشته بله برداشته ترسي نمي‏خواهد ببينيد آن گاو چه قدر قدرت دارد از كجا آورده اين قدرت را معلوم است كه خدا به او داده به قوت خدا بحول اللّه و قوته برداشته هيچ كس هم نمي‏پرسد كه بحول اللّه و قوة اللّه باذن اللّه برداشته يا نه خلاصه تعريف هر ملكي را و هركس را بكني همه صلوات مي‏فرستند در مسجد فرياد مي‏كنند كه اللّهم صل علي محمد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۱ *»

آل‏محمد بابا آيا اين ملك شريك خدا است وكيل خدا است مأذون از جانب خدا است اين ملك الموت شخصي است غير از جبرئيل است غير كه شد شخص است نوع هم نيست حالا كه شخص است شخص واحد در حال واحد اين ملك در آسمان در زمين در زير زمين در روي زمين جان همه كس را مي‏گيرد و وقتي گفتي نمي‏گويد اين ملك‏الموت شخص واحد است در حال واحد در امكنه عديده محال است باشد لكن بگويي اميرالمؤمنين در سر هر محتضري حاضر مي‏شود خواه مؤمن باشد خواه كافر خواه منافق بر سر كافر حاضر مي‏شود پدرش را در مي‏آورد بر سر مؤمن حاضر مي‏شود روحشان را جذب مي‏كند در سر هر مرده‏اي حاضر مي‏شود توي هر قبري حاضر مي‏شود پيش دوستانش مي‏آيد شفاعت آنها را مي‏كند پيش دشمنانش مي‏رود مي‏گويد بزنيد توي كله‏اش قسيم جنت و نار است پس اميرالمؤمنين شخص واحد است ساقي حوض كوثر است از اولي كه آدم خلق شده تا روز قيامت چند هزار سال است و در هر سالي چند هزار كس خلق مي‏شوند ببين مي‏تواني حساب كني نمي‏شود حساب كرد اينها همه تشنه‏شان مي‏شود همه آب مي‏خواهند شخص واحد چطور همه را آب مي‏دهد و همه را آب مي‏دهد معلوم است اين در شرق و غرب عالم آخرت كه هر روزي از آن به قدر هزار سال اين دنيا است حاضر است بلكه آخرت هر ساعتش به قدر هزار سال اين دنيا است و حضرت امير ساقي حوض كوثر است و شخص واحد هم هست و در حال واحد بسا صد هزار لك تشنه باشند و همه را به يك لمحه آب مي‏دهد ديگر چطور مي‏دهد به هر طوري مي‏خواهد مي‏دهد صد هزار لك را در يك آن ملك‏الموت بخواهد جانشان را بگيرد آيا نمي‏تواند چرا همين جور حضرت امير هم در آن واحد صد هزار لك را آب مي‏دهد و ايشانند قسيم جنت و نار هركس به بهشت مي‏رود حضرت امير مي‏برد اين همه خلقي كه بايد به بهشت بروند طول بايد بكشد اگر دست يكي يكي را بگيرد و به بهشت ببرد كه طول مي‏كشد و دق مي‏كنند اهل بهشت بلكه هركه اهل بهشت است مثل برق جهنده از صراط مي‏گذرد و به بهشت مي‏رود و همچنين هركه را به جهنم مي‏ريزند واللّه ايشان مي‏ريزند و من اين قسم را كه مي‏خورم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۲ *»

سني‏ها تصديقم مي‏كنند حالا مني‏ها نكنند نكنند در قرآن خدا مي‏فرمايد القيا في جهنم كل كفار عنيد بيندازيد شما دو تا در جهنم هر كفار عنيدي را در تفسيرش وارد شده است كه اين خطاب به محمد و علي مي‏شود يعني اي محمد و علي شما بيندازيد در جهنم هر كفار و عنيدي را و اين حديث را سني‏ها هم روايت كرده‏اند و وانزده‏اند آن كساني كه مي‏بايد به جهنم بروند كفارند ايشان مي‏ايستند و آنها را مثل برگ خزان مي‏ريزند در جهنم و شخص واحدند و در حال واحد اين‏جور كارها را مي‏كنند.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه اينها همه در مقام امامت است در مقام امامت مي‏ايستند و كار زياد مي‏كنند مثل اين‏كه هر چيزي تأثيري دارد تو يك من بار برمي‏داري يكي ديگر ده من برمي‏دارد و يكي صد من برمي‏دارد و نه تو خدايي و نه شريك خدايي نه آن كسي كه ده من برداشته خدا است يا شريك خدا است نه آن كسي كه صد من برداشته خدا است يا شريك خدا است نه آن كسي كه همه زمين را برمي‏دارد نه آن كسي كه آسمان‏ها را برمي‏دارد خدا است ملك خدا وضع او بر اين است كه بعضي از خلق زورشان زيادتر است بعضي كمتر حالا هركه زورش زيادتر شد خالق نمي‏شود رازق نمي‏شود و اگر ملتفت باشي جميع اين عرضها توي همان دو كلمه اول است كه عرض كردم كه خالق غير از فاعل است خلق همه‏شان فواعلند هيچ كدام هم از اين خلق بيكاره نيستند ديگر يا خوب مي‏كنند مؤمن مي‏شوند يا بد مي‏كنند فاسق و كافر مي‏شوند اگر اين خلق هيچ كاره بودند و خودشان كاري نكرده بودند پس خدا كفار را كه مي‏برد عذاب مي‏كند پس جبرشان مي‏كند نعوذ باللّه پس كفار كفرشان و زندقه‏شان كار خودشان است عاصي زنا مي‏كند لواط مي‏كند اين كارهايي كه مي‏كند كار كيست كار آن كسي است كه كرده است اما خالق زنا كيست خدا است خالق نماز كيست خدا است و خدا صريحاً گفته خلقكم و ما تعملون يعني خدا شما را و كارتان را هر دو را خلق مي‏كند هر دو را كه خلق كرده هر دو مخلوق خدايند اما كار هر كسي مال كيست معلوم است مال هر كسي بيخ ريش صاحبش است خوب است مال صاحبش است بد است مال صاحبش است پس كسي كه كاركن شد جلدي اسمش را خدا نگذاريد.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۳ *»

پس كاركن‏ها بسيار هستند حتي در حديث مي‏فرمايند كه خدا خلق كرد ملكي را و بسيار ملك جليل عظيمي بود و به آن ملك نجوي كرد و همه جا كار خدا نجوي است يعني سرگوشي و معني وحي همين است به آن ملك نجوي كرد و به او گفت بگو كن و آن ملك گفت كن جميع آنچه خلق شده آن ملك گفته بشو اينها هم شده‏اند حالا ببين باز در مجلس جايي اگر گفتند ملكي خدا خلق كرده و آن ملك گفت كن و جميع چيزها موجود شد مي‏گويند يك صلوات بلند بفرست و فرياد مي‏كنند كه اللّهم صل علي محمد و آل محمد بابا اين صلوات را براي خودش بفرست بلكه آن ملك خودش باشد ملك است و اين ملك خلق عظيمي است اين ملك خلق جليلي است و خدا مي‏گويد به او بگو كن او هم مي‏گويد كن و آنچه موجود شده موجود مي‏شود شايد اين ملك همان قلم باشد كه به او وحي شد بنويس گفت چه بنويسم وحي شد كه بنويس ماكان را و مايكون را تا روز قيامت او هم نوشت هيچ شريك خدا نشد وكيل خدا هم نشد مثل اين‏كه تو قلم را برمي‏داري و كتاب مي‏نويسي و شريك خدا هم نيستي آن چيزهايي را كه من نوشته‏ام مخلوق من نيست اما من نوشته‏ام پس همين‏طور بدانيد كه آنچه هست آنچه خدا خلق كرده نقش آنها را با قلم قدرت خودش در لوح محفوظ كشيده و همه را آنجا نوشته نويسنده بدان قلم است و آن ملك است و واللّه اين قلم و اين ملك همان روح القدس است و واللّه اين روح القدس را حضرت عسكري خودش فرمايش مي‏فرمايد ديگر اگر جنگي هم دارند بروند با امام حسن عسكري جنگ كنند او گفته ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة يعني ما خيلي بهشت‏ها ساخته‏ايم ما عالم‏هاي چند را نقش كرده‏ايم و ديده‏ايم لكن اينجاها را كه شما خبر داريد نقش روح القدس است و اين روح القدس با اين جلالت يكي از ميوه‏هاي باغي از باغ‏هاي ما را چشيده ديگر ما را بخواهي بداني كجا هستيم خيلي بالاتر است مقام ما از اين حرف‏ها باري همه فعل‏ها را هم نسبت به اين روح القدس مي‏دهند و هيچ شريك خدا هم نيست نه روح القدس شريك خدا است نه جبرئيل نه تو در كارهاي خودت تو نه شريك خدايي نه وكيل خدايي نه خالقي نه رازقي.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۴ *»

حالا همين‏جور است واللّه ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم خدا در قرآن مي‏گويد اياب اين خلق به سوي ما است و حساب اين خلق بر ما است و تو مي‏داني احاديث ائمه طاهرين شرح مي‏كند آيات قرآن را و در زيارتشان مي‏خواني اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم و تعجب است مي‏خواني كه آيات اللّه لديكم اين آياتي كه سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم با اين طرق و طروق واللّه مال ايشان است آيات اللّه مال شما است شما كه در آفاق و انفس اين كارها را كرديد حق معلوم و واضح شد در دعاي رجب صريح است اين مضمون بهم ملأت سماءك و ارضك خدايا به آل‏محمد: پر كردي آسمان خود را و زمين خود را حتي ظهر ان لا اله الاّ انت تا اين‏كه ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست باري پس آيات اللّه آنها در نزد شما هستند و شماييد صاحب آيات اللّه و شماييد آيت اكبر اين است كه در عم يتسائلون فرموده عم يتسائلون عن النبأ العظيم و خود حضرت امير فرمايش مي‏فرمايند پرسيدند چه نبأي است بزرگتر از من مي‏فرمايد اي نبأ للّه اعظم مني يعني كدام خبر از من بزرگتر است مرا خدا گفته نبأ عظيم.

پس ايشان آيت كبراي خدا هستند ايشان اسم اعظم خدا هستند ايشان اول ما خلق اللّه هستند حالا كه چنين است آيا مي‏خواهي رجوع تمام خلق به ايشان نباشد البته رجوع تمام خلق به ايشان است و واللّه به ايشان است حركت هر حركت كننده‏اي و به ايشان است سكون هر ساكن شونده‏اي بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن هيچ فاعلي متصرفي نيست در واقع مگر ايشان ديگر هرجايي هر عالمي به حسب خودش هر جايي به مناسبت آنجا تعبير مي‏آورند پس ايشانند متصرف يعني فاعلند اين چرخ دستشان است و حركتش مي‏دهند ايشان فاعلند و خالق خدا است خدا آن كسي است كه همچو كسي را و كارهايش را خلق مي‏كند خدا خالق محمد و آل‏محمد و كارهاي ايشان است چنان‏كه خالق شما و كارهاي شما است اللّه خلقكم و ما تعملون خدا خالق محمد و آل‏محمد و خالق كارهاي ايشان است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۵ *»

جمعه ـ 17 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناسانيد و بيان كرد كه چه جور خود را به خلق شناسانده ان‏شاء اللّه قدري كه دقت مي‏كني مي‏بيني اين نظمي كه خدا خودش را تعريف كرده غير از آن نظمي است كه مردم تعريف مي‏كنند نهايت دليل و برهان مردم اين است كه ما خودمان خودمان را نساخته‏ايم حالا كه ساخته شده‏ايم يك كسي ما را ساخته همين است خدا اگرچه در قرآن از اين پستا بسيار است لكن دقت كن ان‏شاء اللّه اين دليل‏ها دليل شناختن نيست كسي نگاه كند به مسجد مي‏داند اين را يك كسي ساخته اين عمارت دلالت مي‏كند به اين‏كه يك كسي اين را ساخته شك نيست هيچ كس شك نمي‏كند كه يك كسي اين را ساخته اما آن كسش آدم بوده يا ديو جن بوده يا انس زن بوده يا مرد گبر بوده نصاري بوده شايد گبر بوده شايد يهود بوده شايد مؤمن بوده شايد كافر بوده شايد فاسق بوده پس ايني كه اين مسجد را چون مي‏بينيم و مي‏دانيم اين مسجد خودش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۶ *»

خودش را نساخته پس يك كسي ساخته راست است اين دروغ نيست اما آن كس كيست معلوم نمي‏شود حالا خيلي از اين جورها در آيات هست كه آسمان‏ها را بلند كرديم زمين را پهن كرديم اينها دليل اين است كه من هستم اما چطور است معلوم نمي‏شود پس ايني كه يك بنايي اين مسجد را ساخته معرفت بنا نيست بنا كيست چطور است معلوم نيست آيا اين بنا خواسته چيزي از ما يا نخواسته خواسته او را بشناسيم نخواسته بشناسيم دقت كن چرت مزن فكر بكن ببين كار دست اين خدا داري يا نه اگر كاري نداري برو بخواب اگر كاري داري يك خورده فكر كن دقت كن بله اين مسجد را يك كسي ساخته خير اين آسمان و زمين را يك كسي ساخته خيلي خوب حالا كاري دست آن كس داريم يا نه اگر حالت اين مثل حالت آن بنا است كه كاري دستش نداريم حالا اگر آن بنا بخواهد خودش را به تو بشناساند به ديدن اين مسجد نمي‏تواني او را بشناسي بايد بداني خانه‏اش كجا است محله‏اش كجا است به همين قدر كه بداني يك كسي اين مسجد را ساخته عمارت تو ساخته نمي‏شود تو محتاجي به بنايي كه براي تو عمارت بنا كند.

يك خورده دقت كن عاقل باش فكر كن ببين تو محتاجي به اين خداي آسمان و زمين و دنيا و آخرت محتاجي كه برايت خانه بسازد زن به تو بدهد ناخوش مي‏شوي صحت بدهد محتاجي به او كه ناخوشي‏ها را بردارد شب و روز محتاجي به او يك نفس نيست كه تو محتاج نباشي به او سرهم در ذكرت و در غفلتت در بيداريت و در خوابت در هر حال محتاجي به او پس بدان اين خدا خواسته خود را بشناساند اين مردم بناشان نيست در دين و مذهب فكر كنند شما بر خلاف مردم باشيد و فكر كنيد اين مردم دينشان همه همين است كه ما بچه هستيم متولد شده‏ايم در ميان فلان طايفه مثلاً طايفه ما گبرند اگر طايفه‏شان گبر باشد اين بچه وقتي بزرگ مي‏شود گبر مي‏شود بچه ديگر مي‏بيني تولد كرده توي يهود وقتي بزرگ مي‏شود يهودي مي‏شود بچه ديگر تولد كرد توي نصاري وقتي بزرگ مي‏شود نصاري مي‏شود مثل طايفه‏هايي ديگر كه در دنيا هستند يك طايفه قراگُزلو هستند حالا من از فلان طايفه‏ام اين از دين و مذهب

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۷ *»

نيست هركس دين مي‏خواهد دليل مي‏خواهد برهان مي‏خواهد حالا پدر ما فلان دين را داشته اگر پدرمان دليل داشت و برهان داشت خوب ديني داشته اگر پدرمان هم الاغي بوده مثل خودمان كه چه ضرور كرده تابع او شويم خدا رد كرده اين جور دين و مذهب را كفار و منافقين را توبيخ كرده كه وقتي از ايشان مي‏پرسي چه دين و مذهبي داري مي‏گويند انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون ما پدران خود را يافتيم بر طايفه‏اي بر رسمي بر قانوني ما هم از آن راه مي‏رويم اين‏كه دليل نيست ان‏شاء اللّه شما چنين نباشيد كه چون متولد شده‏ايم ميان شيعه شيعه شديم الحمدللّه متولد شديم در ميان شيعه و يافتيم شيعه حق است و يافتيم كه يهودي‏ها باطلند بدان كه اگر چنين ديني داري هنوز دين نداري و اگر متحيري كه نمي‏دانم كدام حق مي‏گويند كدام باطل كه بدتر بدان كه هنوز هم دين نداري.

و اين عرض‏ها را كه مي‏كنم بسا هنوز مشوش باشي كه ما متولد شديم ميان شيعه و پدران ما گفتند دين شيعه حق است از كجا حق باشد عرض مي‏كنم باز دستپاچه مشو بيا ياد بگير وقتي آمدي مي‏بيني دليل دارد برهان دارد اثبات مي‏كنند كه يهودي‏ها باطلند آن هم باز نه از روي تعصب بلكه با دليل و برهان اين خدا همچو خدايي است كه هرچه دليل و برهان نداشته باشد همچو قرار داده كه باطل باشد هركس در دستش و در دين و مذهبش و در راه و رسمش دليل و برهان ندارد بدان باطل است خيلي از مردم هستند كه مي‏گويند دليل نداريم برهان نداريم ما در دل خود يقين داريم كه بر حقيم ان‏شاء اللّه ملتفت باش يك‏خورده چشمت را واكن ببين اين‏جور دليل را هر طايفه‏اي مي‏توانند براي خود بياورند سني‏ها را هم ريششان را بگيري كه چرا سني هستي مي‏گويند ما توي دلمان يقين داريم كه بر حقيم حالا دليلش را راه نبريم دينمان باطل نيست پس بدانيد سني‏ها هم در دين خود مضطرب نيستند اين‏جور اطمينان‏ها در همه جا هست هركس در كيش خودش عادت كرده چند صباح راه رفته واللّه اين‏جور عادات از انسان نيست واللّه طبع حيوانات است و مردم هنوز حيوانند هنوز انسانيت راه نمي‏برند هنوز بويي از انسانيت به مشامشان نرسيده حيوان است كه اگر بزي از جويي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۸ *»

جست بزي ديگر هم مي‏جهد اگر بز اولي رم كرد بزهاي ديگر هم رم مي‏كنند از بزها بپرسي از بز اولي بپرسي تو چرا جستي بز هيچ دليل راه نمي‏برد برهان راه نمي‏برد او كه رم كرد اين يكي هم رم مي‏كند دليلش همين كه او چون رم كرده اين هم رم مي‏كند كار مردم اين‏طور است كار انسان چنين نيست حيوان را يك دفعه در طويله‏اش كردي دفعه دوم خودش مي‏رود باز دليل و برهان ندارد آنچه را عرض مي‏كنم قدري در آن فكر كن خودت تصديقم مي‏كني ببينيد آدم جبان ترسويي در توي تاريكي كه نشسته هيچ نمي‏رود بيرون بپرسي دليلت چيست كه نمي‏روي بيرون خواهد گفت دليل ندارم برهان ندارم همين قدر مي‏دانم كه مي‏ترسم بدانيد اين طبع حيوان است دخلي به انسان ندارد اين حيوان را بسته‏اند به پاي انسان و همراه انسان هست بله انسان بي‏جرأت در تاريكي مي‏ترسد و نمي‏رود در تاريكي بپرسي كه چطور است كه نمي‏روي جواب ندارد مردم ديگر چرا مي‏روند دليل ندارد بابا در بيرون چاهي هست ماري هست آيا به محض اين‏كه تاريك شد چاهي كندند توي تاريكي آيا به محض اين‏كه تاريك شد مارها از سوراخ‏ها بيرون آمدند تو كه رفتي آنجا آمدند آيا به محض اين‏كه تاريك شد توي دست وپاي تو موش‏ها بنا كردند دويدن مي‏گويد نه اما من نمي‏روم مي‏گويي مردم ديگر چرا مي‏روند مي‏گويد كه ديگر من نمي‏دانم مي‏ترسم مي‏گويي تو چرا مي‏ترسي مي‏گويد من نمي‏دانم بسا به زور اگر ببريش بسا غش هم بكند بسا فجعه هم بكند بميرد.

شما بدانيد اينها كار انسان نيست كار حيوان است دليل ندارد برهان ندارد الاّ اين‏كه طبع حيوان را از آن حكمتي كه داشته چنين خلق كرده كه از تاريكي گريزان باشد كه اگر از تاريكي نگريزد بسا در تاريكي چاهي باشد و اين نبيند و برود در آن چاه بيفتد پس اين بترسد و از هر تاريكي بگريزد تا گير نيايد پس طبع حيوان را خدا چنين خلق كرده كه از تاريكي وحشت كند در روشنايي انس مي‏گيرد اين طبع انسان نيست طبع حيوان است حالا تو بخواهي بر طبع حيواني راه بروي خدا نمي‏شنود از تو يك جايي مي‏گويد بترس و كور هم بشو و برو نمي‏بيني امر كرده‏اند به جهاد مي‏گويند گلوله است مي‏آيد رو به تو دير بروي رو به آن عذابت مي‏كنند همچو امرها مي‏آيد از جانب خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹۹ *»

پس انسان در دين و مذهب خودش دليل مي‏خواهد برهان مي‏خواهد بدانيد هركس كه دليل ندارد خدا وازده او را مأمور شد پيغمبر از جانب خدا به كفار و منافقين بگويد قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين برهانتان كو اگر دروغ مي‏گوييد كه دروغ دروغ است و نبايد پيروي كرد دروغ را پس ان‏شاء اللّه برهان ياد بگيريد و راه دين و مذهب را به چنگ بياوريد.

باري منظور اينها نبود منظور اين بود كه اين خدا اگر نمي‏خواست كسي بشناسدش عمارتي ساخته است كه مردم بيايند توش بنشينند هيچ در بندش نيست كسي بشناسدش يا نشناسدش. دقت كنيد اگر خدا مثل بنايي بود كه اين عمارت را ساخت و رفت و اگر نشناسندش هم نقلي نيست اگر چنين بود ارسال رسل نمي‏كرد اين زمين و آسمان را نمي‏ساخت اين اوضاع را برپا نمي‏كرد هيچ كتابي نازل نمي‏كرد راهي رسمي شريعتي طريقتي حقيقتي قرار نمي‏داد حالا كه مي‏بيني چنين كرده و اگر چرت نزني آدم زود توي راه مي‏افتد حالا كه مي‏بينيم اين كارها را كرده مي‏فهميم كه خدا از ما خواسته او را بشناسيم به دليلي كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده و آنها صد و بيست و چهار هزار وصي هم داشتند و هر يك از اينها تابعين دارند ببينيد اينها چقدر جمعيت مي‏شود.

پس اين خدا به دليل اين‏كه پيغمبران متعدد فرستاد به دليل اين‏كه حجت‏هاي متعدد قرار داد مي‏خواهد تو بشناسي او را چرا كه مي‏دانست كه اگر تو او را نشناسي هلاك مي‏شوي مي‏داند تو را جاهل آفريده به منفعت‏هاي خودت تو مي‏داني كه نمي‏داني منافعت چيست و مي‏داني كه نمي‏داني چه چيزها براي شما ضرر دارد و اگر اين قدرها هم نمي‏دانستي اصلاً با تو حرف نمي‏زدند امر به معروف و نهي از منكر را جوري قرار داده كه شرطش اين است كه مردم بشنوند اگر مي‏داني مي‏گويي و از جيبت مي‏رود نبايد بگويي پس تمام شرعش را ببينيد چطور قرار داده پس كسي اگر هيچ نفهمد چيزي به او نگفته‏اند حرف به او نزده‏اند هست تا وقتي به هوش بيايد وقت مردن يا بعدش لكن آنهايي كه هوش دارند با آنها حرف زده‏اند با آنها كار دارند و اين قدر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۰ *»

را حاليشان كرده كه بسيار چيزها است منفعت دارد براي شما بسيار چيزها است ضرر دارد براي شما ديگر خواه مأكولات باشد يا مشروبات باشد يا ديدني‏ها باشد تاريكي‏ها و روشنايي‏ها باشد نفع و ضرر دارد ببين مزاجي كه حار است و قدري حرارت بر آن غلبه كرده در تاريكي نمي‏تواند زيست كند مي‏خواهد برود توي روشنايي از جاي تنگ و تاريك وحشت مي‏كند معلوم است كسي كه حرارت غلبه دارد بر مزاجش اگر خود را بيندازد در تاريكي وحشت مي‏كند بسا قي كند و حالش به هم بخورد و همچنين بر عكس بسا روشنايي كه زياد شود بسا چشم خيره شود اگر زياد به برف نگاه كني برف چشم را مي‏زند.

پس عرض مي‏كنم آنچه در عالم هست يا صداها است صداها بعضيش نفع دارد بعضيش ضرر دارد تو نمي‏داني كدامش نفع دارد كدامش ضرر دارد آيا بعضي صداها نيست كه وقتي مي‏شنوي مسرور مي‏شوي و خوشحال مي‏شوي آيا بعضي صداها نيست كه وقتي مي‏شنوي محزون مي‏شوي پس صداها بعضي نفع دارد بعضي ضرر دارد بوها است بوها بعضي نفع دارد بعضي ضرر دارد بعضي بوها است وقتي به دماغمان بخورد خوشحال مي‏شويم حزنمان تمام مي‏شود دماغمان تر مي‏شود بعضي بوها است بر عكس اين است و همچنين گرمي و سردي و هكذا تمام آنچه در عالم هست يا نفع دارد براي انسان يا ضرر دارد و انسان خودش جميع اين منفعت‏هايش را نمي‏داند چه چيزها است ضررهايش چه چيز است نمي‏داند اگر خدا در بند اين نبود كه تو بداني آنها را و اتفاق اگر برخوردي به منفعتي مفت تو و اگر هم برخوردي اتفاق به ضرري برخوردي فكر كن ببين اين خدا اگر در بند مخلوقات خودش نبود رسولي نمي‏فرستاد هيچ امامي قرار نمي‏داد هيچ كتابي نازل نمي‏كرد فلان چيز را نمي‏گفت مخور كه حرام است فلان چيز را مخور كه مكروه است فلان چيز را بخور كه حلال است پس چون فرستاده پيغمبران و حجت‏هاي چند را پس معلوم است در بند بندگان خود هست.

باز فكر كن اگر خيال كني كه خيلي جليل است و عظيم در بند بندگان خود نيست

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۱ *»

مثل پادشاه بسيار متشخصي باشد در بند اين نباشد كه بندگان او تلف شوند دو سه نفر نوكرهاش از گرسنگي بميرند هيچ از جلال او چيزي نمي‏كاهد حالا خدا را هم بسا همچو خيال كني بدان اين خدا اگر در بند اين مردم نبود خلقشان هم نمي‏كرد و هيچ هم نبودند نبودند كه دعا كنند نبودند كه سؤال كنند اگر در بند اين مردم نبود خلقشان نمي‏كرد حالا كه خلق كرده پس در بندشان است خدايي كه خلق مي‏كند مخلوقات را معلوم است در بندشان هست اعتنا به آنها دارد دقت كن بلكه ان‏شاء اللّه به هوش بيايي و قدري خجالت بكشي فكر كن ببين خدايي كه هيچ محتاج به بنده نيست و مع‏ذلك در بند بنده هست و نمي‏خواهد هلاك شوند و اين بنده عاجز با وجودي كه محتاج است به اين خدا هيچ در بند نيست پدرش را در مي‏آورند كله‏اش را مي‏كوبند كه بيا و باز نمي‏آيد حالا خدايي كه محتاج نيست با آن عظمت بنا باشد كه اين خدا در بند اين خلق باشد و اين خلق با اين عنق منكسره به او هيچ اعتنا نكنند و نروند پيش خدا نعوذ باللّه نمي‏روي يك دفعه ديدي غضب كرد اگر غضب كرد چه خاكي بر سر مي‏كني نمي‏شود هم بند شد پيش غصب خدا پيش غصب هر سلطان جابري مي‏شود بند شد نهايت هزار چوب كه زد ولش مي‏كند نهايت زنش را مي‏گيرد بچه‏اش را مي‏گيرد هر جوري هر سلطاني جبر كند مي‏شود طاقت آورد شما ببينيد كه عذاب خدا چه جور عذابي است عذابي است كه هوش از سر مي‏رود باز اگر مي‏گذشت نقلي نبود نمي‏گذرد كار خيلي سخت است صد هزار سال مي‏بيني عذاب مي‏كند و كأنه تازه واردش شده هرچه مي‏كند كه بيرون رود بيرون نمي‏رود همچو عذابي را نمي‏شود طاقت آورد آدم اگر همچو جايي گمان كند كه ما را مي‏برند چهار تا چوبمان مي‏زنند ولمان مي‏كنند طوري است باز انسان عاقل اگر بداند هرزگي كه مي‏كند صبح تا عصر مثلاً چوبش مي‏زنند خيلي هرزگي نمي‏كند براي اين‏كه چوب نخورد و اين كار عقلا است اما آنهايي كه بي‏مبالاتند اما طبعشان طبع هرزگي است مي‏گويند اين هرزگي را مي‏كنيم اگر عذابمان هم كردند دنداني سر جگر مي‏گذاريم چوب را مي‏خوريم نقلي نيست مي‏گوييم اگر اين‏طور باشد عيب ندارد چهار چوبي كه مي‏زنند ول مي‏كنند لكن عذاب جهنم اين‏جور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۲ *»

نيست واللّه ول نمي‏كند خدا آدم را.

در اين دعاي افتتاح مي‏خواني در اين ماه مبارك هر شب اميد هست كه بخواني در اين دعا است كه ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة آنجايي كه بايد آمرزيد هي مي‏آمرزي آنجايي كه بايد رحم كرد هي رحم مي‏كني از هر رحم‏كننده‏اي بيشتر رحم مي‏كني آنجايي كه بايد غضب كرد غضب مي‏كني ديگر آنجا نمي‏شود فهميد كه غضب تو چه جور غضبي است و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة تو سخت‏ترين معاقبين هستي در موضع نكال و نقمت در جاي انتقام اگر بنا است بگيري هيچ جابري هيچ ظالمي هيچ سنگدلي آن‏طور نمي‏گيردآن‏طور سخت نمي‏گيرد و از سختي اين خدا است كه خلق مي‏كند چنان سنگدل‏ها را خلق مي‏كند مثل فرعوني را خلق مي‏كند مثل نمرودي را خلق مي‏كند مثل شدادي را خلق مي‏كند مثل حجاجي را خلق مي‏كند اينها را و مي‏بيني چطور سخت‏دل و سنگدل بودند او سخت‏تر مي‏گيرد از همه اينها و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة.

حالا مي‏نويسند در كتابهاشان كه پادشاه هر قدر كينه داشته باشد با رعيتش وقتي چوبش زد جريمه‏اش كرد نسقش كرد توي تهران ولش مي‏كند مغضوب پادشاه هم هست باشد چرا كه پادشاه ايمن است از او كه حالا در تهران اين نمي‏تواند خرابي كند نه رعيت را مي‏تواند خراب كند نه مملكت را مي‏تواند به هم بزند مي‏گويد توي چنگمان است حالا تو فكر كن ان‏شاء اللّه بدان اين مردم در چنگ خدايند به همين جور بعضي از صوفيه و حكماء چنان خيال كرده‏اند كه جهنم هميشه نيست براي خدا قدري كه عذابشان كرد ولشان مي‏كند مي‏گويم خدا در اين دنيا مردم در چنگ او هستند چنان‏كه در آخرت هم در چنگشند اگر بنا است كه هركس هر هرزگي بكند صدمه‏شان نزند پس در دنيا چرا صدمه‏شان مي‏زند يك‏دفعه مي‏بيني گراني آورد كه ديگر طاقت نياورند چنان گرسنگي به ايشان داد كه يكديگر را خوردند چرا يك دفعه وبا مي‏آورد مردم را مي‏كشد يك دفعه طاعون مي‏آورد مردم را هلاك مي‏كند يك دفعه ملخ مي‏فرستد حاصل‏ها را مي‏خورند پس اين خدا با وجودي كه خلق توي چنگش هستند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۳ *»

خدايي است كه در موضع رحمت ارحم‏الراحمين است و در موضع انتقام اشدالمعاقبين است. از اين جهت است كه اگر انسان عاقلي شناخته باشد خدا را نمي‏تواند مخمّر([1]) كند بر خود كه مي‏رويم در جهنم مي‏خوابيم نقلي نيست چهار تا چوبمان مي‏زنند ولمان مي‏كنند نهايت دوستاقِ نظر([2]) هستيم ناني مي‏خوريم براي خودمان راه مي‏رويم بله اين سلاطين چون خودشان محتاجند به رعيت و به مملكت مي‏بينند اين ديگر حالا ضرري نمي‏تواند بزند ولش مي‏كنند كسي كه تقصيري كرد و او را گرفتند و عذابش كردند و از او ايمن شدند ولش مي‏كنند لكن اين خداي ما هيچ بار هيچ كس در هيچ عالمي ضرري به او نمي‏تواند برساند لكن حكيم است عليم است او چنين قرار داده كه هركس را گرفت ديگر او را ول نمي‏كند نعوذ باللّه وقتي درياي غضب او به جوش آمد ديگر براي شخص چاره‏اي نمي‏شود چاره‏اي نيست هرجور حيله كند كه از چنگ او بيرون برود حيله‏هاش توي مشت اين است توي قضاي اين است توي قدر اين است هر جور حيله بيشتر مي‏كند بيشتر گير مي‏آيد مثل مگس كه به تار عنكبوت مي‏افتد هرچه بال مي‏زند بيشتر گير مي‏آيد همين‏طور هركس هر حيله‏اي هر تدبيري كند كه از چنگ اين خدا بيرون برود بيشتر گير مي‏آيد پس هيچ در مقابل حيله اين خدا نمي‏شود حيله كرد در دعا مي‏خواني لاتمكر بي في حيلتك.

پس اين خدا ارحم الراحمين است وقتي درست راه بروي و مي‏گويم اقلاً درست راه روي عرض نمي‏كنم كه معصوم باشيد خدا هم تكليف نكرده و نمي‏خواهد معصوم باشيد خير معصيت هم مي‏كني كار بد مي‏كني اما بدان معصيت كرده‏اي بدان بد كاري كرده‏اي وقتي دانستي توبه بكن خجل باش شرمسار باش آدم باش تخم آدم باش اقرار داشته باش نگويي حالا كردم چطور شد بلكه بگو غفلت كردم ستم به نفس خود كردم اگر بگيري و رحم نكني لنكوننّ من الخاسرين البته كسي كه نطفه آدم است همين كه متذكر شد به تقصير خودش اظهار ندامت مي‏كند اظهار خجالت و شرمساري مي‏كند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۴ *»

تخم انسان همين‏جور است آنهايي كه آدم هستند آدميت مي‏كنند لكن تخمهاي شيطان چنين نيستند مثل آن پدرسوخته‏اند حرامزاده گفت سجده براي آدم نمي‏كنم هيچ شرمسار هم نيست گفت من بهتر از آدم هستم من از آتشم و آدم از گل خدا هم گفت من ساخته‏ام از گل ساخته‏ام خوب است از سنگ ساخته‏ام خوب است من بهتر مي‏دانم كه بايد تو سجده كني مع‏ذلك لج كرد و حيا نكرد به جهتي كه حيا ندارد اين است كه لعنش مي‏كنند بناي لج‏بازي همه جا كار تخم‏هاي شيطان است و همه جا بناي آدميت و انسانيت كار بني‏آدم است.

خلاصه پس بدانيد كه اين خدا در بند بندگانش هست چون اين را مي‏داني يك‏خورده بايد ترسيد چرا كه خدايي كه در بند من هست به طوري كه اين چشم را به اين خوبي درست كرده سر جاش گذارده بيني را دهان را زبان را به اين خوبي درست كرده سر جاش گذارده محكم عمارتي است كه به اين حكمت بنا كرده هر چيزي را سر جاي خودش گذارده معلوم است كه اين خدا به اين خلق با اعتنا است كه اين جور خلقت كرده حالا كه اعتنا به تو دارد ساخته تو را نمي‏خواهد هلاك شوي اين خدا مي‏خواهد عالم شوي عمل كني نجاتت بدهد به بهشتت ببرد آنجا حلوات بدهد حورت بدهد قصورت بدهد پس ارحم الراحمين است در موضع عفو و رحمت ديگر حالا بعد از اين‏همه اصرارها و موعظه‏ها كه مي‏كنند هي دليل مي‏آورند و هي برهان مي‏آورند باز مي‏گويي لج مي‏كنم و نمي‏خواهم يك‏دفعه مي‏بيني گرفتندت ديگر چاره نمي‏شود كرد آن وقت پناه بر خدا پس اين خدا ارحم الراحمين است خواست تو او را بشناسي چرا كه او خوب مي‏دانست كه تو بي‏خدا كارت نمي‏گذرد او بي‏خلق كارش مي‏گذرد لكن كار بندگان بي‏خدا نمي‏گذرد تو دائم محتاجي دائم بايد سؤال كني كه خدايا من هيچ خير خود را نمي‏دانم تو مي‏داني خير من در چه چيز است آن را به من بده دعائي كه بهترين دعاها است خودش تعليم كرده همان دعائي است كه در تعقيب نماز وارد شده كه بخوانند اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك خدايا هرچه را تو مي‏داني خير من است آن را بيار پيش من و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۵ *»

آنچه مي‏داني شر من است آن را از من دور كن اگرچه آن شرها را من گاه‏گاهي فضولي كنم و از تو بخواهم چون مي‏داني شر است تو ببر از من و آن خيرها را اگرچه گاه‏گاهي حماقت مي‏كنم و نمي‏خواهم لكن تو مي‏داني خير من در آن است پيش من بيار اگرچه من راضي نباشم و بسا انسان يك‏پاره چيزها پيش خود خيال كند كه خير او در آن است اما فكر كن ببين آيا صرفه در اين نيست كه آدم كارش را واگذارد به كسي كه همه كار مي‏تواند بكند آيا صرفه در اين نيست كه كارش را به كسي واگذارد كه ارحم الراحمين است و واللّه صرفه در اين است انسان عاقل مي‏گويد خدايا هرچه خير من است پيش من بيار اگرچه من نخواهم آن را و هرچه شر من است از من دور كن اگرچه من بخواهم او را.

پس اصل دعاتان هميشه همين باشد كه خدايا خير مرا در دنيا و آخرت به من بده خودش اين‏طور گفته هيچ نگفته كه بگويي خدايا دنيا را نمي‏خواهم من زاهدم در دنيا مردم خيال مي‏كنند اهل آخرت بايد نان نخورند آب نخورند بايد چشمهاشان دائم خراب باشد نه چنين است تمام اين دنيا را آفريده‏اند براي اين‏كه مزرعه آخرت باشد مؤمنين در اينجا زراعت كنند براي آخرت حضرت امير نگاه كردند به مسجد كوفه فرمودند عجب جايي است من عوض نمي‏كنم اين گوشه مسجد را به تمام بهشت حالا سرّش را تو ياد بگير كه اين چه جور فرمايش است آن آخوندهايي كه قدري رياست‏طلبند خيال مي‏كنند كه حضرت امير چون قدري دلش مي‏خواست آن محراب را و آن اوضاع رياست را اين حرف را زد تو دقت كن ان‏شاء اللّه و بدان عاقبت اين چيست رياست جهنم است و تو مي‏داني كه حضرت امير به جهنم نمي‏خواست برود و چه رياستي بود آن رياست مرده شوي آن رياست را ببرد كه انسان يك آدم رفيقي نداشته باشد جمع شوند منافقين چندي دور او كه از دست آنها به عذاب بود مكرر داد مي‏زند مي‏فرمودند كه واللّه من هيچ جا را مالك نيستم مگر يك كوفه‏اي و هي درش را مي‏بندم و هي باز مي‏كنم و اين گله‏اي بود كه حضرت كردند رياست هم نداشت در واقع پس معني حديث اين نيست كه اينها مي‏كنند معني حديث اين است كه دنيا خوب جايي است براي اين‏كه آخرت درست مي‏كنم معلوم است اگر اينجا نيامده بود هيچ آخرت درست

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۶ *»

نمي‏شد اينجا مي‏بيني چشم داري چيزها مي‏بيني گوشت داده‏اند صدا مي‏شنوي علم‏ها مي‏شنوي حكمت‏ها مي‏شنوي از آن معني‏ها مي‏فهمي و آخرت تحصيل مي‏كني از اين است كه در اين دنيا خيلي خوب تحصيل آخرت مي‏توان كرد حالا دنيا خوب چيزي است حتي در بعضي از اخبار هست كه فحش به دنيا ندهيد اگر بد بود خدا نمي‏خواست خلقش نمي‏كرد دنياي بد آن است كه تو مي‏كني اين فسق و فجور و كفر و زندقه كه مي‏كني دنيا است و الاّ اين زمين و آسمان چرا ملعون است آفتاب و ماه و ستارگان چرا ملعون باشند فحش به آنها نمي‏توان داد نهي كرده‏اند از بول كردن رو به آفتاب و ماه و كارهاي ديگر خلاصه خيال نكنيد كه هركه گرفت امر آخرت را اين ديگر خوراك نمي‏خواهد چنين نيست واللّه مؤمنين خيلي بهتر از كفار مي‏گذرانند چرا كه به اطمينان خدا گذران مي‏كنند كفار و منافقين هميشه مترددند هميشه متزلزلند كه آيا چه پيش بيايد آيا خوب پيش بيايد بد پيش بيايد اما آن مؤمني كه خدا دارد مي‏داند آنچه مي‏شود به حول و قوه خدا مي‏شود سرپيچي را هم به حد كفر و شرك نمي‏رساند نهايت بعضي معصيت‏ها اگر از او سر زد مي‏گويد غلط كردم اميد آمرزش دارم اين است كه غذايش را به راحت هرچه تمامتر مي‏خورد خوابش را به راحت هرچه تمامتر مي‏كند.

باري پس ملتفت باشيد و بدانيد كه اين خدا مي‏خواست اين مردم بشناسندش پس خدايي است كه در بند مردم است خودش گفته من از شما چيزها مي‏خواهم و آن چيزهايي كه خواسته خودش محتاج به آنها نيست براي خودشان آنها را خواسته پس خواست بشناسندش شناسايي اين خدا سركرده جميع خيرات است شناختن هر چيزي به اندازه آن چيز قابليت دارد هر چيزي را كه شناختي به اندازه‏اي كه قابل است به خرج تو مي‏آرند حالا تو سعي كني سنگ بي‏مصرفي را بشناسي حالا كه شناختي قيمت ندارد طوري نمي‏شود بسا اگر شناختي الماس را الماس بسا صد تومان قيمتش باشد اين قاعده است هر چيز را هر چيز خوبتر را بشناسي ثمرش زيادتر است ثمرش ثمنش است كه همراه آن است حالا فكر كن ببين اگر خدا را شناختي ثوابي به تو مي‏دهند كه از همه ثواب‏ها بيشتر و بالاتر است پس اين خدا را اگر بنا شد بشناسي و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۷ *»

شناختي او را ثواب توحيد بيش از ثواب تمام نمازها است آن كسي كه توحيد دارد ثواب نماز را به او مي‏دهند اگرچه هيچ نماز نكند ثواب روزه را دارد اگرچه روزه نگرفته باشد لكن معني دارد اين حرف مي‏فرمايند مؤمن وقتي ناخوش مي‏شود آن عبادتي كه در حال صحت مي‏كرد و مي‏خواست بكند آن را به پاش مي‏نويسند و آن معصيتي كه در حال صحت از آن بدش مي‏آمد ثواب ترك آن را به پاش مي‏نويسند پس ثواب توحيد يك جور ثوابي است كه اگر مانعي از عملي پيدا شد باز خدا آن ثواب را مي‏دهد لكن عمل بي‏توحيد كسي بكند مثل خري است كه به آسياش بسته‏اند عملي بكني نماز بكني و خضوع و خشوع كني و خدا را نشناسي و نداني كجا است وقتي خدا را نمي‏شناسي نكردنش با كردنش مثل هم است زحمتي به خودت داده‏اي حسرتي است براي تو اين است كه درباره كفار و منافقين مي‏فرمايند كارشان نداشته باشيد بگذاريد تا كارشان را بكنند تا حسرتشان زياد بشود مي‏فرمايد ناصب مي‏خواهد نماز كند مي‏خواهد زنا كند مي‏خواهد روزه بگيرد مي‏خواهد دزدي كند فرق نمي‏كند براي او مي‏فرمايند بگذاريد نماز كنند تا حسرتشان زياد شود باز دزدي را بكنند روز قيامت مي‏گويند ما كه كافر بوديم كاش در دنيا دزدي كرده بوديم حظي كرده بوديم اين نماز را نكرده بوديم اين همه زحمت به خودمان نداده بوديم پس اعتقاد خوب چه قدر چيزهاي خوب همراهش است تمام اعتقادهاي خوب همراه انسان مي‏آيد در روز قيامت.

حديث عجيب و غريبي است از پيغمبر9 به سلمان مي‏فرمايد مي‏خواهي نمازت چطور باشد علي را دوست بدار مي‏خواهي روزه‏ات چه باشد علي را دوست بدار مي‏خواهي از پل صراط بگذري علي را دوست بدار مي‏خواهي چه باشد علي را دوست بدار و هكذا از اول تا آخر حديث آنچه خوبي هست مي‏فرمايد مي‏خواهي داشته باشي علي را دوست بدار سركرده جميع خيرات دوستي ايشان است راهش همه همين است كه ايشان به خدا بسته‏اند و چون ايشان را شناختي خدا را شناخته‏اي و چون خدا را شناخته‏اي البته ثواب توحيد بالاتر از جميع ثواب‏ها است سرّش همه همين است خدا را كه مي‏شناسي راهش را كه مي‏داني مي‏روي هر حاجتي داري طلب مي‏كني.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۸ *»

پس شناختن خدا نمي‏شود مگر به شناختن ائمه طاهرين خدا همچو جوري قرار داده كه شناختني ندارد مگر شناختن ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم چنان‏كه ائمه طاهرين شناختني ندارند مگر شناختن خدا وقتي قطارشان مي‏كني مي‏گويي علي و حسن و حسين و خدا نمي‏بيني نشناخته‏اي ايشان را خودشان همين جور بيان را فرموده‏اند يك وقتي سلمان اباذر را برداشت برد خدمت حضرت امير كه اين حرف‏ها را به گوشش برساند وقتي بردش حضرت امير ابتدا كردند فرمودند اي سلمان و اي اباذر بدانيد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است اگر مرا بشناسي خدا را شناخته‏اي و اگر خدا را مي‏شناسي مرا شناخته‏اي مثلش را مكرر عرض كردم اگر پرتوي ببيني مي‏داني چراغي اينجا هست چراغي مي‏بيني مي‏داني پرتوي اينجا هست هركس با عملش همراه است.

حالا ائمه طاهرين اول فعلي هستند كه از خدا سرزده اگر چراغ را بشناسي مي‏داني نور دارد همين كه مي‏بيني روشن است مي‏داني چراغ اينجا است اين در او پيدا است او در اين پيدا است پس معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است نه يك حديث است نه دو حديث است نه ده حديث در زيارات بسيار است السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه سلام بر آن كساني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخت هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخت در دعاي رجب است بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت و همچنين يعرفك بها من عرفك يعني خدايا هركس تو را شناخت به آن آيات و مقامات شناخت هركه ائمه را نمي‏شناسد خدايي نشناخته يك خاء و دالي به زبان مي‏گويد و نمي‏فهمد كه چه مي‏گويد باري پس تمام معرفت خدا تمام معرفت اميرالمؤمنين و تمام معرفت ائمه طاهرين است: و تمام معرفت ايشان تمام معرفت خدا است.

فكر كن ان‏شاء اللّه ببين خدا است دانا به كل شي‏ء و مي‏داند همه چيز را ايشان مي‏دانند همه چيز را خدا است كه مي‏تواند همه كار بكند ايشان مي‏توانند همه كار

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰۹ *»

بكنند و هكذا جميع صفات را فكر كن در دعاي رجب مي‏خواني كه هيچ فرقي نيست خدايا ميان تو و آنها مگر اين‏كه خدا را شما نساخته‏ايد و خدا شما را ساخته و اين كارها را بر دست شما جاري كرده مثلش را مكرر عرض كرده‏ام هيچ فرقي ميان تو و ميان كار خودت هم نيست چون تو خودت آيتي از آيات خدا هستي آن آيت را خدا در نفس خودت نموده و در قرآن صريحاً فرموده و في انفسكم أفلاتبصرون من آيت خود را در نفست گذاردم باز نمي‏بيني پس در نفس خودت نگاه كن ببين وقتي مي‏ايستي اين ايستادن را تو به عمل آورده‏اي چرا كه اين ايستادن نبود و تو ساختيش تو ساختي اين ايستاده را تويي ايستاده در اين ايستاده نه غير تو هيچ فرقي ميان تو و ايستاده نيست الاّ اين‏كه تو اين ايستاده را ساخته‏اي و تو ايستاده‏اي و ايستاده تو را نساخته تو بودي و ايستاده‏اي نبود و تو ساختي ايستاده را و حالا كه ساختي اين ايستاده چشمش بعينه چشم تو است گوشش گوش تو است دستش دست تو است پاش پاي تو است علمش علم تو است قدرتش قدرت تو است فرقي ميان تو و ايستاده نيست مگر اين‏كه ايستاده را تو ساخته‏اي و ايستاده تو را نساخته.

همين‏طور واللّه ميان ائمه طاهرين و ميان خدا هيچ فرقي نيست مگر همين كه ائمه طاهرين را خدا ساخته و خدا را كسي نساخته از اين فرق كه گذشتي ديگر خدا است عالم به كل شي‏ء و ايشانند عالم به كل شي‏ء خدا است قادر علي كل شي‏ء و ايشانند قادر علي كل شي‏ء خدا است حكيم علي الاطلاق و همين‏طور بخوان همه را و مترس در اخبار هست كه هر پيغمبري چند اسمي از اسم‏هاي اعظم را مي‏دانست آدم چند اسم داشت نوح چند اسم داشت موسي شش اسم داشت و هكذا حالا مي‏فرمايد كه تمام اسماء حسني پيش ما است تمام اسماء خدا پيش ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين خودشان اسم اللّه هستند خودشان اسماء اعظمند حالا كه چنين است پس القادر خودشانند العالم خودشانند خدا است قادر وقتي قدرتش را به كار ببرد ايشانند قدرت خدا خدا است عالم وقتي علمش را به كار ببرد ايشانند علم خدا خدا است حكيم وقتي حكمت را به كار ببرد خود ايشانند حكمت خدا ايشان صفات‏اللّه‏اند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۰ *»

هر چيزي را به صفتش مي‏شناسي خدا را هم به صفتش بشناس اگر چيزي رنگش زرد است تو هم به زردي مي‏شناسي او را سرخ است به سرخي مي‏شناسي او را هرچه را كه مي‏شناسي به صفتش مي‏شناسي خدا را هم به صفتش مي‏شناسي حالا صفات خدا خيلي است و بسيار اما خدا يكي است و بسيار نيست اما صفات خدا بسيار است خدا يكي است و دو نيست هيچ تعددي در او نيست اما اسمهاش بسيار است براي او نود و نه اسم است به اعتباري هزار و يك اسم است به اعتباري پس ايشانند اسماء اللّه حالا كه اسماء اللّه شدند حالا ديگر متعدد هم باشند نقلي نيست البته متعددند لكن تمام ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين تمام اسم‏ها را دارند و انبياي ديگر و اوصياي ديگر اين‏جور نبودند بعضي يك اسم داشتند بعضي پنج اسم داشتند بعضي ده اسم داشتند هر كدام بعضي از اسم‏ها را داشتند تمام اسم‏ها را هيچ كدام نداشتند تمام اسم‏ها را ائمه طاهرين داشته‏اند.

پس بدانيد كسي كه مي‏شناسد خدا را به تمام شناسايي ائمه طاهرين هستند سلام اللّه عليهم اجمعين انبياء هم خداي خود را قسم مي‏دادند به ائمه طاهرين در دعاهاشان و عهد و ميثاق از خواص امت خود مي‏گرفتند بر ولايت اين بزرگواران و مي‏سپردند اين را كه عهد بگيرند از خواص خود پس از اين جهت است واللّه كه من اراد اللّه بدأ بكم هركس اراده كرد پيش خدا برود آدم اراده كرد پيش خدا برود بدأ بكم كرد تا نمي‏آمد در ساق عرش اسم آنها را نمي‏ديد و آنها را شفيع نمي‏كرد توبه‏اش قبول نمي‏شد پس آدم آدم شد به جهتي كه اقرار كرد به فضائل ايشان نوح نوح شد به جهتي كه اقرار كرد به فضائل ايشان جميع پيغمبران تمام خلق آنهايي كه شناخته‏اند خدا را به واسطه ائمه شناخته‏اند و هركس ائمه را نشناخت خدا را هم نشناخته خدايي مي‏گويد به زبان خاء و دالي هم در ذهن و در خيالش هست اما آن خدا نيست اخذ كرده هواي خود را خداي خود و در روز قيامت آن كسي كه كارها با او است و حساب دست او است او را و خداي او را كه هواي او باشد همه را مي‏گويد توي جهنم مي‏برند و عذاب مي‏كنند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۱ *»

شنبه ـ 18 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خودش خودش را بيان كرد توصيف كرد تعريف كرد از براي خلق تا او را بشناسند پس هركس شناخت او را از رويي كه خودش تعريف كرده درست شناخته و هركه از پيش خودش خواست برود پيش او، نمي‏تواند او را بشناسد چرا كه خدا خودش خودش را بهتر مي‏شناسد و خودش خودش را اين‏جور تعريف كرده كه خدا نور آسمان و زمين است و طور و طرز آن نور اين است كه مانند مشكاتي مي‏ماند مانند چراغداني مي‏ماند كه در توي آن مشكات چراغي باشد كه بر روي آن چراغ يك شيشه‏اي باشد يك مردنگي باشد و همه اينها در خانه‏هايي چند باشند في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع در خانه‏هايي باشند كه خدا اذن داده آن خانه‏ها رفيع باشند و در اين خانه‏ها هيچ يافت نشود مگر ذكر خدا چيزي ديگر بخواهي پيدا كني در آن خانه‏ها پيدا نمي‏شود در و ديوارش تمام ذكر خدا است زمين و آسمانش تمام ذكر خدا است به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱2 *»

طوري كه به غير از ذكر خدا هيچ چيز يافت نمي‏شود ديگر يا سبحان اللّه است يا الحمد للّه است يا لا اله الاّ اللّه است يا اللّه اكبر است همه‏اش ذكر خدا است پس اين‏طور خدا خود را تعريف كرده هركه اين‏طور شناخت او را شناخته و همين طور است هركه واقعاً پيش خودش و خداي خودش مي‏خواهد بداند خداي خود را شناخته ببيند اگر مي‏فهمد معناي اين آيه را و مي‏بيند همچو خانه‏هايي را كه درش و ديوارش و زمينش و آسمانش و شرقش و غربش همه ذكر خدا است بداند خدا را شناخته اگر هم نمي‏بيند اقلاً  گول به خود نزند بداند هيچ نمي‏داند ديگر همين قدري كه مي‏داني يك خدايي است اين معرفت نشد اين اختصاصي به تو ندارد اختصاصي به شيعه ندارد مكرر عرض مي‏كنم بلكه يك نفر به هيجان بيايد ان‏شاء اللّه و من در تمام عمرم اگر يك نفر به هيجان بيايد و به فكر بيفتد مرا بس است چرا كه من اگر يك نفر را هدايت بكنم تمام خلق را هدايت كرده‏ام چنان‏كه خدا گفته و من احياها فكأنما احيي الناس جميعاً من هي اصرار مي‏كنم بلكه يك نفر پيدا شود كه توي راه بيفتد.

ببينيد اين‏كه اين عمارتي است ساخته شده انسان عاقل كه نگاه به اين مي‏كند مي‏داند اين خشت‏ها و گل‏ها به اين نظم خودش روي هم چيده نشده يك انساني اين را ساخته اما اين بنّا كي بوده نمي‏دانم كافر بوده يا مؤمن نمي‏دانم جن بوده يا انس نمي‏دانم ملك ساخته نمي‏دانم چطور شده همچو شده به قالب ريخته‏اند همچو شده نمي‏دانم آن‏كه ساخته مرد بوده نمي‏دانم زن بوده نمي‏دانم بلند بوده يا كوتاه خوش‏خلق بوده يا بدخلق هيچ نمي‏دانم حالا همين‏جور مسجد را بزرگش خيال مي‏كنيم حالا ببينيد كه مردم هيچ ندارند و اين است توحيدشان اگر خيلي دين داشته باشند و در بندش باشند همچو خدايي دارند پس اين مسجد را بزرگتر خيال مي‏كنيم اين زمين و آسمان را خيال مي‏كنيم مي‏گوييم اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته ديگر آن كس كي بوده يكي بوده ده تا بوده بيشتر بوده اينها را نمي‏دانم ببين اين مسجد را كه نگاه مي‏كني آيا يقين مي‏كني كه اين مسجد را يك نفر ساخته يا متعدد بوده‏اند ساخته‏اند آدم نمي‏داند آن كسي كه ساخته خوش‏خلق بوده يا بدخلق آدم نمي‏داند بلاشك يك كسي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۳ *»

ساخته اين زمين را و اين آسمان را راست است يك كسي ساخته اما حالا اين كس چه بوده نمي‏دانم يك نفر بوده كه اين زمين و آسمان را ساخته يا متعدد بوده‏اند گاه است زمينش را يك كسي ساخته آسمانش را يك كسي ديگر ساخته احتمال كه مي‏رود همچنين آن كسي كه ساخته خوب كسي است بد كسي است نمي‏دانم حالا بدانيد كه هيچ ندارند مردم از دين و آئين.

پس خودتان يك خورده دل خودتان را به درد بياوريد به هيجان بياييد ببينيد اين خدايي كه اين‏جاها را ساخته اين ارسال رسل كرده پيغمبران فرستاده و از زبان پيغمبران خود را وصف كرده حتي آن‏كه دليلي كه خدا يكي است دليلش همين است كه پيغمبران گفتند يكي است و اگر يكي ديگر بود مي‏بايست آن هم نفسي بكشد كسي را بفرستد چنان‏كه حضرت امير صلوات اللّه عليه به حضرت امام حسن7 همين‏طور فرمايش مي‏فرمايند ببينيد مثل حضرت امير كسي به آن بزرگي براي مثل حضرت امام حسن كسي دليل توحيد را چه جور مي‏آورد پس اين جور دليل است كه شخص را به توحيد مي‏رساند مي‏فرمايد اگر خدا دو تا بود يا بسيار بود آن يكي هم مي‏بايست قاصدي بفرستد پيش خلق و مردم را از امر و نهي خود خبر كند اگر همچو خري است كه عقلش نمي‏رسد كه بايد قاصد بفرستد خدا نيست اگر همچو كسي است كه در بند خلق خود نيست و خلق اگر هلاك شوند اعتنائي ندارد كه خدا نيست پس اين فرمايش براي اين‏كه خدا يكي است دليل عجيب غريبي است لكن اين دليل به نظر مردم پست مي‏آيد خصوص در نظر حكما و شما بدانيد عرض كردم اين دليل دليلي است كه مثل حضرت اميري به مثل حضرت امام حسني تعليم مي‏فرمايد پس اين دليل بزرگ باشد به نظرتان.

پس بدانيد كه هيچ كس خدا را نمي‏شناسد مگر آن طوري كه خود خود را ستوده و به خلق شناسانيده و آن جوري كه خودش خودش را شناسانيده اين‏جور است كه در اين آيه بيان كرده در هيچ آيه‏اي هم اين جور شرح نكرده در آيات ديگر هم شايد اين‏جورها باشد لكن در اين سوره نور و در اين آيه نور شرحش كرده‏اند و عمداً هم آيه نور اسمش گذارده‏اند به جهت آن‏كه كار دستش داشته‏اند پس در اين آيه خود را شرح

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۴ *»

كرده براي خلق و وصف كرده براي بندگان خود و كسي كه في الجمله شعوري داشته باشد مي‏داند كه آن جايي كه فرموده اللّه نور السموات و الارض غير از آن مقامي است كه مشكات گفته است البته چراغ غير از چراغدان است اگر چراغدان عين آن چراغ بود همين كه گفتند اللّه نور السموات و الارض ديگر چراغدان نمي‏خواست بگويند و همچنين آن شيشه‏اي كه بر روي آن چراغ است چيز ديگري است اگر عين اينها بود ديگر گفتني نمي‏خواست همچنين خانه‏ها غير از اينها است اينها همه اگر عين آن خانه‏ها بود ديگر آن خانه‏ها را بيان نمي‏كرد و همچنين اين خانه‏ها اگر خانه‏هاي خشت و گلي بود ديگر آن رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه را پشت سرش نمي‏گذاشت كه اين خانه‏ها بدانيد از خشت و گل نيستند مردماني هستند كه لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه خانه‏هاش يك جور خانه‏هايي است كه هيچ يافت نمي‏شود در آنها مگر ذكر خدا و اين رجال همان‏جور رجالند كه هيچ يافت نمي‏شود در ايشان مگر ذكر خدا اينها دائماً متذكر خدا هستند چرا كه آمده‏اند مردم ديگر را متذكر كنند پس خودشان اولايند كه هميشه به ياد خدا باشند هيچ بار مشغول هيچ كار نمي‏شوند مگر ذكر خدا رو به خدا مي‏روند به واسطه خدا حرف مي‏زنند به قوه خدا حرف مي‏زنند به قوه خدا سكوت مي‏كنند.

پس اين مراتب رجالي هستند كه اين رجالند نمونه خدا و هركس شناخت ايشان را به حقيقت شناختن شناخته خدا را و هركس شناخت خدا را به حقيقت شناختن مي‏شناسد اين رجال را حالا ديگر هر كدامش را نمي‏شناسي بدان آن يكي ديگرش را نمي‏شناسي اينها را عرض مي‏كنم كه بلكه به هيجان بيايي اگر مي‏شناسي خدا را چرا ائمه را نمي‏شناسي اگر مي‏شناسي ائمه را چرا خدا را نمي‏شناسي آن كسي كه مي‏گويد خدايي شناخته‏ام و ائمه را نمي‏شناسم آنچه شناخته هواي او است خدا نيست زهرماري است به جهنم مي‏رود با خودش حقيقت ائمه نيست مگر وصف خدا مگر بيان خدا مگر حجت خدا مگر خليفه خدا نيستند مگر قائمين مقام خدا نيستند مگر جانشينان خدا نيستند مگر حجت‏هاي خدا هيچ جاشان نيست كه حجت خدا نباشند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۵ *»

اينها نيستند مثل مردم ديگر مردم ديگر خودشان خودشانند گاهي به ياد خدا مي‏افتند ايشان نيست اين حالتشان هيچ حالتي ندارند كه خدا در آنجا نباشد پس ايشان جماعتي هستند كه اولشان از جانب خدا آمده و مي‏آيد و رو به خدا برمي‏گردند و مي‏روند و تمام مراتبشان از جانب خدا است و هيچ نه خود چيزي را مالكند نه از خود نه از شيطان اين است كه شرك شيطان نيستند مردم ديگر شرك شيطان هستند ايشانند عبادي مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هيچ سبقت نمي‏گيرند بر خدا بلكه تا خدا حرف مي‏زند ايشان حرف مي‏زنند خدا ساكت مي‏شود ايشان ساكت مي‏شوند خدا وقتي حركتشان مي‏دهد حركت مي‏كنند وقتي ساكنشان مي‏كند ساكن مي‏شوند خيال نكني كه جاهاي ديگر هم همين‏طور است عرض مي‏كنم كه چه بسيار مردم را كه شيطان حركت مي‏دهد شيطان از زبانشان حرف مي‏زند شيطان از دستشان مي‏دهد و مي‏گيرد از چشمشان مي‏بيند از گوششان مي‏شنود لكن همين‏طور كه شيطان اينها را حركت مي‏دهد طرف مقابل را هم خدا حركت مي‏دهد.

فكر كن ببين اينهايي كه بدند و به هوي و هوس خود حركت مي‏كنند و اين باز مثل است كه عرض مي‏كنم ببين كسي كه بنايش اين است كه به هوي و هوس خود حركت كند هيچ شركي هيچ ريايي هيچ سمعه‏اي در باب اين هوي به عمل مي‏آورند نه هيچ شركي هيچ سمعه‏اي در هواي خود به عمل نمي‏آورد اين هوي و هوس يك جوري پرستيده مي‏شود كه هركس اطاعت اين هوي را مي‏كند هيچ منت بر سر اين هوي نمي‏گذارد كسي هيچ به جهت ريا هوايش را اطاعت نمي‏كند به جهت ترس نيست از طمع نيست فكر كن ببين يك چيزي را كه هوي داري هوس داري بكني آن را در همين هوي و هوس مشق بكن تا بشناسي طرف مقابل را پس مي‏كني آنچه هواي خودت است اگرچه ضرر بكشي هيچ طمع نداري كه اين هوي كاري براي تو بكند هيچ نمي‏ترسي كه آن هوي توي سر تو بزند بلكه آن كار را مي‏كني محض هواي خود در بند اين نيستي كسي ببيند يا نبيند بشنود يا نشنود پس اين هوي پرستيده شده خالصاً مخلصاً نه از روي ريا نه از روي سمعه بلكه محض خودش پرستيده مي‏شود نعوذ باللّه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۶ *»

چنان پرستيده شده كه هيچ منتي بر سرش نمي‏گذاري اگر به عمل نيايد اوقات‏ها تلخ مي‏شود غضب‏ها مي‏كني با هواي اين‏جوري حالا دو ركعت نماز كه مي‏كني ببين چقدر منت بر سر خدا مي‏گذاري كه ما آمده‏ايم خدمت شما دو ركعت نماز كرده‏ايم اين‏جور بندگي كردن استهزاء است حقيقتاً بندگي درست آن است كه براي هوي مي‏كني نعوذ باللّه خداي خيلي آدم‏هاي درست هواشان است هوي را بي‏ريا خالصاً مخلصاً اطاعت مي‏كنند خالصاً مخلصاً خودش پرستيده مي‏شود ماها همه نمونه درمان هست ديگر خودمان خبر داريم حالا مي‏خواهي ببيني پيغمبران چه جورند پيش خدا حالا فكر كن و ياد بگير مي‏خواهي بداني ائمه طاهرين چه جورند پيش خدا همين‏طوري كه تو تابع هواي خودتي ائمه طاهرين تابع خداي خود هستند بي‏ريا بي‏ترس بي‏سمعه اطاعت خدا مي‏كنند اگر بدانند خدا هيچ نعمت به ايشان نمي‏دهد باز اطاعت خدا را مي‏كنند اگر بدانند كه يقيناً بر فرض خدا به جهنمشان مي‏برد باز عبادت مي‏كنند خدا را چنان‏كه تو اگر بخواهي هواي خود را به عمل آوري هزار زحمت مي‏كشي كه بروي هوايت را به عمل آوري و بسا در بين راه پايت هم شكسته شود و ملتفت نشوي باز در فكر هواي خود هستي تا به عمل نياري آرام نمي‏گيري.

پس ان‏شاء اللّه دقت كه مي‏كني اگر مي‏خواهي ايشان را بشناسي بدان ايشان همين‏جورند پيش خدا كه هيچ پيشي نمي‏گيرند بر خدا به قولي و به امر او عمل مي‏كنند پس اگر حرف زدند مي‏داني خدا حرف زده كلامشان شده كلام خدا همين كه راه رفتند تو مي‏داني خدا راه رفته قائم شدند مي‏داني خدا قائم شده معامله كردند خدا آن معامله را كرده يك خورده فكر كن دقت هم بكن وقتي خدا مي‏خواهد معامله بكند خدا مي‏خواهد بيايد با تو معامله كند به تو چيزي بفروشد بخرد از تو چيزي معامله كند مبايعه بكند با تو بيعت بگيرد از تو معامله كند با تو چطور مي‏كند؟ كرده ببين به غير از ايني كه مشيت خود را بگذارد در بدن كسي كه ما مي‏بينيمش بيايد پيش ما دست به دست او بدهيم بخواهد با تو حرف بزند چه بكند به غير از اين‏كه صداي خود را بگذارد در بدن كسي كه ما ببينيمش و از زبان او با تو حرف بزند اگر با تو بايد حرف

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۷ *»

بزنند همين‏جور حرف مي‏زنند اگر دست به دست تو بايد بدهد همين‏طور مي‏دهد اگر بايد به تو چيزي فروخت و از تو چيزي خريد همين‏طور مي‏خرند و مي‏فروشند و خدا همين‏طور كرده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة بدانيد شماها را خريده‏اند واقعاً اگر فروخته باشيد خود را اگر نفروخته باشيد هم باز مي‏خرد خدا هيچ اختياري باقي نمي‏گذارد براي خودتان يعني اين گمان خامي كه داري كه خودت مال خودت هستي يا زنت مال خودت هست يا بچه‏ات مال خودت است گمان خام بي‏جايي است حاليت هم مي‏كنند كه بداني مال خدا است حالا كه مال خدا است پس ماكان لهم الخيرة من امرهم پس هيچ اختياري براي ايشان نيست چنين نيست كه هرجا مي‏خواهي بنشيني بنشيني هرجا مي‏خواهي برخيزي برخيزي پس مي‏آيد مي‏خرد مال و جان مردم را همه انبياء براي همين آمدند كه بخرند جان و مال مردم را بگويند مالتان مال خودتان نيست مال خدا است دل نمي‏كنيم وقتي كه مي‏گويد بدهيد به خودم ديگر مي‏گويد زكوة مالتان را و ده يك مالتان را بدهيد به فقراء پنج يك مالتان را بدهيد به سادات باقيش مال خودتان باشد به اين‏طورها راضيتان مي‏كند مع‏ذلك نمي‏دهي و باز اينها مغزش اين است كه تو مال نداري و با وجودي كه مال نداري دل نمي‏كني خلاصه خدا مي‏گويد من آخرتت مي‏دهم تو مالت را بده جانت را بده و بيا به بهشت جاويد به راحت هرچه تمامتر هرجا مي‏خواهي برو و بيا و تصرف كن در هر جاي آن هر طوري بخواهي پس خريده است خداوند عالم از مؤمنان جانشان را و مالشان را يعني سلب اختيار از ايشان كرده گفته هيچ مختار نيستيد نه در جانتان نه در مالتان فكر كنيد كسي اگر غلامي داشته باشد اين غلام بخواهد چشم خودش را بكند آيا مي‏تواند نه مختار نيست اين چشم خيلي به كار او مي‏آيد اگر آن را كند خيلي ضررها به او مي‏رسد آيا دست خودش را مي‏تواند ببرد تو هم غلامي بنده‏اي نمي‏تواني چشم خود را بكني دست خود را ببري مال مردمي مال خودت نيستي كه مختار باشي هرجا بخواهي بروي هرجا كه آقا بخواهد ببرد مي‏برد تو را غلام يك جايي از بدنش را زخم كند نمي‏تواند ضرر به آقاش زده حالا يك‏خورده فكر كن وقتي تو غلامي را خريدي باز

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۸ *»

تو پول خدا را برداشته‏اي برده‏اي بنده خدا را خريده‏اي پيش خودت نگاه داشته‏اي گفته‏اي اين بنده من اين قدرش را هم غلام نمي‏تواند چشم خود را بكند دست خود را ببرد قباي خود را نمي‏تواند تفريط كند به ديگري بدهد زن خود را بكشد بچه خود را بكشد اين زنش بچه‏اش مالش عيالش عباش قباش آنچه دارد همه‏اش مال آقا است با وجودي كه اين آقا پول خدا را برداشته بنده خدا را خريده و آقاي حقيقي او نيست حالا اين خدا كه پول هيچ كس را برنداشته بنده كسي ديگر را بخرد خودش وحده لاشريك له همه را ساخته حالا ببين واقعاً حقيقتاً آيا تو غلام اين خدا نيستي چه چيزت مال خودت است چشمت مال تو است چرا اذن نداري بكني گوشت مال تو است چرا اذن نداري كرش بكني تمام آنچه داري مال خدا است مال خودش هم هست ثمن را هم از كسي قرض نكرده پس تمام سرتاپايت مال خدا است حالا كه چنين است پس هر جوري كه او مي‏گويد بكن گفته چشمت را سرمه كن بكن گفته گاهي بخواب راحت كن بكن گاهي به زحمتت مي‏اندازد مي‏گويد برو مقابل شمشير و جنگ كن پشت هم نكن بايد اطاعت كني گاهي مي‏گويد اگر بدنت را خارانيدي مرخص نيستي بدنت را زخم كني غلام من هستي ضرر به من زده‏اي مي‏گويد ريشت را بد شانه كرده‏اي مكروه است انتقام هم مي‏كشد كه چرا بد شانه كرده‏اي.

فكر كن ان‏شاء اللّه پس اين خدا مالك ملك است و صاحب ملك و اختيار بنده معلوم است با خداي خودش است حالا وقتي مي‏خواهد بگويد اختيار با من است چه كند وقتي كه مي‏خواهد با شما حرف بزند چطور حرف بزند شما كه غافل بوديد از اينها بلكه جاهل بوديد واقعاً مردم چه مي‏دانستند اينها را ببينيد صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمده‏اند و اين‏همه گفته‏اند مردم هنوز غافلند اگر نيامده بودند كه مي‏دانست اينها را حالا اين خدا مي‏خواهد به تو بگويد من خدايم فكر كن ببين چه كند كه بگويد زباني را حركت مي‏دهد و آن زبان مي‏گويد و حالي تو مي‏كند اين را و الاّ تو چه مي‏داني كه اين خدا چه‏جور است خودش بهتر مي‏داند مي‏خواهد حالي تو كند كه چطور است آن زبان را حركت مي‏دهد آن زبان مي‏گويد اين خدا قادر است اين خدا عالم است اين خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱۹ *»

عادل است اين خدا فاضل است اين خدا بي‏مروت نيست فكر كن ببين خدا را به زبان كي شناختي پس خدا را به زبان انبياء شناختي وقتي به طوري كه خودش خودش را وصف كرده او را بشناسي او را شناخته‏اي حالا مي‏خواهي ببيني خودش خودش را چطور وصف كرده ديديم بعضي آمدند گفتند كه ما از جانب خدا آمديم معجزه هم كردند كارهايي كردند كه ما يقين كرديم كه ايشان راست مي‏گويند آن وقت دانستيم كه خدا آن جوري هست كه ايشان وصف مي‏كنند يك ظاهري دارند و يك باطني.

دقت كن ان‏شاءاللّه، اين حجت‏هاي خدا كه مي‏آيند پيش ما يك ظاهري دارند يك باطني ظاهرشان خيلي گول مي‏زند مردم را مثل ظاهر ما مي‏ماند بلكه ذليل‏تر حقيرتر فقيرتر از ما خيلي مظوم‏تر ظاهرشان مثل ظاهر ساير مردم است پس مي‏گويند انما انا بشر مثلكم ما بشري هستيم مثل شما اما باطنشان چه جور است باطنشان بدان نورانيت است كه آن نورانيت را بايد سعي كني و بشناسي نورانيتشان آن است كه اگر بشناسي آن را مي‏شناسي ايشان را ظاهرشان هر جوري هستند مردم ديگر همه آن جور هستند ايشان سر دارند مردم ديگر هم دارند ايشان دست دارند مردم ديگر هم دارند ايشان پا دارند مردم ديگر هم دارند ايشان راه مي‏روند مردم ديگر هم راه مي‏روند ايشان حرف مي‏زنند مردم ديگر هم حرف مي‏زنند پس ظاهري دارند و باطني دارند هركس به ظاهرشان اكتفا كرد به عذاب انداخت خود را هركس باطنشان را ديد و شناخت نجات داد خود را پس ايشان دو رو دارند يك سمتشان رحمت خدا است يك سمتشان غضب خدا است پس ايشان بابي هستند مبتلي به الناس و عمداً خدا همين‏جور قرار داده كه ايشان باشند كه مردم به ايشان امتحان شوند چنان‏كه در زيارتشان مي‏خواني الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجي و من لم‏يأتكم فقد هلك ايشان بابي هستند كه باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب واقعاً وقتي آمدند انبياء و اولياء عذاب در ميان مردم پيدا مي‏شود هميشه همين‏جورها بوده‏اند مردم پيش از آني كه حجتي بيايد در ميان مردم يك طوري حركت مذبوحي مي‏كردند وقتي آمدند آنها و مردم اطاعتشان نكردند بلاها نازل شد در ميان مردم به طوري شد كه مردم مي‏گفتند وجود پيغمبران

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۰ *»

شگوني ندارد هر وقت مي‏آيند همراهشان بلا نازل مي‏شود و واقعاً راست مي‏گفتند گفتند انا تطيرنا بكم ما بر وجود شما تطير مي‏كنيم يعني وجود شما را براي خود ميمون نمي‏دانيم واللّه ميمون نبود چرا كه وقتي كه آمدند پيغمبران بايد مردم اطاعت كنند آنها را حالا كه نمي‏كنند وجود پيغمبران البته ميمون نيست براشان پس بابي هستند كه مردم مبتلا شدند به آن ابواب هركس اطاعت كرد ايشان را البته نجات يافت و خدا محض جود و محض كرم آن ارحم الراحمين كه رحمش از همه كس بيشتر است مي‏فرستد كسي را در ميان خلق كه خلق را نجات بدهد از عذاب‏ها وقتي صدمه‏اش مي‏زنند البته بلائي برايشان نازل مي‏كند و مكروا و مكر اللّه واللّه خير الماكرين خدا خير الماكرين است خير القادرين است البته بلائي برايشان مي‏فرستد كه طاقت آن را ندارند به جهت آن‏كه خدا همه چيز را كه راه مي‏برد ظاهر و باطن همه را كه خبر دارد هركس هر جور معامله با او مي‏كند همان‏جور معامله را با او مي‏كند.

پس خدا چون خواست مردم او را بشناسند زبانش را جنبانيد حركت داد زبانش را و واللّه زبان انبياء مال خودشان نيست مال خدا است آن هوايي را كه مثل زدم چون توش هستيم درش فكر كن كه مطلب را زود مي‏فهمي ان‏شاء اللّه پس زبان پيغمبران را شيطان نمي‏جنباند هوي و هوس از خود ندارند زبانشان كه مي‏جنبد خدا جنبانيده پس بگو خدا زبانش را جنباند پس خدا با زبان انبياء كه مي‏گويد با زبان خودش گفته پس اگر ايشان را به نورانيت بشناسي آن وقت مي‏داني خودش آمده ميان مردم و با مردم حرف زده با مردم خودش نشسته گفته با من چنين معامله كنيد دقت كنيد و ببينيد كه اينهايي كه مي‏گويم هيچ محض ادعا نيست خدا خودش خبر داده از اينها مي‏فرمايد خدا در قرآن ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون خدا همراه است با آن كساني كه تقوي پيشه كرده‏اند و با آن كساني كه محسن‏اند نيكوكارند در آن حديث قدسي مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه خدا مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته بنده به جهت نافله‏گزاردن مقرب

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۱ *»

مي‏شود به من تا اين‏كه به حدي برسد كه من او را دوست دارم يعني او را بپسندم عملش ريا نباشد سمعه نباشد طوري باشد كه بپسندم عملش را همين كه دوست داشتم او را چون او آمد پيش من من مي‏روم پيش او آن وقت من مي‏شوم چشم او با من مي‏بيند من مي‏شوم گوش شنواي او با من مي‏شنود پس وقتي خدا پيش مؤمن مي‏آيد از زبان مؤمن حرف مي‏زند وقتي پيش مؤمن اين‏جور مي‏آيد پس پيش انبياء خيلي خوب مي‏آيد خيلي بهتر مي‏آيد انبياء چشمشان هيچ چشم خودشان نيست پس چشم ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم عين اللّه ناظره است گوششان اُذن اللّه سامعه است دستشان يد اللّه باطشه است زبانشان لسان اللّه ناطق است نفسشان نفس اللّه است روحشان روح اللّه است معامله با ايشان معامله با خدا است ايمان به ايشان ايمان به خدا است كفر به ايشان كفر به خدا است.

