مواعظ در اسرار حج ماه مبارك 1293
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
و بعـد؛ چون در سنه 1293 سركار بندگان اجلّ اكرم افخم روحنا لمواليه الفداء خانه تازهاي در محله امامزاده يحياي همدان خريده بودند و مسجدي در آن محله بود مشهور به «مسجد ميرزا تقي» در آن مسجد تشريف ميبردند. نزديك به ماه مبارك رمضان بناي ايشان به رفتن مكه معظمه شد، چون بناي ايشان بر اين شد در موعظه ماه مبارك اين آيه مباركه را به مناسبت عنوان فرمودند و يازده روز هم موعظه فرمودند. و اين روسياه به قدر مقدور ضبط كرده كه هديهاي باشد از براي اخوان مؤمنين اميد كه به دعاي خيري اين ناچيز را ياد كنند و باللّه التوفيق و عليه التكلان.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 1 *»
موعظـه اوّل، 1 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
خداوند عالم چونكه خلق را، چنانكه مكرر عرض كردهام و ميدانيد خداوند عالم خلق را، از براي بندگي و اطاعت خود آفريده بود و باز چهبسيارها مكرر عرض كردهام كه اگرچه خدا خلق را براي بندگي خلق كرده اما خدا محتاج به بندگي بندگانش نيست و نبوده، و معلوم است. ديگر اگر كسي فكر كند و دين و ايماني بخواهد ميداند كه خداوند عالم معني ندارد كه محتاج باشد، اگر بنا شد محتاج باشد چه ضرور اسم او را خدا بگذاريم خودمان هم محتاجيم، پس خدا محتاج به بندگي بندگان نيست ولكن بندگان محتاج بودند كه بندگي خدا را بكنند و بندگان اگر بندگي ميكردند منتفع ميشدند، و بندگان اگر بندگي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 2 *»
نميكردند و مخالفت ميكردند متضرر ميشدند. پس بندگي كردن سبب نفع خود بندگان است، و مخالفت كردن سبب ضرر خود بندگان است، و تمام بندگي همين است كه خداوند عالم چون اين خلق را جاهل آفريده بود به عواقب امور، و جاهل آفريده بود از غيوب، غيب نميدانستند چون جاهل بودند از غيوب، و نميدانستند بسياري از چيزها را، و بسياري از چيزها نفع داشت از براي ايشان و بسياري از چيزها ضرر داشت از براي ايشان، پس آن چيزهايي كه نفع داشت از براي ايشان، خدا امر كرده كه آن كارها را بكنند، و آن چيزها را استعمال كنند، ديگر هيچ فرق نميكند نسبت به خدا چه امر آخرت باشد، چه امر دنيا، بعضي چيزها را بعضي غذاها را ميبيني ميخوري نفع دارد برات، بعضي چيزها را بعضي غذاها را ميبيني ميخوري ضرر دارد، سمّ قاتل است. بعضي آنها را ميبيني ميخوري گوارا نيست. بعضي آنها گوارا است، و ميخوري ميبيني نفع دارد. بعضي هواها به بدنت ضرر دارد، بعضي هواها نفع دارد اين چيزهايي كه خداوند عالم خلق كرده، بعضي چيزها نفع دارد از براي انسان و بعضي چيزها ضرر دارد از براي انسان، و خدا امر كرده كه چيزهاي نافع را استعمال كنند، و از چيزهايي كه ضرر دارد اجتناب كنند. حالا اگر كسي امتثال و اطاعت كرد آن چيزهاي نافع را به كار برد، معلوم است خودش منتفع خواهد شد. و هركس مخالفت كرد و اطاعت نكرد، معلوم است خودش ضرر ميكند. همهجا همينطور است. پس اين خلق بعضي نسبت به بعض انتفاعها داشتند بعضي نسبت به بعض ضررها داشتند پس آن چيزهايي كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 3 *»
براشان نفع داشت براي آنها بيان كردند كه اين چيزها براي شما نفع دارد، و همچنين آن چيزهايي كه براشان ضرر داشت، براي آنها بيان كردند كه اين چيزها براي شما ضرر دارد. و اين امر و نهيهاي او را، حجتهاي او، و پيغمبران او و اوصياي آن پيغمبران به خلق رسانيدند.
حالا از همين قبيل ميفرمايد ان اوّل بيت وضع للناس للذي ببكة و ببينيد كه چگونه خلق را خواست منتفع كند ميفرمايد آن اول خانهاي را كه براي نفع اين مردم خلق كردم، و براي انتفاع مردم آفريدم، آن خانهايست كه در بكّه آفريدم. اول قدري فارسيش را عرض كنم بعد برويم توي معنيش. ميفرمايد آن اول خانهاي كه آفريده شد براي منفعت مردم، آن خانهايست كه در زمين بكه واقع است. آن زمين را «بكّه» ميگويند عربها، و اصل عمارت و شهر را «مكّه» ميگويند و آن خانهاي را كه بايد رفت و طواف آن را كرد، آن را «كعبه» ميگويند. آن زمين را بكه ميگويند به جهت آنكه جاهايي كه ازدحام زياد ميشود، جايي كه ازدحام زياد ميكنند، عربها بكه به آنجا ميگويند. و بكه باز به معني ديگر، آن جايي كه گردن گردنكشان را آنجا بكوبند، آنجايي كه گردن گردنكشان را آنجا ميكوبند، و از هر ظالمي انتقام ميكشند، آنجا را بكه ميگويند عربها، و اين زمين را باز بكه ميگويند به جهت آنكه مردم در آنجا، همه بايد با خضوع و با خشوع باشند، همه كفن بپوشند، همه لباس احرام بپوشند. بايد صدمه بكسي نزنند آنجا خانه امن و امان است هيچكس به هيچكس نبايد ظلم بكند، حتي آنكه در وقت احرام، انسان، شپشهاي خود را نبايد بگيرد. حيواناتش در امانند، كسي نميتواند صيد
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 4 *»
كند در آن بيابان آنها را. گياههاش در امانند. پس زمين امن و اماني است خدا خلق كرده و هر كس داخل آن زمين شد، در حفظ خدا واقع خواهد شد. پس آن خانه، خانه امن و امان است كه جمادها و نباتها و حيوانها و انسانها جميعاً در امن و امانند، و هركس، و هرچه، داخل آن حرم، و داخل آن حريم شد، در امن و امان خداوند عالم خواهد بود.
باري، پس ميفرمايد آن اول خانهاي كه وضع شد براي منفعت مردم آن خانهايست كه در زمين بكه واقع شده. حالا صفات آن خانه كه در زمين بكه واقع شده، چه چيزها است؟ يكي از صفاتش اين است كه در آنجا آيات بيناتي خدا قرار داده، در آن خانه علاماتي قرار داده كه هركس برود آنجا، و آن علامات را ملاحظه كند، خداي خود را خواهد شناخت. و آن آياتي كه در آنجا هست خدانماست، و آن آيه عجب آيهايست، ظاهرش و باطنش را اگر كسي ملاحظه كند خيلي چيزها به دستش ميآيد. عبرت بگيريد انشاءاللّه. ببينيد، ظاهراً كسي برود به خانه كعبه، آنجا چه آيتي است؟ ميبيند غير از كوه و سنگ و در و ديوار چيزي را؟ نميبيند، زيادتر از جاهاي ديگر آيات خدا را نميبيند. پس بدانيد كه اصل مقصود، باطن اينهاست، اگرچه ظاهرش هم سرجاش براي اهلش درست است، لكن در خانه كعبه، اينهمه آيات بينات كه توي آيه ميفرمايد نيست. ديگر عبرت بگيريد انشاءاللّه.
شما ميدانيد كه هيچ شخص عاقلي، اغراق در كلامش نيست، خصوص خدا و پيغمبر و ائمه شما سلاماللّهعليهم، و بزرگان اغراق در كلامشان نبايد باشد. حالا يك جايي را ميبيني هيچ نيست از آيه و خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 5 *»
هم ميفرمايد فيه آيات بينات، خوب، آنجا چه آيات بيناتي است؟ اگر آنجا كوه هست، جاهاي ديگر هم هست، آنجا سنگ هست جاهاي ديگر هم سنگ هست، بلكه، جاهاي ديگر آب هست، درخت هست سبزه هست، حيوانات هست، و آنجا آنقدر نيست، بلكه مكه را، وادي غير ذيزرع ميگويند. پس ببينيد چهچيز منظور خدا بوده؟ و چه مقامات را خواسته بيان كند؟ پس فكر كنيد در اين آيه، ظاهرش را براي ظاهر اين خانه فرموده و باطنش را براي باطن اين. پس ميفرمايد فيه آيات بيّنات در اين خانه است آيات بينات. آيه به معني علامت است و علامتها بعضي مبيَّن و ظاهر است بعضي خفي. اين آيات، آيات ظاهره هستند، ظاهرند خفي نيستند. اين آيات آن آياتي هستند كه ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شيء محيط. ميفرمايد ما آيات خود را مينمايانيم به ايشان، در آسمانها و در زمين، و در جميع آفاق و انفس، ظاهر و واضح ميكنيم از براي ايشان، كه چون آن آيات را ببينند، خداي خود را بشناسند. ديگر دقت كن. باز انتظار معنيش را بكش، كه عرض كنم اين لفظهاي ظاهر معني نيست.
فكر كن، ببين، اين آيات بيّناتي كه خدا در زمين و آسمان قرار داده چهچيز است؟ اين آيات آفتاب است؟ ماه است؟ زمين است؟ آسمان است؟ ستارگان است؟ اگر اينها است، كه اينها را به همه مردم نشان داده و همه ديدهاند اين آيه را، اگر همه اين آيه را ديدهاند، پس چرا همه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 6 *»
مؤمن نشدهاند؟ و همه خداشناس نشدهاند؟ پس عبرت بگيريد انشاءاللّه. عرض ميكنم كه آيت هر چيز، علامت هر چيزي است. آيه را بخواهي فارسي كني كه به اصطلاح خودمان حرف بزنيم، آيه يعني نمونه. نمونه هر چيزي را فكر كن، ببين، اگر گندمي را بخواهي بخري، ميگويي نمونه آن را بيار كه از روي نمونه باقي را بخرم. پس نمونه هر چيزي آيت او است، و خدا نمونه خود را و آيت خود را و قبضهاي از متاعهاي خود را، به خلق نموده. و اين را عرض كردم بلكه انشاءاللّه درست پي ببريد، بلكه درست اعتقاد كنيد انشاءاللّه.
پس نمونه و قبضه، آن چيزي است كه آن را ميآرند به تو نشان ميدهند، ميگويند اين نمونه آن است، و قبضهايست از آن اصل و از آن خروار. و اين را اگر يافتيد انشاءاللّه، خواهيد دانست كه به همين اصطلاح است كه خدا فرموده بقية اللّه خير لكم آنيكه خدا باقي گذاشته روي زمين براي شما، از همهچيز بهتر است اگر بشناسيدش. پس آن بقيه كه از خداوند عالم روي زمين مانده و از همهچيز بهتر است، آن آيت خداست. و آيت را هركس ديد، نمونه و آيت هر چيز را، آن چيز را خواهد دانست. ببين نمونه آن متاعي را كه به تو مينمايند و تو او را ميبيني و ميشناسي آيا ميشود بعد از شناختن تو آن نمونه را، تو ديگر آن متاع را نشناسي؟ فكر كن انشاءاللّه، ببين اگر نمونه گندمي را به تو نشان دادند تو ديگر گندمشناسي. باقي را اگر آوردند، تو ميداني كه باقي هم همانجور است. پس نمونه را به تو نشان دادهاند، و گندم را به تو نمودهاند. حالا ديگر گندمشناس شدهاي. پس نمونه، علامتي است
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 7 *»
براي آن گندمي كه در انبار است. پس، هركس آيه را ديد ذيالآيه را ميشناسد و هركس علامت را ديد، لامحاله صاحب علامت را ميشناسد. و هر جايي كه يك چيزي به تو نمودند براي نمونه و آيت، و تو ذيالآيه را نشناختي، و چيزي ديگر ميبيني، درست نشناختي، بدان آيه آن چيز نبوده. بسا جوي به تو نمودهاند گفتهاند اين گندم است، و الاّ نمونه هر چيزي را كه ببيني، آيت هر چيزي خود آن چيز است، آن چيز است كه ميآرند نشان به تو ميدهند، نهايت فرقي كه ما بين نمونه و آن باقي است، اين است كه باقي خيلي است و بسيار، و نمونه يك قبضه است. چون اين، آسان بود به تو بنمايانند، اين آسان را به تو نمودهاند، و باقي را اگر ميخواستند بيارند اسباب و اوضاع بسيار ضرور داشت كه به اين آساني نميشد. پس نمونه را هركس ديد، صاحب نمونه را شناخت. و هركس نشناسد هر چيزي را، بدان نمونهاش را نديده كه نشناخته. ديگر فكر كنيد انشاءاللّه بدان هر چيزي را كه نميشناسي، فكر بكن انشاءاللّه، هر متاعي را هر چيزي را كه نشناختهاي از آن چيزهايي است كه نمونهاش را نديدهاي كه نشناختهاي. و هر چه را كه شناختهاي نمونهاش را ديدهاي اين چيتي كه از فرنگ ميآرند، تو تمامش را نديدهاي، يكبارش را ديدهاي. همه چيتهاي فرنگي كه توي انبار است نديدهاي. پس فكر كن كه اگر فكر كني در همين، قاعده كلي به دستت ميآيد. پس بدانكه در دنيا، در برزخ، در آخرت، هرجا هركه هرچه را شناخت، نمونه آن را ديده و شناخته. هركس چيت شناخت يك توپش را ديده و چيت را شناخته. و هركس، ماهوت را شناخت يك ذرعش را،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 8 *»
دو ذرعش را، يك توپش را ديده. الماسشناس كه الماسشناس شده، يكدانه، دو دانه، صد دانه الماس ديده. هرچه هست الماس، كه نديده؟ هر جوهري كه جواهري را ديد و شناخت، نمونه آن جواهر را ديده و شناخته، و الاّ تمام حقيقت جواهر را هيچكس نشناخته مگر خداوند عالم، چراكه بندگان نميتوانند به حقيقت هيچ چيز برسند. ببين گندمي كه شب و روز آن را ميخوري و ميشناسي گندم است، چطور شده كه ميشناسي؟ نمونههاش است كه آنها را ديدهاي و گندم را ميشناسي؟ و الاّ تمام گندمي كه در دنيا هست نميتواني ببيني تا گندم را بشناسي تكليف هم نميكنند كه برو هرچه گندم هست بشناس. تمام خاكهاي روي زمين را نميتواني ببيني و بشناسي. نمونهاي از خاك شناختي، همين خاك همدان را كه ميشناسيم، تمام خاكها را شناختهايم.
خلاصه، همينقدر بدان كه آنچه را كه ميشناسي نمونهاش را ديدهاي كه ميشناسي و هرچه را كه نشناختي نمونهاش را نديدهاي كه نميشناسي آن را. حالا به همين معني است اگر فكر كني اينكه در زيارتها ميخواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه هركه شما را شناخت خدا را شناخته و هركه شما را نشناخت خدا را نشناخته، پس ايشان هم واللّه نمونههاي خدايند، و آيات خدا هستند كه هركس ايشان را درست شناخت واللّه خدا را درست شناخته، و هركس ايشان را درست نشناخت واللّه خدا را درست نشناخته. خدا معامله خلقي با خلق كرده، معاملهاي نكرده كه خلق از عهده آن نتوانند برآيند. همان كارها كه ميتوانستي بكني گفته
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 9 *»
بكن، راه برو، بنشين، برخيز، بيا و برو. همين كارهايي كه ميتواني تو را امر كرده. پس خدا قرار داده در مملكت خودش كه هر چيزي را به نمونه آن بشناسي، و هرچه را كه نشناسي به اعراض كردن از نمونه نشناسي.
پس هركس از نمونه اعراض كرد از صاحب نمونه اعراض كرده و هركس نمونه را شناخت صاحب نمونه را شناخته. به همينطور هركس آيات خدا را شناخت و هركس آيات خدا را ديد، خدا را شناخته و ديده. حالا ديگر توي اينها كه عرض ميكنم اينها مختصراتي است كه در هريكيش، انشاءاللّه اگر فكر كني، قاعدههاي بزرگ بزرگ به دستت ميآيد. آيت را كه فكر كردي، خواهي يافت آيت هر چيزي شناساننده آن چيز است. نمونه گندم، گندم را به تو ميشناساند، چنانكه نمونه طلا، طلا را به تو ميشناساند. نمونه انسان، انسان را به تو ميشناساند. پس هر چيزي را شما در دنيا به نمونه ميشناسيد، و هيچ چيز نيست كه شناخته باشي بدون اينكه از راه نمونه داخل شده باشي. پس هر حقيقتي را به نمونه بشناس.
پس غافل از اين مباش كه اين زمين و آسمان و ماه و ستارگان كه نمونههاي خدا هستند چطور نمونهاند؟ تو خودت فكر كن ببين خدا دانا است به همهچيز، ببين حالا اينها را كه ديدي و دانستي كه اينها خلق اوست حالا اينها خلق اويند آيا دانا به همه چيزها شدند؟ مفسرين، يعني سنيها اينطور آيه را تفسير كردهاند كه خدا اين آسمان و زمين و اين گياهها و حيوانها و اين كوهها و سنگها را نموده به مردم كه چون مردم آنها را ببينند خدا را بشناسند. حالا ريش مفسرين را بگير از آنها بپرس كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 10 *»
اي مفسر سني، تو كه آيت و نمونه خدا را ديدي اگر خدا را شناختي چرا رفتي سني شدي؟ چرا دنبال عمر افتادهاي؟ پس انشاءاللّه بنا را چنين بگذار كه در دين و مذهب تابع آقايان خود باشي. مردم ديگر هرچه ميگويند بگويند و همينكه تابع آقايان خود شدي ببين در ميان نمونه و صاحب نمونه چطور فرمايشات ميفرمايند. آنطوري كه ايشان ميفرمايند اگر بيابي ميبيني كه هيچ فرقي نيست ميان نمونه و صاحب نمونه. پس اگر يك قبضه گندمي به تو نمونه دادند اگر گندم سفيده نشان ميدهند، ميفهمي كه آن باقي هم كه در انبار است گندم سفيده است. اگر گندم ديگر به تو نشان ميدهند ميفهمي كه آن گندم كه در انبار است آن هم همان جور است. يك چايي را نمونه ميكني، طبخ ميكني، ميبيني چه طبخ دارد، چه رنگ دارد، چه طعم دارد، ميفهمي كه آن باقي هم همين رنگ را دارد، و همين خاصيت را دارد. حالا فرقي كه مابين نمونه و صاحب نمونه است مثل همين امرهاي ظاهري است واللّه، هيچ فرقي ندارد. و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت نمونه چاي، نمونه را كه گرفتي و طعم و خاصيت آن را ديدي ميداني كه باقي هم همين طبع و طعم و همين رنگ و همين خاصيت را دارد. فرقي كه ميان نمونه و آن باقي است اين است كه آن باقي خيلي است و اين نمونه كم است. و نمونه اين است كه ميفرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك، خدايا هيچ فرقي مابين تو و آنهايي كه آنها را خليفگان خود قرار دادهاي نيست مگر اينكه آنها نمونهاند و تو اصلي، آنها فرعند تو اصل.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 11 *»
پس انشاءاللّه فكري به كار ببر و تقليد را بينداز كنار. انس را بينداز كنار. حرفهاي خالهزنها را، كه از آنها ياد گرفته بودي، و خيال ميكردي دين و مذهب است بينداز كنار. چراكه آن پيرزنها كه اينها را به تو ياد دادهاند خودشان هم نميفهمند دين و مذهب چه چيز است. پس خودت فكر كن انشاءاللّه، نمونه هر چيزي را بدان كه از جنس او است. ديگر يك گندمي بيارند نشان تو بدهند كه در انبار چنين گندمي است، بعد جو به تو بدهند اين نميشود. نمونه با صاحب نمونه بايد مطابق باشد. پس هر نمونهاي بايد با صاحب نمونه همسر باشد، از يك جنس باشد، و الاّ معني ندارد گندم نشان بدهند بعد جو بياورند براي تو. اين كار فساق و فجار و متقلبين است. كار كساني است كه احتياج دارند به اين كارها. اما خداوند عالم هرچه را كه خواسته به تو تعليم كند نمونه آن را نموده به تو. آن نمونه را به دست بيار. نوعاً بدانكه هيچ فرق مابين نمونه و آن باقي نيست مگر همينقدر كه آن باقي بسيار است و اين كم است، آن باقي، صاحب اين نمونه است، و داراي اين است، و اين داراي آن نيست. نميبيني ميگويي، اين از آن انبار است، و آن انبار از اينجور قبضهها بسيار دارد، اما اين از آنجور انبار هيچ ندارد. پس فرق ميان نمونه و صاحب نمونه اين است كه صاحب نمونه از اينجور نمونهها بسيار دارد، و اين نمونه ندارد آنچه كه صاحب نمونه دارد. اما حالا كه ندارد، نمونه او هم نيست؟ يا نمونه است؟ چرا، نمونه است بلكه خود او است، هيچ فرقي ميان او و صاحب نمونه نيست الاّ اينكه صاحب نمونه وسعت دارد و اين نمونه كم است، تنگ است جاش. پس
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 12 *»
ديگر فرقي نخواهد بود ميان نمونه و صاحب نمونه. پس جميع طبعي كه صاحب نمونه دارد، نمونه هم دارد ببين اين چاييها كه مردم دارند، وقتي نمونه از آنها در دست داري هر جور طعمي كه اين دارد بدان باقي ديگر هم همان جور طعم را دارند. پس بدانكه خدا همينكه چيزي را بخواهد به كسي بشناساند آن را به نمونه ميشناساند.
و ديگر فكر كن انشاءاللّه كه نمونهها و قبضات بسيارند. پس نمونه هميشه ميشناساند به تو صاحب نمونه را. صاحب نمونه هميشه تو را خبر ميدهد به نمونهاي از خودش. پس نمونه انباء ميكند و خبر ميدهد تو را از صاحب نمونه پس بدانكه اين نمونهها اسمها هستند براي صاحب نمونه. ديگر حالا در اينها فكر كن ببين چقدر علم از توش بيرون ميآيد؟ پس همهجا آيات اللّه، اسماء اللّه هستند، همهجا آيات خدا، اسماء خدا هستند. همينطوري كه حضرت امير صلواتاللّه و سلامهعليه فرمود الاسم ماانبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه خبر ميدهد از مسمي پس الاسم ماانبأ عن المسمي. پس جميع انبياء را نبي ميگويند به جهت آنكه انباء كردهاند و خبر آوردهاند از كجا؟ از خدا. چطور خبر آوردهاند؟ به اينطور، خدا داد قوتي به آنها، نمونهاي از قوت خودش به آنها داد تا مردم آن قوت را كه مشاهده كنند بدانند خدا قوي است. اين نمونه چيست؟ نمونه اين است كه من كه خدا هستم در زمين و آسمان متصرفم. من كه در زمين و آسمان متصرفم نمونهاش اين است كه بيايد پيغمبري و خبر دهد، كه اسمي باشد از من، و خبر ميدهد از من. پس تصرف ميكند در زمينش، تصرف ميكند در آسمانش، ماهش
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 13 *»
را شق ميكند، و آفتابش را بر ميگرداند. اين كارها را كه ميكند آنوقت تو ميفهمي كه خدا در تو متصرف است، قوي است، قادر است. پس ميخواهد خدا تعليم بندگان خود كند كه خدا عالم است به چيزها. عيسايي را ميفرستد، و عيساي تنها اين جور نبود، همه پيغمبران اين طورند. عيسي ميآيد خبر ميدهد به تو كه ديشب در خانهات، در زير رختخواب، چه پنهان كردي. آن توي صندوق در صندوقخانهات چه ذخيره كردهاي انبئكم بماتأكلون و ماتدخرون في بيوتكم وقتي اين خبر را به تو ميداد، تو ميديدي علم دارد، آنوقت ميفهمي كه خدا عالم است. پس حجج خدا و ائمه شما سلام اللّه عليهم، نمونههاي خدا و خانههاي خدا هستند كه اين خانهها را براي انتفاع مردم آفريده خدا. و ببينيد كه فصاحت و بلاغت را خدا در اين آيه به كار برده، ببين ميفرمايد ان اول بيت وضع للناس، اول خانهاي كه ميگويد كه معلوم است كه خانههاي بسيار خدا خلق كرده كه اول آنها را ميگويد. پس خانههاي بسيار براي منفعت شما خلق كرده، اما اول آن خانهها كدام است؟ للذي ببكة آن خانهايست كه در زمين بكه واقع است. آن اول امامي كه براي منفعت مردم وضع شده آن امامي است كه وضع حملش در بكه در خانه مكه شده. ببين ميفرمايد وضـع وضع او شد در خانه مكه. آن اول امامي است كه وضع حمل او در زمين بكه شد يعني وضع او در جايي شده، وضع امام در جايي ميشود كه گردن گردنكشان در آنجا كوبيده ميشود چراكه «غالبُ كلّ غالب» اميرالمؤمنين است، و «مطلوبُ كلّ طالب» او است. او است كه اياب الخلق اليكم و حسابهم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 14 *»
عليكم پس جميع خلق در دور او ازدحام ميكنند، و جميع بايد در گرد او طواف كنند. همه بايد به دور او بگردند چنانكه در اين ظاهر ميبيني كه جميع مردم وقتي ميخواهند روي خود را به سوي خدا كنند بايد رو به كعبه كنند. رو به كعبه هركس كرد رو به قبله كرده.
ديگر اگر در اينها فكر كنيد چيزهاي عجيب و غريب به دست ميآيد. شما ببينيد همه زمين و آسمان مخلوق خدا هستند اما چرا رو به كليسا قبله نيست؟ چرا رو به شمال قبله نيست؟ رو به جنوب قبله نيست؟ چرا رو به مشرق قبله نيست؟ چرا رو به مغرب قبله نيست؟ جميع جاها را خدا خلق كرده، چرا هيچجا را امر نكرده كه رو به آن سجده كنيد، خضوع كنيد، خشوع كنيد، مگر كعبه را كه امر كرده كه رو به آن سجده كنيد. پس كساني كه به عقل خودشان ميخواهند توحيد كنند و معرفتي حاصل كنند ميگويند بابا جميع اين زمين و آسمان خلق خدا است. ما وقتي نگاه ميكنيم ميفهميم خدا خلقش كرده به ياد خدا ميافتيم. پس خدا ميشناسيم اگرچه حيوانات را ببينيم، خدا را ميشناسيم. پس عرض ميكنم كه كساني كه به اينجور عقلهاي ناقص خود توحيد كردند گمراه شدند. اينها بتپرستي است. بتپرستان آمدند خدمت حضرت پيغمبر9 كه تو ما را نهي ميكني از بتپرستي، ميگويي به ما كه طلا و نقره را نپرستيد، بت نپرستيد، به اين سنگ و كلوخها سجده نكنيد اما خودت همينجور كار كردهاي چراكه چند سنگ دور هم گذاردهاي ميگويي بياييد دور اين بگرديد. وقت نماز رو به اين كنيد و به اين سجده كنيد. ما هم كه غير از اين كاري نكرده بوديم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 15 *»
تو ما را منع ميكني اگر اين كار درست است چرا ما را منع كردي؟ اگر درست نيست تو خودت چرا ميكني؟ انشاءاللّه فكر كنيد، بله تمام خلق مخلوق خدا است اما تفاوت دارند مخلوقات. قدري عقلت را به كار ببر و تابع انبياء و اولياء شو. تابع انبياء و اولياء كه شدي عقلت زياد ميشود. فكر كن ببين جميع چيزها مخلوق خدا است اما نه هر مخلوقي قبله است و ميشود پيشش كُرنش كرد. انسان همهجا نبايد برود خضوع و خشوع كند. اين مردم بعضيشان اصلند، بعضيشان بَدلند مثل چيتها كه اصل دارند، بدل هم دارند، چيت اصل را خدا خلق كرده، باسمه([1]) هم هست. باسمهها ظاهراً مينمايند اصل را، لكن اصل نيستند. انسان يكخورده اهل خبره باشد يا به اهل خبره نشان بدهد ميشناسد و ميفهمد اصل نبوده. اگر كسي در بند دين و مذهب باشد چنانكه در بند معامله هستند. مردم در معاملاتشان هرچه را كه خودشان تميز ميدهند كه ميدهند، هرچه را كه تميز ندارد ميرود پيدا ميكند دوستي، رفيقي، آشنايي را كه تميز بدهد خوب را از بد، اصل را از بدل. در دنيا خدا اصول را قرار داده نه بدلها را. شما ببينيد بول با آب يك رنگ است، بول جاري است آب هم جاري است. بول شفاف است مثل اينكه آب شفاف است. اما گفتهاند بول را مخور، آب را بخور، با بول وضو مگير با آب وضو بگير، خر مشو كه بگويي چه فرق ميكند، آب جاري است آن هم جاري است، اين شفاف است، آن شفاف است، فرقي ندارد. فرقش
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 16 *»
خيلي است، آن بول است، سميّت دارد؛ آدم آن را بخورد ميكشد آدم را، كثيف است بدبو است، رجس است، نجس است، ضرر براي بدن دارد. خدا هم ميدانسته ضرر دارد از اين جهت آن را نجس و حرام كرده پس بول نبايد خورد و آب بايد خورد، شراب نبايد خورد، آب بايد خورد. بله راست است بول مخلوق خدا است، مثل اينكه آب مخلوق خدا است. اما گفته آب را بخور بول را مخور. بله سركه مخلوق خدا است شراب هم مخلوق خدا است. اما گفته سركه بخور كه آن شفا است به جهت هفتاد درد، از آن طرف گفته شراب را مخور چراكه حرام يكقطرهاش هم باشد حرام است. به اينطور بيابيد كه نه همه مخلوقات همه اسرار پيششان سپرده شد چراكه خر هم مخلوق خدا است چيزي هم پيش او سپرده نشده، انسان را بايد بياورند اسرار به او بياموزند اما خر را ميبرند بار بارش ميكنند ديگر نبايد خر را حرمت داشت كه مخلوق خدا است نبايد سگ را حرمت داشت كه سگ مخلوق خدا است. مخلوق خداست لكن خدا آن سگ را خلق كرده است بايد بيرون خانه باشد پاسباني كند استخواني پيشش بريزي بخورد ديگر حرمتش نبايد كرد هر كسي را بايد به كاري داشت. پس هر چيزي را آن جوري كه وضع كرده، بايد بداني. پس همينطور بدانيد كه خانه خدا هم جوري بوده كه خانه را وضع كردهاند براي انتفاع مردم. باقي سنگها و گچها را براي انتفاع مردم وضع نكردهاند. آنها را ساختهاند براي اينكه از آنها برداري عمارت بسازي، آنها را براي عبادت نيافريدهاند و خانه خدا را براي عبادت آفريدهاند.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 17 *»
باري هر خاصيتي را خدا در جايي قرار داده و هر چيزي را در مكاني آفريده. از آنجمله چيزها، يكي مقامات و علامت خود او است، و اسماء خود او است، و فيوضات خود او است. اينها مكاني دارد مكانش آن خانهاي است كه اينها در آن واقع است. پس هر چيزي كه مكان چيزي واقع شد آن مكان خانه آن چيز ميشود ديگر خانه واجب نكرده خانههاي متعارفي باشد و ديگر هيچ جور ديگر خانه نباشد. بله اين هم يكجور خانهاي است. اما هر چيزي را، هر جايي قرارش دادند، همان خانهاش است نميبيني پياله، نعلبكي خانهاش است. هزارپيشه خانهها دارد، هر كدام خانه چيزي است هر چيزي كه محل رجوع چيزي واقع شد خانه آن چيز خواهد بود. به همينطور بدن خانه روح است، و روح تو در خانه اين بدن مسكن كرده. مثل اينكه بدن تو در اين خانه واقع شده. پس حقيقت خانه را بخواهي بداني ببين هرجايي را كه وضع كرده براي چيزي آن، خانه آن چيز است.
پس خداوند عالم آفريد خلق خود را، اولاً از براي اينكه خداي خود را بشناسد. حالا بشناسد چطور بشناسد كه او است قادر؟ او است عالم؟ او است رؤف؟ اوست رحيم؟ او است منتقم؟ او است بينا؟ او است شنوا؟ او است دانا؟ او است حكيم؟ او است قدير؟ او است خبير؟ پس جميع اين اسمها را خدا خلق كرده. خلق را خلق كرده تا بدانند كه اينها جميعاً منزلي دارند آن قدرت خدا را كه ديدي يكجايي دارد، و منزلي دارد، بدان قادر بوده. توي بدن خودت فكر كن، ببين قدرت نداري زمين بسازي. بدان بدنهاي ديگر هم مثل بدن تو است. اما
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 18 *»
يك بدني هست كه قدرت دارد، و آن بدن جاي قدرت خدا است و خانه قدرت خدا است.
يكوقتي با يك وحدت وجودي مباحثه ميكردم، گفتم در بدن خودت فكر كن، ببين كه قدرت نداري بر خيلي از كارها؟ اين وحدت وجوديها مذهبشان اين است كه ميگويند همهچيز خدا است. همهچيز را خدا ميدانند. با يكيشان مباحثه ميكردم گفتم اگر بنا باشد همهچيز خدا باشد، پس اين عصاي من خدا است. گفت باشد چه عيب دارد. گفتم اين خدايي كه ما بايد اعتقاد داشته باشيم يكپاره اسمها دارد كه از جمله آنها اين است كه آن خدا خالق ما است، رازق ما است. حالا اين عصاي من كجا ميتواند مرا خلق كند؟ كجا ميتواند به من روزي بدهد؟ ميبيني من ميجنبانمش اين را؟ چطور اين خالق من است؟ اين ميتواند مرا خلق بكند؟ اين ميتواند مرا روزي بدهد؟ اين ميتواند براي من كاري بكند؟ با چشم خود ميبيني كه نميتواند، اينها را كه گفتم ديگر گنگ شد، و نتوانست كه حرف بزند. باري اينها قياساتي است كه اين طايفه ميكنند، كه ميگويند هرجا بروي خدا است. چه به مسجد بروي و چه به ميخانه بروي. هرجا بروي، پيش هركس بروي، خدا آنجا است. ميخواهي پيش موسي برو، ميخواهي پيش فرعون. اينطور ميگويند. خدايي كه انبياء فرستاده، هرگز آن مخالفين را او نفرستاده شيطان فرستاده آنها را. پس فرعون از قشون شيطان است. اهل ضلالت در هر عصري از جانب او آمدهاند، و همه آنها فرستادگان شيطانند. و شيطان از دست ايشان خيلي كارها ميكند، از پاي ايشان خيلي جاها
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 19 *»
ميرود و ميآيد، از چشم آنها ميبيند، و از گوش آنها ميشنود، و از زبان آنها شك و شبههها القاء ميكند در دلها. خدا فرستاده جماعت مخصوصي را، و قرار داده كه هركس خدا را از آن راه شناخت او را شناخته. و هركس خدا را از آن راه نشناخت او را نشناخته. پس اين خانه كه اول خانه است، خانه چه چيز است؟ خانه خدا است. و مسلم شده الحمدللّه كه كعبه خانه خدا است. همه ميگويند. اما از هركس بپرسي كه كعبه خانه خدا است يعني چه؟ كسي نميداند. خدا خانه ميخواهد چه كند؟ مگر خدا ميخوابد و بر ميخيزد و مينشيند كه خانه بخواهد؟ پس چطور شده كه كعبه را خانه خدا ميگويند؟ و خانه هر چيزي مناسبتي ميخواهد به آن چيز. تو ببين روح تو در عالم غيب است. لكن خانهاي كه اختيار ميكند اين بدن مخصوص است. همهجا نميرود منزل كند. روح تو از عالم غيب آمده، اما در هر سنگ و كلوخي منزل نميكند. اما ميآيد، بدن تو را پيدا ميكند، و آن را خانه خودش قرار ميدهد. پس بيمناسبت نميشود.
پس بدان انشاءاللّه كه آن روحاللّه و آن روحي كه خدا در بدن انبيائش ميدمد، كه ميفرمايد و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين همينكه وحي كرد كه همينكه آدم را خلق كردم، و از روح خود در او دميدم، بايد خضوع كنيد پيش او و سجده كنيد، پس بدانيد كه در بدن شيطان ندميدند روح خدا را. اگرچه روح شيطاني را در بدن شيطان دميدند. پس سعي كنيد انشاءاللّه تميز بدهيد خوب و بد را. روح خدا و روح شيطاني را. مباشيد مثل مردمي كه فرق ميان بول و آب نگذاردهاند.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 20 *»
مردكه تشنهاش است، ميرود بول ميخورد. سرد كه هست، شفاف هم كه هست، جاري كه هست، پس ميخورم. اي احمق اين بول است كه ميخوري. آب نيست، نجس است حرام است، ضرر دارد. سميّت دارد، خرابت ميكند هلاكت ميكند. حالا بگويي فلانكس حرف ميزند، فلانكس هم حرف ميزند گوش به حرف او ميخواهم بدهم. به حرف اين نميخواهم گوش بدهم. چه فرق ميكند او پا دارد و دست دارد، اين دست دارد و پا دارد. او سر دارد، اين سر دارد. اين چشم دارد، او چشم دارد. او گوش دارد، اين گوش دارد. اينها قياساتي است كه از جانب شيطان است. كساني كه از جانب خدا ميآيند بول نيستند. آبند طيبند و طاهرند، مطهرند، اهل زهدند، اهل تقوايند، آنها رشوه نميخورند، دزدي نميكنند، حكم بغير ماانزل اللّه نميكنند وهكذا اين كارها كه همه شما خبر داريد نميكنند.
باري منظور اين بود كه آيات بيناتي و آن خانههايي كه خدا وضع كرده براي انتفاع مردم، خانههاي مخصوصي است. همه خانهها مخصوص خدا است. همه از گچ و آجر است. لكن تو قياس مكن كه بگويي همه خانهها مخلوق خدا است. خانه كعبه هم مخلوق خدا است. حالا كه چنين است ما توي خانه خودمان طواف ميكنيم. نه، كور بايد شد و رفت پيش خانه كعبه. آنجا خضوع كرد، طواف كرد. اينجا را طوافگاه تو قرار ندادهاند براي خانههاي ديگر برهاني نيست، سلطاني نيست. طواف همهجا نميتوان كرد. اين خانهها خانه خدا نيستند. اغلب خانهها بيتالخلا است، طويله گاو و خر است. خانه اصل را پيدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 21 *»
كن، خانهاي كه خدا قرار داده پيدا كن و آن خانه، خانه كعبه است كه در او است آيات بينات و او است آيت قدرت خدا. آيت علم خود را در آن خانه قرار داده. جميع آنچه شنيدهاي براي خدا از صفات در آن خانه هست. حالا ميفرمايد از جمله آن آيات بينات، يكي ابراهيم و مقام ابراهيم. خود ابراهيم يكي از آن آيات بيناتي است كه در آن خانه است. پس ايشانند مرسل هر رسولي، ايشانند منزل هر كتابي. انا مرسل الرسل و انا منزل الكتب فرموده. پس ابراهيم يكي از آن نمونهها است، مقام ابراهيم يكي از آن نمونهها است. پس آن اول خانه همه آيات توش هستند. آن اول را پيدا كن، داراي همهچيز خواهي شد.
پس آن خانه كه وضع شده براي انتفاع مردم خانه اولي است كه در زمين بكه وضع شده و آن حضرت امير است كه وضع حمل او در زمين بكه شده و در خانه كعبه تولد كرده. او است كه منزل كتب است. او است كه مرسل رسل است. او است كه شارع جميع شريعت است. او است كه حجت است بر جميع حجتها. او است كه شاهد است بر جميع شاهدها. يكي از شهود او ابراهيم است. هر نبيي در عصر خود شاهدي است بر جميع شاهدها و هريك، يك فضلي، يك كمالي، يك جودي از او مينمايند. اما خود او خانهاي است كه تمام اين آيات در او هست كه از جمله آنها مقام ابراهيم است و از صفت اين خانه مبارك اين است كه هركس داخل ولايت او شد البته از جميع ضررها ايمن است. اين حكم بَتّي خداوند عالم است كه من دخله كان امنا. هركس داخل اين خانه شد ايمن است از جميع ضررها و حكم بتّي است. تعجب نيست كه اين آيه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 22 *»
را خواندند حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه عليه براي ابوحنيفه كه آيا نشده در بينالحرمين دزد بزند كسي را؟ يا مال كسي را ببرد؟ يا جان كسي در معرض تلف باشد؟ عرض كرد چرا بسيار شده. فرمود پس چطور فرموده من دخله كان امنا؟ معني آيه چهچيز است؟ مثل خر به گل ماند. منظور اين است كه مراد باطن آيه است. حضرت اشاره هم كردند به اين. سهل است صريحاً هم فرمودند. پس هركس دست به دامن ولايت آلمحمد سلام اللّه عليهم زد از جميع دزدها و بلاها و فتنهها و عذابها در دنيا و آخرت ايمن است. به شرطي كه دست بزني به دامان ايشان. پس ايشان را وسيله كن براي حاجات خود و ايشان را مقدم بدار هر وقت ميخواهي رو به خدا بروي چيزي از خدا بگيري. اگر اينها را ميگويي و ملتفت ائمه هستي بدان رو به خدا رفتهاي و با خدا حرف زدهاي و هر وقت كه رفتي رو به خدا و وقتي ملتفت ميشوي ميبيني هيچ به خيال ائمه نبودهاي و ائمه يادت نبوده بدانكه پيش خدا نرفتهاي، واللّه خيال ميكني كه پيش خدا رفتهاي. آنجايي كه بايد بروي نرفتهاي.
عرض كردم كه هرچه نمودهاند به تو از نمونه نمودهاند، تو هم از نمونه داخل شو. هر چيزي را كه شناختهاي و فهميدهاي به اسم او و صفت او شناختهاي و فهميدهاي پس امامان تو سلام اللّه عليهم بدان نمونههاي خدا هستند. و اسمهاي خدا هستند. صفتهاي خدا هستند. جميع فيوض را خدا در پيش ايشان انبار كرده. چراكه ايشانند خزينهدار خدا و خدا كه همهچيز در خزانهاش هست. حالا ببين آيا ممكن است كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 23 *»
شخص برود در خانه غنيي و چيزي بخواهد و داشته باشد آن غني و منع كند از او، حاشا و تعجب اينجا است كه اينها چنان اغنيايي هستند كه هرچه بدهند كم نميشود. فكر كن ببين هر بخيلي كه بخل ميكند به جهت اين است كه ميترسد اگر بدهد كم بشود از مالش از اين جهت بخل ميكند. و الاّ معني ندارد كه كسي نترسد از كم شدن مال آنوقت بخل كند، هيچ بخيلي از جايي كه كم نميشود بخل نميكند. حال كه چنين است پس فكر كن انشاءاللّه ببين خداي تو بخيل ميشود باشد؟ بخيل هم باشد از جايي كه كم نميشود، چرا بخل كند؟ و خدا بزرگتر از اين است و انشاءاللّه ميداني و اعتقادت بايد اين باشد كه اگر اين اعتقاد را نداشته باشي مؤمن نيستي نعوذباللّه.
