14-1 مواعظ ماه مبارک 1296 آقای شریف طباطبائی – چاپ – قسمت اول

مواعظ ماه مبارك 1296 – قسمت اول

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱ *»

چهارشنبه ـ 1 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون‏كه خلق را از براي معرفت خود آفريده بود چرا كه خلق را بي‏حاصل خلق نكرده بود و اغلب خلق روزگار همينطورها خيال مي‏كنند كه خدا است و خواسته خلق كرده و بي‏حاصل بوده ملتفت باشيد خدا خلق بي‏حاصل نمي‏كند كار بي‏حاصل كار مجانين است و خدايي كه حكماء را خلق مي‏كند بازيگر نيست پس خدا خلق را براي فايده‏اي خلق كرده حالا فكر كن كه اين فايده‏اي كه خلق براي آن فايده خلق شده‏اند چه چيز است انسان اگر يك قدري دقت كند و در بند دين و مذهبش باشد زود توي راه مي‏افتد اين‏كه مردم در راه نمي‏افتند به جهت اين است كه در بند دين و مذهب نيستند فكر كنيد و ببينيد اين خدا اين خلقي كه خلق كرده هيچ فايده براي آن نيست؟ اين آسمان و اين زمين و اين ماه و اين ستارگان و اين ابر و اين باد براي اين است كه انسان زنده باشد و راه برود براي چه؟ آيا فايده اين خلق همه‏اش همين است كه بخوريم و همه‏اش همين است كه وقتي خورديم چيزي كسل شويم و بخوابيم تا آن‏كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲ *»

بيدار شويم كه چه كنيم براي آن‏كه باز بخوابيم براي اين‏كه بيدار شويم كه باز بخوريم چه ثمر دارد اين خوردن و خوابيدن بجز اين‏كه اين غذاهاي معطر خوب را بخوريم و ضايعش كنيم در شكم متعفنش كنيم. باز ببينيد هر حيواني هرچه بخورد ساعتي نمي‏گذرد كه ضايع مي‏شود و اين چه فايده شد كه غذاهايي كه آسمان‏ها دورها زده و تربيت‏ها وارد شده از جانب خدا تا اين‏كه گندم يا جوي به عمل آورده اين را بگيريم در دو ساعت سه ساعت متعفن و ضايعش كنيم اين همه آسمان خدا گرداند اين همه آفتاب و ماه و ستاره و اين همه عمله و اكره اين همه ابر اين همه باد اين همه اسباب را جمع كرده تا اين گندم را ساخته تا اين برنج را ساخته اين آسمان‏ها اين ستاره‏ها اگر نبودند اين ابرها اين باران‏ها نبود اين گندم نبود اينها را خلق كرده و گردانيده تا اين‏كه اين گندم را درست كرده چقدرها طول كشيده كه گندم درست شده يا برنج تو به سه ساعت آن را در شكم مي‏كني و چنان آن را فاسد مي‏كني كه از گند آن دماغت را مي‏گيري دستت به آن بخورد مي‏شويي از بس چيز ضايعي مي‏شود و مي‏روي جاي خلوتي پيدا مي‏كني مي‏اندازيش دور آيا فايده اين خلق همه اين است كه گه‏پزي كنند اين همه اوضاع در خلقت انسان قرار داده اين دست اين سر اين پا اين عقل اين هوش همه را داده براي همين كه ما بخوريم و بخوابيم؟

مگو كه اين حرف‏ها چه بسيار واضح است چه بسيار ظاهر است مگو اين حرف‏ها موعظه نمي‏خواهد حرف‏زدن نمي‏خواهد قبيح هم هست آدم ماه مبارك رمضان مردم زبان روزه‏اند مردم را بنشاند و براي آنها اين حرف‏هاي ظاهر را بزند راست است لكن من هم همين را مي‏گويم كه خيلي ظاهر است يك قدري دقت كن ببين اين حرفي كه اين قدر واضح است چقدر واضح است اين مطلب كه اين خلق را خدا براي خوردن نيافريده و مع‏ذلك مي‏بيني تمام مردم كارشان همين است كه دايم در فكر همين هستند كه چيزي پيدا كنند بخورند جميع اين مردم كارشان بارشان شبشان روزشان فكرشان خيالشان همه همين است كه زهر ماري پيدا كنند بخورند و عجب مردمان احمقي هستند اين مردم اين انسان اگر به راه انبياء نرود و اطاعت خدا و رسول را نكند خيلي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳ *»

پست‏تر مي‏شود از ساير حيوانات ساير حيوانات مي‏خورند اما نه به اين دزدي‏ها نه به اين زحمت نه به اين ذلت كه برويم هي تملق كنيم كسي را كه پول دارد و التماس كنيم كه بيست و پنج گندم به ما بدهد اينها را نمي‏خواهد اين همه حيوانات هستند ببينيد هيچ كدام شب گرسنه مي‏خوابند اين همه مورهايي كه هستند اين همه مارهايي كه هستند روزي خود را مي‏خورند هيچ حيله انساني را به كار نمي‏برند اين همه مگس به راحت هرچه تمام‏تر در دنيا هستند باز شب روزي خود را خورده‏اند اين همه پشه اين همه طيور اين همه وحوش نه دزدي مي‏كنند نه تملق كسي را مي‏كنند باز شب كه مي‏شود روزي خود را خورده‏اند حيواني ضعيف‏تر از عنكبوت نيست اين تاري كه مي‏تند و يك وقتي مگسي از آنجا بپرد آنجا بند شود و روزي آن عنكبوت بشود واللّه هيچ اغراق ندارد كه شاعر ساخته ٭ رزق را روزي‏رسان پر مي‏دهد ٭ همينطوري كه عنكبوت نمي‏تواند بپرد مگس هم كه روزي اوست كه مي‏پرد اگر مگس نباشد بپرد و عنكبوت نتواند بپرد هرگز روزي به عنكبوت نمي‏رسيد اين است كه مي‏فرمايد و في السماء رزقكم و ما توعدون خدا است خالق شما همانطوري كه رازق شما است روزي شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كرده‏اند وقتي هم فكر مي‏كني مي‏بيني همين‏جور است لكن مي‏بيني بناي مردم بر چيست.

الحمدللّه من نبايد شرح حال مردم را براي شما بكنم چرا كه خودت هم يكي از همين مردمي و شب و روز بايد غصه‏ها بخوريم زحمت‏ها بكشيم نفاقها پيش اين و آن بكنيم ذلت‏ها بكشيم تملقها بكنيم آخرش چه خبر است براي اين‏كه لقمه زهرماري به دست بياريم اين لقمه زهرمار كه اين همه تملق نمي‏خواست اين همه حيوانات بي‏ذلت بي‏زحمت روزي خود را مي‏خورند تو چرا اين همه زحمت بر خود قرار مي‏دهي اگرچه اين حرفها هم ثمر ندارد اين مردم هي حيله‏ها مي‏كنند چيزي پيدا كنند توي اين خيك كنند به سه ساعت او را فاسد كنند و بيرون كنند از آنجا كه اگر چهار ساعت بشود لامحاله هي اماله و هي دوا و هي مسهل كه بيرون آيد براي چه براي آن‏كه دوباره جاش را پر كنند يك ساعت بگذار باشد تا آرامت بگذارد تا اين يك ساعت اين طرف آن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴ *»

طرف ندوي و خود را به زحمت نيندازي لكن اگر يك ساعت ماند هي زور مي‏زني كه بيرون برود خوب حالا اماله كردي بيرونش كردي دوباره چرا پرش مي‏كني.

ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد و دل بدهيد بعضيتان ياد بگيريد اينها را اقلاً بعضيتان بعضيش را عمل كنيد كه حرفهاي من همه‏اش به هدر نرفته باشد تمام همت اين خلق روزگار بر اين است كه بخورند كاش نبود اين همت اين همت اگر نبود مثل ساير حيوانات آن بز شب هيچ غصه نمي‏خورد كه فردا چه مي‏شود روزيمان را فردا چه جور پيدا كنيم به راحت در طويله‏اش خوابيده صبح هم كه بيرون مي‏آيد به راحت مي‏رود صحرا چرا مي‏كند لكن تو شب بي‏خوابيت مي‏گيرد كه فردا پيش كه برويم چه از او بگيريم چه حيله‏اي به كار ببريم چه جور دزدي بكنيم آخرش همه همين مي‏شود كه چيزي پيدا كنيم كه بريزيم توي شكم كه دو ساعت بماند گه شود پس فكر كه مي‏كنيد مي‏بينيد اين مردم كارشان همين است همتشان همين است دينشان همين است مذهبشان همين است مراد و مقصودشان همين است اين است كه وقتي اسم دين و مذهبي برده شود مثل خر در گل مي‏مانند اين مردم كه همتشان همين است يك قدري كه همتشان زيادتر بشود مي‏گويد آدم آخر نوكري مي‏خواهد خانه‏اي مي‏خواهد زني مي‏خواهد بچه‏اي مي‏خواهد همه اينها براي اين است كه يك جماعي بكنند حيوانات ديگر هم به رفاهيت هرچه تمام‏تر مي‏كنند هيچ زن يكديگر را نمي‏برند به زن يكديگر نگاه نمي‏كنند ميل به جفت يكديگر نمي‏كنند حالا ببينيد اين انسان‏ها چقدر از ساير حيوانات بدترند كه تعدي به يكديگر مي‏كنند پس دقت كنيد ان‏شاء اللّه ببينيد كه مراد اين خدا اين نبوده كه شما هي بخوريد كه نهايتش يك جماعي هم بكني از عقبش يك خوابي هم بكني كه چه كني كه بيدار شوي باز بخوري كه باز جماع ديگر بكني آخر اين جماع حاصلش چه چيز است حاصلش اين‏كه بچه درست كني حيوان كه مي‏خواهد بچه درست كند سالي يك دفعه بچه درست مي‏كند آن وقت مخصوص به هيجان مي‏آيند و جفت مي‏شوند بعد هم باقي سال به رفاهيت هرچه تمام‏تر رزق خود را مي‏خورند هيچ حيله نكرده هيچ دزدي نكرده آسوده بي‏خوف بي‏خطر بي‏زحمت شبي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵ *»

روز كرده روزي شب كرده تو به اين راحت يك آن در دنيا راه نرفته‏اي ان‏شاء اللّه يك خورده دقت كنيد يك خورده فكر كنيد همه هم فكر نمي‏كنيد بعضي‏تان بكنيد آنهاييتان هم كه فكر مي‏كنيد اگر همه را ياد نمي‏گيريد بعضيش را ياد بگيريد از آنها كه ياد مي‏گيريد بعضيش را به كار ببريد تا ما هم كارمان مثل كار ساير مردم نباشد.

پس عرض مي‏كنم خداوند عالم خلق را براي فايده‏اي آفريده و آن فايده نيست مگر شناختن او اين است كه به طور صراحت مي‏گويد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون خلق نكردم جن و انس را مگر براي اين‏كه مرا عبادت كنند چون‏كه خوب مي‏شناخت خلق را البته خودش خلق كرده بود خوب مي‏شناختشان مي‏دانست اينها همتي ندارند مگر خوردن و خوابيدن چون مي‏شناختشان فارسي فارسي لري به ايشان گفت مااريد منهم من رزق يعني شما مردم سعيتان و همتتان همه اين است كه چيزي پيدا كنيد بخوريد من براي اين خلقتان نكرده‏ام مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين ان‏شاء اللّه باز يك خورده دقت كني مي‏يابي كه چنان‏كه شك نداري ان‏شاء اللّه و خيلي‏ها شك مي‏كنند و تو شك نداشته باش چون‏كه شك نداري كه خودت خودت را نساخته‏اي ان‏شاء اللّه فكر كن تو مثل مردم ديگر مباش كه بي‏فكرند بي‏گدار به آب مي‏زنند همين‏طور كه هيچ‏كس شريك خدا نيست در خلقت تو هيچ‏كس شريك خدا نيست در رزق تو پس دست و پاي بيجا مزن واللّه همين جوري كه خلق نمي‏تواني بكني اين خلق همين‏طوري كه عاجزند از خلق‏كردن واللّه همين‏طور عاجزند از رزق‏دادن اگر مؤمني به دستورالعمل خدا راه برو باز خيال مكن كه معني اين حرفها اين است كه بايد رفت خوابيد و هيچ كسب نكرد خودش رزق مي‏آيد توي دست ما چنين نيست تو آن كاري كه خدا گفته برو بكن كاري به رزق نداشته باش مردم خيال مي‏كنند خدا اينها را به كسب و كار داشته براي اين‏كه رزقشان بدهد واللّه به كسب و كار نيست مي‏خواهي تجربه كن از صبح تا شام كاسبي بكن شام مي‏بيني روزيت را حواله به جاي ديگر كرده بودند ما توي ملك خدا هستيم خدا بندگي خواسته از بندگان و خواسته بعضي از مردم بعضي از كارها را بكنند تا ملك او معمور بشود استعمركم فيها ديگر كاري

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶ *»

به رزقشان نداشته باشند رزقشان را خودش مي‏دهد.

يك وقتي به داود گفتند برو زره بساز گفت چطور بسازم وحي شد كه ما آهن را نرم مي‏كنيم مثل موم در دست تو بنشين زره بساز آهن مثل موم نرم شده بود بلكه نرم‏تر و زره مي‏ساخت يك وقتي گويا چنين گمان كرد كه اين زره را خدا گفته بساز كه معيشت خود را بگذراني رزقي پيدا كني يك وقتي عرض كرد كه خداوندا تو گفتي زره بساز من هم مي‏سازم اما اين دخلش به خرجش نمي‏خورد با وجودي كه نه كوره‏اي نه دمي نه زحمتي نه اسباب و اوضاعي ضرور داشت آهن مثل موم در دستش نرم مي‏شد و زره مي‏ساخت نهايت دخلش به خرجش نمي‏خورد وحي آمد به داود كه من نگفتم روزي بده به خودت گفتم زره بساز روزي را من مي‏دهم گفته خدا كسب بكن بايد بكني وقتي چند انسان دور هم جمع شدند يك كسي لامحاله بايد نانوايي كند اگر يك كسي نپزد كه نمي‏شود پس نانوا مي‏خواهد نانوا اين طبخ را بايد بكند آسيابي ضرور دارد آن آسياب آهن مي‏خواهد آهن حداد مي‏خواهد حداد اوضاعي ديگر مي‏خواهد هريك لباس مي‏خواهند كفاش مي‏خواهد خياط مي‏خواهد هر كسي بايد مشغول كاري باشد پس ملتفت باش كه خدا بسا گفته كاري بكن اما نگفته كه كاري بكن كه رزقت را پيدا كني خدا است بندگي خواسته تو بايد بندگي كني خدا است امري كرده نهيي كرده تو بايد اطاعت كني پس اگر تو للّه كسب را بكني يعني چون خدا گفته يك كاري بكن تو اين كار را اختيار كني البته كسب تو هم مثل نمازت مي‏شود.

باري پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه كه خدا اين خلق را براي فايده‏اي آفريده و فايده خلقت را خودش گفته چرا كه خلق نمي‏دانستند و خدا خودش مي‏دانست كه براي چه خلق فرموده پس گفت ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من جن و انس را خلق نكردم مگر براي همين كه مرا عبادت كنند اطاعت كنند هرچه من مي‏گويم بشنوند چون دانستي كه چنين است پس ملتفت باش كه خدا خلق را نيافريده مگر از براي اين‏كه او را بندگي كنند و تا او را نشناسي نمي‏تواني او را بندگي كني باز فكر كن مردم ديگر كارشان تفكر نيست تو چنين مباش مردمان ديگر دينشان و مذهبشان اگر داشته

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷ *»

باشند و بيشترشان را مي‏بيني كه به كيش خودشان هم درست راه نمي‏روند هركه را مي‏بيني در كيش و مذهب خودش بي‏دين است لكن آنهايي هم كه دين و مذهبي دارند دينشان اين است كه پدرم چنين مي‏كرد ما نيز چنين كرديم پدرم چنين مي‏گفت ما نيز چنين مي‏گوييم هر طفلي در ميان جمعيتي كه متولد شد وقتي بزرگ شد هر ديني كه آن جمعيت دارند آن را اختيار مي‏كند دينشان و مذهبشان اين است كه انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون يا مهتدون از ايشان مي‏پرسي اين دينتان و مذهبتان را كه اختيار كرده‏ايد چه دليل داريد مي‏گويند ما يافتيم پدران خود را يافتيم اهل شهرمان را كه اين دين را داشتند ديگر اگر كسي ريششان را بگيرد كه اهل شهري ديگر هم كه طريقه ديگر دارند آيا آن هم دين است و مذهب جواب چه خواهند گفت مردم اين روزگار كارشان اين است كه فكر نمي‏كنند هيچ رويه به كار نمي‏برند عقلشان را به كار نمي‏برند كه چرا بايد دين بخصوصي را اختيار كرد و اگر فكر كني رأي العين مي‏بيني كه هيچ كس به فكر دين نيست كه حقي هست در دنيا يا باطلي هست در دنيا بلكه همين كه پدرمان چه گفته مادرمان چه كرده ديگر آيا حق و باطلي هم هست در دنيا يادش نمي‏آيد بسا متولد مي‏شود و كم‏كم راه مي‏افتد و به زبان مي‏آيد و حرف مي‏زند بزرگ مي‏شود و ريشش هم سفيد مي‏شود و هفتاد ساله هم مي‏شود و آخر به درك اسفل هم مي‏رود و به ياد دين هم نمي‏آيد كه ديني هم هست بسا اين‏كه به ياد انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون هم نمي‏آيد باز از حالت مردم خدا تعبير آورده كه حالشان اين است كه هر طور كه عادت كرده‏اند اگر عادت بدي است عادت كرده‏اند بلوچ‏ها عادت كرده‏اند دزدي كنند شما هم عادت كرده‏ايد نماز كنيد بدانيد اينها هيچ‏كدام دليل نيست برهان نيست پس خدا ديني قرار داده و آن دين را خواسته تو ياد بگيري اگر دليلت اين باشد كه خدايا تو گفتي خوب است و اين نمونه باشد به دستت كه فراموش نكني كه در هر كاري كه مي‏كني در هر قولي كه مي‏گويي و هكذا هر ديني كه مي‏خواهي اختيار كني و اعتقاد كني و عمل كني در پيش خود حاضر كن خدا را و خدا حاضر است خودت غافل مباش چشمت را وا كن ببين كسي است مطلع بر حال تو

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸ *»

خالق تو است رازق تو است مدبر تو است نمي‏شود دور باشد از تو دستش نرسد به تو نمي‏شود پس دستش رسيده كه تو را ساخته پس اين خدا اگر يحتمل در آسمان باشد يا در زمين يا در مشرق يا در مغرب باشد كه از قلب ما خبر نداشته باشد اين‏جور كه نيست بلكه همه را ساخته و گذارده پس دور نيست خيالش مكن كه در عرش است و بايد بلند گفت يا اللّه كه صدا به او برسد و اصرار مي‏كنند صدا را بلندتر بكن و فرياد مي‏كنند اينها هم نمي‏فهمند خدا چطور خدايي است خيال مي‏كنند خدا كر است خيال مي‏كنند خدا دور است كه هي بايد صدا را بلند كرد دور نيست خيلي نزديك است دليل نزديكيش اين‏كه آمده تو را ساخته آخر دستي آمده تو را ساخته پس نزديك است پس فكر كن كه خدايي كه شما را ساخته هرچه مي‏خواهي پناه به او ببري ببر هرچه مي‏خواهي براي او عمل كني بكن هرچه مي‏خواهي پيش او بگويي بگو اما دليل داشته باش كه آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون اگر اين را سرمشق كني زود توي راه مي‏افتي همين كه خدا را حاضر بداني در هر كاري او حاضر است تو بدانش كه حاضر است تا آدم خوبي شوي ببين تو اگر خدا را بشناسي چه ضرر براي تو دارد ببين مردم وقتي خيلي زيرك و متقلب و باهوش شدند همانها را وقتي فكر كني مي‏فهمي خيلي نافهمند خيلي الاغند تو فكر كن خداي ما قادري است كه هر كاري مي‏تواند بكند خداي ما عالمي است كه همه چيز را مي‏داند خوب ما كه چنين خدايي داريم كه خبر از همه چيز دارد هرچه بخواهد مي‏تواند بكند پس چرا ما با اين رفيق نشويم قدري دقت كن با خود بگو آيا خدا صرفه مرا خواسته يا صرفه خودش را؟ هيچ نمي‏خواست منفعت از خلق خود ببرد مي‏خواست منفعت به خلق برساند و اين بخصوص لفظ حديث است كه فرموده من خلق نكردم خلق را كه ربح ببرم از آنها خلق كردم كه ربح به آنها بدهم حالا بدان آن مردمي كه خيلي زيرك هستند خيلي الاغند آخر اين همه تقلب مي‏كني براي چه تو اگر با اين خدا بسازي كه احتياج نيست كه اين همه تملق مردم ديگر را بكني اين همه اعتنا به مردم بكني اگر خدا داري و خدا همه چيز مي‏داند و همه كار هم مي‏تواند بكند اگر چنين است چرا بعض خلق بايد تملق بعض خلق را بكنند حالا كه چنين است صرفه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹ *»

بندگان اين بود كه اقرار كنند خدايي دارند آن وقت ديگر احتياج ندارند به حيله و نفاق اگر اين را سرمشق خود كني كه هر كاري مي‏خواهم بكنم ببينم خداي من اذن داده بكنم يا نه يك كسي نوكري كرده باشد بزرگي را مي‏داند واقعاً كساني كه شعوري دارند مفاخرت خودشان را در همين مي‏دانند كه نوكري كنند آقاي من به من چنين فرماني داده بخصوص اگر سلطاني باشد اگر آقاي متشخصي باشد انسان در ذلت او و تملق او فخر هم مي‏كند كه چنين خدمتي به من رجوع شده و خوشحالند لكن بدان كه خدمت هركس را بخواهي بكني از مخلوقات همه‏اش ذلت است و خواري به جز خدمت خدا كه همه فخر و همه عزت در آن است پس خدايي است بزرگتر از جميع چيزها خدايي است قادرتر از جميع قادرها بلكه قادرترش نمي‏توان گفت چرا كه قدرتها همه مال او است پس خدايي كه مدبر است و دانا و قادر است اگر با او بسازيم واللّه خيلي صرفه‏مان در آن است كه منت او را بكشيم و او بي‏منت مي‏دهد و عجب خدايي است كه مي‏دهد و هيچ منت نمي‏گذارد و عطاهاي او غيرممنون است بلكه اگر نروي و نگيري مي‏زند توي سرت كه چرا نيامدي بگيري يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه ببين اگر كسي نرود گدايي بكند سؤال نكند از كسي آن كس هر قدر سخاوت داشته باشد ديگر نمي‏رود بزند توي سر مردم كه چرا نيامدي گدايي كني از من لكن اين خدا چنين نيست اگر نمي‏روي پيش او گدايي كني مي‏زند توي سرت كه چرا نيامدي عارت شد كه بيايي از من گدايي كني من صحت دادم به تو اگر بخواهم بردارم آن را ناخوش مي‏شوي حالا كه برنداشته‏ام و تو را صحت داده‏ام تو اين منت را بايد بكشي و كور شوي پس عارت نيايد بيا پيش من گدايي كن تا من بدهم اما همچو خدايي است كه تو اگر با ذلت بروي واللّه او بي‏ذلت مي‏دهد و اگر هم نروي توي سرت مي‏زند كه چرا نيامدي و نخواستي كه من بدهم.

مگو مي‏روم و دعا مي‏كنم و مي‏بينم مستجاب نمي‏شود اگر همچو خيالي مي‏كني بدان واللّه نرفته‏اي كه اگر رفته بودي مستجاب مي‏شد فكر كن ببين شخص سلطاني شخص عاقلي باشد همين‏قدر ديوانه نباشد و اين خيلي بيايد پيش تو و هي اصرار كند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰ *»

كه هرچه مي‏خواهي و ضرور داري بفرست خانه ما و بگير و اصرار هم بكند كه اگر نفرستي و نبري آنچه مي‏خواهي مي‏زنم مي‏بندم و هي اصرار كند ابرام كند آن وقت تو بروي در خانه او و گريه هم بكني و زاري هم بكني و التماس هم بكني خودش را هم ببيني كه خودش به تو اصرار كرده كه اگر نيايي مي‏رنجم اصرار كرده كه اگر نيايي مي‏زنم مي‏بندم با اين حالت‏ها بروي در خانه آن شخص التماس كني كه تو همان چيزي كه خودت گفته‏اي بخواه مي‏خواهم در خانه هم باشد و نشسته هم باشد و حاشا هم نكند مع‏ذلك ندهد محال است پس البته مستجاب مي‏كند و اگر مي‏بيني يك كاري مي‏كني و نمي‏شود واللّه نرفته‏اي رو به خدا همين‏كه مستجاب نمي‏شود دليل اين است كه خدا نشناخته‏اي و پيش خدا نرفته‏اي هواي خود را هوس خود را خيال خود را خدا اسم گذارده‏اي آن وقت خيال كرده‏اي اين خدا است هرچه او را خواندم اعتنا به من نكرد خدايي كه اعتنايي به خلق نكند چگونه خدا است فكر كنيد ببينيد كه خدا اگر اعتنا نداشت به اين خلق و نمي‏خواست دعاشان را مستجاب كند چرا مي‏گفت دعا كنيد مثل ساير حيوانات مي‏خواست نه كتابي نه سنتي برايشان نفرستد گفتني نمي‏خواست كه انبياء بخصوص بيايند متذكرشان كنند كه البته بياييد و از ما بطلبيد شما بطلبيد و نمي‏دهيم به شما اين چه كاري شد. پس يك‏خورده دقت كنيد چه بسياري مي‏روند و خيال مي‏كنند رفته‏اند به گدايي همين‏كه نمي‏دهندشان برمي‏گردند همين دليل اين است كه رو به خدا نرفته‏اند اين همه انبياء و اولياء از جانب او آمده‏اند داد مي‏كنند كه بيا و نمي‏روي ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين اين خدا معقول نيست بروي پيشش چيزي ندهد به آدم پس فكر كن و ملتفت باش ان‏شاء اللّه خدا راهي از براي خود قرار داده هركس از آن راه برود به او مي‏رسد آيا نه اين است كه هركس خانه او راهي دارد دري دارد اگر از پشت بام بروي داخل خانه شوي مي‏بينند دزدي آمده مي‏زنند بيرونش مي‏كنند البته معلوم است هر خانه دري دارد هر شهري دروازه دارد هر كاري راهي دارد همينطور خدا هم راهي دارد اگر اين خدا راه بخصوصي نداشت هيچ ضرور نبود كه ارسال رسل و انزال كتب كند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱ *»

پس خداوند عالم راه بخصوصي دارد و از آن راه خواسته داخل بر او بشوند و خدا مي‏داند راه اولياي او راه شناختن او است پس اول بشناس او را بعد گدايي كن خداي نشناخته را پيشش نمي‏تواني گدايي كني باز مغرور مشو كه از اول عمر تا حالا گدايي كردم پس راه مي‏برم گدايي را ديدي كه گدايي كردي ندادند آيا باز تجربه به دستت نيامده پس بدان كه راه به سوي خدا راه مخصوصي است راهش پيغمبرانش و حجتهاش هستند راهش اماماني كه داري هستند اگر از اين راه‏ها نروي البته خدا را نمي‏شناسي به جهت آن‏كه خدا راه شناختنش را از اين راه‏ها قرار داده چنان‏كه راه استجابتشان را هم از اين راه‏ها قرار داده اين مردم مي‏گويند ٭ الطرق الي اللّه بعدد انفاس الخلايق ٭ شما بدانيد طرق الي اللّه به عدد انفاس خلق هيچ نيست خدا را راهي نيست مگر راهش همين حجتهاي او هستند مي‏بيني اين مردم مي‏گويند بابا هركس خداي خود را مي‏شناسد، نه، هيچ كس خداي خود را نمي‏شناسد مگر آن كسي كه بشناسد راه خدا را سبيل خدا را از اين جهت راه خدا راه مخصوصي است ان‏شاء اللّه خودتان فكر كنيد ببينيد همين‏طور هست يا نه طوري عرض مي‏كنم كه هيچ كس نمي‏تواند رد كند طوري محكم است كه هركس بخواهد رد كند همه بر او رد مي‏كنند از بس واضح است و پوست‏كنده اگرچه من حرفهاي پوست‏كنده را گفته‏ام كه كارم به اينجا رسيده و خيال مي‏كنند كه كاري بر سر من آورده‏اند نه واللّه هيچ باك ندارم از اينها از رفتن كسي هيچ باكم نيست خودم بهتر خبر دارم از خودم.

پس عرض مي‏كنم كه فكر كنيد ببينيد اگر پيغمبري نيامده بود آيا هيچ شرعي بود هيچ دعائي بود ثنائي بود؟ نه. اگر پيغمبر نيامده بود ما مي‏خواستيم دعا كنيم چه كار مي‏كرديم به آسمان مي‏رفتيم به زمين مي‏رفتيم چطور پيش خدا مي‏رفتيم تمام خبرهاي خدا از زبان پيغمبران آمده خدا راه افتاده آمده پيش ما يعني انبياء فرستاده پيش ما و قول انبياء را قول خودش قرار داده امر انبياء را امر خودش قرار داده فرمايش حجت‏هاش را فرمايش خودش قرار داده ميل آنها را ميل خود قرار داده اين است كه وقتي يك خورده دقت كني هم به فضائل اقرار مي‏كني هم به كار آخرتتان مي‏آيد هم به كار دنياتان واللّه نه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲ *»

اين است كه دين و مذهب به كار آخرت تنها مي‏آيد دين و مذهب به كار دنيا هم مي‏آيد ببين خداي قادري را بشناسي در دنيا آيا به كارت نمي‏آيد شعور داشته باشي هرچه مي‏خواهي خداي قادري را كه مي‏شناسي مي‏روي پيشش به تو مي‏دهد.

پس ملتفت باش راه خداشناسي حجت‏هاي او هستند و از آنها بايد ياد گرفت راه او را و در آن راه بايد داخل شد تا بتواني سلوك كني بتواني در راه باشي در غير اين راه بخواهي سلوك كني غير اين راه راه او نيست در آن راه‏ها هرچه بيشتر بروي دورتر مي‏شوي غرض هركس به اصل حق وارد نشد و حق به دستش نيامد باز هرچه بي‏شعورتر باشد نزديك‏تر است به اين حق هرچه كم عمل‏تر باشد نزديك‏تر است به حق و هر قدر شعورش زيادتر باشد دورتر مي‏شود از راه هر قدر علمش زيادتر باشد دورتر مي‏شود اگر در جاده مي‏روي به منزل خواهي رسيد اما سر مويي اگر از جاده بيرون مي‏روي يك قدم اول دور مي‏شوي اگر پايت لنگ باشد بهتر است باز دو قدم بروي و لنگ بشوي باز صرفه دارد بهتر است اگرچه بي‏راهي ولكن شايد يك كسي آمد يك وقتي در راه و تو را در اين راه انداخت اما اگر لنگ نباشي همين‏كه دو قدم مي‏روي دو قدم دورتر مي‏شوي اگر سه قدم مي‏روي سه قدم دورتر مي‏شوي مي‏تازي و مي‏روي هرچه مي‏روي دورتر مي‏شوي هركس در راه نيست هر قدر شعورش زيادتر است احمق‏تر است يعني ضرر به خودش بيشتر مي‏زند و هر قدر سلوكش زيادتر است هرقدر رياضت‏ها بيشتر بكشد بدتر مي‏شود هرچه نجنبد صرفه در آن است البته در راه باطل هرچه نمي‏روي كمتر گمراهي هرچه عمل نمي‏كني عذابت كمتر است تا مي‏روي دور مي‏شوي چه بسيار مردمي كه همين‏كه دنگي مي‏كوبند خيال مي‏كنند نماز كردند راه باطلي نيست.

باز فكر كنيد اين حرف‏هاي من به خيلي جاها مي‏خورد اين حرفها مي‏خورد به كله منافق آيا تو خيال مي‏كني سني‏ها نماز نمي‏كنند خير مي‏كنند حالا شايد احمقي خيال كند كه اينها مسلمان هستند نماز مي‏كنند نه خيال كنيد اين‏جور عبادات مخصوص شما است باز فكر كنيد مگر يهودي‏ها عبادت خودشان را نمي‏كنند مگر نصاري به كيش خودشان راه نمي‏روند ديگر كسي نگويد كه آنها به كيش خودشان هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳ *»

درست راه نمي‏روند عرض مي‏كنم اگر هستند در ميان آنها كساني كه به كيش خودشان هم راه نمي‏روند در ميان شيعه هم هستند كساني كه به كيش خود و به طريقه شيعه راه نمي‏روند حالا منظور اين است كه تو ملتفت مطلب باشي مطلب اين است كه اين‏جور كارهايي را كه تو مي‏كني اين زحمت‏هايي را كه تو مي‏كشي و اين عبادت‏هايي كه تو مي‏كني در طريقه‏اي كه داري اين‏جور كارها را همه مردم در طريقه‏اي كه هستند به طريقه خودشان مي‏كنند همه به طريقه خودشان نماز مي‏كنند يهودي هم به طور خودش نمازي دارد و مي‏كند چه شده كه نماز او را قبول نمي‏كنند و نماز تو بايد قبول باشد چرا بايد نماز يهودي‏ها را قبول نكند و نماز تو را قبول كند هرچه داري آن هم دارد آن هم چشم دارد گوش دارد دليلي كه تو داري آن هم دارد دليل تو اين است كه مي‏گويي متولد شده‏ام در ميان جماعتي كه همه مي‏گويند ما مسلمانيم آن هم مي‏گويد من هم متولد شده‏ام در ميان جماعتي كه همه مي‏گويند ما يهودي هستيم تو مي‏گويي من گرويده‏ام به پيغمبري او هم مي‏گويد من هم گرويده‏ام به پيغمبري من هم موسي را قبول دارم تو هم كه قبول داري و پيغمبر شما را من قبول ندارم پس پيغمبر من محل اتفاق است و پيغمبر شما محل اختلاف پس دليل من از اين جهت محكم‏تر است حالا كه چنين است چرا بايد نماز و روزه تو قبول باشد نماز و روزه من قبول نباشد و چنان‏كه تو خيلي دعاها مي‏كني مستجاب نمي‏شود او هم خيلي دعاها مي‏كند مستجاب نمي‏شود.

پس بدان كه اگر از راه خدا داخل شدي ان‏شاء اللّه مي‏تواني او را بشناسي و رو به سوي او مي‏تواني بروي پس در اسلام بدان خدا راهي قرار داده و حالا ديگر اسلام را نمي‏خواهم اثبات كنم اسلام الحمدللّه ثابت است چون ثابت هست پس عرض مي‏كنم در اسلام خدا راهي قرار نداده مگر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و راه معرفتي ندارد مگر معرفت ايشان همينطور صريحاً در زياراتشان است و همين‏طور در زيارتشان مي‏خواني كه السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه سلام بر آن جماعتي كه هركس شناخت ايشان را خداي خود را شناخت و اين زيارت زيارتي است كه از آن اولي كه وارد شده همه علما رفته‏اند و ديده‏اند و خوانده‏اند. زيارت جامعه صغيره را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴ *»

هيچ كس تا حالا وانزده در نزد همه علما معتبر است حالا آيا تعارف مي‏كني با امام خود پس راه به سوي خدا ائمه طاهرينند يك دفعه راهند كه دستور العمل داده‏اند كه چه كنيد راه اولي كه هستند راه معرفت خدا هستند كه تا آنها را نشناسي خدا را نمي‏تواني بشناسي هركس نشناسد ايشان را و لو آن‏كه بتواند بگويد العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث كه باز نشناخته خدا را زمين را ببينند آسمان را ببينند و بگويند اين را يك كسي ساخته اين معرفت خدا نيست پس راه معرفت خدا منحصر است در معرفت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم باز از براي اين‏كه عظم نداشته باشد تا اين‏كه از پيش بروي و ياد بگيري و دلم مي‏خواست كه عظم داشته باشد تا آن‏كه بداني راه معرفت خدا منحصر است به ائمه طاهرين ببين در مطلبي بخواهي حكم خدا را پيدا كني آيا نه اين است بايد بروي پيش مجتهد بپرسي فلان چيز حلال است يا حرام است مي‏خواهي ببيني حكم خدا در آن مسأله چه چيز است پيش مجتهد مي‏روي و حكم مجتهد حكم خدا است و رد بر حكم مجتهد رد بر خدا است و اگر مجتهدي حكم كند و تو بگويي كه قبول ندارم به شرطي كه مجتهدي باشد كه داخل آدم باشد مجتهد اصل را اگر حكمش را وازني مرتد مي‏شوي كافر مي‏شوي پس هركس رد كند بر علما كافر مي‏شود لكن نه هركس را مي‏گويم الواطي چند هم هستند كه ملا بازي درآورده‏اند آنها را نمي‏گويم ملتفت باشيد آني كه حديث مي‏گويد و آيه مي‏خواند البته حديث يا قول پيغمبر و امام تو است آيه قول خداي تو است اين را اگر مي‏خواند براي تو و تو قبولش نداري باز ملتفت باش يكي از تدبيرهاي بزرگ خدا و امتحان‏هاي بزرگ خدا اين است كه امر را يك‏جوري مي‏كند كه اگر كسي بخواهد وازند بهانه داشته باشد از اين جهت جميع حرفهايي كه در ميان است همين جور آدم‏ها گفته‏اند كه يك ذرع و نيم قدشان بوده حالا كسي مي‏خواهد وازند مي‏گويد اين داخل آدم است كه كسي گوش به حرفش بدهد دولت ما كه بيشتر است جمعيت ما كه بيشتر از آن است او چه فخريه دارد بر ما وامي‏زند قول او را و مي‏شود مثل ابوجهل كه مي‏گويد او چه فخري دارد بر ما دولت ما بيش از او است او جمعيتي ندارد خود را مي‏بيند ايل دارد قبيله دارد جمعيتي دارد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵ *»

مي‏گويد چرا بايد خضوع و خشوع پيش اين كرد به اين جهت خضوع نمي‏كند خشوع نمي‏كند ايمان نمي‏آورد از اين است كه دين و مذهبي نمي‏خواهد يك كسي هم هست كه دين مي‏خواهد مذهب مي‏خواهد مي‏بيند كه اين خدا راهي قرار نداده مگر حجت‏هاي او آنها را زبان خود قرار داده زبان اين را جوري قرار داده كه حركت نكند مگر به وحي خدا چنان‏كه زبان تو وقتي مي‏جنبد آيا نمي‏داني كه روح تو است كه آن را مي‏جنباند پس اگر ساكن شد اين زبان تو روح تو خواسته كه ساكن شود اگر جنبيد روح تو خواسته كه بجنبد پس زبان خودش حركتي ندارد مگر از روح تو سكوني ندارد مگر از روح تو پس بدان كه خدا هم روح دارد يك جور روحي خدا خلق كرده در ملكش و آن همان روحي است كه در آدم دميد و گفت نفخت فيه من روحي و در هرجا دميده شد چه عرض كنم كه چه چيزها از آنجا ظاهر مي‏شود آن روح روحي است عجيب غريب كه هنوز پوست‏كنده جرأت نمي‏كنم بگويم چه جور روحي است روحي است كه هرجا دميده شد در نزد او جميع اهل عالم بايد به سجده بيفتند چنان‏كه آن روح را وقتي دميد در آدم به جميع ملائكه امر كرد كه اسجدوا لآدم به واسطه آن روح اللّه بود كه در آدم دميده شده بود.

آن روح اللّه چنان روح اللّهي است كه در عيسي كه دميده شد عيسي را روح اللّه مي‏گويند در موسي كه دميده شد كليم اللّه شد چنان روح اللّهي است كه در جايي كه دميده شد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پيغمبر ما9 آن روح در او دميده شد هيچ حركتي از خودش ندارد مگر به آن روح هيچ سكوني از خودش ندارد مگر به آن روح پس وقتي مي‏جنبد زبان او خدا است كه حرف مي‏زند پس خدا است كه از زبانش حرف مي‏زند خدا از زبان او امر مي‏كند از زبان او نهي مي‏كند و هرچه اين زبان مي‏گويد بايد گرفت اگر اين زبان امر مي‏كند بايد كرد اگر اين زبان نهي مي‏كند بايد نكرد و تعجب اين است كه خدا از زبان خود اين به شما مي‏گويد كه هرچه اين مي‏گويد بشنويد عجب زباني است كه خدا از زبان اين مي‏گويد ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا فكر كنيد ببينيد زبانش چه جور زباني است كه اگر مي‏گويد اين رسول را اطاعت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶ *»

كنيد باز رسول لابد مي‏شود و آن را مي‏گويد از زبان اين رسول بايد بگويد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه پس ان‏شاء اللّه ملتفت باش فكر كن ببين تو اگر زبانت حرف زد روح تو اراده كرده و خواسته حرف بزند از اين جهت زبان تو اطاعت كرده و همان‏طوري كه روح تو خواسته حركت كرده و حرف زده اين زبان از خودش هيچ حركتي و حرفي ندارد اگر خدا روح را از آن بيرون ببرد ديگر اين زبان حركتي ندارد كلوخي است افتاده اين از خودش لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس آن روحي هم كه در حجت‏ها دميده مي‏شود واللّه همين جور روح است و خدا آن روح را عظيم خلق كرده است و آن را عظيم شمرده است و اين روح عظمت در هرجا كه جا كرد بايد همه در پيش او به سجده بيفتند چنان‏كه وقتي در آدم دميده مي‏شود خدا امر مي‏كند كه اسجدوا لآدم در هرجا دميده شد بايد براي آنجا سجده كنند و در زمان قديم همين طورها بوده در زمان قديم اين‏طورهايي كه حالاها هست نبوده كسي كه تورات و انجيل و آن جور كتاب‏ها را خوانده باشد اين را مي‏داند كه در زمان قديم هر كوچكي پيش هر بزرگي هر بزرگي پيش هر بزرگي به يكديگر كه مي‏رسيدند به خاك مي‏افتادند تعارفشان اين بود انبياء هم كه پيش هم مي‏رفتند به خاك مي‏افتادند لكن در اسلام ديدند مردم مبادا به اين جهت بت‏پرست شوند مبادا خيال كج و واج كنند از اين جهت اينها را منع كردند كه اگر ببيني كسي را به خاك نبايد افتاد و الاّ در آن امت‏ها بوده و درست هم بوده و اصل سرّ اول اول آن اين است كه اين روح را هرجا ببيني بايد به خاك بيفتي كور هم بشوي و به خاك بيفتي منت هم بكشي كه به خاك افتاده‏اي نه منت دوش كسي كني كه پيش او به خاك افتاده‏اي آن جايي كه منت دوش كسي مي‏گذارند و آنها هم خوششان آمد نفاقي كردي و رفتي آن دخلي به خدا نداشت آن جايي كه روح اللّه دميده شده كور هم بايد بشوي به خاك بيفتي بعد سجده شكر كني كه موفق شدي كه به خاك افتادي بعد توي دلت خوشحال باشي كه موفق شدي و اين سجده شكر را كردي. باري پس اين در سابق باب بوده لكن در اسلام حالا اين‏جورها باب نكرده‏اند بله باب نكرده‏اند كه حالا پيش امام كه برسي به خاك بيفتي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷ *»

چون گفته‏اند به خاك نيفت تو هم نمي‏افتي هر طوري دستورالعمل داده‏اند بايد همان‏طور كني.

باري منظور اين بود كه روح اللّه همين كه دميده شد در بدني قول اين شخص مي‏شود قول آن روح فعل اين مي‏شود فعل روح شناختن اين مي‏شود شناختن آن روح ديگر من خسته شدم و آخر مجلس هم هست شما هم كسل شده‏ايد.

ملتفت باش ببين كه هر كس را تو مي‏شناسي بدنش را مي‏شناسي آيا هيچ كس هست كه بگويي او را شناخته‏ام يعني نفس ناطقه او را شناخته‏ام نفس ناطقه نه قدي دارد كه تو ببيني و بشناسي نه رنگي دارد كه ببيني و بشناسي نه طوري هست كه بتوان او را شناخت هركس را مي‏شناسي بدن او را ديده‏اي كه او را شناخته‏اي با هر كه معامله كردي بدن او را ديده‏اي كه توانسته‏اي با او معامله بكني نمي‏تواني بگويي كه رفتم در پيش نفس ناطقه با او مصافحه كردم حالا چون نفس ناطقه را همه نمي‏فهمند عقل كه مي‏فهمند ببين آيا مي‏تواني بگويي رفتم با عقل مصافحه كردم نمي‏شود با عقل مصافحه كرد نمي‏شود از عقل چيزي خريد نمي‏شود به عقل چيزي فروخت فكر كن اگر عقل بدني گرفته مي‏روي با او معامله مي‏كني تو هم بدني داري مي‏روي معامله مي‏كني هم او عقل دارد هم تو عقل داري عقل تو با عقل او معامله مي‏كند در توي بدن و اگر در توي بدن عقل را نديده باشي نمي‏تواني با او هيچ معامله بكني حالا تمام معاملات را خدا هم همين‏جور كرده تو هركس را بدنش را مي‏شناسي روحش را مي‏شناسي عقلش را مي‏شناسي پس از اين جهت خداوند عالم ائمه طاهرين را سلام اللّه عليهم اجمعين محل معرفت خود قرار داد پس هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخت هركس ايشان را نشناخت خداي خود را نشناخت اگر همين قدر نشناخت ايشان را شخص جاهلي است خدايي نمي‏شناسد اگر شناخت و انكار كرد شخص كافري است و مخلد در جهنم مي‏شود و اگر شناخت و قبول كرد اين ايمان است و شخص به اين مؤمن مي‏شود به خدا پس ايشانند راه معرفت خدا و ايشانند كه تمام آنچه از خداوند به تو مي‏رسد و آنچه از تو به خدا مي‏رسد ايشانند واسطه و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸ *»

ايشانند امام پس ايشانند كه تو بايد مقدم بداري و مقدِّم شوي يعني مقدم بداري ايشان را در هر نمازي در هر روزه‏اي در هر دنيايي در هر آخرتي اگر در هر حال در هر عبادتي در هر كاري در هر وقتي در هر جايي در دنيا در آخرت امامي كه خدا قرار داده پيش روي خود واداشتي ايمان مي‏شود اگر با او امامي ديگر بگيري كه خدا قرار نداده شرك به خدا مي‏شود اگر امامي نداشته باشي كه از جانب خدا باشد و خدا قرار داده باشد كافري ديگر حالا كافرند كافر دنيايي هم عرض نمي‏كنم هيچ خلاف توقعتان نشود لكن خبر مي‏دهم شما را كه در آخرت اين اوضاع اگر باشد كافري ديگر مي‏خواهي قبول كن مي‏خواهي قبول نكن پس ملتفت باش كه همين كه چشم پوشيدي از اين دنيا مي‏روي در قبر آنجا امامي مي‏خواهي از همان دوازده امام و در هر قدمي كه مي‏روي و آنجا هم بايد سير كني در هر قدمي كه در برزخ بخواهي سير كني بخواهي راه بروي بخواهي طلب حاجتي بكني التماسي بكني امام مي‏خواهي پس ائمه طاهرين ائمه شمايند در جميع مواقع امام شمايند در جميع مواقع بايد اعتقادت اين باشد كه ايشان بايد مقدم باشند مقدمكم بين يدي طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل احوالي و اموري شما را ائمه خود و امام خود قرار مي‏دهم در نزد هر طلِبه‏اي در نزد هر حاجتي در نزد هر سؤالي شماييد ائمه من و پيش روي من چه در دنيا و چه در آخرت.

خلاصه ملتفت باش ان‏شاء اللّه و غفلت مكن كه اينها را اگر ياد بگيريم و به كار نبريم بدتر مي‏شود و فاسدتر مي‏شود پس ايشان را بشناس و ايشان را مقدم قرار بده پس بخوان خدا را به واسطه ايشان قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني مي‏خواهي اللّه را بخوان مي‏خواهي رحمان را بخوان هر كدام را بخواهي بخواني براي او است اسماء حسني خدا اللّهي براي خود درست كرده اللّه اسمي است از اسمهاي خدا رحمان اسمي است از اسمهاي خدا مي‏خواهي بگويي يااللّه مي‏خواهي بگويي يا رحمن ديگر بخواهي بهتر بگويي بگو يا محمد يا علي يافاطمه يا حسن يا حسين خدا را به اين اسمها بخوان و ايشانند اسماء حسني چنان‏كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹ *»

ان‏تدعوه بها ماييم آن اسمهاي نيك خدا كه خدا امر كرده كه او را به آن اسمها بخوانيد همان‏طور كه يا اللّه مي‏گويي و خدا را مي‏خواني بگو يا علي و خدا را بخوان آيا خدا بلند نيست پس خدا را بخوان بگو يا علي يا علي يا عظيم را بخوان آيا خدا بلند نيست آيا خدا عظيم نيست بگو يا علي يا عظيم پس او است علي و بخوان او را به اين اسم و بگو يا علي يا عظيم يا غفور يا رحيم و ايشانند تمام فيضهاي خدا يك خورده فكر كن ببين خدا آيا تمام مسائل دين و مذهب را از زبان ائمه نگفته براي تو همين‏طور تمام آنچه مي‏خواهي از خدا به واسطه ايشان بايد بخواهي آنچه تو از خدا مي‏خواهي بدان ايشان وسيله‏هاي نجاتند ايشان راه به سوي خدايند چه در دنيا چه در آخرت انتظار مكش كه در آخرت به فرياد برسند خير ايشان در دنيا هم به فرياد مي‏رسند چيزي باشد كه آخرت به كار بيايد چه ضرر دارد كه در دنيا هم به كار برده شود و تجربه كرده باشيم و خاطرجمع شده باشيم كه وقت مردن هم به فرياد مي‏رسند آيا بهتر نيست اما چيزي را كه در دنيا تجربه نكرده باشي و نفهميده باشي بلكه نعوذ باللّه آن وقت نيامد چه خاك بر سرت مي‏كني.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰ *»

پنجشنبه ـ 2 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي يك فايده‏اي آفريده بود چرا كه خداوند عالم بازيگر و لغوكار نبود كه عبث عبث چيزي درست كند كه ثمري نداشته باشد هركس يك خورده عاقل باشد كار بي‏ثمر نمي‏كند خدايي كه خداي آسمان و زمين است البته كار بي‏ثمر نمي‏كند پس چون حكيم بود كار بي‏ثمر نكرده و اين خلق را براي فايده‏اي خلق كرده اگر چه مردم ندانند. چون كه خلق جاهل بودند و نمي‏دانستند كه از براي چه خداوند عالم خلقشان فرموده از اين جهت خدا تعليمشان كرده كه آن كاري را كه من شما را از براي آن كار آفريدم خود مي‏دانم و شما نمي‏دانيد و آن كار عبادت من است اين است كه فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اين‏كه مرا عبادت كنند و هيچ اراده نكرده‏ام از ايشان رزقي را اينها خودشان خيال مي‏كنند كه خلق شده‏اند براي همين كه يك چيزي پيدا كنند بخورند آن هم احمق‏ترشان و تعجب اي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱ *»

است كه هر كدام خود را زيرك‏تر مي‏دانند احمق‏ترين مردمند. شما ان‏شاء اللّه بدانيد كه خدا رزق را به دست احدي نداده چنان‏كه خلق را به دست هيچ‏كس نداده يك‏خورده عبرت بگيري و فكر كني خواهي يافت هيچ‏كس شريك آن نيست در خلق او او است به تنهايي خلق كرده تمام خلق را او به تنهايي خالق خلق و موجد خلق است حالا يك كسي بيايد و كاري بكند ناتمام آيا اين كار ناقص است يا نه آيا مي‏شود خدا خلق بكند خلقي را آن وقت رزقشان ندهد خلق كند خلقي را و محتاج كند آنها را به رزقي و رزقشان ندهد اگر يك خورده فكر كني از خيلي خيالات آرام مي‏شوي خيلي طلب‏ها را نمي‏كني ببين اگر كسي كاري مي‏كند طوري آن كار را مي‏كند كه هرچه ضرور داشته باشد براي او مهيا مي‏كند آيا معقول است خداوند خلق كند خلقي را و شكم آن را خالي خلق كند و چيزي خلق نكند كه در شكم بگذارند اگر خلق نكند خدا رزق را اين خلق نمي‏توانند از براي خودشان خلق كنند رزق را پس رزق مانند خلق است و با خدا است وحده لا شريك له هيچ شريكي هيچ كمكي خيال مكن واسطه هم خيال مكن واسطه هم اگر داشته باشي تو نمي‏داني خدا واسطه قرار داده بسيار خوب اما هيچ لازم نكرده كه همه واسطه‏ها را تو بشناسي تو آيا هيچ مي‏داني اين گندمي را كه مي‏خوري از كجا آمده اين گندمي را كه اينجا مي‏بيني تخمش را از عرش آورده‏اند اينها را مردم نمي‏دانند لازم هم نيست كه بدانند لكن اگر بداني بهتر شكر خدا را بجا مي‏آوري تخم اين را در عرش آفريده‏اند مدتي آنجا است از آنجا نازل شده در كرسي مدتي در آنجا است از آنجا نازل شده به آسمان هفتم تا مي‏آرند اين تخم‏ها را به آسمان ششم از آنجا به پنجم و چهارم و سوم و دوم و اول تا مي‏آرند توي ابر مي‏كارند و تو هيچ نمي‏بيني اين ابر كه مي‏بارد تخم‏هاي آسماني توش هست نمي‏بيني بعضي باران‏ها نافع است بعضي نيست هر باراني هر تخمي كه در آن گذارده‏اند آن را مي‏روياند و ايني كه عرض مي‏كنم بخصوص حديث خاص دارد.

يك وقتي اباذر مهمان سلمان بود سلمان يك قدري نان جو و نمك آورد پيش اباذر گذارد اباذر به نظر خفتي نگاه كرد به آن نان جو به جهتي كه جو بود سبوس هم كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲ *»

داشت پخته هم كه نبود عرب‏هاي آن روز هم ديگر معلوم است كه چطور نان مي‏پختند نان را برداشت اين طرف و آن طرفش را نگاه كرد هيچ نگفت نفس هم نكشيد سلمان كج‏خلق شد گفت به نظر خفت نگاه مي‏كني؟ آيا خبر داري اين از كجا آمده است اين مدتي در عرش بود مدتي در كرسي بود مدتي در آسمان‏ها بود تا در ابر آمد و همراه باران به زمين آمد تا اينكه اين را آورده اينجا و جو را به اين خوبي درست كرده‏اند و اين همه عمله و اكره‏هاي خدا اين را آرد كرده‏اند و نان كرده‏اند تو با ناز مي‏خوري اباذر بنا كرد توبه كردن.

باري برويم سر مطلب مطلب اين بود كه عرض كردم كه چنان‏كه خداوند عالم خالق است و هيچ شريكي هيچ وكيلي هيچ وزيري از براي او نيست همان‏طور رازق است و هيچ شريكي هيچ وكيلي هيچ وزيري از براي او نيست ببينيد غير از انسان رزق را ساير خلق مثل خلقتِ ساير خلق‏ها مي‏دانند حيوانات ضعيفشان يا قويشان هيچ غصه رزقشان را نمي‏خورند هيچ ملكي غصه رزق خود را نمي‏خورد خدا مي‏خواهد زنده باشي تو، البته رزق تو را به تو مي‏رساند نمي‏خواهد زنده باشي تمام دنيا مال تو باشد هر كار بكني از گلوي تو فرو نمي‏رود ببين اينهايي كه دولت دارند وقتي اجلشان مي‏رسد هر كاري بكنند ديگر هرچه داشته باشند به دردشان نمي‏خورد پس رزق هم به دست او است پس ان‏شاء اللّه حرصتان يك خورده كم بشود و ساير حيوانات بلكه ساير مخلوقات راه مي‏روند در رزقشان مثل اين‏كه در خلقشان راه مي‏روند خدا خواسته خلقشان كند مي‏كند نخواسته نمي‏كند خدا است وحده لا شريك له خالق مي‏خواهد خلق مي‏كند نمي‏خواهد نمي‏كند كسي از آن طلبي ندارد همين‏جور خدا است رازق خلق پس مي‏خواهد خلق زنده باشند كه رزق آنها را خواهد داد و وقتي مي‏خواهد بكشدشان تمام عالم انبار رزقشان باشد وقتي نخواهد تو بخوري تو نمي‏تواني بخوري و به مصرف برساني پس ملتفت باش كه همان‏طوري كه خدا است خالق وحده لا شريك له همان‏طور رازق خدا است وحده لا شريك له پس چندان حرص مزن كه هرچه را خواسته‏اند به تو برسانند مي‏رسانند تو دست و پا مكن آنچه را هم نخواسته‏اند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳ *»

به تو نمي‏رسد دست و پا كردن فايده‏اي ندارد اين است كه حضرت امير مي‏فرمايد من از چه بترسم از روزي بترسم كه مقدر نشده كه كشته شوم يا بميرم اگر مقدر نشده كه چرا بترسم از روزي بترسم كه مقدر شده كه كشته شوم يا بميرم خواهد شد چه من بترسم چه نترسم ترس من چه حاصل دارد مگر اين ترس من جلو اين كشتن و آن مردن را مي‏گيرد پس هرچه مقدر شده كه خواهد شد ترسي نمي‏خواهد اين است كه دوستان خدا ترس ندارند از اين است كه شجاع مي‏شوند و مي‏روند جنگ مي‏كنند اگر مقدر شده كه كشته شوند كه باز ترس نمي‏خواهد پس اگر مقدر شده و مي‏خواهد زنده باشي دهاني كه باز است البته روزي مي‏خورد اين همه حرص نمي‏خواهد اين همه غصه نمي‏خواهد كه آدم شب و روز در فكر رزق باشد هيچ حيواني هيچ جني هيچ ملكي اين‏طور نمي‏كند هيچ خلقي اين‏جور نيست اين انسان اگر درست راه رفت بهترين خلق خدا است اگر درست راه نرفت پست‏ترين خلق خدا است اگر انسان بداند خدايي دارد و بداند كه خدا است خالق كل چيزها و مقدِّر كل چيزها است اگر چنين خدايي را دارد و امتثال مي‏كند امر اين خدا را يعني آن طوري كه او راضي است راه مي‏رود اين انسان بهترين خلق خواهد شد و از ملائكه بهتر خواهد شد اين است كه فرموده لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين ما انسان را در بهترين تقويم‏ها در بهترين تركيب‏ها در بهترين خلقت‏ها آفريديم بعد مي‏فرمايد ثم رددناه اسفل سافلين بعد برديمش در اسفل سافلين آنجايي كه پايين‏تر از آن‏جا جايي نيست وِلَكي هم نمي‏برد آنجا. پس اين انسان را در احسن تقويم آفريده در احسن تركيب آفريده پس اگر امتثال كند امرهاي خدا را و او را مالك خود بداند خود را مالك چيزي نداند بداند به امر او بايد حركت كرد به امر او بايد ساكن شد بداند كه عبادت او را بايد كرد و بكند اين در احسن تقويم است از ملائكه بالاتر مي‏رود كار انسان به جايي مي‏رسد كه مي‏فرمايند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا همين كه اينجا نشسته ملائكه خدمتكارند از براي او ملائكه خيلي زور دارند جبرئيل خيلي زور دارد واقعاً هم خيلي زور دارد و بالش را كرد زير هفت قريه لوط و همه را بلند كرد و برد تا جايي كه صداي ملائكه را مي‏شنيدند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴ *»

و ميكائيل زورش خيلي بيشتر است از جبرئيل ديگر زور اسرافيل بيشتر است از ميكائيل انسان اگر درست راه رفت همه اينها را خدا عمله و اكره و خادم ايشان قرار مي‏دهد نمي‏بينيد خدا وقتي آدم را آفريد و آن روح نبوت را در آدم گذارد به تمام ملائكه گفت اسجدوا لآدم به جهت اين‏كه آدم پادشاهشان بود خدا امر كرد كه خضوع كنيد براي آدم و سجده كنيد براي او و در زمان‏هاي قديم بود اين سنت‏ها ديگر در اسلام نهي كردند به جهت يك‏پاره مصلحت‏ها به جهتي كه نفاق‏ها زياد و خرابي‏ها زياد شد به اين جهت يك‏پاره شرايع را عمداً برداشتند و الاّ كسي كه بزرگ بود از جانب خدا به او كرنش كنند باب بود از روز اولي كه خدا آدم را خلق كرد اين باب را مفتوح كرد به ملائكه گفت كه اين بزرگ شما است و من خبر دارم كه او را خلق كرده‏ام و به او تعليم كرده‏ام جميع اسماء خود را و علّم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكة خدا تعليم كرد تمام اسماء را به آدم پس آدم را خدا آفريد و علم بسياري به او داد و آن وقت به ملائكه گفت شما اين قدر علم نداريد آدم همه اسمهاي شما را مي‏داند و همه نفع‏ها و ضررهاي شما را راه مي‏برد آدم بزرگ شما است پس سجده كنيد براي آدم يعني اطاعت كنيد خضوع كنيد خشوع كنيد ملائكه همه سجده كردند مگر يك منافق آن روز يك منافق بود وازد امر خدا را حالا كه اين همه منافق هست ببين چه خبر است آن روز ملائكه همه صاف و صادق بودند همين كه خدا گفت اي ملائكه آدم را در احسن تقويم آفريده‏ام از براي او تسليم كنيد براي او سجده كنيد همه اين‏ها سجده كردند مگر يك منافق ميانشان بود بنا كرد بحث‏كردن گفت مرا از آتش خلق كرده‏اي او را از گل من از او بهتر هستم او بايد سجده كند به من چرا من سجده كنم به او معني اين حرفهاش نيست مگر خرافت و حماقت اي احمق تو كه مي‏گويي كه مرا خلق كردي و او را خلق كردي خدايي كه تو را و او را خلق كرده آيا نمي‏داند كه كدام متشخص‏تر هستيد آيا نمي‏داند كدام بايد خضوع و خشوع پيش آن ديگري كند پس حالا كه بحث مي‏كند شيطان از خرافت و حماقت خودش است از خريت خودش است منافق بدانيد خر هم هست ديگر شعور ظاهري بيش از شيطان بدانيد خدا خلق نكرده و تمام منافقين و كفاري كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵ *»

هستند عمله و اكره و فضلات شيطانند و او استاد كل است و خيلي حيله راه مي‏برد آيا مي‏خواهي حيله‏اش را بداني چقدر است امام7مي‏فرمايد شيطان هر طاعتي را مي‏داند طاعت است و از اين جهت وسوسه مي‏كند كه مكن و هر معصيتي را مي‏داند معصيت است و از اين جهت وامي‏دارد مردم را كه بكن پس ببين خيلي علم هم دارد واقعاً علم‏هاي ظاهري را خيلي دارد معلوم است همه خوبي‏ها را مي‏داند كه مي‏آيد وسوسه مي‏كند كه مكنيد همه بدي‏ها را مي‏داند كه وسوسه مي‏كند كه بكنيد در مقابل اين شيطان امام7 مي‏فرمايد در مقابل اين شيطان آيا خلق نمي‏كند خدا كسي را كه او هم همه خوبي‏ها را بداند همه بدي‏ها را بداند به همه خوبي‏ها امر كند از همه بدي‏ها نهي كند همين‏طور امام دستور العمل به شيعيانشان مي‏دهند كه به سني‏ها بگوييد اگر بحث كنند جوابشان را بتوانيد بدهيد خدا شيطان را خلق كرده اين شيطان يك نفر هم بيشتر نيست جن پينه‏دوزي بيشتر نيست اين همه علم به او داده و علاوه بر علمش تصرف هم به او داده در حال واحد در آن واحد در مشرق مي‏رود و در مغرب مي‏رود و تصرف مي‏كند هركس هرجا پاش به كلوخي بخورد مي‏گويد خدا لعنت كند شيطان را و اين شيطان يك نفر است و در همه جا هست و تصرف مي‏كند عبرت بگيريد ببينيد همه كس شنيد شيطان يك نفر بيشتر نيست و اين يك نفر در حال واحد هر فسادي در شرق و غرب عالم مي‏شود هر فتنه‏اي مي‏شود اين شيطان مي‏كند هر معصيتي در هر جاي عالم واقع مي‏شود اين وسوسه كرده به معصيت انداخته هركس در هر جاي عالم هر خيري را ترك كند اين وسوسه كرده است پس اين شيطان هم عالم است هم قادر هم مي‏داند خيرات را و شرور را هم مي‏تواند وسوسه كند مثل خون داخل مي‏شود در رگ و پي آدم ديگر هركس هم اين حرف‏ها را بزند كه شيطان چنين متشخص است هيچ كس بر او ايرادي نمي‏گيرد كه بگويد شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال است هيچ كس شيطان را انكار ندارد به جهتي كه تخم شيطان هستند هيچ شبهه برايشان نمي‏آيد اصلاً اما حالا بشنوند كه خدا در مقابل اين شيطان امامي آفريده كه همين جوري كه شيطان اضلال مي‏كند مردم را امام هدايت مي‏كند همين‏جوري كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶ *»

شيطان مي‏تواند اضلال كند مردم را امام مي‏تواند هدايت كند مردم را پس امام كسي است كه عالم است به جميع خوبي‏ها و بدي‏ها و قادر است بر هدايت هرچه خوبي است امام‏ها مي‏دانند هرچه بدي است امام‏ها مي‏دانند ايشان امام مشرق و مغرب هستند بلكه واللّه امام زمين و آسمان هستند حالا اگر بگويي امام مي‏داند هر خيري را و هر شري را و هر خيري را به هركس بخواهد مي‏رساند مي‏تواند هر شري را از هركس بخواهد رفع كند مي‏تواند رفع كند پس امام عالم هست قادر هم هست حالا امام مي‏فرمايد در هر زماني خدا اجل از اين است كه شيطان را مسلط كند بر خلق كه مانند خون جاري باشد در رگ و پي اين مردم و در مقابل اين شيطان حجتي براي خود نيافريند كه علم او به قدر اين شيطان باشد تصرف او به قدر اين شيطان باشد خودت فكر كن ببين اگر جايز است مخلوقي از مخلوقات بداند همه چيزهاي خوب را و منع كند و بداند همه چيزهاي بد را و بدارد مردم را به آنها حالا چه عيب دارد كه امام هم اين‏قدر علم داشته باشد و حال آن‏كه تو ملتفت باش ان‏شاء اللّه و بدان اين شيطاني كه اين همه مي‏داند و اين همه تصرف دارد و در شرق و غرب عالم تصرف مي‏كند و اغواء مي‏كند چنان‏كه خودش گفته لاغوينهم اجمعين همه را گمراه مي‏كنم الاّ عبادك منهم المخلصين مگر آن عباد مخلص تو را كه به آنها دست ندارم تسلطي بر آنها ندارم همين‏طور هم كرده تمام عالم را مسخر كرده مي‏بينيد كه تاتوره به هوا رفته و بر همه مسلط شده اين شيطان باري ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه اين شيطان با اين همه شعوري كه دارد با اين همه تصرفي كه دارد ان‏شاء اللّه يك خورده فكر كن اين شيطان بسيار الاغ است و بسيار احمق است كه اعتراض دارد به خداي خودش با وجودي كه اقرار دارد به خدايي خدا اگر انكار داشت و مي‏گفت تو خداي من نيستي يا اقرار نداشت كه خدا خلقش كرده باز طوري بود بلكه اقرار داشت و گفت خلقتني من نار و خلقته من طين مرا خلق كردي از آتش و او را خلق كردي از گل با وجود اين نهايت حماقت است كه تو بداني خدا است خالق تو و باز اعتراض بر او بكني اگر او خالق تو است كه مي‏داند كيست سزاوار خدمت و كيست خادم وقتي خودش گفت كه تو مرا خلق كردي ديگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷ *»

اعتراض نمي‏شود كرد باز اين عرض‏ها كه مي‏كنم خودت مي‏فهمي كه اين حماقتي است از شيطان گفت من اشرفم از اولاد آدم من بايد آقاي آدم باشم آدم بايد تابع من باشد من بهتر از اويم او بايد به من سجده كند چرا من بايد به او سجده كنم؟ پس اين حماقتي است به كار برده كه خودش را پيش ملائكه و ساير خلق رسوا كرده همه هم فهميدند بيجا بحث و اعتراض مي‏كند از اين جهت هم ملعون و مطرود شده.

ملتفت باشيد كه خدا هرجايي حرف زد به لغت مردم با مردم حرف زد خدا نمي‏آيد تركي بگويد به كسي كه تركي راه نمي‏برد عربي بگويد به كسي كه عربي نمي‏داند و هكذا خدا با هر كسي كه حرف مي‏زند با همان‏جور زبان‏هايي كه داريم حرف مي‏زنيم حرف مي‏زند پس عرض مي‏كنم كه شيطان اعتراض كرد كه مرا از آتش خلق كردي و آتش بهتر است از گل و آدم را از گل خلق كرده‏اي و گل بايد سجده كند پيش آتش تو اين اعتراض او را مي‏بيني بيجا است پس تو هم مشق كن و خودت هم اعتراض مكن ببين خدا با خودت هم حرف زده با همان زبان‏ها با تو حرف زده و ابلاغ حجت با همان زبان‏ها به تو كرده پس به آن زبان‏هايي كه با تو حرف مي‏زند دشمني مكن چرا كه مبدء تو همان زبان‏ها است حيله با صاحب آن زبان‏ها مكن كه صرفه ندارد آنجاها كه كردند خيال كردند كه كاري پيش بردند ديدند مي‏توانند تعدي كنند از اين بود كه بر آدم ظلم كردند و خدا هم آن ظلم را پاي خود حساب كرد در حديث قدسي مي‏فرمايد كه من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها كسي كه بخواهد با وليي از اولياي من بدي بكند و اذيت كند وليي از اولياي مرا با من در كمين جنگ برآمده با من مي‏خواهد جنگ كند حالا آنجا قصه آدم و حكايت شيطان را اگر شنيدي تعجب مي‏كني كه چطور شد شيطان اعتراض كرد بر خدا و گفت بايد امر بر خلاف اين باشد كه تو حكم كرده‏اي خودت هم فكر كن ببين كه چه جور اعتراض‏ها مي‏كني بر خدا فلان‏كس بايد رئيس باشد حالا تو مي‏خواهي آن رئيس نباشد ديگري باشد فلان دولت مال من باشد فلان كسب مال من باشد فلان كس حاكم باشد خدا خواسته فلان حاكم باشد فلان سلطان باشد اينها اعتراض است بر خدا خدا همان جوري كه خواسته

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸ *»

همين‏جور است كه كرده تو هم سعي كن اعتراض نكني بر خدا سعي كن امري كه كردند امتثال كن سعي كن اقلاً عمل كني به آنچه گفته به آن زباني كه گفته آن زبان را نبري با صاحب زبان دشمني نكني آيا گمان مي‏كني هركس با خدا دشمني كرد پيش برد نه هركس با خدا جنگ كرد مغلوب خواهد شد دقت كن ببين شيطان كه به آن طور علم دارد و آن‏طور قدرت دارد چقدر احمق است و حماقت آن را فهميدي همين‏طور فكر كن حماقت مريدانش را بفهم خيلي شيطانند ظاهراً به نظر مي‏آيد كه خيلي زيركند اما زيركيشان مثل پدرشان شيطان است ظاهراً خيال مي‏كني شيطان بحث او درست است كه آتش بهتر است از خاك آتش را مسلط كني بر خاك تصرف مي‏كند در خاك آتش جاش بلندتر است از خاك پس خيال مي‏كند انسان كه شيطان درست حرف زده لكن انسان وقتي قدري تأمل كرد مي‏فهمد خدا هرجوري كرده خوب است همين‏كه خدا است و خالق است و امر كرده شيطان را شيطان اگر نانجيب نبود شيطان اگر آدم بود مي‏دانست بايد اطاعت كند و سرپيچي نكند انسان اگر تقليد پدرش را بكند تقليد آدم را بكند خوب است آدم معصيت كرد خدا را و شيطان هم معصيت كرد خدا را معصيت شيطان اعتراض بر خدا بود آدم هيچ اعتراض نكرد شيطان رفت و اغواء كرد آدم را گفت اين گندم آن گندم نيست كه تو را نهي از خوردن آن كرده‏اند تا آن‏كه از آن خورد و تا خورد مثل سمي كه در بدن اثر كند به آن اثر كرد خدا وحي كرد به او كه اطاعت شيطان را چرا كردي چرا گول خوردي آدم عرض كرد بله گول خوردم و هيچ اعتراض نكرد گفت خدايا ستم بر خود كردم اگر بيامرزي آمرزيده‏اي اگر نيامرزي ما را لنكوننّ من الخاسرين بنا كرد معذرت خواستن شما كه ان‏شاء اللّه اولاد آدميد گاهي اگر شيطان پنبه مي‏گذارد گاهي كه متذكر شديد اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا آنهايي كه تخم آدمند كارهاي آدمي مي‏كنند اولاً اعتراض نمي‏كنند انسانيت مي‏كنند اگر اتفاق اذا مسّهم طائف من الشيطان شيطان آمد وسوسه كرد فريب داد گولي زد ديگر نمي‏ايستد سرش لج‏بازي كند مثل شيطان لج‏بازها بدانيد تخم شيطانند آدم همين كه فهميد بد بوده نادم مي‏شود پشيمان مي‏شود مي‏بيني زبان معذرت خواهي گشود پس ان‏شاء اللّه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹ *»

ياد بگيريد معذرت خواهي را از پدرتان آدم گفت بد كردم حالا اگر مي‏آمرزي بيامرز اگر نمي‏بخشي و نمي‏آمرزي ما از خاسرينيم شما هم همين‏جور ياد بگيريد و همين‏طور كنيد اما شيطان اولاً اعتراض مي‏كند كه من بهتر از آدمم مرا از آتش خلق كرده‏اي او را از خاك من سجده به او نبايد بكنم هرچه هم دليل براش گفتند ايستاد بنا كرد لج‏بازي‏كردن خدا هم گفت حالا كه چنين است من ولت مي‏كنم لعنت مي‏كنم ببينيد كه اين ملعون عجب خبيث نجسي است كه بعد از لعنش و طردش باز ايستاده بود و لج‏بازي مي‏كرد واقعاً انسان صاحب شعور هركه صاحب شعور باشد اگر خدا او را لعن كند و طرد كند و براند اين را بايد بدترين عذاب‏ها بداند و شيطان را خدا لعنش كرد طردش كرد هيچ باكش نبود بلكه گفت حالا كه چنين است من مي‏روم همه را گمراه مي‏كنم خدا هم ولش كرد الي يوم الوقت المعلوم پس ملتفت باشيد كه چنان‏كه شيطان هرچه استاد باشد باز احمق است همين‏جور بدانيد كه تمام اهل باطل هر قدر زيرك باشند هر قدر دانا باشند هر قدر علوم داشته باشند باز مي‏بيند انسان يك جايي لغزيده‏اند همان‏جوري كه شيطان لغزيده تو مي‏فهمي بيجا است بحث او خدا مي‏داند همين‏جورند اهل باطل همين‏جورند كفار همين‏جورند منافقين هر قدر زيرك باشند هر قدر دانا باشند وقتي آن راه اعتراضشان را به دست آوردي چنان واضح مي‏شود كه براي زني بگويي او هم مي‏فهمد كه اين اعتراض كه كرده‏اند خطا كرده‏اند و لغزيده‏اند.

باري حرف سر اينها نبود حرف سر اين است كه ان‏شاء اللّه قدري متذكر شويد خدا است و شما را براي بندگي آفريده چنان‏كه فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون اين امر را همچو سست مگير هيچ كس هم از مؤمنين سست نمي‏گيرد امر خدا را مگر غفلتي بيايد اينهايي كه تخم آدمند و بني‏آدمند امري كه از خدا آمده پيششان سست نمي‏گيرند سخت مي‏گيرند امر خدا را مي‏گويند كور مي‏شويم فرمان مي‏بريم ديگر اگر يك جايي سهوي نسياني خطائي غفلتي شهوتي غضبي زور آورد يك وقتي غضب كرد فحشي داد اين را نمي‏گيرند غضب داشت هيچ ياد خودش نبود اگر يك وقتي خطائي كرد پاش لغزيد بني‏آدم جور معصيتشان اين‏جور است اما آنهايي كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰ *»

اين‏جور نيستند و علانيه امر خدا مي‏آيد پيششان و انكار مي‏كنند تخم شيطانند از اين است كه مي‏فرمايد در وقت جماع اولاً شبهاي خوب را اختيار كنيد شب جمعه باشد شب پنج‏شنبه باشد شب چهارشنبه نباشد بعد مي‏فرمايد وقتي جماع مي‏كني بسم اللّه بگو وقتي نطفه مي‏ريزد اگر بسم اللّه نگفتي شيطان مي‏آيد آلتش را مي‏كند توي آلت تو با زن آدم جماع مي‏كند نطفه منعقد مي‏شود تخم شيطان و اولاد شيطان مي‏شود و غالب اينهايي كه اهل حق نيستند شيعه را عرض نمي‏كنم ديگران همه نطفه شيطانند شيعه اثناعشري را خدا حفظ كرده و جميع آنهايي كه شيعه نيستند و اهل باطلند امر خدا كه مي‏آيد پيششان اعتنا نمي‏كنند اصلش وقع ندارد عظم ندارد امر خدا پيششان از اين است كه خلاف‏كردن پيششان آسان است حالا اين‏جور مردم البته تخم شيطان هستند تخم آدم نيستند تخم آدم عمداً خطا نمي‏كند از روي عمد معصيت نمي‏كند اگر يك وقتي لغزيد پاش و خلافي از او سر زد نادم است مي‏گويد غلط كردم استغفار مي‏كند توبه مي‏كند بني‏آدم اين‏جور است كارشان اما آنهايي كه لج مي‏كنند از اول وهله دين و ايمان و امر خدا به نظرشان سست است و از همين جا بفهميد كه نطفه آنها عيب كرده كه عمداً مي‏گويد امتثال نمي‏كنم سهل است عمداً هم عداوت مي‏كنم بدانيد لج‏بازي كار شيطان است.

باري منظورم اين حرف‏ها نيست منظور اصلي همين‏كه خداوند عالم چون جن و انس را براي عبادت خود آفريده بود از اين جهت گفت به ايشان كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من جن و انس را خلق نكردم مگر براي اين‏كه مرا عبادت كنند و مرا تا نشناسند تا خدا را نشناسند نمي‏توانند خدا را عبادت كنند معني عبادت نيست مگر خدمت خودت فكر كن ببين حالا ما بنده خدا هستيم و هيچ عبادت نكرده‏ايم خدا را البته بنده نيستيم بنده يعني نوكر عبادت يعني بندگي. يك كسي هيچ خدمتي به يك كسي نكند او نوكر او نيست به جهتي كه خدمتي براي او نكرده معلوم است خدمت نكرده كسي خدمتكار نمي‏شود بندگي نكرده بنده نخواهد شد حالا كه چنين است پس تا كسي را نشناسي نمي‏تواني خدمت كني او را پس بايد شناخت و خدمت كرد شخص

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱ *»

نشناخته را نمي‏شود خدمت كرد پس از اين جهت بايد خدا را شناخت و خدا را بايد بندگي كرد و عبادت كرد بايد معبود داشته باشي تا تو عابد باشي مخدوم داشته باشي تا تو خادم باشي پس از اين جهت اول عبادات معرفت خدا است حالا خدا را نشناسي لكن نماز خيلي بكني روزه خيلي بگيري حج بروي زكات و خمس بدهي فايده ندارد.

و اگر دقت كنيد ان‏شاء اللّه حرف‏هاي من همه‏اش تازگي دارد و هيچ تازگي ندارد همه‏اش تازگي دارد به جهتي كه مردم بناشان نيست اين‏جور راه بروند پس اينها تازگي دارد هيچ تازگي ندارد به جهتي كه از زمان آدم تا خاتم تا حالا همين حرف‏ها بوده و حجت‏هاي خدا همين حرف‏ها را زده‏اند مردم روزگار اصلاً بناشان نيست كه در دينشان و مذهبشان فكر كنند و بفهمند و بدانند چه مي‏گويند و چه مي‏كنند بپرسي از ايشان چرا نماز مي‏كني مثل آن بچه جواب مي‏دهد چرا نماز مي‏كني مي‏گويد به جهتي كه ننه‏ام گفت لله‏ام گفت پدرم گفت ديگر عقلش نمي‏رسد كه شايد اين ننه يا اين لله درست نگفته باشد اين مردم اين روزگار كه مي‏بيني و مترس و بگو جميعشان به غير از اهل حق همين‏طورند آنهاييشان كه دين دارند دينشان دين پدري و مادري است مي‏گويند پدر ما نماز كرد ما هم نماز مي‏كنيم پدر ما روزه مي‏گرفت ما هم روزه مي‏گيريم انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون ديگر اين مردم هم هركس يك خورده مسواك بيشتر مي‏كند سبيلش را بيشتر مي‏چيند دنگ بيشتر مي‏كوبد خرتر است مريدش بيشتر است اين خرها هم فهميده‏اند اين مطلب را اين كارها را بيشتر مي‏كنند كه اين خرها را مريد خود كنند شما ان‏شاء اللّه چنين نباشيد شما يك جوري باشد كارتان كه راهي به دستتان باشد كه ان‏شاء اللّه هرچه بگويند چرا چنين مي‏كني جواب بگويي كه خداي من چنين گفته همين جوري كه خدا و رسول دستورالعمل داده آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون ببين اگر راهي مي‏روي خدا اذن داده از اين راه بروي يا بر خدا افترا مي‏بندي حرفي مي‏زني ببين خدا گفته بزني يا نه ديني را اختيار مي‏كني ديني است كه خدا گفته يا به خدا افترا مي‏بندي سعي كنيد مشق كنيد چه در اعتقاداتتان چه در اعمالتان هميشه خدا را حاضر بدان خود را در حضور خدا حاضر بدان همچو بدان كه در پيش خدا حاضري

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲ *»

امرت مي‏كند نهيت مي‏كند و عرض مي‏كنم كه خدا امرت مي‏كند خدا نهيت مي‏كند خدا مي‏گويد بكن خدا مي‏گويد مكن اينها لفظهاش ملايم است و سهل است لكن خيلي مغز دارد خدا كه چيزي به تو مي‏گويد به زبان تو بايد به تو بگويد و آن همين زبان‏ها است كه مي‏شنوي اگر به ملائكه بگويد و ملك براي تو بگويد باز تو صداش را نمي‏شنوي خدا مي‏خواهد به تو برساند همين جورهايي كه مي‏بيني به تو مي‏رساند پس همين‏جورها بنا كرده حرف زدن از اول آدم تا حالا تا بعد از اين الاّ اين‏كه مؤمنين فكر كردند و فهميدند مطلب خود را و مراد خود را شناختند چه چيز است و از پي مقصود خود رفتند اما ديگران مغرور شدند ندانستند كه آمد چه گفت چه شد آني كه از جانب خدا آمد دخل المدينة علي حين غفلة من اهلها همه انبياء اين كارشان بود غافل مي‏آمدند پيش مردم مردم مي‏بينند هم‏جنسشان آمد حرفي زد و رفت راست است هم‏جنس مي‏آيد و حرفي مي‏زند لكن هم‏جنس خود را برمي‏دارد و مي‏رود باقي ديگر را مي‏گذارد به حالت خود اعتنايي ندارد به آنها و مي‏گريزد از آنها نه اين است كه او مي‏خواهد اينها نمي‏روند حاشا او از اينها گريزان است نمي‏خواهد منافق را و به خود راه نمي‏دهد نمي‏خواهند واللّه مگر خالصين را نمي‏خواهند واللّه مگر مخلصين را واللّه همين‏جوري كه منافق در دلش خلجان مي‏كند كه برويم نفاقي بكنيم واللّه آنهايي كه صاحب كارند نمي‏خواهند رؤيت آنها را ببينند نمي‏خواهند يادشان بيفتند مگر آن‏كه لعنيشان بكنند هيچ نمي‏خواهند اين مردم دورشان باشند و جمعيت زياد داشته باشند.

پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه روز اولي كه آدم آمد نبي بود و زبانش لسان اللّه بود و امر خدا را مي‏گفت نهايت به اولاد خودش مي‏گفت همين‏طور هر پيغمبري كه آمد زبانش زبان خدا بود حكمش حكم خدا بود امرش امر خدا بود نهيش نهي خدا بود ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي براي خود امري نداشتند امر خدا را مي‏رسانيدند حكمي نداشتند حكم خدا را مي‏گفتند هركس فرمايش آنها را گرفت خودش نفع كرده معلوم است هم‏جنس بوده كه گرفته هركس استهزاء كرد و نگرفت عادت خدا است كه بهانه به دست مردم مي‏دهد كه بهانه داشته باشند شيطان بهانه كرد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳ *»

و سجده نكرد به آدم و گفت من از آتشم و او از گل است و آتش بالاتر از گل است و گل زير پاي آتش است من مي‏توانم پرواز كنم او نمي‏تواند دقت كن ببين وقتي بهانه مي‏خواهد به دست كسي بدهد بدان سخت هم نمي‏گيرد مسامحه هم مي‏كند و انما نملي لهم ليزدادوا اثماً به جهتي كه اينجا كه دار مكافات نيست يك خورده فكر كن ببين غير از اين جور است كه عرض مي‏كنم و اگر بنشيني خيال كني كه اينهايي كه مي‏گويم و اين همه دارم طعن مي‏زنم و لعن مي‏كنم به جهتي است كه مردم را مي‏خواهم مريد خودم كنم تو فكر كن ببين اصل حرف راست است بگير اگر راست نيست ولش كن برو اگر درست است چنگ بزن و محكم بگير حالا ديگر اگر من خواسته‏ام به خودم بچسبانم تو به من مچسبان هيچ نمي‏خواهم بيايي اينجا بلكه ببين اگر حرف راست است بگير اگر راست نيست ول كن مثل مردم ديگر مباش كه بخواهي بازي كني مردم ديگر بسيار طالب بازيند بازي مي‏كنند كه دورشان جمع شوند خيلي هم دورشان جمع مي‏شوند پول دستي هم مي‏دهند كه بازي كنند طبع اغلب مردم طالب بازي است چون معجزات و خارق عادات چيز تازه‏اي است از اين جهت مردم خيلي ميل دارند تو يك قدري دقت كن چرت مزن بدان انبياء اين معجزات را كه آوردند نمي‏خواستند كه بازي درآورده باشند بلكه معجزات و خارق عادات را آوردند براي اين‏كه بداني تو كه راست مي‏گويند ديگر هيچ كاري دست اين خارق عادات نداشتند پس اگر سخني را ديدي راست است و نگرفتي مثل اين است كه در حضور پيغمبر ايستاده‏اي و خارق عادت را مي‏بيني كه از دست او جاري مي‏شود و مع‏ذلك مي‏گويي قبول ندارم حالا اين را كه خارق عادت ببيند از پيغمبر و باز بگويد قبول ندارم البته بايد گردنش را زد و واقعاً همين‏طور هم هست اما من عرض مي‏كنم كه گردن تو را هم بايد زد حرفي كه مي‏بيني راست است و مي‏گويي قبول ندارم اگر در دولت حق باشد البته گردن تو را هم مثل سگ بايد زد وقتي خارق عادت از كسي بروز كرد اغلب مردم مي‏روند به تماشا از اين هم هست كه زود گمراه هم مي‏شوند لكن حرف و علم را اگر بنا باشد ياد بگيرند خيلي قوتش بيش از خارق عادت است.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴ *»

باز عبرت بگيريد همين‏جور هست يا نه تمام اين منافقين كه بودند در زمان پيغمبر و همه ديدند كه هزار و يك معجزه از پيغمبر صادر شد بعضيش عصا انداختن بود مثل معجز موسي بعضيش دريا شق كردن بود هر كاري كه جميع پيغمبران كردند نمونه آن كار را پيغمبر كرد و همه گرويدند علاوه يك‏پاره معجزات ديگر هم داشت كه آخرش همه هزار و يك معجز گفته‏اند همين‏هايي كه اين معجزات را ديده بودند از پيغمبر هنوز كفنش تر بود كه همه رفتند پيش ابابكر پيش عمر مرتد شدند و كافر شدند بدتر از روز اول شدند. روز اول موعظه نشنيده بودند حرفي نشنيده بودند آخر مردم، كفار و منافقيني كه بودند آمدند اتمام حجت بر ايشان شد و ظاهراً اظهار اسلامي مي‏كردند پيغمبر تا مرد همه برگشتند از دين پيغمبر همه رفتند تابع ابابكر شدند فكر كنيد در ميان اين جمعيت مسلمانان كه نمي‏شد بشماريشان از بسياري سه نفر چهار نفر به هم مي‏رسيد كه آن معجزات را كه ديدند مي‏دانند براي تصديق قول نبي بود و براي اين بود كه مردم بدانند پيغمبر راست‏گو است حالا كه راست‏گو است اگر گفت خليفه من اميرالمؤمنين است راست گفته آنهايي كه تصديق پيغمبر را داشتند قبول كردند و به اميرالمؤمنين گرويدند اين بود كه دست برنداشتند از اميرالمؤمنين آن باقي ديگر خيال مي‏كردند پيغمبر آمده بازي درآورده و مردم آمدند تماشا كردند معلوم است كسي بيايد بازي درآورد پولش هم مي‏دهند آجيلش هم مي‏دهند البته آن وقتي كه خارق عادت مي‏ديدند خوششان مي‏آمد مي‏خنديدند و اظهار ايماني مي‏كردند و واللّه ايماني نداشتند روز اول كافر بودند اين بود كه خدا خبر داد كه قالت الاعراب آمنا بله در گفتن همه مي‏گويند ايمان آورديم آني را كه خدا تصديق كند كه ايمان آورده آن خوب است قل لم‏تؤمنوا به ايشان بگو كه شما ايمان نداريد اگر بخواهيد بگوييد ايمان داريد كه باز اين هم دروغي باشد كه گفته باشيد ثمري ندارد گفتيد ما قبول داريم كه تو پيغمبري پس بگوييد كه اسلام آورديم چرا كه ايمان دروغي شما كارتان را خراب‏تر مي‏كند ولكن قولوا اسلمنا بگوييد تازه‏ها ديديم تماشاها كرديم اين راست است هزار و يك تازه ديديد و هزار و يك تماشا كرديد لكن شما معني اين كارها را هيچ نمي‏دانيد كه براي چه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵ *»

اين كارها را كردند به اين جهت ايمان نداريد و لمّايدخل الايمان في قلوبكم هنوز كه ما نمي‏بينيم ايمان داخل قلب شما شده باشد يعني فهميده باشيد اگر فهميده بوديد مي‏دانستيد اين كارها را كرديم كه بدانيد ما راست مي‏گوييم اگر راست مي‏گوييم كه من گفتم كه اين خليفه من است پس چرا رفتيد ديگري را اختيار كرديد.