پس اگر ايشان آمدند در ميان مردم و شناختيم نورانيت ايشان را خدا را شناخته‏ايم و نورانيتشان را بايد شناخت چرا كه آن غير نورانيت را همه كس شناخته و خدايي نشناخته دقت كن ايني كه فلان پسر فلان است كيست كه اهل حل و عقد باشد و اين را نداند اين را همه كس مي‏داند گبرها هم مي‏دانند اين‏كه آمد محمد پسر عبداللّه بود علي پسر ابوطالب بود فاطمه زهرا دختر پيغمبر بود حسن پسرش بود حسين پسرش بود اينها را همه كس مي‏دانند باز مگر اينها نمي‏دانند كه اينها مردمان صاحب كمالي بوده‏اند ببين آيا نمي‏دانند كه اينها رئيس مسلمين بوده‏اند همه مي‏دانند خودشان با آنها حرف زدند و اينها را دانستند آيا عابد نبودند زاهد نبودند عالم نبودند حكيم نبودند هيچ كس نيست اينها را انكار داشته باشد شجاعتشان را سخاوتشان را هيچ كس نيست انكار داشته باشد پس بدانيد اينها معرفت ايشان نيست چرا كه اينها را كفار هم مي‏گويند و قبول هم دارند مي‏خواهم عرض كنم كه تمام معرفت ايشان كه به كار مي‏آيد هماني است كه به سلمان و اباذر فرمايش كردند فرمود حضرت امير يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي مي‏فرمايد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و تمام ائمه همين است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۲ *»

حكمشان مي‏فرمايد معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است معرفت خدا و معرفت ايشان كأنه دو معرفت نيست كه اين مثل او باشد آن مثل اين باشد يك حقيقت است و يك معرفت دارد ديگر حقيقت علوي را مي‏خواهي بشناس معرفتش معرفت خدا است يا حقيقت حسني يا حقيقت حسيني منظور اين است كه حقيقت حجت را بشناس خدا را مي‏شناسي نمونه‏اش را بخواهي تو ببين اگر بخواهي بشناسي شخصي را آخر آن شخص يا حركت مي‏كند و تو او را مي‏بيني و مي‏شناسي يا ساكن است حالا حقيقت اين حركت و سكون را آن شخص ساخته و اختراع كرده به عمل آورده پس ساخته و آنجا گذارده حالا كه چنين است آن شخص را كه شناختي هر وقت شناختي بي آن نشناختي يا متحرك را شناختي يا ساكن را هيچ جا در هيچ عالم نيست كه تو بشناسي كسي را مگر به ظهوراتش يا متحرك است مي‏شناسيش يا ساكن است مي‏شناسيش ان‏شاء اللّه چرت مزنيد دقت كنيد خيالتان را متفرق مكنيد خيالتان را ببريد در جايي كه من مي‏گويم در جايي كه مي‏توانيد بفهميد آنجا كه فهميديد همه جا مي‏فهميد مطلب من همه جا هست جميع جاهاي دنيا و آخرت اين حرف هست.

ببين تو هرچه را مي‏شناسي به حالت او مي‏شناسي به صفت او مي‏شناسي و صفت غير ذات است اين ايستاده صفت آن شخصي است كه ايستاده آن شخص موصوف است و صاحب اين صفت است تو ايستاده‏اي اين ايستاده را تو اختراع كرده‏اي خودش به خودش هيچ نيست تو ساختي او را و آنجا گذاردي هركس تو را شناخت به اين صفت تو را شناخت اگر تو را در حال قيام شناخت قيام حالي است از حالات اگر نشسته‏اي و تو را شناخت نشسته حالي است از حالات متحركي حالي است از حالات پس خدا هم بدان همين‏جور معامله كرده با مردم طرح تازه‏اي نيست لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها مردم وسعشان همين است ما آتاشان همين است پس خدا خود را ظاهر كرد اين ظهور خدا مخفي هم مي‏شود ذات خدا كه متغير نمي‏شود حجت‏هاي خدا متغير مي‏شوند گاهي مي‏آيند ميان مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۳ *»

گاهي مي‏روند قايم مي‏شوند غايب مي‏شوند صاحب شما الآن غايب است پس حجت‏هاي خدا متغيرند اما متغيرند نه مثل مردم ديگر باطنشان همان نورانيت است كه در آن مقام آيه‏اللّه هستند نوراللّه هستند عين‏اللّه هستند وجه‏اللّه هستند جنب‏اللّه هستند و هكذا پس ايشانند معرفت خدا و هركه ايشان را شناخت خدا را شناخت.

ديگر ان‏شاء اللّه حالا اين مشقي باشد برات هر وقت رفتي پيش خدا و ياد يكي از ائمه نباشي بدان پيش خدا نرفته‏اي هر وقت نماز مي‏كني و بسا اين‏كه خيال مي‏كني خضوع مي‏كني خشوع مي‏كني و در آن حال اميرالمؤمنيني چيزي يادت نيست آني كه پيشش خضوع مي‏كني و خشوع مي‏كني بدان خدا نيست آن شيطاني است و خداي اميرالمؤمنين به واسطه همين عذابت مي‏كند به جهنمت مي‏برد چرا كه آنچه حق است از پيش امام آمده و امام قرار داده انما جعل الامام ليؤتمّ به خدا جعل كرد و گذارد امام را تا مردم اقتدا كنند به او ببينند اين چه جور با خدا حرف مي‏زند همان‏جور با خدا حرف بزنند ببينند اين چه جور عبادت مي‏كند خدا را همان‏جور عبادت كنند خدا را ببينند اين چه جور خدا را وصف مي‏كند همان‏جور خدا را وصف كنند خدا او را خليفه و قائم مقام خود قرار داده پس ايشانند قائمان مقام خدا مثل قيام تو كه قائم مقام تو است دقت كن ببين اگر خدا يك جايي باشد و اينها جايي ديگر ايستاده باشند مثل اين است كه تو در خانه‏ات باشي و كسي ديگر در خانه خودش تو خودت باشي و به شخصي بگويي برو در خانه چنين بگو او برود بگويد تو خودت نگفته‏اي او گفته لكن تو همراه او باشي و حركت بدهي زبان او را به طوري كه تو بخواهي ساكن كني زبان او را به طوري كه تو بخواهي معصوم مي‏شود مطهر مي‏شود و تمام معصومين همچو شده‏اند كه معصوم شده‏اند تمام معصومين چون شيطان را از قلب خود بيرون كردند و در خود راه ندادند به طوري كه واضح شد اين امر كه شيطان وقتي اولاد آدم را نگاهشان كرد طمع نكرد در ايشان گفت لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين مي‏دانست كه اينها هرجا بروند كار او را خراب مي‏كنند پس طمع نكرد در ايشان عبد خالص مخلص شدند براي خدا به طوري كه غير خدا در ايشان نيست پس ايشان آنچه مي‏آرند خدا آورده.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۴ *»

پس معرفت باطن ايشان را بايد به دست آورد باطن را هم سعي كن بفهم باطنشان همين ظاهر است پس وقتي شناختي ايشان را شناختي خدا را و هرچه از ايشان ديده‏اي از خدا همان را ديده‏اي و هرچه از ايشان نديده‏اي از خدا چيزي نديده‏اي و خدايي نشناخته‏اي مگر همان‏جوري كه اين مسجد را يك كسي ساخته اين‏جور توحيد هيچ مصرف ندارد اگر خدا به اين‏جور توحيد قناعت كرده بود فكر كنيد ببينيد اگر خدا مي‏خواست عقلاي عالم در توحيد خودش به همين قناعت كنند اين خانه را يك كسي ساخته و آن خدا است فكر كنيد اين مردم يا شعور دارند يا شعور ندارند اگر شعور ندارند كه حالا هم كارشان ندارد هر كسي هر قدر مي‏فهمد همان قدر است تكليف او اما آنهايي كه صاحب شعورند آنها كه نگاه مي‏كنند مي‏بينند اين آسمان و زمين را مي‏فهمند يك كسي ساخته اينها را و همه اين را مي‏فهميدند ديگر ارسال رسلي نمي‏خواست انزال كتبي نمي‏خواست قناعت نكرده به همين و پيغمبر فرستاده اين را فرستاده كه هرچه اين مي‏گويد شما هم همين را بگوييد پس اين هرچه مي‏گويد قول او است او مي‏گويد نماز بايد كرد بايد نماز كني ايمان داشته باشي به هرچه مي‏گويد مي‏گويد توي دلت هم بايد اعتقاد كني كه من هميني هستم كه آمده‏ام حرف مي‏زنم عبرت بگيريد اين خدا نيست مثل سلاطين ظاهري ساير سلاطين اگر اطاعتشان كردي خواه از روي ترس خواه از روي طمع همين كه اطاعتشان كردي قناعت مي‏كنند نقلي نيست اطاعت بكند از طمع باشد از ترس باشد از هرچه هست خوب است اين خدا چنين نيست اگر پيشش بروي و بگويي من ايمان داريم به جهتي كه من از تو مي‏ترسم اين ايمان به او نيست عبادت بكني از ترس خودت را و ترست را و عبادتت را به جهنم مي‏برد مي‏گويد به جهت طمع هم ايمان بياري و عبادت كني تو به جهت خرما آمدي براي من نيامدي اگر مي‏دانستي خرمات نمي‏دهم نمي‏آمدي اگر هم دادم خرمات و عبادت كردي براي من عبادت نكرده‏اي براي خرما عبادت كرده‏اي

احب ابامروان من اجل تمره   و لو لم‏يكن تمر له ما احبه

اين خدا تصريح مي‏كند كه الا للّه الدين الخالص خدا را مي‏شناسي خدا بايد مطاع

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۵ *»

باشد تو بايد مطيع باشي از براي او خدا بايد خدا باشد تو بايد بنده و فرمانبردار باشي تو بندگي خود را بكن او خدايي خود را مي‏كند هيچ احتياجي نيست كه تو تعليمش كني يك‏خورده فكر كن ان‏شاء اللّه تو بندگي راه نمي‏بردي خدا فرستاد كسي را كه تعليمت كند كه چه كن و نشانت داد اما خدا خدايي را خودش راه مي‏برد تو نشانش مده تو عبادت نكرده‏اي حلوات مي‏دهد كفر مي‏ورزي و حلوات مي‏دهد فحش مي‏دهي و حلوات مي‏دهد آيا عبادت بكني نمي‏دهد البته مي‏دهد.

پس ان‏شاء اللّه فكر كنيد عرض مي‏كنم كه خدا قائمين مقام خود را در همه عوالم اين‏جور قرار داده كه در اين دنيا ايستاد و حرف زد و هركس اطاعت رسولش را كرد اطاعت خدا كرده هركس بيعت با پيغمبر كرد بيعت با خدا كرده ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم خدا ديگر چه جور مبايعه كند هرجوري كه بكند بايد يك كسي دست به دست تو بدهد حالا ديگر هرجا هم بروي همين‏طور است همين اساس است نه خيال كني كه روز قيامت ذات خدا پيدا مي‏شود براي خلق آنجا هم باز ذاتش مستور است او را كسي نمي‏بيند آنجا هم حجتش مي‏آيد حساب مي‏كند خطاب مي‏شود كه القيا في جهنم كل كفار عنيد خطاب مي‏كند به محمد و علي شما دو نفر بيندازيد در جهنم هر كافر عنيدي را و شما ببريد به بهشت هركس را مي‏خواهيد پس ايشان مي‏برند به بهشت و جهنم هركس را بخواهند پس بدان ان‏شاء اللّه كه وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة در آن روز قيامت وجوهي چند با طراوت هست رخساره‏هايي چند با طراوت هستند كارشان همين است كه نگاه به خدا مي‏كنند مي‏خواهم عرض كنم كه توي اين دنيا هم همين‏جور هستي نهايت آنجا حظ مي‏كني اينجا حظ نمي‏كني آن‏طور آنجا هم ذات خدا را نمي‏بيني آنجا وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة آنجا واللّه به ديدن محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم كه مي‏روي همين اسمش اين مي‏شود كه به ديدن خدا رفته‏اي چنان‏كه اينجا هم من زار الحسين بكربلا واللّه كمن زار اللّه في عرشه و واللّه هريك از ائمه را كه زيارت كني زيارتشان زيارت خدا است اطاعتشان اطاعت خدا است تمامشان رخساره خدا هستند دست خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۶ *»

هستند جنب خدا هستند آنچه از خدا شنيده‏اي تمامش پيش ايشان است عرض كردم و دو سه روز است كه اين اصرار را دارم و ان‏شاء اللّه بيش از اين هم اصرار مي‏كنم كه سعي كنيد ان‏شاء اللّه سعي كنيد فرق بگذاريد ميان كاركنان و ميان خالقيت خدا فكر كنيد ان‏شاء اللّه تا گمراه نشويد اگر كسي اينها را گوش بدهد ديگر بحث هم نمي‏كند.

پس عرض مي‏كنم تمام آنچه در اين عالم بر سر اين خلق ريخته شده از دست محمد و آل‏محمد ريخته شده و اين را به جرأت هرچه تمامتر مي‏گويم و دست هم برنمي‏دارم از اين حرف مع‏ذلك ايشان را واللّه خالق نمي‏دانم ايشان را رازق نمي‏دانم خدا است خالق خدا است رازق اما اينجا نكته‏اي دارد و آن اين است كه ببين تو وقتي حركت مي‏كني همه كس مي‏گويد خدا و پير و پيغمبر و همه خلق مي‏گويند تو حركت كردي همه مي‏گويند اين كار را تو كردي به اصطلاح خدا و رسول و پير و پيغمبر و همه مردم كار تو كار تو است كار كسي ديگر نيست اما اين كار تو را كي خلق كرده؟ خدا پس خدا همچو كسي است كه تو را خلق مي‏كند كار تو را هم خلق مي‏كند ايستاده را تو واداشته‏اي اما خالقش هم خدا است سعي كن همين يك كلمه را فراموش مكن خيلي جاها مي‏تواني ببري ببين آتش گرم مي‏كند اما خدا است خالق آتش و گرمي آب سرد مي‏كند اما خدا است خالق آب و خالق سردي آفتاب روشن مي‏كند اما خدا است خالق آفتاب و خالق نور آفتاب اما نور آفتاب از كيست از آفتاب تمام اهل مملكت خدا كار دارند عمل دارند و تمام كارشان را خودشان كرده‏اند اگر كسي زده خودش زده كسي كسي را اكرام كرده خودش اكرام كرده و اين نصيحتي بود كه عرض كردم و اگر ياد بگيري ان‏شاء اللّه ديگر هرچه تعريف ائمه را بكنند مي‏فهمي كه خداشان نمي‏دانند.

پس عرض مي‏كنم كه كاركنان در ملك خدا ايشانند صلوات اللّه عليهم ببين تو بعضي كارها را مي‏كني شريك خدا هم نيستي وكيل خدا نيستي كمك خدا نمي‏كني لكن خدا است وحده لا شريك له خالق تو و خالق كار تو و تو البته كار خودت را مي‏كني اين را عمقش را بخواهي بيابي مشكل است حالا تو نداني مشكل است من خبر دارم كه عمقش را كسي نمي‏فهمد مگر كسي كه مسأله جبر و تفويض را بداند آن مسأله را هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۷ *»

هيچ كس نمي‏داند مگر كسي كه امام به خصوص تعليمش كرده باشد عمقش توي آن مسأله است لكن ظاهرش را مي‏بيني كه خودت كسي هستي دستت را هم حركت مي‏دهي حركت چيزي است خدا خلقش مي‏كند هل من خالق غير اللّه حالا اين حركت خوب است مال تو است بد است مال بد بيخ ريش صاحبش است هيچ كدامش به خدا برنمي‏گردد زاني زنا مي‏كند خدا خالق زنا است اما خدا زاني نيست كافر كفر مي‏ورزد و خدا خالق كفر است اما خدا كافر نيست پس كارهاي ما را خدا خلق كرده لكن خوبمان مال خودمان است و بدمان مال خودمان است ان احسنتم احسنتم لانفسكم خوب مي‏كني براي خود مي‏كني بد هم مي‏كني و ان اسأتم فلها حالا كه بنا شد انسان كاري بكند و شريك خدا هم نشود وكيل خدا هم نشود چنان‏كه آتش مي‏سوزاند آتش اطاق را گرم مي‏كند و خدا است وحده لا شريك له خالق آتش و گرمي آتش آتش اطاق را گرم كرده و شركي نشده كفري نشده.

به جهت زيادتي تأكيد عرض مي‏كنم به جهتي كه علماي خيلي گنده پاشان لغزيده كه جرأت نمي‏كنم كه اسمشان را ببرم و البته اسمشان را نمي‏برم يكي از علماي خيلي بسيار بسيار بزرگ در كتابش نوشته كه اگر كسي بگويد آتش مي‏سوزاند كافر است به جهتي كه فاعلي غير از خدا كسي نيست حالا كه فاعلي غير از خدا نيست اگر بگويي آتش سوزانيد يا بگويي آفتاب گرم كرد يا عالم را تربيت كرد كافر شده‏اي چرا كه فاعلي غير از خدا نيست حالا به اين مرد مي‏گوييم و خدا عفوش كند فهمش بيش از اين نبوده حالا مرده است مي‏گوييم به او كه به اين فتواي تو اهل جهنم بايد بگويند فاعل خدا است و حالا كه فاعل خدا است وحده لا شريك له خدا است كه اين كارها را كرده ما نه فسقي كرده‏ايم نه كفري ورزيده‏ايم خدا كرده اينها را نهايت خدا توي دست ما كرده ما كاري نكرده‏ايم پس گردن كسي را نزده‏ايم نه كفري ورزيده‏ايم نه فسق و فجوري كرده‏ايم.

باري پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه مردم كاري مي‏كنند و اگر آنها بد كردند خودشان كرده‏اند كه مي‏برندشان عذابشان مي‏كنند در اين دنيا كه مي‏بيني چه جور قرار داده در قبر هم عذاب مي‏كند در برزخ هم عذاب مي‏كند مردم را در آخرت عذاب مي‏كند مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۸ *»

را و حرفش همه همين است كه كارهاي بد را چرا كردي و جوابش را هم نمي‏شود داد و عرض كردم اين مطلب را عمقش را بخواهي برخوري مسأله جبر و تفويض است و آن مسأله خيلي مشكلي است درس‏ها بايد خواند تا ياد گرفت لكن حالا اين قدرش واضح است كه مردم كار مي‏كنند و وكيل خدا نيستند شريك خدا نيستند كمك خدا نيستند مأذون از جانب خدا نيستند حالا اگر در ملك خدا خيلي كارها كسي بكند نقلي نيست عرض كردم يك گاوي خدا خلق كرده كه هفت طبقه زمين روي شاخش است و مثل پر كاهي است روي شاخ او هيچ سنگيني نمي‏كند بر او و مشغول چراي خودش و خواب و خوراكش است و هيچ نمي‏فهمد كه چيزي روي شاخش هست يا نه باز اين گاو به اين بزرگي آنجايي كه هست اين همه گياه هست و علف هست و آب هست كه چرا مي‏كند روي پر يك ماهي است كه آن ماهي خبر نمي‏شود كه چيزي بر روي پر او هست يا نه خيلي عظيم است آن ماهي و مع‏ذلك آن ماهي شريك خدا نيست وكيل خدا نيست در برداشتن آن گاو و اين زمين و آن ماهي نصف زورش از خدا نيست همه‏اش را خودش برداشته خيلي هم زور دارد خيلي ماهي گنده‏اي است حالا اگر چنين شد پس اگر گفتم تمام فعل خدا از دست اميرالمؤمنين جاري مي‏شود چه مي‏شود حالا كسي هم حسد مي‏برد ببرد طوري نمي‏شود پا به بخت خودش مي‏زند خدا آنچه را كه به اميرالمؤمنين داده از او پس نمي‏گيرد تو حسد ببري خودت جهنم مي‏روي باز علي علي است و زورش از همه كس و همه چيز بيشتر است.

خلاصه اين را بدان كه تمام آنچه خدا در ملكش مي‏خواهد بكند تمام آن را به دست ائمه مي‏كند و اين تفويض نيست مثل اين‏كه كار تو در دست تو است و كار تو به تو تفويض نشده اگر خدا نخواهد تو نمي‏تواني بكني به همين‏طور ايشان هم جميع كارها دستشان است و هيچ تفويض به ايشان هم نشده آنجا هم خدا نخواهد ايشان نمي‏توانند بكنند ايشان كاركنان ملكند و ايشان واللّه سلاطين ملكند مثل اين سلاطين ظاهري ايشانند واللّه آقايان خلق و آقا بايد از جنس نوكر باشد پس ايشان آقايان خلقند سادات خلقند ايشان مطاع خلقند حالا ديگر خيلي از دقتهاي بي‏معني ملايي تمام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲۹ *»

مي‏شود وقتي اين غلام‏هاي متعارفي مطيع باشند مر آقايان خود را ديگر خيلي از شپش‏كشيهاي ملايي كه آيا ما بنده زرخريد ائمه هستيم يا بنده طاعت اينها خوب معلوم مي‏شود زرخريد چه چيز است زرش هم از ائمه است اگر ائمه نبودند نه زري بود نه زرخريدي نه زميني بود نه آسماني نه دنيايي بود نه آخرتي ايشان بودند و هيچ اينها نبود ايشان را خلق كرد و مملكت را به ايشان داد حالا ديگر همه غلام زرخريد ايشانند و همه به اين بايد اعتراف كنند و كور مي‏شويم و البته اعتراف مي‏كنيم و شكر مي‏كنيم ايشان را كه همچو اعتراف كرده‏ايم خيلي ممنون شما هم هستيم كه اين اعتراف را مي‏كنيم باري.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۰ *»

يكشنبه ـ 19 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را از براي خلق تعريف كرده است و مي‏بيني كه نوعاً در چهار مرتبه خود را از براي خلق تعريف كرده يكي آن مرتبه سراج و مرتبه چراغ است دوم آن حجابي كه بر روي آن چراغ قرار داده كه آن شيشه باشد بعد آن مرتبه كه آن چراغ و آن حجاب در آنجا واقعند كه آن مشكوة و آن چراغدان باشد بعد تمام آنها در خانه‏هايي چند هستند كه هيچ ذكري از غير خدا در آنها نيست براي فهم اينها خواستم يك‏جور پستايي عرض كنم كه شماها هم بتوانيد قدري تصورش را بكنيد محض حرف نباشد لفظ را مي‏شود گفت اما چيزي در دل نرود بي‏مصرف است از اين جهت به مثل‏هاي مختلف خواستم بگويم و جوريش بكنم تا تو خيالش را بتواني بكني اعتقاد اصل اصل اين است كه در دل نوشته شود لفظ تنها اگر تصورش نشود لفظ است ثواب دارد اما ثوابش جزئي است ديگر آن احاديثي كه فضائل اميرالمؤمنين را هركس بگويد چه جور است حالا بدان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۱ *»

يعني چه يعني اعتقاد داشته باشد.

پس ببينيد هر چيزي كه معرفت هر كسي شده بايد در چهار مقام تجلي كند تا معرفت شود مثل واضح را خدا اختيار كرده و اين را بدانيد كه خدا نمي‏خواهد از مردم مگر يسر را هيچ نمي‏خواهد اغلاق و اغراق را همين كه پستا به دست نيست آدم خيال مي‏كند خدا معما كرده اغلاق كرده اگر ظاهرش را مي‏بيني اغراق است خاطرت جمع باشد بدان اين پرده‏ها را براي منافقين كشيده كه ندزدند آنها را مثل آيات بسياري كه در قرآن از فضائل ائمه بود آنها را برداشتند دزديدند از اين جهت بعضي آيات را پرده روش گذارده‏اند لكن اين پرده‏ها پرده‏اي نيست كه براي مؤمن پرده باشد براي كساني پرده است كه اهل غرضند اهل مرضند منافقند براي آنها پرده گرفته‏اند نه پرده بلكه قلعه فولادي ساخته‏اند و اذا قرأت القرءان جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً اگر حق را بگويي كساني كه اهل حق نباشند خيلي هوش هم داشته باشند در گوشش پنبه گذاشته مي‏شود كه نفهمد و اين صريح قرآن است مي‏فرمايد و اذا قرأت القرءان جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا علي قلوبهم اكنّة ان‏يفقهوه و في اذانهم وقراً و اذا ذكرت ربك في القرءان وحده ولّوا علي ادبارهم نفوراً پس اين است كه خاطرجمعي از اين آيات مي‏توان پيدا كرد كه خيلي از حرف‏ها را انسان مي‏زند و به اهلش مي‏رسد و نوش جانشان غير اهل را خدا يك كاري مي‏كند كه نفهمند يا خواب در چشمش مي‏آورد يا گوشش نمي‏شنود يا خيالش را به جايي ديگر مي‏برد.

خلاصه مطلب در اين مثل بسيار واضح است چرا كه آتش در اين دنيا بالاتر از همه عناصر مي‏ايستد جاش بالا است رو به بالا مي‏رود و اين آتش كه خودش منزل او در پرده غيب است اطاق را روشن نمي‏كند غذا را طبخ نمي‏دهد حالا كسي خيال بكند كه يك كسي اين خانه را ساخته اين آدم را گرم نمي‏كند همان‏طوري كه خود را شناسانيده اگر او را شناختي نجاتت مي‏دهد بدان خداوند عالم غيب الغيوب است مناسبتي ميان او و ميان خلق نيست چه كند خدا با تو آيا خدا بيايد يك تكه از ذاتش را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۲ *»

بكند به تو بپوشاند يك تكه ذاتش را بكند به تو بخوراند نه بلكه خدا است خلق مي‏كند گندم را به تو مي‏گويد بخور خلق مي‏كند لباس را به تو مي‏گويد بپوش جنت را خلق مي‏كند به تو مي‏گويد منزل كن اين را بدان كه هيچ جا ذاتش را نمي‏كند به كسي بدهد هيچ جا ذات هيچ كس كنده نمي‏شود پس از اين جهت مرتبه‏هاي غيب هم ذات خدا نيستند آنها هم نعمت‏هاي خدا است مي‏خواهد به تو برساند واسطه‏ها قرار مي‏دهد كه به واسطه آنها به تو برسد پس آتش غيبي هيچ جا را گرم نمي‏كند هيچ جا را نمي‏پزد هيچ جا را روشن نمي‏كند كأنه بودنش با نبودنش مساوي است و در جميع چيزها آتش غيبي هست نمي‏بيني چيزي سرد باشد اگر بكوبي آن را گرم مي‏شود و گرمي از او بيرون مي‏آيد آهن سرد را بكوب خيلي كه كوفتي مي‏بيني داغ مي‏شود چوب است و خشك هيچ آتش توش پيدا نيست بچه‏ها برمي‏دارند بازي مي‏كنند خراطي مي‏كنند آتش از چوب بيرون مي‏آيد حتي تو دل بدهي آتش در آب هم هست اين روغن‏ها تمامش آب غليظي است اين صمغ‏ها و روغن‏ها رطوبتي است آبي است غليظ نرمه‏هاي خاك را داخلش كرده‏اند صمغ شده يا روغن شده پس آتش از هر چيزي به عمل مي‏آيد همه جا هست اما غيب است آتش را همه‏اش را نياوردند به عالم ظاهر به جهتي كه اگر آورده بودند همه جا را مي‏سوزانيد از اين جهت در غيب گذارده‏اند حالا كه پيدا نيست مثل اين است كه نيست آتش در چوب قايم است حالا هرچه تو چوب پيش خودت بگذاري باز تو سرماي خود را مي‏خوري در سنگ و در چخماق آتش هست و بيرون نيامده باشد چه مصرف دارد براي تو و اين را به اين جهت خدا تدبير كرده كه از پرده غيب به عرصه شهود آورده به اندازه معيني فتيله كلفت‏تر روغني كه در آن هست بيشتر است آتش را بيشتر به عرصه شهود مي‏آورد فتيله باريكتر كمتر و فرق نمي‏كند از اين فتيله باريك آتش بسيار بزرگ هم مي‏شود افروخت اختيارش را به دست تو داده‏اند.

پس آتش غيبي هم در مشرق است هم در مغرب است هم در آسمان است هم در زمين در جايي نيست كه نباشد اما پيدا نيست پس كأنه نيست و چون همه جا هست خدا تدبيري كرده كه از غيب به شهود بيايد تدبيرش اين‏كه چيز سنگيني به پايش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۳ *»

مي‏بندند كه اينجا بماند آب را كه حرارت برش مستولي كردي بخار مي‏شود بخار كه داغ شد همين بخارها دود مي‏شود دود كه خيلي داغ شد يك دفعه شعله مي‏شود پس اين دود مردم عالم شهود است اين رفته و پابند شده از براي عالم غيب و آتش غيبي را برداشته به عالم شهود آمده حالا فكر كن كه اگر اين دود نمي‏رفت به عالم غيب يعني مناسبت پيدا نمي‏كرد به غيب و او را نمي‏آورد به شهود آيا تو مي‏دانستي كه آتش گرم است اگر هيچ نديده بودي و خبر نداشتي نمي‏دانستي كه آتش گرم است اگر هيچ نديده بودي و هيچ خبر نداشتي نمي‏دانستي آتش روشن است بلكه نمي‏دانستي آتشي هست پس اين دود واسطه فيض است از عالم غيب مي‏گيرد آتش را و از ظاهرش به تو مي‏رساند حرارتش را و روشناييش را تو اگر اعراض كني از اين دود بگويي اين دود سياهي است ابداً به آتش نخواهي رسيد پس هر آتشي هر جايي پيدا شده يك مقام آتشي است يك مقام واسطه‏اي است كه آتش را به تو داده اگر اين واسطه نباشد تو خودت نمي‏تواني آتش را بگيري نگاه داري تا بخواهي نگاهش داري مي‏رود به غيب بايد دود لطيف باشد مناسبت با آتش داشته باشد كه پابند بشود.

پس عرض كردم ساير مردمي كه هيچ ربطي به عالم غيب ندارند اگرچه اين قدر را بفهمند كه اين خانه بزرگ را كسي ساخته اين مصرف ندارد براشان آن كس كيست كجا است نمي‏دانند آن كس چه گفته چه خواسته نمي‏دانند آن كس يكي است بيشتر است ده تا است هزار تا است نمي‏دانند اگر نيامده بودند انبياء و نگفته بودند كه ما همه از جانب او آمده‏ايم همين جوري كه دود آمده در ميان و گفته آتش گرم است آتش روشن‏كننده است دود را آن آتش زبان گوياي خود قرار داده و رخساره تابان خود قرار داده چرا كه خود آتش رخساره‏اش را اين چشم‏ها نمي‏بيند اين هوا با وجودي كه غليظ‏تر است از آتش به چشم بيرون نمي‏آيد آتش كه لطيف‏تر است تا نيايد رنگ دود را به خود نگيرد به چشم بيرون نمي‏آيد آن نور اول هم به چشم خلايق در نمي‏آيد تا گرفتند آن روغن زيت را بدانيد كه اضاءه مال زيت است زيت اضاءه مي‏كند پس آتش مشيت خدا را هيچ كس نمي‏تواند صداش را بشنود يا سخن او را بفهمد تا وقتي كه زيت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۴ *»

قابليت يكي از اينهايي كه پايين هستند در بگيرد وقتي كه زيت روشني كرد آن وقت مردم دانستند كه روشن است نور مشيت خدا.

پس ايشان مرتبه‏اي دارند كه آن مرتبه چراغ است كه نور خدايي در اندرون ايشان درگرفته و مرتبه‏اي دارند از اين طرف كه واسطه فيضند و آن قدر فيضي كه مستحق هستي از بالا مي‏گيرند و به تو مي‏رسانند اين مرتبه را مرتبه بابيت مي‏گويند و مرتبه امامت مرتبه پايين‏تري است كه همجنس تو هستند و تو ادراك مي‏كني آن مقام را در اين مقام آن كارهايي را كه تو مي‏كني مي‏كنند آمده و مي‏كند آن كارهايي را كه پيش از آن‏كه آتش غيبي در آن در بگيرد مي‏كرد كه چون آن كارها را كرد آتش غيبي در آن در گرفت و آمد در حضور تو آن كارها را كرد كه تو هم ياد بگيري و آن كارها را بكني تا اين‏كه آتش غيبي در تو هم به همان‏طور در بگيرد مي‏فرمايد در قدسي ياابن آدم من ربي هستم من خدايي هستم كه به چيزي مي‏گويم بشو مي‏شود تو هم اطاعت كن مرا تا تو هم به چيزي بگويي بشو بشود اطاعت كن مرا تا كارهايي كه من مي‏كنم تو هم بكني خدا هر جوري هست آن را دستور العمل مي‏دهد حالا دستور العمل كه مي‏خواهد بدهد باز مردم به ذات كه نمي‏رسد لابد بايد كسي در بگيرد زبان او شود و دستور العمل بدهد و زبان او انبياي او هستند پس حجت‏هاي الهي واسطه‏هاي فيضند تمام فيضي كه بايد به تمام خلق برسد در ملك خدا جاش است و پيش ايشان است.

يك‏پاره چيزها است كه انسان وقتي فكر نكند وحشت مي‏كند خصوص كه وحشت كنندگان و منكرين فضائل در دنيا پرند كه وحشت مي‏كنند دقت كنيد ان‏شاء اللّه هر فيضي كه به هركس مي‏رسد آن فيض مخلوق است آن فيض ذات خدا نيست نمي‏شود ذات خدا يك تكه‏ايش كنده شود بيايد به مخلوقات برسد هرچه بايد به هركه برسد ارزاق ظاهري است همين گندم است همين جو است همين لباس است همين چيزهاي ظاهري است كه مي‏رسد همين روشني است همين تاريكي است به تو مي‏نمايانند يك چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد يا صدايي است كه به تو مي‏شنوانند صدا چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد يا علم است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۵ *»

به تو تعليم مي‏كنند علم چيزي است در ملك خدا دخلي به ذات خدا ندارد پس شما محتاج بوديد در ملك خدا به متاع‏هايي كه در ملك خدا خلق فرموده و خدا آن متاع‏هايي را كه خلق فرموده يك جايي گذاشته آنجا انبار اوست پس انبارهاي خدا در ملك خدا است انباردارهاش هم در ملكش هستند حالا كه تو فيض مي‏خواهي بايد بروي پيش انباردار بگويي در انبار را باز كن چيزي به من بده همين‏طور كه مي‏روي پيش اين انباردارهاي ظاهري و چيزي مي‏گيري خالق هم نيست رازق هم نيست محيي هم نيست و اگر گندم به تو ندهد از گرسنگي مي‏ميري همين‏طور هر متاعي پيش صاحب متاع است خدا هم نيست تو مي‏روي تملق مي‏كني مي‏گيري و خلقي است از مخلوقات هر متاعي بخواهي نجات آخرت مي‏خواهي بهشت مي‏خواهي بهشت باغ آخرتي است باغ اين دنيايي كه داشته باشي چه مي‏كني اول مي‏روي پولش مي‏دهي باغش را مي‏خري يا خير التماس مي‏كني كه تو را ببرند به باغ و مي‏روي در باغ و هيچ اين باغ خدا هم نيست.

عرض كردم فاعل غير از خالق است دقت كنيد كاركن غير از خداي خالق است خدا مثل خلق كار نمي‏كند كه بجنبد و كاري بكند خدا خالق كار و خالق كاركن است خالق فاعل است خالق فعل فاعل است خودش مي‏فرمايد خلقكم و ما تعملون شما را و عمل‏هاتان را من خلق مي‏كنم حالا عمل مال كيست عمل مال شما است همين‏طور كه نور مال چراغ است همين‏طور كه گرمي مال آتش است سردي مال آب است از اين است كه آنهايي كه با بصيرت شدند در دين و مذهب گفتند علت فاعلي در ملك خدا هست و از اين حرف يك‏پاره وحشت كردند و گفتند اينها علي را خدا مي‏دانند شما فكر كنيد ان‏شاء اللّه بدانيد تمام جاها فاعل آن كسي است كه فعل از او صادر مي‏شود و فعل غير از اوست و به او چسبيده كه از او صادر مي‏شود خدا چيزي به او نمي‏چسبد خدا خلق مي‏كند فاعل را و فعل فاعل را آتش را و گرمي آتش را ديگر مغز اين حرف‏ها كه اين گرمي اگر از آتش است پس خدا چه مي‏كند يا اگر خدا خلق مي‏كند پس آتش چه‏كاره است عرض كردم مغز اين حرف‏ها مسأله جبر و تفويض است و بسيار مسأله

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۶ *»

مشكلي است و توي مسجد و براي عوام به طور آساني نمي‏شود گفت بايد آمد و درس خواند خيلي چنه بزنند شايد آن وقت چيزي به دست بيايد ظاهرش را همين قدر كه مي‏داني كه تو هيچ حولي هيچ قوه‏اي نداري مگر به خدا خدا راضي نباشد تو هيچ كار نمي‏تواني بكني تو به حول و قوه خدا مي‏نشيني به حول و قوه خدا برمي‏خيزي آنچه كه مي‏كني به حول و قوه او مي‏كني حتي كارهاي بد را اگر حول را بگيرد خدا هيچ كس هيچ كار نمي‏تواند بكند به جهتي كه نيست حولي و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم پس خدا است خالق وحده لا شريك له و هيچ خالقي به غير از آن نيست اما كاركن در ملك خدا چقدر هستند به عدد ذرات موجودات همه هم اثري دارند هر كدام كاري دارند هر يك عملي دارند عملشان عبادتشان است براي خدا.

پس گاهي فضائلي كه بشنوي كه خيلي بلند است و ما مي‏گوييم خيال مكن كه مغزش اين است كه ايشان خدايند نه بلكه هرچه بگوييم مغزش اين است كه ايشان بنده هستند لكن بنده متشخص خدايند شاهنشاه ملك خدايند معلوم است سلطنت كار سلطان است و از سلطان ناشي مي‏شود سلطان نه خدا است نه شريك خدا است نه وكيل خدا است و خدا سلطان آفرين است سلطان را آفريده حالا اگر اقليمي در زير نگين اين سلطان باشند اين سلطان خداي آنها نيست البته همه بايد اطاعت كنند سلطان را هركس ياغي شد سلطان او را مي‏گيرد مي‏بندد نسق مي‏كند مي‏كشد باز هم خدا نيست ادعاي خدايي هم ندارد قدري فكر كن ان‏شاء اللّه كه آسان مي‏شود شنيدن فضائل براي تو حالا خدا از براي تمام مملكت خودش يك شاهنشاهي آفريده شاهنشاه تمام مملكت محمد و آل‏محمدند: اينها مي‏گيرند مي‏بندند عطا مي‏كنند منع مي‏كنند آنچه بخواهند مي‏كنند واللّه هر حركتي در ملك خدا پيدا شود ايشان حركت مي‏دهند هر سكوني در ملك پيدا شود ايشان تسكين مي‏كنند همين‏طور كه تو سنگي را برمي‏داري يا حركت مي‏دهي يا مي‏گذاري ساكنش مي‏كني حالا كه حركت دادي سنگ را آيا تو شريك خدا شدي نه هيچ شريك خدا نشدي حالا عرض مي‏كنم كه ايشان قوتشان خيلي است و همه حركت‏ها را ايشان مي‏دهند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۷ *»

پس محمد و آل‏محمد رئيس ملك خدا هستند و چون خدا خلق را از براي بندگي آفريده بود و بندگي را هنوز مردم معنيش را نمي‏دانند كه معني بنده چه چيز است ببينيد غلام‏هاي زرخريد را مي‏گويند بنده فلان است بنده يعني كسي كه اطاعت كند يعني نوكر يعني خدمت‏كار پس خدا خدمت‏كار آفريد مردم را خدا نوكر آفريد حالا يعني نوكر بي‏آقا مي‏شود باز نه آقا را خيال مكن ذات خدا است ذات خدا چه خدمتي دارد آيا شپش‏هاش را مي‏خواهي بكشي آيا اطاقش را مي‏خواهي جاروب كني ذات خدا خدمتي ندارد خدماتش در ملكش است بعضيش خدمت خودت است بعضيش خدمت مخلوقي ديگر است منظور اين است كه خلق را چون از براي بندگي آفريده بود آقا هم از برايشان آفريد حالا كسي كه از خلق خدا آقا است آقاييش معني دارد محض ادعا نيست در عالم خلق خيلي هستند كه محض ادعا مي‏گويند كه ما آقا هستيم آنهايي كه از جانب خدا آقا هستند آقاي واقعي آنها هستند آقاي واقعي آن است كه اگر نوكر مي‏گيرد مواجبش بدهد اگر نوكر مي‏خواهد بايد مواجب داشته باشد اگر ندارد مواجب اين نوكر نمي‏خواهد حالا اهل اين دنيا چنين نيستند كار نداريم اهل اين دنيا كارهاشان به چاپ مي‏گذرد كار خدا اين‏جور نيست پس تمام خلق را كه خدا خلق كرده براي بندگي خلق كرده براي نوكري خلق كرده نوكر كه شدند آقا مي‏خواهند حالا اين آقاشان مواجب نداشته باشد به اينها بدهد اگر ندارد پس آقا نيست آقايي كه خدا قرار داده كه تمام ملك نوكر او باشند به نص قرآن تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خودش تا از براي تمام عالمين نذير باشد پيغمبر باشد يعني آقا باشد حالا كه چنين است اين را آقاي كل قرار مي‏دهد حالا آقاي گرسنه نوكر گرسنه اين بناي خدا نيست.

اين است كه خداوند عالم پيغمبر را صاحب عيال آفريده مردم ملتفت نيستند ظاهراً پيغمبر عيال زيادي نداشته‏اند وقتي از دنيا رفتند يك دختري از او ماند پس معني آيه اين است و سرّش اين است كه عرض مي‏كنم خدا مي‏فرمايد و وجدك عائلاً فاغني خدا تو را صاحب عيال يافت پس تو را غني كرد يعني تمام ملك عيال او هستند همه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۸ *»

خلق خدام او هستند همه نوكرهاي اويند اين نوكرها همه مواجب مي‏خواهند رزق مي‏خواهند پيش آقاشان مي‏روند مواجب مي‏گيرند حالا بسا ما گفته‏ايم اينها دارند كه به نوكرهاشان بدهند براي ما گفته‏اند كه اينها رازق مي‏دانند ائمه را؛ به اين معني كه ساير آقايان به نوكرهاشان رزق مي‏دهند ايشان هم رازق باشند چه عيب دارد مي‏فرمايد فارزقوهم منه اين‏جور رزق‏ها كه شوهرها به زنهاشان مي‏دهند آقاها به نوكرهاشان مي‏دهند كسي را بگويي رازق كفر نيست لكن رزقي كه خودش خلق كرده باشد نه چرا كه خدا است رازق خدا است خالق اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء به غير از خدا هيچ خالقي هيچ رازقي هيچ محيي هيچ مميتي نيست خدا خدا است همه كار را او مي‏كند اگر يك كسي ديگر هم يك كاري ديگر بكند شريك خدا نشده خدا خدايي است كه هيچ كس شريك او نيست وكيل او نيست او است كه كمك مي‏كند همه كس را خلق مي‏كند همه كس را رزق مي‏دهد همه كس را.

بدانيد چون ايشان را آقايان دنيا و آخرت و آقايان تمام خلق قرار داده حتي پيغمبران و بدانيد كه پيغمبران واللّه نوكر ائمه شمايند تمام پيغمبران عهد مي‏گرفتند از اوصياي خودشان كه محبت محمد و آل‏محمد را داشته باشيد به كساني كه نمي‏ترسيد بگوييد شما هم عهد بگيريد پس تمام خلق تمامشان نوكر ايشانند بعضيشان خيلي مقربند آنها مثل انبيايند مثل شيعيان بزرگ بعضيشان مثل ساير بشرند مثل ضعفاء اينها هم همه رزق مي‏خواهند تمام آنچه به تمام خلق مي‏رسد از ايشان مي‏رسد دقت كن فكر كن ببين واللّه هيچ غلو نيست بلكه غير از اين نيست اگر غير از اين بگويي نقص است براي ايشان بله اگر كسي بگويد يكي از ائمه خدا هستند كافر مي‏شود اگر از آن طرف هم كسي بگويد كه ائمه هيچ كاره‏اند كافر مي‏شود.

شما ان‏شاء اللّه بدانيد تمام ملك خدا مملكت ايشان است تمام اهل مملكت رعيت ايشانند ايشان مطاع كلند حالا به عدد ذرات موجوداتي كه فيض ميخواهند اگر نداشته باشند آقا نيستند پس تمام فيضي كه به تمام خلق مي‏رسد از ايشان سرريز

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳۹ *»

مي‏كند و خداداده به ايشان و ايشان مي‏دهند به مردم آيا اين كفر است هيچ كفر نيست پس هرچه مي‏خواهي بايد از ايشان بخواهي و ايشان را باب خدا قرار بدهي در شريعت ظاهري دقت كن ببين اگر نيامده بودند نگفته بودند نماز كنيد شما آيا اصلش مي‏دانستيد نماز يعني چه؟ هيچ كس نمي‏دانست اگر حمد نياورده بود براي تو آيا مي‏دانستي سوره حمد يعني چه؟ اگر مسائل شك و سهو را براي تو نگفته بودند آيا تو خودت مي‏فهميدي آنها را؟ اگر نيامده بودند نگفته بودند هيچ كس هيچ چيز نمي‏فهميد پس اين است شرع ظاهر مي‏بيني اگر انبياء و ائمه طاهرين نيامده بودند و فرمايش نكرده بودند هيچ كس به فكر خودش و عقل خودش نماز نمي‏فهميد يعني چه روزه نمي‏فهميد يعني چه عبادتي نمي‏دانست حالا توي شرع هست كه شماها مطيعيد و پيغمبران مطاع شما هستند مطاع يعني آقا شما بايد اطاعت آنها را بكنيد چرا كه خدا آقا قرارشان داده حالا كه آقا قرارشان داده خدا آيا اين آقا را مجاناً بايد خدمت كرد و اين آقا لياقت خدمت ندارد؟ دقت كن فكر كن خدا اجل و اكرم از اين است كه پادشاه قرار بدهد و او را مملكت ندهد پادشاه بي‏مملكت كوسه ريش‏پهن است پادشاه بي‏تصرف پادشاه اسمش نيست فلان پسر فلان است.

فكر كن ان‏شاء اللّه پس ايشانند سادات و آقايان خلق سادات خلقند به زبان فارسي آقايان خلقند پس آقاياني چند هستند كه دارند خرجي عيال خودشان را و خدا غني كرده است ايشان را و هركه هرچه مي‏خواهد و ضرور دارد خدا آن را به اين آقا داده و اين آقا را دقت كنيد آيا آقايي است كه نمي‏داند چند تا نوكر دارد اين‏جور آقاها پيش خدا به هم نمي‏رسد آقا البته مي‏داند عده نوكرها و قشون خود را مي‏داند چند نفر قشون دارد و مي‏داند كي چه مستحق است پس عالمند به جميع آنچه رعيت ضرور دارند فكر كن ان‏شاء اللّه خيلي از اين قبيل حرف‏ها را اگر يك‏پاره جاها بگويي واضح است و روشن انسان مي‏فهمد مطلب چيست وقتي درست توش فكر نكرد بسا علي العمياء حرفي مي‏زند و نمي‏داند چه مي‏گويد.

عرض مي‏كنم آقاي خدايي نمي‏شود نوكرهاش را نشناسد نمي‏شود حاجات

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۰ *»

نوكرهاش را نداند آقاي خدايي نمي‏شود نداشته باشد چيزي را كه نوكرهاش ضرور دارند پس هم مي‏داند و هم دارد و هم مي‏تواند بدهد قادر هم هست بدهد پس فكر كن ان‏شاء اللّه ببين عالمند به جميع مخلوقات به جميع نوكرها و عالمند به رزق‏ها مي‏دانند هر يكي چه مي‏خواهند عالمند به مرزوقين و اگر نتوانند برسانند علمشان بي‏مصرف مي‏شود پس هم عالمند به ماكان و مايكون و هم قادرند كه آنچه مي‏خواهند برسانند چرا كه هيچ چيز از زير تصرف ايشان بيرون نيست پادشاه علي الاطلاق‏اند اگر عالم نباشند هيچ از جانب خدا نيستند و آن مثلي كه مي‏خواستم عرض كنم براي اين‏كه امر را خوب بچشي و ذوقش كني اگرچه در ميان سني‏ها اين‏جورها نيست لكن بعضي سني‏هاي بسيار الاغ هستند مي‏خواهند فضائلي اثبات كنند براي ابابكرشان مي‏گويند خدا جبرئيل را فرستاد كه قرآن را براي ابابكر بياورد جبرئيل آمد ابابكر را پيداش نكرد و اتفاق محمد9 را ديد آنجا بود داد به پيغمبر9 و رفت بالا خدا از او پرسيد بردي و دادي به صاحبش گفت بردم اما به صاحبش ندادم گفت چرا ندادي گفت نمي‏دانم توي كدام خلا افتاده بود كدام طويله بود كج‏خلق شد كه چرا دادي به او گفت مي‏خواهي مي‏روم پس مي‏گيرم گفت نه حالا ديگر داده‏اي پس نمي‏گيرم و حالا شما به اين حرف مي‏خنديد خنده هم دارد بسيار حرف بي‏معني هم هست خوب آيا اين خدا نمي‏دانست جبرئيلش نمي‏شناسد كسي را كه مي‏خواهد به اين خدا مي‏خنديم كه همچو جبرئيلي مي‏فرستد كه گم مي‏كند پيغمبرش را پيدا نمي‏كند به يك كسي ديگر مي‏دهد به آن هم راضي نيست بدهد فكر كنيد كه همچو كسي آيا خدا است حالا مي‏خندي بخند خنده هم دارد واقعاً حقيقتاً همچو خدايي خدا نيست كه جبرئيلي بفرستد كه گم كند آن پيغمبر را كه پيشش رفته يا سهو كند به يك كسي ديگر بدهد يا يادش برود خير جبرئيل را وقتي مي‏فرستند يادش نمي‏رود بلكه همين‏طور يك سر مي‏رود در مغاره فاران مي‏داند پيغمبر آنجا منزلش است و آنچه بايد به او برساند مي‏رساند همين‏جور ان‏شاء اللّه دقت كنيد همين جوري كه معقول نيست جبرئيل بيايد و بفرستندش براي پيغمبراني چند و گم كند آنها را و جبرئيل حامل وحي است براي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۱ *»

همه پيغمبران وحي مي‏آورد آيا مي‏شود جبرئيل را بفرستند براي پيغمبران و وقتي بيايد روي زمين معطل شود نداند كجا برود و فال بگيرد خواب ببيند تا او را پيداش كند آخر هم پيداش نكند برگردد معقول نيست بلكه جبرئيل را جوري خلقش كرده‏اند كه اگر به او بگويند جايي برو راه را گم نمي‏كند مي‏رود همان جا.

همين‏جور دقت كن ان‏شاء اللّه خوب جبرئيلي را فرستادند كه برود پيش پيغمبر جبرئيل گم نمي‏كند او را و سهو نمي‏كند يادش نمي‏رود چرا كه اگر سهو كند تقصير از خدا مي‏شود كه همچو جبرئيلي فرستاده اگر مي‏خواست آن امر نرسد كه اصلش قاصد نفرستد يا اگر مي‏فرستد جبرئيل بي‏سهوي بفرستد اگر قادر نبود كه همچو جبرئيلي بفرستد كه خدا نيست پس جبرئيل سهو نمي‏كند نسيان نمي‏كند خطاء ندارد همان‏جوري كه خدا آن را مي‏فرستد به اندازه‏اي كه خدا مي‏گويد بگو يك سر مويي پيش و پس نمي‏كند معصوم است و مطهر است همين جوري كه جبرئيل معصوم است پيغمبري را كه مي‏گمارد بر جمعي بر قومي اين پيغمبر بايد آن قوم را بشناسد كه كيست يا اين‏كه بايد سراغ بگيرد از مردم و دور بگردد آنها را يكي يكي پيدا كند آخر هم گولش بزنند بلكه تا به او گفتند برو بگو مي‏رود مي‏گويد سهو نمي‏كند خطاء نمي‏كند يادش نمي‏رود اگر مي‏خواهند بگويد كه نمي‏شود سهو كند نسيان داشته باشد جهل داشته باشد پس پيغمبر عالم است سهو ندارد نسيان ندارد خطاء نمي‏كند همان جوري كه جبرئيل مي‏آيد پيش پيغمبر يك سر مو پيش و پس نمي‏كند همان‏جور پيغمبر آمده پيش تو و آنچه بايد به تو برساند يك سر مو پيش و پس نمي‏كند و مي‏رساند اينها در تكليف‏هاي شرعي است و ان‏شاء اللّه مي‏داني ايشان متصرفند ايشان عالم بايد باشند به وحي‏هايي كه به ايشان مي‏شود سهو نداشته باشند خطاء نكنند.

همين‏جور ان‏شاء اللّه توي فكر كه رفتي مي‏بيني تمام اهل مملكت رعيت اين پيغمبرند پيغمبرهاي ديگر هم اين‏جور نيستند آنها پيغمبر بر كل نيستند ابراهيم مبعوث بود بر چهل خانه، موسي مبعوث بود بر بني‏اسرائيل عيسي مبعوث بود بر بني‏اسرائيل محمد9 اين‏جور نيست او مبعوث بر كل خلق است و كل خلق بايد اطاعتش را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۲ *»

بكنند و او مطاع بر كل است و پادشاه بر كل است و تمام خلق نوكر او هستند و همه را بايد مواجب بدهد و معلوم است دارد كه وظيفه‏شان بدهد و تيولشان بدهد پس بايد عالم باشد به ماكان و مايكون پس بايد محمد9 عالم باشد به ماكان و مايكون مثل موسي نيست كه اگر چيزي را نداند نداند فكر كن ببين كسي را كه خدا صريحاً  گفته پيغمبر است و نذير است بر تمام عالميني كه خدا رب آن عالمين است اين پيغمبر پيغمبر خداي رب العالمين است و همه عالمين رعيت او است و امت اين پيغمبر بايد باشند پس تمام فيض‏ها اول به ايشان مي‏رسد و ايشان باب فيض خدا هستند و از ايشان سر ريز كه مي‏كند به ديگران مي‏رسد نمانده چيزي در ملك كه به كسي بايد داد مگر آن‏كه تحويل ايشان شده و چيزي كه به ايشان نداده باشند يافت نمي‏شود در ملك خدا چرا كه ايشان اول ماخلق اللّه هستند و كسي كه اول ماخلق اللّه است ديگر آن طرفش چيزي نيست همچو نيست كه يك انباري آن طرف وجود ايشان ريخته باشد كه ايشان خبر نداشته باشند نمي‏شود انبارها توي ملك ايشان است ايشان محيطند به انبارها ايشان متصرفند در آنچه هست ايشان سابق هستند بر تمام خلق و ايشان اول تمام ملك واقع شده‏اند پس جميع اين فيضي كه خدا بناش بوده به خلق برساند اول به ايشان داده پس اولاً عالمند به جميع ذرات موجودات بعد مي‏توانند اينها را جا به جا كنند و هركس را به حق خود برسانند پس متصرفند در تمام ملك.

حالا دقت كنيد امامي كه متصرف نباشد مثل اين است كه طبيبي را قرار بدهند كه نتواند معالجه كند طبيب اول بايد بشناسد دوا را و طبابت كند بايد بشناسد مريض را اگر نشناسد مريض را كه كيست چطور طبابت مي‏كند اگر مرض را نشناسد چطور طبابت مي‏كند اگر دوا را نشناسد چطور طبابت مي‏كند پس طبيب بايد هم ناخوش را بشناسد هم ناخوشي را بداند هم دواش را بداند حالا طبيب علم را دارد اما خودش دوا ندارد يا دارد و نمي‏تواند به ناخوش برساند فايده‏اش چه چيز است خوب دقت كنيد به دانستن اين‏كه فلان ناخوشي دواش چه چيز است معالجه‏اش در فلان چيز است ناخوش چاق نمي‏شود طبيب بايد هم دانا باشد هم دوا داشته باشد هم دوا را بتواند به مصرف برساند كه اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴3 *»

چنين نباشد يعني اگر دوا نداشته باشد يا داشته باشد و نتواند به مصرف برساند يا علمش را نداشته باشد چنين كسي طبيب نيست طبيب خدايي نيست.

حال كه چنين است پس بدان كه ايشانند طبيبان حق پس مي‏دانند كه كي‏ها ناخوش هستند مريضان را مي‏شناسند و تمام كساني كه غير خودشانند مريضند كلشان معالجه بايد بشوند مي‏دانند هركس دواش چيست ايشانند طبيب الهي و آمده‏اند معالجه كنند پس مي‏توانند دوا را به حلق مريض كنند و مي‏كنند ديگر اينها را محول كنند به مردم ديگر مردم ديگر بسا يادشان برود چه دوايي بدهند يا چه قدر بدهند يا چه وقت بدهند سهو دارند خطاء دارند خودشان ناخوشند به ناخوش نمي‏شود ناخوش را واگذاشت پس به مردم وانمي‏گذارند كار خودشان را چرا كه مردم يقيناً سهو دارند نسيان دارند يقيناً جهل دارند نمي‏توانند از عهده برآيند پس آن كسي كه حجت خدا است در ميان خلق بايد هيچ جاهل نباشد هيچ سهو نداشته باشد هيچ خطاء نداشته باشد هيچ يادش نرود بايد بتواند چاره دردها را بكند پس امامي كه تصرف ندارد در ميان خلق امام نيست مگر امام فخر رازي باشد امام سني‏ها باشد امام مالكي باشد امام شافعي باشد امام حنبلي باشد فرق شيعه و سني همه‏اش همين است كه سني مي‏گويد من رئيس مي‏خواهم ديگر يا خدا مي‏آورد آن رئيس را يا خودمان جمع مي‏شويم يك كسي را رئيس قرار مي‏دهيم اما شيعه مي‏گويد شما رئيس مي‏خواهيد اما خدا بايد بياورد چنان‏كه مي‏خواستيد پيغمبري اما نمي‏توانيد خودتان اختيار كنيد كه فلان كس پيغمبر باشد چرا كه به محضي كه كسي را اختيار كرديد جلدي پيغمبر نمي‏شود عالم نمي‏شود وحي بر او نازل نمي‏شود از جانب خدا حالا همين‏جور وقتي جمع شديد كه فلان امام است چطور مي‏شود امام باشد به اين آن شخص عالم نمي‏شود و وحي بر او نازل نمي‏شود از جانب خدا عالم به حلال و حرام نمي‏شود.

پس امامي كه از جانب خدا است امامي است كه مثل پيغمبر عالم است به صلاح و فساد امت پس امام هميشه در دنيا و آخرت آن شخص عالمي است كه منافع و مضار رعيت را بداند هادي باشد راهبر باشد همراه خلق باشد شبان خلق باشد مطلع بر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۴ *»

ضماير خلق باشد اين نمي‏شود جاهل باشد نمي‏شود سهو كند نمي‏شود يادش برود نمي‏شود تصرف نداشته باشد وقتي مي‏داني كه تمام مملكت خدا همه براي عبادت خلق شده‏اند و خدا فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون براي معرفت خلق شده‏اند و فرموده خلقت الخلق لكي‏اعرف و عبادت را از ايشان بايد آموخت پس بدان جميع خلق براي رعيتي و نوكري ايشان خلق شده‏اند ايشان آقاي تمام خلقند تمام حركات را ايشان مي‏كنند ايشانند كه حركت مي‏دهند تمام سكون‏ها از ايشان است اين است كه در زيارتشان مي‏خواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن به شما هر حركت كننده‏اي حركت مي‏كند به شما هر ساكن شونده‏اي ساكن مي‏شود حالا كه چنين است آيا مي‏شود ايشان جايي را خبر نداشته باشند از جايي اگر خبر نداشته باشند حجت آنجا نيستند مثل آن جبرئيلي كه سني‏ها مي‏گويند مي‏شود كه نمي‏داند كجا مي‏رود چنين جبرئيلي جبرئيل خدا نيست پس امام نمي‏شود مطلع نباشد امام حجت بر زمين است نمي‏شود مطلع بر زمين نباشد امام حجت بر آسمان است نمي‏شود مطلع بر آسمان نباشد در حديث‏هاي سني‏ها است كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفتند معلوم است آنجا كار داشتند كه رفتند بر اهل آسمان حجت بود بر اهل زمين حجت بود ايشانند حجت بر تمام خلق ايشانند عالم به تمام خلق ايشانند متصرف در كل امامي كه متصرف نيست امام نيست مردكه عصاش را انداخت گفت اگر كاري از اين عصا مي‏آيد از اميرالمؤمنين مرده هم مي‏آيد و اگر بگويم مي‏شناسيدش در ميان مسلمانان اينها را مي‏گويند و تعجب اين است كه بر خلاف كتاب خدا فرياد مي‏كنند در ميان مردم و مردم مي‏شنوند اينها را و باز تقليدشان مي‏كنند مردم خيلي روسياه هستند مردم خيلي بدند كه اين‏طور شده‏اند خدا مي‏داند كه اگر مردم بد نبودند غصب خلافت نمي‏شد نمي‏توانستند غصب خلافت كنند آنهايي كه كردند داخل آدم نبودند لكن مردم از بس بي‏دين بودند رفتند دور آن منافق جمع شدند و غصب خلافت كردند و الاّ خدا صريحاً در قرآن فرمايش كرده لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون حالا كي حضرت امير مثل عصايي است كه افتاده باشد؟

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۵ *»

حضرت امير زنده است و رزق مي‏خورد در نزد خداي خود اين‏جور در لفظ تنها با مؤمنين شريكند بله علي بن ابي‏طالب عاجز كه هيچ نمي‏داند هيچ كار از او نمي‏آيد بسا مي‏روند در مسجدها روي منبر مسلمانان نامربوط‏ها مي‏گويند كه هوش از سر آدم متدين مي‏رود مي‏گويند اگر كسي خيال كند كه يكي از ائمه همه‏جا حاضر باشند اين غلو است كفر است اگر همه جا حاضر باشند پس فرقشان با خدا چيست.

شما ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد عرض كرده‏ام ايشان واللّه همان جاهايي كه خدا حاضر و ناظر است همان جاها حاضر و ناظرند چرا كه همان جاهايي كه خدا خدا است ايشان حجت خدايند فرقشان با خدا چه چيز است فرق همين بس است كه خدا ايشان را ايشان كرده و ايشان خدا را خدا نكرده‏اند در دعاي رجب است كه هر روز در ماه رجب اين‏جا مي‏خواندند خيلي هم معتبر است لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك خداوندا هيچ فرقي ميان تو و ميان محمد و آل‏محمد: نيست تو عالمي ايشان عالمند تو قادري ايشان قادرند هيچ فرقي ميان تو و ميان ايشان نيست الاّ اين‏كه اينها بنده تواند تو خداي آنهايي ديگر از همين‏طور معرفت نورانيت را ملتفت باش خدا است عالم به كل شي‏ء ايشانند عالم به كل شي‏ء حالا فرقشان چه چيز است با خدا گول مني‏ها را مخور مني‏ها بسا شبهه مي‏اندازند كه اگر ايشان عالم به كل شي‏ء باشند پس فرقي با خدا ندارند خير تو ملتفت باش فرقش اين است كه خدا هيچ كس تعليمش نكرده و ايشان هرچه خدا علم داشته به ايشان تعليم كرده خدا خلقشان كرده و علمشان داده و همچنين هر كاري را كه خدا قادر است كسي قدرت به او نداده و ايشان را خدا قدرتشان داده فرقشان با خدا همين است به قدر همان خدا و بنده فرق دارند ايشان هيچ حولي هيچ قوتي ندارند از خودشان و همه حولشان و قوتشان از خدا است حول و قوه خدا به ايشان داده پس ايشان بنده‏اند و خدا خداي ايشان است و در تمام اسماء اللّه امر بر اين نسق است هرچه را نسبت به خدا مي‏دهي تمامش منسوب به ايشان است اين حرف را وقتي مغزش را شكافتي اين مي‏شود بسا من وقتي پوست‏كنده كه بگويم مي‏گويم ايشان خودشان اسماء اللّه‏اند به جهت اين‏كه ايني كه مي‏گويي خدا قادر است قادر اسم خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۶ *»

است خدا عالم است عالم اسم خدا است خدا غفور است غفور اسم خدا است و ايشان خودشان اسم اللّه هستند اسم همه جا مطابق مسمي است اگر ايشان يك كاري را نتوانند بكنند خدا نتوانسته بكند اگر ايشان ندانند چيزي را خدا ندانسته.

وقتي در اينهايي كه عرض مي‏كنم فكر كني و وقتي دقت كني آن وقت معني كلامي كه به سلمان و ابي‏ذر فرمايش كردند مي‏فهمي فرمودند يا سلمان و يا جندب عرض كردند لبيك يا اميرالمؤمنين فرمودند ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت همان معرفت خدا است و معرفت خداي عزوجل همان معرفت من است پس اگر مي‏داني كه او قادر است هم او را شناخته‏اي هم خدا را شناخته‏اي اگر مي‏داني كه او عالم است هم او را شناخته‏اي هم خدا را شناخته‏اي اگر بگويي او چيزي نمي‏داند و خدا مي‏داند خواسته‏اي كه جدايي بيندازي ميان خدا و رسولان او چنان‏كه خدا خبر داده ان الذين يريدون ان‏يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض اگر تفرقه ميان خدا و رسولش مي‏خواهي بيندازي آن آيه را بخوان و مهياي آن عذاب كه خدا وعده كرده باش پس ايشان واللّه خدا نيستند بنده خدا هستند اما عباد مكرمون هستند كه اول مخلوقاتند اول قدرت خدايند اول علم خدايند اول ملك خدايند هرچه بگويي ايشان اولش‏اند چنان‏كه ايشان آخرش‏اند پس هيچ نمانده در ملك خدا كه ايشان ندانند منبع علم خدا ايشانند صندوق علم خدا ايشانند در زيارتشان مي‏خواني كه خزّان علم اللّه خزينه‏داران علم خدا ايشانند پس سررشته دستتان باشد پس گول مني‏ها را مخوريد وقتي بگويند پس چه فرق ميان ايشان و خدا هست فرق ميان ايشان و خدا همين كه ايشان بنده‏اند و لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً  كه اگر خدا خلقشان نكرده بود نبودند اما حالا خلقشان كرده و خواسته كه چنين باشند خواسته به اين قوت و قدرت و اين علم و حكمت باشند اما خود ايشان به خودي خود چه دارند لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۷ *»

دوشنبه ـ 20 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را از براي خلق تعريف فرمود تعريف خدا به حسب ظاهر دو جور است يك‏خورده دقت كنيد ان‏شاء اللّه يك تعريفي است لفظي يك تعريفي است كه در خارج خدا مي‏كند يك خورده دقت كن دل بده تا ان‏شاء اللّه زود ياد بگيري پس يك تعريفي است كه تو مي‏خواهي آتش را تعريف كني همين‏طور حرف مي‏زني مي‏گويي آتش گرم است روشن كننده است رو به بالا مي‏رود اين تعريف اين‏جوري را در هر زباني به آن زبان بيان بايد كرد حالا در زبان عربي كه بايد بيان كرد خدا اين‏جور بيان كرده كه اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري تا آخر اين تعريف مخصوص جماعتي است كه اين لغت را بدانند ديگر حالا فارسي‏زبان‏ها نمي‏دانند چه گفته ترك‏ها نمي‏دانند چه گفته اين تعريف تعريفي است لفظي خوب است اين را ياد بگيرند و از پي آن بالا آيند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۸ *»

يك تعريفي است كه غير از اين‏جور است و آن آن تعريفي است كه لفظي نيست تعريفي است حالي كه آن تعريف حال را وقتي كه كردند اهل جميع لغات آن را مي‏فهمند زباني است بسيار فصيح بسيار بليغ بسيار آسان بسيار روشن و واضح كه اهل هر زباني آن تعريف را مي‏فهمند آن تعريفي كه اهل هر زباني و اهل هر زماني مي‏فهمند آن تعريف اصل است و تعريفي ديگر هست زباني كه آن را اهل هر زباني نمي‏فهمند بعضي مي‏فهمند بعضي نمي‏فهمند حالا آنچه را كه همه كس مي‏تواند بفهمد آن تعريفي است كه آتش خودش به زبان بي‏زباني كه از همه زبان‏ها فصيح‏تر است خود را بيان كرده پس آتش به وجود خودش داد مي‏زند كه من روشنم و روشن‏كننده ظلماتم به وجود خودش داد مي‏كند كه من گرمم و گرم كننده‏ام و همچنين آتش به وجود خودش داد مي‏كند كه من رو به بالا مي‏روم حالا فارسي نگاه مي‏كند مي‏داند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد آنجا را روشن مي‏كند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد آنجا را گرم مي‏كند يك چيزي است كه هرجا پيدا شد بالا مي‏رود يك‏جور تعريفي است كه عرب نگاه مي‏كند مي‏فهمد ترك نگاه مي‏كند مي‏فهمد مغز لغت عرب را بخواهي ياد بگيري چه چيز است و اين‏كه وحي به پيغمبر شد عربي بود همين است اين‏جور عربي بود اين زبان‏هاي ظاهري نيست آن عربي اين زبان فصيح بليغ است كه به همه كس رسيده حالا وقتي اين را مي‏خواهي تعبير بياوري حرف بزني اگر فارسي بگويي مي‏گويي آتش گرم است روشن است بالا مي‏رود عرب‏ها مي‏گويند النار حارة و هكذا اصل تعريف آتش آن است كه خودش براي خودش بكند.

پس خداوند عالم خود را اولاً تعريف كرده براي خلق بعد بيان كرده نهايت به زبان عربي بيان كرده اما حالا كه به زبان عربي بيان كرده تو آن تعريف اصل را از دست مده پس آن تعريف اصلي كه خدا براي خود كرده مثل همين تعريفي است كه آتش براي خود كرده پس هر كه نظر به او كند آن را روشن مي‏بيند هركس نزديك‏تر است به او گرمتر مي‏شود حالا اين‏جور تعريف را خداوند عالم براي خود كرده ببين ذات خداوند عالم را اگر تو نمي‏تواني ببيني و هيچ كس نمي‏تواند ببيند ذات خداوند عالم بي‏نهايت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴۹ *»

است و در آن ذات بي‏نهايت هيچ كس را راهي نيست و حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمايش مي‏فرمايد الطريق مسدود و الطلب مردود دليله اياته و وجوده اثباته راه به‏سوي خدا مسدود است براي همه كس طريق ندارد و طلب نمي‏توان كرد طلب‏ها همه برمي‏گردد به جايي ديگر به آنجا برنمي‏گردد فكر كن ان‏شاء اللّه پس ذات خداوند عالم ذاتي است يگانه و اگر خودت هم دل بدهي مي‏فهمي.

عرض كرده‏ام فهم مطلب حق مشكل نيست حالا عجالةً مي‏بيني مشكل شده اين از بي‏خيري خودمان است از پيش نرفته‏اند پاپي نشده‏اند مشكل شده خدا قادرترين جميع قادرين حكيم‏ترين جميع حكماء چيزي را بخواهد به كسي برساند آيا راهش را نمي‏نماياند آيا آسان نمي‏رساند البته راهش را مي‏نماياند پس بدانيد دينش را واضح و بيّن و آشكار و روشن قرار داده و آن را آسان كرده به طوري كه از آن آسان‏تر هر كه فكر كند هرچه فكر كند نمي‏شود كرد اين است كه در قرآن فرمايش مي‏فرمايد يريد اللّه بكم اليسر هيچ اراده نكرده و نخواسته از شما مگر يسر و آساني را و لايريد بكم العسر هيچ اغلاقي اشكالي براي شما نخواسته پس خدا هر وقت هر چيزي را مي‏خواهد به مردم برساند آن امر واضح بيّن آشكار را حرف مي‏زند تا مردم بتوانند بفهمند حالا مردم در بندش نيستند حالا كه نمي‏آيند ياد بگيرند و اگر بيايند ياد بگيرند از پيش نمي‏روند و مشكل مي‏شود همه آن مطالبي كه خدا براي مردم گفته مطالبي است بسيار سهل و آسان لكن مردم چون خيري درشان نيست خيال مي‏كنند مشكل است چنان‏كه عبادت و بندگي كه قرار داده آسان‏ترين كارها است مردم چون شقي هستند جانشان بالا مي‏آيد تا دو ركعت نماز مي‏كنند در كارهاي خودش مي‏بيني صد دفعه برمي‏خيزد و مي‏نشيند هيچ خستگي هم براش پيدا نمي‏شود هيچ منتي هم بر سر كسي نمي‏گذارد اما دو ركعت نماز كه مي‏كند اولاً  كه زور مي‏زند تا دو ركعت نماز مي‏كند بعد از آن منتي بر سر خدا مي‏گذارد عجب مي‏كند خيالش مي‏رسد كه اگر آهي بكشد عالم را آتش مي‏زند و حال آن‏كه هيچ كار هم نمي‏تواند بكند پس ان‏شاء اللّه بدانيد كه امر خدا امري است بسيار آسان نفس انساني نفسي است بسيار شقي كار بسيار سهل بسيار آسان بسيار

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۰ *»

مشكل است براش و اگر فكر كنيد و دقت كنيد خودتان مي‏يابيد و تصديقم را مي‏كنيد ببينيد انسان بنا باشد حرف مفت بي‏حاصل بزند هرزگي كند مي‏بيني زبان روزه هزار هذيان مي‏گويد كه مردم خنده كنند و هيچ زبانش خشك نمي‏شود عطش هم غلبه نمي‏كند اما بنشين قرآن بخوان يك قدري كه مي‏خوانيم تشنه مي‏شويم زبانمان خشك مي‏شود خسته مي‏شويم كسل مي‏شويم چرتمان مي‏گيرد در هر كاري اين نفس عادت دارد به هرزگي شما ببينيد اين بچه‏ها را اگر بنشاني هزار نصيحت كني هرچه نصيحت كني دماغشان مي‏سوزد اما بنشين بچگي بكن همان‏جور كارها كه او مي‏كند بكن ببين چطور دل مي‏دهد ياد مي‏گيرد اين نيست مگر اين‏كه طبيعت اين مردم طبيعت هرزه است اين است كه پي كار نمي‏رود پي حرف نمي‏رود پي هرزگي مي‏رود ببينيد مجلسي باشد خرسي برقصانند آيا ممكن است كسي خواب برود خير خواب از سرشان در مي‏رود اما اگر مجلسي باشد كه حرف‏هاي خوب مي‏زنند آنجا خواب است و چرت است كه مي‏آيد مردم همه اين‏طورند.

باري مطلب اين بود كه مطلبي كه خدا از تو خواسته بفهمي مطلبي است در نهايت آساني مطلب اين است كه تو بداني خداي تو مثل هيچ چيز نيست ببينيد آيا اين مشكل است خدا مثل جماد نيست جمادات فهمي ندارند خداي بي‏فهم خدا نيست خدا مثل حيوانات نيست حيوانات فهم و شعوري ندارند خدا مثل آنها نيست خدا مثل انسان نيست انسان قادر نيست بر بسياري از كارها خدا عاجز نيست دقت كه بكنيد مي‏بينيد كه مطلب را به چه آساني در يك آيه بسيار آساني خدا گفته مي‏گويد ليس كمثله شي‏ء همه‏اش دو كلمه است و همه توحيد را در اين دو كلمه بيان كرده مي‏گويد هيچ چيز مثل ذات خدا نيست اگر خدا مثل انسان بود از بسياري كارها عاجز بود اگر مثل جن بود از بسياري كارهاي ديگر عاجز بود اگر مثل زمين بود مثل آسمان بود آنها علم ندارند فهم ندارند شعور ندارند پس مثل آنها هم نيست حالا در اين كلمه يك‏خورده دل بده وقتي انسان دل داد مي‏افتد توي راه و اين باب وسيعي است كه وسعتش به قدر مابين دنيا و آخرت است حالا چيزي مثل خدا نيست حالا يك چيزي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۱ *»

را مي‏بيني بالا است يا پايين است خدا نه بالا است نه پايين است يك چيزي يا مخفي است يا آشكار است خدا نه مخفي است نه آشكار هر چيزي كه هست يا سبك است يا سنگين خدا نه سنگين است نه سبك همچنين هر چيزي كه هست يا يمين است يا يسار خدا نه يمين است نه يسار يا يك طرفي است در يك مكاني است و خدا در مكاني نيست ببين چه آسان است ياد گرفتنش هيچ چيز مثل ذات خدا نيست لكن از بس شما چرت مي‏زنيد من هم چرتم مي‏گيرد روي منبر درست نمي‏توانم حرف بزنم.

پس ذات خدا مثل هيچ چيز نيست ان‏شاء اللّه دقت كن در همين كلمه ببين هرچه هرجا هست يك جايي گذاشته شده يك چيزي در مشرق است يك چيزي در مغرب است يك چيزي در آسمان است يك چيزي در زمين است همه مكاني دارند پس ذات خدا مثل هيچ يك از اينها نيست پس ذات خدا بالاي آسمان نيست در زير زمين نيست در مشرق هم نيست در مغرب هم نيست در اينها فكر كن كه خيلي فضائل ياد مي‏گيري مؤمن مي‏شوي و اگر ياد نگيري لفظهات درست است حق است اما اسلام است قالت الاعراب امنّا آمدند اعرابي چند خدمت پيغمبر كه آنچه را تو آوردي ما قبول داريم و اطاعت كرديم ايمان آورديم پيغمبر هم مي‏دانست در دلهاشان چه چيز است مسامحه كرد به روشان نياورد آيه نازل شد كه اگر تو خجالت مي‏كشي من خجالت از كسي ندارم و خيلي جاها پيغمبر خجالت مي‏كشيد چيزي بگويد اگر كسي بي‏اذن داخل خانه او مي‏شد پيغمبر حيا مي‏كرد كه او را نهي كند آيه نازل شد كه پيغمبر حيا مي‏كند لكن ان اللّه لايستحيي خدا حيا نمي‏كند و گفت داخل خانه پيغمبر نشويد بي‏اذن او صداتان را بالاي صداي پيغمبر بلند نكنيد خلاصه چون پيغمبر حيا مي‏كرد آيه نازل شد قل لم‏تؤمنوا بگو هيچ ايماني نياورده‏ايد ولكن قولوا اسلمنا بگوييد تسليم كرديم آنچه گفتي فهمي چيزي توش نبود و لمّايدخل الايمان في قلوبكم هنوز خدا ايماني چيزي نمي‏بيند در قلب شما هنوز ايمان داخل نشده در قلب شما پس اسلام اين است كه خدا خدا است پيغمبر پيغمبر است امام امام است واجباتي كه گفته واجب است حرامش حرام است مستحبش مستحب است مكروهش مكروه اينها همه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۲ *»

لفظش است اين لفظ‏ها توي ايمان هم هست توي اسلام هم هست لفظش يكي است اما مي‏خواهي به بهشتت ببرند سعي كن يك كاري بكن كه اينها در دلت بماند در قبر از قلب سؤال مي‏كنند اگر كسي آنجا شكي داشته باشد شبهه‏اي داشته باشد مسامحه نيست آنجا سخت مي‏گيرند.