پس اعتقاد تو بايد اين باشد كه خداي تو خدايي است كه هرچه ميدهد لاتزيده كثرة العطاء الاّ جوداً و كرماً هرچه بدهند لاتنقص خزائنه هيچ از خزانه او كم نميشود. عالم عالم بدهد از خزانهاش هيچ كم نميشود. پس بدان هيچ منعي از جانب او نيست. اما اگر ديدي دعاي تو مستجاب نشد بفهم از آن سمت نرفتهاي خيال ميكني از آن سمت رفتهاي واللّه راههايي كه به سوي خدا بايد از آن راه بروي اگر بروي محروم نميشوي. پس همينكه ميخواهي بروي رو به خدا اولاً طيب شو. تائب شو. معصيتها را بشو. ببين ظاهراً اگر بخواهي بروي خدمت سلطان بروي توي خلا يكقدري گُه به خودت و به لباست بمالي با اين حالت بخواهي بروي خدمت سلطان خدام سلطان نميگذارند كه داخل بر سلطان بشوي. بايد خود را پاك كني و گند و بوها
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 24 *»
را از خود دور كني آنوقت به خدمت سلطان راهت ميدهند، حالا تو معصيت ميكني خدا را، شركها ورزيدهاي و هيچ توبه نميكني و ميخواهي داخل خانه توحيد بشوي و راه به جايي بيابي، اين نميشود. راهت نميدهند. بايد شست و شو كرد. بايد توبه كرد. انابه كرد. طيب و طاهر شد آنوقت برو رو به خدا از در آن خانهها و أتوا البيوت من ابوابها اگر از در خانه توحيد داخل شدي آنوقت عزت ميكنند. حرمت ميكنند. مهمانداري ميكنند. به طوري كه هيچكس در قوهاش نيست كه آنجور مهمانداري كند. حرمت كند. عزت كند. همينكه از بابش داخل شدي با توبه و انابه و خضوع و خشوع و ايشان را شفيع خود قرار دادي و ايشان را مقدم قرار دادي و ايشان را آيتاللّه دانستي و خدا را در وجود آنها ديدي البته دعاي تو مستجاب است.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 25 *»
موعظـه دوّم، 2 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
ترجمه فارسي آيه شريفه را اول عرض كنم. انشاءاللّه گمان نكنيد معنيهاي آيه را عربها ميفهمند و ميدانند، اينقدر ترجمه فارسيش را عرض كنم كه شما كه فارس هستيد، با عربها مساوي بشويد. معني را خيال مكن پيش عرب است. معني پيش اهل حق است، و هرجا حقي است معني پيش او است، و هرجا باطلي هست، هرچه بيمعني است پيش او است. پس ترجمه فارسي آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده به درستي كه اول خانهاي را كه خداوند عالم وضع كرده از براي منفعت مردم، يعني خلق كرده، آن اول خانهاي كه نافع است براي مردم، در زمين بكه وضع شد. و زمين بكه آن زميني است كه شهر مكه در آنجا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 26 *»
ساخته شده، زمينش را بكه ميگويند و عمارتش را مكه ميگويند. و آن خانه را كه طواف ميكنند كعبه ميگويند. پس نشاني خانه را خدا ميدهد. ميفرمايد اول خانهاي كه براي منفعت مردم خلق شده، وضع شده كدام خانه است؟ آن خانهاي است كه در زمين بكه واقع شده. باز علامات خانه را ميفرمايد. نشانه ديگر آن خانه اين است كه ميفرمايد فيه آيات بينات نمونههاي خدا در آن خانه است. در آن خانه هست و در جاهاي ديگر نيست. انشاءاللّه ملتفت باشيد بعضي كه عربي ميدانند، ميدانند كه وقتي فيه را پيش مياندازيد چطور ميشود و كلام افاده حصر ميكند، مستحصر ميكند. پس فيه آيات بينات مقام ابراهيم، در آن خانه هست آيات بينات، يعني در جاي ديگر نيست، منحصر است آيات خدا به آن خانه، پس در ساير خانهها اگرچه آيتي باشد، اما بدانيد بيّن نيست، ظاهر نيست، روشن نيست. در آن آيات شك و شبهه هست لكن آيات بيناتي كه خداوند عالم در اين اول خانه قرار داده آيات ظاهراتي است كه هيچ شك و شبهه در آن راه ندارد مقام ابراهيم و در آن خانه مقام ابراهيم است، يعني ابراهيم در آن خانه مقام كرده، يعني مقام ابراهيم در آن خانه واقع شده. و اين مقام يك سنگي است كه وقتي حضرت ابراهيم ميرفت به سركشي هاجر مادر اسماعيل، بعد از آنيكه به وحي خدا هاجر را از خانه خودش بيرون كرده بود، و به خواهش ساره، ساره از بابت هووگري ابراهيم را امر كرده بود كه بايد هاجر را و طفلش را از خانه بيرون كني، و ببري به بياباني كه هيچ آبادي نداشته باشد، گياه نداشته باشد وادي غير ذيزرع باشد. خدا وحي كرده بود به
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 27 *»
ابراهيم كه بايد اطاعت كني ساره را پس به اين جهتها هاجر رفت به وادي ذيزرع با پسرش اسماعيل در آنجا ماندند. گاهگاهي ابراهيم ميرفت سركشي ميكرد آنجا، با آنها احوالپرسي ميكرد، ببيند زندهاند، مردهاند؟ هر وقت ميرفت سركشي كند ساره عهد ميگرفت از ابراهيم كه از شتر خودت نبايد پياده شوي، به جهت تعصب هووگري يخهاش را ميگرفت، عهد ميگرفت از ابراهيم كه نبايد پياده شوي و ابراهيم هم همينكه عهد ميكرد ساره خاطرجمع ميشد كه تخلف نميكند. ابراهيم ميرفت و ديدن ميكرد هاجر و اسماعيل را. تا يكوقتي اسماعيل بزرگ شده بود، زني گرفته بود. در آنوقت هم كه رفت ابراهيم آنجا اسماعيل رفته بود به صحرا. زنش حاضر بود. زن اسماعيل آمد خدمت ابراهيم، يكپاره رسوم و تعارفات نسبت به ابراهيم به عمل آورد، و تمنا كرد كه شما پياده شويد كه من گرد و غبار شما را بشويم. شما قدري آسوده شويد تا اسماعيل بيايد. و زن اسماعيل هم نميدانست كه اين ابراهيم است. ابراهيم، عذر آورد كه من عهد كردهام با كسي پياده نشوم. عرض كرد حالا كه شما عهد كردهايد پياده نشويد من سنگي ميآورم از يك طرف شتر مياندازم شما يك پاتان را روي سنگ بگذاريد، خم بشويد، تا من غبار و گرد شما را بشويم. حضرت ابراهيم راضي شدند. آن سنگ را رفت آورد. ابراهيم يك پاي خود را بالاي آن گذارده، و رد پاي ابراهيم بر روي سنگ ماند، و آن سنگ اسمش شد مقام ابراهيم. و آن سنگ الآن در خانه مكه هست. پس مقام ابراهيم آيتي است از آيات، به لغت ظاهر اين بود كه عرض كردم. و خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 28 *»
اين اثر را در پاي ابراهيم قرار داد، چنانكه در پاي بسياري از انبياء اين اثر را قرار داد كه بر هر زمين سختي كه پا ميگذاردند اثر پاي ايشان ميماند، و در هر زمين نرمي كه راه ميرفتند، مثل روي ريگهاي نرم، معلوم نبود. از علامات پيغمبر خودمان9و ائمه سلاماللّه عليهم اين بود كه بر روي هر زميني كه سختتر و صلبتر بود راه ميرفتند رد پاشان ميماند، و بر روي زميني كه نرم بود راه ميرفتند رد پاشان نميماند.
باري، پس اين يكي از آن آياتي است كه در خانه كعبه است، و اين مقام ابراهيم است. و مقام ابراهيم به معني ديگر كه ترجمه ظاهري است عرض كنم تا برويم به معنيش برسيم، و آن اين است كه مقام ابراهيم، اصل آن جايي است كه ابراهيم منزل داشته، عمارتي ساخته بود، اطاقي ساخته بود، آنجا منزل كند. اين هم مقام ابراهيم است. باز يكي از ترجمههاي ظاهري براي مقام ابراهيم اين است كه مقام ابراهيم در تمام اين خانه است. چراكه ابراهيم در تمام اين خانه است. چراكه ابراهيم بنا كرد اين خانه را و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ستونهاي اين خانه را ابراهيم با اسماعيل بلند ميكردند. اسماعيل خشت ميداد و ابراهيم ميساخت، تا اينكه قواعد آن را بالا بردند. ستونهايش را بالا بردند، و تمام شد خانه. بعد از آنيكه از ساختن خانه فارغ شد حضرت ابراهيم، خطاب شد به ابراهيم كه اذن في الناس بالحج ندا كن در ميان عالم كه اهل عالم بدانند بايد بيايند زيارت اين خانه را كنند، قصد اين خانه و حج اين را بكنند. ابراهيم عرض كرد صداي ضعيف من كجا به گوش جميع مردم ميرسد؟ وحي رسيد كه تو
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 29 *»
صداي ضعيف خود را بلند كن آنوقت كه تو صداي خود را بلند كردي، رسانيدن صداي تو با خود من است. من صداي تو را به هرجا كه بايد برسانم ميرسانم. پس چون ساختن خانه تمام شد ابراهيم ندا كرد، و دعوت كرد مردم را به سوي حج خانه خدا، و خدا هم صداي ابراهيم را در جميع تخوم ارضين و در جميع آسمانها، در مشرق عالم و در مغرب عالم رسانيد. و جميع مردمي كه ميروند به مكه آن صدا را شنيدند و گفتند لبيك لبيك يا داعي اللّه هركس يكدفعه لبيك گفت يكدفعه مكه ميرود و هركس دو دفعه لبيك گفت دو دفعه ميرود و هركس ده دفعه لبيك گفت، ده دفعه ميرود وهكذا، هر قدر لبيك گفت همانقدر مكه ميرود. هركس دعوت را نشنيده باشد، و لبيك نگفته باشد، نصيبش نخواهد شد حج نخواهد رفت. پس اين ترجمه را داشته باشيد تا وقتي كه برويم به سر معني، آنوقت بداني كه چرا خدا همين مقام ابراهيم را در اين خانه ذكر كرده و حال اينكه اصل خانه را آدم بنياد كرده اول آدم اين خانه را بنا كرد. در زمان طوفان نوح، اين خانه در زير ريگ پنهان شده بود. جبرئيل آمد، بال زد، ريگها عقب رفت، ستونها نمايان شد. ابراهيم از روي آن ستونها بنا كرد. پس اين خانه خانهايست كه آدم علي نبينا و آله و عليهالسلام آن را بنا كرده پس چرا اين خانه را نسبت به آدم نميدهند و مقام آدم نميگويند؟ و همچنين اين خانه را نوح زيارت كرده طواف كرده مطاف جميع انبياء بوده. اين خانه مطاف جميع مؤمنين است. معذلك نسبت را به ابراهيم ميدهند. اينها را در معني بايد گفت آيتي كه حالا عرض ميكنم ترجمه است، اصل معنيهاش باشد تا عرض كنم.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 30 *»
پس اين مقام ابراهيم در اين خانه است.
و خاصيت اين خانه و اثر اين خانه اين است كه من دخله كان امنا. هركس داخل اين خانه شد ايمن است. مثل اينكه اثر آتش اين است كه هركه پيش آتش بنشيند گرم شود. اثر آب اين است كه هركه بياشامد سيراب شود. اثر روشنايي اين است كه چيزهايي كه در تاريكي هست تميز بدهد. حالا نشانيها و اثرهاي اين خانه را خداوند عالم بيان ميكند. پس ميگويد من دخله كان امنا هركس داخل آن خانه شد كان امنا. و او ديگر ايمن است از جميع بلاها از جميع سختيها. پس همچنين خانهاي كه فيه آيات بينات، چنين خانهاي كه جميع آيات خدا در آن خانه قرار گرفته، و عجب خانه وسيعي است كه جميع قدرت خدا و جميع آيات خدا و جميع انوار خدا و جميع نمونههاي او، در آن خانه منزل كرده، عجب خانه وسيعي است كه از براي نفع جميع مردم خلق كرده است آن را. مردم آب ميخواهند، هوا ميخواهند، زمين ميخواهند، آسمان ميخواهند، رزق ميخواهند، لباس ميخواهند وهكذا، هر منفعتي كه به ايشان ميرسد همه از تصدق سر اين خانه بايست به ايشان برسد. يعني نعمتها در خانه بايد انبار باشد، براي هركسي نعمتها را از آنجا بايد قسمت كنند به مردم برسانند. به جهتي كه منافع مردم را خدا در آن خانه قرار داده است. حالا خانه خدايي كه جميع فيضها در آنجا انبار است، كه هركه داخل آن خانه شد ايمن خواهد بود از هر شكي، از هر شركي، از هر كفري، از هر نفاقي، از هر صدمهاي، از هر اذيت و آزاري ايمن است. حالا كه چنين شد خدا امر ميفرمايد و ميفرمايد للّه علي الناس حج
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 31 *»
البيت من استطاع اليه سبيلا از حق خدا است بر گردن مردم البته كه اين خانه را حج كنند، حج در لغت عربي يعني قصد، از حق خدا است بر گردن مردم البته كه اين خانه را حج كنند يعني قصد كنند و للّه علي الناس حج البيت عربها وقتي بخواهند نذر كنند ميگويند بگوييد «للّه علي هكذا» و اين صيغه نذر است كه نذر را به هر جوري بگويي نذر كردم يا لفظ ديگر بگويي شرعي نميشود مگر وقتي كه بگويي «للّه علي هكذا» اين لفظ را كه گفتي نذر شرعي است حالا خدا نذر كرده، از جانب مردم اين صيغه نذر را خدا خوانده براي مردم، چراكه خدا خالق مردم است مالك مردم است مالك ناس است صيغه نذر خوانده براي مردم ميفرمايد للّه علي الناس حج البيت از براي خدا است بر ذمه مردم حج اين خانه. بايد همهكس قصد كند اين خانه را من استطاع اليه سبيلا كسي كه بتواند راه به سوي اين خانه پيدا كند. اما كسي كه نتواند لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها نتواند برود به جانب اين خانه پول نداشته باشد نرفته، كسي كه از اول تكليف ناخوش بوده، بدنش رنجور است، استطاعت بدني ندارد، مستطيع نيست. تكليف نكرده خدا. كسي كه پول نداشته باشد نتواند برود تكليف نكرده خدا. بله وقتي استطاعت بدني و استطاعت مالي پيدا شد، حتماً بايد رفت. و هركس بدن او صحيح است و بتواند برود، خواه سواره و خواه پياده، بايد برود. مردم در حج هم خيلي تكاهل ميكنند. خيال ميكنند هركس پول دارد مستطيع است و غير از آن كسي مستطيع نيست. خير اگر كسي پياده هم بتواند برود، اگرچه پول هم نداشته باشد ميبايد برود.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 32 *»
باري هركس بتواند خود را به آنجا برساند بايد برود، كسي كه استطاعت بدني نداشته باشد، پول نداشته باشد، بر او واجب نيست. كسي اگر از اول مستطيع شده بود، و پول داشته تكاهل كرده و نرفته، حالا كه پير شده و رنجور شده و استطاعت بدني هم ندارد بايد نايب بگيرد. آن حكم واقعيش اين است كه انتظار مردن نبايد بكشد كه حالا تا بميرم بعد نايب بگيرند برايم برود مكه. در حال زندگي، خودش بايد نايب بگيرد و بفرستد. خلاصه، قصد اين خانه را خدا واجب كرده بر هر مستطيعي اين بود ترجمه فارسي اين آيه شريفه.
انشاءاللّه حالا ملتفت معني آيه شويد و ملتفت باطنهاي آيه بشويد انشاءاللّه. پس آن اول خانهاي كه وضع شده براي منفعت مردم، خانهاي است كه در زمين بكه واقع شده. عرض ميكنم ظاهرش سر جاي خودش درست است، و ظاهرش را به جاي خود بگذار، چنانكه بناي اهل حق بر اين است كه ظاهر آيات را به جاي خود ميگذارند. اهل حق هرگز تأويل نميكنند. ظاهر آيه اين است كه مراد از اول خانهاي كه وضع شده همين خانهاي است كه مردم ميروند طواف آن را ميكنند. لكن از براي اين خانه شما بدانيد انشاءاللّه كه باطني هم هست و باطن آيه را ملتفت باشيد. مقصود باطن آيه است. اين است كه وارد شده در دعاها و ميخوانيد خصوص در اين دعاهاي ماه مبارك كه ميخواني و ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام و خيلي از اين فقره زياد است در دعاها، خصوص در دعاهاي سحر در دعاهاي شبها و روزها، عرض ميكني خدايا نصيب و روزي من كن حج خانه خودت را،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 33 *»
حج بيتاللّه الحرام را، در اين سال و در همه سال. حالا بيا قدري فكر كن ببين كيست در اين سال حج كند و سال ديگر هم حج كند و باز سال ديگر هم حج كند؟ همينطور شغلش را چارواداري قرار بدهد هر سال برود، نميشود در تمام عمر هر سال حج كرد. ديگر فكر كن ببين اين دعا را ائمه سلاماللّه عليهم از براي شيعيان خودشان گفتهاند بخوانند و بسياري از شيعيان در منزلهاي خيلي دور واقعند از خانه مكه. بسا دو سال بايد سير كرد، سه سال بايد سير كرد تا به خانه برسند. فكر كن در آن بلاد خيلي دور، چطور ميخواني اين دعا را، و طلب ميكني كه در هر سال حج خانهات را نصيب من كن. و عبادت را خدا منحصر به حج نكرده است. خدا، در عمري يك دفعه واجب كرده. چون خدا ميدانست امر مشكلي است اين حج كردن آن را در عمري يك دفعه واجب كرده. اگر كسي يك دفعه رفت تكليف از او ساقط است. ديگر اگر كسي بخواهد به طور استحباب برود، دو دفعه سه دفعه رفته است مستحبي بجا آورده است. پس آن حجي كه در دعاها تمنا ميكني كه و ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام ملتفت باش كه آن خانه اولي و آن خانهاي كه وضع حمل او در زمين بكه شده او حضرت امير بود صلوات اللّه و سلامه عليه. پس او است اول خانه كه وضع شده براي منفعت مردم.
و عرض كردم ديروز كه آن چيزهايي را كه دليل و برهانش را نشنيدهاي ولكن عادتي كردهاي كه عمارت خشت و گلي را خانه بگويي، حالا بسا آنكه اگر كسي انسان را خانه بگويد تو وحشت بكني كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 34 *»
چرا انسان بايد خانه باشد. حضرت امير چرا بايد خانه خدا باشد. عرض ميكنم كه اين خانهها را فكر كن كه چرا خانه ميگويند، اين خانهها را خانه ميگويند براي اينكه اين بدن عنصري در اين خانهها مينشيند، مكانش در اين خانهها است، از اين جهت اين را خانه ميگويند. پس انشاءاللّه ملتفت باش معني آيه را و بدان هر چيزي كه در جايي منزل كرد آنجا خانه آن چيز است. غلاف شمشير خانه شمشير است، چراكه مكان او آنجا است منزل او آنجا است. غلاف پياله و نعلبكي، خانه آنها است چراكه جاي آنها است، مكان آنها است. هر چيزي كه مكان چيزي است خانه آن است. اين مقله چشم در توي حلقه استخواني است پس اين حلقه را كاسه چشم ميگويند. اين كاسه چشم واقعاً خانه چشم است. پس ظرف هر چيزي خانه آن چيز است در همهجا.
پس ببينيد كه آن خانه كه از براي منفعت جميع مردم آن را آفريدهاند چه منفعتي براي مردم بايد داشته باشد؟ ديگر در اين آيه نيست كه منفعت رزقشان تنها، يا منفعت حياتشان يا منفعت موتشان تنها، در آيه اينها نيست. بلكه به طور اطلاق فرموده يعني جميع منافعي كه بايد به خلق برسد، خدا جميعش را، تمام آن منافع را، در آن خانه گذارده. تو ميداني كه كسي كه منفعت جميع مخلوقات پيش او سپرده شده، كساني كه منفعت جميع مخلوقات پيششان سپرده شده، ائمه تواند صلوات اللّه عليهم اجمعين. اگرچه ساير انبياء و ساير اولياء هم منافع پيششان سپرده شده است و آن منافع را به باقي خلق ميرسانند. لكن دقت كن ببين كه ابراهيم اگرچه منفعت رسانيد به مردم، لكن
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 35 *»
منفعت او منفعت به اولين و آخرين نبود. منفعت به كافّه مردم نبود. منفعت براي اهل زمان خودش بود. و همچنين نوح اگرچه منفعت رسانيد به مردم لكن نوح پيغمبري نبود كه مبعوث بر كافه خلق باشد. براي اولين و آخرين حجت نبود. در عصر خودش حجت بود، اگرچه در عصر خودش جميع روي زمين بايد تابع او باشند و ايمان به او بياورند. و همچنين موسي و عيسي و جميع پيغمبران همه پيغمبر بودند براي اهل عصر خودشان و منفعت به آنها ميرسانيدند. لكن تو فكر كن انشاءاللّه و بدان كه پيغمبر شما نيست حالتش مثل حالت ساير پيغمبران كه پيغمبري او مخصوص جماعتي دون جماعتي باشد بلكه ظاهر آيه را بخوان ببين ميفرمايد تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا يعني آن عالميني كه حمد ميكني خدا را و ميگويي الحمدللّه رب العالمين حمد ميكنم آن خداوندي را كه پروردگار جميع عالميان است، همانطور پيغمبرِ جميع عالمين را خدا پيغمبر تو قرار داده. اما نوح چنين نبود. اما پيغمبر تو چنان پيغمبري است كه تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود پيغمبر9 تا اينكه نذير باشد و رسول باشد بر جميع عالمين. پس انشاءاللّه فكر كن و بدان او است حجت بر جميع جن و انس و او است حجت بر جميع انسان و حيوان و نبات و جماد. او است حجت بر اهل زمين و آسمان و او است حجت بر اهل هزار هزار عالم، و بر آنچه خدا خلق كرده بگو جانت فارغ. آنچه خدا خلق كرده بيحجت نيست چراكه خداوند عالم كار بيفايده نميكند و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 36 *»
نكرده هرگز. خلقي كه خلق كرده، از براي كاري خلق كرده و آن كار كه خلق را براي آن خلق كرده عبادت او است. چنانكه ميفرمايد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون، من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. باز اين جن و انس را كه عرض كردم خيال مكن مخلوقات خدا همين دو جنساند بلكه معني باطنش را تو ملتفت باش انشاءاللّه، و بدان مخلوقات ديگر براي عبادت خلق نشدهاند. جن آن كساني هستند كه در غيباند و انس آن كساني هستند كه در شهادهاند. آنچه در غيب است و آنچه در شهاده است همه را خدا خلق كرده است براي عبادت. و آنچه در غيب است جن است. حتي آنكه بچه كه در رحم است آن را عربها جنش ميگويند، جنينش ميگويند، بسياري از ملائكه را جن ميگويند يعني مخفي هستند از نظرها. پس جن يعني آنهايي كه مخفي هستند و در عالم غيب منزل دارند، و انس يعني آن كساني كه در شهاده منزل دارند. پس آنچه در عالم غيب است و در عالم شهاده است جميعاً خدا براي عبادت خود آفريده. تو ميداني كه عبادت خدا را نميتوان كرد مگر اينكه خدا خودش بگويد چهكار كنيد تا امتثال فرمان او شود. اگر بايد بگويد رسول بايد بيايد بگويد. پس هرقدر مملكتي كه خدا آفريده براي عبادت آفريده و پيغمبر شما را پيغمبر براي جميع مملكت خود قرار داده.
يكپاره فضائل هست كه همينكه آن فضائل را ميگويي و حديثي شاهد برايش ميآوري آن نواصب ميگويند اين حديث صحيح نيست، سندش معتبر نيست. از كجا اين حديث صادر شده باشد؟ به جهتي كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 37 *»
ميخواهد نصب خودش را ظاهر كند اينجوره ميگويد. به اين خرها بايد گفت فلانفلان شده ديگر قرآن را نميتواني بگويي كه صحيح نيست. ديگر اين قرآن است، كلام خدا است چطور ميتواني بگويي اين مظنون است، احتمال دارد دروغ باشد. پس تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود تا اينكه پيغمبر باشد براي جميع عالمها. و تو ميداني خليفه چنين پيغمبري كه نفس اوست و جانشين اوست حضرت امير صلوات اللّه و سلامه عليه است. پس حضرت امير است آن امام اول و آن وصي اوّلي كه پيغمبر قرار داده براي منفعت مردم، حضرت امير است مختلف ملائكه و موضع سرّ، آن بزرگوار است. پس آنچه در دست او بوده بر دست علي جاري و واقع شد آنچه به دست پيغمبر است همهاش در دست علي واقع است هرچه به دست پيغمبر ميآيد به دست علي است. در حديث ميفرمايد در روز قيامت يك منبري ميگذارند كه آن منبر هزار پله دارد. آن منبر، منبر وسيله اسمش است، و پيغمبر9ميرود به پلهاي كه بلندترين جاهاي آن منبر است و سر منبر است. آنجا مينشيند براي حكم كردن. حضرت امير ميرود بالا تا اينكه يك پله زير آن پله مينشيند. بعد كليدهاي بهشت را ميآورند و خازن بهشت خدمت پيغمبر ميگذارد، و حضرت ميگويد تسليم كنيد به علي، به علي بدهيد كليدهاي بهشت را. و ميآورد مالك جهنم كليدهاي جهنم را ميگذارد در خدمت پيغمبر و ميدهد به دست پيغمبر9 ، و پيغمبر باز امر ميكند كه بده به علي و ميدهند به علي. و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 38 *»
همچنين لواي شفاعت را ميآورند به دست پيغمبر ميدهند و در دست او ميگذارند ميگويد او را بدهيد به دست علي، جميع آنچه به دست پيغمبر ميآيد ميدهد به دست علي.
ديگر فكر كنيد انشاءاللّه و بدانيد كه جميع نبوت را خداوند عالم در ولايت اميرالمؤمنين قرار داده. آن نبوتي كه ولايت همراهش نيست نبي نيست. آن نبي سنّيها است كه ولي ندارد، كه بايد خودشان بتراشند كسي را. پس آن نبي و مقام پيغمبر9مقام باطن حضرت امير است، و حضرت امير مقام ظاهر حضرت پيغمبر است، و حضرت امير و حضرت پيغمبر دو تا با هم، يك شخصند. حضرت امير نصف شخص است، و حضرت پيغمبر نصف شخص است. اينها همه لفظ حديث است كه عرض ميكنم. چراكه پرسيدند از حضرت امير ما الشيء و ما نصف الشيء؟ آن شخص كافر بود پرسيد كه چيز كدام است و نصف چيز كدام است؟ فرمودند چيز كافري مثل تو، مثل تو چيز است اما نصف چيز، مؤمني است مثل من. اما تو چيز تمامي. ديگر در اين حديث فكر كن كه معنيش را برخوري انشاءاللّه. پس حضرت امير نصف چيز است چنانكه حضرت پيغمبر نصف چيز است، اين دو نصف با هم كه جفت شدند چيز پيدا شد. يكي پيدا شد. واللّه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. پس واللّه محمد و علي يك شخصند.
انشاءاللّه دقت كن، ببين، هر چيزي ظاهري دارد و باطني دارد. چيزي نيست كه ظاهر و باطن نداشته باشد. چيزي كه همهاش باطن
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 39 *»
باشد نخواهي يافت، ظاهرش پيدا است باطنش مخفي است. اين چوب ظاهري دارد كه خودت آن را ميبيني، و باطني دارد كه آن را نميبيني. هر چيزي جماد، نبات، حيوان، انسان، جميع آنچه هست همه ظاهري دارند كه پيدا است باطني دارند كه مخفي است. هر چيزي كه چيز شد لامحاله يك ظاهري و يك باطني دارد. پس بدانكه آن چيزي كه خدا وضع كرده، آن حجتي كه خدا وضع كرده آن را، ظاهري دارد آن حجت، و باطني دارد. باطن آن حجت حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه پس اين خانه ظاهري دارد كه ميبينند مردم آن را و آن حضرت امير است صلوات اللّه عليه، و باطني دارد كه آن را نميبينند و ادراك نميكنند. و آن حضرت پيغمبر است9 . چنانكه همين را حضرت امير فرمايش فرمود كه ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك. ظاهر من امامت و وصي پيغمبر بودن است و باطن من غيبي است ممتنع كه ادراك آن را كسي نميتواند بكند. پس بدانيد كه باطن حضرت امير حضرت پيغمبر است9 و آن غيبي است لايدرك كه كسي به نور جمال آن ذوالجلال نميتواند نظر كند. ولكن حضرت امير را ظاهر خود قرار داده در ميان خلق كه هر كس اقرار به آن ظاهر نكند اقرار به باطن نكرده. هر كس اقرار به آن ظاهر كند اقرار به ظاهر، اقرار به باطن است. پس هر كس اقرار به حضرت امير نكند شما انشاءاللّه ميدانيد كه پيغمبري ندارد.
پس نبوت باطن ولايت است و ولايت ظاهر نبوت است، و آنچه ظاهر است دسترس مردم است. پس بدانيد كه اول دسترسهاي مردم،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 40 *»
حضرت امير است كه او را خليفه و جانشين خود قرار داده. و خيال مكن كه حضرت پيغمبر هم ظاهر بود و مردم ميديدند او را؛ اين چه حرفي است كه تو ميگويي كه پيغمبر لايدرك است پيغمبر خودش ظاهر بود ميان مردم و مردم ميرفتند ايمان ميآوردند با او در سفر بودند، در حضر بودند و مردم خدمت او ميرسيدند و پيغمبر مدتها بود در ميان مردم، و هنوز حضرت امير به دنيا نيامده بودند كه ظاهر او باشند، چطور پيغمبر لايدرك است؟
پس عرض ميكنم يك لباسي دارند حضرات ائمه سلام اللّه عليهم كه اين لباس لباس جمادي است و انما انا بشر مثلكم لباس بشري، لباس جمادي است. مانند اينكه گاهي عبايي را ميپوشند گاهي آن را ميكنند عباي ديگر ميپوشند. اين لباسي است براي ايشان به رنگ ايشان گاهي سرخ است و گاهي سفيد است، گاهي رنگ سرخ. و اين لباس را ميكنند رنگ ديگر ميپوشند. پس اين بدن بشري ايشان ميشود يكي در جنگ باشد يكي در مدينه، يكي در سفر يكي در حضر، اين بدن بشري ممكن بود يكي پيشتر متولد شود يكي بعدتر تولد كند. تو نگاه مكن به اين بدن و بدان از براي ايشان يك مقام اتحادي است كه همه يك نور واحدند، و آن مقام اتحادي است كه هر كس اعتقاد كند مؤمن است. و الاّ فكر كنيد ببينيد كدام كافر ناصب است كه انكار دوازده امام بودن ايشان را بكند؟ كدام ناصب است كه انكار امامتشان را بكند بگويد امام نبودند؟ بگويد پيشنمازي نكرده بودند؟ كدام سني است كه بگويد عالم نبودند حكيم نبودند؟ زاهد در دنيا نبودند؟ راغب در آخرت نبودند؟ يا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 41 *»
بگويد امام نبودند؟ همه سنيها توي كتابهاشان نوشتهاند امام علي امام حسن امام حسين. همينطور توي كتابهاشان مينويسند ديگر فكر كن انشاءاللّه.
پس مقام تفريقشان مقامي است كه جميع نواصب و سنيها بلكه جميع يهوديها و نصاري، همه آن مقام را ميشناسند و ميدانند. آن فضيلت نيست آن معرفت نيست واللّه اگر بناتان باشد كه فكر كنيد ميدانيد كه ايني را كه حضرت امير پسر ابوطالب بود اين را هيچ يهوديها انكار ندارند و نداشتهاند. اينيكه حضرت امير پسرعموي پيغمبر است هيچكس انكار اين را نداشته مادرش فاطمه بنت اسد بود هيچكس انكار اين را نداشته. ببينيد در ايني كه حضرت امير مردي شجاع بوده آيا كسي هست حرفي داشته باشد يا انكار شجاعت او را داشته باشد؟ همه او را شجاع ميدانستند اين فضيلتي نشد كه مخصوص مؤمنين باشد همهكس ميدانند شجاعت او را. هر كس كه تاريخ نوشته و ديده، ميداند. همچنين حضرت امير مرد عالمي بود شايد تو خيال ميكني كه اين را همين تو اعتقاد داري؟ نه، واللّه جميع سنيها او را عالم ميدانند. ملاّهاي نصاري ميرفتند با او مباحثه ميكردند مشكلات خود را ميپرسيدند جواب ميشنيدند، ميدانستند عالم است. يهوديها ميرفتند چيزها ميپرسيدند جواب ميشنيدند همه ميديدند مرد عالمي است مرد حكيمي است مرد دانايي است. هر كس دو چشم داشت ميديد كه حضرت امير نماز ميكند جهاد ميكند. سخاوت او را هيچكس نيست انكار بكند كه بگويد سخاوتي نداشت. جميع اهل
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 42 *»
تاريخ ميدانند سخاوت آن حضرت را، لكن اينها فضيلت نيست كه مخصوص باشد به مؤمنين. ديگر عبرت بگيريد انشاءاللّه.
پس آن چيزهايي كه مخصوص مؤمنين است، بايد ياد بگيرند ايمان خود را تازه كنند يا تحصيل كنند و آن چيزي است كه خودش فرموده است و ميفرمايد يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي ميفرمايد اي سلمان و اي ابوذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزّوجلّ است، و معرفت خدايي كه شنيدهايد تمامش معرفت من است. حالا ديگر انشاءاللّه فكر كنيد. پس آن، معرفت نورانيت ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم كه من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه اما معرفت بدن ظاهرشان و عباشان و قباشان را كسي انكار ندارد نه يهودي و نه نصاري و نه سني نه خارجي نه ناصبي هيچكس انكار ندارد. پس سعي كنيد و بدانيد تمام معرفت خدا معرفت حضرت امير است و تمام معرفت حضرت امير معرفت خدا است. اما معرفت حضرت امير عرض كردم نه معرفت عباي او و قباي او را خواستهاند؛ عبا دخلي به ايشان ندارد. يكبار ميبيني عبا را ميبخشند به يك كسي و خودشان عبا نيستند. و خود او را بشناس كه واللّه خداي او را ميشناسي و خداي او را بشناس كه واللّه خود او را شناختهاي آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و هيچ پيغمبري از پيغمبران هيچ حجتي از حجتها نشناخت خدا را مگر اينكه حضرت امير را شناختند و نشناختند حضرت امير را مگر اينكه خدا را شناختند و اينها همان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 43 *»
معنيهاي ديروز است كه عرض كردم كه هرچه شناخته شد به نمونه او شناخته شده به آيت او شناخته شده. و هر چيزي را كه كسي شناخت به آيت او خواهد شناخت. پس تو آب را ميشناسي يك كاسه آب ديدي يك حوض آب ديدي حالا اگر دريا ببيني نهر ببيني هر جا آب ببيني ميشناسي آب را. اين نمونه آب است. چنانكه اگر متاعي بخواهي ميروي پيش صاحب متاع او نمونه را اول ميآورد براي تو كه برنجهايي كه توي انبار است اين نمونهاش است بيا ببين اگر ميخواهي بخر. و گندمهاي توي انبار نمونهاش اين است اگر ميخواهي بخر.
پس بدانيد كه هرچه هرجا شناخته شده به نمونه شناخته شده حالا تو عربيش كن بگو به آيه شناخته شده. و فارسها به نشاني ميگويند شناخته شده. اين لفظ نشانه و نمونه را كه عربيش كردي آيت ميشود، اسم ميشود، صفت ميشود. پس هر چيزي را بدانكه به علامت شناخته شده و ائمه طاهرين علامات خدا هستند و هر چيزي به آيت خود شناخته شده و ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم آيات خدا و علامات خدا. ديگر اگر زمين و آسمان و ماه و آفتاب و روز و شب و كوه و آب و آتش اينها آيات خدا باشند، آخر خدا ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق مينمايانيم به مردم آيات خودمان را تا ظاهر بشود كه ما هستيم و صاحب زمين و آسمانيم. حالا اين زمين و اين آسمان و اين آب و اين آتش اگر آيه شد چرا حضرت امير آيه نشود؟ پس او است آيه كبراي خدا عم يتساءلون عن النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون ميفرمايد كدام نبأ عظيمي از من بزرگتر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 44 *»
است؟ كدام آيه از آيات خدا از من بزرگتر است؟ آيهاي بزرگتر از او نيست. همه آيات خدا او است. در وقتي كه موسي رفت در نزد فرعون، فرعون خواست موسي را بگيرد و ببندد و بزند حضرت امير ظاهر شد براي فرعون، نيزهاي از طلا در دست حضرت بود. حمله كرد بر فرعون كه اگر اذيت ميكني موسي را، ميزنم توي شكمت. همينكه فرعون آن حضرت را ديد، دست از موسي برداشت. حالا ببين خدا ميفرمايد و لقد اريناه آياتنا كلها ميفرمايد كل آيات خودمان را نموديم به فرعون. و انشاءاللّه تو ميداني كه نموده نشد به فرعون كل آيات، نُه تا آيه موسي بيشتر نداشت، همه آنها را هم به فرعون ننمود. آن كل آياتي كه نمود به فرعون كه بسا موسي نديده بود، يعني آن روز نديده بود، آن كل آياتي كه نمود به فرعون، آن صورت حضرت امير بود. آن را كه ديد تمام آيات را ديده بود، او است جامع جميع كمالات، اول او است، آخر او است، ظاهر او است، باطن او است. در يك وقتي در همين عصرها، يعني در عصر پيغمبر در فضيلت اميرالمؤمنين حرف ميزدند. پيغمبر فرمودند هر كس آفتاب با او حرف زد او وصي و خليفه من است. مردم رفتند بيرون كه ببينند آفتاب با كه حرف ميزند، از كساني كه رفتند ابابكر و عمر بودند همين نواصب بودند، همين پدرسوختهها بودند. همه رفتند و به آفتاب سلام كردند معلوم است البته آنها جواب نميشنوند. بعد حضرت امير رفت و سلام كرد بر آفتاب آفتاب جواب گفت به اينطور كه السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن السلام عليك يا من هو بكل شيء عليم. ظاهر، اسم خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 45 *»
است. باطن، يكي از اسمهاي خدا است. اول، يكي از اسمهاي خدا است. آخر، يكي از اسمهاي خدا است. جميع اسمهاي خدا جمع شده پيش حضرت امير. او اسم بزرگ خدا است. او است اسم اعظم خدا. اول، اسم اعظم نيست به جهتي كه آخر در جلوش افتاده. آخر اسم اعظم نيست چراكه اول برابرش افتاده. ظاهر اسم اعظم نيست چراكه باطن برابرش افتاده. باطن، اسم اعظم نيست چراكه ظاهر برابرش افتاده. اما آن اسمي كه اسم اعظم است، اسمي كه جامع جميع اسمها و صفتها است، حضرت امير است. ميفرمايد اي نبأ للّه اعظم مني اي آية للّه اكبر مني. پس بدانكه هيچ اسمي خدا از اسم علي بزرگتر ندارد، و آن اسم علي است اسم اعظم اعظم خدا. چنانكه همين را حضرت امام رضا7 فرمايش ميفرمايد كه خدا بود و هيچكس نبود و هيچ اسمي نداشت. صريحاً ميفرمايند و حديث در اصول كافي است ميفرمايند كه خدا بود و هيچكس نبود و خدا را هم هيچ اسمي نبود و دليل هم فرمايش ميكنند حضرت امام رضا. ميفرمايند به جهتي كه اسم به جهت رفع اختلاف است. خدا خودش با خودش اختلاف ندارد. پس اسمي براي او نبود تا وقتي كه خلق كرد مخلوقات را و مخلوقات محتاج شدند كه او را بنامند به اسمها، آنوقت به جهت رفع احتياج اين مخلوقات، خلق كرد اسمهايي چند را و آن اسمها را تعليم مخلوقات كرد، تا وقتي ميخواهند بخوانند خدا را، به آن اسمها او را بخوانند. و ميفرمايد آن اول اسمي كه براي خود اختيار كرد آن علي عظيم بود صلوات اللّه و سلامه عليه. مگو پيغمبر اول بود عرض كردم پيغمبر اسم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 46 *»
خدا هست، اما اسم باطن است. از آن اسمهايي است كه سبّوح است، قدّوس است، به هيچ خيالي در نميآيد آن اسمها. پيغمبر است كه اسم باطن است لكن مردم اسمي را ميخواهند كه به زبان بتوانند جاري بكنند، دسترسشان باشد. آن اسم، حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه. جمالهاي او است، كمالهاي او است ديگر خسته شدم.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 47 *»
موعظـه سوّم،3 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض كردم ترجمه فارسي آيه شريفه را بطوريكه اصل لفظش را انشاءاللّه فارسها و عربها همه مساوي باشند و همچنين باز اين ترجمه فارسي خيلي مناسب است براي آنهايي كه نشنيدهاند بلكه انشاءاللّه عزم حجّي بكنند. پس ترجمه فارسي آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده كه بدرستيكه آن اول خانهاي كه وضع شده و خلق كرده خدا از براي منفعت مردم آن خانهاي است كه در زمين بكه ساخته شده چنانكه خود شهر را مكه ميگويند و آن خانهاي كه بر گردش طواف ميكنند كعبه ميگويند. و چون اين خانه را براي منفعت مردم آفريده بود بركتها توش گذاشته. ببينيد خانه را كه براي منفعت مردم بلكه براي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 48 *»
منفعت خلق گذاردند بايد چيزي توش بگذارند كه منفعت مردم در آن باشد و خانه ظاهري را بسا مردم ميروند ميبينند مسجدي است هيچ توش نيست كه منفعتي داشته باشد.
پس اين خانه خانهاي است كه براي منفعت خلق گذارده شده. پس منفعت بايد در آن گذارده شده باشد. اصل معني بركت اين است كه كسي چيزي علاوه از خود داشته باشد و آن چيز علاوه، به غير هم برسد فلان غذا بركت كرد يعني به اندازه عيال خودمان كفايت كرد، زياد هم آمد. پس اين خانه صاحب بركت است، يعني به اندازهاي كه همه مردم را كفايت كند دارد. پس سر ريز ميكند آن بركتها و به ساير خلق ميرسد. پس اين خانه بايد مبارك باشد.
و از جمله مباركي اين خانه مبارك اين است كه هدي للعالمين اين خانه هدايت است براي عالمين و هدايتكننده براي جميع اهل عالم است و براي جميع آنچه خدا خلق كرده همه را هدايت به سوي خدا ميكند. ببينيد اول ميفرمايد وضع للناس وضع شده براي منفعت مردم و منفعتي براي ساير مخلوقات ندارد. بلكه وضع شده براي منفعت خلق. ببين چگونه اشاره ميگذارد. يك بركتي خدا در اين خانه قرار داده كه از انسان ميگذرد به جميع آنچه خلق كرده ميرسد. پس فرموده اين خانه مبارك است، بركت دارد، بركتش چيست؟ اين است كه هدي للعالمين هدايت ميكند عالمين را. كدام عالمين را، عالميني را كه خدا رب العالمين است. عالميني كه پيغمبر پيغمبر آن عالمين است. اين خانه جميع خلق را به سوي خدا هدايت ميكند پس اين خانه نماينده
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 49 *»
خدا است و مينماياند خدا را به جميع خلق و ميشناساند به جميع خلق خداي آنها را به آنها و هدايت ميكند جميع آنها را هدي للعالمين فيه آيات بينات در اين خانه آيات بيناتي است، آيات واضحاتي است، علامتهاي ظاهري است. علامتها چنانكه عرض كردم علامت هر چيزي نمونه او است نمونه را انشاءاللّه فراموش نكنيد، داشته باشيد. نمونه هر چيزي از جنس او است. جو بخواهي بفروشي نمونهاي كه نشان ميدهي از جنس او است. برنج همينطور. يك قبضه يك تكه يك خورده از آن متاع نمونه آن متاع است و هيچ فرقي مابين نمونه و اصل نيست الاّ اينكه نمونه كم است و اصل بسيار است واللّه همينطور است اين خانه.
آياتي از خدا در اين خانه هست كه هيچ فرقي مابين خدا و آن آيات نيست. چنانكه در دعاي ماه رجب هر روز ميخواني بآياتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خداوندا تو را ميخوانم به آن آيات و علامت تو، كه پر كردهاي به آن آيات و علامات، آسمان خود، و زمين خود را، كه هيچجا نيست كه آن آيات نباشد، همهجا هست. يعرفك بها من عرفك هر كس تو را شناخت، به آن آيتها تو را شناخت، بعد ميفرمايد لا فرق بينك و بينها هيچ فرقي مابين تو و آن آيات نيست. ببينيد اگر فرق باشد چطور ميشود؟ دقت كنيد ببينيد، اگر فرقي ميان آيه و آن متاعي كه ميخواهند بفروشند، مثلاً اگر فرقي باشد، معامله درست نيست از روي صدق معامله نشده، از روي غش و غل معامله شده. پس هر متاعي را از جنس او بايد نمونه كرد. مؤمن عاقل حكيم متدين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 50 *»
هر نمونهاي كه نشان ميدهد بايد آن نمونه با آن اصل، هيچ فرقي ميانشان نباشد، تا نمونه، نمونه او باشد. ديگر دقت كنيد. اگر نمونه قدري بهتر باشد و اصل بدتر باشد بحث ميكنند مردم كه تو آيتي كه نمودي خوب بود، و اين به آن خوبي نيست. و همچنين اگر برعكس باشد. انشاءاللّه نمونه را درست دقت كن. بدانكه نمونه را از براي اختصار مينمايانند تا اينكه بداني كه متاعي كه صاحب متاع دارد چه متاعي است. پس آن كسي كه مينماياند نمونه را اگر شخص عاقل متديني است، همان را مينماياند نه يكخورده زيادتر و نه يكخورده كمتر. پس هيچ فرقي ميان متاع و نمونه نيست مگر اينكه نمونه، كم است و اصل متاع، بسيار. حالا به همينطور ميفرمايد لا فرق بينك و بينها خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن آيات تو نيست هيچ فرقي ميان تو و ميان محمد و علي و حسن و حسين و ساير امامان تو نيست، الاّ آنكه آنها كمند و تو بسياري. تو اصلي، آنها فرع تواند. تو تمام و كاملي اينها نقص تواند، تو متاعي و اينها نمونه تو. پس هيچ فرقي در ميان متاع و نمونه نبايد باشد به شرطي كه فكر كنيد و چرت نزنيد. حرف را ديگر كسي فارسيتر از اين و واضحتر از اين بگويد، گمان نكنيد. اينهايي را كه عرض ميكنم، هركس صاحب گوش باشد ميفهمد. پس آيت را براي همين قرار داده كه جميع متاعش را نميشد بنماياند به خلق، چنانكه همه صاحب متاعها همينجور كار كردهاند. چنانكه خدا هرچه را به هركه نموده نمونه آن را نموده، تمام آن را ننموده. اگر كسي ميشناسد آبي را، آب يك شهر را ديده نمونه آب است ديده، ديگر آبهاي دنيا را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 51 *»
تمام نديده. اگر كسي ميشناسد طلا و نقره را، معلوم است نمونه طلا و نقره را ديده، تمام طلا و نقرههاي دنيا را نديده. متاعهاي خداوندي چون بياندازه است، و بسيار است به اين جهت تمام متاعها را به هريك هريك خلق نميتوان نمود، ممكن نيست نمودن. لكن از هر متاعي به اندازه نمونهاي، براي هركسي واضح ميكند.
باري، پس ملتفت باشيد و سرّ اين معني را بدانيد انشاءاللّه، حكيم باشيد، عاقل باشيد، چراكه خدا قرار داده خودش خودش را نشناساند به مردم و آياتش را بشناساند، به جهت اين است كه محال بود خدا طوري باشد كه خودش را بشناساند. چراكه خدا از عرصه قدم پايين نميآيد كه بيايد در ميان خلق، كه خلق او را بشناسند. خلق هم نميتوانستند به عرصه قدم بروند تا او را ادراك كنند. پس چون نميتوانستند او را آن طوري كه هست ادراك كنند، آيت خود را نمود، همينطوري كه تو متاع بسياري داري، تمام آنها را نميتواني بنماياني به مردم. قبضهاي بر ميداري از آن، و نشان ميدهي كه متاع من اينجور است. خدا هم همينجور كار كرده است لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها، لايكلف اللّه نفساً الاّ مااتاها چون در وسع مردم نبود، و طاقت نداشتند جميع خلايق را نميتوانستند ببينند، خودشان جزئي بودند خلايق كلي بودند، جزئي ادراك كلي را نميتواند بكند، ديگر اين دو سهكلمه جزئي و كلي براي كساني باشند كه عربي ميدانند.
