مواعظ ماه مبارك 1296 – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱ *»
چهارشنبه ـ 1 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم چونكه خلق را از براي معرفت خود آفريده بود چرا كه خلق را بيحاصل خلق نكرده بود و اغلب خلق روزگار همينطورها خيال ميكنند كه خدا است و خواسته خلق كرده و بيحاصل بوده ملتفت باشيد خدا خلق بيحاصل نميكند كار بيحاصل كار مجانين است و خدايي كه حكماء را خلق ميكند بازيگر نيست پس خدا خلق را براي فايدهاي خلق كرده حالا فكر كن كه اين فايدهاي كه خلق براي آن فايده خلق شدهاند چه چيز است انسان اگر يك قدري دقت كند و در بند دين و مذهبش باشد زود توي راه ميافتد اينكه مردم در راه نميافتند به جهت اين است كه در بند دين و مذهب نيستند فكر كنيد و ببينيد اين خدا اين خلقي كه خلق كرده هيچ فايده براي آن نيست؟ اين آسمان و اين زمين و اين ماه و اين ستارگان و اين ابر و اين باد براي اين است كه انسان زنده باشد و راه برود براي چه؟ آيا فايده اين خلق همهاش همين است كه بخوريم و همهاش همين است كه وقتي خورديم چيزي كسل شويم و بخوابيم تا آنكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲ *»
بيدار شويم كه چه كنيم براي آنكه باز بخوابيم براي اينكه بيدار شويم كه باز بخوريم چه ثمر دارد اين خوردن و خوابيدن بجز اينكه اين غذاهاي معطر خوب را بخوريم و ضايعش كنيم در شكم متعفنش كنيم. باز ببينيد هر حيواني هرچه بخورد ساعتي نميگذرد كه ضايع ميشود و اين چه فايده شد كه غذاهايي كه آسمانها دورها زده و تربيتها وارد شده از جانب خدا تا اينكه گندم يا جوي به عمل آورده اين را بگيريم در دو ساعت سه ساعت متعفن و ضايعش كنيم اين همه آسمان خدا گرداند اين همه آفتاب و ماه و ستاره و اين همه عمله و اكره اين همه ابر اين همه باد اين همه اسباب را جمع كرده تا اين گندم را ساخته تا اين برنج را ساخته اين آسمانها اين ستارهها اگر نبودند اين ابرها اين بارانها نبود اين گندم نبود اينها را خلق كرده و گردانيده تا اينكه اين گندم را درست كرده چقدرها طول كشيده كه گندم درست شده يا برنج تو به سه ساعت آن را در شكم ميكني و چنان آن را فاسد ميكني كه از گند آن دماغت را ميگيري دستت به آن بخورد ميشويي از بس چيز ضايعي ميشود و ميروي جاي خلوتي پيدا ميكني مياندازيش دور آيا فايده اين خلق همه اين است كه گهپزي كنند اين همه اوضاع در خلقت انسان قرار داده اين دست اين سر اين پا اين عقل اين هوش همه را داده براي همين كه ما بخوريم و بخوابيم؟
مگو كه اين حرفها چه بسيار واضح است چه بسيار ظاهر است مگو اين حرفها موعظه نميخواهد حرفزدن نميخواهد قبيح هم هست آدم ماه مبارك رمضان مردم زبان روزهاند مردم را بنشاند و براي آنها اين حرفهاي ظاهر را بزند راست است لكن من هم همين را ميگويم كه خيلي ظاهر است يك قدري دقت كن ببين اين حرفي كه اين قدر واضح است چقدر واضح است اين مطلب كه اين خلق را خدا براي خوردن نيافريده و معذلك ميبيني تمام مردم كارشان همين است كه دايم در فكر همين هستند كه چيزي پيدا كنند بخورند جميع اين مردم كارشان بارشان شبشان روزشان فكرشان خيالشان همه همين است كه زهر ماري پيدا كنند بخورند و عجب مردمان احمقي هستند اين مردم اين انسان اگر به راه انبياء نرود و اطاعت خدا و رسول را نكند خيلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳ *»
پستتر ميشود از ساير حيوانات ساير حيوانات ميخورند اما نه به اين دزديها نه به اين زحمت نه به اين ذلت كه برويم هي تملق كنيم كسي را كه پول دارد و التماس كنيم كه بيست و پنج گندم به ما بدهد اينها را نميخواهد اين همه حيوانات هستند ببينيد هيچ كدام شب گرسنه ميخوابند اين همه مورهايي كه هستند اين همه مارهايي كه هستند روزي خود را ميخورند هيچ حيله انساني را به كار نميبرند اين همه مگس به راحت هرچه تمامتر در دنيا هستند باز شب روزي خود را خوردهاند اين همه پشه اين همه طيور اين همه وحوش نه دزدي ميكنند نه تملق كسي را ميكنند باز شب كه ميشود روزي خود را خوردهاند حيواني ضعيفتر از عنكبوت نيست اين تاري كه ميتند و يك وقتي مگسي از آنجا بپرد آنجا بند شود و روزي آن عنكبوت بشود واللّه هيچ اغراق ندارد كه شاعر ساخته ٭ رزق را روزيرسان پر ميدهد ٭ همينطوري كه عنكبوت نميتواند بپرد مگس هم كه روزي اوست كه ميپرد اگر مگس نباشد بپرد و عنكبوت نتواند بپرد هرگز روزي به عنكبوت نميرسيد اين است كه ميفرمايد و في السماء رزقكم و ما توعدون خدا است خالق شما همانطوري كه رازق شما است روزي شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كردهاند وقتي هم فكر ميكني ميبيني همينجور است لكن ميبيني بناي مردم بر چيست.
الحمدللّه من نبايد شرح حال مردم را براي شما بكنم چرا كه خودت هم يكي از همين مردمي و شب و روز بايد غصهها بخوريم زحمتها بكشيم نفاقها پيش اين و آن بكنيم ذلتها بكشيم تملقها بكنيم آخرش چه خبر است براي اينكه لقمه زهرماري به دست بياريم اين لقمه زهرمار كه اين همه تملق نميخواست اين همه حيوانات بيذلت بيزحمت روزي خود را ميخورند تو چرا اين همه زحمت بر خود قرار ميدهي اگرچه اين حرفها هم ثمر ندارد اين مردم هي حيلهها ميكنند چيزي پيدا كنند توي اين خيك كنند به سه ساعت او را فاسد كنند و بيرون كنند از آنجا كه اگر چهار ساعت بشود لامحاله هي اماله و هي دوا و هي مسهل كه بيرون آيد براي چه براي آنكه دوباره جاش را پر كنند يك ساعت بگذار باشد تا آرامت بگذارد تا اين يك ساعت اين طرف آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴ *»
طرف ندوي و خود را به زحمت نيندازي لكن اگر يك ساعت ماند هي زور ميزني كه بيرون برود خوب حالا اماله كردي بيرونش كردي دوباره چرا پرش ميكني.
انشاء اللّه ملتفت باشيد و دل بدهيد بعضيتان ياد بگيريد اينها را اقلاً بعضيتان بعضيش را عمل كنيد كه حرفهاي من همهاش به هدر نرفته باشد تمام همت اين خلق روزگار بر اين است كه بخورند كاش نبود اين همت اين همت اگر نبود مثل ساير حيوانات آن بز شب هيچ غصه نميخورد كه فردا چه ميشود روزيمان را فردا چه جور پيدا كنيم به راحت در طويلهاش خوابيده صبح هم كه بيرون ميآيد به راحت ميرود صحرا چرا ميكند لكن تو شب بيخوابيت ميگيرد كه فردا پيش كه برويم چه از او بگيريم چه حيلهاي به كار ببريم چه جور دزدي بكنيم آخرش همه همين ميشود كه چيزي پيدا كنيم كه بريزيم توي شكم كه دو ساعت بماند گه شود پس فكر كه ميكنيد ميبينيد اين مردم كارشان همين است همتشان همين است دينشان همين است مذهبشان همين است مراد و مقصودشان همين است اين است كه وقتي اسم دين و مذهبي برده شود مثل خر در گل ميمانند اين مردم كه همتشان همين است يك قدري كه همتشان زيادتر بشود ميگويد آدم آخر نوكري ميخواهد خانهاي ميخواهد زني ميخواهد بچهاي ميخواهد همه اينها براي اين است كه يك جماعي بكنند حيوانات ديگر هم به رفاهيت هرچه تمامتر ميكنند هيچ زن يكديگر را نميبرند به زن يكديگر نگاه نميكنند ميل به جفت يكديگر نميكنند حالا ببينيد اين انسانها چقدر از ساير حيوانات بدترند كه تعدي به يكديگر ميكنند پس دقت كنيد انشاء اللّه ببينيد كه مراد اين خدا اين نبوده كه شما هي بخوريد كه نهايتش يك جماعي هم بكني از عقبش يك خوابي هم بكني كه چه كني كه بيدار شوي باز بخوري كه باز جماع ديگر بكني آخر اين جماع حاصلش چه چيز است حاصلش اينكه بچه درست كني حيوان كه ميخواهد بچه درست كند سالي يك دفعه بچه درست ميكند آن وقت مخصوص به هيجان ميآيند و جفت ميشوند بعد هم باقي سال به رفاهيت هرچه تمامتر رزق خود را ميخورند هيچ حيله نكرده هيچ دزدي نكرده آسوده بيخوف بيخطر بيزحمت شبي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵ *»
روز كرده روزي شب كرده تو به اين راحت يك آن در دنيا راه نرفتهاي انشاء اللّه يك خورده دقت كنيد يك خورده فكر كنيد همه هم فكر نميكنيد بعضيتان بكنيد آنهاييتان هم كه فكر ميكنيد اگر همه را ياد نميگيريد بعضيش را ياد بگيريد از آنها كه ياد ميگيريد بعضيش را به كار ببريد تا ما هم كارمان مثل كار ساير مردم نباشد.
پس عرض ميكنم خداوند عالم خلق را براي فايدهاي آفريده و آن فايده نيست مگر شناختن او اين است كه به طور صراحت ميگويد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند چونكه خوب ميشناخت خلق را البته خودش خلق كرده بود خوب ميشناختشان ميدانست اينها همتي ندارند مگر خوردن و خوابيدن چون ميشناختشان فارسي فارسي لري به ايشان گفت مااريد منهم من رزق يعني شما مردم سعيتان و همتتان همه اين است كه چيزي پيدا كنيد بخوريد من براي اين خلقتان نكردهام مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين انشاء اللّه باز يك خورده دقت كني مييابي كه چنانكه شك نداري انشاء اللّه و خيليها شك ميكنند و تو شك نداشته باش چونكه شك نداري كه خودت خودت را نساختهاي انشاء اللّه فكر كن تو مثل مردم ديگر مباش كه بيفكرند بيگدار به آب ميزنند همينطور كه هيچكس شريك خدا نيست در خلقت تو هيچكس شريك خدا نيست در رزق تو پس دست و پاي بيجا مزن واللّه همين جوري كه خلق نميتواني بكني اين خلق همينطوري كه عاجزند از خلقكردن واللّه همينطور عاجزند از رزقدادن اگر مؤمني به دستورالعمل خدا راه برو باز خيال مكن كه معني اين حرفها اين است كه بايد رفت خوابيد و هيچ كسب نكرد خودش رزق ميآيد توي دست ما چنين نيست تو آن كاري كه خدا گفته برو بكن كاري به رزق نداشته باش مردم خيال ميكنند خدا اينها را به كسب و كار داشته براي اينكه رزقشان بدهد واللّه به كسب و كار نيست ميخواهي تجربه كن از صبح تا شام كاسبي بكن شام ميبيني روزيت را حواله به جاي ديگر كرده بودند ما توي ملك خدا هستيم خدا بندگي خواسته از بندگان و خواسته بعضي از مردم بعضي از كارها را بكنند تا ملك او معمور بشود استعمركم فيها ديگر كاري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶ *»
به رزقشان نداشته باشند رزقشان را خودش ميدهد.
يك وقتي به داود گفتند برو زره بساز گفت چطور بسازم وحي شد كه ما آهن را نرم ميكنيم مثل موم در دست تو بنشين زره بساز آهن مثل موم نرم شده بود بلكه نرمتر و زره ميساخت يك وقتي گويا چنين گمان كرد كه اين زره را خدا گفته بساز كه معيشت خود را بگذراني رزقي پيدا كني يك وقتي عرض كرد كه خداوندا تو گفتي زره بساز من هم ميسازم اما اين دخلش به خرجش نميخورد با وجودي كه نه كورهاي نه دمي نه زحمتي نه اسباب و اوضاعي ضرور داشت آهن مثل موم در دستش نرم ميشد و زره ميساخت نهايت دخلش به خرجش نميخورد وحي آمد به داود كه من نگفتم روزي بده به خودت گفتم زره بساز روزي را من ميدهم گفته خدا كسب بكن بايد بكني وقتي چند انسان دور هم جمع شدند يك كسي لامحاله بايد نانوايي كند اگر يك كسي نپزد كه نميشود پس نانوا ميخواهد نانوا اين طبخ را بايد بكند آسيابي ضرور دارد آن آسياب آهن ميخواهد آهن حداد ميخواهد حداد اوضاعي ديگر ميخواهد هريك لباس ميخواهند كفاش ميخواهد خياط ميخواهد هر كسي بايد مشغول كاري باشد پس ملتفت باش كه خدا بسا گفته كاري بكن اما نگفته كه كاري بكن كه رزقت را پيدا كني خدا است بندگي خواسته تو بايد بندگي كني خدا است امري كرده نهيي كرده تو بايد اطاعت كني پس اگر تو للّه كسب را بكني يعني چون خدا گفته يك كاري بكن تو اين كار را اختيار كني البته كسب تو هم مثل نمازت ميشود.
باري پس ملتفت باشيد انشاء اللّه كه خدا اين خلق را براي فايدهاي آفريده و فايده خلقت را خودش گفته چرا كه خلق نميدانستند و خدا خودش ميدانست كه براي چه خلق فرموده پس گفت ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من جن و انس را خلق نكردم مگر براي همين كه مرا عبادت كنند اطاعت كنند هرچه من ميگويم بشنوند چون دانستي كه چنين است پس ملتفت باش كه خدا خلق را نيافريده مگر از براي اينكه او را بندگي كنند و تا او را نشناسي نميتواني او را بندگي كني باز فكر كن مردم ديگر كارشان تفكر نيست تو چنين مباش مردمان ديگر دينشان و مذهبشان اگر داشته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷ *»
باشند و بيشترشان را ميبيني كه به كيش خودشان هم درست راه نميروند هركه را ميبيني در كيش و مذهب خودش بيدين است لكن آنهايي هم كه دين و مذهبي دارند دينشان اين است كه پدرم چنين ميكرد ما نيز چنين كرديم پدرم چنين ميگفت ما نيز چنين ميگوييم هر طفلي در ميان جمعيتي كه متولد شد وقتي بزرگ شد هر ديني كه آن جمعيت دارند آن را اختيار ميكند دينشان و مذهبشان اين است كه انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون يا مهتدون از ايشان ميپرسي اين دينتان و مذهبتان را كه اختيار كردهايد چه دليل داريد ميگويند ما يافتيم پدران خود را يافتيم اهل شهرمان را كه اين دين را داشتند ديگر اگر كسي ريششان را بگيرد كه اهل شهري ديگر هم كه طريقه ديگر دارند آيا آن هم دين است و مذهب جواب چه خواهند گفت مردم اين روزگار كارشان اين است كه فكر نميكنند هيچ رويه به كار نميبرند عقلشان را به كار نميبرند كه چرا بايد دين بخصوصي را اختيار كرد و اگر فكر كني رأي العين ميبيني كه هيچ كس به فكر دين نيست كه حقي هست در دنيا يا باطلي هست در دنيا بلكه همين كه پدرمان چه گفته مادرمان چه كرده ديگر آيا حق و باطلي هم هست در دنيا يادش نميآيد بسا متولد ميشود و كمكم راه ميافتد و به زبان ميآيد و حرف ميزند بزرگ ميشود و ريشش هم سفيد ميشود و هفتاد ساله هم ميشود و آخر به درك اسفل هم ميرود و به ياد دين هم نميآيد كه ديني هم هست بسا اينكه به ياد انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون هم نميآيد باز از حالت مردم خدا تعبير آورده كه حالشان اين است كه هر طور كه عادت كردهاند اگر عادت بدي است عادت كردهاند بلوچها عادت كردهاند دزدي كنند شما هم عادت كردهايد نماز كنيد بدانيد اينها هيچكدام دليل نيست برهان نيست پس خدا ديني قرار داده و آن دين را خواسته تو ياد بگيري اگر دليلت اين باشد كه خدايا تو گفتي خوب است و اين نمونه باشد به دستت كه فراموش نكني كه در هر كاري كه ميكني در هر قولي كه ميگويي و هكذا هر ديني كه ميخواهي اختيار كني و اعتقاد كني و عمل كني در پيش خود حاضر كن خدا را و خدا حاضر است خودت غافل مباش چشمت را وا كن ببين كسي است مطلع بر حال تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸ *»
خالق تو است رازق تو است مدبر تو است نميشود دور باشد از تو دستش نرسد به تو نميشود پس دستش رسيده كه تو را ساخته پس اين خدا اگر يحتمل در آسمان باشد يا در زمين يا در مشرق يا در مغرب باشد كه از قلب ما خبر نداشته باشد اينجور كه نيست بلكه همه را ساخته و گذارده پس دور نيست خيالش مكن كه در عرش است و بايد بلند گفت يا اللّه كه صدا به او برسد و اصرار ميكنند صدا را بلندتر بكن و فرياد ميكنند اينها هم نميفهمند خدا چطور خدايي است خيال ميكنند خدا كر است خيال ميكنند خدا دور است كه هي بايد صدا را بلند كرد دور نيست خيلي نزديك است دليل نزديكيش اينكه آمده تو را ساخته آخر دستي آمده تو را ساخته پس نزديك است پس فكر كن كه خدايي كه شما را ساخته هرچه ميخواهي پناه به او ببري ببر هرچه ميخواهي براي او عمل كني بكن هرچه ميخواهي پيش او بگويي بگو اما دليل داشته باش كه آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون اگر اين را سرمشق كني زود توي راه ميافتي همين كه خدا را حاضر بداني در هر كاري او حاضر است تو بدانش كه حاضر است تا آدم خوبي شوي ببين تو اگر خدا را بشناسي چه ضرر براي تو دارد ببين مردم وقتي خيلي زيرك و متقلب و باهوش شدند همانها را وقتي فكر كني ميفهمي خيلي نافهمند خيلي الاغند تو فكر كن خداي ما قادري است كه هر كاري ميتواند بكند خداي ما عالمي است كه همه چيز را ميداند خوب ما كه چنين خدايي داريم كه خبر از همه چيز دارد هرچه بخواهد ميتواند بكند پس چرا ما با اين رفيق نشويم قدري دقت كن با خود بگو آيا خدا صرفه مرا خواسته يا صرفه خودش را؟ هيچ نميخواست منفعت از خلق خود ببرد ميخواست منفعت به خلق برساند و اين بخصوص لفظ حديث است كه فرموده من خلق نكردم خلق را كه ربح ببرم از آنها خلق كردم كه ربح به آنها بدهم حالا بدان آن مردمي كه خيلي زيرك هستند خيلي الاغند آخر اين همه تقلب ميكني براي چه تو اگر با اين خدا بسازي كه احتياج نيست كه اين همه تملق مردم ديگر را بكني اين همه اعتنا به مردم بكني اگر خدا داري و خدا همه چيز ميداند و همه كار هم ميتواند بكند اگر چنين است چرا بعض خلق بايد تملق بعض خلق را بكنند حالا كه چنين است صرفه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹ *»
بندگان اين بود كه اقرار كنند خدايي دارند آن وقت ديگر احتياج ندارند به حيله و نفاق اگر اين را سرمشق خود كني كه هر كاري ميخواهم بكنم ببينم خداي من اذن داده بكنم يا نه يك كسي نوكري كرده باشد بزرگي را ميداند واقعاً كساني كه شعوري دارند مفاخرت خودشان را در همين ميدانند كه نوكري كنند آقاي من به من چنين فرماني داده بخصوص اگر سلطاني باشد اگر آقاي متشخصي باشد انسان در ذلت او و تملق او فخر هم ميكند كه چنين خدمتي به من رجوع شده و خوشحالند لكن بدان كه خدمت هركس را بخواهي بكني از مخلوقات همهاش ذلت است و خواري به جز خدمت خدا كه همه فخر و همه عزت در آن است پس خدايي است بزرگتر از جميع چيزها خدايي است قادرتر از جميع قادرها بلكه قادرترش نميتوان گفت چرا كه قدرتها همه مال او است پس خدايي كه مدبر است و دانا و قادر است اگر با او بسازيم واللّه خيلي صرفهمان در آن است كه منت او را بكشيم و او بيمنت ميدهد و عجب خدايي است كه ميدهد و هيچ منت نميگذارد و عطاهاي او غيرممنون است بلكه اگر نروي و نگيري ميزند توي سرت كه چرا نيامدي بگيري يك خورده دقت كن انشاء اللّه ببين اگر كسي نرود گدايي بكند سؤال نكند از كسي آن كس هر قدر سخاوت داشته باشد ديگر نميرود بزند توي سر مردم كه چرا نيامدي گدايي كني از من لكن اين خدا چنين نيست اگر نميروي پيش او گدايي كني ميزند توي سرت كه چرا نيامدي عارت شد كه بيايي از من گدايي كني من صحت دادم به تو اگر بخواهم بردارم آن را ناخوش ميشوي حالا كه برنداشتهام و تو را صحت دادهام تو اين منت را بايد بكشي و كور شوي پس عارت نيايد بيا پيش من گدايي كن تا من بدهم اما همچو خدايي است كه تو اگر با ذلت بروي واللّه او بيذلت ميدهد و اگر هم نروي توي سرت ميزند كه چرا نيامدي و نخواستي كه من بدهم.
مگو ميروم و دعا ميكنم و ميبينم مستجاب نميشود اگر همچو خيالي ميكني بدان واللّه نرفتهاي كه اگر رفته بودي مستجاب ميشد فكر كن ببين شخص سلطاني شخص عاقلي باشد همينقدر ديوانه نباشد و اين خيلي بيايد پيش تو و هي اصرار كند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰ *»
كه هرچه ميخواهي و ضرور داري بفرست خانه ما و بگير و اصرار هم بكند كه اگر نفرستي و نبري آنچه ميخواهي ميزنم ميبندم و هي اصرار كند ابرام كند آن وقت تو بروي در خانه او و گريه هم بكني و زاري هم بكني و التماس هم بكني خودش را هم ببيني كه خودش به تو اصرار كرده كه اگر نيايي ميرنجم اصرار كرده كه اگر نيايي ميزنم ميبندم با اين حالتها بروي در خانه آن شخص التماس كني كه تو همان چيزي كه خودت گفتهاي بخواه ميخواهم در خانه هم باشد و نشسته هم باشد و حاشا هم نكند معذلك ندهد محال است پس البته مستجاب ميكند و اگر ميبيني يك كاري ميكني و نميشود واللّه نرفتهاي رو به خدا همينكه مستجاب نميشود دليل اين است كه خدا نشناختهاي و پيش خدا نرفتهاي هواي خود را هوس خود را خيال خود را خدا اسم گذاردهاي آن وقت خيال كردهاي اين خدا است هرچه او را خواندم اعتنا به من نكرد خدايي كه اعتنايي به خلق نكند چگونه خدا است فكر كنيد ببينيد كه خدا اگر اعتنا نداشت به اين خلق و نميخواست دعاشان را مستجاب كند چرا ميگفت دعا كنيد مثل ساير حيوانات ميخواست نه كتابي نه سنتي برايشان نفرستد گفتني نميخواست كه انبياء بخصوص بيايند متذكرشان كنند كه البته بياييد و از ما بطلبيد شما بطلبيد و نميدهيم به شما اين چه كاري شد. پس يكخورده دقت كنيد چه بسياري ميروند و خيال ميكنند رفتهاند به گدايي همينكه نميدهندشان برميگردند همين دليل اين است كه رو به خدا نرفتهاند اين همه انبياء و اولياء از جانب او آمدهاند داد ميكنند كه بيا و نميروي ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين اين خدا معقول نيست بروي پيشش چيزي ندهد به آدم پس فكر كن و ملتفت باش انشاء اللّه خدا راهي از براي خود قرار داده هركس از آن راه برود به او ميرسد آيا نه اين است كه هركس خانه او راهي دارد دري دارد اگر از پشت بام بروي داخل خانه شوي ميبينند دزدي آمده ميزنند بيرونش ميكنند البته معلوم است هر خانه دري دارد هر شهري دروازه دارد هر كاري راهي دارد همينطور خدا هم راهي دارد اگر اين خدا راه بخصوصي نداشت هيچ ضرور نبود كه ارسال رسل و انزال كتب كند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱ *»
پس خداوند عالم راه بخصوصي دارد و از آن راه خواسته داخل بر او بشوند و خدا ميداند راه اولياي او راه شناختن او است پس اول بشناس او را بعد گدايي كن خداي نشناخته را پيشش نميتواني گدايي كني باز مغرور مشو كه از اول عمر تا حالا گدايي كردم پس راه ميبرم گدايي را ديدي كه گدايي كردي ندادند آيا باز تجربه به دستت نيامده پس بدان كه راه به سوي خدا راه مخصوصي است راهش پيغمبرانش و حجتهاش هستند راهش اماماني كه داري هستند اگر از اين راهها نروي البته خدا را نميشناسي به جهت آنكه خدا راه شناختنش را از اين راهها قرار داده چنانكه راه استجابتشان را هم از اين راهها قرار داده اين مردم ميگويند ٭ الطرق الي اللّه بعدد انفاس الخلايق ٭ شما بدانيد طرق الي اللّه به عدد انفاس خلق هيچ نيست خدا را راهي نيست مگر راهش همين حجتهاي او هستند ميبيني اين مردم ميگويند بابا هركس خداي خود را ميشناسد، نه، هيچ كس خداي خود را نميشناسد مگر آن كسي كه بشناسد راه خدا را سبيل خدا را از اين جهت راه خدا راه مخصوصي است انشاء اللّه خودتان فكر كنيد ببينيد همينطور هست يا نه طوري عرض ميكنم كه هيچ كس نميتواند رد كند طوري محكم است كه هركس بخواهد رد كند همه بر او رد ميكنند از بس واضح است و پوستكنده اگرچه من حرفهاي پوستكنده را گفتهام كه كارم به اينجا رسيده و خيال ميكنند كه كاري بر سر من آوردهاند نه واللّه هيچ باك ندارم از اينها از رفتن كسي هيچ باكم نيست خودم بهتر خبر دارم از خودم.
پس عرض ميكنم كه فكر كنيد ببينيد اگر پيغمبري نيامده بود آيا هيچ شرعي بود هيچ دعائي بود ثنائي بود؟ نه. اگر پيغمبر نيامده بود ما ميخواستيم دعا كنيم چه كار ميكرديم به آسمان ميرفتيم به زمين ميرفتيم چطور پيش خدا ميرفتيم تمام خبرهاي خدا از زبان پيغمبران آمده خدا راه افتاده آمده پيش ما يعني انبياء فرستاده پيش ما و قول انبياء را قول خودش قرار داده امر انبياء را امر خودش قرار داده فرمايش حجتهاش را فرمايش خودش قرار داده ميل آنها را ميل خود قرار داده اين است كه وقتي يك خورده دقت كني هم به فضائل اقرار ميكني هم به كار آخرتتان ميآيد هم به كار دنياتان واللّه نه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲ *»
اين است كه دين و مذهب به كار آخرت تنها ميآيد دين و مذهب به كار دنيا هم ميآيد ببين خداي قادري را بشناسي در دنيا آيا به كارت نميآيد شعور داشته باشي هرچه ميخواهي خداي قادري را كه ميشناسي ميروي پيشش به تو ميدهد.
پس ملتفت باش راه خداشناسي حجتهاي او هستند و از آنها بايد ياد گرفت راه او را و در آن راه بايد داخل شد تا بتواني سلوك كني بتواني در راه باشي در غير اين راه بخواهي سلوك كني غير اين راه راه او نيست در آن راهها هرچه بيشتر بروي دورتر ميشوي غرض هركس به اصل حق وارد نشد و حق به دستش نيامد باز هرچه بيشعورتر باشد نزديكتر است به اين حق هرچه كم عملتر باشد نزديكتر است به حق و هر قدر شعورش زيادتر باشد دورتر ميشود از راه هر قدر علمش زيادتر باشد دورتر ميشود اگر در جاده ميروي به منزل خواهي رسيد اما سر مويي اگر از جاده بيرون ميروي يك قدم اول دور ميشوي اگر پايت لنگ باشد بهتر است باز دو قدم بروي و لنگ بشوي باز صرفه دارد بهتر است اگرچه بيراهي ولكن شايد يك كسي آمد يك وقتي در راه و تو را در اين راه انداخت اما اگر لنگ نباشي همينكه دو قدم ميروي دو قدم دورتر ميشوي اگر سه قدم ميروي سه قدم دورتر ميشوي ميتازي و ميروي هرچه ميروي دورتر ميشوي هركس در راه نيست هر قدر شعورش زيادتر است احمقتر است يعني ضرر به خودش بيشتر ميزند و هر قدر سلوكش زيادتر است هرقدر رياضتها بيشتر بكشد بدتر ميشود هرچه نجنبد صرفه در آن است البته در راه باطل هرچه نميروي كمتر گمراهي هرچه عمل نميكني عذابت كمتر است تا ميروي دور ميشوي چه بسيار مردمي كه همينكه دنگي ميكوبند خيال ميكنند نماز كردند راه باطلي نيست.
باز فكر كنيد اين حرفهاي من به خيلي جاها ميخورد اين حرفها ميخورد به كله منافق آيا تو خيال ميكني سنيها نماز نميكنند خير ميكنند حالا شايد احمقي خيال كند كه اينها مسلمان هستند نماز ميكنند نه خيال كنيد اينجور عبادات مخصوص شما است باز فكر كنيد مگر يهوديها عبادت خودشان را نميكنند مگر نصاري به كيش خودشان راه نميروند ديگر كسي نگويد كه آنها به كيش خودشان هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳ *»
درست راه نميروند عرض ميكنم اگر هستند در ميان آنها كساني كه به كيش خودشان هم راه نميروند در ميان شيعه هم هستند كساني كه به كيش خود و به طريقه شيعه راه نميروند حالا منظور اين است كه تو ملتفت مطلب باشي مطلب اين است كه اينجور كارهايي را كه تو ميكني اين زحمتهايي را كه تو ميكشي و اين عبادتهايي كه تو ميكني در طريقهاي كه داري اينجور كارها را همه مردم در طريقهاي كه هستند به طريقه خودشان ميكنند همه به طريقه خودشان نماز ميكنند يهودي هم به طور خودش نمازي دارد و ميكند چه شده كه نماز او را قبول نميكنند و نماز تو بايد قبول باشد چرا بايد نماز يهوديها را قبول نكند و نماز تو را قبول كند هرچه داري آن هم دارد آن هم چشم دارد گوش دارد دليلي كه تو داري آن هم دارد دليل تو اين است كه ميگويي متولد شدهام در ميان جماعتي كه همه ميگويند ما مسلمانيم آن هم ميگويد من هم متولد شدهام در ميان جماعتي كه همه ميگويند ما يهودي هستيم تو ميگويي من گرويدهام به پيغمبري او هم ميگويد من هم گرويدهام به پيغمبري من هم موسي را قبول دارم تو هم كه قبول داري و پيغمبر شما را من قبول ندارم پس پيغمبر من محل اتفاق است و پيغمبر شما محل اختلاف پس دليل من از اين جهت محكمتر است حالا كه چنين است چرا بايد نماز و روزه تو قبول باشد نماز و روزه من قبول نباشد و چنانكه تو خيلي دعاها ميكني مستجاب نميشود او هم خيلي دعاها ميكند مستجاب نميشود.
پس بدان كه اگر از راه خدا داخل شدي انشاء اللّه ميتواني او را بشناسي و رو به سوي او ميتواني بروي پس در اسلام بدان خدا راهي قرار داده و حالا ديگر اسلام را نميخواهم اثبات كنم اسلام الحمدللّه ثابت است چون ثابت هست پس عرض ميكنم در اسلام خدا راهي قرار نداده مگر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و راه معرفتي ندارد مگر معرفت ايشان همينطور صريحاً در زياراتشان است و همينطور در زيارتشان ميخواني كه السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه سلام بر آن جماعتي كه هركس شناخت ايشان را خداي خود را شناخت و اين زيارت زيارتي است كه از آن اولي كه وارد شده همه علما رفتهاند و ديدهاند و خواندهاند. زيارت جامعه صغيره را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴ *»
هيچ كس تا حالا وانزده در نزد همه علما معتبر است حالا آيا تعارف ميكني با امام خود پس راه به سوي خدا ائمه طاهرينند يك دفعه راهند كه دستور العمل دادهاند كه چه كنيد راه اولي كه هستند راه معرفت خدا هستند كه تا آنها را نشناسي خدا را نميتواني بشناسي هركس نشناسد ايشان را و لو آنكه بتواند بگويد العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث كه باز نشناخته خدا را زمين را ببينند آسمان را ببينند و بگويند اين را يك كسي ساخته اين معرفت خدا نيست پس راه معرفت خدا منحصر است در معرفت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم باز از براي اينكه عظم نداشته باشد تا اينكه از پيش بروي و ياد بگيري و دلم ميخواست كه عظم داشته باشد تا آنكه بداني راه معرفت خدا منحصر است به ائمه طاهرين ببين در مطلبي بخواهي حكم خدا را پيدا كني آيا نه اين است بايد بروي پيش مجتهد بپرسي فلان چيز حلال است يا حرام است ميخواهي ببيني حكم خدا در آن مسأله چه چيز است پيش مجتهد ميروي و حكم مجتهد حكم خدا است و رد بر حكم مجتهد رد بر خدا است و اگر مجتهدي حكم كند و تو بگويي كه قبول ندارم به شرطي كه مجتهدي باشد كه داخل آدم باشد مجتهد اصل را اگر حكمش را وازني مرتد ميشوي كافر ميشوي پس هركس رد كند بر علما كافر ميشود لكن نه هركس را ميگويم الواطي چند هم هستند كه ملا بازي درآوردهاند آنها را نميگويم ملتفت باشيد آني كه حديث ميگويد و آيه ميخواند البته حديث يا قول پيغمبر و امام تو است آيه قول خداي تو است اين را اگر ميخواند براي تو و تو قبولش نداري باز ملتفت باش يكي از تدبيرهاي بزرگ خدا و امتحانهاي بزرگ خدا اين است كه امر را يكجوري ميكند كه اگر كسي بخواهد وازند بهانه داشته باشد از اين جهت جميع حرفهايي كه در ميان است همين جور آدمها گفتهاند كه يك ذرع و نيم قدشان بوده حالا كسي ميخواهد وازند ميگويد اين داخل آدم است كه كسي گوش به حرفش بدهد دولت ما كه بيشتر است جمعيت ما كه بيشتر از آن است او چه فخريه دارد بر ما واميزند قول او را و ميشود مثل ابوجهل كه ميگويد او چه فخري دارد بر ما دولت ما بيش از او است او جمعيتي ندارد خود را ميبيند ايل دارد قبيله دارد جمعيتي دارد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵ *»
ميگويد چرا بايد خضوع و خشوع پيش اين كرد به اين جهت خضوع نميكند خشوع نميكند ايمان نميآورد از اين است كه دين و مذهبي نميخواهد يك كسي هم هست كه دين ميخواهد مذهب ميخواهد ميبيند كه اين خدا راهي قرار نداده مگر حجتهاي او آنها را زبان خود قرار داده زبان اين را جوري قرار داده كه حركت نكند مگر به وحي خدا چنانكه زبان تو وقتي ميجنبد آيا نميداني كه روح تو است كه آن را ميجنباند پس اگر ساكن شد اين زبان تو روح تو خواسته كه ساكن شود اگر جنبيد روح تو خواسته كه بجنبد پس زبان خودش حركتي ندارد مگر از روح تو سكوني ندارد مگر از روح تو پس بدان كه خدا هم روح دارد يك جور روحي خدا خلق كرده در ملكش و آن همان روحي است كه در آدم دميد و گفت نفخت فيه من روحي و در هرجا دميده شد چه عرض كنم كه چه چيزها از آنجا ظاهر ميشود آن روح روحي است عجيب غريب كه هنوز پوستكنده جرأت نميكنم بگويم چه جور روحي است روحي است كه هرجا دميده شد در نزد او جميع اهل عالم بايد به سجده بيفتند چنانكه آن روح را وقتي دميد در آدم به جميع ملائكه امر كرد كه اسجدوا لآدم به واسطه آن روح اللّه بود كه در آدم دميده شده بود.
آن روح اللّه چنان روح اللّهي است كه در عيسي كه دميده شد عيسي را روح اللّه ميگويند در موسي كه دميده شد كليم اللّه شد چنان روح اللّهي است كه در جايي كه دميده شد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پيغمبر ما9 آن روح در او دميده شد هيچ حركتي از خودش ندارد مگر به آن روح هيچ سكوني از خودش ندارد مگر به آن روح پس وقتي ميجنبد زبان او خدا است كه حرف ميزند پس خدا است كه از زبانش حرف ميزند خدا از زبان او امر ميكند از زبان او نهي ميكند و هرچه اين زبان ميگويد بايد گرفت اگر اين زبان امر ميكند بايد كرد اگر اين زبان نهي ميكند بايد نكرد و تعجب اين است كه خدا از زبان خود اين به شما ميگويد كه هرچه اين ميگويد بشنويد عجب زباني است كه خدا از زبان اين ميگويد ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا فكر كنيد ببينيد زبانش چه جور زباني است كه اگر ميگويد اين رسول را اطاعت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶ *»
كنيد باز رسول لابد ميشود و آن را ميگويد از زبان اين رسول بايد بگويد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه پس انشاء اللّه ملتفت باش فكر كن ببين تو اگر زبانت حرف زد روح تو اراده كرده و خواسته حرف بزند از اين جهت زبان تو اطاعت كرده و همانطوري كه روح تو خواسته حركت كرده و حرف زده اين زبان از خودش هيچ حركتي و حرفي ندارد اگر خدا روح را از آن بيرون ببرد ديگر اين زبان حركتي ندارد كلوخي است افتاده اين از خودش لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس آن روحي هم كه در حجتها دميده ميشود واللّه همين جور روح است و خدا آن روح را عظيم خلق كرده است و آن را عظيم شمرده است و اين روح عظمت در هرجا كه جا كرد بايد همه در پيش او به سجده بيفتند چنانكه وقتي در آدم دميده ميشود خدا امر ميكند كه اسجدوا لآدم در هرجا دميده شد بايد براي آنجا سجده كنند و در زمان قديم همين طورها بوده در زمان قديم اينطورهايي كه حالاها هست نبوده كسي كه تورات و انجيل و آن جور كتابها را خوانده باشد اين را ميداند كه در زمان قديم هر كوچكي پيش هر بزرگي هر بزرگي پيش هر بزرگي به يكديگر كه ميرسيدند به خاك ميافتادند تعارفشان اين بود انبياء هم كه پيش هم ميرفتند به خاك ميافتادند لكن در اسلام ديدند مردم مبادا به اين جهت بتپرست شوند مبادا خيال كج و واج كنند از اين جهت اينها را منع كردند كه اگر ببيني كسي را به خاك نبايد افتاد و الاّ در آن امتها بوده و درست هم بوده و اصل سرّ اول اول آن اين است كه اين روح را هرجا ببيني بايد به خاك بيفتي كور هم بشوي و به خاك بيفتي منت هم بكشي كه به خاك افتادهاي نه منت دوش كسي كني كه پيش او به خاك افتادهاي آن جايي كه منت دوش كسي ميگذارند و آنها هم خوششان آمد نفاقي كردي و رفتي آن دخلي به خدا نداشت آن جايي كه روح اللّه دميده شده كور هم بايد بشوي به خاك بيفتي بعد سجده شكر كني كه موفق شدي كه به خاك افتادي بعد توي دلت خوشحال باشي كه موفق شدي و اين سجده شكر را كردي. باري پس اين در سابق باب بوده لكن در اسلام حالا اينجورها باب نكردهاند بله باب نكردهاند كه حالا پيش امام كه برسي به خاك بيفتي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷ *»
چون گفتهاند به خاك نيفت تو هم نميافتي هر طوري دستورالعمل دادهاند بايد همانطور كني.
باري منظور اين بود كه روح اللّه همين كه دميده شد در بدني قول اين شخص ميشود قول آن روح فعل اين ميشود فعل روح شناختن اين ميشود شناختن آن روح ديگر من خسته شدم و آخر مجلس هم هست شما هم كسل شدهايد.
ملتفت باش ببين كه هر كس را تو ميشناسي بدنش را ميشناسي آيا هيچ كس هست كه بگويي او را شناختهام يعني نفس ناطقه او را شناختهام نفس ناطقه نه قدي دارد كه تو ببيني و بشناسي نه رنگي دارد كه ببيني و بشناسي نه طوري هست كه بتوان او را شناخت هركس را ميشناسي بدن او را ديدهاي كه او را شناختهاي با هر كه معامله كردي بدن او را ديدهاي كه توانستهاي با او معامله بكني نميتواني بگويي كه رفتم در پيش نفس ناطقه با او مصافحه كردم حالا چون نفس ناطقه را همه نميفهمند عقل كه ميفهمند ببين آيا ميتواني بگويي رفتم با عقل مصافحه كردم نميشود با عقل مصافحه كرد نميشود از عقل چيزي خريد نميشود به عقل چيزي فروخت فكر كن اگر عقل بدني گرفته ميروي با او معامله ميكني تو هم بدني داري ميروي معامله ميكني هم او عقل دارد هم تو عقل داري عقل تو با عقل او معامله ميكند در توي بدن و اگر در توي بدن عقل را نديده باشي نميتواني با او هيچ معامله بكني حالا تمام معاملات را خدا هم همينجور كرده تو هركس را بدنش را ميشناسي روحش را ميشناسي عقلش را ميشناسي پس از اين جهت خداوند عالم ائمه طاهرين را سلام اللّه عليهم اجمعين محل معرفت خود قرار داد پس هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخت هركس ايشان را نشناخت خداي خود را نشناخت اگر همين قدر نشناخت ايشان را شخص جاهلي است خدايي نميشناسد اگر شناخت و انكار كرد شخص كافري است و مخلد در جهنم ميشود و اگر شناخت و قبول كرد اين ايمان است و شخص به اين مؤمن ميشود به خدا پس ايشانند راه معرفت خدا و ايشانند كه تمام آنچه از خداوند به تو ميرسد و آنچه از تو به خدا ميرسد ايشانند واسطه و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸ *»
ايشانند امام پس ايشانند كه تو بايد مقدم بداري و مقدِّم شوي يعني مقدم بداري ايشان را در هر نمازي در هر روزهاي در هر دنيايي در هر آخرتي اگر در هر حال در هر عبادتي در هر كاري در هر وقتي در هر جايي در دنيا در آخرت امامي كه خدا قرار داده پيش روي خود واداشتي ايمان ميشود اگر با او امامي ديگر بگيري كه خدا قرار نداده شرك به خدا ميشود اگر امامي نداشته باشي كه از جانب خدا باشد و خدا قرار داده باشد كافري ديگر حالا كافرند كافر دنيايي هم عرض نميكنم هيچ خلاف توقعتان نشود لكن خبر ميدهم شما را كه در آخرت اين اوضاع اگر باشد كافري ديگر ميخواهي قبول كن ميخواهي قبول نكن پس ملتفت باش كه همين كه چشم پوشيدي از اين دنيا ميروي در قبر آنجا امامي ميخواهي از همان دوازده امام و در هر قدمي كه ميروي و آنجا هم بايد سير كني در هر قدمي كه در برزخ بخواهي سير كني بخواهي راه بروي بخواهي طلب حاجتي بكني التماسي بكني امام ميخواهي پس ائمه طاهرين ائمه شمايند در جميع مواقع امام شمايند در جميع مواقع بايد اعتقادت اين باشد كه ايشان بايد مقدم باشند مقدمكم بين يدي طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل احوالي و اموري شما را ائمه خود و امام خود قرار ميدهم در نزد هر طلِبهاي در نزد هر حاجتي در نزد هر سؤالي شماييد ائمه من و پيش روي من چه در دنيا و چه در آخرت.
خلاصه ملتفت باش انشاء اللّه و غفلت مكن كه اينها را اگر ياد بگيريم و به كار نبريم بدتر ميشود و فاسدتر ميشود پس ايشان را بشناس و ايشان را مقدم قرار بده پس بخوان خدا را به واسطه ايشان قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني ميخواهي اللّه را بخوان ميخواهي رحمان را بخوان هر كدام را بخواهي بخواني براي او است اسماء حسني خدا اللّهي براي خود درست كرده اللّه اسمي است از اسمهاي خدا رحمان اسمي است از اسمهاي خدا ميخواهي بگويي يااللّه ميخواهي بگويي يا رحمن ديگر بخواهي بهتر بگويي بگو يا محمد يا علي يافاطمه يا حسن يا حسين خدا را به اين اسمها بخوان و ايشانند اسماء حسني چنانكه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹ *»
انتدعوه بها ماييم آن اسمهاي نيك خدا كه خدا امر كرده كه او را به آن اسمها بخوانيد همانطور كه يا اللّه ميگويي و خدا را ميخواني بگو يا علي و خدا را بخوان آيا خدا بلند نيست پس خدا را بخوان بگو يا علي يا علي يا عظيم را بخوان آيا خدا بلند نيست آيا خدا عظيم نيست بگو يا علي يا عظيم پس او است علي و بخوان او را به اين اسم و بگو يا علي يا عظيم يا غفور يا رحيم و ايشانند تمام فيضهاي خدا يك خورده فكر كن ببين خدا آيا تمام مسائل دين و مذهب را از زبان ائمه نگفته براي تو همينطور تمام آنچه ميخواهي از خدا به واسطه ايشان بايد بخواهي آنچه تو از خدا ميخواهي بدان ايشان وسيلههاي نجاتند ايشان راه به سوي خدايند چه در دنيا چه در آخرت انتظار مكش كه در آخرت به فرياد برسند خير ايشان در دنيا هم به فرياد ميرسند چيزي باشد كه آخرت به كار بيايد چه ضرر دارد كه در دنيا هم به كار برده شود و تجربه كرده باشيم و خاطرجمع شده باشيم كه وقت مردن هم به فرياد ميرسند آيا بهتر نيست اما چيزي را كه در دنيا تجربه نكرده باشي و نفهميده باشي بلكه نعوذ باللّه آن وقت نيامد چه خاك بر سرت ميكني.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰ *»
پنجشنبه ـ 2 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي يك فايدهاي آفريده بود چرا كه خداوند عالم بازيگر و لغوكار نبود كه عبث عبث چيزي درست كند كه ثمري نداشته باشد هركس يك خورده عاقل باشد كار بيثمر نميكند خدايي كه خداي آسمان و زمين است البته كار بيثمر نميكند پس چون حكيم بود كار بيثمر نكرده و اين خلق را براي فايدهاي خلق كرده اگر چه مردم ندانند. چون كه خلق جاهل بودند و نميدانستند كه از براي چه خداوند عالم خلقشان فرموده از اين جهت خدا تعليمشان كرده كه آن كاري را كه من شما را از براي آن كار آفريدم خود ميدانم و شما نميدانيد و آن كار عبادت من است اين است كه فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند و هيچ اراده نكردهام از ايشان رزقي را اينها خودشان خيال ميكنند كه خلق شدهاند براي همين كه يك چيزي پيدا كنند بخورند آن هم احمقترشان و تعجب اي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱ *»
است كه هر كدام خود را زيركتر ميدانند احمقترين مردمند. شما انشاء اللّه بدانيد كه خدا رزق را به دست احدي نداده چنانكه خلق را به دست هيچكس نداده يكخورده عبرت بگيري و فكر كني خواهي يافت هيچكس شريك آن نيست در خلق او او است به تنهايي خلق كرده تمام خلق را او به تنهايي خالق خلق و موجد خلق است حالا يك كسي بيايد و كاري بكند ناتمام آيا اين كار ناقص است يا نه آيا ميشود خدا خلق بكند خلقي را آن وقت رزقشان ندهد خلق كند خلقي را و محتاج كند آنها را به رزقي و رزقشان ندهد اگر يك خورده فكر كني از خيلي خيالات آرام ميشوي خيلي طلبها را نميكني ببين اگر كسي كاري ميكند طوري آن كار را ميكند كه هرچه ضرور داشته باشد براي او مهيا ميكند آيا معقول است خداوند خلق كند خلقي را و شكم آن را خالي خلق كند و چيزي خلق نكند كه در شكم بگذارند اگر خلق نكند خدا رزق را اين خلق نميتوانند از براي خودشان خلق كنند رزق را پس رزق مانند خلق است و با خدا است وحده لا شريك له هيچ شريكي هيچ كمكي خيال مكن واسطه هم خيال مكن واسطه هم اگر داشته باشي تو نميداني خدا واسطه قرار داده بسيار خوب اما هيچ لازم نكرده كه همه واسطهها را تو بشناسي تو آيا هيچ ميداني اين گندمي را كه ميخوري از كجا آمده اين گندمي را كه اينجا ميبيني تخمش را از عرش آوردهاند اينها را مردم نميدانند لازم هم نيست كه بدانند لكن اگر بداني بهتر شكر خدا را بجا ميآوري تخم اين را در عرش آفريدهاند مدتي آنجا است از آنجا نازل شده در كرسي مدتي در آنجا است از آنجا نازل شده به آسمان هفتم تا ميآرند اين تخمها را به آسمان ششم از آنجا به پنجم و چهارم و سوم و دوم و اول تا ميآرند توي ابر ميكارند و تو هيچ نميبيني اين ابر كه ميبارد تخمهاي آسماني توش هست نميبيني بعضي بارانها نافع است بعضي نيست هر باراني هر تخمي كه در آن گذاردهاند آن را ميروياند و ايني كه عرض ميكنم بخصوص حديث خاص دارد.
يك وقتي اباذر مهمان سلمان بود سلمان يك قدري نان جو و نمك آورد پيش اباذر گذارد اباذر به نظر خفتي نگاه كرد به آن نان جو به جهتي كه جو بود سبوس هم كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲ *»
داشت پخته هم كه نبود عربهاي آن روز هم ديگر معلوم است كه چطور نان ميپختند نان را برداشت اين طرف و آن طرفش را نگاه كرد هيچ نگفت نفس هم نكشيد سلمان كجخلق شد گفت به نظر خفت نگاه ميكني؟ آيا خبر داري اين از كجا آمده است اين مدتي در عرش بود مدتي در كرسي بود مدتي در آسمانها بود تا در ابر آمد و همراه باران به زمين آمد تا اينكه اين را آورده اينجا و جو را به اين خوبي درست كردهاند و اين همه عمله و اكرههاي خدا اين را آرد كردهاند و نان كردهاند تو با ناز ميخوري اباذر بنا كرد توبه كردن.
باري برويم سر مطلب مطلب اين بود كه عرض كردم كه چنانكه خداوند عالم خالق است و هيچ شريكي هيچ وكيلي هيچ وزيري از براي او نيست همانطور رازق است و هيچ شريكي هيچ وكيلي هيچ وزيري از براي او نيست ببينيد غير از انسان رزق را ساير خلق مثل خلقتِ ساير خلقها ميدانند حيوانات ضعيفشان يا قويشان هيچ غصه رزقشان را نميخورند هيچ ملكي غصه رزق خود را نميخورد خدا ميخواهد زنده باشي تو، البته رزق تو را به تو ميرساند نميخواهد زنده باشي تمام دنيا مال تو باشد هر كار بكني از گلوي تو فرو نميرود ببين اينهايي كه دولت دارند وقتي اجلشان ميرسد هر كاري بكنند ديگر هرچه داشته باشند به دردشان نميخورد پس رزق هم به دست او است پس انشاء اللّه حرصتان يك خورده كم بشود و ساير حيوانات بلكه ساير مخلوقات راه ميروند در رزقشان مثل اينكه در خلقشان راه ميروند خدا خواسته خلقشان كند ميكند نخواسته نميكند خدا است وحده لا شريك له خالق ميخواهد خلق ميكند نميخواهد نميكند كسي از آن طلبي ندارد همينجور خدا است رازق خلق پس ميخواهد خلق زنده باشند كه رزق آنها را خواهد داد و وقتي ميخواهد بكشدشان تمام عالم انبار رزقشان باشد وقتي نخواهد تو بخوري تو نميتواني بخوري و به مصرف برساني پس ملتفت باش كه همانطوري كه خدا است خالق وحده لا شريك له همانطور رازق خدا است وحده لا شريك له پس چندان حرص مزن كه هرچه را خواستهاند به تو برسانند ميرسانند تو دست و پا مكن آنچه را هم نخواستهاند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳ *»
به تو نميرسد دست و پا كردن فايدهاي ندارد اين است كه حضرت امير ميفرمايد من از چه بترسم از روزي بترسم كه مقدر نشده كه كشته شوم يا بميرم اگر مقدر نشده كه چرا بترسم از روزي بترسم كه مقدر شده كه كشته شوم يا بميرم خواهد شد چه من بترسم چه نترسم ترس من چه حاصل دارد مگر اين ترس من جلو اين كشتن و آن مردن را ميگيرد پس هرچه مقدر شده كه خواهد شد ترسي نميخواهد اين است كه دوستان خدا ترس ندارند از اين است كه شجاع ميشوند و ميروند جنگ ميكنند اگر مقدر شده كه كشته شوند كه باز ترس نميخواهد پس اگر مقدر شده و ميخواهد زنده باشي دهاني كه باز است البته روزي ميخورد اين همه حرص نميخواهد اين همه غصه نميخواهد كه آدم شب و روز در فكر رزق باشد هيچ حيواني هيچ جني هيچ ملكي اينطور نميكند هيچ خلقي اينجور نيست اين انسان اگر درست راه رفت بهترين خلق خدا است اگر درست راه نرفت پستترين خلق خدا است اگر انسان بداند خدايي دارد و بداند كه خدا است خالق كل چيزها و مقدِّر كل چيزها است اگر چنين خدايي را دارد و امتثال ميكند امر اين خدا را يعني آن طوري كه او راضي است راه ميرود اين انسان بهترين خلق خواهد شد و از ملائكه بهتر خواهد شد اين است كه فرموده لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين ما انسان را در بهترين تقويمها در بهترين تركيبها در بهترين خلقتها آفريديم بعد ميفرمايد ثم رددناه اسفل سافلين بعد برديمش در اسفل سافلين آنجايي كه پايينتر از آنجا جايي نيست وِلَكي هم نميبرد آنجا. پس اين انسان را در احسن تقويم آفريده در احسن تركيب آفريده پس اگر امتثال كند امرهاي خدا را و او را مالك خود بداند خود را مالك چيزي نداند بداند به امر او بايد حركت كرد به امر او بايد ساكن شد بداند كه عبادت او را بايد كرد و بكند اين در احسن تقويم است از ملائكه بالاتر ميرود كار انسان به جايي ميرسد كه ميفرمايند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا همين كه اينجا نشسته ملائكه خدمتكارند از براي او ملائكه خيلي زور دارند جبرئيل خيلي زور دارد واقعاً هم خيلي زور دارد و بالش را كرد زير هفت قريه لوط و همه را بلند كرد و برد تا جايي كه صداي ملائكه را ميشنيدند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴ *»
و ميكائيل زورش خيلي بيشتر است از جبرئيل ديگر زور اسرافيل بيشتر است از ميكائيل انسان اگر درست راه رفت همه اينها را خدا عمله و اكره و خادم ايشان قرار ميدهد نميبينيد خدا وقتي آدم را آفريد و آن روح نبوت را در آدم گذارد به تمام ملائكه گفت اسجدوا لآدم به جهت اينكه آدم پادشاهشان بود خدا امر كرد كه خضوع كنيد براي آدم و سجده كنيد براي او و در زمانهاي قديم بود اين سنتها ديگر در اسلام نهي كردند به جهت يكپاره مصلحتها به جهتي كه نفاقها زياد و خرابيها زياد شد به اين جهت يكپاره شرايع را عمداً برداشتند و الاّ كسي كه بزرگ بود از جانب خدا به او كرنش كنند باب بود از روز اولي كه خدا آدم را خلق كرد اين باب را مفتوح كرد به ملائكه گفت كه اين بزرگ شما است و من خبر دارم كه او را خلق كردهام و به او تعليم كردهام جميع اسماء خود را و علّم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكة خدا تعليم كرد تمام اسماء را به آدم پس آدم را خدا آفريد و علم بسياري به او داد و آن وقت به ملائكه گفت شما اين قدر علم نداريد آدم همه اسمهاي شما را ميداند و همه نفعها و ضررهاي شما را راه ميبرد آدم بزرگ شما است پس سجده كنيد براي آدم يعني اطاعت كنيد خضوع كنيد خشوع كنيد ملائكه همه سجده كردند مگر يك منافق آن روز يك منافق بود وازد امر خدا را حالا كه اين همه منافق هست ببين چه خبر است آن روز ملائكه همه صاف و صادق بودند همين كه خدا گفت اي ملائكه آدم را در احسن تقويم آفريدهام از براي او تسليم كنيد براي او سجده كنيد همه اينها سجده كردند مگر يك منافق ميانشان بود بنا كرد بحثكردن گفت مرا از آتش خلق كردهاي او را از گل من از او بهتر هستم او بايد سجده كند به من چرا من سجده كنم به او معني اين حرفهاش نيست مگر خرافت و حماقت اي احمق تو كه ميگويي كه مرا خلق كردي و او را خلق كردي خدايي كه تو را و او را خلق كرده آيا نميداند كه كدام متشخصتر هستيد آيا نميداند كدام بايد خضوع و خشوع پيش آن ديگري كند پس حالا كه بحث ميكند شيطان از خرافت و حماقت خودش است از خريت خودش است منافق بدانيد خر هم هست ديگر شعور ظاهري بيش از شيطان بدانيد خدا خلق نكرده و تمام منافقين و كفاري كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵ *»
هستند عمله و اكره و فضلات شيطانند و او استاد كل است و خيلي حيله راه ميبرد آيا ميخواهي حيلهاش را بداني چقدر است امام7ميفرمايد شيطان هر طاعتي را ميداند طاعت است و از اين جهت وسوسه ميكند كه مكن و هر معصيتي را ميداند معصيت است و از اين جهت واميدارد مردم را كه بكن پس ببين خيلي علم هم دارد واقعاً علمهاي ظاهري را خيلي دارد معلوم است همه خوبيها را ميداند كه ميآيد وسوسه ميكند كه مكنيد همه بديها را ميداند كه وسوسه ميكند كه بكنيد در مقابل اين شيطان امام7 ميفرمايد در مقابل اين شيطان آيا خلق نميكند خدا كسي را كه او هم همه خوبيها را بداند همه بديها را بداند به همه خوبيها امر كند از همه بديها نهي كند همينطور امام دستور العمل به شيعيانشان ميدهند كه به سنيها بگوييد اگر بحث كنند جوابشان را بتوانيد بدهيد خدا شيطان را خلق كرده اين شيطان يك نفر هم بيشتر نيست جن پينهدوزي بيشتر نيست اين همه علم به او داده و علاوه بر علمش تصرف هم به او داده در حال واحد در آن واحد در مشرق ميرود و در مغرب ميرود و تصرف ميكند هركس هرجا پاش به كلوخي بخورد ميگويد خدا لعنت كند شيطان را و اين شيطان يك نفر است و در همه جا هست و تصرف ميكند عبرت بگيريد ببينيد همه كس شنيد شيطان يك نفر بيشتر نيست و اين يك نفر در حال واحد هر فسادي در شرق و غرب عالم ميشود هر فتنهاي ميشود اين شيطان ميكند هر معصيتي در هر جاي عالم واقع ميشود اين وسوسه كرده به معصيت انداخته هركس در هر جاي عالم هر خيري را ترك كند اين وسوسه كرده است پس اين شيطان هم عالم است هم قادر هم ميداند خيرات را و شرور را هم ميتواند وسوسه كند مثل خون داخل ميشود در رگ و پي آدم ديگر هركس هم اين حرفها را بزند كه شيطان چنين متشخص است هيچ كس بر او ايرادي نميگيرد كه بگويد شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال است هيچ كس شيطان را انكار ندارد به جهتي كه تخم شيطان هستند هيچ شبهه برايشان نميآيد اصلاً اما حالا بشنوند كه خدا در مقابل اين شيطان امامي آفريده كه همين جوري كه شيطان اضلال ميكند مردم را امام هدايت ميكند همينجوري كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶ *»
شيطان ميتواند اضلال كند مردم را امام ميتواند هدايت كند مردم را پس امام كسي است كه عالم است به جميع خوبيها و بديها و قادر است بر هدايت هرچه خوبي است امامها ميدانند هرچه بدي است امامها ميدانند ايشان امام مشرق و مغرب هستند بلكه واللّه امام زمين و آسمان هستند حالا اگر بگويي امام ميداند هر خيري را و هر شري را و هر خيري را به هركس بخواهد ميرساند ميتواند هر شري را از هركس بخواهد رفع كند ميتواند رفع كند پس امام عالم هست قادر هم هست حالا امام ميفرمايد در هر زماني خدا اجل از اين است كه شيطان را مسلط كند بر خلق كه مانند خون جاري باشد در رگ و پي اين مردم و در مقابل اين شيطان حجتي براي خود نيافريند كه علم او به قدر اين شيطان باشد تصرف او به قدر اين شيطان باشد خودت فكر كن ببين اگر جايز است مخلوقي از مخلوقات بداند همه چيزهاي خوب را و منع كند و بداند همه چيزهاي بد را و بدارد مردم را به آنها حالا چه عيب دارد كه امام هم اينقدر علم داشته باشد و حال آنكه تو ملتفت باش انشاء اللّه و بدان اين شيطاني كه اين همه ميداند و اين همه تصرف دارد و در شرق و غرب عالم تصرف ميكند و اغواء ميكند چنانكه خودش گفته لاغوينهم اجمعين همه را گمراه ميكنم الاّ عبادك منهم المخلصين مگر آن عباد مخلص تو را كه به آنها دست ندارم تسلطي بر آنها ندارم همينطور هم كرده تمام عالم را مسخر كرده ميبينيد كه تاتوره به هوا رفته و بر همه مسلط شده اين شيطان باري ملتفت باشيد انشاء اللّه اين شيطان با اين همه شعوري كه دارد با اين همه تصرفي كه دارد انشاء اللّه يك خورده فكر كن اين شيطان بسيار الاغ است و بسيار احمق است كه اعتراض دارد به خداي خودش با وجودي كه اقرار دارد به خدايي خدا اگر انكار داشت و ميگفت تو خداي من نيستي يا اقرار نداشت كه خدا خلقش كرده باز طوري بود بلكه اقرار داشت و گفت خلقتني من نار و خلقته من طين مرا خلق كردي از آتش و او را خلق كردي از گل با وجود اين نهايت حماقت است كه تو بداني خدا است خالق تو و باز اعتراض بر او بكني اگر او خالق تو است كه ميداند كيست سزاوار خدمت و كيست خادم وقتي خودش گفت كه تو مرا خلق كردي ديگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷ *»
اعتراض نميشود كرد باز اين عرضها كه ميكنم خودت ميفهمي كه اين حماقتي است از شيطان گفت من اشرفم از اولاد آدم من بايد آقاي آدم باشم آدم بايد تابع من باشد من بهتر از اويم او بايد به من سجده كند چرا من بايد به او سجده كنم؟ پس اين حماقتي است به كار برده كه خودش را پيش ملائكه و ساير خلق رسوا كرده همه هم فهميدند بيجا بحث و اعتراض ميكند از اين جهت هم ملعون و مطرود شده.
ملتفت باشيد كه خدا هرجايي حرف زد به لغت مردم با مردم حرف زد خدا نميآيد تركي بگويد به كسي كه تركي راه نميبرد عربي بگويد به كسي كه عربي نميداند و هكذا خدا با هر كسي كه حرف ميزند با همانجور زبانهايي كه داريم حرف ميزنيم حرف ميزند پس عرض ميكنم كه شيطان اعتراض كرد كه مرا از آتش خلق كردي و آتش بهتر است از گل و آدم را از گل خلق كردهاي و گل بايد سجده كند پيش آتش تو اين اعتراض او را ميبيني بيجا است پس تو هم مشق كن و خودت هم اعتراض مكن ببين خدا با خودت هم حرف زده با همان زبانها با تو حرف زده و ابلاغ حجت با همان زبانها به تو كرده پس به آن زبانهايي كه با تو حرف ميزند دشمني مكن چرا كه مبدء تو همان زبانها است حيله با صاحب آن زبانها مكن كه صرفه ندارد آنجاها كه كردند خيال كردند كه كاري پيش بردند ديدند ميتوانند تعدي كنند از اين بود كه بر آدم ظلم كردند و خدا هم آن ظلم را پاي خود حساب كرد در حديث قدسي ميفرمايد كه من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها كسي كه بخواهد با وليي از اولياي من بدي بكند و اذيت كند وليي از اولياي مرا با من در كمين جنگ برآمده با من ميخواهد جنگ كند حالا آنجا قصه آدم و حكايت شيطان را اگر شنيدي تعجب ميكني كه چطور شد شيطان اعتراض كرد بر خدا و گفت بايد امر بر خلاف اين باشد كه تو حكم كردهاي خودت هم فكر كن ببين كه چه جور اعتراضها ميكني بر خدا فلانكس بايد رئيس باشد حالا تو ميخواهي آن رئيس نباشد ديگري باشد فلان دولت مال من باشد فلان كسب مال من باشد فلان كس حاكم باشد خدا خواسته فلان حاكم باشد فلان سلطان باشد اينها اعتراض است بر خدا خدا همان جوري كه خواسته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۸ *»
همينجور است كه كرده تو هم سعي كن اعتراض نكني بر خدا سعي كن امري كه كردند امتثال كن سعي كن اقلاً عمل كني به آنچه گفته به آن زباني كه گفته آن زبان را نبري با صاحب زبان دشمني نكني آيا گمان ميكني هركس با خدا دشمني كرد پيش برد نه هركس با خدا جنگ كرد مغلوب خواهد شد دقت كن ببين شيطان كه به آن طور علم دارد و آنطور قدرت دارد چقدر احمق است و حماقت آن را فهميدي همينطور فكر كن حماقت مريدانش را بفهم خيلي شيطانند ظاهراً به نظر ميآيد كه خيلي زيركند اما زيركيشان مثل پدرشان شيطان است ظاهراً خيال ميكني شيطان بحث او درست است كه آتش بهتر است از خاك آتش را مسلط كني بر خاك تصرف ميكند در خاك آتش جاش بلندتر است از خاك پس خيال ميكند انسان كه شيطان درست حرف زده لكن انسان وقتي قدري تأمل كرد ميفهمد خدا هرجوري كرده خوب است همينكه خدا است و خالق است و امر كرده شيطان را شيطان اگر نانجيب نبود شيطان اگر آدم بود ميدانست بايد اطاعت كند و سرپيچي نكند انسان اگر تقليد پدرش را بكند تقليد آدم را بكند خوب است آدم معصيت كرد خدا را و شيطان هم معصيت كرد خدا را معصيت شيطان اعتراض بر خدا بود آدم هيچ اعتراض نكرد شيطان رفت و اغواء كرد آدم را گفت اين گندم آن گندم نيست كه تو را نهي از خوردن آن كردهاند تا آنكه از آن خورد و تا خورد مثل سمي كه در بدن اثر كند به آن اثر كرد خدا وحي كرد به او كه اطاعت شيطان را چرا كردي چرا گول خوردي آدم عرض كرد بله گول خوردم و هيچ اعتراض نكرد گفت خدايا ستم بر خود كردم اگر بيامرزي آمرزيدهاي اگر نيامرزي ما را لنكوننّ من الخاسرين بنا كرد معذرت خواستن شما كه انشاء اللّه اولاد آدميد گاهي اگر شيطان پنبه ميگذارد گاهي كه متذكر شديد اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا آنهايي كه تخم آدمند كارهاي آدمي ميكنند اولاً اعتراض نميكنند انسانيت ميكنند اگر اتفاق اذا مسّهم طائف من الشيطان شيطان آمد وسوسه كرد فريب داد گولي زد ديگر نميايستد سرش لجبازي كند مثل شيطان لجبازها بدانيد تخم شيطانند آدم همين كه فهميد بد بوده نادم ميشود پشيمان ميشود ميبيني زبان معذرت خواهي گشود پس انشاء اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۹ *»
ياد بگيريد معذرت خواهي را از پدرتان آدم گفت بد كردم حالا اگر ميآمرزي بيامرز اگر نميبخشي و نميآمرزي ما از خاسرينيم شما هم همينجور ياد بگيريد و همينطور كنيد اما شيطان اولاً اعتراض ميكند كه من بهتر از آدمم مرا از آتش خلق كردهاي او را از خاك من سجده به او نبايد بكنم هرچه هم دليل براش گفتند ايستاد بنا كرد لجبازيكردن خدا هم گفت حالا كه چنين است من ولت ميكنم لعنت ميكنم ببينيد كه اين ملعون عجب خبيث نجسي است كه بعد از لعنش و طردش باز ايستاده بود و لجبازي ميكرد واقعاً انسان صاحب شعور هركه صاحب شعور باشد اگر خدا او را لعن كند و طرد كند و براند اين را بايد بدترين عذابها بداند و شيطان را خدا لعنش كرد طردش كرد هيچ باكش نبود بلكه گفت حالا كه چنين است من ميروم همه را گمراه ميكنم خدا هم ولش كرد الي يوم الوقت المعلوم پس ملتفت باشيد كه چنانكه شيطان هرچه استاد باشد باز احمق است همينجور بدانيد كه تمام اهل باطل هر قدر زيرك باشند هر قدر دانا باشند هر قدر علوم داشته باشند باز ميبيند انسان يك جايي لغزيدهاند همانجوري كه شيطان لغزيده تو ميفهمي بيجا است بحث او خدا ميداند همينجورند اهل باطل همينجورند كفار همينجورند منافقين هر قدر زيرك باشند هر قدر دانا باشند وقتي آن راه اعتراضشان را به دست آوردي چنان واضح ميشود كه براي زني بگويي او هم ميفهمد كه اين اعتراض كه كردهاند خطا كردهاند و لغزيدهاند.
باري حرف سر اينها نبود حرف سر اين است كه انشاء اللّه قدري متذكر شويد خدا است و شما را براي بندگي آفريده چنانكه فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون اين امر را همچو سست مگير هيچ كس هم از مؤمنين سست نميگيرد امر خدا را مگر غفلتي بيايد اينهايي كه تخم آدمند و بنيآدمند امري كه از خدا آمده پيششان سست نميگيرند سخت ميگيرند امر خدا را ميگويند كور ميشويم فرمان ميبريم ديگر اگر يك جايي سهوي نسياني خطائي غفلتي شهوتي غضبي زور آورد يك وقتي غضب كرد فحشي داد اين را نميگيرند غضب داشت هيچ ياد خودش نبود اگر يك وقتي خطائي كرد پاش لغزيد بنيآدم جور معصيتشان اينجور است اما آنهايي كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۰ *»
اينجور نيستند و علانيه امر خدا ميآيد پيششان و انكار ميكنند تخم شيطانند از اين است كه ميفرمايد در وقت جماع اولاً شبهاي خوب را اختيار كنيد شب جمعه باشد شب پنجشنبه باشد شب چهارشنبه نباشد بعد ميفرمايد وقتي جماع ميكني بسم اللّه بگو وقتي نطفه ميريزد اگر بسم اللّه نگفتي شيطان ميآيد آلتش را ميكند توي آلت تو با زن آدم جماع ميكند نطفه منعقد ميشود تخم شيطان و اولاد شيطان ميشود و غالب اينهايي كه اهل حق نيستند شيعه را عرض نميكنم ديگران همه نطفه شيطانند شيعه اثناعشري را خدا حفظ كرده و جميع آنهايي كه شيعه نيستند و اهل باطلند امر خدا كه ميآيد پيششان اعتنا نميكنند اصلش وقع ندارد عظم ندارد امر خدا پيششان از اين است كه خلافكردن پيششان آسان است حالا اينجور مردم البته تخم شيطان هستند تخم آدم نيستند تخم آدم عمداً خطا نميكند از روي عمد معصيت نميكند اگر يك وقتي لغزيد پاش و خلافي از او سر زد نادم است ميگويد غلط كردم استغفار ميكند توبه ميكند بنيآدم اينجور است كارشان اما آنهايي كه لج ميكنند از اول وهله دين و ايمان و امر خدا به نظرشان سست است و از همين جا بفهميد كه نطفه آنها عيب كرده كه عمداً ميگويد امتثال نميكنم سهل است عمداً هم عداوت ميكنم بدانيد لجبازي كار شيطان است.
باري منظورم اين حرفها نيست منظور اصلي همينكه خداوند عالم چون جن و انس را براي عبادت خود آفريده بود از اين جهت گفت به ايشان كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من جن و انس را خلق نكردم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند و مرا تا نشناسند تا خدا را نشناسند نميتوانند خدا را عبادت كنند معني عبادت نيست مگر خدمت خودت فكر كن ببين حالا ما بنده خدا هستيم و هيچ عبادت نكردهايم خدا را البته بنده نيستيم بنده يعني نوكر عبادت يعني بندگي. يك كسي هيچ خدمتي به يك كسي نكند او نوكر او نيست به جهتي كه خدمتي براي او نكرده معلوم است خدمت نكرده كسي خدمتكار نميشود بندگي نكرده بنده نخواهد شد حالا كه چنين است پس تا كسي را نشناسي نميتواني خدمت كني او را پس بايد شناخت و خدمت كرد شخص
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۱ *»
نشناخته را نميشود خدمت كرد پس از اين جهت بايد خدا را شناخت و خدا را بايد بندگي كرد و عبادت كرد بايد معبود داشته باشي تا تو عابد باشي مخدوم داشته باشي تا تو خادم باشي پس از اين جهت اول عبادات معرفت خدا است حالا خدا را نشناسي لكن نماز خيلي بكني روزه خيلي بگيري حج بروي زكات و خمس بدهي فايده ندارد.
و اگر دقت كنيد انشاء اللّه حرفهاي من همهاش تازگي دارد و هيچ تازگي ندارد همهاش تازگي دارد به جهتي كه مردم بناشان نيست اينجور راه بروند پس اينها تازگي دارد هيچ تازگي ندارد به جهتي كه از زمان آدم تا خاتم تا حالا همين حرفها بوده و حجتهاي خدا همين حرفها را زدهاند مردم روزگار اصلاً بناشان نيست كه در دينشان و مذهبشان فكر كنند و بفهمند و بدانند چه ميگويند و چه ميكنند بپرسي از ايشان چرا نماز ميكني مثل آن بچه جواب ميدهد چرا نماز ميكني ميگويد به جهتي كه ننهام گفت للهام گفت پدرم گفت ديگر عقلش نميرسد كه شايد اين ننه يا اين لله درست نگفته باشد اين مردم اين روزگار كه ميبيني و مترس و بگو جميعشان به غير از اهل حق همينطورند آنهاييشان كه دين دارند دينشان دين پدري و مادري است ميگويند پدر ما نماز كرد ما هم نماز ميكنيم پدر ما روزه ميگرفت ما هم روزه ميگيريم انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون ديگر اين مردم هم هركس يك خورده مسواك بيشتر ميكند سبيلش را بيشتر ميچيند دنگ بيشتر ميكوبد خرتر است مريدش بيشتر است اين خرها هم فهميدهاند اين مطلب را اين كارها را بيشتر ميكنند كه اين خرها را مريد خود كنند شما انشاء اللّه چنين نباشيد شما يك جوري باشد كارتان كه راهي به دستتان باشد كه انشاء اللّه هرچه بگويند چرا چنين ميكني جواب بگويي كه خداي من چنين گفته همين جوري كه خدا و رسول دستورالعمل داده آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون ببين اگر راهي ميروي خدا اذن داده از اين راه بروي يا بر خدا افترا ميبندي حرفي ميزني ببين خدا گفته بزني يا نه ديني را اختيار ميكني ديني است كه خدا گفته يا به خدا افترا ميبندي سعي كنيد مشق كنيد چه در اعتقاداتتان چه در اعمالتان هميشه خدا را حاضر بدان خود را در حضور خدا حاضر بدان همچو بدان كه در پيش خدا حاضري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۲ *»
امرت ميكند نهيت ميكند و عرض ميكنم كه خدا امرت ميكند خدا نهيت ميكند خدا ميگويد بكن خدا ميگويد مكن اينها لفظهاش ملايم است و سهل است لكن خيلي مغز دارد خدا كه چيزي به تو ميگويد به زبان تو بايد به تو بگويد و آن همين زبانها است كه ميشنوي اگر به ملائكه بگويد و ملك براي تو بگويد باز تو صداش را نميشنوي خدا ميخواهد به تو برساند همين جورهايي كه ميبيني به تو ميرساند پس همينجورها بنا كرده حرف زدن از اول آدم تا حالا تا بعد از اين الاّ اينكه مؤمنين فكر كردند و فهميدند مطلب خود را و مراد خود را شناختند چه چيز است و از پي مقصود خود رفتند اما ديگران مغرور شدند ندانستند كه آمد چه گفت چه شد آني كه از جانب خدا آمد دخل المدينة علي حين غفلة من اهلها همه انبياء اين كارشان بود غافل ميآمدند پيش مردم مردم ميبينند همجنسشان آمد حرفي زد و رفت راست است همجنس ميآيد و حرفي ميزند لكن همجنس خود را برميدارد و ميرود باقي ديگر را ميگذارد به حالت خود اعتنايي ندارد به آنها و ميگريزد از آنها نه اين است كه او ميخواهد اينها نميروند حاشا او از اينها گريزان است نميخواهد منافق را و به خود راه نميدهد نميخواهند واللّه مگر خالصين را نميخواهند واللّه مگر مخلصين را واللّه همينجوري كه منافق در دلش خلجان ميكند كه برويم نفاقي بكنيم واللّه آنهايي كه صاحب كارند نميخواهند رؤيت آنها را ببينند نميخواهند يادشان بيفتند مگر آنكه لعنيشان بكنند هيچ نميخواهند اين مردم دورشان باشند و جمعيت زياد داشته باشند.
پس ملتفت باشيد انشاء اللّه روز اولي كه آدم آمد نبي بود و زبانش لسان اللّه بود و امر خدا را ميگفت نهايت به اولاد خودش ميگفت همينطور هر پيغمبري كه آمد زبانش زبان خدا بود حكمش حكم خدا بود امرش امر خدا بود نهيش نهي خدا بود ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي براي خود امري نداشتند امر خدا را ميرسانيدند حكمي نداشتند حكم خدا را ميگفتند هركس فرمايش آنها را گرفت خودش نفع كرده معلوم است همجنس بوده كه گرفته هركس استهزاء كرد و نگرفت عادت خدا است كه بهانه به دست مردم ميدهد كه بهانه داشته باشند شيطان بهانه كرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۳ *»
و سجده نكرد به آدم و گفت من از آتشم و او از گل است و آتش بالاتر از گل است و گل زير پاي آتش است من ميتوانم پرواز كنم او نميتواند دقت كن ببين وقتي بهانه ميخواهد به دست كسي بدهد بدان سخت هم نميگيرد مسامحه هم ميكند و انما نملي لهم ليزدادوا اثماً به جهتي كه اينجا كه دار مكافات نيست يك خورده فكر كن ببين غير از اين جور است كه عرض ميكنم و اگر بنشيني خيال كني كه اينهايي كه ميگويم و اين همه دارم طعن ميزنم و لعن ميكنم به جهتي است كه مردم را ميخواهم مريد خودم كنم تو فكر كن ببين اصل حرف راست است بگير اگر راست نيست ولش كن برو اگر درست است چنگ بزن و محكم بگير حالا ديگر اگر من خواستهام به خودم بچسبانم تو به من مچسبان هيچ نميخواهم بيايي اينجا بلكه ببين اگر حرف راست است بگير اگر راست نيست ول كن مثل مردم ديگر مباش كه بخواهي بازي كني مردم ديگر بسيار طالب بازيند بازي ميكنند كه دورشان جمع شوند خيلي هم دورشان جمع ميشوند پول دستي هم ميدهند كه بازي كنند طبع اغلب مردم طالب بازي است چون معجزات و خارق عادات چيز تازهاي است از اين جهت مردم خيلي ميل دارند تو يك قدري دقت كن چرت مزن بدان انبياء اين معجزات را كه آوردند نميخواستند كه بازي درآورده باشند بلكه معجزات و خارق عادات را آوردند براي اينكه بداني تو كه راست ميگويند ديگر هيچ كاري دست اين خارق عادات نداشتند پس اگر سخني را ديدي راست است و نگرفتي مثل اين است كه در حضور پيغمبر ايستادهاي و خارق عادت را ميبيني كه از دست او جاري ميشود و معذلك ميگويي قبول ندارم حالا اين را كه خارق عادت ببيند از پيغمبر و باز بگويد قبول ندارم البته بايد گردنش را زد و واقعاً همينطور هم هست اما من عرض ميكنم كه گردن تو را هم بايد زد حرفي كه ميبيني راست است و ميگويي قبول ندارم اگر در دولت حق باشد البته گردن تو را هم مثل سگ بايد زد وقتي خارق عادت از كسي بروز كرد اغلب مردم ميروند به تماشا از اين هم هست كه زود گمراه هم ميشوند لكن حرف و علم را اگر بنا باشد ياد بگيرند خيلي قوتش بيش از خارق عادت است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۴ *»
باز عبرت بگيريد همينجور هست يا نه تمام اين منافقين كه بودند در زمان پيغمبر و همه ديدند كه هزار و يك معجزه از پيغمبر صادر شد بعضيش عصا انداختن بود مثل معجز موسي بعضيش دريا شق كردن بود هر كاري كه جميع پيغمبران كردند نمونه آن كار را پيغمبر كرد و همه گرويدند علاوه يكپاره معجزات ديگر هم داشت كه آخرش همه هزار و يك معجز گفتهاند همينهايي كه اين معجزات را ديده بودند از پيغمبر هنوز كفنش تر بود كه همه رفتند پيش ابابكر پيش عمر مرتد شدند و كافر شدند بدتر از روز اول شدند. روز اول موعظه نشنيده بودند حرفي نشنيده بودند آخر مردم، كفار و منافقيني كه بودند آمدند اتمام حجت بر ايشان شد و ظاهراً اظهار اسلامي ميكردند پيغمبر تا مرد همه برگشتند از دين پيغمبر همه رفتند تابع ابابكر شدند فكر كنيد در ميان اين جمعيت مسلمانان كه نميشد بشماريشان از بسياري سه نفر چهار نفر به هم ميرسيد كه آن معجزات را كه ديدند ميدانند براي تصديق قول نبي بود و براي اين بود كه مردم بدانند پيغمبر راستگو است حالا كه راستگو است اگر گفت خليفه من اميرالمؤمنين است راست گفته آنهايي كه تصديق پيغمبر را داشتند قبول كردند و به اميرالمؤمنين گرويدند اين بود كه دست برنداشتند از اميرالمؤمنين آن باقي ديگر خيال ميكردند پيغمبر آمده بازي درآورده و مردم آمدند تماشا كردند معلوم است كسي بيايد بازي درآورد پولش هم ميدهند آجيلش هم ميدهند البته آن وقتي كه خارق عادت ميديدند خوششان ميآمد ميخنديدند و اظهار ايماني ميكردند و واللّه ايماني نداشتند روز اول كافر بودند اين بود كه خدا خبر داد كه قالت الاعراب آمنا بله در گفتن همه ميگويند ايمان آورديم آني را كه خدا تصديق كند كه ايمان آورده آن خوب است قل لمتؤمنوا به ايشان بگو كه شما ايمان نداريد اگر بخواهيد بگوييد ايمان داريد كه باز اين هم دروغي باشد كه گفته باشيد ثمري ندارد گفتيد ما قبول داريم كه تو پيغمبري پس بگوييد كه اسلام آورديم چرا كه ايمان دروغي شما كارتان را خرابتر ميكند ولكن قولوا اسلمنا بگوييد تازهها ديديم تماشاها كرديم اين راست است هزار و يك تازه ديديد و هزار و يك تماشا كرديد لكن شما معني اين كارها را هيچ نميدانيد كه براي چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۵ *»
اين كارها را كردند به اين جهت ايمان نداريد و لمّايدخل الايمان في قلوبكم هنوز كه ما نميبينيم ايمان داخل قلب شما شده باشد يعني فهميده باشيد اگر فهميده بوديد ميدانستيد اين كارها را كرديم كه بدانيد ما راست ميگوييم اگر راست ميگوييم كه من گفتم كه اين خليفه من است پس چرا رفتيد ديگري را اختيار كرديد.