پس دقت كن ان‏شاء اللّه خدا را مكاني نيست چرا كه اگر اين خدا در يك مكاني نشسته بود مكان‏هاي ديگر از او بيرون بود و چون در مكاني نشسته بود خبر از جايي ديگر نداشت مثل شماها هركه در بيرون است خبر از توي مسجد ندارد پس ذات خدا مثل هيچ چيز نيست ذات خدا مكان به خصوصي ندارد پس داخل در همه مكان‏ها است حالا كه مكان به خصوصي براي او نيست بخواهي رو به بالا كني رو به آسمان كني آنجا نيست رو به زمين كني آنجا نيست رو به مشرق كني آنجا نيست و خواسته هم رو كني به او پس چون ذات خدا را سمتي نبود يك سمتي را براي خودش اختيار كرد در ملك خودش از روي تدبير خودش اختيار كرد تا مردم بتوانند روي خود را به آن سمت بكنند اين سمت را نمونه‏اش را آورد در ميان مردم و خدا از همه باب كارها را تمام كرد لكن مردم خير درشان نيست پس چون خدا در آسمان نبود در زمين نبود در مشرق نبود در مغرب نبود و خواسته بود كه مردم رو به سوي او كنند از اين جهت از جنس خودشان در روي زمين كعبه را اختيار كرد براي مسلمانان مثل اين‏كه بيت‏المقدس را اختيار كرد براي يهودي‏ها كه رو به او كنند يك خانه به خصوصي مثل ساير خانه‏ها خلق كرده الاّ اين‏كه از ميان خانه‏ها خدا اين خانه را اختيار كرده و امر كرده كه هر وقت مي‏خواهيد رو به من كنيد رو به اين خانه كنيد اينجا بايد دور بگرديد وقتي آنجا رفتي قرار داده دور اين خانه طواف بكني دور گشتن دور خانه يعني دور خدا مي‏گرديم وقتي قرباني مي‏كني معنيش اين است كه اين را عوض خودم قرباني مي‏كنم اين فدا است آمده در روز اول بنابراين بوده كه خودشان را بكشند و قرباني كنند ابراهيم خليل به آن بزرگي كه پيغمبر خدا بود اسماعيل به آن بزرگي را مي‏اندازد كه سرش را ببرد و قربان خدا كند و قرار اين بود آن وقت تا اين‏كه فدا آمد براي او لكن وقتي بنا بود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۳ *»

قطع نسل نشود و بني نوع انسان تمام نشود اگر همچو قرار شده بود كه خودشان را بكشند همان طبقه اول همه تمام مي‏شدند پس از اين جهت خدا قرار داده كه عوض فدا كنند شماها هم كه مي‏رويد آنجا بايد خود را بكشيد حالا عوضش گوسفند قرار داده بكشيد گاو قرار داده بكشيد شتر قرار داده بكشيد پس چون خدا در سمتي نبود و تو لابد بايد رو به سمتي كني سمت كعبه را اختيار كرد كه تو رو به آن كني و اين خانه را خدا اختيار كرد و همه چيز آن خانه مثل همه چيز ساير خانه‏ها است فرقي كه دارد همين كه او را خدا برگزيده گفته خانه من است باقي جاها اگر بي‏احترامي اتفاق افتاد افتاد اما اين خانه اگر به طور اختيار در آن از كسي حدثي صادر شد اگر بفهمند حكمش اين است كه گردنش را بزنند اين خانه خيلي معظم است و خيلي مكرم است اين خانه اگرچه سنگ است و گل اما خدا اختيارش كرده و قرار داده حرمتش را بداريد آنجا به طور بي‏ادبي نبايد نشست چنان‏كه به خصوص منصوص است كه آنجا وقتي كه مقابل حجرالاسود باشي آنجا كه مي‏خواهي بنشيني دو زانو بنشين آنجا چمباتمه منشين معلوم است اين‏جور نشستن بي‏ادبي است گفته اگر حدثي صادر شد از تو گردنت را مي‏زنم.

و همچنين باز خدا اختيار مي‏كند از همين‏جور قبله‏ها در نقش خطوطي كه هست در خطوط اسمي چند از براي خودش اختيار كرده كه آن اسم اولش مركب است و وقتي مركب است حرمتي ندارد مركب را توي خلاش هم بريزي ريخته‏اي حرمتي براي خود مركب نيست اما اين را برمي‏داري و به شكل الف و لام مي‏نويسي آن وقت بي‏وضو دست به آن نمي‏شود گذاشت جنب و حائض نمي‏توانند دست به آن بگذارند خودمان برداشتيم با قلم و مركب خودمان اين را نوشتيم چه شده كه بي‏وضو دست نمي‏شود گذاشت چرا آدم جنب و حائض نبايد دست به او بگذارد و اينها هم محل اتفاق همه علماء است كسي اگر به طور خفت پاش را رو به سوي اللّه دراز كند كافر مي‏شود اگر كسي نظر خفتي به اين اللّه بكند كافر مي‏شود پس اين بايد معزز باشد محترم باشد با وضو با طهارت بايد آن را مس كرد بايد آن را بالاي سر خود قرار بدهي آن را شفيع كني در نزد خدا و خدا را به آن اسم بخواني مايه‏اش همين زاج است و مازو

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۴ *»

و دوده اين زاج و مازو و دوده شكل او چون اين شكل شده محترم شده اين مردم اين‏جور چيزها را بگويي باكشان نيست قبول دارند لكن اگر فكر كني مي‏يابي اين مردم از جنس جمادند وقتي مي‏گويي حرمت جماد را بداريد مي‏دارند يك كسي هم بي‏ادبي به اين جمادات بكند البته بد است مثل اين‏كه اگر كسي در خانه كعبه اخراج ريحي كند بفهمند مي‏ريزند سرش را مي‏برند ريز ريزش مي‏كنند و اگر چنين كاري بكنيم عبادت كرده‏ايم همچنين اگر كسي كلمه اللّهي را بردارد به خفت به آن نگاه كند بي‏ادبي به آن بكند جاي نجسي بگذارد آن را ورق قرآني را بردارد جاي نجسي بيندازد اگر مردم بفهمند مي‏ريزند او را مي‏كشند و خوشحال هم هستند كه عبادت كرده‏اند پس حرمت جماد را اين مردم خيلي خوب نگاه مي‏دارند كسي بي‏حرمتي به جمادي بكند به هيجان مي‏آيند و در صدد برمي‏آيند اما حالا ببينيد اگر بنويسي با همان مركب مثلاً به خط كوفي و خط كوفي بسيار شبيه است به اشكال انساني و به خصوص هيئت انسان خيلي شبيه است به هيئت محمد سرش ميم است دستهاش حاء است شكمش باز ميم است دالش دو پاي اوست پس اگر بنويسي محمدي را و توي آن روحي بدمند زنده شود مي‏بيني آن را مي‏كشندش و باكشان نيست و هيچ عظمي هم پيششان ندارد اين كار.

شما سعي كنيد آنچه را خدا عظيم شمرده تو هم عظيم بشماري همه جا با بصيرت باش ان‏شاء اللّه آن جوري كه مردم هستند مباش تو تقليد مردم را مكن اين مردم خفيف مي‏شمارند جميع آنچه را كه خدا عظيم شمرده مثلاً  اگر كسي به نظر خفت به اسم اللّهي نظر كند همه علماء حتي ملاهاي سني او را كافر مي‏نامند اما اگر كسي به نظر خفت به اميرالمؤمنين نگاه كند چندان باكشان نيست اما تو ببين اگر به يك نظر خفت به يك اسم اللّهي كسي نظر كند كافر مي‏شود البته اگر كسي به نظر خفت به اميرالمؤمنين نگاه كند كافرتر و ضايع‏تر مي‏شود.

خلاصه دقت كنيد مطلب را از دست ندهيد شما ببينيد خانه كعبه را چون خدا اختيار كرده در ميان خانه‏ها و خانه او شده خانه‏اش است تو بايد بروي دورش بگردي خود را فداي او كني خانه‏اي است كه با طهارت بايد داخل او شوي جنب نمي‏تواني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۵ *»

داخل شوي اتفاق اگر جنب شدي تيمم بايد بكني مگر اين خانه را خشت و گلش را و سنگ و گلش را از جاهاي ديگر آورده‏اند غير از خشت و گل خانه‏هاي ديگر است لكن خدا چون اختيار كرده اين را محترم شده و حضرت وقتي مي‏رفتند به مكه وقتي نظرشان افتاد به خانه كعبه قدري تعظيم كردند خانه را و گريه كردند و زاري كردند مناجات‏ها كردند خيلي از اصحاب همراه حضرت بودند خيلي حيا كردند كه اين‏جور كارها بكنند حضرت هم منعشان كرد باري مشغول كارشان بودند مناجات‏هاشان را كردند بعد از كارهاشان و خضوع‏ها و خشوع‏هاشان فرمودند اي خانه تو بسيار عظيمي بسيار مكرمي اما مؤمن خيلي از تو عظيم‏تر است خيلي از تو مكرم‏تر است البته معلوم است علم توي سينه اين خانه ننوشته‏اند توحيد ننوشته‏اند در سينه اين لكن در توي سينه مؤمن علوم توحيد هست علوم نبوت هست علوم شرايع هست باز منظور اينها نبود منظور اين است كه چنان‏كه مي‏بيني خدا از جنس اين خلق مي‏شود بگيرد چيزي را و اختيار كند براي خودش و مكرم و معظم قرار بدهد و مخلوق ديگر كه همجنس اين است او را به اين امتحان كند مثل اين‏كه مركب يك مركب است نه احترامي دارد نه اهانتي دارد اگر بنويسي از اين مركب لفظ اللّهي آن وقت اگر كسي به اين بي‏احترامي كند همه مي‏گويند اين كافر است و مخلد در جهنم كسي اگر احترام كرد او را ثواب مي‏دهند به بهشت مي‏برند چون اين نقش نقش اسم اللّه است اين محل امتحان واقع شده پس بعضي خلق را به بعضي خلق امتحان مي‏كند و به اين امتحان بعضي را به جهنم مي‏برد بعضي را به بهشت اينها ابوابي هستند كه باطنشان رحمت است ظاهرشان عذاب است.

به همين تفصيل از جنس اين خلق اختيار مي‏كند حجت‏ها را و حجت‏هاي خدا از جنس خلقند لكن اختيارشان كرده و آنها را خليفه‏هاي خود قرار مي‏دهد پس خودش اگر جايي نمي‏نشيند خليفه او در جايي مي‏نشيند خودش اگر جايي نمي‏ايستد خليفه او در جايي مي‏ايستد صداي خودش را اگر نمي‏شنوي صداي خليفه‏اش را مي‏شنوي اگر امر و نهي او به تو نرسيده امر و نهي خليفه او به تو مي‏رسد پس خدا اين را مي‏كند قائم‏مقام خودش حكمش را چنين قرار مي‏دهد كه آن احكام جميعاً مال او باشد براي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۶ *»

او باشد اين را مقتداي كل قرار مي‏دهد و كل خلق بايد رو به سوي او كنند مثل اين‏كه وقتي تو مي‏خواهي رو به سوي خدا كني بايد رو به قبله كني مي‏خواهي رو به خدا به خاك بيفتي رو به اين طرف به خاك مي‏افتي وقتي سجده مي‏كني رو به آن طرف سجده مي‏كني مردم چون عادت كرده‏اند اين كارها را مي‏كنند خضوع نمي‏كنند لكن تو متذكر باش كه خضوع برايت بيايد مردم وقتي پادشاه را ديدند كرنش مي‏كنند يا خود را به خاك مي‏اندازند اگر يادت باشد كه حالا در حضور خدا ايستاده‏اي وقتي كرنش مي‏كني به خاك مي‏افتي آن وقت انسان حالتش هم تغيير مي‏كند خاضع مي‏شود همان خضوع تو است كه خواسته‏اند و مي‏تواني خضوع و خشوع كني در حال ركوع و بيشتر خضوع و خشوع كني در حال سجود اگر چنين كردي براي تو زيارت خدا آسان مي‏شود لكن اگر در دل خضوع و خشوعي نداشته باشي بعينه مثل اين است كه چوبي را برداري به شكل منبر بسازي منبر شكل ركوع است گاهي سرنگونش مي‏كني به شكل سجودش مي‏كني اينها دخلي به عبادت خدا ندارد پس اين بازي‏ها و در واقع در نماز خضوع‏نكردن بازي كردن با خدا است و اگر متذكر بشوي بازي كرده‏اي بعدش يك استغفاري هم بكن كه استغفر اللّه ربي و اتوب اليه كه من اين را اسمش را نماز گذاردم در حضور خدا ايستادم هيچ خضوع و خشوع نداشتم هيچ حضور قلب نداشتم اين بدن را برداشتم و گذاشتم استغفر اللّه ربي و اتوب اليه بگو و توبه كن از اين نمازي كه كرده‏اي.

باري منظور باز اينها نيست منظور اين است كه قدري مأنوس شوي به اين مطلب و بداني كه مي‏شود از جنس مخلوقات خدا انتخاب كند مخلوقي را از جنس خودشان و او را باب امتحان خود قرار بدهد تا اين‏كه جمعي را ببرد به جهنم به جهتي كه اطاعت اين را نكرده‏اند جمعي را ببرد به بهشت به جهت آن‏كه اطاعت اين را كرده‏اند پس اين‏جور خلق محل معرفت خدا هستند اين جور مخلوقين كه خلفاي او و جانشينان و قائم مقامان اويند همه چيزش را قرار داده كه همه چيز او باشند حالا مي‏بيني خليفه خدا را واللّه ديدن او ديدن خدا است مصافحه مي‏كني با خليفه خدا واللّه مصافحه با او مصافحه با خدا است با او بيع و شراء مي‏كني خريد و فروش مي‏كني با خدا خريد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۷ *»

فروش كرده‏اي مبايعه مي‏كني با او و بيعت همين معامله‏اي است كه مي‏كنند دست تو كه به دست او رسيد و دست او كه روي دست تو گذارده شد خدا مي‏گويد ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم دست خدا بالاي دست مؤمنين است و هيچ اغراق توش نيست دست پيغمبر واقعاً حقيقتاً دست خدا است واقعاً اگر خدا بايد دست داشته باشد همين‏طور خواهد بود دست خدا تو هم كه دست داري چون روح تو حركت مي‏دهد اين دست تو را به اختيار خودش و البته روح تو اگر خواست اين دست تو حركت مي‏كند و اگر حركت كرد روح تو به حركت مي‏آورد دست تو را از اين جهت اين دست دست تو شده از اين جهت اكرام اين دست اكرام روح تو شده اگر كسي اكرام كند اين دست را اكرام روح تو را كرده روح تو ديگر معامله‏اي ندارد به جز اين‏جور معامله با همجنس تو بايد معامله كرد پس خداوند عالم هم حركت مي‏دهد دست پيغمبر را و اين دست پيغمبر هيچ بالا نمي‏رود مگر به اندازه‏اي كه خدا خواسته هيچ پايين نمي‏آيد مگر به اندازه‏اي كه خدا خواسته چون چنين است اين حركتش دليل اين است كه خدا خواسته اين حركت كند پس اين دست نيست مگر دست خدا حقيقتاً دست خدا است مثل دست تو كه حقيقتاً دست تو است اين راستي راستي دست روح است راستي راستي دست روح نيست راستي راستي دست روح است يعني حقيقتاً راستي راستي دست روح نيست يعني مجازاً يعني دروغي پس همين‏جور دست پيغمبر هيچ دروغي دست خدا نيست به زبان ملايي مجازاً دست خدا نيست حقيقتاً واقعاً دست خدا است پس هركس با آن دست مبايعه كرد با دست خدا مبايعه كرده پس دست او شده دست خدا زيارت او اگر بروي ديدن پيغمبر بروي ديدن خدا رفته‏اي ديدن اميرالمؤمنين بروي ديدن خدا رفته‏اي همه حجت‏ها اين است حالتشان اگر او را دوست مي‏داري بدان واقعاً حقيقتاً خدا را دوست مي‏داري نعوذ باللّه اگر شيطان يك كاري كرده است با مادرت كه از اميرالمؤمنين بدت مي‏آيد هيچ شك نداشته باش تخم شيطاني چرا كه تخم شيطان با اولياء خدا بد مي‏شوند شيعيان امتحان مي‏كردند در زمان ائمه به همين خصوص در زمان حضرت امير جابر مي‏گويد امتحان كرديم هر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۸ *»

بچه‏اي را كه مي‏خواستيم ببينيم حلال‏زاده است يا حرام‏زاده است اگر مي‏ديديم آن بچه حضرت امير را دوست داشت و ميل به حضرت امير داشت مي‏دانستيم حلال زاده است و اگر يك بچه اتفاقاً يك بي‏ادبي به حضرت مي‏كرد و لو لاعن شعور بود از همين مي‏دانستيم كه مادرش اين را از زنا بسته حالا هم همين‏طور است همين‏كه دوست خدا را مي‏بيني كه با او بدي بدان حرام زاده‏اي اگر حرام زاده ظاهري نيستي حرام زاده باطني بدتر است از حرام زاده ظاهري شرك شيطان خيلي بدتر است از اين حرام زاده ظاهري.

پس دقت كن فكر كن ان‏شاء اللّه پس خداوند عالم قرار داد در حجت‏هاي خودش كه معرفت ايشان معرفت خدا باشد هركه شناخت اميرالمؤمنين را خدا را شناخته باشد هركه نشناخت اميرالمؤمنين را خاء و دال مي‏گويد يهودي‏ها هم مي‏گويند خاء و دال را و هيچ اميرالمؤمنين نمي‏شناسند نصاري هم مي‏گويند خاء و دال را و هيچ اميرالمؤمنين را نمي‏شناسند پس خدا نمي‏شناسند پس اگر چه اميرالمؤمنين مخلوقي است از مخلوقات خلقش كرده خدا اما حالا كه خلقش كرده مخلوقي است كه اختيارش كرده براي خودش و اصطنعتك لنفسي درباره او فرموده خدا به موسي خطاب مي‏كند كه و اصطنعتك لنفسي من تو را اختيار كردم براي خودم نه براي جايي ديگر و براي كاري ديگر واللّه موسي را چون براي اميرالمؤمنين خلق كرده بود از اين جهت گفت براي خودم يعني براي اميرالمؤمنين خلق كردم تو را همين‏جور فرمايش مي‏كنند حضرت عسكري صلوات اللّه و سلامه عليه مي‏فرمايد ان الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلة الاصطفاء چون از موساي كليم يافتيم كه وفا مي‏كند به عهد ما و قابل پيغمبري هست و امتحانش كرديم و فهميديم كه قابل هست براي پيغمبري خلعت پيغمبري به او پوشانديم كه تو پيغمبر باش از جانب ما پس موسي چون مال ايشان شد مال خدا شد خودشان مال خدايند پس ايشان معرفتشان شد معرفت خدا دوستيشان شد دوستي خدا توحيدشان يعني ايشان را واحد بداني و به غير از ايشان امامي نداني اقرار به وحدتشان توحيد خدا است كسي را شريك ايشان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵۹ *»

قرار بدهي مشرك به خدا شده‏اي اصلاً قبولشان نكني كافر به خدا شده‏اي تمام معرفت حجت‏هاي خدا تمام معرفت خدا است.

ان‏شاء اللّه دقت كن فكر كن خيال مكن كه خدا اينها را همين‏طور قرار داده بي‏سبب همين‏طور مجاناً بي‏حكمت همين‏طور قرار داده طاعتشان طاعت خودش باشد حالا فكر كن ببين اين را بي‏سبب مفتكي قرار داده يا علتي هم دارد پس عرض مي‏كنم كه خدا چون كارش بازي نيست و بعضي جاها هم كه بعضي كارها كرده آدم را گول مي‏زند آدم خيال مي‏كند اين ديگر حكمتي ندارد همين‏طور كرده مثل اين‏كه خانه مكه از جنس ساير خانه‏ها است ظاهراً تو هم مي‏بيني اين سنگ‏ها هم مثل باقي سنگ‏هاي دنيا است باطنش را تو نمي‏فهمي و اگر فكر كني مي‏فهمي كه شرافت داشته اين خانه كه خدا آن را اختيار كرده براي خود و محل سجده خود قرار داده و حكم كرده از اطراف زمين رو به آن خانه بيايند و بر دور آن بگردند معلوم است باطناً شرافتي داشته كه اگرچه ظاهراً تو نبيني آن شرافت را ديگر حالا شرافت خانه چيست لازم نكرده است تو بداني تو به خدا بگو چون من مي‏دانم خداي من خدايي نيست لاعن شعور و بي‏ثمر كاري كند چون مي‏دانسته اينجا جاي شريفي است اينجا را اختيار كرده تو هم همين قدر نوعاً بدان كه آني را كه اختيار مي‏كند سببي دارد به جهتي كه خدا حكيم است لغوكار نيست همين‏طور ولكي نمي‏گويد رو به سنگي سجده كنيد اگر مي‏خواست رو به سنگ سجده كنند چرا باقي سنگ‏ها را نگفت پس آنجايي را كه گفته علتي داشته كه بايد رو به آن سجده كرد پس مي‏داني كه حجتها را بي‏سبب نگفته اطاعت كنيد پس چون عالم خلق كرده بود حجت‏ها را و باقي مردم جاهل بودند جاهل كجا برود مگر برود پيش عالم فكر كن كه اين هم يك بابي است از علم كه همه جا جاري است خوب فقراء كجا بروند مگر پيش اغنياء بايد بروند آنجا بايد عملگي كند يا آبرويش را بريزد ديگر چاره‏اي نيست گدا جايش در خانه غني است ديگر كجا برود بله غني مخلوقي است از مخلوقات راست است تو هم مخلوقي هستي از مخلوقات اما غني پول دارد تو پول نداري تو هم مي‏خواهي برو فعلگي كن كاسبي كن التماس كن يك

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۰ *»

كاري بكن تا به تو هم بدهد ديگر بگويي من از او نمي‏خواهم خدا خودش بدهد از گرسنگي مي‏ميري.

باري پس خدا تمام مملكتش را بر اين نسق قرار داده كه تمام مملكت ابواب فيض او باشند پس آتش باب فيض گرمي است آب باب فيض سردي است مي‏خواهي رفع عطش كني آب به صورتت بزن اگر ديدي مغرب شده آب بخور خدا رفع عطش مي‏كند آب را خلق كرده گفته برو بخور مگو من به آب محتاج نيستم سر تا پات به آب محتاج است و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي پس محتاجي تو و به هر چيزي كه محتاجي بدان خدا باب از برايش قرار داده و حالا كه باب شد خدا نشده پس آتش خدا نيست اما گرمي را از آتش بايد طلب كرد آفتاب خدا نيست اما روشنايي را بايد از آفتاب طلب كرد غذاها خدا نيستند اما سيري را از غذا بايد طلب كرد پس خداوند عالم حجتي كه قرار مي‏دهد براي خلق براي رفع احتياج آنها است بسياري از مخلوقات محتاج به آتش نيستند بسياري از مخلوقات محتاج به آب نيستند همين‏طور بسياري چيزها كه در آسمان هست به زمين محتاج نيست اينها اگر باب هستند ابواب جزئي هستند هر چيزي يك جايي نسبت به يك كسي باب فيضي است حالا فكر كن ان‏شاء اللّه و بدان كه حجت خدا و آن اول تمام خلق او باب كلي است او هم آب دارد هم آتش دارد هم قوت دارد هم علم دارد هم حكمت دارد پس ايشانند اول و ايشانند سبب كل اسباب و سبب كل ذي‏سبب ايشانند اول مخلوقات پس تمام فيضهاي خدا پيش ايشان است حالا كه دانستي ايشان چنينند بدان ايشانند داناي به جميع چيزهايي كه پيغمبران مي‏دانند خود حضرت امير مي‏فرمايد انا مرسل الرسل صلوات اللّه و سلامه عليه و مي‏فرمايد انا منزل الكتب اين كتاب‏ها را من فرستاده‏ام از آسمان اين رسولان را من فرستاده‏ام به سوي مردم اميرالمؤمنين است و چنين مي‏گويد حالا ديگر گفته كسي زور دارد برود جنگ با او بكند كه چرا گفتي منظورم اين است كه من كه گفتم بد نكردم گفتم او گفته واللّه چون اميرالمؤمنين مرسل رسل شد از اين جهت خدا مرسل رسل شد يعني خدا اسمش مرسل رسل است اسم شما كه غير از شما است اين اسم‏هاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۱ *»

متعارفي را كه مي‏بيني غير از تو است اسم‏هاي باطني هم غير از تو است مي‏ايستي ايستاده اسم تو است مي‏نشيني نشسته اسم تو است پس مرسل رسل اسم خدا است و اين غير از ذات خدا است چون اميرالمؤمنين فرستاد رسولان را اسم خدا مرسل الرسل شد و چون اميرالمؤمنين اين كتاب‏ها را نازل كرد اسم خدا منزل الكتب شد منزل الكتب اسم خدا است و اميرالمؤمنين است اسم اعلاي اعلاي خدا خداوند عالم بود و هيچ اسمي نداشت و اول اسمي كه خدا اختيار كرد براي خودش اصول كافي را ديگر جرأت نمي‏كند كسي وازند پس مي‏فرمايد در حديث كه خدا بود و هيچ اسمي نداشت چرا كه محتاج به اسمي نبود خلق محتاج بودند او را بخوانند اسم‏هاي چند براي خود خلق كرد تا خلق او را به آن اسم‏ها بخوانند اسمي كه اول و اعلاي كل بود آن علي عظيم بود صلوات اللّه و سلامه عليه حالا ديگر يا علي يا عظيم كه مي‏خواني بشناس علي عظيم را پس ايشانند اسم علي اعلاي خدا چرا كه بالاي مقام ايشان كسي نيست و اين اسم بود براي خدا تا او او بود. ايشانند كه لايسبقهم سابق ايشانند كه هيچ پيشي گيرنده‏اي بر ايشان پيشي نگرفته پس ايشان سابق بر كلند پس خدا است علي و اسم اميرالمؤمنين را خودش علي گذاشته خدا است ولي و اسم حضرت امير ولي خدا است انما وليكم اللّه و رسوله و الذين امنوا ولي شما خدا است اللّه است و رسول او است و حضرت امير است اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور حالا اين را ترجمه كن و فكر كن در آن خدا ولي مؤمنين است كه اينها را از ظلمات به سوي نور مي‏برد حالا ببينيد اگر اين حجت‏ها نيامده بودند ميان مردم اگر پيغمبر نيامده بود اميرالمؤمنين نيامده بود ائمه نيامده بودند مردم در ظلمات جهل و گمراهي بودند همين‏ها كه آمدند حرف زدند همين‏ها كه آمدند شدند اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور پس اميرالمؤمنين ولي است صلوات اللّه و سلامه عليه و ولي اسم خدا است و اين است كه مؤمنين را مي‏برد از ظلمات به نور و كساني كه مقابل اين ولي هستند ديگر يا نشناسندش يا بشناسندش و انكارش كنند اسمشان طاغوت است و طاغوت اولياي كساني است كه كافر شده‏اند اينها را نگذارد نجات بيابند از نور به ظلمتشان مي‏برد از

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۲ *»

نجات به هلاكتشان مي‏اندازد.

پس بدانيد خدا محل تعريف خودش را كه خودش بيان كرده براي خلق ائمه طاهرين را قرار داده و علم ايشان را علم خودش قرار داده حكمت ايشان را حكمت خودش قرار داده ذات خدا را هيچ كس نمي‏فهمد هيچ كس خبر از او ندارد همين‏طوري كه عرض كردم همين‏طوري كه حضرت امير آمده تعريفش را مي‏كند مي‏گويد الطريق مسدود و الطلب مردود چرا كه ذاتش بي‏نهايت است و بي‏نهايت نگذاشته چيزي آن طرفش باشد غير از خودش پس خداي بي‏نهايت را نمي‏توان شناخت واللّه نمي‏توان او را دوست داشت نمي‏توان دشمن داشت نمي‏توان رو به او كرد نمي‏توان پشت به او كرد لكن وقتي اختيار كرد در ميان خلق كسي را و او را محل معرفت خود قرار داد هركس او را شناخت مرا شناخت چون اين خليفه را قادر بر كل شي‏ء كرد و تو ديدي از او فهميدي خداي تو قادر بر كل شي‏ء است چون او را عالم به كل شي‏ء قرار داد اين اسم خدا شد اسم خدا عالم به كل شي‏ء شد اسمش قادر علي كل شي‏ء شد و اسم العالم خدا غير از اسم القادر خدا است نمي‏بيني اگر كسي بگويد خدا عالم است اما قادر نيست كافر شده پس اين غير از او است پس هم عالم است هم قادر است خدا عادل هم هست حكيم هم هست حكمت او غير از قدرت او است اينها را كه مي‏بيني متعددند ذات خدا هم كه متعدد نيست يك ذات بيشتر نيست خدا اسم بسيار دارد اسم‏هاش را كه شناختي قرار داده خودش را شناخته باشي ديگر فكر كن ان‏شاء اللّه عرض كردم تو ببين وقتي مي‏ايستي ايستاده اسم تو است وقتي ايستاده را خراب مي‏كني مي‏نشيني نشسته اسم تو است وقتي راه مي‏روي راه رونده اسم تو است اينها همه اسم‏هاي تواند اينها بسيارند تو يكي هستي پس اسم‏هاي خدا بسيار است و خدا خودش يكي است اما اين اسم‏ها همه حكايت مي‏كنند از تو همه روايت مي‏كنند از تو جميعاً راويان اخبارند ناقلان آثارند همه مي‏گويند به طوري كه عرض مي‏كردم ايستاده مي‏ايستد و مي‏گويد آني كه مرا واداشته كه همان صاحبش باشد مي‏گويد آني كه مرا واداشته ابروي او مثل ابروي من است چشم او مثل چشم من است.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۳ *»

حالا خدا و اسم‏هاي خدا هم همين‏جورند اسم خدا خلق او است لكن اسم خدا حكايت مي‏كند از او روايت مي‏كند از او اين عين او نيست اما غير او هم نيست اسم عين مسمي نيست اما خيالش مكن غير مسمي است و بدان اينها رمز است داشته باش كه سوغات عجيب غريبي است پس علي خدا نيست اما خيالش مكن كه غير خدا است آنهايي كه دين و مذهب ندارند غير خداش مي‏دانند علي خدا نيست اما غير خدا هم نيست غير خدا باشد پس چكاره است علي اسم خدا است جلوه خدا است ظهور خدا است پس ما علي را خدا نمي‏دانيم بسيار كلام مربوطي است اما از خدا هم جدا نمي‏دانيم و اين رمز عجيب غريبي است هركس ياد گرفت نوش جانش پس علي غير خدا نيست نمونه‏اش را عرض كنم شخص ايستاده عين ايستاده نيست اما حالا كه عين نيست آيا ايستاده يك كسي ديگر است؟ كسي ديگر نيست آيا ايستاده عين زيد است؟ نه ايستاده عين زيد نيست همين‏جور علي واللّه عين ذات خدا نيست اما حالا غير خدا است نه غير خدا هم نيست ببينيد شما كه مي‏ايستيد آيا كسي ديگر ايستاده غير از شما نه كسي ديگر نايستاده مگر تو همين‏طور علي كه حرف مي‏زند آيا كسي ديگر غير از خدا حرف زده نه هيچ كس حرف نزده مگر خدا به همين‏طور علي كه حركت كرده آيا كسي ديگر حركت داده او را مگر خدا؟ هيچ كس حركت نكرده مگر خدا علي كه ظاهر شده خدا او را ظاهر كرده هيچ كس ديگر غير از خدا او را ظاهر نكرده و هكذا همه معصومين اينطورند چون آنچه دارند از خدا دارند پس واللّه ظاهرشان ظاهر خدا است باطنشان باطن خدا است در باطنشان علم هست علمشان علم اللّه است قدرتشان قدرة اللّه است چقدر علم است به قدر علم خدا بلكه ديگر علمي ندارد خدا غير از علم ايشان چقدر قدرت هست در باطنشان به قدر قدرت خدا بلكه خدا قدرتي ندارد غير از قدرت ايشان و هكذا هرچه را از خدا شنيده باشي كه خدا حكيم است يا خدا عليم است يا عفوّ است يا غفور است نود و نه اسم براي خدا است تمام اسماء حسني در نزد هريك هريك از ائمه شما صلوات اللّه و سلامه عليهم هست ايشان تامند و كاملند هيچ نقصي در ايشان نمانده است پس جميع باطنهاشان مال خدا است از اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۴ *»

جهت روحشان واللّه روح اللّه است از اين جهت نفسشان نفس اللّه است از اين جهت ذاتشان واللّه ذات اللّه است ذات اللّه علياست و شجره طوبي است و سدرة المنتهي است از اين جهت ظاهرشان واللّه ظاهر خدا است از اين جهت چشمشان چشم خدا است مي‏بينند همه جا را ديگر چشم خدا مغز ديوار را نمي‏بيند معني ندارد گوششان واللّه گوش خدا است مي‏شنود همه چيز را در زيارت حضرت امير مي‏خواني يا سامع السرّ و النجوي نجوي آن است كه كسي با كسي سرگوشي بكند حضرت امير اين را مي‏شنود سرّ آن است كه تو در دلت يك‏پاره خلجان‏ها بشود چيزي در دلت مي‏گذرد هيچ كس هم خبر ندارد اين را حضرت امير مي‏شنود پس تمام صداها را اين گوش خدا مي‏شنود تمام چيزها را اين چشم خدا مي‏بيند ايشانند كه چشمشان چشم خدا است ايشانند كه گوششان گوش خدا است ايشانند كه جنبشان جنب خدا است وجهشان وجه خدا است اختيارشان اختيار خدا است محبتشان محبت خدا است عداوتشان عداوت خدا است تمسك به ايشان تمسك به خدا است اعراض از ايشان اعراض از خدا است همه اينها ظاهراً توي اصول كافي است جميعش باب باب است بابي است كه عين اللّه ائمه‏اند بابي است كه اُذن‏اللّه ائمه‏اند هر يكي چند حديث دارد بابي است كه وجه اللّه اميرالمؤمنين است چند حديث دارد فلان كار را لوجه اللّه مي‏كنم يعني براي ايشان مي‏كنم براي ايشان كه مي‏كنيم براي خدا كرده‏ايم باري ديگر خسته‏ام همين بس است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۵ *»

سه‏شنبه ـ 21 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد مكرر كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود از اين جهت خود را از براي خلق تعريف كرد و اين تعريفي را كه از براي خلق مي‏كند يك‏خورده دل بده ان‏شاء اللّه فكر كن چيزي را كه به خلق مي‏دهند از جنس خلق است يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه كه خيلي فضائل اقرار مي‏كني و خيلي حالت كساني كه فضائل آل‏محمد را انكار مي‏كنند مي‏فهمي پس عرض مي‏كنم هرچه به خلق مي‏رسد البته از جنس خلق به خلق مي‏رسد هيچ بار خدا تكه‏اي از ذات خودش را نمي‏كند به كسي بدهد پس از جنس خلق مدد مي‏دهند به خلق پس هر مددي و فيضي به خلق مي‏رسد مخلوق خدا است ذات خدا نيست حالا كه مخلوق است اگر اين مخلوق اسم به خصوصي داشته باشد و تعجب اين است اگر بگويي تمام خلق را خدا به آب خلق كرده ببين هيچ كس وحشت نمي‏كند خدا مي‏گويد و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي قرار داديم كه هر چيز زنده‏اي به واسطه آب زنده باشد اين آيه را مي‏خوانند هيچ كس هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۶ *»

نمي‏گويد مگر آب شريك خدا است يا وكيل خدا است اما حالا يك جايي بگويي خدا خلق را به واسطه آب ولايت اميرالمؤمنين خلق كرده رگ‏هاي گردن‏ها سيخ مي‏شود رنگ‏هاشان سياه مي‏شود خلاصه منظور اين است كه شما خودتان حرفي كه مي‏شنويد توش فكر كنيد منكرين را آن وقت زود مي‏شناسيد اهل حق را هم زود مي‏شناسيد.

هرجا هرچه به خلق مي‏رسد بايد از مخلوقي برسد هيچ جا تكه‏اي از ذات خدا كنده نمي‏شود به خلق برسد خدا در اين دنيا گياه‏ها آفريده حيوان‏ها آفريده ببين اينها از كجا پيدا شده‏اند آفتابي آفريده است وقتي اين آفتاب قدري بالا آمد مي‏بيني گياه‏ها مي‏رويند يك قدري پايين رفت گياه‏ها مي‏خشكند پس اين گياه‏ها را خدا به واسطه آفتاب خلق مي‏كند اين را اگر كسي گفت آيا عيبي دارد مثل اين‏كه كسي بگويد كوزه‏ها را خدا درست كرده به واسطه كوزه‏گر آيا اين عيبي دارد كفري مي‏شود پس عرض مي‏كنم و اگر گوش بدهي خواهي يافت كه تخم جميع گياه‏ها از پيش آفتاب ريخته شده در زمين اما ببين چطور روز اول روي زمين هيچ گياهي نبود ابداً بسا خيال كني كه اين گياه‏ها چون تخمي دارند آفتاب كه مي‏زند سبز مي‏شوند روز اول تخم هم نبود آن اول اول گندم كجا بود برنج كجا بود ارزن كجا بود و تمام اين اشجار و تمام اين گياه‏ها را خدا به واسطه اين آفتاب خلق كرده پس اين آفتاب تخم جميع گياه‏ها است اما يك تخمي از آنجا مي‏آيد كه به خصوص گندم نيست برنج نيست جو نيست به خصوص مال توت نيست مال چنار نيست اما تمام اينها به واسطه آفتاب روييده مي‏شود پس اينها همه از اين آفتاب و تربيت آفتاب است و مايه تمام اينها آب است و خدا از آب خلق كرده اينها را و خدا به خصوص تصريح كرده در قرآن كه از آسمان نازل مي‏كنم آب را و به واسطه آن گياه مي‏رويانم همه اينها به واسطه آب پيدا شده همه اينها به واسطه آفتاب پيدا شده نور آفتاب در هر جايي به رنگي در آمده و به شكلي اصل تخم جميع گياه‏ها آن نور آفتاب است.

يك خورده دقت كن كه خيلي مناسب است با آن مطلب اصلي كه در دست است تخم جميع گياه‏ها نور آفتاب است اما تخم گياه به خصوصي نيست در زمين مخصوصي تأثير مي‏كند گل مي‏رويد در زمين ديگر اثري مي‏كند خار مي‏رويد در جايي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۷ *»

اثري مي‏كند چيزي ترش مي‏شود جايي ديگر شيرين مي‏شود همه اين طعم‏ها از پيش آفتاب آمده اما طعم به خصوصي از آنجا نيامده مايه تمام اينها از آنجا آمده لكن چون قطعه قطعه‏هاي زمين طبع‏هاي مختلف داشته در هر جايي نور آفتاب يك جوري سر بيرون آورده يك جايي گرم مي‏شود مي‏شود دارچيني يك جايي سرد مي‏شود مي‏شود بنفشه يك جايي خشك مي‏شود مي‏شود مثلاً مازو مايه تمام گياه‏ها از پيش آفتاب آمده پس اين آفتاب است تربيت كننده جميع گل‏ها اگر اين آفتاب نبود هيچ گياهي نبود و خدا چون خواسته گياه‏ها را خلق كند از اين جهت وجود آفتاب را خلق كرد حالا آفتاب نه شريك خدا است نه وكيل خدا است نه كمك خدا است لكن همچو تأثيري خدا در آن گذارده كه وقتي بلند شد گياه‏ها سبز مي‏شوند نمو مي‏كنند هر گياهي رنگي دارد هر گياهي طعمي دارد همه در چنگ آفتاب است حالا اگر آفتاب بگويد منم روياننده گياه‏ها منم نمودهنده آنها منم طبخ‏كننده ميوه‏ها منم شيرين‏كننده ميوه‏ها راست گفته پس اين آفتاب تربيت مي‏كند گياه‏ها را و واللّه اين آفتاب هزار مرتبه نورش پست‏تر است از محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم يك‏خورده دقت كن مي‏فرمايد در حديث نور اين آفتاب يك جزء از هفتاد جزء نور كرسي است لكن نور كرسي لطيف است ديده نمي‏شود همچنين مي‏فرمايد نور كرسي نسبت به نور عرش يك جزء است از هفتاد جزء يعني نور عرش هفتاد مقابل نور كرسي است و همچنين نور عرش يك جزء از هفتاد جزء نور سرادقات است و چند سرادق مي‏شمارند و مي‏فرمايند نور عرش نسبت به نور سرادقات يك جزء از هفتاد جزء است هر سرادقي نسبت به سرادقي تا آن آخر سرادقات به همين‏طور است آن آخر سرادقات نورش نسبت به نور محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم يك جزء از هفتاد جزء است و همچنين در حديثي مي‏فرمايد آفتاب از نور حضرت امام حسن خلق شده است چنان‏كه در آن حديث مي‏فرمايد از نور حضرت سيدالشهداء بهشت و حورالعين را خلق فرمود و در آن حديث قسم ياد مي‏كند كه واللّه امام حسين بهتر است از بهشت و حورالعين و قسم ياد مي‏كند كه واللّه امام حسن از آفتاب بهتر است و اينها را ان‏شاء اللّه شما مي‏دانيد قسمي نمي‏خواهد پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۸ *»

مي‏دانيد كه تمام خلق از نور ايشان خلق شده پس ببينيد آن مرتبه را كه مرتبه نورانيت ايشان است كه خدا در اين آيه شريفه چراغ اسم گذاشته و همين چراغ را جاي ديگر شمس اسم گذارده و جعلنا الشمس سراجا من آفتاب را چراغ قرار داده‏ام و همچنين يك جايي پيغمبر را مي‏گويد من او را پيغمبرش قرار داده‏ام بشير و نذير و سراج منير قرار دادم ان‏شاء اللّه دقت كنيد ماتري في خلق الرحمن من تفاوت خدا خودش مي‏گويد من همه جا بر يك نسق خلق كرده‏ام هرطور اينجا را مي‏بيني بدان عالم غيب هم همان‏طور است حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمايش مي‏فرمايد قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا مي‏دانند كساني كه صاحب شعورند و صاحب عقل كه استدلال بر عالم غيب نمي‏توان كرد مگر به عالم شهاده.

پس عرض كردم تمام گياه‏ها از اثر اين آفتاب است و عرض كردم نه اين است كه چيزي كه اثري دارد خالق آن چيز است پس آتش اثرش گرم كردن است آتش خالق گرمي نيست خالقش خدا است آب اثرش سرد كردن است آب خالق سردي نيست خالق سردي خدا است مثل اين‏كه تو راه مي‏روي تو راه رفته‏اي خوب راه بروي تو خوب راه رفته‏اي بد راه مي‏روي تو بد راه رفته‏اي مع ذلك خدا است خالق تو و خالق كار تو بدان همين‏كه چيزي اثري داشته باشد جلدي خدا نمي‏شود حالا ديگر مني‏ها اگر اينها را شنيدند كلاهي مي‏اندازند توي دست و پاي الاغ كه رم كند لكن تو مترس از كلاه آنها توي كلاهشان تغوط كن بدان شيطان هيچ جا دليل و برهان ندارد در هيچ عالمي همه جا وسوسه هم همين‏طور مي‏كند پس اين شيطان وسوسه مي‏كند و كلاهي مي‏اندازد كلاه كه مي‏اندازد شما نترسيد از اين وسوسه شيطان دليل و برهان ندارد دليل و برهان همه‏اش مال خدا است.

پس اين خلق هرچه مي‏خواهند به واسطه‏اي بايد به ايشان برسد آب مي‏خواهند به واسطه بايد به ايشان برسد گندم و جو مي‏خواهند به واسطه بايد به ايشان برسد ذات خدا برنج نمي‏شود گندم نمي‏شود منّي هرچه مي‏خواهد بگويد مردم به هرچه محتاجند كه سد فقرشان را بكند مخلوقي است از مخلوقات هرچه در عالم خلق به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶۹ *»

خلق بايد برسد مخلوقي است از مخلوقات پس چون چنين بود مي‏خواست آباد كند ملكش را يك آفتاب اولي خلق كرد براي تربيت خلق و يك چراغ اولي را خلق كرد براي روشن كردن ملكش و چنان آن آفتاب نوراني است كه در هزار دريا در هزار حجاب اين آفتاب فرو رفته مي‏فرمايد از براي خداوند عالم سبعين الف حجاب است در آن حديث مي‏فرمايد هفتاد هزار حجاب و از پس هفتاد هزار حجاب كه نورش سر بيرون آورده باز اين همه نور و ضياء براي او هست قدري فكر كن آن وقت آفتاب را ببين چه‏قدر متشخص است ببين اگر اين آفتاب نبود هيچ گياهي نبود اگر گياهي نبود هيچ حيواني نبود همه حيوانات گياه مي‏خورند يا كاه يا علف مي‏خورند همه انسان‏ها به گياه زنده‏اند پس اين گياه را خدا رزق بندگان قرار داده و خدا مخلوقات را به واسطه رزق نگاه مي‏دارد اين‏كه عيب ندارد و خدا است خالق و خدا است رازق پس اين آفتاب باعث خلق‏شدن گياه‏ها شده و اين واسطه رزق شما است.

پس خلق چون محتاج بودند كه نور خلقي به آنها بتابد از اين جهت اول مخلوقات را مخلوقي قرار مي‏دهد كه نور او به خلق بتابد نمي‏شود ذات خدا تكه تكه شود و به مخلوقات داده شود پس اول مخلوقات مخلوقي است كه در نوع مخلوقيت با مخلوقات شريك است مثل اين‏كه آفتاب و گياه‏ها هر دو مخلوق خدايند فرق همين كه اگر آفتاب نبود گياه‏ها نبودند پس فرق ميان محمد و آل‏محمد و ساير مخلوقات همين كه تمام مخلوقات از تربيت ايشان موجود شده‏اند فرق ميان ايشان و ساير مخلوقات همه همين كه آنها هم مخلوق خدا هستند تمام مردم هم مخلوق خدا هستند الاّ اين‏كه باقي مخلوقات از نور ايشان خلق شده‏اند در اخبار بسياري مي‏فرمايند كه خدا ما را هزار دهر پيش از تمام دهر آفريد ما را آفريد و هيچ مخلوقي نبود تسبيح مي‏كرديم خدا را و تهليل مي‏كرديم خدا را و هيچ كس نبود كه ببيند چيزي را و بشنود چيزي را آن‏وقت خلق كرد از نور ما چه را و چه را و چه را پس بدانيد نور ايشان آن اول نوري است كه خدا خلق كرده و از براي آن ديگر اولي نيست اول حقيقي ايشانند نوري كه اينجا مي‏بينيد نورهايي است كه از پس آفتاب اينجا تابيده هرچه روشنايي در روي زمين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۰ *»

هست تمامش از نور آفتاب است كه تابيده اما روشنايي بيرون روشني خود آفتاب است روشنايي توي مسجد اثر آن آفتاب است روشنايي اينجا اثر اثر است و اگر نوري در پستو برود آن ديگر اثر اين خواهد شد پس بدانيد تمام موجودات تمامشان اثر آن آفتاب اولند اما همه يك جا نايستاده‏اند بعضي در درجه اول ايستاده‏اند بعضي در درجه دوم بعضي در درجه سوم تا اين‏كه اين اوضاعي كه اينجا برپا است از پس هفتاد هزار حجاب پيدا شده و برپا شده و اين نورش كه اينجا است مي‏بيني چقدر تأثير مي‏كند تمام گياه‏ها به واسطه اين پيدا شده تمام حيوانات به واسطه اين پيدا مي‏شود تمام انسان‏ها به واسطه اين پيدا مي‏شود پس اگر اين آفتاب بگويد منم واسطه جميع انسان‏ها ببينيد راست گفته بگويد منم واسطه جميع حيوانات راست گفته بگويد منم واسطه تربيت گياه‏ها راست گفته همچنين اگر بگويد منم مجري انهار راست گفته اگر آفتاب نبود تمام آب‏ها يخ مي‏كرد مي‏بست آفتاب كه مي‏تابد نهرها جاري مي‏شود همچنين اين آفتاب بگويد من مي‏رسانم گياه‏ها را راست گفته واقعاً آفتاب مي‏رساند گياه‏ها را و ميوه‏ها را تعجب اين است كه اين حرف‏ها را آفتاب بگويد مي‏فهميد راست است دروغي توش نيست اما اگر بگوييد صاحب اولش حضرت امير گفته مي‏بيني داد و بي‏داد بلند مي‏شود و صداي واعمرا بلند مي‏شود و خودش گفته منم مجري انهار گياه‏ها را من مي‏رويانم ميوه‏ها را من مي‏رسانم واعمرا بلند مي‏شود تو اگر چرت نزني و اين حرف‏ها را ياد بگيري ديگر مني نمي‏تواند مني‏گري كند اگر اينها را ياد بگيري جوابشان را مي‏تواني بدهي قدري هم تقصير شما است كه ياد نمي‏گيريد و اگر ياد بگيريد و بگوييد پيش آنها كه گفته مي‏شود ديگر نفسشان مي‏گيرد.

ان‏شاء اللّه دقت كن و ياد بگير حرف را هيچ بار هيچ كاركني خدا نيست اگرچه زورش خيلي باشد چنان‏كه خدا يك ماهي آفريده و اين را همه واعظ‏ها سر منبرها مي‏گويند يك ماهي آفريده كه يك گاو بسيار بزرگي كه هفت طبقه زمين بر روي شاخ آن گاو است بر روي پر آن ماهي چرا مي‏كند و آن ماهي نمي‏فهمد كه چيزي روي پرش هست يا نه مثل پر كاهي است كه روي پر او چسبيده باشد و هيچ نمي‏فهمد و اين گاو اين قدر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۱ *»

بزرگ است كه اين هفت طبقه زمين روي شاخ او است و اين نمي‏داند چيزي روي شاخش هست يا نيست چرا مي‏كند و هفت طبقه زمين روي شاخ اوست و هيچ سنگيني نمي‏كند اين هفت طبقه زمين پس خيلي زور دارد و باز گاو است اين قوت همه از اين حيوة است و حيوان است و گاوي است بسيار قوي كه هفت طبقه زمين را برداشته هيچ وكيل خدا نيست هيچ شريك خدا نيست عرش را خدا خلق كرد بر روي آب و هيچ نبود اين عرش را يك وقتي خواست حركت بدهد در حديثي مي‏فرمايد كه چندين هزار هزار ملك را امر كرد كه اين عرش را برداريد و همه آمدند و هم‏زور شدند زور به زور يكديگر دادند چون خيلي عظيم بود نتوانستند حركت بدهند عرش را اينها همه اعتراف كردند كه ما نمي‏توانيم حركت بدهيم ملكي چند ديگر آفريد مضاعف آنچه آفريده بود ديدند نمي‏شود حركت داد اين عرش جنبيدني نيست وحي رسيد كه شما پس برويد ملائكه پس رفتند هشت ملك آفريد اين همه ملك نتوانستند عرش را بجنبانند به آن هشت ملك وحي شد بگوييد به قوت محمد و آل‏محمد برمي‏داريم عرش را اين هشت نفر اين را گفتند و تمام عرش را برداشتند حالا اين هشت نفر زورشان خيلي بيش از اين گاو است نمونه‏اش اين‏كه مي‏فرمايد اين زمين در نزد آسمان اول مثل حلقه‏اي است در بيابان وسيعي به همين‏طور آسمان اول در نزد آسمان دوم مثل حلقه‏اي است كه در بيابان وسيعي افتاده باشد همين‏طور آسمان‏ها را مي‏شمارند تا تمام آسمان‏ها را مي‏شمارند در پيش كرسي همين‏طور كرسي در پيش عرش همين‏طور حالا عرش به آن عظمت را هشت ملك برمي‏دارند آن هم به قوت محمد و آل‏محمد هشت تا ملك هم بيشتر نيستند پس بدانيد اگر كسي زور زياد داشته باشد جلدي خدا نمي‏شود خدا قوت آفرين است دقت كنيد يك‏خورده خبر كنيد دل خود را عاقل باشيد مردم خدا را نمي‏شناسند همان قدري كه روز اول آن پيرزن يادمان داده مي‏گوييم خداشناختن نقلي نيست خدا را همه كس مي‏شناسد اگر همه كس مي‏شناسد چرا اين تاتوره‏ها به هوا رفته.

خلاصه مي‏بينيد اينها كه زوري مي‏زنند و كاري مي‏كنند اينها مخلوقاتند البته خدا قوت خلق مي‏كند و صاحب قوت را هم خلق مي‏كند مي‏گويد به ضعفاء بروند پيش آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۲ *»

كه قوت دارند آيا هيچ فكر نمي‏كني كه نماز مي‏كنيم قربةً الي اللّه يعني چه عادت كرده‏ايم نيت كنيم روزه بگيريم قربةً الي اللّه خدايي كه نمي‏شناسي چطور قربةً الي اللّه نماز مي‏كني عادت مردم چنين است كه در طايفه‏اي كه افتادند همه دليلشان اين است كه انا وجدنا اباءنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون اينها دليل مؤمنين نيست دليل مؤمنين دليل است و برهان پس از روي دليل و برهان فكر كن ببين خدا را بايد شناخت خداي نشناخته را چگونه من به پيغمبرش ايمان دارم خداي نشناخته و پيغمبر نشناخته چگونه من حجتش را مي‏شناسم خداي نشناخته چطور نماز مي‏كنم لكن اين مردم در بند نيستند بچه يهودي‏ها در ميان يهودي‏ها متولد مي‏شود بزرگ هم كه مي‏شود يهودي مي‏شود و بچه‏اي كه در نصاري متولد مي‏شود بزرگ هم كه مي‏شود نصاري مي‏شود دليلش هم همه همين كه پدرش و مادرش و قومش و خويشش نصاري هستند سني‏ها همين‏جور هستند شيعه‏ها خيليشان همين جورند اين مصرف ندارد اين است كه انسان بايد خدا را بشناسد خدا آن كسي است كه قوت را خلق كرده و صاحب قوت را خلق كرده كسي قوتي دارد سنگ را از زمين برمي‏دارد زورش بيشتر شد زمين را از جا برمي‏دارد قوت بيشتر شد آسمان و زمين و عرش را برمي‏دارد اگر قوت بيشتر شد آن وقت عرش را مي‏گرداند چرخ را مي‏گرداند مي‏بيني اين آسمان را هي مي‏گردانند يك دستي است كه هي مي‏گرداند اين آسمان‏ها را اين چرخ‏هاي كوچك را ما مي‏گردانيم و خدا نيستيم اين چرخ بزرگ را هم يك كسي مي‏گرداند آن هم خدا نيست اميرالمؤمنين مي‏گرداند نوكر امير المؤمنين مي‏گرداند ملك مي‏گرداند ملائكه نوكر اميرالمؤمنين‏اند قدم از قدم برنمي‏دارند مگر به اذن اميرالمؤمنين خلاصه پس هرچه تصرف است در ملك به واسطه ايشان است چنان‏كه مي‏بيني هرچه گياه است خدا به واسطه آفتاب آفريده و اين گياه را آفتاب تربيت كرده و اين گياه به هر طعمي هست به هر رنگي هست به هر خاصيتي هست مرباي دست آفتاب است بايد سر به قدم آفتاب بگذارند اگر از آفتاب فيض‏يابي نكند مي‏خشكد به همين نسق ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس آن آفتاب اول كه و الشمس و ضحيها آن آفتاب اول و آن چراغ اولي كه خدا روشن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۳ *»

كرده در عالم امكان او خودش بود و هيچ چيز نبود نور او سرازير شد هي طبقه به طبقه پرده به پرده تا اين‏كه آمد به اين عالم و بعد از هزار حجاب هفتاد هزار حجاب اين آفتاب پيدا شد اين عرش پيدا شد اين كرسي پيدا شد اين آب پيدا شد اين خاك پيدا شد آن وقت جمادات را نباتات را حيوانات را از اين آب و خاك ساخت حالا اگر تمام اشياء را ائمه ساخته باشند چه عيب دارد پس ماده تمام اشياء بايد از پيش ائمه آمده باشد چنان‏كه صورت تمام اشياء از پيش ائمه آمده ديگر اگر علت مادي ائمه باشند علت صوري ائمه باشند علت فاعلي ائمه باشند كفر نيست اگر كسي گفت كفر است بدانيد كلاه است توي دست و پا مي‏اندازند هيچ كفر نيست علت فاعلي را گفتند ائمه‏اند خدا را كه نگفتند ببين تو وقتي مي‏ايستي تو علت فاعلي هستي براي ايستادنت فاعل ايستادن خودت تو هستي وقتي مي‏نشيني تو علت فاعلي هستي براي نشستنت هركه هركار خوبي را مي‏كند كننده كار خوب كرده هركه هر كار بدي را مي‏كند كننده كار بد را كرده پس ائمه علت فاعلي هستند يعني آنچه حركت در ملك هست آنچه سكون در ملك هست آنچه تصرف در ملك هست همه به واسطه ايشان است اما خدا است خالق و همچنين ايشانند علت مادي خلق اما همين‏جور كه ماده تمام گياه‏ها از پيش آفتاب مي‏آيد چنان‏كه اگر آفتاب نباشد هيچ گياهي نيست اين را كه مي‏فهمي آنجا هم همين‏طور بفهم اما اگر گياهي تلخ شد تلخي از پيش آفتاب نيامده گياهي شور شد شوري از پيش آفتاب نيامده حالا علت مادي باشند ائمه و كسي معصيت كند معصيت از پيش ايشان نيامده ببينيد آفتابي اگر بتابد به شيشه‏هاي رنگي از پس شيشه‏هاي رنگارنگ كه نور افتد رنگ مي‏شود پس از پس شيشه سبز رنگ سبز خواهد تابيد از پس شيشه زرد رنگ زرد خواهد تابيد اين سبزي و زردي از پيش آفتاب نيامده از پيش شيشه‏ها آمده حالا همين‏طور فكر كن اصل نور از آن بالا آمده لكن در هر جايي به رنگي و شكلي مي‏شود حالا همين‏طور بدان كه اصل آن نور نوري است كه ظلمتي درش نيست همه‏اش طيب است همه‏اش طاهر است معصيتي درش نيست اين‏كه مي‏بيني يك‏پاره جهال معصيت مي‏كنند از خودشان است بعينه مثل نور آفتاب و شيشه‏ها بعينه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۴ *»

مثل آب از آب همه چيز را خلق كرده‏اند اگر آب را سگ خورد و توي بدن سگ رفت و نجس شد آب باز آب است و آب نجس نشده نهايت چون آن را سگ خورده است نجس شده است حالا كه در شكم سگ رفته سگ با اين نجاستش به آب برپا است حالا آب يك آب است وقتي كه باران مي‏بارد همين باران است كه به دهان مار مي‏چكد به دهان صدف هم مي‏چكد،

كقطر الماء في الاصداف درّاً
  و في بطن الافاعي صار سمّاً

در دهان مار معلوم است سم مي‏شود آب باران در توي دهن صدف مرواريد مي‏شود در دهن مار زهر مي‏شود پس در جاهايي كه تغييرات دادند تقصيرها از خودشان است دقت كنيد ديگر نظرتان باشد از روي دقت و تحقيق اين را بگيريد كه اينها موعظه‏هاي متعارفي نيست درس است عرض مي‏كنم اگر نفهميدي شرح مي‏كنم اگر امروز نفهميدي فردا مي‏گويم درس است مي‏خواهم يادتان بدهم نمي‏خواهم روزتان را شب كنم اين مردم قاعده‏شان اين است كه بروند پاي موعظه تا روزشان شب شود قاعده اين مسجد روز شب كردن نيست قاعده اين مسجد چيز ياد گرفتن است.

پس ببينيد در نور آفتاب اختلافي نيست يك پارچه است شري درش نيست وقتي آمد جاي مخصوصي آنجا سم روييد حالا كه سم روييد اين تقصير قابليت زمين است دخلي به آفتاب ندارد آب است چيزي است يك دست جاري مي‏شود بر زمين اما يك جايي تاتوره سبز شده تاتوره از عالم آب نمي‏آيد آب طيب است آب طاهر است شفاء است اما سم سم است پس جميع خيرات از ايشان است و هيچ نقصي در ايشان نبوده نقص‏ها به واسطه آن غرض‏ها و مرض‏ها پيدا شده كه در خلق است هر خلقي كه شبيه‏تر به ايشان شدند كساني هستند كه متابعت كردند پس بهترين خلق بعد از ايشان پيغمبرانند صلوات اللّه و سلامه عليهم چون هرچه به ايشان گفتند قبول كردند و چون هرچه را قبول كردند عمل كردند و مسامحه نكردند از اين جهت پيغمبران شدند پس آن چيزي كه از پيش منير مي‏آيد آن را طالب باشيد ببين اگر آينه را بگيري مقابل آفتاب آفتاب توش پيدا مي‏شود اين آفتاب كه در آينه پيدا شد اطاق را هم روشن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۵ *»

مي‏كند دقت كن آينه‏اي گرفته‏اي در مقابل آفتاب كه چهار هزار سال راه دور است از اينجا و اينجا در آينه پيدا مي‏شود اين آينه را لحكش را بيندازي در اطاق روشن مي‏كند آنجا را اگر اين آينه رنگي از خود نداشته باشد كج نباشد و تغيير ندهد احكام آفتاب را اين هم آفتابي مي‏شود آفتاب زميني و چه بسيار آفتاب‏هاي زميني كه به كار اهل زمين بهتر مي‏آيند پس فكر كن ان‏شاء اللّه ببين آفتاب است مي‏تابد در روي زمين و به همه جا مساوي تابيده لكن اگر شيشه‏اي را عينكي را بگيري مقابل آفتاب و اين شيشه تابي نداشته باشد رنگي هم از خود نداشته باشد عينك صاف روشني باشد و اين را مقابل آفتاب بگيري جمع مي‏كند نور آفتاب را به طوري كه آتش مي‏زند مي‏سوزاند وقتي جمع نبود نمي‏سوزانيد وقتي شيشه‏اي گرفتي و نور آفتاب را آن شيشه حبس كرد جمع كرد بسا پنبه را آتش مي‏زند بلكه اگر زياد نگه داري بسا چوب را مي‏سوزاند قدري كه نگاه داشتي مي‏بيني دود مي‏كند چوب بسا آهن را هم بگدازد اصل نور و تأثير از آفتاب است ولكن اين شيشه زميني است و مردم آسمان هم نيست اما به كار مردم خوب آمده اين شيشه زميني چرا كه اين از اهل زمين است و اين مناسبت با اهل زمين دارد كه اهل زمين را گرم مي‏كند و اين‏جور حرارتي كه از او بروز مي‏كند از پيش شيشه مي‏آيد و مي‏بيني آفتاب‏هايي كه از شيشه بيرون نيامده اين تأثير را ندارد.

پس همين كه اهل زمين مخالفت نكنند اهل آسمان‏ها را كارشان مي‏شود كارهاي آسماني و اين‏جور كارها را مي‏كنند از اين است كه در حديث مي‏فرمايد هيچ فرقي ميان محمد و آل‏محمد و ميان خدا نيست از اين باب است كه خدا خدا است و ايشان بنده خالص مخلص خدا شيشه وجود مبارك ايشان مقابل آن نور افتاده از خود هيچ رنگي شكلي صبغي ميلي هوايي هوسي ندارد تمام ميلش ميل خدا بوده تمام محبت او محبت خدا بوده تمام مراد او مراد خدا بوده خدا هم وقتي ببيند بنده اين‏جور خالص و مخلص است البته او را دوست مي‏دارد وقتي دوست داشت او را همان جوري كه خودش كار مي‏كند اين هم مي‏كند مثل اين‏كه شيشه زميني مي‏كند همان كاري را كه آفتاب آسماني مي‏كرد نور از آفتاب مي‏آمد لكن اين جمعش مي‏كند چون جمعش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۶ *»

مي‏كند روشن‏تر هم مي‏شود ديگر در آن روشنايي هركه نگاه كند آفتاب متعارفي را پيش آن نوري كه مي‏سوزاند مثل سايه مي‏بيند پس چه بسيار آينه‏ها هستند كه چون جمع مي‏كند نور آفتاب را آن وقت به كار اهل زمين بهتر مي‏خورند اينها آنهايي هستند كه مخالفتي نكرده‏اند آفتاب را هوايي هوسي به غير از رضاي اهل آسمان ندارند آنها به كار اهل زمين بهتر مي‏خورند و هيچ فرقي نيست ميان اين‏جور آينه‏ها و ميان آفتاب آسماني الاّ اين‏كه اين زميني است و او آسماني و اهل زمين محتاج به واسطه‏اند محتاجند كه واسطه‏اي نزديك خودشان داشته باشند تا وقتي بخواهند كه از نور آفتاب روشن شوند يا گرم شوند عينكي بگيرند آن عينك نور را جمع مي‏كند آن وقت مي‏سوزاند و روشن مي‏كند هركس ادعاي ايمان دارد از نور ولايت ايشان روشن‏تر است.

مي‏خواهي ببيني چقدر تابع ائمه هستي مي‏خواهي ببيني هركس چقدر تابع ائمه است نگاه كن به عملش ان‏شاء اللّه قدري فكر كن ببين آيا هيچ امامي را سراغ داري با امامي ديگر لج‏بازي بكند حسد ببرد بر امامي ديگر كبر بكند بر امامي ديگر آيا امامي سراغ داري تمكين امامي ديگر را نكند پيغمبري را سراغ داري كمك پيغمبر ديگر نكند دقت كنيد مي‏خواهيد ببينيد حالت خودتان هم چه جور است بسنجش به آن موازين قسط و ترازوهاي عدلي كه در روز قيامت نصب مي‏شود ترازوهاي آنجا زبان دارند حرف مي‏زنند ترازوها نصب مي‏كنند و عمل را مي‏كنند توي اين ترازوها و مي‏سنجند نماز را مي‏كنند در ترازويي روزه را مي‏كنند در ترازويي ديگر ان‏شاء اللّه قدري فكر كن كه از روي علم بفهمي تقليد مرا مكن خودت بفهم پس انبياء و اولياء موازيني هستند كه در روز قيامت عمل سنجيده مي‏شود به آنها هر عملي كه نيست مثل آنها نعوذ باللّه هر قدر زياد باشد بي‏ثمر است و اين براي كسان باهوش خيلي محل خوف است عمل مقبول اولاً عمل محمد و آل‏محمد است صلوات اللّه عليهم پشت‏سر آنها عمل انبياء است عمل اولياء است دقت كن ببين عملشان چه جور است بلكه فهمش را هم بكني نه اين‏كه همين من حرفي زده باشم محض همين كه روز شب بشود و تو هيچ نفهمي اگر اين‏جور باشد دماغ من مي‏سوزد ديگر ميل نمي‏كنم حرف بزنم من نهايت سعي را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۷ *»

مي‏كنم كه چيزي گير تو بيايد تو خودت نمي‏خواهي بخيلي وقتي من مي‏بينم تو بر خودت هم بخل مي‏كني من هم ديگر آنها را نمي‏گويم مي‏گويم بماند پيش خودم.

باري عرض مي‏كنم فكر كن ببين هيچ پيغمبري سراغ داري كه با پيغمبر ديگر كينه داشته باشد حسد داشته باشد كبر داشته باشد اگر چيزي داشته باشد از او مضايقه كند اگر آن يكي ناخوش شود اين عيادت او نكند و همچنين در ميان ائمه خودتان فكر كنيد آيا هيچ سراغ داري كه هيچ امامي با امامي اين‏جورها سلوك كند ببينيد ائمه شما با يكديگر چه جور سلوك مي‏كردند چقدر محبت با يكديگر مي‏كردند شما هم ياد بگيريد شما به شفاعت ايشان بايد جبر كسر كارهاي خودتان را بكنيد و شفاعت ايشان نور ايشان است واللّه نور ايشان تا نيفتد روي تو شفيع تو نمي‏شود و شفيع را شفيع مي‏گويند به جهتي كه جفت مي‏شود با انسان و مي‏رود بر در خانه بزرگي و التماس اين را مي‏كند و شفيع يعني جفت كسي كه مي‏آيد پهلوي انسان مي‏ايستد و جفت انسان مي‏شود و او را مي‏برد پيش بزرگ با خودش مي‏گويند اين شفيع انسان شد حالا به همين‏طور اگر نور امام نتابد بر روي تو شفاعت تو را نمي‏كند نور امام بايد بيايد پيش تو و تو را نجات بدهد و اگر بايد بيايد ببين آن‏جور عمل‏هاي تو كه بر طبق نور مولاي تو است آن‏جور عبادت‏ها شفاعت مولاي تو است اگر آن‏جور عبادت‏ها را نداري طمع خام مكن كه ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب هيچ به آرزوي شما خدا نمي‏كند كارها را چنان‏كه هيچ به آرزوي اهل كتاب نمي‏كند مي‏گويد چنين نيست كه خيال كرده‏ايد كه اميدهايي كه داريد من آنها را برمي‏آورم خدا فعله نيست كه تابع اميدهاي شما باشد من يعمل سوءً يجز به اگر عمل بدي مي‏كني هرچه كشته‏اي همان را درو كن اگر خوبي مي‏كني همان را درو كن ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها.

ان‏شاء اللّه دقت كن و بدان هر طايفه‏اي كه اهل حقند آنها را ببين با يكديگر چه جور سلوك مي‏كنند اگر تو هم با برادرانت همان جور سلوك مي‏كني تو هم اهل حقي اگر سلوكت آن جور سلوك نيست اهل حق نيستي اسمي از حق مي‏بري پس بدانيد كه به اماني شما نيست ببين چگونه اميرالمؤمنين درست راه مي‏رفت حقوق اخوت را بجا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۸ *»

مي‏آورد ميانه حضرت پيغمبر و حضرت امير اخوت بود پيغمبر مي‏رفت در مغاره حضرت امير مي‏رفت به جايش مي‏خوابيد فرضاً اگر چيزي داشت مي‏خورد تا حضرت پيغمبر حاضر نمي‏شد و او هم نمي‏خورد خودش نمي‏خورد و هكذا پس هر طايفه‏اي و اين نمونه باشد دستتان اقلاً باز اصرار مي‏كنم باز مترسيد يك كسي يك وقتي اگر يقه‏تان را بگيرد حساب از شما بخواهد آن وقت اقلاً اعتقادت را درست كرده باشي شيعه باشي.

نشانه تشيع آن است كه شبيه باشند به امام خود بله حالا عمل بد است بد است نگفتم جلدي معصوم باش يك‏پاره خلاف‏ها مي‏كني راست است بعد توبه مي‏كني ان‏شاء اللّه همين‏كه انسان اعتقادش درست شد اگر عملش بد است اقل عملي كه دارد پشيماني است همين‏كه انسان پشيمان شد يك شرمساري و خضوعي و خشوعي براي او مي‏آيد و انسان كه بداند بدي كرده لامحاله پشيمان مي‏شود مگر از اين طايفه نباشد اگر بويي از ايمان در دل كسي باشد نمي‏تواند پشيمان نشود باز وقتي فهميد مطلب را و خلاف كرد چند دفعه هم بسا به يادش آوردي و باز هم كرد اقلاً منفعل هست آيا منفعل هم نيست؟ واللّه به همين انفعال خدا نجات مي‏دهد او را مي‏فرمايد كفي بالندم توبة خلافي كه كردي همين كه از آن نادم هستي خدا آن قدر رؤوف است كه هر جور رأفت و رحمتي كه خيال كني كه آن قدر رحمت و رأفت دارد خيال تو را هم خدا ساخته و از رحمت و رأفتش اين است كه اين همه خلق رؤوف و رحيمي كه هستند خلق كرده خدا ارحم الراحمين است اگر كسي نسبت به شخصي كه لئامت نداشته باشد لجاج نداشته باشد يك خورده طبع انسانيت داشته باشد هركس تخم آدم باشد همين‏قدر انسانيت داشته باشد و بدي كسي به او بكند و آن خبر داشته باشد آن كسي كه بدي كرده توي دلش منفعل است اين اگر تخم آدم است از سر او مي‏گذرد كه اگر اين از سر او نگذرد تخم آدم نيست آدم و بردبار و عاقل كسي است كه اگر ببيند كسي خيانت كرده با او لكن در دلش منفعل است همين‏كه او منفعل است اين هم مي‏گذرد و لو صرفه دنيايي نداشته باشد بسا آن‏كه پول ندارد معطل است خودش مطالبه مي‏كند اين هم چندان نقص نيست همين‏كه مطالبه مي‏كند توي دلش خجالت مي‏كشد او ديگر روي اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷۹ *»

نمي‏آرد اگر عاقل باشد حالا وقتي خلق اين‏طور باشند خدا ارحم الراحمين است تو خودت اگر از تخم كريماني و انساني كسي خيانت كرده با تو و تو از دل او مطلع هستي كه اين در دلش خجالت مي‏كشد وقتي تو اين را مي‏بيني لامحاله دلت نرم مي‏شود ملايم مي‏شود و رحم مي‏كني از تقصير او مي‏گذري خلق اين‏طورند.

حالا بدانيد اينها چشم روشني و اميدواري است انسان اميدش كه زياد شد بهتر مي‏رود رو به خدا بهتر دعا مي‏كند بهتر نماز مي‏كند بدانيد خدا است ارحم الراحمين واللّه يك جزء از هفتاد جزء رحمت او را قسمت كرده‏اند به تمام پدرها و مادرها و خويش و قوم‏ها و رفيق‏ها و طبيب‏ها و هركس مهربان است از آن يك جزء رحمت است آن قدر خدا مهربان است حالا يك كسي پشيمان باشد كه فلان معصيت را كرده زودي از او مي‏گذرد و اگر كسي بگويد كه اگر كسي معصيت بكند و توبه بكند خدا توبه او را نمي‏پذيرد نه در ميان اسلام تنها فكر كن ميان نصاري يهود سني جميع اديان كسي بگويد كسي توبه كرد و واقعاً توي دلش هم پشيمان شد نه به زبان تنها گفت استغفر اللّه كسي بگويد خدا توبه او را قبول نمي‏كند خارج شده از ضرورت اسلام و ايمان بلكه ضرورت يهود و نصاري و جميع اديان و اگر چنين حرفي را ندانسته زد بايد توبه كند از اين حرف پس خدا يقيناً مي‏پذيرد به اتفاق يهود و نصاري و جميع اديان خدا اجل از اين است كه بگويد معصيت كه مي‏كنيد توبه بكنيد و من نمي‏پذيرم اگر خدا اين‏جور باشد از جميع ظالمين ظالم‏تر است ارحم الراحمينيش را توي همين حرف بيابيد كه اين‏قدر رؤوف است و رحيم كه گفته اگر معصيت مرا كردي من مهلت مي‏دهم بيا پشيمان شو همين‏كه پشيمان شدي از سر تقصيرت مي‏گذرم مي‏خواهي بهتر بشود به زبان هم بگو استغفر اللّه ربي و اتوب اليه اين خدا رؤوف است و رحيم همين كه كسي پشيمان شد البته مي‏گذرد حالا كه چنين است كه رأفت و رحمت از بالا اين جور آمده پايين پيش پاي تو كه در معصيت‏هايي كه مي‏كني تو مسرور مباش به آنها و مفاخرت مكن كه من خوب توي كله فلان كس زدم بلكه پشيمان باش شرمسار باش خجالت بكش البته مي‏گذرد پس اين خدا چنين مي‏گذرد از سر انسان حالا اينها كه خلقند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۰ *»

اين‏جور مهربانند خدا كه اين‏جور خلق را خلق كرده چقدر مهربان است كه همچو كسان قرار داده تمام انبياء آمدند تمام اولياء آمدند تماماً توبه آوردند اينها همه چشم روشني است براي عاصيان معلوم است عاصيان از نظر رحمت نيفتاده‏اند خدا چون دوستشان مي‏دارد صدمه‏شان مي‏زند قربان آن صدمه كه به واسطه آن انسان از گناه پاك بشود.

پس اين خداي ارحم الراحمين از رحم اوست كه اين‏جور شرع مي‏آورد و در تمام شرايع اين هست نه مخصوص شيعه تنها است واللّه اين محل اتفاق يهود است و نصاري در همه دين‏ها توبه هركس كه كرد نادم شد خدا يقيناً او را مي‏آمرزد همين‏كه كسي برادري از شما يك معصيتي كرد همين‏كه بيابيد توي دلش پشيمان است شما هم پر سخت نگيريد ببينيد ائمه چه جور بودند شما هم همان‏جور باشيد برادرت اگر سخت شد اگر تو بتواني طوري حالي او بكني بكن نمي‏تواني هم سخت مگير بر او مي‏خواهي از دسته اهل حق باشي كارت بايد كار اهل حق باشد يك وقتي بزرگي بود و نصيحتي مي‏كرد مي‏گفت آدم خوب است همين‏طور كه راه مي‏رود مردم بدانند چه كاره است معلوم است كساني كه الواطند از شكلشان پيدا است كه اينها الواطند قمار بازها همين‏كه راه مي‏روند شكلشان پيدا است كه اينها قمار بازند سربازها شكلشان پيدا است كه اينها سربازند تو خواه اسمش را بداني يا نداني همين‏كه شكلش را ديدي پيدا است كه سرباز است حالا خوب است آدم معروف باشد به اين‏كه خوب است انسان مؤمن همين‏كه شكلش را مي‏بيني مي‏داني اين مؤمن است.

حالا مؤمن يقيني ائمه طاهرينند: ببين آنها چه جور راه مي‏روند تو هم سعي كن آن‏جور راه برو كه شكلت پيدا باشد و اگر شكل شكل ايمان باشد پيدا است كه مؤمن است بدانيد اگر كسي در بند باشد كه خدا خوبش كند بدانيد كه خدا خوبش مي‏كند و مكرر عرض كرده‏ام ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد كه اين خلق چون محتاجند به عمل‏هاي ظاهري پري در بند قلب نيستند خداي شما محتاج به عمل شما نيست از اين جهت اگر تو در دلت خوبي داشته باشي خدا خوبي برايت پيش مي‏آورد عملت ناقص باشد چندان نگاه به آن نمي‏كند باز اين حرف داخل يكي از اسرار است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۱ *»

مي‏فرمايد نية المؤمن خير من عمله همين‏طور نيت كافر بدتر است از عمل كافر شما هم ان‏شاء اللّه نيت را خير كنيد حالا عمل از دستتان نمي‏آيد عمل را چندان اعتباري نمي‏كنند باز اين مخصوص اسلام نيست بلكه تمام يهود و نصاري تمام كتاب‏هاي آسماني بر همين نازل شده كه اگر كسي كافر شد دقت كنيد ان‏شاء اللّه دقت كه كردي هم چشم بصيرتت باز مي‏شود هم در اميد به خدا اميدت زياد مي‏شود.

پس عرض مي‏كنم كه كساني كه كافرند و از دنيا مي‏روند خدا ابدالابد هي عذابشان مي‏كند باز بدان در دين‏هاي آسماني اين را قرار داده‏اند كه هركس كافر مرد الي ابدالابد بايد معذب باشد هركه مؤمن مرد الي ابدالابد بايد در نعمت باشد از اين معني سؤالش را كرده‏اند از ائمه طاهرين و شرحش كرده‏اند عرض كردند چه شد انسان در دنيا ده سال بيست سال صد سال اطاعت مي‏كند آنجا ابدالابد در نعمت و راحت است و همچنين انساني در دنيا ده سال بيست سال صد سال كفر مي‏ورزد چرا خدا هميشه آنجا عذابش مي‏كند در جواب فرمودند بنياتهم خلّدوا پس اعتناي خدا به نيت بيشتر است از عمل اگر نيت خير باشد خدا خير مي‏آرد براي صاحبش در دنيا تا قبر تا آخرت نيت بد شد نيت ريا است سمعه است همه جا براي صاحبش بد مي‏شود پس ان‏شاء اللّه سعي كنيد عرض‏هايي كه مي‏كنم ياد بگيريد حالا هم اين‏قدر مترس كه بايد عمل كرد حالا ياد گرفتنش را ياد بگير خورده خورده مشق مي‏كني عمل هم مي‏كني ان‏شاء اللّه.

