مواعظ ماه مبارك 1295 – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱ *»
مجلس اول (شنبه / 2 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
ترجمه فارسی این آیه شریفه را عرض کنم، دیگر بعد برویم انشاءاللّه سر معنیهاش. و بدانید که ترجمه هیچ دخلی به معنی ندارد. و غالب فضیلتهای مردم همه همین است که ترجمه کنند، همینکه عربی را فارسی میکنی میگویند این خیلی آخوند است، خیلی ملّا است. شما بدانید این ترجمهکردن نقلی نیست.
باری، ملتفت باشید. پس ترجمه ظاهر این آیه این است که خداوند عالم فرموده در قرآن، که خدا نور آسمان و زمین است. و طور و طرز آن نور این است، ــ ملتفت باشید توی همین لفظهای فارسی هم که فکر کنی و بعد توی معنیهاش بروی آسان میشود ــ خدا نور آسمان و زمین است و طور و طرزش این است، صفت او این است، مثل نوره یعنی طور و طرزش این است. دیگر اگر یک طلبهای اینجا باشد بسا خیال کند که «مَثَل» به معنی طور و طرز نیست، به معنی مثال است. عرض میکنم مَثَل به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲ *»
معنی صفت آمده در لغت، چنانکه خدا میفرماید مثل الجنة التی وعد المتّقون یعنی صفت آن جنّتی که وعده به متقین کرده، طور و طرز آن بهشت این است. اینجا هم میفرماید مثل نوره یعنی طور و طرز آن نور این است. خدا نمیخواهد مثال بزند، مَثَلش، یعنی صفت آن نور، یعنی طور و طرز آن نور این است که مانند چراغدانی است. و ببینید حالا چطوری و چهجوری تعریف خودش را میکند. طور و طرز آن نور این است که آن نور خدا مانند چراغدانی است که در توی آن چراغدان چراغی باشد و آن چراغ توی شیشهای باشد، توی مردنگی باشد.
پس طور و طرز نور خدا این است که اولاً از بیرون که نگاه میکنی یک چراغدانی میبینی، دقت که میکنی میبینی چراغی هم توی این چراغدان هست، دقت که میکنی آن چراغ را در شیشهای میبینی، الزجاجة کأنّها کوکب درّیّ و آن شیشه مانند ستاره درخشانی است. و این شیشه و آن چراغی که روشن شده، یا این شیشه که مثل ستاره درخشان است، این ستاره درخشان یوقد من شجرة مبارکة پس این ستاره روشن شده از آن درختی که مبارک است.
ببین چه تعبیرات عجیبه غریبهای است که آوردهاند! این شیشه که مانند ستاره است و درخشان است، این شیشه درخشنده از درخت مبارکی است. یا آنکه آن چراغی که اول گفت آن چراغ از شجره مبارکه است. و فرق هم نمیکند. و این شجره مبارکه درخت زیتون است، بارش زیتون است. و این درخت هم مثل همه زیتونهای دنیا نیست، و این درخت وسط دنیا واقع شده، همه درختهای زیتون اینطور نیستند اما این درخت در وسط عالم واقع شده است، نه شرقی است نه غربی، نه میل به مغرب کرده نه میل به مشرق، وسط عالم واقع شده. و چیزی که در وسط واقع است نه بالا است نه پایین است، نه جنوب است نه شمال است، لاشرقیة و لاغربیة. و یکی از علامتهای این درخت این است که در میان عالم واقع شده.
و نشانی دیگر هم دارد این درخت، و آن نشان این است که آن روغن زیتونی که از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳ *»
او به عمل میآید، این روغن کأنّه خودش چراغ است آتش دیگر نمیخواهد. میفرماید علامت دیگرش این است که روغنش یکاد زیتها یضیء روغن این چراغ خیلی صاف است و برّاق و آماده است برای روشنشدن، کأنّه روشن شده، یکاد زیتها یضیء ولو لمتمسسه نار نزدیک است روغن او در بگیرد اگرچه آتش به آن نرسیده، عجب درخت زیتونی است!
بعد چون اسم ناری برد، و مردم بسا خیال میکردند که این تعریف آتش را میخواهد بکند، به این جهت تدارک میکند خدا میفرماید نورٌ علی نور به جهت آنکه مبادا این آتش را هم مثل آتشهای متعارفی خیال کنند. این است که فرموده نور علی نور اینها روی هم رفته نوری هستند بر روی نوری. آن چراغ خودش نوری است، آن شیشهاش هم همچه جوری است که خودش درخشنده است مثل کوکبهای درخشنده. و تعجب این است که چراغدانش هم میدرخشد، به طوری که اگر فرض کنی آن چراغ میانش نباشد یا اگر شیشه میانش نباشد این چراغدان خودش میدرخشد، پس نور علی نور نوری است بالای نوری.
در آیه بعد میفرماید این چراغدان در خانهها گذارده شده. دیگر شاید ملتفت باشید از اینکه میفرماید در خانهها و در بیوت گذارده شده، بسا چراغدانش هم متعدد باشد، یکی لازم نکرده باشد. توی خانههای بسیار یک چراغدان کفایت نمیکند، هرخانهای یک چراغدانی دارد. فی بیوت اذن اللّه انترفع این چراغدان و این مردنگی و این چراغ، اینها در خانههایی چند است که آن خانهها را اذن داده خدا که بلند باشند. اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه و اذن داده خدا که همیشه هر کس توی آن خانهها رفت، هر کس رفت هیچ نمیشنود در آن خانهها مگر ذکر خدا، از سقفش ذکر خدا شنیده میشود، از زمینش ذکر خدا شنیده میشود، از درش، از دیوارش از همهجای آن خانهها صدای ذکر بلند است. تمام خانههاش جوری است که وقتی داخل آن میشوی میبینی ذکر خدا بلند است، سبّوح قدّوس از همهجای آن خانهها،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴ *»
از درش از دیوارش از خاکش از آبش بلند است. یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاٰصال در آن خانهها، در صبحها و شامها همیشه تسبیح خدا میکنند.
بعد تا اینجا را هم که ذکر کرد، از برای اینکه مبادا خیال کنی که این خانهها را یک جایی ساخته خدا، نهایت در همدان نیست، شاید در کلکتّه همچو خانهای ساخته که یک چراغی توش است و شیشه و چراغدانی، یا آنکه در آسمان این خانه ساخته شده، یا در مشرق است یا در مغرب است. از این جهت که مبادا خیال کنی همچو خانههای خشت و گلی است، یا همچو خانههای متعارفی است آن خانهها، از این بابت تدارک میکند خدا، میگوید نه خیال کنی این خانهها همچو خانههای خشت و گلی است، بلکه رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه آن خانههایی که گفتم مردمانی چند هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه آنها رجالی هستند که هیچ تجارتی ایشان را از یاد خدا باز نمیدارد و ایشان را بازی نمیدهد، هیچ بیع و شرائی ایشان را از یاد خدا باز نمیدارد، کارشان همه همین است که ذکر خدا کنند.
باری، این ترجمهاش بود که عرض کردم. حالا ملتفت باش که خوردهخورده هرچه خدا روزی کرده باشد معنیهای آن را عرض کنم.
پس عرض میکنم که خداوند عالم چون انسان را بلکه جمیع آنچه را که خلق کرده از برای شناختن خود آفریده، چنانکه صریح آیه قرآن است که میفرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون خلق نکردم جن و انس را مگر برای آنکه مرا عبادت کنند. امام7 لیعبدون را معنی میکنند لیعرفون. دیگر اگر معنی هم نکرده بودند تو خودت میبینی که تا کسی را نشناسی نمیتوانی بندگیش را کنی. پس خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، از این جهت خودش خودش را تعریف کرد برای مردم تا مردم تعریف او را که شنیدند او را بشناسند. تعریفهای شنیدنیش همین صداهایی است که میشنوی. حالا دقت کن انشاءاللّه، تعریفهای خدا بعضی شنیدنی است، جبرئیل میآید میگوید و پیغمبر میشنود و پیغمبر میخواند برای شما، مثل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵ *»
همین آیه. بعضی تعریفها صدایی نیست باید دیدش.
باز توی همین آیه فکر کن میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، صفت نورش این است که چراغدانی باشد و در آن چراغی باشد و آن چراغ در شیشهای باشد و اینها در خانههایی چند باشند و اینها رجالی هستند. همچو چیزی را تصور کن، اینها همه تعریفهای دیدنی است. پس چون خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود را برای خلق خود تعریف کرد که چطورم. به شرطی که ملتفت باشی که چه میخواهم بگویم. منّیها زود آدم را تکفیر میکنند، حرفهایی که به سنّی بگویی آنها را به سر و چشم میگذارد و قبول میکند. و این فضائلی که ما میگوییم برای حضرتامیر جمیعش را سنّیها قبول دارند و خودشان گفتهاند. کتاب «غایةالمرام» چاپ شده الحمدللّه فارسیش هم چاپ شده. ببینید خدا میخواهد بشنوند اینها را، سیدهاشم را وامیدارد بنویسد «غایةالمرام» را، و هر فضیلتی را از سنّیها بیشتر روایت میکند تا از شیعه. و این کتاب را میآورند تهران فارسیش هم میکنند که همهکس بداند که سنّیها تمام فضائل حضرتامیر را قبول دارند. اما توی این شهر بخواهی یک فضیلتی بگویی یک بار میبینی ملّاپیناسی پیدا میشود بنا میکند قرقر کردن، به این جهت لابد است انسان یک جور پردهپوشی کند و حرف نزند.
اولاً مثلی عرض کنم، توی آن مثل فکر کنید و ببینید اگر کسی بخواهد خودش را تعریف کند، جلال خودش را، عظمت خودش را، سخاوت خودش را، کرم خودش را بخواهد بشناساند به مردم که مردم بدانند که این شخص شخصی است بسیار سخی، چه بکند؟ مهمانی زیاد میکند، چیز زیاد میدهد به مردم، لازم نیست که خودش را ببینند و بدانند سخی است، سخاوت دخلی به هیأت خود شخص ندارد. سخاوتش را بخواهد حالی مردم کند مهمانی میکند، مالهاش را میبخشد به مردم. باز بخواهد به مردم حالی کند جلال خود را، در همین مثالهایی که عرض میکنم خیلی از آن معنیها را میگذارم، به شرطی که تو فکر کنی. فرض کن آن شخص
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶ *»
شخصی است که از خانه نمیخواهد بیرون بیاید و میخواهد بدانند سخی است، چه میکند؟ میفرستد بیرون نانها میدهد، پولها میدهد، لباسها و خلعتها میدهد، مردم میبینند از این خانه همهجور متاع بیرون آمد، هی بخشش بیرون آمد، آنوقت میدانند آنکسی که در توی این خانه است سخی است، هیچ لازم نکرده خودش بیرون آید و ببینندش تا بدانند سخی است. حتی آنکه اگر بنا باشد خودش بیرون بیاید اما چیزی به کسی ندهد، مردم چه میدانند سخی است؟ نمیفهمند که آن سخی است. پس از این جهت شخص در خانه خودش باشد و عطایای خود را بکند به مردم، مردم میفهمند که سخی است.
باز خیال کن همچو شخصی بخواهد بدانند مردم که این شخص جلالی هم دارد، ببین اگر تنها بیاید توی کوچه پیاده راه رود هیچکس جلال او را خبر نمیشود، جلال شخص به خود شخص دخلی ندارد، جلالش اسب است، نوکر است، اوضاع است، گوسفندهاشند، گله و رمه اویند. در عالمِ خلق کسی بخواهد اظهار جلال خود را بکند اسبهایش را نشان میدهد، دهات و مزارع خود را نشان میدهد. کسی بخواهد زور خود را نشان بدهد یک چیز خیلی سنگینی را بردارد و جایی دیگر بگذارد تا مردم بدانند قوّت دارد. اگر کسی بخواهد علم خود را حالی مردم کند که من علم دارم، آخر این علمش را باید به طوری حالی مردم کند که مردم بدانند علم دارد، همینطور توی کوچه راه برود و حرف نزند، مردم که علم او را راه نمیبرند، این علم را باید توی کتاب نوشت، یا بگوید. علم را بخواهی اظهار کنی میشود نوشت، میشود گفت. گفتن هم مثل نوشتن است. گفتن نیست مگر اینکه همین هوا را انسان میگیرد میبرد توی شُش و زورش میکند بیرون بیاید، معلوم است باد را توی خیک که کردی وقتی زور زدی بیرون کنی صدا میکند، به همینطور بادها را انسان میگیرد میبرد در شُش زور میزند بیرون میکند صدا میکند، این صدا هم در زیر دندان جوری دیگر میشود، در سر زبان جوری، در لب جوری دیگر، این حروف ساخته میشود و گفته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷ *»
میشود. هیچ فرق نمیکند علم گفتنی با علم نوشتنی. این است که در مرکّب قلم میزنی، روی کاغذ آن مرکب را نقش میکنی، هر حرفی را به صورت خاصی؛ این هم همانطور است، هوا را که گرفتی، این هوا را در آنجا با قلم زبان و دندان آن را تکهتکه میکنی میشود حرف.
باری، مقصود این است که اگر کسی بخواهد علم خود را بیان کند لازم نکرده بیاید توی کوچهها راه برود تا مردم بدانند عالم است، خیر، بیاید راه هم برود مردم چه میدانند عالم است، مگر آنکه بنویسد یا بگوید تا بدانند عالم است.
وقتی دقت کردی مییابی انشاءاللّه که ذات خداوند عالم چون بیرون بود از عرصه خلق نمیشد ببینیش، چرا؟ یکخورده فکر کن. چه فایده مردم فکر نکردهاند و الّا فهمیدن این مطالب خیلی آسان است. مردم از بس بیخيرند نمیروند یاد بگیرند به این جهت مشکل شده، خیال میکنند ما که میگوییم خدا را باید شناخت، ما ذات خدا را میخواهیم بشناسیم. بابا، این ذات خدا مگر رنگ است که تو میخواهی آن را ببینی؟ آنچه دیده میشود یا رنگی است یا روشنایی است، حالا آیا خدا رنگ است؟ رنگها خدا نیستند، به جهتی که خودشان خودشان را نمیتوانند نگاه دارند، تا کرباسی نباشد یا چیزی که رنگ روی آن بنشیند رنگ رنگ نیست، پس این رنگ خدا نیست، خدا هم رنگ نیست لیس کمثله شیء. با چشم که خدا را نمیتوان دید، چرا که چشم غیر از روشنایی و تاریکی و رنگ چیزی دیگر نمیبیند. با گوش هم خدا را نمیتوان فهمید، گوش که غیر از صدا چیزی نمیفهمد، خدا صدا نیست که با گوش فهمیده شود. خدا بو هم نیست، خدا که محتاج نیست که بر چیزی قرار گیرد. همچنین انشاءاللّه فکر کنید راهش خیلی آسان است، و راه خدا سهل است، سهلترین راهها است.
یکخورده دقت کنید ببینید همینطورها باید باشد، به جهتی که خدا قادرترین جمیع قادرها است، داناترین جمیع داناها است، رحمکنندهترین جمیع رحمکنندگان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸ *»
است، هادیتر از جمیع هادیان است. حالا خدا بخواهد کسی را هدایت کند اقدرالقادرین که هست، داناتر از همه هم که هست، ارحمالراحمین هم که هست، آیا دیگر اشکالی توش پیدا میشود؟ نه واللّه بلکه به آسانی تمام هدایت میکند. لکن عبرت بگیرید از کار مردم که راه را خدا در نهایت آسانی قرار داده اما از پِیَش نمیرویم یاد بگیریم، این است که یک عمر هم میگذرد و یاد نمیگیریم.
دیگر دقت کنید انشاءاللّه، این خداشناسی دخلی به لغت و صرف و نحو و اینها ندارد به هیچ وجه من الوجوه. بنای عالم چنین شده که آنهایی که کسب و کاری میخواهند بروند، آنها که کاری ندارند دست معرفت خدا، تا بچهاش به راه افتاد باید برود دکان حدّادی، نجّاری، نانوایی، او هم که آنها را یاد گرفت، اینها که معرفت خدا توش نبود که همینکه نجاری یاد گرفتی خداشناس بشوی. اغلب اغلب مردم که به همینطورها بزرگ میشوند و بزرگ میشوند معرفتی پیدا نمیکنند، از این جهت است که نمیخواهند خدا بشناسند، نمیشناسند. معلوم است آنیکه رفت نانوایی، چیزی که شناخت آرد بود و خمیر و نانوایی، و اینها خدا نبود که به شناختن اینها خدا شناخته شود.
پس بدانید که راه و رسم خداشناسی همینطوری که میروی نانوایی نانپختن یاد میگیری، میروی نجاری، نجاری یاد میگیری، به همینطور دکّان خداشناسی هم یک جایی است وقتی که رفتی آنجا، یاد میگیری خیلی آسانتر از نجّاری؛ چرا که آن ارّه و تیشه و متّه میخواهد، این نمیخواهد.
خلاصه، اغلب اغلب مردم که خدا نمیشناسند به جهت آنکه نمیروند دکّان خداشناسی آنجا یاد بگیرند، کی فرصت کردند که بروند معرفت تحصیل کنند؟ تا سرش از تخم بیرون آمد آن پدر فلانفلانشدهاش برد به کسبش واداشت، هرچه هم ماند حرصش زیادتر شد تا اینکه پیر شد سرش توی کسبش بود، پس کی خداشناسی را تحصیل کرد؟ تکتکی از مردم را هم میبینی میخواهند بروند خط یاد بگیرند، حالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹ *»
گیرم که خط هم یاد گرفت مثل میر هم نوشت، حالا به این خداشناس شد و خدا شناخته شد؟ به اینکه الف دراز کشیده شد آیا خدا شناخته شد؟ یا «باء» از طرف راست به طرف چپ کشیده شد، آیا به این خدا شناخته شد؟ نه واللّه. این دکّان خطاطی است دخلی به دکّان خداشناسی ندارد که خداشناس بشود، خداشناسی دخلی به خط ندارد. بلکه بعضی مردم هم هستند که میگویند که بچه ما میخواهیم عالم بشود. این هم باز ببینید آیا هیچکس هست بگوید میخواهم خدا بشناسد؟ میرود مکتب ملّا بشود، ابجد هوّز حطّی یاد میگیرد، در اینها که خداشناسی نبود و کتاب هم خواند. یا خیر، برود عربی هم یاد بگیرد یاد هم گرفت که «ضَرَبَ» یعنی زد یک مرد غائب در زمان گذشته، «ضَرَبا» یعنی زدند دو مرد غائب در زمان گذشته، این چه فرقی با فارسی کرد؟ حالا یاد گرفتی «ضرب» «ضربا» «ضربوا» را، یا «نِصاب» میخواند، اینها که خداشناسی توش نیست. یا خیر، میخواهد منطق یاد بگیرد، صغریٰ و کبریٰ را، اینها چه دخلی به خداشناسی دارد؟ یا خیر، میرود نحو یاد میگیرد، که اگر گفتی «ضَرَبَ زیدٌ»، «ضَرَبَ» فعل است، «زیدٌ» فاعل، «زید» را باید دالش را دو پیش داد. و اگر کسی زید را زده «زیداً» باید گفت. اینها هم دخلی به خداشناسی نداشت.
غالب مردم که خدا نمیشناسند تقصیر از پدرهاشان است که از اول آنها را بردند دکّان کفاشی، دکّان خیاطی، اینها که خداشناسی توش نبود، دکّان خداشناسی که نبردند که خدا بشناسند. اینها را هم که کسی یاد گرفت باز خدا نمیشناسد، به جهت آنکه خدایی توش نیست. میرود اصول میخواند، مگر اصول، خداشناسی توش است؟ حالا یاد گرفت امر برای وجوب است یا ندب، این چه دخلی به خداشناسی دارد؟ اگر خداشناسی در اصول هست ابوحنیفه استاد همه اصولیین است، شافعی استاد کلّ بود و هیچ خدا را نمیشناخت. اگر خدا را میشناخت آیا سنّی میشد؟ اگر کسی خدا را بشناسد آیا میشود برود خدا را بگذارد و عُمَری بشود؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰ *»
خیر، رفتیم و فقه هم خواندیم فقیه شدیم، فقه هم واللّه دکّان نانوایی است. حالا کسی دانست در شک میان دو و سه چه باید کرد، این دخلی به خداشناسی ندارد. تو بیا اول خدات را بشناس، بعد از آنیکه شناختی که کی گفته به ما نماز بکن، برو آنوقت نماز کن، آنوقت برو مسائلش را یاد بگیر. همهاش مسائل نیست، خدا را هم بشناس. اما این حالا دیگر موقوف شده، به جهتی که آجیلی توش نیست اسمش از روزگار تمام شده. پس فقه هم که کاسبی است. پس از این جهت اینجور کاسبها هیچ خدا را نمیشناسند، هیچ هم نمیترسند از خدا، اینها را هرچه یاد بگیرند از خدا نمیترسند. آدم هزارسال برود نجّاری آن آخرش که خیلی خوب نجّاری کرد، از دین و ایمان آیا هیچ خبر دارد؟ خدا میشناسد؟ یا مثل همان روز اول که بود حالا هم هست؟ بله، مزدش زیاد میشود، کسب و کارش زیاد میشود، اوضاعش زیادتر میشود.
بچه هم که رفت روز اول به مکتب گفتند: اصول دین پنج است، اول «توحید»، دوم «عدل»، سوم «نبوت»، چهارم «امامت»، پنجم «معاد»، روز اول که بچه بود آن را یاد گرفت حالا هم که پیر شده باز همان پنجتا است، آن روز که بچه بود چه میفهمید از توحید؟ خودت فکر کن یادت میآید، میگفتی اول توحید، آیا آنوقت هیچ میفهمیدی از توحید؟ حالا فکر کن ببین از توحید چه میفهمی مگر تاء و واو و حاء و یاء و دال؟ یاد خودت بیار که آنروز هیچ نمیفهمیدی از توحید، حالا فکر کن ببین از توحید چه میفهمی؟ فکر که میکنی میبینی ریشتان سفید شده، میبینی حالا هم هیچ نمیفهمید. بَیْنی و بَیْن اللّه فکر کن، فکر که میکنی میبینی هیچ توی دستت نیست. و نه خیال کنی که همین تو نداری، آنهایی که مندیل سرشان است آنها هم هیچ ندارند، واللّه آنها هم هیچ راه نمیبرند. توحید هیچ توی نحو نیست، هیچ توی صرف نیست. بعد از آنیکه کسی خدا شناخته باشد آنوقت ببیند اگر خدا گفته که نانوایی بکند برود نانوایی بکند، اگر گفته اصول بخواند برود اصول بخواند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱ *»
پس ملتفت باشید که اگر فکر کردی مییابی انشاءاللّه که خدا را نمیشود شناخت. و در مسائل توحید واللّه پیش ما هیچ فرق نمیکند همین کاسبهایی که نجاری میکنند با آن جامعالشرایط که خیلی مندیلش گنده است، در علم به توحید مساویند، در معرفت خدا مساویند. خدا نه توی چوب است، نه توی مرکّب و کاغذ، توحید را باید رفت به دکّان توحیدی یاد گرفت.
دقت کنید، کسی نرود بیرون بگوید فلانکس میگفت نمیشود خدا را شناخت. خودت در همینجا که نشستهای، در همین مجلس فکر کن ببین همینطور هست یا نه؟ من میگویم خدا را نمیشود شناخت مگر خودش تعریف کند خود را. بله، وقتی که خدا خود را تعریف میکند رسول میفرستد آیه نازل میکند، تو هم از آن راه میروی و از رسول و از کسانی که علم رسول را یاد گرفتند یاد میگیری، آنوقت تو هم خدا را میتوانی بشناسی. دیگر غیر از این راه نمیتوانی خدا را بشناسی. چرا که چیزی را که من باید بشناسم، یا باید رنگ باشد که با چشم ببینم، خدا که رنگ نیست، یا بو باید باشد که با بینی بفهمم، خدا که بو نیست، یا باید صدا باشد که با گوش بفهمم، خدا که صدا نیست، یا طعم چیزی باشد، طعم چیزی را با زبان باید فهمید، خدا تلخی و شوری نیست. اینها همه محتاجند. نمیبینی طعم باید روی جایی بنشیند، تا یک آبی نباشد که شیرینی آبانگور روش بنشیند شیرینی پیدا نیست، راه خداشناسی راه چشم و گوش و اینها نیست.
پس فکر کنید که خدا چنانکه در ظاهر شناخته نمیشود، به جهتی که رنگ نیست که با چشم دیده شود، اندکی فکر کنی خواهی یافت که با خیال هم فهمیده نمیشود. انشاءاللّه یکخورده فکر کن که استاد بشوی در فن توحید. و خودت صاحب خیال هستی، پس ببین این خیال ما که خیال میکند یا صدایی خیال میکند یا رنگی خیال میکند یا بویی یا طعمی را. بلی خیال، هرچه را که چشم و گوش و مشاعر ظاهری میفهمد خیال میتواند بفهمد. ببین خیال انسان آیا میتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲ *»
خدا را فهمید؟ یک چیز سفیدی خیال میکند، یک نور برّاقی خیال میکند، اگر خدا نور برّاقی باشد پس همین آفتاب که خیلی برّاق است؛ آفتاب که خدا نیست، آنی هم که گُندله نوری خیالش میکنی خدا نیست یقیناً. پس در خیال خودت هرچه خیال کنی از این قبیل چیزها است که با چشم میبینی و با گوش میشنوی.
یکخورده بابصیرت باشید و به فکر خود بیفتید، خدا چون میخواست خودش را بشناساند خودش خودش را تعریف کرد. حالا ببینید خدا پیش کی تعریف خود را کرده؟ با کی حرف زده؟ که را مخاطب خودش قرار داده؟ فکر که میکنی میدانی هیچکس پیغمبر نیست مگر پیغمبران خدا. پس خدا با زبان پیغمبران خود تعریف خود را کرده، پس پیش کسان دیگر نباید رفت. پس معرفت خدا را از هیچکس نمیتوان یاد گرفت مگر از پیغمبران خدا، دیگر هیچ حکیمی نمیتواند خدا را بشناسد اگرچه هزار بگوید «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فله محدث» آیا خیال میکنی اینها خداشناسی است؟ آیا این «العالم متغیر» را این دهریها نمیگویند؟ آنها هم میگویند. یهودیها هم میگویند، نصاریٰ هم میگویند، حالا که میگویند آیا خدا شناختهاند؟ نه، خدا نشناختهاند.
پس عرض میکنم که خدا خود، خود را تعریف کرده، و هر کس از آن راه بیاید به طور آسانی میفهمد. توی راهش بیفت انشاءاللّه و بدان راهش راه پیغمبرانش است، چرا که الحمدللّه چنان واضح است که غیر از آن صدوبیستوچهار هزار پیغمبر، دیگر کسان دیگر اگرچه دلشان هم ضعف کند که بگویند ما از پیش خدا آمدهایم، الحمدللّه ربالعالمین که میبینی هنوز کسی نتوانسته بگوید. و در میان این پیغمبرها باز کسی که خبرش به شما رسیده و اثرش پیش شما آمده پیغمبر آخرالزمان است9. پس خدا را به پیغمبر باید شناخت، ماها دیگر هیچجا نباید برویم. پس خدا را ما به پیغمبر و به بیان پیغمبر میشناسیم.
و چون پیغمبر9 آمد و قرآنی آورد برای ما و توی آن قرآن وصف خود را کرد، ما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳ *»
هم باید از آن راه بیاییم و برویم خدای خود را بشناسیم. حالا این قرآنی که نازل شده در این قرآن اینجور خود را تعریف فرموده؛ یکخورده عبرت بگیرید، دیگر اینهایی که ضرب ضربوا خواندهاند خیلی به نظر آن مردمی که فکر نکردهاند این حرفها غریب هم میآید. ببین میفرماید اللّه نور السموات و الارض خوب حالا شنیدیم این حرف را، این حرف چه دخلی به خداشناسی دارد؟ جلدی خدا را شناختیم؟ مَثَلِ این نور خدا، مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد که آن چراغ در شیشهای باشد، حالا اینها را هم شنیدیم، حالا که شنیدیم جلدی خدا را شناختیم؟ نه، خدا شناخته نشد.
و این چهجور بیانی است که کسانی که پیشترها فکر نمیکردند اینها خیلی به نظرشان غریب میآید و از «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث» خیال میکنند که خدا شناخته میشود. آیا این بیان چهجور بیانی است؟ اینها دلیل نیست، برهان نیست، اینها را بسا مصادرات هم اسم بگذارند. اولاً بدان هیچکس هیچ خبری از این خدا ندارد مگر پیغمبران، به غیر از آنها کسی خبر ندارد از خدا، مگر هر کدام چیزی از این پیغمبران شنیدند یاد گرفتند، هر کدام نشنیدند به جهل باقی ماندند.
پس انشاءاللّه به فکر خود باشید، میفرماید در زمان غیبت خیلی این دعا را بخوانید، به جهتی که حجت غایب است و ظاهر نیست. این نصیحت را زیاد میکنند که شما تمسک به این دعا بجویید در زمان غیبت اللّهم عرّفنی نفسک فانّک ان لمتعرّفنی نفسک لماعرف رسولک خدایا خودت را به من بشناسان که چون خودت را به من شناسانیدی آنوقت رسولت را میشناسم، که اگر نشناسانی خودت را به من، نمیشناسم رسولت را. ببینید این هیچ دخلی به پستای ظاهر ندارد. اگر باور ندارید بروید بپرسید. خیال نکنید که من قورتی بخواهم بزنم. تو همین دعا را بردار از هر کس میخواهی بپرس بگو چه دخلی دارد؟ که تو خدایا، خودت را به من بشناسان تا رسولت را بشناسم، که اگر خودت را نشناسانی من رسولت را نمیشناسم؟ اللّهم عرّفنی رسولک فانّک ان لمتعرّفنی رسولک لماعرف حجّتک خدایا رسول خود را به من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴ *»
بشناسان، که اگر رسول خود را به من نشناسانی حجت تو را نمیشناسم، امامم را نمیشناسم. خدایا امام را هم به من بشناسان که اگر امام را نشناسانی و حجت تو را نشناختم ضللت عن دینی گمراه از دین خود میشوم.
حالا ببینیم کسی که امامش را نشناخته؛ یکخورده دلم میخواهد به فکر بیفتی اقلاً بدانی که نمیدانی، شاید یکوقتی به هیجان بیایی بروی یاد بگیری. مباش مثل آن الاغها که نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند. پناه بر خدا از جهل مرکب، که هیچ راه نمیبرد و خیال میکند که میداند. دیگر آیا میشود پیش همچو کسی چیزی گفت؟ پس سعی کن اقلاً طوری بکن که بفهمی که نمیفهمی، تا بلکه خدا رحم کند و به تو بفهماند.
پس ببین میفرماید اللّهم عرّفنی نفسک که اگر خود را نشناسانی پیغمبرت را نمیشناسم، ببین میفهمی یا نمیفهمی؟ بدانکه نمیدانی این چهجور معرفتی است. بلکه خیال کنی که اگر چنین است که اگر کسی خدا را نشناخت رسول را نمیشناسد، خیلی کسان هستند که هیچ به رسول تو قائل نیستند و میبینیم که انکاری از خدا ندارند، وصف هم که میکنند به همینجورهایی که تو وصف میکنی میگویند خدای ما قادر است عالم است، اینها همه را میگویند رسول را هم نشناختهاند، چطور است که شناختن خدا توی شناختن رسول است؟ و چطور است که شناختن رسول توی شناختن حجت است؟
همچنین در این قواعد و قوانین شریعت که نگاه میکنی میبینی مگر سنّیها قواعد ندارند، قوانین ندارند؟ سنّیها مگر نماز نمیکنند، مگر روزه نمیگیرند؟ سنّیها همه را قائلند. حالا ببینید دقت کنید یکخورده انشاءاللّه دلت را خبر کن که بروی پی دین خدا. حتی آنکه آنچه جمیع شیعه میگویند آنها هم میگویند. فروع دین را شیعه میگویند ششتا است آنها هم میگویند ششتا است، بلکه این ملّاها از سنّیها یاد گرفتند. حالا فروع دین را که از آنها یاد گرفتی، او هم نماز را واجب میداند، روزه را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵ *»
که واجب میداند، اینها را که آنها راه میبرند، تو هم که میدانی که آنها امامشان را نشناختهاند امام به حق را که نشناختهاند. فکر کنید که این چهجور مذهبی است که خدایا اگر امامم را نشناسم ضللت عن دینی اگر امامم را نشناسم دین ندارم، شریعت ندارم؟ پس این شریعت اقوال امام است.
پس چون خدا خواست خود را بشناساند به مردم پس بیان کرد خود را اولاً، آن بیان الهی این است که فرموده اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است تا آخر آیه. و این بیان زبانی و صدایی است. و دیگر انشاءاللّه فکر کنید که این صداها و قولهایی که در عالم هست معنی باید داشته باشد. باز عبرت بگیرید انشاءاللّه، امروز قدری متفرق شد سخن، نمیخواستم این قدرها طول بکشد، اینها را گفتم که قدری ملتفت باشید انشاءاللّه. چطور است که آنچه لفظ در دنیا هست و میگویی، تمامش معنی دارد به غیر از لفظهایی که برای خدا و پیر و پیغمبر میگویی که آنها معنی ندارد؟ معنی دارد، تو راه نمیبری. میگویی راه میبرم، بگو ببینم چطور است که اگر میگویی آب هیچکس یاد الف و باء نمیآید؟ آب یعنی آن چیزی که رفع تشنگی میکند. چطور است نان که میگویی هیچکس از آنهایی که ملّا هستند به یاد نون و الف و نون نمیافتند؟ نان یعنی آن چیزی که رفع گرسنگی میکند. چطور است که لباس میگویی، لباس آن چیزی است که بپوشند، انسان لباس که میگوید همان چیزی را که میپوشد میخواهد نه لام و باء و سین را، اینها را نمیشود پوشید. هزاربار تو بگو حلوا حلوا حلوا، دهن شیرین نمیشود. هزار بگو آب، رفع تشنگی نمیکند.
دیگر یکخورده عبرت بگیرید، این لفظ است، لفظ که حلوا نیست. این اسم است برای آن روغن و اجزاء حلوا، حلوا میخواهی آنها را باید به چنگ آورد و ساخت و خورد. این حاء و لام و واو و الف هیچکدامش دهن را شیرین نمیکند. در امورات دنیایی که خیلی خوب میفهمی، در امورات دنیا که تمام حرفهات معنی دارد. میگویی بیا، معنی دارد میگویی برو، معنی دارد میگویی بخر، بفروش، همه معنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶ *»
دارد. نان یعنی چه؟ نشانت میدهد. آب یعنی چه؟ نشانت میدهد. آسمان یعنی چه؟ زمین یعنی چه؟ نشانت میدهد. میپرسی معنی چیزها را، هی نشانت میدهند.
حالا ببین خدا میگویی این خدا معنیش چهچیز است؟ هیچ غیر از خاء و دال و الف چیزی دیگر توی کلهات نیست. خدا رحیم است، رحمان است، همان کلماتی که روز اول نشانت دادند هیچ نمیدانستی که معنیش را باید دانست، حالا هم نمیدانی کلمات و حروف معنی دارد. اگر خدا حجت کند بر تو که آن کلماتی که تو میگفتی اگر لفظها را برای معنی میگفتی، چرا معنی نمیخواستی؟ هر وقتی تشنه میشدی این لفظ الف و باء را میگفتی و آن چیزی که رفع تشنگی میکند میخواستی و هیچ الف و باء نمیخواستی. نان میگفتی و چیزی که رفع گرسنگی کند میخواستی، و نون و الف و نون نمیخواستی. پس امورات دین و مذهب هم جمیع کلمات و حروفش معنی دارد. اگر میگویی خدا بزرگ است این کلمه یعنی چه؟ اوّلی که میخواهی نماز کنی، اللّهاکبر میگویی، تکبیر که گفتیم نماز را بستیم، بله راست است این اللّهاکبر باید معنی داشته باشد، مثل این است که گفتهای آب خوردم و هیچ الف و باء و خاء و راء و دال و میم مقصود نیست. اللّهاکبر معنی او چهچیز است، اول «خدا» یعنی چه؟ بعد «بزرگ است» یعنی چه؟ این خدا کجا است؟ روی زمین است؟ توی آسمان باید باشد؟ چنانکه حنفیها میگویند که خدا روی عرش نشسته، روز قیامت که میشود خدا روی عرش نشسته و آنقدر بزرگ است که چهارانگشت از اطراف عرش بزرگتر است. حالا تو توی دلت میخندی به این حرف، تو قدری به خودت بخند که یکقدری به هیجان بیایی، و یکقدری فکر که کردی یکقدری به هیجان میآیی شاید خدایی بشناسی وگرنه بدان تو همینقدر هم خدا نشناختهای.
در جمیع عباداتتان فکر کن، انشاءاللّه فکر کنید و گول مردم را مخورید. انسان مشغول میشود همانطوری که مردم مشغولند. ببین در جمیع عبادات نیت شرط
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷ *»
است در صحت عمل. هر کس این را میگوید، اگر روزه بگیری و نیت نکرده باشی روزهات باطل است. اگر نیت نکرده باشی وضو بگیری وضوت باطل است، غسل میخواهی بکنی اگر رفتی حمام، بگویی سرم را زیر آب کردم اما نیت نکردم غسل کنم، همهکس میگویند باطل است، باید دو دفعه بکنی. ایستادم نماز کنم، یادم رفت نیت کنم، حمد خواندم سوره خواندم رکوع و سجود کردم قنوت خواندم گریه کردم سبّوح قدّوس گفتم، اما یادم رفت نیت کنم، همه ملّاها میگویند نماز بینیت باطل است. پس نیتِ قربت، شرط است در عبادات و قربةً الیاللّه باید عبادت کرد، به جهت نزدیکشدن به خدا.
حالا این خدا کجا است که نزدیکش باید شد؟ توی مسجد نشسته است که وقتی روم را به قبله کردم رو به خدا کردم؟ این خدا توی خانه کعبه است؟ یا همچو جوری است که در آسمان نشسته است که همچو باید بالا رفت و دست باید رو به آسمان کرد؟ این نیت بیشتر توی زبانها افتاده که قربةً الیاللّه میخواهم نماز کنم، قربةً الیاللّه یعنی به جهت نزدیکشدن به خدا، این قربةً الیاللّه یعنی چه؟ مگر همین لفظش را گفتی کفایت کرد؟ بینی و بین اللّه خودت فکر کن ببین معنیش را راه میبری؟ باورت نمیشود، از هر که میخواهی بپرس که این قربةً الیاللّه یعنی چه؟ این خدا کجا نشسته که من به او نزدیک شوم؟ مگر نماز که میکند آدم، از کدام سمت میرود؟ کجا است خدا که من به جهت نزدیکی به او نماز میکنم؟ آیا این ذکر، معنی نباید داشته باشد؟ چرا آب میگویی معنی دارد، میگویی میخواهم بروم نزدیک آب معنی دارد، میخواهم بروم توی آب معنی دارد، اما حالا میخواهم بروم پیش خدا، نزدیک خدا، کجا است خدا که من نزدیک او بروم؟ حالا دیگر هیچ راه نمیبرد. بلکه اگر پاپی آقایان بشوید که این را به من حالی کنید فحشت هم میدهند لعنت هم میکنند. اگر گفت ای ملعون برو چه کار داری؟ بگو ای ملعون میخواهم نماز کنم کار دارم، جمیع کارهایم را میخواهم به جهت نزدیکی به خدا. حالا که نمیگویی کجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸ *»
است، معلوم است نه خودت میدانی و نه میخواهی دیگری بداند، چرا که دربندش نیستی، لفظ بیمعنی است که میگویی، من میخواهم نیتکردن را یاد بگیرم که باید نیت، قربةً الیاللّه باشد. مگر گفتن قربةً الیاللّه نیت است؟ چرا که نیت آن چیزی است که توی عقل است توی نفس است توی خیال است. همین بگویی نیت کردم و نیت نکرده باشی در نفس خودت، نیت نیست. خدا را باید فهمید و نیت کرد. میگویی میروم نزدیک آب، تا آب را ندانی، چطور نزدیک آب میروی؟ نمیتوانی نیت کنی که به جهت نزدیکی فلان، از این سمت میروم.
این است که عرض میکنم که چون خدا خواست خود را تعریف کند برای مردم، تعریف لفظی او این است که میفرماید اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة تا آن آخرش که میفرماید آنها رجالند. خیلی از مفسّرین ظاهر، اینها را از هم منفصل میکنند. لکن تو بدان که خداشناسی آن است که آن رجال را بشناسی. همینها در تفسیر ظاهرش وارد شده است، اصول کافی را بردار بخوان میفرماید آن چراغی که در این آیه است رسولخداست، «مشکوة» امیرالمؤمنین است، «زجاجة» حضرتفاطمه است. در بعضی حدیثها امامحسن را زجاجه میفرمایند، بعضی جاها امامحسین را.
و این زجاجه این شیشههای متعارفی نیست. خدا در تعریف خودش کوتاهی نکرده. اگر اول گفت چراغ و مشکوة و زجاجه، برای اینکه مبادا اینجورها خیال کنند، آیه بعدش را گفت که اینها را در خانهها گذاشتم. باز به جهت اینکه مبادا اینجور خانهها را خیال کنند «رجال» گفت، عمداً هم رجال گفت. پیش از اینها چون خدا میدانست آنچه را درباره ائمهطاهرین بگوید حکّ میکنند و برمیدارند از قرآن، به این جهت پوستکنده و صریح درباره ائمهطاهرین نفرمود، چون میدانست دشمن دارند و میدانست میدزدند اینها را، و غالب هم هستند عددشان هم زیاد است. به قدر ثلث قرآن در فضائل امیرالمؤمنین است و ثلث در مذمّت اعدای ایشان است. اگر همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹ *»
مطالب را واضح گفته بود دزدیده بودند، به این جهت به طور معمّا ذکر میکنند. واقعاً هم انسان حیران میشود، میفرماید اللّه نور السموات و الارض این که دخلی به حضرتامیر ندارد. گفت مثل چراغدانی است، چراغدان هم دخلی به حضرتامیر ندارد. از شیشه و از چراغ ، هر که میشنود هیچ یاد حضرتامیر نمیآید.
بعد از این میفرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه، حکمت در این است که این را از نظر سنّی میبرند تا باقی بماند. حالا دیگر نقلی نیست نمیشود دزدیدش، حالا دیگر معروف شده، برای سنّی هم بگویی که این رجال همان خانهها هستند، نقلی نیست، حالا دیگر بخواهد بدزدد نمیشود.
پس بدانید که مراد از این آیه پوستکندهاش واللّه همین است که خداوند عالم به وجود ائمهطاهرین شناسانید خود را به مردم. یکخورده چشمت را وا کن دشمنشان مباش، اگر هم میخواهی باشی باش آنها باکشان نیست، الوف الوف دشمن داشتند تو هم اگر میخواهی پا به بخت خودت بزنی دشمن شوی خودت به جهنم میروی. پس عرض میکنم خدا ایشان را آفرید و ایشان را آیت خود قرار داد. بسا یک منّی خیلی زورش بیاید هیچ اینها را قبول نکند. اینها آیت خدا باشند چه عیب دارد؟ مگر کوه آیةالله نیست؟ آسمان و زمین آیةالله نیست؟ خدا در قرآن فرموده به آیات من نگاه کنید، گفته سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم مینمایانم به ایشان آیات خود را در آفاق و در انفس خودشان تا آنکه ظاهر شود خدایی جز او نیست. ببین به غیر از هوا و آب و کوه و بیابان و صحرا و درخت و گیاه و آسمان و زمین چیزی میبینی؟ هرچه نگاه کنی همینها را میبینی. حالا آیا اینهایند آیات خدا؟ خیر، باشند و هستند نقلی هم نیست. لکن حالا اینها که آیات خدا هستند آیا ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم آیات خدا نیستند؟ چرا، البته ایشانند آیات خدا و آیات بزرگ خدا.
پس عرض میکنم والله آن آیاتی که خدانما است وجود مبارک ائمهطاهرین است سلامالله علیهماجمعین، اگرچه این آب و خاک و کوه و دشت و آسمان و زمین هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰ *»
آیات خدا باشد، اما اینها چنان آیاتی هستند که نمیتوانند حرف بزنند تعریف خدا را بکنند، و ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین آیاتی هستند که حرف میزنند و خدا را میشناسانند. خیلی انسان اگر عارف شده باشد از آن آیات، و شعوری به او داده باشند، آن آیات را وقتی نگاه میکند آیا از نگاهکردن به ایشان خدا را میشناسد؟ و از این آیات معرفت خدا را حاصل میکند. و اگر این آیات را نشناسد و از اینها معرفت خدا را حاصل نکند، هزار به این آسمان و زمین نگاه کنی خدا نمیبینی و خداشناس نمیشوی. پس بدان از آن آیه آخر، رجال است که فرموده، و این چراغ هم که در آیه است همان رجالی است که فرموده، و این شیشه هم همان رجالی است که فرموده، دیگر هرجای این رجال کدامیک از اینها است؟ اگر خدا خواست و مقدّر شده باشد یکوقتی عرض خواهم کرد.
حالا عجالةً عرض میکنم که این رجال را خدا آیت خودش قرار داده، معرفت ایشان را معرفت خودش قرار داده، جهل به ایشان را جهل به خودش قرار داده. والله اگر کسی شناخت ایشان را شناخت خدای خود را. باز تعجیل نداشته باش مضطرب مشو که پس چطور است که من یادم میآید امامحسین7 و هیچ یادم نمیآید خدا، بدان که هنوز نشناختهای امامحسین را. اینها طورشان طوری است که اگر به حقیقت معرفت بشناسی ایشان را خدا را لامحاله خواهی شناخت، محال است ایشان را بشناسی و خدا را نشناسی، و همچنین محال است خدا را بشناسی و ایشان را نشناسی. پس اگر ایشان را شناختی لامحاله خدا را میشناسی. و خدا به آیت باید شناخته شود، و در قرآن هم خدا همهجا گفته آیات خود را شناساندم به شما، هیچجا نگفته ذاتم را شناساندم به شما، لکن میگوید صریحاً سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق حالا وقتی اینها آیات خدا باشند، البته آیات بزرگ آنها هستند. و آنها چنان آیات بزرگی هستند که اگر آنها را شناختی این آیتهای کوچک را بعد به طور آسان میشناسی، و اگر نشناسی آنها را نمیشناسی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱ *»
پس بدان که تمام معرفت خدا در نزد آن رجال است، پس السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. در زیارتشان هست یا نه؟ میگوید بله، در زیارتشان هست، اما بخوان و معنی مکن، حالا بخوان و معنی مکن. پناه بر خدا، بابا این دارد داد میکند در زیارت من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم هر کس اراده کند خدا را باید البته ابتدا به شما کند. واللّه همان پیغمبرهای پیش هم که خدا را میشناختند به واسطه ایشان بود. اگر آدم خدا را میشناخت ابتدا میکرد به امیرالمؤمنین و ائمهطاهرین صلواتاللّه علیهماجمعین، و همچنین نوح، همچنین سایر پیغمبران من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده خدا کرد ابتدا به شما میکند و من قصده توجّه بکم هر کس که قصد خدا را کند، هر کسی که قصد میکند خدا را، حقیقتاً واقعاً قصد خدا را داشته باشد، نه همینکه ظاهراً بگوید قصد کردم، هر کس قصد کرد خدا را ابتدا کرد به ائمهطاهرین: و به واسطه ایشان قصد خدا را کرد. میخوانی مقدّمکم بین یدی طلبتی در زیارت جامعهکبیره است. میخوانی که ای سادات من، من که شیعه شما هستم همچو کسی هستم که شما را مقدم میدارم برای هرمطلبی و حاجتی که پیش خدا دارم طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری هرمطلبی دارم هرحاجتی، هرچه بخواهم در جمیع حالاتم در جمیع امورم، در دنیا در آخرت شما را مقدم میدارم. ببین شیعه در زیارت اعتقادش را برای امامش عرض میکند باید بگوید من اعتقادم این است که تو را باید مقدّم بدارم پیش خدای خود، در هرجایی که طلب از خدا میخواهم بکنم، حاجتی از خدا میخواهم در توی دنیا در توی آخرت. و دو کلمه مختصر گفت، تمامش را گفت. پس باید مقدِّم، باشی مقدَّم بداری ایشان را در هروقتی که بخواهی خدا را بخوانی.
و این مشقی است داشته باشید، اگر بخواهید مشق کنید از روی این مشق کنید، یعنی خوبانتان، بدانتان هم بدتر میشوند از این حرفها، بشوند به جهنم. و سرمشق این است که هروقت میخواهی ببینی پیش خدا رفتهای یا نه، ببین یاد ائمه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲ *»
هستی یا نه، یاد امیرالمؤمنین هستی یا نه، یادت هست که آنها گفتهاند باید پیش خدا بروی، و آنها خدا را شناسانیدهاند و تعریف کردهاند. اگر رفتی پیش خدا و یادت نیامد ائمهطاهرین بدان پیش خدا نرفتهای. خدا واللّه راهی قرار نداده برای خود مگر راه ائمه. هرروزه سوره حمد را میخوانی، در تفسیرها بردار ببین که در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم میفرماید یعنی ما را هدایت کن به راه علیبنابیطالب، هدایت کن به ولایت علیبنابیطالب صلواتاللّه و سلامهعلیه. پس حمد را بخوان و متذکر باش معنی حمد را. وقتی میگویی اهدنا الصراط المستقیم یعنی هدایت کن ما را به صراط علی. یعنی به غیر از صراط علی هیچ صراطی مستقیم نیست، راههای دیگر اصلش راه نیست، راه هست اما راه به سوی شیطان است راه به سوی ابابکر و عمر است، صراط مستقیم راه امیرالمؤمنین است چرا که امیرالمؤمنین برحق بود و حق بر دور او دور میزد و میگشت، چنانکه در حدیث است که علی با حق است و حق با علی، و حق دور میزند با علی، هرجا علی میرود حق میرود آنجا، و همچنین سایر ائمهطاهرین:، پس ایشانند واللّه راههای خدا.
پس هروقت پیش خدا میروی ایشان را پیش بینداز و پشت سر ایشان بایست و مطلبت را به واسطه اینها به خدا عرض کن، بگو خدایا به حق اینها و به واسطه اینها حاجت مرا برآور. ایشانند واسطه تمام خلق و تمام خلق مأمورند که رو به خدا کنند. پس تمام خلق مأمورند که ایشان را بشناسند. هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت و رو به خدا رفته، و هر کس همّت خودش پست است و رو به ایشان نرفت و ایشان را نشناخت خودش ضرر کرد. گر جمله کاینات کافر شوند، بر دامن کبریای ایشان البته گردی نخواهد نشست.
پس اگر میخواهی رو به خدا بروی، و مؤمن باید برود رو به خدا و میخواهد برود و میرود، و باید از راه ایشان برود. یا خیر، فرضی خیالی میکنم که هیچ نمازی نمیخواهی بکنی، هیچ رو به خدا نمیخواهی بروی، آیا حاجت هم نداری پیش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳ *»
خدا؟ هیچکس نیست که احتیاج نداشته باشد. اگر احتیاج به خدا داری باید واسطگان داشته باشی، و خدا بیواسطه قرار نداده تو بشناسی او را. اگر قرار داده بود بیواسطه شناخته شود ابداً باید ارسال رسل نکند. ببینید خدا که قادر بود مردم را رسول کند، چرا نکرده؟ و امر کرده که فابتغوا الیه الوسیلة، میخواهی پشت بام بروی نردبان پیدا کن. میخواهی بروی پیش خدا، لکن نمیتوانی راه نداری، اگر میشناسی وسیله را میتوانی بروی پیش خدا. و خدا میدانست که تو میتوانی وسیله برای خود پیدا کنی گفت برو وسیله پیدا کن، نردبان پیدا کن. اگر نمیگفت فابتغوا الیه الوسیلة و وسائل برای خلق نمیفرستاد کسی او را نمیشناخت، و حالا که میبینید که خلق کرده، ببینید این پايینیها باید از این پلهها بالا روند. پس ایشان را درجات سیر خلق قرار داد، و ایشانند درجات سیر به خدا، هر کس میخواهد برود رو به خدا باید از این راه برود.
پس عجالةً همینقدر بدانید که هیچ راهی به سوی خدا نمیتوانید پیدا کرد مگر چیزی از ائمه پیدا شود. پس ایشانند راه خدا. و همینکه از ایشان برگردی دیگر راه به خدا نداری، اگر رو به ایشان رفتی ایشان تو را میبرند و به خدا میرسانند. و اگر خودت میتوانستی بروی واسطه نمیخواستی، و اگر واسطه نمیخواستی آنوقت یا پیغمبر اسمت بود یا امام؛ لکن چون نمیتوانستی بیواسطه و امام باشی، امام تعیین کردند برات. اگر امام تعیین نکرده بودند من هزار فکر میکردم که در شک میان دو و سه بنا را بر چه بگذارم، ببین آیا میشد به فکر پیدا کنی؟ مگر اینکه محتاج بودی که پیغمبری بیاید و بگوید و به تو برسد، آنوقت بدانی.
پس در تمام آنچه فوائد آن باید به تو برسد جمیع آنچه باید به تو برسد باید از ایشان و به واسطه ایشان به تو برسد. پس ایشانند اولیای نعم و واسطگان میان خلق و خدا، هرچه را خدا میخواهد به تو برسد و بدهد اول به دست ایشان میدهد که از دست ایشان به تو برسد، و هرچه را هم تو میخواهی به خدا بدهی باید به دست ایشان بدهی تا به خدا برسد. و اگر چیزی را در راه خدا دادی و به خدا دادی و یاد ایشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴ *»
نبودی به خدا نمیرسد، همان را میآورند توی کلّهات میزنند.
پس سعی کن چیزی را واسطه قرار ده که او واسطه قرار داده باشد. در اخبار هم همینطور است میفرماید که نمازی را صعود میدهند تا جایی، خطاب میرسد برگردانید بزنید به سر صاحبش که نماز فلان و فلان است. بسا از آسمان اول برمیگردانند، بسا از آسمان دوم تا از هفتم بسا برگردانند. و سببش هم همین نکته است که عرض کردم. کسی که کارش وسیله ندارد، یعنی ائمهطاهرین را مقدم نمیدارد و در حوائج خودش پیش خدا متذکر ایشان نمیشود، و ایشان را واسطه قرار نمیدهد و پیش خدا میرود، میزنند او را توی کلّهاش و برمیگردانند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵ *»
مجلس دوم (يکشنبه / 3 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
خداوند عالم چون که حکیم بود خلق را از برای فایده و حاصلی آفرید. سفیه آن است که کار بیحاصل میکند، خدا باید کار بیحاصل نکند به جهتی که حکیم است. پس چون خدا حکیم بود خلق را بیحاصل و بیفایده نیافریده و از برای فایدهای آفریده. و آن فایدهای که برای آن فایده خلق را آفریده معلوم است خودش آن را بهتر میداند، یعنی خودش آن فایده را بیان فرموده. فایده خلق همین است که خدا را بشناسند، چنانکه صریح در آیه دیگر فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون هیچ برای اینکه کسب و کار کنند و رزق پیدا کنند آنها را نیافریدهام. خداست خالق و هیچکس را رازق نیافریده. باید خلقش کرد تا باشد، خالق خداست. همینطور رازق خداست. هیچکس غیر از خدا، رازق نمیتواند باشد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶ *»
و ببین که مردم چقدر بیمروّتی میکنند که ما با دلیل و برهان اثبات میکنیم که غیر از خدا کسی نمیتواند خالق و رازق باشد. رزق تو این حبوبات است باید به عمل آید، اینها آب و خاک و آسمان و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و گردش آنها و سرما و گرما میخواهد، اینها را باید خدا بسازد. خدا رزق خلق را هم باید بسازد، خود خلق را هم باید بسازد خدا، رزق خلق را هم باید بسازد خدا و بدهد، چنانکه خداست خالق، خداست رازق، و شریکی با او نیست در خلق و رزق.
ما به این دلیلها و برهانها اثبات میکنیم که همینجوری که خلق را باید ساخت همینجور هم اینهمه اوضاع را باید کوک کرد تا گندمی ساخته شود و رزق کسی شود. اینطور دلیل و برهان میآریم، حالا میبینی یک منّی به پامان بست که اینها علی را رازق و خالق میدانند. نه واللّه، علی را خالق و رازق نمیدانیم. به جز خداوند عالم هیچکس نمیتواند خالق هیچکس باشد رازق هیچکس نمیتواند باشد. پس او است خدای خالق رازق محیی و ممیت وحده لاشریک له. چرا که او خلق میکند لامنشیء وحده لاشریک له، و به غیر از او هر کس مخلوق او و مرزوق اویند نمیتوانند خالق و رازق باشند. لکن حالا که او است خالق و رازق، شما را هم رازق نیافریده، حماقت و سفاهت ریشت را گرفته که هی شب هی روز، هی غم هی غصه که چیزی پیدا کنیم بخوریم. ای خفه شو. میفرماید ماارید منهم من رزق. نهایت کاری که گفته باید کرد. به داود وحی شد که زره بساز، آهن را در دستش مثل موم نرم کرده بودند. یکوقتی عرض کرد من زره زیاد ساختم، معیشت من از این نمیگذرد. وحی شد مگر روزی به دست تو است؟ تو برو زره بساز، چهکار داری که نفع میکند یا ضرر.
پس تو هیچ نمیتوانی رازق باشی نمیتوانی گندم بسازی. از ساختنش گذشتیم، این را باید آورد و خورد، از خوردنت خبر نداری. آنچه میشود در زیر آسمان تو خیال مکن اتفاقی است اینها، ذلک ظن الذین کفروا این گمان کسانی است که خدا ندارند، دینشان دین دهریها است اگرچه نگویند دهری هستیم، خیال میکند روز که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷ *»
شد اتفاق روز شده، شب که شد اتفاق شب شده، هرچه به هر که رسید اتفاق شده. تو مؤمن باش و غافل مباش، عاقل باش، دانا باش، احمق مباش، خر مباش. بدان هرچه میشود خداست خالق او. روز میشود خداست خالق او. شب میشود خداست خالق او. هرچه میشود در مُلک خدا، خدا میکند و عمداً میکند. حالا آنکسی که عمداً میکند، فردا هرچه خواسته همانجور میشود. باید گرمتر باشد یا سردتر باشد یا همینجور باشد، میشود. تو نمیتوانی کاری بکنی که تغییر به هم برساند.
فرق میان مؤمن و کافر واللّه همین است. و خیلی از مؤمنین هم هستند که غافل که شدند عملشان عمل کفّار است اگرچه اعتقادشان صحیح است. و مایؤمن اکثرهم باللّه الّا و هم مشرکون. بحثها را هم همه به خلق میکنند، گرم شد یا سرد شد، گله میکنند. لکن مؤمن که عملش هم ایمان باشد چنین نیست. لکن مؤمنین ناقصین زیادند که اعتقادشان درست است لکن عملشان خطا است و فسق است. حالا سرما است، سرما باشد. دلت میلرزد که حاصلت را سرما زد. این طپش دل، خودش عذابی است که حالا مسلط شده. هی، هوا گرم شد شاید وبا بشود. خوب، تو چرا اضطراب داری؟ بلکه خدا خواسته بکشدت. عمل، عمل مشرکین است. معلوم است ما ناقصیم. همهمان چنین هستیم، نمیگویم من طوری دیگر هستم.
منظور این است که سعی کنید که بدانید آنچه میشود خداست خالق او، و هیچکس هم زور و جبری بر او ندارد و هر کاری دلش میخواهد میکند. حالا که خداست خالق آنچه امروز حادث میشود، تو نمیتوانی رفع آن را بکنی. حالا اگر عقلی داری و تمنّا داری خوبیها به تو برسد، بدیها نرسد، برو پیش خدا التماس کن. خدا داری و میدانی هرچه میشود کار او است. حالا واقعاً دلت حلوا میخواهد، خانه خوبی میخواهد، راحت میخواهد، تو را خلق کرده به تو بدهد. بخواه، اما از کی؟ از خدا. به جز او کی خداست؟ و همه در چنگ او است و هر کاری که میخواهد میکند، خواه تو راضی باشی یا نباشی. راضی باشی خودت در راحتی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸ *»
انسان همینکه به عقل خود رجوع کرد و دید که خداست خالق وحده لاشریک له و همهجا دست دست او است، چیزی که دلش میخواهد بشود، میرود پیش او گدایی میکند. گدایی خیلی خوب است، کاری است برکت دارد، اما پیش کسی برو که داشته باشد. مردم ندارند که بدهند. اگر بدهند کم میشود از مالشان، این است که اگر بدهند حیفشان میآید، اما این خدا وقتی بخواهد بدهد، هی خلق میکند و هی میدهد و هیچ کم نمیشود. پس باید رفت و گدایی کرد، اما درِ خانه غنی، و غنی واللّه خداست. مردم واللّه همه فقیرند. یکخورده طبع و همت خود را بلند کنید. یکخورده عقل و شعور به کار برید. این گداها مینشینند سر راه از صبح تا شام، و دعا به جان مردم میکنند، آخر غروب آفتاب یااللّه چهارپول یا پنجپول گیرش آمده باشد یا نیامده باشد. هی تعریف این خلق را به دروغ هم کرده. پس گدایی را باید یاد گرفت، هر کاری را از صاحبکارش باید آموخت، نجّاری را باید پیش نجّار آموخت، بنّائی را پیش بنّا باید آموخت. حالا گدایی میخواهی بکنی ببین این گداها چهجور میکنند، از صبح تا شام مینشینند و التماس میکنند. یکی یک پولش بدهد یکی دیگر نمیدهد، این هم هی تملق میکند. آخر شام میبینی چهارپول دارد. اما گدا راه نبرده کجا گدایی کند، هزار زور بزند و منّت سر خدا و پیر و پیغمبر بگذارد و یک پول به این گدا بدهد. گدایی، همهِ طور و طرزش، همه همین است که گداها میکنند. گریه باید کرد، التماس باید کرد، تملق باید کرد، گردن کج باید کرد، سر باید برهنه کرد، هی سرهم تملق و تعارف، شب، نصفشب گریه، زاری، یااللّه یاربّاه یاسیّداه گفت. باید گدایی کرد. بنشین گردنت را کج کن و بگو من گدایم من فقیرم، اگر تو مرا برانی دیگر به کجا پناه ببرم؟ به هرجا بروم خلق همه مثل هم هستند. پس دست برمدار، خود را عاجز بدان. آنوقت بگو خدایا من عاجزم و تو قادری بده.
پس این خداست خالق رازق وحده لاشریک له، و تمام اسباب در دست او است. حالا این گداها را میبینی، این گداها کارشان بد نیست اما بدجایی گدایی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹ *»
میکنند. این گدا اگر وضوئی میساخت و دو رکعت نماز میکرد میرفت گوشه یک مسجدی، همینقدری که پیش این مردم التماس میکرد اگر پیش خدا میکرد، آیا خدا چهارپولش نمیداد؟ البته میداد. سوراخ دعا را گم کرده که میرود پیش مردم، چهارتا پنجتا پولش بدهند، آخرش هم از گرسنگی خواهد مُرد. باقی کارها هم همینجور است. اگر تمنّا داری فلان شخصِ غنی یک چیزی به ما بدهد، بابا او خودش هم از کسی دیگر تمنّا میکرد، تو از خود خدا تمنّا کن. همه خلق دست او است، او هر دستی را میخواهد پیش تو میآرد. تو چرا تملق مردم بکنی؟ چرا طمع داشته باشی از مردم و ندهند و تو گله کنی؟ این است که در دعاها گفتهاند پناه به خدا ببرید. یا من ادعوه و لاادعو غیرَه و لو دعوتُ غیرَه لَخَیَّبَ دعائی، یا من ارجوه و لاارجو غیرَه و لو رجوتُ غیرَه لاخلف رجائی.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه بدانید خداست خالق، خداست رازق وحده لاشریک له. و این خدا جمیع اسباب در دست او است، او هرچه را به هر که بخواهد میتواند برساند از روی عمد، و مردم دیگر چنین نیستند. پس این خدا وحده لاشریک له که همه کارهای این خلق در دست او است، این خدا میگوید من تو را برای رزقدادن به زنت و بچهات نیافریدهام. اگر باز خیال کنی شاید این خدا یکخورده دروغ گفته باشد، این خدا احتیاج به کسی ندارد، چرا دروغ بگوید؟ حالا این خداست که میگوید ماارید منهم من رزق اینها را هیچ از برای رزق نیافریدهام. خلق را همه برای بندگی و عبادت آفریدهام. حالا میبینی خیلی برایت بد میگذرد، باز قدری متنبّه شوید، ملتفت باشید، نمیگویم دعاهاتان مستجاب است، که تا وقتی وضو گرفتی و دورکعت نماز کردی میخواهی دعات مستجاب شود. یکخورده انصاف بده ببین انسانی که هیچ اعتنا به این خدا ندارد آیا این خدا میخواهی به تو اعتناء داشته باشد؟ یکوقتی از روی تفنّن چای خورده، میخواهد دعا کند از روی تفرعن، بله، خدایا چنین کن و چنان کن، میخواهد مستجاب شود. از اول عمر تا حالا کی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰ *»
درست راه رفتی با او که او درست راه رود با تو؟ تو اگر راست میگویی به بندگی خودت عمل کن تا او هم به خدایی خود عمل کند. کسی نمیخواهد که خدایی به خدا تعلیم کند. او خداست و خوب راه میبرد خدایی را، اما تو ببین هیچ خیری درت نیست که نمیدانی چطور بندگی کنی. آمدند حالیت کردند قاصد فرستادند، نه یک نفر نه ده نفر صدوبیستوچهار هزار پیغمبر فرستاد، دیگر ببین اوصیاشان چقدر میشوند، علمای عصرشان چقدر میشوند، همه گفتند و اینهمه بندگی کردند. فکر کن ببین بَینی و بَین اللّه آیا دو رکعت نماز که از اولش تا آخرش للّه و فیاللّه توجهش درست باشد برای خودت ببین سراغ داری؟ یک دیناری در راه خدا به کسی داده باشی سراغ داری؟ اسمش را برای خدا میگذاری، برای چه دادی؟ برای آنکه بچهام ناخوش بود میترسیدم بمیرد، دادم چاق شود، از این جهت دادی و در راه خدا نبود. ببین نماز که میکنی با خدا حرف میزنی، یا خیال تجارت یا خیال کسب و کاری داری؟ هر کس به خیال خودش. وقتی السلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته گفتی دیگر آنوقت شیطان کاری به آدم ندارد. از وقتی که انسان تکبیرةالاحرام گفت میاندازد انسان را توی خیالات و خیال میکند، تا وقتی السلام علیکم گفت آن خیال از سرش میرود. اگر انصاف بدهید هیچ بندگی نکردهایم، پنجاهسال از عمرمان میگذرد دورکعت نماز للّه و فیاللّه سراغ نداریم به خودمان، یک روز روزه سراغ نداریم. اگر چنین است یکخورده انصاف بده، بگو خدایا هیچ هم به من ندهی گله ندارم از تو، گلهها همه از خودم است، خودم بیمروّتم، خودم خبیثم، من هیچکاری برای تو نکردم، حالا پشیمانم، میخواهم به سوی تو بازگشت کنم. اینطورها که کردی خدا خیلی کریم است، خیلی ارحمالراحمین است. همین حرفها را بزنی از تو میگذرد، هزار بدتر از اینها کرده باشی هزار خرغلط زده باشی همینکه میروی پیش خدا میگویی خدایا تو خدای کریمی از من بگذر، میگذرد. اکرمالاکرمین است، ارحمالراحمین است.
پس ماها باید به رسوم بندگی عمل کنیم، اما حالا که نمیکنیم. اگر گاهی به فکر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱ *»
افتادی که فلاندعا را کردم مستجاب نشد، دیگر در معنی، گله از خدا نداشته باش. عجالةً بدانید گرفتارمان کردهاند، به عذابمان انداختهاند، به خیالمان میاندازند که تملّق فلان را بگویی چیزی به تو میدهد، که تو بروی تملّق بکنی و التماس کنی، تا یکوقتی مأیوس بشوی. باز میروی و تملّق میکنی و پشیمان نخواهی شد. بهتر است که اعتناء نکنی به احدی از خلق و امید داشته باشی به خدا. گدا را ببین چطور گریه میکند، تملق میکند، هی مکرّر میکند. تو هم هی بگو یااللّه، هی بگو یااللّه، و هی دست برمدار تا به تو بدهد.
حضرت عیسیٰ نصیحت میکند به حواریین که آیا تجربه کردهاید گدا بیاید درِ خانه و تو میل نداشته باشی چیزی به او بدهی؟ آخرش از بس زار میزند و اصرار میکند، لقمه نانی به او خواهی داد. به اینطور تعلیمشان میکند. میفرماید بسا مقربالخاقان خدا هم نباشی، اما تو برو التماست را بکن، گریهات را بکن لامحاله چیزی توی دهنت میاندازند. حالا خدا خستگی ندارد، اما بسا ملائکه خسته شوند چیزی توی دهنت میاندازند که سکوت کنی. پس خداست خالق وحده لاشریک له.