باري عبرت بگيريد كه هزار سال است يا هزار و دويست سال است نزديك به هزار و سيصد سال است كه اقلاً معجزه در كار نيست به جهت آنكه آن وقتي كه بايد معجز بيارند آوردند و معلوم شد راست ميگويند حالا حرف صاحب معجز را بايد قبول كرد همينكه ميبيني راست است بايد بگيري اگر نگيري انكار صاحب معجز را كردي وقتي دولت دولت حق شد چه بسيار مردمي را كه ميبيني ايمان داخل قلبشان نشده اگر چه زبانشان زبان اسلام است مسجدشان مسجد مسلمانان است هرچه اينها داد بزنند كه ما مؤمنيم اينها ميگويند علم ما اولي است به تصديق بگوييد اسلام آورديم و لمّايدخل الايمان في قلوبكم به جهت اينكه شما طالب بازي بوديد خارق عادات را كه ديديد خيال كرديد بازي است خدا پدرهاي شما را بيامرزد كه مسلمان بودند لكن شما مسلمان نيستيد براي شما حجت كردند آن پدرهاي شما را يعني آن پدرهايي كه از روي بصيرت مؤمن شدند از روي دليل و برهان مؤمن شدند و الاّ آنهاشان هم كه دليل و برهان نداشتند ميگفتند انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون اينها دين خدا نيست عادت كردهاند ميبيني مردكه عمامه سرش است ميگويند عمامه به اين گندگي آيا ميشود كه بد باشد نه عمامه به اين گندگي كرباس است كه بزرگ است چيزي توي كرباس نيست ميشود بزرگ باشد عمامه و خودش بد آدمي باشد ميشود كسي رنگش سفيد باشد و خودش بد آدمي باشد بله فلان از فلان طايفه است آيا ميشود بد باشد فلان شاهزاده است آيا ميشود بد باشد اين را ميگويند زبان آدم را هم ميبندند خير ميشود شاهزاده هم بد كند ميشود كه خدازاده هم باشد و بد باشد حرف راست را هركس ميزند خوب است ببينيد حرف راست را كي زده قبول كنيد حرف بد را كي زده وازنيد حرف خوب را كي زده بگيريد ميبيني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۶ *»
خوب است و نميشنوي شمشير حق است اما شمشير حق در غلاف است از وقتي كه صاحب او پنهان شده شمشير ماها در غلاف است هرچه ميخواهند اهل باطل ميگويند ترسي به پاتان كسي نگذارده مهلت دادهاند كاريت ندارند راه ميروي اما بدان ايمان نداري بدان دين نداري بدان وقتي آن شمشير درآمد گردن تو را هم ميزنيم يعني ميزنند آنهايي را كه بايد بزنند اينجا اينطور است وقتي هم مردي در قبرش كه گذاردند ملائكه ميآيند از تو سؤال ميكنند چه دين داري بله فلان دين را دارم ميپرسند دليلت چه چيز است ميگويي فلان كس گفت اين دين را اختيار كن خيلي آدم گندهاي بود و پول خيلي داشت اينكه دليل نشد بسيار مردم هستند كه پول خيلي دارند و هيچ فهم ندارند خلاصه با دليل گردن آدم ميگذارند و عذاب ميكنند پس سعي كنيد طالب دليل باشيد انشاء اللّه دليل خدايي را به دست بياري برهان خدايي را به دست بياري.
عبرت بگيريد انشاء اللّه ببينيد چون شيعيان دليل داشتند و برهان داشتند معجز نميخواستند هزار سال است گذشته و معجز نيست به جهتي كه مردم محتاج به معجز نيستند اين مردم اگر محتاج بودند كه خارق عادت براشان بيارند كه ايمان بيارند خدا هيچ زورش كم نشده هيچ قوتش كمتر نشده از آن روز هيچ خرافت خدا را نگرفته نعوذباللّه كه حالا مردم محتاج باشند به چيزي و او نياورد محتاج باشند به خارق عادت و او كسي را نفرستد كه خارق عادتي بياورد حالا كه ميبيني نفرستاده كسي را كه خارق عادت بياورد پس بدان كه اين خلق معجز نميخواهند از اين جهت خدا نميآرد بازي ميخواهند بكنند خدا بازيش نميآيد اين همه ارسال رسل كرده كه تو به بازي مرو لهو مكن حالا انبياي خود را نميفرستد كه بازي كنند كه مردم دلشان تنگ شده تماشا كنند خدا بازيش نميآيد از اين است كه خارق عادات برداشته شده و نيست و بدان اينهايي كه ادعاي خارق عادت ميكنند اولاً بدان هيچ ندارند و هيچ نيست در ميان و اگر اتفاق تو اگر يك خواب خوبي ديدي اين بخار است از توي معدهات آمده بالا به سرت زده يكپاره صوفيه ميگويند برو خواب ببين خواب هم ديدند چه دخلي به تو دارد مريد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۷ *»
خر مراد خر خوب اين مرشد اگر معجز دارد چرا من بروم خواب ببينم چه ضرور كه خواب ببينم علانيه خارق عادتي بنمايد. پس خدا برداشته خارق عادت را معجز از اهل حق برداشته شد و اين شعبدهها و جلددستيها باز مثل قديم نيست پيشتر بيشتر بود به جهتي كه مردم آن روز چندان شعوري نداشتند لكن حالا مردم شعور دارند حرف راست را از حرف دروغ خوب ميتوانند تميز بدهند اينكه معجز نميخواهد براي اينكه حالا روز است معجزي لازم نيست شب كه شد معجز نميخواهد كه شب است پس راستي معلوم است راستي معجز نميخواهد پس اهل حق معجز نميخواهند و نميآرند آنهايي كه راستند البته بازي نميكنند لكن آنهايي كه ميخواهند گولي بزنند ميگويند معجز داريم تو بيا همراهمان اخلاصي پيدا كن كمكم يكپاره چيزها به تو نشان خواهيم داد فكر كنيد كدام پيغمبر ميگفت اول ايمان بيار تا من براي تو معجز بيارم تا دل شما واشود پس اين بيا و ايمان بيار تا بعد چيزها ببيني اين از دين خدا نيست و مردمان صاحب شعور دانستهاند كه اين حيلهاي است براي فريب مردم پس كوهي به مويي ممكن است بخورد درباره كسي ممكن است كسي خوابي ببيند تفألي بزند كه امروز اول صبح اگر فلان را ديدم پول گيرم ميآيد و اتفاق گير هم آمد فالگيرها هم هي بنا ميكنند دروغ گفتن در ميانه صد كلمه حرف لامحاله چهار تا پنجتاش راست است آني كه ضعيف است ميگويد به همان چهار پنج تا ميگويد همهاش راست است اگر راستگو بود چرا صدتاش دروغ است مباشيد مثل زنها كه همان يك كلمه راستش را بگيريد ديگر هرچه دروغ ميبافد به هم همه را راست خيال كني اتفاق در ميان اين دروغها گاه هست چيزي بر سر تو آمده باشد كوهي به مويي ميزند كار اهل باطل اين است كه كوهي به مويي كه خورد ميگيرند و مغرور ميكند همجنسهاي خود را لكن از اهل حق دليل است و برهان كه واللّه از كوه محكمتر است و مؤمن مثل كوه ميماند خدا تعريفش را كرده است المؤمن كالجبل مؤمن را به كوه تشبيهش كردهاند كه هرچه باد به كوه ميخورد باد برميگردد و كوه حركت نميكند و هرچه آب بيايد به كوه بخورد آب برميگردد كوه همينطور هست مؤمن هر شبهه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۸ *»
هرجا به او برسد برميگردد هرجا ديدي كه لغزيدي بدان هنوز داخل عرصه مؤمنين نشدهاي عرصه مؤمنين عرصهاي است كه هركس داخل شد به حبل اللّه چنگ زده به عروة الوثقي چنگ زده عروة الوثقايي كه يك سرش به دست خدا است يك سرش دست خلق است مؤمنين چنگ به آن عروة الوثقي ميزنند خدا را كه ميبيند در آن سر قايم ميگيرد و آن عروه را نگاه ميدارد قايم كه نگاه داشت ديگر محفوظ است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۳۹ *»
جمعه ـ 3 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم حكيم بود و لغوكار و بازيگر نبود خلق را از براي فايدهاي خلق فرمود ثمري از براي اين خلق قرار داد و آن فايده را چونكه خود خلق نميدانستند چيست به جهتي كه جاهل بودند و چيزي را تا خدا تعليم نكند هيچكس نميداند تو اگر بايد ببيني بايد خدا تعليمت كند ديدن را اما اينجور تعليم ميكند كه ميآفريند مقله چشم را و ميآفريند روشني را آن وقت اذن ميدهد كه ببين اگر خدا نخواهد ببيني نميتواني ببيني وقتي خدا خلق كند گوشي را براي تو و خلق ميكند صدايي را تعليم كرده به تو شنيدن صدا را پس چون بايد خدا تعليم كند خلق را آنچه را كه ضرور دارند نه آنچه را كه خدا ضرور دارد به جهتي كه خدا چيزي ضرور ندارد ملتفت باشيد انشاء اللّه باز عرض ميكنم كه خدا خلق را از براي پرستيدن خود آفريده چه بسيار بسيار كه خيال ميكنند كه خدا محتاج بود كه مردم بپرستندش خيال ميكنند خدا را مانند سلطاني و سلطان دلش ميخواهد مردم اطاعتش كنند محتاج
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۰ *»
است به اينكه نوكري او كنند تا سلطان باشد غالب مردم كه ميشنوند كه خدا خلق را از براي بندگي آفريده و آن بندگي را ثمره خلقت قرار داده چنين گمان ميكنند كه او محتاج بوده كه خلقي خلق كند و اين خلق بندگي او كنند تو انشاء اللّه يك خورده دقت كن چنين خداي محتاجي بدان خدا نيست لكن اگر ثمرهاي از براي خلقت خلق قرار داد چنين قرار داد كه ثمره را خودشان به كار ببرند و اگر فايدهاي در خلقت خلق قرار داد چنين قرار داد كه آن فايده به خودشان برسد خدا اگر هيچ خلقي خلق نكند همانطور عالم است همانطور قادر است همانطور حكيم است اگر تمام خلق مؤمن شوند هيچ خدا بزرگ نميشود هيچ تشخصش زيادتر نميشود قوت و جلالش زيادتر نميشود كه تمام خلق او را پرستيدهاند اگر يكخورده راهش به دستت آمد خودت استاد ميشوي در خداپرستي انسان هيچ محتاج نيست ضرب ضربوا خوانده باشد هيچ خدا نخواسته كه همان عربها او را بشناسند خواسته همه مردم او را بشناسند بپرستند مردم بعضي عربند بعضي عجمند بعضي تركند و هكذا همه هم بايد او را بشناسند و بپرستند پس خيال مكن كه خداشناسي زير عمامهها و زير ضرب ضربوا است حاشا و كلاّ بلكه تو بخواهي خدا را بشناسي تو خودت حماقت مكن در حق خودت پا به بخت خود مزن خدا ميشناساند خود را به تو.
ديگر دقت كن كه خدا هيچ محتاج نبود كه خلق او را بشناسند و معذلك راضي نشد كه او را نشناسند چرا كه خلق محتاج بودند كه او را بشناسند چرا كه اين خلق حاجات بسيار دارند و جميع اين حاجات در دست خدا است اينها محتاجند كه خداي خود را بشناسند تا در وقت احتياج رو به سوي او بروند و استمداد فيض از او كنند اين خلق چون محتاج به رسول بودند رسول فرستاد و الاّ خودش چه احتياج داشت كه رسول بفرستد خدا هيچ ديني و هيچ مذهبي قرار ندهد و همه كافر باشند هيچ نقصي به خداي ما لازم نميآيد ديگر دقت كنيد عبرت بگيريد انشاء اللّه خوب اين خدايي كه قادر است بر همه كارها اگر اطاعتش را نميكردند چطور ميشد يكخورده بيدار شو بدان خدا همين جوري است كه بعد از اين عرض ميكنم انشاء اللّه و بدان رسولان او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴1 *»
متخلقند به اخلاق او متصفند به صفات او آنها هم مثل خدايشان هيچ جلالشان رگ به رگ نميشود همه هم كافر شوند و هيچ نگروند هركس منت ميكشد ميآيد ايمان ميآورد خدا ميگويد منت سر من نگذاريد اگر راست ميگوييد كه ايمان آوردهايد منت خداي راست كه شما را هدايت كرده به ايمان اگر راست بگوييد تو محتاجي به خدا خدا كه محتاج نيست به تو و چنانكه خدا محتاج نيست به تو رسول خدا واللّه همينطور محتاج نيست ائمه هدي همينطور جميع مردم كافر شوند واللّه هيچ باكشان نيست كسي نخواهد توي راه بيايد خيال مكن كجخلق ميشوند جلالشان رگ به رگ ميشود آيا نديدي كه بعد از پيغمبر چه شد دولت معتبر در روي زمين دولت اسلام بود دولتي كه ساير دولتها ميترسيدند از آن كأنه پيغمبر شاهنشاه بود پس مسلمين خيلي بودند لكن مسلمين كه خيلي شدند و بناي غارت هم كه شد ببين وقتي بنا شد پيغمبر جنگ كند و هيچ هم براي خود ذخيره نكند هيچ خزينهاي چيزي نبود جاي مخصوصي نبود كه اگر جايي چيزي غارت كردند ببرند آنجا اگرچه بيتالمال بود اما مال مردم بود اين مردم هرچه را اُلجه([1]) كنند و غارت كنند به خودشان بدهند ببينيد كار چقدر پيش ميرود پس بناي غارت را گذاشتند هرجا ميرسيدند زنشان بچهشان اسبشان قاطرشان اموالشان همه را ميگرفتند ميفروختند پول ميكردند وقتي مداخل اينجور شد كه رو به هر سمتي بروند همه او مداخل باشد البته غلبه ميكنند اين بود كه زود به زود شهرها را ميگرفتند اين بود كه دولت اسلام خيلي معتبر شد
اهل اسلام خيلي زياد شدند در هر شهري مسجدي ساختند و منبري ساختند در هر شهري حاكم شهر پيشنمازشان بود و اين دولت معتبر و اين جمعيت همه مسلمانان بودند اما چون از روي غرض و مرض بود يكي مسلمان شد كه جنگ كند يكي مسلمان شد كه غارت كند يكي مسلمان شد كه معتبر بشود و تجربه هم كردند كه پيشرفت كرد شيرك هم شدند و هي آمدند و مسلمان شدند چون چنين شد دولت اسلام بسيار معتبر شد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۲ *»
خدا ميدانست اين مسلمانان مسلمان نيستند بعضيشان كه اول مسلمان شدند از ترس شمشير بود بعضيشان هم به خبر ساحرين و كاهنين به طمع آمدند مسلمان شدند و خدا ميدانست اينها مسلمان نيستند ولي از روي طمع و از روي ترس آمدند مسلمان شدند اين بود كه خدا امتحانشان كرد به يك مردن پيغمبر9 با وجودي كه در مجالس عديده تصريح فرمودند كه خليفه من اميرالمؤمنين است بخصوص در همان سال آخري كه وفات ميفرمودند در حجة الوداع در عرض راه كه آمدند راه را كج كردند در آنجايي كه غدير خم بود در توي آن آفتاب گرم در توي آن تشنگي در آن گرسنگي كه مردم برميگشتند رو به خانههاشان و سرعت هم داشتند كه زود برسند و حاج قرار است كه در مراجعت سرعت ميكنند مستحب هم هست به جهتي كه انتظار زياد ندهند عيال را همه تعجيل داشتند به خانوادهشان برسند يك دفعه در ميان بيابان وحي نازل شد و فرمودند كه بايد برويم به غدير خم خدا چنين وحي كرده همه هم حاضرند راه را كج كردند توي بيابان خالي فرود آمدند جهازهاي شتران را روي هم گذاردند امر را رساندند فرمودند بدانيد كه اين حج آخر من است چرا كه عمر من به سر رسيده و من از ميان شما بيرون ميروم و حلال خدا بيش از اين است كه من بگويم و اگر بگويم شما بتوانيد ضبط كنيد حرام خدا بيش از اين است كه من بگويم و اگر هم بگويم شما بتوانيد ضبط كنيد من ميروم از ميان شما و كسي را در ميان شما ميگذارم مثل خودم و دست اميرالمؤمنين را گرفت و بلند كرد به طوري كه همه مردم ديدند آن حضرت را و فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه.
پس با وجود آنكه همه ميدانستند خليفه كيست معذلك اعتنا نكردند گيرم كسي خيال كند اميرالمؤمنين زورش نميرسيد كه متشخص باشد و حال آنكه شجاعت حضرت پيش سنيها خيلي معروف است در هر جنگي ميرفت فتح ميكرد اتفاق اگر وقتي چشمش درد ميكرد پيغمبر او را حاضر ميكردند و ميرفت و جنگ ميكرد همه جا هم فتح با او بود حاضرش ميكردند و جنگ ميكرد اگر رأيش قرار ميگرفت شمشير بكشد صد نفر را بكشد ميتوانست باقي ديگر هم نفس نميكشيدند اينهايي را كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۳ *»
مسلمان ميكرد از ترس بود اگر محتاج بود كه مردم همينجور بروند رو به سوي او شمشير ميكشيد چهار تا را كه ميكشت باقي ديگر حساب كار خود را ميكردند ديگر اينهايي را كه عرض ميكنم اگر جايي محل شك و شبهه باشد ببريد امر را پيش خدا پس فكر كنيد ببينيد اين خدا اگر كسي اطاعتش را نميكرد يكخورده چشمت را واكن قدري فكر كن ببين اين خدا همينكه كسي كافر ميشد يك قدري جلال خدايي او رگ به رگ ميشد اگر يك خورده از جلال او ميكاست اگر يك قدري مكدر ميشد مدمّغ ميشد نعوذ باللّه قدرتش كه خيلي بود ميخواست نگذارد اگر خدا بخواهد ميتواند همه را هدايت كند لكن به زور نخواسته هدايت كند خيالت دست او است ميلت دست او است هوايت دست او است اگر او حتماً ميخواست كه تو ايمان بياري ميلت را خيالت را ميگردانيد پس بدانيد كه نخواسته چنين كند چرا كه نكرده.
پس عبرت بگيريد انشاء اللّه ميبيني كه مؤمن كم است بدان خدا هيچ رگ به رگ نميشود هيچ مكدر نميشود و حالا بسا خيال كني كه مسجد پر است و همه مؤمنين هستند بلاد شيعه همه پر از شيعه است لكن عرض ميكنم نوع مسأله دستت هست انشاء اللّه در زمان حضرت ابراهيم هيچ مسلماني در روي زمين نبود اولش مگر خودش خودش بود هم پيغمبر بود هم امت بود ابراهيم امت واحده بود مدتها گذشت يك نفر لوطي بيشتر نبود به همينطور مدتها گذشت و سلاطين سلاطين بودند و حكام حكام بودند و نوع عالم هميشه همينطورها بوده كه حالا هست پس ببين خدا اكتفا كرده به يك نفر حضرت ابراهيم ديگر اكتفا كرد به اينكه يك نفر تابع حضرت ابراهيم بود تا مدتها يك لوطي بود تابع حضرت ابراهيم تا اينكه مدتها گذشت چهار تا پنج تا پيدا شدند جلالش رگ به رگ نميشود سلطاني باشد كه قشونش پراكنده شد جلالش رگ به رگ شود البته مضطرب ميشود و در صدد برميآيد.
پس عرض ميكنم خدا خدايي است كه گر جمله كاينات كافر گردند واللّه بر دامن كبرياش هيچ گردي نمينشيند واللّه انبياي او همهشان همينطورند اگر همه مردم كافر شوند هيچ باكشان نيست جرجيس را فرستادند پيغمبر بود كارها و بلاها بر سرش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۴ *»
آوردند جوشانيدند او را زير ستونش گذاردند توي ستونش گذاردند و عمارت روش ساختند بلاها بر سرش آوردند و هي ميمرد و هي زنده ميشد معذلك آن آخر كار هيچ كس به او ايمان نياورد هيچ باكش هم نبود اگر جلالشان رگ به رگ ميشد ميخواستند البته حيله ميكردند يكخورده راه ميرفتند با مردم اين مردم طبعشان منافق است همينكه با ايشان راه رفتي ريشخندشان كردي مريد ميشوند پس همينطور است بدانيد طبع پيغمبران كه هر كارشان بكنند هرچه از دورشان بپاشند هيچ باكشان نيست ديگر لابدم حرفها را توي هم بزنم چراكه اگر شبههاي وارد باشد رفع آن بشود پس عرض ميكنم كه بسا يك گوشه سخن گفته ميشود يك گوشه ديگر خدشه وارد شود بايد رفع شود.
باري خدا هيچ محتاج نيست كه او را بپرستند او را نپرستند جلالش هيچ رگ بهرگ نميشود انما نملي لهم ليزدادوا اثماً مهلتشان ميدهند تا اينكه خوب معصيت كنند تا خوب كافر شوند كه عذابشان بيشتر شود حالا بسا آنكه اين عرضها را بكنم كه پيغمبرهاش هم مثل خودش است چرا كه پيغمبرها خلافي با خدا ندارند چرا كه اگر خلافي با خداي خود داشته باشند خلافشان برميگردد به خدا كه چرا خدا كسي را كه خلاف رأيش را ميكند و خلاف اراده او را ميكند رسول قرار ميدهد و اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ميداند كه بايد رسالت را كجا بگذارد در جايي كه خلافش را نكنند ميتواند شخصي را خلق كند كه خلافكن نباشد پس خلق كرده و رسالتش را آنجا گذارده چون خلاف خدا را نميكند رسول خدا است پس بدان آنها متخلقند به اخلاق اللّه متأدبند به آداب اللّه پس چنانكه خدا باكيش نيست مردم كافر شوند اگر همه مسلمان هم بيايند بشوند ان احسنوا احسنوا لانفسهم خوب ميكنند براي خودشان خوب ميكنند بد ميكنند به خودشان بد ميكنند جلال كسي رگ به رگ نميشود تمام انبياء جورشان و كارشان همين است تمام اولياء همينجور است كارشان تمام اهل حق كارشان همينجور است و بدانيد كساني كه اهل حق نيستند راه نميبرند اين حرفها را بله اگر بنا بگذارند كه درس بيايند و گوش بدهند و جلالشان رگ به رگ نشود شايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴5 *»
بعضي از اينها را ياد بگيرند.
خلاصه منظور اين است كه خداي تو بدان محتاج به تو نيست اما تو محتاجي به خدا رسول خدا محتاج به تو نيست اما تو محتاج به رسول خدا هستي ائمه تو محتاج به تو نيستند لكن تو محتاجي به ائمه هدي سلام اللّه عليهم هركس نمونه ايشان است همينجور حالت را دارد حالا كه اينجورها شد كه عرض ميكنم و همينطورها هم هست حالا بسا كسي به خيالش برسد كه اگر امر چنين است چرا پيغمبرها جنگ ميكردند به جنگ كارشان را پيش ميبردند و مردم را ميآوردند داخل دين ميكردند پس عرض ميكنم كه آن عرضي كه كردم كه تو نميتواني به هيچوجه شك و شبهه در آن بكني يقيناً خدا هيچ محتاج نيست قاصدهاش را هم كه ميفرستد آنها را هم غني ميكند و ميفرستد پس آنها هم محتاج نيستند به مردم و در اين حرفها هيچ خدشه نميتوان گرفت و همچنين ائمه سلام اللّه عليهم هيچ محتاج به اين مردم نيستند حالا خيال كن هيچ فضيلتي هم راه نميبري اقلاً ميداني انبياء و ائمه هدي مستجابالدعوه كه هستند پس بدان كه هيچ محتاج به تو نيستند كه يك پول بيايند از تو بخواهند اگر بايد چيزي به تو بگويند ميروند به خدا ميگويند اين قدري كه زور ميزنند بيايند خانه تو كه تو كمكشان كني ميروند مسجد پيش خدا و به خدا عرضشان را ميكنند پس آنها محتاج نيستند اما حالا يكپاره كارها ميكنند بله آن كارها محل حيرت جهال شده است و از جمله عبادتهاي بزرگ اسلام يكيش همين جنگ جهاد بود اين را ميكردند و اين كارشان شبيه است به كار سلاطين سلاطين ميترسند كه اگر جنگ نكنند مغلوب شوند ميترسند كه اگر جنگ نكنند مملكت به دست نيايد نمونه اين كار را هميشه انبياء ميكردند.
نمونه بخواهي باز بدان قاعده آقايي هيچ به هم نخورده و جلالشان هيچ رگ به رگ نشده خدا را كه خوب ميشود فهميد اما پيغمبرها هم جلالشان رگ به رگ نميشود به جهتي كه تو اقلاً پيغمبران را مستجابالدعوه بايد بداني اگر آنها را تو مستجابالدعوه نميداني كه هنوز خدا نميشناسي پس بيا قدري موعظهها را گوش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۶ *»
كن تا اول خدات را بشناسي پس بدان كه پيغمبران مستجابالدعوهاند چرا كه آمدهاند كه به مردم تعليم كنند كه شما بياييد چنين دعا كنيد كه خدا مستجاب كند دعوت شما را حالا اينها اگر خودشان راه نبرند چه كار كنند تعليم نميتوانند بكنند عالم نباشند تعليم نميتوانند بكنند جاهل باشند نميتوانند تعليم كنند پس يقيناً مستجابالدعوهاند پس يقيناً محتاج نيستند حالا اينكه مسلم است اين شبهه ميآيد كه پس چرا انبياء گاهي نزاع ميكردند جنگ ميكردند شبيه به كار سلاطين كارها ميكردند حالا كه خدا محتاج نيست انبياء هم كه محتاج نيستند موافق قاعده اين بود كه صدايي بكنند حرفهاشان را بزنند هركس دلش ميخواهد بيايد ايمان بيارد نميخواهد ايمان نيارد جنگ نكنند قاعده اول اين بود عرض ميكنم كه اول اين شريعت بود چنانكه فرمود لا اكراه في الدين ما اين جنگهايي را كه ميكنيم براي اين است كه صدايي بپيچد در دنيا صدا كه پيچيد و مردم خبر شدند حالا ديگر كاري نداريم دست مردم واقعاً هم كاري ندارند باري حالا ميخواهم عرض كنم كه چه بسيار طبقاتي از خلق كه خيري در خودشان نيست لكن خدا مطلع است كه در اولاد اينها خيري هست لكن اين را مردم خبر ندارند اولياي خود را خبر ميكنند چه بسيار جنگها كه ميكردند براي اينكه اسمي از اسلام برده شود در دنيا همينقدر بگو مسلمانم و اقرار داشته باش ديگر توي دلت منافق هم هستي باش پس مهلت ميدهند اينها را تا متولد شود از اينها اولادي چند كه آن بچهها ابتداشان در اسلام تولد كنند و زيست كنند تا بزرگ شوند بچهها ديگر خبر ندارند پدرهاشان منافقند قاعده اسلام تعليمشان ميكنند بزرگ ميشوند مسلمان خوبي ميشوند روز اول اين بوده محل نظر خدا لكن مردم ديگر خبر نداشتند پس ميخواستند اين را نجات بدهند همينجوري كه خدا باك ندارد اگر تمام خلق كافر باشند حالا اگر احياناً كسي بخواهد مؤمن شود البته خدا نجاتش ميدهد و رحم ميكند بر او و ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة خدا خدايي است كه اشد معاقبين است در موضع نكال و نقمت چنانكه متكبرتر از جميع متكبرين است اعظم متجبرين است اين خدا في موضع الكبرياء و العظمة حالا وقتي بايد تكبر كرد او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۷ *»
هم تكبر ميكند ميگويد من هم تو را نميخواهم لكن هميشه چنين نيست بلكه در حالي كه متكبر است در حالي كه انتقام ميكشد ارحم الراحمين هم هست في موضع العفو و الرحمة همينكه خيري در آن ديدند و يافتند كه اين را تربيت كني خيري در اين هست آن وقت ديگر تكاهل نميكنند در تربيت او گاهي ميگذارندش گريه كند گاهي نازش را هم ميكشند تا اين را ترقي بدهند پس چنانكه خدا احتياج به ايمان كسي ندارد همه هم كافر شوند باكش نيست همينطور كسي هم بخواهد ايمان بياورد او را نگاه ميدارند چه بسيار اطفال كفاري را كه خدا نجات ميدهد كه ربي چيزي سرشان نميشود لكن خدا ميداند كه اين بچه طوري است كه وقتي بزرگ شد اين اطفال طوري هستند كه وقتي بزرگ بشوند رو به حق ميروند تربيت ميكند آنها را اگر در اين دنيا هم بميرند و نرسند بسا در برزخ برسند بسا در آخرت برسند خدا نمينشيند مثل سلاطين فكر كند و تدبير كند كه فلان كس علمي ندارد حق را به اين نبايد رساند فلان كس مرد ملايي است حق را به او بايد رساند خدا اينطور نيست علم مردم را هم خدا داده كمال مردم را هم خدا داده خدا بزرگ و كوچك پيشش مساوي است تو غرض و مرض را بينداز كنار اگر جاهلي محل ترحم واقع ميشوي و از آن طرف غرض و مرض در كار بيار هرچه ميخواهي عالم باش ديگر عالمتر از بلعم باعور نميشود خيلي حكايت بود علمش آنقدر بود كه چهار فرسخ شاگردهاش مينشستند تو فكر كن ببين آيا ميشود كه چهار فرسخ صداي آدم برسد نميشود بلكه همينكه مجلس وسعت پيدا كرد به آخر مجلس درست صدا نميرسد پس بدانيد كه تصرف غيبي داشته سحر داشته كه اينطور صداش را ميرسانيده لكن غرض داشت مرض داشت خدا درباره او ميفرمايد مثله كمثل الكلب انتحمل عليه يلهث او تتركه يلهث حالا شخصي است خيلي عالم هست باشد هيچ پيش خدا نميتواند اظهار جلال بكند خدا كه حرف ميزند درباره او ميفرمايد مثله كمثل الكلب انتحمل عليه يلهث او تتركه يلهث مثل او مثل سگ است اگر حمله كني به او زبان درميآورد زبان در ميآرد يعني سرهم حرف ميزند اينهايي را كه يكخورده ملا هستند سرهم حرف ميزنند خدا اينها را تشبيه كرده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۸ *»
به سگي كه هي زبانش را درميآورد حمله كني به او با او حرف بزني باز زبانش را درميآورد يعني حرف ميزند حرف نزني با او باز زبانش را درميآورد يعني حرف ميزند مزاجشان مثل مزاج اين پيرزنها ميشود پيرزنها فضول ميشوند و پُر چنه ميشوند هي حرف ميزنند آنها هم هي حرف ميزنند ميخواهند غرضشان را به كار ببرند هي حرف ميزنند و به كار هم نميرود و خدا نخواهد گذاشت آخرش هم جوانمرگ خواهد شد و اين را بدانيد كه نه اين است كه خدا اعتناي او به علما بيشتر است و به جهال كمتر است بلكه به آن علما اعتنا بيشتر دارد كه اعتناي بيشتر به خدا دارند علمايي كه بترسند از خدا ميفرمايد انما يخشي اللّه من عباده العلماء پس كسي كه نميترسد از خدا بلعم باعور باشد علم هم خيلي داشته باشد وقتي كه اين نميترسد از خدا ميخواهد سحري كند ميخواهد جعلّقي بكند همين كه از خدا نميترسد اين عالم نيست پيش خدا مرد جاهل احمقي است كسي كه ميداند خدا دارد ميداند از قبضه قدرت اين خدا نميتواند بيرون برود معذلك در حضور اين خدا مخالفت اين خدا را ميكند آيا جاهل نيست؟ البته جاهل احمقي است كه از جميع جهال جاهلتر است اين جهالي كه پيش مردم جاهلند يعني درس نخواندهاند اينها اگر ميترسند از خدا به اصطلاح خدا و رسول داخل علماء هستند اگرچه مردم آنها را جاهل بدانند هركه ميترسد از او عالم است هركه نميترسد از خدا اگرچه ضرب ضربوا بداند عربي بداند تركي بداند هرچه بداند كه هيچ عالم نيست جاهل محض است خلاصه برويم بر سر مطلب.
مطلب اينكه ملتفت باشيد انشاء اللّه عرض ميكنم خدا ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة طفلي است قابل تربيت هيچ مسامحه نميكنند در تربيت او تربيتش ميكنند جاهلي است درس نخوانده و قابل است از براي تربيت حفظش ميكنند تربيتش ميكنند اگرچه مردم ندانند كه چرا او را تربيت ميكنند همينجورها واقع شده در زمان حضرت امير وقتي غلبه كردند بر خوارج و همه را كشتند چند نفري بيرون رفتند. خيلي بر حضرت بحث كردند كه چرا خوارج را مهلت دادي كه بگريزند يعني از آنهايي كه مريد بودند بحث ميكردند در خلوت بحث ميكردند با حضرت كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۴۹ *»
فلان كس در رفت و تو مهلت دادي و الاّ ميشد او را به چنگ بياريم تو خودت مسامحه كردي كه فرار كرد از اين چيزها عرض ميكردند به حضرت و حضرت جواب درستي به آنها نميفرمودند تا مدتها گذشت و آنهايي كه گريخته بودند اولادي پيدا كردند و بچههاي آنها بزرگ شدند و شيعه شدند و آمدند خدمت حضرت امير و سوار شدند بچههاي منافقين در ركاب حضرت جمع كثيري بودند حضرت رو كردند به آنهايي كه آن روز بحث ميكردند و فرمودند اينها كجا بودند اگر آن روز به آنها مهلت نداده بودم باري به آنها مهلت دادند براي اينكه اين بچهها بزرگ بشوند خلاصه نهايت التفات را دارند به كساني كه غرض و مرض ندارند نازشان را هم ميكشند و تربيتشان هم ميكنند چون ميبينند كه غرض و مرض ندارند اما اگر بناي غرض و مرض شد بلعم باعور باشد شداد باشد نمرود باشد اگرچه چهار روزي هم مهلتشان بدهند بناي خدا بر اين است كه مهلت ميدهد كه خرغلتشان را بزنند لكن آن آخر كار ميگيرند آنها را.
باري چون بناي خدا اين بود كه تعريف كند براي خلق تكليف خلق را و تكليفشان چيزهايي است كه خودشان محتاجند به آنها نه اينكه خدا محتاج باشد همين كه فهميدي تو كه اطاعت خدا را كه ميكني هيچ جلال و عظمت خدا زياد نميشود لكن خير خودت در همين است كه تكليف كرده آن وقت اگر دو ركعت نماز ميكني ديگر منت بر دوش خدا نميگذاري و باز اگر منت بخواهي بگذاري او هيچ منت برنميدارد عمل معجب را قبول نميكند واللّه كسي هيچ نماز نكند و تارك الصلوة باشد باز ملتفت باشيد كه تارك الصلوة را نميگويم بد نيست بد است بلكه كسي كه ترك نماز كند بسا در دولت حق چنين كسي را خانه بر سرش خراب كنند بكشندش معلوم است بد است تارك الصلوة لكن يك دو ركعت نمازي كه كسي بكند و منتي دوش خدا بگذارد كه در حضور تو به خاك افتادم و عجب كند اين معجب بدتر است از تارك الصلوة كه اگر نماز نكند يا بكند و عجب كند از آن كسي كه هيچ نماز نميكند خوشترشان ميآيد تا معجب بسا كسي كه تارك الصلوة است چه بسيار تارك الصلوتي چه بسيار فاسق فاجري كه يكدفعه ميبيني به هوش ميآيد ميگويد خدايا غلط كردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۰ *»
توبه كردم گريه و زاري ميكند آخر نجاتي براش هست اما آنهايي كه نماز ميكنند و عجب ميكنند روز به روز بدتر ميشوند چون راضي است به عمل خودش هيچ بار معرض نميشود كه توبه كند انابه كند هيچ معرض نميشود كه گريه كند در خلوات و پيش خدا اظهار تقصير خود را در خلوت بكند شخصي بود الاغي بود خيلي گنده هم هست همينطور ميگفت ما چه تقصيري كردهايم كه خدا دعاي ما را مستجاب نميكند وضو كه ميگيريم نماز كه ميكنيم دعا كه ميكنيم چرا مستجاب نميكند به او گفتم اي الاغ يا من تصديق خدا را بايد بكنم يا تصديق تو را او بخيل نيست به هركه هرچه مستحق بوده داده و ميدهد و خودش گفته دعا بكنيد من مستجاب ميكنم پس تو دعا نكردهاي كه مستجاب نشده تو وضو نساختهاي تو نماز نكردهاي مردم ميبينند تو وضو ساختي ديگر حالا بولي بود يا آب بود مردم نميدانند اگر بول بوده وضو نبوده پس معلوم است عمل تو درست نبوده كه دعات مستجاب نشده اينطور جوابش را دادم.
باري پس ملتفت باش انشاء اللّه همينكه ملتفت نيستي كه هرچه بكني بر فرضي كه همانجوري كه خدا گفته به عمل بياري هيچ منت به دوش خدا نبايد بگذاري بلكه منت از خدا است كه توفيق به تو داده اگر بگذارد يك وقتي هم هست كه ميگويد كه منت هم بر سرت نميگذارم هر خيري كه به تو دادهام و ميدهم بدون منت است باري عرض ميكنم كه اگر اتفاق بد كرديد انشاء اللّه يك وقتي به هيجان بياييد توبه كنيد و در بديهاي علانيه انسان زود به هيجان ميآيد توبه ميكند و اگر نماز كردي و به هيجان نيامدي بدان خدا تو را خذلان كرده و اغلب كساني كه خذلان ميشوند همينجورها هستند يك نمازي ميكند يك دنگي ميكوبد يك معامله درستي كرده آن هم براي اعتبار خودش كه اگر اين اعتبار را به هم نزند ديگر چيزي دستش نميدهد حالا بسا خيال كند كه مستجاب الدعوه هم شده كه مال مردم را نخورده مال مردم را نخوردي براي اعتبار خودت بخوري اعتبار خودت تمام ميشود حالا به همين كه مال مردم را نخوردي جلدي مستجاب الدعوه نشدي كه تا نفرين به كسي بكني مستجاب بشود همان خري كه هستي هستي و اغلب كساني را كه خدا خذلان ميكند اينجور معجبين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۱ *»
هستند كه ميگويند تقصيري نداريم كاري كه نكردهايم ما آنجوري كه بايد راه برويم راه رفتهايم مردم درست راه نرفتهاند بدانيد اينها عمل معجبين است بنده زيرك و دانا همهجا مقرّ و معترف است به تقصير خود بايد متذكر باشد كه خيلي كارها بايد كرد و نكردهام خيلي توجهات بايد كرد نكردهام از خيلي كارها بايد استغفار كرد نكردهام اگر اينطور شد البته بيبهانه ميبخشد وقتي ميگويد تو بيا همين قدر بگو من مقصرم ما روي خود نميآريم البته نميآرد چه بسيار گناهان است كه خدا است مطلع و ميداند كه اين مقرّ است به تقصير خود ميفرمايد چنان ميبخشد كه هيچ ملك مقربي خبر نميشود مؤمن گناه كرده است و خدا اينجور ستر كرده است كه خودش مطلع است هيچكس ديگر خبر نميشود و آن ملائكه مقربين كه هميشه محدقين حول عرشش هستند بيخبر از آن ملائكه ميآمرزد آن مؤمن را مبادا پيش آن ملائكه خجالت بكشد همچو جورها ميبخشد و منت نميگذارند. پس چون تو را براي عبادت آفريده بود و تو محتاج بودي او را عبادت كني او محتاج نبود چون تو محتاج بودي راه عبادت را براي تو نمود اين خدا هرچه را به هركه داده تا ندهد ندارند از آن جمله شرع است تا نياموزد به خلق خلق نميدانند پس چون خلق را براي بندگي و عبادت آفريده بود بنده آقا ميخواست فكر كن شعور را به كار ببر ببين اگر بندگي بايد كرد بنده بيآقا بندگي نميتواند كرد شما رعيت باشيد و سلطان نداشته باشيد اسمتان رعيت نيست فلان بن فلان اسمتان است وقتي شما رعيت هستيد سلطان ميخواهيد پس سلطان بايد رعيت داشته باشد شما اطاعت كنيد او آقاي شما باشد شاه شما باشد يكخورده فكر كن در اين امرهاي ظاهري اينجا را كه فهميدي ميافتي در امرهاي باطني.
پس ملتفت باش انشاء اللّه چون مردم را براي خدمت آفريده بود مخدوم براي ايشان آفريد اگر بنايت نيست كه مثل مردم راه بروي مردم راه ميروند و بسا آنكه درست هم راه ميروند و درست نيست در واقع درست ميروند توي صورت ظاهرش درست به نظر ميآيد نماز ميكنند صورتش صورت نماز است بسا وضو ندارد بسا نيت ريا دارد بسا عجب ميكند اگر مثل مردمي حرف من با تو نيست برو پيش مردم ديگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۲ *»
مردم همين كه ديدند پدرشان كاري ميكرد اهل شهرشان كاري ميكردند همه كس همچو ميكند ميكنند اينكه دليل نيست برهان نيست همه كس همينجور ميايستند نماز ميكنند همه هم قربةً الي اللّه ميگويند قربت معنيش چه چيز است معنيش اين است كه نزديك بشويم به خدا حالا خوب اين خدا كجا است كه نزديك به او شويم اين نماز را ميكني كه به او نزديك شوي اين خدا كجا است خدا در مكه نشسته كه به او نزديك شوي، در آسمان نشسته، زير زمين نشسته كه بروي به او نزديك شوي راست است قربةً الي اللّه بايد نماز كرد خود اينها هم كه اين حرفها را زدهاند خاطرجمع باشيد كه نفهميدهاند كسي قربةً الي اللّه نماز بكند درست است اينها از روي حديث هم فتوي دادهاند لكن رب حامل فقه الي من هو افقه منه روايت ميكند و خودش نميداند چه ميگويد و ميرسد به فقيهي آن فقيه هم نميداند چه ميگويد بله همه مردم همينطور ميآيند و ميروند نميدانند چه ديني اختيار كنند تو مثل مردم مباش تو بايد دليل و برهان داشته باشي خدايي بشناسي.
پس عرض ميكنم هرچه را خلق ضرور دارند خدا خلق ميكند براشان و هرچه را هم هوي و هوس دارند ولكن ندارند اين نمونه باشد كه ضرور ندارند و هرچه را دلت ميخواهد و تضرع و زاري ميكني و ميبيني نميدهند بدان نميخواهي و مصلحت نيست اصرار در آن مكن هرچه ضرور داري بدان ميدهند چشم ضرور داشتي و خودت نميدانستي ضرور داري بچه كجا ميداند كه چشم ميخواهد كجا هست كه بداند چشم ميخواهد بچه را وقتي ميسازند و بيرون ميآرند و بزرگ ميشود هنوز نميداند چه ضرور دارد چه ميداند بچه كه اولش نطفه است چه ميداند چشم ميخواهد چه ميداند سر ميخواهد، پا ميخواهد، دست ميخواهد، زبان ميخواهد، شامه ميخواهد، لامسه ميخواهد، اين خدا خدايي است كه وقتي ميخواهد چيزي خلق كند ميداند چه چيزها ضرور دارد ميخواهد انسان خلق كند ميداند انسان چشم ميخواهد گوش ميخواهد بيني ميخواهد شعور ميخواهد عقل ميخواهد فكر ميخواهد براي او ميسازد حالا اين انسانها را براي عبادت خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۳ *»
براي نوكري خود آفريده البته آقا هم بايد براشان خلق كند اگر خلق نكند كي به اينها بگويد كه اين كارها را بكنيد يا نكنيد امر و نهيشان كند پس خلق چون نوكر بودند و از براي نوكري خلق شدند از اين جهت آقا براشان آفريد بلكه عرض ميكنم تو يكخورده اهل عادت و سست اعتقاد مباش اهل ظاهر مباش تو بگو چنانكه نوكر آقا ميخواهد آقا هم نوكر ميخواهد پس بايد خدا خلق كند اينها را براي نوكري آقا و خلق كرده خلق داخل آدم نبودند كه براشان آقا خلق كند محل اعتنا نبودند. واللّه تمام اعتنا را به آقايان داشت اول او را خلق ميكند آقا و چون آقا نوكر ميخواهد خلق را براي نوكري او خلق ميكند لولاك لماخلقت الافلاك اي پيغمبر اگر تو نبودي من آسمانها را خلق نميكردم ديگر فكر كن ببين اگر آسمان نبود زمين هم نبود اگر آسمان و زمين نبود هيچ جماد نبود نبات نبود حيوان نبود جن نبود ملك نبود انسان نبود پس لولاك لماخلقت الافلاك اي پيغمبر اگر تو نبودي من آسمانها را خلق نميكردم و اگر آسمان نبود آب نبود همچنين خاك بايد از آسمان ساخته شود سردي وقتي غلبه ميكند يك جايي را خشك ميكند اگر آسمانها و ستارهها نبودند هيچ خاك نبود آب نبود باد و آتش نبودند هيچ جنبندهاي نبود هيچ گياهي نبود هيچ حيواني نبود هيچ ملكي هم نبود هيچ جني هم نبود پس بدانيد تمام خلق را براي آن بزرگان خلق ميكند خدا براي پيغمبر و آل او صلوات اللّه عليهم همه را آفريده پس ايشان را چون شاهنشاه آفريد براي ايشان مملكت آفريد ايشان چون شاهنشاه بودند براي ايشان نوكران مقرب آفريد يكي از نوكرهاشان مثل نوح است يكي مثل ابراهيم است و هكذا و همچنين چون آنها مالك بودند مملكت برايشان آفريد يكخورده فكر كن پس خداوند عالم چون خلق را آفريد و هرچه ضرور داشتند آفريد از جمله چيزها آقا ضرور داشتند و مولا ضرور داشتند آفريد و اول مولا را آفريد و بعد نوكر را براي مولا آفريد پس اگر چنين شد حالا ببينيد كيست كه فرمان ميدهد آقا است كه فرمان ميدهد به نوكرهاش آقا فرمان ميدهد كه چنين كن چنين مكن كجا را جاروب كن كجا را جاروب مكن كجا برو كجا مرو بروش امر است مروش نهي است كه ميگويد اين است كه خداوند عالم آقايان ملك را كه آفريد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۴ *»
آنها را زبانشان را زبان خود قرار داد هواي آنها را مشيت خود قرار داد دل آنها را محل اراده خود قرار داد پس هرچه دلشان بخواهد آن همان است كه خدا خواسته هرچه زبانشان بگويد و امر كند همان است امر خدا هرچه را نهي كند همان است نهي خدا اينها يعني اين مالكين كأنه هيچ از خود ندارند آنچه دارند از خدا دارند لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پس چون چنين است امرشان يعني امر آن آقايان شده امر خدا نهيشان شده نهي خدا اطاعتشان شده اطاعت خدا مخالفتشان شده مخالفت خدا ايمان به ايشان شده ايمان به خدا همچنين نعوذ باللّه كفر به ايشان شده كفر به خدا دوست ميداري آنها را خدا را دوست داشتهاي محبتشان شده محبت خدا و الاّ خدا را چطور دوست ميشود داشت خدا چطور است كسي دوستش بدارد حلوا را خلق كرده تو در دهن ميگذاري دهنت شيرين ميشود تو ميگويي كه من خوشم آمد از آن ترياك را خلق كرده تو در دهن ميگذاري دهنت تلخ ميشود ميگويي خوشم نيامد و همچنين باقي چيزها از كارها و رفتارها و چيزهاي ديگر از بعضي خوشت ميآيد از بعضي بدت ميآيد حالا براي تو اگر حاكم قرار نداده بود اگر آقا نياورده بود براي تو نميدانستي چه را دوست بداري و چه را دوست نداري حالا خدا را خواستي دوست بداري خدا شيريني نبود كه دوستش بداري خدا تلخي نبود كه بدت بيايد از او و بواطن آيات هم همينجور تفسير شده و الاّ چطور كافر شوند به خدا هركس كافر شد به اميرالمؤمنين او كافر است به خدا و هركس مسلمان شد و ايمان به اميرالمؤمنين آورد ايمان به خدا آورد جايي را كه شرك ميتوان ورزيد آن جايي است كه اميرالمؤمنين است ميگويي اميرالمؤمنين باشد ابابكر هم باشد و هرجايي بخواهي بروي اين قاعده همهجا جاري است ظاهرش آسان است باطنش را هرچه فكر كني كه نميتواني رد كني جاي شرك كجا است جايي است كه كسي بايستد و كسي ديگر را شريك آن قرار بدهند جايي است كه از خلق ممتاز است جايي است كه اميرالمؤمنين ايستاده يا پيغمبر ايستاده و كسي ديگر را شريك ايشان قرار دهي و پيغمبر است كه ايستاده است و قائم مقام خدا است استخلصه في القدم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۵ *»
علي سائر الامم اقامه مقامه في سائر عوالمه ميفرمايد قائم مقام خود قرار داد پيغمبر را آنجايي كه بايد خدا خودش بايستد يعني اگر جايز بود بايستد و واللّه عارفين ميدانند كه جايز شده و ايستاده اما همين كه ميايستد شكلش شكل پيغمبر ميشود مثل اينكه تو بگويي اگر من جايز بود بايستم چنين ميايستادم و برخيزي بايستي يكخورده فكر كن كه هركه غرض و مرض ندارد خوب ميفهمد اگرچه ضرب ضربوا نخوانده باشد پس فكر كن ببين ذات تو بجا است گاهي برميخيزي گاهي مينشيني برميخيزي نشسته خراب ميشود مينشيني ايستاده خراب ميشود پس اينها غير از خودت است كه خراب ميشود تو غير از اينهايي كه خراب نميشوي حالا اين اقامه مقامه اين را تعبير بيار ميگويم تو هم ذاتت نميايستد لكن قائم را در مقام خود واميداري مقام تو آنجايي است كه قائم ايستاده باشد ايستاده ايستاده باشد جاي ايستادن تو آنجايي است كه اگر ايستادهاي ايستاده باشد اين ايستاده چشمش چشم زيد است گوشش گوش زيد است علمش علم زيد است جميع آنچه دارد همه مال زيد است الاّ اينكه زيد نيست و همين فرق است ميان اين ايستاده و ميان زيد كه اين از خودش هيچ ندارد او بايد باشد كه بايستد كه اين ايستاده باشد و اين ايستاده پيدا بشود و همينجور فكر كن كه در همينها خيلي چيزهاي بزرگ به دستت ميآيد كه بسا هزار سال ديگر پوست كندهاش را نتوان گفت و به اين زبان كه عرض ميكنم ميتوان رسيد به آن مطلب.
خلاصه خدا سمتي ننشسته كه رسولش را بفرستد به سمتي ديگر خدا در پستو ننشسته كه بگويد ما تنبليمان ميآيد بيرون بياييم رسول را ميفرستيم در بيرون حاشا بلكه خدا ما من نجوي ثلثة الاّ هو رابعهم و لا خمسة الاّ هو سادسهم و لا ادني من ذلك و لا اكثر الاّ هو معهم هيچ دوتايي با هم جمع نميشوند مگر اينكه خدا همراهشان است و سومشان است هيچ سهتايي نيست مگر آنكه خدا چهارم آنها است خدا را اگر همچو نداني كه هرجا دويي هست سه هست و سومشان او است كافر ميشوي در خصوص انبياء است فرمايش كردهاند ان اللّه لمع المحسنين ان اللّه مع الذين اتقوا و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۶ *»
الذين هم محسنون خدا خدايي است كه وقتي موسي و هارون بنا شد كه بروند پيش فرعون عرض كردند كه خدايا تو ميشناسي فرعون را كه چه طور سلطان مقتدري است ما مردمان گدايي هستيم اگر بر ما غضب كند آن وقت ما چه كنيم وحي شد به آنها كه برويد و مترسيد انني معكما اسمع و اري من همراه شما هستم در توي چشمتان ميبينم در توي گوشتان ميشنوم پس خدا همراه است با متقين واللّه در توي گوش متقين ميشنود صداها را و در توي چشم متقين ميبيند چيزها را حديث است در اصول كافي است از خودم هيچ در نميآرم ميل هم ندارم از خود چيزي بگويم الحمدللّه احتياج هم ندارم حديث در اصول كافي است كه در خصوص مؤمنين فرمايش ميكنند دخلي به انبياء و ائمه هم ندارد ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه بنده مؤمن به واسطه نوافل به واسطه نافلهگزاردن به جايي ميرسد كارش كه مقرب ميشود تا اينكه نزديك به من ميشود تا اينكه من او را دوست ميدارم وقتي من او را دوست داشتم آن وقت من ميشوم چشم بيناي او من ميشوم گوش شنواي او همينطورها گفته خدا در خصوص مؤمنين انشاء اللّه دقت كن كه مطلبها يك جور است به لفظهاي مختلف گفته ميشود همينجوري كه در اين حديث است در حديثي ديگر بخصوص ائمه فرمايش ميفرمايند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً ما در نزد دوست خود يك گوش شنوايي آنجا داريم گوشي دارد امام در پيش مؤمن كه هركس هرچه بگويد ميشنود زبان گويايي داريم آنجا كه از او مسائل را ميگوييم اين است كه مؤمن روايت از ايشان ميكند چشم بينايي داريم و هكذا ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۷ *»
شنبه ـ 4 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم حكيم بود خلقت خلق را از براي فايدهاي قرار داده همچو بيحاصل و لغو به طور بازي خلق را خلق نكرده پس از براي فايده قرار داده و آن فايده را خودش ميدانست خلق نميدانستند چرا كه هر چيزي كه از كسي غايب باشد البته آن كس نميداند، ضمير مرا تو نميداني من بايد بگويم تا تو بداني چيست و من چه نيت كردهام و چه اراده كردهام و چه قصد دارم چون خدا ميدانست كه خلق نميدانند مراد او را كه خلق را براي چه آفريده از اين جهت خود بيان كرد مراد خود را و گفت ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا عبادت كنند در آن كارهايي كه خود مشغولند غافلند از براي آن كارها خلق نشدهاند و خود چنين گمان ميكنند كه خود بايد تحصيل كنند چيزي را و رزق خود قرار بدهند چنانكه ميبيني اغلب مردم چنين گمان ميكنند كه خود بايد تحصيل كنند چيزي را و رزق خود و عيال خود كنند و شب و روز خود را به اين مهلكه انداختهاند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۸ *»
ولكن چنين نيست مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون خدا است اگر راست ميگويد ما دروغ ميگوييم اگر خدا دروغ ميگويد اگر كسي اين باشد اعتقادش كه ديگر براي او هيچ چيز باقي نميماند خدا ميگويد مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين او است به تنهايي خالق چنانكه او است به تنهايي رازق چنانكه در خلق كردن هيچ كس شريك او نيست وكيل او نيست وزير او نيست همينطور او است كه به تنهايي رزق ميدهد هيچكس شريك او نيست وكيل او نيست وزير او نيست هرجا ميخواهد تنگ بگيرد ميگيرد هيچكس نميتواند وسعت بدهد هر وقت بخواهد گران كند ميكند بخواهد ارزان كند ميكند هيچ خلقي نميتواند آنچه او خواسته غير او كند پس خدا چون ميدانست خلق را از براي چه آفريده بيان كرد از براي خلق تا خلق همه بدانند از براي چه آفريده شدهاند بيانش اين بود كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و آن كارهايي كه خودشان ميكنند نكنند سرگردانند حيرانند تمام خلق بايد دستورالعمل را از انبياء بگيرند به جهتي كه هيچ نميدانند منافعشان چيست و چه براشان ضرر دارد مردماني هستند جاهل نميدانند عواقب امور را بسا حلوايي كه حالا دهن ميگذارد دهن را شيرين ميكند لكن بسا سم باشد در آن هيچ سمي نيست كه تا رسيد به سر زبان جلدي آتش بگيرد به تدريج اثر ميكند حالا انسان كه نميداند منافع خود را و نميداند مضار خود را نميداند جدوارش چيست انسان كه به غيوب مطلع نيست و به عواقب امور به هيچ وجه من الوجوه مطلع نيست چه ميداند آن غيوب نفع دارد از براي او يا ضرر سم است يا جدوار اموراتي كه بعد ميآيد چه ميداند آن غيوب نفع دارد از براي او يا ضرر پس خلق تمامشان جاهل بودند به منافعشان و مضارشان لكن چه بسيار احمق مغروري كه تا حلوا در دهنش است ميبيند كه شيرين است خيال ميكند كه خوب است از سم پنهاني او مطلع نيست چه بسيار سموم كه يك ساعت بعد اثر ميكند چه بسيار سمي كه يك روز بعد اثر ميكند سمهاي دنيايي اينطورها است كه گول ميزند آدم را في الفور هلاك نميكند بلكه همين كه خوردي بعد اثر ميكند به تدريج ديگر هر سمي يك جوري است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۵۹ *»
باري تمام خلق جاهل بودند به منافع خودشان و مضار خودشان از اين جهت محتاج شدند كه خدا به ايشان بگويد كه نافع از براي شما چيست و خدا از براي آنها بگويد كه ضار از براي شما چيست تمام خلق نميدانند مگر خدا تعليمشان كند خودت انشاء اللّه فكر كن ببين اينطور هست يا نه اين حرفها حرفي نيست كه خيال كني تقليد مرا ميكني نه اگر خودت گوش بدهي استاد بشوي آن خوب است خيال من اين است كه كاري كنم كه آنهايي كه ميشنوند خودشان استاد بشوند در دين و مذهب تقليد مرا نكنند تقليد مصرف ندارد خصوص در اصول دين و اعتقادات كه تقليدي نيست. پس ببينيد هيچ كس هيچ چيز نميداند مگر خدا تعليم كند خلق نميدانند غيوب را نميدانند خواص چيزها را حتي اكلشان را شربشان را حتي به تجربه نميتوانند به دست بيارند يك نفر نميتواند تجربه به دست بيارد كه يك لقمه نان براي كجا نفع دارد براي كجا ضرر دارد براي كجاي بدنش نفع دارد براي كجاي بدنش ضرر دارد به روح ضرر دارد يا نه به عقل ضرر دارد يا نه بسا چيزها كه پيرامونش نگشتهاند بسا خيال كنند چيزهاي جسماني نميتواند عقل را خراب كند تو فكر كن ببين چه بسيار غذاها هست كه فراموشي ميآورد ماست خوردي آن چيزها كه پيشت حاضر بود يادت رفت چه بسيار چيزها است حفظ را زياد ميكند وقتي خوردي ميبيني اثر ميكند به روح پس چون اشياء نافع بودند و ضار براي خلق و خلق جاهل بودند به منافع خودشان و جاهل بودند به مضار خودشان و خداوند عالم بود كه چه از براي كه نفع دارد و چه از براي كه ضرر دارد از اين جهت تمام اين نفعها را و تمام اين ضررها را وحي كرد به مردم حالا آيا به همه مردم وحي كرد آيا همه را پيغمبر كرد و به همه ملائكه نازل شدند و گفتند چه نفع دارد چه ضرر دارد خودت فكر كن. پس ميداني كه تمام خلق پيغمبر نيستند و ملائكه براشان نازل نميشود پس معلوم است بعضي از اين خلق بايد پيغمبر باشند پس بعضي از اين خلق برخاستند و ادعا كردند و پيغمبري خود را به معجزات ثابت كردند پس تمام آنچه نافع است براي مردم پيش انبياء است چه بسيار حلواها كه سم است و چه بسيار تلخيها كه نافع است عسي انتحبوا شيئاً و هو شر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۰ *»
لكم و عسي انتكرهوا شيئاً و هو خير لكم چه بسيار چيزها را كه دوست ميداري و همان دشمن تو است چه بسيار چيزها را كه دشمن ميداري و همان دوست تو است اين است كه اين خلق هيچ اختياري ندارند اختياري براي خلق باقي نماند باز اين اختياري كه عرض ميكنم ملتفت باشيد دخلي به جبر و تفويض ندارد اختيار ندارند يعني آنچه ميكنند نبايد با اختيار خودشان باشد بايد به امر خدا بكنند پس اين خلق هيچ از منفعت خود خبر ندارند مطلقا و هيچ از مضرت خود خبر ندارند مطلقا اين است كه در قرآن صريح ميفرمايد ماكان لهم الخيرة من امرهم پس هرچه را خدا براي شما اختيار كرده است همان مصلحت تو بوده است و هرچه را گفته مكن همان خير تو بوده است باز فكر كن نه اينكه مصلحت خدا در آن بوده مصلحت خود تو در آن بوده تو ميخواهي به اينطور راه برو ميخواهي راه مرو خدا هيچ تغييري نميكند اين است كه خدا ميفرمايد من خلق كردم خلق را كه ربح بدهم به آنها نه اينكه ربح ببرم از آنها پس خدا امري كه ميكند مصلحت خلق در آن بوده يعني منفعت خلق در آن بوده كه امر كرده و نهي كرده اگر اين مال مردم را بخورد معلوم است او هم ميآيد مال اين را ميخورد مصلحتشان نيست پس چون منافع را نميدانستند اين خلق انشاء اللّه اگر درست فكر كني خواهي يافت كه اگر جميع اطباي عالم جمع شوند و عقلها و تجربههاشان را روي هم بريزند بخواهند بفهمند يك لقمه نان چه اثر دارد در قوهشان نيست نهايت بعد از زحمت زيادي يكيش را دوتاش را بتوانند برخورند اما ديگر اين لقمه نان براي دست چه اثر دارد براي پا چه اثر دارد براي سر چه اثر دارد براي چشم چه اثر دارد براي گوش چه اثر دارد و هكذا براي هريك هريك از اعضاء و جوارح چه اثر دارد اين آثار را نميتوانند به دست بيارند اينها را خدا ميداند و به وحي بايد تعليم پيغمبران كند پس چون براي خلق منفعت بسيار بود و خدا نميخواست خودش منفعت ببرد بلكه ميخواست منفعت برساند به خلق و همچنين مضرات و سموم بسيار بود و به خلق مضرت داشت و به خدا مضرت نميرسيد و به خلق مضرت ميرسيد و خدا نميخواست به خلق مضرت برسد چنانكه خبر داده كه لايرضي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۱ *»
لعباده الكفر خدا هيچ راضي نيست كفر بورزند ضرر به آنها دارد نه اين است كه خودش ميترسد و ضرر به كهره و برّه او داشته باشد نه خدا از كسي نميترسد اين سلاطين ظاهري اگر كسي بر ايشان ياغي بشود البته ميترسند البته جلالشان كم ميشود اگر بدانند كه فلان حاكم خيال ياغيگري دارد خورده خورده به تدبيرات او را عزل ميكنند چرا كه ميترسند جلالشان كم شود اين خدا چنين خدايي است كه اگر جميع خلق كافر شوند از آن جلال و عظمت و كبرياي او هيچ كم نميشود. اگر تمام هم مؤمن شوند به قدر پر كاهي باز به جلال او نميافزايد نه زورش زياد ميشود نه علمش زياد ميشود و اين خدا گفته من راضي نيستم شما كافر شويد خودش محتاج نيست ميخواهد شما كافر نشويد و شما مؤمن بشويد به جهت آن لطفي كه داشت راه لطف و كرم او همين كه اگر او در بند نبود و اعتنائي به تو نداشت تو كه نبودي پيشتر فكر كنيد كه خودتان استاد شويد. ببينيد خدا اگر اعتنائي به شما نداشت مثل پادشاهي بود كه اعتنا به گداها ندارد لذا اگر اعتنا به شما نداشت شما كه نبوديد اگر اعتنا نداشت شما را خلقتان نميكرد كسي كه زوري بر او نداشت كه اينها را خلق كن حالا كه خلق كرده سر داده چشم داده گوش داده بيني داده دهان داده زبان داده دست داده پا داده گوشت و استخوان داده اعضا و جوارح داده ظاهر داده باطن داده پس بدان اعتنا دارد و در اعتناي خدا به خلق همينكه خلقشان كرده بس است همينكه ميبيني خلقت كرده بدان التفات دارد مرحمت دارد خدا كه لطف دارد لامحاله به هر كسي به يك پشه هم لطف دارد خدا اعتنا به خلق دارد دليل آن همينكه خلقشان كرده اينكه دليلش واضح و بيّن و آشكار است هرچه هم هركه بيشتر فكر كند بيشتر خضوع و خشوع خواهد كرد در پيش خداي خود پس اين خدا يقيناً اعتنا دارد به خلق خودش پس لايرضي لعباده الكفر نميخواهد هلاكشان را اگر ميخواست هلاكشان كند اگر ميخواست لجبازي كند خيال كن اين وسوسه هم برايت بيايد اگر خدا در بند اين خلق نبود و اگر هلاك شوند باكش نبود ده نفر هلاك شوند باكش نبود خلق كه بسيار داشت ميخواست اين دهتا را خلق نكند چه ضرور خلق را بسازند و بعد هلاك كنند اگر خدا خلق نميكرد اصلش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۲ *»
خلق نبودند كه هلاك شوند حالا باكش نيست كه اينها را هلاكشان كند ميخواست خلقشان نكند حالا كه خلقشان كرده خلقشان بكند بعد هلاكشان بكند خيلي جبر است خيلي ظلم است خيلي بيمروتي است خدا چنين نيست پس بدان خدا در بند تو هست و خدا اعتنا به تو دارد و نهايت اعتنا دارد ببين چشم ميخواستي به چه خوبي آفريد براي تو آيا باز اعتنا ندارد گوش ميخواستي ببين به چه خوبي آفريد براي تو باز اعتنا ندارد حسن اين چشم را بخواهي ببيني چه قدر است عاجزي اين طبقاتش هر يكي چه خاصيت دارد چه كارش كردهاند كه به اين آساني ميبيند كه اگر بخواهي راه حكمتش را هم پيدا كني از صد هزار يكيش را دوتاش را سهتاش را برميخوري باقي را نميفهمي حالا ببين خدا چقدر اعتنا به تو دارد كه تو چشم ميخواستي به اين خوبي خلق كرده گوش ميخواستي به اين خوبي خلق كرده براي تو دست ميخواستي پا ميخواستي به اين خوبي خلق كرده در هر كارش اينقدر خوب خلق كرده كه از عقل ما بيرون است پس بدانيد كه خدا اعتنا دارد به شماها حالا كه او اعتنا دارد به تو در نهايت اعتنا به طوري كه تو هرچه لازم داشته باشي خلق كند براي تو و تو هم خبر نداري كه لازم داري معلوم است آن نطفه چه عقلش ميرسد كه سر ميخواهد دست ميخواهد پا ميخواهد چشم ميخواهد گوش ميخواهد خودت هم عقلت نميرسيد چه ضرور داري بله حالا كه ساختهاندت ميفهمي اين را كه اگر يكيش نباشد ميبيني چقدر معطل ميماني يك بند انگشت نباشد چقدر معطل ميماني يك دملي يك جايي بيرون آيد چه صدمههايي ميخوري چشم را ببين كه چقدر كارها از آن ميآيد يكخورده كمنور شود چقدر كار معوق ميماند گوش اگر كر شود يا يكخورده سنگين شود چقدر كار معوق ميشود اينها يك قدري كم بشود ببينيد چقدر بنيه را ضايع ميكند يكخورده زياد شود بنيه قوت ميگيرد پس ببينيد كه خدا اعتنا خيلي به شما دارد در خلقت خودت فكر كن و ببين كه چقدر اعتنا كرده حالا خدا اين قدر اعتنا به تو داشته باشد و خلقت بكند و هر چيزي را سر جاي خود بگذارد براي مصلحت خودت ببين تو كور باشي يا بينا براي مصلحت خودت است چشم داشته باشي خودت چشم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۳ *»
ميخواهي كه به آن عجائب ببيني غرائب ببيني ستارهها را ببيني تعجب كني عبرت بگيري بداني اين ملك صانعي دارد براي خودت نفع دارد همچنين گوش داد كه صداها بشنوي و سخني بفهمي خدا ميداند خلقت عجيب غريبي است مردم خيلي احمقند يك تلگرافي را ميبينند تعجب ميكنند خدا اين صنعتها را روي هم ريخته كه اگر انسان عاقل فكر كند هوش از سرش ميرود و فكر نميكنند و عبرت نميگيرند از صنعت اين خدا همين صدايي است از جايي بيرون ميآيد به گوش ميخورد چيزها ميفهمد به آن علمها زياد ميشود قدرتها زياد ميشود انسان اگر با فكر باشد با تعجب باشد عبرت ميگيرد بله الاغهاي دنيا غافلند و كأين من آية في السموات و الارض يمرون عليها خدا ميشناخته خلق خود را خبر داده كه چه بسيار آيهها كه يمرون عليها روش راه ميروند مثل الاغ و هم عنها معرضون لكن بني نوع انسان اگر فرزند آدم باشند فرزند شيطان نباشند فرزند الاغ نباشند فكر كه ميكنند در اعضاء و جوارح خود عبرت ميگيرند از آنها بني نوع انسان و فرزند آدم مثل آدم ميماند ببين آدم به محضي كه روح در بدنش دميده شد و به سينهاش آمد چشمش را واكرد آسمان و زمين را ديد گفت الحمد للّه رب العالمين بنا كرد حمد كردن مطلب را فهميد.
پس ملتفت باش انشاء اللّه بدان آيات را خدا گذارده در خودت خدا تقصير نميكند در شناساندن خودش ميفرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد آيات خود را در نفسهاي خود شما گذاردم در آفاق گذاردم در انفس گذاردم توي چشمت گذاردم تو هنوز نميبيني او را توي گوشت گذاردم هنوز نميشنود توي دستت گذاردم هنوز ميگويي به من نرسيده جايي نيست كه آيات نباشد بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت حالا خدا بريزد آيات خود را در زمين و آسمان و بريزد آيات خود را در نفس تو خدايي كه اين قدر اعتنا كند و به تو اين همه چيزها بدهد مشاعري بدهد كه آيات آفاق را بتواني بفهمي فهمي بدهد كه غيوب را كه خبر بدهند بفهمي حالا با وجودي كه خدا اين همه اعتنا كرده به خلق رسولان فرستاده بيايند و به ايشان هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۴ *»
بگويند و حاليشان كنند خداي شما اين همه اعتنا دارد به شما كه هرچه ضرور داشته براي تو مهيا كرده است بعد آمدند آنها را بيان كردند و تو باز خرغلت بزني و جعلقّي كني. بگويي كه نميخواهم به من بگويند خير و شر مرا طالب نيستم هدايت بيابم همچو كسي جزاش چه چيز است جزاي كفر چه چيز است كسي كه شرك ورزد خدا گفته نميآمرزم او را ضرري براي خدا ندارد حالا كه نخواستي ولت ميكنند و همين كه ول كردند آدم را ميبرندش به جهنم.
پس خداوند عالم آيات خود را نمود به خلق و اگر نمينمود خبر نداشتند از او آيات خود را در آسمان و زمين هم نمود به ايشان در نفسهاي خودشان نمود به آنها پس بعد از آن حجت را به آنها تمام كرد و فهمانيد به آنها كه شما خبر نداريد نافعها هست در دنيا و ضارها هست در دنيا كه ضرر ميرساند و شما خبر نداريد از آنها نميخواست هم هلاكت كند اگر اعتنا نداشت از اول خلقت نميكرد پس اعتنا دارد لطف دارد كرم دارد عفو دارد اغماض دارد و هكذا اسمهاي خدا را بردار در دعاي جوشن كبير بخوان حالا خدا با اين اعتناهايي كه با تو كرده به آنها اكتفا نكرده معذلك فرستاد در ميان شما كساني چند را كه متنبهتان كنند و متذكرتان كنند كه تا حالا بازيگوشي كردي سهل است حالا بيا متنبه شو برگرد برو پيش اين خدا يك دفعه خطا كردي نگرفت دو دفعه خطا كردي نگرفت باز ميكني چندين مداراها هم ميكند مهلتها هم ميدهد از اول عمر تا آخر عمر هم مهلت ميدهد هيچ به استحقاق معامله نميكند با شما با وجودي كه آنچه بخواهد بكند ميتواند خداي به اين قدرت اگر بناست بگيرد شخص عاصي را همان ساعت بايد آتشش بزند اين است كه ميفرمايد و لو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم ماترك علي ظهرها من دابة لكن مهلت ميدهد باز از رحمتش است از رأفتش است شايد يكوقتي از بازيگوشي دست بردارد توبه كند و اگر كسي واقعاً توبه كرده باشد و بناي شرمساري و خضوعي و توبهاي و انابهاي داشته باشد ميآمرزد پي بهانه هم ميگردد پس خدايي كه هلاك خلق خود را نخواسته بود و همه خلق را عالم به جميع منافع و مضار نيافريده بود و به غير از انبياء كسي نميتواند ادعا كند كه جميع منفعتها را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۵ *»
ميدانم جميع مضرتها را ميدانم جميع منافع و جميع مضار را خدا ميداند و بس بعد انبياي او آن هم به وحي خاص كه تعليم ايشان بكنند پس بدانيد كه چنانكه ميفهمي كه خودت نبودي و خدا خلقت كرده و خودت مال خدايي هيچ مختار نيستي در كار خودت ابداً ماكان لهم الخيرة من امرهم دلم ميخواست چنين كردم نميشنوند از آدم يك دفعه دلت خواست كردي دو دفعه دلت خواست كردي يك دفعه هم به هيجان بيا موافق دل او راه برو تا بازي هم كه كردي عفو كند اغماض كند باري پس اين خلق هيچ مختار نيستند در اختيارات خودشان هيچ خوبي نميدانند يعني چه هيچ بدي نميدانند يعني چه خوب آن است كه خدا گفته خوب است هرچه او گفته بد است آن بد است بسا خوبيها است كه دلمان نخواهد آنها را بايد توي كله دل زد و آن خوبيها را كرد چه بسيار بديها است كه خوشمان ميآيد از آنها بايد دوري كرد به همين جهت تكليف اسم گذاردهاند تكليف غالب نفوس اين است كه از امر انبياء سرگرداني دارند فكر كن كه اگر كسي بخواهد سالك باشد خيلي به كارش ميخورد.
اين حرفها تجربه شده كه كاري را كه خدا نگفته است لكن خلق گفته باشند پُر زور نميآرد كردنش اما كاري را كه خدا گفته و لو آسان باشد ميبيني زور ميآورد كأنه ميخواهد هلاك شود تا آن كار را ميكند لكن هيچ زورش نميآيد كارهاي زوردار بكند و لو براي غير مستحق باشد و كار آسان را زورش ميآرد بكند ببين در وقت روزه بخواهي نمازي بكني آهي و نالهاي داري كه من روزهام نافله چطور بكنم اما يك كسي وارد مجلس ميشود صد دفعه براي او برميخيزيم و باكيمان نيست به جهتي كه للّه نيست في اللّه نيست محض تملق خلق است هيچ زحمت ندارد اما دو ركعت نماز كه بنا شد بكنيم بابا روزهايم ضعف روزه مانع است اين چه ضعفي است كه براي آن مردكه اين همه برخاستي و تعارف كردي و نميتواني يك دفعه برخيزي دو ركعت نماز كني دو ركعت نماز بخواهد بكند هزار حيله ميكند هزار زحمت ميكشد آن آخرش اگر زور زد يك نماز سر و دست شكستهاي كرد هزار منت دوش خدا ميخواهد بگذارد همه كارمان است اينها همه محرميم به يكديگر اولاً كه سر واميزند و هيچ نميكند بعد اگر بكند هزار ريا ميكند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۶ *»
ميخواهد به گوش مردم برسد كه من همچو خر مقدسي هستم خيلي كه زور زد ريا هم نكرد سمعه هم نكرد نعوذباللّه عجبي ميآرد روش ميگذارد كه بدتر است از هزار ريا و سمعه اين نفس حالتش اين است چارهاش هم نميشود كرد مگر يك كاري بكني كه شيطان سوار نفس نباشد اگر شيطان را برش داشتي ديگر جانت فارغ است.
باري ملتفت باشيد پس ببينيد در كارهاي خدايي يك گدايي در كوچه گريه ميكند التماس ميكند از رنگش پيدا است ميفهمي مستحق است يك پول بخواهي به او بدهي هزار ريا و سمعه ميكني و جان ميكني تا يك پول بدهي يك مهماني ميكني بسا ده تومان در آن خرج ميكني و بسا يادش نيست كه خرج كرده در مهماني چون للّه نبود فياللّه نبود ده تومانش عظم نداشت لكن اين گدا چون مستحق بود يك پولش كه داد به نظرش خيلي ميآيد اينها همه راهش همين است كه شيطان مسلط شده و هرچه را كه خدا گفته اگرچه يك پول باشد اگرچه زحمت كمي باشد كه زورش ميآرد شيطان وسوسه ميكند نميگذارد و الاّ عقل ميفهمد كه كار آسان آسانتر است از كار مشكل ميخواهي تجربه كني به فعله بگو بيل بردار و زمين بكن براش هيچ مشكل نيست ميرود ميكند اما ده شاهيش بده يك قرانش بده كه از حالا تا شام سر هم نماز كن خير يك تومانش بده كه از حالا تا شام نماز كن ببين ميكند بخواهد دو ركعت نماز كند خسته ميشود اما آن كپه گل را بر سرش ميگذارد و از پلهها بالا ميرود و شام كه شد ده شاهيش را ميگيرد دلش هم خوش است سببش همه همين است كه نفس كارهاي شيطاني را زود ميكند بيديني را به آساني هرچه تمامتر ميكند و ميداند بيديني ثمر ندارد خدا حجت را تمام ميكند به خلقش حاليش كرده و تمام مردم ميدانند كه اين رياها هيچ مصرف ندارد، براي اين مردم كار كردن فايده ندارد اين مردم خودشان مالك خيال خودشان نيستند كاري بكنيم كه فلان شخص از ما راضي بشود بهتر است يا كاري بكنيم كه خداي من از من راضي بشود فكر كن خوب فلان شخص هم راضي شد از من اما محض اينكه راضي شد از من پول به من ميدهد نه پول به من نميدهد رزق به من نميدهد صحت به من نميدهد دفع مرض از من نميتواند بكند بعد از آنكه بتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۷ *»
بكند اينكه خيالش به دست خودش نيست خيالش به دست خدا است ارادهاش به دست خدا است اگر نخواهد خدا اين چه ميتواند بكند من اگر كاري كنم خدا را راضي كنم از خودم آن وقت رزق ميخواهم از او ميخواهم اگر عافيت ميخواهم از او ميخواهم چرا بايد بروم پيش طبيب تملق كنم پيش خدا ميروم تملق ميكنم او طبيب را افسار كند براي من بفرستد چه بسيار ناخوشها بيطبيب چاق ميشوند اتفاق ميروند جايي آنجا غذايي مناسب اتفاقاً ميخورند اينها را اغلب مردم ميفهمند به جهت آنكه خيليش را تجربه كردهاند ديدهاند كارها موافق خواهش ايشان نميشود حجت خدا اينجور واضح است حالا فهميدي و نميخواهي بروي هيچ خدا دستپاچه نميشود به اين جهت خدا مهلت ميدهد اگر در اين ضمنها توبه كردي مفت تو و اگر هم توبه نكردي تا آخر عمر مردي به جهنم خدا هم باكش نيست و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس ميفرمايد بسياري از مردم را بخصوصه آفريدم براي جهنم باز براي جهنم آفريدم نه از اين است كه اعتنا ندارد كه مردم هلاك شوند عرض كردم خدا اعتنا دارد به بندگان خود لايرضي لعباده الكفر براي هيچ كس راضي به كفر نيست اما وقتي كه خلق كرد تو را تو به سوء اختيار خودت رفتي و جهنم را اختيار كردي هرچه اصرار كردند تو نيامدي معلوم است مأيوس كه شدند وات ميگذارند خلاصه پس انشاء اللّه درست ملتفت باشيد كه خداوند عالم در بند شماها هست و چون در بند شماها هست و ميداند شما خيرات خود را نميدانيد و تعجب اين است كه در هر تعقيبي قرار دادهاند در شريعت كه اين دعا را بخوانند خيلي چيزها است در شريعت قرار دادهاند ميفرمايند در تعقيب هر نمازي اين دعا را بخوانيد اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شر احاط به علمك يا كل سوء احاط به علمك خداوندا هر خيري ميداني خير من است بيار پيش من اگرچه من نخواهم بسا دور است ميآرند پيش تو بايد مؤمن دعا كند پيش خدا كه خدايا خير مرا پيش من بيار شر مرا از من دور كن بسا شر را خودم نميدانم ميروم رو به سوي او چه بسياري از مردم كه حرص ميزنند در جمع دنيا هر كاري ميكنند حرص را دارند اگر اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۸ *»
دعا را درست بخوانيد به اعتقاد درست حرص خورده خورده تمام ميشود اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك خدايا از تو سؤال ميكنم از هر خيري كه علم تو به آن احاطه دارد چقدر خدا علم دارد هرجا خيري هست خدا ميداند، رضاي ما را مگير رضاي خودت را بگير و خير من را پيش من بيار و همچنين اعوذ بك من كل سوء يا اينكه من كل شر احاط به علمك نسخههاش هر دو هست پناه ميبرم به تو از هر شري از هر بدي كه علم تو به آن احاطه دارد كه ما خودمان آن را خوب ميدانيم رشوه ميدهيم هستند مردمان چند كه ميخواهند مثلاً حاكم باشند چقدر اهل در خانه هستند كه چقدرها پيشكش ميدهند كه تا حاكم باشند و اين ضررشان است بروي در خانه ملا رشوه ميدهي حكم ناحق ميگيري پول حرام ميخوري اين ضرر تو است بخواه از خدا در تعقيب نمازها كه خدايا آنچه ميداني بد است براي من يك كاري بكن كه من نكنم اگرچه خودم دوست بدارم آن را پس اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك را كه گفتهاند بخوانيد خدا خيلي اعتنا به معنيش دارد يعني همه خيرات را ميخواهم حالا بسا خيال كني كه دولت زياد داشته باشي لشكر زياد داشته باشي خير تو است و تو نميداني چه چيز خير تو است تو خيرت را بخواه خيرت اگر به لشكر و سپاه است به تو ميدهد اگر به بيكسي و بيچيزي است براي تو ميآورد ناخوشي بسا خيرت باشد بسا صحت خيرت است عاقبت امر را خدا ميداند او هرچه خير تو است پيش تو ميآرد تو دعا را بخوان به نيت صدق او ميداند بسا ترحمها هم ميكند كه خبر نداري بسا چيزهايي كه تو خوب ميداني آنها را هم بيارند پيشت اگر تو رو به خدا بروي البته خدا رو به تو ميآيد بسا وقتي بنا گذاردي دعاها را درست بخواني به نيت صادق بخواني از باب عبادت بخواني بسا خيال تو را به مشقي كه بكني خدا جوري بكند كه هماني را كه ميل داري و ميخواهي همان رضاي خدا است يك جوري ميكند طبيعت را كه از هرچه خدا كراهت دارد رو به آن نميروي بالطبع نميخواهي و از خدا ميخواهي كه پيش من نيايد غرض عاقبت به آنجاها ميرسد.