خلاصه پس اصل سلوك رفتن به سوي خدا سلوك امامي است با امامي سلوك پيغمبري است با پيغمبري سلوك شخص كاملي است با شخص كاملي ببين امامي با امامي هيچ جانشان را دريغ مي‏كنند هيچ مالشان را دريغ مي‏كنند نه هيچ دريغ نمي‏كنند و اين را هم بدانيد كه از هر دو سمت بايد باشد هرجا از يك سمت بخواهيد بكشيد لامحاله خراب خواهد شد هيچ اين از جانب خدا نيست كه از يك سمت بكشند واللّه همان قدري كه شيعيان امامشان را دوست مي‏دارند آنها هم دوست مي‏دارند اينها را نمي‏خواهند صدمه‏شان بزنند بلكه در خيلي عمل‏ها مي‏خواهند كاري كنند كه از پاشان بردارند كه كار بر ايشان مشكل نشود يك وقتي آيه نازل شد كه چون عرب‏ها مي‏رفتند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۲ *»

در خانه پيغمبر و داد مي‏زدند يا محمد يا محمد از اين كار خدا خوشش نيامد نخواست اين بي‏ادبي را بكنند آيه نازل شد كه ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون اينهايي كه اين كار مي‏كنند عقل ندارند اينها صبر كنند تو هر وقت بيرون مي‏آيي آن وقت حرفهاشان را بزنند عرب‏ها را ديدند مردمان بي‏شعوري هستند مي‏آمدند داد مي‏كردند در حضور پيغمبر خدا هم وحي كرد كه صدا از صداي پيغمبر نبايد بلندتر كنند اگر صدايي بلندتر شد معصيت است حضرت هم آيه خواندند لكن باز گاه‏گاهي اتفاق مي‏افتاد كه يك كسي از دستش كنده مي‏شد دادي مي‏زد آن وقت عمداً پيغمبر صداشان را بلند مي‏كردند كه صداي او بلندتر نشده باشد كه عذاب به او تعلق بگيرد محض رأفت است كه اين كار را مي‏كردند اگر رأفت نباشد مي‏گويند صريح كه چرا در حضور من بي‏ادبي كردي پس ايشان با يكديگر رؤوف و رحيم هستند سلوك مؤمنين اين است نماز آن است كه آنها مي‏كنند روزه آن است كه آنها مي‏گيرند نمي‏شود آن‏جور روزه گرفت نماز كرد شرمسار باش نماز آن بود كه اميرالمؤمنين كرد همچنين روزه آن بود كه اميرالمؤمنين گرفت حالا تو مي‏بيني نمي‏تواني اقلاً شرمسار باش ناقص هستي خيال مكن تو روزه گرفته‏اي آن هم روزه گرفته مثل هم است نه چنين است اصل سلوك و رو به خدا رفتن را بايد از آنها ياد گرفت ببين آنها چه جور راه مي‏رفتند همان جور راه برو حالا هرجاش را راه نمي‏روي بدان درست راه نمي‏روي اعتقادش را داشته باش عمل را اصرار نمي‏كنم به جهت آن‏كه اغلب طباع را زور كه به ايشان آوردي لج مي‏كنند من در عمل زور نمي‏آورم اصرار ندارم از اين جهت عرض مي‏كنم نمي‏گويم حالا بياييد عمل كنيد مي‏گويم اقلاً شرمسار باشيد با يكديگر سلوك نكردن مخالفت امامت است مي‏گويم مخالفت و معصيت امامت است بر خلاف طريقه امامت است اگر شيعه هستي بدان معصيت كرده‏اي خدا ارحم الراحمين است همين‏قدر تو در دل پشيمان باش بلكه يك‏دفعه ديدي به هيجان آمدي و شفاعت كردند تو را و از سر تقصيرت گذشتند باري ديگر خسته‏ام.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۳ *»

چهارشنبه ـ 22 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را از براي خلق تعريف فرمود همين جوري كه مي‏بيني كه در چهار مرتبه خود را تعريف كرده و هر مرتبه غير از مرتبه ديگر است مرتبه اول مرتبه آن چراغي است كه فرموده مرتبه دوم آن حجاب اول و آن شيشه كه بر روي آن چراغ گذارده شده مرتبه سوم آن جايي كه اين چراغ را گذارده‏اند در بالاي عمارتي گذارده‏اند كه آنجا را چراغدان مي‏گويند مشكوة اسمش است مرتبه چهارم مرتبه خانه‏ها است آن عمارتي كه اين چراغ و اين اوضاع را آنجا گذارده‏اند و در اين خانه‏ها هيچ يافت نمي‏شود مگر ذكر خدا باز اسم اين چهار مرتبه در اخبار هست به شرطي كه تو فكر كني معني او را بفهمي لكن اسم مرتبه اول را بيان مي‏گويند چرا كه آن مرتبه‏اي است كه خودش را نمي‏نماياند اصلاً نمونه‏اش اين هوا است كه در هرجا يافت شد خود را نمي‏نماياند آنچه پشت اين هوا است آن ديوار را مي‏نماياند پس مي‏شود چيزي باشد و خودش پيدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۴ *»

نباشد غير را بنماياند مثل هوا پس مي‏نماياند غير را و خودش هيچ در ميان نيست و خودش اگر هيچ نبود ديواري هم پيدا نبود هوايي بايد باشد كه روشن باشد آن وقت مي‏نماياند ديوار را و اين هوا خودش پيدا نيست از شدتي كه پيدا است و مي‏نماياند غير را پس اين هوا مقام بيان در و ديوار است اين نمونه است.

پس اول مرتبه‏اي كه براي ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين مرتبه بيان است كه در آن مرتبه خودشان پيدا نيستند خودشان اگر هم هيچ نبودند كسي نمي‏دانست خدايي هست يا نه پس هستند اما خودنما نيستند مثل هوا مي‏نمايانند وراء خود را مي‏نمايانند نور خدا را و آنچه را خدا خواسته پس در اين مقام بيان مي‏كنند خدا را وحده لا شريك له و در مقام دوم كه به اصطلاح ائمه طاهرين مقام معاني است و اين مقام نيست مثل مقام اول لكن باز واسطه است به طوري كه بايد عرض كنم ان‏شاء اللّه و اين مرتبه را مقام معاني مي‏گويند مرتبه سوم مرتبه مشكوة است اين را مقام بابيت مي‏گويند و اين مرتبه وساطت است كه آنچه بايد به غير ايشان برسد اول بايد به ايشان برسد و از ايشان سرريز كند و به غير ايشان برسد و در مقام چهارم كه مقام خانه‏ها باشد مقام پيشوايي و امامتشان است در ظاهر مثل ساير مردمند راه مي‏روند مي‏خورند مي‏آشامند مي‏خوابند بيدار مي‏شوند زن مي‏گيرند بچه دارند اين چهار مرتبه را ان‏شاء اللّه دقت كن جايي كه من اصرار مي‏كنم تو سعي كن آنجا را خوب بفهم وقتي آنجا را خوب فهميدي آن وقت در تمام آسمان و زمين در دنيا و آخرت مي‏بيني مسأله اين‏طور است ديگر وقتي همه جا مسأله اين‏طور باشد پيش ايشان كه مي‏روي البته آسان مي‏شود فهميدنش پس عرض مي‏كنم كه هيچ چيز به انسان از خود انسان نزديكتر نيست و ببينيد كه چه مسأله واضحي است عرض مي‏كنم از اين جهت مي‏فرمايد و في انفسكم أفلاتبصرون و همچنين فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم من آياتم را در آفاق عالم گذاردم و در نفس‏هاي همه كس گذاردم چون مي‏داند خودش خودش است آية اللّه را بايد بداند معذور نيست خدا دست از او برنمي‏دارد كه آيا تو اين‏قدر شعور داشتي كه خود را بشناسي نمي‏تواند بگويد نداشتم مي‏گويد پس چرا مرا نشناختي.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۵ *»

پس انسان يك مرتبه براي او است ببين خودت يك مرتبه داري كه خودت خودتي و خودت غير كساني ديگر هستي و مرتبه دومي براي تو است كه تو قدرتي داري كه به قوت خودت كارها را مي‏كني آنچه مي‏كني به اندازه‏اي كه مي‏تواني آن را به قوت مي‏كني ببين اگرچه تا بودي اين قوت هم همراه تو بود نبود وقتي كه كاري نتواني بكني هميشه تا تو بودي كار تو كار تو بود و اين كار همراه تو بود و اما هميشه تو اصل بودي كار تو فرع وجود تو بود حالا كار تو مقام دومي‏است براي تو اين را تو ساخته‏اي و فرع وجود تو است پس يك مقام ذاتي داري تو كه خودت خودت هستي مقامي ديگر داري كه به قوت خودت به قدرت خودت كارها مي‏تواني بكني پس مقام دوم تو مقام قدرت تو است مقام قوت تو است مقام اول تو مقام ذات تو است ديگر مقام ذات تو مقامي است كه اين فعل را اختراع كرده‏اي و اين كار را كرده‏اي و اگر چرت نزني آسان است پس كار هركس غير آن كس است و خودش و كارش غير از يكديگرند كارش را او مي‏كند و او فاعل آن كار است و اين كار را او كرده و خودش غير از آن كار است حالا يك‏خورده دقت كن و ببين اين كارت را به كاري ديگر كرده‏اي يا به خود كار كرده‏اي تو كار خودت را به كاري ديگر نمي‏كني بله با اين كار نماز مي‏كني روزه مي‏گيري راه مي‏روي پس تو به قوت و به قدرت خودت عمل مي‏آوري ساير كارهاي خودت را اما اين قوت و قدرت را به كاري ديگر نمي‏كني چنان‏كه هر كاري را به نيت مي‏كني و مي‏بيني اين نيت را هم نداشتي و ساختي اما به نيت ديگر اين نيت را نساختي به خود نيت نيت كردي اين نيت را كه ساختي با اين نيت قرائت مي‏كني ركوع مي‏كني سجود مي‏كني تشهد مي‏خواني سلام مي‏گويي پس مقام دوم مقام ظهور تو است مقام ظهور فؤاد است و اين مقام را مقام معني مي‏گويند معني مي‏گويند به اصطلاح خاصي گياه‏ها كه از زمين بيرون مي‏آيند عرب‏ها مي‏گويند اين معني زمين است باز دقت كن ان‏شاء اللّه لفظي اگر بگويي و از آن لفظ چيزي فهميده شده كأنه آن فهميده شده بيرون آمده از آن لفظ اين را معني مي‏گويند معني آن لفظ پس ببينيد اين شخص هست قدرتي دارد يك كاري مي‏تواند بكند يا مي‏تواند بنشيند يا مي‏تواند برخيزد يا مي‏تواند حركت كند يا مي‏تواند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۶ *»

ساكن شود پس نبوده هرگز كه تو قوتي نداشته باشي و نبوده هرگز كه اين قوت را خودش را به خودش نساخته باشي تا تو بودي اين قوت همراه تو بود اما تو اين را ساختي.

باز نمونه اين حكايت را بخواهي با چشم ببيني و نمونه اين حكايت را حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه به عمران صابي فرمايش كردند كه نگاه كن به چراغ و نگاه كن به نور چراغ نه اين است كه اين چراغ وقتي روشن شد تاريك بود يك دفعه جنبيد و اين نور از شكمش بيرون آمد لكن تا چراغ چراغ شد روشن شد اگرچه نور همراه اين بود اما تا بود چراغ آن نور همراه چراغ بود و بسته به چراغ بود اين نور فعل چراغ است اثر چراغ است سرتاپاش محتاج است به چراغ روي چراغ سرپوش بگذاري ديگر نوري پيدا نيست پس چراغ محتاج به نورش نيست اما نورش محتاج به چراغ است سرتاپا پس اين مقام نور مقام پيدايي چراغ است و مقام معاني چراغ است پس معناي چراغ همان ظهور چراغ است كه نور چراغ باشد حتي خود چراغ هم پيداييش به نورش است پس چراغ به نور پيدا است و نور كار چراغ است همه چيز او بسته به چراغ است چراغ به كارش پيدا است چنان‏كه آب به كارش پيدا است هر چيزي به كارش پيدا است پس تو در نفس خودت فكر كن ببين تو يك ذاتي داري كه آن ذات تو فعل تو را ساخته و نبوده وقتي كه آن ذات تو بي‏كار باشد و بعد بنا كند اين فعل تو را ساختن بلكه تا تو بودي و آن كار بود آن كار محتاج به تو بود چنان‏كه الآن محتاج به تو است و عرض كردم همين مطلب را حضرت امام رضا7 به عمران صابي فرمايش كردند و اين عمران گويا مرد حكيمي هم بوده مي‏فرمايد تبصّر من هذا امرك يعني در همين اگر فكر كني با بصيرت مي‏شوي ديگر دليلش همراهش است اگر در اينجا فهميدي همه جا يك‏طور است فرق نمي‏كند فرض كن تو در اول ماخلق اللّه واقع باشي يا هميني كه هستي باشي اگر اينجا فهميدي آنجا هم مي‏فهمي و اگر اينجا نفهمي تو را ببرند در ابتداي خلقت آنجا هم نمي‏فهمي بيارند در انتهاي خلقت باز نمي‏فهمي خدا خدايي است دنيا را خلق مي‏كند آخرت را خلق مي‏كند يك جا را بفهم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت مي‏فرمايد ما امرنا الاّ واحدة همه جا كار خدا بر يك پستا است بر يك نسق است پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۷ *»

اينجا بنشين و نيت كن ديگر جاهاي واضحش نيت است اما كار قدري مشكل است به جهتي كه نمي‏شود تو باشي و كار نداشته باشي هر شخصي هرجا هست به حسب خودش يا متحرك است يا ساكن است نمي‏شود باشد و متحرك يا ساكن نباشد پس تو تا بودي اين كار تو همراه تو بود اما تو تا بودي به يك كاري ديگر اين كار را نكردي خودش را به خودش ساختي مثل واضح‏تر همان نيت است اول نيت مي‏كني بعد هرچه مي‏كني به اين نيت مي‏كني اما نيت را به نيت ديگر نمي‏كني كه نيت كني كه نيت مي‏كنم اگر اين پستا باشد كه براي هر نيتي نيتي بكني صد هزار نيت هم بكني باز نيتي ديگر براي آن نيت بايد بكني نمي‏توانيد هم بكنيد پس هر كاري را تو به نيت مي‏كني به قصد مي‏كني اما آن قصد قصد است پس ببين تو آن قصد را به خود قصد ساخته‏اي حالا ببين چه چيز را تو به اين قصد دادي كه او را ساختي خودش را به خودش دادي ان‏شاء اللّه دقت كن كه اين مطلبي است بسيار بلند و بسا هنوز نمي‏داني كه چه مي‏خواهم بگويم و وسعت اين مطلب آن‏قدر است كه از مابين زمين و آسمان وسيع‏تر است.

پس عرض مي‏كنم تو ببين اين نيت را مي‏سازي آيا از خارج وجود خودت چيزي گرفتي و نيت را ساختي نه بلكه خودت نيت را ساختي و اين نيت هيچ ماده‏اي هم نداشت و اگر در اين كسي فكر كند مي‏فهمد كه خدا بي ماده خلق را خلق كرده يعني چه پس تو ببين اين نيت خود را از جايي از ماده‏اي از چيزي نساخته‏اي بلكه اختراعش كرده‏اي خود او را به خود او اختراع كرده‏اي حالا تو اگر در عالم نيت بنشيني و بنا باشد سؤال كني از نيت كه آن شخص كه تو را ساخت چه به تو داد مي‏گويد خودم را به خودم داد فكر كه مي‏كني مي‏فهمي كه خود اين نيت را به خود او داده‏اند خود قصد را به خود او داده‏اند پس خودش را به خودش مي‏سازيبه همين‏طور خدا هم مملكت را به خود مملكت مي‏سازد باز فكر كن ذات تو را هم نبود ساختند همان‏طوري كه تو كار را به خود كار مي‏سازي همين‏طور ذات تو را خدا ساخته به خود آن ذات هيچ چيز ديگر هم به او نداده غير از خود او خودت خودتي و هيچ چيز از جايي نياورده‏اند غير از تو به تو بدهند و اگر ملتفت شده باشي خواهي دانست معني آن حديث را كه مي‏فرمايد تجلي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۸ *»

لها بها يعني به خود خلق ظاهر شد خدا از براي خلق حضرت كه مي‏فرمايند ظاهر شد ديگر هركه هرچه مي‏گويد بگويد.

پس ببينيد كه اعلي درجات ايشان آن نور خدا است و آنچه خبر از خدا دارد همان ذات ايشان است كه خبر دارد از خدا ذات ايشان است چرا كه خود ايشان را به خود ايشان داده‏اند و ايشان غير خودي نمي‏نمايند هر چيزي را خدا در مقامي قرار داده هيچ چيز از مقام خودش يك انمله سرانگشتي نمي‏تواند پيش و پس شود يك سرمويي نمي‏شود پيش و پس بشود همه مخلوقات سرجاي خود ايستاده‏اند كسي سرانگشتي بالا برود مي‏سوزد و همين‏جور مطلب است كه جبرئيل در شب معراج همراه پيغمبر بود به جايي رسيد ايستاد عرض كرد تقدّم يا محمد فرمود من كجا بروم تنها تو چرا نمي‏آيي عرض كرد اگر من يك انمله بالاتر بيايم سرانگشتي من اگر پا را پيش بگذارم مي‏سوزم اما من نمي‏توانم بالا بيايم پس هر چيزي را مقامي است كه در مقام خود ساكن است و هرچه را داده‏اند به شخص چيزي است كه داده‏اند باز صريح قرآن است چون مطلب بزرگي است در قرآن صريح فرموده و تعجب اين است كه تمام مفسرين نتوانسته‏اند اين آيه را آن جوري كه بايد تفسير كنند مي‏فرمايد لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها و ظاهرش هم خيلي آسان است ببينيد هيچ چيز را خدا به هيچ كس تكليف نكرده مگر آنچه را داده به او و اگر فكر كنيد مي‏فهميد كه خودتان داريد همچو مرتبه‏اي و اين را مرتبه فؤادش هم مي‏گويند و اين مرتبه بالاي مرتبه عقل است اين مرتبه بالاي مقام خلق است و اين مرتبه آن مرتبه‏اي است كه پيغمبر رفت به آنجا كه رسيد بنا كرد با خدا حرف زدن و خدا با او حرف زدن و آنجا جايي است كه مي‏گويد ماكذب الفؤاد ما رأي چشم است يك دفعه برقي زد ديدي اشتباه ديده بود درست نديده بود گوش است صدايي شنيد وقتي پاپي شدي مي‏بيني اصلي نداشت يا اين‏كه خيال است چيزي خيال كردي يك دفعه ديدي خيال درستي نكرده بودي و همچنين عقل است يك دفعه خيال مي‏كني يقيني داشته‏اي بعد مي‏فهمي بي‏اصل بوده يقين نبود منظور اين است كه ساير مراتب انسان في الجمله ريبه درش هست اين است كه باز اشاره به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸۹ *»

همين مطلب است كه مي‏فرمايد ماكذب الفؤاد ما رأي أفتمارونه علي ما يري شماهايي كه زير فؤاد نشسته‏ايد شك داريد بر يقين نيستيد و اين را باز سرّش را به دست بياوريد او كه او است خودش را كه به خودش ساخته‏اند اين نمي‏شود دروغ بگويد اين مرتبه آن اعلي درجات انسان است و بدانيد همه‏تان هم داريد آن مرتبه را چرا كه اگر نبود تكليف نمي‏كردند نمي‏بيني به مجانين تكليف نمي‏كنند همين‏قدر كه فهم خلاف داشته همين قدر بداند جمعي اسم خدايي مي‏برند تكليف كرده خلاصه اين مرتبه را همه كس دارد بعضي اعتنا مي‏كنند بعضي اعتنا نمي‏كنند مشعر را هر مكلفي دارد حالا ديگر از پيش نرود مقصر است.

پس مقام اول آن مقام جلوه خدا است پس خدا ذاتش ظاهر شده به اين معني كه ظاهر ظاهر شده ببين تو وقتي نيت مي‏كني آيا خودت نيت مي‏شوي خودت نيت نمي‏شوي اما نيت را اختراع مي‏كني خداوند عالم ذات تو را كه خلق مي‏كند خود ذات تو را به تو مي‏دهد ذات تو خودش آية اللّه است كه سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اين آيه است اين آيه همين قدري كه خودش كاري مي‏كند خودش را هم به خودش اختراع مي‏كند خلاصه حالا هركس به اين مقام رسيد مي‏گويند به مقام فؤاد رسيد هركس به اين مقام رسيد مي‏گويند به آن منتهي‏اليه سير خودش رسيده پيش‏تر نمي‏تواند برود نمي‏تواند هرچه زور هم بزند جاي ديگر نمي‏تواند برود بر فرضي كه كسي هم بخواهد برود نمي‏تواند پس اين مقام مقام آيت ذات است يعني در اين مقام كسي كه رسيد خودش را خودش نمي‏بيند آنجا حالت عجيب و غريبي است آنجا همين مي‏بيند خدا را و خودش با خدا حرف مي‏زند و تعجب آن‏كه از او مي‏گيرد و خودش را نمي‏بيند و با خدا حرف مي‏زند و نمي‏داند حرف زده ديگر مثالش را عرض مي‏كنم حكما مثلي زده‏اند ديگر يا مثلش را حكما ساخته‏اند يا واقعيت هم دارد به هر حال مثل است وقتي ليلي رفت به سر وقت مجنون ديد مجنون را يك جايي افتاده در خاك پريشان ضعف كرده ليلي ترحم كرد بر او رفت سرش را برداشت از زمين گلابي آبي به روي او ريخت و بر او ترحم كرد تا به حالش آورد مجنون كه به حال آمد اوقاتش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۰ *»

تلخ شد گفت چرا اوقاتت تلخ شد؟ و حال آن‏كه منتهاي آرزوي تو اين بود كه من بيايم پيش تو گفت چه فايده مرا از وصل خود محروم كردي گفت چطور؟ گفت آن وقت تو را مي‏ديدم و بس آمدي مرا به حال آوردي حالا تو را مي‏بينم و خودم را هم مي‏بينم و از وصل تو محرومم و اين مثل غريب و عجيبي است حالت حالتي است در اين مرتبه كه انسان بسا حرف مي‏زند و حاجاتش را هم عرض مي‏كند لكن خودش حرف نزده او حرف زده وقتي به حال آمد اوقاتش تلخ مي‏شود كه چرا به حال آمد چرا حالا خدا از زبان من حرف نمي‏زند آنجا جايي است كه

چون خدا از خود سؤال و كدّ كند   كي سؤال خويشتن را رد كند

البته رد نمي‏شود معلوم است اگر كسي خودش از خودش حاجت بطلبد البته رد نمي‏كند آنجا است مقام بيان آنجا خودش خودش نيست و خودش آيت غير است و زبان غير است و بيان غير است و هيچ از خودش خودنمايي ندارد وقتي بنا مي‏كند حرف زدن نمي‏گويد من گفتم مي‏گويد او گفته مي‏گويد قل بگو هو اللّه احد اين مقام بيان است اگر بخواهي توجه كني به خدا اين مقام را بايد بشناسي در ائمه طاهرين اول در خودت بشناس تا بتواني در ايشان بشناسي پس ايشان آن اعلي درجاتشان نور خدا است و خدا خودشان را به خودشان خلق فرموده و تعجب اين است كه هيچ وقت نبوده كه ايشان نباشند لكن هيچ بار هم نبود كه ايشان خدا باشند هميشه خدا خدا بود هيچ وقت نبود خداي ما بي‏نور باشد و نور خدا ايشان نباشند و ايشان را خودشان را به خودشان داده‏اند و اين مقام است لسان اللّه و وحي اللّه اين مقام است ذات اللّه العليا و شجرة طوبي اين مقام است نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عين اللّه التي من عرفها يطمئن اين است نفس اللّه قائمه به شرطي كه توي مجاز و حقيقت و حرف‏هاي ملايي نيندازيش مقامي است تا مي‏بينيش خدا ديده شده است اين است عين اللّه به شرطي كه عين را چشم خيال نكني عين اللّه يعني خود او چرا كه اين عين اللّهي است كه من عرفها يطمئن و ببينيد كه از چشم ظاهر ديدن كسي مطمئن نمي‏شود اين ظاهر را كه همه كس ديد و بر شبهه ماندند ذات خود اميرالمؤمنين چشم اللّه است عين اللّه است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۱ *»

آن عين اللّهي است كه من عرفها يطمئن كسي اگر ببيند او را مي‏داند از كجا آمده همين‏كه ديد او را خدا را ديده همين كه شناخت او را خدا را شناخته و اگر كسي خدا را شناخت ديگر چه شكي چه اضطرابي چه شبهه‏اي دارد اين است كه مي‏فرمايد الا بذكر اللّه تطمئن القلوب هركس هر وعده‏اي بكند هر قدر مقدس باشد و هر قدر كريم باشد وعده هركس موقوف است به مشيت خدا و واقعاً اگر شعور داشته باشد وقتي وعده مي‏كند مي‏گويد ان‏شاء اللّه پس ان‏شاء اللّه روش بايد باشد هركس هركار مي‏خواهد بكند بايد بگويد ان‏شاء اللّه و ان‏شاء اللّه شرط كارهاي مردم است اما وقتي پيش خدا مي‏روي او اگر گفت مي‏خواهم كاري بكنم اين ديگر بسته به جايي نيست هيچ قلبي را خدا خلق نكرده مطمئن شود به خلق مگر غافل باشد و اگر مطمئن شد اين از جهل او است كسي وعده‏اش بكند و آسوده و مطمئن باشد كه اين به وعده‏اش وفا مي‏كند اين از غفلت است اگر انسان باشد و فكر كند اطمينان پيدا نمي‏كند طبع حيواني را كار ندارم و عرض نمي‏كنم كه طبع حيواني نبايد در مردم باشد خير در مردم هست و بايد باشد طبع حيواني بر اين سرشته شده كه همين‏كه خاطرجمعش كردند اين آسوده مي‏شود اما انسان آسوده نمي‏شود مي‏گويد وعده كرد بيايد و بدهد حالا اگر نيامد و نداد چه كنم يا آمد و از خيالش برگشت چه كنم و هكذا اين است كه مطمئن نمي‏شود اما طبع حيواني زود مطمئن مي‏شود و عمداً اين طبع را داده‏اند به مردم كه بعضي مطمئن بشوند تا اين‏كه ملك برقرار بماند ديگر فكر نمي‏كنند به آن نفسانيت و انسانيت كه در همه هست همين جوري كه اگر در كشتي باشي كشتي را باد معلق كند از اين طرف چطور در آن وقت هيچ ايمن نيستي از اين‏كه حالا غرقت كنند يا نگاهت دارند نمي‏داني انسان عاقل در روي خشكي هم به همين حالت هست آيا اينجا كه نشسته‏اي هيچ ايمن هستي كه سقف پايين نيايد زمين فرو نرود انسان هي متزلزل است مگر اين‏كه ببندي خود را به خدا و اوست قادري كه هر كاري مي‏خواهد بكند مي‏كند او كارش بسته به كار كسي ديگر نيست آنچه خودش مي‏خواهد مي‏كند و باز اين سرّ است كه انبياء و اولياء چه خودشان در حالت خودشان خود را به خدا مي‏بستند و چه مردم را هم كه به همين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۲ *»

جورها دعوت مي‏كنند مي‏فرمايد قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم من آمده‏ام تكلم مي‏كنم از پيش خدا آمده‏ام تكلم مي‏كنم خدا هم مي‏بيند مرا ايستاده‏ام حرف مي‏زنم اگر من دروغ مي‏گويم اين خدا بايد نگذارد من دروغ بگويم حالا ادعائي مي‏بينيد من مي‏كنم شما احتمال مي‏دهيد كه من دروغگو باشم از پيش شيطان آمده باشم لكن من اينجا ايستاده‏ام خداي من و شما بر قلب من مطلع است در همه جا متصرف است در حضور او ايستاده‏ام و مي‏گويم من از جانب او آمده‏ام اگر دروغ مي‏گويم نگذارد و فاش كند دروغ مرا و مرا رسوا كند حالا كه نكرده پس بدانيد من راست‏گويم.

دقت كن ان‏شاء اللّه مطلب‏ها را اگر توي هم نكني خيلي بابصيرت مي‏شوي به شرطي كه خيال نكني اين‏جور حرف‏ها جور تقلب متقلبين است نه بلكه اين حرف‏ها را عمداً مي‏زنم تا بر يقين بشوي وقتي انسان مي‏بيند شخصي مال كسي را خورد و مي‏گويد خدا مي‏داند نخورده‏ام قسم هم مي‏خورد و خدا هم نمي‏كشدش وقتي اين‏جور كارها را مي‏بيند آنجا را هم قياس مي‏كند بر اينجا مي‏گويد چه عيب دارد يك كسي بيايد ادعا كند من از جانب خدا آمده‏ام و دروغ هم بگويد و همان جوري كه خدا دزد را رسوا نمي‏كند اين را هم رسوا نكند و از جانب خدا هم نباشد چون راه اين مطلب به دست اين مفسرين ظاهر نبوده اين‏جور دليل‏ها را دليل عقلي نمي‏گيرند حالا قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم راست است خدا شاهد است همه جا هست حالا من چه كنم شما ببينيد كه پيغمبر حجت مي‏كند به همين بر مردم مي‏گويد من اگر از جانب او نبودم و دروغگو بودم او بايد دروغ مرا واضح كند به طوري كه تو بفهمي كه من دروغ گفته‏ام حالا كه مي‏بيني كه دروغ مرا آشكار نكرد مرا رسوا نكرد معلوم است من دروغ نگفته‏ام و راست گفته‏ام و به همين پيغمبري خود را به گردن مردم مي‏گذارد ديگر دقت كن در تمام كارهاي دنيايي وقتي شارع آمد قرار مداري گذارد آن وقت آنجا مي‏گويد شاهد بيايد يا قسم بخورد آنجا بسا خدا رسوا نكند لكن اينجا به خاطر جمعي خدا نباشد حالا ديديم دستي حركت داد قمري را هم منشق كرد من چه مي‏دانم قمر آسماني شق شده يا چشم‏بندي كرده است آدم يقين نمي‏كند در زمان پيغمبر شخصي آمد خدمت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۳ *»

پيغمبر يهودي بود عرض كرد من دختري دارم ناخوش است اگر تو آمدي و دختر مرا چاق كردي من به تو ايمان مي‏آورم حضرت مي‏خواستند اتمام حجت بر او بكنند تشريف بردند به خانه او به محض ورود دختر آن يهودي چاق شد برخاست و نشست حضرت فرمودند حالا ايمان بياور گفت آيا ناخوشي بحران ندارد فرمودند چرا راست مي‏گفت تصديقش را كردند گفت پس من از كجا بدانم كه اين بحران كرده و چاق شده يا از اثر قدم تو بوده حضرت فرمودند خوب و كاري كردند كه دوباره ناخوش شد و افتاد فرمودند حالا چطور عرض كرد آيا ناخوشي نكس ندارد فرمودند چرا عرض كرد پس من از كجا بدانم كه تو او را ناخوش كردي يا ناخوشيش نكس كرد و دوباره افتاد حضرت باز چاقش كردند باز گفت من چه مي‏دانم بحران كرده يا تو چاقش كرده‏اي باز ناخوشش كردند تا چندين دفعه آخر هم ايمان نياورد و اگر تا قيامت هم مي‏كردند آخر هم ايمان نمي‏آورد.

حالا مي‏خواهم عرض كنم شما دقت كنيد با بصيرت باشيد اين‏جور كارها را كه پيغمبر كرد آن معجزات و خارق عادات را كه كرد اگر كسي در مقابل پيغمبر مي‏ايستاد و مي‏گفت آيا نمي‏شود به سحر همچو كاري كرد؟ آيا نمي‏شود همچو بنماياني كه قمر شق شد؟ مي‏گويد چرا خواهد گفت من چه مي‏دانم اين كار تو معجز است يا سحر؟ هركار خارق عادتي احتمال سحر در آن مي‏رود حالا دريا را موسي شكافت من چه مي‏دانم از جانب خدا است يا سحر است؟ آيا نمي‏شود خواب ديده باشم آيا نمي‏شود جن‏ها آمده باشند شق كرده باشند دريا را موسي عصا انداخت و تمام عصاهاي سحره را بلعيد من چه مي‏دانم اين سحر بزرگتري بوده چنان‏كه فرعون گفت بزرگ سحره است گفت انه لكبيركم الذي علّمكم السحر باز همان‏هايي كه اطرافش بودند قبول كردند از فرعون و اين شبهه هم برايشان آمد اين حرف‏ها را مي‏شود زد.

حالا دقت كن بدان كه خدا اين‏جور كارها را عادت خود قرار نداده ببين اين خدا اگر حجتي فرستاد و از جانب او است البته او را حفظ مي‏كند كه دروغ نگويد و رسواش نمي‏كند هر وعده‏اي كه بكند خدا وفا مي‏كند اين را به عهده خود گرفته خدا چون عالم السر و الخفيات است بايد هر دروغگويي را در اين مقام رسوا كند اما ببينيد كه هيچ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۴ *»

نگفته به عهده من است كه هركس مال هركس را خورد من رسواش كنم بلكه گفته من ستار العيوبم اگر در خلوت برود كسي شراب بخورد من رسواش نمي‏كنم و نه اين است كه خدا ستار العيوب است در همان دزدي بلكه چنان ستار العيوب است كه اگر كسي ديد در خلوت كسي شراب خورد و اين شخص بيايد بيرون و بگويد من ديدم فلان كس شراب خورد مي‏گويند غيبت كردي و بدتر از زنا است بدتر از آن است كه خودش شراب خورده باشد بله اگر شخص شرابي بيرون آمد متجاهر به فسق و مردم ديدند هركس ديد ديد لكن اگر در خلوت كسي شراب خورد و كسي آمد و گفت مي‏گويند مگو مردكه رفته توي خانه‏اش شراب خورده تو مي‏گويي خلاف شرع است رسواش كرده‏اي همچنين اگر كسي ببيند كسي با كسي زنا مي‏كند نبايد جلدي جار بكشد اگر بگويد خلاف شرع است نبايد بگويد ديدم زنا مي‏كرد اگر بگويد بايد بگويند تو دروغ مي‏گويي و او را هشتاد تازيانه بزنند دو نفر هم باشند و ببينند و بيايند بگويند باز تازيانه بايد بخورند منظور اين است كه خدا در آن كارها متعهد نشده كه رسوا كند بلكه متعهد شده كه پرده‏پوشي كند در قنوتي كه همه علما اعتنا كرده‏اند و داخل احاديث صحيحه است وارد شده كه بخوانند يا من اظهر الجميل و ستر القبيح قبيح را مي‏پوشاند جميل را آشكار مي‏كند اين صفت خدا است اما جاش را ببينيد كجا است و همچنين در همان قنوت است يا من لم‏يؤاخذ بالجريرة و لم‏يهتك الستر تو هم همين‏كه معصيت كردي و آن را مي‏پوشاني خورده خورده موفق مي‏شوي بر ترك آن معصيت انسان همين‏كه معصيت خود را پوشانيد خورده خورده از آن بدش مي‏آيد همين‏كه پوشانيد كم‏كم منزجر مي‏شود از آن در خلوت هم نمي‏كند كم‏كم بدل مي‏كند آن را به طاعت شيعه اين‏طور است و در اين مقام خدا پاي خود نگرفته رسوايي معصيت كار را اما ببينيد كه در اقامه حجت پاي خود گرفته يك كسي ايستاد و ادعاي پيغمبري كرد حالا مسيلمه كذاب برخاست و ادعاي پيغمبري كرد اين را اگر رسواش نكند به مملكت ضرر مي‏زند بايد رسواش كند حيله‏اش را به مردم بنماياند كه اين تخم‏مرغ را كه در شيشه كرده به اين حيله كه اين پوست تخم‏مرغ در سركه نرم مي‏شود اين تخم مرغ را در توي سركه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۵ *»

انداخته نرم شده توي شيشه كرده.

پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه هركس اعتنا به خدا كرد از شك و شبهه و ريب و فسق و فجور بيرون مي‏آيد به خاطرجمعي خدا و هركه اعتنا به خدا نكرد و به اين دليلي كه عرض مي‏كنم راه نرفت هرجور كاري كه بكند احتمال مي‏رود كه شايد چشم‏بندي كرده باشد حالا فلق بحر هم كرد تو چه مي‏داني چشم‏بندي نبود شايد ما خواب ديديم شايد ما خيال كرديم پس خاطرجمع نمي‏توانيم بشويم ولكن همين‏كه مي‏بندي به خدا البته خدا مي‏داند اين تدبيري است كرده يا واقعاً راست مي‏گويد اگر تدبيري است و از جانب خدا نيست خدا رسواش كند نگذارد ادعا كند دروغش را ظاهر كند به طوري كه مردم بفهمند و حاليشان بشود كه اين دروغ مي‏گويد رسوا كند او را پس هرجا رسوا نمي‏كند به خاطرجمعي او مي‏دانيم كه راست مي‏گويد اين دليلي است كه خدا قرار داده و اين دليل پيش همه عالم و عامي آمده و اسمش هم دليل تسديد است و به غير از اين دليل تسديد خدا ابداً دليلي قرار نداده و اگر اين دليل نباشد هرجور خارق عادتي از كسي بروز كند يحتمل چشم‏بندي باشد يحتمل سحر باشد يحتمل از علم حروف باشد از علم رمل باشد از علم جفر باشد هرجور كاري كه بكند احتمال دارد چشم‏بندي باشد حالا مردم چه كنند كه رفع جميع شكوك و شبهات بشود خود را ببندند به خدا و خاطرجمع به خدا بايد شد اگر ديدي شتر را از سنگ بيرون آوردند اگر اين به اذن خدا نباشد اين‏طور دوام پيدا نمي‏كند پس تميز مي‏دهي كه ناقه صالح سحر نيست و معجزه است خدا به عهده خود گرفته كه اگر سحر باشد باطلش كند رسواش كند.

و تمام كارهايي كه هست در مملكت و بندگان ضرور دارند و خودشان نمي‏دانند همه جا خدا خودش متكفل شده مثل اين‏كه تو آسمان ضرور داري زمين ضرور داري اينها را خودت نمي‏تواني درست كني اينها را متكفلش خدا است درست مي‏كند مي‏گذارد اگر تو بايد زنده باشي آب مي‏خواهي خاك مي‏خواهي درست مي‏كند مي‏گذارد رزق را تو نمي‏تواني خلق كني براي خودت اين متكفلش خدا است رزق را تو نمي‏تواني براي خودت درست كني خدا درست مي‏كند و مي‏گذارد پس سعي كن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۶ *»

توحيد را به دست بيار توحيد اگر به دست آمد انسان ديگر هيچ مضطرب نمي‏شود و مطمئن خواهد بود ببين تو چشم مي‏خواستي گوش مي‏خواستي دست مي‏خواستي پا مي‏خواستي اينها را متكفلش خدا است درست كرده و به تو داده هر كاري كه تو ضرور داشتي و در قوه‏ات نبود و نيست او خودش متكفل است پس تو نبي ضرور داري اما از قلب او خبر نمي‏تواني بشوي كه راست مي‏گويد يا دروغ اين را خدا مي‏داند حالا متكفل شده اگر از جانب او نيست بايد رسواش كند كار خدا اين است ليحق الحق بكلماته و يبطل الباطل و لو كره المجرمون پس خدا است احقاق حق مي‏كند قرار خدا است ابطال مي‏كند باطل را پس هركس به خاطرجمعي خدا راه رفت چه در دنيا چه در قبر چه در برزخ چه در آخرت اين مي‏تواند يقين حاصل كند و اگر به خدا خاطرجمع نشدي شيطان كارش بازي است انسان را هر ساعتي جايي مي‏اندازد.

باري مطلب چيزي ديگر بود اگرچه همين‏ها هم خودش مطلب است و عمده هم هست مطلب اين بود كه آن مقام اعلايي كه پيغمبر از آنجا آمده آن مقام فؤاد پيغمبر است9 آن مقام ذات پيغمبر است9 مقام ذاتش همچو جور مقامي است مثلش را عرض كردم در حكايت مجنون مجنون وقتي افتاده بود خود را واجد نبود ليلي را واجد بود و بس به همين‏طور پيغمبر هم آنجا كه رفت آنجا خودش را واجد نبود خدا را واجد بود ديگر هيچ چيز را واجد نبود همان‏طوري كه خدا او را واجد بود آنجا كه رفت ديگر هيچ از خودش باقي نگذارد مثل ميت بين يدي الغسال بود پيش خدا از خودش لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً آنجا ديگر خدا را مي‏بيند و بس وحده لا شريك له كسي هم كه او را به آن مقام شناخت همين‏كه نگاه به او مي‏كند خدا را مي‏شناسد اين است كه اگر كسي ايشان را به نورانيت شناخت خدا را شناخت چرا كه ايشان از خودشان نيستند خودشان بند خودشان نيستند نور اللّهند بيان اللّهند ظهور اللّهند وجه اللّهند و اين مقام است كه خودشان را به خودشان داده‏اند اين مقام است كه خلق اللّه الاشياء بالمشية و خلق المشية بنفسها جميع چيزها را به مشيت خلق كرده و مشيت را به خود مشيت خلق كرده و مشيت كه مي‏گوييم مشيت را انكار

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۷ *»

فضائلش را نمي‏كنند وقتي مي‏گويي اين مشيت اول ما خلق اللّه است چرا انكار فضائل اين مشيت را نمي‏كنند و تجربه شده در هر بياني در هر حكايتي هر قدر دروغ بگويي هر قدر اغراق بگويي هيچ وحشت نمي‏كنند بگويي ملكي است اين آسمان و زمين در دست او است هيچ كس وحشت نمي‏كند گاوي است چه قدر بزرگ است كه هفت زمين روي شاخش است كسي وحشت نمي‏كند خروسي است چه قدر بزرگ است هيچ وحشت نمي‏كنند همه صلوات هم مي‏فرستند هيچ وحشت هم ندارند اما اسم خودش را كه بردي وحشت مي‏كنند و داد و بي‏داد است كه بلند مي‏شود اينها سرّي است و آن سرّ اين است كه خدا آن گاو را فصل الخطاب قرار نداده است آن ملك را خدا فصل الخطاب نكرده است هرچه درباره اينها بگويي نقلي نيست اما اميرالمؤمنين را به خصوص فصل الخطاب قرار داده است جدا مي‏كند ميان حق و باطل را كافر را مي‏خواهد به خصوص به جهنم ببرد و مي‏برد مؤمن را دستش را مي‏گيرد و نجات مي‏دهد اين است كه تا اسم اميرالمؤمنين را مي‏گويي مي‏بيني چطور جمعي مي‏رمند حرامزاده‏ها شيطان‏ها مي‏رمند پس چيزهاي ديگر اسمشان فصل الخطاب نيست اما اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين روز اولي كه خلق شده‏اند براي همين كار خلق شده‏اند باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ظاهراً كفار و منافقين را در شك و شبهه مي‏اندازند كارشان اين است اما آن كسي كه غرض و مرض ندارد كمكش مي‏كنند دستگيريش مي‏كنند براشان دليل مي‏آرند برهان مي‏آرند به زور به تعارف به التماس هرطور باشد نجاتش مي‏دهند.

باري ايشانند اول ما خلق اللّه پس بگويي ايشان خودشان به خودشان موجود شده‏اند و پيش از ايشان هيچ نيست نقلي نيست خدا مشيت خود را فعل خود را قوت و قدرت خودش را به خود آن مشيت خلق كرده حالا اگر بگويي اين مشيت قرار گرفت كه فلان امر واقع شد هيچ نقلي نيست هيچ تكفيري كسي نمي‏كند اگر بگويي شب قدر ملائكه نازل مي‏شوند مي‏آيند پيش امام قبول نمي‏كنند همين امشب است كه مي‏آيند پيش امام امام مي‏فرمايد سوره انا انزلناه را حجت كنيد بر مخالفين خودتان كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۸ *»

مي‏فرمايد ملائكه و روح نازل مي‏شوند بپرسيد اين ملائكه و روح در شب قدر بر كه نازل مي‏شوند؟ شما كه امام نداريد بله تا پيغمبر زنده بود در شب قدر ملائكه و روح بر او نازل مي‏شدند اما حالا پيغمبر كه از دنيا رفت آيا بايد در شب‏هاي قدر روح و ملك نازل نشوند يا بشوند؟ اگر نازل مي‏شوند بر كه نازل مي‏شوند؟ مي‏فرمايند حجت كنيد اين سوره را بر سني‏ها و امامت را اثبات كنيد به همين مي‏فرمايد قل هو اللّه احد سوره توحيد است و سوره نسبت خدا است انا انزلناه سوره ما است پس اين سوره سوره ايشان است و تمام ملائكه زير دست روح واقعند و روح القدس رئيس تمام ملائكه است آنچه ملائكه خدا دارد تماماً نوكر اين روح القدسند تمامشان اعوانند و انصارند ديگر يك‏پاره سرتيپ‏اند يك‏پاره سرهنگ‏اند يك‏پاره دهباشي‏اند و نوكرند و سركرده كل رئيس كل روح القدس است صلوات اللّه عليه در بعضي اخباري كه مردم متحمل نبودند مي‏فرمايد ملائكه و روح مي‏آيند و به امام عرض مي‏كنند كه امسال چه مي‏شود هر شبش چه مي‏شود هر روزش چه مي‏شود آن وقت امام مي‏داند آنچه واقع مي‏شود تا آخر سال و باطن اين حرف را ديگر مردم متحمل نبوده‏اند باطن اين را شما سعي كنيد ياد بگيريد بفهميد همان‏جوري است كه در تفسير آيه انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون در تفسير اين آيه مي‏فرمايند ملائكه وقتي مي‏خواهند نازل شوند بيايند پيش مردم اول مي‏روند پيش خدا و خدا نسخه مي‏دهد به آنها كه شما در هر قدمي كه مي‏رويد به چه چيز برمي‏خوريد در قدمي ديگر به چه چيز برمي‏خوريد چه مي‏بينيد چه مي‏شنويد آنها هم راه مي‏افتند مي‏روند هرجا مي‏روند نسخه‏شان را مي‏خوانند مي‏بينند مطابق بود مي‏بينند همان‏طور شد كه خدا نسخه داده بود اين‏طور مي‏فرمايند تفسير آيه را لكن مردم به خلاف اين مي‏فهمند خيال مي‏كنند ملائكه مي‏آيند پايين اعمال مردم را مي‏نويسند و بعد مي‏روند پيش خدا و امام مي‏فرمايد آنها اول مي‏روند پيش خدا از خدا نسخه مي‏گيرند اينجا مي‏آورند اينجا كه آوردند مي‏بينند مطابق شد با آن نسخه كه خدا داده بود به دستشان نه اين‏كه اول مي‏آيند پايين مي‏نويسند و بعد مي‏برند بالا پيش خدا.

به همين‏طور آنجا هم بدانيد كه روح القدس مي‏آيد و ملائكه مي‏آيند پيش امام و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹۹ *»

تمام اينها عمله و اكره‏اند آنجا مي‏روند دستورالعملشان را امشب مي‏گيرند كه امسال ما چه كنيم عمر كه را طويل كنيم عمر كه را قصير كنيم امسال ترسال بشود خشك‏سال بشود گراني بشود ارزاني بشود در عرض سال چه بايد كرد دستور العمل مي‏گيرند و مي‏روند نه كه مي‏آيند خدمت امام عرض مي‏كنند خير امام هيچ احتياج ندارد چيزي تازه حاليش كنند امام اول ماخلق اللّه است و چيزي از او مخفي نيست صحيفه كامله را تمام علما نوشته‏اند و از اخبار متواتره است در همين صحيفه است كه محمد و آل‏محمد: را علم ماكان و مايكون را به ايشان دادي حالا ديگر صحيفه را مي‏تواند وازند آن آخوند پوزو وازند و نمي‏تواند وازند چرا كه صحيفه كامله داخل حديث متواتر است و متواتر نزديك به ضرورت است اگر كسي وازند كافر مي‏شود.

پس ايشان علم ماكان و مايكون را دارند در عرض سال بايد چه بشود روح مي‏آيد و دستور العمل مي‏گيرد و او دستور العمل مي‏دهد كه چه كن و چه كن او هم به اعوان و انصار خود و آن ملائكه‏اي كه هستند مي‏گويد و آنچه بايد بكنند مي‏كنند باري.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۰ *»

پنجشنبه ـ 23 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود خود خود را از براي خلق تعريف فرمود به اين‏طوري كه مي‏گويد صفت اين خدا و طور و طرز اين خدا و كمال و جمال و جلال اين خدا ديگر هر جوري كه كسي تعبير بيارد كيفيت و صفت و طور و طرز اين نوري كه آمده در عالم خلق و خلق به آن نور نوراني شده‏اند اين‏طور است كه مانند مشكاتي مي‏ماند مانند چراغداني كه در توي آن چراغي است كه بر روي آن چراغ مردنگي باشد كه جميع اينها در خانه‏هايي چند باشند كه در آن خانه‏ها ذكر خدا مي‏شود و چه بسيار واضح است كه اين نوري كه آمده و مردم ديده‏اند او را ذات خدا نيست به جهتي كه ذات خدا را مردم نمي‏بينند.

پس اين نور خدا آيتي است از آيات خدا اسمي است از اسم‏هاي خدا يكي از اسم‏هاي خدا نور است يا نور يا نور النور كه در دعاها هست نور اسم خدا است و مكرر من عرض مي‏كنم اصرار مي‏كنم كه اسم‏هاي خدا همه معني دارد به زبان ملايي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۱ *»

اشتقاق دارد فارسيش اين است كه آني كه گرم است به او گرم بگويي اين حالا معني دارد حالا يك كسي اسم پسرش را گرم بگذارد خيلي خنك هم باشد اين اسم جامد است به اصطلاح يعني معني ندارد و برعكس نهند نام زنگي كافور اينها اسم جامد است خدا اسمهاش اين‏جور نيست اسم‏هاي خدا معني دارد همه مشتق است پس اگر چيزي باشد و نوراني باشد و روشن بكند جايي را اين را نور اسمش بگذاري اين راست است و معني دارد اين را نور اللّه بگويي راست گفته‏اي و الاّ آن آدم سياه را نور اسم بگذاري دروغ است بعينه مثل اين است كه مي‏گويند فلان رئيس مسلمين است اين اسم جامد است معني ندارد دروغ است حرف‏هاي حق آن است كه راست باشد حق يعني راست خدا است حق و اسم‏هاش همه راست است حرف راست اين‏كه نور بايد نوراني باشد گرم بايد گرم باشد سرد بايد سرد باشد.

پس نور اسمي است از اسم‏هاي خدا و خدا اين اسمش را مقدم داشته بر تمام اسمهاش چرا به جهتي كه خداوند عالم اسم‏هايي چند براي خودش گرفته و براي خود اختيار كرده چنان‏كه در اخبار بسيار است كه خدا خودش را نمي‏خواست بخواند محتاج نبود دعوت كند خود را بلكه مردم محتاج بودند او را بخوانند چون مردم محتاج بودند او را بخوانند اسم‏ها را براي خود آفريد كه به آن اسم‏ها او را بخوانند پس مردم مي‏خواهند هدايت بيابند مردم مي‏خواهند نوراني بشوند و خدا مي‏خواهد مردم را از ظلمات به نور بياورد اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور از آن تاريكي‏هايي كه منزل داشتند كار خداي به حق اين است كه مي‏آوردشان در روشنايي وقتي آمدند توي روشنايي آن وقت چشمشان مي‏بيند و راه را از چاه تميز مي‏دهند چنان روشنايي است از براي آن اسم خدا آن اسمي را كه مي‏خواهد خلق كند كه مردم را به آن اسم هدايت كند و نوراني كند البته بايد خود آن اسم نوراني باشد اگر خودش ظلماني باشد نمي‏تواند نوراني كند اين است كه اسم اول خدا بايد نور باشد و اين نور نوري است تمام يكي از معني‏هاي آن اسم است اين آفتاب كه حكايت كرد يكي از جهات نورانيت آن اسم را پس اين آفتاب ظاهري يكي از قسم‏هاي نورهاي آن اسم نور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۲ *»

بزرگ است و اين آفتاب را مي‏بيني جوري است كه تمام اين آيه را مي‏تواني براي اين آفتاب بخواني اللّه نور السموات و الارض ببين اگر چنين آفتابي خدا خلق نكرده بود آيا نه اين بود كه اينجاها تاريك بود آن بالاها تاريك بود و اگر آن وقت خدا مي‏گفت اللّه نور السموات و الارض دروغ بود خدا است نور آسمان و زمين اسم نور خدا آفتاب است اين آفتاب است اسم نور خدا ديگر خيلي كسان كه توحيد ندارند اين حرف‏ها را كه مي‏شنوند وحشت مي‏كنند بسا خدا را برده بالا روي عرش نشانيده مي‏گويد او آن بالا است كسي كه آن بالا است چطور اسمش آمده پيش آفتاب لكن اگر بدانند خدا را حدي نيست و كار مخصوصي ندارد خدا در آسمان‏ها هم نيست خدا در زمين هم نيست پس خدا را مكاني نيست در مكاني نمي‏نشيند چرا كه هيچ محتاج نيست روي جايي بنشيند خلق او محتاجند روي جايي بنشينند و خدا محتاج نيست در مكاني بنشيند از اين جهت بالاي عرش نيست زير زمين هم نيست حالا كه نيست اينجاها در همه جا هست حالا كه مكان به خصوصي براي او نيست در همه مكان‏ها هست و در اخبار اين‏جور عبارات زياد هست مي‏فرمايد خدا داخل است در اشياء لا كدخول شي‏ء في شي‏ء خارج عن الاشياء لا كخروج شي‏ء عن شي‏ء چيزي كه داخل چيزي مي‏شود در عالم خلق است مثل آبي كه داخل كوزه مي‏شود معلوم است وقتي چيزي داخل شد در جايي بيرون آنجا نيست همان‏جا نشسته پس اين چيزهايي كه داخل مكان‏ها مي‏شوند اين چيزها تمامشان محتاجند به مكان و داخل مكان‏ها مي‏شوند و آن وقت كه داخل آن مكانهايند خارج از آن مكان‏ها نيستند.

تو يك‏خورده دقت كن بلكه اين مطلب را بيابي خدا داخل در مكان‏ها است نه مثل شما كه داخل مكان‏ها مي‏شويد تو اگر داخل مسجدي خارج نيستي اگر خارج مسجدي داخل مسجد نيستي خدا چنين نيست خدا هم داخل مسجد است هم خارج مسجد است پس داخل است در مسجد لكن نه آن‏طور كه تو داخلي اگر اين‏طور داخل باشد مثل تو مي‏شود و خدا مثل خلق نيست خدا خارج است از مسجد نه مثل كسي كه در مسجد نباشد اگر اين‏طور خارج باشد مثل خلق مي‏شود خدا است داخل در هر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۳ *»

جايي نه مثل داخل شدن آب در كوزه يا رنگ در كرباس لكن بي‏حساب و بي‏نهايت داخل جاها است و تعجب در اين است كه با وجودي كه داخل در همه جا هست هيچ جا نيست هيچ جا دور او را نمي‏گيرد تو كه داخل جايي شدي آنجا دور تو را مي‏گيرد پس وقتي داخل مسجد شدي زمين او زير پاي تو است سقفش بالاي سر است ديوارهاش دور تو را گرفته خدا داخل مكان‏ها است لكن مكاني دور خدا را نگرفته پس چون چنين است هم در زمين است خدا هم در آسمان است خودش هم همين‏طور مي‏گويد هو الذي في السماء اله و في الارض اله پس خدا هم در زمين است هم در آسمان است و چون همه‏اش خلق او است همه اسم او است حالا ديگر ان‏شاء اللّه مي‏تواني بفهمي چطور شده آفتاب اسم خدا شده خداوندي كه در همه جا هست البته توي آفتاب هم هست اين آفتاب دور خدا را نگرفته حالا كه چنين است پس مي‏شود آفتاب اسمي از اسم‏هاي خدا و آفتاب متصل است به خدا به‏طوري اتصال دارد اين آفتاب كه از نزديك به خدا نزديكتر شده آن قدر نزديك شده كه خودش خودش نيست خودش اسم خدا است خدا كه آفتاب را اينجا قرار داد گفت اللّه نور السموات و الارض آفتاب هر دو روش نوراني است آن سمتش كه رو به آسمان است پرتوش مي‏رود آسمان‏ها را روشن مي‏كند اين سمتش كه رو به زمين است پرتوش مي‏آيد به زمين و زمين را روشن مي‏كند اگر آفتاب نبود خدا اسمش نوراني نبود خدايي كه همه جا هست اگر همه جا را روشن نكند نور اسمش نيست مثل تو اگر در روشنايي نروي پيدا اسمت نيست تو اگر در جايي بنشيني كه مخفي باشي اسمت مخفي است وقتي مي‏آيي بيرون اسمت آشكار است پس اين آفتاب اسمي است از اسم‏هاي خدا و خداوند عالم به واسطه اسم خودش كه نور است به آن اسم نوراني كرده زمين‏ها را و نوراني كرده آسمان‏ها را پس اسم خدا نور است و غير از ذات خدا است يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه پس اسم خدا مي‏شود ديده بشود اما خدا ديده نمي‏شود نمونه را به دست بياريد من خيلي اصرار مي‏كنم و آن قدري كه من اصرار مي‏كنم شما اصرار مي‏كنيد در خواب رفتن ديگر يا خدا رأيش قرار نگرفته يا خودتان نمي‏خواهيد ياد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۴ *»

بگيريد و من فضولي مي‏كنم مي‏گويم ديگر نمي‏دانم.

باري پس عرض مي‏كنم كه شما چون خودتان آيتي هستيد از آيات خدا خودت هم همين‏طورها هستي من اين حرف‏ها را از همين جا برمي‏دارم براي شما مي‏گويم نه اين است كه مي‏روم عالم لاهوت و ماهوت و اين حرف‏ها را مي‏آرم تمام كساني را كه مي‏بينيد هركه را مي‏بينيد اسمش را مي‏بينيد شخصي را مي‏بينيد ايستاده اين ايستاده اسمي است از آن شخص كه ايستاده و اين ايستاده ذات آن شخص نيست نمي‏بيني خرابش مي‏كني مي‏نشيني و ذات او باقي است و خراب نمي‏شود نشسته هم اسمي است از آن شخص و نشسته هم ذات او نيست چه بگويي زيد چه بگويي نشسته چه بگويي زيد چه بگويي ايستاده فرق نمي‏كند فكر كن ببين چيزي اگر دو لفظ داشته باشد و يك معني يكيش را به هم زدي آن يكيش هم به هم مي‏خورد مثل هندوانه و حب‏حب دو لفظ است و يك معني دارد هندوانه را بشكني حب‏حب را شكسته‏اي حب‏حب را بشكني هندوانه را شكسته‏اي هندوانه را بخوري حب‏حب را خورده‏اي حب‏حب را بخوري هندوانه را خورده‏اي دقت كن ان‏شاء اللّه آيا ذات زيد همين نشسته است ذات زيد اگر همين نشسته بود ما اين نشسته را كه خراب مي‏كرديم بايد زيد خراب شده باشد و مي‏بيني خراب نشده پس زيد غير از آن خراب شده است و همچنين وقتي مي‏ايستد ايستاده اسم زيد است نه خود زيد بخواهد خرابش كند خرابش مي‏كند و خودش خراب نمي‏شود پس هركه هركه را ديده اسمش را ديده صفتش را ديده خدا هم همين‏جور معامله كرده خودهاتان هم خودتان را به اسم مي‏شناسيد خدا هم همين تكليف را به شما كرده به جهتي كه لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها ما را چطور خلق كرده اين‏طور خلق كرده كه هر وقت معروف مي‏شويم به اسم معروف مي‏شويم هركس را مي‏بينيم اسم او را مي‏بينيم و هكذا اين آيتي است كه حجت تمام كرده از راه چشم حجت تمام كرده از راه گوش حجت تمام كرده بوهاي عالم همه نمونه است طعم‏هاي عالم همه نمونه است از هر راهي حجت تمام است.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۵ *»

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه كه چنان‏كه تو به اسم خودت شناخته شدي و تو را كسي نمي‏بيند مگر اسم تو را ببيند و معني اين‏كه من ديدم فلان را يعني ديدم يا ايستاده بود يا نشسته بود اين حرف‏ها را درش فكر كن زور هم بزن كه خلافش را پيدا كني نمي‏تواني تو بتواني ايراد كني ايراد كن من نمي‏ترسم مي‏دانم نمي‏شود ايراد كرد معني ديدن فلان شخص اين است كه اسمش را ديده باشي نه خودش را خودش ديدني نيست يا ايستاده مي‏بينيش يا نشسته ايستاده اسم فلان شخص است نشسته اسم فلان شخص است توي عالم اسماء خلق ريخته شده‏اند پس همه جا تو اسم مي‏بيني هيچ جا ذات خلق را نمي‏بيني باز اين‏كه ذات خلق ديده نمي‏شود سرّي دارد كه چون خدا خواسته به تو بگويد ذات من ديدني نيست اين يكي از آيات است ذات تو را ناديده آفريد تا تو بداني كه ذات خدا ديدني نيست خدا خودش بگويد مرا مي‏توان ديد اسمي براي خودش گرفت تو را هم همچو آفريد كه تو را هر وقت كسي مي‏خواهد ببيند اسم تو را ببيند اسم تو را كه ديد تو را ديده پس ذات تو را اين‏جور قرار داده كه هيچ ديدني نباشد ديگر هرچه مي‏خواهي مهلتت باشد يك هفته يك ماه يك سال هرچه مي‏خواهي فكر كن ببين مي‏تواني غير از اين ايرادي مي‏تواني بگيري بگير.

پس ذات هيچ كس ديدني نيست و ذات تمام خلق آيت ذات خدا است و سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم مي‏نمايانيم آيات خودمان را در آفاق عالم و در نفس‏هاي خودشان پس بدان آيت ناديدني خدا ذات‏هاي شما است مي‏بيني يقيناً تو هستي شك نداري در بودن خودت اگر تو نبودي كي مي‏ايستاد كي مي‏نشست پس معلوم است تو هستي كه مي‏نشيني و برمي‏خيزي خوب حالا كه هستي و مي‏نشيني و برمي‏خيزي تو نشسته‏اي يا ايستاده يا نصف تو نشسته است نصف تو ايستاده نه بلكه تمام تو ايستاده تمام تو نشسته اين ايستاده كه يك نفر است مثل نشسته كه يك نفر ديگر است اينها كه دو تايند حالا آيا تو دو تايي نه تو يكي هستي پس تو يقيناً هستي و تو نه ايستاده‏اي نه نشسته‏اي و تو ديده نمي‏شوي و ايستاده ديده مي‏شود و نشسته ديده مي‏شود وقتي مي‏خواهي ديده شوي نشسته بايد باشي يا ايستاده ذات تو نمونه‏اي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۶ *»

است كه ذات خدا هست و هيچ ذات خدا شناخته نمي‏شود و ديده نمي‏شود و ايني كه ديده نمي‏شود تمام مخلوقات را آيت خود قرار داده تمام مخلوقات ذاتهاشان ديده نمي‏شود اين آيت نديدن خدا بعد خدا به اين اكتفا نكرده كه نبينيش و مي‏بيني كه ارسال رسل كرده و انزال كتب كرده گفته براي معرفت و عبادت شما را خلق كرده‏ام پس خواست بشناسيش و واللّه ايستاده آنجايي كه پيغمبر ايستاده خدا همه جا هست پيش پيغمبر هم هست همين‏كه پيغمبر بنا كرد حلال كردن و حرام كردن خدا حلال كرده و حرام كرده پس خدا در پيغمبران معروف شده حالا اگر پيغمبران نبودند خدا غير معروف بود پس خدا را به پيغمبران مي‏شناسي و اگر فرض كني پيغمبران نيامده بودند خدا هم بود اما كسي نمي‏شناخت او را مثل اين‏كه اگر تو ننشيني يا آن‏كه نايستي كسي تو را نمي‏شناسد پس خدا يك معروفيتي خواسته كه خلق اقرار كنند به جهتي كه معبود خلق است چيزي را كه ما نمي‏شناسيم بندگي او را بكنيم اين‏كه نمي‏شود حالا شخصي است در سرانديب هند ما نمي‏شناسيمش حسبش و نسبش را نمي‏دانيم حالا مي‏خواهيم خدمتش را بكنيم چكار بكنيم ما كه نمي‏شناسيمش خدا هم اگر اسم معبوديت به خود نگرفته بود اسم معروفيت به خود نگرفته بود هيچ كس او را نمي‏شناخت و حالا اگر مي‏بيني از ذهنت دور است خودت را قدري ملامت كن كه هفتاد سال داريم و هنوز هيچ نفهميده‏ايم ببين غير از ايني كه عرض مي‏كنم هيچ مي‏تواني راهي پيدا كني راه باطلي هم نمي‏تواني پيدا كني نهايت من اينجا حرفش را مي‏زنم و مي‏گذرم جايي هم هست كه گرزي هم بر سر آدم مي‏زنند همه جا مثل اينجا نيست كه دار صلح باشد حالا زمان زمان دولت باطل است سلطنت با سلاطين است با اينهايي است كه مي‏بينيد هيچ كدام اينها هم بيچاره‏ها ادعاشان اين نيست نمي‏گويند ما مستحق سلطنتيم مي‏گويند زور داريم پول داريم قشون داريم بياييد اطاعت مرا كنيد لكن وقتي صاحبش آمد صاحب الامر صلوات اللّه عليه مملكت را گرفت آن وقت اينها را مي‏گيرند و صدمه مي‏زنند و در قيامت كساني كه طاغي و ياغي هستند آنها را حد مي‏زنند حد حسابي را آنجا مي‏زنند در اين بينها هم مردم را حد مي‏زنند در قبر حد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۷ *»

مي‏زنند در برزخ هم حد مي‏زنند در آخرت حد مي‏زنند.

ديگر دقت كنيد هر چيزي به اسمش شناخته مي‏شود خدا هم به اسمش شناخته مي‏شود فكر كنيد اينها را ببينيد من خودم درآورده‏ام از خودم مي‏گويم يا حديث است مي‏فرمايد بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه اين بعينه مثل همين حرفي است كه نشسته و ايستاده تو بگويد اين ايستاده يا اين نشسته يا متحرك يا ساكن اين حالات خودت اگر زبان درآورد مي‏گويد آن شخصي كه صاحب ما است به ما شناخته شده اگر ما نبوديم او شناخته نمي‏شد پس هركس كه شناخته شد به صفت خودش شناخته مي‏شود به اسم خودش شناخته مي‏شود به اسم خودش به حالت خودش شناخته مي‏شود و اگر اين حال نباشد او شناخته نمي‏شود فكر كن خودت را ببين چيزي را خيال كن سنگي را خيال كن كه نه ساكن باشد جايي نه بجنبد ببين همچو چيزي مي‏تواني ببيني سنگي اگر هست يا يك جايي گذاشته و مي‏بينيش يا مي‏جنبد و مي‏بينيش ديگر يك سنگي هست كه نه مي‏جنبد نه ساكن است معني ندارد پس سنگ را هم كه مي‏بيني اسمش را مي‏بيني يا ساكن را مي‏بيني يا جنبنده ذات سنگ را هم نمي‏تواني ببيني اين آيت‏اللّهي است كه در آفاق در سنگ ظاهر شده براي تو كه ذات خدا براي تو ظاهر نمي‏شود لكن همين‏جوري كه تو سنگ را مي‏بيني كه يا متحرك است يا ساكن و اين دو دو اسم است براي سنگ و اگر نمي‏ديدي متحرك را يا ساكن را خود سنگ را نمي‏ديدي. (ناظم الشريعه عرض كرد: متحرك را يا ساكن را كه ما مي‏بينيم سنگ را مي‏بينيم پس اينكه ذات سنگ ديده نمي‏شود كدام است؟ فرمودند:) دو ذات داريم يكي آن ذاتي كه گاهي قائم است گاهي قاعد گاهي متحرك است گاهي ساكن راست است اين يكي است اين را اصرار هم مي‏كنم و يكي ذاتي است كه ثبت لها الحركة و ذاتي كه ثبت لها السكون پس ذات زيد بلا شك يكي است در تمام ظهورات پس هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و المتحرك و الساكن او موضوع است اينها محمولات او هستند او مبتدا است اينها همه خبرهاي او هستند خدا يكي است وحده لا شريك له اما له الاسماء الحسني اسماء حسني كدام است محمد علي فاطمه حسن حسين آدم نوح ابراهيم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۸ *»

موسي عيسي همه اسماء او هستند لكن خودش يكي است همه اين اسم‏ها خبر آورده‏اند و داد زده‏اند كه خدا يكي است تمام خلقت را خدا اين‏جور قرار داده ديگر ان‏شاء اللّه حالا بدانيد آن كساني كه از اين راه داخل نمي‏شوند طلب محالي مي‏كنند آخر هم نمي‏رسند خدا هم طور تازه‏اي نياورده همان‏جوري كه خودتان معروف خودتان مي‏شويد خدا هم معروف همين‏طور مي‏شود و اينهايي كه آمدند كه خدا را بشناسانند مثل قيام تو قعود تو است نسبت به تو صفات تو رخساره تو است به زباني ديگر خبر تو است همين به زباني ديگر اسم تو است چنان‏كه حضرت امير فرمودند الاسم ما انبأ عن المسمي معلوم است هر چيزي به اسمش شناخته مي‏شود هر چيزي را قطع نظر از اسمش بكني شناخته نمي‏شود.

پس حقيقةً بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه حقيقةً اگر ائمه نبودند هيچ پيغمبري خدا را نمي‏شناخت نمي‏دانستند خدا يعني چه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي هيچ يك خدا نمي‏شناختند پيغمبران وقتي ديدند اسم‏هاي خدا را آن وقت دانستند خدا چطور است آدم نگاه كرد به ساق عرش اسم محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين را ديد آنها را شفيع كرد تا توبه‏اش قبول شد ديگر در اخبار هست كه ابراهيم يك جا نگاه كرد چه ديد پس ايشانند محل معروفيت خدا خدا معروف است به ايشان و ما هم اگر نبوديم خدا شناخته نمي‏شد ببينيد البته خدا شناخته نمي‏شود مگر به اين حرف‏ها ببينيد البته خدا در مقام خلق خود مي‏ايستد و حرف مي‏زند چنان‏كه تو در مقام فعل خود مي‏ايستي و حرف مي‏زني خدا هم در مقام فعل خودش مي‏ايستد و حرف مي‏زند ذاتش هيچ بار حرف نمي‏زند ذات تو را محال قرار داده غير از اين‏جور تكلم كند تا تو از اين بداني كه خدا حرف نمي‏زند ذات خدا وقتي مي‏خواهد حرف بزند اسم حرف زننده‏اي اختيار مي‏كند بر شكل خودش چنان‏كه شيخ مرحوم مي‏فرمايند اگر كلام كسي ظاهر شود بر شكل صاحب كلام است و مي‏گويند روز قيامت به جهت مدارا است چون آنجا آن چشمشان باز است مي‏فهمند كه كلام شخص بر شكل خود شخص است حكيم اينجا هم مي‏فهمد و مي‏بيند كلام شخص را بر شكل

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰۹ *»

متكلم متكلم است كه دارد حرف مي‏زند متكلم غير از ساكت است ساكت غير از متكلم است اما هيچ كدام غير از من نيست پس من غير از اينها نيستم اينها غير از من هستند نه به اين معني كه اينها يكند من دوتا من دوتا نيستم آنها يكي نيستند پس من غير از متكلم هستم و غير از ساكت هستم چرا كه من يكي هستم و آنها دوتا اما من متكلم مي‏شود و ساكت مي‏شوم پس اين متكلم خودمم پس به شكل من است و خبر از من آورده حكايت از من مي‏كند چشمش چشم من است زبانش زبان من است به همين‏طور مي‏فرمايد اقامه مقامه في سائر عوالمه في الاداء و نمي‏دانم كه چه حرف‏هاي گنده گنده توي يك كلمه مي‏گذارند و مي‏گويند ديگر مردم نمي‏دانند چه گفت در صفت پيغمبر مي‏فرمايد حضرت امير استخلصه في القدم علي سائر الامم و خداوند عالم پيغمبر را خالص كرد و خلاصه كرد در قدم در سال‏هاي پيش خيلي پيش في القدم علي ساير الامم بر تمام امت‏ها او را خلاصه كرد و بيرون آورد بعد مي‏فرمايد اقامه مقامه في سائر عوالمه في الاداء اين را قائم‏مقام خودش قرار داد بر جميع آنجاهايي كه خلق آنجا هستند و از اينجا بيابيد كه هرجا خدا هست همان جا پيغمبر قائم‏مقام خدا است تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خودش محمد بن عبداللّه9ليكون تا اين‏كه آن پيغمبر پيغمبر باشد و نذير تمام عالمين باشد آن عالميني كه خدا رب آن عالمين است پيغمبر پيغمبر آن عالمين است عالمي باشد و تكليف داشته باشند و بي‏واسطه از خدا تكليفات خود را بگيرند همچو عالمي خلق نكرده خدا اول ماخلق اللّه يك نفر است دوتا نمي‏شود پس قائم است در مقام خدا و در هر عالمي ايستاده در اين دنيا همين‏جورها كه ايستاد ايستاد و تو اگر ملتفت باشي مي‏داني كه چه حرف‏ها فرمايش كرده حرف‏هاي بزرگ بزرگ در اين فقرات فرمايش فرموده چون يك‏پاره‏اش را خاطرجمع هستم كه اگر بگويم تو نمي‏داني چه مي‏گويم يك‏پاره از آنها را هم خاطرجمعم كه آنها را خدا نمي‏خواهد كسي بفهمد پس من پوست كنده مي‏گويم اما پرده روش كشيده مي‏شود.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۰ *»

پس پيغمبر را در تمام عالم‏ها واش داشت نه اين‏كه در بعضي عالم‏ها پيغمبر بود و در بعضي نبود اين است كه حديث دارد كه پيغمبر آنچه بايد برساند به نفس نفيس خودش به تمام مكلفين رسانيد وقتي فكر مي‏كني مي‏فهمي چطور شده پس پيغمبر در تمام عوالم ايستاد آنجايي كه خدا ايستاده پس خدا ايستاد در جايي كه پيغمبر ايستاد و واداشت پيغمبر را به جاي خودش آنجايي كه مي‏خواست بايستد واداشت او را و از براي اين واداشت او را اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء چرا به جهت آن‏كه لابد بود خدا كه اين كار را بكند چرا ببين دليل و برهان مي‏آورد حضرت امير خطبه است اما همه‏اش دليل و برهان است فرمايش مي‏كند ذات خدا كه نمي‏شد ديده شود پس خدا مي‏آيد بيرون مي‏ايستد و اسم به خود مي‏گيرد مي‏فرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار به جهت آن‏كه نه در دنيا ديده مي‏شود نه در خيالات فهميده مي‏شود نه در عقل‏ها فهميده مي‏شود چنان‏كه در اينجا وقتي پيغمبر آمد و خبري از خدا آورد تو خبر شدي از خدا همين جوري كه اينجا وقتي زبان پيغمبر جنبيد و قرآن خواند كلام خدا به تو رسيده و كلام پيغمبر است توي همين قرآن صريحاً مي‏فرمايد كه اين كلام پيغمبر است لكن اين پيغمبر همچو پيغمبري است كه ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي علّمه شديد القوي چون چنين شد انه لقول رسول كريم ذي‏قوة عند ذي‏العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون پس كلامش شد كلام خدا امرش شد امر خدا نهيش شد نهي خدا اطاعتش شد اطاعت خدا ايمان به اين پيغمبر شد ايمان به خدا پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يك كسي هم كه پشت بكند پشت به خدا كرده پس هركس هر معامله‏اي كه دارد با خدا با پيغمبر بكند اين پيغمبر در اين دنيا در مدينه بود و در مكه بود تكلم كرد حالا در همه عوالم كه بنا باشد تكلم كند هر جايي يك طوري ظاهر مي‏شود اين يك ظهورش بود كه اينجا بود بسا يك ظهورش يك جايي ديگر باشد آنجايي كه با جن‏ها حرف مي‏زند طوري ديگر است ظهوري ديگر آنجا دارد آنجايي كه با ملائكه حرف مي‏زند ظهوري آنجا دارد و حرف مي‏زند با ملائكه و خيلي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۱ *»

مي‏شد كه ملائكه با ايشان حرف مي‏زدند وقتي معراج رفته بود آن وقتي كه نماز بر او نازل شد كه خدا گفته بايد نماز كرد جبرئيل گفت بايست پيغمبر ايستاد گفت ركوع كن ركوع كرد سجده كن سجده كرد واقعاً هم جبرئيل تعليمش كرد اما از كجا گفت پس جبرئيل گفت بايست ايستاد گفت چه كنم گفت حمد بخوان حمد خواند ركوع كن ركوع كرد دست به زانوت بگير گرفت به خاك بيفت افتاد و يك ركعت تعليمش كرد يك ركعت هم خودش اضافه كرد دو ركعت شد از اين‏جور اخبار هست كه جبرئيل تعليم مي‏كند به پيغمبر لكن ببينيد هيچ در اخبار داريد كه جبرئيل اول ماخلق اللّه است و پيغمبر را حديث داري به اتفاق شيعه و سني پيغمبر اول ماخلق اللّه است پس خدا اول با او حرف مي‏زند آن وقت او تعليم به جبرئيل مي‏كند بعد جبرئيل از او مي‏گيرد مي‏آورد پايين نقلي نيست قاصدش مي‏كند چيزي را مي‏دهد مي‏گويد حمل كن ببر پايين او هم مي‏آورد پايين عمله است اكره است تمام خلق عمله‏جاتشان هستند نوكرهاشانند حتي آن‏كه كفار و منافقين نوكر ايشانند اگرچه نماز نمي‏كنند اما ساعت مي‏سازند طبيب هست جراح هست پس تمام آنچه در ملك هست عمله‏جات و فعله‏جاتند حاملينند باركشند بارها را بار خرها مي‏كند به شما مي‏رسانند و تحمل اثقالكم الي بلد لم‏تكونوا بالغيه الاّ بشقّ الانفس خواسته‏اند آسان كنند براي شما.