پس عرض ميكنم كه خداوند همان كارهايي را كه خلق ميتوانستند ادراك كنند تكليف آنها قرار داد، و چيزهايي را كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 52 *»
ميتوانستند بفهمند همان را گفتند بفهمند. از اين جهت حتم فرموده كه آيات را ببينند و از آيات پي ببرند پس فرمود سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شيء محيط. پس ميفرمايد كه زود باشد كه بنمايانيم به ايشان آيات خود را در جميع آفاق عالم و در جميع نفسها، مينمايانيم آيات خود را تا اينكه ببينند و تبيّن كنند، و براي ايشان واضح شود كه خدا است خداي مردم. آيا كفايت نميكند در شناختن خداي تو اينكه او بر همهچيز شهيد است؟ و وسيعي است كه در برگفته جميع آيات خود را؟ او محيطي است كه فراگرفته جميع آيات خود را، بطوريكه آيات، او را مينمايانند و خود را نمينمايانند. پس انبياء و اولياء حالتشان، حالتي است كه خود را نمينمايانند و او را مينمايانند، يا بگو خودشان را مينمايانند و غير خودشان را نمينمايانند، لكن تو خودشان را پيدا كن. خودشان آب نيستند. خودشان خاك نيستند. خودشان هوا نيستند، آتش نيستند. و خودشان آيت خدا هستند جمال خدا هستند. خودشان آيت هستند اما آنجور آيتي كه من عرض كردم و ميكنم. آيتي كه مينماياند ذيالآيه را، آيتي كه ننماياند ذيالآيه را خدا نشان نداده. چراكه خدا عاجز نبوده كه آيتي نشان بدهد كه ذيالآيه را بنماياند. پس آيات خود را در اين خانه قرار داده و اين آيات كفايت ميكند جميع خلق را كه خدا خلق كرده، و كفايت همه را ميكند، خدا به همه نموده و همه را خداشناس كرده فيه آيات بينات مقام ابراهيم در اين خانه است آيات واضح كه يكي از آنها
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 53 *»
به ملاحظهاي يا تمام آنها به ملاحظه ديگر. با خودتان كه فكر كنيد ملاحظاتش را، يعني آنهايي كه اهل علم هستند، مييابند. پس به ملاحظهاي كه مقام ابراهيم بدل است براي آن آيات بينات، به اين ملاحظه تمام آيات بينات مقام ابراهيم است صلي اللّه علي ابراهيم. پس مقام ابراهيم، مقامش مقامي است كه تمام آيات بينات است به اين ملاحظه. يا بگو كه بعضي از آن آيات كه در خانه است مقام ابراهيم است و اين را بهتر قبول ميكنند. پس بعضي از آن آيات بينات كه در آن خانه است آن سنگي است كه حضرت ابراهيم پا به روي آن سنگ گذاردند و رد پاي آن حضرت آنجا ماند. پس فيه آيات بينات در آن خانه است آيات بينات مقام ابراهيم و اين مقام را، مقام ابراهيم قرار داد به جهت آن سرّي كه اشاره شد. به جهت آنكه وقتي ابراهيم فارغ شد از تعمير خانه با اسماعيل، و خانه ساخته شد، بعد نشست در نزد يكي از اركان، آنوقت خطاب شد به آن ركن كه بلند شو آن ركن بلند شد به اندازهاي كه برابر كوه ابوقبيس رسيد. ندا رسيد به ابراهيم كه اذن في الناس بالحج اذان بگو در ميان مردم يعني ندا كن. اذانهاي متعارفي را هم اذان ميگويند يعني داد كن به صداي بلند. پس ندا كرد ابراهيم و دعوت كرد جميع مردم را كه بيايند به حج خانه خدا. و خدا رسانيد به اهل شرق و غرب عالم صداي ابراهيم را به اهل زمين و اهل آسمان. حتي اينكه ميفرمايد صداي ابراهيم را رسانيد به آنهايي كه در پشت پدرها بودند و در رحم مادرها بودند. پس هريك كه مؤمن بودند مستطيع بودند اجابت كردند بعضي يك لبيك گفتند يكدفعه رفتند به مكه و بعضي دو دفعه لبيك
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 54 *»
گفتند دو دفعه رفتند. به هر عددي كه لبيك گفتند به همان عدد ميروند به مكه. اما كفار مستطيع بودند و ميتوانستند بروند و نرفتند.
و بدانيد كه هركه بتواند برود به مكه و نرود كافر است به نص همين آيه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين گر جمله كائنات كافر گردند البته چه ضرري دارد كفر آنها براي خدا؟ خدا از همه خلق بينياز است احتياجي به خلق ندارد اينقدرها البته معرفت داريد كه خدايي كه خالق كل كائنات است و خلق را خلق كرده منفعت از مردم به او نميرسد، چنانكه خودش فرموده كه خلق را خلق كردم كه منفعت به آنها برسانم و آنها از من منفعت ببرند. خلق را خلق نكردم كه منفعت از آنها ببرم پس ميگويد اين خانه را از براي منفعت مردم خلق كردم. جميع منفعتها را، چه دنيايي و چه آخرتي همه را در اين خانه گذارده پول ميخواهي بايد به مكه بروي. دنيا ميخواهي آخرت ميخواهي به هر چيزي محتاجي البته بدان خدا آن چيز را در اين خانه گذارده و قرار داده، و اين را هدايت براي عالمها قرار داده. پس اين خانه يك انباري است براي خدا كه جميع نعمتها را خدا در آن خانه انبار كرده، نهايت بعضي را ظاهراً انفاق ميكند و بعضي را باطناً، به اينطور كه ملائكه ميآورند ميرسانند.
باري، پس هركس نداي ابراهيم را شنيد و مستطيع بود و رفت مؤمن شد. هركس نداي ابراهيم را شنيد و پول نداشت و ناخوش بود و نتوانست برود و عذر داشت عذرش را پسنديدند و هركس نداي ابراهيم را شنيد و ميتوانست برود و نرفت كافر شد. اين است كه ميفرمايد و من كفر فان اللّه غني عن العالمين و هركس كافر شد بدرستيكه خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 55 *»
بينياز است از همه خلق خود.
پس ملتقت باش انشاءاللّه، ظاهراً اين خانه همين خانه معروف است كه مردمي كه مستطيعند بايد بروند آنجا. اما باطن اين خانه را از ظاهرش، انشاءاللّه اگر فكر كني ميتواني بفهمي. پس بدانكه باطن اين خانه خانهاي است كه جميع فيوض بطور حقيقت از او به خلق ميرسد. اين خانه ظاهر يك نوع اصليتي دارد براي باقي خانهها كه مادر خانهها است. و خدا اسم اين خانه را مادر خانهها گذارده «امّالقري» اسمش است. يعني اصل جميع زمينها اين خانه است. يعني اول موجودات و اول مخلوقات در روي زمين، اول زمين مكه را آفريد بعد جميع زمينها را از زير زمين مكه بيرون آورد. در ظاهر هم ميبيني طفل از زير دامن مادر بيرون ميآيد. پس هر فيضي كه خدا ميخواهد به ساير زمينها بدهد آن فيض نازل ميشود از آسمان به آن خانه مبارك و از آن خانه زيادتي ميكند و نشر ميكند به باقي زمينها. و هر فيضي كه به ساير زمينها بايد برسد از آن خانه به ساير زمينها ميرسد، از زمينها ميرويد، نبات ميشود، و آن را حيوان ميخورد به حيوان ميرسد، حيوان را انسان ميخورد، به انسان ميرسد. اين فيضها اولاً جميعش ميرسد به آن امّالقري و مادر زمينها و اول ماخلق اللّه روي زمين، و از او به باقي زمينها و چيزهاي ديگر ميرسد اصلش اول در آنجا است چنانكه طفل در رحم است مادر غذاها ميخورد و غذا را براي طفل آماده ميكند، آنوقت از زيادتي غذاي مادر ميمكد آن طفل. پس به همينطور كه مادر غذا ميدهد طفل خود را وقتي كه در شكم است، وقتي بيرون هم ميآيد
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 56 *»
همينطور باز مادر بايد غذا بخورد شيري آماده بكند براي طفل. پس مادر متصدي رزق فرزند است و ارزاق را به مادرها ميدهند و مادرها به فرزندها ميدهند. آنچه از مادرها زياد آمد، زيادي را براي اطفال به كار ميبرند، و نمونه اين حكايت اينكه خداوند در بدن تو يك اصلي خلق كرده كه آن قلب تو است، و خدا حيات تو را در دل تو نشانيده و از دل تو آن حيات منتشر ميشود به سر، به دست، به پا، به اعضاء و به جوارح، همه را زنده ميكند و همه صاحب حيات ميشوند. و اصل حيات در دل منزل دارد و آن دل اول ماخلق اللّه و اول زندهاي است از اعضاء كه زنده ميشود به روح.
پس ملتفت باشيد چه ميگويم دل اول زندهاي است كه در اين بدن زنده ميشود و آخر عضوي است كه در اين بدن ميميرد. اول دل زنده ميشود بعد چشم، بعد يكي يكي اعضاء زنده ميشوند تا حيات به همه بدن ميرسد. و همچنين وقتي هم كه ميخواهد بميرد اول اعضاء و جوارح، روح از آن بيرون ميرود. پس دل، اول زندهاي است كه در بدن زنده ميشود و آخر عضوي است كه در اين بدن ميميرد. ببينيد جميع فيضهايي كه به شما ميرسد به آن اصل شما اول ميرسد و به باقي اعضاء و جوارح بعد از آن ميرسد و به اندازه هر عضوي قسمت ميكند غذا را، پيش چشم پيش گوش پيش دست و پا و انگشتان، به هر جزء جزء، خدا موكل كرده است جاذبه را، ماسكه را كه هي ميگيرند و قسمت ميكنند و ميرسانند به آنها. بلكه تو اين چيزها را مگو، بگو ملائكهاي چند را خدا موكل كرده بر اين غذا كه آن ملك ميكشد از توي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 57 *»
دهن تو ميبرد به هر جايي كه بايد برساند ميرساند، ملكي ديگر مدتي آن را توي معده نگاه ميدارد، و آبش ميكند، و آن را از راههايي كه بايد ميفرستد، به هر عضوي ميرساند، به عدد ذراتي كه در بدن هست به همان عدد ملائكه موكلند. طبقها بر سر ميگذارند به اندازه هر يكي قسمت ميكنند و تحويل آن جزء از عضو ميكنند. به همينطورها مادر غذا را بواسطه ملك ميفرستد براي طفل و ملك آن را بر ميدارد از راه ناف براي طفل ميبرد باز از آنجا آنها را ميبرد به آنجايي كه بايد ببرد، و قسمت ميكند به اعضاء و جوارح.
به همينطورها واللّه جميع فيضهاي آسماني نازل ميشود به همين خانه ظاهر، و از آنجا به باقي زمين ميرسد. زمين به هم متصل است، رگها دارد و راه دارد. پس به آن رگها، و آن اتصالاتي كه هست فيضها منتشر ميشود. ديگر حالا نمونهاش در دست هست. نمونهاش اينكه ببينيد سيم تلگراف را، ميبينيد يكپاره جاهاي زمين نمك و كات([2]) و اين دواها را به كار ميبرند، لكن صدهزار فرسخ راه اثر دارد و اين ميرود. آيا تعجب نميكني كه چگونه يكپاره جاهاي اين زمين اين نمك و كات استعمال ميشود و هزار هزار فرسخ راه هم اثرش ميرود؟ همينطور است فيضهاي خدا، خدا ميريزد آنها را در خانه كعبه. و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 58 *»
همينطور راهها دارد، سيمها دارد كشيده شده به جميع زمين و همينها لفظ حديث است كه عرض ميكنم. سبب زلزله را پرسيدند، فرمودند رگهاي متصل شده به يكديگر، آن آخرش سپرده شده به دست ملكي، و آن ملك موكل است بر آن رگها، هر وقت هر جا را خواستند بلرزانند، آن ملك ميلرزاند. بعينه مثل اينكه تو انگشت خودت را ميجنباني. ميخواهي تجربه كني يك پاي مرغ را بردار با آن بازي كن ببين هر پنجهاي از آن رگي دارد كه جدا ميجنبد. پس رگها متصل شده و سر جميع رگها به دست آن ملك است. و تعجب اين است كه اگر بگويي به دست آن ملك است هيچ تعجب نيست، و تعجب هم نميكنند بلكه صلوات هم ميفرستند فرياد ميكنند كه اللّهم صلّ علي محمد و آلمحمد. عجب ملكي است كه جميع رگ و ريشه زمين در دست او است. نمونه اين را خدا در توي بدن شما نشانيده. و اگر بگويي ملك است و نشسته حركت ميدهد زمين را، هي صلوات ميفرستد. يا بگويي ملكي است نشسته بر بام كعبه، و سر رگهاي زمين در دست او است تعجب نميكنند و وحشتي ندارند. و آن نصّاب وقتي ميشنوند كه كسي ميگويد سر اين رشتهها جميعاً به دست امام است، و سر اينها به دست امام است تعجب ميكنند، و وحشت ميكنند. و تو بدانكه سر اين رشتهها جميعاً به دست امام است. واللّه هر جا را بخواهد حركت بدهد حركت ميدهد. و هر جا را بخواهد ساكن كند ساكن ميكند. واللّه آن ملائكه را كه ميشنوي و صلوات ميفرستي خدّام محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. حضرت امير ميفرمايد ملائكه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 59 *»
صادر نميشوند مگر به اذن خاصي از من. هر جا بخواهند بروند ميآيند اذن از آن بزرگوار ميگيرند. حتي پيش خدا ميخواهند بروند اذن از او ميگيرند چراكه اين است امير ايشان، و اين بزرگوار اميرالمؤمنين است. و ملائكه مؤمنانند. پيغمبران مؤمنانند. جميع مؤمنين كه هستند مؤمنند و اين امير مؤمنان است. سيد جميع مؤمنان اين بزرگوار است و همه نوكر اويند. نوكرها بايد بروند اذن از آقايشان و سيدشان بگيرند.
پس بدانيد انشاءاللّه كه باطن اين خانه، آن اول امامي است كه وضع شده در اين خانه. و آن كسي كه وضع شده در اين خانه به اتفاق شيعه و سني، حضرت امير بود صلوات اللّه و سلامه عليه. وضع حمل او در خانه كعبه شد. و جميع آيات خدا در وجود مبارك او گذارده شده. و جميع اسرار و جميع آنچه در خاندان نبوت است در اين خانه گذارده شده. و عرض كردم مگو پيغمبر خودش بود كه ميداد و ميگرفت. چراكه پيغمبر باطني است كه ظاهر نشده، و آن غيب ممتنعي است كه لايدرك بوده و هست. چنانكه حضرت امير فرمود صريحاً كه ظاهري امامة و وصية ظاهر من امامت است و وصايت پيغمبر، و باطني غيب ممتنع لايدرك، و باطن من غيب ممتنعي است كه دسترس كسي نيست. كسي ادراك او را نميتواند بكند چنانكه باز عرض كردم، اين حرفها تازگي ندارد. و مبادا خيال بكنيد كه اين فضيلت خيلي بزرگي بود كه عرض كردم. نه، بلكه هر چيزي را كه خدا خلق كرده باطنش ظاهر نيست. هر چيزي، جماد و نبات و حيوان و انسان، هرچه خلق كرده ظاهري دارد و باطني و باطنش مخفي است. همينطور حضرت امير
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 60 *»
باطنش مخفي است از ادراك، كسي نميتواند آن را درك كند. لكن باطنش پيغمبر است9 و پيغمبر غيب ممتنع لايدرك است كه هيچكس او را نديده و درك نكرده مگر در رخساره علي. هيچكس او را نشناخته مگر به شناختن علي. هيچكس او را اطاعت نكرده مگر به اطاعت علي. هيچكس از او خبر ندارد مگر به خبر شدن از علي.
پس حضرت امير است كه جميع آيات خدا در او قرار گرفته و او است مباركي كه به قدر ذرات موجودات خدا بركت در وجود مبارك او قرار داده. واللّه اين حرفها را با چشم ميتوان ديد، اگر كسي دربند باشد. فكر كن ببين خدا هر فيضي را كه به هر كس ميدهد، آيا نه اين است كه چيزي را خلق كرده و آن چيز فيض او است؟ مثلاً كسي را نانش ميدهند، گندمش را خلق كردهاند، ميبيني آسيا خلق كردهاند، آسيابان خلق كردهاند نانوا خلق كردهاند جميع اسباب موجود شدن اين نان را خلق كرده. هر چيزي را كه مردم محتاجند خلق كرده. پس مردم همه به يك مخلوقي محتاجند و محتاجند به خدا كه آن مخلوق را خلق كند براشان. پس محتاجند به خدا كه گندم خلق كند اينها بخورند، و برنج خلق كند اينها بخورند. و آنچه خلق محتاجند به آنها جميعش از اين قبيل است پس خلق به علم محتاجند، خدا بايد خلق كند براشان. علم به هرچه احتياج دارند در عالم خلق است. حال وقتي چنين شد پس چه عيب دارد در عالم خلق يك آقايي داشته باشند، يك صاحبي داشته باشند، انبارداري داشته باشند؟ ميخواني در زيارت ايشان خزنة لعلمه خدا ايشان را خزانه علم خود قرار داده. ايشان را خزينه جود خود قرار
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 61 *»
داده. پس ايشانند صاحب خزانه خدا و خدا جميع خزائن خود را به ايشان عطا كرده. اين است كه در بعضي اخبار است، و اين مضمون پر است در اخبار كه جبرئيل نازل شد بر پيغمبر و كليد جميع دفينههاي زمين را آورد خدمت آن حضرت. فرمود نميخواهم. آيا هيچ ميداني كه كليد جميع دفينههاي زمين را آورد چيست؟ يكي از كليدها علم اكسير است. و اين علم اكسير علمي است كه مانند اينكه يك مثقال پنيرمايه را، ديگر اين را همهكس ديده، يك مثقال پنيرمايه به صد من شير ميزني، و صد من شير را ميبندد و حالا هست چنين چيزي كه اگر يك مثقال را به صد من مس بزني نقره ميشود. يك مثقال از آن را به صد من نقره بزني صد من طلا ميشود. ديگر توي پنيرمايهها فكر كن. بسا پنيرمايهاي كه قوتش زيادتر است. نيم مثقال اين اثر را دارد. بسا يك نخود اين اثر را دارد. آنجا هم اكسيرها همينطور است. پس يكي از كليدهاي دفينههاي زمين كه خداوند عالم دارد، علم اكسير است. خدا علم اكسير اصل را معلوم است به پيغمبر خودش داده. يكي از انبارهاي خدا كه پيش ايشان است اين است كه اكسير دارند، كه واللّه يك نخودش را به جميع درياها و به همين آبهاي جاري ظاهري بزنند طلا ميشود. يكي از انبارهاي خدا علم جفر است، و تأثيرها در او است. يكي از انبارهاي خدا علم حروف است، و تأثيرها در او است. همينطورها بدانيد كه هست چيزي كه بر آبها بزنند طلا ميشود. هست چيزي كه بر كاغذ بخوانند و كاغذ طلا شود. و علم قرطاس كه شنيدهاي همين است. پس علم يكي از خزانههاي ايشان است. علم جفر، هم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 62 *»
يكي از خزانههاي ايشان است. كيميا، سيميا، ليميا، ريميا، هيميا، همه علوم ايشان است همه را خداوند در سينه مباركه ايشان قرار داده جميع علوم را به غير از فضائل باطنه كه دارند، خدا در سينه مبارك ايشان خزانه كرده.
پس ايشانند آية اللّه. در ايشان است هر رزقي، هر بركتي، هر طول عمري، هر چه بخواهي خدا در آنجا قرار داده، و آنجا خزانه كرده، همه را در آن اول خانه قرار داده. و همينكه گفته اول خانه، معلوم است دوم هم دارد سوم هم دارد وهكذا. و جميع اين خانهها واللّه حكمشان حكم يكديگر است، الاّ اينكه او اول است، آن دوم آن سوم وهكذا اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض اي امامان من، من شهادت ميدهم كه شما يك نوريد، و يك طينتيد و از يكجاييد، و هريكي هرچه بتواند بكند آن ديگري هم همان را ميتواند بكند. و بدانيد كه امروز امام شما، صاحبالزمان است او است امام و پيشوا و او را بايد مقدم بداريد. بايد در طلب حوائج، او را پيش روي خود قرار دهيد. پيش خدا كه ميرويد او را مقدم داريد اگرچه همه ائمه اينطورند، لكن ببين اگر ائمه ميمردند، و كفايت مردم را هم ميكردند، همان يك امام كفايت ميكرد. حضرت امير كه شهيد شد اگر در شهادتش كاري ميكرد كه در حال زندگيش ميكرد، ديگر امام حسن ضرور نبود. اگر امام حسن شهيد ميشد، بعد از شهادتش كارهاي حال زندگيش را ميكرد ديگر امام حسين ضرور نبود. و اگر امام حسين بعد از شهادتش كارهاي حال زندگيش را ميكرد ديگر امام بعد ضرور نبود
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 63 *»
وهكذا.
پس بقية اللّه زندهاي در روي زمين ضرور است هميشه. مثل اينكه قلب اگر در بدن نباشد، بدن نميتواند زندگي كند. دقت كنيد ببينيد قلبي كه خودش جزء بدن است و ميگويد به اعضاء و جوارح انما انا بشر مثلكم من هم مثل شما عضوي هستم، فرقي كه با شما دارم اين است كه يوحي الي انما الهكم اله واحد، فرق همه همين است كه جميع فيوضات را شما از من بايد اخذ كنيد. منم سيد شما و شماييد تابع من. پس بدانيد كه در اين ميانه يك كسي بايد باشد.
پس انشاءاللّه شما اعضايي باشيد كه زنده باشيد. مباشيد مثل مردمي ديگر. و آن مردم واللّه مثل حيواناتند بلكه اضل و گمراهتر از حيواناتند. هرگز حيوانات منكر فضائل اميرالمؤمنين نيستند، و آنها هستند. خدا ميداند كه مردم بناشان شده كه بد باشند با اميرالمؤمنين. اين مردم عداوتشان با اميرالمؤمنين از يهود بيشتر شده، از نصاري بيشتر شده، از سني بيشتر شده، از خوارج بيشتر شده. چراكه بسياري از فضائل را پيش مردم ديگر بگويي وحشتي ندارند. پيش سني ميشود گفت. بلكه اگر به سني بگويي تو منكر فضائل اميرالمؤمنين شدهاي فحش ميدهد، ميگويد تو اينطور ميگويي. اميرالمؤمنين را من امامش ميدانم من خليفه چهارمش ميدانم. مناقب مرتضوي را بردار بخوان ببين با وجودي كه سني بوده و نوشته، چيزها از فضائل در آن كتاب نوشته كه اين منيها وا ميزنند آنها را. اين منيها همينكه اسم حضرت امير را ببري رنگشان سياه ميشود، رگهاي گردنشان پر ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 64 *»
شما را به خدا انصاف بدهيد كه به غير از اين ديگر با ما جنگ و نزاعشان در چهچيز است؟ ميان ما و آنها چيز ديگر نيست. حرف تازهاي نيست بغير از اينكه بعضي فضائل را ما راه ميبريم كه آنها راه نميبرند. همه به جهت اين است كه با او بدند، اظهار عداوت را با ما ميكنند. والاّ در ميان مردم بخواهند علانيه بگويند با اميرالمؤمنين بديم كه ديگر مردم توي ريششان تغوط هم نميكنند، با ما عداوت ميكنند.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 65 *»
موعظـه چهارم، 4 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
ترجمه فارسي آيه شريفه عرض شد، معلوم است كه ظاهر آيه شريفه در باب همين خانه معروف و مكه معظمه و خانه كعبه نازل شده. و خداوند عالم اين خانه را از براي منفعت مردم آفريده. اين خانه، اول خانهاي است كه در روي زمين از براي منفعت مردم آفريده شده، وضع شده. و در اين خانه است آيات بينات و مقام ابراهيم. و هدايت است اين خانه براي اهل همه عالمها. و بر مردم لازم است بعد از آنيكه خدا امر كرد كه هر كس مستطيع شد برود به سوي اين خانه. بعد از آنيكه ابراهيم فارغ شد از تعمير خانه، ندا رسيد كه ندا كن در ميان عالم و اذان بگو و اذن في الناس بالحج ندا كن و دعوت كن مردم را به سوي اين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 66 *»
خانه كه بيايند و برگرد اين خانه طواف كنند خواه رجال باشند يعني پياده باشند هر كس پياده هم بتواند برود مكه بايد برود يأتوك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق ميآيند به سوي اين خانه پيادگان، و همچنين كساني كه بر اسبهاي لاغر و شترهاي لاغر سوارند يعني از راه دور آمدهاند كه حيواناتشان لاغر شده. بعد از آنيكه كسي مستطيع شد و اين ندا به او رسيد و نرفت خدا اسمش را كافر گذاشته است، و فرموده و من كفر فان اللّه غني عن العالمين. هر كس كافر بشود، بشود، خدا بينياز است از همه عالمها. معلوم است خدايي كه خالق كل خلق است، هيچ احتياجي به عبادت ايشان ندارد. واللّه ايشان محتاج بودند كه خداي خود را بشناسند و خدا محتاج نبود كه خلق بندگي او را بكنند. و تمام بندگي خدا همين است. همه همين است كه راه خير و شر را خداوند عالم نمود، يعني آثاري در ملك خود براي هر چيزي قرارداد فرمود. پس در هر چيزي نفعي هست و ضرري. و در هر چيزي كه خدا آفريده يك نفعي قرار داده و يك ضرري. ببين، معروف است چيزهاي خوب را تعريف ميكنند و چيزهاي بد را مذمت ميكنند. شما ببينيد كه هيچچيز نيست كه همهجاش خوب باشد، خلق نشده چيزي كه همهجاش خوب باشد، چنانكه خلق نشده چيزي كه همهجاش بد باشد. حالا مثلاً عسل چيز خوبي است. عسل از همه جهت خوب نيست؟ اگر زياد بخوري حرارتت زياد ميشود و ناخوشت ميكند، محرقه ميآورد، مطبقه ميآورد ناخوشيهاي بد ميآورد.
پس در هر چيزي كه فكر كني خواهي يافت كه نفعي از براي او
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 67 *»
هست به اندازه معيني، و ضرري از براي او هست به اندازه معيني. و در همهجا اين جاري است، حتي در سموم، نفعها هست. اگر سمالفارّ را به اندازه خاصي بگيرند داخل معجونها كنند خاصيتهاي بسيار دارد، منفعتهاي زياد دارد. زيادتر از آن اندازه بخوري ميكشد. ترياك را به اندازه يك ماش بخوري مثلاً منفعت دارد بيشتر بخوري البته ميكشد. هر چيز اينطور است. خداوند عالم كه خلق را خلق كرده، براي هر چيزي نفعي خلق كرده و ضرري خلق كرده، و اين خلق جاهل بودند به جميع اين منفعتها و به جميع اين ضررها حالا خدا اگر تعليمشان نميكرد جاهل ميماندند و اتفاقاً سموم را استعمال ميكردند و هلاك ميشدند. پس از اين جهت كه جاهل بودند به منفعت خودشان و جاهل بودند به ضرر خودشان، خداوند عالم، علمايي آفريد كه دانا بودند به منافع آنها، و دانا بودند به ضررهاي آنها. پس هرچه نفع داشت امر كردند، و هرچه ضرر داشت نهي كردند. به طريق عموم داشته باشيد اين را كه، هرچه انبياء و اولياء امر بكنند معلوم است نفعي داشته، و هرچه را نهي كردهاند معلوم است ضرري داشته. و الاّ شما ببينيد فكر كنيد كه خدا چه احتياج دارد كه بگويد فلانچيز را بخوريد، فلانچيز را نخوريد چه احتياج داشت كه بگويد سگ نخوريد گوسفند بخوريد؟ هيچ احتياج نداشت. هرچه بكنند هرچه بر سرشان بيايد نفعي براي خدا ندارد، و ضرري براي خدا ندارد. چراكه خدا محتاج نيست. و همچنين آنهايي هم كه از جانب خدا ميآيند در ميان خلق، آنها هم محتاج نيستند. اقلاً ميداني خداي آنها غني قادر مطلق است كه احتياج به
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 68 *»
كسي ندارد حالا گيرم آنها خودشان عاجز باشند، خداشان عاجز نيست ميتواند نانشان بدهد، كه آنها محتاج نباشند به اين خلق.
پس بدانيد كه آن خدايي كه ميفرستد رسولان را، واللّه رسولانش محتاج به اعمال اين خلق و به چيزهايي كه اين خلق دارند و به اموال ايشان محتاجشان نميكند. بلكه خلق محتاجند كه سلطاني داشته باشند، عالمي داشته باشند تعليم بگيرند، منافع خود را بدانند، مضار خود را بدانند. پس بدانيد كه هيچ احتياجي براي خداي شما نيست. و اين قدري كه حالا فهميدهاي بعد از آنكه صدوبيستوچهار هزار پيغمبر آمدهاند و گفتهاند براي تو، تو فهميدهاي كه خداي تو محتاج نيست. پس بدانكه انبياء و اولياء خوب راه ميبردند كه خدا محتاج نيست. و آنها فرمايش كردهاند كه خدا قادر است، و حالا تو ياد گرفتهاي، آنها گفتهاند كه خدا مطلع است بر حالات مردم و بر فقر و احتياج خلق، و تو ياد گرفتهاي اين را كه خدا مطلع است بر حالات آنها و از ايشان ياد گرفتهاي. پس ايشان خيلي خوب راه ميبردند كه خدا عالم است. حالا ببين كسي كه خوب راه ميبرد كه خدا عالم است البته چنين كسي ميرود پيش خدا گدايي ميكند نميآيد پيش خلقِ محتاج، گدايي كند.
و بدانيد انبياء خدا نيستند مثل اين واعظها و روضهخوانها كه منبري بروند، مسجدي بروند، نمازي به كمرشان بزنند كه كسي چيزيشان بدهد. انشاءاللّه باز دقت كنيد كه اگر فكر كردي، و چنين به مذاقتان آمد، كه اگر اينها محتاج نيستند و محتاج نبودند چرا قرض ميكنند و چرا خمس ميگيرند، و چرا خمس براي عيال و اولاد خود
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 69 *»
قرار ميدهند، بسا كسي شيطنت يخهاش را بگيرد و چنين خيالي را هم بكند، لكن تو انشاءاللّه از دست مده قاعده كليه را؛ بدان خداي تو محتاج نيست يقيناً. خداي خالق اشياء، كه از عدم به وجود آورده خلق را، هيچ منتفع از اين خلق نميشود. و همچنين اگر ميفرستد خدا قاصدي در ميان شما معلوم است به او خرجي ميدهد و ميفرستد. عبرت بگيريد انشاءاللّه، ببينيد شما اگر بخواهيد به جايي قاصدي بفرستيد اولاً خرجيش را ميدهيد پاپوشش ميدهيد حيوان به جهت سواريش ميدهيد، تهيه و تدارك او را ميبينيد و بعد او را به قاصدي ميفرستيد. حالا فكر كن ببين آن خدا آيا به قدر من و تو هم عقلش نميرسد كه قاصدي را كه به جايي ميفرستد خرجيش بدهد، پولش بدهد، پاپوشش بدهد، تهيه و تداركش را ببيند؟ البته خرجيش ميدهد چراكه محتاج نيست، به محض اراده، خلق بخواهد بكند، ميكند، و هرچه بخواهد بدهد، ميدهد البته، و هيچ محتاج نيست. واللّه رسولاني را كه ميفرستد رسولان خود را مستغني ميكند و ميفرستد. هيچ حواله نميكند به بندگانش خرجي آن قاصد را، چراكه چون شما محتاج بوديد من قاصدي براي شما فرستادم شما حالا بياييد مزدش را بدهيد. حاشا كه چنين گمان كنيد بلكه ميفرمايد بگو قل لااسألكم عليه اجراً ان اجري الاّ علي اللّه بگو من از شما اجر و مزدي براي رسالت خود نميخواهم، اجر و مزد من بر خدا است. پس اجرشان با خدا است، هيچ محتاج به اين خلق منكوس نيستند. ولكن عرض ميكنم كه واللّه اين خلق محتاج هستند به اين كه بعضي از اموالشان را به ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 70 *»
بدهند، چراكه بعضي از بلاها هست كه رفع نخواهد شد مگر اينكه بعضي از اموالت را به پيغمبر بدهي، به سيد بدهي، به فقير بدهي، از اين جهت خمس قرار دادهاند.
باري مرادم اين چيزها نبود. مرادم همين بود كه خداي شما خدايي است غني، و رسولان او رسولاني هستند غني، و هركس از جانب او است به حول و قوه او بينياز است از جميع كارهاي شما لكن چون شما را خدا آفريده، همينكه شما را آفريده معلوم است كه اعتنايي به شما داشته كه شما را آفريده.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه، يك قدري حركت كنيد انشاءاللّه، فكر كنيد كه اگر خدا هيچ دربند من نبود، اعتنايي به من نداشت مرا خلق نميكرد. نگويي كه خدا چه اعتناء به من دارد، من داخل آدمم كه خدايي به آن عظمت به من اعتناء كند؟ خير، اعتنا دارد. اينها كه ميگويي از وساوس شيطان است. خيلي از وسوسها هست كه شيطان به زبان نرم ملايم ميآيد وسوسه ميكند كه من مگر داخل آدمم كه خدا اعتنايي به من داشته باشد، مني كه هميشه معصيت او را ميكنم، كفران نعمت او را ميكنم، ذكر او را نميكنم و خداي به آن جلال و عظمت! پس من چه بگويم چه دعايي بكنم؟ چه عبادتي بكنم؟ چه كاري ميتوانم بكنم؟ بسا شيطان اينجوره خيالات براي انسان ميآورد، القاء ميكند اينجوره وساوس را در دلهاي مردم، براي اينكه آنها را از عبادت و بندگي باز دارد. ولكن تو دستبردار مباش انشاءاللّه مثل آنها، انشاءاللّه فكر كن ببين اين بدن را و تو را خدا خلق كرده، و اينهمه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 71 *»
صنعت و حكمت را خدا در اين بدن به كار برده، و تو را خلق كرده، معلوم است اعتناء داشته به تو كه خلق كرده تو را. حالا ديگر اگر محل اعتناء هستي، بدان يكپاره گفتگوها با تو ميكند.
پس انشاءاللّه فكر كن، ببين، مرحمت خداوندي با تو چقدر است، و رحمت او با تو به چه اندازه است. ببين، خدا بار عامي داده كه جميع مخلوقات با او تكلم كنند. همه حاجاتشان را از او بخواهند و اين نهايت مرحمت است از جانب خدا. به قاعدههاي ظاهر ميبيني، كسي كه قدري متشخص شد همهكس با او حرف نميتواند بزند، لكن بدانيد كه اين قاعدهها ميان خدا و خلق نيست. اين پادشاهان ظاهر، دلشان ميخواهد اينجور بزرگي را، و محتاجند به اينجور بزرگي كه آدم خيلي متشخص بايد با ايشان حرف بزند. اقتضاي طبيعتشان است. لكن شما انشاءاللّه بدانيد كه ذات خدا اقتضائي ندارد. معني اقتضاء همان حاجت است. خدا حاجت ندارد. اينجور بزرگي ندارد. اينجور تفرعن ندارد. تكبر ندارد. براي چه داشته باشد؟ اينجور بزرگ را، خدا ميآفريند و بزرگي ميدهد. از اين جهت بار عامي داده كه هركس در آن اندازهاي كه هست اگرچه دختر نهساله باشد، دختر نهساله ببين چقدر فهم دارد؟ حتي آن را هم گفته بيا حاجات خودت را از من بخواه. اين دخترهاي نهساله را اغلب ميبينيد چقدر فهم دارند و شعور. پس خدا اين بار عام را داده، و اذن داده كه هركس، در هر درجهاي كه هست، مأيوس نباشد از رحمت خدا. بايد سؤال كند آنچه را كه ميخواهد. و خدا خواسته شما را نجات بدهد. ديگر دقت كنيد، دليل اينيكه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 72 *»
خواسته نجات شما را اينكه شما را خلق كرده، كه اگر دربند شما نبود، باكيش نبود كه شما هلاك شويد، از اول خلقتان نميكرد. پس بدانيد چون خلق كرد شما را دربند شما هست و ميخواهد نجات بدهد شما را. و شما را جاهل خلق كرده، چون جاهل خلق كرده بود از اين جهت انبياء و اولياء خلق كرد، و آنها را فرستاد كه منافع و مضار شما را براي شما بگويند و اين منفعت و مضرت اختصاصي به خوردن و آشاميدن ندارد، و خوابيدن و بيدار شدن ندارد. در هر چيزي منفعتي هست و در هر چيزي ضرري هست. در هر چيزي به اندازهاي كه منفعت ميبيني آن منفعت در هر حال نيست. در هر چيزي، در حالي منفعت هست، در حالي ضرر هست. پس ميبيني يك چيزي، بسا صبح، منفعت ميكند. و شب ضرر ميكند. يك چيز، شب منفعت ميكند، در صبح ضرر ميكند. مثل اينكه ميفرمايند صبح پنير مخوريد ضرر ميكند، شب بخوريد كه منفعت ميكند.
باري چون خلق محتاج بودند به عبادت، اسباب عبادت را براي ايشان آفريد. از جمله اسباب عبادت يكي اين خانه است و اين خانه كعبه است كه اين را قبله قرار داده براي بني نوع انسان. چراكه بناي انسان چون بر اين بود كه هركس را احترام كند و حرمتي از او بكند، رو به آن چيز يا به آن كس بكند و هركس را كه بخواهد بياحترامي كند پشت خود را به آن چيز يا آن كس كند. و تو محتاج به خداي خود بودي ميخواستي رو كني به سوي خداي خود، و خداي شما را مكاني نبود، شما محتاج بوديد كه رو كنيد به سوي خداي خود به جهتي از جهات و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 73 *»
بخوانيد او را در حاجات خودتان، و خداي شما را مكاني نبود چون مكاني ندارد اين خداي شما، در آسمان ننشسته چنانكه در روي زمين ننشسته در مشرق ننشسته در مغرب ننشسته بلكه در غيب ننشسته، اگرچه خيلي از احمقها خيال ميكنند در خيال خودشان كه خدا يعني آن كسي كه در تاريكيها نشسته. توي عالم روح نشسته. از اين است كه وقتي استخاره ميكنند چشمهاشان را هم ميگذارند، خيالشان را ميبرند يك جاي تاريكي، آن بالاها، خيال ميكنند خدا آنجا نشسته. خدا در جايي نمينشيند. اينجور خدايي كه بنشيند در جايي و اعتقاد كردن به همچو خدايي، بدانيد شرك است. چيزي كه مكان داشته باشد خدا نيست. خلقي است از خلقهاي خدا. خدا بالا نيست كه در آسمان نشسته باشد پايين نيست كه در زمين نشسته باشد.
پس براي خدا چون مكاني نبود و تو محتاج بودي كه به مكاني رو كني در وقت حاجات خودت، از اين جهت خدا خانهاي آفريد در روي زمين و آن را در سمتي قرار داد كه تو هر وقت بخواهي رو به سوي خدا كني رو به سوي آن خانه بكني. و اين خانه از خودش هيچ ندارد. خودش هيچ ادعا نكرده كه من خانهام بياييد رو به من ركوع كنيد سجود كنيد. بلكه آنچه ميكني همهاش تعارف است. پيش پادشاه حقيقي به خاك كه ميافتي همه تعظيم است و تكريم است كه براي خدا ميخواهي بكني. شما ببينيد هيچ سنگ و كلوخي و گلي و گچي و آجري در دنيا به حرف ميآيد كه بگويد بياييد رو به من نماز كنيد؟ هرگز ادعا نكردهاند بيچارهها. پس خشت و گل هيچ ادعا ندارند كه بياييد خضوع كنيد و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 74 *»
خشوع كنيد پيش ما. لكن عرض ميكنم كه چون خداي شما ميدانست كه در وقت خضوع و خشوع ركوع و سجود بايد كرد، لامحاله بايد رو به سمتي به عمل بياوريد و نميشد رو به سمتي نكنيد. پس سمتي را خدا اختيار كرد كه ميدانست در آن سمت يك اثري است كه در سمتهاي ديگر نيست آن اثر.
ملتفت باشيد انشاءاللّه كه چه عرض ميكنم. باز كارهاي خدا را خيال مكن كارهاي اتفاقي كه هيچ اثر در آن نيست. چهبسياري از علما همچو خيال كردهاند كه اين واجب و حرام و پاك و نجس و حرام و حلال، نيست مگر اينهايي كه خدا گفته و اين نه به جهت اثري است كه در چيزها است بلكه به محضي كه خدا گفته همچو شده. چون خدا گفت گوسفند حلال است حلال شد چون گفت سگ نجس است نجس شده و حرام شده. اگر خدا نگفته بود گوسفند حلال است هردو مثل هم بودند. چون خدا گفته گوسفند حلال است، حلال شد، و چون خدا گفته سگ حرام است حرام شد. فرضاً اگر خدا نگفته بود بول نجس است نجس نبود اثري هم نداشت مثل آب بود. حالا كه گفته بول نجس است نجس شده، همچو ميگويند. شما انشاءاللّه همچو خيال نكنيد، فكر كنيد بدانيد كه امر خدا، لامحاله در هر امري از امرهاي او يك فايدهاي بوده و اين فايده به خدا كه نميرسد به تو ميرسد. پس معلوم است در پارهاي چيزها نفعها بوده كه حلال كرده و در پارهاي چيزها ضررها بوده
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 75 *»
كه حرام كرده. در بول معلوم است سميّتي بوده بورقيّتي([3]) بودهضررها داشته گفتهاند اجتناب كنيد از آن. در آن ضررها نبوده مرخص كردهاند كه آن را بخوريد و استعمال بكنيد. در گوشت سگ معلوم است يك تأثيري بوده كه ضرر داشته به اين جهت آن را حرام كردهاند در گوشت گوسفند معلوم است تأثيري بوده كه نفع داشته به اين جهت حلال كردهاند. نه اين است كه اينها حلال و حرام شدهاند محض گفته خدا. خير بلكه پيش از آنيكه خدا بگويد حلال است يا حرام است تأثيري در آنها بوده كه يا نافع بوده يا ضار. چون در اينها اثرها قرار داده بود و نافعها و ضارها آفريده بود، به نافعها مردم را امر كرد و از ضرر زنندهها مردم را نهي كرد. حالا از اين قبيل است رو كردن به اين خانه. پس خيال نكني كه محض همينكه خدا گفته رو به اين خانه كنيد، بايد رو كرد و ديگر اثري در آن نيست. خير، بايد رو كرد و ديگر اثري در آن هست معلوم است كه اثر خاصي در اين سمت است كه امر كرده. معلوم است در اين قطعه زمين تأثيري بوده.
عرض كردم كه اين زمين، اول زميني است كه خلق شده و خدا اول مكه را آفريد بعد زمينهاي ديگر را از زير اين خانه بيرون آورد، و همه را از زير آن خانه توليد كرد. و اصل زمينها همان زمين اول است.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 76 *»
از اين جهت جميع فيضهايي كه خدا ميخواهد به باقي زمينها برساند، اول به اين زمين ميرساند، و از آنجا نشر ميكند به ساير زمينها مثل اينكه خدا هر وقت بخواهد روح را در اعضاء و جوارح جاري كند اول روح را در قلب ميفرستد بعد از آن از رگ و پي و آن مسامات كه براي اعضاء و جوارح هست روح را منتشر ميكند در آنها. پس اين خانه كعبه، محل عنايت خدا و محل انوار خدا است انوار خدا و آيات خدا جميعاً در اول وهله آنجا منزل ميكند.
آنچه از آنجا سرريز كرد به باقي بلاد ميرسد، و به آن عبادي كه در باقي بلادند ميرسد. مگو كه خانه كعبه را پيشترها مردم اينطورها نميدانستند.
باري پس اين خانه را خداوند عالم برگزيد و انتخاب كرد در روي زمين، و آن را قائممقام خودش كرد. قائممقام خودش كرد يعني اگر بنا بود ظاهر شود به صورت خانه كعبه ظاهر ميشد. منزه و مبرا است از اينكه ظاهر شود. پس اين خانه را قائممقام خود قرار داد به اينطور كه تو هرگاه هر كاري ميخواهي بكني با اين خانه بكن. پس اگر ميخواهي دور خدا بگردي، بلاگردان خدا شوي، بدان خداي تو خدايي است كه نميشود دورش گشت، خود را فدا كرد، بلاگردان كرد. پس اگر ميخواهي بلاگردان باشي، دور خدا بگردي، و بلاگردان خدا شوي بدان خداي تو خدايي است كه نميشود دورش گشت، خود را فدا كرد، بلاگردان كرد. تو دلت ميخواهد خود را فدا كني، بلاگردان او شوي، برو آنجا قرباني كن. مردم هنوز سرّ حج را نميدانند. هرگز بنا نبود در
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 77 *»
شريعتها گوسفند قرباني كنند، بسا اينكه امر ميشد يكديگر را بكشند و قرباني كنند. پدر پسر را ميكشت و پسر پدر را ميكشت. در بنياسرائيل مأمور شدند هم را بكشند. همه ايمان به موسي آورده بودند، وحي ميرسيد كه شما تا يكديگر را نكشيد توبه شما را قبول نميكنم. ميافتادند در ميان يكديگر هم را ميكشتند. منظور اين است كه خود انسان خودش را با دست خودش بكشد، چيز غريبي نيست، و يك وقتي شريعت بوده و اين امر بنا بوده. لكن اگر بنا بود كه هركس به هوس خود، خود را بكشد، نميشد. از اين جهت عوض قرار داد. پس اين قربانيها را قرار دادند كه عوض باشد، عوض خودت گوسفند قرباني كن. پس ميخواهي خود را فدا كني برو در مكه خود را فداي مكه كن به جهت اينكه خدا اين را به جاي خود قرار داده.