حالا یکخورده فکر کن ببین فضائل هم سرجاش، حالا که خداست خالق، آیا خدا نباید آفتابی داشته باشد؟ آیا این آفتاب را نباید بگرداند که دور بزند؟ نباید گاهی گرم کند گاهی سرد؟ آب نباید داشته باشد؟ آیا تخم نباید داشته باشد؟ عمله و اکره نداشته باشد که ببرند در آنجا آرد کنند نان کنند که بیارند تو بخوری؟ خداست خالق وحده لاشریک له. اگر این آفتاب نبود که تابستان بشود زراعت کنند، تو البته از گرسنگی هلاک میشدی. در زمستان ببین یکخورده آفتاب رو به پایین میرود هیچ گیاه نمیروید. اگر بناشد دوسال سهسال هیچ گیاه نروید، آیا هیچ میدانی که چیزی نمیماند تو بخوری؟ پس اسباب رزق خدا آفریده. آب خلق میکند، خاک خلق میکند، آفتاب خلق میکند، ماه خلق میکند، گاهی بالاشان میبرد هرجايیش یک حکمی دارد تا این نباتات به عمل آیند. اینها اسبابند. حالا اسباب رزق تو آسمان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲ *»
است، آفتاب است، اسباب رزق تو برزگر و رعیت است، آن آهنگر است که بیل ساخته، آن نجار است که اسباب نجاری ساخته برای اینها. پس اسباب رزق را خدا میسازد و خداست خالق وحده لاشریک له. هیچکس هم خالق تو نیست و رازق تو نیست. باز به همینجور خداست خالق تو، اما اگر پدر هم نداشتی تو خلق شده بودی؟ معلوم است خلق نشده بودی. پس پدر و مادر تو اسباب خلق تواند. از آدم تا حالا این آبائی که بودند همه اسباب خلق تو بودند. از حالا تا پشت آدم اگر اینها یکیشان عیب کرده بود تو اینجا نبودی. این مادرها همه اسباب خلق تواند. خدا اسبابِ خلق دارد چنانکه اسباب رزق دارد اسباب موت دارد، ظاهراً یک کسی شمشیر کشیده و کسی را کشته، حالا این آیا او را نکشته؟ میراننده این او است، اگر عمداً کشته باشد میکشندش، اگر سهواً کشته دیه میگیرند. عمداً کشته، در قیامت میفرمایند ببریدش به جهنم، با وجودی که خداست میراننده.
یکخورده که فکر میکنی فضائل همه سرجاش میماند معذلک هیچجای دنیا عیب نمیکند. اینهایی که کسی را میکشند میمیرانند، حالا آیا اینها شریک خدایند؟ وکیل خدایند؟ نهخیر، واقعاً میرانندهاند خودشان، بله از این جهت توی این دنیا قصاص میکنند، در آخرت تقاص میکنند، در همه دینها اینطور است. حالا اگر این میراننده است واقعاً حقیقتاً، پس چطور میگویی این میراننده نیست؟ فکر کن انشاءاللّه. میراننده هست. همینیکه این خیالش را، قوّتش را، شمشیرش را کسی داده، آیا خدا میراننده نیست؟ به جهتی که روحش و بدنش، دستش، شمشیرش، همه کار کیست؟ خداست خالق وحده لاشریک له. اگر این میراننده نیست پس هیچکاره است، پس چرا او را میگیری و میکشی؟ و اگر او میراننده نیست تو بیجا میکنی او را میکشی، خدا که خوب کرده کشته. اگر این هیچکاره بود چرا میبرند عذابش میکنند؟ پس پیش همه این میراننده و کشنده است، از این جهت خدا در دنیا و آخرت انتقام میکشد از این، و حرفش هم این است که من گفته بودم مکش، تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳ *»
او را چرا کشتی؟ با وجودی که به حول و قوه من کشتی. اگر جان نمیداشت نمیتوانست او را بکشد اگر جانش را خدا گرفته بود نمیتوانست بکشد. پس به حول و قوه خدا او را کشته، معذلک این کشته، و انتقام از او میکشند که تو کشتهای.
به همینجور ملکالموت میآید و سیخی و اسبابی و آلاتی دارد و اوضاعی و شمشیری دارد که به عدد اعضا و جوارح سر دارد و شاخ و برگ دارد، هریکیش را جایی میگذارد و همانجاها را میبرد. ملکالموت با اینهایی که آدم میکشند فرقش این است که آن را خدا گفته برو بکش، به اینها گفته مکش. از این جهت از اینها بازخواست میکند، از آنها بازخواست نمیکند، مثل آنکه اگر به مؤمنی بگویند برو کفار را بکش، یکی از فروع دین جهاد فی سبیلاللّه است. وقتی امام میآید، در رکاب امام اگر رفتی و جهاد کردی آنوقت همهکس تعریفت را هم میکنند که چه خوب کشتی و چه خوب زدی و بستی! اما حالا یک سنگی بر سر کسی بزنی همه لعنت میکنند، تکفيرت میکنند که چرا ظلم کردی؟ پس میشود که این خلق، کشنده بعضی خلق باشند، وحشتی اینقدرها ندارد. و بعضی از خلق، یکی ملکالموت است و این ملکالموت تمام خلق را میمیراند، و این چون به اذن و امر خدا میمیراند از این جهت خدا میرانده، و از این جهت که به اذن و امر خدا کرده معاقَب نیست و ممدوح است. اینهمه را میکشد و کسی بیادبی به او نمیکند، نمیتواند بکند. ملکالموت چون از جانب خداست همه را میکشد، و کسی بیادبی کند به ملکالموت کافر میشود، مثل یهودیها که با جبرئیل بدند که این جبرئیل عذاب بر ما نازل کرده. شما فکر کنید یک ملکی است که هیچ ترحم نمیکند به بزرگ به کوچک، وقتی او را خدا خلقت کرده همینجور که خلقش کرده به او گفته که رحم مکن، او هم رحم نمیکند، هیچ شریک خدا هم نیست. حالا خدایی که خلق میکند ملکالموت را و خلق میکند جان او را و جان دارد، میفرماید جان همهکس را ملکالموت میگیرد، و جان ملکالموت را میکائیل میگیرد و جان میکائیل را آخر کار خدا خودش میگیرد. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴ *»
اینها بدانید جان دارند و بدن، اینها را میکُشند، و کشندگانند در ملک. دیگر حالا که کشندگانند شریک خدا نیستند وکیل خدا نیستند. حالا یک کسی بگوید این ملکالموت به اذن امیرالمؤمنین اینجور کارها را میکند آیا عیبی دارد؟ آیا جلدی غالی میشود؟ چرا وقتی خودش که میکند نمیگویی غالی شدی؟
پس عرض میکنم ملکالموت ملکی است از ملائکه، به اذن امیرالمؤمنین میمیراند. و امیرالمؤمنین صاحب جمیع مؤمنان است و امارت میکند بر جمیع مؤمنین. ملائکه جمیعشان مؤمنند و امیر این ملائکه مؤمنین امیرالمؤمنین است واللّه. پس امرشان میکند نهیشان میکند. حدیث هم دارد که ملائکه هروقت میخواهند بروند جایی، میروند خدمت امیرالمؤمنین و او امرشان میکند کجا بروید کجا نروید، بعضی را دستورالعمل میدهد که چه بکنید، بعضی را شب روانه میکند بعضی را صبح روانه میکند، و همهِ امر، امر آن بزرگوار است و از امر آن بزرگوار صادرند. البته انا انزلناه را که در این ماه میخوانی ــ و در این ماه زیاد باید خواند ــ میفرماید تنزّل الملائکة و الروح فیها. ملائکه و روحالقدس پایین میآیند از آسمان، برای چهکار؟ فکر کنید، در شب قدر تمام ملائکه مسخّر اویند و نوکر اویند و او شاهنشاه کلّ است و باقی ملائکه تماماً اعوان و انصار اویند. و از جمله ملائکه عجیب و غریب، ملکی است که اگر جمیع زمین و آسمان و مافیها را آب کنند بریزند توی این گودال دستش پر نمیشود، نمیفهمد آبی هست یا نیست. و همچنین بعضی از ملائکه اینجورند. بعضی بزرگترند از این و بزرگتر از این خیلی دارد. و اینها همه نوکر روحالقدس هستند و در شب قدر همه ملائکه به اذن آقاشان میآیند زمین نزد امام، و فرمایش میکند امام و دستورالعمل به آنها میدهد. انا انزلناه را که سنّی قبول دارد، حالا منّیها را ریششان را بگیر بگو ملائکه چهکار دارند میآیند؟ اگر میآیند که آن کارهایی که باید بکنند میآیند بکنند، که این شب قدر بخصوص نمیخواهد، هر شب و هر روز مشغول کارند دیگر نزولی نمیخواهد، جبرئیل هرجا هست کار خودش را میکند دیگر پایینآمدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵ *»
نمیخواهد. لکن میفرماید شب قدر بخصوص میآیند، برای چه؟ خدا میفرماید تنزّل الملائکة و الروح فیها. پیش کی باید بیایند؟ آنکس کیست؟ آنکس امامشان است صلواتاللّهعلیه. در هر شب قدر تمام ملائکه و خود روحالقدس که شاهنشاه کل است میآیند دستورالعمل میگیرند که این سال ما چه کنیم؟ و در این شب کلّیتاً میپرسند و احکام جزئیه را دستورالعمل میگیرند و میروند پی کار خودشان.
پس این آقایان شما و امامان شما؛ یکخورده توی احادیثشان بروید بگردید. خیال کنید که این حرف که من میزنم ثابت نباشد. احادیث را بردار بخوان ببین این دوازده امام که شما دارید همین امام شمایند؟ یا امام جنها هم هستند؟ یا امام ملائکه هم هستند؟ انشاءاللّه منّی که نمیشوی، خدا میفرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا. احادیث را که البته دیدهای و پر است در احادیث که ما امامیم و حجّتیم بر جن و انس، بر مَلَک و غیر مَلَک، بر مایُری و مالایُری. حضرتصادق7 یکوقتی در مکه معظمه طواف فرمودند، آنوقت فرمودند کسی نباشد اینجاها حرفی میخواهم بزنم، کسی نبود، آنوقت فرمودند گمان میکنند مردم که ما را خدا حجت میکند بر اهل زمین و آسمان و چیزی از آسمان و زمین را بر ما مخفی میکند. آیا میشود کسی را حجت کنند بر کسی که برو فلانچیز را بردار و به فلانکس بگو چنین و چنان کن، و نداند آن شخص و آن چیز کجا است؟ سنّیها میگویند حرفی را و شیعه میخندد به آن حرف، من دلم میخواهد شما به منّیها همینطور بخندید. سنّیها میگویند خدا ابابکر را میخواست پیغمبر کند، به جبرئیل گفت نبوت را بردار برو بده به ابابکر، جبرئیل آمد روی زمین ابابکر را پیدا نکرد، دید محمد9 آنجاها ایستاده، گفت حالا ما زحمت کشیدهایم آوردهایم زمین، بدهیم به این ببینیم چه میشود، داد به محمد9 و برگشت. خدا پرسید که چه کردی؟ گفت بردم لکن نمیدانم ابابکر کدام خلا افتاده بود. پس چه کار کردی؟ دادم به محمد9. گفت من که نگفته بودم به او بدهی، گفت دیگر حالا دادم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶ *»
نمیخواهی میروم پس میگیرم. گفت حالا که دادهای، باشد نقلی نیست.
شماها میخندید به اینجور حرفها و باید هم بخندید، به جهت آنکه همچو خدایی را فکر کن که آیا میداند جبرئیلش ابابکر را گم میکند یا نمیداند؟ اگر نمیداند چطور خدایی است؟ میآیی پیش جبرئیل، اگر جبرئیل نمیداند که پیغمبر او توی کوه است چنانکه پیغمبر را توی کوه فاران پیدا کرد و پیغمبری را برای او برد، اگر نمیداند، خدا چطور او را میفرستد؟ همینجور بخندید به آنها که میگویند امیرالمؤمنین حجت هست بر ما و مطلع بر احوال ما نیست. اگر هیچ خبر ندارد تو در کدام طویلهای، چطور امام تو و چطور حجت تو است؟
صریح قول حضرتصادق است7 که مردم گمان میکنند که ما را خدا حجت میکند بر خلق آسمان و زمین و چیزی را از ما مخفی میکند، و خدا اجلّ از این است که جاهلی را حجت کند. حجت جاهل به محجوج، فکر کن بعینه مثل جبرئیلِ سنّیها است نعوذباللّه. اینجور امامت رسم امام سنّیها است که اجماعش کردند گفتند امام است. حالا که اجماعش کردند به این اجماع آیا عالم هم شد؟ به اینکه گفتند کدخدا باش، همینکه کدخداش کردند حالا آیا عالم به کدخدایی هم شد؟ علم به کدخدایی هم دارد؟ خبر از محجوجهای خود دارد؟ یا اینکه این خر است و آن خر است، و خر بالای خر شده؟ اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خدا خوب راه میبرد که کجا بگذارد رسالت را، خوب راه میبرد چه کسی را حجت کند بر خلق خودش.
پس چنانکه صریح آیه قرآن است که تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا، درباره پیغمبر9 صریح است این آیه. میفرماید مبارک است آن خدایی که نازل کرد قرآن را بر بنده خودش ــ که پیغمبر9 باشد ــ تا آنکه آن عبد، نذیر باشد برای تمام عالمیان. حالا اگر عالمیان پیغمبر بخواهند، یکخورده توی کار بیا و فکر کن، این عالمیان هرچه هستند آیا واسطه میخواهند یا خودشان از خدا میگیرند؟ باید به خدا متصل باشند مثل پیغمبر9. اگرنه که پیغمبر میخواهند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷ *»
البته جمیع شرایع را اگر پیغمبر نیاورده بود خبر نداشتی.
جمیع این خلق که هستند همه بنده خدا هستند. این تمام خلقی که هستند استمداد باید از خدا بکنند. یک چیزی باید به ایشان گفت، یک علمی باید تعلیمشان کرد، رزقی باید به ایشان داد، امدادی به ایشان باید رسانید. حالا این امداد را بیواسطه میگیری از خدا یا به واسطه؟ اگر میگویی بیواسطه، از هرچه بگویی که پیغمبر از آنجا بیخبر باشد و واسطه آنجا نباشد، ــ که خدا همچو چیزی خلق نکرده ــ به عدد آن چیزهایی که خیال میکنی اینطور است پیغمبر میتراشی. چرا که اگر پیغمبر از آنها خبر ندارد معلوم است آنها هم میروند خودشان از خدا میگیرند و احتیاجی به پیغمبر ندارند، پس تو یکپیغمبری را که خدا پیغمبر کرده بود از پیغمبری انداختی و هزار پیغمبر تراشیدی. و واللّه هیچ خلقی از خدا بیواسطه نمیتوانند چیزی بگیرند، ایشانند واسطه میان خدا و خلق، در خلق، در رزق، در موت، در حیات. در زیارتشان میخوانی بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن ای امامان من ای آقایان من، هرجنبندهای جنبیده، شما جنبانیدهاید آن را، هر ساکنشوندهای ساکن شده، شمایید ساکنکننده او. معلوم است همه کارها به واسطه ایشان میشود، به جهت آنکه ایشان اسبابند، ملائکهاند، ملائکه عالین ایشانند.
پس انشاءاللّه ملتفت باشید بدانید ائمهطاهرین سلاماللّه علیهماجمعین خدا نیستند، خالق نیستند، رازق نیستند، اینها محیی نیستند، ممیت نیستند و واللّه لایملکون لانفسهم نفعاً و لاضرّاً و لاموتاً و لاحیوةً و لانشوراً مثل خودت. در کار خودت فکر کن، تو نه خالقی نه رازقی نه محیی و نه ممیت. اما فکر کن ببین آیا راه نمیروی؟ نگاه نمیکنی؟ سر به خانهات نمیکشی؟ خانهات را تعمیر نمیکنی؟ متاع از خارج به خانه خود نمیآوری؟ نوکر نداری؟ زن نداری؟ بچه نداری؟ امر نمیکنی؟ نهی نمیکنی؟ وهکذا جمیع کارهای خودت را خودت متصدی هستی. امرها با تو است نهیها با تو است، فلانعمله را وامیداری به کاری، معلوم است آمر تویی، ناهی تویی،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸ *»
آقا تویی، همه اینها هست، معذلک نه خالق تویی، نه رازق تویی، نه محیی تویی، نه ممیت تویی، پس تو چهکارهای؟ تو مخلوق خدایی، خدا آن خانه را خانه تو قرار داده، زن را زن تو قرار داده، بچه را بچه تو قرار داده.
حالا فکر کن همینطور در ملک خدا سلطانی ضرور بود، خدا سلطانی آفریده، سلطان معلوم است لشکر دارد، و این شاهنشاه روی زمین است بلکه شاهنشاه تمام عالمین را محمّد قرار داده9، و او را اول ماخلق اللّه قرار داده. و خدا میداند سنّیها جار میزنند میگویند «السلام علی اول ماخلقاللّه» لکن منّیهای اینجا نمیتوانند بشنوند، من چهکار کنم؟ اول ماخلقاللّه ایشانند. خدا میخواهد شاه درست کند توی ملکش، چه بکند؟ او را اول خلق میکند. این اول ماخلقاللّه است، این شاه اول ماخلقاللّه است. پس سلطان جمیع سلاطین را محمد9 قرار داده. و تو میدانی آلمحمد سلاماللّه علیهماجمعین از جنس خودشند، از نور خودش هستند. حالا من اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة را نخوانم و زیارت نکنم که منّی بدش میآید؟ بدش بیاید تا خفه شود. این زیارت را که من درست نکردهام، شیخیها درست نکردهاند بابا، این را حضرت امام علیالنقی فرمایش کرده. آن بزرگوار گفت این زیارت را بخوانید، حالا منّی بدش میآید بدش بیاید خفه بشود. این امام من است. اگر کسی گفت امام همهجا حاضر و ناظر است، نباید گفت اینها کافرند که اینطور گفتهاند. بله ناظر میدانیم، بله حاضر میدانیم. امامی که حاضر و ناظر نیست آن امام سنّیها است، آن ابابکر و عمر است که هیچجا را نمیدانند، همچو امامی امام منّیها است. کسی پرسید از کسی که منّی یعنی چه؟ آن شخص شوخی کرد گفت منّی یعنی گُه سنّی.
باری، منّیها کارشان این است که انکار فضائل امیرالمؤمنین را بکنند، اگر نه انکار فضائل میخواهند بکنند، با مای بیچاره چه کار و چه جنگ و دعوایی دارند؟ چه کردهایم؟ آیا هیچ مرافعهشان را جلو گرفتهایم، برگردانیدهایم؟ نه رشوه میخوریم، نه منع میکنیم رشوهشان را، نه مرافعه میکنیم، نه مسجدشان را کار داریم، نه محرابشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹ *»
را کار داریم. کاری که داریم توی دنیا، کسب ما کار ما خواب و بیداری ما این است که ذکر فضائل آلمحمد: را بکنیم. بله، این غلو میکند درباره امیرالمؤمنین، علی را خدا میداند. اگر ما علی را خدا میدانستیم توی اذانمان داد نمیکردیم اشهد ان محمداً رسولاللّه. داد میزنیم اشهد ان علیاً ولیاللّه ما علی را ولی خدا میدانیم، شما که اذان ماها را دیدهاید که هر روز میگوییم. باز هم ما کافریم؟ چرا کافریم؟ البته آنها باید کارهای خودشان را بکنند، ما هم باید کارهای خودمان را بکنیم. حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه به معاویه فرمودند ما ملامت نمیکنیم شما را که ما را اهانت میکنید، شما هم ما را ملامت نکنید که ما اکرام شما نمیکنیم.
خلاصه، شما بابصیرت باشید، واللّه دشمن ما هستند، دشمن ائمهطاهرینند. کار ما تعریف ائمه است و خاک بر سر ما که نتوانیم تعریف ایشان را بکنیم. حضرتامیر میفرماید که اینهایی که شنیدهای درباره من نه خیال کنی که خیلی شنیدهای، واللّه نرسیده است به شما از کتاب فضائل ما مگر یک الف نیمهتمامی، نصف الف از آن کتاب فضائل ما به شما رسیده است. کتاب ببین چقدر الف دارد! چقدر باء و جیم دارد! هر کتابی باشد هرقدر کوچک باشد، به حوصله خودت بزرگ خیالش میکنی. به حوصله خودت دیگر میخواهی خیالش را میکنی.
حدیث شب معراج را که البته شنیدهای که در شب معراج در آسمان چهارم حضرت به قطار شتری رسیدند، مکث فرمودند تا قطار بگذرد، چرا که در میان قطار شتر گذشتن مکروه است، فرمودند ایستادم اینها بگذرند ببینم کی دنبالش به آخر میرسد. چون دنبالش پیدا نبود، از جبرئیل پرسیدند عرض کرد من نمیدانم از خودشان بپرسید، از یکی از آن ساربانها که شتر میکشیدند پرسیدند که اینها چهچیز است؟ شما از کجا میآیید به کجا میروید؟ گفت من نمیدانم. همینقدر میدانم تا خودم را دیدهام زندهام، روی من از این راه است و از این راه میروم. فرمودند دنبال این شتر کجاست؟ عرض کرد واللّه که نمیدانم اگر تا روز قیامت بایستی، به آخر نمیرسد. فرمودند بار اینها چهچیز است،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰ *»
کجا میروند؟ عرض کرد میگویند اینها کتاب فضائل امیرالمؤمنین است که وصی تو است. پس کتابهاش هم اینقدر است، کتاب کوچکی نیست. حالا از این کتابهای فضائل به شما نرسیده مگر یک الف نیمهتمامی. و چه میتوان گفت درباره امامی که،
ماعسی اَناقولَ فی ذیٖمعال | علةُ الدهر کلّه اِحدیٰها |
شاعر سنّی هم هست، این فارسیش است که میگوید من چه میتوانم بگویم درباره آنکسی که علت روزگار، آن چیزی که روزگار را درست کرده، یکی از فضائل او است؛ باقی دیگرش را کسی دیگر غیر از خودش نمیداند.
همینقدر بدانید خداوند در صریح قرآن میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم ما مینمایانیم به مردم آیات خود را در آفاق و در انفس مردم، تا ظاهر شود که هیچ خدایی نیست به جز خدا. ببین این آیاتی که در آسمان و زمین است میخواهی بشناسی آن آیات را، ببین در دعای رجب که هر روز میخواندید میفرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به آلمحمد: پر کردی آسمان و زمین خود را، مملو کردی به محمد و آلمحمد:، تا آنکه ظاهر شد که خدایی بجز تو نیست.
پس حالا شرح آیه را میخواهی بفهمی که اللّه نور السموات و الارض یعنی چه؟ حالا قیاسش مکن که یک چراغدانی است که یک گوشهای گذاشته مثل این چراغدانها. در این چراغدان یک چراغ بزرگی است روشن کرده و گذارده، و خود چراغدانش خیلی بزرگ است، این چراغدان و این چراغ تمام آسمان و زمین را فرا گرفته. و این چراغش جور این چراغهای ما نیست. و این را گاهی چراغ اسمش میگذارند، گاهی آفتاب اسمش میگذارند، گاهی نجم اسمش میگذارند و بالنجم هم یهتدون. و به این لفظها عمداً گفته که از دست منّیها محفوظ بماند، والّا شما فکر کنید کِی ستاره از آسمان کسی را هدایت میکند که میفرماید و بالنجم هم یهتدون؟ کجا کسی به نجم هدایت یافته؟ این نجم امیرالمؤمنین است. میترسد بگوید «به علی هدایت مییابند» از قرآن برش دارند، نجم اسمش میگذارد تا بماند توی قرآن و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱ *»
برش ندارند و به تو برسد. تو آنوقت فکر کنی که ستاره آنکسی است که هدایت میکند. کیست که هدایت میکند؟ علی است که هدایت میکند. انما انت منذر و لکل قوم هاد ای پیغمبر تو را نذیر و ترساننده قرار دادم، لکن علی هادی است لکل قوم هاد برای هر قومی هادی است. فرمود انا المنذر و علیٌّ الهادی نذیر منم و علی هادی است. پس این نجمهایی که بهم یهتدون، ائمهطاهرین هستند سلاماللّه علیهماجمعین. پس ایشان حجتند بر خلق آسمان و زمین و دنیا و آخرت. مثل اینکه کف دست تو پیش تو مکشوف است، برای ایشان همینجور مکشوف است.
قنبر رفت در خانه حضرتامیر از فضه پرسید که مولا در کجا است؟ فضه گفت مولا در بروج است. قنبر از این حرف خیلی وحشت کرد، تازه به نظرش آمد کجخلق شد، گفت اگر بیاید مولا چُغُلیت را میکنم که فضه اینجور چیزها میگوید. مولا یک ساعت بعد بیرون تشریف آوردند. قنبر با شدت غضب عرض کرد که من آمدم تو را سراغ میکردم میگوید مولا در بروج است. فرمودند آیا تعجب کردی که گفت من در بروجم؟ این دیگر در پیش پا افتاده بود، یعنی نقلی نیست. فرمودند مىخواهى ببينى؟ گفت بلی. قنبر میگوید دستی کشیدند بر چشم من نگاه کردم، تمام این آسمان و زمین در کف دستش مثل فلقه جوزی بود، هرطور میخواست آن را حرکت میداد. آنوقت گفت خدا پدر فضه را بیامرزد که راست گفت.
باری، پس واللّه تمام مملکت و تمام مُلک در دست ایشان است مثل نور چراغ که به چراغ بسته است، چراغ که ساکن شود نورش ساکن میشود، اگر چراغ برود نورش هم میرود، اگر چراغ روشن شود نورش روشن میشود، اگر چراغ کدورت پیدا کند نورش کدورت پیدا میکند. واللّه تمام ملک خدا، یا بگو سایه ایشان است، یا بگو نور ایشان است. تمام بسته است وجودشان به ایشان، و ایشان واللّه محرّکِ کلّند و مسکّنِ کلّند. هرچه باید حرکت کند ایشان حرکت میدهند، هرچه باید ساکن شود ایشان ساکن میکنند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲ *»
مجلس سوم (دوشنبه / 4 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، چنانکه عرض شد خدا حکیم است و حکیم کار بیفایده نمیکند، و حکیم کسی است که کار او فایده داشته باشد، و خدا حکیم است و کار بیفایده نکرده. خودت یکخورده فکر کن ببین خلق به این محکمی، خصوص خلقت انسان با این عقل و شعور و ادراک؛ در ظاهر بدنش فکر کن، این چشم، این گوش، این دستش، این پاش، این اعضاء، این جوارح از برای چیست؟ همه برای این است که بخوریم و یک ساعت دو ساعت دیگر هضم شود برویم توی خلا؟
مکرر عرض کردهام یکخورده بابصیرت باشید دقت کنید، مشکل نیست اینها، مشکل آن است که فکر نمیکنید، اعتناء ندارید. خداوند عالم میفرماید و کأیّن من آیة فی السمٰوات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون چقدر آیههای بزرگ در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳ *»
آسمان و زمین هست که آنها روش راه میروند و اِعراض از آن میکنند. شما انشاءاللّه چنین نباشید، مثل سایر مردم نباشید. فکر کنید ببینید اگر مراد خدا از خلقت انسان همین بود که بخورند و بخوابند و جماعی کنند و بیدار شوند، باز بخورند و بیاشامند و جماعی کنند و بخوابند، و همین کارهایی که میکنیم، اگر مراد همین بود، فکر کنید ببینید خدایی که چیزی را برای کاری میسازد آن کار را میسور او قرار میدهد. حالا ببینید اگر مراد خدا از خلقت انسان همین بود که بخوریم و بیاشامیم، بخوابیم، برخیزیم، جماع کنیم، بچه درست کنیم، اگر مراد خدا همه همین بود، اینجوری که ما را خلق کرده که همهاش نقصان است. این عقل و شعوری که به انسان داده مانع است از لذتبردن. این خوردن و آشامیدن که عقل و شعوری نمیخواهد. ببینید خداوند عالم در این بیابانها چقدر حیوان آفریده، چقدر مرغ هستند، هیچ عقل ندارند، هیچ غصه ندارند، اکل و شربشان را میکنند، جماعشان را میکنند، هیچ عداوتی، هیچ تباغضی تحاسدی میانشان نیست، هیچ آهوی نری میل به ماده دیگری نکرده و نمیکند، هیچ آهوی مادهای میل به نر دیگری نمیکند، هریک هر گیاهی میخواهند بخورند آماده است، هرسوراخی بخواهند بخوابند آماده است، هر آبی بخواهند بخورند آماده است، به راحت هرچه تمامتر زیست میکنند تا اجل موعودشان تمام میشود. و این به جهت این است که آهو را نمیخواستند خدا بشناسد که عقلش بدهند. میخواستند توی دنیا باشد گوشتش را انسان بخورد، پس علف و آب فراوان براش آفریدند. و چون همیشه باید توی دنیا باشد باید لامحاله بزاید، پس سالی یک دفعه میزاید و همیشه هم توی دنیا هست.
حالا انسان هم اگر برای خوردن و خوابیدن بود، فکر کن، همینکه فکر نمیکند انسان علیالعمیاء به هیچجا نمیرسد. انسان را فرمودهاند فکر کند، و فکر را بهترین عبادات شمردهاند. حضرتامیر میفرماید یک ساعت فکر ثواب شصتسال عبادت دارد. شما میدانید و میبینید عمرهای این زمان اغلب اغلب این است به شصت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴ *»
نمیرسد. حالا یک عمر عبادت به آدم میدهند که یک ساعت فکر کرده. و اقلاً این مجلسهایی که فکرش را کردهاند و آماده دارند برایت میگویند غنیمت بشمارید. نهایت من لفظش را میگویم تو فکرش را بکن، یک ساعت فکر بکن یک عمر عبادت پات مینویسند. دیگر عبادتی که حضرتامیر بگوید معلوم است شصتسال عبادت مقبول مینویسند. مثل این است که شصتسال متصل نماز کرده باشی، نه هر شبانهروزی پنجوقت. به جهت اینکه انسان یک ساعت اگر فکر کند از روی شعور، البته هرچه ضرر دارد برای خودش ترک میکند، هرچه نفع دارد میگیرد. فکر که نشد شصتسال دنگ میکوبد، به دلیل آنکه پدرم کلّهاش را به زمین میزد من هم میزنم. تو فکر کن ببین پدرت دلیلی داشت؟ برهانی داشت؟ نه، همین دلیل که انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون. اینها دلیل نیست برهان نیست، هرطایفهای یک عبادتی دارند میان خودشان، خصوص یهود و نصاری. اگر دین آباء و اجداد دین باشد آنها هم آباء و اجداد دارند، جمعيتشان بیشتر از شما است تشخّصشان بیشتر از شما است.
غالب مردم همینکه میبینند فلانکس قباش نو است خیال میکنند عاقل است، وقتی که خودش را نگاه میکنند میبینند هیچ شعور ندارد. فلانکس همینکه دولت دارد میگویند مردی است خیّر، آدم خوبی است. خیر، آدم به این چیزها خوب نمیشود. فرنگیها خیلی دولتشان بیشتر است از اهل اسلام، اوضاع و دستگاه و جمعیتشان خیلی بیشتر است، میگویند آیا میشود ما باطل باشیم؟ دلیل دارد، برهان دارد، دلیل و برهانش همه همین انا وجدنا آباءنا علی امة، یهودیها هم اینجور دلیل دارند. همچنین گبرها هم اینجور دلیل دارند، هر کسی پدر خودش پیشش عظیم است میگوید انا وجدنا آباءنا، آباء و اجداد ما به راه باطل نمیرفتهاند، و این دین را اختیار کردهاند ما هم همین را اختیار میکنیم.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه و فکر کنید، به زودی زود توی راه انسان را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵ *»
میاندازد. همینکه فهمید راهی حق است آن را میگیرد، و راههای باطل را که در دست داشت زود از دست میدهد. فکر که آمد فکر میکند که ما شب و روز لاعنشعور در طلب دنیا هستیم. خوب، اینهمه حرص چرا؟ اینهمه زحمت چرا؟ طبیعیمان شده هی جان بکنیم یک چیزی دست بیاوریم. دیگر حلال است خوب است، حرام است خوب است. حرام آن است که نباشد، هرچه به دست آمد هرچه هست خوب است. اینهمه حرص برای چه؟ خیر، طبیعت بر این سرشته شده است. اینهمه دوستی خانه و مال و عیال برای چه؟ اگر این دلیل است پس همه فرنگیها هم دوست میدارند جانشان را و عیالشان را.
پس اگر انسان فکر کند که حاصل اینهمه تقلّبها و دزدیها و حرامخوردنها بلکه حلالخوردنها چیست؟ تو حلالش را بگو، مگر از حلال اینهمه باید به دست آورد و خورد؟ مگر چقدر باید بخوری از حلال؟ انسان اینهمه خود را به زحمت میاندازد، این آخر آخرش چهچیز است؟ همینکه امشب یک جماعی بکنیم، یک پلویی بخوریم. فکر کن ببین حالا مراد خدا همین بود که تو امشب پلو بخوری جماعی بکنی؟ دیگر هیچکاری دستت نداشت؟ اگر این منظور خدا بود، پلو برات خلق میکرد، مثل آهوها که گیاه موافق طبعشان براشان خلق کرده و هیچ جدال و نزاعی ندارند، هیچ نه سلطانی نه کدخدایی ضرور دارند، هیچ تباغضی تحاسدی و عداوتی مرافعهای میانشان نیست. حالا اینها بهتر زیست میکنند یا انسان؟ آیا خدا عداوتی با انسان دارد که باید اینهمه جنگ و دعوا میانشان باشد؟ اینهمه تباغض و تحاسد داشته باشند؟ اینهمه جدال و نزاع داشته باشند، از هم بترسند؟ حاکم و سلطان و ظالم بر سرشان مسلّط باشد؟ باز به فکر آینده باشند؟ بابا تو حالا که آسودهای در امن و امانی، چیزی داری بخوری، این حالا را بخور مترس. اگر فردا ماندی، فردا هم زمین هست، آسمان هست، فردا هم خدا هست، روزیت را خواهد داد. انسان با فکر که باشد از جمیع این خیالات میگذرد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶ *»
پس یقیناً خدایی هست وحده لاشریک له، که آنچه را که او میخواهد به تو برسد میرسد اگرچه تو نخواهی، چنانکه میبینی خیلی از صدمهها به تو میرسد و نمیخواهی برسد. و همچنین آنچه باید به تو نرسد نمیرسد اگرچه بخواهی که برسد. اگر نباید برسد نمیرسد اگرچه خود را به حلق بیاویزی. خیلی چیزها میخواهی نمیشود. عبرت بگیرید که کار دست دیگری است، دست خداست وحده لاشریک له. پس اگر کسی به این خیال افتاد و متذکّر شد، و مشکل هم نیست و کار خدایی نیست، کار بندگی است، آسان است که تکلیف کرده.
غریب مردمان بدی هستیم که کار آسان را ول میکنیم به مشکلها میچسبیم، کارهای آسان همین کار بندگی است که میتوانیم بکنیم. اما اینکه فردا باید چه تدبیری کرد؟ این کار ما نیست کار خدایی است. فکر کن آیا چیزی را من به این عقل و شعور خودم میتوانم به دست بیاورم که خدا نخواسته باشد؟ نمیشود. و چیزی را که خدا خواسته به من برسد اگر جمیع عالم از غیب و شهاده و جن و انس جمع شوند نمیتوانند مانع شوند. پس راحت باش، هرچه خدا میخواهد به تو میرسد، اینهمه طلب نمیخواهد، اینهمه تفرقه حواس نمیخواهد، اینهمه اوقات تلخی نمیخواهد اگر خدا داری، اگر نداری برو خدایی پیدا کن.
ببین اگر کسی بزرگِ ظاهری داشته باشد، یا پدری داشته باشد مهربان، اموال دارد، اسباب دارد، اوضاع دارد، به خاطرجمعی آن پدر و آن بزرگ آسوده میخوابد. فکر کن ببین آیا بزرگی بزرگتر از خدا میفهمی یا سراغ داری؟ هربزرگی هرچه بزرگ باشد، بزرگی آن بزرگ به دست خداست، خودش نمیتواند بزرگ باشد. سلاطین خودشان نمیتوانند سلطان باشند. مادامی که خدا خواسته آن بزرگ بزرگ است، آن سلطان سلطان است، وقتی که نخواست سلطان نیست، بزرگ نیست. چه بزرگی بزرگتر از خداست؟ چنین خدایی به این بزرگی داری، حالا اگر به این خدا اعتناء نمیکنی به آن بزرگهای دیگر هم اعتناء مکن. وقتی که تو به بزرگی خدا اعتناء نمیکنی و به او اعتناء
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷ *»
نداری، پس اقلاً به بزرگهای دیگر هم اعتناء مکن. چرا میروی به خلق میچسبی و امید به بزرگان دیگر داری، امید به او نداری؟ خدا میگوید توکل میخواستی بکنی، چرا به من توکل نکردی؟ علی اللّه فلیتوکّل المتوکّلون و علی اللّه فلیتوکّل المؤمنون.
اگر یک ساعت انسان بنشیند و فکر کند و بداند خدایی دارد که جمیع کارها در حیطه تصرف او است به طوری که هرچه میخواهد میشود و آنچه را نخواهد ــ تمام خلق جمع شوند که بشود ــ نمیشود. حالا چنین خدایی کسی داشته باشد، آیا کارهاش را به او وانمیگذارد؟ اعتناء نمیکند؟ به او امیدواری نخواهد داشت؟ البته کارهاش را به او وامیگذارد، اعتناء به او میکند، امید به او دارد، و البته خاطرجمع است که فردا هم نمیمیرد. هربزرگی که وعده کند، میمیرد و تو خاطرجمع نیستی و در اضطراب هستی، دائم دعا میکنی که نمیرد. بزرگی مخصوص او و حیات مخصوص او است.
واللّه هیچ اعتناء به هیچکس نمیتوان کرد. خیال میکنی به خوبان میشود اعتناء کرد، خیال میکنی به پیغمبر میشود اعتناء کرد، به جهتی که پیغمبر ما است، هرچه به ما میرسد به واسطه پیغمبر میرسد. اما باز فکر کنید که اگر این خدا پیغمبرش را بکشد در دنیا اگر خدا داری باکت نیست از هیچچیز، این خدا میتواند پیغمبر دیگر جاش بیاورد، امامی را ببرد امامی دیگر میآورد جاش مینشاند. پس امید به خدا باید داشت.
پس صلاح و صرفه ما آن است که راضی شویم به رضای خدا، واللّه حماقت است که کسی راضی نباشد. اینجور حرفها را پیش اغلب اهل دنیا که میزنی میگویند اینها چهچیز است؟ و به این حرفها اعتناء نمیکنند، اینها را اساطیر اولین خیال میکنند. شما فکر کنید ببینید که آنها لاعنشعور کار میکنند یا شما؟ آنها را بسا خدا مأیوس کرده از خیر، که به فکر نیفتند. ملتفت باشید انشاءاللّه. پس تو چرا راضی نشوی به آنچه او خواسته؟ اگرچه راضی بشوی یا نشوی هیچ تغییری نمیتوانی بدهی قضای خدا را، و آنچه او میخواهد خواهد شد. تو اگر صاحبشعوری راضی باش.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۸ *»
فکر کنید انشاءاللّه. پس خداوند عالم خداست و خدایی کار او است. مردم لاعنشعور میخواهند خدایی کنند، این است که خودشان را میخواهند به زحمت اندازند. تو یکخورده شعور پیدا کن ببین چیزی که آدم از عهده او برنمیآید، از عقب آن نمیرود. میبینی از تو برنمیآید، نه علم داری که چه بکنی، نه قدرت داری، نه زمینش، نه آسمانش، نه آبش، نه هواش، هیچکدام دستت نیست. توی بدن خودت فکر کن. حالا خیال میکنی میبینی چیزها دست خودت نیست، دیدنت دست خودت نیست، اگر نخواهد ببینی کورت میکند. شنیدنت دست خودت نیست، سکوتت دست خودت نیست، توی بدن خودمان مالک خودمان نیستیم، و مالک خداست وحده لاشریک له. پس هرچه را او خواسته خواهد شد. پس صرفه ما همین است که راضی شویم به رضای خدا و هرچه او خواسته.
پس حالا ببین که خدا چنین خواسته که تمام مردم یکسان نباشند. یکخورده شعور به کار ببر. حالا چنین خواسته که بعضی چیزها به واسطه بعض خلق به بعض خلق برسد و همه را مساوی نخواسته، مثل اینکه چنین خواسته که شما مرادهای خدا را درباره خودتان ندانید مگر به واسطه، پس واسطه را اسمش را پیغمبر گذاشته، حجّت خود اسمش گذاشته، حالا چنین خواسته، پس تو هم به این راضی باش. حالا هم به خواست او تو راضی بشوی همه کار درست میشود، و هم خدا خداییش را کرده هم تو بندگی کردهای، و ملک خدا نظم گرفته. این در وقتی است که به آنچه او خواسته راضی بشوی، و اگر هم نعوذباللّه راضی نشوی و بگویی خدا میخواهم خودش به من بدهد، من نمیخواهم به واسطه پیغمبر به من بدهد. دقت کنید ملتفت باشید که چه عرض میکنم. در بسیاری از مسائل هست که الحمدللّه طوری شده که راهی باقی نمانده. حتی مسأله شک میان سه و چهار که بنا را برچه باید گذاشت، این را وقتی میپرسی میگوید نمیدانم، این را جبرئیل باید از پیش خدا بیاورد و پیغمبر برای من بگوید، من خودم از خدا نمیتوانم بگیرم. من به واسطه پیغمبر باید بدانم، پیغمبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۹ *»
هم به واسطه جبرئیل از خدا میگیرد. و حالا حلال چیست؟ ما نمیدانیم، حلال آن چیزی است که پیغمبر برایت آورده. حرام چیست؟ آنچیزی است که پیغمبر آورده. حرام نمیدانیم، حلال نمیدانیم، حلال و حرام را جبرئیل برای پیغمبر آورده و پیغمبر برای ما گفته. مستحب چیست؟ باز ما نمیدانیم. هرچیزی را پیغمبر گفته مستحب است، مستحب است. مکروه چیست؟ باز ما نمیدانیم، هرچه پیغمبر گفته مکروه است مکروه است، آنطوری است که خدا گفته و جبرئیل برای پیغمبر آورده. مباح چیست؟ مباح را من چه میدانم چهچیز است؟ پیغمبر هرچه را گفته مباح است، خدا به او گفته.
مقصود این است که یکپاره مسائل هست که محل حرف نیست و در این چیزها حرفی نمانده، اما نعوذباللّه یک کفرها و زندقهها پیدا میشود که گفتهاند که خیلی کفر است. مردکه گفته بود من به واسطه، رزق از خدا نمیخواهم، خدا خودش بیواسطه رزق مرا بدهد. خوب تو ببین، امر خلقت تو به نظر تو عظیمتر است یا شک میان دو و سه که بنا را برچه بگذارم؟ فکر کنید این امر خلقت که هزار مرتبه از امر مسألهگفتن بزرگتر است، آیا هیچ واسطه نمیخواهد و باید خدا خودش بدهد؟ و باید خدا خودش دست بالا بزند بیواسطهِ خلق، رزق خلق کند و به تو بدهد؟ و همان مسائل شرعیه واسطه ضرور دارد؟
انشاءاللّه یکخورده باشعور باش، یکخورده هوش خود را جمع کن. من دو کلمه میگویم و دو کلمه است، بعد تو برو توش فکر کن، ببین هرچه را خدا به هر که داده و بدهد؛ فکر کن و توی راهش بیفت، ببین چقدر آسان میشود! چقدر فضائل را به دل و جان منت میداری که قبول کنی! آنها که انکار کردهاند بسیار الاغ بودهاند. ببین آنچه را خدا به هر که بخواهد بدهد از مملکتش میدهد. در هر دین و مذهبی، در دین یهود و نصاری، در دین سنّی، در دین شیعه، ببین هیچکس هست بگوید خدا ذاتش را باید به کسی بدهد آن را بخورند؟ ذاتش خوردنی نیست. پس نان میدهد که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۰ *»
بخورند و نان چیزی است مخلوق خدا. همچنین آب میدهد که بیاشامند. آب مخلوق خداست و در مملکت خدا، میدهند میخورد آب را، میگویند خدا او را سیراب کرد. لباس چیزی است در ملک خدا، ذات خدا را نباید پوشید. وهکذا جمیع آنچه میدهند در ملک خداست. حتی آنکه در آخرت ببین آیا هیچ پیغمبری وعده کرده که تو بروی توی ذات خدا؟ آنجا هم در بهشت میروی. فکر کن آنجا هم جنّات تجری من تحتها الانهار است، و ملک خداست. اینجا خدا چطور نعمت میدهد به کسی؟ اینجا وقتی خدا میخواهد نعمت به کسی بدهد باغ میدهد، مِلک میدهد، باغ آب دارد، سبزه دارد، گل دارد، لاله و میوههای گوناگون دارد، بلبلها، عمارتها، قصرها دارد.
تعریف بهشت را هم که کردهاند میبینی همینجورهاست، بعینه مثل اوضاع دنیا، او هم([1]) ملک خداست. در هیچ عالمی خدا ذات خودش را تکهتکه نمیکند به کسی بدهد، تکهتکه نیست آن را بکَند و بدهد. پس در هرعالمی که نگاه میکنی چیزی در ملکش خلق کرده و میدهد، حالا دیگر مینشینی میگویی من نمیخواهم رزق را به واسطه به من بدهد میخواهم خودش به من بدهد، مردکه! همهچیز را خودش داده، همه را به واسطه داده. ببین همین یک لقمه نان چقدر عمله دارد و اکره میخواهد، زارعش از همین آدمها است، مخلوق خداست، آسیابانش، نانواش همه مخلوق خدایند و همه واسطهاند، و اگر نبودند تو این لقمه نان را نمیتوانستی بخوری. هم بکاری، هم سبز کنی، هم بدروی، هم آسیا کنی، هم بپزی؛ هیچکس از عهده برنمیآید. حالا هم خدا خودش نان به تو میدهد، اما این واسطهها ضرور است. هرمتاعی در هرشهری که هست باید واسطهها بیاورند به شهری دیگر تا در همه شهرها متاع همه شهرها پیدا شود، آنوقت میگویی الحمدللّه ربالعالمین خدا آنها را داده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۱ *»
اگر این واسطگان نبودند تو قند نمیخوردی، پس شُکر وجود آنها را باید به عمل آورد. و هست در احادیث صریحه که کسی که شکر بنده را نکند شکر خدا را نمیتواند بکند. کسی که چیزی میدهد به شما شکر آن را باید بکنید، حالا شکر احسان واسطگان را باید کرد.
پس عرض میکنم تمام آنچه را به تمام خلق میدهند؛ فکر کنید انشاءاللّه که به فکر، وحشتها میرود پی کارش. خیلی چیزها هست که بیشنیدنِ مقدمات، آدم وقتی میشنود، اول خیال میکند لولو است، خیال میکند حالا خدا شد. نه بابا! راهش را به دست بیار و فکر کن و ببین این خدا آنچه به کسی میدهد مخلوقی است که به مخلوقی میدهد. این خدا نان میدهد مخلوقی است، آب میدهد مخلوقی است، علم میدهد مخلوقی است، قوت و قدرت میدهد مخلوقی است. یک کسی به قدر یک من قدرت دارد، این را خدا به او داده. یک پهلوانی است که هزارمن بار را مثلاً برمیدارد آن قدرت را هم خدا خلق کرده به او داده.
ملتفت باش هوش خود را جمع کن که هنوز نمیدانی چه میخواهم عرض کنم، اینها مقدمهاش است. منظور این است که بگویم هر کس قوّتش خیلی است این جلدی خدا نمیشود. و قوّت یک چیزی است که خدا خلق کرده، وقتی میگذارد جایی آنجا قوّت دارد، برش میدارد آنجا ضعف پیدا میکند. حالا این قوّت از ذات خدا نیامده پایین. قوّت را خدا خلق میکند، به هر کس داد او قوّت دارد، به هر کس نداد او ندارد. و همچنین این علمی که ما داریم این علم یک چیزی است خدا خلقش کرده و داده، اینقدرها به ما داده. حالا به محضی که یک چیزی میدانیم آیا خدا میشویم؟ معلوم است خدا نمیشویم. پس همینکه کسی علمی پیدا کرد، همینکه قدرتی پیدا کرد خدا نخواهد شد. از این باب داخل شو. حالا کسی علمش بیش از من باشد باز خدا نمیشود. خیلی بیش از من علم داشته باشد خدا میشود؟ نه، خدا نمیشود. همچنین قوّتش بیش از من است جلدی خدا نمیشود. پس تمام علم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۲ *»
بدان خلقی است از خلقهای خدا. قدرت خلقی است از خلقهای خدا، و خدا آنها را خلق میکند به هر که میخواهد میدهد. بعضی را قدرت بیشتر میدهد، بعضی را علم بیشتر میدهد.
و انشاءاللّه اگر از روی شعور فکر کنی به آسانی هرچهتمامتر خواهی دانست که آنچه در مُلک است همهاش مخلوق خداست، هر کس هر کار بکند کار از دست خدا بیرون نرفته. تو راه میروی، این راهرفتن از آن قوّتی است که خدا به تو داده، اگر نداده بود نمیتوانستی راه بروی. یا میبینی، یا میشنوی، حالا شریک خدا نشدهای، تو جفت خدا نیستی، تو هیچ جفت خدا نشدهای. چرا که او سمع و بصری که دارد از کسی قرض نکرده، مال خودش است و دارد، اما تو چشم و گوشی که داری از خودت نیست، اینها را به تو دادهاند، اگر بخواهند پس بگیرند میگیرند. تو هرچه داری از او است، او هرچه دارد از خودش است، خیلی فرق است. پس خدا هرچه دارد از خود او است هیچکس به او نداده، و خلق تمامشان هرچه دارند خدا به ایشان داده. خلق هرچه قوّت داشته باشند شریک خدا نمیتوانند بشوند در قوّت و قدرت. قوّت زیاد داشته باشی کمک خدا نمیتوانی بکنی، کم هم داشته باشی نمیتوانی. علم زیاد داشته باشی مثل خدا نمیشوی، کم هم داشته باشی مثل خدا نمیشوی. پس در ملک خدا هر کس هرچه دارد و هرچه کرد، هر کاری هر اثری کرد، خداست کارکن. آتش میسوزاند و خداست عذابکننده.
فکر کن قدری انشاءاللّه توی راه بیفت که بابصیرت فضائل را بشنوی. آتش میسوزاند و خداست عذابکننده. آتش جهنم آتش است و میسوزاند و خداست که عذاب کرده. آب میخوری و آب رفع عطش کرده و خدا رفع عطش کرده، حالا این آب آیا وکیل خداست در رفع عطش؟ شریک خداست؟ کمک خداست؟ نه. همچنین خداست سیرکننده، حالا این غذا شریک خداست؟ وکیل خداست؟ مأذون از جانب خداست؟ نه؛ بلکه اگر میخواست سیر کند همچو سیر میکرد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۳ *»
همینکه خواست کسی را عذاب کند آتش به جانش میاندازد و آتش او را میسوزاند، آتش باز در ملک خداست و خلق خدا. پس یکخورده به هوش باش بدان در ملک خدا هرچیزی هراثری که دارد شریک خدا نمیشود. پس آفتاب روشن میکند دنیا را و اللّه نور السموات و الارض، و حال اینکه همین آفتاب روشنکننده آسمان و زمین است، قرصی است گرد مثل هندوانه، از آن طرفش آسمانها را روشن میکند از این طرفش زمین را، و حال آنکه خداست نور آسمان و زمین واقعاً آیا کسی شک میتواند بکند که زمین و آسمان را خدا خلق نکرده؟ تمامش مال خداست. خدا همچو خدایی است که همچو آفتابی خلق میکند آنجا نصب میکند، حرکت میدهد. آفتاب نمیتواند خودش روشن کند، اگر آن را روشن نیافریده بودند نمیتوانست خودش روشن باشد. مثل آنکه تو را بینا آفریدهاند میتوانی ببینی، اگر تو را کور خلق کرده بودند نمیتوانستی ببینی.
پس در ملک خدا هر کس هر کارهای باشد و هرچیزی هرتأثیری داشته باشد لازم نمیآید شریک خدا باشد. پس آفتاب روشنکننده عالم است، پس خدا روشنکننده عالم است. و آفتاب تربیتکننده جمیع جمادات است، تربیتکننده جمیع میوهها است. چه فایده زبان بیرون نیاورده که حرف بزند، اگرنه میگفت منم رساننده میوهها. ببین در زمستان یکخورده پایین میافتد همه درختها خشک میشوند برگ و بارشان تمام میشود، حالا این اثر را خدا در این آفتاب قرار داده است که تربیت کند گیاهها را. این آفتاب اگر زبان درآورد و بگوید منم که میوهها را میرسانم، منم که برگها را از درختها بیرون میآورم، منم که گیاهها را از زمین بیرون میآرم، منم که تلخها را تلخ میکنم، شیرینها را شیرین میکنم، ترشها را ترش میکنم، هرمزهای توی دنیا هست من آن مزه را میآورم، راست گفته. پس آفتاب تربیت میکند جمیع نباتات را.
باز یکخورده فکر کن ببین که این حیوانات همین گیاهها را باید بخورند، گیاهها مسخرند برای حیوانات، دانههاش را باید بخورند. اگر گیاهها نبودند البته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۴ *»
حیوانات هم نبودند. گیاهها کار آفتاب است، پس حیوانات هم به واسطه آفتاب پیدا شدهاند. حالا اگر آفتاب بگوید حیوانات را من روی زمین آوردهام آیا راست نگفته؟ پس ببین این آفتاب جمیع گیاهها را تربیت میکند و جمیع حیوانات را تربیت میکند.
حالا اگر توی راه افتادی و بنای فکر گذاردی خواهی یافت که همین است که انسان را تربیت میکند، این هم بسته به آفتاب است. پس این آفتاب تربیت میکند جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها را، و معذلک این آفتاب هیچ شریک خدا نیست، هیچ وکیل خدا نیست. اگر بخواهند نور این آفتاب را از او بگیرند میگیرند چنانکه در روز قیامت از او میگیرند. اذا الشمس کوّرت. اما حالا عجالةً آفتاب تربیت میکند گیاهها را، حیوانات را، انسان را. پس اگر زبان درآوَرَد و بگوید منم که جاری میکنم آبها را، منم که خشک کردهام زمینها را، منم که رویانیدهام گیاهها را، منم که ثابت کردهام کوهها را، منم که تربیت کردهام حیوانها را، آیا دروغ گفته؟ نه، حرف راستی زده.
حالا یک کسی زبان درمیآورد و بنا میکند حرفزدن، چنانکه اتفاق افتاده. حضرتامیر7 در آن خطبه یکپاره فرمایش کردند، قالقال شد که حضرتامیر چنین گفته. بابا، چه خبر است؟! این آفتاب اگر این حرفها را میزد هیچ نقلی نبود. میفرماید در حدیث که این آفتاب از نور حضرت امامحسن7 است، و قسم هم میخورند که واللّه امامحسن بهتر است از آفتاب. و تو اگر شیعه هستی باید قسم هم نخواهی. حالا آفتاب این کارها را میکند، و واللّه امامحسن7 خیلی بهتر میکند این کارها را. آفتاب یک نور ظاهری دارد که همین نوری است که میبینی، در باطن هم نوری دارد.
تو یکخورده دقت کن میفهمی که نور آفتاب است که میرویاند گیاهها را، بدانید نور آفتاب توی گیاه هست که میرویاند گیاه را، توی حیوانات هست. ببین شبها هم نور آفتاب هست. نمیبینی در شب تربیت آفتاب باقی است و گیاهها در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۵ *»
شبها بیشتر ترقی میکنند؟ پس این نور آفتاب تابیده در تمام روی زمین، و شب و روز تربیت میکند جمادات و نباتات و حیوانات را. و این نوری که تمام اینها را شب و روز تربیت میکند این یک جزء از هفتادجزء نور کرسی است، و کرسی از نور حضرتامیر خلق شده است. در همان حدیث میفرماید واللّه حضرتامیر از کرسی بهتر است. وقتی بنا شد حضرتامیر متشخصتر باشد از امامحسن7، البته جلالش بیشتر است، یعنی کارهایی که آفتاب میکند البته او بهتر میکند.
حالا این حضرتامیر یک روزی گفت انا مُورِق الاشجار انا مونع الثمار. مردم هم شنیدند اینها را و نوشتند. اما حالا که میگویی علیبنابیطالب این کارها را میکند، فیالفور میگویند مگر علی خداست؟! خوب، مگر آفتابی که اینهمه کارها را کرد جلدی خدا شد؟ مگر کرسی که هفتادمرتبه نورش بیش از آفتاب است خدا شده؟ نه، مگر عرش که هفتادمرتبه نورش از کرسی هم بیشتر است خدا شده؟ نه؛ لازم نیست جلدی خدا بشود. هفتادمرتبه نورش بیشتر باشد خدا نشده، متشخص هم هست، زور هم خیلی دارد، قوّت زیاد به او دادهاند، هیچ خدا هم نیست. خدا کسی است که قوّت خلق کرده، خالق قوّت خداست وحده لاشریک له. کسی که علم زیاد داشته باشد خدا نیست، هرچه میخواهد قوّت داشته باشد.
حالا ملائکه بسیاری را شنیدهای که این عرش به این عظمت را برداشتهاند. صریحاً در قرآن میگوید این عرش به این عظمت را هشتملک برمیدارند و حرکتش هم میدهند و هیچ خسته هم نمیشوند. و حدیث دارد بخصوص که این ملکها وقتی خلق شدند و عرش را دیدند، زیاد هم بودند، به آنها خدا امر کرد که بردارید عرش را، آمدند و شانه زیر عرش دادند که بردارند نتوانستند، تا آخر که وحی آمد که هشتتا را انتخاب کردم از میان شما و به آن هشتتا تعلیم کرد که اظهار ولایت امیرالمؤمنین کنید و بردارید عرش را، و آنها اظهار ولایت حضرت امیرالمؤمنین را کردند و عرش را برداشتند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۶ *»
پس ملائکه که خیلی قوّت دارند هستند و انکارش را نمیکنند، و معذلک باز خدا نیستند. ملکی خیال کن مثل گاوی که زیر زمین است، این زمین روی شاخ یک گاوی است به طوری که نمیداند این گاو که چیزی به شاخش چسبیده است، مثل پر کاهی که به شاخ گاوی چسبیده باشد، و تمام زمینها روی یک شاخ این گاو همینطور است. تعجب این است که این گاو به این بزرگی ایستاده روی یک پرماهی! و ببینید آن ماهی چقدر بزرگ است که آن گاو روی پر او ایستاده و چرا میکند و راه میرود با این زمینی که روی شاخ او است، و آن گاو خیلی قوّت دارد؛ این ماهی دارد توی آب حرکت میکند. حالا این ماهی جلدی خدا میشود؟ گاو هم مخلوقی است.
حالا اگر مولای تو امیرالمؤمنین حجّت باشد بر آن گاو و ماهی و بر آن ملائکه؛ شما یکخورده فکر کنید، دقت کنید، خدا صریحاً میفرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا مبارک است آن خدایی که نازل کرد قرآن را از برای پیغمبر9 که پیغمبرِ تمام عالمین باشد. آیا تمام عالمین یکیش آن گاو نیست؟ یکیش آن ماهی نیست؟ آن هم از عالمین است. عالَم یعنی آنچه را خدا خلق کرده، همهشان پیغمبر میخواهند. پیغمبر را صریحاً گفته این قرآن را برای تو نازل کردم تا بر جمیع اهل عالمیان نذیر باشی.
دیگر حالا فکر کنید همهجا وصی میخواهد پیغمبر. آیا همین توی دنیا میخواسته؟ امام همهجا ضرور است، یا همین توی دنیا ضرور است؟ فکر کنید چنانکه پیغمبر پیغمبر جمیع خلق خداست و مبعوث است بر تمام خلق تا روز قیامت؛ حتی یکخورده فکر کنی واللّه پیغمبرهای دیگر، امت این پیغمبر بودند و عهد ولایت پیغمبر را از آنها گرفتهاند. خلاصه، واللّه پیغمبر، پیغمبر آنها هم بوده و هست، نهایت آنها هم پیغمبر هستند و از جانب پیغمبرند. علماء امّتی کانبیاء بنیاسرائیل یکی از معنیهاش این است. علمای امت، معلّمین امت کیها هستند؟ پیغمبران بنیاسرائیل، آنها علمای این امّتند، خودشان هم داخل امّتند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۷ *»
پس اینقدرها را انشاءاللّه میدانید که هرپیغمبری که مبعوث شد، عهد ولایت پیغمبری دیگر را از او میگرفتند، سپرده بود میان اهل حق هرطبقه. پس میدانی پیغمبر پیغمبر است بر تمام خلق، و بعد از پیغمبر امیرالمؤمنین وصی او است بر تمام ملک خدا. چون ملک خدا امام میخواست، حضرتامیر را خدا امام آنها قرار داد. و حضرتامیر بخصوص این لقب را از جانب خدا دارد و امیرمؤمنان است. امیر معنی لغتش این است که آنهایی که میروند متاع از جایی به جایی میبرند، متاع از شهری به شهری دیگر میبرند اینها را امیر میگویند، از لغت «مارَ» است و «مارَ» به معنی متاع از شهری به شهری بردن است. امیر قافله را برای همین امیر میگویند. و این امیرمؤمنان است، یعنی آنچه را محتاجند این باید بیارد و به ایشان بدهد. حالا تا آورد و به ایشان داد جلدی خدا نمیشود، خدا نیست. اما واللّه امیرمؤمنان بود، و واللّه آدم مؤمن بود، نوح مؤمن بود، ابراهیم مؤمن بود، موسی مؤمن بود، عیسی مؤمن بود، امیر ایشان واللّه امیر شما است صلواتاللّه و سلامهعلیه، و امارت میکند، و هرچه را میخواهند و محتاجند امیرمؤمنان میآورد و به ایشان میدهد. ایشان واسطهاند. اگرچه واسطهها بسیارند اما هیچکدام کلّی نیستند. این فرقش با سایر واسطهها این است که بعضی واسطه یک من گندم هستند، بعضی واسطه دهمن، بعضی واسطه صدمن، و او واسطه کلّ ملک خداست و امیر تمام است، و تمام باید به دست او جاری شود.
و اینکه آن حضرت امیرمؤمنان است اتفاق شیعه و سنی است. بخصوص از روز اول همه قائلند که این لقب مال حضرتامیر بود، بعد غصب کردند این لقب را، و خود خلافت را هم غصب کردند. و همین اسم مال حضرت است، اتفاقی تمام اهل اسلام است، مال کسی دیگر نیست.
پس او است امیر تمام مؤمنان صلواتاللّهعلیه. پیغمبر، پیغمبر تمام ملک است، او هم امیر تمام ملک است. حالا امیر که شد متاع از یک جایی از ملک برمیدارد جای دیگر میبرد. هیچجا تکهای از ذات خدا نباید بکند و بدهد به خلق،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۸ *»
همه را هم خودش میدهد، اما همینجوری که میبینی. و هیچکدام دست از کار خود نکشیدهاند، خداست خالق کلّ. پس آنهایی که مبادی وجود هستند ــ و امیرمؤمنان و پیغمبر و سایر حجّتها هستند ــ جمیع فیوض را ایشان واسطهاند و باید بگیرند از خدا و میگیرند، نه تکهای از ذات خدا؛ بلکه جمیع صفتها (فيضها ظ) را خلق کرده یک جایی گذاشته، دیگر آن جایی که گذاشته یک انباری است که دارد. جمیع این فیضها انبارش هم خودشان باشند نقلی نیست، خزانه خدا باشند. خزانه بیمنتهای خدا غیر ذات خداست. گندمهای بسیاری در انبار بسیار بزرگی انبار کنند، نه گندمش خداست، نه انبارش، نه انباردارش. تمام فیضهایی که خدا به تمام خلق میخواهد بدهد هیچکدامش تکهای از ذات خدا نیست. پس مثل گندم است و توی انبار. حالا انبارش خودشان باشند، چه عیب دارد؟ ترازودارشان کسی دیگر باشد. ملائکه را واللّه خدا قرار داده ترازودارشان باشند. خودشان جلالشان اجلّ از این است که ترازوداری کنند، پس به این عملهها و اکرهها میگویند بکنند. ان روحالقدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة روحالقدس در آن جاهایی که هست از آن باغهایی که ما داریم متعدّد، از آن باغها یک نوباوهای خورده، و آن نوباوه وجود خودش است. پس یکی از نوکرهاش روحالقدس است که در تحت تصرف او است. جمیع ملائکه همه به اذن و امر او همهکار میکنند. و آنچه میشود در ملک، ملائکه میکنند. ملکالموتش جان مردم را میگیرد، ملکی دیگر هست رزق مردم را میآورد تحویل میکند، و تحویلدار رازق نخواهد شد، خدا نخواهد شد. میکائیل تحویلدار است، اعوان و انصارش رزقها را میآرند به صاحبانش میرسانند. پس همه اینها نوکر مولای تو باشند چه عیب دارد؟ و واللّه هستند. هر کس اینها را نوکر آن حضرت نگوید شیعه نیست.
اینکه امیرالمؤمنین حجّت است بر جن و انس و ملک، اینها را همه شیعه قبول دارند، جمیع سنّیها تصریح کردهاند که امیرالمؤمنین اشرف است از همه انبیاء، اشرف است از همه ملائکه، و نصّ خاص روایت میکنند در این خصوص. سنّیها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۹ *»
میگویند از انبیاء اشرف بود، لکن خودش مصلحت چنین دیده بود که این پیرخر را پیش بیندازد و پشت سرش نماز کند، عمداً این کارها را ایشان میکردند؛ اِبا و امتناع ندارند. پس حضرتامیر اشرف است از تمام ملائکه، و اگر پاپی شوی اعتقاد سنّیها هم هست. دیگر اگر کسی توی شیعه باشد و بگوید او حجّت بر جبرئیل نیست، یا حجّت بر میکائیل نیست، آیا اسمش را شما شیعه میگذارید یا نه؟
پس ایشانند حجّت مطلق بر تمام خلقی که خدا خلق کرده، مایُریٰ و مالایُریٰ، یقیناً ایشانند اول ماخلقاللّه، کسی نیست در اسلام که بگوید پیغمبر اول ماخلقاللّه نیست، و در میان شیعه نیست کسی که جرأت بکند بگوید که طینت ایشان و نور ایشان و روح ایشان با پیغمبر یکی نیست. اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. پس ایشانند اول ماخلقاللّه، پس هرفیضی که باید به خلق برسد اول باید به ایشان برسد. فیض خدا را هم دانستی ذات خدا نیست که کَنده بشود برسد به خلق، پس جمیع فیضها را به واسطه این اول خلقش باید برساند. چنانکه جمیع این فیضی که روی این زمین میرسد به واسطه آفتاب است، آفتاب را خلق کردهاند و نور آفتاب را تابع آن قرص قرار دادهاند، و جمیع فیضهایی که به جمادات و نباتات و حیوانات میرسد به واسطه آفتاب و نور آفتاب است؛ و نه قرص، خالق است نه نورش.
حالا بدانید که آن فیضهایی هم که باید به خلق جمیع عالمها برسد، ایشان اول ماخلقاللّهند، اول ماخلقاللّه که شد دیگر آنطرف ندارد، و آنطرفش را آیا خیال میکنی ذات خداست؟ آنطرفِ اول اگر خلق است پس ایشان دويمند و سيّمند، ذات خدا هم طرف ندارد، مکان ندارد. ذات خدا نه آن طرف است نه این طرف است نه وسط است، داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء. پس ذات که محلی و مکانی و مقامی ندارد، اما خلق که ایشان اوّلند. حالا فیضهایی که باید به خلق برسد در پیش ایشان این فیضها درست میشود و از ایشان به خلق میرسد.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۰ *»
مجلس چهارم (سهشنبه / 5 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایدهای آفریده بود، و آن فایده خلق را شناختن خود قرار داده بود، چنانکه در آیه دیگر میفرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون. صریحاً هم میفرماید ماارید منهم من رزق اینهمه شب و روز زحمت نکشید برای روزی. تعجب این است که برای آن کاری که خلق نشدهایم شب و روز جان میکنیم و زحمت میکشیم، و تعجب این است که برای آن کاری که خلق شدهایم یک عمر میگذرد و هیچ به یاد آن کار نمیآییم! انسان یکخورده شعور داشته باشد، همینقدر مجنون نباشد از کارهای خودش وحشت میکند، که میشود آدم یک عمر عمرش بگذرد و آن کاری را که خداوند او را برای آن کار خلق کرده اصلاً پیرامونش نرود؟!
ببینید مثل این است که لج کردهاند با خدا، کاری که خدا گفته بکنید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۱ *»
نمیکنند، و میبینید که هنوز اثبات صانع باید کرد براشان. و کاری را که نخواسته و صریح در قرآن فرموده که من نخواستهام هیچ رزق خودشان را و رزق عیالشان را و رزق حیواناتشان را بدهند، نگذاشتم پای ایشان که بدهند. در ملک خدا هیچ پر کاهی جابهجا نمیشود مگر آنکه خدا خواسته باشد. خدا رازق است، به هر که هرقدر میخواهد بدهد میدهد، به تدبیر و شعور نیست.
دقت کنید یکخورده عبرت بگیرید، بلکه یکخورده انشاءاللّه آرام بگیرید. ببینید مردمان دانای زیرک صاحبشعور باتدبیر به هم میرسند، بسا صاحب علم باشند، صاحب صنعتها باشند و بسا هیچ ندارند. از این طرف بسا میبینی گاوی به هم میرسد که صاحب آلاف الوف دولت میشود. اگر از تدبیر و زحمت پیدا میشد باید این هیچ نداشته باشد و او داشته باشد. یکخورده فکر کن ببین چقدر مردم زحمت میکشند، از صبح تا شام گلکشی میکنند، از خر بیشتر کار میکنند، اگر از زحمتکشیدن است چرا فعلهها چیز ندارند؟ اگر از شعور زیاد بود میبینی اغلب صاحبان شعور و باتدبیر چیز ندارند. اینها را عمداً خدا میکند، عمداً صاحبان شعور را راه تدبیرشان را میبندد تا بدانند خدایی هست، تا بلکه باورشان بشود که خدا از روی عمد کار میکند، کارهاش از روی اتفاق نیست. همینکه کسی خیال میکند از روی اتفاق است خود را به این زحمتها میاندازد.
یکخورده بنای فکر بگذارید. اگر چیزی را، مشت دانهای را بپاشند، به حسب اتفاق هردانهای جایی میافتد. کسانی که خیال میکنند اینها ریخته شد علیالعمیاء، اینها زور میزنند و زحمت میکشند دانهها را بیشتر جمع کنند، آنهایی که میدانند این دانهها علیالعمیاء ریخته نشده و هردانهای هرجا واقع شده از روی عمد بوده، دیگر زحمت نمیکشند.