باري پس ملتفت باش انشاء اللّه كه چون خداوند عالم خلق را از براي فايدهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۶۹ *»
آفريده بود و فايده همينكه عبادت كنند او را و تمام عبادت تمام خيرهاي خودت است هيچ منت دوش خدا مگذار كه مؤمن شدهام ايمان آوردهام ايمان آوردهاي خودت نفع كردهاي ايمان نميآري خودت ضرر ميكني به جهنم ميروي قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين پس هيچ منتي نيست در عبادت، منت بايد كشيد و عبادت كرد ببين آن را هم حاليت كردند ميگويند نماز كن بعد از نماز سجده شكر بكن كه الحمد للّه موفق شدي به نماز كار خيري اگر كردي بيشتر ممنون خدا باش كه موفقت كرده منت مگذار هيچ منت برنميدارد خدا خدا منت از خلق بكشد تعجب است كسي توقع داشته باشد پس اين خدا خلق را از براي عبادت آفريده چون از براي عبادت آفريده عبادتها را چنين قرار داد كه تمامش منفعتهاي خودشان باشد دارند در هر نفسي تجارت ميكنند شب و روز و همهاش را به خودشان ميدهد ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري چه بسيار چيزها را اينجا نميخواهند بدهند ميخواهند در قبر بدهند در برزخ بدهند و اين راه است و بايد رفت و حتم است كه برويم كسي توقع كند كه ما را در دنيا بگذارند اين تمناي بيجا است خدا دنيا را در روز اول دار فنا آفريده است هيچ پيغمبري هيچ بار چنين تمناي بيجايي نكرده هيچ پادشاهي چنين تمنايي نكرده كه در دنيا بماند حالا كه ميبرند اگر همه خير را اينجا ندهند نقلي نيست بلكه در برزخ بدهند در قبر بدهند در قيامت بدهند هرچه هرجا ضرور است همانجا ميدهند باري عبادتها تمام منفعتهاي خلق است كه به خلق تعليم كردهاند معصيتها تمام مضرتهاي خلق است پس هيچ منت به دوش خدا مگذار كه من معصيت نكردهام تو را يا عبادت كردم تو را ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها خوب ميكني براي خودت ميكني بد ميكني براي خودت ميكني.
حالا اين عبادتي را كه بايد به عمل آورد و راهش را نميدانيم منحصر است كه در تمام كارهامان شور بايد از خدا بكنيم و از پيغمبر بكنيم اين پيغمبرانند محل نزول خيرات و پيغمبرانند كه شرور را دور ميكنند اين پيغمبرانند ميگويند و بيان ميكنند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۰ *»
باطنشان ميبرد و ميرساند ايشان هاديانند و هدايت ميكنند يك هدايتي است كه همين ميگويند كه چنين بكنيد و چنين نكنيد يك هدايتي است در وراء اين عالم در باطن فضل خود را همراهش ميكنند و از حال او غفلت نميكنند زير بغل آدم را ميگيرند از راهي كه بايد برد ميبرند انبياء راعياند و شبان، اين خلق گوسفنداني چند هستند و اگر گوسفند باشند فخرشان باشد اگر سگ نباشند كه صاحبشان را بيازارند خيلي خوب است اين خلق گوسفندهايي چند هستند كه راعي ميخواهند و راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه پس راعي و آن هادي در باطن همراه تو است و زير بال تو را ميگيرد دست تو را ميگيرد به منزل ميرساند و در ظاهر گوينده حرف است و باطنشان اگر همراه نباشند و به منزل نرسانند نخواهند رسيد ظاهر تنها هيچ به كار نميآيد انشاء اللّه ملتفت باش اينها را كه عرض ميكنم دل بده خوب است انسان كه موعظه گوش ميكند تقليد نباشد تقليد يعني نفهمي سعي كن ببين چه ميگويم بفهم تا خودت هم انشاء اللّه استاد شوي اگر اينطور كردي تقليدنكردهاي.
باري مكرر عرض كردهام هادي بايد ببرد انسان را به منزل برساند تو ببين اگر بخواهي از اين شهر بروي به شهري ديگر و در بين راه راههاي ديگر باشد اينجا كسي در اين شهر به تو ميگويد كه تو وقتي ميروي از راه دست چپ مرو از راه دست راست مرو از راه راست برو و هي نشانيها ميدهد و تو را در راه مياندازد ببين اين هادي هدايت كرده و راست هم گفته حالا ببين اگر تو شخصي باشي كه وقتي توي راه افتادي يادت برود كه چه گفت جميع آنچه گفته بيحاصل ميشود يادت ميرود كه دست چپ را گفت يا دست راست را نميداني از كدام راه بروي معطل ميشوي و آخر هم به منزل نميرسي آدمي نميداند سر به كجا بگذارد چه بكند پس هادي يكي چنين هادي است كه حرف ميزند ميگويد خوب چيست بد چيست چه كار بكني خوب است چه كار بكني بد است از كدام راه بروي خوب است از كدام بد اين يك جور هدايت است اين جور هدايت را ميكنند و از اين كار دست برنداشتهاند و شرط هدايت باطنشان را سرش را به اين بستهاند خودت فكر كن تا تصديقم كني ببينيد اگر باطناً هدايت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۱ *»
ميكردند و هيچ اين حرفهاي ظاهر مصرف نداشت اگر اينها هيچ دخيل نبود آنها در باطن هادي بودند هر كاري ميخواستند ميكردند ضرور نبود دعوت كنند ببينيد اينجور قرار ندادهاند پس قرار دادند تصرف و حفظ باطنشان را به اينكه تو ظاهراً ايمان بياري به ايشان پس اگر پيغمبري برخاست و تو را ظاهراً دعوت كرد و تو گرويدي ظاهراً او باطناً تو را حفظ ميكند همچنين اگر امامي برخاست و تو را دعوت كرد ظاهراً و تو اطاعت كردي باطناً او تو را حفظ ميكند دستور العمل ميدهد تو هم توي راه ميافتي حالا كه ميروي و توي راه ميافتي آنجا كه ميخواهد يادت برود او همراه تو است نميگذارد بسا راهي كه بايد از دست راست رفت دست راست نزديكتر است و از يادت ميرود و تو به راه دست چپ ميروي اتفاق آن راه دست راست دزد آمده و گرفته و امروز اگر از آن راه برويم هلاك خواهيم شد اين را چون او ميداند و همراه است عمداً تو را به سهو مياندازد دو فرسخ راهت را دور ميكند كه از دزد ايمن بشوي حالا كدام بهتر است پس آن حفظ باطنشان معلق است به اين ظاهر تو اگر از آن خيري كه داري مضايقه بكني آنها هم معلوم است مضايقه ميكنند تو اگر در ظاهر گرويدي و از آنچه گفتند از خير خودت مضايقه نكردي ايشان هم مضايقه نميكنند تو ظاهراً ايمان بيار او ظاهراً و باطناً همه را حفظ ميكند جايي بايد به سهو انداخت عمداً به سهو مياندازد جايي بايد سهو نكرد حفظ ميكند باب نجاتي است كه بر روي تو گشوده است بسا انسان وقتي پاش به سنگ آمد و افتاد گريه هم ميكند بسا خيال ميكند براي معصيت است كه افتاده است خبر ندارد كه اينجا قدري بايد بند شود تا اينكه دزدها بگذرند دزد در راه بود درنده بود در راه بايست تو معطل بشوي بماني دلت درد ميگيرد و ميافتي حالا تو خيال ميكني اين براي تو شر است آنها ميدانند كه تو را هدايت كردهاند تو را به خير رسانيدهاند.
دلت ميخواهد بيتقليد مسأله را بيابي كه اين خلق كسي را ميخواهند هاديي ميخواهند كه معصوم باشد و قادر باشد كه به منزل برساند به حرف تنها اكتفا مكن بله نبي سهو نميكند نسيان ندارد خيلي خوب همينطور است نبي نبايد سهو كند اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۲ *»
چيزي ديگر گفته باشد بگو او چيزي ديگر بگويد ما هلاك ميشويم اگر نسيان داشته باشد و يادش برود آنچه خدا گفته ما هلاك ميشويم اما او سهو نكرد و نسيان نكرد و خطا نكرد و معصوم هم بود و به ما گفت چنين و چنان كنيد حالا آيا ماها خودمان ميتوانيم ضبط كنيم آيا ما خطا نداريم سهو نداريم نسيان نداريم پس باطن هادي بايد متصرف باشد دقت كنيد انشاء اللّه باطن ائمه طاهرين همه جا حاضر است همه جا ناظر است همه جا همراه است به شرطي كه تو حفظ ظاهر را كرده باشي تو حفظ شرعشان را بكن ايشان طريقتشان را و حقيقتشان را حفظ خواهند فرمود كسي كه شرع را حفظ كند طريقت با آنها است آنها اهل طريقتند كه آدم را ميبرند ما اهل شريعتيم ما بايد به شرع راه رويم هرجا هم آنها بايد ببرند ميبرند آنها طريقت را بايد حفظ كنند معلق است حفظ طريقت به حفظ شريعت تو گمان ميكني كه اختيار با خودت است و خودت ميخواهي متصرف باشي لكن مصلحت تو اين است در طريقت كه فلان دوا را بخوري مثلاً ناخوشي داري كه علاج آن نميشود مگر به شراب و ميخواهند تو چاق شوي شيشهاي را كسي به اشتباه دست تو ميدهد و تو خيال ميكني سكنجبين است ميگيري و ميخوري رفع مرض تو ميشود و تو شراب نخوردهاي چرا كه نميدانستي شراب است حد دنيايي نداري حد آخرتي هم نداري چون علاج تو در آن بوده در باطن عمداً آن شخص را به اشتباه انداختند تو را عالم نكردند كه شراب است تو هم گرفتي و خوردي و به منفعت خودت هم رسيدي.
خلاصه پس اين خلق چنانكه شرع ضرور دارند و عرض كردم هادي معنيش اين نيست كه حرفش را بزند و از ماوراء خبر نداشته باشد از حال آنكه او را هدايت كند هادي بيخبر مثل خودت است پس چاره درد مرا كه ميكند معصوم چون من خاطي بودم معصوم بيخطائي خدا براي من قرار داد چون من سهو ميكردم معصوم بيسهوي قرار داد چون من يادم ميرفت كسي را قرار داد كه يادش نرود پس هادي بايد معصوم باشد سهوي نسياني خطائي براي او نباشد همينجور ملتفت باش همينجوري كه عالم است جاهل نيست حجت ما سهو هم ندارد خطا هم ندارد يادش هم نميرود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۳ *»
خوب آنجاهايي كه بايد حفظ كند اگر ما نداشته باشيم راعي كه نميدانيم چه كنيم گوسفند را شبان حفظ ميكند هرجا سبزهزار است و علف دارد گوسفندان را آنجا ميبرد هرجا نيست او بايد نگاهشان دارد كه نروند او بايد برود در روي تلال نگاه كند ببيند كجا سبزه است بكشد گوسفندها را ببرد آنجا ببيند كجا آب هست ببرد آنجا ببيند كجا گرگ است گوسفندها را نبرد آنجا و حفظ كند پس راعي واجب است متصرف باشد انشاء اللّه دقت كنيد ببينيد كه اين تصرفي را كه منيها واميزنند اين وازدنشان مغز دين سنيها است دقت كنيد امام بيتصرف كوسه ريشپهن است معني ندارد پس امام بايد شبان باشد بايد راعي باشد متصرف باشد و حالا ديگر انشاء اللّه دانستيد كه امام بايد راعي باشد بايد شبان باشد به ظاهر و باطن دانا باشد متصرف باشد اگر چنين شد اسمش امام است و به فرمان خدايي امام ميكنند كسي را كه اينطور است پس امام و هادي بايد متصرف باشد لامحاله پس ايشانند حاضر در نزد هر نفع و ضرري بايد تمام نفعهاي تمام مردم را بداند بايد تمام منفعتها و تمام مضرتهاي همه چيز را بداند و آن علمي است بسيار عجيب غريب كه اگر كسي فكر كند هوش از سر آدم ميرود به جهت آنكه علم به منفعت و مضرت يك نفر نيست دو نفر نيست صد نفر نيست جميع اين اشخاصي كه هستند همه منافع دارند مضار دارند يكپاره چيزها حلال است بر بعضي حرام است بر بعضي بسا چيزي بر اين حلال است بر آن حرام است بسا چيزي بر آن حلال است بر اين حرام است بسا يك وقتي حرام است يك وقتي حلال است و در اوقات تغيير ميكند ان اللّه لايغيّر ما بقوم حتييغيّروا ما بانفسهم انشاء اللّه دقت كنيد حجتها بايد عالم باشند به ذره ذره منافع و ذره ذره مضار از براي جميع اشخاص مكلفين همچو علمي ميخواهد از قوه بشر ميرود بيرون پس اين بايد دانا باشد به جميع منافع و به جميع مضار و از براي اينكه اين امر را به گردن مردم بگذارند بخصوص دستور العمل دادند كه به گردن مردم بگذاريد فرمودند از سنيها بپرسيد و من ميگويم شما از منيها بپرسيد، بپرسيد كه اين شيطان ميداند همه خيرات را يا نميداند همه خيرات را همه شرور را ميداند يا نميداند هركس هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۴ *»
غلطي ميكند هر معصيتي ميكند آيا نه اين است كه شيطان واش ميدارد و هر خيري را كه نميكند آيا نه اين است كه شيطان مانع است ميفرمايد امام تو كه بپرس از سنيها چنانكه من ميگويم شما از منيها بپرسيد اين شيطان ميداند جميع خيرات را و از اين جهت منع ميكند آنها را و ميداند جميع بديها را و از اين جهت امر ميكند به آنها حالا اين خدا شيطان را اين همه علم داده كه اين همه خيرات را ميداند علم اين همه شرور را به او داده قدرت هم به او داده كه ميآيد مثل خون داخل ميشود در رگ و ريشه آدم وسوسه ميكند پس هم عالم است هم قادر است كه در شرق و غرب عالم اضلال ميكند حالا هادي آيا اين قدر علم و اين قدر قدرت ندارد خدا كه قادر است شخص هادي را اين قدر تصرف بدهد كه در شرق و غرب عالم بتواند هدايت كند و شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال نباشد و نيست پس خدا اجلّ و اكرم است از اينكه بيافريند شيطاني عالم به جميع خيرات و به جميع شرور، بيافريند شيطاني قادر بر اضلال مردم كه در شرق و غرب عالم تصرف داشته باشد و در مقابل اين هاديي نيافريند كه به قدر اين علم داشته باشد به قدر اين قوت داشته باشد و تو ميداني كه واللّه هادي كسي است كه اين شيطان به اين متشخصي با اين علم با اين قدرت سگي است واللّه كه مِرْفِسش دست او است كه هرجا ميخواهد آن حرامزاده را سستش ميكند كه برود ولي خودش را ببرد هرجا ميبيند تخم شيطاني را امام خوب ميشناسد آنها را امام حلالزاده و حرامزاده را خوب تميز ميدهد شيطان مرفسش در دست امام است گاهي نگاه ميكند تخمهاي شيطان را ميبيند سست ميكند مرفس شيطان را آن هم ميرود ميربايد آنها را اين مرفس چون در دست امام است تو اگر به اين سمت افتادي آن را براي تو سست نميكند احياناً اگر ضعيفي اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا اتفاق صدايي كرد و همراهش يك قدمي رفتي متذكر ميشوي آن هم براي ضعفا اگر ضعيفي باشد از اين سمت و مس كند او را شيطان وقتي مس كند او را شيطان تذكّروا متذكر كه شد پاش را قايم ميكند او دمش را برميدارد و ميرود همينكه بناي دليل و برهان شد شيطان فرار ميكند طبيعت شيطان را خدا اينجور خلق كرده كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۵ *»
همينكه بناي دليل و برهان شد بعينه مثل اين بچههاي بازيگر كه سواري داري ميروي بچه عداوتي با تو ندارد خوشش ميآيد بازي كند پخي به الاغ ميكند كلاهش را توي دست و پاي الاغ مياندازد كه رم كند شيطان هم كارش همين است كه شيطنت كند كارش بازي است كارش هم كلاه انداختن است ديگر دليل ندارد تا كسي بگويد چرا انداختي دليل ندارد و فرار ميكند شيطان مطلقا در هيچ راهش دليل ندارد خدا حتم كرده است كه تمام دليل و برهان را به اهل حق بدهد شيطان با دوستانش جميع كفار جميع منافقين و خود شيطان كه استادشان است دليل هيچ بار ندارند كلاه مياندازند توي دست و پاي حيوان كه با فلان جا بد نگوييد اينكه دليل نشد فلان جا مثلاً شاهزاده است شاهزاده است خوب است بزرگزاده است خوب است اگر اين شاهزاده و بزرگزاده بد است بد ميگويم اگر خوب است خوب ميگويم من با بد بدم با خوب خوبم فلان شاهزاده است به او بد نبايد گفت اين دليل نيست دليل و برهان اين است كه بد بد است خوب خوب است اما شيطان كارش اين است كه ميگويد فلانكس دولت دارد بابا دولت كه كاري به خوبي و بدي نداشت يا اينكه فلانكس خويش با فلان كس است بد به او نبايد گفت فلان كس خويش فلان كس است كه دليل نيست برهان نيست ديگر خويشتر از پسر نوح نميشود حالا به پسر نوح فلان كس بد ميگويد پس بد است بدانيد كه اين دليل اين است كه اينجور مردم از جنس پسر نوحند اينكه دليل نشد اين كلاه است و شيطان مياندازد اينكه دليل نميشود و تخم شيطانها به همين كلاهها ميروند و تا كلاه در دست و پاشان نيندازد نميروند و همينكه انداخت به كلاهي ميروند.
پس انشاء اللّه ملتفت باشيد با دليل و برهان كه چنانكه خلق شريعت ضرور دارند و حكماً شرع ضرور دارند ببينيد چهار روز سلطان ناخوش ميشود چقدر اغتشاش ميشود نميشود اين خلق شريعت نداشته باشند اگر نداشته باشند مال يكديگر را ميخورند زن يكديگر را ميبرند جان يكديگر در معرض تلف است چنانكه شرع ضرور دارند شارع ضرور دارند و شارع ظاهري هم ضرور دارند كه حرف بزند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۶ *»
باطن براي او باشد كه تصرف داشته باشد راوي را كار ندارم راوي روايت ميكند ميگويد امام چنين گفت و ردش نميتوان كرد رد بر او رد بر امام است و در حد شرك به خدا است لكن اين راوي هم بايد متصرف باشد نه لازم نكرده يك متصرف بسمان است يك شبان بس است راعي هست راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرّق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم جوري هم كرده كه در اين دعاهايي كه اين شبها بايد خواند اگر فكر كني دعاي افتتح الثناء از خود حضرت است تمام آنچه را كه در دعاها گذاشتهاند اگر ياد بگيري و اعتقاد كني بس است اصل اعتقادت آن باشد ديگر اگر نخواني نخواندهاي اما بخوان و اعتقاد كن كه ثمرها دارد پس در اين دعا ميخواني اللّهم المم به شعثنا خداوندا هر تفرقه ما را به او جمع بكن ببين اگر متصرف نباشد نميتواند تفرقهها را جمع كند و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و كثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلتنا و يسّر به عسرنا و بيّض به وجوهنا و فكّ به اسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعيدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنيا و الآخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا هي شمرده پشت سر هم و اينها نمونه است كه آنچه را ضرور داري كائناً ما كان آنچه را رعيت كائناً ما كان بالغاً ما بلغ ضرور دارند همه انبار است پيش ايشان كل آنچه را رعيت ضرور دارند انباردار ايشانند ايشانند خزان علم خدا ايشانند خزان فيض خدا همينطوري كه ظاهراً واسطهاند همينطور باطناً واسطهاند ايشان آنچه را كه جميع خلق محتاجند انبار شده پيش ايشان از خود واسطهها و از امام خود بايد بگيرند خدا آنجا انبار كرده مثل انبارهاي ظاهري خدا است خالق و رازق و محيي و مميت انبار اين فيضها ايشانند اما صاحبش كيست خدا است پس تمام آنچه ميخواهي از خدا مقدم بدار امام خود را و بخوان مقدمكم بين يدي طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل احوالي و اموري و دنياي و آخرتي اي سادات من من شما را مقدم ميدارم و شما را شفيع ميكنم واسطه ميكنم و ميدانم شماييد خزانه خدا و هرچه ميخواهم از خدا شما ميگيريد از خدا و خدا به واسطه شما به ما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۷ *»
ميدهد پس ايشانند واسطهگان ظاهر و باطن ايشانند هاديان ظاهر و باطن ايشانند حاضران و ناظران در غيب و شهود اينجور اگر اعتقاد داري امام داري اينجور اگر اعتقاد نداري امام نداري مگر سنيها امام ندارند امام فخر رازي و امثال آن كه اينجور نبودند امام نبودند امام آن شخص متصرفي است كه حفظ غيب تو را ميفرمايد وضع حجت براي اين است لكيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم و ان نقصوا اتمه لهم تا ميروند زياد كنند برشان گرداند امام اگر نگذارد زياد كنند پس زياد نميروند اگر نگذارد كم كنند پس كم نميروند شما ملتفت باشيد انشاء اللّه بسا يك قدري زيادي مصلحت است تا آنجا ميگذارد زياد كنند زيادتر مصلحت نيست از يادش ميبرند وقتي مصلحت است آن وقت يادش ميآرند به دليلي ديگر برهاني ديگر يك وقتي چيزي را بايد كم مصرف رساند آن وقت از يادش ميبرد كه وقتي نگاه ميكني رويهمرفته هيچ زياد نشده هيچ كم نشده اما شما اگر به طور خطا به مسأله قائل شديد در حين خطا نميداني خطا است وقتي ملتفت شديد اين را الآن ميگويند زياد رفتيم پس در واقع زياد نيست.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۸ *»
يكشنبه ـ 5 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض شد مكرر كه چون خداوند عالم خلق را از براي بندگي خود آفريده بود اين بود كه راه و رسم بندگي را به ايشان آموخت كه اين شريعت باشد و اينطورهايي كه ميدانيد و چون خداوند عالم خلق را براي معرفت خود آفريده بود و اول بايد خدا را بشناسيم بعد بايد ببينيم كه چه فرمايش ميكند بندگي كنيم آقاي نشناخته و خداي نشناخته را نميشود عبادت كرد. شما قاعدهاي كه مردم دارند بيندازيد دور مردم عليالعميا دنگي ميكوبند روزهاي ميگيرند بپرسي چرا ميكني ميگويد خدا گفته اين خدا را چطور شناختي دليل ندارد مكرر عرض كردهام كسي كه دين و مذهب او اين است كه اهل شهر ما چنين ديني دارند اين دين ندارد و لو به حسب اتفاق در شهر اسلام اتفاق افتاده باشد و تولد كرده و بزرگ شده باشد شما اينطور نباشيد شما دين پيدا كنيد چه ضرور كرده مثل گوسفند باشيد گوسفندي كه از جويي ميجهد آن يكي ديگر هم ميجهد يكي ديگر هم ميجهد اين مردم همهشان همينطورند الاّ مؤمن كسي كه ايمان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۷۹ *»
درستي دارد دليل دارد برهان دارد دين دارد مذهب دارد ايمان در قلبش نشسته همراهش خواهد بود تا در بهشت و كسي كه دين و مذهب او اين است كه شهر ما چنين رسم است و چنين رفتار ميكنند جواب او اين است كه آن شهر ديگر هم جوري ديگر رفتار ميكنند بله طايفه ما قاعدهشان چنين است طايفه ديگر هم قاعدهشان چيز ديگري است چه ميكني نعوذباللّه اگر كسي در ميان يهود متولد شده بود و دينش همين بود كه پدران ما و مادران ما بر دين يهود بودند ما هم يهودي ميشويم چنين كسي وقتي بزرگ ميشود يهودي ميشود و كسي هم كه ميان نصاري متولد شده بود و دينش همين بود كه پدران ما بر دين نصاري بودند ما هم نصاري ميشويم كسي در ميان بتپرست تولدش بشود بزرگ كه ميشود بتپرست ميشود كسي در ميان سنيها متولد شد وقتي بزرگ ميشود سني ميشود و دينش دين تسنن است كسي در ميان شيعه هم بزرگ ميشود شيعه است اينها هيچ كدامش دين نيست دين و مذهب دليل ميخواهد برهان ميخواهد اينها دينهاي پدري و مادري است كه مردم استعمال ميكنند معلوم است هركس در كيش خودش قايم ميايستد اينها پيش چشمتان را نگيرد يكپاره احمقها اينها پيش چشمشان را ميگيرد كه كساني كه در دين خودشان متزلزل نيستند جان ميدهند مال ميدهند اينها البته يقين دارند هيچ اينها چشمتان را پر نكند اينها چشم احمقان را پر ميكند راست است يكدفعه عصبيت واش ميدارد خودش را هم به كشتن ميدهد اين دليل نيست يقين نيست حميت جاهليت است اگر يهوديها را هم پاپيشان بشوي كه برگرديد از دين يهوديت مال ميدهد جان ميدهد و برنميگردد همچنين نصاري را بخواهي پاپي شوي كه از دين نصاري برگرد جان ميدهد و برنميگردد اينها دليل يقين نيست اينها همه دليلشان اين است كه پدران ما چنين رفتهاند ما نيز چنين ميرويم خداي شما در كتاب شما اين دليل را وازده گفته كفار را وقتي ميگويي بياييد مسلمان شويد ميگويند انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون ما يافتيم پدران خود را خويشان خود را بر طريقهاي ما هم همراه طريقه ايشان رفتيم و راه ميرويم ديگر حالا آن پدرت هم عقلش نميرسيد نميداند او لوكان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۰ *»
آباؤهم لايعقلون شيئاً و لايهتدون حالا كه پدرش از اين راه رفته پدرش پيغمبر نبوده پدرش هم خري بوده مثل باقي خرها آن پير خرفشده بود آن هم جوان جاهلي بود هر دو مثل هم پس دين و مذهب دليل ميخواهد و برهان.
يكخورده فكر كن در قرآن ببينيد خدا چطور بيان ميفرمايد قرآن از جانب خداي آسمان و زمين كه خالق آسمان و زمين است نازل شده همچو كتابي است كه اگر جن و انس جمع شوند نميتوانند مثلش را بياورند معلوم است قول خدا است كلام خدا است با آن بازي نكنيد مردمي كه دين و مذهب ندارند و لو اينكه ظاهراً احترامي به قرآن بكنند لكن ميگويند اعتنائي نكنيد به معنيهاي اين قرآن و الغوا فيه اين به جهت اين است كه آنها دينشان دين پدر و مادرشان است شما دينتان دين حق باشد باز ببينيد كه خدا توي همين قرآن ميفرمايد لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم ميفرمايد هرگز نمييابي كسي را كه ايمان آورده باشد به خدا و رسول كه دوستي كند به كساني كه دشمني ميكنند با خدا و رسول خدا، دوستي به آنها نميكند اگرچه پدرش باشد و فرزندش باشد برادرش باشد هركس ميخواهد باشد باري چه ضرور كرده تعصب جاهلانه كه چون پدرم از اين راه رفته من هم از اين راه ميروم لكن اگر فهميدي پدرت هم در اين راه بوده بگو اللّهم اغفر لي و لوالدي هركس به اين دين بوده خدايا او را بيامرزش دين و مذهب را اعتنا كنيد خدا كوچك به نظرتان نيايد خدا ضرري نميكند تو او را كوچك بداني يا اعتقاد نداشته باشي لكن حالا تو اصراري داري در هلاكت خودت، جهنم، خدا هيچ محتاج به تو نيست كه تو او را بشناسي فكر كن ببين اگر خلقي نبود و هيچ نبود كه او را بشناسند آيا هيچ علمش كم ميشد هيچ قدرتش كم بود هيچ جلالش كم بود كمالش سطوتش كم بود حالا هم كه خلق كرده اينها را هيچ زياد نيست حالا هم محتاج نيست به كسي لكن خدايي است كه نميخواهد خلق خود را هلاك كند از همان راهي كه ديروز عرض كردم فكر كنيد به شرطي كه انشاء اللّه فراموش نكنيد اين حرفها را سرسري نگيريد اين حرفها مثل حرفهاي اين واعظهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۱ *»
متعارفي نيست كه اگر گوش بدهيم ياد بگيريم ثوابمان ميدهند گوش ندهيم ثوابمان نميدهند نه چنين است اينها حرفهايي است كه اگر ياد ميگيري دين داري ياد نميگيري دين نداري اگر خيال ميكني دين داري دين را كي تعليمت كرد آيا وقتي تولد كردي آن ماما تعليمت كرد آيا بعد از آن دايهاي كه شيرت ميداد تعليمت كرد آن دايه دين از كجا آورد كه تعليمت كند بعد از آن آن ملا مكتبي چه تعليمت كرد ابجد هوّز خودت فكر كن در ابجد خدايي چيزي هست نه اگر يكخورده بههوش بيايي ميفهمي كه عمر همينطور گذشت و هيچ نرفتهاي خدا را ياد بگيري توحيد نميداني چرا كه هيچ كس تعليممان نكرده ديگر اينها كه چهار كلمه ياد گرفته بوديم ظواهر الفاظ بود هيچ خدايي توش نيست ريشهامان هم سفيد شده و خدايي نشناختهايم.
خلاصه پس ملتفت باشيد انشاء اللّه خدا را بايد شناخت نه طوري كه خودمان او را بشناسيم خودمان بخواهيم او را بشناسيم غلط است و بيجا است هركس بخواهد خودش را به كسي بشناساند خودش بايد بيرون بيايد و خودش را بشناساند نه اينكه كسي پيش خود خيال كند پس اينطوري كه خدا گفته و خود را شناسانيده بايد شناخت نه طوري كه خودمان خيال كردهايم بايد او را بشناسيم بسا خيال كني من اعتقاد به خدا دارم ميبينم اين زمين و اين آسمان را يك كسي خلق كرده پس من اعتقاد به خدا دارم ميگويم راست است اين مقدمه است براي معرفت توحيد لكن خودت فكر كن اينقدر فهم را هم كه يهوديها دارند نصاري هم دارند سنيها هم دارند اگر اين توحيد باشد پس آنها هم توحيد دارند و اگر خيال كني كه چه عيب دارد آنها هم توحيد داشته باشند عرض ميكنم كه اگر كسي توحيد داشته باشد آيا ميشود خدا او را هميشه عذاب كند و اگر فكر كني ميداني نميتوانند يهود و نصاري و جميع طوايفي كه اسم خدايي ميبرند روز قيامت بگويند خدايا ما اقرار به تو كه داشتيم اعتقاد به تو كه داشتيم آيا اين اقرار و اين اعتقاد ثواب ندارد پس ثواب ما را بده و البته هرچه امر بزرگتر است ثوابش بيشتر است پس اعتقاد به خدا بايد ثوابش بيشتر باشد از اعتقاد به رسول و ولي پس خيال مكن يهوديها خدا دارند و اعتقاد به خدا دارند اگر داشتند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۲ *»
ميتوانستند روز قيامت بگويند خدايا ما اعتقاد داشتيم به توحيدي كه ثوابش بيش از همه چيز بود اگر تقصيري هم كرديم چند تا چوبمان هم بزن ولمان كن خداي عادل بخواهد به عدل رفتار كند كسي كه ثواب كند اگرچه تقصيري هم داشته باشد ثوابش را بدهد اگر تقصيري كردند كار خوب هم كردهاند چرا ثوابشان را به ايشان نميدهد پس يهوديها را هم ثوابشان را بدهد كه توحيد كردهاند خدا را عذابشان هم بكند به جهتي كه اسلام را قبول نكردهاند پس بحث دارند به خدا كه چرا هميشه ما را مخلد در آتش جهنم ميكني و اگر خيال كني چه عيب دارد يك وقتي يهوديها را نجات ميدهد يك وقتي نصاري را نجات ميدهد يك وقتي كفار را از جهنم نجات ميدهد اگر چنين خيالي كني تو خودت در مسلماني باقي نميماني ان اللّه لايغفر انيشرك به اين خدا حتم كرده كفار را نيامرزد حكم كرده و قسم خورده كه نيامرزد پس وقتي كفار را نميآمرزد پس بدانيد كه واقعاً اعتقاد ندارند به خدا پس اينجور اعتقاد اعتقاد نيست به خدا كه اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته چرا كه همه يهود و نصاري همهشان اين را ميگويند و اعتقاد بهخدا ندارند بهدليل اينكه خدا بهجهنمشان ميبرد.
پس يكقدري اگر ملتفت باشي بر سبك آيهاي كه خواندم رجوع كن ببين خدا چون خلق را براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را تعريف كرد براي مردم چه جور همين جوري كه ميبيني هيچجا هم در هيچ آيهاي اينجور تعريف نكرده آيه عجيب غريبي است ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است مثل نوره صفت اين نور يعني اين نور نوري نيست كه خيال كني مثل نور آفتاب است مثل نور چراغ است بلكه اگر آنجوري كه او بيان كرده فهميدي نجات مييابي انشاء اللّه پيش او نميروي جاي ديگر ميروي درك است ماذا بعد الحق الاّ الضلال پيش او نرفتهاي او را نشناختهاي پس ملتفت باش ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است و ميفرمايد مثل نوره يعني صفت اين نور خدا اين است كه مانند مشكاتي ميماند مانند چراغداني ميماند شما را به خدا ببينيد اين چه جور بياني است ظاهر ظاهرش را بخواهي هيچ نيست اما اعتنا كن خدا را بخواهي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۳ *»
بشناسي اعتنا كن در قول خودش فكر كن ببين چه جور تعريفي كرده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة مثال آن نور و طور و طرز آن نور صفت آن نور اين است كه مانند چراغداني ميماند مانند مشكاتي است كه در توي او چراغي باشد كه بر روي آن چراغ شيشهاي باشد مردنگي باشد اين چه جور بياني است ببينيد و آن مردنگي مانند ستاره درخشاني باشد براق است شفاف است و چشم را ميزند مثل ستاره است مثل كوكب درّي است و اين چراغ روشن شده از روغني لكن نه از همه روغنها از روغن زيتون بخصوص نه از همه روغن زيتوني بلكه درخت مخصوصي است درخت زيتوني است كه نه به سمت مشرق ميل كرده نه به سمت مغرب آن درخت در يك جايي از زمين واقع شده كه از اين راه و از اين راه و از اين راه به يك اندازه است و در وسط واقع شده آن شجره شجره زيتونهاي است كه در وسط واقع شده كه نه به سمت شرق ميل دارد نه به سمت غرب و اين شجره مباركه است اين چراغ از اين شجره روشن شده و در چراغداني گذارده شده اول چراغدان را آدم ميبيند وقتي چشمش را مياندازد چراغ را ميبيند بعد از آن آن شيشه را و آن مردنگي را ميبيند بعد ميبيند اين چراغدان هم روي زمين نيست آن را در جاي بلندي نصب كردهاند يك جايي است كه بلندتر است از مردم كه نور او ميتابد به مردم مثل اين چراغدانها اينها را اقلاً مقابل سر يا بالاتر نصب ميكنند پس ميفرمايد جميع اينها في بيوت اذن اللّه انترفع در خانههايي است كه اذن داده خدا كه آن خانهها رفيع باشند ببينيد چه جور خانهها بايد باشند و اين خانهها يقيناً خانههاي خشت و گلي نيست اين خانههاي خشت و گلي در دنيا كه همچو جايي نيست كه خانهاي باشد چراغداني در آن خانه باشد و چراغداني و مردنگي روي آن چراغ باشد به اين صفت و به اين طور كه مردم بروند آنجا خدا را بشناسند حكمتش هم در اين باشد كه دائم چراغ در آن خانه روشن باشد همچو خانهاي كجا است مسجد است كدام مسجد است كه دائم همچو چراغي در آن باشد در مكه است كجا است پس اين خانهها خانههاي خشت و گلي نيست خانههايي است كه خدا اذن داده رفيع باشند بالاي خلق باشند خانههايي است كه در صبح و شام نيست چيزي در آن مگر ذكر خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۴ *»
هيچ چيز از خودشان ندارند آنچه دارند ذكر خدا است ديگر نميدانم اگر فكر كني در اينها چيزها خواهي فهميد خانهاي نيست از خشت و گل پس مايهاش خشت و گل نيست مايهاش طلا و نقره نيست مايهاش مشك و عنبر نيست بلكه في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه به غير از ذكر خدا آنجا هيچ نيست هيچ متاعي آنجا يافت نميشود مگر ذكر خدا آن خانه خشت و گلش ذكر اللّه است ذكر اللّه هم كه الحمدللّه طوري شده كه وحشتي ندارد بگويي در جايي ياد خدا باشد نقلي نيست لكن اشارات را اقلاً بعضي ملتفت باشيد كه حرفها به هدر نرود ميخواهم عرض كنم هيچ نيست خشت و گل آن خانهها مگر ذكر خدا خشت و گلش آب نيست خاك نيست روح نيست بدن نيست چيزي كه در عالم خلق است نيست خشت و گل اين خانهها نيست مگر ذكر خدا بسا يك خشتش سبحان اللّه است يك خشتش الحمدللّه است يك خشتش لا اله الاّ اللّه است يك خشتش اللّه اكبر است پس اينها نيست در ايشان هيچ چيز مگر ذكر اللّه اگر ميبينيشان خدا را ميبيني ميبينندت خدا ديده است تو را يكخورده فكر كن اگر بروي زيارتشان زيارت خدا رفتهاي بيايند به ديدنت خدا آمده به ديدنت همچو جوري است كه اطاعتشان ميكني اطاعت خدا كردهاي اطاعتشان نميكني خدا ميگويد اطاعت مرا نكردهاي همچو جور خانههايي هستند كه اگر دوستش ميداري و در آنجا مسكن ميكني اطمينان به خدا كردهاي توكل به خدا كردهاي نميروي آنجا و اعراض از آنجا داري اعراض از خدا كردهاي ظواهر اين حرفها در قرآن پر است من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم اين دستهاي پيغمبر جوري است كه دست خودش نيست دست خدا است مردم دست دادند و بيعت كردند مبايعه كردند معامله كردند كه خودشان را دادند و بهشت را خريدند و نجات خود را خريدند حالا اين دست دست پيغمبر بود لكن نه خيال كني مثل دستهاي ديگر است اين دست دست خدا است بيعت با اين بيعت با خدا است مثل اينكه ايمان به اين ايمان به خدا است بيع با اين پيغمبر و مبايعه با او مثل مبايعه با مردمي ديگر نيست اين بيعتش بيعت خدا است مصافحهاش مصافحه با خدا است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۵ *»
خوبهاش جميعاً منسوب به خدا است بدي به او بكني جميعش به خدا واقع ميشود جنگ ميكند خدا جنگ كرده مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي وقتي تو خاك پاشيدي به چشم كفار تو نپاشيدي خدا پاشيد ديگر دقت كن انشاء اللّه اگر خدا پاشيده بود و هيچ پيغمبر نپاشيده بود به چشم كفار كه شكست بخورند و منهزم شوند نميگفت وقتي تو پاشيدي خدا ميگويد تو نپاشيدي خاك را وقتي تو پاشيدي من پاشيدم فكر كن ببين معنيش چه چيز است خدا ميداند همينجور وقتي پيغمبر ميبيند پيغمبر نديده خدا ديده وقتي پيغمبر گوش ميدهد سخني را خدا گوش داده و خدا شنيده و همه اينها حديثهاي خاص دارد يك وقتي آيه نازل شد كه هركس ميخواهد سرگوشي با پيغمبر بكند صدقه بدهد چون مردم خيلي ميرفتند با پيغمبر سرگوشي ميكردند تا اينكه آيه نازل شد كه هركس سرگوشي با پيغمبر ميخواهد بكند صدقه بدهد آيه كه نازل شد ديگر هيچ كس نميرفت سرگوشي كند سبب نزول اين آيه اين بود كه چون طبع اين مردم اين است كه ميخواهند خود را به كسي ببندند به بزرگي و ايني كه ميگويم آنهايي كه در كارند ميدانند آن بزرگي كه در ميان هست اگر همين قدري كه بطلبد كسي را و آن شخص برود توي گوش سلطان سرگوشي كند ميگويند معلوم است كه اين خيلي در نزد سلطان معتبر است همچو كسي است كه جرأت كرده كه با شاه سرگوشي ميكند معلوم است اين اهل سرّ شاه است از اين جهت اين مردم بنا را اينجور گذاشتند ميرفتند با پيغمبر نجوي ميكردند اين را خيلي فهميدند و ميرفتند و نجوي ميكردند و دست برنميداشتند گاه بود كه امر آخرتي هم نبود اين را ميرفتند در گوش پيغمبر ميگفتند محض اينكه مردم خيال كنند كه اين سرّي بود ميال او و پيغمبر پيغمبر هم ميدانست روشان نميآورد تا اينكه آيه نازل شد كه ديگر سرگوشي نكنيد با پيغمبر اين زحمت است براي پيغمبر هركس ديگر بخواهد با پيغمبر نجوي كند بايد صدقه بدهد بناي صدقه دادن كه شد ديگر هيچ كس نرفت سرگوشي كند هميشه مردم لئيم بودهاند گلهاي هم نيست از كسي تعجب اينكه ديگر در اسلام احدي صدقه نداد كه برود سرگوشي كند با پيغمبر همه موقوف كردند لكن حضرت امير دست برنميداشت صدقه را ميداد و ميرفت نجوي ميكرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۶ *»
عمداً اين كار را ميكرد تا يكوقتي حضرت پيغمبر سرگوشي ميكرد با او و حضرت طول دادند و هي حرف زدند با حضرت امير حالا مردم هم نشستهاند و حاجات دارند و ميخواهند عرض كنند حاجاتشان را طول كشيد مجلس سرگوشيشان را كردند بعد برخاستند حضرت و رو به آنها كردند و فرمودند تقصير من نيست من حرف نميزدم با حضرت امير خدا حرف ميزد با حضرت امير خدا است سرّي داشت با حضرت امير ميخواست بگويد به حضرت امير طول كشيد عذرش را هم اينطور خواستند و از اين عذر خواستن بدتر شد كينههاشان زيادتر شد.
پس عرض ميكنم چون پيغمبر زبانش زبان خدا است حرفش حرف خدا است سرّش سرّ خدا است از اين جهت فرمود من حرف نميزنم البته خدا حرف ميزند همين جوري كه خدا درباره آن پيغمبر گفته پيغمبر است در ميان ميايستد و حكم ميكند و حرف ميزند خدا دربارهاش ميفرمايد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي كلامش شده كلام اللّه كلامش همين قرآن است توي قرآن هست كه انه لقول رسول كريم ذي قوة عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون صريح است كه كلام كلام پيغمبر است و حال آنكه كلام پيغمبر نيست كلام خدا است آيا خدا كه بخواهد حرف بزند چطور حرف بزند صدايي بايد بكند حالا صدايي كرده پس فكر كن انشاء اللّه اگر اينجور خدا را شناختي كه خدا را شناختم يعني رسول را شناختم و شناختن رسول نيست مگر شناختن خدا حالا خدا داري و خدا شناختي و خدا ميداند هر جوري هركه خيال كند غير از اين خدا شناختني ندارد. و تعجب اينكه بعضي كتاب نوشتهاند خود را عارف ميدانند صوفي ميدانند حكيم ميدانند ميگويند پيغمبران براي جهال آمدند كه امرشان كنند و نهيشان كنند لكن كساني كه خودشان عالم هستند و عامل هستند احتياجي به انبياء ندارند. ببينيد كار انسان به كجا ميرسد؟! لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين شكلشان شكل آدم است لكن چنان اسفل سافلين بردهاند آنها را كه حرفهايي ميزنند كه اين حرفها را الاغ هم نميزند. خلاصه اگر كسي پيغمبر باشد خدا با او حرف ميزند ديگر غير از پيغمبر هيچ كس خبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۷ *»
ندارد از رضا و غضب خدا. هركه وحي شده به او خبر دارد باقي مردم بخواهند ادعا كنند كه ما خبر داريم الاغ شدهاند و فهمشان از عوام كمتر شده كه چنين ادعايي ميكنند.
باري ملتفت باشيد انشاء اللّه كه هركس شناخت خدا را به شناختن حجتهاي او خدا را شناخته و هركه اطاعت كرد خدا را اطاعت اولياي او را كرده هركس خدا را دوست داشت به دوست داشتن اولياي او دوست داشته خدا را قل ان كنتم تحبون اللّه بگو اي پيغمبر كه اگر راست ميگوييد و خدا را دوست ميداريد فاتبعوني يحببكم اللّه متابعت مرا بكنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد پس اين است كه جميع آنچه را خداوند عالم از خلق خواسته است در تمامش واسطه را اولياي خودش قرار داده پس پيغمبران و اوصياي ايشان و الحمدللّه پيش شما پيغمبر آخر الزمان است و اوصياي او ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم است آنچه را خواسته در ايشان قرار داده پس اگر معرفت خواسته در ايشان قرار داده فكر كن تقليد مرا مكن سعي كن خودت با بصيرت شوي بدان هيچ خداشناسي توي ضرب ضربوا نيست توي عربي نيست عربها خيلي خرند بلكه خيلي خرترند از باقي مردم علم ضرب ضربوا دارند بله ضرب ضادش را از آن دندان كناري بايد گفت شما بدانيد زبان عربي علم توش نيست مثل زبان تركي و زبان فارسي هيچ خيال مكن كه بگويي ملا نيستم درس نخواندهام ضرب ضربوا نخواندهام چيزي راه نميبرم بگو خير راه ميبرم اگر راه نميبردي خدا تكليفت نميكرد آيا خدات را نبايد بشناسي كه نماز برايش بكني هيچ خداشناسي موقوف به درسخواندن نيست اما موقوف به شنيدن هست تا تو بشنوي باري.
پس ملتفت باش انشاء اللّه اگر ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و حجتهاي خدا حرف نزده بودند آيا تو هيچ حلال خدا را ميدانستي آيا هيچ حرامهاي خدا را ميدانستي هيچ واجب و مستحبي و مكروه و مباحي ميدانستي نه هيچ نميدانستي همه را ايشان گفتند به همينطور انشاء اللّه ملتفت باش و بدان هيچ مردم از خدا خبر ندارند مگر آن جوري كه خودش خبر بدهد و اينجور خبر داده از خودش كه نور خودش را در چراغي گذارده و آن چراغ را توي شيشهاي گذارده و آن را توي چراغداني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۸ *»
گذارده و آنها در خانههاي چند هستند كه هيچ چيز از ايشان پيدا نيست هيچ چيز از خود ندارند به جز ذكر خدا سبحان اللّه سبحان اللّه از در و ديوار آن خانه ميشنوي اينها كه عرض ميكنم ظاهرش وحشتي ندارد باطنش اين است كه هيچ در ايشان نيست مگر للّه و في اللّه حركت كه ميكنند واللّه خودشان خودشان نيستند اين است كه بستهاند به خدا خودشان قدرة اللّهاند خودشان علماللّهاند وحياللّهاند خودشان چشم خدايند خودشان گوش خدايند اين مخلوقات همچو نيستند. انشاء اللّه اينها را كه عرض ميكنم لوازم دارد اگر ياد بگيري خيلي چيزها به دستت ميآيد اينهايي كه اينجا هستند اين اسمش خاك است آن اسمش آب است آن اسمش هوا است آن اسمش آتش است آن اسمش آسمان است هر چيزي خودش خودش است لكن آنهايي كه آن خانهها هستند اسمشان يد اللّه است اسمشان جنب اللّه است اسمشان وجه اللّه است اسمشان عين اللّه است اسمشان اذن اللّه است. معلوم است خدا آنجا هست اگر چيزي در جايي نباشد نميتوان گفت آنجا است. چگونه اين اسمها گفته ميشود؟ پس اين اسمها را دروغ نخواستهاند بگويند پس تا خدا آنجا جلوه نداشته باشد چگونه اين اسمها را مخصوص كرده و آنجا گذاشته خدا تمام علم توحيد را به پيغمبر داده شهر علم خدايي و شهر علم و شهر نجات پيغمبر است و درِ اين شهر حضرت امير است امام در اين شهر است جاي مخصوصي بايد رفت پيدا كرد پس اگر ميشناسي خدا را ايشان را شناختهاي و و اينها الفاظ ظاهرش در اخبار هست در زيارت جامعه صغيره و اين زيارت جامعه صغيره پيش ملاها خيلي معتبر است واقعاً معتبرتر از ساير زيارات هم هست حديثش به اصطلاح صحيح هم هست در آن زيارت هست كه السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه سلام بر آن كساني كه هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخت هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخته است اگر خدا هم ميگويد كه خا و دال و الف است نهايت توي كلهاش بخاري پيچيده كه يك كسي اين زمين و آسمان را خلق كرده خدا را نشناخته مگر كسي كه ائمه را شناخته اين است كه اين بيوت را در اين آيه ذكر فرموده كه هر وقت به اين آيه ميرسي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۸۹ *»
مطالعه كني و ملتفت باشي كه اين چراغ و اين چراغدان در خانههايي است كه به جز ذكر خدا در اين خانهها هيچ نيست وقتي داخل خانهها شدي سبحان اللّه است و الحمدللّه است و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر است كه بلند است ديگر هيچ يافت نميشود غير از ذكر خدا باز ديگر از باب اينكه مبادا اين حرفها را خيال كني در آخرت است و اين خانه را در بهشت ساختهاند و بايد رفت آنجا و آن خانه را ديد نه چنين است از اين باب خدا تصريح كرده بيوتي گفته كه هيچ محل شبهه نباشد اين خانهها از خشت و گل نيست بلكه اين خانهها رجال هستند تمام اين چراغش و مردنگيش و چراغدانش و اين خانهها تمام اينها رجالي هستند مردان چندي هستند مردماني هستند كه لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه در تفسيرهاش هم همين جورها معني كردهاند در اخبار چراغ رسول خدا است علي بن ابيطالب صلوات اللّه عليه آن مردنگي است آن شيشهاي كه بر روي آن چراغ است نميدانم اميرالمؤمنين است چراغدان فاطمه است صلوات اللّه عليها نميدانم كجاش حسن است كجاش حسين است نور علي نور باز هم آن مراتب نوري است بر نوري افزوده باز ملتفت باشيد كه نورهاي متعارفي نوري نيست بر نوري افزوده نورهاي متعارفي همه ظلمت داخل دارد نميبيني چراغ نوراني است وقتي دست بالاش ميگيري دست را سياه ميكند نورها همه به سايهها مخلوطند آن نور همچو نيست باز اشاره است به اين معني كه هيچ از اين طبقات نور ذكري از غير خدا در آن نيست همهاش نور اللّه است و ذكري از مخلوقيت ذكري از خشت و گل ظاهري هيچ هيچ درش نيست تمامش ذكر اللّه است و نور علي نور است و در تفسير نور علي نور ميفرمايد يعني امامي بعد از امامي يهدي اللّه لنوره من يشاء هركس را كه آنها خواستند و دوست داشتند به سوي خود جذبش ميكنند لامحاله هركس را نخواستند و خدا آنها را نخواسته جذبش نميكنند مطلب را در پرده ميپيچند مگر مطالعه كني و فكر زياد بكني آخر هم آيا چيزي به دست بيايد يا نيايد لكن پوستكندهاش پيش خودشان است هركس را بخواهند هدايت ميكنند پس اين خانهها هم خانههايي نيست كه كسي بتواند به شرقّ دست خود پيدا كند حاشا بلكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۰ *»
يهدي اللّه لنوره من يشاء خودشان هركس را بخواهند هدايت كنند ميكنند لكن بدانيد كه نه اين است كه خدا نخواهد مردم بشناسند او را بلكه خدا ميخواهد همه كس را نجات بدهد خودش فرموده لايرضي لعباده الكفر هيچ به هلاكت خلق راضي نيست دليل اينكه خدا راضي نيست به هلاكت بندگان خود اينكه تو را خلق كرده اگر باكش نبود كه تو هلاك شوي خلقت نميكرد ميبيني خلقت كرده پس بدان هلاكت تو را نميخواهد او خيلي ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة ميفرمايد آن رحمتي كه از براي خدا است هفتاد جزء است اگرچه آنهايي كه ميفهمند ميدانند بيش از اينها است اين را محض فهم مردم فرمودهاند خلاصه ميفرمايند كه رحمت هفتاد جزء است يك قسمت او را خدا در اين دنيا قرار داده آن را بر سر جميع مادرها و پدرها خويشها قومها و رفقا و آشنايان قسمت كرده و اين يك قسمت به تمام خلق رسيد اين مادرهاي متعارفي را كه ميبيني مادر را ببين چقدر رؤوف است چقدر رحيم است به فرزندان خود پدر را ببين چقدر مهربان است همه از آن يك قسمت از آن هفتاد قسمت است و خداي ارحم الراحمين رحيمتر است از همه رحمكنندگان شما هم اگر حوصلهتان وفا كند به شما ميگويند كه بدانيد كه پايان ندارد رحمت او و نهايتي ندارد ديگر بعد از آني كه حوصلهها وفا نميكند فرمودهاند يك قسمت از هفتاد قسمت است كه آن را بر تمام روي زمين قسمت كردهاند بر تمام خلق از عصر آدم تا روز قيامت مهربانيها ميكنند حالا قسمتي كه به مادرها رسيده چقدر شده قسمتي كه به پدرها رسيده چقدر است پس خدا ميخواهد بندگان را نجات بدهد خدا را خيال مكن مثل ساير سلاطين متكبر سلاطين كسي را به خود راه نميدهند و اعتنا به رعيت ندارند ببينيد اين خدا اگر اعتنا به اين خلق نداشت فكر كن قدري به شرطي كه بداني كه اوليائش پيش خودش خيلي عزيزند پس بدان محمد بن عبداللّه9 خيلي عزيز است پيش خدا اول ماخلق اللّه است تمام خلق را براي وجود او خلق كرده و از براي انس او ائمه را خلق كرد كه او تنها نباشد همجنس او باشند و دور و بر او باشند پس انبياء را خلق كرد كه انس ائمه طاهرين باشند و دايرهاي باشند دور ايشان پس از ايشان مؤمنين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۱ *»
را خلق كرد كه آنها انس انبياء باشند و دايرهاي باشند دور ايشان بعد از ايشان باقي خلق را عمله و اكره قرار داده براي ايشان پس بدانيد پيغمبر را خدا دوست ميدارد خيلي و نميشود تقرير كرد و تحقيق كرد كه خدا پيغمبرش را چقدر دوست ميدارد خدا ميداند و بس واللّه هركس هرجور خيالي كند و هرطور فكر كند و لو روح القدس باشد كه نميتواند بفهمد پيغمبر خودش ميداند خدا خودش ميداند كه چقدر پيغمبرش را دوست ميدارد و پيغمبرش چقدر دوست او است به طوري كه به او ميگويد تويي مراد تويي مريد انت المريد و انت المراد باري باز منظورم تعريف پيغمبر نبود منظورم رحمت خدا بود نسبت به خودمان كه ببينيد اگر خدا اعتنا به شما نداشت همچو پيغمبري را مبتلا نميكرد براي خاطر شما خلق به اين عزيزي را مبتلا نميكرد به او نميگفت برو پيش اين خلق كه مثل الاغ هستند و ببينيد كه چقدر الاغند كه همچو پيغمبري را خاكستر بر سرش بريزند دندانش را بشكنند او را مجنونش بخوانند ساحرش بخوانند پس بدانيد كه اعتناي خدا به شما هست كه همچو پيغمبري را ميفرستد پيش شما كه اين همه صدمه را ميخورد براي خاطر شما باز ميگويد صبر كن اما اينكه ميگويد صبر كن آيا حرمت كفار را ميدارد نه واللّه اعدا عدو كفار است خدا دشمنترين دشمنان است براي دشمن پيغمبر پس آنها كه محل اعتنايند كسانيند كه اگر چه جاهل هم باشند غرض و مرض نداشته باشند اين پيغمبر را پيغمبر بدان وصي او را وصي پيغمبر بدان به جهتي كه خدا از رحمت و رأفت خود نخواسته تو هلاك شوي اينها را آورده حالا با وجودي كه اين خلق عزيز را ميآورد كه اين همه ذلت بكشد براي اينكه تو را نجات بدهد شما هم اعتنا نكنيد نهايت بيانصافي است.
پس منظور اين است كه انشاء اللّه اگر سعي كني ميتواني بفهمي اعتناي خدا به خلق هست دليلش همين كه خلق كرده پس اگر اعتنا نداشت كسي طلبي از خدا نداشت كه بيا خلق كن كسي زوري به او نداشت خلق نميكرد پس خدا اعتنا دارد به شما پس البته شما هم بايد اعتنا داشته باشيد حالا با وجودي كه او اعتنا ميكند و ميفرستد حجتهاي خود را براي نجات شما آيا انصاف است كه تو هيچ اعتنا نكني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۲ *»
ديگر فكر كن انشاء اللّه اين خدا چنان رؤوف است و رحيم كه نميگويد تمامت را هم به من بده اگرچه تو به راحت ميافتي لكن تو همچو جاهلي هستي كه اين راحت را واميزني زورت هم نميرسد او هم نميگويد تمامت را بيا بده ميگويد بازيهات را بكن غذاهات را بخور شكارهات را هم بكن يك وقتي را هم خرج او بكن باز ميگويم خرج او كن باز خرج خودت كن ميگويد تو اين دو ركعت نماز را بكن تا صحتت بدهم تا بتواني انشاء اللّه به خدمات او برسي بندگيهات را بكني باز عرض ميكنم خدا هيچ مفت از شما نميخواهد خواسته به شما بدهد چنانكه داده لكن دادنش اينطور است حتم كرده كه بيعمل نميشود خدا چون ميخواهد بدهد به تو از اين جهت تو بايد عمل كني لكن مغز اين حرف را مردم راه نميبرند تو پيدا كن ببين خدا اگر بخواهد حلوا بدهد كه بخوري چه كند تمام عالم را حلوا كنند تو را بيندازند در ميان حلوا در دهانت را ببندند آيا هيچ حلوا به تو دادهاند نه ميخواهد حلوا بخوراند به تو ذائقهاي در زبان تو ميگذارد تو كه حلوا را برميداري روي زبانت ميگذاري طعم آن را ميفهمي اگر خودت نخوري هيچ حلوا نخوردهاي و لو تو را توي ديگ حلوا بيندازند فكر كن كه مثلي است حكيمانه ببين خدا ميخواهد تو تماشا كني ملك او را چشمت را وا كن ببين حالا بگويي خير من نميبينم خدا خودش به من بنماياند اين نميشود تو عمل نميكني و نگاه نميكني نميدهد محال است بدهد از اين است كه عبادت را حتم كرده بر بندگان بخصوص خواستهاند براي منفعت خودشان چشم داد خدا به تو تو بسم اللّه نگاه كن ببين حظ كن خدا به تو گوش داد وا كن آوازها بشنو ذائقه به تو داد بردار بخور ديگر من نميخورم اما دهنم شيرين شود توقع بيجا است ميخواهي شيرين باشد ترياك مخور حلوا بخور اين است كه حتم شده انسان خودش زور بزند اعتقاد داشته باشد و اينها اسراري است كه مردم ديگر هيچ راه نميبرند اينها را داشته باشيد و شكش و شبههاش را ملتفت باشيد بعد رفع كنيد راه اينكه به تو گفتهاند اعتقاد كن اين است كه ميخواستند تو را نجات بدهند گفتند عمل كن خواستند تو را نجات بدهند كه تو منفعت ببري نميخواستند خودشان منفعت ببرند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۳ *»
پس ملتفت باش كه تمام معرفت خدا توي اين آيه است در العالم متغير و كل متغير حادث فله محدث هيچ توحيد توش نيست اين را يهوديها هم كه راه ميبرند نصاري راه ميبرند سنيها راه ميبرند اينها از سنيها است آمده ببين خدا خودش را چطور تعريف كرده ميفرمايد خدا است نور آسمان و زمين ميخواهي ببيني كيست اين نور آسمان و زمين اين نور صفتي دارد صفتهاشان را ياد بگير صفت اين نور مانند چراغي است كه در چراغداني باشد و بر روي آن شيشهاي باشد مردنگي باشد و اينها در خانههايي چند باشند رفيعالشأن و اينها رجالي هستند كه هيچ چيز ايشان را بازي نميدهد حالا اينها را ميخواهي بشناسي اينها دو جورند يك جور شناختنشان را هركس كه يك خورده شعوري داشته باشد و اهل حلّ و عقد باشد تاريخي خوانده باشد ميشناسد و اين شناسايي چندان به كار نميآيد تمام سنيها ميدانند كه حضرت امير پسر عم پيغمبر است شوهر دختر پيغمبر است پدر حسنين است اينها را همه ميدانند سنيها محبت حضرت امير را لازم ميدانند هيچ سني نخواهي يافت كه عدو حضرت امير باشد خوارج معروف را كه عدو حضرت اميرند همين سنيها كافرشان ميدانند باري پس ملتفت باش انشاء اللّه كه ايني كه اميرالمؤمنين شخصي بود پسر عموي پيغمبر داماد پيغمبر اينجور شناختن كه سنيها ميشناسند آيا اين معرفت است اگر اين معرفت است كه سنيها هم دارند ميگويي محبت هم ميخواهد ميگويم تو يك سني پيدا كن و با او بگو كه آيا جايز است عداوت با اميرالمؤمنين هيچ در ميان سنيها همچو كسي يافت نميشود پس اينجور معرفتي كه مردم خيال ميكنند تو هيچ خيال مكن چرا؟ دقت كن ديگر من خسته شدم و شما هم كسل هستيد آدمِ روزه هم كه زياد حرف ميزند و كسي دل نميدهد كسل ميشود باري پس عرض ميكنم معرفتي كه نجات ميدهد به آن خواص خودشان گاهگاهي ميگفتند آن معرفت را مردم ديگر هم خبر نداشتند يك وقتي سلمان به ابيذر گفت يك كلامي كه حضرت امير گاهگاهي به من ميگويد آيا تو هم ميخواهي آن را بشنوي برخاستند و رفتند خدمت حضرت امير همينكه حضرت امير آنها را ديدند سبقت كردند و فرمودند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۴ *»
يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر شناختن من به نورانيت و اين نورانيت همين نورانيتي است كه خدا در قرآن ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض آن حديث شرح همين آيه است اين آيه تفصيل همان حديث است اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل معرفت من است يعني آنچه شنيدهاي كه خدا چطور است بدان آنها همهاش پيش من است دقت كن چشمت را واكن خواب مرو آيا معرفت خدا چيست معرفت خدا اين است كه خدا است قادر بكل اشياء خدا است عالم بكل اشياء خدا است حكيم مطلق خدا است غفور خدا است رحيم خدا است كريم و هكذا تمام اسماء حسني را بخوان چقدر است آنها جوشن كبير كه مستحب است خواندنش بردار بخوان حالا ديگر انشاء اللّه بدان اين اسمها همهاش اسمهاي حضرت امير است اين را من نميگويم با من جنگ نداشته باشد كسي اين را خودش گفته به جنگ حضرت امير ميروند كه چرا گفتهاي بروند او ذوالفقار عجيب غريبي دارد خود دانند.
باري پس معرفت حضرت امير معرفت خدا است و بدانيد ايني كه همه كس ميشناختنش معرفتش معرفت خدا نيست آيا اهل تاريخ نميدانستند در فلان سنه محمد بن عبداللّه آمد جنگها كرد در دعواهاش سركردهاش پسرعموش بود يهوديها هم ميدانند مرد شجاعي بود به طوري كه شجاعتش از جود حاتم معروفتر و مشهورتر بود يهوديها هم ميشناسندش نصاري هم خيلي خوب ميشناسندش باز كسي اهل تاريخ باشد سني باشد يا يهودي باشد يا نصاري همين قدر از احوالات مردم مطلع باشد همه ميگويند سخاوت داشت مال دنيا را خودش براي خودش خزينه نميكرد حرص نداشت همه كس ميگويد اين زاهد بود انباري نداشت طلا نداشت نقره نداشت لباس كهنه پوشيده بود بند شمشيرش سيس([2]) خرما بود بند نعلينش چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۵ *»
بود پس زاهد بود در دنيا همه كس ميگويند و همچنين سنيها اغلبشان ميدانند اين حضرت امير مردي بود خويش و قوم پيغمبر بود پيغمبر دوستش ميداشت او پيغمبر را دوست ميداشت اينها را سنيها روايت ميكنند كتاب غاية المرام حاضر است برداريد ببينيد هر فضيلتي را كه روايت كرده، از سنيها بيشتر از شيعه روايت نكرده باشد كمتر از آنها روايت نكرده است پس همه ميدانستند اين حضرت امير خيلي شجاع است سخي است عالم است دوست پيغمبر است پيغمبر دوست او است اينها معرفت حضرت امير نيست اين مرد عالمي است كه جواب مسائل را خوب ميدهد معروف بود حضرت امير بهترين قاضيها است و آنها را ميفرستادندشان عمداً كه بيايند سؤال كنند و آن منافقين نتوانند جواب بدهند و رسواشان كنند. همان روزها معروف و مشهور بود كه علي هرجا حكم كرد درست حكم ميكند مشكلاتي چند را جواب ميگفت همه سنيها ميدانند چه در زمان پيغمبر چه بعد از وفاتش ميآمدند مسائلي ميپرسيدند و آنها نميدانستند حضرت امير ميآمد ميان جانشان ميرسيد و همان وقتها بود كه گفتند « لولا علي لهلك عمر » به جهت آنكه حضرت امير هرچه مشكل بود حلش ميكرد پس اينها نيست معرفت او و اگر چنين گمان كني كه حضرت امير اين است و بس و بسا اينكه به همين قسم بدهي خدا را و قبول كند و دعات را هم مستجاب كند لكن حتم نكرده كه مستجاب كند چرا كه اين معرفت تام نيست شفيع كرده و نرسيده به مطلب اين نيست معرفت اين شفاعت را سنيها هم قبول دارند كه ميگويند ما شفيع ميكنيم پس معرفت او به نورانيت آن نورانيتي كه ميگويند اشاره به همين است و اين آيه نور معرفت نورانيت حضرت امير است و نورانيت حضرت امير معرفت خدا است چرا كه نورانيت حضرت امير نورانيت خدا است به جهت آنكه حضرت امير هيچ از خودش ندارد اما آنهايي كه تغيير ميكند از او آن عبا است قبا است لباسي است ميخواهي او را درست بشناسي طوري است كه هيچ فرقي در ميان خدا و حضرت امير نيست الاّ يك چيز ديگر هرچه از خدا بخواهي پيش او يافت ميشود اينها را خدا به او داده اما خدا را چيزي كسي به او نداده. اين فرق ؛ به همينطور كه خودشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۶ *»
گفتهاند فرمودهاند لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك فرقي نيست مگر اينكه ايشان بندگانند حالا بندگانند يعني عاجزند اگر اين باشد كه من هم عاجزم همه خلق عاجزند پس آنها نيست هيچ فرقي واللّه ميان خدا و ميان ائمه: نيست الاّ اينكه هرچه ائمه دارند خدا به ايشان داده است و هرچه خدا دارد كسي به او نداده پس هرچه پيش ايشان است عرض كردم با خدا هيچ فرقي ندارند قدرتشان قدرة اللّه است و واللّه خودشان قدرة اللّه هستند علمشان علم خدا است و واللّه خودشان علم خدا هستند و همچنين جمالشان جمال اللّه است و واللّه خودشان رخساره خدايند جمالاللّهند برو دعاي سحر را بخوان خودشان بهاء او هستند جلال او هستند عظمت او هستند قدرت او هستند اين است كه حضرت باقر صلوات اللّه عليه ميفرمايند اگر قسم ياد كنم كه اسم اعظم در اين دعا است راست گفتهام و اگر مردم بدانند عظمت اين دعا را با شمشير در طلب آن دعا برميآيند اينها را گفتند لكن اين مردم باز دعا را نميخوانند غرض ببينيد اين مردم چقدر كم همتند و آن اسم اعظمي كه فرمودهاند در اين دعا است ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم و اسم ائمه همه جاش هست چرا كه اگر خسته نبودم و تو هم كسل نبودي آن وقت شرح ميكردم به طوري كه بفهمي اين فقرات تمامش صفات ايشان است اشارهاي عرض كنم نوعش به دست بيايد.
فكر كنيد ببينيد خدا چيزي نيست كه قدر و اندازه داشته باشد يك سمت او بيشتر باشد يك سمتش كمتر باشد حالت خلق اين حالت است اين خلق لامحاله سري دارند بالا پايي دارند پايين يك جاييش لطيفتر است يك جاييش كثيفتر است يك جاييش لطيف است يك جاييش بيشتر لطيف است خداي شما مانند خلق نيست كه يك جاييش لطيف باشد يك جاييش لطيفتر باشد يك جاييش بزرگ باشد يك جاييش بزرگتر باشد و هكذا عرض كردم خستهام و نميتوانم تفصيلها را زياد بدهم و شما هم كسليد و ملتفت نميشويد حالا چون خدا زيادتي ندارد حالا توي اين دعا كه ميخواني فكر كن ببين يك جاييش زيادتر است يك جاييش كمتر ببين ميخواني اللّهم اني اسألك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهي خداوندا تو را ميخوانم به آن بهاي ابهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۷ *»
تو يك جاييش زيادتر است يك جاييش كمتر است اللّهم اني اسألك من شرفك باشرفه تو را ميخوانم به شريفترين شرفهاي تو اگرچه همه اسمهاش شريف است لكن اسم اشرفي هم دارد اسم اعظمي هم دارد اسم اكبري هم دارد خداوندا تو را به آن اسم اعظم ميخوانم به آن اسم اكبر ميخوانم پس بدان ذات خدا يك جاييش رقيقتر نيست يك جاييش غليظتر خدا يك جاييش وسيع نيست يك جاييش وسيعتر يك جاييش كبير باشد يك جاييش اكبر اينها همه صفت ائمه طاهرين است و تعجب اين است كه همه را نسبت به خدا ميدهي چرا كه معرفت نورانيت ايشان است حالا ايشان يك جاييشان بزرگتر است يك جاييشان كوچكتر است اسم بزرگي دارند اسم كوچكي اسم بزرگشان اسم بزرگ خدا است اسم كوچكشان اسم كوچك خدا است هر چيزي كه منسوب به ايشان است مال خود ايشان نيست چيزي در هوي و هوس خود ندارند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون معصومند مطهرند هوي ندارند هوس ندارند هواشان ميل خدا است هوسشان مشيت خدا است هرچه ميكنند خدا خواسته حركتشان حركت او است فعلشان ميشود فعل خدا قولشان ميشود قول خدا امرشان ميشود امر خدا نهيشان ميشود نهي خدا ميفهمي آن روحانيت و نورانيتشان طوري است كه تمام قدرة اللّه پيششان است تمام علم اللّه پيششان است بيست فقره است اين دعا حدس من اين است كه اين فقرات همان فقراتي باشد كه در آن حديث است در حديثي بخصوص فرمايش ميفرمايند كه خدا ما را خلق كرد و هيچ خلقي نبود بعد ما را در دوازده حجاب نازل كردند نازل شديم در هر حجابي چه ميگفتيم تا نازل شديم از آن دوازده حجاب بعد از آن ما را در بيست دريا غوطه داد و نازل شديم و فرو رفتيم در آن درياها از آن درياها كه بيرون آمد نور محمدي به سجده افتاد و از خجالت خدا عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره از او چكيد از هر قطره پيغمبري از پيغمبران خلق شدند حالا ديگر ببينيد جاشان كجا است ائمه شما اول دوازده حجاب پايين آمدهاند و انبياء نبودند بعد از آن بيست دريا پايين آمدند و همه ميفرمايند نازل شديم معلوم است اين درياها زير هم زير هم است و هيچ انبياء اينجاها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۸ *»
نبودند بعد از آن آن نور عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره از او چكيد از هر قطره خدا پيغمبري آفريد حالا جاشان كجا است بعد از دوازده حجاب و بعد از بيست دريا آن هم از عرق كه فضول بدن است انبياء از آن خلق شدند و عرض ميكنم كه حدس من اين است كه اين بيست دريا كه در آن حديث ده پانزدهتاش را ميشمارند ميخواهم بگويم حدس من اين است كه اين فقرات دعاي سحر است فقرات دعاي سحر هم بيست و يك فقره است شايد اين همان بيست دريا باشد درياي بهاء است درياي جمال است درياي جلال است حدس من اين است حتم هم نميكنم لكن بعضي از فقرات دعا در آن حديث هم هست به همينطور آنجا هم ميفرمايد در درياي علم در درياي عظمت در درياي رحمت يكپارهاش اينجا هست در آن حديث هم بيست دريا است حدس زدم كه شايد اين آن باشد پس تمام ايشان در اين درياها فرو رفته و سر بيرون آوردهاند از عرق آنها انبياء خلق شدهاند انبياء اگر وحي به ايشان ميشد اول وحي ميآمد پيش ايشان و از ايشان ميرفت پيش انبياء ايشانند مهبط وحي وقتي رفت توي بدن ايشان و ايشان عرق كردند همراه عرق از بدن ايشان بيرون آمد و هماني بود كه به انبياء رسيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۹۹ *»
دوشنبه ـ 6 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض شد كه چون خداوند عالم خلق را از براي فايدهاي آفريده بود و آن فايده را شناختن خودش قرار داده بود از اين جهت خواست خود را به خلقش بشناساند و طوري كه خودش خودش را به خلق شناسانيده اين مخصوص مؤمنين است و هميشه اهل حق آن را ميدانستهاند ديگر اگر ميترسيدهاند توي كتابهاشان بنويسند با يكديگر ميگفتند اگر ميترسيدهاند علانيه بگويند در خلوت ميگفتند حالا الحمدللّه طوري شده كه منبري شده و سر منبر گفته ميشود لكن بدانيد غير اهل حق خبر ندارند و تعجب اين است كه همه قرآن ميخوانند و نميدانند.
ميفرمايد خدا نور آسمان و زمين است و صفت اين نور و طور و طرز اين نور مانند چراغداني است ببين اول چراغدان را پيش مياندازد مثل نور خدا يعني طور و طرزش اين است در زبان عربي مثل را به اين معني خيلي جاها ميگويند مثل الجنة التي وعد المتقون يعني طور و طرز جنت اين است حالا مثل و طور آن نور چه طور است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۰ *»
مثلش اين است كه مانند مشكاتي است مشكات آن چراغداني است كه در آخر واقع است كه در توي آن چراغدان چراغي است كه بر روي آن شيشهاي است مردنگي است كه آن مردنگي مانند ستاره درخشاني است كه ميدرخشد و جميع آنها در خانههايي چند است كه آن خانهها از خشت و گل نيست جوري است آن خانهها كه از غير خدا هيچ درش نيست في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه در خانههايي است كه هيچ ندارند آن خانهها از هيچ جا هرچه دارند از خدا دارند ذكر خدا در آن خانهها است و آنها رجالي هستند كه هيچ بازي نداده ايشان را هيچ تجارتي بيعي چيزي از ياد خدا يادشان ياد خدا است رو به خدا ميروند به خدا ميگويند به خدا ميشنوند آنچه ميكنند به حول و قوه خدا است اگر براي اين مثلي عرض كنم انشاء اللّه خوب معلوم ميشود ببين از براي تو روحي است و اصل و حقيقت تو آن روح تو است و اين بدن يك آلتي است به دست آن روح ببين اين بدن اگر حركت ميكند روح حركت ميدهد آن را اگر ساكن ميشود روح مينشاند آن را اگر ميبيند روح ميبيند اگر ميشنود روح ميشنود اگر جايي ميرود روح است كه اين بدن را ميبرد جايي ميآيد روح است كه ميآورد معامله ميكند روح است كه ميكند نميكند روح است كه نميكند اينها مثلها و آياتي است در ملك كه از اينها پي ببرند به توحيد او حالا آن مقام روحانيت اصل است و مقام جسمانيت فرع او است و مقام جسمانيت هيچ حسي و حركتي براي آن نيست تمام شعور و تمام ادراك با آن روح است يك خورده متذكر باشيد كه خيلي چيزها به دستتان از همين حرفها ميآيد خيال مكن اين حرفها حرفهايي است كه همهاش به كار آخرت ميخورد نه واللّه به كار دنيا هم ميآيد تو وقتي سوراخ دعا را پيدا كردي خدا را شناختي ميروي آنجا هرچه ميخواهي ميگيري خدا ميداند كسي اهل دنيا هم باشد واللّه صرفه او در اين است كه دين داشته باشد پس ملتفت باش انشاء اللّه.
پس عرض ميكنم روح در عالم غيب است تمام شنيدن از روح است تمام ادراك از روح است اگر بدن حركتي ميكند حركتش از روح است اگر ساكن ميشود سكونش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۱ *»
از روح است اينها هست لكن اگر آن روح چنين بدني را نميگرفت آيا كسي ميدانست كه روح هست نه اگر چنين بدني نميگرفت آن روح هيچ ديدنش معلوم نبود هيچ شنيدنش معلوم نبود الآني كه روح توي اين بدن هست اين بدن چشمش را به هم بگذارد ديگر روح نميبيند پس اين بدن هم دخيل است و بايد باشد پس بدن نماينده روح است حالا ديگر بدان اگر حرفها را هريك را سر جاي خود بگذاري و درست بگويي هيچ غلو نميشود هيچ تقصير نميشود پس اگر كسي بگويد بدن روح است غلو كرده و غالي شده بدن بدن است روح نيست و اگر كسي بگويد روح بدن است مقصر است و تقصير كرده درباره روح لكن روح روح است و بدن بدن اما بدن نماينده روح است اگر بدني اينجا نبود در بدن يك كسي فكر كن دقت كن اگر بدن كسي در اين عالم نبود آيا تو هيچ معامله با روح او ميكردي ميتوانستي بكني بروي پيش او روح در اين عالم نيست اصلاً روح در روي زمين نيست كه ما برويم ديدنش بكنيم در توي آسمان هم نيست خودت فكر كن انشاء اللّه ببين عقل تو در كجا است آيا ميتواني عقل را در توي صندوق كني درش را ببندي نميشود اين بدن كه اينجا است بالاش سقف است زيرش زمين است انشاء اللّه فكر كن ببين اگر شخصي را در توي صندوق كنند و در آن را ببندند اطراف آن را صندوق گرفته لكن اطراف عقل او را تختههاي صندوق نگرفته جلوي او كشيده نشده پس ملتفت باش كه روح در اين عالم نيست نه در مشرق است نه در مغرب است نه در آسمان است نه در زمين اينجاها نيست اگر بدني گرفت اينجاها هست نگرفت اينجاها نيست پس ملتفت باش انشاء اللّه كه با روح بيبدن نميتواني معامله كني نميتوان چيزي داد به او چيزي را نميتوان از او گرفت نميتوان او را دوست داشت نميتوان او را دشمن داشت اما وقتي روح در اين بدن است وقتي اين بدن دست دراز كرد چيزي داد ميفهميم كه روح خواسته چيزي به ما بدهد وقتي دست دراز كرد چيزي گرفت ميدانيم كه روح خواسته چيزي از ما بگيرد و روح در توي بدن ميفروشد در توي بدن ميخرد در توي بدن منفعت ميكند و اگر فكر كني ميداني كه آن نقطه حق را گفتم. مكرر عرض كردهام هركس غرض نداشته باشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۲ *»
حرفهاي مرا خوب ميفهمد آنهايي كه نميفهمند غرضي چيزي دارند خدا نميگذارد بفهمند و الاّ حرف چيزي نيست كه نشود فهميد حرف حق حرفي است كه دخلي به ضرب ضربوا ندارد دخلي به عربيخواندن ندارد چيزي است خدا تكليف كرده معلوم است خدا ميخواهد بشناسندش و آسان است شناختن او و مشكل است شناختن او مشكل است اين قدر كه اگر كسي به قدر بلعم باعور علم داشته باشد نميشناسد خدا را و تعجب اينكه اگر كسي غرضي نداشته باشد مرضي نداشته باشد اگر فهم زياد نداشته باشد ميتواند ياد بگيرد همچو جور مطلبي است پس ملتفت باش انشاء اللّه ببين معامله با روح معقول نيست بله با روح ميتوان معامله كرد وقتي در بدني باشد پس اگر روحي در جسمي نشست و تو جسم او را دوست داشتي روح او را دوست داشتهاي و اگر با جسم او معامله كردي با روح او معامله كردهاي و اگر رفتي به ديدن جسم او به ديدن روحش رفتهاي اما تا به ديدن بدنش نروي به ديدن روحش نرفتهاي پس از اين است كه آنهايي كه اهل حق نيستند و اتفاق كردهاند بر مخالفت حق خدا را نميشناسند و اين به جهت اين است كه خدا نخواسته است اينها بدانند لكن خدا عداوتي نداشته كه توحيد خود را بپوشاند لكن چون غرض و مرض داشتند بر دلهاي آنها قفل گذارد و خدا بر چشمهاشان پرده كشيد خدا بر گوشهاشان وقر گذارد خدا عمداً اين كار را كرد تا گوششان نشنود حق را تا چشمشان نبيند حق را تا دلشان نفهمد حق را و روز اول چنين نبود همين كه حيله كردند با خدا و مكروا و مكر اللّه واللّه خير الماكرين همينكه ميخواهد حيله كند با خدا خدا هم گوشش را پنبه ميگذارد و چشمش را پرده روش ميكشد و از اين قبيل ببينيد در قرآن چقدر فرمايش شده صمّ بكم عمي فهم لايرجعون. و جعلنا علي قلوبهم اكنّة انيفقهوه و في اذانهم وقراً.