باري عبرت بگيريد كه هزار سال است يا هزار و دويست سال است نزديك به هزار و سيصد سال است كه اقلاً معجزه در كار نيست به جهت آن‏كه آن وقتي كه بايد معجز بيارند آوردند و معلوم شد راست مي‏گويند حالا حرف صاحب معجز را بايد قبول كرد همين‏كه مي‏بيني راست است بايد بگيري اگر نگيري انكار صاحب معجز را كردي وقتي دولت دولت حق شد چه بسيار مردمي را كه مي‏بيني ايمان داخل قلبشان نشده اگر چه زبانشان زبان اسلام است مسجدشان مسجد مسلمانان است هرچه اينها داد بزنند كه ما مؤمنيم اينها مي‏گويند علم ما اولي است به تصديق بگوييد اسلام آورديم و لمّايدخل الايمان في قلوبكم به جهت اين‏كه شما طالب بازي بوديد خارق عادات را كه ديديد خيال كرديد بازي است خدا پدرهاي شما را بيامرزد كه مسلمان بودند لكن شما مسلمان نيستيد براي شما حجت كردند آن پدرهاي شما را يعني آن پدرهايي كه از روي بصيرت مؤمن شدند از روي دليل و برهان مؤمن شدند و الاّ آنهاشان هم كه دليل و برهان نداشتند مي‏گفتند انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون اينها دين خدا نيست عادت كرده‏اند مي‏بيني مردكه عمامه سرش است مي‏گويند عمامه به اين گندگي آيا مي‏شود كه بد باشد نه عمامه به اين گندگي كرباس است كه بزرگ است چيزي توي كرباس نيست مي‏شود بزرگ باشد عمامه و خودش بد آدمي باشد مي‏شود كسي رنگش سفيد باشد و خودش بد آدمي باشد بله فلان از فلان طايفه است آيا مي‏شود بد باشد فلان شاهزاده است آيا مي‏شود بد باشد اين را مي‏گويند زبان آدم را هم مي‏بندند خير مي‏شود شاهزاده هم بد كند مي‏شود كه خدازاده هم باشد و بد باشد حرف راست را هركس مي‏زند خوب است ببينيد حرف راست را كي زده قبول كنيد حرف بد را كي زده وازنيد حرف خوب را كي زده بگيريد مي‏بيني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶ *»

خوب است و نمي‏شنوي شمشير حق است اما شمشير حق در غلاف است از وقتي كه صاحب او پنهان شده شمشير ماها در غلاف است هرچه مي‏خواهند اهل باطل مي‏گويند ترسي به پاتان كسي نگذارده مهلت داده‏اند كاريت ندارند راه مي‏روي اما بدان ايمان نداري بدان دين نداري بدان وقتي آن شمشير درآمد گردن تو را هم مي‏زنيم يعني مي‏زنند آنهايي را كه بايد بزنند اينجا اين‏طور است وقتي هم مردي در قبرش كه گذاردند ملائكه مي‏آيند از تو سؤال مي‏كنند چه دين داري بله فلان دين را دارم مي‏پرسند دليلت چه چيز است مي‏گويي فلان كس گفت اين دين را اختيار كن خيلي آدم گنده‏اي بود و پول خيلي داشت اين‏كه دليل نشد بسيار مردم هستند كه پول خيلي دارند و هيچ فهم ندارند خلاصه با دليل گردن آدم مي‏گذارند و عذاب مي‏كنند پس سعي كنيد طالب دليل باشيد ان‏شاء اللّه دليل خدايي را به دست بياري برهان خدايي را به دست بياري.

عبرت بگيريد ان‏شاء اللّه ببينيد چون شيعيان دليل داشتند و برهان داشتند معجز نمي‏خواستند هزار سال است گذشته و معجز نيست به جهتي كه مردم محتاج به معجز نيستند اين مردم اگر محتاج بودند كه خارق عادت براشان بيارند كه ايمان بيارند خدا هيچ زورش كم نشده هيچ قوتش كمتر نشده از آن روز هيچ خرافت خدا را نگرفته نعوذباللّه كه حالا مردم محتاج باشند به چيزي و او نياورد محتاج باشند به خارق عادت و او كسي را نفرستد كه خارق عادتي بياورد حالا كه مي‏بيني نفرستاده كسي را كه خارق عادت بياورد پس بدان كه اين خلق معجز نمي‏خواهند از اين جهت خدا نمي‏آرد بازي مي‏خواهند بكنند خدا بازيش نمي‏آيد اين همه ارسال رسل كرده كه تو به بازي مرو لهو مكن حالا انبياي خود را نمي‏فرستد كه بازي كنند كه مردم دلشان تنگ شده تماشا كنند خدا بازيش نمي‏آيد از اين است كه خارق عادات برداشته شده و نيست و بدان اينهايي كه ادعاي خارق عادت مي‏كنند اولاً بدان هيچ ندارند و هيچ نيست در ميان و اگر اتفاق تو اگر يك خواب خوبي ديدي اين بخار است از توي معده‏ات آمده بالا به سرت زده يك‏پاره صوفيه مي‏گويند برو خواب ببين خواب هم ديدند چه دخلي به تو دارد مريد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷ *»

خر مراد خر خوب اين مرشد اگر معجز دارد چرا من بروم خواب ببينم چه ضرور كه خواب ببينم علانيه خارق عادتي بنمايد. پس خدا برداشته خارق عادت را معجز از اهل حق برداشته شد و اين شعبده‏ها و جلددستي‏ها باز مثل قديم نيست پيش‏تر بيشتر بود به جهتي كه مردم آن روز چندان شعوري نداشتند لكن حالا مردم شعور دارند حرف راست را از حرف دروغ خوب مي‏توانند تميز بدهند اين‏كه معجز نمي‏خواهد براي اين‏كه حالا روز است معجزي لازم نيست شب كه شد معجز نمي‏خواهد كه شب است پس راستي معلوم است راستي معجز نمي‏خواهد پس اهل حق معجز نمي‏خواهند و نمي‏آرند آنهايي كه راستند البته بازي نمي‏كنند لكن آنهايي كه مي‏خواهند گولي بزنند مي‏گويند معجز داريم تو بيا همراهمان اخلاصي پيدا كن كم‏كم يك‏پاره چيزها به تو نشان خواهيم داد فكر كنيد كدام پيغمبر مي‏گفت اول ايمان بيار تا من براي تو معجز بيارم تا دل شما واشود پس اين بيا و ايمان بيار تا بعد چيزها ببيني اين از دين خدا نيست و مردمان صاحب شعور دانسته‏اند كه اين حيله‏اي است براي فريب مردم پس كوهي به مويي ممكن است بخورد درباره كسي ممكن است كسي خوابي ببيند تفألي بزند كه امروز اول صبح اگر فلان را ديدم پول گيرم مي‏آيد و اتفاق گير هم آمد فال‏گيرها هم هي بنا مي‏كنند دروغ گفتن در ميانه صد كلمه حرف لامحاله چهار تا پنج‏تاش راست است آني كه ضعيف است مي‏گويد به همان چهار پنج تا مي‏گويد همه‏اش راست است اگر راست‏گو بود چرا صدتاش دروغ است مباشيد مثل زنها كه همان يك كلمه راستش را بگيريد ديگر هرچه دروغ مي‏بافد به هم همه را راست خيال كني اتفاق در ميان اين دروغ‏ها گاه هست چيزي بر سر تو آمده باشد كوهي به مويي مي‏زند كار اهل باطل اين است كه كوهي به مويي كه خورد مي‏گيرند و مغرور مي‏كند هم‏جنس‏هاي خود را لكن از اهل حق دليل است و برهان كه واللّه از كوه محكم‏تر است و مؤمن مثل كوه مي‏ماند خدا تعريفش را كرده است المؤمن كالجبل مؤمن را به كوه تشبيهش كرده‏اند كه هرچه باد به كوه مي‏خورد باد برمي‏گردد و كوه حركت نمي‏كند و هرچه آب بيايد به كوه بخورد آب برمي‏گردد كوه همين‏طور هست مؤمن هر شبهه از

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸ *»

هرجا به او برسد برمي‏گردد هرجا ديدي كه لغزيدي بدان هنوز داخل عرصه مؤمنين نشده‏اي عرصه مؤمنين عرصه‏اي است كه هركس داخل شد به حبل اللّه چنگ زده به عروة الوثقي چنگ زده عروة الوثقايي كه يك سرش به دست خدا است يك سرش دست خلق است مؤمنين چنگ به آن عروة الوثقي مي‏زنند خدا را كه مي‏بيند در آن سر قايم مي‏گيرد و آن عروه را نگاه مي‏دارد قايم كه نگاه داشت ديگر محفوظ است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹ *»

جمعه ـ 3 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم حكيم بود و لغوكار و بازيگر نبود خلق را از براي فايده‏اي خلق فرمود ثمري از براي اين خلق قرار داد و آن فايده را چون‏كه خود خلق نمي‏دانستند چيست به جهتي كه جاهل بودند و چيزي را تا خدا تعليم نكند هيچ‏كس نمي‏داند تو اگر بايد ببيني بايد خدا تعليمت كند ديدن را اما اين‏جور تعليم مي‏كند كه مي‏آفريند مقله چشم را و مي‏آفريند روشني را آن وقت اذن مي‏دهد كه ببين اگر خدا نخواهد ببيني نمي‏تواني ببيني وقتي خدا خلق كند گوشي را براي تو و خلق مي‏كند صدايي را تعليم كرده به تو شنيدن صدا را پس چون بايد خدا تعليم كند خلق را آنچه را كه ضرور دارند نه آنچه را كه خدا ضرور دارد به جهتي كه خدا چيزي ضرور ندارد ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه باز عرض مي‏كنم كه خدا خلق را از براي پرستيدن خود آفريده چه بسيار بسيار كه خيال مي‏كنند كه خدا محتاج بود كه مردم بپرستندش خيال مي‏كنند خدا را مانند سلطاني و سلطان دلش مي‏خواهد مردم اطاعتش كنند محتاج

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰ *»

است به اين‏كه نوكري او كنند تا سلطان باشد غالب مردم كه مي‏شنوند كه خدا خلق را از براي بندگي آفريده و آن بندگي را ثمره خلقت قرار داده چنين گمان مي‏كنند كه او محتاج بوده كه خلقي خلق كند و اين خلق بندگي او كنند تو ان‏شاء اللّه يك خورده دقت كن چنين خداي محتاجي بدان خدا نيست لكن اگر ثمره‏اي از براي خلقت خلق قرار داد چنين قرار داد كه ثمره را خودشان به كار ببرند و اگر فايده‏اي در خلقت خلق قرار داد چنين قرار داد كه آن فايده به خودشان برسد خدا اگر هيچ خلقي خلق نكند همان‏طور عالم است همان‏طور قادر است همان‏طور حكيم است اگر تمام خلق مؤمن شوند هيچ خدا بزرگ نمي‏شود هيچ تشخصش زيادتر نمي‏شود قوت و جلالش زيادتر نمي‏شود كه تمام خلق او را پرستيده‏اند اگر يك‏خورده راهش به دستت آمد خودت استاد مي‏شوي در خداپرستي انسان هيچ محتاج نيست ضرب ضربوا خوانده باشد هيچ خدا نخواسته كه همان عرب‏ها او را بشناسند خواسته همه مردم او را بشناسند بپرستند مردم بعضي عربند بعضي عجمند بعضي تركند و هكذا همه هم بايد او را بشناسند و بپرستند پس خيال مكن كه خداشناسي زير عمامه‏ها و زير ضرب ضربوا است حاشا و كلاّ بلكه تو بخواهي خدا را بشناسي تو خودت حماقت مكن در حق خودت پا به بخت خود مزن خدا مي‏شناساند خود را به تو.

ديگر دقت كن كه خدا هيچ محتاج نبود كه خلق او را بشناسند و مع‏ذلك راضي نشد كه او را نشناسند چرا كه خلق محتاج بودند كه او را بشناسند چرا كه اين خلق حاجات بسيار دارند و جميع اين حاجات در دست خدا است اينها محتاجند كه خداي خود را بشناسند تا در وقت احتياج رو به سوي او بروند و استمداد فيض از او كنند اين خلق چون محتاج به رسول بودند رسول فرستاد و الاّ خودش چه احتياج داشت كه رسول بفرستد خدا هيچ ديني و هيچ مذهبي قرار ندهد و همه كافر باشند هيچ نقصي به خداي ما لازم نمي‏آيد ديگر دقت كنيد عبرت بگيريد ان‏شاء اللّه خوب اين خدايي كه قادر است بر همه كارها اگر اطاعتش را نمي‏كردند چطور مي‏شد يك‏خورده بيدار شو بدان خدا همين جوري است كه بعد از اين عرض مي‏كنم ان‏شاء اللّه و بدان رسولان او

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴1 *»

متخلقند به اخلاق او متصفند به صفات او آنها هم مثل خدايشان هيچ جلالشان رگ به رگ نمي‏شود همه هم كافر شوند و هيچ نگروند هركس منت مي‏كشد مي‏آيد ايمان مي‏آورد خدا مي‏گويد منت سر من نگذاريد اگر راست مي‏گوييد كه ايمان آورده‏ايد منت خداي راست كه شما را هدايت كرده به ايمان اگر راست بگوييد تو محتاجي به خدا خدا كه محتاج نيست به تو و چنان‏كه خدا محتاج نيست به تو رسول خدا واللّه همين‏طور محتاج نيست ائمه هدي همين‏طور جميع مردم كافر شوند واللّه هيچ باكشان نيست كسي نخواهد توي راه بيايد خيال مكن كج‏خلق مي‏شوند جلالشان رگ به رگ مي‏شود آيا نديدي كه بعد از پيغمبر چه شد دولت معتبر در روي زمين دولت اسلام بود دولتي كه ساير دولت‏ها مي‏ترسيدند از آن كأنه پيغمبر شاهنشاه بود پس مسلمين خيلي بودند لكن مسلمين كه خيلي شدند و بناي غارت هم كه شد ببين وقتي بنا شد پيغمبر جنگ كند و هيچ هم براي خود ذخيره نكند هيچ خزينه‏اي چيزي نبود جاي مخصوصي نبود كه اگر جايي چيزي غارت كردند ببرند آنجا اگرچه بيت‏المال بود اما مال مردم بود اين مردم هرچه را اُلجه([1]) كنند و غارت كنند به خودشان بدهند ببينيد كار چقدر پيش مي‏رود پس بناي غارت را گذاشتند هرجا مي‏رسيدند زنشان بچه‏شان اسبشان قاطرشان اموالشان همه را مي‏گرفتند مي‏فروختند پول مي‏كردند وقتي مداخل اين‏جور شد كه رو به هر سمتي بروند همه او مداخل باشد البته غلبه مي‏كنند اين بود كه زود به زود شهرها را مي‏گرفتند اين بود كه دولت اسلام خيلي معتبر شد

اهل اسلام خيلي زياد شدند در هر شهري مسجدي ساختند و منبري ساختند در هر شهري حاكم شهر پيش‏نمازشان بود و اين دولت معتبر و اين جمعيت همه مسلمانان بودند اما چون از روي غرض و مرض بود يكي مسلمان شد كه جنگ كند يكي مسلمان شد كه غارت كند يكي مسلمان شد كه معتبر بشود و تجربه هم كردند كه پيشرفت كرد شيرك هم شدند و هي آمدند و مسلمان شدند چون چنين شد دولت اسلام بسيار معتبر شد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲ *»

خدا مي‏دانست اين مسلمانان مسلمان نيستند بعضيشان كه اول مسلمان شدند از ترس شمشير بود بعضيشان هم به خبر ساحرين و كاهنين به طمع آمدند مسلمان شدند و خدا مي‏دانست اينها مسلمان نيستند ولي از روي طمع و از روي ترس آمدند مسلمان شدند اين بود كه خدا امتحانشان كرد به يك مردن پيغمبر9 با وجودي كه در مجالس عديده تصريح فرمودند كه خليفه من اميرالمؤمنين است بخصوص در همان سال آخري كه وفات مي‏فرمودند در حجة الوداع در عرض راه كه آمدند راه را كج كردند در آنجايي كه غدير خم بود در توي آن آفتاب گرم در توي آن تشنگي در آن گرسنگي كه مردم برمي‏گشتند رو به خانه‏هاشان و سرعت هم داشتند كه زود برسند و حاج قرار است كه در مراجعت سرعت مي‏كنند مستحب هم هست به جهتي كه انتظار زياد ندهند عيال را همه تعجيل داشتند به خانواده‏شان برسند يك دفعه در ميان بيابان وحي نازل شد و فرمودند كه بايد برويم به غدير خم خدا چنين وحي كرده همه هم حاضرند راه را كج كردند توي بيابان خالي فرود آمدند جهازهاي شتران را روي هم گذاردند امر را رساندند فرمودند بدانيد كه اين حج آخر من است چرا كه عمر من به سر رسيده و من از ميان شما بيرون مي‏روم و حلال خدا بيش از اين است كه من بگويم و اگر بگويم شما بتوانيد ضبط كنيد حرام خدا بيش از اين است كه من بگويم و اگر هم بگويم شما بتوانيد ضبط كنيد من مي‏روم از ميان شما و كسي را در ميان شما مي‏گذارم مثل خودم و دست اميرالمؤمنين را گرفت و بلند كرد به طوري كه همه مردم ديدند آن حضرت را و فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه.

پس با وجود آن‏كه همه مي‏دانستند خليفه كيست مع‏ذلك اعتنا نكردند گيرم كسي خيال كند اميرالمؤمنين زورش نمي‏رسيد كه متشخص باشد و حال آن‏كه شجاعت حضرت پيش سني‏ها خيلي معروف است در هر جنگي مي‏رفت فتح مي‏كرد اتفاق اگر وقتي چشمش درد مي‏كرد پيغمبر او را حاضر مي‏كردند و مي‏رفت و جنگ مي‏كرد همه جا هم فتح با او بود حاضرش مي‏كردند و جنگ مي‏كرد اگر رأيش قرار مي‏گرفت شمشير بكشد صد نفر را بكشد مي‏توانست باقي ديگر هم نفس نمي‏كشيدند اينهايي را كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳ *»

مسلمان مي‏كرد از ترس بود اگر محتاج بود كه مردم همين‏جور بروند رو به سوي او شمشير مي‏كشيد چهار تا را كه مي‏كشت باقي ديگر حساب كار خود را مي‏كردند ديگر اينهايي را كه عرض مي‏كنم اگر جايي محل شك و شبهه باشد ببريد امر را پيش خدا پس فكر كنيد ببينيد اين خدا اگر كسي اطاعتش را نمي‏كرد يك‏خورده چشمت را واكن قدري فكر كن ببين اين خدا همين‏كه كسي كافر مي‏شد يك قدري جلال خدايي او رگ به رگ مي‏شد اگر يك خورده از جلال او مي‏كاست اگر يك قدري مكدر مي‏شد مدمّغ مي‏شد نعوذ باللّه قدرتش كه خيلي بود مي‏خواست نگذارد اگر خدا بخواهد مي‏تواند همه را هدايت كند لكن به زور نخواسته هدايت كند خيالت دست او است ميلت دست او است هوايت دست او است اگر او حتماً مي‏خواست كه تو ايمان بياري ميلت را خيالت را مي‏گردانيد پس بدانيد كه نخواسته چنين كند چرا كه نكرده.

پس عبرت بگيريد ان‏شاء اللّه مي‏بيني كه مؤمن كم است بدان خدا هيچ رگ به رگ نمي‏شود هيچ مكدر نمي‏شود و حالا بسا خيال كني كه مسجد پر است و همه مؤمنين هستند بلاد شيعه همه پر از شيعه است لكن عرض مي‏كنم نوع مسأله دستت هست ان‏شاء اللّه در زمان حضرت ابراهيم هيچ مسلماني در روي زمين نبود اولش مگر خودش خودش بود هم پيغمبر بود هم امت بود ابراهيم امت واحده بود مدت‏ها گذشت يك نفر لوطي بيشتر نبود به همين‏طور مدت‏ها گذشت و سلاطين سلاطين بودند و حكام حكام بودند و نوع عالم هميشه همين‏طورها بوده كه حالا هست پس ببين خدا اكتفا كرده به يك نفر حضرت ابراهيم ديگر اكتفا كرد به اين‏كه يك نفر تابع حضرت ابراهيم بود تا مدت‏ها يك لوطي بود تابع حضرت ابراهيم تا اين‏كه مدت‏ها گذشت چهار تا پنج تا پيدا شدند جلالش رگ به رگ نمي‏شود سلطاني باشد كه قشونش پراكنده شد جلالش رگ به رگ شود البته مضطرب مي‏شود و در صدد برمي‏آيد.

پس عرض مي‏كنم خدا خدايي است كه گر جمله كاينات كافر گردند واللّه بر دامن كبرياش هيچ گردي نمي‏نشيند واللّه انبياي او همه‏شان همين‏طورند اگر همه مردم كافر شوند هيچ باكشان نيست جرجيس را فرستادند پيغمبر بود كارها و بلاها بر سرش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴ *»

آوردند جوشانيدند او را زير ستونش گذاردند توي ستونش گذاردند و عمارت روش ساختند بلاها بر سرش آوردند و هي مي‏مرد و هي زنده مي‏شد مع‏ذلك آن آخر كار هيچ كس به او ايمان نياورد هيچ باكش هم نبود اگر جلالشان رگ به رگ مي‏شد مي‏خواستند البته حيله مي‏كردند يك‏خورده راه مي‏رفتند با مردم اين مردم طبعشان منافق است همين‏كه با ايشان راه رفتي ريشخندشان كردي مريد مي‏شوند پس همين‏طور است بدانيد طبع پيغمبران كه هر كارشان بكنند هرچه از دورشان بپاشند هيچ باكشان نيست ديگر لابدم حرف‏ها را توي هم بزنم چراكه اگر شبهه‏اي وارد باشد رفع آن بشود پس عرض مي‏كنم كه بسا يك گوشه سخن گفته مي‏شود يك گوشه ديگر خدشه وارد شود بايد رفع شود.

باري خدا هيچ محتاج نيست كه او را بپرستند او را نپرستند جلالش هيچ رگ به‏رگ نمي‏شود انما نملي لهم ليزدادوا اثماً مهلتشان مي‏دهند تا اين‏كه خوب معصيت كنند تا خوب كافر شوند كه عذابشان بيشتر شود حالا بسا آن‏كه اين عرض‏ها را بكنم كه پيغمبرهاش هم مثل خودش است چرا كه پيغمبرها خلافي با خدا ندارند چرا كه اگر خلافي با خداي خود داشته باشند خلافشان برمي‏گردد به خدا كه چرا خدا كسي را كه خلاف رأيش را مي‏كند و خلاف اراده او را مي‏كند رسول قرار مي‏دهد و اللّه اعلم حيث يجعل رسالته مي‏داند كه بايد رسالت را كجا بگذارد در جايي كه خلافش را نكنند مي‏تواند شخصي را خلق كند كه خلاف‏كن نباشد پس خلق كرده و رسالتش را آنجا گذارده چون خلاف خدا را نمي‏كند رسول خدا است پس بدان آنها متخلقند به اخلاق اللّه متأدبند به آداب اللّه پس چنان‏كه خدا باكيش نيست مردم كافر شوند اگر همه مسلمان هم بيايند بشوند ان احسنوا احسنوا لانفسهم خوب مي‏كنند براي خودشان خوب مي‏كنند بد مي‏كنند به خودشان بد مي‏كنند جلال كسي رگ به رگ نمي‏شود تمام انبياء جورشان و كارشان همين است تمام اولياء همين‏جور است كارشان تمام اهل حق كارشان همين‏جور است و بدانيد كساني كه اهل حق نيستند راه نمي‏برند اين حرف‏ها را بله اگر بنا بگذارند كه درس بيايند و گوش بدهند و جلالشان رگ به رگ نشود شايد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴5 *»

بعضي از اينها را ياد بگيرند.

خلاصه منظور اين است كه خداي تو بدان محتاج به تو نيست اما تو محتاجي به خدا رسول خدا محتاج به تو نيست اما تو محتاج به رسول خدا هستي ائمه تو محتاج به تو نيستند لكن تو محتاجي به ائمه هدي سلام اللّه عليهم هركس نمونه ايشان است همين‏جور حالت را دارد حالا كه اين‏جورها شد كه عرض مي‏كنم و همين‏طورها هم هست حالا بسا كسي به خيالش برسد كه اگر امر چنين است چرا پيغمبرها جنگ مي‏كردند به جنگ كارشان را پيش مي‏بردند و مردم را مي‏آوردند داخل دين مي‏كردند پس عرض مي‏كنم كه آن عرضي كه كردم كه تو نمي‏تواني به هيچ‏وجه شك و شبهه در آن بكني يقيناً خدا هيچ محتاج نيست قاصدهاش را هم كه مي‏فرستد آنها را هم غني مي‏كند و مي‏فرستد پس آنها هم محتاج نيستند به مردم و در اين حرف‏ها هيچ خدشه نمي‏توان گرفت و همچنين ائمه سلام اللّه عليهم هيچ محتاج به اين مردم نيستند حالا خيال كن هيچ فضيلتي هم راه نمي‏بري اقلاً مي‏داني انبياء و ائمه هدي مستجاب‏الدعوه كه هستند پس بدان كه هيچ محتاج به تو نيستند كه يك پول بيايند از تو بخواهند اگر بايد چيزي به تو بگويند مي‏روند به خدا مي‏گويند اين قدري كه زور مي‏زنند بيايند خانه تو كه تو كمكشان كني مي‏روند مسجد پيش خدا و به خدا عرضشان را مي‏كنند پس آنها محتاج نيستند اما حالا يك‏پاره كارها مي‏كنند بله آن كارها محل حيرت جهال شده است و از جمله عبادت‏هاي بزرگ اسلام يكيش همين جنگ جهاد بود اين را مي‏كردند و اين كارشان شبيه است به كار سلاطين سلاطين مي‏ترسند كه اگر جنگ نكنند مغلوب شوند مي‏ترسند كه اگر جنگ نكنند مملكت به دست نيايد نمونه اين كار را هميشه انبياء مي‏كردند.

نمونه بخواهي باز بدان قاعده آقايي هيچ به هم نخورده و جلالشان هيچ رگ به رگ نشده خدا را كه خوب مي‏شود فهميد اما پيغمبرها هم جلالشان رگ به رگ نمي‏شود به جهتي كه تو اقلاً پيغمبران را مستجاب‏الدعوه بايد بداني اگر آنها را تو مستجاب‏الدعوه نمي‏داني كه هنوز خدا نمي‏شناسي پس بيا قدري موعظه‏ها را گوش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶ *»

كن تا اول خدات را بشناسي پس بدان كه پيغمبران مستجاب‏الدعوه‏اند چرا كه آمده‏اند كه به مردم تعليم كنند كه شما بياييد چنين دعا كنيد كه خدا مستجاب كند دعوت شما را حالا اينها اگر خودشان راه نبرند چه كار كنند تعليم نمي‏توانند بكنند عالم نباشند تعليم نمي‏توانند بكنند جاهل باشند نمي‏توانند تعليم كنند پس يقيناً مستجاب‏الدعوه‏اند پس يقيناً محتاج نيستند حالا اين‏كه مسلم است اين شبهه مي‏آيد كه پس چرا انبياء گاهي نزاع مي‏كردند جنگ مي‏كردند شبيه به كار سلاطين كارها مي‏كردند حالا كه خدا محتاج نيست انبياء هم كه محتاج نيستند موافق قاعده اين بود كه صدايي بكنند حرفهاشان را بزنند هركس دلش مي‏خواهد بيايد ايمان بيارد نمي‏خواهد ايمان نيارد جنگ نكنند قاعده اول اين بود عرض مي‏كنم كه اول اين شريعت بود چنان‏كه فرمود لا اكراه في الدين ما اين جنگ‏هايي را كه مي‏كنيم براي اين است كه صدايي بپيچد در دنيا صدا كه پيچيد و مردم خبر شدند حالا ديگر كاري نداريم دست مردم واقعاً هم كاري ندارند باري حالا مي‏خواهم عرض كنم كه چه بسيار طبقاتي از خلق كه خيري در خودشان نيست لكن خدا مطلع است كه در اولاد اينها خيري هست لكن اين را مردم خبر ندارند اولياي خود را خبر مي‏كنند چه بسيار جنگ‏ها كه مي‏كردند براي اين‏كه اسمي از اسلام برده شود در دنيا همين‏قدر بگو مسلمانم و اقرار داشته باش ديگر توي دلت منافق هم هستي باش پس مهلت مي‏دهند اينها را تا متولد شود از اينها اولادي چند كه آن بچه‏ها ابتداشان در اسلام تولد كنند و زيست كنند تا بزرگ شوند بچه‏ها ديگر خبر ندارند پدرهاشان منافقند قاعده اسلام تعليمشان مي‏كنند بزرگ مي‏شوند مسلمان خوبي مي‏شوند روز اول اين بوده محل نظر خدا لكن مردم ديگر خبر نداشتند پس مي‏خواستند اين را نجات بدهند همين‏جوري كه خدا باك ندارد اگر تمام خلق كافر باشند حالا اگر احياناً كسي بخواهد مؤمن شود البته خدا نجاتش مي‏دهد و رحم مي‏كند بر او و ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة خدا خدايي است كه اشد معاقبين است در موضع نكال و نقمت چنان‏كه متكبرتر از جميع متكبرين است اعظم متجبرين است اين خدا في موضع الكبرياء و العظمة حالا وقتي بايد تكبر كرد او

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷ *»

هم تكبر مي‏كند مي‏گويد من هم تو را نمي‏خواهم لكن هميشه چنين نيست بلكه در حالي كه متكبر است در حالي كه انتقام مي‏كشد ارحم الراحمين هم هست في موضع العفو و الرحمة همين‏كه خيري در آن ديدند و يافتند كه اين را تربيت كني خيري در اين هست آن وقت ديگر تكاهل نمي‏كنند در تربيت او گاهي مي‏گذارندش گريه كند گاهي نازش را هم مي‏كشند تا اين را ترقي بدهند پس چنان‏كه خدا احتياج به ايمان كسي ندارد همه هم كافر شوند باكش نيست همين‏طور كسي هم بخواهد ايمان بياورد او را نگاه مي‏دارند چه بسيار اطفال كفاري را كه خدا نجات مي‏دهد كه ربي چيزي سرشان نمي‏شود لكن خدا مي‏داند كه اين بچه طوري است كه وقتي بزرگ شد اين اطفال طوري هستند كه وقتي بزرگ بشوند رو به حق مي‏روند تربيت مي‏كند آنها را اگر در اين دنيا هم بميرند و نرسند بسا در برزخ برسند بسا در آخرت برسند خدا نمي‏نشيند مثل سلاطين فكر كند و تدبير كند كه فلان كس علمي ندارد حق را به اين نبايد رساند فلان كس مرد ملايي است حق را به او بايد رساند خدا اين‏طور نيست علم مردم را هم خدا داده كمال مردم را هم خدا داده خدا بزرگ و كوچك پيشش مساوي است تو غرض و مرض را بينداز كنار اگر جاهلي محل ترحم واقع مي‏شوي و از آن طرف غرض و مرض در كار بيار هرچه مي‏خواهي عالم باش ديگر عالم‏تر از بلعم باعور نمي‏شود خيلي حكايت بود علمش آن‏قدر بود كه چهار فرسخ شاگردهاش مي‏نشستند تو فكر كن ببين آيا مي‏شود كه چهار فرسخ صداي آدم برسد نمي‏شود بلكه همين‏كه مجلس وسعت پيدا كرد به آخر مجلس درست صدا نمي‏رسد پس بدانيد كه تصرف غيبي داشته سحر داشته كه اين‏طور صداش را مي‏رسانيده لكن غرض داشت مرض داشت خدا درباره او مي‏فرمايد مثله كمثل الكلب ان‏تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث حالا شخصي است خيلي عالم هست باشد هيچ پيش خدا نمي‏تواند اظهار جلال بكند خدا كه حرف مي‏زند درباره او مي‏فرمايد مثله كمثل الكلب ان‏تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث مثل او مثل سگ است اگر حمله كني به او زبان درمي‏آورد زبان در مي‏آرد يعني سرهم حرف مي‏زند اينهايي را كه يك‏خورده ملا هستند سرهم حرف مي‏زنند خدا اينها را تشبيه كرده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸ *»

به سگي كه هي زبانش را درمي‏آورد حمله كني به او با او حرف بزني باز زبانش را درمي‏آورد يعني حرف مي‏زند حرف نزني با او باز زبانش را درمي‏آورد يعني حرف مي‏زند مزاجشان مثل مزاج اين پيرزن‏ها مي‏شود پيرزن‏ها فضول مي‏شوند و پُر چنه مي‏شوند هي حرف مي‏زنند آنها هم هي حرف مي‏زنند مي‏خواهند غرضشان را به كار ببرند هي حرف مي‏زنند و به كار هم نمي‏رود و خدا نخواهد گذاشت آخرش هم جوان‏مرگ خواهد شد و اين را بدانيد كه نه اين است كه خدا اعتناي او به علما بيشتر است و به جهال كمتر است بلكه به آن علما اعتنا بيشتر دارد كه اعتناي بيشتر به خدا دارند علمايي كه بترسند از خدا مي‏فرمايد انما يخشي اللّه من عباده العلماء پس كسي كه نمي‏ترسد از خدا بلعم باعور باشد علم هم خيلي داشته باشد وقتي كه اين نمي‏ترسد از خدا مي‏خواهد سحري كند مي‏خواهد جعلّقي بكند همين كه از خدا نمي‏ترسد اين عالم نيست پيش خدا مرد جاهل احمقي است كسي كه مي‏داند خدا دارد مي‏داند از قبضه قدرت اين خدا نمي‏تواند بيرون برود مع‏ذلك در حضور اين خدا مخالفت اين خدا را مي‏كند آيا جاهل نيست؟ البته جاهل احمقي است كه از جميع جهال جاهل‏تر است اين جهالي كه پيش مردم جاهلند يعني درس نخوانده‏اند اينها اگر مي‏ترسند از خدا به اصطلاح خدا و رسول داخل علماء هستند اگرچه مردم آنها را جاهل بدانند هركه مي‏ترسد از او عالم است هركه نمي‏ترسد از خدا اگرچه ضرب ضربوا بداند عربي بداند تركي بداند هرچه بداند كه هيچ عالم نيست جاهل محض است خلاصه برويم بر سر مطلب.

مطلب اين‏كه ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم خدا ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة طفلي است قابل تربيت هيچ مسامحه نمي‏كنند در تربيت او تربيتش مي‏كنند جاهلي است درس نخوانده و قابل است از براي تربيت حفظش مي‏كنند تربيتش مي‏كنند اگرچه مردم ندانند كه چرا او را تربيت مي‏كنند همين‏جورها واقع شده در زمان حضرت امير وقتي غلبه كردند بر خوارج و همه را كشتند چند نفري بيرون رفتند. خيلي بر حضرت بحث كردند كه چرا خوارج را مهلت دادي كه بگريزند يعني از آنهايي كه مريد بودند بحث مي‏كردند در خلوت بحث مي‏كردند با حضرت كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹ *»

فلان كس در رفت و تو مهلت دادي و الاّ مي‏شد او را به چنگ بياريم تو خودت مسامحه كردي كه فرار كرد از اين چيزها عرض مي‏كردند به حضرت و حضرت جواب درستي به آنها نمي‏فرمودند تا مدت‏ها گذشت و آنهايي كه گريخته بودند اولادي پيدا كردند و بچه‏هاي آنها بزرگ شدند و شيعه شدند و آمدند خدمت حضرت امير و سوار شدند بچه‏هاي منافقين در ركاب حضرت جمع كثيري بودند حضرت رو كردند به آنهايي كه آن روز بحث مي‏كردند و فرمودند اينها كجا بودند اگر آن روز به آنها مهلت نداده بودم باري به آنها مهلت دادند براي اين‏كه اين بچه‏ها بزرگ بشوند خلاصه نهايت التفات را دارند به كساني كه غرض و مرض ندارند نازشان را هم مي‏كشند و تربيتشان هم مي‏كنند چون مي‏بينند كه غرض و مرض ندارند اما اگر بناي غرض و مرض شد بلعم باعور باشد شداد باشد نمرود باشد اگرچه چهار روزي هم مهلتشان بدهند بناي خدا بر اين است كه مهلت مي‏دهد كه خرغلتشان را بزنند لكن آن آخر كار مي‏گيرند آنها را.

باري چون بناي خدا اين بود كه تعريف كند براي خلق تكليف خلق را و تكليفشان چيزهايي است كه خودشان محتاجند به آنها نه اين‏كه خدا محتاج باشد همين كه فهميدي تو كه اطاعت خدا را كه مي‏كني هيچ جلال و عظمت خدا زياد نمي‏شود لكن خير خودت در همين است كه تكليف كرده آن وقت اگر دو ركعت نماز مي‏كني ديگر منت بر دوش خدا نمي‏گذاري و باز اگر منت بخواهي بگذاري او هيچ منت برنمي‏دارد عمل معجب را قبول نمي‏كند واللّه كسي هيچ نماز نكند و تارك الصلوة باشد باز ملتفت باشيد كه تارك الصلوة را نمي‏گويم بد نيست بد است بلكه كسي كه ترك نماز كند بسا در دولت حق چنين كسي را خانه بر سرش خراب كنند بكشندش معلوم است بد است تارك الصلوة لكن يك دو ركعت نمازي كه كسي بكند و منتي دوش خدا بگذارد كه در حضور تو به خاك افتادم و عجب كند اين معجب بدتر است از تارك الصلوة كه اگر نماز نكند يا بكند و عجب كند از آن كسي كه هيچ نماز نمي‏كند خوشترشان مي‏آيد تا معجب بسا كسي كه تارك الصلوة است چه بسيار تارك الصلوتي چه بسيار فاسق فاجري كه يك‏دفعه مي‏بيني به هوش مي‏آيد مي‏گويد خدايا غلط كردم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰ *»

توبه كردم گريه و زاري مي‏كند آخر نجاتي براش هست اما آنهايي كه نماز مي‏كنند و عجب مي‏كنند روز به روز بدتر مي‏شوند چون راضي است به عمل خودش هيچ بار معرض نمي‏شود كه توبه كند انابه كند هيچ معرض نمي‏شود كه گريه كند در خلوات و پيش خدا اظهار تقصير خود را در خلوت بكند شخصي بود الاغي بود خيلي گنده هم هست همين‏طور مي‏گفت ما چه تقصيري كرده‏ايم كه خدا دعاي ما را مستجاب نمي‏كند وضو كه مي‏گيريم نماز كه مي‏كنيم دعا كه مي‏كنيم چرا مستجاب نمي‏كند به او گفتم اي الاغ يا من تصديق خدا را بايد بكنم يا تصديق تو را او بخيل نيست به هركه هرچه مستحق بوده داده و مي‏دهد و خودش گفته دعا بكنيد من مستجاب مي‏كنم پس تو دعا نكرده‏اي كه مستجاب نشده تو وضو نساخته‏اي تو نماز نكرده‏اي مردم مي‏بينند تو وضو ساختي ديگر حالا بولي بود يا آب بود مردم نمي‏دانند اگر بول بوده وضو نبوده پس معلوم است عمل تو درست نبوده كه دعات مستجاب نشده اين‏طور جوابش را دادم.

باري پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه همين‏كه ملتفت نيستي كه هرچه بكني بر فرضي كه همان‏جوري كه خدا گفته به عمل بياري هيچ منت به دوش خدا نبايد بگذاري بلكه منت از خدا است كه توفيق به تو داده اگر بگذارد يك وقتي هم هست كه مي‏گويد كه منت هم بر سرت نمي‏گذارم هر خيري كه به تو داده‏ام و مي‏دهم بدون منت است باري عرض مي‏كنم كه اگر اتفاق بد كرديد ان‏شاء اللّه يك وقتي به هيجان بياييد توبه كنيد و در بدي‏هاي علانيه انسان زود به هيجان مي‏آيد توبه مي‏كند و اگر نماز كردي و به هيجان نيامدي بدان خدا تو را خذلان كرده و اغلب كساني كه خذلان مي‏شوند همين‏جورها هستند يك نمازي مي‏كند يك دنگي مي‏كوبد يك معامله درستي كرده آن هم براي اعتبار خودش كه اگر اين اعتبار را به هم نزند ديگر چيزي دستش نمي‏دهد حالا بسا خيال كند كه مستجاب الدعوه هم شده كه مال مردم را نخورده مال مردم را نخوردي براي اعتبار خودت بخوري اعتبار خودت تمام مي‏شود حالا به همين كه مال مردم را نخوردي جلدي مستجاب الدعوه نشدي كه تا نفرين به كسي بكني مستجاب بشود همان خري كه هستي هستي و اغلب كساني را كه خدا خذلان مي‏كند اين‏جور معجبين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱ *»

هستند كه مي‏گويند تقصيري نداريم كاري كه نكرده‏ايم ما آن‏جوري كه بايد راه برويم راه رفته‏ايم مردم درست راه نرفته‏اند بدانيد اينها عمل معجبين است بنده زيرك و دانا همه‏جا مقرّ و معترف است به تقصير خود بايد متذكر باشد كه خيلي كارها بايد كرد و نكرده‏ام خيلي توجهات بايد كرد نكرده‏ام از خيلي كارها بايد استغفار كرد نكرده‏ام اگر اين‏طور شد البته بي‏بهانه مي‏بخشد وقتي مي‏گويد تو بيا همين قدر بگو من مقصرم ما روي خود نمي‏آريم البته نمي‏آرد چه بسيار گناهان است كه خدا است مطلع و مي‏داند كه اين مقرّ است به تقصير خود مي‏فرمايد چنان مي‏بخشد كه هيچ ملك مقربي خبر نمي‏شود مؤمن گناه كرده است و خدا اين‏جور ستر كرده است كه خودش مطلع است هيچ‏كس ديگر خبر نمي‏شود و آن ملائكه مقربين كه هميشه محدقين حول عرشش هستند بي‏خبر از آن ملائكه مي‏آمرزد آن مؤمن را مبادا پيش آن ملائكه خجالت بكشد همچو جورها مي‏بخشد و منت نمي‏گذارند. پس چون تو را براي عبادت آفريده بود و تو محتاج بودي او را عبادت كني او محتاج نبود چون تو محتاج بودي راه عبادت را براي تو نمود اين خدا هرچه را به هركه داده تا ندهد ندارند از آن جمله شرع است تا نياموزد به خلق خلق نمي‏دانند پس چون خلق را براي بندگي و عبادت آفريده بود بنده آقا مي‏خواست فكر كن شعور را به كار ببر ببين اگر بندگي بايد كرد بنده بي‏آقا بندگي نمي‏تواند كرد شما رعيت باشيد و سلطان نداشته باشيد اسمتان رعيت نيست فلان بن فلان اسمتان است وقتي شما رعيت هستيد سلطان مي‏خواهيد پس سلطان بايد رعيت داشته باشد شما اطاعت كنيد او آقاي شما باشد شاه شما باشد يك‏خورده فكر كن در اين امرهاي ظاهري اينجا را كه فهميدي مي‏افتي در امرهاي باطني.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه چون مردم را براي خدمت آفريده بود مخدوم براي ايشان آفريد اگر بنايت نيست كه مثل مردم راه بروي مردم راه مي‏روند و بسا آن‏كه درست هم راه مي‏روند و درست نيست در واقع درست مي‏روند توي صورت ظاهرش درست به نظر مي‏آيد نماز مي‏كنند صورتش صورت نماز است بسا وضو ندارد بسا نيت ريا دارد بسا عجب مي‏كند اگر مثل مردمي حرف من با تو نيست برو پيش مردم ديگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲ *»

مردم همين كه ديدند پدرشان كاري مي‏كرد اهل شهرشان كاري مي‏كردند همه كس همچو مي‏كند مي‏كنند اين‏كه دليل نيست برهان نيست همه كس همين‏جور مي‏ايستند نماز مي‏كنند همه هم قربةً الي اللّه مي‏گويند قربت معنيش چه چيز است معنيش اين است كه نزديك بشويم به خدا حالا خوب اين خدا كجا است كه نزديك به او شويم اين نماز را مي‏كني كه به او نزديك شوي اين خدا كجا است خدا در مكه نشسته كه به او نزديك شوي، در آسمان نشسته، زير زمين نشسته كه بروي به او نزديك شوي راست است قربةً الي اللّه بايد نماز كرد خود اينها هم كه اين حرف‏ها را زده‏اند خاطرجمع باشيد كه نفهميده‏اند كسي قربةً الي اللّه نماز بكند درست است اينها از روي حديث هم فتوي داده‏اند لكن رب حامل فقه الي من هو افقه منه روايت مي‏كند و خودش نمي‏داند چه مي‏گويد و مي‏رسد به فقيهي آن فقيه هم نمي‏داند چه مي‏گويد بله همه مردم همين‏طور مي‏آيند و مي‏روند نمي‏دانند چه ديني اختيار كنند تو مثل مردم مباش تو بايد دليل و برهان داشته باشي خدايي بشناسي.

پس عرض مي‏كنم هرچه را خلق ضرور دارند خدا خلق مي‏كند براشان و هرچه را هم هوي و هوس دارند ولكن ندارند اين نمونه باشد كه ضرور ندارند و هرچه را دلت مي‏خواهد و تضرع و زاري مي‏كني و مي‏بيني نمي‏دهند بدان نمي‏خواهي و مصلحت نيست اصرار در آن مكن هرچه ضرور داري بدان مي‏دهند چشم ضرور داشتي و خودت نمي‏دانستي ضرور داري بچه كجا مي‏داند كه چشم مي‏خواهد كجا هست كه بداند چشم مي‏خواهد بچه را وقتي مي‏سازند و بيرون مي‏آرند و بزرگ مي‏شود هنوز نمي‏داند چه ضرور دارد چه مي‏داند بچه كه اولش نطفه است چه مي‏داند چشم مي‏خواهد چه مي‏داند سر مي‏خواهد، پا مي‏خواهد، دست مي‏خواهد، زبان مي‏خواهد، شامه مي‏خواهد، لامسه مي‏خواهد، اين خدا خدايي است كه وقتي مي‏خواهد چيزي خلق كند مي‏داند چه چيزها ضرور دارد مي‏خواهد انسان خلق كند مي‏داند انسان چشم مي‏خواهد گوش مي‏خواهد بيني مي‏خواهد شعور مي‏خواهد عقل مي‏خواهد فكر مي‏خواهد براي او مي‏سازد حالا اين انسان‏ها را براي عبادت خود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳ *»

براي نوكري خود آفريده البته آقا هم بايد براشان خلق كند اگر خلق نكند كي به اينها بگويد كه اين كارها را بكنيد يا نكنيد امر و نهيشان كند پس خلق چون نوكر بودند و از براي نوكري خلق شدند از اين جهت آقا براشان آفريد بلكه عرض مي‏كنم تو يك‏خورده اهل عادت و سست اعتقاد مباش اهل ظاهر مباش تو بگو چنان‏كه نوكر آقا مي‏خواهد آقا هم نوكر مي‏خواهد پس بايد خدا خلق كند اينها را براي نوكري آقا و خلق كرده خلق داخل آدم نبودند كه براشان آقا خلق كند محل اعتنا نبودند. واللّه تمام اعتنا را به آقايان داشت اول او را خلق مي‏كند آقا و چون آقا نوكر مي‏خواهد خلق را براي نوكري او خلق مي‏كند لولاك لماخلقت الافلاك اي پيغمبر اگر تو نبودي من آسمان‏ها را خلق نمي‏كردم ديگر فكر كن ببين اگر آسمان نبود زمين هم نبود اگر آسمان و زمين نبود هيچ جماد نبود نبات نبود حيوان نبود جن نبود ملك نبود انسان نبود پس لولاك لماخلقت الافلاك اي پيغمبر اگر تو نبودي من آسمان‏ها را خلق نمي‏كردم و اگر آسمان نبود آب نبود همچنين خاك بايد از آسمان ساخته شود سردي وقتي غلبه مي‏كند يك جايي را خشك مي‏كند اگر آسمان‏ها و ستاره‏ها نبودند هيچ خاك نبود آب نبود باد و آتش نبودند هيچ جنبنده‏اي نبود هيچ گياهي نبود هيچ حيواني نبود هيچ ملكي هم نبود هيچ جني هم نبود پس بدانيد تمام خلق را براي آن بزرگان خلق مي‏كند خدا براي پيغمبر و آل او صلوات اللّه عليهم همه را آفريده پس ايشان را چون شاهنشاه آفريد براي ايشان مملكت آفريد ايشان چون شاهنشاه بودند براي ايشان نوكران مقرب آفريد يكي از نوكرهاشان مثل نوح است يكي مثل ابراهيم است و هكذا و همچنين چون آنها مالك بودند مملكت برايشان آفريد يك‏خورده فكر كن پس خداوند عالم چون خلق را آفريد و هرچه ضرور داشتند آفريد از جمله چيزها آقا ضرور داشتند و مولا ضرور داشتند آفريد و اول مولا را آفريد و بعد نوكر را براي مولا آفريد پس اگر چنين شد حالا ببينيد كيست كه فرمان مي‏دهد آقا است كه فرمان مي‏دهد به نوكرهاش آقا فرمان مي‏دهد كه چنين كن چنين مكن كجا را جاروب كن كجا را جاروب مكن كجا برو كجا مرو بروش امر است مروش نهي است كه مي‏گويد اين است كه خداوند عالم آقايان ملك را كه آفريد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۴ *»

آنها را زبانشان را زبان خود قرار داد هواي آنها را مشيت خود قرار داد دل آنها را محل اراده خود قرار داد پس هرچه دلشان بخواهد آن همان است كه خدا خواسته هرچه زبانشان بگويد و امر كند همان است امر خدا هرچه را نهي كند همان است نهي خدا اينها يعني اين مالكين كأنه هيچ از خود ندارند آنچه دارند از خدا دارند لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پس چون چنين است امرشان يعني امر آن آقايان شده امر خدا نهيشان شده نهي خدا اطاعتشان شده اطاعت خدا مخالفتشان شده مخالفت خدا ايمان به ايشان شده ايمان به خدا همچنين نعوذ باللّه كفر به ايشان شده كفر به خدا دوست مي‏داري آنها را خدا را دوست داشته‏اي محبتشان شده محبت خدا و الاّ خدا را چطور دوست مي‏شود داشت خدا چطور است كسي دوستش بدارد حلوا را خلق كرده تو در دهن مي‏گذاري دهنت شيرين مي‏شود تو مي‏گويي كه من خوشم آمد از آن ترياك را خلق كرده تو در دهن مي‏گذاري دهنت تلخ مي‏شود مي‏گويي خوشم نيامد و همچنين باقي چيزها از كارها و رفتارها و چيزهاي ديگر از بعضي خوشت مي‏آيد از بعضي بدت مي‏آيد حالا براي تو اگر حاكم قرار نداده بود اگر آقا نياورده بود براي تو نمي‏دانستي چه را دوست بداري و چه را دوست نداري حالا خدا را خواستي دوست بداري خدا شيريني نبود كه دوستش بداري خدا تلخي نبود كه بدت بيايد از او و بواطن آيات هم همين‏جور تفسير شده و الاّ چطور كافر شوند به خدا هركس كافر شد به اميرالمؤمنين او كافر است به خدا و هركس مسلمان شد و ايمان به اميرالمؤمنين آورد ايمان به خدا آورد جايي را كه شرك مي‏توان ورزيد آن جايي است كه اميرالمؤمنين است مي‏گويي اميرالمؤمنين باشد ابابكر هم باشد و هرجايي بخواهي بروي اين قاعده همه‏جا جاري است ظاهرش آسان است باطنش را هرچه فكر كني كه نمي‏تواني رد كني جاي شرك كجا است جايي است كه كسي بايستد و كسي ديگر را شريك آن قرار بدهند جايي است كه از خلق ممتاز است جايي است كه اميرالمؤمنين ايستاده يا پيغمبر ايستاده و كسي ديگر را شريك ايشان قرار دهي و پيغمبر است كه ايستاده است و قائم مقام خدا است استخلصه في القدم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۵ *»

علي سائر الامم اقامه مقامه في سائر عوالمه مي‏فرمايد قائم مقام خود قرار داد پيغمبر را آنجايي كه بايد خدا خودش بايستد يعني اگر جايز بود بايستد و واللّه عارفين مي‏دانند كه جايز شده و ايستاده اما همين كه مي‏ايستد شكلش شكل پيغمبر مي‏شود مثل اين‏كه تو بگويي اگر من جايز بود بايستم چنين مي‏ايستادم و برخيزي بايستي يك‏خورده فكر كن كه هركه غرض و مرض ندارد خوب مي‏فهمد اگرچه ضرب ضربوا نخوانده باشد پس فكر كن ببين ذات تو بجا است گاهي برمي‏خيزي گاهي مي‏نشيني برمي‏خيزي نشسته خراب مي‏شود مي‏نشيني ايستاده خراب مي‏شود پس اينها غير از خودت است كه خراب مي‏شود تو غير از اينهايي كه خراب نمي‏شوي حالا اين اقامه مقامه اين را تعبير بيار مي‏گويم تو هم ذاتت نمي‏ايستد لكن قائم را در مقام خود وامي‏داري مقام تو آنجايي است كه قائم ايستاده باشد ايستاده ايستاده باشد جاي ايستادن تو آنجايي است كه اگر ايستاده‏اي ايستاده باشد اين ايستاده چشمش چشم زيد است گوشش گوش زيد است علمش علم زيد است جميع آنچه دارد همه مال زيد است الاّ اين‏كه زيد نيست و همين فرق است ميان اين ايستاده و ميان زيد كه اين از خودش هيچ ندارد او بايد باشد كه بايستد كه اين ايستاده باشد و اين ايستاده پيدا بشود و همين‏جور فكر كن كه در همين‏ها خيلي چيزهاي بزرگ به دستت مي‏آيد كه بسا هزار سال ديگر پوست كنده‏اش را نتوان گفت و به اين زبان كه عرض مي‏كنم مي‏توان رسيد به آن مطلب.

خلاصه خدا سمتي ننشسته كه رسولش را بفرستد به سمتي ديگر خدا در پستو ننشسته كه بگويد ما تنبليمان مي‏آيد بيرون بياييم رسول را مي‏فرستيم در بيرون حاشا بلكه خدا ما من نجوي ثلثة الاّ هو رابعهم و لا خمسة الاّ هو سادسهم و لا ادني من ذلك و لا اكثر الاّ هو معهم هيچ دوتايي با هم جمع نمي‏شوند مگر اين‏كه خدا همراهشان است و سومشان است هيچ سه‏تايي نيست مگر آن‏كه خدا چهارم آنها است خدا را اگر همچو نداني كه هرجا دويي هست سه هست و سومشان او است كافر مي‏شوي در خصوص انبياء است فرمايش كرده‏اند ان اللّه لمع المحسنين ان اللّه مع الذين اتقوا و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۶ *»

الذين هم محسنون خدا خدايي است كه وقتي موسي و هارون بنا شد كه بروند پيش فرعون عرض كردند كه خدايا تو مي‏شناسي فرعون را كه چه طور سلطان مقتدري است ما مردمان گدايي هستيم اگر بر ما غضب كند آن وقت ما چه كنيم وحي شد به آنها كه برويد و مترسيد انني معكما اسمع و اري من همراه شما هستم در توي چشمتان مي‏بينم در توي گوشتان مي‏شنوم پس خدا همراه است با متقين واللّه در توي گوش متقين مي‏شنود صداها را و در توي چشم متقين مي‏بيند چيزها را حديث است در اصول كافي است از خودم هيچ در نمي‏آرم ميل هم ندارم از خود چيزي بگويم الحمدللّه احتياج هم ندارم حديث در اصول كافي است كه در خصوص مؤمنين فرمايش مي‏كنند دخلي به انبياء و ائمه هم ندارد مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه بنده مؤمن به واسطه نوافل به واسطه نافله‏گزاردن به جايي مي‏رسد كارش كه مقرب مي‏شود تا اين‏كه نزديك به من مي‏شود تا اين‏كه من او را دوست مي‏دارم وقتي من او را دوست داشتم آن وقت من مي‏شوم چشم بيناي او من مي‏شوم گوش شنواي او همين‏طورها گفته خدا در خصوص مؤمنين ان‏شاء اللّه دقت كن كه مطلب‏ها يك جور است به لفظ‏هاي مختلف گفته مي‏شود همين‏جوري كه در اين حديث است در حديثي ديگر بخصوص ائمه فرمايش مي‏فرمايند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً ما در نزد دوست خود يك گوش شنوايي آنجا داريم گوشي دارد امام در پيش مؤمن كه هركس هرچه بگويد مي‏شنود زبان گويايي داريم آنجا كه از او مسائل را مي‏گوييم اين است كه مؤمن روايت از ايشان مي‏كند چشم بينايي داريم و هكذا ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۷ *»

شنبه ـ 4 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم حكيم بود خلقت خلق را از براي فايده‏اي قرار داده همچو بي‏حاصل و لغو به طور بازي خلق را خلق نكرده پس از براي فايده قرار داده و آن فايده را خودش مي‏دانست خلق نمي‏دانستند چرا كه هر چيزي كه از كسي غايب باشد البته آن كس نمي‏داند، ضمير مرا تو نمي‏داني من بايد بگويم تا تو بداني چيست و من چه نيت كرده‏ام و چه اراده كرده‏ام و چه قصد دارم چون خدا مي‏دانست كه خلق نمي‏دانند مراد او را كه خلق را براي چه آفريده از اين جهت خود بيان كرد مراد خود را و گفت ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا عبادت كنند در آن كارهايي كه خود مشغولند غافلند از براي آن كارها خلق نشده‏اند و خود چنين گمان مي‏كنند كه خود بايد تحصيل كنند چيزي را و رزق خود قرار بدهند چنان‏كه مي‏بيني اغلب مردم چنين گمان مي‏كنند كه خود بايد تحصيل كنند چيزي را و رزق خود و عيال خود كنند و شب و روز خود را به اين مهلكه انداخته‏اند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۸ *»

ولكن چنين نيست مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون خدا است اگر راست مي‏گويد ما دروغ مي‏گوييم اگر خدا دروغ مي‏گويد اگر كسي اين باشد اعتقادش كه ديگر براي او هيچ چيز باقي نمي‏ماند خدا مي‏گويد مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين او است به تنهايي خالق چنان‏كه او است به تنهايي رازق چنان‏كه در خلق كردن هيچ كس شريك او نيست وكيل او نيست وزير او نيست همين‏طور او است كه به تنهايي رزق مي‏دهد هيچ‏كس شريك او نيست وكيل او نيست وزير او نيست هرجا مي‏خواهد تنگ بگيرد مي‏گيرد هيچ‏كس نمي‏تواند وسعت بدهد هر وقت بخواهد گران كند مي‏كند بخواهد ارزان كند مي‏كند هيچ خلقي نمي‏تواند آنچه او خواسته غير او كند پس خدا چون مي‏دانست خلق را از براي چه آفريده بيان كرد از براي خلق تا خلق همه بدانند از براي چه آفريده شده‏اند بيانش اين بود كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و آن كارهايي كه خودشان مي‏كنند نكنند سرگردانند حيرانند تمام خلق بايد دستورالعمل را از انبياء بگيرند به جهتي كه هيچ نمي‏دانند منافعشان چيست و چه براشان ضرر دارد مردماني هستند جاهل نمي‏دانند عواقب امور را بسا حلوايي كه حالا دهن مي‏گذارد دهن را شيرين مي‏كند لكن بسا سم باشد در آن هيچ سمي نيست كه تا رسيد به سر زبان جلدي آتش بگيرد به تدريج اثر مي‏كند حالا انسان كه نمي‏داند منافع خود را و نمي‏داند مضار خود را نمي‏داند جدوارش چيست انسان كه به غيوب مطلع نيست و به عواقب امور به هيچ وجه من الوجوه مطلع نيست چه مي‏داند آن غيوب نفع دارد از براي او يا ضرر سم است يا جدوار اموراتي كه بعد مي‏آيد چه مي‏داند آن غيوب نفع دارد از براي او يا ضرر پس خلق تمامشان جاهل بودند به منافعشان و مضارشان لكن چه بسيار احمق مغروري كه تا حلوا در دهنش است مي‏بيند كه شيرين است خيال مي‏كند كه خوب است از سم پنهاني او مطلع نيست چه بسيار سموم كه يك ساعت بعد اثر مي‏كند چه بسيار سمي كه يك روز بعد اثر مي‏كند سمهاي دنيايي اين‏طورها است كه گول مي‏زند آدم را في الفور هلاك نمي‏كند بلكه همين كه خوردي بعد اثر مي‏كند به تدريج ديگر هر سمي يك جوري است.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۹ *»

باري تمام خلق جاهل بودند به منافع خودشان و مضار خودشان از اين جهت محتاج شدند كه خدا به ايشان بگويد كه نافع از براي شما چيست و خدا از براي آنها بگويد كه ضار از براي شما چيست تمام خلق نمي‏دانند مگر خدا تعليمشان كند خودت ان‏شاء اللّه فكر كن ببين اين‏طور هست يا نه اين حرف‏ها حرفي نيست كه خيال كني تقليد مرا مي‏كني نه اگر خودت گوش بدهي استاد بشوي آن خوب است خيال من اين است كه كاري كنم كه آنهايي كه مي‏شنوند خودشان استاد بشوند در دين و مذهب تقليد مرا نكنند تقليد مصرف ندارد خصوص در اصول دين و اعتقادات كه تقليدي نيست. پس ببينيد هيچ كس هيچ چيز نمي‏داند مگر خدا تعليم كند خلق نمي‏دانند غيوب را نمي‏دانند خواص چيزها را حتي اكلشان را شربشان را حتي به تجربه نمي‏توانند به دست بيارند يك نفر نمي‏تواند تجربه به دست بيارد كه يك لقمه نان براي كجا نفع دارد براي كجا ضرر دارد براي كجاي بدنش نفع دارد براي كجاي بدنش ضرر دارد به روح ضرر دارد يا نه به عقل ضرر دارد يا نه بسا چيزها كه پيرامونش نگشته‏اند بسا خيال كنند چيزهاي جسماني نمي‏تواند عقل را خراب كند تو فكر كن ببين چه بسيار غذاها هست كه فراموشي مي‏آورد ماست خوردي آن چيزها كه پيشت حاضر بود يادت رفت چه بسيار چيزها است حفظ را زياد مي‏كند وقتي خوردي مي‏بيني اثر مي‏كند به روح پس چون اشياء نافع بودند و ضار براي خلق و خلق جاهل بودند به منافع خودشان و جاهل بودند به مضار خودشان و خداوند عالم بود كه چه از براي كه نفع دارد و چه از براي كه ضرر دارد از اين جهت تمام اين نفع‏ها را و تمام اين ضررها را وحي كرد به مردم حالا آيا به همه مردم وحي كرد آيا همه را پيغمبر كرد و به همه ملائكه نازل شدند و گفتند چه نفع دارد چه ضرر دارد خودت فكر كن. پس مي‏داني كه تمام خلق پيغمبر نيستند و ملائكه براشان نازل نمي‏شود پس معلوم است بعضي از اين خلق بايد پيغمبر باشند پس بعضي از اين خلق برخاستند و ادعا كردند و پيغمبري خود را به معجزات ثابت كردند پس تمام آنچه نافع است براي مردم پيش انبياء است چه بسيار حلواها كه سم است و چه بسيار تلخي‏ها كه نافع است عسي ان‏تحبوا شيئاً و هو شر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۰ *»

لكم و عسي ان‏تكرهوا شيئاً و هو خير لكم چه بسيار چيزها را كه دوست مي‏داري و همان دشمن تو است چه بسيار چيزها را كه دشمن مي‏داري و همان دوست تو است اين است كه اين خلق هيچ اختياري ندارند اختياري براي خلق باقي نماند باز اين اختياري كه عرض مي‏كنم ملتفت باشيد دخلي به جبر و تفويض ندارد اختيار ندارند يعني آنچه مي‏كنند نبايد با اختيار خودشان باشد بايد به امر خدا بكنند پس اين خلق هيچ از منفعت خود خبر ندارند مطلقا و هيچ از مضرت خود خبر ندارند مطلقا اين است كه در قرآن صريح مي‏فرمايد ماكان لهم الخيرة من امرهم پس هرچه را خدا براي شما اختيار كرده است همان مصلحت تو بوده است و هرچه را گفته مكن همان خير تو بوده است باز فكر كن نه اين‏كه مصلحت خدا در آن بوده مصلحت خود تو در آن بوده تو مي‏خواهي به اين‏طور راه برو مي‏خواهي راه مرو خدا هيچ تغييري نمي‏كند اين است كه خدا مي‏فرمايد من خلق كردم خلق را كه ربح بدهم به آنها نه اين‏كه ربح ببرم از آنها پس خدا امري كه مي‏كند مصلحت خلق در آن بوده يعني منفعت خلق در آن بوده كه امر كرده و نهي كرده اگر اين مال مردم را بخورد معلوم است او هم مي‏آيد مال اين را مي‏خورد مصلحتشان نيست پس چون منافع را نمي‏دانستند اين خلق ان‏شاء اللّه اگر درست فكر كني خواهي يافت كه اگر جميع اطباي عالم جمع شوند و عقل‏ها و تجربه‏هاشان را روي هم بريزند بخواهند بفهمند يك لقمه نان چه اثر دارد در قوه‏شان نيست نهايت بعد از زحمت زيادي يكيش را دوتاش را بتوانند برخورند اما ديگر اين لقمه نان براي دست چه اثر دارد براي پا چه اثر دارد براي سر چه اثر دارد براي چشم چه اثر دارد براي گوش چه اثر دارد و هكذا براي هريك هريك از اعضاء و جوارح چه اثر دارد اين آثار را نمي‏توانند به دست بيارند اينها را خدا مي‏داند و به وحي بايد تعليم پيغمبران كند پس چون براي خلق منفعت بسيار بود و خدا نمي‏خواست خودش منفعت ببرد بلكه مي‏خواست منفعت برساند به خلق و همچنين مضرات و سموم بسيار بود و به خلق مضرت داشت و به خدا مضرت نمي‏رسيد و به خلق مضرت مي‏رسيد و خدا نمي‏خواست به خلق مضرت برسد چنان‏كه خبر داده كه لايرضي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۱ *»

لعباده الكفر خدا هيچ راضي نيست كفر بورزند ضرر به آنها دارد نه اين است كه خودش مي‏ترسد و ضرر به كهره و برّه او داشته باشد نه خدا از كسي نمي‏ترسد اين سلاطين ظاهري اگر كسي بر ايشان ياغي بشود البته مي‏ترسند البته جلالشان كم مي‏شود اگر بدانند كه فلان حاكم خيال ياغي‏گري دارد خورده خورده به تدبيرات او را عزل مي‏كنند چرا كه مي‏ترسند جلالشان كم شود اين خدا چنين خدايي است كه اگر جميع خلق كافر شوند از آن جلال و عظمت و كبرياي او هيچ كم نمي‏شود. اگر تمام هم مؤمن شوند به قدر پر كاهي باز به جلال او نمي‏افزايد نه زورش زياد مي‏شود نه علمش زياد مي‏شود و اين خدا گفته من راضي نيستم شما كافر شويد خودش محتاج نيست مي‏خواهد شما كافر نشويد و شما مؤمن بشويد به جهت آن لطفي كه داشت راه لطف و كرم او همين كه اگر او در بند نبود و اعتنائي به تو نداشت تو كه نبودي پيشتر فكر كنيد كه خودتان استاد شويد. ببينيد خدا اگر اعتنائي به شما نداشت مثل پادشاهي بود كه اعتنا به گداها ندارد لذا اگر اعتنا به شما نداشت شما كه نبوديد اگر اعتنا نداشت شما را خلقتان نمي‏كرد كسي كه زوري بر او نداشت كه اينها را خلق كن حالا كه خلق كرده سر داده چشم داده گوش داده بيني داده دهان داده زبان داده دست داده پا داده گوشت و استخوان داده اعضا و جوارح داده ظاهر داده باطن داده پس بدان اعتنا دارد و در اعتناي خدا به خلق همين‏كه خلقشان كرده بس است همين‏كه مي‏بيني خلقت كرده بدان التفات دارد مرحمت دارد خدا كه لطف دارد لامحاله به هر كسي به يك پشه هم لطف دارد خدا اعتنا به خلق دارد دليل آن همين‏كه خلقشان كرده اين‏كه دليلش واضح و بيّن و آشكار است هرچه هم هركه بيشتر فكر كند بيشتر خضوع و خشوع خواهد كرد در پيش خداي خود پس اين خدا يقيناً اعتنا دارد به خلق خودش پس لايرضي لعباده الكفر نمي‏خواهد هلاكشان را اگر مي‏خواست هلاكشان كند اگر مي‏خواست لج‏بازي كند خيال كن اين وسوسه هم برايت بيايد اگر خدا در بند اين خلق نبود و اگر هلاك شوند باكش نبود ده نفر هلاك شوند باكش نبود خلق كه بسيار داشت مي‏خواست اين ده‏تا را خلق نكند چه ضرور خلق را بسازند و بعد هلاك كنند اگر خدا خلق نمي‏كرد اصلش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۲ *»

خلق نبودند كه هلاك شوند حالا باكش نيست كه اينها را هلاكشان كند مي‏خواست خلقشان نكند حالا كه خلقشان كرده خلقشان بكند بعد هلاكشان بكند خيلي جبر است خيلي ظلم است خيلي بي‏مروتي است خدا چنين نيست پس بدان خدا در بند تو هست و خدا اعتنا به تو دارد و نهايت اعتنا دارد ببين چشم مي‏خواستي به چه خوبي آفريد براي تو آيا باز اعتنا ندارد گوش مي‏خواستي ببين به چه خوبي آفريد براي تو باز اعتنا ندارد حسن اين چشم را بخواهي ببيني چه قدر است عاجزي اين طبقاتش هر يكي چه خاصيت دارد چه كارش كرده‏اند كه به اين آساني مي‏بيند كه اگر بخواهي راه حكمتش را هم پيدا كني از صد هزار يكيش را دوتاش را سه‏تاش را برمي‏خوري باقي را نمي‏فهمي حالا ببين خدا چقدر اعتنا به تو دارد كه تو چشم مي‏خواستي به اين خوبي خلق كرده گوش مي‏خواستي به اين خوبي خلق كرده براي تو دست مي‏خواستي پا مي‏خواستي به اين خوبي خلق كرده در هر كارش اين‏قدر خوب خلق كرده كه از عقل ما بيرون است پس بدانيد كه خدا اعتنا دارد به شماها حالا كه او اعتنا دارد به تو در نهايت اعتنا به طوري كه تو هرچه لازم داشته باشي خلق كند براي تو و تو هم خبر نداري كه لازم داري معلوم است آن نطفه چه عقلش مي‏رسد كه سر مي‏خواهد دست مي‏خواهد پا مي‏خواهد چشم مي‏خواهد گوش مي‏خواهد خودت هم عقلت نمي‏رسيد چه ضرور داري بله حالا كه ساخته‏اندت مي‏فهمي اين را كه اگر يكيش نباشد مي‏بيني چقدر معطل مي‏ماني يك بند انگشت نباشد چقدر معطل مي‏ماني يك دملي يك جايي بيرون آيد چه صدمه‏هايي مي‏خوري چشم را ببين كه چقدر كارها از آن مي‏آيد يك‏خورده كم‏نور شود چقدر كار معوق مي‏ماند گوش اگر كر شود يا يك‏خورده سنگين شود چقدر كار معوق مي‏شود اينها يك قدري كم بشود ببينيد چقدر بنيه را ضايع مي‏كند يك‏خورده زياد شود بنيه قوت مي‏گيرد پس ببينيد كه خدا اعتنا خيلي به شما دارد در خلقت خودت فكر كن و ببين كه چقدر اعتنا كرده حالا خدا اين قدر اعتنا به تو داشته باشد و خلقت بكند و هر چيزي را سر جاي خود بگذارد براي مصلحت خودت ببين تو كور باشي يا بينا براي مصلحت خودت است چشم داشته باشي خودت چشم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۳ *»

مي‏خواهي كه به آن عجائب ببيني غرائب ببيني ستاره‏ها را ببيني تعجب كني عبرت بگيري بداني اين ملك صانعي دارد براي خودت نفع دارد هم‏چنين گوش داد كه صداها بشنوي و سخني بفهمي خدا مي‏داند خلقت عجيب غريبي است مردم خيلي احمقند يك تلگرافي را مي‏بينند تعجب مي‏كنند خدا اين صنعت‏ها را روي هم ريخته كه اگر انسان عاقل فكر كند هوش از سرش مي‏رود و فكر نمي‏كنند و عبرت نمي‏گيرند از صنعت اين خدا همين صدايي است از جايي بيرون مي‏آيد به گوش مي‏خورد چيزها مي‏فهمد به آن علم‏ها زياد مي‏شود قدرت‏ها زياد مي‏شود انسان اگر با فكر باشد با تعجب باشد عبرت مي‏گيرد بله الاغ‏هاي دنيا غافلند و كأين من آية في السموات و الارض يمرون عليها خدا مي‏شناخته خلق خود را خبر داده كه چه بسيار آيه‏ها كه يمرون عليها روش راه مي‏روند مثل الاغ و هم عنها معرضون لكن بني نوع انسان اگر فرزند آدم باشند فرزند شيطان نباشند فرزند الاغ نباشند فكر كه مي‏كنند در اعضاء و جوارح خود عبرت مي‏گيرند از آنها بني نوع انسان و فرزند آدم مثل آدم مي‏ماند ببين آدم به محضي كه روح در بدنش دميده شد و به سينه‏اش آمد چشمش را واكرد آسمان و زمين را ديد گفت الحمد للّه رب العالمين بنا كرد حمد كردن مطلب را فهميد.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه بدان آيات را خدا گذارده در خودت خدا تقصير نمي‏كند در شناساندن خودش مي‏فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد آيات خود را در نفس‏هاي خود شما گذاردم در آفاق گذاردم در انفس گذاردم توي چشمت گذاردم تو هنوز نمي‏بيني او را توي گوشت گذاردم هنوز نمي‏شنود توي دستت گذاردم هنوز مي‏گويي به من نرسيده جايي نيست كه آيات نباشد بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت حالا خدا بريزد آيات خود را در زمين و آسمان و بريزد آيات خود را در نفس تو خدايي كه اين قدر اعتنا كند و به تو اين همه چيزها بدهد مشاعري بدهد كه آيات آفاق را بتواني بفهمي فهمي بدهد كه غيوب را كه خبر بدهند بفهمي حالا با وجودي كه خدا اين همه اعتنا كرده به خلق رسولان فرستاده بيايند و به ايشان هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۴ *»

بگويند و حاليشان كنند خداي شما اين همه اعتنا دارد به شما كه هرچه ضرور داشته براي تو مهيا كرده است بعد آمدند آنها را بيان كردند و تو باز خرغلت بزني و جعلقّي كني. بگويي كه نمي‏خواهم به من بگويند خير و شر مرا طالب نيستم هدايت بيابم همچو كسي جزاش چه چيز است جزاي كفر چه چيز است كسي كه شرك ورزد خدا گفته نمي‏آمرزم او را ضرري براي خدا ندارد حالا كه نخواستي ولت مي‏كنند و همين كه ول كردند آدم را مي‏برندش به جهنم.

پس خداوند عالم آيات خود را نمود به خلق و اگر نمي‏نمود خبر نداشتند از او آيات خود را در آسمان و زمين هم نمود به ايشان در نفسهاي خودشان نمود به آنها پس بعد از آن حجت را به آنها تمام كرد و فهمانيد به آنها كه شما خبر نداريد نافع‏ها هست در دنيا و ضارها هست در دنيا كه ضرر مي‏رساند و شما خبر نداريد از آنها نمي‏خواست هم هلاكت كند اگر اعتنا نداشت از اول خلقت نمي‏كرد پس اعتنا دارد لطف دارد كرم دارد عفو دارد اغماض دارد و هكذا اسمهاي خدا را بردار در دعاي جوشن كبير بخوان حالا خدا با اين اعتناهايي كه با تو كرده به آنها اكتفا نكرده مع‏ذلك فرستاد در ميان شما كساني چند را كه متنبه‏تان كنند و متذكرتان كنند كه تا حالا بازيگوشي كردي سهل است حالا بيا متنبه شو برگرد برو پيش اين خدا يك دفعه خطا كردي نگرفت دو دفعه خطا كردي نگرفت باز مي‏كني چندين مداراها هم مي‏كند مهلت‏ها هم مي‏دهد از اول عمر تا آخر عمر هم مهلت مي‏دهد هيچ به استحقاق معامله نمي‏كند با شما با وجودي كه آنچه بخواهد بكند مي‏تواند خداي به اين قدرت اگر بناست بگيرد شخص عاصي را همان ساعت بايد آتشش بزند اين است كه مي‏فرمايد و لو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم ماترك علي ظهرها من دابة لكن مهلت مي‏دهد باز از رحمتش است از رأفتش است شايد يك‏وقتي از بازيگوشي دست بردارد توبه كند و اگر كسي واقعاً توبه كرده باشد و بناي شرمساري و خضوعي و توبه‏اي و انابه‏اي داشته باشد مي‏آمرزد پي بهانه هم مي‏گردد پس خدايي كه هلاك خلق خود را نخواسته بود و همه خلق را عالم به جميع منافع و مضار نيافريده بود و به غير از انبياء كسي نمي‏تواند ادعا كند كه جميع منفعت‏ها را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۵ *»

مي‏دانم جميع مضرت‏ها را مي‏دانم جميع منافع و جميع مضار را خدا مي‏داند و بس بعد انبياي او آن هم به وحي خاص كه تعليم ايشان بكنند پس بدانيد كه چنان‏كه مي‏فهمي كه خودت نبودي و خدا خلقت كرده و خودت مال خدايي هيچ مختار نيستي در كار خودت ابداً  ماكان لهم الخيرة من امرهم دلم مي‏خواست چنين كردم نمي‏شنوند از آدم يك دفعه دلت خواست كردي دو دفعه دلت خواست كردي يك دفعه هم به هيجان بيا موافق دل او راه برو تا بازي هم كه كردي عفو كند اغماض كند باري پس اين خلق هيچ مختار نيستند در اختيارات خودشان هيچ خوبي نمي‏دانند يعني چه هيچ بدي نمي‏دانند يعني چه خوب آن است كه خدا گفته خوب است هرچه او گفته بد است آن بد است بسا خوبي‏ها است كه دلمان نخواهد آنها را بايد توي كله دل زد و آن خوبي‏ها را كرد چه بسيار بدي‏ها است كه خوشمان مي‏آيد از آنها بايد دوري كرد به همين جهت تكليف اسم گذارده‏اند تكليف غالب نفوس اين است كه از امر انبياء سرگرداني دارند فكر كن كه اگر كسي بخواهد سالك باشد خيلي به كارش مي‏خورد.

اين حرف‏ها تجربه شده كه كاري را كه خدا نگفته است لكن خلق گفته باشند پُر زور نمي‏آرد كردنش اما كاري را كه خدا گفته و لو آسان باشد مي‏بيني زور مي‏آورد كأنه مي‏خواهد هلاك شود تا آن كار را مي‏كند لكن هيچ زورش نمي‏آيد كارهاي زوردار بكند و لو براي غير مستحق باشد و كار آسان را زورش مي‏آرد بكند ببين در وقت روزه بخواهي نمازي بكني آهي و ناله‏اي داري كه من روزه‏ام نافله چطور بكنم اما يك كسي وارد مجلس مي‏شود صد دفعه براي او برمي‏خيزيم و باكيمان نيست به جهتي كه للّه نيست في اللّه نيست محض تملق خلق است هيچ زحمت ندارد اما دو ركعت نماز كه بنا شد بكنيم بابا روزه‏ايم ضعف روزه مانع است اين چه ضعفي است كه براي آن مردكه اين همه برخاستي و تعارف كردي و نمي‏تواني يك دفعه برخيزي دو ركعت نماز كني دو ركعت نماز بخواهد بكند هزار حيله مي‏كند هزار زحمت مي‏كشد آن آخرش اگر زور زد يك نماز سر و دست شكسته‏اي كرد هزار منت دوش خدا مي‏خواهد بگذارد همه كارمان است اينها همه محرميم به يكديگر اولاً كه سر وامي‏زند و هيچ نمي‏كند بعد اگر بكند هزار ريا مي‏كند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۶ *»

مي‏خواهد به گوش مردم برسد كه من همچو خر مقدسي هستم خيلي كه زور زد ريا هم نكرد سمعه هم نكرد نعوذباللّه عجبي مي‏آرد روش مي‏گذارد كه بدتر است از هزار ريا و سمعه اين نفس حالتش اين است چاره‏اش هم نمي‏شود كرد مگر يك كاري بكني كه شيطان سوار نفس نباشد اگر شيطان را برش داشتي ديگر جانت فارغ است.

باري ملتفت باشيد پس ببينيد در كارهاي خدايي يك گدايي در كوچه گريه مي‏كند التماس مي‏كند از رنگش پيدا است مي‏فهمي مستحق است يك پول بخواهي به او بدهي هزار ريا و سمعه مي‏كني و جان مي‏كني تا يك پول بدهي يك مهماني مي‏كني بسا ده تومان در آن خرج مي‏كني و بسا يادش نيست كه خرج كرده در مهماني چون للّه نبود في‏اللّه نبود ده تومانش عظم نداشت لكن اين گدا چون مستحق بود يك پولش كه داد به نظرش خيلي مي‏آيد اينها همه راهش همين است كه شيطان مسلط شده و هرچه را كه خدا گفته اگرچه يك پول باشد اگرچه زحمت كمي باشد كه زورش مي‏آرد شيطان وسوسه مي‏كند نمي‏گذارد و الاّ عقل مي‏فهمد كه كار آسان آسان‏تر است از كار مشكل مي‏خواهي تجربه كني به فعله بگو بيل بردار و زمين بكن براش هيچ مشكل نيست مي‏رود مي‏كند اما ده شاهيش بده يك قرانش بده كه از حالا تا شام سر هم نماز كن خير يك تومانش بده كه از حالا تا شام نماز كن ببين مي‏كند بخواهد دو ركعت نماز كند خسته مي‏شود اما آن كپه گل را بر سرش مي‏گذارد و از پله‏ها بالا مي‏رود و شام كه شد ده شاهيش را مي‏گيرد دلش هم خوش است سببش همه همين است كه نفس كارهاي شيطاني را زود مي‏كند بي‏ديني را به آساني هرچه تمام‏تر مي‏كند و مي‏داند بي‏ديني ثمر ندارد خدا حجت را تمام مي‏كند به خلقش حاليش كرده و تمام مردم مي‏دانند كه اين رياها هيچ مصرف ندارد، براي اين مردم كار كردن فايده ندارد اين مردم خودشان مالك خيال خودشان نيستند كاري بكنيم كه فلان شخص از ما راضي بشود بهتر است يا كاري بكنيم كه خداي من از من راضي بشود فكر كن خوب فلان شخص هم راضي شد از من اما محض اين‏كه راضي شد از من پول به من مي‏دهد نه پول به من نمي‏دهد رزق به من نمي‏دهد صحت به من نمي‏دهد دفع مرض از من نمي‏تواند بكند بعد از آن‏كه بتواند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۷ *»

بكند اين‏كه خيالش به دست خودش نيست خيالش به دست خدا است اراده‏اش به دست خدا است اگر نخواهد خدا اين چه مي‏تواند بكند من اگر كاري كنم خدا را راضي كنم از خودم آن وقت رزق مي‏خواهم از او مي‏خواهم اگر عافيت مي‏خواهم از او مي‏خواهم چرا بايد بروم پيش طبيب تملق كنم پيش خدا مي‏روم تملق مي‏كنم او طبيب را افسار كند براي من بفرستد چه بسيار ناخوش‏ها بي‏طبيب چاق مي‏شوند اتفاق مي‏روند جايي آنجا غذايي مناسب اتفاقاً مي‏خورند اينها را اغلب مردم مي‏فهمند به جهت آن‏كه خيليش را تجربه كرده‏اند ديده‏اند كارها موافق خواهش ايشان نمي‏شود حجت خدا اين‏جور واضح است حالا فهميدي و نمي‏خواهي بروي هيچ خدا دست‏پاچه نمي‏شود به اين جهت خدا مهلت مي‏دهد اگر در اين ضمن‏ها توبه كردي مفت تو و اگر هم توبه نكردي تا آخر عمر مردي به جهنم خدا هم باكش نيست و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس مي‏فرمايد بسياري از مردم را بخصوصه آفريدم براي جهنم باز براي جهنم آفريدم نه از اين است كه اعتنا ندارد كه مردم هلاك شوند عرض كردم خدا اعتنا دارد به بندگان خود لايرضي لعباده الكفر براي هيچ كس راضي به كفر نيست اما وقتي كه خلق كرد تو را تو به سوء اختيار خودت رفتي و جهنم را اختيار كردي هرچه اصرار كردند تو نيامدي معلوم است مأيوس كه شدند وات مي‏گذارند خلاصه پس ان‏شاء اللّه درست ملتفت باشيد كه خداوند عالم در بند شماها هست و چون در بند شماها هست و مي‏داند شما خيرات خود را نمي‏دانيد و تعجب اين است كه در هر تعقيبي قرار داده‏اند در شريعت كه اين دعا را بخوانند خيلي چيزها است در شريعت قرار داده‏اند مي‏فرمايند در تعقيب هر نمازي اين دعا را بخوانيد اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك يا كل سوء احاط به علمك خداوندا هر خيري مي‏داني خير من است بيار پيش من اگرچه من نخواهم بسا دور است مي‏آرند پيش تو بايد مؤمن دعا كند پيش خدا كه خدايا خير مرا پيش من بيار شر مرا از من دور كن بسا شر را خودم نمي‏دانم مي‏روم رو به سوي او چه بسياري از مردم كه حرص مي‏زنند در جمع دنيا هر كاري مي‏كنند حرص را دارند اگر اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۸ *»

دعا را درست بخوانيد به اعتقاد درست حرص خورده خورده تمام مي‏شود اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك خدايا از تو سؤال مي‏كنم از هر خيري كه علم تو به آن احاطه دارد چقدر خدا علم دارد هرجا خيري هست خدا مي‏داند، رضاي ما را مگير رضاي خودت را بگير و خير من را پيش من بيار و همچنين اعوذ بك من كل سوء يا اين‏كه من كل شر احاط به علمك نسخه‏هاش هر دو هست پناه مي‏برم به تو از هر شري از هر بدي كه علم تو به آن احاطه دارد كه ما خودمان آن را خوب مي‏دانيم رشوه مي‏دهيم هستند مردمان چند كه مي‏خواهند مثلاً حاكم باشند چقدر اهل در خانه هستند كه چقدرها پيشكش مي‏دهند كه تا حاكم باشند و اين ضررشان است بروي در خانه ملا رشوه مي‏دهي حكم ناحق مي‏گيري پول حرام مي‏خوري اين ضرر تو است بخواه از خدا در تعقيب نمازها كه خدايا آنچه مي‏داني بد است براي من يك كاري بكن كه من نكنم اگرچه خودم دوست بدارم آن را پس اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك را كه گفته‏اند بخوانيد خدا خيلي اعتنا به معنيش دارد يعني همه خيرات را مي‏خواهم حالا بسا خيال كني كه دولت زياد داشته باشي لشكر زياد داشته باشي خير تو است و تو نمي‏داني چه چيز خير تو است تو خيرت را بخواه خيرت اگر به لشكر و سپاه است به تو مي‏دهد اگر به بي‏كسي و بي‏چيزي است براي تو مي‏آورد ناخوشي بسا خيرت باشد بسا صحت خيرت است عاقبت امر را خدا مي‏داند او هرچه خير تو است پيش تو مي‏آرد تو دعا را بخوان به نيت صدق او مي‏داند بسا ترحم‏ها هم مي‏كند كه خبر نداري بسا چيزهايي كه تو خوب مي‏داني آنها را هم بيارند پيشت اگر تو رو به خدا بروي البته خدا رو به تو مي‏آيد بسا وقتي بنا گذاردي دعاها را درست بخواني به نيت صادق بخواني از باب عبادت بخواني بسا خيال تو را به مشقي كه بكني خدا جوري بكند كه هماني را كه ميل داري و مي‏خواهي همان رضاي خدا است يك جوري مي‏كند طبيعت را كه از هرچه خدا كراهت دارد رو به آن نمي‏روي بالطبع نمي‏خواهي و از خدا مي‏خواهي كه پيش من نيايد غرض عاقبت به آنجاها مي‏رسد.