حالا ملتفت باشید انشاءاللّه، خدا این دانهها و این حبوبی که دستش است اینها را عمداً ریخته، هردانهای را هرجا میاندازد عمداً میاندازد. پس خود را به زحمت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۲ *»
مینداز روز و شب، که بیش از آنچه خدا خواسته به چنگت نمیآید. این است که میفرماید و ماارید منهم من رزق و همینطور هم باید باشد. مردم نمیتوانند رزق را برای خود خلق کنند، باید خدا خلق کند رزق را و مقدر کند و به تو برساند. حتی لقمه را اگر توی دستت بگذارند توی دهنت باشد، باز خاطرجمع مشو که فرو میبری یا نه؛ اگر مقدّر کرده فرو میبری والّا فلا. پس بدانکه رزق دست خداست، مثل خلق.
دیگر فکر کنید انشاءاللّه و فریب مخورید. و تا حال فریب خوردهایم و خواب بودهایم مثل آدمهای مست لاعنشعور، هرچه هم سیخمان میکنند بیدار نمیشویم. یکخورده فکر کنید و ببینید که چنانکه اگر جن و انس جمع شوند که یکپشه بسازند یا یک مگس بسازند، و همه پشت به پشت یکدیگر بدهند زورهاشان و تدبیرهاشان را روی هم کنند یک مگس نمیتوانند درست کنند. اما بده به دست خدا هرساعتی چقدر درست میکند؟ واللّه همینطور اگر پشت به پشت یکدیگر بدهند رزق درست نمیتوانند بکنند. چیزی را که خدا خواسته به تو برسد میرسد، هر کاری را هرچیزی را نخواسته نخواهد شد، هرچه سعی هم بکنی نخواهد شد. پس یکخورده آرام بگیر انشاءاللّه، میفرماید ماارید منهم من رزق هیچ نخواستهام از اینها رزقی به کسی بدهند، ماارید انیطعمون هیچ نخواستهام مرا مهمانی کنند، بلکه از برای محض بندگی و عبادت آفریدهام آنها را. حالا انشاءاللّه این ماه مبارک بخواهی زحمت نکشی اینقدر هم فکر کنی، این فکرهایی که من کردهام فکر ساخته پرداخته آماده را میآرند تحویلتان میکنند، میجوند توی دهنتان میگذارند، تو چنینکسی هستی که تُف میکنی بیرون میاندازی. سعی کن انشاءاللّه این ماه مبارک را ــ بلکه همه ماه مبارک را هم نمیگویم، هرروزی یک ساعتش را ــ این یک ساعت را سعی کن بیدار باشی و به فکر باشی.
پس عرض میکنم چون خداوند عالم حکیم بود، خلق را بیفایده خلق نکرده بود و آن فایده را معرفت خودش قرار داده. و چون آن فایده را معرفت خود قرار داده، از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۳ *»
این جهت بیان کرد و گفت آن کاری را که من شما را برای آن کار خلق کردهام شما طور و طرز آن را نمیدانید. از این جهت بیان کرده. پس فکر کنید؛ و شما کمفکر هستید، خدا میداند که ما خبر داریم که اینجور تفسیرها واللّه پیش احدی به هم نمیرسد مگر پیش ماها. به فکرش هم نیفتادهاند. حالا میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. یعنی چه؟ مثل نوره طور و طرز این نور مثل چراغدانی است که توش چراغی باشد که بر روش شیشهای باشد که آن شیشه مثل کوکب درخشان است. و این چراغ با آن کوکب درخشان روشن شده از شجره زیتونه. همه درختها چنین نیست، همان درخت زیتون اینطور است. و باز همه زیتونها اینطور نیست، یک زیتونهای است که در وسط عالم واقع شده است که نه شرقی است و نه غربی است.
خوب، این چه دخلی به معرفت خدا دارد؟ هیچ مفسّری به خیال نیفتاده، و واقعاً مشکل است. تعجب این است که مفسّرین اینهمه تفاسیر نوشتهاند، از بس یادشان نیامده این چهچیز است، محل اشکال آن را هم برنخوردهاند! این چراغ و این چراغدان از کجا به عمل آمده؟ از شجره زیتونه، و آن شجره در وسط عالم واقع شده، نه شرقی است نه غربی. این زیتونه از زیتونهای متعارفی نیست، زیتونش هم زیتون برّاق شفّاف درخشانی است که کأنّه احتیاج نیست کبریت بزنند روشن بشود، خودش روشن است. عجب زیتونهای است! یکاد زیتها یضیء ولو لمتمسسه نار. ببینید اینها چه دخلی به معرفت خدا دارد؟
فکر کنید انشاءاللّه توی این آیه شریفه، تا بدانی آن خدایی که پیشتر داشتی خدا نبود، آنها خیالها بود، هواها بود، اسمش را خدا گذارده بودی. واللّه خدا خود را بیان نکرده برای هیچ عالِمی، برای اهل حق، مگر این آیه را خوانده براشان. و اینها هیچ دخلی به توحیدهایی که پیش مردم است ندارد. بله، مردم از خدایی که خبر دارند همین است که این عالم را یک کسی ساخته، آنکس خداست. شما بیایید توی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۴ *»
این مسجد فکر کنید که بنّائی این مسجد را ساخته. خوب، حالا این معرفت شد که یک بنّائی این مسجد را ساخته؟ خوب، حالا این معرفت شد؟ این بنّا مرد بوده، زن بوده، جن بوده، انس بوده، زنده است، مرده است؟ این معرفت نیست. یک کسی این آسمان و زمین را ساخته، حالا بلکه مرده باشد، از کجا که زنده باشد؟ غیر از اینکه یک کسی این عالم را ساخته، مردم دیگر توحیدی ندارند.
پس بدانید توحید مردم توحید نیست. توحید آن است که خدا خودش خبر داده. حالا خودش بهتر میداند چطور است یا تو بهتر میدانی؟ خودش که اینطور گفته که مرا اینطور بشناس. این اللّه نور آسمان و زمین است، و صفت این نور خدا و طور و طرز نور خدا این است که مقامی دارد که مقام مشکوة است. این خدا مقاماتی چند دارد.
یکخورده دل خود را خبر کن، به غفلت مثل پیش سیر مکن. از برای خدای به حق مقامات و علاماتی است، و خودش را به آن مقامات و علامات شناسانیده نه به چیزی دیگر، چنانکه نص صریح در قرآن است که میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما مینمایانیم آیات خودمان را در آفاق و در نفسهای مردم، تا آنکه آن آیات را ببینند بدانند خدا برحق است. این آیات را شرح میکنند ائمهطاهرین:، و در توی آیه خوب شرح شده. و شرح میکنند این آیات را در دعائی که در ماه رجب میخواندید هرروزه. و عجب این است که سراغ ندارم از همین منّیها هم کسی که آن را وازده باشد. این دعا را همه قبول دارند، و هر روز میخوانند در ماه رجب. میفرماید در آن دعا بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان یعرفک بها من عرفک، خدایا تو را قسم میدهم به آن مقامات و علامات خودت که هیچجا نیست که آنجا نباشند و همهجا هستند، هر کس آنها را شناخت تو را شناخته به آنها، یعرفک بها من عرفک. همینطور این لفظها در زیارت هست. در زیارت جامعهصغیره که بسیار معتبر است پیش علماء و از جامعهکبیره معتبرتر است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۵ *»
میخوانی: السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن جماعتی که هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخته، و هر کس ایشان را نشناخت خدا را نشناخته.
یکخورده زور بزن چشمت را بمال بلکه از خواب بیدار شوی. این خدایانی که دارند مردم، آلهه عدیده است، اله واحد نیست. خدای یهودی خدا نیست، خدای نصاریٰ خدا نیست، خدای سنّی خدا نیست، و این خدایان دخلی به خدای مسلمانان ندارند. تعجب کنید از سوره قل یاایها الکافرون. خدا به پیغمبر تعلیم میکند که بگو ای کافران لااعبد ما تعبدون آن خدایی را که شما میپرستید نمیپرستم. کسی گمان نکند یهودی توحید دارد، خدا دارد. و خیلی از احمقها خیال میکنند یهودی خدا دارد، نصاریٰ خدا دارند. چهبسیار احمقها خیال میکنند سنّیها خدا دارند، خدا را که قبول دارند، پیغمبر را هم که قبول دارند، نهایت امام را وازدهاند. آنهایی که این حرفها را میزنند عجب مردمان احمقی هستند! اگر چشمت را بمالی میدانی آنها هم خدا ندارند.
قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون هرچه را که شما عبادت میکنید من او را عبادت نمیکنم. این یهودیها میروند توی مسجدشان معبدشان یک کاری میکنند، اسم خدایی میبرند، اسم موسیٰ میبرند، از ایشان بپرسی که را میپرستی؟ میگویند خدا را. همچنین از نصاریٰ هم بپرسی که را میپرستی؟ میگوید خدا را. سنّیها که خیلی واضح است، اذان میگویند، نماز میکنند، حالا تو خیال میکنی سنّی خدا دارد؟ خدا پرستیده است؟ حاشا. کسی که اعتقاد به قل یاایها الکافرون داشته باشد نمیگوید غیر مؤمنین خدا دارند. مأمور شده پیغمبر که بگوید یاایها الکافرون ای کافران، من هیچ عبادت نمیکنم آنچه را که شما عبادت میکنید، شما هم عبادت نمیکنید آنچه را که من عبادت میکنم. پس قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لاانتم عابدون ما اعبد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۶ *»
پس آن خدایی را که محمد9 پرستیده، باید پرستید. انشاءاللّه ملتفت باشید. خدایی را که محمد نپرستیده خدا نیست. آن خدایی که محمد او را پرستیده آن خدایی است که همین آیه را فرستاده، همین قرآن را فرستاده. پس مقاماتی دارد و وحشتی هم ندارد. آن مقامات متعددند. خدا اسم بسیار دارد، به اعتباری نودونه اسم برای خداست، و هراسمی را هم بخوانی مرادت خداست، آن اسم را میخوانی و دعوت میکنی خدا را. حالا همینجور که خدا اسم بسیار دارد مقامات هم بسیار دارد، اما تو فکر کن مقاماتش به طور ظاهر نیست مثل لفظهای اسمها که همهکس میگوید. یااللّه را همهکس میگوید، یارحمن را همه میگویند و هیچ معنی نمیفهمند. مردم بنا نشده فکر کنند، شما فکر کنید. روز اول ما را بردند به مکتب در آنجا یااللّه نشانمان دادند ما هم یاد گرفتیم گفتیم یااللّه، و هیچ معنی آنروز نفهمیدیم. حالا هم که پیر شدیم همینطور میگوییم یااللّه و هیچ معنی نمیفهمیم، هیچ زیاد نشد. یارحمن هم همینطور، یارحیم هم همینطور، همینطور طوری شده که آدم این لفظها را که میگوید هیچ نمیفهمد.
شما ملتفت باشید انشاءاللّه، بسا این اسمها را که میبرید یااللّه یارحمن یارحیم، اینها اسم آن مقامات و علامات باشد که اگر آنها را شناختی خدا را شناختهای. فکر کنید ببینید اگر بازی است گوش ندهید، همراهش نروید. اگر توی کتاب نیست، توی سنت نیست، گوش ندهید. و اگر بازی نیست و خدا خواسته یاد بگیرید از پِیَش بالا بیا و گوش بده و ملتفت باش. و اگر بدانی خدا خواسته، با وجود این نمیآیی گوش بدهی عذابت هم میکنند.
پس مقامات و علاماتی است برای خدا، این مقامات و علامات را هر کس شناخت خدا را شناخته. این مقامات و علامات دخلی به این زمین و این آسمان ندارد. بسا وقتی بخوانیم سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم احمقی چنین خیال کند که این آسمان و این زمین آیات خداست. اگر این زمین و این آسمان آیات خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۷ *»
باشند، تو آن آیههای متشخصتر از این را وامزن، آنها را بشناس. اما برای آنکه بدانی اینها آیات نیستند، ملتفت باش، ببین از جمله چیزهایی که خدا خلق کرده است یکی آب است، و آب سرد است و تر، حالا این چه دخلی به خدا دارد؟ آیا اگر این را شناختی خدا را شناختهای؟ نگاه به این آسمان و زمین میکنی میگویی این خانه را بنّائی ساخته، خوب، این بنّائی که ساخته کی بوده؟ کافر بوده؟ مؤمن بوده؟ این خانه را بنّائی ساخته، این معرفت بنّا نیست. این معنی که حالا آب سرد است و تر، این چه دخلی به خدا دارد؟ خوب مگر خدا سرد و تر است؟ یا هوا گرم و تر است، حالا به این هوا خدا چرا شناخته شود؟ مگر خدا گرم و تر است؟ یا آتش گرم و خشک است، حالا به این خدا شناخته میشود؟ مگر خدا آتش است که گرم و خشک باشد؟ به همینطور در آسمانها فکر کن، توی ستارهها، به اینها خدا شناخته نمیشود. همانجوری که حضرتامیر فرمایش میفرماید به سلمان و ابیذر، میفرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای جندب ــ که ابیذر باشد ــ هردو عرض کردند لبیک یا امیرالمؤمنین، فرمودند هر کس مرا شناخت به نورانیت، این نورانیتش هم همین آیه نور است نه چیزی دیگر. تو در همین آیه فکر کن، چنانکه در اخبار و احادیث متعدد وارد شده است که چراغش پیغمبر است، شیشهاش امیرالمؤمنین است، مشکاتش فاطمه است، و این چراغ روشن شده بود از شجره ابراهیم که ابراهیم شرقی نبود غربی نبود، یهودی نبود نصرانی نبود.
باری، میفرماید ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی، یعنی معرفت خدا معنیش این است که مرا بشناسند، و معرفت من معنیش این است که خدا را بشناسند. حجّت جوری است که هر کس را بیابی که بگوید من خدا را شناختهام و امیرالمؤمنین را بدانی نمیشناسد، بدان خدا را نشناخته. و هر کس بگوید من امیرالمؤمنین را میشناسم ولکن دیدی توحید راه نمیبرد، بدان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۸ *»
امیرالمؤمنین را نشناخته. یک جوری است که معرفت امیرالمؤمنین تمامش معرفت خداست، و معرفت خدا تمامش معرفت امیرالمؤمنین است. اینطور شیعه باشید. همان اسم شیعه کفایت نمیکند. خیال مکن، مغرور مشو که من علی را میشناسم. اینجور عین و لام و یاء را که همهکس میگفت و میشناخت. کدامیک از سنّیها نمیشناختند؟ کدامیک از نصاری و یهود نمیشناختند؟ او را به این اسم که نشناخت؟ کیست که از اهل حلّ و عقد باشد توی این دنیا و تاریخی چیزی دیده باشد، و آنها را نشناسد که این پسرعم پیغمبر است، پسر ابوطالب است، اسمش علی است، پدر حسنین است، مردی بود خیلی شجاع، خیلی باسخاوت، مگر یهودیها انکار دارند اینها را؟ اینها توی تاریخها هست اگرچه حدیث هم نداشته باشد. پس این مرد شجاعِ پهلوانی بود، این دخلی به معرفت امیرالمؤمنین ندارد. از سنّیها که خبر داری که قائلند.
و همچنین باز درست دقت کنید، در اینکه این مرد، مرد سخیّی بود از هیچ تاریخدانی مخفی نیست. در اینکه این مرد، مرد عالمی بود واللّه محل انکار یهودیها هم نیست، به جهتی که میدیدند مباحثههای او را، و در تواریخ آنها هست که این مرد عالمی بود، این مرد، عالم بود، زاهد بود، ترک دنیا کرده بود، زهد و ورعش را همه سنّیها خبر دارند. لباسش پاره بود، میآمد حصیر خرما برمیداشت وصله لباس میکرد، بند شمشیرش آن ذوالفقار کذایی از حصیر خرما بود. زهد بیش از این نمیشود که از آن نانجو خشک که خودشان میخوردند دادند به کسی به گدایی، نتوانست بخورد. این زهدش که محل انکار آنها نیست. در علمش، عملش، و همچنین شجاعتش، سخاوتش، خویشبودنش با پیغمبر؛ واللّه اینجور فضائل را هیچکدام از سنّیها وانمیزنند، خیلیشان او را اشرف و افضل از انبیاء میدانند، تصریح کردهاند. حالا معذلک خیال کنی که اینها امیرالمؤمنین را میشناختند خیال بیجایی است.
پس بدانید که معرفت امیرالمؤمنین این معرفتهای ظاهری نیست. خودش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۹ *»
بهتر میدانسته که چطور است، که گفته به آن کسانی که محرمش بودند، به سلمان و ابیذر فرمایش کرده که ان معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه. حالا میخواهی ببینی معرفت امیرالمؤمنین را که چهچیز است، انشاءاللّه فکر کن. پس تو میگویی خدا عالم است به تمام چیزها، آن علمش را کجا فهمیدی؟ کجا دانستی این خدا میداند؟ فکر کن ببین اگر نفرستاده بود پیغمبرانش را و حجتهاش را و آنها خبر نمیدادند به تو، چه میدانستی خدا دانا است؟ پس وقتی حجج خدا که همه پیغمبران خدا باشند؛ حالاها معلوم است بنامان این است که تعریف امیرالمؤمنین را زیاد بکنیم، امامحسن هم همینطور است.
پس عرض میکنم که وقتی دانستهای که خدا عالم است به کلّ اشیاء، اگر امیرالمؤمنین را عالم دانستی. و اگر گفتی امیرالمؤمنین یک چیزی نمیداند؛ و خیلی از منّیها را سراغ دارم که میگویند که امیرالمؤمنین همهچیز را نمیداند، چرا که اگر امیرالمؤمنین همهچیز را بداند آنوقت چه فرقی میماند میان امیرالمؤمنین و خدا؟ تو یکخورده گوش بده به آنچه عرض میکنم، که اگر یک منّی گیرت بیاید بتوانی توی چنهاش بزنی، یعنی خفهاش کنی در حرفزدن، که نتواند حرف بزند. پس عرض میکنم خدا قادر هست کسی را خلق کند و تمام علم خودش را به او بدهد یا نه؟ و حالا خلق کرده کسی را و تمام علم خودش را داده به او. اما فرق میان امیرالمؤمنین در علم با خدا چهچیز است، ببین چقدر آسان است جوابشان را دادن. فکر کن ببین تو یک چیزی را راه میبری، این چیزی را که تو راه میبری خدا هم میداند تو هم میدانی، پس فرق میان تو و خدا چهچیز است؟ آیا مساوی شدی با خدا یا نشدی؟ خدا تو را خلق کرده و هرچه را هم تعلیم تو کند خودش میداند. همینطور امیرالمؤمنین را خلق کرده و همهچیز را هم تعلیم او کرده، پس همهچیز را میداند. فرق میان امیرالمؤمنین و خدا این است که امیرالمؤمنین مخلوق است و خدا خالق او است، به قدر فرق میان خدایی و بندگی. بیش از این فرق ندارند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۰ *»
این است که باز در همان دعای رجب میخوانی ــ میخواهم انشاءاللّه بابصیرت هم باشید، هیچ نمیخواهم که زور بزنم که فضیلتی ثابت کنم، میخواهم دینت را محکم کنی، مثل منّیها نباشی ــ پس در همان دعای رجب میخوانی لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک ای خدا، هیچ فرقی نیست میان تو و میان آیه تو و میان آن مقامات و علامات تو، مگر همینکه تو خدایی و آنها بنده تواند، آنها را تو خلق کردهای و کسی تو را خلق نکرده. اما علمشان دادهای، تو همه علمهات را دادهای به ایشان، جلالت را دادهای، اسرار را سپردهای به ایشان، قدرت خود را دادهای، عظمت خود را، کبریای خود را، اینها را همه را به ایشان دادهای.
دیگر فکر کنید که اگر یک عظمتی در عالم خلق نیاید، که خلق چهخبر دارند که خدا عظیم است یا حقیر؟ یک کاری باید بکنند که تو ببینی عظیم است. عظمتی که دارد در ایشان گذارده که تو عظمت او را بفهمی. فرق عظمت ایشان با عظمت خدا چیست؟ فرقش همینکه عظمت ایشان را خدا به ایشان داده، و عظمت خدا مال خودش است کسی به او نداده. لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک خدایا، هیچ فرقی میان تو و میان ائمهطاهرین: نیست، یعنی تو میدانی آنها هم میدانند، تو کریمی آنها هم کریمند، تو رؤفی آنها هم رؤفند، تو رحیمی آنها هم رحیمند. فرقی که هست این است، و در فرق همین بس که اینها هرچه هستند تو خلقشان کردهای، آنها بندگان تواند تو خدای آنها. پس بندگانند لکن بندگان مقرّبند، بندگانی که ماینطقون عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ، مایشاءون الّا انیشاء اللّه. پس خواست ایشان خواست خداست، کردار ایشان کردار خداست، واللّه معرفت ایشان معرفت خداست جهل به ایشان جهل به خداست.
پس اگر صفاتی که میشمارند؛ شما درست ملتفت باشید، انشاءاللّه یکخورده توی راه بیفت و ببین چه راه وسیعی است! تا کسی نیفتد توی راهش، نمیداند. میخواهی ببینی چقدر وسیع است توی راه بیفت، تا نیفتادهای در راه، آسانیش را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۱ *»
نمیفهمی. میخواهی ببینی چقدر روشن است، اگر بنشینی و فکر کنی در راهش، میبینی که اینها چیزی نیست که در فضائل ایشان عرض میکنم. فرق میان خدا و خلق همین است که خلق را تکهتکه به هم چسبانیدهاند خلق درست شده، خدا تکهتکه نیست.
انشاءاللّه دقت کن، لفظهاش را من آسان میگویم تا آسان بتوانی بفهمی، عرض میکنم ذات خدا ذاتی نیست که خوردهخورده روی هم ریخته باشد مثل کوه که از خوردهخوردهها جمع شده. آسمان و زمین همه از خوردهخوردهها درست شدهاند. خدا خوردهخوردهها نیست روی هم ریخته شده باشد. خدایی که خوردهخورده نیست هنوز نمیشناسی، عجالةً بدان که خدا مثل اینها نیست. همینجور که خودش دستورالعمل داده، آسمان را میبینی خدا مثل آسمان نیست، زمین را میبینی خدا مثل زمین نیست. آنچه هستند مخلوق هستند، هرچه هم مثل اینها باشد مخلوق است. پس خلق اجزائی چندند روی هم ریخته شده. حالا اینجور چیزها را که روی هم میریزی بزرگتر میشود، وقتی اینجور چیزها را برش میداری کوچک میشود. پس بزرگی که تو میگویی یعنی اجزاش را روی هم زیاد ریخته باشی، کوچک که میگویی یعنی اجزاش کمتر باشد. حالا خدای تو نه آن بزرگ است نه این کوچک است. پس فکر کن و بدان که خدا بزرگتر از اینها نیست، کوچکتر از اینها نیست، به جهت اینکه خدا خدایی است یک، و هیچ تعددی برای او نیست.
زبان ملّایی مشکلم است روی منبر بگویم. در فارسی میگویی خدا بسیار نیست، این را عربیش میکنند میگویند کَثَرات ندارد، و خدا بسیار نیست، خلق همهشان بسیارند یعنی یکیش هم بسیار است. یک شخص یک نیست، این یک شخص، بسیار است. نمیبینی سرش جداست، دستش جداست، باز سرش بسیار است، چشمش جداست، گوشش جداست، وهکذا خلق همهشان بسیار است، همهشان متعددند. و خلق کثرت دارند و در خدا کثرت نیست، خدا بسیار نیست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۲ *»
پس این خلقِ بسیار را خدا ساخته اما خدا بسیار نیست. از این جهت خوردهخورده روی هم ریخته نشده که یک جاش لطیفتر باشد و یک جاش کثیفتر باشد، یک جاش نورانی، یک جاش ظلمانی، یک جاش وسیع، یک جاش تنگ، خدا اینجور نیست، خلق اینجور هستند.
حالا دیگر ملتفت باش دعاهایی که میخوانی اسم اعظم دارد، معلوم است خدا اسم اعظم دارد، اسم صغیر دارد، البته رحمن کوچکتر است از اللّه. رحیم کوچکتر است از رحمن. قل هو اللّه احد، «هو» خیلی بزرگتر است از اللّه، اللّه خیلی بزرگتر است از احد، اینها کوچک و بزرگ دارند. حالا که کوچک و بزرگ دارند پس اینها ذات خدا نیست. این است که در دعا میخوانی اللّهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کلّ بهائک بهیّ اللّهم انّی اسألک ببهائک کلّه در جمیع فقرات این دعا که نگاه میکنی میبینی همهاش همینطور است. اللّهم انی اسألک من نورک بانوره و کلّ نورک نیّر و آن نوری که نورانی است، به آن نور سؤال میکنم از تو به نورانیتر. از تو سؤال میکنم به اَبهای آن بهائی که داری، و همه بهاهای تو بهیّ است. سؤال میکنم به آن عظمتی که داری به آن بزرگترِ آنها، و کلّ عظمتهای تو بزرگ است.
باز ملتفت باش تمام اینها یک جور است، ملتفت میشوی که را دعوت میکنی؟ جاهایی که تفاوت هست لامحاله در خلق باید باشد. اللّهم انی اسألک من علمک بانفذه و کلّ علمک نافذ انشاءاللّه ملتفت باش ببین خدا جایی را بیشتر میداند جایی را کمتر؟ معقول نیست. پس معنی این دعا یعنی چه؟ اللّهم انی اسألک من علمک بانفذه و کلّ علمک نافذ خدایا تو را میخوانم به آن علمت که نفوذش خیلی زیاد است، اگرچه همه علمت نافذ است. حالا این علمی که خیلی زیاد است یعنی بهتر میداند، حالا آیا ذات خداست چیزی را بهتر میداند یا چیزی را کمتر میداند؟ اللّهم انی اسألک من قدرتک بالقدرة التی استطلت بها علی کلّ شیء. پس معلوم است قدرتِ بزرگتری هست، قدرتِ کوچکتری هست، همه در عالم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۳ *»
خلق است. پس بدانید تمام معنی اینجور دعاها، اینجور اسمها معنی دارد، و اسم بیمعنی خدا ندارد. چنانکه تو وقتی میگویی «آب» معنی دارد، یعنی آن چیزی که میخوری رفع عطش میکند. «آتش» که میگویی یعنی آن چیزی که گرم میکند. هرلفظی که میگویی معنی دارد.
مردم عادت کردهاند، شما فکر کنید عادت را از سر بیندازید، هرجا رفتیم هر کار کردیم هرچه گفتیم معنی داشت، الّا اینکه وقتی آمدیم پیش خدا هرچه گفتیم بیمعنی بود، هی اللّه هی رحمن هی رحیم، قرآن میخوانیم، قل هو اللّه احد میخوانیم، اللّه الصمد را میخوانیم، معنیش چهچیز است؟ معنی ندارد. تعجب این است که یکپاره چیزها هست میروی معنی میکنی، میبینی یکپاره منّیها پیدا میشوند دادشان بلند میشود، لکن طوری شده که لفظش را نمیشود برداشت، اما میگویند معنی نباید کرد! سؤال کرده بوده است کسی از یکی از این منّیها که این زیارتهایی که هست بخوانیم یا نخوانیم؟ اینها را ملّامحمدباقر مجلسی نوشته. جواب گفته بود باید خواند تعبداً. بعد گفته بود معنیش را چه کنیم؟ گفته بود بخوانید معنی نکنید، چرا که وقتی معنی میکنید به شبهه میافتید. خوب، کلام بیمعنی که بیمعنی است معنی ندارد.
بعینه مثل حرفهای ابنعباس با معاویه است، معاویه ریشش را گرفت ــ آنوقت که هنوز پُر پاپی نبودند ــ که چرا فضائل میگویی؟ گفت تو میگویی من قرآن نخوانم؟ گفت قرآن بخوان اما معنی مکن. ابنعباس کجخلق شد گفت قرآن توی خانه من نازل شده، حالا بروم جای دیگر معنی قرآن را بپرسم؟ دید حرف چاره این را نمیکند، رفت سر پول را پیش کرد. پیرش بسوزد این پول، که همینکه سر پول را پیش کرد دهنش بسته شد، کارش ساخته شد. باری، حالا دیگر زیرآب ابنعباس را نمیخواستم بزنم، دیگر شد. منظور این است که لفظها وقتی معنی دارد که معنی داشته باشد، لفظ بیمعنی بیمعنی است. تمام الفاظ را خدا برای معنی نازل کرده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۴ *»
خدایی که لفظ بیمعنی نازل میکند خدا نیست. لفظ بیمعنی که فایدهای درش نیست چرا نازل میکند؟ چرا توی کتاب و سنت باشد؟ چرا باید بماند؟ چرا همه لفظها معنی دارد، همه اسمها معنی دارد، همه مقامات معنی دارد.
پس بدانید انشاءاللّه خداوند برای خود مقامات چند اختیار کرده، و مقامش میگویند به جهت آنکه آنجایی است که اگر بنا بود بایستد آنجا میایستاد، و بنا شد و ایستاد. همینکه او ایستاد خدا ایستاده، طوری دیگر خدا نمیایستد. همانجایی که امیرالمؤمنین واقع شد خدا غیر از آنطور واقع نخواهد شد. همانجوری که پیغمبر ایستاد اگر خودش میآمد بایستد همانجور میآمد میایستاد. حالا هم خودش آمده و ایستاده، غیر از اینطور خودش نمیایستد. زبان پیغمبر زبان او است ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ از خودش هیچ حرکت ندارد مارمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمیٰ.
معنی عصمت را بخواهی بدانی یعنی هیچ خلافی اینها با خدا ندارند. عصمتهایی که مردم خیال میکنند یعنی دزدی نمیکنند؛ معلوم است حضرتامیر دزدی نمیکند، تو پیشنمازی که میخواهی پشت سرش نماز کنی باید دزدی نکند، این چه دخلی به عصمت دارد؟ آنجوری که آنها خیالش میکنند یک پیشنمازی هم این را دارد. لکن ائمهطاهرین معصومند و مطهر، یعنی هیچ راه خلافی با خدا ندارند، آنچه دارند از جانب خداست، هیچ از جانب خودشان نیست، هیچ از جانب شیطان نیست. وقتی چنین شد حرکتشان حرکت خداست، سکونشان سکون خداست. بعد از اینکه چنین شد که باید خلافی نداشته باشند با خدا، چشمشان شده چشم خدا، گوششان شده گوش خدا.
بگرد توی اصول کافی اخبار زیاد است که ایشان چشم خدایند، گوش خدایند، جنب خدایند، وجه خدایند. وجه خودشان وجه خودشان نیست وجه خداست، به همینطور چشم خودشان چشم خودشان نیست چشم خداست. گوش خودشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۵ *»
گوش خودشان نیست گوش خداست، اُذُن اللّه واعیه ایشانند. گوش خدا چنان گوشی است که دبیب نمل را در زیر سنگ میشنود. خدا معلوم است وقتی میشنود که امیرالمؤمنین شنیده. پس ایشانند گوش خدا، ایشانند چشم خدا، ایشانند جنب خدا، ایشانند رخساره خدا، از این جهت که هیچ ندارند مگر هرچه را خدا به ایشان داده. مردم دیگر هرچه دارند این خودی است و آن شرک شیطان است، و ایشان معصومند و مطهّر و هیچ خلافی با خدای خود ندارند. هرچه میکنند خدا گفته بکنند، لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون پس عملشان شده عمل خدا و فعلاللّه، قولشان شده قولاللّه.
دیگر انشاءاللّه از همین راه که بیایی، از همین راه که میآیی میبینی معرفت ایشان شده معرفت خدا، جهل به ایشان شده جهل به خدا. میدانی هر کس ایشان را شناخت، ایشان را شناخت و خدا را شناخت، هر کس ایشان را نشناخت، ایشان را نشناخت و خدا را نشناخت، و هر کس ایشان را به نورانیت شناخت ایشان را شناخت و خدا را شناخت، و غیر از این، خدا را شناختنی نیست.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۶ *»
مجلس پنجم (چهارشنبه / 6 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض شد که چون خداوند عالم، حکیم بود و خلق را از برای فایدهای آفریده، پس یک فایدهای در وجود خلق، خدا اراده کرده بود؛ و آن فایده چیست؟ خود او بیان کرده، فرموده در آیه شریفه ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. و معلوم است کسی که نشناسد کسی را بندگی او را نمیتواند بکند. بندگی نیست مگر نوکری، در عربی عبادتش میگویند. ببین نوکریِ کسی را که نشناسی میتوانی بکنی؟ ملتفت باش، مردم علیالعمیاء دنگی میکوبند، شما چنین نباشید. مردم روزگار بناشان چنین شده که هر کس در هردینی تولد کرد دینش رسمش قاعدهاش همان دین باشد، اگر توی مسلمانها متولد شد دینش همان دین مسلمانها است، کسی توی یهودیها تولد کرد دین او دین یهودی است، یکی در محله حیدریها است حیدری است، یکی در محله
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۷ *»
نعمتیها است نعمتی است، دیگر دلیل ندارد برهان ندارد. و اینجور حالت را خدا ردّ کرده، جمیع این مردم را میگوید ــ به طور توبیخ و سرزنش ــ که وقتی میپرسی چرا این را اختیار کردی؟ جواب میگویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون چرا که آباء و اجداد ما از این راه رفتهاند، ما هم آباء و اجداد خود را یافتیم که مردمان معقول چیزفهمی بودند، بر طریقهای رفته بودند ما هم رفتیم. این دلیل و برهان را خدا همهجا ردّ کرده.
سعی کنید بابصیرت باشید، و دین و مذهب را شوخی و بازی خیال مکن. فکر کن امری که صدوبیستوچهار هزار پیغمبر بیایند روی زمین، شوخی است؟ زبان آسان حرکت میکند، صدوبیستوچهار هزار پیغمبر جمع شوند یک قشونی بسیار عظیم میشوند، و همه رسول خدا بودند، همه از جانب خدا آمده بودند، همه معجزات و خارق عادات آورده بودند برای اینکه تو بفهمی دین میخواهی، مذهب میخواهی، دلیل میخواهی، برهان میخواهی. همینیکه ما طایفهمان چنین هستند ما هم چنین هستیم، فکر کن ببین که اگر طایفهات خوب راه میروند تو هم راه برو، اگر بد راه میروند تو مرو.
پس خدا این خلق را برای فایدهای آفریده و آن فایده را عبادت خود قرار داده. و تو انشاء اللّه قدری که فکر کنی مییابی که باید کسی را بشناسی، بعد بروی در خانه او بپرسی چهکار داری؟ تا یکوقتی بگوید جاروب کن، یکوقتی بگوید آب بپاش، خدمتش را بگوید، و آنوقت تو بدانی و بکنی. حالا که هنوز کسی را تو نشناخته باشی و ندانی چه گفته است و چه خدمت رجوع کرده، نمیتوانی نوکری کنی. مردم بناشان نیست که بشناسند آقای خود را، همین کلّه بر زمین میزنند لاعنشعور، اگر توی یهودیها هم بودند همان کارهای یهودیها را میکردند. پس هر که میخواهد نوکری کند کسی را باید بشناسد، بعد از شناختن میرویم خدمت آن، هرخدمتی که رجوع کرد و دستورالعمل داد ما باید فرمان ببریم.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۸ *»
پس ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه عبادت کنند مرا، چنانکه همینجور در حدیث قدسی میفرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لکیاعرف من گنجی بودم پنهانی هیچکس خبر از من نداشت پس دوست داشتم که شناخته شوم، همانوقتی که گنج پنهانی بود و هیچکس خبر نداشت از او، همانوقت دوست میداشت شناخته شود، آنوقت خلق را خلق کرد که شناخته شود، و اگر نمیخواست او را بشناسند خلق را خلق نمیکرد.
پس یکخورده بابصیرت باشید، فایده خلق همین است که بشناسند خدای خود را. حالا اگر بنا باشد این منظور به عمل نیاید، فکر کنید آیا خاصیت این خلق همهاش همین است که بخورند غذاهای به این خوبی را، بعد از سهساعت چنان متعفن میشود که آدم بخواهد یک ساعت پیش آن بنشیند طاقت نمیآورد از تعفّنش. آیا خاصیت این خلق همهاش همین است که متاعهای به این خوبی و به این طعم را توی این خیک کند و سهساعت دیگر ضایع شود؟ هی متاعهای خوب را ضایع کنند و بریزند توی خلا، و باز روز دیگر هم همینطور؟ پسفردا هم همینطور، یک عمر هم همینطور؟ میشود آیا همچو چیزی؟ خدا خلق کرده که خلقش متاعش را ضایع کنند؟ اینهمه نعمت را ضایع کنند فاسد کنند؟ کی میخواهد؟ نعوذباللّه که خدا میخواست اینها همه را ضایع و فاسد کنند. اگر میخواست ضایع بشود روی هم میریختند فاسد میشد.
باری، یکخورده به خود بیا. پس خلق را برای کاری آفریده بود، و آن کار و فایده خوردن نیست، آشامیدن نیست، خوابیدن نیست، بیدارشدن نیست. لکن بخوریم بیاشامیم که زنده باشیم که چه کنیم؟ آیا برای همین است که باز بخوریم و بخوابیم که زنده باشیم؟ حاصل زندگی چهچیز است؟ همینکه بخوریم و بیاشامیم و بخوابیم که زنده باشیم؟ مؤمنین باید اینطور نباشند. اقلاً شرمنده پیش خدا باشیم، گاهی توبهای انابهای بکنیم پیش خدا که خدایا من همچو آدم بدی هستم تو عفو کن.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۹ *»
خلاصه، پس حاصل زندگی این نیست که بخوریم و بخوابیم و بیدار شویم که باز بخوریم و باز بیاشامیم که باز بخوابیم که باز بیدار شویم، که چه کنیم؟ که باز بخوابیم. این که نشد حاصل زندگی. حاصل زندگی این است که اول شعور داشته باشیم که چه کنیم، و بعد قوّت داشته باشیم که بکنیم. اگر حاصلش همین باشد که هی بخوریم و هی بیاشامیم، اینکار، کار آدم خیلی مجنونی است. غافلند اغلب مردم. طبع انسان خیلی دزد است، میبیند خودش اینطور کرد طوری نشد، برادرش هم اینجور کرد طوری نشد، خیال میکند که حاصل زندگی همین است. لکن چون همه مردم اینطور شدهاند، وقتی بلا عام شد نفس وحشت نمیکند. و بدکاری میکند که وحشت نمیکند. کار حیوان این است که کاری را که دو سهبار کرد عادت میکند وحشت نمیکند. حالا ما اینجور کارها میکنیم به جهت این است که حیوانیت ما انس گرفته که وحشت نمیکند، اما انسان اگر انسان است واللّه وحشت میکند که من یک عمر، عمر بکنم و مرا خدای من آفریده باشد که او را بشناسم و عبادت او را بکنم، و من نروم او را نشناسم و عبادت او را نکنم، یک عمر هم به من مهلت داده، و هی شبها گذشت و هی روزها گذشت یک ساعت را هم خرج این خدا نکردیم، در اینهمه عمر یک عبادتی به عمل نیاوردیم. انسان اگر انصاف بدهد دورکعت نمازی نکرده، یک قدم برای خدا برنداشته. این نماز را هم که میکند، اولاً خدای نشناخته چطور او را عبادت کنیم؟ اولاً برو خدات را بشناس. ملتفت باش. پس خدا را باید شناخت و شما را برای شناختن خود آفریده. و بدانید کسی غیر از پیغمبران او نمیتوانند او را تعریف کنند و بشناسانند.
این را هم فکر کن و از پِیَش برو، خصوص اهل علم که توی کارند. فکر کن ببین آیا خدا شناخته میشود که «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فالعالم حادث فله محدث»؟! فکر کن ببین این حرفها را که یهودیها هم میزنند، سنّیها هم میزنند این حرفها را، این حرفها هیچ دخلی به انبیاء ندارد. پس عرض میکنم یکخورده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۰ *»
باخبر باش، هیچکس از پیش این خدای بهحق نیامده و خبر از او ندارد مگر پیغمبران او، هر کس بگوید من خبر دارم از این خدا بدون واسطه پیغمبری از پیغمبران تکذیبش کن. تو که نیامدی از پیش خدا، چطور خبر داری؟ اگر گفت که رسول گفت و من خبر دارم، راست است. هرقولی که مستند به انبیاء نیست باطل است، قول حق همین است که برای مسلمانان عرض میکنم که خدا خود را خواسته تعریف کند برای مردم، چرا که برای همین آفریده آنها را.
پس بدانید خداوند خود را تعریف کرده و گفت اللّه نور السموات و الارض خداوند نور آسمان و زمین است. مَثَل نور و طور و طرز نور او مانند مشکاتی یعنی مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد، که بر روی آن چراغ شیشهای باشد، و آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد، و روغن این چراغ از روغن زیتونی است که نه شرقی است نه غربی. آن درخت زیتونش نه در سمت مشرق باشد و نه در سمت مغرب باشد. اینها را همه را که انسان شناخت خدا را میشناسد. اگر اینجور خدا را نمیشناسی هرچه بگویی، خدا اسمش نیست، هرچه میخواهی اسمش را بگذار. خدا، بتپرستها هم میگویند. خدای بهحق را باید شناخت. خدای بهحق آن خدایی است که خود را اینجورها تعریف کرده.
و تفسیر این آیه را ببینید چهجورها کردهاند، که آن چراغ را به پیغمبر تفسیر کردهاند که آن پیغمبر است، مشکات را به فاطمه تفسیر کردهاند، زجاجه را به حضرتامیر. یا آنکه زجاجه را به امامحسن یا امامحسین یا هردو تفسیر کردهاند. بعد تفسیر کردهاند که روغن آن چراغ که اصل آن چراغ است از شجرهای است از سمت ابراهیم روییده، ابراهیم نه یهودی بوده نه نصرانی بوده. ببین چهجور تعریف میکند. به شرطی که ملتفت باشی که صدایی نباشد به گوشت بخورد، بخواهی بفهمی. پس آن خدایی که پیغمبر آخرالزمانِ او از سمت ابراهیم نیامده باشد بدانید خدا نیست. میفرماید من این چراغ را از روغن زیتون روشن کردهام، که آن روغن، خودش یکاد زیتها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸1 *»
یضیء است، از شجره ابراهیم است که نه یهودی است نه نصرانی. خدا اینجور است که اینطور آمده باشد پیش تو.
چنانکه باز به حسب ظاهر که فکر میکنی؛ ملتفت باش یکخورده دل بده، خدای بهحق آن خدایی است که هم دانا باشد هم قادر باشد، اگر قادر باشد و دانا نباشد خدا نیست، خدا هم دانا است هم توانا. اگر هم عالم هم قادر باشد و حکیم نباشد باز خدا نیست. پس خدای بهحق آن خدایی است که از روی حکمت کار بکند، آن خدایی است که ظلم نکند، ستم نکند، ظالم که شد خدا نیست. شما بدانید اینها که جبری شدهاند خدا ندارند، تفویضیها را هم فکر کنید آنهایی که میگویند خیلی کارها را بندگان باید بکنند خدا نباید بکند، اینها هم خدا ندارند، به جهتی که خدای بهحق، آن خدایی است که هرچه غیر از او است او خلق کرده باشد. حالا قَدَریّه و مفوّضه طایفهای هستند که میگویند ما کارهامان را خودمان میکنیم و نباید خدا خلق کند آنها را. پس بدانید قَدَری خدا ندارد، خدایی که خلق نمیکند کار تو را، آن خدایی که کار کسی را خلق نمیکند خدا نیست، ناقص است و خدا نیست و شریک دارد.
پس خدای بهحق آن خدایی است که خود را به اینطوری که شناسانیده بشناسی او را، که اگر صفتی از صفات که خود او بیان کرده تو او را به این صفت نشناسی خدا را نشناختهای اگرچه خاء و دال و الف بگویی، اگرچه بعضی صفات خدا باشد، لکن جمیع صفات خدا را واللّه اگر اقرار نکنی و نشناسی بدان خدا نشناختهای.
دقت کن انشاءاللّه، هرچیزی را آنطوری که هست اگر میشناسی درست است، والّا نشناختهای. هرچیزی را آنطوری که هست باید شناخت. زرد آن است که زرد باشد، گرد آن است که گرد باشد، سرخ آن است که سرخ باشد، هرچیزی را آنطوری که هست اگر میشناسی درست است، والّا نشناختهای. اگر چیزی در خارج زرد باشد و تو عینک آبی پیش چشمت باشد و بگویی من سبز میبینم، نشناختهای آنچه در خارج است. پس در تمام عالم خلق، هرچه را باید شناخت، اگر آنجوری که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸2 *»
هست او را شناختی درست شناختهای، و اگر غیر آنجور شناختهای دروغ است و غلط و باطل. خدا را هم آنجوری که هست باید شناخت. آن چهجور است؟ خودش بهتر میداند، آنجور را به کی گفته؟ به پیغمبرهاش گفته. پس پیغمبران همه گفتهاند این خدا عالم است، حکیم است، قادر است، جبر نمیکند، ظلم نمیکند، هادی است، خدایی است که صفاتش را واضح قرار میدهد، خدایی است که هیچبار خلق را بیخلیفه نمیگذارد، هیچبار دینش را مشتبه نمیگذارد. این خدای بهحق، خدایی است که دین غیر واضح نمیآرد. پس هروقت متحیر باشی که دین خدا کجا است و حق با کی است توی دنیا بدان خدا نشناختهای، خدا دینی که محل اشتباه باشد دین خود قرار نمیدهد. اگر بنا باشد خدا دینش را مغشوش و محل شک قرار بدهد دیگر حرفی ندارد با مردم.
شما ببینید هیچ پیغمبری امت خود را دعوت به شک و شبهه کرده؟ تمام انبیاء آمدهاند تمام امت خود را دعوت کردهاند به یقین، پس معلوم است دین یقینی خواسته خدا. پس هرامری که محل شک و شبهه است بدان از جانب خدا نیست. و هر کس دین خودش را بگوید به مظنه راه میروم بدان دین ندارد، مظنه یعنی چه در دین خدا؟ خدا دین واضحی بیّنی دارد که از این آفتاب روشنتر است. پس چنانکه امروز روز است و روزِ ماهمبارک است و یقین داری روز است، دین خدا هم باید به همینجور واضح باشد. آنچه هم که از دین خدا نیست از شب واضحتر است که از دین خدا نیست، و آنچه از دین خداست از روز روشنتر است که از دین خداست. خدایی که میتواند دینش را به شک و شبهه قرار ندهد، و خدایی که گفته از بندگان، من شک و شبهه را قبول ندارم، این خدا دینش را البته باید به طور یقین قرار بدهد.
پس چون خلق را برای شناختن خود آفریده بود، خود را به زبان پیغمبر خود تعریف کرده، تعریف همین است که اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. این یک تکه معرفت خداست. یکخورده از پِیَش بالا بیا، تو هرچه بیشتر بالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۳ *»
بیایی من زیادتر بسطش میدهم. پس یک تکه شناختن خدا این است که نور آسمان و زمین است، یعنی ظاهر است خودش و ظاهرکننده است چیزهای دیگر را. آیا نه این است که خدا آسمان خلق کرده و ظاهر کرده است؟ این نورها را هم «نور» میگویند همینکه خودش ظاهر است، و هرجا هم تابید چیزهای دیگر را ظاهر میکند. حالا خودش از برای خودش معلوم است یعنی ظاهر است، یاظاهر یاباطن را در صفات خدا نمیخوانی؟ پس برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است. اما بدان تنها این فقره معرفت خدا نیست. حالا مردم همه توحیدشان همین است که «العالم متغیر»، عالم که متغیر است، و هرچیزی که تغییر پیدا کرد این را ما خلق میگوییم، پس معلوم است خالقی هست خدایی هست. این خانه را میبینیم اینجور، معلوم است یک کسی ساخته این را. به این حرف بنّا را نشناختهای.
من مکرّر این مثلها را عرض میکنم. فکر کن ببین این خانه را یک بنّائی ساخته، تو اگر بخواهی نوکری این بنّا را بکنی، تا او را درست نشناسی نمیشود. همینکه این خانه را بنّائی ساخته، نمیشود این معرفت بنّا باشد. اگر تو کاری دست بنّا داری، یا او کاری به تو داشته باشد باید بشناسی کیست و کجا است؟ کدام محله است؟ پسر کیست؟ پدر کیست؟ دیگر فکر کن انشاءاللّه، اما یک بنّائی این خانه را بنا کرده، حالا ما نمیدانیم کجایی بوده؟ مرد بوده، زن بوده، جن بوده، ملک بوده؟ محض همینکه یقیناً یک بنّائی ساخته ما نمیتوانیم با او معامله کنیم. پس به همینکه این خانه یک بنّائی دارد تو نمیتوانی نوکری آن بنّا را بکنی. در مثالها فکر کن تا مطلب به دستت بیاید.
خوب، آنکه این آسمان و زمین را خلق کرده اسمش خداست؛ خوب، تو با این خدا کاری داری یا نداری؟ اگر کاری با این خدا نداری پس این حرف اوّلیت را هم مزن که یک کسی این خانه را ساخته. اگر کاری دست بنّائی داری، بنّا را باید بشناسی پدر کیست؟ پسر کیست؟ خانهاش کجا است؟ محلهاش کجا است؟ برویم بیاوریم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۴ *»
او را بنّائی کند برامان، یا برویم نوکری او را بکنیم، باید بشناسیمش. پس این بنا را یک بنّائی بنا کرده توحید خدا نیست. و همه مردم همین را دارند، دیگر هیچ ندارند. این عالم را یک کسی ساخته، حالا آیا این توحید خدا شد؟ این را که یهودیها هم میگویند، و میدانی که یهودیها خداپرست نیستند. این را که نصاریٰ هم میدانند، و شما میدانید که نصاریٰ خداپرست نیستند. این را سنّیها هم که راه میبرند، و تو میدانی که سنّیها خداپرست نیستند. قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون ای کافران، و کافران یعنی هر کس که غیر مؤمنین است ماذا بعد الحق الّا الضلال هر کس به حق نرسیده داخل کفّار است، باید خطاب کنی به جمیع این کفّار و بگویی یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون آنچه را که شما میپرستید من نمیپرستم آن را، چنانکه آنچه را من میپرستم شما از آن خبر ندارید و نمیپرستید. و آنچه را آنها میپرستند واللّه شیعه نمیپرستند، چرا که آنها بتهایی چند بودند.
دیگر بعضی بتهای ظاهری بودند که از سنگ و چوب و طلا و نقره و خرما ساخته شده بودند، بتهای باطنی هم داشتند، یعنی آن خیالات خودشان که یکیش این است که این خانه را یک کسی ساخته ما او را عبادت میکنیم. خوب، چطور عبادت میکنی کسی را که نشناختهای؟ خدا میداند هیچ فکر نمیکنند که اقلاً به هیجان بیایند. وقتی بفهمند نفهمیدهاند شاید یکوقتی امیدی هست که به هیجان بیایند. انسان همینکه نمیداند و نمیداند که نمیداند و خیال میکند که میداند، خری زاد و خری زید و خری مرد؛ این را به زبان ملّایی جهل مرکّبش میگویند که خیال میکند که میداند، با وجودی که نمیداند. اینجور که هست آدم ضایع میشود کارش، به جهتی که نمیرود یاد بگیرد. اما همینکه میداند که نمیداند، همیشه در فکر این است که یک کاری بکند که بداند.
حالا میخواهی بدانی که نمیدانی یکخورده به فکر بیفت که حالا میخواهم آن بنّائی که این بنا را کرده ما میخواهیم برویم نوکریش را بکنیم، کجایی است؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۵ *»
چهکاره است؟ جن است؟ انس است؟ حیوان است؟ پس همینکه این خانه بنّائی دارد تو نمیتوانی نوکری او را بکنی. تا نشناسیش نمیتوانی نوکری او را بکنی. پس خدا را میخواهی بشناسی برای اینکه نوکری او را بکنی، بندگی او را میخواهی بکنی، باید پِیَش بروی، اول او را بشناسی. فکر کن اگر تو با بنّای این مسجد بخواهی معامله بکنی باید بشناسیش، باید بدانی خانهاش کجا است. اگر شناختی همینجور خدا را، که هروقت میخواهی راه میافتی میروی خانهاش، اگر کاری چیزی داری مسألهای داری، کارت را درست میکنی مسألهات را میپرسی؛ اگر اینطور است بدان شناختهای، و اگر چنین خدایی نداری بدان خدا نشناختهای.
یکخورده بابصیرت باش انشاءاللّه، بلکه به فکر بیفتی بعد از این. حالا تازه میشنوی بسا وحشت هم میکنی. ديگر عرض میکنم اصرار هم میکنم که مؤمن باید دلیل و برهان داشته باشد. مردم دیگر این مذهب را ندارند، دین و مذهبشان همه این است که ما طایفهمان چنین است. شما بدانید انشاءاللّه دین و مذهب آن است که انسان دلیل و برهان داشته باشد، آن است که انسان یقین کند. حالا فکر کن بنّائی که تو نشناسی او را نمیتوانی نوکری او را بکنی، اگرچه یقین داشته باشی و شک نداشته باشی که یک بنّائی اینجا را ساخته. چه مصرف دارد این یقین؟ این حجّتی تمام میکند برای آدم. وقتی بنا باشد بازخواست کنند، ریش تو را میگیرند که تو یقین داشتی که بنّائی این خانه را ساخته، تو هم که کار دست او داشتی، چرا نیامدی خانهاش را پیدا کنی؟ چرا تفحص نکردی او را بشناسی؟
حالا فکر کن ببین این زمین و این آسمان را یک کسی خلق کرده، چه مصرف دارد؟ به جز اینکه حجّت تمام شده که تو یقین داشتی که یک کسی این زمین و آسمان را خلق کرده، آیا کار دستش داشتی یا نداشتی؟ نمیتوانی بگویی کار دستش نداشتم و ندارم، و هرنَفَسی کار داری. عقبش که نرفتهای و پیداش هم که نکردهای، خانهاش را هم که پیدا نکردهای، دینش را هم که پیدا نکردهای، اگر حالا جایی بیاید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۶ *»
در مرصادی در کمینگاهی ریش تو را بگیرد که چرا نرفتی؟ در این که شک نداشتی که یک کسی تو را ساخته، چرا خانهاش را پیدا نکردی؟ اگر تو کار دستش نداشتی او کار دست تو داشت. همچو خدایی است که گفته هر کس کار دست من ندارد به جهنمش میبرم، عذابش میکنم. پس خدایی که کار دستش داریم و نمیروی و مسامحه میکنی، کار خودت لنگ میماند، هزار حاجت داری همینطور میماند. حالا دیگر یکخورده توی راهت انداختم.
پس بدانید که همینقدر علم کفایت نمیکند از تو، که من میدانم این زمین و آسمان را یک کسی ساخته. من میگویم که اگر این یک چیزی باشد و مصرفی داشته باشد که اینقدرها را یهودیها هم میگویند و نصاریٰ هم میگویند، گبرها هم میگویند، حتی بتپرستها هم میگویند و قائلند. و فکر کن که اگر این یک چیزی باشد، اگر این یک جزء از دین باشد که یک کسی این خانه را ساخته، این هیچ توش نیست. اگر این چیزی بود و توحیدی بود، روز قیامت یهودیها آیا نمیتوانند بحث کنند بر خدا که خدایا تقصیر ما همه همین است که اقرار به پیغمبری پیغمبر آخرالزمان نکردهایم، تو را که قبول داشتیم، موسات را هم که قبول داشتیم، خوب آن غلطی را که کردیم قدری عذابمان کن ولمان کن ببرمان به بهشت؟ تو اگر مسلمانی میدانی که قدری عذاب نمیکنند یهودی را بعد ولش کنند، بلکه سرهم توی جهنم است و سرهم عذابش میکنند. ببینید اگر آنها خدا داشتند، میتوانستند حجت کنند بر خدا که خدایا تو را که قبول داشتیم، موسات را که قبول داشتیم وانزدیم، نهایت پیغمبر آخرالزمان را وازدیم، غلط کردیم. مثل اینکه تو اگر غلطی کرده باشی باز مسلمانی، نماز کردهای اما نعوذباللّه حرام هم خورده باشی، حالا میروی پیش خدا که خدایا اگرچه من حرام خوردهام اما نماز هم کردهام، تو به جهت آن نماز ثوابم بده به جهت آن حرام چهارتا چوبم بزن، البته خدا عادل است هیچ ظالم نیست، پس هر کاری هر کسی برای خدا بکند واللّه یادش نمیرود ولو به قدر خردلی ذرهای باشد، هیچ حاشا نمیکند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۷ *»
و باز این چشمروشنی است از برای مؤمن. هر کس به قدر خردلی نیکی کند ببرد همراه، واللّه خدا ابداً او را عذاب نمیکند و نخواهد کرد. گاهی اگر تنبیهش بکند، آخر کار شفاعتش خواهند کرد شفعاء برای همین خلق شدهاند. این خدای ارحمالراحمین همچو کسی است که آن گناهانی را که کردهای اگر خودت هم توبه نکرده باشی، کارهای خوب را هم که نکردهای، لکن اگر به قدر یک خردلی باشد و داشته باشی، این خدا دیگر هرچه باشد، هر کس معصیت کرده باشد هرقدری که باشد کارش را درست میکند، شفیع برایش میفرستد، آن آخر کار شفاعتش میکنند توی راهها، بله من یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره. پس کسی که خیری داشته باشد که آن خیر برود به آخرت، خیری که بالعرض نباشد، واللّه اگر به قدر خردلی باشد کار خود را میکند.
چنانکه همینجور در احادیث مکتومه هست که به سلمان سرّی که سپردند، این بود که هر کس به قدر خردلی محبت امیرالمؤمنین را داشته باشد خدا حتم کرده که این را به بهشت ببرد و عذاب نکند. و این سرّی بود که به سلمان سپردند. هر کس به قدر سر سوزنی امیرالمؤمنین را دوست بدارد بداند اهل نجات است. واللّه اگر گناه ثَقَلین را کرده باشد و علی را دوست بدارد، همین وقت مردن، همان سکرات موت کفاره جمیع گناهان او میشود و او را میآمرزند و میمیرانند. اگر چیزی هم ماند که شفاعتی لاهل الکبائر من امتی. پیغمبر خدا برای همین مبعوث شده که اهل کبائر را شفاعت کند. اینها همه فرع همان یک کلمه است که تو بشناسی خدا را که آن یک خردل را بتوانی ببری همراه.
مثلی که زدم اگر فکر کنی و خیری درت باشد انشاءاللّه توی راه میافتی. همین مثلی که عرض کردم که همینکه تو بدانی این مسجد را که یک بنّائی دارد، این به کار تو نمیآید. بنّائی به کار میآید که بشناسی خانهاش کجا است. اگر میخواهی چیزی به او بدهی، اگر خانهاش را میدانی میتوانی چیزی به او بدهی. یا چیزی از او بگیری،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۸ *»
خانهاش را که میدانی هرچه میخواهی میروی از او میگیری. اما همینکه یک بنّائی این را ساخته اما ما این بنّا را نمیشناسیم کیست، این شناسایی نیست.
پس بدانید انشاءاللّه، اهل باطل خدایی دارند که خداشان واللّه بتی است که میپرستند. آن خدایی که این آسمان و زمین را خلق کرده کجا است؟ دینش چهجور است؟ میخواهی چیزی به این خدا بدهی یا چیزی از او بگیری پیداش کن که کجا است. این است که در اصل اثبات نبوت، ائمه شما همینها را فرمودهاند، حالا من تفصیلش را زیاد میدهم. میفرماید چون خدا بیرون بود از ادراک خلق و خلق نمیتوانستند خدا را ببینند و نمیتوانستند حرفش را بشنوند، به این جهت ارسال رسل به سوی آنها کرد. پس خدا فرستاد رسولانی چند را تا مردم آنها را ببینند و با آنها معامله کنند و معاشرت با آنها کنند، با آنها بنشینند.
پس بدانید که از برای خدای بهحق یک ریسمانی است محکم که از پیش خودش کشیده شده تا پیش خلق، اگر شما چنگ زدید و آن ریسمان را گرفتید حبلاللّهی است عروةالوثقایی است که لا انفصام لها که هیچ پارهشدنی ندارد. و خدای بهحق همین خدایی است که آیةالکرسی نازل کرده. پس برای خدا یک عروه و ریسمانی است که یک سرش دست خداست و یک سرش آمده پیش خلق، به عدد کسانی که مکلّف هستند این ریسمان شاخشاخ است، هر کسی یک شاخش را گرفته. پس این ریسمان هیچ سستی و پارهشدنی برایش نیست.
و آن خدایی که تو خیال میکنی هرطوری که خیالش کنی، همینکه سر ریسمان به دست تو نرسیده بدان که خدا نداری، خدای خیالیت را داری، و آن خدای خیالی خیال تو است و تو او را میپرستی، و او دین واضحی ندارد، و او ریسمانی آویزان نکرده که یک سرش دست او باشد و یک سرش دست خلق باشد. خدای خیالی حجّت ندارد، تو عبثعبث زحمت بیجا میکشی پی دینی میگردی، او دینی قرار نداده، او از تو هیچ نخواسته، دینی هم ندارد، خدا هم نیست، تو عبث زحمت بیجا میکشی،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۹ *»
دینی به پای او بستهای. خدای بهحق خدایی است که عروةالوثقایی دارد، ریسمانی که پاره نشود دارد، و تمام خلق باید چنگ بزنند آن ریسمان را بگیرند، و اگر بگیرند همه را بالا میبرد به سهولت هرچهتمامتر و هیچ پارهشدنی از برای او نیست، هر کس به یک چنین حبلی چنگ نزده و ندارد چنین حبلی، بدانید خدا ندارد.
آن مثلی که عرض کردم فراموش مکن، آنیکه خیال تو است آن را داری. یک کسی که این آسمان و زمین را آفریده و تو کار به او داری و باید فیضهای او به تو برسد، او ریسمان آویخته، و این ریسمان سوراخ دارد و فیضها همه از آن بالا از سوراخ این ریسمان نازل میشود. اگر از خدا چیزی میخواهی بگیری از این ریسمان بگیر، به خدا چیزی میخواهی بدهی به این ریسمان بده میرسد. پیغمبران را پیغمبر گفتند به جهت اینکه به زبان فارسی پیغمبر یعنی پیغامآور، پیغام میآورد و پیغام خدا را برای تو میآورد و به تو میرساند، پیغامهای تو را هم برای خدا میبرد.
پس تو اگر کاری به خدا داری باید ایشان را وسیله خود قرار دهی، خدا کاری دارد به تو او پیغمبر میفرستد پیش تو، تو هم کاری داری به خدا دامن او را بگیر. میفرماید انّی جاعل فی الارض خلیفة خدای بهحق کسی است که در زمین همیشه خلیفه قرار میدهد، همیشه باید باشند، با دلیل و برهان باشند، براشان شک نباشد جهل نباشد مظنه نباشد، دین یقینی داشته باشند. و تا خدا خداست چنین جماعتی در روی زمین هستند، و چنین جماعتی معاملهشان معامله با خداست. پس چنین جماعتی هستند از معصومین که پیش پا افتاده، در حق اینها خود این خدا گفته ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ پیغمبر9 وقتی حرف زد آنچه حرف زد همهاش وحی خدا بود هرحرفی میزد، حتی آنکه اگر میگفت آب بده، اگر میگفت برو بیا، هرچه میگفت همهاش وحی خدا بود. والنجم اذا هویٰ ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ.
تعجب این است، خدا میداند توی این آیات اگر کسی فکر کند خیلی نکتهها به دستش میآید. ببین میفرماید ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ و این ماضلّ صاحبکم را به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۰ *»
طور ماضی میفرماید، یعنی هیچبار این صاحب شما گمراه نبوده. بسیار احمقها هستند که گفتگو میکنند که این پیغمبر پیش از چهلسالگی آیا به دین کی بود؟ آیا به دین موسی بود؟ آیا به دین عیسی بود؟ آیا به دین ابراهیم بود؟ آیا به دین نوح بود؟ آیا به دین آدم بود؟ آیا دینی نداشت؟ تعجب است درباره پیغمبر آخرالزمان چنین خطاها گفتهاند. شما بدانید روز اوّلی که خدا آفرید او را پیغمبرش آفرید، و این پیغمبر اول موجودات بود، پیش از خلقت آدم و پیش از آنکه خلق کند زمین و آسمان را و هرچه هست پیغمبرش آفریده. حالا پیش از چهلسالگی این پیغمبر دین که را داشت؟ دین خودش را داشت. ببین به صیغه ماضی میفرماید ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ گمراه نبود هیچوقت صاحب شما و ماغویٰ هیچبار گمراه نبود. ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ بعد میفرماید ماینطق عن الهویٰ بعد از این هیچنطقی نمیکند از هویٰ و هوس خود، حالا که نطق نمیکند از هویٰ و هوس خود، پس این قولش میشود قول خدا، زبانش میشود زبان خدا.
پس پیغمبر چون سخنی از خود ندارد سخن او سخن خداست، پس قولش شد قول خدا. حالا همین قولش تنها قول خداست؟ مگر دستش از روی هویٰ و هوس حرکت میکند؟ پس اگر دست خود را حرکت داد نه این است که دست پیغمبر حرکت کرده، بلکه خدا دست خود را حرکت داده. این است که وقتی خاک ریخت به چشم کفّار، خطاب شد به او که مارمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمیٰ تو نیفشاندی این خاک را، تو نپاشیدی این خاک را به چشم کفّار وقتی پاشیدی، بلکه من پاشیدم آن خاک را. همینجوری که این قرآن همهاش از زبان این پیغمبر بیرون آمده، و واللّه از زبان پیغمبر بیرون نیامده از زبان خدا بیرون آمده. زبان پیغمبر مال خودش نیست، خودش هم مال خودش نیست، زبانش مال خداست بلکه خودش هم مال خداست.
پس من یطع الرسول فقداطاع اللّه هر کس اطاعت کند رسول را خدا را اطاعت کرده، خدا طوری دیگر اطاعت نمیشود مگر همینطور که اطاعت پیغمبر بشود. اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۱ *»
بخواهد تو اطاعت او را بکنی، باید به تو بگوید و تو بشنوی، آنوقت تو اطاعت کنی او را. حالا همینطور که به تو حرف میزنند تو میشنوی، پیغمبر هم که حرف میزند خدا حرف زده و تو میشنوی. پس پیغمبر قولش قول خداست، فعلش فعل خداست، رخسارهاش رخساره خداست. من رآنی فقدرأی الحق به جهت آنکه این خدایی که میشود دید همینجور است. آن خدایی که همچو پیغمبری خلق کرده و کاری دستش داری همینجور کرده.
پس آن خدایی که نمیشود دید، آن است که تعریف خودش را کرده به اینطور که پیغمبر را نموده. این پیغمبر تمامش رسول خداست، یک جایی از این پیغمبر نیست که رسول خدا نباشد، تمامش ظاهرش باطنش رسول خداست. پس آنچه را او میگوید همه را خدا گفته، آنچه را او میکند همه را خدا کرده. اگر ببینی او را خدا را دیدهای، اگر ایمان به او بیاوری ایمان به خدا آوردهای، اگر نبینی او را و زیارت نکنی او را زیارت نکردهای خدا را، اگر نشناسی او را خدا را نشناختهای، اگر بشناسی او را خدا را شناختهای، اگر دوست داری او را خدا را دوست داشتهای، اگر دشمن داری او را خدا را دشمن داشتهای، اگرچه نگویی آنی را که آسمان و زمین را خلق کرده من با او دشمنم. ببین هیچ احمقی نگفت توی دنیا که آنیکه آسمان و زمین را خلق کرده فقیر است، او پول ندارد و محتاج است. و در قرآن، خدا از زبان کفّار حکایت میکند که گفتند که ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء واللّه این فقیر نبود مگر پیغمبر9 که گفته بودند فقیر است، شخص پیغمبر بود و هیچ هم نداشت. آن جزئی چیزی هم که توی دستش بود از دولت خدیجه بود. گفتند پیغمبر چیزی ندارد باید اطاعت ما کند، ما اغنیاء هستیم او فقیر است. حالا این را خدا نسبت به خودش میدهد، به جهت آنکه همینکه پیغمبر را گفتی فقیر است گفتهای خدا فقیر است.
پس اگر دوست داشتی او را خدا را دوست داشتهای، اگر دشمن داشتی او را خدا را دشمن داشتهای. نخواهی یافت کسی را که بگوید آن خدایی که خلق آسمان و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۲ *»
زمین کرده من با او بدم. هیچ یهودیها همچو حرفی نمیزنند، هیچ گبرها همچو حرفی نمیزنند، هیچ نصاریٰ همچو حرفی نمیزنند، لکن با پیغمبر بدند، و هر که با پیغمبر بد است با خدا بد است.
پس بدانید جمیع آن نعمتهایی که خدا دارد به آن سر ریسمان گذارده، و این ریسمان آن سرش دست خداست این سرش آمده پیش تو، رسول خدایی است که آمده پیش تو و تو او را دیدهای و آمده با تو حرف زده. حالا به او میگویی فقیر است به خدا گفتهای فقیر است، به او میگویی غنی است به خدا گفتهای غنی است.
خلاصه، تمام آنچه بخواهند عباد با خدا بگویند و بکنند توی این ریسمان است. از این جهت میفرماید فابتغوا الیه الوسیلة بعینه مثل کسی که آن بالا ایستاده ریسمانی آویخته به این پایین، میگوید این ریسمان را بگیر تا من بکشمت بالا. به همینطور است که پیغمبران از آسمان آمدهاند. و تعجب این است که به طور ظاهر کسی ندید پیغمبری از آسمان بیاید یا آمده باشد. پیغمبران از آسمان آمدهاند یعنی آن جایی که خداست جای بلندی و مقام بلندی است، آنجایی که تو هستی خیلی جای پستی است. معلوم است از آنجا تا اینجا طفره نباید بخورد، ریسمان بلندی آویزان کرده که دست تو به آن ریسمان برسد، تو اگر چنگ میزنی ریشه این ریسمان را میگیری، دامن این را میگیری، او میکشد پیغمبر خود را رو به بالا، آنوقت کسی هم که به این متمسک شده همراه او میرود بالا، هرجا او میرود این میرود.