پس ملتفت باش انشاء اللّه از اين مثلي كه عرض ميكنم اگر روحي بدني نگيرد با آن روح بيبدن نميتوان معامله كرد او را دوست نميشود داشت چنانكه دشمن نميشود داشت چون چنين بود خدا ارواح را در ابدان قرار داد تا فعل روحها جاري شود از دست بدنها پس هركس معامله با بدني كرد آن معامله با روح آن بدن واقع شده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۳ *»
و اگر با آن بدن معامله نكرد با روح آن بدن معامله نكرده حالا به همينطور اگر ملتفت شدي عرض ميكنم كه كساني كه غير اهل حقند اسم يك روحي ميبرند چرا كه اهل حق اسم روحي ميبرند و اينها هم داخل هم بودهاند بسا دو برادر بودند يكي اهل حق بود يكي اهل باطل و اهل حق كه حرف حق را ميزدند اهل باطل هم ميشنيدند و آن حرفها را ياد ميگرفتند پس بدانيد هيچ معاملهاي روح ندارد مگر در بدن پس روح اگر بدن نداشت هيچ معلوم نبود كه ميبيند و ميشنود و ميگويد و ميبويد امر ميكند نهي ميكند هيچ معلوم نبود چنانكه اين خدايي كه مردم دارند هيچ معلوم نيست كه كجا هست چه كار از او ميآيد چه ميتواند بكند خيال ميكنند بالاي آسمان نشسته اين است كه دستشان را هم رو به آسمان بلند ميكنند پس بدانيد كه ارواح بيابدان هيچ ظهور ندارند هيچ اثر ندارند هيچ چشم نداشته باشد اين بدن و روح در بدن باشد روح نميبيند روح در بدن باشد گوشش كر باشد نميشنود پس بايد بدني بگيرد روح بينا و شنوا و گويا اگر گنگ باشد و لنگ باشد و كر باشد و كور باشد روح كاري از او نميآيد پس هرگاه بدني گرفت صحيح مرادات خودش را بر دست اين بدن جاري ميكند دقت كنيد انشاء اللّه پس اين بدن اگر بيعي كرد شرائي كرد هرجور افعالي از او صادر شد ميدانيم كار آن روح است و خداوند عالم در همه عوالم چنين جور امرها آورده پيش مردم تكليف مالايطاق نكرده اگر مردم بروند در عالم روحي كه بيبدن باشد نميتوانند برسند به روح با ارواح نميتوانند معانقه كنند هيچ معامله نميتوانند بكنند از اين جهت با بدنها معامله ميكنند پس بدن ميبيند به واسطه روح و روح ميبيند به واسطه بدن روح به واسطه بدن ميشنود چرا كه اگر كر باشد نميشنود لكن حالا كه كر نيست روح ميشنود وحده لا شريك له روح كه بيرون رفت از بدن گوش كر باشد يا صحيح نميشنود چشم صحيح باشد يا معيوب باشد روح نميبيند پس بدن اگر كاري كرد او نكرده روح كرده پس اگرچه بدن ميبيند لكن بدن نميبيند روح ميبيند اگرچه بدن ميشنود اما بدن نميشنود روح ميشنود اگرچه بدن ميآيد بدن نميآيد روح ميآيد بدن ميرود بدن نميرود روح ميرود و همچنين وقتي با بدن معامله ميكني با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۴ *»
بدن معامله نميكني با روح معامله ميكني.
به همينطور فكر كه ميكني مييابي انشاء اللّه چون پيغمبري آمد در ميان مردم و بدني داشت و دست اين بدن به دست مردم ميرسيد و مردم اين دست را ميگرفتند و بيعت ميكردند خدا ميگويد ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم آنهايي كه با تو بيعت ميكنند بيعت نكردهاند مگر با خدا دست خدا است بالاي دستهاي ايشان اين دست دست خدا بود كه بر روي دستهاي مردم گذارده شده بود همينجور هم بيعت ميكردند خدا هم گفت دست خدا بالاي دست ايشان است دست پيغمبر دست پيغمبر نبود دست خدا بود و همچنين آنهايي كه اطاعت كردند پيغمبر را اطاعت نكردند اطاعت كردند خدا را من يطع الرسول فقد اطاع اللّه مردم نديدند مگر پيغمبر را لكن نديدند آنهايي كه پيغمبر را ديدند مگر خدا را چنانكه فرمود من رآني فقد رأي الحق آنهايي كه ديدند خدا ديدند باقي مردم ديگر هم چيزي ديدند اما نديدند رسول خدا را به جهتي كه چشمشان كور بود فلان بن فلان را ديدند نورانيت را نديدند كفار ديدند محمد بن عبداللّه را9 اما نديدند رسول اللّه را ديگر سنيها رسول اللّه هم گفتند لكن تا چشم هم گذارد ميخواستند خلافتش را غصب بكنند اينها به جهت اين بود كه رسول خدا نديده بودند شخصي را ديدند كه ميشود جاش را غصب كرد ميشود مالش را بخوري به اين جهت مالش را خوردند اينها نديدند رسول خدا را سعي كن ملتفت باش چه ميگويم و بيدار باش چرت هم با اين حرفها خيلي منافات دارد چرت هم دعا كن كه از آن چرتها نباشد كه پرده بر چشم كشيده ميشود.
پس ملتفت باش انشاء اللّه شما ببينيد اگر رسول خدا نيامده بود در دنيا هيچ كس مبايعه با خدا كرده بود؟ حالا كه آمد و مردم دست به دست پيغمبر دادند مردم بيعت با خدا كردهاند چون اطاعت رسول را كردند اطاعت خدا را كردند چون ايمان به پيغمبر آوردند ايمان به خدا آوردند اين است كه هركس رفت پيغمبر را زيارت كرد زيارت خدا كرده پس خداوند عالم فرستاده پيغمبر را اگرچه اسم روحي مردم ميشنوند اسم بدني مردم ميشنوند پيغمبر تا وحي به او نشود پيغمبر نيست و پيغمبري كه به او وحي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۵ *»
ميشود روحي دميده ميشود در بدنش آن وقت آن روح كه دميده شد اسمش پيغمبري است كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا همينطور است روحي از امر خود وحي كرديم به سوي تو پيش از آنكه تو بداني كتابي را و بداني ايماني را ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان اگر ما تعليم تو نكرده بوديم تو هيچ نميدانستي كتاب چه چيز است ايمان چه چيز است لكن روح وحي را خدا دميد در بدن پيغمبر9 و بدن او معامله كرد با مردم و مردم معامله كردند با روح او پس اطاعت پيغمبر9اطاعت خدا شد همچنين محبت پيغمبر محبت خدا شد زيارت او زيارت خدا شد كفر به او كفر به خدا شد پس اگر بگويي هيچ پيغمبري نيست كافر به خدا شدهاي بگويي پيغمبر باشد و مسيلمه هم باشد اين شرك است به خدا شرك به پيغمبر شرك به خدا است شرك طوري ديگر نميشود ورزيد به خدا اگر بدني باشد اينجا و او را بنشاني و شريك به پيغمبر قرار بدهي شريك به خدا ميشود اصلاً او را وازني كفر به خدا ميشود جميع كفرها در مقام ظهور است و الاّ آن ذات بينهايت كه هيچ كس كفر به او نورزيده در مقامات بالا هيچ كس شركي نورزيده به جهتي كه نميتوان ورزيد.
فكر كنيد ببينيد روح را مردم نميتوانند ببينند اگر چيزي پهلوش باشد نميتوانند ببينند اگر در بدن نباشد نميتوانند پشت به او كنند نميتوانند فحش به او بدهند فحش به بدن كه ميدهي به روحش دادهاي ميخواهي به بدنش صلوات بفرستي بفرست به روحش صلوات فرستادهاي بله مردم اكتفا كردند كه يك روحي در عالم ارواح هست يك روحي در عالم هست يك خدايي هست پس بدانيد اگرچه اسم روح بردند باز بدانيد چون هميشه اهل حق لابد دشمنها دارند جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن اين شياطين را ميآرد براي آنكه امتحان كند مردم را تا آنها دشمني كنند و به جهنم بروند براي جميع انبياء جميع اولياء براي جميع اهل حق شياطين هستند كه عدو هستند باز چون دشمن بسيار است عرض ميكنم بسا كسي براي كسي كه روايت كند او همچو خيال كند كه گفتهام خدا روح پيغمبر است شما بدانيد من همچو نگفتهام خدا روح پيغمبر نيست خدا روح نيست خدا بدن هم نيست لكن بسيار چيزها است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۶ *»
خدا نسبت به خود ميدهد وقتي كه روحهاي چند را ميگويد روح من روح عيسي را ميگويد روح من ميفرمايد روحي كه دميدم در آدم روح من است نفخت فيه من روحي تو بدان اين روحي است كه نسبت به خدا دارد مسجد خانهاي است كه نسبت به خدا دارد ديگر دقت كنيد انشاء اللّه عرض ميكنم اگر چرت نميزني ميداني چيزي را كه هيچ بار نشنيدهاي ملتفتش نبودهاي مردم خبر ندارند از اين حرفها مردم آنچه خبر دارند همين است كه اين زمين و اين آسمان را خدا خلق كرده ديگر اسمهاي خدا هم مخلوق است اين را عقلشان نميرسد.
تو انشاء اللّه دقت كن كه بيابي چه جور روحي منظورم بود خدا آن اسمهايي كه خودش دارد چه جور اسمهايي است خدا است اللّه خدا است رحمان خدا است رحيم خدا است رؤوف خدا است غفور همه را هم خدا خلق كرده اسمهاي خدا پيش مردم متداول نيست عقلشان هم نميرسد كه خدا اسم براي خود خلق كرده همه مردم مذهبشان اين است كه خدا خدا است و اين زمين و آسمان را خلق كرده لكن شما دقت كنيد انشاء اللّه و فكر كنيد ببينيد يك بابي است در اصول كافي عنوان شده چند حديث به اين مضمون است كه خدا بود و هيچ اسمي نداشت چون خدا بناش بود خلقي خلق كند و اين خلق محتاج بودند دعوت كنند او را حالا كه محتاج بودند دعوت كنند او را چه بگويند يك چيزي بايد بگويند ميفرمايند خدا بود و هيچ اسمي از براي او نبود لكن چون خدا ميخواست خلقي خلق كند و اين خلق لابد بودند كه خداي خود را بخوانند خلق كرد از براي خود اسمهاي چند را كه بخوانند او را به آن اسمها و كيفيت خلقت آن اسمها را فرمايش ميكنند طورهاي عجيب غريب هم فرمايش ميفرمايند ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت و باللفظ غيرمنطق و بالشخص غيرمجسّد و بالتشبيه غيرموصوف و از اين قبيل چند فقره فرمايش ميفرمايند پس يك اسمي خلق كرد آن اسم اول اسمها بود و آن اسم را بر چهار ركن قرار داد حالا همهاش هم مخلوق است تمامش مخلوق است و چهار ركن دارد اين اسم يك ركن از اركان اين را خلق نميتوانستند تاب بيارند نميتوانستند آن را بشناسند آن را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۷ *»
مكنون و مخزون كرد نزد خودش قرار داد پس آن اسم مكنون و مخزون عند اللّه است وقتي ميخواهي خدا را قسم بدهي به آن اسم تو هم همانطور بگو به آن اسم مكنون مخزون ديگر آن اسم كجا است و چطور است تو نميداني لكن خيلي هستند كه ميدانند باري آن اسم مكنون مخزون عند اللّه را خلق تاب آن را نداشتند كه بشناسندش لكن سه اسم ديگر را چون محتاج بودند آنها را ظاهر كرد براي رفع حاجت خلق بعد از آن براي هر اسمي از آن سه اسم باز چهار ركن قرار داده كه همهاش شد دوازده تا آن وقت اين دوازدهتا اسم اللّه شدند و از براي هريك از آن دوازدهتا سي اسم قرار داد كه تمامش شد سيصد و شصت اسم باري مردم اينها را نميدانند تو يك خورده دقت كن انشاء اللّه مردم بناشان نيست اينها را بفهمند ميگويند خدا اسم براي خودش آفريده يعني چه لكن حالا خودش گفته در اصول كافي است حديثش.
پس بدانيد اول خدا اسمهاي خود را خلق ميكند بعد مخلوقات را آن اسمها مثل مخلوقات نيستند يك اسم از اسمهاي خدا اللّه است اما اللّه مخلوق است نه اللّه مخلوق نيست يك اسم از اسمهاي خدا رحمن است حالا آيا رحمن مخلوق است رحمن مخلوق نيست اول خدا اسمهاي خود را خلق ميكند بعد مخلوقات را خلق ميكند ببين اگر خدا نتواند چيزي خلق كند آيا چيزي را خلق ميكند البته ميتواند و به اسم خود خلق ميكند باز مقدمه ديگر عرض ميكنم و يك پاره حرفها هم هست كه اگر بعضي از عوام همهاش را نيابند سهل است چرا كه علماء هستند در مجلس همينقدر اشاره ميكنم كه محروم نباشند.
به علماء عرض ميكنم كه اسماء خدا تمامش مشتق است به اصطلاح ملايي و به زبان ظاهر عرض ميكنم اين مطلب را معني اين مشتق كه عرض كردم اين است كه چيزي را اگر بگويي بلند است اگر بلند باشد تو هم بگويي بلند است اين راست است و اگر كوتاه باشد و تو بگويي بلند است همه كس ميگويد دروغ است و اين حرف كه زدي معني نداشت چرا كه اين كوتاه است و تو ميگويي بلند است كوتاه بگويي راست است حالا كه بلند نيست ميگويي بلند دروغ است دروغ كار شيطان است ديگر حالا انشاء
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۸ *»
اللّه اميد هست ملتفت شده باشي باز مثلي ديگر عرض كنم چيزي اگر رنگين است رنگي دارد و تو ميگويي رنگين اين حرف راست است اين معني مشتق است و همچنين چيزي اگر گرم است و تو هم بگويي گرم است راست است و اگر گرم نيست و تو ميگويي گرم مثل اين است كه مردم اسم ميگذارند چيزها را و معني ملاحظه نميكنند مردكه اسم پسرش را ميگذارد سلطان و هيچ سلطان نيست يكي ميبيني اسم پسرش را ميگذارد كريم و خيلي هم بخيل است هيچ كريم نيست اسم پسرش را ميگذارد حسن هيچ حسن هم ندارد خيلي هم زشت است بابا اين را قبيح بايد اسم گذارد قبيح اسمش بگذار تا راست باشد سياه اسمش بگذار تا راست باشد آبلهرو اسمش بگذار تا راست باشد حالا مردم كارشان اين جورها است كه اسمهايي كه ميگويند به اصطلاح جامد است فلانكس حسن است فلانكس فاضل است فلانكس حكيم است اينها هيچيك معني ندارد.
حالا عرض ميكنم يك خورده دقت كن انشاء اللّه ببين كه اسمهاي خدا جامد توش نيست همه مشتق است يعني بيمعني نيست وقتي ميگويي كه خدا است قادر يعني ميتواند همه كار بكند وقتي ميگويي خدا است عالم يعني ميداند همه چيزها را حكيم يعني كارها را به طور حكمت ميكند خدا غفور است يعني ميآمرزد خدا رحيم است يعني ترحم ميكند به بسياري پس تمام اسمهاي خدا مشتق است و نيست از براي خدا اسمي كه مشتق نباشد حالا خدا قادر است خدا عالم است اينها را در زمان سابق ميدانستند مردم كه مشتق است و همان اللّه امرش مخفي بود كه پرسيدند از ائمه طاهرين اللّه هم مما هو مشتق فرمودند آن هم مشتق است مشتق از اَلِهَ است پس بدانيد انشاء اللّه اسمهاي خدا خلقي است از خلقهاي اول و اول اسمهاي خود را آفريد بعد مخلوقات را آفريد به آن اسمها سعي كن اصطلاح را ياد بگيري كه اگر اصطلاح به دستت آمد خيلي احاديث را ميتواني معني كني انشاء اللّه در دعاها بسيار است كه خدايا تو را قسم ميدهم به فلان و فلان تو را به آن اسمي قسم ميدهم كه گذاشتي بر روي روز روشن شد آن را گذاشتي بر روي شب تاريك شد گذاشتي بر روي عرش رفيع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۰۹ *»
شد گذاشتي بر روي كرسي عظيم شد معنيش همينها است كه عرض كردم.
پس بدانيد كه اول خدا اسمها براي خود خلق كرده و مخلوقات را خدا به واسطه آن اسمها خلق كرده پس اسم القادر خدا ميتواند همه كار بكند و ميكند و معذلك اسم خدا است ذات خدا نيست خلقي است مثل ساير مخلوقات اما مثل اين مخلوقات عاجز نيست به جهتي كه اگر عاجز بود قادر نبود پس اسم خدا عاجز نيست اسم خدا قادر است حالا آيا اين قادر ميتواند همه كار بكند اگر نميتوانست عاجز بود مثل ما بود اگر مثل ما بود خدا نبود پس خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت تا آنكه آن را چهار جزء كرد يك جزء آن را پنهان كرد و آن يك جزء آن اسم اعظمي است كه مكنون مخزون است در نزد خدا هيچ كس بر او مطلع نيست همينقدر هست كه ميدانند آنهايي كه ميدانند كه اگر اين اسم مكنون مخزون نبود آن سه تا نبودند آن سه اسم به اين اسم برپايند او حامل است اين سه اسم را و از براي اين سه اسم چهار ركن است و دوازده شده است بعد براي هريك از اين دوازده اسم سياسم قرار داد كه تمام آنها سيصد و شصت ميشود اينها نمونهاش باز در اصول كافي است و احاديثش را ذكر ميكند و در حديث اين اسمها را يك پارهاش را ميشمارند باري پس خدا اول اسمهاي خود را آفريد و بعد مخلوقات را.
خلاصه برويم بر سر مطلب و آن حرفي كه در دست بود سخن بدينجا كشيد همه از اينجا بود كه چون گفتم مقام روح را در عالم شهود اثري نيست مگر بنشيند در بدني و عرض كردم پيغمبر كه آمد كلامش كلام روح بود و از باب اينكه مبادا من اسم روح بردم كسي خدا را روح خيال كند عرض ميكنم وقتي اسمها داخل خلق باشد عالم خلق غيبي داشته باشد و شهودي البته عالم غيب روح است و عالم شهاده بدن و جهت آنكه اين اسمها عالم غيب است اين است كه هنوز خلقي را خدا خلق نكرده و آنها را خلق كرده اين اسمها غيب است به واسطه اينكه هر غيبي روح است هر شهادهاي بدن است براي آن روح غيبي پس اسمهاي خدا روح باشند عيبي ندارد پس اين اسمها روحند و روح وحيند كه دميده ميشوند در بدن حجتهاي خدا و پيغمبران
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۰ *»
ميفرمايند آدم بيست و پنج اسم داشت از اسمهاي اعظم موسي شش اسم داشت هر پيغمبري چند اسم از اسمهاي اعظم را داشتند و به آن اسمها كارها ميكردند و ميفرمايند تمام اسماء حسناي خود را به ما داده تمام اسماء سيصد و شصت را به اعتباري به هريك هريك از ائمه سلام اللّه عليهم داده پس خدا را شكر كن كه همچو زماني واقع شدهاي كه همچو حجتهايي داري كه تو هرچه بخواهي همه دارند پيش هر كدام بروي ديگر حوالهات نميكنند كه برو پيش ديگري بگير در زمانهاي قديم در زمانهاي ساير انبياء بسا نبيي يك كار ميكرد كاري ديگر ميخواستي حواله ميكرد ميگفت برو پيش ديگري و بايد بروند حتي خودشان مأمور ميشدند كه برو جاي ديگر اخذ يك پاره چيزها بكن موسي را گفتند برو عالمي پيدا كن فلانجا است توي بيابانها را پا زد تا اينكه رفت خضر را ديد پيش او درس خواند سرّها آموخت چيزها كه نميدانست تعليم گرفت لكن ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين تمام اسماء را دارند تمام ارواح اسماء در يك بدن جا كرده حالا يك بدن ظاهرش بسا يك جايي نشسته آن ارواحش لازم نيست يك جا نشسته باشد آن ارواحي كه تعلق گرفته به ابدان ائمه طاهرين: روح اول ماخلق اللّه است و الحمدللّه شكر خدا را كه براي مطلب حق در هرجا دست بزني همهاش دليل است و برهان چنانكه به عكسش مطلب باطل هيچ جا دليل و برهان ندارد و تمام سنيها قبول دارند كه پيغمبر اول ماخلق اللّه است هرچه انكار هرجا را داشته باشند اين اعتقاد را دارند كه محمد اول ماخلق اللّه است حتي در مسجدهاشان در روي گلدستههاشان فرياد ميكنند كه السلام علي اول ماخلق اللّه مهرها و نشانهاشان خيلي جاها شايع است ميانشان كه محمد رسول اللّه اول ماخلق اللّه و خودشان هم نميفهمند لكن شايع است ميانشان و اين حجت ميشود براي منيها پس محمد9 اول آن اسمها است.
پس نكند كه آن اسم مكنون مخزون در نزد خدا كه كسي بر آن مطلع نيست يكي از مراتب او باشد و كرده است و او است اسم مخزون مكنون خدا فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۱ *»
ايشان بودند در عالم اول و هيچ خلقي نبود خودشان هم داخل مخلوقاتند اما مثل ساير مخلوقات نيستند مخلوقات عاجزند ايشان عاجز نيستند ايشان اسم القادر خدايند مخلوقات نادان هستند ايشان نادان نيستند ايشان اسم العالم خدايند پس بدانيد انشاء اللّه كه پيغمبر را كه سنيها هم قبول دارند كه اول ماخلق اللّه است ديگر حالا ببين كدام فضيلت است كه براي اين اول ماخلق اللّه نباشد اين را خلق كردند و باقي چيزها را به اين اول خلق كردند يا خلق دوم است يا خلق سوم است يا خلق چهارم و هكذا حالا وقتي ايشانند اول ماخلق اللّه و هرچه هست از نور ايشان و بعد از ايشان خلق شده پس ايشانند اسم اعظم خدا و اين حرفها را خدا ميداند كه توي سنيها هم ميتوان زد ميشود گفت به آنها شما قبول داريد محمد اول ماخلق اللّه است ميگويند بله نهايت وقتي ميپرسيم اسم ائمه را نميبريم ميگوييم حالا كه محمد اول ماخلق اللّه است و اسمهاي خدا هم كه ذات خدا نيست چرا كه متعدد است پس محمد اسم اللّه اكبر است و اسم اللّه اعظم است اسم مكنون مخزون در نزد خدا است نميتوانند وازنند درباره پيغمبر اما شما انشاء اللّه ميدانيد كه ائمه از جنس پيغمبرند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة شما ميدانيد دوازده امام تمامش از جنس طينت پيغمبرند با پيغمبر از يك نورند پس ايشانند اسماء اللّه الحسني چنانكه حضرت صادق همچو فرمايش ميكنند قسم هم ميخورند ميفرمايند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها ماييم به خدا قسم آن اسماء حسناي خدا كه خدا در قرآن امر ميكند ميگويد قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن خدا را به اسمهاش بخوانيد ميخواهي اللّه را بخوان يا رحمن را يا ساير اسمهاي خدا را هر كدام را كار دستش داري هر كدام حاجتت دست او است بخوان حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمايش ميفرمايند كه نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها.
حالا چه بسيار مردم كه اسماء حسني كه ميشنوند خيال ميكنند اسماء حسني آنهايي هستند كه روي كاغذ نوشته ميشود القادر العالم الرحمن الرحيم اينها هم هست اينها هم اسم اللّه است و در حالت جنابت و بيوضو دست نميشود روش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۲ *»
گذارد ولكن مردم چون جمادند اسمهاي جمادي را قبول دارند كه اسم باشد و اسمهايي كه روح دارد قبولش ندارند اگر بروي مسأله كني بگويي اسم القادر خدا جايي نوشته شده بود اسم اللّه جايي نوشته شده بود و يك كسي به نظر خفت به اين اللّه نگاه كرد بپرسيد از همه فقها كه اگر كسي تعمد كرد بيادبي كرد مثلاً تفي روي آن انداخت اين چطور است همه علماء ميگويند كافر است كسي به جهت تخفيف عمداً چنين كرد تمام علماء حتي اينكه ملاهاي سني هم مينويسند كه كافر است و حكم ميكنند به كفر او كسي اللّه را بنويسد و عمداً زير پاش بگذارد از علماي شيعه و سني از هر كدام بپرسي ميبيني همه اتفاق دارند كه اگر كسي چنين كاري بكند يا به طور خفت به آن نگاه كند همه ميگويند كافر است اما ببينيد كه چون جمادند حرمت جماد را از دست ندادهاند راست است فتواي ايشان حق است اين اللّه را پا روش نبايد گذارد كسي عمداً پا روش بگذارد اين كفر است و زندقه همه سنيها ميگويند لكن اين اسم را بسا دعوت هم ميكنند يا اللّه يا اللّه هم ميگويند و بسا كسي به دادشان نميرسد هي بلند بگو يا اللّه يا اللّه ده دفعه بلندتر بگو يا اللّه حالا نه اين است كه وقتي ده دفعه بخوانند و يا اللّه را بلند بگويند دعاشان مستجاب ميشود خير بسا اينكه اين اسم را ميخوانند بيادبي هم به او نميكنند معذلك دعاشان هم مستجاب نشده به واسطه اين است كه روح در آن نيست.
لكن آنهايي كه روح دارند خودشان اسمائي چند هستند كه واللّه به محضي كه توجه كني به آن اسماء بسا حاجتهاي بزرگ بزرگ را بتوانند روا كنند اگر آن روح رسالت آن روح ولايت روح ائمه در جايي دميده شد اين همه كار ميتواند بكند آن وقت روحي ميشود در اين اين روح القادر در هر كسي كه دميده ميشود همه كار ميكند به جهت آنكه اسم القادر خداوند عاجز نيست اين قاف و الف و دال و راء نميتواند كاري بكند مگر روح توش باشد روح كه در آن دميده شد زنده ميشود بدني اگر روح در آن دميده نشد مرده است پس اين مركبي كه روي كاغذ است الآن مرده است به جهت آنكه روحي در آن نيست زنده شدنش اين است كه روحش را بشناسي و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۳ *»
روحش را دعوت كني اگر روح را خواستي و لفظ گفتي همه كار ميتواند بكند اگر لفظ گفتي و روح ندارد مرده است اسم هست بدن دارد اما مرده است اما مردهاش هم محترم است مرده مؤمن البته احترام دارد اينكه اسم خدا است لكن ارواحش اين اشخاص هستند كه خودشان قسم خوردهاند كه نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها پس آنها هستند اسم القادر خدا پس هيچ عاجز نيستند به آنها عاجز نميتوان گفت لكن اين اسمهاي مركبي كاري نميتوانند بكنند مثل اينكه ظاهر اين القادر هم نميتواند كاري بكند مگر آن روح را بشناسي و آن روح را بخواني به لفظ همچنين اسمهاي خدا متعدد است و خدا خداي واحدي است بلكه واحد هم يكي از اسمهاي او است خودش همانطوري است كه خودش گفته خودم بودم و هيچ اسمي نداشتم چرا كه احتياج به اسم نداشتم خودم خودم را نميخواستم دعوت كنم اسمها را به خود گرفتم براي اينكه خلق بتوانند دعوت كنند مرا به آن اسمها پس الواحد هم يكي از آن اسمها است.
پس ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم باطنشان آن روح است ديگر چقدر اخبار و احاديث به اين مضمون مرحوم مجلسي روايت كرده آقاي سيدهاشم روايت كرده ميفرمايند ما بوديم پيش از تمام خلق به چندين هزار سال و تسبيح ميكرديم خدا را و تهليل ميكرديم و تحميد ميكرديم خدا را و هيچ كس نبود نه ملك مقربي نه نبي مرسلي اين مقام اسميتشان است كه در آن مقام بودند و هنوز خلقي خلق نشده بود البته تسبيح ميكردند خدا را به جهتي كه ايشان ميآيند تعليم كنند تسبيح خدا را به همين طور بودند تهليل ميكردند خدا را به جهتي كه ميآيند تعليم كنند تهليل را باري پس باطن ايشان است باطن اسماء حسني ظاهر ايشان است بدن ظاهر كننده آن ارواح آن روحها و آن باطنشان اگر در ظاهرشان نمينشست مردم هيچ از كمال باطنشان نميتوانستند با خبر شوند روح تو ميبيند ميشنود بو ميفهمد طعم ميفهمد گرمي و سردي ميفهمد اما همهاش توي بدن روح اگر از اين بدن بيرون برود ديگر توي اين دنيا نميتواند ظاهر شود و يكي از اسرار اينكه هميشه بايد يك بقية اللّهي روي زمين باشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۴ *»
سرش در همين بيان به دست ميآيد ائمه تمامشان اسماء خدا هستند اما از اين دنيا رفتهاند اگر روي زمين يكي از بدنهاشان نباشد اين آسمان نميگردد و اين زمين برقرار نميماند در زمان پيغمبر بقية اللّه خود پيغمبر بود در زمان حضرت امير بقية اللّه خود حضرت امير بود او ميرود امام حسن بايد بجاش باشد امام حسن ميرود امام حسين بايد بجاش باشد او ميرود حضرت سجاد بايد در روي زمين باشد به همينطور هر امامي كه از دنيا ميرود بايد امامي ديگر بيايد جاش بنشيند تا اين زمان هم بايد امام بخصوصي بايد بدن داشته باشد و روي زمين باشد و دارد و روي زمين است نهايت تو بدنش را نميشناسي او در روي زمين هست.
پس فكر كن انشاء اللّه و راه حكمتش را به دست بيار تا آن اسمها توي بدني نباشند آثار آن اسمها ظاهر نميشود وقتي ميآيند در بدني مينشينند در بدن كه نشستند آن وقت چشمشان ميشود عين اللّه ناظره و همچنين آن روحها تمامشان نشستهاند در گوش امام گوششان شده اذن اللّه واعيه اين را دعوت كه ميكني او ميشنود پس هر وقت ميخواهي خدا را بخواني تو او را واسطه قرار بده بگو اي امام من و شفيع من و واسطه من در نزد خدا و بايد اعتقادت اين باشد كه دعا كه ميكني بداني دعاي مرا امام ميشنود و به خدا ميرساند آيا نميبيني وقتي سلام ميكني به او ميرسد به او بايد توجه كني متوجَّهٌ اليه خلق بايد كسي باشد كه مطلع باشد از احوال خلق ديگر دقت كنيد انشاء اللّه ملتفت باشيد كه شبهات صوفيه به ذهنتان نيايد حضرات صوفيه مرشدهاشان را در وقت عبادت در نظر ميگيرند آنها اين غلطها را ميكنند لكن تو دقت كن ببين خدا بتپرستي را حرام كرده با دليل و برهان ميگويد ببين اين بتي كه ميپرستيد آيا نميبينيد اينها چشم ندارند گوش ندارند فهم ندارند شعور ندارند ضرري به تو نميتوانند برسانند نفعي به تو نميتوانند برسانند پس چرا آنها را يا خدا ميگيري يا شفيع قرار ميدهي ميگويي انما نعبدهم ليقرّبونا الي اللّه قدري فكر كن و بدان اينها نه شفيع تواند نه خداي تو چرا كه نه نفع ميتوانند برسانند نه ضرر ميتوانند برسانند بلكه چون تو توجه كردهاي به چيزي كه كاري از او نميآيد ضرر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۵ *»
هم كردهاي حاجتت برآورده نشده حالا از همين گَرده([3]) ملتفت باش و بدان كه هركس از تو بيخبر است آن متوجهاليه تو نيست تو براي خود داد ميزني او نه ميبيند تو را كه به تو رحم كند نه ميشنود صداي تو را اگر فرضاً كسي هم شنيد آيا ميتواند آنچه تو ميخواهي به تو بدهد نه نميتواند تو پول ميخواهي او خودش هم پول ندارد چه مصرف از اين دادها كه ميزني يك خورده دقت كن و بدان كه شفيع تو را ميشناسد امام عالم به غيب است هرجا هست تمام عالم در محضر او حاضر است پس عالم در محضر او و مرئي و مسمع او هستند و همچنين ايشانند اسم القادر خدا پس همه كار ميتوانند بكنند از اين جهت شفاعت ميتوانند بكنند از اين جهت شفيعند از اين جهت بقيهاند ديگر طول كشيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۶ *»
سهشنبه ـ 7 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت خود را شناسانيد به خلق خلق را از براي اين آفريده بود كه او را بشناسند پس شناسانيد خود را تا بشناسند او را و طوري كه او شناسانيده غير از اينطورهايي است كه مردم گمان ميكنند آن طوري كه خدا خود را شناسانيده اين است كه خود را به اهل حق شناسانيد به اهل باطل نشناسانيد از اين جهت اهل باطل خبر از او ندارند پس چون خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را به خلق شناساند به اين طوري كه يك شناساندني است كه بيان كرده و آن اين است كه در قرآن فرمايش كرده ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است خدا روشنكننده آسمان و زمين است و طور و طرز اين روشنايي و اين نور اين است كه مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد كه بر روي آن چراغ مردنگي باشد كه جميع اينها در خانههايي چند باشند كه آن خانهها از هيچ چيز ساخته نشده مگر از ذكر خدا هيچ از خشت و گل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۷ *»
نيست هيچ از طلا و نقره نيست از هيچ چيز ساخته نشده مگر از ذكر خدا ظاهرشان ذكراللّه است و باطنشان ذكر اللّه است خشت و گلش ذكر اللّه است ديگر انشاء اللّه اگر اين آيه نور را مطالعه كنيد چشمتان روشن ميشود اگرچه نفهميد و اين خانههايي است كه باز نه خيال كنيد مثل اين خانههاي خشت و گلي است كه ميشود رفت در آنها منزل كرد بلكه آن خانهها خانههايي است كه يكي از اسمهاي آن خانهها رجال است چه بگويي رجال چه بگويي خانه و چه بسيار تعبير از اينجورها در قرآن هست و مردم خبر ندارند چه بسيار جاها شهر ميگويد خدا و رجال ميخواهد چه بسيار جاها قريه ميگويد و بلد ميگويد و رجال را ميخواهد مفسرين ظاهري ميگويند در واسئل القرية اهلش اينجا حذف شده ملاها ميدانند چه ميگويم لكن شما بدانيد به اصطلاح خدا و رسول به واسطه آن رمزهايي كه ميان خودشان هست عمداً چنين كردهاند به جهت آنكه دين خدا هميشه دشمن داشته و اين خدا هميشه دشمن داشته و اين خدا هميشه از براي هر پيغمبري قرار داده دشمن را اين است كه ميفرمايد جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا پس چنين قرار داده كه در عصر هر پيغمبري دشمن بسيار باشد و اينها هم تحريف كنند پيش و پس كنند كلمات را از جاي خود تغيير بدهند و مصلحتي چند در اين بود كه نميتوانم همهاش را بگويم و چون چنين بود نگفتهاند در قرآن كه معرفت خدا معرفت دوازده امام است اگر اينطور گفته بودند سنيها نميگذاشتند كه بماند برش ميداشتند اگر ميگفتند معرفت علي و يازده فرزندش معرفت خدا است ميدزديدندش چنانكه ثلث قرآن را دزديدند از اين جهت به اينجور تعبيرات تعبير ميآرند يك دفعه تعبير ميآرد كه اللّه نور السموات و الارض يك دفعه چراغدان تعريف ميكند ميگويند چراغداني را خدا تعريف كرده بكند ضرري به كهره و برّه كسي ندارد روي آن چراغ شيشهاي هم باشد باشد اينها را نميدزديدند اينجور تعبير آوردند اينها همه در خانههايي چند است در آيه ديگر ميفرمايد آن آخر مياندازند رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه رجال را هم يك كاريش ميكنند كه از چشم سنيها برود كه ندزدند ايني كه اين رجال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۸ *»
كساني هستند كه در آن خانهها منزل كردهاند از چشم منافق ميرود و نميفهمد چه شد.
پس شما ملتفت باشيد انشاء اللّه عرض ميكنم خداوند عالم تمام معرفت خود را معرفت ائمه طاهرين قرار داده و تمام معرفت ائمه طاهرين را معرفت خود قرار داده اين است كه حضرت امير به سلمان و ابيذر فرمود يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است هرچه شنيدهاي از خدا بدان تمامش را پيش من بايد بيايي ياد بگيري و آنچه شنيدهاي از معرفت من همان چيزهايي است كه درباره خدا شنيدهاي. و معرفت نورانيت فرمودند به جهت اين است كه يك معرفتي دارند ايشان كه مردم ميشناسند ايشان را كه از قبيله قريشند ميشناسند پدر كي هستند پسر كي هستند اينطور شناسايي چندان منفعتي ندارد اينكه علي پسر ابوطالب بود صلوات اللّه عليهما اينكه پسرعمّ رسول خدا بود داماد پيغمبر بود پدر حسنين بود اينها را كيست كه نداند اين را كسي از اهل حل و عقد باشد و لو يهودي باشد ميداند علي پسرعمّ پيغمبر است ميداند دامادش هم بود پسرهايش هم حسنين بودند و هكذا همينطور يك كسي يك قدري از اهل حل و عقد باشد همين قدري كه كسي تاريخي خوانده باشد ميداند حالا حضرت امير شجاع بود همه كس ميداند مگر مستضعفين كار دستشان نداريم اينهايي كه خبر از دنيا دارند همه ميدانند سخي بوده همه ميدانند حضرت امير عالم بوده مسائل مشكله را به غير از او كسي نميتوانست جواب بگويد حضرت امير حكيم بود اين زاهد بود راغب به آخرت بود همه كس ميدانند اين تارك دنيا بوده همه كس ميديدند كه جامه كهنه ميپوشيد غذاي درستي نميخورد نماز ميكرد همه كس ميديد روزه ميگرفت اينها چيزي نبود كه كسي انكار كند نهايت تويي كه ميداني كه اهل حق هستي كه اينها راستي راستي بوده ريا و سمعه نبوده آنهايي كه اهل باطلند ميگويند اينها را كرده كه مريد پيدا كند تو ميداني راستي راستي بوده پس حضرت امير عابد بود زاهد بود راغب به آخرت بود تارك دنيا بود شجاع بود در خيبر را كند و سر دست گرفت قشون روي او ايستاده بودند همه ديدند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۱۹ *»
اينها را اينها فضائلشان نيست اينها معرفت علي نيست علي قوت خيلي داشته اسكندر هم قوتش خيلي بوده اسفنديار هم زورش خيلي بوده است پس اينها فضيلت اميرالمؤمنين نيست فضائلشان اين است كه چيزي را شيعه ميداند و شيعيان ميدانند كه ديگران نميدانند اگرچه بسياري هستند كه خيال ميكنند شيعهاند و هنوز نميدانند امامشان كيست شما ملتفت باشيد انشاء اللّه معرفت حضرت امير معرفت نورانيت است كه به سلمان و اباذر فرمايش كردند هركس حضرت امير را شناخت ميداند كه حضرت امير نور خدا است در آسمان و زمين ميداند چراغي است ميداند بر روي او شيشهاي و مردنگي است ميداند در چراغداني است ميداند در خانههايي است كه ذكر اسم خدا در آن ميشود و ميداند رجلي است دارد راه ميرود پس هركس نشناخت او را به نورانيت اگرچه بداند اين پسرعموي پيغمبر هم هست عالم هم هست عابد هم هست معصيت هم نميكند سهل كسي ميخواهد كه معصيت نكند همين پيشنمازهاي ظاهري هم بايد عادل باشند فسق و فجور نكنند اگرچه همه فسق و فجور را ميكنند پس ملتفت باشيد پس آنها معرفت نيست اين است كه ميفرمايد هركس امام رضا را زيارت كند عارفاً بحقه فلان ثواب را به او ميدهند هركس امام حسين را زيارت كند عارفاً بحقه ثوابها به او ميدهند عارفاً بحقه را بسا خيال كنند يعني بدانند پسر كيست اين را كه سنيها همه ميدانند سنيها هم ميروند زيارتش حالا آيا عارف به حق او هستند بگويي دوستش نميدارند خير دوستش هم ميدارند به زيارتش هم ميروند عارف به حقش هم نيستند پس دقت كنيد انشاء اللّه پس معرفت ايشان بدان معرفت نورانيت ايشان است و هركس شناخت ايشان را به نورانيت خداي خود را شناخته و هركس نشناخت ايشان را به نورانيت نشناخته خداي خود را حتي آنكه اگر كسي بشناسد ايشان را كه دوازدهتا هستند بعضيشان پدر بعضي هستند اينها دخلي به معرفت نورانيت ندارد اينها معرفت توحيد نيست ملتفت باش يك خورده فكر كن انشاء اللّه آن اصل مخ مسأله و مغز مسأله اين است كه هركس ايشان را شناخت نميشود خدا را نشناسد و هركس شناخت خدا را نميشود ايشان را نشناسد و اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۰ *»
سخن عجب سخني است شماها ميشنويد و صدا است كه به گوشتان ميخورد و اگر انشاء اللّه خدا نصيبتان كرد و ياد گرفتيد آن وقت ميبينيد كه تمام مردم كارشان هباء منثور است هيچ عملي ندارند معرفتي ندارند پس ايشانند اسمهاي خدا چنانكه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها و خدا چنين قرار داده كه هركس شناخته بشود به اسمش شناخته بشود ديگر اينها آسان است فكرش را بكنيد من مطلب را در مثلها عرض ميكنم تا آنهايي كه بايد دور شوند بشوند و آنهايي كه بايد ياد بگيرند ياد بگيرند.
عرض ميكنم خدا چنين قرار داده كه هر چيزي شناخته بشود به اسمش شناخته بشود حتي اينكه شما هم هرچه را كه ميشناسيد به اسمش ميشناسيد اما اسمي كه من ميگويم ملتفت باش خدا چنين قرار داده چه در دنيا چه در آخرت كه هركس هرچه را كه بشناسد او را به اسمش بشناسد و ممكن نيست كسي چيزي را بشناسد و اسمش را نشناخته باشد حالا ببينيد اينطور هست يا نه مطلب را كه عرض ميكنم ميبيني خودت هم در كارهاي دنيايي همينطوري لكن اين اسمي كه من عرض ميكنم اسم مشتق است نه اسم جامد اسمهاي جامد هيچ معني توش نيست مثل اينكه فلان كس اسم پسرش را كريم گذاشته بسا كريم هم نيست بخيل است خدا همچو اسمي ندارد نميشود كه خدا اسمش كريم باشد و هرچه پيشش التماس كني ندهد لكن مردم اسمهاشان اينجورها نيست مردم اسم پسرشان را حسن ميگذارند بدگل هم هست هيچ حسن ندارد اينها كار مردم جاهل است خدا اسمهايش مشتق است اگر چيز خوبي است حسن اسمش است اگر چيزي بدي است قبيح اسمش ميگذارد نميآيد اسم بيمعني روي جايي بگذارد پس آتش اسمش اين است كه گرم است و خشك آتش دو اسم دارد يك اسمي كه مردم رويش گذاردهاند و عقلشان نرسيده و آن اين است كه همينطور آتش ميگويند الف و تاء و شين لكن آتش اسمش اين است و اين اسم آتش است آتش گرم است آتش خشك است آتش روشنكننده است پس ببين اگر تو آتش را بخواهي بشناسي اگر ديدي چيزي را كه هم گرم است هم خشك است هم اطاق را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۱ *»
روشن ميكند اين دو سه اسم كه به هم شد آتش درست ميشود اگر چيزي ببيني گرم نيست آتش نبوده اگر خشك نيست آتش نبوده اگر اطاق را روشن نكرد آتش نبوده پس خدا چنين قرار داده كه هر چيزي به اسمش شناخته بشود تو ببين وقتي ميايستي و اينها را فهميدن يك خورده دل دادن ميخواهد مشكل نيست عرض ميكنم وقتي تو ميايستي ايستاده اسم تو است آن اسم بيمعني كه پدر و مادرت اسم گذاردهاند آن باشد آن را هيچ جا به كار نميبريم اين اسمها دروغ است همه جا اسمهاي راست به كار ميبريم اسمي كه راست است اين است كه مردم همه ميبينند اين كيست اين ايستاده است وقتي مينشيني همه مردم ميگويند نشسته است اين نشسته و اين ايستاده دو اسم هستند هركه تو را شناخت يا در حال ايستادگي تو را ديده يا در حال نشستگي پس هركه تو را شناخت در اسمت تو را شناخت ديگر يا ايستاده بودي يا نشسته آيا ميشود كسي تو را بشناسد و تو را در حال ايستادگي يا در حال نشستگي نبيند محال است اگر درست دقت كني ميفهمي كه كتاب و سنت جميعش ادله حكميه است ادله عقليه است.
پس هر چيزي را انشاء اللّه فكر كن ببين اگر تو سنگي را بخواهي بشناسي ببيني يا در حالي كه ميجنبد او را ميبيني يا در حالي كه ساكن است او را ميبيني ايني كه ميجنبد سنگ است ايني هم كه ساكن شد سنگ است كه ساكن شد دقت كن انشاء اللّه پس ساكن اسمي است از اسمهاي سنگ چنانكه جنبنده اسمي است از اسمهاي سنگ آيا ميشود تو سنگي را ببيني كه نه بجنبد و نه ساكن باشد پس عرض ميكنم محال است كسي شناخته شود مگر به اسمش مگر به رسمش پس كسي تو را ببيند يا ايستاده ميبيندت يا نشسته ايستاده اسم تو است نشسته اسم تو است يا مشغول كاري هستي ميبيندت يا نجاري يا نانوايي نجار اسم نجار است نانوا اسم نانوا است اينها است اسم اشتقاقي پس هر چيزي را خدا قرار داده به اسم شناخته شود اين اسم را گاهي صفتش هم ميگويند گاهي آيتش هم ميگويند و خدا به صفتش شناخته ميشود آنطوري كه خود خود را ستوده بايد او را شناخت و همينطور به آياتش شناخته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۲ *»
ميشود سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق باز در مثلها فكر كن كه آسان در راه ميافتي اگر خدا بخواهد شخصي را در چهار حال پنج حال فكر كن وقتي ايستاده است اسمش قائم است وقتي ركوع ميكند اسمش راكع است وقتي سجود ميكند اسمش ساجد است وقتي نشسته است اسمش قاعد است هركس آن شخص را ميخواهد ببيند يا ايستاده ميبيند يا در ركوع ميبيند يا در سجود يا در تشهد و داخل محالات است كه كسي را كسي ببيند و نه نشسته باشد نه ايستاده نه در حال ركوع نه در حال سجود و ببينيد كه به چه زبان آساني عرض ميكنم چه قاعده كليهاي را كه همه جا جاري است تمام عالم در اين غرق است پس چون خدا ميخواست بشناسندش اسم به خود گرفت اسمهاي چند براي خود اختيار كرد و او در اسمهاي خود از خود اسمها ظاهرتر است اولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد مثلش را در همان جايي كه بوديم عرض كنم تا بر بصيرت شوي پس نشسته غير از ايستاده است ايستاده غير از نشسته است آني كه ركوع ميكند غير از آني است كه سجود ميكند لكن هريك از اينها را ببيني بأيهم اقتديت اهتديت به هريك اقتدا كني مهتدي ميشوي به سوي زيد چرا كه آن شخصي كه ايستاده از خود ايستاده بهتر ايستاده چرا كه بسياري ميبينند شخصي را كه ايستاده و يادشان نيست كه ايستاده است و ميگويند فلان است و همچنين آن شخصي كه نشسته از خود نشسته بهتر نشسته و ميگويند فلان نشسته است و اينها عجب خلفائي هستند براي زيد ائمه را اگر اينجور خلفاي خدا ميداني ميشناسي خدا را ائمه جانشينان خدايند خلفاي خدايند خليفه يعني جانشين حالا چطور جانشين است اگر اينجوري كه گفتم ياد گرفتي ديگر بيان از اين واضحتر نميشود شخصي كه مينشيند نشسته جانشين او است و خودش در جانشين بهتر نشسته پس او است نشسته لاشيء سواه و وقتي ايستاده كجا ايستاده در جايي كه زيد ايستاده جايي ديگر ايستاده نايستاده هيئت ايستاده در جايي ايستاده كه زيد ايستاده پس اين قائم است در مقام زيد اما زيد در اين قائم مقام و در اين مقام قائم است بهتر از قائم اولميكف بربك اولميكف بزيد انه هو الاظهر من القيام في القيام و هو الاظهر من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۳ *»
القعود في القعود پس اسمها در جنب مسمي گم ميشوند و خدا قرار داده كه بنمايانند غير را اسمها بعينه به اصطلاح مثل ضمير «هو» ميمانند مثل اسماء اشاره ميمانند «هو» را هم عرب ميگويد «هو» اين را فارسيان وقتي ميخواهند اشاره كنند به كسي ميگويند «او» او الف است و واو تا به هركس بگويي او فلان كس در ذهنش ميآيد هيچ كس در ذهنش نميآيد كه اين الف است و واو الف و واو گم شده اگر كسي عاقل باشد و به او بگويي او نميگويد گفتهاي الف و واو آن شخصي را كه اشاره كردهاي به نظر ميآيد حالا اين هيئت ايستاده هركه ميايستد به آن هيئت اين هيئت مثل آن هو ميماند مثل او ميماند اين او گم است در جنب آن شخص كه به او اشاره ميشود پس او ظاهرتر است در اين الف و واو از خود اين الف و واو پس زيدي اگر ايستاد و اگر نشست زيد اسم بسيار دارد يكي از اسمهاش نشسته است يكي ايستاده است يكي رونده است يكي بيننده است همچنين شنونده همه اسمش است يكي گوينده است به زيد صدا بزني اي بينا جواب ميدهد صدا بزني اي شنوا جواب ميدهد پس شنوا يكي از اسمهاي زيد است بينا يكي از اسمهاي او است بويا يكي از اسمهاي او است و همچنين گويا يكي از اسمهاي او است و همچنين ايستاده يكي از اسمهاي او است نشسته يكي از اسمهاي او است اينها چندتا هستند ميشماري هزار تا پس اينها اسمايند و بسيارند لكن زيد يكي است زيد دو تا نيست اما ايستاده غير از نشسته است اينها دو تا هستند اما زيد يكي است اين را ميبيني بينايي غير از شنوايي است چشم غير از گوش است و گوش غير از چشم بخواهي بشماري اينها را اين يكي اين دو تا اما مني كه ميشمارم و ميبينم يكي هستم هم ميبينم هم ميشنوم هم ميگويم و هكذا همچنين براي خدا اسمها بسيار است گاهي نود و نه تا ميگويند گاهي هزار و يك اسم ميگويند گاهي به عدد ذرات موجودات ميگويند براي خدا اسم است اسم خدا بسيار است و خدا بسيار نيست اسمهاي او بسيار است حالا اين اسمهاي بسيار همه اسمهايي هستند كه راستگويند مثل وقتي كه زيد ايستاده است ايستاده حكايت ميكند از زيد و روايت ميكند از زيد كه زيد ايستاده و اين ميگويد اگر من نبودم زيد نميايستاد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۴ *»
ببينيد چه حرف راست صحيحي ميزند ميگويد منم كه زيد را واداشتم و زيد در من ايستاده اگر من نبودم زيد ايستاده نبود و منم ايستادگي زيد و زيد همينطور ميايستد و هركه ميايستد همين جورها ميايستد طوري ديگر نميشود ايستاد اين است كه عرض ميكنم همينجور است هركسي كه خود را بنماياند ببينيد آني كه نمودار شده غير از آن كسي است كه پنهان است يك اسمش پيدا است آيا نميگويي به خدا يا ظاهر يا باطن تو هم براي خودت اسم ظاهري داري و اسم باطني اسم باطنت آن است كه در خانهات است اسم ظاهرت آن است كه بيرون است هيچ كدام ذات تو نيست اگر پيدايي ذات تو بود گاهي كه پنهان ميشدي آن وقت ميبايست تو نباشي چرا كه ديگر آن وقت پيدايي نيست و اگر پنهاني ذات تو بود تو گاهي كه آشكار ميشدي آن وقت ميبايست تو نباشي چرا كه ديگر آن وقت پنهاني نيست پس هيچ كدام از اينها ذات تو نيستند پس محل معرفت تو اين دو اسم است پس هريك از اين دو اسم اگر بگويند بِنا عُرِفَ آن شخص راست گفتهاند چه حرفها است كه عرض ميكنم و با اين چرتها و اين دماغها نميدانم چطور ميشود هرچه خدا خواسته ميشود.
پس اگر بگويند كساني و مرداني و خدا هم تصريح فرموده درباره آنها فرموده كه في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجالٌ مرداني هستند كه خدا بايد به اينها شناخته شود حالا اگر اين رجال بايستند و بگويند به ما خدا شناخته شد اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد راست گفتهاند ببين اگر ايستاده نايستاده بود آيا زيد ايستاده بود چنانكه اگر زيد نايستد كه ايستاده پيدا نميشود حالا اگر ايستاده بگويد اگر من نبودم زيد ايستاده نبود چه كلام متيني گفته همچنين آنهايي كه ظواهر خدايند و محل معرفت خدايند ميگويند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه ميفرمايد بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه وقتي تو اطاعت كردي رسول خدا را آن وقت خدا اطاعت كرده شد پس تو به اطاعت رسول اطاعت ميكني خدا را به شرطي كه بشناسي رسول را رسول نيست مگر خداي ظاهر در ميان مردم رسول نيست مگر خبر خدا كه خدا خبر داده و اين است خبر خدا رسول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۵ *»
نيست مگر حاكي و راوي كه حكايت ميكند خدا را روايت ميكند خدا را همانطوري كه ايستاده حكايت ميكند از زيد ميگويد اين زيدي كه در من ايستاده منم قائم مقام او شكلش شكل من است رنگش رنگ من است هركس ميخواهد زيارت كند او را مرا زيارت كند او زيارتي ديگر ندارد غير از زيارت من اگر من نباشم در ميان او محل زيارتي ندارد و كسي به زيارت او نميتواند برود من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه را ديگر حالا انشاء اللّه معنيهاش را ياد بگيريد آن حديثي را كه هركس پيغمبر را ببيند خدا را ديده حالا معنيش را ياد بگيريد هركس پيغمبر را ديد خدا را ديده و اگر پيغمبر نبود خدا ديده نميشد شناخته نميشد هركس شناخت خدا را در رسول شناخت هركس ديد خدا را در رسول ديد اگر رسولي نبود شناخته نميشد خدا همينجوري كه اگر ايستاده نبود زيد ديده نميشد پس ميايستد اين ايستاده و ميگويد هركس مرا زيارت كند زيد را زيارت كرده در عرش خودش عرشش آن جايي است كه هست هرجايي كه هست اين ايستاده قائم مقام او است هركس مرا زيارت كند گويا زيد را زيارت كرده و اين گويا غير آن گوياهاي مردم است تو ملتفت باش انشاء اللّه اين ايستاده خود زيد است لكن اين گويايي كه ميگويد از اين جهت است كه زيد هم مينشيند هم ميايستد هم راه ميرود هم ساكن است اسم زياد داشت نه همين يك اسم را دارد نه همين يك كمال را دارد بينهايت اسم دارد حالا اگر يكي از آن كمالات بينهايت را ببيند كسي گويا همهاش را ديده پس گويا اگر قائم را ببيني قاعد را هم ديدهاي ببين زيد را اگر در يكي از احوالات او ببيني در ايستاده ببيني اگر در نشسته هم ببينيش ميشناسيش كه اين همان بود كه ايستاده بود اگر ركوع كند سجود كند باز ميشناسيش كه همان است پس زيد را اگر در حالتي ديدي گويا تمام حالات زيد را ديدهاي بعد او را در تمام حالاتش ميشناسي پس اين است كه فرمودهاند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه و بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه.
حالا ديگر ان شاء اللّه ملتفت باشيد كه كساني كه اينها را نميدانند اگرچه اينها را قبول كرده باشند كه مسلمان باشند لكن دخلي ندارد. ملتفت باشيد كه جمع كثيري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۶ *»
آمدند خدمت پيغمبر ميگفتند ايمان آوردهايم پيغمبر هم مسامحه ميكرد از ايشان قبول ميكرد وحي شد كه قالت الاعراب امنّا قل لمتؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا بگوييد اسلام آوردهايم ما قبول ميكنيم بله ديديد ما شمشير داريم ترسيديد و آمديد مسلمان شديد ديديد پول داريم به جهت طمع آمديد مسلمان شديد ديديد قوم و خويشي داريد كه مسلمان است از راه تعصب خويشي آمديد مسلمان شديد ما هم گفتيم شما مسلمان هستيد خونتان حرام است بر مسلمانان كه بريزند مالتان حرام است بر مسلمانان كه بخورند زنتان حرام است بر مسلمانان شما هم ايمن باشيد در اين اسلام خودتان پس مالتان مال خودتان است زنتان زنتان همين قدر كه اين را دارد اسلامتان درست است هر چيزي را اثري است اثر اسلام هم همين كه جانت محفوظ است با تو مينشينند برميخيزند معامله ميكنند وقتي ميميري در قبرستان مسلمانان خاكت ميكنند به قاعده مسلمانان با تو راه ميروند اين حقت و بس است همين براي تو اما اگر ميخواهي ايمان داشته باشي قل لمتؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم و هنوز ايمان داخل قلب شما نشده نميدانيد كي آمد كي چه گفت اصلش دليل راه نميبرند به زور آوردهايم شما را داخل مسلمانان كردهايم ملتفت باش انشاء اللّه دلت اگر زنده است و نمرده بيدارش كن و اگر مرده است كه حرفي با او نداريم انك لاتسمع من في القبور باري پس آن كسي كه ايمان در دلش ثبت نيست آن ثواب آخرت و جنت را به او نميدهند خدا است مگر رحمي بكند و به هركس كه بخواهد بدهد به هركه هم كه بخواهند بدهند ايماني مينويسند در قلب او و او هم مؤمن ميشود.
و انشاء اللّه ملتفت باشيد فكر كنيد هيچ تقليد كسي مكنيد تقليد حرفهاي مرا هم مكن خودت مجتهد شو لكن هر چيزي را بايد ياد گرفت تا مجتهد شد مجتهد ميرود پيش مجتهدي درس ميخواند و مجتهد ميشود. حرفي است ميان مردم و آن اين است كه اصول دين اجتهادي است يا تقليدي است همه ميگويند اجتهادي است خودش بايد اجتهاد كند و نميفهمند چه ميگويند و الحمدللّه چنان از حق و اهل حق دورند كه نميدانند چه ميگويند همينطور ميگويند ديگر در حق واقع ميشوند يا در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۷ *»
باطل واقع ميشوند اصول دين اجتهادي است راست است لكن آيا نه اين است كه مسائل اجتهادي را بايد رفت ياد گرفت تا مجتهد شد اصول دين تقليدي نيست اما بايد درس خواند ياد گرفت آن وقت تقليد نكرد مثل اجتهاد مجتهدين.
پس ملتفت باش كه ائمه و هريك از حجتهاي ساير انبياء هم همينطور بودند الاّ اينكه حالا ائمه تو تو را مستغني كردهاند از اينكه طلب كني ساير حجتها را، خودشان را بشناسي بس است عرض ميكنم نسبت قائم مقام خدا را حجت خدا را انشاء اللّه سعي كن و بشناس اگر خداش در آسمان است و اين حجتش در زمين است ايني كه در زمين است و آني كه در آسمان است بسا آن آسماني خبر از آني كه در زمين است نداشته باشد نهايت به كسي پيغامي داد براي اين آورد آمد يك پاره فرمايش كرد آن هم يادش رفت بسا آنكه تغييرش داد و جوري ديگر گفت اينجور خدا و اينجور رسول خدا به يك پول سياه نميارزد و اغلب مردم را عرض ميكنم كه انكاري از فضيلت ميكنند نه اين است كه پر تقصيري داشته باشند اينها بيچارهها واللّه خدا ندارند اگر خدا داشتند ميدانستند حجت خدا بايد خبر از خدا داشته باشد چون خدا ندارند ميگويند آني كه من خيال ميكنم كه او شريكي ندارد حالا كه شريك ندارد اميرالمؤمنين مثل او باشد شريك او ميشود بابا اميرالمؤمنيني كه خداش در مشرق و خودش در مغرب است نميشود يا او در زمين و خدا در آسمان نميشود باشد يا او در ظاهر باشد و خدا در باطن نميشود باشد بلكه عرض ميكنم كه ايشانند قائمين مقام خدا ببين كارهاي خودت نسبت به تو چطور است وقتي تو ميايستي تو ايستادهاي و تو اين ايستاده را از كتم عدم به عرصه وجود آوردهاي پس اين ايستاده را تو واداشتهاي و تو از عرصه عدم به وجود آوردهاي اما حالا كه چنين كردي كي ايستاده اينجا به غير تو كي ايستاده به غير آني كه واداشته ايستاده را پس ايستاده زيد است چنانكه نشسته زيد است فرق ميان زيد و اين ايستاده هيچ نيست چرا كه اگر زيد عالم است وقتي هم ايستاد عالم است اگر زيد چشم دارد وقتي هم ايستاد چشم دارد وقتي هم نشست چشم دارد زيد كر نيست و گوش دارد وقتي ايستاد گوش دارد وقتي هم نشست گوش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۸ *»
دارد پس وقتي خدا اظهار كرد حجتهاي خود را ديگر ميخواهي اميرالمؤمنين بگو ميخواهي امام حسن بگو همهشان نورند همهشان نور علي نورند همهشان يك طورند يك نورند يك روحند و يك طينتند همهشان اسماء اللّهند آيات اللّهاند همهشان حجهاللّهاند همه يداللّهاند عين اللّهاند خدا در ايشان از ايشان ظاهرتر است ميگويي نه آيه قرآن براتان نخوانم آيا ميگويي آيه قرآن دروغ است سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم در اصول كافي بابي است كه ميفرمايند آنچه آيات گفته خدا در قرآن ائمه طاهريناند صلوات اللّه عليهم اجمعين پس هر جا كه ميگويد آيات را آوردهام در ميان شما يعني ائمه هدي را آوردهام چنانكه بابي است در اصول كافي كه اُذُن اللّه ما هستيم چنانكه بابي است كه ميفرمايند عين اللّه ما هستيم همينطور جنب اللّه يد اللّه و هكذا ديگر كتابش را هم بخواهيد هست.
پس انشاء اللّه معلوم شد كه ايشانند آياتي كه در آسمان هستند و در زمين پس ايشان در آسمان هم هستند سنيها روايت كردهاند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفت حديث سنيها هم هست همان شافعي و مالكي اينها را گفتهاند تعجب ميكنم از منيها كه اينها را واميزنند پس ايشان واللّه در آسمانند و واللّه در زمين هستند چنانكه وقتي حضرت صادق صلوات اللّه عليه در مكه معظمه تشريف داشتند جمعي از اصحاب همراه بودند به كسي گفتند كسي اينجا هست يا نيست يعني سني مني اينجاها هست رفت و آمد گفت كسي نيست خلوت است فرمودند حرفي ميخواستم بگويم آيا شما ما را حجت بر اهل آسمان ميدانيد آنهايي كه بودند شيعه بودند كه راوي بودند عرض كردند بله فرمودند خدا اجل از اين است كه ما را حجت كند بر خلق آسمان و زمين و چيزي از اهل آسمان و زمين را از ما مخفي بدارد اين نميشود ملتفت باشيد پس مثل ايني كه در روي زمين آمده بودند و حجت روي زمين بودند و هيچ كس ايشان را نديد آيا ايشان هم هيچ كس را نديده بودند نه اينطور نيست اگر نشناسند كسي را كه هدايت او را نميتوانند بكنند هدايت كه ميكنند هادي بايد بشناسد مهتدي را شبان بايد بشناسد گوسفندهاش را شباني كه نميشناسد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۲۹ *»
گوسفندهاش را شبان نيست پس بايد بشناسد امام شيعيان خودش را چه بسيار جاها اتفاق افتاده كه فرمودهاند اسمهاي شيعيان ما در صحيفه نوشته شده و گاهي هم آن صحيفه را ميآوردند و واميكردند به دست شيعيان ميدادند پس ايشان در آسمان هستند به نص قرآن كه فرموده در قرآن سنريهم اياتنا في الافاق پس در آسمان آية اللّه است در زمين آية اللّه است و ايشانند آيات خدا در آسمان و زمين در آفاق و در انفس به طوري كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت خدايا به آل محمد مملو كردي زمين خود را و آسمان خود را همه جا حاضرند همه جا ناظرند مملو كردي خداوندا به وجود محمد و آل محمد جميع آسمانهاي خود را و زمين خود را.
پس امام خود را بشناس اما شناختنش همين جوري است كه عرض ميكنم و راهش همين است كه عرض كردم اگر ميگويي نيست اين جور برو بگرد راهي ديگر پيدا كن هرجايي بروي راهي به دستت نميآيد برميگردي و آن چيزي كه راه اين است هميني است كه عرض ميكنم به اصطلاح نحو ميگويند قائم خبر زيد است و چه اصطلاح خوبي است گويا از حضرت امير است اين اصطلاح زيد قائم است را كه ميگويي اين قائم است را عربها ميگويند خبر زيد زيد خودش مبتدا است قائم است خبرش فارسي ميگويي زيد ايستاده است اين ايستاده خبر زيد است چرا كه خبر ميدهد از زيد زيد چشمش مثل چشم من است ابروش مثل ابروي من است خلقش مثل خلق من است روايت ميكند از زيد تعجب است كه اگر بنشيند باز نشسته روايت ميكند از زيد و چنانكه نشسته هم روايت ميكند اگر هم راه برود روايت ميكند همه اينها خبرهاي زيدند.
پس بدانيد حجتهاي خدا همه همينطور روايت از خدا ميكنند مثل اينكه ايستاده از زيد روايت ميكند عين خدا نيستند چرا كه يكي نيستند و خدا يكي است و حجتهاي خدا بسيارند پس اينها عين ذات خدا نيستند چرا كه متعددند اما حالا كه عين ذات خدا نيستند آيا غير خدايند حاشا ما علي را خدا نميدانيم از خدا هم البته جداش نميدانيم جداش بدانيم خيلي بيمروتي است حالا جدا بدانيم پس از كجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۰ *»
آمده است پس ما علي را خدا نميدانيم از خدا هم البته جدا نميدانيم چنانكه در آن حديث مفضل ميفرمايد هو هي شهوداً و عياناً و وجوداً و اثباتاً و ليس هو هي احاطةً و كلاً و جمعاً به همين مضمونها فرمايش ميفرمايند باري ديگر اينها براي عوام حجت نيست چرا كه نميفهمند.
پس ايشانند ظاهر خدا ايشانند ظهور خدا و همينكه ميفرمايند ما ظاهر خداييم تو بدان ذات خدا نيستند ايشان حركت ميكردند ذات خدا متحرك نيست پس ايشانند ظهورهاي خدا گاهي پنهانند گاهي آشكار گاهي بايد ايمان بياري به ظاهر ايشان چنانكه بايد ايمان بياري به باطن ايشان چرا گاهي ظاهر شدند گاهي پنهان به جهتي كه ايشانند اسمهاي خدا و اسمهاي خدا ظاهر است و باطن است گاهي رفتند به باطن تا تمام كنند بطون و بواطن را گاهي ظاهر شدند در ميان مردم تا حجت خدا را تمام كنند بر اهل روزگار گاهي جلو افتادند تا اسمي از اسمها را بنمايانند و اسم اول خدا باشند گاهي آخر افتادند تا ختم به ايشان شود و اسم آخر خدا باشند اين است كه در زيارتشان ميخواني بكم فتح اللّه و بكم يختم پس چون خدا به ايشان افتتاح كرد ملكش را اسمش اول شد به ايشان ختم كرد ملكش را اسمش آخر شد گاهي ظاهر شد گاهي باطن شد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۱ *»
چهارشنبه ـ 8 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود آن طوري كه خودش بود گفت من چه طورم فكر كنيد انشاء اللّه خدا خودش بهتر ميداند از مردم كه چه طور است خدا خودش بهتر خود را ميشناسد از ديگران پس آن طوري كه خود خود را تعريف كرده بهتر است از آن تعريف كردن ديگران خودش خودش را همچو بيان كرده گفته خدا خودش نور آسمان و زمين است و طور و طرزش اين است كه مثل چراغداني است ديگر حالا يك كسي خيال كند و در دلش چيزي بيايد كه اين چه مثلي است كافر هم ميشود بشود مردم اينها را نديدهاند نديده باشند در احاديث بسيار است احاديثش در اصول كافي است كه خدا خودش را آن طوري كه وصف كرده دوست ميدارد او را وصف كنند چنانكه باز در احاديث بسيار است كه خدا دوست ميدارد كه از راهي كه او دوست داشته او را بپرستند نه از راهي كه خودشان خواستهاند شيطان عرض كرد خدايا مرا از سجده آدم معاف بدار او از گل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۲ *»
است مرا از آتش خلق كردهاي تكبرم مانع است كه براي او سجده كنم تو مرا معاف بدار اين قدر تو را عبادت كنم كه تمام ملائكه تو متحير شوند وحي رسيد هاتفي ندا داد به گوشش رساندند كه من هيچ احتياجي به عبادت هيچ كس ندارم لكن من دوست ميدارم كه از راهي كه ميگويم بياييد بياييد آنطور نميكني به جهنم برو به درك اسفل.
حالا فكر كن و بدان همينطور خدا از راهي كه خود را شناسانيده ميخواهد شناخته شود آن را دوست ميدارد ديگر حكما چه طور گفتهاند گفتهاند وجود چه طور است هر طوري هست باشد حكما نه پيغمبر ما بودهاند نه امام ما نه ادعاي عصمت كردهاند الحمدللّه حكما اشتباه كردهاند حالا آن طوري كه خدا خودش خود را تعريف كرده گفته خدا نور آسمان و زمين است طور و طرز آن نور اين است كه مانند چراغداني است كه در آن چراغي باشد بر روي آن چراغ شيشهاي باشد مردنگي باشد كه آن مردنگي مثل ستارهاي درخشان است و همه آنها در خانههايي چند هستند في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال در خانههايي چند هستند كه در آن خانهها هيچ نيست به جز ذكر خدا در شرقش در غربش در زمين او در آسمان او هيچ پيدا نميشود مگر ذكر خدا به خلاف اينجاها كه اينجا خانههاش سنگ است و كلوخ است و نبات است و حيوان است و عمداً اينها را به لفظي ميگويم كه وحشت نكنيد لكن توش كه فكر ميكني خيلي چيزها به دستت ميآيد پس دقت كن انشاء اللّه ببين در آن خانهها به جز ذكر خدا هيچ نيست تمامش ذكر خدا است به هر سمتش نگاه ميكني خدا پيدا است در شرقش نگاه كني خدا پيدا است در غربش نگاه كني خدا پيدا است در زمين او خدا پيدا است در آسمانش خدا پيدا است در هواش خدا پيدا است همه جاش انسان را به ياد خدا ميآرد در حديث فرمودند جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا ميآورد همينجور مطلبها است شما را به ياد خدا ميآرد انشاء اللّه داشته باشيد.
پس اين خانهها نيست هيچ در آن مگر ذكر خدا مثل اين حكايت اين است مثل است چون وحشت ندارد مثل عرض ميكنم و اين عادت خدا است عادت انبياء است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۳ *»
عادت اولياء است عادت هركه از جانب خدا است اين است كه در مطلب خود مثل ميزنند خدا هم مثل ميزند ميفرمايد و تلك الامثال نضربها للناس براي مردم مثل ميآوريم براي صاحبانش مثل است مطلب را هم ميفهمند براي ديگران هم راه گريزي نيست ميگويد من كه چيزي نگفتم چراغ گفتم چراغدان گفتم پس مثلي عرض كنم تا بداني انشاء اللّه كه چه جور است كه در آن خانهها به جز ذكر خدا چيزي نيست.
فكر كن شخصي را كه گاهي ميايستد اسم او ميشود ايستاده گاهي مينشيند اسم او ميشود نشسته گاهي ركوع ميكند اسم او ميشود راكع گاهي به خاك ميافتد اسم او ميشود ساجد و هكذا اينها اسمهاي متعدد است قائم يعني آنيكه ايستاده يك جور هيئتي دارد آني كه نشسته هيئتش جوري ديگر است آنكه راكع است هيئتش مثل دال است آنكه به خاك افتاده هيئتي ديگر است پس اينها چهار صفتند چهار اسمند يا بگو چهار قالبند چهار خانهاند فرق نميكند پس اينها خانههايي چند هستند و اسمهايي چند هستند تو يك خورده فكر كن ظاهر اينها را باطن اينها را بالاي اينها را پايين اينها را مشرق اينها را مغرب اينها را ببين به غير از آن شخصي كه مثل عرض كردم آيا هيچ كس هست ببين آن شخصي كه ايستاده اين هيئت ايستاده غباري نيست كه از غير خودش آمده باشد رنگي نيست اين هيئت كه اين را در نيلي فرو برده باشيم رنگش را از نيل گرفته باشيم هرچه ميخواهي فكر كن در تمام آسمان و زمين و اين دنيا فكر كن چيزي به اين ايستاده بخواهي بچسباني نميشود چسباند اين ايستاده هرچه دارد مال آن شخص ايستاده است اين ذكري است از او خبري است از او هيچ يافت نميشود در اين مگر ذكر آن شخص سرش سر او است پاش پاي او چشمش چشم او گوشش گوش او است حرفش حرف او است خلقش خلق او است خويش خوي او است معامله ميكند او معامله ميكند ترك معامله ميكند او ترك ميكند هرچه ميكند او كرده پس ذكر او است پس خانههايي چند هستند كه ذكر خدا در آن خانهها است هرچه بگردي كه ذكري از خلق در آنها پيدا كني نميتوان پيدا كرد بعينه مثل اينكه وقتي زيد ايستاد يا نشست يا خوابيد يا راه رفت يا ساكن شد در توي اين خانههاش در اين اسمهاش در اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۴ *»
حالتهاش هرچه بگردي عمرو پيدا كني بكر پيدا كني غباري از خارج عالم زيد پيدا كني هيچ در آن نيست.
پس اين خانهها خانههايي است كه هيچ جاش نيست كه خدا نباشد و خدا داخل است در همه اين خانهها نه مثل داخل شدن هيچ چيز در هيچ چيز و بيرون است از همه اين خانهها نه مثل بيرونبودن چيزي از چيزي ميگويم مثل همه چيز است ميگويم مثل هيچ چيز نيست و معما به نظر ميآيد تمام علم دين و مذهب را خدا معما قرار داده خودشان براي خودشان كه حرف ميزنند هيچ معما نيست لكن حرف كه ميزنند عمداً معما ميگويند به جهت آنكه مطلبشان را نفهمند مردم و هم منافق و هم كافر محروم باشد عرض كردم داخل است نه مثل داخل شدن شما در مسجد بله چنين است اما نه اين است كه نمونه در عالم نداشته باشد اگر در وجود خودتان نمونه نداشت در بيرون نمونه بود ما نميتوانستيم بفهميم و تكليف بايد ساقط باشد و حال آنكه تكليف كردهاند كه بفهم پس بدان آيت اين حكايت در آفاق هست سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم هم در آفاق هست هم در انفس در انفس آيت واضح همين بود كه عرض كردم شخصي است گاهي ميايستد گاهي مينشيند گاهي راه ميرود گاهي ساكن ميشود ايني كه ساكن ميشود ايني كه راه ميرود جوري ديگر است آني كه ساكن است جوري ديگر است آني كه مينشيند جوري ديگر است پس اينها جور بجورند متعددند اينها يكي نيستند اگر اين نشسته مثل آن ايستاده بود دو چيز نميشدند پس آنها دو تا هستند سه تا هستند چهار تا هستند شمرده ميشوند لكن اينها اسمند براي آن كسي كه مسمي است داخل در اينها است لكن نه مثل تويي كه داخل مسجدي چرا كه تو وقتي ميايستي تو ايستادهاي هيچ غباري دور تو را نگرفته كه تو بايستي هيچ قبايي از خارج نبايد بيارند كه تو بپوشي كه بايستي هيچ از خارج نبايد به تو بدهند كه ايستاده باشي بلكه خودت وحدك لا شريك لك بدون شريكي وكيلي ايستادهاي تو ميايستي حالا كه تو ميايستي تو در اين ايستاده از خود اين ايستاده ظاهرتري تو در اين ايستاده از خود اين ايستاده بهتر ايستادهاي پس هيچ كس نايستاده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۵ *»
مگر آن زيد مگر آن شخصي كه ايستاده چرا كه اگر يك غباري به خود گرفته بود ميگفتم به واسطه آن اين ايستاده پيدا شده پس اين هيئت ايستاده نبود واضح است و بيّن.
اين است كه غلوها برداشته ميشود تقصيرها هم برداشته ميشود اگر كسي اين مطالب را نداند و بگويد اميرالمؤمنين خودش چيزي از جايي ديگر آورده غير از پيش خدا و چيزي دارد از غير خدا غلو ميشود علي اللّهي ميشود و همچنين اگر نفهميد اينها را و نداند اين مطلب را و انكار كند اينها را و بگويد علي چيزي ندارد و كاري نكرده اين تقصير است مني ميشود و بدتر از سني ميشود پس نه غلو بايد كرد نه تقصير طور واقعش اين است كه حضرت امير اسم خدا است خبري است از جانب خدا خبر خدا است خودش ميفرمايد اي نبأ للّه اعظم منّي او است كه خبر از خدا آورده و خودش خبر خدا است و اگر از خدا خبر نداشت نميتوانست از خدا خبر بدهد خبر دارد يعني آنچه او كرده اين از او خبردار است ميبيني كه خبر آورده از خدا پس از پيش خدا آمده اگر كسي از جايي نيامده باشد هيچ خبر از آنجا ندارد و حجتهاي خدا اگر مثل ساير مردم خبر از خدا ندارند چرا ميگويند ما حجتيم و اگر حجت نيستند پس چاپ زدهاند به مردم و اگر اين شبهه بيايد اينجا را هم باز خودهاشان رفع كردهاند به اين طور كه خدايي كه دارم كه حاضر است و ناظر است و هادي است اگر اين آمد چاپ بزند آن خدا چرا مهلت داد چرا گذارد فريب بدهد مردم را حالا كه گذارده و برنداشته تسديد كرده باقي گذارده به خاطرجمعي خدا ميدانيم كه از جانب خدا است.
باري پس ملتفت باشيد اين شخص ايستاده هيچچيز از غير عالم خودش نميگيرد پس اين ايستاده را از غير عالم خودش نگرفته آيا هيچ چوبي گرفت واداشت كه ايستاده باشد نه آهني را گرفت واداشت كه ايستاده باشد نه پس از خارج وجود خود نگرفت چيزي كه آن را ايستاده اسم بگذارد خودش ايستاده اما خودش نايستاده حالا اين معما است بله شما انشاء اللّه اهل معما بشويد و حل معما كنيد ميگويم خودش نايستاده دليلش اين است كه اگر اين هيئت ايستاده پوشانيده بود زيد را و زيد پيدا نبود و هيئت ايستاده پيدا بود بايد وقتي زيد مينشيند ديگر ما نشناسيمش پس هيئت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۶ *»
ايستاده قايمش نكرده زيد را و اگر يافتيد اين را حالا ديگر نمونه دستتان باشد كه در اخبار هرجا اينجور الفاظ ببينيد بدانيد همچو چيزها ميخواهند بگويند مثلاً علي باب خدا است يا علي باب پيغمبر است و امثال اينها هرجا اينجورها است همچو چيزها ميخواهند بگويند پردههايي كه در عالم خلق معروف است پردههايي است كه ميپوشاند چيزي را و خودش پيدا است خدا هم پرده دارد اما پرده خدا پردهاي نيست كه او را بپوشاند پرده خدا خدا توش پيدا است پردههاي خدا بسيار است خدا براي خود حجابها ميگيرد ميفرمايد خدا است محتجب و ماييم حجب او ما حجابهاي خداييم و خدا محتجب است باز ميشنوند مردم اينها را مردم خيال ميكنند كه خدا خودش را آن پشتها قايم كرده و ديگر پيدا نيست خدا همچو نيست آيا بايد تمام خلق پيدا باشند و اما خدايي چيزي پيدا نيست بدانيد كه همچو نيست پس حجاب بودن ايشان را بدانيد حجابند يعني باب اللّهند يعني اين حجاب را خدا به خود گرفته كه تو ببيني او را اگر نميگرفت نميتوانستي او را ببيني باز در همان مثل فكر كن فرض كن شخص زيد باشد لكن نه ايستاده باشد نه نشسته ببين آيا ميتواني ببيني او را پس اين حجاب ايستاده را به خود گرفته كه تو ببينيش پس اين ايستاده رخساره آن شخصي است كه به اين او خود را به تو نموده و اين ظاهر او است كه به تو نموده و خودش در اين ظاهر از اين ظاهر ظاهرتر است به دليل اينكه اين پرده جلو او را نگرفته اگر اين پرده روي او را گرفته بود وقتي مينشست بايد ديگر نشناسي اين زيد است و حال آنكه هركس زيد را هر شخصي را در حالت ايستادگي ببيند وقتي هم مينشيند ميداند اين همان است و همچنين اگر بخوابد باز زيد است لاغر شود زيد است چاق شود زيد است اين عالم است زيد است جاهل است زيد است و هكذا ذات در پس پرده نميرود قايم شود ذات پردهدر است الذات غيّبت الصفات پس ذات ميدرد پرده صفات را واللّه آن كسي كه محتجب است دريده حجابها را اما چه فايده مردم نميبينند او دريده و كسي را هم كه بخواهد ببرد پيش خودش ميبرد پس اين پردهها دو رو دارند يك روشان براي كفار و منافقين است يك روشان براي مؤمنين است پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۷ *»
حجتهاي خدا بابي هستند دو رو دارند يك درند بابي هستند ظاهري دارند و باطني باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ظاهرشان مردم را به عذاب مياندازند واقعاً اگر نيامده بودند ميان مردم اين كفرها و نفاقها هيچ در ميان مردم نبود بابي است ظاهرش تمامش نقمت است و عذاب اما براي كفار و منافقين و كساني كه غرض و مرض دارند و باطنش تمامش رحمت است و نعمت براي مؤمنين همين كه ميشنيدند منافقين خدا حجاب دارد و بايد دعوت كرد او را ميروند از پس پرده جسم هم او را ميخوانند اما خدايي چيزي نميبينند اين پرده جسم ظاهرش عذاب است براي منافقين آني كه درش هست آن رحمت است تو انشاء اللّه فكر كن ببين شخص ايستاده در ظاهر اين ايستاده ايستاده در باطن اين ايستاده ايستاده فكر كن ببين روح اين ايستاده مال كيست مال او است فعلش مال او است از غير او بخواهيم تجسس كنيم چيزي پيدا كنيم در اين ايستاده كه مال صاحبش نباشد اگر تفحص كني تجسس كني در خلال ديار اين ايستاده به غير از آن شخص كسي را بخواهي بيابي نخواهي يافت ظاهرش غير ظاهر او است؟ نه، باطنش غير باطن او است؟ نه، ظاهرش ظاهر او است باطنش باطن او است سرش سر او است پاش پاي او است خلقش خويش كرمش تمام آنچه دارد تمامش مال او است واقعاً حقيقةً و او اصل است حقيقةً او اگر نبود اين نبود او اگر نباشد اين نميتواند باشد اين ايستاده از خودي خود هيچ ندارد و خودش اگر زباني بيرون بيارد وقتي به زبان خودش حرف بزند و بگويد من از خودي خودم هيچم ببينيد حقيقةً هيچ اغراقي هم نكرده حقيقةً هيچ است بله به آن شخص هستم به آن شخصي كه اين ايستاده را احداث كرده هستم فكر كن در خودت كه آن شخصي كه خودم هستم خودم خودمم آن من غير نشستهام غير خوابيدهام البته اينها همه به او هستند هر يكي غير ديگري هستند اما اگر او نبود چطور اينها بودند لولا انت لمادر ما انت اگر تو نبودي من نبودم وقتي من نباشم چه چيز را ميتوانم بپوشم اگر او نبود ما نيست بوديم نابود بوديم و اگر چنين است پس در خلال ديار ظهورات به جز ظاهر چيزي نيست و ظاهر در ظهور مستور نيست طوري است كه كأنه عرق كرده تراويده بيرون آمده پرده را دريده آمده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۸ *»
بيرون پرده آن شخص پرده ايستاده را دريده كه بر روي او كشيده نشده پس خودش بيرون آمده پس خودش پيدا است.