پس هر خضوع و خشوعي كه براي خدا ميخواهي بكني براي خانه خدا بكن. ببينيد چقدر حرمت، خدا براي قبله قرار داده. آنقدر حرمت قرار داده كه هركس، در هر جاي زمين، كه بخواهد رو به خدا بكند، رو به او ميايستد پس اين خانه قائممقام خدا است، و خدا آن را نسبت خود قرار داده كه آن كساني كه ميخواهند رو به سوي او كنند روي خود را به سوي اين خانه كنند. و گمان مكن كه ديگر سمتي براي خدا است كه مثل اين خانه باشد. حاشا اين خانه خودش سمت خدا است و اين خانه، خودش سوي خدا است.
پس هركس بخواهد روي خود را به سمت او كند، بايد روي خود را به سوي خانه كند. به همينطور انشاءاللّه همينكه ملتفت اين معني
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 78 *»
شدي كه يقيناً امرهاي خدا سرّي است و حكمتي از براي او هست، اگرچه تو به خصوص نداني سرّ آن را و حكمت آن را، پس همينكه ديدي خدا امر كرده به چيزي، يقين كن كه منفعتي توش بوده، اگرچه به خصوص منفعتش را نفهمي. و همينكه ديدي خدا نهي كرده از چيزي، يقين كن كه ضرري توش بوده، اگرچه به خصوص ضررش را نفهمي. حالا حرص ميزني و خيال ميكني منفعت تو در آن است. ببين اگر مصلحت اين خلق اين بود كه دوست داشته باشند اين دنيا را، چنانكه خودشان خيال ميكنند، و به اين جهت جمعش ميكنند كه حلواش را ميخوريم، لباسش را ميپوشيم، اگر مصلحتشان اين بود خدا نهي نميكرد. معلوم است در اينها يك چيزي بوده اگرچه خودت نفهمي. در اين متاع دنيا يك اثر بدي بوده براي تو از اين جهت گفتهاند دوستش نداشته باش. فرزندت را زياد دوستش مدار مگر آن قدري كه خدا گفته. مالت را زياد دوست مدار، جانت را فداي مالت مكن، خودت را دوستتر بدار از مالت. و اغلب اغلب اغلب مردم طبعشان آن است كه هرچه مال به دست آورند مال را دوستتر دارند از خودشان. و همچنين چقدر علاقه به فرزندشان دارند چقدر علاقه به زنهاشان دارند، چقدر علاقه به خانههاي خودشان دارند. اين يك سرّي است از اسرار كه واجب ميكند مردم بروند به مكه براي اينكه يكدفعه بايد دل از خانه ببرند، دل از فرزند ببرند، خودش برود اينها به جاي خود بماند به همينطور ملكالموت ميآيد جان آدم را ميگيرد و بدن سر جاش هست.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 79 *»
پس سعي كن مشق كن رفتن از اين دنيا را. و خيلي مشق ميخواهد چون مشق نكردهاي خيلي ضررها ميبري. البته چيزي را كه انسان مشق خود نكرده آنچيز يكدفعه وارد بيايد انسان وحشت ميكند. يكدفعه صدايي از جايي غفلة بشنود يا اينكه نشسته است يكدفعه شكل مهيبي پيش روش حاضر شود وحشت ميكند. پس مرگي را كه هرگز نديده به يكدفعه حاضر ميكنند پيش روي آدم، آدم ضعفها ميكند، غشها ميكند. پس چون خواسته خدا مشق بدهد شما را، پس سفر مكه را واجب كرده و به اين جهت زيارت امام حسين را واجب كرده به قول بعضي از ملاها، يا اينكه مستحب كرده به قول بعضي از ملاها، تا بروي و ترك كني جميع آنچه را كه داري تا اينكه خورده خورده نفس تو انس بگيرد به مفارقت از اين دنيا. اگر مصلحت شما در ماندن به خانه خودتان بود اين شريعت را قرار نميدادند. اگر شما را براي خوردن و آشاميدن و خوابيدن و بيدار شدن و جماع كردن و امثال اين كارها آفريده بودند چنانكه اغلب اهل روزگار همشان همين است، يا بخورند يا بياشامند يا جايي بروند تماشا كنند يا با زني جماع كنند ديگر هيچ منظوري ندارند. فكر كنيد ببينيد اگر منظور خدا اينجور چيزها بود، اين خلق ضعيف را به اين تعبها گرفتار نميكرد. هيچ پيغمبري نميخواستند. همين بروند توي بيابانها بخورند و بخوابند، مثل آهوهاي دنيا، آهو در بيابان به راحت هرچه تمامتر براي خود چرا ميكند. هرچه دلش ميخواهد ميخورد، و هر آبي دلش ميخواهد ميآشامد، هر سايهاي دلش ميخواهد ميخوابد هر جفتي را كه دلش ميخواهد اختيار ميكند،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 80 *»
هيچ همّي ندارد هيچ ترس از دشمن ندارد به آسودگي هرچه تمامتر در بيابان خدا چرا ميكند، و عمرش را به خوشي ميگذراند در نهايت رفاهيت امر خود را به انجام ميرساند بيهم و بيغم، بيغصه و بيخوف، بيطمع و بيگدايي و بيتملق.
قدري فكر كنيد و عبرت بگيريد انشاءاللّه ببينيد اگر خدا ميخواست تو بخوري و بخوابي و بيدار شوي و باز بخوري، مثل آهوها خلقت ميكرد. چه عيب داشت خدا خلق كند جزائر بسيار چنانكه الآن هست و گردو و بادام و ميوههاي بسيار دارد، و اين خلق را در ميان آنها سر بدهد، از همه بخورند و لذت ببرند. اين خدايي كه تو داري وقتي فكر كني مييابي كه پلو چمپا هم ميتواند خلق كند، همينطور كه ميوهها را خلق كرده كه خيلي بهتر از پلو چمپايي است، ميوهاي خلق ميكرد كه طعم قرمهچلو بدهد و مردم هم هرچه ميخواهند بخورند چه عيب داشت چنين كند؟ ميبيني كه نكرده و بدانيد آهو را براي همين خلق كرده كه بخورند و بخوابند تا چاق شوند از براي همينكه بزرگ شوند كه گوشتي داشته باشند كه شما بخوريد آنها را. هيچ پادشاه ضرور ندارند، كدخدا نميخواهند حاكمي هم نميخواهند ضابطي نميخواهند پيغمبري ندارند نماز نبايد بكنند كه پيغمبر و امام بخواهند. اصل مقصود از خلقت آهوها همه مقصود اين است كه براي وجود تو فائدهاي داشته باشند كه بزرگ شود تو او را بخوري. اصل مقصود از خلقتشان اين است كه بكشي آنها را و گوشت آنها را بخوري.
اما تو فكر كن ببين تو را خلق نكرده كه گوشت تو را كسي ديگر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 81 *»
بخورد كه اينهمه ميپروراني اين بدن را و پر ميخوري. آن آهوها اگر پر بخورند، حق دارند بايد چاق شوند كه او را بكشند تو چرا اينهمه زحمت ميكشي و پر ميخوري، براي چي؟ براي اينكه چاق بشوي؟ آدم چاق بشود براي چه؟ براي اينكه كي بخوردش؟ هيچكس. باز دوباره لاغر شود باز چاق كند خود را باز لاغر شود، فائده ندارد. پس خلقت انسان را بدانيد كه براي خوردن غير نيست. خدا فرموده صريحاً كه و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت اينها را محض عبادت آفريدهام و هيچ نيافريدهام براي كاري ديگر مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون نميخواستم مرا مهماني كنند، بلكه آفريدهام ايشان را كه مرا عبادت كنند. باز نه اين است كه خدا محتاج باشد به عبادت خلق. اينها را محتاج به عبادت آفريده به جهتي كه منافع بسيار داشتند به جهتي كه مضار بسيار داشتند به جهتي كه جاهل بودند عالمي خلق كرد كه عالم بود به جميع مضرتها.
و انشاءاللّه در همين عرضها كه ميكنم اگر فكر كني يكپاره فضائل خاصه به دستت خواهد آمد كه ديگران انكار دارند. چهبسيار از منيها ميگويند ائمه غيب نميدانند، خيلي چيزها را نميدانند، يكدعواشان با ما همين است كه ما ميگوييم همهچيز ميدانند. آنها ميگويند غيب نميدانند و خيلي چيزها را نميدانند. شما انشاءاللّه فكر كنيد ببينيد هركس در هر جايي واقع شده با چيزهاي ديگر نسبتي دارد. نسبت خود را قياس كن، ببين هر جايي كه واقع شوي يك نسبتي داري به چيزهاي بيرون از وجود تو و در آن نسبتها لامحاله يك نفعي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 82 *»
است و يك ضرري. مثالي عرض كنم، ببين اگر آتشي روشن كنند و تو به اندازه معيني بنشيني نزديك آن آتش به اندازه معين كه بنشيني منتفع ميشوي. يكخورده از آن اندازه نزديكتر بنشيني متضرر ميشوي، ميسوزي. يك خورده دورتر بروي، سرمات ميشود. لكن اندازه معين كه نشستي هم رفع سرمات شده هم نسوختي. اين مثلي بود عرض كردم براي توضيح مطلب.
بدان جميع چيزها مثل آتش يك اثري دارند. هر چيزي يك نفعي دارد، يك ضرري دارد. به اندازه معيني كه نزديك آن رفتي منتفع خواهي شد، يك قدم پيشتر از آن اندازه بروي خواهي سوخت يكقدم پستر از آن اندازه بروي سرمات خواهد شد. به همينطور جميع چيزها را بدان همه آثار دارند چراكه اثرها فايده خلقت است. ديگر دقت كنيد انشاءاللّه خدا چون كار بيفايده نميكرد چيزي بياثر و بيفايده خلق نكرده. پس هر چيزي فايدهاي دارد و اين فايده به دور شدن از چيزها و نزديك شدن به چيزها، تفاوت ميكند و از آن چيزها يكي آتش بود، آن را خلق كرده. آن آتش نفع داشته براي تو، ضرر هم داشته براي تو، به اندازه معيني كه نزديك آتش بروي برايت نفع دارد، دورتر از آن اندازه يا نزديكتر از آن اندازه برايت ضرر دارد. مثلاً در يك ذرعي آتش بنشيني گرم ميشوي، و اين منفعت براي تو دارد. دورتر بنشيني گرم نميشوي و اين ضرر است براي تو. يك قدري پيشتر بروي بيشتر گرمت ميكند تا ميسوزي و اين ضرر دارد. پس انبياء آمدند كه تعليم تو كنند كه تو وقتي آتش ديدي برو رو به آتش، به اندازه معيني برو، پر نزديكش مرو كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 83 *»
ميسوزي پر هم دور مرو كه گرم نميشوي.
باري اين بابي بود از علم كه عرض كردم اگر كسي شعور داشته باشد خيلي چيزها به دستش ميآيد. همهچيز همينطور است جميع چيزها آتشهايي است روشن شده. جميع چيزها اثرهايش نسبت به تو تفاوت ميكند. يك ذرع دور باشي از آتش اثري ديگر دارد. پس بدان همين موضعي كه واقع هستي جميع ذراتي كه خدا خلق كرده در تو اثر ميكند، اثرها هم به تو نفع دارد يا ضرر دارد. چون تو جاهل بودي به اين نفعها و به اين ضررها، اگر تو را به خودت وا ميگذاردند ندانسته خود را هلاك ميكردي. عليالعمياء خود را در آتش ميانداختي، ميسوختي، يا نزديك آتش نميرفتي گرم نميشدي. پس چون تو جاهل بودي عالمي آفريدند به منافع چيزها، عالمي آفريدند به ضرر چيزها. حالا ديگر انشاءاللّه خودت فكر كن، ببين آيا معقول است پيغمبر نشناسد چيزي را و نداند اثر آن را آنوقت بگويد حلال است يا حرام است؟ معقول نيست. چراكه آمده حلال و حرام براي من بگويد، وقتي كه نميداند كدام سگ كجا خواهد بود، تا نداند اثر سگ را، تا نشناسد مزاج او را، تا نداند ضرر سگ براي بدن انسان را، تا اينها را نداند چطور حرام ميكند سگ را؟ تا گوسفند را نداند اثرش چهچيز است، چه منفعت دارد، چطور حلال ميكند او را؟ پس بايد جميع چيزها را بداند و آثار آنها را هم بداند، و اگر فكر كني خواهي يافت كه اين بابي بود از علم كه عرض شد. اگر فكر در آن كني هزار باب از علم براي تو مفتوح خواهد شد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 84 *»
پس در هر چيز يك منفعتي است و يك مضرتي. و در هر چيزي كه منفعتي است و مضرتي، در همهحال نافع نيست. گاهي نفع دارد گاهي ضرر دارد. به اندازهاي نفع دارد به اندازهاي ضرر دارد و همه را هم پيغمبر بايد بداند. خودش هم همينطور فرموده، فرمود، آمدم در ميان شما و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به بهشت، و دور كند از جهنم مگر اينكه امر كردم شما را به آن و نماند چيزي كه شما را دور كند از بهشت و نزديك كند به جهنم شما را مگر اينكه نهي كردم شما را از آن.
ديگر عبرت بگيريد انشاءاللّه ببينيد اين امرهاي ظاهري و اين نهيهاي ظاهري هم كفايت نميكند. اين حلال و حرامهايي كه ما ميتوانيم ياد بگيريم، معدودي است، بسيار زود ميتوانيم ياد گرفت. اين منفعتها و مضرتها و حلالها و حرامها خيلي كم است. و تو فهميدي كه هرچيزي حلالي دارد كه منفعتها باشد و حرامي دارد كه مضرتها باشد. پس بدان آن نفعهايي كه بايد به تو برسد تو نميداني و آن ضرهايي كه بايد از تو دور شود تو نميداني آنها را، خيلي است. و واللّه اگر بخواهي بسنجي و قياس كني منافع و مضاري را كه ميداني به آن منافع و مضاري را كه نميداني نسبت قطره به دريا است، بلكه از اين هم بيشتر ميشود. فكر كن ببين ماسوي اللّه چقدر است؟ خيلي است، و ببين تو چقدر از جاها را از ماسوي اللّه احاطه داري؟ خيلي كم از آن را.
پس انشاءاللّه دقت كنيد و ببينيد شما يك كسي را ميخواهيد كه منافع شما را بداند و به شما برساند، يك كسي را ميخواهيد كه دفع مضرت شما را از شما بكند. به همين چهار كلمه حرف و حلال و حرام
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 85 *»
دانستن كه گاهي يادت برود كار تو به همين نميگذرد. چراكه منافع و مضار بسياري داري. پس يك متصرف در وجود ميخواهي كه منافع تو را به تو برساند و مضار تو را از تو دفع كند و آن اسمش امام است انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء و همچنين احاديثي كه در باب امام رسيده كه وضع امام از براي مؤمن اين است كه كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردهم و ان نقصوا اتمه لهم و همچنين اين خاصيت حجت است كه اگر در روي زمين نباشد زمين خسف خواهد شد و آسمان درست حركت نخواهد كرد، عالم فاني خواهد شد.
قدري فكر كن انشاءاللّه كه معني اين احاديث از آنچه عرض كردم به دستت خواهد آمد. پس عرض ميكنم كه آن حجتي كه هست و آن خانه كه براي منفعت مردم وضع كرده، آن حجت، جميع چيزها را براي تو انبار كرده آنجا. بعض قليلي از آنها را به تو تعليم كردهاند هم منافعش را، هم مضارش را. و اگر فكر كني خواهي فهميد كه آنهايي كه تعليم به تو كردهاند از منافع تو، زياده از حوصله تو بوده، و نميتوانستي آنها را ياد بگيري، و يادگرفتن آنها ديدند كار بيثمري است، براي تو نگفتند. و همچنين مضرتهايي كه به تو تعليم نكردهاند و نتوانستي كه ضبط كني، بيحاصل است آنها را براي تو گفتن، چراكه زياده از حوصله تو است. مثلاً ميرود آنجايي كه بخوابد، جايي باشد كه عقرب نزند او را، جايي كه زلزله نشود، خسف نشود، سقف خراب نشود، اينها را ياد تو نميشد بدهند. خدا ميداند اين مردم مثل كساني هستند كه روي كشتي نشسته
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 86 *»
باشند و كشتي در طوفان افتاده باشد و نميدانند كدام ساعت غرق ميشوند، يا نجات مييابند. همينطور روي زمين كه مسكن كردهاي، غافلي كه اطمينان داري، بلكه اين سقف الآن خراب شد، بلكه زمين الآن فرو رفت.
پس وقتي دقت ميكنيد انشاءاللّه مييابيد آن منافعي را كه شما نميدانيد و از حد و حصر بيرون بوده بسيار است، و ضررها بسيار بود كه شما نميدانيد و از حد و حصر بيرون بود و در ذرات جميع موجودات غير از خودت منافع بود، و در ذرات جميع موجودات مضار بود و همه اين منفعتها را ميدانند حجتهاي خدا، همه اين مضرتها را ميدانند حجتهاي خدا، چنانكه خود آن ذرات موجودات را ميدانند حجتهاي خدا، پس علمشان چه علمي خواهد بود؟ پس ميدانند جميع آنچه را كه خدا خلق كرده و ميدانند اثر هر چيزي را كه خدا خلق كرده. و اين كيفيت اثر، خيلي از حوصله بشر بيرون است. وقتي كه ميگوييم ائمه علم ماكان و مايكون دارند وحشتي ميكنند. علم ماكان و مايكون كه نقلي نيست آن را كه دارند. لكن يكپاره چيزها هست كه در ضرب و نسبت پيدا ميشود. حالا دانستن اينكه در اين مسجد چندنفر نشستهاند پر مشكل نيست معلوم ميشود، لكن ضرب كن ببين چقدر ميشود. چهارتا شمردنش آسان است، لكن چهار را كه در يكديگر ضرب ميكني شانزده ميشود. باز چهار را كه در شانزده ضرب ميكني به همين طريق ببين چقدر ميشود وهكذا كيفيت ضرب از حوصله بشر بيرون ميرود.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 87 *»
پس اين ذرات موجودات را حجتهاي خدا ميدانند. و واللّه اين است علم ماكانش و مايكونش كه هر چيزي را ميدانند كجا است. و واللّه ضرب اينها را ميدانند. تبارك اللّه از اين ضرب كه همان نسبتها است و اين اثرهايي است كه در آن نسبتها است كه عرض كردم. و اين ضرب همان شريعت است كه عرض ميكردم يك ذرع به آتش مانده را ميدانند چه اثر دارد و گفتهاند آنجا بايست. نيم ذرعش را ميدانستهاند چه اثر دارد گفتهاند نايست فلان ضرر را دارد. پس جميع نسبتها را و ضربها را ميدانند و جميع آنچه خدا خلق كرده ميدانند.
باز مگو چه فرق كردند با خدا، خدا همهچيز را ميداند حجت هم همهچيز را ميداند چه فرق كرد با خدا؟ فرقش ميان خدا و بنده همان قدري است كه خدا و بنده فرق دارند، خدا با پيغمبر و حجتها همان فرق را دارند. فكر كن ببين هيچ غلوي درش نيست. ببين هيچ تقصيري درش نيست. اغلب مردم تقصير كردهاند كه به جهنم ميروند. پس بگو آنچه خدا خلق كرده ميدانند و هيچچيز نيست كه ندانند. و بگو خدا هم البته ميداند آنچه را كه خلق كرده الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير اما حالا كه اينطور شد آيا اينها شدند مثل خدا؟ حاشا و كلاّ بلكه اينها آنچه ميدانند خدا تعليمشان كرده و خدا را كسي تعليم نكرده پس خيلي فرق دارند با خدا. خدا خدا است اينها بنده خدا. تو هم يكپاره چيزها را ميداني همان چيزهايي را كه تو ميداني خدا هم ميداند، پس حالا تو با خدا مساوي شدهاي كه تو ميداني و خدا هم ميداند؟ نه خيلي فرق دارد دانستن تو با دانستن خدا و دانستن تو را خدا داده به تو،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 88 *»
و دانستن خدا را ديگر كسي به خدا نداده پس خدا خودش ميداند اما من خودم نميدانم. همينطور بيا ائمه طاهرين را اعتقاد كن. واللّه ميدانند جميع آنچه خدا آفريده و واللّه جميع آنچه را كه آفريده از نور ايشان آفريده، واللّه ايشانند آفتاب روشنكننده عالم خلق، عالم امكان و هرچه هست يا نور ايشان است يا سايه ايشان است. و به غير از نور و ظلمت چيزي ديگر نيست. ايشانند كه هم نور دارند و هم سايه دارند باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس ظاهرشان عذاب است از براي فجار و باطنشان رحمت است و نعمت است از براي ابرار. اين است كه در زيارت حضرت امير هم هست اين عبارت السلام علي نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار هركس ايشان را به آنطوري كه هستند شناخت داخل شيعيان است، و داخل شده در اندرون خانه، و رحمتي كه در خانه موجود است شامل حال او شده، و او را نجات داده، هركس داخل نشده البته بيرون ميماند و من قبله العذاب خواهد بود، البته فجار را اذيت ميكنند.
باري منظور اين بود كه ميدانند جميع چيزها را، سهل است آثار جميع چيزها را ميدانند، اين هم سهل است آثار همه را براي تو ميدانند بعد آثار همه را براي او ميدانند بعد آثار همه را براي آن ديگري ميدانند، به جهتي كه تفاوت دارد آثار نسبت به هر كسي. يك غذايي براي من نافع است براي او ضار است براي آن ديگري طوري ديگر است. پس نسبت جميع موجودات را براي جميع موجودات و آثار آن نسبتها را ميدانند نسبت به هر كسي و به هر چيزي. ببين كسي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 89 *»
ميتواند حصر كند اين علم را؟ و همه از نور ايشان و سايه ايشان خلق شده، بله فرقشان با خدا همينكه اگر خدا ايشان را اينطور خلق نكرده بود خودشان اينطور نميتوانستند باشند. مثل تو، اگر تو را هم خلق نميكرده بود حركت تو هم نبود سكون تو هم نبود كار تو هم نبود. ايشان هم همينطور. ايشان را خدا خلق كرده و حركتي دارند سكوني دارند واللّه به حركت ايشان حركت ميكنند جميع كائنات، واللّه به سكون ايشان ساكن ميشوند جميع كاينات، و اين هم باز در زيارت ايشان است كه بهم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني به آلمحمد حركت ميكند هر حركتكنندهاي و به ايشان ساكن ميشود هر ساكنشوندهاي.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 90 *»
موعظـه پنجم، 5 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
چنانكه در عالم ظاهر ميبينيد كه چون محتاج بوديد روي خود را به سوي سمتي از سمتها بكنيد در وقت عبادتكردن خود، و خداوند سمتي به خصوص را اختيار كرد و آن سمت را سمت خود و سوي خود قرار داد. ميبينيد در عالم جسم هركس رو به قبله ميكند رو به كعبه ميكند رو به خدا كرده. همينكه ميخواهي خضوع و خشوع كني ركوع كني به خاك بيفتي سجده كني، روي خود را به كعبه ميكني. فكر كنيد انشاءاللّه در ظاهر، و باطن هم همينطور است. و ميدانيد خانه كعبه را نميپرستيد. و اگر كسي به شما گفت چرا رو به كعبه ميكني؟ ميگويي من كرنش براي گچ و سنگ و آجر نميكنم، براي آن خدايي كه مرا امر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 91 *»
كرده رو به اين سمت كرنش كن چون اين سمت را برگزيده، من هم رو به اين سمت ميكنم. اگر سمت ديگر را خدا برگزيده بود، من هم رو به آن سمت خضوع ميكردم. قياس ظاهرش و طورهاي فهم ظاهرش را فهميدند جماعتي در زمان پيغمبر9 و رفتند بحث كردند و آنها كفار و بتپرستان بودند، بحث كردند و گفتند كه يا رسولاللّه اي آن كسي كه ادعا ميكني كه رسول خدا هستم، تو ما را منع كردي از اينكه سنگ و چوب نپرستيم، طلا و نقره نپرستيم، و خودت اختيار كردي در دين خودت اين كار را. يكپاره سنگ و گل و خشت روي هم گذاردهاي گفتي رو به اينجا سجده كنيد، اين چه فرق دارد با كاري كه ما ميكنيم؟ پيغمبر9جواب آنها را به اينطور دادند كه اگر شما را وعده بگيرد كسي در زمان معيني و شما آن زمان نرويد، روز ديگر برويد به خانه او، آيا نه اين است كه به فرموده او عمل نكردهايد؟ عرض كردند بله چنين است. فرمود اگر كسي شما را به خانه معيني وعده بگيرد و شما به آن خانه نرويد به خانه ديگري برويد آيا نه اين است كه به وعده او وفا نكردهايد اگرچه هردو خانه مال همان يكنفر باشد؟ عرض كردند چرا.
حالا ديگر دقت كنيد، ببينيد معنيش چهچيز است اين فرمايش. كسي دو خانه داشته باشد، شما را به خانهاي وعده بگيرد، شما به خانه ديگر برويد، آيا وفا كردهايد به وعدهاي كه از شما گرفته؟ نخير، حالا تمام روي زمين مال خدا باشد، لكن وعده نگرفته جاي ديگر را، و همين خانه كعبه را وعده گرفته چون او گفته و امر كرده، مردم بايد رو به او سجده كنند. جاهاي ديگر را چون نگفته، فرمان او را اطاعت نكردهاند
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 92 *»
پس چون خلق رويي داشتند و پشتي داشتند، با روي خود تعارفات و آداب خود را به عمل ميآوردند، و با پشت سر ادبارها و بيادبيها به عمل ميآوردند، و اين خلق محتاج بودند كه تعظيم كنند خداي خود را و آداب بندگي را در حضور او به عمل بياورند، و يك روي داشتند كه بايد به آن سمت، آداب و تعارفات بجا بياورند، و خدا هم در سمتي ننشسته بود، نه در آسمان نشسته بود، نه در زمين، ديگر حالا اميد هست كه انشاءاللّه اين قدر فهم داشته باشيد كه خدا را اينقدرها شناخته باشيد. مباشيد مثل مردم، مردم خيال ميكنند خدا آن بالا توي آسمان نشسته. از اين است كه وقت دعاكردن دستهاشان را بلند ميكنند و هي بلندتر ميكنند و بالاتر ميبرند كه زودتر به آسمان برسد و داد ميزنند، يااللّه را بلند ميگويند و هي بيشتر داد ميزنند كه صداشان به گوش خدا برسد. آنجا ننشسته خدا. خداي مسلمين مكان ندارد. خداي اهل حق را مكاني نيست، نه در آسمان نشسته نه در زمين. زمين و آسمان همه مخلوق اوست و مكان و غير مكان همه مخلوق او است. او خودش احتياجي ندارد كه در مكان بنشيند و او نزديكتر است به همه چيزها از همه چيزها. او دورتر است به همه چيزها از همه چيزها. او نيست كسي كه در سمتي قرار گرفته باشد كه مردم رو به او بروند يا از او بتوانند دور بشوند.
پس چون خدا در سمتي ننشسته بود خلق لابدّ بودند به سمتي توجه كنند چه توجه ظاهر كه همين رو به قبلهكردن باشد چه توجهات باطني. پس چون مقدورشان نبود مردم كه رو به سمتي نكنند، و آداب و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 93 *»
رسوم را بايد از جهت مواجهه و از صورت به عمل آورند، و لابد بودند كه اينجور تعظيم و تكريم كنند و خدا هم در سمتي ننشسته بود، از اين جهت خداوند عالم اختيار كرد، و برگزيد سمتي از سمتها را و آن سمت را نسبت خود قرار داد، و خانه خود قرار داد، آنوقت امر كرد و فرمود كه هركس ميخواهد رو به سوي من بيايد اين سوي من است. و اين عادت در پيش انبياي سلف هم بوده، چراكه غير از اينطور، خلق نميتوانستند بكنند حتي اينكه به موسي و هارون امر شد كه خانهها بسازيد و در آن شهرها بسازيد خانهها و اجعلوا بيوتكم قبلة، و خانه خودتان را قبله مردم قرار بدهيد. همينطور در هر زماني خدا يك خانه آفريد، يك سمتي و جهتي آفريد و آن خانه و آن سمت و آن جهت را قبله اهل آن زمان قرار داده و آن جهت را جهت عبادت مينامند. ديگر انشاءاللّه فكر كن در عالم ظاهر، و بدان اينجور جهات در عالم ظاهر و در عالم باطن هست. چنانكه در عالم ظاهر اگر كسي وضو بسازد و جميع مقدمات نماز را بجا بياورد ولكن پشت خود را به مكه كند و نماز كند البته نماز او مقبول نيست. اتفاقي كل سني و شيعه و عوام و خواص است كه نماز او مقبول نيست. چهبسيار جعلّقها([4]) كه فكر نميكنند، از خيلي خيرات محروم ميشوند. شما فكري كنيد، ببينيد كه از راهي كه خواسته عبادت بشود بايد از آن راه عبادت كرد. چراكه آن، راه خدا است اگر غير از آن راه بروي عبادت خدا نيست. بسا احمقي بگويد كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 94 *»
خدا ميداند من توي دلم اخلاص دارم به خدا اما ديگر ركوع و سجود نميكنم براي او. همانكه توي دلم اخلاص دارم بس است، چرا در حضور مردم بايستم نماز كنم كه شائبه ريا در آن پيدا شود؟ عبادت خدا اين است كه بنشينم در دلم ذكر نفساني كنم. اين هم عبادت خدا است به جهت آنكه فرق نميكند نسبت به خدا ظاهر و باطن. خدا نسبت به ظاهر و باطن يكسان است. خدا همينطوري كه نزديك است به عقول، دور است از عقول. همينطوري كه خدا جسم نيست و دور است كه جسم باشد، خدا روح نيست و دور است كه روح باشد. همينطور خدا عقل نيست و روح نيست و جسم نيست درست است و راست است. فرق نميكند نسبت به خدا. تو هر جور بندگي بخواهي بكني همينكه از روي هوا و هوس شد او قبول نميكند.
بد نيست اين مطلب را قدري تفصيل بدهم انشاءاللّه باعث عبرتتان بشود. فكر كنيد، ببينيد كساني كه محتاجند به چيزي و نگفته باشند به كسي كه فلانچيز را براي ما بياور، اين اشخاص را اگر خدمتي براشان كردي، اگرچه هيچ هم نگفته باشند، هيچ به آدم نميگويند كه چرا اين كار را كردي، اين را آوردي، سوغات براشان ببري قبول هم ميكنند، به جهت آنكه احتياج دارند. لكن خدا احتياج ندارد كه خلق سوغات براش ببرند. و او ميدانست صلاح بندگان در چيست. آنچه ميدانست كه صلاحشان در آن است، تعليم كرد به آنها. پس اينها هرچه فكر كنند كه خدمتي كنند فكرشان به جايي نميرسد. و اين خلق نميدانند صلاح و فساد خود را و چون صلاح و فساد و خير و شر خود
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 95 *»
را نميدانستند محتاج شدند به انبياء و اولياء. پس امر نكرد خير و شر آنها را مگر به انبياء و انبياء هم فرمايش كردند براي ايشان اينها خودشان به هيچ وجه نميفهميدند خير خود را، اگرچه لذت از يكپاره چيزها ببرند. حلوا كه ميخورد ميبيند دهنش شيرين ميشود. نميداند خيرش در آن هست يا نيست. ترياك كه ميخورد ميبيند دهنش تلخ ميشود ديگر نميداند خيرش در آن هست يا نيست. چه ميداند؟ عسي انتحبوا شيئاً و هو شر لكم و عسي انتكرهوا شيئاً و هو خير لكم چهبسيار چيزها كه دوست ميداريد و خيال ميكنيد خير شما در آن است و آن شر است براي شما، و چهبسيار چيزها كه بدتان ميآيد و خيال ميكنيد بد است براي شما و آن خير شما است.
پس چون خلق منافع و مضار خود را نميدانستند، و خدا ميدانست منافع خلق را، و مضار آنها را، از اينجهت وحي كرد به سوي پيغمبران آن چيزها را. و اين خلق از پيش خودشان هم خيري را واللّه راه نميبردند ابداً، و هيچ شري را نميدانستند شر است. چهبسيار امرهاي صعب كه خير است براشان به عمل بياورند، و چهبسيار امرهاي سهل كه شر است براشان، و واللّه خودشان نميفهمند. اين است كه ميفرمايد در قرآن ماكان لهم الخيرة من امرهم خدا هيچ اختياري به دست عباد نداده. اين ملك را خداي وحده لاشريك له ساخته، اختيار اين ملك را به كه بدهد؟ ببين خودت، خشت خدا و گل خدا را بر ميداري و خانه ميسازي به حول و قوه خدا و حال آنكه از خشت و گل خدا به دست خلقي از خلقهاي خدا، خانهاي كه خشتش را تو خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 96 *»
نكردهاي ساختي، تصرف در آن خانه بدون اذن تو كسي نميتواند بكند. و خانهاي كه خشتش را تو خلق نكردهاي گلش را تو خلق نكردهاي، آبش را تو خلق نكردهاي، خاكش را و هيچ كدام را تو خلق نكردهاي الاّ اينكه اينها را روي هم گذاشتهاي و خانه تو شده، حالا كسي بياذن تو به هيچ وجه تصرف در آن نميتواند بكند. حالا ببينيد اين خانه را خدا خلق كرده و ساخته البته بدون اذن او در آن نميتوان تصرف كرد. ديگر حالا عقل حجت است، ببين چطور ميشود.
باري پس خلق چون نميدانستند خير و شر خود را، از اين جهت محتاج شدند كه كسي بيايد به آنها تعليم كند. پس از هر راهي كه خدا گفته رو به من بيا از همان راه برو كه منفعت تو در آن است. مثلاً صبح گفته دو ركعت نماز كن، تو هم دو ركعت نماز را اگر رفتي سهركعت كردي قبول نميكند. چراكه سهركعت ضرر دارد برات. نمازت باطل است. بايد دو مرتبه نماز كني، خدا گفته چهار ركعت نماز ظهر بكن، حالا بخواهي تو اخلاص كني پنجركعت نماز ظهر كني ميگويد باطل است. به اندازهاي كه خواستهام بطوريكه خواستهام، چهار ركعت است. ديگر از روي اين قاعدهاي كه عرض كردم خيلي از رياضات صوفيه معلوم ميشود كه زحمت ميكشند، رياضت ميكشند خدا هم قبول نميكند خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين بسا كسي، احمقي گريبانش را بگيرد برود رياضت بكشد، چنانكه يكپاره رياضتهاي شاقه ميكشند. مثلاً روي تخت را ميخ ميزنند به اينطور كه سر ميخها از روي تخت بيرون آمده باشد و برهنه ميشوند و بر روي آن تخت ميغلطند تا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 97 *»
رياضتي كشيده باشند، بدانيد هيچ ضرور نيست اين كارها و اين مشقتها و اين رياضتها. خدا هيچ محتاج نيست كسي خركاري كند. خدا است گفته آدم باش، حرفت كه ميزنند بشنو. گفته بنشين بنشين. گفته برخيز، برخيز. كارهاي آساني از تو خواسته فضولي نميخواهد بكني. پس بدانيد كه جميع رأيها مال صاحبان رأي است، كاري به خدا ندارد. خيلي از هواها و خيالهاي تو، جهنم جاش است. هرچه را خدا خواسته همان را بايد كرد. از هر راهي كه گفته برو بايد رفت. هر طوري كه گفته به همانطور بايد به عمل آورد. اينطورها كه عرض ميكنم لفظ حديث است. يك وقتي به شيطان خطاب شد كه بايد خضوع كني و خشوع كني براي آدم. اين تكبرش گرفت گفت خلقتني من نار و خلقته من طين گفت خدايا مرا از آتش خلق كردهاي و آدم را از خاك. خاك را اگر بگويي براي آتش خضوع كند، جا دارد، چراكه خاك را از آتش خلق كردهاي. اما حالا آتش را ميگويي كه براي خاك خضوع كند اين جا ندارد. تكبر كرد. گفت من نميكنم اين كار را، عرض كرد خدايا تو از اين كار بگذر، اين خفّت را به سر من ميار كه من خضوع كنم پيش آدم، اين ذلت را بكشم كه پيش آدم خاكي خضوع كنم، تو اين كار را بر سر من نيار، من اينقدر عبادت براي تو بكنم كه جميع ملائكه عبرت بگيرند، همه حيرت كنند. وحي رسيد كه مگر من محتاج به عبادت تو ميباشم، برو هر خاكي ميخواهي به سرت بكن. من دوست دارم از آن راهي كه من خواستهام عبادت من كنند، اطاعت كنند، و از آن راه عبادت مرا كنند، از آن راه نشد ديگر حالا برو هر خرغلطي ميخواهي بزن. هيچ فايده ندارد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 98 *»
اينهايي را كه عرض ميكنم اينها يكپاره مثلهاي واضح است براي جاهاي مخفي. جميع شرايع را مثل نماز و روزه شما خيال كنيد. مثلاً خدا گفته نماز صبح دو ركعت است، تو بايد دو ركعت بكني. اگر سهركعت كردي قبول نميكند آن يكركعت كه زياد كردي قبول نميكند، آن دو ركعت ديگر را هم بايد از اول دو ركعت بكني. معامله با خدا نيست مثل معامله خلقي كه يكتومان بدهي اگر دو تومان پس آورد قبول كني. همان قدري را كه گفتهاند و دادهاند بايد همان را ببري زيادتر بشود قبول نميكند، كمتر باشد قبول نميكند. پس نماز دو ركعتي را همان دو ركعت را بايد كرد، اگر زيادش كني نماز نيست، كمش كني نماز نيست. روزه حد معيني دارد، وقتي سفيده صبح اثر كرد بايد چيزي نخوري تا وقتي كه سياهي شب بيايد بالا، مغرب شود، ديگر نه زيادتر نه كمتر. حالا كسي احمق باشد كه من غذا نميخورم، شب هم شده باشد گرسنه ميمانم، خدا قبول نميكند از او. پس خدا دوست ميدارد كه از راهي كه گفته داخل شوند بر او. و از اين قبيل است كه اين خانه را راه خود قرار داده و اين خانه را مطاف خلق قرار داده. باقي خانهها را راه خود قرار نداده و حال آنكه نسبت اين خانه و باقي خانهها به او عليالسوا است. او هيچ خانه ندارد برود توش بخوابد. لكن چون تو محتاج بودي به سمتي و لابد بودي خدا خواست تو رو به او بكني، كه سد فاقه تو را بكند، كعبه را برگزيد كه رو به كعبه كني. به همينطور در مقامات باطن است يكپاره مقامات آن. انشاءاللّه وقتي ميخواهي نيت كني و قصد كني بايد توجه كني به سمتي.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 99 *»
دقت كن انشاءاللّه ببين بايد قربة الي اللّه نماز كني، و در فكر نمازت باشي، و خيالات واهي نبايد بكني. پس از خيالي بايد منصرف بشوي و به خيال ديگر بايد توجه كني، اگرچه اين خيال و آن خيال هيچ كدام خدا نيست. مثل اينكه خانه كعبه و ساير خانهها هيچ كدام خدا نيستند. لكن اين سمت را خدا برگزيده و سمتهاي ديگر را برنگزيده. همينطور در عالم باطن، خدا ضُراحي خلق كرده، و ضُراح موافق بعضي اخبار، در آسمان چهارم است و آن هم به شكل خانه كعبه است. اين خانه را به شكل آن خانه ساختهاند. بيتالمعمور و ضراح كه شنيدهاي كعبهاي است در آسمان چهارم براي ملائكه قرار داده و همچنين آن مقاماتي از تو كه مانند ملك هستند، و ملتفت باشيد كه ملائكه ارواحي هستند در آسمانها ميروند، خدا آنها را هم بيفايده خلق نكرده، و آنها را هم براي عبادت خلق كرده، و بايد خدا را عبادت كنند. آنها هم بايد رو به سمتي كنند و خدا را عبادت كنند سمت آنها بيتالمعمور است. و ضراح اسم آن سمت است. مثل اينكه كعبه را براي عالم اجسام قرار داده. پس مطاف ارواح، آن بيتالمعمور است.
و ديگر فكر كن انشاءاللّه، ببين، روح داري يا نداري، زندهاي يا مردهاي، اين مردم زنده نيستند انك لاتسمع الموتي، انك لاتسمع من في القبور، مردم همينطور روحشان هم مردگانند. همه مردهاند زنده نيستند. اگر كسي زنده باشد اينقدر ميتواند فكر بكند كه ما روحي داريم و بدني داريم. خوب اين سمت معروف كه خانه كعبه است، سمت بدن ما است. حالا سمت روح ما كجا است؟ اين را فكر نميكند؟
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 100 *»
پس چنانكه ضراح و بيتالمعمور را در آسمان خلق كرده، و ملائكه روحهايي چند هستند كه معبدشان و سمتشان بيتالمعمور است، تو هم در روح با ملائكه شريكي، و بايد معبد خود را بشناسي رو بسوي آن معبد كني، والاّ بدن تنها، نماز كرده، روحت نماز نكرده، ديگر فكر كن، ببين اگر قبله را نشناسي، سمت كعبه را نداني، به چهار سمت نماز كن احتياطاً كه يكي به سمت كعبه لامحاله واقع خواهد شد. و اگر قبله را بشناسي و پشت به خانه نماز كني جميع شيعه و سني اتفاق دارند كه اين نماز باطل است، نماز نماز نيست. واللّه بدانيد در توجهات روحاني هم همينطور است علي العمياء توجه مكن.
باز خوب دقت كن انشاءاللّه. طبع انساني، يعني انسان هم نيست حقيقة حيوان است، طبع اين دو پا بر اين سرشته شده كه همينكه هيچ در خيالش نيست آرام است، همينكه ميخواهي چيزي دستش بدهي وحشت ميكند. مردكه، فكر كن، ببين، وقتي ميايستي به نماز، با كي حرف ميزني، چه داري؟ واللّه هيچ نداري. پس بدانيد كسي كه از اهل خبره است از خيالات مردم خبر دارد، همينكه هيچ به خيال مردم خطور نكرد، ياد بازار نباشند، ياد زن نباشند، ياد فرزند نباشند، ياد هيچ چيز نيستند، آنوقت كه ميگويند اللّه اكبر خيال ميكنند توجهي كرده، حضور قلبي دارند، اما تو ببين آيا هست وقتي كه خيال تو به جايي متوجه نباشد؟ به هر جايي كه توجه كني آن جايي كه توجه كردهاي توجه به خلقي است از خلقها. و تو را گفتهاند توجه به تجارت نداشته باش، توجه به بازار نداشته باش، توجه به خانه و زن و فرزند و زندگيت
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 101 *»
نداشته باش. همه درست است. آخر به يك جايي توجه ميبايد داشته باشي، آنجا كجا است؟ خدا ميداند خيلي مسأله بزرگ است و تا حال هم نگفته بودم، به جهتي كه مردم نضجي نگرفته بودند. مردكه! آخر به كجا توجه ميكني؟ رو به كعبه ميكني؟ توجه ميكني به آسمان؟ به زمين؟ به روح؟ به بدن؟ بپرسيد از ايشان كه به كجا توجه ميكنند. ندارند واللّه جواب كه بدهند و نيستند ـ خدا ميداند ـ اهل اين حرفها. آن مقدسين و متدينينشان هيچ دربند نيستند و در ذهنشان نيست، و هيچ هيچ ندارند. آنهاشان كه دين ندارند باز اينقدر بيدين نيستند مثل اينها. آنهايي كه ميخواهند بگويند دين داريم و مقدسند، خدا ميداند كه بيدينتر از بيدينها هستند. آنها به هيچ راضيند. و هي دارد زور ميزند كه فكر كسي نباشم فكر كاري نباشم فكر تجارت نباشم فكر گوشت نباشم فكر نان نباشم. همينها فكر است كه فكر نباشم. يك كسي اهل اكسير بود دوايي تعليم كسي كرد گفت شرطي دارد كه هر وقت بخواهي دوا را بزني به مس كه طلا شود اسم روباه به يادت نيايد. اين بيچاره هرچه ميخواست روباه توي ذهنش نيايد و زور ميزد كه روباه در ذهنش نباشد، آخر هم روباه در ذهنش ميآمد. حالا تو به فكر غير خدا مباش هي فكر ميكني كه به ياد غير خدا نباشي، ببين آيا اين ميشود؟ اين خودش ياد روباه است. همينيكه ياد غير خدا نباشم، ياد غير خدا است. ببين چطور ميتواني كاري بكني كه توجهي نداشته باشي؟ خدا ميداند نهايت سعيشان، آن مقدسينشان، متدينينشان كه به گمان خود دربند دينياند هيچ است. آن بيدينانشان كه دربند نيستند
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 102 *»
اصلاً. آنهايي كه دربندند، وقتي ذهنشان خالي شد از جميع خيالات، آنوقت خيال ميكنند توجه كردهاند. خوب، توجه به كجا شد؟ به هيچجا، دستت به كجا بند است؟ به هيچجا.
پس بدانيد كه خوبان دنيا به هيچ ساختهاند، و هيچ واللّه هيچ ندارند. هيچ را خدا جهت عبادت قرار نداده. پس انشاءاللّه كه بايد توجه كرد به جايي، و مترس كه حالا توجه به جايي شده، توجه به خلقي شده، توجه ميكني به كعبه و بايد توجه كني. و ميداني كه كعبه خلقي است از خلقهاي خدا. ميداني حالا هستند يكپاره جماعتي كه واللّه توجه به ايشان توجه به خدا است. اين مردم غافلند از آن جماعت. پس عرض ميكنم كه در زيارتشان ميخواني كه من اراد اللّه بدأ بكم و وحّده قبل عنكم و قصده توجّه بكم. اي سادات من هر كسي كه ميخواهد برود رو به خدا، ابتدا به شما ميكند، هر كس قصد كند خدا را توجه به شما ميكند. مكررها به لفظ ديگر عرض كردهام؛ همين مطلب بود، اما به لفظ ديگري ميگفتهام. به جهتي كه ميترسيدهام تصريح كنم. چون حالا قدري نضجي گرفته عرض ميكنم. گمان نكنيد ميتوانيد توجه كنيد به خدا، بدون اينكه توجه كنيد به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. واللّه هر خدايي را كه بخواني و محمد و آلمحمد و اهلبيتش نيست جلوش، بدان آن خدا، خدا نيست. بلكه شيطان است، خدا اسمش گذاردهاي. اللّه اكبر ميگويي آن كسي كه اسمش را اللّه گذاردهاي شيطان است، اكبرش هم همينطور. خداي به حق، آن خدات را، و آن خيالت را، و آن خودت را به جهنم خواهد برد. خداي به حق همان خدايي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 103 *»
است كه ائمه تو را، ائمه كرده، و قرار داده كه تو ايشان را مقدم بداري در جميع حوائجت، مطالبت، در دنيا و آخرت.