پس اگر اینجور شناختی خدا را، که خدای تو خدایی است که نورش چراغی است در چراغدان و در شیشه و آنها را در خانهای گذارده، و آن خانه از گچ نیست از گل نیست از آهن نیست، بلکه رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و این رجالی هستند که آمدهاند میان مردم راه میروند، صداشان را مردم میشنوند، معاشرت میکنند مردم با ایشان، حرف میتوانند بزنند با ایشان، دلیل میآرند برهان میآرند، باید ردّ هم بتوانند بکنند بحث هم بتوانند بکنند. حالا هر کس اینطور خدا را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۳ *»
شناخت خدا دارد، هر کس اینطور نشناخت ندارد خدایی. دیگر اگر یکوقتی بر کسی خدا تفضّل ابتدائی به او نمود و شناسانید خود را به او و شناخت او را، از راه فضلی است. و اگر به اینطور نشناسد خدا را و بر این حالت بمیرد، چیزی ندارد که میرود.
باری، خدا خدایی است که دینی واضح و روشن از روز روشنتر قرار داده، و از این است که هر کس نشناخت او را جاهل است، هر کس شناخته و شک دارد شکّاک است، یا مظنه دارد اهل مظنه است، به جهت اینکه دینی که شاید از جانب خدا باشد اما احتمال هم میرود که نباشد، شاید شیطان به او القاء کرده باشد، حالا اگر شاید از شیطان به او القاء شده باشد و میگوید نماز کن من هم میخواهم نماز کنم، یقین ندارم که اگر نماز کنم میروم به بهشت، شاید هم نروم به بهشت. یا میگوید به من که زنا مکن که به جهنم میروی، زنا هم اگر کردم شاید به جهنم بروم، اما احتمال هم هست که اگر کسی زنا کرد مقرب خدا بشود. خلاصه، مظنه که آمد نعوذباللّه جمیع فسقها و فجورها شاید خوب باشد شاید بد باشد، و اگر نعوذباللّه شایدشاید پاش توی کار آمد و پای احتمال آمد به میان، جمیع دینها باطل میشود، هرحقیش باطل میشود، هرباطلیش حق میشود، و امر دین و مذهب به کلی فاسد میشود.
پس بدانید انشاءاللّه که خدای شما اجلّ و اعظم از این است که دینی برای شما قرار بدهد که یقینی نباشد. اگر یک دوائی باشد در خارج و سمّ باشد، تو خواه بدانی سمّ است یا ندانی، یا شک داشته باشی، اگر بخوری میکشدت یا نه؟ چه بدانی چه ندانی اگر زهر را خوردی لامحاله تو را خواهد کشت. حالا دینی که آدم نداند این دین مرا نجات میدهد یا شاید مرا هلاک کند، اگر در خارج چیزی سم است من نمیدانم شاید خوردم مرا کشت، هرجوری شاید توش آمد میکشد آدم را. پس دین خدا دین واضحی بیّنی باید باشد، جدوار یقینی باید داشته باشد، سمّ یقینی باید داشته باشد، که سمّ یقینی را ترک کنند جدوار یقینی را استعمال کنند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۴ *»
مجلس ششم (پنجشنبه / 7 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده بود، چرا که معلوم است خدا حکیم بود، پس چون حکیم بود خلق را از برای فایدهای آفریده، و آن فایده این تقلّباتی که ماها توش هستیم نیست. چهبسیاری همینجورها خیال میکنند، و اگر اینجور خیال نمیکردند و اعتقاد میکردند، یک عمرشان را صرف آن کارها نمیکردند. بسیار بسیار بسیاری از مردم خیال میکنند که خلق شدهاند برای اینکه بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند و باز بخورند و بخوابند. این است که عامّه بناشان در طلب همینجور چیزها است. خیلی از مردم، اغلب اغلب مردم بناشان نیست و قصد هم ندارند بعد از این هم غیر از اینجور کاری بکنند. جَستهجَسته اگر یکیدوتایی پیدا شد که به فکر افتاد که این چه خلقی است؟ چه صنعتی است؟ این چه کاری است که آدم هی بخورد هی بخوابد هی پا شود، باز هی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۵ *»
بخورد و هی بخوابد؟ فکر که میکند میبیند اینجور کار، کار حکیم نیست که خلق کند برای همینکه غذاهای بسیار لطیف معطر خوشطعم را بخورند، و یک ساعت دیگر چنان متعفن شود که آدم خودش بدش بیاید که نگاه به آن کند. در اخبار هم هست که نگاه نکنید. ببینید غایت خلقت این آسمان و زمین و این چرخ و این افلاک همه همین است؟!
یکخورده عقل توی سرتان بیاید. اینها دیگر موعظه نمیخواهد. خدای به این عظمت این چرخ و فلک و این اوضاع و این شمس و قمر و ستارگان و این اوضاع را کوک کرده که همین ما بخوریم بخوابیم و برخیزیم، جماعی بکنیم؟! آیا با حکمت میسازد؟ فرض کن حکمت خدا را هم راه نمیبری، فکر کنید ببینید اگر از برای همین کار بود این عقل زیاد بود در انسان، همینکه مکلفش کردهاند که ایمان بیار به خدا و خدا را بشناس این عقل است. حالا تو فکر کن که اگر برای همین خَلقت کرده بودند که بخوری و بیاشامی و بخوابی و برخیزی، این عقل زیاد بود در سر تو. و اگر این عقل را نداشتی بهتر میخوردی، بهتر میآشامیدی، هیچ همّ و غمّ و غصه نداشتی. ببین آهوهای صحرا که این عقل را ندارند هیچ همّ و غمّی ندارند، آهو یادش نمیآید فردا باید علف بخورم حالا فکرش باشم. هر علف تر و تازه هرجا هست میرود میخورد، و گلوگیرش هم نمیشود غصه هم ندارد. غصه از عقل است، چون آهو عقل ندارد بهتر میخورد و میآشامد، سالی یک دفعه جماعش را میکند و تولید مثل هم میکند.
پس اگر این عقل نبود در سر انسان، این کارها را بهتر میکرد. پس چون برای این کارها نبود این عقل را خلق کرد. حالا که خلق کرد یک آب بیهمّ و غمّ گوارا نمیتوان خورد. باز مگر انسان غافل شود مثل حیوان، والّا عقل نمیگذارد غذا و آب گوارایی از گلوی انسان فرو رود. این عقل است که امتیاز داده انسان را از سایر حیوانها. حالا سایر حیوانات که این عقل را ندارند هرچه میخواهند میخورند، هر کار میخواهند میکنند، غصه هم ندارند، جهنم هم نمیروند. حالا آنها بهترند یا ماها که اینهمه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۶ *»
غصه میخوریم؟ آرزوهای بیحاصل که فردا آیا نان به دست من بیاید یا نیاید، فلانکار بشود یا نشود. و اگر فکر کنی میدانی فردا هم این آسمان میگردد، و این آفتاب و ماه و ستارگان در این آسمان میگردد، و این زمین سرجای خود ساکن است و خیالات تو از جیب تو رفت. غصهها را تو خوردی و فردا هم هرچه باید بشود خواهد شد، غصهها از کیسه تو رفت.
حالا ببینید انسان اگر عقل خود را به کار بَـرَد و این بدن را تابع برای عقل خودش بکند؛ و خدا میداند که اگر چنین کند به جمیع خیرات دنیا و آخرت خواهد رسید. و اگر عقل را تابع بدن کرد، و آن عقلی را که برای جای دیگر ساختهاند بیارد و خرج این بدن بکند، این بدن را عقل از کارش میاندازد، و فضولی است دخل و تصرف عقل در این بدن، هرقدر غافل باشد این بدن بهتر میخورد و میخوابد، بهتر چاق میشود، بهتر جذب میکند، هضم میکند، امساک میکند، دفع میکند، وقتی غافل باشد. ولکن یکطوری است که این عقل چون مردمِ این عالم نیست، وقتی تو به زور میآریش تصرف در این بدن کند، عقل نمیگذارد که این بدن درست جذبش را و هضمش را و امساکش را بکند.
پس انشاءاللّه عبرت بگیرید، بدانید خدای حکیم کاری را که مُخِلّ مقصودش باشد البته نخواهد کرد. انسانی که صاحب شعور است اگر بخواهد آسیایی بسازد برای اینکه گندم خورد کند، خودش در صنعت خودش مانعی قرار نمیدهد که گندم خورد نشود، اگر نخواهد گندم خورد کند که روز اول آسیا نمیسازد. پس انسان عاقل کاری که میکند از برای مقصود خودش، اگر بداند به عمل نمیآید، روز اول نمیکند، دیگر خودش مانعی برای کار خودش قرار نمیدهد. حالا فکر کنید، خدا اگر ما را از برای همین خوردن و همین آشامیدن و همین جماعکردن و بچه درستکردن و روی زمین را آبادکردن خلقمان کرده بود، مُخلّ باید درست نکند برای این کار. و شما میبینید که این عقل مُخلّ این کار است، با این عقل نمیتوانی غذای درستی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۷ *»
بخوری، با شعور یک آب گوارایی از گلو فرو نمیرود، با اینهمه همّ و غمّ نمیشود جماع درستی هم کرد، بچه ناقص میشود، اینها همه مانع کارهای بدن است.
پس بابصیرت فکر کن، و یقین کن که این عقل را برای جایی دیگر آفریدهاند. مثالی عرض کنم تا در آن فکر کنی انشاءاللّه. ببین خداوند عالم طفل را در توی شکم مادر میسازد، و در توی شکم مادر هیچ روشنایی نیست که بچه چشم بخواهد، چشم از برای توی شکم بیمصرف است، توی شکم هیچ صدایی نیست که گوش بشنود، گوش برای توی شکم بیمصرف است، وهکذا بچه توی شکم مادر نفس نمیکشد، پس سوراخ بینی نمیخواهد. در شکم مادر از دهنش غذا نمیخورد، این شکاف دهن و حلقوم و راه رودهها را نمیخواهد. توی شکم انسان تغوط نمیکند آن سوراخ را نمیخواهد، بول نمیکند آن آلت را نمیخواهد.
اگر یکخورده فکر کنی میدانی که آن خدایی که این خلق را در شکم ساخته، سری و دستی و پایی و اعضائی و جوارحی و قفل و بندهایی که بعضی خم میآورد و بعضی نمیآورد، اینها هیچکدامش برای توی شکم نیست، اینها را توی شکم ساخته برای وقتی که بیرون میآید. پس وقتی که بیرون میآید، چون صدا هست گوش میخواهد، آنجا برایش درست کرده. در بیرون بوهای خوب و بد هست بینی میخواهد، آنجا برایش درست کرده. نَفَس میخواهد بکشد بینی برایش درست کرده. تازه که میآید، باید در غذا به شیر اکتفا کند دندانش نداده، بعد که به شیر نمیتواند اکتفا کند دندانش میدهد. اگر از اول دندان به او داده بود پستان مادرش را زخم میکرد، تا وقتی که محتاج شد فیالجمله غذائی بخورد دندانش داد.
پس فکر کنید در کار چنین خدایی، که کارها را از روی تدبیر میکند. و کارهای تدبیری را هم از کارهای طبیعی جدا کنید. چهبسیار مردم که خیال میکنند کارهای خدا کارهای اتفاقی است. کار اغلب مردم را میبینیم کار کسانی است که دهریند، اگرچه اعتقادشان اعتقاد دهریه نباشد. کارهای دنیایی مضطربشان کرده، و آنقدر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۸ *»
فریبشان داده که مثل دهریها حرکت میکنند. دهریها نمیگویند این مُلک صاحب دارد که هرچه را میکند از روی عمد میکند، دهریها میگویند بالطبع اشیاء در حرکتند، و هرچه میشود اتفاقاً آنجور میشود. آنهایی که اهل توحیدند این اعتقاد را باید بیندازند دور.
ببینید میفرماید ما من شیء فی الارض و لا فی السماء الّا بسبعة بمشیة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب هیچچیز در زمین و آسمان نمیشود مگر اینکه هفتمرتبه فعل باید به او تعلق بگیرد. همینطوری که این چیزهای بزرگ را که خلق کرده، این آسمان به این بزرگی را که خلق کرده به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب پیدا شده و وِلَکی پیدا نشده است، همینجور در امرهای کوچک هم میفهمیم. به همینطور بدان که پرِ کاهی هیچجا نمیافتد مگر به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب. تا این مشیت قرار نگیرد، و این اراده وهکذا، حرکت نمیکند این پر کاه. اسباب حرکت آنها باد است، کاری کن باد بیاید. آن باد هم باز به این هفتمرتبه پیدا شده، اگر این مراتب نبود پیدا نمیشد.
پس کارهای خدا همهاش از روی عمد است. در خلقت حیوان خیلی روشن و واضح است، در خلقت حیوان خوب روشن است که فاعل، این کارها را از روی طبیعت نکرده. طبیعت هرگز کار را حالا نمیکند برای فردا. این یک کلمه کلیهای بود به دستتان دادم توش فکر کنید. طبیعت آتش میسوزاند، دیگر فکر نمیکند که حالا باشد برای فردا سوزاندن را بگذارم. طبیعت آب این است که تر کند، الآن به هرجا که رسید تر میکند، آب که عقل و شعوری ندارد که فکر کند که فردا باید فلانجا را تر کنم، حالا تر کنیم که فردا تر شود، اینها سرش نمیشود. پس کار طبیعت همیشه این است که در حال کار میکند، در حال تأثیرات خود را میکند، کار حال خود را برای استقبال نمیکند، به جهتی که عقل ندارد و شعوری ندارد که بداند و استقبال بفهمد، این است که همه چیزهای طبیعی در حال حرکت میکند. این کلیهای باشد دست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۹ *»
شما برای هر کس که میخواهد فکر کند.
پس بدانید انشاءاللّه خدا کارش کاری است که حالا میکند برای فردا. این بچهها را توی شکم مادر ساخته، و توی شکم مادر هیچ ضرور نداشتند این اوضاع را، بیرون که میآیند اینها را ضرور دارند. چون خبر داشت بیرون که میآید یکی از اینها را نداشته باشد ناقص است، در شکم مادر اینها را درست کرد. خدایی که پیش از تولد اینها را میسازد برای بعد، حکیم است.
حالا ملتفت باش که این عقلی را که اینجا ساخته برای اینجا نساخته، چنانکه دست و پا در شکم مادر ضرر دارد، یا بیحاصل که هست اقلاً، خیلی از اعضاء برای توی شکم ضرر دارد. پس خدا اینها را توی شکم میسازد ــ با اینکه ضرر هم دارد برای توی شکم ــ برای بیرون شکم. همینجور فکر کنید که این عقل ضرر دارد برای این دنیا، کسانی که اهل دنیا هستند خوب بود عقل نداشته باشند، و همینطور هم هست واقعاً. و چون مؤمن کیّس است و دانا و زیرک، کاری به دنیا ندارد. شیطان همّش این است که انسان را مشغول به دنیا کند، یک جورش بکند که به فکر دنیا بیفتد. پس این عقل زیاد است برای این دنیا، سهل است مُخلّ است برای این امور دنیا. آهو ندارد این عقل را، آهوها عیششان بهتر است از ماها، هیچ تباغضی تحاسدی میانشان نیست، از این جهت هیچ حسد ندارند هیچ کبر ندارند، چون اینها را ندارند از این جهت سلطان نمیخواهند، طبیب نمیخواهند، مرافعهکن نمیخواهند، شاهد نمیخواهند، قاضی نمیخواهند، به طبیعت خود راه میروند، متاعهای خوب را، علفهای تر و تازه بسیار خوب را هرچه میخواهند میخورند، به خوبی در دنیا زیست میکنند، به جهتی که عقل ندارند.
حالا فکر کن ببین اعتنای خدا به تو به قدر آهوها هم نیست؟ وقتی بنا شد فکر کنی انشاءاللّه خواهی یافت که خدا آهوها را آفریده برای تو که پوستش به کار تو بیاید، گوشتش را تو بخوری. پس آهو آفریده برای اینکه به کار تو میآید، او را ساختهاند برای
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۰ *»
تو. پس عرض میکنم که فکر کنید که خدا این زمین و این آسمان را فایدهاش را خوردن و آشامیدن قرار نداده، چرا که اگر فایدهاش را همین خوردن و آشامیدن قرار داده بود عقل را نمیآفرید توی کلّه ما که مانع باشد. مثل آهوها که برای همین خلقشان کرده بود عقلشان نداد، هرغذائی هم که خدا میخواست به آنها بدهد میتواند خلقش کند بیآنکه آنها زحمتی براش بکشند. چه عیب داشت غذاهای رنگارنگ خلق کرده باشد؟ همهجا جنگل باشد و هرمتاعی که میخواستند در جنگلها خلق کند؟ چه عیب داشت پلو از درخت خودش به عمل آید؟ سکنجبین ترش و شیرین از درخت به عمل آید؟ چنانکه حالا هم یکپاره میوههای سکنجبینی هست که مثل سکنجبین ترش و شیرین است.
پس بدانید که اعتنای خدا به خلقت ما به قدر اعتنائی که به آهوها کرده هست. و بدانید این عقل را محض عداوت توی سر شما نگذارده و عداوتی با شما ندارد، اگر عداوت داشت ما و تو را خلقت نمیکرد، کسی زوری به او نداشت. با این بشر بد بود میخواست خلقشان نکند. پس بدانکه این عقل را گذاشته محض کرم و جود، اما برای اینجا نیست گذارده، برای جای دیگر است. فکر کن ببین این عقل نمیگذارد در کار دنیاتان هیچبار در حال به کارش ببری. این عقل یک جوری است طوری خلقتش شده که همیشه پیشبینی میخواهد بکند. اینقدرش که در شما باقی مانده، هیچبار شده که بگویی الآن که من صحیح و سالمم چه ضرور کرده غصه فردا را بخورم؟ خیالت را میبری توی فردا که فردا چه کنم؟
جور خلقت عقل این است، نمیتوانی جلوش را بگیری، خودش همینجور خلق شده است، نمیتواند غیر از اینطور باشد، همیشه بعد را ملاحظه میکند نه حال را، طبیعتش بر این سرشته شده. مثل اینکه چشم خلق شده و طبیعت چشم این است که تا باز است و نگاه میکند میبیند، به همینجور طبیعت عقل را خدا خلق کرده، عقلی که ضایع نشده باشد همیشه بعد را ملاحظه میکند، آن بعد از مردن را ملاحظه میکند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۱ *»
میخواهد که آنجا کارش درست باشد، آنجا خوشش باشد. لکن آنهایی که همتشان پست است فکر میکنند چهکار کنیم که تا آخر عمر در راحت باشیم؟ یا تا دهسال بیستسال دیگر در راحت باشیم؟ هی پیش میاندازد و میآرد و میآرد تا حالا، که اگر کاری کنی به فکر فردات میاندازد، یا اینکه به فکر هفته دیگرت میاندازد.
خلاصه، ملتفت باش انشاءاللّه، عقل طبیعتش این نیست در امور این دنیا فرو رود، و هرقدر عقل فرو میرود در کارهای دنیا بدانکه کارها از دست به دست میگردد و عیش انسان را مُنغَّص میکند. وقتی کسی اهل دنیا باشد مثل آهوها خوب است هیچ عقل نداشته باشد تا راحت باشد.
معروف است یک کسی همیشه طالب مرشد کاملی بود که خدمت مرشد کامل را بکند که ترقی کند، همیشه میرفت مرشدی پیدا میکرد و خدمت او را میکرد، آخر کار میدید که آنطوری که میخواست نبود او را ول میکرد میرفت مرشدی دیگر میگرفت، مدتی هم خدمت او را میکرد، آخر کار که میشد میدید آن هم چیزی بارش نیست، به همینطور چندتا از اینجور مرشدها هی گرفت و ول کرد تا آنکه باز طالب مرشد بود. وقتی رفت بیرون شهر شاید مرشد خوبی گیرش بیاید، در همّ و غمّ بود و در خرابههای بیرون شهر میگشت، دید که کسی برهنه عوری آنجا توی خرابهها میگردد، این به خیالش خطور کرد که نباشد خدا ترحم کرده به من و کاملی برایم رسانده، این مرشد من باشد؟ اول خیال کرد دیوانه است، رفت یکپاره حرف با این زد دید شعورش هم بجا است، گفت یقینْ انسان عاقل نمیآید توی خرابهها منزل کند، و اینکه دیوانه هم که نیست یقینْ شخص کاملی است، اعراض از خلق کرده و انزوا اختیار کرده. قدری شکر خدا را کرد که الحمدللّه مرشد کاملی خدا برای ما رسانید.
چندصباحی خدمت این مرشد را میکرد و میرفت و میآمد، این را میدید گاهگاهی علف پیدا میکند میخورد، گاهی نان خشکی پیدا میکند میخورد، تا یکوقتی متذکر شد دید این هیچ وضوئی نمیسازد، نمازی نمیکند، هیچبار ذکر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۲ *»
خدایی نمیکند، آدم هرقدر ساکت و صامت باشد باز یکوقتی یااللّهی باید بگوید، ذکر خدایی باید بکند. توی خیال افتاد که این چطور مرشد کاملی است که هیچ ذکری نمیکند؟ کمکم خیالش قوّت گرفت و از او پرسید که ما در این مدت هیچوقت نمازی از تو ندیدیم بکنی، ذکر خدایی بکنی. گفت خدا یعنی چه؟ مگر تو خدایی میدانی؟ خدای چه؟ آخرت چه؟ نماز چه؟ اینها را که شنید خوب یقین کرد که کافر هم هست، خیلی غیظش گرفت گفت که این دیگر بدتر از پیشیها هم هست، کتک زیادی به آن مرشد زد. آخر کار آن مرشد گفت چرا مرا اینقدر زدی؟ گفت من هی مرشد پیدا کردم و ولشان کردم، حالا فهمیدم که تو بدتر از آنها بودی. گفت من هرچه هستم برای خودم باشم به تو که کار ندارم، تو هم خود دانی.
بعد آن شخص بنا کرد نصیحتکردن به مرشد، گفت تو که هیچ دین و مذهبی نداری، چرا آمدهای توی بیابان زیست کردهای؟ اقلاً برو توی شهر این نعمتهای خوب را بخور، این لباسهای خوب را بپوش و لذتها ببر. آن مرشد گفت من که احمق نیستم، حالا که اعتقاد به خدا و رسول و دین و مذهب ندارم حظ دنیا را نکنم؟! و حظ دنیا همین است که من میکنم. به جهت آنکه توی این شهرها که همهاش جنگ است و جدال است، کبر است، حسد است، دعوا است، اگر من توی این شهر بیایم یک ساعت ایمن نیستم، حالا برای خودم آمدهام اینجا نشستهام آسوده، هیچکس نه مال مرا میخورد، نه عداوت با من میکند، نه حسدی، نه جنگی، نه جدالی؛ تو هم که آمدی اینجا به همینقدر که آمدی توی سر و مغز من زدی، تو هم برو عقب کار خودت مرا به حالت خود واگذار. من کاری دست خدا و رسول و آخرت ندارم، اما راحت دنیا همین است که من میکنم، تو عقلت نمیرسد خیال میکنی که لذت این است که آدم توی شهر باشد. این مرد فکر کرد دید راست میگوید، گفت اگرچه به مرشد نرسیدم لکن معنی دنیاداری را فهمیدم.
باری، واقعاً حقیقتاً دنیاداری با عقل نمیسازد. پس عقل مُخلّ است در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۳ *»
کارهای دنیا. ببین آنچه این گنجشکها و کبوترها هستند توی دنیا، آیا هیچ مینشینند غصه بخورند که فردا آیا دانه و آب گیرمان میآید یا نه؟ هرروز هرچه گیرش میآید میخورد و میآشامد. هیچبار دزدی نمیکند، نه داروغه، نه پادشاه، نه حاکم، هیچ نمیخواهد، نزاع و دعوایی هم با کسی ندارد.
باری، حیوانات را خدا یک جوری خلق کرده که اگرچه زیاد باشد، آنها زیاد نخورند. اگرچه فراوان باشد سیراب که شد دیگر آب نخورد. پس زیاد نمیآشامد پس ثِقل نمیکند پس طبیب نمیخواهد، وهکذا چون عقل ندارد این مآلبینی را نمیکند، پس حرص ندارد در خوردن و آشامیدن در حرکت و سکون، پس به اندازه حرکت میکند، و هیچ زور نمیزند خود را خسته بکند، اگر جایی نشست و دلتنگ شد میپرد میرود، در نهایت عیش و آسودگی. پر حرف نمیزند، در جماع میبینی سالی یک دفعه دو دفعه به هیجان میآید جماعی میکند، باقی سال مثل خواهر و برادر کنار هم خوابیدهاند، به اعتدال حرکت میکنند. در سالی یک دفعه دو دفعه کفایت میکند برای اولاد، و این کار را و این ذلت و این اوضاع را برای خود درست نمیکند.
این شهوت را خدا برای این خلق کرده که بچه درست کند. اگر منظور تولید اولاد نبود، آدم عاقل مینشست فکر میکرد میدید عمل بسیار قبیحی است آن عورت را با آن عورت اینطور جفت کنند. اگر کسی ندیده باشد، میبیند خیلی عمل قبیحی است، استهزاء میکند، میخندد به آدم.
منظور این است که ببینید در کارهای این دنیا هیچ عقل ضرور نیست. پس بدانید که بیعقلها بهتر میتوانند خوش بگذرانند، و هر کس جاهلتر است البته خوشتر میگذراند، مسلماً هرعاقلی هرچه عقلش بیشتر باشد بدتر میگذراند. پس بدان این عقل برای کار دیگر است، برای کار دنیا نیست. این عقل طوری است که همیشه پیشبین و مآلاندیش است، میگوید یک جوری راه بروم که برای فردا خوب باشد برای پسفردا خوب باشد. این عقل وقتی درست نشست در کسی، دائم اوقاتش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۴ *»
تلخ است، هی فکر میکند که حالا درست راه بروم که فردا عالَم درست با من سلوک کند. دیگر اگر این عقل بیشتر در کسی نشست، میگوید یک جوری درست راه بروم که وقتی میمیرم خدای من از من راضی باشد، پیغمبر من از من راضی باشد، همیشه هیچ اعتناء به این دنیا نمیکند.
پس این عقل مابهالامتیاز انسان است از حیوان. پس هیچ مَناز به آنکه چشم داری به این خوبی، آهوها خیلی چشمشان بهتر از چشم تو است. و همچنین هیچ مناز به اینکه گوش داری به این خوبی، چهبسیار حیوانات که گوششان شنواتر از گوش تو است. هیچ مناز که شامه خوبی داری، چرا که مورچه خیلی شامهاش بیش از شامه تو است. هیچ به این ذائقه مناز، چرا که حیوانات بیش از تو ذائقه دارند. به این مناز که من به اینجور میخوابم و برمیخیزم، هیچ به این درسترفتاریها مناز. البته این آهوها خیلی خوب راه میروند، میبینی آهو زیاد نمیخورد، هیچ مال کسی را نمیخورد، هیچ نزاع با کسی نمیکند، خیلی درست راه میرود در کار خود، نه زیاد میخورد نه زیاد میآشامد، نه طبیب میخواهد، نه این یکی جای او را میگیرد نه آن یکی جای این را میگیرد، نه آن غذای این را میخورد نه این غذای او را، با آهوهای دیگر درست راه میرود، نه تباغضی نه تحاسدی. پس به این خوبرفتاریها هیچ مناز.
خیلیها هستند که طبع ابوموسی را دارند. خیلی از مردم مثل ابوموسی هستند. هر که اذیت نمیکند کسی را خیلی خوب میدانند او را، میگویند این خوب راه میرود. اینجور راهرفتنها بدانید هیچ تعریف ندارد. میخواهی ببینی خوب راه میروی یا بد؛ در هرحرکتی و سکونی، در هر دیدی و شنودی فکر کن ببین آللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون؟ فکر کن یاد خود بیار، هرچه میخواهی بگویی ببین خدا گفته چنین بگویم حالا میگویم، یا خدا گفته ساکت باشم ساکت میشوم. هرجا گفته غضب کن، اگر غضب کردم میگوید خوب کردی. هرجایی گفته حلم به کار ببر و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۵ *»
حلم به کار ببرم، میگوید خوب کردی. اما طبعم چنین است که فحش ندهم، خرهای عالم هم طبیعتشان چنین است که فحش نمیدهند، در بدنش صفراء نیست به هیجان نمیآید، مزاج بلغمی دارد، گوش شلی دارد، اینقدر غیرتی ندارد که یک دندانی بگیرد.
این حلمها و این غضبها هیچکدامش خوب نیست. آن حلمها هم مثل آن غضبها هیچکدامش خوب نیست. اینهایی که حلم دارند به حدّی که فحششان میدهی دردشان نمیآید، اینها خرند. باز شیر بهتر از خر است. اگر آدم عاقل باشد با شیر معاشرت کند خیلی بهتر است تا با خر معاشرت کند. خر هیچ غیرت ندارد، هرچه او را بزنی، فحش بدهی، هیچ غیرت ندارد. میخواهی ببینی برای خدا چه میکنی؟ ببین اگر حلم را برای خدا به کار بردی اَحْسنتَ و اَجْملت، اگر غضب را برای خدا به کار بردی احسنت، بهتر از این نمیشود که شمشیر میکشد و کفّار را میکشد وهکذا. این دستورالعملی باشد برای هر کس بخواهد سلوک کند و راه رود.
و بدانید اینی که بعضی خیال میکنند که مردمی که خیلی خوبند آنها باید سلوک کنند رو به خدا بروند، ما داخل آدم نیستیم؛ باز خودت فکر کن ببین جاهلی خوب است، یا عالمی خوب است؟ فکر کن خدا داری، این خدا خلقت کرده، از تو خواسته که رو به او بروی، یا نخواسته؟ پس انشاءالله ما نباید همچو کنیم. این گولی است بالای گولی. و این شیطان است که میخواهد آدم را از سلوک باز دارد. خدا میفرماید در قرآن یاایها الانسان انک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه ای انسان تو سالک به سوی خدای خود هستی، وقتی رسیدی آنجا و خدا چشمت را واکرد میبینی ملائکه غلاظ و شداد مستعدّ عذابند، و عنقریب میروی، یک مرتبه میبینی از کمین بیرون میآید خدا انّ ربک لبالمرصاد. فکر کنید که شوخی نیست این عذاب، حالا بنشینی بگویی من نباید چنین کنم و کسی دیگر باید بکند، اینها یعنی چه؟ همه باید بکنند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۶ *»
پس فکر کن ببین که خدا ما را برای چه کاری آفریده؟ و عقلی که مابهالامتیاز حیوان است از انسان، به انسان داده. انسان آنچه را که در ظاهر بدنش دارد حیوانات دیگر آن را بهتر دارند، و بهتر به اعتدال راه میروند، و تعدّی و تحاسدی و تباغضی در میانشان نیست، پس به اینها مناز. پس مناز به اینکه عقلی دارم، و عقل من خدایی میشناسد، تو به خدا بناز قل بفضلاللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون. پس عقل را خدا مابهالامتیاز حیوان از انسان قرار داده. و چقدر ما بیمروّتیم که عقلی که خدا خلق کرده، و حیوانی هم برای او خلق کرده؛ آن عقل کأنّه سوار این حیوان است. حالا این عقل را سوار این حیوان کردهاند که او تصرف در این داشته باشد. لکن حالا ما این را سوار آن کردهایم، این عقل را تابع کردهایم برای حیوانمان. حالا همینطور شده.
پس اغلب اهل روزگار عقلشان را تابع الاغشان کردهاند، تابع حیوانشان کردهاند. بدنشان یک مکتبخانهای است که عقل بیچاره باید بیاید در این مکتبخانه درس بخواند. بلغمش میگوید حلم به کار ببر، صفراش میگوید غضب کن، سربلندی کن، بزن، ببند، بکش. سوداش میگوید گوشهگیری کن، وهکذا خونش جوری دیگر میگوید، درسش میدهد که بیا شهوت به کار ببر، زنها را دوست بدار، بچهها را دوست داشته باش. به همینطور میبینید که عامه این مردم کارشان همین شده که آن بیچاره را در این مکتبخانه حبس کردهاند، حتم هم کردهاند که همینجا درس بخواند و هرچه اینها بگویند او بشنود. و شما بدانید که همچو نکرده خدا، خدا بدن را تابع عقل قرار داده. همین عقل است که حکم کرده روزه بگیر، گرسنه باش، بدن باید تابع باشد. یکدفعه همین عقل حکم میکند که بدن را بده به دم شمشیر.
پس این عقل را به کار ببر انشاءاللّه، و بدانکه خدا این زمین و آسمان و این اوضاع را برای همین خوردن و آشامیدن نیافریده. اگر برای همین بود این عقل را نمیخواست. حالا که میبینی برای تو عقل آفریده، پس بدان برای خوردن و آشامیدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۷ *»
نیست خلقت تو و خلقت این مردم، مراد خدا این نیست. پس بدان مراد از خلقت انسان همان است که تو بشناسی انشاءاللّه خدای خود را. و عرض کردم که باز یکخورده دل خودتان را خبر کنید، غافل مباشید، و بدانید که اینجور حرفها را که شنیدهاید؛ و بسا این حرفها را یک جایی دیگر که بزنید وقتی میشنوند بسا بخندند. تو خودت به کار خودت فکر کن، ببین محض همینکه خیال کنی که خدای خود را شناختهام، چرا که من میبینم من خودم را نساختهام، این آسمان و زمین را امثال من نساختهاند، پس یک کسی این آسمان و زمین را ساخته.
و عرض کردم تو میبینی این مسجد را، میگویی یقیناً یک بنّائی این مسجد را ساخته، حالا فکر کن ببین تو با این بنّا کاری نداری؟ خیلیخوب، یک کسی این مسجد را ساخته، ساخته باشد، تو نه میخواهی چیزی به او بدهی، نه میخواهی چیزی از او بگیری. فرضاً این را هم نگویی که من کاری ندارم دست این بنّا، خیر، دست این کار داری. تو ببین کسی که این بِنای بزرگ را ساخته تو کار دستش داری، هی میخواهی با او حرف بزنی، هی میخواهی او جوابت بدهد، هی میخواهی دعا کنی، هی میخواهی اجابت کند. وقت مردن کار دستش داری، وقت احتضار، بعد از مرگ تا بهشت کار دستش داری. پس این معرفت، معرفت نیست که یک کسی این مُلک را ساخته. پس من به خدا قائلم، نه، چنین توحیدی را که یهودی دارد و نصاریٰ هم دارند، سنّیها هم دارند، همچو خدایی را همهکس دارد که یک کسی این بِنا را ساخته.
تو فکر کن ببین که اگر کاری دستش داری باید راهش را پیدا کنی انشاءاللّه. این است که اکتفا نکرده به همینکه بگویی یک کسی این عالم را ساخته، بلکه میفرماید اللّه نور السموات و الارض یعنی خدا آنکسی است که آسمان و زمین را ظاهر کرده، خودش ظاهر است آسمان و زمین را هم خلق کرده. حالا به همین اکتفا نکرده، فکر کنید که اشکالش را بفهمید تا بعد از این درصدد رفع آن برآیید. میفرماید اللّه نور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰8 *»
السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح خدا خودش نور آسمان و زمین هست یا نیست؟ خودش که گفته هست، در فکر باش که آیه آیه مشکلی هم هست، متذکر هم باش که هیچ مفسّری تا به حال ملتفت اشکالش نشده، آنها کانیکون از قرآن و معانیبیانش را و نحو و صرفش را نوشتهاند.
باری، میفرماید خدا نور آسمان و زمین است، و صفت نور این خدا و طور و طرز نور این خدا مانند چراغدانی است که در توی او چراغی باشد و بر روی آن شیشهای باشد، آن شیشه مثل ستاره درخشانی باشد، اینها در توی خانههای چند است، و آن خانهها از خانههای خشت و گلی نیست، آنها رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. فقره به فقره این آیه را کلمهکلمه این آیه را فکر کن، ببین جوری است که هر کلمهاش نباشد بدان توحید نیست. باز یک مثلی عرض کنم تا اینکه فکر کنی، شاید به مطلب برسی انشاءاللّه. میبینی سکنجبین که میسازی یک جزئش سرکه است یک جزئش شیره است، اینها با هم ترکیب که شد اسمش سکنجبین است، سرکه تنها سکنجبین نیست، شیره تنها سکنجبین نیست، اینها با هم سکنجبین است، محض مثل است که عرض میکنم.
پس عرض میکنم توحید خدا ارکان دارد اجزاء دارد. توحید همان لفظی نیست که اگر دانستی یک کسی این زمین و آسمان را ساخته حالا توحید داری، نه، این توحید نیست. همه عامه چنین میگویند که اگر گفت کسی یک کسی این زمین و آسمان را خلق کرده، میگویند این موحّد است. تو مگو موحّد است، بدان توحید نیست. بدان توحید خدا ارکان دارد اجزاء دارد، مثل این مسجد که ارکان دارد اجزاء دارد. ببین هریک از این ارکان نباشد، هریک از این ستونها نباشد مسجد به هم میخورد، و دیگر به این وضع نیست و خراب میشود.
پس توحید ارکانی دارد که هریک از آن برود باقیش توحید نیست. و ارکان توحید را شما بدانید که ائمهطاهرینند صلواتاللّه علیهماجمعین که در زیارتشان میخوانی و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۹ *»
ارکاناً لتوحیده. پس آنها اجزاء توحیدند، ارکان توحیدند، توحید چهاردهرکن دارد، بیشتر هم رکن دارد. پس اگر ارکان توحید را گرفتی توحید داری، اگر یک رکنش را از دست دادی، هرچه بگویی حرف بیمعنی زدهای. توحید غیر از این است که تو چیزی خیال کردی و اسمش را خدا گذاردی، بتپرستها هم خیال میکنند و از طلا یا نقره یا چوب یا سنگ چیزی میسازند اسمش را خدا میگذارند، حالا این خدا نمیشود، خالق آسمان و زمین نمیشود. همینطور بعینه آنیکه توی سرت خیال میکنی که خدا را شناختهای و میبینی دخلی به امیرالمؤمنین و ائمهطاهرین ندارد، آنیکه میروی پیشش و به یاد ائمه نیستی، بدان آن خدا نیست ولش کن.
تو بدان خدا راهی دارد، و واللّه بدان راهش ائمهطاهرینند سلاماللّهعلیهم، تا نروی پیش ائمه، بدان نمیشود پیش خدا رفت. اگر خیال میکنی خدایی را، بدان امیرالمؤمنین باید امام تو باشد، مقدَّم تو باشد، مقدَّم بداری ایشان را و مقدِّم ایشان باشی، مقدِّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری فی دنیای و آخرتی ای آقایان من، من همچو کسی باید باشم که همچو اعتقادی داشته باشم، ــ اعتقادت را در زیارات باید بخوانی ــ من باید همچو کسی باشم که در جمیع حاجاتم در جمیع احوالم، در دنیا در آخرت شما را پیش روی خود بدارم، و مقدَّم بدانم شما را در جمیع احوال. پس سعید کسی است که همینکه میخواهد برود پیش خدا ارکان توحید را بشناسد. هر کس ارکان توحید را شناخت توحید دارد، هر کس ارکان توحید را نشناخت بدانید توحید ندارد. بلکه عرض میکنم اینیکه میگویم هر که ارکان توحید را نشناخت توحید ندارد، سهل است که اگر از این ارکان یکیش را نشناسی نشناختهای توحید را.
سعی کن، فکر کن، میخواهم توی راهت بیندازم. حالا بسا نمیدانی چه میخواهم بگویم. ظاهراً ببین تو اگر اخلاص به پیغمبر داشته باشی اما اخلاص به امیرالمؤمنین نداشته باشی، خدایی که میگویی، پیغمبر خدایی که میگویی، واقعاً
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۰ *»
راستت هم هست، صلواتی هم میفرستی، وقتی اسم پیغمبر را میشنوی دلت ضعف میکند برای پیغمبر، حالا فکر کن ببین این ضعف و غش و این صلواتفرستادن بر پیغمبر هیچ به کارت نمیآید. فکر کن این اللّه گفتن به کارت نمیآید، این صلوات بر پیغمبر فرستادن بدون اخلاص به امیرالمؤمنین بیثمر است و واللّه وبال است. میفرماید کسی که ناصب است و علی را دوست نمیدارد، میخواهد نماز کند میخواهد زنا کند، میخواهد روزه بگیرد یا دزدی کند، فرق نمیکند.
ملتفت باشید انشاءاللّه، کسی بگوید من خدا را قبول دارم اما محمّد را دوست نمیدارم، ببینید این هیچ به کارش میخورد؟ یا خیر، محمّد را هم قبول دارد و اسمش را هم که میشنود صلوات میفرستد، اما نعوذباللّه اخلاص به امیرالمؤمنین ندارد، هیچ توحیدش به کار نمیخورد، هیچ اخلاصش به پیغمبر به کار نمیخورد. همینجور اگر یک کسی به امیرالمؤمنین اخلاص دارد، اما میگوید دیگر من به امامحسن کاری ندارم، آیا این میشود؟ به همینطور بیا از امامحسن پیش امامحسین، اگر کسی بگوید من به امامحسن اخلاص دارم، مرد حلیمی بود خوب آدمی بود، هیچ فسادی فتنهای زیر سر نداشت، عجب حلمی داشت که فحش را به گوش خود میشنید روی خود نمیآورد، خیلی حلم داشت، مردم را به راحت انداخت. اما این امامحسین اگرچه فرزند پیغمبر است، و بیادبی هم الحمدللّه کسی نمیتواند بکند اما توی دلشان به امامحسین قرقری میزنند که خیلی فساد برپا کرد، با یزید بد بود، این فسادها و فتنهها که هنوز هست همه زیر سر امامحسین است.
خلاصه، مطلب این است که با محبت امامحسن، امامحسین را باید دوست داشت. دیگر امامحسین فساد کرده، هرچه کرده باید دوست داشت او را. دیگر حالا من با حضرتسجاد کاری ندارم نمیشود، هر کدامشان را قبول نداشته باشی باقی را قبول نکردهای. چنانکه به اولشان اقرار داری به آخرشان باید اقرار داشته باشی، همینطور که به پیغمبر اخلاص داری به صاحبالزمان هم باید اخلاص داشته باشی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۱ *»
اگر کسی به یازدهامام قائل باشد امامدوازدهم را قائل نباشد، تو میگویی به جهنم میرود، این هم مثل سایر کفّار است. اگر چنین خیالی داشته باشی که یازدهامام را بیشتر قائل نیستم، اهل تشیّع تو را کافر و مخلد در جهنم میدانند. و همچنین دوازدهامام را یکی زیاد کنی، آدم، کافر و مخلد در جهنم میشود. یکی کم کنی، آدم، کافر میشود.
پس ارکان توحید همینجور چیزی است، همین ارکان هستند، خودش است. یکی از ارکان که نباشد توحید نیست. تعجب آنکه تمام ارکان هم باید باشند، و یکی هم زیاد کنی همه به هم میخورد، یکی کم کنی همه به هم میخورد. اوضاع دنیایی بسا اینجور نباشد، میبینی اگر یک ستون این مسجد را برداری، اگرچه ناقص میشود اما باز برپا است، به خلاف ارکان توحید که اگر یک معصومی را کم کنی یا زیاد کنی به هم میخورد همه.
انشاءاللّه ملتفت باش که ارکان توحید ارکانی است که به زیاد و کم به هم میخورد. اگر همانی را که خدا قرار داده اقرار داشته باشی درست است، این آیه را برای همین نازل کرده. حالا میخواهی بدانی کیست موحّد؟ شیعه است، هیچ طایفهای دیگر موحّد نیست. این خدا طور و طرزش این است، به همینطور که فرمایش کردهاند، خدا یکی است وحده لاشریک له، و این خدا نور آسمان و زمین است. لکن این خدا اوضاعی دارد، دستگاهی دارد، ارکانی دارد، که اگر آن اوضاع و دستگاه را میشناسی خدا خداست، اگر نمیشناسی خدا نشناختهای. خدا کسی است که میگوید انی جاعل فی الارض خلیفة هیچبار نیست که تو بخواهی خیال کنی خدا باشد و پیغمبر نداشته باشد، حجت نداشته باشد. و خیلی مردم به این دردها گرفتارند، میگویند من دوازدهامام را هم قبول دارم، چهاردهمعصوم را هم قبول دارم، لکن حالا نمیدانم کی حق است کی باطل است؟ میان اینهمه مردم ما از کجا بگردیم حق را پیدا کنیم؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۲ *»
ملتفت باش انشاءاللّه، بدان در هرجایی که بروی ببینی دین خدا معلوم تو نیست، آن خدا بدان خدا نیست. چرا که این یا نمیتوانسته یا نمیدانسته که دین باید به تو برسد، اگر نمیدانسته، خدای جاهلی که چیزی را نمیداند چطور خدایی است؟! یا نمیتوانسته به من برساند، باز این چه خدایی است که چیزی را نمیتواند برساند؟ اگر میدانست و میتوانست معذلک دین را به تو نشان نداد، فکر کن بابصیرت، ببین چنین دانایی و چنین قادری که میخواهد من دین داشته باشم و دینش را برای من آشکار نمیکند، البته خدا نیست، که هم میخواهد از مردم چیزی را، هم میتواند آشکار کند برای آنها، هم میداند که اگر آشکار نکند آنها آشکار نمیتوانند بکنند، خدای چنین هیچ حکیم نیست، بلکه خدا نیست. حالا دیگر خیلی از مردم را بدان چهکارهاند.
پس آن کسانی که با اهل حق بدند که پیش پا افتاده است که کافرند و مخلد در آتش جهنم. و همچنین کسانی که متحیرند دین خدا کجا است، واللّه اینها هم خدا ندارند، رسول ندارند، امام ندارند. و خیلی از مردم گرفتار به این ناخوشی هستند. خدای شما خدایی است دانا، خدایی است قادر، خدایی است که اگر چیزی را از تو خواسته، میتواند به تو برساند و میرساند، هرچه را نموده بگیر، هرچه را ننموده از تو نخواسته، پس چرا اضطراب داری؟ میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم این آیاتی که در آفاق و در انفس گذارده، جمیع این آیات را توی آیه نور باید پیدا کنی، همه را توی این اوضاع چراغ و چراغدان و شیشه باید پیدا کنی. ملتفت باشید چه عرض میکنم.
پس خدا را بدانید به غیر از اینجوری که مردم خیال میکنند باید توحید کرد. چنانکه میبینید آیه نازل کرده، و در این آیه کارها دارد دست مردم. این آیه تأثیراتش هم بسیار است، خیلی آیه بزرگی است، پیش مفسّرین پیش سنّیها هم این آیه بزرگ است. ببینید اگر خدا میخواست اکتفا کند به همینکه خدای شما قادر است، عالم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۳ *»
است، رازق است، رحیم است، همه آن اسمهایی که در جوشنکبیر است؛ اگر میخواست به همینها اکتفا کند، چه عیب داشت خود را همانجور وصف کند؟ دیگر آیه نور نازل نکند؟ جوشنکبیر را که از اول تا آخر برمیداری میخوانی هیچ حالتت تغییر نمیکند، خدا عالم است، قادر است، حکیم است، رؤف است، رحیم است. خدا عمداً خودش را اینجور تعریف نکرده، عمداً میگوید اللّه نور السموات و الارض یک جایی به اسم چراغ میگوید، یک جایی به اسم زجاجه و مردنگی میگوید، یک جایی به اسم مشکوة و چراغدان اسم میبرد، یک جایی خانهها میگوید، آن آخرش میبینی میگوید توحید من و دین من پیش رجالی است که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه. حالا این رجال کجایند؟ معلوم است توی امت باید باشند. حالا آیا آنهایی هستند که غصب خلافت کردند؟ آیا آنهایی هستند که متحیرند؟ آنها هم که خودشان متحیرند. پس کیست؟ آن کسی است که ادعا کرده و خدا هم تصدیق کرده، و ائمهطاهرینند صلواتاللّه علیهماجمعین آنهایی که ادعا کردهاند. و در احادیث همینجورها تفسیر کردهاند آیه را.
پس انشاءاللّه بشناس توحید خدا را، و بدان توحید خدا نیست واللّه مگر شناختن پیغمبر و آل او صلواتاللّهعلیهم. والله هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخته، هر کس به ایشان جاهل شد به خدا جاهل شده، هر کس محبت به ایشان ورزید محبت به خدا ورزیده، هر کس بیمیل به ایشان شد بیمیل به خدا شده. تمام نسبتهایی که خلق با خدا دارند، جاش کجا است؟ اینجا را قرار دادهاند. چرا که خلق جای دیگر راه ندارند، راهشان همه همین است و باید توی راه سلوک کنند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۴ *»
مجلس هفتم (جمعه / 8 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر نبود، خلق را برای فایدهای آفریده، و آن فایده را خودش بهتر میدانست، خودش میدانست که خلق را از برای معرفت خود آفریده نه از برای امر دیگر. چون چنین بود وحی فرمود به پیغمبر خود که آن خدایی که میشنوی، باید بشناسی او را. هر کس تعریف خود را بخواهد بکند معلوم است باید حرف بزند. تا کسی نگوید من چهکارهام کسی خبر ندارد چهکاره است. اگر خدا نگفته بود من چهکاره هستم و چهجور هستم خلق نمیدانستند که خدایی هم هست، اما خودش بیان کرده تا دانستند.
پس میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. این یک کلمه و یک تکه توحید است، تمام توحید نیست. اگر تمام توحید را خدا اکتفا به همینها کرده بود دیگر بعدیها را نمیگفت. فکر کنید؛ و من اینهمه اصرار میکنم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۵ *»
که فکر کنید، که اگر همه به فکر نمیافتید شاید چهار نفری به فکر بیفتید، بلکه علم از میان نرود. تماماً آنچه تفسیر نوشتهاند همین کانیکون را تفسیر کردهاند، دیگر ندانستهاند که این چهجور آیهای است. خدا خودش را میخواهد تعریف کند میگوید خدا نور آسمان و زمین است، اکتفا نمیکند، میگوید صفت نور این خدا، طور و طرز این نور این است که مانند چراغدانی است که توی آن چراغدان چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشهای باشد، و اینها در خانههای بسیار بلندی باشد که ذکر خدا در آن خانهها باشد. و این خانهها از خشت و گل نیست. آیه پشت سرش این است که رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع یعنی آن نوری که میگویم که الله نور السموات و الارض؛ ببین میخواهد ملتفت کند مؤمنین را، چنانکه من میخواهم ملتفت کنم شما را. ببینید این سبک بیان هیچ دخلی به آن سبک پیش ندارد. و تعجب این است که از آنروزی که این آیه نازل شده تا حالا در قرآن هست و هیچکس ملتفت نشده، مرور میکنند ولکن برنمیخورند و کأیّن من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها چهبسیار از آیههای بزرگ را که در زمین و آسمان میاندازد خدا، چون نمیخواهد کسی بفهمد مرور میکنند بر او و پا روش میگذارند و میروند، و اعراض از آن میکنند و نمیفهمند. چنانکه این آیه از روزی که نازل شده تا حالا توی قرآن بوده و همه مردم از شیعه و سنّی خواندند و هیچکس ملتفت نشد.
میفرماید اللّه نور السموات و الارض مگر نمیشد جور دیگر تعریف کند؟ این آیه را بدانید دخلی به سایر آیات ندارد، دخلی به توحید عامه ندارد، آنطوری که طورهای مردم است این است که این خدا یکی است، این خدا عالم است، قادر است، مرید است، مدرک است، جوشن کبیر را بردار تا آخر بخوان. اینجور توحید، توحید عامه است.
چشمت را بمال و بدان این توحیدی که عرض میکنم مخصوص مؤمنین است، و منافق را خدا یکطوری پرتش میکند که هیچ نفهمد. طورهای متعارف این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۶ *»
است که جوشنکبیر را برداریم بخوانیم، یاغفور یارحیم یاودود یاشکور یارحمن یارءوف یارحیم. اینها را سنّیها هم میخوانند، اینها را به زبان سریانی یهودیها هم میخوانند، به زبان عبرانی نصاریٰ هم میخوانند، مضمونش را همه میگویند، خدای عاجز هیچکس نگفته، همه مردم میگویند خدا داریم، همه هم میگویند یکی است، همه هم میگویند عالم است، قادر است، حکیم است، هزارویک اسم میشمارند.
انشاءاللّه ملتفت باش و بدان و مغرور مشو که اگر این جوشنکبیر از اول تا آخرش دست کسی را میگرفت، دست سنّیها را گرفته بود. و تو میدانی سنّیها خبری از توحید ندارند، آنها ظواهر توحید است برای اهل ظاهر، و آنها کسانی هستند که آمدند خدمت پیغمبر گفتند ایمان داریم، و وحی شد به پیغمبر که قالت الاعراب آمنّا قل لمتؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم بگویید ما مسلمانیم، مالتان مال خودتان، زنتان مال خودتان، خونتان بر مسلمانان حرام، این مسلمانی اسمش است، این دخلی به ایمان ندارد. مسلمانی آن چیزی است که همینکه مسلمانان شنیدند فلان مسلمان است، دیگر حالا مالش محترم شد مخورید، خونش را مریزید، زنش مال خودش است، تا آنکه وقتی که میمیرد به آداب مسلمانی غسلش میدهند کفنش میکنند، در قبرستان مسلمانان دفنش میکنند. این احکام روی زمین است. اما زیر زمین پستای دیگر دارد، آنچه در دل آدم است خبر دارند و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم. قالت الاعراب آمنّا گفتند اعراب ما ایمان داریم قل لمتؤمنوا ای پیغمبر، تو بگو به آنها که شما ایمان نیاوردهاید ولکن قولوا اسلمنا بگویید ما مسلمانیم، پاکید، نکاح برای شما جایز است، وقتی مردید در قبرستان مسلمانان باید دفن شوید. و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم ولکن هنوز ایمان در قلوب شما داخل نشده، و بدانید هنوز ایمان را نفهمیدهاید یعنی چه. به اینطوری که اینها میگفتند خدایی داریم، و میگفتند محمد از جانب خداست؛ انشاءاللّه ملتفت باشید که چه میخواهم بگویم، و هنوز نگفتهام چه میخواهم بگویم، و با صدهزار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱7 *»
پرده میگویم تا هر که خدا خواسته باشد یک چیزی بفهمد، جرأت نمیشود کرد پیش منّیها مُرّ حق را بیان کرد.
پس ملتفت باشید، کسی که اسلام اختیار کرد میگوید خدا آنجوری است که پیغمبر میگوید، میگوید خدا یکی است، خدا را که وصف میکند میگوید علم دارد، قدرت دارد، حکمت دارد وهکذا جمیع این هزارویک اسم خدا را هم میبرد. این اعرابی که آمدند گفتند که ایمان آوردیم، اینها که اقرار داشتند که محمد رسولخداست. حالا این محمدی که از جانب خدا آمده میگوید آخرتی هست، شما وقتی میمیرید زنده میشوید و محشور میشوید، این را هم که همه مسلمانان اقرار داشتند. این آمد گفت اینجور نماز باید کرد، اگر کسی میگفت اینجور نباید کرد گردنش را میزد، اینجور روزه باید گرفت وهکذا هرحلالی را حلال کرده، آنروز گفت برای مردم، همه مردم که اقرار داشتند آنروز حلال محمّد حلال الی یوم القیمة همچنین هرچه را گفت حرام است حرام است تا روز قیامت، و آنروز اقرار داشتند. آنروز اگر کسی یک کلمه را وامیزد، یا میکشتندش یا از دایره مسلمانان بیرونش میکردند. تمام اسمهای خدا را برای خدا قائل بودند و به رسالت پیغمبر قائل بودند، جمیع اینها را اقرار داشتند، اگر اقرار نمیکردند گردنشان را میزدند. و معذلک پیغمبر مأمور شد از جانب خدا بگوید شما ایمان ندارید، شما اسلام دارید.
پس ملتفت باشید. توقع از همه هم ندارم، بچهها نمیدانند من چه میگویم. انشاءاللّه شما دل بدهید ملتفت باشید که من چه عرض میکنم. مستضعفین نمیدانند، از همه توقع ندارم که به دل خود راه دهند این حرفها را، ولکن میخواهم آن یکودویی که هستند که میفهمند دل بدهند. فکر کن ببین وقتی که میخواهی بمیری اینها به کار توی قبرت که میگذارند بیاید. حدیث است که شخصی را در قبر میگذارند ملائکه میآیند از او میپرسند: مَن ربُّک؟ میگوید که خدای من خدای ربّ العالمین است. میپرسند: به چه دلیل؟ میگوید همه مردم میگفتند. بر سر او گرزی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۸ *»
میزنند که قبرش پر از آتش میشود تا روز قیامت، و روز قیامت هم میبرندش به جهنم عذابش میکنند. از طایفه دیگر میپرسند که پیغمبر تو کیست؟ میگوید محمدبنعبداللّه، به چه دلیل؟ بله، همه مردم میگفتند، پدر و مادرم میگفتند. باز گرزی میزنند بر سرش. همینطور یکخورده به فکر بیفت انشاءاللّه. ایمان و دین چیزی است که در قبر، انسان مثل بلبل جواب نکیر را میدهد. امری را که با دلیل و برهان نقش شده در قلب جواب میگویی، اگر زبانبند نداشته باشد. توحیدی را که خدا خواسته، اگر تو بدانی لکن گنگ باشی نتوانی حرف بزنی، مؤاخذه نمیکنند که چرا نتوانستی حرف بزنی. ملائکه هم وقتی حرف میزنند که تو بتوانی حرف بزنی. آنها بسا قلبش را که مطالعه کنند ببینند ایمان در قلبش نقش است، زبانش هم حرفی نزند اعتنائی ندارند.
باری، ملتفت باشید که آنچه باید در قلب نقش شود این حرفها است، و کمتر گفته میشود این حرفها. اغلب مواعظ و نصایح ــ اگر درست گفته شود و باطل نباشد ــ اینجوری است که میگویند یکخدایی است عالم است، قادر است، رؤف است، رحیم است، هادی است، نهایت خلق را مهمل نمیگذارد، برای آنها حجت میفرستد، خلیفه میفرستد، جاعلٌ فی الارض خلیفة است، به معجزات حقیّت آنها را به خلق میرساند. کسانی که اقرار دارند به نبوت هرپیغمبری که اینها را میگویند، پس فکر کن که چرا باید خدا ببرد عذابشان بکند؟
بدانید که توحید یک جوری است که ارکان بخصوصی دارد، که توی این آیه بیان کرده، توی آیه دیگر نیست، آیه نور همین است. این نور همان نوری است که حضرتامیر به سلمان و اباذر که مقربالخاقان آن حضرت بودند فرمودند. و فرمودند یا سلمان و یا جندب ای سلمان و ای اباذر، عرض کردند: لبّیک یاامیرالمؤمنین. فرمودند انّ معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه عزّوجلّ و معرفت نورانیت اشاره به همین است معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه عزّوجلّ و معرفةاللّه عزّوجلّ معرفتی و این حدیث
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۹ *»
نورانیت را باز عمداً متذکرتان میکنم، این حدیث نورانیت معروف است میان همه علماء، اما همه قبولش ندارند میگویند غالیها اختراع کردهاند دروغ بستهاند، آیا حدیث باشد یا نباشد، شاید از حضرتامیر صادر نشده. لکن ملتفت باشید که هیچکس جرأت نکرده بگوید آیه قرآن آیه قرآن نیست، یا بگوید آیه قرآن معنی ندارد. و همه میگویند معنی دارد.
حالا فکر کنید که این آیه قرآن معنیش چهچیز است؟ میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. فقره به فقرهاش را فکر کنید و بدانید هرفقره از این آیه یکی از ارکان توحید است. و این توحید با ارکان خودش توحید است، یک رکن را برداری باقی خراب میشود. مثل عدد ده، طوری است که یکی کم شود دیگر ده نیست، یکی زیاد بشود ده نیست. زیاد شد یازده میشود، یازده، ده نیست، کم که شد نُه میشود، نُه، ده نیست. تو اگر ده را بخواهی بدانی جاش کجا است، میانه نُه و یازده است. پس توحید یک جوری است که اگر ائمهطاهرین: را درست شناختی بدان خدا را شناختهای. گیرم معرفت نورانیت و حدیث نورانیت را غُلات وضع کردهاند، قرآن را که دیگر غُلات وضع نکردهاند.
پس عرض میکنم معرفت ائمهطاهرین واللّه معرفت خداست، و تمام معرفت ایشان تمام معرفت خداست، و تمام معرفت خدا معرفت ایشان است. و همینجورها حضرترضا7 فرمایش فرمودهاند، در نیشابور فرمودند من قال لااله الّااللّه وجبت له الجنة. این حدیث را که شنیدند همه خوشحال شدند، چهارصد قلمدان کشیده شد و نوشتند حدیث را، به جهتی که همه لااله الّااللّه میگفتند، همه بنا کردند نوشتن. آنوقت حضرت سر از کجاوه بیرون کردند و فرمودند بشرطها و شروطها و انا من شروطها. پس ائمهطاهرین بدانید از شروط توحیدند، هر کس ایشان را ندارد توحید را ندارد و هر کس ایشان را دارد توحید را دارد. پس خداوند عالم تمام توحید را در ایشان گذارده و از ایشان به مردم رسانیده، و آن نور خود را در وجود ایشان گذارده و از وجود ایشان ابراز داده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۰ *»
اغلب مردم خدایی خیال میکنند بالای عرش، آنوقت پیغمبرش را میفرستد روی زمین. از این جهت عرض کردم آن بیانهایی که شنیدهاند مغز ندارد. حالا این خدایی که آن بالا نشسته است و جلیل است و عظیم است و کبیر است، بخواهی او را بشناسی شناختن او چهکار دارد به شناختن پیغمبری که روی زمین است؟ این که بشری است مثل ما میخورد، میخوابد، راه میرود، برمیخیزد، مینشیند، چهکار دارد معرفت این به معرفت او؟ از اینجا بدانید که هیچ در مُشت اهل اسلام نیست، خوبند برای اینکه مؤمنین به راحت باشند. این است که فرمودند نه هر کس ادعای ولایت ما را کند شیعه است، نهخیر، اینها انسند برای مؤمنین. شیعیانی که هستند چه کنند؟ اگر هیچکس نباشد که با او انس بگیرند خفه میشوند، یک فرد تنها در روی زمین چه کند؟ جمعیت زیادی میخواهد، از این جهت اینها هستند که انس مؤمنین باید باشند.
پس بدانید انشاءاللّه و عبرت بگیرید، و بدانید که هیچ معرفتی از برای خدا نیست مگر معرفت ائمه طاهرین، چنانکه هیچ جهلی به خدا معقول نیست مگر جهلی که درباره ایشان کسی داشته باشد. بدانید تمام آنچه را خدا از خلق خواسته در وجود مبارک ایشان گذارده، آنوقت به خلق نموده. اگر خلق بیواسطه میتوانستند به خدا برسند، خودشان باید رسول باشند دیگر داخل رعیت نبودند. پس خلق چون راهی به سوی توحید نداشتند و نمیتوانستند به توحید خدا برسند، و خدا میدانست نمیتوانند برسند، از این جهت اختیار کرد مختاری را، و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته بهتر میداند رسالت خود را در کجا بگذارد، معلوم است رسالت خود را در جایی میگذارد که کسی تغییر ندهد او را، میداند که کی به نفاق اظهار دین میکند و در خلوت دشمن دین است، دین خود را در آنجا نمیگذارد، البته حفظ دین خود را میکند. رسالت را در جایی میگذارد که هیچ سهوی نداشته باشد، هیچ نسیانی نداشته باشد، هیچ مخالفتی نداشته باشد، هیچ کذبی نداشته باشد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۱ *»
باز آن مطلبی که دارم توی این حرفها گذاشتهام و میگویم، لفظهای فصلی میگویم تا بفهمید بدانید، یعنی هیچ از خود ندارد مگر آنچه را خدا به او داده. مثلی در وجود خودت عرض کنم. تو در صفات خودت و در اسمهای خودت یکخورده فکر کن، چرا که این خدا که خدای محمد است9 چنین قرار داده و چنین فرموده که سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما آیات خود را در آفاق آسمان و زمین میگذاریم و از این بهتر اینکه در هرنفسی میگذاریم. باهوش باشید که جرأت نمیشود کرد و گفت، و با چرت نمیشود فهمید، ملتفت باشید انشاءاللّه. خدای تو میگوید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم آیات خود را در آفاق گذارده. حالا آفاق یکقدری دور است، در نفس هم گذاشته، در نفس خودت فکر کن، نزدیکتر از همهجا به خودت، خودت هستی. خودت را حجت میکند در قیامت بر خودت، پس میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق. ببین از برای تو اسمهای بسیار است. فکر کن در اسمهای ظاهری میگویند فلان پدرِ پسرش است، پسر پدرش است، شوهر زنش است، برادر برادرش است، از برای تو هرجایی یکاسمی است. پس در حال نشستن میگویند نشسته است، در حال ایستادن میگویند ایستاده است، وقتی مینشینی میگویند این شخص نشست، وقتی میایستی میگویند این شخص ایستاد. این هم اسمی است.
فکر کن، مشکل نیست، حجت را خدا به همینطور تمام میکند، مشکل نیست، خدا نموده، چشمت هم باز است، گوشت هم که میشنود، و از این آسانتر هم که نمیشود بیان کرد، برای هر کس بگویی که بچه نباشد و دیوانه نباشد میفهمد. اگر تو ایستاده باشی کسی صدات بزند میگوید ای ایستاده، وقتی مینشینی میگوید ای نشسته، پس این نشسته و این ایستاده دو اسم هستند برای دو حالت تو. وقتی راه میروی میگویند ای رونده. عرب میگوید ماشی. فارسی و عربی مثل هم است، خیال نکنید دانایی و علم و ایمان توی لفظهای ضرب ضربوا است، نه واللّه، هیچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۲ *»
نیست. عربها عربی میدانند و هیچ دانا هم نیستند، هیچ ایمان ندارند. او عجمی راه نمیبرد تو عربی راه نمیبری، علم توی ضرب ضربوا نیست. چیزی که مردم را گول زده این است که چون قرآن و حدیث عربی بود و عجمها نمیفهمیدند، یکپاره آخوندها رفتند عربی درس خواندند یاد گرفتند، گفتند ما میدانیم ضَرَبَ به معنی زد است. شما ملتفت باشید بدانید که اصل ایمان آن است که نقش میشود در دل، در دل فارس، در دل عرب، در دل عجم، در دل ترک، دخلی به لفظ عربی ندارد.
ببین تو خودت خودتی، اسمهای بسیار داری، وقتی حرکت میکنی به تو میگویند ای حرکتکننده، وقتی میایستی به تو میگویند ای ساکنشونده، وقتی که میخوابی میگویند ای خوابیده، وقتی بیدار میشوی میگویند ای بیدار. حالا فکر کن این اسمهای تو چندتا است؟ ببین هر روزی چندحالت داری؟ تو پنجاسم بزرگ داری، تو همیشه میبینی پس بیننده اسم تو است. همیشه میشنوی شنونده اسم تو است. میبویی بوینده اسم توست. این اسمهایی است که همهکس هم یاد میگیرد، از بس مبیَّن و واضح است. هرجا بروی بو میشنوی پس اسمت شامّ است. طعم میفهمی پس اسمت ذائق است. گرمی و سردی میفهمی این اسمت لامس است. اینها اسمهای کلّی است برای تو.
انشاء اللّه فکر کن، توحید را در وجود خودت عرض میکنم که تو عذر نداشته باشی که بگویی من ملّا نبودم، حکمت نخوانده بودم، من کجا و شناختن توحید کجا! خاک بر سر من و این تمناها! نه چنین است، خدا حجتش را تمام کرده، خود را به تو شناسانیده. مگر خدا رفته در سمتی بنشیند بگوید اینجا مکان من است، شما مرخص نیستید بیایید به سمت من؟! نه چنین است. این خدا رؤف است، این خدا رحیم است، هادی است، این خدا امرش بالغ است ان اللّه بالغ امره این خدا امرش را به هر کس میخواهد میرساند، عالم است، قادر است، در آن آیه صریحاً میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در همهجا آیات خود را ظاهر میکنم تا بفهمند که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۳ *»
من برحقّم، حتی یتبیّن لهم انه الحق تبیّنها را بفهمی همه صفات خدا را میفهمی انشاءاللّه، دل بده مشکل نیست انشاءاللّه.
پس توی خودت که فکر میکنی، آن حالتی که ایستادهای اسمت ایستاده است، آن حالتی که مینشینی اسمت نشسته است، حالتی که میخوابی اسمت خواب است، حالتی که بیداری اسمت بیدار است، وقتی رکوع میکنی اسمت راکع است، وقتی سجود میکنی اسمت ساجد است. همینجوری که هیأتهای خودت را مختلف میبینی، همینجور اسمهای این هیأتها را هم مختلف باید بگویی. پس ملتفت باش که اسمهای بسیار داری. تو اقلاً چهار اسم میتوانی برای خود پیدا کنی.
پس فکر کن انشاءاللّه، تو میبینی برای خود اسمهای بسیار، این اسمها هم بعضی نیستند به وجود میآیند، بعضی به وجود میآیند و فانی میشوند و بعضی دیگر به جای آنها میآیند. وقتی هنوز تو نایستادهای، ایستاده پا به عالم وجود نگذاشته و به وجود نیامده، وقتی نشستی ایستاده خراب میشود. تو نشستهای، تو فانی نشدهای، وقتی از حالت نشستگی برخیزی، حالت نشستگی فانی میشود و خراب میشود.