حالا عرض ميكنم كه بر همين نسق بدانيد كه آنهايي كه عارفند وقتي ميروند ديدن يكي از اولياء زيارت خدا ميكنند واللّه هرچه عوض بدهند به ايشان بگويند ما اين پول را ميدهيم تو دست از اين بردار تمام دنيا را طلا كني نقره كني به آنها بدهي كه اينها را بگير و اين مسأله را نداشته باش يا آنجايي كه ميخواهي بروي مثلاً مرو واللّه عوض نميكنند چرا كه اين را دارد خدا دارد و هركه خدا دارد دنيا و آخرت دارد اكسيري است كه هركه آن را دارد چون تو دارد همه دارد ديگرش معلوم است هيچ نبايد و واللّه اين فكر را هم نميكنند آنها توي حظ خودشان حظ ميكنند بيفكر بله وقتي ميخواهند جواب مردم را بگويند ميگويند چون دارند خدايي كه داراي همه آسمانها و زمينها است او را عوضش نميكنند به طلاها و نقرهها چرا كه اگر او بخواهد اينها را به كسي بدهد ميدهد نخواهد نميدهد باري مطلب اين است كه هر ظاهري لامحاله بايست به ظهوري ظاهر باشد و در آن ظهور ظاهرتر از ظهور باشد يك خورده دقت كنيد كه اين حرفهاي من خيلي دقت ضرور دارد مثل درس بسيار دقيقي هم هست كم به گوش مردم خورده اگر اينها را ياد ميگيري تا قيامت همراهت ميآيد ياد نميگيري هيچ نداري.
باري پس هيچ چيز خدا خلق نكرده كه بيصفت شناخته شود و هيچ چيز خدا خلق نكرده كه بدون اسم شناخته شود هيچ چيز نميشود بيصفت شناخته شود عرض كردم محض مثل و من هيچ خيال نميكنم كه مثل پست نزنم كه مردم ميل نكنند حالا گاه است من مثل به سنگ ميزنم نقلي نيست اگر بخندند خدا هم مثل زده به بعوضه و منافقين خنديدند كه اين چه مثلي است ضرب اللّه مثلاً ما بعوضة فما فوقها ميخواهم به فيل مثل ميزنم ميخواهم به پشه پس اگر سنگي هست يا ميجنبد يا ساكن است تو سنگي در خيال خودت فكر كن باشد كه نه نجنبد نه بجنبد ببين ممكن است چنين چيزي نه اگر سنگ هست يا ميجنبد يا نميجنبد جنبش او غير از سكون او است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۳۹ *»
سكون او غير از جنبش او است اينها دو تا هستند تعجب اينكه سنگ هم يكي است اينها هم دوتايند اينها اسم سنگند پس سنگ را ميگويي ميجنبد اين را عربيش ميكني ميگويي الحجر متحرك يا الحجر ساكن، الحجر متحرك يعني سنگ ميجنبد اين ميجنبد خبر سنگ است سنگ مبتدا است مبتدا است يعني يك نفر است اين خبر او است يعني اين خبر از او ميدهد و اين منافات ندارد كه خبر ديگر هم داشته باشد ساكن هم خبر او است اين خبر او است چه طور خبر ميدهد ميگويد سنگ خيلي صلب است اين به پهلوي هركس بيايد او را ميآزارد وقتي ساكن است باز اين ساكن است خبر سنگ است همان جور روايت ميكند از سنگ و اين دو خلافي در خبرشان نيست هر دو از يكجا روايت ميكنند هر دو ميگويند سنگ يكي است هر دو ميگويند ما خبر دهنده از سنگيم من به اين دو صفت مثل ميزنم ديگر تو فكر كن ميخواهد دو صفت داشته باشد ميخواهد سه صفت ميخواهد نود و نه صفت ميخواهد هزار و يك صفت داشته باشد همه روايت از صاحب اسم ميكنند كه او يكي است.
پس خدا بود و نود و نه اسم داشت خدا نود و نه تا نبود همه اين اسمها ميگويند خدا يكي است خدا صد و بيست و چهار هزار اسم دارد و آنها همه همزبان ميگويند خدا يكي است و اختلاف نميكنند هرگز نخواهيد يافت اهل حق را كه نزاع داشته باشند جدال داشته باشند مگر در نظريات كه آن نظريات در انبياء هم هست موسي كاري ميكند خضر كاري ديگر ميكند كارهاي خضر را موسي واميزند و منافي است با آنچه به نظر موسي آمده ائمه هم اينجور منافيات را داشتند و ميكردند لكن اين دوست او است مكرِّم او است معظِّم او است پس ملتفت باش انشاء اللّه عرض كردم هر چيزي را حتي سنگي را كه تو ميشناسي به ظهور او او را ميشناسي اگر ظاهر است به حركت او را به حركت ميشناسي اگر ظاهر است به سكون او را به سكون ميشناسي و اگر اينها را اينجا ميفهمي آنجا نميفهمي بدتر ميشود خدا ميگويد تو در سنگ يافتي دو اسم دارد و اين دو حاكيند از او راويند از او چرا آنجا ياد گرفتي و پيش من كه آمدي مثل خر در گل مانده بودي من هم حجتهاي خودم را از پيش خودم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۰ *»
فرستادم از جاي ديگر نفرستادم پس اگر ميخواهي شيعه شوي و ديندار باشي ميخواهي از آن اعراب نباشي كه اسلام ظاهر داشته باشي و اين اسلامهاي ظاهر مردم مفت كساني است كه اهل دينند اگر نباشند اهل ظاهر كه ظاهراً مسلمان باشند كي قصابي ميكند كي نانوايي ميكند كي بقالي ميكند چهار نفر مؤمن كجا ميتوانند دنيا را تعمير كنند پس اين اسلامهاي ظاهر مفت آنهايي كه اهل دينند كه اين كارها را ميكنند لكن اينها به كارشان ميآيد اما در آخرت آن قدري كه اين ساعت سازهاي فرنگي ساعتسازي به كارشان ميآيد در آخرت اعمال اينها هم به كار اينها ميآيد خدا فرنگي را خلق ميكند بايد ثمري داشته باشد ثمري دارد ثمرش اينكه ساعت خيلي خوب در دنيا باشد كه به كار مؤمن بيايد چيت خيلي خوب در دنيا باشد كه به كار اهل ايمان بيايد اينهايي كه خلق كرده تماماً عملهاند اكرهاند براي رفع احتياج مؤمن ربنا ماخلقت هذا باطلا خدايا باطلي خلق نكردهاي حقي خلق كردهاي اينها همه عملهاند اكرهاند خلقش كرده ساعت را بسازد ميخواهد كافر باشد ميخواهد مؤمن باشد.
باري ميخواهي اكتفا نكني به ظاهر اسلام و در دلت بنشيند ايمان ببين كساني را كه خدا ميفرستد همه را از جانب خودش ميفرستد و هرچه را كه خودش دارد به آنها داده آنچه دارند هيچ از شيطان داخلش نيست شرك شيطان در آنها نيست آنها كه هستند طيبين و طاهرينند اولشان ذكر خدا است آخرشان ذكر خدا است هيچ ندارند مگر ذكر خدا راه ميروند به امر خدا بالا ميروند به امر خدا پايين ميآيند به امر خدا ميخورند به امر خدا ميخوابند به امر خدا نفس ميكشند به امر خدا.
پس ملتفت باشيد انشاء اللّه كه اسم همه جا همينجور است خدا حجت خود را اينطور تمام كرده كه همه چيز به صفتش شناخته ميشود خدا هم ميگويد من طرح تازهاي ميان شما نياوردم من هم همانجور اصطلاحي كه خودهاتان داشتيد تكليفتان كردم لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها اصطلاح شما همين بود كه شخص را به صفت بشناسيد من هم شخص خود را به صفت شناسانيدم صد و بيست و چهار هزار صفت فرستادم يا دوازده صفت قرار دادم يا نود و نه صفت يا هزار و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۱ *»
يك صفت قرار دادم اين عالم بزرگ نمونه آنجا است آنجا چون دوازده امام بود خدا اين بروج را دوازده تا قرار داد تا مطابق با آنجا باشند پس چنانكه در اين دوازده برج ما تميز نميدهيم آنها را مگر شمسي باشد كه اينجا بگردد در هر برجي اسمي پيدا كند آنجا هم شمس نبوت را پيغمبر را ميگرداند ميفرمايد و تقلّبك في الساجدين ميفرمايد اولنا محمد اوسطنا محمد اخرنا محمد كلنا محمد صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين پس ايشانند اسمهاي خدا و خدا به اسم خود شناخته ميشود چنانكه تو به اسم خود شناخته ميشوي لكن خدا كه ميشنوي نه آن اسم جامد را ميگويم بلكه اسم مشتق را ميگويم چرا كه اسم جامد از براي خدا نيست حتي آنكه شيخ بهايي گفته و بد عبارتي هم نيست همين لفظ خدا هم جامد نيست خدا يعني خود آي خود آمده كسي ديگر او را نياورده مردم ديگر را خدا آورده خدا را كسي نياورده خود آمده خودآي است خدا همه جا اسمش با مسمي است لكن اسمها همهجا غير از خدا است همه جا اسمها غير از صاحبان اسم است اما اين غيرها را ملتفت باشيد چهجور غير بودن است اگر بنات بازي نباشد و چرت نميزني عرض ميكنم ملتفت باشيد اينها را بازي نگيريد چرت نزنيد دلتان را درد بياريد كه اين حرفها را هيچ جا نخواهيد شنيد لكن طباع مردم جوري است كه اگر ببينند جايي سازي تنبكي بازييي است ميروند و دل ميدهند و چرت هم نميزنند بلكه از خواب بيدار ميشوند بلكه همراه آنها ميرقصند لكن جايي بناي حرف حق زدن باشد هي چرت است كه ميآيد حرف شيرين قرارش است كه خواب ميآرد حرفهاي به اين خوبي ديگر هيچ جا خدا خلق نكرده معذلك خواب ميروي.
باري ملتفت باشيد پس اسمها غير از صاحبان اسمند لكن غيرند به اين معني غيرند كه اين شخص اينجا است و آن آنجا و غير همند اين يك جور غيريتي است يك غيري است متعارفي كه اين شخص اينجا است آن آنجا اين غير به اصطلاح اهل حق به اصطلاح خدا و رسول اين غيرهاي متعارفي را غيرهاي عزلت ميگويند به اصطلاح اينها بينونت عزلت دارند يعني اين دو نفر غير يكديگرند اگر يكيشان را اكرام كني اكرام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۲ *»
يكي ديگر نميشود يكيشان را اهانت كني اهانت به يكي ديگر نميشود اين دو علت و معلول نيستند اينجور غيرها ميان خدا و حجتهاش نيست كه خدا بالاي سر نشسته باشد و آنها پايين پا اينجور غير نيستند عين هم نيستند پس چطورند؟ غيرند اما غير صفت اين صفت او است اما آن به اين نبسته اين به آن بسته اين ايستاده اسم تو است تو به اين نبستهاي اين به تو بسته پس حجتهاي خدا صلوات اللّه عليهم تمامشان خدا را ميشود در آنها ديد پس تمامشان غير خدايند اما صفت خدايند غير صفتي نه غير عزلتي به خلاف مردم ديگر و چيزهاي ديگر درند ديوارند سنگند كلوخند زميناند آسمانند دخلي به خدا ندارند آنها نيامدهاند از جانب خدا ايشان از جانب خدا آمدهاند و غير خدا نيستند و عين خدا هم نيستند غير خدا نيستند همينطوري كه وقتي تو ميايستي ايستاده غير تو نيست تويي وحدك لا شريك لك اما غير تو است به اين معني كه اين بسته به تو است اگر عين تو بود بسته به جايي نبود پس اين غير تو است كه بسته است به تو لكن تو بسته به اين نيستي پس تو عين ايني وجوداً و عياناً و اثباتاً هر امري هر نهيي كه اين بكند تو كردهاي اين است كه اگر كسي عارف شد وقتي مصافحه ميكند با پيغمبر با خدا مصافحه كرده و واللّه مصافحه كردن با خدا همينجور است وقتي كسي حرف ميزند با پيغمبر همان واللّه با خدا حرف زده اگر كسي به او ميدهد چيزي به دست خدا ميدهد اگر ميگيرد چيزي از دست او از دست خدا گرفته.
پس بدانيد كه حجتهاي خدا عبادي هستند مكرمون هيچ از خود ندارند مجبولند بر عصمت قيام تو مجبول است و ملتفت باش ميگويم مجبول است مجبور نيست پس ميگويم مجبول است قيام تو بر اطاعت تو تو هر طوري خواستي ايستادي اگر نخواستي بنشين رأيت قرار گرفت باز بايستي بايست اين ايستاده خودش خلاف نميتواند بكند مجبول است بر اطاعت خلافكن نيست اين صفت تو است اسم تو است اسم خلافكن با مسمي نيست صفت خلافكن با موصوف نيست پس حجتهاي خدا مثل ائمه هدي صلوات اللّه عليهم صفة اللّهند آيات اللّهند اسماء اللّهند نميشود خلاف با خدا داشته باشند راهش پيش پات هست تو سعي كن پيش بيا اينها چون
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۳ *»
صفةاللّهند نيست در ايشان به غير از خدا چيزي حالا كه نيست پس توي چشمشان خدا ميبيند توي گوششان خدا ميشنود ديگر حالا شايد گوششان چيزي را نشنيد آيا ميشود خدا چيزي را نشنود اگر كسي ديده باشد حديث نورانيت را كه حضرت امير ميفرمايد ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي اي سلمان و اي اباذر هركس هر طوري كه مرا شناخت يعني آن حقيقت را شناخت خدا را شناخت و هركس خدا را شناخت مرا شناخت چنانكه هركس سنگ را شناخت يا در حال حركت شناخت يا در حال سكون همينطور معرفت ايشان معرفت خدا است ديگر معرفتي براي خدا نيست مگر محمد و آلمحمد: پس محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم نيستند مگر معرفة اللّه حالا كه اينطور است معلوم است هركس ايشان را بشناسد خدا را شناخته پس اگر شناختي ايشان را حالا ديگر سؤال نميكني كه چيزي را ايشان ميدانند يا نميدانند آيا خدا چيزي را ميداند يا نميداند مگر چيزي از نظر خدا ميشود مخفي باشد ايشان قدرت خدايند اينها را كه صريح فرمودهاند داد زدهاند توي كتابها نوشتهاند و آمده در ميان شيعه و منيها حالا واميزنند ايشانند چشم خدا پس ايشان مغز چيزها را ميبينند ايشانند گوش خدا ايشان صداي دبيب نمل را در شكم سنگ ميشنوند صداي هركس را همين كه نيت كند قصد كند با خبر ميشوند ميخواهند اجابت ميكنند ميخواهند نميكنند پس ايشان نميتوانند حاضر باشند همه جا كه بنا گذاشتهاند ميگويند و شنيدهام گفتهاند يا حار همدان من يمت يرني را شعري است از حكما و حديث نيست حضرت امير كجا ميتواند همه جا حاضر بشود بابا همه علما آمدند و گفتند و كسي نتوانست وابزند حالا تازه اين ابنالشيطان پيدا شده و اينها را واميزند ميگويند حضرت امير يك بدن يك ذرع و نيمي بيشتر نيست اين معقول نيست كه در حال واحد در جنوب باشد در شمال باشد در مشرق باشد در مغرب باشد عرض ميكنم واللّه هرجايي هرچه ميشود تا نباشد نميشود موجود شود اينهايي كه واميزنند حديث نميخوانند و اگر اين ابنالشيطان بگويد حديث است يقيني نيست كه از ايشان صادر شده باشد من آيه قرآن است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۴ *»
ميخوانم آيا قرآن را هم ميتواني وازني اي حرامزاده ابن الشيطان خدا ميفرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اين ديگر قرآن است كدام حرامزاده ميتواند وازند قرآن را در قرآن هرجا فرموده فرموده آياتم را نمودهام آياتم را آوردهام آيات را معني كردهاند در اصول كافي بردار بگرد ببين چقدر احاديث وارد شده كه آيات خدا ائمه طاهرينند صلوات اللّه عليهم و آيات خدا كه در آفاق و در انفس همه جا هست پس ايشان حاضرند همه جا نه همين پيش مردهها هست حالا كه فرمودهاند بر سر هر محتضري حاضر ميشود به جهت اين است كه وقتي آدم ميميرد وقتي قطع نظر كرد از جميع چيزها از جميع طبيبها و علاجها نااميد شد از جميع علاجها كه قطع طمع كرد ايشان را ميبيند پس نه اين است كه حضرت امير اينجا نيست اينجا هم كه قطع طمع شد از خلق حضرت امير را ميبينند پس نه همين پيش مردهها بايد حاضر باشد پيش زندهها هم حاضر است حديث در اصول كافي است كه حاضر است در همه جا مطلع است بر همه چيز حضرت صادق طواف ميكردند فرمودند كسي نيست اينجاها عرض كردند خير كسي نيست فرمودند گمان ميكنند مردم كه خدا حجت ميكند كسي را بر اهل آسمان و زمين و چيزي را از او مخفي ميدارد آن وقت فرمودند ماييم حجت بر اهل آسمان و زمين حالا كه حجتند معقول نيست حجت باشند و ندانند پيش كسي كه ميروند انذارش كنند او را نشناسند جبرئيل را هم خدا بفرستد پيش كسي او را گم نميكند چنانكه اگر پيغمبر را بفرستد پيش جمعي البته ميشناسد آنها را به او اگر نشناساند پيغمبر نميداند كجا برود پيغمبري كه نداند كجا برود خدا چرا اين را ميفرستد چنين پيغمبري بعينه مثل پيغمبر همان سنيهايي است كه ميگويند جبرئيل را خدا فرستاد برود پيش ابابكر پيغمبري را ببرد پيش او بدهد به او اين جبرئيل آمد يكپاره گشت نميدانم ابابكر كدام خلا افتاده بود در كدام طويله بود گم شده بود نديدش اتفاق پيغمبر آنجا بود داد به او و برگشت خدا از او پرسيد بردي رسالت را به زمين گفت بله بردم پرسيد چه كارش كردي گفت دادم به محمد كجخلق شد كه چرا دادي به محمد گفت نميخواهي ميروم پس ميگيرم گفت نه حالا كه دادهاي ديگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۵ *»
پس نميگيريم چيزي را كه به كسي داديم پس نميگيريم شما را به خدا همچو خدايي كه نداند جبرئيلش چه الاغي است كه نميداند ابابكر كدام طويله است نه خداش خدا است نه جبرئيلش جبرئيل است نه پيغمبرش پيغمبر است.
شما فكر كنيد انشاء اللّه خدا خدايي است كه جبرئيل كه ميفرستد جبرئيلي ميفرستد كه يادش نرود آنچه به او گفته و حفظش ميكند بخصوص يادش ميدهد كه برود در كوه فاران بدهد به پيغمبر و پيغمبر را به او ميشناساند پيغمبر را هم كه حجت ميكند و ميفرستد كه اهل مكه را هدايت كند اهل مكه را ميشناساند به او خدا اجلّ از اين است كه حجت كند بر محجوجين كسي را كه آنها را نشناسد اگر نشناسد پيغمبر نيست حجت نيست پس ايشانند آيات خدا كه در همه جا هستند چنانكه نص صريح قرآن است انشاء اللّه فكر كنيد گول اين ابن الشيطانها را نخوريد اينها ابن الشيطانند واقعاً حقيقةً. صريحاً خدا فرمايش فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه كتاب را بر تو نازل كرد اي محمد تا تو نذير تمام عالمين باشي كدام عالمين همان عالميني كه ميگويي الحمدللّه رب العالمين آن عالميني كه خدا رب آن عالمين است اين پيغمبر به نص اين قرآن نذير و پيغمبر تمام آن عالمها است حالا آن عالمين را نميشناسد كه بايد انذار كند و پيغمبري خود را برساند نميشود و همچنين در تمام عالمها خليفهاش اميرالمؤمنين است خلفاي او ائمه طاهرينند صلوات اللّه عليهم پس امامان شما امام تمام خلق عالمينند همينطور پيغمبر شما پيغمبر تمام خلق عالمين است چنانكه خداي شما خداي تمام عالمين است حالا با وجود اين يك چيزي را نميدانند چه طور ميشود چه طور شد يك شب چهل جا مهمان بودند اين حرفي درش نيست اما تا ميگويي بر سر چهل مرده حاضر ميشوند ميگويي بابا اين نميشود شخص واحد در حال واحد در امكنه عديده محال است دقت كنيد انشاء اللّه واللّه سنيها رواياتي چند كردهاند و بياناتي چند هست در تلو آن روايات كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اشرف هستند از ملائكه ديگر بعضي از سنيها از تمام انبياء هم حضرت امير را بالاتر بردهاند خلاصه سنيها حضرت امير را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۶ *»
ميگويند از تمام ملائكه قوتش بيشتر است و در نزد خدا مقربتر است ببينيد از جمله ملائكه يكي ملك الموت است در شرق و غرب عالم جميع آنهايي كه ميميرند عزرائيل قبض روحشان ميكند در آن واحد هيچ جا هم بيخبر ملك الموت نميميرند اين يك ملك است و اين يك ملك كارش اين است كه در شرق و غرب عالم جان هركه را كه ميميرد او ميگيرد در آن واحد هم ميگيرد جان كسي را كه نميتواند بگيرد جان ائمه طاهرين است ديگر بعضي جاها هم هست كه عزرائيل به نفس نفيس خودش از براي حضرات ظاهر ميشود شايد اولش هم همين طورها بوده بعضي جاها هست كه عزرائيل نميتواند قبض روح ايشان را بكند خدا خودش قبض روح ايشان را ميكند لكن همينطوري كه ملك الموت جان تمام خلق را در آن واحد ميگيرد در مشرق عالم و در مغرب عالم ببينيد در هر شهري چند نفر در آن واحد ميميرند جان همه را ميگيرد معقول هم هست و هيچ محل انكار نيست خوب چه طور شد كه آن كسي كه اذن ميدهد به ملك الموت حاضر نيست و شما ميدانيد كه ملكي قدم از قدم برنميدارد مگر به اذن او حركت نميكند مگر به اذن او آيا معقول نيست كه او همه جا حاضر باشد حاضر است و خيلي خوب معقول است آنجا حاضر هم هست و هيچ محال هم نيست حديث مفصلي است در تفسير امام كه تمام ائمه حاضر ميشوند در وقت احتضار بر سر هر مؤمني و سفارش ميكنند به ملك الموت كه با او مدارا كن و ملك الموت ميفهمد كه دوست او است و در نهايت مدارا جان او را ميگيرد در بعضي از اخبار هست كه گلي به دست كسي ميدهد كه بو كن و جان او را به همين ميگيرد و اين از كرامت ايشان است همچنين از كرامت ايشان است كه انبياي سلف قصهها دارند كه از خدا خواهش ميكردند كه نمونه جان كندن را به آنها مينمود بعد خبر كه دادند كه ما را خيلي آسان جان ما را گرفتند ميپرسيدند چه طور جان شما را گرفتند ميگفتند آسانترين مرگ اين است كه كسي را زنده زنده پوست بكنند با چاقوي بسيار كند اينجور تعبيرها آوردهاند الحمدللّه ببينيد كه به چه آساني جان دوست اميرالمؤمنين را ميگيرد ميفرمايد دوست ما را چون مرگ در رسد حاضر ميشوند ائمه و سفارش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۷ *»
ميكنند به ملك الموت كه اين دوست ما است با او مدارا كن او هم به آن آساني كه مثل اينكه گلي بو كند قبض روحشان ميشود.
پس بدانيد انشاء اللّه كه ايشانند آياتي كه واللّه در نزد خدايند و در آفاق و در انفس خدا آنها را نموده و عارفان ميبينند كه هميشه همه وقت هم در آسمان هم در زمين همه جا حاضرند همه جا ناظرند هركس دعوت كند خدا را ايشان واسطهگان هستند وقتي دعوت ميكني خدا را ايشان واسطهاند و از خدا ميگيرند و به تو ميرسانند چنانكه از تو ميگيرند به خدا ميرسانند ببين در دعاها چه قدر هست كه اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آلمحمد از اينجور در چند دعا عرض كنم كه هست در فقرات دعاها هر دعائي را هركس نگاه كند خواهد ديد عرض ميكند خدايا من به تو توجه ميكنم به واسطه محمد و آلمحمد ببينيد اگر ميشود رو به خدا بيمحمد بروي ديگر محمد گفتن چه مصرف داشت پس بدانيد كه هيچ خلقي نميتوانند رو به خدا بروند مگر اينكه چنگ بزنند به دامان ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم چرا كه ايشان واسطهاند طفره نميشود طفره محال است اگر ميخواهي رو به بالا بروي از وسطها بايد بگذري پس واسطهگان هستند ميان خدا و خلق و ايشانند اسماء اللّه و حالت اسماء حالت ساير خلق نيست ساير خلق را كه خلق كردند خلق الانسان من صلصال كالفخار انسان را از گلي خلق كردند مثل كوزهها خلق الجان من مارج من نار جن را از آتش ميسازند درخت را از خاك و آب ميسازند خاكستر را از چوب به عمل ميآورند اينها را از اينجا آوردهاند اما فكر كنيد ايشان را خودشان ميگويند ما بوديم پيش از خلق جميع مخلوقات خوب اگر بوديد پيش از جميع مخلوقات پس خودتان چكارهايد مگر خودتان مخلوق نيستيد ببينيد نميگويند ما مخلوق نيستيم اما ميگويند ما از جنس مخلوقات نيستيم و حرف همان حرف اول است كه قواي اسمهاي خدا و اركان اسمهاي خدا تمامش از جانب خدا آمده تمامش ذكر اللّه است پس اسم اللّه تمامش از جانب خدا آمده ظاهرشان خدا است باطنشان خدا است هرچه ميخواهند واللّه از جانب خدا آمده اگرچه متعددند خدا نود و نه اسم دارد اينها دوازده اسمند از براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۸ *»
خدا و متعددند اما با وجودي كه متعددند از غير خدا هيچ ندارند مثل اينكه تو به دوازده صورت جلوه كرده باشي اين دوازده صورت اسمهاي تواند توي اين دوازده تا هيچ نيست مگر تو پس ظاهر اينها تويي باطن اينها تويي روحشان تويي بدنشان تويي اينها دوازده هستند ولكن تو يكي هستي هيچ كدام تو نيستند همه متغيرند همه متبدلند و ذات تو تغيري تبدلي از براي او نيست.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۴۹ *»
پنجشنبه ـ 9 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را به خلق شناسانيد و در گفتن شناسانيد و گفتنش همين است كه در آيه مباركه فرمايش ميكند اين بيانش است و حرفش معنيهاش همانهايي هستند كه به آنها خود را شناسانيده به خلق و عرض كردم و شما فراموش نكنيد انشاء اللّه كه سرّ اين چيست چرا بايد خدا خودش خودش را به خلق نشناساند خود را به واسطه بشناساند اين را از هركس بپرسي نميداند چرا خودش خودش را نشناساند خودش را به واسطه بعضي از مخلوقات بشناساند ميفرمايد در حديث بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه به ما خدا شناخته شد اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد چرا همچو بايد باشد يك خورده دقت كنيد چرا خدا گفته اسمهاي مرا بخوانيد نگفته خودم را بخوانيد گفته اسمهاي مرا بخوانيد قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن بگو اي محمد دعوت كنيد اللّه را يا رحمن را ميخواهي رحمن را دعوت كن به خدا ميرسي ميخواهي اللّه را دعوت كن به خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۰ *»
ميرسي و اللّه اسمي است از اسمهاي خدا حالا كه اللّه اسم است خدا به پيغمبر ميگويد ميخواهيد خدا را بخوانيد ميخواهيد اللّه را بخوانيد ميخواهيد رحمن را بخوانيد هريك از اسمهاش را كه بخوانيد اياًما تدعوا فله الاسماء الحسني اگر ميخواهي گناهانت را بيامرزد بگو يا غفور ميخواهي رحمت بكند بگو يا رحيم ميخواهي رزقت بدهد بگو يا رزّاق هركس در مطلب خودش هرچه ميخواهد همان اسم را ميخواند حالا ملتفت باشيد كه چرا بايد اسم را خواند تا صاحب اسم را خوانده باشي از براي اينكه ممكن نيست كسي را دعوت كني مگر به اسم ميشود به حسب ظاهر آن كسي را كه در كار نيست بسا ملا هم شده حكيم هم شده ضرب ضربوا خوانده بسا بگويند كسي را بخواهي بخواني اسمش را واجب نيست صدا بزني ميگويي اي آقا ميگويي اُهو اي فلان ديگر اسمش را لازم نيست ببري.
پس عرض ميكنم كه شما انشاء اللّه ملتفت باشيد و بدانيد كه اسمهاي خدا هيچ يكش بيمعني نيست كه به اصطلاح جامد باشد همه اسمهاش مشتق است و اسم مشتق را نميشود كسي نداشته باشد و بتوان او را خواند هيچ ممكن نيست خودتان فكر كنيد فهمتان را همراه حرف من بياريد حرفي به گوشت نخورد و بگذرد مثل باد كه هيچ نميفهمي و حرفهات هم بيمصرف باشد فكر كن ببين هيچ كس نيست هيچ چيز نيست كه تو او را صدا بزني مگر اينكه اسمش را صدا بزني تو تعمد كن صدا بزن چيزي را اسمش را مبر ببين تو ميتواني او را بخواني ممكن نيست خدا قرار نداده خدا همچو قرار داده و چنان حتم كرده خداوند عالم كه هيچ كس هيچ كس را نشناسد مگر اينكه صفت او را بشناسد هيچ كس هيچ كس را دعوت نكند مگر اينكه اسم او را دعوت كند و اين وضعي است خدا در ملكش قرار داده و غير از اين محال است ميخواهي ببيني محال است فكر كن خلافش را به دست بيار نميتواني هيچ نميتوان دعوت كرد هيچ كس را مگر اسمش را حالا وقتي ميخواهي خدا را بخواني چون مسمي در اسم ظاهرتر است از اسم ملتفت باش باز براي اينكه فكر جرأت كند جولان بزند از اين جهت مثلها عرض ميكنم حالا در خدا اگر كسي جاهل باشد بگويد من كجا خدا كجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۱ *»
من چه ميدانم خدا يعني چه لكن خدا خودش چون اين حرفها را زده از اين جهت من هم مثل عرض ميكنم كه فكر جرأت كند جولان بزند.
پس عرض ميكنم فكر كن ببين تو اگر ميخواهي صدا بزني شخصي را ميبيني به چه حالت هست اگر ايستاده است صداش ميزني ميگويي اي ايستاده اگر نشسته است صداش ميزني ميگويي اي نشسته راه ميرود ميگويي اي رونده خوابيده ميگويي اي خوابيده غير از اين جور نميتواني دعوت كني كسي را همچنين اگر بخواهي او را بشناسي ميگويي من تو را شناختم قدت يك ذرع و نيم است رنگت فلان است اينها اسم است حالا مردم اينها را اسم نميدانند به جهتي كه سررشته ندارند از علم اسم آن چيزي است كه انباء كند از مسمي حضرت امير ميفرمايد الاسم ما انبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه خبر بدهد از صاحب اسم اگر آن كسي كه ايستاده بگويي اي ايستاده تو ايستادن را نميخواهي آن شخص را ميخواهي خود ايستاده اسم آن شخص است خبر ميدهد از آن شخص كه قدش چطور است شكلش چطور است خلقش چطور است خويش چطور است پس ايستاده اسم آن شخص است نه خود آن شخص چرا كه اگر اين ايستاده خود آن شخص بود ما ايستاده را كه خراب ميكرديم بايد خود آن شخص خراب بشود و ميبينيم كه ما ايستاده را خراب ميكنيم و مينشينيم و خودمان خراب نميشويم پس اين ايستاده اسم آن شخص است لكن چون اسم او است خبر از خودش نميدهد خبر از آن شخص ميدهد چون اسم است اسم هميشه خبر از آن شخص ميدهد هيچ اسمي را در دنيا در آخرت در هيچ جا پيدا نخواهيد كرد خودش را بنماياند زا و يا و دال اسم فلان شخص است خود را نمينماياند حسن اسم فلان شخص است خود را نمينماياند هيچ كس نيست بگويد من حا و سين و نون هستم تا گفتند حسن آن شخص به نظر ميآيد پس اسمها خودنما نيستند ولكن چنانچه اگر اسمها نباشند در ميان هيچ صاحب اسم را نميتوان دعوت كرد حتي صاحب اسم هم كه ميگويم اسم است مسمي هم كه ميگويم اسم است مسمي به زبان ملائي اسم مفعول است موصوف هم همينطور اسم مفعول است پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵2 *»
هرچه از اين جورها بشنوي اسم است و خيلي جاها اسم گفته ميشود لكن عرض ميكنم خيلي جاها نه همه جا خلاصه تو وقتي كسي را ميخواني ميبيني ايستاده است ميگويي اي ايستاده اگر نشسته است ميگويي اي نشسته اگر حسني دارد ميگويي اي حسن قبحي دارد ميگويي اي قبيح و همچنين اي سياه اي سفيد اينها اسمها هستند و هرچه را تو دعوت ميكني به اسم دعوت ميكني پس دعوت هر مدعوي از هر داعي به اسم است كسي خود را بخواهد بنماياند به اسم خود مينماياند ميآيد ميايستد تا ميآيد بيرون اسم او ظاهر ميشود وقتي اندرون بود اسمش ظاهر نبود ذاتش ظاهر نبود به اين صفت الظاهر و الظاهر اسم او است و صفت او است اگر ذاتش ظاهر بود وقتي اندرون ميرود بايد فاني شود اين قاعده پيش همه طوايف باب است هركه هركه را خوانده به اسمش خوانده خدا هم نخواسته تكليف مشكلي به كسي بكند گفت مرا هم بشناسيد و هم بخوانيد همانجوري كه خودهاتان را ميشناسيد و خودهاتان را ميخوانيد پس اين است سرّ اين مطلب كه ميفرمايند اگر خدا ميخواست خود را بشناساند به غير ما ميشناسانيد يعني كسان ديگر را اگر ميخواست اسم خود قرار بدهد ميداد لكن حالا به ما شناسانيده خود را حالا همچو خواسته مدعي خدا ميخواهي بشوي نميشود شد پس خدا اگر اسمهاي ديگر ميخواست براي خود بگيرد ميگرفت حالا اين اسمها را براي خود گرفت محمد را اسم خود قرار داده علي را اسم خود قرار داده اينها اسمهاي خدايند فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني پس حالا ديگر بدانيد انشاء اللّه ايشانند اسمهاي خدا ايشانند كه بايد ايشان را دعوت كرد و خدا را خواند و به زيارت ايشان زيارت خدا را كرد به اطاعت ايشان اطاعت خدا را كرد به دوستي ايشان دوست با خدا شد به اقرار به ايشان مقرّ به توحيد شد و هكذا آنهايي كه كافر به ايشان شدهاند من حيث لايشعر كافر به خدا شدهاند من حيث لايشعر همچنين در طرف مقابل هركس انكار كرد خدا را انكار كرده ايشان را و الاّ خدا را آن خا و دال و الف را هيچ كس انكار نميكند هركس ايشان را انكار كرد گفت شما حجت خدا نيستيد ائمه خلق نيستيد آنهايي كه اينجور ميگويند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۳ *»
آنهايند منكرين خدا هركس به ايشان كسي را جفت كرد مثل سنيها كه گفتند علي خوب است علي باشد ابابكر هم باشد پيغمبر باشد مسيلمه هم باشد هركس به ايشان شركي ورزيد جفتي قرار داد مشرك شد به خدا هركس انكار كرد ايشان را انكار كرده خدا را و هكذا به قول مجمل تمام معاملات با ايشان تمام معاملات با خدا است خودت برو فكر كن بگرد خلافش را نميتواني پيدا كني حرفهاي من همهاش طوري است كه هرچه بگردي خدشه در آن كني نميتواني تمام معاملاتي كه تو با خدا داري معامله با ايشان است معامله خوب با ايشان كه ميكني معامله خوب با خدا شده معامله بد ميكني با ايشان معامله بد شده با خدا هر معاملهاي با ايشان بشود تمامش آن معامله با خدا شده چرا كه ايشان از خود هيچ ندارند ايشان هستند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون از خود هيچ ندارند به طوري كه ديروز اشاره كردم كه بيوتي هستند كه نيست در ايشان چيزي خشتي گلي آبي خاكي زميني آسماني هيچ درش نيست مگر اينكه تمام آبش و خاكش و كلوخش و خشتش ذكر اللّه است همانجوري كه در وصف جنت شنيدهاي كه پيغمبر فرمايش فرموده و حرفهاي پيغمبر را اگر توي حرفهاي من فهميدي فهميدي نفهميدي ديگر نخواهي فهميد.
ميفرمايد وقتي رفتم به معراج وقتي رفتم به بهشت ديدم آنجا ملائكهاي چند را كه عمارت ميكردند گاهي مينشستند گاهي برميخاستند مشغول ميشدند تعجب كردم كه اينها هيچ خستگي ندارند ملائكه لايستحسرون خستگي ندارند گفتم به جبرئيل كه اينها چرا گاهي مينشينند گاهي مشغول ميشوند گفت از خودشان بپرس ميفرمايند پرسيدم از آنها اينها جواب دادند كه بنده مؤمن در دنيا سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر كه ميگويد و اينها همين اركان است همين اسمها است اينها را كه ميگويند اينها يكيش خشت ميشود يكي گل ميشود ما بنّائيم و عمله هرچه خشت و گل به دست ما ميدهند قصر ميسازيم پس گاهي شخص مؤمن غافل ميشود از ذكر خدا ما خشت و گل دستمان نميآيد ما هم نميسازيم پس يكپاره خانهها هست كه از خشت و گل نيست اهل بهشت تمامشان ذكر خدا هستند چيزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۴ *»
ميشنويد از بهشت بهشت تمام درختش و خشتش و گلش زمينش آسمانش تمامش ذكر اللّه است يك خشتش سبحان اللّه است يكي لا اله الاّ اللّه است يكي اللّه اكبر است يكي بسم اللّه است يكي الحمدللّه بسا كسي داخل بهشت بشود بنا كند خواندن در بهشت كتيبهها نوشته تعجب اين است كه همهاش كتيبه است بيوتش هم كتيبه است در و ديوارش و زمينش و آبش همه كتيبه است و بر تمامش قرآن نوشته خطهاش هم مثل اين خطهاي مركب نيست بلكه خطهاي واضح بيّني است خطهاي عجيب غريبي است خطهاي آنجا در اين عالم هم هست لكن كأين من اية في السموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون خطي است كه خدا بر روي آفتاب نوشته است كه احتياج نيست آن خط را ملا بخواند يا عرب بخواند يا عجم ببيند بر روي قرص آفتاب خدا به قلم قدرت نوشته است كه آفتاب روشن است آفتاب گرمكننده است تو ببين روشني آفتاب را همه كس ميبيند اين لغت را اگر ياد گرفتي ميفهمي آنهايي را كه وقتي حضرت ظاهر ميشود عصاي ميسم را ميگذارد بر پيشاني مؤمن نوشته ميشود هذا مؤمن حقاً همچنين آن عصا را ميگذارد بر پيشاني كافر نوشته ميشود هذا كافر حقاً و ميخوانند آن خط را جميع عامي و عالم مؤمن و كافر و عرب و عجم ديگر بدانيد كه همين خط است كه عرض ميكنم نقش شده بر روي آفتاب كه هذا ظاهر لنفسه مظهر لغيره اين خط است كه نقش شده كه تاريكيها پيشش بند نميشود همه جا را روشن ميكند و هكذا اين خط را ميخوانند همه انسانها و ميخوانند همه حيوانات حيوان هم وقتي ميرود به آفتاب گرم ميشود درختها هم ميخوانند اين خط را وقتي بالاي آنها آفتاب ميافتد درختها سبز ميشوند و نمو ميكنند پس اين يك جور خطي است كه خدا به قلم قدرت نوشته كه درختها هم ميتوانند بخوانند درختها هم كه آفتاب به آنها ميتابد گرم ميشوند حتي جمادات هم از همينها به عمل آمدهاند پس جمادات هم اين خط را ميخوانند پس خطي است به اينجور نوشته شده در توي بهشت كه ميروي خدا نصيبت كند بروي انشاء اللّه ميبيني درش ديوارش زمينش آبش همه جاش قرآن نوشته است حقيقت قرآن نوشته شده ديگر لازم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۵ *»
نيست به خط نسخ باشد يا به خط شكسته باشد به خط كوفي هم ميشود نوشت نمونه آن خط اين بود كه عرض كردم و تعجب اين است كه هركس سواد قرآن خواندن نداشته باشد نميبرندش به بهشت او به جهنم ميرود هركه به بهشت ميرود لامحاله در اين دنيا قرآن خوانده است و لو حمد و سوره باشد كه در نماز خوانده هركه در دنيا قرآن خوانده آنجا ميتواند بخواند ميبيند تمام بهشت شكل قرآن است پس اينجور است باز ببينيد اين ايستاده كه ميگوييد الف و يا و سين و تا و دال اسم آن شخص نيست بلكه چون تو زبانت فارسي است ميگويي اي ايستاده عرب باشد ميگويد يا قائم لكن آن اسمي كه در خارج ايستاده عرب و عجم و ترك و هندي و رومي و هركس نگاه ميكند آن هيئت را ميخواند.
ملتفت باشيد انشاء اللّه پس چون خدا چنين قرار داده بود كه هيچ چيز شناخته نشود مگر به اسم چنين قرار داده كه خودش هم به اسمائش شناخته شود حتم است و حكم و غير از اين محال است و كسي كسي را نميتواند بخواند مگر اينكه كسي مطلب را بداند كه نميشود چيزي شناخته شود مگر به ظهورش و ظاهرش و صفتش حالا كه مطلب را دانست ميداند هر معروفي به صفت خودش معروف است و هر مدعوي به اسم خودش دعوت شده لكن اسم چيزي نيست كه جدا در خانه خوابيده باشد و صاحب اسم در جايي ديگر و ميگويم از اسم اسم مشتق منظور است اسمهاي ظاهري منظورم نيست كه روي كاغذ بنويسند و كاغذ را ببرند و خودش در خانهاش خوابيده باشد جوري است كه هرجا اين شخص ميرود اسمش همراهش است و با او ميرود و هرجا اسم ميرود آن شخص همراه او است و انشاء اللّه دقت كنيد ملتفت باشيد بازي نكنيد چرا كه با هر چيزي ميشود بازي كرد با خدا نميشود بازي كرد اين دم شير است به بازي مگير.
پس عرض ميكنم براي خدا اسمها است اسمهاي منفصلش مثل اللّه كه مينويسند روي كاغذ اين اسمهايي كه روي كاغذ مينويسند دخلي ندارد اينها اسم اسم است اينها اسم نيست لكن هيئت ايستاده اسم آن شخصي است كه ايستاده و تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۶ *»
آن وقت دعوت ميكني كه اي ايستاده پس تو آن اسم را و آن هيئت ايستاده را نميتواني بكني از اين شخص و ببري جاي ديگر اگر سرّ اين را برخوري تفسير اين آيات را خوب ملتفت ميشوي ان الذين يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون انيتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا لهم عذاباً مهيناً اين منافقين اراده دارند ميخواهند تفريق كنند ميان خدا و رسول را ولكن نميشود كرد خدا با رسولش همراه است هميشه چشم خدا توي چشم رسول خدا است گوش او توي گوش رسول است بلكه چشم خدا نيست مگر چشم رسول گوش خدا نيست مگر گوش رسول چنانكه امر خدا نيست مگر در زبان رسول چنانكه موسي و هارون وقتي ميخواستند بروند پيش فرعون خدا گفته بود بروند عرض كردند خداوندا فرعون پادشاهي است جابر و مسلط ما مردماني هستيم بيكس و فقير ما ميترسيم برويم خدا به آنها گفت مترسيد من همراه شما هستم ميبينم كه چه ميگويد فرعون ميشنوم آنها را من همراه شمايم دقت كنيد كه در آيات قرآن از اينجور چيزها هست و معني آنها گير كسي نيامده ميخوانند و نميفهمند ميفرمايد ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون هركس متقي است محسن است فاسق نيست خاطي نيست همراه است خدا با او ميفرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ما نزديكتريم از خود او به خود او لكن شما نميبينيد و تعجب است كه امام در دعا ميفرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيبا امام دلش درد گرفته نفرين كرده ميفرمايد كور شود آن چشمي كه تو را نميبيند و حال آنكه تو توي چشمشي پس عميت عين لاتراك چشمي كه نميبيند تو را كور بهتر است و نفرين امام ميترسم همراه آنها باشد كه نميبينند دعا كنيد كه خدا نگذارد چشمهاتان كور بشود.
باري پس عرض ميكنم نيست اسمي كه بدنش جايي باشد و صاحب اسم جايي ديگر باشد صاحب اسم در اسم داخل است تو اسم خودت را ميبيني كه همراهت هست حالا اسم خدا در جايي باشد و خدا در جايي ديگر باشد هي دعوت كن يا اللّه يا اللّه هيچ به دادت نميرسد اين است كه دعوت ميكني و داد ميزني به دادت هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۷ *»
نميرسد به جهت اين است كه همان لفظي است ميگويي نهايت خيال هم ميكني اين الف و لام و هاء را اين خيال تو هم خدا نيست اين گوش ندارد صدات را بشنود هي تو بگو يا اللّه هرچه بگويي هدر ميرود كارهاي مردم ترائي ميكند گاهي كه كاري كردهاند اما براي شخص جاهل وقتي ميبينند جمعي ايستادهاند صف كشيدهاند نماز ميكنند ميگويند اينها عجب مردماني هستند عابد زاهد اينطور گريه ميكنند اينطور خضوع ميكنند خشوع ميكنند اما آن كسي كه از اندرون اينها خبر داشته باشد بداند وضو ندارند اينها ميگويد اينها نماز نميكنند به هيچوجه اينها بازي ميكنند كسي كه خبر داشته باشد اينها نيت ريا و سمعه دارند شخص عارف نگاه كه ميكند ميگويد اينها نماز نميكنند ريا ميكنند سمعه ميكنند شرك ميورزند جهال را گول ميزنند كه نماز است همينطور ميبيني يا اللّه يا اللّه ميگويند هيچ يا اللّه نميگويند يا شيطان ميگويند توجهشان همه به شيطان است ماذا بعد الحق الاّ الضلال يا ميروي پيش خدا يا ميروي پيش غير خدا پيش غير خدا كه رفتي ماذا بعد الحق الاّ الضلال هرچه خدا نيست تو را از خدا باز ميدارد كل ما يشغلك عن اللّه فهو صنمك هرچه تو را از ياد خدا بازداشت صنم است ميخواهد زن باشد خانه باشد بچه باشد مال باشد هرچه باشد بت است تو را مشغول ميكند از خدا به او كه مشغول شدي تو بتپرستي پس مردمي كه نميدانند خدا اسمائش چيست و نسبتش به اسمائش چيست سهل است انكار اسماء او را ميكنند هيچ خدا را نميشناسند هيچ رو به خدا نميروند اگرچه صورت ظاهرش نماز است لكن وضو ندارد هيچ نيت نماز ندارد انشاء اللّه دقت كنيد فكر كنيد درصدد برآييد انشاء اللّه نه همهاش همين نباشد كه در همين مجلس بشنويد و برويد يك پاره چيزهاش كه يادتان ميماند فكر در آن بكنيد و اگر فكر كرديد ميبينيد نميشود غير از اين باشد.
پس ببينيد اسمهاي خدا اسمهايي است كه خدا همراه آنها است و ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون و انشاء اللّه براي شما خيلي آسان است چرا كه شما ميدانيد حجتهاي شما بايد معصوم باشند و مطهر باشند و اين به جهت اين است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۸ *»
خدا بيامرزد پدرهاي شما را كه آنها شيعه شدند و به ما گفتند و ما هم عادت كرديم كه اينطور بدانيم سني را خيلي مشكل است توي راهش انداخت چرا كه خلفاشان فاسق و فاجر بودند يك وقتي هم كافر بودند خودشان قبول دارند كه آنها توي خلواتشان خلاف شرع ميكردند ميگويند كي گفته خليفه بايد معصوم باشد رسول خدا هم نبايد معصوم باشد شما انشاء اللّه فكر كنيد رسول خدا و فاسق اين نميشود معقول نيست پس حجتهاي شما ائمه شما سلام اللّه عليهم اجمعين و الحمدللّه براي شما آسان است و خدا بيامرزد آباء ما را كه ما را در اين راه انداختند كه به آساني قبول كنيم پس ببينيد كه حجتهاي خدا بايد معصوم باشند و مطهر باشند پس متقياند وقتي توي اين مردم ظاهري متقي پيدا بشود معلوم است حقيقت تقوي پيش محمد و آلمحمد است سلام اللّه عليهم اجمعين ايشانند متقين ايشانند محسنين محسنيناند يعني چه يعني احسان كردهاند به جميع ماسواي خودشان پس ايشانند واسطهگان خدا و خدا است محسن مفضل مجمل و ايشانند واسطگان خدا محسن است به محسن محسن اسم خدا است مجمل اسم خدا است خدا است محسن و ايشان اسم محسن خدايند و محسنيناند به جهت اينكه احسان كردهاند بر جميع خلق اگر ايشان نظر عنايت را بردارند از خلق واللّه تمام نابود ميشوند تا دارند نظر عنايت هستند سر جاي خودشان به اندك التفاتي زنده دارند آفرينش را اگر نازي بخواهند بكنند همه از هم ميپاشند تمام ميشوند و با وجود اينها خدا هم نيستند اسم اللّهند لكن اسم اللّه اعظمند اسماللّه اكرمند و اسم اللّه تأثير ميكند آيا هيچ كس هست كه بگويد اسمهاي خدا اثر ندارد پس ايشانند محسنين ايشانند مفضلين و ان اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون و ان اللّه لمع المحسنين ان اللّه مع الصابرين و اينها كه عرض ميكنم هيچ علم تأويل نيست علم باطن نيست كه لازم باشد كه با سريش بچسباني اينها خيلي ظاهر است هيچ كس نيست محسن مطلق باشد در ملك خدا مگر اسم المحسن خدا خدا است محسن مطلق مثل اينكه خدا است عالم مطلق اما علم خدا غير از قدرت خدا است خدا است قادر مطلق اما قدرت خدا غير از علم خدا است خدا است حكيم مطلق اما حكمت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۵۹ *»
خدا غير از علم خدا است غير از قدرت خدا است پس ايشانند همه اسمهاي خدا ايشانند حكماي از جانب خدا ايشانند علماي از جانب خدا ايشانند علم خدا ايشانند مشيت خدا ايشانند قدرت خدا ايشانند چشم خدا ايشانند گوش خدا ايشانند دست خدا ايشانند زبان خدا و اينها همه اسمها است مراد اين است كه ايشان اسم اللّهند اما همچو اسمي كه جداشان نميشود كرد از خدا مگر منافقين كه يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله و يقطعون ما امر اللّه به انيوصل مؤمنين قطع نميكنند چيزي را كه خدا وصل او را خواسته خدا خواسته هر اسمي به صاحبش بسته باشد و صاحب هر اسمي توي اسمش باشد هركس ايستاده خودش ايستاده و در حال ايستادگي كارها ميكند حال كه دانستيد چنين است پس خدا است با متقين و تقوايي كه خدا خواسته كه هيچ سهوي هيچ نسياني هيچ غفلتي هيچ خطائي در آن راهبر نباشد آن متقين ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم اجمعين محسني كه هيچ جوري هيچ ظلمي درش نيست ايشانند محسن سلام اللّه عليهم حالا كه ايشانند محسن ايشانند متقي كه خدا فرموده ان اللّه مع الذين اتقوا و فرموده ان اللّه لمع المحسنين لام را هم براي تأكيد آورده كه لمع المحسنين فرموده پس خدا با ايشان هست همينجوري كه شما با قيام خود هستيد و با قعود خود هستيد در صفت مؤمنين در اصول كافي برداريد ببينيد حديثش را درباره همين مؤمنين ظاهري ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه تقرب به من ميجويد بنده مؤمن و ميفرمايد بنده مومن و بنده مؤمن غير از ائمه طاهرين است شيعيانشان مؤمنند ميفرمايد تقرب به من ميجويد بنده مؤمن به نافله گزاردن يعني به مستحبات را به عمل آوردن تا به حدي پاپي ميشود و اصرار ميكند در مستحبات به عمل آوردن تا اينكه من او را دوست ميدارم وقتي من او را دوست داشتم من ميشوم چشم بيناي او من ميشوم گوش شنواي او من ميشوم دست گيرنده و دهنده او و هكذا و همچنين است نسبت ايشان هم به شيعيانشان چنانكه ميفرمايند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً ما با هر دوستي از دوستان خود زبان گويايي داريم آنجا گوش شنوايي داريم در نزد دوستان خود بلكه عرض ميكنم كه ايشانند كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۰ *»
در نزد شيعيانشان هستند و ايشان چون زبانشان لسان اللّه است خدا نسبت به خود ميدهد چشمشان چون عين اللّه است خدا نسبت به خود ميدهد چون ايشان چشمش شدهاند خدا ميگويد من چشم او ميشوم خدا در ايشان كه هست ايشان هم كه ميآيند در مؤمن پس خدا است كه آمده همين حكايت است بعينه تفسير همين آيه شريفه شما ببينيد كه مشكوتي باشد از بلور در توي آن چراغي باشد بر روي آن مردنگي هم بگذاري از بلور در خانههايي باشد و همه اينها از بلور است اينها ديگر هيچ كدام سايه ندارند تاريكي از براشان نيست كه وقتي از بيرون نگاه ميكني در خانه كه نگاه كني چراغ پيدا است توي مشكوة هم كه نگاه ميكني چراغ پيدا است توي مردنگي هم كه نگاه كني چراغ پيدا است.
حالا ديگر انشاء اللّه از آنچه عرض كردم راه توحيد پيدا شد از آن راه كه رفتي خدا پيدا است البته و مييابي كه خدا گويا است از هر زباني كه بخواهد فراموش نكنيد انشاء اللّه اين حرفها را سرسري نينگاريد انشاء اللّه فكر كن ديگر اگر حالا ميفهمي بهتر اگر هم نميفهمي لفظهاش را ياد بگير بعد برو توش فكر كن اسم نميشود از مسمي جدا شود محال است اسم عرضي بله جدا ميشود روي كاغذ مينويسند به ولايت ديگر ميفرستند اشتقاق هم ندارد اشتقاقش هم عرضي است اسم آن چيزي است كه حكايت كند از آن شخص آن شخص كه ميايستد ايستاده حكايت ميكند از آن شخص مينشيند نشسته حكايت ميكند از آن شخص راه ميرود راه رونده حكايت ميكند از آن شخص صاحب اسم داخل است در اسم نه مثل داخل شدن روح در بدن روح پنهان است بدن ظاهر است او همچو داخل نيست داخل است لا كدخول شيء في شيء داخل است نه مثل دخول آب در كوزه بلكه اين آب چنان داخل اين كوزه است كه از كوزه تراوش كرده سرريز كرده پرده را ميدرد به آن اصطلاحاتي كه عرض كردهام صاحبان اسم در اسمهاي خود اينطورند اسمها همچو پردههاي آنهايند اسم هر كسي پرده او و حجاب او است يك كسي را ميبيني يك اسم دارد يكي دو اسم دارد خدا هزار و يك اسم دارد به اعتباري نود و نه اسم دارد و بعضي جاها ميفرمايند خداوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۱ *»
هفتاد هزار حجاب به خود گرفته هفتاد هزار پرده بر روي خود كشيده و ما را اين طرف انداخته ما بايد از پشت اين پردهها او را بخوانيم اگر اين پردهها جور همين پردههاي غليظ اين دنيا باشد ما هرچه داد كنيم هرچه صدا كنيم به او نميرسد صداي توپ هم باشد نميرسد از پشت هفتاد هزار پرده شما انشاء اللّه بدانيد چنين نيست بلي هفتاد هزار پرده براي خدا هست اما كل حجابها دريده شده براي مؤمنين لكن حجاب است براي منافقين و اگر منافقين صداي توپ هم بكنند ملائكه نميشنوند صداشان بالا نميرود خدا ميفرمايد اليه يصعد الكلم الطيب آني كه به سوي خدا بالا ميرود كلمه طيب است و العمل الصالح يرفعه اولاً اول دعوت بايد كلمه طيب باشد بعد آني كه بالاش ميبرد عمل صالح است اگر اتفاق كلمهاش طيب شد و عملش صالح نيست بسا آنكه مستجاب نشود دعا و بسا وازنند آنهايي را كه كلمه طيب دارند آنهايي كه كلمه طيب ندارند و عمل صالح هم ندارند البته رو به خدا نميروند و باز بدانيد كه ايشانند كلمه طيب ايشانند كلمات اللّه ديگر اميد هست كه اين ماه اين دعا را بخوانيد و دعاي سحر همهاش اسمهاي ائمه است سلام اللّه عليهم و ايشان اسمهاي اعظم خدا هستند در اين دعاي سحر ميخواني اللّهم اني اسألك من كلماتك باتمّها و كل كلماتك تامة اللّهم اني اسألك بكلماتك كلها كأنه داري از خدا سؤال ميكني كه خدايا تو را قسم ميدهم به آن اتم كلماتت كه محمد است9 كه اشرف است از همه آنها از همه ائمه پيغمبر اشرف است و اتمّ كلمات است لكن كار تو را چون همه ميتوانند بگذرانند ميگويي اللّهم اني اسألك بكلماتك كلها به همه كلماتت تو را قسم ميدهم به همينطور اللّهم اني اسألك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيرة اكبر اسماء خدا كيست تو خودت فكر بكن اين غير خدا است يا ذات خدا است البته اسم خدا است و نزد خدا است به اتفاق جميع شيعه و به اتفاق جميع سني پيغمبر خدا9 اول ماخلق اللّه است پس آن اسم اكبر اكبر اكبر آن اسم اعظم اعظم اعظم كه نزد خدا است و خيال ميكني كه دستت نميرسد و رسانيدهاند و دستت رسيده آن محمد است9 كه آمده پيش تو پس بدان كه حجابها براي كفار است و منافقين حجاب را صاحب اسم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۲ *»
ميدرد مثل آبي كه در كوزه است كه ميآيد بيرون كوزه ميآيد اين طرف پرده ميايستد پرده پيدا نيست او پيدا است به طوري كه آنهايي كه ديدهاند گفتهاند و اهل فن بودهاند كه گفتهاند، گفتهاند ظاهر در ظهور اظهر از ظهور است يعني آني كه ايستاده بهتر از اين ايستاده ايستاده آن شخص اگر نباشد ايستاده موجود نيست پس اين نيست از خودش هيچ است لكن باقي است به كي به آني كه ايستاده به صاحبش برپا است پس صاحبش دريده اين پرده را در اينجا سرريز كرده عرق كرده و تراوش كرده بيرون آمده صاحب پرده اين طرف پرده آمده پس انشاء اللّه سعي كن پردههاي خدا را اينجور ببين و اگر اينجور ديدي درست ديدي ميخواهد هفتاد هزار پرده باشد همينجور كه فرمايش كردهاند ميخواهد بيشتر باشد ميفرمايد از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت و اگر يكي از اين پردهها مكشوف شود ميسوزند جميع خلق و ميسوزند فرمايش ميكنند سبب سوختنش را هم حالا بخواهم بگويم حالا خستهام.
پس پردههاي خدا و حجابهاي خدايي ايشانند فرمودند ماييم حجابهاي خدا او است محتجب خدا است پردهنشين ماها پردههاي او هستيم خدا خيال مكن پس پرده نشسته پس پرده است اما تراوش كرده نور او و از اين طرف بيرون آمده و پردهها همه جا اينجورند همه جا هر صاحب اسمي از اسمهاي خودش پردهدري كرده و پرده او را دريده و خودش از پرده بيرون آمده و ظاهر شده از آنها پس بدانيد و فكر كنيد و محكم كنيد اين امر را من زبان فارسي است كه عرض ميكنم و مكرر عرض ميكنم عذري هم نميماند كه كسي بگويد من ضرب ضربوا راه نميبردم ياد نگرفتم بسياري از مردم راه بردند ضرب ضربوا را و واللّه بويي از اين حرفها به دليل اينكه نزدند به مشامشان نرسيده اين همه سنيان هستند اين همه تفسير نوشتهاند اين همه كتاب دارند و اين همه كتابهايي كه در ميان مردم است از هر علمي آنها تصنيف كردهاند استاد بودهاند در علوم فقه نوشتهاند اصول نوشتهاند نحو نوشتهاند صرف نوشتهاند همه مال سنيها است اين كتابها در اين علوم استاد بودهاند عرض ميكنم علم توحيد و خداشناسي دخلي ندارد به ضرب ضربوا دانستن اين است كه خدا خواسته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۳ *»
شما شيعه باشيد شما هم باشيد پس سعي نكنيد زور نزنيد كه برويد آن طرف داخل سنيها باشيد و زور ميزنند منيها كه بروند داخل آنها باشند فكر كن ببين اگر براي سنيها بگويي حضرت امير بر سر هر مردهاي حاضر ميشود قبول دارند سنيها روايت ميكنند از حضرت امير كه فرموده يا حار همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا در وقت مردن هم كافر ميبيند حضرت را هم منافق هم مؤمن پس اين را سنيها هم قبول دارند حتي اينكه سنيها قائلند و در كتابهاشان نوشتهاند كه حضرت چند دفعه به آسمان رفتند و حديث روايت ميكنند من كتابش را دارم كه حديثش را نوشتهاند كه حضرت امير چندين دفعه به آسمان رفتند پس حضرت امير از زمين به آسمان ميرود از آسمان به زمين ميآيد به مشرق ميرود به مغرب ميرود سر هر مردهاي حاضر ميشود سر هر كار مشكلي حاضر ميشود حلاّل هر مشكلي است هرچه مشكل بود همان وقتها هم او حل ميكرد پس وقتي دقت ميكنيد مييابيد انشاء اللّه كه ايشانند اسم خدا حالا ديگر اگر از اين حرفها نتيجه بگيري خيلي چيزها دستت ميآيد و استاد ميشوي.
پس خدا است قادر و قادر اسم خدا است مثل اينكه عالم اسم خدا است حكيم اسم خدا است حالا خدا است قادر همه كارها را خداي قادر ميكند اين قادر اگرچه اسم خدا است لكن خدا توش است پس از دست خدا گرفته نشده تفويض امري هم نشده تو با دست خودت ميدهي و ميگيري تفويض هم نكردهاي ببين آنچه هست خدا ميكند يا غير خدا آنچه در عالم خلق است آيا به جز خدا است خالق او وحده لا شريك له و اسم الخالق او غير از اسم الرازق او است خدا در توي اين اسمها است لا كدخول شيء في شيء و خارج از اين اسمها است يعني تراوش كرده بيرون آمده دريده پرده اسمها را او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد حالا كه چنين است پس اسمهاي مطلقه خدا خيلي دارد و ايشانند آن اسمها خدا قادر علي الاطلاق است و ايشانند اين اسم خدا خدا حكيم علي الاطلاق است و ايشانند اين اسم خدا و هكذا تمام اسمها واللّه بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات نه همان حل مشكلات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۴ *»
تنها را ميكنند هر عقدي را آنها ميكنند هر بسطي را واللّه آنها ميكنند هيچ دست خدا بسته نيست دست غير خدا بسته است صاحبان قبض و بسط ايشانند اگر كارت بسته شده برو پيش اميرالمؤمنين دهن دشمني را بخواهي ببندي برو پيش اميرالمؤمنين سگي است شيطان كه مرفسش دست ايشان است پس ايشانند واللّه كه براشان ميخواني بهم سكنت السواكن و تحركت المتحركات به ايشان هر حركتكنندهاي حركت ميكند هر ساكن شوندهاي به ايشان ساكن ميشود چرا كه ايشانند كه در زمين و آسمان و در آفاق و انفس هستند دست ايشان است آمده تو را درست كرده تو هم نگاهش كن اقرار كن پس ايشانند آيات خدا كه در آفاق و انفس هستند به طوري كه حتي ظهر ان لا اله الاّ انت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق تعجب كه خدا اينجور ميگويد و مردم ميگويند متحيريم كه تصديق كدام را بكنيم خدا كه ميفرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد تعجب اين است كه خدا ميداند اين خلق اين اقرار را ندارند و خودش ادعا ميكند كه من همچو كاري كردهام فرموده الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شيء محيط براي اين اينطور گفته كه اگر غرض باشد بسا رفع بشود الا انهم في مرية من لقاء ربهم آنهايي كه اهل خانه نيستند در ريباند در شكند از لقاء ربشان ميفرمايد الا انهم في مرية اين الاها خطاب به مؤمنين است شما سعي كنيد از آن مؤمنين باشيد بدانيد خدا در كل اسمهاش از اسمهاش ظاهرتر است از اسمهاش تراوش كرده و بيرون آمده نور او بر روي اسمهاش افتاده اسمهاش همه نورند نور او بر روي انوار افتاده ظلمتي در اين ميانه نيست نوري است بر روي نوري همهاش نور است نور علي نور است مدخلشان نور است مخرجشان نور است ظاهرشان نور است باطنشان نور است ايشانند نور خدا نور اولي ايشانند به جهتي كه آن نور اولي اسم اعظم اعظم است كه از آن بالاترش ببري آن اسم مكنون مخزون ميشود باقي اسمهاي اعظم را گاهگاهي نشان ميدهند تعليم ميكنند گاهي همانها را به جهت اتمام حجت و به جهت امتحان تعليم ميكردند شيطان هم دارد نمونه را بلعم باعور هم داشت نمونه را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۵ *»
شيطان اسم اعظم را ميداند و در روز قيامت يادش ميرود ميگيرند از او پس اين اسمهاي اعظم را به جاهايي كه اطمينان داشته باشند ميدهند ميسپارند محض امتحان هم ميدادند لكن اسم مكنون مخزون را به هيچ كس نميدهند لكن اينها معما است خدا را هم كسي نميشناسد لكن بيانش ميكنند.
پس اسم مكنون مخزون از نور بالاتر است او منير كل نور است و نور اسمش نيست نور اول اسماء است و اعظم اسماء است تمام اسماء نور شدند به آن اسم اول اعظم اعظم و آن اسم به اتفاق شيعه و سني محمد است9 كه اول ماخلق اللّه است كه اول اسمهاي خدا است آن اسم مكنون مخزون هم نيست مگر يكي از بواطن ايشان كه مردم هيچ خبر از او ندارند در حديثي ميفرمايد امر ما بسيار صعب است و مستصعب است هيچ كس متحمل نيست آن را امر ما بسيار صعب است بسيار مستصعب است هيچ ملك مقربي هيچ نبي مرسلي هيچ آدم نوح طاقت ندارند ببينند و بشنوند امر ما را عرض كردند كيست كه متحمل شود فرمودند خودمان هيچ كس ديگر غير از خودمان متحمل نميشود و اين غير از آن امر صعب مستصعب است كه بعضي را ملائكه حاملند و بعضي را مؤمنين متحملند حرفها را كه ميتوان زد ميتوان شنيد نهايت هرچه غير از خدا شد اولش محمد است9 بعد ائمه طاهرين است يك جايي ديگر اسمش محمد نيست شايد يك جايي اسمش احمد باشد در زمين اسمش محمد است در آسمان اسمش احمد است بالاتر بسا احد باشد بسا چيزي ديگر باشد بسا هو باشد بسا قل هو اللّه احد باشد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۶ *»
جمعه ـ 10 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود پس خود خود را به خلق شناساند و بيان شناساندنش اين آيهاي است كه عرض كردم بيانش اينطوري است كه فرمايش كردند و عرض كردم كه چون معرفت هر چيزي واقعاً معرفت آيه او است و اينها را نشنيدهايد كم شنيدهايد اين به جهت اين است كه انس نداريد معرفت هر چيزي معرفت آيه او است از آن جمله معرفت خدا است خدا را به آياتش بايد شناخت از اين جهت فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم ما مينمايانيم آيات خود را در آفاق خودشان و در نفسهاي خودشان حتي يتبين لهم انه الحق تا اينكه واضح شود و ظاهر شود كه خدا خدا است و حق است اينكه طرح تازهاي نيست هركس شناخته شد با آيت او شناخته شد يا بگو به حالت او شناخته شد يا بگو به صفت او شناخته شد و اين آيه شيء اثر او است و اثر هر چيزي شبيه است به آن چيز اثر آتش شبيه است به آتش اثر آب شبيه است به آب عكس در آيينه اثر آفتاب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۷ *»
است شبيه آفتاب است ببين تو اگر شخصي را بخواهي بشناسي ايستاده است او را ميشناسي يا نشسته است او را ميشناسي اگر ايستاده است او اين كار را كرده اگر نشسته است اين كار را او كرده ايستادن اثر آن شخص است فعل او است و اين ايستادن را او از عدم به وجود آورده پيشتر نبود بعد هم بسا خرابش ميكند پس ايستادن كار شخص و اثر شخص است لكن اين اثر با آن شخص مطابقه دارد به طوري كه اين ايستاده همان شخص است و اين با او دو نفر جدا نيستند كه بتواني يكيش را به سمتي ببري يكيش را به سمتي اين دو لامحاله همراهند و آن شخص يا در اين ايستاده است ايستاده يا در نشسته است نشسته يا در ساكن است ساكن يا در متحرك است متحرك و او بيرون آمده از همه اينها و خارج است از همه اينها هم داخل در اينها است هم خارج از اينها است داخل در اينها است به جهتي كه اينها خودشان پوكند صمد نيستند خدا است صمد وحده لا شريك له فكر كن در اينجا اگر اينجا را ميفهمي آنجا را ميفهمي اين هيأت ايستادگي مغز ندارد مغزش آن شخص است اگر آن شخص را بيرون كني از اين هيأت اين هيأت پوك است مغز ندارد مغز كه ندارد به هم ميخورد بلكه اگر فكر كني اين هيأت وجود ندارد نميتواند پا به عرصه وجود بگذارد الاّ اينكه اين شخص باشد و بايستد و اين ايستاده پيدا شود اين صفت زيد است و پوك و بيمغز و آني كه او را برپا داشته زيد است و اگر اين را بفهمي معني قل هو اللّه احد را ميفهمي ميفهمي خدا است صمد جميع چيزها پوكند و مغز ندارند هيچ كس صمد نيست به جز خدا صمد يعني ميان پر تمام چيزها شكمشان خالي است توشان خالي است مغز ندارند يعني خودشان به خودشان برپا نيستند تمامشان به خدا برپايند اما خدا به چيزي برپا نيست خودش به خودش برپا است اما كل چيزها توخالي هستند و مغز ندارند و به خدا برپا هستند از اين ملتفت باش كه اسمهاي خدا به خدا برپا هستند و خدا است در مغز آنها و اينها به خدا برپا هستند به ذات برپا هستند از خودشان هيچ نيستند اين است كه گاهي زبان در ميآورند اسمهاي تو و آن اسمهاي حقيقي واقعاً حرف ميزنند اگر فكر كني ميبيني خودت هم وقتي ميايستي به اصطلاح نحو ميگويند زيد قائم فلان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۸ *»
شخص قائم است و اين قائم است خبر زيد است و خبر ميدهد از زيد ببينيد اين خبر كه ايستاده باشد حرف ميزند و ميگويد من ايستادهام پس ببينيد اسم شما حرف ميزند پس اسمهاي حقيقي واقعي همه از اين قبيل است حتي اينكه شيخ مرحوم در جايي فرمايش ميفرمايند كه كلام شخص در روز قيامت بر هيأت شخص است سري دارد بعينه مثل سر خود آدم دستي دارد بعينه مثل دست خود آدم پايي دارد همينطور و اگر معني اين كلمات را بفهمي در دنيا هم ميبيني در آخرت چون چشمها تند شده فهمها زياد شده هركس آنجا پا بگذارد كلام شخص را به طور و طرز آن شخص ميبيند شما دقت كنيد در دنيا هم همينطور ميبينيد فرق نميكند كلام زيد با قيام زيد كلام زيد نبود زيد آن را احداث كرد همچنين قيام زيد نبود حالا ايستادن زيد بر شكل زيد است هيچ فرق ميان زيد و او نيست اگر اين را برهم زد و نشست باز اين زيد نشسته زيد است نشسته كسي نيست خارج از زيد آمده باشد پهلوي زيد نشسته باشد خود زيد است نشسته است اين است كه زيد وقتي مينشيند همينطور مينشيند و اين نشستن است نشستن حقيقي و چنين نشستني است كه جانشين حقيقي زيد است يعني اين نشستن خليفه و جانشين زيد است نه اين است كه كسي ديگر را بنشاني كه اين جانشين زيد باشد مردم چون در كار نيستند و در بند هم نيستند همه جانشينها را جانشينهاي ظاهري خيال ميكنند مثل اينكه پادشاه گاهي وزير را جاي خود مينشاند پادشاه در خانه خودش مشغول كار خودش است و اين به جاي سلطان نشسته پس اين جانشين سلطان است يا كسي را به جاي خود واميدارد حالا خيلي از مردم وقتي ميشنوند خدا خليفه دارد جانشين دارد همينطور خيال ميكنند كه خدا خودش در جايي ديگر است خليفهاش آمده اينجا نشسته يا ميشنوند خدا قائم مقام دارد اقامه مقامه في ساير عوالمه پيغمبران را خدا قائم مقام خود كرده لكن مردم همينطورها خيال ميكنند كه عرض كردم و شما بدانيد اينجورها همهاش شرك است و كفر اينكه كسي ديگر است كسي ديگر خبر از اين ندارد خدا در اسمهاي خود ظاهر است و نمونه اين حكايت خودت را قرار داده و في انفسكم أ فلاتبصرون آيا كوري از خودت چرا غافلي از هرچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۶۹ *»
غافلي عذري ميتواني بياوري خودت را هم گم كردهاي ابنهبنقه شده خود را كدو خيال كردهاي پس و في انفسكم أ فلاتبصرون آيا نميبيني تو هم وقتي ميايستي اين اسم ايستاده را از براي خود اختراع ميكني وقتي مينشيني اين اسم نشسته را براي خود اختراع ميكني وقتي حرف ميزني اسم متكلم را براي خودت ميسازي وقت سكوت اسم ساكت وقتي كه متحركي اسم متحرك ميسازي وقتي ساكني اسم ساكن ميسازي و تو توي اين اسمها هستي و اين اسمها هم غير تو و تو غير اين اسمهايي اما گول نخوري از اين غيريت زيد غير عمرو است اين ستون غير از آن ستون است شما بدانيد كه هرچه همچنين است هرچه اينطور واقع باشد كه يك ستوني اينجا است يكي آنجا است يك سنگي اينجا است يك سنگي آنجا يك مردي اينجا يك مردي آنجا اينها يكيشان فاعل نيستند يكيشان مفعول يكيشان خدا نيستند يكيشان خلق دو نفر انسان هيچ كدام خدا نيستند هر دو مخلوق خدايند يكي را بزني ديگري خبر نميشود چطور ميشود يكي خدا باشد يكي خلق يكي علت باشد يكي معلول پس بدانيد خدا حجت را تمام كرده به وجود خودت خودت كه از خودت گم نبودي خودت ميديدي كه وقتي ميايستي توي ايستادهاي وقتي مينشيني توي نشستهاي و ميداني خودت كه اين نشسته غير از آن ايستاده است و آن ايستاده غير از اين نشسته است و تو غير اين دو تا نيستي و تو دوتا هم نيستي ملتفت باشيد ببينيد چه ميگويم و راه سخن را به دست بياريد فكر كن در نفس خودت كه خودت را آيت خودش قرار داده تو نمونهاي هستي از نمونههاي ملك خدا كه ديگران هم به تو عبرت ميگيرند آنهايي كه عبرت گيرند پس خود تو هم عبرت بگير خودت گاهي ميايستي و تويي ايستاده و گاهي مينشيني و تويي نشسته و اين ايستاده غير از نشسته است و اين نشسته غير از ايستاده است و اينها دوتا هستند و تو دوتا نيستي تو اينها نيستي يعني تو ايستاده نيستي يعني تو نشسته نيستي چرا كه تو يكي هستي و اينها دوتا و دوتا دوتا است يكي يكي اين دو اسم از يكي است خدا هم نود و نه اسم دارد خدا حالا نود و نه تا نيست خدا يكي است اما اسمهاش نود و نه تا هستند نه اين است كه خدا از اسمهاش خبر نداشته باشد خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۰ *»
است ظاهر در اسمهاش انشاء اللّه.
حالا ديگر كه دقت ميكني ميفهمي آن حديثهايي را كه خدا بود و هيچ نبود و چون خلقي خواست خلق كند و اين خلق محتاج بودند او را بخوانند و حاجات خود را از او بخواهند چون ميدانست خلق چنينند از براي خود اسمهايي چند گرفت تا هر وقت بخواهند او را بخوانند هر حاجتي دارند مناسب حاجتشان آن اسم را بخوانند رزق ميخواهند يا رزّاق بگويند حيات ميخواهند بگويند يا حي يا قيوم دشمن دارند بگويند يا منتقم انتقام بكش و هكذا ضعف دارند بگويند اي قوي قوت بده و همچنين فقر دارند بگويند اي غني اي كسي كه داري به ما بده پس اين اسمها غير از ذات است به شرطي كه غير بودنش را گم نكني كه چه عرض ميكنم من همه حرفها را ميزنم كسي ضبط نميكند عرض كردم اين اسمها غيرند مثل اينكه اسم تو غير تو است اما نه غيري كه براي خودش راه افتد به راهي برود تو به راهي ديگر بروي غير تواند به اين معني كه اينها غير تواند و تو اصل اينهايي و اينها به تو برپا هستند پس اينها به اصطلاح مركبند تركيب دارند خلق را خلق گفتند به جهتي كه از اشيائي چند فراهم آمدهاند دقت كن انشاء اللّه ببين اين مسجد را گفتند مخلوقي است از مخلوقات چرا كه خشتها و گلها و ستونها و سقفها به هم متصل شده به شكل خاصي اين بنا شده تو را گفتند مخلوقي از مخلوقات به جهت آنكه تو خودت سري داري دستي داري پايي داري خود سرت چشم دارد و گوش دارد بيني دارد اينها همه به هم تركيب شده بودند خلق را خلق ميگويند چرا كه از خورده خوردهها جمع شدهاند پس اين مخلوقات از خورده خوردهها جمع شدهاند و حقيقتشان مركب از اين اجزاء است وقت مردنشان مردن جداشدن اين اجزاء است از يكديگر پس اين خلق را خلق ميگويند به جهتي كه از خورده خوردهها جمع شدهاند و فراهم آمدهاند.
حالا فكر كن و بدان كه اسمهاي خدا هم همين جور است و از چيزها فراهم آمده ببين يكي از اسمهاي خدا اين است كه عالم است خدا آيا نه اين است كه علمي به جايي ميچسبد عالم پيدا ميشود چنانكه چيزي اگر بلند است بلندي چيزي است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۱ *»
ميچسبد به عصا آن وقت عصا را ميگويي بلند است همچنين كوتاهي چيزي است كه ميچسبد به چيزي ميگويي كوتاه است رنگ ببين يك چيزي است كه ميچسبد به جايي آن وقت آن رنگين ميشود نيل جدا كرباس جدا كرباس را ميزني در نيل ميگويي شد رنگين اين رنگين دو چيز است يكي كرباس يكي آن رنگ حلوا شيرين است حلوا چيزي است از چيزهاي دنيا اگر شيريني روش نيست اسمش حلوا نيست اگر روش است حلوا است طعمها مينشينند روي جايي و چيزي پيدا ميشود رنگها مينشينند روي جايي چيزي پيدا ميشود به اين نسق كه فكر كني ميفهمي كه اسمهاي خدا مخلوقند دقت كن فراموش مكن عرض كردم همه اسمهاي خدا معني دارد و خدا هيچ اسم بيمعني ندارد اسم بيمعني براش نيست در ميان خلق بعضي از مخلوقات كه بسيار جاهلند اسم بيمعني ميگذارند يك كسي اسم پسرش را سلطان ميگذارد و هيچ سلطنتي هم ندارد مسلط بر هيچ جا هم نيست اينها دروغ است و دروغ علم نيست اسمهاي خدا اينجور نيست كه اسمي داشته باشد و معني براش نباشد در خلق اينها هست يكي را ميبيني اسم پسرش را حسن ميگذارد و بدگل هم هست حسن اسمش ميگذارد خيلي هم زشت است اين بيمعني است خدا همچو اسمهاي بيمعني ندارد اسمهاي خدا همه معني دارد پس اسم خدا كه قادر است معنيش اين است كه همه كار ميتواند بكند خدا عالم است يعني همه چيز را ميداند همينطور عالم اسم بگذاري براي كسي كه جاهل است صداش بزني علام عالم نميشود همان جاهلي است كه بوده اينها اسم خلقي است و جامد است يعني معني ندارد و اسمهاي خدا تمامش معني دارد اين را به لفظ ملايي كه بيان ميكني ميگويي مشتق است جامد نيست حتي اينكه اللّه را پرسيدند كه از اسمهايي است كه مشتق است فرمودند مشتق است از اَلِهَ اَلِهَ به معني تَحَيَّرَ است اللّه يعني تمام خلق در او متحيرند از اين جهت اللّه را اللّه گفتند.