باري پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه كه چون خداوند عالم خلق را از براي فايده‏اي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۹ *»

آفريده بود و فايده همين‏كه عبادت كنند او را و تمام عبادت تمام خيرهاي خودت است هيچ منت دوش خدا مگذار كه مؤمن شده‏ام ايمان آورده‏ام ايمان آورده‏اي خودت نفع كرده‏اي ايمان نمي‏آري خودت ضرر مي‏كني به جهنم مي‏روي قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين پس هيچ منتي نيست در عبادت، منت بايد كشيد و عبادت كرد ببين آن را هم حاليت كردند مي‏گويند نماز كن بعد از نماز سجده شكر بكن كه الحمد للّه موفق شدي به نماز كار خيري اگر كردي بيشتر ممنون خدا باش كه موفقت كرده منت مگذار هيچ منت برنمي‏دارد خدا خدا منت از خلق بكشد تعجب است كسي توقع داشته باشد پس اين خدا خلق را از براي عبادت آفريده چون از براي عبادت آفريده عبادت‏ها را چنين قرار داد كه تمامش منفعت‏هاي خودشان باشد دارند در هر نفسي تجارت مي‏كنند شب و روز و همه‏اش را به خودشان مي‏دهد ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري چه بسيار چيزها را اينجا نمي‏خواهند بدهند مي‏خواهند در قبر بدهند در برزخ بدهند و اين راه است و بايد رفت و حتم است كه برويم كسي توقع كند كه ما را در دنيا بگذارند اين تمناي بيجا است خدا دنيا را در روز اول دار فنا آفريده است هيچ پيغمبري هيچ بار چنين تمناي بي‏جايي نكرده هيچ پادشاهي چنين تمنايي نكرده كه در دنيا بماند حالا كه مي‏برند اگر همه خير را اينجا ندهند نقلي نيست بلكه در برزخ بدهند در قبر بدهند در قيامت بدهند هرچه هرجا ضرور است همان‏جا مي‏دهند باري عبادت‏ها تمام منفعت‏هاي خلق است كه به خلق تعليم كرده‏اند معصيت‏ها تمام مضرت‏هاي خلق است پس هيچ منت به دوش خدا مگذار كه من معصيت نكرده‏ام تو را يا عبادت كردم تو را ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها خوب مي‏كني براي خودت مي‏كني بد مي‏كني براي خودت مي‏كني.

حالا اين عبادتي را كه بايد به عمل آورد و راهش را نمي‏دانيم منحصر است كه در تمام كارهامان شور بايد از خدا بكنيم و از پيغمبر بكنيم اين پيغمبرانند محل نزول خيرات و پيغمبرانند كه شرور را دور مي‏كنند اين پيغمبرانند مي‏گويند و بيان مي‏كنند و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۰ *»

باطنشان مي‏برد و مي‏رساند ايشان هاديانند و هدايت مي‏كنند يك هدايتي است كه همين مي‏گويند كه چنين بكنيد و چنين نكنيد يك هدايتي است در وراء اين عالم در باطن فضل خود را همراهش مي‏كنند و از حال او غفلت نمي‏كنند زير بغل آدم را مي‏گيرند از راهي كه بايد برد مي‏برند انبياء راعي‏اند و شبان، اين خلق گوسفنداني چند هستند و اگر گوسفند باشند فخرشان باشد اگر سگ نباشند كه صاحبشان را بيازارند خيلي خوب است اين خلق گوسفندهايي چند هستند كه راعي مي‏خواهند و راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه پس راعي و آن هادي در باطن همراه تو است و زير بال تو را مي‏گيرد دست تو را مي‏گيرد به منزل مي‏رساند و در ظاهر گوينده حرف است و باطنشان اگر همراه نباشند و به منزل نرسانند نخواهند رسيد ظاهر تنها هيچ به كار نمي‏آيد ان‏شاء اللّه ملتفت باش اينها را كه عرض مي‏كنم دل بده خوب است انسان كه موعظه گوش مي‏كند تقليد نباشد تقليد يعني نفهمي سعي كن ببين چه مي‏گويم بفهم تا خودت هم ان‏شاء اللّه استاد شوي اگر اين‏طور كردي تقليدنكرده‏اي.

باري مكرر عرض كرده‏ام هادي بايد ببرد انسان را به منزل برساند تو ببين اگر بخواهي از اين شهر بروي به شهري ديگر و در بين راه راه‏هاي ديگر باشد اينجا كسي در اين شهر به تو مي‏گويد كه تو وقتي مي‏روي از راه دست چپ مرو از راه دست راست مرو از راه راست برو و هي نشاني‏ها مي‏دهد و تو را در راه مي‏اندازد ببين اين هادي هدايت كرده و راست هم گفته حالا ببين اگر تو شخصي باشي كه وقتي توي راه افتادي يادت برود كه چه گفت جميع آنچه گفته بي‏حاصل مي‏شود يادت مي‏رود كه دست چپ را گفت يا دست راست را نمي‏داني از كدام راه بروي معطل مي‏شوي و آخر هم به منزل نمي‏رسي آدمي نمي‏داند سر به كجا بگذارد چه بكند پس هادي يكي چنين هادي است كه حرف مي‏زند مي‏گويد خوب چيست بد چيست چه كار بكني خوب است چه كار بكني بد است از كدام راه بروي خوب است از كدام بد اين يك جور هدايت است اين جور هدايت را مي‏كنند و از اين كار دست برنداشته‏اند و شرط هدايت باطنشان را سرش را به اين بسته‏اند خودت فكر كن تا تصديقم كني ببينيد اگر باطناً هدايت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۱ *»

مي‏كردند و هيچ اين حرف‏هاي ظاهر مصرف نداشت اگر اينها هيچ دخيل نبود آنها در باطن هادي بودند هر كاري مي‏خواستند مي‏كردند ضرور نبود دعوت كنند ببينيد اين‏جور قرار نداده‏اند پس قرار دادند تصرف و حفظ باطنشان را به اين‏كه تو ظاهراً ايمان بياري به ايشان پس اگر پيغمبري برخاست و تو را ظاهراً دعوت كرد و تو گرويدي ظاهراً او باطناً تو را حفظ مي‏كند همچنين اگر امامي برخاست و تو را دعوت كرد ظاهراً و تو اطاعت كردي باطناً او تو را حفظ مي‏كند دستور العمل مي‏دهد تو هم توي راه مي‏افتي حالا كه مي‏روي و توي راه مي‏افتي آنجا كه مي‏خواهد يادت برود او همراه تو است نمي‏گذارد بسا راهي كه بايد از دست راست رفت دست راست نزديك‏تر است و از يادت مي‏رود و تو به راه دست چپ مي‏روي اتفاق آن راه دست راست دزد آمده و گرفته و امروز اگر از آن راه برويم هلاك خواهيم شد اين را چون او مي‏داند و همراه است عمداً تو را به سهو مي‏اندازد دو فرسخ راهت را دور مي‏كند كه از دزد ايمن بشوي حالا كدام بهتر است پس آن حفظ باطنشان معلق است به اين ظاهر تو اگر از آن خيري كه داري مضايقه بكني آنها هم معلوم است مضايقه مي‏كنند تو اگر در ظاهر گرويدي و از آنچه گفتند از خير خودت مضايقه نكردي ايشان هم مضايقه نمي‏كنند تو ظاهراً ايمان بيار او ظاهراً و باطناً همه را حفظ مي‏كند جايي بايد به سهو انداخت عمداً به سهو مي‏اندازد جايي بايد سهو نكرد حفظ مي‏كند باب نجاتي است كه بر روي تو گشوده است بسا انسان وقتي پاش به سنگ آمد و افتاد گريه هم مي‏كند بسا خيال مي‏كند براي معصيت است كه افتاده است خبر ندارد كه اينجا قدري بايد بند شود تا اين‏كه دزدها بگذرند دزد در راه بود درنده بود در راه بايست تو معطل بشوي بماني دلت درد مي‏گيرد و مي‏افتي حالا تو خيال مي‏كني اين براي تو شر است آنها مي‏دانند كه تو را هدايت كرده‏اند تو را به خير رسانيده‏اند.

دلت مي‏خواهد بي‏تقليد مسأله را بيابي كه اين خلق كسي را مي‏خواهند هاديي مي‏خواهند كه معصوم باشد و قادر باشد كه به منزل برساند به حرف تنها اكتفا مكن بله نبي سهو نمي‏كند نسيان ندارد خيلي خوب همين‏طور است نبي نبايد سهو كند اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۲ *»

چيزي ديگر گفته باشد بگو او چيزي ديگر بگويد ما هلاك مي‏شويم اگر نسيان داشته باشد و يادش برود آنچه خدا گفته ما هلاك مي‏شويم اما او سهو نكرد و نسيان نكرد و خطا نكرد و معصوم هم بود و به ما گفت چنين و چنان كنيد حالا آيا ماها خودمان مي‏توانيم ضبط كنيم آيا ما خطا نداريم سهو نداريم نسيان نداريم پس باطن هادي بايد متصرف باشد دقت كنيد ان‏شاء اللّه باطن ائمه طاهرين همه جا حاضر است همه جا ناظر است همه جا همراه است به شرطي كه تو حفظ ظاهر را كرده باشي تو حفظ شرعشان را بكن ايشان طريقتشان را و حقيقتشان را حفظ خواهند فرمود كسي كه شرع را حفظ كند طريقت با آنها است آنها اهل طريقتند كه آدم را مي‏برند ما اهل شريعتيم ما بايد به شرع راه رويم هرجا هم آنها بايد ببرند مي‏برند آنها طريقت را بايد حفظ كنند معلق است حفظ طريقت به حفظ شريعت تو گمان مي‏كني كه اختيار با خودت است و خودت مي‏خواهي متصرف باشي لكن مصلحت تو اين است در طريقت كه فلان دوا را بخوري مثلاً ناخوشي داري كه علاج آن نمي‏شود مگر به شراب و مي‏خواهند تو چاق شوي شيشه‏اي را كسي به اشتباه دست تو مي‏دهد و تو خيال مي‏كني سكنجبين است مي‏گيري و مي‏خوري رفع مرض تو مي‏شود و تو شراب نخورده‏اي چرا كه نمي‏دانستي شراب است حد دنيايي نداري حد آخرتي هم نداري چون علاج تو در آن بوده در باطن عمداً آن شخص را به اشتباه انداختند تو را عالم نكردند كه شراب است تو هم گرفتي و خوردي و به منفعت خودت هم رسيدي.

خلاصه پس اين خلق چنان‏كه شرع ضرور دارند و عرض كردم هادي معنيش اين نيست كه حرفش را بزند و از ماوراء خبر نداشته باشد از حال آن‏كه او را هدايت كند هادي بي‏خبر مثل خودت است پس چاره درد مرا كه مي‏كند معصوم چون من خاطي بودم معصوم بي‏خطائي خدا براي من قرار داد چون من سهو مي‏كردم معصوم بي‏سهوي قرار داد چون من يادم مي‏رفت كسي را قرار داد كه يادش نرود پس هادي بايد معصوم باشد سهوي نسياني خطائي براي او نباشد همين‏جور ملتفت باش همين‏جوري كه عالم است جاهل نيست حجت ما سهو هم ندارد خطا هم ندارد يادش هم نمي‏رود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۳ *»

خوب آنجاهايي كه بايد حفظ كند اگر ما نداشته باشيم راعي كه نمي‏دانيم چه كنيم گوسفند را شبان حفظ مي‏كند هرجا سبزه‏زار است و علف دارد گوسفندان را آنجا مي‏برد هرجا نيست او بايد نگاهشان دارد كه نروند او بايد برود در روي تلال نگاه كند ببيند كجا سبزه است بكشد گوسفندها را ببرد آنجا ببيند كجا آب هست ببرد آنجا ببيند كجا گرگ است گوسفندها را نبرد آنجا و حفظ كند پس راعي واجب است متصرف باشد ان‏شاء اللّه دقت كنيد ببينيد كه اين تصرفي را كه مني‏ها وامي‏زنند اين وازدنشان مغز دين سني‏ها است دقت كنيد امام بي‏تصرف كوسه ريش‏پهن است معني ندارد پس امام بايد شبان باشد بايد راعي باشد متصرف باشد و حالا ديگر ان‏شاء اللّه دانستيد كه امام بايد راعي باشد بايد شبان باشد به ظاهر و باطن دانا باشد متصرف باشد اگر چنين شد اسمش امام است و به فرمان خدايي امام مي‏كنند كسي را كه اين‏طور است پس امام و هادي بايد متصرف باشد لامحاله پس ايشانند حاضر در نزد هر نفع و ضرري بايد تمام نفع‏هاي تمام مردم را بداند بايد تمام منفعت‏ها و تمام مضرت‏هاي همه چيز را بداند و آن علمي است بسيار عجيب غريب كه اگر كسي فكر كند هوش از سر آدم مي‏رود به جهت آن‏كه علم به منفعت و مضرت يك نفر نيست دو نفر نيست صد نفر نيست جميع اين اشخاصي كه هستند همه منافع دارند مضار دارند يك‏پاره چيزها حلال است بر بعضي حرام است بر بعضي بسا چيزي بر اين حلال است بر آن حرام است بسا چيزي بر آن حلال است بر اين حرام است بسا يك وقتي حرام است يك وقتي حلال است و در اوقات تغيير مي‏كند ان اللّه لايغيّر ما بقوم حتي‏يغيّروا ما بانفسهم ان‏شاء اللّه دقت كنيد حجت‏ها بايد عالم باشند به ذره ذره منافع و ذره ذره مضار از براي جميع اشخاص مكلفين همچو علمي مي‏خواهد از قوه بشر مي‏رود بيرون پس اين بايد دانا باشد به جميع منافع و به جميع مضار و از براي اين‏كه اين امر را به گردن مردم بگذارند بخصوص دستور العمل دادند كه به گردن مردم بگذاريد فرمودند از سني‏ها بپرسيد و من مي‏گويم شما از مني‏ها بپرسيد، بپرسيد كه اين شيطان مي‏داند همه خيرات را يا نمي‏داند همه خيرات را همه شرور را مي‏داند يا نمي‏داند هركس هر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۴ *»

غلطي مي‏كند هر معصيتي مي‏كند آيا نه اين است كه شيطان واش مي‏دارد و هر خيري را كه نمي‏كند آيا نه اين است كه شيطان مانع است مي‏فرمايد امام تو كه بپرس از سني‏ها چنان‏كه من مي‏گويم شما از مني‏ها بپرسيد اين شيطان مي‏داند جميع خيرات را و از اين جهت منع مي‏كند آنها را و مي‏داند جميع بدي‏ها را و از اين جهت امر مي‏كند به آنها حالا اين خدا شيطان را اين همه علم داده كه اين همه خيرات را مي‏داند علم اين همه شرور را به او داده قدرت هم به او داده كه مي‏آيد مثل خون داخل مي‏شود در رگ و ريشه آدم وسوسه مي‏كند پس هم عالم است هم قادر است كه در شرق و غرب عالم اضلال مي‏كند حالا هادي آيا اين قدر علم و اين قدر قدرت ندارد خدا كه قادر است شخص هادي را اين قدر تصرف بدهد كه در شرق و غرب عالم بتواند هدايت كند و شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال نباشد و نيست پس خدا اجلّ و اكرم است از اين‏كه بيافريند شيطاني عالم به جميع خيرات و به جميع شرور، بيافريند شيطاني قادر بر اضلال مردم كه در شرق و غرب عالم تصرف داشته باشد و در مقابل اين هاديي نيافريند كه به قدر اين علم داشته باشد به قدر اين قوت داشته باشد و تو مي‏داني كه واللّه هادي كسي است كه اين شيطان به اين متشخصي با اين علم با اين قدرت سگي است واللّه كه مِرْفِسش دست او است كه هرجا مي‏خواهد آن حرام‏زاده را سستش مي‏كند كه برود ولي خودش را ببرد هرجا مي‏بيند تخم شيطاني را امام خوب مي‏شناسد آنها را امام حلال‏زاده و حرام‏زاده را خوب تميز مي‏دهد شيطان مرفسش در دست امام است گاهي نگاه مي‏كند تخم‏هاي شيطان را مي‏بيند سست مي‏كند مرفس شيطان را آن هم مي‏رود مي‏ربايد آنها را اين مرفس چون در دست امام است تو اگر به اين سمت افتادي آن را براي تو سست نمي‏كند احياناً اگر ضعيفي اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا اتفاق صدايي كرد و همراهش يك قدمي رفتي متذكر مي‏شوي آن هم براي ضعفا اگر ضعيفي باشد از اين سمت و مس كند او را شيطان وقتي مس كند او را شيطان تذكّروا متذكر كه شد پاش را قايم مي‏كند او دمش را برمي‏دارد و مي‏رود همين‏كه بناي دليل و برهان شد شيطان فرار مي‏كند طبيعت شيطان را خدا اين‏جور خلق كرده كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۵ *»

همين‏كه بناي دليل و برهان شد بعينه مثل اين بچه‏هاي بازي‏گر كه سواري داري مي‏روي بچه عداوتي با تو ندارد خوشش مي‏آيد بازي كند پخي به الاغ مي‏كند كلاهش را توي دست و پاي الاغ مي‏اندازد كه رم كند شيطان هم كارش همين است كه شيطنت كند كارش بازي است كارش هم كلاه انداختن است ديگر دليل ندارد تا كسي بگويد چرا انداختي دليل ندارد و فرار مي‏كند شيطان مطلقا در هيچ راهش دليل ندارد خدا حتم كرده است كه تمام دليل و برهان را به اهل حق بدهد شيطان با دوستانش جميع كفار جميع منافقين و خود شيطان كه استادشان است دليل هيچ بار ندارند كلاه مي‏اندازند توي دست و پاي حيوان كه با فلان جا بد نگوييد اين‏كه دليل نشد فلان جا مثلاً شاهزاده است شاهزاده است خوب است بزرگ‏زاده است خوب است اگر اين شاهزاده و بزرگ‏زاده بد است بد مي‏گويم اگر خوب است خوب مي‏گويم من با بد بدم با خوب خوبم فلان شاهزاده است به او بد نبايد گفت اين دليل نيست دليل و برهان اين است كه بد بد است خوب خوب است اما شيطان كارش اين است كه مي‏گويد فلان‏كس دولت دارد بابا دولت كه كاري به خوبي و بدي نداشت يا اين‏كه فلان‏كس خويش با فلان كس است بد به او نبايد گفت فلان كس خويش فلان كس است كه دليل نيست برهان نيست ديگر خويش‏تر از پسر نوح نمي‏شود حالا به پسر نوح فلان كس بد مي‏گويد پس بد است بدانيد كه اين دليل اين است كه اين‏جور مردم از جنس پسر نوحند اين‏كه دليل نشد اين كلاه است و شيطان مي‏اندازد اين‏كه دليل نمي‏شود و تخم شيطان‏ها به همين كلاه‏ها مي‏روند و تا كلاه در دست و پاشان نيندازد نمي‏روند و همين‏كه انداخت به كلاهي مي‏روند.

پس ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد با دليل و برهان كه چنان‏كه خلق شريعت ضرور دارند و حكماً شرع ضرور دارند ببينيد چهار روز سلطان ناخوش مي‏شود چقدر اغتشاش مي‏شود نمي‏شود اين خلق شريعت نداشته باشند اگر نداشته باشند مال يكديگر را مي‏خورند زن يكديگر را مي‏برند جان يكديگر در معرض تلف است چنان‏كه شرع ضرور دارند شارع ضرور دارند و شارع ظاهري هم ضرور دارند كه حرف بزند و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۶ *»

باطن براي او باشد كه تصرف داشته باشد راوي را كار ندارم راوي روايت مي‏كند مي‏گويد امام چنين گفت و ردش نمي‏توان كرد رد بر او رد بر امام است و در حد شرك به خدا است لكن اين راوي هم بايد متصرف باشد نه لازم نكرده يك متصرف بسمان است يك شبان بس است راعي هست راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرّق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم جوري هم كرده كه در اين دعاهايي كه اين شب‏ها بايد خواند اگر فكر كني دعاي افتتح الثناء از خود حضرت است تمام آنچه را كه در دعاها گذاشته‏اند اگر ياد بگيري و اعتقاد كني بس است اصل اعتقادت آن باشد ديگر اگر نخواني نخوانده‏اي اما بخوان و اعتقاد كن كه ثمرها دارد پس در اين دعا مي‏خواني اللّهم المم به شعثنا خداوندا هر تفرقه ما را به او جمع بكن ببين اگر متصرف نباشد نمي‏تواند تفرقه‏ها را جمع كند و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و كثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلتنا و يسّر به عسرنا و بيّض به وجوهنا و فكّ به اسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعيدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنيا و الآخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا هي شمرده پشت سر هم و اينها نمونه است كه آنچه را ضرور داري كائناً ما كان آنچه را رعيت كائناً ما كان بالغاً ما بلغ ضرور دارند همه انبار است پيش ايشان كل آنچه را رعيت ضرور دارند انباردار ايشانند ايشانند خزان علم خدا ايشانند خزان فيض خدا همين‏طوري كه ظاهراً واسطه‏اند همين‏طور باطناً واسطه‏اند ايشان آنچه را كه جميع خلق محتاجند انبار شده پيش ايشان از خود واسطه‏ها و از امام خود بايد بگيرند خدا آنجا انبار كرده مثل انبارهاي ظاهري خدا است خالق و رازق و محيي و مميت انبار اين فيض‏ها ايشانند اما صاحبش كيست خدا است پس تمام آنچه مي‏خواهي از خدا مقدم بدار امام خود را و بخوان مقدمكم بين يدي طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل احوالي و اموري و دنياي و آخرتي اي سادات من من شما را مقدم مي‏دارم و شما را شفيع مي‏كنم واسطه مي‏كنم و مي‏دانم شماييد خزانه خدا و هرچه مي‏خواهم از خدا شما مي‏گيريد از خدا و خدا به واسطه شما به ما

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۷ *»

مي‏دهد پس ايشانند واسطه‏گان ظاهر و باطن ايشانند هاديان ظاهر و باطن ايشانند حاضران و ناظران در غيب و شهود اين‏جور اگر اعتقاد داري امام داري اين‏جور اگر اعتقاد نداري امام نداري مگر سني‏ها امام ندارند امام فخر رازي و امثال آن كه اين‏جور نبودند امام نبودند امام آن شخص متصرفي است كه حفظ غيب تو را مي‏فرمايد وضع حجت براي اين است لكيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمه لهم تا مي‏روند زياد كنند برشان گرداند امام اگر نگذارد زياد كنند پس زياد نمي‏روند اگر نگذارد كم كنند پس كم نمي‏روند شما ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه بسا يك قدري زيادي مصلحت است تا آنجا مي‏گذارد زياد كنند زيادتر مصلحت نيست از يادش مي‏برند وقتي مصلحت است آن وقت يادش مي‏آرند به دليلي ديگر برهاني ديگر يك وقتي چيزي را بايد كم مصرف رساند آن وقت از يادش مي‏برد كه وقتي نگاه مي‏كني روي‏هم‏رفته هيچ زياد نشده هيچ كم نشده اما شما اگر به طور خطا به مسأله قائل شديد در حين خطا نمي‏داني خطا است وقتي ملتفت شديد اين را الآن مي‏گويند زياد رفتيم پس در واقع زياد نيست.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۸ *»

يكشنبه ـ 5 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد مكرر كه چون خداوند عالم خلق را از براي بندگي خود آفريده بود اين بود كه راه و رسم بندگي را به ايشان آموخت كه اين شريعت باشد و اين‏طورهايي كه مي‏دانيد و چون خداوند عالم خلق را براي معرفت خود آفريده بود و اول بايد خدا را بشناسيم بعد بايد ببينيم كه چه فرمايش مي‏كند بندگي كنيم آقاي نشناخته و خداي نشناخته را نمي‏شود عبادت كرد. شما قاعده‏اي كه مردم دارند بيندازيد دور مردم علي‏العميا دنگي مي‏كوبند روزه‏اي مي‏گيرند بپرسي چرا مي‏كني مي‏گويد خدا گفته اين خدا را چطور شناختي دليل ندارد مكرر عرض كرده‏ام كسي كه دين و مذهب او اين است كه اهل شهر ما چنين ديني دارند اين دين ندارد و لو به حسب اتفاق در شهر اسلام اتفاق افتاده باشد و تولد كرده و بزرگ شده باشد شما اين‏طور نباشيد شما دين پيدا كنيد چه ضرور كرده مثل گوسفند باشيد گوسفندي كه از جويي مي‏جهد آن يكي ديگر هم مي‏جهد يكي ديگر هم مي‏جهد اين مردم همه‏شان همين‏طورند الاّ مؤمن كسي كه ايمان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۹ *»

درستي دارد دليل دارد برهان دارد دين دارد مذهب دارد ايمان در قلبش نشسته همراهش خواهد بود تا در بهشت و كسي كه دين و مذهب او اين است كه شهر ما چنين رسم است و چنين رفتار مي‏كنند جواب او اين است كه آن شهر ديگر هم جوري ديگر رفتار مي‏كنند بله طايفه ما قاعده‏شان چنين است طايفه ديگر هم قاعده‏شان چيز ديگري است چه مي‏كني نعوذباللّه اگر كسي در ميان يهود متولد شده بود و دينش همين بود كه پدران ما و مادران ما بر دين يهود بودند ما هم يهودي مي‏شويم چنين كسي وقتي بزرگ مي‏شود يهودي مي‏شود و كسي هم كه ميان نصاري متولد شده بود و دينش همين بود كه پدران ما بر دين نصاري بودند ما هم نصاري مي‏شويم كسي در ميان بت‏پرست تولدش بشود بزرگ كه مي‏شود بت‏پرست مي‏شود كسي در ميان سني‏ها متولد شد وقتي بزرگ مي‏شود سني مي‏شود و دينش دين تسنن است كسي در ميان شيعه هم بزرگ مي‏شود شيعه است اينها هيچ كدامش دين نيست دين و مذهب دليل مي‏خواهد برهان مي‏خواهد اينها دين‏هاي پدري و مادري است كه مردم استعمال مي‏كنند معلوم است هركس در كيش خودش قايم مي‏ايستد اينها پيش چشمتان را نگيرد يك‏پاره احمق‏ها اينها پيش چشمشان را مي‏گيرد كه كساني كه در دين خودشان متزلزل نيستند جان مي‏دهند مال مي‏دهند اينها البته يقين دارند هيچ اينها چشمتان را پر نكند اينها چشم احمقان را پر مي‏كند راست است يك‏دفعه عصبيت واش مي‏دارد خودش را هم به كشتن مي‏دهد اين دليل نيست يقين نيست حميت جاهليت است اگر يهودي‏ها را هم پاپيشان بشوي كه برگرديد از دين يهوديت مال مي‏دهد جان مي‏دهد و برنمي‏گردد همچنين نصاري را بخواهي پاپي شوي كه از دين نصاري برگرد جان مي‏دهد و برنمي‏گردد اينها دليل يقين نيست اينها همه دليلشان اين است كه پدران ما چنين رفته‏اند ما نيز چنين مي‏رويم خداي شما در كتاب شما اين دليل را وازده گفته كفار را وقتي مي‏گويي بياييد مسلمان شويد مي‏گويند انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون ما يافتيم پدران خود را خويشان خود را بر طريقه‏اي ما هم همراه طريقه ايشان رفتيم و راه مي‏رويم ديگر حالا آن پدرت هم عقلش نمي‏رسيد نمي‏داند او لوكان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۰ *»

آباؤهم لايعقلون شيئاً و لايهتدون حالا كه پدرش از اين راه رفته پدرش پيغمبر نبوده پدرش هم خري بوده مثل باقي خرها آن پير خرف‏شده بود آن هم جوان جاهلي بود هر دو مثل هم پس دين و مذهب دليل مي‏خواهد و برهان.

يك‏خورده فكر كن در قرآن ببينيد خدا چطور بيان مي‏فرمايد قرآن از جانب خداي آسمان و زمين كه خالق آسمان و زمين است نازل شده همچو كتابي است كه اگر جن و انس جمع شوند نمي‏توانند مثلش را بياورند معلوم است قول خدا است كلام خدا است با آن بازي نكنيد مردمي كه دين و مذهب ندارند و لو اين‏كه ظاهراً احترامي به قرآن بكنند لكن مي‏گويند اعتنائي نكنيد به معني‏هاي اين قرآن و الغوا فيه اين به جهت اين است كه آنها دينشان دين پدر و مادرشان است شما دينتان دين حق باشد باز ببينيد كه خدا توي همين قرآن مي‏فرمايد لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم مي‏فرمايد هرگز نمي‏يابي كسي را كه ايمان آورده باشد به خدا و رسول كه دوستي كند به كساني كه دشمني مي‏كنند با خدا و رسول خدا، دوستي به آنها نمي‏كند اگرچه پدرش باشد و فرزندش باشد برادرش باشد هركس مي‏خواهد باشد باري چه ضرور كرده تعصب جاهلانه كه چون پدرم از اين راه رفته من هم از اين راه مي‏روم لكن اگر فهميدي پدرت هم در اين راه بوده بگو اللّهم اغفر لي و لوالدي هركس به اين دين بوده خدايا او را بيامرزش دين و مذهب را اعتنا كنيد خدا كوچك به نظرتان نيايد خدا ضرري نمي‏كند تو او را كوچك بداني يا اعتقاد نداشته باشي لكن حالا تو اصراري داري در هلاكت خودت، جهنم، خدا هيچ محتاج به تو نيست كه تو او را بشناسي فكر كن ببين اگر خلقي نبود و هيچ نبود كه او را بشناسند آيا هيچ علمش كم مي‏شد هيچ قدرتش كم بود هيچ جلالش كم بود كمالش سطوتش كم بود حالا هم كه خلق كرده اينها را هيچ زياد نيست حالا هم محتاج نيست به كسي لكن خدايي است كه نمي‏خواهد خلق خود را هلاك كند از همان راهي كه ديروز عرض كردم فكر كنيد به شرطي كه ان‏شاء اللّه فراموش نكنيد اين حرف‏ها را سرسري نگيريد اين حرف‏ها مثل حرف‏هاي اين واعظ‏هاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۱ *»

متعارفي نيست كه اگر گوش بدهيم ياد بگيريم ثوابمان مي‏دهند گوش ندهيم ثوابمان نمي‏دهند نه چنين است اينها حرف‏هايي است كه اگر ياد مي‏گيري دين داري ياد نمي‏گيري دين نداري اگر خيال مي‏كني دين داري دين را كي تعليمت كرد آيا وقتي تولد كردي آن ماما تعليمت كرد آيا بعد از آن دايه‏اي كه شيرت مي‏داد تعليمت كرد آن دايه دين از كجا آورد كه تعليمت كند بعد از آن آن ملا مكتبي چه تعليمت كرد ابجد هوّز خودت فكر كن در ابجد خدايي چيزي هست نه اگر يك‏خورده به‏هوش بيايي مي‏فهمي كه عمر همين‏طور گذشت و هيچ نرفته‏اي خدا را ياد بگيري توحيد نمي‏داني چرا كه هيچ كس تعليممان نكرده ديگر اينها كه چهار كلمه ياد گرفته بوديم ظواهر الفاظ بود هيچ خدايي توش نيست ريش‏هامان هم سفيد شده و خدايي نشناخته‏ايم.

خلاصه پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه خدا را بايد شناخت نه طوري كه خودمان او را بشناسيم خودمان بخواهيم او را بشناسيم غلط است و بيجا است هركس بخواهد خودش را به كسي بشناساند خودش بايد بيرون بيايد و خودش را بشناساند نه اين‏كه كسي پيش خود خيال كند پس اين‏طوري كه خدا گفته و خود را شناسانيده بايد شناخت نه طوري كه خودمان خيال كرده‏ايم بايد او را بشناسيم بسا خيال كني من اعتقاد به خدا دارم مي‏بينم اين زمين و اين آسمان را يك كسي خلق كرده پس من اعتقاد به خدا دارم مي‏گويم راست است اين مقدمه است براي معرفت توحيد لكن خودت فكر كن اين‏قدر فهم را هم كه يهودي‏ها دارند نصاري هم دارند سني‏ها هم دارند اگر اين توحيد باشد پس آنها هم توحيد دارند و اگر خيال كني كه چه عيب دارد آنها هم توحيد داشته باشند عرض مي‏كنم كه اگر كسي توحيد داشته باشد آيا مي‏شود خدا او را هميشه عذاب كند و اگر فكر كني مي‏داني نمي‏توانند يهود و نصاري و جميع طوايفي كه اسم خدايي مي‏برند روز قيامت بگويند خدايا ما اقرار به تو كه داشتيم اعتقاد به تو كه داشتيم آيا اين اقرار و اين اعتقاد ثواب ندارد پس ثواب ما را بده و البته هرچه امر بزرگ‏تر است ثوابش بيشتر است پس اعتقاد به خدا بايد ثوابش بيشتر باشد از اعتقاد به رسول و ولي پس خيال مكن يهودي‏ها خدا دارند و اعتقاد به خدا دارند اگر داشتند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۲ *»

مي‏توانستند روز قيامت بگويند خدايا ما اعتقاد داشتيم به توحيدي كه ثوابش بيش از همه چيز بود اگر تقصيري هم كرديم چند تا چوبمان هم بزن ولمان كن خداي عادل بخواهد به عدل رفتار كند كسي كه ثواب كند اگرچه تقصيري هم داشته باشد ثوابش را بدهد اگر تقصيري كردند كار خوب هم كرده‏اند چرا ثوابشان را به ايشان نمي‏دهد پس يهودي‏ها را هم ثوابشان را بدهد كه توحيد كرده‏اند خدا را عذابشان هم بكند به جهتي كه اسلام را قبول نكرده‏اند پس بحث دارند به خدا كه چرا هميشه ما را مخلد در آتش جهنم مي‏كني و اگر خيال كني چه عيب دارد يك وقتي يهودي‏ها را نجات مي‏دهد يك وقتي نصاري را نجات مي‏دهد يك وقتي كفار را از جهنم نجات مي‏دهد اگر چنين خيالي كني تو خودت در مسلماني باقي نمي‏ماني ان اللّه لايغفر ان‏يشرك به اين خدا حتم كرده كفار را نيامرزد حكم كرده و قسم خورده كه نيامرزد پس وقتي كفار را نمي‏آمرزد پس بدانيد كه واقعاً اعتقاد ندارند به خدا پس اين‏جور اعتقاد اعتقاد نيست به خدا كه اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته چرا كه همه يهود و نصاري همه‏شان اين را مي‏گويند و اعتقاد به‏خدا ندارند به‏دليل اين‏كه خدا به‏جهنمشان مي‏برد.

پس يك‏قدري اگر ملتفت باشي بر سبك آيه‏اي كه خواندم رجوع كن ببين خدا چون خلق را براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را تعريف كرد براي مردم چه جور همين جوري كه مي‏بيني هيچ‏جا هم در هيچ آيه‏اي اين‏جور تعريف نكرده آيه عجيب غريبي است مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است مثل نوره صفت اين نور يعني اين نور نوري نيست كه خيال كني مثل نور آفتاب است مثل نور چراغ است بلكه اگر آن‏جوري كه او بيان كرده فهميدي نجات مي‏يابي ان‏شاء اللّه پيش او نمي‏روي جاي ديگر مي‏روي درك است ماذا بعد الحق الاّ الضلال پيش او نرفته‏اي او را نشناخته‏اي پس ملتفت باش مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است و مي‏فرمايد مثل نوره يعني صفت اين نور خدا اين است كه مانند مشكاتي مي‏ماند مانند چراغداني مي‏ماند شما را به خدا ببينيد اين چه جور بياني است ظاهر ظاهرش را بخواهي هيچ نيست اما اعتنا كن خدا را بخواهي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۳ *»

بشناسي اعتنا كن در قول خودش فكر كن ببين چه جور تعريفي كرده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة مثال آن نور و طور و طرز آن نور صفت آن نور اين است كه مانند چراغداني مي‏ماند مانند مشكاتي است كه در توي او چراغي باشد كه بر روي آن چراغ شيشه‏اي باشد مردنگي باشد اين چه جور بياني است ببينيد و آن مردنگي مانند ستاره درخشاني باشد براق است شفاف است و چشم را مي‏زند مثل ستاره است مثل كوكب درّي است و اين چراغ روشن شده از روغني لكن نه از همه روغن‏ها از روغن زيتون بخصوص نه از همه روغن زيتوني بلكه درخت مخصوصي است درخت زيتوني است كه نه به سمت مشرق ميل كرده نه به سمت مغرب آن درخت در يك جايي از زمين واقع شده كه از اين راه و از اين راه و از اين راه به يك اندازه است و در وسط واقع شده آن شجره شجره زيتونه‏اي است كه در وسط واقع شده كه نه به سمت شرق ميل دارد نه به سمت غرب و اين شجره مباركه است اين چراغ از اين شجره روشن شده و در چراغداني گذارده شده اول چراغدان را آدم مي‏بيند وقتي چشمش را مي‏اندازد چراغ را مي‏بيند بعد از آن آن شيشه را و آن مردنگي را مي‏بيند بعد مي‏بيند اين چراغدان هم روي زمين نيست آن را در جاي بلندي نصب كرده‏اند يك جايي است كه بلندتر است از مردم كه نور او مي‏تابد به مردم مثل اين چراغدان‏ها اينها را اقلاً مقابل سر يا بالاتر نصب مي‏كنند پس مي‏فرمايد جميع اينها في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع در خانه‏هايي است كه اذن داده خدا كه آن خانه‏ها رفيع باشند ببينيد چه جور خانه‏ها بايد باشند و اين خانه‏ها يقيناً خانه‏هاي خشت و گلي نيست اين خانه‏هاي خشت و گلي در دنيا كه همچو جايي نيست كه خانه‏اي باشد چراغداني در آن خانه باشد و چراغداني و مردنگي روي آن چراغ باشد به اين صفت و به اين طور كه مردم بروند آنجا خدا را بشناسند حكمتش هم در اين باشد كه دائم چراغ در آن خانه روشن باشد همچو خانه‏اي كجا است مسجد است كدام مسجد است كه دائم همچو چراغي در آن باشد در مكه است كجا است پس اين خانه‏ها خانه‏هاي خشت و گلي نيست خانه‏هايي است كه خدا اذن داده رفيع باشند بالاي خلق باشند خانه‏هايي است كه در صبح و شام نيست چيزي در آن مگر ذكر خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۴ *»

هيچ چيز از خودشان ندارند آنچه دارند ذكر خدا است ديگر نمي‏دانم اگر فكر كني در اينها چيزها خواهي فهميد خانه‏اي نيست از خشت و گل پس مايه‏اش خشت و گل نيست مايه‏اش طلا و نقره نيست مايه‏اش مشك و عنبر نيست بلكه في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه به غير از ذكر خدا آنجا هيچ نيست هيچ متاعي آنجا يافت نمي‏شود مگر ذكر خدا آن خانه خشت و گلش ذكر اللّه است ذكر اللّه هم كه الحمدللّه طوري شده كه وحشتي ندارد بگويي در جايي ياد خدا باشد نقلي نيست لكن اشارات را اقلاً بعضي ملتفت باشيد كه حرف‏ها به هدر نرود مي‏خواهم عرض كنم هيچ نيست خشت و گل آن خانه‏ها مگر ذكر خدا خشت و گلش آب نيست خاك نيست روح نيست بدن نيست چيزي كه در عالم خلق است نيست خشت و گل اين خانه‏ها نيست مگر ذكر خدا بسا يك خشتش سبحان اللّه است يك خشتش الحمدللّه است يك خشتش لا اله الاّ اللّه است يك خشتش اللّه اكبر است پس اينها نيست در ايشان هيچ چيز مگر ذكر اللّه اگر مي‏بينيشان خدا را مي‏بيني مي‏بينندت خدا ديده است تو را يك‏خورده فكر كن اگر بروي زيارتشان زيارت خدا رفته‏اي بيايند به ديدنت خدا آمده به ديدنت همچو جوري است كه اطاعتشان مي‏كني اطاعت خدا كرده‏اي اطاعتشان نمي‏كني خدا مي‏گويد اطاعت مرا نكرده‏اي همچو جور خانه‏هايي هستند كه اگر دوستش مي‏داري و در آنجا مسكن مي‏كني اطمينان به خدا كرده‏اي توكل به خدا كرده‏اي نمي‏روي آنجا و اعراض از آنجا داري اعراض از خدا كرده‏اي ظواهر اين حرف‏ها در قرآن پر است من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم اين دست‏هاي پيغمبر جوري است كه دست خودش نيست دست خدا است مردم دست دادند و بيعت كردند مبايعه كردند معامله كردند كه خودشان را دادند و بهشت را خريدند و نجات خود را خريدند حالا اين دست دست پيغمبر بود لكن نه خيال كني مثل دست‏هاي ديگر است اين دست دست خدا است بيعت با اين بيعت با خدا است مثل اين‏كه ايمان به اين ايمان به خدا است بيع با اين پيغمبر و مبايعه با او مثل مبايعه با مردمي ديگر نيست اين بيعتش بيعت خدا است مصافحه‏اش مصافحه با خدا است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۵ *»

خوبهاش جميعاً منسوب به خدا است بدي به او بكني جميعش به خدا واقع مي‏شود جنگ مي‏كند خدا جنگ كرده مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي وقتي تو خاك پاشيدي به چشم كفار تو نپاشيدي خدا پاشيد ديگر دقت كن ان‏شاء اللّه اگر خدا پاشيده بود و هيچ پيغمبر نپاشيده بود به چشم كفار كه شكست بخورند و منهزم شوند نمي‏گفت وقتي تو پاشيدي خدا مي‏گويد تو نپاشيدي خاك را وقتي تو پاشيدي من پاشيدم فكر كن ببين معنيش چه چيز است خدا مي‏داند همين‏جور وقتي پيغمبر مي‏بيند پيغمبر نديده خدا ديده وقتي پيغمبر گوش مي‏دهد سخني را خدا گوش داده و خدا شنيده و همه اينها حديث‏هاي خاص دارد يك وقتي آيه نازل شد كه هركس مي‏خواهد سرگوشي با پيغمبر بكند صدقه بدهد چون مردم خيلي مي‏رفتند با پيغمبر سرگوشي مي‏كردند تا اين‏كه آيه نازل شد كه هركس سرگوشي با پيغمبر مي‏خواهد بكند صدقه بدهد آيه كه نازل شد ديگر هيچ كس نمي‏رفت سرگوشي كند سبب نزول اين آيه اين بود كه چون طبع اين مردم اين است كه مي‏خواهند خود را به كسي ببندند به بزرگي و ايني كه مي‏گويم آنهايي كه در كارند مي‏دانند آن بزرگي كه در ميان هست اگر همين قدري كه بطلبد كسي را و آن شخص برود توي گوش سلطان سرگوشي كند مي‏گويند معلوم است كه اين خيلي در نزد سلطان معتبر است همچو كسي است كه جرأت كرده كه با شاه سرگوشي مي‏كند معلوم است اين اهل سرّ شاه است از اين جهت اين مردم بنا را اين‏جور گذاشتند مي‏رفتند با پيغمبر نجوي مي‏كردند اين را خيلي فهميدند و مي‏رفتند و نجوي مي‏كردند و دست برنمي‏داشتند گاه بود كه امر آخرتي هم نبود اين را مي‏رفتند در گوش پيغمبر مي‏گفتند محض اين‏كه مردم خيال كنند كه اين سرّي بود ميال او و پيغمبر پيغمبر هم مي‏دانست روشان نمي‏آورد تا اين‏كه آيه نازل شد كه ديگر سرگوشي نكنيد با پيغمبر اين زحمت است براي پيغمبر هركس ديگر بخواهد با پيغمبر نجوي كند بايد صدقه بدهد بناي صدقه دادن كه شد ديگر هيچ كس نرفت سرگوشي كند هميشه مردم لئيم بوده‏اند گله‏اي هم نيست از كسي تعجب اين‏كه ديگر در اسلام احدي صدقه نداد كه برود سرگوشي كند با پيغمبر همه موقوف كردند لكن حضرت امير دست برنمي‏داشت صدقه را مي‏داد و مي‏رفت نجوي مي‏كرد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۶ *»

عمداً اين كار را مي‏كرد تا يك‏وقتي حضرت پيغمبر سرگوشي مي‏كرد با او و حضرت طول دادند و هي حرف زدند با حضرت امير حالا مردم هم نشسته‏اند و حاجات دارند و مي‏خواهند عرض كنند حاجاتشان را طول كشيد مجلس سرگوشيشان را كردند بعد برخاستند حضرت و رو به آنها كردند و فرمودند تقصير من نيست من حرف نمي‏زدم با حضرت امير خدا حرف مي‏زد با حضرت امير خدا است سرّي داشت با حضرت امير مي‏خواست بگويد به حضرت امير طول كشيد عذرش را هم اين‏طور خواستند و از اين عذر خواستن بدتر شد كينه‏هاشان زيادتر شد.

پس عرض مي‏كنم چون پيغمبر زبانش زبان خدا است حرفش حرف خدا است سرّش سرّ خدا است از اين جهت فرمود من حرف نمي‏زنم البته خدا حرف مي‏زند همين جوري كه خدا درباره آن پيغمبر گفته پيغمبر است در ميان مي‏ايستد و حكم مي‏كند و حرف مي‏زند خدا درباره‏اش مي‏فرمايد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي كلامش شده كلام اللّه كلامش همين قرآن است توي قرآن هست كه انه لقول رسول كريم ذي قوة عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون صريح است كه كلام كلام پيغمبر است و حال آن‏كه كلام پيغمبر نيست كلام خدا است آيا خدا كه بخواهد حرف بزند چطور حرف بزند صدايي بايد بكند حالا صدايي كرده پس فكر كن ان‏شاء اللّه اگر اين‏جور خدا را شناختي كه خدا را شناختم يعني رسول را شناختم و شناختن رسول نيست مگر شناختن خدا حالا خدا داري و خدا شناختي و خدا مي‏داند هر جوري هركه خيال كند غير از اين خدا شناختني ندارد. و تعجب اين‏كه بعضي كتاب نوشته‏اند خود را عارف مي‏دانند صوفي مي‏دانند حكيم مي‏دانند مي‏گويند پيغمبران براي جهال آمدند كه امرشان كنند و نهيشان كنند لكن كساني كه خودشان عالم هستند و عامل هستند احتياجي به انبياء ندارند. ببينيد كار انسان به كجا مي‏رسد؟! لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين شكلشان شكل آدم است لكن چنان اسفل سافلين برده‏اند آنها را كه حرف‏هايي مي‏زنند كه اين حرف‏ها را الاغ هم نمي‏زند. خلاصه اگر كسي پيغمبر باشد خدا با او حرف مي‏زند ديگر غير از پيغمبر هيچ كس خبر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۷ *»

ندارد از رضا و غضب خدا. هركه وحي شده به او خبر دارد باقي مردم بخواهند ادعا كنند كه ما خبر داريم الاغ شده‏اند و فهمشان از عوام كمتر شده كه چنين ادعايي مي‏كنند.

باري ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه كه هركس شناخت خدا را به شناختن حجت‏هاي او خدا را شناخته و هركه اطاعت كرد خدا را اطاعت اولياي او را كرده هركس خدا را دوست داشت به دوست داشتن اولياي او دوست داشته خدا را قل ان كنتم تحبون اللّه بگو اي پيغمبر كه اگر راست مي‏گوييد و خدا را دوست مي‏داريد فاتبعوني يحببكم اللّه متابعت مرا بكنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد پس اين است كه جميع آنچه را خداوند عالم از خلق خواسته است در تمامش واسطه را اولياي خودش قرار داده پس پيغمبران و اوصياي ايشان و الحمدللّه پيش شما پيغمبر آخر الزمان است و اوصياي او ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم است آنچه را خواسته در ايشان قرار داده پس اگر معرفت خواسته در ايشان قرار داده فكر كن تقليد مرا مكن سعي كن خودت با بصيرت شوي بدان هيچ خداشناسي توي ضرب ضربوا نيست توي عربي نيست عرب‏ها خيلي خرند بلكه خيلي خرترند از باقي مردم علم ضرب ضربوا دارند بله ضرب ضادش را از آن دندان كناري بايد گفت شما بدانيد زبان عربي علم توش نيست مثل زبان تركي و زبان فارسي هيچ خيال مكن كه بگويي ملا نيستم درس نخوانده‏ام ضرب ضربوا نخوانده‏ام چيزي راه نمي‏برم بگو خير راه مي‏برم اگر راه نمي‏بردي خدا تكليفت نمي‏كرد آيا خدات را نبايد بشناسي كه نماز برايش بكني هيچ خداشناسي موقوف به درس‏خواندن نيست اما موقوف به شنيدن هست تا تو بشنوي باري.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه اگر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و حجت‏هاي خدا حرف نزده بودند آيا تو هيچ حلال خدا را مي‏دانستي آيا هيچ حرام‏هاي خدا را مي‏دانستي هيچ واجب و مستحبي و مكروه و مباحي مي‏دانستي نه هيچ نمي‏دانستي همه را ايشان گفتند به همين‏طور ان‏شاء اللّه ملتفت باش و بدان هيچ مردم از خدا خبر ندارند مگر آن جوري كه خودش خبر بدهد و اين‏جور خبر داده از خودش كه نور خودش را در چراغي گذارده و آن چراغ را توي شيشه‏اي گذارده و آن را توي چراغداني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۸ *»

گذارده و آنها در خانه‏هاي چند هستند كه هيچ چيز از ايشان پيدا نيست هيچ چيز از خود ندارند به جز ذكر خدا سبحان اللّه سبحان اللّه از در و ديوار آن خانه مي‏شنوي اينها كه عرض مي‏كنم ظاهرش وحشتي ندارد باطنش اين است كه هيچ در ايشان نيست مگر للّه و في اللّه حركت كه مي‏كنند واللّه خودشان خودشان نيستند اين است كه بسته‏اند به خدا خودشان قدرة اللّه‏اند خودشان علم‏اللّه‏اند وحي‏اللّه‏اند خودشان چشم خدايند خودشان گوش خدايند اين مخلوقات همچو نيستند. ان‏شاء اللّه اينها را كه عرض مي‏كنم لوازم دارد اگر ياد بگيري خيلي چيزها به دستت مي‏آيد اينهايي كه اينجا هستند اين اسمش خاك است آن اسمش آب است آن اسمش هوا است آن اسمش آتش است آن اسمش آسمان است هر چيزي خودش خودش است لكن آنهايي كه آن خانه‏ها هستند اسمشان يد اللّه است اسمشان جنب اللّه است اسمشان وجه اللّه است اسمشان عين اللّه است اسمشان اذن اللّه است. معلوم است خدا آنجا هست اگر چيزي در جايي نباشد نمي‏توان گفت آنجا است. چگونه اين اسمها گفته مي‏شود؟ پس اين اسم‏ها را دروغ نخواسته‏اند بگويند پس تا خدا آن‏جا جلوه نداشته باشد چگونه اين اسم‏ها را مخصوص كرده و آنجا گذاشته خدا تمام علم توحيد را به پيغمبر داده شهر علم خدايي و شهر علم و شهر نجات پيغمبر است و درِ اين شهر حضرت امير است امام در اين شهر است جاي مخصوصي بايد رفت پيدا كرد پس اگر مي‏شناسي خدا را ايشان را شناخته‏اي و و اينها الفاظ ظاهرش در اخبار هست در زيارت جامعه صغيره و اين زيارت جامعه صغيره پيش ملاها خيلي معتبر است واقعاً معتبرتر از ساير زيارات هم هست حديثش به اصطلاح صحيح هم هست در آن زيارت هست كه السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه سلام بر آن كساني كه هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخت هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخته است اگر خدا هم مي‏گويد كه خا و دال و الف است نهايت توي كله‏اش بخاري پيچيده كه يك كسي اين زمين و آسمان را خلق كرده خدا را نشناخته مگر كسي كه ائمه را شناخته اين است كه اين بيوت را در اين آيه ذكر فرموده كه هر وقت به اين آيه مي‏رسي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۹ *»

مطالعه كني و ملتفت باشي كه اين چراغ و اين چراغدان در خانه‏هايي است كه به جز ذكر خدا در اين خانه‏ها هيچ نيست وقتي داخل خانه‏ها شدي سبحان اللّه است و الحمدللّه است و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر است كه بلند است ديگر هيچ يافت نمي‏شود غير از ذكر خدا باز ديگر از باب اين‏كه مبادا اين حرف‏ها را خيال كني در آخرت است و اين خانه را در بهشت ساخته‏اند و بايد رفت آنجا و آن خانه را ديد نه چنين است از اين باب خدا تصريح كرده بيوتي گفته كه هيچ محل شبهه نباشد اين خانه‏ها از خشت و گل نيست بلكه اين خانه‏ها رجال هستند تمام اين چراغش و مردنگيش و چراغدانش و اين خانه‏ها تمام اينها رجالي هستند مردان چندي هستند مردماني هستند كه لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه در تفسيرهاش هم همين جورها معني كرده‏اند در اخبار چراغ رسول خدا است علي بن ابي‏طالب صلوات اللّه عليه آن مردنگي است آن شيشه‏اي كه بر روي آن چراغ است نمي‏دانم اميرالمؤمنين است چراغدان فاطمه است صلوات اللّه عليها نمي‏دانم كجاش حسن است كجاش حسين است نور علي نور باز هم آن مراتب نوري است بر نوري افزوده باز ملتفت باشيد كه نورهاي متعارفي نوري نيست بر نوري افزوده نورهاي متعارفي همه ظلمت داخل دارد نمي‏بيني چراغ نوراني است وقتي دست بالاش مي‏گيري دست را سياه مي‏كند نورها همه به سايه‏ها مخلوطند آن نور همچو نيست باز اشاره است به اين معني كه هيچ از اين طبقات نور ذكري از غير خدا در آن نيست همه‏اش نور اللّه است و ذكري از مخلوقيت ذكري از خشت و گل ظاهري هيچ هيچ درش نيست تمامش ذكر اللّه است و نور علي نور است و در تفسير نور علي نور مي‏فرمايد يعني امامي بعد از امامي يهدي اللّه لنوره من يشاء هركس را كه آنها خواستند و دوست داشتند به سوي خود جذبش مي‏كنند لامحاله هركس را نخواستند و خدا آنها را نخواسته جذبش نمي‏كنند مطلب را در پرده مي‏پيچند مگر مطالعه كني و فكر زياد بكني آخر هم آيا چيزي به دست بيايد يا نيايد لكن پوست‏كنده‏اش پيش خودشان است هركس را بخواهند هدايت مي‏كنند پس اين خانه‏ها هم خانه‏هايي نيست كه كسي بتواند به شرقّ دست خود پيدا كند حاشا بلكه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۰ *»

يهدي اللّه لنوره من يشاء خودشان هركس را بخواهند هدايت كنند مي‏كنند لكن بدانيد كه نه اين است كه خدا نخواهد مردم بشناسند او را بلكه خدا مي‏خواهد همه كس را نجات بدهد خودش فرموده لايرضي لعباده الكفر هيچ به هلاكت خلق راضي نيست دليل اين‏كه خدا راضي نيست به هلاكت بندگان خود اين‏كه تو را خلق كرده اگر باكش نبود كه تو هلاك شوي خلقت نمي‏كرد مي‏بيني خلقت كرده پس بدان هلاكت تو را نمي‏خواهد او خيلي ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة مي‏فرمايد آن رحمتي كه از براي خدا است هفتاد جزء است اگرچه آنهايي كه مي‏فهمند مي‏دانند بيش از اينها است اين را محض فهم مردم فرموده‏اند خلاصه مي‏فرمايند كه رحمت هفتاد جزء است يك قسمت او را خدا در اين دنيا قرار داده آن را بر سر جميع مادرها و پدرها خويش‏ها قوم‏ها و رفقا و آشنايان قسمت كرده و اين يك قسمت به تمام خلق رسيد اين مادرهاي متعارفي را كه مي‏بيني مادر را ببين چقدر رؤوف است چقدر رحيم است به فرزندان خود پدر را ببين چقدر مهربان است همه از آن يك قسمت از آن هفتاد قسمت است و خداي ارحم الراحمين رحيم‏تر است از همه رحم‏كنندگان شما هم اگر حوصله‏تان وفا كند به شما مي‏گويند كه بدانيد كه پايان ندارد رحمت او و نهايتي ندارد ديگر بعد از آني كه حوصله‏ها وفا نمي‏كند فرموده‏اند يك قسمت از هفتاد قسمت است كه آن را بر تمام روي زمين قسمت كرده‏اند بر تمام خلق از عصر آدم تا روز قيامت مهرباني‏ها مي‏كنند حالا قسمتي كه به مادرها رسيده چقدر شده قسمتي كه به پدرها رسيده چقدر است پس خدا مي‏خواهد بندگان را نجات بدهد خدا را خيال مكن مثل ساير سلاطين متكبر سلاطين كسي را به خود راه نمي‏دهند و اعتنا به رعيت ندارند ببينيد اين خدا اگر اعتنا به اين خلق نداشت فكر كن قدري به شرطي كه بداني كه اوليائش پيش خودش خيلي عزيزند پس بدان محمد بن عبداللّه9 خيلي عزيز است پيش خدا اول ماخلق اللّه است تمام خلق را براي وجود او خلق كرده و از براي انس او ائمه را خلق كرد كه او تنها نباشد هم‏جنس او باشند و دور و بر او باشند پس انبياء را خلق كرد كه انس ائمه طاهرين باشند و دايره‏اي باشند دور ايشان پس از ايشان مؤمنين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۱ *»

را خلق كرد كه آنها انس انبياء باشند و دايره‏اي باشند دور ايشان بعد از ايشان باقي خلق را عمله و اكره قرار داده براي ايشان پس بدانيد پيغمبر را خدا دوست مي‏دارد خيلي و نمي‏شود تقرير كرد و تحقيق كرد كه خدا پيغمبرش را چقدر دوست مي‏دارد خدا مي‏داند و بس واللّه هركس هرجور خيالي كند و هرطور فكر كند و لو روح القدس باشد كه نمي‏تواند بفهمد پيغمبر خودش مي‏داند خدا خودش مي‏داند كه چقدر پيغمبرش را دوست مي‏دارد و پيغمبرش چقدر دوست او است به طوري كه به او مي‏گويد تويي مراد تويي مريد انت المريد و انت المراد باري باز منظورم تعريف پيغمبر نبود منظورم رحمت خدا بود نسبت به خودمان كه ببينيد اگر خدا اعتنا به شما نداشت همچو پيغمبري را مبتلا نمي‏كرد براي خاطر شما خلق به اين عزيزي را مبتلا نمي‏كرد به او نمي‏گفت برو پيش اين خلق كه مثل الاغ هستند و ببينيد كه چقدر الاغند كه همچو پيغمبري را خاكستر بر سرش بريزند دندانش را بشكنند او را مجنونش بخوانند ساحرش بخوانند پس بدانيد كه اعتناي خدا به شما هست كه همچو پيغمبري را مي‏فرستد پيش شما كه اين همه صدمه را مي‏خورد براي خاطر شما باز مي‏گويد صبر كن اما اين‏كه مي‏گويد صبر كن آيا حرمت كفار را مي‏دارد نه واللّه اعدا عدو كفار است خدا دشمن‏ترين دشمنان است براي دشمن پيغمبر پس آنها كه محل اعتنايند كسانيند كه اگر چه جاهل هم باشند غرض و مرض نداشته باشند اين پيغمبر را پيغمبر بدان وصي او را وصي پيغمبر بدان به جهتي كه خدا از رحمت و رأفت خود نخواسته تو هلاك شوي اينها را آورده حالا با وجودي كه اين خلق عزيز را مي‏آورد كه اين همه ذلت بكشد براي اين‏كه تو را نجات بدهد شما هم اعتنا نكنيد نهايت بي‏انصافي است.

پس منظور اين است كه ان‏شاء اللّه اگر سعي كني مي‏تواني بفهمي اعتناي خدا به خلق هست دليلش همين كه خلق كرده پس اگر اعتنا نداشت كسي طلبي از خدا نداشت كه بيا خلق كن كسي زوري به او نداشت خلق نمي‏كرد پس خدا اعتنا دارد به شما پس البته شما هم بايد اعتنا داشته باشيد حالا با وجودي كه او اعتنا مي‏كند و مي‏فرستد حجت‏هاي خود را براي نجات شما آيا انصاف است كه تو هيچ اعتنا نكني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۲ *»

ديگر فكر كن ان‏شاء اللّه اين خدا چنان رؤوف است و رحيم كه نمي‏گويد تمامت را هم به من بده اگرچه تو به راحت مي‏افتي لكن تو همچو جاهلي هستي كه اين راحت را وامي‏زني زورت هم نمي‏رسد او هم نمي‏گويد تمامت را بيا بده مي‏گويد بازي‏هات را بكن غذاهات را بخور شكارهات را هم بكن يك وقتي را هم خرج او بكن باز مي‏گويم خرج او كن باز خرج خودت كن مي‏گويد تو اين دو ركعت نماز را بكن تا صحتت بدهم تا بتواني ان‏شاء اللّه به خدمات او برسي بندگي‏هات را بكني باز عرض مي‏كنم خدا هيچ مفت از شما نمي‏خواهد خواسته به شما بدهد چنان‏كه داده لكن دادنش اين‏طور است حتم كرده كه بي‏عمل نمي‏شود خدا چون مي‏خواهد بدهد به تو از اين جهت تو بايد عمل كني لكن مغز اين حرف را مردم راه نمي‏برند تو پيدا كن ببين خدا اگر بخواهد حلوا بدهد كه بخوري چه كند تمام عالم را حلوا كنند تو را بيندازند در ميان حلوا در دهانت را ببندند آيا هيچ حلوا به تو داده‏اند نه مي‏خواهد حلوا بخوراند به تو ذائقه‏اي در زبان تو مي‏گذارد تو كه حلوا را برمي‏داري روي زبانت مي‏گذاري طعم آن را مي‏فهمي اگر خودت نخوري هيچ حلوا نخورده‏اي و لو تو را توي ديگ حلوا بيندازند فكر كن كه مثلي است حكيمانه ببين خدا مي‏خواهد تو تماشا كني ملك او را چشمت را وا كن ببين حالا بگويي خير من نمي‏بينم خدا خودش به من بنماياند اين نمي‏شود تو عمل نمي‏كني و نگاه نمي‏كني نمي‏دهد محال است بدهد از اين است كه عبادت را حتم كرده بر بندگان بخصوص خواسته‏اند براي منفعت خودشان چشم داد خدا به تو تو بسم اللّه نگاه كن ببين حظ كن خدا به تو گوش داد وا كن آوازها بشنو ذائقه به تو داد بردار بخور ديگر من نمي‏خورم اما دهنم شيرين شود توقع بيجا است مي‏خواهي شيرين باشد ترياك مخور حلوا بخور اين است كه حتم شده انسان خودش زور بزند اعتقاد داشته باشد و اينها اسراري است كه مردم ديگر هيچ راه نمي‏برند اينها را داشته باشيد و شكش و شبهه‏اش را ملتفت باشيد بعد رفع كنيد راه اين‏كه به تو گفته‏اند اعتقاد كن اين است كه مي‏خواستند تو را نجات بدهند گفتند عمل كن خواستند تو را نجات بدهند كه تو منفعت ببري نمي‏خواستند خودشان منفعت ببرند.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۳ *»

پس ملتفت باش كه تمام معرفت خدا توي اين آيه است در العالم متغير و كل متغير حادث فله محدث هيچ توحيد توش نيست اين را يهودي‏ها هم كه راه مي‏برند نصاري راه مي‏برند سني‏ها راه مي‏برند اينها از سني‏ها است آمده ببين خدا خودش را چطور تعريف كرده مي‏فرمايد خدا است نور آسمان و زمين مي‏خواهي ببيني كيست اين نور آسمان و زمين اين نور صفتي دارد صفتهاشان را ياد بگير صفت اين نور مانند چراغي است كه در چراغداني باشد و بر روي آن شيشه‏اي باشد مردنگي باشد و اينها در خانه‏هايي چند باشند رفيع‏الشأن و اينها رجالي هستند كه هيچ چيز ايشان را بازي نمي‏دهد حالا اينها را مي‏خواهي بشناسي اينها دو جورند يك جور شناختنشان را هركس كه يك خورده شعوري داشته باشد و اهل حلّ و عقد باشد تاريخي خوانده باشد مي‏شناسد و اين شناسايي چندان به كار نمي‏آيد تمام سني‏ها مي‏دانند كه حضرت امير پسر عم پيغمبر است شوهر دختر پيغمبر است پدر حسنين است اينها را همه مي‏دانند سني‏ها محبت حضرت امير را لازم مي‏دانند هيچ سني نخواهي يافت كه عدو حضرت امير باشد خوارج معروف را كه عدو حضرت اميرند همين سني‏ها كافرشان مي‏دانند باري پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه كه ايني كه اميرالمؤمنين شخصي بود پسر عموي پيغمبر داماد پيغمبر اين‏جور شناختن كه سني‏ها مي‏شناسند آيا اين معرفت است اگر اين معرفت است كه سني‏ها هم دارند مي‏گويي محبت هم مي‏خواهد مي‏گويم تو يك سني پيدا كن و با او بگو كه آيا جايز است عداوت با اميرالمؤمنين هيچ در ميان سني‏ها همچو كسي يافت نمي‏شود پس اين‏جور معرفتي كه مردم خيال مي‏كنند تو هيچ خيال مكن چرا؟ دقت كن ديگر من خسته شدم و شما هم كسل هستيد آدمِ روزه هم كه زياد حرف مي‏زند و كسي دل نمي‏دهد كسل مي‏شود باري پس عرض مي‏كنم معرفتي كه نجات مي‏دهد به آن خواص خودشان گاهگاهي مي‏گفتند آن معرفت را مردم ديگر هم خبر نداشتند يك وقتي سلمان به ابي‏ذر گفت يك كلامي كه حضرت امير گاهگاهي به من مي‏گويد آيا تو هم مي‏خواهي آن را بشنوي برخاستند و رفتند خدمت حضرت امير همين‏كه حضرت امير آنها را ديدند سبقت كردند و فرمودند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۴ *»

يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر شناختن من به نورانيت و اين نورانيت همين نورانيتي است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض آن حديث شرح همين آيه است اين آيه تفصيل همان حديث است اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است يعني آنچه شنيده‏اي كه خدا چطور است بدان آنها همه‏اش پيش من است دقت كن چشمت را واكن خواب مرو آيا معرفت خدا چيست معرفت خدا اين است كه خدا است قادر بكل اشياء خدا است عالم بكل اشياء خدا است حكيم مطلق خدا است غفور خدا است رحيم خدا است كريم و هكذا تمام اسماء حسني را بخوان چقدر است آنها جوشن كبير كه مستحب است خواندنش بردار بخوان حالا ديگر ان‏شاء اللّه بدان اين اسم‏ها همه‏اش اسم‏هاي حضرت امير است اين را من نمي‏گويم با من جنگ نداشته باشد كسي اين را خودش گفته به جنگ حضرت امير مي‏روند كه چرا گفته‏اي بروند او ذوالفقار عجيب غريبي دارد خود دانند.

باري پس معرفت حضرت امير معرفت خدا است و بدانيد ايني كه همه كس مي‏شناختنش معرفتش معرفت خدا نيست آيا اهل تاريخ نمي‏دانستند در فلان سنه محمد بن عبداللّه آمد جنگ‏ها كرد در دعواهاش سركرده‏اش پسرعموش بود يهودي‏ها هم مي‏دانند مرد شجاعي بود به طوري كه شجاعتش از جود حاتم معروف‏تر و مشهورتر بود يهودي‏ها هم مي‏شناسندش نصاري هم خيلي خوب مي‏شناسندش باز كسي اهل تاريخ باشد سني باشد يا يهودي باشد يا نصاري همين قدر از احوالات مردم مطلع باشد همه مي‏گويند سخاوت داشت مال دنيا را خودش براي خودش خزينه نمي‏كرد حرص نداشت همه كس مي‏گويد اين زاهد بود انباري نداشت طلا نداشت نقره نداشت لباس كهنه پوشيده بود بند شمشيرش سيس([2]) خرما بود بند نعلينش چه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۵ *»

بود پس زاهد بود در دنيا همه كس مي‏گويند و همچنين سني‏ها اغلبشان مي‏دانند اين حضرت امير مردي بود خويش و قوم پيغمبر بود پيغمبر دوستش مي‏داشت او پيغمبر را دوست مي‏داشت اينها را سني‏ها روايت مي‏كنند كتاب غاية المرام حاضر است برداريد ببينيد هر فضيلتي را كه روايت كرده، از سني‏ها بيشتر از شيعه روايت نكرده باشد كمتر از آنها روايت نكرده است پس همه مي‏دانستند اين حضرت امير خيلي شجاع است سخي است عالم است دوست پيغمبر است پيغمبر دوست او است اينها معرفت حضرت امير نيست اين مرد عالمي است كه جواب مسائل را خوب مي‏دهد معروف بود حضرت امير بهترين قاضي‏ها است و آنها را مي‏فرستادندشان عمداً كه بيايند سؤال كنند و آن منافقين نتوانند جواب بدهند و رسواشان كنند. همان روزها معروف و مشهور بود كه علي هرجا حكم كرد درست حكم مي‏كند مشكلاتي چند را جواب مي‏گفت همه سني‏ها مي‏دانند چه در زمان پيغمبر چه بعد از وفاتش مي‏آمدند مسائلي مي‏پرسيدند و آنها نمي‏دانستند حضرت امير مي‏آمد ميان جانشان مي‏رسيد و همان وقت‏ها بود كه گفتند « لولا علي لهلك عمر » به جهت آن‏كه حضرت امير هرچه مشكل بود حلش مي‏كرد پس اينها نيست معرفت او و اگر چنين گمان كني كه حضرت امير اين است و بس و بسا اين‏كه به همين قسم بدهي خدا را و قبول كند و دعات را هم مستجاب كند لكن حتم نكرده كه مستجاب كند چرا كه اين معرفت تام نيست شفيع كرده و نرسيده به مطلب اين نيست معرفت اين شفاعت را سني‏ها هم قبول دارند كه مي‏گويند ما شفيع مي‏كنيم پس معرفت او به نورانيت آن نورانيتي كه مي‏گويند اشاره به همين است و اين آيه نور معرفت نورانيت حضرت امير است و نورانيت حضرت امير معرفت خدا است چرا كه نورانيت حضرت امير نورانيت خدا است به جهت آن‏كه حضرت امير هيچ از خودش ندارد اما آنهايي كه تغيير مي‏كند از او آن عبا است قبا است لباسي است مي‏خواهي او را درست بشناسي طوري است كه هيچ فرقي در ميان خدا و حضرت امير نيست الاّ يك چيز ديگر هرچه از خدا بخواهي پيش او يافت مي‏شود اينها را خدا به او داده اما خدا را چيزي كسي به او نداده. اين فرق ؛ به همين‏طور كه خودشان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۶ *»

گفته‏اند فرموده‏اند لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك فرقي نيست مگر اين‏كه ايشان بندگانند حالا بندگانند يعني عاجزند اگر اين باشد كه من هم عاجزم همه خلق عاجزند پس آنها نيست هيچ فرقي واللّه ميان خدا و ميان ائمه: نيست الاّ اين‏كه هرچه ائمه دارند خدا به ايشان داده است و هرچه خدا دارد كسي به او نداده پس هرچه پيش ايشان است عرض كردم با خدا هيچ فرقي ندارند قدرتشان قدرة اللّه است و واللّه خودشان قدرة اللّه هستند علمشان علم خدا است و واللّه خودشان علم خدا هستند و همچنين جمالشان جمال اللّه است و واللّه خودشان رخساره خدايند جمال‏اللّهند برو دعاي سحر را بخوان خودشان بهاء او هستند جلال او هستند عظمت او هستند قدرت او هستند اين است كه حضرت باقر صلوات اللّه عليه مي‏فرمايند اگر قسم ياد كنم كه اسم اعظم در اين دعا است راست گفته‏ام و اگر مردم بدانند عظمت اين دعا را با شمشير در طلب آن دعا برمي‏آيند اينها را گفتند لكن اين مردم باز دعا را نمي‏خوانند غرض ببينيد اين مردم چقدر كم همتند و آن اسم اعظمي كه فرموده‏اند در اين دعا است ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم و اسم ائمه همه جاش هست چرا كه اگر خسته نبودم و تو هم كسل نبودي آن وقت شرح مي‏كردم به طوري كه بفهمي اين فقرات تمامش صفات ايشان است اشاره‏اي عرض كنم نوعش به دست بيايد.

فكر كنيد ببينيد خدا چيزي نيست كه قدر و اندازه داشته باشد يك سمت او بيشتر باشد يك سمتش كمتر باشد حالت خلق اين حالت است اين خلق لامحاله سري دارند بالا پايي دارند پايين يك جاييش لطيف‏تر است يك جاييش كثيف‏تر است يك جاييش لطيف است يك جاييش بيشتر لطيف است خداي شما مانند خلق نيست كه يك جاييش لطيف باشد يك جاييش لطيف‏تر باشد يك جاييش بزرگ باشد يك جاييش بزرگ‏تر باشد و هكذا عرض كردم خسته‏ام و نمي‏توانم تفصيل‏ها را زياد بدهم و شما هم كسليد و ملتفت نمي‏شويد حالا چون خدا زيادتي ندارد حالا توي اين دعا كه مي‏خواني فكر كن ببين يك جاييش زيادتر است يك جاييش كمتر ببين مي‏خواني اللّهم اني اسألك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهي خداوندا تو را مي‏خوانم به آن بهاي ابهاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۷ *»

تو يك جاييش زيادتر است يك جاييش كمتر است اللّهم اني اسألك من شرفك باشرفه تو را مي‏خوانم به شريف‏ترين شرف‏هاي تو اگرچه همه اسمهاش شريف است لكن اسم اشرفي هم دارد اسم اعظمي هم دارد اسم اكبري هم دارد خداوندا تو را به آن اسم اعظم مي‏خوانم به آن اسم اكبر مي‏خوانم پس بدان ذات خدا يك جاييش رقيق‏تر نيست يك جاييش غليظ‏تر خدا يك جاييش وسيع نيست يك جاييش وسيع‏تر يك جاييش كبير باشد يك جاييش اكبر اينها همه صفت ائمه طاهرين است و تعجب اين است كه همه را نسبت به خدا مي‏دهي چرا كه معرفت نورانيت ايشان است حالا ايشان يك جاييشان بزرگ‏تر است يك جاييشان كوچك‏تر است اسم بزرگي دارند اسم كوچكي اسم بزرگشان اسم بزرگ خدا است اسم كوچكشان اسم كوچك خدا است هر چيزي كه منسوب به ايشان است مال خود ايشان نيست چيزي در هوي و هوس خود ندارند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون معصومند مطهرند هوي ندارند هوس ندارند هواشان ميل خدا است هوسشان مشيت خدا است هرچه مي‏كنند خدا خواسته حركتشان حركت او است فعلشان مي‏شود فعل خدا قولشان مي‏شود قول خدا امرشان مي‏شود امر خدا نهيشان مي‏شود نهي خدا مي‏فهمي آن روحانيت و نورانيتشان طوري است كه تمام قدرة اللّه پيششان است تمام علم اللّه پيششان است بيست فقره است اين دعا حدس من اين است كه اين فقرات همان فقراتي باشد كه در آن حديث است در حديثي بخصوص فرمايش مي‏فرمايند كه خدا ما را خلق كرد و هيچ خلقي نبود بعد ما را در دوازده حجاب نازل كردند نازل شديم در هر حجابي چه مي‏گفتيم تا نازل شديم از آن دوازده حجاب بعد از آن ما را در بيست دريا غوطه داد و نازل شديم و فرو رفتيم در آن درياها از آن درياها كه بيرون آمد نور محمدي به سجده افتاد و از خجالت خدا عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره از او چكيد از هر قطره پيغمبري از پيغمبران خلق شدند حالا ديگر ببينيد جاشان كجا است ائمه شما اول دوازده حجاب پايين آمده‏اند و انبياء نبودند بعد از آن بيست دريا پايين آمدند و همه مي‏فرمايند نازل شديم معلوم است اين درياها زير هم زير هم است و هيچ انبياء اينجاها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۸ *»

نبودند بعد از آن آن نور عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره از او چكيد از هر قطره خدا پيغمبري آفريد حالا جاشان كجا است بعد از دوازده حجاب و بعد از بيست دريا آن هم از عرق كه فضول بدن است انبياء از آن خلق شدند و عرض مي‏كنم كه حدس من اين است كه اين بيست دريا كه در آن حديث ده پانزده‏تاش را مي‏شمارند مي‏خواهم بگويم حدس من اين است كه اين فقرات دعاي سحر است فقرات دعاي سحر هم بيست و يك فقره است شايد اين همان بيست دريا باشد درياي بهاء است درياي جمال است درياي جلال است حدس من اين است حتم هم نمي‏كنم لكن بعضي از فقرات دعا در آن حديث هم هست به همين‏طور آنجا هم مي‏فرمايد در درياي علم در درياي عظمت در درياي رحمت يك‏پاره‏اش اينجا هست در آن حديث هم بيست دريا است حدس زدم كه شايد اين آن باشد پس تمام ايشان در اين درياها فرو رفته و سر بيرون آورده‏اند از عرق آنها انبياء خلق شده‏اند انبياء اگر وحي به ايشان مي‏شد اول وحي مي‏آمد پيش ايشان و از ايشان مي‏رفت پيش انبياء ايشانند مهبط وحي وقتي رفت توي بدن ايشان و ايشان عرق كردند همراه عرق از بدن ايشان بيرون آمد و هماني بود كه به انبياء رسيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۹ *»

دوشنبه ـ 6 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد كه چون خداوند عالم خلق را از براي فايده‏اي آفريده بود و آن فايده را شناختن خودش قرار داده بود از اين جهت خواست خود را به خلقش بشناساند و طوري كه خودش خودش را به خلق شناسانيده اين مخصوص مؤمنين است و هميشه اهل حق آن را مي‏دانسته‏اند ديگر اگر مي‏ترسيده‏اند توي كتابهاشان بنويسند با يكديگر مي‏گفتند اگر مي‏ترسيده‏اند علانيه بگويند در خلوت مي‏گفتند حالا الحمدللّه طوري شده كه منبري شده و سر منبر گفته مي‏شود لكن بدانيد غير اهل حق خبر ندارند و تعجب اين است كه همه قرآن مي‏خوانند و نمي‏دانند.

مي‏فرمايد خدا نور آسمان و زمين است و صفت اين نور و طور و طرز اين نور مانند چراغداني است ببين اول چراغدان را پيش مي‏اندازد مثل نور خدا يعني طور و طرزش اين است در زبان عربي مثل را به اين معني خيلي جاها مي‏گويند مثل الجنة التي وعد المتقون يعني طور و طرز جنت اين است حالا مثل و طور آن نور چه طور است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۰ *»

مثلش اين است كه مانند مشكاتي است مشكات آن چراغداني است كه در آخر واقع است كه در توي آن چراغدان چراغي است كه بر روي آن شيشه‏اي است مردنگي است كه آن مردنگي مانند ستاره درخشاني است كه مي‏درخشد و جميع آنها در خانه‏هايي چند است كه آن خانه‏ها از خشت و گل نيست جوري است آن خانه‏ها كه از غير خدا هيچ درش نيست في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه در خانه‏هايي است كه هيچ ندارند آن خانه‏ها از هيچ جا هرچه دارند از خدا دارند ذكر خدا در آن خانه‏ها است و آنها رجالي هستند كه هيچ بازي نداده ايشان را هيچ تجارتي بيعي چيزي از ياد خدا يادشان ياد خدا است رو به خدا مي‏روند به خدا مي‏گويند به خدا مي‏شنوند آنچه مي‏كنند به حول و قوه خدا است اگر براي اين مثلي عرض كنم ان‏شاء اللّه خوب معلوم مي‏شود ببين از براي تو روحي است و اصل و حقيقت تو آن روح تو است و اين بدن يك آلتي است به دست آن روح ببين اين بدن اگر حركت مي‏كند روح حركت مي‏دهد آن را اگر ساكن مي‏شود روح مي‏نشاند آن را اگر مي‏بيند روح مي‏بيند اگر مي‏شنود روح مي‏شنود اگر جايي مي‏رود روح است كه اين بدن را مي‏برد جايي مي‏آيد روح است كه مي‏آورد معامله مي‏كند روح است كه مي‏كند نمي‏كند روح است كه نمي‏كند اينها مثل‏ها و آياتي است در ملك كه از اينها پي ببرند به توحيد او حالا آن مقام روحانيت اصل است و مقام جسمانيت فرع او است و مقام جسمانيت هيچ حسي و حركتي براي آن نيست تمام شعور و تمام ادراك با آن روح است يك خورده متذكر باشيد كه خيلي چيزها به دستتان از همين حرف‏ها مي‏آيد خيال مكن اين حرف‏ها حرف‏هايي است كه همه‏اش به كار آخرت مي‏خورد نه واللّه به كار دنيا هم مي‏آيد تو وقتي سوراخ دعا را پيدا كردي خدا را شناختي مي‏روي آنجا هرچه مي‏خواهي مي‏گيري خدا مي‏داند كسي اهل دنيا هم باشد واللّه صرفه او در اين است كه دين داشته باشد پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه.

پس عرض مي‏كنم روح در عالم غيب است تمام شنيدن از روح است تمام ادراك از روح است اگر بدن حركتي مي‏كند حركتش از روح است اگر ساكن مي‏شود سكونش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۱ *»

از روح است اينها هست لكن اگر آن روح چنين بدني را نمي‏گرفت آيا كسي مي‏دانست كه روح هست نه اگر چنين بدني نمي‏گرفت آن روح هيچ ديدنش معلوم نبود هيچ شنيدنش معلوم نبود الآني كه روح توي اين بدن هست اين بدن چشمش را به هم بگذارد ديگر روح نمي‏بيند پس اين بدن هم دخيل است و بايد باشد پس بدن نماينده روح است حالا ديگر بدان اگر حرف‏ها را هريك را سر جاي خود بگذاري و درست بگويي هيچ غلو نمي‏شود هيچ تقصير نمي‏شود پس اگر كسي بگويد بدن روح است غلو كرده و غالي شده بدن بدن است روح نيست و اگر كسي بگويد روح بدن است مقصر است و تقصير كرده درباره روح لكن روح روح است و بدن بدن اما بدن نماينده روح است اگر بدني اينجا نبود در بدن يك كسي فكر كن دقت كن اگر بدن كسي در اين عالم نبود آيا تو هيچ معامله با روح او مي‏كردي مي‏توانستي بكني بروي پيش او روح در اين عالم نيست اصلاً روح در روي زمين نيست كه ما برويم ديدنش بكنيم در توي آسمان هم نيست خودت فكر كن ان‏شاء اللّه ببين عقل تو در كجا است آيا مي‏تواني عقل را در توي صندوق كني درش را ببندي نمي‏شود اين بدن كه اينجا است بالاش سقف است زيرش زمين است ان‏شاء اللّه فكر كن ببين اگر شخصي را در توي صندوق كنند و در آن را ببندند اطراف آن را صندوق گرفته لكن اطراف عقل او را تخته‏هاي صندوق نگرفته جلوي او كشيده نشده پس ملتفت باش كه روح در اين عالم نيست نه در مشرق است نه در مغرب است نه در آسمان است نه در زمين اينجاها نيست اگر بدني گرفت اينجاها هست نگرفت اينجاها نيست پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه كه با روح بي‏بدن نمي‏تواني معامله كني نمي‏توان چيزي داد به او چيزي را نمي‏توان از او گرفت نمي‏توان او را دوست داشت نمي‏توان او را دشمن داشت اما وقتي روح در اين بدن است وقتي اين بدن دست دراز كرد چيزي داد مي‏فهميم كه روح خواسته چيزي به ما بدهد وقتي دست دراز كرد چيزي گرفت مي‏دانيم كه روح خواسته چيزي از ما بگيرد و روح در توي بدن مي‏فروشد در توي بدن مي‏خرد در توي بدن منفعت مي‏كند و اگر فكر كني مي‏داني كه آن نقطه حق را گفتم. مكرر عرض كرده‏ام هركس غرض نداشته باشد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۲ *»

حرف‏هاي مرا خوب مي‏فهمد آنهايي كه نمي‏فهمند غرضي چيزي دارند خدا نمي‏گذارد بفهمند و الاّ حرف چيزي نيست كه نشود فهميد حرف حق حرفي است كه دخلي به ضرب ضربوا ندارد دخلي به عربي‏خواندن ندارد چيزي است خدا تكليف كرده معلوم است خدا مي‏خواهد بشناسندش و آسان است شناختن او و مشكل است شناختن او مشكل است اين قدر كه اگر كسي به قدر بلعم باعور علم داشته باشد نمي‏شناسد خدا را و تعجب اين‏كه اگر كسي غرضي نداشته باشد مرضي نداشته باشد اگر فهم زياد نداشته باشد مي‏تواند ياد بگيرد همچو جور مطلبي است پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه ببين معامله با روح معقول نيست بله با روح مي‏توان معامله كرد وقتي در بدني باشد پس اگر روحي در جسمي نشست و تو جسم او را دوست داشتي روح او را دوست داشته‏اي و اگر با جسم او معامله كردي با روح او معامله كرده‏اي و اگر رفتي به ديدن جسم او به ديدن روحش رفته‏اي اما تا به ديدن بدنش نروي به ديدن روحش نرفته‏اي پس از اين است كه آنهايي كه اهل حق نيستند و اتفاق كرده‏اند بر مخالفت حق خدا را نمي‏شناسند و اين به جهت اين است كه خدا نخواسته است اينها بدانند لكن خدا عداوتي نداشته كه توحيد خود را بپوشاند لكن چون غرض و مرض داشتند بر دل‏هاي آنها قفل گذارد و خدا بر چشمهاشان پرده كشيد خدا بر گوشهاشان وقر گذارد خدا عمداً اين كار را كرد تا گوششان نشنود حق را تا چشمشان نبيند حق را تا دلشان نفهمد حق را و روز اول چنين نبود همين كه حيله كردند با خدا و مكروا و مكر اللّه واللّه خير الماكرين همين‏كه مي‏خواهد حيله كند با خدا خدا هم گوشش را پنبه مي‏گذارد و چشمش را پرده روش مي‏كشد و از اين قبيل ببينيد در قرآن چقدر فرمايش شده صمّ بكم عمي فهم لايرجعون. و جعلنا علي قلوبهم اكنّة ان‏يفقهوه و في اذانهم وقراً.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه از اين مثلي كه عرض مي‏كنم اگر روحي بدني نگيرد با آن روح بي‏بدن نمي‏توان معامله كرد او را دوست نمي‏شود داشت چنان‏كه دشمن نمي‏شود داشت چون چنين بود خدا ارواح را در ابدان قرار داد تا فعل روح‏ها جاري شود از دست بدن‏ها پس هركس معامله با بدني كرد آن معامله با روح آن بدن واقع شده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۳ *»

و اگر با آن بدن معامله نكرد با روح آن بدن معامله نكرده حالا به همين‏طور اگر ملتفت شدي عرض مي‏كنم كه كساني كه غير اهل حقند اسم يك روحي مي‏برند چرا كه اهل حق اسم روحي مي‏برند و اينها هم داخل هم بوده‏اند بسا دو برادر بودند يكي اهل حق بود يكي اهل باطل و اهل حق كه حرف حق را مي‏زدند اهل باطل هم مي‏شنيدند و آن حرف‏ها را ياد مي‏گرفتند پس بدانيد هيچ معامله‏اي روح ندارد مگر در بدن پس روح اگر بدن نداشت هيچ معلوم نبود كه مي‏بيند و مي‏شنود و مي‏گويد و مي‏بويد امر مي‏كند نهي مي‏كند هيچ معلوم نبود چنان‏كه اين خدايي كه مردم دارند هيچ معلوم نيست كه كجا هست چه كار از او مي‏آيد چه مي‏تواند بكند خيال مي‏كنند بالاي آسمان نشسته اين است كه دستشان را هم رو به آسمان بلند مي‏كنند پس بدانيد كه ارواح بي‏ابدان هيچ ظهور ندارند هيچ اثر ندارند هيچ چشم نداشته باشد اين بدن و روح در بدن باشد روح نمي‏بيند روح در بدن باشد گوشش كر باشد نمي‏شنود پس بايد بدني بگيرد روح بينا و شنوا و گويا اگر گنگ باشد و لنگ باشد و كر باشد و كور باشد روح كاري از او نمي‏آيد پس هرگاه بدني گرفت صحيح مرادات خودش را بر دست اين بدن جاري مي‏كند دقت كنيد ان‏شاء اللّه پس اين بدن اگر بيعي كرد شرائي كرد هرجور افعالي از او صادر شد مي‏دانيم كار آن روح است و خداوند عالم در همه عوالم چنين جور امرها آورده پيش مردم تكليف مالايطاق نكرده اگر مردم بروند در عالم روحي كه بي‏بدن باشد نمي‏توانند برسند به روح با ارواح نمي‏توانند معانقه كنند هيچ معامله نمي‏توانند بكنند از اين جهت با بدن‏ها معامله مي‏كنند پس بدن مي‏بيند به واسطه روح و روح مي‏بيند به واسطه بدن روح به واسطه بدن مي‏شنود چرا كه اگر كر باشد نمي‏شنود لكن حالا كه كر نيست روح مي‏شنود وحده لا شريك له روح كه بيرون رفت از بدن گوش كر باشد يا صحيح نمي‏شنود چشم صحيح باشد يا معيوب باشد روح نمي‏بيند پس بدن اگر كاري كرد او نكرده روح كرده پس اگرچه بدن مي‏بيند لكن بدن نمي‏بيند روح مي‏بيند اگرچه بدن مي‏شنود اما بدن نمي‏شنود روح مي‏شنود اگرچه بدن مي‏آيد بدن نمي‏آيد روح مي‏آيد بدن مي‏رود بدن نمي‏رود روح مي‏رود و همچنين وقتي با بدن معامله مي‏كني با

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۴ *»

بدن معامله نمي‏كني با روح معامله مي‏كني.