فکر کن که هیچ مشکل نیست. هر که مستضعف و مجنون نباشد این حرفها را میتواند بفهمد. به اینها حجت تمام میشود، وقتی میمیری ریشت را میگیرند که آیا نفهمیدی اینها را؟ پس شما اسمهای بسیار دارید، یکی نشسته است، یکی ایستاده است، یکی بیدار است، یکی خواب است، همه اسم است و همه هم اسم تو است. بیدار کیست؟ تویی که بیداری، خواب کیست؟ تویی که خوابی، آن که راه میرود کیست؟ تویی که راه میروی. من میدانم چه میگویم، من میگویم تویی ایستاده نه غیر تو. پس بدانکه اسمهای بسیار داری. این اسمها را به زبان دیگر صفتها میگویند. پس تو صفتهای بسیار داری، همین صفتها اسم توست، همه صفات مشتقّه است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۴ *»
فکر کن که اسم چهچیز است؟ همانی که حضرتامیر گفته، خودت مطالعه کن بفهم کلام حضرتامیر را. الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ اسم آن است که خبر از مسمّیٰ بدهد. ببین تو وقتی میایستی آیا این ایستاده خبر از تو نمیدهد؟ خبر از تو میدهد، پس ایستاده اسم تو است. وقتی مینشینی همین نشسته اسم توست. آیا خبر از تو نمیدهد؟ هر که ببیند میگوید کی نشسته؟ فلانکس نشسته، هر کس نشسته خودش نشسته. پس این هیأت نشسته صفتی است که نماینده است تو را، و هیچکس دیگر را نمینمایاند، در نشسته هرچه بگردی غیر از تو پیدا نمیشود، اینکه نشسته فلان شخص است که نشسته است، اگر برمیخیزد فلان شخص است، اما وقتی برخاست نشسته میرود از دنیا، فانی میشود ایستاده میآید به جای او، اگر ایستاده رفت، ایستاده از دنیا فانی میشود. اینها که میمیرند همینجور است. پس ایستاده میرود از دنیا، نشسته به جای او میآید و خلیفه میشود به جای او. اینها بسیارند. حالا خودت ببین یک نفر هستی، دلیل توحید قرار داده تو را، میخواهی یک نباشی؟ تو خودت را میبینی یک نفری، همه مردم هم تو را یک نفر میدانند، و تو اسمهای بسیار داری و صفتهای بسیار داری، و خودت یکی هستی. پس تو خودت یک نفر هستی و اسمهای بسیار داری، هریک از این اسمها را بخوانند تو را خواندهاند. اگر بگویند ای ایستاده، با تو حرف میزنند، اگر بگویند ای نشسته، با تو حرف میزنند، بگویند ای متحرک، با تو حرف میزنند، بگویند ای ساکن، با تو حرف میزنند، ای بیننده، ای شنونده؛ برای هرشخصی اسمها بسیار است، اگر خواست کسی با او حرف بزند لابد است بگوید ای ایستاده، یا بگوید ای نشسته.
این است که خدا در قرآن میفرماید للّه الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها برای خدا اسمهای بسیار است خدا را به آن اسمها بخوانید. میخواهی بخوانی او را لابد باید اسمی از اسمها را بخوانی. اسمهای حسنای خدا بسیار است، هریکی را میخواهی بخوانی بخوان. تو ببین حاجت دست کدام داری ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن میخواهی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۵ *»
اللّه را بخوان، میخواهی رحمان را بخوان، میخواهی رحیم را بخوان، میخواهی غفور را بخوان، ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی هریک را که دلت میخواهد بخوان، اما به شرطی همینجوری که عرض میکنم. زید را وقتی میخوانی اگر ایستاده است میگویی ای ایستاده، اگر نشسته است میگویی ای نشسته، همینطور علیالعمیاء بنا نمیکنی حرفزدن، که ای زیدِ ایستاده و حال آنکه نشسته باشد.
مردمی که غیر اهل حق هستند تمامشان ــ بدون استثناء ــ یک زیدی شنیدهاند، اما زیدی ندیدهاند. واللّه زیدی شنیدهاند، آن شنیده را شنیدند قادر است، عالم است، مرید است، مدرک است، قطار میکنند هزارویک اسم را. حالا تو زید را بردار، زاء و یاء و دال را بردار به جای او خاء و دال و الف بگذار. و واللّه تا نشناسند محمد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم را واللّه از اهل توحید نیستند، چرا که خدا نور خود را در جایی دیگر قرار نداده. مثل آنکه تو که ایستادهای نور تو در هیچجا نیست مگر در ایستاده. وقتی مینشینی نور تو منتقل میشود میرود در پشت نشسته. همینطورها در خصوص پیغمبر میفرماید الذی یريٰک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین خدا تو را میبیند به صورت خودت، به صورت علی، به صورت حسن، به صورت حسین، همینطورها گفتهاند که اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد9 بدان که این حدیث معنی آن آیه است که الذی یريٰک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین.
حالا دیگر نزدیک میتوانی بشوی به مطلب. همهاش را هم امروز یاد نگیری نقلی نیست، هیچ کار و کسبی را آدم همهاش را یکدفعه یاد نمیگیرد. کسبها را در یک عمر میروی، باز تمام و کمالش را نمیتوانی یاد بگیری، این هم همینطور. پس چنانکه تو اسمهای زیاد داری و هر کس تو را دید در یکی از اسمهات دید، یا ایستاده بودی دید تو را، یا نشسته بودی دید تو را، لامحاله در یکی از اسمها تو را میدید. این اسمها را همه را برداری تو باقی نمیمانی. اگر یکی از این اسمها هست تو دیده میشوی، هر کس تو را شناخت در یکی از این اسمها شناخت، هر کس تو را نشناخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۶ *»
از اسمهای تو اعراض کرد.
توحید عامّه آن است که آن زیدی که در عالم غیب است عالم است، قادر است، اما این زید کجا است؟ در عرش است، آن بالاها نشسته. پیغمبر هم به معراج رفت، این را که میشنوند خیال میکنند همینطور آنجا رفت، به عرش رفت خدمت خدا رسید. شما بدانید اینطورها نیست که خیال میکنند مردم، خدا مکان مخصوصی ندارد که در مکانی بنشیند، خدا زمانی بخصوص ندارد که در زمانی بنشیند. لکن خدا ظاهر میکند حرفهای خودش را از زبان پیغمبران و گذارده در زبان پیغمبر9، و رضای خود را میگذارد در قلب پیغمبرش، کراهت خود را میگذارد در زبان پیغمبر. پس قلب پیغمبر را محل اراده و مشیت خود قرار داده، جمیع مرادهای خود را از پیغمبر ابراز میدهد، بعضی را از زبان او، بعضی را از چشم او، بعضی را از دست او وهکذا، پیغمبر هیچ از خود ندارد مگر آنکه آمده از جانب خدا.
و این «آمده» که میگویم معمّا است. اگر کسی را خدا خواسته هدایتش کند، اگرچه عامی باشد هدایت میکند، اگر نخواسته باشد کسی را هدایت کند، اگرچه بوعلیسینا باشد که او را زیدیش میکنند و هدایتش نمیکنند. این است که خدا در این آیه میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، صفت نور خدا کمشکوة فیها مصباح مشکاتش فاطمه است، شیشههاش حسنیناند، چراغش پیغمبر است، آن خانهای که هست حضرتامیر است. یک جایی اینطور فرموده، بعد میفرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه وقتی شناساند اینها را، آن آخر کار میفرماید کسی را که خدا میخواهد هدایت کند، هدایت میکند به نور خود، یهدی اللّه لنوره من یشاء هدایت میکند به نور خود هر که را میخواهد. آن نورش را خدا در این پردهها گذاشته. این نور خدا که در چراغدان است و در چراغ و در شیشه در این خانهها است؛ اینها که دروغ نیست، کسی بگوید دروغ است از مسلمانی باید برود بیرون، و اگر اینها راست است بگویید اینها کیها هستند؟ اما آنها که انکار این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۷ *»
حرفها را دارند که خبر ندارند، اینها که نیستند. کسانی که اینجور تفاسیر را بو نکردهاند و هیچ اینها را راه نمیبرند، آیا آنها هستند؟ تو چرا آخر خوشحال نمیشوی که انکار میکنند؟ به جهتی که داد میزند به انکار خودش که من حق را قبول ندارم. حق را آن کسانی میدانند که اهل حقند. و این عنایتی است از خدا که حق را اهل باطل راه نبرند. این یک طایفه. بعد کسانی که عارشان میآید بگویند. درست نیست؟ کجاش درست نیست؟ دلیل داری؟ برهان داری؟
پس بدانید که این خانههای نورانی جمیعاً منوّرند به نور خدا. واللّه ظاهرشان نور خداست، باطنشان نور خداست، روحشان نور خداست، جسمشان نور خداست، به طوری که هیچ ذکری در وجود ایشان نیست مگر ذکر خدا. نه همین از زبان تنهاشان ذکر خدا بیرون میآید، از چشمشان ذکر خدا بیرون میآید، از گوششان ذکر خدا بیرون میآید. چهجور؟ به همانجوری که از زبان مؤمنین بیرون میآید. حدیثی در اصول کافی نوشته، در خصوص صفات مؤمنین نوشته نه در صفات ائمه طاهرین، در صفات مؤمنین میفرماید انما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه بندگان مؤمن نافله میکنند تا آنکه تقرّب به من میجویند، به آن شدتی که آنها را دوست میدارم، و وقتی آنها را دوست داشتم من میشوم چشم بینای او، وقتی میبیند خودش نمیبیند خدا میبیند، من میشوم گوش شنوای او، وقتی میشنود خودش نمیشنود خدا میشنود از گوش مؤمن، چه جای گوش ائمهطاهرین:.
وقتی مؤمن کارش به اینجا رسید، با وجودی که عصمت ندارد، نافلهای چند کرده کارش به جایی میرسد که وقتی میبیند خدا دیده، وقتی میشنود خدا شنیده، وقتی میدهد و میگیرد خدا داده و خدا گرفته، به همینجورند به طور اکمل، به طوری که هیچ در ذکرشان به غیر از خدا نیست، پس ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ پس وقتی میگویند واللّه خدا میگوید، وقتی امر میکنند واللّه خدا امر میکند، وقتی نهی میکنند واللّه خدا نهی میکند، وقتی که بروی به زیارتشان به زیارت خدا رفتی،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۸ *»
وقتی چیزی سوغاتشان بکنی سوغات خدا کردهای، من زار الحسین بکربلا کان کمن زار اللّه فی عرشه و واللّه مثل هم نیست، خدا را در عرش زیارت کردهای، همین کربلا عرش خداست. همینجورها در خصوص مؤمنین فرموده، میفرماید کسی مؤمنی را مسرور کند خدا میگوید مرا مسرور کردی نه مؤمن را.
بُرخ مرد شوخی بود، گاهگاهی میآمد پیغمبر را میخنداند، حدیث قدسی نازل شد برای پیغمبر، و آن این بود که ان البرخ یُضحکنی کلّ یوم ثلاث مرات نمیخنداند مگر خدا را. خدا در ذاتش بله نمیخندد، آنجایی که میخندد همینجا است که پیغمبر میخندد، و حرف هم میزند، دیدش میشود دید خدا من رآنی فقدرأی الحق. اینها واللّه حقایق ایمان است اگر بگیری، و اگر نگیری هم به درک اسفل. این است که من باک ندارم و میگویم، آنیکه مؤمن است اینها را به جان و دل میگیرد، آنی هم که منافق است میگویم که بشنود و برای او عذابی بر عذابی بیفزاید، و همین اینها درکش شود، عذابش زیاد شود.
پس بدانید ائمهطاهرین معصومند، تمام آنچه نسبت به خدا داده میشود منسوب به ایشان است. این است که اگر ایشان را شناختی خدا را شناختی، اگر جاهل به ایشان شدی جاهل به خدا شدهای، با ایشان یک کسی دیگر را شریک کردی مشرکی به خدای وحده لاشریک له. هیچطور دیگری هیچمشرکی شرک نمیتواند به خدا بورزد، هیچطوری دیگر کافر به خدا نمیتوان شد. هر کس گفت امیرالمؤمنین امیرمؤمنان نیست کافر به خدا شده، هر کس گفت امیرالمؤمنین هست ابابکر هم هست مشرک به خدا شده، هر که او را امام دانست و کسی را شریک با او نکرد مؤمن است. اولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقاً.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۹ *»
مجلس هشتم (شنبه / 9 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایدهای آفرید، بیمصرف و بیفایده خلق نکرده بود. و آن فایده را البته خودش بهتر میداند، و او میداند و کسی نمیداند، و آن این بود که صریحاً فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. عبادت لفظی است عربی، فارسیش کن تا معنیش را برخوری. عبد به معنی بنده است، عبادت یعنی بندگیکردن یعنی نوکریکردن. نوکر اگر آقاش را نشناسد چطور میتواند نوکری کند؟ اول نوکر باید آقاش را بشناسد، آنوقت از آقا بپرسد تو چه خدمت داری؟ چه کار داری؟ خیلی از کارها هست ضرر دارد نباید کرد. پس اول باید خدا را شناخت بعد نوکری و بندگی خدا را کرد. حالا این خدا کجا نشسته است که برویم ببینیمش و بشناسیمش؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۰ *»
یکخورده فکر کنید، کسی را که باید شناخت یا باید دید و شناختش، یا باید صدا بکند که به گوش ما صدایی بخورد، یا به دست ما بخورد که سبکی و سنگینی و گرمی و سردیش را بفهمیم. حالا ذات خداوند عالم از جنس رنگها نیست که با چشم دیده شود. طوری است علم آلمحمد: یک جاش را که درست فهمیدی باقی جاهاش را میدانی و میتوانی درست بفهمی. حالا خدا چرا رنگ نیست؟ تو میبینی این رنگ اگر چیزی نباشد جسمی نباشد که رنگ کنند، رنگ خودش چیزی نیست. تو میبینی این رنگ یک چیزی است که محتاج است به کرباس یا چوب یا سنگ، به جسمی محتاج است که روی او قرار بگیرد. حالا خدا رنگ نیست، چرا که خدا محتاج نیست و این رنگ محتاج است. حالا که این را به دست آوردی، دیگر حالا فکر کن، پس هرچیزی که محتاج است خدا نیست. صدا هم یک چیزی است مثل رنگ باید یک جایی باشد که صدا از آنجا بیرون آید. پس خدا صدا هم نیست، چرا که محتاج نیست از جایی بیرون آید. خدا بو هم نیست، چرا که یک چیزی باید باشد که بوی خوبی بدهد یا بوی بدی، این بو خودش محتاج است. خدا طعم نیست، به جهت آنکه طعمها محتاجند به یک چیزی که روی آنجا بنشینند. و شما میدانید که خدا همچو نیست، چرا که خدا محتاج نیست. پس هرچیزی که محتاج است بدان ذات خدا نیست، و خلق محتاجند که خدا آنها را خلق کند.
حالا فکر کن، یکخورده دقیق شو، حالا خدا از جنس رنگها که نیست چرا که رنگها و روشناییها محتاجند، پس با چشم که نمیشود خدا را دید. با گوش نمیتوان ادراک کرد، صدا نیست که با گوش بتوان او را شناخت. بو نیست که با بینی بتوان او را فهمید. طعم نیست که با زبان بتوان او را فهمید. گرمی و سردی، آنها هم محتاجند، خود آتش و گرمی محتاج است به جسمی که رویش بنشیند، به زغالی یا چوبی به سنگی به دودی باید تعلق بگیرد، و خدا محتاج نیست. پس خدا اینجورها نبود که کسی او را بتواند ببیند و ادراک کند. با این مشاعر ظاهره که میبینی ادراک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۱ *»
نمیشود. حالا تو فکر کن ببین هرچه را هم که خیال میکنی، خدا نیست خیال است. وقتی که خیال میکنی، یا خیال روشنایی میکنی یا خیال تاریکی، یا خیال گرمی یا خیال سردی. همچنین خیال مزه میکنی، یا ترش یا تلخ یا شیرین میشود خیال میکنی. همینجوری که اینها خدا نبودند، آنهایی هم که خیال میکنی بدان خدا نیستند. پس حالا چطور بشناسیمش؟ چطور ببینیمش؟
در جمیع دینهای آسمانی معروف شده که خدا دیدنی نیست. در همه دینها معروف است که خدا مکانی ندارد و خدا فهمیدنی هم نیست. خدا مکانی هم ندارد که برویم پیشش تا نزدیک به او شویم یا دور از او شویم. نه خیال کنی خدا در آسمانها است، مثل احمقهایی که میگویند خدا را بالاسر داریم شما را پایین پا. خدا بالاسری که نیست نعوذباللّه. پس بدانید که خدا نه بالای سر است نه پایین پا است، نه در مشرق است نه در مغرب است، نه در یمین است نه در شمال است، نه در غیب است نه در شهاده است، چرا که همه اینها را خدا خلق کرده. پس چون چنین بود و خواسته بود که او را بشناسند، چرا که خلقی بکند و فایدهای نداشته باشد که لغو و بیحاصل خواهد بود؛ از این جهت قائممقامی از برای خود آفرید و شناختن او را شناختن خود قرار داد. از این جهت که ذات او دیده نمیشود، و صدای ذات شنیده نمیشود، خلق از عرصه خلق بالاتر نمیتوانند بروند، و خدا هم از عرصه خدایی پایین نمىآید که رنگ شود که من با چشم ببینم، یا صدا بشود که من با گوش درک کنم، گرمی و سردی بشود که دستش بگذارم بفهمم.
پس او از مرتبه خدایی پایین نمىآید، خلق هم نمیتوانند بروند خدا بشوند، پس چطور خدا را بشناسند؟ پس باید بیخبر صرف باشند از خدا، یا تکلیف نداشته باشند که او را بشناسند. حالا آن تدبیری را که خدا کرده این است که چون از همه مشاعر خلق ذات او بیرون بود قائممقامی از برای خود آفرید، و آن قائممقام از جنس خلق بود، و او میتوانست بگوید انا بشرٌ مثلکم. پس یک قائممقامی یکخلیفهای یک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۲ *»
جانشینی یک حجّتی یک پیغمبری یک امامی، هرچه میخواهی اسمش بگذار؛ پس خلیفه و جانشین و قائممقام از برای خود خلق کرد، و آنچه قرار داده بود که با خودش معامله کنند قرار داد که با او معامله کنند. چنانکه میبینی پیغمبران آمدند و با مردم معامله کردند، و معامله با ایشان شد معامله با خدا. و آن خدا به زبان همان پیغمبر خبر داد که من یطع الرسول فقداطاع اللّه. هر کس بیعت کرده با آنها، با خدا بیعت کرده. معنیش هم همین بیع و شریٰ است، میخرید پیغمبر جان و مال مردم را، جانشان را و مالشان را. اگر کسی اینجور بیعت نمیکند و آن روز نمیکرد از همانجور منافقینی بود که نفاق میکردند. حقیقت بیعت همان خرید و فروش است. پس معامله میکردند، میفروختند آنها که بابصیرت بودند جان خود را و مال خود را و عوضش نجات ابدی را میگرفتند. این است که خدا میفرماید ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة خدا خرید از مؤمنان جانهاشان را و مالهاشان را.
حالا ببین خدا کجا خرید جان و مال مردم را؟ از ابتداء آدم بود، بعد نوح بود، بعد ابراهیم، بعد موسی، بعد عیسیٰ، بعد محمد9. پس وقتی میخرند انبیاء جان مردم را و مال مردم را و نجات ابدی میدهند مردم را از جهنم، این بیعشان بیع خداست. پس وقتی میخرند خریدشان خرید خداست، فروششان فروش خداست، همینکه انبیاء و اولیاء چیزی را خریدند خدا خریده.
این گداهای ظاهری که میبینید تقویٰ و طهارت چندانی ندارند، اینها میآیند سؤال میکنند تو میروی چیزی به آنها میدهی، صدقه سرت از چرک مالت به آنها میدهی، و معذلک خدا میگوید ان اللّه یأخذ الصدقات میگوید من میگیرم صدقه را. این است که در حدیث میفرماید چیزی که به فقیری میدهی توی دستش بگذار پس بگیر و ببوس و دوباره به او بده، چرا که به دست خدا رسیده، بگیر و ببوس و بده به فقیر. وقتی که این گدای بیتقویٰ و طهارت اینطور باشد، کسی که تقویٰ داشته باشد پرهیزگاری داشته باشد چه خواهد بود؟! آنکه مؤمن صالح باشد و تقویٰ و طهارت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۳ *»
دارد که هیچ گدایی نمیکند. اباذر از گرسنگی علف میخورد، تا آنکه از گرسنگی مرد و گدایی نکرد. پس این گداها آنقدری دین و مذهب هم ندارند، معذلک اینقدری که به این حلال و حرام اعتقاد دارند دستشان شده دست خدا و باید دستشان را ببوسی. مؤمنین وقتی بیمار میشوند تو میروی به دیدن بیمار، خدا میداند تو به دیدن بیمار نرفتهای، خدا میگوید تو به دیدن من آمدهای. مؤمن ناخوش میشود تو میروی به دیدن آن ناخوش، خدا میگوید تو به دیدن او نرفتهای، به دیدن من آمدهای و جزای تو بر من است.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، بلکه یکقدری از آن مطلبی که میخواهم عرض کنم وحشتت کم بشود. پس میشود با خلق معامله بشود و خدا پای خودش حساب کند. به گدا نان میدهی، میگوید بارکاللّه به من دادی. به دیدن شخص ناخوش میروی، میگوید به دیدن او نرفتی به دیدن من آمدی. کسی به دیدن مؤمن میرود او را مسرور میکند، یا سوقاتی برای او میکند، میخنداندش، باز خدا میگوید مرا مسرور کردی، سوقات برای من کردی، مرا خندانیدی.
ملتفت باش، اگر من دروغ میگویم کتابهاش حاضر است بردارید ببینید. آدم عاقل نمیآید روی منبر دروغ بگوید برابر جمعی. میفرماید هر که مؤمنی را مسرور کند مرا مسرور کرده، حالا که چنین شد که به دیدن مؤمن میروی خدا میگوید ایّای زرت و ثوابک علیّ به زیارت من آمدی و ثواب تو بر من است، دیدن بیمار میروی به عیادت خدا رفتهای؛ و از این قبیل احادیث زیاد داریم. و همچنین از طرق مخالف هست که در روز قیامت خدا از بعضی از مردم انتقام میکشد و آنها التماس میکنند، میگوید من در دنیا از شما آب خواستم و شما به من ندادید. آنها عرض میکنند خداوندا تو کی محتاج به آب بودی؟ کی تشنه شدی؟ تو اجل از اینی که تشنه شوی و آب بخواهی، کی تو آب خواستی که ما ندادیم؟ ما از جان و مالمان مضایقه نداشتیم. در جوابش میفرماید آیا نبود که فلانوقت و فلانروز فلانکس تشنه بود آب خواست، تو دیدی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۴ *»
تشنه است و آب میخواهد و به او ندادی؟! و باز میفرماید جمعی دیگر هستند که باز خدا از آنها گله میکند و بازخواست میکند، خدا میفرماید من یک تکه نان از تو خواستم تو غذا به من ندادی. اینها بنا میکنند وحشتکردن که خدایا تو نان نمیخواهی، تو نان نمیخوری، خلق میخورند و میآشامند، تو اگر از ما چیزی میخواستی ما جانمان و مالمان را مضایقه نمیکردیم، باز یادش میآرد، فلانشخص آمد و گرسنگی خورده بود و تو نانش ندادی، من آنجا بودم در کمین نشسته بودم انّ ربک لبالمرصاد. مرصاد آنجاهایی است که کله مینشینند که آهو بزنند. مرصاد کمینگاه است. چرا در کمینگاه نشسته؟ به جهت آنکه خدا با آن جلال و آن هیمنت و جمال خدایی اگر آنجور ظاهر بشود برای خلق، آیا کسی جرأت میکند که خلاف او را بکند؟ این سلاطین ظاهری که هستند، تو هزار بخیل باشی اگر دیدی یک سلطانی امری کرد که فلانچیز را به فلان بده، البته ممنونش هم میشوی که سلطان گفته چنین بکن. حالا فکر کن که خدا با آن جلال و عظمت و آنطورهایی که هست، آنجوری که در قیامت ظاهر میشود اگر در دنیا ظاهر میشد، کی جرأت میکرد که ایمان نیاورد؟ چون خدا غنی است و بینیاز از این جهت رفته و قایم شده در کمین نشسته، در کمینگاه نشسته که نبینند او را و نشناسند او را تا آنکه بداند که کیست واقعاً ایمان میآرد، آنوقت دلیل و برهان و معجزات برای او ظاهر میکند، هر کس بخواهد ایمان بیاورد، هر کس هم نخواهد ایمان بیاورد او را به شک و شبهه میاندازد.
پس در کمین انبیاء و در غیب آنها نشسته و با زبان آنها حرف میزند، با دست آنها خارق عادت میکند، تا هر کس میخواهد ایمان بیاورد، هر کس میخواهد خلاف کند بگذارد خلاف هم بکند، فقیر هم نشود، دولت داشته باشد، عمر داشته باشد، روزی هم به او میدهد. انما نملی لهم لیزدادوا اثما مهلت هم میدهد، دولت هم میدهد، ثروت هم میدهد که خرغلطت را بزنی تا بروی به جهنم. گر جمله کاینات کافر گردند برای خدا که ضرری ندارد. پس خدا چون غنی و بینیاز است از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۵ *»
این جهت نخواست که حتماً مردم ایمان بیاورند.
باز فکر کنید ببینید چه امری است که خدا حتم کند و بخواهد، و کسی بتواند تخلف کند؟ ببین حالا خدا خواسته روز باشد، اگر تمام خلق جمع شوند که شب باشد زورشان نمیرسد. گرانی شود، تمام خلق جمع شوند بخواهند ارزانی شود نمیشود. یکوقتی ارزانی شود، تمام عالم جمع شوند گرانی شود نمیشود. و هر امر حتمی را بدان خلق نمیتوانند تخلف کنند. ولکن خدا بینیاز بود، از این جهت حتم نکرد و فرمود لا اکراه فی الدین قدتبیّن الرشد من الغیّ هیچ اکراهی نمیکند کسی را که لامحاله ایمان بیار، میگوید ایمان میآری از روی طوع و رغبت، خوب؛ ایمان نمیآری، من از روی کراهت نمیخواهم ایمان بیاری. در معامله رضا شرط است، در بیع و شریٰ رضا شرط است، آنیکه میخواهد بفروشد باید راضی باشد، آنیکه میخرد باید راضی باشد. حالا خدا این بیع و شرای اصل را که میکند، خدا راضی است که بهشت را بدهد، تو هم راضی هستی جان و مالت را بدهی.
پس بدان در این آیه نکتهها است. ببین میفرماید ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین هیچ نمیگوید من المسلمین، مسلمین همانها هستند که آمدند جمعی از اهل ظاهر خدمت پیغمبر9 قالت الاعراب آمنّا اعراب آمدند گفتند ما ایمان آوردیم، آیه نازل شد بخصوص که قل لمتؤمنوا به ایشان بگو که شما هنوز ایمان نیاوردهاید و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم هنوز ایمان داخل دل شما نشده ولکن قولوا اسلمنا بگویید اسلام آوردهایم، تسلیم کردهایم، طمع داریم، از شما قبول میکنیم، اینها را نخریده خدا مالشان را و جانشان را، اینها یک دینار که میخواهند در راه خدا بدهند جانشان درمیرود. اما مؤمنان جانشان را و مالشان را در راه خدا میدهند، منتش را هم قبول دارند، حظ میکنند و جان میدهند، حظ میکنند و مال میدهند، که خدای خالق این جان و مال را از ما قرض خواسته ما را داخل آدم دانسته و قرض خواسته، منت هم میکشند و میدهند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۶ *»
باری، منظور این است که بابصیرت باشید. چون خدا از مشاعر جمیع خلق بالاتر بود؛ آیهاش را میخواهی بخوان، حدیثش را میخواهی بخوان، دلیل عقل میخواهی بیار، بگو چون خدا از جنس خلق نبود، و خلق غیر جنس خود را نمیتوانستند بشناسند؛ عقل ما همجنس خودش را ادراک میکند، خیال ما همجنس خودش را ادراک میکند، مشاعر ظاهر ما همجنس خودش را ادراک میکند. خدا نه جسم است، نه عقل است، نه خیال است؛ نمیتوانستیم بشناسیم او را. پس چون نمیتوانستیم بشناسیم او را و خواسته بود شناختنش را از خلق، از این جهت خلقی را خلق کرد و شناختن او را شناختن خود قرار داد.
یکخورده بگیرید اینها را که عرض میکنم تا مؤمن شوید. میفرماید السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و این از فقره زیارت جامعهصغیره است که هیچکس چنگ بند نکرده در آن، که بگوید سندش چطور است. جامعه بزرگ را بعضی علماء گفتهاند، بعضی از علماء خواستهاند شکی شبههای در سندش بیارند، اما جامعه صغیره را کسی تا حال چنگ بند نکرده. حالا در آن جامعه صغیره است که میفرماید السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه سلام بر آن کسانی که هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت.
دیگر حالا آسان شد برات انشاءاللّه. هم میتوانی بشناسی خدا را هم ائمه را، هم میتوانی بشناسی کسانی که خدای تو را نمیشناسند. یهودیها نمیشناسند ائمه تو را، بدان خدا نمیشناسند. نصاریٰ نمیشناسند ائمه را، بدان خدا نمیشناسند. سنّیها نمیشناسند ائمه تو را، بدان خدا نمیشناسند. خدایی میگویند اما خاء و دال و الف میگویند، خدا نمیشناسند. بتپرستها میگویند خدا، و آن بت را میپرستند.
باری، پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت، هر کس ایشان را نشناخت خدای خود را نشناخت، و هر کس بیع و شریٰ با ایشان کرد جان و مالش را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۷ *»
به خدا داده، و عوض را بهشت، خدا به او داده. و غیر از این دیگر معنی ندارد. حالا ما میخواهیم خدا را دوست بداریم، چهچیزش را دوست بداریم؟ اگر حلوا را دوست میداری، حلوا همجنس زبان است، اگر رنگ خوب را دوست میداری همجنس چشمت است، اگر صدای خوب را دوست میداری همجنس گوشت است، علم خوب را دوست میداری همجنس نفست است، حالا خدا رنگ است؟ صداست؟ طعم است؟ علم است؟ چطور دوستش میداری؟ نمیشود دوستش داشت، چنانکه نمیشود دشمنش داشت، کفر به ذات خدا نمیشود ورزید، دوستی با ذات خدا نمیشود کرد. لکن آن قائممقامی را که آفریده؛ و لفظ قائممقام لفظ حضرتامیر است که درباره پیغمبر9 فرمایش کرده، در خطبه غدیر و جمعه میفرماید اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء میفرماید خدا پیغمبر را قائممقام خود قرار داد در تمام عالمهای خود فی سایر عوالمه یعنی در تمام عوالم خود، پس نماند جایی که پیغمبر9 قائممقام نباشد برای خدا. همین خطبه را مطابقش کن با قرآن ببین میفرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا مبارک است آن خدایی که فرقان را یعنی قرآن را نازل کرد بر عبد خود، و عبد خدا معلوم است پیغمبر است لیکون للعالمین نذیرا تا بر عالمین نذیر باشد. کدام عالمین؟ همان عالمین که میفرماید الحمدللّه ربّ العالمین حالا میفرماید اقامه مقامه فی سایر عوالمه. سایر به معنی باقی نیست، سایر به معنی همه است، به معنی جمیع است.
پس در همه عالمها پیغمبر را قائممقام خود قرار داد، گرفتنش را گرفتن خود قرار داد، دادنش را دادن خود قرار داد، محبتش را محبت خود، عداوتش را عداوت خود، ایمان به او را ایمان به خود، کفر به او را کفر به خود. خلاصه، تمام آنچه را میتوانند نسبت به او بدهند خدا نسبت به خود داد. آیا صدای خدا را تو از غیر زبان پیغمبری شنیدی؟ وقتی تو صدای پیغمبر را شنیدی، معلوم است صدای پیغمبر صدای خداست. کلام خدا را از غیر زبان پیغمبر نمیتوانی بشنوی. کلام پیغمبر کلام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳8 *»
خداست، چرا که ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ توی همین قرآن است که قرآن کلام پیغمبر است. میفرماید انه لقول رسول کریم ذیقوّة عند ذیالعرش مکین مطاع ثمّ امین و ما صاحبکم بمجنون از سبک آیه و نشانیهایی که خدا میدهد معلوم میشود که این کلام، کلام پیغمبر است. و چون پیغمبر از خود هیچ نداشت و ندارد کلامش کلام خدا شد. پس تمام آنچه نسبت به خدا داده میشود منسوب به ایشان است. زیارت خدا زیارت ایشان است. مثل زیارت خدا نیست، بلکه خدا زیارتی دیگر ندارد مگر زیارت ایشان. من رآنی فقدرأی الحق هر کس مرا ببیند و انکار کند انکار خدا کرده، و هر کس مرا ببیند و اقرار به حقیت و رسالت من کند اقرار به خدا کرده. تمام نسبتهایی که به خدا میدهی اگر از اینجا برمیداری به خدا میرسد، و اگر از این راهِ پیغمبر نمیروی راهش راه جهنم است. راه خدا راه رسول خداست، اگر از آن راه میل کردی دیگر راه شیطان است.
دیگر تو ملتفت باش که این حرفی که «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق» چه حرفی است. با وجودی که لفظش هم غلط است، حالا غلط باشد جهنم، شما بدانید واللّه اینطور «الطرق الی اللّه» واللّه چهاردهتاست، هیچ بیشتر نیست. راه به سوی خدا همین چهارده معصومند برای شما. نوعاً عدد راههای خدا عدد پیغمبران خداست. صدوبیستوچهار هزار راه دارد، بعد اوصیاش هم هست. پس اهدنا الصراط المستقیم را که میخوانی، بخصوص باید قصد کنی و نیت کنی و بخوانی. یعنی خدایا مرا هدایت به راه علیبنابیطالب کن، او است راه خدا. چرا که راهِ غیر راهِ علی راهِ جهنم است، راه خدا به عدد انفاس خلایق نیست. پس اگر کسی در مابین رکن و مقام عبادت کند آنقدری که مثل خیک پوسیده بپوسد، و در تمام عمر عبادت خدا را کند، و محبت امیرالمؤمنین را نداشته باشد و بمیرد، خدا او را به رو در آتش جهنم خواهد انداخت.
هر کس خواسته داخل شهر توحید شود از غیر راهش، از بام راه نمیدهند، از درِ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۹ *»
توحید باید داخل شد. درِ توحید معلوم است نبوت است، چنانکه درِ نبوت ولایت است. انا مدینة العلم و علیّ بابها و من اراد المدینة فلیأتها من بابها از راه علی داخل شهر علم باید شد.
پس انشاءاللّه ملتفت باشید و فرق بگذارید. این آیه هیچ دخلی به آن حرفهای عامه عامیانه ندارد. و کاش نبود آن حرفها، و اگر نبود مردم بهتر توی راه میافتادند. همینطور علیالعمیاء میگویند خدای عالم قادر رؤف رحیم مرید مدرک، که هیچ مغز ندارد. بله، خدا چنین است، خدا عالم است، قادر است، مرید است، مدرک است، اما کجا است؟ اگر نشناسی پیغمبران را، آن خدای عالم قادر مرید مدرک را نمیشناسی. خدا قدرتش را اگر در پیغمبر قرار ندهد و بگوید من قادرم، علمش را اگر در پیغمبر قرار ندهد و بگوید من عالمم، غناش را در پیغمبر قرار ندهد و آنوقت بگوید من غنیم، آن خدا خدا نیست، این خلیفه خلیفه نیست، و این کار درست نیست. اللّه اعلم حیث یجعل رسالته. ماها چون قدرت نداریم ما را پیغمبر نکردهاند، به جهتی که قابل نبودیم. ماها چون علم خیر و شر را نداریم، نمیدانیم تمام حلالهای خدا چهچیز است و تمام حرامهای خدا چهچیز است، تو چه میدانی چهچیز حرام است؟ چهچیز حلال است؟ از طعم چیزی چطور میتوانی بفهمی حلال است یا حرام است؟ از مال خودت باشد حلال است، مال غیر باشد حرام است. این را که میچشی نمیتوانی بفهمی. پس تو را چون علم نداده بود به حلال و حرام، پیغمبرت نکرد. پس آنکسی که قائممقام خداست علم خدایی پیش اوست، و علم خدایی علم به کلّ اشیاء است.
گاهگاهی ما یکپاره چیزها میگوییم، و یکپاره منّیها پیدا میشوند که مردم را به وحشت میاندازند، که اینها امیرالمؤمنین را پیغمبر میدانند، اینها امیرالمؤمنین را مثل خدا میدانند. شما ملتفت باشید، اینهایی که میشنوید معنیش را برخورید، مثل منّیها نشوید. و خیلی فرق است. همینیکه خدا تمام علمش را به کسی بدهد؛
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۰ *»
چنانکه به تو یکخورده از علمش را داده، تمامش را به امیرالمؤمنین داده. و فرق همین بس است که علم امیرالمؤمنین را غیر به او داده، و خدا را کسی علم به او نداده. فرق همین بس که این بنده است و او خداست. خدا را هیچکس علم به او نمیدهد خودش علم دارد، هیچکس قدرت و قوّت به خدا نمیدهد خودش دارد، پیغمبر را قوّت میدهد، علم میدهد.
چرا نسبت این قوّتها را به یک کسی دیگر که میدهند این منّیها حرف ندارند؟ یک گاوی خدا خلق کرده که هفت طبقه زمین بر روی شاخ آن گاو است، و آن گاو بر روی یک پر ماهی دارد چرا میکند. ببینید چقدر بزرگ است آن ماهی! دیگر آن ماهی توی دریاست، و تمام هفت طبقه زمین روی یک شاخ آن گاو است مثل یک پر کاهی، که سنگینی نمیکند روی شاخ گاو. اگر بگویند این گاو اینقدر زور دارد و اگر برایشان بگویند صلوات هم میفرستند. بابا، این گاو گاو است، مگر چیزی که زورش خیلی میشود جلدی خدا میشود؟ زور خیلی خدا به او داده. مگر کسی که علم او زیاد شد جلدی خدا میشود؟ حاشا، خدا خداست وحده لاشریک له. خالق او است وحده لاشریک له، که جمیع خلقها را او باید خلق کند، و هیچ شریک ندارد، نه در ذاتش نه در صفاتش. آیا معنیش این است این حرف که هیچکس هیچکار نمیتواند بکند؟ آیا تو خودت هیچکار نمیتوانی بکنی؟
یکخورده فکر کن، بابصیرت باش انشاءاللّه، یک ساعت گوش بده بعد آسوده شو. آیا تو خودت هیچکار نمیکنی توی دنیا؟ خیلی کارها میکنی، و شریک خدا هم نیستی، وکیل خدا هم نیستی، وزیر خدا هم نیستی، خالق هم نیستی. مثل آنکه نجّارها که کرسی میسازند کرسی مخلوق خداست، اگر بگویی کرسی مخلوق خدا نیست، کافر میشوی. اگر بگویی نجّار نساخته، چرا پولش میدهی؟ اگر ندهی چرا میگیرد از تو؟ پیغمبر قرار داده. اگر کسی پول نجّار را ندهد و کرسی را ببرد و پولش را بخورد، خدا روز قیامت انتقام میکشد که چرا ندادی؟ عمل نجّار بود، او ساخته بود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۱ *»
اما ملتفت باشید، دقت کنید انشاءاللّه، خیلی از احمقها؛ و غالب احمقها توی منّیها پیدا میشوند، توی اینها که عداوت با امیرالمؤمنین دارند پیدا میشوند، خدا یک جوری خرشان کرده از خر خرترشان کرده. توی این منّیها خیلیها پیدا میشوند که همینکه گفتی حضرتامیر یک کاری میکند میگویند شریک خدا شد، مبادا شریک خدا شود، به اذن خدا یا بیاذن خدا؟
تو خودت فکر کن، ببین جمیع آنچه را خدا خلق کرده همه کارکنند. آتش گرم نمیکند؟ آفتاب روشن نمیکند؟ میکند، گیاه نمیرویاند؟ میوهها را نمیرساند؟ میرساند، شیرین نمیکند؟ میکند. وهکذا این آفتاب تربیت نمیکند حیوانها را؟ تربیت نمیکند انسانها را؟ میکند. این ماهتاب کار ماهتابی نمیکند؟ میکند، همه ملک خدا کار میکنند. نجّارها نجّاری میکنند، حدّادها حدّادی میکنند، نانپزها نانپزی میکنند. و نباید گفت کاری که اینها میکنند شرک لازم میآید. بلکه آتش میسوزاند و هیچ شریک خدا هم نیست، آتش را خدا خلق کرده سوزان. نجّار را خدا خلق کرده، به نجّار ارّه داده، متّه داده، تیشه داده، نجّاری میکند، هر کس از دستش کَند لامحاله غضب میکند وهکذا.
دیگر فکر کنید، نمازی که تو میکنی آیا تو نکردهای؟ تو کردهای. آیا آن زنایی که زانی میکند او نکرده؟ که اگر بکند شریک خدا میشود؟ خیر، شریک خدا نمیشود با وجودی که خدا خلق کرده این معصیت را، و شهوت به او داده و اسباب زنا به او داده، معذلک این زنا میکند و خدا چشمش را کور میکند به جهنمش هم میبرد. کافر هم کفر خود را ورزیده و کافر شده، با وجودی که خداست خالق کفر و ایمان، آن زنا و آن نماز. هرخوبی هربدی هر که میکند خودش کرده.
حالا دیگر فکر کنید، کار منّی را ببینید به کجا میرسد. همه ملک خدا کارکنند، هیچکس به خیالش هیچحرف ندارد ابداً. اگر آتش افتاد سوزانید، هیچکس به خیالش خطور نمیکند که به اذن خدا سوزانید یا بیاذن خدا؟ معلوم است به اذن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۲ *»
خدا آفتاب گرم میکند، گیاه میرویاند، ابر باران میباراند گیاهها را آب میدهد. اگر این باران گیاه نمیرویاند، وقتی باران نمیآید چرا اینهمه تضرع و زاری میکنی؟ طلب باران میکنی؟ و جعلنا من الماء کلّ شیء حیّ. آب چیزی است که خدا خلق کرده، و حیات جمیع جنبندگان به این آب است. حالا این آب شریک خداست؟ وکیل خداست؟ به اذن خدا این کارها را میکند؟ معلوم است به اذن خدا میکند و خدا خواسته بکند.
وقتی فکر میکنی میبینی این منّیها چقدر بیمروّتند. درباره هر کس هرچه بگویی قبول میکنند حرفی ندارند، اما همینکه گفتی امیرالمؤمنین معجز دارد، خارق عادت دارد، میتواند خیلی کارها بکند، میبینی میگوید کافر شدی، مشرک شدی، مگر علی خداست؟ خدا هم نمیشود. و در هر نماز میگویی اشهد ان محمداً عبده و رسوله.
پس سعی کن فرق بگذار اول میانه خلقت و کارکردن، به شرطی که توی همش نکنی. تا نجّار کرسی ساخت خالقِ کرسی نمیشود، اما سازنده کرسی هست، پولش تو میدهی. اما ببین قوّتش را خدا خلق کرده، قوّتش را توی دست نجّار خدا خلق کرده، و عقل و شعور خدا به او داده که ساخته. اما خالق آهن و تیشه و ارّه خداست، حالا آیا ارّه ببرد شریک خداست؟ ذات خداست؟ ذات خدا ارّه نمیشود. خدا توقع تو را به عمل آوَرَد که ارّه نبرد؟ خیر ارّه میبرد و شریک خدا هم نیست، هیچکس حرف ندارد. تیشه هم میتراشد و شریک خدا نیست، و هیچکس حرف ندارد. آب میخوری و سیراب میکند تو را، و هیچکس هم حرف ندارد. غذا میخوری و سیر میشوی و هیچکس حرف ندارد. توی آفتاب میروی روشن میشوی، توی تاریکی میروی تاریک میشوی.
فکر کنید، تمام ملک خدا کارکُنند و کار میکنند، و هیچجا این منّیها هیچ حرف ندارند، تا گفتی حضرتامیر علم غیب دارد میبینی که واعمرا بلند شد که علی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۳ *»
مگر خداست؟ خیر علی خدا نیست، علی بنده خداست، عبد ذلیلى است از خدا. و این زورش خیلی است که خدا به او داده، زورش از آن گاو هم بیشتر است، از آن هشتملک که عرش را برداشتهاند بیشتر است، از تمام خلق خدا به غیر از پیغمبر9 قوّتش از همه بیشتر است. این قوّتهایی را که میفهمی، این قوّتها دخلی به ذات خدا ندارد، اینها همه مخلوق خدایند.
هرچه تو بفهمی از جنس تو است، کمش را خودت داری بیشترش را خودت داری. نمونه را توی دست خودت گذارده که باقی را بتوانی بفهمی. خیلی از این خلق قدرت دارند، این قدرتی که ضدش و خلافش عجز است فکر کن ببین تو این را میتوانی بفهمی و ذات خدا را نمیتوانی فهمید. قدرت نیست، قدرت را خلق میکنند. آیا نشنیدهای خدا مشیت خود را، یعنی قدرت خود را آفرید و تمام آنچه خلق کرد به قدرت خود خلق کرد؟ هیچکس نمیگوید از منّیها، چرا مشیت را میگویی مخلوق است؟ مشیت خدا همین قدرت بینهایت خداست، که به این قدرت بینهایت خود خلق کرده زمین و آسمان را، دنیا و آخرت را، لوح را، قلم را، مایُریٰ و مالایُریٰ را، همه را به این قدرت خلق کرده، نقلی هم نیست. بابا، این قدرت اول ماخلقاللّه است، عیبش چهچیز است اینطور باشد؟ حالا که گفتیم اول ماخلقاللّه، جلدی شریک خدا شد و کافر شدیم؟ خیر، هیچ کافر نشدیم، ایمان آوردیم به خدا، این مخلوقی است. پس قدرت بینهایتی آفرید که هیچعجزی در آن نبود، و به آن قدرت خلق کرد تمام اشیاء را، و خداست خالق وحده لاشریک له، هر کس هر کاری بکند به حول و قوه خدا میکند. حالا قدرت خود را آفریده، و او اول ماخلقاللّه بود و هیچ مخلوقی خلق نشده بود، او بود هیچ لوحی و قلمی، جنتی و ناری، آسمانی و زمینی نبود، بعد به واسطه او زمینها را آفرید، او اول ماخلقاللّه بود.
برو از سنّیها بپرس، میبینی سنّیها وانمیزنند که محمدبنعبداللّه9 اول ماخلقاللّه است. پس اول ماخلقاللّه محمدبنعبداللّه است9، و به اتفاق شیعه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۴ *»
ائمهطاهرین هم از جنس پیغمبرند، اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد صلواتاللّه علیهماجمعین از یک جنس هستند از یک نورند. پس تمام این چهارده نفس مقدس همه در اول ماخلقاللّه واقعند. حالا تمام خلق را خدا به واسطه ایشان خلق کرده عیبش چهچیز است؟ کرسی را به واسطه نجّار خلق کرده، حالا که به واسطه نجّار خلق کرده آیا هیچ نجّار شریک خداست؟ وکیل خداست؟ وزیر خداست؟ نه شریک خداست، نه وکیل خداست، نه وزیر خداست.
حالا همینجور که در کرسی میبینی و کرسی را مخلوق خدا میدانی و خدا را خالق نجّار و خالق کرسی میدانی؛ و همینطور در قرآن خبر داده از خود، گفته اللّه خلقکم و ما تعملون خدا خلق کرده شما را و عمل شما را. خدا آفتاب را خلق کرده نور آفتاب را خلق کرده، آتش را خلق کرده سوزانیدن آتش را هم خلق کرده. حالا که چنین شد آن خلق اوّلی را که خلق کرده چنان قدرتی به او داده که تمام آنچه زیر پای آن قدرت است همه را به آن قدرت ساخته. همینجوری که نجّار نجّاری میکند و کرسی میسازد، و اگر نجّار نجّاری نکند و کرسی نسازد کرسی ساخته نمیشود، همینجور واللّه اگر آن قدرت را اول حرکت ندهد، نه لوحی است، نه قلمی است، نه جنتی و نه ناری، نه دنیایی است و نه آخرتی. همه را او درست میکند و میگذارد، اما خالق نیست، خالق خداست وحده لاشریک له، خداست که این علم و این قدرت و کمال را به ایشان داده. پس خدا مجاناً این علم و این قدرت و کمال را به ایشان نداده، بلکه هر کس قابلیت دارد به او عطا میفرماید. پس پیغمبر قابل بود که او را قائممقام خودش کند، علم خودش را در سینه او گذارد فاعلم انما انزل بعلم اللّه این قرآن علم الهی است که در سینه او گذارده شده.
انشاءاللّه اگر یکخورده گوش بدهی و حرفهای منّیها به گوشت نرفته باشد میدانی لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در قرآن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۵ *»
هست، هیچ تری، هیچ خشکی، هیچ غیبی، هیچ شهادهای نیست مگر آنکه در قرآن است. حالا قرآن توی سینه پیغمبر هست یا نه؟ اگر کسی مسلمان است باید اعتقادش این باشد که قرآن در سینه پیغمبر است. پس هیچ تری و خشکی نیست که پیغمبر نداند. این را میخواهم بدانم، حالا دیگر این غیبی که پیغمبر9 نمیداند کدام است؟! قرآن را که خدا در سینه او گذارده و صریحاً فرموده بل هو آیات بیّنات فی صدور الذین اوتوا العلم این قرآن آیات بیّناتی است که در سینه آنهایی که علم به ایشان داده شده گذارده شده، و آن طایفه اوّلشان پیغمبر است9. پس پیغمبر میداند جمیع چیزها را، به جهت آنکه همه توی قرآن هست، و قرآن هم توی سینه او است.
و باز انشاءاللّه بدانید که اسم اعظم در قرآن است، اسمهای اعظم توی قرآن خیلی هست و همه را پیغمبر میداند، به جهتی که براش نازل کردهاند. یکی از اسمهای اعظم را شیطان دزدید، و تا قیامت هر کاری میخواهد میکند. سببش هم همین است که این یکاسم را دزدیده، و میداند آنچه خیر و شر توی دنیا هست، همه را راه میبرد، از همه خیرات منع میکند، به همه شرور وسوسه میکند و امر میکند، جمیع معصیتهایی که در ملک میشود به زور همان اسم اعظم است که میداند. اول علم خیر و شر را به این اسم اعظم میداند؛ و ببینید علم خیر و شر چقدر علم است! واللّه منّیها هرگز برای پیغمبر خود اینجور علم را قبول ندارند. و بدانید خرترین خرهای روزگار همین منّیهای دنیاپرست بیدین هستند.
باری، این شیطان علمش به عدد خیراتی است که خدا خلق کرده، و به عدد شروری است که خدا خلق کرده. خیرات را میداند و منع میکند، و شرور را میداند و امر میکند. و این شیطان هم مثل خون در بدنها جاری است، در شرق و غرب عالم در آنِ واحد این شیطان میرود. چطور شده شیطان که شخصی واحد است، یک جنّی بیشتر نیست، در حال واحد در شرق و غرب عالم حاضر است و وسوسه میکند و مردم را به معصیت میاندازد، و هی وسوسه میکند و مردم را از خیرات منع میکند، و تمام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۶ *»
مردم در هرجای عالم که معصیت میکنند میگویند شیطان ما را فریب داد و لعنت به شیطان میکنند. و اینها همه به واسطه همان یک اسماعظم است که دزدیده. حالا آن اسماعظمهایی که خدا به پیغمبر داده که آنها را بخواند چه خواهد بود؟!
در حدیث است که حضرتصادق به راوی فرمودند در تفسیر آیه الذى عنده علم من الکتاب آیا علم کل کتاب بیشتر است یا علم بعض کتاب؟ عرض میکند علم کل کتاب. فرمودند آن کیست که خدا میفرماید و من عنده علم الکتاب؟ عرض میکند خدا و رسول داناترند، شما بهتر میدانید. میفرماید کل علم کتاب پیش ماست. تخت بلقیس را آصف از ششماه راه در یک چشمبرهمزدنی تندتر، پیش سلیمان آورد، به جهت آنکه بعضی از علم کتاب پیش او بود، و آن به جهت یک اسماعظم بود که میدانست و خواند آصف، او هم از سلیمان یاد گرفته بود. میفرماید این علم آصف نسبت به علم کل کتاب چقدر است؟ عرض میکند خدا و رسول و ائمه بهتر میدانند. فرمودند به قدر یک قطره از دریای اخضر نسبت به آن دریا، آن دریا چقدر است آن قطره چقدر؟ خیلی آن قطره کم است! و استغفر اللّه من قِلّة التحدید. این یک سر سوزن اسماعظمش چه اکسیری بود که تخت بلقیس را از ششماه راه به یک چشمبههمزدن آورد. حالا این علم کتاب که کلّش پیش پیغمبر است چه خواهد بود؟ مگر میتوانی فهمید که ایشان چقدر عالمند، چقدر قادرند! خدا میداند، و خودشان میدانند.
پس علم ایشان علم خداست، از این جهت قائممقام خدا شدند، قدرتشان قدرت خدا شد، از این جهت ایمان به ایشان ایمان به خدا شد، کفر به ایشان کفر به خدا شد، شرک به ایشان شرک به خدا شد، هرنسبتی که تو به ایشان میدهی نسبت به خداست.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۷ *»
مجلس نهـم (يکشنبه / 10 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم مکرّر که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را برای یک کاری و یک فایدهای آفریده، خلق را بیفایده و بیحاصل خلق نکرده. و آن فایده را خودش بهتر میدانست، کسان دیگر البته معلوم است مطّلع نیستند. و آن فایده این بود که خلق بشناسند او را و بپرستند و عبادت کنند او را، از این جهت خود را برای خلق بیان کرد و تعریف کرد از برای خلق و فرمود اللّه نور السمٰوات و الارض خدا نور آسمان و زمین است.
یکخورده دلم میخواست فکر کنید و عبرت بگیرید، در این آیه از اسرار عجیب و غریب خدا گذاشته، مطلب اصلش را در این آیه گذارده. هرجا خدا تعریف از خودش میخواهد بکند بنا نیست که جوشنکبیر بخواند یااللّه یارحمن یارحیم یاکریم تا آخر. دیگر اللّه نور السمٰوات و الارض، این چهجور تعریف خداست؟ و مردم غافلند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۸ *»
همه تعریف این است، و آنهای دیگر مغز ندارد. وقتی که شناختی که خدا نور آسمان و زمین است، ببین خودش از برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است. نور معنیش همچو جور چیز است، نور آن است که خودش ظاهر باشد و ظاهرکننده غیر هم باشد.
حالا ملتفت باش، خدا نور است یعنی خودش برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است، مثل خالق. این تمام توحید نشد. و طور و طرز این خدا یا طور و طرز این نور ــ و هیچ فرقی نیست میان این نور و خدا مگر اینکه خدا اصل است و این نور او است ــ طور و طرز این خدا و صفت نور خدا و صفت خدا این است که مانند چراغدانی باشد که در توی آن چراغی باشد که بر روی آن شیشهای باشد که آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد، و آن جمله در خانههای بسیار رفیع باید باشد.
فکر کنید ببینید اینها دروغ است؟ حکایتی است، قصهای است خدا خواسته بگوید؟ کجای دنیا چراغی خلق کرده به اینطور که توی چراغدانی توی شیشهای در خانه بسیار بلندی ساخته باشند که اینها در آن خانه باشد؟ توی دنیا که همچو خانهای نیست. ملتفت باشید انشاءاللّه. این چراغدان و این شیشه و این چراغ تمامش در خانههای بسیار بلند گذارده شده، فی بیوت اذن اللّه انترفع از در و دیوارش همه ذکر خدا بلند است، هیچ ذکری غیر ذکر خدا در آن خانهها نمیشود. و این خانهها از خشت و گل نیست و از آجر و سنگ نیست، این خانهها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه.
حالا دیگر فکر کنید و بدانید که اگر شما نشناختهاید رجالی را که آن جوشنکبیر را برایشان بخوانید، بدانید خدا را نشناختهاید. اگر مردانی چند را سراغ داری که این جوشنکبیر را برای آنها میتوانی بخوانی خدای خود را شناختهای، و حالا که میگویی خدا عالم است قادر است رحیم است غفور است، میفهمی و میگویی، و اگر نشناختهای همین حرفی میزنی. حرف را همهکس یاد میگیرد، طوطی هم یاد میگیرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۹ *»
و میگوید. به جهتی که آن روزی که بچه بودیم تعلیم ما کردند اصول دین پنجتا است: اول توحید دوّم عدل سوّم نبوت چهارم امامت پنجم معاد. آن روز که بچه بودیم نمیفهمیدیم، فکر کن ببین الآن هم مثل همانروزی است که بچه بودیم، هیچ معرفت زیاد نشد، هیچ نمیدانی خدا کیست.
فکر کن انشاءاللّه، اگر پدرم و مادرم میتوانستند خدا را بشناسند به من هم شناسانیده بودند، فکر کنید که اگر مردم میتوانستند خدا را بشناسند بدون وساطت محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم، و آنوقت خدا بخصوص ایشان را واسطه قرار دهد و بگوید که خلفای من باشند، لغو و بیحاصل بود. و خلق بیحاصل خدای حکیم نمیکند. خلق اگر خودشان میتوانستند پیش خدا بروند و بشناسندش و عرض حاجات خود را بکنند رسولی نمیخواستند، مینشستیم و فکر میکردیم که این زمین و آسمان را یک کسی خلق کرده، قادر هم بوده، عالم هم بوده، حرفی هم که میخواستیم به او بزنیم همینطور که حالا توی هوا میزنیم آنوقت هم میزدیم، مثل حالا.
فکر کنید که اگر خلق میتوانستند خودشان خدا را بشناسند بدون آنکه محمد و آلمحمد را بشناسند، بدون آنکه سایر پیغمبران را بشناسند؛ و معلوم است که سایر پیغمبران هم از آدم گرفته تا خاتم خدا را شناختهاند به واسطه محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم، ایشانند اول ماخلقاللّه، و هرچه به هر که رسیده به واسطه ایشان میرسد. در جاهای روشن فکر کن که در جای مشکل، خودش آسان میشود. فکر کن ببین اگر پیغمبری نمیآمد و به تو نمیگفت مال مردم حرام است، آیا تو به چشیدن میفهمیدی که این شکر که مال مردم است حرام است و شکری که مال خودت هست حلال است؟ حلال و حرام به شیرینی و ترشی نیست که من بتوانم تمیز بدهم، از رنگش هم که نمیتوانم تمیز بدهم، از بوش هم که نمیتوانم تمیز بدهم، از وزنش هم که نمیتوانم تمیز بدهم، خودم نمیتوانم بفهمم چهچیز حلال است چهچیز حرام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۰ *»
است. حالا فکر کن ببین اگر خدا خودش را تعریف نکند از برای خلق آنجوری که باید تعریف کند، خلق هیچ نمیشناسند. آن راهی که خود را در آن راه نموده، آن رخسارهای که جلوه کرده به آن، محمد و آلمحمدند صلواتالله علیهماجمعین. این است که فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه.
خیلی از مردم هستند که وقتی این حدیث را میشنوند زور میزنند که ضایعش کنند حالا میگویند هیچ معنیش آن نیست که شما میگویید، معنیش این است که آمدیم از برای شما جوشنکبیر را آوردیم شما یاد گرفتید، اگر یاد نگرفته بودید خدا را نمیشناختید، پس بنا عرف اللّه. هیچ معنی این حدیث نیست که به واسطه ما خدا شناخته شد، بنا عرف اللّه یعنی ما آمدیم یاد شما دادیم حدیثها را.
معنی حدیث را میخواهی بیابی انشاءاللّه از پِیَش برو و فکر کن درش، در اینجا میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان. میخواهی معرفت را بیابی ببین در آن دعای رجب چه میفرماید. چنانکه خدا گفته من آیات خودم را در آسمان و زمین و در آفاق و انفس ظاهر کردم تا آنکه آن آیات را که دیدند یقین کردند به خدایی خدا. میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق یعنی تبیّن شد، یعنی خیلی ظاهر شد امر که خدایی به جز خدا نیست. حالا این آیات که در آسمان و در آفاق و در انفس است، آیا دست مردم هست یا نه؟ آیا مردم راه میبرند آنها را یا نه؟ خوب، مگر تا کسی نگاه به آسمان کرد حالا یقین میکند که خدایی هست؟ تا نگاه به زمین کرد آیا یقین میکند که خدایی هست؟ مگر دهریها چشم ندارند ببینند زمین و آسمان را که میگویند خدایی نیست؟ پس این آیات یک جور آیاتی است که هر کس هر کدام را دید خدا را میشناسد.
نمونه این آیات را عرض کردم. آیه در زبان عربی است، وقتی فارسی میکنی آیه یعنی نمونه. هر متاعی را که مینمایی، آن نمونه از جنس همان خواهد بود. میخواهی برنج بفروشی، از خروارش یک مشتی نشان میدهی که نمونه آن خروار این مشت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۱ *»
است، این کلّ انبار نیست این نمونه است. پس آیه در زبان عربی نمونه است. نمونه آن است که بنمایاند باقی را، و از جنس آن مابقی باید باشد. دیگر جو نشان بدهم مابقی گندم باشد، این نمونه نیست، نمونه غلط است، دروغ است، این آیه او نیست. این آیت را در وجود خودت عرض کنم که فکر کنی تا آنهایی که مقدّر شده برسند، برسند که نمونه اینجور است. نمونه تو، علامت تو، افعال تو و آثار تو است. پس اگر خودت آثاری نداشتی، اگر علامتی نداشتی، اگر گاهی نمیایستادی، گاهی نمینشستی، گاهی نمیجنبیدی، گاهی ساکن نمیشدی، گاهی بیرون نمیرفتی، گاهی توی خانه نمیماندی؛ اگر چنین آثار برای تو نبود، تو هیچ نبودی.
فکر کن که خیلی چیزها به دستت میآید. من میدانم که چه چیزها میگویم و چه نتیجهها دارد، تو نمیفهمی. پس فکر کن که هرچه را خدا خواسته و ساخته یک اثری براش قرار داده، این ایستادن اثر تو است تو میایستی، راهرفتن کار تو است تو راه میروی، نشستن کار تو است، ایستادن کار تو است، جنبیدن کار تو است، ساکنشدن کار تو است، این آیه است که خدا در نفس تو قرار داده، و اگر خودت را شناختی خدای خود را شناختی. پس ذات تو یکی است یقیناً، و آن یک نفر معامله میکند با جمیع معاملهکنندگان. و به این یک شخص نسیه میدهند، و سَرِ موعد ریش همان یک نفر را میگیرند و از او میخواهند. خدا هم همینکار را میکند، در دنیا کار میکنی، در آخرت جزا یا سزا میدهد. فکر کن ببین پول به یکی قرض میدهی، ــ از همین راه اگر فکر کنی انشاءاللّه به خیلی مطالب بلند میرسی، لکن حالا نمیدانی چه عرض میکنم ــ ببین تو به شخصی که قرض میدهی که یک سال دیگر پول تو را بدهد، به ایستاده قرض میدهی یا به نشسته. وقتی هم میروی بدهی، به ایستاده میدهی یا به نشسته. اگر به ایستاده دادی، حالا نشسته باشد بگوید تو به ایستاده پول دادی به من که ندادی، چرا از من میخواهی؟ و اگر تو به نشسته دادهای، وقتی میروی مطالبه کنی برمیخیزد میایستد میگوید تو به نشسته دادهای چرا از من مطالبه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۲ *»
میکنی؟ حتی آنکه اگر در حال دوّم نشسته هم باشد، میگوید نشستهݘ آنروزی غیر نشستهݘ امروزی است. خودت هم فکر کن میبینی غیر آن نشسته است. به شرطی که دل بدهی چرت نزنی. فکر کن ببین بدن انسانی بدنی است که اگر غذا به آن ندهی خورده خورده تمام میشود، این بدن محتاج است که هی تازه به تازه غذا بریزی توش، و هی بدل مایتحلّل به قول ملّاها به او برسانی. این بعینه مثل حوضی است که دو سوراخ دارد، از یک سوراخ آب بیرون میرود، از یک سوراخ به جاش میآید، اگر بیشتر بیرون میرود و کمتر به جاش میآید آب حوض پایین میرود، و اگر کمتر بیرون میرود و بیشتر به جاش میآید همیشه آب از حوض زیاد میآید، و اگر همانقدر که بیرون میرود همانقدر میآید حوض بر یک قرار است.
بعینه این بدن انسان مثل حوض میماند، وقتی غذا میخوری اگر غذا بیشتر تحلیل رفت و کمتر غذا خوردی آدم لاغر میشود، و اگر هیچ نخوردی و هی تحلیل رفت آدم میمیرد، حوض دیگر حوض نیست، حوضی که آب ندارد گل و خشت است. پس این بدن جوری است که دائماً باید یک چیزی از خارج بیاید داخل این بدن بشود، و دائماً از بول و غایط و عرق و چرک و آب چشم و بینی و مو و هرچیزی بیرون برود. و این زیادتیهایی که در بدن هست همان غذاها است که بیرون میرود، از همان سوراخها که مو بیرون میآید، چرکها بیرون میآید، ناخن بیرون میآید؛ اگر غذا به جای اینها آمد بدن بر حال خود میماند، اگر نیامد لاغر میشود تا تمام میشود. پس این بدنی که پارسال داشتی از غذاهای پارسالی است، غذاهای پارسالی را خورده بود و بدن پارسال بود، بدنی که امسال داری از غذاهای امسال است که خوردهای. بدن پارسالی قدریش بول شد، قدریش غایط شد، قدری چرک شد، اگر غذا دوباره جای او آمد نهایت مثل او است جفت او است، اگر نیامد این بدن تمام میشود.
حالا ببینید که شما قرض میدهید به آن ایستاده و به نشسته قرض ندادهاید، چرا که او فانی شد و امسال کسی دیگر پیدا شده بل هم فی لبس من خلق جدید آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۳ *»
گوشتها تازه پیدا شد، پس آنکسی را که پارسال به او قرض دادی فانی شد امسال یک کسی دیگر است مثل او. اگر حاشا کند که من آن نیستم میتواند بگوید، لکن مردم نمیشنوند از او. پس همان پارسال هم به ایستاده و نشسته قرض نمیدادی، به آنکسی قرض میدادی که نه ایستاده بود و نه نشسته، اتفاق همراه آن شخص بود این نشسته و ایستاده. در آنوقت اگر اتفاق عبائی دوش گرفته بود، تو به عبا قرض ندادی به آن شخص داده بودی، حالا هم به ایستاده و نشسته قرض ندادهای به آن شخص دادهای. پس این ایستادگی و این نشستگی فانی میشود و زایل میشود، و آنها میمیرند در واقع، لکن تو نمیمیری. به اینکه قائم مرد مثلاً، تو نرفتی از دنیا. این ایستاده که نمینمایاند مگر تو را، چنانکه این نشسته نمینمایاند مگر تو را، تو اینها نیستی، چرا که اینها که بسیارند، ایستاده یک، نشسته دو، رکوعکننده سه، سجودکننده چهار، متحرک، ساکن، متکلم، ساکت همه متعددند. پس این ظهورات تو آیات تو هستند، این آیات زائله، باقی نیستند همیشه فانی میشوند. اینها متغیرات هم هستند، گاهی نیستند گاهی هستند، گاهی پیدا میشوند گاهی فانی میشوند، پس اینها متغیرند، اینها زایلند، اینها فانیند، اینها حادثند، اما ذات تو متعدد نیست، ذات تو یکی است، زایل نیست، فانی نیست، متغیر نیست. اینها چهکارهاند؟ اینها آیاتش هستند، اینها نمونهاش هستند. تو ببین در حالتی که ایستادهای هر کس ایستاده را میبیند تو را میبیند، وقتی مینشینی باز هر که نشسته را میبیند تو را میبیند، ایستاده هیچ نیست مگر ظهور تو مگر آیت تو، همچنین نشسته.
پس هیچ فرقی میان تو و میان آیت تو نیست، هیچ فرقی میان تو و میان این ایستاده تو نیست، تو چشم داری این ایستاده چشم دارد، تو گوش داری این ایستاده گوش دارد، همان گوش تو گوش ایستاده است. پس این ایستاده میتواند بگوید، میایستد و میگوید من اراد انینظر الی صاحبی نظر کند به من، همانطوری که قائم میایستد و میگوید من اراد انینظر الی آدم و شیث انا آدم و شیث هر کس مرا ببیند آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۴ *»
صاحب مرا دیده. ایستادگی را بر هم میزنی و مینشینی، ایستاده میرود پس آن فانی میشود. من که ایستاده بودم و فانی شدم، آن باقی، به فنای من فانی نمیشود باقی است، و فرقی که میان من و او است همین است که او باقی است من فانی، اما من اسم اویم نماینده اویم. پس ایستاده اسم آن باقی است، اما خودش لازم نیست باقی باشد. این اسم آن باقی است صفت آن باقی است حکایت میکند آن باقی را، میگوید چشم او را میخواهی ببینی بیا چشم مرا ببین، اگر گوش او را میخواهی ببینی بیا گوش مرا ببین، قد او را میخواهی ببینی بیا قد مرا ببین، خُلق او را میخواهی ببینی بیا خُلق مرا ببین، کمال او را میخواهی ببینی بیا کمال مرا ببین.
و حکایت تازهای نشده، هرچه از دنیا تو میشناسی همینجور میشناسی. و واللّه خدا هم غیر از اینجور معامله با شما نکرده و نمیکند. ببین زید را اگر گفتی من میشناسم همینجور میشناسی، وقتی رفتی بشناسیش یا نشسته بود یا ایستاده، نه نشسته زید بود نه ایستاده، اینها فانی میشود، اینها همه ظهور زید است و هیچ از خود ندارد مگر از زید باقی، و آن ظهورات فانیه نیست مگر آنکه او اصل است اینها فروع او. دیگر در تمام چیزها اینها مثل اویند. ببین ایستاده آیا مثل زید نیست؟ عجب مثلی است که خود زید است، اما زید نیست، چرا که آن زایل میشود و زید زایل نمیشود. و اگر بگویی مثل زید است پُری باکی ندارد، و این حرفها را خدا زده، نهایت مَثل گفته مِثل نگفته، گفته للّه المثل الاعلی برای خدا مثلها است، مثلهای خدا حججش هستند. پس امثال علیا دارد خدا، اینها مثلهای بلند خدا هستند. و این مثلها را مثل میگویند به جهت آنکه حکایت میکنند از صاحب مثل، میگوید قدرت او را میخواهی ببینی بیا این قدرت او است، اگر علم او را میخواهی ببینی بیا این علم او است، در وجود ما ببین وهکذا.