خلاصه تمام اسمهاي خدا معني دارد پس بدان اين اسمها واقعاً مخلوقي هستند از مخلوقات و اينها معروف نيست در ميان مردم كه خدا باشد و اسم نداشته باشد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۲ *»
اسم براي خود خلق كند تو انشاء اللّه فكر كن و بدان كه خدا تو را هم نمونه توحيد قرار داده تو هم روز اول يا متحرك بودي يا ساكن همين دو اسم بود خورده خورده ديدي اسمت شد بيننده خورده خورده شنيدي اصوات را اسمت شد شنونده بويي فهميدي اسمت شد بوينده طعمي فهميدي اسمت شد چشنده حرفي زدي اسم تو شد گوينده راهي رفتي اسم تو شد رونده و هكذا در اول وهله اين اسمها را نداري خورده خورده پيدا ميشود و اين اسمها را هم خودت ميسازي پس خدا بود و هيچ نبود خدا هم كه خود را گم نكرده بود پس خدا بود و هيچ اسم نداشت و خدا بود و هيچ مخلوقي هم نبود بعد خدا خلق كرد براي خودش نود و نه اسم و موافق آن حديث كه گاهگاهي عرض ميكنم براي خدا سيصد و شصت اسم است پس خدا بود و اين اسمها را براي خود گرفت ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت خدا اسمي خلق كرد كه از حروفي چند فراهم نياورده بود آن اسم را پس از حرفي نساخته آن اسم را بلكه خود آن اسم را به خود آن اسم ساخت هر چيزي را به چيزي ديگر ميتوان ساخت مگر آن چيز اول را شما وقتي ميخواهيد نماز كنيد به نيتتان به قصدتان نماز ميكنيد اما خود نيت را به نيتي ديگر نميكنيد خود نيت را به خود نيت ميسازي بعد نماز را به نيت ميكني هر كار را به قوت خودت ميكني به قدرت خودت ميكني لكن قدرتت را به يك قدرتي ديگر نميسازي اينها نمونه است آيت است خدا هم همينجور كرده مشيت و قدرت را به خود او ساخته آن وقت باقي اشياء را به اين مشيت خلق كرده باقي چيزها را به قوت خود به قدرت خود كرده خود قدرت را به خود قوت ساخته اول مخلوقات را لامحاله به خودش خلق ميكنند و ايشانند اول مخلوقات به اتفاق شيعه و سني همه سنيها روايت ميكنند كه پيغمبر اول مخلوقات است سنيها داد ميزنند در گلدستهها السلام علي اول ماخلق اللّه تو كه شيعه هستي انشاء اللّه ميداني پيغمبر با آل پيغمبر از يك نورند از يك روحند از يك طينتند پس ايشانند اول ماخلق اللّه حالا كه ايشانند اول ماخلق اللّه ميفرمايند ان اللّه سبحانه خلق اسماً بالحروف غيرمصوّت آن اسم را به حروف نيافريده بود به جهتي كه هيچ نبود البته چيزي را كه تازه خلق ميكنند به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۳ *»
خودش خلق ميكنند اينجاها آبي هست خاكي هست از آنها برميدارند چيزها ميسازند خدا ساخته چيزها را بعضي چيزها را از بعضي چيزها ساخته آنجا كه چيزي نبود از چه بسازند خلق او را به خود او ميكند پس اسم را خلق كرد به خود آن اسم و چهار ركن براي او قرار داد و يك ركن از آن چهار ركن را در نزد خود قرار داد اسمي شد مكنون مخزون عنده كه هيچ كس خبر از آن اسم ندارد و به هيچ كس تعليم نكرده آن اسم را و سه ركن ديگر از آن اسم را براي رفع حاجت خلق ظاهر كرده از براي هر يكي از آن سه ركن چهار ركن ديگر قرار داده و سه چهار دوازده شده پس دوازده اسم كلي پيدا شد و ببينيد كه همينطورها شده دوازده برج براي افلاك قرار داده و دوازده امام خدا قرار داد براي هريك از اين دوازده برج و من ميگويم برج آنجا دوازده اسم ميفرمايد براي هريك از اين دوازده اسم سيدرجه قرار داده باز من ميگويم سيدرجه قرار داد آنجا سياسم ميفرمايد براي هريك از اين دوازده اسم سياسم است اين است كه در اخبار ميفرمايد براي هر امامي سينفر نقيب است كه وقتي همه را جمع ميكني سيصد و شصت ميشود همه پر زورند همه اسم اللّهند حديثش توي اصول كافي است برويد مطالعه كنيد ببينيد راست ميگويم يا نه پس از براي هر امامي سينفر اسم قرار داده و اينها اسمهاي امامند امام خودش اسم اللّه است و اينها هم به اعتباري اسم اللّه هستند به طوري كه اگر بخواهي فكر كني فكر كن ببين وقتي ميخواهي راه بروي و بايستي ايستاده اسم تو است راه رونده اسم اسم تو است اسم كوچك تو است اين رونده ميدود اين دونده هم اسم تو است اسم كوچكتر است اين اسم كوچكتر مال تو است اسم كوچك مال تو است اسم بزرگ مال تو است.
و اگر اين قاعده را كه عرض ميكنم ترتيبش را ياد بگيريد آن وقت ميدانيد كه براي خدا اسم اعظمي است و اسم كوچكي و اسم كوچكتري تا برسد به آن اسم كوچكي كه آمده تو را ساخته اما تمام اين اسمها پيش از ساير مخلوقات خلق شدهاند باز دقت كن ببين خدا دو جور خلقت كرده تو هم دوجور كار ميكني بعضي كارهات هست چيزي از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۴ *»
خارج نميگيري و كاري ميكني و بعضي كارهات هست چيزي از خارج ميگيري و كاري ميكني وقتي ميخواهي بايستي كسي را وانميداري كه ايستاده باشي ايستاده را خودت احداثش ميكني از عالم عدم به عالم وجود آوردهاي لكن اين ايستاده برميدارد چوبي را و كرسي ميسازد آهني برميدارد سيخي و ميخي و بيلي ميسازد گندمي را برميداري نان ميكني.
خدا هم دوجور كار دارد يك كاري است كه خلق را خلق ميكند يك كاري كه اسمهاي خود را ميسازد اسمها را پيش انداخته يك كسي بايد بجنبد كه بجنباند چيزها را خدا انسان را كه خلق كرد ميجنبد و ميجنباند خلق الانسان من صلصال كالفخار خلق كرد اين انسان را از گلي كه مانند كوزه است معلوم است اول كوزهگر را ميسازند كوزهگر ميرود خاكي برميدارد آبي برميدارد اينها را گل ميكند گل را روي چرخ ميگذارد و كوزه ميسازد نميشود فاخور نسازند و كوزه بسازند اگر فاخور را نسازند كوزه ساخته نميشود دليل اينكه فاخوري هست وجود كوزهها است دليل اينكه خدا را اسمها پيش از مخلوقات است دليلش وجود مخلوقات تو اگر شخص عاقلي باشي و ببيني كوزههايي چند كه ساخته شده شك نميكني كه اينها را يك كسي ساخته اينجاها گذارده به همين دليل حضرت صادق تعليم ميفرمودند به شخصي ميفرمودند كه اگر تو ببيني لُعبهاي را در جايي افتاده لعبه يعني اين عروسكهايي كه دخترها ميسازند بازي ميكنند اگر ببيني لعبهاي را و ببيني مغزش چوب است و كهنهاي بر روي او به طور خاصي پيچيده شده با ريسماني بسته شده چوبها به هم متصل شده ريسمانها دور آن بسته شده كرباسي بر روي آن كشيده شده و چسبيده شده با سريش فرمودند اگر چنين لعبهاي را ببيني كه جايي افتاده و نبيني كه كسي آن را ساخته آيا تو شك ميكني كه اين را كسي ساخته اگرچه فاعلش را نديده باشي آن شخص به فكر فرو رفت آخر آن شخص ايمان آورد از همين راه.
پس ملتفت باشيد انشاء اللّه و بدانيد كه خدا تمام اسمهاش را پيش از مخلوقات خلق كرده بعد به آن اسمها آنچه ميخواهد اختراع ميكند پس آسماني زميني آبي بادي خاكي ميسازد تا اسماء نباشند كه روي كله اينها بنشينند آنها درست نميشوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۵ *»
انشاء اللّه اگر دقت كني و خيري داشته باشي مييابي كه آنچه تا حالا از من شنيدهاي و ميشنوي همهاش از فضائل حضرت امير است هست در بعضي اخبار كه خدا اسم حضرت امير را نوشت بر عرش پس عرش پيدا شد عرش عظيم شد اسم حضرت امير را بر كرسي نوشت كرسي پيدا شد بر افلاك نوشت آسمانها موجود شدند بر ورقهاي درختها نوشت برگها موجود شدند حالا ديگر طور نوشتنش را هم ياد بگير اگر اول آن اسم علي را نداشت او را نساخته بود عرش ساخته نميشد كرسي ساخته نميشد آسمان ساخته نميشد زمين ساخته نميشد چنانكه اگر كاسه و كوزهاي چند را ببيني ميفهمي فاخوري اينها را ساخته كوزهها خودشان ساخته نشدهاند انشاء اللّه وقتي فكر ميكني ميبيني هيچ كفري هم توش نيست ترس ندارد كوزهگر را خدا خلق كرد قدرتش داده قوتش داده علمش داده تجربه به كار برده تا كوزهها ساخته معذلك كوزهگر خالق كوزه نيست خدا است خالق كوزه و كوزهگر در و پنجره و كرسي را نجار ميسازد اما نجار خالق در و پنجره نيست مخلوقي را برداشته چوبي را برداشته با مخلوقي ديگر كه اره باشد و تيشه و رنده اينها را ساخته اسمهاي خدا هم مثل كوزهگرند گاهي بسا اين اسمها هم خودشان بگويند ما كوزهگري كردهايم مقامش كه ميشد ميفرمودند حضرت امير از اينجورها گاهگاهي فرمايش ميكردند ميفرمودند اين آسمانها را من ساختهام و زمينها را من ساختهام منم مجري انهار منم مونع ثمار واقعاً حقيقةً دقت كه ميكني ميبيني ايشان هم كردهاند معذلك بنده خدا است لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً.
يك خورده فكر كن ببين كه اين آفتاب است كه تربيت ميكند همه گياهها را آفتاب است كه وقتي ميتابد به يخها يخها آب ميشود و جاري ميشود پس آفتاب است جاري كننده نهرها اگر اين آفتاب زبان درآرد و حرف بزند و وقتي حرف زد اين آفتاب در زمان حضرت رسول ابابكر و عمر و اينها شك داشتند و هميشه شك داشتند و با شك مردند درباره حضرت امير لندلندي داشتند كه چرا پيغمبر درباره او اينها را ميگويد پيغمبر خدا فرمود برويد پيش آفتاب و سلام كنيد حضرت امير با چند نفر از آنها رفتند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۶ *»
سلام كردند به آفتاب آفتاب بنا كرد حرف زدن آفتاب جواب داد السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن اينها كه اين را شنيدند دويدند پيش پيغمبر و عرض كردند كه امروز آفتاب حرف زد نميداني چه گفت درباره او فرمودند من نگفتهام آفتاب گفته لكن بدانيد آفتاب كفر نگفته و آنچه گفته درست گفته باري شما فكر كنيد بدانيد كه آنها چون منافق بودند و وحشت داشتند حضرت فرمودند آفتاب كفري نگفته گفته علي اول است منظورش اين بوده كه من ميگويم اول است يعني اول كسي است كه ايمان به من آورده علي آخر است يعني وصي من است و همينطور ظاهر و باطن را معني كردند براي اينكه آنها وحشت نكنند لكن همان طوري بود كه آنها وحشت كردند لكن كفري هم نبود ايمان هم بود ايشانند اول مخلوقات آخر اولي كه دارد اين مخلوقات حال اين حضرت امير نباشد يك كسي كه بايد باشد حالا كه او شده و خدا او را اول خلق كرده با خدا ميجنگي برو بجنگ ايشانند كه بكم فتح اللّه و بكم يختم به ايشان خدا فتح ملك خود را كرده و به ايشان ختم ملك را كرده ايشانند اسم اول و اسم اللّهند ايشانند اسم اول خدا يا اول كه ميگويي اگر ايشان را ميشناسي و ميگويي يا اول خدا را درست دعوت كردهاي و الاّ علي العميا چيزي ميگويي و همچنين يا آخر كه ميگويي يعني خدا آخر ملك را به ايشان ختم ميكند باز دقت كن و بدان كه ايشانند الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن علي ذلك كله از براي اينكه مبادا خيال كني آن پيشها بودهاند يك وقتي بعدها هم خواهند بود ديگر اين ميانها ايشان نيستند و المهيمن هم فرمود و واللّه هميشه ايشان هستند دستهاي خدا هميشه باز است پس مهيمن بين ذلك هم هستند هم اسم اول خدا هستند هم اسم آخر خدا هستند هم اسم مهيمن خدا هستند مهيمن آن اسمي است كه هم صفت اول را دارد هم صفت آخر را دارد در زيارت پيغمبر است كه همه سنيها ميخوانند روي تخته نوشتهاند در زيارت حضرت امير بسا ديده باشي در آن اذن دخولي كه ميخواني السلام علي رسول اللّه امين اللّه درِ حرم حضرت امير است اول سلام ميكني بر رسول خدا معلوم است پيش پيغمبر رفتهاي سلام به پيغمبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۷ *»
ميكني معلوم است كه پيغمبر در اميرالمؤمنين پيدا است سلام به اميرالمؤمنين ميكني معلوم است اميرالمؤمنين آنجا پيدا است به زيارت حضرت امير رفته سلام به پيغمبر ميكند معلوم ميشود كه پيغمبر در اميرالمؤمنين پيدا است معلوم است رسول خدا اينجا است علي اسم رسول است از خودش اسمي ندارد رسمي ندارد و در همان زيارت است كه ميخواني الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن علي ذلك كله پس پيغمبر خاتم لما سبق است فاتح لما استقبل است و در اين وسط هم مهيمن است بر آنها همه.
انشاء اللّه دقت كن پس ايشان هرگز ملك را خالي از حق نميگذارند هميشه هر حقي كه در عالم هست از ايشان است و ايشان رسانيدهاند به مردم پيشترها به زبانهايي ديگر گفتهاند حالا با زباني ديگر ميگويند بعد از اين هم خدا ميداند به چه زباني بيان كنند پس فكر كنيد انشاء اللّه در زيارتشان ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه بابي انتم و امي و نفسي پس ايشان بودند كه در زمان آدم به زبان آدم تكلم ميكردند و انذار ميكردند و واللّه ايشان بودند كه در زمان نوح به زبان نوح دعوت ميكردند و انذار ميكردند و واللّه ايشان بودند كه در زمان ابراهيم با زبان ابراهيم دعوت ميكردند در زمان موسي به زبان موسي در زمان عيسي به زبان عيسي در زمان اوصيايش به زبان آنها انذار ميكردند ايشان آن پيش هستند بعد هم هستند مهيمن بر اين دو هم هستند اين است كه وقتي صاحب الامر تشريف ميآورند حضرت پشت خود را ميدهد به خانه كعبه و به صداي بلند ميفرمايد اَلا آگاه باشيد اي مردم هركس ميخواهد نظر به آدم و شيث كند آگاه باشيد منم آدم و شيث اَلا آگاه باشيد هركس ميخواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام معلوم است آنجا بوده است چنانكه در خصوص حضرت امير فرمايش شده نص خاص هم هست كه حضرت پيغمبر يك وقتي نشسته بودند يك دفعه حضرت امير وارد شدند سلام كردند حضرت فرمودند السلام عليك يا اميرالمؤمنين منافق آنجاها هم بود ابابكر و عمر آنجاها بودند پيش پيغمبر بودند خويش و قوم بودند خواستند چيزي بگويند كه اظهار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۸ *»
عداوت خود را با حضرت امير كرده باشند و تعارفي هم به اعتقاد خودشان با پيغمبر كرده باشند عرض كردند يا رسول اللّه تو هم به علي ميگويي يا اميرالمؤمنين فرمودند چطور من نگويم يا اميرالمؤمنين و حال اينكه با هر پيغمبري بود ولكن در باطن نصرت ميكرد آنها را با من به طور ظاهر هست آن منافقين به خيال خودشان اينطور گفتند پيغمبر هم تدبيرش را كردند و اينطور جواب فرمودند آنها هم كينهشان زيادتر شد حقدشان زيادتر شد.
باري پس بدانيد ائمه شما همهشان اينطورند پس حضرت صاحب الامر وقتي ظاهر ميشوند پشت خود را ميدهند به خانه كعبه به صداي بلندي فرمايش ميكنند كه بسا شيعيان همه بشنوند ميفرمايند هركس بخواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث هركس ميخواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام هركس ميخواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل هركس ميخواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع هركس ميخواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون و تعجب اينكه ميگويد هركس ميخواهد نظر كند به محمد و علي منم محمد و علي پس ايشان هرگز ملك را خالي نميگذارند ميفرمايد حضرت امير الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان اين كلام حضرت امير است آگاه باشيد و بدانيد كه ماييم نذيران اولي نذيران زمانهاي پيش ماييم كه در آخرت نذيران هستيم ماييم نذيران آخرت و اولي آيا نميخواني در زيارت ايشان اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم بازگشت اين خلق اي ائمه من به سوي شما است حساب خلق بر شما است تو انشاء اللّه مثل منيها نميشوي كه ميگويند بخوانيد و معني نكنيد پرسيده بودند كه اين زيارتها را چه كنيم گفته بودند كه بخوانيد و معني نكنيد اين حرف لايق هماني است كه گفته پس حساب خلق جميعاً با ايشان است رجوع خلق البته با ايشان است چنانكه در دنيا اگر ايشان نيامده بودند هيچ كس خبر از خدا نداشت در آخرت هم اگر ايشان نبودند كسي از خدا خبر نداشت چنانكه در دنيا ادعائي نداشتند در آخرت هم ادعاي خدايي ندارند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۷۹ *»
هم بامره يعملون در دنيا ماينطقون عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي نطق نميكردند به هواي خودشان و به هواي هيچ كس نطق نميكردند مگر به اراده خدا هيچ نداشتند از خود مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي تو كه جنگ ميكني تو جنگ نميكني ما جنگ ميكنيم تو كه خاك ميريزي به چشم كفار تو نميريزي ما ميريزيم پس فعل رسول و تمام حجج خدا افعالشان تمام افعال خدا است و خدا با دست ايشان افعال را بهجا آورده و دست ايشان دستي است كه آن دست را در آستيني كرده و كاري ميكند.
پس انشاء اللّه فكر كن و بدان اسماء خدا البته پيش از خلق بايد باشد اينجور چيزها است كه منيها را واداشته به نفاق پيش چشم شما را نگيرد اينها كه بگويند ائمه طاهرين پيشتر نبودند در دنيا شما فكر كنيد كه اسماء اللّه بودند و اسماء اللّه پيش از آسمان و زمين در دنيا و آخرت بودند حديث صريح دارد كه ما بوديم هيچ زميني نبود هيچ آسماني نبود ما بوديم و جنتي نبود ناري نبود ما بوديم آدمي نبود نوح نبود قلم نبود لوح نبود حالا ديگر ببينيد كجا ايستادهاند مردم كه ميگويند آن وقت كه به دنيا نيامده بودند واسطه فيض چطور بودند اينها كجا و آنها كجا كه من عرض ميكنم قلم يك ملكي است كه خدا به آن ملك گفت بنويس ببينيد حرف با اين قلم ميزند پس معلوم است اين قلم قلم چوبي نيست كه حرف با او ميزنند قلم ملكي است خدا به او گفت بنويس عرض كرد خدايا چه بنويسم فرمود بنويس آنچه گذشته و آنچه آينده است وحي شد ماكان و مايكون را هرچه هست بنويس تعجب است كه به اين قلم قدرت نوشتند تمام آنچه هست به او گفتند بنويس نوشت اينجا هيچ كفري و شركي نيست كسي نيست ايراد بگيرد كه به اذن خدا نوشت يا بياذن خدا همه هم ميخوانند حديثهاش را بسا صلوات هم ميفرستند ميفرمايد ما بوديم و هنوز لوحي نبود قلمي نبود فكر كنيد آنجا و ببينيد كه ايشان تا كجا بودند قلم آن كسي است آن چيزي است كه نوشت صورت اشياء را و اينها همه به قلم قدرت نوشته شدهاند بر روي لوح محفوظ و لوح محفوظ اين قدر وسعت دارد كه اينهايي كه هستند همه جاشان شده بر روي آن لوح و اين قلم سري هم داشت كه خدا به اين قلم گفت بنويس معلوم است آلت بود و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۰ *»
خدا با اسباب آنچه ميكند ميكند ذات خدا معاشر چيزي نيست مباشر چيزي نيست قلم است كه برميدارند روي كاغذ ميگذارند مينويسند دست است كه حركت ميدهند و مينويسند پس اين قلم يك قلمي است كه تمام آنچه هست و پيشتر بوده اين قلم نوشته و اين قلم شريك خدا هم نبوده وكيل خدا هم نبوده قوتش هم خدا داده كه نوشت و واللّه اين قلم يكي از نوكرهاي ائمه طاهرين است ملكي است از ملائكه و ملائكه خادم ايشانند ميفرمايد ما بوديم و هيچ لوحي نبود قلمي نبود آدمي نبود نبيي نبود جنتي نبود ناري نبود شيطاني نبود و ما تسبيح ميكرديم تهليل ميكرديم خدا را در همان حديث ميفرمايد ما را نازل كرد در دوازده حجاب و اين دوازده حجاب باز معني همان حديث اول است كه براي هريك از آن سه اسم چهار ركن قرار داد كه دوازده ميشود باري ميفرمايد ما را در دوازده حجاب نازل كرد بعد از آني كه از آن دوازده حجاب نازل شديم ما را در بيست دريا نازل كرد در درياي عظمت در درياي كرامت در درياي علم در درياي حلم همه اين درياها همه هم بيپايان است درياي قدرت خدا پايان ندارد درياي علم خدا پايان ندارد درياي حكمت خدا پايان ندارد همه را هم تعجب اينجا است كه ميفرمايد ما را نازل كرد و در اين اشارهها هست البته كسي كه جاش بالا است ميآيد پايين درجه به درجه نزول به پايين ميكند پس معلوم است اول آن بالاها بودهاند كه ديگر آن بالا دوازده نبودهاند يك نور بودهاند آن يك نور از آنجا پايين آمده هي پرده به پرده آمده تا دوازده شده بعد از اين دوازده بايد نقبا و نجبا به ايشان ملحق شود عددشان زياد ميشود باري ديگر خسته شدم.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸1 *»
شنبه ـ 11 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود و چنين قرار داده بود كه هركس هركس را بشناسد اسم او را بشناسد اين را بايد قدري فكر كنيد و مسامحه نكنيد چون چنين قرار داده بود كه هركه هركه را شناخت اسم او را شناخت نه ذاتش را از اين جهت خدا هم اسمش را شناساند به مردم نه ذاتش را دقت كنيد انشاء اللّه اين است كه در قرآن فرمايش فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد هيچ نفرموده ما ذاتمان را ميآريم مينمايانيم به مردم همه جا فرموده ما آياتمان را مينمايانيم به مردم در آفاق و انفس تو سرش را به دست بيار همچو گمان مكن كه همين خدا ذاتش را نمينماياند اما كسي ديگر ميشود ذاتش را شناخت هركه هركه را شناخت صفتش را شناخت و اسمش را شناخت اسم شخص آن چيزي است كه خبر ميدهد از شخص نه اين اسم ظاهري اين را هم اسم گفتند به جهت آنكه هركس ميداند اين زا و يا و دال را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸2 *»
اسم آن شخص را ميداند هر وقت اين را ميگويند آن شخص يادش ميآيد اين اسمِ درست نيست اسم درست آن است كه بنماياند مسمي را اسم واقعي آن است كه عكس در آينه بيفتد وقتي افتاد مو به موي آن شخص را مينماياند ميگويد چشمش چطور است ابروش چطور است قدش چطور است مو به مو را بيان ميكند آنچه در آينه است بيان آن شخص مقابل آينه است آنچه در آينه است حكايت ميكند از شخص مقابل تعجب آنكه اگر شخص مقابل مقابل آينه نايستد هيچ در آينه نيست و وقتي ايستاد خيال ميكني هماني است كه بيرون ايستاده آنچه در آينه ايستاده اگر او يك خورده حركت كند اين حركت ميكند او رنگش سفيد است اين رنگش سفيد است او رنگش قرمز شود اين هم فيالفور رنگش قرمز ميشود هرجوري كه او هست اين هم همانجور است اين است كه معصوم ميشود هر اسمي در نزد مسماي خودش معصوم ميشود آنچه در آينه است خلاف آنچه در بيرون است نميتواند بكند اگر آينه كج نباشد رنگين نباشد آني كه در مقابل ايستاده مو به مو شكلش ميافتد در آينه و آني كه در آينه است هيچ مخالفت ندارد با آني كه بيرون است ابروش بعينه ابروي او است چشمش بعينه چشم او است اين است كه آنچه در آينه است معصوم است و مطهر از خلاف مثل آن كسي كه در بيرون ايستاده و خلاف آنچه در بيرون است در آن يافت نميشود ابداً پس چون خلافي در ميانه نيست اگر آن كسي كه در بيرون است تو ببيني و همينطورند خلق پس اگر روي تو رو به آينه باشد و ببيني اين شخص كه در آينه هست راه ميرود اگر عاقل باشي ميداني كه اين از خود حركت ندارد لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً خودش حركت ندارد سهل است خودش هيچ نيست مگر اينكه كسي مقابل بايستد وقتي كسي مقابل ايستاد او هست اگر نه نيست پس آنچه در آينه است ندارد از خودي خود هيچ چيز را ابداً مگر آنچه را به او بدهند در مقابلش بايستند پس آنچه در آينه است لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لانشوراً اما حالا كه در مقابل او كسي ايستاده و تو ميداني اين خودش از خودش حركت ندارد اگر حركت كرد ميداني آن شخص خارجي حركت كرده و اگر ساكن شد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۳ *»
ميداني آن شخص خارجي كه مقابل آينه ايستاده ساكن شده اگر ايستاد ميداني آن شخص ايستاده اگر خوشگل است ميداني اين خوشگلي ندارد خوشگلي بيروني است كه در اين آمده و خوشگل شده.
حالا اگر ذات خدا چنانكه قرار داده ديده نشود فكر كن ببين ذات خدا رنگ نيست كه با چشم ديده شود و صدا نيست كه با گوش شنيده شود طعم نيست كه با زبان چشيده شود گرمي و سردي نيست كه دست بگذاريم و خدا را با لامسه پيدا كنيم حالا كه چنين شد رنگهايي كه در خيالت است خدا رنگ نيست بوهايي كه در خيالت است آن خدا اينجور نيست آنچه در عقلت تعقل ميكني خدا نيست پس خدا بناش نيست ذاتش را بيارد نشان كسي بدهد نميشود ذاتش را نشان بدهد تو خودت هم ذاتت را نشان نميدهي به كسي صفتت را نشان ميدهي نميبيني ميايستي و ايستاده صفت تو است و اين نبود تو اين را ساختي تو مينشيني و نشسته صفت تو است و اين نبود تو اين را ساختي بله ديدن اين شخص ايستاده ديدن تو است و معني ديدن تو همين است كه اين شخص ايستاده را ببينند يا همين شخص نشسته را ببينند ديگر طوري ديگر تو را نميتوان ديد طوري ديگر با تو معامله نميتوان كرد اين اگر بيعي ميكند شرائي ميكند امري ميكند نهيي ميكند هركس هر معامله با هركس ميكند با صفتش ميكند هيچ جا كسي با ذات كسي معامله نكرده حالا كه چنين است خدا هم چون ذاتش همينطور بود و نميشد ذاتش را بنماياند به خلق و محال بود بنماياند ميفرمايد از براي خداي سبحانه هفتاد هزار حجاب است كه اگر يكي از آنها برداشته شود تمام خلق ميسوزند اگر چنين است و كسي بداند چه ميگويد و باز لفظهاي ظاهرش مقصود نيست اينكه از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر يكي از آنها را بردارد تمام خلق ميسوزند اين تمام خلق ميسوزند معنيش پيش صاحب كلام است و نمونهاش اين است كه ذات هر چيزي در آنچه خود را نمود وقتي خود را نمود خود او در آنچه نموده ظاهرتر است از آن پس خدا اگر چه گفته سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و نميدانم اينها صدايي است كه به گوشت ميآيد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۴ *»
نميفهمي يا خوابي و صداش را هم نميشنوي يا خدا رحم كرده معنيش را نميفهمي پس ميگويم اگرچه خدا گفته سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم اما ببين چه امري قرار داده گفته حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد آيا كفايت نميكند كه خدا به هر چيزي شهيد است و ظاهرتر از هر چيزي است از اين جهت باطن شده و طور و طرزش را به مثل بيان كرده.
ببين زيد وقتي خودش ايستاد و اين ايستادگي را ساخت و به تو نمود خودش را يا نشست باز ساخت اين نشستن را و اين نشسته و ايستاده كار او است يا در خانه بود و آمد باز آمدن كاري است يا رفت در خانه باز اين رفتن كاري است او لميكف به آن صاحب ظهورات كه او داخل است در اين ظهورات و طوري داخل است كه ظهورات پيدا نيست پس تو وقتي ايستاده را ميبيني ايستاده نميبيني وقتي نشسته ميبيني نشسته نميبيني امر در عالم خلق اينجور است كه تو اگر شخصي را ديدي ايستاد بسا اينكه به يادت هم نيست كه ايستاده است آن شخص را ميبيني و بس سرش اين است كه پيداتر است از ايستاده ببين اگر دانه جوهري را الماسي را بدهند به دست كسي و اين نداند كه اين الماس است ببين اين الماسيت الماس مخفي مانده اما اين سنگي هست از سنگها اين را همهكس ميشناسد اما اين الماس است يا دُرّ است يا شيشه است جوهرشناس بايد تميز بدهد نظر دقيقي ميخواهد تا بتواند تميز بدهد اما اين سنگ است چقدر واضح است.
حالا دقت كن انشاء اللّه و قدري عبرت بگير اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو ايستاده است و اين راه فكر است كه عرض ميكنم اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو است كه ايستاده اين را نميشود حاليش كرد از بس ايستادگي مخفي است اما به بچه ميتوان حالي كرد كه اين مادرت است ببين همينطور هست كه عرض ميكنم يا محض ادعا است اگر بخواهي به طفلي حالي كني كه اين مادر تو گاهي مينشيند گاهي ميايستد گاهي ميخوابد و اينها غير هم هستند نميتواند بفهمد اين را به شخص عالم بگويي كه بتواند بفهمد حاليش ميشود كه آن غير از اين است اين غير
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۵ *»
از آن است و دو تا است و تو دوتا مادر نداري لكن به بچه نميتوان حالي كرد كه اينها متعددات هستند بچه اينها سرش نميشود تا مادرش را ديد ميرود پيش مادرش اينها را عرض ميكنم براي اينكه مشق تو باشد پس ببينيد آنكه ظاهر است در اين اسمها اين ايستاده اسم مادر طفل است طفل اين را سرش نميشود وقتي مينشيند نشسته اسم مادر طفل است و طفل اينها سرش نميشود اما مادرش را ميشناسد و هيأت ايستاده و نشسته را نميشناسد پس معلوم است اينها مخفي است و مادرش پيدا است معلوم است اين امر واضح ظاهر بيّني است كه اول اين را ميبيند بعد آنها را و اگر طفلها ديدند مادرشان را و شناختند و خدا روز قيامت حجت ميكند بر مردم كه اين طفل مادرش را ميشناخت و اين كثرات و ظهورات را نميديد شما چطور شد كه مرا نشناختيد و حال آنكه صد و بيست و چهار هزار نبي فرستادم ديگر هنوز نديديد هنوز نشناختيد؟ آمدند صد و بيست و چهار هزار نبي و حرف زدند هي اتباع اينها آمدند آيا باز حجت خدا تمام نشده؟ همينطور به گردن مردم ميگذارند روز قيامت اينجا هم به گردن آدم ميگذارند آنجا هم ميگذارند فرقش اين است كه اينجا ميگذارند و ولش ميكنند كه هرچه بخواهند خرغلت بزنند بزنند لكن آنجا به گردن آدم كه گذاردند ديگر ولش نميكنند زنجير بياريد و ملائكه غلاظ و شداد و ببريدش به جهنم اينجور شده كه بازيگر شدهايم سبب اينكه امر خدا را سست ميگيريم خدا هم مهلت ميدهد خيال طوريمان كرده كه كأنه خدا نداريم نعوذ باللّه اگر خدا بگيرد اين احوال را چه خاك بر سر ميكنيم پس مغرور نشوند آنهايي كه مغرور ميشوند كه خدا مهلت داده خدا نميترسد خدا اگر ميترسيد مثل اين سلاطين كه ملك او را از دست او بگيرند مثل اين سلاطين بود اين خدا نميترسد كه جلدي جايي را خراب كند هرجا خراب بشود ملك او خراب شده هرجا خراب شود هيچ ضرري به او نميرسد چنانكه هيچ نفعي به او نميرسد و كاش بيش از اين سخت ميگرفت اگر سخت ميگرفت اين قدر بازيگوشي نميكرديم كساني كه في الجمله شعوري دارند و پرتو ايماني به ايشان تابيده طوري هستند كه اگر صدمه به ايشان نرسيد آن وقت مشوّش ميشوند كه معلوم است خدا مهلت داده است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۶ *»
به ما كه ما نه هيچ ناخوش شدهايم نه صدمه خوردهايم نه قرض داريم همين قدر كه پرتو ايمان درش باشد مضطرب ميشود توبه ميكند انابه ميكند.
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم به همين نسق تمام ميكند حجت خودش را كه مينشاند مادري و طفلي را و باز بدانيد كه ايني كه ميگويم «مينشاند» اين مرادِ خودم است كه عرض ميكنم به خصوص حديثي نيست. پس مينشاند مادري و طفلي را و ميگويد چطور شد كه اين طفل مادر خود را با اين بيشعوري شناخت كأنه محتاج نبود به اينكه قيام بداند قعود بداند ركوع بداند سجود بداند حركت بداند سكون بداند اگرچه در اين حالات هر وقت او را ديد ديد و تو مرا نشناختي پس بدانيد به اصطلاح علم كه ظاهر در ظهور اظهر از ظهور است صاحب آيات از آيات در آيات ظاهرتر است از اين است كه هر رتبه بالايي همين كه با پايينيها جوري كاري كرد آن بالايي ميگويد با ما كردي.
هست در اخبار يك شخصي يك وقتي خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه خواست اظهار بكند اخلاص خودش را ميخواست خدمت حضرت عرض كند حضرت آن قدري كه او ميخواست حضرت به او التفاتي كنند نفرمودند آن شخص خيلي تعجب كرد چرا كه ظاهراً هم غلطي گمان نداشت به خودش عرض كرد شما آن طوري كه بايد التفاتي بفرماييد التفات نفرموديد فرمودند من آب از تو خواستم تو به من ندادي اين وحشتش زيادتر شد عرض كرد من تمام اوضاعم را تو بخواهي بدهم ميدهم راست هم ميگفت شيعه بود در خود ميديد كه اگر اشاره كنند حضرت كه تمام ما يملك خود را بدهد از جان و دل ميدهد امام ميفرمايد من از تو آب خواستم به من ندادي امام كه دروغ نميگويد من هم كه هرچه فكر ميكنم ظاهراً كاري نكردهام هرچه فكر كرد چيزي يادش نيامد آن وقت كه متحير شد به او فرمودند آيا يادت هست در فلان سفر در فلان بيابان كه بودي يكي از شيعيان ما تشنهاش شد از تو آب خواست و تو داشتي و به او ندادي من آنجا بودم تشنه بودم آب خواستم و تو ندادي آن وقت فرمودند در شرق زمين در غرب زمين از دوستان من تب نميكنند مگر آنكه من تب ميكنم صدمه نميخورند مگر آنكه من صدمه ميخورم همينجور حرفها را هم خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۷ *»
زده در دنيا هم گفته كه به تو رسيده روز قيامت به بنده ميگويد من بيمار شدم به عيادت من نيامدي من از تو آب خواستم تو به من آب ندادي من از تو غذا خواستم تو به من غذا ندادي باز اين بنده هم مثل آن شيعه وحشت ميكند عرض ميكند اولاً ميدانم تو محتاج نيستي به آب و غذا و ثانياً تو كي ناخوش شدي كي آب خواستي كي غذا خواستي؟ ميفرمايد آيا نبود وقتي در دنيا كه فلان مؤمن ناخوش بود و تو ميدانستي و نرفتي ديدنش آيا نبود وقتي فلان شخص تشنه بود آب خواست او كه تشنه شد من تشنه شدم نبود فلان شخص غذا خواست و ندادي تشنگي و گرسنگي مؤمن را به پاي خودش ميبندد فلان مؤمن معطل بود و چيزي خواست تو هم داشتي و ندادي او از تو قرض خواست يادت هست كه معطل بود من معطل بودم به او ندادي به من ندادي خلاصه خدا اينجور حرفها را زده ببين به دست گداياني چند صدقه ميدهي و اين صدقه چيزي خيلي پستي است كه سادات را خدا چون كه نسبتي داشتند به پيغمبر9 از آن بري كرده از اين ننگش آمده كه سادات و خويش و قومهاي پيغمبر صدقه بخورند از اين جهت خمس را براي پيغمبر و اولاد او قرار داد مبادا اينها صدقه بخورند كه صدقه سري مردم چيزي به آنها بدهند چرا كه اينها چرك مال است و زيادتي مال است سادات چون مكرمند معظمند لايق ايشان نيست خلاصه منظور اين است كه صدقه چيز پستي است و تو صدقه را ميدهي به اين گداهايي كه نه مسائل دينشان را درست ميدانند نه نماز درستي ميكنند نه تقوي و طهارت درستي دارند و گداها غالباً همينجور كسان هستند و صدقه را به همينجور كسان ميدهند و حال آنكه وقتي صدقه دادي انّ اللّه يأخذ الصدقات خدا صدقه را ميگيرد و ببين خدا دست چنين گداها را دست خودش قرار داده و حالا نميداني چه ميگويم و بسا آنكه خيال كني كه اغراق ميگويم عرض ميكنم آن دستي كه از خدا دراز شده پيش تو آمده و از تو صدقه ميگيرد براي نجات تو آورده دست خود را توي دست اين گدا گذارده و دست اين گدا دست خدا است و به آن گدا كه صدقه دادي خدا ميگيرد و نميدانم كه اين منيها چقدر بيمروتند كه ميشنوند اين حديث را كه دست اين گدا دست خدا است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۸ *»
مستحب است كه چيزي كه به فقير ميدهي بگيري و ببوسي و به چشم بگذاري چرا كه به دست خدا رسيده دست گداها دست خدا هست و هيچ نقلي نيست و آيهاش را خواندند كه انّ اللّه يأخذ الصدقات و هيچ كس نگفت كفر است هيچ كس نگفت خدا كافر شده كه گفته صدقه را خدا ميگيرد اما اگر بگويي علي دست خدا است واعمرا بلند ميشود كه اينها كفر است اينها غلو است اينها نيست مگر اينكه متولد ميشوند در ميان شيعه خاك بر سرش در ميان شيعه متولد شده نميتواند بگويد شيعه نيستم شيعه هم كه در واقع نيست تا گفتي كه دست علي دست خدا است هي اين كفر است اين شرك است اين غلو است چرا دست گداها دست خدا بود و هيچ كفري نبود هيچ شرك نبود و همچنين زبان علي زبان خدا است تا بگويي زبان علي زبان خدا است هي كافر شدي ملعون شدي چرا بابا اين فقهائي كه چهار تا اخبار براي تو روايت ميكنند چهار مسأله شك و سهوي ميگويند ميگويند حكم ما حكم خدا است رد كننده بر ما ردكننده بر خدا است و راست هم ميگويند حكم كه كرد ديگر حالا اين حكمش حكم خدا است قولش قول خدا هست و رد بر او رد بر خدا هست چطور شد تا گفتند قول حضرت امير قول خدا است اي ملعون كافر شدهاي عجب و همچنين علم حضرت امير علم خدا است عيبش چه چيز است كه همه علمها را خدا آنجا گذارده باشد در سينه او حالا ميروند توي مسجد مسلمانان بر روي منبر مسلمانان و از براي مسلمانان هم ميگويند دور از جانشان براي مسلمانان ميگويند يعني اگر مسلمان باشند ميروند بالاي منبر ميگويند اگر كسي بگويد امام پشت اين ستون را ميبيند كافر است غلو كرده خوب آخر اي كافر اين چه حرفي شد كه بگويي اگر جني هم باشد كه پشت اين ستون را ميبيند و هكذا ملائكه پشت اين ستون را ميبينند تو نميبيني مبين مگر همه كس مثل تو است دقت كنيد فكر كنيد بازي نكنيد با دينتان معروف است در اين شهر كه منيها خيلي پا پي شدهاند ميگويند اگر كسي بگويد كه غير از خدا كسي علم غيب دارد كافر است خوب چه عيب دارد خدا علمش را به كسي تعليم كرده باشد.
شما انشاء اللّه فكر كنيد كه از آن روزي كه قرآن نازل شد احكام خلق جميعاً تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۸۹ *»
روز قيامت توي اين قرآن نازل شد و هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر اينكه در اين قرآن هست و همچنين در اين قرآن تفصيل هر چيزي هست فيه تفصيل كل شيء تبياناً لكل شيء و در همين قرآن ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه چنين قرآني فرستاده كه علم تمام ماكان و مايكون توي اين قرآن است تفصيل كل شيء در اين قرآن است هر تري و خشكي در اين قرآن هست تمام علوم خدا در اين قرآن هست خودش فرموده فاعلم انما انزل بعلم اللّه حالا اين علم غيب و اين علم غيب را هم هيچ كس نميداند پيش از آنكه قرآن نازل شود لكن حالا كه قرآن بر پيغمبر نازل شد اين علم غيب را دادند به پيغمبر جبرئيل آمد قرآن را خواند براي پيغمبر اما حالا كه خواند پيغمبر آيا معنيش را نفهميد آيا كلام بيمعني براي پيغمبر نازل كردند كلام بيمعني نازل كردن آيا لغو نيست آيا خدا كار لغو ميكند يا بگويند معنيش پيش خدا است و بعد ميگويد به پيغمبر جبرئيل ميآيد براش خبر ميآرد آيا وقتي جبرئيل ميآيد خبر بيارد ميداند يا نه اگر ميداند پس اين لايعلم الغيب الاّ اللّهي كه تو ميگويي يعني چه تو كه غيب نميداني آيا قرآن كلامي است كه معني چيزي توش نيست و نازل كردهاند كه خدا ميداند علم غيب را و ديگر كسي نميداند بله علم غيب مال خدا است راست است علم شهود هم مال خدا است راست است لكن اين خدا به هركس هرچه داد دارد حالا چنين كتابي را كه فيه تبيان كل شيء تفصيل كل شيء بر پيغمبرش نازل كرده حالا هر چيز را كه خدا گفته به پيغمبر البته پيغمبر هم ميداند بله اگر نگفته بود نميدانست پيغمبر را اگر خلقش هم نكرده بود خودش هم نبود پس پيغمبر ميداند جميع چيزها را به تعليم خدا به وحي خدا چرا كه قرآن بر او نازل شده و قرآن علم غيب است و علم خدا در قرآن است و همچنين تو ميداني و خيلي از سنيها هم اقرار دارند كه اين قرآن را تمامش را حضرت امير ميداند خود حضرت امير فرمود كه من هرجا بودم در سفر يا در حضر اگر آيه نازل ميشد وقتي ميآمدم خدمت پيغمبر پيغمبر آن آيه را تعليم من ميكرد و من تعليم ميگرفتم و پيغمبر دست بر سينه من ميگذاردند و دعا ميكردند كه فراموش نكنم آن را هرگز و ديگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۰ *»
نميترسم كه فراموش كنم و فراموش نخواهم كرد پس بسياري از سنيها هم اقرار دارند كه همه قرآن را حضرت امير راه ميبرد پس حضرت امير هم تمام آنچه را به پيغمبر نازل شده بود ميدانست و همچنين همه ائمه سلام اللّه عليهم اينها ثقلين هستند باز اين حديث را به عددي كه شيعه روايت ميكند بيشتر سني روايت ميكند كه پيغمبر فرمود من ميروم از ميان شما چنانكه هركس ميرود از دنيا من هم ميروم از ميان شما و گذاردم در ميان شما دو چيز را يكي كتاب اللّه و يكي عترتم را اين كتاب كتاب علم خدا است نازل شده و علماي اين كتاب هم ائمه طاهريناند سلام اللّه عليهم اجمعين هميشه هم همراه اين كتاب هستند تا كتاب هست در روي زمين علماي آلمحمد هست پس هميشه امام در روي زمين هست اما كتاب هيچ تري و خشكي نيست مگر اينكه در اين قرآن هست مگر كسي مني شده باشد كه بگويد چيزي هست در اين دنيا كه در اين قرآن نيست اين را سنيها هم نميتوانند بگويند اگر كسي بگويد همان سنيها پدرش را درميآرند سنيها هم اينقدر انكار فضائل نميكنند آنها اقرار دارند به فضائل چرا كه همه در اين كتاب هست همه اقرار دارند كه تمام آنچه هست و بود پيغمبر رساند.
پس عرض ميكنم كه دانستن ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم علم قرآن را و علم غيب را چقدر در اخبارشان ريخته شده چقدر خبرها ميدادند عرض ميكردند اينها را از كجا ميدانيد ميفرمودند از عطاي خدا ميدانيم و نقلي نيست پس دانستن ائمه طاهرين بسياري از چيزها را از ظواهر قرآن برميآيد نبايد در باطنهاش گشت كه از باطنهاش بيرون بيارند اين قرآن نازل شده بر پيغمبر تا پيغمبر پيغمبر تمام آن عالمين شد كه خدا رب العالمين است آيا آن عالميني كه خدا رب آنها است پيغمبر نميخواهند اگر نميخواستند تو هم نميخواستي پس پيغمبر پيغمبر تمام عالمين است اين عالمين حلالي دارند حرامي دارند احكامي دارند مضار دارند منافع دارند و خودشان حلال و حرام و منافع و مضار خود را نميدانند و معلوم است كه ايشان تا خودشان را به تو نشناسانند تو نميشناسي ايشان را اين خلقي كه هستند در اين عالمين اگر او منافعشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۱ *»
را نداند البته نميتواند به آنها برساند تا مضارشان را نداند البته نميتواند از آنها دور كند خود پيغمبر فرمود آمدم ميان شما و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به بهشت و دور كند از جهنم مگر آنكه آن را به شما تعليم كردم و به آن امر نمودم و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به آتش و دور كند از بهشت مگر اينكه شما را از آن نهي كردم پس فكر كنيد پيغمبر كه آمد آيا آمد احكام همان زمان خودش را بگويد و زمان بعد ديگر امت پيغمبر نيستند يا اينكه تمام مخلوقات تا روز قيامت همه امت پيغمبرند ضرورت اسلام است كه بعد از پيغمبر آخرالزمان پيغمبري نخواهد آمد پس جميع احكام تمام خلق تا روز قيامت همه بايد در اين قرآن باشد اين قرآن احد ثقلين است و تاي اين قرآن ائمه طاهرينند كه كتاب ناطق هستند و آن ناطق با اين صامت هميشه همراهند و اين قرآن علم همه چيز توش هست پس امام همه چيز را ميداند پيغمبر همه چيز ميداند پس اين حرفي كه پيغمبر و امام غيب نميدانند كه روي منبرها ميروند و ميگويند به جهت بغض با ماها بدانيد كه كار خودشان عيب ميكند.
خلاصه مطلب اين بود كه خدا بعد از آني كه خواست تعريف كند خود را و بشناساند خود را كه قادري است علي الاطلاق و ذاتش را نميخواست نشان مردم بدهد و نميشد بشناسندش ذات خدا را نميشد ببينندش اما قدرت خدا را ميتوانند مشاهده كنند پس خدا خواست قدرت بينهايت خود را بنماياند به مردم و اين قدرت ذاتش نبود از اين جهت گفت سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم پس قدرت بينهايت خودش را در ملك خودش نمود به مردم اما ذاتش را ننمود هيچ كس هم نيست در شيعه كه بگويد خدا ذاتش را نمود در ميان سنيها هم خيليشان هستند كه ميگويند خدا ديده نميشود بله بعضي از سنيها گفتهاند خدا در روز قيامت ديده ميشود لكن در ميان شيعه نه عاميشان نه عالمشان نه حكماشان نه علماشان هيچ يك نميگويند خدا ديده ميشود پس خدا را نميتوان ديد به همين دليل نميتوانش فهميد و اين را ميخواست حالي تو كند قدرت بيپاياني را ظاهر كرد تا تو بداني او است قادر آيا نه اين است كه تمام موحدين را اعتقاد بر اين است كه خدا قادر علي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۲ *»
الاطلاق است پس قدرتي كه در ملك ظاهر كرده غير از ذاتش است همان جوري كه تو كار ميكني و كار تو غير تو است فكر كن و هيچ تقليد مرا مكن كه ايمان نقش شود در قلبت انشاء اللّه ببين تو غير از كارت هستي همينجور قدرت خدا غير از ذات خدا است قدرتش را خلق ميبينند ميفهمند ذاتش را نميبينند نميفهمند حالا اين قدرت بيپايان غير از ذات خدا است اين قدرت خدايي كه هيچ نهايت ندارد و غير از ذات هم هست و توي ملك خدا است حالا فكر كن ببين كه اين قدرت چه چيز است كيست، مخلوق است يا غير مخلوق است همين كه ذات خدا نشد مخلوق است و اول مخلوقات به اتفاق شيعه و سني اتفاق شما كه پيش شما پيش پا افتاده است اين را ميداني خدا بينهايت قدرت دارد و اين قدرت خلق او است و اول مخلوقات را تمام شيعه و سني ميگويند پيغمبر است9 و باز تمام شيعه ميگويند ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم همهشان از جنس پيغمبرند9 حسين مني و انا من حسين حسن مني و انا من حسن علي مني و انا من علي خودشان فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد كلنا محمد اول ما محمد است آخر ما محمد است همه ما محمديم صلي اللّه عليهم اجمعين پس ايشانند اول مخلوقات پس ايشانند قدرت خدا حالا علي باشد قدرت خدا چه ضرر دارد قدرت بيپايان خدا كه ذات خدا نيست چرا كه قدرتش را تو هم با چشم ميبيني هم با بيني ميفهمي هم از راه بو ميفهمي هم از راه طعم ميفهمي پس قدرت خدا را تو با چشم ميبيني با بيني ميفهمي با زبان ميفهمي با گوش ميفهمي با دست با لامسه ميفهمي با روح و عقل هم ميفهمي حالا اين چيزي را كه تو ميفهمي معلوم است اين قدرت غير ذات خدا است چرا كه ذات خدا را نه با چشم ميشود ديد نه با گوش ميشود فهميد نه با عقل ميشود فهميد حالا كه چنين است فكر كن ببين خدا هر كاري را ميخواهد بكند آيا به غير از اين قدرت ميكند تو كه كاري ميخواهي بكني آيا قدرتت را يك جايي ميگذاري و با عجز خود كاري ميكني نه بلكه هر كاري ميكني با قدرت خود ميكني پس خدا هم با قدرت خودش كاري ميكند خدا كيست آن كسي است كه اول قدرت را خلق كرده بعد از آن به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۳ *»
اين قدرت كارها كرده اول مشيت را ساخته بعد چيزها را به اين مشيت ساخته پس خلق كرد مشيت را و مشيت را به نفس مشيت خلق كرد و اشياء ديگر را به مشيت خودش خلق كرد پس اين قدرت خدا غير از ذات خدا است يقيناً حالا ديگر اگر جايي مزخرف شنيدي كه كسي گفت اميرالمؤمنين چكاره است كه همه كارها را او بكند خدا خودش ميكند تو گول مخور و فكر مكن كه بگويي او عمامه به سرش است من كلاه البته او بهتر از من ميداند نه چه بسيار عمامهاي كه خودش غرض و مرض دارد اگر ديدي كه ميگويد خدا به قدرتش ميكند تو بدان قدرت خدا غير از ذات خدا است پس چنانكه ميگويي خدا تمام مخلوقات را به قدرت خودش آفريده و قدرت را به خود قدرت آفريده پس هيچ واللّه عيب ندارد كه بگويي تمام مخلوقات را به واسطه محمد و آلمحمد آفريد و محمد و آلمحمد را به واسطه خودشان آفريد چرا كه ايشانند اول ماخلق اللّه و سنيها هم ميگويند پيغمبر اول ما خلق اللّه است اول ماخلق اللّه كه شد قدرت اول ماخلق اللّه است پس ايشان قدرت خدا هستند و همچنين باز به همين نسق فكر كن چه فايده من حرفهاي خوب ميخواهم بزنم تو هم چرت ميزني هي من سعي ميكنم حرفهاي خيلي خوب بزنم تو هم سعي ميكني خواب به راحت بروي بابا مسجد است جاي خواب نيست واقعاً تجربه شده خوابي كه در بين صحبت بيايد لذيذترين خوابها است.
باري همينطور انشاء اللّه دقت كنيد علم خداوند عالم يكي از صفات خدا است علم خداوند عالم غير از ذات خودش است فكر كن انشاء اللّه ذات خدا به جايي نچسبيده علم خدا به همه چيز تعلق گرفته به قدر سر سوزني به قدر ذرهاي اگر چيزي در تخوم ارضين باشد ميداند آن را چگونه نداند و حال آنكه خودش آنجا گذاشته آيا نميداند محل تعجب است الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير پس خدا ميداند همه چيز را ميداند تمام ذرات موجودات را اول خلق را آخر خلق را حالا اين خدا كه ميداند همه چيز را علم خدا آمده پيش اشياء اما ذات خدا نميرود جايي ذات خدا به چيزي نميچسبد به جايي تعلق نميگيرد ديگر هركس هم ديني و مذهبي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۴ *»
داشته باشد و بگويد خدا به يك چيزي ميچسبد اگر اين را يهودي هم بشنود يهوديها هم بيرونش ميكنند از ميان خودشان نصارايي كه هستند بشنوند بيرونش ميكنند از ميان خودشان فرنگيها بيرونش ميكنند از ميان خودشان اهل هر ديني بيرونش ميكنند پس خدا مباشر چيزي نيست معاشر چيزي نيست بلكه خدا است وحده لاشريك له خودش خودش پس آن علمي كه ميآيد پيش اشياء ميچسبد به اشياء مباشر است با اشياء و اشياء مطابق علم خدا هستند ببين اگر خدا سفيدي را سفيد نداند و سفيدي را سياه بداند آيا نه اين است كه علم خدا دروغ ميشود خدا بايد سفيد را سفيد بداند سياه را سياه بداند پس بايد مطابق هم باشد با معلومات و اگر مطابق نباشد با معلومات دروغ است و چنين علمي كه مطابق نباشد با معلومات و دروغ باشد مال خداي مسلمانان نيست پس علم خدا مطابق است با اشياء و آن علمي كه مطابق با اشياء است غير از ذات خدا است ذات خدا مثلش چيزي نيست ليس كمثله شيء پس مخلوقات تمامشان مطابقند با علم خدا و اين علم خدا آمده و تعلق گرفته به تمام اشياء و اين علمي كه آمده و مطابقه دارد با تمام اشياء حالا كه چنين است پس اين علم ذات خدا نيست حالا كه ذات خدا نيست و آمده پيش مخلوقات و چسبيده به مخلوقات اين غير ذات خدا است اين را خدا خلق كرده باري اين علمي كه عرض ميكنم كه تعلق گرفته به تمام مخلوقات پيش هر مخلوقي كه رفته مطابق آن مخلوق است اين علم هيچ دروغي توش نيست و راست است و مطابق است با معلوم حالا كه چنين است علم خدايي كه مطابق شد با تمام مخلوقات پس مخلوق است و ايشان اول مخلوقاتند صلوات اللّه عليهم اجمعين پس عرض ميكنم كه اگر ما نداشتيم مگر همين يك حديث همان يك حديث ما را بس بود پس همين بس است ما را كه سني و شيعه داد ميزنند كه اول ماخلق اللّه محمد است اين ديگر حديث نميخواهد آيه نميخواهد و حال آنكه تمام احاديث و تمام آيات شهادت بر آن ميدهند.
پس بدانيد آن علمي كه تمام اشياء را فرو گرفته آن خود محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم اجمعين پس ايشانند عليم بكل شيء و خدا ميداند كه همه چيز را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۵ *»
همينطور ميداند و همچنين فكر كنيد انشاء اللّه و بدانيد كه اين علم است كه زيادي برميدارد كمي برميدارد اين علم است كه در دعاي سحر ميخواني اللّهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ من آن علمت را سؤال ميكنم يعني تو را به حق آن علمت قسم ميدهم كه آن علم نافذترين جميع علوم تو است حالا اين علمي كه يك جاييش نافذتر است و يك جاييش نافذ است دو تكه است جابجا دارد ذات خدا جابجا ندارد كم و زياد ندارد پس خدا دارد علمي كه يك جاييش نافذتر است به دليل دعاي سحر كه منيها ميخواهند وازنند خوب است يك پاره دعاي سحر را هم نخوانند و روزه هم نگيرند دعا را هم قبول نداشته باشند و الحمدللّه ما كه ميگوييم و اقرار داريم پس خدا را علمي است بكل اشياء و آن علم انفذ است كه نافذترين علمها است و اين علم غير از ذات خدا است چرا كه خدا مثل خلق نيست كه يك جاييش بزرگتر باشد يك جاييش كوچكتر باشد حالا كه چنين است اين علم را خدا خلق كرده پس آن علم انفذ كه نافذترين چيزها است در ملك خدا آن علم انفذ محمد و آلمحمد است سلام اللّه عليهم و اگر اين علم اول ماخلق اللّه نباشد آن وقت مال محمد و آلمحمد و زير پاي محمد و آلمحمد است باز محمد و آلمحمد بالا ايستادهاند آن بالايي كه آن طرفش هيچ نيست آن بالا ايشانند آن اول ايشانند لايسبقهم سابق و لايفوقهم فائق و لايلحقهم لاحق هيچ كس از اين مقام نميتواند بالاتر برود هيچ كس هم نميتواند به ايشان برسد پس هيچ پيشي گيرندهاي هيچ سابقي بر ايشان نيست به جز خدا وحده لا شريك له كه او مكان ندارد جا ندارد خدا احتياج به مكان ندارد خدا بالاي سر نيست عامي صرف مشو كه بگويي بالا سر خدا را داريم بالاي سر و پايين پا همه جاي مخلوقات است.
پس بدانيد كه آن اول اول محمد شد9 حالا اگر اين علم انفذ اول ما خلق اللّه نباشد پايينتر است از ايشان پس آن علم بايد توي سينهشان باشد حالا ديگر دعاي سحر را تماماً مطالعه كن و معنيش را بفهم پس براي خدا يك عظمتي است و آن عظمت توي ملك ظاهر شده خودت فكر كن ببين كه عظمت خدا را همه كس ميبيند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۶ *»
اما ذات او را هيچ كس نميبيند حالا اين عظمت يك جاييش خيلي بزرگ است يك جاييش كوچكتر است عظمتي كه يك جاييش خيلي است يك جاييش كم آن داخل مخلوقات است مخلوقات را كه ميشماري ميرود تا اول مخلوقات و اين عظمت ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم همچنين اللّهم اني اسألك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيرة خداوندا هر اسمي كه تو داري كبير است همه اسمهاي تو كبيرند يعني هر اسمي را براي هر كاري ساختهاي آن كار خوب از او ميآيد و بدانيد هيچ اسم صغير ندارد خدا اسم كبير آن اسمي است كه براي آن كاري كه ساختهاند خوب آن كار از آن برآيد و هر اسمي را براي هر چيزي ساخته آن كار خوب از آن برميآيد ولكن يك اسم اعظمي است كه از كل آنها بزرگتر است باز اگر آن اسم اعظم را ميبري پايين و ميگويي آني كه اول او را ساخته در ملك اين اسم اعظم نيست كه اسم اعظم زير پاشان افتاده است و ايشان كارشان اين است كه اسم اعظم بسازند چرا كه اينها همه فعل است و فعل صادر از فاعل است و تمام اينهايي كه عرض ميكنم اشاره است و ميگذارم و ميروم تمام اينها علم علماً و فعل فعلاً است تمام اينها كاري است كه بايد كرد يك كسي بايد بكند فعل چسبيده است به فاعل مثل اينكه تو بايد بنشيني و برخيزي و حركت كني و ساكن شوي اينها همه كار تو است پس اگر يك كسي نباشد كه اينها را يعني اين كارهايي را كه در ملك است بكند اگر كسي نباشد اين كارها را بكند اينها نيستند همينطور حالا بدان اول ماخلق اللّه بالاتر از جميع مخلوقات است او كسي است كه ميداند جميع چيزها را او كسي است كه ميكند جميع كارها را او كسي است كه رحمت واسعه دارد او كسي است كه دعاي سحر تماماً اسمهاي او است هرجايي يك طوري يك نسقي است تو اگر بخواهي متعلق شوي به اين اسمها دعات مستجاب شود روح اينها ايشانند اگر ايشان را شناختي و دانستي ايشان صاحب اين دعاي سحرند آن وقت اين دعا را بخواني دعات مستجاب ميشود اما اين كلمات و حروف را هي ور بزن ور بزن هيچ نخواهد شد چنانكه ديدي خواندي و نشد هر وقت كردي و شد بدان فهميدهاي همين كه ميكني و نميشود بدان كه نفهميدهاي اگر بخواهي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹7 *»
بفهمي برو پيش خدا گريه كن زاري كن التماس كن و شب و روز و خلوت و علانيه پيش خدا گريه كن تو راستي راستي گريه كن لامحاله ميدهد وقتي تو براي دنيا ميخواهي نميدهد براي غرض و مرض ميخواهي نميدهد ميخواهي مسلط شوي بر مردم ميخواهي ظلم كني نميدهد ميخواهي پول داشته باشي نميدهد ميخواهي غرضهات را به كار ببري نميدهد قوتهاي بيجا ميخواهي پيدا كني نميدهد چه بسياري از حاجتها هست كه بسياري از مردم ميخواهند و لاعن شعور نميدانند خلاف شرع توقع ميكنند مثل چه؟ مثل اينكه تو اگر دعا كني خدايا زن فلان شخص امشب نصيب من شود كه با او جماع كنم همين دعا همين گفتن و همين خواستن آيا خلاف شرع نيست كه اگر الآن بخواهند سزات را بدهند سزات اين است كه چنان كپه مغزي بزنند توي سرت كه به زمين فرو روي پس بدان بسياري از دعا كردنها خلاف شرع است مثلاً خدايا فلان كس بميرد كه ارثش به من برسد بابا اين خودش ميخواهد داشته باشد مالش را پس بدانيد كه اين خلاف شرع است حالا ديگر اگر از اين قبيل را داشته باشيد وقتي كه دعا ميكنيد سر و تهش را بسنجيد ببينيد اگر مال كسي نيست اگر حق كسي ديگر نيست اگر مباح است اگر حلال است دعا كن كه خدايا آن را به من بده ديگر بيايي دعا كني كه خدايا مقام محمد و آل محمد را به من بده ميزنند توي كله آدم دعا كني كه خدايا اسم اعظمت را نصيب من كن تو را ميرانند ميگويند تو مرد گدايي هستي تمناي سلطنت ميكني به تو نميدهند حالا بگويي خدا كه قادر هست ميتواند بدهد بدهد بابا تو پيزربافي تو برو پيزرت را بچين تو برو هيزمت را بكن برو نانت را به دست بيار تو را چه به سلطنت حالا بنشيني بگويي من ميخواهم پادشاه شوم خدا قادر است مرا پادشاه كند راست است خيلي چيزها را خدا قادر است اما نميكند حالا دعا كني كه خدايا تو قادري اين ستون را طلا كني طلا كن اگر خواسته بود كرده بود بابا اگر اين كار را بكند هزار مفسده توش هست پس نميكند خيلي از دعاها هست كه نبايد كرد در كار و بار خود فكر كن و تمناي بيجا مكن كه نميشود.
باز اينها نصيحتي است كه عرض ميكنم و خيلي نصيحت است بهتر از نصيحت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹8 *»
پدر و مادر است بسا دعائي است كه ميكني و نميشود تو هم مأيوس ميشوي ميبيني نشد اين مأيوس شدنت هزار مرتبه بدتر از كفر است هيچ چيز نجستر از يأس و بدتر از يأس خدا خلق نكرده است كفر مثل يأس نيست چه بسياري كه كافر بودند و مسلمان شدند سحره آلفرعون كافر بودند مؤمن شدند هيچ فسقي مثل يأس نيست چه بسياري كه كافر بودند و مسلمان شدند بسيار فساق بودند كه از فسق خود پشيمان شدند و توبه ميكنند اما يأس به اينطور كه چهار دفعه دعا كردي و نشد يأس حاصل ميشود اين يأس از كفر و فسق بدتر است يك وقتي يك كسي رنگ زرد و ضعيف و لاغر و حالت پريشاني براش پيدا شده بود رفت خدمت يكي از ائمه گويا حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه عليه بود خيلي پريشان بود حالتش حضرت خورده خورده زير زبانش را كشيدند خودشان ميدانستند عمداً زير زبانش را كشيدند عرض كرد واقعش اين است يك وقتي من يك كسي را كشتهام به ناحق و من از آن وقت كه اين شخص را كشتهام خاطرجمع نيستم كه خدا توبه مرا قبول كند پشيمان هم هستم از اين كار اما خاطرجمع نيستم خوابم را خوراكم را نميفهمم و حالتم همينطوري كه ميبينيد پريشان است از آن روز تا حالا حضرت به آن شخص فرمودند من ميترسم از اين يأس تو اين يأس تو بدتر است از آن قتل تو واقعاً اگر كسي جميع اهل عالم را بكشد و يأس نداشته باشد شايد خدا است وقتي توبه كرد از تقصيرش گذشت اما يأس داشته باشي يك نفر را هم نكشته باشي مثل اينكه يك دعائي كردي و ديدي مستجاب نشد مأيوس شدي همين يأس كفري است كه هيچ چيز بدتر از اين يأس نيست و اين نصيحتي بود كه عرض كردم پس انشاء اللّه يك پاره تمناهاي بيجا را مكن چرا كه تمناي بيجا كه ميكني خدا هم مستجاب نميكند مأيوس ميشوي پس از اول تمناش را مكن تا اگر خدا مستجاب نكرد دعايت را مأيوس نشوي پس چيزي كه مانعي ندارد حلال هست تمناي بيجا نيست آن را طلب كن آن وقت اگر خدا صلاح تو را دانست ميدهد اگر ندانست تو بسا صلاح خودت را نداني چرا كه بسا چيزها را تو امروز دوست ميداري وقتي خدا داد فردا بلاي جانت ميشود بسا وقتي دعايت مستجاب نشد خدا به تو رحم كرده كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۱۹۹ *»
نداده تعجيل هم مكن چه بسيار چيزها كه طلب ميكني و روزها و شبها دعا ميكني مثلاً كه خدايا فرزند به من بده چنانكه شخصي بود و هي شب و روز دعا ميكرد كه خدايا فرزندي به ما بده وقتي خدا داد و بزرگ شد مبتلا شد و به طوري تنگ آمده بود كه دعا ميكرد كه خدايا جوان مرگش كن آن اول هي آرزو ميكرد كه يك اولادي خدا بدهد وقتي ميدهد خدا ميبيني ميرود هزار خرابي ميكند واجب نيست كه بزرگ كه شد بزند توي كله پدرش بسا ميرود عمل بدي ميكند طوري ميشود كه شخص راضي است كه به زمين فرو رود آرزو ميكند كه كاش نداده بود چه بسيار تمناها كه اينجور است و تو خيال ميكني كه خيلي مصلحت تو است لكن تو مصلحت خودت را نميداني پس اگر دعا كردي و خدا نداد باز شكر كن خدا را كه آنچه مصلحت تو بوده پيش تو آورده باز هم دعا كن كه خدا هرچهاش مصلحت هست ميدهد همينجور دعا كن در تعقيب هر نمازت كه اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل سوء احاط به علمك هرچه تو ميداني خير من است خدايا تو بده هرچه تو ميداني كه آن شر من است آن را مده به من اگرچه من دعا كنم پس اول اين تمناتان باشد بگو خدايا هرچه مصلحتم هست بده اما فلان چيز را هم ميخواهم اگر مصلحت هست بده اگر نيست مده وقتي كه اين جور دعا كردي اگر مستجاب نشد مأيوس نميشوي بلكه خودت معرض ميشوي ميداني جميع امور دست خدا است به او توكل خواهي كرد آن وقت به اعتماد او راه ميروي عمرت را نميروي صرف براي دنيا بكني براي آخرت صرف ميكني و اگر تمامش را هم صرف آخرت نكني اقلاً يك قدريش را صرف آنجاها ميكني.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۰ *»
يكشنبه ـ 12 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي معرفت و از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را بيان فرمود تا بدانند و بشناسند او را تا پيدا كنند راه او را از اين جهت اين آيه مباركه را نازل فرمود در هيچ جا هم اينطور تفصيل نداده خدا چنانكه تفصيل طرف مقابل را باز پشت سر همين آيه فرموده او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب.
باري چون خداوند عالم خواست كه خلق او را بشناسند و خلق خودشان نميتوانستند او را بشناسند از اين جهت خود را بيان كرد حالا اين بياني كه ميخواهد بكند خيلي آسان است ظاهراً تا كسي نيايد در ميان مردم و به لغتي كه مردم بفهمند حرفي نزند مردم خبر ندارند از او پس لامحاله بايد بيان كند خداوند عالم پس اين است كه فرستاد خداوند عالم در ميان ايشان رجالي چند را مردماني چند را كه آنها حرف زدند به زباني كه مردم ميفهميدند و دليل و برهان توحيد را به وجود خودشان اثبات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۱ *»
كردند به شرط آنكه تو يك خورده دل بدهي انشاء اللّه پس آمدند اين مردمان در دنيا در ميان مردم و دعوت كردند مردم را به سوي آن خدايي كه خلق ميكند جميع اشياء را و اگر ايشان نيامده بودند و نگفته بودند و بيان نكرده بودند مردم نميدانستند خدا دارند مردم خيلي غافلند و من مردمي كه عرض ميكنم حكماء و علماء و اينهايي كه كتاب نوشتهاند عرض ميكنم چنان خيال ميكنند كه خدا را ميتوانند بشناسند ميگويند ما دليل عقلي داريم العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث فله محدث شما يك خورده دقت كنيد انشاء اللّه اگر كسي فكر كند خواهد يافت همينجور حرفهايي كه ميبيني توي مردم هست اگرچه اينها هم حق است لكن شما يك خورده دقت كنيد انشاء اللّه و اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه همين تكه تكههاي حق است در دست مردم و حق تمام نيست مگر در دست اهل حق و تكه تكههاي حق در دست مردم افتاده و حالا فكر كن ببين اگر هيچ پيغمبري نيامده بود و هيچ از توحيد خدا دم نزده بودند هيچ شرعي نياورده بودند هيچ خارق عادتي اظهار نكرده بودند مردم از خدا چه خبر داشتند البته از خدا خبر نداشتند نميتوانستند توحيد اثبات كنند ميگفتند چه عيب دارد ده خدا باشد صد خدا باشد ميگويي ده تا باشد اينها جنگشان ميشود ميگويم اگر ده تا باشند كه جنگ نكنند چه عيب دارد غرض توحيدي اثبات نميشود پس اين تكه تكههاي حقي كه دست مردم است كه ميگويند اينها را ما نساختهايم خودشان خودشان را نساختهاند يك كسي ساخته آن خدا است همين تكهتكههاي ناقصي هم كه در دست مردم هست از انبياء گرفتهاند آيا نه اين است كه پدر جميع اين مردم حضرت آدم بود و آدم پيغمبر بود و او يك پاره حرفها زده بود و ماند در ميان بنيآدم پس بدانيد نوعاً كه اگر انبياء نيامده بودند اگر نيامده بود كسي از جانب خدا و نگفته بود خدا يكي است هيچ مردم نميدانستند خدا يكي است و اگر نگفته بودند خدايي هست مردم نميدانستند خدايي هست شما ببينيد بعد از آني كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدند و صد و بيست و چهار هزار نفر جايي باشند شما ببينيد چقدر ميشوند هر يكي هم يك وصي داشته باشند اقلاً چقدر ميشوند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۲ *»
حال آنكه اگر فكر كني يك پيغمبر پيغمبر ما است و دوازده وصي داشت موسي دوازده سبط داشت و دوازده نقيب داشت پس اقلاً صد و بيست و چهار هزار وصي بودهاند حالا اين همه جمعيت در ميان مردم آمدهاند و توحيد گفتهاند هنوز كسي كه درست توحيد داشته باشد كم يافت ميشود ميان مردم همينقدر ميگويند خدا داريم اين را هم در مكتبخانه ياد گرفتهاند همان وقتي كه آن مكتبدار يادمان داد كه،
بس مبارك بود چو فرّ هما | اول كارها به نام خدا |
اسم خدا را آنجا شنيديم آن مكتبدار كه نميدانست خدا يعنيچه همينطور گفت خدا تو هم گفتي خدا حالا كه بزرگ شدهاي همانطور ميگويي خدا فكر كنيد ببينيد آن روز تا حالا فرقش چه چيز است هيچ فرق نكرده سهل است اگر آن وقت به ما ميگفتند كه اگر شيطاني ميكني اين خدايي كه،
بس مبارك بود چو فرّ هما | اول كارها به نام خدا |
اين خدا آدم را ميزند لولو براي آدم ميآورد ميترسيديم حالا هرچه براي ما بگويند انواع عذابهاي خدا را ما هيچ نميترسيم آن وقت بازي ميكرديم حالا هم بازي ميكنيم معذلك باز ايام طفوليتمان هرچه فكر ميكنيم ميبينيم به از ايام پيريمان بود اگرچه از خدا همان خا و دال را گفتند و ما شنيديم لكن اين خا و دال را اقلاً مثل لولويي خيال ميكرديم اقلاً ميترسيديم اما حالا هفتاد سال عمر كردهايم و حرصمان زيادتر شده معصيتمان زيادتر شده جرأتمان زيادتر شده در حضور اين خداي عالم در حضور اين خداي قادر معصيت او را ميكنيم آيا ميشود كسي اعتقاد داشته باشد كه خدا عالم است و ميبيند و آنچه بخواهد بكند ميتواند و بايستد در حضور اين خدا معصيت او را بكند آيا ميشود كسي در حضور سلطاني كه مسلط است كه بشناسد او را در حضور او بايستد و فحش بدهد يا بگويد چون تو گفتهاي فلان كار را بكن من نميكنم هزار خودش را تشجيع كند بخواهد دل خودش را نگاه بدارد كه نلرزد همين كه بداند محض اشاره آدم را ريز ريز ميكنند دست بيخود بيحس بياختيار ميشود زبان بيحس ميشود پا بيخود سست ميشود به همينطور ممكن نيست كسي يقين داشته باشد به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۳ *»
خدا و در حضور اين خدا بايستد و از روي عمد معصيت اين خدا را بكند خدايي است ياد گرفته مكتبدارها گفتند خدا ما هم ياد گرفتيم بچه بوديم به از حالا بوديم اقلاً به قدر لولويي از خدا ميترسيديم بزرگ شديم فهميديم خدا لولويي نيست جرأتمان زيادتر شده حالا در حضور اين خدا ايستادهايم و مال مردم را ميخوريم و زن مردم را ميبريم اينها نيست مگر از بياعتقادي اگر يقين داشته باشد خدايي دارد اولاً اگر دلش چيزي ميخواهد ميرود پيش اين خدا از او ميگيرد اگر تو خداي يقيني داري چرا بايد مال مردم را بدزدي كه به هزار ترس و لرز در آن تصرف كني بعد گيرم اين خدا حلوا هم نميدهد تو اختيار نداري حلواي مردم را بدزدي بخوري همين كه خداي ملك اين صاحب اختيار ملك يك چيزي را گفت مخور مخور خودش فرموده ماكان لهم الخيرة من امرهم هيچ اختياري در امر خودشان ندارند كه به دلخواه خود جايي بروند به دلخواه خود كاري بكنند به دلخواه خود نكنند به دلخواه خود ديني را قبول كنند به دلخواه خود ديني را رد كنند اين خدا خدايي است كه اگر كسي يقين به او كرد ديگر معصيت نميكند مگر غفلتي برايش بيايد البته مؤمن معصوم نيست گاهي غضبي كند يادش نباشد ميشود گاهي شهوتي غلبه كند عمل حرامي را مرتكب بشود آخر هم پشيمان ميشود لكن شخص مؤمن متذكر كه غافل نباشد خدا ميداند هزار تشجيع خود را بكند كه بيا همچو كاري كنيم زورش نميرسد تو ببين اگر در شب تار بترسي ديگر مثالش مناسب شد عرض ميكنم آنجا عرض ميكردم يقين نداري كه خدا داري از اين مثال يادم آمد كه مظنه هم نداري سهل است شك هم نداري همين طور عليالعميا خدايي ميگويي ببين اگر در شب تاري بترسي بيرون بروي اگرچه يقين داري كه در بيرون ماري اژدهايي چاهي چيزي نيست بلكه محض اينكه تاريك است و شايد موشي ماري آنجا كه بروم توي دست و پاي من بدود شايد عقربي باشد مرا بگزد به محض شايد ببين هزار دل به خودت ميدهي هزار تشجيع خودت را ميكني دليل و برهان ميآري كه بابا اين بيرون چاهي كه نبود آيا تا تاريك شد چاهي آنجا پيدا شد ماري نبود به محضي كه تاريك شد آيا مارها بيرون آمدند عقربها بيرون آمدند هرچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۴ *»
دليل ميآري هرچه زور ميزني كه نترسي بياختياري و ميترسي و نميروي بلكه اگر چنين كسي را به زور بكشند بيرون بسا غش كند خلاصه اينها همه علامت اين است كه اعتقاد نيست البته در حضور خدا شخصي معصيت كند معلوم است اعتقاد نيست اگر اعتقاد بود هزار انسان ميخواست هم كاري بكند دست پيش نميرفت پا پيش نميرفت جرأت نميشد بكني.
باري پس يك قدري دل خود را انشاء اللّه خبر كنيد و بدانيد دلها غافل است از خدا زبانها بله ميگويد خدا اسم خدايي ميبرد زبان حرفهاي راست راست ميزند قالت الاعراب امنّا قل لمتؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمّايدخل الايمان في قلوبكم اگر ايمان در قلب كسي داخل شد البته ميترسد در حضور خدا نميايستد معصيت كند ميداند اگر خدا بخواهد بگيردش همين حالا ميگيردش البته معصيت نميكند پس خدا با وجودي كه انبيا فرستاد و اوصيا فرستاد و علما آمدند و براي مردم گفتند و مردم به محض عادت گوش دادند به محض عادت شنيدند و عادت كردند خدايي بگويند و عادت كردند خدايي بخوانند اما خدا كيست چيست ديگر خير خدايي نميشناسند باري برويم بر سر مطلب سخن در اينها نبود.
سخن از اينجا برخاست كه اگر انبياء نيامده بودند اين خلق چه حالتي داشتند اين همه آمدند و گفتند و هنوز اين مردم خيليشان دهريند پس انبياء آمدند از براي اينكه ايمان را نقش كنند در قلبشان نيامدند كه اسلام تنهايي بيارند كه حرفي بزنند باز دقت كنيد انشاء اللّه ببينيد كساني كه محتاجند به ريشخندي و به يك خدمت ظاهري در بند قلب ايشان نيستند مثل اينكه اگر بزرگي باشد و بخواهد مردم اطاعتش كنند هركس كرنش كند پيش او خوشش ميآيد ديگر توي دلش اخلاص ندارد دين ندارد نداشته باشد كرنشش را بكند خودش داند و هكذا پادشاهي كه از مملكت خودش ميترسد اين سلاطين همين كه كسي ظاهراً خلاف با آنها نكند باك ندارند پادشاه چه باك دارد كسي در دل خلاف كند از اين جهت است كه به ظواهر الفاظ اكتفا ميكنند به شاه ميگويي من نوكرم اطاعت هم بكني ديگر توي دلت هرچه ميخواهد باشد باكش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۵ *»
نيست اما خدا بدانيد اين جور نيست يك پاره جاها هم اينجور قرار داده است كه به ظواهر لفظ اكتفا ميكند كه همين كه ظاهراً اظهار ميكنند شما قبول كنيد ظواهر را قبول ميكنند از جهتي كه مؤمنين به راحت باشند هي ميگويند مردم را نجس ندانيد خبيث ندانيد انس بگيريد اين حرفهاي خوب را كه زدند مردم هم ميزنند با مردم معامله كنيد تا راحت باشيد حكمتي ديگر اينكه اين حرفهاي مناسب را كه زدند مردم هم ميزنند و شايع ميشود خورده خورده اطفال اينها به دنيا ميآيند به اين حرفها انس ميگيرند عادت ميكنند در طبقه دوم بسا كسي پيدا شود يقيني كند در طبقه سوم بسا كسي پيدا شود يقيني كند از اين جهتها اين شرع ظاهر را قرار دادند و به ظواهر لفظ اكتفا كردند لكن آنچه انسان خودش ميان خودش و خدا بايد معامله كند اين شرع ظاهر نيست در شرع ظاهر اگر كسي در خانه خودش شراب بخورد و هيچ كس هم نيست در شرع ظاهر به او بگويند شارب الخمر نهي فرمودهاند اگر كسي در خلوت زنا كند كسي به او بگويد زنا كردي در شرع ظاهر به او حد ميزنند و بسا بميرد زير حد كه چنين حرفي زده حتي آنكه اگر يك نفر ببيند كه دو نفر زنا ميكردند و پس بگويد اين را حدش ميزنند اگر دو نفر هم باشند و بگويند حد ميزنند قاعده شرع ظاهر اين است كه اگر دو نفر هم باشند و كالميل في المكحله ببينند دو نفر زنا كردند اين دو نفر بيايند پس بگويند آنچه حكم خدا است اين است كه بگويند افترا بستي او را حد بزنند تا چهار نفر همراه نباشند كه هر چهار نفر ببينند بايد پس نگويند و اگر پس گفتند و تا سه نفر هم آمدند و شهادت دادند حد ميزنند به آنها خدا ميفرمايد اولئك عند اللّه هم الكاذبون يعني دروغگويند اگر بگويند ما خودمان ديديم به آنها ميگويند ما گفته بوديم ديدتان را پس نگوييد پس در شرع ظاهر بسا كسي در خانه خودش زنا كند و در بيرونها مردم زناكارش ندانند بسا مجتهد هم باشد و مردم پشت سرش نماز هم بخوانند اين حكمي است براي مردم پيش مردم و يك حكمي است براي خودش پيش خداي خودش حالا آيا خودش پيش خداي خودش هم زنا نكرده خودش هم معصيتكار نيست آيا خودش هم نميداند كه معصيتكار است در اينها فكر كنيد و جميع حقايق ايمان را به دست بياريد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۶ *»
پس يك معاملهاي داريم در ميان مردم و يك معاملهاي داريم با خدا اين مردم خالق ما نيستند رازق ما نيستند كاري از آنها برنميآيد اينها نميتوانند كسي را رسوا كنند خدا است ستار هرجا را بايد ستر كند ستر ميكند اگر تو اعتقاد به خدا داري در خلوات هم معصيت مكن آنجا هم نگاه به زن نامحرم نميكني حلواي مردم را آنجا هم نميخوري آنجا اگر تو در خلوت به جهتي كه خدا حاضر است معصيت نكني خدا قادر است اصلاح كارهاي ظاهر و باطن تو را بكند خدا ميداند اگر كسي درست اعتقاد به خدا داشته باشد هيچ محتاج نيست در اعمال خودش ريا كند يا سمعه كند كه بگويد فلان عمل را بكنم كه مردم ببينند مردم ببينند كه چه شود؟ يا فلان كار را بكنم كه مردم بشنوند من مرد مقدسي هستم چيزي به من بدهند نه اگر خدا خواسته چيزي به تو بدهند آنها هم ميدهند اگر نخواسته و من اين ريا را و اين سمعه را كردم خدا كه ميداند ريا بود سمعه بود نهايت مردم ندانستهاند ريا و سمعه بود از كجا كه چيزي بدهند دلشان كه در دست خدا است پس كسي كه اعتقاد به خدا دارد ميخواهد مقرب باشد كارهاش را براي او ميكند ديگر حالا اگر فلان جا بروم فلان كس چه ميگويد پس نميروم كه مردم حرف نزنند اينها از اين است كه اعتقاد درستي ندارند به خدا اگر مشق كني كه هرجا خدا گفته برو ميروم هرجا گفته مرو نميروم كمكم هرچه گفته تو هم همانطور ميكني خلق راضي باشند يا نباشند هيچ نميتوانند به تو نفع برسانند يا ضرري از تو بردارند خدا است ضارّ و نافع از او كه غافل شدي خيال ميكني كسي به تو ميتواند نفعي برساند يا ضرري از تو دفع كند خيلي از اين خر مقدسين سادهلوح هستند كه ميگويند اگر ميان مردم مدارا كني مردم بهتر ميآيند زودتر ميآيند بيشتر ميآيند تندي با مردم نبايد كرد كجخلقي نبايد كرد تا مردم رم نكنند فكر كنيد انشاء اللّه حالا ماها همه ناقص و بعضي بحث بر بعضي اگر ميكنيم كه چرا مدارا نميكنيد فكر كنيد ببينيد هيچ كس مداراش بيش از پيغمبر آخرالزمان صلوات اللّه عليه و آله نبود و باز مردم ثمري به حالشان نداشت پس سعي كنيد ببينيد چه گفتهاند هر جوري دستور العمل دادهاند همانطور كن اگر مدارا خوب است چطور شده اين مدارا را آنها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۷ *»
ندارند پس در جايي كه بايست مدارا كنند كردند آنجاهايي كه نبايست شمشير كشيدند زنها را و بچهها را اسير كردند و اين جنگها را كردند و اين جنگهايي را كه حالا مردم ميكنند از انبياء ياد گرفتند اگر انبياء نيامده بودند مردم را به ديني دعوت نكرده بودند جنگي نبود جدالي نبود نزاعي نبود خلاصه ملتفت باش كه بسياري از مداراها نيست مگر از روي نفاق مردكه خودش منافق است مردم را هم امر به نفاق ميكند مدارا يعنيچه بله ولكي فحش به مردم مده توي بغداد فحش به عمر مده آنجا بايد تقيه كني امام تو تقيه را واجب كرده مؤمن هر جوري فرمايش كردهاند آنجور بايد راه برود باري سخن متفرق شد.