به همين‏طور فكر كه مي‏كني مي‏يابي ان‏شاء اللّه چون پيغمبري آمد در ميان مردم و بدني داشت و دست اين بدن به دست مردم مي‏رسيد و مردم اين دست را مي‏گرفتند و بيعت مي‏كردند خدا مي‏گويد ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم آنهايي كه با تو بيعت مي‏كنند بيعت نكرده‏اند مگر با خدا دست خدا است بالاي دست‏هاي ايشان اين دست دست خدا بود كه بر روي دست‏هاي مردم گذارده شده بود همين‏جور هم بيعت مي‏كردند خدا هم گفت دست خدا بالاي دست ايشان است دست پيغمبر دست پيغمبر نبود دست خدا بود و همچنين آنهايي كه اطاعت كردند پيغمبر را اطاعت نكردند اطاعت كردند خدا را من يطع الرسول فقد اطاع اللّه مردم نديدند مگر پيغمبر را لكن نديدند آنهايي كه پيغمبر را ديدند مگر خدا را چنان‏كه فرمود من رآني فقد رأي الحق آنهايي كه ديدند خدا ديدند باقي مردم ديگر هم چيزي ديدند اما نديدند رسول خدا را به جهتي كه چشمشان كور بود فلان بن فلان را ديدند نورانيت را نديدند كفار ديدند محمد بن عبداللّه را9 اما نديدند رسول اللّه را ديگر سني‏ها رسول اللّه هم گفتند لكن تا چشم هم گذارد مي‏خواستند خلافتش را غصب بكنند اينها به جهت اين بود كه رسول خدا نديده بودند شخصي را ديدند كه مي‏شود جاش را غصب كرد مي‏شود مالش را بخوري به اين جهت مالش را خوردند اينها نديدند رسول خدا را سعي كن ملتفت باش چه مي‏گويم و بيدار باش چرت هم با اين حرف‏ها خيلي منافات دارد چرت هم دعا كن كه از آن چرت‏ها نباشد كه پرده بر چشم كشيده مي‏شود.

پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه شما ببينيد اگر رسول خدا نيامده بود در دنيا هيچ كس مبايعه با خدا كرده بود؟ حالا كه آمد و مردم دست به دست پيغمبر دادند مردم بيعت با خدا كرده‏اند چون اطاعت رسول را كردند اطاعت خدا را كردند چون ايمان به پيغمبر آوردند ايمان به خدا آوردند اين است كه هركس رفت پيغمبر را زيارت كرد زيارت خدا كرده پس خداوند عالم فرستاده پيغمبر را اگرچه اسم روحي مردم مي‏شنوند اسم بدني مردم مي‏شنوند پيغمبر تا وحي به او نشود پيغمبر نيست و پيغمبري كه به او وحي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۵ *»

مي‏شود روحي دميده مي‏شود در بدنش آن وقت آن روح كه دميده شد اسمش پيغمبري است كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا همين‏طور است روحي از امر خود وحي كرديم به سوي تو پيش از آن‏كه تو بداني كتابي را و بداني ايماني را ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان اگر ما تعليم تو نكرده بوديم تو هيچ نمي‏دانستي كتاب چه چيز است ايمان چه چيز است لكن روح وحي را خدا دميد در بدن پيغمبر9 و بدن او معامله كرد با مردم و مردم معامله كردند با روح او پس اطاعت پيغمبر9اطاعت خدا شد همچنين محبت پيغمبر محبت خدا شد زيارت او زيارت خدا شد كفر به او كفر به خدا شد پس اگر بگويي هيچ پيغمبري نيست كافر به خدا شده‏اي بگويي پيغمبر باشد و مسيلمه هم باشد اين شرك است به خدا شرك به پيغمبر شرك به خدا است شرك طوري ديگر نمي‏شود ورزيد به خدا اگر بدني باشد اينجا و او را بنشاني و شريك به پيغمبر قرار بدهي شريك به خدا مي‏شود اصلاً او را وازني كفر به خدا مي‏شود جميع كفرها در مقام ظهور است و الاّ آن ذات بي‏نهايت كه هيچ كس كفر به او نورزيده در مقامات بالا هيچ كس شركي نورزيده به جهتي كه نمي‏توان ورزيد.

فكر كنيد ببينيد روح را مردم نمي‏توانند ببينند اگر چيزي پهلوش باشد نمي‏توانند ببينند اگر در بدن نباشد نمي‏توانند پشت به او كنند نمي‏توانند فحش به او بدهند فحش به بدن كه مي‏دهي به روحش داده‏اي مي‏خواهي به بدنش صلوات بفرستي بفرست به روحش صلوات فرستاده‏اي بله مردم اكتفا كردند كه يك روحي در عالم ارواح هست يك روحي در عالم هست يك خدايي هست پس بدانيد اگرچه اسم روح بردند باز بدانيد چون هميشه اهل حق لابد دشمن‏ها دارند جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن اين شياطين را مي‏آرد براي آن‏كه امتحان كند مردم را تا آنها دشمني كنند و به جهنم بروند براي جميع انبياء جميع اولياء براي جميع اهل حق شياطين هستند كه عدو هستند باز چون دشمن بسيار است عرض مي‏كنم بسا كسي براي كسي كه روايت كند او همچو خيال كند كه گفته‏ام خدا روح پيغمبر است شما بدانيد من همچو نگفته‏ام خدا روح پيغمبر نيست خدا روح نيست خدا بدن هم نيست لكن بسيار چيزها است كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۶ *»

خدا نسبت به خود مي‏دهد وقتي كه روح‏هاي چند را مي‏گويد روح من روح عيسي را مي‏گويد روح من مي‏فرمايد روحي كه دميدم در آدم روح من است نفخت فيه من روحي تو بدان اين روحي است كه نسبت به خدا دارد مسجد خانه‏اي است كه نسبت به خدا دارد ديگر دقت كنيد ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم اگر چرت نمي‏زني مي‏داني چيزي را كه هيچ بار نشنيده‏اي ملتفتش نبوده‏اي مردم خبر ندارند از اين حرف‏ها مردم آنچه خبر دارند همين است كه اين زمين و اين آسمان را خدا خلق كرده ديگر اسم‏هاي خدا هم مخلوق است اين را عقلشان نمي‏رسد.

تو ان‏شاء اللّه دقت كن كه بيابي چه جور روحي منظورم بود خدا آن اسم‏هايي كه خودش دارد چه جور اسم‏هايي است خدا است اللّه خدا است رحمان خدا است رحيم خدا است رؤوف خدا است غفور همه را هم خدا خلق كرده اسم‏هاي خدا پيش مردم متداول نيست عقلشان هم نمي‏رسد كه خدا اسم براي خود خلق كرده همه مردم مذهبشان اين است كه خدا خدا است و اين زمين و آسمان را خلق كرده لكن شما دقت كنيد ان‏شاء اللّه و فكر كنيد ببينيد يك بابي است در اصول كافي عنوان شده چند حديث به اين مضمون است كه خدا بود و هيچ اسمي نداشت چون خدا بناش بود خلقي خلق كند و اين خلق محتاج بودند دعوت كنند او را حالا كه محتاج بودند دعوت كنند او را چه بگويند يك چيزي بايد بگويند مي‏فرمايند خدا بود و هيچ اسمي از براي او نبود لكن چون خدا مي‏خواست خلقي خلق كند و اين خلق لابد بودند كه خداي خود را بخوانند خلق كرد از براي خود اسم‏هاي چند را كه بخوانند او را به آن اسم‏ها و كيفيت خلقت آن اسم‏ها را فرمايش مي‏كنند طورهاي عجيب غريب هم فرمايش مي‏فرمايند ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت و باللفظ غيرمنطق و بالشخص غيرمجسّد و بالتشبيه غيرموصوف و از اين قبيل چند فقره فرمايش مي‏فرمايند پس يك اسمي خلق كرد آن اسم اول اسم‏ها بود و آن اسم را بر چهار ركن قرار داد حالا همه‏اش هم مخلوق است تمامش مخلوق است و چهار ركن دارد اين اسم يك ركن از اركان اين را خلق نمي‏توانستند تاب بيارند نمي‏توانستند آن را بشناسند آن را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۷ *»

مكنون و مخزون كرد نزد خودش قرار داد پس آن اسم مكنون و مخزون عند اللّه است وقتي مي‏خواهي خدا را قسم بدهي به آن اسم تو هم همان‏طور بگو به آن اسم مكنون مخزون ديگر آن اسم كجا است و چطور است تو نمي‏داني لكن خيلي هستند كه مي‏دانند باري آن اسم مكنون مخزون عند اللّه را خلق تاب آن را نداشتند كه بشناسندش لكن سه اسم ديگر را چون محتاج بودند آنها را ظاهر كرد براي رفع حاجت خلق بعد از آن براي هر اسمي از آن سه اسم باز چهار ركن قرار داده كه همه‏اش شد دوازده تا آن وقت اين دوازده‏تا اسم اللّه شدند و از براي هريك از آن دوازده‏تا سي اسم قرار داد كه تمامش شد سي‏صد و شصت اسم باري مردم اينها را نمي‏دانند تو يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه مردم بناشان نيست اينها را بفهمند مي‏گويند خدا اسم براي خودش آفريده يعني چه لكن حالا خودش گفته در اصول كافي است حديثش.

پس بدانيد اول خدا اسم‏هاي خود را خلق مي‏كند بعد مخلوقات را آن اسم‏ها مثل مخلوقات نيستند يك اسم از اسم‏هاي خدا اللّه است اما اللّه مخلوق است نه اللّه مخلوق نيست يك اسم از اسم‏هاي خدا رحمن است حالا آيا رحمن مخلوق است رحمن مخلوق نيست اول خدا اسم‏هاي خود را خلق مي‏كند بعد مخلوقات را خلق مي‏كند ببين اگر خدا نتواند چيزي خلق كند آيا چيزي را خلق مي‏كند البته مي‏تواند و به اسم خود خلق مي‏كند باز مقدمه ديگر عرض مي‏كنم و يك پاره حرف‏ها هم هست كه اگر بعضي از عوام همه‏اش را نيابند سهل است چرا كه علماء هستند در مجلس همين‏قدر اشاره مي‏كنم كه محروم نباشند.

به علماء عرض مي‏كنم كه اسماء خدا تمامش مشتق است به اصطلاح ملايي و به زبان ظاهر عرض مي‏كنم اين مطلب را معني اين مشتق كه عرض كردم اين است كه چيزي را اگر بگويي بلند است اگر بلند باشد تو هم بگويي بلند است اين راست است و اگر كوتاه باشد و تو بگويي بلند است همه كس مي‏گويد دروغ است و اين حرف كه زدي معني نداشت چرا كه اين كوتاه است و تو مي‏گويي بلند است كوتاه بگويي راست است حالا كه بلند نيست مي‏گويي بلند دروغ است دروغ كار شيطان است ديگر حالا ان‏شاء

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۸ *»

اللّه اميد هست ملتفت شده باشي باز مثلي ديگر عرض كنم چيزي اگر رنگين است رنگي دارد و تو مي‏گويي رنگين اين حرف راست است اين معني مشتق است و همچنين چيزي اگر گرم است و تو هم بگويي گرم است راست است و اگر گرم نيست و تو مي‏گويي گرم مثل اين است كه مردم اسم مي‏گذارند چيزها را و معني ملاحظه نمي‏كنند مردكه اسم پسرش را مي‏گذارد سلطان و هيچ سلطان نيست يكي مي‏بيني اسم پسرش را مي‏گذارد كريم و خيلي هم بخيل است هيچ كريم نيست اسم پسرش را مي‏گذارد حسن هيچ حسن هم ندارد خيلي هم زشت است بابا اين را قبيح بايد اسم گذارد قبيح اسمش بگذار تا راست باشد سياه اسمش بگذار تا راست باشد آبله‏رو اسمش بگذار تا راست باشد حالا مردم كارشان اين جورها است كه اسم‏هايي كه مي‏گويند به اصطلاح جامد است فلان‏كس حسن است فلان‏كس فاضل است فلان‏كس حكيم است اينها هيچ‏يك معني ندارد.

حالا عرض مي‏كنم يك خورده دقت كن ان‏شاء اللّه ببين كه اسم‏هاي خدا جامد توش نيست همه مشتق است يعني بي‏معني نيست وقتي مي‏گويي كه خدا است قادر يعني مي‏تواند همه كار بكند وقتي مي‏گويي خدا است عالم يعني مي‏داند همه چيزها را حكيم يعني كارها را به طور حكمت مي‏كند خدا غفور است يعني مي‏آمرزد خدا رحيم است يعني ترحم مي‏كند به بسياري پس تمام اسم‏هاي خدا مشتق است و نيست از براي خدا اسمي كه مشتق نباشد حالا خدا قادر است خدا عالم است اينها را در زمان سابق مي‏دانستند مردم كه مشتق است و همان اللّه امرش مخفي بود كه پرسيدند از ائمه طاهرين اللّه هم مما هو مشتق فرمودند آن هم مشتق است مشتق از اَلِهَ است پس بدانيد ان‏شاء اللّه اسم‏هاي خدا خلقي است از خلق‏هاي اول و اول اسم‏هاي خود را آفريد بعد مخلوقات را آفريد به آن اسم‏ها سعي كن اصطلاح را ياد بگيري كه اگر اصطلاح به دستت آمد خيلي احاديث را مي‏تواني معني كني ان‏شاء اللّه در دعاها بسيار است كه خدايا تو را قسم مي‏دهم به فلان و فلان تو را به آن اسمي قسم مي‏دهم كه گذاشتي بر روي روز روشن شد آن را گذاشتي بر روي شب تاريك شد گذاشتي بر روي عرش رفيع

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۹ *»

شد گذاشتي بر روي كرسي عظيم شد معنيش همين‏ها است كه عرض كردم.

پس بدانيد كه اول خدا اسم‏ها براي خود خلق كرده و مخلوقات را خدا به واسطه آن اسم‏ها خلق كرده پس اسم القادر خدا مي‏تواند همه كار بكند و مي‏كند و مع‏ذلك اسم خدا است ذات خدا نيست خلقي است مثل ساير مخلوقات اما مثل اين مخلوقات عاجز نيست به جهتي كه اگر عاجز بود قادر نبود پس اسم خدا عاجز نيست اسم خدا قادر است حالا آيا اين قادر مي‏تواند همه كار بكند اگر نمي‏توانست عاجز بود مثل ما بود اگر مثل ما بود خدا نبود پس خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت تا آن‏كه آن را چهار جزء كرد يك جزء آن را پنهان كرد و آن يك جزء آن اسم اعظمي است كه مكنون مخزون است در نزد خدا هيچ كس بر او مطلع نيست همين‏قدر هست كه مي‏دانند آنهايي كه مي‏دانند كه اگر اين اسم مكنون مخزون نبود آن سه تا نبودند آن سه اسم به اين اسم برپايند او حامل است اين سه اسم را و از براي اين سه اسم چهار ركن است و دوازده شده است بعد براي هريك از اين دوازده اسم سي‏اسم قرار داد كه تمام آنها سيصد و شصت مي‏شود اينها نمونه‏اش باز در اصول كافي است و احاديثش را ذكر مي‏كند و در حديث اين اسم‏ها را يك پاره‏اش را مي‏شمارند باري پس خدا اول اسم‏هاي خود را آفريد و بعد مخلوقات را.

خلاصه برويم بر سر مطلب و آن حرفي كه در دست بود سخن بدينجا كشيد همه از اينجا بود كه چون گفتم مقام روح را در عالم شهود اثري نيست مگر بنشيند در بدني و عرض كردم پيغمبر كه آمد كلامش كلام روح بود و از باب اين‏كه مبادا من اسم روح بردم كسي خدا را روح خيال كند عرض مي‏كنم وقتي اسم‏ها داخل خلق باشد عالم خلق غيبي داشته باشد و شهودي البته عالم غيب روح است و عالم شهاده بدن و جهت آن‏كه اين اسم‏ها عالم غيب است اين است كه هنوز خلقي را خدا خلق نكرده و آنها را خلق كرده اين اسم‏ها غيب است به واسطه اين‏كه هر غيبي روح است هر شهاده‏اي بدن است براي آن روح غيبي پس اسم‏هاي خدا روح باشند عيبي ندارد پس اين اسم‏ها روحند و روح وحيند كه دميده مي‏شوند در بدن حجت‏هاي خدا و پيغمبران

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۰ *»

مي‏فرمايند آدم بيست و پنج اسم داشت از اسم‏هاي اعظم موسي شش اسم داشت هر پيغمبري چند اسم از اسم‏هاي اعظم را داشتند و به آن اسم‏ها كارها مي‏كردند و مي‏فرمايند تمام اسماء حسناي خود را به ما داده تمام اسماء سيصد و شصت را به اعتباري به هريك هريك از ائمه سلام اللّه عليهم داده پس خدا را شكر كن كه همچو زماني واقع شده‏اي كه همچو حجت‏هايي داري كه تو هرچه بخواهي همه دارند پيش هر كدام بروي ديگر حواله‏ات نمي‏كنند كه برو پيش ديگري بگير در زمان‏هاي قديم در زمان‏هاي ساير انبياء بسا نبيي يك كار مي‏كرد كاري ديگر مي‏خواستي حواله مي‏كرد مي‏گفت برو پيش ديگري و بايد بروند حتي خودشان مأمور مي‏شدند كه برو جاي ديگر اخذ يك پاره چيزها بكن موسي را گفتند برو عالمي پيدا كن فلان‏جا است توي بيابان‏ها را پا زد تا اين‏كه رفت خضر را ديد پيش او درس خواند سرّها آموخت چيزها كه نمي‏دانست تعليم گرفت لكن ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين تمام اسماء را دارند تمام ارواح اسماء در يك بدن جا كرده حالا يك بدن ظاهرش بسا يك جايي نشسته آن ارواحش لازم نيست يك جا نشسته باشد آن ارواحي كه تعلق گرفته به ابدان ائمه طاهرين: روح اول ماخلق اللّه است و الحمدللّه شكر خدا را كه براي مطلب حق در هرجا دست بزني همه‏اش دليل است و برهان چنان‏كه به عكسش مطلب باطل هيچ جا دليل و برهان ندارد و تمام سني‏ها قبول دارند كه پيغمبر اول ماخلق اللّه است هرچه انكار هرجا را داشته باشند اين اعتقاد را دارند كه محمد اول ماخلق اللّه است حتي در مسجدهاشان در روي گلدسته‏هاشان فرياد مي‏كنند كه السلام علي اول ماخلق اللّه مهرها و نشان‏هاشان خيلي جاها شايع است ميانشان كه محمد رسول اللّه اول ماخلق اللّه و خودشان هم نمي‏فهمند لكن شايع است ميانشان و اين حجت مي‏شود براي مني‏ها پس محمد9 اول آن اسم‏ها است.

پس نكند كه آن اسم مكنون مخزون در نزد خدا كه كسي بر آن مطلع نيست يكي از مراتب او باشد و كرده است و او است اسم مخزون مكنون خدا فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۱ *»

ايشان بودند در عالم اول و هيچ خلقي نبود خودشان هم داخل مخلوقاتند اما مثل ساير مخلوقات نيستند مخلوقات عاجزند ايشان عاجز نيستند ايشان اسم القادر خدايند مخلوقات نادان هستند ايشان نادان نيستند ايشان اسم العالم خدايند پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه پيغمبر را كه سني‏ها هم قبول دارند كه اول ماخلق اللّه است ديگر حالا ببين كدام فضيلت است كه براي اين اول ماخلق اللّه نباشد اين را خلق كردند و باقي چيزها را به اين اول خلق كردند يا خلق دوم است يا خلق سوم است يا خلق چهارم و هكذا حالا وقتي ايشانند اول ماخلق اللّه و هرچه هست از نور ايشان و بعد از ايشان خلق شده پس ايشانند اسم اعظم خدا و اين حرف‏ها را خدا مي‏داند كه توي سني‏ها هم مي‏توان زد مي‏شود گفت به آنها شما قبول داريد محمد اول ماخلق اللّه است مي‏گويند بله نهايت وقتي مي‏پرسيم اسم ائمه را نمي‏بريم مي‏گوييم حالا كه محمد اول ماخلق اللّه است و اسم‏هاي خدا هم كه ذات خدا نيست چرا كه متعدد است پس محمد اسم اللّه اكبر است و اسم اللّه اعظم است اسم مكنون مخزون در نزد خدا است نمي‏توانند وازنند درباره پيغمبر اما شما ان‏شاء اللّه مي‏دانيد كه ائمه از جنس پيغمبرند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة شما مي‏دانيد دوازده امام تمامش از جنس طينت پيغمبرند با پيغمبر از يك نورند پس ايشانند اسماء اللّه الحسني چنان‏كه حضرت صادق همچو فرمايش مي‏كنند قسم هم مي‏خورند مي‏فرمايند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها ماييم به خدا قسم آن اسماء حسناي خدا كه خدا در قرآن امر مي‏كند مي‏گويد قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن خدا را به اسمهاش بخوانيد مي‏خواهي اللّه را بخوان يا رحمن را يا ساير اسم‏هاي خدا را هر كدام را كار دستش داري هر كدام حاجتت دست او است بخوان حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمايش مي‏فرمايند كه نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها.

حالا چه بسيار مردم كه اسماء حسني كه مي‏شنوند خيال مي‏كنند اسماء حسني آن‏هايي هستند كه روي كاغذ نوشته مي‏شود القادر العالم الرحمن الرحيم اينها هم هست اينها هم اسم اللّه است و در حالت جنابت و بي‏وضو دست نمي‏شود روش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۲ *»

گذارد ولكن مردم چون جمادند اسم‏هاي جمادي را قبول دارند كه اسم باشد و اسم‏هايي كه روح دارد قبولش ندارند اگر بروي مسأله كني بگويي اسم القادر خدا جايي نوشته شده بود اسم اللّه جايي نوشته شده بود و يك كسي به نظر خفت به اين اللّه نگاه كرد بپرسيد از همه فقها كه اگر كسي تعمد كرد بي‏ادبي كرد مثلاً تفي روي آن انداخت اين چطور است همه علماء مي‏گويند كافر است كسي به جهت تخفيف عمداً چنين كرد تمام علماء حتي اين‏كه ملاهاي سني هم مي‏نويسند كه كافر است و حكم مي‏كنند به كفر او كسي اللّه را بنويسد و عمداً زير پاش بگذارد از علماي شيعه و سني از هر كدام بپرسي مي‏بيني همه اتفاق دارند كه اگر كسي چنين كاري بكند يا به طور خفت به آن نگاه كند همه مي‏گويند كافر است اما ببينيد كه چون جمادند حرمت جماد را از دست نداده‏اند راست است فتواي ايشان حق است اين اللّه را پا روش نبايد گذارد كسي عمداً پا روش بگذارد اين كفر است و زندقه همه سني‏ها مي‏گويند لكن اين اسم را بسا دعوت هم مي‏كنند يا اللّه يا اللّه هم مي‏گويند و بسا كسي به دادشان نمي‏رسد هي بلند بگو يا اللّه يا اللّه ده دفعه بلندتر بگو يا اللّه حالا نه اين است كه وقتي ده دفعه بخوانند و يا اللّه را بلند بگويند دعاشان مستجاب مي‏شود خير بسا اين‏كه اين اسم را مي‏خوانند بي‏ادبي هم به او نمي‏كنند مع‏ذلك دعاشان هم مستجاب نشده به واسطه اين است كه روح در آن نيست.

لكن آنهايي كه روح دارند خودشان اسمائي چند هستند كه واللّه به محضي كه توجه كني به آن اسماء بسا حاجت‏هاي بزرگ بزرگ را بتوانند روا كنند اگر آن روح رسالت آن روح ولايت روح ائمه در جايي دميده شد اين همه كار مي‏تواند بكند آن وقت روحي مي‏شود در اين اين روح القادر در هر كسي كه دميده مي‏شود همه كار مي‏كند به جهت آن‏كه اسم القادر خداوند عاجز نيست اين قاف و الف و دال و راء نمي‏تواند كاري بكند مگر روح توش باشد روح كه در آن دميده شد زنده مي‏شود بدني اگر روح در آن دميده نشد مرده است پس اين مركبي كه روي كاغذ است الآن مرده است به جهت آن‏كه روحي در آن نيست زنده شدنش اين است كه روحش را بشناسي و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۳ *»

روحش را دعوت كني اگر روح را خواستي و لفظ گفتي همه كار مي‏تواند بكند اگر لفظ گفتي و روح ندارد مرده است اسم هست بدن دارد اما مرده است اما مرده‏اش هم محترم است مرده مؤمن البته احترام دارد اين‏كه اسم خدا است لكن ارواحش اين اشخاص هستند كه خودشان قسم خورده‏اند كه نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها پس آنها هستند اسم القادر خدا پس هيچ عاجز نيستند به آنها عاجز نمي‏توان گفت لكن اين اسم‏هاي مركبي كاري نمي‏توانند بكنند مثل اين‏كه ظاهر اين القادر هم نمي‏تواند كاري بكند مگر آن روح را بشناسي و آن روح را بخواني به لفظ هم‏چنين اسم‏هاي خدا متعدد است و خدا خداي واحدي است بلكه واحد هم يكي از اسم‏هاي او است خودش همان‏طوري است كه خودش گفته خودم بودم و هيچ اسمي نداشتم چرا كه احتياج به اسم نداشتم خودم خودم را نمي‏خواستم دعوت كنم اسم‏ها را به خود گرفتم براي اين‏كه خلق بتوانند دعوت كنند مرا به آن اسم‏ها پس الواحد هم يكي از آن اسم‏ها است.

پس ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم باطنشان آن روح است ديگر چقدر اخبار و احاديث به اين مضمون مرحوم مجلسي روايت كرده آقاي سيدهاشم روايت كرده مي‏فرمايند ما بوديم پيش از تمام خلق به چندين هزار سال و تسبيح مي‏كرديم خدا را و تهليل مي‏كرديم و تحميد مي‏كرديم خدا را و هيچ كس نبود نه ملك مقربي نه نبي مرسلي اين مقام اسميتشان است كه در آن مقام بودند و هنوز خلقي خلق نشده بود البته تسبيح مي‏كردند خدا را به جهتي كه ايشان مي‏آيند تعليم كنند تسبيح خدا را به همين طور بودند تهليل مي‏كردند خدا را به جهتي كه مي‏آيند تعليم كنند تهليل را باري پس باطن ايشان است باطن اسماء حسني ظاهر ايشان است بدن ظاهر كننده آن ارواح آن روح‏ها و آن باطنشان اگر در ظاهرشان نمي‏نشست مردم هيچ از كمال باطنشان نمي‏توانستند با خبر شوند روح تو مي‏بيند مي‏شنود بو مي‏فهمد طعم مي‏فهمد گرمي و سردي مي‏فهمد اما همه‏اش توي بدن روح اگر از اين بدن بيرون برود ديگر توي اين دنيا نمي‏تواند ظاهر شود و يكي از اسرار اين‏كه هميشه بايد يك بقية اللّهي روي زمين باشد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۴ *»

سرش در همين بيان به دست مي‏آيد ائمه تمامشان اسماء خدا هستند اما از اين دنيا رفته‏اند اگر روي زمين يكي از بدنهاشان نباشد اين آسمان نمي‏گردد و اين زمين برقرار نمي‏ماند در زمان پيغمبر بقية اللّه خود پيغمبر بود در زمان حضرت امير بقية اللّه خود حضرت امير بود او مي‏رود امام حسن بايد بجاش باشد امام حسن مي‏رود امام حسين بايد بجاش باشد او مي‏رود حضرت سجاد بايد در روي زمين باشد به همين‏طور هر امامي كه از دنيا مي‏رود بايد امامي ديگر بيايد جاش بنشيند تا اين زمان هم بايد امام بخصوصي بايد بدن داشته باشد و روي زمين باشد و دارد و روي زمين است نهايت تو بدنش را نمي‏شناسي او در روي زمين هست.

پس فكر كن ان‏شاء اللّه و راه حكمتش را به دست بيار تا آن اسم‏ها توي بدني نباشند آثار آن اسم‏ها ظاهر نمي‏شود وقتي مي‏آيند در بدني مي‏نشينند در بدن كه نشستند آن وقت چشمشان مي‏شود عين اللّه ناظره و همچنين آن روح‏ها تمامشان نشسته‏اند در گوش امام گوششان شده اذن اللّه واعيه اين را دعوت كه مي‏كني او مي‏شنود پس هر وقت مي‏خواهي خدا را بخواني تو او را واسطه قرار بده بگو اي امام من و شفيع من و واسطه من در نزد خدا و بايد اعتقادت اين باشد كه دعا كه مي‏كني بداني دعاي مرا امام مي‏شنود و به خدا مي‏رساند آيا نمي‏بيني وقتي سلام مي‏كني به او مي‏رسد به او بايد توجه كني متوجَّهٌ اليه خلق بايد كسي باشد كه مطلع باشد از احوال خلق ديگر دقت كنيد ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد كه شبهات صوفيه به ذهنتان نيايد حضرات صوفيه مرشدهاشان را در وقت عبادت در نظر مي‏گيرند آنها اين غلط‏ها را مي‏كنند لكن تو دقت كن ببين خدا بت‏پرستي را حرام كرده با دليل و برهان مي‏گويد ببين اين بتي كه مي‏پرستيد آيا نمي‏بينيد اينها چشم ندارند گوش ندارند فهم ندارند شعور ندارند ضرري به تو نمي‏توانند برسانند نفعي به تو نمي‏توانند برسانند پس چرا آنها را يا خدا مي‏گيري يا شفيع قرار مي‏دهي مي‏گويي انما نعبدهم ليقرّبونا الي اللّه قدري فكر كن و بدان اينها نه شفيع تواند نه خداي تو چرا كه نه نفع مي‏توانند برسانند نه ضرر مي‏توانند برسانند بلكه چون تو توجه كرده‏اي به چيزي كه كاري از او نمي‏آيد ضرر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۵ *»

هم كرده‏اي حاجتت برآورده نشده حالا از همين گَرده([3]) ملتفت باش و بدان كه هركس از تو بي‏خبر است آن متوجه‏اليه تو نيست تو براي خود داد مي‏زني او نه مي‏بيند تو را كه به تو رحم كند نه مي‏شنود صداي تو را اگر فرضاً كسي هم شنيد آيا مي‏تواند آنچه تو مي‏خواهي به تو بدهد نه نمي‏تواند تو پول مي‏خواهي او خودش هم پول ندارد چه مصرف از اين دادها كه مي‏زني يك خورده دقت كن و بدان كه شفيع تو را مي‏شناسد امام عالم به غيب است هرجا هست تمام عالم در محضر او حاضر است پس عالم در محضر او و مرئي و مسمع او هستند و همچنين ايشانند اسم القادر خدا پس همه كار مي‏توانند بكنند از اين جهت شفاعت مي‏توانند بكنند از اين جهت شفيعند از اين جهت بقيه‏اند ديگر طول كشيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۶ *»

سه‏شنبه ـ 7 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را شناسانيد به خلق خلق را از براي اين آفريده بود كه او را بشناسند پس شناسانيد خود را تا بشناسند او را و طوري كه او شناسانيده غير از اين‏طورهايي است كه مردم گمان مي‏كنند آن طوري كه خدا خود را شناسانيده اين است كه خود را به اهل حق شناسانيد به اهل باطل نشناسانيد از اين جهت اهل باطل خبر از او ندارند پس چون خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناساند به اين طوري كه يك شناساندني است كه بيان كرده و آن اين است كه در قرآن فرمايش كرده مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است خدا روشن‏كننده آسمان و زمين است و طور و طرز اين روشنايي و اين نور اين است كه مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد كه بر روي آن چراغ مردنگي باشد كه جميع اينها در خانه‏هايي چند باشند كه آن خانه‏ها از هيچ چيز ساخته نشده مگر از ذكر خدا هيچ از خشت و گل

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۷ *»

نيست هيچ از طلا و نقره نيست از هيچ چيز ساخته نشده مگر از ذكر خدا ظاهرشان ذكراللّه است و باطنشان ذكر اللّه است خشت و گلش ذكر اللّه است ديگر ان‏شاء اللّه اگر اين آيه نور را مطالعه كنيد چشمتان روشن مي‏شود اگرچه نفهميد و اين خانه‏هايي است كه باز نه خيال كنيد مثل اين خانه‏هاي خشت و گلي است كه مي‏شود رفت در آنها منزل كرد بلكه آن خانه‏ها خانه‏هايي است كه يكي از اسم‏هاي آن خانه‏ها رجال است چه بگويي رجال چه بگويي خانه و چه بسيار تعبير از اين‏جورها در قرآن هست و مردم خبر ندارند چه بسيار جاها شهر مي‏گويد خدا و رجال مي‏خواهد چه بسيار جاها قريه مي‏گويد و بلد مي‏گويد و رجال را مي‏خواهد مفسرين ظاهري مي‏گويند در واسئل القرية اهلش اينجا حذف شده ملاها مي‏دانند چه مي‏گويم لكن شما بدانيد به اصطلاح خدا و رسول به واسطه آن رمزهايي كه ميان خودشان هست عمداً چنين كرده‏اند به جهت آن‏كه دين خدا هميشه دشمن داشته و اين خدا هميشه دشمن داشته و اين خدا هميشه از براي هر پيغمبري قرار داده دشمن را اين است كه مي‏فرمايد جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا پس چنين قرار داده كه در عصر هر پيغمبري دشمن بسيار باشد و اينها هم تحريف كنند پيش و پس كنند كلمات را از جاي خود تغيير بدهند و مصلحتي چند در اين بود كه نمي‏توانم همه‏اش را بگويم و چون چنين بود نگفته‏اند در قرآن كه معرفت خدا معرفت دوازده امام است اگر اين‏طور گفته بودند سني‏ها نمي‏گذاشتند كه بماند برش مي‏داشتند اگر مي‏گفتند معرفت علي و يازده فرزندش معرفت خدا است مي‏دزديدندش چنان‏كه ثلث قرآن را دزديدند از اين جهت به اين‏جور تعبيرات تعبير مي‏آرند يك دفعه تعبير مي‏آرد كه اللّه نور السموات و الارض يك دفعه چراغدان تعريف مي‏كند مي‏گويند چراغداني را خدا تعريف كرده بكند ضرري به كهره و برّه كسي ندارد روي آن چراغ شيشه‏اي هم باشد باشد اينها را نمي‏دزديدند اين‏جور تعبير آوردند اينها همه در خانه‏هايي چند است در آيه ديگر مي‏فرمايد آن آخر مي‏اندازند رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه رجال را هم يك كاريش مي‏كنند كه از چشم سني‏ها برود كه ندزدند ايني كه اين رجال

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۸ *»

كساني هستند كه در آن خانه‏ها منزل كرده‏اند از چشم منافق مي‏رود و نمي‏فهمد چه شد.

پس شما ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم خداوند عالم تمام معرفت خود را معرفت ائمه طاهرين قرار داده و تمام معرفت ائمه طاهرين را معرفت خود قرار داده اين است كه حضرت امير به سلمان و ابي‏ذر فرمود يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است هرچه شنيده‏اي از خدا بدان تمامش را پيش من بايد بيايي ياد بگيري و آنچه شنيده‏اي از معرفت من همان چيزهايي است كه درباره خدا شنيده‏اي. و معرفت نورانيت فرمودند به جهت اين است كه يك معرفتي دارند ايشان كه مردم مي‏شناسند ايشان را كه از قبيله قريشند مي‏شناسند پدر كي هستند پسر كي هستند اين‏طور شناسايي چندان منفعتي ندارد اين‏كه علي پسر ابوطالب بود صلوات اللّه عليهما اين‏كه پسرعمّ رسول خدا بود داماد پيغمبر بود پدر حسنين بود اينها را كيست كه نداند اين را كسي از اهل حل و عقد باشد و لو يهودي باشد مي‏داند علي پسرعمّ پيغمبر است مي‏داند دامادش هم بود پسرهايش هم حسنين بودند و هكذا همين‏طور يك كسي يك قدري از اهل حل و عقد باشد همين قدري كه كسي تاريخي خوانده باشد مي‏داند حالا حضرت امير شجاع بود همه كس مي‏داند مگر مستضعفين كار دستشان نداريم اينهايي كه خبر از دنيا دارند همه مي‏دانند سخي بوده همه مي‏دانند حضرت امير عالم بوده مسائل مشكله را به غير از او كسي نمي‏توانست جواب بگويد حضرت امير حكيم بود اين زاهد بود راغب به آخرت بود همه كس مي‏دانند اين تارك دنيا بوده همه كس مي‏ديدند كه جامه كهنه مي‏پوشيد غذاي درستي نمي‏خورد نماز مي‏كرد همه كس مي‏ديد روزه مي‏گرفت اينها چيزي نبود كه كسي انكار كند نهايت تويي كه مي‏داني كه اهل حق هستي كه اينها راستي راستي بوده ريا و سمعه نبوده آنهايي كه اهل باطلند مي‏گويند اينها را كرده كه مريد پيدا كند تو مي‏داني راستي راستي بوده پس حضرت امير عابد بود زاهد بود راغب به آخرت بود تارك دنيا بود شجاع بود در خيبر را كند و سر دست گرفت قشون روي او ايستاده بودند همه ديدند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۹ *»

اينها را اينها فضائلشان نيست اينها معرفت علي نيست علي قوت خيلي داشته اسكندر هم قوتش خيلي بوده اسفنديار هم زورش خيلي بوده است پس اينها فضيلت اميرالمؤمنين نيست فضائلشان اين است كه چيزي را شيعه مي‏داند و شيعيان مي‏دانند كه ديگران نمي‏دانند اگرچه بسياري هستند كه خيال مي‏كنند شيعه‏اند و هنوز نمي‏دانند امامشان كيست شما ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه معرفت حضرت امير معرفت نورانيت است كه به سلمان و اباذر فرمايش كردند هركس حضرت امير را شناخت مي‏داند كه حضرت امير نور خدا است در آسمان و زمين مي‏داند چراغي است مي‏داند بر روي او شيشه‏اي و مردنگي است مي‏داند در چراغداني است مي‏داند در خانه‏هايي است كه ذكر اسم خدا در آن مي‏شود و مي‏داند رجلي است دارد راه مي‏رود پس هركس نشناخت او را به نورانيت اگرچه بداند اين پسرعموي پيغمبر هم هست عالم هم هست عابد هم هست معصيت هم نمي‏كند سهل كسي مي‏خواهد كه معصيت نكند همين پيش‏نمازهاي ظاهري هم بايد عادل باشند فسق و فجور نكنند اگرچه همه فسق و فجور را مي‏كنند پس ملتفت باشيد پس آنها معرفت نيست اين است كه مي‏فرمايد هركس امام رضا را زيارت كند عارفاً بحقه فلان ثواب را به او مي‏دهند هركس امام حسين را زيارت كند عارفاً بحقه ثواب‏ها به او مي‏دهند عارفاً بحقه را بسا خيال كنند يعني بدانند پسر كيست اين را كه سني‏ها همه مي‏دانند سني‏ها هم مي‏روند زيارتش حالا آيا عارف به حق او هستند بگويي دوستش نمي‏دارند خير دوستش هم مي‏دارند به زيارتش هم مي‏روند عارف به حقش هم نيستند پس دقت كنيد ان‏شاء اللّه پس معرفت ايشان بدان معرفت نورانيت ايشان است و هركس شناخت ايشان را به نورانيت خداي خود را شناخته و هركس نشناخت ايشان را به نورانيت نشناخته خداي خود را حتي آن‏كه اگر كسي بشناسد ايشان را كه دوازده‏تا هستند بعضي‏شان پدر بعضي هستند اينها دخلي به معرفت نورانيت ندارد اينها معرفت توحيد نيست ملتفت باش يك خورده فكر كن ان‏شاء اللّه آن اصل مخ مسأله و مغز مسأله اين است كه هركس ايشان را شناخت نمي‏شود خدا را نشناسد و هركس شناخت خدا را نمي‏شود ايشان را نشناسد و اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۰ *»

سخن عجب سخني است شماها مي‏شنويد و صدا است كه به گوشتان مي‏خورد و اگر ان‏شاء اللّه خدا نصيبتان كرد و ياد گرفتيد آن وقت مي‏بينيد كه تمام مردم كارشان هباء منثور است هيچ عملي ندارند معرفتي ندارند پس ايشانند اسم‏هاي خدا چنان‏كه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها و خدا چنين قرار داده كه هركس شناخته بشود به اسمش شناخته بشود ديگر اينها آسان است فكرش را بكنيد من مطلب را در مثل‏ها عرض مي‏كنم تا آنهايي كه بايد دور شوند بشوند و آنهايي كه بايد ياد بگيرند ياد بگيرند.

عرض مي‏كنم خدا چنين قرار داده كه هر چيزي شناخته بشود به اسمش شناخته بشود حتي اين‏كه شما هم هرچه را كه مي‏شناسيد به اسمش مي‏شناسيد اما اسمي كه من مي‏گويم ملتفت باش خدا چنين قرار داده چه در دنيا چه در آخرت كه هركس هرچه را كه بشناسد او را به اسمش بشناسد و ممكن نيست كسي چيزي را بشناسد و اسمش را نشناخته باشد حالا ببينيد اين‏طور هست يا نه مطلب را كه عرض مي‏كنم مي‏بيني خودت هم در كارهاي دنيايي همين‏طوري لكن اين اسمي كه من عرض مي‏كنم اسم مشتق است نه اسم جامد اسم‏هاي جامد هيچ معني توش نيست مثل اين‏كه فلان كس اسم پسرش را كريم گذاشته بسا كريم هم نيست بخيل است خدا همچو اسمي ندارد نمي‏شود كه خدا اسمش كريم باشد و هرچه پيشش التماس كني ندهد لكن مردم اسمهاشان اين‏جورها نيست مردم اسم پسرشان را حسن مي‏گذارند بدگل هم هست هيچ حسن ندارد اينها كار مردم جاهل است خدا اسمهايش مشتق است اگر چيز خوبي است حسن اسمش است اگر چيزي بدي است قبيح اسمش مي‏گذارد نمي‏آيد اسم بي‏معني روي جايي بگذارد پس آتش اسمش اين است كه گرم است و خشك آتش دو اسم دارد يك اسمي كه مردم رويش گذارده‏اند و عقلشان نرسيده و آن اين است كه همين‏طور آتش مي‏گويند الف و تاء و شين لكن آتش اسمش اين است و اين اسم آتش است آتش گرم است آتش خشك است آتش روشن‏كننده است پس ببين اگر تو آتش را بخواهي بشناسي اگر ديدي چيزي را كه هم گرم است هم خشك است هم اطاق را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۱ *»

روشن مي‏كند اين دو سه اسم كه به هم شد آتش درست مي‏شود اگر چيزي ببيني گرم نيست آتش نبوده اگر خشك نيست آتش نبوده اگر اطاق را روشن نكرد آتش نبوده پس خدا چنين قرار داده كه هر چيزي به اسمش شناخته بشود تو ببين وقتي مي‏ايستي و اينها را فهميدن يك خورده دل دادن مي‏خواهد مشكل نيست عرض مي‏كنم وقتي تو مي‏ايستي ايستاده اسم تو است آن اسم بي‏معني كه پدر و مادرت اسم گذارده‏اند آن باشد آن را هيچ جا به كار نمي‏بريم اين اسم‏ها دروغ است همه جا اسم‏هاي راست به كار مي‏بريم اسمي كه راست است اين است كه مردم همه مي‏بينند اين كيست اين ايستاده است وقتي مي‏نشيني همه مردم مي‏گويند نشسته است اين نشسته و اين ايستاده دو اسم هستند هركه تو را شناخت يا در حال ايستادگي تو را ديده يا در حال نشستگي پس هركه تو را شناخت در اسمت تو را شناخت ديگر يا ايستاده بودي يا نشسته آيا مي‏شود كسي تو را بشناسد و تو را در حال ايستادگي يا در حال نشستگي نبيند محال است اگر درست دقت كني مي‏فهمي كه كتاب و سنت جميعش ادله حكميه است ادله عقليه است.

پس هر چيزي را ان‏شاء اللّه فكر كن ببين اگر تو سنگي را بخواهي بشناسي ببيني يا در حالي كه مي‏جنبد او را مي‏بيني يا در حالي كه ساكن است او را مي‏بيني ايني كه مي‏جنبد سنگ است ايني هم كه ساكن شد سنگ است كه ساكن شد دقت كن ان‏شاء اللّه پس ساكن اسمي است از اسم‏هاي سنگ چنان‏كه جنبنده اسمي است از اسم‏هاي سنگ آيا مي‏شود تو سنگي را ببيني كه نه بجنبد و نه ساكن باشد پس عرض مي‏كنم محال است كسي شناخته شود مگر به اسمش مگر به رسمش پس كسي تو را ببيند يا ايستاده مي‏بيندت يا نشسته ايستاده اسم تو است نشسته اسم تو است يا مشغول كاري هستي مي‏بيندت يا نجاري يا نانوايي نجار اسم نجار است نانوا اسم نانوا است اينها است اسم اشتقاقي پس هر چيزي را خدا قرار داده به اسم شناخته شود اين اسم را گاهي صفتش هم مي‏گويند گاهي آيتش هم مي‏گويند و خدا به صفتش شناخته مي‏شود آن‏طوري كه خود خود را ستوده بايد او را شناخت و همين‏طور به آياتش شناخته

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۲ *»

مي‏شود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق باز در مثل‏ها فكر كن كه آسان در راه مي‏افتي اگر خدا بخواهد شخصي را در چهار حال پنج حال فكر كن وقتي ايستاده است اسمش قائم است وقتي ركوع مي‏كند اسمش راكع است وقتي سجود مي‏كند اسمش ساجد است وقتي نشسته است اسمش قاعد است هركس آن شخص را مي‏خواهد ببيند يا ايستاده مي‏بيند يا در ركوع مي‏بيند يا در سجود يا در تشهد و داخل محالات است كه كسي را كسي ببيند و نه نشسته باشد نه ايستاده نه در حال ركوع نه در حال سجود و ببينيد كه به چه زبان آساني عرض مي‏كنم چه قاعده كليه‏اي را كه همه جا جاري است تمام عالم در اين غرق است پس چون خدا مي‏خواست بشناسندش اسم به خود گرفت اسم‏هاي چند براي خود اختيار كرد و او در اسم‏هاي خود از خود اسم‏ها ظاهرتر است اولم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد مثلش را در همان جايي كه بوديم عرض كنم تا بر بصيرت شوي پس نشسته غير از ايستاده است ايستاده غير از نشسته است آني كه ركوع مي‏كند غير از آني است كه سجود مي‏كند لكن هريك از اينها را ببيني بأيهم اقتديت اهتديت به هريك اقتدا كني مهتدي مي‏شوي به سوي زيد چرا كه آن شخصي كه ايستاده از خود ايستاده بهتر ايستاده چرا كه بسياري مي‏بينند شخصي را كه ايستاده و يادشان نيست كه ايستاده است و مي‏گويند فلان است و همچنين آن شخصي كه نشسته از خود نشسته بهتر نشسته و مي‏گويند فلان نشسته است و اينها عجب خلفائي هستند براي زيد ائمه را اگر اين‏جور خلفاي خدا مي‏داني مي‏شناسي خدا را ائمه جانشينان خدايند خلفاي خدايند خليفه يعني جانشين حالا چطور جانشين است اگر اين‏جوري كه گفتم ياد گرفتي ديگر بيان از اين واضحتر نمي‏شود شخصي كه مي‏نشيند نشسته جانشين او است و خودش در جانشين بهتر نشسته پس او است نشسته لاشي‏ء سواه و وقتي ايستاده كجا ايستاده در جايي كه زيد ايستاده جايي ديگر ايستاده نايستاده هيئت ايستاده در جايي ايستاده كه زيد ايستاده پس اين قائم است در مقام زيد اما زيد در اين قائم مقام و در اين مقام قائم است بهتر از قائم اولم‏يكف بربك اولم‏يكف بزيد انه هو الاظهر من القيام في القيام و هو الاظهر من

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۳ *»

القعود في القعود پس اسم‏ها در جنب مسمي گم مي‏شوند و خدا قرار داده كه بنمايانند غير را اسم‏ها بعينه به اصطلاح مثل ضمير «هو» مي‏مانند مثل اسماء اشاره مي‏مانند «هو» را هم عرب مي‏گويد «هو» اين را فارسيان وقتي مي‏خواهند اشاره كنند به كسي مي‏گويند «او» او الف است و واو تا به هركس بگويي او فلان كس در ذهنش مي‏آيد هيچ كس در ذهنش نمي‏آيد كه اين الف است و واو الف و واو گم شده اگر كسي عاقل باشد و به او بگويي او نمي‏گويد گفته‏اي الف و واو آن شخصي را كه اشاره كرده‏اي به نظر مي‏آيد حالا اين هيئت ايستاده هركه مي‏ايستد به آن هيئت اين هيئت مثل آن هو مي‏ماند مثل او مي‏ماند اين او گم است در جنب آن شخص كه به او اشاره مي‏شود پس او ظاهرتر است در اين الف و واو از خود اين الف و واو پس زيدي اگر ايستاد و اگر نشست زيد اسم بسيار دارد يكي از اسمهاش نشسته است يكي ايستاده است يكي رونده است يكي بيننده است همچنين شنونده همه اسمش است يكي گوينده است به زيد صدا بزني اي بينا جواب مي‏دهد صدا بزني اي شنوا جواب مي‏دهد پس شنوا يكي از اسم‏هاي زيد است بينا يكي از اسم‏هاي او است بويا يكي از اسم‏هاي او است و همچنين گويا يكي از اسم‏هاي او است و همچنين ايستاده يكي از اسم‏هاي او است نشسته يكي از اسم‏هاي او است اينها چندتا هستند مي‏شماري هزار تا پس اينها اسمايند و بسيارند لكن زيد يكي است زيد دو تا نيست اما ايستاده غير از نشسته است اينها دو تا هستند اما زيد يكي است اين را مي‏بيني بينايي غير از شنوايي است چشم غير از گوش است و گوش غير از چشم بخواهي بشماري اينها را اين يكي اين دو تا اما مني كه مي‏شمارم و مي‏بينم يكي هستم هم مي‏بينم هم مي‏شنوم هم مي‏گويم و هكذا هم‏چنين براي خدا اسم‏ها بسيار است گاهي نود و نه تا مي‏گويند گاهي هزار و يك اسم مي‏گويند گاهي به عدد ذرات موجودات مي‏گويند براي خدا اسم است اسم خدا بسيار است و خدا بسيار نيست اسم‏هاي او بسيار است حالا اين اسم‏هاي بسيار همه اسمهايي هستند كه راستگويند مثل وقتي كه زيد ايستاده است ايستاده حكايت مي‏كند از زيد و روايت مي‏كند از زيد كه زيد ايستاده و اين مي‏گويد اگر من نبودم زيد نمي‏ايستاد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۴ *»

ببينيد چه حرف راست صحيحي مي‏زند مي‏گويد منم كه زيد را واداشتم و زيد در من ايستاده اگر من نبودم زيد ايستاده نبود و منم ايستادگي زيد و زيد همين‏طور مي‏ايستد و هركه مي‏ايستد همين جورها مي‏ايستد طوري ديگر نمي‏شود ايستاد اين است كه عرض مي‏كنم همين‏جور است هركسي كه خود را بنماياند ببينيد آني كه نمودار شده غير از آن كسي است كه پنهان است يك اسمش پيدا است آيا نمي‏گويي به خدا يا ظاهر يا باطن تو هم براي خودت اسم ظاهري داري و اسم باطني اسم باطنت آن است كه در خانه‏ات است اسم ظاهرت آن است كه بيرون است هيچ كدام ذات تو نيست اگر پيدايي ذات تو بود گاهي كه پنهان مي‏شدي آن وقت مي‏بايست تو نباشي چرا كه ديگر آن وقت پيدايي نيست و اگر پنهاني ذات تو بود تو گاهي كه آشكار مي‏شدي آن وقت مي‏بايست تو نباشي چرا كه ديگر آن وقت پنهاني نيست پس هيچ كدام از اينها ذات تو نيستند پس محل معرفت تو اين دو اسم است پس هريك از اين دو اسم اگر بگويند بِنا عُرِفَ آن شخص راست گفته‏اند چه حرف‏ها است كه عرض مي‏كنم و با اين چرت‏ها و اين دماغ‏ها نمي‏دانم چطور مي‏شود هرچه خدا خواسته مي‏شود.

پس اگر بگويند كساني و مرداني و خدا هم تصريح فرموده درباره آنها فرموده كه في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجالٌ مرداني هستند كه خدا بايد به اينها شناخته شود حالا اگر اين رجال بايستند و بگويند به ما خدا شناخته شد اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد راست گفته‏اند ببين اگر ايستاده نايستاده بود آيا زيد ايستاده بود چنان‏كه اگر زيد نايستد كه ايستاده پيدا نمي‏شود حالا اگر ايستاده بگويد اگر من نبودم زيد ايستاده نبود چه كلام متيني گفته همچنين آنهايي كه ظواهر خدايند و محل معرفت خدايند مي‏گويند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه مي‏فرمايد بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه وقتي تو اطاعت كردي رسول خدا را آن وقت خدا اطاعت كرده شد پس تو به اطاعت رسول اطاعت مي‏كني خدا را به شرطي كه بشناسي رسول را رسول نيست مگر خداي ظاهر در ميان مردم رسول نيست مگر خبر خدا كه خدا خبر داده و اين است خبر خدا رسول

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۵ *»

نيست مگر حاكي و راوي كه حكايت مي‏كند خدا را روايت مي‏كند خدا را همان‏طوري كه ايستاده حكايت مي‏كند از زيد مي‏گويد اين زيدي كه در من ايستاده منم قائم مقام او شكلش شكل من است رنگش رنگ من است هركس مي‏خواهد زيارت كند او را مرا زيارت كند او زيارتي ديگر ندارد غير از زيارت من اگر من نباشم در ميان او محل زيارتي ندارد و كسي به زيارت او نمي‏تواند برود من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه را ديگر حالا ان‏شاء اللّه معنيهاش را ياد بگيريد آن حديثي را كه هركس پيغمبر را ببيند خدا را ديده حالا معنيش را ياد بگيريد هركس پيغمبر را ديد خدا را ديده و اگر پيغمبر نبود خدا ديده نمي‏شد شناخته نمي‏شد هركس شناخت خدا را در رسول شناخت هركس ديد خدا را در رسول ديد اگر رسولي نبود شناخته نمي‏شد خدا همين‏جوري كه اگر ايستاده نبود زيد ديده نمي‏شد پس مي‏ايستد اين ايستاده و مي‏گويد هركس مرا زيارت كند زيد را زيارت كرده در عرش خودش عرشش آن جايي است كه هست هرجايي كه هست اين ايستاده قائم مقام او است هركس مرا زيارت كند گويا زيد را زيارت كرده و اين گويا غير آن گوياهاي مردم است تو ملتفت باش ان‏شاء اللّه اين ايستاده خود زيد است لكن اين گويايي كه مي‏گويد از اين جهت است كه زيد هم مي‏نشيند هم مي‏ايستد هم راه مي‏رود هم ساكن است اسم زياد داشت نه همين يك اسم را دارد نه همين يك كمال را دارد بي‏نهايت اسم دارد حالا اگر يكي از آن كمالات بي‏نهايت را ببيند كسي گويا همه‏اش را ديده پس گويا اگر قائم را ببيني قاعد را هم ديده‏اي ببين زيد را اگر در يكي از احوالات او ببيني در ايستاده ببيني اگر در نشسته هم ببينيش مي‏شناسيش كه اين همان بود كه ايستاده بود اگر ركوع كند سجود كند باز مي‏شناسيش كه همان است پس زيد را اگر در حالتي ديدي گويا تمام حالات زيد را ديده‏اي بعد او را در تمام حالاتش مي‏شناسي پس اين است كه فرموده‏اند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه و بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه.

حالا ديگر ان شاء اللّه ملتفت باشيد كه كساني كه اينها را نمي‏دانند اگرچه اينها را قبول كرده باشند كه مسلمان باشند لكن دخلي ندارد. ملتفت باشيد كه جمع كثيري

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۶ *»

آمدند خدمت پيغمبر مي‏گفتند ايمان آورده‏ايم پيغمبر هم مسامحه مي‏كرد از ايشان قبول مي‏كرد وحي شد كه قالت الاعراب امنّا قل لم‏تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا بگوييد اسلام آورده‏ايم ما قبول مي‏كنيم بله ديديد ما شمشير داريم ترسيديد و آمديد مسلمان شديد ديديد پول داريم به جهت طمع آمديد مسلمان شديد ديديد قوم و خويشي داريد كه مسلمان است از راه تعصب خويشي آمديد مسلمان شديد ما هم گفتيم شما مسلمان هستيد خونتان حرام است بر مسلمانان كه بريزند مالتان حرام است بر مسلمانان كه بخورند زنتان حرام است بر مسلمانان شما هم ايمن باشيد در اين اسلام خودتان پس مالتان مال خودتان است زنتان زنتان همين قدر كه اين را دارد اسلامتان درست است هر چيزي را اثري است اثر اسلام هم همين كه جانت محفوظ است با تو مي‏نشينند برمي‏خيزند معامله مي‏كنند وقتي مي‏ميري در قبرستان مسلمانان خاكت مي‏كنند به قاعده مسلمانان با تو راه مي‏روند اين حقت و بس است همين براي تو اما اگر مي‏خواهي ايمان داشته باشي قل لم‏تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم و هنوز ايمان داخل قلب شما نشده نمي‏دانيد كي آمد كي چه گفت اصلش دليل راه نمي‏برند به زور آورده‏ايم شما را داخل مسلمانان كرده‏ايم ملتفت باش ان‏شاء اللّه دلت اگر زنده است و نمرده بيدارش كن و اگر مرده است كه حرفي با او نداريم انك لاتسمع من في القبور باري پس آن كسي كه ايمان در دلش ثبت نيست آن ثواب آخرت و جنت را به او نمي‏دهند خدا است مگر رحمي بكند و به هركس كه بخواهد بدهد به هركه هم كه بخواهند بدهند ايماني مي‏نويسند در قلب او و او هم مؤمن مي‏شود.

و ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد فكر كنيد هيچ تقليد كسي مكنيد تقليد حرف‏هاي مرا هم مكن خودت مجتهد شو لكن هر چيزي را بايد ياد گرفت تا مجتهد شد مجتهد مي‏رود پيش مجتهدي درس مي‏خواند و مجتهد مي‏شود. حرفي است ميان مردم و آن اين است كه اصول دين اجتهادي است يا تقليدي است همه مي‏گويند اجتهادي است خودش بايد اجتهاد كند و نمي‏فهمند چه مي‏گويند و الحمدللّه چنان از حق و اهل حق دورند كه نمي‏دانند چه مي‏گويند همين‏طور مي‏گويند ديگر در حق واقع مي‏شوند يا در

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۷ *»

باطل واقع مي‏شوند اصول دين اجتهادي است راست است لكن آيا نه اين است كه مسائل اجتهادي را بايد رفت ياد گرفت تا مجتهد شد اصول دين تقليدي نيست اما بايد درس خواند ياد گرفت آن وقت تقليد نكرد مثل اجتهاد مجتهدين.

پس ملتفت باش كه ائمه و هريك از حجت‏هاي ساير انبياء هم همين‏طور بودند الاّ اين‏كه حالا ائمه تو تو را مستغني كرده‏اند از اين‏كه طلب كني ساير حجت‏ها را، خودشان را بشناسي بس است عرض مي‏كنم نسبت قائم مقام خدا را حجت خدا را ان‏شاء اللّه سعي كن و بشناس اگر خداش در آسمان است و اين حجتش در زمين است ايني كه در زمين است و آني كه در آسمان است بسا آن آسماني خبر از آني كه در زمين است نداشته باشد نهايت به كسي پيغامي داد براي اين آورد آمد يك پاره فرمايش كرد آن هم يادش رفت بسا آن‏كه تغييرش داد و جوري ديگر گفت اين‏جور خدا و اين‏جور رسول خدا به يك پول سياه نمي‏ارزد و اغلب مردم را عرض مي‏كنم كه انكاري از فضيلت مي‏كنند نه اين است كه پر تقصيري داشته باشند اينها بي‏چاره‏ها واللّه خدا ندارند اگر خدا داشتند مي‏دانستند حجت خدا بايد خبر از خدا داشته باشد چون خدا ندارند مي‏گويند آني كه من خيال مي‏كنم كه او شريكي ندارد حالا كه شريك ندارد اميرالمؤمنين مثل او باشد شريك او مي‏شود بابا اميرالمؤمنيني كه خداش در مشرق و خودش در مغرب است نمي‏شود يا او در زمين و خدا در آسمان نمي‏شود باشد يا او در ظاهر باشد و خدا در باطن نمي‏شود باشد بلكه عرض مي‏كنم كه ايشانند قائمين مقام خدا ببين كارهاي خودت نسبت به تو چطور است وقتي تو مي‏ايستي تو ايستاده‏اي و تو اين ايستاده را از كتم عدم به عرصه وجود آورده‏اي پس اين ايستاده را تو واداشته‏اي و تو از عرصه عدم به وجود آورده‏اي اما حالا كه چنين كردي كي ايستاده اينجا به غير تو كي ايستاده به غير آني كه واداشته ايستاده را پس ايستاده زيد است چنان‏كه نشسته زيد است فرق ميان زيد و اين ايستاده هيچ نيست چرا كه اگر زيد عالم است وقتي هم ايستاد عالم است اگر زيد چشم دارد وقتي هم ايستاد چشم دارد وقتي هم نشست چشم دارد زيد كر نيست و گوش دارد وقتي ايستاد گوش دارد وقتي هم نشست گوش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۸ *»

دارد پس وقتي خدا اظهار كرد حجت‏هاي خود را ديگر مي‏خواهي اميرالمؤمنين بگو مي‏خواهي امام حسن بگو همه‏شان نورند همه‏شان نور علي نورند همه‏شان يك طورند يك نورند يك روحند و يك طينتند همه‏شان اسماء اللّهند آيات اللّه‏اند همه‏شان حجه‏اللّه‏اند همه يداللّه‏اند عين اللّه‏اند خدا در ايشان از ايشان ظاهرتر است مي‏گويي نه آيه قرآن براتان نخوانم آيا مي‏گويي آيه قرآن دروغ است سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم در اصول كافي بابي است كه مي‏فرمايند آنچه آيات گفته خدا در قرآن ائمه طاهرين‏اند صلوات اللّه عليهم اجمعين پس هر جا كه مي‏گويد آيات را آورده‏ام در ميان شما يعني ائمه هدي را آورده‏ام چنان‏كه بابي است در اصول كافي كه اُذُن اللّه ما هستيم چنان‏كه بابي است كه مي‏فرمايند عين اللّه ما هستيم همين‏طور جنب اللّه يد اللّه و هكذا ديگر كتابش را هم بخواهيد هست.

پس ان‏شاء اللّه معلوم شد كه ايشانند آياتي كه در آسمان هستند و در زمين پس ايشان در آسمان هم هستند سني‏ها روايت كرده‏اند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفت حديث سني‏ها هم هست همان شافعي و مالكي اينها را گفته‏اند تعجب مي‏كنم از مني‏ها كه اينها را وامي‏زنند پس ايشان واللّه در آسمانند و واللّه در زمين هستند چنان‏كه وقتي حضرت صادق صلوات اللّه عليه در مكه معظمه تشريف داشتند جمعي از اصحاب همراه بودند به كسي گفتند كسي اينجا هست يا نيست يعني سني مني اينجاها هست رفت و آمد گفت كسي نيست خلوت است فرمودند حرفي مي‏خواستم بگويم آيا شما ما را حجت بر اهل آسمان مي‏دانيد آنهايي كه بودند شيعه بودند كه راوي بودند عرض كردند بله فرمودند خدا اجل از اين است كه ما را حجت كند بر خلق آسمان و زمين و چيزي از اهل آسمان و زمين را از ما مخفي بدارد اين نمي‏شود ملتفت باشيد پس مثل ايني كه در روي زمين آمده بودند و حجت روي زمين بودند و هيچ كس ايشان را نديد آيا ايشان هم هيچ كس را نديده بودند نه اين‏طور نيست اگر نشناسند كسي را كه هدايت او را نمي‏توانند بكنند هدايت كه مي‏كنند هادي بايد بشناسد مهتدي را شبان بايد بشناسد گوسفندهاش را شباني كه نمي‏شناسد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۹ *»

گوسفندهاش را شبان نيست پس بايد بشناسد امام شيعيان خودش را چه بسيار جاها اتفاق افتاده كه فرموده‏اند اسم‏هاي شيعيان ما در صحيفه نوشته شده و گاهي هم آن صحيفه را مي‏آوردند و وامي‏كردند به دست شيعيان مي‏دادند پس ايشان در آسمان هستند به نص قرآن كه فرموده در قرآن سنريهم اياتنا في الافاق پس در آسمان آية اللّه است در زمين آية اللّه است و ايشانند آيات خدا در آسمان و زمين در آفاق و در انفس به طوري كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت خدايا به آل محمد مملو كردي زمين خود را و آسمان خود را همه جا حاضرند همه جا ناظرند مملو كردي خداوندا به وجود محمد و آل محمد جميع آسمان‏هاي خود را و زمين خود را.

پس امام خود را بشناس اما شناختنش همين جوري است كه عرض مي‏كنم و راهش همين است كه عرض كردم اگر مي‏گويي نيست اين جور برو بگرد راهي ديگر پيدا كن هرجايي بروي راهي به دستت نمي‏آيد برمي‏گردي و آن چيزي كه راه اين است هميني است كه عرض مي‏كنم به اصطلاح نحو مي‏گويند قائم خبر زيد است و چه اصطلاح خوبي است گويا از حضرت امير است اين اصطلاح زيد قائم است را كه مي‏گويي اين قائم است را عرب‏ها مي‏گويند خبر زيد زيد خودش مبتدا است قائم است خبرش فارسي مي‏گويي زيد ايستاده است اين ايستاده خبر زيد است چرا كه خبر مي‏دهد از زيد زيد چشمش مثل چشم من است ابروش مثل ابروي من است خلقش مثل خلق من است روايت مي‏كند از زيد تعجب است كه اگر بنشيند باز نشسته روايت مي‏كند از زيد و چنان‏كه نشسته هم روايت مي‏كند اگر هم راه برود روايت مي‏كند همه اينها خبرهاي زيدند.

پس بدانيد حجت‏هاي خدا همه همين‏طور روايت از خدا مي‏كنند مثل اين‏كه ايستاده از زيد روايت مي‏كند عين خدا نيستند چرا كه يكي نيستند و خدا يكي است و حجت‏هاي خدا بسيارند پس اينها عين ذات خدا نيستند چرا كه متعددند اما حالا كه عين ذات خدا نيستند آيا غير خدايند حاشا ما علي را خدا نمي‏دانيم از خدا هم البته جداش نمي‏دانيم جداش بدانيم خيلي بي‏مروتي است حالا جدا بدانيم پس از كجا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۰ *»

آمده است پس ما علي را خدا نمي‏دانيم از خدا هم البته جدا نمي‏دانيم چنان‏كه در آن حديث مفضل مي‏فرمايد هو هي شهوداً و عياناً و وجوداً و اثباتاً و ليس هو هي احاطةً و كلاً و جمعاً به همين مضمون‏ها فرمايش مي‏فرمايند باري ديگر اينها براي عوام حجت نيست چرا كه نمي‏فهمند.

پس ايشانند ظاهر خدا ايشانند ظهور خدا و همين‏كه مي‏فرمايند ما ظاهر خداييم تو بدان ذات خدا نيستند ايشان حركت مي‏كردند ذات خدا متحرك نيست پس ايشانند ظهورهاي خدا گاهي پنهانند گاهي آشكار گاهي بايد ايمان بياري به ظاهر ايشان چنان‏كه بايد ايمان بياري به باطن ايشان چرا گاهي ظاهر شدند گاهي پنهان به جهتي كه ايشانند اسم‏هاي خدا و اسم‏هاي خدا ظاهر است و باطن است گاهي رفتند به باطن تا تمام كنند بطون و بواطن را گاهي ظاهر شدند در ميان مردم تا حجت خدا را تمام كنند بر اهل روزگار گاهي جلو افتادند تا اسمي از اسم‏ها را بنمايانند و اسم اول خدا باشند گاهي آخر افتادند تا ختم به ايشان شود و اسم آخر خدا باشند اين است كه در زيارتشان مي‏خواني بكم فتح اللّه و بكم يختم پس چون خدا به ايشان افتتاح كرد ملكش را اسمش اول شد به ايشان ختم كرد ملكش را اسمش آخر شد گاهي ظاهر شد گاهي باطن شد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۱ *»

چهارشنبه ـ 8 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود آن طوري كه خودش بود گفت من چه طورم فكر كنيد ان‏شاء اللّه خدا خودش بهتر مي‏داند از مردم كه چه طور است خدا خودش بهتر خود را مي‏شناسد از ديگران پس آن طوري كه خود خود را تعريف كرده بهتر است از آن تعريف كردن ديگران خودش خودش را همچو بيان كرده گفته خدا خودش نور آسمان و زمين است و طور و طرزش اين است كه مثل چراغداني است ديگر حالا يك كسي خيال كند و در دلش چيزي بيايد كه اين چه مثلي است كافر هم مي‏شود بشود مردم اينها را نديده‏اند نديده باشند در احاديث بسيار است احاديثش در اصول كافي است كه خدا خودش را آن طوري كه وصف كرده دوست مي‏دارد او را وصف كنند چنان‏كه باز در احاديث بسيار است كه خدا دوست مي‏دارد كه از راهي كه او دوست داشته او را بپرستند نه از راهي كه خودشان خواسته‏اند شيطان عرض كرد خدايا مرا از سجده آدم معاف بدار او از گل

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۲ *»

است مرا از آتش خلق كرده‏اي تكبرم مانع است كه براي او سجده كنم تو مرا معاف بدار اين قدر تو را عبادت كنم كه تمام ملائكه تو متحير شوند وحي رسيد هاتفي ندا داد به گوشش رساندند كه من هيچ احتياجي به عبادت هيچ كس ندارم لكن من دوست مي‏دارم كه از راهي كه مي‏گويم بياييد بياييد آن‏طور نمي‏كني به جهنم برو به درك اسفل.

حالا فكر كن و بدان همين‏طور خدا از راهي كه خود را شناسانيده مي‏خواهد شناخته شود آن را دوست مي‏دارد ديگر حكما چه طور گفته‏اند گفته‏اند وجود چه طور است هر طوري هست باشد حكما نه پيغمبر ما بوده‏اند نه امام ما نه ادعاي عصمت كرده‏اند الحمدللّه حكما اشتباه كرده‏اند حالا آن طوري كه خدا خودش خود را تعريف كرده گفته خدا نور آسمان و زمين است طور و طرز آن نور اين است كه مانند چراغداني است كه در آن چراغي باشد بر روي آن چراغ شيشه‏اي باشد مردنگي باشد كه آن مردنگي مثل ستاره‏اي درخشان است و همه آن‏ها در خانه‏هايي چند هستند في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال در خانه‏هايي چند هستند كه در آن خانه‏ها هيچ نيست به جز ذكر خدا در شرقش در غربش در زمين او در آسمان او هيچ پيدا نمي‏شود مگر ذكر خدا به خلاف اينجاها كه اينجا خانه‏هاش سنگ است و كلوخ است و نبات است و حيوان است و عمداً اينها را به لفظي مي‏گويم كه وحشت نكنيد لكن توش كه فكر مي‏كني خيلي چيزها به دستت مي‏آيد پس دقت كن ان‏شاء اللّه ببين در آن خانه‏ها به جز ذكر خدا هيچ نيست تمامش ذكر خدا است به هر سمتش نگاه مي‏كني خدا پيدا است در شرقش نگاه كني خدا پيدا است در غربش نگاه كني خدا پيدا است در زمين او خدا پيدا است در آسمانش خدا پيدا است در هواش خدا پيدا است همه جاش انسان را به ياد خدا مي‏آرد در حديث فرمودند جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا مي‏آورد همين‏جور مطلب‏ها است شما را به ياد خدا مي‏آرد ان‏شاء اللّه داشته باشيد.

پس اين خانه‏ها نيست هيچ در آن مگر ذكر خدا مثل اين حكايت اين است مثل است چون وحشت ندارد مثل عرض مي‏كنم و اين عادت خدا است عادت انبياء است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۳ *»

عادت اولياء است عادت هركه از جانب خدا است اين است كه در مطلب خود مثل مي‏زنند خدا هم مثل مي‏زند مي‏فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس براي مردم مثل مي‏آوريم براي صاحبانش مثل است مطلب را هم مي‏فهمند براي ديگران هم راه گريزي نيست مي‏گويد من كه چيزي نگفتم چراغ گفتم چراغدان گفتم پس مثلي عرض كنم تا بداني ان‏شاء اللّه كه چه جور است كه در آن خانه‏ها به جز ذكر خدا چيزي نيست.

فكر كن شخصي را كه گاهي مي‏ايستد اسم او مي‏شود ايستاده گاهي مي‏نشيند اسم او مي‏شود نشسته گاهي ركوع مي‏كند اسم او مي‏شود راكع گاهي به خاك مي‏افتد اسم او مي‏شود ساجد و هكذا اينها اسم‏هاي متعدد است قائم يعني آني‏كه ايستاده يك جور هيئتي دارد آني كه نشسته هيئتش جوري ديگر است آن‏كه راكع است هيئتش مثل دال است آن‏كه به خاك افتاده هيئتي ديگر است پس اينها چهار صفتند چهار اسمند يا بگو چهار قالبند چهار خانه‏اند فرق نمي‏كند پس اينها خانه‏هايي چند هستند و اسم‏هايي چند هستند تو يك خورده فكر كن ظاهر اينها را باطن اينها را بالاي اينها را پايين اينها را مشرق اينها را مغرب اينها را ببين به غير از آن شخصي كه مثل عرض كردم آيا هيچ كس هست ببين آن شخصي كه ايستاده اين هيئت ايستاده غباري نيست كه از غير خودش آمده باشد رنگي نيست اين هيئت كه اين را در نيلي فرو برده باشيم رنگش را از نيل گرفته باشيم هرچه مي‏خواهي فكر كن در تمام آسمان و زمين و اين دنيا فكر كن چيزي به اين ايستاده بخواهي بچسباني نمي‏شود چسباند اين ايستاده هرچه دارد مال آن شخص ايستاده است اين ذكري است از او خبري است از او هيچ يافت نمي‏شود در اين مگر ذكر آن شخص سرش سر او است پاش پاي او چشمش چشم او گوشش گوش او است حرفش حرف او است خلقش خلق او است خويش خوي او است معامله مي‏كند او معامله مي‏كند ترك معامله مي‏كند او ترك مي‏كند هرچه مي‏كند او كرده پس ذكر او است پس خانه‏هايي چند هستند كه ذكر خدا در آن خانه‏ها است هرچه بگردي كه ذكري از خلق در آنها پيدا كني نمي‏توان پيدا كرد بعينه مثل اين‏كه وقتي زيد ايستاد يا نشست يا خوابيد يا راه رفت يا ساكن شد در توي اين خانه‏هاش در اين اسمهاش در اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۴ *»

حالتهاش هرچه بگردي عمرو پيدا كني بكر پيدا كني غباري از خارج عالم زيد پيدا كني هيچ در آن نيست.

پس اين خانه‏ها خانه‏هايي است كه هيچ جاش نيست كه خدا نباشد و خدا داخل است در همه اين خانه‏ها نه مثل داخل شدن هيچ چيز در هيچ چيز و بيرون است از همه اين خانه‏ها نه مثل بيرون‏بودن چيزي از چيزي مي‏گويم مثل همه چيز است مي‏گويم مثل هيچ چيز نيست و معما به نظر مي‏آيد تمام علم دين و مذهب را خدا معما قرار داده خودشان براي خودشان كه حرف مي‏زنند هيچ معما نيست لكن حرف كه مي‏زنند عمداً معما مي‏گويند به جهت آن‏كه مطلبشان را نفهمند مردم و هم منافق و هم كافر محروم باشد عرض كردم داخل است نه مثل داخل شدن شما در مسجد بله چنين است اما نه اين است كه نمونه در عالم نداشته باشد اگر در وجود خودتان نمونه نداشت در بيرون نمونه بود ما نمي‏توانستيم بفهميم و تكليف بايد ساقط باشد و حال آن‏كه تكليف كرده‏اند كه بفهم پس بدان آيت اين حكايت در آفاق هست سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم هم در آفاق هست هم در انفس در انفس آيت واضح همين بود كه عرض كردم شخصي است گاهي مي‏ايستد گاهي مي‏نشيند گاهي راه مي‏رود گاهي ساكن مي‏شود ايني كه ساكن مي‏شود ايني كه راه مي‏رود جوري ديگر است آني كه ساكن است جوري ديگر است آني كه مي‏نشيند جوري ديگر است پس اينها جور بجورند متعددند اينها يكي نيستند اگر اين نشسته مثل آن ايستاده بود دو چيز نمي‏شدند پس آنها دو تا هستند سه تا هستند چهار تا هستند شمرده مي‏شوند لكن اينها اسمند براي آن كسي كه مسمي است داخل در اينها است لكن نه مثل تويي كه داخل مسجدي چرا كه تو وقتي مي‏ايستي تو ايستاده‏اي هيچ غباري دور تو را نگرفته كه تو بايستي هيچ قبايي از خارج نبايد بيارند كه تو بپوشي كه بايستي هيچ از خارج نبايد به تو بدهند كه ايستاده باشي بلكه خودت وحدك لا شريك لك بدون شريكي وكيلي ايستاده‏اي تو مي‏ايستي حالا كه تو مي‏ايستي تو در اين ايستاده از خود اين ايستاده ظاهرتري تو در اين ايستاده از خود اين ايستاده بهتر ايستاده‏اي پس هيچ كس نايستاده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۵ *»

مگر آن زيد مگر آن شخصي كه ايستاده چرا كه اگر يك غباري به خود گرفته بود مي‏گفتم به واسطه آن اين ايستاده پيدا شده پس اين هيئت ايستاده نبود واضح است و بيّن.

اين است كه غلوها برداشته مي‏شود تقصيرها هم برداشته مي‏شود اگر كسي اين مطالب را نداند و بگويد اميرالمؤمنين خودش چيزي از جايي ديگر آورده غير از پيش خدا و چيزي دارد از غير خدا غلو مي‏شود علي اللّهي مي‏شود و همچنين اگر نفهميد اينها را و نداند اين مطلب را و انكار كند اينها را و بگويد علي چيزي ندارد و كاري نكرده اين تقصير است مني مي‏شود و بدتر از سني مي‏شود پس نه غلو بايد كرد نه تقصير طور واقعش اين است كه حضرت امير اسم خدا است خبري است از جانب خدا خبر خدا است خودش مي‏فرمايد اي نبأ للّه اعظم منّي او است كه خبر از خدا آورده و خودش خبر خدا است و اگر از خدا خبر نداشت نمي‏توانست از خدا خبر بدهد خبر دارد يعني آنچه او كرده اين از او خبردار است مي‏بيني كه خبر آورده از خدا پس از پيش خدا آمده اگر كسي از جايي نيامده باشد هيچ خبر از آنجا ندارد و حجت‏هاي خدا اگر مثل ساير مردم خبر از خدا ندارند چرا مي‏گويند ما حجتيم و اگر حجت نيستند پس چاپ زده‏اند به مردم و اگر اين شبهه بيايد اين‏جا را هم باز خودهاشان رفع كرده‏اند به اين طور كه خدايي كه دارم كه حاضر است و ناظر است و هادي است اگر اين آمد چاپ بزند آن خدا چرا مهلت داد چرا گذارد فريب بدهد مردم را حالا كه گذارده و برنداشته تسديد كرده باقي گذارده به خاطرجمعي خدا مي‏دانيم كه از جانب خدا است.

باري پس ملتفت باشيد اين شخص ايستاده هيچ‏چيز از غير عالم خودش نمي‏گيرد پس اين ايستاده را از غير عالم خودش نگرفته آيا هيچ چوبي گرفت واداشت كه ايستاده باشد نه آهني را گرفت واداشت كه ايستاده باشد نه پس از خارج وجود خود نگرفت چيزي كه آن را ايستاده اسم بگذارد خودش ايستاده اما خودش نايستاده حالا اين معما است بله شما ان‏شاء اللّه اهل معما بشويد و حل معما كنيد مي‏گويم خودش نايستاده دليلش اين است كه اگر اين هيئت ايستاده پوشانيده بود زيد را و زيد پيدا نبود و هيئت ايستاده پيدا بود بايد وقتي زيد مي‏نشيند ديگر ما نشناسيمش پس هيئت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۶ *»

ايستاده قايمش نكرده زيد را و اگر يافتيد اين را حالا ديگر نمونه دستتان باشد كه در اخبار هرجا اين‏جور الفاظ ببينيد بدانيد همچو چيزها مي‏خواهند بگويند مثلاً علي باب خدا است يا علي باب پيغمبر است و امثال اينها هرجا اين‏جورها است همچو چيزها مي‏خواهند بگويند پرده‏هايي كه در عالم خلق معروف است پرده‏هايي است كه مي‏پوشاند چيزي را و خودش پيدا است خدا هم پرده دارد اما پرده خدا پرده‏اي نيست كه او را بپوشاند پرده خدا خدا توش پيدا است پرده‏هاي خدا بسيار است خدا براي خود حجاب‏ها مي‏گيرد مي‏فرمايد خدا است محتجب و ماييم حجب او ما حجاب‏هاي خداييم و خدا محتجب است باز مي‏شنوند مردم اينها را مردم خيال مي‏كنند كه خدا خودش را آن پشت‏ها قايم كرده و ديگر پيدا نيست خدا همچو نيست آيا بايد تمام خلق پيدا باشند و اما خدايي چيزي پيدا نيست بدانيد كه همچو نيست پس حجاب بودن ايشان را بدانيد حجابند يعني باب اللّهند يعني اين حجاب را خدا به خود گرفته كه تو ببيني او را اگر نمي‏گرفت نمي‏توانستي او را ببيني باز در همان مثل فكر كن فرض كن شخص زيد باشد لكن نه ايستاده باشد نه نشسته ببين آيا مي‏تواني ببيني او را پس اين حجاب ايستاده را به خود گرفته كه تو ببينيش پس اين ايستاده رخساره آن شخصي است كه به اين او خود را به تو نموده و اين ظاهر او است كه به تو نموده و خودش در اين ظاهر از اين ظاهر ظاهرتر است به دليل اين‏كه اين پرده جلو او را نگرفته اگر اين پرده روي او را گرفته بود وقتي مي‏نشست بايد ديگر نشناسي اين زيد است و حال آن‏كه هركس زيد را هر شخصي را در حالت ايستادگي ببيند وقتي هم مي‏نشيند مي‏داند اين همان است و همچنين اگر بخوابد باز زيد است لاغر شود زيد است چاق شود زيد است اين عالم است زيد است جاهل است زيد است و هكذا ذات در پس پرده نمي‏رود قايم شود ذات پرده‏در است الذات غيّبت الصفات پس ذات مي‏درد پرده صفات را واللّه آن كسي كه محتجب است دريده حجاب‏ها را اما چه فايده مردم نمي‏بينند او دريده و كسي را هم كه بخواهد ببرد پيش خودش مي‏برد پس اين پرده‏ها دو رو دارند يك روشان براي كفار و منافقين است يك روشان براي مؤمنين است پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۷ *»

حجت‏هاي خدا بابي هستند دو رو دارند يك درند بابي هستند ظاهري دارند و باطني باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ظاهرشان مردم را به عذاب مي‏اندازند واقعاً اگر نيامده بودند ميان مردم اين كفرها و نفاق‏ها هيچ در ميان مردم نبود بابي است ظاهرش تمامش نقمت است و عذاب اما براي كفار و منافقين و كساني كه غرض و مرض دارند و باطنش تمامش رحمت است و نعمت براي مؤمنين همين كه مي‏شنيدند منافقين خدا حجاب دارد و بايد دعوت كرد او را مي‏روند از پس پرده جسم هم او را مي‏خوانند اما خدايي چيزي نمي‏بينند اين پرده جسم ظاهرش عذاب است براي منافقين آني كه درش هست آن رحمت است تو ان‏شاء اللّه فكر كن ببين شخص ايستاده در ظاهر اين ايستاده ايستاده در باطن اين ايستاده ايستاده فكر كن ببين روح اين ايستاده مال كيست مال او است فعلش مال او است از غير او بخواهيم تجسس كنيم چيزي پيدا كنيم در اين ايستاده كه مال صاحبش نباشد اگر تفحص كني تجسس كني در خلال ديار اين ايستاده به غير از آن شخص كسي را بخواهي بيابي نخواهي يافت ظاهرش غير ظاهر او است؟ نه، باطنش غير باطن او است؟ نه، ظاهرش ظاهر او است باطنش باطن او است سرش سر او است پاش پاي او است خلقش خويش كرمش تمام آنچه دارد تمامش مال او است واقعاً حقيقةً و او اصل است حقيقةً او اگر نبود اين نبود او اگر نباشد اين نمي‏تواند باشد اين ايستاده از خودي خود هيچ ندارد و خودش اگر زباني بيرون بيارد وقتي به زبان خودش حرف بزند و بگويد من از خودي خودم هيچم ببينيد حقيقةً هيچ اغراقي هم نكرده حقيقةً هيچ است بله به آن شخص هستم به آن شخصي كه اين ايستاده را احداث كرده هستم فكر كن در خودت كه آن شخصي كه خودم هستم خودم خودمم آن من غير نشسته‏ام غير خوابيده‏ام البته اينها همه به او هستند هر يكي غير ديگري هستند اما اگر او نبود چطور اينها بودند لولا انت لم‏ادر ما انت اگر تو نبودي من نبودم وقتي من نباشم چه چيز را مي‏توانم بپوشم اگر او نبود ما نيست بوديم نابود بوديم و اگر چنين است پس در خلال ديار ظهورات به جز ظاهر چيزي نيست و ظاهر در ظهور مستور نيست طوري است كه كأنه عرق كرده تراويده بيرون آمده پرده را دريده آمده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۸ *»

بيرون پرده آن شخص پرده ايستاده را دريده كه بر روي او كشيده نشده پس خودش بيرون آمده پس خودش پيدا است.