پس هر وقت ميخواهي بروي به زيارت خدا برو به زيارت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. در حال حياتشان كه اينطور است، در حال موتشان هم همينطور. باز حديث دارد كه من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه پس واللّه، بدون تفاوت، هركس زيارت كند امام حسين را، فارسيش كنيد، هركس ديدني كند امام حسين را خدا را ديدني كرده. هركس برود به ديدن پيغمبر رفته به دين خدا. هركه ببيند پيغمبر را خدا را ديده. به جهت اينكه پيغمبر معصوم است و مطهر از هرچه غير خدا است. پس غير خدا درش نيست. هوايي از خود ندارد، سكوني از خود ندارد. نهيي از خود ندارد، امري از خود ندارد، از غير خدا هيچ ندارد. پس هرچه ميگويد خدا گفته است، هرچه ميكند خدا كرده است. پس مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي، ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.
پس جميع معاملاتي كه نسبت به او ميشود همانجور معاملات نسبت به خدا شده. پس هركس شناخت او را، شناخت خداي خود را. هركس نشناخت او را خداي خود را نشناخته، و همينقدر گفت من مخلوقم، پس يك صانعي دارم و هيچ محمد و آلمحمد يادش نيست، اين خداي فلاسفه است، اين خداي عامه است. مگر سنيها اينقدر عقلشان نميرسد؟ مگر يهوديها اينقدر عقلشان نميرسد كه يككسي ايشان را ساخته كه غير ايشان است و آن خدا است؟ نصاري هم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 104 *»
همينطور عقلشان ميرسد.
باري اينجور توحيد را بدانيد، توحيد نيست. اينيكه يك خدايي داريم. كيست كه نگويد؟ چه مصرف از اين توحيد؟ پس بدانيد انشاءاللّه و فراموش نكنيد كه ما خداي محمد و آلمحمد را داريم. خداي محمد و آلمحمد، خداي ما است صلوات اللّه عليهم. آن خدا نيست كه بگويي ما حادثيم، محدث ميخواهيم. اينها دليل نيست. دليل اين است كه پيغمبر آخرالزمان مبعوث بر كل خلق است، اين قدرش كه مسلم است از زمان خودش تا روز قيامت، كه مسلمي است كه مبعوث بر آنهاست. او همچو قرار داده كه هركس بشناسد او را خدا، را شناخته باشد، هركس نشناسد او را، خدا را نشناخته باشد. پس همينجورها است ـ عرض ميكنم ـ نسبت ميان او و ميان خدا، نسبت اثر است به مؤثر. نسبت او و ميان خدا، نسبت نور است به منير. ببين، هيچ فرقي ميان نور و صاحب نور هست؟ اما به شرطي كه ملتفت باشي انشاءاللّه آنچه را كه ديروز عرض كردم. ملتفت باش اين نوري كه عرض ميكنم چه ميگويم. اين نور پهن محل اشتباه ميشود. نوري كه توي آينه پيدا است در آن فكر كن، ببين، نوري كه در آينه است رنگش بعينه رنگ آفتاب است گرديش مثل گردي آفتاب است زرديش مثل زردي آفتاب است. پرتو دارد، اين هم كه در آينه است ميبيني پرتو دارد. نميبيني لحك مياندازد؟ آفتاب، چشم را ميزند، ايني هم كه در آينه است چشم را ميزند. آفتاب گرم است ايني هم كه در آينه است گرم است. بسا كه بيشتر گرم ميشود به حدي كه ميسوزاند. ببين بلورهايي را كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 105 *»
عينك ميكنند، برابر آفتاب ميگيرند چگونه ميسوزاند؟
خلاصه، پس بدانيد كه نور بر شكل منير است. بطوريكه سر مويي تفاوت ميان او و منير نيست. و اين نوري كه ميبيني پهن شده در هوا، عرض كردم نيست مگر قرصهاي بسيار، قرص قرص است كه روي هم ريخته شده، پر به پر هم دادهاند تو خيال ميكني يكپارچه است، بعينه مثل خرمن گندم است كه وقتي از دور نگاهش ميكني تل گندمگوني است، وقتي پيش ميروي ميبيني دانه دانهها بوده پهلوي هم تو خيال ميكردي يك چيز يكپارچهاي است. همينطور اين نوري كه در فضا منتشر است اين نور يكپارچه نيست، قرص قرص است كه پر به پر هم دادهاند يك تخته به نظر ميآيند، منظور اين است كه آنچه در آينه است واضح ميكند مطلب را كه نور بر شكل منير است بطوريكه لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك مگر اينكه آن نور است و اين منير است، آن اصل است و اين فرع. اما در كارها اينها هيچ تفاوت ندارند هر جور كاري كه مؤثر ميكند و منير ميكند، همانجور كار را اثر ميكند و نور ميكند. و خدا همهكار ميتواند بكند و مپرس كه حضرت امير هم همهجور كار ميتواند بكند. يعني چه؟ اما فرق اين است كه خدا هم همهكار را ميكند، هيچكس حول و قوه به او نميدهد و حضرت امير هم كار را ميكند اما به حول و قوه خدا ميكند، و فرق، همه همين است. پس اين ميداند همهچيز را، و هيچكس تعليمش نكرده، و حضرت امير هم ميداند اما خدا تعليمش كرده. او همهكار را ميكند، اما هيچكس قوت به او نميدهد، اما حضرت امير هم كار ميكند و واللّه هيچكار
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 106 *»
نميتواند بكند مگر به حول و قوه خدا. فرقش با خدا همينكه خدا همچو او را خلق كرده، و خدا خودش اينطور است، همهجا حاضر است بدون اغراق؛ الاّ اينكه خدا خودش همهجا حاضر است، كسي او را حاضر نكرده، و حضرت امير را خدا اينطور خلقش كرده كه همهجا حاضر باشد. و اينكه عرض كردم بابي بود از علم كه عرض كردم كه اگر در آن فكر كني خيلي چيزها توش بود. پس ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اينكه آيه قرآن است كه آن را همهكس هم ميخواند ديگر فكر كنيد ببينيد اين آيه كه در آسمان است و زمين است كه خدا نموده است اين چه آيهاي است يكخورده مطالعه كن. در احاديث است، در اصول كافي احاديثي هست كه آياتاللّه يعني ائمه طاهرين. بابها قرار دادهاند كه آياتاللّه يعني ائمه طاهرين. در دعا ميفرمايد بآياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان در اينجا ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق يعني به آن آيات ميشناسند مرا. پس آن آيات و مقامات و علاماتي است كه هيچ تعطيلي براي آنها در هيچ مكاني نيست. واللّه همهجا حاضرند، و همهجا ناظرند به همهچيز ناظرند و مطلع در ظاهر و باطن. و ايشانند شهداء اللّه و شهيدان بر خلق، ايشانند شاهدان بر خلق. كسي تا چيزي را نبيند، شاهد اسمش نيست. آن كسي كه در مدينه خوابيده باشد، پرده كشيده باشد پيش روش، چرا شاهد باشد؟ چرا اسم مرا شاهد نگويند؟ چرا بقال را شاهد نميگويند؟ چرا جمادات را شاهد نميگويند؟ چرا نباتات را شاهد نميگويند؟ چرا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 107 *»
حيوانات را شاهد نميگويند؟ شاهد آن است كه مشاهده كند. شاهد بر خلق اشياء، آن كسي است كه خلقت اشياء را مشاهده ميكند. اين است كه در هر جايي كه دلت ميخواهد بايست و بگو السلام عليك يا رسولاللّه السلام عليك يا اميرالمؤمنين. هر جايي كه سلام كني سلام تو را ميشنوند و اگر درست سلام كني و بداني كه ميشنوند جواب ميدهند. و اگر همچو بداني كه مردهاند، چگونه ميشنوند؛ جوابت را نميگويند. اينكه در زيارت ميخواني و عرض ميكني اشهد انك تسمع كلامي و ترد سلامي و در زيارتشان ميخواني. پس هركس به اين اعتقاد سلام كند كه ايشان ميشنوند البته جوابش را هم رد ميكنند و هركس اعتقادش نيست خيلي احمق است كه سلام ميكند، به كه سلام ميكني اي احمق؟ تو كه اعتقاد نداري كه ميشنوند؟ به همين سلامي كه ميكند نصبي بر نصبي، عداوتي بر عداوتي، جهلي بر جهلي، شركي بر شركي، ـ الحمدللّه ـ افزوده ميشود. مردكه اگر كسي نيست اينجا كه بشنود، چه ايستادهاي و سلام ميكني؟ اگر ميشنوند چرا انكار كساني را ميكني كه اقبالش ميكنند؟ اگر نميشنوند كه امر لغو و بيهوده چرا ميكني؟ كسي كه نيست بشنود چه سلامي ميكني؟ هيچ مستحب كردهاند كه آجر و سنگي را در جايي بگذار سلامش كن. يكخورده فكر كن، آيا مستحب كردهاند كه يك چوبي را بگذار و سلامش كن؟ اقلاً با كسي كه ميفهمد بايد تعارف كرد.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه. پس بدانيد كه ايشانند حاضر در همهجا، و ناظر و مطلع بر همهچيز. پس مگو چه فرق مابين ايشان و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 108 *»
خدا، او هم همهجا حاضر است. ميگوييم ايشانند واللّه حضور خدا. و اين كلمه را اگر دقت كني ميداني كه بالاتر بود از آن حرفهاي پيش. البته خدا است حاضر وحده لاشريك له اما خدا اينطور حاضر ميشود كه اگر بطور ملايم بخواهي بگويي همان حرفهاي اولي را بگو، بگو خدا داده به ايشان اين حالت را و اگر نداده بود نداشتند؛ چون حالا ديد كه قابل اينند داده به ايشان. ام يحسدون الناس علي مااتاهم اللّه من فضله؟ بلكه از اين مقام هم بالاترند. پس بگو حضورشان حضور خدا است. چنانكه قولشان، قول خدا است، امرشان، امر خدا است، نهيشان نهي خدا است. تو ببين حكم اين ملاّهاي پوزو را ميگويي حكم خدا است. اگر كسي وا زند ميگويي حكم خدا را وا زده. حالا آيا حكم پيغمبر حكم خدا نيست؟ نعوذباللّه، كلام او كلام خدا نيست؟ اگر هست حالا ديگر همه را بگو. جميع نسبتهاي به ايشان بر ميگردد به خدا. چراكه ايشان للّهاند، فياللّهاند، معصومند از غير آنچه خدا ميخواهد. در هيچ مرتبهاي از مراتب هيچ از خود ندارند و آنچه دارند خدا داده، و هيچ مشرك نيستند به خدا. باقي خلق معصوم نيستند. گاهي شيطان واشان ميدارد به شرك. اما در معصوم حقيقي، شيطان داخل آدم نيست كه بتواند تصرف در ايشان بكند. شيطان يك سگي است از سگهاي ايشان. هر وقت مَرَسش([5]) را ميخواهند، سست ميكنند. سگي است مطيع ايشان به هيچوجه تخلف نميتواند بكند.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 109 *»
پس ايشان چون شركي در هيچ مقامي نورزيدند، معصوم شدند، و مطهر شدند، چون چنين شدند جميع منسوبات به ايشان، منسوبات به خدا شد. پس معرفت به ايشان، معرفت به خدا شد. توجه به خدا واللّه توجه به ايشان شد. ياد ايشان، ياد خدا شد. ذكر ايشان ذكر خدا شد. آنچه نسبت است در هر مقامي به حسب خودش، نسبت به خدا است. يكجايي جسمشان است، به حسب جسمشان منسوب به خدا است، در هر جايي به حسب خود ظهور اللّه و ظاهر اللّه هستند، پس بدانيد كه هيچ مكاني نيست كه خالي از ايشان باشد، به جهتي كه لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 110 *»
موعظـه ششـم، 6 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض شد كه چون خلق در آداب و تكريمات خودشان لابد بودند و ناچار بودند كه روي خود را به سمتي كنند، و خداوند در سمتي واقع نبود، سمتي از سمتها را در عالم خلق، از براي خود اختيار فرمود و در آن سمت قرار داد آيات بينات خود را، و در آن خانه قرار داد آيات بينات خود را. و طوري قرار داد آن آيات بينات را كه هر كسي آن آيات را ببيند، خداي خود را بشناسد. لفظها بسيار گفته ميشود، قرآن را همهكس معلوم است ميخواند سنيها هم ميخوانند، لكن معنيش را بدانند، خير. در پيش غير اهل حق واللّه حرفي، كلمهاي يافت نميشود. لكن لفظ ظاهرش معلوم است سنيها هم ميخوانند آن را. پس عرض ميكنم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 111 *»
آيات خدا، هركه آن آيات را ديد، خدا را فهميده، و هركس آيات را شناخت خداي خود را شناخته چراكه آيت هر چيزي دليل او است و هنوز نميداني آيت يعني چه، و هنوز نميداني دليل يعني چه، به گوشت نخورده. و اينكه عرض ميكنم نه منحصر به كلاهيها است كه نميدانند خيلي عمامهايها هم نميدانند. پيش غير اهل حق نيست اين حرفها.
پس عرض ميكنم آيت هر چيزي، دليل او است، بطوريكه هركس آيه را ديد صاحب آيه را ميتواند بشناسد. فكر كنيد انشاءاللّه در يكجايي ياد بگيريد، بلكه انشاءاللّه خودتان استاد شويد. و اگر فكر كنيد و آنچه را كه عرض ميكنم ضبط كنيد، عالم خواهيد شد، مبيِّن خواهيد شد، در همه، آيه را خواهيد ديد.
عرض كردم هيچ حقيقتي نيست مگر اينكه آيتي دارد، نمونهاي دارد. خدا هيچ حقيقتي را نيافريده مگر اينكه براي او آيتي آفريده، و اگر نمونه نباشد، حقيقت براي كسي ظاهر نميشود، مگو حقيقتي نيست پس از جمله حقيقتها، يكي آب است، ببينيد اين آب ممكن نيست بينمونه باشد. همينكه آب را خلق كرده لامحاله در يك حوضي دريايي جويي، در يك ظرفي بايد باشد. اين ظرف آبي كه تو ميبيني اين نمونه آب است. تو كه تمام آبهاي دنيا را نميتواني ببيني در تمام عالمها نميتواني هرچه آب هست ببيني. لكن يك نمونهاي حوضي، جويي، دريايي را به تو مينمايانند، ميگويند اين نمونه آب است، اين است كه رؤيتش، رؤيت آب است. انشاءاللّه خيلي فكر كنيد كه خيلي چيزها بود عرض كردم، و خيلي هم آسان بود. امر خدا هميشه آسان است، مردم
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 112 *»
مشكلش كردهاند كه پيش خداي خود نرفتهاند، پيش هوا و هوس خود رفتهاند. شيطان را بر خود مسلط كردهاند، و او در كلوخهاشان انداخته، به زحمتشان انداخته، ديگر فكر كنيد ببينيد خداي قادر عليالاطلاق چيزي را از كسي بخواهد، و محتاج هم نباشد به چيزي كه طلب كند، اگر از كسي طلب كند، براي رفع حاجت آن كس باشد؛ مگر مشكلش هست كه آسان خلق كند؟ چرا بايد مشكل خلق كند؟
پس بدانيد كه هيچ امر مشكلي از خدا نيست و تمام امرهاي خدا آسان است و بسيار آسان، و بدانيد كه اين خلق هم خيلي بيخيرند كه امر به اين آساني را خيلي مشكل كردهاند بر خود به جهتي كه نرفتهاند ياد بگيرند، نميروند ياد بگيرند دلشان نميخواهد ياد بگيرند. بخواهي هم يادشان بدهي باز ياد نميگيرند مينشانيش توي مجلس، براش حرف ميزني، چرتش ميگيرد خواب ميرود. چيزي را كه انسان ميل ندارد به زور بخواهي به او بدهي نميشود خوابش ميبرد، چرت ميزند، كسالت ميكند. لكن بدانيد كه واللّه خيلي آسان است، در نهايت آساني. پس عرض ميكنم، نمونه هر چيزي را انشاءاللّه فكر كن، نمونه هر چيزي از جنس آن چيز است، بطوريكه هركس نمونه را ديد اگر اين اهل خبره است ديگر از آنجوره متاع هرجا ديد ميداند كه فلانمتاع است. پس تو اگر يك جام آب ديدي، و آب را شناختي ديگر در هر ظرف آب را ببيني، در هر عالمي آب ببيني، آب شناسي، ميشناسي اين آب است. اهل خبره هر متاعي، حالتش اين است، و اين نمونه را عربها آيت ميگويند، علامت ميگويند. پس اين كاسه آب، آيت
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 113 *»
آبهايي است كه خدا آفريده. و براي اينكه آسان كند براي تو شناختن آب را، آب را كاسه كاسه كرده، ظرف ظرف كرده، در ظرفها آن را به تو نموده تا بتواني بشناسي آب را. چراكه تو نميتواني بگردي جميع جاهاي عالم را، تا آنها را ببيني احتياجي هم نيست بگردي.
پس آيت هر چيزي. دليل او است يعني آيت هر چيزي كأنه خود او است، بطوريكه در دعاي رجب كه روزهاي ماه رجب ميخوانند و هركه در اينجا بود و خواندهاند شنيده، ميفرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك خداوندا هيچ فرقي در ميان تو و در ميان آيات تو نيست مگر اينكه آنها آيات تواند و تو صاحب آيهاي، مگر اينكه تو اصلي و آنها فرع، تويي خالق و آنهايند بندگان تو. ديگر اينكه اين لفظها را بسا آنكه بشنوي كه گفته ميشود خدايا هيچ فرقي ميان تو و ايشان نيست مگر اينكه تو خدايي و آنها بنده. خيلي از مردم كه ميشنوند اين را ميگويند اين چه فرقي شد، ميگويند پس فرقي ميان ما و خدا هم نيست مگر اينكه او خالق ما است و ما بنده او. دقت كنيد انشاءاللّه كه مقامات آلمحمد را ميخواهند بيان كنند در آن دعا، صلواتاللّه عليهم. حرفهايي را كه براي همهكس ميشود زد براي بزرگ، آن حرفها را زدن قبيح است. خيلي قبيح است مدحي كه براي سلاطين ميكنند آن را براي گدا و رعيت كنند. صفاتي كه براي ملوك و سلاطين بايد اثبات كرد، قبيح است آن صفات را براي رعيت اثباتكردن. دقت كن در اينكه ميگويي خدايا هيچ فرقي مابين تو و آن آيات نيست، در كار، در صفت، در طور، در طرز الاّ اينكه تو اصلي و آنها فرع، و تو خدايي و آنها بندگان و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 114 *»
مخلوقات تو هستند.
پس نمونه را عرض كردم اگر اغراق نگرفتي. و چون اغلب مردم اهل مجازند لامحاله باورشان نميشود، هر حرف راستي كه بزني دروغي خيال ميكنند توش هست، و اهل مجاز حالتشان اين است كه هرچه اغراق كني در حقيقت، ميگويند يكخورده مجاز لامحاله توش ميبايد باشد. اما شما انشاءاللّه فكر كنيد راه مسأله به دستتان بيايد، بيفتيد توي راهش، تا آن وقت باورتان بشود.
پس عرض ميكنم كه نمونه هر چيزي از جنس آن چيز است، و فرقي كه مابين نمونه و صاحب نمونه است همين است كه اين نمونه كم است، مشتي است و آن اصل بسيار است، خروار است، انبار است. ميفرمايد در بسياري از مواضع بطوريكه فرق نيست كه اسم نمونه را كه ميبري، اسم نمونه، همان اسم صاحب نمونه است. اين ظرف آب را ميگويي آب است، آبهايي هم كه در حوض است، و در دريا، در نهر، و در چاه و در ساير جاها آنها را هم ميگويي آب است. هيچ فرقي نيست مگر اينكه او بسيار است اين كم است، مگو بسيار است. دروغ علانيه گفتهاي اگر بگويي تمام آب را ديدهام، دروغ گفتهاي. تو همان يك چارك آبت را بگو درست گفتهاي. پس اگر كم را بگويي بسيار است غلو كردهاي يا بسيار را بگويي كم است. بگويي آبهاي تمام عالم توي اين كاسه است كه دست من است تقصير كردهاي، و غلو هم كردهاي و هم غلو بد است و هم تقصير. چراكه غلو نصب است و كفر و تقصير شرك است و كفر. و طريق حق آن نمرقه وسطي و راه راست است. هرچيزي را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 115 *»
همان طوري كه هست بگو. كم را بگو كم است، بسيار را بگو بسيار است. كم آيت بسيار است.
پس آيت، نمونه صاحب آيت است. و عرض كردم هركه در عالم هرچه را ديد به نمونه آن را ديده، و هركه هرچه را شناخته از نمونه تجاوز نكرده. و تمام معرفت نمونه تمام معرفت صاحب نمونه است، نه اينكه مثل او ميماند. همانكه عرض كردم، هيچ فرقي نيست ميان نمونه و صاحب نمونه مگر اينكه او بسيار است، اين كم، والاّ رنگش، طعمش، وزنش، خاصيتش همهچيزش همان است.
پس آيت هر چيزي نمونه او است و هر چيزي كه نمونه ندارد بدانيد كه او خودش هم نيست. اين كلمه هم انشاءاللّه يادتان نرود. هر حقيقتي را بشنويد كه نمونه ندارد بدانيد آن حقيقت هم نيست. و هر چيزي كه هست لامحاله نمونهاي از آن هست. آبي اگر خدا خلق كرده لامحاله يا در نهر است، يا در حوض است، يا در دريا است يا در صحرا است، يا در همدان است يا در شهر ديگر. هر چيزي كه نمونه ندارد خودش نيست. هر چيزي كه نمونه دارد خودش هست و هر چيزي كه نمونه دارد به نمونه شناخته ميشود. پس اين است كه به نمونه شناخته شده صاحب نمونه. و از اين است كه خدا به ائمه طاهرين شناخته شده. هركس ايشان را شناخت، واللّه خدا را شناخته. هركس جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شده. همينطور هركس شرك به ايشان ورزيد و گفت علي باشد و يكي ديگر هم باشد، ابابكر هم باشد، شرك به خدا ورزيده. طوري ديگر نميشود شرك به خدا ورزيد. شرك به نمونه، شرك به
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 116 *»
صاحب نمونه است شرك به هر كاسه آبي شرك به جميع آبها است.
پس معرفت به نمونه، معرفت صاحب نمونه است. جهل به نمونه، جهل به صاحب نمونه است. معاملات با نمونه، معاملات با صاحب نمونه است. پس جميع نسبتهايي كه به صاحب نمونه ميخواهي بدهي قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اگر راست ميگوييد و خدا را دوست ميداريد، واقعاً خدا را دوست ميداريد و تقليد نيست، مرا دوست داريد. فاتبعوني يحببكم اللّه متابعت مرا كنيد تا خدا شما را دوست دارد. و اينيكه عرض كردم واللّه حقيقتي بود كه اگر كسي بگيرد ديگر معطل نخواهد شد هيچجـا. مردم، غالب اين است كه اهل مجازند، اهل فصلند، چون اهل فصلند مسأله اتصال باورشان نميشود، وا ميزنند مسأله اتصال را. هميشه به خيالات آن پيرزن، و آن ماما و آن لله كه يادمان داده كه خدا داريم حالا هم ميگوييم خدا داريم. اين خدا نيست بابا. اين خا است، و دال است و الف است، خا و دال و الف كه خدا نيست.
پس دقت كنيد انشاءاللّه، خداي بيحجت بدان خدا نيست خداي بيآيت بدان خدا نيست. همانطوري كه چيزهاي ديگر را ميبيني آبي بدون اينكه در جويي باشد، يا در حوضي يا در نهري، يا در چاهي، يا در دريايي ببيني، آب نيست. خداي بيخليفه، مثل سلطان بيرعيت است، مثل سلطان بيوزير است مثل پادشاه بيمملكت است. اينها حرفهاي دروغ است.
پس خداي بيسلطنت دروغ است، بايد سلطنت او غير او باشد، و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 117 *»
سلطنت او غير او است، و خلق او است. به شرطي كه خدا را توي تاريكيها ننشاني، توي كلّهات، توي عقلت ننشاني. آني را كه آن بالاي آسمانها ميبري مينشاني آن خدا نيست. خدا را نبايد جايي نشانيد. خدا آن است كه هرچه هست خلق ميكند. خدا نه تاريكي است و نه روشنايي است. نه كسي كه در تاريكي نشسته خدا است، نه كسي كه در روشنايي نشسته خدا است. آن خدايي را كه ميبردي يك گوشهاش مينشاندي ولش كن. اين را بدان كه خدا در پرده غيب نمينشيند كه او آن طرف پرده نشسته باشد تو اين طرف پرده باشي. ديگر بسا هم شنيده باشي در دعاهاي وارده اينجور عبارات را كه انت في غوامض مسرّات سريرات الغيوب. پس در يك جايي فكر كن. پس در آفتاب و نور آفتاب كه روشن است فكر كن. پس عرض ميكنم كه هيچ فرقي ميان آفتاب و نور آفتاب نيست مگر اينكه آفتاب، آسماني است و نور، زميني است. ديگر آنچه از آفتاب آسماني سر ميزند از آفتاب زميني هم سر ميزند. اما اين آفتاب زميني، زبان حالش اين است كه اگر آفتاب آسماني نبود من نبودم. همين آفتاب منتشر را هم بخواهيد فكر كنيد مطلب ما در اين هم هست. اين نورهاي منتشر كه ميبيني تمامش قرص قرصهاي آفتاب است كه پر به پر يكديگر دادهاند و يك پارچه به نظر ميآيد، و تو در توي اينها واقع شدهاي خيال ميكني كه يك تخته است، مگر اينكه جسمي در مقابل آفتاب بگيريد، مانند آينه، كه اين آينه يكجاي به خصوصيش مقابل آفتاب، و جاهاي ديگرش مقابل باقي آسمان باشد. همينكه يك چيزي مقابل گرفتي به آفتاب، و جاييش مقابل است و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 118 *»
جاييش مقابل نيست، اگر اينطور شد، آنوقت آفتاب معلوم ميشود، و در اين ميان آينه ميدرخشد. مثل آفتاب آسماني زرد است. مثل او گرد است. مثل او چشم را ميزند. بهتر ميخواهي توي عينك فكر كن. عينك را كه ميگيري برابر آفتاب به قدر عدسي، قرص را بيشتر مينماياند به همان شكل است و همان رنگ. و ميسوزاند مثل اينكه شمس ميسوزاند بلكه آفتابهاي دور عينك نميسوزاند و آفتاب عينك ميسوزاند، چراكه جمع شده آفتاب نورش در يكجا، در آنجاها جمع نيست منتشر است. ببين اگر آتش را روي هم بريزي قلوههاي ذغال سرخ شده را، روي هم بريزي، حرارتش زياد ميشود گرم ميكند. و اگر روي هم نريزي، يك منقل آتش را، قلوههاي ذغال را جدا جدا كن در يكجا پهن كن، همه تمام ميشود، و اطاق يخ ميكند. به همينطور توي اين هواها نور شمس منتشر و متفرق شده، اثرش كم شده، همينكه عينكي يا آينهاي ميگيري نورها را جمع ميكند، اثرش زياد ميشود.
پس آنچه در آينه است عمل ميكند مثل عملكردن آنچه در آسمان است. ميبيني لحك مياندازد، پرتو دارد، پس همانجور كاري را كه آفتاب ميكند همانجور كار را آفتاب زميني، و عكس آفتاب ميكند، و هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني واللّه به هيچوجه من الوجوه نيست، چراكه آفتاب زميني را براي زمين خلق كردهاند. و چه فايده كه نميداني كه چه عرض ميكنم علي ماينبغي، و اگر ميدانستي كه چه عرض ميكنم، عرض ميكردم كه همين آفتابي هم كه در آسمان ميبيني، همين آفتاب زميني است. همينيكه تو توي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 119 *»
آسمان ميبيني عكس آفتاب است نه خود آفتاب. نميبيني گاهي كوچكتر ميشود؟ پس عكسي است كه ميبيني از شمس. هر وقت بخارات زياد است مثل طلوع آفتاب يا غروب آفتاب نگاه كه ميكني قرص را بزرگ ميبيني، به جهت آنكه بخار زياد است. وقتي بخار كم ميشود قرص را كم ميبيني، كوچك ميبيني. آفتاب آسماني يك آفتاب است. هيچ بزرگ و كوچك نميشود. پس همين آفتاب آسماني را هم فكر كن خواهي يافت كه آفتاب زميني است كه ميبيني. ديگر اينها قدري مشكل است كارش نداشته باش.
باري، پس بدان هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني نيست مگر اينكه آفتاب زميني از خودش هيچ ندارد پس ميگويد «لااملك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً» من هيچ ندارم از خود مگر اينكه آفتاب عكسش را بيندازد در من، آنوقت من بگويم من منم. پس اگر او اشراق كند، التفات هم به من بكند، اگر او نظر مرحمت به من بكند من هستم. اگر او نظر مرحمت خود را بردارد، اشراق خود را بردارد، من نيستم، من نابودم، من هيچ نيستم. و اصل آفتاب آسماني است، او بقدر عنايتش به من، مرا در اين زمين قرار داده، و اين آفتاب زميني بقيهاي است از آفتاب آسماني، كه آن آفتاب آسماني اين را در روي زمين گذارده كه اهل زمين را تربيت كند، ديگر فكر كنيد انشاءاللّه ببينيد اگر ابر باشد دائماً، و هيچ آفتابي نباشد، معلوم است هيچ گياهي نيست. اگر هيچ گياهي نباشد، معلوم است هيچ حيواني نيست، چراكه چيزي نيست بخورند. اگر هيچ حيواني نباشد، انسان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 120 *»
نيست، چراكه حوائج آنها بر زمين ميماند.
پس آفتاب آسماني، بقيهاي در روي زمين براي خود، براي تعمير اهل زمين، گرفته والاّ اگر بقيه را نميگرفت، روي زمين گياهي نبود، حيواني نبود، انساني نبود. پس اين بقيه را تربيت كه ميخواهد بكند، بايد بگويد انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد. پس آينه خطاب ميكند به در و ديوار ميگويد من جسمي هستم مثل شما، صاحب اطراف هستم و هيچ فرقي مابين من و شما نيست الاّ اينكه من زنگ خودي را از خود زدودهام رنگ و شكل از خود ندارم رنگ و شكلي كه در من پيدا است، رنگ و شكل آفتاب آسماني است، و آفتاب آسماني وحي به من كرده چه وحيي؟ وحي كرده كه آفتاب آسماني، زرد است، گرد است، درخشان است، در قلب من وحي كرده كه آفتاب آسماني چنين است. حالا ببين اگر نبود اين آينه در روي زمين، كسي نميدانست آفتاب آسماني چه رنگ است، چه شكل است، چهكار ميتواند بكند. به شرطي كه فراموش نكني و بداني كه تمام روي زمين آينهاي است زير آفتاب. اگر آينه نبود آفتاب پيدا نبود. عرض كردم اين رنگ آبي كه تو آنجا ميبيني پيدا است، و تو رنگ آسمان اسمش ميگذاري، اين رنگ آسمان نيست، اين تاريكي است، اين طرف روشن است، ظلمت آن طرف با روشنايي اين طرف كه مخلوط شده، رنگ آبي پيدا ميشود. ذغالي را با سفيداب مخلوط كنند، رنگ سياهي را با رنگ سفيدي كه به يك اندازهاي مخلوط كنند، خصوص براق باشد، رنگ آبي حاصل ميشود. پس عرض ميكنم تمام زمين آينهاي است در زير
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 121 *»
آفتاب آسماني گذارده شده، و آفتاب آسماني نور خود را مثل اينكه در آيينه القا ميكند در روي زمين القا كرده، و اين زمين بطور اتصال خرمن قرصي شده. مثل اينكه از دور نگاه به خرمن گندم ميكني يكچيز يكتخته گندمگوني يكپارچهاي به نظرت ميآيد. وقتي پيش رفتي و دقّت كردي، همه دانه دانههاي گندم است روي يكديگر ريخته شده. پس بدانيد كه اين نوري كه بر روي زمين است همه قرص قرص است و آفتاب است و به عدد ذرات موجودات، قرص موجود است. چون قرصها پر به پر يكديگر دادهاند قرصبودنش معلوم نيست. ديگر اگر كسي بخواهد تحقيق كند اينها را، اينها در مجلس درس بايد بيان شود، در مجلس عام نميشود شرح كرد.
خلاصه اين نور آفتاب آمد روي زمين، و اين نور آمده روي زمين، رسول آن نور آسماني است. و اين نور هيچ فرقي با آن نور آسماني ندارد، چراكه اين هيچ ندارد از خود، هرچه دارد از آن نور آسماني است. نميبيني شمس كه غروب كرد اين هم غروب ميكند؟ همينطوري كه اينجا هست هيچ از خودش نيست، تمام حقيقتش مقابل بودن با آفتاب است، از خودش هيچ ندارد، لكن آمده در روي زمين قائممقام او شده، خليفه او شده، جانشين او شده چراكه آفتاب آسماني جايش در آسمان است پايين نميآيد اگر پايين بيايد روي زمين جاش نميشود. آفتاب را چهارده مقابل زمين تخمين كردهاند. معلوم است جاش نميشود. اهل تخمين اينطور تخمين كردهاند، و الاّ در اخبار چهل مقابل هم گفتهاند، هزار مقابل هم گفتهاند. پس آن آفتاب نميآيد در روي زمين، ميآيد به
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 122 *»
اينطوري كه آمده. طور آمدنش اين است كه خليفه خودش را فرستاه. حالا هركس تربيت شد از اين آفتاب، معلوم است كه تربيت شده از آفتاب آسماني. همه راهش اين است كه در روي زمين آفتاب زميني نداريم كه خودش به خودش آفتاب باشد، مگر آفتاب زميني معنيش همه همين است كه هيچ از خودش نداشته باشد. پس بگو لاحول و لاقوة الاّ به آن كسي كه در آسمان است.
باز در اين سخنهايي كه عرض كردم دقت كنيد، ميگويم آفتاب آسماني قاصد فرستاده، يككسي هم هست كه اينطور نيست و قاصد نميفرستد، آيت ندارد. حالا عرضم اين است كه آنجاهايي را كه بايد شناخت، آنهايياند كه قاصد فرستادهاند. حالا يكپاره مقام هم باشد كه نتواني حرف آنها را بشنوي، باشد، لكن آنجاهايي كه حرف زدهاند، همينطور زدهاند، و هر متاعي را تو به دست آوردهاي نمونه آن به دست تو آمده، و به دست هيچكس اصل متاع نيامده اصل هيچ متاعي به دست هيچكس نيامده. از خلق اولين و آخرين هرچه به دست هركس آمده، نمونه آن آمده. پيش هركس آمده قاصدي آمده، نبيّي آمده، حجتي آمده، هيچكس نتوانسته آن حقيقت را به چنگ بياورد در هيچجا، لكن طور و طرزش را خدا چنين خلقت كرده كه نمونه مثل صاحب نمونه باشد، معامله با اين، معامله با صاحب نمونه باشد. جميع منسوبات به اين، منسوب به صاحب نمونه باشد، اينطورها قرار داده خدا. پس اگر بخواهي انشاءاللّه در آفاق نظر كني، اينهايي كه عرض كردم دليلهاي آفاقي بود. پس در آفاق ميخواهي نظر كني، به آفتاب و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 123 *»
نورش نظر كن، به آب و سرديش، به خاك و خشكيش، به هوا و تريش، به آتش و گرميش وهكذا تمام آسمان و زمين همه بيان و شرح همين حرفها است كه عرض ميكنم. اين است كه علم شيخ مرحوم اينقدر منبسط شده كه يك چيز را كه يكجا فهميدي ديگر همهجا ميتواني آن را جاري كني.
يك وقتي مؤيّد الدوله خدمت آقاي مرحوم عرض كرده بود كه شما چه كتاب درس ميدهيد؟ آقاي مرحوم اشاره به آسمان و زمين كرده بودند «از روي اين كتاب». مؤيّد الدوله تعجب كرده بود عرض كرد چطور؟ فرمودند يكخورده گوش به من بدهيد ببينيد ميشود يا نه. به يك پر كاهي مثل زدند و گفتند و گفتند تا اينكه ديد ميشود. آنوقت گفت باورم شد كه نوعاً اين سخن راست بود. پس دليلي كه خدا قرار داده اينجور دليل است. حالا مردم وحشت دارند داشته باشند، آنهايي كه وحشت دارند هنوز داخل سلسله حقه نشدهاند. دليلي كه خدا قرار داده نمونهاش در آفاق و انفس همهجا هست. پس در آفاق ميخواهي نظر كني، به هرجايي كه دلت ميخواهد نظر كن ببين آفتاب اثري دارد، چراغ اثري دارد، هر منيري نوري دارد. و هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني نيست الاّ اينكه آن آفتاب، آسماني است و اين آفتاب زميني است. هيچ فرقي مابين حقيقت آب و ميان اين كاسه نيست الاّ اينكه او بسيار است و اين كم است، اينكه در آفاق.
حالا ميخواهي در نفس خودت بشناسي، فكر كن آيتاللّه آمده در تو. پس فكر كن در خودت، تو همينكه خودت را بشناسي به شرطي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 124 *»
كه بشناسي، آنوقت ميتواني خداي خود را بشناسي، من عرف نفسه فقد عرف ربه هركس خود را بشناسد خداي خود را شناخته. همچنين ميفرمايد اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه يعني هركس بهتر خودش را بشناسد خداي خودش را بهتر ميشناسد. هيچ فرقي نميكند، هرجايي كه يك مسأله را درست بشناسي، خداي خود را درست شناختهاي و در هر جايي كه يك مسأله را بهتر بشناسي، خداي خود را بهتر شناختهاي به شرطي كه از آن راهي كه عرض ميكنم در نروي و توي راه باشي انشاءاللّه. پس عرض ميكنم كه دليلي در نفس خودت هست و خدا اقامه كرده خودت را براي تو. و خدا تو را دليل توحيد خود قرار داده. ببين خودت شخصي هستي واحد، تو يك نفري ديروز خودت همين يكنفر بودي امروز هم خودت همين يكنفري، فردا هم خودتي ميجنبي، خودتي ساكني، خودتي هركاري بكني خودت خودتي. خودت يك نفري و اين يكنفر گاهي ايستاده است، گاهي اين يكنفر نشسته است. نشسته هرگز ايستاده نيست، هميشه نشسته است، و ايستاده هرگز نشسته نيست. نشسته هيئتش دخلي به هيئت ايستاده ندارد، و ايستاده هيئتش دخلي به هيئت نشسته ندارد، و هيئت متحرك دخلي به هيئت ساكن ندارد، و هيئت ساكن دخلي به هيئت متحرك ندارد. پس ببين تو يك شخصي هستي و اسمهاي بسيار داري.
انشاءاللّه دقت كن در آنچه عرض ميكنم بلكه در نفس خودت بتواني مسأله را بيابي. پس خودت يك نفر هستي، وقتي ميايستي اسم تو ايستاده است، نشسته نيست. وقتي مينشيني اسم تو نشسته است،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 125 *»
ايستاده نيست. اما تو يكنفر هستي در حال ايستاده تويي ايستاده، در حالي كه نشستهاي تويي كه نشستهاي و تو نه نشستهاي و نه ايستادهاي ولكن ايستاده و نشسته دو كار تو است كه به عمل آوردهاي آن دو را. و مصنوع تو است آن دو. آيا نميبيني ميگويي من راه ميروم؟ ميگويي من ايستادهام من نشستم پس اين كاري است كه تو كردهاي و كار تو غير از تو است و اين خيلي واضح است كه كار هركسي غير از ذات او است. پس تو همان صاحب كاري، و صاحب كاري هستي كه يك نفري اما كارهاي بسيار داري. كار تو يكي ايستادن است، يكي نشستن است، يكي رفتن است، يكي برگشتن است، يكي تكلمكردن است، يكي سكوت است. پس اين كارهاي تو بسيارند، اينها صفات تو اسمش است. پس وقتي ايستادهاي شخص راستگو كه نگاه ميكند ميگويد ايستاده ميبينم. وقتي نشستهاي كسي كه نگاه ميكند اگر راستگو است ميگويد نشسته ميبينم. وقتي حرف ميزني راستگو ميگويد گوينده ميبينم. وقتي ساكتي ميگويد ساكت ميبينم. پس اين ساكت و اين متكلم و اين متحرك و اين ساكن، اين خورنده، اين آشامنده اينها همه صفات تو است. پس اينها بسيارند حالا اگر كسي بخواهد بيايد پيش تو، يا پيش ايستاده ميرود، يا پيش نشسته، يا پيش متكلم يا پيش ساكت، يا پيش خواب، يا پيش بيدار يا پيش متحرك يا پيش ساكن. نميتوان به تو رسيد مگر اينكه اول به اينها رسيد اينها را كه مقدم بداري ميرسي به زيد.
پس تو مقدم ميداري اين ظهورات را پيش هركه ميخواهي بروي.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 126 *»
تو هم ظهورات خود را براي هركه ميخواهد پيش تو بيايد مقدم داشتهاي. و هركس بخواهد به تو متصل شود لامحاله ظهورات تو را مقدم ميدارد. و اَمام خود، پيش روي خود قرار ميدهد، و به وسيله ظهورات تو با تو حرف ميزند. چراكه تو در آن وسيلهها، در جاي وسيلهها، بهتر از آن وسيلهها منزل كردهاي. ببين جايي كه ايستاده ايستاده است تو بهتر از ايستاده در مقام ايستاده ايستادهاي. ايستاده به غير از تو نيست. كيست ايستاده؟ تويي ايستاده وحدك لاشريك لك، تويي نشسته وحدك لاشريك لك.
پس از براي تو صفات بسيار است، اسمهاي بسيار است معني اسمها را هم ملتفت باش. اسمهاي اشتقاقي، و اسمهاي راست صفات شخص است. اسمهاي دروغ مثلاً پينهدوز، اسم پسرش را سلطان بگذارد، اين دروغ است، اگر نه كو مملكت اين سلطان؟ اين مثلي بود عرض كردم، همه مردم اسمهاي دروغ ميگذارند.
پس اسمهاي دروغي كه مردم ميگذارند مثلاً فلانكس شيخالفلان يا ناظمالفلان است، اين قبيل اسمها همه دروغ است پيش خدا دروغ به كار نميآيد. پيش خدا، اسمهاش همه از اين قبيل است اگر ميبيني ايستاده است بگو ايستاده، اگر ميبيني نشسته است بگو نشسته، اگر ميبيني متحرك است بگو متحرك، اگر ميبيني ساكن است بگو ساكن. پس از براي تو اسمهاي بسيار است و هركس تو را دعوت ميكند، به يكي از اسمهاي تو تو را دعوت ميكند. اگر ايستادهاي و دعوت ميكند تو را، داد ميكند و ميگويد اي ايستاده! و اگر نشستهاي و تو را ميخواند
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 127 *»
ميگويد اي نشسته! آن حالتت را ميبيند و به آن حالت تو را داد ميكند. پس به اسمهاي تو، تو را ميخواند و به هر اسمي تو را بخواند البته تو اجابت ميكني. و اگر ايستادهاي ميگويد اي ايستاده، تو اجابت ميكني قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني.
نميدانم چه عرض كنم. باري به همينطورها كه عرض كردم براي خدا هم اگر شنيدهاي نود و نه اسم است يا هزار و يك اسم، براي خدا اسمهاي بسيار است. خدا يكي است و حجتهاي او بسيارند، پيش هريك بروي خدا اجابت ميكند تو را. پيش هريك بروي پيش خدا رفتهاي ايمان به هريك بياوري، ايمان به خدا آوردهاي نعوذ باللّه كافر به هركدام بشوي، كافر شدهاي و كافر به كل شدهاي. فكر كن، ببين زيد ايستاده باشد سيلي به گوشش بزني دشمني با زيد كردهاي دشمني با ايستاده و با نشسته و با متحرك و با ساكن با همه كردهاي. اگرچه اينيكه سيلي به گوشش خورده همان ايستاده بود. اين است كه ميفرمايد در حديث قدسي من آذي لي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها خدا ميفرمايد هركس اذيت كند وليّي از اولياي مرا، مرا به جنگ خود خوانده، ميخواهد با من كمين بنشيند و با من جنگ كند، و معلوم است هركه با خدا بجنگد خدا غالب است. هركس كه با خدا بجنگد البته مغلوب خواهد شد. نهايت اين است كه حالا سست ميكند فردا ميگيرد، فردا سست ميكند روز ديگر ميگيرد. اينجا سست كرد بعد از مردن ميگيرد، در برزخ ميگيرد، آن آخر كار در قيامت خواهد گرفت.
باري منظور اين است كه معاملات با اسماء اللّه معاملات با خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 128 *»
است، و اسماء اللّه ائمه هدي هستند سلام اللّه عليهم. خودشان قسم خوردهاند فرمودهاند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها به خدا قسم ماييم آن اسمائي كه در قرآن خدا فرموده و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها. پيش هركس كه ميروي به ظهوراتش پيش او ميروي، پيش خدا هم كه ميروي با آيات و دليلها بايد پيش خدا رفت. در عالم خلق هم هركس پيش كسي ميرود پيش نمونهها و ظهورات او ميرود. پس اين وسيله از قرارداد خدا است و اين را در زمين و آسمان همهجا قرار داده، و اول دليلش را قرار داده، تا حجت خودش را تمام كند. پس اين مطلب را در نفس هركس گذارده در روز قيامت احتجاج ميكند كه چرا اين مطلبي را كه در نفس تو گذاردهام، و تو همهجا اين را ميفهميدي، چرا وقتي نوبت به ما رسيد نافهم شدي؟ نميفهميدي؟ چرا در معاملات دنيايي هيچ بطور ترديد و بطور شك راه نميرفتي پيش ما كه آمدي شك داشتي، متحير بودي؟ ميگفتي كه اين حرفهايي كه ميزني همان حرفهاي پارسال است؟ بسياري از احمقها هستند كه ميگويند پارسال همين حرفها را زدي امسال هم همان است كه ميگويي اين حرفهاي تو را همهكس ميفهمد اينهمه اصرار نميخواهد. عرض ميكنم حرف به اين آساني را با اين راهي كه عرض ميكنم اگر نگيري خداپرست نميشوي، خداترس نميشوي، و هنوز همان كارهايي كه پارسال ميكردي ميكني، و اينهمه گفتم و اصرار كردم و تو خداپرست نشدي.