باري پس پيغمبر9 در همه عالم‏ها ايستاد در هر عالمي به زبان اهل آن عالم تكليفات آنها را به آنها رسانيد خدا در همه عالمين خداي عالمين بود پيغمبر هم در همه عالمين پيغمبر است اول ماخلق اللّه است و چون اول بود اين بود كه آخر پيغمبران شد به ايشان فتح كرد خدا ملك خودش را يعني به ايشان گشود آن آخر كار هم ملك ختم به ايشان مي‏شود اين است كه دولتشان را عقب انداخته خلاصه ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه مطلب اين بود كه خداوند عالم به اسم‏هاي خودش معروف شد در ميان خلق هركس آن اسم‏ها را نشناخت خدا را نشناخت باز اين فقره را كه عرض مي‏كنم در عقلتان فكر كنيد و بياريد با نقلتان مطابق كنيد در فقرات دعاي رجب مي‏خواني بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان در هر مكاني مقامي و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۲ *»

علامتي گذاشته‏اي كه يعرفك بها من عرفك هر كه تو را مي‏شناسد به آنها مي‏شناسد پس آياتي چند خدا قرار داد و علاماتي براي خودش اظهار كرد و آن آيات و علامات را نه اين است كه يك جايي مخفي گذاشته آن خدايي كه در خفاء است و هيچ نگفته به مردم كاري ندارد خدايي كه امرش به مردم نرسيده خدا نيست يك خورده فكر كن ببين همين‏طور هست يا نه خدايي كه پيغمبر نفرستاده باشد خدا نيست مگر اين‏كه از طايفه براهمه شود كسي و بگويد كه هيچ پيغمبري لازم نيست و الاّ اگر فكر كني مي‏داني خدايي كه حجت ندارد خدا نيست باز اين از همان گَرده است كه از اول تا حالا عرض مي‏كردم آن كسي را كه خيال كني باشد اما نه متحرك باشد نه ساكن باشد همچو چيزي نيست فكر كن ببين آيا هست همچو چيزي كه نه بجنبد نه نجنبد ممكن نيست چيزي باشد الاّ آن‏كه اسمي داشته باشد خدا است و هميشه اسم داشته و هميشه اسم خواهد داشت خداي بي‏اسم خدا نيست خداي بي‏رسم خدا نيست خدايي كه حجتش در ميان خلق نيست خدا نيست خدايي كه در دين او جمعي متحيرند واللّه خدا نيست اين حرف‏ها را كم مي‏شود زد ميان متحيرين جمعي از مردم اظهار تحير مي‏كنند مي‏گويند بابا ما چه مي‏دانيم كي راست مي‏گويد كي دروغ مي‏گويد هركس را مي‏بيني ادعائي دارد و براي خودش دليل و برهاني دارد ما چه مي‏دانيم كدام حق مي‏گويند كدام باطل و اينها مردمان با انصاف دنيا هستند كه اين‏جور مي‏گويند پس ديني كه واضح نيست دين خدا نيست ديني كه مشكوك باشد دين خدا نيست حالا شايد اين را حلال كرده باشند شايد حرام كرده باشند من چه كنم بخورم يا نخورم استعمال بكنم يا نكنم شايد واجب كرده باشند من بايد بخورم و استعمال كنم شايد حرام باشد اين‏كه تكليف مالايطاق است آن ديني كه واضح نيست دين خداي آسمان و زمين نيست ديني كه شك درش هست ديني كه برهان ندارد دليل ندارد محض ادعا است كذب است از جانب خدا نيست پس بدانيد كه دين اين خدا همه جا دين واضح بيّن آشكار يقيني بايد باشد دين مظنون دين خدا نيست دين مشكوك دين خدا نيست دين موهوم دين خدا نيست دين مجهول دين خدا نيست عقل هم اين‏جور دلالت مي‏كند آيه همين‏جور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۳ *»

دلالت مي‏كند حجة‏اللّه آيا واضحه نيست بالغه نيست آيا امر خدا بايد مخفي باشد.

خلاصه خداوند عالم بعد از آني كه گرفت اسم‏هاي چند از براي خود و آنها را حجت خود قرار داد و اين حجت‏ها آنچه مي‏خواست بيان كردند چنان‏كه در زيارتشان مي‏خواني بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه حتي تا اين‏كه صرتم في ذلك منه الي الرضا همان‏طوري كه او خواست شما كرديد پس واللّه معصومين چند نصب كرد كه قائمين مقام او شدند تمامشان خلفاء و جانشينان خدايند تمامشان آيات‏اللّهند لسان اللّه‏اند ظهور اللّه‏اند جمال اللّه‏اند جلال اللّه‏اند تمامشان امر اللّه‏اند حكم اللّه‏اند اين امر اللّه به اين آب و تاب آيا هيچ جا پيدا نيست ظاهر نيست بيّن نيست اگر كسي چنين گفت كذب العادلون باللّه و ضلوا ضلالاً بعيداً و خسروا خسراناً مبيناً.

باري پس خداوند عالم به وجود محمد و آل‏محمد:حجت خود را تمام كرد لكن مي‏بيني متحيرين چند را باز از براي اين‏كه با بصيرت باشي اگر مي‏بيني جمعي متحيرند تازگي ندارد «ليس باول قارورة كسرت في الاسلام» در زمان پيغمبر9 كه خودش بود حرفش را مي‏زد و شق القمرش را مي‏كرد جميع معجزاتي كه جميع پيغمبران آورده بودند آورد فلق بحر كرد مرده زنده كرد تمام آن معجزاتي كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آوردند به تدريج آورد و باز منافق بود توي دنيا فكر كن كه در زمان پيغمبر آيا كسي نبود كه شك داشته باشد شبهه داشته باشد اگر ايمان دارند به اين خدا كه اين خدا مي‏گويد للّه الحجة البالغة و امام تفسير مي‏كند كه از براي خدا است حجت واضحه هركس مي‏گويد دين واضح نيست بگو تو دروغ مي‏گويي هركس مي‏گويد من متحيرم بگو تو دروغ مي‏گويي هركس مي‏گويد شك دارم بگو تو دروغ مي‏گويي شبهه دارم بگو تو دروغ مي‏گويي امر خدا واضح است تو كاري كرده‏اي كه به شك و شبهه افتاده‏اي همين كه اعراض كردي از راهي كه خدا قرار داده به شك و شبهه افتادي بلكه خورده خورده مظنه بر خلافش كردي خورده خورده كسي كه اين‏طورها شد خورده خورده بسا ماليخوليا براش پيدا مي‏شود يقين مي‏كند كه آن ديني كه دارد آن دين حق است و هر ديني غير از آن دين است باطل است چه بسياري از اهل باطل كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۴ *»

اهل رياضت بوده‏اند و بر حق نبوده‏اند يقين مي‏كرده‏اند به راه باطل خودشان تو اگر مسلماني مي‏داني كه خدا احقاق حق مي‏كند دينش را واضح و بيّن و آشكار مي‏كند و خدا هم مي‏داند كه چه جور دينش را برساند هم مي‏تواند برساند پس خلق اگر ادعا كردند كه راه واضح نيست دروغ مي‏گويند اگر ادعا كردند كه ما متحيريم دروغ مي‏گويند وقتي متحير مي‏شويم ميان تصديق خدايي كه نه حاجتي دارد به كسي نه از كسي مي‏ترسد او مي‏گويد دين واضح است بيّن است آشكار است شك و شبهه در آن نيست پس بعد از وجود پيغمبران و وجود ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم ديگر نماند حجتي براي احدي از تمام مخلوقات حجت خدا تمام است پس بدانيد دين خدا واضح بيّن آشكار بي‏شك بي‏شبهه است ديگر هركس شكي شبهه‏اي ريبي جهلي تحيري دارد بدانيد نرفته از پيش البته وقتي نمي‏روي نمي‏شنوي ياد نمي‏گيري وقتي نمي‏روي ياد بگيري يا مي‏روي و چهار كلمه مي‏شنوي و مي‏روي عقب كارت و ديگر نمي‏آيي البته به شك مي‏افتي باز مي‏آيي و چند كلمه ديگر مي‏شنوي باز مي‏روي و ديگر نمي‏آيي به مظنه مي‏افتي خورده خورده توهمي مي‏كني خورده خورده يقين بر خلاف مي‏كني باري.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۵ *»

جمعه ـ 24 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود خود را به خلق شناسانيد به فعل خود و به اسم خودش و به نور خودش نه به ذات خودش يك قدري كه ان‏شاء اللّه ملتفت باشي مي‏بيني ان‏شاء اللّه و مي‏فهمي كه طوري كه خلق مي‏توانستند بفهمند و طوري كه خلقشان كرده بود كه آن‏جور بفهمند همان‏جور تكليفشان كرد چرا كه خودش گفته بود كه من تكليف نمي‏كنم مگر هرچه به ايشان داده‏ام تكليف نمي‏كنم مگر وسع را و وسع كمتر از طاقت است كمتر از قوه است ببينيد ممكن هست همه سال آدم برود به مكه همه كس برود به مكه اين تكليف را نكرده گفته وقتي پول داري استطاعت داري برو به مكه آن هم در عمري يك مرتبه پس دون طاقت تكليف كرده در امور اعتقاديه هم همين‏طور است خدا نمي‏خواسته شما را به گير بگذارد يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر شما اگر سعي نكنيد راه را كج كنيد و غرض و مرض را كنار بگذاريد مي‏بينيد كه در نهايت آساني است قرار داده و آسان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۶ *»

مي‏توانيد بفهميد و اگر خودت سعي كردي و پولي دادي و رشوه دادي كه جهنم بروي با مشقت و زحمت هم مي‏روي خدا راه خود را آسان قرار داده.

راه آسانش اين است كه هر كسي ذاتش شناخته نمي‏شود هر كسي اسم و رسمش شناخته مي‏شود ببين هر چيزي را كه تو مي‏بيني اسم او را مي‏بيني نه ذاتش را حتي آن‏كه براي عبرت عرض مي‏كنم در سنگي مي‏توان توحيد بيان كرد در پر كاهي مي‏توان توحيد را بيان كرد اگر تو سنگي را ببيني در حال حركت مي‏بيني يا در حالي كه ساكن است مي‏بيني حركت كار سنگ است و اين به كارش شناخته شد و سنگي بخواهي پيدا كني كه نه متحرك باشد نه ساكن خدا خلق نكرده بعد از اين هم خلق نخواهد كرد پس وقتي كه سنگي گاهي مي‏جنبد گاهي ساكن است تو از اينجا پي مي‏بري كه ذات اين سنگ نه متحرك است نه ساكن ديگر فكر كنيد ان‏شاء اللّه در خطبه‏هاي بسياري هست از حضرت امير كه در توحيد فرمايش فرموده‏اند مي‏فرمايد بمضادته بين الاشياء علم ان لا ضد له خلق را خدا خلق كرد و اين خلق را متعدد خلق كرد و به همين كه متعدد خلق كرد ما فهميديم كه او واحد است ديگر كساني كه حكيم هستند فهميدند اين مطلب را و كساني كه پيش ما درس خوانده‏اند آنها فهميدند پس وقتي كه خدا هست و خلق بسيار دارد اين خلق بسيار دلالت مي‏كند كه خدا يكي است طورش اين‏كه تو ببين اگر سنگي مي‏خواهد بگويد من يكي هستم گاهي مي‏جنبد گاهي ساكن است تا تو بداني ذات اين سنگ جنبنده نيست ذاتش ساكن هم نيست زيرا كه اگر مي‏جنبيد دائماً مي‏جنبيد ديگر نمي‏شد ساكن باشد و اگر هميشه ساكن بود نمي‏توانست بجنبد مثل اين‏كه ذات آتش گرم است هيچ بار نمي‏تواند سرد باشد پس ذات اين سنگ اگر مي‏جنبيد هرگز نمي‏توانست ساكن باشد و اگر ذات سنگ ساكن بود هرگز نمي‏توانست بجنبد پس همين كه سنگ جلوه كرد به يك ساكني و متحركي و اينها دوتا بودند اين دوتا داد كردند كه سنگ يك است ديگر فكر كن ان‏شاء اللّه در بدن خودت ببين ذات تو نه ايستاده است نه نشسته نه گوينده است نه ساكت نه بيرون جايي است نه در اندرون نه در آن سال است نه در ساير سال‏ها ذات تو بيرون از سال‏ها است ذات تو بيرون از مكان‏ها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۷ *»

است و ذات تو بيرون از همه جا است اين را از كجا فهميدي راهش را به دست بيار راهش اين است كه اگر ذاتش چنين بود كه هميشه در مسجد باشد توي عمارت باشد نمي‏توانست بيرون عمارت باشد ذات ماهي اين است كه در آب باشد اگر از آب بيرون باشد ديگر ماهي تمام مي‏شود مي‏ميرد ذات تو اگر منزلش بيرون بود در مسجد نمي‏توانست بيايد پس ذات تو در امروز هم نيست در فردا نيست در پس فردا نيست شما مردم اين دنيا نيستيد شما هيچ مردم امروز و فردا نيستيد شما مردم جايي ديگر هستيد چرا كه مي‏بينيد اين روزها مي‏آيد پيش شما و مي‏گذرد و فاني مي‏شود و شما شماييد و روزهايي چند هنوز به وجود نيامده و شما شماييد شما غير از مردم اينجاييد از كجا بشناسي ذات تو مردم اينجا نيست.

ان‏شاء اللّه سعي كن غافل مباش و چقدر غافلي و اغلب مردمان هنوز نمي‏دانند چقدر غافلند ببينيد كه هيچ چيز نزديكتر به خودمان از خودمان هست اين چيزي كه از خود تو به تو نزديكتر است باز تو نمي‏شناسي توقع نداشته باش كه چيزي كه غير از تو است و دور است و دورتر است از تو آن را بشناسي ايني كه پهلوت خوابيده ديگر از اين هم نزديكتر كه خودت خودتي پس اگر خودت را نشناسي توقع مكن بيرون را بشناسي و ائمه طاهرين فرموده‏اند من عرف نفسه فقد عرف ربه فرموده‏اند هركس خودش را بشناسد خداي خودش را مي‏شناسد همچنين فرموده‏اند اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه هركس خودش را بهتر مي‏شناسد خداي خود را بهتر مي‏شناسد وقتي خودت راه خدايي و در خودت فكر نمي‏كني راه خدا را گم مي‏كني و خودت را هم گم مي‏كني مثل ابن‏هبنقه كه كدو به پاش مي‏بست كه خود را گم نكند وقتي كدو را از پاش وامي‏كردند داد و بي‏داد مي‏كرد كه من خود را گم كرده‏ام حالا اين مردم تعجب است كه خود را گم كرده‏اند و نمي‏دانند كه خودشان را گم كرده‏اند نمي‏دانند كه نمي‏دانند كاش مي‏دانستند كه نمي‏دانند اگر مي‏دانستند باز طوري مي‏شد دقت كنيد كه بلائي بزرگتر از اين ندارد خدا كه يك كسي را نفهم خلق كند و اين قدر نفهم باشد و نادان باشد كه نداند نادان است بلائي است كه خدا بدتر از اين بلا در دنيا و آخرت خلق نكرده انسان كه خيال

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۸ *»

مي‏كند مي‏داند چون خيال مي‏كند مي‏داند پس طلب نمي‏كند سؤال نمي‏كند پس بر خيال خودش و جهل خودش باقي مي‏ماند تا بميرد خوشا به حال كسي كه نمي‏داند و مي‏داند كه نمي‏داند به جهت آن‏كه چون مي‏داند كه نمي‏داند طلب مي‏كند و سؤال مي‏كند چيزي ياد بگيرد اين مردم نمي‏دانند و نمي‏دانند كه نمي‏دانند پس از اين جهت نمي‏دانند دين خود را بايد ياد بگيرند از روي دليل و برهان نمي‏دانند كه دين پدري و مادري به كار نمي‏آيد بلكه خيال مي‏كنند كه توي هر طايفه‏اي كه واقع شدند بزرگ كه شدند بايد دين همان‏ها را داشته باشند و به طور و طرز آنها راه روند بابا اين‏جور نيست خدا اگر راضي بود كه تو در هر طايفه‏اي كه باشي به سياق و طور و طرز آنها راه روي ارسال رسل نمي‏كرد اصلاً  كتاب‏ها نازل نمي‏كرد اصلاً شرع قرار نمي‏داند ميان مردم پس اين مردم نمي‏دانند و نمي‏دانند كه نمي‏دانند و در جهل هلاك مي‏شوند وقتي مردند آن وقت مي‏فهمند كه نمي‏فهميدند و تا در دنيا هستند من حيث لايشعر بي‏دينند بپرسي چرا از اين راه مي‏روي مي‏گويد پدرم چنين بود مادرم چنين بود اهل شهرم چنين بودند.

يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه اهل شهر تو مسلمانند اهل شهر فرنگي‏ها هم همه‏شان فرنگيند اهل شهر يهودي‏ها هم همه‏شان يهوديند حالا آيا اين دليل شد برهان شد كه مردم چنين مي‏گويند مردم چنين مي‏كردند ما هم چنين كرديم مردم نمي‏دانند مردم دين ندارند اما خوشا به حال كسي كه بداند كه نمي‏داند همين‏قدر بداند كه دين ندارد مي‏رود دين تحصيل مي‏كند كسي حرفي را مي‏پرسد دليلت چه چيز است برهانت چه چيز است وقتي شپش در كلاهت افتاد مي‏بيني دليل نداري برهان نداري به فكر مي‏افتي كه دليل و برهاني پيدا كني و بدانيد كه اين خدا همه جا با دليل و برهان حرف زده و خواسته شما حكمت ياد بگيريد دليل و برهان ياد بگيريد پيغمبر فرستاده يعلّمهم الكتاب و الحكمة هم كتاب تعليم كند هم حكمت.

پس با دليل و برهان بياب ان‏شاء اللّه كه هر چيزي را كه تو مي‏بيني اسم او را مي‏بيني نه ذات او را هرچه را كه مي‏شناسي اسم او را مي‏شناسي نه ذات او را پس اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۱۹ *»

سنگي را مي‏بيني كه مي‏جنبد جنبش كار سنگ است و اگر سنگي ساكن است و نمي‏جنبد سكونش هم كار او است و كار او غير او است اين سنگ به كارهاي خودش شناخته شد مثل اين‏كه تو هم به كارهاي خود شناخته مي‏شوي تو يك قدري زور بزن خودت را بشناس مثل ساير مردم مباش كه بگويي خودم خودمم چطور خودم را نمي‏شناسم نه خودت خودت را نمي‏شناسي ببين خودت يك نفري گاهي ايستاده‏اي گاهي نشسته‏اي گاهي راه مي‏روي گاهي مي‏خوابي گاهي برمي‏خيزي عرض مي‏كنم اينها تمامش صفات تو است و اسم‏هاي تو است و اسم‏هاي بسيار دلالت مي‏كنند بر اين‏كه تو شخص واحدي هستي اگر اين اسم‏ها را نداشتي شخصيت هم نداشتي تو هم نبودي.

حالا ان‏شاء اللّه يك خورده فكر كن ببين خدا اگر اين ملك را نداشت آيا خدا بود خداي بي‏خلق كوسه ريش‏پهن است خداي بي‏خلق خدا نيست اين جامد است مشتق نيست يعني معني ندارد پس تو ببين به ظهورات عديده خودت به اسم‏هاي بسياري كه داري به همين اسم‏ها شناخته مي‏شوي كه تو يكي هستي همه اسم‏هاي بسيار تو همه از تو خبر مي‏دهند همه تو را مي‏شناسانند همه تو را مي‏نمايانند پس مبدء اينها از تو است رجوع اينها به تو است همه مي‏گويند انا لزيد و انا اليه راجعون اينجا را كه مي‏بيني مي‏فهمي كه اين‏طور است آنجا هم اگر فكر كني مي‏بيني همين‏طور است خداوند عالم اسم‏هاي بسيار به خود گرفته و همه انبياء و اوصياء اسم‏هاي او هستند همه از پيش او آمده‏اند و همه داد زدند كه انما الهكم اله واحد آنها كه گفتند تو فهميدي خداي تو واحد است هيچ مشكل نيست اين مطالب لفظهاش همانهايي است كه در سنگ عرض مي‏كنم سنگي كه گاهي در شب باشد گاهي در روز گاهي بجنبد و گاهي نجنبد گاهي سرد باشد گاهي گرم وقتي گرم شد ذاتش گرم نيست وقتي هم سرد شد ذاتش سرد نيست سردي كار او است نه ذات او و هركس و هرچيز كارش غير خودش است كارش آني است كه مي‏كند آن كار را ذاتش آن است كه خدا خلق كرده پس اين سنگ كارها دارد و همه اين كارهاش دلالت مي‏كند بر آن سنگ كه آن سنگ سنگي است كه همه كارها را كرده همين‏طور خودت هم يكي هستي و كارهاي بسيار داري و اين كارها همه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۰ *»

شهادت مي‏دهند كه تو يكي هستي و تو شهادت مي‏دهي بر نفس خودت كه يكي هستي و شهد اللّه انه لا اله الاّ هو كه خدا فرموده همين‏جور مطالب است كه عرض مي‏كنم لكن مردم نمي‏دانند و نمي‏دانند كه نمي‏دانند شما فكر كنيد ان‏شاء اللّه كه اين شهد اللّه انه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط يعني چه دقت كن ان‏شاء اللّه ببين تو وقتي اسم‏هاي بسيار داري يكي از اسم‏هاي تو ايستاده است يكي نشسته است يكي راه مي‏رود يكي حرف مي‏زند يكي ساكت است يكي متحرك است يكي ساكن است كه اگر بخواهي حساب كني بسا صدتا دويست‏تا مي‏شود پس تو اسم‏هاي بسيار داري تو به اين اسم‏ها مي‏گويي شما كه بسياريد من يكي هستم من يك نفرم كه همه اين كارها را مي‏كنم پس خودت شهادت مي‏دهي كه يكي هستي اين كارها شهادت مي‏دهند كه صاحب كار يكي است كه تو باشي حالا اين كارها ملائكه‏اند و براي هر چيزي ملكي است تو هم ملكي داري اطاعت تو را مي‏كند مطيع و منقاد تو است خدا قوتي به تو داده كه به آن قوت نماز مي‏كني روزه مي‏گيري آن قوت ملكي است ملك كلي بزرگي است كه به ملائكه ديگر فرمان مي‏دهد وقتي كاري بخواهي بكني آن ملك تو به آن نوكرهاش حكم مي‏كند و نوكرهاش هر كدام كار مخصوصي دارند به عدد هر كاري ملكي هست براي تو هست در اخبار كه به عدد ذراتي كه در بدنت هست خدا به عدد هر سر مويي كه در بدنت هست ملكي خلق كرده هر كدام ملائكه‏اي دارند كه تو را حفظت مي‏كنند آنها معقباتند بين يدي هركس كه از يمين و از يسار و از پيش و از پس حفظ مي‏كنند و آن ملك بزرگ هر وقت مي‏خواهد يك جاييش را خراب كند مثلاً نشسته را مي‏خواهد خراب كند امر مي‏كند كه برخيزد تا برخاست نشسته خراب مي‏شود بسا امر مي‏كند به ملكي كه در انگشت خودت است كه بخورد توي چشمت مي‏بيني بي‏اختيار انگشت خود را زدي توي چشم خودت.

پس ملائكه را هم اگر فكر كني مي‏شناسي چه جورند خدا مي‏فرستد ملك الموت را كه برو جان مردم را بگير و خيال مكن ملك الموت خودش جان مردم را مي‏تواند بگيرد بي حول و قوه خدا حاشا خدا است وحده لا شريك له كه جان مردم را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۱ *»

مي‏تواند بگيرد و مي‏گيرد اللّه يتوفي الانفس حين موتها هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء قدري در اينها فكر كنيد و عبرت بگيريد با وجودي كه خدا است وحده لا شريك له كه جان همه را مي‏گيرد و هيچ كس وكيل او نيست شريك او نيست معين او نيست وزير او نيست مع‏ذلك ملك الموت جان مردم را مي‏گيرد جان همه را ملك الموت مي‏گيرد و مع‏ذلك خدا است جان‏گير جان‏گيري به جز خدا هيچ كس نيست ملك الموت نيست مگر يك دستي از خدا كه دراز شده آمده جان مردم را گرفته كسي شمشيري بردارد و گردن شخصي را بزند اين قاتل آن شخص هست و او را مي‏گيرند و مي‏كشند و در قيامت هم عذابش مي‏كنند كه چرا كشتي و حال آن‏كه خدا كشته اين دستي است دراز شده آمده اينجا اين را كشته.

باري اگر در اينها فكر كنيد ملك را هم مي‏شناسيد پس ملك الموت يك دستي است از دست‏هاي خدا دراز شده جان‏ها را مي‏گيرد جبرئيل هم دستي ديگر است دراز شده وحي‏ها را مي‏آورد وقتي جبرئيل حرف مي‏زند پيغمبر مي‏بيند خدا حرف مي‏زند يك دفعه مي‏بيند خدا از زبان جبرئيل بنا مي‏كند حرف زدن يك دفعه مي‏بيند جبرئيل حرف مي‏زند حالت سالكين مختلف است به اين نظرها آن كسي كه مي‏آيد پيششان يك كس است همين يك نفر را بعضي از اوقات ملك مي‏بينند همين را بعضي از اوقات كسي ديگر مي‏بيند روح القدس مي‏بيند بعضي از اوقات خدا مي‏بيند يك وقتي جبرئيل آمد دست گذاشت روي سر امام حسين و آن وقت پيغمبر در خانه حضرت فاطمه بودند در آن حال حضرت حالت عجيبي غريبي داشتند كه به سجده افتادند از آن حالت در آن حديث است كه پيغمبر مي‏فرمايد خدا آمد دست خود را گذارد روي سر حسين و گفت تو بنده خاص مني و قاتلين او را و دشمنان او را لعنت كرد مقصود اين است كه هميشه يكي است كه مي‏آيد پيشتر هم همان خودش مي‏آمد وحي‏ها را مي‏آورد گاهي هم پيغمبر جبرئيل را مي‏ديد.

ان‏شاء اللّه دقت كن ببين تو وقتي مي‏ايستي گاهي مي‏گويي ايستاده ايستاده گاهي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۲ *»

هم مي‏گويي من ايستاده‏ام ايستاده فعل تو است ايستاده كار تو است ايستاده ملكي است از جانب تو كه تو او را اَقامه مقامه‏اش كرده‏اي ملك را در جاي خود واداشته‏اي مي‏گويد مرا فرستاده‏اند به سوي شما چنين و چنان بگويم من قاصدي هستم خبري هستم از پيش زيد آمده‏ام زيد قائم كه در نحو مي‏گويي زيد قائم قائم خبر زيد است و خوب اصطلاحي است اين اصطلاح و گويا از حضرت امير باشد به جهت آن‏كه علم نحو و صرف را او اختراع كرده اين ايستاده خبر آورده از زيد خبر زيد است پس غير ذات زيد است اما يك خورده فكر كن ببين اين ايستاده را كه مي‏بيني به غير از زيد چه ديده‏اي واللّه به غير از زيد هيچ نديده‏اي ايستاده خبر زيد است خبر زيد همچو جوري است كه خودش پيدا نيست همين جورند ملائكه وقتي مي‏آيند گاهي مي‏گويند ملك چهار بال آمد گاهي مي‏گويند ملك سرخ آمد گاهي مي‏گويند ملك سبز آمد گاهي مي‏گويند ملك زرد آمد حالا جبرئيل رنگش سرخ است ميكائيل رنگش سفيد است همچنين اسرافيل رنگش زرد است تو هم گاهي سرخي گاهي زردي گاهي سفيدي گاهي سبزي تا رنگ سرخي مي‏پرد رنگ سفيدي مي‏آيد وقتي رنگ سرخي آمد بگويند سرخي آمد دروغ نيست تو هم آمده‏اي دروغ نيست آدم زردي آمد بگويند زرد آمد دروغ نيست تو هم آمده‏اي و دروغ نيست.

خلاصه برويم بر سر مطلب جميع اين اسم‏ها در عالم خلق ريخته شده هركس به اسم‏هاي خودش شناخته مي‏شود پس بعد از اين نگو نمي‏فهمم پس سعي كن خودت را بشناس در رختخواب كه مي‏روي فكر كن راه مي‏روي فكر كن خودت را بشناسي خودت هميشه همراه خودت هستي پس ببين تو كارها داري و خودت در كارهاي خود هستي و كارهاي تو بسيار است خود تو يكي هستي اين بسياري‏ها مال تو نيست مال كارهاي تو است اين وحدت مال خودت است خودت هم يكي هستي پس بدان به همين‏طور خدا هم يكي است اگرچه اسم‏ها بسيار دارد تمام انبياء تمام اوصياء تمام اولياء اسم‏هاي خدا هستند و به اين اسم‏ها خدا نموده خود را كه من يكي هستم و به اين اسم‏ها مردم فهميدند كه خدا يكي است و به اين اسم‏ها او را شناختند مثل اين‏كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۳ *»

خودت را فهميدي به اين بسياري كارهات كه يكي هستي مردم هم دانستند كه يكي هستي تو را مي‏شناسند به كارهاي خودت پس تو معروفي به صفت‏هاي خودت و صفت‏ها همه دلالت مي‏كنند بر تو و اين صفت‏ها همه خبرهاي تواند كه به اين خبرها خودت را خبر داده‏اي به مردم كه من شخص واحدي هستم به اين خبرها خبر داده‏اي كه من چكاره هستم وقتي نانوايي مي‏كني نانوا اسمت مي‏شود وقتي نجاري مي‏كني نجار اسمت مي‏شود وقتي مس‏گري مي‏كني اسمت صفار مي‏شود و هكذا پس اسم‏هاي بسيار دلالت مي‏كنند بر تو كه تو يكي هستي و تو خودت در جميع اين اسم‏ها داخلي به جهتي كه در هر يك از اينها هرچه تفحص كني به غير از تو كسي نيست اين است كه مي‏بيني فريب مي‏خورند بسياري‏ها كه اينها را دليل وحدت نگرفته‏اند مردم چون راه خداپرستي را خبر ندارند راه توحيد به دستشان نيست بسا بسياري از مردم را مي‏بينيد مي‏گويند به چه دليل خدايي بايد باشد اينها همين‏طور هستند مي‏گويند خدايي چيزي نيست اين است كه از حالت اين مردم خدا تعبير مي‏آورد كه اينها مانند كسانيند كه در بياباني باشند و به سرابي نگاه كنند و اين سراب‏ها مغرورشان كند و اين سراب‏ها مي‏نماياند كه متعدداتند مي‏نمايانند يك چيزي را اما تو پيش سراب برو برو پيش سراب اما بدان سراب هيچ نيست وقتي كه كسي پيش سراب رفت و آب نديد و وجد اللّه عنده فوفّيه حسابه هيچ كس هم در اين آيه فكر نكرده مي‏فرمايد كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءً حتي اذا جاءه لم‏يجده شيئاً و وجد اللّه عنده فوفّيه حسابه اين را ديگر مفسرين بر نخورده‏اند وقتي كه در بيابان كسي تشنه است از دور سرابي مي‏بيند گمان مي‏كند آب است وقتي نزديك مي‏آيد مي‏بيند آب نيست ديگر خدا كي آنجا ديده مي‏شود پس ببين در وجود انبياء نگاه كن اول پيش خودت نگاه كن مي‏بيني متعدداتي چند را قائم و قاعد و راكع و ساجد وهكذا و مي‏بيني قائم غير از قاعد است قاعد و قائم هردو غير از راكع هرسه غير از ساجد تو برو پيش اين سرابها و تفحص كن ريش يكيش را بگير و تفحص كن از هريك هريك آنها بپرس كه كيست كه آنجا حرف مي‏زند از هريك بپرسي مي‏گويد آني كه حرف مي‏زند يكي است ذات آنها پنهان كرده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۴ *»

بسياري‏ها را پس از زبانشان ناطق نيست مگر همان يكي از دستشان نمي‏دهد و نمي‏گيرد مگر همان يكي تو مي‏خواهي ايستاده باش و خبري بده مي‏خواهي نشسته باش و خبري بده مي‏خواهي از دست راست چيزي بده مي‏خواهي از دست چپ به هر دستي كه بدهي غير از تو كسي چيزي نداده و به هر دستي كه چيزي به هر كس دادي به آن كس كه دادي اگر عارف باشد شكر تو و حمد تو را مي‏كند خدا به هر دستي كه نعمتي به تو داده حمد آن دست‏ها را بايد بكني لكن حمد مخصوص خدا است و حمد خدا را بايد بكني.

وقتي فقيري رفت خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه حضرت به او چيزي دادند گفت الحمد للّه حمد خدا را چون كرد باز حضرت دادند باز گفت الحمد للّه باز حضرت دادند باز گفت الحمد للّه تا چند دفعه تا آخر از بس حضرت دادند خجالت كشيد از حضرت خواست تعارفي با خودشان بكند اظهار امتناني اظهار شرمساري كرد ديگر حضرت ندادندش آن مردمي كه اطراف نشسته بودند مي‏پاييدند حضرت را و او را پرسيدند از حضرت سبب اين را كه چطور شد كه او هرچه شكر كرد شما باز عطا فرموديد وقتي با شما تعارف كرد ديگر به او چيزي نداديد فرمودند تا حمد خدا را مي‏كرد من هي مي‏دادم و من كه مي‏دادم خدا به دل من مي‏انداخت كه بدهم و اين لفظ ظاهرش بود كه فرمود معنيش اين است كه تا حمد خدا را مي‏كرد خدا مي‏دادش وقتي تعارف با خودم كرد ديگر من خودم ندادمش معلوم است وقتي اظهار امتنان از خود دست مي‏كني دست مي‏گويد من خير من كجا تعارف كجا من لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً من مثل شما گدايم همين‏طور است صفت‏ها اسم‏ها همه جا هر اسمي در نزد صاحب خودش چنين ايستاده كه داد مي‏كند من خودم از خودي خود هيچ نيستم كاري داري با صاحب من حرف بزن به صاحب من كه گفتي او مي‏خواهد از دست من مي‏دهد مي‏خواهد از دستي ديگر مي‏دهد پس همه اسم‏ها همين‏طورند در نزد مسمي ايستاده‏اند و اين اسم‏ها خودشان هيچ‏كاره‏اند اسم‏ها متعددند متعددات او را متعدد نكرده‏اند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴2۵ *»

حالا از همين قبيل اگر فكر كني مي‏يابي كه خدا وحده لاشريك له يكي است اما اسمهاش بسيار است با هر اسمي كاري مي‏كند با قدرتش كارها مي‏كند با علمش چيزها مي‏فهمد و مي‏داند و هكذا و خدا خودش در كارهاش هست و آن كسي كه خود خدا را مي‏شناسد او را بهتر مي‏بيند از اسمهاش اگر سراب گولت نزند مي‏داني كه كيست كه اينجا مي‏دهد مي‏داني خدا است كه مي‏دهد خلاصه مطلب اين نبود نمي‏دانم امروز من خودم خوابم يا شماها خوابيد مي‏بينم كسالت شما را گرفته.

باري مطلب اين‏كه چون قرار خدا اين است كه هركس به اسمش شناخته بشود پس خودش هم به اسمش شناخته مي‏شود اما اسمش را تو خيال نكن كسي ديگر است كه بگويي فلان كس را شناختم اين چه دخلي به خدا دارد ببين همين‏جوري كه تو مي‏ايستي و مردم مي‏شناسند تو را اين ايستادن جهت شناسايي تو است آن شخص با اين ايستاده دو نفر نيستند كه معرفت اين معرفت او باشد و معرفت او معرفت اين باشد تمام معرفت شخص تمام معرفت اسمش است و تمام معرفت اسم اين است كه اسم خودش در ميان نيست ايستاده را كه مي‏بيني ذات زيد را ديده‏اي اگر قطع نظر از اين ايستاده و اين نشسته بكني تو هيچ بار ذات زيد را نمي‏بيني پس بدان ذات تو آيه و نمونه ذات خدا است ببين كه ذات تو هرگز شناخته نخواهد شد مگر ذات تو را كسي در صفات تو بشناسد هركه ذات تو را در حال ايستادگي يا در حال نشستگي شناخت تو را شناخته اگر كسي تو را در اين حالات نشناخت تو را نشناخته.

همين‏طور است حالت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نسبت به خدا ايشان خودشان به خودي خودشان از خود هيچ ندارند لكن به خدا برپا هستند و از جانب خدا برپا هستند و از جانب خدا قائم مقام هستند خليفه‏هاي خدا و جانشينان خدا هستند و قائمين مقام خدا هستند همه جلوه و ظهور او هستند شناسايي او هستند هركه ايشان را شناخت خدا را مي‏شناسد هركه ايشان را نشناخت و خدايي به لفظ بگويد خا و دالي مي‏گويد حتي انبياي سلف كه مي‏شناختند خدا را پيغمبران سلف تماماً وقتي مي‏خواستند بروند پيش خدا برمي‏خوردند به آنها اول ماخلق اللّه آنجا ايستاده هركه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۶ *»

مي‏رود پيش خدا لامحاله برمي‏خورد به آنجا پس نمي‏توان شناخت خدا را واللّه مگر به واسطه محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم پس هركه مي‏شناسد ايشان را خدا را مي‏شناسد هركه ايشان را به نورانيت شناخت خدا دارد و خدا به اسمش شناخته مي‏شود و اسمش نور است ذات خدا هرگز نور نيست خدا نور آفرين است ذات خدا جاعل الظلمات و النور است نور اسمي است از اسم‏هاي خدا هركس اين اسم را شناخت به خدا راه يافته و بعد اين نور هادي و راهنماي او شده و اين نور كه راهنماي او است خدا است در توي اين نور كه راهنمايي مي‏كند واللّه يهدي من يشاء الي صراط مستقيم پس اين حجت‏ها چراغ‏ها هستند و در اخبار اين لفظ‏ها هست در تفسير همين آيه فرمايش كرده‏اند چراغش حضرت پيغمبر است9شيشه و مردنگيش حضرت امير است چراغدانش حضرت فاطمه است روغن زيتش از دودمان حضرت ابراهيم است نور علي نور نوري بالاي نوري است يهدي اللّه لنوره من يشاء خدا راهنمايي مي‏كند به نور خود هركه را مي‏خواهد يعني هركه را يافته طالب او است هدايتش مي‏كند به سوي نور خودش و تعجب در اين است كه از زبان خود نورها هدايت مي‏كند ببين پيغمبر هادي خلق است و خدا است هادي وحده لاشريك له دقت كن ان‏شاء اللّه ببين اگر هيچ پيغمبري نيامده بود ميان مردم آيا خدا هيچ هدايت كرده بود كسي را نه كسي هدايت نيافته بود كه را ديدند كه هدايت يافتند پيغمبر را ديدند اما هدايت پيغمبر مال خودش نيست هدايه‏اللّه است چنان‏كه هيچ چيزش مال خودش نيست آنچه دارد مال خدا است زبانش زبان خدا است دستش دست خدا است حكمش حكم خدا است پس اسم‏ها را فكر كن ان‏شاء اللّه.

پس مقام نورانيت مقامي است كه بايد شناخت آن مقام را آن مقامي است كه در همه جا نموده خدا خود را و نور است و در همه جا ظاهر است واضح است و اين اسم نور اگرچه يك اسم است لكن در هر جايي يك چراغي روشن است و اين نور يك آيتي است كه در آفاق هست و در انفس هست و از براي اين نور مقاماتي است و از براي اين نور علاماتي است در هر مكاني چنان‏كه در دعاي رجب فرمايش كرده‏اند بآياتك و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۷ *»

علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان هر علامتش يك جايي است هر روايتي را يك جايي مي‏كنند يك پاره‏اش را در آسمان مي‏كنند يك پاره‏اش را در زمين مي‏كنند علاماتي است و آياتي است كه در هر مكاني هست و آن نور واحد آن اسم جامع كامل است و اينهايي كه در بعضي جاها هستند مخصوص آن مكان‏ها هستند و اينها دلالت مي‏كنند خلق را به سوي خداي خود و هركس ايشان را شناخت يعني آن آيات و علامات را شناخت مي‏شناسد خداي خود را هركه خدا را شناخت مي‏شناسد اينها را بعينه مثل زيد و صفاتش حالا هركس شناخت خداي خود را كه خدا خدايي نيست كه خلق را مجمل گذاشته باشد مهمل گذاشته باشد خدا خدايي نيست كه ديني نداشته باشد اين خدا خدايي نيست كه دينش را پنهان كرده باشد اين خدا خدايي نيست كه دينش را هزار سال پيشتر آورده باشد و حالا ديگر دين ندارد اين خدا خدايي نيست كه دينش در سرانديب هند باشد و به مردم بگويد به طوري كه بچه‏ها بازي مي‏كنند و مي‏گردند يكديگر را پيدا كنند شما هم بگرديد خودتان پيداش كنيد چه مي‏دانند كجا هست كه پيداش كنند اين حرف كه بگرديد خودتان پيداش كنيد بازي بچه‏ها است كه مي‏بيني يكي قايم مي‏شود بچه‏ها بايد بگردند هم را پيدا كنند.

پس فكر كنيد بدانيد اين طوري كه مردم گمان مي‏كنند خدا را همين‏طور شما بچه‏هاتان را مي‏شناسيد فكر كنيد ببينيد دين اين خدا كجا قايم شده نمي‏دانم كجا قايم شده در هند است در سند است برويم آنجا پيداش كنيم دين اين خدا در آسمان است بايد ريسماني پيدا كنيم برويم بالا به آسمان در زير زمين است بايد چاهي بكنيم برويم پيدا كنيم كجا است ديني كه نمي‏داني كجا است آيا تو تكليف داري پيداش كني بله تكليف دارم شما را به خدا ببينيد كه هيچ معني دارد اين حرف پس خدا اين دينش را يك جايي مخفي كرده راهش را بيّن و واضح و آشكار نكرده اين دينش كجا است نمي‏دانم و تكليف هم كرده كه بدان عجب خداي ظالمي است فكر كن چيزي را كه خداي عالم قادر مخفي كند آيا كدام يك از اين خلق مي‏توانند پيداش كنند اين است كه پيدا نمي‏كنند از اول عمر تا آخر عمر درس مي‏خوانند ملا مي‏شوند كتاب مي‏نويسند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۸ *»

آخرش هم مظنه مي‏كنند كه اين دين خدا است.

پس ان‏شاء اللّه شما بدانيد دين خدا ديني است واضح ديني است بيّن ديني است آشكار حالا همچو ديني را كسي نمي‏خواهدش جهنم كسي اگر طالب باشد خدا خفائي قرار نداده پس دين واضح بيّن آشكاري را در همه زمان‏ها قرار داده در همه مكان‏ها قرار داده بله كسي بيهوش باشد كسي فهم نداشته باشد مثل بچه‏ها بي‏شعور باشد مثل يك‏پاره پيرزن‏ها كه در بيابان‏ها و كوه‏ها هستند آنها را كسي كاريشان ندارد اما كسي فهم داشته باشد و گمان كند كه دين خدا مخفي است و من متحيرم در دين اين خدا بدانيد خداي مسلمين اين‏جور نيست باري.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲۹ *»

شنبه ـ 25 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را شناسانيد به خلق ان‏شاء اللّه ديگر اگر كسي يك‏خورده در بند دين و مذهب باشد و يك‏خورده خرافت نگرفته باشدش مي‏داند هيچ صدايي نيست از خدا پيش مردم مگر از پيش انبياء آمده باشد پس انبياء و اولياء را و حجت‏ها را كه براي شما محمد و آل‏محمد هستند صلوات اللّه عليهم خبر خود قرار داده و از براي اين زمان خبري نيست از خدا مگر از چهارده معصوم صلوات اللّه عليهم تمام خبرهايي كه از خدا است خدا پيش ايشان گذاشته پس هركس دانست ايشانند خليفه‏هاي خدا و جانشينان خدا به شرطي كه نه همين لفظش را بگويد بلكه معنيش را بفهمد ببينيد اگر كسي كسي را خليفه كرد مي‏نشاند او را به جايي كه خودش مي‏نشست اگر پادشاه وليعهدي و خليفه‏اي قرار داد آن وليعهد مي‏نشيند جايي كه پادشاه مي‏نشيند پس ايشانند جانشينان خدا صلوات اللّه عليهم و نشسته‏اند جايي كه اگر بنا بود خدا بنشيند آنجا مي‏نشست و بنا شد و نشست در همان جا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۰ *»

پس ايشانند جانشينان خدا و ايشانند قائم‏مقامان خدا.

و از براي ايشان چهار مقام است يكي مقام بيان يكي مقام معاني يكي مقام ابواب كه باب فيض خدا هستند و هر فيضي بايد به خلق برسد ايشان به ساير خلق برسانند و يكي ديگر مقام امامت است كه پيشواي خلق و مطاع خلق و آقاي خلق و سيد خلق هستند و خلق بايد اقتدا به ايشان كنند در اين مقام امامت و خواستم طوري اين مطلب را بيان كنم كه چيزي هم دست مردم بيايد خواستم از روي همان مثلي كه خدا زده كه فرموده كمشكوة فيها مصباح بياني عرض كنم تا از روي آن بيان بتوانيد تصوري كنيد تا بتوانيد اعتقاد كنيد.

پس عرض مي‏كنم يكي از مقام‏ها در همين چراغ‏هاي ظاهري فكر كن چرا كه خدا فرمايش مي‏كند هيچ تفاوتي در خلق نيست پس اگر تو در همين چراغ‏هاي ظاهري فكر كني چراغ باطني را مي‏تواني بشناسي چنان‏كه همين‏طور حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش فرموده‏اند مي‏فرمايند قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا صاحبان عقل مي‏دانند كه استدلال به عالم غيب نمي‏توان كرد مگر به عالم شهاده حكماء مي‏دانند در نزد خدا هيچ تفاوت ميان غيب و شهاده نيست همان جوري كه غيب را خلق كرده شهاده را خلق كرده خداي ما همان‏جوري كه خلق كرده غيب را همان‏جور شهاده را خلق كرده و لقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون وقتي اينجا مشاهده خلق را بكني مي‏داني كه نه اين است كه يك‏پاره چيزها به مناسبات است كه عرض مي‏كنم بلكه سرّ خلقت و حقيقت خلقت است كه عرض مي‏كنم كه اگر اين چراغ ظاهري را بفهمي آن چراغ باطني را مي‏شناسي اين چراغ ظاهري آتشي كه در او است آتش خودش است و كاري دارد آتش خودش چيزي است كه از براي او گرمي است پس آنجايي كه مقام خود آتش است آنجا مقام بيان است دقت كن ان‏شاء اللّه كه خدا بيان مي‏كند آن مقام را ببينيد هيچ فرقي نيست وقتي شعله ديدي روشن شد و ببينيد هيچ فرقي ميان شعله با ساير آتش‏ها نيست الاّ اين‏كه ذات آتش در مشرق هست در مغرب هست در جنوب هست در شمال هست در آسمان هست در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۱ *»

زمين هست در همه چيز هست و آن آتشي كه همه جا هست به كار تو نخورده همه جا هست آتش و به كار تو نمي‏آيد تو آتشي مي‏خواهي كه ببينيش اطاقت را گرم كند غذات را طبخ كند پس آن آتشي كه همه جا هست از براي ماها دسترس نيست و دست ما از دامان او كوتاه است آن آتش خواست خودش را به ما بنماياند و بنا كرد به آمدن و آمد يك جايي ايستاد كه دست ما به او برسد چشم ما او را ببيند حالا از براي شعله يك مقام آتشي است كه آن مقام آتش بودنش مثل ساير آتش‏ها است الاّ اين‏كه چون در يك جا ايستاده به كار ما آمد چشم ما آن را مي‏بيند اطاق ما را روشن كرده پس اين چراغ ذات او جلوه آتش است و نماياني آتش است در حقيقت آتش را بخواهي نمودار نيست پيدا نيست خود آتش پيدايي ندارد يا بگو دارد و پيداييش همين چراغ و همين آتش‏هاي دنيايي است يا بگو دارد و خدا پيداييش را پيش همين چراغ و همين آتش‏هاي دنيايي قرار داده ديگر چيزي ديگر پيدا نيست پس ذات اين چراغ مقام اعلاي او مقام آتش است هيچ فرقي ميان او و ميان آتش غيبي نيست الاّ اين‏كه اين جلوه او است رخساره او است ظهور او است بيان كمال او را مي‏كند او از براي مردم به اين ظاهر شده و او به همين چشم نگاه مي‏كند به ساير مردم و مردم به همين چشم نگاه مي‏كنند به آتش غيبي پس مقام اول مقام خود آتش است براي چراغ.

مقام دوم آن مقام نورانيت است مقام فعل آتش است به زبان ملايي پس مقام امر آتش است و مقام كار آتش است و روشن كردن است كار آتش سوزانيدن است ببين تو خودت كسي هستي و يك قوتي داري كه به آن قوت كارها مي‏كني آن قوت كار تو است آتش هم خودش چيزي است و كاري دارد و اثري و فعلي دارد و اثر او فعل او است و اين ظهور او است و آن مقام شيشه‏اي است كه خدا گفته روي چراغ گذارده شده و اين شيشه روي چراغ گذارده شده و اطراف چراغ را گرفته لكن اين شيشه خودش مثل كوكب است درخشان است مثل چراغ است پس مقام فعل او و مقام گرمي او و مقام نورانيت او مقام معاني است مقام معني يعني مقام فعل چراغ و اين مقام فعل متصل است به آن چراغ و آن چراغ راهي به انوار دارد و دخلي به ذات چراغ ندارد به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۲ *»

همين‏طور دقت كن ان‏شاء اللّه همين‏طور ذات خدا نمي‏آيد به جايي بچسبد اثر آتش لامحاله به آتش چسبيده كار هركس به خودش چسبيده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت اثر هر كسي به صاحب اثر چسبيده چنان‏كه كار هر كسي در دست آن كس است اين نورهاي ظاهري را هم مي‏بيني به چراغ بسته چراغ را مي‏بري تمام نورها مي‏رود حركت مي‏دهي چراغ را نورها حركت مي‏كنند چراغ را ساكن مي‏كني نورها ساكن مي‏شوند اين كار چراغ غير از چراغ است اين كار چراغ ظهور چراغ است كار چراغ ظاهر چراغ است اثر چراغ است پس اين آتش يك نورانيتي دارد و يك حرارتي از براي او است آن نورانيت و حرارت او كه اطراف او را گرفته آن مقام آن شيشه‏اي است كه بر روي شيشه اين چراغ گذارده شده پس آن شيشه و آن چراغ كأنه يك چيزند دو چيز نيستند از اين است كه اول هم اسمي خدا از اين شيشه نبرده گفته مثل نوره كمشكوة فيها مصباح مثل چراغداني است بعد ديگر مي‏گويد المصباح في زجاجة اول اسمي از شيشه هيچ نمي‏برد مي‏گويد چراغي است و چراغداني بعد مي‏گويد و روي آن چراغ شيشه‏اي است دقت كنيد ان‏شاء اللّه پس اين چراغ كأنه با فعل خودش يك چيز است چرا كه چراغي كه پيدا نيست و چراغ پيدا البته اثر دارد البته نور دارد چراغي را ببري جايي و روشن نكند اسمش چراغ نيست پس مقام فعل چراغ لازم آن چراغ افتاده و آن مرتبه كار او و اثر او است و اين شيشه هميشه همراه اين چراغ بوده و هيچ بار منفصل از چراغ نبوده و هميشه اطراف اين چراغ را داشته.

پس اين مقام مقام دوم ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم اجمعين در مقام اول آن اسمي هستند كه از عالم غيب به عرصه شهود آمده‏اند و آن نوري هستند از خدا كه از عالم غيب آمده آمده كه خودش در وسط بايستد و ظاهر باشد و ظهور باشد و آمده تا ظاهر باشد تا ظاهركننده خلق باشد دقت كن نور را هرجا تعريف كرده‏اند اين‏طور تعريف كرده‏اند كه نور آن چيزي است كه خودش ظاهر و واضح باشد و ظاهر كننده چيزهاي ديگر باشد پس اين نور هم از جانب خدا آمد در ميان خلق تا در ميان خلق ظاهر باشد تا در ميان خلق ظاهركننده خلق باشد ديگر اگر ايشان واسطه فيض خلق

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۳ *»

باشند و خلق به تصرف ايشان از عرصه عدم به وجود آمده باشند نقلي نيست تصرفي كرده‏اند عرض كرده‏ام و اگر فراموش نكني هم اقرار به فضائل مي‏كني هم فهم و شعورت زياد مي‏شود هم مي‏فهمي كه آنها كه انكار فضائل مي‏كنند فهم و شعور ندارند و هم مي‏فهمي خدا فهم را از آنها گرفته ببين هر كاري را خدا قرار داده است در دست كاركن پس فخاري كار فاخور است نجار بايد در و پنجره بسازد البته مي‏تواند كه مي‏سازد حالا اين‏كه كار خود را مي‏كند و كوزه‏ها مي‏سازد كوزه‏گر خدا نيست كوزه‏ها هم مخلوقند و خدا نيستند خود كوزه‏گر و كوزه‏ها همه مخلوقند واللّه خلقكم و ما تعملون خدا شما را و كارهاي شما را خلق كرده حالا اگر ائمه طاهرين را خدا كوزه‏گر خلق كرده باشد ببينيد آيا هيچ عيب مي‏كند كار خدا آنها را خلق كرده باشد آن وقت اينها دستي بالا زده باشند گلي برداشته باشند و ايشان ساخته باشند زميني را و آسماني را آفتابي را ماهي را ستاره‏ها را طوري نمي‏شود در هر جايي كار را به دست كاركن قرار داده يك كسي است يك كسب مي‏تواند بكند يك كسي است دو كسب مي‏تواند بكند يك كسي است بيشتر واللّه هيچ فرق ندارد پيش خدا ببين تو خودت يك كاري مي‏كني نجاري اگر كرسي ساخت خدا است خالق كرسي وحده لا شريك له اين نجار كمك خدا نيست شريك خدا نيست وكيل خدا نيست نجار خداي ديگر نيست غير از خدا كه او كاري كرده باشد و خدا كاري ديگر كرده باشد يا شريك خدا نيست كه نجار و خدا با هم جمع شده باشند و به شراكت كرسي ساخته باشند فكر كن ان‏شاء اللّه كرسي لامحاله بايد از دست نجار ساخته شود و اين حكمي است خدا كرده لكن خدا است خالق نجار و خالق كرسي اسباب آهنگري را و آهنگر را خدا خلق كرده لكن بيل و سيخ و ساير اسباب آهنگري از دست آهنگر بايد ساخته شود خدا است خالق آهنگر و خالق آنها به همين‏طور نورها تمامش از پيش چراغ بايد بيايد و اين حكمي است خدا كرده لكن خدا است خالق چراغ و خالق نور چراغ پس كارها به دست كاركن‏ها است و كاركن‏ها فاعلند خدا نيستند اما بگويي كاركن هم نيستند شرك است كفر است زندقه است چنان‏كه در حديث است كه ادناي شرك اين است كه به هسته خرما بگويي سنگ‏ريزه يا به سنگ‏ريزه بگويي هسته خرما به جهتي كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۴ *»

خدا هسته خرما را هسته خلق كرده و سنگ‏ريزه را سنگ‏ريزه خلق كرده.

پس ايمان به خدا آن است كه آن طوري كه او قرار داده تو هم تابع خدا باشي همان‏جور بگويي و اعتقاد كني پس خدا كه همچو قرار داده كار هر كسي را به دست خود او قرار داده و اينها كاركنانند آنچه خلق كرده تمام مخلوقات كاركنانند مخلوقي خدا خلق كرده باشد كاري از او نيايد نيست چرا كه اگر مخلوقي هيچ اثر ندارد هيچ فايده ندارد كار بي‏فايده را اين خداي حكيم نمي‏كند پس هرچه را خدا خلق كرده يك اثري دارد و آن اثر فايده او است و اگر آن اثر و آن فايده را نداشت لازم مي‏آيد خداي حكيم قادر علي الاطلاق لغو كرده باشد پس آنچه خلق كرده تمام فايده دارند اثر دارند يك كاري از آنها مي‏آيد باز اين يكي از باب‏هاي بزرگ علم است كه علت غايي كه از براي خلق است همان فايده خلقتشان است آن كارها است فايده خلق اين است كه بايد سعي داشته باشند كه آن كارها را بكنند معني اين خلق اين است كه كار خلقي بكنند كار خلقي بندگي است عبادت است پس تو اثري بر وجودت بايد مترتب باشد پس تمام مخلوقات كه مي‏بيني تمامشان كاركنند براي اين‏كه خدا حكيم است و خلقشان كرده براي اين‏كه كاري بكنند و فايده داشته باشند هيچ كدامشان هم خدا نيستند خدا توانا خلقشان كرده و خدا است مالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه خدا است كه مالك است آنچه را كه بندگان مالكند و خدا است كه به حول او و به قوت او و به قدرت او مردم مي‏توانند كارهاشان را بكنند حتي معصيت‏ها را اهل معصيت بدون حول و قوه خدا نمي‏توانند بكنند هيچ در مملكت خدا نيست كسي كه بتواند نفس بكشد يا كاري بكند خواه خوب خواه بد مگر به حول و قوه خدا هيچ نفس نمي‏تواني بكشي مگر به حول و قوه او و اگر ملتفت باشي ان‏شاء اللّه كه حول و قوه خدا غير از خدا است چرا كه اين را مي‏فهمي كه حول و قوه خدا به مردم رسيده كه مردم به آن مي‏توانند كارهاشان را بكنند آيا اين را نمي‏فهمي پس حول و قوه خدا به مردم رسيده و به خلق چسبيده اما ذات خدا نيامده به جايي بچسبد ذات خدا نيامده توي دست خلق كه خلق به آن كارشان را بكنند پس ذات خدا به هيچ جا نچسبيده جا ندارد كه بچسبد و چيزي معقول

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳5 *»

نيست به آن ذات بچسبد اما ببينيد كه اين حول و قوه خدا چسبيده به مردم و خلق را به خود چسبانده كه مردم توانسته‏اند كارهاشان را بكنند اين حول و قوه خدا غير از خدا است و اين تعريف همين نوري است كه در اين آيه است باطن همين نور است ظاهر همين نور است حال كه چنين است.

پس بدان واللّه حركت نمي‏كني مگر ايشان حركتت بدهند يعني ائمه طاهرين حركتت بدهند ساكن نمي‏شوي مگر ايشان ساكنت كنند به هرجا مي‏روي ايشان مي‏برند تو را هرجا بيايي ايشان مي‏آرند تو را ايشان هاديان خلقند سفينه نجاتند و خلق را جابه‏جا مي‏نشانند و تحسبهم ايقاظاً و هم رقود خيال مي‏كني خودت مي‏روي و اگر دقت كني يعني همين قدر چرت نزني نمي‏گويم فهم پيدا كن تو چرت نزن خواب مرو مي‏فهمي تمام مردم خيال مي‏كنند خودشان راه مي‏روند و گمان مي‏كنند خودشان مي‏توانند كاري بكنند و تحسبهم ايقاظاً تو گمان مي‏كني كه بيدارند خدا مي‏داند كه خوابند مي‏بردشان هرجا مي‏روند مي‏روند نه اين است كه خودشان مي‏روند هيچ حولي براشان نيست هيچ قوه‏اي براشان نيست قدم از قدم نمي‏توانند بردارند تمامشان كأنه در كشتي نشسته‏اند و لكن كشتي كشتي‏بان دارد ناخدا دارد خدا دارد صاحب دارد اين صاحب كشتي كشتي را بالا مي‏برد پايين مي‏آرد همه‏اش در دست او است و اين كشتي هرجا رفت اينهايي كه در كشتي هستند خيال مي‏كنند خودشان جايي رفته‏اند خودشان راه رفته‏اند و خودشان راه نمي‏روند كشتي مي‏برد ايشان را كشتي هم خودش راه نمي‏رود و صاحب كشتي او را مي‏برد چرا چنين است به جهت آن‏كه ايشان هاديان خلقند هادي آن كسي است كه آن كس كه راه را گم كرده او را برش دارد دستش را بگيرد ببرد به منزل برساند حالا ظاهراً نمي‏بيني چنين كسي را باطناً اعتقاد كن ايشان آمده‏اند خلق را بردارند ببرند پيش خدا يك كسي بيايد در اين شهر و بگويد كربلا كه مي‏خواهي بروي از اين راه برو اگر اينها سهو نداشتند يادشان نمي‏رفت غافل نمي‏شدند مي‏توانستند خودشان بعد از گفتن او بروند لكن اين خلق اولاً جاهلند نمي‏شود ياد گرفت جميع چيزها را آدم جلدي ياد نمي‏گيرد اين همه راه‏ها جدا مي‏شود نمي‏شود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳6 *»

همه را گفت براي مردم اگر هم بگويي نمي‏شود ياد گرفت بعد از آن هم كه ياد گرفتند بسا فراموش كنند وقتي يادشان رفته از دست راست بروند يا از دست چپ نمي‏دانند سر دو راهي از كدام راه بروند از راهي بروند بسا دست دزد گرفتار بشوند هلاك مي‏شوند هادي حقيقي آن است كه آدم را بردارد يك راست ببرد كربلا همين‏طور ايشان هاديند واللّه اين خلق مثل ميتي در دست غسالند گاهي آنها را به رو مي‏اندازد گاهي به پشت مي‏اندازد و خودش نمي‏فهمد اينها را جميع خلق حولشان و قوتشان از كجا آمده مثلي در احاديث از براي اين فرمايش كرده‏اند.

يك وقتي حضرت عيسي در بياباني سير مي‏كرد ديد پيرمردي بيلي دستش است و در آفتاب بسيار گرم دارد بيل مي‏زند هي حرص مي‏زند و عرق مي‏ريزد عيسي ايستاد و بنا كرد تماشا كردن و فكر كردن عرض كرد به خدا خدايا حرص را از اين بگير او هم بيل را انداخت و رفت يك جايي خوابيد عيسي قدري تماشا كرد حالا عيسي مي‏داند چكار كرده عيسي باز دعا كرد خدايا حرص را پس بده ديد كه باز بيلش را برداشت و مشغول شد عيسي رفت از آن پيرمرد پرسيد چطور شد كه آن اول با آن سرعت زمين مي‏كندي گفت ديدم عيال دارم اولاد دارم زندگي دارم بايد قوتي براي آنها تحصيل كنم فرمودند خوب ديگر چطور شد رفتي و خوابيدي گفت در اين بين‏ها به ياد اين آمدم كه من خداي اين بچه‏ها نيستم آنها هم خدايي دارند من چرا اين قدر زحمت بكشم چقدر عرق بريزم چقدر خود را براي غير به زحمت بياندازم راحت نكنم بيل را انداختم رفتم خوابيدم فرمودند خوب چطور شد دوباره برخاستي مشغول شدي گفت فكر كردم انسان واجب نيست همه منفعت‏ها را براي خود منظور داشته باشد اگرچه آخر عمرم هم هست لكن چه ضرر دارد كه بيل بزنم زحمتي بكشم بچه‏هامان چند صباحي نان داشته باشند وجود آدم بايد مثمر ثمر باشد كه براي بعد هم به كار كسي بيايد به اين جهت برخاستم مشغول شدم حالا ببينيد خدا اول به آن خيالش مي‏اندازد بعد به آن خيالش مي‏اندازد بعد به آن خيالش مي‏اندازد اين خيال مي‏كند خودش خيال كرده لكن كسي ديگر به اين خيال انداخته او را.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۷ *»

واللّه حركات شماها هم همين‏طور است خيال مي‏كني خودت خيال مي‏كني تدبير مي‏كني واللّه كار از دست اين خدا گرفته نمي‏شود و واللّه از هرجور خيالي كه بكني او پيش مي‏آورد آن كاري كه نبايد بشود تو خود را به حلق بياويزي هركار بكني يك سرمو پيش نمي‏توان افتاد و همه اينها را كه عرض مي‏كنم به حول خدا است و به قوه خدا است و اين حول و قوه خدا دخلي به خدا ندارد كار خدا است و حول خدا خلق خدا است مثل اين‏كه كار تو كار تو است مشيت خدا فعل خدا است مشيت خدا كار خدا است و اول كاري كه خودش به خودش موجود شده آن ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم كه به منزله فاخورند پس ايشان كوزه‏گرند و از جانب خدا كوزه‏گري مي‏كنند شريك خدا هم نيستند وكيل خدا هم نيستند مخلوقي هستند كوزه‏گر كوزه بسياري ساخته‏اند يك كوزه‏اش آسمان است يك كوزه‏اش زمين است عرش است كرسي است آفتاب است ماه است ستارگان است پس ايشانند واللّه متصرفان در ملك كه هر حركت‏كننده‏اي به ايشان حركت مي‏كند هر ساكن شونده‏اي به ايشان ساكن مي‏شود ايشانند كه فعلي از براي ايشان است و به واسطه وجود آن دودي كه در وسط است عالم را روشن مي‏كنند ديگر دقت كن ان‏شاء اللّه پس خودشان كسي هستند و كاري دارند خودشان خدا نيستند و آن كارشان هم غير از خدا است چرا كه ذات خدا نمي‏آيد بچسبد به خلق اين كارشان به خلق مي‏چسبد يعني خلق به آن كار مي‏چسبند كوزه‏گر وقتي دستش را مي‏چسباند به گلي دست خود را به هر شكلي كه كرد كوزه به همان شكل بيرون مي‏آيد ايشان هم همين كار را كردند ايشانند فواعل ملك ايشان خدا نيستند.

پس مي‏گويم و هيچ تقيه هم نمي‏كنم بدانيد كه همه كارها را ايشان مي‏كنند و مع‏ذلك خدا نيستند خودشان و قوتشان همه مخلوق خدا هستند خودشان را با كارشان را خدا بهشان داده اگر خدا نداده بود هيچ نداشتند ابداً پس ايشانند حول خدا و ايشانند قوه خدا در حديثي مخصوص مي‏فرمايد ماييم مشيت خدا مي‏فرمايد نحن امره و حكمه و مشيته ماييم امر خدا ماييم حكم خدا ماييم مشيت خدا كسي خوانده باشد زيارت آل‏ياسين را مي‏داند چه فقرات عجيب غريبي فرمايش كرده‏اند در همين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۸ *»

زيارت آل‏ياسين است كه امر محكم آن امري است كه شما حكم مي‏كنيد حق آن چيزي است كه شما از آن راضي شده باشيد باطل آن چيزي است كه شما از آن خشمناك باشيد آنچه شده شما خواسته‏ايد كه شده آنچه نشده شما نخواسته‏ايد كه نشده اينها در زيارت آل‏ياسين است كه از زيارات معتبره است از اين جهت آن را همه علماي سابق قبول داشته‏اند و خوانده‏اند و مي‏خوانند و كسي آن را وانزده مگر مني‏هاي بعد اگر وازده باشند و الاّ همه علما مي‏خوانده‏اند و قبول داشته‏اند و از زيارات صاحب الامر است صلوات اللّه عليه.

پس ايشانند كه تعلق گرفته‏اند به خلق و خلق علاقه دارند به ايشان و ايشانند كه دامان خود را رو به سوي خلق آويزان كرده‏اند و بايد خلق به دامن ايشان بچسبند و تو ان‏شاء اللّه مي‏داني ذات خدا قبا نمي‏پوشد دامان ندارد با خلق مجاور نمي‏شود با خلق قرين نمي‏شود اين‏قدر بايد بداني ذات خدا معاشر نيست لكن قوت خلق مي‏كند نجار خلق مي‏كند تيشه خلق مي‏كند اره خلق مي‏كند نجار چوب برمي‏دارد كرسي مي‏سازد همه را خدا خلق كرده اما باز نجار ساخته اسباب آهنگري را و آهنگر را خدا خلق كرده باز آن حداد ساخته آن بيل را يا آن سيخ را و هكذا در هر صنعتي فكر كن ان‏شاء اللّه.

پس تمام خلق را كه فكر مي‏كني مي‏يابي كاركنانند و اين كاركنان شريك خدا نيستند وكيل خدا نيستند خدا است خالق وحده لا شريك له خلق مي‏كند فواعل را و خلق مي‏كند كارهاي آنها را پس آن قوتي و آن قدرتي و آن رحمتي كه تمام خلق را فرا گرفته همين‏قدر كه تو مي‏داني غير ذات خدا است رحمتي كه وسعت كل شي‏ء يك چيزي كه هست كه فرا گرفته هر چيزي را اللّهم اني اسألك من رحمتك التي وسعت كل شي‏ء خدايا تو را مي‏خوانم و از تو سؤال مي‏كنم به آن رحمتي كه فراگرفته فرو گرفته هر چيزي را فكر كن كه آيا اين ذات خدا است فرو گرفته تمام چيزها را دقت كن ان‏شاء اللّه ببينيد مني‏ها چقدر نافهمند ذات خدا نمي‏شود چيزي توي او برود يا او توي چيزي برود لم‏يلد و لم‏يولد است خدا و خود را اين‏طور تعريف كرده كه خدا نمي‏زايد يعني چيزي از ذات خدا بيرون نمي‏آيد خدا شكم ندارد كه چيزي از شكمش بيرون آيد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳۹ *»

عمداً خدا اين‏جور به اين لفظ قبيح تعبير آورد و به خصوص لفظ قبيح آورده مي‏فرمايد خدا زاييده نشده از كسي و كسي از خدا زاييده نشده بلكه اين خرها كه خيال مي‏كنند كه خلق از ذات خدا بيرون آمده‏اند يا ذات خدا از اين خلق بيرون آمده قباحت اين حرف خود را برخورند نه خدا اگر بنا بود تولد كند از كسي مثل خلق بود فرق نمي‏كند كه خدا از اطاقي بيرون آيد يا از شكم زني بيرون آيد پس خدا در جايي قرار نمي‏گيرد خدا متعدد نيست جابه‏جا نمي‏شود حالا مي‏بيني كه تو مي‏فهمي يك چيزي هست كه در اينها جابه‏جا مي‏شود آن دست خدا است آن قدرت خدا است يد اللّه است عين اللّه است حالا اين را رحمت اسمش كه مي‏گذاري يك صلوات هم مي‏فرستند نور اسمش مي‏گذاري صلوات مي‏فرستند هرچه بگويي مردم هيچ حرفي ندارند اما اسم به‏خصوصي كه روش مي‏گذاري واعمرا بلند مي‏شود اسم اميرالمؤمنين است كه همين كه گفتي خدا كارهاش را با اميرالمؤمنين مي‏كند فريادشان بلند مي‏شود اگر گفتي خدا كارهاش را به رحمت خود مي‏كند هيچ كس حرفي ندارد خدا چنين قرار داده تو كارهات را خودت مي‏كني اگر خوب است ثواب به تو مي‏دهند بد است تو را عذاب مي‏كنند مع‏ذلك خدا است خالق پس آن نوري كه ظاهر است براي خودش و ظاهركننده تمام چيزها است پس اين نور همان رحمتي است كه وسعت كل شي‏ء پس بدان توي آن رحمت غرقي كأنه توي آن نعمت غوطه‏وري در توي نعمت خدا غرقي آن نعمتي كه بر سر خلق ريخته شده ايشانند و ايشانند ولي نعمت خلق و ايشانند اولياي نعم و مع‏ذلك خدا است خالق ايشان فكر كن ببين اگر غنيي باشد مال‏دار و هر روز مهماني كرده حالا بگويي نعمت مال اين مردكه است كه مهماني كرده راست است مردم هم تعريفش را مي‏كنند كه ما ريزه‏خوار خوان احسان او هستيم راست هم هست مع‏ذلك اين مردكه غني خالق اين خلق نيست.

همين‏طور تمام خلق واللّه ريزه‏خوار خوان احسان ايشانند ان‏تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها آدم‏هاي شكم بزرگ خيال مي‏كنند نعمت همين حلوايي است كه به كسي بدهند بخورد واللّه قدم به قدم نعمتي است كه مي‏دهند نفس به نفس همه نعمتي است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۰ *»

كه مي‏دهند ديگر هدايتهاش كه هست كه ان‏تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها نعمتهاش چند قسم است واللّه قسمهاش را نمي‏توان شمرد و تمام اين نعمتهاش واللّه مال ايشان است اين است كه اگر نعمتي ديدي كه به نظرت عجيب آمد اگر بگويي اللّهم ان هذا منك و من محمد و آل‏محمد9شكر آن نعمت را به عمل آورده‏اي همين‏قدر اقرار كن كه مال آقات است كه خورده‏اي بدان آقا خيلي كريم است آقاي بسيار كريمي است منت نمي‏گذارد كه من اين نعمت را به تو داده‏ام اگر كسي نمونه كرم درش باشد و بدهد و منت بگذارد كريم نيست آن‏كه كريم هست خوشش هم مي‏آيد نعمتش را بخورند بلكه اگر نخوري بدش مي‏آيد كه چرا نخوردي واللّه مقتضاي كرم همين‏طورها است.

اين حجت‏هاي خدا جوري هستند كه پيششان مي‏روي خوششان مي‏آيد پيششان نمي‏روي بدشان مي‏آيد چه بسيار خرمقدس‏ها كه خيال مي‏كنند كه طمع زياد نبايد كرد از خدا طمع خوب چيزي نيست طمع از خدا كجا بد است كي گفته بد است در دعا بايد بخواني ان لنا فيك املاً طويلاً و طمعاً كثيراً هرچه بيشتر از خدا بخواهي خدا بيشتر خوشش مي‏آيد باري پس ايشانند منبع هر جود و كرمي تو كاهلي مكن برو تا بدهند اگر نروي مي‏زنند تشر مي‏زنند كه اگر نيايي عذاب مي‏كنيم چرا نيامدي ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين مي‏گويند چرا نمي‏آيي طلب كني پس خدايي است كريم و كرم آن خدا ائمه طاهرين هستند سلام اللّه عليهم باز دقت كن ببين وصّافي مي‏خواهم بكنم يا حقيقت مي‏گويم كرم خدا بايد به تو برسد ذات خدا قسمت نبايد بشود آن كرمي كه قسمت مي‏شود در ميان مردم مال ايشان است يا بگو خودشانند كرم خدا يا چيزي دستشان است كه او را مي‏دهند پس ايشانند كرم خدا ايشانند نعمت خدا ايشانند يك ذاتي دارند كه آن ذات مال خدا است و مخصوص خدا است و چيزي هم به تمام خلق بايد انعام كنند و تا حركت نكنند چيزي به خلق نمي‏شود داد حالا آن حركتي كه مي‏كنند آن شيشه پيدا مي‏شود و هرجايي هر فاعلي كه حركت كرد شيشه دورش را مي‏گيرد كارش مي‏گيرد دورش را اين مي‏شود جمال او مي‏شود جلال او مي‏شود ظهور او اين مقام معاني است در مقام اول اسم زيادي نيست از بس مخفي‏اند از بس خود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۱ *»

را فاني كرده‏اند خداي خود را نموده‏اند هيچ نيست مگر خدا هيچ خودشان پيدايي ندارند اما در مقام دوم ايشانند علم خدا ايشانند قدرت خدا ايشانند رحمت خدا ايشانند عظمت خدا ايشانند كبرياي خدا ايشانند جمال خدا جلال خدا نعمت خدا نقمت خدا و هكذا هرچه خيال كنيد از اين قبيل از اسماء و صفات باشد برو دعاي سحر را بردار بخوان هرچه از اين چيزها است كه معنويتي درش هست همه در مقام دوم است كه مقام ذات ظاهره باشد وقتي يافتي كه آتش گرم است گرمي او آن شيشه است كه روشن است يا بگو روشن است و روشنايي او آن شيشه است كه دورش را گرفته.

حالا ببينيد اول آتش كه روشنايي دارد اين روشنايي اگر نيفتد روي دودي پيدا نيست خودش هم پيدا نيست پس آن مقام سومي كه مقام واسطه است كه بايد نورش را به تو برساند و تو آن نور را ببيني آن مقام دود است پس لامحاله بايد روغني باشد كه آب شود و كم‏كم بخار شود كم‏كم دود شود وقتي كه آتش در دود درگرفت از شكم آن دود سرريز مي‏كند نور بيرون مي‏آيد و اطاق را روشن مي‏كند يا بگو گرمي به جان دود درميگيرد و از جان دود سرريز مي‏كند و از زيادتي نور او و فاضل وجود او اطاق را گرم مي‏كند پس مقام سوم كه مقام بابيت ايشان باشد آن بابي است كه خدا گشوده و آن بابي است كه در هر خانه‏اي مي‏خواهي داخل شوي از در آن بايد داخل بشوي نص قرآن است كه ليس البرّ بأن‏تأتوا البيوت من ظهورها ولكن البرّ من اتقي و أتوا البيوت من ابوابها از هر خانه‏اي كه از درش بايد داخل شد بايد از درش داخل بشوي يك‏جور خانه‏هايي هست خانه‏هاي خدا كه اگر از در آنها داخل شدي انسان داخل مي‏تواند بشود از درش داخل نشوي يك جوري است كه از پشت نمي‏شود داخل شد اين خانه‏هاي ظاهري را مي‏بيني اگر كسي رفت روي سقف آنها نمي‏تواند داخل آن بشود و نمي‏شود اين است كه خدا قرار داده باب‏ها در ملك خود باب فيض گرمي آتش است بروي پيش آب كه گرم بشوي آنجا گرم نمي‏شوي باب فيض حرارت را آتش قرار داده باب فيض روشنايي را چراغ قرار داده پس همين چراغ يك پولي كه يك پول سياه بيشتر نمي‏ارزد براي روشن كردن اطاقت بهتر از هزار تومان مي‏ارزد چون باب فيض است به اين آساني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۲ *»

قرار داده كه اطاقت را روشن كند پس باب فيض هميشه جاش زير پاي فيض افتاده و اصل فيض بالا است پيش آتش است بايد اين را گرفت كشيد آوردش پايين حبلي است ريسماني است كشيده شده رو به آتش پنهاني و آن پايه او در پيش آتش است پايه ديگرش در پيش تو است آتش كه در جان او درگرفت از وجود او كه سرريز كرد اطاق تو روشن مي‏شود پس اين مقام مقام سوم ايشان است ايشان همچون مقامي هم دارند كه نزديك به شما است از آنجايي كه متصل است به باطنشان مي‏گيرند مي‏آرند به ظاهرشان و به تو مي‏رسانند و در مقام چهارم و مقام چهارمي هم هست براي ايشان و اينها همه كأنه يك چيز است يك چراغ است آتش را بخواهي ببيني توي اين چراغ ببين حرارت چراغ را بخواهي ببيني باز توي چراغ ببين دود را بخواهي باز توي چراغ ببين نور چراغ را هم پيش چراغ ببين پس مقام بيان و مقام معاني و مقام ابواب و مقام امامت پيش ايشان است حالا آدم اسم اين مراتب را كه مي‏شنود بسا خيالاتش متفرق مي‏شود خيال را متفرق مكن بدان همه‏اش يك جا است اگر ملتفت باشيد مي‏دانيد چه عرض مي‏كنم.

پس كسي كه پيش امام مي‏رود يك كسي چشمي دارد امامت مي‏بيند يك كسي چشمش بازتر است نگاه مي‏كند بابيت مي‏بيند يك كسي چشمش بازتر است بالاتر را مي‏بيند و هكذا پس دقت كنيد ان‏شاء اللّه چون خلق هم نوعاً اين چهار مقام را داشتند اين خلق مقام عقلي دارند مقام نفسي دارند مقام خيالاتي دارند مقام بدني دارند پس چون از براي خلق نوعاً چهار مقام است ايشان هم در چهار مقام ظاهر شدند تا در هر مقامي سد فاقه خلق را بكنند از براي تو عقلي است كه مي‏فهمي چيزها را به آن عقل تميز مي‏دهي هر خوبي را از هر بدي و از براي تو نفسي است كه به آن مي‏روي علم تحصيل مي‏كني مي‏روي درس ميخواني چيزي ياد مي‏گيري كاري ياد مي‏گيري اين نفس نيست تازه پيدا مي‏شود لكن عقل هست روز اول خلق شده اما علم را نداري بعد مي‏روي تحصيل مي‏كني عالم مي‏شوي اين نفسي است تازه پيدا مي‏شود يك مقام خيالاتي داري در عالم خيال فكرها مي‏كني تصورها مي‏كني بعد همه اينها در بدن تو است.