حالا عرض مي‏كنم كه بر همين نسق بدانيد كه آنهايي كه عارفند وقتي مي‏روند ديدن يكي از اولياء زيارت خدا مي‏كنند واللّه هرچه عوض بدهند به ايشان بگويند ما اين پول را مي‏دهيم تو دست از اين بردار تمام دنيا را طلا كني نقره كني به آنها بدهي كه اينها را بگير و اين مسأله را نداشته باش يا آنجايي كه مي‏خواهي بروي مثلاً مرو واللّه عوض نمي‏كنند چرا كه اين را دارد خدا دارد و هركه خدا دارد دنيا و آخرت دارد اكسيري است كه هركه آن را دارد چون تو دارد همه دارد ديگرش معلوم است هيچ نبايد و واللّه اين فكر را هم نمي‏كنند آنها توي حظ خودشان حظ مي‏كنند بي‏فكر بله وقتي مي‏خواهند جواب مردم را بگويند مي‏گويند چون دارند خدايي كه داراي همه آسمان‏ها و زمين‏ها است او را عوضش نمي‏كنند به طلاها و نقره‏ها چرا كه اگر او بخواهد اينها را به كسي بدهد مي‏دهد نخواهد نمي‏دهد باري مطلب اين است كه هر ظاهري لامحاله بايست به ظهوري ظاهر باشد و در آن ظهور ظاهرتر از ظهور باشد يك خورده دقت كنيد كه اين حرف‏هاي من خيلي دقت ضرور دارد مثل درس بسيار دقيقي هم هست كم به گوش مردم خورده اگر اين‏ها را ياد مي‏گيري تا قيامت همراهت مي‏آيد ياد نمي‏گيري هيچ نداري.

باري پس هيچ چيز خدا خلق نكرده كه بي‏صفت شناخته شود و هيچ چيز خدا خلق نكرده كه بدون اسم شناخته شود هيچ چيز نمي‏شود بي‏صفت شناخته شود عرض كردم محض مثل و من هيچ خيال نمي‏كنم كه مثل پست نزنم كه مردم ميل نكنند حالا گاه است من مثل به سنگ مي‏زنم نقلي نيست اگر بخندند خدا هم مثل زده به بعوضه و منافقين خنديدند كه اين چه مثلي است ضرب اللّه مثلاً ما بعوضة فما فوقها مي‏خواهم به فيل مثل مي‏زنم مي‏خواهم به پشه پس اگر سنگي هست يا مي‏جنبد يا ساكن است تو سنگي در خيال خودت فكر كن باشد كه نه نجنبد نه بجنبد ببين ممكن است چنين چيزي نه اگر سنگ هست يا مي‏جنبد يا نمي‏جنبد جنبش او غير از سكون او است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۹ *»

سكون او غير از جنبش او است اينها دو تا هستند تعجب اين‏كه سنگ هم يكي است اينها هم دوتايند اينها اسم سنگند پس سنگ را مي‏گويي مي‏جنبد اين را عربيش مي‏كني مي‏گويي الحجر متحرك يا الحجر ساكن، الحجر متحرك يعني سنگ مي‏جنبد اين مي‏جنبد خبر سنگ است سنگ مبتدا است مبتدا است يعني يك نفر است اين خبر او است يعني اين خبر از او مي‏دهد و اين منافات ندارد كه خبر ديگر هم داشته باشد ساكن هم خبر او است اين خبر او است چه طور خبر مي‏دهد مي‏گويد سنگ خيلي صلب است اين به پهلوي هركس بيايد او را مي‏آزارد وقتي ساكن است باز اين ساكن است خبر سنگ است همان جور روايت مي‏كند از سنگ و اين دو خلافي در خبرشان نيست هر دو از يك‏جا روايت مي‏كنند هر دو مي‏گويند سنگ يكي است هر دو مي‏گويند ما خبر دهنده از سنگيم من به اين دو صفت مثل مي‏زنم ديگر تو فكر كن مي‏خواهد دو صفت داشته باشد مي‏خواهد سه صفت مي‏خواهد نود و نه صفت مي‏خواهد هزار و يك صفت داشته باشد همه روايت از صاحب اسم مي‏كنند كه او يكي است.

پس خدا بود و نود و نه اسم داشت خدا نود و نه تا نبود همه اين اسم‏ها مي‏گويند خدا يكي است خدا صد و بيست و چهار هزار اسم دارد و آنها همه هم‏زبان مي‏گويند خدا يكي است و اختلاف نمي‏كنند هرگز نخواهيد يافت اهل حق را كه نزاع داشته باشند جدال داشته باشند مگر در نظريات كه آن نظريات در انبياء هم هست موسي كاري مي‏كند خضر كاري ديگر مي‏كند كارهاي خضر را موسي وامي‏زند و منافي است با آنچه به نظر موسي آمده ائمه هم اين‏جور منافيات را داشتند و مي‏كردند لكن اين دوست او است مكرِّم او است معظِّم او است پس ملتفت باش ان‏شاء اللّه عرض كردم هر چيزي را حتي سنگي را كه تو مي‏شناسي به ظهور او او را مي‏شناسي اگر ظاهر است به حركت او را به حركت مي‏شناسي اگر ظاهر است به سكون او را به سكون مي‏شناسي و اگر اينها را اينجا مي‏فهمي آنجا نمي‏فهمي بدتر مي‏شود خدا مي‏گويد تو در سنگ يافتي دو اسم دارد و اين دو حاكيند از او راويند از او چرا آنجا ياد گرفتي و پيش من كه آمدي مثل خر در گل مانده بودي من هم حجت‏هاي خودم را از پيش خودم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۰ *»

فرستادم از جاي ديگر نفرستادم پس اگر مي‏خواهي شيعه شوي و دين‏دار باشي مي‏خواهي از آن اعراب نباشي كه اسلام ظاهر داشته باشي و اين اسلام‏هاي ظاهر مردم مفت كساني است كه اهل دينند اگر نباشند اهل ظاهر كه ظاهراً مسلمان باشند كي قصابي مي‏كند كي نانوايي مي‏كند كي بقالي مي‏كند چهار نفر مؤمن كجا مي‏توانند دنيا را تعمير كنند پس اين اسلام‏هاي ظاهر مفت آنهايي كه اهل دينند كه اين كارها را مي‏كنند لكن اينها به كارشان مي‏آيد اما در آخرت آن قدري كه اين ساعت سازهاي فرنگي ساعت‏سازي به كارشان مي‏آيد در آخرت اعمال اينها هم به كار اينها مي‏آيد خدا فرنگي را خلق مي‏كند بايد ثمري داشته باشد ثمري دارد ثمرش اين‏كه ساعت خيلي خوب در دنيا باشد كه به كار مؤمن بيايد چيت خيلي خوب در دنيا باشد كه به كار اهل ايمان بيايد اينهايي كه خلق كرده تماماً عمله‏اند اكره‏اند براي رفع احتياج مؤمن ربنا ماخلقت هذا باطلا خدايا باطلي خلق نكرده‏اي حقي خلق كرده‏اي اينها همه عمله‏اند اكره‏اند خلقش كرده ساعت را بسازد مي‏خواهد كافر باشد مي‏خواهد مؤمن باشد.

باري مي‏خواهي اكتفا نكني به ظاهر اسلام و در دلت بنشيند ايمان ببين كساني را كه خدا مي‏فرستد همه را از جانب خودش مي‏فرستد و هرچه را كه خودش دارد به آنها داده آنچه دارند هيچ از شيطان داخلش نيست شرك شيطان در آنها نيست آنها كه هستند طيبين و طاهرينند اولشان ذكر خدا است آخرشان ذكر خدا است هيچ ندارند مگر ذكر خدا راه مي‏روند به امر خدا بالا مي‏روند به امر خدا پايين مي‏آيند به امر خدا مي‏خورند به امر خدا مي‏خوابند به امر خدا نفس مي‏كشند به امر خدا.

پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه كه اسم همه جا همين‏جور است خدا حجت خود را اين‏طور تمام كرده كه همه چيز به صفتش شناخته مي‏شود خدا هم مي‏گويد من طرح تازه‏اي ميان شما نياوردم من هم همان‏جور اصطلاحي كه خودهاتان داشتيد تكليفتان كردم لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها اصطلاح شما همين بود كه شخص را به صفت بشناسيد من هم شخص خود را به صفت شناسانيدم صد و بيست و چهار هزار صفت فرستادم يا دوازده صفت قرار دادم يا نود و نه صفت يا هزار و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۱ *»

يك صفت قرار دادم اين عالم بزرگ نمونه آنجا است آنجا چون دوازده امام بود خدا اين بروج را دوازده تا قرار داد تا مطابق با آنجا باشند پس چنان‏كه در اين دوازده برج ما تميز نمي‏دهيم آنها را مگر شمسي باشد كه اينجا بگردد در هر برجي اسمي پيدا كند آنجا هم شمس نبوت را پيغمبر را مي‏گرداند مي‏فرمايد و تقلّبك في الساجدين مي‏فرمايد اولنا محمد اوسطنا محمد اخرنا محمد كلنا محمد صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين پس ايشانند اسم‏هاي خدا و خدا به اسم خود شناخته مي‏شود چنان‏كه تو به اسم خود شناخته مي‏شوي لكن خدا كه مي‏شنوي نه آن اسم جامد را مي‏گويم بلكه اسم مشتق را مي‏گويم چرا كه اسم جامد از براي خدا نيست حتي آن‏كه شيخ بهايي گفته و بد عبارتي هم نيست همين لفظ خدا هم جامد نيست خدا يعني خود آي خود آمده كسي ديگر او را نياورده مردم ديگر را خدا آورده خدا را كسي نياورده خود آمده خودآي است خدا همه جا اسمش با مسمي است لكن اسم‏ها همه‏جا غير از خدا است همه جا اسم‏ها غير از صاحبان اسم است اما اين غيرها را ملتفت باشيد چه‏جور غير بودن است اگر بنات بازي نباشد و چرت نمي‏زني عرض مي‏كنم ملتفت باشيد اينها را بازي نگيريد چرت نزنيد دلتان را درد بياريد كه اين حرف‏ها را هيچ جا نخواهيد شنيد لكن طباع مردم جوري است كه اگر ببينند جايي سازي تنبكي بازييي است مي‏روند و دل مي‏دهند و چرت هم نمي‏زنند بلكه از خواب بيدار مي‏شوند بلكه همراه آنها مي‏رقصند لكن جايي بناي حرف حق زدن باشد هي چرت است كه مي‏آيد حرف شيرين قرارش است كه خواب مي‏آرد حرف‏هاي به اين خوبي ديگر هيچ جا خدا خلق نكرده مع‏ذلك خواب مي‏روي.

باري ملتفت باشيد پس اسم‏ها غير از صاحبان اسمند لكن غيرند به اين معني غيرند كه اين شخص اينجا است و آن آنجا و غير همند اين يك جور غيريتي است يك غيري است متعارفي كه اين شخص اينجا است آن آنجا اين غير به اصطلاح اهل حق به اصطلاح خدا و رسول اين غيرهاي متعارفي را غيرهاي عزلت مي‏گويند به اصطلاح اينها بينونت عزلت دارند يعني اين دو نفر غير يكديگرند اگر يكيشان را اكرام كني اكرام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۲ *»

يكي ديگر نمي‏شود يكيشان را اهانت كني اهانت به يكي ديگر نمي‏شود اين دو علت و معلول نيستند اين‏جور غيرها ميان خدا و حجتهاش نيست كه خدا بالاي سر نشسته باشد و آنها پايين پا اين‏جور غير نيستند عين هم نيستند پس چطورند؟ غيرند اما غير صفت اين صفت او است اما آن به اين نبسته اين به آن بسته اين ايستاده اسم تو است تو به اين نبسته‏اي اين به تو بسته پس حجت‏هاي خدا صلوات اللّه عليهم تمامشان خدا را مي‏شود در آن‏ها ديد پس تمامشان غير خدايند اما صفت خدايند غير صفتي نه غير عزلتي به خلاف مردم ديگر و چيزهاي ديگر درند ديوارند سنگند كلوخند زمين‏اند آسمانند دخلي به خدا ندارند آنها نيامده‏اند از جانب خدا ايشان از جانب خدا آمده‏اند و غير خدا نيستند و عين خدا هم نيستند غير خدا نيستند همين‏طوري كه وقتي تو مي‏ايستي ايستاده غير تو نيست تويي وحدك لا شريك لك اما غير تو است به اين معني كه اين بسته به تو است اگر عين تو بود بسته به جايي نبود پس اين غير تو است كه بسته است به تو لكن تو بسته به اين نيستي پس تو عين ايني وجوداً و عياناً و اثباتاً هر امري هر نهيي كه اين بكند تو كرده‏اي اين است كه اگر كسي عارف شد وقتي مصافحه مي‏كند با پيغمبر با خدا مصافحه كرده و واللّه مصافحه كردن با خدا همين‏جور است وقتي كسي حرف مي‏زند با پيغمبر همان واللّه با خدا حرف زده اگر كسي به او مي‏دهد چيزي به دست خدا مي‏دهد اگر مي‏گيرد چيزي از دست او از دست خدا گرفته.

پس بدانيد كه حجت‏هاي خدا عبادي هستند مكرمون هيچ از خود ندارند مجبولند بر عصمت قيام تو مجبول است و ملتفت باش مي‏گويم مجبول است مجبور نيست پس مي‏گويم مجبول است قيام تو بر اطاعت تو تو هر طوري خواستي ايستادي اگر نخواستي بنشين رأيت قرار گرفت باز بايستي بايست اين ايستاده خودش خلاف نمي‏تواند بكند مجبول است بر اطاعت خلاف‏كن نيست اين صفت تو است اسم تو است اسم خلاف‏كن با مسمي نيست صفت خلاف‏كن با موصوف نيست پس حجت‏هاي خدا مثل ائمه هدي صلوات اللّه عليهم صفة اللّهند آيات اللّهند اسماء اللّهند نمي‏شود خلاف با خدا داشته باشند راهش پيش پات هست تو سعي كن پيش بيا اينها چون

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۳ *»

صفة‏اللّهند نيست در ايشان به غير از خدا چيزي حالا كه نيست پس توي چشمشان خدا مي‏بيند توي گوششان خدا مي‏شنود ديگر حالا شايد گوششان چيزي را نشنيد آيا مي‏شود خدا چيزي را نشنود اگر كسي ديده باشد حديث نورانيت را كه حضرت امير مي‏فرمايد ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر هركس هر طوري كه مرا شناخت يعني آن حقيقت را شناخت خدا را شناخت و هركس خدا را شناخت مرا شناخت چنان‏كه هركس سنگ را شناخت يا در حال حركت شناخت يا در حال سكون همين‏طور معرفت ايشان معرفت خدا است ديگر معرفتي براي خدا نيست مگر محمد و آل‏محمد: پس محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم نيستند مگر معرفة اللّه حالا كه اين‏طور است معلوم است هركس ايشان را بشناسد خدا را شناخته پس اگر شناختي ايشان را حالا ديگر سؤال نمي‏كني كه چيزي را ايشان مي‏دانند يا نمي‏دانند آيا خدا چيزي را مي‏داند يا نمي‏داند مگر چيزي از نظر خدا مي‏شود مخفي باشد ايشان قدرت خدايند اينها را كه صريح فرموده‏اند داد زده‏اند توي كتاب‏ها نوشته‏اند و آمده در ميان شيعه و مني‏ها حالا وامي‏زنند ايشانند چشم خدا پس ايشان مغز چيزها را مي‏بينند ايشانند گوش خدا ايشان صداي دبيب نمل را در شكم سنگ مي‏شنوند صداي هركس را همين كه نيت كند قصد كند با خبر مي‏شوند مي‏خواهند اجابت مي‏كنند مي‏خواهند نمي‏كنند پس ايشان نمي‏توانند حاضر باشند همه جا كه بنا گذاشته‏اند مي‏گويند و شنيده‏ام گفته‏اند يا حار همدان من يمت يرني را شعري است از حكما و حديث نيست حضرت امير كجا مي‏تواند همه جا حاضر بشود بابا همه علما آمدند و گفتند و كسي نتوانست وابزند حالا تازه اين ابن‏الشيطان پيدا شده و اينها را وامي‏زند مي‏گويند حضرت امير يك بدن يك ذرع و نيمي بيشتر نيست اين معقول نيست كه در حال واحد در جنوب باشد در شمال باشد در مشرق باشد در مغرب باشد عرض مي‏كنم واللّه هرجايي هرچه مي‏شود تا نباشد نمي‏شود موجود شود اينهايي كه وامي‏زنند حديث نمي‏خوانند و اگر اين ابن‏الشيطان بگويد حديث است يقيني نيست كه از ايشان صادر شده باشد من آيه قرآن است كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۴ *»

مي‏خوانم آيا قرآن را هم مي‏تواني وازني اي حرامزاده ابن الشيطان خدا مي‏فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اين ديگر قرآن است كدام حرامزاده مي‏تواند وازند قرآن را در قرآن هرجا فرموده فرموده آياتم را نموده‏ام آياتم را آورده‏ام آيات را معني كرده‏اند در اصول كافي بردار بگرد ببين چقدر احاديث وارد شده كه آيات خدا ائمه طاهرينند صلوات اللّه عليهم و آيات خدا كه در آفاق و در انفس همه جا هست پس ايشان حاضرند همه جا نه همين پيش مرده‏ها هست حالا كه فرموده‏اند بر سر هر محتضري حاضر مي‏شود به جهت اين است كه وقتي آدم مي‏ميرد وقتي قطع نظر كرد از جميع چيزها از جميع طبيب‏ها و علاج‏ها نااميد شد از جميع علاج‏ها كه قطع طمع كرد ايشان را مي‏بيند پس نه اين است كه حضرت امير اينجا نيست اينجا هم كه قطع طمع شد از خلق حضرت امير را مي‏بينند پس نه همين پيش مرده‏ها بايد حاضر باشد پيش زنده‏ها هم حاضر است حديث در اصول كافي است كه حاضر است در همه جا مطلع است بر همه چيز حضرت صادق طواف مي‏كردند فرمودند كسي نيست اينجاها عرض كردند خير كسي نيست فرمودند گمان مي‏كنند مردم كه خدا حجت مي‏كند كسي را بر اهل آسمان و زمين و چيزي را از او مخفي مي‏دارد آن وقت فرمودند ماييم حجت بر اهل آسمان و زمين حالا كه حجتند معقول نيست حجت باشند و ندانند پيش كسي كه مي‏روند انذارش كنند او را نشناسند جبرئيل را هم خدا بفرستد پيش كسي او را گم نمي‏كند چنان‏كه اگر پيغمبر را بفرستد پيش جمعي البته مي‏شناسد آنها را به او اگر نشناساند پيغمبر نمي‏داند كجا برود پيغمبري كه نداند كجا برود خدا چرا اين را مي‏فرستد چنين پيغمبري بعينه مثل پيغمبر همان سني‏هايي است كه مي‏گويند جبرئيل را خدا فرستاد برود پيش ابابكر پيغمبري را ببرد پيش او بدهد به او اين جبرئيل آمد يك‏پاره گشت نمي‏دانم ابابكر كدام خلا افتاده بود در كدام طويله بود گم شده بود نديدش اتفاق پيغمبر آنجا بود داد به او و برگشت خدا از او پرسيد بردي رسالت را به زمين گفت بله بردم پرسيد چه كارش كردي گفت دادم به محمد كج‏خلق شد كه چرا دادي به محمد گفت نمي‏خواهي مي‏روم پس مي‏گيرم گفت نه حالا كه داده‏اي ديگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۵ *»

پس نمي‏گيريم چيزي را كه به كسي داديم پس نمي‏گيريم شما را به خدا همچو خدايي كه نداند جبرئيلش چه الاغي است كه نمي‏داند ابابكر كدام طويله است نه خداش خدا است نه جبرئيلش جبرئيل است نه پيغمبرش پيغمبر است.

شما فكر كنيد ان‏شاء اللّه خدا خدايي است كه جبرئيل كه مي‏فرستد جبرئيلي مي‏فرستد كه يادش نرود آنچه به او گفته و حفظش مي‏كند بخصوص يادش مي‏دهد كه برود در كوه فاران بدهد به پيغمبر و پيغمبر را به او مي‏شناساند پيغمبر را هم كه حجت مي‏كند و مي‏فرستد كه اهل مكه را هدايت كند اهل مكه را مي‏شناساند به او خدا اجلّ از اين است كه حجت كند بر محجوجين كسي را كه آنها را نشناسد اگر نشناسد پيغمبر نيست حجت نيست پس ايشانند آيات خدا كه در همه جا هستند چنان‏كه نص صريح قرآن است ان‏شاء اللّه فكر كنيد گول اين ابن الشيطان‏ها را نخوريد اينها ابن الشيطانند واقعاً حقيقةً. صريحاً خدا فرمايش فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه كتاب را بر تو نازل كرد اي محمد تا تو نذير تمام عالمين باشي كدام عالمين همان عالميني كه مي‏گويي الحمدللّه رب العالمين آن عالميني كه خدا رب آن عالمين است اين پيغمبر به نص اين قرآن نذير و پيغمبر تمام آن عالم‏ها است حالا آن عالمين را نمي‏شناسد كه بايد انذار كند و پيغمبري خود را برساند نمي‏شود و همچنين در تمام عالم‏ها خليفه‏اش اميرالمؤمنين است خلفاي او ائمه طاهرينند صلوات اللّه عليهم پس امامان شما امام تمام خلق عالمينند همين‏طور پيغمبر شما پيغمبر تمام خلق عالمين است چنان‏كه خداي شما خداي تمام عالمين است حالا با وجود اين يك چيزي را نمي‏دانند چه طور مي‏شود چه طور شد يك شب چهل جا مهمان بودند اين حرفي درش نيست اما تا مي‏گويي بر سر چهل مرده حاضر مي‏شوند مي‏گويي بابا اين نمي‏شود شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال است دقت كنيد ان‏شاء اللّه واللّه سني‏ها رواياتي چند كرده‏اند و بياناتي چند هست در تلو آن روايات كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اشرف هستند از ملائكه ديگر بعضي از سني‏ها از تمام انبياء هم حضرت امير را بالاتر برده‏اند خلاصه سني‏ها حضرت امير را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۶ *»

مي‏گويند از تمام ملائكه قوتش بيشتر است و در نزد خدا مقرب‏تر است ببينيد از جمله ملائكه يكي ملك الموت است در شرق و غرب عالم جميع آنهايي كه مي‏ميرند عزرائيل قبض روحشان مي‏كند در آن واحد هيچ جا هم بي‏خبر ملك الموت نمي‏ميرند اين يك ملك است و اين يك ملك كارش اين است كه در شرق و غرب عالم جان هركه را كه مي‏ميرد او مي‏گيرد در آن واحد هم مي‏گيرد جان كسي را كه نمي‏تواند بگيرد جان ائمه طاهرين است ديگر بعضي جاها هم هست كه عزرائيل به نفس نفيس خودش از براي حضرات ظاهر مي‏شود شايد اولش هم همين طورها بوده بعضي جاها هست كه عزرائيل نمي‏تواند قبض روح ايشان را بكند خدا خودش قبض روح ايشان را مي‏كند لكن همين‏طوري كه ملك الموت جان تمام خلق را در آن واحد مي‏گيرد در مشرق عالم و در مغرب عالم ببينيد در هر شهري چند نفر در آن واحد مي‏ميرند جان همه را مي‏گيرد معقول هم هست و هيچ محل انكار نيست خوب چه طور شد كه آن كسي كه اذن مي‏دهد به ملك الموت حاضر نيست و شما مي‏دانيد كه ملكي قدم از قدم برنمي‏دارد مگر به اذن او حركت نمي‏كند مگر به اذن او آيا معقول نيست كه او همه جا حاضر باشد حاضر است و خيلي خوب معقول است آنجا حاضر هم هست و هيچ محال هم نيست حديث مفصلي است در تفسير امام كه تمام ائمه حاضر مي‏شوند در وقت احتضار بر سر هر مؤمني و سفارش مي‏كنند به ملك الموت كه با او مدارا كن و ملك الموت مي‏فهمد كه دوست او است و در نهايت مدارا جان او را مي‏گيرد در بعضي از اخبار هست كه گلي به دست كسي مي‏دهد كه بو كن و جان او را به همين مي‏گيرد و اين از كرامت ايشان است هم‏چنين از كرامت ايشان است كه انبياي سلف قصه‏ها دارند كه از خدا خواهش مي‏كردند كه نمونه جان كندن را به آنها مي‏نمود بعد خبر كه دادند كه ما را خيلي آسان جان ما را گرفتند مي‏پرسيدند چه طور جان شما را گرفتند مي‏گفتند آسان‏ترين مرگ اين است كه كسي را زنده زنده پوست بكنند با چاقوي بسيار كند اين‏جور تعبيرها آورده‏اند الحمدللّه ببينيد كه به چه آساني جان دوست اميرالمؤمنين را مي‏گيرد مي‏فرمايد دوست ما را چون مرگ در رسد حاضر مي‏شوند ائمه و سفارش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۷ *»

مي‏كنند به ملك الموت كه اين دوست ما است با او مدارا كن او هم به آن آساني كه مثل اين‏كه گلي بو كند قبض روحشان مي‏شود.

پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه ايشانند آياتي كه واللّه در نزد خدايند و در آفاق و در انفس خدا آنها را نموده و عارفان مي‏بينند كه هميشه همه وقت هم در آسمان هم در زمين همه جا حاضرند همه جا ناظرند هركس دعوت كند خدا را ايشان واسطه‏گان هستند وقتي دعوت مي‏كني خدا را ايشان واسطه‏اند و از خدا مي‏گيرند و به تو مي‏رسانند چنان‏كه از تو مي‏گيرند به خدا مي‏رسانند ببين در دعاها چه قدر هست كه اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آل‏محمد از اين‏جور در چند دعا عرض كنم كه هست در فقرات دعاها هر دعائي را هركس نگاه كند خواهد ديد عرض مي‏كند خدايا من به تو توجه مي‏كنم به واسطه محمد و آل‏محمد ببينيد اگر مي‏شود رو به خدا بي‏محمد بروي ديگر محمد گفتن چه مصرف داشت پس بدانيد كه هيچ خلقي نمي‏توانند رو به خدا بروند مگر اين‏كه چنگ بزنند به دامان ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم چرا كه ايشان واسطه‏اند طفره نمي‏شود طفره محال است اگر مي‏خواهي رو به بالا بروي از وسط‏ها بايد بگذري پس واسطه‏گان هستند ميان خدا و خلق و ايشانند اسماء اللّه و حالت اسماء حالت ساير خلق نيست ساير خلق را كه خلق كردند خلق الانسان من صلصال كالفخار انسان را از گلي خلق كردند مثل كوزه‏ها خلق الجان من مارج من نار جن را از آتش مي‏سازند درخت را از خاك و آب مي‏سازند خاكستر را از چوب به عمل مي‏آورند اينها را از اينجا آورده‏اند اما فكر كنيد ايشان را خودشان مي‏گويند ما بوديم پيش از خلق جميع مخلوقات خوب اگر بوديد پيش از جميع مخلوقات پس خودتان چكاره‏ايد مگر خودتان مخلوق نيستيد ببينيد نمي‏گويند ما مخلوق نيستيم اما مي‏گويند ما از جنس مخلوقات نيستيم و حرف همان حرف اول است كه قواي اسم‏هاي خدا و اركان اسم‏هاي خدا تمامش از جانب خدا آمده تمامش ذكر اللّه است پس اسم اللّه تمامش از جانب خدا آمده ظاهرشان خدا است باطنشان خدا است هرچه مي‏خواهند واللّه از جانب خدا آمده اگرچه متعددند خدا نود و نه اسم دارد اينها دوازده اسمند از براي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۸ *»

خدا و متعددند اما با وجودي كه متعددند از غير خدا هيچ ندارند مثل اين‏كه تو به دوازده صورت جلوه كرده باشي اين دوازده صورت اسم‏هاي تواند توي اين دوازده تا هيچ نيست مگر تو پس ظاهر اينها تويي باطن اينها تويي روحشان تويي بدنشان تويي اينها دوازده هستند ولكن تو يكي هستي هيچ كدام تو نيستند همه متغيرند همه متبدلند و ذات تو تغيري تبدلي از براي او نيست.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۹ *»

پنجشنبه ـ 9 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را به خلق شناسانيد و در گفتن شناسانيد و گفتنش همين است كه در آيه مباركه فرمايش مي‏كند اين بيانش است و حرفش معنيهاش همان‏هايي هستند كه به آنها خود را شناسانيده به خلق و عرض كردم و شما فراموش نكنيد ان‏شاء اللّه كه سرّ اين چيست چرا بايد خدا خودش خودش را به خلق نشناساند خود را به واسطه بشناساند اين را از هركس بپرسي نمي‏داند چرا خودش خودش را نشناساند خودش را به واسطه بعضي از مخلوقات بشناساند مي‏فرمايد در حديث بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه به ما خدا شناخته شد اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد چرا همچو بايد باشد يك خورده دقت كنيد چرا خدا گفته اسم‏هاي مرا بخوانيد نگفته خودم را بخوانيد گفته اسم‏هاي مرا بخوانيد قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن بگو اي محمد دعوت كنيد اللّه را يا رحمن را مي‏خواهي رحمن را دعوت كن به خدا مي‏رسي مي‏خواهي اللّه را دعوت كن به خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۰ *»

مي‏رسي و اللّه اسمي است از اسم‏هاي خدا حالا كه اللّه اسم است خدا به پيغمبر مي‏گويد مي‏خواهيد خدا را بخوانيد مي‏خواهيد اللّه را بخوانيد مي‏خواهيد رحمن را بخوانيد هريك از اسمهاش را كه بخوانيد اياًما تدعوا فله الاسماء الحسني اگر مي‏خواهي گناهانت را بيامرزد بگو يا غفور مي‏خواهي رحمت بكند بگو يا رحيم مي‏خواهي رزقت بدهد بگو يا رزّاق هركس در مطلب خودش هرچه مي‏خواهد همان اسم را مي‏خواند حالا ملتفت باشيد كه چرا بايد اسم را خواند تا صاحب اسم را خوانده باشي از براي اين‏كه ممكن نيست كسي را دعوت كني مگر به اسم مي‏شود به حسب ظاهر آن كسي را كه در كار نيست بسا ملا هم شده حكيم هم شده ضرب ضربوا خوانده بسا بگويند كسي را بخواهي بخواني اسمش را واجب نيست صدا بزني مي‏گويي اي آقا مي‏گويي اُهو اي فلان ديگر اسمش را لازم نيست ببري.

پس عرض مي‏كنم كه شما ان‏شاء اللّه ملتفت باشيد و بدانيد كه اسم‏هاي خدا هيچ يكش بي‏معني نيست كه به اصطلاح جامد باشد همه اسمهاش مشتق است و اسم مشتق را نمي‏شود كسي نداشته باشد و بتوان او را خواند هيچ ممكن نيست خودتان فكر كنيد فهمتان را همراه حرف من بياريد حرفي به گوشت نخورد و بگذرد مثل باد كه هيچ نمي‏فهمي و حرفهات هم بي‏مصرف باشد فكر كن ببين هيچ كس نيست هيچ چيز نيست كه تو او را صدا بزني مگر اين‏كه اسمش را صدا بزني تو تعمد كن صدا بزن چيزي را اسمش را مبر ببين تو مي‏تواني او را بخواني ممكن نيست خدا قرار نداده خدا همچو قرار داده و چنان حتم كرده خداوند عالم كه هيچ كس هيچ كس را نشناسد مگر اين‏كه صفت او را بشناسد هيچ كس هيچ كس را دعوت نكند مگر اين‏كه اسم او را دعوت كند و اين وضعي است خدا در ملكش قرار داده و غير از اين محال است مي‏خواهي ببيني محال است فكر كن خلافش را به دست بيار نمي‏تواني هيچ نمي‏توان دعوت كرد هيچ كس را مگر اسمش را حالا وقتي مي‏خواهي خدا را بخواني چون مسمي در اسم ظاهرتر است از اسم ملتفت باش باز براي اين‏كه فكر جرأت كند جولان بزند از اين جهت مثل‏ها عرض مي‏كنم حالا در خدا اگر كسي جاهل باشد بگويد من كجا خدا كجا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۱ *»

من چه مي‏دانم خدا يعني چه لكن خدا خودش چون اين حرف‏ها را زده از اين جهت من هم مثل عرض مي‏كنم كه فكر جرأت كند جولان بزند.

پس عرض مي‏كنم فكر كن ببين تو اگر مي‏خواهي صدا بزني شخصي را مي‏بيني به چه حالت هست اگر ايستاده است صداش مي‏زني مي‏گويي اي ايستاده اگر نشسته است صداش مي‏زني مي‏گويي اي نشسته راه مي‏رود مي‏گويي اي رونده خوابيده مي‏گويي اي خوابيده غير از اين جور نمي‏تواني دعوت كني كسي را همچنين اگر بخواهي او را بشناسي مي‏گويي من تو را شناختم قدت يك ذرع و نيم است رنگت فلان است اينها اسم است حالا مردم اينها را اسم نمي‏دانند به جهتي كه سررشته ندارند از علم اسم آن چيزي است كه انباء كند از مسمي حضرت امير مي‏فرمايد الاسم ما انبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه خبر بدهد از صاحب اسم اگر آن كسي كه ايستاده بگويي اي ايستاده تو ايستادن را نمي‏خواهي آن شخص را مي‏خواهي خود ايستاده اسم آن شخص است خبر مي‏دهد از آن شخص كه قدش چطور است شكلش چطور است خلقش چطور است خويش چطور است پس ايستاده اسم آن شخص است نه خود آن شخص چرا كه اگر اين ايستاده خود آن شخص بود ما ايستاده را كه خراب مي‏كرديم بايد خود آن شخص خراب بشود و مي‏بينيم كه ما ايستاده را خراب مي‏كنيم و مي‏نشينيم و خودمان خراب نمي‏شويم پس اين ايستاده اسم آن شخص است لكن چون اسم او است خبر از خودش نمي‏دهد خبر از آن شخص مي‏دهد چون اسم است اسم هميشه خبر از آن شخص مي‏دهد هيچ اسمي را در دنيا در آخرت در هيچ جا پيدا نخواهيد كرد خودش را بنماياند زا و يا و دال اسم فلان شخص است خود را نمي‏نماياند حسن اسم فلان شخص است خود را نمي‏نماياند هيچ كس نيست بگويد من حا و سين و نون هستم تا گفتند حسن آن شخص به نظر مي‏آيد پس اسم‏ها خودنما نيستند ولكن چنان‏چه اگر اسم‏ها نباشند در ميان هيچ صاحب اسم را نمي‏توان دعوت كرد حتي صاحب اسم هم كه مي‏گويم اسم است مسمي هم كه مي‏گويم اسم است مسمي به زبان ملائي اسم مفعول است موصوف هم همين‏طور اسم مفعول است پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵2 *»

هرچه از اين جورها بشنوي اسم است و خيلي جاها اسم گفته مي‏شود لكن عرض مي‏كنم خيلي جاها نه همه جا خلاصه تو وقتي كسي را مي‏خواني مي‏بيني ايستاده است مي‏گويي اي ايستاده اگر نشسته است مي‏گويي اي نشسته اگر حسني دارد مي‏گويي اي حسن قبحي دارد مي‏گويي اي قبيح و همچنين اي سياه اي سفيد اينها اسم‏ها هستند و هرچه را تو دعوت مي‏كني به اسم دعوت مي‏كني پس دعوت هر مدعوي از هر داعي به اسم است كسي خود را بخواهد بنماياند به اسم خود مي‏نماياند مي‏آيد مي‏ايستد تا مي‏آيد بيرون اسم او ظاهر مي‏شود وقتي اندرون بود اسمش ظاهر نبود ذاتش ظاهر نبود به اين صفت الظاهر و الظاهر اسم او است و صفت او است اگر ذاتش ظاهر بود وقتي اندرون مي‏رود بايد فاني شود اين قاعده پيش همه طوايف باب است هركه هركه را خوانده به اسمش خوانده خدا هم نخواسته تكليف مشكلي به كسي بكند گفت مرا هم بشناسيد و هم بخوانيد همان‏جوري كه خودهاتان را مي‏شناسيد و خودهاتان را مي‏خوانيد پس اين است سرّ اين مطلب كه مي‏فرمايند اگر خدا مي‏خواست خود را بشناساند به غير ما مي‏شناسانيد يعني كسان ديگر را اگر مي‏خواست اسم خود قرار بدهد مي‏داد لكن حالا به ما شناسانيده خود را حالا همچو خواسته مدعي خدا مي‏خواهي بشوي نمي‏شود شد پس خدا اگر اسم‏هاي ديگر مي‏خواست براي خود بگيرد مي‏گرفت حالا اين اسم‏ها را براي خود گرفت محمد را اسم خود قرار داده علي را اسم خود قرار داده اينها اسم‏هاي خدايند فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني پس حالا ديگر بدانيد ان‏شاء اللّه ايشانند اسم‏هاي خدا ايشانند كه بايد ايشان را دعوت كرد و خدا را خواند و به زيارت ايشان زيارت خدا را كرد به اطاعت ايشان اطاعت خدا را كرد به دوستي ايشان دوست با خدا شد به اقرار به ايشان مقرّ به توحيد شد و هكذا آنهايي كه كافر به ايشان شده‏اند من حيث لايشعر كافر به خدا شده‏اند من حيث لايشعر همچنين در طرف مقابل هركس انكار كرد خدا را انكار كرده ايشان را و الاّ خدا را آن خا و دال و الف را هيچ كس انكار نمي‏كند هركس ايشان را انكار كرد گفت شما حجت خدا نيستيد ائمه خلق نيستيد آنهايي كه اين‏جور مي‏گويند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۳ *»

آن‏هايند منكرين خدا هركس به ايشان كسي را جفت كرد مثل سني‏ها كه گفتند علي خوب است علي باشد ابابكر هم باشد پيغمبر باشد مسيلمه هم باشد هركس به ايشان شركي ورزيد جفتي قرار داد مشرك شد به خدا هركس انكار كرد ايشان را انكار كرده خدا را و هكذا به قول مجمل تمام معاملات با ايشان تمام معاملات با خدا است خودت برو فكر كن بگرد خلافش را نمي‏تواني پيدا كني حرف‏هاي من همه‏اش طوري است كه هرچه بگردي خدشه در آن كني نمي‏تواني تمام معاملاتي كه تو با خدا داري معامله با ايشان است معامله خوب با ايشان كه مي‏كني معامله خوب با خدا شده معامله بد مي‏كني با ايشان معامله بد شده با خدا هر معامله‏اي با ايشان بشود تمامش آن معامله با خدا شده چرا كه ايشان از خود هيچ ندارند ايشان هستند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون از خود هيچ ندارند به طوري كه ديروز اشاره كردم كه بيوتي هستند كه نيست در ايشان چيزي خشتي گلي آبي خاكي زميني آسماني هيچ درش نيست مگر اين‏كه تمام آبش و خاكش و كلوخش و خشتش ذكر اللّه است همان‏جوري كه در وصف جنت شنيده‏اي كه پيغمبر فرمايش فرموده و حرف‏هاي پيغمبر را اگر توي حرف‏هاي من فهميدي فهميدي نفهميدي ديگر نخواهي فهميد.

مي‏فرمايد وقتي رفتم به معراج وقتي رفتم به بهشت ديدم آنجا ملائكه‏اي چند را كه عمارت مي‏كردند گاهي مي‏نشستند گاهي برمي‏خاستند مشغول مي‏شدند تعجب كردم كه اينها هيچ خستگي ندارند ملائكه لايستحسرون خستگي ندارند گفتم به جبرئيل كه اينها چرا گاهي مي‏نشينند گاهي مشغول مي‏شوند گفت از خودشان بپرس مي‏فرمايند پرسيدم از آنها اينها جواب دادند كه بنده مؤمن در دنيا سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر كه مي‏گويد و اين‏ها همين اركان است همين اسم‏ها است اينها را كه مي‏گويند اينها يكيش خشت مي‏شود يكي گل مي‏شود ما بنّائيم و عمله هرچه خشت و گل به دست ما مي‏دهند قصر مي‏سازيم پس گاهي شخص مؤمن غافل مي‏شود از ذكر خدا ما خشت و گل دستمان نمي‏آيد ما هم نمي‏سازيم پس يك‏پاره خانه‏ها هست كه از خشت و گل نيست اهل بهشت تمامشان ذكر خدا هستند چيزي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۴ *»

مي‏شنويد از بهشت بهشت تمام درختش و خشتش و گلش زمينش آسمانش تمامش ذكر اللّه است يك خشتش سبحان اللّه است يكي لا اله الاّ اللّه است يكي اللّه اكبر است يكي بسم اللّه است يكي الحمدللّه بسا كسي داخل بهشت بشود بنا كند خواندن در بهشت كتيبه‏ها نوشته تعجب اين است كه همه‏اش كتيبه است بيوتش هم كتيبه است در و ديوارش و زمينش و آبش همه كتيبه است و بر تمامش قرآن نوشته خطهاش هم مثل اين خط‏هاي مركب نيست بلكه خط‏هاي واضح بيّني است خط‏هاي عجيب غريبي است خط‏هاي آنجا در اين عالم هم هست لكن كأين من اية في السموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون خطي است كه خدا بر روي آفتاب نوشته است كه احتياج نيست آن خط را ملا بخواند يا عرب بخواند يا عجم ببيند بر روي قرص آفتاب خدا به قلم قدرت نوشته است كه آفتاب روشن است آفتاب گرم‏كننده است تو ببين روشني آفتاب را همه كس مي‏بيند اين لغت را اگر ياد گرفتي مي‏فهمي آنهايي را كه وقتي حضرت ظاهر مي‏شود عصاي ميسم را مي‏گذارد بر پيشاني مؤمن نوشته مي‏شود هذا مؤمن حقاً همچنين آن عصا را مي‏گذارد بر پيشاني كافر نوشته مي‏شود هذا كافر حقاً و مي‏خوانند آن خط را جميع عامي و عالم مؤمن و كافر و عرب و عجم ديگر بدانيد كه همين خط است كه عرض مي‏كنم نقش شده بر روي آفتاب كه هذا ظاهر لنفسه مظهر لغيره اين خط است كه نقش شده كه تاريكي‏ها پيشش بند نمي‏شود همه جا را روشن مي‏كند و هكذا اين خط را مي‏خوانند همه انسان‏ها و مي‏خوانند همه حيوانات حيوان هم وقتي مي‏رود به آفتاب گرم مي‏شود درخت‏ها هم مي‏خوانند اين خط را وقتي بالاي آنها آفتاب مي‏افتد درخت‏ها سبز مي‏شوند و نمو مي‏كنند پس اين يك جور خطي است كه خدا به قلم قدرت نوشته كه درخت‏ها هم مي‏توانند بخوانند درخت‏ها هم كه آفتاب به آنها مي‏تابد گرم مي‏شوند حتي جمادات هم از همين‏ها به عمل آمده‏اند پس جمادات هم اين خط را مي‏خوانند پس خطي است به اين‏جور نوشته شده در توي بهشت كه مي‏روي خدا نصيبت كند بروي ان‏شاء اللّه مي‏بيني درش ديوارش زمينش آبش همه جاش قرآن نوشته است حقيقت قرآن نوشته شده ديگر لازم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۵ *»

نيست به خط نسخ باشد يا به خط شكسته باشد به خط كوفي هم مي‏شود نوشت نمونه آن خط اين بود كه عرض كردم و تعجب اين است كه هركس سواد قرآن خواندن نداشته باشد نمي‏برندش به بهشت او به جهنم مي‏رود هركه به بهشت مي‏رود لامحاله در اين دنيا قرآن خوانده است و لو حمد و سوره باشد كه در نماز خوانده هركه در دنيا قرآن خوانده آنجا مي‏تواند بخواند مي‏بيند تمام بهشت شكل قرآن است پس اين‏جور است باز ببينيد اين ايستاده كه مي‏گوييد الف و يا و سين و تا و دال اسم آن شخص نيست بلكه چون تو زبانت فارسي است مي‏گويي اي ايستاده عرب باشد مي‏گويد يا قائم لكن آن اسمي كه در خارج ايستاده عرب و عجم و ترك و هندي و رومي و هركس نگاه مي‏كند آن هيئت را مي‏خواند.

ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه پس چون خدا چنين قرار داده بود كه هيچ چيز شناخته نشود مگر به اسم چنين قرار داده كه خودش هم به اسمائش شناخته شود حتم است و حكم و غير از اين محال است و كسي كسي را نمي‏تواند بخواند مگر اين‏كه كسي مطلب را بداند كه نمي‏شود چيزي شناخته شود مگر به ظهورش و ظاهرش و صفتش حالا كه مطلب را دانست مي‏داند هر معروفي به صفت خودش معروف است و هر مدعوي به اسم خودش دعوت شده لكن اسم چيزي نيست كه جدا در خانه خوابيده باشد و صاحب اسم در جايي ديگر و مي‏گويم از اسم اسم مشتق منظور است اسم‏هاي ظاهري منظورم نيست كه روي كاغذ بنويسند و كاغذ را ببرند و خودش در خانه‏اش خوابيده باشد جوري است كه هرجا اين شخص مي‏رود اسمش همراهش است و با او مي‏رود و هرجا اسم مي‏رود آن شخص همراه او است و ان‏شاء اللّه دقت كنيد ملتفت باشيد بازي نكنيد چرا كه با هر چيزي مي‏شود بازي كرد با خدا نمي‏شود بازي كرد اين دم شير است به بازي مگير.

پس عرض مي‏كنم براي خدا اسم‏ها است اسم‏هاي منفصلش مثل اللّه كه مي‏نويسند روي كاغذ اين اسم‏هايي كه روي كاغذ مي‏نويسند دخلي ندارد اينها اسم اسم است اينها اسم نيست لكن هيئت ايستاده اسم آن شخصي است كه ايستاده و تو

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۶ *»

آن وقت دعوت مي‏كني كه اي ايستاده پس تو آن اسم را و آن هيئت ايستاده را نمي‏تواني بكني از اين شخص و ببري جاي ديگر اگر سرّ اين را برخوري تفسير اين آيات را خوب ملتفت مي‏شوي ان الذين يريدون ان‏يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان‏يتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا لهم عذاباً مهيناً اين منافقين اراده دارند مي‏خواهند تفريق كنند ميان خدا و رسول را ولكن نمي‏شود كرد خدا با رسولش همراه است هميشه چشم خدا توي چشم رسول خدا است گوش او توي گوش رسول است بلكه چشم خدا نيست مگر چشم رسول گوش خدا نيست مگر گوش رسول چنان‏كه امر خدا نيست مگر در زبان رسول چنان‏كه موسي و هارون وقتي مي‏خواستند بروند پيش فرعون خدا گفته بود بروند عرض كردند خداوندا فرعون پادشاهي است جابر و مسلط ما مردماني هستيم بي‏كس و فقير ما مي‏ترسيم برويم خدا به آنها گفت مترسيد من همراه شما هستم مي‏بينم كه چه مي‏گويد فرعون مي‏شنوم آنها را من همراه شمايم دقت كنيد كه در آيات قرآن از اين‏جور چيزها هست و معني آنها گير كسي نيامده مي‏خوانند و نمي‏فهمند مي‏فرمايد ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون هركس متقي است محسن است فاسق نيست خاطي نيست همراه است خدا با او مي‏فرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ما نزديكتريم از خود او به خود او لكن شما نمي‏بينيد و تعجب است كه امام در دعا مي‏فرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيبا امام دلش درد گرفته نفرين كرده مي‏فرمايد كور شود آن چشمي كه تو را نمي‏بيند و حال آن‏كه تو توي چشمشي پس عميت عين لاتراك چشمي كه نمي‏بيند تو را كور بهتر است و نفرين امام مي‏ترسم همراه آنها باشد كه نمي‏بينند دعا كنيد كه خدا نگذارد چشمهاتان كور بشود.

باري پس عرض مي‏كنم نيست اسمي كه بدنش جايي باشد و صاحب اسم جايي ديگر باشد صاحب اسم در اسم داخل است تو اسم خودت را مي‏بيني كه همراهت هست حالا اسم خدا در جايي باشد و خدا در جايي ديگر باشد هي دعوت كن يا اللّه يا اللّه هيچ به دادت نمي‏رسد اين است كه دعوت مي‏كني و داد مي‏زني به دادت هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۷ *»

نمي‏رسد به جهت اين است كه همان لفظي است مي‏گويي نهايت خيال هم مي‏كني اين الف و لام و هاء را اين خيال تو هم خدا نيست اين گوش ندارد صدات را بشنود هي تو بگو يا اللّه هرچه بگويي هدر مي‏رود كارهاي مردم ترائي مي‏كند گاهي كه كاري كرده‏اند اما براي شخص جاهل وقتي مي‏بينند جمعي ايستاده‏اند صف كشيده‏اند نماز مي‏كنند مي‏گويند اينها عجب مردماني هستند عابد زاهد اين‏طور گريه مي‏كنند اين‏طور خضوع مي‏كنند خشوع مي‏كنند اما آن كسي كه از اندرون اينها خبر داشته باشد بداند وضو ندارند اينها مي‏گويد اينها نماز نمي‏كنند به هيچ‏وجه اينها بازي مي‏كنند كسي كه خبر داشته باشد اينها نيت ريا و سمعه دارند شخص عارف نگاه كه مي‏كند مي‏گويد اينها نماز نمي‏كنند ريا مي‏كنند سمعه مي‏كنند شرك مي‏ورزند جهال را گول مي‏زنند كه نماز است همين‏طور مي‏بيني يا اللّه يا اللّه مي‏گويند هيچ يا اللّه نمي‏گويند يا شيطان مي‏گويند توجهشان همه به شيطان است ماذا بعد الحق الاّ الضلال يا مي‏روي پيش خدا يا مي‏روي پيش غير خدا پيش غير خدا كه رفتي ماذا بعد الحق الاّ الضلال هرچه خدا نيست تو را از خدا باز مي‏دارد كل ما يشغلك عن اللّه فهو صنمك هرچه تو را از ياد خدا بازداشت صنم است مي‏خواهد زن باشد خانه باشد بچه باشد مال باشد هرچه باشد بت است تو را مشغول مي‏كند از خدا به او كه مشغول شدي تو بت‏پرستي پس مردمي كه نمي‏دانند خدا اسمائش چيست و نسبتش به اسمائش چيست سهل است انكار اسماء او را مي‏كنند هيچ خدا را نمي‏شناسند هيچ رو به خدا نمي‏روند اگرچه صورت ظاهرش نماز است لكن وضو ندارد هيچ نيت نماز ندارد ان‏شاء اللّه دقت كنيد فكر كنيد درصدد برآييد ان‏شاء اللّه نه همه‏اش همين نباشد كه در همين مجلس بشنويد و برويد يك پاره چيزهاش كه يادتان مي‏ماند فكر در آن بكنيد و اگر فكر كرديد مي‏بينيد نمي‏شود غير از اين باشد.

پس ببينيد اسم‏هاي خدا اسم‏هايي است كه خدا همراه آنها است و ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون و ان‏شاء اللّه براي شما خيلي آسان است چرا كه شما مي‏دانيد حجت‏هاي شما بايد معصوم باشند و مطهر باشند و اين به جهت اين است كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۸ *»

خدا بيامرزد پدرهاي شما را كه آنها شيعه شدند و به ما گفتند و ما هم عادت كرديم كه اين‏طور بدانيم سني را خيلي مشكل است توي راهش انداخت چرا كه خلفاشان فاسق و فاجر بودند يك وقتي هم كافر بودند خودشان قبول دارند كه آنها توي خلواتشان خلاف شرع مي‏كردند مي‏گويند كي گفته خليفه بايد معصوم باشد رسول خدا هم نبايد معصوم باشد شما ان‏شاء اللّه فكر كنيد رسول خدا و فاسق اين نمي‏شود معقول نيست پس حجت‏هاي شما ائمه شما سلام اللّه عليهم اجمعين و الحمدللّه براي شما آسان است و خدا بيامرزد آباء ما را كه ما را در اين راه انداختند كه به آساني قبول كنيم پس ببينيد كه حجت‏هاي خدا بايد معصوم باشند و مطهر باشند پس متقي‏اند وقتي توي اين مردم ظاهري متقي پيدا بشود معلوم است حقيقت تقوي پيش محمد و آل‏محمد است سلام اللّه عليهم اجمعين ايشانند متقين ايشانند محسنين محسنين‏اند يعني چه يعني احسان كرده‏اند به جميع ماسواي خودشان پس ايشانند واسطه‏گان خدا و خدا است محسن مفضل مجمل و ايشانند واسطگان خدا محسن است به محسن محسن اسم خدا است مجمل اسم خدا است خدا است محسن و ايشان اسم محسن خدايند و محسنين‏اند به جهت اين‏كه احسان كرده‏اند بر جميع خلق اگر ايشان نظر عنايت را بردارند از خلق واللّه تمام نابود مي‏شوند تا دارند نظر عنايت هستند سر جاي خودشان به اندك التفاتي زنده دارند آفرينش را اگر نازي بخواهند بكنند همه از هم مي‏پاشند تمام مي‏شوند و با وجود اينها خدا هم نيستند اسم اللّهند لكن اسم اللّه اعظمند اسم‏اللّه اكرمند و اسم اللّه تأثير مي‏كند آيا هيچ كس هست كه بگويد اسم‏هاي خدا اثر ندارد پس ايشانند محسنين ايشانند مفضلين و ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون و ان اللّه لمع المحسنين ان اللّه مع الصابرين و اينها كه عرض مي‏كنم هيچ علم تأويل نيست علم باطن نيست كه لازم باشد كه با سريش بچسباني اينها خيلي ظاهر است هيچ كس نيست محسن مطلق باشد در ملك خدا مگر اسم المحسن خدا خدا است محسن مطلق مثل اين‏كه خدا است عالم مطلق اما علم خدا غير از قدرت خدا است خدا است قادر مطلق اما قدرت خدا غير از علم خدا است خدا است حكيم مطلق اما حكمت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۹ *»

خدا غير از علم خدا است غير از قدرت خدا است پس ايشانند همه اسم‏هاي خدا ايشانند حكماي از جانب خدا ايشانند علماي از جانب خدا ايشانند علم خدا ايشانند مشيت خدا ايشانند قدرت خدا ايشانند چشم خدا ايشانند گوش خدا ايشانند دست خدا ايشانند زبان خدا و اينها همه اسم‏ها است مراد اين است كه ايشان اسم اللّهند اما همچو اسمي كه جداشان نمي‏شود كرد از خدا مگر منافقين كه يريدون ان‏يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقطعون ما امر اللّه به ان‏يوصل مؤمنين قطع نمي‏كنند چيزي را كه خدا وصل او را خواسته خدا خواسته هر اسمي به صاحبش بسته باشد و صاحب هر اسمي توي اسمش باشد هركس ايستاده خودش ايستاده و در حال ايستادگي كارها مي‏كند حال كه دانستيد چنين است پس خدا است با متقين و تقوايي كه خدا خواسته كه هيچ سهوي هيچ نسياني هيچ غفلتي هيچ خطائي در آن راهبر نباشد آن متقين ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم اجمعين محسني كه هيچ جوري هيچ ظلمي درش نيست ايشانند محسن سلام اللّه عليهم حالا كه ايشانند محسن ايشانند متقي كه خدا فرموده ان اللّه مع الذين اتقوا و فرموده ان اللّه لمع المحسنين لام را هم براي تأكيد آورده كه لمع المحسنين فرموده پس خدا با ايشان هست همين‏جوري كه شما با قيام خود هستيد و با قعود خود هستيد در صفت مؤمنين در اصول كافي برداريد ببينيد حديثش را درباره همين مؤمنين ظاهري مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه تقرب به من مي‏جويد بنده مؤمن و مي‏فرمايد بنده مومن و بنده مؤمن غير از ائمه طاهرين است شيعيانشان مؤمنند مي‏فرمايد تقرب به من مي‏جويد بنده مؤمن به نافله گزاردن يعني به مستحبات را به عمل آوردن تا به حدي پاپي مي‏شود و اصرار مي‏كند در مستحبات به عمل آوردن تا اين‏كه من او را دوست مي‏دارم وقتي من او را دوست داشتم من مي‏شوم چشم بيناي او من مي‏شوم گوش شنواي او من مي‏شوم دست گيرنده و دهنده او و هكذا و همچنين است نسبت ايشان هم به شيعيانشان چنان‏كه مي‏فرمايند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً ما با هر دوستي از دوستان خود زبان گويايي داريم آنجا گوش شنوايي داريم در نزد دوستان خود بلكه عرض مي‏كنم كه ايشانند كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۰ *»

در نزد شيعيانشان هستند و ايشان چون زبانشان لسان اللّه است خدا نسبت به خود مي‏دهد چشمشان چون عين اللّه است خدا نسبت به خود مي‏دهد چون ايشان چشمش شده‏اند خدا مي‏گويد من چشم او مي‏شوم خدا در ايشان كه هست ايشان هم كه مي‏آيند در مؤمن پس خدا است كه آمده همين حكايت است بعينه تفسير همين آيه شريفه شما ببينيد كه مشكوتي باشد از بلور در توي آن چراغي باشد بر روي آن مردنگي هم بگذاري از بلور در خانه‏هايي باشد و همه اينها از بلور است اينها ديگر هيچ كدام سايه ندارند تاريكي از براشان نيست كه وقتي از بيرون نگاه مي‏كني در خانه كه نگاه كني چراغ پيدا است توي مشكوة هم كه نگاه مي‏كني چراغ پيدا است توي مردنگي هم كه نگاه كني چراغ پيدا است.

حالا ديگر ان‏شاء اللّه از آنچه عرض كردم راه توحيد پيدا شد از آن راه كه رفتي خدا پيدا است البته و مي‏يابي كه خدا گويا است از هر زباني كه بخواهد فراموش نكنيد ان‏شاء اللّه اين حرف‏ها را سرسري نينگاريد ان‏شاء اللّه فكر كن ديگر اگر حالا مي‏فهمي بهتر اگر هم نمي‏فهمي لفظهاش را ياد بگير بعد برو توش فكر كن اسم نمي‏شود از مسمي جدا شود محال است اسم عرضي بله جدا مي‏شود روي كاغذ مي‏نويسند به ولايت ديگر مي‏فرستند اشتقاق هم ندارد اشتقاقش هم عرضي است اسم آن چيزي است كه حكايت كند از آن شخص آن شخص كه مي‏ايستد ايستاده حكايت مي‏كند از آن شخص مي‏نشيند نشسته حكايت مي‏كند از آن شخص راه مي‏رود راه رونده حكايت مي‏كند از آن شخص صاحب اسم داخل است در اسم نه مثل داخل شدن روح در بدن روح پنهان است بدن ظاهر است او همچو داخل نيست داخل است لا كدخول شي‏ء في شي‏ء داخل است نه مثل دخول آب در كوزه بلكه اين آب چنان داخل اين كوزه است كه از كوزه تراوش كرده سرريز كرده پرده را مي‏درد به آن اصطلاحاتي كه عرض كرده‏ام صاحبان اسم در اسم‏هاي خود اين‏طورند اسم‏ها همچو پرده‏هاي آنهايند اسم هر كسي پرده او و حجاب او است يك كسي را مي‏بيني يك اسم دارد يكي دو اسم دارد خدا هزار و يك اسم دارد به اعتباري نود و نه اسم دارد و بعضي جاها مي‏فرمايند خداوند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۱ *»

هفتاد هزار حجاب به خود گرفته هفتاد هزار پرده بر روي خود كشيده و ما را اين طرف انداخته ما بايد از پشت اين پرده‏ها او را بخوانيم اگر اين پرده‏ها جور همين پرده‏هاي غليظ اين دنيا باشد ما هرچه داد كنيم هرچه صدا كنيم به او نمي‏رسد صداي توپ هم باشد نمي‏رسد از پشت هفتاد هزار پرده شما ان‏شاء اللّه بدانيد چنين نيست بلي هفتاد هزار پرده براي خدا هست اما كل حجاب‏ها دريده شده براي مؤمنين لكن حجاب است براي منافقين و اگر منافقين صداي توپ هم بكنند ملائكه نمي‏شنوند صداشان بالا نمي‏رود خدا مي‏فرمايد اليه يصعد الكلم الطيب آني كه به سوي خدا بالا مي‏رود كلمه طيب است و العمل الصالح يرفعه اولاً اول دعوت بايد كلمه طيب باشد بعد آني كه بالاش مي‏برد عمل صالح است اگر اتفاق كلمه‏اش طيب شد و عملش صالح نيست بسا آن‏كه مستجاب نشود دعا و بسا وازنند آنهايي را كه كلمه طيب دارند آن‏هايي كه كلمه طيب ندارند و عمل صالح هم ندارند البته رو به خدا نمي‏روند و باز بدانيد كه ايشانند كلمه طيب ايشانند كلمات اللّه ديگر اميد هست كه اين ماه اين دعا را بخوانيد و دعاي سحر همه‏اش اسم‏هاي ائمه است سلام اللّه عليهم و ايشان اسم‏هاي اعظم خدا هستند در اين دعاي سحر مي‏خواني اللّهم اني اسألك من كلماتك باتمّها و كل كلماتك تامة اللّهم اني اسألك بكلماتك كلها كأنه داري از خدا سؤال مي‏كني كه خدايا تو را قسم مي‏دهم به آن اتم كلماتت كه محمد است9 كه اشرف است از همه آنها از همه ائمه پيغمبر اشرف است و اتمّ كلمات است لكن كار تو را چون همه مي‏توانند بگذرانند مي‏گويي اللّهم اني اسألك بكلماتك كلها به همه كلماتت تو را قسم مي‏دهم به همين‏طور اللّهم اني اسألك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيرة اكبر اسماء خدا كيست تو خودت فكر بكن اين غير خدا است يا ذات خدا است البته اسم خدا است و نزد خدا است به اتفاق جميع شيعه و به اتفاق جميع سني پيغمبر خدا9 اول ماخلق اللّه است پس آن اسم اكبر اكبر اكبر آن اسم اعظم اعظم اعظم كه نزد خدا است و خيال مي‏كني كه دستت نمي‏رسد و رسانيده‏اند و دستت رسيده آن محمد است9 كه آمده پيش تو پس بدان كه حجاب‏ها براي كفار است و منافقين حجاب را صاحب اسم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۲ *»

مي‏درد مثل آبي كه در كوزه است كه مي‏آيد بيرون كوزه مي‏آيد اين طرف پرده مي‏ايستد پرده پيدا نيست او پيدا است به طوري كه آنهايي كه ديده‏اند گفته‏اند و اهل فن بوده‏اند كه گفته‏اند، گفته‏اند ظاهر در ظهور اظهر از ظهور است يعني آني كه ايستاده بهتر از اين ايستاده ايستاده آن شخص اگر نباشد ايستاده موجود نيست پس اين نيست از خودش هيچ است لكن باقي است به كي به آني كه ايستاده به صاحبش برپا است پس صاحبش دريده اين پرده را در اينجا سرريز كرده عرق كرده و تراوش كرده بيرون آمده صاحب پرده اين طرف پرده آمده پس ان‏شاء اللّه سعي كن پرده‏هاي خدا را اين‏جور ببين و اگر اين‏جور ديدي درست ديدي مي‏خواهد هفتاد هزار پرده باشد همين‏جور كه فرمايش كرده‏اند مي‏خواهد بيشتر باشد مي‏فرمايد از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت و اگر يكي از اين پرده‏ها مكشوف شود مي‏سوزند جميع خلق و مي‏سوزند فرمايش مي‏كنند سبب سوختنش را هم حالا بخواهم بگويم حالا خسته‏ام.

پس پرده‏هاي خدا و حجاب‏هاي خدايي ايشانند فرمودند ماييم حجاب‏هاي خدا او است محتجب خدا است پرده‏نشين ماها پرده‏هاي او هستيم خدا خيال مكن پس پرده نشسته پس پرده است اما تراوش كرده نور او و از اين طرف بيرون آمده و پرده‏ها همه جا اين‏جورند همه جا هر صاحب اسمي از اسم‏هاي خودش پرده‏دري كرده و پرده او را دريده و خودش از پرده بيرون آمده و ظاهر شده از آنها پس بدانيد و فكر كنيد و محكم كنيد اين امر را من زبان فارسي است كه عرض مي‏كنم و مكرر عرض مي‏كنم عذري هم نمي‏ماند كه كسي بگويد من ضرب ضربوا راه نمي‏بردم ياد نگرفتم بسياري از مردم راه بردند ضرب ضربوا را و واللّه بويي از اين حرف‏ها به دليل اين‏كه نزدند به مشامشان نرسيده اين همه سنيان هستند اين همه تفسير نوشته‏اند اين همه كتاب دارند و اين همه كتابهايي كه در ميان مردم است از هر علمي آنها تصنيف كرده‏اند استاد بوده‏اند در علوم فقه نوشته‏اند اصول نوشته‏اند نحو نوشته‏اند صرف نوشته‏اند همه مال سني‏ها است اين كتاب‏ها در اين علوم استاد بوده‏اند عرض مي‏كنم علم توحيد و خداشناسي دخلي ندارد به ضرب ضربوا دانستن اين است كه خدا خواسته

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۳ *»

شما شيعه باشيد شما هم باشيد پس سعي نكنيد زور نزنيد كه برويد آن طرف داخل سني‏ها باشيد و زور مي‏زنند مني‏ها كه بروند داخل آنها باشند فكر كن ببين اگر براي سني‏ها بگويي حضرت امير بر سر هر مرده‏اي حاضر مي‏شود قبول دارند سني‏ها روايت مي‏كنند از حضرت امير كه فرموده يا حار همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا در وقت مردن هم كافر مي‏بيند حضرت را هم منافق هم مؤمن پس اين را سني‏ها هم قبول دارند حتي اين‏كه سني‏ها قائلند و در كتابهاشان نوشته‏اند كه حضرت چند دفعه به آسمان رفتند و حديث روايت مي‏كنند من كتابش را دارم كه حديثش را نوشته‏اند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفتند پس حضرت امير از زمين به آسمان مي‏رود از آسمان به زمين مي‏آيد به مشرق مي‏رود به مغرب مي‏رود سر هر مرده‏اي حاضر مي‏شود سر هر كار مشكلي حاضر مي‏شود حلاّل هر مشكلي است هرچه مشكل بود همان وقت‏ها هم او حل مي‏كرد پس وقتي دقت مي‏كنيد مي‏يابيد ان‏شاء اللّه كه ايشانند اسم خدا حالا ديگر اگر از اين حرف‏ها نتيجه بگيري خيلي چيزها دستت مي‏آيد و استاد مي‏شوي.

پس خدا است قادر و قادر اسم خدا است مثل اين‏كه عالم اسم خدا است حكيم اسم خدا است حالا خدا است قادر همه كارها را خداي قادر مي‏كند اين قادر اگرچه اسم خدا است لكن خدا توش است پس از دست خدا گرفته نشده تفويض امري هم نشده تو با دست خودت مي‏دهي و مي‏گيري تفويض هم نكرده‏اي ببين آنچه هست خدا مي‏كند يا غير خدا آنچه در عالم خلق است آيا به جز خدا است خالق او وحده لا شريك له و اسم الخالق او غير از اسم الرازق او است خدا در توي اين اسم‏ها است لا كدخول شي‏ء في شي‏ء و خارج از اين اسم‏ها است يعني تراوش كرده بيرون آمده دريده پرده اسم‏ها را او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد حالا كه چنين است پس اسم‏هاي مطلقه خدا خيلي دارد و ايشانند آن اسم‏ها خدا قادر علي الاطلاق است و ايشانند اين اسم خدا خدا حكيم علي الاطلاق است و ايشانند اين اسم خدا و هكذا تمام اسم‏ها واللّه بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات نه همان حل مشكلات

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۴ *»

تنها را مي‏كنند هر عقدي را آنها مي‏كنند هر بسطي را واللّه آنها مي‏كنند هيچ دست خدا بسته نيست دست غير خدا بسته است صاحبان قبض و بسط ايشانند اگر كارت بسته شده برو پيش اميرالمؤمنين دهن دشمني را بخواهي ببندي برو پيش اميرالمؤمنين سگي است شيطان كه مرفسش دست ايشان است پس ايشانند واللّه كه براشان مي‏خواني بهم سكنت السواكن و تحركت المتحركات به ايشان هر حركت‏كننده‏اي حركت مي‏كند هر ساكن شونده‏اي به ايشان ساكن مي‏شود چرا كه ايشانند كه در زمين و آسمان و در آفاق و انفس هستند دست ايشان است آمده تو را درست كرده تو هم نگاهش كن اقرار كن پس ايشانند آيات خدا كه در آفاق و انفس هستند به طوري كه حتي ظهر ان لا اله الاّ انت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق تعجب كه خدا اين‏جور مي‏گويد و مردم مي‏گويند متحيريم كه تصديق كدام را بكنيم خدا كه مي‏فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد تعجب اين است كه خدا مي‏داند اين خلق اين اقرار را ندارند و خودش ادعا مي‏كند كه من همچو كاري كرده‏ام فرموده الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شي‏ء محيط براي اين اين‏طور گفته كه اگر غرض باشد بسا رفع بشود الا انهم في مرية من لقاء ربهم آنهايي كه اهل خانه نيستند در ريب‏اند در شكند از لقاء ربشان مي‏فرمايد الا انهم في مرية اين الاها خطاب به مؤمنين است شما سعي كنيد از آن مؤمنين باشيد بدانيد خدا در كل اسمهاش از اسمهاش ظاهرتر است از اسمهاش تراوش كرده و بيرون آمده نور او بر روي اسمهاش افتاده اسمهاش همه نورند نور او بر روي انوار افتاده ظلمتي در اين ميانه نيست نوري است بر روي نوري همه‏اش نور است نور علي نور است مدخلشان نور است مخرجشان نور است ظاهرشان نور است باطنشان نور است ايشانند نور خدا نور اولي ايشانند به جهتي كه آن نور اولي اسم اعظم اعظم است كه از آن بالاترش ببري آن اسم مكنون مخزون مي‏شود باقي اسم‏هاي اعظم را گاه‏گاهي نشان مي‏دهند تعليم مي‏كنند گاهي همان‏ها را به جهت اتمام حجت و به جهت امتحان تعليم مي‏كردند شيطان هم دارد نمونه را بلعم باعور هم داشت نمونه را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۵ *»

شيطان اسم اعظم را مي‏داند و در روز قيامت يادش مي‏رود مي‏گيرند از او پس اين اسم‏هاي اعظم را به جاهايي كه اطمينان داشته باشند مي‏دهند مي‏سپارند محض امتحان هم مي‏دادند لكن اسم مكنون مخزون را به هيچ كس نمي‏دهند لكن اينها معما است خدا را هم كسي نمي‏شناسد لكن بيانش مي‏كنند.

پس اسم مكنون مخزون از نور بالاتر است او منير كل نور است و نور اسمش نيست نور اول اسماء است و اعظم اسماء است تمام اسماء نور شدند به آن اسم اول اعظم اعظم و آن اسم به اتفاق شيعه و سني محمد است9 كه اول ماخلق اللّه است كه اول اسم‏هاي خدا است آن اسم مكنون مخزون هم نيست مگر يكي از بواطن ايشان كه مردم هيچ خبر از او ندارند در حديثي مي‏فرمايد امر ما بسيار صعب است و مستصعب است هيچ كس متحمل نيست آن را امر ما بسيار صعب است بسيار مستصعب است هيچ ملك مقربي هيچ نبي مرسلي هيچ آدم نوح طاقت ندارند ببينند و بشنوند امر ما را عرض كردند كيست كه متحمل شود فرمودند خودمان هيچ كس ديگر غير از خودمان متحمل نمي‏شود و اين غير از آن امر صعب مستصعب است كه بعضي را ملائكه حاملند و بعضي را مؤمنين متحملند حرف‏ها را كه مي‏توان زد مي‏توان شنيد نهايت هرچه غير از خدا شد اولش محمد است9 بعد ائمه طاهرين است يك جايي ديگر اسمش محمد نيست شايد يك جايي اسمش احمد باشد در زمين اسمش محمد است در آسمان اسمش احمد است بالاتر بسا احد باشد بسا چيزي ديگر باشد بسا هو باشد بسا قل هو اللّه احد باشد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۶ *»

جمعه ـ 10 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود پس خود خود را به خلق شناساند و بيان شناساندنش اين آيه‏اي است كه عرض كردم بيانش اين‏طوري است كه فرمايش كردند و عرض كردم كه چون معرفت هر چيزي واقعاً معرفت آيه او است و اينها را نشنيده‏ايد كم شنيده‏ايد اين به جهت اين است كه انس نداريد معرفت هر چيزي معرفت آيه او است از آن جمله معرفت خدا است خدا را به آياتش بايد شناخت از اين جهت فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم ما مي‏نمايانيم آيات خود را در آفاق خودشان و در نفسهاي خودشان حتي يتبين لهم انه الحق تا اين‏كه واضح شود و ظاهر شود كه خدا خدا است و حق است اين‏كه طرح تازه‏اي نيست هركس شناخته شد با آيت او شناخته شد يا بگو به حالت او شناخته شد يا بگو به صفت او شناخته شد و اين آيه شي‏ء اثر او است و اثر هر چيزي شبيه است به آن چيز اثر آتش شبيه است به آتش اثر آب شبيه است به آب عكس در آيينه اثر آفتاب

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۷ *»

است شبيه آفتاب است ببين تو اگر شخصي را بخواهي بشناسي ايستاده است او را مي‏شناسي يا نشسته است او را مي‏شناسي اگر ايستاده است او اين كار را كرده اگر نشسته است اين كار را او كرده ايستادن اثر آن شخص است فعل او است و اين ايستادن را او از عدم به وجود آورده پيشتر نبود بعد هم بسا خرابش مي‏كند پس ايستادن كار شخص و اثر شخص است لكن اين اثر با آن شخص مطابقه دارد به طوري كه اين ايستاده همان شخص است و اين با او دو نفر جدا نيستند كه بتواني يكيش را به سمتي ببري يكيش را به سمتي اين دو لامحاله همراهند و آن شخص يا در اين ايستاده است ايستاده يا در نشسته است نشسته يا در ساكن است ساكن يا در متحرك است متحرك و او بيرون آمده از همه اينها و خارج است از همه اينها هم داخل در اينها است هم خارج از اينها است داخل در اينها است به جهتي كه اينها خودشان پوكند صمد نيستند خدا است صمد وحده لا شريك له فكر كن در اينجا اگر اينجا را مي‏فهمي آنجا را مي‏فهمي اين هيأت ايستادگي مغز ندارد مغزش آن شخص است اگر آن شخص را بيرون كني از اين هيأت اين هيأت پوك است مغز ندارد مغز كه ندارد به هم مي‏خورد بلكه اگر فكر كني اين هيأت وجود ندارد نمي‏تواند پا به عرصه وجود بگذارد الاّ اين‏كه اين شخص باشد و بايستد و اين ايستاده پيدا شود اين صفت زيد است و پوك و بي‏مغز و آني كه او را برپا داشته زيد است و اگر اين را بفهمي معني قل هو اللّه احد را مي‏فهمي مي‏فهمي خدا است صمد جميع چيزها پوكند و مغز ندارند هيچ كس صمد نيست به جز خدا صمد يعني ميان پر تمام چيزها شكمشان خالي است توشان خالي است مغز ندارند يعني خودشان به خودشان برپا نيستند تمامشان به خدا برپايند اما خدا به چيزي برپا نيست خودش به خودش برپا است اما كل چيزها توخالي هستند و مغز ندارند و به خدا برپا هستند از اين ملتفت باش كه اسم‏هاي خدا به خدا برپا هستند و خدا است در مغز آنها و اينها به خدا برپا هستند به ذات برپا هستند از خودشان هيچ نيستند اين است كه گاهي زبان در مي‏آورند اسم‏هاي تو و آن اسم‏هاي حقيقي واقعاً حرف مي‏زنند اگر فكر كني مي‏بيني خودت هم وقتي مي‏ايستي به اصطلاح نحو مي‏گويند زيد قائم فلان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۸ *»

شخص قائم است و اين قائم است خبر زيد است و خبر مي‏دهد از زيد ببينيد اين خبر كه ايستاده باشد حرف مي‏زند و مي‏گويد من ايستاده‏ام پس ببينيد اسم شما حرف مي‏زند پس اسم‏هاي حقيقي واقعي همه از اين قبيل است حتي اين‏كه شيخ مرحوم در جايي فرمايش مي‏فرمايند كه كلام شخص در روز قيامت بر هيأت شخص است سري دارد بعينه مثل سر خود آدم دستي دارد بعينه مثل دست خود آدم پايي دارد همين‏طور و اگر معني اين كلمات را بفهمي در دنيا هم مي‏بيني در آخرت چون چشم‏ها تند شده فهم‏ها زياد شده هركس آنجا پا بگذارد كلام شخص را به طور و طرز آن شخص مي‏بيند شما دقت كنيد در دنيا هم همين‏طور مي‏بينيد فرق نمي‏كند كلام زيد با قيام زيد كلام زيد نبود زيد آن را احداث كرد همچنين قيام زيد نبود حالا ايستادن زيد بر شكل زيد است هيچ فرق ميان زيد و او نيست اگر اين را برهم زد و نشست باز اين زيد نشسته زيد است نشسته كسي نيست خارج از زيد آمده باشد پهلوي زيد نشسته باشد خود زيد است نشسته است اين است كه زيد وقتي مي‏نشيند همين‏طور مي‏نشيند و اين نشستن است نشستن حقيقي و چنين نشستني است كه جانشين حقيقي زيد است يعني اين نشستن خليفه و جانشين زيد است نه اين است كه كسي ديگر را بنشاني كه اين جانشين زيد باشد مردم چون در كار نيستند و در بند هم نيستند همه جانشين‏ها را جانشين‏هاي ظاهري خيال مي‏كنند مثل اين‏كه پادشاه گاهي وزير را جاي خود مي‏نشاند پادشاه در خانه خودش مشغول كار خودش است و اين به جاي سلطان نشسته پس اين جانشين سلطان است يا كسي را به جاي خود وامي‏دارد حالا خيلي از مردم وقتي مي‏شنوند خدا خليفه دارد جانشين دارد همين‏طور خيال مي‏كنند كه خدا خودش در جايي ديگر است خليفه‏اش آمده اينجا نشسته يا مي‏شنوند خدا قائم مقام دارد اقامه مقامه في ساير عوالمه پيغمبران را خدا قائم مقام خود كرده لكن مردم همين‏طورها خيال مي‏كنند كه عرض كردم و شما بدانيد اين‏جورها همه‏اش شرك است و كفر اين‏كه كسي ديگر است كسي ديگر خبر از اين ندارد خدا در اسم‏هاي خود ظاهر است و نمونه اين حكايت خودت را قرار داده و في انفسكم أ فلاتبصرون آيا كوري از خودت چرا غافلي از هرچه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۹ *»

غافلي عذري مي‏تواني بياوري خودت را هم گم كرده‏اي ابن‏هبنقه شده خود را كدو خيال كرده‏اي پس و في انفسكم أ فلاتبصرون آيا نمي‏بيني تو هم وقتي مي‏ايستي اين اسم ايستاده را از براي خود اختراع مي‏كني وقتي مي‏نشيني اين اسم نشسته را براي خود اختراع مي‏كني وقتي حرف مي‏زني اسم متكلم را براي خودت مي‏سازي وقت سكوت اسم ساكت وقتي كه متحركي اسم متحرك مي‏سازي وقتي ساكني اسم ساكن مي‏سازي و تو توي اين اسم‏ها هستي و اين اسم‏ها هم غير تو و تو غير اين اسم‏هايي اما گول نخوري از اين غيريت زيد غير عمرو است اين ستون غير از آن ستون است شما بدانيد كه هرچه همچنين است هرچه اين‏طور واقع باشد كه يك ستوني اينجا است يكي آنجا است يك سنگي اينجا است يك سنگي آنجا يك مردي اينجا يك مردي آنجا اينها يكيشان فاعل نيستند يكيشان مفعول يكيشان خدا نيستند يكيشان خلق دو نفر انسان هيچ كدام خدا نيستند هر دو مخلوق خدايند يكي را بزني ديگري خبر نمي‏شود چطور مي‏شود يكي خدا باشد يكي خلق يكي علت باشد يكي معلول پس بدانيد خدا حجت را تمام كرده به وجود خودت خودت كه از خودت گم نبودي خودت مي‏ديدي كه وقتي مي‏ايستي توي ايستاده‏اي وقتي مي‏نشيني توي نشسته‏اي و مي‏داني خودت كه اين نشسته غير از آن ايستاده است و آن ايستاده غير از اين نشسته است و تو غير اين دو تا نيستي و تو دوتا هم نيستي ملتفت باشيد ببينيد چه مي‏گويم و راه سخن را به دست بياريد فكر كن در نفس خودت كه خودت را آيت خودش قرار داده تو نمونه‏اي هستي از نمونه‏هاي ملك خدا كه ديگران هم به تو عبرت مي‏گيرند آنهايي كه عبرت گيرند پس خود تو هم عبرت بگير خودت گاهي مي‏ايستي و تويي ايستاده و گاهي مي‏نشيني و تويي نشسته و اين ايستاده غير از نشسته است و اين نشسته غير از ايستاده است و اينها دوتا هستند و تو دوتا نيستي تو اينها نيستي يعني تو ايستاده نيستي يعني تو نشسته نيستي چرا كه تو يكي هستي و اينها دوتا و دوتا دوتا است يكي يكي اين دو اسم از يكي است خدا هم نود و نه اسم دارد خدا حالا نود و نه تا نيست خدا يكي است اما اسمهاش نود و نه تا هستند نه اين است كه خدا از اسمهاش خبر نداشته باشد خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۰ *»

است ظاهر در اسمهاش ان‏شاء اللّه.

حالا ديگر كه دقت مي‏كني مي‏فهمي آن حديث‏هايي را كه خدا بود و هيچ نبود و چون خلقي خواست خلق كند و اين خلق محتاج بودند او را بخوانند و حاجات خود را از او بخواهند چون مي‏دانست خلق چنينند از براي خود اسمهايي چند گرفت تا هر وقت بخواهند او را بخوانند هر حاجتي دارند مناسب حاجتشان آن اسم را بخوانند رزق مي‏خواهند يا رزّاق بگويند حيات مي‏خواهند بگويند يا حي يا قيوم دشمن دارند بگويند يا منتقم انتقام بكش و هكذا ضعف دارند بگويند اي قوي قوت بده و همچنين فقر دارند بگويند اي غني اي كسي كه داري به ما بده پس اين اسم‏ها غير از ذات است به شرطي كه غير بودنش را گم نكني كه چه عرض مي‏كنم من همه حرف‏ها را مي‏زنم كسي ضبط نمي‏كند عرض كردم اين اسم‏ها غيرند مثل اين‏كه اسم تو غير تو است اما نه غيري كه براي خودش راه افتد به راهي برود تو به راهي ديگر بروي غير تواند به اين معني كه اينها غير تواند و تو اصل اينهايي و اينها به تو برپا هستند پس اينها به اصطلاح مركبند تركيب دارند خلق را خلق گفتند به جهتي كه از اشيائي چند فراهم آمده‏اند دقت كن ان‏شاء اللّه ببين اين مسجد را گفتند مخلوقي است از مخلوقات چرا كه خشت‏ها و گل‏ها و ستون‏ها و سقف‏ها به هم متصل شده به شكل خاصي اين بنا شده تو را گفتند مخلوقي از مخلوقات به جهت آن‏كه تو خودت سري داري دستي داري پايي داري خود سرت چشم دارد و گوش دارد بيني دارد اينها همه به هم تركيب شده بودند خلق را خلق مي‏گويند چرا كه از خورده خورده‏ها جمع شده‏اند پس اين مخلوقات از خورده خورده‏ها جمع شده‏اند و حقيقتشان مركب از اين اجزاء است وقت مردنشان مردن جداشدن اين اجزاء است از يكديگر پس اين خلق را خلق مي‏گويند به جهتي كه از خورده خورده‏ها جمع شده‏اند و فراهم آمده‏اند.

حالا فكر كن و بدان كه اسم‏هاي خدا هم همين جور است و از چيزها فراهم آمده ببين يكي از اسم‏هاي خدا اين است كه عالم است خدا آيا نه اين است كه علمي به جايي مي‏چسبد عالم پيدا مي‏شود چنان‏كه چيزي اگر بلند است بلندي چيزي است كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۱ *»

مي‏چسبد به عصا آن وقت عصا را مي‏گويي بلند است همچنين كوتاهي چيزي است كه مي‏چسبد به چيزي مي‏گويي كوتاه است رنگ ببين يك چيزي است كه مي‏چسبد به جايي آن وقت آن رنگين مي‏شود نيل جدا كرباس جدا كرباس را مي‏زني در نيل مي‏گويي شد رنگين اين رنگين دو چيز است يكي كرباس يكي آن رنگ حلوا شيرين است حلوا چيزي است از چيزهاي دنيا اگر شيريني روش نيست اسمش حلوا نيست اگر روش است حلوا است طعم‏ها مي‏نشينند روي جايي و چيزي پيدا مي‏شود رنگ‏ها مي‏نشينند روي جايي چيزي پيدا مي‏شود به اين نسق كه فكر كني مي‏فهمي كه اسم‏هاي خدا مخلوقند دقت كن فراموش مكن عرض كردم همه اسم‏هاي خدا معني دارد و خدا هيچ اسم بي‏معني ندارد اسم بي‏معني براش نيست در ميان خلق بعضي از مخلوقات كه بسيار جاهلند اسم بي‏معني مي‏گذارند يك كسي اسم پسرش را سلطان مي‏گذارد و هيچ سلطنتي هم ندارد مسلط بر هيچ جا هم نيست اينها دروغ است و دروغ علم نيست اسم‏هاي خدا اين‏جور نيست كه اسمي داشته باشد و معني براش نباشد در خلق اينها هست يكي را مي‏بيني اسم پسرش را حسن مي‏گذارد و بدگل هم هست حسن اسمش مي‏گذارد خيلي هم زشت است اين بي‏معني است خدا همچو اسم‏هاي بي‏معني ندارد اسم‏هاي خدا همه معني دارد پس اسم خدا كه قادر است معنيش اين است كه همه كار مي‏تواند بكند خدا عالم است يعني همه چيز را مي‏داند همين‏طور عالم اسم بگذاري براي كسي كه جاهل است صداش بزني علام عالم نمي‏شود همان جاهلي است كه بوده اينها اسم خلقي است و جامد است يعني معني ندارد و اسم‏هاي خدا تمامش معني دارد اين را به لفظ ملايي كه بيان مي‏كني مي‏گويي مشتق است جامد نيست حتي اين‏كه اللّه را پرسيدند كه از اسم‏هايي است كه مشتق است فرمودند مشتق است از اَلِهَ اَلِهَ به معني تَحَيَّرَ است اللّه يعني تمام خلق در او متحيرند از اين جهت اللّه را اللّه گفتند.

خلاصه تمام اسم‏هاي خدا معني دارد پس بدان اين اسم‏ها واقعاً مخلوقي هستند از مخلوقات و اينها معروف نيست در ميان مردم كه خدا باشد و اسم نداشته باشد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۲ *»

اسم براي خود خلق كند تو ان‏شاء اللّه فكر كن و بدان كه خدا تو را هم نمونه توحيد قرار داده تو هم روز اول يا متحرك بودي يا ساكن همين دو اسم بود خورده خورده ديدي اسمت شد بيننده خورده خورده شنيدي اصوات را اسمت شد شنونده بويي فهميدي اسمت شد بوينده طعمي فهميدي اسمت شد چشنده حرفي زدي اسم تو شد گوينده راهي رفتي اسم تو شد رونده و هكذا در اول وهله اين اسم‏ها را نداري خورده خورده پيدا مي‏شود و اين اسم‏ها را هم خودت مي‏سازي پس خدا بود و هيچ نبود خدا هم كه خود را گم نكرده بود پس خدا بود و هيچ اسم نداشت و خدا بود و هيچ مخلوقي هم نبود بعد خدا خلق كرد براي خودش نود و نه اسم و موافق آن حديث كه گاهگاهي عرض مي‏كنم براي خدا سيصد و شصت اسم است پس خدا بود و اين اسم‏ها را براي خود گرفت ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت خدا اسمي خلق كرد كه از حروفي چند فراهم نياورده بود آن اسم را پس از حرفي نساخته آن اسم را بلكه خود آن اسم را به خود آن اسم ساخت هر چيزي را به چيزي ديگر مي‏توان ساخت مگر آن چيز اول را شما وقتي مي‏خواهيد نماز كنيد به نيتتان به قصدتان نماز مي‏كنيد اما خود نيت را به نيتي ديگر نمي‏كنيد خود نيت را به خود نيت مي‏سازي بعد نماز را به نيت مي‏كني هر كار را به قوت خودت مي‏كني به قدرت خودت مي‏كني لكن قدرتت را به يك قدرتي ديگر نمي‏سازي اينها نمونه است آيت است خدا هم همين‏جور كرده مشيت و قدرت را به خود او ساخته آن وقت باقي اشياء را به اين مشيت خلق كرده باقي چيزها را به قوت خود به قدرت خود كرده خود قدرت را به خود قوت ساخته اول مخلوقات را لامحاله به خودش خلق مي‏كنند و ايشانند اول مخلوقات به اتفاق شيعه و سني همه سني‏ها روايت مي‏كنند كه پيغمبر اول مخلوقات است سني‏ها داد مي‏زنند در گلدسته‏ها السلام علي اول ماخلق اللّه تو كه شيعه هستي ان‏شاء اللّه مي‏داني پيغمبر با آل پيغمبر از يك نورند از يك روحند از يك طينتند پس ايشانند اول ماخلق اللّه حالا كه ايشانند اول ماخلق اللّه مي‏فرمايند ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت آن اسم را به حروف نيافريده بود به جهتي كه هيچ نبود البته چيزي را كه تازه خلق مي‏كنند به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۳ *»

خودش خلق مي‏كنند اينجاها آبي هست خاكي هست از آنها برمي‏دارند چيزها مي‏سازند خدا ساخته چيزها را بعضي چيزها را از بعضي چيزها ساخته آنجا كه چيزي نبود از چه بسازند خلق او را به خود او مي‏كند پس اسم را خلق كرد به خود آن اسم و چهار ركن براي او قرار داد و يك ركن از آن چهار ركن را در نزد خود قرار داد اسمي شد مكنون مخزون عنده كه هيچ كس خبر از آن اسم ندارد و به هيچ كس تعليم نكرده آن اسم را و سه ركن ديگر از آن اسم را براي رفع حاجت خلق ظاهر كرده از براي هر يكي از آن سه ركن چهار ركن ديگر قرار داده و سه چهار دوازده شده پس دوازده اسم كلي پيدا شد و ببينيد كه همين‏طورها شده دوازده برج براي افلاك قرار داده و دوازده امام خدا قرار داد براي هريك از اين دوازده برج و من مي‏گويم برج آنجا دوازده اسم مي‏فرمايد براي هريك از اين دوازده اسم سي‏درجه قرار داده باز من مي‏گويم سي‏درجه قرار داد آنجا سي‏اسم مي‏فرمايد براي هريك از اين دوازده اسم سي‏اسم است اين است كه در اخبار مي‏فرمايد براي هر امامي سي‏نفر نقيب است كه وقتي همه را جمع مي‏كني سيصد و شصت مي‏شود همه پر زورند همه اسم اللّهند حديثش توي اصول كافي است برويد مطالعه كنيد ببينيد راست مي‏گويم يا نه پس از براي هر امامي سي‏نفر اسم قرار داده و اينها اسم‏هاي امامند امام خودش اسم اللّه است و اينها هم به اعتباري اسم اللّه هستند به طوري كه اگر بخواهي فكر كني فكر كن ببين وقتي مي‏خواهي راه بروي و بايستي ايستاده اسم تو است راه رونده اسم اسم تو است اسم كوچك تو است اين رونده مي‏دود اين دونده هم اسم تو است اسم كوچكتر است اين اسم كوچكتر مال تو است اسم كوچك مال تو است اسم بزرگ مال تو است.