باري، پس خدا معرفت خود را معرفتِ آيات خود قرار داده،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 129 *»
هركس آيات او را شناخت او را شناخته هركس در آيات او تأمل كرد، تأمل او برميگردد به خدا. چنانكه هركس زيارت كند حجج او را، او را زيارت كرده، حتي شاهزادهها را، امامزادههايي را كه هستند هركس زيارت كند ميفرمايد من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين بكربلا من زار الحسين بكربلا كمن زار الله في عرشه. امامزادهها را هركس زيارت كند زيات خدا كرده، به شرطي كه امامزادهاي باشد كه صحيحالنسب باشد. باري تمام نسبت را ببينيد خدا قرار داده در عالم خلق و اين نسبتها جهات عبادتند به زبان ملاّيي. و اين جهات عبادت، خدا نيستند اما از خدا هم جدا نيستند. پس جهت عبادت، مثلاً نماز ميخواهي بكني خانه كعبه است، خمس ميخواهي بدهي ساداتند، زكات ميخواهي بدهي فقراء، خمس ميخواهي بدهي يا زكات ميدهي خدا آن را از تو در آن جهات ميگيرد، قبول ميكند، ان اللّه يأخذ الصدقات. نان را ميدهي به دست گدا، او كه گرفت، خدا ميگيرد. خمس را به سادات ميدهي، خدا ميگيرد. از آن طرف هم گدا بايد اعتقادش اين باشد كه خدا است معطي، خدا است رازق وحده لاشريك له.
پس اين بندگان جميعشان جهات عبادتند، جهات عبادت معلوم است خدا نيست لكن چون اينها از قرارداد معبود است، هركس با اينها درست راه رفته با خدا درست راه رفته، هركس با اينها درست راه نرفته با خدا درست راه نرفته.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 130 *»
موعظـه هفتـم، 7 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض شد مكرر كه چون خلق محتاج بودند در عبادات خود خصوص در نماز كه روي خود را به سمتي بكنند، و ذات خداوند عالم در سمتي ننشسته بود و از براي خدا مكاني نبود، از اين جهت اختيار كرد در عالم جسم خانه كعبه را، و اين خانه را خانه خود قرار داد. باز مكرر عرض كردم كه امرهاي خدا را همچو خيال نكنيد كه مثل امرهاي بندگان راهي ندارد، حكمتي ندارد. پس جميع اموري را كه خدا امر ميكند به بندگان لامحاله حكمتي درش هست، ديگر هركس فكر كند و آنها را بفهمد حظ ميكند از ايمان خودش. و از هرچه نهي ميكند بندگان را لامحاله ضرري درش هست و آن نفعها و ضررها به خدا نميرسد لكن
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 131 *»
به خود بندگان ميرسد. و خدا ميخواست بندگان منتفع شوند از او، و خلق كرد خلق را كه منتفع شوند از او، و نميخواست متضرر شوند. معروف است كه خدا سبقت گرفته رحمت او بر غضب او. خيلي از مردم متحيرند كه چرا خدا خلق را از براي هلاك نيافريده از براي نجات آفريده ديگر درست ملتفت باشيد تا عرض كنم. خدا نجات خلق را ميخواهد هلاك خلق را نميخواهد تا مادامي كه خودشان، خودشان را هلاك كنند. وقتي خود بخواهند هلاك كنند خود را البته او هم خذلان ميكند. و اصل خلقت خلق از براي نجات است نه از براي هلاك. و اصل خلقت از براي حق است نه از براي باطل ربنا ماخلقت هذا باطلاً اين اوضاع را خدا از براي باطل خلقت نكرده.
درست دقت كنيد انشاءاللّه و اصل چيزهايي را كه خدا خلق كرده درش فكر كنيد، ببينيد چه جور چيزهايي است. اگر اصل نبود باقي ديگر هم نبود. پس از جمله اصلها و مبدأها يكي آتش است كه خلق كرده، حالا آتش بد نيست، ربع امور دنيا به همين آتش و گرمي ميگذرد، و اگر آتش نباشد هيچ غذايي طبخ نميشود، هيچ چراغي روشن نميشود، هيچ معدني به عمل نميآيد. پس آتش وجودش لازم بود در ملك و رحمت خدا بود اين آتش كه خدا اين آتش را آفريد، تا اينكه ربع امور خود را اين خلق اصلاح كنند به آتش. همچنين باز نگاه كن ببين ربع امور خلق ميگذرد به آب. پس اين آب رحمتي است از رحمتهاي خدا كه خدا خلق كرده محض اينكه ربع كارهاي تو بگذرد. اگر آب نبود ربع كارها اصلاح نميشد. باز ميبيني اگر آب بود و آتش بود و خاك نبود كار
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 132 *»
نميگذشت، خاكي بايد باشد آبي روش بريزند گل بسازند و عمارت كنند. و همچنين خاكي بايد باشد كه آب بر آن جاري شود كه گياه برويد وهكذا. پس اين خاك رحمت خدا است كه سبقت گرفته بر غضب خدا. اگر اين خاك نبود، ربع كارهاي دنيا بر زمين بود، و همينكه ربعي نبود آن سه ربع هم كاري از ايشان نميآمد، پس هيچكاري نميشد. و همچنين اگر بنا بود هوا نباشد، كارهاي دنيا بر زمين بود، پس هوا را خدا خلق كرده و رحمت او است، و سبقت گرفته بر غضبش. پس ببين چقدر از مخلوقات منتفع ميشوند از هوايي كه خدا خلق كرده وهكذا اينها خلق خدا است كه خدا اينها را رحمت خود قرار داده و اين رحمت سبقت گرفته بر غضب خدا. حالا غضب خدا كجا است جاش؟ عرض ميكنم غضب خدا در آتش قرارداد نشده، غضب خدا در معامله تو نسبت به آتش قرارداد شده. پس به تو گفتند تو كه شخصي هستي كه به آتش ميسوزي، ما فهم و شعور و ادراك به تو داديم و گفتيم اگر خواستي از اين آتش منتفع شوي بطور خاصّي نزديك اين آتش برو، خود را در آتش مينداز، حالا بعد از آنيكه لامسه به تو داديم به تو چشم داديم به تو شعور داديم، با وجود اين حالا خودت را همينطور بيندازي در آتش و بخواهي لج كني، حماقت است البته آتش تو را ميسوازند. حالا ببين كه اين غضب خدا است كه تو گرفتار شدهاي پس از اينكه خود را در آتش بيندازي. اين آتش غضب نبود، رحمت بود، وقتي نافرماني كردي و مخالفت كردي و رفتي خودت را توي آتش انداختي كار خودت گردنگير خودت شد. حالا خودت، خودت را به عذاب انداختي. آب را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 133 *»
خلق كرده ببين چقدر بايد منتفع از اين آب بشوي. پس اين آب رحمتي است از خدا و رحمت خدا همينطورها است.
مباشيد مثل ملاّها كه بگوييد كه رحمت معني مصدري است، اين معني همان براي ملاّها خوب است. «رحمت معني مصدري است» اينها نامربوط است، براي همانها خوب است. رحمت خدا همين باران است همين آب است همين هوا است همين خاك است همين آتش رحمت خدا است. ببين چقدر از اين آتش، از اين رحمت منتفع ميشوي. و به تو گفتند و شعور و ادراك به تو دادند، حالا اگر تو خود را بيندازي در آتش و بسوزي، خدا آتش را براي منفعت تو خلق كرده و آب را هم براي منفعت تو آفريده حالا تو يكوقتي جنون بگيردت، خود را در آتش بيندازي ميسوزي. يا اينكه خود را در آب بيندازي و خود را غرق بكني، خدا ضرورش نكرده كه مانع شود، لامحاله آتش تو را ميسوزاند، لامحاله آب غرق ميكند. پس كسي كه خود را در آب انداخت و غرق كرد البته اين آب كشنده او است و عذابي است كه خود را گرفتار كرده به آن، با وجودي كه اين آب رحمت بود. پس ببينيد كه غضبها، پس از رحمت است. رحمت سابق است بر غضب. اسباب غضب الهي، خودمان ميشويم كه تخلّف ميكنيم از امر او. و اصل خلقت خدا بدانيد جميعش بر منفعت است، هميشه بدان هلاكت دست خود تو است، هميشه نجات دست خدا است. در هر موقعي همينكه نعمتي ديدي بدان از خدا است. خيري از كسي نميتواند صادر شود كسي كار خيري نميتواند بكند مگر از جانب خدا. پس منفعتها
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 134 *»
همه از جانب خدا است. منفعتها چهچيز است؟ آب است، آتش است. آب را هيچكس خلق نكرده مگر خدا، آتش را هيچكس خلق نكرده مگر خدا. جميع اين آسمان و زمين و روح و بدن، همه را خدا خلق كرده. اين رحمتها جميعش از خدا است وحده لاشريك له. و حمد بايد كرد آن خدا را كه اين رحمتها را فرو ميفرستد براي تو. تو خودت را مياندازي توي آب غرق ميشوي خودت را به آتش ميسوزاني خودت كردهاي، هيچ براي اين، خدا تو را خلق نكرده بود. پس بدانيد كه مراد خدا نجات خلق است و شما ببينيد كه اين خلق چقدر بيمروّت شدهاند و چقدر بيخبرند. اينهمه اوضاع را خدا خلق كرده كه نفع به اينها برساند، و اينها اينهمه اغماض ميكنند، دستي ميروند براي خودشان ضرر درست ميكنند، رشوه ميدهد، ضرر براي خودش ميخرد. ناخوش ميشوي يك ضرري است. ايمان نداري يك ضرري است. يقين نداري يك ضرري است. شك و شبهه داري يك ضرري است.
پس جميع ضررها را بندگان خودشان به جان خودشان ميخرند و رشوه ميدهند كه آن ضررها را تحصيل كنند. پول ميدهند به پادشاه كه حاكم بشوند. همين حكومت يك زهرماري است. و چهبسيار چيزها كه پر اصرار ميكني بيادبي هم ميشود؛ من نوع مسأله را عرض ميكنم، هركس عاقل باشد ميبيند همينطورها است. پس بدانيد كه مردم به سعي تمام، به رشوههاي تمام، ميخرند ضرر خود را. و تعجب اين است كه ضرري كه به ايشان ميرسد داد ميزنند. تو اگر از ضرر بدت ميآيد چرا رشوه ميدهي ضرر ميخري؟ چرا خوشحالي به اين ضرر؟
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 135 *»
تعريف هم ميكني كه خوب خود را توي اين آتش انداختيم، خوب خود را توي اين آب انداختيم، غرق شديم. خود را به اين ضررها مياندازي و خوشحالي كه خوب شده كه حالا درست شده اين حكومت و اين ضرر براي من، پس خلق را ببينيد كه به چه سياق شيطان به غفلت انداخته ايشان را، كه واللّه نميگذارد و مهلت نميدهد كه انسان بنشيند فكر كند، و در غفلت مياندازد آنها را كه غافل مشغول كارهاي خود باشند يكدفعه كه بميرند آنوقت پشيمان ميشوند.
اين را بدانيد كه كار شيطان نيست مگر به غفلت انداختن، چنانكه كار خدا نيست مگر متذكركردن. لكن باز بدانيد عنان اختيار را تمامش را به دست شيطان نداده، چنانكه خدا همينجور حكايت ميكند در قرآن ميفرمايد شيطان را راندند، شيطان عرض كرد خدايا مرا مهلت بده كه كارهاي خودم را خوب به انجام برسانم خدا هم مهلتش داد، شيطان دماغش چاق شد گفت لاغوينّهم اجمعين همه مردم را من گمراه ميكنم به جهنم ميبرم اما الاّ عبادك منهم المخلصين عباد مخلصين را دهنش ميچايد نميتواند اغواشان كند. هركس همجنس اين شيطان شد، اين شيطان مسلّط است بر اولياي خودش، سوار گردنشان شده دهنهاي توي دهنشان زده هرجا ميخواهد آنها را ميبرد، مسخّر او هستند. لكن اولياء اللّه را نميتواند مسخر كند. تو اگر خدا را بشناسي و توجه كني به خداي خود، شيطان فرار ميكند. بعينه بدون تفاوت، بعينه مثل نور و ظلمت است، ببين به محضي كه در نور واقع شوي ظلمت نميتواند زيست كند. پس تو سعي كن خدا را بشناسي، ديگر نماز كني و روزه بگيري و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 136 *»
اين اعمال را بجا بياوري اين عملها علاوه است. خدا ميداند همينقدر كه توي دلت خدا را بشناسي ديگر شيطان جرأت نميكند پيش آدم بيايد. مثل اينكه در جايي كه ظلمت است نور نميتواند زيست كند. در جايي كه نور است ظلمت نميتواند زيست كند. آنچه از جانب خدا است همه نور است. آنچه از جانب شيطان است همه ظلمت است. همينكه شناختي خدا را ديگر شيطان نميتواند زيست كند، البته فرار ميكند ديگر اگر اثر آن معرفت از پيش چشمت جاري شد شيطان نميتواند چشمت را اغوا كند كه به نامحرم نگاه كند. اگر آن اثر از گوشَت جاري شد شيطان نميتواند اغوا كند كه گوش به غيبت بدهد، از دستت جاري شد نميگذارد دستت مرتكب حرامي شود يا دزدي كند، آن اثر اگر در پا جاري شد نميگذرد به جاهايي كه خدا حرام كرده برود. در ذائقه تو جاري شد نميگويد حرام بخور رشوه بخور دنيا را دوست بدار وهكذا.
مراد اين است كه خداوند عالم نوري است كه هيچ ظلمت در او نيست و شيطان از نور گريزان است. و اين نوري كه ظلمت از او گريزان است مال خدا است. و اين نورهاي ظاهري با ظلمتهاي ظاهري، هردو مال خدا است هردو را خدا خلق كرده لكن آن نوري كه نور نجات است مال خدا است وحده لاشريك له و ظلمت هلاك، ظلمت شيطان است، آن هم به تنهايي وحده لاشريك له به تنهايي اغوا ميكند مردم را. لكن تو سعي كن خداشناس شو. وقتي كه خدا شناختي اول كاري كه ميكند جميع وسوسهها را از تنت بيرون ميكند، در هيچ جايي شك نداري
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 137 *»
شبهه نداري. وقتي كه چنين شد خورده خورده باطن تو در ظاهر تو سرايت ميكند چشمت را ميدارد به عبادت خدا، گوشت را ميدارد به عبادت خدا، دستت را پات را اعضات را جوارحت را ميدارد به خدمت و عبادت.
باري منظور اين بود كه خداوند عالم در هر عالمي كه خلق خواستند عبادت كنند سمتي را ضرور داشتند، پس سمتي از براي ايشان اختيار كرد چنانكه اين سمت ظاهر، خانه كعبه است در زمين. بدانيد در هر عالمي همچو كعبهايست، جميع عالمها مخلوقند و جميع عالمها براي عبادت مخلوق شدهاند، پس سمتي ميخواهند قبله ميخواهند. و قبله همه عالمها از جنس آن عالمها خواهد بود. پس اول موجودات است آن خانهاي كه در هر عالمي آفريده، و بعد باقي قطعات و اجزاي آن عالم را از زير آن كعبه كشيده و اين كعبه در هر مقامي امّالقري ميشود. و اين مادر را هم امّ ميگويند به جهت اينكه اصل طفل از مادر است. در هر عالمي اصلي است و فرعي است. نمييابي چيزي را در هرجايي مگر اينكه اصل است يا فرع است. ديگر امر سوّمي نيست در هيچ عالمي از عالمها كه نه اصل باشد و نه فرع، هرچه هست يا اصل است يا فرع است. انسان هست و كار او هرچه يافت ميشود يا اصل است يا فرع است. آن اصلها را خدا اصل قرار داده و فرعها را خدا فرع قرار داده. اصلها قرار داده پس اول ميآفريند زيد را، آنوقت ميگويد به زيد حركت كن يا ساكن شو. اين هم يك اصلي است از اصول حكمت، انشاءاللّه داشته باشيد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 138 *»
پس ذات خدا بدانيد نه اصل چيزي است نه فرع چيزي است. نه مثل كرباس است كه رنگ را بپوشد، نه مثل رنگ است كه كرباس آن را بپوشد. و اين مثلي است كه عرض كردم، شما خيلي جاها ببريد. هرجا كه يافتي اصلي را و فرعي را، اصل را بگو اصل است كه خدا اصلش قرار داده، و فرع را بگو فرع است كه خدا فرعش قرار داده. شاخهها محتاجند به ريشه درخت، اگر ريشه نباشد شاخه خلق نخواهد شد، اما اگر شاخه نباشد ممكن است ريشه باشد.
پس اصل محتاج به فرع نيست، اما فرع تمام آن محتاج است به اصل. اما ذات خدا نه اصل است و نه فرع، نه زيد است نه كارهاي زيد. در اين امر اگر فكر كني هرجايي كه اصلي ميبيني و فرعي ميبيني، ميداني او خدا نيست، آنوقت چيزي كه به خيالت خطور ميكند خدا اسمش نميگذاري، و خداي خود را ميشناسي.
پس هر چيزي كه به چيزي تعلق گرفت، اصل چيزي شد، يا فرع چيزي شد، نه اصل خدا است نه فرع، خدا كيست؟ آن است كه اصل و فرع را خلقت كرده. پس اصل و فرع را از پيش چشم بردار و تا هرجا دلت ميخواهد ببر بالا. پس به همان دليل كه خدا رنگ نيست كه روي كرباس نشسته باشد، به همان دليل خدا كرباس نيست كه توي رنگ درآيد. كرباس در رنگ ميآيد كأنه اين را در زندان رنگ حبس ميكني، و خداي تو محبوس نيست، و همچنين اين رنگ گاهي مينشيند گاهي برميخيزد و فاني ميشود و خداي تو فاني نميشود. پس اگر همين دليل را كه خدا رنگ نيست و كرباس نيست به دست بگيري، به همين دليل ميفهمي كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 139 *»
آنجاهايي هم كه ميشنوي مثلاً خدا بصير است آنجا هم بعينه مثل رنگ است و كرباس. تو كه ميبيني چطور ميبيني؟ چشم، دخلي به تو ندارد حتي مُقله([6]) هم دخلي به تو ندارد. پس اين ديدن بعينه مانند رنگ است كه تعلق ميگيرد به اين مقله. آيا نميبيني كه گاهي هست روي مقله و گاهي نيست مثل آنكه رنگ گاهي هست روي كرباس و گاهي نيست. و اين مقله و اين تخم چشم مثل كرباس است كه اگر ديدن روي آن نشست ميبيند اگر برخاست نميبيند. حال كه چنين است پس اين ديدن را نسبت به خداي خود مده چنانكه نميگويي خدا رنگ شده است و نميگويي رنگ خدا شد. خدا نه كرباس است نه نيل،([7]) كرباس را خلق ميكند نيل را خلق ميكند. خدا نه رنگ است و نه كرباس. به همينطور خدا ديده نميشود و خدا اينجور نميبيند اينجور ديدن كه چيزي است و تعلق ميگيرد، و خدا نه به جايي تعلق ميگيرد نه چيزي به او تعلق ميگيرد. پس اينجورها نميبيند. خدا ذاتش بينا است بدون جارحه. ذاتش شنوا است بدون گوش. دقت كن! ميبيني تو گوشي داري كه ميشنود، گاهي نميشنوي، گاهي كه ميشنود چيزي را ميگويي شنوا است. و همچنين باز به آن قاعدهاي كه عرض كردم بدانكه خدا اينجور شنوا نيست. اينها را اگر فكر كني انشاءاللّه به دستت ميآيد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 140 *»
فكر كن ببين قوّت يكچيزي است. دقت كن انشاءاللّه قوت يكچيزي است كه وقتي تعلق ميگيرد به شخص او را قوي ميگويند. چيز مقوّي ميخوري قوت تعلق ميگيرد. پس مثل همان رنگي كه به كرباس تعلق ميگرفت وقتي آن قوت تعلق ميگيرد به تو، تو حركتي ميكني. همين قوت رنگ است. پس قوت تعلق گرفته به اقوياء، مانند رنگ كه به كرباس تعلق ميگيرد، پس هر قوتي كه اينجور خيال كردي بدان توي ملك خدا خيال كردهاي و خدا از آن منزّه و مبرّا است. زورش مثل زور گاو باشد نعوذ باللّه، از اين منزه و مبرا است. يك گاو بزرگي است كه زمين روي شاخش هست يا نه، آنقدر قوت دارد، پس خدا اينجور قوت را خلق ميكند و عطا ميكند به بندگان خود. اما خودش را خيال مكن مثل خلقي از خلقها. ليس كمثله شيء اينجور قوتها را خيال مكن براي خدا. اگر خدا اينجور قوت را داشته باشد بخواهي براي او اثبات كني مثل آن ضعيفي است كه براي او اثبات كني ضعفي را. چنانكه اگر بگويي ضعيف است هيچكار نميتواند بكند، كفر است و زندقه، اينجوري قوي هم نيست. خدا نه آب است نه آتش نه قوت است نه ضعف است. خدا آب و آتش را، قوت و ضعف را خلق ميكند. بگويي خدا دانا است و عالم است، باز خيالش ميكني كه مثل تو عالم است پس گاهي درس ميخواني عالمي، وقتي نخوانده بودي مثل كرباسي بودي كه رنگ نداشت، رفتي درس خواندي خورده خورده اكتساب علم كردي مثل كرباسي كه اكتساب رنگ كرد پس تو جاهل بودي خورده خورده رنگ شدي و اكتساب علم كردي. اينجور علم را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 141 *»
بدان خدا خلق كرده و ميكند و انعام ميكند به هركه ميخواهد. لكن ذات خودش ديگر جور عالمي است، آنجا علمي نيست كه مقابلش جهل باشد. ذات او قدرتي نيست كه مقابلش عجز باشد. همچنين باقي صفات.
پس صفات خدا بدان ضد ندارد و مقابل از براي او نيست. حالا تعجب كن، چراكه بعد از آنيكه اين مطلب را انشاءاللّه يافتي ميبيني در دين و مذهب خودت كه همين صفاتي كه مقابل دارد بايد اثبات كرد يكپاره جاها هست كه اگر بگويي خدا كور است جميع دينها كه از آسمان نازل شده آدم را تكفير ميكنند، اگر بگويي كر است جميع دينها تكفير ميكنند. پس همينجور صفاتي را كه ضد دارد ميبيني در جميع دينها اثبات ميكنند براي خدا و تو ميداني كه ذات او ضد ندارد و غير ندارد و صفاتي كه ضد دارد مال ذات او نيست. ديگر از اينها نتيجه بگير انشاءاللّه و اعتقاد كن انشاءاللّه و بعد از آن عمل كن انشاءاللّه تا ثمر ببيني. اينجور صفات مال خدا است، خلق كرده، خلق كرده توي ملكش، دخلي به ذات او ندارد. پس اينجور علوم را بدان علوم انبياي او است علوم اولياي او است. پس اينجور قدرتها بدان قدرت اولياي او است.
قاعده كليهاي عرض كنم هرچيزي كه ميبيني زياد ميشود كم ميشود قاعدهاي باشد به دست تو كه اگر فكر كني چيزهاي بزرگ بزرگ به دستت ميآيد. هرچيزي كه قابل است زياد بشود و كم بشود بدان پيش ذات خدا نيست، در ملكش خلق كرده آن را. ذات خدا هيچوقت
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 142 *»
نميشود زياد شود بزرگ شود. هيچبار لاغر نميشود كه كوچك شود. ذات خدا، ذات خدا است بزرگ را خلق ميكند كوچك را خلق ميكند. ذات خدا نه در بزرگ است و نه در كوچك، در هيچجا، حتي اللّه اكبر كه ميگويي بسا خيال ميكني كه خدا پهن است و بزرگ روز قيامت ميآيد روي كرسي مينشيند و از اطراف بزرگتر است، چنانكه آن كساني كه اعراض كردند از ائمه همينطورها گفتند به اين احمقيها گرفتار شدند.
پس بدان خداي تو بزرگ نيست كوچك نيست. اين را عرض كنم و ملتفت باشيد كه علمي دارند حكماء كه همينكه يك طرف مسأله را اثبات كردند، آن طرف مسأله را نفي ميكنند. پس به اين جهت ميگويند كه چيزي اگر غير ذات خدا نيست، عين خدا است و «بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء» كه ميگويند به همين شبهه است. لكن تو انشاءاللّه محكم باش در دين و مذهب، و بدانكه چيزي كه ضد دارد با ضدش مقابلي ميكند. خدا نه كوچك است نه بزرگ. خدا كوچكآفرين و بزرگآفرين است. اگر ميگويي خدا بزرگ است بدان نه معنيش اين است كه به قدر كوهي است يا به قدر آسمان بزرگ است. يعني عظيمتر و برتر از اين است كه تو بداني چطور است، و برتر از اين است كه طوري و طرزي براي او اثبات كني. پس اين را بدان كه خداي تو بزرگآفرين و بزرگيآفرين است. خداي تو كوچكآفرين و كوچكيآفرين است. خداي تو قوتآفرين و قويآفرين است. قوي در ملك او است قوت در ملك او است. قوت البته مال قوي است. چنانكه علم در ملك خدا است، و علم البته مال عالم است. جميع افعال فرع فاعلند. پس علم، مال
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 143 *»
عالم است نه مال ذات خدا. ذات خدا عالم خلق ميكند و قادر را خلق ميكند و ذات او منزه و مبرا است. ميفرمايد ليس كمثله شيء. يككلمه از خودش بگير و معني كن به مطلب ميرسي اين دستورالعملي است كه خداي تو داده، دو كلمه بيشتر نيست نصف سطر نيست نصف آيه هم نيست ليس كمثله شيء همهاش دو كلمه نيست.
پس تو ميبيني رنگ مينشيند توي كرباس و كرباس صاحب آن رنگ ميشود، پس خدا مثل رنگ نيست. و ميبيني كرباس توي رنگ درميآيد پس خدا، مثل كرباس نيست كه توي رنگ درآيد. شخص به قوت قوي است خدا به قوت قوي نيست. شخص به علم عالم است، خدا به علم عالم نيست. او نه قوت است كه تعلق به جايي بگيرد نه قوي است كه قوت به او تعلق بگيرد. او اگر عالم است عالمي است كه ضد ندارد، اگر قادر است قادري است كه ضد ندارد چراكه ذات خدا مقابل ندارد به هيچ وجه من الوجوه، و قادري است كه بجز او قادري نيست، كسي نيست مقابل او.
پس بدانكه وضع اين قبيل اسمها از براي مبادي است. پس مبدأ كار خدا است و منتهيات همهجا بايد رو به مبادي برود. و اهل هر عالمي بايد رو به كعبه خود كنند اگرچه ميدانند كعبه، خدا نيست. مثل اينكه ناخوش ميداند طبيب خدا نيست، ميرود پيش طبيب و رو به او ميكند و درد خود را به او ميگويد و او هم دردش را دوا ميكند. جاهل ميداند عالم خدا نيست، ميرود پيش عالم و از او علم تعليم ميگيرد. پس هر ضعيفي بايد قويّي پيدا كند، هر جاهلي بايد عالمي پيدا كند، هر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 144 *»
فقيري بايد غنيّي پيدا كند وهكذا. و اين فقير و اين غني و اين ضعيف و اين قوي و اين جاهل و اين عالم، همه توي ملك جاشان است و جميعاً مخلوق خدا هستند. پس چون خلق در مقامي واقع بودند كه لابد بودند رو به سمتي كنند و نميتوانستند رو به سمتي نداشته باشند چون چنين بود اختيار كرد خداوند عالم سمتي را و اين سمت را سمت خودش قرار داد، و نه اينكه محض قرارداد، و به محض اختيار، حالا بايد تعبّداً اين كار را كرد و اثري در آن سمت قرار نداده، حاشا بلكه در آن مبدء آثار قرار داده همينطوري كه بيانش ميكند كه فيه آيات بيّنات ميفرمايد جميع آيات خود را در آن خانه و در آن مبدء گذاردهايم و تا چنين كاري نكرده بود و جميع آيات بيّنات خود را در آن خانه قرار نداده بود، لايق اين نبود كه قائممقام او باشد و سيد كل شود كه بايد همه اطاعت و انقياد او كنند. پس قرار داد در مبادي، آيات بيّنات، آيات اللّه را.
حالا ديگر بخواهي بداني چهجور چيزها است، مختصري عرض كردم. بخوان دعاي جوشن كبير را ببين خدا را به چه نامها بايد بخواني. اين اسمها، خودشان خدا نيستند اما اسم هستند. پس وقتي ميگويي رحمن است رحيم است عالم است قادر است حكيم است رؤف است رحيم است اينها هريك خودشان خودشان هستند. هيچكدام اللّه نيستند. اللّه، اللّه است وحده لاشريك له. بعد از آن رحمن پشت اللّه افتاده است. ديگر رحيم ميتواند پشت سر رحمن بيفتد. رحيم ميبايد پشت سر رحمن باشد. و هر كدام جايي دارند و موقعي دارند. پس هريك از اين اسمها خودشان خودشانند هيچكدام ذات خدا نيستند، و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 145 *»
اين خدا در هر اسمي فيضي عطا ميكند. رزق ميخواهي بگو يا رزّاق يا رزّاق. ناخوشي، ميخواهي شفا بيابي بگو يا شافي يا كافي، و بايد مكرر كني. وقتي بخواهي از دشمنت انتقام بكشي بگو يا منتقم يا جبار يا قهّار و اين اسمها را بايد بگويي. پس هريك از اسمها عمل خاصي دارد و كار مخصوصي ميكند، و مسماي به همه آن اسمها اللّه است. ديگر انشاءاللّه اگر ياد بگيري اين حرفها را يكپاره سرّها كه در دعا هست ياد ميگيري. ميبيني در دعاها بسيار است يا اللّه يا رحمن يا اللّه يا رحيم يا اللّه يا كريم و هي مكرّر ميكني اللّه را، سرِّ اينها به دستت ميآيد. سرّش اين است كه اللّه ذاتي است مستجمع جميع صفات كماليه، ذاتي است كه در برگرفته جميع اسمهاي خدا را. خودش طوري است كه كأنه اسم نيست، مسمي است، اما مسمي هم اسمي است از اسماء. مسمي همه اسمها را دارد لكن رحمن اسمي از اللّه است رحيم اسمي از اللّه است منتقم اسمي از اللّه است. اينها هريك كاري دارند و هريك به كار خود مشغولند. خلاصه بايد در هر حاجتي خواست اسمي مناسب آن حاجت، و خدا را به آن اسم خواند. و آن خانه است كه محل اين اسمها است، بطور مثل عرض ميكنم ديگر تو پي ببر.
پس اين بدن را خانهايست كه محل اسمهاي بسيار است. پس يكي از اسمهاي او بصير است خانهايست كه اسم «البصير» آنجا نشسته. يكي سميع است خانهايست كه اسم «السميع» آنجا نشسته. پس بدان يك خانهايست كه هم سميع است هم بصير است هم شامّ است هم ذائق است هم لامس است. پس بدان انشاءاللّه و بشناس حجج الهيه را، آنها هستند آن
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 146 *»
خانهاي كه آيات اللّه در ايشان منزل كرده، عيناللّهاند، اذناللّهاند، جنباللّهاند، علماللّهاند، قدرة اللّهاند، برو ببين در اخبار داد ميزنند كه ماييم قدرة اللّه ماييم جنباللّه ماييم وجهاللّه. پس خودشان آن واحد دهر هستند كه در ايشان جميع اسمهاي خدا نوشته شده و جميع اسمها را خداوند با قلم قدرت خودش بر مراتب وجود ايشان نقش كرده و هر حجتي در وقت خودش بدنش قطب است براي عالم اجسام، نفس آن حجت حجت است بر اهل عالم نفوس. به همينطور عقلش حجت است بر اهل عالم عقول. به همينطور فؤاد او حجت است بر اهل عالم افئده. پس ايستاده، اين شخص بقية اللّهي است كه در روي زمين است در هر عالمي. در مقام قلب و قطب آن عالم است چراكه او خانهايست كه در اول موجودات واقع شده. و آن خانه سمت خدا است. اسمها هريكي جايي نوشته شده. سطرها هركدام در جايي واقع است. در خودت فكر كن ببين چشم اينجا است سطري است، بيني اينجا است زير آن وهكذا. يا بگو سطرها نوشته شده بسم اللّه اينجا نوشته شده زيرش الحمد للّه اينجا نوشته شده زيرش الرحمن الرحيم نوشته شده زيرش مالك يوم الدين نوشته شده. پس بگو اين آيات اللّه كتابي هستند، و اينها فاتحه دارند و خاتمه دارند، و بر اين مطلب هم داد ميزنند.
پس اگر حقيقت قرآن را بخواهي بداني چيست بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم قرآن آن است كه توي سينه پيغمبر9نوشته شده آن است كه توي سينه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نوشته شده، توي سينه علماء نوشته شده. همينجور تعبيرات هم بسيار
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 147 *»
آوردهاند. حالا كه قرآن در آن سينهها هست، ديگر ببين وقتي روحي هم دميده شود در آن چه ميكند. آن اللّهي كه در روي كاغذ نوشته شده روحي ندارد، لكن اگر عيسايي آمد و در آن كلمه روحي دميد، زنده هم ميشود. ديگر او بسا حرفها هم بزند كه انا فلان انا فلان ميگويد. ديگر يكپاره اسرار هست در اين عرضهايي كه ميكنم.
پس وقتي زنده شدند كلمات ميّته به روح حيات، حالا حرف ميزند، پس هر كلمه ميگويد من منم، بسا ادعاها ميكند. پس بدانيد كه آن كلمه جامعي كه هيچكس نميتواند از آن تجاوز كند آن كلمه اللّه است كه جميع را نسبت به خود ميتواند بدهد. ميگويد همه زير پاي من واقع است. خود او فوق جميع است. اما ذات بالايي، كه اين اللّه يكي از اسمهاي او است نه اصل چيزي است نه فرع چيزي است نه اول چيزي است نه آخر چيزي است، خلق ميكند اصل را و خلق ميكند فرع را، خلق ميكند اول را و خلق ميكند آخر را، خلق ميكند مثل اينكه مخلوقات خود را خلق ميكند.
حضرت امام رضا7 صريحاً ميفرمايد خدا بود و هيچ اسمي نداشت، محتاج به اسم نبود براي خود، به جهتي كه خود را نميخواست دعوت كند. تا اينكه خلق كرد مخلوقات را و مخلوقات محتاج شدند كه دعوت كنند او را، پس خلق كرد براي ذات خود اسمهايي چند را، و آنها را تعليم كرد به خلق خود، و امر كرد آنها را كه او را به آن اسمها بخوانند، و اول آن اسمها علي عظيم بود كه از براي خود اختيار كرد.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 148 *»
موعظـه هشتـم، 8 ماه مبارك 1293
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض شد كه چون مخلوقات در عرصات خودشان بودند و ميخواستند رو بسوي خداي خود كنند، و خداوند عالم در سمتي ننشسته بود، نه خدا ميآمد در ميان خلق كه خلق او را ببينند و به او توجه كنند و از او سؤال كنند، نه خلق ميتوانستند بروند آنجا پيش خدا و آنجا سؤال كنند. پس چون در عرصه خودشان بودند و خداوند خواست با ايشان تكلم كند با زبان خودشان، به آن لغتي كه ميتوانستند بفهمند و ادراك كنند با آنها تكلم كرد. پس طوري قرار داد كه خلق بتوانند به آن چيز برسند و همان را تكليفشان قرار داد. پس اختيار كرد در ميان خودشان بعضي از ايشان را، مثل اينكه ميبيني كه چون خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 149 *»
ميخواستند رو به سمتي نماز كنند و خدا در سمتي ننشسته بود، سمت كعبه را سمت خود قرار داد و حالا ديگر خلق ميتوانند رو به اين سمت نماز كنند و هركس نماز رو به اين سمت كرد نماز كرده، اطاعت كرده و قبول است، و هركس وضو بسازد و هيئت نماز را درست بجا آورد از ركوع و سجود و ساير كارهاي نماز اما پشت به قبله، ميبيني كه جميع علماء گفتهاند نمازش باطل است. پس از اين سمت خدا خواسته عبادت كرده شود نه از سمتهاي ديگر. پس هركس از اين سمت عبادت كرد خدا را، عبادت او مقبول است و خداپرست است. و هركس از سمت ديگر عبادت و نماز كرد، پشت كرد به قبله و هي ركوع و سجود كرد، و گريه هم توي نمازش كرد نماز نكرده. لكن چهبسيار جهال كه مغرور ميشوند و خيلي مغرور ميشوند و امر بر ايشان مشتبه ميشود. چهبسا كسي را ميبينند كه رو به قبله نماز ميكند، اين مثل است كه عرض ميكنم ديگر تو ببر هرجا كه ميخواهي. پس بسا كسي است رو به قبله نماز ميكند و كسي پشت به قبله نماز ميكند، و بسا اينكه آن شخص كه پشت به قبله نماز ميكند قرائتش را هم خيلي خوب ميكند، و لا الضّالّينش را هم غليظ ميگويد، و مدّش را هم ميكشد، در بين نماز گريه و زاري هم ميكند، جاهل مغرور ميشود كه اين خوب نماز ميكند، ميگويد اين مرد با اين خضوع و با اين خشوع با اين قرائت با اين گريه با اين زاري معلوم است اين خوب آدمي است، اقلاً به قدر آن يكي هست. بسا جاهلي كه خيال ميكند او بهتر نماز ميكند، او خضوعش بيشتر است خشوعش بيشتر است جاهل اينجور مغرور
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 150 *»
ميشود. اما شخص عاقل دانا ميداند كه آنكه پشت به قبله نماز ميكند رو به شيطان ايستاده گريهها را در نزد شيطان ميكند، خطابات خود را در نزد شيطان ميكند و از براي شيطان ركوع و سجود ميكند، مثل بتپرستان كه رو به بتها ميكنند و گريه ميكنند و خضوع و خشوع ميكنند. و تو ميداني كه بتها و سنگها خدا نيستند، شيطانند كه به اين صورت درآمدهاند.
در زمان موسي، در بنياسرائيل، شخص عالمي بود خيلي ادّعاش ميشد، واقعاً هم خيلي از چيزها را راه ميبرد، شخص مرتاضي بود و گريه و زاري بسيار ميكرد شبها و روزها در مغارهها عبادت ميكرد و رياضت ميكشيد، چون شخص عاقلي بود، يكوقتي به خود آمد به فكر افتاد. با خود گفت خوب من اينهمه علم دارم اينهمه هم كه رياضت ميكشم در حضور كسي هم كه اين كارها را نميكنم در خلوت گريه و زاري ميكنم ريا و سمعه هم كه نميكنم معذلك چطور شده عبادت من اثر ندارد؟ و دعاهاي من مستجاب نيست؟ چرا؟ يكپاره فكر كرد عقلش به جايي نرسيد. باز چون شخص عاقلي بود رفت پيش حضرت موسي و عرض كرد من در مسأله بسيار مشكلي درماندهام و آن اين است كه اينهايي كه تابع تو هستند بسياري را ميبينم جهّالند و اعمالي را كه به عمل ميآورند همه سر و دستشكسته، و در اينكه آنها عالم هم نيستند حرفي نيست، رياضتي هم نميكشند حرفي نيست، پر ميخورند و پر ميخوابند اگر هم عملي بكنند سر و دستشكسته ميكنند، معذلك ميبينم اثر دعاهاي اينها ظاهر است. و من هرچه دعا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 151 *»
ميكنم اثري در دعاي خود نميبينم، و من ميبينم خود را اعلم از اينها، تو هم ميداني كه من اعلمم، رياضت را هم خودم ميدانم كه چقدر ميكشم و باز خودم از خودم خبر دارم كه براي مردم رياضت نميكشم، ريا نيست سمعه نيست، بلكه ميروم توي مغارهها در خلوتها گريه و زاري ميكنم. كسي خبر ندارد چقدر زحمت ميكشم، و اينها را براي خدا به عمل ميآورم معذلك يك دعايم مستجاب نميشود. سرّش چهچيز است؟ تو هر وقت ميروي مناجات كني با خداي خود بپرس كه سبب اين چيست؟
موسي وقتي رفت به مناجات، عرض كرد خدايا تو ميداني چه سؤال كرده آن سائل و چه تحيري دارد، من جوابش را چه بگويم؟ وحي شد به حضرت موسي كه من احتياج به زحمت كشيدن مردم ندارم، مگر اينكه من خدايي هستم مالك ملك، و صاحب ملك، دوست ميدارم كه مرا بپرستند و از راهي كه من ميگويم بيايند، از همان راهي كه امرشان كردهام ميخواهم رو به من بيايند. آن راه هم بسا آنكه راه آساني باشد و آن راه بسا خيلي مشكل هم باشد و آن راه مشكل را من نخواستهام، از راهي كه بايد بيايند و به من برسند و از من بخواهند و من عطا كنم، هركس آمد و مرا خواند و مرا عبادت كرد از او قبول ميكنم. حالا سبب ايني كه اين جهال دعاشان مستجاب است اين است كه اينها در تو شك و شبهه ندارند، ميدانند تويي رسول من، من هم راه آساني پيششان گذاردهام، به اين جهت وقتي مرا ميخوانند دعاشان را مستجاب ميكنم. و آن شخص عالم مرتاضي كه بسيار عبادت ميكند و گريه و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 152 *»
زاري بسيار ميكند و براي مردم هم نميكند، راست ميگويد لكن در تو شك دارد يقين ندارد بر اينكه تو حقي. از اين جهت از آن راهي كه من خواستهام، كه تو باشي، داخل خانه توحيد نشده. حالا كه از آن راه داخل خانه توحيد من نشده حالا ديگر هرچه رياضت بكشد اين زحمت ميشود براي خودش، هي از جيبش ميرود. مثل خري كه آن را به آسياب بسته باشند، اين خر هرچه ميرود باز سر جاي خودش است. و همينطورها هم فرمايش كردهاند. ميفرمايند عبادت را از راهش بكنيد از روي شعور و ادراك عبادت كنيد خدا را. حال خيال نكنيد كه هركس زحمت بيشتر كشيد او مقرّبتر است. حاشا اين خدا، خدايي است كه از روي معرفت اجابت را قرار داده نه از روي زحمات شما. دقت كنيد انشاءاللّه و بدانيد كه زحمات را حيوانات از انسانها بيشتر ميكشند. اگر به محض زحمتكشيدن به آدم چيزي بيشتر ميدادند، بايد الاغ مجتهدالعصر و الزمان باشد. چراكه الاغ از همه بيشتر زحمت ميكشد. اين خر بيچاره را هي بارش ميكنند، هي سيخش ميكنند، هي بايد راه برود. پس از زحمت بسيار خيال نكنيد كه چيزها نشان آدم ميدهند.
و چون سخن به اينجا رسيد بد نيست شرحش را بكنم، عيب ندارد. بسياري از جهال همينكه دو ركعت نماز ميكنند، شبي را بيداري ميكشند، دو ركعت نماز ميكنند، حالا ديگر نازي ميكنند روي زمين كه راه ميروند خيال ميكنند كه مستجابالدعوه شدند مقرّبالخاقان شدند. شما انشاءاللّه بدانيد اينها از روي جهل است و خدانشناسي.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 153 *»
ميگويم نوعاً، انشاءاللّه چشمت را باز كن و هوش خود را به كار بر، فكر كن ببين آخر اين الاغ هم مخلوق خداست، خدا چرا به زحمتهاي بسياري كه اين الاغ ميكشد رحمش به الاغ نبايد برسد؟ چرا ترحم به الاغ نميكند؟ و اين الاغ بيچاره اينقدر زخم ميشود اينقدر بار ميكشد اينقدر راه ميرود اينقدر زحمت ميكشد هيچ ترحمش نكرده، چرا اين را مجتهدالعصر و الزمان نكرد؟ چرا اين را مقربالخاقانش نكرد؟ همچنين باز ببينيد اگر كسي از رياضتها چيزي ميشد، از خوابنكردن چيزي به آدم ميدادند، بايد سگها مقربالخاقان باشند.
شما مثل اين جهال نباشيد كه بگوييد فلان آقا كم ميخورد يا خيلي نماز ميكند يا گريه ميكند، حالا ديگر اين آدم خوبي است. نخير، دقت كن ببين علمش چه است فضلش چيست معرفتش چقدر است ببين خداشناس است يا نه، خداترس است يا نه. خدا ميداند اغلب مردم هنوز خدا را نشناختهاند. والاّ اگر كسي خدا را بشناسد محال است كه از خدا نترسد. كسي بشناسد سلطان را، سلطان قهّاري را، هرقدر شجاع باشد وقتي ميرود حضور سلطان ميبيني دست و پاش سست ميشود. آنها كه نميترسند از خدا، بدان نشناختهاند خدا را. انما يخشي اللّه من عباده العلماء صريح قرآن است. ميفرمايد اين است و غير اين نيست كه ميترسند از خدا كساني كه علم دارند به خدا، خدا را ميشناسند. حالا اينهايي كه نميترسند علم ندارند اگرچه ضرب ضربا ضربوا خوانده يك عمامه سفيدي هم سرش گذاشته ضرب ضربا ضربوا خوانده حالا ديگر عالم شده و همه عالم بايد اطاعت او را كنند. شما
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 154 *»
دقت كنيد و انشاءاللّه در دست داشته باشيد نمونهاي را كه به دست شما داده، هركس نترسد از خدا اگرچه بلعم باعورا باشد، كه باز علم ندارد و اينهايي كه دارد علم نيست. بلعم باعورا خيلي چيزها ميدانست اين بلعم شخصي بود كه بنابر حكايتي در مجلس درس او چهار فرسخ در چهار فرسخ شاگرد مينشستند و درس براشان ميگفت. و شما ميدانيد كسي كه چهار فرسخ راه شاگرد در مجلس درسش بنشينند و براشان درس بگويد صداش بايد صدايي باشد كه به همه برسد و همچو صدايي محال است كه اينهمه راه برود. معلوم است اين ملعون تصرف باطني هم داشته، سحري، شعبدهاي، داشته كه صداي خود را به اين چهار فرسخ ميرساند. علمش اينقدر بود كه اينقدر طالب داشت. و تصرف هم داشت كه به اين همه ميرسانيد. با وجود اين علم و اين تصرف، چون از خدا نميترسيد مثلش را خدا ميفرمايد مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث مثل سگ ميماند اين بلعم، كه هركاريش بكني وق وق خود را ميكند. چه اعتنا به او بكني چه نكني كارهاي سگي خود را ميكند.