پس عرض ميكنم كه اگر انبياء نيامده بودند هيچ مردم خبري از قول خدا نداشتند هيچ نميدانستند واجب چيست نميدانستند مستحب چيست حرام چيست مكروه چيست مباح چيست از طعم چيزي آيا ميدانستند حرام است يا حلال چه بسيار شيرينيها حرام است چه بسيار شيرينيها حلال است چه بسيار تلخيها حرام است چه بسيار تلخيها حلال است از رنگ چيزي آيا ميدانستند حلال است يا حرام نميشد بدانند حالا كه چنين است به اين جهت احكام خدا را تمامش را انبياء آوردند حالا اعتقاداتت را هم كه خدا هست و يكي است اين را آنها آمدند و گفتند شما خودتان خودتان را نساختهايد و كسي كه در عالم غيب است شما را آفريده و او ما را فرستاده يعني كه شما را آفريدهام كاري دست شما دارم ميگويم چنين كنيد و چنين نكنيد و دليل بر اينكه او خالق شما است اينكه ما آن كارها را ميكنيم كه او كرده و اين را حالي مردم ميكنند معجزات ميآورند پس ميآيند كارهايي ميكنند كه مردم نميتوانند مثلاً مردم نميتوانند مرده زنده كنند آنها ميكنند پس ميآيند در ميان مردم جمعي و ميگويند خالق شما كسي است كه همه را او ساخته و ادعائي كه دارد تحدي ميكند كه اگر مردهاي باشد او را زنده ميكند آن وقت اينها ميفهمند كسي هست در غيب اين عالم اينها را فرستاده كه از روي عمد اين كارها را ميكند به همين جوري كه زنده ميكند اگر بخواهد ميكشد آن وقت انسان ميفهمد آنهايي كه بايد بميرند همه آنها را او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۸ *»
ميميراند آنهايي كه بايد زنده شوند همه را او زنده ميكند پس خداوند تمام آنچه از خلق خواسته بود پيش آن رجال گذارد و باطن اين رجال نور خدا است و روح وحي الهي است ظاهرشان به لغت ما با ما حرف ميزنند به باطنشان كارهاي خدايي ميكنند و اينها را گاهي انبياء ميگويند به نبوت تعبير ميآرند كه اينها خانههايي چند هستند و ببينيد كه چه سري ميگذارند كه به خانه تعبير ميآرند.
يك سرش اين است كه ميخواستند منافقين نفهمند خدا چه گفته كه آن را بدزدند از اين جهت اولش چراغ را مثل ميآورد و چراغدان و شيشه را بعد خانه را مثل ميآورد كه مردم سر بيرون نيارند يكي از اسرارش اين است كه خانه هر چيزي مناسب او است ببينيد خانه جسم مسكني كه جسمها بايد مسكن كنند بايد جسماني باشد خانه هر چيزي لامحاله بايست مناسب او باشد و چيزي كه در جايي ميگذاري آنجا خانه آن چيز است حتي آنكه غلاف شمشير خانه شمشير است هزار پيشهها ميسازند خانهخانه است خانه هر چيزي را بايد به اندازه او ساخت بايد مناسب او ساخت از اين جهت تعبير آورده از حال اين مردماني كه از جانب خدا آمدهاند كه خانهها هستند تا بداني آنچه آوردهاند مناسب آن چيزها بوده پس آوردهاند نور خدا را در ميان آن خانهها معلوم است اينها خلقتي بودهاند كه با آن نور الهي مشاكلت داشتهاند وحيهاي خدا را در ايشان گذاردهاند معلوم است ايشان مشاكل با نور خدا هستند از اين جهت جماعت خاصي از پيش او آمدند باقي ديگر خبر ندارند از اين جهت خانهها تعبير آوردهاند چرا كه در خانهها متاعهاي بسيار را ميگذارند در اطاقهاي مناسب او انبار ميكنند از اين جهت اينهايي را كه از جانب خدا آمدهاند به خانهها تعبير آوردهاند چرا كه مناسب آنجايند و هر چيزي را در مقامي به كار ميبرند پس در يك جايي با دست و زبان كار ميكنند در يك جايي بسا به شفاعت كار ميكنند در يك جايي همراه آدم ميآيند در يك جايي متذكر ميكنند آدم را در مقامات بسيار كارهاي مختلف ميكنند و در هر خانه و هر جايي يك طوري يك كاري ميكنند پس بدن ايشان را به خانهها تعبير آوردهاند يك خورده ملتفت باش انشاء اللّه.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۰۹ *»
پس بدن اين جماعت خانههايي چند هست كه در بالاي اين خانهها چراغهايي است و اين سر انسان است كه چراغدان است جميع شعورها ببين در سر است چشم توي سر واقع شده گوش در توي سر است بيني در توي سر است زبان ذائق در توي سر است اين سر مانند چراغداني است كه سوراخها دارد از هر جور سوراخهاش هم يك جور متاعي بيرون ميآيد پس از اين سوراخ چشم منافع ديدن را بيرون دادهاند از سوراخ گوش منافع شنيدن را بيرون دادهاند جميع امداد از اين چراغ ميآيد پايين چنانكه چراغهاي ظاهري در بالا نصب ميكنند همينطور اين سر را هم در بالا نصب كردهاند جميع حس و حركتي كه در بدن است همه از سر است اين سر و دست و پا و اعضا و جوارح همه بايد از چراغ حيات درگيرند اگر حيات در آن بخاري كه از قلب صاعد است در نگيرد و از آنجا نرود در سر و از سر سرازير نشود در بدن حركت هم نميكند اين نور از هرجا سر بيرون آورده مناسب آنجا است يك جا ديدن شده يك جا بوييدن شده يك جا چشيدن شده باز ببين توي اين سر خيالاتي چند هست كه تو اگر آن خيالات و آن فكرها را نداشته باشي مثل حيوانات چيزي نميفهمي چه فايده مناسب حال بعضي عوام نيست و الاّ آن طوري كه مناسب است بگويم ميگفتم.
عرض ميكنم بعينه همينطوري كه در اينجا ميبيني در توي خيال انسان چشمي دارد گوشي دارد بيني دارد زباني دارد بدني دارد مثل اين بدن ببين در خواب خواب ميبيني راه ميروي و بدنت اينجا افتاده و در خواب ميبيني عالم روشن است و با چشم آن بدن ميبيني و در خواب صداها را با گوش آن بدن ميشنوي در خواب طعمها ميفهمي با زبان آن بدن ميفهمي پس در عالم خيال هم سري است و دستي است و پايي است و چشم و گوشي است و آنجا انسان بو ميفهمد حرف ميزند بدني است كه تا اين بدن اينجا به خواب رفت آنجا بنا ميكند مشغول كار خود شدن و همچنين در عالم باطن هوشي است علمي است عقلي است پس اين سر چراغداني است و عمداً اينطور تعبير آوردهاند و اين نور حيات از هر سوراخ چراغدان به شكلي بيرون ميآيد ببين نور ديدن هيچ شكلش به شكل شنيدن نميماند نور شنيدن هيچ به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۰ *»
شكل ديدن نميماند اين نورها همه از آن چراغي است كه در قلب روشن است و آن چراغ يك چراغ است انسان يك حيات بيشتر ندارد اين حيات است كه در هر جايي به شكلي در آمده پس اين حيات مانند چراغي است كه روشن شده از روغن زيتوني كه مثلاً در بدن انسان خيال كني در بدن خوني است چرب آن خون ميرود در قلب و به گرمي آن حيات آن خون چرب مشتعل ميشود اين چراغ روشن شده در توي قلب و اين قلب چراغداني است مثل چراغي است كه توش فتيله گذاشته باشد و آن فتيله روشن شده و ماده آن آن خون چربي است كه در وسط واقع شده و از آنجا نور او به ظاهر بدن تابيده پس اصل حيات يك حيات بيش نيست يك چراغ بيش نيست و تعجب اين است كه بر روي اين چراغ شيشه گذارده شده كه كأنه شيشهاش پيدا نيست و چون شيشه پيدا نبوده اول اسمي از آن شيشه نبردند اول گفتند مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين مثل نيست مگر براي آن روح بخاري كه شيشه صافي است بر روي حيات گذاشته شده چنان شيشه صافي است كه كسي نميبيند آن را و از پس آن روح است و غالب مردم همان بخار را خيال ميكنند روح است و حال آنكه روح و زندگي مثل آتش در گرفته در اين روح بخاري و اين روح بخاري مثل روغن است كه آب شده و بخار شده و هنوز مشتعل نشده و روشن نشده باشد پس ميبيني اگر در خارج روغني آب شده باشد آن آب وقتي زياد داغ شد دود ميشود دود كه داغ شد آتش در دود درميگيرد همينطور اين روح بخاري منور به حيات است كأنه وقتي حيات به آن درنگرفته ميآيد صعود ميكند در دماغ به حد دود ميرسد آن وقت آتش حيات در آن درميگيرد وقتي كه آتش حيات درگرفت در آن خودي خودش گم ميشود از نظر ميرود چون به نظر نميآيد اسمي در اول وهله ندارد اين است كه اول چراغ را خدا گفت اول مصباح را گفت بعد گفت يك چيزي هم روي اين چراغ گذارده شده است شيشهاي مردنگي روي اين چراغ هست كه كأنها كوكب درّي مثل ستاره درخشان باري اگر اينها را داشته باشيد آن مراتبي كه از براي ائمه است در كلام اللّه به دست شما خواهد آمد.
پس يكي از مرتبههاي ظاهر ايشان بدن ظاهر ايشان است اين مرتبه مرتبه بيت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۱ *»
است و اين را در خيلي از آيات به بيوت تعبير آوردهاند و در بسياري از احاديث هم بيوت تعبير آوردهاند در آن حديث مفضل ميفرمايد تلك بيوت النور و قمص الظهور اينها خانههاي نور هستند و پيراهنهاي ظهور هستند رنگش رنگ مردم شكلش شكل مردم با مردم مينشينند همجنس مردمند لكن اين همجنسي با مردم مانند همجنسي درختان است با در و ديوار و سنگ و كلوخ چنانكه در سنگ و كلوخ رنگي هست شكلي هست قد و قامتي هست اين درخت هم قد و قامتي دارد رنگي دارد شكلي دارد فرقي كه دارد اين درخت با آنها اين است كه در مغز اين درخت وحي شده روح نبات و در آنها روح نباتي نيست در اين درخت روحي است كه ميكشد بعضي چيزها را به خود و بيرون ميكند بعضي چيزها را از خود نگاه ميدارد بعضي چيزها را در خود تغيير ميدهد بعضي چيزها را كه آنها را به زبان ملايي جاذبه و دافعه و ماسكه ميگويند پس ميگويد ظاهر اين درخت يا ظاهر آن پيغمبر كه من بشري هستم مثل شما سرم مثل سر شما است پايم مثل پاي شما است دستم مثل دست شما است الاّ آنكه در قلب من وحي شده كه روح نباتي غيبي جذب ميكند يكپاره چيزها را دفع ميكند يكپاره چيزها را روح نباتي ميوهها ميدهد طعمها در آن ميوهها هست در آن ثمرها متاعهاي رنگارنگ هست جميع اين طعمهاي ميوهها جميع اين ميوههاي رنگارنگ از نباتات است همه اينها از عالم نبات آمده و سرازير شده و آمده در بدن اين درخت از اين درخت كه سر بيرون ميآرد اينجا ميوههاي بخصوص ميشود يك جايي انار ميشود يك جايي سيب ميشود يك جايي خيار ميشود يك جايي گندم ميشود يك جايي برنج ميشود يك جايي چيز ديگر ميشود حالا ميخواهي بداني در عالم غيب چقدر متاع هست به اندازه الوان و اشكال و طعمها و بوها و كيفيتهايي كه در اينجا هست آنجا متاع هست خدا ميخواهد همجنس تو كند آنها را ميآرد اينجا به اندازه اينها معين ميشود پس اين درخت ميگويد من همجنس شما هستم مثل شمايم الاّ اينكه در باطن من گندمها هست جوها هست برنجها هست ميوهها هست خدا ميداند تو اينها را محتاجي پس اگر آنها را ميخواهي از من طلب كن از من بگير تا من بدهم.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۲ *»
پس بدن ظاهر انبياء ميايستد ميان مردم و وجهه مردم ميشود و ميگويد آنچه از خدا ميطلبيد به واسطه من طلب كنيد چرا كه آنچه را كه شما محتاجيد منم واسطه ميان شما و خدا، انبار جميع متاعهاي دنيا و آخرت را خدا در باطن ما گذارده پس هر متاعي را محتاج باشيد از خداي خود روتان را بايد به من بكنيد و از من بگيريد و همين است معني اين دعاها كه وارد شده در دعائي نيست مگر اينكه اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آلمحمد صلواتك عليهم آيا فكر نميكني كه چرا بايد به واسطه كسي طلب كرد ببينيد اگر اين بدن نبود ببين اگر بدن تو نبود آيا تو چشمي داشتي كه چيزي را ببيني روح تو ميتوانست چيزي را ببيند بدن اين درخت اگر نبود هيچ گياهي هيچ متاعي ميشد از عالم غيب بيايد پس بدن اين درخت واسطه است ميان اهل دنيا و عالم غيب هر متاعي از جنت ميآيد از فواره اين درخت بايد بيايد و اگر اين نمونهها را داشته باشيد به طور حقيقت مييابيد كه آنچه را كه خدا از اين خلق خواسته تمامش را در آنهايي كه واسطهاند انبار كرده و ايشانند خزانه علم خدا خزانه فيض خدا و ايشانند اولياي نعم و ايشانند صاحبان كرم پس هرچه ميخواهي از خدا بايد روت را به سوي ايشان كني لكن از خدا بخواهي همينطور كه به حسب ظاهر ميبيني كه واسطه مسائل ظاهر تو هستند واسطه رزق تو هستند واسطه حيات تو هستند اگر توجه كني به ايشان رزقت را زياد ميكنند اگر حاجتي داشته باشي روا ميكنند پس ايشان نه همين واسطه فيضند كه همان مسأله حلال و حرام را بگويند اينهايي كه وارد شده كه من در حال نمازم بخوانم كه خدايا من توجه ميكنم به تو به محمد و آلمحمد ببين اگر خدا نميخواست مگر همينها را باز دقت كنيد كه واسطه در آن چيزها هستند كه محل اعتنا آن چيزها است مردم چون حاجات بسيار داشتند و خدا ميخواست حاجات ايشان را به ايشان برساند واسطه قرار داد كه آن واسطه حاجات ايشان را از غيب بيارد به شهود لكن چنين قرار داده كه تا كسي اعتقاد نكند به واسطه و واسطه را نشناسد خدا اينجور متاع را به او نميدهد پس ميگويم شهادت بدهيد كه خدا خدا است و ما از جانب اوييم تا اقرار نكني نميدهند آنها را سرّ اين امر اين است كه عمل را از خود بنده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۳ *»
خواسته اعتقادت را خودت بايد بكني تا به خودت بشود داد مكرر مثل عرض كردهام كه تو اگر نخوري مردم ديگر هي بخورند شكم تو سير نميشود تو هم اعتقاد بكن تا تو نجات بيابي اگر كسي ديگر اعتقاد كند دخلي به تو ندارد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۴ *»
دوشنبه ـ 13 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود خود را بيان فرمود و بيان و تعريف خدا اين است كه ميفرمايد خدا نور آسمان و زمين است و منير آسمان و زمين است و صفت نور او و طور و طرز آن نور اين است كه آن نور مانند چراغداني است تعجب اين است كه آن نور را ميفرمايد مثل چراغداني است خودش هم نور است در ميان آن چراغدان چراغي است معلوم است خودش كه نور باشد چراغي هم توش باشد البته نورانيتر ميشود و بر روي آن چراغ مردنگي است شيشهاي است كه آن شيشه مثل ستاره درخشاني است و اينها همه در خانههايي هستند كه در آن خانهها يافت نميشود مگر ذكر خدا به آسمانش شخص نگاه ميكند ميبيند ذكر خدا است به زمينش نگاه ميكند ميبيند ذكر خدا است به درش به ديوارش به مشرقش به مغربش هرچه نگاه ميكند در آن ديار كسي نيست چيزي نيست هرچه بخواهد نيست به جز ذكر خدا و انسان داخل آن خانه ميشود اما حيوانات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۵ *»
داخل آن خانه نميشوند و از متاعهاي آن خانهها نميچشند.
فكر كنيد انشاء اللّه ببينيد چه عرض ميكنم گوسفندي را جايي ببندي پيشش بنشيني و هي ياسين بخواني هيچ فايدهاي دارد اين بز آيا دهانش شيرين ميشود آيا هيچ ياسين به گوش خر خواندن فايدهاي دارد نه هيچ فايده ندارد اما براي انسان ياسين براي انسان بخواني براي او بگويي ياسين يعني پيغمبر9 قرآن الحكيم يعني اميرالمؤمنين انسان هم حظ ميكند معلوم است هركس از رزق خودش حظ ميكند هركس از چيزي كه از جنس خودش هست حظ ميكند آتش از آتش قوت ميگيرد قلوههاي ذغالهاي سرخ شده چند را اگر متفرق بريزي در جايي زود خاكستر ميشوند و سرد ميشوند متفرق كه هستند هواهاي سرد تأثير ميكند در گرمي آنها آنها را ضعيف ميكند تا تمامشان ميكند اين خورده خوردهها را جمع كن بسا يك روز دو روز دوام پيدا ميكند اين به آن قوت ميدهد آن به اين قوت ميدهد همجنسها چنان قوت به يكديگر ميدهند كه شكست از براي ايشان نيست انسان وقتي غافل است و فكر نكرده ملتفت نميشود فكر كنيد ببينيد انسان يك جايي تنها ايستاده باشد بگويند دزد آمد اگرچه دزدها قوت چنداني نداشته باشند چون تنها است همينكه پيدا شدند بياختيار انسان خودش را گم ميكند دزدها هم ميآيند دورش را ميگيرند اما همينكه يك رفيقي همراه انسان باشد و لو زني باشد انسان قوت ميگيرد در توي اطاق تاريكي بسياري از مردم ميترسند لكن يك نفر ديگر آنجا باشد و لو او هم ترسو باشد همينكه تنها نيست قلب آدم قوت ميگيرد يك بچه هم اگر باشد خوب است حضرت امير وقتي ميخواست برود جاي خلوتي نماز كند بچهاي را همراه ميبردند اگرچه بچه شيرخوار بود كه تنها نباشند آن وقت مشغول نماز ميشدند و اين نمونه است براي اين مطلب كه هر چيزي از همجنس خودش قوتش زياد ميشود همين كه همجنس خود را دور و بر خود نميبيند خودش قوتي هم كه دارد از بدنش ميرود بيرون همجنس كه هست انسان قوتش يك بر صد يك بر هزار ميشود انسان خوب است كارهاش را از روي شعور بكند اگر خوب كسي را دل به دلش بدهي كه بابا در تاريكي چيزي نيست دلش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۶ *»
قوت ميگيرد اين هم كمكم ميرود در تاريكي و جرأت ميكند اما خودش به تنهايي نميرود هزار بار هم بگويي كه ما مكرر آنجا بوديم نه ماري آمد ما را بزند نه موشي آمد توي دست و پامان بدود نه آنجا جني بود هيچ اينها نبود حالا هم نيست باز جرأت نميكند برود اما همينكه بچهاي دوشت باشد دلت قوت ميگيرد نميترسي و اينها همه سرّش همين است كه خدا چنان قرار داده در ملك خودش كه هر همجنسي قوت بدهد همجنس خود را و لامحاله رزق هركس را از همجنس او ميدهند پس رزق انسان صفات انساني بايد باشد و اگر اين را فهميدي حالا ديگر گاهگاهي عمل كن ببين اين غذاهاي ظاهري هيچ همجنس انسان نيست اينها مال حيوان است نميبيني آنها هم ميخورند اين بدن حيواني شيريني ميفهمد مثل آن بز ترشي و تلخي ميفهمد مثل آن بز گرمي و سردي ميفهمد مثل آنها تو خيال مكن كه تو حيواني حيوان دخلي به تو ندارد.
شخصي بود در زمانهاي قديم اسمش ابنهبنّقه بود معروف و مشهور بود به بيعقلي اين ميرفت جايي ميخوابيد كدويي به پاي خودش ميبست به او ميگفتند چرا كدو به پات ميبندي ميگفت ميترسم گم بشوم اين را ميبندم كه نشانه باشد كه گم نشوم يك وقتي رندهاي عالم فهميدند كه خيلي خر است وقتي خوابيد رفتند كدو را از پاش واكردند وقتي بيدار شد ديد كدو نيست بنا كرد داد و فرياد كردن و وحشت كردن كه گم شدهام هرچه گفتند پس اين كيست كه داد ميزند گفت من گم شدهام چرا بله كدوي من نيست نشانه من كه به پاي من بسته بود كه گم نشوم نيست گر من منم پس كو كدو.
شما انشاء اللّه دلتان درد بيايد بدانيد كه كدو نيستيد و بياغراق اين بدن كدويي است مگر كدو چيست غير از اينكه قدري آب و خاك به خود ميمكد هرچه ميمكد بزرگتر ميشود تا اينكه گل ميكند و ثمر ميكند همه به اين آب و خاك بسته يك روز آب به او نرسد اين نرمههاي خاك را نميمكد پس خاكهاي نرم را همراه آب به خود ميمكد و هي بزرگ ميشود و ثمر ميكند ديگر فرق نميكند اين آب و خاك را مكيدن چه از پاش بمكد چه از نافش چه از دهانش پس غذاي اين بدن همان خاكها است كه حبوب شده همان آبها است كه توي خاكها است و آنها را ميمكد نهايت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۷ *»
همانجوري كه اين كدو آبهاي بسيار لطيف را به خود ميكشد و خاكهاي نرم بسيار را به خود ميكشد تو هم همين كارها را ميكني نرم ميكني با دندانهاي خود آن وقت ميمكي پس بدان اين بدن كدويي بيشتر نيست تو مباش مثل ابنهبنقه كه اگر كسي گفت كه اين بدن كدو است بگويي پس من كو اينكه نشانه من است اين غذاهاي ظاهري واللّه غذاي حيوان هم نيست آن حيوانات هم يك بدن كدويي دارند آن كدوشان اين آب و خاك را ميخورد لكن حيوان خودش آني است كه ميبيند حيوان از ديدن حظ ميكند نبات و گياه از مكيدن حظ ميكند كه بمكد همجنس خود را هر آب و خاكي كه همجنس او هست ميمكد تو هم همچو بدن كدويي گياهي داري كه خوشش ميآيد بمكد آني كه همجنس خودش است و موافق طبع خودش است بمكد همچنين حلواها و غذاهايي كه مناسب طبع بدن تو است بدن تو خوشش ميآيد بمكد اين بدن گياهي است كه ميمكد و زياد ميشود هر وقت اينها بيايند پيشش و لاغر ميشوند هر وقت اينها نيايند اين بدن واللّه مثل اين كدوهاي ظاهري است اگر كدو بزرگ شود آن آدمي كه پهلوش نشسته بزرگ نميشود اگر كدو خشك شود آن آدمي كه پهلوش نشسته خشك نميشود و اين كدو چاق شود آن انسانيت انسان زياد نميشود و چاق بشود انسان چاق نشده لاغر بشود از آن انسانيت انسان كه در بدن هست كم نميشود اگر چاق بود و پولي كسي به او داده بود و حالا لاغر شده باشد و نصفه شده باشد و او مطالبه طلب خود را بكند او نميگويد بيا نصف طلب را بگير پس اين رزقهاي ظاهري را فكر كن تا پر غصه نخوري.
واللّه خيلي از غصهها از بيفكري است بابا امسال بارش نيامد كدو در باغچه آب نخورد كدو آب نخورد به تو چه؟! آب كه نخورد ميخشكد بخشكد جهنم جانمان به سلامت باشد انسان اگر خودش را پيدا كند و گمان نكند جانش بسته به كدو است از خيلي چيزها آسوده ميشود چون اين بدنش را كدو خيال كرده اگر آب نخورد واقعاً وحشت ميكند نه آني كه توي باغچه است دخلي به تو دارد نه ايني كه بدن تو است اينها دخلي به انسانيت انسان ندارد پس اين خوردنها و آشاميدنها تمامش كار گياه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۸ *»
است و تو هم كه غصه ميخوري و خود را به مرارت مياندازي و اگر مطلوبت حاصل نشد بسا غصهها ميخوري سببش همه همين است كه خيال كردهاي خودت همين كدويي اين است كه اگر ديدي رنگش زرد شده پس غصه ميخوري اگر ديدي گلو گير كرده پس غصه ميخوري حالا كدو در حلقش سنگي افتاده افتاده باشد چه ضرري به ما دارد توي شكمش گيري كرده گير كرده باشد چه ميشود بله كدو ميخشكد بخشكد و اگر اين فكرها را انسان بكند وحشتهاي مردم همهاش تمام ميشود. ميفرمايند از براي فنا خلق نكردهايم جن و انس را بلكه براي اين خلق شدهاند كه انتقالشان ميدهيم از داري به داري ديگر چنانكه بچه وقتي از شكم بيرون ميآيد نه ميميرد نه فاني ميشود نهايت يكپاره چيزها را در شكم ميگذارد بگذارد آنچه در شكم گذاشتي آن دخلي به تو نداشت تو هم كه از اينجا ميروي چيزهايي كه اينجا داري يك پارهاش ميماند مثل اينكه مشيمه و بچهدان آن انساندان در شكم ميماند ميماند بماند مشيمه اگر همراه بچه باشد و بيايد بچه ديگر نميتواند حركت كند مشيمه همراه طفل باشد چيز بدي است بايد اين را واكرد اين در شكم به كار ميآيد در دنيا بسيار بد چيزي است اگر بچه بيايد در دنيا و در مشيمه باشد يك آن نميتواند زنده باشد خفه ميشود توي شكم نفس نميكشيد و احتياج به نفس كشيدن نداشت چون نفس نميكشيد توي مشيمه كه بود نميمرد بيرون كه آمد بناي نفس كشيدن گذارد حالا ديگر فيالفور بايد اين را دريدش تا هوا بيايد پيش بينيش داخل جوفش بشود نفس بكشد حالا همينطور اگر بچهدانها در دنيا ميماند بماند وحشتي ندارد نماند ميخواهيم چه كنيم اين گند و گهها را نعوذ باللّه اگر بيايد همراه انسان آن وقت خواهيم گفت كه مگر ما بينيمان گنديده شده بود خوب فكر كن ببين اين بدن چيست آن گههايي است كه در معده است بخار كرده و پيچيده شده شيره گه است نعوذ باللّه ابتداي اين دنيا كه مني گنديده است كه وقتي بيرون آمد پدر و مادرت رفتند غسل كردند بعد خون حيض كه نجسترين خونها و گنديدهترين خونها و بدترين خونها است دادندت خوردي و آنجا بسا وحشت هم ميكردي كه اگر كم ميدادندت دعا ميكردي كه خدايا رزق مرا زياد كن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۱۹ *»
اينجا هيچ خون حيض استعمال نميكني بلكه از رنگش اگر ببيني بدت ميآيد از گندش متأذي ميشوي بسا آنكه قي هم ميكني و همينطور جميع اين دنيا واللّه تمامش ميته است و آنهايي كه شعور دارند و ميدانند جايي ديگر هست از باب اكل ميته است كه يكپاره كارها ميكنند.
باري پس دقت كن انشاء اللّه چيزي كه از جنس تو است به دست بيار اگر راه نميبري اقلاً حالا كه مردمي ديگر اصرار دارند حاليت كنند ياد بگير خودت هيچ ترقي و تفحص و تجسس نكردي كه بروي ياد بگيري حالا كه هست كسي ديگر كه ميداند آنها را و او را فرستادند كه به زوركي بيايد براي تو بگويد حالا كه ميگويند براي تو اقلاً دل بده ياد بگير پس اين خوردن و آشاميدن اين خون حيض در شكم اين غذاي نباتات است تو گياه نيستي تو منزهي و مبري از اينكه اينجور غذا بخوري اينجور غذا را حيوانات هم نميخورند مگر همان گياه بودني كه در بدنشان است خود حيوانات چيزي كه قوتشان و قدرتشان را زياد ميكند همان ديدن و شنيدن و اينها است.
كميل وقتي پرسيد از حضرت امير صلوات اللّه عليه از معرفت نفس فرمودند كدام نفس را ميگويي عرض كرد مگر چند نفس دارم تعجب كرد چون فرمودند كدام نفس را ميگويي عرض كرد مگر من چند نفس دارم فرمودند نباتيتي براي تو هست كه جاذبه و هاضمه و دافعه و ماسكه و مربيه اينها كارش است ببين غذا را جذب ميكني يا از راه دهن يا در شكم از راه ناف و همچنين اين غذا را هضم ميكني و تغييرش ميدهي فضول و زيادتيش را هم از راه پايين دفع ميكني آنها زيادتي است كه بيرون ميريزي يك پارهاش هم ميماند گوشت ميشود استخوان ميشود اين گياهي است از گياهها هنوز هم حيوان نيست نميبيني در اول وهله چه حيوان چه انسان و اين ماماچهها هم ميدانند نطفه وقتي ريخته شد در رحم اول جان ندارد اما سرش دستش پاش ظاهرش باطنش روز به روز زياد ميشود و بچه آدمي تا سه ماه چهار ماه نمو دارد اما جان ندارد پس ظاهر اين بدن در ابتدا يك درختي است مثل ساير درختها اما كمكم روح حيات ميآيد در اين بدن مينشيند و اگر روح نيايد خود درخت روحي ندارد پس بعد از آني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۰ *»
كه يك حياتي هم به اين بدن تعلق گرفت و اين حيات همجنس همان حياتي است كه به ساير حيوانات تعلق گرفته حيوانات هم اين حيات را دارند ذات حيات هيچ از خوردن حظ نميكند او از ديدن حظ ميكند از رنگ خوبي كه ببيند حظ ميكند آواز خوبي اگر باشد حظ ميكند از آواز بدي ميرمد آواز ملايمي باشد ملايم ميشود پيش آدم ميآيد هي ميزني فرار ميكند پس حيوان از آواز نامناسب ميگريزد نه از غذاي نامناسب و از آواز مناسب خوشش ميآيد حيوان از بوي مناسبي خوشش ميآيد و از گند نامناسبي بدش ميآيد و همچنين آن حيوان از طعم مناسبي خوشش ميآيد و از طعم نامناسبي بدش ميآيد باز خيال كن كه حيوان كه از طعم مناسب خوشش ميآيد و از طعم نامناسب خوشش نميآيد همين غذاي حيوان است فكر كن ببين اين غذا را بريزند در بدن نبات و هنوز حيات نداشته باشد اين غذا را بدن به خود ميكشد اما طعم آن را نميفهمد پس گياهها طعم نميفهمند يعني چه نه شورش را ميفهمند نه شيرينش را غذاي شور خوردي بد است غذاي شيرين خوردي خوب است لكن آني كه قسمت حيات است و قسمت حيوان آن قدري است كه روي زبان است اگر بدش هم ميآيد زحمتش همه همين قدر است كه روي زبان است همين كه فرو رفت ديگر نميفهمد پس حيوان هم از اين غذاهايي كه ما خيال كردهايم كه غذامان است و از اين آبي كه ما خيال كردهايم كه آبمان است منزه و مبري است اينها مال گياهي است كه توي اين بدن است اين آب و غذا اگر نباشد بله اين گياه تو ميخشكد بله اگر تو جانت به اين گياه بسته كه اگر كدو را از خودت دور ببرند وحشت ميكني و واقعاً شخص بايد اين بدن را متوجه بشود از باب اينكه كدويي است كه به كارم ميآيد بايد بته را آب بدهم متوجه بشوم كدوهاش را بگيرم به كار ميخورد.
ملتفت باش كه باز حضرت امير فرمايش ميفرمايد آني كه تويي و انسان اسمش است و مردم با او معامله ميكنند و باز ملتفت باش كه مردم با اين كدوي جاذب هاضم دافع ماسك هيچ معامله نميكنند با آن حيوان هم معامله نميكنند چنانكه ميبيني هيچ كس مال خود را به الاغ نميفروشد آني كه معامله با او ميكنند آن انسان است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۱ *»
غذاي انسان بدانيد اين رنگها نيست اين شكلها نيست غذاي انسان را خدا ميدانسته چيست خودشان هم نميدانند خودشان را واگذاري نميدانند نفع و ضرر خود را احمق ميشوند چنان پست ميشوند كه از ساير حيوانات هم پستتر ميشوند ساير حيوانات غذاهاي مناسب خود را ميخورند ساير حيوانات چون شعور ندارند حيوان همان غذايي كه مناسب طبع او است ميخورد غذايي كه مناسب طبع او نيست ميل نميكند اين انسان يك جوري است كه اگر درست راه نرفت پستتر ميشود از حيوانات خدا انسان را طوري خلق كرده كه بسا غذاي نامناسب نميفهمد يعني چه بسا سم باشد آن را ميخورد آن بز از چيزي كه سم باشد ميگريزد از آن پس بدان اينجور گياهها و رزقها رزق انسان نيست رزق انسان همان است كه حضرت امير فرمايش ميفرمايند ميفرمايند انسان قواي او علم است انسان را هرچه علم به او ميدهي قوتش زياد ميشود هرچه علم او زياد ميشود صبر ميكند قوتش زياد ميشود گندهتر ميشود و همچنين ذكر است فكر است نباهت است نزاهت است هشياري است حكمت است حالا اين مردمي كه هستند هيچ فكر نميكنند هيچ فكر خدايي پيري پيغمبري نيستند اگر فكر ميكنند فكر ميكنند كدو را چطور آب بدهم بابا اين كدو است آبش هم ندادي نهايتش اين است كه ميخشكد اگر هم خشكيد چندان ضرري به تو ندارد هيچ فكر نميكنند گاهي هم كه به فكر ميافتند فكر اين ميكنند كه كدو را آب بدهند اگر گاهي هم فكر كنند فكر اين هستند كه حيواني سوار شويم جايي برويم تماشا كنيم آب و سبزه آنجا باشد يك آدم خوشخواني پيدا كنيم برامان بخواند بابا اين حيوان است كه اينها را ميخواهد دخلي به تو ندارد.
و اين مطلب كه عرض ميكنم داخل بديهيات ما است و ببينيد كه چطور حكماي بزرگ بزرگ نفهميدهاند خيال كردهاند كه انسان اگر صداي بسيار خوبي شنيد اين او را ترقي ميدهد اين حكماء و صوفيه ميگويند آواز خوب و غنا كه شخص گوش داد نفس ترقي ميكند ميل به عالم بالا ميكند شخصي بود در وقت احتضارش كه ميخواست از دنيا برود ميگفت بياييد تار بزنيد تنبور بزنيد كه روح من پرواز كند ميل به عالم بالا كند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۲ *»
اينطورند مردم حكيم هم بوده آدم بزرگي هم بوده همين جا آمد و مرد چون شخص خيلي معروف و مشهوري است اسمش را نميگويم منظور اين است كه مردكه هنوز ندانسته خودش كدام است حيوان كدام است و فرق ميان حيوان و انسان نگذاشته انسان كجا از صدا خوشش ميآيد بلكه از معني صدا خوشش ميآيد بله حيوان از صدا خوشش ميآيد اگر حُدي بخواني شتر تند ميرود خيلي آوازها هست كه در حيوانات اثرها ميكند و خوششان ميآيد هر حيواني يكجور صدايي كه مناسب طبع خودش است از آنجور صدا خوشش ميآيد شيهه بكشي مثل اسب اسب خوشش ميآيد صداي مناسب و نامناسب مناسب حيوان و نامناسب حيوان دخلي به انسان ندارد انسان از معني خوشش ميآيد و بدش ميآيد اگر معني مناسب رفت پيشش خوشش ميآيد معني نامناسبي رفت پيشش بدش ميآيد غذاي انساني علم است و حلم است و ذكر است و فكر است و هشياري است و حكمت حالا تو اين را ميخواهي هيچ بار به كار نبري و معذلك توقع داري كه در روز قيامت كه مبعوث ميشوي بزرگ هم باشي ببين كسي كه در تمام عمر خود ندانسته غذاش چه هست چه جاي آنكه برود تحصيل آن كند چنين كسي در قيامت بيارندش چه خواهد بود چنين كسي بچه خواهد بود چه بسيار از پيرهاي معمرين كه عمر زياد هم كرده وقتي بميرد بچه محشور ميشود آنجا داخل فعله و عملهها است بچهها را همه جا به كار بچگي واميدارند لكن تو انساني و از عالم انسانيت آمدهاي سوار اسبي كردهاند تو را و اين اسب تو هم بنا كرد گياه خوردن آن هم چون بدن گياهي داشت و اين گياهها نه جزء بدن تو است نه جزء بدن آن اسب.
باري پس بدانيد انشاء اللّه كه غذاي شما غذاي روحاني است غذاي شما آن غذايي است مختصرش اين است كه عرض ميكنم اگر غذاي ديگري داشت انسان و اينهايي كه عرض ميكنم واللّه هيچ اغراق توش نيست اگر بفهمي جميع قلبت تصديق مرا ميكند ببين اين غذاها هيچ غذايي نيست مناسب خودت باشد بله بدنت از اين گياهها بخورد سبز ميشود همچنين از اين طعمها و بوها و صداها و رنگها حيوانيت قوت ميگيرد لكن آن عالمي كه وقتي ميميري ميبرندت آنجا آنجا واللّه هيچ غذاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۳ *»
مناسبي هيچ جور يافت نميشود مگر همانهايي كه انبياء آوردهاند اگر غذايي بود كه به كار آن عالم بيايد از غير راه انبياء خبر داده بودند و تو ميداني كه اين گياهها هيچ اخبار انبياء نميخواهند آب است و خاك خودشان آنها را ميمكند هيچ نبيي ضرور ندارد كتاب ضرور ندارد شرعي ضرور ندارد شرعش طبع است به اندازه ميخورد به اندازه ميبرد در جوف خود به اندازه دفع ميكند شرعي ديگر غير از اينها ندارد و هكذا حيواناتي كه عقل ندارند شعوري ندارند آنها هم آيا هيچ بار نبيي رسولي حجتي را فكر كن كه آمده ياسين به گوش الاغ بخواند هيچ عاقلي چنين كاري نميكند حيوانات اين غذاشان نيست آنها هم غذاشان ديدنها و شنيدنها و چشيدنها و بوييدنها و امثال اينها است شما بدانيد واللّه غذايي نداشتيد به جز همانهايي كه انبياء آوردند غذاي شما بدانيد واللّه آن چيزهايي است كه انبياء آوردند دواي شما واللّه همانجور چيزها است آن غذاها را هر قدر بخوري همان قدر بزرگ ميشوي غذاهاي دنيا جوري است كه به پر خوردن زياد بدن را بزرگ نميكند هر درختي هر گياهي اندازهاي دارد كه هرچه بخورد پر بخورد تا آن اندازه كه رسيد ديگر بلندتر نميشود حيوانات هم يك اندازهاي دارند از آن اندازه بزرگتر نميشوند گياهها و درختها هم همينطورند اندازهاي دارند لكن اين بدن آخرتي هرچه غذا ميخورد هي زياد ميشود الي غير النهايه غذا بدهند اين هم الي غير النهايه شاخ ميكند برگ ميكند ميفرمايند كه كساني كه داخل بهشت ميشوند آن كسي كه گداترين اهل بهشت است اين است كه او را آن قدر بهشت ميدهند كه مقابل هفت همسر اين دنيا باشد و يك خورده دقت كن و اينها را قصه خيال مكن كه بگويي موعظه است ميرويم گوش ميدهيم ميشنويم ثوابمان ميدهند اگر هم نشنيديم ثوابمان نميدهند نه بلكه اينها را اگر ياد ميگيري اهل نجات خواهي بود ياد نميگيري تو هم مثل ساير مردمي همينطور جاهل ميماني بيدين ميماني.
پس عرض ميكنم باغي كه به گداترين اهل بهشت ميدهند و باغهاي بهشت عمارت هم دارد مثل باغهاي همدان نيست در بهشت آن كسي كه كمتر از آن ندارد به او باغي ميدهند كه هفت همسر اين دنيا است بدن اين اگر همين يك ذرع و نيم باشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۴ *»
همچو باغي به او بدهند چه خاكي بر سرش كند چطور از اين باغ حظ كند حالا ملك من به قدر اين آسمان و زمين باشد به قدر اين شرق و غرب دامنهاش وسيع باشد اينها گيرم مال من باشد من كه اينجا نشستهام من كه تا نروم همه جا را نگردم كه حظي ندارم پس مختصر بدانيد كه ملك عالم قيامت مثل ملك دنيا نيست اين است كه ملك دنيا را اصرار دارند انبياء و ائمه كه زياد تحصيلش مكن حالا گيرم گرفتيم يك شهري را و مال ما شد همه همدان مال من باز من اينجا نشستهام جاهاي ديگر نيستم گيرم همه گندمهاي همدان مال من باز من همان يك لقمه ناني كه ميخورم بيشتر نميخورم بيشتر نميتوانم بخورم حالا گيرم اين آسمانها و زمينها همهاش مال من حالا كه مال من شد آسمانهاش را چه كنم بخورم بپوشم هيچ كارش نميتوانم بكنم ملك اين دنيا داشتنش با نداشتنش مثل هم است اگر اين حرص حيواني را بگيري و يك خورده به هوش بيايي و بداني تو خودت كيستي و آني كه حرص ميزند كيست آن وقت ميداني زياد داشتن املاك اين دنيا با نداشتنش تفاوت نميكند هرچه گدا باشي يك جايي نشستهاي آنجا جات است هرچه ملك داشته باشي كه بيش از همچو جايي نميخواهي و همچنين غذاها هم آنچه مقسوم شده و مرزوق خواهي خورد آن را واجب هم نيست خودت تحصيل كني ببين هيچ آنهايي كه مال زياد دارند آيا هيچ بيش از مردم ديگر مزهاش را ميچشند نه بلكه واللّه باز فقرا بهتر حظ ميكنند آنهايي كه مال زياد دارند از حرص زيادي كه ميزنند و در فكر تحصيل مال زيادتر هستند بسا آنكه از خوردن و خوابيدن ميافتند بسا غذا براشان بيارند و بگذارند و غذا بماند و سرد شود و مشغول حسابشان باشند و آن شخص گدا آن يك لقمه نان را از روي اشتها با ميل ميخورد و حظ هم ميكند پس از زياد داشتن ملك دنيا نه مالت زياد ميشود نه جات وسيع ميشود زيادداشتن مال دنيا اگر غصهمان را زياد نكرد هيچ كار ديگر نكرد اگر پيرمان نكرد غصهمان را زياد كرد اگر عقل به سرت بيايد ميگويي اگر اينها را نداشتم كمتر غصه ميخوردم بسا به فكر آخرت ميافتادم باز كساني كه گاهگاهي ميبيني به مسجدي ميآيند و نمازي ميكنند كساني هستند كه چيزي ندارند خيلي از آنهايي كه چيزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۵ *»
دارند عارشان ميشود مسجد بروند ميگويند به مسجد رفتن كار گداها است و راست هم هست مسجد جاي گداها است اما گدايي از خدا پس بيا مسجد و هرچه ميخواهي از خدا بخواه چرا كه آخرت هم محتاجي تو كه بيشتر ميخواهي مالهات را حفظ كني پس بيشتر بيا دعا كن تا خدا حفظ كند خلاصه پس فكر كن انشاء اللّه و باز اينها مطلبم نبود مطلبم را فراموش نكردهام مطلبم اين بود كه ملك آخرت اينجورها نيست به چشمروشني شماها و اگر شماها نباشيد اهل جنت كه خواهد بود.
پس عرض ميكنم در آخرت هر ملكي را به انسان ميدهند انسان را متصرف در ملكش ميكنند هر قدر ملكش زياد شد او احاطه و تصرفش بيشتر ميشود نمونه اين آخرت آن طي الارضي است كه بعضي انبياء و اولياء داشتند كه به چشم بر هم زدني از اينجا ميرفتند به مكه و باز اين نمونهاي است از آنجا باز نه آن طوري است كه آنجا هست آنجا جور غريبي است پس آنجا انسان واللّه طي الارض دارد سهل است كه طيالسماء دارد پس انسان بهشتي كه هفت همسر اين دنيا بزرگتر است به طرفة العيني آنجا به عرشش ميرود به فرشش ميرود به مشرقش ميرود به مغربش ميرود در حال واحد از تمام درختهاش بخواهد ميوه بچيند ميتواند اگر به درختها بگويد بياييد همه ميآيند آنچه اوضاع در آخرت شنيدهاي از حيوان از درخت از رزقهايي كه هست حتي زمين آخرت جميع آنها با انسان حرف ميزنند جوري است اوضاع آخرت كه ريگهاي ته جو با انسان حرف ميزنند همينطوري كه رفيقي با رفيقي حرف ميزند مثل معشوقي كه با عاشق حرف ميزند حرف كه ميزنند با آدم با ناز با غمزه حرف ميزنند آن طوري كه آدم غش ميكند براش و بدانيد كه تمام اوضاع آخرت اينجور است حالا بدني كه بهشتي دارد كه هفت همسر اين دنيا زيادتر است آن بدن بايد احاطه بر آن داشته باشد ببين چقدر بزرگ است پس بدان كه بدن آنجا خيلي بزرگ ميشود.
خلاصه سخن از اينجا برداشته شد كه بدن اين دنيا اندازهاي دارد كه تا آن اندازه بزرگ ميشود به آن اندازه كه رسيد ديگر هرچه معجونش بدهي مفرّحش بدهي بزرگتر نميشود اما در آخرت بدن گدايي كه از جميع اهل بهشت گداتر است از هفت همسر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۶ *»
اين دنيا بزرگتر است آنجا هرچه انسان عملش زيادتر ميشود بزرگتر ميشود تا اينكه آن قدر بزرگ ميشود كه از حوصله بيرون ميرود و تمام آنچه عرض كردم نيست مگر توي آن فرمايش كه انبياء كردهاند آنجا باغهاش هيچ از اين آبها آب نميخورد باز پيغمبر9 فرمودند در شب معراج رفتم و بهشت را ديدم ديدم بعضي از جاهاي بهشت را كه درخت نداشت از اين حرف مردم تعجب كردند كه در بهشت زميني است خدا خلق كرده كه درخت ندارد فرمودند ديدم بهشت را كه يكپاره جاهاش درخت داشت يكپاره جاهاش درخت نداشت آنجاهاش كه درخت داشت مال كساني بود كه عمل كرده بودند در دنيا عمل خوب كرده بودند و همچنين فرمودند بعضي جاهاش بياباني بود صفصف بيابان خشك و خالي قاع صفصف من پرسيدم چرا اينجا صاحب ندارد گفتند اين درختها از عملهاي مردم است هركس عملي كرده درختهاش را مينشانند و مال او ميشود باز ميفرمايد رفتم به بهشت ديدم ملائكه چند را كه گاهي مينشينند و گاهي مشغول كار ميشوند و خشت و گل روي هم ميگذاشتند قصر ميساختند پرسيدم از جبرئيل كه ما كه ميدانيم ملائكه خسته نميشوند سبب چيست كه اينها گاهي مينشينند گاهي برميخيزند مشغول ميشوند باز مينشينند مثل اينكه خستگي بيندازند جبرئيل گفت خودتان بپرسيد از آنها من رفتم پيش آنها از آنها پرسيدم كه شما كه خسته نميشويد چرا گاهي مينشينيد گفتند ما خستگي نمياندازيم بلكه هر وقت خشت و گل ميآيد به دست ما ميرسد ما مشغول كار ميشويم هر وقت خشت و گل دست ما نميرسد ما مينشينيم پرسيدم خشت و گل شما چيست گفتند خشت و گل ما سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر است آنها را كه بندگان در دنيا ميگويند يكيش خشت ميشود يكيش گل ميشود ميآرند اينجا به دست ما ميدهند آنجا قصرهاش را با سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر ميسازند بسا درختهاش را از نماز بسازند حورالعين او را بسا از روزه بسازند و هكذا پس آن بهشت و اوضاع آخرت تمامش توي فرمايش انبياء است هيچ جاي ديگر پيدا نميشود اين آب ظاهري را هرچه راه دهي هيچ باغ بهشت آب نميخورد لكن تا گفتي سبحان اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۷ *»
ميبيني آبي راه ميافتد تا گفتي الحمدللّه آبي راه ميافتد.
باري نمونهاش را عرض كردم براي فكر كردن شما هيچ متاعي نيست از متاعهاي آخرت مگر اينكه از عمل انسان ساخته ميشود و هيچ از متاعهاي دنيا نميرود آنجا متاعهاي آخرت آنهايي است كه انبياء آوردهاند پس انارش را تخمش را از انبياء بايد گرفت خرماش را تخمش را از انبياء بايد گرفت همه ميوههاي آنجا همه متاعهاي آنجا را تخمش را بايد از انبياء گرفت تخمش عمل است اين است كه ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري دارش داري است كه عمل را ميگيرند قصر ميسازند حوري ميسازند آن تعريفهايي كه شنيدهاي از آخرت تمامش را از فرمايشات انبياء ميسازند خدا ميداند اوضاع جهنم هم همينطور است جهنم هيچ نيست مگر هر قدري كه خلاف انبياء بكني يك خلاف ميكني ماري ساخته ميشود خلاف ديگري ميكني عقربي ساخته ميشود خلاف ديگري ميكني آتشي ساخته ميشود تمام اوضاع جهنم همه خلاف با انبياء است تمام اوضاع بهشت تمامش عمل كردن به فرمايشات انبياء است ببينيد اين انبياء چقدر رؤوف بودهاند چقدر رحيم بودهاند ميگويند ميدانم معصوم نيستي طاقت نداري كه آنجوري كه ميگويم عمل كني اولاً آنقدر تنبل مباش بخواه خوب باشي اقل ايمان اين است كه اگر خوب نيستي خوبان را دوست بدار و بخواه خوب باشي اين اقل ايمان است اين باز آنجا كه ميرود خيلي ثمرها ميكند تعريفش را حالا بخواهم بكنم خستهام شما هم چرت ميزنيد و شما كه چرت ميزنيد من دماغم ميسوزد.
پس عرض ميكنم اگر خوب نيستي اقلاً خوبان را دوست بدار و بخواه خوب باشي اگر ترك معصيت نميكني من اصرار نميكنم بر اينكه ترك كن معصيت را نميگويم معصيت مكن حالا كه معصيت ميكني بكن اما خوشت نيايد پس بدان را بد بدان و خوبان را خوب بدان و خوبي را خوب بدان اين ابتداي ايمان است كه عرض ميكنم اگر اين مشق را كردي كه خوبان همه خوبند و ما هم دلمان ميخواست از اين طايفه باشيم و بدان همه بدند خدا همهشان را لعنت كند و دلمان نميخواهد از آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۸ *»
طايفه باشيم تو هم داخل خوبان ميشوي تو را هم واللّه خدا ميآمرزد ميفرمايد حضرت صادق اگر كسي معصيت كند هرجور معصيتي همين قدر كه بداند معصيت است و اگر بخواهد خدا او را ميآمرزد بخواهد عذابش ميكند خدا او را خواهد آمرزيد پس معصيت هرچه بزرگ باشد مترس خدا بسيار بزرگ است پس معصيت بزرگ چون بسيار بزرگ است من ميگويم بد است لكن عرض ميكنم كه خدا ارحم الراحمين است آن قدر ارحم الراحمين است كه از خيلي مادرهاي مهربان كه ديگر مهربانتر از آن نتواني تصور كني واللّه او مهربانتر است و از هر پدري كه بهتر از آن نتواني تصور كني واللّه او مهربانتر است ميفرمايند رحمت خدا و رحيميت هفتاد جزء است شصت و نه قسمت او را در آخرت به كار ميبرد يك قسمتش را قسمت كرده بر تمام خلقي كه رحمي در دلشان است مثل مادرها مثل پدرها مثل خويشها و قومها و برادرها و خواهرها و دوستها و رفيقها اينها را ميبينيد چقدر رحم دارند جميع آنها از آن يك قسمت است حالا خدايي كه اين قدر ارحم الراحمين است ميگويد معصيت كه ميكند بنده و بداند كه اگر بخواهم بگيرم ميگيرم و ظلمش نكردهام و مستحق بوده كه گرفتهام و چنين اعتقادي كند كه اگر بخواهم ببخشم ميبخشم من او را خواهم بخشيد و اگر گمان كني كه خدا وعده كرد حالا اگر بخواهد وفا نكند كي زورش ميرسد به خدا وفا نميكند پس بدان كه وفا ميكند به وعده خود و من اصدق من اللّه قيلا و شما انشاء اللّه ميدانيد كه خدا دروغگو نيست خدايي كه خلف وعده ميكند خدا نيست شيطان است خدا خلف وعده نميكند و خدا دروغ نميگويد و خدا ميگويد كه اگر كسي معصيت مرا كرده و بداند بد كرده است و بداند كه اگر بخواهم بگيرم او را ميگيرم اگر بخواهم بيامرزم ميآمرزم چنين كسي را ميآمرزم حالا هرچه معصيت كرده باشد كسي البته مأيوس نميشود شد از رحمت خدا ميفرمايند اميدت بايد چنان باشد به خدا كه اگر گناه ثقلين داشته باشي اميد داشته باشي كه تو را ببخشد و خوفت از خداي خودت بايد چنان باشد كه اگر عبادت ثقلين كرده باشي باز بداني كه اگر بخواهد بگيرد تو را ميگيرد و ظلم هم نكرده كسي عبادت ثقلين را كرد و عجبي كرد في الفور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۲۹ *»
همه خراب ميشود دعا كنيد خدا نگذارد انسان عجب كند كبر كند عمل بسيار را خدا بخواهد خراب كند باطل كند به يك عجبي باطل ميكند پس بدانيد خدا بايد حفظ كند حديث دارد وقتي يكي از شيعيان آمد خدمت يكي از ائمه و آن شخص خيلي خوشحال و خرم بود حضرت التفاتي كردند به او و احوالپرسي كردند فرمودند امروز خوشحالت ميبينم تو را چطور شده كه خوشحالي عرض كرد چرا خوشحال نباشم و حال آنكه بيرون آمدم نميدانم چقدر به دوستان شما دادم و انفاق كرده بود به شيعيان عرض كرد از اين جهت خوشحالم فرمودند اگر باطلش نكني خوب است عرض كرد چطور باطلش ميكنم و حال آنكه از دل و جان دادهام و حال آنكه من از شيعيان شمايم حضرت فرمودند هاه واللّه باطلش كردي الآن باطل شد هباء منثور شد اين خيلي ترسيد چون شيعه بود ميدانست امام راست ميگويد عرض كرد كه چطور شد كه باطل شد فرمودند به جهت اينكه اذيت كردي مرا عرض كرد من چطور اذيت شما كردم فرمودند كه تو گفتي من از شيعيان شمايم و تو از شيعيان ما نيستي تو از دوستان مايي تو ادعاي بزرگي كردي كه گفتي من از شيعيان شمايم اين اذيت من بود به همين حرف عملت را باطل كردي خدا در قرآن فرموده لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي نگفته به آن كسي كه دادهاي اذيت مكن به هركس اذيت كني باطل ميشود و معني اين فرمايش اين است كه اگر عملهاي خوب را بخواهند ضايع كنند تو يك صدمه به يك كسي ميزني آن عملهاي خوب ضايع ميشود باري آن شخص عرض كرد كه واللّه من نميدانستم كه اين لفظ بد است خيال ميكردم شيعه و دوست يك معني دارد من منظورم اين بود كه دوستم فرمودند خيلي خوب اگر از دوستان مايي استغفار كن استغفار كه كردي توبه كه كردي ثوابها هم همه برگشت و به تو داد خدا باز اين فرمايشات را ميكند كه متنبهش كند با اينكه اين از رحمهاي خدا است پس خداي ارحم الراحمين اگر خلقي آفريد كه معصوم نيستند معصومين آفريد براشان كه اگر خوب نيستي خوبان را دوست بدار اگر عملت بد است تو خوشت نيايد و در اين صد هزار حكمت است همين كه انسان از چيزي خوشش آمد آن را زياد ميكند همين كه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۰ *»
چيزي بدش آمد كمكم تركش ميكند و اين تدبيري است كردهاند كه ايمان برايت زياد كنند كردهاند كه به عمل وات دارند خورده خورده خوب ميشوي توبه ميكني كمكم عملهاي بدت زايل ميشود از اين است كه دوستي خوبان اصل جميع خيرات است واقعاً اين است كه دوستي حضرت امير نجات ميدهد انسان را اگرچه عملها بسيار كم باشد و اگر واللّه كسي دوست نباشد ميفرمايند اگر كسي در مابين ركن و مقام عبادت كند به قدري كه مثل خيك پوسيده شود و دوستي علي نداشته باشد او را به جهنم به رو در آتش مياندازند همين است كه در آن دعائي است كه در تعقيبات نماز صبح وارد شده كه دعاي اعتقاديه اسمش است كه خدايا اميرالمؤمنين آن كسي است كه بيدوستي او ميدانم هيچ اعمال من اگر چه پاكيزه باشد و عبادات من اگرچه صحيح باشد ميدانم منجي من نيست لااراها منجية لي و ان صلحت مگر ولايت او باشد اگر ولايت او باشد آن وقت نجات مييابم و جميع خيرات در دوستي است اين است كه دوستانش را خدا خوب قرار داد و واداشت مردم را كه آنها را دوست بدارند ولكن نگفتند يك كسي بد را دوست بداريد نميشود آدم بدگلي سياهي متعفني را بگويند دوست بدار اگر هزار هم بگويد دوست ميدارم دروغ ميگويد نفاق ميكند پس چون دوستي ثمرها داشت و اصل تمام ايمان دوستي بود از اين جهت آنهايي را كه بايد دوست داشت صاحب حسن آفريد صاحب جمال آفريد صاحب كمال آفريد كه تا انسان نگاه كند بياختيار دل انسان برود انسان صاحب هر حسني صاحب هر جمالي را كه ديد دلش ميرود پس حسن را آنها دارند شجاعت را هم آنها دارند كمال را آنها دارند سخاوت را آنها دارند علم را آنها دارند كرم را آنها دارند منبع جميع آنچه شنيدهاي منبع جميع فيضهايي كه خدا خلق كرده و به خلق ميرساند ايشانند پس انشاء اللّه مني مباش كه اگر كسي گفت ايشان خزينهدار شدند بگويي كفر ميشود و شرك ميشود توي اين دنيا هزار انباردار هست و ميروند از انبار گندم بيرون ميآرند و ميكشند و به مردم ميدهند حالا چه عيب دارد انبارهاي آخرتي انباردار داشته باشد و ايشان باشند و واللّه ايشان انباردار نيستند ايشان به ملائكه ميگويند ملائكه به مردم ميدهند آنها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۱ *»
صاحبش هستند و واللّه ايشانند اولياي نعم تمام عالم را خدا براي ايشان خلق كرده لولاك لماخلقت الافلاك براي آنها خلق شده عالم هركس هر جا را زراعت كند براي صاحبش است پس جميع ماسوي را خدا براي وجود مبارك ايشان خلق كرده اين است كه در حديث خاصي ميفرمايد كه كسي كه بخورد نعمتي را و به كار ببرد نعمتي از نعمتهاي خدا را و بداند مال كيست و ميخورد خدا حساب نميكند همينكه نعمتي خدا به كسي بدهد پس بگويد اللّهم ان هذا منك و من محمد و آلمحمد9 خدا ديگر حسابش را نميكند به جهتي كه ميداند مال آنها است و خودش هم نوكر آنها است خودش مال آنها است نوكر مال آقاش را خورده ديگر خدا حسابي پاش نميكند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۲ *»
سهشنبه ـ 14 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود از اين جهت بيان فرمود مراتب خود را و بيان نمود مقاماتي را كه به خلق بايد نمود بيانش را اينطور كرده كه خدا چراغي روشن كرده و بر روي آن چراغ مردنگي گذارده و اين دو را در چراغداني قرار داده و اين چراغدان را در بالاي عمارتي نصب كرده و اين عمارت عمارتي است كه خشت و گل او نيست مگر ياد خدا در آن يافت نميشود مگر ذكر خدا پس انشاء اللّه ملتفت باش قدري تا همينجور مثلي را كه خدا زده براي تو عرض كنم تا بداني مطلب چيست.
پس ببينيد كه خداوند عالم مثل زده از براي شما به چراغ و از براي آن چراغ لابد چهار مقام است و بايد باشد يك مقام خانهاي است كه بايد اين چراغدان توي آن خانه باشد و يك مقامي كه خود آن چراغدان دارد كه بالاي آن عمارت نصب شود بعد اين چراغ در توي شيشهاي است خود چراغ هم كه چراغ است چراغي است و شيشهاي و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۳ *»
چراغدان و خانه اين چهار مقام است در اخبار و احاديث هم فرمايش كردهاند اگرچه معروف نيست لكن براي آنهايي كه ارسال رسل شده و خواستهاند هدايتشان كنند گفتهاند يكي از آنها را آن چراغ را مقام بيان ميگويند آن شيشه را مقام معاني ميگويند چراغدان را مقام باب ميگويند خانه را مقام امام ميگويند و اينها رسم نيست و متداول نيست كه در هر مسجدي بگويند پس عرض ميكنم مردم اگر اسمي ببرند همان از امامت است و بس مردم اسم امام ميبرند ديگر اين امام واسطه فيض است و باب فيض است فضائلش چه چيزها است اينها باب نيست ميان مردم اين حرفها را بزنند به جهت اين است كه خدا نخواسته اينها را ياد بگيرند به جهتي كه طالب نبودهاند پس انشاء اللّه فكر كن عبرت بگير ببين چطور مردم اصلش اهل اين خانه نيستند اهل اين آيه نيستند بلكه واللّه اهل قرآن نيستند مسلمان نيستند در باطن اما در ظاهر بايد مسلمانشان دانست.
باري مقصود اين بود كه اين مردم اگر بگويند چيزي گاهگاهي مقام امامتي ميگويند اما امام واسطه فيض است امام باب خدا است فيضها از امام به خلق ميرسد اينها را ديگر قبول ندارند بلكه اگر گاهگاهي كلاغي آمد اينجا و خبري برد براشان واعمراه بلند ميشود كه اينها ائمه را واسطه فيض ميدانند كفر ميگويند و شرك ميورزند به خدا و شما بدانيد اينجور سلوكها نيست مگر اينكه سبب اين ميشود كه مردماني كه ضعيف باشند و فهم نداشته باشند لكن غرض و مرضي ندارند اينجور سلوكها اسباب هدايت آنها است كه ببينند كه چطور آنها انكار فضائل ائمه ميكنند و ديگر نرويد آنجاها و ببينيد اينجاها چطور فضائل گفته ميشود و بياييد خلاصه مقصود اينها نيست.
مقصود اين است كه مقام خانه مقام امامت است تو خودت قدري فكر كن خصوص در مثلي كه عرض ميكنم امام اگر مثل ساير مردم است و ندارد خبري از عالم بالا چرا امامش ميگويي مثل ساير رعيت است چرا اطاعتش را ميكني پس امام بايد يك خبري از غيب داشته باشد راهي به خدا داشته باشد كه من وقتي ميخواهم به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۴ *»
خدا برسم چنگ به دامن او بزنم چنانكه مسائل ظاهره را اگر نداند نميشود امام باشد اگر مسألهاي از او بپرسي بايد طوري باشد ملكي به او نازل شود الهامي به او بشود كه بداند چيزي را كه من از او پرسيدهام او خودش واسطه اين مسأله است براي من و از ايني كه عرض كردم گاهي ملك بر امام نازل ميشود وحشت مكن خيال مكن نازلشدن ملك مخصوص انبياء است بدان واللّه ساير پيغمبران كه ملك براشان نازل ميشد واللّه ريزهخوار خوان احسان آلمحمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين و مقام آلمحمد صلوات اللّه عليهم صد هزار هزار مرتبه بالاتر از مقام تمام انبياء است حتي مثل نوح پيغمبري مثل ابراهيم پيغمبري رتبه ايشان بايد بالاتر باشد وقتي اعتراف كردند به بزرگي محمد و آلمحمد به آنها خلعت نبوت پوشاندند اگر تكبري ميكردند كاه هم به آخورشان نميكردند همينجوري كه حضرت عسكري صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش ميفرمايند كه ان الكليم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء چون از موسي عهد وفا را گرفتيم چون دانستيم به آن علم غيبي كه داشتيم كه احاطه دارد به هر چيزي به آن علمي كه داشتيم دانستيم كه وفا ميكند به عهد ما يعني قائل به امامت ما هست هميشه دوست ما هست هميشه خاضع است چون چنينش يافتيم و دانستيم امين است و خيانت نميكند خلعت نبوت برايش فرستاديم كه تو نبي باش پس بدان ملك بر امام نازل ميشود و نقلي نيست آمد شخصي خدمت حضرت صادق صلوات اللّه عليه مسأله پرسيد حضرت فرمودند نميدانم و عمداً فرمودند نميدانم تا اين حرفها توش درآيد آن شخص رفت همينكه نزديك در رسيد گفت انا للّه و انا اليه راجعون آمدم پيش حجت خدا و سؤالي كردم و جوابم را نفرمودند حضرت صداش زدند فرمودند گاهگاهي كه ما ميخواهيم مسأله را جواب بگوييم متذكر كه ميخواهيم بشويم ملك براي ما نازل ميشود و براي ما خبري ميآرد گاهي در گوش ما مثل صداي زنبور صدايي ميآيد گاهي در قلب ما مثل زنجيري كه در طشت بخورد صدايي ميآيد پس بدانيد ملك بر ايشان نازل ميشود و براي ايشان خبرها ميآرد.
و واللّه امر بالاتر از اينها است چنانكه در همان حديث حضرت امام حسن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۵ *»
عسكري صلوات اللّه عليه ميفرمايد ان روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة اين روحالقدس كه شنيدهايد كه متشخصتر است از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و پادشاه بزرگ و رئيس همه ملائكه است و تمام ملائكه اعوان و انصار اويند امام حسن عسكري صلوات اللّه عليه ميفرمايد اين پادشاه كل كه تمام تصرفي كه در ملك خدا ميشود اين روحالقدس ميكند و عملههاش ميفرمايد اين روحالقدس در همان جايي كه هست يكي از نوباوههاي باغهاي ما را چشيده مثل اين است كه پشه چيزي را چشيده باشد پس اين بزرگواران در آن بالاها باغهاي بسيار دارند و يكي از نوباوههاش را چشيده روحالقدس و تمام آنچه حوادثي كه هست تمام آنچه هست از ما كان و ما يكون همه بر دست اين روحالقدس جاري ميشود و اين روحالقدس چنين متشخص است و اين يكي از آن نوباوههاي باغهاي ايشان را چشيده خودشان چطورند آن را خودشان ميدانند و خداشان پس ملائكه نوباوهاي كه ميچشد از باغهاي ايشان ملك ملك ميشود پس بگو ايشان به ملك خبر ميدهند و اگر جايي ملك خبر ميبرد از جانب ايشان ميبرد پادشاه وقتي قاصدي ميخواهد بفرستد جايي فعلهاي را ميگيرد ميفرستد وقتي ميرود اين گدا در شهري ديگر كاغذي ميگيرد ميآيد حالا چون خبر آورده و كاغذ آورده جلالت شأنش و عزتش بيش از سلطان نيست نوكر سلطان است حالا گاهگاهي اگر ملك ميآيد و چيزي ميآورد براي ايشان معلوم است نوكر است خادم است خبر ميآرد براشان ميفرمايدانّ الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا ملائكه نوكران ما و نوكران شيعيان ما هستند نوكر كه شدند پس امر و نهي به آنها ايشان ميكنند و از براي ايشان مقامهاي بسيار است يك جايي هست ميروند آنجا ياد ميگيرند يك جايي هم خبر ميآرند باري ملتفت باش انشاء اللّه.
اصل مطلب اين بود كه از براي ايشان چهار مقام است يكي مقام امامت اين آخرين مقامات ايشان و پستترين مقامات ايشان است يكي مقام بابيت كه مقام باب است و واسطه فيض است و هرچه اين خلق ميخواهند بايد سرريز بشود از ايشان و از فاضل ايشان به خلق برسد و خدا فرموده و اسألوا اللّه من فضله فضل آن زيادتي است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۶ *»
كه سرريز كرده از وجود مبارك ايشان فرموده آن را طلب كن يك وقتي يك كسي عرض كرد خدمت يكي از ائمه كه من مدتها است دعا ميكنم كه خدايا رزق مرا زياد كن و خدا زياد نميكند اين سببش چه چيز است فرمودند دعا كه ميكني چه جور دعا ميكني عرض كرد اينطور دعا ميكنم كه خداوندا رزق حلالت را بر من وسيع كن فرمودند عجب توقعي كردهاي رزق حلال رزقي است كه پيغمبران از خدا ميخواهند عرض كرد نميدانم عقلم نميرسد چه جور دعا كنم فرمودند بگو اين زيادتيهايي كه ميريزي در دنيا از اينها به ما بده پس آنچه سرريز ميكند از ايشان بايد طلب كنند مردم.
پس ببينيد از براي هر چراغي و انشاء اللّه يك خورده دقت كنيد عرض ميكنم كه از براي هر چراغي چهار مقام است حالا كه معني ميكنم ملتفت ميشوي و ميداني خدا چرا اينجور تعبير آورده پس از براي هر چراغي چهار مقام است ببين چراغ اگر نوري نداشت كه چراغ نيست اصلاً ذغال است چراغ آن است كه پرتو داشته باشد و نوري داشته باشد پس از براي هر چراغي لامحاله يك پرتوي است و اين پرتو منبثّ است در فضا و مردم در توي آن پرتو مينشينند و برميخيزند و سياه و سفيد را تميز ميدهند از يكديگر پس اين پرتو چراغ لازم نور چراغ است و اين مقام خانه است چرا فكر كن انشاء اللّه ببين اين خانهها را خانه ميگويند چرا به جهتي كه تو در آن منزل ميكني خدا هم گفته في بيوت اذن اللّه انترفع حالا نور چراغ هم خانه تو است چرا كه مينشيني در آن نور برميخيزي در توي آن نور سلوك ميكني در آن نور و اين مقام نوري كه تو در آن هستي مقام امامت است و تو بايد در توي نور امامت مختلف باشي و راه بروي اين است آن مقامي كه ميفرمايد عمّ يتساءلون عن النبأ العظيم اي پيغمبر از چه سؤال ميكنند از آن نبأ عظيمي كه از جانب خدا آمده سؤال ميكنند از چه سؤال ميكنند از آن نبأ عظيم سؤال ميكنند آن نبأ عظيم نبأيي است كه خودشان در آن راه ميروند و اين مقام امامت است كه بيان شده براي مردم كه به آن راه را از چاه تميز بدهند حق را بگيرند باطل را ترك كنند توي تاريكي نروند توي روشنايي بروند حلال ميخواهند حرام ميخواهند و دقت كن كه اين روشنايي را نور ميگويند چرا كه ظاهر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۷ *»
است براي خودش و ظاهر كننده چيزهايي است كه خودشان نميتوانند ظاهر باشند پس پرتو ايشان نور است لكن به شرطي كه دل بدهي تا ببيني نورشان را بسا همينطور كه نگاه كني ببيني نورشان را.
پس عرض ميكنم اين نور ظاهر است و ظاهركننده است چيزهاي ديگر را به اين معني هر چيزي كه خودش ظاهر باشد و چيزي ديگر را هم ظاهر كند نور است نهايت يك جوري ديگر است نور آن است كه خودش ظاهر باشد و چيزي ديگر را هم ظاهر كند كلام شخص نوري است از شخص خود اين صدا يك چيزي است و هر چيزي را هم كه شنيدي ميفهمي خود صدا چيزي است و خود اين صدا معني چيزي را هم به تو ميفهماند خودش ظاهر است و ظاهر كننده غير هم هست پس نور است كلماتي كه ميشنوي اين است كه در زيارت ايشان ميخواني كلامكم نور كلام ايشان نور است به جهتي كه كلام ايشان حق را از باطل جدا ميكند مينماياند باطل را كه آن باطل است مينماياند حق را كه آن حق است مينماياند واجب را كه آن واجب است مينماياند مستحب را كه آن مستحب است مكروه را كه مكروه است مباح را كه مباح است جميع چيزها را به كلام مينماياند به تو پس نور است كلام پس مقام پرتو چراغ را كه از براي هر چراغ پرتوي است و در توي پرتو آن چراغ تو حقي را از باطل تميز ميدهي چاه را از راه تميز ميدهي نور را از ظلمت تميز ميدهي سفيدي را از سياهي تميز ميدهي دقت كن كه اينها سرّ است ببين تو اگر بخواهي بروي در توي چراغ چيزي را تميز بدهي ميسوزي آنجا چشم آدم ميسوزد جسم آدم ميسوزد نميتوان پيش خود امام رفت و كاري كرد لكن در توي پرتو او كه قول او است و نور او است اگر رفتي چشم تو نميسوزد جسم تو نميسوزد در پرتو او و نور او و قول او تو ميتواني ببيني چه چيز حق است چه چيز باطل است.
پس مقام امامت ايشان مقام پرتو چراغ است و خود اين چراغ واسطه اين پرتو است خود اين چراغ واسطه است كه پرتو اين چراغ هميشه از يخه و گريبان اين شعله سر بيرون ميآورد و منبثّ در فضا ميشود و تمام خانه را روشن ميكند پس خود اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۸ *»
چراغ مقام بابيت را دارد مقام وساطت را دارد پس مقام خود چراغ مقام واسطه است كه اين نورها مقام زيادتي آن شعله هستند كه از گريبان شعله سر بيرون آوردهاند يا بگو از طرف شعله سرريز شده و زياد آمده و تمام خانه را روشن كرده پس بگو اين روشنايي درختي است از آتش و شاخهها دارد و اگر چرت نزني خيلي حظها بايد بكني اين حرفها بدانيد واللّه هيچ جا نيست واللّه خوابش را نديدهاند اگرچه ادعايش را ميكنند لكن وقتي بروي پيششان ميبيني هيچ نميدانند.
پس عرض ميكنم فكر كن ببين روشناييها همه از آتش است اما تو فكر كن كه اگر دودي در اين ميان نبود آيا آتش پيدا بود يك خورده دقت كن و فكر كن ببين اين روغني كه هست اين روغن آب ميشود و اين آب گداخته ميشود و خورده خورده بخار ميشود ميآيد بالا و خورده خورده گرم كه شد آن بخار دود ميشود و آتش توي اين دود در ميگيرد پس هميشه آتش توي اين دود پيدا است و اگر اين دود در ميان نبود و اگر اينها را فكر كني سرّ شرع و خيلي چيزها به دستت ميآيد عرض ميكنم آتش در جميع جمادات هست در جميع چيزها هست اما پنهان است تا معالجه نكني بيرون نميآيد كبريتي به جايي بكشي يا سنگي به چخماقي بزني يك كاري بكني تا آنكه به دودي درگيرد تا آتش پيدا شود و اگر نه اين چشم خود آتش را نميبيند فكر كن ببين منقلي را كه چوب زياد در آن چيده باشند و چوبش رطوبت نداشته باشد و بسوزانند اگر آتشي سوخته شده باشد و آن رطوباتي كه در چوب هست جميعاً دود شده باشد و به هوا رفته باشد در منقل كه نگاه ميكني قلوههاي سرخ شده پيدا است اما آتش بالاي منقل پيدا نيست اما بالاي منقل بته بگيري يك دفعه درميگيرد پس معلوم ميشود كه اينجا آتش هست دست بگيري ميسوزد بته ميگيري ميسوزد پس آتش هست اما رنگش چه رنگ است رنگي ندارد پس آتش بايد به ذغالي تعلق بگيرد وقتي تعلق ميگيرد به ذغالي كه سياه است سياهي ذغال كه با نور تركيب شد سرخ ميشود اين است كه اگر زياد بدمي به اين ذغال كه رطوباتش كم شود و آتش مستولي شود اگر زياد بدمي به اين آتش كه آن سياهيش برود يك دفعه ميبيني رنگ اين آتش كه در اول سرخ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۳۹ *»
بود زرد ميشود زيادتر بدمي زرد بوده بسا سفيد شود يكپاره دمها كه زورش خيلي است با آن دمها بدمند بسا اين قدر روشن ميشود كه از چشم ميرود كسي اگر نگاه كند در كوره ميبيند چيزي پيدا نيست روشنيش چشم را ميزند.
باري منظور اين است كه آتش پنهاني در همهجا هست اما تدبيري بايد كرد كه آتش پيدا بشود تا به كار ما برخورد آتش پنهاني اطاق تاريك را روشن نميكند بايست لامحاله روغني به دست آورد كثيف از جنس اين كثافتهاي ظاهري و رطوبتي بايد در آن باشد و لزوجتي كه آتش بر او مسلط بشود كه آب شود و آن آب بخار شود و آن بخار دود شود آن وقت آتش در آن درگيرد آن وقت رنگش اين جوري كه ميبيني ميشود و پرتوش را مياندازد آتش غيبي پرتو ندارد عجب است كه در اين آيه همه چيز را بيان كردهاند لكن مردم خبر ندارند ميفرمايد يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار و اين چراغ به تنهاييش اضاءه ميكند اگرچه آتش به او نرسد روغن او خودش روشنايي ميكند آتش كه به او درميگيرد روشنايي بر روي دود پيدا ميشود دود اگر نباشد روشناييش پيدا نيست و خاطرجمع باش كه اگر روشناييش نباشد گرميش هم نيست چرا كه در چوب آتش هست اما نه جايي را گرم ميكند نه جايي را روشن ميكند به جهتي كه ندارد جايي كه به آن تعلق بگيرد انشاء اللّه چرت مزن تا اينكه حقيقت به دستت بيايد.
هر چراغي را پرتوي است پرتو اين چراغ مقام خانه اين چراغ است پس اگر ميخواهي بگويي در اين خانه مردم منزل ميكنند بگو چرا كه مردم همه ميآيند در روشنايي منزل ميكنند اين نور منزل مردم است چون اين خانه را گرفتند منت گذاردند بر ما آتش محدق بود به عرش الهي آن بالا پس بر ما منت گذاشت آن را پايين فرستاد در خانههايي چند كه اذن داده بود آنها بلند مرتبه باشند تا ما خوب و بدي تميز بدهيم و بتوانيم احكام الهي را پيدا كنيم از حق و باطل و حلال و حرام و ساير احكام پس براي هر چراغي لامحاله خانهاي است و آن خانه پرتو او است خود چراغ واسطه فيض اين پرتو است و اگر چراغ نبود اين پرتو نبود و اگر اين پرتو نبود چيزها از هم تميز داده نميشد حالا ديگر انشاء اللّه از اينجا بدان كه ائمه اگر واسطه نبودند امام هم نبودند اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۰ *»
واسطه نيست امام هم نيست ببين خدا مثلش را به چراغ زده فكر كن در او و حكمتش را تو انشاء اللّه برخور به جهتي كه اين مثال اوضح مثالها بوده واضحترين بيانها بوده از اين جهت به چراغ مثل زده كه تو بداني هر خوبي و بدي را تو به نور تميز ميدهي و هر سياهي و سفيدي را به نور تميز ميدهي و اگر نور نباشد هيچ سياه هم پيدا نيست چنانكه اگر نور نباشد سفيدي هم پيدا نيست راهي پيدا نيست چاهي پيدا نيست پس هر چراغي لامحاله خانهاي دارد و خانهاش منزل مردم است يا بگو خانه خود چراغ است چرا كه چراغ در وسط نور خودش نشسته پس چراغ در وسط خانه خودش نشسته لكن روي همه نورها به اين چراغ است چراغ كسي است كه همان جايي كه نشسته بنا ميكند فيض ريختن.
پس يك مقام بابيت و وساطتي از براي اين چراغ هست مقام وساطتش آن مقام دود بودنش است اگر تو كاري بكني كه اين دود نباشد پفي بكني كه اين دود برود دود كه رفت روشني هم همراهش ميرود حتي آنكه اگر دقت كني وقتي پف بكني و خاموش كني چراغ را و هنوز دود دارد دود هنوز گرم است اگر آتشي روشن به نزديك آن دود بردي برميگردد دوباره در آن دود درميگيرد پس آن دود حامل آن نور است پس مقام دود مقام واسطه است اما نه هر دودي واسطه است چه بسيار دودها كه تاريك ميكند اطاق را دودي كه درنگرفته به آتش چه مصرف دارد چشم آدم را كور ميكند نفس آدم را حبس ميكند عالم را تاريك ميكند اين دود وقتي درگرفت به آتش آن وقت واسطه فيض ميشود و آن وقت از خودي خود درگذشته رنگ خود دود سياه است به خلاف آن وقت كه آتش در آن درگرفت كه ديگر هيچ سياهي در آن پيدا نيست اگر دود را ول كني خودش از بالا ميآيد پايين دودها كه به جايي بنشيند بتراشي ميريزد پايين سرد است و پايين ميريزد اين دودهاي خارجي را كه ميبيني بالا ميرود يك خورده حرارتي توش هست كه ميرود بالا تا سرد بشود ميآيد پايين مزاج خود دود رو به سجين ميرود رو به پايين ميرود وقتي حرارتي در آن هست به واسطه آن حرارت ميرود بالا آن وقت اگر چيز سبكي هم پيشش باشد كه پُري كثيف نباشد بالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۱ *»
ميبرد او را به همراهي خود پس يك مقامي دارد اين چراغ كه خودش آتش است و يك مقام دودي دارد كه در آن دود درگرفته است بعد يك مقام وساطتي دارد كه از شكم آن دود بيرون آمده يك مقام نوري هم هست كه در فضاي عالم منتشر شده است پس ديدي كه هر چراغي چهار مقام دارد حتي اينكه اين چهار مقام براي خودت هم هست نمونهاش هست در خودت بفهم بعد سر جاش جاري كن شما هم اگر چنين بدني نداشتيد روح شما هيچ پيدا نبود شما چنين بدني اگر نداشتيد روح شما هيچ نميديد هيچ نميشنيد هيچ طعم نميفهميد هيچ بو نميفهميد هيچ گرمي و سردي نميفهميد با وجودي كه ميفهمي بدن بيروح هم آن چيزها را نميفهمد وقتي روح آمد توي بدن نشست اين بدن واسطه ظهور روح ميشود و روح چيزها را ميفهمد روح است كه به كلش بينا است اما در توي چشم به كلش شنوا است اما توي گوش به كلش بوها را ميفهمد اما توي بيني به كلش طعمها را ميفهمد اما توي زبان اگر نيايد توي بدن اصلاً اين كمالات براش ظاهر نيست پس اين بدن واسطه فيض است پس اين بدن به واسطه گوش خودش صداها را ميگيرد و به روح تو ميرساند همچنين روح تو حاجتي ميخواهد مثلاً ميخواهد صدايي حالي كسي كند خواهش خود را ميگذارد در اعضا و از اين بدن خواهش خود را ابراز ميدهد پس ببينيد شخص به روح خودش زنده است و به روحش امر و نهي ميكند به روحش معامله ميكند لكن اگر آن حيات در توي دود بدن تعلق نگيرد آن حيات بايد در خانه خود اين دود دربگيرد تا اين دود زنده شود آن وقت مرادهاي خود را چه خودش بفهمد و چه به مردم اظهار كند در هر مقامي بخواهيد فكر كنيد و روشنترين مقامها همين چراغ و آفتاب است كه خدا در قرآن يكجا پيغمبر را گفته آفتاب والشمس و ضحيها و همچنين يكجا چراغ گفته.