و اگر اين قاعده را كه عرض مي‏كنم ترتيبش را ياد بگيريد آن وقت مي‏دانيد كه براي خدا اسم اعظمي است و اسم كوچكي و اسم كوچكتري تا برسد به آن اسم كوچكي كه آمده تو را ساخته اما تمام اين اسم‏ها پيش از ساير مخلوقات خلق شده‏اند باز دقت كن ببين خدا دو جور خلقت كرده تو هم دوجور كار مي‏كني بعضي كارهات هست چيزي از

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۴ *»

خارج نمي‏گيري و كاري مي‏كني و بعضي كارهات هست چيزي از خارج مي‏گيري و كاري مي‏كني وقتي مي‏خواهي بايستي كسي را وانمي‏داري كه ايستاده باشي ايستاده را خودت احداثش مي‏كني از عالم عدم به عالم وجود آورده‏اي لكن اين ايستاده برمي‏دارد چوبي را و كرسي مي‏سازد آهني برمي‏دارد سيخي و ميخي و بيلي مي‏سازد گندمي را برمي‏داري نان مي‏كني.

خدا هم دوجور كار دارد يك كاري است كه خلق را خلق مي‏كند يك كاري كه اسم‏هاي خود را مي‏سازد اسم‏ها را پيش انداخته يك كسي بايد بجنبد كه بجنباند چيزها را خدا انسان را كه خلق كرد مي‏جنبد و مي‏جنباند خلق الانسان من صلصال كالفخار خلق كرد اين انسان را از گلي كه مانند كوزه است معلوم است اول كوزه‏گر را مي‏سازند كوزه‏گر مي‏رود خاكي برمي‏دارد آبي برمي‏دارد اينها را گل مي‏كند گل را روي چرخ مي‏گذارد و كوزه مي‏سازد نمي‏شود فاخور نسازند و كوزه بسازند اگر فاخور را نسازند كوزه ساخته نمي‏شود دليل اين‏كه فاخوري هست وجود كوزه‏ها است دليل اين‏كه خدا را اسم‏ها پيش از مخلوقات است دليلش وجود مخلوقات تو اگر شخص عاقلي باشي و ببيني كوزه‏هايي چند كه ساخته شده شك نمي‏كني كه اينها را يك كسي ساخته اينجاها گذارده به همين دليل حضرت صادق تعليم مي‏فرمودند به شخصي مي‏فرمودند كه اگر تو ببيني لُعبه‏اي را در جايي افتاده لعبه يعني اين عروسك‏هايي كه دخترها مي‏سازند بازي مي‏كنند اگر ببيني لعبه‏اي را و ببيني مغزش چوب است و كهنه‏اي بر روي او به طور خاصي پيچيده شده با ريسماني بسته شده چوب‏ها به هم متصل شده ريسمان‏ها دور آن بسته شده كرباسي بر روي آن كشيده شده و چسبيده شده با سريش فرمودند اگر چنين لعبه‏اي را ببيني كه جايي افتاده و نبيني كه كسي آن را ساخته آيا تو شك مي‏كني كه اين را كسي ساخته اگرچه فاعلش را نديده باشي آن شخص به فكر فرو رفت آخر آن شخص ايمان آورد از همين راه.

پس ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه و بدانيد كه خدا تمام اسمهاش را پيش از مخلوقات خلق كرده بعد به آن اسم‏ها آنچه مي‏خواهد اختراع مي‏كند پس آسماني زميني آبي بادي خاكي مي‏سازد تا اسماء نباشند كه روي كله اينها بنشينند آنها درست نمي‏شوند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۵ *»

ان‏شاء اللّه اگر دقت كني و خيري داشته باشي مي‏يابي كه آنچه تا حالا از من شنيده‏اي و مي‏شنوي همه‏اش از فضائل حضرت امير است هست در بعضي اخبار كه خدا اسم حضرت امير را نوشت بر عرش پس عرش پيدا شد عرش عظيم شد اسم حضرت امير را بر كرسي نوشت كرسي پيدا شد بر افلاك نوشت آسمان‏ها موجود شدند بر ورق‏هاي درخت‏ها نوشت برگ‏ها موجود شدند حالا ديگر طور نوشتنش را هم ياد بگير اگر اول آن اسم علي را نداشت او را نساخته بود عرش ساخته نمي‏شد كرسي ساخته نمي‏شد آسمان ساخته نمي‏شد زمين ساخته نمي‏شد چنان‏كه اگر كاسه و كوزه‏اي چند را ببيني مي‏فهمي فاخوري اينها را ساخته كوزه‏ها خودشان ساخته نشده‏اند ان‏شاء اللّه وقتي فكر مي‏كني مي‏بيني هيچ كفري هم توش نيست ترس ندارد كوزه‏گر را خدا خلق كرد قدرتش داده قوتش داده علمش داده تجربه به كار برده تا كوزه‏ها ساخته مع‏ذلك كوزه‏گر خالق كوزه نيست خدا است خالق كوزه و كوزه‏گر در و پنجره و كرسي را نجار مي‏سازد اما نجار خالق در و پنجره نيست مخلوقي را برداشته چوبي را برداشته با مخلوقي ديگر كه اره باشد و تيشه و رنده اينها را ساخته اسم‏هاي خدا هم مثل كوزه‏گرند گاهي بسا اين اسم‏ها هم خودشان بگويند ما كوزه‏گري كرده‏ايم مقامش كه مي‏شد مي‏فرمودند حضرت امير از اين‏جورها گاهگاهي فرمايش مي‏كردند مي‏فرمودند اين آسمان‏ها را من ساخته‏ام و زمين‏ها را من ساخته‏ام منم مجري انهار منم مونع ثمار واقعاً حقيقةً دقت كه مي‏كني مي‏بيني ايشان هم كرده‏اند مع‏ذلك بنده خدا است لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً.

يك خورده فكر كن ببين كه اين آفتاب است كه تربيت مي‏كند همه گياه‏ها را آفتاب است كه وقتي مي‏تابد به يخ‏ها يخ‏ها آب مي‏شود و جاري مي‏شود پس آفتاب است جاري كننده نهرها اگر اين آفتاب زبان درآرد و حرف بزند و وقتي حرف زد اين آفتاب در زمان حضرت رسول  ابابكر و عمر و اينها شك داشتند و هميشه شك داشتند و با شك مردند درباره حضرت امير لندلندي داشتند كه چرا پيغمبر درباره او اينها را مي‏گويد پيغمبر خدا فرمود برويد پيش آفتاب و سلام كنيد حضرت امير با چند نفر از آنها رفتند و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۶ *»

سلام كردند به آفتاب آفتاب بنا كرد حرف زدن آفتاب جواب داد السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن اينها كه اين را شنيدند دويدند پيش پيغمبر و عرض كردند كه امروز آفتاب حرف زد نمي‏داني چه گفت درباره او فرمودند من نگفته‏ام آفتاب گفته لكن بدانيد آفتاب كفر نگفته و آنچه گفته درست گفته باري شما فكر كنيد بدانيد كه آنها چون منافق بودند و وحشت داشتند حضرت فرمودند آفتاب كفري نگفته گفته علي اول است منظورش اين بوده كه من مي‏گويم اول است يعني اول كسي است كه ايمان به من آورده علي آخر است يعني وصي من است و همين‏طور ظاهر و باطن را معني كردند براي اين‏كه آنها وحشت نكنند لكن همان طوري بود كه آنها وحشت كردند لكن كفري هم نبود ايمان هم بود ايشانند اول مخلوقات آخر اولي كه دارد اين مخلوقات حال اين حضرت امير نباشد يك كسي كه بايد باشد حالا كه او شده و خدا او را اول خلق كرده با خدا مي‏جنگي برو بجنگ ايشانند كه بكم فتح اللّه و بكم يختم به ايشان خدا فتح ملك خود را كرده و به ايشان ختم ملك را كرده ايشانند اسم اول و اسم اللّهند ايشانند اسم اول خدا يا اول كه مي‏گويي اگر ايشان را مي‏شناسي و مي‏گويي يا اول خدا را درست دعوت كرده‏اي و الاّ علي العميا چيزي مي‏گويي و همچنين يا آخر كه مي‏گويي يعني خدا آخر ملك را به ايشان ختم مي‏كند باز دقت كن و بدان كه ايشانند الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن علي ذلك كله از براي اين‏كه مبادا خيال كني آن پيش‏ها بوده‏اند يك وقتي بعدها هم خواهند بود ديگر اين ميان‏ها ايشان نيستند و المهيمن هم فرمود و واللّه هميشه ايشان هستند دست‏هاي خدا هميشه باز است پس مهيمن بين ذلك هم هستند هم اسم اول خدا هستند هم اسم آخر خدا هستند هم اسم مهيمن خدا هستند مهيمن آن اسمي است كه هم صفت اول را دارد هم صفت آخر را دارد در زيارت پيغمبر است كه همه سني‏ها مي‏خوانند روي تخته نوشته‏اند در زيارت حضرت امير بسا ديده باشي در آن اذن دخولي كه مي‏خواني السلام علي رسول اللّه امين اللّه درِ حرم حضرت امير است اول سلام مي‏كني بر رسول خدا معلوم است پيش پيغمبر رفته‏اي سلام به پيغمبر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۷ *»

مي‏كني معلوم است كه پيغمبر در اميرالمؤمنين پيدا است سلام به اميرالمؤمنين مي‏كني معلوم است اميرالمؤمنين آنجا پيدا است به زيارت حضرت امير رفته سلام به پيغمبر مي‏كند معلوم مي‏شود كه پيغمبر در اميرالمؤمنين پيدا است معلوم است رسول خدا اين‏جا است علي اسم رسول است از خودش اسمي ندارد رسمي ندارد و در همان زيارت است كه مي‏خواني الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن علي ذلك كله پس پيغمبر خاتم لما سبق است فاتح لما استقبل است و در اين وسط هم مهيمن است بر آنها همه.

ان‏شاء اللّه دقت كن پس ايشان هرگز ملك را خالي از حق نمي‏گذارند هميشه هر حقي كه در عالم هست از ايشان است و ايشان رسانيده‏اند به مردم پيشترها به زبان‏هايي ديگر گفته‏اند حالا با زباني ديگر مي‏گويند بعد از اين هم خدا مي‏داند به چه زباني بيان كنند پس فكر كنيد ان‏شاء اللّه در زيارتشان مي‏خواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه بابي انتم و امي و نفسي پس ايشان بودند كه در زمان آدم به زبان آدم تكلم مي‏كردند و انذار مي‏كردند و واللّه ايشان بودند كه در زمان نوح به زبان نوح دعوت مي‏كردند و انذار مي‏كردند و واللّه ايشان بودند كه در زمان ابراهيم با زبان ابراهيم دعوت مي‏كردند در زمان موسي به زبان موسي در زمان عيسي به زبان عيسي در زمان اوصيايش به زبان آنها انذار مي‏كردند ايشان آن پيش هستند بعد هم هستند مهيمن بر اين دو هم هستند اين است كه وقتي صاحب الامر تشريف مي‏آورند حضرت پشت خود را مي‏دهد به خانه كعبه و به صداي بلند مي‏فرمايد اَلا آگاه باشيد اي مردم هركس مي‏خواهد نظر به آدم و شيث كند آگاه باشيد منم آدم و شيث اَلا آگاه باشيد هركس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام معلوم است آنجا بوده است چنان‏كه در خصوص حضرت امير فرمايش شده نص خاص هم هست كه حضرت پيغمبر يك وقتي نشسته بودند يك دفعه حضرت امير وارد شدند سلام كردند حضرت فرمودند السلام عليك يا اميرالمؤمنين منافق آنجاها هم بود ابابكر و عمر آنجاها بودند پيش پيغمبر بودند خويش و قوم بودند خواستند چيزي بگويند كه اظهار

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۸ *»

عداوت خود را با حضرت امير كرده باشند و تعارفي هم به اعتقاد خودشان با پيغمبر كرده باشند عرض كردند يا رسول اللّه تو هم به علي مي‏گويي يا اميرالمؤمنين فرمودند چطور من نگويم يا اميرالمؤمنين و حال اين‏كه با هر پيغمبري بود ولكن در باطن نصرت مي‏كرد آنها را با من به طور ظاهر هست آن منافقين به خيال خودشان اين‏طور گفتند پيغمبر هم تدبيرش را كردند و اين‏طور جواب فرمودند آنها هم كينه‏شان زيادتر شد حقدشان زيادتر شد.

باري پس بدانيد ائمه شما همه‏شان اين‏طورند پس حضرت صاحب الامر وقتي ظاهر مي‏شوند پشت خود را مي‏دهند به خانه كعبه به صداي بلندي فرمايش مي‏كنند كه بسا شيعيان همه بشنوند مي‏فرمايند هركس بخواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث هركس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام هركس مي‏خواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل هركس مي‏خواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع هركس مي‏خواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون و تعجب اين‏كه مي‏گويد هركس مي‏خواهد نظر كند به محمد و علي منم محمد و علي پس ايشان هرگز ملك را خالي نمي‏گذارند مي‏فرمايد حضرت امير الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان اين كلام حضرت امير است آگاه باشيد و بدانيد كه ماييم نذيران اولي نذيران زمان‏هاي پيش ماييم كه در آخرت نذيران هستيم ماييم نذيران آخرت و اولي آيا نمي‏خواني در زيارت ايشان اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم بازگشت اين خلق اي ائمه من به سوي شما است حساب خلق بر شما است تو ان‏شاء اللّه مثل مني‏ها نمي‏شوي كه مي‏گويند بخوانيد و معني نكنيد پرسيده بودند كه اين زيارت‏ها را چه كنيم گفته بودند كه بخوانيد و معني نكنيد اين حرف لايق هماني است كه گفته پس حساب خلق جميعاً با ايشان است رجوع خلق البته با ايشان است چنان‏كه در دنيا اگر ايشان نيامده بودند هيچ كس خبر از خدا نداشت در آخرت هم اگر ايشان نبودند كسي از خدا خبر نداشت چنان‏كه در دنيا ادعائي نداشتند در آخرت هم ادعاي خدايي ندارند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۹ *»

هم بامره يعملون در دنيا ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي نطق نمي‏كردند به هواي خودشان و به هواي هيچ كس نطق نمي‏كردند مگر به اراده خدا هيچ نداشتند از خود مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي تو كه جنگ مي‏كني تو جنگ نمي‏كني ما جنگ مي‏كنيم تو كه خاك مي‏ريزي به چشم كفار تو نمي‏ريزي ما مي‏ريزيم پس فعل رسول و تمام حجج خدا افعالشان تمام افعال خدا است و خدا با دست ايشان افعال را به‏جا آورده و دست ايشان دستي است كه آن دست را در آستيني كرده و كاري مي‏كند.

پس ان‏شاء اللّه فكر كن و بدان اسماء خدا البته پيش از خلق بايد باشد اين‏جور چيزها است كه مني‏ها را واداشته به نفاق پيش چشم شما را نگيرد اينها كه بگويند ائمه طاهرين پيشتر نبودند در دنيا شما فكر كنيد كه اسماء اللّه بودند و اسماء اللّه پيش از آسمان و زمين در دنيا و آخرت بودند حديث صريح دارد كه ما بوديم هيچ زميني نبود هيچ آسماني نبود ما بوديم و جنتي نبود ناري نبود ما بوديم آدمي نبود نوح نبود قلم نبود لوح نبود حالا ديگر ببينيد كجا ايستاده‏اند مردم كه مي‏گويند آن وقت كه به دنيا نيامده بودند واسطه فيض چطور بودند اينها كجا و آنها كجا كه من عرض مي‏كنم قلم يك ملكي است كه خدا به آن ملك گفت بنويس ببينيد حرف با اين قلم مي‏زند پس معلوم است اين قلم قلم چوبي نيست كه حرف با او مي‏زنند قلم ملكي است خدا به او گفت بنويس عرض كرد خدايا چه بنويسم فرمود بنويس آنچه گذشته و آنچه آينده است وحي شد ماكان و مايكون را هرچه هست بنويس تعجب است كه به اين قلم قدرت نوشتند تمام آنچه هست به او گفتند بنويس نوشت اينجا هيچ كفري و شركي نيست كسي نيست ايراد بگيرد كه به اذن خدا نوشت يا بي‏اذن خدا همه هم مي‏خوانند حديثهاش را بسا صلوات هم مي‏فرستند مي‏فرمايد ما بوديم و هنوز لوحي نبود قلمي نبود فكر كنيد آنجا و ببينيد كه ايشان تا كجا بودند قلم آن كسي است آن چيزي است كه نوشت صورت اشياء را و اينها همه به قلم قدرت نوشته شده‏اند بر روي لوح محفوظ و لوح محفوظ اين قدر وسعت دارد كه اينهايي كه هستند همه جاشان شده بر روي آن لوح و اين قلم سري هم داشت كه خدا به اين قلم گفت بنويس معلوم است آلت بود و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۰ *»

خدا با اسباب آنچه مي‏كند مي‏كند ذات خدا معاشر چيزي نيست مباشر چيزي نيست قلم است كه برمي‏دارند روي كاغذ مي‏گذارند مي‏نويسند دست است كه حركت مي‏دهند و مي‏نويسند پس اين قلم يك قلمي است كه تمام آنچه هست و پيشتر بوده اين قلم نوشته و اين قلم شريك خدا هم نبوده وكيل خدا هم نبوده قوتش هم خدا داده كه نوشت و واللّه اين قلم يكي از نوكرهاي ائمه طاهرين است ملكي است از ملائكه و ملائكه خادم ايشانند مي‏فرمايد ما بوديم و هيچ لوحي نبود قلمي نبود آدمي نبود نبيي نبود جنتي نبود ناري نبود شيطاني نبود و ما تسبيح مي‏كرديم تهليل مي‏كرديم خدا را در همان حديث مي‏فرمايد ما را نازل كرد در دوازده حجاب و اين دوازده حجاب باز معني همان حديث اول است كه براي هريك از آن سه اسم چهار ركن قرار داد كه دوازده مي‏شود باري مي‏فرمايد ما را در دوازده حجاب نازل كرد بعد از آني كه از آن دوازده حجاب نازل شديم ما را در بيست دريا نازل كرد در درياي عظمت در درياي كرامت در درياي علم در درياي حلم همه اين درياها همه هم بي‏پايان است درياي قدرت خدا پايان ندارد درياي علم خدا پايان ندارد درياي حكمت خدا پايان ندارد همه را هم تعجب اينجا است كه مي‏فرمايد ما را نازل كرد و در اين اشاره‏ها هست البته كسي كه جاش بالا است مي‏آيد پايين درجه به درجه نزول به پايين مي‏كند پس معلوم است اول آن بالاها بوده‏اند كه ديگر آن بالا دوازده نبوده‏اند يك نور بوده‏اند آن يك نور از آنجا پايين آمده هي پرده به پرده آمده تا دوازده شده بعد از اين دوازده بايد نقبا و نجبا به ايشان ملحق شود عددشان زياد مي‏شود باري ديگر خسته شدم.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸1 *»

شنبه ـ 11 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود و چنين قرار داده بود كه هركس هركس را بشناسد اسم او را بشناسد اين را بايد قدري فكر كنيد و مسامحه نكنيد چون چنين قرار داده بود كه هركه هركه را شناخت اسم او را شناخت نه ذاتش را از اين جهت خدا هم اسمش را شناساند به مردم نه ذاتش را دقت كنيد ان‏شاء اللّه اين است كه در قرآن فرمايش فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد هيچ نفرموده ما ذاتمان را مي‏آريم مي‏نمايانيم به مردم همه جا فرموده ما آياتمان را مي‏نمايانيم به مردم در آفاق و انفس تو سرش را به دست بيار همچو گمان مكن كه همين خدا ذاتش را نمي‏نماياند اما كسي ديگر مي‏شود ذاتش را شناخت هركه هركه را شناخت صفتش را شناخت و اسمش را شناخت اسم شخص آن چيزي است كه خبر مي‏دهد از شخص نه اين اسم ظاهري اين را هم اسم گفتند به جهت آن‏كه هركس مي‏داند اين زا و يا و دال را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸2 *»

اسم آن شخص را مي‏داند هر وقت اين را مي‏گويند آن شخص يادش مي‏آيد اين اسمِ درست نيست اسم درست آن است كه بنماياند مسمي را اسم واقعي آن است كه عكس در آينه بيفتد وقتي افتاد مو به موي آن شخص را مي‏نماياند مي‏گويد چشمش چطور است ابروش چطور است قدش چطور است مو به مو را بيان مي‏كند آنچه در آينه است بيان آن شخص مقابل آينه است آن‏چه در آينه است حكايت مي‏كند از شخص مقابل تعجب آن‏كه اگر شخص مقابل مقابل آينه نايستد هيچ در آينه نيست و وقتي ايستاد خيال مي‏كني هماني است كه بيرون ايستاده آنچه در آينه ايستاده اگر او يك خورده حركت كند اين حركت مي‏كند او رنگش سفيد است اين رنگش سفيد است او رنگش قرمز شود اين هم في‏الفور رنگش قرمز مي‏شود هرجوري كه او هست اين هم همان‏جور است اين است كه معصوم مي‏شود هر اسمي در نزد مسماي خودش معصوم مي‏شود آنچه در آينه است خلاف آنچه در بيرون است نمي‏تواند بكند اگر آينه كج نباشد رنگين نباشد آني كه در مقابل ايستاده مو به مو شكلش مي‏افتد در آينه و آني كه در آينه است هيچ مخالفت ندارد با آني كه بيرون است ابروش بعينه ابروي او است چشمش بعينه چشم او است اين است كه آنچه در آينه است معصوم است و مطهر از خلاف مثل آن كسي كه در بيرون ايستاده و خلاف آنچه در بيرون است در آن يافت نمي‏شود ابداً پس چون خلافي در ميانه نيست اگر آن كسي كه در بيرون است تو ببيني و همين‏طورند خلق پس اگر روي تو رو به آينه باشد و ببيني اين شخص كه در آينه هست راه مي‏رود اگر عاقل باشي مي‏داني كه اين از خود حركت ندارد لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً خودش حركت ندارد سهل است خودش هيچ نيست مگر اين‏كه كسي مقابل بايستد وقتي كسي مقابل ايستاد او هست اگر نه نيست پس آنچه در آينه است ندارد از خودي خود هيچ چيز را ابداً مگر آنچه را به او بدهند در مقابلش بايستند پس آنچه در آينه است لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لانشوراً اما حالا كه در مقابل او كسي ايستاده و تو مي‏داني اين خودش از خودش حركت ندارد اگر حركت كرد مي‏داني آن شخص خارجي حركت كرده و اگر ساكن شد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۳ *»

مي‏داني آن شخص خارجي كه مقابل آينه ايستاده ساكن شده اگر ايستاد مي‏داني آن شخص ايستاده اگر خوشگل است مي‏داني اين خوشگلي ندارد خوشگلي بيروني است كه در اين آمده و خوشگل شده.

حالا اگر ذات خدا چنان‏كه قرار داده ديده نشود فكر كن ببين ذات خدا رنگ نيست كه با چشم ديده شود و صدا نيست كه با گوش شنيده شود طعم نيست كه با زبان چشيده شود گرمي و سردي نيست كه دست بگذاريم و خدا را با لامسه پيدا كنيم حالا كه چنين شد رنگ‏هايي كه در خيالت است خدا رنگ نيست بوهايي كه در خيالت است آن خدا اين‏جور نيست آنچه در عقلت تعقل مي‏كني خدا نيست پس خدا بناش نيست ذاتش را بيارد نشان كسي بدهد نمي‏شود ذاتش را نشان بدهد تو خودت هم ذاتت را نشان نمي‏دهي به كسي صفتت را نشان مي‏دهي نمي‏بيني مي‏ايستي و ايستاده صفت تو است و اين نبود تو اين را ساختي تو مي‏نشيني و نشسته صفت تو است و اين نبود تو اين را ساختي بله ديدن اين شخص ايستاده ديدن تو است و معني ديدن تو همين است كه اين شخص ايستاده را ببينند يا همين شخص نشسته را ببينند ديگر طوري ديگر تو را نمي‏توان ديد طوري ديگر با تو معامله نمي‏توان كرد اين اگر بيعي مي‏كند شرائي مي‏كند امري مي‏كند نهيي مي‏كند هركس هر معامله با هركس مي‏كند با صفتش مي‏كند هيچ جا كسي با ذات كسي معامله نكرده حالا كه چنين است خدا هم چون ذاتش همين‏طور بود و نمي‏شد ذاتش را بنماياند به خلق و محال بود بنماياند مي‏فرمايد از براي خداي سبحانه هفتاد هزار حجاب است كه اگر يكي از آنها برداشته شود تمام خلق مي‏سوزند اگر چنين است و كسي بداند چه مي‏گويد و باز لفظهاي ظاهرش مقصود نيست اين‏كه از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر يكي از آنها را بردارد تمام خلق مي‏سوزند اين تمام خلق مي‏سوزند معنيش پيش صاحب كلام است و نمونه‏اش اين است كه ذات هر چيزي در آنچه خود را نمود وقتي خود را نمود خود او در آنچه نموده ظاهرتر است از آن پس خدا اگر چه گفته سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و نمي‏دانم اينها صدايي است كه به گوشت مي‏آيد و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۴ *»

نمي‏فهمي يا خوابي و صداش را هم نمي‏شنوي يا خدا رحم كرده معنيش را نمي‏فهمي پس مي‏گويم اگرچه خدا گفته سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اما ببين چه امري قرار داده گفته حتي يتبين لهم انه الحق او لم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد آيا كفايت نمي‏كند كه خدا به هر چيزي شهيد است و ظاهرتر از هر چيزي است از اين جهت باطن شده و طور و طرزش را به مثل بيان كرده.

ببين زيد وقتي خودش ايستاد و اين ايستادگي را ساخت و به تو نمود خودش را يا نشست باز ساخت اين نشستن را و اين نشسته و ايستاده كار او است يا در خانه بود و آمد باز آمدن كاري است يا رفت در خانه باز اين رفتن كاري است او لم‏يكف به آن صاحب ظهورات كه او داخل است در اين ظهورات و طوري داخل است كه ظهورات پيدا نيست پس تو وقتي ايستاده را مي‏بيني ايستاده نمي‏بيني وقتي نشسته مي‏بيني نشسته نمي‏بيني امر در عالم خلق اين‏جور است كه تو اگر شخصي را ديدي ايستاد بسا اين‏كه به يادت هم نيست كه ايستاده است آن شخص را مي‏بيني و بس سرش اين است كه پيداتر است از ايستاده ببين اگر دانه جوهري را الماسي را بدهند به دست كسي و اين نداند كه اين الماس است ببين اين الماسيت الماس مخفي مانده اما اين سنگي هست از سنگ‏ها اين را همه‏كس مي‏شناسد اما اين الماس است يا دُرّ است يا شيشه است جوهرشناس بايد تميز بدهد نظر دقيقي مي‏خواهد تا بتواند تميز بدهد اما اين سنگ است چقدر واضح است.

حالا دقت كن ان‏شاء اللّه و قدري عبرت بگير اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو ايستاده است و اين راه فكر است كه عرض مي‏كنم اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو است كه ايستاده اين را نمي‏شود حاليش كرد از بس ايستادگي مخفي است اما به بچه مي‏توان حالي كرد كه اين مادرت است ببين همين‏طور هست كه عرض مي‏كنم يا محض ادعا است اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو گاهي مي‏نشيند گاهي مي‏ايستد گاهي مي‏خوابد و اينها غير هم هستند نمي‏تواند بفهمد اين را به شخص عالم بگويي كه بتواند بفهمد حاليش مي‏شود كه آن غير از اين است اين غير

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۵ *»

از آن است و دو تا است و تو دوتا مادر نداري لكن به بچه نمي‏توان حالي كرد كه اينها متعددات هستند بچه اينها سرش نمي‏شود تا مادرش را ديد مي‏رود پيش مادرش اينها را عرض مي‏كنم براي اين‏كه مشق تو باشد پس ببينيد آن‏كه ظاهر است در اين اسم‏ها اين ايستاده اسم مادر طفل است طفل اين را سرش نمي‏شود وقتي مي‏نشيند نشسته اسم مادر طفل است و طفل اينها سرش نمي‏شود اما مادرش را مي‏شناسد و هيأت ايستاده و نشسته را نمي‏شناسد پس معلوم است اينها مخفي است و مادرش پيدا است معلوم است اين امر واضح ظاهر بيّني است كه اول اين را مي‏بيند بعد آنها را و اگر طفل‏ها ديدند مادرشان را و شناختند و خدا روز قيامت حجت مي‏كند بر مردم كه اين طفل مادرش را مي‏شناخت و اين كثرات و ظهورات را نمي‏ديد شما چطور شد كه مرا نشناختيد و حال آن‏كه صد و بيست و چهار هزار نبي فرستادم ديگر هنوز نديديد هنوز نشناختيد؟ آمدند صد و بيست و چهار هزار نبي و حرف زدند هي اتباع اينها آمدند آيا باز حجت خدا تمام نشده؟ همين‏طور به گردن مردم مي‏گذارند روز قيامت اينجا هم به گردن آدم مي‏گذارند آنجا هم مي‏گذارند فرقش اين است كه اينجا مي‏گذارند و ولش مي‏كنند كه هرچه بخواهند خرغلت بزنند بزنند لكن آنجا به گردن آدم كه گذاردند ديگر ولش نمي‏كنند زنجير بياريد و ملائكه غلاظ و شداد و ببريدش به جهنم اين‏جور شده كه بازي‏گر شده‏ايم سبب اين‏كه امر خدا را سست مي‏گيريم خدا هم مهلت مي‏دهد خيال طوريمان كرده كه كأنه خدا نداريم نعوذ باللّه اگر خدا بگيرد اين احوال را چه خاك بر سر مي‏كنيم پس مغرور نشوند آنهايي كه مغرور مي‏شوند كه خدا مهلت داده خدا نمي‏ترسد خدا اگر مي‏ترسيد مثل اين سلاطين كه ملك او را از دست او بگيرند مثل اين سلاطين بود اين خدا نمي‏ترسد كه جلدي جايي را خراب كند هرجا خراب بشود ملك او خراب شده هرجا خراب شود هيچ ضرري به او نمي‏رسد چنان‏كه هيچ نفعي به او نمي‏رسد و كاش بيش از اين سخت مي‏گرفت اگر سخت مي‏گرفت اين قدر بازيگوشي نمي‏كرديم كساني كه في الجمله شعوري دارند و پرتو ايماني به ايشان تابيده طوري هستند كه اگر صدمه به ايشان نرسيد آن وقت مشوّش مي‏شوند كه معلوم است خدا مهلت داده است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۶ *»

به ما كه ما نه هيچ ناخوش شده‏ايم نه صدمه خورده‏ايم نه قرض داريم همين قدر كه پرتو ايمان درش باشد مضطرب مي‏شود توبه مي‏كند انابه مي‏كند.

پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم به همين نسق تمام مي‏كند حجت خودش را كه مي‏نشاند مادري و طفلي را و باز بدانيد كه ايني كه مي‏گويم «مي‏نشاند» اين مرادِ خودم است كه عرض مي‏كنم به خصوص حديثي نيست. پس مي‏نشاند مادري و طفلي را و مي‏گويد چطور شد كه اين طفل مادر خود را با اين بي‏شعوري شناخت كأنه محتاج نبود به اين‏كه قيام بداند قعود بداند ركوع بداند سجود بداند حركت بداند سكون بداند اگرچه در اين حالات هر وقت او را ديد ديد و تو مرا نشناختي پس بدانيد به اصطلاح علم كه ظاهر در ظهور اظهر از ظهور است صاحب آيات از آيات در آيات ظاهرتر است از اين است كه هر رتبه بالايي همين كه با پاييني‏ها جوري كاري كرد آن بالايي مي‏گويد با ما كردي.

هست در اخبار يك شخصي يك وقتي خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه خواست اظهار بكند اخلاص خودش را مي‏خواست خدمت حضرت عرض كند حضرت آن قدري كه او مي‏خواست حضرت به او التفاتي كنند نفرمودند آن شخص خيلي تعجب كرد چرا كه ظاهراً هم غلطي گمان نداشت به خودش عرض كرد شما آن طوري كه بايد التفاتي بفرماييد التفات نفرموديد فرمودند من آب از تو خواستم تو به من ندادي اين وحشتش زيادتر شد عرض كرد من تمام اوضاعم را تو بخواهي بدهم مي‏دهم راست هم مي‏گفت شيعه بود در خود مي‏ديد كه اگر اشاره كنند حضرت كه تمام ما يملك خود را بدهد از جان و دل مي‏دهد امام مي‏فرمايد من از تو آب خواستم به من ندادي امام كه دروغ نمي‏گويد من هم كه هرچه فكر مي‏كنم ظاهراً كاري نكرده‏ام هرچه فكر كرد چيزي يادش نيامد آن وقت كه متحير شد به او فرمودند آيا يادت هست در فلان سفر در فلان بيابان كه بودي يكي از شيعيان ما تشنه‏اش شد از تو آب خواست و تو داشتي و به او ندادي من آنجا بودم تشنه بودم آب خواستم و تو ندادي آن وقت فرمودند در شرق زمين در غرب زمين از دوستان من تب نمي‏كنند مگر آن‏كه من تب مي‏كنم صدمه نمي‏خورند مگر آن‏كه من صدمه مي‏خورم همين‏جور حرف‏ها را هم خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۷ *»

زده در دنيا هم گفته كه به تو رسيده روز قيامت به بنده مي‏گويد من بيمار شدم به عيادت من نيامدي من از تو آب خواستم تو به من آب ندادي من از تو غذا خواستم تو به من غذا ندادي باز اين بنده هم مثل آن شيعه وحشت مي‏كند عرض مي‏كند اولاً مي‏دانم تو محتاج نيستي به آب و غذا و ثانياً تو كي ناخوش شدي كي آب خواستي كي غذا خواستي؟ مي‏فرمايد آيا نبود وقتي در دنيا كه فلان مؤمن ناخوش بود و تو مي‏دانستي و نرفتي ديدنش آيا نبود وقتي فلان شخص تشنه بود آب خواست او كه تشنه شد من تشنه شدم نبود فلان شخص غذا خواست و ندادي تشنگي و گرسنگي مؤمن را به پاي خودش مي‏بندد فلان مؤمن معطل بود و چيزي خواست تو هم داشتي و ندادي او از تو قرض خواست يادت هست كه معطل بود من معطل بودم به او ندادي به من ندادي خلاصه خدا اين‏جور حرف‏ها را زده ببين به دست گداياني چند صدقه مي‏دهي و اين صدقه چيزي خيلي پستي است كه سادات را خدا چون كه نسبتي داشتند به پيغمبر9 از آن بري كرده از اين ننگش آمده كه سادات و خويش و قومهاي پيغمبر صدقه بخورند از اين جهت خمس را براي پيغمبر و اولاد او قرار داد مبادا اينها صدقه بخورند كه صدقه سري مردم چيزي به آنها بدهند چرا كه اينها چرك مال است و زيادتي مال است سادات چون مكرمند معظمند لايق ايشان نيست خلاصه منظور اين است كه صدقه چيز پستي است و تو صدقه را مي‏دهي به اين گداهايي كه نه مسائل دينشان را درست مي‏دانند نه نماز درستي مي‏كنند نه تقوي و طهارت درستي دارند و گداها غالباً همين‏جور كسان هستند و صدقه را به همين‏جور كسان مي‏دهند و حال آن‏كه وقتي صدقه دادي انّ اللّه يأخذ الصدقات خدا صدقه را مي‏گيرد و ببين خدا دست چنين گداها را دست خودش قرار داده و حالا نمي‏داني چه مي‏گويم و بسا آن‏كه خيال كني كه اغراق مي‏گويم عرض مي‏كنم آن دستي كه از خدا دراز شده پيش تو آمده و از تو صدقه مي‏گيرد براي نجات تو آورده دست خود را توي دست اين گدا گذارده و دست اين گدا دست خدا است و به آن گدا كه صدقه دادي خدا مي‏گيرد و نمي‏دانم كه اين مني‏ها چقدر بي‏مروتند كه مي‏شنوند اين حديث را كه دست اين گدا دست خدا است و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۸ *»

مستحب است كه چيزي كه به فقير مي‏دهي بگيري و ببوسي و به چشم بگذاري چرا كه به دست خدا رسيده دست گداها دست خدا هست و هيچ نقلي نيست و آيه‏اش را خواندند كه انّ اللّه يأخذ الصدقات و هيچ كس نگفت كفر است هيچ كس نگفت خدا كافر شده كه گفته صدقه را خدا مي‏گيرد اما اگر بگويي علي دست خدا است واعمرا بلند مي‏شود كه اينها كفر است اينها غلو است اينها نيست مگر اين‏كه متولد مي‏شوند در ميان شيعه خاك بر سرش در ميان شيعه متولد شده نمي‏تواند بگويد شيعه نيستم شيعه هم كه در واقع نيست تا گفتي كه دست علي دست خدا است هي اين كفر است اين شرك است اين غلو است چرا دست گداها دست خدا بود و هيچ كفري نبود هيچ شرك نبود و همچنين زبان علي زبان خدا است تا بگويي زبان علي زبان خدا است هي كافر شدي ملعون شدي چرا بابا اين فقهائي كه چهار تا اخبار براي تو روايت مي‏كنند چهار مسأله شك و سهوي مي‏گويند مي‏گويند حكم ما حكم خدا است رد كننده بر ما ردكننده بر خدا است و راست هم مي‏گويند حكم كه كرد ديگر حالا اين حكمش حكم خدا است قولش قول خدا هست و رد بر او رد بر خدا هست چطور شد تا گفتند قول حضرت امير قول خدا است اي ملعون كافر شده‏اي عجب و همچنين علم حضرت امير علم خدا است عيبش چه چيز است كه همه علم‏ها را خدا آنجا گذارده باشد در سينه او حالا مي‏روند توي مسجد مسلمانان بر روي منبر مسلمانان و از براي مسلمانان هم مي‏گويند دور از جانشان براي مسلمانان مي‏گويند يعني اگر مسلمان باشند مي‏روند بالاي منبر مي‏گويند اگر كسي بگويد امام پشت اين ستون را مي‏بيند كافر است غلو كرده خوب آخر اي كافر اين چه حرفي شد كه بگويي اگر جني هم باشد كه پشت اين ستون را مي‏بيند و هكذا ملائكه پشت اين ستون را مي‏بينند تو نمي‏بيني مبين مگر همه كس مثل تو است دقت كنيد فكر كنيد بازي نكنيد با دينتان معروف است در اين شهر كه مني‏ها خيلي پا پي شده‏اند مي‏گويند اگر كسي بگويد كه غير از خدا كسي علم غيب دارد كافر است خوب چه عيب دارد خدا علمش را به كسي تعليم كرده باشد.

شما ان‏شاء اللّه فكر كنيد كه از آن روزي كه قرآن نازل شد احكام خلق جميعاً تا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۹ *»

روز قيامت توي اين قرآن نازل شد و هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر اين‏كه در اين قرآن هست و همچنين در اين قرآن تفصيل هر چيزي هست فيه تفصيل كل شي‏ء تبياناً لكل شي‏ء و در همين قرآن مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه چنين قرآني فرستاده كه علم تمام ماكان و مايكون توي اين قرآن است تفصيل كل شي‏ء در اين قرآن است هر تري و خشكي در اين قرآن هست تمام علوم خدا در اين قرآن هست خودش فرموده فاعلم انما انزل بعلم اللّه حالا اين علم غيب و اين علم غيب را هم هيچ كس نمي‏داند پيش از آن‏كه قرآن نازل شود لكن حالا كه قرآن بر پيغمبر نازل شد اين علم غيب را دادند به پيغمبر جبرئيل آمد قرآن را خواند براي پيغمبر اما حالا كه خواند پيغمبر آيا معنيش را نفهميد آيا كلام بي‏معني براي پيغمبر نازل كردند كلام بي‏معني نازل كردن آيا لغو نيست آيا خدا كار لغو مي‏كند يا بگويند معنيش پيش خدا است و بعد مي‏گويد به پيغمبر جبرئيل مي‏آيد براش خبر مي‏آرد آيا وقتي جبرئيل مي‏آيد خبر بيارد مي‏داند يا نه اگر مي‏داند پس اين لايعلم الغيب الاّ اللّهي كه تو مي‏گويي يعني چه تو كه غيب نمي‏داني آيا قرآن كلامي است كه معني چيزي توش نيست و نازل كرده‏اند كه خدا مي‏داند علم غيب را و ديگر كسي نمي‏داند بله علم غيب مال خدا است راست است علم شهود هم مال خدا است راست است لكن اين خدا به هركس هرچه داد دارد حالا چنين كتابي را كه فيه تبيان كل شي‏ء تفصيل كل شي‏ء بر پيغمبرش نازل كرده حالا هر چيز را كه خدا گفته به پيغمبر البته پيغمبر هم مي‏داند بله اگر نگفته بود نمي‏دانست پيغمبر را اگر خلقش هم نكرده بود خودش هم نبود پس پيغمبر مي‏داند جميع چيزها را به تعليم خدا به وحي خدا چرا كه قرآن بر او نازل شده و قرآن علم غيب است و علم خدا در قرآن است و همچنين تو مي‏داني و خيلي از سني‏ها هم اقرار دارند كه اين قرآن را تمامش را حضرت امير مي‏داند خود حضرت امير فرمود كه من هرجا بودم در سفر يا در حضر اگر آيه نازل مي‏شد وقتي مي‏آمدم خدمت پيغمبر پيغمبر آن آيه را تعليم من مي‏كرد و من تعليم مي‏گرفتم و پيغمبر دست بر سينه من مي‏گذاردند و دعا مي‏كردند كه فراموش نكنم آن را هرگز و ديگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۰ *»

نمي‏ترسم كه فراموش كنم و فراموش نخواهم كرد پس بسياري از سني‏ها هم اقرار دارند كه همه قرآن را حضرت امير راه مي‏برد پس حضرت امير هم تمام آنچه را به پيغمبر نازل شده بود مي‏دانست و همچنين همه ائمه سلام اللّه عليهم اينها ثقلين هستند باز اين حديث را به عددي كه شيعه روايت مي‏كند بيشتر سني روايت مي‏كند كه پيغمبر فرمود من مي‏روم از ميان شما چنان‏كه هركس مي‏رود از دنيا من هم مي‏روم از ميان شما و گذاردم در ميان شما دو چيز را يكي كتاب اللّه و يكي عترتم را اين كتاب كتاب علم خدا است نازل شده و علماي اين كتاب هم ائمه طاهرين‏اند سلام اللّه عليهم اجمعين هميشه هم همراه اين كتاب هستند تا كتاب هست در روي زمين علماي آل‏محمد هست پس هميشه امام در روي زمين هست اما كتاب هيچ تري و خشكي نيست مگر اين‏كه در اين قرآن هست مگر كسي مني شده باشد كه بگويد چيزي هست در اين دنيا كه در اين قرآن نيست اين را سني‏ها هم نمي‏توانند بگويند اگر كسي بگويد همان سني‏ها پدرش را درمي‏آرند سني‏ها هم اين‏قدر انكار فضائل نمي‏كنند آنها اقرار دارند به فضائل چرا كه همه در اين كتاب هست همه اقرار دارند كه تمام آنچه هست و بود پيغمبر رساند.

پس عرض مي‏كنم كه دانستن ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم علم قرآن را و علم غيب را چقدر در اخبارشان ريخته شده چقدر خبرها مي‏دادند عرض مي‏كردند اينها را از كجا مي‏دانيد مي‏فرمودند از عطاي خدا مي‏دانيم و نقلي نيست پس دانستن ائمه طاهرين بسياري از چيزها را از ظواهر قرآن برمي‏آيد نبايد در باطنهاش گشت كه از باطنهاش بيرون بيارند اين قرآن نازل شده بر پيغمبر تا پيغمبر پيغمبر تمام آن عالمين شد كه خدا رب العالمين است آيا آن عالميني كه خدا رب آنها است پيغمبر نمي‏خواهند اگر نمي‏خواستند تو هم نمي‏خواستي پس پيغمبر پيغمبر تمام عالمين است اين عالمين حلالي دارند حرامي دارند احكامي دارند مضار دارند منافع دارند و خودشان حلال و حرام و منافع و مضار خود را نمي‏دانند و معلوم است كه ايشان تا خودشان را به تو نشناسانند تو نمي‏شناسي ايشان را اين خلقي كه هستند در اين عالمين اگر او منافعشان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۱ *»

را نداند البته نمي‏تواند به آنها برساند تا مضارشان را نداند البته نمي‏تواند از آنها دور كند خود پيغمبر فرمود آمدم ميان شما و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به بهشت و دور كند از جهنم مگر آن‏كه آن را به شما تعليم كردم و به آن امر نمودم و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به آتش و دور كند از بهشت مگر اين‏كه شما را از آن نهي كردم پس فكر كنيد پيغمبر كه آمد آيا آمد احكام همان زمان خودش را بگويد و زمان بعد ديگر امت پيغمبر نيستند يا اين‏كه تمام مخلوقات تا روز قيامت همه امت پيغمبرند ضرورت اسلام است كه بعد از پيغمبر آخرالزمان پيغمبري نخواهد آمد پس جميع احكام تمام خلق تا روز قيامت همه بايد در اين قرآن باشد اين قرآن احد ثقلين است و تاي اين قرآن ائمه طاهرينند كه كتاب ناطق هستند و آن ناطق با اين صامت هميشه همراهند و اين قرآن علم همه چيز توش هست پس امام همه چيز را مي‏داند پيغمبر همه چيز مي‏داند پس اين حرفي كه پيغمبر و امام غيب نمي‏دانند كه روي منبرها مي‏روند و مي‏گويند به جهت بغض با ماها بدانيد كه كار خودشان عيب مي‏كند.

خلاصه مطلب اين بود كه خدا بعد از آني كه خواست تعريف كند خود را و بشناساند خود را كه قادري است علي الاطلاق و ذاتش را نمي‏خواست نشان مردم بدهد و نمي‏شد بشناسندش ذات خدا را نمي‏شد ببينندش اما قدرت خدا را مي‏توانند مشاهده كنند پس خدا خواست قدرت بي‏نهايت خود را بنماياند به مردم و اين قدرت ذاتش نبود از اين جهت گفت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم پس قدرت بي‏نهايت خودش را در ملك خودش نمود به مردم اما ذاتش را ننمود هيچ كس هم نيست در شيعه كه بگويد خدا ذاتش را نمود در ميان سني‏ها هم خيلي‏شان هستند كه مي‏گويند خدا ديده نمي‏شود بله بعضي از سني‏ها گفته‏اند خدا در روز قيامت ديده مي‏شود لكن در ميان شيعه نه عاميشان نه عالمشان نه حكماشان نه علماشان هيچ يك نمي‏گويند خدا ديده مي‏شود پس خدا را نمي‏توان ديد به همين دليل نمي‏توانش فهميد و اين را مي‏خواست حالي تو كند قدرت بي‏پاياني را ظاهر كرد تا تو بداني او است قادر آيا نه اين است كه تمام موحدين را اعتقاد بر اين است كه خدا قادر علي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۲ *»

الاطلاق است پس قدرتي كه در ملك ظاهر كرده غير از ذاتش است همان جوري كه تو كار مي‏كني و كار تو غير تو است فكر كن و هيچ تقليد مرا مكن كه ايمان نقش شود در قلبت ان‏شاء اللّه ببين تو غير از كارت هستي همين‏جور قدرت خدا غير از ذات خدا است قدرتش را خلق مي‏بينند مي‏فهمند ذاتش را نمي‏بينند نمي‏فهمند حالا اين قدرت بي‏پايان غير از ذات خدا است اين قدرت خدايي كه هيچ نهايت ندارد و غير از ذات هم هست و توي ملك خدا است حالا فكر كن ببين كه اين قدرت چه چيز است كيست، مخلوق است يا غير مخلوق است همين كه ذات خدا نشد مخلوق است و اول مخلوقات به اتفاق شيعه و سني اتفاق شما كه پيش شما پيش پا افتاده است اين را مي‏داني خدا بي‏نهايت قدرت دارد و اين قدرت خلق او است و اول مخلوقات را تمام شيعه و سني مي‏گويند پيغمبر است9 و باز تمام شيعه مي‏گويند ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم همه‏شان از جنس پيغمبرند9 حسين مني و انا من حسين حسن مني و انا من حسن علي مني و انا من علي خودشان فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد كلنا محمد اول ما محمد است آخر ما محمد است همه ما محمديم صلي اللّه عليهم اجمعين پس ايشانند اول مخلوقات پس ايشانند قدرت خدا حالا علي باشد قدرت خدا چه ضرر دارد قدرت بي‏پايان خدا كه ذات خدا نيست چرا كه قدرتش را تو هم با چشم مي‏بيني هم با بيني مي‏فهمي هم از راه بو مي‏فهمي هم از راه طعم مي‏فهمي پس قدرت خدا را تو با چشم مي‏بيني با بيني مي‏فهمي با زبان مي‏فهمي با گوش مي‏فهمي با دست با لامسه مي‏فهمي با روح و عقل هم مي‏فهمي حالا اين چيزي را كه تو مي‏فهمي معلوم است اين قدرت غير ذات خدا است چرا كه ذات خدا را نه با چشم مي‏شود ديد نه با گوش مي‏شود فهميد نه با عقل مي‏شود فهميد حالا كه چنين است فكر كن ببين خدا هر كاري را مي‏خواهد بكند آيا به غير از اين قدرت مي‏كند تو كه كاري مي‏خواهي بكني آيا قدرتت را يك جايي مي‏گذاري و با عجز خود كاري مي‏كني نه بلكه هر كاري مي‏كني با قدرت خود مي‏كني پس خدا هم با قدرت خودش كاري مي‏كند خدا كيست آن كسي است كه اول قدرت را خلق كرده بعد از آن به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۳ *»

اين قدرت كارها كرده اول مشيت را ساخته بعد چيزها را به اين مشيت ساخته پس خلق كرد مشيت را و مشيت را به نفس مشيت خلق كرد و اشياء ديگر را به مشيت خودش خلق كرد پس اين قدرت خدا غير از ذات خدا است يقيناً حالا ديگر اگر جايي مزخرف شنيدي كه كسي گفت اميرالمؤمنين چكاره است كه همه كارها را او بكند خدا خودش مي‏كند تو گول مخور و فكر مكن كه بگويي او عمامه به سرش است من كلاه البته او بهتر از من مي‏داند نه چه بسيار عمامه‏اي كه خودش غرض و مرض دارد اگر ديدي كه مي‏گويد خدا به قدرتش مي‏كند تو بدان قدرت خدا غير از ذات خدا است پس چنان‏كه مي‏گويي خدا تمام مخلوقات را به قدرت خودش آفريده و قدرت را به خود قدرت آفريده پس هيچ واللّه عيب ندارد كه بگويي تمام مخلوقات را به واسطه محمد و آل‏محمد آفريد و محمد و آل‏محمد را به واسطه خودشان آفريد چرا كه ايشانند اول ماخلق اللّه و سني‏ها هم مي‏گويند پيغمبر اول ما خلق اللّه است اول ماخلق اللّه كه شد قدرت اول ماخلق اللّه است پس ايشان قدرت خدا هستند و همچنين باز به همين نسق فكر كن چه فايده من حرف‏هاي خوب مي‏خواهم بزنم تو هم چرت مي‏زني هي من سعي مي‏كنم حرف‏هاي خيلي خوب بزنم تو هم سعي مي‏كني خواب به راحت بروي بابا مسجد است جاي خواب نيست واقعاً تجربه شده خوابي كه در بين صحبت بيايد لذيذترين خواب‏ها است.

باري همين‏طور ان‏شاء اللّه دقت كنيد علم خداوند عالم يكي از صفات خدا است علم خداوند عالم غير از ذات خودش است فكر كن ان‏شاء اللّه ذات خدا به جايي نچسبيده علم خدا به همه چيز تعلق گرفته به قدر سر سوزني به قدر ذره‏اي اگر چيزي در تخوم ارضين باشد مي‏داند آن را چگونه نداند و حال آن‏كه خودش آنجا گذاشته آيا نمي‏داند محل تعجب است الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير پس خدا مي‏داند همه چيز را مي‏داند تمام ذرات موجودات را اول خلق را آخر خلق را حالا اين خدا كه مي‏داند همه چيز را علم خدا آمده پيش اشياء اما ذات خدا نمي‏رود جايي ذات خدا به چيزي نمي‏چسبد به جايي تعلق نمي‏گيرد ديگر هركس هم ديني و مذهبي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۴ *»

داشته باشد و بگويد خدا به يك چيزي مي‏چسبد اگر اين را يهودي هم بشنود يهودي‏ها هم بيرونش مي‏كنند از ميان خودشان نصارايي كه هستند بشنوند بيرونش مي‏كنند از ميان خودشان فرنگي‏ها بيرونش مي‏كنند از ميان خودشان اهل هر ديني بيرونش مي‏كنند پس خدا مباشر چيزي نيست معاشر چيزي نيست بلكه خدا است وحده لاشريك له خودش خودش پس آن علمي كه مي‏آيد پيش اشياء مي‏چسبد به اشياء مباشر است با اشياء و اشياء مطابق علم خدا هستند ببين اگر خدا سفيدي را سفيد نداند و سفيدي را سياه بداند آيا نه اين است كه علم خدا دروغ مي‏شود خدا بايد سفيد را سفيد بداند سياه را سياه بداند پس بايد مطابق هم باشد با معلومات و اگر مطابق نباشد با معلومات دروغ است و چنين علمي كه مطابق نباشد با معلومات و دروغ باشد مال خداي مسلمانان نيست پس علم خدا مطابق است با اشياء و آن علمي كه مطابق با اشياء است غير از ذات خدا است ذات خدا مثلش چيزي نيست ليس كمثله شي‏ء پس مخلوقات تمامشان مطابقند با علم خدا و اين علم خدا آمده و تعلق گرفته به تمام اشياء و اين علمي كه آمده و مطابقه دارد با تمام اشياء حالا كه چنين است پس اين علم ذات خدا نيست حالا كه ذات خدا نيست و آمده پيش مخلوقات و چسبيده به مخلوقات اين غير ذات خدا است اين را خدا خلق كرده باري اين علمي كه عرض مي‏كنم كه تعلق گرفته به تمام مخلوقات پيش هر مخلوقي كه رفته مطابق آن مخلوق است اين علم هيچ دروغي توش نيست و راست است و مطابق است با معلوم حالا كه چنين است علم خدايي كه مطابق شد با تمام مخلوقات پس مخلوق است و ايشان اول مخلوقاتند صلوات اللّه عليهم اجمعين پس عرض مي‏كنم كه اگر ما نداشتيم مگر همين يك حديث همان يك حديث ما را بس بود پس همين بس است ما را كه سني و شيعه داد مي‏زنند كه اول ماخلق اللّه محمد است اين ديگر حديث نمي‏خواهد آيه نمي‏خواهد و حال آن‏كه تمام احاديث و تمام آيات شهادت بر آن مي‏دهند.

پس بدانيد آن علمي كه تمام اشياء را فرو گرفته آن خود محمد و آل‏محمد است صلوات اللّه عليهم اجمعين پس ايشانند عليم بكل شي‏ء و خدا مي‏داند كه همه چيز را

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۵ *»

همين‏طور مي‏داند و همچنين فكر كنيد ان‏شاء اللّه و بدانيد كه اين علم است كه زيادي برمي‏دارد كمي برمي‏دارد اين علم است كه در دعاي سحر مي‏خواني اللّهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ من آن علمت را سؤال مي‏كنم يعني تو را به حق آن علمت قسم مي‏دهم كه آن علم نافذترين جميع علوم تو است حالا اين علمي كه يك جاييش نافذتر است و يك جاييش نافذ است دو تكه است جابجا دارد ذات خدا جابجا ندارد كم و زياد ندارد پس خدا دارد علمي كه يك جاييش نافذتر است به دليل دعاي سحر كه مني‏ها مي‏خواهند وازنند خوب است يك پاره دعاي سحر را هم نخوانند و روزه هم نگيرند دعا را هم قبول نداشته باشند و الحمدللّه ما كه مي‏گوييم و اقرار داريم پس خدا را علمي است بكل اشياء و آن علم انفذ است كه نافذترين علم‏ها است و اين علم غير از ذات خدا است چرا كه خدا مثل خلق نيست كه يك جاييش بزرگتر باشد يك جاييش كوچكتر باشد حالا كه چنين است اين علم را خدا خلق كرده پس آن علم انفذ كه نافذترين چيزها است در ملك خدا آن علم انفذ محمد و آل‏محمد است سلام اللّه عليهم و اگر اين علم اول ماخلق اللّه نباشد آن وقت مال محمد و آل‏محمد و زير پاي محمد و آل‏محمد است باز محمد و آل‏محمد بالا ايستاده‏اند آن بالايي كه آن طرفش هيچ نيست آن بالا ايشانند آن اول ايشانند لايسبقهم سابق و لايفوقهم فائق و لايلحقهم لاحق هيچ كس از اين مقام نمي‏تواند بالاتر برود هيچ كس هم نمي‏تواند به ايشان برسد پس هيچ پيشي گيرنده‏اي هيچ سابقي بر ايشان نيست به جز خدا وحده لا شريك له كه او مكان ندارد جا ندارد خدا احتياج به مكان ندارد خدا بالاي سر نيست عامي صرف مشو كه بگويي بالا سر خدا را داريم بالاي سر و پايين پا همه جاي مخلوقات است.

پس بدانيد كه آن اول اول محمد شد9 حالا اگر اين علم انفذ اول ما خلق اللّه نباشد پايين‏تر است از ايشان پس آن علم بايد توي سينه‏شان باشد حالا ديگر دعاي سحر را تماماً مطالعه كن و معنيش را بفهم پس براي خدا يك عظمتي است و آن عظمت توي ملك ظاهر شده خودت فكر كن ببين كه عظمت خدا را همه كس مي‏بيند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۶ *»

اما ذات او را هيچ كس نمي‏بيند حالا اين عظمت يك جاييش خيلي بزرگ است يك جاييش كوچكتر است عظمتي كه يك جاييش خيلي است يك جاييش كم آن داخل مخلوقات است مخلوقات را كه مي‏شماري مي‏رود تا اول مخلوقات و اين عظمت ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم همچنين اللّهم اني اسألك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيرة خداوندا هر اسمي كه تو داري كبير است همه اسم‏هاي تو كبيرند يعني هر اسمي را براي هر كاري ساخته‏اي آن كار خوب از او مي‏آيد و بدانيد هيچ اسم صغير ندارد خدا اسم كبير آن اسمي است كه براي آن كاري كه ساخته‏اند خوب آن كار از آن برآيد و هر اسمي را براي هر چيزي ساخته آن كار خوب از آن برمي‏آيد ولكن يك اسم اعظمي است كه از كل آنها بزرگتر است باز اگر آن اسم اعظم را مي‏بري پايين و مي‏گويي آني كه اول او را ساخته در ملك اين اسم اعظم نيست كه اسم اعظم زير پاشان افتاده است و ايشان كارشان اين است كه اسم اعظم بسازند چرا كه اينها همه فعل است و فعل صادر از فاعل است و تمام اينهايي كه عرض مي‏كنم اشاره است و مي‏گذارم و مي‏روم تمام اينها علم علماً و فعل فعلاً است تمام اينها كاري است كه بايد كرد يك كسي بايد بكند فعل چسبيده است به فاعل مثل اين‏كه تو بايد بنشيني و برخيزي و حركت كني و ساكن شوي اينها همه كار تو است پس اگر يك كسي نباشد كه اينها را يعني اين كارهايي را كه در ملك است بكند اگر كسي نباشد اين كارها را بكند اينها نيستند همين‏طور حالا بدان اول ماخلق اللّه بالاتر از جميع مخلوقات است او كسي است كه مي‏داند جميع چيزها را او كسي است كه مي‏كند جميع كارها را او كسي است كه رحمت واسعه دارد او كسي است كه دعاي سحر تماماً اسم‏هاي او است هرجايي يك طوري يك نسقي است تو اگر بخواهي متعلق شوي به اين اسم‏ها دعات مستجاب شود روح اينها ايشانند اگر ايشان را شناختي و دانستي ايشان صاحب اين دعاي سحرند آن وقت اين دعا را بخواني دعات مستجاب مي‏شود اما اين كلمات و حروف را هي ور بزن ور بزن هيچ نخواهد شد چنان‏كه ديدي خواندي و نشد هر وقت كردي و شد بدان فهميده‏اي همين كه مي‏كني و نمي‏شود بدان كه نفهميده‏اي اگر بخواهي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹7 *»

بفهمي برو پيش خدا گريه كن زاري كن التماس كن و شب و روز و خلوت و علانيه پيش خدا گريه كن تو راستي راستي گريه كن لامحاله مي‏دهد وقتي تو براي دنيا مي‏خواهي نمي‏دهد براي غرض و مرض مي‏خواهي نمي‏دهد مي‏خواهي مسلط شوي بر مردم مي‏خواهي ظلم كني نمي‏دهد مي‏خواهي پول داشته باشي نمي‏دهد مي‏خواهي غرضهات را به كار ببري نمي‏دهد قوت‏هاي بي‏جا مي‏خواهي پيدا كني نمي‏دهد چه بسياري از حاجت‏ها هست كه بسياري از مردم مي‏خواهند و لاعن شعور نمي‏دانند خلاف شرع توقع مي‏كنند مثل چه؟ مثل اين‏كه تو اگر دعا كني خدايا زن فلان شخص امشب نصيب من شود كه با او جماع كنم همين دعا همين گفتن و همين خواستن آيا خلاف شرع نيست كه اگر الآن بخواهند سزات را بدهند سزات اين است كه چنان كپه مغزي بزنند توي سرت كه به زمين فرو روي پس بدان بسياري از دعا كردن‏ها خلاف شرع است مثلاً خدايا فلان كس بميرد كه ارثش به من برسد بابا اين خودش مي‏خواهد داشته باشد مالش را پس بدانيد كه اين خلاف شرع است حالا ديگر اگر از اين قبيل را داشته باشيد وقتي كه دعا مي‏كنيد سر و تهش را بسنجيد ببينيد اگر مال كسي نيست اگر حق كسي ديگر نيست اگر مباح است اگر حلال است دعا كن كه خدايا آن را به من بده ديگر بيايي دعا كني كه خدايا مقام محمد و آل محمد را به من بده مي‏زنند توي كله آدم دعا كني كه خدايا اسم اعظمت را نصيب من كن تو را مي‏رانند مي‏گويند تو مرد گدايي هستي تمناي سلطنت مي‏كني به تو نمي‏دهند حالا بگويي خدا كه قادر هست مي‏تواند بدهد بدهد بابا تو پيزربافي تو برو پيزرت را بچين تو برو هيزمت را بكن برو نانت را به دست بيار تو را چه به سلطنت حالا بنشيني بگويي من مي‏خواهم پادشاه شوم خدا قادر است مرا پادشاه كند راست است خيلي چيزها را خدا قادر است اما نمي‏كند حالا دعا كني كه خدايا تو قادري اين ستون را طلا كني طلا كن اگر خواسته بود كرده بود بابا اگر اين كار را بكند هزار مفسده توش هست پس نمي‏كند خيلي از دعاها هست كه نبايد كرد در كار و بار خود فكر كن و تمناي بيجا مكن كه نمي‏شود.

باز اينها نصيحتي است كه عرض مي‏كنم و خيلي نصيحت است بهتر از نصيحت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹8 *»

پدر و مادر است بسا دعائي است كه مي‏كني و نمي‏شود تو هم مأيوس مي‏شوي مي‏بيني نشد اين مأيوس شدنت هزار مرتبه بدتر از كفر است هيچ چيز نجس‏تر از يأس و بدتر از يأس خدا خلق نكرده است كفر مثل يأس نيست چه بسياري كه كافر بودند و مسلمان شدند سحره آل‏فرعون كافر بودند مؤمن شدند هيچ فسقي مثل يأس نيست چه بسياري كه كافر بودند و مسلمان شدند بسيار فساق بودند كه از فسق خود پشيمان شدند و توبه مي‏كنند اما يأس به اين‏طور كه چهار دفعه دعا كردي و نشد يأس حاصل مي‏شود اين يأس از كفر و فسق بدتر است يك وقتي يك كسي رنگ زرد و ضعيف و لاغر و حالت پريشاني براش پيدا شده بود رفت خدمت يكي از ائمه گويا حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه عليه بود خيلي پريشان بود حالتش حضرت خورده خورده زير زبانش را كشيدند خودشان مي‏دانستند عمداً زير زبانش را كشيدند عرض كرد واقعش اين است يك وقتي من يك كسي را كشته‏ام به ناحق و من از آن وقت كه اين شخص را كشته‏ام خاطرجمع نيستم كه خدا توبه مرا قبول كند پشيمان هم هستم از اين كار اما خاطرجمع نيستم خوابم را خوراكم را نمي‏فهمم و حالتم همين‏طوري كه مي‏بينيد پريشان است از آن روز تا حالا حضرت به آن شخص فرمودند من مي‏ترسم از اين يأس تو اين يأس تو بدتر است از آن قتل تو واقعاً اگر كسي جميع اهل عالم را بكشد و يأس نداشته باشد شايد خدا است وقتي توبه كرد از تقصيرش گذشت اما يأس داشته باشي يك نفر را هم نكشته باشي مثل اين‏كه يك دعائي كردي و ديدي مستجاب نشد مأيوس شدي همين يأس كفري است كه هيچ چيز بدتر از اين يأس نيست و اين نصيحتي بود كه عرض كردم پس ان‏شاء اللّه يك پاره تمناهاي بيجا را مكن چرا كه تمناي بيجا كه مي‏كني خدا هم مستجاب نمي‏كند مأيوس مي‏شوي پس از اول تمناش را مكن تا اگر خدا مستجاب نكرد دعايت را مأيوس نشوي پس چيزي كه مانعي ندارد حلال هست تمناي بيجا نيست آن را طلب كن آن وقت اگر خدا صلاح تو را دانست مي‏دهد اگر ندانست تو بسا صلاح خودت را نداني چرا كه بسا چيزها را تو امروز دوست مي‏داري وقتي خدا داد فردا بلاي جانت مي‏شود بسا وقتي دعايت مستجاب نشد خدا به تو رحم كرده كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۹ *»

نداده تعجيل هم مكن چه بسيار چيزها كه طلب مي‏كني و روزها و شب‏ها دعا مي‏كني مثلاً كه خدايا فرزند به من بده چنان‏كه شخصي بود و هي شب و روز دعا مي‏كرد كه خدايا فرزندي به ما بده وقتي خدا داد و بزرگ شد مبتلا شد و به طوري تنگ آمده بود كه دعا مي‏كرد كه خدايا جوان مرگش كن آن اول هي آرزو مي‏كرد كه يك اولادي خدا بدهد وقتي مي‏دهد خدا مي‏بيني مي‏رود هزار خرابي مي‏كند واجب نيست كه بزرگ كه شد بزند توي كله پدرش بسا مي‏رود عمل بدي مي‏كند طوري مي‏شود كه شخص راضي است كه به زمين فرو رود آرزو مي‏كند كه كاش نداده بود چه بسيار تمناها كه اين‏جور است و تو خيال مي‏كني كه خيلي مصلحت تو است لكن تو مصلحت خودت را نمي‏داني پس اگر دعا كردي و خدا نداد باز شكر كن خدا را كه آنچه مصلحت تو بوده پيش تو آورده باز هم دعا كن كه خدا هرچه‏اش مصلحت هست مي‏دهد همين‏جور دعا كن در تعقيب هر نمازت كه اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل سوء احاط به علمك هرچه تو مي‏داني خير من است خدايا تو بده هرچه تو مي‏داني كه آن شر من است آن را مده به من اگرچه من دعا كنم پس اول اين تمناتان باشد بگو خدايا هرچه مصلحتم هست بده اما فلان چيز را هم مي‏خواهم اگر مصلحت هست بده اگر نيست مده وقتي كه اين جور دعا كردي اگر مستجاب نشد مأيوس نمي‏شوي بلكه خودت معرض مي‏شوي مي‏داني جميع امور دست خدا است به او توكل خواهي كرد آن وقت به اعتماد او راه مي‏روي عمرت را نمي‏روي صرف براي دنيا بكني براي آخرت صرف مي‏كني و اگر تمامش را هم صرف آخرت نكني اقلاً يك قدريش را صرف آنجاها مي‏كني.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۰ *»

يكشنبه ـ 12 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت و از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را بيان فرمود تا بدانند و بشناسند او را تا پيدا كنند راه او را از اين جهت اين آيه مباركه را نازل فرمود در هيچ جا هم اين‏طور تفصيل نداده خدا چنان‏كه تفصيل طرف مقابل را باز پشت سر همين آيه فرموده او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب.

باري چون خداوند عالم خواست كه خلق او را بشناسند و خلق خودشان نمي‏توانستند او را بشناسند از اين جهت خود را بيان كرد حالا اين بياني كه مي‏خواهد بكند خيلي آسان است ظاهراً تا كسي نيايد در ميان مردم و به لغتي كه مردم بفهمند حرفي نزند مردم خبر ندارند از او پس لامحاله بايد بيان كند خداوند عالم پس اين است كه فرستاد خداوند عالم در ميان ايشان رجالي چند را مردماني چند را كه آنها حرف زدند به زباني كه مردم مي‏فهميدند و دليل و برهان توحيد را به وجود خودشان اثبات

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۱ *»

كردند به شرط آن‏كه تو يك خورده دل بدهي ان‏شاء اللّه پس آمدند اين مردمان در دنيا در ميان مردم و دعوت كردند مردم را به سوي آن خدايي كه خلق مي‏كند جميع اشياء را و اگر ايشان نيامده بودند و نگفته بودند و بيان نكرده بودند مردم نمي‏دانستند خدا دارند مردم خيلي غافلند و من مردمي كه عرض مي‏كنم حكماء و علماء و اينهايي كه كتاب نوشته‏اند عرض مي‏كنم چنان خيال مي‏كنند كه خدا را مي‏توانند بشناسند مي‏گويند ما دليل عقلي داريم العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث فله محدث شما يك خورده دقت كنيد ان‏شاء اللّه اگر كسي فكر كند خواهد يافت همين‏جور حرف‏هايي كه مي‏بيني توي مردم هست اگرچه اينها هم حق است لكن شما يك خورده دقت كنيد ان‏شاء اللّه و اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه همين تكه تكه‏هاي حق است در دست مردم و حق تمام نيست مگر در دست اهل حق و تكه تكه‏هاي حق در دست مردم افتاده و حالا فكر كن ببين اگر هيچ پيغمبري نيامده بود و هيچ از توحيد خدا دم نزده بودند هيچ شرعي نياورده بودند هيچ خارق عادتي اظهار نكرده بودند مردم از خدا چه خبر داشتند البته از خدا خبر نداشتند نمي‏توانستند توحيد اثبات كنند مي‏گفتند چه عيب دارد ده خدا باشد صد خدا باشد مي‏گويي ده تا باشد اينها جنگشان مي‏شود مي‏گويم اگر ده تا باشند كه جنگ نكنند چه عيب دارد غرض توحيدي اثبات نمي‏شود پس اين تكه تكه‏هاي حقي كه دست مردم است كه مي‏گويند اينها را ما نساخته‏ايم خودشان خودشان را نساخته‏اند يك كسي ساخته آن خدا است همين تكه‏تكه‏هاي ناقصي هم كه در دست مردم هست از انبياء گرفته‏اند آيا نه اين است كه پدر جميع اين مردم حضرت آدم بود و آدم پيغمبر بود و او يك پاره حرف‏ها زده بود و ماند در ميان بني‏آدم پس بدانيد نوعاً  كه اگر انبياء نيامده بودند اگر نيامده بود كسي از جانب خدا و نگفته بود خدا يكي است هيچ مردم نمي‏دانستند خدا يكي است و اگر نگفته بودند خدايي هست مردم نمي‏دانستند خدايي هست شما ببينيد بعد از آني كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدند و صد و بيست و چهار هزار نفر جايي باشند شما ببينيد چقدر مي‏شوند هر يكي هم يك وصي داشته باشند اقلاً چقدر مي‏شوند و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۲ *»

حال آن‏كه اگر فكر كني يك پيغمبر پيغمبر ما است و دوازده وصي داشت موسي دوازده سبط داشت و دوازده نقيب داشت پس اقلاً صد و بيست و چهار هزار وصي بوده‏اند حالا اين همه جمعيت در ميان مردم آمده‏اند و توحيد گفته‏اند هنوز كسي كه درست توحيد داشته باشد كم يافت مي‏شود ميان مردم همين‏قدر مي‏گويند خدا داريم اين را هم در مكتب‏خانه ياد گرفته‏اند همان وقتي كه آن مكتب‏دار يادمان داد كه،

بس مبارك بود چو فرّ هما اول كارها به نام خدا

اسم خدا را آنجا شنيديم آن مكتب‏دار كه نمي‏دانست خدا يعني‏چه همين‏طور گفت خدا تو هم گفتي خدا حالا  كه بزرگ شده‏اي همان‏طور مي‏گويي خدا فكر كنيد ببينيد آن روز تا حالا فرقش چه چيز است هيچ فرق نكرده سهل است اگر آن وقت به ما مي‏گفتند كه اگر شيطاني مي‏كني اين خدايي كه،

بس مبارك بود چو فرّ هما اول كارها به نام خدا

اين خدا آدم را مي‏زند لولو براي آدم مي‏آورد مي‏ترسيديم حالا هرچه براي ما بگويند انواع عذاب‏هاي خدا را ما هيچ نمي‏ترسيم آن وقت بازي مي‏كرديم حالا هم بازي مي‏كنيم مع‏ذلك باز ايام طفوليتمان هرچه فكر مي‏كنيم مي‏بينيم به از ايام پيريمان بود اگرچه از خدا همان خا و دال را گفتند و ما شنيديم لكن اين خا و دال را اقلاً مثل لولويي خيال مي‏كرديم اقلاً مي‏ترسيديم اما حالا هفتاد سال عمر كرده‏ايم و حرصمان زيادتر شده معصيتمان زيادتر شده جرأتمان زيادتر شده در حضور اين خداي عالم در حضور اين خداي قادر معصيت او را مي‏كنيم آيا مي‏شود كسي اعتقاد داشته باشد كه خدا عالم است و مي‏بيند و آنچه بخواهد بكند مي‏تواند و بايستد در حضور اين خدا معصيت او را بكند آيا مي‏شود كسي در حضور سلطاني كه مسلط است كه بشناسد او را در حضور او بايستد و فحش بدهد يا بگويد چون تو گفته‏اي فلان كار را بكن من نمي‏كنم هزار خودش را تشجيع كند بخواهد دل خودش را نگاه بدارد كه نلرزد همين كه بداند محض اشاره آدم را ريز ريز مي‏كنند دست بي‏خود بي‏حس بي‏اختيار مي‏شود زبان بي‏حس مي‏شود پا بي‏خود سست مي‏شود به همين‏طور ممكن نيست كسي يقين داشته باشد به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۳ *»

خدا و در حضور اين خدا بايستد و از روي عمد معصيت اين خدا را بكند خدايي است ياد گرفته مكتب‏دارها گفتند خدا ما هم ياد گرفتيم بچه بوديم به از حالا بوديم اقلاً به قدر لولويي از خدا مي‏ترسيديم بزرگ شديم فهميديم خدا لولويي نيست جرأتمان زيادتر شده حالا در حضور اين خدا ايستاده‏ايم و مال مردم را مي‏خوريم و زن مردم را مي‏بريم اينها نيست مگر از بي‏اعتقادي اگر يقين داشته باشد خدايي دارد اولاً اگر دلش چيزي مي‏خواهد مي‏رود پيش اين خدا از او مي‏گيرد اگر تو خداي يقيني داري چرا بايد مال مردم را بدزدي كه به هزار ترس و لرز در آن تصرف كني بعد گيرم اين خدا حلوا هم نمي‏دهد تو اختيار نداري حلواي مردم را بدزدي بخوري همين كه خداي ملك اين صاحب اختيار ملك يك چيزي را گفت مخور مخور خودش فرموده ماكان لهم الخيرة من امرهم هيچ اختياري در امر خودشان ندارند كه به دلخواه خود جايي بروند به دلخواه خود كاري بكنند به دلخواه خود نكنند به دلخواه خود ديني را قبول كنند به دلخواه خود ديني را رد كنند اين خدا خدايي است كه اگر كسي يقين به او كرد ديگر معصيت نمي‏كند مگر غفلتي برايش بيايد البته مؤمن معصوم نيست گاهي غضبي كند يادش نباشد مي‏شود گاهي شهوتي غلبه كند عمل حرامي را مرتكب بشود آخر هم پشيمان مي‏شود لكن شخص مؤمن متذكر كه غافل نباشد خدا مي‏داند هزار تشجيع خود را بكند كه بيا همچو كاري كنيم زورش نمي‏رسد تو ببين اگر در شب تار بترسي ديگر مثالش مناسب شد عرض مي‏كنم آنجا عرض مي‏كردم يقين نداري كه خدا داري از اين مثال يادم آمد كه مظنه هم نداري سهل است شك هم نداري همين طور علي‏العميا خدايي مي‏گويي ببين اگر در شب تاري بترسي بيرون بروي اگرچه يقين داري كه در بيرون ماري اژدهايي چاهي چيزي نيست بلكه محض اين‏كه تاريك است و شايد موشي ماري آنجا كه بروم توي دست و پاي من بدود شايد عقربي باشد مرا بگزد به محض شايد ببين هزار دل به خودت مي‏دهي هزار تشجيع خودت را مي‏كني دليل و برهان مي‏آري كه بابا اين بيرون چاهي كه نبود آيا تا تاريك شد چاهي آنجا پيدا شد ماري نبود به محضي كه تاريك شد آيا مارها بيرون آمدند عقرب‏ها بيرون آمدند هرچه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۴ *»

دليل مي‏آري هرچه زور مي‏زني كه نترسي بي‏اختياري و مي‏ترسي و نمي‏روي بلكه اگر چنين كسي را به زور بكشند بيرون بسا غش كند خلاصه اين‏ها همه علامت اين است كه اعتقاد نيست البته در حضور خدا شخصي معصيت كند معلوم است اعتقاد نيست اگر اعتقاد بود هزار انسان مي‏خواست هم كاري بكند دست پيش نمي‏رفت پا پيش نمي‏رفت جرأت نمي‏شد بكني.

باري پس يك قدري دل خود را ان‏شاء اللّه خبر كنيد و بدانيد دل‏ها غافل است از خدا زبان‏ها بله مي‏گويد خدا اسم خدايي مي‏برد زبان حرف‏هاي راست راست مي‏زند قالت الاعراب امنّا قل لم‏تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمّايدخل الايمان في قلوبكم اگر ايمان در قلب كسي داخل شد البته مي‏ترسد در حضور خدا نمي‏ايستد معصيت كند مي‏داند اگر خدا بخواهد بگيردش همين حالا مي‏گيردش البته معصيت نمي‏كند پس خدا با وجودي كه انبيا فرستاد و اوصيا فرستاد و علما آمدند و براي مردم گفتند و مردم به محض عادت گوش دادند به محض عادت شنيدند و عادت كردند خدايي بگويند و عادت كردند خدايي بخوانند اما خدا كيست چيست ديگر خير خدايي نمي‏شناسند باري برويم بر سر مطلب سخن در اينها نبود.

سخن از اينجا برخاست كه اگر انبياء نيامده بودند اين خلق چه حالتي داشتند اين همه آمدند و گفتند و هنوز اين مردم خيليشان دهريند پس انبياء آمدند از براي اين‏كه ايمان را نقش كنند در قلبشان نيامدند كه اسلام تنهايي بيارند كه حرفي بزنند باز دقت كنيد ان‏شاء اللّه ببينيد كساني كه محتاجند به ريشخندي و به يك خدمت ظاهري در بند قلب ايشان نيستند مثل اين‏كه اگر بزرگي باشد و بخواهد مردم اطاعتش كنند هركس كرنش كند پيش او خوشش مي‏آيد ديگر توي دلش اخلاص ندارد دين ندارد نداشته باشد كرنشش را بكند خودش داند و هكذا پادشاهي كه از مملكت خودش مي‏ترسد اين سلاطين همين كه كسي ظاهراً خلاف با آنها نكند باك ندارند پادشاه چه باك دارد كسي در دل خلاف كند از اين جهت است كه به ظواهر الفاظ اكتفا مي‏كنند به شاه مي‏گويي من نوكرم اطاعت هم بكني ديگر توي دلت هرچه مي‏خواهد باشد باكش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۵ *»

نيست اما خدا بدانيد اين جور نيست يك پاره جاها هم اين‏جور قرار داده است كه به ظواهر لفظ اكتفا مي‏كند كه همين كه ظاهراً اظهار مي‏كنند شما قبول كنيد ظواهر را قبول مي‏كنند از جهتي كه مؤمنين به راحت باشند هي مي‏گويند مردم را نجس ندانيد خبيث ندانيد انس بگيريد اين حرف‏هاي خوب را كه زدند مردم هم مي‏زنند با مردم معامله كنيد تا راحت باشيد حكمتي ديگر اين‏كه اين حرف‏هاي مناسب را كه زدند مردم هم مي‏زنند و شايع مي‏شود خورده خورده اطفال اينها به دنيا مي‏آيند به اين حرف‏ها انس مي‏گيرند عادت مي‏كنند در طبقه دوم بسا كسي پيدا شود يقيني كند در طبقه سوم بسا كسي پيدا شود يقيني كند از اين جهت‏ها اين شرع ظاهر را قرار دادند و به ظواهر لفظ اكتفا كردند لكن آنچه انسان خودش ميان خودش و خدا بايد معامله كند اين شرع ظاهر نيست در شرع ظاهر اگر كسي در خانه خودش شراب بخورد و هيچ كس هم نيست در شرع ظاهر به او بگويند شارب الخمر نهي فرموده‏اند اگر كسي در خلوت زنا كند كسي به او بگويد زنا كردي در شرع ظاهر به او حد مي‏زنند و بسا بميرد زير حد كه چنين حرفي زده حتي آن‏كه اگر يك نفر ببيند كه دو نفر زنا مي‏كردند و پس بگويد اين را حدش مي‏زنند اگر دو نفر هم باشند و بگويند حد مي‏زنند قاعده شرع ظاهر اين است كه اگر دو نفر هم باشند و كالميل في المكحله ببينند دو نفر زنا كردند اين دو نفر بيايند پس بگويند آنچه حكم خدا است اين است كه بگويند افترا بستي او را حد بزنند تا چهار نفر همراه نباشند كه هر چهار نفر ببينند بايد پس نگويند و اگر پس گفتند و تا سه نفر هم آمدند و شهادت دادند حد مي‏زنند به آنها خدا مي‏فرمايد اولئك عند اللّه هم الكاذبون يعني دروغگويند اگر بگويند ما خودمان ديديم به آنها مي‏گويند ما گفته بوديم ديدتان را پس نگوييد پس در شرع ظاهر بسا كسي در خانه خودش زنا كند و در بيرون‏ها مردم زناكارش ندانند بسا مجتهد هم باشد و مردم پشت سرش نماز هم بخوانند اين حكمي است براي مردم پيش مردم و يك حكمي است براي خودش پيش خداي خودش حالا آيا خودش پيش خداي خودش هم زنا نكرده خودش هم معصيت‏كار نيست آيا خودش هم نمي‏داند كه معصيت‏كار است در اينها فكر كنيد و جميع حقايق ايمان را به دست بياريد.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۶ *»

پس يك معامله‏اي داريم در ميان مردم و يك معامله‏اي داريم با خدا اين مردم خالق ما نيستند رازق ما نيستند كاري از آنها برنمي‏آيد اينها نمي‏توانند كسي را رسوا كنند خدا است ستار هرجا را بايد ستر كند ستر مي‏كند اگر تو اعتقاد به خدا داري در خلوات هم معصيت مكن آنجا هم نگاه به زن نامحرم نمي‏كني حلواي مردم را آنجا هم نمي‏خوري آنجا اگر تو در خلوت به جهتي كه خدا حاضر است معصيت نكني خدا قادر است اصلاح كارهاي ظاهر و باطن تو را بكند خدا مي‏داند اگر كسي درست اعتقاد به خدا داشته باشد هيچ محتاج نيست در اعمال خودش ريا كند يا سمعه كند كه بگويد فلان عمل را بكنم كه مردم ببينند مردم ببينند كه چه شود؟ يا فلان كار را بكنم كه مردم بشنوند من مرد مقدسي هستم چيزي به من بدهند نه اگر خدا خواسته چيزي به تو بدهند آنها هم مي‏دهند اگر نخواسته و من اين ريا را و اين سمعه را كردم خدا كه مي‏داند ريا بود سمعه بود نهايت مردم ندانسته‏اند ريا و سمعه بود از كجا كه چيزي بدهند دلشان كه در دست خدا است پس كسي كه اعتقاد به خدا دارد مي‏خواهد مقرب باشد كارهاش را براي او مي‏كند ديگر حالا اگر فلان جا بروم فلان كس چه مي‏گويد پس نمي‏روم كه مردم حرف نزنند اينها از اين است كه اعتقاد درستي ندارند به خدا اگر مشق كني كه هرجا خدا گفته برو مي‏روم هرجا گفته مرو نمي‏روم كم‏كم هرچه گفته تو هم همان‏طور مي‏كني خلق راضي باشند يا نباشند هيچ نمي‏توانند به تو نفع برسانند يا ضرري از تو بردارند خدا است ضارّ و نافع از او كه غافل شدي خيال مي‏كني كسي به تو مي‏تواند نفعي برساند يا ضرري از تو دفع كند خيلي از اين خر مقدسين ساده‏لوح هستند كه مي‏گويند اگر ميان مردم مدارا كني مردم بهتر مي‏آيند زودتر مي‏آيند بيشتر مي‏آيند تندي با مردم نبايد كرد كج‏خلقي نبايد كرد تا مردم رم نكنند فكر كنيد ان‏شاء اللّه حالا ماها همه ناقص و بعضي بحث بر بعضي اگر مي‏كنيم كه چرا مدارا نمي‏كنيد فكر كنيد ببينيد هيچ كس مداراش بيش از پيغمبر آخرالزمان صلوات اللّه عليه و آله نبود و باز مردم ثمري به حالشان نداشت پس سعي كنيد ببينيد چه گفته‏اند هر جوري دستور العمل داده‏اند همان‏طور كن اگر مدارا خوب است چطور شده اين مدارا را آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۷ *»

ندارند پس در جايي كه بايست مدارا كنند كردند آنجاهايي كه نبايست شمشير كشيدند زن‏ها را و بچه‏ها را اسير كردند و اين جنگ‏ها را كردند و اين جنگ‏هايي را كه حالا مردم مي‏كنند از انبياء ياد گرفتند اگر انبياء نيامده بودند مردم را به ديني دعوت نكرده بودند جنگي نبود جدالي نبود نزاعي نبود خلاصه ملتفت باش كه بسياري از مداراها نيست مگر از روي نفاق مردكه خودش منافق است مردم را هم امر به نفاق مي‏كند مدارا يعني‏چه بله ولكي فحش به مردم مده توي بغداد فحش به عمر مده آنجا بايد تقيه كني امام تو تقيه را واجب كرده مؤمن هر جوري فرمايش كرده‏اند آن‏جور بايد راه برود باري سخن متفرق شد.