پس اين بدن تو مانند خانه‏اي است كه در توي اين خانه مشكوتي است يك

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۳ *»

چراغداني هست اين چراغدان را برده‏اند بالاي آن عمارت نصبش كرده‏اند و همه جا را ببينيد كه يك‏جور است چراغدان سر است و اين چراغدان هر پهلوييش سوراخي دارد سوراخ‏هاي خاص دارد يك گوشه‏اش سوراخ چشم است ببينيد چه جور چيزها را مي‏بيني و مي‏فهمي يك گوشه‏اش سوراخ گوش است چقدر صداها را مي‏فهمد يكي سوراخ دهن است يكي سوراخ بيني است و هكذا يك روح است يك عقل است در اندرون اين خانه و همه در سر منزلش است حيات در روح بخاري در گرفته است و روح بخاري كه حي شده و زنده شده از اين سوراخ چشم و گوش و بيني و دهان كارها مي‏كند سوراخ‏هاي باطني هم هست ديگر بعضي حس‏ها و حركت‏ها در پي‏ها و عصب‏ها است كه به واسطه آنها بدن حركت مي‏كند و اصل همه آنها در سر است پس يك حياتي است از براي تو كه اين حيات تعلق مي‏گيرد به يك بخار شفاف صافي كه صافي است مانند شيشه و آن بخار سرازير مي‏شود يك قدريش مي‏آيد در چشم يك قدريش در گوش يك قدريش در بيني يك قدريش در زبان و اين چراغدان كه اين سر است همه اين بدن را زنده كرده پس خودت هم بعينه چراغي هستي روشن شده و چراغي هستي كه در توي شيشه روشن شده و شيشه در چراغدان است و چراغدان در بالاي عمارت نصب شده همين‏طور خدا باز آن نور غيبي را در بدن آفتاب مي‏گذارد اين آفتاب را در جاي بلند نصب كرده كه نور او سرريز مي‏كند مي‏رسد به اين اشياء حالا همين‏طوري كه مي‏بيني در ساير جاها شركي نيست كفري نيست زندقه‏اي نيست روحي است و بدني است هيچ كدام هم خدا نيستند لكن خدا بدن را به واسطه روح حركت مي‏دهد اين روح اگر بخاري نباشد كه در آنجا دربگيرد روح تعلق نمي‏گيرد به بدن پس بايد لامحاله آن شيشه هم باشد و لامحاله بايد در جايي بلند باشد يعني جايي باشد كه مستولي باشد بر اين بدن وقتي حيات آمد در سر بعد سرازير مي‏شود در بدن و همه جا را زنده مي‏كند در اين سر يك ناخوشي پيدا شود انسان رعشه پيدا مي‏كند غالب مردم فالج كه مي‏شوند ماده‏اي است از سر مي‏ريزد در پي‏ها سر كه عيب كرد آدم لقوه مي‏شود ماده تمام فيضي كه در بدن جاري است تمامش از سر است كه نشر كرده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۴ *»

آمده در بدن پس اينها همه را خدا بر طبق يكديگر آفريده هيچ جا كفري شركي هم نيست نظم خلقتي خدا قرار داده.

حالا در اين بدن اين خانه امكان هم يك چراغداني است و آن بدن مبارك امام است و آن بدن در وسط عالم است و مستولي بر عالم است و آنجاها منزلش است در جايي كه نشسته آنجا وسط است هرجا نشسته مستولي است بر عالم و آنجا را به زباني كه خودشان فرمايش مي‏كنند عالم جابلقا و جابرسا اگر شنيده باشي مي‏گويند ائمه جاشان آنجا است باز خيلي از مردم چنين گمان مي‏كنند كه حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه همان ايشان رفته‏اند به تنهايي در جابلقا و جابرسا نشسته‏اند و باقي ائمه آنجا نبودند نه واللّه همه‏شان آنجا بودند همين جوري كه مي‏آمدند در مسجد نماز مي‏كردند همان‏جور نماز مي‏كنند براي اهل جابلقا و جابرسا نه كه بايد از اينجا برود آنجا براي آنها نماز كند مي‏فرمايد در حضرت پنج خصلت هست كه در پنج پيغمبر بود يكي از آنها را مي‏فرمايد از يوسف خصلتي است براي او و يوسف را برادرهاش مي‏ديدند لكن نمي‏شناختندش تا يك وقتي كه گفت انا يوسف آن وقت شناختندش حالا حضرت هم همين‏طور واللّه مي‏آيد ميان مردم معامله مي‏كند زن مي‏گيرد اولاد دارد و مردم نمي‏شناسندش تا وقتي كه گفت انا انا آن وقت مي‏شناسندش اگرچه بدنشان همين جا است لكن اصل جاشان عالم غيب است به جهتي كه تصرف بايد بكنند اگر در زمين باشند در آسمان نباشند آسمان نمي‏گردد اگر در آسمان باشند در زمين نباشند اوضاع زمين مختل مي‏شود نمونه‏اش اين‏كه روح واحده عقل واحده در حال واحد هم در يمين است هم در يسار است هم در بالا است هم در پايين است حالا اگر دست چپ را مشرق اسم بگذاري دست راست را مغرب روح در حال واحد هم در مشرق است هم در مغرب پس شخص واحد در حال واحد بگويي هم در آسمان است هم در زمين هم در مشرق است هم در مغرب كفري نيست.

پس تعجب مكن كه امام چطور در حال واحد در شرق و غرب عالم بر سر هركه مي‏ميرد هرجا مي‏ميرد حاضر مي‏شود ببين عزرائيل چطور در شرق و غرب عالم هركه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۵ *»

بايد بميرد قبض روحش را در حال واحد مي‏كند آيا قوتش كمتر شده اين امام از عزرائيل اگر قوتش كمتر باشد امام نيست حجت بر عزرائيل نيست آيا عزرائيل انكار امامت اميرالمؤمنين را دارد مثل مني‏ها عزرائيل ملكي است صاحب قدرت و قوت كه در حال واحد در شرق و غرب عالم مي‏تواند حاضر شود چطور شده آقاش نمي‏تواند حاضر باشد آيا نوكر مي‏تواند و آقا نمي‏تواند دقت كنيد ان‏شاء اللّه و فهم آن خرها را ببينيد كه خيال مي‏كنند قوت اميرالمؤمنين كمتر شده از عزرائيل ببينيد چطور وقتي اعراض مي‏كنند از حق و اهل حق خدا سرنگونشان مي‏كند عزرائيل ملك‏الموت است در حال واحد در شرق و غرب عالم هركس مي‏ميرد اين عزرائيل جانش را مي‏گيرد حالا چطور شده اين‏كه نوكر اميرالمؤمنين است خادم او است اين شخص بتواند حاضر باشد و اميرالمؤمنين را همين كه مرد ديگر بايد عصا انداخت و گفت اگر از اين عصا كاري مي‏آيد از اميرالمؤمنين هم مي‏آيد چه كاري از عصا مي‏آيد وقتي عصا را بيندازي هيچ كاري نمي‏آيد مردكه الاغ اين چه حرفي است تو هم كه مي‏ميري باز تو هم مثل عصا نيستي ببين چقدر احمق شده‏اند مردم هر الاغي هم كه مي‏ميرد يك جايي حشر و نشري دارد مثل عصا نمي‏شود اگر اين مرده‏ها مثل عصا بودند وقتي مي‏روي سر قبرشان خيرات مي‏كني بايد خبر نداشته باشند و حال آن‏كه خبر مي‏شوند و خيرات به ايشان مي‏رسد تو كه درباره خودت بيش از اميرالمؤمنين اعتقاد داري اميرالمؤمنين چطور شد مثل عصا شد مگر نخوانده‏اي قرآن را آيا قرآن نمي‏خواني و رئيس مسلمين خودت را مي‏داني خدا مي‏فرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون اميرالمؤمنين را كشتند و در راه خدا كشته شد و مقتول في سبيل اللّه بود پس زنده است جميع شهداي كربلا هم زنده‏اند پيش خدا روزي مي‏خورند حركت مي‏كنند مثل عصا چرا باشند وقتي تمام شهدا اين باشد حالتشان آيا خود امام مرده است البته او زنده است.

ان‏شاء اللّه دقت كنيد مسلمان باشيد مسلماني را از دست ندهيد مثل اين مني‏هايي كه تازه پيدا شده‏اند نعوذ باللّه از اين كفرهايي كه در آخرالزمان پيدا شده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۶ *»

مي‏فرمايند خودشان ان ميتنا اذا مات لم‏يمت اينها چيزهايي است كه صريحاً مي‏فرمايند نمي‏دانم مردم لج مي‏كنند با امام مي‏فرمايد ما وقتي مي‏ميريم نمرده‏ايم و ان قتيلنا اذا قتل لم‏يقتل كشته ما كشته نشده آخر نبود كه همين حضرت امير وقتي نعش مباركشان را مي‏بردند خودش مي‏رود جنازه‏اش را مي‏گيرد همان ساعت خودش را مي‏بردند و خودش زيرش بود تا آنجايي كه نقاب انداخت ديدند نمرده و واضح است كه نمرده چطور مثل عصا است.

خلاصه پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه امام مثل روحي است در بدن اين عالم چنان‏كه چشم تو حركت نمي‏كند تا روح نباشد گوش تو صدايي نمي‏شنود تا روح نباشد بيني تو بو نمي‏فهمد تا روح نباشد زبان تو طعم نمي‏فهمد تا روح نباشد بدن تو گرمي و سردي نمي‏فهمد تا روح نباشد همين‏طور واللّه اگر در اين عالم ايشان نباشند عالم هرج و مرج مي‏شود اگر نبودند در دنيا اگر بقية‏اللّه در دنيا نبود عالم هرج و مرج بود و نمي‏دانم اين بقيه‏اللّهي كه خدا مي‏فرمايد بقية اللّه خير لكم مردم مي‏گويند كجا است؟ باري اين بقيه‏اللّه اگر نبود واللّه هيچ چشمي نمي‏ديد هيچ گوشي نمي‏شنيد هيچ پايي راه نمي‏رفت هيچ حولي هيچ قوه‏اي براي احدي نبود چنان‏كه آن آخر عالم كه خدا مي‏خواهد خراب كند دنيا را، امر مي‏كند ائمه طاهرين از زمين برمي‏خيزند بالا مي‏روند. در آن آخرها كه مي‏خواهند دنيا را خراب كنند و نفخ صور مي‏شود كه مردم افتاده‏اند بيهوش مثل جماد كه لقمه را نمي‏دانند در سرشان بگذارند يا در گوششان به واسطه همين است كه ائمه بالا مي‏روند از عالم، دليل اين‏كه قلب هست در بدن همين‏كه چشمت مي‏بيند گوشت مي‏شنود اعضا حركت مي‏كنند پس قلبي هست. ديگر واجب نيست قلب را هم ببيني. حالا امام را نبيني سهل است كارهاش را كه مي‏بيني مي‏كند پس ايشانند واللّه كه به حركت ايشان واللّه حركت مي‏كنند تمام متحركين و به تسكين ايشان هرجا را بخواهند ساكن كنند واللّه ساكن مي‏شوند ساكنان.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۷ *»

يكشنبه ـ 26 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت خود آفريده بود و چون معرفت او حاصل نمي‏شد مگر اين‏كه يك قائم مقامي بگيرد از براي خود و اينهايي را كه عرض مي‏كنم خيلي از مردم غافلند هيچ بويي نبرده‏اند هيچ پيرامونش نگشته‏اند پس عرض مي‏كنم كه چون خدا خلق را از براي شناختن خود آفريده بود اگر ظاهر نمي‏كرد كسي را در عالم هيچ شناخته نمي‏شد و چه بسيار بسياري خيال مي‏كنند كه اگر خدا كسي را هم نفرستد همين‏طور كه مردم نگاه مي‏كنند مي‏فهمند اين عالم خدايي دارد فكر كنيد ان‏شاء اللّه اگر ممكن بود خلق خدا را بتوانند بشناسند و رسول هم اگر نمي‏آمد مي‏توانستند خدا را بشناسند هيچ ارسال رسلي لازم نبود هيچ كتابي لازم نبود كه از آسمان بفرستند قدري فكر كن ان‏شاء اللّه ببين تو نگاه كه مي‏كني به اين عمارت همين‏قدر مي‏داني كسي ساخته اين را ديگر اين جن بوده يا انس نمي‏داني مرد بوده يا زن نمي‏داني عادل بوده يا فاسق نمي‏داني كافر بوده يا مؤمن نمي‏داني تو مي‏بيني زميني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۸ *»

و آسماني را مي‏فهمي اينها را يك كسي ساخته حالا اين كس عادل بوده يا ظالم چه مي‏داني حالا اين را يك كسي ساخته يا هزار نفر با هم شده‏اند ساخته‏اند نمي‏داني حالا اين بنا را يك كسي بنا كرده يك كس است دو كس است يا هزار نفر ساخته‏اند عادل است ظالم است اين در بند خلق خودش هست نيست هيچ معلوم نمي‏شود و مردم نرفته‏اند از پي اين حرف‏ها سراغ ندارم كسي را پيرامون اين حرف‏ها گشته باشد مگر علماي اهل حق كه آنها ملتفت شده‏اند كساني ديگر بسا كتاب‏ها نوشته‏اند شرح‏ها و بسط‏ها داده‏اند حكمت‏ها نوشته‏اند مع‏ذلك هيچ خبر از خدا ندارند نهايت استدلالي كه مي‏كنند اين است كه اين مسجد را مي‏بينيم ساخته شده مي‏فهميم يك كسي اين مسجد را ساخته باين عالم كلي هم كه نگاه مي‏كنيم مي‏فهميم يك كسي اين عالم را ساخته و همين هم در معرفت ما را بس است روايتي هم از سني‏ها مي‏كنند كه پيغمبر مي‏گذشتند به پيرزالي رسيدند از او پرسيدند چطور شناختي خدا را آن پيرزال دستش را از چرخش كشيد و نشست و اين حديث از سني‏ها است مي‏گويند آن وقت پيغمبر فرمودند عليكم بدين العجايز يعني بر شما باد به دين عجوزه‏ها و معني اين اين است كه چون آن پيرزال دستش را كه از چرخش كشيد چرخش نگشت پس اين آسمان را هم يك كسي مي‏گرداند شما ان‏شاء اللّه بدانيد اينها دليل پيرزالي است دليل است براي كساني كه تابع پيرزال شده‏اند كه سني‏ها و مني‏ها باشند.

شما ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد بدانيد هركه شناخت امام خودش را مي‏شناسد خداي خودش را هركه نشناخت امام خودش را نشناخت خداي خودش را خدا خودش كه در قرآنش همين‏طور گفته مثل نوره كمشكوة فيها مصباح طور شناختن خدا اين‏طور است كه مثل چراغي است كه در چراغداني باشد و بر روي آن شيشه‏اي باشد و آن شيشه مثل ستاره درخشان باشد و تمام اينها در خانه‏هايي چند باشند كه خدا اذن داده آن خانه‏ها رفيع الشأن باشند و ذكر خدا در آن خانه‏ها بشود تا آنجا كه گفته رجال و مي‏شود بدل بگيريم به اصطلاح ملايي اين رجال را براي خانه‏ها پس آن خانه‏ها رجالي هستند كه هركس ديدشان خدا را ديد هركس شناخت ايشان را خدا را شناخت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴۹ *»

هركس ايشان را نديد خدا را نديد هركه نشناخت ايشان را خدا را نشناخت هركه محبت ايشان را ورزيد محبت خدا را ورزيده و هركس عداوت با ايشان كرد عداوت با خدا كرده تمام آنچه خدا نسبت به خود داده نسبت به اين رجال داده چرا كه اين رجال ندارند هيچ از خود تمام آنچه دارند از پيش خدا آورده‏اند اين است كه حركتشان شده حركت خدا قولشان شده قول خدا كلامشان شده كلام اللّه ديدارشان شده ديدار خدا زيارتشان شده زيارت خدا در خصوص امام حسين صلوات اللّه عليه مي‏فرمايد من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه خود پيغمبر9 مي‏فرمايد من رآني فقد رأي الحق اگر فكر كني ديد خدا بعينه مثل ديد تو است تو هم كه به ذات خودت كسي تو را نمي‏بيند تو گاهي مي‏ايستي تو را مي‏بينندت گاهي مي‏نشيني مي‏بينندت خود تو را وقتي كسي بخواهد ببيند نخواهد ديد مگر اسم تو را ببيند مگر رسم تو را ببيند مگر حالي از حالات تو را كسي ببيند ذات تو را نمي‏شود ديد ذات تو آن چيزي است كه نه ايستاده است و نه نشسته آن را هيچ كس نديده ايني كه ايستاده اسم آن شخص است ايني كه نشسته اسم آن شخص است پس همه جا هركس شناخت كسي را و شناخته شد به اسمش شناخته شد به رسمش شناخته شد به علامتش شناخته شد خدا هم به علامت خود شناخته مي‏شود به آيتش شناخته مي‏شود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق.

پس خداوند عالم حجت‏هاي خود را و ائمه طاهرين را دليل خود قرار داده و راه به سوي خود قرار داده و چنين قرار داد كه ايشان از غير خدا هيچ ارث نداشته باشند سرتاپاشان از ظاهرشان تا باطنشان غير خدا پيششان نباشد از اين جهت وقتي ايمان به ايشان آوردي ايمان به خدا آورده‏اي من يطع الرسول فقد اطاع اللّه پس خداوند عالم ايشان را قائمان مقام خود قرار داده خليفه‏هاي خود آفريده خواست خودش را به اين خلق بشناساند از اين جهت لباسي گرفت براي خود و اختيار كرد خلقي از خلق‏هاي خود را و آن را دليل معرفت خود قرار داد حالا معرفت خدا چيست معرفت خدا اين است كه خدا دانا است به كل چيزها حالا چون ايشان قائم مقام خدا هستند دانا هستند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۰ *»

به كل چيزها خدا قادر است بر هر چيزي ايشان كه قائم مقام خدا هستند قادرند بر كل چيزها به شرطي كه دل بدهي و چرت نزني ماه مبارك تمام شد به چرت.

تو ببين ذات خدا را به هيچ وجه نمي‏توان شناخت و خدا را به آيتش و علامتش مي‏توان شناخت و اين آيت و علامت غير از ذات خدا است حالا چرا خدا را نمي‏توان شناخت ببين اگر كسي كسي را بشناسد يا با چشمش مي‏بيند رنگ او را و شكل او را خدا رنگي ندارد شكلي ندارد يا صداش را مي‏شنود باز ببين خدا صدا نيست چيزي را اگر بشناسي بسا بوي خوبي دارد بوي بدي دارد خدا بو نيست كه با بيني فهميده شود و همچنين چيزي را بشناسي با ذائقه تميز بدهي بچشي ببيني شيرين است يا ترش است يا تلخ است يا شور است خدا مزه نيست كه با زبان فهميده شود و همچنين چيزي را مي‏خواهي تميز دهي مي‏شود گرم باشد يا سرد باشد نرم باشد يا زبر باشد سنگين باشد يا سبك باشد خدا گرم نيست سرد نيست خدا نرمي نيست زبري نيست خدا سنگين نيست سبك نيست همين‏جورها اگر فكر كني مي‏بيني توي خيالت هم همين‏طور چيزها را خيال مي‏كني باز خدا آن جورهاي خيالي هم نيست پس خدا را به هيچ‏طور نمي‏شود شناخت به هيچ وجه من الوجوه حالا تو مي‏فهمي كه خدا علمي دارد كه مي‏داند مي‏شناسد خلق خود را اين علم خدا غير از ذات خدا است مي‏فهمي كه خداي ملك همه كار مي‏تواند بكند اگر عاجز باشد مثل ماها، مثل ماها است ما هيچ كار نمي‏توانيم بكنيم پس بايد قادر باشد تو مي‏فهمي اين قدرت را، اين قدرتي را كه مي‏فهمي غير از ذات خدا است قدرت خدا غير از ذات خدا است غير از ذات خدا كه شد حالا اين غير را گاهي قدرت اسم مي‏گذاري گاهي محمد اسم مي‏گذاري عيب ندارد محمد اسم بگذاري چرا كه مشيت خدا اول مخلوقات است حالا ببين اين علم خدا اين قدرت خدا اين حكمت خدا آيا چيزي است بي‏مغز يا مغزي دارد پس اينها بايد جايي بنشينند.

در خودت فكر كن ببين تو داري يك قدي اين قد بايد بر روي تو بنشيند قد خودش روي هوا نمي‏ايستد تا نباشد جايي كه اين قد بچسبد اين قد نيست همچنين تو

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۱ *»

رنگي داري اين رنگ بايد بچسبد تا موجود باشد بايد تو باشي كه رنگ به تو بچسبد تو اگر سنگين باشي يا سبك اين سنگيني بايد به تو بچسبد اين سنگيني چيزي نيست كه خودش در هوا بايستد سنگيني به چيزي كه مي‏چسبد آن چيز سنگين مي‏شود پس اگر قدري دقت كني مي‏داني كه صفات بايد به تو بچسبد صفات خود را ببين گاهي مي‏نشيني گاهي مي‏ايستي هيأت ايستاده به تو چسبيده هيأت نشسته به تو چسبيده وقتي مي‏نشيني تو اگر نبودي اين هيأت ايستاده نبود در دنيا تو اگر نبودي اين حالت نشسته تو نبود در ملك خدا ابداً اين نشسته اگر بايد باشد تو بايد باشي و بنشيني اگر اين ايستاده بايد باشد تو بايد باشي و بايستي بايد باشي تا يك رنگي روي تو بچسبد رنگ تو بر روي تو خلق مي‏شود نمي‏شود تو پيشتر باشي و رنگ نباشد.

پس به همين نسق اگر فكر كني مي‏يابي صفات خدا هم اين‏جور است اگر صاحبي نداشته باشد كه اينها بچسبند به او بند نمي‏شود در هوا پس صفات خدا هم جايي مي‏خواهد محلي مي‏خواهد كه به آنها بچسبد و اگر يك‏خورده دقت كني بابصيرت مي‏شوي پس مي‏فهمي كه خدا دانا است به كل چيزها اين دانايي يك جايي چسبيده كه بگويي خدا دانا است بگويي چه عيب دارد دانايي به ذات خدا بچسبد و همچنين بگويي خدا قادر است و قدرت هم كه بايد به جايي بچسبد چه عيب دارد به ذات خدا بچسبد حالا اگر اين قدرتي كه مي‏فهمي بچسبد به ذات خدا فكر كن ببين چه عيب‏ها لازم مي‏آيد و خيلي از مردم هستند باكشان نيست چيزي به ذات خدا بچسبد خيلي حكما باكشان نيست علم به ذات خدا بچسبد و در همه كتاب‏هاي خودشان نوشته‏اند.

تو فكر كن ان‏شاء اللّه اگر چيزي به ذات خدا مي‏چسبيد خدا مثل خلق بود آيا خدايي مي‏خواهي كه مثل خلق باشد محتاج باشد عاجز باشد ببين تو اين صفت‏ها را به هم چسباندي قدي را چسباندند به تو صاحب قدي شدي رنگي را چسباندند به تو رنگين شدي اگر خدا هم آن‏جور باشد مثل تو خدا محتاج است به خيلي از اجزاء اگرچه خدا بزرگ است لكن كوچك هم خيالش كني باز محتاج است به اجزاء اين خدا را اگر همچو خيال مي‏كني كه بزرگ است خيلي و از همه زمين و آسمان بزرگ‏تر است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۲ *»

اجزاش زيادتر است پس آن محتاج‏تر است تو محتاجي سرت باشد دستت باشد پايت باشد اعضات باشد تا تو تو باشي حالا خدا را اگر كوچك خيال كني كوچكتر از همه چيز ناچيزتر و ضعيف‏تر از همه چيز خيالش كرده‏اي بدانيد ذات خدا چنين نيست چيزي به اين خدا نمي‏چسبد نه رنگ به اين خدا مي‏چسبد نه علم به اين خدا مي‏چسبد نه جهل به اين خدا مي‏چسبد خدا خدايي است كه هيچ چيز به او نچسبيده علمي دارد علم را خلق كرده قدرت دارد نهايت قدرت را به خود قدرت خلق كرده.

پس اين صفات خدا هم معني دارد و بايد بچسبد به اصل خودش و آنجايي كه بايد بچسبد اين اسماء و صفات به آنجا كه هم عالم است هم قادر است هم حكيم است هم رؤوف است هم رحيم آنجا را گاهي اسم اعظم مي‏گويند آن اسم اعظم اعظم اعظم خدا است عالم يكي از اسم‏هاي خدا است حالا يكي هست كه هم قادر است هم عالم است هم حكيم است تمام اسم‏ها به او چسبيده آن اسم اعظم است خدا را اسم اعظمي است و اين اسم غير از خودش است پس خدا غير از اسم‏هاي خودش است حتي آن‏كه غير از اسم اعظم است و هرچه غير از خدا است خدا آن را خلق كرده.

پس بدان اسم اعظم ايشانند تو اين قدرتي را كه مي‏فهمي از دست ايشان بروز كرده خوب چه عيب دارد خدا كوزه‏گري خلق كند كه آن كوزه‏گر صدهزار كرور كوزه بسازد و اگر صدهزار كرور كوزه ساخت خدا نيست چنان‏كه اگر هيچ هم نسازد خدا نيست و حالا كوزه‏گري خدا ساخته كه همه كوزه‏ها را او ساخته و اين مردم را خدا مثل كوزه خلق كرده خلق الانسان من صلصال كالفخار انسان را از گلي خلق كرده مثل كوزه و تعجب اين است كه خدا مي‏گويد شما را مثل كوزه خلق كردم مثل كوزه خلقش كرده‏اند و فكر نمي‏كند كه اين خلق كوزه‏گرش كيست و بسا خيال كني كه ذات خدا كوزه‏گري كرده نه چنين نيست خدا خلق مي‏كند كوزه‏گر را و كوزه را اما هر دو خلق خدا است اما كوزه‏گر بايد كوزه بسازد و كار خود را بكند پس كوزه و كوزه‏گر هر دو مخلوق خدايند لكن حالا فكر كن با وجودي كه كوزه و كوزه‏گر هر دو مخلوق خدايند آيا كوزه‏ها محتاج نيستند به كوزه‏گر البته محتاجند و با كوزه‏گر خدا ساخته اينها را پس كوزه‏ها را با كوزه‏گر ساخته است.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۳ *»

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه ايشانند محل جميع اسم‏هاي خدا پس اين اسم‏هاي خدا كه يكي رحمت باشد يكي جمال باشد يكي بهاء باشد يكي جلال باشد تمام اين اسم‏هايي كه در اين دعاي سحري كه مي‏خواني هست در دعاي كميل كه مي‏خواني هست تمام آنها بدان به يك جايي چسبيده و به آنجايي كه چسبيده بدان ذات خدا نيست به ذات خدا چيزي نمي‏چسبد چون به ذات خدا چيزي نمي‏چسبد محلي دارد صفات ذات محلي دارد خدا محل چيزي نيست وقتي هم بچه بودي و كتاب‏هاي سني‏ها را خواندي يادت دادند كه نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل پس ذات خدا محل چيزي نيست كه چيزي به او بچسبد و محل تمام اسم‏هاي خدا اسم اعظم خدا است حالا اين حرفي نيست كه وحشتي داشته باشد لكن اسمش را كه مي‏بري داد بلند مي‏شود اسم اعظم خيلي كار از او مي‏آيد بلعم باعور اسم اعظم را مي‏دانست هزار شيطنت با او مي‏كرد اين شيطاني كه اين همه شيطنت مي‏كند همه‏اش به زور اسم اعظم است چون خواستند خلق را امتحان كنند اسمي دادندش كه هركار بخواهد با آن بكند و بهمين‏طور است تا ايام رجعت آن وقت آن اسم اعظم را از او مي‏گيرند آن وقت يادش مي‏رود اسم اعظم.

پس اين اسم اعظم خدا غير از خدا شد غير از خدا كه شد اول ماخلق اللّه بايد باشد و اول چيزي كه خدا ساخته محمد و آل‏محمد است صلوات اللّه عليهم محمد اول ماخلق اللّه است اين را سني‏ها مي‏گويند شيعيان هم بايد بگويند ايشانند محل علم خدا پس ايشانند عالم ايشانند محل قدرت خدا پس ايشان قادرند ايشانند محل حكمت خدا پس ايشان حكيمند تمام اسم‏ها پيششان است مهيمنند بر كل اسم‏ها و داراي تمام اسم‏هايند اگر ايشان را اين‏طور شناختي خدا را مي‏تواني بشناسي اگر ايشان را اين‏طور نشناختي همان خاء و دالي مي‏گويي اين خاء و دال را يهودي‏ها هم مي‏گويند نصاري هم مي‏گويند اين لفظ را سني‏ها هم مي‏گويند مني‏ها هم مي‏گويند خاء و دالي است دخلي به خدا ندارد.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه هركس ايشان را شناخت به نورانيت شناخت و به نورانيت شناخت معنيش اين است كه ايشان را تمامشان را نسبت به خدا بدهي ايشان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۴ *»

از غير خدا هيچ ندارند آنچه دارند از خدا دارند و خدا هم آنچه خواسته به ايشان داده حالا خدا چه به ايشان داده قدرت داده به ايشان علم داده به ايشان خدا نيستند آيا نمي‏بيني كه قدري علم خدا به تو داده حالا كه يك‏خورده علم خدا به تو داده تو يك‏خورده خدا نيستي با وجودي كه يك‏خورده علم به تو داده خدا به تو يك قدري قدرت داده كه يك كاري مي‏تواني بكني حالا كه يك‏خورده قدرت به تو داده تو يك‏خورده خدا نيستي خدا است خالق تو و خالق قدرت تو و خالق دانايي تو تو يك‏خورده حكمت كمي داري حالا كه يك‏خورده حكمت كمي داري تو خدا نيستي كسي كه يك قدري قدرت دارد يك قدري كار مي‏كند خدا نيست كسي هم كه خيلي قوت دارد خدا نيست كسي كه يك خورده علم دارد خدا نيست كسي هم كه خيلي علم دارد خدا نيست پس مي‏يابي ان‏شاء اللّه كه آن علمي را كه مي‏داني كه خلاف او جهل است آن علم علم ايشان است آن علمي نيست كه ذات خدا باشد دقت كنيد باهوش باشيد بدانيد ذات خدا مثل ندارد هيچ چيز مثل خدا نيست خدا ضد چيزي هم نيست اگر چيزي خلاف او بود از او سر نمي‏زد خلقش نمي‏توانست بكند نمي‏بيني آب خلاف آتش است حالا كه خلاف آتش است گرمي ندارد خشكي ندارد آتش هم چيزي كه مي‏خواهد گرمي و خشكي است آب چون نادار است نمي‏تواند آنها را بدهد به آتش پس آب نمي‏تواند آتش خلق كند آب داراي سردي و تري بايد باشد سردي و تري را چون آتش ندارد نمي‏تواند به او بدهد پس آتش هم نمي‏تواند آب خلق كند پس خدا ضد خلقش هم نيست و خدا ضد ندارد خلاف او چيزي نيست حالا خدايي كه ضد ندارد بدان علمي كه علم ذاتي خدا است ضدش جهل نيست چرا كه ذات خدا ضد ندارد همچنين گاهي بسا بگوييم كه خدا ذاتش قدرت است ان‏شاء اللّه تو بدان آن قدرتي كه ضدش عجز است آن ذات خدا نيست ذات خدا ضد ندارد هر چيزي كه ضد دارد ذات خدا نيست دانايي خدا آن داناييش را كه ضدش جهل است بايد اعتقاد كني كه آن دانايي را دارد كه اگر بگويي دانا نيست به آن دانايي و جهل دارد يهودي‏ها هم مي‏زنند آدم را بيرون مي‏كنند از ميان خودشان چه جاي مسلمانان پس علمي كه ضدش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۵ *»

جهل است اين غير از ذات خدا است و قدرتي كه ضدش ناتواني است اين غير از ذات خدا است پس ماها تمام در ملك خدا واقع شده‏ايم اين كارها را يك كسي كرده آن كس ضد ما است يك كسي اين خانه را ساخته و توانا بوده كه ساخته او ضد ما است چرا كه ما عاجزيم و توانا نيستيم دقت كنيد ان‏شاء اللّه كه اينها جزء ضروريات دينتان است در اوايل اسلام اينها را انداخته‏اند در ميان مردم تا مردم به اينها دين بورزند.

پس خدا ذاتش ضد ندارد هرچه را هم بگويي ذات خدا است آن هم ضد ندارد علمي را بگويي ذات خدا است اگر لابد شدي و جايي گفتي علم خدا عين ذات خدا است يا قدرت عين ذات خدا است بدان ذات خدا ضدش ناداني نيست ضدش ناتواني نيست پس در واقع اسمش قدرت نيست اسمش علم نيست آن قدرتي كه ضدش ناتواني است آن علمي كه ضدش ناداني است در عالم خلق است ذات خدا نيست و تو مي‏داني كه ايشان اول ماخلق اللّه‏اند پس آن قدرت ايشانند آن علم ايشانند پس در جايي مقام علم خدا هستند كه مقام معاني است و در جايي آيت خدا هستند در آنجا ايشانند كه تمام صفات مال ايشان است مي‏خواهم عرض كنم كه اگر كسي از روي عادت هم ديني داشته باشد باز من همراهش مي‏آيم ببين آن وقتي كه كتاب‏هاي سني‏ها را مي‏خواندي كتاب‏هاي پوسيده سني‏ها را مي‏خواندي آيا نبود كه مي‏خواندي صفات ثبوتيه و صفات سلبيه براي خدا هست صفات ثبوتيه را مي‏گفتي قادر و عالم و حي است و مريد و مدرك هشت صفت را مي‏گفتي صفات ثبوتي است، صفات سلبيه را مي‏گفتي:

نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل   بي‏شريك است و معاني تو غني دان خالق

ببينيد كه صفات سلبيه را بايد خدا نداشته باشد صفات ثبوتيه را بايد داشته باشد پس بايد يك‏پاره چيزها به جايي چسبيده باشد آنها صفات ثبوتي يك‏پاره چيزها بايد نچسبيده باشد آنها صفات سلبي ذات خدا كه هيچ چيز به او نمي‏چسبد كه بگويي علم به او چسبيده پس ذات خدا كه هيچ چيز به او نمي‏چسبد محل هيچ چيز نيست كور نيست كر نيست نادان نيست و خدا عالم هست جاهل نيست قادر هست سميع هست

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۶ *»

بصير هست عادل هست ظالم نيست اين صفات جايي دارد جاش ذات خدا نيست جاش در اسماء خدا است اسم‏هاي كوچك زير اسم بزرگ افتاده اول اسم‏ها اول ماخلق اللّه است چيزي پيش از اسم خدا نيست و اول ماخلق اللّه محمد و آل‏محمدند صلوات اللّه عليهم تو نمي‏فهمي هيچ قدرتي از خدا مگر قدرتي كه از محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم بفهمي هيچ علمي را نمي‏تواني از خدا بفهمي و نسبت به خدا بدهي مگر علمي كه از محمد و آل‏محمد: بفهمي و بسا آن‏كه هنوز نداني كه روت به ايشان است و مي‏گويي خدا قدرت خدا خيلي است چنان‏كه قدرت ما غير از ذات ما است و ضدش ناتواني است اين قدرت هم غير از ذات خدا است و ضدش ناتواني است پس اين قدرت ضد دارد و ايني كه ذات خدا ضد ندارد داخل ضروريات اسلام است بلكه داخل ضروريات يهود و نصاري است بلكه داخل ضروريات جميع اديان است پس ذات خدا ضد ندارد پس هرچه را ضدي هست خلقي است از مخلوقات حالا اگر يكي را به خود چسبانده اسم اللّه شده پس قدرت را به خود چسبانده عجز را نچسبانده به همين‏طور علمش مال خدا است علم را به خود چسبانده جهل را نچسبانده به همين‏طور خدا كر نيست كري را به خود نچسبانده شنوايي را به خود چسبانده خدا كور نيست كوري را به خود نچسبانده و بينايي را به خود چسبانده.

پس محل اسم‏هاي خدا ايشانند و صاحب اسم‏هاي خدا واللّه ايشانند و ايشانند اسم خدا و ان‏شاء اللّه فكر كه بكني و قدري دل بدهي اگر اين حرف‏ها را نمونه‏اش را ياد بگيري توحيد به دستت مي‏آيد تو در صفات خودت فكر بكن خدا خودت را آيت قرار داده براي شناختن خودش ديگر نمي‏تواني حاشا كني كه خودت خودت را نشناخته‏اي اگر اينجا حاشا كني روز قيامت به گردن آدم مي‏گذارند در كار خودت وقتي فكر مي‏كني مي‏فهمي پس وقتي مي‏ايستي اگر چه ايستاده نبود و تو او را ساختي و ايستادي لكن كسي ديگر نايستاده اينجا صاحب اين تويي توي صاحبش حالا وقتي ذات خودت را نسبت به صفاتت بسنجي و ببيني تو در اين صفاتت داخلي و ظاهري در آنها به طوري كه خودت ظاهرتري در آن صفات از آن صفات آن وقت مي‏داني كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۷ *»

ذات خدا هم در صفت‏هاش ظاهرتر است از آنها پس اگرچه مي‏گوييم محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم جميع كارها را كرده‏اند اما خلقش با خدا است بزرگي خدا را كسي مي‏خواهد ببيند بزرگي ائمه را: تماشا كند و واللّه اگر ايشان نبودند بزرگي خدا معلوم نمي‏شد هركس كه بزرگيش معلوم شد يك كاري مي‏كند كه بزرگيش معلوم مي‏شود كسي كه خدم زياد دارد حشم زياد دارد اوضاع زياد دارد مهماني زياد مي‏كند اين عظمتش پيش مردم معلوم مي‏شود هر كسي عظمتش در كارش معلوم مي‏شود وقتي اين كوه‏ها و صحراها را مي‏بيني كه اين‏طور ساخته شده حالا اگر يك كسي اينها را ساخته باشد خدا اين بر و بحر و آسمان و زمين و دنيا و آخرت توي چنگش باشد و او كوزه‏گري كرده باشد و اين كوزه‏ها را ساخته باشد البته عظمت خدا به همين‏طورها معلوم مي‏شود پس بدان ايشانند عظمت خداوند عالم و خدا به ايشان اين كار را كرده آنچه كرده به دست خود كرده و ايشانند دست خدا باري مطلبم اين نبود سخن كشيد تا اينجا چون اواخر ماه است يك‏پاره چيزهايي كه لبّ است مي‏خواستم عرض كنم.

پس عرض مي‏كنم چون خداوند عالم معرفت خودش را از مردم خواست رسولان فرستاد و اگر معرفت را آن چيزي كه خيال مي‏كني اينها را ساخته و آن خدا است فكر كن اگر خدا را به همين كه نگاه مي‏كنيم به اين آسمان و زمين مي‏فهميم يك كسي اينها را ساخته و آن خدا است فكر كن اگر خدا به همين قناعت كرده بود نمي‏فرستاد قاصدهاش را و جان اين انبياء را به معرض تلف در نمي‏آورد چه ضرورش كرده بود اينها را بيارد در ميان مردم مي‏خواست همچو قرار بدهد در سر كوه سرانديب آنجا گوشه‏اي براي خود بگيرند عبادت خدا را بكنند و باقي خلق هم خودشان بشناسند خدا را به همين‏طور كه يك كسي اينها را ساخته حالا مي‏بيني كه آنها را فرستاده در ميان خلق و مبتلا كرده به معاشرت مردم پس چون خواست مردم بشناسندش اين رجالي كه قائمين مقام او بودند فرستاد در ميان خلق بلكه عرض مي‏كنم خودش آمد و راه رفت تا مردم ببينند راه مي‏رود آمد و حكم كرد تا مردم بدانند كه او است حكم‏كن آمد و كرد آنچه كرد تا مردم بدانند او است كاركن و اين است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۸ *»

صاحب كارها مثلاً باقي مسجد را هم اين ساخته وقتي برخاست يك رجلي در ميان مسجد و ساخت مسجد را و گفت آن مسجد اولي را هم من ساختم يا مرده‏اي را زنده كرد و گفت من باقي مرده‏ها را زنده كرده‏ام يا كاري كرد كه كسي مرد و گفت من ميراننده‏ام هر كه مرده و ماهش را دو نيم مي‏كنم آفتابش را برمي‏گردانم پس بدان كه همه اينها در چنگ من است آن وقت مردم مي‏دانند كه او است قادر علي الاطلاق پس ايشانند حجت خدا و هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و باز چيزي است كه بايد خيلي ملتفت شد و با چرت نمي‏سازد اگر از دست در رفت در رفت آنها را هميشه نمي‏توان گفت.

پس عرض مي‏كنم سرّ اين‏كه بخواهي بداني چرا رسولان متعدد آمده‏اند بسياري از مردم نمي‏دانند بسياري از مردم هستند كه خيال مي‏كنند كه رسولان آمده‏اند براي همين كه حلالي بگويند حرامي بگويند مستحبي بگويند مكروهي بگويند فكر كن ان‏شاء اللّه ببين خدا اگر مي‏خواست همين حلال و حرام‏ها را به مردم ياد بدهد و ديگر چيزي از مردم نمي‏خواست آيا يك پيغمبر كفايت نمي‏كرد هيچ تقليد مرا نمي‏خواهم بكنيد خودت فكر كن ببين اگر خدا پيغمبري بفرستد و احكام خلق را از حلالهاش و حرامهاش و واجبهاش و مستحبهاش  را آن پيغمبر توي كتابش بنويسد و بدهد آن كتاب را به مردم حالا اگر همچو كتابي نازل كند كه اين كتاب دست نخورد چه عيب دارد فكر كنيد كه ياد بگيريد اگر خدا يك كتابي مي‏فرستاد از آسمان مثل آن‏كه تورات را از آسمان فرستاد تورات را در الواح نوشته و همان نوشته را آوردند به دست موسي دادند و آن الواح به دست موسي آمد حالا به همين‏طور ما حلالي مي‏خواهيم حرامي مي‏خواهيم برامان كتابي از آسمان بيايد كه آن كتاب را خدا با قلم قدرت در آسمان نوشته باشد كه حلال شما فلان و حرام شما فلان چه عيب داشت فكر كن كه خدا چرا همچو نكرده مي‏توانسته كه بكند چرا نكرد نمونه‏اش را هم كه مي‏بيني كه كرده الواح موسي همين‏طور نوشته نازل شد خوب حالا كه نازل شد ديگر موسي مي‏خواهد چه كند الواح بيفتد توي بني‏اسرائيل همين‏طور با چشمشان ببينند در آن نوشته كه خداي آسمان و زمين مي‏گويد به بني‏اسرائيل كه حلالتان همچو باشد حرامتان همچو باشد واجبتان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۵۹ *»

همچو باشد مستحبتان همچو باشد ممكن كه بود چرا نكرد پس ان‏شاء اللّه يك‏خورده شعور خودتان را جمع كنيد ببينيد اگر خدا مي‏خواست ما همين حلال‏ها و حرام‏ها را بدانيم كار ديگري به ما نداشت چيز ديگري از ما نمي‏خواست اولاً هيچ پيغمبري ضرور نبود يك كتابي از آسمان نازل شود هرچه هم مي‏خواهد با قلم قدرت در آن بنويسد اگر هم بايد كسي بيارد يك پيغمبري بيارد و به دست مردم بدهد و بگويد هميشه از روي اين كتاب عمل كنيد فكر كن كه خدا كتابش را چرا به دست انبياء مي‏دهد بيارند خوب دقت كن كه خوب شيعه بشوي تشيع را مي‏خواهي ياد بگيري از اين راه ياد بگير اين مردم توي شيعه تولد كرده‏اند اما شيعه نيستند نمي‏دانند شيعه يعني چه حالت اين مردم بعينه مثل كسي است كه در محله حيدري‏ها تولد كرده مي‏گويد من حيدري هستم ديگر بپرسي حيدر كه بوده نمي‏دانم حيدري معنيش چه چيز است نمي‏دانم آن‏كه در محله نعمتي‏ها تولد كرده مي‏گويد من نعمتي هستم مي‏پرسي نعمتي يعني چه نمي‏دانم همين‏جور تشيع مردم هم واللّه همين‏جور است چنان‏كه تسنن مردم همين‏جور است فكر كنيد ان‏شاء اللّه كه ديني پيدا كنيد مذهبي پيدا كنيد.

پس دقت كنيد ببينيد اولاً اگر منظور خدا همه‏اش همين بود كه مردم حلالي و حرامي و قاعده بيعي و شرائي و نكاحي ياد بگيرند اگر منظورش اين بود مي‏خواست يك كتاب گنده‏اي از آسمان بفرستد آن را لغتي هم قرار بدهد كه همه كس بفهمد عرب‏ها بفهمند عجم‏ها بفهمند هر كسي بفهمد يا كتابي براي عرب‏ها بفرستد عربي براي عجم‏ها عجمي براي ترك‏ها تركي و وقتي نگاه مي‏كنيد مي‏بينيد چنين نكرده و حال آن‏كه مي‏توانسته مي‏بينيد نمونه اين كار را با موسي كرده الواح را به دستش دادند از آسمان آمد خوب بعد از آني كه اغماض از اين مطلب هم كرديم حالا مي‏فرستد خوب يك پيغمبري خدا فرستاد يك پيغمبري بفرستد و يك كتاب هم به او بدهد بيارد بس است ديگر پشت سر هم پيغمبر مي‏فرستد براي چه خوب بود كه براي آدم يك صحيفه بزرگي نازل كند در آن نوشته باشد كه در هر تاريخي اين‏طور عمل كنند مردم در تاريخي ديگر فلان‏طور و مي‏بيني كه نكرده.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۰ *»

پس اگر يك قدري دقت كني ان‏شاء اللّه مي‏يابي مطلب را همان مطلبي را كه خدا در اين آيه اراده كرده خدا چنين مي‏خواهد در هر زماني بشناسند او را در زمان آدم آدم مي‏فرستد و آدم را ديدي كه مرد معلوم است آدم مرده را نمي‏شود شناخت آدمي كه مرد بقية اللّه نيست در روي زمين و در روي زمين بقيه ضرور است و بقية اللّه خير لكم خدا فرموده قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا ببين تو فضلي مي‏خواهي از جانب خدا و رحمتي از جانب خدا باز مي‏شنوي فضل و رحمت را اما نمي‏داني يعني چه بگو به فضل خدا و رحمت خدا بايد فرح و شادي كنند و شادي مي‏كنند مؤمنان بابصيرت و دلشان به آن شاد است دلشان به آن خوش است و آن فضل و كرمي كه از خدا روي زمين است واللّه وجود امام است اگر كسي دارد او را واللّه اگر هيچ چيز نداشته باشد همه چيز دارد و واللّه اگر تمام عالم طلا و نقره باشد و كسي تمام اينها مال او باشد او را كه ندارد آخرش كه مي‏ميرد كأنه هيچ ندارد پس اين است بقية اللّه كه خير لكم اين است فضل و رحمتي كه بايد به او خوشحال شويد اين است فضل و رحمتي كه در روي زمين خدا قرار داده اين است آن كسي كه هركه او را شناخت خدا را مي‏شناسد هركس او را نشناخت به پيغمبر مرده نمي‏شد كفايت كنند اگر پيغمبر مرده كفايت مي‏كرد كتابش كه در ميان هست همان بس بود سني‏ها هم همين‏طور گفتند كه پيغمبر آمد فرمان خدا را براي ما بيارد آورد و خواند اين كتاب خدا را كه در ميان ما است ما را كافي است كتاب اللّه فينا و يكفينا حالا كه كتاب خدا ما را كافي است پس اميرالمؤمنين نبايد باشد در ميان، اين بود كه قرآن را گرفتند براي اينكه بهانه باشد كه اميرالمؤمنين را ترك كنند پس اگر كتاب كفايت مي‏كند اين امامتي كه شيعه مي‏گويند يعني چه ما هرچه مي‏خواهيم قرآن را برمي‏داريم مي‏خوانيم مي‏فهميم ديگر اميرالمؤمنين مي‏خواهيم چه كنيم يا خير خيلي زور مي‏زنيم مي‏گوييم پيغمبر در غدير خم اميرالمؤمنين را نصب كرد او باشد ديگر امام حسن مي‏خواهيم چه كنيم ديگر امام حسين مي‏خواهيم چه كنيم سني‏ها اين‏طور گفته‏اند.

و بدانيد شما ان‏شاء اللّه كه تا اين قرآن روي زمين است يك صاحبي بايد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۱ *»

همراهش باشد يكي از آل‏محمد هميشه بايد همراهش باشد چرا كه اين كتاب بي‏حجت هيچ مصرف ندارد اگر مصرف داشت به كار سني‏ها آمده بود اين قرآني كه در دست است جمع كردن آن كار عثمان است حالا كه تو خاطرجمعي به آن اين به جهت اين است كه امام به دست ما داده و گفته به آن عمل كنيد ما عمل مي‏كنيم چرا كه ما نوكر بادنجان نيستيم عثمان هر كاري كرده كرده معلوم است اينها را خدا نخواست به ما برسد عثمان برداشت از قرآن.

باري پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه وجود امام اگر روي زمين زنده نباشد زندگي ما نمي‏شود اگر امام زنده روي زمين نباشد هيچ ديني مذهبي هيچ زندگي ظاهري و باطني براي هيچ كس نيست پس چون خدا در بند خلق بود به دليل آن‏كه ارسال رسل و انزال كتب كرده به همين دليل بشناسيد كه حجت‏هاي خدا مي‏توانند حفظ كنند اين مردم را اگر نمي‏خواست اينها را نگاه‏داري كند حجت در روي زمين قرار نمي‏داد چون ديد نمي‏شود بي‏حجت باشند حجت قرار داد در ميانشان پس چون حجت ضرور است در ميان خلق چنان‏كه قلب ضرور است در بدن اگر حجت نبود هيچ كس كاري نمي‏توانست بكند چنان‏كه اگر روح نبود چشم نمي‏توانست خودش ببيند گوش نمي‏توانست خودش بشنود دست نمي‏توانست خودش حركت كند وجود امام اگر در عالم نباشد عالم برپا نيست احاديثش در اصول كافي بسيار است كه اگر حجت نباشد در روي زمين زمين خسف مي‏شود اهلش را فرو مي‏برد پس وجود امام نگاه داشته است اين اوضاع را و چون خدا مي‏خواست خلق كند خلق را آن رئيس را خلق كرد آن شبان را خلق كرد مملكتي خدا خلق كند و سلطان نداشته باشد خراب مي‏شود پس بدان كه دين شيعه چنين است كه هميشه يك امامي زنده در روي زمين بايد باشد تا اين‏كه آسمان آسمان باشد تا اين‏كه زمين زمين باشد يك‏خورده سعي كن و چرت مزن كه خيلي مطلب خوبي است سوغات خوبي است.

باز فكر كن ببين اين امام روي زمين باشد و هيچ نداند مصرفش چيست سنگ‏ها هم روي زمين هستند و هيچ نمي‏دانند مصرفشان چه چيز است سنگي نباشد روي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۲ *»

زمين طوري نمي‏شود همچنين امامي كه نداند هيچ چيز را در روي زمين باشد يا نباشد مثل هم است مصرف ندارد امام بي‏مصرف امام سني‏ها است امام فخررازي است شافعي است مالكي است حنفي است امام هيچ ندان چرا امام باشد بعد فكر كن اين امام همه چيز را بداند اما هيچ كار نتواند بكند باز چه مصرف دارد تمام علم‏ها براي عملش خوب است علم خط خوب است وقتي بنويسي علم خط داشته باشي و ننويسي چه مصرف دارد علم نماز خوب است وقتي نماز كني وقتي نكني چه مصرف از علمش علم نجاري خوب است وقتي نجاري بكني علم نجاري داشته باشي و نكني چه مصرف از اين علم علم بي‏عمل وبال است براي صاحبش پس بدانيد ان‏شاء اللّه اين امام بايد دانا باشد به همه چيز و بايد متصرف باشد همه چيز را در سرجاي خود نگاه دارد امام مرده اين‏جور كارها را نمي‏توانست بكند اگر امام مرده اين‏جور كارها را مي‏توانست بكند همان آدم كه آمد چرا از دنيا رفت ديگر پيغمبر نمي‏خواستيم همان حضرت آدم مي‏كرد اين كارها را يا نوح مي‏كرد اين كارها را ديگر چرا هي پيغمبر مي‏آمد اگر پيغمبر وقتي وفات مي‏فرمودند باز مي‏آمدند اوضاع اين عالم را نگاه مي‏كردند و چيزها را در سر جاي خودش نگاه مي‏داشتند فكر كن اگر امر چنين بود ديگر اميرالمؤمنين نمي‏خواستيم مثل سني‏ها بايد باشيم باز اگر حضرت امير مي‏رفت و در حال مردگي مي‏آمد كارهاش را مي‏كرد امام حسني نمي‏خواستيم.

پس ان‏شاء اللّه بابصيرت باشيد فكر كنيد كه امام غائب بر فرضي كه نمي‏ترسيد چون امامت امري است معدود و عدد شهور و ساعات است حالا اين امامي كه امام دوازدهم باشد ديگر اگر اين هم برود از دنيا ديگر عالم خراب مي‏شود حالا نهايت ترسيده رفته جايي قايم شده عرض مي‏كنم اگر هم نمي‏ترسيد و مي‏آمد ميان مردم باز عمرش طولاني بود نبود مثل آباء خودش آنها بعد از خود جانشين داشتند از اين جهت از دنيا مي‏رفتند اما اين بزرگوار دوازدهمي است و بعد از او امامي نيست پس زنده هست تا رجعت بعد از او امام حسين مي‏آيد به دنيا و حضرت مي‏شناسد امام حسين را و مي‏شناساند امام حسين را و مي‏شناسد آن حضرت را با اصحاب خود مي‏رود سؤال

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۳ *»

مي‏كند جواب مي‏شنود تا معلوم مي‏شود و ائمه يكي يكي به دنيا مي‏آيند در روي اين زمين تا اين زمين اين زمين هست و اين آسمان آسمان اين قرآن كتاب خدا است و ناطقي هم بايد همراه آن باشد قرآن كتابي است صامت امام كتابي است ناطق ناطق وجود امام است اين دو هميشه بايد همراه باشند و اين دو را در احاديث ثقلين مي‏خوانند در احاديث بسيار هست كه پيغمبر9 فرمود من مي‏روم از ميان شما و مي‏گذارم در ميان شما دو چيز نفيس را كه اگر به آن دو متمسك شويد ابداً گمراه نخواهيد شد يكي كتاب خدا يكي عترت خودم اهل‏بيتم اينها همراه هستند و از هم جدا نمي‏شوند تا وارد شوند هر دو بر لب حوض كوثر بر من.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۴ *»

دوشنبه ـ 27 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خواست كه وصف خود را نشان بدهد تا مردم بشناسند وصف او را تا بشناسند او را و عرض كردم كه هركس خود را نشان به هركه داده وصف خودش را نشان داده اينها را عرض مي‏كنم كه وحشت آنجا كم شود ان‏شاء اللّه هركه خود را نشان داد به كسي وصف خود را نشان داد هيچ كس ذات خود را نشان به كسي نمي‏دهد تو فكر كن اگر تو خود را در حالي از حالات نشان به كسي دادي در آن حال خود را نشان داده‏اي يا نشسته‏اي يا ايستاده‏اي يا متحركي يا ساكن يا راه مي‏روي يا مي‏ايستي اين حالات تو تو نيستند به جهت آن‏كه آنها بسيارند تو يكي هستي تو خودت را در يكي از اين حالات نشان مي‏دهي فكر كن ببين اگر كسي بخواهد خود را نشان به كسي بدهد و اين حالات نباشد آيا مي‏شود تو خود را نشان بدهي به كسي و نايست و منشين ببين مي‏تواني نشان بدهي خدا هم طوري ديگر معامله با شما نكرده همين جوري كه شما خودتان معامله با

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۵ *»

يكديگر مي‏كنيد او هم همان‏جور معامله مي‏كند با شما شما با هركه معامله مي‏كنيد در يكي از حالات خود خود را نشان مي‏دهيد و خودتان غير از حالتان هستيد چرا به جهتي كه حالتت را تغيير مي‏دهي و به حالتي ديگر در مي‏آري اما خودت خودتي و خودت يك نفري و حالات تو بسيار است و بسيار يكي نيست بسيار غير از يكي است يكي غير از بسيار است پس بدان ان‏شاء اللّه تو غير از حالاتت هستي و حالات تو حالات تو است كار تو است و حالات تو حالات تو است و مقامات تو است علامات تو است و تو به آن علامات شناخته مي‏شوي هر طوري خواستي خود را نشان بدهي اينها را نشان دادي پس اگر خواستي خود را نشان بدهي ايستادي يا نشستي و نشان دادي نخواستي نشان بدهي خود را نشان ندادي اينها را و خدا غير از اين‏طور هم خلق نكرده و غير از اين‏طور نمي‏تواند هيچ كس هيچ چيز را بشناساند.

حالا خدا هم خودش را در يكي از حالات خودش نشان مي‏دهد و حالات خدا بسيار است اين حالات خدا را اسمش را بگذار مقامات خدا اين مقامات خدا را اسمش را بگذار اسمهاي خدا صفتهاي خدا اسمش را بگذار خبرهاي خدا نمونه‏هاي خدا حجت‏هاي خدا اين حجت‏هاي خدا را اسمش را بگذار محمد9 علي و فاطمه حسن و حسين صلوات اللّه عليهم چهارده معصوم پس اينها هيچ كدام خدا نيستند واقعاً باطناً ظاهراً خدا نيستند اما نيستند مگر ظهور خدا مگر صفت خدا مگر علم خدا مگر قدرت خدا مگر چشم خدا مگر گوش خدا مگر ظاهر خدا مگر باطن خدا و تعجب اين است كه با وجود اينها خدا نيستند اينها را كه مي‏گويم دست خدا چشم خدا گوش خدا بسا كسي شك و شبهه براش پيدا بشود چنان‏كه يك وقتي يك جايي روي منبر اين‏جور مي‏گفتم از منبر پايين كه آمدم يك كسي گفت اگرچه به شوخي بود گفتند كه مي‏خواستي بگويي خدا است به اين لفظ‏ها گفتي كه چشم خدا گوش خدا دست خدا زبان خدا لكن شما فكر كنيد هيچ نمي‏خواهم بگويم ايشان خدا هستند مي‏گويم به غير از خدا خدا نيست خدا است خدا وحده لا شريك له و خدا يكي است و اينها بسيارند يكي چشم خدا است يكي گوش خدا است يكي زبان خدا است يكي دست خدا است اينها بسيارند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۶ *»

فكر كن در حال خودت چرا كه خدا خودت را حجت كرده براي خود و تمام كرده حجت خود را تو را يك نفر آفريده و حالات تو را بسيار قرار داده تا تو بداني يكي‏بودن خودت منافات ندارد با اين‏كه حالات داشته باشي و اين كمالات غير از تو است اين كمالات را تو ساخته‏اي پس اگر مي‏بيني تو مي‏بيني مي‏شنوي تو مي‏شنوي اما ديدنت غير از شنيدنت است شنيدنت غير از ديدنت است خوردنت غير از بوييدنت است بوييدنت غير از حرارت فهمي و برودت فهمي است اينها غير از راه‏رفتن است اينها بسيارند اينها متعدداتند بسيارها مال تو است و تويي در اين بسيارها ظاهر و هيچ كس غير از تو در اين بسيارها ظاهر نيست دقت كن تا به حقيقت امر برخوري آن چيزي كه دلت مي‏خواهد توي همين حرف‏ها است پس تو در غير حالات خودت پيدا نيستي تو در زمين پيدا نيستي در آسمان پيدا نيستي در مشرق پيدا نيستي در مغرب پيدا نيستي كجا پيدايي آنجايي كه ايستاده‏اي كجا پيدايي آنجايي كه نشسته‏اي آنجايي كه حركت مي‏كني آنجايي كه ساكن مي‏شوي پس تو در حالات خودت پيدايي در غير اين حالات خودت پيدا نيستي پس ان‏شاء اللّه فكر كن ببين اين حالات تو بسيارند و تو نيستند اما غير تو هم نيستند به جهتي كه تو در اينها ظاهري.

ما علي را خدا نمي‏دانيم همين‏جورها است ما علي را هيچ واللّه خدا نمي‏دانيم به ذات خودش و به ذات خدا قسم كه خداش نمي‏دانيم اما از خدا هم كسي توقع نكند كه جداش بدانيم جداش نمي‏دانيم علي فعل خدا است علي قوت خدا است علي قدرت خدا است علي چشم خدا است علي گوش خدا است علي دست خدا است علي ظاهر خدا است باطن خدا است تو وقتي مي‏ايستي اين ايستاده ذات تو نيست چرا كه تو ايستاده را خراب مي‏كني و مي‏نشيني وقتي نشستي اين خراب مي‏شود ببين تو خراب نشدي و نشستي پس اين غير تو است و تو غير ايني و اين ايستاده كه غير از تو است از تو جدا نيست كه بتواند طرفي ديگر بايستد تو طرفي ديگر پس ايستاده جدا از تو نيست و جدايي با تو ندارد واللّه آنجاها همين‏طور است و اين عرض‏هايي كه مي‏كنم غير از آن حرف‏هايي است كه مي‏گويند بياييد فضائل گوش كنيد كه اگر گوش بدهيد آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۷ *»

را ثواب دارد اگر گوش ندهيد ثواب ندارد اينهايي كه من عرض مي‏كنم اين فضائلي كه من مي‏گويم آن‏جورها نيست اينها آن‏جوري است كه اگر مي‏آيي گوش مي‏دهي ياد مي‏گيري امام مي‏شناسي نمي‏آيي ياد نمي‏گيري مي‏شوي مثل سني‏ها امام نداري يا داري مثل سني‏ها امام دارند امامشان ابابكر است و اين‏كه گفتم امامشان ابابكر است يعني خر است پيره‏خري است كه هيچ نمي‏داند معصيت‏كاري است سهو مي‏كند فسق مي‏كند فجور مي‏كند گاهي بت‏پرستي مي‏كند سني‏ها همه‏شان امام دارند اما امامهاشان اين‏جورند مني‏ها هم همين‏جور امام‏ها دارند مي‏بيني داد مي‏زنند كه امام پشت ديوار را نمي‏داند او امام خودش را مي‏گويد امام جاهل امام نيست امام غافل امام نيست امام فراموش‏كار امام نيست امام خودش را مي‏گويد.

فكر كنيد ان‏شاء اللّه امام مخالف نيست با خداي خود به هيچ وجه من الوجوه پس امام آن كسي است كه هيچ از غير خدا نياورده باشد پيش شما همين‏كه از غير خدا هيچ ندارد فكر كن ببين چكاره خدا مي‏شود ان‏شاء اللّه وقتي دقت كني خواهي يافت باز فكر كن و اينها نمونه است كه عرض مي‏كنم ببين آيا تو غير از ايستاده‏اي و ايستاده غير از تو است لكن آيا آن ايستاده از تو جدا است نه هرچه دارد از تو دارد اگر چشمي دارد چشمش چشم تو است اگر گوشي دارد گوشش گوش تو است اگر رنگي دارد رنگش رنگ تو است اگر قد و قامتي دارد قد و قامتش قد و قامت تو است از غير تو هيچ ندارد و هرچه دارد از تو دارد چون هرچه دارد از تو است پس چشم اين ايستاده چشم تو است گوشش گوش تو است روحش روح تو است بدنش بدن تو است ظاهرش ظاهر تو است باطنش باطن تو است همين‏جور فكر كن امام بايد از جانب خدا بيايد پيغمبر يا امام آن كسي است كه حجت است و از جانب خدا آمده رو به سوي خدا مي‏رود انا للّه و انا اليه راجعون را او خوب مي‏خواند بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد را او خوب مي‏گويد پس امام بدون خدا نيست با خدا است در خدا است للّه في اللّه من اللّه دارد حركت مي‏كند باز اينها حرف نباشد كه به گوش بخورد معني باشد و در دل برود و اگر معني در دلت رفت شيعه مي‏شوي و مؤمن مي‏شوي اگر به گوشت خورد و معني از آن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۸ *»

نگرفتي حرف و صوت به گوش الاغ هم مي‏خورد ياسين است ياسين را به گوش خر هم مي‏خوانند هيچ فايده براي الاغ ندارد پس سعي كن ان‏شاء اللّه دل بده تا ياد بگيري.

پس عرض مي‏كنم فكر كن ببين اين ايستاده هرچه دارد از تو دارد از خودش هيچ نيست اگر تو نبودي نبود تو بايد باشي و بايستي كه او بايستد پس اين ايستاده از تو دارد هرچه دارد رو به تو مي‏آيد هرجا مي‏آيد از تو مي‏گيرد هرچه مي‏گيرد تو مدد مي‏كني او را به تو قائم است به تو برپا است و بي‏تو نيست و تويي داخل در او و تويي ظاهر از او ان‏شاء اللّه فكر كنيد به همين‏طور بدانيد امام7 تمامش از جانب خدا است و ندارد چيزي از غير خدا پس آمده است از جانب خدا و برمي‏گردد به خدا اين حرف معنيش اين است كه از جاي ديگر هيچ ندارد پس چشمش چشم خدا شده گوشش گوش خدا دستش دست خدا ذاتش شده ذات خدا ذات اللّه العليا و شجرة طوبي خودش گفته انا الذات انا الذات في الذوات للذات ذات اللّه العليا و شجرة طوبي و سدرة المنتهي نفسش شده نفس خدا ظاهرش شده ظاهر خدا باطنش شده باطن خدا حالا كه چشمش چشم خدا است دقت كن چشم خدا چطور است آيا چشم خدا يك جايي را مي‏بيند يك جايي ديگر را نمي‏بيند اين چشم ما است كه اين‏جور است نه چشم خدا اين‏جور نيست دقت كنيد ان‏شاء اللّه خدا سميع است و بصير ما هم سميعيم و بصير اما فرق است ميان اين سميع و بصيري با آن سميع و بصيري چقدر فرق است به قدر فرق ميان خدايي و بندگي ما يك جا را مي‏بينيم خدا همه جا را مي‏بيند ما مي‏شنويم خدا هم مي‏شنود ما يك صدا را مي‏شنويم خدا همه صداها را مي‏شنود خدا دبيب نمل را در قعر چاه در ميان سنگ رنّه‏اي بكند خدا مي‏شنود.

پس فكر كنيد ان‏شاء اللّه علي چشم خدا است ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم همه‏شان اين‏طورند ايشانند چشم خدا آن چشمي است كه همه چيز را مي‏بيند مغز ديوار را مي‏بيند مغز زمين را مي‏بيند آن طرف آسمان را مي‏بيند آن طرف مشرق و مغرب را مي‏بيند هرچه هست مي‏بيند تمام بدنشان كأنه چشم بود از پشت سر مي‏ديدند چنان‏كه از پيش رو مي‏ديدند خواب كه مي‏رفتند مي‏ديدند مي‏شنيدند در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶۹ *»

احاديث سني‏ها هست نوشته‏اند در كتابهاشان از خواص تمام پيغمبران خدا است كه خوابشان و بيدارشان بعينه مثل هم است همين جوري كه در بيداري مي‏بينند در خواب مي‏بينند هر جوري كه در بيداري مي‏شنوند در خواب مي‏شنوند همين‏طور كه خوابيده آدم مي‏آيد برود مي‏بيند كي آمد كي رفت كأنه از صورتش مي‏بيند از پاش مي‏بيند از دستش مي‏بيند پس وقتي پيغمبران خوابشان با بيداريشان مثل هم باشد بدان ائمه شما صلوات اللّه عليهم خيلي متشخص‏ترند از انبياء مني اگر نيستي و شيعه‏اي مي‏داني ائمه ما از پيغمبران خيلي متشخص‏ترند نوح كه رئيس پيغمبران بود شيخ پيغمبران بود سركرده پيغمبران است بزرگشان پيرشان و قطبشان نوح است واللّه اين نوح به نظر عنايت امام برپا است اگر امام يك طرفة العين عنايت نكند به نوح نوح نيست مي‏شود نابود مي‏شود پس ائمه طاهرين را قياس به مردم نمي‏توان كرد اينها لفظهاش در اصول كافي است باب‏ها در اصول كافي عنوان دارد بابي در اين است كه عين اللّه كيست مي‏فرمايد الائمة هم عين اللّه الائمة هم اذن اللّه الائمة هم جنب اللّه الائمة هم يد اللّه .

حالا تو دقت كن از اينها نتيجه بگير فكر كن ببين اينهايي كه چشم خدايند آيا همان چشمشان چشم خدا است نه و نمي‏گويم چشمشان چشم خدا نيست هست اما مي‏گويم خودشان تمامشان چشم خدايند واجب نيست چشمش را واكند و ببيند اين كار ما است كه ما بايد چشم را واكنيم تا چيزي را ببينيم او پرده را روش مي‏گذارد و مي‏بيند پرده‏ها را هم بكشد مي‏بيند كوه‏ها بكشد پيش روي خودش باز مي‏بيند چرا كه چشمش چشم خدا است چشم خدا اين‏طور مي‏بيند گوشش گوش خدا است گوش ما را اگر انگشت بگذاري در آن نمي‏شنود گوش خدا اين‏جور نيست واللّه تمام صداهايي كه در تمام ملك است همين جوري كه ما وقتي گوشمان باز باشد چيزي را مي‏شنويم او هم همين‏جور جميع صداها را مي‏شنود بلكه آسان‏تر از ما مي‏شنود پس امام7 تمام آنچه را دارد چون از خدا است پس گوشش گوش خدا است همين‏طور ذاتش ذات خدا است نفسش نفس اللّه القائمة فيه بالسنن است و عين اللّه التي من عرفها يطمئن امام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۰ *»

نفسي كه دارد مال كسي هم هست مال كه باشد خوب است البته مال خدا است پس چه باشد مال كه باشد از پيش خدا آمده همچنين ظاهرش ظاهر خدا است پس شده حكمش حكم خدا امرش امر خدا پس ائمه سلام اللّه عليهم چون از غير خدا ندارند چيزي تمام چيزهاشان مال خدا است حالا كه چنين شد پس اگر كاري هم كردند آن كار را خدا كرده اگر ديدند خدا ديده اگر شنيدند خدا شنيده اگر رفتند خدا رفته اگر آمدند خدا آمده اگر ديدنت آمدند خدا ديدنت آمده اين است كه وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة در روز قيامت صورت‏هايي چند هستند شاداب با طراوت تر و تازه درخشان چاق فربه خرم و شادان و اين صورت‏ها در روز قيامت مي‏روند به رب خودشان نظر مي‏كنند و آن همان وقتي است كه ديدار ائمه را مي‏بينند آن وقت به رب خود نظر كرده‏اند و واللّه در دنيا هم همان‏هايي كه عارف بودند به ائمه كه نظر مي‏كردند همان‏ها خدا را مي‏ديدند.

ابوبصير مي‏گويد يك وقتي خدمت حضرت صادق بودم عرض كردم سني‏ها روايت مي‏كنند كه در روز قيامت خدا ديده مي‏شود حضرت فرمودند مگر خدا در دنيا ديده نمي‏شود مگر تو نمي‏بيني الآن خداي خود را و از اتفاق ابوبصير كور هم بود از فرمايش حضرت فهميد مسأله را عرض كرد اين حديث را پس بگويم جايي فرمودند نه لكن نتوانست پس نگويد و گفت و الحمدللّه گفت كه به ما رسيد.

باري دقت كن ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم آن چيزي كه از خدا مي‏توان ديد در آخرت در دنيا هم مي‏توان ديد آنچه را از خدا نمي‏شود ديد نه در دنيا مي‏شود ديد نه در آخرت آنچه از خدا نمي‏شود ديد ذات خدا است ذات خدا را نه اينجا مي‏بيني نه در قبر مي‏بيني نه در برزخ نه در آخرت ذات خدا ديده نمي‏شود ذات تو هم ديده نمي‏شود آنچه ديده مي‏شود از تو ظهور تو است آنچه هم از خدا ديده مي‏شود ظهور خدا است حجت‏هاي خدا ظهورهاي خدا هستند و ظاهر خدا هستند و خدا از ايشان پيدا است و در ايشان ظاهر است و از ايشان نمايان است پس بدان ان‏شاء اللّه اگر كسي اين حرف را نمي‏داند خدا را نمي‏شناسد ديگرمعطلي ندارد كسي بگويد من به امام قائلم ولكن بگويد امام چيزي را نمي‏داند قائل به امام نيست آن امام سني‏ها است كه چيزي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۱ *»

نمي‏داند و خر است و سهو مي‏كند از پيش خدا نيامده است و منصوب و منصوص نيست از جانب خدا لكن اين امام اين حجت حجت يعني آن كسي كه از پيش خدا آمده يعني آن كسي كه خدا او را فرستاده امر خدا را مي‏رساند نهي خدا را مي‏رساند مخالفت خدا را نمي‏كند آنچه خدا به او مي‏گويد يادش نمي‏رود سهو نمي‏كند نسيان ندارد خطا ندارد چنين كسي امام است و از جانب خدا است و مي‏تواند امر خدا را به خلق برساند و اگر حجت خدا را خدا چيزي به او بگويد برو بگو و اين يادش برود كه خدا چه گفته اين قابل نيست امام باشد خدا چنين كسي را حجت قرار نمي‏دهد خدا اگر مي‏داند اين يادش مي‏رود و نمي‏رساند تقصير برمي‏گردد به خدا چرا كه اگر تو مي‏دانستي اين يادش مي‏رود چه ضرور كه اين را حجت قرار بدهي اگر نمي‏خواستي كه به خلق برسد اصلاً كسي را مفرست پس بدان معقول نيست كساني كه از جانب خدا آمده‏اند يادشان برود آنچه خدا گفته چرا به جهتي كه آنچه را كه مي‏خواهند به خلق برسد آنچه خدا مي‏خواهد به خلق برسد و قاصدي مي‏فرستد مي‏خواهد برسد يا نمي‏خواهد برسد اگر نمي‏خواهد برسد قاصد اصلاً نمي‏فرستد خيلي چيزها را خلق نمي‏كند قاصد نمي‏فرستد و اگر مي‏خواهد برسد قاصدش را بايد يك كاري بكند كه يادش نرود خدا قادر كه هست كه خلق كند معصومي را كه سهو نداشته باشد خطا نداشته باشد يادش نرود مخالفت نكند و خلق هم كرده.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه هميشه محل معرفت خدا حجت‏هاي خدا هستند آن محل را اگر مي‏بيني خدا را مي‏بيني و مي‏شناسي خدا را اگر نمي‏بيني و نداري آن محل را خدا نداري و لو به اين خانه عظيم كه نگاه كند كسي بگويد يك كسي ساخته اين خانه را اين معرفت خدا نيست اين مسجد را مي‏بيني و مي‏داني يك كسي ساخته اين مسجد را اين آسمان و زمين را هم كه مي‏بيني مي‏داني يك كسي اينها را ساخته اين معرفت معرفت خدا نيست فكر كن ان‏شاء اللّه و اين حرفي كه اين مسجد را يك كسي ساخته و آن كسش معلوم نيست زن است يا مرد است معلوم نيست گبر بوده يا يهودي بوده معلوم نيست كافر بوده يا مسلمان بوده نمي‏دانم سني بوده يا شيعه بوده فاسق بوده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۲ *»

فاجر بوده عادل بوده كافر بوده مؤمن بوده هيچ معلوم نيست اينها بلكه يك كسي ساخته اين را حالا اين را يك كسي ساخته بَيْني و بين اللّه فكر كن انصاف بده تا بيابي تا بابصيرت باشي دانا باشي زيرك باشي مؤمن دانا است زيرك است ساده‏لوح و سُندلا نيست باز اين را هم عرض كنم ميان مردم هركه ساده‏لوح و سندلا است اين معتبرتر است مردم چون خرند خرها را بيشتر اعتنا مي‏كنند شما ان‏شاء اللّه بدانيد مؤمن زيرك است دانا است مؤمن چيز فهم است.

پس فكر كن ببين ايني كه اين مسجد را يك كسي ساخته آيا مي‏شود فهميد كه اين يك نفر بوده چه مي‏دانم شايد هر ستوني را يك بنايي ساخته هر اطاقش را يك كسي ساخته باشد شايد به عدد هر آجريش كسي بنائيش را كرده باشد اگرچه حالاها غالباً اين است كه يكي يا دوتا بيشتر نساخته باشند لكن عقل كه اِبا ندارد كه بيشتر بوده‏اند اقلاً دو سه‏تا كه عيب ندارد ساخته باشند از كجا كه يكي ساخته باشد اين مسجد را حالا اين آسمان و زمين را هم يك كسي ساخته آن كسي كه ساخته از كجا كه يكي است بلكه هزار تا خدا باشد از كجا مي‏داني خدايي خدا را و واللّه هيچ دليلي نيست هيچ برهاني نيست هيچ عقل نمي‏تواند از اين راه يقين كند كه اين خانه را يك نفر ساخته خانه‏اي است ساخته شده ديگر آن‏كه ساخته آيا يكي بوده يا دو تا يا هزار تا كافرند يا مؤمن ديگر نمي‏شود شناخت.

دقت كنيد ان‏شاء اللّه مي‏توان شناخت و دانست كه يك نفر بوده به اين‏طور كه تو آن بنا را بشناسي و بداني كه كيست و او صادق باشد و بگويد من در فلان سال مثلاً اين مسجد را ساختم و خودم هم به تنهايي ساخته‏ام اگر چنين شد آن وقت بنا را مي‏شناسي و آن وقت معرفت بنا را پيدا كرده‏اي و فهميدي كه يك نفر ساخته وقتي خود را شناساند مي‏شناسيش لكن تو او را نبيني و نشناسي بنا را هيچ نمي‏داني كه بنا يك نفر بوده يا بيشتر نمي‏داني سياه بوده يا سفيد جن بوده يا انس نمي‏داني حالا واللّه همين‏طور وقتي به اين ملك عظيم نگاه مي‏كني مي‏فهمي اينها را يك كسي ساخته بلاشك بلاريب اما چند نفر واللّه هيچ نمي‏دانيم واللّه خودش آمد در ميان كه خود را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۳ *»

بشناساند خودش در يكي از مقامات خودش آمد و زباني گرفت و گفت اين خانه را من ساخته‏ام و الآن زمين او را من نگاه مي‏دارم الآن آسمانش را من حركت مي‏دهم مي‏خواهي ببيني ببين چگونه آسمانش را برمي‏گردانم آفتابش را برمي‏گردانم ماهش را دو تكه مي‏كنم زمينش را حركت مي‏دهم درختش را مي‏گويم برو مي‏رود مي‏گويم بيا مي‏آيد مرده‏اش را مي‏گويم زنده شو مي‏شود زنده‏اش را مي‏گويم بمير مي‏ميرد آدم‏هاش را مي‏گويم سگ شو سگ مي‏شود سگ‏هاش را مي‏گويم آدم شو آدم مي‏شود.