پس از براي ايشان يك مقامي است كه نوراني كردهاند عالم را يعني هدايت كردهاند كساني را كه ميخواستهاند هدايت بيابند و بيرون كردند منافق را از دايره خودشان واللّه هيچ منافق را نميخواهند و محتاج به او نيستند خدا ميداند همين جوري كه منافق توي دلش اهل حق را نميخواهد واللّه اهل حق هم به همينطور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۲ *»
نميخواهند رؤيت آنها را ببينند بيزارند از آنها پس حالت ايشان اين است كه حق را ظاهر كنند نور را نور ميگويند كه تو تميز بدهي رنگها را از يكديگر و كلام ايشان نور است و كلام ايشان خانه ايشان است و اگر دقت كني انشاء اللّه ميفهمي قرآن خانه ائمه طاهرين است ايشان توي قرآن منزلشان است و واللّه ايشان روح قرآن هستند و قرآن بدن ايشان است قرآن كتاب اللّه صامت خدا است و ايشان كتاب ناطق خدايند كتاب ناطق كجا منزل ميكند البته در كتاب صامت پيغمبر وقتي از دنيا ميرفت فرمود اي مردم حلال خدا بيش از آن است كه من بگويم و شما ياد بگيريد و حرام خدا بيش از آن است كه من بگويم و شما ياد بگيريد من ميروم و در ميان شما ميگذارم دو چيز نفيس را يكي كتاب خدا را و يكي عترتم را و اين دو با هم هستند تا لب حوض كوثر بر من وارد شوند اگر چنگ بزنيد و اين دو را بگيريد گمراه نخواهيد شد هرگز پس كتاب ناطق امام است صلوات اللّه عليه و او بيكتاب صامت نميتواند كاري بكند اين كتاب فرمان او است پادشاه حاكمي بفرستد جايي بايد فرمان را بردارد ببرد آنجا آن را برميدارد ميآرد براي مردم ميخواند پس فرمان بايد به دست او باشد اگرچه فرمان را خودش ميخواند خودش شرح ميكند خودش بيان ميكند اما جوري شرح ميكند و بيان ميكند به زبان خود شما كه شما بفهميد اين فرمان را پادشاه به من داده اين را پادشاه فرستاده پس حاكم بيفرمان حكومت نميتواند بكند حاكمي هم كه فرماني ندارد فرمان نميتواند بدهد پس اين دو از هم جدا نميشوند هرگز پس كتاب صامت هيچ كار از او نميآيد كتاب ناطق بيفرمان نميتواند ثابت كند مطلب خود را فرمان را برميدارد و خودش ميخواند و خودش روح آن فرمان است و معني ميكند اين فرمان را طوري هم معني ميكند كه بفهمند مردم اين است كه قرآن قائم مقام است براي ائمه اين قرآن ظاهر ايشان است و ايشان باطن اين قرآن هستند ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اگر چيزي يافت شد در جايي از قرآن از خوبي اول آن خوبي ايشانند آخر آن خوبي ايشانند اصلش ايشانند فرعش ايشانند معدنش ايشانند مأواش ايشانند منتهاش ايشانند پس ايشان روح قرآنند و اين قرآن كأنه لفظ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۳ *»
ظاهر ايشان است و خليفه ايشان است همچنين ايشانند روح سنت خودشان و احاديث خودشان قائممقام خودشان است پس اگر اينها را با آن روح بگيري كفايت تو را ميكند اگر بيروح بخواهي بگيري نميشود چنانكه در توي چراغ اگر نباشد آتش اين پرتو نميشود آنجا ظاهر بشود بايد لامحاله اين دود زنده شده باشد به روح آتش اگر زنده نشده باشد دودي سياه اطاق را روشن نميكند.
پس از براي ايشان بدانيد كه چهار مقام است و آن مقام اول اول ايشان مقام بيان اسمش است چنانكه مقام دودي ايشان كه يك مقام پستتر است از آن مقام مقام معاني اسمش است و مقام هيئت شعله كه تو ميبيني آن را باب اسمش است واسطه اسمش است و آن مقام ديگر كه نوري باشد كه در هوا منبثّ است مقام امامت اسمش است پس در مقام امامت امامي كه باب فيض نباشد امام نيست امامي كه فيض نداشته باشد امام نيست امامي كه اين جور چراغ در وسط قلبش نباشد امام نيست امامي كه هدايت نشده باشد چگونه ميتواند امام باشد ميتواند هدايت كند أفمن يهدي الي الحق احق انيتبع أمّن لايهدّي الاّ انيهدي لايهدي هم در قرائتي هست و درست هم هست و بهتر و سر راستتر هم هست باري كسي كه خودش كور است نميتواند راهنما باشد كسي كه صدا را نميتواند حالي مردم كند معني را البته نميتواند حالي كرد چگونه هدايت ميتواند بكند پس تا خودشان راه به جايي نبرند نميتوانند كسي را هدايت كنند نجات بدهند اينها مشكل نيست فهمش خيلي هم آسان است الاّ آنكه مردم پشت به پشت هم دادهاند كه اين حرفها زده نشود و سعيها در اين دارند كه حق را بردارند از دنيا حق را بردارد ديگر باطلها با هم ميسازند همين قدر حق نباشد در ميان ديگر هرچه هست خوب است عامه مردم بناشان بر اين است كه همين كه حق نباشد كاري به او ندارند يهوديها هستند ببين هيچ تعصبي ميكشند يهوديها را بزنند از شهر بيرون كنند همه ميگويند موسي به دين خود عيسي به دين خود با آنها معامله ميكنند خريد ميكنند فروش ميكنند عداوتي با يهوديها نميكنند عداوتي با نصاري نميكنند اگر سنيها بيايند در اينجاها خريدي فروشي كنند با آنها معامله ميكنند هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۴ *»
جايي كه حق نباشد راه صلحش وسيع است براي اينكه يك طوري مدار بگذرد لكن همين كه حق شد همه اتفاق ميكنند كه بايد كاري بر سرش آورد كه نگويد حق را و اگر ميگويد بايد كاريش كرد كه تمامش را نگويد بايد همت كرد كه اين را از صفحه روزگار برش اندازند كه روي زمين نباشد كه حق بگويد از اين است كه حق را ميخواهند گوشهنشين كنند از اين جهت كم ميشنوند حرف حق را حالا چكار كنند اهل حق بخواهند نفس بكشند از اطراف دشمن ميريزد بر سرشان كه اين حرفها را نزنيد.
دقت كن انشاء اللّه فكر كن در كار و بار اين مردم خيلي عبرت خواهي گرفت در هر شهري ببين بازيگرها تنبكچيها لوطيها ميمون ميرقصانند خرس ميرقصانند لوطيگري ميكنند ببين هيچ وقت ملايي شال به گردنش نكرد كه واشريعتاه دين خراب شد شريعت از ميان رفت اين لوطيها خرس ميرقصانند اينها غنا ميخوانند هيچ ملايي چنين كاري نكرد بلكه بسا خودشان هم اينها را در بازار ميبينند و ميگذرند و چيزي نميگويند بسا يك پول هم به او بدهند هيچ فتنه و فسادي برپا نميكنند با وجودي كه خود آن الواط هم ميدانند اينها خلاف شرع است همه مردم هم ميدانند خلاف شرع است خود آن آخوند هم ميداند هيچكس نيست كه نداند خلاف شرع است معذلك هيچ كس پاپي نميشود كه اينها نباشند از اين جهت آن لوطي با آسودگي هرچه تمامتر در ميان بازار لوطيگريش را ميكند سهل است پول هم از مردم ميگيرد اما همين كه حق را ميخواهند بگويند اهل حق هيچ پولي از كسي هم نميخواهند ميگويند بابا بيا ياد بگير اين حرفهايي كه ما ميزنيم اينها را كه ياد ميگيري دوست خدا ميشوي از عرصه حيوانات بيرون ميروي حيوانات اينها را راه نميبرند اصرار هم ميكنند كه بابا بيا ياد بگير ما هيچ واللّه از تو نميخواهيم بلكه دستي هم ميدهيم اما اينكه ميگويم دستي ميدهم بدانيد من هيچ پول ندارم به كسي بدهم ميگويم اگر اينها را ياد گرفتي خدا لطف ميكند به شما نظر عنايت ميكند به شما تجارتتان را بركت ميدهد زراعتتان را بركت ميدهد جميع خير دنيا و آخرت نصيبتان ميشود اينجور دستي ميدهند پس بدانيد اينها اين همه التماس ميكنند دليل ميآرند برهان ميآرند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۵ *»
كه خاطرجمع باشيد ما هيچ نميخواهيم از شما باز نميآيند پيش اهل حق لكن بازار ميروي ميبيني تنبكچي تنبك ميزند ميايستي تماشا هم ميكني چرت هم نميزني كسل هم نميشوي بلكه اگر چرتت بيايد بازي كه درآوردند خواب از سرت بيرون ميرود تماشات را ميكني حظت را ميكني آن آخر كار هم به اندازه جيبت به اندازه كرمت يك قران يك پناباد يك پول هرچه داري ميدهي وقتي هم ميروي هيچ قُندقُند نداري كه امروز رفتم بازيگرخانه يك قران مايه گذاشتم بلكه هيچ يادت هم نميآيد كأنه هيچ طور هم نشده اما حالا اگر بخواهي يك پول بدهي به گدايي خيلي زورت ميآورد اما آنجا بسا يك تومان مايه گذاشتي يك وسعت صدري داري كه هيچ باكت نيست عامه مردم اينجورند طبيعت بازيگري نوعاً توي همه مردم هست بازي را دوست ميدارند بناي بازي كه شد چرت از سر مردم ميرود همينكه بناي گفتن حق است وقتي ميگويند ميبيني چرت ميآيد كسالت ميآيد همه را ميگيرد ملتفت باشيد اينها ضرب نيست بزنم بلكه ضرب هست به نوع خودمان ميزنم.
باري پس عرض ميكنم كه هيچ اين مردم دشمن نيستند مگر با حق و با اهل حق ديگر فلان آخوند خيلي به هيجان ميآيد كه اينها غلو است بر فرضي كه غلو كنند كرده باشند مثل آن تنبكچي كه تنبك ميزد تو برو نمازت را بكن انكار فضائلت را بكن برو در خانهات بتمرگ غرض اين مردم عداوتي كه دارند با حق است با كلمه حقي است كه ميخواهند گفته نشود و واللّه نميدانم چه خبر است يك وقتي من از زبانم جست يك كلمه راستي گفتم اين مردم وحشتها كردند از دورم پاشيدند واعمرا گفتند كه من يك كلمه حقي گفتهام آن كلمه را هم عرض ميكنم و آن اين بود كه عرض كردم در توي حق هيچ چراغي روشنتر از ضروريات دين و مذهب نيست به جهت آنكه آنچه مسائل هست از دو قسم بيرون نيست بعضي مسائل هست محل اختلاف است آنچه محل اختلاف است از زمان معصوم تا حالا هميشه علماء اختلاف داشتهاند و دارند و كافر هم نميشوند مثلاً يكي كشمش را كه بجوشد پاك ميداند يكي پاك نميداند اختلاف كردهاند ايني كه محل اختلاف است هميشه بوده و هميشه خواهد بود اينها هيچ كدام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۶ *»
باطل نيست نه دلالت بر بطلان كسي دارد نه دلالت بر حقيت كسي دارد از اين محل خلاف كه گذشتي ديگر چيزهايي است كه مسلم كل است مثل اينكه نماز ظهر در حضر چهار ركعت است ديگر كسي در اين اختلافي نكرده پس يكپاره مسائل هست محل اتفاق كل است حالا ما از زبانمان اين حرف جسته است كه اين محل اتفاق كل را اگر كسي وازد اگر از روي جهل اين حرف را زده اعتنائي به او نيست اگر از روي غفلت وازده باز هم اعتنائي به او نيست شخص جاهلي است شخص غافلي است و شخص جاهل حامل دين نيست شخص غافل حامل دين نيست اگر ادعا كند كه من حامل دينم از او نبايد قبول كرد و اگر از روي جهل نيست و از غفلت نيست و عمداً خلاف ضرورت مسلمين ميكند مثلاً ميگويد نماز ظهر را بايد پنج ركعت كرد يا سه ركعت كرد كافر ميشود اين را ميان سنيها بگويي همه قبول ميكنند اين يك كلمه را من گفتم مقدسين و سبيلچيدهها وحشت كردند بدشان آمد از دور من پاشيدند به جهت اين حرف كه من زدهام واللّه هيچ كس نميتواند رد كند اين حرف را طوري هست اين حرف كه تمام كتاب تمام سنت برايش شهادت ميدهد و اين قاعدهاي است حضرت كاظم صلوات اللّه عليه نصب فرمودهاند فرمايش كردند به طور كلي و اين رسالهاي است نوشتند و فرمودند امور الاديان يعني در هر ديني كه فكر كني دين يهود دين نصاري دين اسلام فرمودند امور الاديان امران و ببينيد كه امام است همچو قسمت ميكند قسمتي كردهاند كه آدم حظ ميكند ميفرمايد تمام امور اديان دو قسم است يا محل اتفاق است يا محل خلاف آنهايي كه محل خلاف هست باشد كارش نداريم خلاف آن كسي را از دين بيرون نميبرد و آن قسمتش كه محل خلاف نيست اگر كسي از آن بيرون رفت از آن دين بيرون ميرود فكر كنيد ببينيد آن چيزي كه محل اتفاق يهود است اگر يكي از يهود از آن بيرون برود از دين يهود بيرون رفته آن چيزي كه محل اتفاق نصاري است اگر كسي از آن بيرون برود از دين نصاري بيرون رفته آن چيزي كه محل اتفاق مسلمانان است كسي از آن بيرون برود از دين اسلام بيرون رفته اين امور مسلّم كل اسمش است و ضروريات دين اسمش شده و اين ضروريات چراغي است كه خدا در دين و مذهب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۷ *»
روشن كرده و چراغي روشنتر از اين خلق نكرده بعد از اين هم چراغي خدا روشنتر از اين خلق نخواهد كرد راه هدايتي است واضحترين جميع راهها واضح است به طوري كه هيچ عالمي معذور نيست كه آن را نگيرد هيچ عامي معذور نيست كه آن را نگيرد مگر غافل محض باشد يا جاهل محض باشد مثل اين كوهيها و چادرنشينان كه نماز نميكنند روزه نميگيرند اينهايي كه شعوري دارند و تكليفي به ايشان تعلق گرفته ميدانند كه اموراتي كه مسلم كل است آنها را عامي ميداند چنانكه عالم ميداند عرض كردهام بسيار بسياري از ضروريات اسلام را خيلي از يهوديها هم ميدانند خيلي از ضروريات مذهب شيعه را سنيها ميدانند از خيلي از سنيها اگر بپرسي شيعهها چطور وضو ميگيرند ميدانند و تعجب اين است كه اين حرفها را من زدهام بعضي گفتهاند مردمان عوام چه ميدانند ضرورت چه چيز است عرض ميكنم اگر عوام ضرورت ندانند پس بايد عوام هيچ تكليف نداشته باشند بايد هيچ دين نداشته باشند اگر ضرورت را عوام ندانند بايد مكلف به هيچ نمازي به هيچ روزهاي به هيچ ديني نباشند.
پس عرض ميكنم تو يك خورده خودت دقت كن ببين تمام آن معجزاتي كه از پيغمبر9 صادر شده هر معجزي از هر پيغمبري صادر شده آيا تمام اين معجزهها را براي بازي آوردند يا براي اين آوردند كه حقي را در ميان مردم بگذارند تمام معجزات صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اوصياشان و همه صاحبان معجز بودند و اينها همه را آوردند كه بابا اين حرفي كه ما ميزنيم راست است اين معجزاتي كه ما آوردهايم براي اين است كه بگذاريم در ميان شما ديني و اين حق است كه آوردهاند و گذاردهاند حالا اين چه چيز است اين حقي را كه گذاردهاند به غير از اينكه يكپاره چيزها است كه محل اتفاق كل است يك پارهاش محل نظر است و محل اختلاف آني كه محل اختلاف است هميشه ميان علماء بوده و هست و اين اختلاف ضرري به دين و مذهب ندارد آني كه محل اتفاق است بايد گرفت پس آنها محكمتر است از فرد فرد معجزات پس نماز ظهر چهار ركعت است اين با شق القمر مسلم شده با فلق بحر مسلم شده با معجزه نوح مسلم شده معجزات تمام انبياء همه روي هم رفته تا اين مسلم شده پس در هريك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۸ *»
هريك از ضروريات كه فكر كنيد همه همينطور است و ضروريات همان اموراتي است كه مسلم كل است به طوري كه آنهايي كه بيرونند خبر دارند از دين اينها كه اين است دين اين طايفه سنيها كه خيلي خبر دارند از مسلميات شيعه چنانكه شماها خيلي خبر داريد از مسلميات دينهاي ديگر.
پس اين ضروريات چيزي نيست كه مخفي باشد و كسي خبر نداشته باشد اموري كه به معجزات تمام انبياء ثابت شده و روي زمين گذارده شده اينها چراغي است كه واللّه روشنترين جميع چراغها است اگر اين چراغ را گرفتيد آن وقت تابع ائمه ميتوانيد بشويد آن وقت ائمه را ميتوانيد بشناسيد آن وقت اطاعت ميتوانيد بكنيد و اگر بنا شد كه اينها هيچ نباشد و اينها را وازنيد ديگر نميتوان ائمه را شناخت نميتوان خدا را اطاعت كرد نماز ظهر را گفتهاند چهار ركعت بكن بايد چهار ركعت كرد و حالا مقدسي پيدا شده ميخواهد بيشتر منت گردن خدا بگذارد ميگويد من پنج ركعت نماز ميكنم يا يك خراحمقي بيايد تخفيف بدهد بگويد دو ركعت بكنيم بهتر است ديگر بسا يكپاره شواهد هم بياورد اين احمق چنانكه بابيها يكپاره مزخرف از اين قبيل ميبافتند بگويد نماز روز اولش دو ركعت بوده و همينطور هم هست بلكه در معراج كه خدا قرار داد نماز را يك ركعتش واجب شد آن يكيش را پيغمبر خودش به جا آورده خدا به او گفت بايست پيغمبر ايستاد گفت ركوع كن ركوع كرد گفت باز بايست ايستاد گفت سجده كن به سجده افتاد يك ركعت هم خود پيغمبر كرد دو ركعت شد و همان دو ركعت بود دو ركعت هم پيغمبر زياد كرد حالا كسي پيدا بشود كه بله حالا آخرالزمان است و حق قوت گرفته همان دو ركعت كفايت ميكند يا اينكه بدن ضعيف است و در تمام عمر هم آن دو ركعت نماز كفايت ميكند و از اين جور مزخرفات گفتند و نماز را ترك كردند ديگر كسي بسا زيادش كند بسا كسي كمش كند.
شما ملتفت باشيد انشاء اللّه اگر بنا شد كسي مسلميات را اعتنا نكند كه كسي بخواهد از اينها كم و زياد كند بتواند ديگر ديني باقي نميماند تا ميزاني نباشد مسلم كل كه بسنجند به آن حق و باطل را ديني باقي نميماند فكر كنيد اگر بنا شد دو ركعت باشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۴۹ *»
بسا يك كسي ديگر ميآيد ميگويد يك ركعت باشد يك كسي ديگر ميآيد ميگويد اول اين نماز را براي اين قرار دادهاند كه انسان توجهي به خدا كند همينطور مينشينند توجه ميكنند به خدا هيچ نماز واجب نيست چنانكه بعضي از صوفيه گفتند كه مراد از نماز اين است كه انسان توجه داشته باشد به خدا بداند خدا عالم است قادر است يك جايي بنشيند و به ياد اين بيايد كه خداش عالم است خداش قادر است خداش رؤوف است خداش رحيم است اين كار را كه كرد نماز كرده اين ذكر خفي دعائي است كه خيلي از نماز بهتر است اين كفر و زندقهها را گفتند.
عرض ميكنم وقتي بنا شد انسان ضروريات را اعتنا نكند هر كسي ديني ميتواند اختراع كند و اگر چنين شد گو ديني نباشد اصلاً چرا كه دينها كه به عدد هوي و هوس مردم است پس گو هيچ ديني نباشد چنانكه بعضي هم ميگويند اين دينهايي كه در ميان مردم است همه دروغ ميگويند پس عرض ميكنم تو اگر دين و مذهب ميخواهي فكر كن و آن اموراتي كه مسلم كل است بگير و ولش مكن اموراتي كه مسلم كل است به طوري كه به حد عصمت رسيده كه هيچ كس نميتواند بهانه كند كه من نميدانستم آيا نميدانستي كه نماز ظهر چهار ركعت است در حضر آيا نميدانستي زنا حرام است بله عامي چه ميداند ضروريات چه چيز است چه ميفهمد ضروريات چه چيز است خير يهوديها هم ميفهمند ضروريات اسلام را بسيارش را.
پس بدانيد كه ضروريات دينتان است كه حفظ ميكند دين و ايمان شما را و واللّه كسي اگر اينها را شنيد و گرفت ضروريات را تا قيامت سالم ميرود و واللّه اگر كسي به يك ضرورتي از اين ضروريات بياعتنايي كند مثلاً ديدي مسح را كف پا ميكشد نه پشت پا ميگويد من همچو ميفهمم كه كف پا را مسح بكشند كه گردهاي كف پامان پاك شود اين بهتر است از اينكه پشت پا بكشند سهل چيزي است به همين حرف از دين بيرون ميرود و كافر ميشود و مخلد در آتش جهنم به همين كه اين را سهل گرفته اين مردم عامي چيزهاي سهل را سهلانگاري ميكنند خيال ميكنند آنها محض فضل است مثل اينكه پيش خيلي خيلي از مردم اگر كسي در ملأ عام فحش بدهد كسي كشف عورت كند ميان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۰ *»
مردم اين كارها پيش مردم بسيار قبيح به نظر ميآيد اما يك كسي غيبت كند اين پرقبحي ندارد وحشتي نميكنند لكن پيش خدا غيبت از زنا بدتر است و پيش مردم معلوم است زنا چقدر قبيح است بابا فلان شخص غيبت كرد تو هيچ وحشت نكردي و چيزي نگفتي بسا پشت سرش هم نماز ميكني اما اگر كسي زنا بكند همه وحشت ميكنند و او را لعن و طعن ميكنند حتي آنكه اگر توبه هم بكند باز اعتنائي به او نميكنند.
باري سعي كنيد تابع خدا باشيد هرچه را او بزرگ شمرده شما بزرگ بشماريد پس عرض ميكنم كه منكر ضروريات از جميع طوايف بدتر است اگر هم هيچ فسقي هيچ فجوري كسي از او نديده باشد معلوم است ميخواهند ميان مردم راه روند البته فحش نميدهند البته مال مردم را علانيه نميخورند واللّه آنهايي كه مال مردم را نميخورند اگر امري مسلمي را وازند اين مخلد است در آتش جهنم اگرچه خيلي ادعا داشته باشد خيلي نماز كند خيلي روزه بگيرد خمس داده باشد زكات داده باشد هيچ خلاف شرع نكرده باشد همينطور كه بگويد مسح را كف پا بايد كشيد پشت پا نبايد كشيد كافر است و مخلد در جهنم است خلاصه كنم هر حلالي كه مسلم شد كه حلال است هر حرامي كه مسلم شد كه حرام است هر مستحبي كه مسلم شد كه مستحب است هر مكروهي كه يقيناً مكروه است هر مباحي كه يقيناً مباح است اينها همه سر جاي خودش گذارده باشد اگر مباحي را شخص بگويد مستحب است از دين خارج ميشود اگر مستحبي را بگويد واجب است از دين بيرون ميرود مستحبي را عمل نكني از دين بيرون نميروي اما اگر واجبي را بگويي مستحب است از دين بيرون ميروي اگر واجبي را عمل نكني انسان به ترك واجب فاسق ميشود كافر نميشود اما اگر كسي بگويد نماز نبايد كرد نماز هم بكند كافر است و مخلد در آتش جهنم است و اگر نماز را يك عمر ترك كرده باشد و بگويد نبايد ترك كرد كافر نيست و مخلد در آتش جهنم نيست نهايت توبه كند و نمازهاش را قضا كند از سر تقصيرش ميگذرند اگر هم نگذرند مخلد در آتش جهنم نيست.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۱ *»
چهارشنبه ـ 15 / ماه مبارك رمضان / 1296
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم خلق را از براي شناختن خود آفريده بود خود را از براي خلق بيان فرمود يكي بيان ظاهري ظاهرش همين آيه است و يكي بياني كه اظهار مراد خود را بكند و اين آيه بيان آن اظهار است پس بيان ظاهر را ميبيني اينجور كرده كه در چهار مرتبه بيان كرده است مقامات خود را و اين طوري كه بيان كرده است مكرر عرض كردهام كه اين پستا دخلي به آن پستاهايي كه مردم خيال كردهاند ندارد ظاهراً كه نگاه ميكني هيچ معرفت خدا بسته به معرفت كسي نبايد باشد اين همه مردم ميبينند زميني آسماني هيچ خدايي نميبينند معرفت خدايي ندارند اين مردم بعضي چون چنين گمان كردهاند معرفت را كه ميبينند اين عالم را و ميبينند خودشان را و ميدانند خودشان خودشان را نساختهاند پس كسي اينها را ساخته آن كسي كه اينها را ساخته خدا اسمش است اين است معرفت مردم ديگر اين معرفت درست است يا درست نيست يا تمام است يا ناقص حالا كار نداريم به اينها.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۲ *»
شما ملتفت باشيد اين را كه ميداني كه خدا خودش خودش را بهتر ميشناسد خودش كه اين جور تعريف خودش را كرده خودش ميگويد خدا نور آسمان و زمين است خودش بهتر ميدانسته كه نور آسمان و زمين است اينطور بيان كرده و خودش بهتر ميدانسته كه بيان كرده كه اين نور مانند چراغداني است كه در توي آن چراغي باشد كه بر روي آن مردنگي و شيشهاي باشد كه تمام اينها در خانههايي است كه در آن خانهها چيزي نباشد مگر ذكر خدا مگر اسم خدا مگر رسم خدا خودش كه خود را بهتر ميداند بهتر ميشناسد خود را و وقتي دقت كني خواهي يافت كه خواسته در چهار مرتبه خود را بيان كند يكي مرتبه چراغ و يكي مرتبه شيشه و يكي مرتبه چراغدان و يكي مرتبه خانه است بيان كرده كه في بيوت اذن اللّه انترفع و بيوت گفته كه گمان نكني يك خانه است بلكه خانههايي چند است خانههاي متعدد هستند از براي اين چراغ ظاهري اين چهار مرتبه هست اينجا را كه ياد گرفتي آنجا را ياد ميگيري كساني كه ميخواهند هدايت شوند و چيزي ياد بگيرند جايي را فكر ميكنند كه سر و تهش را ميتوانند پيدا كنند اين است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش ميفرمايند قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا كساني كه عاقلند و مجنون نيستند و عالمند و نادان نيستند ميدانند كه استدلال به عالم غيب نميتوان كرد مگر به عالم شهاده تو ان شاء اللّه دقت كن چون چراغ ظاهري واضحترين مثلها بوده خدا براي شما زده كه زود به مطلب ميتوانيد برسيد.
پس يك مرتبهاي است براي چراغ كه مرتبه آتش است اين مرتبه آتش خودش از براي خودش يك مرتبهاي است و يك وجودي دارد كه خودش به خودش ديده نميشود تا اينكه اين آتش بيفتد در دودي و آن دود رنگي داشته باشد و رنگ آن دود سياه است و رنگ آتش كأنه بيرنگي است و سفيدي نزديكتر است به بيرنگي و پيدا نيست آتش آن است كه بالاي منقل است بتهاي بگيري به بالاي منقل كه تازه سوخته باشد يكدفعه ميبيني روشن شد معلوم ميشود آتش آنجا هست و شعلهاش ديده نميشود آن شعله كه ديده ميشود نيست مگر دود سياهي كه نوراني شده است با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۳ *»
آتش ديگر دقت كن انشاء اللّه كه اين دود نيست مگر رطوباتي و آبهايي بسيار رقيق دقت كن انشاء اللّه تبارك آن خدايي كه آتش را به خصوص خواسته از آب به عمل آيد و تا اين آب نباشد آتش را ظهوري نيست به هيچ وجه من الوجوه در قلوه ذغالي فكر كن ببين هيچ شعله ندارد آن وقت قدري در آن پف ميكني و همراه پف رطوبتهايي هست اگر بخواهي بفهمي كه همراه پف رطوبتها است آينه را بردار در زمستان ها و پف بكن يك دفعه ميبيني آب از آيينه راه ميافتد پس همراه اين بخار دهن آبها است وقتي پف ميكني همراه پف اين آبها ميرود در جسم ذغال وقتي آبها رفت در جسم ذغال اين آب بخار ميشود و بر آن بخار كه آتش غلبه كرد آن بخار خودش دود ميشود سياه ميشود چوبي را هم كه روي منقل ميگذاري اول بنا ميكند بخار كردن از سر چوب بخار بلند ميشود يعني چوب تر و هر چوبي كه شعله دارد لامحاله بايد قدري تر باشد حتي خود اين ذغال سرخ شده هنوز آب توش است و تر است اگر آب بالمره از بدن اين بيرون برود خاكستر صرف خواهد شد آب است كه چسبانيده خورده خوردههاي ذغال را به يكديگر اگر رطوبت نبود به هم نميچسبيد اين است كه وقتي رطوبتها بالمره رفت ديگر به هم نميچسبد خاكستر ميشود پس مايه آتش آب است آب است كه وقتي به پاي آتش ميبندي آتش را ميگيرد ظاهر ميكند و اگر اين پابند را واكنند آتش فرار ميكند و بيرنگ ميشود و به چشم بيرون نميآيد پس ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس هر غيبي حالتش اين است كه عرض ميكنم و هر لطيفي حالتش اين است كه عرض ميكنم هر غيبي را بخواهي بياري به عالم شهود پابندي بايد پاش گذاشت پابندي بگذاري پايين ميآيد وقتي هم آتش رو به بالا ميرود پابندها را برميدارد رو به بالا ميبرد خود آتش هميشه رو به بالا ميرود اگر بستي به او دودي را دود را برميدارد رو به بالا ميبرد بخاري همراه دود باشد آن بخار را هم برميدارد به بالا ميبرد آتش اينجا نميايستد ميخواهي بايستد پابند سنگيني بايد به پاش بست يك شمع سنگيني بايد به پاي آن شعله بست كه آن شعله هرچه زور بزند كه شمع را ببرد بالا زورش نرسد به اين جهت اينجا بماند اينجا كه ماند زوري كه ميزند آتش اينكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۴ *»
تكهاي از آن شمع را ميكند و همراه خود ميبرد كه همان تكه باشد كه آب ميكند خورده خورده تكهها را كه كند مذابش ميكند آبش ميكند هي درجه به درجه پيه را چنگال ميكند و ميكشد رو به خود ميبردش بالا در هر درجهاي كه ميبرد لطيفترش ميكند وقتي حرارت اثر كرد به اين پيه آب ميكند آن را حرارتي ديگر اثر كرد بر آن آب بخار ميشود بنا ميكند بالا آمدن حرارتي ديگر اثر كرد دود ميشود بر آن بخار حرارتي ديگر اثر كرد در آن دود دودش درميگيرد آتش هميشه رو به بالا ميرود و نميآيد پايين خودش به خودي خودش هميشه رو به بالا ميرود.
و اگر همين را با بصيرت باشي و فكر كني سرهاي عجيب غريب به دستت ميآيد و ميفهمي كه چرا اين پيغمبران كه مردهاند واسطه خلق نميتوانند باشند كساني كه مردهاند كفايت خلق را نميكنند مردم امام حي زنده ضرور دارند ملتفت باش انشاء اللّه اگر بنا شد بقية اللّهي در روي زمين نباشد و خدا خوب مطلع بود كه گفته بقية اللّه خير لكم و البته مطلع بود الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير بقية اللّهي كه در روي زمين است هيچ نعمتي هيچ عنايتي هيچ رحمتي چه از امر آخرت چه از امر دنيا و هرچه بشنوي هيچ چيز بهتر از اين بقيه نيست و اين بهتر از جميع چيزها است اين بقيهاللّه وجود امام خير لكم اگر اين اينجا نايستاده بود تو نبودي زمين برقرار نبود آسمان نميگشت هيچ حيواني نبود هيچ چيز نبود اين است كه در آن عاقبت كار كه ميخواهند عالم را به هم بزنند تمام حجتها ميروند به عالم بالا تمام كه رفتند ديگر آسمان اينجور نيست زمين اينجور نيست مردم اينجور نيستند درهم ريخته شدهاند سرشان را از پاشان تميز نميتوانند بدهند غذا نميفهمند كه بايد خورد اگر اتفاق دستشان به جايي رفت مثل آدم خواب ميمانند نميداند كه لقمه را در بينيش بگذارد يا در گوشش يا در دهانش حجتها وقتي رفتند بالا عالم هرج و مرج است مردم طوري ميشوند كه عمامه را به سر ببندند يا به پا نميدانند عقلشان نميرسد.
پس بدانيد كه وجود امام در روي زمين آن بقية اللّهي است كه غيب را گرفته سرازير كشيده رو به خود مثل اينكه تو دودي را ميبندي به آتش اين را ميگيرد سرازير
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۵ *»
ميكند رو به خودش ميآورد آن وقت در بدن اين دود آتش سرازير ميشود و ميآيد توي فضا و چون دود اصلش آب است كه بخار ميشود و دود ميشود سرازير هم كه ميآيد حرارتش كمتر ميشود پس اين نورها در واقع گرمند الاّ اينكه نور نزديك چراغ گرمتر است نوري كه دورتر است گرميش كمتر است اينها همه آتشي است كه از غيب سرازير شده و پايين آمده چون سرازير شد حالا ديگر به كار تو ميآيد حالا تو اطاق خود را به اين آتش ميتواني روشن كني اطاق خود را ميتواني به آن گرم كني حالا ميتواني منتفع شوي از آن پابند را واكن از پاش كه بخاري نباشد ذغالي نباشد آتش فرار ميكند بعد از آني كه آتش فرار كرد اطاق تاريك ميماند ملتفت باشيد انشاء اللّه عرض ميكنم اگر فكر كني در تمام عالمها در تمام جاها بر اين نسق است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت.
پس مقام خود آتش آتشي كه بيدود است دسترس تو نيست پس آن حجتي كه بيبدن باشد دسترس هيچكس نيست ببين اگر تو خودت يك بدني نداشته باشي كه پابند باشد اين بدن از براي روح تو حالا كسي بخواهد با آن روح تو حرف بزند هيچ نميشود گوش آن روح توي گوش بدن آن روح است به روح خطاب كني كه اي روح هرجا هستي بيا صداي مرا بشنو آن روح ميگويد من صدا شنو نيستم صداي تو به آن روح نميرسد چرا كه صداي تو مال عالم شهاده است مال عالم بالا نيست در پايين جولان ميزند نميتواند برود به عالم بالا تو يك كاري بكن كه آن روح بيايد پايين پايين وقتي آمد در عرصه تو اگر صدا ميزني ميشنود بخواهي با روح كسي مصافحه كني نميشود، با بدن آن روح كه مصافحه كردي با روح مصافحه شده ميخواهي چيزي به روحي بفروشي با روح پدرت نميشود چيزي فروخت بخواهي از روح پدرت چيزي بخري نميشود و از روح پدرت چيزي تمنا مكن به جهت آنكه پدر مرده هيچ چيزي به آدم نميدهد واللّه صاحب زنده خوب است آدم داشته باشد كسي صاحب داشته باشد چه غصه دارد صاحب دارد زندگي دارد واللّه بيصاحبان هيچ دستشان نيست بلكه مثل ساير حيوانات مثل گوسفندان ميچرند گوسفندها هيچ سرشان نميشود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۶ *»
ربي مبي نميدانند آنهايي كه صاحب ندارند اسم خدايي ميبرند بچه كه بود رفت مكتبخانه،
بس مبارك بود چو فرّ هما | اول كارها به نام خدا |
را نشان بچه ميدهند و خدايي و نام خدايي نشانش ميدهند شعري است بچه ياد ميگيرد هيچ معني شعرش را هم نميداند نه خداش را ميداند نه نام خداش را پير هم كه شد هفتاد سالش هم شد باز معنيش را نميداند همان بچهاي است كه بود.
پس بدانيد كه كسي كه ندارد بزرگ واللّه هيچ ندارد كسي كه بزرگ دارد واللّه همه چيز دارد چون تو دارم همه دارم ديگر هيچ نبايد اگر داري حجتي امامي از جانب خدا ديگر غصه هيچ چيز مخور كه همه چيز داري چيزي به تو داده خدا كه بهترين چيزها است و اگر نداري حجتي و امامي هرچه ميدهند به تو باز هيچ نداري در دعاي عرفه كه مال سيدالشهداء است دعاي عجيب غريبي است دعاي طولاني است به قدر يك جزء قرآن ظاهراً هست آن آخر دعا ميگويد يا ابصر الناظرين يا اسمع السامعين يا ارحم الراحمين خدايا چيزي را طلب ميكنم از تو كه تو اگر آن را به من بدهي هرچه به من ندهي ضرر نكنم و آن جنت است و دار آخرت و نجات و ميفرمايد خدايا اما آن چيزي را كه به من بدهي و آن آخر كار مآل من هلاكت خواهد شد هر چيزي به من بدهي و آن آخري را هم بدهي باز هيچ به من ندادهاي و آن هلاكت است و جهنم است آن را به من مده پس اگر داري بقية اللّه كوچك مشمار آن را كه اگر آن را داري همه چيز داري اگر هيچ نداشته باشي.
باز چون مناسب شد حديثش يادم آمد يك وقتي يكي از دوستان ائمه سلام اللّه عليهم خيلي پريشان بود و گدا خيلي پريشان بود مثل اغلب شماها كه پريشانيد رفت به شكايت خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بنا كرد عرض حال خود را كردن خيلي شدت كرد خيلي التماس كرد حضرت فرمودند شما فقيريد؟ عرض كرد بله فرمودند شما هيچ فقير نيستيد آن شخص خيلي تعجب كرد ديد چيزي ندارد گرسنهاش بود و از آن طرف ديد امام يقيناً دروغ نميگويد از آن طرف ديد يقيناً گرسنه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۷ *»
است از اين فرمايش متحير شد عرض كرد ميدانم شما حق ميفرماييد صدق ميفرماييد حضرت براي او ترجمه كردند به او فرمودند اگر تمام دنيا را طلا كنند و تمام آن را بدهند به تو كه از دوستي ما دست برداري آيا دست برميداري عرض كرد نه واللّه اگر تمام اين دنيا را طلا كنند و به من بدهند كه دست از دوستي شما بردارم برنميدارم فرمودند پس تو خوب چيزي داري كه اگر تمام عالم طلا شود و به تو بدهند آن را نميدهي پس معلوم است چيزي داري كه بهتر است از تمام دنيا و مافيها اگر چه همه آن طلا باشد.
خلاصه پس بقية اللّه اگر كسي داشته باشد و بقية اللّه را آن كسي دارد كه اگر واللّه تمام ملك خدا اكسير باشد و تمام ملك را عرض ميكنم نه تمام عالم جسم را از عالم عقل تا عالم جسم همه اكسير باشد و به او بدهند كه يك ساعت پيش اين بقية اللّه منشين اين يك ساعت نشستن را با تمام ملك كه اكسير باشد عوض نميكند اين بقيهاللّه حبل اللّه و عروة الوثقايي است كه لا انفصام لها هيچ انفصام و انقطاعي از براي او نيست يك سر اين ريسمان در دست خدا است و يك سر اين ريسمان دست تو است تو كه چنين ريسماني تلگرافي دستت باشد هرچه بخواهي اين ريسمان را ميجنباني و از خدا ميگيري ريسماني كه دست خدا است گيرم تو لئيم هم باشي حبل در دست داشته باشي و حلوا هم بخواهي لئيم باشي و چيز ديگر نخواهي همان حلوا بخواهي ريسمان را بجنبان تا حلوات بدهند دنيات بدهند كسي كه خدا دارد دنياش را هم از خدا ميگيرد كسي كه خدا ندارد هيچ ندارد هي فكر ميكند كه كه را ببينم چه جايي بروم چه تقلب بكنم چه حيله كنم چه دزدي كنم هزار اضطراب دارد هزار تشويش دارد تا آخرش هم دزدي درستي هم نميتواند بكند اما كسي كه خدا دارد چه احتياج به دزدي دارد سر ريسمان در پيشش است هرچه ميخواهد حركت ميدهد و ميگيرد و حال آنكه كسي كه آن حبل روزيش شد و آن حبل را به دست گرفت واللّه هيچ اعتنا نميكند به دنيا و آنچه در دنيا است واقعاً حقيقةً استغنائي براي آدم پيدا ميشود كه اعتنا به هيچ چيز ندارد كسي كه دولت زياد دارد چشمش به مال مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۸ *»
نيست كسي هم كه حبل دست او است و متصل است به خدا واللّه از هيچ چيز باك ندارد سر ريسمان را حركت ميدهد و آنچه ميخواهد خدا براي او ميكند لكن كسي كه اين ريسمان دستش نيست يعني بقية اللّه ندارد يعني امام زنده ندارد كساني كه ندارند امام زندهاي روي زمين و مگو زندهاي را كه من نميبينم براي من چه خاصيت دارد من ميگويم او بايد زنده باشد تا صداي تو را بشنود تو را ببيند واجب نيست تو صداي او را بشنوي وقتي كوران عصاكش ميگيرند براي خودشان واجب نيست عصاكش را ببينند عصاكش بايد آنها را ببيند و هكذا عصاكش گوش ميخواهد كه بشنود صداي تو را كه وقتي داد ميزني دست مرا بگير بشنود دست تو را بگيرد پس عصاكش بايد چشم داشته باشد اما واجب نيست اين كور عصاكش را ببيند واجب نيست صداي عصاكش را بشنود لكن عصاكش بايد كاري كند كه كور توي چاه نيفتد پس امام زنده ميخواهند مردم عرض كردند به امام كه امام وقتي غايب شد امام غايب با امام مرده چه تفاوت دارد فكر كنيد واقعاً و اگر امام مرده كفايت ميكرد اين همه پيغمبران آمدند براي چه همان حضرت آدم كه آمد بس بود بيايد و دستور العمل را خودش بدهد به مردم و مردم به شرع آدم راه بروند هميشه ديگر پشت سر هم هي شيث بيايد و هي نوح بيايد ابراهيم بيايد موسي بيايد عيسي بيايد پيغمبر بيايد اميرالمؤمنين بيايد امام حسن بيايد امام حسين بيايد چرا بايد بيايند اينها.
پس عرض ميكنم انشاء اللّه درست كه دقت كنيد مييابيد در روي اين زمين اين مردم يك حجتي ميخواهند يك شباني ميخواهند مثل اينكه اينهايي كه روي اين زمين هستند آفتابي ميخواهند ديگر اگر خدا مصلحت دانسته كه ابر باشد ابر ميشود اما آفتاب از پس ابر روشن ميكند عالم را حالا آفتاب به جهت مصلحت چند صباحي چند شبي چند روزي ابر باشد باشد باز شب ما شب است روز ما روز است ما حالا خاطرجمعيم كه آفتاب داريم ميبينيم كه روزها گرم ميشود ميبينيم گياهها ميرسد ميبينيم ميوهها ميرسد اين دليل همين است كه آفتابي است از پس حجاب كارهاش را ميكند چنانكه همينجور فرمايش ميكند كه امام مرده نميتواند واسطه باشد زنده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۵۹ *»
كه خدا است و مردم كه زندهاند واسطه ميان دو زنده مرده نميتواند باشد ميبيني اين آتش را كه ول كردي هي رو به بالا ميرود از دست تو بيرون ميرود پس اينهايي كه رفتهاند از دنيا زندهاند و در نزد پروردگار خود روزي ميخورند باز ميخواهي خدا را قسم بدهي به ايشان قسم بده اما آن حجت و آن ريسمان كه روي زمين بايد باشد آن حبل بايد روي زمين باشد و از دنيا نرفته باشد حالا به پيغمبر ميخواهي قسم بدهي بده بك يا اللّه بگو بمحمد بگو بعلي بفاطمة بالحسن بالحسين اينها را بگو لكن بدان تا يك بقيهاي يك راعي شباني نباشد نميتواني راهي به خدا پيدا كني پس شبان ضرور است و خدا حجتهاي خود را شبان قرار داد براي خلق ديگر شبان را لازم نيست كه گوسفندان ببينند گاهي مصلحت ميداند خود را نشان ميدهد گاهي مصحلت نميداند همان صدايي ميكند و گوسفندها به صداي او هرجا بايد بروند ميروند گوسفند ديگر نميداند كه آن صدا از كجا آمد دو تا سنگ برميدارد به هم ميزند و گوسفندان از صداي آن دو تا سنگ ميدانند چه كنند.
پس بقية اللّه را فكر كن كه بقية اللّه مانند عالم غيب است و اين بقية اللّه دسترس تو است به اين معني تو داد بكن او ميشنود او را واسطه كن ميان خود و خداي خود ببين اين آيا ميشود نباشد اگر اين نباشد تو ديگر واسطه نداري شفيع نداري و بدانيد هر ديني هر طايفهاي كه نيست دين و مذهبشان كه آن چيزي كه صداي ايشان را ميشنود و حاجت اين خلق را ميگيرد ميبرد پيش خدا و از خدا ميگيرد و به ايشان ميدهد هركس چنين كسي را ندارد نه ديني دارد نه مذهبي دارد به هميني كه يك وقتي پيغمبري داشتيم و آن پيغمبر مرد ديگر اميرالمؤمنيني ميان مردم نگذارد و كتاب اللّه فينا و يكفينا فكر كنيد او كه مرد البته كتابش هم ميميرد دستگاه همه به هم ميخورد پادشاهي اگر از دنيا برود و وليعهدي تعيين نكند ملك به هم ميخورد يك روز اگر پادشاه نباشد نميشود مردم زندگي كنند نميبيني پادشاه وقتي ميميرد مردم طغيان ميكنند زن اطاعت شوهرش نميكند اغلبي كه خلاف نميكنند از ترس است زن از مرد ميترسد مرد از زن ميترسد اين مردم تا پادشاه زندهاي نداشته باشند نميتوانند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۰ *»
زندگي كنند حكماً پادشاه كه رفت پادشاهي ديگر بايد جاش بنشيند پادشاه مرده كسي از او نميترسد يك وقتي نادري در دنيا بود براي همان وقت خوب بود حالا مردم از نادر مرده نميترسند وقتي زنده بود آن وقت مردم ميترسيدند كسي اگر دارد بقيهاي گاهي بيشفيع خدا كارهاش را ميگذراند بغير شفيع لي كه در دعاي ابوحمزه ثمالي است يعني تو كسي هستي كه من واسطه نميخواهم پيش تو واسطه ضرور ندارم تو بيواسطه مرا ميآمرزي بيشفيع حاجت مرا روا ميكني كسي كه بقيهاي دارد خدا صداش را ميشنود محمد صداش را ميشنود شفاعت ميكند او را اما به دست همان بقيه ميدهند و آن بقيه ميدهد به او.
فكر كن انشاء اللّه در يك جا اگر درست شد مطلب همه جا درست ميشود آتشي را اگر دودي به پاش نبندي بخاري ذغالي نباشد كه پاش را به آن ببندي نميايستد اينجا ميرود بالا او طبعش اين است كه رو به بالا برود تا بندش را وا كردي به سرعت هرچه تمامتر ميرود رو به بالا او طبعش اين است كه رو به بالا برود تعجب اين است كه هرچه رو به بالا ميرود تندتر ميشود به جهت اينكه هرچه رو به حيز خود ميرود سرعتش زيادتر ميشود سنگي را از بالا ول كني هرچه رو به زمين ميآيد سرعتش زيادتر ميشود. باري پس ملتفت باشيد كه اگر بخواهند آتش را به تو بدهند تا ندهند قُويي([4]) را دودي را ذغالي را نميشود داد لامحاله اسباب ميخواهد حالا بگويي خدا قادر است قادر است اما نميكند آنچه كرده به نظم حكمت كرده پس بقية اللّه خير لكم انشاء اللّه مشق كنيد اينها را ياد بگيريد اين حرفها كه من ميزنم واللّه قصه نيست و مرگ حق است و يقيناً به سر آدم ميآيد و آدم ميميرد اگر هميشه زنده بوديم نقلي نبود هركسي حرفي كه ميزد حق بود يا باطل بود هرچه بود بود لامحاله پس فردا آدم محتضر كه شد بناي مردن كه شد ديگر آن وقت چاره نيست حالا مشقش را نميكنيم و نميخواهيمش اما آن وقت لامحاله ميخواهيمش نفس هم كه بيرون آمد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۱ *»
همين كه بيرون رفت نفس آدم يا در جهنم است يا در بهشت چشم كه به هم آمد و آدم را بردند در قبر گذاردند قبر او يا حفرهاي است از حفرات نيران يا باغي است از باغهاي جنان اگر امام داري ميروي به بهشت و در باغ بهشت اگر امام نداري ماذا بعد الحق الاّ الضلال تا مردي ميروي توي آن گودال ميافتي.
پس مشق كن و بدان وجود امام بعينه بلكه عينتر مثل وجود آفتاب است اگر بايد روي اين زمين گياهي باشد آفتاب ميخواهد بله خدا قادر است گياهي خلق كند بيآفتاب لكن نكرده همچو خواسته كه گياهها از گرمي پيدا شوند مبدئي داشته باشند به همينطور تو اگر بايد باشي حجت ميخواهي به جهتي كه منافع داري يقيناً اگر اين گياه بايد باشد محتاج است به يكپاره چيزها گياه خودش هم نميداند كه به چه محتاج است تو هم نميداني به چه محتاجي نمونهاش را به دست بخواهي بياري اين گياه هيچ نميفهمد كه زمين ميخواهد آب ميخواهد هيچ نميداند گرمي ميخواهد سردي ميخواهد اگر هميشه گرم باشد به عمل نميآيد هميشه سرد باشد به عمل نميآيد اينها را خودش عقلش نميرسد پس آفتابي ميخواهد در اين عالم كه گاهي برود زير زمين هوا سرد شود گاهي بيرون آيد كه گرم شود گاهي وسط آسمان باشد كه خيلي گرم بشود گاهي طرف مشرق باشد گاهي طرف مغرب باشد تا تربيت كند اين گياه را اگر گياه ضرور است آفتاب ضرور است همچنين اگر حيواني بايد در دنيا باشد حكماً بايد گياه در دنيا باشد بعد تا اين گرمي نباشد سردي نباشد گاهي گرم نشود هوا گاهي سرد نشود هوا خودت فكر كن ببين تا گرم نباشد گاهي تا سرد نباشد گاهي روشن نباشد گاهي جايي تا تاريك نباشد گاهي جايي مختصرش آنكه تا منافع نباشد تا مضار نباشد تو نميتواني زيست كني ديگر منافع تو چه چيزها است تو از صدهزار يكيش را بگويم كه نميداني باور كن تو از آن صد هزار هزار منافعي كه داري كه نميداني كجا هست و براي كجات هست بسا از آن صد هزار هزار مضاري كه داري كه نميداني چه به كجات ضرر دارد از آن جمله يكي منافع جسماني است و مضار جسماني است و شما ببينيد اين طبيبها كه در دنيا طبيب شدهاند نيست مگر اينكه به تجربه يافتهاند و تو ببين شب و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۲ *»
روز غذا ميخوري همان طبيب هم ميخورد حالا ببين اگر اين طبيب خيلي راست ميگويد تجربه به دست آورده يك غذايي بخورد كه ناخوش نشود راست ميگويد يك كاري بكند كه نميرد يك جوري غذا بخورد كه نميرد زورش نميرسد هرچه تجربه كرده باشد نميتواند هيچ طبيبي واللّه در همين تجربه كردنهاي ظاهري كه غذا را شب و روز ميخوري تجربه به دست نميآري حالا تو ميگويي من لااباليم طبيب كه تجربه به دست آورده لكن حالا اين خيلي مجرِّب است چرا خودش ناخوش ميشود چرا خودش ميميرد از دست اين مردم چرا پناه به خدا ميبرد اين مردم بايد هلاك نشوند يك منجي ميخواهند يك هادي ميخواهند كه تمام منافع را بداند و تمام مضرتها را بداند و واللّه همينقدر فضيلت را اگر كسي اقرار كند كه پيغمبران ميدانند تمام منافع را و تمام مضار را بس است علم اين از حوصله بشر بيرون است پس كسي كه هادي ندارد هيچ ندارد چرا كه خودش نميداند منفعتش در چيست مضرتش در چيست حلوايي ميخورد و خيال ميكند منفعت دارد براي او و حال آنكه ضرر دارد بسا ترياكي را خيال ميكني ضرر دارد و حال آنكه منفعت دارد پس تمام منافع را هيچ طبيبي به تجربه نميتواند به دست بيارد و تمام مضرتها را هيچ طبيبي نميتواند به تجربه به دست بيارد.
اين است كه واللّه بعد از آني كه عالم شديم و حكيم شديم و تجربهكار شديم اقرار به عجز خود بايد بكنيم بعد از تجربههاي بسيار و علمها و حكمتهاي بسيار بايد اقرار كنيم كه خدايا معترف و مقرّ برآنيم كه لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً پس بايد اعتقاد كرد كه خدا است وحده لا شريك له كه سدّ فاقه خلق را ميتواند بكند و اين خدا آنچه هست بيسبب نكرده آنچه ميكند بر نظم حكمت ميكند نظم اين است كه هادي را ميان خلق قرار بدهد او ببيند اين خلق را مردهها نميبينند مردم را بايد اين بشنود صداي مردم را لامحاله بايد پابند باشد اگر مرد ديگر پابندي نيست تمام عالم وضعش بر اين نسق است كسي كه اعتنا به اين ملك دارد خداي ملك است وقتي ميخواهد آباد باشد همين جورش ميكند ميخواهد آتش باشد چوبي درست ميكند يا اينكه ذغالي درست ميكند فتيلهاي درست ميكند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۳ *»
بي اين فتايل بي اين واسطهها آتش نميآيد در اين دنيا پس لامحاله يك پابندي از عالم پايين از عالم شهود بايد باشد پابند كه آمد و كشيد آن غيب را آورد اينجا آن وقت آن نورهاي غيبي از او سرازير ميشود انوار از خود چراغ سرازير ميشود آنچه زياد ميشود آنچه فاضل ميشود فضل است زيادتي است از قدر مايحتاج خود شعله آن قدري كه خود شعله محتاج است كه خودش خودش باشد كه زياد نميخواهد آنچه زياد به او دادند اين انواري ميشود كه منتشر است اين شعله براي اين در و ديوار فواره شده كه نور را هي از غيب جذب ميكند هي دفع ميكند هي ميگيرد از عالم بالا هي روشنايي ميدهد به اين عالم آتش ظاهري هم از بالا ميآيد پس اگر نباشد اين چراغ در وسط هيچ جا هيچ چيز گرم نميشود هيچ روشن نميشود همين آفتاب ظاهري واللّه بدون تفاوت مثل همين چراغ است اگر آفتاب نبود اگرچه عرش را تعبير بيارند كه گرم است گرم باشد براي خودش در عالم غيب حالا جايي است و گرم است گرم باشد در سرادقات نوري هست باشد باز عالم تاريك است پس اين آفتاب نيست مگر مثل همين فتيله چراغ نهايت فتيله گرد است يك فتيلهاي است از آتش غيب درگرفته و آنجا دائم دارد ميسوزد يك شعلهاي است مشتعل شده و نور را به خود گرفته و همين كه ميگيرد در خودش آنچه زياد ميآيد ميريزد در روي زمين يكپاره را ميپاشاند رو به بالا از آن سمتش آسمانها را روشن ميكند اللّه نور السموات و الارض نور آسمانها از اين آفتاب است كه بالا رفته نور زمينها از اين آفتاب ميآيد پايين پس پابندي است كه به پاي غيب گذاشته شده و انوار را از غيب ميگيرد و به عالم شهاده ميآورد در عالم شهاده ميريزد يك ساعت نباشد عالم تمامش يخ ميكند منكسف ميشود منخسف ميشود تعجب است اگر آفتاب يك روز نباشد ديگر هيچ چيز موجود نميشود حتي شبها هم اگر گرمي آفتاب باقي نماند يك جا برود و فاني شود از دنيا يخ ميكند تمام عالم و آنچه هست فاسد ميشود اينها را ميفهميد كه آفتاب اگر نباشد اين زمين اينجور نيست اين زمين به اين حالت نيست اين هوا اينجور نيست اينها كه نباشند حيواني نيست انساني نيست جنبندهاي نميشود باقي باشد آن مردمي كه اگر بشنوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۴ *»
كه حجت اگر نباشد روي زمين زمين منخسف ميشود باورشان نميشود به جهت اين است كه وجود امام را مثل وجود خودش خيال ميكند متعفن و بيمصرف ديگر خبر ندارد نه هركه سري دارد و چشمي دارد و گوشي و دستي و پايي دارد ميشود امام باشد،
نه ز هر سوراخ شخصي ناظر است | اي بسا روزن كه آن جُحر خر است |
نه از هر چشمي خدا نگاه ميكند از چشم الاغ خدا نگاه نميكند چه بسيار چشمها كه جحر خر است جحر خر و خدا از آن نگاه كند محال است لكن اگر كسي ناظر باشد در ميان خلق و نظر خدا در توي چشم او باشد خدا از چشم او نگاه ميكند چنين كسي حكماً هميشه بايد در ميان خلق باشد ديگر حالا اين غايب است و نميبينيمش سهل است بسا كسي در جايي باشد هيچ آفتاب را نديده باشد طور و طرز آفتاب را نداند لكن همين كه ميبيند گرم است ميداند آفتابي هست وقتي از اين راه ميآييد يقين ميكنيد به وجود آفتاب حالا تو امام را نديدهاي سهل است بدان يك كسي هست دليل وجودش حركت آسمان دليل وجودش سكون زمين دليل وجودش وجود خودت كه هستي اگر امام نبود اينها نميشد زنده باشند فيض از خدا بايد بريزد در ميان خلق از راهي بايد ريخت و راه ريختنش همان واسطهها و همان فتيلهها است به واسطه همانها بايد بيايد پايين و اگر اين فتيلهها نباشد سرابالا نخواهد رفت.
پس فكر كن از براي اين چراغ يا از براي آن آفتاب يا از براي انسان و در همه جا جاري است هر چيزي اين چهار مقام را ميخواهد يك مقام بياني بايد باشد يك مقام معاني يك مقام ابوابي يك مقام امامتي هركس و هر چيزي به حسب خودش اين مقامات را دارد پس مقام بيان مقام آن آتشي است كه از خودي خود هيچ بيان نميكند هيچ نيست مگر آتش او او است و اين مقام بيان را نميشود گفت به چه صفت است آنجا جاي صفت نيست نميشود گفت چطور است طور و طرز ندارد پس دقت كن انشاء اللّه آن مقام بالا يعني مقام آتش آتش خودش زرد نيست كه بگويم زرد است وقتي دودش خيلي لطيف باشد ميگويم زرد است و همچنين آتش كه آن مقام بالا ميباشد سرخ نيست كه بگويم سرخ است وقتي دودش خيلي غليظ باشد ميگويم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۵ *»
سرخ است اگر شمعش شمع كافوري باشد شمع گچي باشد و خيلي براق باشد دودش سفيد ميشود اين سفيدي از رنگ همان شمع كافوري و همان شمع گچي است رنگي كه از براي خود آتش است از اين هوا بيرنگتر است كمرنگتر است حالا اين هوا هيچ به چشم نميآيد آيا او را ميخواهي ببيني نميشود پس آن مقام بالاي چراغ مقام خود آتش است و آن مقام خود آتش نه رنگين است كه به رنگي تعبير بياري كه چه رنگ است و همچنين حرارتش هم از بس لطيف است هيچ بند نيست گرمي همين كه برخورد به چيز بسيار سختي ظاهر ميشود آهن را پهلوي آتش بگذاري و چوبي را هم مساوي آن بگذاري پهلوي آتش و اين آتش بسوزد ببين آن آهن چنان داغ ميشود كه اگر به جايي بگذاري آن را ميسوزاند آن چوب اين قدر داغ نميشود پس اين آتش كه در جاي سخت نشست شدتش زياد ميشود در جاي لطيف كه نشست شدتش معلوم نميشود پس هواي بسيار داغ زود نميسوزاند اما آب بسيار داغ زود ميسوزاند خاك بسيار داغ ديگر زودتر ميسوزاند سنگ بسيار داغ ديگر زودتر ميسوزاند كباب ميكند پس آن آتش كه رو به بالا ميرود هرچه لطيفتر است كمتر داغ ميشود داغي آن آتش اينجور پيدا ميشود پس آتش نه گرميش را ميتوان گفت چطور است نه رنگش را ميتوان گفت چه رنگ است نه تأثيرش را نشان ميتوان داد اندازه ندارد بيان نداشت اين است آن مقام بياني كه مقام بالاي آتش است كه به آن هيچ نميتوان گفت شعله نميشود گفت گرم است و خشك نميتوان گفت روشنكننده اطاق است نميشود گفت تفريقكننده مختلفات است نميشود گفت جمعكننده مؤتلفات است نميشود گفت وقتي پابند گذاشتي به پاش اين پابند لباسي ميشود براي او آن وقت اين فضايل و كمالات را پيدا ميكند پس نميشود به او چيزي گفت آن مقام بالاي آتش مقام وصف نيست مقام كمال نيست اما هست چيزي و آن مقام ضمير است مقام «هو» است و تعجب است اين مردم هيچ سرّ اين دستشان نيست كه در اين سوره كه سوره قل هو اللّه است خدا چرا «هو» گفته ميخواست بگويد قل اللّه احد به جهت اين است كه آن مقام بالا رنگ ندارد كه بگويم سرخ است زرد است شكل ندارد كه بگويم چه شكل است او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۶ *»
او است پس آن مقام بالا مقام او است و او ديگر سرد نيست گرم نيست بالا نيست پايين نيست ظهور ندارد او زيرپاش اللّه ميافتد پس بگو هو اللّه هو مبتدا است اللّه خبري است از او مثل اينكه قائم خبري است از زيد اگر اين خبر نبود تو از زيد هيچ خبر نداشتي چنانكه زيد هم اگر نبود از قائم خبري نداشتي و اما اگر زيد نبود نميشد قائم باشد و زيد نميشود بيخبر باشد فكر كن ببين آيا ميشود شخصي باشد كه نه ايستاده باشد نه نشسته شخصي باشد جسماني نه بجنبد نه نجنبد تعقلش نميشود محال است لامحاله شخص جسماني اگر ميجنبد خبرش متحرك است اگر نميجنبد خبرش ساكن است پس بدانيد كه هو مبتدا است و خبر او اللّه است پس اين هو متشخصتر است از اللّه و آن هو آن اسم اعظم اعظمي است كه ظاهر نيست بلكه مخفي هم نيست اگر مخفي صرف بود مبتدا واقع نميشد اگر ظاهر صرف بود يكي از اوصاف بود رحيم بود منتقم بود صبغ داشت و صبغة اللّه همان اوصاف است و اينها صبغي است كه به خود گرفته وقتي رحمت را به خود گرفت اسمش ميشود رحمان وقتي صبغ انتقام را به خود ميگيرد اسمش ميشود منتقم تو بايد اعتقاد كني كه خدا دو اسم دارد خدا يك خدا است دو تا نيست اما دو اسم دارد و اين دو اسم ضد يكديگرند و نقيض يكديگرند در اين دعاي افتتاح ماه مبارك وارد شده كه بخوانند بخوان و اين دعا از امام زمان است صلوات اللّه و سلامه عليه و چه مضمونهاي خوب شيرين در اين دعا است و در اين دعا ميخواني ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة تو از هر پدر مهرباني مهربانتري از هر مادر مهرباني مهربانتري معلوم است ارحم الراحمين است همه را او مهربان كرده پس او ارحم الراحمين است اما واللّه او اشد المعاقبين است في موضع النكال و النقمة در جايي كه بايد سخت ايستاد چنان سخت است كه هيچ پادشاه جابري هيچ دلسختي هيچ دلسنگي به آن بيمروتي نيست پناه بر خدا نميشود طاقت آورد غضب خدا را مگر ميشود طاقت آورد غضب هر پادشاه جابري را هر ذلتي را از هر ظالمي به انسان برسد ميتواند انسان متحمل شود اما غضب خدا را نميشود متحمل شد چرا كه او اشد المعاقبين است اين پادشاه را او خلق كرده اين ظالم را او خلق كرده پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۷ *»
بدانيد كه خدا است سختترين چيزها به آن سختي خودش در جايي كه بايد سخت باشد و خدا است رحيمتر و مهربانتر از جميع رحيمها چرا كه رحيمها را او خلق كرده اينها همه صفاتي است كه به خود گرفته صبغهايي است كه به خود گرفته صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة عمداً هم اين لفظها را ميگويد كه پي نبرند منافقين.
پس اينها صبغهايي است كه به خود گرفته پس آن هو در مقام الوهيت جلوه ميكند اللّه جمع ميكند جميع صفات را مستجمع ميشود جميع صفات كماليه را براي خدا نود و نه اسم است اللّه اسمي است بالاي جميع اسمهاي ظاهر اما اشتقاق دارد اما هو كأنه مشتق نيست اگرچه وقتي پر پاپي شدي براي او هم اشتقاقي هست چرا كه هو يعني او، او او است الهاء لتثبيت الثابت و الواو اشارة الي الغائب عن درك الحواس همين چيزي را ثابت ميكند ديگر كاري از او نميآيد و اين اشتقاق از اين اشتقاقهاي ظاهري نيست چنانكه از جمودهاي ظاهري نيست او فوق است فوق اشتقاق و جمود هر دو هست ديگر اينها را حكمتش را در اين مجلسهاي عام نميشود بيان كرد عوام نميفهمند.
خلاصه پس مقام اول مقام هو و مقام بيان است آن مقام بالاي چراغ مقام هو است مقام آتش است چيزي غير از آتش در ميان نيست پس مقام بيان است وقتي هو را نگاه كني هو يعني او و او ديگر او است الف و واو را نميبيني پس مقام بالاي چراغ را ديگر كسي چراغ نميگويد آن آتش است آتش را بايد پابند به پاش بست كه بيايد و حالا پابند به پاش بستهاند و آن دود را قرار دادهاند آن دود يك سرش روي آتش است يك سرش روي كله فتيله است ملتفت باشيد چه عرض ميكنم و واللّه همه جا بيانش اين جور است يك سر اين دود دست آتش است آن سرش كه درگرفت از آنجا سرازير ميشود ميآيد پيش فتيله از پيش فتيله سرازير ميشود ميآيد تا پيش روغن از پيش روغن سرازير ميشود ميرود تا پيش شمع به همين طور سرازير ميشود ميآيد در اطراف چراغ اول آن هوايي كه دور چراغ است آن را گرم ميكند بعد آن حلقه پهلوي آن هوا را گرم ميكند همينطور حلقه به حلقه ميآيد تا تمام اطاق را گرم ميكند آتش از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۸ *»
غيب آمده به شهود و شما در جايي كه منزل داريد در مقام چهارم است منزل شما شما بايد آنجا بايستيد در نور چراغ بايد زيست كنيد و اين نور چراغ آن بيوتي است صلوات اللّه عليهم كه در اين آيه ذكر شده آدم تعجب ميكند كه چه جور بيانها ميآرند از اين بيوت بيوتي است آن نور منبثّ كه از اين سمتش خانه است از آن سمتش چراغ است اين بيوت بيوتي است كه در آنها هيچ ذكري نيست مگر از خود چراغ اين روشنايي كه بر روي آن ستون افتاده ستون نمايان شده بلكه اگر درست دقت كني ميخواهم عرض كنم آنچه را الآن ميبيني تمامش نور است كه ميبيني نور روي جاي سفيد كه افتاد سفيد ميشود روي جاي سرخ كه افتاد سرخ ميشود و هكذا آنچه ديده ميشود نور است كه ظاهر است نور خودش ظاهر است و مظهر غير است نور خودش به رنگ آنها درآمده و آنها را نموده اين هوا است كه رنگين شده بر روي اينها كه رنگ دارند اين هواي روشن است كه شما ميبينيد غير از نور چيزي نميبينيد اين فتواش بود عرض كردم ديگر اگر بخواهم اثبات كنم براي عوام در ذهنشان نميرود و نميفهمند خلاصه فتواش اينكه آنچه ميبيني همه نور است آنچه ميبيني همه ذكر منير است اگر چراغي اينجا روشن كنند به جز چراغ هيچ نميبيني حالا چون روز است هرچه ميبيني آفتاب ميبيني و اين نورها همه آفتاب است كه پيدا است عوام الناس چنين خيال ميكنند كه اين نور چيز يكپارچهاي است افتاده شما ملتفت باشيد كه من بيانات واضح دارم عرض ميكنم كه اين نور نيست مگر مثل خرمن گندم كه از دور كه نگاه ميكني به آن يك چيز گندمگون يكپارچه ميبيني وقتي پيشش رفتي ميبيني دانه دانه دانه گندم است حالا اين نور را هم وقتي به آن نگاه ميكني خيال ميكني يكپارچه است وقتي پيشش رفتي با فهم و دقت كردي ميبيني قرصها است پهلوي هم پهلوي هم روي هم روي هم ريخته يكپارچه به نظر ميآيد از اين است كه وقتي آفتاب ميگيرد گاه است يك گلش به قدر يك سيبي گرفته آن وقت آفتاب در هر روزني ميافتد در آن روزن به قدر يك سيبي تاريك است وقتي آفتاب ميگيرد اگر سوراخي بچينند در كاغذي در پارچهاي و برابر آفتاب بگيرند آفتاب كه از آن سوراخ به اين طرف ميافتد هر قدريش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۶۹ *»
گرفته اينجا هم همانقدر گرفته و تاريك است پس نيست اين نور منبثّ مگر قرص قرصها كه پر به پر هم گذاردهاند همچنين نور چراغ نيست مگر چراغ چراغ كه پهلوي هم گذاشته شده از اين جهت آينه كه بگيري برابر چراغ يك جاييش كه برابر چراغ است چراغ در آن پيدا است آينه را بگردان همه جا شعله شعله است خلاصه چون مشكل است مسألهاش و به اين جهت از نظر حكماء رفته عوام اين مسأله را هيچ نميفهمند باري منظور اين است كه آنجاهاييش كه واضح است شما ملتفت باشيد.
شما در اين مجلس به غير از نور چراغ نميبينيد تاريكي كه ديده نميشود آنچه ميبينيد نور است كه ديده ميشود و آنچه ميبينيد از آفتاب ذكر آفتاب است نور چراغ است پاي چراغي آنچه ميبيني همهاش چراغ است با چراغ معامله ميكني هيچ به ذات منير نميرسي تو اگر بخواهي توي قرص آفتاب بروي حماقتي بگيرد تو را بگويي ميخواهم بروم ميان چراغ بنشينم ميسوزي تمام ميشوي پس آنجا منشين منزل تو دور چراغ است برو آنجا بنشين حظ كن پس اگر بروي آنجا بنشيني آنجا درميگيري و ميسوزي خاكستر ميشوي خود چراغش را دسترس نداري پس جاي مردم در مقام امامت است نميتوانند پيشتر بروند مردم در انوار مختلفند مختلف الملائكه يعني محل اختلاف ملائكه جاي آمد و شد ملائكه السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة اين بزرگواران محل اختلافند محل اختلاف ملائكهاند يعني ملائكه از پيش شما ميروند به خدمتي كه مأمورند مشغول ميشوند باز ميآيند پيش شما مأمور ميشوند و ميروند خدمتشان را به سر ميرسانند باز ميآيند پيش شما كه ديگر چه كنيم هرچه مأمور ميشوند به آن مشغول ميشوند شما هم بايد در حركاتتان همينجور باشيد اقلاً عرضهاي مرا گوش كه ميكني سعي كن اعتقادت را مثل آدم بكن حالا در عمل اگر معصيت كردي طلب عفو ميكني شايد بيامرزد خدا تو را اصل دين و مذهب اين است.
پس بدانيد شما چشم نميتوانيد به هم بزنيد بدون اذن ايشان اگر گفته باشند به هم بزن ميتواني به هم بزني بياذن ايشان واللّه حركت نميتواني بكني سكوني نداري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۰ *»
نفس نميتواني بكشي اختيار نداري توي قرآن صريحاً اين را فرمايش كرده اگر همه قرآن بخوانند تصديق ميكنند و بعضي كه هستند ميخوانند ميفرمايد ماكان لهم الخيرة من امرهم هيچ اختياري در هيچ حلالي هيچ حرامي بيايي بروي اختيار ندارند ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا در هر كاري بايد بگويي رسول گفته امام گفته خدايا تو گفتي به زبان رسولت به زبان امامت اين اعتقادت بايد باشد حالا اگر عمل نداشته باشي خورده خورده عمل ميآيد بر فرضي هم كه نكرد وقتي ميرود پيش امامش امام كه به او فرمايش ميفرمايد چرا چنين كردي عرض ميكند غلط كردم سرم را به ديوار زدم نادم ميشود پشيمان ميشود اينجا در دنيا هم پشيمان نشد اينجا از بس احمق بود از بس شقي بود پشيمان نشد ميگويد در دنيا پشيمان نشدم حالا ميگيري بگير اگر هم ميبخشي ببخش بسا آنكه آنجا او را ببخشند خلاصه پس دين و مذهب بايد دين و مذهب ملائكه باشد شما بايد صادر باشيد از امر امام خود بايد ممتثل باشيد فرمان امام خود را اين اعتقادتان باشد ديگر حالا گاهي خلاف ميكني برو توبه كن توبه نميكني اقلاً برو عذر بخواه.
باري پس جاي ما خانه است در خانه منزلمان است و انشاء اللّه چون در توي نور واقعي و نوري كه بر روي تو ميافتد به شكل تو درميآيد آن وقت تو هم نوري چنانكه اينهايي كه ديده ميشوند همه نورهايي است به اين شكل درآمده آفتاب است به اين شكل درآمده اينها را براي عوام نميتوان گفت بلكه براي ملاهاي نافهم نميتوان گفت براي شماها ميگويم چون تسليم داريد ميگويم كه مطلب اين است خلاصه پس آفتاب است كه به اين شكلها درآمده پس تو بايد به شكل آفتاب درآيي پس بايد متخلق به اخلاق امامت باشي بايد ممتثل باشي اوامر او را بايد به شكل او درآيي به رنگ او درآيي به اسم او درآيي و اگر اين را ملتفت شدي پس بدان كه بسا در بهشت مردم همه اسمهاشان اسم محمد و علي و اسمهاي حجتها باشد اسمهاي ديگر نداشته باشند همه اسمهاي خدا باشد محمد باشند علي باشند حسن باشند حسين باشند و هكذا پس شماها بايد متخلق به اخلاق امام خود بشويد ممتثل به امر امام خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۱ *»
شويد وقتي ممتثل شد آن وقت آن اسمها بر سرش ميآيد علي ميشود حسن ميشود حسين ميشود اسمها كه آمد تأثيرات همراهش است اين است كه معصيت نميكند مؤمن مؤمن واللّه عمداً معصيت نميكند مگر يادش برود غفلةً از او چيزي سر بزند مؤمن عمداً فسق بكند فجور بكند حاشا و كلا لكن آنهايي كه ضعيف هستند معلوم است ضعفا هستند كه عمداً هم معصيت ميكنند اما معصيتي نميكنند به جهتي كه خدايا تو چون حرام كردي من ميكنم، لكن شهوتي است غلبه كرده چون عذر دارد خدا هم عذرش را ميپذيرد. مضمون دعاها همينجورها است شهوةٌ غلبت شهوتي بود عرضي بود دلم جوش آمد زدم نه اين بود كه به جهتي كه تو گفته بودي مزن من لج كردم و زدم اما غضب بر من غلبه كرد و زدم پس ناقصينتان را هم ببينيد الحمدللّه كه ايمان دارند ناقصين هم از راه عناد معصيت نميكنند لكن شهوتي غلبه كرد يا غضبي غالب شد غفلتي عارض شد در حالت جهل بود از من سر زد لكن آنهايي كه با بصيرت شدند و قوتي گرفتند و ايمان را به حقيقت ايمان گرفتند آنها حاشا كه آنها در حال غضب هم بلغزند يا به غير از آن جوري كه مأمورند در حال شهوت شهوتشان را در جايي كه مأمورند به كار ميبرند با حلال خود پس در حال شهوت و غضب هم آنها معصيت نميكنند بلكه يكپاره چيزها ميشود فراموش كنند آن هم نيست مگر اينكه امام به فراموشيشان مياندازد گاهي خطا ميكنند و واللّه به خطا نميافتند مگر اينكه امام به خطاشان مياندازد ميداند امام كه اين مصلحتش هست از آن راه برود و خودش نبايد برود تكليفش نيست امام به خطاش مياندازد كه از روي خطا از آن راه برود اينجور كارها را امام ميكند صلوات اللّه و سلامه عليه.
باري پس جايي كه تو منزل داري در مقام امامت است اما از اين مقامي كه نشستهاي كه مقام آن پيشواي تو است يا مقام آن چراغ است يا مقام آن قرص آفتاب است بالاتر مقامي است و اين پيشوا واسطه فيض همين نور است كه تو توش نشستهاي امام همهجا مقام امامتشان مقام اختلاف و مقام گفتگو است مقام مبايعه است در اين مقام است كه فرموده عم يتساءلون عن النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون از چه سؤال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۲ *»
ميكنند آن نبأ عظيمي كه خودشان درش مختلفند در آن ميروند و ميآيند ببينيد به طور تعجب خدا ميفرمايد عم يتساءلون عن النبأ العظيم اي محمد از چه سؤال ميكنند از تو جمعي منافقين ميرفتند پيش پيغمبر ميگفتند اين علي جانشين تو است و سؤال ميكردند آن حضرت هم بر لج آنها براي حضرت امير فضيلت بسيار ميفرمودند و گردنشان ميگذاردند ميفرمايد عم يتساءلون اي پيغمبر از چه سؤال ميكنند از تو؟ سؤال ميكنند از آن نبأ عظيمي كه حياتشان به او بسته كه اگر او ميانشان نباشد هلاك خواهند شد چنانكه آن دومي هفتاد جا گفت «لولا علي لهلك عمر» آن نبأ عظيمي كه در او اختلاف ميكنند. پس اين است محل اختلاف و جنب و جوش، محلي كه تربيت ميكند و تصرف ميكند. و محلي كه تصرف ميكنند و تربيت ميكنند واللّه محل و مقام امامت ايشان است امام آن است كه واسطه باشد از عالم بالا بگيرد به عالم پايين بدهد امامي كه واسطه نباشد امام نيست مگر امامهاي دنيا كه اسمشان امام است كه اشتقاق ندارند امام بايد اشتقاق داشته باشد اسماء اللّه تمامش مشتق است اسماء ائمه همه مشتق است از اسم خدا خدا حميد بود اسم پيغمبرش را محمد گذاشت خدا عالي بود اسم ولي خودش را علي گذاشت خدا ولي بود اسم ولي خودش را هم ولي گذاشت خدا است محسن از اسم محسن اسم امام حسن و امام حسين مشتق شد محسن هم كه اسم آن يكي ديگر بود همه از ماده احسان است خدا است فاطر سموات و ارض اسم فاطمه مشتق از آن اسم است و اينها از اشتقاق كبير است باري پس اسمهاي جميع ائمه مشتق است از اسمهاي خدا اشتقاقش جوري است كه براي مؤمنين و اهل حق هدايت است براي آنهايي كه اهل حق نيستند ظاهرش هيچ توش نيست باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس بدانيد خدا حميد است محمد آفريده خدا عالي است علي آفريده محمد همه جا همراه خدا است همه جا قاصد خدا است همه جا رسول خدا است همه جا واسطه كبري است او اگر نبود واللّه هيچ نبود بعد از آن بزرگوار ائمه طاهرين واسطه جميع خلقند از انبياء گرفته تا شما ميفرمايند ما بوديم در مقام خود و هيچ تسبيحي نبود هيچ تهليلي نبود تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۶ صفحه ۲۷۳ *»
وقتي ما تسبيح كرديم وقتي ما رسيديم به ملائكه ديدند كبرياي ما را خيال كردند ما خداييم ما تكبير گفتيم تسبيح كرديم خدا را تهليل كرديم خدا را آن وقت دانستند ما بنده خدا هستيم براي انبياء گفتيم براي مؤمنين گفتيم ميفرمايد ما بوديم و هيچ خلقي نبود تا اينكه خدا ما را در دوازده حجاب نازل كرد و اين دوازده حجاب دوازده مقام امامت است مقام دوازده امام است بعد ميفرمايد بعد از آن در بيست دريا ما را فرو برد در درياي علم درياي حلم درياي خشيت تا بيست دريا آن نور را فرو برد وقتي از درياي بيستم سر بيرون آورد به سجده افتاد و سجده كرد بعد برخاست و از حيا عرق كرد و صد و بيست و چهار هزار قطره عرق از بدن او چكيد آن وقت صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آنجا خلق شدند از هر قطره پيغمبري از پيغمبران خلق شدند آن بيست دريا جاهايي است كه آنها از آنجا آمدند و اين انبياء از آنجاها نيامدند اصلاً خبري ندارند حالا هم خدا آن دوازده امام را در مقامي قرار داده كه انبياء از آنجا خبر ندارند خلاصه انبياء بيدار كه شدند ديدند پيش روشان كسي ايستاده تمام انبياء دعوت كردند به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم به اوصياي خود ميسپردند كه چنين پيغمبري ميآيد همچنين پيغمبران ميآيند تمام ائمه شما را زيارت ميكنند شبهاي جمعه ميروند در كربلا زيارت ميكنند همين زيارتهايي كه شما ميخوانيد ميخوانند ميخوانند كه من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم ميخوانند من عرفكم فقد عرف اللّه و من جهلكم فقد جهل اللّه پس پيغمبران خودشان را ميبندند به ايشان و پيغمبر ميشوند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
([2]) سيـس: ريسماني كه از ليف خرما بافته شده باشد.
([4]) قـو: چوبپنبهاي كه در آتش روشنكردن با چخماق استعمال ميشده است ـ آتشگيره.