پس عرض مي‏كنم كه اگر انبياء نيامده بودند هيچ مردم خبري از قول خدا نداشتند هيچ نمي‏دانستند واجب چيست نمي‏دانستند مستحب چيست حرام چيست مكروه چيست مباح چيست از طعم چيزي آيا مي‏دانستند حرام است يا حلال چه بسيار شيريني‏ها حرام است چه بسيار شيريني‏ها حلال است چه بسيار تلخي‏ها حرام است چه بسيار تلخي‏ها حلال است از رنگ چيزي آيا مي‏دانستند حلال است يا حرام نمي‏شد بدانند حالا كه چنين است به اين جهت احكام خدا را تمامش را انبياء آوردند حالا اعتقاداتت را هم كه خدا هست و يكي است اين را آنها آمدند و گفتند شما خودتان خودتان را نساخته‏ايد و كسي كه در عالم غيب است شما را آفريده و او ما را فرستاده يعني كه شما را آفريده‏ام كاري دست شما دارم مي‏گويم چنين كنيد و چنين نكنيد و دليل بر اين‏كه او خالق شما است اين‏كه ما آن كارها را مي‏كنيم كه او كرده و اين را حالي مردم مي‏كنند معجزات مي‏آورند پس مي‏آيند كارهايي مي‏كنند كه مردم نمي‏توانند مثلاً مردم نمي‏توانند مرده زنده كنند آن‏ها مي‏كنند پس مي‏آيند در ميان مردم جمعي و مي‏گويند خالق شما كسي است كه همه را او ساخته و ادعائي كه دارد تحدي مي‏كند كه اگر مرده‏اي باشد او را زنده مي‏كند آن وقت اينها مي‏فهمند كسي هست در غيب اين عالم اينها را فرستاده كه از روي عمد اين كارها را مي‏كند به همين جوري كه زنده مي‏كند اگر بخواهد مي‏كشد آن وقت انسان مي‏فهمد آنهايي كه بايد بميرند همه آنها را او

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۸ *»

مي‏ميراند آنهايي كه بايد زنده شوند همه را او زنده مي‏كند پس خداوند تمام آنچه از خلق خواسته بود پيش آن رجال گذارد و باطن اين رجال نور خدا است و روح وحي الهي است ظاهرشان به لغت ما با ما حرف مي‏زنند به باطنشان كارهاي خدايي مي‏كنند و اينها را گاهي انبياء مي‏گويند به نبوت تعبير مي‏آرند كه اينها خانه‏هايي چند هستند و ببينيد كه چه سري مي‏گذارند كه به خانه تعبير مي‏آرند.

يك سرش اين است كه مي‏خواستند منافقين نفهمند خدا چه گفته كه آن را بدزدند از اين جهت اولش چراغ را مثل مي‏آورد و چراغدان و شيشه را بعد خانه را مثل مي‏آورد كه مردم سر بيرون نيارند يكي از اسرارش اين است كه خانه هر چيزي مناسب او است ببينيد خانه جسم مسكني كه جسم‏ها بايد مسكن كنند بايد جسماني باشد خانه هر چيزي لامحاله بايست مناسب او باشد و چيزي كه در جايي مي‏گذاري آنجا خانه آن چيز است حتي آن‏كه غلاف شمشير خانه شمشير است هزار پيشه‏ها مي‏سازند خانه‏خانه است خانه هر چيزي را بايد به اندازه او ساخت بايد مناسب او ساخت از اين جهت تعبير آورده از حال اين مردماني كه از جانب خدا آمده‏اند كه خانه‏ها هستند تا بداني آنچه آورده‏اند مناسب آن چيزها بوده پس آورده‏اند نور خدا را در ميان آن خانه‏ها معلوم است اينها خلقتي بوده‏اند كه با آن نور الهي مشاكلت داشته‏اند وحي‏هاي خدا را در ايشان گذارده‏اند معلوم است ايشان مشاكل با نور خدا هستند از اين جهت جماعت خاصي از پيش او آمدند باقي ديگر خبر ندارند از اين جهت خانه‏ها تعبير آورده‏اند چرا كه در خانه‏ها متاع‏هاي بسيار را مي‏گذارند در اطاق‏هاي مناسب او انبار مي‏كنند از اين جهت اينهايي را كه از جانب خدا آمده‏اند به خانه‏ها تعبير آورده‏اند چرا كه مناسب آنجايند و هر چيزي را در مقامي به كار مي‏برند پس در يك جايي با دست و زبان كار مي‏كنند در يك جايي بسا به شفاعت كار مي‏كنند در يك جايي همراه آدم مي‏آيند در يك جايي متذكر مي‏كنند آدم را در مقامات بسيار كارهاي مختلف مي‏كنند و در هر خانه و هر جايي يك طوري يك كاري مي‏كنند پس بدن ايشان را به خانه‏ها تعبير آورده‏اند يك خورده ملتفت باش ان‏شاء اللّه.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۹ *»

پس بدن اين جماعت خانه‏هايي چند هست كه در بالاي اين خانه‏ها چراغ‏هايي است و اين سر انسان است كه چراغدان است جميع شعورها ببين در سر است چشم توي سر واقع شده گوش در توي سر است بيني در توي سر است زبان ذائق در توي سر است اين سر مانند چراغداني است كه سوراخ‏ها دارد از هر جور سوراخهاش هم يك جور متاعي بيرون مي‏آيد پس از اين سوراخ چشم منافع ديدن را بيرون داده‏اند از سوراخ گوش منافع شنيدن را بيرون داده‏اند جميع امداد از اين چراغ مي‏آيد پايين چنان‏كه چراغ‏هاي ظاهري در بالا نصب مي‏كنند همين‏طور اين سر را هم در بالا نصب كرده‏اند جميع حس و حركتي كه در بدن است همه از سر است اين سر و دست و پا و اعضا و جوارح همه بايد از چراغ حيات درگيرند اگر حيات در آن بخاري كه از قلب صاعد است در نگيرد و از آنجا نرود در سر و از سر سرازير نشود در بدن حركت هم نمي‏كند اين نور از هرجا سر بيرون آورده مناسب آنجا است يك جا ديدن شده يك جا بوييدن شده يك جا چشيدن شده باز ببين توي اين سر خيالاتي چند هست كه تو اگر آن خيالات و آن فكرها را نداشته باشي مثل حيوانات چيزي نمي‏فهمي چه فايده مناسب حال بعضي عوام نيست و الاّ آن طوري كه مناسب است بگويم مي‏گفتم.

عرض مي‏كنم بعينه همين‏طوري كه در اينجا مي‏بيني در توي خيال انسان چشمي دارد گوشي دارد بيني دارد زباني دارد بدني دارد مثل اين بدن ببين در خواب خواب مي‏بيني راه مي‏روي و بدنت اينجا افتاده و در خواب مي‏بيني عالم روشن است و با چشم آن بدن مي‏بيني و در خواب صداها را با گوش آن بدن مي‏شنوي در خواب طعم‏ها مي‏فهمي با زبان آن بدن مي‏فهمي پس در عالم خيال هم سري است و دستي است و پايي است و چشم و گوشي است و آنجا انسان بو مي‏فهمد حرف مي‏زند بدني است كه تا اين بدن اين‏جا به خواب رفت آنجا بنا مي‏كند مشغول كار خود شدن و همچنين در عالم باطن هوشي است علمي است عقلي است پس اين سر چراغداني است و عمداً اين‏طور تعبير آورده‏اند و اين نور حيات از هر سوراخ چراغدان به شكلي بيرون مي‏آيد ببين نور ديدن هيچ شكلش به شكل شنيدن نمي‏ماند نور شنيدن هيچ به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۰ *»

شكل ديدن نمي‏ماند اين نورها همه از آن چراغي است كه در قلب روشن است و آن چراغ يك چراغ است انسان يك حيات بيشتر ندارد اين حيات است كه در هر جايي به شكلي در آمده پس اين حيات مانند چراغي است كه روشن شده از روغن زيتوني كه مثلاً در بدن انسان خيال كني در بدن خوني است چرب آن خون مي‏رود در قلب و به گرمي آن حيات آن خون چرب مشتعل مي‏شود اين چراغ روشن شده در توي قلب و اين قلب چراغداني است مثل چراغي است كه توش فتيله گذاشته باشد و آن فتيله روشن شده و ماده آن آن خون چربي است كه در وسط واقع شده و از آنجا نور او به ظاهر بدن تابيده پس اصل حيات يك حيات بيش نيست يك چراغ بيش نيست و تعجب اين است كه بر روي اين چراغ شيشه گذارده شده كه كأنه شيشه‏اش پيدا نيست و چون شيشه پيدا نبوده اول اسمي از آن شيشه نبردند اول گفتند مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين مثل نيست مگر براي آن روح بخاري كه شيشه صافي است بر روي حيات گذاشته شده چنان شيشه صافي است كه كسي نمي‏بيند آن را و از پس آن روح است و غالب مردم همان بخار را خيال مي‏كنند روح است و حال آن‏كه روح و زندگي مثل آتش در گرفته در اين روح بخاري و اين روح بخاري مثل روغن است كه آب شده و بخار شده و هنوز مشتعل نشده و روشن نشده باشد پس مي‏بيني اگر در خارج روغني آب شده باشد آن آب وقتي زياد داغ شد دود مي‏شود دود كه داغ شد آتش در دود درمي‏گيرد همين‏طور اين روح بخاري منور به حيات است كأنه وقتي حيات به آن درنگرفته مي‏آيد صعود مي‏كند در دماغ به حد دود مي‏رسد آن وقت آتش حيات در آن درمي‏گيرد وقتي كه آتش حيات درگرفت در آن خودي خودش گم مي‏شود از نظر مي‏رود چون به نظر نمي‏آيد اسمي در اول وهله ندارد اين است كه اول چراغ را خدا گفت اول مصباح را گفت بعد گفت يك چيزي هم روي اين چراغ گذارده شده است شيشه‏اي مردنگي روي اين چراغ هست كه كأنها كوكب درّي مثل ستاره درخشان باري اگر اينها را داشته باشيد آن مراتبي كه از براي ائمه است در كلام اللّه به دست شما خواهد آمد.

پس يكي از مرتبه‏هاي ظاهر ايشان بدن ظاهر ايشان است اين مرتبه مرتبه بيت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۱ *»

است و اين را در خيلي از آيات به بيوت تعبير آورده‏اند و در بسياري از احاديث هم بيوت تعبير آورده‏اند در آن حديث مفضل مي‏فرمايد تلك بيوت النور و قمص الظهور اينها خانه‏هاي نور هستند و پيراهن‏هاي ظهور هستند رنگش رنگ مردم شكلش شكل مردم با مردم مي‏نشينند هم‏جنس مردمند لكن اين هم‏جنسي با مردم مانند هم‏جنسي درختان است با در و ديوار و سنگ و كلوخ چنان‏كه در سنگ و كلوخ رنگي هست شكلي هست قد و قامتي هست اين درخت هم قد و قامتي دارد رنگي دارد شكلي دارد فرقي كه دارد اين درخت با آنها اين است كه در مغز اين درخت وحي شده روح نبات و در آنها روح نباتي نيست در اين درخت روحي است كه مي‏كشد بعضي چيزها را به خود و بيرون مي‏كند بعضي چيزها را از خود نگاه مي‏دارد بعضي چيزها را در خود تغيير مي‏دهد بعضي چيزها را كه آنها را به زبان ملايي جاذبه و دافعه و ماسكه مي‏گويند پس مي‏گويد ظاهر اين درخت يا ظاهر آن پيغمبر كه من بشري هستم مثل شما سرم مثل سر شما است پايم مثل پاي شما است دستم مثل دست شما است الاّ آن‏كه در قلب من وحي شده كه روح نباتي غيبي جذب مي‏كند يك‏پاره چيزها را دفع مي‏كند يك‏پاره چيزها را روح نباتي ميوه‏ها مي‏دهد طعم‏ها در آن ميوه‏ها هست در آن ثمرها متاع‏هاي رنگارنگ هست جميع اين طعم‏هاي ميوه‏ها جميع اين ميوه‏هاي رنگارنگ از نباتات است همه اينها از عالم نبات آمده و سرازير شده و آمده در بدن اين درخت از اين درخت كه سر بيرون مي‏آرد اينجا ميوه‏هاي بخصوص مي‏شود يك جايي انار مي‏شود يك جايي سيب مي‏شود يك جايي خيار مي‏شود يك جايي گندم مي‏شود يك جايي برنج مي‏شود يك جايي چيز ديگر مي‏شود حالا مي‏خواهي بداني در عالم غيب چقدر متاع هست به اندازه الوان و اشكال و طعم‏ها و بوها و كيفيت‏هايي كه در اينجا هست آنجا متاع هست خدا مي‏خواهد هم‏جنس تو كند آنها را مي‏آرد اينجا به اندازه اينها معين مي‏شود پس اين درخت مي‏گويد من هم‏جنس شما هستم مثل شمايم الاّ اين‏كه در باطن من گندم‏ها هست جوها هست برنج‏ها هست ميوه‏ها هست خدا مي‏داند تو اينها را محتاجي پس اگر آنها را مي‏خواهي از من طلب كن از من بگير تا من بدهم.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۲ *»

پس بدن ظاهر انبياء مي‏ايستد ميان مردم و وجهه مردم مي‏شود و مي‏گويد آنچه از خدا مي‏طلبيد به واسطه من طلب كنيد چرا كه آنچه را كه شما محتاجيد منم واسطه ميان شما و خدا، انبار جميع متاع‏هاي دنيا و آخرت را خدا در باطن ما گذارده پس هر متاعي را محتاج باشيد از خداي خود روتان را بايد به من بكنيد و از من بگيريد و همين است معني اين دعاها كه وارد شده در دعائي نيست مگر اين‏كه اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آل‏محمد صلواتك عليهم آيا فكر نمي‏كني كه چرا بايد به واسطه كسي طلب كرد ببينيد اگر اين بدن نبود ببين اگر بدن تو نبود آيا تو چشمي داشتي كه چيزي را ببيني روح تو مي‏توانست چيزي را ببيند بدن اين درخت اگر نبود هيچ گياهي هيچ متاعي مي‏شد از عالم غيب بيايد پس بدن اين درخت واسطه است ميان اهل دنيا و عالم غيب هر متاعي از جنت مي‏آيد از فواره اين درخت بايد بيايد و اگر اين نمونه‏ها را داشته باشيد به طور حقيقت مي‏يابيد كه آنچه را كه خدا از اين خلق خواسته تمامش را در آنهايي كه واسطه‏اند انبار كرده و ايشانند خزانه علم خدا خزانه فيض خدا و ايشانند اولياي نعم و ايشانند صاحبان كرم پس هرچه مي‏خواهي از خدا بايد روت را به سوي ايشان كني لكن از خدا بخواهي همين‏طور كه به حسب ظاهر مي‏بيني كه واسطه مسائل ظاهر تو هستند واسطه رزق تو هستند واسطه حيات تو هستند اگر توجه كني به ايشان رزقت را زياد مي‏كنند اگر حاجتي داشته باشي روا مي‏كنند پس ايشان نه همين واسطه فيضند كه همان مسأله حلال و حرام را بگويند اينهايي كه وارد شده كه من در حال نمازم بخوانم كه خدايا من توجه مي‏كنم به تو به محمد و آل‏محمد ببين اگر خدا نمي‏خواست مگر همين‏ها را باز دقت كنيد كه واسطه در آن چيزها هستند كه محل اعتنا آن چيزها است مردم چون حاجات بسيار داشتند و خدا مي‏خواست حاجات ايشان را به ايشان برساند واسطه قرار داد كه آن واسطه حاجات ايشان را از غيب بيارد به شهود لكن چنين قرار داده كه تا كسي اعتقاد نكند به واسطه و واسطه را نشناسد خدا اين‏جور متاع را به او نمي‏دهد پس مي‏گويم شهادت بدهيد كه خدا خدا است و ما از جانب اوييم تا اقرار نكني نمي‏دهند آنها را سرّ اين امر اين است كه عمل را از خود بنده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۳ *»

خواسته اعتقادت را خودت بايد بكني تا به خودت بشود داد مكرر مثل عرض كرده‏ام كه تو اگر نخوري مردم ديگر هي بخورند شكم تو سير نمي‏شود تو هم اعتقاد بكن تا تو نجات بيابي اگر كسي ديگر اعتقاد كند دخلي به تو ندارد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۴ *»

دوشنبه ـ 13 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را بيان فرمود و بيان و تعريف خدا اين است كه مي‏فرمايد خدا نور آسمان و زمين است و منير آسمان و زمين است و صفت نور او و طور و طرز آن نور اين است كه آن نور مانند چراغداني است تعجب اين است كه آن نور را مي‏فرمايد مثل چراغداني است خودش هم نور است در ميان آن چراغدان چراغي است معلوم است خودش كه نور باشد چراغي هم توش باشد البته نوراني‏تر مي‏شود و بر روي آن چراغ مردنگي است شيشه‏اي است كه آن شيشه مثل ستاره درخشاني است و اينها همه در خانه‏هايي هستند كه در آن خانه‏ها يافت نمي‏شود مگر ذكر خدا به آسمانش شخص نگاه مي‏كند مي‏بيند ذكر خدا است به زمينش نگاه مي‏كند مي‏بيند ذكر خدا است به درش به ديوارش به مشرقش به مغربش هرچه نگاه مي‏كند در آن ديار كسي نيست چيزي نيست هرچه بخواهد نيست به جز ذكر خدا و انسان داخل آن خانه مي‏شود اما حيوانات

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۵ *»

داخل آن خانه نمي‏شوند و از متاع‏هاي آن خانه‏ها نمي‏چشند.

فكر كنيد ان‏شاء اللّه ببينيد چه عرض مي‏كنم گوسفندي را جايي ببندي پيشش بنشيني و هي ياسين بخواني هيچ فايده‏اي دارد اين بز آيا دهانش شيرين مي‏شود آيا هيچ ياسين به گوش خر خواندن فايده‏اي دارد نه هيچ فايده ندارد اما براي انسان ياسين براي انسان بخواني براي او بگويي ياسين يعني پيغمبر9 قرآن الحكيم يعني اميرالمؤمنين انسان هم حظ مي‏كند معلوم است هركس از رزق خودش حظ مي‏كند هركس از چيزي كه از جنس خودش هست حظ مي‏كند آتش از آتش قوت مي‏گيرد قلوه‏هاي ذغال‏هاي سرخ شده چند را اگر متفرق بريزي در جايي زود خاكستر مي‏شوند و سرد مي‏شوند متفرق كه هستند هواهاي سرد تأثير مي‏كند در گرمي آنها آنها را ضعيف مي‏كند تا تمامشان مي‏كند اين خورده خورده‏ها را جمع كن بسا يك روز دو روز دوام پيدا مي‏كند اين به آن قوت مي‏دهد آن به اين قوت مي‏دهد هم‏جنس‏ها چنان قوت به يكديگر مي‏دهند كه شكست از براي ايشان نيست انسان وقتي غافل است و فكر نكرده ملتفت نمي‏شود فكر كنيد ببينيد انسان يك جايي تنها ايستاده باشد بگويند دزد آمد اگرچه دزدها قوت چنداني نداشته باشند چون تنها است همين‏كه پيدا شدند بي‏اختيار انسان خودش را گم مي‏كند دزدها هم مي‏آيند دورش را مي‏گيرند اما همين‏كه يك رفيقي همراه انسان باشد و لو زني باشد انسان قوت مي‏گيرد در توي اطاق تاريكي بسياري از مردم مي‏ترسند لكن يك نفر ديگر آنجا باشد و لو او هم ترسو باشد همين‏كه تنها نيست قلب آدم قوت مي‏گيرد يك بچه هم اگر باشد خوب است حضرت امير وقتي مي‏خواست برود جاي خلوتي نماز كند بچه‏اي را همراه مي‏بردند اگرچه بچه شيرخوار بود كه تنها نباشند آن وقت مشغول نماز مي‏شدند و اين نمونه است براي اين مطلب كه هر چيزي از هم‏جنس خودش قوتش زياد مي‏شود همين كه هم‏جنس خود را دور و بر خود نمي‏بيند خودش قوتي هم كه دارد از بدنش مي‏رود بيرون هم‏جنس كه هست انسان قوتش يك بر صد يك بر هزار مي‏شود انسان خوب است كارهاش را از روي شعور بكند اگر خوب كسي را دل به دلش بدهي كه بابا در تاريكي چيزي نيست دلش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۶ *»

قوت مي‏گيرد اين هم كم‏كم مي‏رود در تاريكي و جرأت مي‏كند اما خودش به تنهايي نمي‏رود هزار بار هم بگويي كه ما مكرر آنجا بوديم نه ماري آمد ما را بزند نه موشي آمد توي دست و پامان بدود نه آنجا جني بود هيچ اينها نبود حالا هم نيست باز جرأت نمي‏كند برود اما همين‏كه بچه‏اي دوشت باشد دلت قوت مي‏گيرد نمي‏ترسي و اينها همه سرّش همين است كه خدا چنان قرار داده در ملك خودش كه هر هم‏جنسي قوت بدهد هم‏جنس خود را و لامحاله رزق هركس را از هم‏جنس او مي‏دهند پس رزق انسان صفات انساني بايد باشد و اگر اين را فهميدي حالا ديگر گاه‏گاهي عمل كن ببين اين غذاهاي ظاهري هيچ هم‏جنس انسان نيست اينها مال حيوان است نمي‏بيني آنها هم مي‏خورند اين بدن حيواني شيريني مي‏فهمد مثل آن بز ترشي و تلخي مي‏فهمد مثل آن بز گرمي و سردي مي‏فهمد مثل آنها تو خيال مكن كه تو حيواني حيوان دخلي به تو ندارد.

شخصي بود در زمان‏هاي قديم اسمش ابن‏هبنّقه بود معروف و مشهور بود به بي‏عقلي اين مي‏رفت جايي مي‏خوابيد كدويي به پاي خودش مي‏بست به او مي‏گفتند چرا كدو به پات مي‏بندي مي‏گفت مي‏ترسم گم بشوم اين را مي‏بندم كه نشانه باشد كه گم نشوم يك وقتي رندهاي عالم فهميدند كه خيلي خر است وقتي خوابيد رفتند كدو را از پاش واكردند وقتي بيدار شد ديد كدو نيست بنا كرد داد و فرياد كردن و وحشت كردن كه گم شده‏ام هرچه گفتند پس اين كيست كه داد مي‏زند گفت من گم شده‏ام چرا بله كدوي من نيست نشانه من كه به پاي من بسته بود كه گم نشوم نيست گر من منم پس كو كدو.

شما ان‏شاء اللّه دلتان درد بيايد بدانيد كه كدو نيستيد و بي‏اغراق اين بدن كدويي است مگر كدو چيست غير از اين‏كه قدري آب و خاك به خود مي‏مكد هرچه مي‏مكد بزرگتر مي‏شود تا اين‏كه گل مي‏كند و ثمر مي‏كند همه به اين آب و خاك بسته يك روز آب به او نرسد اين نرمه‏هاي خاك را نمي‏مكد پس خاك‏هاي نرم را همراه آب به خود مي‏مكد و هي بزرگ مي‏شود و ثمر مي‏كند ديگر فرق نمي‏كند اين آب و خاك را مكيدن چه از پاش بمكد چه از نافش چه از دهانش پس غذاي اين بدن همان خاك‏ها است كه حبوب شده همان آب‏ها است كه توي خاك‏ها است و آنها را مي‏مكد نهايت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۷ *»

همان‏جوري كه اين كدو آب‏هاي بسيار لطيف را به خود مي‏كشد و خاك‏هاي نرم بسيار را به خود مي‏كشد تو هم همين كارها را مي‏كني نرم مي‏كني با دندان‏هاي خود آن وقت مي‏مكي پس بدان اين بدن كدويي بيشتر نيست تو مباش مثل ابن‏هبنقه كه اگر كسي گفت كه اين بدن كدو است بگويي پس من كو اين‏كه نشانه من است اين غذاهاي ظاهري واللّه غذاي حيوان هم نيست آن حيوانات هم يك بدن كدويي دارند آن كدوشان اين آب و خاك را مي‏خورد لكن حيوان خودش آني است كه مي‏بيند حيوان از ديدن حظ مي‏كند نبات و گياه از مكيدن حظ مي‏كند كه بمكد هم‏جنس خود را هر آب و خاكي كه هم‏جنس او هست مي‏مكد تو هم همچو بدن كدويي گياهي داري كه خوشش مي‏آيد بمكد آني كه هم‏جنس خودش است و موافق طبع خودش است بمكد همچنين حلواها و غذاهايي كه مناسب طبع بدن تو است بدن تو خوشش مي‏آيد بمكد اين بدن گياهي است كه مي‏مكد و زياد مي‏شود هر وقت اينها بيايند پيشش و لاغر مي‏شوند هر وقت اينها نيايند اين بدن واللّه مثل اين كدوهاي ظاهري است اگر كدو بزرگ شود آن آدمي كه پهلوش نشسته بزرگ نمي‏شود اگر كدو خشك شود آن آدمي كه پهلوش نشسته خشك نمي‏شود و اين كدو چاق شود آن انسانيت انسان زياد نمي‏شود و چاق بشود انسان چاق نشده لاغر بشود از آن انسانيت انسان كه در بدن هست كم نمي‏شود اگر چاق بود و پولي كسي به او داده بود و حالا لاغر شده باشد و نصفه شده باشد و او مطالبه طلب خود را بكند او نمي‏گويد بيا نصف طلب را بگير پس اين رزق‏هاي ظاهري را فكر كن تا پر غصه نخوري.

واللّه خيلي از غصه‏ها از بي‏فكري است بابا امسال بارش نيامد كدو در باغچه آب نخورد كدو آب نخورد به تو چه؟! آب كه نخورد مي‏خشكد بخشكد جهنم جانمان به سلامت باشد انسان اگر خودش را پيدا كند و گمان نكند جانش بسته به كدو است از خيلي چيزها آسوده مي‏شود چون اين بدنش را كدو خيال كرده اگر آب نخورد واقعاً وحشت مي‏كند نه آني كه توي باغچه است دخلي به تو دارد نه ايني كه بدن تو است اينها دخلي به انسانيت انسان ندارد پس اين خوردن‏ها و آشاميدن‏ها تمامش كار گياه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۸ *»

است و تو هم كه غصه مي‏خوري و خود را به مرارت مي‏اندازي و اگر مطلوبت حاصل نشد بسا غصه‏ها مي‏خوري سببش همه همين است كه خيال كرده‏اي خودت همين كدويي اين است كه اگر ديدي رنگش زرد شده پس غصه مي‏خوري اگر ديدي گلو گير كرده پس غصه مي‏خوري حالا كدو در حلقش سنگي افتاده افتاده باشد چه ضرري به ما دارد توي شكمش گيري كرده گير كرده باشد چه مي‏شود بله كدو مي‏خشكد بخشكد و اگر اين فكرها را انسان بكند وحشت‏هاي مردم همه‏اش تمام مي‏شود. مي‏فرمايند از براي فنا خلق نكرده‏ايم جن و انس را بلكه براي اين خلق شده‏اند كه انتقالشان مي‏دهيم از داري به داري ديگر چنان‏كه بچه وقتي از شكم بيرون مي‏آيد نه مي‏ميرد نه فاني مي‏شود نهايت يك‏پاره چيزها را در شكم مي‏گذارد بگذارد آنچه در شكم گذاشتي آن دخلي به تو نداشت تو هم كه از اينجا مي‏روي چيزهايي كه اينجا داري يك پاره‏اش مي‏ماند مثل اين‏كه مشيمه و بچه‏دان آن انسان‏دان در شكم مي‏ماند مي‏ماند بماند مشيمه اگر همراه بچه باشد و بيايد بچه ديگر نمي‏تواند حركت كند مشيمه همراه طفل باشد چيز بدي است بايد اين را واكرد اين در شكم به كار مي‏آيد در دنيا بسيار بد چيزي است اگر بچه بيايد در دنيا و در مشيمه باشد يك آن نمي‏تواند زنده باشد خفه مي‏شود توي شكم نفس نمي‏كشيد و احتياج به نفس كشيدن نداشت چون نفس نمي‏كشيد توي مشيمه كه بود نمي‏مرد بيرون كه آمد بناي نفس كشيدن گذارد حالا ديگر في‏الفور بايد اين را دريدش تا هوا بيايد پيش بينيش داخل جوفش بشود نفس بكشد حالا همين‏طور اگر بچه‏دان‏ها در دنيا مي‏ماند بماند وحشتي ندارد نماند مي‏خواهيم چه كنيم اين گند و گه‏ها را نعوذ باللّه اگر بيايد همراه انسان آن وقت خواهيم گفت كه مگر ما بيني‏مان گنديده شده بود خوب فكر كن ببين اين بدن چيست آن گه‏هايي است كه در معده است بخار كرده و پيچيده شده شيره گه است نعوذ باللّه ابتداي اين دنيا كه مني گنديده است كه وقتي بيرون آمد پدر و مادرت رفتند غسل كردند بعد خون حيض كه نجس‏ترين خون‏ها و گنديده‏ترين خون‏ها و بدترين خون‏ها است دادندت خوردي و آنجا بسا وحشت هم مي‏كردي كه اگر كم مي‏دادندت دعا مي‏كردي كه خدايا رزق مرا زياد كن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۹ *»

اينجا هيچ خون حيض استعمال نمي‏كني بلكه از رنگش اگر ببيني بدت مي‏آيد از گندش متأذي مي‏شوي بسا آن‏كه قي هم مي‏كني و همين‏طور جميع اين دنيا واللّه تمامش ميته است و آنهايي كه شعور دارند و مي‏دانند جايي ديگر هست از باب اكل ميته است كه يك‏پاره كارها مي‏كنند.

باري پس دقت كن ان‏شاء اللّه چيزي كه از جنس تو است به دست بيار اگر راه نمي‏بري اقلاً حالا كه مردمي ديگر اصرار دارند حاليت كنند ياد بگير خودت هيچ ترقي و تفحص و تجسس نكردي كه بروي ياد بگيري حالا كه هست كسي ديگر كه مي‏داند آنها را و او را فرستادند كه به زوركي بيايد براي تو بگويد حالا كه مي‏گويند براي تو اقلاً دل بده ياد بگير پس اين خوردن و آشاميدن اين خون حيض در شكم اين غذاي نباتات است تو گياه نيستي تو منزهي و مبري از اين‏كه اين‏جور غذا بخوري اين‏جور غذا را حيوانات هم نمي‏خورند مگر همان گياه بودني كه در بدنشان است خود حيوانات چيزي كه قوتشان و قدرتشان را زياد مي‏كند همان ديدن و شنيدن و اينها است.

كميل وقتي پرسيد از حضرت امير صلوات اللّه عليه از معرفت نفس فرمودند كدام نفس را مي‏گويي عرض كرد مگر چند نفس دارم تعجب كرد چون فرمودند كدام نفس را مي‏گويي عرض كرد مگر من چند نفس دارم فرمودند نباتيتي براي تو هست كه جاذبه و هاضمه و دافعه و ماسكه و مربيه اينها كارش است ببين غذا را جذب مي‏كني يا از راه دهن يا در شكم از راه ناف و همچنين اين غذا را هضم مي‏كني و تغييرش مي‏دهي فضول و زيادتيش را هم از راه پايين دفع مي‏كني آنها زيادتي است كه بيرون مي‏ريزي يك پاره‏اش هم مي‏ماند گوشت مي‏شود استخوان مي‏شود اين گياهي است از گياه‏ها هنوز هم حيوان نيست نمي‏بيني در اول وهله چه حيوان چه انسان و اين ماماچه‏ها هم مي‏دانند نطفه وقتي ريخته شد در رحم اول جان ندارد اما سرش دستش پاش ظاهرش باطنش روز به روز زياد مي‏شود و بچه آدمي تا سه ماه چهار ماه نمو دارد اما جان ندارد پس ظاهر اين بدن در ابتدا يك درختي است مثل ساير درخت‏ها اما كم‏كم روح حيات مي‏آيد در اين بدن مي‏نشيند و اگر روح نيايد خود درخت روحي ندارد پس بعد از آني

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۰ *»

كه يك حياتي هم به اين بدن تعلق گرفت و اين حيات هم‏جنس همان حياتي است كه به ساير حيوانات تعلق گرفته حيوانات هم اين حيات را دارند ذات حيات هيچ از خوردن حظ نمي‏كند او از ديدن حظ مي‏كند از رنگ خوبي كه ببيند حظ مي‏كند آواز خوبي اگر باشد حظ مي‏كند از آواز بدي مي‏رمد آواز ملايمي باشد ملايم مي‏شود پيش آدم مي‏آيد هي مي‏زني فرار مي‏كند پس حيوان از آواز نامناسب مي‏گريزد نه از غذاي نامناسب و از آواز مناسب خوشش مي‏آيد حيوان از بوي مناسبي خوشش مي‏آيد و از گند نامناسبي بدش مي‏آيد و همچنين آن حيوان از طعم مناسبي خوشش مي‏آيد و از طعم نامناسبي بدش مي‏آيد باز خيال كن كه حيوان كه از طعم مناسب خوشش مي‏آيد و از طعم نامناسب خوشش نمي‏آيد همين غذاي حيوان است فكر كن ببين اين غذا را بريزند در بدن نبات و هنوز حيات نداشته باشد اين غذا را بدن به خود مي‏كشد اما طعم آن را نمي‏فهمد پس گياه‏ها طعم نمي‏فهمند يعني چه نه شورش را مي‏فهمند نه شيرينش را غذاي شور خوردي بد است غذاي شيرين خوردي خوب است لكن آني كه قسمت حيات است و قسمت حيوان آن قدري است كه روي زبان است اگر بدش هم مي‏آيد زحمتش همه همين قدر است كه روي زبان است همين كه فرو رفت ديگر نمي‏فهمد پس حيوان هم از اين غذاهايي كه ما خيال كرده‏ايم كه غذامان است و از اين آبي كه ما خيال كرده‏ايم كه آبمان است منزه و مبري است اينها مال گياهي است كه توي اين بدن است اين آب و غذا اگر نباشد بله اين گياه تو مي‏خشكد بله اگر تو جانت به اين گياه بسته كه اگر كدو را از خودت دور ببرند وحشت مي‏كني و واقعاً شخص بايد اين بدن را متوجه بشود از باب اين‏كه كدويي است كه به كارم مي‏آيد بايد بته را آب بدهم متوجه بشوم كدوهاش را بگيرم به كار مي‏خورد.

ملتفت باش كه باز حضرت امير فرمايش مي‏فرمايد آني كه تويي و انسان اسمش است و مردم با او معامله مي‏كنند و باز ملتفت باش كه مردم با اين كدوي جاذب هاضم دافع ماسك هيچ معامله نمي‏كنند با آن حيوان هم معامله نمي‏كنند چنان‏كه مي‏بيني هيچ كس مال خود را به الاغ نمي‏فروشد آني كه معامله با او مي‏كنند آن انسان است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۱ *»

غذاي انسان بدانيد اين رنگ‏ها نيست اين شكل‏ها نيست غذاي انسان را خدا مي‏دانسته چيست خودشان هم نمي‏دانند خودشان را واگذاري نمي‏دانند نفع و ضرر خود را احمق مي‏شوند چنان پست مي‏شوند كه از ساير حيوانات هم پست‏تر مي‏شوند ساير حيوانات غذاهاي مناسب خود را مي‏خورند ساير حيوانات چون شعور ندارند حيوان همان غذايي كه مناسب طبع او است مي‏خورد غذايي كه مناسب طبع او نيست ميل نمي‏كند اين انسان يك جوري است كه اگر درست راه نرفت پست‏تر مي‏شود از حيوانات خدا انسان را طوري خلق كرده كه بسا غذاي نامناسب نمي‏فهمد يعني چه بسا سم باشد آن را مي‏خورد آن بز از چيزي كه سم باشد مي‏گريزد از آن پس بدان اين‏جور گياه‏ها و رزق‏ها رزق انسان نيست رزق انسان همان است كه حضرت امير فرمايش مي‏فرمايند مي‏فرمايند انسان قواي او علم است انسان را هرچه علم به او مي‏دهي قوتش زياد مي‏شود هرچه علم او زياد مي‏شود صبر مي‏كند قوتش زياد مي‏شود گنده‏تر مي‏شود و هم‏چنين ذكر است فكر است نباهت است نزاهت است هشياري است حكمت است حالا اين مردمي كه هستند هيچ فكر نمي‏كنند هيچ فكر خدايي پيري پيغمبري نيستند اگر فكر مي‏كنند فكر مي‏كنند كدو را چطور آب بدهم بابا اين كدو است آبش هم ندادي نهايتش اين است كه مي‏خشكد اگر هم خشكيد چندان ضرري به تو ندارد هيچ فكر نمي‏كنند گاهي هم كه به فكر مي‏افتند فكر اين مي‏كنند كه كدو را آب بدهند اگر گاهي هم فكر كنند فكر اين هستند كه حيواني سوار شويم جايي برويم تماشا كنيم آب و سبزه آنجا باشد يك آدم خوش‏خواني پيدا كنيم برامان بخواند بابا اين حيوان است كه اينها را مي‏خواهد دخلي به تو ندارد.

و اين مطلب كه عرض مي‏كنم داخل بديهيات ما است و ببينيد كه چطور حكماي بزرگ بزرگ نفهميده‏اند خيال كرده‏اند كه انسان اگر صداي بسيار خوبي شنيد اين او را ترقي مي‏دهد اين حكماء و صوفيه مي‏گويند آواز خوب و غنا كه شخص گوش داد نفس ترقي مي‏كند ميل به عالم بالا مي‏كند شخصي بود در وقت احتضارش كه مي‏خواست از دنيا برود مي‏گفت بياييد تار بزنيد تنبور بزنيد كه روح من پرواز كند ميل به عالم بالا كند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۲ *»

اينطورند مردم حكيم هم بوده آدم بزرگي هم بوده همين جا آمد و مرد چون شخص خيلي معروف و مشهوري است اسمش را نمي‏گويم منظور اين است كه مردكه هنوز ندانسته خودش كدام است حيوان كدام است و فرق ميان حيوان و انسان نگذاشته انسان كجا از صدا خوشش مي‏آيد بلكه از معني صدا خوشش مي‏آيد بله حيوان از صدا خوشش مي‏آيد اگر حُدي بخواني شتر تند مي‏رود خيلي آوازها هست كه در حيوانات اثرها مي‏كند و خوششان مي‏آيد هر حيواني يك‏جور صدايي كه مناسب طبع خودش است از آن‏جور صدا خوشش مي‏آيد شيهه بكشي مثل اسب اسب خوشش مي‏آيد صداي مناسب و نامناسب مناسب حيوان و نامناسب حيوان دخلي به انسان ندارد انسان از معني خوشش مي‏آيد و بدش مي‏آيد اگر معني مناسب رفت پيشش خوشش مي‏آيد معني نامناسبي رفت پيشش بدش مي‏آيد غذاي انساني علم است و حلم است و ذكر است و فكر است و هشياري است و حكمت حالا تو اين را مي‏خواهي هيچ بار به كار نبري و مع‏ذلك توقع داري كه در روز قيامت كه مبعوث مي‏شوي بزرگ هم باشي ببين كسي كه در تمام عمر خود ندانسته غذاش چه هست چه جاي آن‏كه برود تحصيل آن كند چنين كسي در قيامت بيارندش چه خواهد بود چنين كسي بچه خواهد بود چه بسيار از پيرهاي معمرين كه عمر زياد هم كرده وقتي بميرد بچه محشور مي‏شود آنجا داخل فعله و عمله‏ها است بچه‏ها را همه جا به كار بچگي وامي‏دارند لكن تو انساني و از عالم انسانيت آمده‏اي سوار اسبي كرده‏اند تو را و اين اسب تو هم بنا كرد گياه خوردن آن هم چون بدن گياهي داشت و اين گياه‏ها نه جزء بدن تو است نه جزء بدن آن اسب.

باري پس بدانيد ان‏شاء اللّه كه غذاي شما غذاي روحاني است غذاي شما آن غذايي است مختصرش اين است كه عرض مي‏كنم اگر غذاي ديگري داشت انسان و اينهايي كه عرض مي‏كنم واللّه هيچ اغراق توش نيست اگر بفهمي جميع قلبت تصديق مرا مي‏كند ببين اين غذاها هيچ غذايي نيست مناسب خودت باشد بله بدنت از اين گياه‏ها بخورد سبز مي‏شود همچنين از اين طعم‏ها و بوها و صداها و رنگ‏ها حيوانيت قوت مي‏گيرد لكن آن عالمي كه وقتي مي‏ميري مي‏برندت آنجا آنجا واللّه هيچ غذاي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۳ *»

مناسبي هيچ جور يافت نمي‏شود مگر همانهايي كه انبياء آورده‏اند اگر غذايي بود كه به كار آن عالم بيايد از غير راه انبياء خبر داده بودند و تو مي‏داني كه اين گياه‏ها هيچ اخبار انبياء نمي‏خواهند آب است و خاك خودشان آنها را مي‏مكند هيچ نبيي ضرور ندارد كتاب ضرور ندارد شرعي ضرور ندارد شرعش طبع است به اندازه مي‏خورد به اندازه مي‏برد در جوف خود به اندازه دفع مي‏كند شرعي ديگر غير از اينها ندارد و هكذا حيواناتي كه عقل ندارند شعوري ندارند آنها هم آيا هيچ بار نبيي رسولي حجتي را فكر كن كه آمده ياسين به گوش الاغ بخواند هيچ عاقلي چنين كاري نمي‏كند حيوانات اين غذاشان نيست آنها هم غذاشان ديدن‏ها و شنيدن‏ها و چشيدن‏ها و بوييدن‏ها و امثال اين‏ها است شما بدانيد واللّه غذايي نداشتيد به جز همانهايي كه انبياء آوردند غذاي شما بدانيد واللّه آن چيزهايي است كه انبياء آوردند دواي شما واللّه همان‏جور چيزها است آن غذاها را هر قدر بخوري همان قدر بزرگ مي‏شوي غذاهاي دنيا جوري است كه به پر خوردن زياد بدن را بزرگ نمي‏كند هر درختي هر گياهي اندازه‏اي دارد كه هرچه بخورد پر بخورد تا آن اندازه كه رسيد ديگر بلندتر نمي‏شود حيوانات هم يك اندازه‏اي دارند از آن اندازه بزرگتر نمي‏شوند گياه‏ها و درخت‏ها هم همين‏طورند اندازه‏اي دارند لكن اين بدن آخرتي هرچه غذا مي‏خورد هي زياد مي‏شود الي غير النهايه غذا بدهند اين هم الي غير النهايه شاخ مي‏كند برگ مي‏كند مي‏فرمايند كه كساني كه داخل بهشت مي‏شوند آن كسي كه گداترين اهل بهشت است اين است كه او را آن قدر بهشت مي‏دهند كه مقابل هفت همسر اين دنيا باشد و يك خورده دقت كن و اينها را قصه خيال مكن كه بگويي موعظه است مي‏رويم گوش مي‏دهيم مي‏شنويم ثوابمان مي‏دهند اگر هم نشنيديم ثوابمان نمي‏دهند نه بلكه اينها را اگر ياد مي‏گيري اهل نجات خواهي بود ياد نمي‏گيري تو هم مثل ساير مردمي همين‏طور جاهل مي‏ماني بي‏دين مي‏ماني.

پس عرض مي‏كنم باغي كه به گداترين اهل بهشت مي‏دهند و باغ‏هاي بهشت عمارت هم دارد مثل باغ‏هاي همدان نيست در بهشت آن كسي كه كمتر از آن ندارد به او باغي مي‏دهند كه هفت همسر اين دنيا است بدن اين اگر همين يك ذرع و نيم باشد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۴ *»

همچو باغي به او بدهند چه خاكي بر سرش كند چطور از اين باغ حظ كند حالا ملك من به قدر اين آسمان و زمين باشد به قدر اين شرق و غرب دامنه‏اش وسيع باشد اينها گيرم مال من باشد من كه اينجا نشسته‏ام من كه تا نروم همه جا را نگردم كه حظي ندارم پس مختصر بدانيد كه ملك عالم قيامت مثل ملك دنيا نيست اين است كه ملك دنيا را اصرار دارند انبياء و ائمه كه زياد تحصيلش مكن حالا گيرم گرفتيم يك شهري را و مال ما شد همه همدان مال من باز من اينجا نشسته‏ام جاهاي ديگر نيستم گيرم همه گندم‏هاي همدان مال من باز من همان يك لقمه ناني كه مي‏خورم بيشتر نمي‏خورم بيشتر نمي‏توانم بخورم حالا گيرم اين آسمان‏ها و زمين‏ها همه‏اش مال من حالا كه مال من شد آسمانهاش را چه كنم بخورم بپوشم هيچ كارش نمي‏توانم بكنم ملك اين دنيا داشتنش با نداشتنش مثل هم است اگر اين حرص حيواني را بگيري و يك خورده به هوش بيايي و بداني تو خودت كيستي و آني كه حرص مي‏زند كيست آن وقت مي‏داني زياد داشتن املاك اين دنيا با نداشتنش تفاوت نمي‏كند هرچه گدا باشي يك جايي نشسته‏اي آنجا جات است هرچه ملك داشته باشي كه بيش از همچو جايي نمي‏خواهي و همچنين غذاها هم آنچه مقسوم شده و مرزوق خواهي خورد آن را واجب هم نيست خودت تحصيل كني ببين هيچ آنهايي كه مال زياد دارند آيا هيچ بيش از مردم ديگر مزه‏اش را مي‏چشند نه بلكه واللّه باز فقرا بهتر حظ مي‏كنند آنهايي كه مال زياد دارند از حرص زيادي كه مي‏زنند و در فكر تحصيل مال زيادتر هستند بسا آن‏كه از خوردن و خوابيدن مي‏افتند بسا غذا براشان بيارند و بگذارند و غذا بماند و سرد شود و مشغول حسابشان باشند و آن شخص گدا آن يك لقمه نان را از روي اشتها با ميل مي‏خورد و حظ هم مي‏كند پس از زياد داشتن ملك دنيا نه مالت زياد مي‏شود نه جات وسيع مي‏شود زيادداشتن مال دنيا اگر غصه‏مان را زياد نكرد هيچ كار ديگر نكرد اگر پيرمان نكرد غصه‏مان را زياد كرد اگر عقل به سرت بيايد مي‏گويي اگر اينها را نداشتم كمتر غصه مي‏خوردم بسا به فكر آخرت مي‏افتادم باز كساني كه گاه‏گاهي مي‏بيني به مسجدي مي‏آيند و نمازي مي‏كنند كساني هستند كه چيزي ندارند خيلي از آنهايي كه چيزي

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۵ *»

دارند عارشان مي‏شود مسجد بروند مي‏گويند به مسجد رفتن كار گداها است و راست هم هست مسجد جاي گداها است اما گدايي از خدا پس بيا مسجد و هرچه مي‏خواهي از خدا بخواه چرا كه آخرت هم محتاجي تو كه بيشتر مي‏خواهي مالهات را حفظ كني پس بيشتر بيا دعا كن تا خدا حفظ كند خلاصه پس فكر كن ان‏شاء اللّه و باز اينها مطلبم نبود مطلبم را فراموش نكرده‏ام مطلبم اين بود كه ملك آخرت اين‏جورها نيست به چشم‏روشني شماها و اگر شماها نباشيد اهل جنت كه خواهد بود.

پس عرض مي‏كنم در آخرت هر ملكي را به انسان مي‏دهند انسان را متصرف در ملكش مي‏كنند هر قدر ملكش زياد شد او احاطه و تصرفش بيشتر مي‏شود نمونه اين آخرت آن طي الارضي است كه بعضي انبياء و اولياء داشتند كه به چشم بر هم زدني از اينجا مي‏رفتند به مكه و باز اين نمونه‏اي است از آنجا باز نه آن طوري است كه آنجا هست آنجا جور غريبي است پس آنجا انسان واللّه طي الارض دارد سهل است كه طي‏السماء دارد پس انسان بهشتي كه هفت همسر اين دنيا بزرگتر است به طرفة العيني آنجا به عرشش مي‏رود به فرشش مي‏رود به مشرقش مي‏رود به مغربش مي‏رود در حال واحد از تمام درختهاش بخواهد ميوه بچيند مي‏تواند اگر به درخت‏ها بگويد بياييد همه مي‏آيند آنچه اوضاع در آخرت شنيده‏اي از حيوان از درخت از رزق‏هايي كه هست حتي زمين آخرت جميع آنها با انسان حرف مي‏زنند جوري است اوضاع آخرت كه ريگ‏هاي ته جو با انسان حرف مي‏زنند همين‏طوري كه رفيقي با رفيقي حرف مي‏زند مثل معشوقي كه با عاشق حرف مي‏زند حرف كه مي‏زنند با آدم با ناز با غمزه حرف مي‏زنند آن طوري كه آدم غش مي‏كند براش و بدانيد كه تمام اوضاع آخرت اين‏جور است حالا بدني كه بهشتي دارد كه هفت همسر اين دنيا زيادتر است آن بدن بايد احاطه بر آن داشته باشد ببين چقدر بزرگ است پس بدان كه بدن آنجا خيلي بزرگ مي‏شود.

خلاصه سخن از اينجا برداشته شد كه بدن اين دنيا اندازه‏اي دارد كه تا آن اندازه بزرگ مي‏شود به آن اندازه كه رسيد ديگر هرچه معجونش بدهي مفرّحش بدهي بزرگتر نمي‏شود اما در آخرت بدن گدايي كه از جميع اهل بهشت گداتر است از هفت همسر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۶ *»

اين دنيا بزرگتر است آنجا هرچه انسان عملش زيادتر مي‏شود بزرگتر مي‏شود تا اين‏كه آن قدر بزرگ مي‏شود كه از حوصله بيرون مي‏رود و تمام آنچه عرض كردم نيست مگر توي آن فرمايش كه انبياء كرده‏اند آنجا باغهاش هيچ از اين آب‏ها آب نمي‏خورد باز پيغمبر9 فرمودند در شب معراج رفتم و بهشت را ديدم ديدم بعضي از جاهاي بهشت را كه درخت نداشت از اين حرف مردم تعجب كردند كه در بهشت زميني است خدا خلق كرده كه درخت ندارد فرمودند ديدم بهشت را كه يك‏پاره جاهاش درخت داشت يك‏پاره جاهاش درخت نداشت آنجاهاش كه درخت داشت مال كساني بود كه عمل كرده بودند در دنيا عمل خوب كرده بودند و همچنين فرمودند بعضي جاهاش بياباني بود صفصف بيابان خشك و خالي قاع صفصف من پرسيدم چرا اينجا صاحب ندارد گفتند اين درخت‏ها از عمل‏هاي مردم است هركس عملي كرده درختهاش را مي‏نشانند و مال او مي‏شود باز مي‏فرمايد رفتم به بهشت ديدم ملائكه چند را كه گاهي مي‏نشينند و گاهي مشغول كار مي‏شوند و خشت و گل روي هم مي‏گذاشتند قصر مي‏ساختند پرسيدم از جبرئيل كه ما كه مي‏دانيم ملائكه خسته نمي‏شوند سبب چيست كه اينها گاهي مي‏نشينند گاهي برمي‏خيزند مشغول مي‏شوند باز مي‏نشينند مثل اين‏كه خستگي بيندازند جبرئيل گفت خودتان بپرسيد از آنها من رفتم پيش آنها از آنها پرسيدم كه شما كه خسته نمي‏شويد چرا گاهي مي‏نشينيد گفتند ما خستگي نمي‏اندازيم بلكه هر وقت خشت و گل مي‏آيد به دست ما مي‏رسد ما مشغول كار مي‏شويم هر وقت خشت و گل دست ما نمي‏رسد ما مي‏نشينيم پرسيدم خشت و گل شما چيست گفتند خشت و گل ما سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر است آنها را كه بندگان در دنيا مي‏گويند يكيش خشت مي‏شود يكيش گل مي‏شود مي‏آرند اينجا به دست ما مي‏دهند آنجا قصرهاش را با سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر مي‏سازند بسا درختهاش را از نماز بسازند حورالعين او را بسا از روزه بسازند و هكذا پس آن بهشت و اوضاع آخرت تمامش توي فرمايش انبياء است هيچ جاي ديگر پيدا نمي‏شود اين آب ظاهري را هرچه راه دهي هيچ باغ بهشت آب نمي‏خورد لكن تا گفتي سبحان اللّه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۷ *»

مي‏بيني آبي راه مي‏افتد تا گفتي الحمدللّه آبي راه مي‏افتد.

باري نمونه‏اش را عرض كردم براي فكر كردن شما هيچ متاعي نيست از متاع‏هاي آخرت مگر اين‏كه از عمل انسان ساخته مي‏شود و هيچ از متاع‏هاي دنيا نمي‏رود آن‏جا متاع‏هاي آخرت آنهايي است كه انبياء آورده‏اند پس انارش را تخمش را از انبياء بايد گرفت خرماش را تخمش را از انبياء بايد گرفت همه ميوه‏هاي آنجا همه متاع‏هاي آنجا را تخمش را بايد از انبياء گرفت تخمش عمل است اين است كه ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري دارش داري است كه عمل را مي‏گيرند قصر مي‏سازند حوري مي‏سازند آن تعريف‏هايي كه شنيده‏اي از آخرت تمامش را از فرمايشات انبياء مي‏سازند خدا مي‏داند اوضاع جهنم هم همين‏طور است جهنم هيچ نيست مگر هر قدري كه خلاف انبياء بكني يك خلاف مي‏كني ماري ساخته مي‏شود خلاف ديگري مي‏كني عقربي ساخته مي‏شود خلاف ديگري مي‏كني آتشي ساخته مي‏شود تمام اوضاع جهنم همه خلاف با انبياء است تمام اوضاع بهشت تمامش عمل كردن به فرمايشات انبياء است ببينيد اين انبياء چقدر رؤوف بوده‏اند چقدر رحيم بوده‏اند مي‏گويند مي‏دانم معصوم نيستي طاقت نداري كه آن‏جوري كه مي‏گويم عمل كني اولاً آن‏قدر تنبل مباش بخواه خوب باشي اقل ايمان اين است كه اگر خوب نيستي خوبان را دوست بدار و بخواه خوب باشي اين اقل ايمان است اين باز آنجا كه مي‏رود خيلي ثمرها مي‏كند تعريفش را حالا بخواهم بكنم خسته‏ام شما هم چرت مي‏زنيد و شما كه چرت مي‏زنيد من دماغم مي‏سوزد.

پس عرض مي‏كنم اگر خوب نيستي اقلاً خوبان را دوست بدار و بخواه خوب باشي اگر ترك معصيت نمي‏كني من اصرار نمي‏كنم بر اين‏كه ترك كن معصيت را نمي‏گويم معصيت مكن حالا كه معصيت مي‏كني بكن اما خوشت نيايد پس بدان را بد بدان و خوبان را خوب بدان و خوبي را خوب بدان اين ابتداي ايمان است كه عرض مي‏كنم اگر اين مشق را كردي كه خوبان همه خوبند و ما هم دلمان مي‏خواست از اين طايفه باشيم و بدان همه بدند خدا همه‏شان را لعنت كند و دلمان نمي‏خواهد از آن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۸ *»

طايفه باشيم تو هم داخل خوبان مي‏شوي تو را هم واللّه خدا مي‏آمرزد مي‏فرمايد حضرت صادق اگر كسي معصيت كند هرجور معصيتي همين قدر كه بداند معصيت است و اگر بخواهد خدا او را مي‏آمرزد بخواهد عذابش مي‏كند خدا او را خواهد آمرزيد پس معصيت هرچه بزرگ باشد مترس خدا بسيار بزرگ است پس معصيت بزرگ چون بسيار بزرگ است من مي‏گويم بد است لكن عرض مي‏كنم كه خدا ارحم الراحمين است آن قدر ارحم الراحمين است كه از خيلي مادرهاي مهربان كه ديگر مهربان‏تر از آن نتواني تصور كني واللّه او مهربان‏تر است و از هر پدري كه بهتر از آن نتواني تصور كني واللّه او مهربان‏تر است مي‏فرمايند رحمت خدا و رحيميت هفتاد جزء است شصت و نه قسمت او را در آخرت به كار مي‏برد يك قسمتش را قسمت كرده بر تمام خلقي كه رحمي در دلشان است مثل مادرها مثل پدرها مثل خويش‏ها و قوم‏ها و برادرها و خواهرها و دوست‏ها و رفيق‏ها اينها را مي‏بينيد چقدر رحم دارند جميع آنها از آن يك قسمت است حالا خدايي كه اين قدر ارحم الراحمين است مي‏گويد معصيت كه مي‏كند بنده و بداند كه اگر بخواهم بگيرم مي‏گيرم و ظلمش نكرده‏ام و مستحق بوده كه گرفته‏ام و چنين اعتقادي كند كه اگر بخواهم ببخشم مي‏بخشم من او را خواهم بخشيد و اگر گمان كني كه خدا وعده كرد حالا اگر بخواهد وفا نكند كي زورش مي‏رسد به خدا وفا نمي‏كند پس بدان كه وفا مي‏كند به وعده خود و من اصدق من اللّه قيلا و شما ان‏شاء اللّه مي‏دانيد كه خدا دروغگو نيست خدايي كه خلف وعده مي‏كند خدا نيست شيطان است خدا خلف وعده نمي‏كند و خدا دروغ نمي‏گويد و خدا مي‏گويد كه اگر كسي معصيت مرا كرده و بداند بد كرده است و بداند كه اگر بخواهم بگيرم او را مي‏گيرم اگر بخواهم بيامرزم مي‏آمرزم چنين كسي را مي‏آمرزم حالا هرچه معصيت كرده باشد كسي البته مأيوس نمي‏شود شد از رحمت خدا مي‏فرمايند اميدت بايد چنان باشد به خدا كه اگر گناه ثقلين داشته باشي اميد داشته باشي كه تو را ببخشد و خوفت از خداي خودت بايد چنان باشد كه اگر عبادت ثقلين كرده باشي باز بداني كه اگر بخواهد بگيرد تو را مي‏گيرد و ظلم هم نكرده كسي عبادت ثقلين را كرد و عجبي كرد في الفور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۹ *»

همه خراب مي‏شود دعا كنيد خدا نگذارد انسان عجب كند كبر كند عمل بسيار را خدا بخواهد خراب كند باطل كند به يك عجبي باطل مي‏كند پس بدانيد خدا بايد حفظ كند حديث دارد وقتي يكي از شيعيان آمد خدمت يكي از ائمه و آن شخص خيلي خوشحال و خرم بود حضرت التفاتي كردند به او و احوالپرسي كردند فرمودند امروز خوشحالت مي‏بينم تو را چطور شده كه خوشحالي عرض كرد چرا خوشحال نباشم و حال آن‏كه بيرون آمدم نمي‏دانم چقدر به دوستان شما دادم و انفاق كرده بود به شيعيان عرض كرد از اين جهت خوشحالم فرمودند اگر باطلش نكني خوب است عرض كرد چطور باطلش مي‏كنم و حال آن‏كه از دل و جان داده‏ام و حال آن‏كه من از شيعيان شمايم حضرت فرمودند هاه واللّه باطلش كردي الآن باطل شد هباء منثور شد اين خيلي ترسيد چون شيعه بود مي‏دانست امام راست مي‏گويد عرض كرد كه چطور شد كه باطل شد فرمودند به جهت اين‏كه اذيت كردي مرا عرض كرد من چطور اذيت شما كردم فرمودند كه تو گفتي من از شيعيان شمايم و تو از شيعيان ما نيستي تو از دوستان مايي تو ادعاي بزرگي كردي كه گفتي من از شيعيان شمايم اين اذيت من بود به همين حرف عملت را باطل كردي خدا در قرآن فرموده لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي نگفته به آن كسي كه داده‏اي اذيت مكن به هركس اذيت كني باطل مي‏شود و معني اين فرمايش اين است كه اگر عمل‏هاي خوب را بخواهند ضايع كنند تو يك صدمه به يك كسي مي‏زني آن عمل‏هاي خوب ضايع مي‏شود باري آن شخص عرض كرد كه واللّه من نمي‏دانستم كه اين لفظ بد است خيال مي‏كردم شيعه و دوست يك معني دارد من منظورم اين بود كه دوستم فرمودند خيلي خوب اگر از دوستان مايي استغفار كن استغفار كه كردي توبه كه كردي ثواب‏ها هم همه برگشت و به تو داد خدا باز اين فرمايشات را مي‏كند كه متنبهش كند با اين‏كه اين از رحم‏هاي خدا است پس خداي ارحم الراحمين اگر خلقي آفريد كه معصوم نيستند معصومين آفريد براشان كه اگر خوب نيستي خوبان را دوست بدار اگر عملت بد است تو خوشت نيايد و در اين صد هزار حكمت است همين كه انسان از چيزي خوشش آمد آن را زياد مي‏كند همين كه از

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۰ *»

چيزي بدش آمد كم‏كم تركش مي‏كند و اين تدبيري است كرده‏اند كه ايمان برايت زياد كنند كرده‏اند كه به عمل وات دارند خورده خورده خوب مي‏شوي توبه مي‏كني كم‏كم عمل‏هاي بدت زايل مي‏شود از اين است كه دوستي خوبان اصل جميع خيرات است واقعاً اين است كه دوستي حضرت امير نجات مي‏دهد انسان را اگرچه عمل‏ها بسيار كم باشد و اگر واللّه كسي دوست نباشد مي‏فرمايند اگر كسي در مابين ركن و مقام عبادت كند به قدري كه مثل خيك پوسيده شود و دوستي علي نداشته باشد او را به جهنم به رو در آتش مي‏اندازند همين است كه در آن دعائي است كه در تعقيبات نماز صبح وارد شده كه دعاي اعتقاديه اسمش است كه خدايا اميرالمؤمنين آن كسي است كه بي‏دوستي او مي‏دانم هيچ اعمال من اگر چه پاكيزه باشد و عبادات من اگرچه صحيح باشد مي‏دانم منجي من نيست لااراها منجية لي و ان صلحت مگر ولايت او باشد اگر ولايت او باشد آن وقت نجات مي‏يابم و جميع خيرات در دوستي است اين است كه دوستانش را خدا خوب قرار داد و واداشت مردم را كه آنها را دوست بدارند ولكن نگفتند يك كسي بد را دوست بداريد نمي‏شود آدم بدگلي سياهي متعفني را بگويند دوست بدار اگر هزار هم بگويد دوست مي‏دارم دروغ مي‏گويد نفاق مي‏كند پس چون دوستي ثمرها داشت و اصل تمام ايمان دوستي بود از اين جهت آنهايي را كه بايد دوست داشت صاحب حسن آفريد صاحب جمال آفريد صاحب كمال آفريد كه تا انسان نگاه كند بي‏اختيار دل انسان برود انسان صاحب هر حسني صاحب هر جمالي را كه ديد دلش مي‏رود پس حسن را آنها دارند شجاعت را هم آنها دارند كمال را آنها دارند سخاوت را آن‏ها دارند علم را آن‏ها دارند كرم را آن‏ها دارند منبع جميع آنچه شنيده‏اي منبع جميع فيضهايي كه خدا خلق كرده و به خلق مي‏رساند ايشانند پس ان‏شاء اللّه مني مباش كه اگر كسي گفت ايشان خزينه‏دار شدند بگويي كفر مي‏شود و شرك مي‏شود توي اين دنيا هزار انباردار هست و مي‏روند از انبار گندم بيرون مي‏آرند و مي‏كشند و به مردم مي‏دهند حالا چه عيب دارد انبارهاي آخرتي انباردار داشته باشد و ايشان باشند و واللّه ايشان انباردار نيستند ايشان به ملائكه مي‏گويند ملائكه به مردم مي‏دهند آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۱ *»

صاحبش هستند و واللّه ايشانند اولياي نعم تمام عالم را خدا براي ايشان خلق كرده لولاك لماخلقت الافلاك براي آنها خلق شده عالم هركس هر جا را زراعت كند براي صاحبش است پس جميع ماسوي را خدا براي وجود مبارك ايشان خلق كرده اين است كه در حديث خاصي مي‏فرمايد كه كسي كه بخورد نعمتي را و به كار ببرد نعمتي از نعمت‏هاي خدا را و بداند مال كيست و مي‏خورد خدا حساب نمي‏كند همين‏كه نعمتي خدا به كسي بدهد پس بگويد اللّهم ان هذا منك و من محمد و آل‏محمد9 خدا ديگر حسابش را نمي‏كند به جهتي كه مي‏داند مال آنها است و خودش هم نوكر آنها است خودش مال آنها است نوكر مال آقاش را خورده ديگر خدا حسابي پاش نمي‏كند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۲ *»

سه‏شنبه ـ 14 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت بيان فرمود مراتب خود را و بيان نمود مقاماتي را كه به خلق بايد نمود بيانش را اين‏طور كرده كه خدا چراغي روشن كرده و بر روي آن چراغ مردنگي گذارده و اين دو را در چراغداني قرار داده و اين چراغدان را در بالاي عمارتي نصب كرده و اين عمارت عمارتي است كه خشت و گل او نيست مگر ياد خدا در آن يافت نمي‏شود مگر ذكر خدا پس ان‏شاء اللّه ملتفت باش قدري تا همين‏جور مثلي را كه خدا زده براي تو عرض كنم تا بداني مطلب چيست.

پس ببينيد كه خداوند عالم مثل زده از براي شما به چراغ و از براي آن چراغ لابد چهار مقام است و بايد باشد يك مقام خانه‏اي است كه بايد اين چراغدان توي آن خانه باشد و يك مقامي كه خود آن چراغدان دارد كه بالاي آن عمارت نصب شود بعد اين چراغ در توي شيشه‏اي است خود چراغ هم كه چراغ است چراغي است و شيشه‏اي و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۳ *»

چراغدان و خانه اين چهار مقام است در اخبار و احاديث هم فرمايش كرده‏اند اگرچه معروف نيست لكن براي آنهايي كه ارسال رسل شده و خواسته‏اند هدايتشان كنند گفته‏اند يكي از آنها را آن چراغ را مقام بيان مي‏گويند آن شيشه را مقام معاني مي‏گويند چراغدان را مقام باب مي‏گويند خانه را مقام امام مي‏گويند و اينها رسم نيست و متداول نيست كه در هر مسجدي بگويند پس عرض مي‏كنم مردم اگر اسمي ببرند همان از امامت است و بس مردم اسم امام مي‏برند ديگر اين امام واسطه فيض است و باب فيض است فضائلش چه چيزها است اينها باب نيست ميان مردم اين حرف‏ها را بزنند به جهت اين است كه خدا نخواسته اينها را ياد بگيرند به جهتي كه طالب نبوده‏اند پس ان‏شاء اللّه فكر كن عبرت بگير ببين چطور مردم اصلش اهل اين خانه نيستند اهل اين آيه نيستند بلكه واللّه اهل قرآن نيستند مسلمان نيستند در باطن اما در ظاهر بايد مسلمانشان دانست.

باري مقصود اين بود كه اين مردم اگر بگويند چيزي گاه‏گاهي مقام امامتي مي‏گويند اما امام واسطه فيض است امام باب خدا است فيض‏ها از امام به خلق مي‏رسد اينها را ديگر قبول ندارند بلكه اگر گاه‏گاهي كلاغي آمد اينجا و خبري برد براشان واعمراه بلند مي‏شود كه اينها ائمه را واسطه فيض مي‏دانند كفر مي‏گويند و شرك مي‏ورزند به خدا و شما بدانيد اين‏جور سلوك‏ها نيست مگر اين‏كه سبب اين مي‏شود كه مردماني كه ضعيف باشند و فهم نداشته باشند لكن غرض و مرضي ندارند اين‏جور سلوك‏ها اسباب هدايت آنها است كه ببينند كه چطور آنها انكار فضائل ائمه مي‏كنند و ديگر نرويد آنجاها و ببينيد اينجاها چطور فضائل گفته مي‏شود و بياييد خلاصه مقصود اينها نيست.

مقصود اين است كه مقام خانه مقام امامت است تو خودت قدري فكر كن خصوص در مثلي كه عرض مي‏كنم امام اگر مثل ساير مردم است و ندارد خبري از عالم بالا چرا امامش مي‏گويي مثل ساير رعيت است چرا اطاعتش را مي‏كني پس امام بايد يك خبري از غيب داشته باشد راهي به خدا داشته باشد كه من وقتي مي‏خواهم به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۴ *»

خدا برسم چنگ به دامن او بزنم چنان‏كه مسائل ظاهره را اگر نداند نمي‏شود امام باشد اگر مسأله‏اي از او بپرسي بايد طوري باشد ملكي به او نازل شود الهامي به او بشود كه بداند چيزي را كه من از او پرسيده‏ام او خودش واسطه اين مسأله است براي من و از ايني كه عرض كردم گاهي ملك بر امام نازل مي‏شود وحشت مكن خيال مكن نازل‏شدن ملك مخصوص انبياء است بدان واللّه ساير پيغمبران كه ملك براشان نازل مي‏شد واللّه ريزه‏خوار خوان احسان آل‏محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين و مقام آل‏محمد صلوات اللّه عليهم صد هزار هزار مرتبه بالاتر از مقام تمام انبياء است حتي مثل نوح پيغمبري مثل ابراهيم پيغمبري رتبه ايشان بايد بالاتر باشد وقتي اعتراف كردند به بزرگي محمد و آل‏محمد به آنها خلعت نبوت پوشاندند اگر تكبري مي‏كردند كاه هم به آخورشان نمي‏كردند همين‏جوري كه حضرت عسكري صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش مي‏فرمايند كه ان الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء چون از موسي عهد وفا را گرفتيم چون دانستيم به آن علم غيبي كه داشتيم كه احاطه دارد به هر چيزي به آن علمي كه داشتيم دانستيم كه وفا مي‏كند به عهد ما يعني قائل به امامت ما هست هميشه دوست ما هست هميشه خاضع است چون چنينش يافتيم و دانستيم امين است و خيانت نمي‏كند خلعت نبوت برايش فرستاديم كه تو نبي باش پس بدان ملك بر امام نازل مي‏شود و نقلي نيست آمد شخصي خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه مسأله پرسيد حضرت فرمودند نمي‏دانم و عمداً فرمودند نمي‏دانم تا اين حرف‏ها توش درآيد آن شخص رفت همين‏كه نزديك در رسيد گفت انا للّه و انا اليه راجعون آمدم پيش حجت خدا و سؤالي كردم و جوابم را نفرمودند حضرت صداش زدند فرمودند گاه‏گاهي كه ما مي‏خواهيم مسأله را جواب بگوييم متذكر كه مي‏خواهيم بشويم ملك براي ما نازل مي‏شود و براي ما خبري مي‏آرد گاهي در گوش ما مثل صداي زنبور صدايي مي‏آيد گاهي در قلب ما مثل زنجيري كه در طشت بخورد صدايي مي‏آيد پس بدانيد ملك بر ايشان نازل مي‏شود و براي ايشان خبرها مي‏آرد.

و واللّه امر بالاتر از اينها است چنان‏كه در همان حديث حضرت امام حسن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۵ *»

عسكري صلوات اللّه عليه مي‏فرمايد ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة اين روح‏القدس كه شنيده‏ايد كه متشخص‏تر است از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و پادشاه بزرگ و رئيس همه ملائكه است و تمام ملائكه اعوان و انصار اويند امام حسن عسكري صلوات اللّه عليه مي‏فرمايد اين پادشاه كل كه تمام تصرفي كه در ملك خدا مي‏شود اين روح‏القدس مي‏كند و عمله‏هاش مي‏فرمايد اين روح‏القدس در همان جايي كه هست يكي از نوباوه‏هاي باغ‏هاي ما را چشيده مثل اين است كه پشه چيزي را چشيده باشد پس اين بزرگواران در آن بالاها باغ‏هاي بسيار دارند و يكي از نوباوه‏هاش را چشيده روح‏القدس و تمام آنچه حوادثي كه هست تمام آنچه هست از ما كان و ما يكون همه بر دست اين روح‏القدس جاري مي‏شود و اين روح‏القدس چنين متشخص است و اين يكي از آن نوباوه‏هاي باغ‏هاي ايشان را چشيده خودشان چطورند آن را خودشان مي‏دانند و خداشان پس ملائكه نوباوه‏اي كه مي‏چشد از باغ‏هاي ايشان ملك ملك مي‏شود پس بگو ايشان به ملك خبر مي‏دهند و اگر جايي ملك خبر مي‏برد از جانب ايشان مي‏برد پادشاه وقتي قاصدي مي‏خواهد بفرستد جايي فعله‏اي را مي‏گيرد مي‏فرستد وقتي مي‏رود اين گدا در شهري ديگر كاغذي مي‏گيرد مي‏آيد حالا چون خبر آورده و كاغذ آورده جلالت شأنش و عزتش بيش از سلطان نيست نوكر سلطان است حالا گاه‏گاهي اگر ملك مي‏آيد و چيزي مي‏آورد براي ايشان معلوم است نوكر است خادم است خبر مي‏آرد براشان مي‏فرمايدانّ الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا ملائكه نوكران ما و نوكران شيعيان ما هستند نوكر كه شدند پس امر و نهي به آنها ايشان مي‏كنند و از براي ايشان مقام‏هاي بسيار است يك جايي هست مي‏روند آنجا ياد مي‏گيرند يك جايي هم خبر مي‏آرند باري ملتفت باش ان‏شاء اللّه.

اصل مطلب اين بود كه از براي ايشان چهار مقام است يكي مقام امامت اين آخرين مقامات ايشان و پست‏ترين مقامات ايشان است يكي مقام بابيت كه مقام باب است و واسطه فيض است و هرچه اين خلق مي‏خواهند بايد سرريز بشود از ايشان و از فاضل ايشان به خلق برسد و خدا فرموده و اسألوا اللّه من فضله فضل آن زيادتي است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۶ *»

كه سرريز كرده از وجود مبارك ايشان فرموده آن را طلب كن يك وقتي يك كسي عرض كرد خدمت يكي از ائمه كه من مدت‏ها است دعا مي‏كنم كه خدايا رزق مرا زياد كن و خدا زياد نمي‏كند اين سببش چه چيز است فرمودند دعا كه مي‏كني چه جور دعا مي‏كني عرض كرد اين‏طور دعا مي‏كنم كه خداوندا رزق حلالت را بر من وسيع كن فرمودند عجب توقعي كرده‏اي رزق حلال رزقي است كه پيغمبران از خدا مي‏خواهند عرض كرد نمي‏دانم عقلم نمي‏رسد چه جور دعا كنم فرمودند بگو اين زيادتي‏هايي كه مي‏ريزي در دنيا از اينها به ما بده پس آنچه سرريز مي‏كند از ايشان بايد طلب كنند مردم.

پس ببينيد از براي هر چراغي و ان‏شاء اللّه يك خورده دقت كنيد عرض مي‏كنم كه از براي هر چراغي چهار مقام است حالا كه معني مي‏كنم ملتفت مي‏شوي و مي‏داني خدا چرا اين‏جور تعبير آورده پس از براي هر چراغي چهار مقام است ببين چراغ اگر نوري نداشت كه چراغ نيست اصلاً ذغال است چراغ آن است كه پرتو داشته باشد و نوري داشته باشد پس از براي هر چراغي لامحاله يك پرتوي است و اين پرتو منبثّ است در فضا و مردم در توي آن پرتو مي‏نشينند و برمي‏خيزند و سياه و سفيد را تميز مي‏دهند از يكديگر پس اين پرتو چراغ لازم نور چراغ است و اين مقام خانه است چرا فكر كن ان‏شاء اللّه ببين اين خانه‏ها را خانه مي‏گويند چرا به جهتي كه تو در آن منزل مي‏كني خدا هم گفته في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع حالا نور چراغ هم خانه تو است چرا كه مي‏نشيني در آن نور برمي‏خيزي در توي آن نور سلوك مي‏كني در آن نور و اين مقام نوري كه تو در آن هستي مقام امامت است و تو بايد در توي نور امامت مختلف باشي و راه بروي اين است آن مقامي كه مي‏فرمايد عمّ يتساءلون عن النبأ العظيم اي پيغمبر از چه سؤال مي‏كنند از آن نبأ عظيمي كه از جانب خدا آمده سؤال مي‏كنند از چه سؤال مي‏كنند از آن نبأ عظيم سؤال مي‏كنند آن نبأ عظيم نبأيي است كه خودشان در آن راه مي‏روند و اين مقام امامت است كه بيان شده براي مردم كه به آن راه را از چاه تميز بدهند حق را بگيرند باطل را ترك كنند توي تاريكي نروند توي روشنايي بروند حلال مي‏خواهند حرام مي‏خواهند و دقت كن كه اين روشنايي را نور مي‏گويند چرا كه ظاهر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۷ *»

است براي خودش و ظاهر كننده چيزهايي است كه خودشان نمي‏توانند ظاهر باشند پس پرتو ايشان نور است لكن به شرطي كه دل بدهي تا ببيني نورشان را بسا همين‏طور كه نگاه كني ببيني نورشان را.

پس عرض مي‏كنم اين نور ظاهر است و ظاهركننده است چيزهاي ديگر را به اين معني هر چيزي كه خودش ظاهر باشد و چيزي ديگر را هم ظاهر كند نور است نهايت يك جوري ديگر است نور آن است كه خودش ظاهر باشد و چيزي ديگر را هم ظاهر كند كلام شخص نوري است از شخص خود اين صدا يك چيزي است و هر چيزي را هم كه شنيدي مي‏فهمي خود صدا چيزي است و خود اين صدا معني چيزي را هم به تو مي‏فهماند خودش ظاهر است و ظاهر كننده غير هم هست پس نور است كلماتي كه مي‏شنوي اين است كه در زيارت ايشان مي‏خواني كلامكم نور كلام ايشان نور است به جهتي كه كلام ايشان حق را از باطل جدا مي‏كند مي‏نماياند باطل را كه آن باطل است مي‏نماياند حق را كه آن حق است مي‏نماياند واجب را كه آن واجب است مي‏نماياند مستحب را كه آن مستحب است مكروه را كه مكروه است مباح را كه مباح است جميع چيزها را به كلام مي‏نماياند به تو پس نور است كلام پس مقام پرتو چراغ را كه از براي هر چراغ پرتوي است و در توي پرتو آن چراغ تو حقي را از باطل تميز مي‏دهي چاه را از راه تميز مي‏دهي نور را از ظلمت تميز مي‏دهي سفيدي را از سياهي تميز مي‏دهي دقت كن كه اينها سرّ است ببين تو اگر بخواهي بروي در توي چراغ چيزي را تميز بدهي مي‏سوزي آنجا چشم آدم مي‏سوزد جسم آدم مي‏سوزد نمي‏توان پيش خود امام رفت و كاري كرد لكن در توي پرتو او كه قول او است و نور او است اگر رفتي چشم تو نمي‏سوزد جسم تو نمي‏سوزد در پرتو او و نور او و قول او تو مي‏تواني ببيني چه چيز حق است چه چيز باطل است.

پس مقام امامت ايشان مقام پرتو چراغ است و خود اين چراغ واسطه اين پرتو است خود اين چراغ واسطه است كه پرتو اين چراغ هميشه از يخه و گريبان اين شعله سر بيرون مي‏آورد و منبثّ در فضا مي‏شود و تمام خانه را روشن مي‏كند پس خود اين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۸ *»

چراغ مقام بابيت را دارد مقام وساطت را دارد پس مقام خود چراغ مقام واسطه است كه اين نورها مقام زيادتي آن شعله هستند كه از گريبان شعله سر بيرون آورده‏اند يا بگو از طرف شعله سرريز شده و زياد آمده و تمام خانه را روشن كرده پس بگو اين روشنايي درختي است از آتش و شاخه‏ها دارد و اگر چرت نزني خيلي حظ‏ها بايد بكني اين حرف‏ها بدانيد واللّه هيچ جا نيست واللّه خوابش را نديده‏اند اگرچه ادعايش را مي‏كنند لكن وقتي بروي پيششان مي‏بيني هيچ نمي‏دانند.

پس عرض مي‏كنم فكر كن ببين روشنايي‏ها همه از آتش است اما تو فكر كن كه اگر دودي در اين ميان نبود آيا آتش پيدا بود يك خورده دقت كن و فكر كن ببين اين روغني كه هست اين روغن آب مي‏شود و اين آب گداخته مي‏شود و خورده خورده بخار مي‏شود مي‏آيد بالا و خورده خورده گرم كه شد آن بخار دود مي‏شود و آتش توي اين دود در مي‏گيرد پس هميشه آتش توي اين دود پيدا است و اگر اين دود در ميان نبود و اگر اينها را فكر كني سرّ شرع و خيلي چيزها به دستت مي‏آيد عرض مي‏كنم آتش در جميع جمادات هست در جميع چيزها هست اما پنهان است تا معالجه نكني بيرون نمي‏آيد كبريتي به جايي بكشي يا سنگي به چخماقي بزني يك كاري بكني تا آن‏كه به دودي درگيرد تا آتش پيدا شود و اگر نه اين چشم خود آتش را نمي‏بيند فكر كن ببين منقلي را كه چوب زياد در آن چيده باشند و چوبش رطوبت نداشته باشد و بسوزانند اگر آتشي سوخته شده باشد و آن رطوباتي كه در چوب هست جميعاً دود شده باشد و به هوا رفته باشد در منقل كه نگاه مي‏كني قلوه‏هاي سرخ شده پيدا است اما آتش بالاي منقل پيدا نيست اما بالاي منقل بته بگيري يك دفعه درمي‏گيرد پس معلوم مي‏شود كه اينجا آتش هست دست بگيري مي‏سوزد بته مي‏گيري مي‏سوزد پس آتش هست اما رنگش چه رنگ است رنگي ندارد پس آتش بايد به ذغالي تعلق بگيرد وقتي تعلق مي‏گيرد به ذغالي كه سياه است سياهي ذغال كه با نور تركيب شد سرخ مي‏شود اين است كه اگر زياد بدمي به اين ذغال كه رطوباتش كم شود و آتش مستولي شود اگر زياد بدمي به اين آتش كه آن سياهيش برود يك دفعه مي‏بيني رنگ اين آتش كه در اول سرخ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۹ *»

بود زرد مي‏شود زيادتر بدمي زرد بوده بسا سفيد شود يك‏پاره دمها كه زورش خيلي است با آن دمها بدمند بسا اين قدر روشن مي‏شود كه از چشم مي‏رود كسي اگر نگاه كند در كوره مي‏بيند چيزي پيدا نيست روشنيش چشم را مي‏زند.

باري منظور اين است كه آتش پنهاني در همه‏جا هست اما تدبيري بايد كرد كه آتش پيدا بشود تا به كار ما برخورد آتش پنهاني اطاق تاريك را روشن نمي‏كند بايست لامحاله روغني به دست آورد كثيف از جنس اين كثافت‏هاي ظاهري و رطوبتي بايد در آن باشد و لزوجتي كه آتش بر او مسلط بشود كه آب شود و آن آب بخار شود و آن بخار دود شود آن وقت آتش در آن درگيرد آن وقت رنگش اين جوري كه مي‏بيني مي‏شود و پرتوش را مي‏اندازد آتش غيبي پرتو ندارد عجب است كه در اين آيه همه چيز را بيان كرده‏اند لكن مردم خبر ندارند مي‏فرمايد يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار و اين چراغ به تنهاييش اضاءه مي‏كند اگرچه آتش به او نرسد روغن او خودش روشنايي مي‏كند آتش كه به او درمي‏گيرد روشنايي بر روي دود پيدا مي‏شود دود اگر نباشد روشناييش پيدا نيست و خاطرجمع باش كه اگر روشناييش نباشد گرميش هم نيست چرا كه در چوب آتش هست اما نه جايي را گرم مي‏كند نه جايي را روشن مي‏كند به جهتي كه ندارد جايي كه به آن تعلق بگيرد ان‏شاء اللّه چرت مزن تا اين‏كه حقيقت به دستت بيايد.

هر چراغي را پرتوي است پرتو اين چراغ مقام خانه اين چراغ است پس اگر مي‏خواهي بگويي در اين خانه مردم منزل مي‏كنند بگو چرا كه مردم همه مي‏آيند در روشنايي منزل مي‏كنند اين نور منزل مردم است چون اين خانه را گرفتند منت گذاردند بر ما آتش محدق بود به عرش الهي آن بالا پس بر ما منت گذاشت آن را پايين فرستاد در خانه‏هايي چند كه اذن داده بود آنها بلند مرتبه باشند تا ما خوب و بدي تميز بدهيم و بتوانيم احكام الهي را پيدا كنيم از حق و باطل و حلال و حرام و ساير احكام پس براي هر چراغي لامحاله خانه‏اي است و آن خانه پرتو او است خود چراغ واسطه فيض اين پرتو است و اگر چراغ نبود اين پرتو نبود و اگر اين پرتو نبود چيزها از هم تميز داده نمي‏شد حالا ديگر ان‏شاء اللّه از اينجا بدان كه ائمه اگر واسطه نبودند امام هم نبودند اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۰ *»

واسطه نيست امام هم نيست ببين خدا مثلش را به چراغ زده فكر كن در او و حكمتش را تو ان‏شاء اللّه برخور به جهتي كه اين مثال اوضح مثال‏ها بوده واضحترين بيان‏ها بوده از اين جهت به چراغ مثل زده كه تو بداني هر خوبي و بدي را تو به نور تميز مي‏دهي و هر سياهي و سفيدي را به نور تميز مي‏دهي و اگر نور نباشد هيچ سياه هم پيدا نيست چنان‏كه اگر نور نباشد سفيدي هم پيدا نيست راهي پيدا نيست چاهي پيدا نيست پس هر چراغي لامحاله خانه‏اي دارد و خانه‏اش منزل مردم است يا بگو خانه خود چراغ است چرا كه چراغ در وسط نور خودش نشسته پس چراغ در وسط خانه خودش نشسته لكن روي همه نورها به اين چراغ است چراغ كسي است كه همان جايي كه نشسته بنا مي‏كند فيض ريختن.

پس يك مقام بابيت و وساطتي از براي اين چراغ هست مقام وساطتش آن مقام دود بودنش است اگر تو كاري بكني كه اين دود نباشد پفي بكني كه اين دود برود دود كه رفت روشني هم همراهش مي‏رود حتي آن‏كه اگر دقت كني وقتي پف بكني و خاموش كني چراغ را و هنوز دود دارد دود هنوز گرم است اگر آتشي روشن به نزديك آن دود بردي برمي‏گردد دوباره در آن دود درمي‏گيرد پس آن دود حامل آن نور است پس مقام دود مقام واسطه است اما نه هر دودي واسطه است چه بسيار دودها كه تاريك مي‏كند اطاق را دودي كه درنگرفته به آتش چه مصرف دارد چشم آدم را كور مي‏كند نفس آدم را حبس مي‏كند عالم را تاريك مي‏كند اين دود وقتي درگرفت به آتش آن وقت واسطه فيض مي‏شود و آن وقت از خودي خود درگذشته رنگ خود دود سياه است به خلاف آن وقت كه آتش در آن درگرفت كه ديگر هيچ سياهي در آن پيدا نيست اگر دود را ول كني خودش از بالا مي‏آيد پايين دودها كه به جايي بنشيند بتراشي مي‏ريزد پايين سرد است و پايين مي‏ريزد اين دودهاي خارجي را كه مي‏بيني بالا مي‏رود يك خورده حرارتي توش هست كه مي‏رود بالا تا سرد بشود مي‏آيد پايين مزاج خود دود رو به سجين مي‏رود رو به پايين مي‏رود وقتي حرارتي در آن هست به واسطه آن حرارت مي‏رود بالا آن وقت اگر چيز سبكي هم پيشش باشد كه پُري كثيف نباشد بالا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۱ *»

مي‏برد او را به همراهي خود پس يك مقامي دارد اين چراغ كه خودش آتش است و يك مقام دودي دارد كه در آن دود درگرفته است بعد يك مقام وساطتي دارد كه از شكم آن دود بيرون آمده يك مقام نوري هم هست كه در فضاي عالم منتشر شده است پس ديدي كه هر چراغي چهار مقام دارد حتي اين‏كه اين چهار مقام براي خودت هم هست نمونه‏اش هست در خودت بفهم بعد سر جاش جاري كن شما هم اگر چنين بدني نداشتيد روح شما هيچ پيدا نبود شما چنين بدني اگر نداشتيد روح شما هيچ نمي‏ديد هيچ نمي‏شنيد هيچ طعم نمي‏فهميد هيچ بو نمي‏فهميد هيچ گرمي و سردي نمي‏فهميد با وجودي كه مي‏فهمي بدن بي‏روح هم آن چيزها را نمي‏فهمد وقتي روح آمد توي بدن نشست اين بدن واسطه ظهور روح مي‏شود و روح چيزها را مي‏فهمد روح است كه به كلش بينا است اما در توي چشم به كلش شنوا است اما توي گوش به كلش بوها را مي‏فهمد اما توي بيني به كلش طعم‏ها را مي‏فهمد اما توي زبان اگر نيايد توي بدن اصلاً اين كمالات براش ظاهر نيست پس اين بدن واسطه فيض است پس اين بدن به واسطه گوش خودش صداها را مي‏گيرد و به روح تو مي‏رساند همچنين روح تو حاجتي مي‏خواهد مثلاً  مي‏خواهد صدايي حالي كسي كند خواهش خود را مي‏گذارد در اعضا و از اين بدن خواهش خود را ابراز مي‏دهد پس ببينيد شخص به روح خودش زنده است و به روحش امر و نهي مي‏كند به روحش معامله مي‏كند لكن اگر آن حيات در توي دود بدن تعلق نگيرد آن حيات بايد در خانه خود اين دود دربگيرد تا اين دود زنده شود آن وقت مرادهاي خود را چه خودش بفهمد و چه به مردم اظهار كند در هر مقامي بخواهيد فكر كنيد و روشن‏ترين مقام‏ها همين چراغ و آفتاب است كه خدا در قرآن يك‏جا پيغمبر را گفته آفتاب والشمس و ضحيها و همچنين يك‏جا چراغ گفته.