پس بدان كه آمده‏اند نشان بدهند پس آمدند آنهايي كه آمدند و همه گفتند خدا يكي است و اينهايي كه آمدند و دست ما را گرفتند در ظاهر و در باطن و نشان ما دادند كار اين صانع را دليل اين شد كه اينها همه كار يك كس است و در همه جا اين يك نفر تصرف دارد و كسي ديگر نيست اگر بود بايستي يك نفسي بكشد چنان‏كه همين دليل را حضرت امير به حضرت امام حسن تعليم مي‏فرمودند كه دليل اين‏كه خدا يكي است اين‏كه اين همه پيغمبران آمدند و گفتند خدا يكي است اگر بود خداي ديگري بايست نفسي بكشد و اگر خداي ديگري بود قاصدي بايد بفرستد خدايي كه قاصد ندارد خدا نيست خدايي كه قاصد دارد و نمي‏تواند بفرستد كه خدا نيست خدايي كه قاصد دارد و مي‏تواند بفرستد و مع‏ذلك نمي‏فرستد خدا نيست حالا كه قاصدي از پيش غير اين خدا نيامده پس نيست اما اين خدايي كه هست قاصد فرستاده صد و بيست و چهار هزار قاصد فرستاده قاصد اصل صد و بيست و چهار هزار تا فرستاده هر يكي از اينها هم اقلاً يك وصي داشتند و بعضيشان دوازده وصي داشتند پس اين قاصدها همه از جانب او آمدند همه اسم خدا بودند همه رسم خدا بودند همه ظهور خدا بودند همه علامت خدا بودند همه چشمشان چشم خدا بود همه گوششان گوش خدا بود همه امرشان امر خدا بود نهيشان نهي خدا بود اينها را مردم ديدند خدا را شناختند به اينها كه ايمان آوردند به خدا ايمان آوردند اطاعت ايشان را كه كردند اطاعت خدا كردند مخالفت ايشان كه كردند كافر به خدا شدند و آن كساني كه كافر شدند آنها را كشتند و زنهاشان را بردند اسير كردند بچه‏هاشان را بردند اموالشان را بردند البته وقتي زمين را اين خدا به تصرف كسي داد اهل آن زمين اطاعت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۴ *»

خدا را نكنند آنها را در مي‏كنند از آنجا خودشان را مي‏كشند بچه‏هاشان را مي‏برند پيش خودشان و اسيرشان مي‏كنند زنهاشان را اسير مي‏كنند مالهاشان را مي‏برند پيش خودشان پس آمدند در ميان و دعوت كردند به‏سوي خدا.

دقت كن بابصيرت باش چرت مزن خواب مرو هميشه نمي‏شنوي اين‏جور حرف‏ها را اين‏جور حرف‏ها خيلي كم است واللّه در دنيا و اگر فكر كني خودت هم مي‏داني منحصر مي‏شود اين حرف‏ها به يك جايي دو جايي مگر به اتفاق گفته شود خوب فكر كن تا تصديقم كني ببين در فرنگي‏ها آيا اين حرف‏ها پيدا مي‏شود آيا توي سني‏ها اين حرف‏ها پيدا مي‏شود آيا كاسب‏ها اين حرف‏ها را مي‏توانند بزنند آيا راه مي‏برند اين حرف‏ها را كه بزنند آيا قشون‏ها و سربازها و سرهنگ‏ها و سرتيپ‏ها و اهل درخانه ديوان اين حرف‏ها را راه مي‏برند آيا كاسب‏ها و تاجرها و اين گرگ‏ها و دزدها اين حرف‏ها را راه مي‏برند فكر كه مي‏كني اين حرف‏ها جايي ديگر نيست هيچ جا راه نمي‏برند اين حرف‏ها را پس تازگي دارد پس فكر كنيد اينها را ياد بگيريد مباشيد مثل اين مردم كه هيچ خبر از اين حرف‏ها ندارند ببينيد اين‏جور حرف‏ها كه پيش مني‏ها هيچ يافت نمي‏شود اتفاق اگر در مجلسي يكي مثل گنجشكي كسي عبورش افتاد كه در مجلسي اين حرف‏ها زده مي‏شود خورده نان سوخته‏اي به منقارش بگيرد بپرد و برود جايي خبر ببرد كه من ديدم مجلسي را كه از اينها مي‏خوردند و از همان يك كلمه را هم كه خبر مي‏برد واعمرا بلند مي‏شود ديگر خبر هم ندارند از باقي حرف‏ها بابا اين يك ريزه‏نان سوخته بود كه از سفره آنها افتاده بود و آنها اعتنا نكردند به آن اين گنجشك آمده برداشته آورده پيش شما شما حالا دادي داريد و بي‏دادي كه همچو چيزها مي‏گويند.

حاج اسماعيل نامي بود از رفقاي ما آدم شوخي بود در جايي مجلسي اتفاق افتاده بود پرسيده بودند حاج اسماعيل كجايي هستي چكاره هستي چه ديني داري جواب داده بود كه يك ديني دارم كه تا به حال هيچ به گوشت نخورده مذهبي دارم كه اصلاً به گوشت نرسيده هيچ خبري از آن نداري به يك خدايي قائل هستم كه خبر از او نداري به خدايان عديده قائل نيستم به خدايي قائل هستم كه ديني دارد مذهبي دارد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۵ *»

حلالي دارد حرامي دارد به پيغمبري قائلم كه شما آن را نمي‏شناسيد خبر از آن نداريد به امامي قائلم كه شما هيچ نمي‏شناسيد و هكذا اهل مجلس همه خنديده بودند از اين حرف اگرچه شوخي كرده بود لكن خيلي‏ها اين‏جورند.

خلاصه چه دليل بهتر از اين‏كه اين حرف‏ها جاي ديگر يافت نمي‏شود پس اينجايي كه هست معلوم است جاش اينجا است پس چه دليل بهتر از اين‏كه يك‏خورده از او را گنجشك برداشت برد جاهاي ديگر قال قال بلند شد كه اينها اينها را مي‏گويند خوب بگويند چه حرفي است چه نقلي است عيبش چه چيز است بابا تو دين و مذهب بگو و اگر مي‏آمدي مي‏ديدي چه مي‏گويند و دين و مذهب مي‏خواستي تو خودت هم مي‏آمدي در مجلس مهماني چطور مي‏روي همين‏طور مي‏آمدي اين حرف‏ها خيلي كم مجلس‏ها است كه پيدا شود اين حرف‏ها مخصوص مؤمنين است هيچ پيش منافق يافت نمي‏شود و منافق اينها را ياد نمي‏گيرد نمي‏آيد كه ياد بگيرد اگر هم بيايد نمي‏گذارند ياد بگيرد خدا قادر است كه قايم كند چيزي را كه نمي‏خواهد به كسي برسد بر دلش قفل مي‏گذارد بر گوشش پنبه مي‏گذارد بر چشمش پرده مي‏كشد بلكه قلعه فولادي مي‏كشد قلعه محكم است نمي‏شود دزد بزند.

باري پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه دقت كن حجت را فكر كن كه وجودش چرا ضرور است كه بيايد در ميان يكي را فهميدي سبب آمدن همه حجت‏ها را مي‏فهمي چه چيز است ببينيد دليل اين‏كه پيغمبران وجودشان ضرور است در ملك ببينيد اگر هيچ پيغمبري ضرور نبود بايد هيچ نفرستد آدم آمد در دنيا و پيغمبر بود پس ديگر نوح آمد چكار خوب نوح هم آمد پيغمبر هم بود بس بودند ديگر ابراهيم آمد چكار ابراهيم آمد پيغمبر هم بود موسي آمد چكار ديگر عيسي براي چه عيسي پيغمبر بود ديگر محمد9 آمد چكار او كه آمد ديگر اوصيايش ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم آمدند چكار امامان دوازده‏گانه به‏خصوص را مي‏فرستند براي چه مي‏خواهي بداني معنيش چه چيز است ملتفت باش وقتي سخن رشته‏اش متصل است با همه كس مي‏توان حرف زد و مطلب را به گردنش گذاشت با شيعه مي‏توان حرف زد كه دوازده امام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷6 *»

مي‏خواهي چه كني يك اميرالمؤمنين آمد بس بود ديگر باقي براي چه آمدند يا خير كسي شيعه نيست سني است مي‏گويي پيغمبر براي چه خوب است چرا بايد اقرار داشته باشي به پيغمبر نصاري است مي‏گويي عيسي براي چه خوب است يهودي است مي‏گويي موسي براي چه خوب است گبر است مي‏گويي زرتشت براي چه خوب بود و با او حرف مي‏زني پس بدانيد ان‏شاء اللّه بابصيرت بدون چرت با دقت آخر ماه مبارك رمضان است همه‏اش به چرت گذشت سهل است اين چند روزي را سعي كنيد چيزي به دست بياريد كه به كارتان بيايد.

فكر كنيد در روي اين زمين اگر يك شخص زنده‏اي نبود كه او است بقية اللّه اگر در روي زمين نبود بقية اللّه خدا هيچ اين خلق را مهلت نمي‏داد و غالب مردم اينها را نمي‏دانند غالب غالب مردم كه اصلش دين ندارند مذهب ندارند سني‏ها چه ديني دارند يهودي‏ها چه ديني دارند گبرها چه ديني دارند تو مي‏داني ان‏شاء اللّه كه دين ندارند بعد فكر كن توي اسلام و مسلمانان مي‏آيي توي شيعيان مي‏آيي فكر كن ببين اهل دين و مذهبشان كيانند آيا اين دزدهايند آيا اين راه‏زنانند آيا اين عمله‏ها و اكره‏هايند آيا نوكرهايند آيا كسبه و تجار هستند آيا اينهايند محل نظر خدا براي اينها اين همه اين زمين و آسمان را مي‏گرداند اين ماه و ستاره و آفتاب و ابر و باد و روز و شب را براي همين مي‏گرداند كه بخورند و بياشامند گاهي نفسي كه بكشند كه چيزي بگويند همه كفر باشد يا همه زندقه همه فسق همه فجور همه ساز باشد همه نواز باشد غفلت باشد آيا اين زمين و آسمان را براي اين مي‏گرداند خودت فكر كن.

پس بدان آن كسي كه روي زمين هست او خيلي عزيز است پيش خدا كه براي او همه اينها را آفريده و مي‏گرداند ما اگر به فضل او قائل باشيم واللّه اين فضل اللّه و رحمته هو خير ممايجمعون از هر چيزي كه وصفش را شنيده‏اي بهتر است بقية اللّه خير لكم مي‏فرمايد قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممايجمعون او را اگر داري همه چيز داري او را اگر نداري عبادت كن نماز كن آن‏قدر كه مثل خيك پوسيده شوي هيچ مصرف ندارد روزه بگير تمام عمرت را شبهاش را تا صبح بيدار باش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۷ *»

حج برو هزار مرتبه هيچ مصرف ندارد پس وجود حجتي هميشه روي زمين لازم است كه او بقية اللّه است در روي زمين ظهور خدا است وقتي آن حجت در روي زمين هست او خيلي عزيز است پيش خدا آن‏قدر عزيز است كه خدا جميع اين زمين و آسمان و تمام دنيا و آخرت را براي او خلق كرده و نگاه داشته و مي‏گرداند پس حالا اين اوضاع را مي‏گرداند براي خاطر او آيا نشنيدي كه خدا در حديث قدسي فرمود به پيغمبر9لولاك لماخلقت الافلاك اين حديث است و حالا اين‏را مني‏ها وامي‏زنند و حال آنكه اين حديث را سني‏ها و مني‏ها همه روايت كرده‏اند حالا يك‏پاره مني‏هاي همدان از همه بدتر شده‏اند در حديث قدسي مي‏فرمايد لولاك لماخلقت الافلاك اي محمد اگر تو نبودي اين آسمان‏ها را خلق نمي‏كردم چرخ درست كنم براي كه بگردد اگر تو نبودي اين آسمان را خلق نمي‏كردم و اگر اين آسمان نبود اين زمين هم نبود آب نبود آتش هم نبود جماد نبود نبات نبود حيوان نبود انسان نبود جن نبود ملك نبود هيچ نبود پس اگر اين فلك و اين آسمان نبود هيچ نبود اما حالا كه آسمان هست جماد جماد است نبات نبات است حيوان حيوان انسان انسان و اگر اين بزرگواران نبودند خدا آسمانها را خلق نمي‏كرد.

پس بدان اينها را خدا براي محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم خلق كرده است و اگر ايشان نبودند هيچ اينها خلق نمي‏شد حالا اگر حجتي در روي زمين هست زمين را براي او مي‏سازند و برقرار مي‏گذارند وقتي او هست اين آسمان را مي‏گردانند وقتي او هست اين خلق را مهلت مي‏دهند براي او معصيت‏ها را زود زود نمي‏گيرند كفرهايي كه مي‏ورزند زود زود نمي‏گيرند آن كفار را و آن مشركين را نمي‏گيرند و زنده مي‏گذارند خوب است ساعت مي‏سازند آن ساعت به كار آن حجت مي‏آيد به كار عمله‏هاش مي‏آيد پس بدانيد كه مغز تشيع مغز شيعه بودن معني شيعه بودن اين است كه بداند هميشه از خدا يك چيزي روي زمين هست كه او محل اعتناي خدا است بيني و بين‏اللّه به خودت كه نگاه مي‏كني مي‏بيني خودت محل اعتنا نيستي با اين عنق منكسره با اين جهل‏ها با اين شهوت‏ها با اين غفلت‏ها با اين تقصيرها با اين قصورها آيا خدا مي‏آيد زمين و آسمان را براي ما بگرداند پس وقتي فكر مي‏كني حالت خودمان را انصاف اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۸ *»

است اگر فكر كني حالت خودت را و تصور كني و خيال كني يك نوكري كه آن نوكر حالتش مثل حالت تو است آن وقت خوب جواب مي‏دهي حالت خودت را خيال كن همچو فرض كن كه ما خدا و خدا بنده ما و نوكر ما حالا كه اين‏طور است خوب اين نوكر هرچه سبو مي‏دهند به او كه برو آب بيار آيا بايد همه را بشكند هرچه حرف مي‏زنند كه برو بگو آيا بايد همه را كج كند هرچه مي‏گويند بكن بايد نكند هرچه مي‏گويند مكن بايد بكند همچو نوكري فكر كن به تو بدهند يك روز هم نگاهش نمي‏داري خدا هم كه حالا تو را نگاه داشته واللّه از تصدق سر آن بزرگان است تو يك كاري كن دستت را بند كن به دامن آنها آن بقية اللّه هميشه روي زمين هست ديگر يك وقتي يك كسي روي زمين بود آن‏كه يك وقتي بود محل عنايت حالا نمي‏شود يك وقتي پيغمبر آخرالزمان9 در دنيا بود خيلي مقرب بود بود آن روز به جهت خاطر او خدا آسمان‏ها را مي‏گرداند و زمين را برقرار مي‏گذاشت راست است وقتي از دنيا رفت پيغمبر ديگر محتاج به اين مردم كه نيست پس نظر عنايتي ندارد به اين خلق مگر حضرت امير پشت سر پيغمبر بيايد و اگر اميرالمؤمنين نيايد آن وقت مثل پيغمبري در روي زمين نيست وقتي نيست باز اين خلق محل عنايت خدا نمي‏توانند بشوند اميرالمؤمنين كه هست حجة اللّه است معصوم است اين است آن كسي كه زمين و آسمان و دنيا و آخرت را خدا محافظت مي‏كند و برقرار مي‏گذارد محض خاطر او بعد اميرالمؤمنين كه بنا نيست هميشه زنده باشد در دنيا باشد از دنيا كه رفت حكماً امام حسن بايد جاش بيايد و الاّ خدا نظر عنايت خود را از خلق برمي‏دارد امام حسين بايد بعد از امام حسن باشد و هكذا به همين نسق كه فكر مي‏كني مي‏فهمي كه امام دوازدهم ديگر نمي‏شود بميرد كه اگر بميرد مثل پدران خودش بايد اين دنيا خراب شود اگر او نباشد اينهايي كه هستند اين همه روزي‏ها را مي‏خورند اين همه اوضاع برپا شده تدبيرها كرده‏اند تا گندمي ساخته‏اند برنجي ساخته‏اند طعم‏ها در اينها قرار داده تا اينها را ما بخوريم كه چه شود كه سه ساعت بعدش كه در معده ماند چيز گنديده متعفني شود كه خودت طاقت نياوري آنجايي كه خالي مي‏كني بماني دستت اگر به آن رسيد بايد بشويي دو بار و سه بار زير آب بايد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷۹ *»

بكنيم دستمان را تا پاك شود حالا اين همه خلق را خلق كرده كه بخورند و گه بپزند چنين كاري از همه عمل‏ها شنيع‏تر است ديگر كارمان چه چيز است همين كه باز بخوريم و وقتي خورديم تغوط كنيم و جماعي هم بكنيم و هي شب كنيم و روز كنيم كه هي بخوريم كه چه شود كه خالي شود كه باز بخوريم اگر دو ساعت دير شود اماله كنيم فتيله استعمال كنيم شيشه بياريم كه چه شود كه خالي شود كه باز بخوريم و پر كنيم اين است كارمان كار مردم همه همين‏ها است اين‏جور مخلوقات را مهلت مي‏دهند براي اين‏كه او باشد امام اگر روي زمين نباشد اينها را مهلت نمي‏دهند زمين براي او باقي است خلق اگر هستند هر كدام به كاري مي‏رسند يكي ساعت درست مي‏كند يكي آهن بيارد يكي ديگر ذغال بسوزاند يكي كاري ديگر كند عمله باشند اكره باشند هر كسي كاري بكند حالا خودش هم ضرور نداشته باشد نقلي نيست آخر يك كسي هست كه ايمان داشته باشد به وجود اين بقية اللّه نوكر او است شيعه او است اينها ساعت براي او مي‏سازند آنها را مهلت براي او مي‏دهند.

پس بدانيد كه اگر حجتي از جانب خدا زنده باشد و به خصوص زندگي شرطش است اگر يك آني يك لمحه‏اي نباشد چنان‏كه حديث صريح صحيح هست بدون تأويل در اصول كافي حديثش هست كه اگر امام لمحه‏اي روي زمين نباشد خدا زمين را خراب مي‏كند آسمان را نمي‏گرداند ببينيد اگر حجتي نباشد روي زمين و خدا زمين را نگاه دارد عاصين را نگاه دارد خدا حكيم نيست سفيه است خلق بكند اين خلق را با اين سر و دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح به اين حكمت اين حكمت‏ها را براي چه به كار ببرد براي همين كه بخورند كه بعد از سه ساعت ضايعش كنند يا سليقه هم داشته باشند اطاقشان را زينت كنند يا زن خوبي هم بگيرند جماعي كنند اگر براي همين بود بايد وقتي خرها جماع مي‏كنند خدا خوشش بيايد كه اينها جماع كرده‏اند كار خوبي كرده‏اند.

باري، وقتي دقت مي‏كني مي‏يابي كه اگر حجتي روي زمين نباشد اين زمين را نگاه‏داشتنش از سفاهت است اينها را مهلت نبايد داد حتم است كه زمين اهلش را فرو ببرد پس حجت كه روي زمين است و او مقرب خدا است و او محل نظر خدا است و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۰ *»

محل عنايت خدا است خدا زمين را باقي مي‏گذارد اين است كه امام دوازدهم نمرده است اگر مرده بود بايد سيزدهم و چهاردهم و بيشتر باشد چون امام دوازده تا بيشتر نيست پس امام دوازدهم نمرده است خدا او را زنده گذارده است نهايت حالا مي‏ترسد بيايد ميان مردم از نظر مردم غايب شده است همچنين تا اين زمين و آسمان باقي است همچو حجتي بايد در روي زمين باشد حتي وقتي ظاهر شد امام7 و تا مدت‏ها هم در روي زمين باشد هست تا آن آخر زني هاوني به سر مباركش مي‏زند و شهيد مي‏شوند باز امام حسين مي‏آيد در دنيا باز وقتي او مي‏رود از دنيا امام حسين در دنيا هست همه ائمه برمي‏گردند رجوع مي‏كنند نمي‏شود اين زمين برقرار باشد بدون وجود حجت پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه حجت خدا محل عنايت خدا است او چون معصوم است و مطهر است و عالم است و حكيم است او چون ظهور خدا است جمال خدا است خدا براي او زمين و آسمان و دنيا و آخرت و اين عمله و اكره را خلق مي‏كند اينها خودشان قابل نيستند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۱ *»

سه‏شنبه ـ 28 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود و چون شناخته نمي‏شد مگر به همين طوري كه او خودش را شناساند ملتفت باش ان‏شاء اللّه از روي همان مثل‏هايي كه گاه‏گاهي عرض مي‏كنم فراموش مكن ديگر فكر كن ببين خدايي كه او را نديده‏اي صداش را نشنيده‏اي نمي‏شناسي او را به محضي كه مي‏بيني زميني و آسماني را و مي‏داني يك كسي ساخته اين معرفت خدا نيست يك‏خورده دل بده كه ياد بگيري چرا كه اين مطلب را خودت بايد بفهمي معروف است ميان مردم كه دين اصولي دارد و فروعي دارد در فروع دين مي‏شود تقليد كرد در اصول دين نمي‏شود تقليد كرد بايد تحقيق كرد تحقيق را آدم خودش نبايد بكند بايد برود ياد بگيرد اصول دين اجتهادي است مثل اين‏كه مجتهدين اجتهاد مي‏كنند دليل دارند برهان دارند شما هم بايد دليل داشته باشيد برهان داشته باشيد پس فكر كن و بدان كه اين را هم از پيش خودت نمي‏تواني دقت كن كه اين هم مخفي مانده در پيش خيلي از مردم اصول دين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۲ *»

اجتهادي است اين را مردم گمان مي‏كنند يعني آدم بايد برود خودش فكر كند از پيش خودش ياد بگيرد اين‏كه نمي‏شود مثل اين مجتهدين كه مجتهد شده‏اند خودشان نمي‏روند يك گوشه تاريكي فكر كنند از خودشان چيزي درآرند بلكه مي‏روند زحمت مي‏كشند درس مي‏خوانند سال‏هاي دراز تا مجتهد مي‏شوند حالا اصول دين اجتهادي است معنيش اين نيست كه نبايد درس خواند و حرف نبايد زد و حرف نبايد شنيد وقتي رفتي خواندي ياد گرفتي خودت مي‏شوي مجتهد آن وقت در اصول دين اجتهاد كرده‏اي ملتفت باش وقتي كه راه به دستت آمد مي‏تواني فكر كني.

پس عرض مي‏كنم به محضي كه زميني ديدي و آسماني و مخلوقاتي و گفتي يك كسي ساخته اينها را آيا هيچ مي‏فهمي كه يك كس اينها را ساخته يا دو كس هيچ نمي‏توان فهميد تو مي‏بيني اين بنا را چون شعور داري مي‏فهمي اين خودش چنين نشده يك كسي اينها را روي هم گذارده خيلي خوب اما حالا او را نمي‏شناسي نمي‏داني كيست كافر بوده يا مؤمن بوده گبر بوده مسلمان بوده سني بوده شيعه بوده خوش‏خلق بوده بدخلق بوده عادل بوده فاسق بوده خوشگل بوده بدگل بوده هيچ معلوم نمي‏شود مگر بشناسي اين ساخته و الاّ اين مسجد را يك نفر ساخته هيچ دليل نداري مگر باشي و ببيني كه آن يك نفر ساخته پس بابصيرت باشيد ان‏شاء اللّه كه اين حرف‏ها پيش مردم ديگر كم يافت مي‏شود بلكه يافت نمي‏شود اينها نيست مگر پيش اهل حق و كساني كه مجتهد شده‏اند در اصول دينشان و فهميده‏اند به دليل و برهان دين خود را.

پس بدان از ديدن اين زمين و آسمان و ابر و باد و ماه و خورشيد و ستاره و شب و روز كه يك كسي ساخته هيچ معرفت توش نيست هيچ دليل وحدت نيست دليل الوهيت نيست ديگر آن طوري كه عرض كردم تو اگر ببيني شخصي را و ببيني مسجدي را ساخت آن وقت خبر مي‏شوي حسبش و نسبش را مي‏داني و طورش را و طرزش را و دين و مذهبش را مي‏داني چون چنين بود حالت كه راهي به سوي توحيد نبود راهي به سوي خدا واللّه نبود مگر خدا ارسال رسل بكند مگر اين‏كه قائمين مقام خود را خلق كند مگر اين‏كه خلفاء و جانشينان براي خود قرار بدهد و آنها را در جاي خودش قرار

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۳ *»

بدهد و در جاي خودش بنشاند تا آن وقت خلق بتوانند آن جانشين را ببينند و با او مجالست كنند و با او معاشرت كنند و همين‏طور در اخبار فرمايش فرموده‏اند كه حجت‏هاي خدا براي همين مي‏آيند حتي يجالسوهم و يباشروهم([3]) و يلامسوهم چون به غير از اين‏طور نمي‏شد نكرد و اين طوري كه مي‏شد كرد از اين جهت قاصدها فرستاد و حجت‏ها فرستاد ائمه طاهرين را جانشينان خودش قرار داد و اين جانشينان بعينه مثل جانشين تو است كه به جاي تو بنشيند تو ببين وقتي مي‏نشيني اين نشسته جانشين تو است اگر اهل حقيقت باشي ان‏شاء اللّه مي‏فهمي كه چه عرض مي‏كنم و اگر نيستي هم فكرش را بكن ان‏شاء اللّه ترقي مي‏كني.

فكر كن ببين تو وقتي مي‏نشيني اين نشسته جانشين تو است و اين جانشين هم غير از تو است نمي‏بيني خرابش مي‏كني و برمي‏خيزي وقتي برخاستي حالا ديگر قائم‏مقامي گرفتي براي خود و ايستادي پس تو وقتي مي‏نشيني اين جانشين تو است كه نشسته خودت نيستي و اگر تأملي داري كه چگونه خودت نيستي راست است همه مردم غير از اهل حق نمي‏فهمند كه اين نشسته غير از آن شخص است اين را نمي‏فهمند اين را نمي‏دانند كه خودشان نيستند كه نشسته‏اند ظهورشان است كه نشسته فعلشان است كه نشسته تو فكر كن راهش را كه دستت مي‏دهم فكر كن تا بفهمي پس اين نشسته مي‏بيني نبود و تو خودت بودي اگر اين نشسته تو بود تو كه بودي بايد هميشه نشسته باشي پس نبود تو تازه اين را درست كردي اين صفت تو است كار تو است حالا اين نشسته جانشين تو است تا مي‏خواهي جانشين داشته باشي نشسته‏اي وقتي نخواهي برمي‏خيزي حالا دقت كن ايني كه نشسته جانشين تو است جانشين گرفتي مردم ببينند تو را و تو با مردم حرف بزني جانشين زبانش زبان مردم بايد باشد پس يا بايد ايستاده باشي قائم مقام داشته باشي يا بايد نشسته باشي جانشين داشته باشي تو با ظهوراتت با مردم حرف مي‏زني حالا هر طوري كه هستي اين جانشين بعينه همان‏طور است تو اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۴ *»

چشم داري مي‏بيني اين جانشين تو هم مي‏بيند و مي‏گويد صاحب من چشم دارد و مي‏بيند به دليلي كه من چشم دارم و مي‏بينم و همچنين نشان مي‏دهد كه آن كسي كه مرا نشانده گوش دارد و مي‏شنود صدا را به دليل اين‏كه به من داده اگر نداشت نمي‏توانست به من بدهد حالا آن شخصي كه نشسته اگر گوش نداشت گوش به اين نشسته نمي‏توانست بدهد پس اين شخص يا مي‏نشيند اسمش مي‏شود خليفه يا مي‏ايستد اسمش مي‏شود قائم مقام حالا وقتي اين نشست و بنا كرد حرف زدن پس تو از چشم اين پي مي‏بري كه آن كسي كه نشسته صاحب چشم است از گوش اين پي مي‏بري كه صاحب اين گوش دارد از فهم اين پي مي‏بري كه آن كسي كه نشست صاحب فهم است از خلق اين اگر خوش‏خلق است مي‏فهمي كه صاحب اين خوش‏خلق است از خلق اين پي به خلق او مي‏بري از آنچه اين دارد پي به آنچه آن دارد مي‏بري اين نمونه او است ايني كه عرض مي‏كنم اين را درست فكر كن مغز معني آيت را مي‏فهمي حقيقت حجت را مي‏فهمي سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق حالا مردم مي‏خواهند نگاه به آسمان و زمين كنند و خدا بشناسند خيال مي‏كنند همين آسمان و زمين آيت او است خير هيچ هم آيت نيست دلالت هم ندارد آيت لفظ عربي است اين را فارسي كه مي‏كني فارسيش نمونه است ببين اگر چيزي از بازار بخواهي بگيري هر جنسي مي‏خواهي نمونه آن را مي‏دهي مي‏گويي ببر از اين‏جور بگير بيار هر جور برنجي كه مي‏خواهي نمونه‏اش را مي‏دهي از آن نمونه مي‏گيري و همچنين هرجور گندمي مي‏خواهي نمونه‏اش را مي‏دهي مي‏گويي از اين جور گندم بيار و همچنين هر جور جنسي بخواهي نمونه‏اش را نشان مي‏دهي.

پس بدانيد خدا نمونه خود را نموده اين نمونه خدا همان بقية اللّهي است كه روي زمين است بقيه خدا است باقي از خدا است نمونه خدا است صلوات اللّه و سلامه عليه مردم نمي‏دانند كي آمد ميانشان كي رفت خيال مي‏كنند جبرئيل مثل كبوتر مي‏آيد و بيخ گوش پيغمبر قم قمي مي‏كند و وحي مي‏آرد آن وقت پيغمبر مي‏آيد براي مردم مي‏گويد شما بدانيد اينها نيست دقت كنيد پس پيغمبران و امامان واللّه نمونه‏هاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۵ *»

خدا هستند نمونه را هم فكر كن و معني نمونه را بدان ان‏شاء اللّه عرض كردم كه نشسته نمونه آن شخص است كه نشست و نمونه او است حالا اين چشم دارد اين نمونه است كه او چشم دارد اين گوش دارد نمونه اين است كه او گوش دارد اين هوش دارد نمونه اين است كه او هوش دارد هوش ندارد فهم ندارد علامت اين است كه او فهم ندارد اگر اين گوش ندارد كر است علامت اين است كه او كر است ديگر حالا كسي بگويد حجت خدا آيت خدا چيزي را خبر ندارد و چيزي را نمي‏داند اين نمي‏شود چطور مي‏شود چيزي را نداند نمي‏داند برنمي‏دارد نمونه خدا آمده پيش شما كه خدا چطور است آيا نمونه خدا مي‏آيد پيش تو و چيزي را مي‏گويد نمي‏دانم معقول نيست پس اين نمونه اين است كه خدا همه چيز مي‏داند دليل اين‏كه خدا همه چيز مي‏داند اين‏كه اين آمده و اين همه چيز مي‏داند دليل اين‏كه خدا همه كار مي‏تواند بكند اين‏كه اين آمده و همه كار مي‏تواند بكند اگر شخصي نشست و اين نشسته نمونه او است اگر عالم است تمام علمش را مي‏تواند از اين نشسته بروز بدهد اگر آن شخصي كه نشست مؤمن است تمام ايمانش را مي‏تواند از اين نشسته بروز بدهد فهم دارد تمام فهمش را مي‏تواند از اين نشسته بروز بدهد پس اين‏جورند ايشان كه آيت خدا شده‏اند پس اين نمونه را بايد به نمونه شناخت اگر آن روز تا حالا هم اينها را نمي‏دانستي نقلي نيست كسي نگفته بود كه تو بشناسي تقصير نداشتي همين كه نمي‏دانستي كاري‏تان ندارد دقت كن كه وقتي حجت مي‏آيد آيا از جانب خدا مي‏آيد و مي‏گويد من از خدا خبر ندارم مثل اين‏كه شما خبر نداريد اين‏چه آمدني است چه مصرف دارد اين آمدن پس اين يك خبري دارد از خدا او خبردار شده از خدا و آن خبرش را برداشته آمده پيش ما كه خدا همچو چيزي فرستاده.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه امامان شما آيات خدا هستند در ميان شما و خليفه‏هاي خدا هستند در ميان شما و قائمان مقام خدا هستند در ميان شما پس آمدند كه قدرت خدا را به شما نشان بدهند كه خدا چنين قادر است و آمدند علم خدا را براي شما بيان كنند كه علم خدا اين‏جور است آمدند حكمت خدا را بيان كنند نشان بدهند به چه دليل به دليل اين‏كه ما حكيميم حكمت خدا اين‏جور است پس ايشانند قائمان مقام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۶ *»

خدا در اداء چرا كه ذات خدا را نمي‏توان ديد چرا كه فهمي كه خدا را بتوانيم بشناسيم غير از اين راه خدا خلق نكرده راهش را روز اول خدا همچو قرار داده كه اينها بيايند حرف بزنند دقت كنيد كه در دعاهاي خيلي بزرگ يعني به نظر آن كساني كه بويي برده‏اند از حكمت خيلي بزرگ است و الاّ اين‏جور مردم اگر نباتي شكري بخواهي به ايشان بخوراني به اصطلاح پوزه زيرش مي‏كنند كاهي جويي باشد مي‏خورند عرض مي‏كنم آنهايي كه نبات‏خورند آنها كاه و جو نمي‏خواهند.

خلاصه در اخباري كه خيلي عظيم شمرده اين است كه مي‏بينيد ما در زمان غيبت چه كنيم مي‏فرمايند اين دعا را بخوانيد معلوم است اين دعا خيلي عظيم است پيش ايشان مي‏فرمايد اللّهم عرّفني نفسك خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را نشناساني به من من پيغمبرت را نمي‏شناسم خداوندا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را نشناساني حجت تو را نمي‏شناسم خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناساني گمراه خواهم شد از دينم اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لم‏تعرّفني نفسك لم‏اعرف رسولك اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لم‏تعرّفني رسولك لم‏اعرف حجتك اللّهم عرّفني حجتك فانك ان لم‏تعرّفني حجتك ضللت عن ديني و تو نخواستي گمراهي مرا براي آن‏كه ارسال رسل كردي انزال كتب كردي اگر باكت نبود كه من گمراه شوم ارسال رسل نمي‏كردي انزال كتب نمي‏كردي پس تو خواستي من هدايت يابم حالا كه خواستي كه من هدايت شوم خودت را به من بشناسان و اين دعاي خيلي عظيمي است دعاي خيلي جليلي است اگر خدا را شناختي لامحاله رسولش را مي‏شناسي اگر رسولش را شناختي لامحاله امامش را و حجتش را مي‏شناسي و اگر حجتش را اگر امامش را شناختي لامحاله دين داري.

پس اصول دين را هركس ياد گرفت بايد از روي اجتهاد باشد نه از روي تقليد و همه كس بايد اجتهاد كند در اصول دين اصل دين را وقتي كسي دارد اگر احياناً فرعش نقصي داشته باشد نقلي نيست مثل اين است كه كسي درختي داشته باشد كه آن درخت ريشه‏اش در آب باشد و ريشه‏اش خشك نشده باشد اگر شاخ و برگش ريخته

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۷ *»

باشد پر وحشت نبايد كرد به جهت اين‏كه ما آب كه داريم حالا خشكيده زمستان مي‏گذرد درخت ما بعد از اين شاخ مي‏كند برگ مي‏كند اما كسي اصل را نداشته باشد درخت را نداشته باشد ريشه درخت را نداشته باشد هي شاخ و برگ زياد ببرد انبار كند اگر كاري از آن شاخه و برگ‏ها مي‏آيد براي سوختن خوب است واللّه مادامي كه عقايدتان صحيح نيست مغرور نشويد به اين نمازها و روزه‏ها و اين عبادات مگر براي سوختن وَقود خواهد شد وقود آن تراشه‏هاي چوب و ريزه ريزه‏هاي چوب است كه مي‏برند آنها را كه به آنها بسوزانند آن بزرگترها را اين نمازها و اين روزه‏ها و اين حج‏ها و اين عبادات تمام فروع دين است تمامش بي‏اصل براي وقود خوب است كه اينها را اول ببرند در جهنم آتش بگيرد و مشتعل بشود و با همان‏ها تو را بسوزانند اگر مي‏خواهي دين داشته باشي اصل را درست كن شاخي هم اگر هست اگر يك وقتي آتش مي‏گيرد نقلي نيست تابستان مي‏آيد لامحاله هميشه كه زمستان نيست گيرم كه هميشه در اين دنيا زمستان باشد آخرش كه مي‏ميريم وقتي مرديم در قبر در برزخ آنجا شاخ و برگ مي‏كند.

دقت كنيد اصول دين را كسي داشته باشد فروع دين را نداشته باشد نجاتي براي او هست و اصول را نداشته باشي پر كني همه اين زمين و آسمان را از فروع از نماز از روزه از دعا از تمام عبادات واللّه هيچ فايده ندارد نهايت وقود زيادي درست كرده‏اي آتش كه گرفت تو را مي‏سوزاند اين است كه در آن دعاي اعتقاديه كه خيلي معروف است و مشهور در تعقيب نماز صبح وارد شده دعاي خيلي خوبي است در آن دعا مي‏فرمايد از صفات حضرت امير است كه حضرت امير آن كسي است كه من لا اثق بالاعمال و ان زكت و لا اراها منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها مي‏گويد در آن دعا كه حضرت امير آن كسي است كه من هيچ اعتقاد به نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة و عبادات خودم ندارم هيچ اعتنا ندارم اگر درست هم به عمل آورده باشم و كم هم هست كه درست به عمل آيد تو كسي هستي يا اميرالمؤمنين كه من اينها را اگر درست كرده باشم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه 488 *»

و پاكيزه كرده باشم به آنها اعتقاد ندارم مگر به ولايت تو مگر ولايت تو را داشته باشم و اقرار به فضائل تو داشته باشم و اگر ولايت تو نباشد اين اعمال ما اگرچه زكت و لا اراها منجية لي و ان صلحت من هيچ نمي‏بينم كه مرا نجات بدهد اگرچه عمل صالح باشد نعوذباللّه عمل صالح كه پاك و پاكيزه باشد بي‏ريا بي‏سمعه باشد مي‏فرمايد نجات نمي‏دهد و الحمدللّه اين‏طور كرده‏اند كه شما خوشحال باشيد چه مصرف دارد اعمال مصرف ندارد و نجات نمي‏دهد اگرچه صالح باشد الاّ بولايته تا دوستي تو نباشد و تو را امام ندانم و الايتمام به تو را بشناسم و ايتمام و اقتدا به تو كنم و فضائلت را قبول كنم نه آن فضائلي كه توي كتاب‏ها نوشته و القبول من حملتها  بلكه فضائل را از حمله آن قبول كنم از آنها بگيرم و التسليم لرواتها آنهايي كه حامل فضائلند از آنها بگيرم نه از سني بگيرم نه از مني بگيرم از حاملان فضائل بگيرم قبول كنم آن فضائل را و التسليم لرواتها اگر تسليم كردم براي راويان فضائل آن وقت اگر نماز كردم نماز قبول خواهد بود ببينيد نماز فرع دين است فرع بي‏اصل چه مصرف دارد به‏جز آن‏كه او را بسوزانند اصل را درست كن ديگر فرع اگر غفلتي شهوتي غضبي غلبه كرد شفاعت مي‏كنند چاره‏اش را خواهند كرد تو اصل دين را اگر نداري به دست بيار و حفظ كن.

حالا بدان از جمله اصول دين يكي توحيد است بعد مسأله نبوت است بعد مسأله امامت امامت يكي از مسائل اصول دين شيعه است حالا اين امامت را مي‏خواهي ياد بگيري ايني كه علي پسر ابوطالب است اين مسأله امامت نيست چرا كه اين را سني‏ها هم مي‏دانند علي پسر ابوطالب بود داماد پيغمبر بود مگر اين را سني‏ها نمي‏دانند مگر يهودي‏ها نمي‏دانند مگر اهل تاريخ نمي‏دانند اين شجاع بود مگر هست كسي كه اينها را نداند علي سخاوت داشت چيزها به همه كس مي‏داد همه گرفتند و خوردند و ديدند و فهميدند اين را همه كس فهميد كه خيلي نماز مي‏كرد بله همه كس مي‏ديد نماز خيلي مي‏كرد و روزه خيلي مي‏گرفت حج‏ها مي‏رفت جهادها مي‏كرد تمام عبادات را به عمل مي‏آورد همه مي‏دانند اينها را بر هيچ كس مخفي نيست اينها را اقلاً كه سني‏ها مي‏دانند و هكذا سني‏ها خيال مكن كه دوستش نمي‏دارند نه چنين است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸۹ *»

بپرسيد از ملاهاي سني استفتاء كنيد كه اگر كسي محبت علي را نداشته باشد چطور است تمام آنها حكم مي‏كنند كه هركس محبت علي را نداشته باشد اهل جهنم است و نجات براش نيست سني‏ها هم اعتقاد دارند كه بايد ايشان را دوست داشت پس اينها بدانيد معرفت علي نيست و هيچ واللّه معرفت علي نيست دقت كنيد ان‏شاء اللّه ببينيد كه معني معرفت حضرت امير چه چيز است آنچه اين مني‏ها خيال مي‏كنند دارند و اسمشان شيعه است آنچه اينها اعتقاد دارند كه سني‏ها خيلي بهتر اعتقاد دارند سني‏ها دوستيشان را واجب مي‏دانند و مي‏دانند كه اينها ذوي‏القرباي پيغمبر هستند و خويش و قوم‏هاي پيغمبر هستند و مي‏دانند آيه نازل شده كه دوستي ذوي‏القرباي پيغمبر را بايد داشت در دلشان هم منافق باشند باز به زبان نمي‏گويند دوستي اميرالمؤمنين را نبايد داشت همه كتاب فضائل نوشته‏اند كتاب مناقب مرتضوي را سني نوشته بخوانيد اين مني‏ها تكفير مي‏كنند صاحبش را از بس فضائل نوشته قبولش ندارند بسا غاليش هم بدانند لكن غالي نبوده و سني است ولكن اعتقاد دارد به فضائل حضرت امير و عرض مي‏كنم آن سني‏ها واللّه اعتقادشان خيلي بهتر از اين مني‏ها است و از اين مني‏ها شيعه‏ترند و حال آن‏كه سگند و نجسند و ملعونند و ناصبند معلوم است سني سني است و بد است.

پس بدانيد كه معرفت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين همان معرفت نورانيتشان است نه كه فلان پسر فلان است اين است كه فرمودند به خصوص به سلمان و اباذر كه از شيعيان خاصشان بودند مي‏دانستند كه همه كس برگشت مگر چهار نفر كه اين چهار نفر بودند كه برنگشتند راز دلشان را به آنها مي‏گفتند مسأله را به آنها مي‏گفتند حق را به آنها مي‏گفتند فرمودند يا سلمان و يا جندب اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است به او مي‏گويند به جهت آن‏كه مي‏خواهند هدايتشان كنند اين را براي سني‏ها بگويي براي مني‏ها بگويي قبول نمي‏كنند لغو است بي‏حاصل است بلكه اگر براي آنها مي‏گفت تكفيرش هم مي‏كردند پس به سلمان و اباذر گفت.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۰ *»

پس بدان مقام نورانيت خدا اثر خدا است مثل اين‏كه نشسته تو اثر تو است نور خدا اثر خدا است مثل اين‏كه نور چراغ اثر چراغ است نور آفتاب و پرتو آفتاب اثر آفتاب است آيا نمي‏بيني آفتاب رنگش زرد است بلكه دقت اگر بيشتر بكني و خوب نگاه كني حالا بسا توي اين نورها درست نتواني دقت كني يك آيينه‏اي بگذار در زير آفتاب ببين آن آفتاب كه در آيينه افتاده گرد است مثل گردي آفتاب زرد است مثل زردي آفتاب پرتو دارد لحك دارد لحكش كه بيفتد در اطاق تاريكي روشن مي‏كند اطاق را باز درست دقت كن آيينه اگر صاف باشد و هيچ كج و واج نباشد بسا آفتابش از اين آفتاب روشن‏تر باشد اين از غبارها كدورت بيشتر دارد پس اين آفتاب گرم مي‏كند چنان‏كه آن آفتاب گرم مي‏كند در آب نگاه كني كه آفتاب در آن افتاده باشد قدري كه نگاه كردي صورت را گرم مي‏كند واقعاً همه اينها به جهت اين است كه اثر مي‏كند آن كاري را كه مؤثر مي‏كند مطابق است رنگش شكلش طورش طرزش همه با آن حالا فكر كن ببين آيا ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم آثار خدا نيستند نمي‏شود نباشند مخلوقند مخلوق خدا البته اثر خدا است حالا خدا است منير نور خدا كيست اول ماخلق اللّه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم ايشان نور خدا هستند نور آفتاب را در آيينه بينداز ببين كه طورش طرزش گرديش زرديش روشنيش همه‏اش مثل آفتاب است حالا اين نمونه است براي آني كه در آسمان است حالا دستت نمي‏رسد كه بروي پيش آفتاب آيينه‏اي خدا اختراع كرده و اين آيينه از تدبير خدا است خلقت آيينه خيلي خلقت عجيب غريبي است داخل خلقت خيلي عجيب همين عكس است كه در آيينه مي‏افتد از تلگراف خيلي عجيب‏تر است اين تلگراف چون نبود و تازه پيدا شده به نظر عجيب مي‏آيد و الاّ ببينيد آفتاب در آسمان چهارم است عينك را اينجا مي‏گيري برابر آفتاب چطور شده كه مقابل گرفتي جلدي آتش مي‏زند مي‏سوزاند پس خدا است تدبير كرده اگر آفتاب را در آسمان چهارم قرار داد نورش را مخفي نكرد نورش را آورد در روي زمين.

و واللّه همين‏طورها كرده است درباره ائمه هدي: ايشان جاشان اينجا نيست جعلكم بعرشه محدقين اي ائمه من دور و بر عرش خدا هستيد عرش خدا را داريد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۱ *»

حفظ مي‏كنيد عرش خدا ملك خدا است ملك خدا را حفظ مي‏كنند حتي منّ علينا بكم اي ائمه من شما را قرار داد محدقين باشيد به عرش او و حامل عرش باشيد تا اين‏كه منت گذارد به وجود شما بر ما و آورد شما را در خانه‏هايي چند قرار داد كه آن خانه‏ها رفيع الشأن باشند و ذكر اسم خدا در آن خانه‏ها بشود يعني بدني ساخت براي شما و آن بدن آيينه شد برابر آفتاب حقيقت شما پس اين بدن مباركشان است همان بيوتي كه حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه منت گذارد خدا بر ما كه خدا خواست هدايت كند ما را به سوي خودش آن نور آسمان را گذارد در بدن‏هاي شما اين نور وقتي در مرصاد اين بدن نشست در اندرون اين بدن رفت و اين بدن را جلو انداخت حالا ديگر چشم مي‏تواند نگاه كند و ايشان را ببيند پس ايشانند ظهور خدا و خدا در ايشان در مرصاد نشسته و خدا با ايشان است و خدا در ايشان است و از ايشان ظاهر و پيدا است چرا كه صريح قرآن است كه مي‏خوانند اگرچه نمي‏فهمند حالا ديگر برويد فكر كنيد در آنچه خدا گفته مي‏فرمايد ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون خدا همراه است با كساني كه متقي و پرهيزكارند و با كساني كه نيكوكارند پس خدا همراه آنها است و خدا است در ظاهر آنها و در باطن آنها و ايشانند ظهور خدا در ميان بندگان خدا و آيت خدا هستند در ميان عباد اين است حقيقت دين حقيقت دين شيعه را بخواهي فكر كن در اينها.

اين است كه تا اين زمين درست است حجتي در روي زمين بايد باشد به واسطه آن كساني كه روش هستند خدا اين زمين را نگاه مي‏دارد و اگر حجت نباشد در روي زمين لغو و بي‏حاصل است زمين را باقي نمي‏گذارد اين آسمان‏ها را بگرداند و اين زمين را باقي بگذارد براي چه آخر كه چه به كارهاي خودمان كه رجوع مي‏كنيم كاري كه فايده نداشته باشد نمي‏كنيم يا اگر مانعي براي رسيدن به آن فايده باشد مانع قرار نمي‏دهيم ببين تو اگر سعي كني آسيايي بسازي مي‏سازي فايده‏اي داشته باشد گندم خورد كند كه اگر گندم را آرد نكند انسان عاقل نمي‏سازد همچو آسيايي حالا اين چرخ و فلك و اين اوضاع را خدا براي هيچ ساخته باشد معقول نيست يك قدري در كار و بار مردم فكر كن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۲ *»

و ما با اين مردم سر به سر راضي هستيم كه كاش كفر نمي‏گفتند حالا عبادت نكنند كفر هم نگويند مي‏بيني هزار غلط مي‏كنند هزار كفر هزار زندقه مي‏گويند باز مي‏گويند خدا كريم نيست رحيم نيست پس فايده خلقت چه شد فايده اگر منظور خدا نبود خلق نمي‏كرد زمين را و آسمان را.

پس بدانيد تا اين فايده هست اين زمين و اين آسمان برقرار است و اين زمين و اين آسمان را براي اين باقي گذارده‏اند كه او روش راه برود زيرش راه برود حقيقت دين شيعه اين است كه تا اين زمين باقي است بايد يكي از ائمه روي زمين راه برود امام مرده امام اين زمين نيست تمام اين زمين مال امام است زماني كه زنده بود كه مسلماً تمام زمين مالش بود در حديث مي‏فرمايد وقتي آدم آمد روي زمين جميع زمين را تصرف كرد قصد حيازت كرد زمين مالش كه شد كسي ديگر نمي‏توانست تصرف كند آدم آمد روي زمين خطي دور زمين كشيد مالش شد بعد از آدم اين امر ارث رسيد به شيث و به نوح رسيد و به ابراهيم و به موسي و به عيسي و به محمد9 و به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم رسيد اين زمين ارثشان است تا مي‏خواهند روش راه بروند باقيش مي‏گذارند وقتي نخواهند روش راه روند خرابش مي‏كنند پس ائمه كه رفته‏اند اين زمين به كارشان نمي‏آيد از اين جهت تا باقي است زمين امامي روي زمين بايد باشد مغز تشيع هميني است كه عرض مي‏كنم اگر يك آن امام روي زمين نباشد بقية اللّهي نباشد زمين خسف مي‏شود يك آن نباشد ديگر آسمان نمي‏گردد دليل بودن بقية اللّه همين كه آسمان مي‏گردد زمين برقرار است اين آسمان و زمين را لغو كه خلق نكرده‏اند ربنا ماخلقت هذا باطلاً حالا ظاهراً كه فكر كني مي‏بيني همه‏اش براي باطل است ظاهراً مي‏بيني بيشتر اين زمين در دست كفار است يك مؤمني اگر داشته باشد يك سوراخي مي‏بيني هزارجا رهنش گذارده كه وقتي فكر مي‏كني زمين همه‏اش كأنه در تصرف كفار و منافقين است پس ربنا ماخلقت هذا باطلاً.

پس چون حجت مي‏خواهد روي زمين راه برود اين زمين را باقي گذارده آن هم اگر چهار پنج نفر مصدق داشته آنها هم مي‏خواهند راه بروند روي زمين آنها هم لامحاله

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۳ *»

غذايي لباسي متاعي يك‏پاره چيزها لازم دارند باز دست آنها است خلاصه اگر دقت كني خواهي يافت كه تمام اين زمين را تمام آسمان را براي امام خلق كرده همه عمله‏جات امامند تماماً اسباب عيش امامند آنها خانه مي‏خواهند خانه خشت و گل مي‏خواهد خانه بنا مي‏خواهد بنا لباس مي‏خواهد لباس پنبه مي‏خواهد پنبه زارع مي‏خواهد زارع آهن مي‏خواهد آهن كشتي مي‏خواهد عمله و اكره مي‏خواهد يكيش نباشد نمي‏شود آهنش نباشد چوبش نباشد زارع نباشد نمي‏شود يك نفر غذا نمي‏تواند براي خود درست كند.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه هميشه يك امام زنده‏اي هست كه او عمل مي‏كند به آنچه خدا مي‏خواهد و او معصوم است و مطهر هيچ خدا را به غضب نمي‏آورد خدا را از خود راضي مي‏كند و چون خدا از او راضي است و مي‏داند طوري سلوك مي‏كند كه او خواسته خدا هم اين زمين و آسمان را به جهت خاطر او باقي مي‏گذارد فرمايش مي‏فرمايند در حديث كه خدا فرموده من هيچ باك ندارم از خلقت اين آسمان و زمين و باقي‏گذاردن آن مادامي كه يك نفر باشد كه مرا بپرستد آن طوري كه من مي‏خواهم حاصل مضمون حديث اينهاست و آن امام زمان است صلوات اللّه و سلامه عليه پس بدانيد ان‏شاء اللّه هميشه بر روي زمين امام بايد باشد حالا چون امام‏ها معدود بودند دوازده تا بيشتر نداريم يازده‏تاشان رفتند از دنيا حكماً دوازدهمي بايد روي زمين باشد اگر او را هم بردارند جميع روي زمين برهم مي‏خورد از اين جهت در نفخ صور كه دنيا را بالمره مي‏خواهند تمام كنند مي‏خواهد قيامت را برپا كند در آن وقت اول امر مي‏كند حجت‏ها بروند بالا ائمه يكي يكي مي‏روند بالا اينجا ديگر هرج و مرج مي‏شود طوري كه خلق ديگر هري از بري تميز نمي‏دهند لقمه را نمي‏دانند در گوششان بگذارند يا در دهانشان بگذارند آن وقت مسخ شده‏اند از حيوانات پست‏تر شده‏اند به جهت اين‏كه حيوان اين‏قدر شعورش مي‏رسد كه از دهنش بخورد و آن وقت چنان مسخ مي‏شوند كه نمي‏دانند لقمه را در بيني بگذارند يا در دهان شعور از كل عالم كه رفت معلوم است بي‏شعور كارهاي بي‏شعوري مي‏كند حالا مي‏بيني شعور پيش مردم هست بدان اصلش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۴ *»

پيش امام است پس ان‏شاء اللّه دقت كنيد اين شعوري كه الآن داري بدان پرتو نور آنها است اين حياتي كه داري پرتو نور آنها است كه روي تو افتاده هرچه هم تو مي‏خواهي از اين راه بخواه.

دقت كنيد ببينيد در اين دعاي افتتح الثناء كه در شب‏هاي ماه مبارك بايد خواند در آخر اين دعا مي‏خواني اللّهم المم به شعثنا هرچه حاجت هست نوعش را جمع كرده در اين دعا خدايا به واسطه آن امامي كه در روي زمين هست تفرقه ما را جمع كن واشعب به صدعنا هرچه هرجا رخنه در كار ما است به واسطه آن او را بگير و ارتق به فتقنا و كثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا تا آخر دعا همه‏اش از اين قبيل است هر كدام سواد عربي نداريد بخواهيد ببينيد همين‏طور است فقراتش را بدهيد براتان ترجمه كنند ببين هرچه از خدا مي‏خواهي از خدا مي‏خواهي كه به واسطه او به تو بدهد به جهت اين‏كه او است باب فيض خدا حالا اگر خدا نخواهد به تو چيزي بدهد بگويد هيچ نمي‏خواستم به تو بدهم به جهت اين است كه تو لايق هيچ چيز نيستي مگر لايق عذاب مگر لايق صدمه حالا كه تو را زنده گذارده از تصدق سر او است كه زنده‏اي اين است كه وقتي كسي به مستجاب الدعوه التماس دعا مي‏كند بايد دعاي خيري طلب كند نه اين‏كه خدايا جان فلان كس را بگير بسا دعاها كه عذاب ما است جهنم است براي ما و ما نمي‏دانيم پس اگر مستجاب الدعوه‏اي را ديديد يا اين‏كه خدا نصيبت كرد كه آن حجت خدا را شناختي بگو خداوندا بده به دست او كه او بدهد به ما كه از تصدق سر او طوري شود كه نظر عنايت كنند چون او را خداوندا قرار داده‏اي شفيع خلق بقيه فرستاده‏اي كه در روي زمين باشد حالا به جهت خاطر او مرا هم زنده بدار روزي به من بده اگر تو مقرب نيستي او مقرب است در درگاه خدا پس اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا حتي آن‏كه عرض مي‏كنيم دعايم را به واسطه او مستجاب كن و اعطنا به فوق رغبتنا خدايا بيشتر از آنچه ما طمع داريم به واسطه او به ما بده امام ما است ما قائل هستيم به امامت او پس بيش از آنچه ما مي‏خواهيم و طمع داريم به واسطه او به ما بده حالا خيلي از مني‏ها كه اين‏جور فضائل را قبول ندارند نمي‏دانم اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۵ *»

دعا را چكارش مي‏كنند اين ضميرها را كه در اين دعا است صريح است كه به امام راجع است به كجا برمي‏گردانند تمام فيض‏ها را خدا به واسطه امام بايد بدهد تو هيچ داخل آدم نيستي كه يك قطره آبي به حلقت بريزند زهر به حلقت بريزند لايق نيستي لكن اعتقاد داري به آن‏كه خوب است اعتقاد به او چون اصل دين است و اگر تو اصل را داشته باشي حالا كارهات بد است كارها را اصلاح مي‏كنند او شفيع شده چاره كرده حالا نمازم بد است او را شفيع مي‏كنم روزه‏ام بد است او را شفيع مي‏كنم حجم درست نيست او را شفيع مي‏كنم تو به واسطه او از سر تقصيرات ما بگذر از سر معاصي ما بگذر به واسطه او ما را توفيق اطاعت بده نعمت نجاتي كه خدا داده به اين خلق نعمت نجات از همه نعمت‏ها بزرگتر است نجاتي نيست مگر اين‏كه ايشان را بشناسي.

اين است كه مكرر عرض كرده‏ام كه اين فضائلي كه ما مي‏گوييم نيست مثل آن فضائلي كه مردم مي‏گويند كه اميرالمؤمنين كننده در خيبر است كشنده عمرو و عنتر است اينها نيست فضائل او عمرو و پدر عمرو را هم بكشد فضيلتي نيست براي او اينها نيست فضائل حضرت امير اين فضائلي را كه ما مي‏گوييم فضائلي است كه اگر ياد بگيري امام داري خدا داري نجات مي‏يابي اگر ياد نمي‏گيري هلاك مي‏شوي فضائل امام است يعني صفات امام است بعينه مثل فضائل آتش فضيلت آتش اين است كه در هر جايي كه روشن شد تاريكي‏ها كم شوند سرماها فرار كنند آنجا گرم شود او را زير هر غذايي بسوزانند طبخ كند رو به بالا مي‏رود شفاف است براق است اينها فضائل آتش است و صفات آتش است حالا فضائلي كه ما مي‏گوييم از اين قبيل است اينها دخلي به فضائلي كه مردم مي‏گويند ندارد فضائل امام يعني صفات امام كه به اينها امام را مي‏شناسي.

پس دقت كن ان‏شاء اللّه امام نور خدا است نور خدا متصل به خدا است به جهتي كه اول ماخلق اللّه است و ايشان اول ماخلق اللّه هستند حتي سني‏ها در جميع شهرهاشان مؤذنينشان در گلدسته‏ها فرياد مي‏كنند السلام علي اول ماخلق اللّه محمد بن عبداللّه و تو هم مي‏داني اهل‏بيت پيغمبر از جنس پيغمبرند آنها هم اول ماخلق اللّه‏اند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس ايشان نور اول خدايند نور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۶ *»

بلاواسطه‏اند مثل نوري كه پهلوي قرص چسبيده باشد پس چون نور اولند تمام آنچه از آنها پيدا است تمام آن چيزي است كه در ايشان عكس انداخته باز دقت اگر بخواهي بكني فكر كن اگر آيينه‏اي بسازي به اندازه قرص آفتاب گرد و در زير آفتاب بگذاري انسان وقتي نگاه مي‏كند مي‏بيند آفتابي است روي زمين افتاده با آفتاب آسماني هيچ فرق نمي‏كند اين آفتاب.

حالا آن نور اولي كه از خدا صادر شده چيزي نيست كه مخلوط با ظلمت باشد اين نور تمامش مطابق است با نور خدا با ظهور خدا وقتي مطابق است با نور خدا پس وقتي به او نگاه مي‏كني كأنه خدا را ديده‏اي بلكه كأنه نيست واقعاً خدا را ديده‏اي پس ايشانند كه تمسك به ايشان بايد جست ايشان را فرستاده كه تو تمسك به ايشان بجويي بعد از آني كه خداي آسمان و زمين اعتنا به تو بكند و آن نور اولش را بيارد پيش تو از براي اين‏كه تو دست به دامانش بزني بروي و دامانش را بگيري ديگر حالا كه او چنين كرده تو خودت دست نمي‏زني و نمي‏روي دامانش را بگيري وقتي نخواهي آنچه را كه خير خودت در اوست و خودش پيش تو آورده البته آنها هم ول مي‏كنند مي‏گويند به‏جهنم و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس خدا دوست مي‏دارد از راهي كه خواسته پيشش بروي يك وقتي شيطان عرض كرد خدايا تو بگذار از سر اين‏كه من به آدم سجده كنم ديگر من چنان و چنان عبادت كنم تو را كه هيچ كس آن‏جور تو را عبادت نكرده باشد هاتفي ندا در داد من عبادت تو را مي‏خواهم چه كنم من دوست مي‏دارم از راهي كه من مي‏خواهم مرا بپرستند سجده به آدم نمي‏كني هرجايي مي‏خواهي بروي گورت را گم كن برو راندندش و مردود شد حالا ببين خدا خواست از راه محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم پيش او بروي و او را بخواني وقتي نمي‏روي ايشان هم دستشان را در آستين مي‏كنند دامانشان را به دست تو نمي‏دهند و الاّ حقشان واضح و آشكار و بيّن است ديني دارند از آفتاب واضحتر روشن‏تر ديگر حالا نمي‏روي مرو، به جهنم.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۷ *»

چهارشنبه ـ 29 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناساند و آن چيزي را كه به خلق شناساند ظهور او بود و نور او بود نه ذات خدا و آن نور است آيت خدا و آن نور است نور خدا و اين آيت و نور غير او است اما نه غيري كه مردم خيال مي‏كنند فكر كنيد ان‏شاء اللّه مردم غير كه مي‏گويند كسي غير كسي است ميانه اين دو غير جدايي است فكر كنيد ان‏شاء اللّه مردم وقتي مي‏گويند كسي غير كسي است و چيزي غير چيزي است ميان آن دو كس و ميان آن دو چيز را مي‏بينند جدايي افتاده پس اين دو كس چون در ميانشان جدايي هست اگر يكيشان بميرد يكيشان زنده باشد مي‏شود دو چيز يكيش را خراب كني يكي ديگرش خراب نمي‏شود اين‏جور دوتايي بدان ميان خدا و حجت‏هاش اين‏جور دوتايي نيست و بسياري از مردم اين جور دوتايي و جدايي خيال مي‏كنند شما دقت كنيد ميان دو چيز كه جدايي است چون جدايي است ميان اين دو اگر يكي را خراب كردي و يكي هلاك شد آن ديگري

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۸ *»

سرجاش گذارده ضايع نمي‏شود هلاك نمي‏شود.

شما ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه بدانيد اين‏جور جدايي ميان خدا و پيغمبرانش و حجتهاش نيست ميان خدا و حجتهاش يك جور جدايي ديگر است چرا كه اين‏جور جدايي كه ميان چيزها مي‏بينيد هر دوتايي را كه خيال كنيد اين يكي محتاج به آن نيست آن يكي محتاج به اين نيست از اين جهت مي‏شود يكي بميرد و يكي زنده باشد يكي در مشرق باشد يكي در مغرب اين‏جور دوتايي ممكن نيست يكي از اينها خدا باشد يكي از اينها خلق خدا چرا فكر كن اينها اصول دين است و چيزي نيست تقليدي باشد نبايد تقليد كني و چيزي هم نيست كه خودت خود به خود ياد بگيري هيچ مجتهدي نيست كه خودش از پيش خود مجتهد شود بايد درس بخواند تا مجتهد شود حالا اصول دين اجتهادي است بايد درس خواند و بعد اجتهاد كرد اين درسش است.

ميان دو چيز اگر جدايي باشد مثل آب و آتش آسمان و زمين زيد و عمرو سنگ و سنگ چون جدايي ميان اين دوتا است هرچه را اين دارد مخصوص خودش است هرچه را هم  آن دارد مخصوص خودش است هرچه را اين يكي دارد بايد آن نداشته باشد و هرچه را آن يكي دارد بايد اين نداشته باشد از اين جهت ميانشان جدايي افتاده پس آتش غير از آب است و ميانه‏شان جدايي است ببينيد آتش نمي‏تواند خالق آب باشد چرا به جهتي كه آب اگر بايد باشد بايد سرد باشد و تر و آتش ندارد سردي و تري را همين‏جور فكر كن ان‏شاء اللّه آب هم آتش نمي‏تواند بسازد آتش چيزي كه مي‏خواهد گرمي است و خشكي و آب ندارد گرمي و خشكي را پس نمي‏تواند به او بدهد پس خداي او نمي‏تواند باشد خيلي واضح است اگر اين را برخورديد به حقيقت توحيد برمي‏خوريد پس اين‏جور جدايي خاك نمي‏تواند خداي هوا باشد هوا نمي‏تواند خداي خاك باشد خاك غلظت و سنگيني و كدورت مي‏خواهد و هوا ندارد اينها را پس نمي‏تواند خالق زمين باشد زمين هم نمي‏تواند خالق هوا باشد چرا كه هوا لطافت مي‏خواهد و هوا صفا مي‏خواهد سبكي مي‏خواهد و اين خاك صفا ندارد سبكي ندارد لطافت ندارد به او بدهد كه او را بسازد و همچنين از همين راه توي كار كه مي‏آيي خيلي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹۹ *»

پيش مي‏آيي و همين‏جور بدان آسمان خداي زمين نيست زمين خداي آسمان نيست چرا كه آسمان لطافت را مي‏خواهد و بلندي را و زمين ندارد كه به او بدهد همچنين آسمان خداي زمين نيست چرا كه زمين كثافت و پستي را مي‏خواهد و آسمان ندارد كه به او بدهد همين‏جور فكر كن ان‏شاء اللّه هيچ روحي خداي هيچ بدني نيست همين‏جور هيچ بدني خداي هيچ روحي نيست به جهتي كه روح در عالم غيب و عالم لطيف نشسته و بدن لطافت را ندارد پس نمي‏تواند لطافت را به روح بدهد همين‏طور روح نمي‏تواند خالق بدن باشد پس اين هم نمي‏تواند خداي او باشد پس به اين قاعده مي‏فهمي كه هيچ پسري خداي هيچ پدري نيست و هيچ پدري خداي هيچ پسري نيست همه خودشان را دارند آنچه بيرون وجودشان است ندارند و نادارند به كسي ديگر نمي‏توانند بدهند.

پس خدا و حجت‏هاي خدا اين‏جور جدايي ميانشان نيست و كسي كه خواست اين‏جور جدايي بيندازد ميان خدا و حجتهاش درباره اينها است كه خدا طعن مي‏زند به كفار و منافقين و هركس دين و مذهبش اين است مي‏فرمايد انّ الذين يريدون ان‏يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان‏يتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً.

پس اين‏جور جدايي ميان خدا و پيغمبران خدا و ائمه هدي و حجت‏هاي خدا اين‏جور جدايي نيست اگر اين‏جور جدايي بود ايشان خلق او نمي‏شدند كه او خداي ايشان باشد پس عرض مي‏كنم يك‏خورده ملتفت باشيد اگر انسان چرت نزند و داخل مستضعفين نباشد اينها را خوب مي‏فهمد فكر كن ببين آتش خداي آب نيست آب هم خداي آتش نيست هر كسي چيزي دارد طوري دارد كسي ديگر چيزي ديگر دارد طوري ديگر است پس هر دوتايي كه در ميانشان جدايي است يكيش خدا نيست يكيش خلق خدا هر دوتاشان خلق خدايند پس ميان خدا و حجت‏هاي خدا اين‏جور جدايي نيست كه مردم خيال مي‏كنند و چه بسيار بسيار از اين سبيل‏چيده‏ها چه بسيار از ملاها چه بسيار حكما هنوز اين را نفهميده‏اند كتابهاشان هست برداريد بخوانيد در هيچ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۰ *»

كتابشان ببينيد اينها نيست حتي آن‏كه آن‏قدر نفهميده‏اند كه اينها را اگر الآن از من بشنوند وحشت مي‏كنند واعمراشان بلند مي‏شود چه بسياري كه نمي‏دانند اين مسأله را و چه بسيار كه اگر بدانند خدايي و بگويند خدايي خداشان مخلوقي است از مخلوقات پيغمبرشان پيغمبر اين خدا نيست به جهتي كه خداشان كه مخلوقي است خداي حقيقي هم كه غير از اين پيغمبر ندارد پس پيغمبر ندارند امامشان هم خليفه اين پيغمبري كه خدا فرستاده نيست پس براي آنها خدايي پيغمبري امامي هيچ نيست تاتوره‏اي است توي كله ايشان و هيچ از دين و مذهب خبر ندارند اين حرف‏ها مخصوص اهل حق است پس اهل حق بدانند به شرطي كه خودت بفهمي محض تقليد نباشد خودت فكر كن ببين ميان خدا و ميان كسي كه مي‏خواهد خلق كند اگر اين‏جور جدايي باشد نمي‏تواند خلق كند حالا فكر كن آن جوري كه هست ملتفت شو بلكه يك‏خورده نزديك شوي به مطلب.

پس عرض مي‏كنم آن‏جور جدايي كه هست اين است كه خدا است خالق و خلق كرده چيزهايي را كه نبوده‏اند خدا اگر در سمتي بود و مخلوقات در سمتي خدا خداي اينها نبود و حال آن‏كه خدا اينها را خلق كرده حالا ديگر نوعاً مي‏خواهي پيرامون مطلب بگردي نزديك به مطلب شوي فكر كن ببين خدا اگر چيزي را به تو نگفته باشد آن را به تو تكليف نمي‏كند حالا مي‏بيني توحيد را تكليف كرده بدان كه مي‏تواني توحيد كني حالا كه مي‏بيني نمي‏تواني به جهت اين است كه راهش به دستت نيست به جهت اين است كه پيش اهلش نرفته‏اي ياد بگيري خدا آيات خود را در آسمان و در زمين در مشرق در مغرب در همه‏جا گذارده اما اين حرف را هم زده و كأين من اية في السموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون من آيات خود را نشان همه كس مي‏دهم و هي اينها روش راه مي‏روند و اعراض مي‏كنند ولكن مؤمن بايد برخورد و لامحاله وقتي برمي‏خورد مطلب به دستش مي‏آيد شما بدانيد آيت اين حكايت همه جا هست از جمله جاهاي بسيار نزديك به تو خودت.

پس خودت ببين كه كاري مي‏كني مثل اين‏كه خدا كاري كرده تو كارت را ببين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۱ *»

پيشتر نبود يك‏دفعه بنا مي‏كني كردن و اين كار را خودت درست مي‏كني هيچ ماده‏اش را هم پيشتر از اين نساخته بودي كار تو نبود پيشتر و تو ساختي اين كار خود را الآن حالا ايني كه ساخته‏اي اين هم غير تو است اما آن‏جور غير كه منفصل از تو باشد و از تو جدا باشد نيست كار تو از تو جدا نيست معلوم است اگر من نبودم كار من البته نبود پس كار من محتاج به من است من بايد باشم كه كاري بكنم و البته اگر من نباشم كار من محال است موجود شود پس اگر من هستم حركت من هست و من حركت مي‏كنم اگر من نباشم حركت من اصلش نيست اگر من باشم مي‏نشينم اگر نباشم اصلاً نشستن من نيست پس مي‏شود گفت فاعل از فعلش جدا نيست و ميان هر فاعلي و فعل آن فاعل جدايي نيست و حركت تو فعل تو است حركت تو به تو برپا است به تو بسته است سكون تو به تو بسته است و هيچ بار نيست كه اين مستغني شود از تو و تو بروي جايي ديگر سكون تو اينجا بماند و خودت بروي جايي ديگر چنين چيزي نمي‏شود تو اگر هستي سكون تو هست حركت تو هست تو نيستي اينها نيستند و اين نمونه است براي اين‏كه اين خلق هيچ نبوده‏اند خدا يك‏دفعه اينها را ساخت و گذارد حالا هم بر فرض دروغ نامربوط فرض كني خدا نبود اينها نبودند خدا كسي است كه اگر نباشد خلق نباشند وقتي هست خدا اين خلق هم هستند حالا نمونه اين حكايت را نموده‏اند در نفس خودت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و في انفسكم أفلاتبصرون من آيات خود را آورده‏ام توي نفست توي چشمت توي گوشت گذارده‏ام باز هم نمي‏بيني اين است كه امام در دعا نفرين مي‏كند كه كور شود چشمي كه تو را نبيند و كور هم شده و نمي‏بيند اين است كه امام7 مي‏فرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيبا.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه ببين كار تو نمي‏تواند بيرون رود از وجود تو و براي خودش راه برود كار تو به تو چسبيده تويي فاعل او و آن كار تو است پس كار تو است كه تو او را ساخته‏اي تو كارت را كه ساختي نمي‏تواني از خودت جدا كني پس تو ببين هر كاري كه مي‏كني خودت مي‏كني كارت هم غير تو است اما غيرش هم غير جدايي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۲ *»

نيست غير تفريق نيست پس همين‏طور بدانيد كارهاي خدا منفصل نيست از خدا خدا همه جا حاضر است همه جا ناظر است خدا داخل در همه مكان‏ها است پس خدا همه جا اين‏طور هست خصوص نسبت به حجت‏هاي خودش پس اين حجت‏هاي او اول ظهور و اول نور او هستند مثل اين‏كه تو هم اول ظهوري داري تو ببين قوت و قدرت تو كار تو است و آن كار را تو مي‏كني تو مي‏سازي آن را و اين قوت و قدرت تو فعل تو و كار تو است و هميشه همراه تو است و تو به قوت خودت نماز مي‏كني روزه مي‏گيري مي‏بيني مي‏شنوي مي‏نشيني برمي‏خيزي پس دو جور كار داري يك كاري است كه كارهاي ديگر را به آن كار مي‏كني مثل قوت خودت كه كار تو است و غير از تو هم هست و اگر فكر كني مي‏فهمي كه قوت تو غير از تو است چرا كه اگر ضعف آمد قوت مي‏رود ضعف كه رفت مي‏بيني قوت برگشت اين يك‏جور كار تو است پس تو هم كاري داري كه آن كار را اول كرده‏اي مثل قوتت مثل قدرتت مثل نيتت اول نيت مي‏كني بعد نمازت را به نيت مي‏خواني نمازت را به قوت خودت مي‏خواني به قدرت خود مي‏كني خدا هم همين‏جور خلق كرده اشياء را خدا اول مشيت خودش را خلق كرده بعد چيزهاي ديگر را به مشيت خلق كرده.

و اينها كه عرض مي‏كنم لفظهاش همه در احاديث هست در حديث است كه خدا مشيت را به نفس خود مشيت خلق كرده و اشياء را به مشيت خلق كرده در اخبار لفظ مشيت است لفظ قوت لفظ قدرت لفظ فعل و اين لفظ‏ها هم هيچ محل انكار نيست اما تا بگويي علي را خلق كرده و به واسطه علي چيزها را خلق كرده مي‏بيني صدا بلند شد كه هي اين كفر است اين غلو است دادشان بلند مي‏شود و اين امتحاني است كه خدا قرار داده واللّه اگر كسي فكر كند يك اثر غريبي در اين اسم هست كه هرجا برده شود حق و باطل را از هم جدا مي‏كند ببين اگر مشيت مي‏گويي و بگويي تمام اشياء را به مشيت خلق كرده كسي حرف ندارد صلوات هم مي‏فرستند بگويي خدا به فعل خودش اشياء را خلق كرده نقلي نيست صلوات هم مي‏فرستند حتي ملك اسمش بگذاري بگويي ملكي را خدا اول خلق كرد و به او گفت بگو كن و او هم گفت كن و جميع اشياء

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۳ *»

موجود شد باز مي‏بيني صلوات‏ها بلند شد به جهتي كه ملك مفرّق ميان حق و باطل نيست اما اسم علي را كه بردي داد و فرياد بلند مي‏شود به جهت اين است كه اين اميرالمؤمنين را خدا فصل الخطاب قرار داده اسمش را هرجا مي‏گذاري حقي را درست مي‏كند باطلي را جدا مي‏كند پس مي‏گويم تويي كه مسلمي از ضروريات اسلام است و شيعه و سني هر دو قبول دارند كه پيغمبر9 اول موجودات است اول مخلوقات است پيغمبري كه اول مخلوقات شد مي‏گويم آن مشيتي كه تو مي‏گويي بگو ببينم آن مشيت مخلوق است يا غير مخلوق اگر مخلوق است كه لامحاله اول مخلوقات است و اول مخلوقات محمد است9و همچنين اگر گفتي يك ملك بسيار بزرگي خدا آفريد و به او گفت بگو كن او هم گفت اشياء ساخته شد يا قلم بسيار عظيم عجيب و غريبي خدا خلق كرد و به اين قلم گفت بنويس ماكان و مايكون را و قلم بنا كرد نوشتن و تعجب اين است كه همين كه بنا شد نوشتن از شنيدن اسم محمد و آل‏محمد شق شد از شعف و اين‏كه اين قلم‏ها را هم حالا شق براش قرار مي‏دهند از همين باب است حالا اين قلم اگر اول مخلوقات است كه خود پيغمبر باشد9 اگر اول مخلوقات نيست خيلي خوب مخلوقات كه اول دارند اولش پيغمبر است اين بعد از پيغمبر است و پيغمبر با اين قلم برمي‏دارد مي‏نويسد پس اين امري شوخي نيست بازي نيست چيزي كه شيعه و سني همه قبول دارند و خودشان خبر داده‏اند و هيچ جا تقيه نكرده‏اند و ادعا كرده‏اند مثل نبوتش كه هيچ جا تقيه نكرده همان‏طوري كه علانيه آمد ادعا كرد من پيغمبرم و شمشير كشيد و جنگ كرد تا به گردن مردم گذارد همين‏طور هم گفت كه من اول ماخلق اللّه هستم پس اگر كسي او را پيغمبر بداند او را بايد اول ماخلق اللّه بداند پس او است اول موجودات مثل اين‏كه تو كارهاي خود را به نيت مي‏كني مثل اين‏كه تو كارهاي خود را به قوت و قدرت مي‏كني اما قوت خودت همراه تو است پيش تو است.

پس بدان اول مخلوقات را خدا اول خلق كرده بعد ساير موجودات را به او گفته كه چيزي بگو تا آنها موجود شوند يعني از دست او كرده پس ايشانند اول موجودات و ساير موجودات همه انوار ايشانند و سايه‏هاي ايشانند فكر كن ان‏شاء اللّه در خودت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۴ *»

ببين كه تو نماز را به قوت خودت مي‏كني هم نماز كار تو است هم آن قوت كار تو است اما نماز پس از آن قوت افتاده نماز را بي‏قوت نمي‏شود كرد اما قوت احتياجي به نماز ندارد نماز احتياج به قوت دارد باز دقت كن و ايشان را بشناس بدان كه اين مدد و اين قوت اول خلق است چون اول خلق بود هيچ محتاج به خلق نبود پس تمام خلق تمام مخلوقات محتاجند به محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم پس تو چون شيعه هستي براي تو مي‏گويم محمد و آل‏محمد ميان سني‏ها كه رفتيم همان محمدش را مي‏گوييم ديگر آل‏محمد را نمي‏گوييم در ميان شيعه ديگر نمي‏ترسيم و مي‏گوييم اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة اي ائمه من شهادت مي‏دهم كه شما روحتان نورتان طينتتان تفاوتي ميانش نيست واحد است چنان‏كه باز فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد كلنا محمد و فرمودند انا من علي و علي مني و فرمودند حسين مني و انا من حسين و فرمودند انا و علي من نور واحد.