باری، منظور این است که جمیع آن چیزهایی که خداوند عالم از تمام خلق خواسته، بدون استثناء آن را در عرصه خلق ظاهر کرده. پس علمی که خدا خواسته که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۵ *»
تو ایمان بیاری که خدا عالم است، آن علم را اگر ظاهر نمیکرد تو چه میدانستی او عالم است. قدرتی که خواسته ایمان بیاری که او قادر است، آن قدرت را اگر ظاهر نمیکرد تو چه میدانستی قادر است. هرچه را از تو خواسته، بدان در عالم خلق ظاهر کرده. و آنهایی که خواسته در امثال علیای خود گذارده، و امثال علیای او همین رجالی هستند که در آخر آیه فرمایش میکند. خودشان هم همینجورها گفتهاند که ماییم اسمهای حسنای خدا. و حضرتصادق صلواتاللهعلیه فرمایش میکند که آیا در قرآن خواندهای که میفرماید للّه الاسماء الحسنی؟ راوی عرض میکند بلی. میفرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه انتدعوه بها.
فکر کن ببین تو اگر با شخصی بخواهی معامله کنی که آن شخص نه ایستاده باشد و نه نشسته باشد نه خواب و نه بیدار باشد، آیا ممکن است همچو شخصی را بتوانی پیدا کنی؟ محال است همچو چیزی. یکخورده چشمت را بمال ببین چه عرض میکنم. اگر کسی هست موجود، لامحاله یا نشسته است یا ایستاده. اگر نیست که نیست، به جهت اینکه هرچه را خدا خلق کرده آثار دارد علامات دارد نمونه دارد. هرچیزی به آیت شناخته میشود. اگر نشسته و برخاسته و امثال اینها نباشند، اصلش تو نیستی به هیچ وجه من الوجوه. عبرت بگیرید بلکه انشاءاللّه توی راه بیفتید. آن خدایی که ندارد پیغمبری، بدان خدا نیست، هیچ نیست، هوایی است توی سر، هر کس که خیال کرده بتی است که تراشیده توی کلّه خودش گذارده و خیال خودش را میپرستد.
پس هرچیزی که تو در عالم میشناسی او را به آیت او میشناسی. پس هرشخصی را که شناختی یا ایستاده بود یا نشسته بود، یا میجنبید یا ساکن بود. یک شخصی را پیدا کن که نه بجنبد و نه نجنبد! همچو چیزی را خدا خلق نکرده، اینهمه چیزی که هست یا میجنبد یا ساکن است. حرکت ذات او نیست کار او است، سکون او ذات او نیست کار او است، کارش دوتا است اما خودش یکی است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۶ *»
پس میشود شخص یک شخص باشد اما کارهاش متعدد باشد، میشود هم که یک شخص باشد و برای او یک کار باشد. کارها اسمشان صفات است برای صاحب خودش، اسماء آن، امثال علیا است، خبرها است برای آن مبتدا، اسمها است برای او. اسم چهچیز است؟ الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ چنانکه تو زید را که ایستاده ببینی میگویی زید را دیدم، اگر نشسته ببینی میگویی زید را دیدم، هیچ فرقی میان ایستاده و زید نیست، در حسن در جمال در کمال هیچ فرقی با زید ندارد، یک فرقی هست که این ایستاده از خودش هیچ نیست و به زید هست، اگر زید ایستاده این ایستاده بود و هست، و اگر زید نایستاده ایستاده از خود هیچ نیست و ندارد، پس این ایستاده از خود هیچ ندارد و هرچه دارد زید به او داده.
ملتفت باشید چه عرض میکنم، پس این ایستاده خودش از خودش هیچ ندارد و هرچه هست زید است، این زید است که ایستاده، از این جهت است که مینمایاند زید را، این آیت زید است، و تو این ایستاده را که میبینی ذیالآیه را میشناسی. پس زید آن شخص باقی است و این([2]) فانی است. آیت تا هست خبر میدهد از ذیالآیه، حکایت میکند از او، یا بگو راوی است از جانب او، یا بگو این ایستاده به جای او ایستاده. فکر کن توی همین مثل تا آنجا را خودت بفهمی. این ایستاده به جای کی ایستاده؟ معلوم است به جای صاحبش ایستاده، و خود صاحبش ایستاده، هیچکس نیست مگر آن شخص ایستاده که ایستاده. پس اقامه مقامه.
حالا انشاءاللّه فکر کن ببین تمام معاملات دنیایی از همینجور است. ببین تو اگر یک سنگی را باید بروی بشناسی، این لامحاله یا میجنبد یا ساکن است، شناختن این سنگ طوری است که اگر بخواهی بشناسیش میبینی یا ساکن است یا میجنبد، آنوقت میشناسیش، پس تو اگر سنگی را هم بخواهی ادراک کنی به آیتش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۷ *»
باید ادراک کنی، بیآیت محال است ادراک شود. خدا هم اگر آیتش را ظاهر نمیکرد در خلق، هیچ خلق او را نمیشناختند. خدایی که آیتش را ظاهر نکند خدا نیست، ولش کن برو، خدا آن خدایی است که میگوید انی جاعل فی الارض خلیفة من آن کسی هستم که رسول میفرستم، خلیفه قرار میدهم. پس جوشن کبیر را که مثلاً از برای او بخوانی او را نمیشناسی. اینجور صفات را که برای زید میخوانی، پس میگویی زید حیوانی است ناطق، اگر به کسی گفتی زید کسی است که حیات دارد و حرف میزند، حالا آیا میشناسد زید را؟ یا بگویی این زید راه هم میرود، این زید چشم هم دارد، آیا به اینها میشناسد زید را؟
انشاءاللّه ملتفت باشید بابصیرت باشید، یکخورده دل خود را خبر کنید، و آن را منزل ملائکه قرار دهید نه خانه شیطان. ببین بخواهی شخصی را بشخصه بشناسی میگویی اسمش زید است، زید کیست؟ آن زید حیات دارد و حرف هم میزند، حیوان ناطق است، راه هم میرود، چشم هم دارد، گوش هم دارد، حالا اینها را که گفتند آیا تو زید را میشناسی؟ نه نمیشناسی، واللّه هزار از این وصفها برای زید بکنند تو زید را نمیشناسی. حالا خواندن جوشنکبیر از این قبیل است، اللّه الخالق البارئ المصوّر العلیم الحکیم الخبیر القادر القاهر حالا اینها را که گفتی چطور شد؟ خدا را شناختی؟ نه. زید را اگر کسی بخواهد به تو بشناساند چه میکند؟ میآید بیرون میایستد میگوید این زید. میآید بیرون مینشیند میگوید این زید. دیگر همینطور گفتن که زید حیات دارد، همینطور گفتن که زید حرف میزند و چشم دارد و گوش دارد، اینها مابهالاشتراک است، مابهالاشتراک بسیارند، به اینها ما نمیشناسیم زید را.
پس زید هروقت خودش را بخواهد به تو بشناساند یا در حال ایستادگی است یا در حال نشستگی است، ذات او نه ایستاده است نه نشسته است. یکخورده فکر کن، چرا این ایستاده زید نیست؟ چرا آن نشسته زید نیست؟ به جهت آنکه این نشسته غیر از این ایستاده است، اگر زید نشسته بود غیر از ایستاده بود چرا که ایستاده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۸ *»
غیر از نشسته است، زید اگر ایستاده بود غیر از نشسته بود چرا که نشسته غیر از ایستاده است، زید هم ایستاده است هم نشسته است. خوب، حالا که هم ایستاده است هم نشسته است، زید دوتا است؟ نه، زید یکی است. خودت فکر کن ببین زید دو حصه نشده که نصفش ایستاده باشد نصفش نشسته، بلکه تمامش ایستاده چنانکه تمامش نشسته، پس زید دوتا نشد اما دو اسم دارد، ده اسم دارد، اسمها متعددند اما زید یکی است. پس زید بسیار نشد، زید یکی است اما اسمهای بسیار دارد، تو هر یک از اسمهاش را صدا بزنی او را صدا زدهای، اگر گفتی ای ایستاده، زید جواب میدهد. اگر گفتی ای نشسته، زید جواب میدهد. اگر گفتی ای متکلم، زید جواب میدهد. گفتی ای متحرک، زید جواب میدهد. ای ساکن، زید جواب میدهد. از هریک از این اسمها که دعوت کنی او را او اجابت میکند تو را.
یکخورده دل خودت را خبر کن و بدان لفظ تنها دردی دوا نمیکند، تو هزار مرتبه بگویی حلوا حلوا دهنت شیرین نمیشود، هزار مرتبه بگویی آب آب، آیا هیچ رفع تشنگی میشود؟ نه. پس اسم آن است که رفع تشنگی کند. حالا دیگر بدانید که اینهایی که اسم اعظم راه میبرند، اینجور اسمها را راه میبرند نه آن هیاهوها که میگویند یااللّه یااللّه یااللّه را بلند بگو. هرچه بلند بگوید، توی توپ هم بگوید که هیچ مغز ندارد، لفظ است و بالا نمیرود و به خدا نمیرسد، این پایین هم هست به خدا نمیرسد. میخواهی به خدا برسد همانجور کارهایی که خودت میکنی تعلیمت کردهاند با او بکن تا برسد. ببین تو زید را که میخواهی صدا بزنی هزار بگویی ای حیوان، ای ناطق، ای سمیع، ای بصیر، ای متحرک، ای ساکن، ببین هیچ جواب میدهد زید؟ نه، جواب نمیدهد. زید ببین کجا ایستاده، همانجا که ایستاده برو پیشش و حرف بزن با او، بگو ای ایستاده ببین چطور جواب میدهد، به جهتی که این اسم را که میخوانی معنی دارد، آن اسمها که معنی ندارد هرچه بخوانی جواب نمیدهد، اسمهای بیمعنی همین زحمت گفتنش به تو خواهد رسید.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۹ *»
پس خیال نکنی که هر که محمد و آلمحمد را نشناسد و سرهم ذکر کند، این خدا را شناخته یا ذکر خدا کرده، حاشا. این منّیها که هستند خیلی ذکر میکنند، دائم لبهای آنها میجنبد. دیگر حالا ریش مرا نگیری که ناصبیهای همدان را گفتی، آنطرف مکه آنجاها نواصب بسیارند، همدان ناصبی ندارد، آنجاها ناصبی بسیارند که سبیلهاشان را از بیخ میچینند، دائم هم ذکر میکنند و لبهاشان دائم میجنبد، نماز زیاد میکنند روزه زیاد میگیرند، سرهم یااللّه یااللّه میگویند، خیلی زحمت به خودشان میدهند، لکن واللّه به جز حسرت هیچ براشان باقی نمیماند. حالت آنها را بدان مثل حالت کسی است که مغرور شده باشد به حاء و لام و واو، و سرهم میگوید حلوا حلوا! خیال میکند این خر، که حالا این حاء و لام و واو را گفتن دهن را شیرین میکند، هی مینشیند و هی کف میکند و هی حلوا حلوا حلوا میگوید. بابا، حلوا حلوا دهن را شیرین نمیکند. و چهبسیار کسانی که حلوا را میشناسند و برمیدارند حلوا را میخورند، و تا خورد دهنش شیرین میشود، اسم اعظم را خواند و حاجتش برآورده شد دهنش شیرین شد.
اسمهای خدا بدانید ائمهطاهرینند صلواتاللهعلیهماجمعین. هروقت میخوانی خدا را، به این اسمها بخوان، بگو یامحمد یاعلی یاحسن یاحسین، به هریک از این اسمها بخوانی جوابت را میدهند حکماً، به شرطی که آن هم باز همین حاء و سین و نون مثلاً نباشد، معنی داشته باشد. اسمهای ظاهری حاء و لام و واو است، این گفتن حلوا حلوا هیچ حاصلی ندارد مگر حسرت در روز قیامت. اگر حلوا میخواهی حلوا پیدا کن، پیدا که کردی هیچ ضرور نیست که بگویی دهن مرا شیرین کن، همین بردار روی زبانت بگذار ببین چطور حاجتت برآمده بیآنکه چیزی گفته باشی.
حالا ایشانند واللّه اسماء حسنای خدا، هر کس ایشان را خواند خدا را خواند، هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده خدا کرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۰ *»
ابتدا به شما کرد. پس آدم اراده خدا کرد رو به ایشان رفت، ابراهیم اراده خدا کرد رو به ایشان رفت، جمیع انبیائی که آمدند جمیع آنهایی که واقعاً ایمان آورده بودند به آنها، میسپردند به آنها که ما از جانب محمد و آلمحمد آمدهایم در میان شما. پس ایشانند آن آیات خدا که در آفاق و انفس، خدا نموده. خیال مکن حالا مردهاند، خیر، زنده هستند، خدا که میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم این را که خدا میگوید خدا یقین راست گفته و البته نموده. حالا گیرم ایشان هم نیستند، پس کیست؟ ابابکر است؟ عمر است؟ کیست؟ ابنعباس است؟ اگر یک کسی بايد باشد لامحاله یک کسی هست که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة تا آخرش رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه این رجال کیست؟ رجال را که خدا گفته در میان باید باشد، دروغ هم که نگفته؛ رجالی هستند که ذکری ندارند فکری ندارند مگر برای خدا. این رجال کیست؟ ابابکر است؟ عمر است؟ فرعون است؟ هامان است؟ که به جز ذکر خدا از ایشان سرنمیزند؟ کیست به جز محمد و آلمحمد صلواتالله علیهماجمعین؟
خدا این آیه را نازل کرد مردم شنیدند، آنها که الحمدللّه معنیش را نفهمیدند، اینها هم خودشان پوشانیدند، و چنان پوشانیدند که مخالفین الحمدللّه این ادعا را به طور غصب هم نمیتوانند بکنند عقلشان نمیرسد، و اگر عقلشان رسیده بود خدا میداند که این آیه را برداشته بودند از قرآن، چنانکه آنهایی را که فهمیدند دزدیدند، لکن نفهمیدند چه گفته خدا. و خدا عمداً همچو کرده که نفهمند تا بماند تا حالا و برای تو بیاید این سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم. پس نه خیال کنی ایشان حالا مردهاند، ایشان زندهاند لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون گمان نکنی کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، البته گمان نکنی که آنها مردهاند، اینها احیائند زندهاند عند ربهم یرزقون در پیش خدا روزی میخورند، پس زندهاند و در آفاق و در انفس هستند. و بدان هیچ فرق میانه ایشان و خدا نیست الّا انهم عبادک و خلقک هیچ فرقی نیست مگر اینکه اینها به خدا بستهاند و خدا به کسی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۱ *»
بسته نیست، خدا اصل است آنها صفات او هستند اسماء او هستند، اینها نمونه خدا هستند. پس لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک چنانکه در دعای رجب است. این دعا هم از توقیعات حضرت حجت است. پس هیچ فرقی میان این آیات و میان خدا نیست، یعنی جمیع آن کارهایی که با خدا داری تو، دست اینها است الّا اینکه ایشان بنده خدایند و او خدا. همین فرق بس که اینها مخلوقند برای خدا. پس علمشان علم خداست، قدرتشان قدرت خداست، تمام علم خدا ایشانند، علم خدا غیر خداست ایشانند علم خدا، قدرت خدا ایشانند.
تو در خودت فکر کن، تو خودت غیر از کار خودت هستی، خدا هم غیر از کار خودش است. پس خدا غیر از صفات خودش است و با قدرت خودش خلق کرد تمام موجودات را، اما قدرت را به قدرتی دیگر نباید خلق کرد. ببینید مثل این است که تو قوه خودت را با قوتی دیگر نباید بکنی. تو با نیت همه کار را میکنی، دیگر نیت را با نیت دیگر نباید بکنی، احتیاج نداری، همینجور کرده خدا. پس قدرت خدا غیر از ذات خداست. حالا خدا بینهایت قدرت دارد، آن قدرتش بدان که محمد و آلمحمد است صلواتاللهعلیهم. واجب است که تو اقرار کنی که محمد و آلمحمد قدرت خدایند. شخص اگر مسلمان است که نباید از سنّیها پستتر باشد، سنّیها که وانمیزنند، مگر منّیها که قبول ندارند. سنّیها قبول دارند که اول ماخلقاللّه محمدبنعبداللّه است9. حالا که اول ماخلقاللّه قدرت است، ایشانند اول ماخلقاللّه. پس بگو اول ماخلقاللّه علم خداست، ایشانند علم خدا.
میخواهی تفصیلش را بدانی بردار دعای سحر را بخوان اللّهم انّی اسألک من بهائک بأبهاه اللّهم انی اسألک من جمالک بأجمله جمال خدا و جلال خدا هم غیر خدایند. پس بهاء یک کمالی است که از ایشان اظهار میشود، جمال یک کمالی است که خدا از ایشان اظهار میکند، عظمت یک کمالی است که خدا از ایشان اظهار میکند. پس اگر تو بشناسی ایشان را و بخوانی خدا را به ایشان، نمیشود دعایت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۲ *»
مستجاب نشود حکماً مستجاب میشود. کسی چشم داشته باشد، گوش داشته باشد، وعده کرده باشد که تو هر وقت کار به من داری صدام کن، شخصی هم باشد عاقل، لطف هم با تو داشته باشد، این خودش ابتدا کند و بیاید با تو بگوید تو خیلی کارها دست من داری باید بیایی پیش من، تو هروقت کاری داشته باشی مرا صدا کن من کار تو را میرسم، آیا میشود تو بروی پیش او و صدایش کنی و جواب ندهد؟ و این شخص به قدری هم لطف و مرحمت داشته باشد که از تو خودت، تو را بیشتر دوست بدارد، از پدر خیلی مهربانتر باشد به تو، آیا میشود تو بروی پیشش صدا بکنی و او جواب ندهد؟ محال است.
حالا دیگر بدان که چرا خیلی از دعاها که میکنی اجابت نمیشود. به جهت این است که حلوا حلوا گفتن است، و به گفتن حلوا حلوا هر کس هرچه بگوید هرگز دهنش شیرین نمیشود و نخواهد شد. به گفتن آب آب هرگز سیراب نخواهد شد. اسمی که نوشتهاند برای رفع گرسنگی غذاست. اسماللّهِ سیرکننده غذاست، بخور سیر شو. اسماللّهی که برای رفع تشنگی تو نوشتهاند آب است بردار بیاشام سیراب شو.
خلاصه، پس این رجال همان آیات بیّنات هستند که در آفاق و انفس هستند، و اینها نمیمیرند، و اینها باید همیشه تعریف خدا را برای خلق کنند، و خلق همیشه باید دعوت کنند خدا را، اینها اگر بمیرند خلق ندارند اسمی که خدا را به آن اسم بخوانند. بله، ظاهرشان مُرد همانطوری که خدا میفرماید لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء کشته شدند قتلوا را میگوید، بل احیاء را هم میگوید. صداشان بزنی صدات را میشنوند، چرا که ایشانند چشم خدا که میبینند تو را، ایشانند گوش خدا که میشنوند صدای تو را، دبیب نمل را در مغز زمین میشنوند. ایشانند حاضر کلِّ مَلأ، ایشانند منتهای کلِّ حاجت.
ملتفت باشید، خدا میداند که گرم نشدهام اینها را میگویم، خودتان فکر کنید ببینید آیهای هست برای خدا یا نیست؟ در هر زمانی آیه برای خدا هست، نباشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۳ *»
نمیشود، نمیشود انکار کرد این را، این را سنّیها هم نمیتوانند انکار کنند. حالا که هست پس بدانید ایشان در هر مکانی هستند در هر زمانی هستند، در هر زمانی ایشانند واسطگان میان خدا و خلق، پس هر وقت میخواهی دعوت کنی خدا را باید حاضر کنی یکی از ایشان را برابر خود و توجه کنی چرا که خدا ایشان را واسطگان قرار داده، ایشان خودشان میروند پیش خدا، تو هم پیش ایشان که رفتی پیش خدا رفتی. ایشانند راه راست به سوی خدا، چنانکه قیام تو و قعود تو صراط مستقیمند به سوی تو. میخواهی بدانی چطور کارهای تو و آیات تو نسبت به تو صراط مستقیمند؟ ببین اگر کسی چنگ بزند به دامان قائم چنگ به دامان تو زده به جهتی که نیست قیام تو مگر ظهور تو. این است که ائمه طاهرین سلامالله علیهماجمعین هیچ ندارند از خود، هیچ نیستند از خود، ولکن آنچه هستند خدا به ایشان داده. چه داده به ایشان؟ علم خود را به ایشان داده قدرت خود را به ایشان داده جمال خود را به ایشان داده جلال خود را به ایشان داده.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۴ *»
مجلس دهـم (دوشنبه / 11 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را بیفایده نیافرید و خلق را از برای فایدهای آفرید، و آن فایده را خدا میدانست، از این جهت که او میدانست تعلیم خلق فرمود و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای همینکه مرا عبادت کنند. و عرض کردم چهبسیار واضح است که اگر کسی کسی را نشناسد خدمت او را نمیتواند بکند. و شما میدانید انشاءاللّه که عبادت نیست مگر نوکریکردن، و نوکر باید آقا را بشناسد، آقا را نشناسد معقول نیست نوکری کند و نمیتواند بکند. یک کسی را که نمیشناسی حسبش را، نسبش را، طورش را، طرزش را، کارش را، معلوم است نمیتوانی خدمتش را بکنی.
پس خلق برای عبادت که خلق شده باشند، پیش پا افتاده است که برای معرفت خلق شدهاند، چنانکه در حدیث قدسی است میفرماید کنت کنزاً مخفیاً
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۵ *»
فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لکیاعرف میفرماید من گنجی بودم مخفی، دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را خلق کردم که شناخته شوم. پس چون خلق را از برای معرفت خود آفریده بود خود را از برای خلق بیان کرد، تعریف فرمود، و فرمود اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. و این خدایی که نور آسمان و زمین است، طور و طرز صفت نور او این است که مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشهای باشد و آن شیشه مانند ستاره درخشان باشد، و اینها همه در خانههای رفیع و بلند باشند که در آن خانهها تمامش تسبیح خدا و ذکر خدا بشود، از تمام در و دیوارش و زمین و آسمانش ذکر خدا بلند باشد. و این خانهها خانههای خشت و گلی و خانههای جسمانی نیستند، بلکه این خانهها مردمانی هستند رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه مردمانی چند هستند که بازی نداده ایشان را هیچ بیعی و تجارتی از ذکر خدا، چیزی ایشان را بازی نداده، پس تمام ذکر ایشان ذکر خداست، و در ایشان نمانده چیزی غیر از ذکر خدا، پس ظاهرشان شده ظهور خدا، باطنشان شده نور خدا، پس قولشان شده قول خدا، فعلشان شده فعل خدا، دیدشان شده دید خدا، شنیدشان شده شنید خدا، امرشان شده امر خدا، نهیشان شده نهی خدا. خدا خود را اینطور شناسانیده.
و طور و طرزی که خدا باید خود را بشناساند به خلق سرسری مگیر. فکر کن ببین این چه طور و طرز است که خدا خود را تعریف کرده. اول فکر کنید که اول نوری آفرید و مثلش را به چراغدان زد و به چراغ و به مردنگی، و گفت این چراغ و چراغدان و مردنگی در خانهها هستند، تا رجال ختم کرد.
پس ملتفت باش که اگر کسی آن رجال را و آن مردمان را نشناسد، بدانید که اگر آن مردمان را نشناسید خدا را نشناختهاید. و این حرف خیلی گران است بر بعضی، میگویند چه دخل دارد شناختن خدا به شناختن یک مردی؟ و خدا همینطور قرار داده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۶ *»
پس عرض میکنم حالا که میبینی خدای تو همچو گفته بدان راست گفته، بگرد آن مرد را پیدا کن، چهبسیار کسانی که به توحید عامّ اکتفا کردهاند، و توحید نیست واللّه همینکه ما میبینیم این خانه را یک کسی ساخته آن خداست، به جهت آنکه تو میبینی این بِنا را این مسجد را یک بنّائی ساخته، این بِنا را تو میگویی آنکسی که ساخته اسمش بنّا است، تو ببین به همین معرفت بنّا را پیدا کردی؟ اگر کاری دستش داری، اگر میخواهی این بنّا بنّائیت را بکند، میخواهی چیزی به او بدهی، چیزی از او بگیری، معاملهای با او بکنی، باید پیداش کنی بدانی خانهاش کجا است محلهاش کجا است، باید بشناسی او را، و اگر نشناسی او را، ندانی جن بوده ساخته مَلَک بوده ساخته، معرفت بنّا را پیدا نکردهای. همینطور بنشینند بگویند آیا تو نمیدانی یک کسی ساخته این عالم را؟ هیچ مطلب توش نیست. یک کسی این زمین و آسمان را ساخته، آنکسی که زمین و آسمان را ساخته آن خداست، بدان این توحید نیست. ببینید اگر همین توحید بود دیگر هیچ ارسال رسل ضرور نبود، مردم چشم داشتند میدیدند آسمانی آنجا ساخته شده، زمینی اینجا ساخته شده، میگفتند یک کسی اینها را ساخته، و میبینی خدا اینطور نکرده، انبیاء فرستاده.
معروف است میان ملّاها که شرافت هر علمی به شرافت موضوع آن علم است. یعنی هرعلمی را که میخواهی ببینی خوب است یا نیست، ببین در چه حرف میزنند در آن علم، به قدر خوبی آن چیز، آن علم خوب است. علم طب مثلاً موضوعش بدن مردم است شرافتش به قدر شرافت بدن انسان است. علم فقه موضوعش اعمال شرعیه است که باید از بدن سر بزند و مطلبش مطلب شریفی است وهکذا. حالا ملتفت باش ببین توحید و علم توحید اشرف است از جمیع علوم، چرا که معلوم است خدا بهتر از جمیع چیزها است، و اصراری نمیخواهد خدا بهتر از همهچیز است، این را هر احمقی میداند. حالا مسألهای که بسته باشد سرش به خدا معلوم است بهترین مسائل است، کسی مسأله توحید را داشته باشد بهترین مسائل را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۷ *»
دارد، حالا دیگر اگر یک جایی کسری داشته باشد جبرش میکنند.
حالا این معنی که آسمان یک گردانندهای دارد و زمین یک ساکنکنندهای دارد، این را یهودیها میگویند گبرها میگویند نصاری میگویند، لکن توحید نیست، اگر این توحید بود خلق حجت داشتند بر خدا. اگر این معنی اقرار به توحید بود تمام خلق غیر از اهل حق حجت داشتند بر خدای خود، و عرض میتوانستند بکنند که ما توحید که بهترین چیزها است داشتیم نهایت اقرار به نبوت نداشتیم. حالا اگر این توحید بود که عامه خلق داشتند حجت داشتند بر خدا که به چه دلیل ما را میبری به جهنم ابدالابد عذابمان میکنی؟ نهایت موسی را قبول نکردیم، تقصیری کردیم چوبمان بزن عذابمان بکن ولمان بکن برویم پی کارمان. همینطور یهود و نصاری میگویند ما چه تقصیری داشتیم؟ ما که پیغمبران تو را خیلیشان را قبول داشتیم، موساش را عیساش را همه پیغمبران را قبول داشتیم نهایت یک نفر از آنها را همان محمد را قبول نکردیم، غلط کردیم تقصیری کردیم چوبمان بزن عذابمان بکن ولمان کن. و میداند کسی که مسلمان است که اگر کسی اقرار به نبوت پیغمبر آخرالزمان نکند الی ابدالابد میسوزد.
پس بدانید خداوند عالم توحید خود را در جای مخصوص نشان داده، و هر کس از آنجای مخصوص نگرفت به توحید خدا نخواهد رسید، چنانکه مسائل فروع را اگر از آنجای مخصوص گرفت حق را گرفته. تمام حق چیزهایی است که از نزد پیغمبران آمده. اگر عاقلی، میبینی اینهایی را که عرض میکنم. اگر میخواهی قطع نظر از پیغمبران بکنی دیگر هیچ حقی نیست در دنیا، بلکه هیچ باطلی نیست در دنیا. اگر پیغمبران برنخاسته بودند ادّعای پیغمبری نکرده بودند، نه خوبی بود نه بدی، نه پاکی و نه نجسی، جمیع حق از پیش پیغمبران آمده چه اعتقادات چه اعمال، جمیع باطل را آنها باطل کردهاند جمیع حق را آنها حق کردهاند. پس ملتفت باش که قرآن است که در نزد جماعت مخصوص است و از آن باب خدا حق را اظهار کرده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۸ *»
پس بدانید این رجالی که در این آیه فرمایش شده، فراموش نشود که این رجالند که آن نور توحید در وجود ایشان مانند چراغی است در چراغدانی که مردنگی رویش باشد، حالا اگر چراغی را در مردنگی گذاردی و پشت به مردنگی کنی چراغ را نخواهی دید. اگر توحید جای مخصوصی نداشت هرجا میرفتی او بود اینما تولّوا فثمّ وجه اللّه چنانکه همین آیه را به طور تشابه میگیرند و میخوانند. اگر توحید از پیش انبیاء نیامده بود و خودت میتوانستی به خدا برسی، و چنانکه میگویند «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق» میتوانستی که بادش کنی و بگویی «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق». فکر کن که هیچ طرق الی اللّه به عدد انفاس هیچکس نیست. تو بگو الطرق الی اللّه بعدد انبیاء اللّه و اولیاء اللّه. خدا در پیش شیطان چه میکند؟ در پیش فرعون چه میکند؟ در پیش رؤسای ضلالت چه میکند؟ آنجاها توحید نیست.
پس بدانید توحید محل خاصی دارد، هر کس در آن محل خاص توحید کند خدا را، میرسد، و هر کس اعراض از آن محل کند و پشت به مردنگی کند که من خودم پیش چراغ میروم و احتیاج به مردنگی ندارم، هرگز به چراغ نخواهد رسید. لامحاله باید کور شد و خضوع و خشوع کرد پیش مردنگی، به جهتی که جای چراغ همان مردنگی شد. حالا چه کنم؟ پس عرض میکنم ملتفت باشید انشاءاللّه بدانید تمام توحید در وجود محمد و آلمحمد صلواتالله علیهماجمعین باید شناخته شود. کسانی که اعتناء به اینجور چیزها ندارند چیزی دستشان نیست، اگرچه ظاهراً بادی داشته باشند، فیلهای دنیا هم خیلی باد دارند.
پس هر کس شناخت ایشان را، شناخت خدای خود را. فرمودند خودشان بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه، بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه به ما خدا شناخته شد، اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد. چنانکه همین معنی را در دعای رجب میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک خدایا هر کس تو را شناخت، به آن مقامات شناخت. ببینید مقامات را جمع میبندد، و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۹ *»
مقامات بسیارند اما خدا بسیار نیست، اما خدا در مقامات منزل کرده. خدا جای نمودِ خود را و جای ظهور خود را در آیات خود قرار داده، همان آیاتی که خدا در قرآن میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما آیات خود را در آفاق و در انفس نشان خلق میدهیم تا ظاهر شود که خدا حق است. پس در مقامات و در آیات خود، خود را نموده و در جای دیگر خود را ننموده، پس هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت، هر کس خودسر شد ممکن نیست به خدا برسد، راهش خیال خودش است، خیالش هوای خودش است و هوای او خدا نیست، آنها جمیعاً مخلوقات خدایند، خدا آنها را سلطانی نداده ماانزل اللّه بها من سلطان. آنهایی را که محل نور خود قرار داده رجال خاصی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و تمام آنچه را که خدا بخواهد به این خلق برساند به واسطه آنها میرساند مثل مسائل ظاهری.
ببین اگر پیغمبری نیامده بود و نگفته بود حلال هست حرام هست، تو به چشیدن چیزی حلوایی، حرام و حلالش را نمیتوانستی بفهمی، حلوا اگر مال خودت است حلال است اگر مال غیر است حرام است، اما زبان یک جور طعم میفهمد. پس به طعم چیزی حلال و حرام را نمیتوان فهمید، به رنگ چیزی حلال و حرام را نمیتوان فهمید، به وزن چیزی حلال و حرامش را نمیتوان فهمید، پس عاجزند که حلال و حرامی بفهمند. پس مسائلی که خیلی بزرگ است البته بیشتر عاجزند از فهمیدن آن. این حلال و حرام چیزی است که نفع و ضرر تو را به تو میگویند، چیزی که نفع داشته برای تو گفتهاند بخور استعمال کن، چیزی که ضرر داشته مثل آنکه میته و خون ضرر داشته برای بدن، و به این جهت ذبحش میکنند که خونها بیرون برود تا ضررش تمام شود، گفته از اینها اجتناب کن. حالا فکر کنید ببینید که اعتنای خدا در حلال و حرام بیشتر است یا در مسائل نبوت یا در مسائل توحید؟
فکر کنید بلکه یکخورده به خود بیايید انشاءاللّه. پس در حلال و حرام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۰ *»
نمیدانی که چه باید به عمل بیاری، و هیچ مقامی هم نمیخواهد حلال و حرام به عملآوردن، آن را بدانی مرتبه پستی است، و این مرتبه پست را اگر جمیع طبیبان عالم و جمیع مجرّبین عالم جمع شوند و بخواهند بفهمند که حلال چیست و حرام چیست، ممکن نیست برای آنها. نهایت طعمش را میفهمند یا بوش را میفهمند یا وزنش را یا رنگش را، حلال و حرام به اینها معلوم نمیشود. و بخواهند بفهمند که حلال چیست حرام چیست ممکن نیست برای آنها. پس حلال و حرام به واسطه حجتها باید به ما برسد، اگر این حلال و حرام را ایشان بیان نکرده بودند هیچکس خبر از آن نداشت. پس تمام مسائل اعتقادیه از توحید گرفته تا هر کجا باید بیاید، از جانب خدا باید بیاید به شما برسد، تمام اینها واسطه میخواهد، و خدا واسطه قرار داده.
بدانید در هر فقره هر کس خیال کند که ائمه در یک جا واسطه فیض نیستند، در یک اعتقادی در یک حالی از احوال واسطه نیستند، هرجا کسی همچو خیال کند، بداند آنها هم وساطت نکردهاند و از اینها نگرفته و گمراه شده. بدانید این خلق که هستند بعضی از اینها را گرفتهاند، یؤمنون ببعض الکتاب و یکفرون ببعضاند. و تمام طایفهها که باطل شدهاند یک چیزی از حق را گرفتهاند و چیزیش را ترک کردهاند. ایمان آن است که تمام آنچه از آسمان نازل شده ایمان به آن داشته باشید، نه ایمان به بعض داشته باشی به بعض نداشته باشی، این را قبول نمیکند خدا، وقتی دین و مذهبش را قبول میکند که آنچه از آسمان فرو فرستاده قبول داشته باشی، یکی را وازَنی قبول نمیکند. کسی تمام کارهاش درست باشد تمام عملهاش درست باشد لکن بگوید شراب حلال است، کافر است و مخلد است در جهنم اگرچه هرگز شراب نخورده باشد، این اتفاقی همه ملّاهاست.
پس اگر کسی یک عمر شراب بخورد اما شراب را حرام بداند این را میبرند چهارتا چوب میزنند عذابش میکنند آخر ولش میکنند، این هلاکت ابدی برایش نیست اگرچه یک عمر شراب خورده باشد. لکن کسی در عمر خودش بوی شراب را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۱ *»
نشنیده باشد، نچشیده باشد شراب و بگوید شراب حلال است، این مخلد در آتش جهنم است، اگرچه جمیع عملها را داشته باشد، اگرچه جمیع اعمال را بجا آورد که کافر است و مخلد در آتش جهنم است. و آن شرابخواری که یک عمر شراب خورد و حرام دانست معذلک امید نجات براش هست، آن آخر کار یقیناً نجات براش هست، به جهت آنکه حدیث شفاعتی لاهل الکبائر من امتی را همه شیعه و سنی روایت میکنند. پس خدا اهل کبائر را شفیع براشان قرار میدهد. لکن اگر کسی انکار چیزی را کرد به حد کفر و شرک میرسد و خدا شرک را نمیآمرزد ان اللّه لایغفر انیشرک به و یغفر مادون ذلک هرچه غیر شرک باشد اسباب شفاعت و بخشیدن را خدا فراهم میآورد، اگر شرک شد شرک را هم گفته و قسم خورده نیامرزد و نمیآمرزد.
شرک آن است که یک چیزی واضح باشد و ظاهر باشد که از یک دینی هست و بگویی نیست، مثلاً شراب حرام است بگویی حلال است، غسل جمعه مستحب است بگویی مستحب نیست، نماز ظهر چهار رکعت است، وضو را چنین باید گرفت؛ پس هر کس به تمام ماانزلاللّه اقرار دارد ایمان دارد، نه آنکه بعضی از آن چیزها را اقرار دارد. معلوم است این ادیانی که در عالم هست، بعضی نوح را خوب میدانند بعضی ابراهیم را بعضی موسی را بعضی عیسی را، باید اقرار و ایمان به همه آورد، اگر میشد که به بعضی ایمان بیارند به بعضی نیارند، یکی که میآمد کفایت میکرد، دیگر اینهمه پیغمبران را نمیفرستاد. همینکه چیزی معلوم شد که از جانب خداست و کسی وازد خدا دیگر عذر او را نمیپذیرد، یک فقرهاش را وازنی انسان جهنم میرود، ابدالابد معذب میشود.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که آنچه در تمام ماانزلاللّه است این است که تمام آنچه را خدا خواسته به خلق برساند واسطه میخواست، آن واسطه را باید شناخت. تو پیغمبر را نشناسی چطور ایمان به او میآری؟ واسطه نشناسی چطور وساطت تو را میکند؟ چطور تو متمسک به حبل او میشوی؟ این است که در قرآن میفرماید فابتغوا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۲ *»
الیه الوسیلة. پس ملتفت باش که تمام فیضهایی که باید به خلق برسد واسطه میخواهد، حالا دیگر واسطهها متعدد باشند هیچ نقلی نیست.
پس سعی کن بابصیرت باش انشاءاللّه، باز میگویم بابصیرت باش به جهت این است که خیلی از مردم هستند که اگر کسی کاری بتواند بکند میگویند احتمال دارد شریک خدا بشود. خیلی از مردم همینکه از ما میشنوند که میگوییم امیرالمؤمنین یکپاره کارها میتواند بکند میگویند اینها امیرالمؤمنین را شریک خدا میدانند، همینکه قدری کسی تعریف میکند امیرالمؤمنین را، جلدی خیال میکنند که ما امیرالمؤمنین را خدا میدانیم.
ملتفت باش که راه مسأله را به دست بیاری. عرض کردم فرق است میان خلقکردن ــ خلقی که مخصوص خداست ــ با کاری که بندگان میتوانند بکنند. یکخورده حواست را جمع کن گوش بده ربع ساعت، تا آخر عمر آسوده باش. تو ببین کارها را بندگان توی ملک خدا میکنند، آفتاب کارش این است که نورانی کند عالم را، آب کارش این است که زنده کند چیزها را و جعلنا من الماء کل شیء حیّ آب جمیع زندگان را زنده میکند معذلک آب خالق نیست. بابصیرت باش، نه هر کس کاری کرد جلدی خالق میشود، پس آب زنده میکند جمیع زندگان را به نص آیه قرآن و جعلنا من الماء کل شیء حیّ معذلک خالق نیست. این آفتاب تربیت میکند جمیع جمادات را جمیع نباتات را، ببین یکخورده پایین میرود جمیع گیاهها خشک میشوند، یکخورده بالا میآید درختها همه زنده میشوند، پس آفتاب تربیت میکند جمیع جمادات را جمیع نباتات را جمیع حیوانات را، بلکه انسانها را، بلکه عقول را، اما آفتاب خالق نیست، خالق خداست وحده لاشریک له که خلق میکند آفتاب را چنانکه خلق میکند نور آفتاب را.
یکخورده چشمت را واکن، مطلب را که فهمیدی دیگر تا آخر عمرت به راحت باش. پس خدا خالق آفتاب است و خالق نور آفتاب است، نسبت به خدا تفاوت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۳ *»
نمیکند آفتاب با نور آفتاب. همانجوری که خدا خلق میکند آفتاب را همانجور خلق میکند نور آفتاب را، اما تو ببین نور آفتاب به کجا بسته است؟ البته به آفتاب بسته. این بستگیاش را هم خدا خلق کرده. تو راه میروی این راهرفتن را خدا خلق کرده و اللّه خلقکم و ما تعملون خدا شما را خلق کرده کار شما را هم خلق کرده، کار تو اگرچه کار تو است اما تو خالق کار خودت نیستی تو فاعل کار خودت هستی، اگر نماز میکنی بدان خدا نماز نکرده اما خلقِ نماز کرده برای تو و تو را هم نمازکُن خلق کرده و خلقِ نماز هم کرده و این را از اعضاء و جوارح تو به عمل آورده. وهکذا، خدا زنا نمیکند نعوذباللّه، زانی زنا میکند اما زنا را خدا خلق کرده، اگر خلق نمیکرد نبود، هل من خالق غیر اللّه؟ خدا خلق میکند زنا را، اما زنا را کی کرده؟ زانی. اگر خوب است، زانی کرده، بد است، زانی کرده.
دقت کن دو کلمه است لفظش را تو گوش بده این دو کلمه را یاد بگیر یک عمری به کار ببر. پس تمام آنچه خلق شده فاعلند یعنی یک کاری از ایشان میآید، کار جمادات جمادی است گرم میشوند سرد میشوند سنگین میشوند سبک میشوند، کار نبات این است که آب به خود میکشد به شکل چوب میکند به شکل برگ میکند به شکل درخت میکند، پس این درخت جذب میکند هضم میکند پوستهای درخت و صمغهای او را دفع میکند. پس این جذب و دفع و هضم و امساک و زیاده و نقصان، این ربا و اینکه ریشه میگذارد طعمش را شیرین میکند معلوم است نبات میکند، اما ببین حالا خالق میشود؟ نه، خداست خالق. همچنین فکر کنید که حیوانات فاعلند، ببینید آیا حیوانات نمیبینند نمیشنوند بو نمیفهمند طعم نمیفهمند گرمی و سردی نمیفهمند راه نمیروند، این کارها را نمیکنند؟ چرا، همهکار میکنند. حالا محض اینکه کار کرد شریک خداست؟ نه، شریک خدا نیست کار هم باید بکند.
پس انشاءاللّه بابصیرت باشید. پس اگر یکوقتی شنیدید که امیرالمؤمنین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۴ *»
خیلی کار از دستش برمیآید خدا نشده است بنده خداست، خیلی زور دارد. پس فاعلین در عالم بسیارند و خالق بسیار نیست، خالق یکی است و فاعل متعدد. پس عرض میکنم گاهی این کارهای ما را هم «خلق» میگویند، اما این به قول ملّاها مجاز است و حقیقت نیست. تخلقون افکاً خدا میگوید به دروغگوها میگوید که دروغ را خلق میکنید، از بس مسلّطند در دروغ کأنّه خلقِ دروغ میکنند. حالا از اینجور مجازات که فاعلین را خالقین بگویند نقلی نیست.
ملتفت باشید که خلق به این معنی که از نیستی به هستی بیارند، هیچ نباشد و موجودش کنند، این کار خداست وحده لاشریک له. از مجاز بگذرید حقیقتاً هیچ خالقی نیست مگر خدای وحده لاشریک له. یک خلقی پشه است به این کوچکی که میبینی، یک خلقش هم فیل است، حالا فیل قوتش خیلی است آیا شریک خداست و پشه شریک خدا نیست؟ نه آن شریک خداست نه این، مثل همند هیچکدام تفاوتی ندارند. و خدا به همانطوری که پشه خلق میکند فیل خلق میکند به همان آسانی. خدا چنان کسی است که واللّه به همان آسانی که منتهای خلق را خلق میکند مبادی را خلق میکند، و خداست خالق وحده لاشریک له هل من خالق غیر اللّه؟ لکن این منافات ندارد با اینکه خدا خالق است. خدا گاوی خلق کرده تمام این هفت طبقه زمین بر روی شاخ او است و چرا میکند و خبر نمیشود چیزی روی شاخش هست یا نه. حالا این گاو شریک خدا شد؟ نه، هیچ شریک خدا نیست. تو خیال مکن که خدا آنکسی است که زور خیلی داشته باشد. این از اشتباهها است.
ملتفت باش بابصیرت باش انشاءاللّه. به قول مطلق عرض میکنم هرچیزی که زیاده و نقصان برمیدارد، در ملک خدا جاش است دخلی به ذات خدا ندارد. ذات خدا بینهایت است، نه میشود چیزی از او کنده شود نه میشود چیزی به او چسبانده شود. لکن هرچه قابل زیاده و نقصان است؛ ملتفت باش یک کلمه را یاد بگیر دیگر همیشه آن را داری. هرچه قابل زیاده و نقصان است بدان در ملک خدا جاش است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۵ *»
و انشاءاللّه اگر همین یک کلمه به این مختصری را یاد گرفتی آنوقت میدانی اسمهای خدا بعضی بزرگ است بعضی کوچک است. آن اسم اعظم اعظم خدا توی ملک جاش است اسم کوچک هم توی ملک جاش است، نهایت اسم کوچکتر ناقص است اسم بزرگتر کامل است لکن هردو توی ملک خداست. حالا دیگر دعای سحر که میخوانی انشاءاللّه میدانی جاش کجا است، اللّهم انی اسألک من بهائک بأبهاه همینکه میبینی ابهیٰ برمیدارد بدان توی ملک جاش است، اگر خیال کنی ابهاش خداست و بهاش توی مُلک است، بدان خدا نداری. وهکذا، اللّهم انی اسألک من جمالک بأجمله بدان خدا نه جمال کوچکش نه جمال بزرگش در ذاتش نیست توی ملکش است، جمیل مقبول است اجمل مقبولتر است، میبینی اینها قابل است زیاد و کم شوند، پس بدان جمال خدا توی ملک است اجمل هم توی ملک است، و باید تو پناه ببری به جمال خدا و به اجمل خدا. همچنین اللّهم انی اسألک من جلالک بأجلّه همینکه جلال و اجلّ آمد بدان توی ملک است. و معلوم است تو هم کار دست اینها داری، تو پیش جلال کار داری میخواهی بروی جلال بگیری از او، تو پیش رحمت کار داری، به همینطور تو پیش علم کار داری اللّهم انی اسألک من علمک بأنفذه علم نافذتر جاش در ملک است. دیگر نمیدانم کسی اینها را یاد بگیرد چطور میشود تأملی داشته باشد؟! پس بدانید در ملک است این من علمک بأنفذه حالا آیا خیال میکنی علم انفذش پیش خداست و علم نافذش در ملک؟ عرض کردم هرچه قابل زیاده و نقصان است و تو محتاج به همانی، در ملک است. تو محتاج هستی به رحمت خدا رحمت خدا در ملک است.
باز دقت کنید این کلمه مختصر را ضبط کنید، آنچه خلق ضرور دارند توی ملک ضرور دارند، هیچجا خلق ذات خدا را ضرور ندارند. ذات خدا را میخواهی چه کنی؟ میخواهی بخوریش؟ میخواهی بپوشیش؟ میخواهی روش راه بروی؟ توش منزل کنی؟ تو غذا میخواهی بخوری، غذا یک چیزی است توی ملک خدا، آب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۶ *»
میخواهی بیاشامی آب چیزی است در ملک خدا، لباس میخواهی بپوشی چیزی است در ملک خدا، زمین میخواهی روش راه بروی. هرچه را که خلق محتاجند توی ملک، خدا خلق کرده، به جهتی که هیچجا ذات خدا را نمیخواهند بخورند نمیخواهند بپوشند نمیخواهند علم کنند توی سینهشان جا دهند نمیخواهند درجات عالیهاش کنند و توش بگردند، به جهتی که خدا خالق جنت است و نار و خالق دنیا و آخرت است. همهجا جنت و آخرت و دنیا فرق نمیکند نسبت به خدا. پس خلق به خلق محتاجند یعنی احتیاج به این معنی که تو محتاجی به غذا به آب به مسکن، به اینکه نافعها به تو برسد. نافعها چهچیز است؟ اینهایی که خدا خلق کرده. محتاجی به اینکه ضررها از تو دفع شود، ضررها چهچیز است؟ آنهایی که خدا خلق کرده. هیچجا ذات خدا ضارّ نیست هیچجا ذات خدا نافع نیست، لکن چون خدا بینهایت است هو الضارّ النافع و همچنین چون خدا بینهایت است هو الظاهر الباطن، چون بینهایت است لافاعل فی الوجود الّا اللّه.
پس تمام خلق محتاجند در عالم خلق که رفع احتیاجشان را به کرم خدا به رحمت خدا به مخلوقی از مخلوقات خدا بکنند. حالا از جمله چیزهایی که محتاجند این است که واللّه محتاجند به سلطان و سلطان ظاهری را میخواهند. فکر کن اگر یک روز سلطان نباشد این مردم خودشان با خودشان دشمنی خواهند کرد، سلطان میخواهند که نظم بدهد و بترسند از او والّا لاعنشعور یکدیگر را میخورند. پس مردم محتاجند به سیّدی، تمام خلق نمیشد آقا باشند، اگر تمام خلق آقا بودند فکر کن ببین کی نوکر باشد. تمام خلق اگر نوکر شدند دیگر آقا نیست، لامحاله آقا میخواهند. سرش به هم بسته است، جمیعش متضایفات است. به همینطور اگر تمام ملک سلطان بودند سلطان نبودند چرا که رعیت نداشتند، اگر تمامشان رعیت بودند رعیت نبودند چرا که سلطان نداشتند، پس هیچیک سلطان نیستند، سلطان بیمملکت و بیرعیت سلطان نیست، فیض از سلطان باید به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۷ *»
رعیت برسد، سلطان همهچیز باید داشته باشد والّا سلطان بیچیز گداست. پس سلطان چیز دارد به کسی میدهد.
فکر کنید انشاءاللّه، پس شما واللّه محتاج بودید به سلطان حقیقی، و سلطان حقیقی را خدا غنی آفریده و چیز بسیار به او داده و فرموده و وجدک عائلاً فاغنیٰ پیغمبر را عائل یافت خدا او را غنی کرد، هرسلطانی را خدا اینطور مییابد، پیغمبر را خدا صاحبعیال یافت او را غنی کرد. پس جمیع چیزها را باید بروی آنجا گدایی کنی التماس کنی تا بدهد، جای دیگر میروی باز محرومت نمیکنند کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک دزدها را هم میدهند یک چیزی، بله فرقش همین است که آنها دزدی میکنند دیگران دزدی نمیکنند. پس پیغمبر را خدا عائل و صاحبعیال یافت پس غنی کرد او را، و حالا که غنی شد شریک خدا واللّه نیست. مثل همین اغنیای ظاهری، اگر یک سلطان ظاهری باشد و هی پول داشته باشد و هی پول بدهد هیچ شریک خدا نمیشود. همینطور واللّه مردم سلطانِ حقیقیِ من عند السلطان ضرور داشتند، و آن سلطان را خدا غنی آفرید، و باید بداند هرچیزی را به چه کسی بدهد. پس محض اینکه چیز داشته باشد نمیتواند به مستحق برساند، پس علم هم باید داشته باشد. پیغمبر را چون سلطان خلق کرد علم سلطنت را به او داد، پس باید رعایای خود را بشناسد پس علم داد به آن سلطان و چیز داد به آن سلطان، و این سلطان واللّه پیغمبر است، هر کس اطاعت کند او را اطاعت خدا کرده من یطع الرسول فقداطاع اللّه هر کس اطاعت پیغمبر را کند اطاعت کرده خدا را و هر کس اطاعت کرد او را چیزهایی که وعده کرده به او میدهد. و از همین سلطان هر کس تخلف کند از فرمایش او زندان دارد واللّه مثل زندان همین سلطانهای ظاهری. خیال مکن جهنم غیر از زندان خداست، خدا عمله دارد اکره دارد. پس بدان اختیار جنت و نار دست رؤسای شما است، رؤسای شما جمیعاً واللّه قسیم جنت و نارند. اگرچه حدیث درباره امیرالمؤمنین است لکن همه ائمه همینطورند، تمام بزرگان قسیم جنت و نارند، واللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۸ *»
جنت مملوک ایشان است مالشان است جهنم مالشان است، هر کس را بخواهند جهنم ببرند جهنم میبرند، و جهنم واللّه مطیع ایشان است، مالشان است زمین ایشان است هر کس را میخواهند منزل میدهند.
پس ایشانند واللّه مالک دنیا و آخرت و ایشانند که تمام آنچه را که میخواهی اگر از روی اذن ایشان و رضای ایشان است که باید از ایشان بگیری. دعای افتتح الثناء را که شبها میخوانی ببین هرچه طلب میکنی، در آن آخر دعای افتتح الثناء هرچه طلب میکنی از خدا میبینی که باید به واسطه ایشان طلب کنی. ببین اینها راست است که میخوانی یا دروغ است؟ از پِیَش بالا بیا اگر دروغ است مخوان، چه ضرورت کرده؟ پس میخوانی اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلّتنا و یسّر به عسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الاخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا و بیّض به وجوهنا و فکّ به اسرنا. ببین چیزی باقی نمیماند مگر اینکه به واسطه او میخواهی از خدا. ببین از خدا میخواهی که خدایا تو به واسطه امام من مرا غنی کن و پریشانی مرا رفع کن، عزت مرا بدل به ذلت مکن، حتی استجابت دعوتم را از تو میخواهم که تو به واسطه امام من استجابت کنی دعوت مرا.
حالا از جمله دعاها یکی واللّه نماز است واللّه روزه است، اینها دعاهای خیلی بزرگ است. پس نماز به واسطه او قبول میشود، جمیع امور واللّه به واسطه ایشان درست میشود مقدّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی واللّه فی الدنیا و الآخرة. هرجا از او اعراض کردی واللّه اعراض از خدا شده و شرک به خداست. پس اگر از فقیه بشنوی که میگوید حکمی را، وقتی فقیه حکمی را میگوید اگر کسی رد کند آن را، همین ملّاهای متعارفی را اگر کسی حکمشان را رد کند، حدیثی را که میگویند رد کند این در حد شرک به خداست. اگر این ردّ حدیث شرک به خداست پس ردّ بالاتر از اینها چه خواهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۹ *»
بود؟! حالا دیگر بشناسید امامان خود را که حکمهاشان را اگر وازنی حکم خدا را وازدهای. تمام آنچه حکم یکی از اینها است، و حکمشان همه یکی است اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد صلواتاللّه علیهماجمعین. نه خیال کنی که همین صاحبالامر بخصوص اینجور است که اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا بلکه همه اینجور هستند، اما او چون زنده است معاشر است مباشر است او را میگویی. حالت شما را ملتفت است، واللّه شبانی است که خدا قرار داده برای مؤمنین که آنها را حفظ کند انا غیرمهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء اهمال در مراعات شما نمیکنیم و شما را فراموش نمیکنیم، و اگر نه این بود، اگر من نگاه نکنم به شما و شما را حفظ نکنم، و این اعدائی که نگاه میکنید که الوف اندر الوف است، یک نفس در میان اینهمه دشمن، اینهمه دشمن داشته باشد و انسان باز بتواند راه برود نیست واللّه مگر حفظ ایشان.
پس به قول مطلق این قول را میگویم که آنچه میخواهی باید از امامت بگیری و باید از خدا بخواهی که به واسطه امامت به تو بدهد. این معنیش این است که به واسطه شیطان نمیخواهم. تا شیطان را واسطه میکند شیطان رجس است و نجس است و کثیف، به ظاهر بدنت تصرف کند در عذاب میافتی اَنّی مسّنی الشیطان بنُصْب و عذاب دستش را به جایی بمالد پیس میشود کوفت میگیرد خوره میگیرد، شیطان مسّ میکند عقلت را شک توش پیدا میشود، نفست را مسّ میکند جهل توش پیدا میشود، خیالت را مسّ کند وسوسه پیدا میشود. همچو خبیثی است که همهجا دست دارد. در اولیای خودش داخل میشود مانند خونی که در رگها داخل میشود. و غالب مردمی که بدند همه تقصیر خودشان است، جن توشان است، شیطان هم خیلی حرامزاده است خیلی پدرسوخته است جاری میشود مثل خون در بدن و جمیع خیرات را منع میکند، کدخداست در ملک.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۰ *»
الآن دولت دولت باطل است تصرف تصرف شیطان است، و تصرف میکند تا ظهور دولت حق. و این شیطان یک جن هم بیشتر نیست، به قوّت این اسم اعظمی که دارد چنان تصرفی در شرق و غرب عالم دارد که تا روز موعودی که باید کشته شود تصرف میکند. حالا میفرماید خدا اجلّ و اعظم از این است که چنین شیطانی مسلطی را بیافریند که مانند خون در بدن تمام ملک جاری بشود، و یک هادی نیافریند که قوتش به قدر قوت آن شیطان باشد، اقویائی چند نیافریند که از شیطان علم و قوت و قدرت و تسلطشان بیشتر باشد، خدا دیگر حجتی بر این خلق نداشت که شیطان به این حرامزادگی را به شکم این خلق کند، چه کنند؟
پس بدان که حجت تو امام تو همچو جوری است. امامی که اینجور نیست ابابکر اسمش است عمر اسمش است، امامی که اینجور نباشد امام نیست، ائمه جماعت هم امامند توی دنیا و هیچکاری هم نمیتوانند بکنند. امامعصر آن است که دانا باشد بکل شیء. پس فرقش با خدا چهچیز است؟ فرقش همین که خدا خلقش کرده است و علمش داده، و هیچکس علم نمیدهد به خدا. همچنین قادر است بر تصرف در تمام آنچه بخواهد. حالا خلق را ببینید چهجور چیزها ضرور دارند، از وقتی که پیغمبر آمده تا روز قیامت حلال حلال محمد است حرام حرام محمد است، همه را باید هدایت کرد و چیز داد و حفظ کرد، اگر ندانند کجایند حفظشان نمیتوانند بکنند.
امامی که میگوید انا غیرمهملین لمراعاتکم نداند گوسفندهاش کجایند آنها را حفظ نمیتواند بکند، غافل که بشود یکدفعه میبیند ما را کشتهاند. پس ایشان شبانند، و واللّه شبانِ بیتصرف خودش گوسفند است، گوسفند چون خودش تصرف نداشت عقل نداشت شعور نداشت حافظ میخواست، شبان براش قرار داد حافظ براش قرار داد. حافظ باید بینا باشد باید شنوا باشد، اما بُز کور باشد سهل است شبان میبردش، بزها کر باشند سهل است او باید شنوا باشد، بزها عاجز باشند سهل است او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۱ *»
باید قوت داشته باشد که از گرگ محافظت کند، پس او قوت میخواهد او قدرت میخواهد او علم میخواهد و همه اینها در ملک خداست.
هرچه قابل زیاده و نقصان است بدانید در عالم خلق است، و هرچه صفات کمال است تمامش پیش ائمهطاهرین است صلواتاللهعلیهم، و هرچه صفات نقص است تمامش پیش دشمنان است. فرمودند نحن اصل کلّ خیر و من فروعنا کلّ برّ. تعجب است میفرماید و من البرّ التوحید از برّ توحید است و این را ما باید تعلیم کنیم، و اعداؤنا اصل کلّ شرّ از جمله شرها زنا است لواط است، همه کار اعدای آنها و از فروع اعدای آنها است.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۲ *»
مجلس يازدهم (سهشنبه / 12 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایدهای آفریده بود، همچو بیحاصل و بیفایده نبود، بازیگر نبوده خدا. شما خلق خدایید اگر کسی بازی کند شما به او استهزاء میکنید، میخواهید کاری که کسی میکند حکمتی داشته باشد، حالا خدا نمیشود بازی کند. پس خدا چون حکیم بود خلق را از برای فایدهای خلق کرد، و آن فایده خلق را او بهتر خبر دارد، و آنچه خبر داده این است که فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را از برای همین خلق کردهام که مرا عبادت کنند، هیچ نخواستم که رزق به کسی بدهند، نه به خودشان نه به عیالشان نه به حیوانشان نخواستم رزق بدهند. پس مراد خداوند عالم از خلق همین بود که خلق او را بشناسند.
این شناسایی که عرض میکنم یکطورش هست که باقی مردم هم آن را راه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۳ *»
میبرند، مخصوص اهل حق نیست، و یکطورش و یک قسمش جوری است که مخصوص اهل حق است. اما آن قسمش که مخصوص اهل حق نیست این اسمهای ظاهری است که توی سنّیها هست توی نصاری هست توی یهود هست، همه میگویند خدا عالم است قادر است، فقرات دعای جوشن را هرطایفهای میگویند راست است. اما فکر کنید و متنبّه باشید که این معرفت نیست که بگویی آنکسی که خالق آسمان و زمین است او عالم است او قادر است او حکیم است. البته شخص عاقل که نظر میکند به این مسجد میداند این را یک کسی ساخته یک بنّائی ساخته این درست هم هست، اما این معرفت بنّا نیست. خودت فکر کن، بیهوشی چرا؟ ببین همینکه گفتی این مسجد را یک بنّائی ساخته، آیا حالا شناختی بنّا را؟ شناختن بنّا این است که بدانی پسر کیست پدر کیست، بدانی محلهاش کجاست خانهاش کجاست. حالا فکر کنید این مسجد را بزرگترش کنید، بزرگتر که شد میشود که آسمانها و زمین بشود، حالا این آسمان و زمین را یک کسی ساخته، خوب کی ساخته؟ آن چهچیز است؟ آن اساس تلگراف است؟ جن است؟ ملک است؟
فکر کن، به آنچه انس گرفتهای مغرور مشو، که تمام خلقی که روی زمین هستند انس گرفتهاند به قواعد و رسوم خودشان. آیا این دلیل حقیت است؟! نصاری به قواعد و رسوم خودشان انس گرفتهاند آیا این دلیل حقیت است؟! سنیها انس گرفتهاند به آن قواعد و رسوم خودشان آیا این دلیل است؟ این برهان است؟! اگر این دلیل حقیت است گبرها هم آدمی هستند مثل شما، آنها هم عقلی دارند شعوری دارند قواعدی دارند رسومی دارند. حالا آنها که به قواعد خودشان انس دارند و شکی و شبههای هم ندارند به گمان خودشان، آیا این دلیل حقیتشان است؟ از یهودی بپرسی آیا گبرهای دنیا به آنچه مأنوسند به آن و پدرانشان گفتهاند و به آن انس گرفتهاند، آیا این دلیل حقیتشان است یا نه؟ یهودیها میگویند این دلیل حقیت نیست. به گبرها بگویی یهودیها مأنوسند به قواعد خودشان این دلیل حقیت است؟ میگویند نه. پس مغرور مشو يد به اینکه انس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۴ *»
داریم به بعضی اعمال یا بعضی الفاظ، به اینها همهکس انس دارند، خدا عالم است خدا قادر است خدا حکیم است، از روزی که مکتب رفتهایم به ما یکپاره چیزها گفتهاند انس گرفتهایم و مطمئن هستیم، اینها دلیل نیست برهان نیست.
خودت قدری به فکر بیفت و فکر کن، ملتفت باش انشاءاللّه، اگر دانستی آنکسی که این مسجد را ساخته البته میتوانسته که ساخته پس این بنّا قادر بوده که این مسجد را ساخته، اینها ظاهرش را آدم نگاه میکند خیال میکند دلیل است، یک کسی این مسجد را ساخته نمیشناسیمش، همچنین نوعاً میدانیم توانسته اینها را روی هم بگذارد، میبینیم هرخشتی را سر جای خود گذارده چطور بندها کشیده، ما میدانیم حکیم هم بوده عالم هم بوده میدانسته پا را کجا خلق کند سر را کجا خلق کند، پس آن شخص عالم بوده قادر بوده آن شخص حکیم بوده، اینها را هم گفتی، حالا تو را به خدا این معرفت بنّا شد؟ بنّا را باید شناخت که اگر کاری دستش داری باید بروی در خانهاش او را بشناسی. بلی، آنکسی که این مسجد را ساخته توانسته عالم هم بوده حکیم هم بوده راست است، اما آیا جن بوده انس بوده؟ این جن حکیمی بوده؟ ملکی بوده حکیم بوده یا حکیم نبوده؟ خودش سبز شده از روی حکمت؟ این بنّا کافر بوده مؤمن بوده، نر بوده ماده بوده؟ اینها را نمیدانیم.
پس بدانید اینها معرفت نیست، حالا خلق روزگار اکتفا کردهاند به این معرفت که این آسمان و زمین را معلوم است یک کسی ساخته، این را دلیل قرار دادهاند. چون توانسته قادر هم بوده. میدانسته اینها را سرجای خود گذارده، پس حکیم هم بوده. میدانسته همینطور بسازد پس عالم هم هست. اینجور را که یهودیها هم میگویند سنّیها هم میگویند هر کس دیوانه نباشد این را وانمیزند.
پس انشاءاللّه بگرد آنجایی که معرفت است آنجا را به دست بیار، اینها هیچیکش معرفت خدا نیست. خدا خوب راه میبرد معرفت چهچیز است، آن را نازل کرده برای تو، و تو را به فکر خودت وانگذارده و این آیه را عمداً نازل کرده که اللّه نور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۵ *»
السموات و الارض یعنی آن خدایی که برای معرفت او و برای عبادت او خلق شدهاند آن خدا نور آسمان و زمین است، آن خدا مَثَل نورش صفت نورش مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد که بر روی آن چراغ شیشهای باشد و آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد و آن چراغ یا آن ستاره یا آن شیشه درگرفته از درخت زیتون باشد، و آن درخت زیتون نه شرقی باشد نه غربی باشد، در وسط دنیا باشد، و اینها را در خانههایی چند قرارش دادند که رفیعالشأن باشد، در آن خانهها صدایی نمیشنوی مگر ذکر خدا، از درش از دیوارش از زمینش از آسمانش همه ذکر خدا بلند است. این خانهها از خشت و گل نیست، این خانهها رجالی چند هستند که صدا میکنند حرف میزنند باشعور هستند با دلیل و برهان حرف میزنند گردن آدم میگذارند. این خانهها رجالی هستند که هیچ امری ایشان را بازی نمیدهد هیچ تجارتی هیچ بیعی از ذکر خدا غافل نمیکند ایشان را، سرهم اینها کارشان این است. مثل اینکه چشم طوری خلق شده که کارش این است که ببیند، خستگی ندارد، آنها هم جوری خلق شدهاند که هرچه ذکر خدا بکنند خستگی براشان نباشد. چون از برای همین خلق شدهاند دائماً ذکر میکنند خدا را، و از ایشان باید شناخت خدا را، هر کس ایشان را شناخت خدا را میشناسد.
پس باید به دست آورد مردانی چند را که آنها یکی از مقاماتشان محل آن نور آسمان و زمین است، یکی از مقاماتشان آن مشکوة است، یکی از مقاماتشان آن شیشه است، یکی از مقاماتشان آن چراغی است که در آن شیشه است. هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت هر که ایشان را نشناخت خدا را نشناخت، همین خاء و دال میگوید. بتپرستها هم بتهای خود را «اللّه» میگویند فارسهاشان «خدا» میگویند، به محض اسم. اسماء سمّیتموها همینکه اسم خدا بر سر چیزی گذاردی خدا نمیشود، خدا آن است که صفت نورش طور و طرز نورش مثل چراغدانی باشد که در آن چراغی باشد و روی آن چراغ شیشهای باشد و اینها در خانهها باشند اینها رجالی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۶ *»
هستند. پس هر کس خدا را از ائمههدی: شناخت خدا را شناخت. و این باشد برای شما، بعد برو فکر در آن بکن اگر آدمی، اگر نیستی برو پی کارت.
وقتی میخواهی پیش خدا بروی سؤال بکنی ببین در بین راهت که را میبینی؟ باید سیر کنی بروی رو به خدا، وقتی سیر میکنی ببین در بین راه اگر داری امامی و واسطهای که او قرار داده بدان توی راه افتادهای و توی راهی، و دعا میکنی مستجاب میشود و حرف میزنی قبول میشود. و این مشق باشد برای شما، هروقت که بروی پیش خدا همینکه بروی پیش خدا و پیش رویت و سمت پیش رویت امامت را میبینی، اگر میبینی امامت ایستاده آنجا، رفتهای پیش خدا. و اگر رفتی و پیش رویت امامت نیست هرچه یااللّه یااللّه بکنی گرسنگی به خودت بدهی گریه و زاری بکنی طناب به حلقت بکنی آنقدر فریاد کنی که هلاک شوی، دعات مستجاب نیست. و همه به جهت این است که رو به خدا نیستی رو به هوای خودت هستی، هوای خود را خدای خود گرفتهای، و هوای تو کاری نمیتواند بکند اگر بخواهد هم کاری بکند نمیتواند. گدای فقیری که چیزی ندارد نمیتواند چیزی به کسی بدهد چه خاکی بر سرش کند؟ پس آن هواهای خودت را خدا مگیر چرا که کاری از او نمیآید. آن هواها را هی التماس پیشش میکنی، اولاً شعوری ندارد که بفهمد که تو التماس کردی، حیات ندارد که بشنود و بفهمد، و اگر زنده شده باشد به یک شیطانی، که آن شیطان از دور میایستد و میخندد به تو و سرهم لگد میاندازد و تو پیش او مثل سگ هی دُمت را بجنبانی، او بازیت میدهد و گاهی پا روی دُمت میگذارد تو هم یک وقّی بکنی او هم بایستد بخندد، کار شیطان همین است که بازی بدهد و بایستد و بخندد.
پس عرض میکنم که راه خود را خداوند عالم بدانید ائمهطاهرین قرار داده، و هیچ راهی به سوی خدا نیست مگر ایشان و هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت. مثلی عرض کنم تا انشاءاللّه بلکه نزدیک راه بشوید. فکر کن در نفس خودت که تا خداوند عالم چیزی را به کسی ننمایاند حجت را تمام نکرده، و تا چیزی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۷ *»
را به کسی ندهد نمیخواهد از او، و تا چیزی را در وسع کسی قرار ندهد تکلیف به او نمیکند. ببین هر کس بخواهد خودش را به تو بنمایاند لامحاله به واسطه حالی از حالاتِ خودش خود را به تو مینمایاند. اگر تو بخواهی خود را بنمایانی به غیر یا غیر بخواهد خود را بنمایاند به تو، هر که خود را نشان داده در حالتی از حالات خودش خود را نشان داده، یا ایستاده است یا نشسته، یا حرف میزند یا ساکت است، یا خواب است یا بیدار است. حالا فکر کن اگر ایستاده، این ایستاده را عرب به زبان عربی «قائم» میگویند و این اسم است برای آن کسی که تو طالبش هستی. اگر نشسته این لفظِ نشسته و آن حالت نشستگی اسم است برای آن کسی که تو طالبش هستی. پس تو به واسطه اسم آن شخص آن شخص را شناختی و به واسطه ظهور آن شخص تو آن شخص را شناختی، و ظهور شخص خود شخص نیست.