خلاصه، پس عرض ميكنم بدانيد هركس از خدا ترسيد خدا را شناخته، و هركس از خدا نترسيد خدا را نشناخته، خدا ندارد كه از او بترسد به جهت منفعتي كه از مردم به او برسد پشت به قبله كرده و نماز ميكند، تحتالحنكش را درآورده و گريه ميكند، خل پوزش سر به هم گذارده اين كارها را ميكند كه زكاتش بدهي، يك زهرماريش بدهي بخورد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 155 *»
پس بدان انشاءاللّه نه از رياضتهاي بسيار و كمخوردن، انسان مقرب درگاه خدا خواهد شد، اگر چنين بود سگهاي دنيا بايد مقربالخاقان باشند. ببين كدام روزهدار است به قدر سگ قناعت داشته باشد. سگ را يك استخوان پيشش مياندازي ميخورد و قناعت ميكند، شبها جميعش را بيدار است، شبها ببين هر شب تا صبح احيا ميكند جميعش را وق وق ميكند. و هيچ فرق نميكند پيش خدا ـ خدا ميداند ـ وق وق سگ با صداي جهال، پيش خدا بعينه مثل صداي سگ است ميرود به آسمان. لكن جهال بسا بگويند اين احيا ميدارد و مناجات ميكند. خدا درباره اينها ميفرمايد ماكان صلوتهم عند البيت الاّ مكاءً و تصدية مغرور نكند شما را كه در گرد اين خانه كعبه برآيند جهال و اين صداها را بلند كنند. و ميآمدند اهل جاهليت در گرد خانه، گريهها ميكردند خدا از حال ايشان خبر داده فرموده صداي اينهايي كه دور خانه مناجات ميكنند مغرورت نكند، اي شخص غافل! صداي اينها، صداي مكائي هست كه هيچ معني توش نيست، اگرچه باز اين معني دارد و خر ميفهمد آب بايد بخورد. مكاء، آن صدايي است كه آن كسي كه حيوان آب ميدهد سوتي ميزند كه حيوان آب بخورد. ميفرمايد نيست صداي آنها مگر صداي مكاء، و مگر تصديه كه هيچ معني ندارد. و باز از تصديه، گوسفندها ميفهمند كه به همراه شبان خود بروند. تصديه صداي دست به دست زدن شبان است كه گوسفندان بيايند. و اين صداها خدا ميداند بقدر مكاء و بقدر تصديه معني ندارد ابداً، چراكه اينها خداي خود را نميشناسند، چراكه خدا خود را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 156 *»
نشناسانيده مگر بواسطه محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم. و هركس ايشان را رخساره تابان خدا ندانست خدا را نشناخته اگرچه خاء و دال و الف بگويد. تو ببين يهوديها هيچ انكاري از خدا ندارند خدايي را ميگويند، و نصاري انكاري از خدا ندارند و خدايي را ميگويند، سنّيها انكاري از خدا ندارند، و نواصب انكاري از خدا ندارند، خوارج انكاري از خدا ندارند، نهايت انكاري از حضرت امير كردهاند كه خوارج شدهاند. اغلب خوارج ـ آنهايي كه سفر كردهاند و عربستان رفتهاند معلوم است ديدهاند آنها را ـ اغلبشان خيلي مقدس هم هستند، خيلي سبيلهاشان را از بيخ ميچينند خيلي مقدسند و خيلي تقدس هم ميفروشند، نماز زياد و گريه و زاري بسيار زياد ميكنند، معذلك چون با اميرالمؤمنين بدند، تو ميداني كه اهل جهنمند و بدتر از سگند و از سگ نجسترند.
پس عرض ميكنم كه خدا از راهي كه خواسته و اختيار كرده، خلق را خواسته كه از همان راه داخل شوند بر او، پس خلق را عبادتي قرار داده، و از همان راه بايد عبادت كنند او را و اگر از غير آن راه عبادت كنند قبول نميكند. و راه معرفتي قرار داده كه اگر از غير آن راه بخواهند معرفت حاصل كنند نتوانند. آن بعينه مثل راه عبادت است. پس در راه عبادت بايد اول وضو بگيري، روت را به قبله كني، و رو به اين طرف نماز كني تا خدا قبول كند. و همچنين وقتي بخواهي او را بشناسي اول راهش را پيدا كن، راهش را كه پيدا كردي ميشناسي او را، والاّ اينجوري كه مردم ميشناسند اگر شناختن است پس چرا دين ندارند؟
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 157 *»
اگر شناختن خدا اين بود، پس چرا يهوديها كه اينجور خدا شناختهاند به آنها ميگويي بيدين؟ چرا نصاري كه اينجور شناختهاند به آنها ميگويي بيدين؟ سني را چرا ميگويي بيدين؟
پس انشاءاللّه دقت كن ببين، اين حرفها محض حيدري و نعمتي است ميگويي؟ محض اينكه ما شيعهايم و آنها سني؟ يا واقعاً فهميدهاي و از روي بصيرت و از روي دين است نه محض حيدري و نعمتي است كه فحش ميدهي به دشمنان پيغمبر. آخر يا فهميدهاي و از روي يقين است؟ پس بدانكه دين و مذهب تو اين است كه دوست بداري دوستان محمّد و آل محمّد را سلام اللّه عليهم. همچنين دين و مذهب تو اين است كه دشمن بداري دشمنان محمّد و آل محمّد را. بايد با يهوديها آدم بد باشد، ديگر حالا يهودي هم بنده خداست، چكارش داري اين دين نشد، يهودي دشمن پيغمبر است دشمن خداست، بايد تو تبرّي كني از او، بايد دشمن بداري او را. اين دين است و اين مذهب كه ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم در جميع زيارات، در دعاها، در قرآن از اينجور مضامين بسيار است.
پس دقت كنيد انشاءاللّه و بدانيد هركس خدا را شناخت بواسطه ائمه طاهرين خدا را شناخته. و هركس ايشان را نشناخت و آنوقت اسمي از خدا ميبرد و اللّه اسم خدا را دزديده و بر روي خيال خودش گذارده و او را ميپرستد. و خداي او بدانيد خدا نيست، چراكه راه منحصر است در ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. هركس از غير اين راه رفت و خيال ميكند به جايي رسيده بدانيد به درك اسفل رسيده است.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 158 *»
پس انشاءاللّه دقت كنيد، و اين قاعده را محكم كنيد در دل خود، يعني آنهايي كه در دلتان ميخواهيد دين داشته باشيد والاّ آنكسي كه دلش دين نميخواهد داشته باشد من كارش ندارم ميخواهد منافق باشد هر غلطي ميخواهد بكند. شما انشاءاللّه سعي كنيد خودتان دين داشته باشيد، آنچه را كه عرض ميكنم فراموش نكنيد يادتان نرود. بدانيد خدا امر را مخصوص شما قرار داده. شما مباشيد مثل وحدت وجوديها كه بگوييد همهكس ميگويد خدا، خدا همهجا هست و هيچجا نيست، داخل است در همهجا خارج است از همهجا. و اگر داخل است در همهجا پس توي ميكده هست توي مي هست توي بتخانه هست توي بت هم هست، توي مسجد هم هست. و اگر هيچجا نيست كه توي ميكده نيست توي مي نيست توي بت و بتخانه نيست، توي مسجد نيست، فرق نميكند. صوفيه از همين راه رفتند كه گمراه شدند. گفتند تو اگر چشمي داري آن حقيقت را ببين، وجود را ببين، همه وجود را ببين. خدا همهجا هست. پس برو شراب بخور جندهبازي كن رقّاصي كن هركاري ميخواهي بكن خدا همهجا هست. و اگر خدا را نميشناسي به مسجد هم بروي چه فايده دارد براي تو. پس تو خداپرست باش ديگر ميخواهي پشت به قبله نماز كن ميخواهي رو به قبله نماز كن ميخواهي به محمّد9 اقرار كن ميخواهي به موسي، و آنوقت محمّد را وا زن.
و اينهايي كه عرض ميكنم صريح كلمات خودشان است، و در كتابهاشان و شعرهاشان از اين قبيل بسيار است كه ميگويند گاهي به
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 159 *»
صورت موسي است گاهي به صورت فرعون. و همچنين ميگويند خدا گاهي به صورت علي است گاهي به صورت عمر است. پيش علي بروي پيش خدا رفتهاي پيش عمر هم بروي پيش خدا رفتهاي چه فرق ميكند. بابا، ما همه طالب موليالموالي هستيم، تو هرجا او را ديدي برو همانجا، او پيدا است از هر در و ديواري و هر سنگ و كلوخي. ديگر بسا آيه قرآني هم بطور شبهه بخواند كه اينما تولّوا فثم وجه اللّه. شما انشاءاللّه به فكر خود باشيد و فريب اينجور مزخرفات را نخوريد. فكر كنيد ببينيد كه اين خدا بناش هميشه اين بوده كه اعمال مخصوصي را برگزيده و باقي اعمال را وازده. ميبينيد اعمال بتپرستان را وازده، از انبياء برويد ياد بگيريد. آدم آمد شريعت قرار داد گفت اينجور بخوريد اينجور مخوريد، اينجور راه برويد اينجور راه مرويد، اين كارها را بكنيد اين كارها را مكنيد. و همچنين، هريك از انبياء كه آمدند اعمال مخصوصي قرار دادند و باقي را وا زدند. حالا ديگر بعد از آنيكه آدم آمد و گفت و حالي اولادش كرد، بخواهند خودسري كنند و كلّه به زمين بزنند، قبول نميكنند. و همچنين نوح آمد و حرفش و سخنش همه اين بود كه شما بايد تابع من باشيد. شما ببينيد اگر به پسند مردم و هوا و هوس مردم خدا راضي بود كه هركسي خودسر باشد به خيال خودش هرجا بخواهد برود هرچه بخواهد بگويد و هرچه بخواهد بخورد و هرجور بخواهد رفتار كند، اگر راضي به اين بود، هيچ نبيّي نميفرستاد اينهمه معجزات و خارق عادات به دستشان نميداد. جبرئيل بفرستد و اينهمه جنجال و داستان براي چه؟ براي اينكه ما خودسر باشيم؟
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 160 *»
پس جميع وضع انبياء بر اين است كه كارهاي بخصوصي را خدا خواسته جميع زحمات انبياء و اولياء همه براي همين است كه اعتقاد بخصوصي از شما خواسته است، آن اعتقاد مخصوص را كه خدا خواست از تو، اگر آنجور اعتقاد كردي نجاتت ميدهند. خدا اعمال مخصوصي از تو خواسته ديگر باقي عملها را نگفته و از تو نخواسته، همينكه ميلي، رأيي، هوايي، هوسي، اجتهادي ميخواهي بكني، خودت ميخواهي كاري بكني، خودت، برنميدارد. آنچه ميكني بايد از روي وحي باشد.
پس انشاءاللّه دقت كنيد ببينيد خداوند جهت معرفتش را ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين قرار داده، و اين حرف خيلي كم به گوش مردم ميرود و محل تعجب است و محل انكار است. ميگويند ما خودمان ميتوانيم خدا را بشناسيم. چراكه ميبينيم هيچ ما ياد پيغمبر نيستيم، پيش خود مينشينيم فكر ميكنيم كه اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته آنكسي كه ساخته اسمش خداست، وهكذا، ياد هيچيك از ائمه نيستيم و خدا ميشناسيم پس ميتوانند خلق جاهل بيپيغمبر باشند و خداشناس هم باشند غالب مردم همينطور خيال ميكنند دينشان اين است و مذهبشان اين است. و غالب اين است كه كساني كه صاحب دينند با صاحبان دين و مذهب دشمني ميكنند. پس عرض ميكنم تو خودت را نجات بده مردم به هر دركي ميخواهند بروند. تو خودت دو دستي سر خود را بگير. ميخواهي خدا بشناسي ببين در زيارت ميخواني من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 161 *»
قصده توجّه بكم هركس كه اراده ميكند خدا را، ابتدا به شما ميكند، هركس واللّه از آدم گرفته تا موسي تا عيسي تا جميع انبياء و اولياء و اوصياء هركدام خواستند اراده كنند خدا را، اَمام خود قرار ميدادند ائمه شما را، ايشان را مقدم ميداشتند و بواسطه ايشان خدا را ميشناختند و هروقت ميخواستند عبادت كنند خدا را از آدم تا خاتم، هر نبيّي هر وليّي هر وصيّي هروقت ميخواستند توجه كنند به خدا به ائمه شما توجه ميكردند.
عرض كردم شخص تا از اين در داخل نشود خدا قبول نميكند، اگر خدا ميخواست از غير اين در او را بخوانند، اگر ميخواست قادر بود. چنانكه خودشان فرمودند خدا قادر بود كه بدون واسطه ما خود را بشناساند به خلق. لكن رأيش چنين قرار گرفت كه ما را وسيله معرفت و وسيله عبادت خود قرار داد. حالا كه چنين كرده ام يحسدون الناس علي ما آتاهم اللّه من فضله چهكار ميتوانند بكنند؟ جنگ خدا ميتوانند بروند؟ پس ايشانند واللّه كه معرفتشان معرفت خداست هرچه ميخواهي خدا را بهتر بشناسي ايشان را بهتر بشناس. هرقدر ايشان را بيشتر شناختي خدا را بيشتر ميشناسي. هرقدر فضيلت ايشان را بهتر دانستي صفات خدا را بهتر دانستهاي، چراكه ايشانند آن خانههايي كه نور خدا و نور توحيد در آن خانهها است، و توحيد مخصوص آنها شده و در جايي ديگر نيست.
پس مباشيد مثل وحدت وجوديها كه بگوييد هرجا كه برويد خدا هست، ميخواهي به مسجد بروي ميخواهي به ميكده، برو. خير،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 162 *»
حاشا، همهجا خدا نيست. خيلي از جاها دام شيطان است اگر كسي برود آنجا در دام شيطان ميافتد. اما خدا بدان در صراط ائمه طاهرين نشسته ان ربي علي صراط مستقيم. صراط مستقيم براي خدا، ائمه طاهرينند. خدا در همين راه نشسته كه راه راست است. خدا در راه كج و واج ننشسته. امر او مخصوص به جماعتي است كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين نور جاي بخصوصي است اينها همه در خانههاي بخصوصي گذارده شده. في بيوت اذن اللّه انترفع و آن بيوتي است كه خدا اذن داده و مشيّتش چنين قرار گرفته كه مرتفع باشند و آن بيوت واللّه خانههاي خشت و گلي نيستند. آيه قرآن را بخوان تقليد هم اگر ميكني، تقليد قرآن را بكن، از ديگران تقليد مكن. پس ميفرمايد في بيوت، آن نور خدا، و آن قنديل و چراغ و آن چراغدان در خانههايي است كه اذن اللّه انترفع اذن داده خدا آن خانهها رفيعالشأن باشند، و اين خانهها خشت و گلي نيستند. چراكه بعد در آيه بعد ميفرمايد رجال خيال نكني كه خانه خشت و گلي را گفتم، بلكه رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. پس اين خانهها رجالي چند هستند مرداني چند هستند كه هرگز فراموش نميكنند خدا را و همه خدا در ايشان مذكور است، ظاهرشان ذكر خدا و باطنشان ذكر خدا است. هيچ ندارند از خود واللّه مگر از خدا. آنچه دارند واللّه از خداست. چراكه معصومند از هر نقصي و عيبي. اين عصمت را وقتي درست از پِيَش بالا ميروي ميبيني، هيچ شيطان شركي در ايشان ندارد، و آنچه دارند از خداست هيچ شريك نشده
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 163 *»
شيطان در ايشان. در نطفه مردم شرك شيطان بسيار است به اين جهت مشرك شدهاند و بدانيد كه حجج الهيه هيچ مشرك نيستند به خداي خود. پس هيچ چيز در ايشان نيست مگر كه آن چيز مخصوص خداست.
راهش را مكررها عرض كردهام. در هر مرتبهاي در مقام خودت انشاءاللّه اگر ميتواني فكر كن. ببين تويي آن شخص كه ميايستي و آن ايستاده را تو به عمل آوردهاي و حادثي است از حادثها كه خود تو او را ساختهاي و به او گفتهاي بايست، او هم ايستاده. حالا ببين اين شخص ايستاده هرچه دارد از زيد دارد. توي بدن خودت ميبيني خدا گذارده، در بدن خودت سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ببين تو خودت ميايستي و اين ايستاده ذات تو نيست. و اين را تو يكخورده دقت كن و بياب چه عرض ميكنم. وقتي مينشيني، ايستاده فاني ميشود و تو هستي. پس بدانكه ايستاده ذات تو نيست. پس تو ايستاده نيستي، اما ايستاده كار تو است و تو ايستادهاي وحدك لاشريك لك. حالا ببين كه اين ايستاده جلوه تو است، قائممقام تو است، يا بگو اثر تو است، يا بگو عكس تو است در آن آيينه.
پس اين ايستاده را تفحص كن، تجسس كن در خلال ديارش ببين عمرو است؟ بكر است؟ زمين است؟ آسمان است؟ ببين غير از خودت كيست؟ غير از تو كسي نيست، پس ايستاده اگر هيئتي دارد مال زيد است، مال هيچكس ديگر نيست، اگر رنگي دارد شكلي دارد، چشمي دارد، گوشي دارد، بيني دارد، دستي دارد پايي دارد، مال كيست؟ مال
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 164 *»
ايستاده است. ايستاده مال كيست؟ مال زيد. خيلي واضح است انشاءاللّه اگر فكر كني. پس اين شخص ايستاده ميبيند، ميشنود، حركت ميكند، ساكن ميشود، هركسي كه ميخواهد معامله كند با زيد با اين شخص ايستاده معامله ميكند، و اين شخص ايستاده ظاهرش باطنش همه از جانب زيد آمده. باطنش روحي است از جانب زيد آمده. ظاهرش بدني است از جانب زيد آمده. باز فكر كن، چشمش از كجا آمده؟ از پيش زيد. گوشش از كجا آمده؟ از پيش زيد. پس زيد است كه ميشنود زيد است كه ميدهد و عطا ميكند، زيد است كه منع ميكند. هيچ فرقي مابين زيد و ايستاده نيست الاّ يك فرق و آن اين است كه ايستاده از خود هيچ ندارد، اما زيد، ايستاده را دارد چيزهاي ديگر هم دارد. اين ايستاده به غير از خود هيچ مالك نيست، زيد است ايستاده، پس اين ايستاده مملوك زيد است. پس ميگويد اين شخص ايستاده «لااملك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً» من هيچ ندارم آنچه دارم از زيد است، زيد است كه دارد كار ميكند زيد وقتي ايستاده من ايستاده هستم، وقتي نشست من فاني ميشوم. و اللّه به همين نسبت واقع شدهاند اولياي خدا.
در اصول كافي كه كتابي است كه همهكس ميشناسد و معروف است. در آن كتاب هست در حديث غريبي كه ميفرمايد درباره مؤمنين ـ چه جاي معصومين، وقتي مؤمنين اينطور باشند كه در اين حديث ميفرمايد معصومين چه خواهند بود؟ ـ در حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 165 *»
يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها اين است و غير از اين نيست كه مقرب ميشود شخص مؤمن بواسطه نافلهگذاردن و چون نافله گذارد نزديك شده به من، نزديك ميشود آنقدر كه از نزديكي، نزديكتر از نزديكي ميشود تا اينكه ميشوم من چشم او و من از چشم او ميبينم، من ميشوم گوش او و من از گوش او ميشنوم، من ميشوم دست او و من از دست او ميدهم و ميگيرم. در حديثي ديگر ميفرمايد من ميشوم پاي او و با پاي او حركت ميكنم. ديگر حالا ببينيد درباره مؤمني كه همينقدر ريا نكند و سمعه نكند و با خداي خودش درست راه برود و نوافل را درست به عمل آورد خدا درباره او ميفرمايد چون بنده مقرب شد به من بواسطه نافله گذاردن من ميشوم چشم او من ميشوم گوش او. حالا ديگر ببينيد انبياء و اولياء چه مقامي دارند. ضرورت شيعه بر اين قائم است كه هيچ نبيي و هيچ وصيي گناه نميكند، شرك شيطان در ايشان نيست چراكه به نص آيه قرآن كسي هست از اولاد آدم كه شيطان از او مأيوس است. خود شيطان گفته لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين پس معلوم است يك عباد مخلصيني هستند كه شيطان مأيوس است از آنها، خودش مستثني كرده و طمع نكرده در آنها.
پس روي زمين هستند جماعتي كه شرك شيطان نيستند مأيوس شده شيطان از آنها، پس وسوسه نميكند در توحيد از براي ايشان و نميتواند وسوسه كند. وسوسه نميكند در نبوت از براي ايشان و نميتواند وسوسه كند. وسوسه نميكند در امامت از براي ايشان. در
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 166 *»
جميع اصول دين، در جميع فروع دين و در جميع مسائلي كه متعلق به دين و مذهب است شيطان مأيوس است از ايشان. هيچ جهلي براشان باقي نمانده هيچ شكي هيچ شبههاي براشان باقي نمانده و ايشانند آن جماعتي كه ميفرمايد ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين ميفرمايد در هر زماني عدولي چند از جانب ما هستند در ميان مردم. اولاً ببين كه ائمه طاهرين شهادت دادهاند بر عدالت آن جماعت خبر دادهاند عدالت آن جماعت را. ائمه غيب هم ميدانند، اقلاً اينقدر بدانيد كه ائمه از روي هوا و هوس حرف نميزنند هرچه را كه خدا گفته ميگويند هرچه را كه پيغمبر گفته ميگويند. پس آنها ميگويند كه از براي ما عدولي چند هستند، چنان عدولي كه ائمه شهادت دادهاند كه آنها عادلند، شب توي خانهشان زنا نميكنند و همچنين شب توي خانهشان مال حرام نميخورند رشوه نميخورند مال مردم را مال مردم ميدانند هيچ تصرفي در مال مردم ندارند هيچ طمع ندارند هيچ طالب دنيا نيستند به جهتي كه ميفرمايد حبّ الدنيا رأس كل خطيئة دوستي دنيا سر همه گناهان است. حب دنيا را در واقع وقتي بشكافي حب دنيا بدتر است از زنا و قتل نفس، چراكه از اينها انسان يكوقتي منزجر ميشود توبه ميكند اما از محبت پيداكردن به چيزي كسل نميشود. در دوستي هيچ كسالت نميآيد برات. كسي را كه دوست ميداري هرگز از معاشرت او كسل نميشوي. اين دوستي به انسان منحصر نيست. محبت به هرچه پيدا شد كسالت ندارد محبت اسبي باشد محبت خانهاي باشد هرچه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 167 *»
باشد ديگر كسالت برنميدارد. پس كسي كه دنيا را دوست ميدارد هرگز كسالت نميكند از جمع دنيا هرگز منزجر از آن نخواهد شد. پس اين توبه نميكند. بسا كسي كه زنا بكند آخرش نادم بشود بسا كسي كه دزدي بكند آخرش پشيمان بشود بسا كسي كه فحاشي و كجخلقي ميكند وقتي غيظش تمام ميشود ميگويد بدكاري كرديم نانجيبي كرديم رذالت كرديم كه فحش داديم.
غرض، از هر گناهي يكوقتي آدم پشيمان ميشود اما حبّ دنيا چيزي است، طبع محبت كسالت نميآرد. كسي كه دوست داشت دنيا را ديگر كسالت نخواهد كرد پس منزجر از آن نخواهد شد. پس دوستي دنيا رأس كل خطيئة است و ائمه: طالبان دنيا را سگ ناميدهاند الدنيا جيفة و طالبها كلاب دنيا مرداري است گنديده و طالبان آن سگها هستند. حالا ديگر ببينيد اينهايي را كه طالب دنيا هستند، البته ميداني كه عادل نيستند چراكه كاري ميكنند بدتر از زنا و لواط و قتل نفس. گيرم زنا نكند از رسواييش ميترسد، گيرم دزدي نكند ميخواهد خود را باعرضه بدارد. هيچ از اين گناهان را مرتكب نشود همينكه ديدي محبت دنيا هست فاتّهموه علي دينكم پس هيچ اعتنايي به او نيست، بدانيد كه از جانب ائمه طاهرين نيست. كسي كه از جانب ايشان است عدلي است كه در خلوت، مثل بيرون از خدا ميترسد، بلكه در خلوت بيشتر ميترسد، آنجا بهتر متذكر ميشود بهتر توجه دارد. در ميان مردم آنجور توجه را ندارد، و آنجور تذكر براش نميآيد. پس در ميان مردم، بسا غافل بشود، بسا چيزي از دستش در رود، لكن در خلوات نهايت
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 168 *»
سعي را به عمل ميآورد كه حفظ دين بكند، پس عادل است.
پس عدولي چند در روي زمين هستند كه دين را حفظ ميكنند اگرچه لفظ عالم توي حديث نيست، لكن شيعه كه نگاه ميكند به لحن حديث ميفهمد. ببين ميفرمايد در هر عصري عدولي چند هستند كه نفي كنند از دين تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را. كسي كه علم توحيد نداشته باشد و كساني كه در توحيد خدشهها ميگيرند نميتوانند رفع آنها را بكنند. تا كسي علم در نبوت نداشته باشد كسي كه علم نبوت ندارد، كساني كه شبههها در نبوت ميكنند نميتواند رفع آنها را بكند. تا كسي علم به امامت نداشته باشد هيچ شك و شبههاي كه در امامت وارد آيد نميتواند رفع آنها را بكند. پس بايد اينها عالم باشند، بلكه بايد حكيم باشند، عادل باشند. پس اينهايند كه شيطان مأيوس است از آنها، و به حفظ امامشان محفوظند.
وقتي در شيعيان امر اينطور باشد، حالا ديگر امام را مسلّم بدان كه شيطان كوچكتر از آن است كه طمع بتواند بكند كه رو به امام بكند، به جهتي كه هرجا برود امام، شيطان از آنجا فرار ميكند مثل نور و ظلمت، بلكه نور و ظلمت براي اينجا مثل نيست، و امام تمامش نور است و شيطان تمامش ظلمت است، با هم سازگاري ندارند. پس بدان كه ائمه طاهرين نور صرفند كه هيچ ظلمت در ايشان نيست. و توحيد صرفند كه هيچ شركي در ايشان نيست پس ظاهرشان، ظاهر توحيد است و باطنشان باطن توحيد است، جميع چيزهاشان منسوب به خدا است. حالا براي اينها حديث وارد شده يا نشده؟ تو برو توي زيارتهاشان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 169 *»
بخوان. ببين اينها همه پر است، اگر كسي بگويد زيارتها سندش صحيح نيست و انكار زيارتها را ميكند برو توي اصول كافي حديثهاش را بخوان. ديگر كسي جرأت نميكند اصول كافي را وا زند. سني وا نميزند اگرچه منّيها و بيشتر از سنيها گفتند. در اصول كافي، بابها است كه آيات خدا ائمه طاهرينند، گوش خدا ايشانند، چشم خدا ايشانند، دست خدا ايشانند. هريك از اينها، جدا جدا، باب باب دارد در هر بابي حديثها دارد. پس بشناس ايشان را.
پس بدان كه دوازده خانه از براي منفعت مردم خلق شد، و اول اين خانهها للذي ببكّة آن خانهايست كه وضع حمل او در مكه شد و او اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 170 *»
موعظـه نهـم، 9 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض كردم كه چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود و از اين جهتي كه از جنس اين مخلوقات نبود اين مخلوقات نميتوانستند او را بشناسند. خوب دقت كن انشاءاللّه فكر كن ببين چيزي را كه با چشم ميشناسي رنگها است و روشناييها است تاريكيها است، خدا نه روشنايي است و نه تاريكي است، نه رنگ. آن چيزي را كه با گوش خود ميشنوي صداها است و خدا صدا نيست كه با گوش بتوان ادراك كرد. چيزي را كه بوش را ميكشي، بوها است. و خدا از جنس بوها نيست كه بتوان با بيني او را ادراك كرد. چيزي را كه با ذائقه و زبان ميفهمي طعمها است و خدا از جور طعمها نيست. چيزي را كه با لامسه ميفهمي گرمي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 171 *»
و سردي و نرمي و زبري است و خدا گرمي و سردي و نرمي و زبري و امثال اينها نيست. رنگ گاهي هست و گاهي نيست. صدا گاهي هست و گاهي نيست. بو گاهي هست و گاهي نيست، طعم گاهي هست و گاهي نيست، وهكذا.
پس چون اينها گاهي هستند و گاهي نيستند، خدا نيستند. خيلي واضح است، اينها را آسان ميشود فهميد لكن مرادم اين آسانها نيست، مرادم چيزهاي ديگر است، لكن اين را بدانيد دليل توحيد و خداشناسي را خيال نكنيد كه مشكل است جميع مراتب توحيد را به همين حرفها ميتوان شناخت. پس به همان دليل كه رنگ، خدا نيست، چراكه رنگ محتاج است روي جايي بنشيند، و خدا محتاج نيست، و خدا اگر محتاج بود مثل تو است. خودت ميبيني هيچ كار نميتواني بكني و محتاجي. رنگ محتاج است روي جايي بنشيند، طعم محتاج است روي چيزي بنشيند، صدا محتاج است از كسي باشد از چيزي باشد. جميع آنچه در عالم خلق است، هرجايش را فكر ميكني ميبيني محتاج است. انسان همه مراتبش محتاج است.
پس خداي شما مثل محتاجين نيست. حالا گيرم تو در اولوهله خدا را درست نتواني بشناسي، خودت را بشناس تا خدا را بشناسي، در مخلوقات فكر كن تا خدا را بشناسي. پس مخلوقات را كه ميبيني محتاجند پس حكم ميكني كه خدا نيستند، به همان دليلي كه خودت خدا نيستي. ميبيني كه به هيچ وجه قادر نيستي كه جلب منفعت براي خودت و دفع مضرت از خودت، آنطوري كه خودت ميخواهي بكني.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 172 *»
خواهشهاي خود را نميتواني به انجام رساني. ميبيني برادرهات را هم كه نميتوانند. پس بدان خداي شما مانند چيزها نيست، حالا گيرم اولوهله خداي خود را نشناسي، حالا چشم باز كن در عالم خلق و نگاه كن.
پس در عالم خلق بعضي از خلق در روي زمينند بعضي در آسمان. خدا مثل اهل زمين نيست خدا مثل اهل آسمان نيست. خدا نه در زمين است نه در آسمان، نه از اهل زمين است نه از اهل آسمان. چيزهاي شما يا بلند است يا پست، خداي شما نه بلند است و نه پست، نه دراز است و نه كوتاه. خيلي از احمقها هستند كه اگر بگويي خدا كوچك است، وحشت ميكنند و اگر بگويي خدا بزرگ است وحشتي نميكنند. ببين در ملك خدا ميبيني چيزهاي بسيار كوچك را، بايد بگويي خدا مثل اين نيست ميبيني كوههاي عظيم را، آسمان را، اينها را كه ميبيني بگو خداي ما بزرگ هم نيست، بله خداي ما بزرگ را خلق ميكند مثل كوچك. و اگر ملتفت بوديد راه توحيد بود كه به دستتان دادم، و خودتان ميتوانيد فكر كنيد كه چيزها بفهميد.
پس خداي شما نه دور است از شما كه صداي شما را نشنود و نه نزديك است كه پهلوي شما باشد، چراكه خدا مثل خلق نيست. خلق تا خلق است اگر پيش هم نشستهاند نزديكند، اگر پيش هم نيستند از هم دورند خدا مثل دورها و مثل نزديكها نيست كه به مردم نزديك باشد. او دور است در حالي كه نزديك است و نزديك است در حالي كه دور است. و خلق اگر دورند نزديك نيستند اما خدايي كه مثل اين خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 173 *»
نيست، آنوقتي كه دور است در همانوقت دور است و نزديك است، و آنوقتي كه نزديك است در همانوقت نزديك است و دور است، و در وقت دور نزديك است، و به وقت نزديك دور است. مخلوقات در وقتهاي دور دورند، و در وقتهاي نزديك نزديكند. اما خداي شما فوق وقتها است، در بيوقت دور است و خلق در مكانها نزديك همند. در مجلسي كه نشستهاند ميگويي نزديكند و در مكانها دور ميشوند. و بدانيد خداي شما اينجور نيست، قاعدهاي بود خدا به دستت داده ليس كمثله شيء كسي از اهل حقيقت باشد، خدا ميداند با چشم ميتواند ببيند. واللّه مسأله توحيد را با چشم ميتوان ديد، طوري است كه با گوش ميتوان شنيد، فهميد، با شامه، با ذائقه، با لامسه، با خيال، با عقل ميتوان فهميد، با چشم ميتوان فهميد، با جميع جهات ميتوان فهميد، و واللّه نه با چشم ميتوان ديد، نه با گوش ميتوان شنيد نه با شامه، نه با ذائقه، نه با لامسه، نه با خيال، نه با فكر، نه با عقل، از هيچ راهي نميتوان فهميد مسأله را. الطريق مسدود و الطلب مردود اما ببينيد كه اينها معما است عرض ميكنم، يكدفعه مسأله را با چشم ميتوان ديد، با گوش ميتوان شنيد، با حواس ميتوان فهميد، و يكدفعه نه با گوش نه با حواس نميتوان فهميد و ضد هم به نظر ميآيد لكن دقت كن انشاءاللّه راهش را به دست بيار، راهش را كه به دست آوردي خودت هم همين حرفها را ميزني.
پس عرض ميكنم خدا چون از جنس اين مردم نيست مردم نميتوانند او را بشناسند پس چون همجنس اين مردم نيست، در مكاني
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 174 *»
ننشسته، چيزها در مكانها مينشينند. و عرض كردم خلق محتاجند رو كنند به جهتي و به سمتي كه آن سمت در مكاني است، چارهاي ندارند مخلوق غير از اين. و خداي شما نه آن سمت نشسته، نه اين سمت نشسته پس از اين جهت سمتي را براي خود اختيار كرد و گفت حالا كه بناي شما اين است كه عبادت كنيد و كرنش كنيد، روتان را به اين سمت كنيد. اين سمت را، سمت خود قرار داده، اين جهت را جهت خود قرار داده. حالا ديگر فكر كنيد انشاءاللّه چون تو هم باز ميدانستي كه او را نميتوان شناخت يك محل معرفتي براي خود قرار داده كه هركس او را بشناسد او را شناخته باشد، پس معرفت او، معرفت او باشد.
پس فكر كن كه ميفرمايد ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين لحن آيه را بياب انشاءاللّه و فكر كن در آن، ببين اين تعريفات، تعريف اين خانه ظاهري نبايد باشد، تعريف خانه ديگري است خدا كرده، نهايت اين هم ظاهرش هست، باشد. لكن اين خانه، هدايت است براي جميع اهل عالم. ببين هدايت زبان ميخواهد، عقل ميخواهد، طور و طرز هدايت را بايد بداند. اين خانه خشت و گلي كي حرف ميزند براي مردم؟ حالا اگر ميگويي هدايت است براي عالمها، راست است اما بعد از آنيكه خدا خانه زبانداري آفريده و او حرف زد و گفت حالا ديگر اين خانه معظم است محترم است، حالا ديگر آن خانه مرا هدايت كرد من هم حالا هدايت يافتم و قبله خود را شناختم پس آنكه قبلهنما است و قبله را تعيين ميكند بگرد و پيدايش كن واللّه آن خانه است كه ميفرمايد هدي للعالمين و آن خانه است كه در آن خانه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 175 *»
فيه آيات بينات مخصوص آن خانه است. ديگر هركس ملاّ است ميداند كه وقتي حرف جارّ و مجرور را پيش مياندازند افاده حصر ميكند، در آن خانه است آيات بينات، ديگر جاي ديگر نيست، اولاً كه در جاي ديگر آيه نيست، اگر هست واضح نيست داخل مشكلات است. اما در اين خانه آيات بيناتي است كه هركس برود درست نظر كند علانيه ميبيند، خداي خود را ميشناسد و آن آيات همان آياتي است كه خدا ميفرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد پس اين آياتي كه خداوند عالم در اين خانه قرار داده آيتي است كه در آسمان و در زمين و در جميع مخلوقات اين آيه پيدا است سنريهم آياتنا في الافاق در جميع آسمان و زمين، هرجا نگاه كني پيدا است.
پس عرض ميكنم ميبيني يك قدرتي را كه شامل شده و جميع آسمان و زمين را در برگرفته پس اين را بدان مال كيست، و به كجا چسبيده به همانجور حرفهايي كه اول عرض ميكردم. عرض كردم رنگ را ميبيني محتاج است روي كرباس بنشيند، قوت هم محتاج است تعلق بگيرد به يك قويّي. ديگر ببينيد انسان گاهي قوت ميگيرد، گاهي قوتش كم ميشود، و قوت گاهي جايي مينشيند گاهي برميخيزد، مثل رنگي كه روي كرباس مينشيند و برميخيزد. پس بدان قدرت و قوت ظرفي و محلي ميخواهد كه قدرت و قوت آنجا هستند، و انشاءاللّه ميداني كه اين قوتها و قدرتهايي كه ميفهمي جميع اينها در يكجايي نشسته. قدري قوت در گاوها هست قدري قوت در فيلها
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 176 *»
هست، قدري از قوت در شترها هست، در حيوانها، در انسانها، در پهلوانها، هريك قدري قوت دارند. خدا را خيال مكن اينجور قوت داشته باشد، اگر خدا را اينطور خيال كردهاي كه شخصي است كه خيلي زور دارد خيلي ميتواند بار بردارد، و چنين خدايي را بسا آنكه پرستيدهاي و كافر شدهاي. همانجوري كه اگر خيال كني رنگش سرخ است يا زرد است آيا نه اين است كه كافر شدهاي؟ بدان هيچ فرق نميكند كه خدايي بپرستي كه رنگ و شكل داشته باشد، (يا خدايي بپرستي كه اينجور قوت داشته باشد.) همينطور كه رنگ و شكل مينشيند روي جايي، همينطور قوت و قدرت مينشيند روي جايي، و همينجور علم و جهل تعلق ميگيرد به جايي. ببين دانايي مينشيند روي جايي و برميخيزد، اول جاهلي ميروي درس ميخواني علم تو زياد ميشود. مادامي كه ياد نگرفتهاي جاهلي، وقتي علم آمد جهل ميرود وقتي جهل آمد بسا علم يادت ميرود. اينها همه حركت ميكنند، متغيراتند خداي تو اينجور نيست، متغير نيست، نه روي چيزي او مينشيند و نه چيزي روي او مينشيند نه حالّ در جاييست نه محلّ چيزي واقع ميشود، نه مانند كرباسي است كه رنگ روي او بنشيند، نه مانند رنگ است كه روي كرباس بنشيند در همين مسأله آسان كه فكر ميكني مييابي كه خدا نه قادري است كه توي جايي بنشيند، نه قدرتي است كه روي جايي چسبيده باشد و نه علمي است كه به جايي تعلق بگيرد، نه عالمي است كه علمي به او تعلق بگيرد، بسا شنيدهاي كه خدا قادر است خدا عالم است اما نميداني معنيش چهچيز است، چراكه نميداني كه علم به او نميچسبد، چيزي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 177 *»
به اين خدا نچسبيده مثل اينكه در عالم خلق، چيزي به چيزي چسبيده، رنگ به كرباس چسبيده، علم به عالم چسبيده، قدرت به قادر چسبيده. مثل اينكه كوتاهي به كوتاه چسبيده، بلندي به بلند چسبيده، اينها در عالم خلق است.
پس چيزي به خداي تو نميچسبد و به هيچ وجه خداي تو به چيزي نميچسبد. پس ذات او سبّوح و قدّوسي است كه نه چيزي مثل او است، نه او مانند چيزي است. حالا ديگر يكپارچه معني اين كلمه لا اله الاّ اللّه ميتواند به دستت بيايد. وقتي ميگويي لا اله، لا الهاش به دستت ميآيد. پس لا اله الاّ اللّه دو مطلب است كه بايد ياد گرفت، يكي اين است كه او را مانند چيزي نداني، پس اول توي اين فكر كن و خدا هم اين را پيش انداخته، گفته اول بگو لا اله. پس خدا نه مثل انسان است نه مثل حيوان است نه مثل نبات است نه مثل جماد است. پس خدا مثل و مانند ندارد و هيچ چيز مثل او نيست. و اين قول، خلاف صوفيه است لعنهماللّه كه ميگويند خود او است ليلي و مجنون و وامق و عذرا، خودش به راه خودش نشسته، و خودش انتظار خودش را ميكشد. اگر چنين است پس ليلي است، پس مجنون است، پس خدا توي همه اينها نشسته.
پس اين جماعت، جماعتي هستند كه در لا اله گير كردهاند، و آن چيزي را كه خدا نفي كرده از خود، اينها ميخواهند اثبات كنند. شما بدانيد كه ضربي چيزي نميخواهم بگيرم. غالب اين حرفهايي را كه من ميزنم بيان مسأله است با كسي كاري ندارم. واللّه من با هيچكس جنگ
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 178 *»
ندارم، چهكار دارم، هر كس هر ديني دارد خوب است، كسي كه ديني دارد براي خودش دارد، دين ندارد به من ضرري نميتواند برساند، به جهنم.
پس بدانيد واللّه بخصوص ضربي به كسي نميخواهم بزنم لكن آخر يك كلمه حقي براي يك كسي كه طالب حق است ميخواهم بگويم. پس عرض ميكنم كه خدا مثل هيچ چيز نيست. پس خدا آسمان نيست زمين نيست دنيا نيست آخرت نيست روح نيست بدن نيست وهكذا. اما چيست؟ خداييست كه دنيا خلق كرده آخرت خلق كرده زمين خلق كرده آسمان خلق كرده انسان خلق كرده حيوان خلق كرده روح و بدن و جميع آنچه هست مخلوق او است. مخلوق، مثل خالق نيست. خالق، مثل مخلوق نيست. پس مثل او چيزي نيست. و حالا كه مثل او چيزي نيست، نامربوط است كه ميگويند «دريا چون نفس زند بخارش خوانند، چون متراكم شود ابرش خوانند، چون فرو چكد بارانش نامند، چون روان شود سيلش خوانند، چون به دريا رسد همان دريا باشد، البحر بحر علي ماكان في القدم.» خدا را ببين بعينه مانند اين اوضاع خيال كردهاند، مثل رطوبات اين زمين خدا را خيال كردهاند كه گرمي به اينها ميزند بخار ميكند، بخار بالا ميرود، سرما به آن ميزند، ميبندد، ابر ميشود، گرما به او ميزند، آب ميشود از ابر فرو ميريزد، آبهاي باران كه جمع ميشود سيل ميشود تا ميرود به دريا ميرسد. حالا ميگويند خدا هم به اين شكلها درآمده است، پس گاهي به شكل حيوان درآمده، و گاهي به شكل انسان؛ گاهي موسي، گاهي عيسي،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 179 *»
نميداند كيست، گاه خرس است گاه خوك است نميداند كيست. جميع را بدانيد خدا نفي از خود كرده. خدا خدايي است كه ليس كمثله شيء چيزي مثل او نيست و او مثل چيزي نيست.
پس او ليلي نيست، مجنون نيست، وامق نيست، عذرا نيست، آسمان نيست، زمين نيست. تو هم اگر ميخواهي دين داشته باشي بگو خدا چنين نيست. اما چطور است؟ تو اول نيستش را به دست بيار تا تجسس نكني در جايي كه پيدا نميشود. مثلي عرض كنم، انسان اگر چيزي گم كرده باشد و نداند كجا افتاده اين بيچاره بايد همهجايي كه راه رفته بگردد تا اينكه پيدا كند، يا نكند. اما اگر آن چيز را در جاي معيني در مسجدي يا در حمامي، در راه معين گم كرده ديگر نبايد دور بزند كه آن را پيدا كند، همانجا بايد بگردد. حالا فكر كن ببين آنجاهايي كه مطلب تو نيست آنجاها مرويد، مگرديد كه بيشتر حيران ميشويد. همينكه كسي نميداند متاعش كجا افتاده بسا آنكه اگر بگردد دور برود، دور ميشود از آن مكاني كه متاعش را گم كرده و هي ميدود از اين طرف و از آن طرف و خودش طلب متاع خودش را ميكند و حال آنكه متاع بسا در خانه خودش است و هي دور ميزند. بخلاف كسي كه ميداند مالش را بيرون خانه گم كرده. اما اينكه ميداند مالش را در بيرون خانه گم نكرده، در مسجد گم نكرده، در راه گم نكرده، آنوقت ميآيد در خانه چراغش را روشن ميكند و جميع سوراخهاش را ميگردد تا پيداش كند، به همينطور فكر كنيد انشاءاللّه، اولنمونهاي كه به دستت داده خدا لا اله الاّ اللّه است. بايد آنجاهايي كه نيست بداني، بعد از پيش بگردي.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 180 *»
پس اولاً بدان كه خدا نه زمين است نه آسمان، نه بخار است نه ابر است نه قطرات، نه سيل است و نه دريا. خداي تو خلق ميكند آب را و بخار را و ابر را و قطرات سيل را و سيل را و دريا را، همه را او خلق ميكند. پس بگو خدا اينها نيست. انبياء كه اينجور داد زدند كه بابا بدانيد خدا خالق اينها است، و مثل اينها نيست.