پس ايشانند اول موجودات و ساير موجودات تمام محتاجند به ايشان و ايشان متصلند به خداوند عالم و متصلند به آن نوري كه حقيقت خودشان است پس ايشانند حجت‏ها در هر زماني از زمان آدم تا حالا تا بعد اول اينها بودند و تمام خلق محتاج به ايشان بودند و آخر ايشانند و تمام خلق محتاج به ايشان خواهند بود پس ايشان در جميع زمان‏ها حجت بر خلقند و مايحتاج خلق بايد از دست ايشان به خلق برسد اولياء نعم بودند پس ايشانند حجت‏هاي هر زماني و حجت‏هاي هر اواني چنان‏كه حضرت امير صلوات اللّه عليه مي‏فرمايد الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان بدانيد ماييم نذيران آن پيش‏ها ماييم نذيران آخرت و اولي ماييم نذيران هر زماني و هر اواني و مكاني حالا ببين كه حجت‏هاي خدا حرفهاشان همه بر طبق يكديگر مي‏آيد پس ايشانند آيت اول ايشانند آن آياتي كه لا تعطيل لها في كل مكان در دعاي رجبيه كه اينجا مي‏خواندند در ماه رجب دعاي عجيب غريبي است چرا كه چيزهاي عجيب غريب در آن فرمايش شده از امام زمان هم هست آن دعا در آن دعا مي‏فرمايد بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۵ *»

مي‏دهم به آن علامات خودت به آن آيات خودت كه جايي نيست كه نباشد دقت كن ببين مقامات و علامات غير از ذات خدا است ذات خدا در مكان و زمان نمي‏نشيند و اين آمده نشسته بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم مي‏دهم تو را مي‏خوانم به آن مقامات و علاماتت كه هيچ جا نيست كه نباشند آنها و آن اسم‏هاي تو هستند كه تو گفته‏اي در قرآن‏كه للّه الاسماء الحسني فادعوه بها آنها اسم‏هاي حسناي تو هستند كه تو گفته‏اي كه من تو را به آن اسم‏ها بخوانم يعرفك بها من عرفك آنها جوري هستند كه خدايا هركه تو را شناخت به ايشان شناخت هركه ايشان را نشناخت تو را نشناخت جهنم مي‏بري آنها را حالا بدانيد هركس خدا را نشناخت به آن آيات و علامات او خدا را نشناخته هركس كه نشناخت آن آيات را و علامات را خدا را نشناخته خا و دالي هم مي‏گويد خدا خواسته است كه بگويند اين لفظ را تا مردم وحشت نكنند اگر اهل حق اسم خدايي ببرند غالب چيزهايي كه در ميان مردم هست مؤمن و منافق و كافر همه مي‏گويند معنيهاش پيش اهل حق است منافقين محروم مي‏مانند مي‏روند به درك اسفل.

پس خدا است كه به آيات خود از براي خلق ظاهر شده تو هم به آيات خودت ظاهري ايستاده فعل تو است كار تو است فرق نمي‏كند تو بگو آيت تو است و علامت تو است و تو را مي‏شناساند و اين علامت واسطه است ميان تو و آن كسي كه تو را مي‏شناسد وقتي كار چنين شد كه تو هم خودت را به آيت مي‏نماياني به مردم حالا اگر در قيامت خدا ريشت را بگيرد بگويد در دنيا تو هرچه را مي‏شناختي به آيت و علامتش مي‏شناختي من هم به آيات و علاماتم ظاهر شدم پس چرا به من ايمان نياوردي چرا مرا نشناختي جواب نداري چنان‏كه اينجا جواب نداري فرق دنيا و آخرت همين كه در دنيا سخت نمي‏گيرند براي اين‏كه به خصوص آمده‏اند بعضي را اهل جهنم كنند اينجا كارشان ندارند آنجا كه پاي حساب در ميان مي‏آيد ريششان را مي‏گيرند معلقشان مي‏كنند در جهنم پس سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم و اين آيات بدانيد منفصل نيستند از خدا و ان‏شاء اللّه سعي كن كه تفريق نكني ميان خدا و رسولش را ان الذين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۶ *»

يريدون ان‏يفرقوا بين اللّه و رسله بخواهي جدايي بيندازي بگويي ما خدا را مي‏شناسيم قبول داريم اما پيغمبرش را قبول نداريم نمي‏شود خدا هرجا هست پيغمبرش او را مي‏شناساند چنان‏كه تو هرجا هستي فعل تو تو را مي‏شناساند يا ايستاده‏اي يا نشسته‏اي اين ايستاده آيت تو است نشسته آيت تو است ايستاده ظهور تو است ايستاده خبر تو است ايستاده اسم تو است اين هيأت ايستاده را از هركه بپرسي مي‏گويد ايستاده است اين هيأت نشسته را از هركه بپرسي مي‏گويد نشسته است اينها اسم تواند تو صاحب اين اسم‏ها هستي تو هم كه خودت را مي‏شناساني به اسمت خود را مي‏شناساني همين‏طور خدا به اسمش خود را مي‏شناساند تو هم يك نفر هستي و اسم‏هاي بسيار داري خدا هم يكي است يگانه است همين‏طور كه تو يكي هستي و اسم‏هاي بسيار داري خدا هم يكي است و اسم‏هاي بسيار دارد در هر زماني يك اسمي دارد.

پس آن اسمي كه در اين زمان در روي زمين است آن همين مولاي شما است و صاحب شما است صلوات اللّه و سلامه عليه و آن اسم بقيه خدا است پس آن اسم بقيه‏اللّه است در روي زمين كه هركس او را بشناسد خدا را شناخته و هيچ شناختن هم اين‏طورها نيست كه مردم خيال كرده‏اند ديگر باز حرف‏ها توي هم ريخته مي‏شود به جهتي كه انسان لابد مي‏شود يك‏پاره چيزها را بگويد و لازم است و هيچ خيال مكن كه ما كه نمي‏بينيمش چطور بشناسيمش مكرر عرض كرده‏ام ايني كه نديده‏اي و نشناخته‏اي راست مي‏گويي اما چه را نديده‏اي و چه را نشناخته‏اي يك ذرع و نيم قد را نديده‏اي مگر اين يك ذرع و نيم قد امام است فكر كن كه اگر اين يك ذرع و نيم قد را هم ديده بودي و اين حرف‏ها را نمي‏دانستي باز نمي‏شناختيش چنان‏كه مردم همه اميرالمؤمنين را ديدند و اين يك ذرع و نيم را ديدند و هيچ كس نشناختش پيغمبر را همه ديدند دانستند پسر كيست اين يك ذرع و نيم را همه كس ديد اين نيست حقيقت پيغمبر9 حقيقت پيغمبر را حقيقت حجت خدا را بخواهي آن نورانيت است ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل پس آن نورانيت را بايد شناخت نه يك ذرع و نيم قد را چرا كه يك ذرع و نيم قد و قامت را بسياري از مردم شناختند و با

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۷ *»

وجودي كه شناختند بعضي كاذبش گفتند و بعضي ساحرش گفتند حيوانات هم ديدند چه مصرفي دارد براشان كفار هم ديدند كفار مي‏رفتند پهلوشان مي‏نشستند چه تقربي براشان حاصل شد پس دقت كن چرت مزن خواب مرو.

معرفت ايشان يعني معرفتشان به نورانيت و اتصالشان به خدا آن را بشناس گاهي اگر رأيشان قرار گرفت لباسي مي‏گيرند خود را مي‏شناسانند اگر نگرفت همچو لباسي ميان مردم هست لكن مردم نمي‏شناسندش مثل حضرت يوسف كه با برادرهاش حرف مي‏زد معامله مي‏كرد گندم به آنها مي‏داد و آنها نمي‏شناختندش به همين‏طور حضرت هم مي‏آيد ميان مردم زن مي‏گيرد اولاد دارد با مردم معامله مي‏كند مردم نمي‏شناسندش تا وقتي كه خودش خود را بشناساند.

پس معرفت امام را ان‏شاء اللّه فكر كن به دست بيار هيچ بدانيد معرفت يك ذرع و نيم معرفت امام نيست امام آني است كه خدا وضع كرده باشد خدا قرار داده او را تا مايحتاج عباد را به عباد برساند پس هيچ لازم نيست كه تو او را ببيني او تو را مي‏بيند او راعي است شبان خلق است ببين تو اگر گوسفندي چند داشته باشي و آنها را بخواهي حفظ كني آيا شبان همراه آنها مي‏كني يا سرشان مي‏دهي بلكه شباني همراشان مي‏كني كه باخبر باشد بداند گرگ كجا است بداند آب كجا است گياه كجا است بايد بتواند حفظ كند از درندگان و از دزد و از دشمن پس امام اسم آن شبان است خيلي جاها خودشان اين اسم را فرموده‏اند در حديث فرمايش مي‏فرمايند راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه ان‏شاء فرّق بينها لتسلم و ان‏شاء جمع بينها لتسلم منظور اين است كه در احاديث اين‏جور فرمايشات مي‏كنند.

باري پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه اين خلق به شباني ضرور دارند بناي خدا هم نيست كه شباني را خودش بكند حالا اگر حكيم هستي اين حرف را معنيش را مي‏فهمي هيچ ذات خدا نمي‏آيد بچسبد به تو پس ذات خدا بناش نيست شباني كند بناش هم نيست كه مرده‏ها را شبان زنده‏ها قرار بدهد اگر بنا بود وقتي آدم را شبان مردم قرار داد همان آدم كفايت مي‏كرد ديگر پيغمبر نفرستد آدم كه پيغمبر بود شبان خلق باشد پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۸ *»

معلوم است كه چنين بنايي نبود كه بعد نوح آمد اگر پيغمبر مرده كفايت مي‏كرد بعد كه نوح آمد چرا ابراهيم آمد همه به جهت اين است كه شبان مرده به كار زنده‏ها نمي‏آيد پس شبان هميشه بايد زنده باشد سر گوسفندهاش باشد لكن هيچ لازم كرده كه گوسفندها شبان را ببينند نه شبان بايد گوسفندها را ببيند بايد بيابان‏ها را بداند چراگاه آب و علف را بداند آنها را آنجا ببرد دشمن و درنده‏ها را بايد بداند كدام سمت هستند آنها را از آنجا نبرد اما گوسفندها هيچ لازم نيست شبان را ببينند سهل است نمي‏دانند آب و علفشان كجا است هيچ نمي‏دانند مصالحشان چيست مفاسدشان چيست دشمنشان كيست و چون ماها جاهل بوديم و نمي‏دانستيم دشمنمان كجا است و كجا در كمين است و چون ما منافع داشتيم و مضرت‏ها داشتيم و چون نمي‏دانستيم منافع ما كجا است و كجا گذارده‏اند و آن مضرت‏ها و سمومي كه خدا خلق كرده نمي‏دانيم كجا است و هيچ عقلمان نمي‏رسد حتي آنهايي كه به دهن شيرين بود خيلي حلواها را خورديم بعد ديديم بد بود ما هيچ منفعتمان را نمي‏دانستيم چه چيز است هيچ مضرتمان را نمي‏دانستيم چه چيز است پس اين خلق چون علم به منافع و مضار خود نداشتند شباني را خدا خلق كرد و علم منافع و مضار آنها را به او آموخت كه آنها را كجا ببر كجا مبر علف‏ها كجا است كجا علف نيست آب خوب كجا است آب بد كجا است درندگان كدامند نمود اينها را به او در آن توقيعي كه براي شيخ مفيد آمد فرمودند گمان نكنيد كه شما مهمليد بلا راعي هستيد انّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم اگر چنين بود كه ما اهمال در مراعات شما مي‏كرديم و شما را فراموش مي‏كرديم اگر ما همچو بوديم لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء حادثه‏هايي كه در دنيا روي مي‏داد شما را هلاك مي‏كرد دشمنان دور شما را مي‏گرفتند.

واقعاً شما فكر كنيد ببينيد اين همه روي زمين تمامشان دشمن اهل حقند تمام با حق بدند ديگر يك‏خورده دقت كنيد ببينيد كه اين اهل معامله‏اي كه هستند اين عمله اكره كسبه اين مردمي كه هستند با هركه هست معامله مي‏كنند يهودي باشد سني باشد فرنگي باشد با او معامله مي‏كنند اما يك كسي كه معلوم باشد كه دين دارد فارسيش كنم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰۹ *»

معلوم باشد شيخي است معامله با او را حرام مي‏دانند اينها نيست مگر اين‏كه با حق بدند خوب اگر اينها بدند بد باشند مثل آن يهودي كه بد بود چرا با شيخي بايد معامله نكرد ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه من نوع را عرض مي‏كنم مي‏خواهم عرض كنم تمام اين خلق با مؤمن بدند و تمام دشمن مؤمن هستند حتي آن‏كه در باطن يك‏پاره دشمن‏ها دارد مؤمن بدتر از دشمن‏هاي ظاهري و خدا حتم كرده اين را اين است كه مي‏فرمايد و جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن و اين كار را عمداً كرده چون انبياء از او خاطرجمعند و جعلنا لكل نبي عدواً براي هر پيغمبري براي هر حقي قرار دادم عدواً شياطين الانس و الجن هم شياطين انس هم شياطين جن و شياطين جن طوري مي‏آيد كه آدم نمي‏فهمد از پشت سر مي‏زند از بالاي سر مي‏زند شيطان دشمن حق و اهل حق است حالا شياطين اناسي‏شان دشمن شياطين جنهاشان دشمن و مؤمن بايد زندگاني كند در ميان اين همه دشمن اگر نداشته باشد همچو آقايي هر ريزيش دست كسي مي‏افتد اين است كه مي‏فرمايد انّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء پس مي‏فرمايد ما مراعات مي‏كنيم شماها را از نظر خودمان نمي‏اندازيم اگر مي‏انداختيم شما نبوديد شما فاني شده بوديد اين همه دشمن اين همه شياطين جن و انس شماها را هلاك مي‏كردند.

خلاصه امام را مي‏خواهي بشناسي امام هيچ دخلي به يك ذرع و نيم قد ندارد امامي كه همين يك ذرع و نيم قد باشد معلوم است وحشت هم مي‏كني وقتي بگويند همه جا حاضر است مي‏گويي چطور حاضر است اين يك ذرع و نيم قد هم در مشرق است هم در مغرب است هم در زمين است هم در آسمان راست است اين نمي‏شود حاضر باشد دقت كنيد ان‏شاء اللّه در آن‏جور احاديثي كه مي‏فرمايد اسم حضرت امير را نوشتند بر عرش پس عرش عظيم شد اسم حضرت امير را نوشتند بر كرسي كرسي رفيع شد نوشتند بر آسمان‏ها آسمان‏ها رفيع شد نوشتند بر روز روز نوراني شد نوشتند بر شب شب ظلماني شد بر هر درخت نوشتند آن اسم را بر هر برگي نوشتند و همه جا نوشته‏اند اسمش را تو ان‏شاء اللّه دل بده خواب مرو ببين اسمش را نوشته‏اند بر تمام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۰ *»

جاها همه به اسم او پيدا شده‏اند باز خيال مكن كه باين جور نوشتن‏ها نوشته‏اند اين‏جور نوشته نشده واللّه اگر نوشته نشده بود هيچ برقرار نبود اين اسمي كه من عرض مي‏كنم معني دارد اين اسم‏ها جامد است اسم معني‏دارش را خدا نوشته همان‏جوري كه مي‏ايستي تو اسمت ايستاده است وقتي مي‏نشيني اسمت نشسته است راه مي‏روي اسمت راه رونده است حرف مي‏زني اسمت حرف‏زننده است آن‏كه حرف مي‏زند اسمش متكلم مي‏شود آن‏كه سكوت مي‏كند اسمش ساكت مي‏شود اين‏جور اسم است كه نوشته‏اند خلق اول همان‏جا كه هست در آسمان هست در زمين هست در برّ حاضر است در بحر حاضر است همه جا زير نگينش است سرش به عرش است پاش به فرش است مثلاً و اينها به طور مثل است كه عرض مي‏كنم و الاّ بسا آن‏كه پاش روي عرش است سرش جاي ديگر است خلاصه امام يعني حاضر در همه جا امام يعني بداند منفعت خلق را بداند مضرت شيعيان را كه آنچه بخواهند زياد كنند و بايد زياد كنند در تصرف او باشد توي چنگش باشد بگذارد زياد كنند و آنچه نبايد زياد كنند برشان گرداند نگذارد زياد كنند و آنچه كم كنند از دين و بايد كم كنند بگذارد كم كنند و آنچه كم كنند و بايد تمام شود آن را تمام كنند اين است كه در احاديث بسيار فرموده‏اند كه وجود امام براي اين است كه ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم اگر كم كنند او زياد كند اگر زياد كنند او كم كند پس وجود امام براي اين است كه بداند چيزها را و بشناسد گوسفندهاش را و بداند كجا بخواباند گوسفندها را و منفعت گوسفندها را به آنها برساند لكن چه بسيار مضرت‏ها مي‏رسد كه خيال مي‏كني تو مضرت است.

يك‏خورده دقت كنيد ان‏شاء اللّه بدانيد شما لابد در نزد آن شبان مثل گوسفندانيد شبان گوسفند را گاهي مي‏گيرد گوشش را نشاني مي‏كند گاهي چوبي مي‏زند به گوسفندان اينها تربيت است اگر تو ناخوش باشي و پدري يا مادري دوائي به حلقت بريزند تو مي‏داني پدرت دشمنت نيست دوست تو است مي‏ترسد از هلاكت تو پس گاهي اگر صدمه به تو مي‏زنند بگو الحمدللّه بدان مي‏خواهند به آن تربيت كنند تو را پس صدمه‏ها مضرت نيست صريح قرآن است عسي ان‏تكرهوا شيئاً و هو خير لكم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۱ *»

و عسي ان‏تحبوا شيئاً و هو شر لكم چه بسيار چيزها را دوست مي‏داري مصلحتت نيست پس مي‏گيرند از تو چه بسيار چيزها خوشت نمي‏آيد و مصلحتت هست آنها را مي‏دهند به تو.

پس معرفت امام را به دست بياريد ان‏شاء اللّه با بصيرت باشيد امام يعني جميع خيرات و جميع شرور را بداند و بتواند هم خيرات را برساند از شرق و غرب عالم و هم بتواند شرور را دفع كند در مشرق و مغرب عالم و چنين چيزي داريم و هركس چنين چيزي نداشته باشد بي‏دين است پس آن بدن يك ذرع و نيم كه خبر ندارد از منافع ما و مضار ما و نمي‏تواند منافع ما را به ما برساند و مضار ما را از ما دفع كند امام ما نيست امام هركه هست مال خودش باشد امامي كه يك جايي مخصوص نشسته چپق مي‏كشد يا كاري ديگر مي‏كند و هيچ خبري از اينجا ندارد امام نيست هر زهرماري هست براي خودش باشد پس بدانيد امام خبر دارد از اين مردم باز امام7فرمايش مي‏فرمايند كه بگوييد به اين سني‏ها و من به شما عرض مي‏كنم بگوييد به اين مني‏ها مي‏فرمايند كه بگوييد به اينها كه شيطان آيا علم به جميع خيرات ندارد آيا نه اين است كه هر خيري را هركس مي‏خواهد بكند شيطان وسوسه مي‏كند كه مكن و شيطان يك جني بيشتر نيست آيا اين شيطان علم به جميع بدي‏ها كه امر مي‏كند ندارد البته دارد كه امر مي‏كند مردم را در شرق و غرب عالم كه بكن حالا اين را امام تعليم كرده تو بگير قايم نگاهش‏دار ببين اين شيطان شخص واحدي است در حال واحد در شرق و غرب عالم حاضر است جميع شرور را راه مي‏برد جميع خيرات را راه مي‏برد قدرت دارد كه خيرات را نگذارد برسد و شرور را برساند پس اين شيطان هم قادر است بر خير و شر هم عالم است حالا چه شده است كه امام بايد اين‏قدر علم نداشته باشد امام تعليم مي‏كنند كه به اين رد كنيد ابابكر را كه اين امام شما چرا خيرات را نمي‏داند چرا شرور را نمي‏داند چرا شيطان مي‏داند جميع خيرات را چرا شيطان مي‏داند جميع شرور را خدا اجل و اعظم از اين است كه شيطاني را مسلط كند بر شرق و غرب عالم و او را عالم كند بر هر خير و شري و او را قادر كند كه هي خيرات را منع كند و هي شرور را بيارد خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۲ *»

اجل و اعظم از اين است كه خلق نكند در مقابل امامي كه عالم باشد به جميع خيرات در شرق و غرب عالم و عالم باشد به جميع شرور در شرق و غرب عالم و خيرات را به مؤمنين برساند و شرور را از مؤمنين دور كند حالا دليل وجود امام به اين تشخص شيطان به آن تشخص شيطان را انكار ندارند مردم قدري فكر كنيد ان‏شاء اللّه اين حرف‏ها مشكل نيست آخوند هرچه عمامه‏اش گنده باشد نمي‏تواند بگويد شيطان نمي‏داند خيرات را نمي‏تواند بگويد شيطان نمي‏داند جميع شرور را چنين حرفي بزند سني‏ها توي كله‏اش مي‏زنند هر وسوسه‏اي هرجا مي‏شود شيطان مي‏كند.

باري پس امامتان را ان‏شاء اللّه بشناسيد امام يعني آن شخصي كه روي زمين است و در شرق و غرب عالم متصرف است و جميع خيرات را مي‏داند و جميع شرور را مي‏داند و به مقتدين خودش خيرات را مي‏رساند و شرور را دفع مي‏كند همه جا حاضر است ناظر است و همه كس را مي‏بيند تمام خلق واللّه در مرئي و مسمع اويند در زيارت حضرت امير البته خوانده‏اي سامع السرّ و النجوي يعني هركه با هركه سرگوشي كند تو مي‏داني و مي‏شنوي هركه چيزي در دلش خيال كند تو راه مي‏بري و نه اميرالمؤمنين تنها آن‏طور است امام حسن هم همين‏طور است امام حسين هم همين‏طور است همه ائمه اين‏طورند امام معنيش اين است كه همه جا حاضر و ناظر باشد هركس هرجا چيزي بگويد بشنود يك وقتي به كسي دعا تعليم مي‏فرمودند فرمودند لب خود را بجنبان همين كه لب خود را جنباندي اعتقادت اين باشد كه هرجا باشي ما حاضريم حاجت تو برمي‏آيد برمي‏آوريم تو هرجا لب بجنباني بدان صدات را مي‏شنوند و از دل تو خبر دارند پس ايشانند علمائي كه از جانب خدا آمده‏اند براي هدايت خلق و شبان اين خلقند نه اين‏كه شبان تمام خلق باشند و شبان شيعيان نباشند حالا كه جمعيتشان خيلي كم است به جهت اين است كه ياور زيادي ندارند ديگر ان‏شاء اللّه آن وقتي كه ظهور مي‏كنند شيعيانشان زياد مي‏شوند ديگر آن وقت‏ها شيعيانشان هم قوتي مي‏گيرند هميشه دوستانشان كم بوده‏اند و قوتي نداشته‏اند حتي در زمان پيغمبر9 فكر كنيد آن پيغمبر آخرالزمان با آن طمطراق آن جمعيت و آن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۳ *»

جنگ و آن دعوا كه پادشاهي به تشخص پيغمبر در آن روز نبود آن همه لشكر آن همه سپاه آن همه مسلمين جمع شدند تا چشمش را هم گذاشت جميعشان كافر شدند و همين‏طورها بود تا زمان حضرت امير كه حضرت امير كوفه را گرفته بود و به حسب ظاهر في الجمله تسلطي پيدا كرده بود يك وقتي هفده تا بزغاله بود به يكي از اصحاب فرمودند من اگر به عدد اينها ياور داشتم در خانه نمي‏نشستم و همچنين در عهد حضرت سجاد اگر يكي دوتايي سه تايي بودند باز در عهد حضرت صادق بود راوي مي‏گويد حضرت جايي تشريف مي‏بردند من همراهشان رفتم در بين راه عرض كردم كه شما تا كي صبر مي‏كنيد تا كي در خانه نشسته‏ايد نفس نمي‏كشيد اين همه مردم تابع شما هستند فرمودند ما تابع داريم عرض كرد نصف اهل عالم تابع شمايند حضرت تعجب كردند فرمودند نصف اهل عالم عرض كرد بلكه كل اهل عالم و آن روزها همچو خيال‏ها مي‏رفت حضرت صادق اوضاع زياد داشتند جمعيت زياد دور و بر حضرت مي‏آمدند درس مي‏فرمودند مي‏گويد تا آن‏كه رفتيم جايي به آبي رسيديم حضرت پياده شدند وضويي بگيرند چند بز آنجا چرا مي‏كردند فرمودند اگر ما به عدد اين بزها معين داشتيم حلال نمي‏دانستيم در خانه بنشينيم راوي مي‏گويد شمردم هفده‏تا بودند پس بدانيد كه با آن اوضاع هفده نفر ياور نداشتند و مي‏ديدي كرور كرور مي‏آمدند و اظهار محبت مي‏كردند خلاصه با وجودي كه آن وقت‏ها اين فضائلشان معروف نبود و ياورشان همين قدرها نبود حالا كه بيشتر معروف است اميد هم هست بيشتر معين و ياور داشته باشند.

باري مطلب اين بود كه وضع امام براي اين است كه خلق چون جاهلند امام بايد عالم باشد چون خلق جاهلند به منافع و مضارشان امام بايد عالم باشد به منافع و مضار چون اينها نمي‏توانند به كار ببرند منافع را و از مضار اجتناب كنند امام بايد بتواند منافع را به آنها برساند و مضار را از آنها دور كند پس هم عالمند هم قادرند پس اين يك ذرع و نيم پابندش نيست وقتي درست بشناسي امامت را و بداني در آسمان هم هست و واللّه در آسمان‏ها مي‏روند و مي‏آيند آنجا هم اهلي دارد آنها هم خلق هستند پيغمبر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۴ *»

مي‏خواهند پيغمبرشان همين پيغمبر است وصيشان وصي همين پيغمبر است و اين‏جور احاديث را سني‏ها روايت كرده‏اند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفت يك وقتي حضرت صادق در مكه طواف مي‏كردند فرمودند كسي نيست اينجاها اصحاب عرض كردند نه ياابن رسول اللّه فرمودند مردم خيال مي‏كنند كه خدا ما را حجت بر خلق آسمان و زمين مي‏كند و چيزي را از ما مخفي مي‏دارد راوي وحشت كرد شيعه هم در آن زمان‏ها اينها را نشنيده بودند فرمودند توي اين قرآن همه چيز هست خدا مي‏فرمايد لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين حالا كه همه چيز هست ما از قرآن استنباط مي‏كنيم عرض مي‏كنم و واللّه چنين نيست قرآن يكي از فضائلشان است ايشانند كه هر كتابي را مي‏فرستند براي هر پيغمبري و اين قرآن يكي از كتاب‏ها است همين كه اول ماخلق اللّه شدند همه چيز زير پاشان افتاده و همه از سايه وجودشان موجود شده‏اند به اندك التفاتي زنده دارند آفرينش را اگر چنين است تا مي‏خواهند به جاش مي‏گذارند وقتي نخواهند يك حركتي مي‏دهند يك زمين‏لرزه مي‏شود جميعش زير و رو مي‏شود از هم مي‏ريزد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۵ *»

پنجشنبه ـ 30 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خودش آفريده بود از اين جهت خود خود را به خلق شناسانيد و معلوم است كه خلق چيزي كه از جنس خودشان است مي‏توانند بشناسند مخلوقات چيزي كه از جنس خودشان است مي‏توانند ببينند مي‏توانند بفهمند و خدا مي‏دانست كه نمي‏توانند ذات او را بفهمند و بشناسند از اين جهت بيان كرده خودش را از اين جهت صفات خود را در عالم خلق از براي خلق ظاهر كرده تا آن صفات را بشناسند ديگر دقت كن ان‏شاء اللّه كه هركس بخواهد كمال خودش را نشان بدهد به كسي ديگر اگر صاحب خط خوبي است خطش را مي‏نويسد نشان مي‏دهد تا بدانند آن خوش‏نويس است مردم همين‏طور صورتش را كه نگاه كنند نمي‏فهمند كه اين خوش‏نويس است وقتي بخواهد بفهماند كه من خوش‏نويسم خطي مي‏نويسد و نشان مي‏دهد و همچنين هر صاحب صنعتي تا صنعتش را نكند مردم نمي‏دانند اين صنعت را دارد هيچ جا بنا نيست كسي نگاه كند به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۶ *»

ذات كسي و بداند اين خوش‏نويس است يا شاعر است يا خباز است خدا قرار نداده در تمام ملك خودش كه هركس بخواهد كمال خود را ظاهر كند براي غير مگر اين‏كه كاري بكند تا ظاهر شود خوش‏نويس خطي مي‏نويسد آن وقت مردم مي‏دانند اين خط دارد نقاش نقشي مي‏كشد آن وقت مي‏فهمند اين نقاش است نجار خوب نجاري مي‏كند و آن وقت آن چيزي كه ساخته مردم كه مي‏بينند مي‏دانند نجار است عالم خوبي است كتاب كه مي‏نويسد مردم مي‏دانند عالم است.

پس چون بناي مملكت خدا اين است خدا خودش هم همين‏جورها با مردم معامله كرده است خواست بگويد من قادرم بر همه چيزها حالا چه بكند كه تو بفهمي قادر است قدرتش را ظاهر كرده و اين قدرتش را در جايي گذارد كه تو ببيني مي‏خواست تو ببيني او دانا است بر همه چيز خلق كرد براي خودش خلقي را و تو ديدي كه او دانا است بر همه چيز و او با تو حرف زد و آن وقت تو فهميدي كه خدايي كه همه چيز را خلق مي‏كند دانا است بر همه چيز پس خدا آنچه را خواست به خلق بنماياند تمامش را همين‏جوري كه شما مي‏كنيد نموده به خلق هيچ جا هيچ كس تا ننويسد كسي نمي‏داند اين خوش‏نويس است تو اگر نجاري نكني كسي نمي‏داند تو نجاري اگر تو علمي بروز ندهي كسي نمي‏داند تو عالمي تا شجاعتي به كار نبري كسي نمي‏داند تو شجاعي چيزي به كسي ندهي كسي نمي‏داند تو سخاوت داري پس چون چنين بود خداوند عالم هم كارهاي خودش را كه غير ذات خودش است و كمال‏هاي او كه غير ذات او است نشان داده به خلق ديگر كسي بخواهد ذاتش را نشان بدهد نمي‏دهد از اين جهت فرمود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم ما آيات خود را نشان مي‏دهيم كارهامان را نشان مي‏دهيم در آفاق عالم و در انفس عالم تا بدانند كاركني هست پس چون علمش را نشان داد فهميدند خدا است عالم چون قدرتش را نشان داد فهميدند خدا است قادر چون حكمتش را نشان داد فهميدند خدا است حكيم و هكذا حالا فكر كن اين كمالات وقتي مي‏خواهد در ملك ظاهر بشود آيا نه اين است از پيش خدا بايد بيايد تا بيايد پيش ما و تو اگر بناي دقت را گذاشتي و چرت نزدي خواهي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۷ *»

يافت كه هرچه از پيش خدا مي‏آيد اولش معلوم است متصل به خدا است بعد خورده خورده مي‏آيد تا به تو مي‏رسد پس اول تمام فيض‏ها به اول خلق مي‏رسد پس اول تمام قدرت‏ها را تمام علم‏ها را آن نور اول آن حيات اول آن رزق اول هرچه بخواهد به تو بدهد به دست اول خلق مي‏دهد اول به دست دوم خلق مي‏دهد او ديگر به دست سوم خلق و هكذا پس به تدريج فيض از جانب خدا سرازير مي‏شود مي‏آيد رو به تو اول تمام فيض‏ها به خلق اول مي‏رسد بعد از او به ساير خلق مي‏رسد.

من اين حرف‏ها را مكرر عرض كرده‏ام باز ديروز كسي مي‏پرسيد كه پيغمبر پيش از آني كه مبعوث به پيغمبري شود به كدام دين متدين بود دقت كنيد ببينيد من چه عرض مي‏كنم عرض مي‏كنم پيغمبر پيغمبر بود هنوز بابا آدم نبود هنوز ماما حوا نبود پيغمبر پيغمبر بود و واللّه هنوز زمين نبود آسمان نبود عرش نبود كرسي نبود او پيغمبر بود و صاحب كتاب بود و به او وحي مي‏شد ديگر پيغمبري كه به او وحي نشود كوسه ريش‏پهن است پيغمبري كه از خدا خبر نشود پيغمبر نيست روز اول كه خدا پيغمبر را آفريد پيغمبر بايد وحي به او بشود قرآن پس نه خيال كني كه حضرت پيغمبر تا چهل سال پيغمبر نبود و خيلي زحمت كشيد و رياضت كشيد تا قرآن براش نازل شد آن وقت پيغمبر شد اگرچه مردم همچو خيال مي‏كنند شما بدانيد ان‏شاء اللّه روز اول كه خدا او را آفريد پيغمبرش آفريد همان وقت به او وحي كرد همان وقت دين داشت مذهب داشت قرآن داشت كتاب داشت و آنجايي كه او را آفريده بود هنوز جبرئيلي خلق نشده بود ميكائيلي خلق نشده بود اسرافيلي خلق نشده بود هيچ خلقي خلق نشده بود بدون واسطه كسي آنچه بايد از خدا بشنود شنيد و وحي خدا به او رسيد آنجا بلكه خود او وحي خدا است چرا كه اول خلق است و پيش از او چيزي خلق نشده پس خودش كأنه وحي است از جانب خدا كه به خودش شده اين است كه مي‏فرمايد و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي نطق نمي‏كند پيغمبر از هوي و هوس خود از پيش خود نطق نمي‏كند نيست آن پيغمبر مگر وحي يوحي پس خودش حقيقت وحي خدا است و خودش متصل به خدا است و واللّه تمام دين‏ها دين او است و تمام امت‏ها امت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۸ *»

اويند و تمام پيغمبران رعيت اويند و همه از او گرفته‏اند الاّ اين‏كه در هر زماني يك جوري قرار داده شريعتش را در زمان آدم به اندازه آن زمان قرار داده و در زمان نوح كار ديگرش كرد به اندازه آن زمان قرار داد در هر زماني به اندازه آن زمان قرار داد او است پيغمبر اول او است كسي كه خدا افتتاح كرد ملكش را به او او را اول خلق قرار داد و او است كسي كه آن آخري كه همه را خراب مي‏كند او را باقي مي‏گذارد و او است وجه خدا صلوات اللّه و سلامه عليه و آله و كل شي‏ء هالك الاّ وجهه تمام چيزهايي كه خدا ساخته خرابش مي‏كند مگر وجه خود را كه او باقي است و آن وجهي است كه خراب‏شدني ندارد و آن وجه خدا كه خراب‏شدن ندارد بدان محمدند و آل‏محمد صلوات اللّه و سلامه عليهم چرا كه به واسطه اين وجه تصرف مي‏كند در آنچه بخواهد اين را خرابش نمي‏كند چرا كه اين از ملك نيست اگر اين خراب بشود خدايي خدا برچيده مي‏شود.

خلاصه پيغمبر كسي است كه خدا ختم كرده به او ملك را و فتح كرده و گشوده به او ملك را باز خيال مكن كه ابتدا او بوده آخر هم او بود و ديگر در اين ميانه‏ها كسي ديگر بود مي‏فرمايد او مهيمن علي ذلك كله است او خاتم بود او فاتح بود مهيمن بر اينها هم بود و مي‏فرمايد به خصوص در خصوص قرآن قرآن مهيمن است بر جميع كتب جميع كتب آسماني همه بعض قرآن است قرآن مهيمن بر كل است چنان‏كه خود پيغمبر9مهيمن است بر كل پس ديگر حالا بپرسي او چه ديني داشت دين خودش را داشت از خدا گرفته بود و پيغمبر پيغمبر بود و هنوز آدمي خلق نشده بود و هنوز آدم ميان آب و گل بود مي‏فرمايد كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين من پيغمبر بودم و هنوز آدم ميان آب و گل بود بلكه من عرض مي‏كنم پيغمبر پيغمبر بود و آب و گل هنوز نبود آب و گل كجا بود آن وقتي كه او پيغمبر بود مگر دنيايي بود مگر آخرتي بود مگر روحي بود مگر بدني بود او خودش خودش بود و هنوز هيچ چيز خلق نشده بود بدان تمام شريعت‏ها شريعت او است و پيغمبر تمام ملك خدا او است9 و ايني كه عرض مي‏كنم اگر فكر كني مي‏يابي كه صريح قرآن است مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱۹ *»

علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد كتاب را قرآن را بر عبد خودش پيغمبر9 كه او از براي عالمين نذير باشد آن عالميني كه خدا خداي آن عالمين است نذيرشان پيغمبر است9نذير كل پيغمبر است9 چنان‏كه خدا خداي كل است پس تمام شريعتها شرع او است تمام طريقه‏هاي حق طريقه او است تمام حق‏ها حق او است نهايت حق را در توي عرب‏ها به عربي بايد بگويند در فارسي‏ها به فارسي بايد بگويند در هر قومي به زبان آن قوم بايد بگويند معلوم است در هر زباني با اهل آن زبان كه حرف مي‏زنند با زبان خودشان دارند حرف مي‏زنند و تمام آن زبان‏ها واللّه زبان او است.

ديگر دقت كنيد ان‏شاء اللّه حقي نيست مگر از محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ ماييم اصل هر خيري و هرچه خوبي است از فروع ما است هرچه خير و خوبي است بدانيد اصلش ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم و هر خيري از آنجا آمده است و تمام حق‏ها خير است و در همان حديث فرموده خيلي چيزها و تعجب است و چون براي تنبيه فرمايش مي‏كنند تا متنبه شوي پس مي‏بيني نماز خير است بدان آنها آورده‏اند پيش تو همچنين روزه خير است آنها آورده‏اند زكوة خوب است آنها تعليم كرده‏اند اول ايشان كرده‏اند مردم ياد گرفته‏اند خمس‏دادن خوب است اول ايشان عمل كرده‏اند تا مردم ياد بگيرند ايشان اصل هر خيري هستند تعجب آن‏كه مي‏فرمايند ما اصل هر نيكي هستيم و از جمله نيكي‏ها و خوبي‏ها توحيد خدا است و مي‏خواهم عرض كنم كه شما نمي‏دانيد كه چه مي‏خواهد بگويد در اين حديث خدا مي‏داند اگر كسي عاقل باشد مي‏داند چه حرف بزرگي است مي‏فرمايد از جمله خوبي‏ها توحيد خدا است كه ايشان توحيد كرده‏اند به وجود خودشان خدا را چون ايشان توحيد خدا كردند توحيد از وجود ايشان سرريز كرد و زيادتي آن آن نوري است كه از ايشان ساطع شده و به خلق رسيده و مي‏دانم كه تو نمي‏داني چه مي‏گويم و من هم عمداً پوست كنده نمي‏گويم تا هركس بايد نداند نداند و خدا ان‏شاء اللّه قفل بزند دل‏هاي منافقين را ان‏شاء اللّه چشمهاشان را كور كند كه هيچ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۰ *»

نبينند گوشهاشان را كر كند كه هيچ نشنوند.

خلاصه عرض مي‏كنم تمام توحيد خدا در وجود مبارك ايشان است كه براي خلق ظاهر شده در حديثي مي‏فرمايد ما بوديم پيش از تمام خلق به چهارصد و بيست و چهار هزار سال و هيچ كس نبود و تسبيحي نبود تهليلي نبود ذكري نبود شرعي نبود ديني نبود تا وقتي كه ما تسبيح كرديم تهليل كرديم و به شريعتي كه خدا گفت عمل كرديم و اين بود تا وقتي كه خداوند عالم ملائكه را خلق كرد و ملائكه چون به نور ما نظر كردند خيال كردند كه ما خدايانيم آن وقت ما تسبيح كرديم تهليل كرديم تكبير گفتيم تمجيد كرديم و ملائكه ياد گرفتند از ما و فهميدند در حديثي ديگر مي‏فرمايد تا آن‏كه خداوند عالم شيعيان ما را خلق كرد و ما تسبيح كرديم تهليل كرديم تكبير گفتيم تمجيد كرديم آن وقت شيعيان ما از ما ياد گرفتند و تابع ما شدند تسبيح كردند تهليل كردند تمجيد كردند تكبير گفتند آن وقت ملائكه ياد گرفتند در اول وهله هركه نگاه مي‏كرد خيال مي‏كرد اينها خدايان هستند و پري هم تقصير نداشتند قدرت را كه ديدند بي‏پايان است علم را كه ديدند بي‏پايان است حكمت را كه ديدند بي‏پايان است و هكذا تمام اسم‏هاي خدا پيش ايشان است خدا هزار و يك اسم دارد به اعتباري و به اعتباري نود و نه اسم دارد تمام آن اسم‏هايي كه در جوشن‏كبير است تمام اسم‏ها را مي‏فرمايد پيش ما است و ايشانند آيات و آيات اللّه لديكم اي ائمه من شهادت مي‏دهم كه آيات خدا تمامش پيش شما است تمام آياتي كه در دنيا و آخرت هست همه عندكم همه نزد شما است حالا كسي كه اينها را ببيند به اين‏طور چه خيال خواهد كرد پيغمبران همه فهميدند كه ايشان واسطه‏اند و هكذا شيعيان همين‏جور خيال كردند چون ايشان تسبيح كردند خدا را تهليل كردند خدا را تكبير گفتند ملائكه دانستند كه ايشان خدا نيستند.

پس ايشانند اول ماخلق اللّه ايشانند آدم اول ايشانند نوح اول ابراهيم اول شرع اول قرآن اول و ايشان چون توحيد كردند و اصل هر خيري بودند و من البرّ التوحيد ايشان توحيدشان كه سرريز شد زياد آمد از خودشان زيادتيش به خلق رسيد مثل اين‏كه نور آفتاب وقتي از بدن آفتاب زياد آمد سرريز كرد آن زيادتيش به شما رسيد نور چراغ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۱ *»

كه زياد مي‏آيد از چراغ اطاق را روشن مي‏كند گرمي آتش از آتش زياد مي‏آيد اطاق را گرم مي‏كند پس بدانيد توحيد خدا در وجود ايشان رفته و از وجود ايشان سرريز كرده و آنچه ريخته از اطراف مردم برداشته‏اند و تمام مردم ريزه‏خوار خوان احسان ايشانند و آن توحيدي كه خودشان مي‏كنند خودشان مي‏دانند و خداي خودشان ديگر كسي از آن خبر ندارد از نور آفتاب آنچه به تو رسيده هماني است كه از نور آفتاب رسيده ديگر توي قرص آفتاب اگر كسي بخواهد برود مي‏سوزد لو دنوت انملة لاحترقت پس ايشانند اول موجودات پس بدانيد كه در اول وهله پيغمبر پيغمبر خدا بود اميرالمؤمنين خليفه او بود ائمه طاهرين همان جا اوصياي او بودند خلفاي او بودند همه‏شان يك نور بودند يك طينت بودند باطنشان با ظاهرشان مطابق بود ظاهرشان با باطنشان مطابق بود اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس در آن عالم بالا اولشان محمد بود آخرشان محمد بود اوسطشان محمد بود باطنشان محمد بود ظاهرشان محمد بود در آنجا تابع كسي نبايد باشند شرع خودشان را داشتند حالا كه چنين شد حالا ديگر تو مي‏داني شرع ساير پيغمبران همان شرع او است دين خدا همان دين او ا ست نهايت به اندازه اهل هر زمان پيغمبران اظهار مي‏كردند.

قدري فكر كن ببين چه مي‏فرمايد حضرت امير مي‏فرمايد كه زمان عيسي من بودم كه در مهد تكلم مي‏كردم مريم وقتي زاييد مردم ديدند مريم دختري بود و حالا زاييده جمع شدند دور مريم و بنا كردند به او بد گفتن و ملامت كردند و واقعاً امر عجيبي بود امر غريبي بود دختر باكره يك‏دفعه بزايد خيلي اوضاع غريبي برپا مي‏شود مي‏خواهم عرض كنم باز اهل آن زمان و اگر اهل اين زمان همچو چيزي واقع شده بود چه عرض كنم كه چه مي‏كردند باري اين‏طور كه شد آنهايي كه بودند از اقوامش ريختند بر سرش كه اين چه كاري است اين چه اوضاعي است چه ننگي است مادرت كه زاني نبود پدرت كه زاني نبود پدر و مادر مريم معروف بودند كه مردماني بودند جليل الشأن يك‏دفعه مريم زاييد مريم خودش زبانش گنگ شد اشاره كرد برويد از خود طفل بپرسيد در توي گهواره است برويد از خودش بپرسيد يك‏دفعه طفل بنا كرد حرف زدن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۲ *»

گفت اني عبداللّه اتاني الكتاب و جعلني نبياً و بنا كرد حرف زدن اينها را كه ديدند از آن طفل دست از مريم برداشتند ديگر حرف نزدند با مريم حالا حضرت امير مي‏فرمايد كه منم كه توي زبان عيسي گفتم اني عبداللّه اتاني الكتاب پس ايشان با زبان عيسي حرف مي‏زنند و واللّه وقتي هم عيسي بزرگ شد هم ايشان بودند كه به زبان عيسي دعوت مي‏كردند و عيسي شرعي كه داشت و آورد شرع ايشان بود عيسي شرعش كجا بود از كجا آورده بود و عرض مي‏كنم واللّه به همين‏طور به زبان موسي با اهل زمان موسي تكلم مي‏فرمودند واللّه به زبان ابراهيم با اهل زمان ابراهيم حرف مي‏زدند به همين‏طور در زمان نوح از زبان نوح حرف مي‏زدند به همين‏جور در زمان آدم به زبان آدم حرف مي‏زدند تمام شرع‏ها شرع او است تمام دين‏ها دين او است خودش مي‏فرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان بدانيد ماييم نذيران اولي نذيران پيغمبران پيش همه ماييم ماييم كه در دنيا و آخرت نذير هستيم و ماييم نذيران هر زماني و هر اواني به هر زباني كه گفته شود حقي نيست مگر از ايشان حقي نيست مگر از جانب ايشان ايشانند كه هر زباني را مي‏خواهند به هر طوري كه مي‏خواهند حركت مي‏دهند پس ايشانند كه به لغت هر صاحب لغتي به لغت اهل آن لغت با اهل آن لغت تكلم كرده‏اند و ايشانند كه رسالت خدا را رسانيده‏اند ايشانند كه هدايت خلق را كرده‏اند و حجت خدا را در ميان خلق واضح و ظاهر و آشكار كرده‏اند پس بگو تمام شرع‏ها شرعشان است ديگر حالا پيغمبر پيش از چهل سالگي به شرع كي عمل مي‏كرد خودت فكر كن ببين.

بسا كسي خيال كند كه پيغمبر پيش از مبعوث شدنش به شرع ابراهيم عمل مي‏كرد بعضي هم ذكر كرده‏اند عرض مي‏كنم اين منافات هم ندارد با آنچه عرض كردم در قرآن هم هست كه و اتبع ملة ابرهيم متابعت كن ملت ابراهيم را وقتي ملت ابراهيم شرع خودش باشد گاهي بخواهد به شرع ابراهيم عمل كند مي‏كند گاهي بخواهد به شرع نوح عمل كند مي‏كند به شرع موسي به شرع عيسي به هر كدام بخواهد عمل كند مي‏كند همه شرع خودش است الاّ اين‏كه اين شرع‏ها را به زبان آنها گفته شرع خودش را به زبان خودش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۳ *»

گفت هر زباني مصلحت است در هر زماني به مصلحت اهل هر زماني دارد حرف مي‏زند و واللّه خودشان حرف مي‏زنند و ديگر چطور شد كه بعضي جاها به واسطه حرف مي‏زنند جبرئيل واسطه مي‏شود و وحي را مي‏آورد اين را هم دقت كنيد ان‏شاء اللّه.

عرض كردم كه ايشان پيغمبر بود پيغمبرشان و امام بودند امامشان و هنوز جبرئيلي خلق نشده بود هيچ جبرئيل خلق نشده بود پس چه احتياج به جبرئيل لكن در اين‏كه در اين دنيا جبرئيل نازل مي‏شود و وحي مي‏آورد شك نيست براي پيغمبران جبرئيل نازل مي‏شد الهامات مي‏آورد باز شك نيست لكن مثلي از براي اين عرض مي‏كنم به شرطي كه تو ملتفت باشي پس بدان اصل وحي از پيش خودشان مي‏آيد لكن بايد از عالمي به عالمي ديگر بيايد ببين وقتي حرف مي‏زنم با تو خودم در پيش خودم مي‏دانم چه بايد بگويم لكن بايد بيارم او را توي زبان خودم و به طوري كه تو مي‏فهمي حالي تو بكنم حالا ببينيد كه مطلب از پيش من آمده تا پيش زبان من و با زبان تو با تو حرف مي‏زنم بسا اين مطلب را با عرب‏ها بخواهم بگويم به عربي بايد بگويم همين را با ترك‏ها بخواهم بگويم بايد تركي بگويم اصل مطلب در پيش من است لكن به زبان‏هاي مختلف از مطلب واحد تعبير آورده‏ام با فارس‏ها همان مطلب را مي‏توان فارسي گفت با عرب‏ها مي‏توان عربي گفت ببين اگر من بخواهم آب را تعريف كنم با شما كه فارسي هستيد به اين لفظ مي‏گويم كه آب با عرب‏ها بخواهم بگويم مي‏گويم الماء با ترك‏ها بگويم مي‏گويم مثلاً سو پس مطلب يك مطلب است لكن در غالب الفاظ لفظهاش تغيير مي‏كند و اين از عالم بالا مي‏آيد تا توي زبان از زبان به مردم مي‏رسد پس ايشانند كه اصل مطلب پيش ايشان است اصل مراد خدا پيش ايشان است و آن مراد خدا به زبان عربي فصيح اول پيش ايشان است لكن ايشان هرجا بخواهند اظهارش كنند مصلحت هر زماني را به زبان اهل هر زباني مطلب را در گوش اهل آن زمان مي‏كنند حالا آن ممري كه بايد آب فيضشان بروز كند و بيايد به خلق برسد آن ممرش اسمش جبرئيل است ميكائيل است نمونه اين حكايت اين است كه در منبع آب‏هاي بسيار انبار است و در اين وسطي كه بايد بيايد به حوض داخل شود ممري است كه از آن ممر بايد بيايد و در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۴ *»

فواره برود و از فواره بيرون آيد حالا اگر آن آبي كه در منبع است سرد و تر است اين هم سرد و تر است پس اين آبي كه از فواره مي‏ريزد همان آبي است كه از منبع آمده اما از كدام راه آمده از فواره آمده حالا اين راه اسمش چه چيز است؟ جوي اسمش است نهر اسمش است جبرئيل اسمش است ديگر بسا جبرئيل را وحي نمي‏گويند جبرئيل حامل وحي است نهر حامل آب است آب نيست نهري است از آن زير كنده‏اند از منبع مي‏گيرد مي‏آورد در حوض خالي مي‏كند.

و همين مطلب است كه در احاديث هست كه مي‏فرمايد تمام قرآن يك شب نازل شد بر پيغمبر پس در شب قدر يك شب قدري كه بود در زمان پيغمبر تمام قرآن نازل شد و شب قدر درست آن شب قدر بود روز اولي كه پيغمبر را خلق كرد تمام قرآن را بر او نازل كرد هر كاملي را بايد تكميلش كرد مگر كامل اول را جاهايي كه اشخاص بسيارند بعضي شاگردند بعضي استاد بعضي استادتر لكن آن خلق اول كسي را داشته باشد كه پيش از او باشد و برود پيش او درس بخواند معقول نيست ايشان سلام اللّه عليهم عالمي هستند غيرمعلَّم و كساني كه يك‏خورده سواد دارند مي‏دانند كه از كجا عرض مي‏كنم ايشان عالم غيرمعلَّمند و تمام خلق آنچه ياد مي‏گيرند از كسي ياد مي‏گيرند عالم معلَّمند تعليمشان كرده‏اند ايشان عالمي هستند غيرمعلَّم به جهت اين‏كه روز اول عالم خلق شده‏اند علم به ايشان خدا روز اول داد روز اول چه خلق كند تو خودت فكر كن آب را خدا روز اول آب خلق مي‏كند گرمي را گرمي خلق مي‏كند سردي را سردي خلق مي‏كند كثيف را كثيف خلق مي‏كند لطيف را لطيف خلق مي‏كند خدا روز اول علم را هم علم خلق كرده و اين علم را هم در سينه عالم خلق كرده پس اين علم را در سينه خلق اول خلق كرده بود و ايشان عالمند به آن علم و آن وقت است شب قدر لكن اين علمشان را جبرئيل مي‏گيرد از منبع حقيقت ايشان و در حوض دلشان مي‏ريزد و ايشان غرفه غرفه مي‏آرند در ميان مردم آيه آيه مي‏خوانند اين بود كه قرآن بيست و سه سال طول كشيد تا نازل شد آيه‏اي نازل مي‏شد مي‏فرمودند اين آيه را در آن سوره بگذاريد آيه ديگر نازل مي‏شد مي‏فرمودند در آن سوره بگذاريد پس به تدريج قرآن نازل شد تا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۵ *»

اين‏كه بيست و سه سال طول كشيد و تعجب اين است كه حضرت امير تا متولد شد تمام قرآن را خواند هنوز نازل نشده بود قرآن او تمامش را خواند فكر كنيد كه وقتي قرآن نازل نشده باشد حضرت امير چه مي‏خواند پس معلوم است كه نازل شده بود پيشتر براي پيغمبر و پيغمبر خوانده بود براي حضرت امير كه به محضي كه به دنيا آمد به محض تولد تمام قرآن را مي‏خواند باز چون قرآن مهيمن است بر تمام كتاب‏هاي آسماني از اين جهت كسي كه درست قرآن را بخواند كم است مردم راه نمي‏برند درست قرآن را بخوانند آني كه تلاوت مي‏كند حق تلاوت پيغمبر است9بعد از پيغمبر ائمه طاهرين هستند صلوات اللّه عليهم اجمعين آنها يتلونه حق تلاوته ايشانند كه تلاوت مي‏كنند قرآن را حق تلاوت بعد مردم ديگر درجه به درجه به قدر رتبه و مقامي كه دارند لكن قرآن را هركه خواند تورات را خوانده انجيل را خوانده صحف آدم را خوانده صحف نوح را خوانده به جهتي كه اين مهيمن بر كل كتاب‏هاي آسماني است بعضيش را در تورات گذارده‏اند كتاب خدايي شد بعضيش را در انجيل گذارده‏اند انجيل كتاب خدا شد بعضيش را در زبور گذارده‏اند كتاب خدا شد مجموعش را كسي درست بخواند تمام كتاب‏ها را خوانده اين است كه روايت شده كه حضرت امير به محضي كه تولد كرد خواند تمام تورات را تمام انجيل را تمام كتب آسماني را خواند تو ان‏شاء اللّه بدان همان قرآن را خوانده بود قرآن را كه تمام خواند تمام آنها را خوانده‏بود.

باري پس ملتفت باش كه ايشانند كه در سينه ايشان قرآن گذارده شده و سينه ايشان آن لوح محفوظي است كه تمام علم خدا در آن است آن قرآني كه در نزد خودشان است تمام چيزهايي كه خدا خلق كرده توي آن قرآن است و سينه ايشان آن لوح محفوظي است كه تمام علم خدا در آن ثبت شده آن است آن قرآني كه در نزد خودشان است و تمام چيزهايي كه خدا خلق كرده توي قرآن است تفصيل هر چيزي در قرآن هست تمام را از روي سينه‏شان مي‏نويسند ببين چيزي را كه تو حفظ داري از روي جايي حفظ مي‏كني نگاه مي‏كني به جايي مي‏بيني نوشته آن را برمي‏داري و از روي آنجا حفظ مي‏كني لكن ايشان قرآن را از خارج نمي‏خوانند از باطن خودشان برمي‏دارند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۶ *»

مي‏آورند در ظاهر مي‏خوانند حالا مي‏خواهي بداني همين‏طور است كه عرض مي‏كنم يا نه فكر كن ببين صريح قرآن است آنچه عرض مي‏كنم يا نه ببين مي‏فرمايد بل هو ايات بينات في صدور الذين اوتوا العلم بلكه قرآن آيات بيناتي است در سينه آن كساني كه خدا خلق كرده سينه‏شان قرآن است واللّه ظاهرشان قرآن است باطنشان قرآن است و آن اصل حقيقت قرآن و آن قرآن اصل حقيقت ايشان است و اين الفاظ لفظي است تعبير از آن معني در نزد ايشان است اينها اوصاف لفظي كمالات ايشان است قرآن تمام وصف كمال محمد است تمام وصف كمال اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه حديث خاص هم دارد كه آنچه هست در قرآن يا در ما است يا در دشمنان ما است آنجايي كه مدحي است و چيز خوبي است درباره ايشان است آنجايي كه لعني است طعني است و مذمتي است درباره كساني است كه انكار ايشان را كرده‏اند خودشان قرآنند و تمام قرآن اوصاف كمالات ايشان است و حكايت است تمام قرآن اين است كه آيت اسمش مي‏گذارند گاهي مثل اسمش مي‏گذارند و تلك الامثال نضربها للناس مثل چه چيز است آيا نه اين است كه حكايتي كه مي‏كنند مثل مي‏گويند مثل را مثل مي‏گويند به جهتي كه حكايت كرده از صاحب خودش.

باري پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه ايشانند نذيران در جميع زمان‏ها و نذيران دنيا و نذيران آخرت و ايشان در همه جا حاضرند و در همه جا ناظرند در اين دنيا در زمان خودشان با آن زبان‏هاي معروف حرف مي‏زده‏اند در هر شهري در هر دياري با هر زباني بخواهند حرف مي‏زنند شيعيان را مي‏فرستند به اطراف و آنها را حفظشان مي‏كنند كه زياد نكنند كم نكنند بلكه هر طوري كه ايشان مي‏خواهند آنها دين خدا را به مردم مي‏رسانند و ايشانند كه در هر زماني كه مثل حالا است با هر زباني باشد حق را مي‏گويند حق را جاري مي‏كنند به قدري كه صلاح مي‏دانند سعي كن راهش را بفهم كه اگر بخواهي راه اين را بفهمي كه كدام زبان زبان ايشان است كدام حرف حرف ايشان است به دست بيار آن كه ادعا كند خيلي است همه مي‏گويند ما راست مي‏گوييم هيچ كس نمي‏گويد من دروغ مي‏گويم همه كس مي‏گويند تو نبايد دروغ بگويي هيچ كس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۷ *»

نمي‏گويد من باطل حرف مي‏زنم همه مي‏گويند تو نبايد باطل حرف بزني يهودي‏ها هم مي‏گويند ما راست مي‏گوييم لكن دليلش را كه مي‏آورد حرف كه مي‏زند ببين آيا هيچ دليل هست مي‏بيني دليل نيست مردم ديگر ادعا مي‏كنند بلي واللّه و الحمد للّه كه ادعا مي‏كنند و اين تدبيري است كه خدا كرده كه ائمه طاهرين كرده‏اند كه حق را تمام مردم ادعا كنند تا وقتي اهل حق كلمه حقي بگويند محل استهزاي مردم واقع نشوند كاري كرده‏اند كه همه كس بگويند حق را تا محل استهزاي مردم واقع نشوند اهل حق معلوم است مردم وقتي ببينند جمعيت بسيار قليلي در ميان مردم حرفي مي‏زنند كه باقي مردم آن‏جور حرف را نمي‏زنند كاري بكنند كه باقي آن‏جور كار نكنند محل استهزاء و سخريه همه مردم مي‏شوند از اين جهت تدبير كرده كه حق را چنين كرده كه همه كس ادعايش را بكنند تا اينهايي كه اهل حقند بتوانند حرف حق را بگويند همه كس را واداشت نماز كنند سرشان را زمين بگذارند دمشان را بالا كنند تا اهل حق بتوانند نماز كنند چنان‏كه روز اولي كه نماز آمد مردم خنده‏ها كردند استهزاها كردند كه اين چه كاري است آدم سرش را به زمين بگذارد و دمش را هوا كند مردم چون حالا عادت كرده‏اند به نظرشان عجيب نمي‏آيد.

خلاصه منظور اين بود كه اين شرع را به طور عموم مي‏دهند به دست كفار و منافقين تا آنها اين‏جور روزه بگيرند اين‏جور كله روند اين‏جور كارها كنند تا اين مؤمنين هم توشان اين كارها را بكنند و كسي حرفي نداشته باشد اگر همان يك نفر مؤمن باشد كه كار تازه‏اي بكند كه هيچ كس نكند همان روز مي‏كشندش مهلتش نمي‏دهند به خانه خودش برود پس از عنايات خدا تدبير خدا اين‏كه حق را تمام مردم ادعا مي‏كنند اما حالا كسي راستي راستي واقعاً بخواهد حق را پيدا كند يا يكيش را بگيرد و باقيش را وازند نمونه قرار داده‏اند و آن دليل و برهان است قل هاتوا برهانكم ان‏كنتم صادقين هركس برهان ندارد دليل ندارد دروغ مي‏گويد و خدا همچو كرده عنايت عجيب غريبي است طوري كرده كه اهل ادعا هيچ دليل نداشته باشند هيچ برهان نداشته باشند تا حجت بر آنها تمام باشد و چنين كرده كه اهل حق با دليل و برهان حرف بزنند تا حجت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۸ *»

بر جميع كفار و منافقين تمام باشد و اين را عرض مي‏كنم كه قدري با بصيرت شويد قدري دقت كن قدري فكر كن ببين همين جوري كه عرض مي‏كنم هست يا محض ادعا است در زمان‏هاي سلف در اغلب زمان‏ها پيغمبرها بودند و در اغلب زمان‏ها پيغمبراني كه بودند معجزات مي‏آوردند و مردم مي‏ديدند بعضي قبول مي‏كردند و مؤمن مي‏شدند و بعضي قبول نمي‏كردند و كافر مي‏شدند و صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را حساب كن با صد و بيست و چهار هزار وصي ببين چقدر مي‏شود و اين مي‏شود دويست و پنجاه هزار تقريباً و اينها همه در آن هشت هزار سال پيش از پيغمبر بوده‏اند حساب كنيد ببينيد كه در هر هزار سالي چقدر مي‏شود پس در اغلب زمان‏ها پيغمبران بودند بلكه نبود زماني كه پيغمبر نباشد و نبود زماني كه پيغمبر معجز نداشته باشد پيغمبر لابد بايد معجز داشته باشد به جهتي كه مي‏خواهد چيزي كه تازه است و در ميان نيست بياورد پس محتاج است به برهان و برهانش معجزه است همين كه كسي حرف نفهمد معجزه مي‏آرند چون اهل زمان‏ها بسيار كُنْدفهم و نافهم بوده‏اند معجزه مي‏خواستند اين بود كه در هر زماني پيغمبري چند بود و در هر زماني معجزه مي‏آوردند بعضي ايمان مي‏آوردند مؤمن مي‏شدند بعضي انكار مي‏كردند كافر مي‏شدند با وجودي كه آنهايي كه آمده بودند پيغمبر بودند و معجزه مي‏آوردند و پر طولي هم نمي‏كشيد كه باز پيغمبر صاحب شرعي هم علاوه مي‏آمد پانصد سالي هفتصد سالي نمي‏گذشت پيغمبري بزرگ مي‏آمد و پيغمبري بزرگ هم كه مي‏آمد معجزات خيلي خيلي بزرگ مي‏آورد از زمان نوح تا زمان ابراهيم نوعاً پانصد سال هفتصد سال بيشتر طول نكشيد از زمان ابراهيم تا زمان موسي پر طولي نكشيد و همچنين تا زمان عيسي اين همه پيغمبر آمد و اين همه معجز آوردند و حالا فكر كنيد هزار سال هزار و كسري مي‏گذرد و حجتي در ميان نيست لكن تمام است حجت هزار سال است امامي ظاهر نيست پيغمبري ظاهر نيست خارق عادتي ظاهر نيست و اين‏كه علما هيچ كدام صاحب خارق عادتي نبودند سرّش اين است و خودت اگر فكر كني مي‏فهمي سرّش اين است كه اهل آن زمان‏ها كه زبان حاليشان مي‏شد اهل علم نبودند عقلشان به چشمشان بود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲۹ *»

اين بود كه در هر زماني پيغمبري بود بسا صد پيغمبر در يك زمان بود و هر پيغمبري معجزش همراهش بود يك‏بار شتر از سنگ بيرون مي‏آوردند بنا مي‏كرد آن شتر شيردادن همه كس مي‏ديد اين را لكن در اين زمان‏ها شعورها زياد شده و حرف را مي‏فهمند معجز نمي‏خواهند باري پس بدانيد كه اين‏جور كارها را حالا بكنند بازي است آنها نمي‏خواهند بازي كنند لكن اين مردم چنان طالب تماشا هستند كه هرجا بناي بازي شد مي‏بيني همه رفتند مايه هم مي‏گذارند چرت هم نمي‏زنند خواب از سرشان مي‏رود تا حرف حق مي‏روي بزني خوابشان مي‏گيرد چرت مي‏زنند.

پس ملتفت باش و راه حق به دستت باشد كه چون شعورها زياد شده و حرف را مي‏فهمند دليل را مي‏فهمند برهان را مي‏فهمند حالا كه فهميده نخواهد حق را قبول كند جهنم خدا هيچ متعهد نشده كه كفار را به زور نجات بدهد خدا است مي‏فرمايد قد تبين الرشد من الغي وقتي حق از باطل جدا شد باطل از حق جدا شد باطل دليل ندارد برهان ندارد و حق دليل دارد و برهان دارد و مردم هم مي‏فهمند حالا هركه نمي‏گيرد نگيرد هيچ معجز هم ضرور نيست باز نه اين است كه چون معجز ندارم اين حرف‏ها را مي‏زنم براي كار خودم منظور اين است كه بدانيد اهل باطل دليل و برهان ندارند و ادعاش را دارند ادعا را همه كس مي‏كند زبان جاي چرب و نرم گذارده شده مي‏شود گفت صد هزار تومان دارم لكن خودش مي‏داند كه ندارد پس اهل باطل ادعاهاي زياد دارند و اهل لاف و گزافند و به گزاف ادعا مي‏كنند لكن واللّه دليل هيچ ندارند واللّه برهان ندارند هيچ بدانيد كه تمام دليل و برهان با اهل حق است.

پس بدانيد كه علامت حق و اهل حق در اين زمان‏ها دليل و برهان شد هيچ احتياج به خارق عادت نيست چرا كه آنچه كه خدا خواست به اين خلق برسد توي اين قرآن گذارد و آنچه را خدا خواست به اين خلق بفهماند ائمه آمدند و شرح كردند آن آيات قرآن را و هرچه خواست به اين مردم بدهد توي اقوال ائمه طاهرين: گذارد و به مردم رسانيد و آنچه بايد بفرمايند فرمودند و در زمان بعد دين تازه‏اي نخواهد آمد هيچ حرامي ديگر حلال نخواهد شد و هيچ حلالي ديگر حرام نخواهد شد هيچ شرع

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۰ *»

تازه‏اي دين تازه‏اي نمي‏آيد چرا كه كسي كه تازه‏اي بخواهد بگويد براي كسي معجز مي‏خواهد آنهايي كه تازه‏اي مي‏آرند معجز مي‏آورند چون تازه نيست پس از اين جهت خارق عادتي از براي اهل حق ضرور نيست و خدا مي‏داند كه اينهايي كه به حيله‏هاي چند بخواهند بگويند ما داريم چيزي را همان‏جورهايي است كه لولي‏ها دارند همان‏طورها است كه كولي‏ها دارند اهل چاپ دارند چاپي است به مردم مي‏زنند تيري است به تاريكي مي‏اندازند اتفاق كوهي به مويي مي‏زنند فالگيرها هم گاهي يك چيزي مي‏گويند شما بدانيد اينها حيله‏هاي اهل باطل است دليل و برهان نيست دليل اهل حق و برهانشان كتاب خدا است سنت رسول است ديگر فكر كنيد ببينيد اين‏جور حرف‏ها را مي‏شود كسي نباشد كه در توي دنيا بگويد فكر كن ببين اگر كسي در توي دنيا نباشد و زباني مثل زبان مردم نداشته باشد بدني مثل بدن مردم نداشته باشد كه حرف بزند با مردم مردم چه مي‏دانند اين دليل دارد برهان دارد.

پس حجت خدا نوعاً بايد از جنس مردم باشد از سنخ مردم باشد و لو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً صريحاً مي‏فرمايد ما اگر ملائكه را هم بفرستيم ملكي را پيغمبرش كنيم لامحاله لباس بشري به او مي‏پوشانيم تا ببينند وحشت نكنند جني را نمي‏آورند پيغمبر كنند در حديث به خصوص مي‏فرمايند چون خدا را رضايي بود و غضبي بود و خلق از آن خبر نداشتند از اين جهت بعضي هم‏جنس‏ها را فرستاد در ميان آنها كه آن رضاها را مي‏دانند و آن غضب‏ها را مي‏دانند تا با زبان مردم با آنها حرف بزنند ليجالسوه تا اين‏كه مجالست كنند با او يباشروه و يعاشروه با او معاشرت كنند با او بروند بيايند بتوانند رو كنند پشت كنند حالا آن كسي كه مرده است در عالم برزخ است هرچه داد بزني نه صداي تو را مي‏شنود نه اعتنا به تو مي‏كند ديگر حالا خسته‏ام من و شما را هم چرت گرفته و با حالت چرت من بيشتر خسته مي‏شوم هرچه هم زور مي‏زنم بيشتر خسته مي‏شوم پس ملتفت باشيد تا حرفي نباشد كه كسي بفهمد حجت تمام نمي‏شود اين حرف را در قبرستان بگويي كسي نمي‏فهمد پس بايد بيايند در ميان مردم حرف بزنند تا مردم بشنوند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۱ *»

حالا دقت كن ببين حجت‏ها در زمان خودشان كه بودند مي‏آمدند ميان مردم حرف مي‏زدند اما در زمان غيبت باز فكر كن ببين اگر تعلقي نداشته باشد عالم غيب به عالم شهاده نمي‏تواند زبان‏ها را حركت بدهد و حق را جاري كند و حق را بايد روي زمين جاري كند تا روي زمين حق باقي باشد و كساني كه رحلت كرده‏اند از دنيا و اين حجت‏هاي خدا كه رفته‏اند هيچ علاقه به اين دنيا ندارند دقت كن شعورت را به كار ببر ببين تمام پيغمبران آمدند كه هيچ علاقه به اين دنيا نداشته باشيد همين حالايي كه زنده‏اند مي‏گويند كه علاقه نداشته باش محبت نداشته باش به دنيا پس بدان خودش خيلي بهتر از مردم علاقه ندارد و تا روي زمين هستند پيغمبران علاقه دارند مثل آن‏كه كسي از باب لابدي و گرسنگي گوشت ميته بخورد اينها همين‏طور متاع‏هاي خوب را مي‏خوردند و فرقي ندارد پيش ايشان نان جو را هم كه مي‏خوردند لابدند كه مي‏خورند بايد انبياء بيايند ابلاغ كنند بدن مي‏خواهند اينها همتشان نيست مگر رو به خدا رفتن سرابالا رفتن آمده‏اند مردم را بردارند كه ببرند بالا بايد بيايند و اينجا منزل كنند كه اينها را بردارند ببرند بالا پس ان‏شاء اللّه دقت كن و بدان كه اينهايي كه مي‏ميرند سرابالا مي‏روند رو به خدا مي‏روند اعتناشان از خلق برداشته مي‏شود علاقه‏شان از خلق برداشته مي‏شود اين است كه كم اعتنا مي‏شوند به دنيا اين است كه آنهايي كه حاجات دارند اگر به آنها عرض كنند حاجات خود را آنها كم اعتنا مي‏كنند به دنيا به جهتي كه از دنيا كه رفتند رو به خدا مي‏روند رو به خدا سرابالا مي‏روند هرچه سرابالا مي‏روند دورتر مي‏شوند هرچه دورتر مي‏شوند اثرش كم مي‏شود اين است كه حجت‏هاي زنده بايد روي زمين باشند بايد خودشان اهل زمين باشند پس بايد زنده باشند تا در روي زمين عبادت كنند خدا را آن‏جوري كه بايد عبادت كرد و پرستيد او را تا خدا عنايت كند به آنها تا زمين را برقرار بگذارد از براي اين‏كه آنها مي‏خواهند روش راه بروند يك چيزيش را بخورند يك چيزيش را بپوشند يك چيزيش را به كار ببرند و اگر چنين كسي نباشد و ساير مردم تمام مخالفت كنند خدا را ديگر معني ندارد اين زمين را باقي بگذارند آيا باقي بگذارند براي كسي كه روي زمينشان راه برود و فحششان بدهد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۲ *»

نعمتشان را بخورد و كفران كند پس بدان حالا كه معصيت مي‏كني و مهلتت مي‏دهند مهلت مال تو نيست مال آقاي تو است چون آقا بايد روي زمين راه برود زمين بايد برقرار باشد پس آقايي اگر در روي زمين باشد مهلت را براي او مي‏دهد نظر عنايتش به او است ربنا ماخلقت هذا باطلا تمام اين زمين و آسمان را براي آن يك نفر ساخته و بدان آن يك نفر همان يك نفري است كه امام تو است و اگر او باشد و هيچ خلقي نباشد خدا به او اكتفا مي‏كند و تمام زمين و آسمان را خلق مي‏كند و نگاه مي‏دارد لولاك لماخلقت الافلاك يا محمد اگر تو نبودي آسمان‏ها را خلق نمي‏كردم مي‏خواستم چه كنم آسمان‏ها را آيا براي اين‏جور مردم خلق كنم اين‏جور مردم به جز كفران به جز معصيت به جز جهل به جز زندقه كفر و نفاق كاري از ايشان نمي‏آيد اگر اين خلق را كسي بخواهد امتحان كند يك روز پادشاه نباشد اين مردم ببين گوشت يكديگر را مي‏خورند زن يكديگر را صاحب مي‏شوند خانه يكديگر را صاحب مي‏شوند خانه خودشان را خراب مي‏كنند اين مردم از ترس سلاطين است كه نفاق مي‏كنند و راهي مي‏روند و الاّ اين مردم قابل اين نيستند كه زمين و آسمان را براي آنها برقرار بگذارند زمين و آسمان را براي وجود حجت باقي مي‏گذارند و چون معصوم است و مطهر است روز اول هم براي او خلق كردند اگر آنها احتياج نداشتند خلقش نمي‏كردند احتياج دارند مملكتشان است اينها سلاطين هستند و اين ملك مملكت ايشان است.

پس ان‏شاء اللّه دقت كن و بياب سرّ آن را كه در آن احاديث مي‏فرمايد اگر حجت روي زمين نباشد زمين خسف مي‏شود مسخ مي‏شوند اهلش كوه‏ها مثل پشم زده مي‏شود و آسمان‏ها گداخته مي‏شود اينها را دارند براي خاطر او و به جهت وجود كسي است كه به رضاي خدا عمل مي‏كند و سر مويي پس و پيش نمي‏كند امر و نهي خدا را و به رضاي او عمل مي‏كند و از غضب او اجتناب مي‏كند و از تصدق سر او و به واسطه او اينها را برقرار گذارده پس ايشانند كه خدا نظر عنايت را به ايشان كرده حالا ايشان مي‏شود در وقتي بترسند و بدن مباركشان را نشان مردم ندهند لكن حرفهاشان را با هر زباني بخواهند بگويند بله مي‏گويند معلوم است وقتي مردم اتفاق كنند بر قتل تمام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳۳ *»

ائمه مادامي كه امامي پشت سر امامي بود و مي‏آمد اگر امامي را مي‏كشتند امامي پشت سر او بود به اين جهت مخفي نشدند بلكه صبر كردند تا كشته شدند باز امامي ديگر آمد و مخفي نشد آن هم صبر كرد تا كشتندش و همين‏طور تا حالا اين امام امام دوازدهم است مي‏داند بعد از خودش امامي نيست حالا اگر بيايد و او هم صبر كند تا بكشندش كه ديگر بعد از او امامي نيست و اگر ظاهر شود همان روز اول مي‏كشندش اگر مثل آباء كرام خود صبر كند اما حالا سيصد و سيزده نفر ياور دارد مثل آن نقباي بزرگ غايب كه هستند آنها هم كه دورش هستند البته مردم دهنشان مي‏چايد كه بكشندش پس در ميان مردم است و توي بازارها راه مي‏رود و كسي او را نمي‏شناسد و لباس‏هاي كهنه پوشيده مثل باقي مردم وقتي آمد مي‏بينند او را ديده بودند ديگر واجب نيست به يك صورت مخصوصي باشد مي‏خواهد به صورت جوان ظاهر مي‏شود مي‏خواهد به صورت پير ظاهر مي‏شود در حديث از حضرت امام جعفر صادق7 پرسيدند از امام كه وقتي ظاهر مي‏شود به چه صورتي ظاهر مي‏شود خنديدند و حضرت صادق فرمودند هيهات هيهات چقدر جاهلي به امام خود مگر امام به هر صورتي كه مي‏خواهد ظاهر شود مشكل است براي او مي‏خواهد به صورت پير ظاهر مي‏شود مي‏خواهد به صورت جوان به هر صورتي كه مي‏خواهد مي‏آيد ميان مردم راه مي‏رود اما در شهري به طور پيري در شهري به طور جواني هرجا هر طوري مي‏خواهند ظاهر مي‏شوند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

فهرست مواعـظ

 

مجلس اول (1/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 1

مجلس دوم (2/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 20

مجلس سوم (3/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 39

مجلس چهارم (4/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 57

مجلس پنجم (5/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 78

مجلس ششم (6/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 99

مجلس هفتم (7/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 116

مجلس هشتم (8/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 131

مجلس نهم (9/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 149

مجلس دهم (10/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 166

مجلس يازدهم (11/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 181

مجلس دوازدهم (12/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 200

مجلس سيزدهم (13/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 214

مجلس چهاردهم (14/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 232

مجلس پانزدهم (15/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 251

مجلس شانزدهم (16/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 274

مجلس هفدهم (17/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 295

مجلس هجدهم (18/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 311

مجلس نوزدهم (19/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 330

مجلس بيستم (20/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 347

مجلس بيست و يكم (21/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 365

مجلس بيست و دوم (22/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 383

مجلس بيست و سوم (23/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 400

مجلس بيست و چهارم (24/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 415

مجلس بيست و پنجم (25/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 429

مجلس بيست و ششم (26/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 447

مجلس بيست و هفتم (27/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 464

مجلس بيست و هشتم (28/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 481

مجلس بيست و نهم (29/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 497

مجلس سي‏ام (30/ ماه مبارك رمضان 1296)··· 515

([1]) مخمر كردن: لازم كردن، واجب دانستن، برخود قرار دادن.

([2]) دوستاق: زندان ـ دوستاق نظر: حبسِ نظر.

([3]) يعاشروهم. خ‏ل