یکخورده فکر کن. پس اسم شخص خود شخص نیست، نمیبینی اگر ایستاده ایستادگی را به هم بزند و بنشیند ایستادگی تمام میشود و نشسته به وجود میآید، و آن شخص نمرده تمام نشده، و اگر نشسته نشستگی را به هم بزند نشستگی فانی میشود ایستادگی میآید به جای او و دیگر نشسته نیست، و آن شخصی که تو طالبش هستی او نمرده و فانی نشده. پس اسم غیر مسمّیٰ است، حالا من اسم و مسمی میگویم تو مطلب را به دست بیار، تو هرچه میخواهی بگو، آن کسی را که مینامی من مسمّیٰ میگویم تو صاحباسم بگو. پس این ایستاده اسم آن شخص است اسم آن زید است، زید خودش به ذات خودش نه ایستاده است نه نشسته است، خودش دخلی به نشسته و ایستاده ندارد، پس آن زید هم ایستاده است هم نشسته.
یکخورده اگر دلت با من باشد یک جوری میفهمی، آن زیدِ ایستاده ایستاده، نه ایستاده ایستاده. آن، نشسته، نه نشسته نشسته. اما نشسته ایستاده نیست و ایستاده هم نشسته نیست، پس اینها دوتایند دوحالتند هریک از این حالات غیر حالت دیگری است. اما زید صاحب این حالات و صاحب این صفات است. زید یک ذاتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۸ *»
است که صفات بسیار دارد یکی از صفاتش نشسته است که مینشیند به خودِ نشسته، یکی از صفاتش این است که حرف میزند به خود حرفزدن، یکی آن است که سکوت میکند به خود سکوت، صفاتْ بسیار است. خدا تو را آیت توحید خود قرار داده والّا تکلیف هم نمیکرد. پس تو ببین صفات بسیار داری و اسمهای بسیار داری، اینها هیچکدامشان هم ذات تو نیستند حالات تو هستند، بسیاری از این حالات تو هنوز به وجود نیامدهاند، بسیاری از حالات تو گذشتهاند و سلب شدهاند، بسیارش هم حالا هستند و سلب نشدهاند. تو اگر عین ذات آن گذشتهها بودی تو هم گذشته بودی و نبودی، تو اگر عین ذات آن صفات خودت بودی باید الآن همراه آن گذشتهها گذشته باشی، آنها که گذشت تو هم که هستی و نگذشتی، پس تو عین آن صفات نیستی. اگر تو عین آن صفات آینده خودت هستی تو باید الآن نیست باشی، آنها که هنوز به عمل نیامدهاند و نیستند. انشاءاللّه فکر کن. پس تو خودت یقیناً غیر از آنهایی، آنها بعضی نیامدهاند اما تو خودت همانی که دیروز بودی و امروز هستی، اینیکه امروز است میرود به فردا، لکن امروز امروز است فردا فردا. پس تو خودت یک نفری و متعدد نیستی بسیار نیستی.
اگر در اینها فکر کنی توحید به دستت میآید. خدا هم یک نفر است اما صفات بسیار دارد و اسماء بسیار دارد، اسماء حسنی بسیار است، هر کدام از اسمها را که بخواهی دعوت کنی بکن، میخواهی اللّه را دعوت کن میخواهی رحمان را، اما به شرطی که بشناسیش. اما این مردم همین چیزی که راه میبرند الف و لام و هاء را راه میبرند، از گفتن اینها خدا را نخواندهای، از گفتن حلوا حلوا دهن شیرین نمیشود، الف و لام و هاء خدا نیست، راء و حاء و میم و نون خدا نیست، این را که تو نوشتهای و مکتوب دست تو است، چطور خداست؟ الف و لام و هاء برای این است که اگر خداشناسی، آنوقت که اسم خدا میبری اجابت میکند تو را، این علامتش است.
پس عرض میکنم زید یک نفر است و اسماء بسیار دارد، یکیش نشسته است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۹ *»
یکیش ایستاده است یکیش توی خانه است یکیش بیرون است، یکی از اسمهای زید بیننده است یکی شنونده است یکی گوینده است یکی متحرک است یکی ساکن است، همینها را که عربیش میکنی جوری دیگر میشود، فارسیش میکنی همینجورها میشود.
پس ملتفت باش انشاءاللّه یکخورده دل بده، تو یک ربع ساعت دل بده یک عمر برو به پشت بخواب آسوده باش، اما این یک ساعت را دل ندهی یک عمر جاهل میمانی یک عمر متحیری. فکر کن ببین اگر زیدی خدا خلق کرده لامحاله حالات دارد، یا میجنبد یا ساکن است یا ایستاده است یا نشسته است. حالا خیال کن زید را نه ایستاده نه نشسته، ببینید همچو چیزی معقول هست باشد؟ زید را فکر کن نه بجنبد نه ساکن باشد ببین همچو چیزی هست؟ یک جایی در ملک همچو چیزی پیدا میشود؟ هرچه خدا خلق کرده اینجور خلق کرده، توحیدش هم همینجور است، خدا زمین و آسمان جمیعش را همینجور خلق کرده، آیات قرار داده برای شناختن خود و مردم میبینند آنها را و اعتنا نمیکنند و کأیّن من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون چهبسیار از آیات هست که روش راه میروند و اعتنا نمیکنند.
پس اگر خدا سنگی را هم خلق کند یا میجنبد یا نمیجنبد، این جنبش ذات سنگ نیست. پس گاهی میجنبد و جنبش ذات او نیست و گاهی ساکن است و سکون ذاتش نیست، پس ذات این سنگ از جنبش و سکون بیرون است و این جنبش و سکون دو صفت او است. تو هر وقت این سنگ را بخواهی ببینی یا آنی را که میجنبد میبینی یا آنی را که ساکن است، ممکن نیست تو آن سنگ را ببینی تا آن جنبش را ندیده باشی. تمام خلق را خدا بر این وضع آفریده. حالا همین کار سنگی از برای تو کرده.
شما بدانید که هیچ تکلیفی به شما نکردهاند و از شما نخواستهاند مگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۰ *»
همینجوری که از شما برمیآید. پس چیزی اگر موجود است و تو میشناسی او را، البته تو به صفاتش میشناسی، و چیزی که صفت نداشته باشد خلق نشده، این است که این سنگ را تو به صفت این سنگ او را میشناسی. نمیبینی اگر گاهی جاییش گذاردند تو آنجا میبینیش، از آنجا هم برداشتند جای دیگر گذاردند آنجا هم میبینیش، مسلماً حالت جنبش او غیر از حالت سکون او است، و خودش را یا در حالت حرکت میبینی و میشناسی یا در حالت سکون.
حالا در وجود خودت فکر کن، ببین خودت به صفت میشناسی خود را، یعنی یا میایستی یا مینشینی یا میخوابی یا حرف میزنی یا ساکت میشوی یا حرکت میکنی یا ساکن میشوی، همه اینها صفت تو است. فکر که میکنی میبینی تمام خلق به صفت شناخته میشوند، چیزی که صفت نداشته باشد خلق نشده. این است که در هیچ عالمی؛ در عالم خلق که میبینی همینجورها است، ما میرویم پیش زید زید را بشناسیم، جمیع معاملاتتان در همه جا همینطور است. حالا در اینها همینطور هرچه بگوییم معنی دارد. میگویی رفتم زید را دیدم در حالت ایستادگی، از تو میپرسند این زید همیشه ایستاده است؟ میگویی نه، همیشه نشسته است؟ میگویی نه، میتواند بایستد؟ بلی، میتواند بنشیند؟ بلی. همه این حرفهامان در معاملات دنیاییمان معنی دارد و درست هم هست، اما همینکه میبریمش پیش خدا بخصوص باید معنی نداشته باشد. حالا خدا را چطور میشناسی؟ خدا کجاست؟ خدا بالای عرش است؟ در تخوم ارضین است؟ توی آب است؟ توی آتش است؟ در مشرق است؟ در مغرب است؟ توی خانه کعبه است که بروی پیش او؟ اگر ریشت را بگیرند نمیتوانی جواب بگویی.
این خدا تکلیفات تو را جوری قرار داده که لابدی او را بشناسی، در جمیع عبادات قرار داده که اول نیت کنی، این را جمیع فقهاء مینویسند اما خودشان راه نمیبرند، الحمدللّه که راه نمیبرند. همه میگویند قربةً الی اللّه باید عبادت کرد، یعنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۱ *»
به جهت نزدیکی به خدا نماز میکنیم، به جهت نزدیکی به خدا روزه میگیریم، وهکذا جمیع اعمال انّما الاعمال بالنیّات هر عملی بینیت بکنی نکردهای، عمل بینیت را همه علماء میگویند باطل است. خوب، به جهت نزدیکی به خدا این کار را کردی بگو ببینم کجاست این خدا؟ در آسمان است؟ در زمین است؟ سمت مشرق است؟ مغرب است؟ توی مکه است که راه بروی به او نزدیک شوی؟ نزدیک هم که نمیشوی. کجاست خدا؟ رو به آسمان میکنی یااللّه یااللّه میگویی خدا آنجا نشسته است و مکانی دارد؟ یا زیر زمین است و سجده باید کرد که به او نزدیک شد؟ نمیدانی کجاست.
پس عرض میکنم بدانید اینجور خیالات که مردم دارند جمیعش واللّه مثل خانه عنکبوت است، از دور که نگاه میکنی تاری دارد پودی دارد و چیزی به نظر میآید، پیش که میروی تا دست میکنی میبینی غباری بود انّ اوهن البیوت لبیت العنکبوت سستترین خانهها بیت عنکبوت است. حالا هر کس این خیالات را دارد جمیعش مثل خانه عنکبوت است، از این هم هست که دعاها مستجاب نیست هیچ نداری در دست، پیش کی میروی؟ چه خاک بر سر میکنی؟ پیش کی التماس میکنی؟ پیش کدام عاجزی میروی التماس میکنی؟ گیرم خیال کردی عاجز نیست، خیال کردی قادر هم هست، خیال کردی سنگی را، حالا این خالق آسمان و زمین میشود؟
حالا خیال میکنی که به یکخدای قادری اعتقاد داری، آنوقت اگر مرد مقدّسی باشی میروی پیش این خدایی که خیال کردهای هی رکوع هی سجود، گریه و زاری میکنی، لکن میبینی که هیچ قادر نیست، دعات را هیچ مستجاب نمیکند. دهدفعه هم یااللّه بگویی نمیشنود، صددفعه هم بگویی نمیشنود، آنکسی که صدا را میشنود یکدفعه هم میشنود، آنکسی که قادر است میگوید تو توی دلت هم دعا کنی بکن من دعات را میشنوم، توی قلبت چیزی بگذرد میدانم، علیمٌ بما فی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۲ *»
الصدور است. او صدای آدم را میشنود داد هم نباید بزنی پیشش. لکن مردم کارهاشان بازی است میگویند یااللّه را بلند بگو بلندتر بگو، لال نمیری. اولاً او را باید بشناسی، به محضی که لب را حرکت دادی تو را اجابت خواهد کرد، تو بندگی بکن خدایی تعلیم او مکن او خدایی را خوب راه میبرد، تو بندگی را یاد بگیر بندگی بکن او خداوندی را بسیار بسیار خوب میداند هیچکس نباید تعلیمش کند، و تو هی میخواهی تعلیمش کنی. مثل سلطان که هی حکم میکند هی بگیر هی ببند هی بزن هی بکش. این حکمها را دور بینداز، این حکمها را به آدمهای پیزری خودت بکن، اینجور حکمها را بر سر خدای مُلک مکن، پیش خدا تضرع کن زاری کن، و بدان اینجور حکمها به جز غضب هیچچیز سزاش نیست، سزاش همین است که بزنند توی سر آدم و دعا هم نکردهای در واقع.
باری، مطلب اینها نبود، انشاءاللّه فکر کن و بدان این خدای آسمان و زمین خود را شناسانیده به خلق و خود را به وجود محمد و آلمحمد: شناسانیده، پس هر کس ایشان را شناخت بدان خدا را شناخته. در هرجایی که دلت میخواهد فکر کن تا توی راه بیفتی آنوقت مطلب را به طور آسانی قبول میکنی و اعتقاد میکنی. فکر کن ببین خدا اگر قدرت خودش را در مُلک خودش اظهار نکند آیا خلق میتوانند بفهمند که خدا قادر است؟ همچنین اگر علم خودش را در ملک خودش اظهار نکند مطلب خودش را آشکار نکند آیا خلق میتوانند بفهمند که خدا عالم است؟ چیزی را که خدا در ملک خود اظهار نکرده خلق چه میدانند هست یا نیست؟ و آنچه را که خدا اظهار میکند معلوم است که مخلوقی است از مخلوقات اظهارش میکند، مثل آفتاب یا نور آفتاب که به آن آفتاب خدا روشن میکند آسمان و زمین را، به وجود این آفتاب که آن رویش آسمانها را روشن میکند یک سمتش زمینها را روشن میکند. حالا میگویی اللّه نور السموات و الارض چرا که قرص آفتاب را آفریده، ذاتش هیچ نباید بیاید میان خلق، آسمان و زمین را روشن کند، پس وقتی قرصی خلق کرد که آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۳ *»
سمتش آسمانها را و این سمتش زمینها را روشن میکند، آنوقت این حرف که خدا نور آسمان و زمین است معنی دارد. پس اگر قدرت خود را در ملک خود اظهار نمیکرد، اگر علم بیپایان خود را اظهار نمیکرد، تو چه میدانستی که خدا قدرت دارد یا علم بینهایت دارد؟
پس چیزی که در ملک باید اظهار کرد آن ذات خدا نیست کمالات خداست اسمهای خداست. اسمهای خدا توی ملک خداست، اسم خدا هستند و راه میروند للّه الاسماء الحسنی برای خدا اسمهای بسیار است همه را خدا پسندیده. و آن اسمها رجالی هستند که آن اسمها توی سینه آنها نوشته شده، پس یک جایی از جاهای آنها سطری نوشته شده که همهاش قدرت است، یک جاییش جود نوشته شده. آن خلقی که تمام فیضها و اسمهای خدا در آن نوشته شده یا انبار شده و خزینه شده، خزینهاند، خزانه علم خدا و صندوق علم خدایند، حالا آنها را فکر کنید ببینید کیانند.
اگر خدا اظهار نمیکرد رحمت خود را کمال خود را جمال خود را نور خود را، فقرات دعای سحر را تا آخر بردار بخوان، و اغلب مردم این دعا را شبهای ماه مبارک الحمدللّه میخوانند. اگر اینها را خدا خودش اظهار نمیکرد مردم نمیدانستند خدا این کمالات را و این صفات را دارد، پس اظهارش را کرده، کجا؟ جایی که خدا حرف زده زبان انبیاء است. نبیّی که امروز نبی تو است و صداش را میشنوی امرش پیش تو آمده نهیش پیش تو آمده پیغمبر آخرالزمان است. آدم را میدانیم پیغمبر است، اما هیچ صحف آدم پیش ما نیست. نوح را میدانیم پیغمبر است یکپاره صحف هم داشت اما حالا کجاست؟ یکورقش هم باقی نمانده، عمداً هم خدا برداشت از روی زمین برانداخت، کتابهای آدم را از روی زمین عمداً برداشت به جهتی که آنها برای شما نازل نشده بود، کتابهای نوح را عمداً از روی زمین برداشت به جهتی که آنها برای شما نازل نشده بود مجموعش گم شد، به طور خارق عادت خدا کتابهای سایر انبیاء را از روی زمین برچید.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۴ *»
یکخورده به فکر بیفت تا یقینت زیاد شود. بنا نیست کتابی در دنیا بنویسند نسخههای بسیار بردارند و یکدفعه همه کتابها گم بشود، از عادت ملک بیرون است هیچ کتابی همچو نشده، یک نسخهاش میسوزد به آب میافتد گم میشود اما تمامش از روی زمین گم نمیشود. لکن فکر کنید تمام صحف آدم را برداشتهاند از روی زمین عمداً، به جهتی که آنها برای شما نبود، تمام صحف نوح را برداشتهاند از روی زمین، تمام صحف ابراهیم را برداشتهاند از روی زمین عمداً.
همچنین اگر کسی یکخورده بابصیرت باشد میبیند هیچچیز از موسی نمانده، توراتی هست در میان که در آن شرابخوردن لوط و زناکردن با دخترانش در آن هست. عاشقشدن داود به زن اوریا در آن هست؛ از عقب مرغی رفت پشتبام و زن اوریا را دید که برهنه بود و میان خانه غسل میکرد، عاشق او شد. اوریا را به جنگ فرستاد و نوشت به سرکرده که او را پیشجنگ کرد و کشته شد، و فرستاد پیش زن اوریا او تمکین نکرد، الواط را فرستاد رفتند و او را آوردند و با او زنا کرد و سلیمان متولد شد. شما را به خدا آیا هیچ لوطی را سراغ دارید اینجوره کارها بکند؟ چه جای آنکه پیغمبر باشد! حالا کتابی که اینجور مزخرفات توش باشد؛ توی این کتاب است که داود پیغمبر خدا بود، اوریا از امتش بود زن خوبی قشنگی داشت، داود در محراب عبادتش مشغول نماز بود دید مرغی پرید، از عقب آن مرغ رفت روی بام از عقب او رفت پرید رفت به بام دیگر از عقبش رفت چشمش افتاد به خانه اوریا، دید زنی آنجا غسل میکند دلش را باخت، داود به عشق آن گرفتار شد، به این جهت تدبیر کرد و شوهرش نوکر داود بود و اسمش اوریا بود او را به جنگ فرستاد و به سرکرده قشون سفارش کرد که اوریا را پیشجنگ قرار بده که زود کشته شود، خبر رسید او را کشتهاند. عدهاش به سر نیامده چندتا الواط فرستاد زنکه را کشیدند و آوردند، اول فرستاد به زبان خوش راضی نشد بعد به زور او را آوردند جماع با او کرد و سلیمان از آن تخم زنا به عمل آمد. حالا کتابی که همچو چیزها توش باشد کسی اگر دیوانه نباشد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۵ *»
همینقدر از عقلاء باشد میداند که این کتاب کتاب آسمانی نیست.
باری، اینجور کتابها هم به افترا میگویند که مال انبیاء است، و بدانید مال انبیاء نیست مال هیچ لوطی نیست، هیچ لوطی بیپروایی بیمبالاتی بیحیائی اینجور کارها نمیکند، و در این کتاب این کارها را نسبت به داود میدهد. و حال آنکه داود کتابها داشت زبور داشت، موسی البته تورات داشت، هر نبیّی کتاب داشت نسخههای زیاد هم نوشته شد. اما عبرت بگیرید که خدا به خارق عادت برداشت کتابهای جمیع پیغمبران را و از زمین برد بالا، و به خارق عادت گذارد قرآن خود را و واقعاً خارق عادت بوده، به خارق عادت برچید جمیع کتابها را و به معجز گذارد قرآن را. و در توی همین قرآن است که کسی مثل قرآن را نمیآورد، از آنروز تا حالا هم دیدی که نیاوردند. میگوید در این قرآن که اگر جن و انس پشت بر پشت یکدیگر گذارند که مثل این قرآن را بیاورند نمیتوانند. و دیدیم از آنروزی که این خبر را داده تا حال اینهمه دشمنی که داشت که میخواستند امر او را باطل کنند همه پشت به پشت یکدیگر گذاردند و نتوانستند مثل این قرآن را بیاورند.
ملتفت باشید که حق برای شما امروز معلوم است. حق امروز برای شما از پیغمبر شما به شما باید برسد و از پیغمبر به شما رسیده. هیچ حقی نیست از جانب خدا مگر آنچه از این پیغمبر به ما برسد. کسی سنّی هم باشد اینقدر از حرف محل انکار نیست، نمیشود وازد. و کسی را که این پیغمبر نصب کرد حضرتامیر است، حضرتامیر را این پیغمبر نصب کرد، حضرت امامحسن را حضرتامیر نصب کرد، و کسانی که از جانب این پیغمبر منصوبند امامهای شمایند و ایشانند که همجنس آن پیغمبرند و خلفای آن پیغمبرند و جانشینان آن پیغمبر و قائممقامان اویند.
پس ایشان تمامشان آن رجالی هستند که در قرآن خدا خبر داده. آیه قرآن که دیگر دروغ نیست، رجالی چند باید باشند که آن نور توحید مانند چراغ در وجود ایشان درگرفته یک جاییشان هم چراغدان است یک جایی شیشه وهکذا، حالا اینها آیا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۶ *»
نیستند؟ اصلش دروغ است؟ و چهبسیاری از مردم که خیال میکنند که دروغ است، خیال بکنند؛ دین هم ندارند. و آنهایی که میدانند راست است از پی آن بالا میآیند و میدانند حق است. و بدانید که قرآن را به خارق عادت گذاردهاند و سایر کتابها را به خارق عادت برداشتهاند. پس این قرآن حق است و صدق و هیچ کذبی درش نیست، و در این قرآن است که رجالی چند هستند که نور خدا در وجود ایشان مثل چراغی درگرفته. حالا ملتفت باشید که یکی از نورها نور علم خداست. پس ایشان دانا هستند به جمیع آنچه خدا خلق کرده.
خدا چون دید خلق سلطان میخواهند سلطان براشان خلق کرد. یکخورده ملتفت باش ببین کار این خلق بیبزرگتر نمیگذرد، یک شهر یک روز بیحاکم کارش نمیگذرد، یک محله بیکدخدا یک روز نمیشود، یک جایی را یک روز بدهی به دست بچهها خراب میکنند. طبیعت انسان جوری خلق شده که بیبزرگ کارشان نمیگذرد. دیگر بخصوص اگر این را بدانی که تمام منافع خود را نمیدانی، پس دانایی ضرور داری که بداند منافع تو را، و مضرّتهای خود را نمیدانی پس دانایی ضرور داری که مضرّتهای تو را بداند. پس مردم محتاج بودند به سلطانی، خدا سلطانی برایشان آفرید، خواست نوکری کنند، آیا نوکری بیآقایی میشود کرد؟ اگر آقایی نیست اصلاً پس حالا ما نوکر که هستیم؟ نوکر هیچکس؛ محال است، نوکری آقا میخواهد. همچنین است سلطان، معلوم است قشون میخواهد، اگر قشون دارد سلطان است والّا سلطان نیست، سلطان رعیت میخواهد رعیت سلطان میخواهد. پس ملک خدا آقا میخواست پس آقا آفرید، آقا مطاع کل است. و میگوید هر رسولی را که فرستادیم باید مطاع باشد. پس بدانید رسولان آقایان خلقند، آقای شما حالا رسولخداست9 آقایان شما ائمهطاهرینند و خلفای رسول صلیاللّه علیهماجمعین، حالا این آقایان اسم بیمسمّیٰ هستند یا خیر باید آقایی بکنند آقا هم باشند معنی سلطنت را داشته باشند؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۷ *»
پس انشاءاللّه فکر کن، و میدانی سلطانی که هیچ قشون ندارد این سلطان اسمش نیست، سلطانی که زور ندارد تسلط ندارد سلطان اسمش نیست، سین و لام و طاء و نون اسمش گذارده و بیمسمّی است. پس آقا لامحاله باید دارا باشد و خیلی چیز باید داشته باشد، کسی را که آقای خلق قرار میدهند به قدر احتیاج خلق باید داشته باشد.
خودتان دیگر فکر کنید، لکن حالا من خسته شدهام شما هم کسل شدهاید، کسالت شما بیشتر از روزه مرا آزرده و خسته میکند. حالا دارایی را فکر کن ببین تا چیزی را از فعل کسی صادر نکنند به او نمیدهند، این را میخواهم نشانت بدهم که از این چیزها بفهمی. تا خدا چیزی را از دست کسی جاری نکند به او نداده، حالا این حرفی بود من زدم که تو به فکر بیفتی و درش فکر کنی. ببین اگر تمام عالم روشنی باشد و تو چشم نداشته باشی آیا خدا هیچ روشنایی به تو داده؟ تمام روزگار حلوا باشد و تو ذائقه نداشته باشی توی حلوا غرقت کنند بدانکه هیچ حلوا به تو نخورانیدهاند.
ملتفت باش که اینها مثلهای حکیمانه است خیلی چیزها میتوانی بفهمی. همچنین تمام عالم گرمی باشد تو لامسه نداشته باشی فالج باشی بیحس باشی گرمی و سردی نمیتوانی بفهمی، نرمی نمیفهمی زبری نمیفهمی، لامسه میخواهد که اینها را بفهمد. به همینطور خیال کن تمام عالم صدا باشد و تو گوش نداشته باشی به تو ندادهاند صدایی، پس به تو دادند چشم را و روشنایی را در خارج خلق کردند تو هر قدر روشنایی را که درک کردی همانقدر را به تو دادند. تو صدایی را شنیدی آن صدا مال تو است هر صدایی را که نشنیدی مال تو نیست. وهکذا فکر کن، اوضاع دنیایی گول میزند، میبینید کسی را مزارعی چند دارد بلادی چند دارد این را میگویند غنی است چیز دارد، این مجاز است دروغ است، مملکت آن است که تو تصرف در آن بتوانی بکنی، ببین آن متاعی را که دزد میتواند ببرد و تو توی خانهات نشسته باشی، آن مال تو نیست، اگر تملیک تو کرده بود دزد نمیتوانست ببرد، عاریه است ملک تو نشده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۸ *»
امور آخرت اینجور نیست، آخرت لیس للانسان الّا ما سعیٰ آخرت اینجور است، اما نه تنها در آخرت که در دنیا هم همینجور است، هیچ از روشنایی را من نمیدانم مگر آنچه را دیده باشم، هیچ از رنگها را من نمیدانم و ندارم مگر آن رنگهایی را که با چشم دیده باشم آن را من دارم، کار خودم را باید خدا تملیک من کرده باشد مال من باشد تا من داشته باشم. پس آنچه دیدهای تو، مال تو است، آنچه شنیدهای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه بوییدهای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه چشیدهای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه را میدانی پیش تو آمده است مال تو است. از این جهت هی اصرار میکنند انبیاء که عمل کنید. پس همینطور تمنای مفت مکن چرا که اگر توی انبارت گندم مفت بریزند به تو ندادهاند گندم، چرا که اگر دزد ببرد به تو ندادهاند، گندم وقتی به تو رسیده که روی زبانت باشد و طعمی را بچشی. تمنای آخرت یا دنیا، هر تمنایی که داری، دنیا را دعا کن خدا بدهد آخرت را دعا کن خدا بدهد، بله من در بیابان مزرعهای دارم این مصرف ندارد. جایی را که دادهاند به تو، تو آن را داری.
مکرّر مثلی عرض کردهام که اگر کسی را چشمش را ببندند گوشش را پنبه بگذارند بینیش را چیزی بتپانند که بویی نشنود دهانش را ببندند که طعم چیزی را نفهمد توی لباس چرمی او را بپیچند که گرمی و سردی را نفهمد و به این حالت او را ببرند در باغی بیندازند، عوام الناس میگویند این شخص را بردند باغ، اما حکماء میگویند نبردهاند به باغ، به جهتی که چشمش باغی ندید، گوشش صدای بلبلی نشنید، بدنش هم که هوای باغی را نفهمید، بینیاش هم که بوی سیب و گل و ریاحین را نشنید، طعم چیزی را هم که نفهمید، این بیچاره به باغ نرفته اگرچه عامی خیال کند او را بردهاند توی باغ.
حالا اهل دنیا کفایت کردهاند که ببرندشان توی باغشان بیندازند، ای احمق! تو را نبردند، چشمت را که وانکردهاند چیزی را که به تو ندادهاند، چه حاصل؟ حالا به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۹ *»
اسب سوار شدی باد هم کردی به تو چه؟ همینکه سوار شدی و باد کردی عبث باد کردی! بله، من ملک دارم روی زمین خدا افتاده، وقتی بمیری به کسی دیگر این ملک را میدهند کسی دیگر این را ضبطش میکند.
مطلبی را میخواهم عرض کنم. به قول کلی، هرچیزی از اثر خود انسان نباشد مال انسان نیست، و هرچه بخواهند به انسان بدهند باید از دست خودش و عمل خودش باشد. دیدنی را باید خودش ببیند شنیدنی را باید خودش بشنود، و آنچه در دنیا است همینجور است، آنچه در آخرت است همینجور است. تو را به بهشت ببرند و توی جُلَت بپیچند و چشم و گوشَت را ببندند هیچ بهشت نرفتهای، و بهشت آنجا است که ببینی چیزهای بهشت را، بشنوی صداهای نغمههای آن را، دعا کن خدا چشم بدهد خدا گوش شنوا بدهد شامه بدهد ذائقه بدهد.
خلاصه، مرادم از اینها همه همین بود که بدانید که خلق اول را خدا خلق فرموده، و سلطان را خدا از برای ملک خود خلق کرد، نه مثل این سلاطین که باد کنند که مملکت من از کجاست تا کجا، من کیستم که مملکت داشته باشم؟ این سلطنت نیست که اینهمه باد داشته باشد، سلطنت این است که تصرف داشته باشی در همهجای مملکت خود. پس سلطانی آفرید برای مملکت و خواسته مسلط باشد. سلطان نخواهد شد این سلطان مگر اینکه کارهاش را خودش بکند. هرچه را تو میبینی، مال تو است. حالا سلطانی که خدا برای ملک خلق میکند میخواهد او را مالک خلق کند، به جهت اینکه میفرماید لولاک لماخلقت الافلاک آسمانها را که به واسطه او خلق کرده، دیگر زمینها هم به واسطه آسمانها خلق شده، پس جمیع ملک را همان آثار ایشان قرار داده.
عرض کردم مکرّر که کسی که کرسی را ساخت جلدی خالق نمیشود خالق کرسی نمیشود، خالق کرسی خداست. نه هر که کاری از او میآید جلدی خدا میشود. تو میبینی و خالق دیدن خداست، تا تو دیدی خدا نشدی. پس ایشان را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۰ *»
مسلّط بر تمام مملکت آفرید خدا، اما چون میخواست مسلّطش کند تمام ملک را اثر او قرار داد، مثل اینکه آفتاب را آفرید او را خواست مسلّط کند بر نورش نور آفتاب را اثر آفتاب قرار داد.
حالا ملتفت باشید همینطور آن خلق اول سلاماللهعلیه و آنکسی که سلطان تمام خلق است بدانید تمام خلق از نور او خلق شدهاند و تمام خلق آثار او و انوار او هستند. چنین که شد حالا سلطان میشود. و همچنین از جمله چیزها که به او دادند علم بود که دادند که میداند جمیع اینها را، و چگونه نمیداند؟ و حال آنکه آثار او است، البته به آثار خود مطلع است، و عالِم معذلک خدا نیست. خدا سلطان را خلق کرده آثار را هم برایش خلق کرده، نور چراغ به حرکت چراغ متحرک است به سکون چراغ ساکن است، چراغ روشنتر شد نورش روشنتر میشود چراغ کدرتر شد نورش کدرتر میشود، پس اینجور افعال بستهاند به فواعل. ملتفت باشید بدانید که هیچ نمیخواهم عرض کنم ایشان خالقند یا رازق، ایشان که هستند که رازق باشند؟!
بدانید خالق خداست فاعل ایشانند. و عرض کردم میان خالق و فاعل فرق است، خالق خداست و بس، اما فاعل، تمام خلق فاعلند هر کدام اثری دارند، خدا اینها را فاعل آفریده. پس آفتاب باید نور داشته باشد مهتاب باید نور داشته باشد زمین باید سایه داشته باشد، درخت باید میوه داشته باشد، اینها افعال و آثارند، افعال و آثار هیچکدام مخلوق فاعل نیستند، خالق فاعلها و خالق آثار فاعلها همه خداست. پس این سلطان فاعل متصرف است در مملکت خود، تصرف آن فاعل در مملکت خودش مثل تصرف تو است در مملکت خودت. همینطور که تو دستت را دراز میکنی کارهای خودت را میکنی او هم همینطور زمینش را ساکن میکند آسمانش را میگرداند، گاهی میخواهند زلزله کنند سر ریسمان را میجنبانند، حرکت میدهند آسمانها را همانطور که تو دستت را حرکت میدهی به همان طور به همان آسانی حرکت میدهند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۱ *»
پس سلطان آن شخص عالِمی است متصرف که قائممقام خداست، و خدا نور خود را در وجود او گذارده و او را خلق کرده و این را قائممقام خود قرار داده. علم خدا را میخواهی از این بپرس قدرت خدا را میخواهی از این بخواه عفو خدا را میخواهی از این بخواه. دعای سحر را بردار بخوان، تمامش صفات ائمه شما است سلاماللهعلیهم، چرا که خدا نمیشود یک تکهاش نورانیتر باشد یک تکهاش رحمش بیشتر باشد، پس ارحمالراحمین را بدان یعنی چه، ذات خدا تکهتکه نمیشود که یک جاییش بیشتر رحم داشته باشد یک جاییش کمتر. ارحمالراحمین یکى از اسمهای خداست مثل آنکه اقدرالقادرین یکی از صفات خداست احسنالخالقین یکی از صفات خداست، آنها هم بسیارند، بسیار که شدند معلوم است خدا نیستند، خدا یکی است اسمهایش بسیار است، مثل تو که یکی هستی و صفات تو بسیار است. آنجا را بگویی نمیفهمم خودت را که دیدی یک نفر بیش نبودی لکن ظهورات و اسمها و صفتهای بسیار داشتی، همانجور آن پادشاه اصل صفات بسیار داشت، خودش یک نفر بیش نیست خلفاء و اوصیای بسیار دارد، خودش یک پادشاه است قائممقام خداست اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء حضرتامیر در صفت پیغمبر میفرماید که او است که خدا او را در مقام خود واداشته در تمام عالمها از برای ادای آنچه میخواست بکند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۲ *»
مجلس دوازدهـم (چهارشنبه / 13 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
خداوند عالم چونکه خلق را از برای شناختن خود و عبادت خود آفرید از این جهت خود را شناسانید به خلق و راه و رسم عبادت را تعلیم خلق فرمود. در تعلیم عبادت احدی را حرفی نیست، تعلیم عبادت را اگر خدا نکرده بود خلق نمیدانستند چطور عبادت خدا کنند. از این جهت عامه مردم که به پیغمبری قائل هستند اینقدرها را فهمیدهاند که چون خدا حلال و حرام و رضا و غضبی داشت و مردم نمیدانستند از این جهت خدا بعضی از خلق را برگزیده است و اسمشان را پیغمبر گذارده و آنها را وحی کرده به آن پیغمبران، و پیغمبران زبان وحی بودند به امت خود و تعلیم کردند به امت حاجات خلق را. در این قدرش حرفی نیست تمام خلق حقشان و باطلشان این را میگویند.
شما ملتفت باشید اصول دینی داریم و فروع دینی؛ اصول دین آن است که اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۳ *»
نداشته باشیم وقتی مردیم بیدین مردهایم، و فروع آن است که اگر کسی نداشت بیدین نیست نهایت عذابش میکنند، آخر شفاعتش هم بسا بکنند. در فروع دین کسی تکاهل کند یک کاری را، از روی هوىٰ و هوس فسق و فجوری بکند آدم هلاک نمیشود و کافر و مخلد در جهنم نمیشود، خدا ارحمالراحمین است خواهد آمرزید لکن ان اللّه لایغفر انیشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء در فروع دین معاصی را خدای ارحمالراحمین چارهاش را کرده و رسولان و حجتها را از برای همین قرار داده که شفاعت کنند، چنانکه پیغمبر آخرالزمان فرموده شفاعتی لاهل الکبائر من امتی، اینهایی که کبیره کردهاند میفرماید شفاعت من مخصوص آنها است و شفاعت میکند. و بدانید همانجوری که او رحمةٌللعالمین است خدا ارحمالراحمین است، چون خدا ارحمالراحمین بوده است همچو کسی را خلق میکند که رحمةٌللعالمین باشد.
باز قصور و تقصیر در فروع دین انسان را هلاک نمیکند، زیاد باشد هلاک نمیکند، کمش که معلوم است نمیکند. میفرماید دوست امیرالمؤمنین همینکه از دنیا میرود همان سکرات موت و آن تلخی جانکندن کفاره گناهان او میشود. ببینید این دخلی به شفاعت ندارد. میفرماید تلخی جانکندن کفاره گناهان او میشود، بخصوص بر بعضی از شیعیان در وقت جانکندن به طوری سخت میگیرند که مردم گمان میکنند که خیلی بدآدمی بوده که بسا بر کفار و منافقین آنقدر سخت نگیرند، و بسا مردم نگاه کنند و بگویند خوشا به احوال اینکه به آسانی جان میکند، و به سایر شیعیان سخت میگیرند که دو روز و سهروز مشغول جانکندن میشود. خدا چون بر این شیعه ترحم میکند میخواهد پاک و پاکیزه از دنیا ببردش مثل طفلی که از مادر متولد شده. میفرماید کفاره گناه شیعیان امیرالمؤمنین همان تلخی جانکندن است اگرچه گناهشان به قدر گناه ثقلین باشد. فکر کن گناه ثقلین چقدر میشود؟ دیگر فکر کنید که اینها راست است یا دروغ؟ ببینید چقدر میشود گناه ثقلین! اگرچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۴ *»
در میان شیعه چنین کسی یافت نمیشود از روی خاطرجمعی میفرماید دوست امیرالمؤمنین چنان کسی است که اگر یکی از شیعیانش به قدر ثقلین گناه کرده باشد وقتی میمیرد همان تلخی جانکندن کفاره گناهان او میشود، کأنّه گناه نکرده، چرا که گناه شیعیان گناهی است بالعرض و آن گناهی است که از خارج به ایشان رسیده باشد، مثل انسانی که خودش در ذات خودش طیّب و طاهر باشد لکن افتاده توی خلا، حالا دیگر همهجاش نجس است، چنین کسی دواش همین است که میرود در آب خود را میشوید. حالا گناهان شیعیان نجاسات ظاهری است، آنها از روی دل معصیت نمیکنند و میشویند آنها را به همان تلخی جانکندن تا آن طرف میروند هیچ گناه نداشته باشند.
و پر مغرور مشو به کسی که فروع دین را قایم چسبیده نگاه داشته و دربند اصول دین نیست. از این طرف اگر کسی دوست امیرالمؤمنین باشد؛ و مگو دوست امیرالمؤمنین گناه نمیکند، پس این حدیثها را برای که گفتهاند؟ خیر، گناه هم میکند، اگر گناه جن و انس داشته باشد یک نفر از دوستان امیرالمؤمنین و تمام فروع دین هم از دستش در رفته باشد، همان تلخی جانکندن کفایت میکند.
دیگر دقت کن، از آنطرف اگر کسی عبادت ثقلین را بتواند بکند، عبادت جن و انس را به عمل بیاورد دائم نماز کند، به عدد اشخاص تمام انس و به عدد اشخاص تمام جن نماز کند و روزه بگیرد و حج کند مستحبات را بجا بیاورد و در نهایت حُسن خُلق باشد معاملهاش درست باشد عادل باشد، و لا الضّالّین را از مخرج خوب ادا کند، به قدر ثقلین هم عبادت کند و این با محبت امیرالمؤمنین نباشد، خدا واللّه او را به رو در آتش جهنم میاندازد. از آن طرف دوست را جمیع گناهانش را میآمرزد، دشمن را هرچه عبادت کند هیچ اعتناء نمیکند به او و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا اینها پیش چشم جهّال عبادت است، دانایان میدانند این نماز نمیکند حیله میخواهد بکند، روزه نمیگیرد حیله میخواهد بکند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۵ *»
خلاصه، منظورم این است که ملتفتتان کنم که مغرور نکند شما را درسترفتاریهای ظاهری. بناتان این باشد که کسی که دینی درست دارد آن به نظرتان درست و بزرگ باشد، والّا محض گرسنگیخوردن نه خیال کنی کمالی بالا رفت! خیال نکنی که شبهای ماه مبارک دعائی خواندی و گریه کردی حالا خوب آدمی شدی، یا آن کسانی که شبها اغلب آن را بیدارند و وقوق میکنند و روزها روزهاند و گرسنه و تشنهاند اینها خوب شدند، نه، محض گرسنگی و تشنگی و بیخوابی چیزی به آدم نمیدهند. اگر به گرسنگی و تشنگی و بیخوابی چیزی به آدم میدادند سگهای عالم باید کاملترین خلق باشند. پس فروع دین چندان اعتنائی به آن نیست اگر اصول دین درست نشده باشد.
فکر کنید انشاءاللّه، از ضرورت دین اسلام است و بخصوص ضرورت دین شیعه است که اگر کسی کافر نباشد لکن گناه جن و انس داشته باشد، چاره آن، آخر کار همان شفاعت پیغمبر است، نجات هست براش. پس در فروع دین بر فرض خلاف، شفاعت میکنند، اما در اصول دین اگر یکی از اصلهای دین درست نباشد انسان را مخلد در آتش جهنم میکنند. پس اصول دین را به فکر باشید، اعتنای خدا در اصول دین بیشتر بوده به دلیل اینکه هر که اصول دینش درست باشد فروع دینش را اگر تقصیری کرده باشد میآمرزد ولو جاهل باشد و ان اللّه لایغفر انیشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء. شرک دیگر اقسام دارد.
پس انشاءاللّه فکر کنید و بدانید تمام اعتناء به کسی است که دین دارد و در دینش دلیل و برهان دارد. آن مردکه که دلیل و برهان ندارد هزار دنگ بکوبد دلش هم ضعف بکند از گرسنگی و تشنگی؛ توی هرطایفهای دنگکوب هست آن آخر کارشان با دنگشان به جهنم میروند. پس فروع دین که شاخ و برگ دین است، و این دین یک درختی است ریشهای دارد ساقی دارد و شاخههای کلفت دارد شاخههای باریک دارد، این فروعش آن نماز است روزه است دخلی به تنه درخت ندارد دخلی به آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۶ *»
ریشه درخت دین ندارد، چرا که اگر فروع را هم بزنند، یکوقتی نمازی از تو فوت شد نمازی را نبری پیش خدا آخر یکوقتی قضاش را میکنی، اگر هم نکردی، تا آن آخر کار که هیچکس چارهاش را نکرد چارهاش را پیغمبر9 میکند پیغمبر شفاعتش میکند. پس فروع دین مانند شاخ درخت است، شاخ درخت را اگر بریزند و ریشه و تنه عیب نکرده باشد باز خواهد رویید، اگر مثل اول شاخ نروید چیزی که تو را کفایت کند درخت برجاست، حالا لازم نیست مثل اول باشد.
این است که در فروع اگر قصوری یا تقصیری درش باشد؛ قصور آن است که عقلمان نرسید از پِیَش نرفتیم، تقصیر آن است که عقلمان رسید بد است با وجودی که میدانستیم بد است از پیش رفتیم، پس قصور و تقصیر در اصول دین نیست مثل قصور و تقصیر در فروع دین. و مردم همیشه اعتناء به فروعشان بیشتر است و ول میکنند اصلها را.
غالب اینهایی که اسم دین و مذهب میبرند طبعشان طبع ابوموسی اشعری است. مردکه را سرکردهاش میکنند، گاهی سرکردهاش میکردند حضرتامیر و دنگ هم میکوبید و خیلی هم نماز میکرد. حضرتامیر میفرستادند به کوفه قشون میطلبیدند برای جنگ و این ملعون نمیگذاشت قشون به جنگ بروند میرفت موعظه میکرد، و این مردم خوششان میآمد، اینها را هم که میگفت قربانش هم میرفتند، میگفت بابا پیغمبر آمد میان شما نماز راه نمیبردید آمد نماز یادتان داد روزه یادتان داد، غسل، وضو، طهارت، نجاست، اینها را یاد مردم داد الحمدللّه شما نماز میکنید روزه میگیرید، این علی و این معاویه هردو میخواهند سلطنت کنند طالب جان و مال یکدیگرند، نه اطاعت این را باید کرد نه اطاعت آن را. نگاه که میکنی میبینی ظاهراً هم دلیل و برهان میآورد، پیغمبر آمد چه بیارد؟ آمد حلال و حرام بیارد، حلال و حرام چهچیز است؟ نماز است روزه است خمس است زکات است. آیا پیغمبر هیچبار مسلمانها را میکشت؟ پیغمبر کفار را میکشت، اینها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۷ *»
مسلمانند چرا باید یکدیگر را بکشند؟
غالب مردمانی که بویی از دین و مذهب دارند و حرفی از دین و مذهب میزنند مسلمان ابوموساییاند، شما چنین نباشید برخلاف تمام مردم باشید، شما اعتناتان به اصول دینتان باشد، فروع دین را اولاً سعی میکنیم که فوت نشود، بعد از آنی که فوت شد و کَند از دستمان، براش خدا کفاره قرار داده. تلخی جانکندن و فقرها و فاقهها و پریشانیها، عداوت مردم، اینها همه کفاره میشود. پس چیزی که کفارهبردار نیست ــ فکر کنید بابصیرت انشاءاللّه دلتان را خبر کنید ــ چیزی که شفاعتبردار نیست شرک است. واللّه هیچ نبیّی شفاعت مشرک را نمیکند، حتم کرده خدا مشرک را نیامرزد و لایشفعون الّا لمن ارتضیٰ شفاعتش نمیکنند.
پس چیزی که نمیشود رُفو کرد کفر است و زندقه. پس نقصی که در اصول دین است شفاعتبردار نیست کفارهبردار نیست. بله، من صدمه خوردهام در دنیا حالا باید در آخرت کار من خوب باشد، چه مصرف دارد توی دنیا مثل یهودیها باشی، توی آخرت هم بدتر از دنیات باشی! پس اصول دین عوض ندارد. و خدا حتم کرده و قسم خورده که لامحاله مشرک را نیامرزد. و راههاش هنوز به دست شما نیست، یک جوری هست که نباید مشرک را آمرزید نباید کافر را آمرزید، خدای مشرکآمرز خدا نیست، خدای کافرآمرز خدا نیست، خدای بحق مشرک و کافر را نمیآمرزد.
پس فکر کنید و حفظ کنید دین خود را انشاءاللّه. پس آن کسانی که از روی بصیرت حفظ میکنند اصول دین خود را حقند و اهل حقند، چرا که دلیل و برهان دارند. اما فلانکس زیاد دنگ میکوبد فلان زیاد روزه میگیرد، سگ هم گرسنگی زیاد میخورد. فلانکس امین است مال مردم را نمیخورد، این زورش نمیرسد اگر زورش برسد میخورد به جهتی که اصول دینش درست نیست. کسی که اصول دینش درست نیست از مال مردم خوردن باکش نیست.
پس انشاءاللّه شما برخلاف جمله مردم باشید، چرا که بیشتر مردم اهل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۸ *»
ضلالتند. در میان هر طایفهای بروی در آن طایفه بیشتر مردم طالب دنیایند و حریص بر جمع دنیا. پس انشاءاللّه سعی کن در فهم اصول دین. و عرض میکنم که قصور هم به گوششان فرو نمیرود، من خدا را نشناختم به جهتی که شغل داشتم و کار داشتم، تو سعی کن خدا را بشناس اقرار به وحدانیت او بکن حالا اگر اتفاق نمازی را سر و دست و پاش را شکستی میرویم پیش خدا که شهوت بود غلبه کرد بر ما، ما غلط کردیم که نمازمان را درست نکردیم، مسلمانی دیگر پیدا میشود شفاعت بکند به جهت خاطر او از تقصیر ما میگذرند. اما خدا را باید شناخت پیغمبر را باید شناخت حقِّ شناختن، دیگر من قصور داشتم به گوششان نمیرود. من شغل داشتم تجارت داشتم کسب داشتم مطالعه داشتم نمیشنوند از آدم. پیغمبرتان را درست بشناسید. دیگر نبوت را نمیدانم یعنی چه؟ امامت را نمیدانم یعنی چه؟ اینها قصوربردار و تقصیربردار نیست به هیچ وجه، اگر میگیریش مؤمنی اگر نمیگیریش کافری.
پس انشاءاللّه سعی کنید اینهایی که عرض میکنم بروید طلب کنید، کتابهایی که در این خصوص نوشتهاند ببینید. پس اول اصول دین معرفت خداست، دوم از اصول دین معرفت پیغمبر خداست، سوم از اصول دین معرفت خلیفه پیغمبر خداست، چهارم از اصول دین معرفت رواتی است که درست روایت میکنند از خدا و پیغمبر و امامان. بعد از این تو میدانی به آن دلیلهایی که عامه مردم بر آن رفتهاند که چون تو ببینی بِنائی را میدانی بنّائی دارد. خیلی خوب اگر این بنّا خود را به تو نشناسانیده کاری دست تو ندارد، اگر بنای خدا بر این بود که نشناسی او را یا بشناسی او را، برای او تفاوت نمیکند، او کار خود را کرده و رفته و کاری دست خلق خود ندارد، چنین خدایی خدای اهل حق نیست.
و مباش مانند کسانی که نهایت علمشان و کمالشان این است که مىگويند خدا آفتابی آفریده، به تربیت او گیاهی میروید، دیگر گیاهها چه میدانند خدا چهچیز است؟ مثل حیوانات که خدا نمیشناسند، پیر نمیدانند پیغمبر نمیدانند. اگر آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۹ *»
خدای ما نمیخواست که کسی او را بشناسد محتاج هم نبود که او را بشناسند، و با وجودی که محتاج نیست حالا خواسته که بشناسندش، به جهت آنکه تو محتاج بودی او را بشناسی، اگر نمیخواست بشناسندش نمیشناسانید خود را، اصلاً هیچ پیغمبری نمیفرستاد هیچ کتابی هم نازل نمیکرد. دیگر اتفاقاً کسی نگاه به این آسمان و زمین میکرد میگفت این را بنّائی ساخته و آن بنّا اسمش خداست.
شما ببینید خدا کار دست شما دارد و شما کار دست خدا دارید یا نه؟ این بنّا را بدانیم یا ندانیم او را نشناختهایم، نمیدانیم چهکاره بوده، جن بوده یا انس بوده، نر بوده یا ماده بوده. حالا در این مسجد معرفت بنّا را ندانیم سهل است اما این بِنای بزرگ را یک کسی ساخته او خدا هم اسمش است، فکر کن ببین کاری دستش داری یا نه؟ این توحید را جمیع کفار و منافقین و غیر اهل حق دارند و نمیدانند اگرچه برهان بیارند.
کسانی که خدا را نشناختهاند علامتی دارند، حالا عرض میکنم که آنها را بشناسید راه به دستتان میدهم، هم آنها را بشناسید هم خودتان را. کسانی که خدا را نشناختهاند کسانی هستند که تمام پیغمبران خدا را نشناختهاند، بعضی را اگر اقرار دارند در آن دین تولد کردهاند و به آن انس گرفتهاند همان را اعتقاد کردهاند. کسانی که خدا را شناختهاند تمام پیغمبران را باید بشناسند این علامتش است، و کسانی که پیغمبران را شناختند باید ائمه را بشناسند این علامتش، و کسانی که ائمه را شناختند باید راویان ایشان را بشناسند، اگر راویند باید امین و ثقه باشند توی خانهاش هم باید عادل باشد. از برای ائمهطاهرین روات اخبار هست که واقعاً راویند واقعاً ثقهاند واقعاً عادلند. فرموده ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.
پس کسانی که میگویند خدا، و میگویند موسی را عیسی را قبول نداریم دروغ میگویند. و اگر خدا میگویند و ایمان به پیغمبریِ جمیع پیغمبران دارند راست میگویند. و اگر خدا میگویند و ایمان به پیغمبری از پیغمبران ندارند پس ایمان به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۰ *»
موسی و خدای موسی هم ندارند دروغ میگویند، لکن توی کیش خودشان نمیگویند ما یهودی نیستیم. پس انشاءاللّه بدانید که هر کس خدا را شناخت و موسی را شناخت توحید را شناخت، یقیناً محمد9 را میشناسد. محمد9 همینکه آمد میانشان او را شناختند. و این را خدا صریحاً در قرآن خبر داده که میشناختند او را به طوری که پدر اولاد خود را میشناسد، چرا که بچهاش شب و روز پیشش است، برهنه پیشش است با لباس پیشش است نمیشود محل اشتباه بشود، حالا بچه غیر را میشود نشناسدش اما بچه خود آدم توی دامن خود آدم بزرگ شده نمیشود آدم نشناسدش. پیغمبر آمد میان ایشان و مردم شناختند او را به طوری که اولاد خود را میشناختند. چنان نشانیها دادند که آن نشانیها را بیغرضان که دیدند اقرار کردند و مسلمان شدند، و کسانی که انکار کردند انکار حرفهای خودشان را کردند. پس به موسای خودشان اعتقاد ندارند.
علامت خداشناسی را میخواهید بدانید میفرماید در غیبت امام این دعا را بخوانید. برای معرفت خدا این دعا را تعلیم کردهاند، میفرماید اللّهم عرّفنی نفسک خدایا خودت را به من بشناسان، که اگر خودت را به من نشناسانی پیغمبرت را نمیشناسم، پیغمبرت را خدایا به من بشناسان، که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی حجت تو را نمیشناسم، خدایا حجت خودت را به من بشناسان، که اگر حجّتت را به من نشناسانی گمراه میشوم. و تو گمراهی نخواستهای از من چرا که تو سبقت کردی ارسال رسل کردی انزال کتب کردی، اگر تو راضی بودی که من گمراه باشم هیچ قرآنی هیچ کتابی از آسمان نازل نمیکردی، پس تو گمراهی مرا نخواستهای. تویی که گمراهی مرا نمیخواهی اول خودت را به من بشناسان تا رسولت را بشناسم، رسولت را به من بشناسان که حجتت را بشناسم، حجتت را به من بشناسان تا در دینم گمراه نشوم. حالا برگرد از آن طرف و بگو کسی که حجت خدا را نشناسد امامش را نشناسد بدان پیغمبرش را نشناخته، پس بدان سنّیها پیغمبر ندارند، و کسی که پیغمبر را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۱ *»
نشناسد خدا را نشناخته و خدا ندارد.
نمیدانم ملتفت هستید چه میگویم یا نه. یک جوری است معرفت خدا که بیمعرفت رسولخدا نمیشود، و نمیشود خدا را شناخت بیمعرفت رسول. و بیمعرفت حجت خدا رسولخدا را نمیتوان شناخت، همه یک رشته است متصل به یکدیگر.
انشاءاللّه اینهایی که میخواهند دینی از روی بصیرت داشته باشند یکقدری مشق کنند به فکر خودشان بیفتند. اگر در ذهن خود یافتی که یک کسی آسمان و زمین را خلق کرده پس آن خداست، بدان آنیکه خیال کردهای دخلی به خدا ندارد. بدانکه خدا را اگر شناختی لامحاله پیغمبر را میشناسی، پیغمبر را اگر شناختی لامحاله حضرتامیر را میشناسی. پیغمبر را باز خیال مکن مثل اغلب اغلب اغلبی که خیال میکنند که شخص پیغمبر را بشناسند و حضرتامیر را نشناسند، چه عیب دارد؟ کسی میرود مدینه خدمت پیغمبر میرسد حضرتامیر تولد هم نشده بودند یا در سفر بودند هیچ حضرتامیر را ندیده؛ تو انشاءاللّه فکر کن، میخواهی از اینجور جماعت هم باشی باش، خدا هم اصرار ندارد در هدایت کسی که نمیخواهد هدایت بیابد، لکن کسی که میخواهد توی دلش هدایت بیابد خدا هم خیلی میخواهد او را هدایت کند، و بدانید که کسی که نخواهد توی دلش هدایت بیابد سرهمبندی با خدا میکند، خدا بیشتر سرهمبندی با او میکند و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین خیلی بهتر و بیشتر، چنان سرهمبندی میکند که پیش دست پدرت بروی.
پس عرض میکنم که هر که را خدا یافت از دل او که طالب هدایت است لنهدینّهم سبلنا البته هدایت میکند او را. کسانی که نمیخواهند توی دلشان هدایت شوند، بازی میخواهند بکنند، محض همینکه متعارف شده سری به مسجد میکشند و حرفی گوش میدهند، خدا واللّه غنی است از جمیع عالمین، واللّه اگر جمیع اهل روزگار کافر شوند بر دامن کبریاش گردی نمینشیند، او تکبری که دارد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۲ *»
اینطور است، حالا تو استغناء میکنی نمیخواهی رو به او بروی مرو، او خیلی متکبر است. میفرماید لا اکراه فی الدین قدتبیّن الرشد من الغیّ باکیش نیست این خدای ما که کسی ایمان بیارد به او یا نیارد، هر که ایمان آورد خدا منّتی دوشش دارد که هدایت کرده او را، هر که ایمان نیاورد ضرری به خدای ما ندارد. حالا که ضرر ندارد به خدا، پا به بخت خودش میزند، آنوقت دیگر از همه کورتر و کرتر و خرتر و کافرتر هم باشد خدا باکش نیست.
پس در اصول دین تقصیر نکنید، نباشید مثل سایر مردم که اگر یکوقتی هم سعی دارند مسائل دینشان را یاد بگیرند همه سعیشان در این است که شک میان دو و سه را یاد بگیرند. بابا، تو اصل دین را یاد نگرفتهای حالا آمدهای که شک میان دو و سه را یاد بگیری؟ اغلب اغلب اغلب مردم که اعتنائی به دین و مذهبی ندارند اصلاً، در میان آنها تکتکی که میخواهند اعتنائی به دین و مذهب داشته باشند میچسبند به این فروع، ابوموسی میشوند، اینطور دربند میشوند. آنها دربند نبودنشان خیلی بهتر است، چرا که آنهایی که دربند دین نیستند جایی از دین را خراب نمیکنند، و اینهایی که میچسبند به فروع و اعتناء به اصول دین ندارند دین را خراب میکنند. این است که حضرتامیر صلواتالله و سلامهعلیه میفرماید کمر مرا دو نفر شکستند. و معلوم است که خیلی عاجز شده بودند که فرمودند کمر مرا شکستند این دو نفر، یکی این دنگکوبها که خیلی عبادت میکنند لکن جاهلند به خدای خود، خیلی روزه میگیرند خیلی نماز میکنند خیلی گریه و زاری میکنند اما خدای خود را نمیشناسند، و یکی آنکه زبان چرب و نرمی دارد هر فسق و فجوری را که میخواهد میکند و راهش را میگوید که چرا چنین کردم، آن هم کمر مرا میشکند. معلوم است هرجوری دلش میخواهد راه میرود، تا میگویی چرا چنین کردی؟ جواب ساخته پرداخته به آدم میدهد، این هم کمر مرا میشکند.
خلاصه، ملتفت باشید انشاءاللّه دلیل و برهان را هیچ مسامحه نکنید در اصول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۳ *»
دین، و اصول دین شما این است که عرض میکنم. خدایی داری که معرفت او توی معرفت رسولخداست، و رسولی داری که معرفت او توی معرفت امامت است، که اگر معرفت امامت را نداشته باشی معرفت رسالت را نداری، و اگر معرفت رسالت نداشته باشی هیچ توحید نداری. و این است حاصل معنی آیهای که هر روز میخوانم که اللّه نور السموات و الارض، ببینید به هم چسبانده همه را. سعی کن تا زندهای غنیمت است، فکر کن و به دست بیار، ببین میفرماید اللّه نور السموات و الارض آن خدایی که میخواهد خود را بشناساند اینطور میشناساند میفرماید اگر خدا میخواهی خدا آن نور آسمان و زمین است، حالا ببین که این نور ربط دارد به آن چراغی که از آن روشن شده. باز میفرماید مَثَل این نور مصباحی است که بر روی آن شیشهاى است. باز ببین که این مصباح یک ربطی دارد به آن شیشه، باز جوری است که چراغ بیشیشه باز چراغ حق نیست، چراغ شیطان است. و این چراغ و این شیشه باید توی چراغدان باشد، اینها باید توی خانهها باشند، خانهها باید خشت و گلی نباشند خانهها باید رجال باشند.
پس از اینجا انشاءاللّه بدانید که راه توحید رجالند، این رجال کیانند؟ و البته معلوم است کسانی که عقلشان نمیرسد این حرفها را بفهمند آنها که نیستند، و همچنین کسانی که مدّعی این رجالند و غصب خلافت این رجال را میکنند معلوم است آنها هم که نیستند، پس آن رجالی که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه ائمه شمایند صلواتاللهعلیهم، ایشان بودند که ادعای امامت داشتند، نص پیغمبر برای همهشان بود. پس ایشانند آن رجالی که خدا فرموده و اگر آنها نباشند باید این آیه دروغ باشد، و اگر دروغ است نه رجالی هستند و نه خانهای و اینها هیچ نیستند، خدا قصهخوانی بیمعنی کرده نعوذباللّه. توی این قرآن است که کونوا مع الصادقین با راستگویان باشید. حالا اگر راستگویان نباشند در دنیا، این حرف اصلاً لغو است، هیچ مردم فکر نمیکنند. چهبسیاری که دربندش نیستند، همین آيهها را میخوانند و راه میروند برای خود، اتفاق اگر کسی باهوش باشد معاشرت که میکند با مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۴ *»
میبیند همهشان اهل دنیا هستند، آنوقت بنایش بر این میشود که حقی در روی زمین نیست چرا که من هزار تا آخوند دیدم همه رشوه میخوردند، هزار تا واعظ دیدم هیچکدام به قول خود عمل نمیکردند.
شما دقت کنید، اگر هیچ صادقی در روی زمین نباشد پس این آیه دروغ محض است، و لامحاله باید باشد صادقی در روی زمین، شخص امینى باید در روی زمین باشد. میفرماید لاتطع منهم آثماً او کفورا پس یک کسی باید باشد که آثم نباشد، کسی باید باشد عادل باشد کفور نباشد. همچنین میفرماید لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا یک کسی باید باشد که دلش غافل از خدا نباشد، همیشه متذکر باشد جاهل نباشد غافل نباشد. اینها همه نص قرآن است، و چنین کسانی نیستند مگر ائمهطاهرین صلواتالله علیهماجمعین، اگر از راه ائمههدی داخل شدی در راه خدا داخل شدهای، و واللّه میدانی آنوقت که چقدر راهی است نزدیک. و نزدیکی و دوری این راه را مردم نمیدانند کدام است، تو ملتفت باش.
مثلی عرض کنم تا بدانی چه راه متصلی است که به محض قدمگذاردن در راه به منزل میرسی. راه معرفت هر معروفی آیات او هستند، دلیل معرفتِ هر که را بخواهی بشناسی، دلیل معرفت هر معروفی آیات او هستند. آیت چهچیز است؟ نمونه. زید را اگر میخواهی بشناسی، نمونهاش ایستاده است نمونهاش نشسته است، اینها راه به سوی زید است خبر میدهد از زید حکایت میکند از زید، خود زید نیستند. میخواهی بدانی که چقدر راهشان نزدیک است؛ آنقدر که خیلی از مردم خیال میکنند خود زید است ایستاده، در حقیقت ایستاده خود زید نیست به طورهایی که پیشترها عرض کردهام، چرا که میبینی که زید خودش باقی است در حال نشستن و در حال ایستادن، اما وقتی مینشیند ایستادگی فانی میشود، اگر این زید بود وقتی مینشست باید زید مرده باشد، و همچنین این نشسته برمیخیزد و خراب میشود، حالا زید اگر نشسته بود نشسته که خراب شد حالا زید مرده بود، و زید نمرده، نشسته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۵ *»
فانی شده. نشستگی آیتی از آیات زید است، راهرفتن آیتی از آیات زید است، حرکت آیتی از آیات زید است، سکون آیتی از آیات زید است، اینها آیات او هستند علامات او هستند اسمهای او هستند صفتهای او هستند. حالا ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین همینطورند نسبت به خدا، پس ایشانند قائممقامان خدا و خلیفه خدا.
حالا دیگر انشاءاللّه بدانید که خدا وقتی میخواهد بنشیند همینطور مینشیند که امیرالمؤمنین نشست، خدا وقتی میخواهد بایستد همینطور میایستد که امیرالمؤمنین ایستاد، همینجوری که حضرتامیر حرف زد خدا حرف میزند، خدا اگر بخواهد جنگ بکند همینطوری که حضرتامیر جنگ کرد میکند. پس حجج اللّه از خود هیچ ندارند، آنچه دارند همهاش مال خداست هیچ مخالفت با خدا ندارند، از این جهت جمیع کارهای آنها شده کارهای خدا و منسوب شده به خدا.
حالا دیگر انشاءاللّه امید است نزدیک شده باشی به مطلب. هر کس این رجال را یعنی ائمهطاهرین را سلاماللهعلیهم شناخت میرود تا پیش آن چراغی که خدا گفته فیها مصباح، و تا پیش آن نوری که فرموده اللّه نور السموات و الارض و هر کس نشناخت ایشان را و گفت خودم میروم پیش آن نور سموات و ارض، نمیشود رفت و راهی ندارد. آن نور توی این خانهها است، در توی آن مردنگی که ائمهطاهرین هستند. باقی مردم مردنگیها نیستند آنها سنگ سیاهند.
باری، راه به سوی خدا مخصوص ائمهطاهرین است سلامالله علیهماجمعین. گاهی ما فضیلت ائمهطاهرین را که میگوییم مردم خیال میکنند که فضیلت یعنی چیزهایی که اگر بشنوی ثواب به آدم میدهند، مثل آنهایی که درویشها میگویند؛ و البته میدهند. اگر بشنوی علی، و به یاد علی بیایی ثواب میدهند، حتی طوری ثواب به انسان میدهند که بسا توی خانه خودت نشستهای، بچهها یاد گرفتهاند و میخوانند. گاه هست که هیچ یاد امیرالمؤمنین نیستی وقتی میشنوی به یاد میافتی خدا ثوابت میدهد، معلوم است فضیلت ثواب دارد، وقتی هم فضیلت نشنوی گناه نکردهای. از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۶ *»
اینجور فضیلتها را ما سعی نمیکنیم بگوییم، همهکس میگویند، حاملین بسیارند.
لکن ملتفت باش و دلیل معرفت را به دست بیار. میخواهی بشناسی امام خود را فکر کن ببین اگر او را میشناسی که فلانبنفلان است و نسبش این است ببین آیا هیچبار سنّیها میگویند امامحسن پسر امیرالمؤمنین نبوده؟ یا هیچبار میگویند امام نبوده پیشنماز نبوده؟ هیچبار سنّیها نمیگویند امامحسین پسر امامعلی نبوده، یا عابد نبوده، یا امام نبوده، یا زاهد نبوده، یا سخاوت نداشته. این چیزها محل انکار نیست، حتی یهودیها و تاریخنویسهای اهل حل و عقدشان میدانند که اینها پسر امیرالمؤمنیناند و پسر پیغمبرند. آیا سنّیها میگویند که اینها عالم نبودهاند؟ اینها محل انکار نیست، حتی تاریخنویسهای یهودیها میدانند اینها بزرگان اسلام بودهاند. ائمه مباحثات کردند با خیلی از علمای آنها، حجت را بر آنها تمام کردند. پس ائمه عالم هم بودند، نماز هم که میکردند روزه هم که میگرفتند، زاهد هم که بودند در دنیا، راغب به آخرت هم که بودند؛ پس بدانید اینها معرفت امام نیست، اینها را سنّیها میدانند نصاری و یهودیها میدانند.
معرفت امام، حق معرفت ایشان همان است که به دوستان خودشان گفتهاند، و میفرماید حضرتامیر به سلمان و اباذر که از خاصان اویند و میداند که آنها دین و مذهب میخواهند و باقی دیگر نمیخواهند، و از این جهت آن باقی را ولشان کرد، آخر میشد پا بیفشاری و نگذاری غصب خلافت کنند، عمداً سستش کرد، چرا که میدانستند اینها دین و مذهب نمیخواهند. حالا که غصب خلافت شد تو خیال میکنی امامت ضایع شد؟ اگر غصب خلافت نمیشد همین پدرسوختهها میآمدند پای منبر امیرالمؤمنین، اینها را میخواست چه کند؟ نمیخواست اینها بیایند، ولشان کرد افسارشان را سرشان انداخت رفتند از عقب آن پیرهخر، کاری دستشان نداشت. واللّه قابل هدایت نبودند، لوطیگری میخواستند بکنند سرکرده میخواستند، کسانی که یک همچو پیشوایی میخواهند هرخری باشد هرفاسق فاجری باشد، حالا این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۷ *»
پیشوایی که داشتند کفر آنها بر همهکس واضح بود، در پیش همه مردم معروف بودند به زنا به شرب خمر به دزدی به حرامزادگی. مسلمانی که به همچو امامی راضی باشد، امامِ اصل این را میخواهد چه کند؟ امام اصل همان سلمان را میخواهد اباذر را میخواهد. تمام مردم بعد از پیغمبر مرتد شدند الّا سهنفر یا چهارنفر، و عمار را هم فرمودند مثل آن سهنفر نبود. دیگر همین چهارنفر مرتد نشدند باقی دیگر کوه تا کوه همه مسلمان بودند. مثل این سلاطین؛ دولتی در روی زمین نبود مانند دولت اسلام، شاهنشاه بودند پیغمبر، هیچ دولتی مثل دوست اسلام نبود، عالم همه مسلمان بودند همه اسمشان مسلمان بود، یک نفرشان را از اینهمه جمعیت نمیخواست هدایت یابند، چرا که همه کسانی بودند که غصب خلافت کردند و راضی شدند به همچو پیشوایان. آنهایی را که میخواست هدایت یابند مثل سلمان و ابیذر، میفرمایند به سلمان و ابیذر یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای اباذر، معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است، و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت، یعنی هر که مرا شناخت خدا را میشناسد هر که خدا را شناخت مرا میشناسد، نمیشود خدا را بشناسی و مرا نشناسی، نمیشود مرا بشناسی تا خدا را نشناسی.