پس از براي ايشان يك مقامي است كه نوراني كرده‏اند عالم را يعني هدايت كرده‏اند كساني را كه مي‏خواسته‏اند هدايت بيابند و بيرون كردند منافق را از دايره خودشان واللّه هيچ منافق را نمي‏خواهند و محتاج به او نيستند خدا مي‏داند همين جوري كه منافق توي دلش اهل حق را نمي‏خواهد واللّه اهل حق هم به همين‏طور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۲ *»

نمي‏خواهند رؤيت آنها را ببينند بيزارند از آنها پس حالت ايشان اين است كه حق را ظاهر كنند نور را نور مي‏گويند كه تو تميز بدهي رنگ‏ها را از يكديگر و كلام ايشان نور است و كلام ايشان خانه ايشان است و اگر دقت كني ان‏شاء اللّه مي‏فهمي قرآن خانه ائمه طاهرين است ايشان توي قرآن منزلشان است و واللّه ايشان روح قرآن هستند و قرآن بدن ايشان است قرآن كتاب اللّه صامت خدا است و ايشان كتاب ناطق خدايند كتاب ناطق كجا منزل مي‏كند البته در كتاب صامت پيغمبر وقتي از دنيا مي‏رفت فرمود اي مردم حلال خدا بيش از آن است كه من بگويم و شما ياد بگيريد و حرام خدا بيش از آن است كه من بگويم و شما ياد بگيريد من مي‏روم و در ميان شما مي‏گذارم دو چيز نفيس را يكي كتاب خدا را و يكي عترتم را و اين دو با هم هستند تا لب حوض كوثر بر من وارد شوند اگر چنگ بزنيد و اين دو را بگيريد گمراه نخواهيد شد هرگز پس كتاب ناطق امام است صلوات اللّه عليه و او بي‏كتاب صامت نمي‏تواند كاري بكند اين كتاب فرمان او است پادشاه حاكمي بفرستد جايي بايد فرمان را بردارد ببرد آنجا آن را برمي‏دارد مي‏آرد براي مردم مي‏خواند پس فرمان بايد به دست او باشد اگرچه فرمان را خودش مي‏خواند خودش شرح مي‏كند خودش بيان مي‏كند اما جوري شرح مي‏كند و بيان مي‏كند به زبان خود شما كه شما بفهميد اين فرمان را پادشاه به من داده اين را پادشاه فرستاده پس حاكم بي‏فرمان حكومت نمي‏تواند بكند حاكمي هم كه فرماني ندارد فرمان نمي‏تواند بدهد پس اين دو از هم جدا نمي‏شوند هرگز پس كتاب صامت هيچ كار از او نمي‏آيد كتاب ناطق بي‏فرمان نمي‏تواند ثابت كند مطلب خود را فرمان را برمي‏دارد و خودش مي‏خواند و خودش روح آن فرمان است و معني مي‏كند اين فرمان را طوري هم معني مي‏كند كه بفهمند مردم اين است كه قرآن قائم مقام است براي ائمه اين قرآن ظاهر ايشان است و ايشان باطن اين قرآن هستند ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اگر چيزي يافت شد در جايي از قرآن از خوبي اول آن خوبي ايشانند آخر آن خوبي ايشانند اصلش ايشانند فرعش ايشانند معدنش ايشانند مأواش ايشانند منتهاش ايشانند پس ايشان روح قرآنند و اين قرآن كأنه لفظ

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۳ *»

ظاهر ايشان است و خليفه ايشان است همچنين ايشانند روح سنت خودشان و احاديث خودشان قائم‏مقام خودشان است پس اگر اينها را با آن روح بگيري كفايت تو را مي‏كند اگر بي‏روح بخواهي بگيري نمي‏شود چنان‏كه در توي چراغ اگر نباشد آتش اين پرتو نمي‏شود آنجا ظاهر بشود بايد لامحاله اين دود زنده شده باشد به روح آتش اگر زنده نشده باشد دودي سياه اطاق را روشن نمي‏كند.

پس از براي ايشان بدانيد كه چهار مقام است و آن مقام اول اول ايشان مقام بيان اسمش است چنان‏كه مقام دودي ايشان كه يك مقام پست‏تر است از آن مقام مقام معاني اسمش است و مقام هيئت شعله كه تو مي‏بيني آن را باب اسمش است واسطه اسمش است و آن مقام ديگر كه نوري باشد كه در هوا منبثّ است مقام امامت اسمش است پس در مقام امامت امامي كه باب فيض نباشد امام نيست امامي كه فيض نداشته باشد امام نيست امامي كه اين جور چراغ در وسط قلبش نباشد امام نيست امامي كه هدايت نشده باشد چگونه مي‏تواند امام باشد مي‏تواند هدايت كند أفمن يهدي الي الحق احق ان‏يتبع أمّن لايهدّي الاّ ان‏يهدي لايهدي هم در قرائتي هست و درست هم هست و بهتر و سر راست‏تر هم هست باري كسي كه خودش كور است نمي‏تواند راهنما باشد كسي كه صدا را نمي‏تواند حالي مردم كند معني را البته نمي‏تواند حالي كرد چگونه هدايت مي‏تواند بكند پس تا خودشان راه به جايي نبرند نمي‏توانند كسي را هدايت كنند نجات بدهند اينها مشكل نيست فهمش خيلي هم آسان است الاّ آن‏كه مردم پشت به پشت هم داده‏اند كه اين حرف‏ها زده نشود و سعي‏ها در اين دارند كه حق را بردارند از دنيا حق را بردارد ديگر باطل‏ها با هم مي‏سازند همين قدر حق نباشد در ميان ديگر هرچه هست خوب است عامه مردم بناشان بر اين است كه همين كه حق نباشد كاري به او ندارند يهودي‏ها هستند ببين هيچ تعصبي مي‏كشند يهودي‏ها را بزنند از شهر بيرون كنند همه مي‏گويند موسي به دين خود عيسي به دين خود با آنها معامله مي‏كنند خريد مي‏كنند فروش مي‏كنند عداوتي با يهودي‏ها نمي‏كنند عداوتي با نصاري نمي‏كنند اگر سني‏ها بيايند در اينجاها خريدي فروشي كنند با آنها معامله مي‏كنند هر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۴ *»

جايي كه حق نباشد راه صلحش وسيع است براي اين‏كه يك طوري مدار بگذرد لكن همين كه حق شد همه اتفاق مي‏كنند كه بايد كاري بر سرش آورد كه نگويد حق را و اگر مي‏گويد بايد كاريش كرد كه تمامش را نگويد بايد همت كرد كه اين را از صفحه روزگار برش اندازند كه روي زمين نباشد كه حق بگويد از اين است كه حق را مي‏خواهند گوشه‏نشين كنند از اين جهت كم مي‏شنوند حرف حق را حالا چكار كنند اهل حق بخواهند نفس بكشند از اطراف دشمن مي‏ريزد بر سرشان كه اين حرف‏ها را نزنيد.

دقت كن ان‏شاء اللّه فكر كن در كار و بار اين مردم خيلي عبرت خواهي گرفت در هر شهري ببين بازي‏گرها تنبك‏چي‏ها لوطي‏ها ميمون مي‏رقصانند خرس مي‏رقصانند لوطي‏گري مي‏كنند ببين هيچ وقت ملايي شال به گردنش نكرد كه واشريعتاه دين خراب شد شريعت از ميان رفت اين لوطي‏ها خرس مي‏رقصانند اينها غنا مي‏خوانند هيچ ملايي چنين كاري نكرد بلكه بسا خودشان هم اينها را در بازار مي‏بينند و مي‏گذرند و چيزي نمي‏گويند بسا يك پول هم به او بدهند هيچ فتنه و فسادي برپا نمي‏كنند با وجودي كه خود آن الواط هم مي‏دانند اينها خلاف شرع است همه مردم هم مي‏دانند خلاف شرع است خود آن آخوند هم مي‏داند هيچ‏كس نيست كه نداند خلاف شرع است مع‏ذلك هيچ كس پاپي نمي‏شود كه اينها نباشند از اين جهت آن لوطي با آسودگي هرچه تمام‏تر در ميان بازار لوطي‏گريش را مي‏كند سهل است پول هم از مردم مي‏گيرد اما همين كه حق را مي‏خواهند بگويند اهل حق هيچ پولي از كسي هم نمي‏خواهند مي‏گويند بابا بيا ياد بگير اين حرف‏هايي كه ما مي‏زنيم اينها را كه ياد مي‏گيري دوست خدا مي‏شوي از عرصه حيوانات بيرون مي‏روي حيوانات اينها را راه نمي‏برند اصرار هم مي‏كنند كه بابا بيا ياد بگير ما هيچ واللّه از تو نمي‏خواهيم بلكه دستي هم مي‏دهيم اما اين‏كه مي‏گويم دستي مي‏دهم بدانيد من هيچ پول ندارم به كسي بدهم مي‏گويم اگر اينها را ياد گرفتي خدا لطف مي‏كند به شما نظر عنايت مي‏كند به شما تجارتتان را بركت مي‏دهد زراعتتان را بركت مي‏دهد جميع خير دنيا و آخرت نصيبتان مي‏شود اين‏جور دستي مي‏دهند پس بدانيد اينها اين همه التماس مي‏كنند دليل مي‏آرند برهان مي‏آرند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۵ *»

كه خاطرجمع باشيد ما هيچ نمي‏خواهيم از شما باز نمي‏آيند پيش اهل حق لكن بازار مي‏روي مي‏بيني تنبك‏چي تنبك مي‏زند مي‏ايستي تماشا هم مي‏كني چرت هم نمي‏زني كسل هم نمي‏شوي بلكه اگر چرتت بيايد بازي كه درآوردند خواب از سرت بيرون مي‏رود تماشات را مي‏كني حظت را مي‏كني آن آخر كار هم به اندازه جيبت به اندازه كرمت يك قران يك پناباد يك پول هرچه داري مي‏دهي وقتي هم مي‏روي هيچ قُندقُند نداري كه امروز رفتم بازيگرخانه يك قران مايه گذاشتم بلكه هيچ يادت هم نمي‏آيد كأنه هيچ طور هم نشده اما حالا اگر بخواهي يك پول بدهي به گدايي خيلي زورت مي‏آورد اما آنجا بسا يك تومان مايه گذاشتي يك وسعت صدري داري كه هيچ باكت نيست عامه مردم اين‏جورند طبيعت بازيگري نوعاً توي همه مردم هست بازي را دوست مي‏دارند بناي بازي كه شد چرت از سر مردم مي‏رود همين‏كه بناي گفتن حق است وقتي مي‏گويند مي‏بيني چرت مي‏آيد كسالت مي‏آيد همه را مي‏گيرد ملتفت باشيد اينها ضرب نيست بزنم بلكه ضرب هست به نوع خودمان مي‏زنم.

باري پس عرض مي‏كنم كه هيچ اين مردم دشمن نيستند مگر با حق و با اهل حق ديگر فلان آخوند خيلي به هيجان مي‏آيد كه اينها غلو است بر فرضي كه غلو كنند كرده باشند مثل آن تنبك‏چي كه تنبك مي‏زد تو برو نمازت را بكن انكار فضائلت را بكن برو در خانه‏ات بتمرگ غرض اين مردم عداوتي كه دارند با حق است با كلمه حقي است كه مي‏خواهند گفته نشود و واللّه نمي‏دانم چه خبر است يك وقتي من از زبانم جست يك كلمه راستي گفتم اين مردم وحشت‏ها كردند از دورم پاشيدند واعمرا گفتند كه من يك كلمه حقي گفته‏ام آن كلمه را هم عرض مي‏كنم و آن اين بود كه عرض كردم در توي حق هيچ چراغي روشن‏تر از ضروريات دين و مذهب نيست به جهت آن‏كه آنچه مسائل هست از دو قسم بيرون نيست بعضي مسائل هست محل اختلاف است آنچه محل اختلاف است از زمان معصوم تا حالا هميشه علماء اختلاف داشته‏اند و دارند و كافر هم نمي‏شوند مثلاً يكي كشمش را كه بجوشد پاك مي‏داند يكي پاك نمي‏داند اختلاف كرده‏اند ايني كه محل اختلاف است هميشه بوده و هميشه خواهد بود اينها هيچ كدام

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۶ *»

باطل نيست نه دلالت بر بطلان كسي دارد نه دلالت بر حقيت كسي دارد از اين محل خلاف كه گذشتي ديگر چيزهايي است كه مسلم كل است مثل اين‏كه نماز ظهر در حضر چهار ركعت است ديگر كسي در اين اختلافي نكرده پس يك‏پاره مسائل هست محل اتفاق كل است حالا ما از زبانمان اين حرف جسته است كه اين محل اتفاق كل را اگر كسي وازد اگر از روي جهل اين حرف را زده اعتنائي به او نيست اگر از روي غفلت وازده باز هم اعتنائي به او نيست شخص جاهلي است شخص غافلي است و شخص جاهل حامل دين نيست شخص غافل حامل دين نيست اگر ادعا كند كه من حامل دينم از او نبايد قبول كرد و اگر از روي جهل نيست و از غفلت نيست و عمداً خلاف ضرورت مسلمين مي‏كند مثلاً مي‏گويد نماز ظهر را بايد پنج ركعت كرد يا سه ركعت كرد كافر مي‏شود اين را ميان سني‏ها بگويي همه قبول مي‏كنند اين يك كلمه را من گفتم مقدسين و سبيل‏چيده‏ها وحشت كردند بدشان آمد از دور من پاشيدند به جهت اين حرف كه من زده‏ام واللّه هيچ كس نمي‏تواند رد كند اين حرف را طوري هست اين حرف كه تمام كتاب تمام سنت برايش شهادت مي‏دهد و اين قاعده‏اي است حضرت كاظم صلوات اللّه عليه نصب فرموده‏اند فرمايش كردند به طور كلي و اين رساله‏اي است نوشتند و فرمودند امور الاديان يعني در هر ديني كه فكر كني دين يهود دين نصاري دين اسلام فرمودند امور الاديان امران و ببينيد كه امام است همچو قسمت مي‏كند قسمتي كرده‏اند كه آدم حظ مي‏كند مي‏فرمايد تمام امور اديان دو قسم است يا محل اتفاق است يا محل خلاف آنهايي كه محل خلاف هست باشد كارش نداريم خلاف آن كسي را از دين بيرون نمي‏برد و آن قسمتش كه محل خلاف نيست اگر كسي از آن بيرون رفت از آن دين بيرون مي‏رود فكر كنيد ببينيد آن چيزي كه محل اتفاق يهود است اگر يكي از يهود از آن بيرون برود از دين يهود بيرون رفته آن چيزي كه محل اتفاق نصاري است اگر كسي از آن بيرون برود از دين نصاري بيرون رفته آن چيزي كه محل اتفاق مسلمانان است كسي از آن بيرون برود از دين اسلام بيرون رفته اين امور مسلّم كل اسمش است و ضروريات دين اسمش شده و اين ضروريات چراغي است كه خدا در دين و مذهب

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۷ *»

روشن كرده و چراغي روشن‏تر از اين خلق نكرده بعد از اين هم چراغي خدا روشن‏تر از اين خلق نخواهد كرد راه هدايتي است واضحترين جميع راه‏ها واضح است به طوري كه هيچ عالمي معذور نيست كه آن را نگيرد هيچ عامي معذور نيست كه آن را نگيرد مگر غافل محض باشد يا جاهل محض باشد مثل اين كوهي‏ها و چادرنشينان كه نماز نمي‏كنند روزه نمي‏گيرند اينهايي كه شعوري دارند و تكليفي به ايشان تعلق گرفته مي‏دانند كه اموراتي كه مسلم كل است آنها را عامي مي‏داند چنان‏كه عالم مي‏داند عرض كرده‏ام بسيار بسياري از ضروريات اسلام را خيلي از يهودي‏ها هم مي‏دانند خيلي از ضروريات مذهب شيعه را سني‏ها مي‏دانند از خيلي از سني‏ها اگر بپرسي شيعه‏ها چطور وضو مي‏گيرند مي‏دانند و تعجب اين است كه اين حرف‏ها را من زده‏ام بعضي گفته‏اند مردمان عوام چه مي‏دانند ضرورت چه چيز است عرض مي‏كنم اگر عوام ضرورت ندانند پس بايد عوام هيچ تكليف نداشته باشند بايد هيچ دين نداشته باشند اگر ضرورت را عوام ندانند بايد مكلف به هيچ نمازي به هيچ روزه‏اي به هيچ ديني نباشند.

پس عرض مي‏كنم تو يك خورده خودت دقت كن ببين تمام آن معجزاتي كه از پيغمبر9 صادر شده هر معجزي از هر پيغمبري صادر شده آيا تمام اين معجزه‏ها را براي بازي آوردند يا براي اين آوردند كه حقي را در ميان مردم بگذارند تمام معجزات صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اوصياشان و همه صاحبان معجز بودند و اين‏ها همه را آوردند كه بابا اين حرفي كه ما مي‏زنيم راست است اين معجزاتي كه ما آورده‏ايم براي اين است كه بگذاريم در ميان شما ديني و اين حق است كه آورده‏اند و گذارده‏اند حالا اين چه چيز است اين حقي را كه گذارده‏اند به غير از اين‏كه يك‏پاره چيزها است كه محل اتفاق كل است يك پاره‏اش محل نظر است و محل اختلاف آني كه محل اختلاف است هميشه ميان علماء بوده و هست و اين اختلاف ضرري به دين و مذهب ندارد آني كه محل اتفاق است بايد گرفت پس آنها محكم‏تر است از فرد فرد معجزات پس نماز ظهر چهار ركعت است اين با شق القمر مسلم شده با فلق بحر مسلم شده با معجزه نوح مسلم شده معجزات تمام انبياء همه روي هم رفته تا اين مسلم شده پس در هريك

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۸ *»

هريك از ضروريات كه فكر كنيد همه همين‏طور است و ضروريات همان اموراتي است كه مسلم كل است به طوري كه آنهايي كه بيرونند خبر دارند از دين اينها كه اين است دين اين طايفه سني‏ها كه خيلي خبر دارند از مسلميات شيعه چنان‏كه شماها خيلي خبر داريد از مسلميات دين‏هاي ديگر.

پس اين ضروريات چيزي نيست كه مخفي باشد و كسي خبر نداشته باشد اموري كه به معجزات تمام انبياء ثابت شده و روي زمين گذارده شده اينها چراغي است كه واللّه روشنترين جميع چراغ‏ها است اگر اين چراغ را گرفتيد آن وقت تابع ائمه مي‏توانيد بشويد آن وقت ائمه را مي‏توانيد بشناسيد آن وقت اطاعت مي‏توانيد بكنيد و اگر بنا شد كه اينها هيچ نباشد و اينها را وازنيد ديگر نمي‏توان ائمه را شناخت نمي‏توان خدا را اطاعت كرد نماز ظهر را گفته‏اند چهار ركعت بكن بايد چهار ركعت كرد و حالا مقدسي پيدا شده مي‏خواهد بيشتر منت گردن خدا بگذارد مي‏گويد من پنج ركعت نماز مي‏كنم يا يك خراحمقي بيايد تخفيف بدهد بگويد دو ركعت بكنيم بهتر است ديگر بسا يك‏پاره شواهد هم بياورد اين احمق چنان‏كه بابي‏ها يك‏پاره مزخرف از اين قبيل مي‏بافتند بگويد نماز روز اولش دو ركعت بوده و همين‏طور هم هست بلكه در معراج كه خدا قرار داد نماز را يك ركعتش واجب شد آن يكيش را پيغمبر خودش به جا آورده خدا به او گفت بايست پيغمبر ايستاد گفت ركوع كن ركوع كرد گفت باز بايست ايستاد گفت سجده كن به سجده افتاد يك ركعت هم خود پيغمبر كرد دو ركعت شد و همان دو ركعت بود دو ركعت هم پيغمبر زياد كرد حالا كسي پيدا بشود كه بله حالا آخرالزمان است و حق قوت گرفته همان دو ركعت كفايت مي‏كند يا اين‏كه بدن ضعيف است و در تمام عمر هم آن دو ركعت نماز كفايت مي‏كند و از اين جور مزخرفات گفتند و نماز را ترك كردند ديگر كسي بسا زيادش كند بسا كسي كمش كند.

شما ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه اگر بنا شد كسي مسلميات را اعتنا نكند كه كسي بخواهد از اينها كم و زياد كند بتواند ديگر ديني باقي نمي‏ماند تا ميزاني نباشد مسلم كل كه بسنجند به آن حق و باطل را ديني باقي نمي‏ماند فكر كنيد اگر بنا شد دو ركعت باشد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۹ *»

بسا يك كسي ديگر مي‏آيد مي‏گويد يك ركعت باشد يك كسي ديگر مي‏آيد مي‏گويد اول اين نماز را براي اين قرار داده‏اند كه انسان توجهي به خدا كند همين‏طور مي‏نشينند توجه مي‏كنند به خدا هيچ نماز واجب نيست چنان‏كه بعضي از صوفيه گفتند كه مراد از نماز اين است كه انسان توجه داشته باشد به خدا بداند خدا عالم است قادر است يك جايي بنشيند و به ياد اين بيايد كه خداش عالم است خداش قادر است خداش رؤوف است خداش رحيم است اين كار را كه كرد نماز كرده اين ذكر خفي دعائي است كه خيلي از نماز بهتر است اين كفر و زندقه‏ها را گفتند.

عرض مي‏كنم وقتي بنا شد انسان ضروريات را اعتنا نكند هر كسي ديني مي‏تواند اختراع كند و اگر چنين شد گو ديني نباشد اصلاً چرا كه دين‏ها كه به عدد هوي و هوس مردم است پس گو هيچ ديني نباشد چنان‏كه بعضي هم مي‏گويند اين دين‏هايي كه در ميان مردم است همه دروغ مي‏گويند پس عرض مي‏كنم تو اگر دين و مذهب مي‏خواهي فكر كن و آن اموراتي كه مسلم كل است بگير و ولش مكن اموراتي كه مسلم كل است به طوري كه به حد عصمت رسيده كه هيچ كس نمي‏تواند بهانه كند كه من نمي‏دانستم آيا نمي‏دانستي كه نماز ظهر چهار ركعت است در حضر آيا نمي‏دانستي زنا حرام است بله عامي چه مي‏داند ضروريات چه چيز است چه مي‏فهمد ضروريات چه چيز است خير يهودي‏ها هم مي‏فهمند ضروريات اسلام را بسيارش را.

پس بدانيد كه ضروريات دينتان است كه حفظ مي‏كند دين و ايمان شما را و واللّه كسي اگر اينها را شنيد و گرفت ضروريات را تا قيامت سالم مي‏رود و واللّه اگر كسي به يك ضرورتي از اين ضروريات بي‏اعتنايي كند مثلاً ديدي مسح را كف پا مي‏كشد نه پشت پا مي‏گويد من همچو مي‏فهمم كه كف پا را مسح بكشند كه گردهاي كف پامان پاك شود اين بهتر است از اين‏كه پشت پا بكشند سهل چيزي است به همين حرف از دين بيرون مي‏رود و كافر مي‏شود و مخلد در آتش جهنم به همين كه اين را سهل گرفته اين مردم عامي چيزهاي سهل را سهل‏انگاري مي‏كنند خيال مي‏كنند آنها محض فضل است مثل اين‏كه پيش خيلي خيلي از مردم اگر كسي در ملأ عام فحش بدهد كسي كشف عورت كند ميان

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۰ *»

مردم اين كارها پيش مردم بسيار قبيح به نظر مي‏آيد اما يك كسي غيبت كند اين پرقبحي ندارد وحشتي نمي‏كنند لكن پيش خدا غيبت از زنا بدتر است و پيش مردم معلوم است زنا چقدر قبيح است بابا فلان شخص غيبت كرد تو هيچ وحشت نكردي و چيزي نگفتي بسا پشت سرش هم نماز مي‏كني اما اگر كسي زنا بكند همه وحشت مي‏كنند و او را لعن و طعن مي‏كنند حتي آن‏كه اگر توبه هم بكند باز اعتنائي به او نمي‏كنند.

باري سعي كنيد تابع خدا باشيد هرچه را او بزرگ شمرده شما بزرگ بشماريد پس عرض مي‏كنم كه منكر ضروريات از جميع طوايف بدتر است اگر هم هيچ فسقي هيچ فجوري كسي از او نديده باشد معلوم است مي‏خواهند ميان مردم راه روند البته فحش نمي‏دهند البته مال مردم را علانيه نمي‏خورند واللّه آنهايي كه مال مردم را نمي‏خورند اگر امري مسلمي را وازند اين مخلد است در آتش جهنم اگرچه خيلي ادعا داشته باشد خيلي نماز كند خيلي روزه بگيرد خمس داده باشد زكات داده باشد هيچ خلاف شرع نكرده باشد همين‏طور كه بگويد مسح را كف پا بايد كشيد پشت پا نبايد كشيد كافر است و مخلد در جهنم است خلاصه كنم هر حلالي كه مسلم شد كه حلال است هر حرامي كه مسلم شد كه حرام است هر مستحبي كه مسلم شد كه مستحب است هر مكروهي كه يقيناً مكروه است هر مباحي كه يقيناً مباح است اينها همه سر جاي خودش گذارده باشد اگر مباحي را شخص بگويد مستحب است از دين خارج مي‏شود اگر مستحبي را بگويد واجب است از دين بيرون مي‏رود مستحبي را عمل نكني از دين بيرون نمي‏روي اما اگر واجبي را بگويي مستحب است از دين بيرون مي‏روي اگر واجبي را عمل نكني انسان به ترك واجب فاسق مي‏شود كافر نمي‏شود اما اگر كسي بگويد نماز نبايد كرد نماز هم بكند كافر است و مخلد در آتش جهنم است و اگر نماز را يك عمر ترك كرده باشد و بگويد نبايد ترك كرد كافر نيست و مخلد در آتش جهنم نيست نهايت توبه كند و نمازهاش را قضا كند از سر تقصيرش مي‏گذرند اگر هم نگذرند مخلد در آتش جهنم نيست.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۱ *»

چهارشنبه ـ 15 / ماه مبارك رمضان / 1296

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را از براي خلق بيان فرمود يكي بيان ظاهري ظاهرش همين آيه است و يكي بياني كه اظهار مراد خود را بكند و اين آيه بيان آن اظهار است پس بيان ظاهر را مي‏بيني اين‏جور كرده كه در چهار مرتبه بيان كرده است مقامات خود را و اين طوري كه بيان كرده است مكرر عرض كرده‏ام كه اين پستا دخلي به آن پستاهايي كه مردم خيال كرده‏اند ندارد ظاهراً  كه نگاه مي‏كني هيچ معرفت خدا بسته به معرفت كسي نبايد باشد اين همه مردم مي‏بينند زميني آسماني هيچ خدايي نمي‏بينند معرفت خدايي ندارند اين مردم بعضي چون چنين گمان كرده‏اند معرفت را كه مي‏بينند اين عالم را و مي‏بينند خودشان را و مي‏دانند خودشان خودشان را نساخته‏اند پس كسي اينها را ساخته آن كسي كه اينها را ساخته خدا اسمش است اين است معرفت مردم ديگر اين معرفت درست است يا درست نيست يا تمام است يا ناقص حالا كار نداريم به اينها.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۲ *»

شما ملتفت باشيد اين را كه مي‏داني كه خدا خودش خودش را بهتر مي‏شناسد خودش كه اين جور تعريف خودش را كرده خودش مي‏گويد خدا نور آسمان و زمين است خودش بهتر مي‏دانسته كه نور آسمان و زمين است اين‏طور بيان كرده و خودش بهتر مي‏دانسته كه بيان كرده كه اين نور مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد كه بر روي آن مردنگي و شيشه‏اي باشد كه تمام اينها در خانه‏هايي است كه در آن خانه‏ها چيزي نباشد مگر ذكر خدا مگر اسم خدا مگر رسم خدا خودش كه خود را بهتر مي‏داند بهتر مي‏شناسد خود را و وقتي دقت كني خواهي يافت كه خواسته در چهار مرتبه خود را بيان كند يكي مرتبه چراغ و يكي مرتبه شيشه و يكي مرتبه چراغدان و يكي مرتبه خانه است بيان كرده كه في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و بيوت گفته كه گمان نكني يك خانه است بلكه خانه‏هايي چند است خانه‏هاي متعدد هستند از براي اين چراغ ظاهري اين چهار مرتبه هست اينجا را كه ياد گرفتي آنجا را ياد مي‏گيري كساني كه مي‏خواهند هدايت شوند و چيزي ياد بگيرند جايي را فكر مي‏كنند كه سر و تهش را مي‏توانند پيدا كنند اين است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش مي‏فرمايند قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا كساني كه عاقلند و مجنون نيستند و عالمند و نادان نيستند مي‏دانند كه استدلال به عالم غيب نمي‏توان كرد مگر به عالم شهاده تو ان شاء اللّه دقت كن چون چراغ ظاهري واضح‏ترين مثلها بوده خدا براي شما زده كه زود به مطلب مي‏توانيد برسيد.

پس يك مرتبه‏اي است براي چراغ كه مرتبه آتش است اين مرتبه آتش خودش از براي خودش يك مرتبه‏اي است و يك وجودي دارد كه خودش به خودش ديده نمي‏شود تا اين‏كه اين آتش بيفتد در دودي و آن دود رنگي داشته باشد و رنگ آن دود سياه است و رنگ آتش كأنه بي‏رنگي است و سفيدي نزديكتر است به بي‏رنگي و پيدا نيست آتش آن است كه بالاي منقل است بته‏اي بگيري به بالاي منقل كه تازه سوخته باشد يك‏دفعه مي‏بيني روشن شد معلوم مي‏شود آتش آنجا هست و شعله‏اش ديده نمي‏شود آن شعله كه ديده مي‏شود نيست مگر دود سياهي كه نوراني شده است با

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۳ *»

آتش ديگر دقت كن ان‏شاء اللّه كه اين دود نيست مگر رطوباتي و آبهايي بسيار رقيق دقت كن ان‏شاء اللّه تبارك آن خدايي كه آتش را به خصوص خواسته از آب به عمل آيد و تا اين آب نباشد آتش را ظهوري نيست به هيچ وجه من الوجوه در قلوه ذغالي فكر كن ببين هيچ شعله ندارد آن وقت قدري در آن پف مي‏كني و همراه پف رطوبت‏هايي هست اگر بخواهي بفهمي كه همراه پف رطوبت‏ها است آينه را بردار در زمستان ها و پف بكن يك دفعه مي‏بيني آب از آيينه راه مي‏افتد پس همراه اين بخار دهن آبها است وقتي پف مي‏كني همراه پف اين آبها مي‏رود در جسم ذغال وقتي آبها رفت در جسم ذغال اين آب بخار مي‏شود و بر آن بخار كه آتش غلبه كرد آن بخار خودش دود مي‏شود سياه مي‏شود چوبي را هم كه روي منقل مي‏گذاري اول بنا مي‏كند بخار كردن از سر چوب بخار بلند مي‏شود يعني چوب تر و هر چوبي كه شعله دارد لامحاله بايد قدري تر باشد حتي خود اين ذغال سرخ شده هنوز آب توش است و تر است اگر آب بالمره از بدن اين بيرون برود خاكستر صرف خواهد شد آب است كه چسبانيده خورده خورده‏هاي ذغال را به يكديگر اگر رطوبت نبود به هم نمي‏چسبيد اين است كه وقتي رطوبت‏ها بالمره رفت ديگر به هم نمي‏چسبد خاكستر مي‏شود پس مايه آتش آب است آب است كه وقتي به پاي آتش مي‏بندي آتش را مي‏گيرد ظاهر مي‏كند و اگر اين پابند را واكنند آتش فرار مي‏كند و بي‏رنگ مي‏شود و به چشم بيرون نمي‏آيد پس ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس هر غيبي حالتش اين است كه عرض مي‏كنم و هر لطيفي حالتش اين است كه عرض مي‏كنم هر غيبي را بخواهي بياري به عالم شهود پابندي بايد پاش گذاشت پابندي بگذاري پايين مي‏آيد وقتي هم آتش رو به بالا مي‏رود پابندها را برمي‏دارد رو به بالا مي‏برد خود آتش هميشه رو به بالا مي‏رود اگر بستي به او دودي را دود را برمي‏دارد رو به بالا مي‏برد بخاري همراه دود باشد آن بخار را هم برمي‏دارد به بالا مي‏برد آتش اينجا نمي‏ايستد مي‏خواهي بايستد پابند سنگيني بايد به پاش بست يك شمع سنگيني بايد به پاي آن شعله بست كه آن شعله هرچه زور بزند كه شمع را ببرد بالا زورش نرسد به اين جهت اينجا بماند اينجا كه ماند زوري كه مي‏زند آتش اين‏كه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۴ *»

تكه‏اي از آن شمع را مي‏كند و همراه خود مي‏برد كه همان تكه باشد كه آب مي‏كند خورده خورده تكه‏ها را كه كند مذابش مي‏كند آبش مي‏كند هي درجه به درجه پيه را چنگال مي‏كند و مي‏كشد رو به خود مي‏بردش بالا در هر درجه‏اي كه مي‏برد لطيف‏ترش مي‏كند وقتي حرارت اثر كرد به اين پيه آب مي‏كند آن را حرارتي ديگر اثر كرد بر آن آب بخار مي‏شود بنا مي‏كند بالا آمدن حرارتي ديگر اثر كرد دود مي‏شود بر آن بخار حرارتي ديگر اثر كرد در آن دود دودش درمي‏گيرد آتش هميشه رو به بالا مي‏رود و نمي‏آيد پايين خودش به خودي خودش هميشه رو به بالا مي‏رود.

و اگر همين را با بصيرت باشي و فكر كني سرهاي عجيب غريب به دستت مي‏آيد و مي‏فهمي كه چرا اين پيغمبران كه مرده‏اند واسطه خلق نمي‏توانند باشند كساني كه مرده‏اند كفايت خلق را نمي‏كنند مردم امام حي زنده ضرور دارند ملتفت باش ان‏شاء اللّه اگر بنا شد بقية اللّهي در روي زمين نباشد و خدا خوب مطلع بود كه گفته بقية اللّه خير لكم و البته مطلع بود الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير بقية اللّهي كه در روي زمين است هيچ نعمتي هيچ عنايتي هيچ رحمتي چه از امر آخرت چه از امر دنيا و هرچه بشنوي هيچ چيز بهتر از اين بقيه نيست و اين بهتر از جميع چيزها است اين بقيه‏اللّه وجود امام خير لكم اگر اين اينجا نايستاده بود تو نبودي زمين برقرار نبود آسمان نمي‏گشت هيچ حيواني نبود هيچ چيز نبود اين است كه در آن عاقبت كار كه مي‏خواهند عالم را به هم بزنند تمام حجت‏ها مي‏روند به عالم بالا تمام كه رفتند ديگر آسمان اين‏جور نيست زمين اين‏جور نيست مردم اين‏جور نيستند درهم ريخته شده‏اند سرشان را از پاشان تميز نمي‏توانند بدهند غذا نمي‏فهمند كه بايد خورد اگر اتفاق دستشان به جايي رفت مثل آدم خواب مي‏مانند نمي‏داند كه لقمه را در بينيش بگذارد يا در گوشش يا در دهانش حجت‏ها وقتي رفتند بالا عالم هرج و مرج است مردم طوري مي‏شوند كه عمامه را به سر ببندند يا به پا نمي‏دانند عقلشان نمي‏رسد.

پس بدانيد كه وجود امام در روي زمين آن بقية اللّهي است كه غيب را گرفته سرازير كشيده رو به خود مثل اين‏كه تو دودي را مي‏بندي به آتش اين را مي‏گيرد سرازير

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۵ *»

مي‏كند رو به خودش مي‏آورد آن وقت در بدن اين دود آتش سرازير مي‏شود و مي‏آيد توي فضا و چون دود اصلش آب است كه بخار مي‏شود و دود مي‏شود سرازير هم كه مي‏آيد حرارتش كمتر مي‏شود پس اين نورها در واقع گرمند الاّ اين‏كه نور نزديك چراغ گرمتر است نوري كه دورتر است گرميش كمتر است اينها همه آتشي است كه از غيب سرازير شده و پايين آمده چون سرازير شد حالا ديگر به كار تو مي‏آيد حالا تو اطاق خود را به اين آتش مي‏تواني روشن كني اطاق خود را مي‏تواني به آن گرم كني حالا مي‏تواني منتفع شوي از آن پابند را واكن از پاش كه بخاري نباشد ذغالي نباشد آتش فرار مي‏كند بعد از آني كه آتش فرار كرد اطاق تاريك مي‏ماند ملتفت باشيد ان‏شاء اللّه عرض مي‏كنم اگر فكر كني در تمام عالم‏ها در تمام جاها بر اين نسق است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت.

پس مقام خود آتش آتشي كه بي‏دود است دسترس تو نيست پس آن حجتي كه بي‏بدن باشد دسترس هيچ‏كس نيست ببين اگر تو خودت يك بدني نداشته باشي كه پابند باشد اين بدن از براي روح تو حالا كسي بخواهد با آن روح تو حرف بزند هيچ نمي‏شود گوش آن روح توي گوش بدن آن روح است به روح خطاب كني كه اي روح هرجا هستي بيا صداي مرا بشنو آن روح مي‏گويد من صدا شنو نيستم صداي تو به آن روح نمي‏رسد چرا كه صداي تو مال عالم شهاده است مال عالم بالا نيست در پايين جولان مي‏زند نمي‏تواند برود به عالم بالا تو يك كاري بكن كه آن روح بيايد پايين پايين وقتي آمد در عرصه تو اگر صدا مي‏زني مي‏شنود بخواهي با روح كسي مصافحه كني نمي‏شود، با بدن آن روح كه مصافحه كردي با روح مصافحه شده مي‏خواهي چيزي به روحي بفروشي با روح پدرت نمي‏شود چيزي فروخت بخواهي از روح پدرت چيزي بخري نمي‏شود و از روح پدرت چيزي تمنا مكن به جهت آن‏كه پدر مرده هيچ چيزي به آدم نمي‏دهد واللّه صاحب زنده خوب است آدم داشته باشد كسي صاحب داشته باشد چه غصه دارد صاحب دارد زندگي دارد واللّه بي‏صاحبان هيچ دستشان نيست بلكه مثل ساير حيوانات مثل گوسفندان مي‏چرند گوسفندها هيچ سرشان نمي‏شود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۶ *»

ربي مبي نمي‏دانند آنهايي كه صاحب ندارند اسم خدايي مي‏برند بچه كه بود رفت مكتب‏خانه،

بس مبارك بود چو فرّ هما اول كارها به نام خدا

را نشان بچه مي‏دهند و خدايي و نام خدايي نشانش مي‏دهند شعري است بچه ياد مي‏گيرد هيچ معني شعرش را هم نمي‏داند نه خداش را مي‏داند نه نام خداش را پير هم كه شد هفتاد سالش هم شد باز معنيش را نمي‏داند همان بچه‏اي است كه بود.

پس بدانيد كه كسي كه ندارد بزرگ واللّه هيچ ندارد كسي كه بزرگ دارد واللّه همه چيز دارد چون تو دارم همه دارم ديگر هيچ نبايد اگر داري حجتي امامي از جانب خدا ديگر غصه هيچ چيز مخور كه همه چيز داري چيزي به تو داده خدا كه بهترين چيزها است و اگر نداري حجتي و امامي هرچه مي‏دهند به تو باز هيچ نداري در دعاي عرفه كه مال سيدالشهداء است دعاي عجيب غريبي است دعاي طولاني است به قدر يك جزء قرآن ظاهراً هست آن آخر دعا مي‏گويد يا ابصر الناظرين يا اسمع السامعين يا ارحم الراحمين خدايا چيزي را طلب مي‏كنم از تو كه تو اگر آن را به من بدهي هرچه به من ندهي ضرر نكنم و آن جنت است و دار آخرت و نجات و مي‏فرمايد خدايا اما آن چيزي را كه به من بدهي و آن آخر كار مآل من هلاكت خواهد شد هر چيزي به من بدهي و آن آخري را هم بدهي باز هيچ به من نداده‏اي و آن هلاكت است و جهنم است آن را به من مده پس اگر داري بقية اللّه كوچك مشمار آن را كه اگر آن را داري همه چيز داري اگر هيچ نداشته باشي.

باز چون مناسب شد حديثش يادم آمد يك وقتي يكي از دوستان ائمه سلام اللّه عليهم خيلي پريشان بود و گدا خيلي پريشان بود مثل اغلب شماها كه پريشانيد رفت به شكايت خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بنا كرد عرض حال خود را كردن خيلي شدت كرد خيلي التماس كرد حضرت فرمودند شما فقيريد؟ عرض كرد بله فرمودند شما هيچ فقير نيستيد آن شخص خيلي تعجب كرد ديد چيزي ندارد گرسنه‏اش بود و از آن طرف ديد امام يقيناً دروغ نمي‏گويد از آن طرف ديد يقيناً گرسنه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۷ *»

است از اين فرمايش متحير شد عرض كرد مي‏دانم شما حق مي‏فرماييد صدق مي‏فرماييد حضرت براي او ترجمه كردند به او فرمودند اگر تمام دنيا را طلا كنند و تمام آن را بدهند به تو كه از دوستي ما دست برداري آيا دست برمي‏داري عرض كرد نه واللّه اگر تمام اين دنيا را طلا كنند و به من بدهند كه دست از دوستي شما بردارم برنمي‏دارم فرمودند پس تو خوب چيزي داري كه اگر تمام عالم طلا شود و به تو بدهند آن را نمي‏دهي پس معلوم است چيزي داري كه بهتر است از تمام دنيا و مافيها اگر چه همه آن طلا باشد.

خلاصه پس بقية اللّه اگر كسي داشته باشد و بقية اللّه را آن كسي دارد كه اگر واللّه تمام ملك خدا اكسير باشد و تمام ملك را عرض مي‏كنم نه تمام عالم جسم را از عالم عقل تا عالم جسم همه اكسير باشد و به او بدهند كه يك ساعت پيش اين بقية اللّه منشين اين يك ساعت نشستن را با تمام ملك كه اكسير باشد عوض نمي‏كند اين بقيه‏اللّه حبل اللّه و عروة الوثقايي است كه لا انفصام لها هيچ انفصام و انقطاعي از براي او نيست يك سر اين ريسمان در دست خدا است و يك سر اين ريسمان دست تو است تو كه چنين ريسماني تلگرافي دستت باشد هرچه بخواهي اين ريسمان را مي‏جنباني و از خدا مي‏گيري ريسماني كه دست خدا است گيرم تو لئيم هم باشي حبل در دست داشته باشي و حلوا هم بخواهي لئيم باشي و چيز ديگر نخواهي همان حلوا بخواهي ريسمان را بجنبان تا حلوات بدهند دنيات بدهند كسي كه خدا دارد دنياش را هم از خدا مي‏گيرد كسي كه خدا ندارد هيچ ندارد هي فكر مي‏كند كه كه را ببينم چه جايي بروم چه تقلب بكنم چه حيله كنم چه دزدي كنم هزار اضطراب دارد هزار تشويش دارد تا آخرش هم دزدي درستي هم نمي‏تواند بكند اما كسي كه خدا دارد چه احتياج به دزدي دارد سر ريسمان در پيشش است هرچه مي‏خواهد حركت مي‏دهد و مي‏گيرد و حال آن‏كه كسي كه آن حبل روزيش شد و آن حبل را به دست گرفت واللّه هيچ اعتنا نمي‏كند به دنيا و آنچه در دنيا است واقعاً حقيقةً استغنائي براي آدم پيدا مي‏شود كه اعتنا به هيچ چيز ندارد كسي كه دولت زياد دارد چشمش به مال مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۸ *»

نيست كسي هم كه حبل دست او است و متصل است به خدا واللّه از هيچ چيز باك ندارد سر ريسمان را حركت مي‏دهد و آنچه مي‏خواهد خدا براي او مي‏كند لكن كسي كه اين ريسمان دستش نيست يعني بقية اللّه ندارد يعني امام زنده ندارد كساني كه ندارند امام زنده‏اي روي زمين و مگو زنده‏اي را كه من نمي‏بينم براي من چه خاصيت دارد من مي‏گويم او بايد زنده باشد تا صداي تو را بشنود تو را ببيند واجب نيست تو صداي او را بشنوي وقتي كوران عصاكش مي‏گيرند براي خودشان واجب نيست عصاكش را ببينند عصاكش بايد آنها را ببيند و هكذا عصاكش گوش مي‏خواهد كه بشنود صداي تو را كه وقتي داد مي‏زني دست مرا بگير بشنود دست تو را بگيرد پس عصاكش بايد چشم داشته باشد اما واجب نيست اين كور عصاكش را ببيند واجب نيست صداي عصاكش را بشنود لكن عصاكش بايد كاري كند كه كور توي چاه نيفتد پس امام زنده مي‏خواهند مردم عرض كردند به امام كه امام وقتي غايب شد امام غايب با امام مرده چه تفاوت دارد فكر كنيد واقعاً و اگر امام مرده كفايت مي‏كرد اين همه پيغمبران آمدند براي چه همان حضرت آدم كه آمد بس بود بيايد و دستور العمل را خودش بدهد به مردم و مردم به شرع آدم راه بروند هميشه ديگر پشت سر هم هي شيث بيايد و هي نوح بيايد ابراهيم بيايد موسي بيايد عيسي بيايد پيغمبر بيايد اميرالمؤمنين بيايد امام حسن بيايد امام حسين بيايد چرا بايد بيايند اينها.

پس عرض مي‏كنم ان‏شاء اللّه درست كه دقت كنيد مي‏يابيد در روي اين زمين اين مردم يك حجتي مي‏خواهند يك شباني مي‏خواهند مثل اين‏كه اينهايي كه روي اين زمين هستند آفتابي مي‏خواهند ديگر اگر خدا مصلحت دانسته كه ابر باشد ابر مي‏شود اما آفتاب از پس ابر روشن مي‏كند عالم را حالا آفتاب به جهت مصلحت چند صباحي چند شبي چند روزي ابر باشد باشد باز شب ما شب است روز ما روز است ما حالا خاطرجمعيم كه آفتاب داريم مي‏بينيم كه روزها گرم مي‏شود مي‏بينيم گياه‏ها مي‏رسد مي‏بينيم ميوه‏ها مي‏رسد اين دليل همين است كه آفتابي است از پس حجاب كارهاش را مي‏كند چنان‏كه همين‏جور فرمايش مي‏كند كه امام مرده نمي‏تواند واسطه باشد زنده

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۹ *»

كه خدا است و مردم كه زنده‏اند واسطه ميان دو زنده مرده نمي‏تواند باشد مي‏بيني اين آتش را كه ول كردي هي رو به بالا مي‏رود از دست تو بيرون مي‏رود پس اينهايي كه رفته‏اند از دنيا زنده‏اند و در نزد پروردگار خود روزي مي‏خورند باز مي‏خواهي خدا را قسم بدهي به ايشان قسم بده اما آن حجت و آن ريسمان كه روي زمين بايد باشد آن حبل بايد روي زمين باشد و از دنيا نرفته باشد حالا به پيغمبر مي‏خواهي قسم بدهي بده بك يا اللّه بگو بمحمد بگو بعلي بفاطمة بالحسن بالحسين اينها را بگو لكن بدان تا يك بقيه‏اي يك راعي شباني نباشد نمي‏تواني راهي به خدا پيدا كني پس شبان ضرور است و خدا حجت‏هاي خود را شبان قرار داد براي خلق ديگر شبان را لازم نيست كه گوسفندان ببينند گاهي مصلحت مي‏داند خود را نشان مي‏دهد گاهي مصحلت نمي‏داند همان صدايي مي‏كند و گوسفندها به صداي او هرجا بايد بروند مي‏روند گوسفند ديگر نمي‏داند كه آن صدا از كجا آمد دو تا سنگ برمي‏دارد به هم مي‏زند و گوسفندان از صداي آن دو تا سنگ مي‏دانند چه كنند.

پس بقية اللّه را فكر كن كه بقية اللّه مانند عالم غيب است و اين بقية اللّه دسترس تو است به اين معني تو داد بكن او مي‏شنود او را واسطه كن ميان خود و خداي خود ببين اين آيا مي‏شود نباشد اگر اين نباشد تو ديگر واسطه نداري شفيع نداري و بدانيد هر ديني هر طايفه‏اي كه نيست دين و مذهبشان كه آن چيزي كه صداي ايشان را مي‏شنود و حاجت اين خلق را مي‏گيرد مي‏برد پيش خدا و از خدا مي‏گيرد و به ايشان مي‏دهد هركس چنين كسي را ندارد نه ديني دارد نه مذهبي دارد به هميني كه يك وقتي پيغمبري داشتيم و آن پيغمبر مرد ديگر اميرالمؤمنيني ميان مردم نگذارد و كتاب اللّه فينا و يكفينا فكر كنيد او كه مرد البته كتابش هم مي‏ميرد دستگاه همه به هم مي‏خورد پادشاهي اگر از دنيا برود و وليعهدي تعيين نكند ملك به هم مي‏خورد يك روز اگر پادشاه نباشد نمي‏شود مردم زندگي كنند نمي‏بيني پادشاه وقتي مي‏ميرد مردم طغيان مي‏كنند زن اطاعت شوهرش نمي‏كند اغلبي كه خلاف نمي‏كنند از ترس است زن از مرد مي‏ترسد مرد از زن مي‏ترسد اين مردم تا پادشاه زنده‏اي نداشته باشند نمي‏توانند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۰ *»

زندگي كنند حكماً پادشاه كه رفت پادشاهي ديگر بايد جاش بنشيند پادشاه مرده كسي از او نمي‏ترسد يك وقتي نادري در دنيا بود براي همان وقت خوب بود حالا مردم از نادر مرده نمي‏ترسند وقتي زنده بود آن وقت مردم مي‏ترسيدند كسي اگر دارد بقيه‏اي گاهي بي‏شفيع خدا كارهاش را مي‏گذراند بغير شفيع لي كه در دعاي ابوحمزه ثمالي است يعني تو كسي هستي كه من واسطه نمي‏خواهم پيش تو واسطه ضرور ندارم تو بي‏واسطه مرا مي‏آمرزي بي‏شفيع حاجت مرا روا مي‏كني كسي كه بقيه‏اي دارد خدا صداش را مي‏شنود محمد صداش را مي‏شنود شفاعت مي‏كند او را اما به دست همان بقيه مي‏دهند و آن بقيه مي‏دهد به او.

فكر كن ان‏شاء اللّه در يك جا اگر درست شد مطلب همه جا درست مي‏شود آتشي را اگر دودي به پاش نبندي بخاري ذغالي نباشد كه پاش را به آن ببندي نمي‏ايستد اينجا مي‏رود بالا او طبعش اين است كه رو به بالا برود تا بندش را وا كردي به سرعت هرچه تمام‏تر مي‏رود رو به بالا او طبعش اين است كه رو به بالا برود تعجب اين است كه هرچه رو به بالا مي‏رود تندتر مي‏شود به جهت اين‏كه هرچه رو به حيز خود مي‏رود سرعتش زيادتر مي‏شود سنگي را از بالا ول كني هرچه رو به زمين مي‏آيد سرعتش زيادتر مي‏شود. باري پس ملتفت باشيد كه اگر بخواهند آتش را به تو بدهند تا ندهند قُويي([4]) را دودي را ذغالي را نمي‏شود داد لامحاله اسباب مي‏خواهد حالا بگويي خدا قادر است قادر است اما نمي‏كند آنچه كرده به نظم حكمت كرده پس بقية اللّه خير لكم ان‏شاء اللّه مشق كنيد اينها را ياد بگيريد اين حرف‏ها كه من مي‏زنم واللّه قصه نيست و مرگ حق است و يقيناً به سر آدم مي‏آيد و آدم مي‏ميرد اگر هميشه زنده بوديم نقلي نبود هركسي حرفي كه مي‏زد حق بود يا باطل بود هرچه بود بود لامحاله پس فردا آدم محتضر كه شد بناي مردن كه شد ديگر آن وقت چاره نيست حالا مشقش را نمي‏كنيم و نمي‏خواهيمش اما آن وقت لامحاله مي‏خواهيمش نفس هم كه بيرون آمد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۱ *»

همين كه بيرون رفت نفس آدم يا در جهنم است يا در بهشت چشم كه به هم آمد و آدم را بردند در قبر گذاردند قبر او يا حفره‏اي است از حفرات نيران يا باغي است از باغ‏هاي جنان اگر امام داري مي‏روي به بهشت و در باغ بهشت اگر امام نداري ماذا بعد الحق الاّ الضلال تا مردي مي‏روي توي آن گودال مي‏افتي.

پس مشق كن و بدان وجود امام بعينه بلكه عين‏تر مثل وجود آفتاب است اگر بايد روي اين زمين گياهي باشد آفتاب مي‏خواهد بله خدا قادر است گياهي خلق كند بي‏آفتاب لكن نكرده همچو خواسته كه گياه‏ها از گرمي پيدا شوند مبدئي داشته باشند به همين‏طور تو اگر بايد باشي حجت مي‏خواهي به جهتي كه منافع داري يقيناً اگر اين گياه بايد باشد محتاج است به يك‏پاره چيزها گياه خودش هم نمي‏داند كه به چه محتاج است تو هم نمي‏داني به چه محتاجي نمونه‏اش را به دست بخواهي بياري اين گياه هيچ نمي‏فهمد كه زمين مي‏خواهد آب مي‏خواهد هيچ نمي‏داند گرمي مي‏خواهد سردي مي‏خواهد اگر هميشه گرم باشد به عمل نمي‏آيد هميشه سرد باشد به عمل نمي‏آيد اينها را خودش عقلش نمي‏رسد پس آفتابي مي‏خواهد در اين عالم كه گاهي برود زير زمين هوا سرد شود گاهي بيرون آيد كه گرم شود گاهي وسط آسمان باشد كه خيلي گرم بشود گاهي طرف مشرق باشد گاهي طرف مغرب باشد تا تربيت كند اين گياه را اگر گياه ضرور است آفتاب ضرور است همچنين اگر حيواني بايد در دنيا باشد حكماً بايد گياه در دنيا باشد بعد تا اين گرمي نباشد سردي نباشد گاهي گرم نشود هوا گاهي سرد نشود هوا خودت فكر كن ببين تا گرم نباشد گاهي تا سرد نباشد گاهي روشن نباشد گاهي جايي تا تاريك نباشد گاهي جايي مختصرش آن‏كه تا منافع نباشد تا مضار نباشد تو نمي‏تواني زيست كني ديگر منافع تو چه چيزها است تو از صدهزار يكيش را بگويم كه نمي‏داني باور كن تو از آن صد هزار هزار منافعي كه داري كه نمي‏داني كجا هست و براي كجات هست بسا از آن صد هزار هزار مضاري كه داري كه نمي‏داني چه به كجات ضرر دارد از آن جمله يكي منافع جسماني است و مضار جسماني است و شما ببينيد اين طبيب‏ها كه در دنيا طبيب شده‏اند نيست مگر اين‏كه به تجربه يافته‏اند و تو ببين شب و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۲ *»

روز غذا مي‏خوري همان طبيب هم مي‏خورد حالا ببين اگر اين طبيب خيلي راست مي‏گويد تجربه به دست آورده يك غذايي بخورد كه ناخوش نشود راست مي‏گويد يك كاري بكند كه نميرد يك جوري غذا بخورد كه نميرد زورش نمي‏رسد هرچه تجربه كرده باشد نمي‏تواند هيچ طبيبي واللّه در همين تجربه كردن‏هاي ظاهري كه غذا را شب و روز مي‏خوري تجربه به دست نمي‏آري حالا تو مي‏گويي من لااباليم طبيب كه تجربه به دست آورده لكن حالا اين خيلي مجرِّب است چرا خودش ناخوش مي‏شود چرا خودش مي‏ميرد از دست اين مردم چرا پناه به خدا مي‏برد اين مردم بايد هلاك نشوند يك منجي مي‏خواهند يك هادي مي‏خواهند كه تمام منافع را بداند و تمام مضرت‏ها را بداند و واللّه همين‏قدر فضيلت را اگر كسي اقرار كند كه پيغمبران مي‏دانند تمام منافع را و تمام مضار را بس است علم اين از حوصله بشر بيرون است پس كسي كه هادي ندارد هيچ ندارد چرا كه خودش نمي‏داند منفعتش در چيست مضرتش در چيست حلوايي مي‏خورد و خيال مي‏كند منفعت دارد براي او و حال آن‏كه ضرر دارد بسا ترياكي را خيال مي‏كني ضرر دارد و حال آن‏كه منفعت دارد پس تمام منافع را هيچ طبيبي به تجربه نمي‏تواند به دست بيارد و تمام مضرت‏ها را هيچ طبيبي نمي‏تواند به تجربه به دست بيارد.

اين است كه واللّه بعد از آني كه عالم شديم و حكيم شديم و تجربه‏كار شديم اقرار به عجز خود بايد بكنيم بعد از تجربه‏هاي بسيار و علم‏ها و حكمت‏هاي بسيار بايد اقرار كنيم كه خدايا معترف و مقرّ برآنيم كه لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس بايد اعتقاد كرد كه خدا است وحده لا شريك له كه سدّ فاقه خلق را مي‏تواند بكند و اين خدا آنچه هست بي‏سبب نكرده آنچه مي‏كند بر نظم حكمت مي‏كند نظم اين است كه هادي را ميان خلق قرار بدهد او ببيند اين خلق را مرده‏ها نمي‏بينند مردم را بايد اين بشنود صداي مردم را لامحاله بايد پابند باشد اگر مرد ديگر پابندي نيست تمام عالم وضعش بر اين نسق است كسي كه اعتنا به اين ملك دارد خداي ملك است وقتي مي‏خواهد آباد باشد همين جورش مي‏كند مي‏خواهد آتش باشد چوبي درست مي‏كند يا اين‏كه ذغالي درست مي‏كند فتيله‏اي درست مي‏كند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۳ *»

بي اين فتايل بي اين واسطه‏ها آتش نمي‏آيد در اين دنيا پس لامحاله يك پابندي از عالم پايين از عالم شهود بايد باشد پابند كه آمد و كشيد آن غيب را آورد اينجا آن وقت آن نورهاي غيبي از او سرازير مي‏شود انوار از خود چراغ سرازير مي‏شود آنچه زياد مي‏شود آنچه فاضل مي‏شود فضل است زيادتي است از قدر مايحتاج خود شعله آن قدري كه خود شعله محتاج است كه خودش خودش باشد كه زياد نمي‏خواهد آنچه زياد به او دادند اين انواري مي‏شود كه منتشر است اين شعله براي اين در و ديوار فواره شده كه نور را هي از غيب جذب مي‏كند هي دفع مي‏كند هي مي‏گيرد از عالم بالا هي روشنايي مي‏دهد به اين عالم آتش ظاهري هم از بالا مي‏آيد پس اگر نباشد اين چراغ در وسط هيچ جا هيچ چيز گرم نمي‏شود هيچ روشن نمي‏شود همين آفتاب ظاهري واللّه بدون تفاوت مثل همين چراغ است اگر آفتاب نبود اگرچه عرش را تعبير بيارند كه گرم است گرم باشد براي خودش در عالم غيب حالا جايي است و گرم است گرم باشد در سرادقات نوري هست باشد باز عالم تاريك است پس اين آفتاب نيست مگر مثل همين فتيله چراغ نهايت فتيله گرد است يك فتيله‏اي است از آتش غيب درگرفته و آنجا دائم دارد مي‏سوزد يك شعله‏اي است مشتعل شده و نور را به خود گرفته و همين كه مي‏گيرد در خودش آنچه زياد مي‏آيد مي‏ريزد در روي زمين يك‏پاره را مي‏پاشاند رو به بالا از آن سمتش آسمان‏ها را روشن مي‏كند اللّه نور السموات و الارض نور آسمان‏ها از اين آفتاب است كه بالا رفته نور زمين‏ها از اين آفتاب مي‏آيد پايين پس پابندي است كه به پاي غيب گذاشته شده و انوار را از غيب مي‏گيرد و به عالم شهاده مي‏آورد در عالم شهاده مي‏ريزد يك ساعت نباشد عالم تمامش يخ مي‏كند منكسف مي‏شود منخسف مي‏شود تعجب است اگر آفتاب يك روز نباشد ديگر هيچ چيز موجود نمي‏شود حتي شب‏ها هم اگر گرمي آفتاب باقي نماند يك جا برود و فاني شود از دنيا يخ مي‏كند تمام عالم و آنچه هست فاسد مي‏شود اينها را مي‏فهميد كه آفتاب اگر نباشد اين زمين اين‏جور نيست اين زمين به اين حالت نيست اين هوا اين‏جور نيست اينها كه نباشند حيواني نيست انساني نيست جنبنده‏اي نمي‏شود باقي باشد آن مردمي كه اگر بشنوند

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۴ *»

كه حجت اگر نباشد روي زمين زمين منخسف مي‏شود باورشان نمي‏شود به جهت اين است كه وجود امام را مثل وجود خودش خيال مي‏كند متعفن و بي‏مصرف ديگر خبر ندارد نه هركه سري دارد و چشمي دارد و گوشي و دستي و پايي دارد مي‏شود امام باشد،

نه ز هر سوراخ شخصي ناظر است اي بسا روزن كه آن جُحر خر است

نه از هر چشمي خدا نگاه مي‏كند از چشم الاغ خدا نگاه نمي‏كند چه بسيار چشم‏ها كه جحر خر است جحر خر و خدا از آن نگاه كند محال است لكن اگر كسي ناظر باشد در ميان خلق و نظر خدا در توي چشم او باشد خدا از چشم او نگاه مي‏كند چنين كسي حكماً هميشه بايد در ميان خلق باشد ديگر حالا اين غايب است و نمي‏بينيمش سهل است بسا كسي در جايي باشد هيچ آفتاب را نديده باشد طور و طرز آفتاب را نداند لكن همين كه مي‏بيند گرم است مي‏داند آفتابي هست وقتي از اين راه مي‏آييد يقين مي‏كنيد به وجود آفتاب حالا تو امام را نديده‏اي سهل است بدان يك كسي هست دليل وجودش حركت آسمان دليل وجودش سكون زمين دليل وجودش وجود خودت كه هستي اگر امام نبود اينها نمي‏شد زنده باشند فيض از خدا بايد بريزد در ميان خلق از راهي بايد ريخت و راه ريختنش همان واسطه‏ها و همان فتيله‏ها است به واسطه همان‏ها بايد بيايد پايين و اگر اين فتيله‏ها نباشد سرابالا نخواهد رفت.

پس فكر كن از براي اين چراغ يا از براي آن آفتاب يا از براي انسان و در همه جا جاري است هر چيزي اين چهار مقام را مي‏خواهد يك مقام بياني بايد باشد يك مقام معاني يك مقام ابوابي يك مقام امامتي هركس و هر چيزي به حسب خودش اين مقامات را دارد پس مقام بيان مقام آن آتشي است كه از خودي خود هيچ بيان نمي‏كند هيچ نيست مگر آتش او او است و اين مقام بيان را نمي‏شود گفت به چه صفت است آنجا جاي صفت نيست نمي‏شود گفت چطور است طور و طرز ندارد پس دقت كن ان‏شاء اللّه آن مقام بالا يعني مقام آتش آتش خودش زرد نيست كه بگويم زرد است وقتي دودش خيلي لطيف باشد مي‏گويم زرد است و همچنين آتش كه آن مقام بالا مي‏باشد سرخ نيست كه بگويم سرخ است وقتي دودش خيلي غليظ باشد مي‏گويم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۵ *»

سرخ است اگر شمعش شمع كافوري باشد شمع گچي باشد و خيلي براق باشد دودش سفيد مي‏شود اين سفيدي از رنگ همان شمع كافوري و همان شمع گچي است رنگي كه از براي خود آتش است از اين هوا بي‏رنگ‏تر است كم‏رنگ‏تر است حالا اين هوا هيچ به چشم نمي‏آيد آيا او را مي‏خواهي ببيني نمي‏شود پس آن مقام بالاي چراغ مقام خود آتش است و آن مقام خود آتش نه رنگين است كه به رنگي تعبير بياري كه چه رنگ است و همچنين حرارتش هم از بس لطيف است هيچ بند نيست گرمي همين كه برخورد به چيز بسيار سختي ظاهر مي‏شود آهن را پهلوي آتش بگذاري و چوبي را هم مساوي آن بگذاري پهلوي آتش و اين آتش بسوزد ببين آن آهن چنان داغ مي‏شود كه اگر به جايي بگذاري آن را مي‏سوزاند آن چوب اين قدر داغ نمي‏شود پس اين آتش كه در جاي سخت نشست شدتش زياد مي‏شود در جاي لطيف كه نشست شدتش معلوم نمي‏شود پس هواي بسيار داغ زود نمي‏سوزاند اما آب بسيار داغ زود مي‏سوزاند خاك بسيار داغ ديگر زودتر مي‏سوزاند سنگ بسيار داغ ديگر زودتر مي‏سوزاند كباب مي‏كند پس آن آتش كه رو به بالا مي‏رود هرچه لطيف‏تر است كمتر داغ مي‏شود داغي آن آتش اين‏جور پيدا مي‏شود پس آتش نه گرميش را مي‏توان گفت چطور است نه رنگش را مي‏توان گفت چه رنگ است نه تأثيرش را نشان مي‏توان داد اندازه ندارد بيان نداشت اين است آن مقام بياني كه مقام بالاي آتش است كه به آن هيچ نمي‏توان گفت شعله نمي‏شود گفت گرم است و خشك نمي‏توان گفت روشن‏كننده اطاق است نمي‏شود گفت تفريق‏كننده مختلفات است نمي‏شود گفت جمع‏كننده مؤتلفات است نمي‏شود گفت وقتي پابند گذاشتي به پاش اين پابند لباسي مي‏شود براي او آن وقت اين فضايل و كمالات را پيدا مي‏كند پس نمي‏شود به او چيزي گفت آن مقام بالاي آتش مقام وصف نيست مقام كمال نيست اما هست چيزي و آن مقام ضمير است مقام «هو» است و تعجب است اين مردم هيچ سرّ اين دستشان نيست كه در اين سوره كه سوره قل هو اللّه است خدا چرا «هو» گفته مي‏خواست بگويد قل اللّه احد به جهت اين است كه آن مقام بالا رنگ ندارد كه بگويم سرخ است زرد است شكل ندارد كه بگويم چه شكل است او

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۶ *»

او است پس آن مقام بالا مقام او است و او ديگر سرد نيست گرم نيست بالا نيست پايين نيست ظهور ندارد او زيرپاش اللّه مي‏افتد پس بگو هو اللّه هو مبتدا است اللّه خبري است از او مثل اين‏كه قائم خبري است از زيد اگر اين خبر نبود تو از زيد هيچ خبر نداشتي چنان‏كه زيد هم اگر نبود از قائم خبري نداشتي و اما اگر زيد نبود نمي‏شد قائم باشد و زيد نمي‏شود بي‏خبر باشد فكر كن ببين آيا مي‏شود شخصي باشد كه نه ايستاده باشد نه نشسته شخصي باشد جسماني نه بجنبد نه نجنبد تعقلش نمي‏شود محال است لامحاله شخص جسماني اگر مي‏جنبد خبرش متحرك است اگر نمي‏جنبد خبرش ساكن است پس بدانيد كه هو مبتدا است و خبر او اللّه است پس اين هو متشخص‏تر است از اللّه و آن هو آن اسم اعظم اعظمي است كه ظاهر نيست بلكه مخفي هم نيست اگر مخفي صرف بود مبتدا واقع نمي‏شد اگر ظاهر صرف بود يكي از اوصاف بود رحيم بود منتقم بود صبغ داشت و صبغة اللّه همان اوصاف است و اينها صبغي است كه به خود گرفته وقتي رحمت را به خود گرفت اسمش مي‏شود رحمان وقتي صبغ انتقام را به خود مي‏گيرد اسمش مي‏شود منتقم تو بايد اعتقاد كني كه خدا دو اسم دارد خدا يك خدا است دو تا نيست اما دو اسم دارد و اين دو اسم ضد يكديگرند و نقيض يكديگرند در اين دعاي افتتاح ماه مبارك وارد شده كه بخوانند بخوان و اين دعا از امام زمان است صلوات اللّه و سلامه عليه و چه مضمون‏هاي خوب شيرين در اين دعا است و در اين دعا مي‏خواني ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة تو از هر پدر مهرباني مهربان‏تري از هر مادر مهرباني مهربان‏تري معلوم است ارحم الراحمين است همه را او مهربان كرده پس او ارحم الراحمين است اما واللّه او اشد المعاقبين است في موضع النكال و النقمة در جايي كه بايد سخت ايستاد چنان سخت است كه هيچ پادشاه جابري هيچ دل‏سختي هيچ دل‏سنگي به آن بي‏مروتي نيست پناه بر خدا نمي‏شود طاقت آورد غضب خدا را مگر مي‏شود طاقت آورد غضب هر پادشاه جابري را هر ذلتي را از هر ظالمي به انسان برسد مي‏تواند انسان متحمل شود اما غضب خدا را نمي‏شود متحمل شد چرا كه او اشد المعاقبين است اين پادشاه را او خلق كرده اين ظالم را او خلق كرده پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۷ *»

بدانيد كه خدا است سخت‏ترين چيزها به آن سختي خودش در جايي كه بايد سخت باشد و خدا است رحيم‏تر و مهربان‏تر از جميع رحيم‏ها چرا كه رحيم‏ها را او خلق كرده اينها همه صفاتي است كه به خود گرفته صبغ‏هايي است كه به خود گرفته صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة عمداً هم اين لفظ‏ها را مي‏گويد كه پي نبرند منافقين.

پس اينها صبغ‏هايي است كه به خود گرفته پس آن هو در مقام الوهيت جلوه مي‏كند اللّه جمع مي‏كند جميع صفات را مستجمع مي‏شود جميع صفات كماليه را براي خدا نود و نه اسم است اللّه اسمي است بالاي جميع اسم‏هاي ظاهر اما اشتقاق دارد اما هو كأنه مشتق نيست اگرچه وقتي پر پاپي شدي براي او هم اشتقاقي هست چرا كه هو يعني او، او او است الهاء لتثبيت الثابت و الواو اشارة الي الغائب عن درك الحواس همين چيزي را ثابت مي‏كند ديگر كاري از او نمي‏آيد و اين اشتقاق از اين اشتقاق‏هاي ظاهري نيست چنان‏كه از جمودهاي ظاهري نيست او فوق است فوق اشتقاق و جمود هر دو هست ديگر اينها را حكمتش را در اين مجلس‏هاي عام نمي‏شود بيان كرد عوام نمي‏فهمند.

خلاصه پس مقام اول مقام هو و مقام بيان است آن مقام بالاي چراغ مقام هو است مقام آتش است چيزي غير از آتش در ميان نيست پس مقام بيان است وقتي هو را نگاه كني هو يعني او و او ديگر او است الف و واو را نمي‏بيني پس مقام بالاي چراغ را ديگر كسي چراغ نمي‏گويد آن آتش است آتش را بايد پابند به پاش بست كه بيايد و حالا پابند به پاش بسته‏اند و آن دود را قرار داده‏اند آن دود يك سرش روي آتش است يك سرش روي كله فتيله است ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم و واللّه همه جا بيانش اين جور است يك سر اين دود دست آتش است آن سرش كه درگرفت از آنجا سرازير مي‏شود مي‏آيد پيش فتيله از پيش فتيله سرازير مي‏شود مي‏آيد تا پيش روغن از پيش روغن سرازير مي‏شود مي‏رود تا پيش شمع به همين طور سرازير مي‏شود مي‏آيد در اطراف چراغ اول آن هوايي كه دور چراغ است آن را گرم مي‏كند بعد آن حلقه پهلوي آن هوا را گرم مي‏كند همين‏طور حلقه به حلقه مي‏آيد تا تمام اطاق را گرم مي‏كند آتش از

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۸ *»

غيب آمده به شهود و شما در جايي كه منزل داريد در مقام چهارم است منزل شما شما بايد آنجا بايستيد در نور چراغ بايد زيست كنيد و اين نور چراغ آن بيوتي است صلوات اللّه عليهم كه در اين آيه ذكر شده آدم تعجب مي‏كند كه چه جور بيان‏ها مي‏آرند از اين بيوت بيوتي است آن نور منبثّ كه از اين سمتش خانه است از آن سمتش چراغ است اين بيوت بيوتي است كه در آنها هيچ ذكري نيست مگر از خود چراغ اين روشنايي كه بر روي آن ستون افتاده ستون نمايان شده بلكه اگر درست دقت كني مي‏خواهم عرض كنم آنچه را الآن مي‏بيني تمامش نور است كه مي‏بيني نور روي جاي سفيد كه افتاد سفيد مي‏شود روي جاي سرخ كه افتاد سرخ مي‏شود و هكذا آنچه ديده مي‏شود نور است كه ظاهر است نور خودش ظاهر است و مظهر غير است نور خودش به رنگ آنها درآمده و آنها را نموده اين هوا است كه رنگين شده بر روي اينها كه رنگ دارند اين هواي روشن است كه شما مي‏بينيد غير از نور چيزي نمي‏بينيد اين فتواش بود عرض كردم ديگر اگر بخواهم اثبات كنم براي عوام در ذهنشان نمي‏رود و نمي‏فهمند خلاصه فتواش اين‏كه آنچه مي‏بيني همه نور است آنچه مي‏بيني همه ذكر منير است اگر چراغي اينجا روشن كنند به جز چراغ هيچ نمي‏بيني حالا چون روز است هرچه مي‏بيني آفتاب مي‏بيني و اين نورها همه آفتاب است كه پيدا است عوام الناس چنين خيال مي‏كنند كه اين نور چيز يك‏پارچه‏اي است افتاده شما ملتفت باشيد كه من بيانات واضح دارم عرض مي‏كنم كه اين نور نيست مگر مثل خرمن گندم كه از دور كه نگاه مي‏كني به آن يك چيز گندم‏گون يك‏پارچه مي‏بيني وقتي پيشش رفتي مي‏بيني دانه دانه دانه گندم است حالا اين نور را هم وقتي به آن نگاه مي‏كني خيال مي‏كني يك‏پارچه است وقتي پيشش رفتي با فهم و دقت كردي مي‏بيني قرص‏ها است پهلوي هم پهلوي هم روي هم روي هم ريخته يك‏پارچه به نظر مي‏آيد از اين است كه وقتي آفتاب مي‏گيرد گاه است يك گلش به قدر يك سيبي گرفته آن وقت آفتاب در هر روزني مي‏افتد در آن روزن به قدر يك سيبي تاريك است وقتي آفتاب مي‏گيرد اگر سوراخي بچينند در كاغذي در پارچه‏اي و برابر آفتاب بگيرند آفتاب كه از آن سوراخ به اين طرف مي‏افتد هر قدريش

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۹ *»

گرفته اينجا هم همان‏قدر گرفته و تاريك است پس نيست اين نور منبثّ مگر قرص قرص‏ها كه پر به پر هم گذارده‏اند همچنين نور چراغ نيست مگر چراغ چراغ كه پهلوي هم گذاشته شده از اين جهت آينه كه بگيري برابر چراغ يك جاييش كه برابر چراغ است چراغ در آن پيدا است آينه را بگردان همه جا شعله شعله است خلاصه چون مشكل است مسأله‏اش و به اين جهت از نظر حكماء رفته عوام اين مسأله را هيچ نمي‏فهمند باري منظور اين است كه آنجاهاييش كه واضح است شما ملتفت باشيد.

شما در اين مجلس به غير از نور چراغ نمي‏بينيد تاريكي كه ديده نمي‏شود آنچه مي‏بينيد نور است كه ديده مي‏شود و آنچه مي‏بينيد از آفتاب ذكر آفتاب است نور چراغ است پاي چراغي آنچه مي‏بيني همه‏اش چراغ است با چراغ معامله مي‏كني هيچ به ذات منير نمي‏رسي تو اگر بخواهي توي قرص آفتاب بروي حماقتي بگيرد تو را بگويي مي‏خواهم بروم ميان چراغ بنشينم مي‏سوزي تمام مي‏شوي پس آنجا منشين منزل تو دور چراغ است برو آنجا بنشين حظ كن پس اگر بروي آنجا بنشيني آنجا درمي‏گيري و مي‏سوزي خاكستر مي‏شوي خود چراغش را دسترس نداري پس جاي مردم در مقام امامت است نمي‏توانند پيشتر بروند مردم در انوار مختلفند مختلف الملائكه يعني محل اختلاف ملائكه جاي آمد و شد ملائكه السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة اين بزرگواران محل اختلافند محل اختلاف ملائكه‏اند يعني ملائكه از پيش شما مي‏روند به خدمتي كه مأمورند مشغول مي‏شوند باز مي‏آيند پيش شما مأمور مي‏شوند و مي‏روند خدمتشان را به سر مي‏رسانند باز مي‏آيند پيش شما كه ديگر چه كنيم هرچه مأمور مي‏شوند به آن مشغول مي‏شوند شما هم بايد در حركاتتان همين‏جور باشيد اقلاً عرض‏هاي مرا گوش كه مي‏كني سعي كن اعتقادت را مثل آدم بكن حالا در عمل اگر معصيت كردي طلب عفو مي‏كني شايد بيامرزد خدا تو را اصل دين و مذهب اين است.

پس بدانيد شما چشم نمي‏توانيد به هم بزنيد بدون اذن ايشان اگر گفته باشند به هم بزن مي‏تواني به هم بزني بي‏اذن ايشان واللّه حركت نمي‏تواني بكني سكوني نداري

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۰ *»

نفس نمي‏تواني بكشي اختيار نداري توي قرآن صريحاً اين را فرمايش كرده اگر همه قرآن بخوانند تصديق مي‏كنند و بعضي كه هستند مي‏خوانند مي‏فرمايد ماكان لهم الخيرة من امرهم هيچ اختياري در هيچ حلالي هيچ حرامي بيايي بروي اختيار ندارند ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا در هر كاري بايد بگويي رسول گفته امام گفته خدايا تو گفتي به زبان رسولت به زبان امامت اين اعتقادت بايد باشد حالا اگر عمل نداشته باشي خورده خورده عمل مي‏آيد بر فرضي هم كه نكرد وقتي مي‏رود پيش امامش امام كه به او فرمايش مي‏فرمايد چرا چنين كردي عرض مي‏كند غلط كردم سرم را به ديوار زدم نادم مي‏شود پشيمان مي‏شود اينجا در دنيا هم پشيمان نشد اينجا از بس احمق بود از بس شقي بود پشيمان نشد مي‏گويد در دنيا پشيمان نشدم حالا مي‏گيري بگير اگر هم مي‏بخشي ببخش بسا آن‏كه آنجا او را ببخشند خلاصه پس دين و مذهب بايد دين و مذهب ملائكه باشد شما بايد صادر باشيد از امر امام خود بايد ممتثل باشيد فرمان امام خود را اين اعتقادتان باشد ديگر حالا گاهي خلاف مي‏كني برو توبه كن توبه نمي‏كني اقلاً برو عذر بخواه.

باري پس جاي ما خانه است در خانه منزلمان است و ان‏شاء اللّه چون در توي نور واقعي و نوري كه بر روي تو مي‏افتد به شكل تو درمي‏آيد آن وقت تو هم نوري چنان‏كه اينهايي كه ديده مي‏شوند همه نورهايي است به اين شكل درآمده آفتاب است به اين شكل درآمده اينها را براي عوام نمي‏توان گفت بلكه براي ملاهاي نافهم نمي‏توان گفت براي شماها مي‏گويم چون تسليم داريد مي‏گويم كه مطلب اين است خلاصه پس آفتاب است كه به اين شكل‏ها درآمده پس تو بايد به شكل آفتاب درآيي پس بايد متخلق به اخلاق امامت باشي بايد ممتثل باشي اوامر او را بايد به شكل او درآيي به رنگ او درآيي به اسم او درآيي و اگر اين را ملتفت شدي پس بدان كه بسا در بهشت مردم همه اسمهاشان اسم محمد و علي و اسم‏هاي حجت‏ها باشد اسم‏هاي ديگر نداشته باشند همه اسم‏هاي خدا باشد محمد باشند علي باشند حسن باشند حسين باشند و هكذا پس شماها بايد متخلق به اخلاق امام خود بشويد ممتثل به امر امام خود

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۱ *»

شويد وقتي ممتثل شد آن وقت آن اسم‏ها بر سرش مي‏آيد علي مي‏شود حسن مي‏شود حسين مي‏شود اسم‏ها كه آمد تأثيرات همراهش است اين است كه معصيت نمي‏كند مؤمن مؤمن واللّه عمداً معصيت نمي‏كند مگر يادش برود غفلةً از او چيزي سر بزند مؤمن عمداً فسق بكند فجور بكند حاشا و كلا لكن آنهايي كه ضعيف هستند معلوم است ضعفا هستند كه عمداً هم معصيت مي‏كنند اما معصيتي نمي‏كنند به جهتي كه خدايا تو چون حرام كردي من مي‏كنم، لكن شهوتي است غلبه كرده چون عذر دارد خدا هم عذرش را مي‏پذيرد. مضمون دعاها همين‏جورها است شهوةٌ غلبت شهوتي بود عرضي بود دلم جوش آمد زدم نه اين بود كه به جهتي كه تو گفته بودي مزن من لج كردم و زدم اما غضب بر من غلبه كرد و زدم پس ناقصينتان را هم ببينيد الحمدللّه كه ايمان دارند ناقصين هم از راه عناد معصيت نمي‏كنند لكن شهوتي غلبه كرد يا غضبي غالب شد غفلتي عارض شد در حالت جهل بود از من سر زد لكن آنهايي كه با بصيرت شدند و قوتي گرفتند و ايمان را به حقيقت ايمان گرفتند آنها حاشا كه آنها در حال غضب هم بلغزند يا به غير از آن جوري كه مأمورند در حال شهوت شهوتشان را در جايي كه مأمورند به كار مي‏برند با حلال خود پس در حال شهوت و غضب هم آنها معصيت نمي‏كنند بلكه يك‏پاره چيزها مي‏شود فراموش كنند آن هم نيست مگر اين‏كه امام به فراموشيشان مي‏اندازد گاهي خطا مي‏كنند و واللّه به خطا نمي‏افتند مگر اين‏كه امام به خطاشان مي‏اندازد مي‏داند امام كه اين مصلحتش هست از آن راه برود و خودش نبايد برود تكليفش نيست امام به خطاش مي‏اندازد كه از روي خطا از آن راه برود اين‏جور كارها را امام مي‏كند صلوات اللّه و سلامه عليه.

باري پس جايي كه تو منزل داري در مقام امامت است اما از اين مقامي كه نشسته‏اي كه مقام آن پيشواي تو است يا مقام آن چراغ است يا مقام آن قرص آفتاب است بالاتر مقامي است و اين پيشوا واسطه فيض همين نور است كه تو توش نشسته‏اي امام همه‏جا مقام امامتشان مقام اختلاف و مقام گفتگو است مقام مبايعه است در اين مقام است كه فرموده عم يتساءلون عن النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون از چه سؤال

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۲ *»

مي‏كنند آن نبأ عظيمي كه خودشان درش مختلفند در آن مي‏روند و مي‏آيند ببينيد به طور تعجب خدا مي‏فرمايد عم يتساءلون عن النبأ العظيم اي محمد از چه سؤال مي‏كنند از تو جمعي منافقين مي‏رفتند پيش پيغمبر مي‏گفتند اين علي جانشين تو است و سؤال مي‏كردند آن حضرت هم بر لج آنها براي حضرت امير فضيلت بسيار مي‏فرمودند و گردنشان مي‏گذاردند مي‏فرمايد عم يتساءلون اي پيغمبر از چه سؤال مي‏كنند از تو؟ سؤال مي‏كنند از آن نبأ عظيمي كه حياتشان به او بسته كه اگر او ميانشان نباشد هلاك خواهند شد چنان‏كه آن دومي هفتاد جا گفت «لولا علي لهلك عمر» آن نبأ عظيمي كه در او اختلاف مي‏كنند. پس اين است محل اختلاف و جنب و جوش، محلي كه تربيت مي‏كند و تصرف مي‏كند. و محلي كه تصرف مي‏كنند و تربيت مي‏كنند واللّه محل و مقام امامت ايشان است امام آن است كه واسطه باشد از عالم بالا بگيرد به عالم پايين بدهد امامي كه واسطه نباشد امام نيست مگر امام‏هاي دنيا كه اسمشان امام است كه اشتقاق ندارند امام بايد اشتقاق داشته باشد اسماء اللّه تمامش مشتق است اسماء ائمه همه مشتق است از اسم خدا خدا حميد بود اسم پيغمبرش را محمد گذاشت خدا عالي بود اسم ولي خودش را علي گذاشت خدا ولي بود اسم ولي خودش را هم ولي گذاشت خدا است محسن از اسم محسن اسم امام حسن و امام حسين مشتق شد محسن هم كه اسم آن يكي ديگر بود همه از ماده احسان است خدا است فاطر سموات و ارض اسم فاطمه مشتق از آن اسم است و اينها از اشتقاق كبير است باري پس اسم‏هاي جميع ائمه مشتق است از اسم‏هاي خدا اشتقاقش جوري است كه براي مؤمنين و اهل حق هدايت است براي آنهايي كه اهل حق نيستند ظاهرش هيچ توش نيست باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس بدانيد خدا حميد است محمد آفريده خدا عالي است علي آفريده محمد همه جا همراه خدا است همه جا قاصد خدا است همه جا رسول خدا است همه جا واسطه كبري است او اگر نبود واللّه هيچ نبود بعد از آن بزرگوار ائمه طاهرين واسطه جميع خلقند از انبياء گرفته تا شما مي‏فرمايند ما بوديم در مقام خود و هيچ تسبيحي نبود هيچ تهليلي نبود تا

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۳ *»

وقتي ما تسبيح كرديم وقتي ما رسيديم به ملائكه ديدند كبرياي ما را خيال كردند ما خداييم ما تكبير گفتيم تسبيح كرديم خدا را تهليل كرديم خدا را آن وقت دانستند ما بنده خدا هستيم براي انبياء گفتيم براي مؤمنين گفتيم مي‏فرمايد ما بوديم و هيچ خلقي نبود تا اين‏كه خدا ما را در دوازده حجاب نازل كرد و اين دوازده حجاب دوازده مقام امامت است مقام دوازده امام است بعد مي‏فرمايد بعد از آن در بيست دريا ما را فرو برد در درياي علم درياي حلم درياي خشيت تا بيست دريا آن نور را فرو برد وقتي از درياي بيستم سر بيرون آورد به سجده افتاد و سجده كرد بعد برخاست و از حيا عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره عرق از بدن او چكيد آن وقت صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آنجا خلق شدند از هر قطره پيغمبري از پيغمبران خلق شدند آن بيست دريا جاهايي است كه آنها از آنجا آمدند و اين انبياء از آنجاها نيامدند اصلاً خبري ندارند حالا هم خدا آن دوازده امام را در مقامي قرار داده كه انبياء از آنجا خبر ندارند خلاصه انبياء بيدار كه شدند ديدند پيش روشان كسي ايستاده تمام انبياء دعوت كردند به محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم به اوصياي خود مي‏سپردند كه چنين پيغمبري مي‏آيد همچنين پيغمبران مي‏آيند تمام ائمه شما را زيارت مي‏كنند شبهاي جمعه مي‏روند در كربلا زيارت مي‏كنند همين زيارت‏هايي كه شما مي‏خوانيد مي‏خوانند مي‏خوانند كه من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم مي‏خوانند من عرفكم فقد عرف اللّه و من جهلكم فقد جهل اللّه پس پيغمبران خودشان را مي‏بندند به ايشان و پيغمبر مي‏شوند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

([1]) اُلجه: چپاول.

([2]) سيـس: ريسماني كه از ليف خرما بافته شده باشد.

([3]) گَرده: نمونه

([4]) قـو: چوب‏پنبه‏اي كه در آتش روشن‏كردن با چخماق استعمال مي‏شده است ـ  آتشگيره.