میخواهی بدانی چطور شناختن او شناختن خداست؟ فکر در خودت بکن، در زید فکر کن. میخواهی زید را بشناسی ببین ایستاده است، معرفت زید معرفت ایستاده است و معرفت ایستاده معرفت زید است، معرفت اینها به هم بسته است. اگرچه ایستاده زید نیست، اگرچه ایستاده صفت زید است، ایستاده ظهور زید است، تمامش زید است، هر که ایستاده را شناخت زید را شناخت، هر که زید را شناخت ایستاده را شناخت، تفریق نمیشود کرد میان زید و ایستاده، به همینطور تفریق نمیتوان کرد میان خدا و حجتهای او.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۸ *»
مجلس سيزدهـم (پنجشنبه / 14 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
مکرر عرض کردهام که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایدهای خلق کرده، و آن فایده را خودش میدانست و خود او تعلیم خلق فرموده که آن فایدهای که من خلق را از برای آن آفریدهام چیست، و آن این است که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همینکه مرا عبادت کنند. و انسان تا نشناسد خدا را، عبادت او را نمیتواند بکند. ببین تو اگر بخواهی آشنایی کنی با شخصی باید بشناسیش بعد آشنایی کنی، بخواهی نوکری کسی را بکنی تا آقات را نشناسی نمیتوانی نوکری او را بکنی، آقای نشناخته که نمیدانم خانهاش کجاست، نمیدانم چه از من میخواهد بکنم، نمیدانم از چه بدش میآید از چه خوشش میآید، چطور نوکری او را بکنم؟ پس تا خدا را نشناسی نمیتوانی عبادت او را بکنی.
و بدانید تمام اهل باطلی که در دنیا هست، و بیشتر اهل دنیا اهل باطلند، تمام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۹ *»
اهل باطل از خدا خبر ندارند، همینقدر میگویند که خانه به این بزرگی را یک کسی ساخته، این را اسمش را گذاشتهاند توحید و خیال میکنند خدا دارند، و حال آنکه اهل حق باید بدانند که اینها خداپرست نیستند و خبر از خدا ندارند. یک بنّائی این را بِنا کرده، این بنّا مرد بوده یا زن بوده نمیدانم، کافر بوده یا مؤمن نمیدانم، خانهاش کجاست نمیدانم، از چه خوشش میآید از چه بدش میآید؟ پس چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود را از برای خلق در وجود محمد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اظهار فرمود. حالا ملتفت باش انشاءاللّه، خدا خود را اگر ظاهر نکرده بود برای خلق در وجود ایشان، مردم چه میدانستند خدایی دارند یا ندارند، همینجوری که توی قرآنش گفته، وحشت هم مکن، یکپاره لفظها را تو نشنیدهای، فکر کن توش ببین اینطور هست قبول کن.
عرض کردم که اغلب اغلب اغلب اهل روزگار اهل باطلند، ببین بعد از پیغمبران بعد از پیغمبر آخرالزمان کسی نگاه میکرد به اهل اسلام میگفت عجب دولتی است! دولت اسلام از جمیع دول عظیمتر بود، اینها اگر یکخورده شعور داشتند و دین میخواستند حضرتامیر را نمیگذاشتند بروند پیرهخر را بگیرند، غرض داشتند مرض داشتند. همه به جهت طمع ایمان آورده بودند به جهت آنکه دیدند خُوردهخُورده پیغمبر مسلط شد این ده را گرفت این شهر را گرفت، مال مردم را بردند مردم را غلام خود کردند کنیز خود کردند، به طمع آمدند مسلمان شدند. پیغمبر که از دنیا رفت خدا آنها را به امیرالمؤمنین امتحان کرد، چهارنفر یا سهنفر باقی ماندند، اول همان سلمان بود و مقداد و اباذر بعد عمار هم آمد.
پس عرض میکنم که همیشه جمعیت بسیار بوده اما آدم دیندار سهچهارنفری توشان بیشتر نبود. در زمان هر پیغمبری مؤمنینش همین سهچهارنفرند، در زمان حضرت ابراهیم یک وقتی خودش تنها بود یک وقتی شد یک نفری پیدا شد، لوط بود ایمان آورد آنوقت همان خودش بود و یک لوط. و همان شجره زیتونه که در آن آیه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۰ *»
میفرماید همین شجره ابراهیم است. در زمان پیغمبر عرض کردم همین چهارنفر بودند. همچنین در زمان امامحسن فرمودند اگر چهلنفر یاور داشتم شمشیر میکشیدم، چهلنفر یاور گیرش نیامد لابد شد ناچار رفت صلح کرد با معاویه. همچنین زمان امامحسین صلواتاللهعلیه در اول اینهمه زور زد و قهر کرد، تا آخر رفت به مکه یک سال همه را جمع کرد در منیٰ و آنها را نصیحت کرد و هی گفت و گفت تمام عالم را به هم پیچید همان هفتادودو نفر بیشتر پیدا نشد. شوخی نیست اغلبش هم قوم و خویشهای خودش بودند دور و برش، از خارج خیلی کم بودند. دیگر در زمان حضرتسجاد اینقدر کم بودند که گویا هیچکس نبود و جمیع دنیا ظلمات محض بود، معلوم نبود کسی هست یا نه، کسی امام هست یا نیست.
باری، ملتفت باش و پیش چشمت را پر نکند جمعیتِ بسیار پیش چشم آدم عاقل را پر نمیکند. این مردم، درویش که توی بازار نقّالی میکند دورش جمع میشوند، یکی خرس میرقصاند جمعیت میکنند. این مردم اعتباری هیچ به کارشان نیست اینها جمعیتشان برای تماشا است، اینهایی که دین و مذهبی میخواهند سهچهارنفر بیشتر نبودند. پس عرض میکنم اگر پارهای الفاظ حق همهجا منتشر نیست تعجب مکن به جهتی که دربندش نبودهاند، این است که خدا میفرماید لو علم اللّه فیهم خیراً لاَسمعهم چه فایده، میداند خیری در ایشان نیست نمیگوید. و میفرماید و لو اَسمعهم لتولّوا بر فرضی که کلمهای به گوششان بخورد آن کلمه مثل همین است که به گوش خر بخورد معنیش را نمیفهمند و لو اَسمعهم لتولّوا.
پس انشاءاللّه ملتفت باشید، اگر یکپاره الفاظ را نشنیده باشید تعجب نکنید، بدانید چنانکه در امورات فرعیه اگر پیغمبر حرف نزده بود؛ همین نطق پیغمبر و کلامش ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ کلامش کلام اللّه است، پیغمبر امری که میکرد خدا امر فرموده ما آتیـٰکم الرسول فخذوه و ما نهیـٰکم عنه فانتهوا هرچه را رسول گفت شما باید اطاعت کنید. تعجب این است که این لفظش هم از این رسول آمده،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۱ *»
خودش میآرد که ما آتیـٰکم الرسول فخذوه و ما نهیـٰکم عنه فانتهوا از زبان مبارک خودش بیرون آمده، پس هر کس اطاعت رسول کرد9 اطاعت خدا کرده، هر که او را شناخت خدای خود را شناخت. هر کس شناخت و انکارش کرد خدا را شناخته و انکارش کرده، هر که او را شناخت و دوستش داشت خدا را شناخت و دوستش داشت، و هر کس او را شناخت و دوستش نداشت خدا را شناخته و دوستش نداشته. پس چنانکه اگر پیغمبر در میان خلق حرف نزده بود؛ همه پیغمبران اینطورند ماکنت بدعاً من الرسل تازگی هم ندارد، تازگیش همه همین، همیشه به چهار نفری که دین و مذهب میخواستهاند میگفتهاند، شما سعی کنید که زیاد شود. همه پیغمبران اگر زبان بیرون نیاورده بودند خدا حرفی نزده بود، اگر پیغمبران امری نکرده بودند خدا امری نکرده بود، اگر پیغمبر منعی نکرده بود خدا منعی نکرده بود. پس چنانکه قول پیغمبران قول خداست؛ به جهتی که غیر از این نمیشود، پیغمبری که خدا میفرستد باید هیچ از خودش حرف نداشته باشد، اگر یکخورده از خودش داشته باشد که از آن ما خبر نداریم، اگر گاهی به میل شیطان حرف بزند؛ و هر کس به غیر میل خدا حرف بزند به میل شیطان حرف زده همینجوری که خدا فرموده ماذا بعد الحق الّا الضلال همینکه از جانب خدا نیست گمراهی است، دیگر از جانب هر خری میخواهد باشد.
باری، ملتفت باشید، پیغمبری را که خدا میفرستد هوىٰ و هوس باید نداشته باشد، به امر خدا میگوید به امر خدا میخوابد به امر خدا برمیخیزد، حرکاتش سکناتش اوامرش نواهیش جمیعاً از جانب خداست، چرا که اگر خدا میداند این پیغمبر بعضی از اوقات حرفهای خدا را میزند بعضی از اوقات حرفهای شیطان را میزند، اگر میدانست اینطور است بایست خدا پیغمبرش نکند، تقصیر برمیگردد به خدا اگر نقصی در پیغمبر باشد، آیا نه این است که پیغمبری که ناقص باشد نه همین خودش ناقص است نقص او به خدا برمیگردد؟ به جهت آنکه پیغامی که خدا به او میدهد برساند، اگر نمیداند به سر میرساند که خدا نیست، اگر میداند به سر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۲ *»
نمیرساند، اگر نمیخواهد به سر برسد چرا پیغام میدهد؟
انشاءاللّه بابصیرت باش که خیلی مطلبهای عظیم به دستت میآید. دیگر به همین قاعده میدانی که پیغمبر چرا سهو نمیکند. خدا میدانست وقتی این میخواهد وحی خدا را به مردم بگوید سهو میکند یا نمیدانست؟ اگر نمیداند که خدا نیست، پس یقین خدا میدانست، حالا که خدا میدانست این سهو میکند چرا این را قاصدش میکند؟ رسولش میکند؟ میخواهد نرسد چرا رسول اصلش میفرستد؟ بعینه مثل حرفهای سنّیها میشود که میگویند سنّیها خداوند عالم جبرئیل را فرستاد از برای ابوبکر، پیغمبری را از برای ابوبکر فرستاده بود وقتی آمد روی زمین، ابوبکر نمیدانم کجا افتاده بود توی کدام خلا بود هرچه تفحص کرد نیافت او را، اتفاق دید پیغمبر9 آنجا بود، پیغمبری را داد به محمد9 و برگشت پیش خدا رفت، خدا گفت رساندی پیغمبری را و نبوت را به صاحبش؟ گفت خیر، گفت چرا؟! گفت پیداش نکردم. گفت حالا که پیداش نکردی چه کردی؟ گفت دادم به محمد9، گفت نگفته بودم بدهی به محمد، چرا دادی؟! گفت میخواهی میروم پس میگیرم، گفت خوب حالا دیگر دادهای! حالا میخندید شما و جای خنده هم هست، بسیار واضح است دروغ اینها. خدا که میدانست نبوتش را جبرئیل میدهد به یک کسی دیگر، میبایست اول برای او نفرستد. اگر میدانست جبرئیل او را گم میکند میخواست به یک کسی دیگر بدهد به میکائیل بدهد که برساند.
حالا ملتفت باشید همینجور حرفها توی شیعه هم هست و افتاده، میگویند چه عیب دارد پیغمبر سهو داشته باشد؟! شما عامی نباشید، عامیها نوشتهاند اینها را توی کتابها، عمامهشان هم گنده است باشد، عامیند، شما عامی نباشید. پیغمبری که سهو میکند و امر خدا را به غلط به امت میگوید بعینه مثل جبرئیلی است که گم میکند کسی را که پیغام براش میبرد، و تقصیرش برمیگردد به خدا. و همچنین پیغمبری که فراموش کند وحی را بعینه مثل جبرئیل که وحی خدا یادش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۳ *»
برود و نداند که چه باید برساند خوابش ببرد. بابا، ملائکه خواب ندارند سهو ندارند نسیان ندارند فراموشی ندارند خستگی ندارند. همینجور به خصوص لفظ حدیث است که روحالقدس همراه پیغمبر است، وقتی از دنیا میرود همراه وصی او است، او که از دنیا میرود همراه وصی دیگر است. و بعضی از شیعیان میدیدند که مثل گنجشکی از دهان او بیرون میآمد و دیگری او را میبلعید، و میفرماید که روحالقدس سهو ندارد نسیان ندارد خواب ندارد. یکخورده فکر کن، روح خودت هم خواب ندارد.
باری، پس عرض میکنم ملتفت این معنی باشید، آنجاهایش که پر وحشتی ندارد پیش میاندازم برای آنکه رامت کنم تا کمکم توی راه بیفتی. پس عرض میکنم قول پیغمبر قول خداست، هیچ سهوی هیچ نسیانی هیچ خطائی هیچ لغزشی در قول پیغمبر نیست، همه پیغمبران خدا باید چنین باشند، هر پیغمبری سهو کند مثل جبرئیلش است، هر جبرئیلی سهو کند مثل خداش است، معلوم است که لغوکار و بازیگر بوده و خدا نبوده.
پس بدانید انشاءاللّه و بابصیرت باشید، و چهبسیار مردمی که عمامه دارند و کتابها دارند و مینویسند که انبیاء ترک اولیٰ میکنند. تعجب آنکه توی لفظ حدیث هم هست که ترک اولیٰ میکنند مثل آنکه توی همین قرآن است که عصیٰ آدم ربّه فغویٰ معصیت کرد آدم و گمراه شد، این توی قرآن است اما معنیش دست مردم نیست و نمیدانند. همینطور توی اخبار است که ترک اولیٰ میکنند، پیغمبران کار خوب را میکنند و کار خوبتر را ترک میکنند.
شما فکر کنید بابصیرت باشید، بدانید معقول نیست پیغمبر از جانب خدا، یا امام از جانب خدا، یا حجت از جانب خدا باشد و چیزی را کم و زیاد کند، یا ترک کند چیزی را که بهتر باشد، سرمویی اگر این زیاد و کم کند یا ترک کند بهتر را، اگر کرد میگوییم آن خدا آیا میدانست این کم و زیاد میکند یا نمیدانست؟ اگر نمیدانست خدا نبود، اگر میدانست چرا او را فرستاد؟ اگر میخواست نرساند به مردم چرا رسول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۴ *»
فرستاد؟ میخواست برسد، میخواست به کسی دیگر بدهد که برساند. قادر هم که هست میتواند که خلق کند خلقی را که فراموشی برای او نباشد. پس بدانید یک سرمویی زیاد و کم نمیکنند انبیاء، چرا که اگر یک سرمویی کم کنند یا زیاد کنند تقصیر برمیگردد میرود پیش خدا، و یقیناً خدا مقصر نیست. خدا عالم است که هیچ جهلی در او نیست و قادر است که هیچ عجزی در او نیست، میتواند خلق کند جبرئیلی را که هیچ سهو نکند و فراموش نکند، و میتواند پیغمبری بشری خلق کند که هیچ سهو نکند، هیچ فراموش نکند، خطا نکند. پس هم عالم است خدا و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته و هم قادر است و میتواند آنچه میخواهد برساند. پس پیغمبران هیچیکشان سهو ندارند نسیان ندارند، هیچیکشان یک سرمویی پیش نمیروند، یک سرمویی پس نمیروند، یک سرمویی کم و زیاد نمیکنند، چرا که خدا همراهشان است و خدا میداند که کجا بگذارد رسالتش را.
انشاءاللّه ملتفت باش یکخورده شعورت را زیاد کن. اگر بنا باشد که خدا مسامحه کند و همچو باشد، چرا همه مردم را پیغمبر نمیکند؟ اگر عیب ندارد پیغمبر عاصی باشد چرا همه عُصات پیغمبر نباشند؟! سنّیها همینجور کردند، دیدند امامهای خودشان همه کافرند و فاسق و فاجر و حرامزاده هم بودند، همه پدرسوخته بودند، همه خوب میشناختند آنها را، خواستند که گِلی روش بمالند، پیرِخری را آوردند پیش واداشتند، چه کنند؟ گفتند کی گفته انبیاء عصیان نباید بکنند؟! عصیٰ آدم ربه فغویٰ را خدا در قرآن فرموده، درباره داود خدا میفرماید عصیان کرد، و همچنین درباره هر نبیّی لفظ متشابهی هست. پس آمدند سنّیها گفتند عیب ندارد که پیغمبر گاهی دروغ هم بگوید، گاهی میگوید گاهی نمیگوید، مثل آن سلاطین دیگر، دیگر سلطان لازم نیست معصوم باشد پیغمبر هم همینطور، اینطورها گفتند.
سببش هم همین بود که نمیتوانستند گِلمالی کنند کارهای رؤسای خود را، چرا که رؤسای آنها تمام بیکمالیشان و کفرشان و فسق و حمق و شقاوتشان را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۵ *»
همهکس دیده بودند، گفتند عیب ندارد اینها، حتی آنکه گفتند میشود پیغمبر حرامزاده باشد، اینطورها گفتند.
شما انشاءاللّه بابصیرت باشید، فکر کنید که اگر اینطورها شد جمیع تقصیرها برمیگردد پیش خدا میرود، اگر عاصی باشد، و عیب نداشته باشد پیغمبر عاصی باشد، مردم همه عاصی هستند پس همه پیغمبر باشند. اگر بنا باشد پیغمبرِ عاصی گاهی دروغ بگوید گاهی راست بگوید، همه مردم اینطورند همه پیغمبر باشند. و همچنین اگر بنا باشد گاهی یادشان برود، همه مردم یادشان میرود، همه مردم را خوب بود پیغمبر کند. اگر بنا است پیغمبر سهو داشته باشد، همه مردم سهو دارند، چرا همه پیغمبر نباشند؟ بلکه پیغمبر طوری که باید باشد نص قرآن است ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ و همه پیغمبران اینجورند. میخواهی بدانی چطور نص قرآن است که همه اینطورند، ببین پیغمبر خودش که اینجور است که ماینطق عن الهویٰ و درباره پیغمبران دیگر هم هست که میفرماید ماکنت بدعاً من الرسل من تازهای از خود ندارم من هم جور پیغمبران دیگرم. پس پیغمبران دیگر هم ماینطقون عن الهویٰ.
باری، منظور این است که ملتفت باشید یکخورده بابصیرت باشید، پیغمبران وقتی تکلم کردند، کلام خدایی که باید به گوش بشر بخورد و میشنوند آن صدا را همین صدای پیغمبران است. اگر به جبرئیل خدا بگوید تو برو و قرآن بخوان برای مردم، جبرئیل بیاید بخواند مردم نمیشنوند از او، به جنها بگوید بروید بخوانید نمیشنوند، چنانکه الآن نمیشنوی. کسی شعوری داشته باشد جنها الآن بسا در مجالس میآیند و میروند در محافل جنها هستند، اگر جنّيی اینجا باشد آنها را میبیند صداشان را میشنود.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که صدای جسمانی است که باید شنید و اهل اجسام آن را میشنوند، همینجوری که پیغمبران صدای جبرئیل را شنیدند و مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۶ *»
نشنیدند. پس صدای خدایی که تو میشنوی این قرآن است که میخوانی، چرا که کلاماللّه ظاهر در میان شما این است، و امراللّه ظاهر در میان شما این است که توی این است، نهیاللّه ظاهر در میان شما این است که توی این است. پس بگو خدا حرف زد یعنی پیغمبر حرف زد، خدا صدا داد یعنی پیغمبر صدا داد، خدا امر کرد یعنی پیغمبر امر کرد، خدا نهی کرد یعنی پیغمبر نهی کرد، معنی دیگر ندارد، پیغمبر است آمر، پیغمبر است ناهی، پس خداست آمر و خداست ناهی.
پس آنی که ظاهر است در میان خلق و میبینندش، همان است تکلیف که او را ببینند و حرف او را بشنوند. چیزی را که نمیشود دید تکلیف نمیکنند که ببینند، چنانکه خدای غیبالغیوب را نمیشود دید تکلیف هم نکردهاند که او را ببین. آنیکه میبینی، کیست که میبینی؟ فرمود من رآنی فقدرأی الحق هر که مرا ببیند خدا را دیده، هر کس مؤمنی را مسرور کند خدا را مسرور کرده، هر کس زیارت کند سیدالشهداء را خدا را در عرش زیارت کرده، و زیارت خدا اگر باید رفت و دیدنی کرد، و دیدن خدایی که میشود رفت دیدن کرد پیغمبرش است، باید پیغمبر بفرستد خدا و مردم بروند او را ببینند.
خودت فکر کن که خیلی از فضائل را از این قاعده به دل و جان قبول کنی، منّت هم داشته باشی وقتی فضیلتی برای تو گفتند. مثل منّیها مباش که رگهای گردنت سیخ شود. خدایی را که میتوان به دیدنش رفت همان رسولخداست، والّا کجاست خدا؟ در عرش است؟ عرش که نمیشود رفت، پس کجاست؟ روی زمین است؟ اگر روی زمین است خانهاش کجاست؟ اقامه مقامه فی ساير عوالمه فی الاداء میفرماید حضرتامیر چون چشمها خدا را نمیدیدند و عقلها هم نمیفهمیدند، از این جهت که خدا از جمیع مشاعر بیرون بود و خدا خواسته بود اینها چیزی ببینند، قائممقامی برای خود خلق کرد، پیغمبر را قائممقام خود قرار داد.
حالا میخواهی دیدن کنی خدا را برو دیدن پیغمبر، میخواهی اطاعت کنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۷ *»
خدا را برو اطاعت کن پیغمبر را، میخواهی ایمان بیاری به خدا برو ایمان به پیغمبر بیار، میخواهی خرید و فروش با خدا کنی معامله با پیغمبر کن. ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم خدا خرید از مؤمنان جانهای ایشان را و مالهای ایشان را، حالا کی میکند این کار را؟ پیغمبر میکند، و این مبایعه پیغمبر مبایعه خداست. پس آنچه مکلفٌبه عباد است و عباد میتوانند بکنند چیزهایی است که از پیغمبران سرزده، و قطعنظر از پیغمبران دیگر کسی خبر از خدا ندارد.
پس ایشانند یعنی تمام انبیاء تمام اوصیاء تمام اولیاء رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة اگر گفته خدا بروند تجارت، میروند تجارت میکنند، اگر بگوید نکنید نمیروند تجارت کنند. هیچ تجارتی هیچ بیع و شرائی اینها را غافل نمیکند از یاد خدا. گفته بخرید میخرند گفته بفروشید میفروشند، هیچچیز بازی نمیدهد ایشان را. رجالی هستند که بازی نداده شیطانی بیعی شغلی ایشان را از ذکر خدا، پس ظاهرشان ذکر خداست باطنشان ذکر خداست.
این را داشته باش، همینقدر بدان آن توحید خدایی که آن بالاها است، در آن غیبها است، خیال کنی جن پينهدوزی از غیبها خبر دارد، آن خدا نیست، خدا مثل جنها نیست، مثل ملائکه که در غیب باشد نیست، لکن خدا قائممقامی از برای خود آفریده، و پیغمبران تمامشان قائممقامان خدا هستند، اوصیاء تمامشان خلیفهها و جانشینهای خدا هستند.
و از برای تمام اینجوره رجال مقامات است که به اصطلاح اهل حق چهارمقام از برای هریکشان هست: یکی را مقام بیان میگویند یکی را مقام معانی یکی را مقام ابواب یکی را مقام امامت میگویند، هر یکیشان این چهارمقام را دارند. و جمیع اینها مخصوص بوده برای اهلحق و همهکس نمیدانسته، مگر وقتی اهل حق زیاد بشوند روی زمین آنوقت همه مجالس این حرفها خواهد بود. حالا اگر تو نشنیدهای «بیان» و حالا تازه میشنوی، از این است که مردم هرگز طالب حق نبودهاند، تمام آنچه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۸ *»
آسمان به زمین نازل شده که به مردم بگویند، مردم به بعض آنها اکتفا کردهاند بعضی دیگر را نگرفتهاند، یؤمنون ببعض الکتاب.
آنچه تمام دین است این است که بدانی حجتهای خدا چهارمقام دارند: یک مقام مقامی است که در آن مقام پیشوای خلقند، چه پیشوای ظاهری و چه مقامی که امر میکنند و نهی میکنند. پشت سر این مقام مقام ابواب است و مقام باب فیض است که واسطهاند، و آن مقام وساطت است آن وساطتی که خدا در قرآن میفرماید در هرخانهاى از درِ خانه داخل شوید از پشت خانه داخل نشوید، پیغمبر فرموده انا مدینة العلم و علیّ بابها این در ظاهری که نبود حضرت، اما ببین که میفرماید هر که هرچه من دارم از من میخواهد بگیرد اگر چیزی میخواهی من به تو بدهم از علی بگیر، اگر از او میگیری من دادهام. حتی اینکه اگر از زبان پیغمبر چیزی بشنوی و از زبان حضرتامیر برخلاف آن بشنوی، آن خلاف را اگر گرفتی از پیغمبر گرفتهای و اگر نگرفتی از پیغمبر نگرفتهای. پیغمبر هیچچیز به هیچکس نمیدهد مگر از دست حضرتامیر، هرچه میدهد به واسطه حضرتامیر میدهد، چنانکه خدا هیچچیز به هیچکس نمیدهد مگر از دست پیغمبر. و هیچ تعجب نیست تمام ملکش را خدا اینجور کرده. تو ببین خدا هرقدر نور بدهد به کسی از دست آفتاب میدهد. ببین چقدر واضح است.
از برای هرچیزی خدا یک مبدئی قرار داده، هرجا را باید تر کرد از آب باید تر کرد، و هرچیزی را باید گرم کرد از گرمی باید گرم کرد، و هرچه را باید سرد کرد از سردی باید سرد کرد، همه هم از عالم خلق است نقلی هم نیست کفری هم گفته نشده، همه ملک خدا وضعش بر این است. چنانکه میبینی به واسطه قرص آفتاب خدا این نور را به اهل زمین و آسمان داده و همچو که کرده گفته اللّه نور السموات و الارض خدا که دروغ نگفته که گفته اللّه نور السموات و الارض. در آسمان که نیستی که بدانی نور آسمان از کجاست، اینجا که هستی میبینی نورش از کجاست، از پیش آفتاب آمده،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۹ *»
پس همین آفتاب است که ظهور نور خداست، این آفتاب واسطه فیض و نور است، اگر این آفتاب نبود عالم تاریک بود، اگر چراغ را روشن نکنی اتاقت تاریک است. پس خدا اتاق تو را به واسطه چراغ تو روشن میکند، و این نورها مبدأش چراغ است چنانکه معادش چراغ است، اگر چراغ را حرکت دهی اینها حرکت میکنند اگر چراغ ساکن شود اینها ساکن میشوند، اگر چراغ را روشنتر کنی اینها روشنتر میشوند چراغ را کدرتر کنی اینها کدرتر میشوند، همهشان بسته به یکدیگرند.
و عرض کردهام خیال مکن که همینکه کسی کاری کرد خالق میشود، نمیشود، تمام خلق کاری میکنند. دیگر انسان کار انسانی میکند حیوان کار حیوانی میکند جماد کار جمادی میکند درختها کار درختی میکنند میوهها کار میوهای میکنند برگها کار برگی گلها کار گلی، همه ملک خدا کارکُنند. نه همینکه کسی کاری کرد شریک خدا میشود وکیل خدا میشود. خدا خلق میکند انسان را و کار انسان را به دست انسان میدهد، خلق میکند آفتاب را و کار آفتاب را به دست آفتاب میدهد، و خدا خالق آفتاب است و خالق نور آفتاب است، و خالق انسان است و خالق کار انسان.
پس بدانید از برای پیغمبران کارها است، و نوعاً چهار کار است برای آنها، و آنها شریک خدا نیستند وکیل خدا نیستند، بندهای هستند از خدا که هیچ خلاف نمیکنند با خدای خود، چرا که معصوم هستند و هیچ خلاف با خدا نمیکنند، به طوری که خدا دستورالعمل به ایشان داده یک مو کم و زیاد نمیکنند. پس برای ایشان یک مقام پیشوایی و امامت است، و بعد از برای ایشان یک مقام مبدئیت است که کلّ فیض که به خلق میرسد از ایشان میرسد، و ایشان منبعی هستند ظرفی هستند که کل فیوض الهی در وجود ایشان انبار شده.
ملتفت باشید، کلّی را فکر کن که هیچ وحشت ندارد. یک قرص آفتاب چندیک دنیاست؟ اگر آن را قیاس به باقی کنی کوچک است، لکن به این کوچکی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۰ *»
تمام عالم را روشن میکند، جمیع نورها را انبار کرده در شکم این قرص و به واسطه این قرص عالم را روشن میکند. به شرطی که فکر کنی و بدانی نور آفتاب همین نور تنهای ظاهری نیست. ببین این آفتاب بالا میآید و تصرف میکند، جمیع این جماداتی که هستند جمیع این سنگها و گچها و چیزهای بسیار همه به واسطه این آفتاب پیدا شده. از جمله خواص نور آفتاب یکی این است که تربیت میکند جمیع گیاهها را. اینهمه درخت و علف و حبوبی که هست که رزق خلق میشود، و رزق شما را جمیعش را در گیاه قرار دادهاند، رزق مردم گندم است از گیاه به عمل میآید، برنج است از گیاه به عمل آمده، خاک را کسی نمیخورد و ارزاق را تماماً در گیاهها قرار داده، تبارک آن خدایی که تمام اینها را از نور آفتاب خلق کرده.
حالا ملتفت باش، یکخورده پیش بیا هیچ وحشت نخواهی کرد. خدا این قرص آفتاب را انبار رزق حیوانها و انسانها قرار داده. نمیبینی آفتاب یکخورده پایین میرود درختها همه میخشکند هوا سرد میشود، وقتی بالا میآید گیاهها میرویند درختها تازه میشوند. پس این آفتاب انبار رزق خداست اما رازق نیست، و همچنین این آفتاب که یکخورده پایین آمد سرد مىشود دیگر جنبندهای روی زمین باقی نمیماند. پس این آفتاب انبار حیات خداست، خدا حیات که به شما باید بدهد این انبارش است، انبار حیات است و حیات هر صاحبحیاتی در توی این قرص انبار شده. حیات خودش را که خودش دارد آنقدری که سرریز میکند و سرازیر میشود میرسد به صاحبان حیات، و همین است که یکخورده پایین میرود جمادات و نباتات و حیوانات همه فاسد میشوند و میمیرند، بلکه اگر یکخورده پایینتر بیفتد انسانها هم میمیرند. پس بدانکه این آفتاب واقعاً واسطه ساختن انسان هم هست، اگر آفتاب نباشد انسان هم نمیشود ساخت. پس جمیع حیات انسانی هم در این قرص آفتاب انبار شده.
دیگر در همینها ببینید که خدا چندجور نور دارد، و ملتفت باشید اینها را که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۱ *»
عرض میکنم آنجایی که میخواهم عرض کنم خوب معلوم میشود. پس چندجور نور دارد این آفتاب، یکی این نور ظاهر که عالم را روشن کرده. و برای آفتاب یک جور نوری دیگر است و آن این است که تمام فیضها به واسطه او میرسد. این راهش بود که به دستت دادم، فکر کنید ببینید یک جسم بیشتر نیست یک گوشه هم نشسته، اما تمام جماداتی که در دنیا هست اگر این آفتاب نبود خاک اینجور نبود آب اینجور نبود، از تربیت آفتاب است که آب به این حالت است. پس فیض آفتاب یک فیضی است که به عدد ذرات موجوداتی است که روی زمین هستند. این جمادات را اول ببین که فیضشان از آفتاب میرسد، و این آفتاب نه خداست نه ادعای خدایی دارد، نه خالق است نه رازق، لکن واسطه است، اگر این واسطه نبود نه کوهی بود نه آبی بود نه هوائی. و همچنین جمیع مددهای گیاهها از این آفتاب است، چه مددهایی که خودش میکند چه مددهایی که به واسطه ستارههای دیگر میرساند. نور ماه گاهی زیاد و کم میشود، هروقت تمامش مقابل آفتاب است تمامش روشن است، هروقت قدریش مقابل آفتاب است همانقدرش روشن است، پس این نور اصلش از آفتاب است، دیگر اگر مهتاب هم تربیتی میکند از تصدق سر آفتاب است، باقی ستارهها اگر تربیتی میکنند از تصدق سر آفتاب است. بدانید این است مبدأ. پس جمیع مددهای گیاهی که نمیتوانی بشماری که چندین جور هستند از طعمها رنگها و بوهای مختلف، جمیع مددها را در این قرص به این کوچکی انبار کرده، و هی میدهد و هیچ از این خزینه کم نمیشود. این آفتاب از آنوقتی که خلق شده هی میگردد و عالم را روشن میکند و هیچ از نور ظاهرش کم نشده، و میبینید که کم نشده، از تربیتش هم هیچ کم نشده، و مدد میرساند به جمیع گیاهها و به جمیع حیوانات و به جمیع انسانها. فیض برای همه از این آفتاب میرسد.
دیگر حالا کیفیت امداد هم به دستت آمد انشاءاللّه، پس این آفتاب را به چشم میبینی که واسطه فیض است، یک گوشه نشسته. اما این را برده یک جایی واداشته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۲ *»
که در حال واحد هم در مشرق است نورش هم در مغرب است، آنجایی که مرکز است در سرجای خود هست، هیچ احتیاج نیست که هی بگردد و همهجا برود، هیچ نزول نمیکند از جای خودش، نور خودش را میفرستد، نورش میتابد در آسمانها فیض به آنها میرساند، در تخوم ارضین میتابد فیض به آنها میرساند. پس نور آفتاب واسطه فیض است، خودش به نفس خودش متشخصتر از این است که هرخانهای برود سر بکشد. این، چنان جلال و کبریائی دارد که نورش هم نیّر است، نور نورش هم نیّر است، نورش در مشرق میرود در مغرب میرود در ظاهر میرود در باطن میرود. در ظاهر، ظاهرها را تربیت میکند، در باطن باطنها را تربیت میکند.
خلاصه، همین آفتاب که از نور حضرت امامحسن خلق شده که من نمیتوانم او را تعریف بکنم که چهجور است، تعریف او را خدا میداند و پدرش و برادرش و آنیکه خلق کرده، اینیکه ظاهر کردهاند همینی است که میبینی از پرتو نور امامحسن خلق شده، و این آفتاب چه کارها میکند! چنانکه جمیع اوضاع بهشت و آخرت را تمام را خدا از پرتو نور سیدالشهداء آفریده. دیگر سیدالشهداء هیچ نباید خودش بدود اینطرف و آنطرف و حوری و قصوری درست کند و غلمان درست کند، همانجایی که هست بهشت را درست کرده از نور خودش.
باری، هیچ وحشت ندارد که خدا نور آسمان و زمین است، و این آفتاب را قائممقام خود کرده، ذات خودش روشنایی نیست چنانکه تاریکی نیست. پس این آفتاب ظهور خداست برای این کارها، و خلیفه و جانشین خداست در این کارها.
پس بدانید یک مقامی است از مقامات که ایشان باب فیضند در آن مقامات. یک آفتاب است جمیع فیضهای جمادات را میدهد و سر جای خودش است، جمیع فیضهای گیاهها را میدهد و سر جای خودش است، جمیع فیضهای حیوانات را میدهد و سر جای خودش است وهکذا. و انشاءاللّه تو میدانی که امامهای تو از آفتاب بهترند. پس امامهای تو تصرف در آفتاب میکنند و آفتاب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۳ *»
نوکرشان است. توی قرآن چند آیه پیدا کنم برای همین مطلب که آرام بگیری؟! میفرماید سخّر لکم ما فی السموات و الارض، سخّر لکم الشمس و القمر وهکذا هر آیهای که توی قرآن است دلیل این است که مصداق آن آیه هست توی دنیا، اگر نه خدا آن آیه را نازل نمیکرد. کونوا مع الصادقین که در قرآن است دلیل این است که صادقین توی دنیا هستند. حالا کم است، بلی کم است، اما کونوا مع الصادقین دلیل این است که صادقی باید توی دنیا باشد. لاتطع منهم آثماً او کفورا دلیل این است که باید عادلی توی دنیا باشد. دیگر حالا بگویی همه مردم بیدینند، اگر عادلی نبود خدا امر به اطاعتش نمیکرد. وهکذا.
حالا توی آیه قرآن هست که خدا به یک کسی خطاب کرده که من مسخّر کردم آفتاب و ماه و ستارگان را برای شما، همین دلیل این است که یکطایفهای هستند که زمین را برای آنها مسخّر کرده، آفتاب و ماه را برای آنها مسخر کرده، من هستم؟ تو هستی؟ اینهایند؟ آنهایند؟ اینها که نیستند، آنها که نیستند، و یک خلقی هست که خدا مسخّر او کرده آنها را. حالا فکر کن که آن طایفه کیانند؟ آنها بدان ائمهطاهرینند صلواتاللّهعلیهم. پس جمیع آسمان و زمین مسخّر ایشان است. آیا نمیبینی طیالارض میکردند؟ پس بدان که زمین مسخّرشان بود، نه همین زمین بلکه هزارهزار عالم مسخرشان است، حاضر میشوند همهجا و پاشان را روش میگذارند، آسمان مسخّر ایشان است، آفتاب غروب میکند برش میگردانند. دو دفعه برای حضرتامیر آفتاب برگشت. ماه را شَقّ میکنند. پس ایشانی که متصرفند در خلق آسمان و زمین، و این آفتاب مسخّر آنها است به نص قرآن، و این آفتاب تربیت میکند جمادات و نباتات و حیوانات را، در حال واحد هم مدد به همه میکند، یک ساعت هم نباشد همه فاسد میشوند و میمیرند؛ بدانید که «اگر حجت روی زمین نباشد زمین خسف میشود» که فرمودهاند اغراقی نخواستهاند بگویند، تعریف مفتی نخواستهاند بکنند. اگر امام نباشد روی زمین این آفتاب نمیگردد، اگر امام هست میگوید بگرد آنوقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۴ *»
میگردد، و اگر امام نباشد که بگوید نورانی باش نورانی نیست.
پس انشاءاللّه بدانید که امام شما در یک مقامی باب فیض خداست، و هر کس را خدا مدد میکند ایشان بابشاند و فوّاره فیضند، و فیضها سرریز میکند از ایشان و به هر کس میرسد. و مقامی دیگر برای ایشان است که آن مقام را مقام معانی میگویند، و مقامی دیگر هست برای ایشان که آن را مقام بیان میگویند. و انشاءاللّه تفصیل این مقامات را باید عرض کنم.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۵ *»
مجلس چهاردهـم (جمعه / 15 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم خداوند عالم چونکه خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت خود را از برای خلق تعریف کرد، چرا که اگر تعریف خود را از برای خلق خود نمیکرد خلق نمیدانستند خدایی دارند و نمیدانستند که خدای آنها به چه صفات متّصف است.
ملتفت باشید، ذات خداوند عالم نیست در سمتی از سمتها. و بدانید اینجور حرفها را در هر دین و مذهبی میتوان زد. ذات خدا را به هیچطور نمیتوان فهمید آن را. یکخورده فکر کن تا خودت بفهمی که نمیشود فهمید، ببین چیزهایی که ما میفهمیم یا رنگش را میبینیم خدا رنگ نیست، جسمی هم نیست که رنگ روی او باشد. چیزهایی که ما میتوانیم بفهمیم صدایی است که به گوشمان بخورد، خدا نه دهنی دارد که صدا بکند نه صدایی است که به گوشمان بیاید. ما یکپاره
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۶ *»
چیزها را به بوش میفهمیم، باز خدای ما محتاج نیست مثل بو که روی جایی بنشیند، نه چیزی روی او مینشیند نه او روی چیزی مینشیند. هرچیزی روی چیزی نشست او غیر او است خلقی روی خلقی مینشیند.
یکخورده فکر کن که از این راه توحید خوب به دستت میآید. ببین خدا به یک کلمه و نصف آیه کمتر تمام توحید را بیان کرده، میفرماید لیس کمثله شیء تو میبینی که بعضی چیزها رنگ است خدا رنگ نیست لیس کمثله شیء، بعضی چیزها شکل است خدا لیس کمثله شیء. ببین خدا قاعده آسانی به دستت داده به دو کلمه بیان توحید خودش را کرده. تو اگر آدم باشی میدانی خدای تو چطور است و میدانی طور ندارد. بعضی چیزها سنگین است بعضی چیزها سبک، خدا نه سنگین است نه سبک است. بعضی چیزها بالا است بعضی چیزها پایین، خدا نه بالا است نه پایین. بعضی چیزها روشنایی است بعضی چیزها تاریکی، خدا نه روشنایی است نه تاریکی. بعضی چیزها روح است در غیب نشسته بعضی چیزها بدن است در شهاده نشسته، خدا نه غیب است نه شهاده. از جمله چیزها یکی مکان است یکی کسانی که در مکان نشستهاند، خدا لیس کمثله شیء، خدا نه مکان کسی واقع میشود نه خودش در مکان واقع میشود. همین کلمه خودش را تو سرمشق کن و از پیش برو به آسانی به تمام توحید میتوانی برسی، و علماء غافل شدهاند از اینها.
از جمله چیزها وقت است بعضی هم کسانی که این وقتها بر آنها میگذرد، خدا لیس کمثله شیء، نه وقت چیزی است نه چیزی است که وقت بر او بگذرد. از جمله چیزها گرمی است از جمله چیزها سردی است، خدا نه گرمی است و نه سردی است. بعضی چیزهاش خیلی ظاهر است. حالا از همین قاعده بیاب که بعضی چیزها علم است بعضی چیزها جهل است، خدا نه علم است نه جهل است. بعضی مردم عالمند بعضی مردم جاهل. خودت فکر کن یکپاره چیزها هست دست منّیها که در ذهنشان چیزی است، خلاف آن را که گفتی واعمراشان بلند میشود. تو فکر کن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۷ *»
دلیل و برهان به دست بیار، آن وقت بزن توی دهنشان.
پس عرض میکنم از جمله چیزها علماء است از جمله چیزها جهال است، خودت فکر کن خدا کدامش باشد؟ خدا نه عالمش است نه جاهلش است. از جمله چیزها قوت است و ضعف است، خدا کدامش باشد خوب است؟ خودت فکر کن از روی بصیرت. دلم میخواهد خودت فکر کنی و بگویی خدا میگوید لیس کمثله شیء، و برای هر کس هم بخوانی سنگی است که به دهنش میزنی نمیتواند جواب بگوید. خدا میگوید هیچچیز و هیچکس مثل خدا نیست، حالا که هیچچیز مثل او نیست از جمله چیزها یکی قوت است یکی ضعف است، با ضعف هیچکار نمیتوان کرد، با قوّت کارها میتوان کرد، خدای تو قوت باشد یا ضعف باشد؟ هیچکدام. به چه دلیل؟ میدانی خدا رنگ نیست و خدا کرباس هم نیست، به همان دلیل بدان خدا قوت نیست و کسی هم نیست که قوت روی او بچسبد. حالا از جمله اشیاء یکی اقویاء هستند یکی ضعفاء، خدای تو میخواهی قوی باشد یا میخواهی ضعیف؟ هیچکدام. خدا همچو کسی است که خلق میکند کرباس را و خلق میکند رنگ را، خلق میکند قوت را، روی کسی که میگذارد قوی میشود، بعینه مثل رنگ و کرباس.
دیگر بعضی از عوام بگویند ما درس نخواندهایم اینها را نمیفهمیم، اینها که درس نمیخواهد. من میگویم این حرفهایی را که درس نمیخواهد، و معذلک گم شدهاند عوام، بزرگها هم گم شدهاند. خدا کرباس را خلق میکند، رنگ را روی کرباس میچسباند میشود رنگین، همچنین خدا خلق میکند قوت را بر روی جایی میچسباند آن را میشود قوی، همچنین ضعف را خلق میکند روی جایی میچسباند میشود ضعیف، خدای تو نه قوی است نه ضعیف. از جمله چیزهایی که تو میبینی در ملکش هست یکی غنا است یکی فقر است، خدا نه غنی است نه فقیر، خدا غنی میآفریند خدا فقیر میآفریند.
پس توی همین کلمه یکخورده فکر کن مطالعه کن که گفته هیچچیز مثل من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۸ *»
نیست، البته میشناسی او را. حالا بعضی چیزها را تو میدانی بعضی چیزها را تو نمیدانی، آن چیزهایی را که نمیدانی آن مجهول تو است، آن چیزهایی را که میدانی آنها را به زبان عربی میگویی معلوم من است، چیزهایی را که نمیدانی به زبان عربی میگویی مجهول من است. حالا خدای تو معلوم تو است یا مجهول تو است؟ خدا نه معلوم است نه مجهول است، نه تو عارفی نه او معروف، آنچه را تو میبینی ملک خداست که میبینی و در ملک او میفهمی، حالا در این ملک، خدا خلق کرده خلق را تا او را بشناسند.
و از جمله چیزهایی که خلق کرده که باید بیانی به کسی بدهد و تا بیانی نکند نمیتوانیم ما بفهمیم. بیانی کرده که وقتی که در آن فکر میکنیم میبینیم، وقتی مطالعه میکنیم میبینیم میفهمیم، وقتی توی راهت میاندازد توی راه که افتادی میفهمی. پس خداوند عالم مثل هیچچیز نیست، هیچچیز مثل او نیست. یکپاره خدا را جلال به او میچسبانند یکپاره جمال به او میچسبانند یکپاره رحم به او میچسبانند، تو هم این اسمها را میگویی معنیهاش را نمیفهمی. پس انبیای خدا تقصیر نکردهاند و آنچه باید برسانند رسانیدند، لکن این خلق خیری درشان نیست و نمیدانند، از این جهت در جهل غوطهورند، حالا این حرفها را شما هم میفهمید راست است و صدق است.
پس بدانید حرفها را که میاندازند در عالم، کسی را هم خلق میکنند که بگوید و بفهمد اینها را، خدا هم همینطور فرموده هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون، لایستوی الظلمات و النور و لا الظل و لا الحرور نور و ظلمت آیا مساوی هستند؟ آیا مرده و زنده مثل هم است؟ دانا و نادان مثل هم است؟ پس دانایان این سخنان را میدانند نادانان این سخنان را نمیدانند، اینها را میگویی و خُوردهخُورده یاد میگیرند.
پس بدانید خداوند عالم خود را خواست بشناساند به مردم، چهجور؟ اما ذاتش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۹ *»
را همینجور شناسانید که فرمود لیس کمثله شیء. این آیهای بود که بر پیغمبر نازل شد، پیغمبر این را شرح کرد برای امیرالمؤمنین، او شرح کرد برای امامحسن، او برای امامحسین، وهکذا در هر زمانی حاملی خواهد داشت که این دین را حالی کند به طوری که بفهمند و تصدیق کنند. فرض کنید ــ فرض دروغی ــ که خدا باشد مثل سنگی، خوب چه عیب دارد مثل سنگ باشد؟ اگر سنگ باشد آیا نه این است که این سنگ عاجزترین چیزها است، از حیوانات عاجزتر است از نباتات عاجزتر است و کاری از او برنمیآید، و این شيئی است مقیّد و قید دور او را گرفته. حالا اگر خدا مثل سنگ باشد، سنگ که عاجز است، خدا هم عاجز باشد؟ میبینید چیزی میآید روی این سنگ مینشیند، نعوذباللّه روی خدا هم کسی بیاید بنشیند. پس تمام آنچه میبینی اگر از جهتی عاجز نیستند از جهتی دیگر عاجزند. یک کسی را میبینی علم دارد قدرت ندارد، مثل اینکه آتش گرمی دارد سردی ندارد، آب سردی دارد گرمی ندارد، پس آتش عاجز است از کارهای آبی، گرمی دارد و خشکی، تری ندارد سردی ندارد، چون چنین است نمیتواند خلق کند آب را، پس خدا مثل آتش نیست. خدا مثل آب هم نیست، خدا مثل هوا هم نیست، مثل خاک هم نیست، مثل زمین هم نیست، مثل آسمان هم نیست، همینطور که فکر میکنی تمام مملکت خدا جمع شوند پشهای بسازند زورشان نمیرسد، نمیتوانند. هر کس در ملک از جهتی که هست از برای آن جهت است، از جهات دیگر فقیر است و عاجز است. پس خداوند عالم لیس کمثله شیء است به جهتی که کلّ عالم کلّ اشیاء عاجزند، حتی آنکه آنهایی هم که قوت دارند آیا خودشان قادرند که قوت خودشان را نگاه دارند و از دست ندهند؟ یکدفعه میبینی از دستشان گرفتند. مادامی که خدا میخواهد قوّت این هست، و اگر خدا نخواست قوّت را میگیرند. همچنین صحّت را مردم دارند اما نمیتوانند نگاهش دارند، علم را مردم دارند خیلی چیزها را مردم دارند اما حالا خیال کنی که علم مالشان است، همینکه خیلی چیزها را میداند یک بار میبینی یادش میرود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۰ *»
پس انشاءاللّه فکر کنید و بدانید که آنقدری که خیال میکنی خلق دارند بدانکه نادارند و عاجزند. اول نظر به آتش میکنی میگویی گرمی را دارد، دقت که میکنی میبینی ندارد، آب را اول میبینی سردی دارد دقت که میکنی میبینی ندارد، و یکخورده که در این فرو میروی فکر بیشتر میکنی میبینی آتش این گرمی را که دارد این گرمی مال خودش نیست، اگر خدا بخواهد گرمی را از او پس میگیرد، سردی را که آب دارد مال خودش نیست، اگر خدا بخواهد پس بگیرد میگیرد. مثل خودتان را که چشم داده تو میبینی، اما اگر بخواهد تو نبینی چشمت را میگیرد، گوش داده تو میشنوی، اما اگر بخواهد تو نشنوی گوشت را میگیرد، پا داده راه میروی، نخواهد راه بروی حرکت را از تو میگیرد، بخواهد نفهمی فهمت را میگیرد، وهکذا تو هیچ را مالک نیستی، مالک خداست وحده لاشریک له. خلق سرتاپاشان احتیاج است. و این خلق محتاج، بعضیشان مثل همند بعضی ضد همند، خدا مثل چیزی نیست خدا ضد چیزی نیست، خدا مثل آب نیست که خلق مثل آتش باشند، خدا مثل آتش نیست که خلق مثل آب باشند، روح نیست که خلق جسم باشند، جسم نیست که خلق روحش باشند.
پس خدا خواست خود را به خلق بشناساند. فکر کن یکخورده پیش برو دقت کن انشاءاللّه. معنی این سخنان را لُریش را بخواهی این است که خدا چون این خلق را خلق کرد نظر کرد و دید بعضی را غنی آفریده بعضی را فقیر، مبتلا کرد فقیر را به غنی، غنی را به فقیر. نظر کرد دید بعضی را عالم آفریده بعضی را جاهل، مبتلا کرد جاهل را به عالم و عالم را به جاهل. اگر جهّال نروند یاد بگیرند همیشه در جهل خود باقی خواهند ماند، اگر آنهایی که ناخوشند نروند پیش طبیب به مرض خود باقی خواهند بود. پس خدا چون دید این خلق بزرگی میخواهند سلطانی میخواهند براشان سلطانی خلق کرد.
دقت کن این را هم خوب میتوانی بفهمی، فکر کن ببین این خلق اگر باید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۱ *»
باشند آیا نه این است که آسمان باید باشد؟ آیا نه این است یک کسی باید بگرداند آسمان را؟ آنکسی که میگرداند آسمان را ما اسمش را سلطان میگذاریم. تو مَلَک اسمش میگذاری بگذار، دهر اسمش میگذاری بگذار، بگو اگر این آسمان نگردد کارشان نمیگذرد، آفتابش نباشد کارشان نمیگذرد. یکخورده فکر کن. پس این خلق بزرگی میخواهند، محرّکی میخواهند که حرکتشان بدهد. نه محرّک خداست نه ساکنکننده خداست. خدا همچو خدایی است که هیچ نقصی در مملکت او نیست، حالا که بنا گذارده خط از قلم نوشته شود و روی لوح نوشته شود، لوح را خلق میکند قلم را خلق میکند، مداد را خلق میکند تا نقصی در ملک او نباشد. پس چون مُلک او بزرگ میخواست حجتهای خود را خلق کرد.
باز فکر کن اگر آنها تصرف نمیکردند؛ یکخورده فکر کن انشاء اللّه، هیچ تصرف در این آب و خاک نکنی آتش بر او مسلط نکنی آجر نمیشود. سنگها را خدا به همین تدبیرها ساخته، آبی ریخته روی خاک گل کرده و آن را به حرارت آفتاب پخته جوشیده سنگ شده. پس حالا بدان اگر تصرف در این ملک نمیکردند هیچ کوهی نبود، هیچ زمینی نبود، هیچ جمادی توش نبود. همچنین باز تصرف در این آب و خاک میکنند آفتاب را به دور این میگردانند یک روز دو روز تا کمکم تخمی در زیر زمین سبز میشود. و اگر بدانی چه میگویم میدانی تخمها هم همینجور ساخته میشود، یکقدری از این آب را با قدری از این خاک جفت میکنند اینها را هی روزها گرم میکنند شبها سرد میکنند هی لطیف میکنند هی کثیف میکنند یک دفعه این میانه تخمی ساخته میشود که نطفه گیاه است. و نطفه اول باید ساخته شود و میسازند آن را به گرمکردن و سردکردن و لطیفکردن و کثیفکردن. پس اگر تصرف نمیکردند در این ملک ببینید هیچ جمادی نبود هیچ گیاهی نبود، و اگر گیاهی نبود هیچ حیوانی نبود. اگر تصرف نمیکردند هیچ جنبندهای و هیچ حیوانی نبود، و اگر حیوانی نبود معلوم است انسانی نبود، و اگر انسانی نبود معلوم است هیچکس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۲ *»
نمیفهمید خدایی هست یا نیست. اگر تصرف نمیکردند در ملک هیچ جماد نبود هیچ نبات نبود هیچ حیوان نبود هیچ انسان نبود، انبیاء نبودند اولیاء نبودند خدا نمیشناختند. آب بود و خاک، آب نمیدانست خدا چهچیز است خاک نمیدانست خدا چهچیز است، اینها را داخل هم کردند تا موالید بدانند خدایی دارند.
پس در این ملک محرّکی ضرور است چنانکه متحرک ضرور است. هیچکدام ذات خدا نیست. پس این آب را آفتاب گرم میکند، اگر آفتاب نبود نه گرمی بود نه سردی، این آب که به اینجور میبینی نبود. پس آسمان محرّک است و تصرف میکند در زمین، اگر آن تصرف خود را کرد این هم اجابت او را کرد، جمادات پیدا میشوند نباتات پیدا میشوند حیوانات پیدا میشوند اناسی پیدا میشوند انبیاء و اولیاء پیدا میشوند، خدا شناخته میشود.
پس خلق بزرگی و رئیسی میخواستند خدا براشان خلق کرد. این رئیس لامحاله باید همجنس خودشان باشد، رئیس باشد، رئیسی که حرف نزند که نمیخواهند، پس حرف باید بزند به طور خودشان به لغت خودشان، باید او را بشناسند تا با چشم خودشان او را ببینند تا صداش را بشنوند تا پیش او بتوانند بروند. سلطانی که برای این رعیت است باید از جنس این رعیت باشد، جنی را که سلطان بر این اناسی نمیکنند، پس سلطانی باید از جنس آنها باشد تا صداش را بتوانند بشنوند، روش را بتوانند ببینند، نزدیکش بتوانند بروند، پس این سلطان همجنس خلق باید باشد. پس خدا همچو خلقی را که میتوانند خلق درک کنند او را، این را قائممقام خود قرار داده، این را سلطان آفریده باقی را رعیت این قرار داده، رعیت معنیش این است که اوضاع نداشته باشد، سلطان یعنی همه اوضاعش درست باشد. پس رعیت را برای این سلطان آفریده خدا، اگرنه سلطان سلطان نبود.
خیلی از اهل ظاهر امر را برعکس خیال میکنند، شما بابصیرت باشید آدم بشوید انشاءاللّه. مردم دیگر خیال میکنند که این انبیاء این اولیاء را میفرستند به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۳ *»
جهت مردم، به جهت رفع احتیاج مردم، آنها را خدا برای رفع احتیاج مردم میفرستد. تو انشاءاللّه به عکس بیاب و بدان که چون ایشان آقا بودند نوکر میخواستند نه به عکس. پس آقا را چون آقا آفریده نوکر براش قرار داده. آقا یعنی کسی که نوکر داشته باشد، آقای بینوکر مثل این اسمائی است که میگذارند که هیچ معنی ندارد. یک کسی را شیخالاسلام اسم میگذارند از اسلام خبری ندارد، یک کسی را امامجمعه اسم میگذارند سوره جمعه را نمیداند، سلطان بیرعیت همچنینجور است، بنده هم اسم پسرم را سلطان بگذارم سلطان نمیشود.
باری، منظور این است که کارهای خدایی کارهای بامعنی است. سلطان یعنی تسلط داشته باشد، سلطانی که خدا میگوید یعنی رعیت داشته باشد قشون داشته باشد خزانه داشته باشد. معنی سلطان این است که جمیع رعیت را برای سلطان خلق کرده باشند، این است که میفرماید لولاک لماخلقت الافلاک اگر تو را نمیخواستم و برای تو نبود، این آسمان و این زمین و اینهایی که توش هستند خلق نمیکردم. چون تو را خلق کردم و تو سلطان بودی نوکر میخواستی، عرش آفریدم کرسی آفریدم آسمانها را آفریدم زمینها را آفریدم، آسمانها را بر دور زمینها گردانیدم، جمادات را ساختم نباتات را ساختم، به جهتی که تو همه اینها را ضرور داشتی. سلطان نوکر میخواهد، انسان باید نوکر پیغمبران باشد.
پس مؤمنین را بدانید به محض نوکری این بزرگواران آفریدهاند، برای همینکه نوکر انبیاء و اولیاء باشند. حالا این مؤمنین دیگر ضرور دارند حیوانی که سوار شوند و گوشتش را بخورند، حیوانات را برای آنها آفریده. دیگر اگر هیچ گیاهی نباشد روی زمین، آیا حیوان میشود زنده باشد؟ نه نمیشود، خاک که نمیتواند بخورد باید کاه بخورد جو بخورد علف بخورد، پس چون دیدند حیوان گیاه ضرور دارد گیاه را برای حیوان آفریدند، همچنین گیاه را دیدند آب ضرور دارد خاک ضرور دارد آب آفریدند خاک آفریدند، باید اینها را تمامش را برسانند برای اینکه کار مؤمنین بگذرد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۴ *»
پس خدا یک شخصی میآفریند و او پیغمبر است9، و این یک شخص نوکر میخواهد، دیگر نوکرش حیوان میخواهد، حیوانش علف میخواهد گیاه میخواهد، گیاه آب میخواهد و خاک. پس سلطان که خلق میکند سلطان رعیت میخواهد، خدا رسول میخواهد، همه اینها را برای آنها خلق میکند، بلکه همه دنیا و آخرت را برای وجود آنها خلق میکند. پس این سلاطین و بزرگان را قائممقام خود آفرید، و این حرف معنیش این است که خدا تمام قدرت خود را در وجود ایشان قرار داد، و تمام علم خود را در وجود ایشان قرار داد.
اگر بنای چُرت نباشد و فکر کنی انشاءاللّه خودت تصدیق میکنی که چنین است و غیر از این نیست. پس عرض میکنم خدا قدرت دارد، ذاتش که قدرت نیست، ذاتش ذاتش است، هر کس قدرت دارد قدرت کار او است. رحمت هم خیلی دارد رحمتش بینهایت است، اما این رحمت ذات او است؟ نه، رحمت بعضیش آب است بعضیش خاک است بعضیش هواست بعضیش آتش بعضیش آفتاب بعضیش ماه است بعضیش ستارگان است بعضیش نور است. منظور این است که بدانید رحمت خدا غیر از ذات خداست. انشاءاللّه دقت کنید ببینید که هیچجا خدا نگفته ذاتش را به کسی بچسباند، اما رحمت خود را شامل حال مؤمنین میکند، رحمت او واسع است وسع کل شیء رحمةً و علماً. پس رحمت بیمنتها دارد این خدا، علم بیمنتها دارد قدرت بیمنتها دارد عفو بیمنتها دارد. جوشن کبیر را حالا بخوان، جمیع این اسمهای خدایی که هست چیزهایی چند است که خلق کرده و آنها را اسم خود قرار داده.
در اصول کافی بابی منعقد کرده است ثقةالاسلام که عنوان باب «باب حدوث اسماء» است. حالا ملتفت باش رحمان یعنی رحمت دارد. رحمت چهچیز است؟ رزق است، آب است، نان است، زن خوب است، بهشت است، حورالعین است، درخت است، گل است، لاله است، صدای نغمههای بلبلها است. پس رحمت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۵ *»
خدا در مملکت خدا واقع است. حالا که خدا سلطان میآفریند و باقی خلق را رعیت این سلطان میکند، این سلطان را چه خوب است بدهد؟ معلوم است مملکت میدهد. مملکت که یک سلطانی میخواهد بیسلطان کارش نمیگذرد، حالا که سلطانی میآفریند خوب است چه به این سلطان بدهد؟ یکپاره منّیها خیال میکنند که تا کسی را علم خیلی به او دادند جَلدی خدا میشود، نه بابا، این را علمش دادهاند، خدا آنکسی است که علم را داده به این، مثل اغنیای بسیار که خدا مال به آنها داده.
حالا تمام خلق را انشاءاللّه میدانی از نور محمد و آلمحمد است، و دیگر اینها را پیش شیعه میشود جرأت کرد و گفت، خدا میفرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا پیغمبر پیغمبر جمیع سلاطین روی زمین است، جمیع سلاطین دنیا و آخرت رعیت پیغمبرند. حالا این پیغمبر آیا باید داشته باشد آنچه را که سلاطین ضرور دارند یا نه؟ اگر نداشته باشد چطور میتواند آنچه را که آنها میخواهند به آنها بدهد؟ خدا غنی آفریده او را و مردم را فقیر آفریده، فقر خودت را که میفهمی، آیا نمیبینی بسیار چیزها را نمیدانی؟ بسیار چیزها را هم که میدانی نمیتوانی بکنی، پس عاجزی. حالا تو چون عاجز بودی و جاهل بودی تو را رعیت خلق کردند، حالا تویی که عاجزی و جاهل هستی معلوم است آنی را که سلطان میکنند برای تو، برای این است که رفع احتیاج تو را باید بکند، حاجت تو را به تو برساند، باید بتواند، اگر نتواند که مثل تو است. خلق، غنی میخواستند غنی براشان آفرید، و این غنی اسمی است از اسمهای خدا، خدا غنی آفرید مثل این اغنیای ظاهر. نهایت اینها همهچیز را ندارند، آن غنی غنیّی است که هرچه فقراء محتاجند این دارد.
پس خدا چنان کسی است که اغنیاء را خلق میکند فقراء را خلق میکند، پس آن غنی را خدا خلق کرده و این خودش اسم غنی خداست، وهکذا، دیگر فکر کن ببین این غنی باید بتواند برساند چیزهایی را که میخواهد برساند یا نتواند؟ باید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۶ *»
بتواند، اگر نتواند، چیز داشته باشد برای خودش چه فایده دارد؟ چیزش به سرش بخورد، چیزهاش میخواهد باشد توی دنیا یا نباشد، فقراء که از دست در رفتند. پس این غنی باید بتواند چیزی را که میخواهد برساند بدهد، پس باید قادر باشد، و این اسم القادر خداست. همچنین باید بداند فقراء کجا هستند چه احتیاج دارند، پس عالِم هم هست، پس این اسم العالم خداست. به همینطور اسمهای خدا تمامش بر سینه آن بزرگان نوشته شده، وجودشان تمام اسماعظم است.
حدیثهای صریح دارد، حدیث خاص هم دارد که اسمهای اعظم را آدم بیستوپنجتا داشت، نوح چندتا داشت، موسی چندتا داشت، عیسی چندتا داشت، تا اینکه میفرماید ما تمام اسمهای اعظم خدا را داریم، چرا؟ به جهتی که موسی مبعوث بر کل خلق نبود نوح مبعوث بر کل خلق نبود، چون پیغمبر آخرالزمان9 مبعوث بر کلّ است تمام اسمهای اعظم را باید بداند. اول ماخلقاللّه است، تمام ماسوای او باید زیر پای او باشند، حالا اول ماخلقاللّه که تمام خلق باید از دست او جاری شود باید تمام اسمهای اعظم را داشته باشد، حتی آنکه وجود اینها را باید داشته باشد. اینجور اخبار خیلی داریم. خدا رحمت کند مرحوم مجلسی را که احادیثش را فارسی کرده و نوشته در کتابها تا منّیها نتوانند بگویند عربی بود ما نفهمیدیم.
پس ایشان را خلق کرد و از برای ایشان یک نوری قرار داد که صاحب جهات عدیده بود، یک جهت او علم بود یک جهت او قدرت بود یک جهتش عفو بود یک جهتش کرم بود یک جهتش عدل بود یک جهتش احسان بود، که اگر همه را بخواهم بشمارم همه جوشنکبیر را باید بخوانم. رحمن رحمت همراهش است، غنیّ غنا همراهش است، عظیم عظمت همراهش است، جبّار بزرگی همراهش است، و این اسمها را میفهمی که بسیارند و میدانی خدای تو بسیار نیست. پس میدانی اسمها غیر مسمّی است و خدا صاحب اسمها است.
پس انشاءاللّه حالا بدان که خدا خالق قوی و ضعیف است هردو، این بندهِ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۷ *»
قویِ خداست، این بندهِ ضعیفِ خداست. پس این است که در مقام اول، پیغمبر9 را آفریده و هیچ خلقی را نیافریده بود، چنانکه در احادیث هست آنقدر که نمیتوانم بشمارم. زیاد است که خدا نور ما را خلق کرد پیش از آنکه چیزی بیافریند، ما هزارهزار سال تسبیح میکردیم و تقدیس میکردیم، در وقتی که هیچ خلقی نبود و بناش نبود که خلقی خلق کند اول نور ما را آفرید. پس اول نور ایشان خلق شد پس از نور ایشان خلق دوّم را آفرید، باز یک نوری دیگر از برای نور دوّم بود از آن نور، خلق سوّمش را خلق کرد، به همینطور خلق چهارم و پنجم تا اینکه تمام زمین و آسمان را و نور و ظلمت را جمیعاً از سایهها و نورهای ایشان آفرید. و ایشان درجات بسیار داشتند در مقام خودشان، هیچچیز نبود که این خلق محتاج باشند که ایشان خزانهاش نباشند. پس بگو هرچه خلق ضرور دارند خزانهاش ایشانند، نقلی هم نیست.
عصبیت ریشت را نگیرد که بگویی پس خدا چهکاره است؟ اینها نیست مگر اینکه میخواهند انکار فضائل بکنند، خیال میکنند که عصبیت خدا را میکشند. بله، من به خدا محتاجم. ای احمق، به خدا محتاجی که آفتاب خلق کند، که جماد و نبات خلق کند، تو محتاجی به خدا که هیزم خلق کند، بیاری روشن کنی آشت را بپزد غذای تو را بپزد، و تو هیچبار ذات خدا را نمیخواهی بخوری بپوشی پهن کنی توش بخوابی. جمیع آنچه میخواهی باید خدا خلق کند، اما واسطه هم هست، دیگر من واسطه نمیخواهم خدا خودش رفع حاجت مرا بکند، خدا هم همچو بندهای نمیخواهد این را قسمت شیطان کرده، خدا بیواسطه خلق نکرده، حالا که بیواسطه خلق نکرده تو هم قبول داشته باش. آیا تو محتاج نیستی غذا بخوری؟ پس بگو من محتاجم که گندم بخورم، ذات خدا را که نمیخواهی بخوری، تو گندم میخواهی بخوری، گندم خلقی است از خلقهای خدا، آب خلقی است از خلقهای خدا، تو به واسطه آب زندهای به واسطه غذا زندهای به واسطه آسمان زندهای به واسطه زمین زندهای، اینها همه واسطه حیات تواند، اینها نباشند تو زنده نیستی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۸ *»
چطور است، اگر خلقی را بگویند اینها واسطه حیات خلقند چرا رگهای گردنت سیخ نمیشود؟ اگر بگویند خدا سببی خلق کرده که آن سبب سبب اول است، حیات خلق به آنها بسته رزق خلق به آنها بسته خلقت خلق به آنها بسته، هرچه را خلق ضرور دارند به آنها بسته، حالا کیست خالق اینها؟ خدا وحده لاشریک له. آیا این اسباب نباید باشد؟ خیلی کارها را خدا از دست آتش باید جاری کند، خیلی را از دست آب، هر کاری را به سببی، پس آنکسی که واسطه کل است و سبب کل است و سبب کل اسباب؛ آب سببی است از اسباب، خاک سببی دیگر، آنکه سبب کل اسباب است کدام است؟ انشاءاللّه فکر کن میفرماید نحن سبب خلق الخلق ماییم سبب خلقت خلق، اگر ما نبودیم خدا خلق را خلق نمیکرد.
پس ایشان سبب کلّ اسبابند، اما سبب کلّ این اسباب نیست مگر خداوند عالم وحده لاشریک له. خداوند عالم تمام صفات خود را تمام اسمهای اعظم خود را در ایشان گذارده، پس قدرتش را در ایشان گذارده ایشان را قادر کرده، علمش را در ایشان گذارده ایشان را عالم کرده، رأفتش را در ایشان گذارده ایشان را رؤف کرده، تمام اسمها در سینه مبارک ایشان نوشته شده، و تمام احکام خداوند از پیش ایشان باید به خلق برسد، چنانکه در ظاهر میبینی شک میان دو و سه را اگر او نگفته بود کسی نمیدانست، پس این مسأله را باید پیغمبر بگوید باید ائمه بگویند، باید روات روایت کنند.
پس واسطگان هستند در ملک؛ و سبب اول اول، وجود ایشان است، و از برای ایشان در آن مقام خودشان چهار مقام است: اوّل مقام بیان است و این اصطلاح خودشان است، مقام دوّم مقام معانی است، مقام سوّم مقام ابواب است، مقام چهارم مقام امامت است، و اینها چهارتا نیستند که جداجدا باشند، چهار حالت برای ایشان است که عارفین در ایشان چهار حالت دارند. و این چهار حالت را باید به تفصیل شرح کنم انشاءاللّه.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