خلاصه، پس چون خدا مانند چيزي نيست بدانيد چيزي مانند او نيست پس چون چيزي مانند او نيست، ما هرچه بفهميم مخلوق است كه فهميدهايم. اين كلمه هم داخل نفيها است، لا اله است، پس چيزي را كه ميبيني داخل رنگها است ميگويي رنگها خدا نيست، چيزي را كه ميبيني داخل صداها است بگو صدا خدا نيست، چيزي را كه ميبيني داخل بوها است بگو بوها خدا نيست، وهكذا. به همينطور انشاءاللّه فكر كن آن چيزي را هم كه خيال ميكني همينجور چيزها است، خيال ميكني روشنايي را و تاريكي را، خيال ميكني جنگي را و صلحي را، آنچه را كه خيال ميكني همينهايي است كه در بيداريها ديدهاي و شنيدهاي و فهميدهاي به همانطور كه آنچه را كه در بيداري ديدي و فهميدي خدا نيست، بدان خيالات هم خدا نيستند. به همينطور بياب انشاءاللّه كه اگر با عقل خود ميفهمي چيزي را بدان خدا نيست. و خدا با عقل هم شناخته نميشود و نخواهد شد. پس عقل را بكار ميبري و عقل تو احاطه ميكند به چيزي و ميفهمي. و خدا چيز نيست كه عقل تو احاطه به آن كند و محاط عقل تو واقع شود و تو بتواني بفهمي خدا را. اين است كه خودش در قرآن فرموده لاتدركه الابصار و اين لاتدركه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 181 *»
الابصار را امام معني ميفرمايد كه اينجا ابصار به معني چشم نيست، ابصار به معني مشاعر است به معني احلام است. پس لاتدركه الابصار يعني هيچ مشعري خدا را نميتواند ادراك كند نه چشم نه گوش نه اعضا نه جوارح نه خيالات. هيچكدام اينها خدا را نميتواند ادراك كند چراكه اينها همجنس خود را ادراك ميكنند. مخلوق چيزي را كه ادراك ميكند مخلوق است و به جايي كه ميرسد مخلوق است و مخلوق نميتواند به خالق برسد، و خدا نميتواند شناخت.
باز ملتفت باش چه عرض ميكنم، توي همين حرفها معما را حل كن. عرض ميكنم باز «نميتوان شناخت خدا را». اينجوري كه تو ميفهمي مرادم نيست، چراكه اينجوري كه تو ميفهمي در عالم خلق است، در عالم خلق قدري فكرت را بكار ببر ببين چيزي را كه ميشناسي در يكي از مشاعر تو بيرون آمده است كه ميشناسي، چيزي را كه نميشناسي در هيچ مشعري از مشاعر تو بيرون نيامده پس كسي را كه ميشناسي در حضور تو حاضر است، و كسي را كه نميشناسي بيرون از وجود تو است و تو چشمت او را نميبيند، گوشت صداي او را نميشنود، پس نميشناسي، اهل هند را تو نميشناسي، اهل چين را تو نميشناسي، پس چون نميبيني چين را و چين جايي است بيرون اين شهر و تو نرفتهاي به آنجا، اهل چين را نميتواني بشناسي. حالا بسا بشنوي خدا را نميتوان شناخت، خيال كني يعني اينطور نميتوان شناخت. شما كه چرت ميزنيد، يك نفر اقلاً بايد بيدار باشد!
باري، چيزي را كه نميشناسي بيرون از وجود تو است چنانكه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 182 *»
هرچيزي را كه فهميدهاي داخل وجود تو است كه فهميدهاي. پس هرچيزي را ميشناسي مخلوقي است از مخلوقات، محدودي است از محدودات. رنگ كسي را ديدهاي ميبيني رنگش مقداري دارد، اندازهاي دارد، اينها را محدود ميگوييم به قول آسان. پس هرچه را كه ميشناسي محدودي است. و تعجب اينكه وقتي ميگويي خدا شناخته نميشود بسا ذهنهايي كه مرتاض به حكمت نيست، خيال ميكند خدا را نميشود شناخت، مثل اينكه اهل چين را نميشود شناخت، چين چون در مكاني واقع است غير اين مكان تو ميداني چين محدود است و تو هم محدودي و تو نرفتهاي در حدود آن محدود پس ميگويي چين را نميشناسم و چون ولايت محدود است، و چين هم محدود است، پس اهل اين شهر معروف تواند اهل چين غير معروف تواند، آنها مجهول تواند، اينها معلوم تواند. پس بدان خداي تو نه معروف تو است، نه مجهول تو است، نه خيال كني مجهول تو است نعوذ باللّه، هرچيزي كه مجهول كسي است هرچيزي كه يك كسي او را بشناسد، آن محدود است و خدا نيست.
انشاءاللّه دقت كنيد ببينيد چه ميگويم حرف خيلي بزرگي است كه عرض ميكنم، توي همين حرفها فكر كنيد، ابتداي دينداري خداشناسي است. مباشيد مثل مردم، مردم واللّه به بيديني انس گرفتهاند، تا ميخواهي دين نشان بدهي به ايشان وحشت ميكنند. شما ببينيد اولكاري كه ميكنيد اين است كه ميگويي خدا ميشناسم، بعد از آنكه خدا را شناختيم، اين خدا پيغمبر دارد و پيغمبرش را بايد بشناسيم،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 183 *»
بعد از آنيكه پيغمبر را هم شناختيم، اين پيغمبر ديگر خليفه دارد وصي دارد، آنها را بايد بشناسيم، آقايان را هم كه شناختيم حالا ديگر اين آقايان فرمايشها كردهاند كه نماز بكن روزه بگير حج برو اين كارها را بكن. پس اول خدا را بايد شناخت. اما تو ببين خدا را نشناسي پيغمبر را چطور ميشناسيم، يعني پا و ياء و غين و ميم و باء و رائي است كه ميگويي، خدايي كه نميشناسي پيغمبرش را چطور ميشناسي؟ قدري دلتان را درد بگيرد از اين حرفها.
پس پادشاهي را كه نميشناسي حاكم منصوب از پادشاه را آيا ميتواني بشناسي؟ اگر پادشاه را نشناسي حاكمش را نميشناسي. چه ميداني حاكم يعني چه. پس اول سعي كنيد كه فرمود حضرت امير اول الدين معرفته آن اولي كه ميخواهيم دين داشته باشيم و كافر نيستيم آن اولي كه انكاري نداريم از حقي، آن اول، اين است كه خدا را بشناسي. او كه درست شد همينكه خدا را درست شناختي واللّه پيغمبر او را آنوقت درست ميشناسي و ميداني كه چقدر بزرگ است. و همينكه پيغمبر را درست شناختي واللّه امام خود را درست ميشناسي و ميداني بزرگي او را. واللّه اگر امام را شناختي نجات مييابي و پيش از شناختن طلب مكن نجات را كه عامه مردم طلب ميكنند و هي شب و روز در آرزوهاي بيجا عمر را تمام ميكنند، امسال به آرزو بسر برديم نشد، سال ديگر نشد، سال ديگر هم به همينطور، تا آخر عمر واللّه نخواهد شد، لكن سعي كن انشاءاللّه توحيد را اول به دست بيار، اول خدا را بشناس و بدان اول دين معرفت خدا است، و به محض شناختن او
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 184 *»
پيغمبرش شناخته خواهد شد، به محض شناختن پيغمبر ائمه شناخته خواهند شد، و بعد نجات خواهي يافت والاّ خداي نشناخته خيال مكن كه همين دنگي ميكوبي اين نجاتي خواهد شد براي تو. يا همينكه گرسنگي خوردي چيزي خواهي شد. حاشا اگر به گرسنگي خوردن كسي چيزي ميشد سگها بايد خيلي چيزها شده باشند. بايستي سگ شخص كاملي باشد. سگها از همه گرسنهترند! اگر از بيخوابي شخص كامل ميشد بايد سگ كاملترين كاملان باشد به جهتي كه تا شب است و تاريك است سگ بيدار است. اگر كسي از دنگ كوفتن چيزي ميشد دنگ برنجكوبي كاملترين كاملان بايد بوده باشد. حالا تو خيال ميكني كه عبادت ميكني و ريا و سمعه و عُجب هم ميكني، ولكن واللّه نخواسته خدا مگر معرفت خودش را. عرض كردم عرض ميكند خدمت امام كه وقتي حجت غائب شد ما چه كنيم دستمان را به دامان كي بزنيم، دعاي عجيب و غريبي تعليم ميفرمايند و ميفرمايند كه بخوانيد در زمان غيبت حجت اين دعا را، بلكه انشاءاللّه خدا نجات بدهد. عرض ميكند كدام است آن دعا؟ ميفرمايد بخوان اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لمتعرِّفني نفسك لماعرف رسولك اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لمتعرِّفني رسولك لماعرف حجّتك اللهم عرّفني حجتك فانك ان لمتعرِّفني حجتك ضللت عن ديني خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناساني رسول تو را نميشناسم، خدايا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناساني من حجّتت را نخواهم شناخت، خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 185 *»
حجتت را به من نشناساني من گمراه خواهم شد. و معلوم است كه خدا گمراهي خلق را نخواسته. باز خيال مكن كه خدا دربند اين نيست كه تو كافر شوي يا نشوي، راست است، گر جمله كاينات كافر گردند ضرري به خدا نميتوانند برسانند. لكن اينقدر بدانيد كه خدا دربند اين هست و ميخواهد كه خلق نجات يابند. شما ببينيد اينهمه انبياء، اينهمه اولياء فرستاده اينهمه كرامات به آنها داده و اينهمه صدمه كه انبياء خوردهاند ائمه خوردهاند، اينهمه صدمه كه بر آنها وارد آمده لاعنشعور نبوده اين كارها. اگر بخواهي بفهمي كه خدا چقدر دلش ميخواهد شما را نجات بدهد قتل سيدالشهداء را درش فكر كن، ببينيد اينها لاعنشعور بود؟ و براي كاري نبود؟ يا براي كاري بود؟ و از اين قبيل كارها همهشان كردهاند لكن سيدالشهداء كاري كرد كه هيچكس نكرده بود. كسي نميتواند بگويد گناهي كرده بود گمان ندارم كه كسي ادعاي شيعهبودن كند و بگويد سيدالشهداء يك تقصيري كرده بود كه بايد خودش را بكشند بچههاش را بكشند زنها و دخترهايش را اسير كنند و اينهمه بلا بر او وارد آيد. سنيها هم درباره او چنين اعتقادي ندارند كه اينهمه تقصير داشته كه به اين بلا مبتلا شده، حاشا. پس بدان او شخصي بود معصوم و مطهر واللّه هيچ گناهي از براي او نبود، از وقت نطفه، از ابتداي خلقتش تا آخر عمرش، و حال آنكه ميبيني چقدر خود را در بلا انداخت، براي نجات دوستانش بود. پس ببين چقدر خدا سعي دارد براي نجات بندگان، همانقدر كه امام حسين7 سعي كرد در نجات دوستانش سعي او در اولياي او پيدا است، غضب او در غضب اولياي او پيدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 186 *»
است، در ذات خودش رضايي ندارد غضبي ندارد بلكه خلق كرده از براي خود اوليائي چند را و از براي آن اولياء رضايي است و غضبي و واللّه رضاي ايشان را رضاي خود قرار داده هدايت ايشان را هدايت خود قرار داده. خدا اگر نميخواست هدايت كند خلق را همچو هاديي خلق نميكرد همچو مُصرّي خلق نميكرد كه با اينهمه اصرار هدايت كند. پس هرچه كه هست بدان كار خدا است پس بدان حالا كه روز است خدا خواسته روز باشد. روشن است خدا خواسته كه روشن باشد. پس هرچه كه در ملك واقع شده بدان كار خدا است.
حالا از جمله چيزهايي كه واقع شده اين است كه آمدند، هي موعظه كردند هي اصرار كردند هي شمشير كشيدند هي ضرب زدند و بدانكه همه اينها كار خدا است. پس بدان خدا نميخواهد تو گمراه باشي. پس سعي كنيد متذكر باشيد. شبها، روزها، گاهگاهي كه از دنيا فارغ ميشوي، به حال خود هستي، قدري به فكر بيفت انشاءاللّه. اول خداي خود را بشناس تا اينكه بشناسي پيغمبر او را، بعد پيغمبر او را درست بشناس تا اينكه بشناسي حجج او را، بعد از آنيكه ايشان را شناختي آنوقت فرمايشاتي كه كردهاند هرقدر عمل كردي جزات ميدهند، هرچه را ترك كردي يا مخالفت كردي اگر آن اصلش را كه اعتقاد باشد درست كرده باشي خدا آنها را ميآمرزد. خدا صريحاً در توي همين قرآن ميفرمايد ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً ببين خدا هيچ نترسيده از اين خر صالحها، هرچه گناه كرده باشد واللّه ميبخشد و ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً اما ان اللّه لايغفر انيشرك به تو بخواهي خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 187 *»
را نشناسي باز هم ميآمرزد؟ و نگفته ميآمرزم، بخواهي مشرك به خدا باشي. و مشرك به رسول، مشرك به خدا است ان اللّه لايغفر انيشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و واللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً.
پس انشاءاللّه سعي كنيد اعتقاداتتان را درست كنيد كه آن اعتقادات مانند روحي است دميده در بدن اعمال، همينكه روح در بدن دميده شد، تربيت ميكند بدن را. اگر امروز يكجاييش دملي پيدا شد، چون روح درش هست، فردا سرش وا ميشود، پسفردا چركش ميرود، پستر فردا دمل نيست چاق ميشود و جميع بدن دمل است و چرك و فساد زياد دارد، اگر روحي باشد اينها سر وا ميكند و چركش ميرود و بدن سالم ميشود. و بدانيد روح شما، اعتقادات صحيحه شما است، نه اين روح حيواني. خيال ميكنيد كه مردم زندهاند؟ واللّه به اصطلاح خدا و رسول اين مردم مردهاند الاّ اينكه هركس مؤمن شد زندهاش خواندهاند ياايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم اي آن كساني كه ايمان آوردهايد اجابت كنيد خدا و رسول را به آن چيزي كه دعوت ميكند شما را كه شما را زنده كند. پس معلوم است مردهاند كه زنده ميكند ايشان را. شما اين روح حيواني را خيال نكنيد زندگي است. اين زندگي حيواني است، اين روح حيواني اگر زنده شد به روحي ديگر زنده است والاّ مرده است.
پس سعي كن اعتقاداتت را صحيح كن، از گناهان مترس، از خداي خود بترس، از خدا شرم كن كه مخالفت بكني او را، از رسول شرم كن كه مخالفت او بكني، از امام شرم كن، از خود معصيت ترس نداشته باش.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 188 *»
چراكه وقتي كسي را در عرصه معصيت خلق كرده باشند به او تكليف مالايطاق نميكنند كه معصيت مكن. وقتي شما را در درجه نقصان خلق كنند نميگويند كه چرا در درجه نقصان واقع شدهاي. بله آنجايي كه مؤاخذه ميكنند، آنجا است كه ميگويند هرچه بودي، بودي، آيا خدا نداشتي؟ آيا رسول نداشتي؟ آيا امام نداشتي؟ خلاصه سعي تمام كنيد كه اول توحيد را درست كنيد بعد چيزهاي ديگر درست خواهد شد.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 189 *»
موعظـه دهـم،10 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض كردم كه چون خداوند عالم در عرصه خلق نميآيد كه خلق او را ببينند و بشناسند، و خلق هم خيلي معلوم است ـ يعني براي شماها اگرچه يكپاره خيالات نامربوط كردهاند، گفتهاند ميتوانند خدا شوند، لكن شما اينطور نميگوييد. ـ خلق عاجز چهبسيار واضح است كه خدا نخواهد شد. خلق اگر كاري ميتوانستند بكنند در عالم خلق ميكردند، چيزي ميتوانستند بفهمند در عالم خلق ميتوانستند. البته جايي كه نبودند چهكار ميتوانستند بكنند؟ پس خلق در جايي كه هستند ميتوانند كاري آنجا بكنند، يا آنجا بفهمند چيزي را، و در آنجايي كه نيستند نميتوانند كاري آنجا بكنند، يا چيزي آنجا بفهمند، و شما
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 190 *»
ميدانيد انشاءاللّه كه خلق در ذات خدا نيستند، نه كاري آنجا ميتوانند بكنند، نه چيزي آنجا ميتوانند بفهمند، پس ذات خدا را نميتوان فهميد، بلكه نميتوان نفهميد.
انشاءاللّه دقت كن، بلكه اين نميتوان نفهميدش را ملتفت شوي. اين نميتوان نفهميد را هم اگر درست ملتفت هستي چه ميگويم به حقيقت توحيد برميخوري، لكن حالا كه نميداني سعي كن به دست بيار. من ميدانم كلمات را به طور تناقض ميگويم، اول گفتم او را نميتوان فهميد، حالا گفتم او را نميتوان نفهميد، اين به جهت اين است كه هرچه در عالم خلق ميبيني و ميفهمي بدان خدا، نه جورش، جور خلق است، نه طورش طور خلق. پس در عالم خلق ميبيني بعضي چيزها را ميشناسي، بعضي چيزها را ميفهمي، بدان آنجا اينجور نيست. در عالم خلق ميبيني بعضي چيزها را نميفهمي، بدان آنجا جاش است. پس چيزهاي نفهميده، و چيزهاي فهميده، جاش در عالم خلق است و اگر توحيد را به دست آورده باشي ميداني آنجا اين حرفها گفته نميشود. آنجا، نه ميتوان فهميد، و نه نميتوان نفهميد، خدا دور است از همهچيز، نزديك است به همهچيز. همه را به عكس بايد گفت. جميع صفات خدا را كه ميخواهي بگويي همه را همينطور بايد گفت. و اين را بسياري از علماء و حكماء حتي آنهاييشان كه كتابهاي گنده نوشتهاند نفهميدهاند و برنخوردهاند به جهت آنكه خيال ميكنند چيزهايي را كه در خلق ميگويي پيش خدا ميشود گفت.
پس در عالم خلق چيزي اگر متصل است منفصل نيست، اگر
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 191 *»
منفصل است متصل نيست. چراكه راست بايد گفت، متصل را منفصل نبايد گفت، و دروغ است كه متصل را منفصل بگويي، و منفصل را متصل نبايد گفت، دروغ است كه منفصل را متصل بگويي. حالا در عالم خلق اتصالي است و انفصالي است. خلق را با خدا اتصالي نيست، و خلق را با خدا انفصالي نيست. خلق از خدا دور نيست، خلق به خدا نزديك نيست. پس عرض ميكنم كه در عالم خلق اگر متصلند، منفصل نيستند، اگر منفصلند متصل نيستند. لكن خلق نسبتشان به خدا چنين نيست كه اگر متصلند منفصل نباشند، و اگر منفصلند متصل نباشند. پس خلق هم متصلند هم منفصلند. حالا كه هم منفصلند و هم متصلند بگو نه متصلند نه منفصلند، و اتصالش عين انفصالش است انفصالش عين اتصالش است. نميدانم ميفهمي چه ميگويم يا نه؟ اينها حرفهايي است كه لفظهاي ظاهرش خيلي آسان است لكن مطلبش خيلي بلند است، از عين حقيقت توحيد بيان ميشود. و يكجوري است اين لفظها كه واللّه ميان جميع فرقهها آنها را بگوييد نميتوانند وا زنند. توي يهوديها بروي بگويي به قاعدهاي كه موسي به دستشان داده ميبينيد نميتوانند وا زنند. وهكذا هيچ فرقهاي نميتوانند آن را وا زنند. توي نصاري بگويي، به قاعدهاي كه دارند نميتوانند وا زنند وهكذا هيچ فرقهاي نميتوانند آن را و ازنند. لكن فهمش را همينقدر بدانيد كه عجالةً فهم اين حرفها مخصوص اهل حق است، و كسي تا اهل حق نباشد ممكن نيست خدا بگذارد كسي به اين مسأله برسد. مسألهايست كه ميفرمايد و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 192 *»
بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا علي قلوبهم اكنةً انيفقهوه و في آذانهم وقراً، در دلشان قفل ميزنيم و بر چشمهاشان پرده ميپوشيم كه نفهمند اين را، خدا همچو خواسته آن اسرار خودش را، و آن توحيد خودش را پي نبرند و بدانند كه هيچ سري از اسرار بالاتر از خدا نيست، بالاتر از توحيد نيست، و اين سري كه بالاتر از همه سرها است به لفظهاي آسان ميتوان بيان كرد. اما اگر كسي خيال كرد كه فهميد يا نه، بسنجد خودش را، اگر به جميع ضروريات دين و مذهب اعتقاد دارد، اعتقادات صحيحه تحصيل كرده، آنوقت يا اللّه، اگر بتواند. و اگر نميداند ضروريات را، چيزي نخواهد فهميد. و نه اين است كه مشكل است كه بفهمند، لكن چون اهلش نيستند خدا از آنها پنهان ميكند. چراكه اگر بدانند فساد ميكنند. مثل اينكه علم اكسير، نه اين است كه مشكل باشد، لكن چون ديدند فساد پيدا ميشود اگر همهكس اين علم را داشته باشد، چراكه طلا و نقره بسيار ميشود و زياد كه شد خوار ميشود. و بايد اينها عزيز باشند، ناياب باشند، كم باشند تا كار بگذرد، و اگر معاملات مردم جميعاً بايد به سنگ و خاك بگذرد، نميگذشت؛ چراكه قيمتي نداشت، حالا طلا و نقره هم اگر مثل سنگ و خاك باشد كه قيمت ندارد. حالا از اين جهت مشكل نيست علم او لكن پرده روش ميكشند كه همهكس نداند آن را. اصل طور و طرز اين علم، مثل پنير بستن است. يك مايهايست كه به شير ميزني ميبندد. بعينه، آن هم يك مايهايست كه ميزني به مس طلا ميشود. همينطور است مسائل اهل حق، واللّه مشكل نيست بلكه آسانترين مسائل است. هركس كه غرض و مرض
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 193 *»
نداشته باشد واللّه ميآرند به اصرار تمام او را مياندازندش توي مسأله، و توي سلسله. و هركس كه غرض و مرض داشته باشد او را بيرون ميكنند به تدبيرات زياد. و تدبيرات بدانيد مال اهل حق است، هزار بلا به سرش ميآرند تا بيندازندش بيرون، برود پي كار خودش. مطلب مشكل نيست، اما پردهها روش ميكشند، پردهها هم، تعجيل مكن، خيال مكن كه چيزي اينهمه پرده روش باشد من چطور بفهمم. واللّه پردهها را براي اهل غرض و مرض ميكشند نه براي بيغرضان. خيال مكن خداپرستي مخصوص علماء است، خداپرستي مخصوص علماء نيست، اگر مخصوص علماء بود خدا براي عوام تكلم نكرده بود و به آنها تكليف نكرده بود، و آنها تكليف نداشتند. پس مخصوص ملاّها نيست، پس امري است امر توحيد، آسان از براي بيغرضان و مشكل از براي باغرضان، اين است كه اگر پردهپوشي نميكنم خاطرجمعم كه خدا پرده روش كشيده. آنهايي كه منافق هستند، كافر هستند، عمداً خدا پرده بر روي گوششان بر روي چشمشان ميگيرد.
باري، پس عرض ميكنم، ذات خدا به اين قاعدهاي كه خدا در قرآن به تو تعليم كرده به دو كلمه آسان كه ليس كمثله شيء فرموده هيچچيز مثل خدا نيست. و حالا كه خدا اين را به تو تعليم كرده توي ملك، قاعدهاي خوب به دستت آمده. پس در عالم ملك بعضي چيزها را ميبيني، بدان خدا ديدني نيست. ميگويند پس خدا نديدني است، اگر ميگويي خدا ديدني نيست خيالش ميكنند پشت ديوار است، پشت آسمان است، در عالم اجسام نيست، در عالم ارواح است، در
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 194 *»
عالم عقل است، اگر خدا نديدني بود مثل عقل و مثل روح بود. اگر خدا ديدني بود مثل رنگها و شكلها بود. خدا نه مثل عقل است، نه مثل جسم است. پس نه ديدني است، نه نديدني. خدا را اگر اينطور ميشناسي، بشناس.
پس خداي شما خدايي است احد، خدايي است كه او را نسبت به خلق كه ميخواهي بدهي، يا خلقي را كه نسبت به او ميخواهي بدهي، همه اطرافش را بايد گفت. بگو نزديك است به همهچيز دور است از همهچيز. نزديك است در همان وقتي كه دور است، و در همان وقتي كه نزديك است دور است، وهكذا در باقي صفات. پس خدا مثل چيزي از چيزها نيست. حالا از جمله چيزهايي كه فكر كني، ـ و باز راه توحيد است كه به دستت خواهد آمد، و توي راه خواهي افتاد انشاءاللّه، ـ در هر چيزي كه فكر ميكني ميبيني ظاهري دارد، اين را ديگر علماء به زبانهاي مختلف تعبير ميآرند، ميگويند هر چيزي مادهاي دارد صورتي دارد ظاهري دارد باطني دارد، هر چيزي را كه تو فكر كني يك اندروني دارد، يك ظاهري دارد.
پس در عالم خلق كه فكر ميكني خلق ظاهري دارند، و باطني دارند، ظاهرها به باطنها چسبيده شده، و باطنها در اندرون، و ظاهرها بيرون آمده. مثل اينكه رنگ ظاهر كرباس شده، و كرباس توي اين رنگ بيرون آمده، و رنگ اطراف كرباس را گرفته، چطور گرفته؟ بطوريكه اگر كرباس را پارهاش هم بكنند، رنگ مغز كرباس را هم گرفته، اگر سفيد باشد، باز سفيدي هم رنگي است. پس كرباس رنگي دارد كه اين رنگ
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 195 *»
اطراف كرباس را از جميع جهات گرفته حتي مغزش را، و جايي از كرباس نمانده كه رنگ فرو نرفته باشد در آن، معذلك ميفهمي كه رنگ غير از كرباس است. دقت كن كه اين يكي از مقدمات است. پس اين رنگ فرو رفته در جميع اعماق كرباس، و رفته تا جايي كه كرباس رفته، معذلك ميبيني كه رنگ غير از كرباس است، ميبيني رنگ ميرود و كرباس ميماند، رنگ آبي اگر آمد، در اعماق كرباس فرو ميرود، باز ميفهمي اين رنگ غير از كرباس است. يا ضريري به او ميزني اين رنگ تمام ميشود، رنگ ديگر ميآيد روي كرباس را ميگيرد. پس ظاهرها گرفتهاند باطنها را در عالم خلق، و باطنها بيرون آمدهاند در ظاهرها.
پس احدي از آحاد اين خلق را نخواهي يافت كه اين ظاهر و باطن را نداشته، لامحاله هر كرباسي يك رنگي دارد. لامحاله هر جسمي، يك وزني دارد يك رنگي دارد در عالم خلق، چه در عالم جسم فكر كني چه در عالم عقل تفاوت نميكند. عقل هم ظاهري دارد و باطني. ببين عقل خودت است كه بكار ميبري در فهميدن چيزها، اين عقل تو يك اندروني دارد كه وقتي زياد او را بكار بردي اين عقل تند و تيز ميشود، هرچه او را بكار بداري البته دقيقتر ميشود، زيرك ميشود، استاد ميشود.
پس ببين كه عقل هم ظاهري دارد كه بعضي چيزها را ميداند و بعضي چيزها را بايد فكر كند تا بفهمد. آنيكه بايد فكر كند ظاهر عقل است، آنيكه بيفكر ميداند، باطن عقل است. جميع خلق به قول ملاّيي، مركبند يعني باطني دارند و ظاهري، جفت شدهاند اين باطن و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 196 *»
ظاهر. چنانچه حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش ميفرمايند كه خداوند عالم احديت را مخصوص ذات خود قرار داده و هيچ چيز را احد نيافريده، و نميتوان چيزي را احد آفريد، و آنچه كه خلق كرده جميع را از اجزاء خلق كرده، اجزائي را گرفته به هم چسبانيده، آن اجزاء كه به هم چسبيده «خلق» شده. فلفل و زنجبيل و دارچيني و عسل را كه داخل هم كردي و داخل هم شد معجون ميشود، هرچيزي را اينجور درست كردهاند، اجزائي چند را به هم چسبانيدهاند، آن را درست كردهاند. اما خدا ديگر اجزاء ندارد ليس كمثله شيء مثل خدا چيزي نيست. حالا از جمله چيزهايي كه خدا دارد اين است كه خدا را كسي درستش نكرده، اما اشياء را خدا درستشان كرده، از چيزها درست شدهاند و خورده خورده جمع شدهاند و تركيب شدهاند. ذات خدا از چيزي چند فراهم نيامده، پس ذات خدا ليس كمثله شيء است پس ظاهري ندارد غير از باطنش خدا، و باطني ندارد غير از ظاهرش خدا. ظاهرش عين باطن او است و باطنش عين ظاهر او است. بلكه بگو ندارد ظاهر و باطن و وحدت دارد. اما خلق، در هر چيزي كه فكر ميكني، واحد نيست. اين مسجد را ميگويي يك مسجد است، لكن وقتي دقت ميكني ميبيني كه يك نيست، اين ستونش، يك، آن ستونش دو، آن ستونش سه، اين سقف، آن سقف، وهكذا. ديگر اين ستونش چند تا آجر دارد، هر آجري از چند ريزه فراهم آمده؟ پس، يك نشد، پس تو يك را پيدا كن كه هزار نباشد، انشاءاللّه دقت كن. در عالم خلق يكهايي كه ميبيني يك نيست، مجاز است.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 197 *»
وقتي آن يكها را تفصيل ميدهي هزارند، يكهزار بايد شمرد، يكصدند، يكدهاند.
پس در عالم خلق يك پيدا نخواهد شد. هركس ادعا كند كه يك پيدا كردهام بسم اللّه. اما در عالم خلق، يكهزار را خلق ميكنند، اما يكهزار، يكهزار است، يكلك،([8]) يكلك است. پس در عالم خلق آنچه خدا خلق كرده يك نيستند، و از اجزائي چند فراهم آمدهاند، عصايي را، قلمداني را، ريز ريزش كن ريز ريزههاي آن از صدهزار هزار هم بيشتر ميشود، پس اين مركب است از صدهزار هزار چيز؛ ميگويي يك قلمدان. پس خداي تو يك است، نه به اينطور كه اينها يك است. پس اين آفتاب يك آفتاب نيست. اين آسمان يك آسمان نيست. اين زمين يك زمين نيست، يك نيست. همه اجزاء دارند. مثل بدن خودت، ببين سرت جدا، پات جدا، دستت جدا، چشمت جدا، گوشت جدا، عضوهاي بسيار ديگر هر عضوي رگ رگ دارد، ريزه ريزهها دارد. پس در ملك يكِ حقيقي واقعي بدانيد يافت نخواهد شد، همينطوري كه معصوم بيان ميفرمايند. ديگر معلوم است وقتي امام رضا بنا شد حكمت بيان فرمايند ديگر ببينيد چهجور فرمايش ميكنند. ميفرمايند ان اللّه سبحانه لميخلق شيئاً فرداً قائماً بذاته للذي اراد من الدلالة عليه. پس خدا هرچه را خلق كرده مركب خلق كرده است، و مركب محتاج است به اجزاء. سكنجبين هم اگر باشد محتاج است به شكر، و محتاج
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 198 *»
است به سركه تا سركه نباشد سكنجبين نميشود و تا شكر نباشد سكنجين نميشود.
پس هرچيز مركبي لامحاله محتاج است و اين عالم را عالم خلق ميگويند و عالم احتياج ميگويند براي همين. پس سكنجبين محتاج است به انگبين، و سركهاش را هم فكر كن كه محتاج است به انگور، انگورش را هم فكر كن آن هم محتاج است به آب و خاك، به همينطور فكر كن و برو بالا، ميبردت تا به مطلب ميرساندت. پس جميع خلق مركبند، پس انشاءاللّه اين را با بصيرت داشته باش، و اين را مقدمه بگير براي مطلب بزرگي. پس اين نمونه باشد به دست تو كه در هر جايي كه تركيبي يافتي آنجا را هم اسم خدا مگذار به جهتي كه خدا مركب نيست. پس وقتي كه ميگويي خدا عالم است جاهل نيست، خدا قادر است عاجز نيست، خدا بينا است كور نيست، شنوا است كر نيست، اينطور كه ميگويي محدودش داري ميكني. دقت كن انشاءاللّه ببين چه ميگويم، پس اينجور اسمهايي كه ميشنوي، آنچه از اين قبيل باشد محدود است، به شرطي كه هوش خود را جمع كنيد نرويد چيز نامربوطي بگوييد و نقل كنيد.
پس ميشنوي خدا است قادر، خدا است عالم، خدا است حاضر خدا است ناظر، بينا است، شنوا است. همه اسمها را ميشنوي و بايد اعتقاد كني. بدان دو لحاظ در اين اسمها هست، دو معني دارد. يك معني اينها اين است كه خدا را چه بگويي خدا، چه بگويي قادر، فرق نميكند و قدرت و ذات يك چيز است، و قدرت يك چيزي نيست كه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 199 *»
روي ذات خدا چسبيده باشد، چرا، به جهتي كه ما مكلّفيم كه خدايي كه محلّ چيزي نيست و حالّ در چيزي نيست اعتقاد كنيم. پس خدا مثل كرباسي نيست كه رنگ روي او بچسبد و مثل رنگي نيست كه روي كرباس بچسبد ليس كمثله شيء وقتي ليس كمثله شيء شد چنين خدايي قدرت به او نميچسبد مثل اينكه علم به او نميچسبد، ديدن به او نميچسبد، شنيدن به او نميچسبد، پس او مركب نيست. نه او به جايي ميچسبد نه چيزي به او ميچسبد نعوذ باللّه. بسياري از مردم هستند كه اگر بگويي خدا سرخ است وحشت ميكنند، ميگويند كافر شدي، و اگر بگويي بصيري است كه كور نيست، سميعي است كه كر نيست عالمي است كه جهل ندارد قادري است كه عجز ندارد وحشتي نميكنند، لكن شما انشاءاللّه دقت كنيد و مثل مردم نباشيد.
پس ذات خداي خود را بشناس، چنانكه امام تو گفته بشناس. و آن اوّلبيتي كه وضع شده براي منفعت مردم كه مبارك است، و هدايت كرده جميع عالمين را، يعني آنهايي را كه بايد هدايت كند؛ بيان كرده و فرموده كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادتهما بالاقتران كمال توحيد اين است كه او را به طور صفت و موصوف نگيري، او را بيرون از جميع صفات ببري، و او را موصوف صفتي قرار ندهي. ببين جوري حديث را فرمايش ميكنند كه دليل همراهش است دليل عقلي ميآورد، بلكه دليل فؤادي بيان ميكند، ميفرمايند آيا نميبيني هر صفتي با موصوف خودش قرين است. هر چيزي با چيزي قرين شد
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 200 *»
داد ميكند كه من محتاجم لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة هر چيزي را كه وصف ميكنيد، تعريف ميكنيد كه مثلاً فلانچيز رنگ خوبي دارد، اين فلانچيز، غير از رنگش است، رنگ به او چسبيده، فلانچيز قد و قامت خوبي دارد، اين قد و قامت چسبيده به او، و معلوم است غير او است. پس فلانشخص عالم است، علمش چيزي هست كه به او چسبيده، جميع رنگها چسبيدهاند به اجسام، جميع علمها چسبيدهاند به علماء، جميع قدرتها چسبيدهاند به قادرين، جميع بيناييها چسبيدهاند به بينايان، جميع شنواييها چسبيدهاند به شنوايان، جميع صفتها چسبيدهاند به موصوفات خودشان و جميع موصوفات بيرون آمدهاند در ميان آن صفتها، و اينها مقترن شدهاند.
پس هر صفتي محتاج است به موصوف و هر موصوفي محتاج است به صفت. عصا را بخواهي بگويي مستقيم است تا استقامت نداشته باشد عصا نيست، چنانكه صفت محتاج است به موصوف همانطور موصوف محتاج است به صفت، هردو به هم بستهاند مانند اينكه هر پدري محتاج است به پسري، هر پسري محتاج است به پدر. به قول ملاّها، مسأله تضايف است. پس پدر بياولاد اسمش پدر نيست، پدرش نميگويند، اولاد بيپدر نميشود، وقتي توليد كرد او را ميگويند اولاد فلانكس، پدر وقتي پسر نداشته باشد، پدر نيست، پسر وقتي پدر نداشته باشد، پسر نيست. پدري و پسري بسته است به يكديگر، و صفت و موصوف بسته است به يكديگر. چنانكه هر اصلي و فرعي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 201 *»
بسته است به يكديگر. و بدان هيچچيز به ذات خدا نبسته و هيچچيز به خدا نچسبيده، ذات خدا قرين هيچچيز نميشود، اينهايي كه ميچسبند به يكديگر خدا نيستند به جهتي كه ميچسبند. ديگر دقت كنيد كه چرا اينهايي كه به هم ميچسبند خدا نيستند، فكرش را بكن، به جهت اين است كه اينهايي كه به هم ميچسبند محتاجند. سكنجبين محتاج است به سركه و به انگبين. ديگر هرجا دلت ميخواهد فكر كني، فكر كن. همهجا اينطور است. اينهايي كه به هم چسبيدهاند محتاجند. پس اين محتاجها خدا نيستند به جهتي كه به هم چسبيدهاند. و بدان خدا به هم نميچسبد، چراكه اجزاء ندارد، خدا به مخلوقات خودش نميچسبد، و مخلوقات به او نميچسبند. از اينجا بدان كه هيچكس نميتواند برود به خدا برسد. و از اينجا بدان صوفيه اشتباه بزرگي كردهاند كه گفته از رياضت ميتوان اللّه شد، شعري است گفتهاند، مزخرفي است كه بافتهاند، كفري است كه گفتهاند. از رياضت هيچ نميتوان خدا شد، هيچ نميتوان موسي كليماللّه شد.
اگر خيال كني كه يكجايي هست كه خلق ميروند آنجا ميرسند، آنجا كه ميرسند خدا نيست. پس اگر ميروي به كربلا، كربلا خدا نيست، به عرش ميروي، عرش خدا نيست. چهبسياري از مردم خيال ميكنند پيغمبر رفت به معراج، زيارت خدا، پيغمبر توي خانهاش هم كه خوابيده بود خدا را ميخواند، از خدا دور نبود بلكه رفت آنجاها چيزهاي ديگر ببيند در اين شهر يكپاره چيزها هست كه در شهرهاي ديگر نيست. ميبرندش از اين شهر در آن شهر كه آن چيزها را ببيند.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 202 *»
چهبسياري از مردم خيال ميكنند كه پيغمبر كه به معراج رفته، آنجا رفته به ديدن خدا، آنجا رفته ديدن خدا كند. پيغمبر توي رختخواب خودش هم كه بود از خدا دور نبود، لكن بردنش آنجا كه آياتنا الكبري را نشانش بدهند لقد اريناه آياتنا كلّها كلّ آيات را خواستهاند نشانش بدهند، شهري ديگر بود، اوضاعي ديگر بود رفت آنها را ببيند. و اگر بداني كه كي پشت پرده نشسته بود با او حرف ميزد آنوقت حظ ميكني، و انشاءاللّه ميداني كه حضرت امير بود. ميفرمايد وقتي نشستم پشت پرده ديدم صداي حضرت امير به گوشم ميآيد. و غذا آورد براي پيغمبر. عرض كرد خدايا تو كه غذا نميخوري. لكن طوري شد كه آن دستي كه از پشت پرده بيرون آمد به جهت رفاقتكردن با پيغمبر به جهت غذا خوردن، آن دست خيلي شبيه به دست حضرت امير بود، عرض كرد خدايا آيا علي سبقت گرفته بر من؟ اين دست، مثل دست علي بن ابيطالب است. خطاب رسيد كه چون من علي را از همهكس بيشتر دوست ميدارم و تو را هم خبر دارم كه علي را از همهكس بيشتر دوست ميداري از اين جهت صدايم را كردهام مثل صداي علي، دستم را كردهام مثل دست علي، و معلوم است غذا هم ميخورد. و همچو كسي بدان ذات خدا نيست. پس يكي از آيات كبراي خدا را نشانش داد و آن باطن اميرالمؤمنين بود.
و از اين حرف حالا خيال نكنيد، كسي همچو گماني نكند كه حضرت امير پس متشخصتر بود از حضرت پيغمبر. عرض ميكنم باطني داشت حضرت امير كه پيغمبر تا معراج نميرفت آن را نميديد.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 203 *»
اما نه اين است كه باطن پيغمبر پستتر است از باطن حضرت امير. و پيغمبر گذشت از آن مقام و به مقام باطن خود رسيد، باطنش باطن حضرت امير بود كه ميفرمايد ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك در معراج ادراك كرد پيغمبر يكپاره چيزها را، آنجا يكپاره چيزها ديد ماكذب الفؤاد مارأي هيچ دروغ نگفت فؤاد آنچه را كه ديد، و ديد آن دست را، و شنيد آن صدا را. اما يكپاره جاها كه ديدي و شنيدي نيست آنجا غيب است و ممتنع است و لايدرك، ديگر كسي آنجا راه ندارد، موهومات آنجا محو ميشود. آنجا ديگر جاي گفتگو، و جاي رسالتش نيست، آنجاها كه جاي گفتگو بوده همينجا بوده كه كردهاند و شنيدهاند.
خلاصه، هرجايي كه يك چيزي با چيزي قرين شده بدان جاش توي ملك خدا است، حتي حديث معراج، آنيكه حرف زد با او علي اعلي بود كه حرف زد. آن علي اعلي، واللّه علي خودمان است. پيغمبر وقتي كه برگشت از معراج، عرض كرد حضرت امير كه من بگويم آنجا چه شنيدي و چه ديدي، يا تو ميگويي؟ معلوم است خودش بود كه حرف زده بود، حالا يكجاي ديگر بالاتر از آنجا هم هست كه ميفرمايد انا عبد من عبيد محمّد9 آن سر جاي خودش هست. و البته باطنهاي پيغمبر، از باطن اميرالمؤمنين خيلي بلندتر است چنانكه ظاهرهاي پيغمبر، خيلي بلندتر است از ظاهر اميرالمؤمنين. در همهجا بدانيد كه استاد كل پيغمبر است، و شاگرد اول، حضرت اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه. و شاگرد مثل استاد نميشود.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 204 *»
خلاصه، برويم بر سر مطلبي كه داشتيم و آن مطلب اين است كه هرجا موصوفي و صفتي يافتي بدان ذات خدا نيست، و آن را بدان كه يكي از اسمهاي خدا است. پس در ذات، خدا همانطوري است كه حضرت امير فرموده كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة حال كه چنين است پس ذات خدا چنين و چنين است نميتوان گفت، هست يكجايي كه نميتوان گفت. پس ذات خدا ذات خدا است، پس ذات خدا عالم است يعني عين ذات خدا است علم، نه اينكه اگر بكني علم را از او، جاهل بماند. مثل انسان، كه وقتي جاهل است تحصيل علم ميكند علم ميآيد به او ميچسبد، وقتي كنده ميشود علم از او جاهل ميشود، وقتي متذكر ميشود عالم ميشود، تا ميچسباني هست، برميداري نيست، ذات خدا اينطور نيست، خدا متغير نيست.
پس اگر ميگويي ذات خدا عالم است علمي است كه عين ذات خدا است، نه اينكه چيزي باشد به معني دانايي كه تعلق به خلق ميگيرد كه اگر آن را بكني ذات خدا جاهل بماند نعوذ باللّه، حاشا. همچنين اگر ميگويي ذات او قادر است خيال نكني مثل گاو خيلي زور دارد، مثل آن گاو بزرگ است مثلاً كه جميع اين زمين روي شاخ او است، همه زمين روي شاخش است يا نيست. حالا خيال نكني كه اين زمين و آسمان را ذات خدا برداشته و آنقدر قوت دارد و لايئوده حفظهما و هو العلي العظيم هيچ عاجز نكرده او را، بلكه همان علي عظيم است كه برداشته و حفظ ميكند.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 205 *»
پس ذات او اينجور چيزها نيست كه به جايي بچسبد يا چيزي را نگه دارد، يا ول كند. پس هيچ صفتي بدان در ذات خدا نيست و هر صفتي را كه از راه لابدي و از ترس مردم در ذات خدا اثبات كردهاند، آن صفت بدان عين ذات خدا است. پس علم چيزي ديگر نيست، كه ذات چيزي ديگر باشد، و با هم قرين شده باشند.
لكن عرض ميكنم در جايي ديگر هست كه واقعاً حرف ميخواهند بزنند از روي مشاهده، واقعاً عالَمي است كه وقتي بيان ميخواهند بكنند، هرچيزي را همانطوري كه هست بيان ميكنند. پس نگاه ميكني به آتش ميگويي سوزنده و اين حرفي است راست. نگاه ميكني به آفتاب ميگويي تابنده به جهتي كه روشن است. چرا به زغال نميگويي تابنده؟ پس ذات خداوند عالم چيزي به او مقترن نيست و او به چيزي مقترن نخواهد شد، در جايي نيست و به جايي تعلق نخواهد گرفت. لكن ببين اين آفتاب را كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض حالا ببينيد حرف راست را چهجور فرمايش ميكنند اللّه نور السموات و الارض اين حرف راست است يا دروغ؟ خودت فكر كن، ببين اندكي شائبه اسلام هركه در او باشد ميداند كه خدا دروغ نميگويد، كلمه راستي است كه خدا فرموده اللّه نور السموات و الارض حالا اين نور السموات و الارض، خدا روشن كرده زمين را، راست است دروغ نميگويد، چراكه احتياج ندارد به دروغ، خلق محتاجند كه دروغ ميگويند. پس خدا چون روشنكننده زمين و آسمان است، نور زمين و آسمان است، خدا به اين آفتاب نور زمين و آسمان شده، اين آفتاب مثل
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 206 *»
هندوانه گردي است، روشن و براق و صيقلي است. از آن روش كه رو به آسمان است آسمانها را روشن ميكند، و از اين روش كه رو به زمين است زمينها را روشن ميكند، و خدا است روشنكننده زمين و آسمان. و انشاءاللّه ميداني كه قرص آفتاب ذات خدا نيست، معذلك ميگويي خدا روشنكننده زمين و آسمان است، اما به چه چيز؟ به آفتاب ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها، به آفتاب روشن ميكند زمين را، و به آفتاب باز روشن ميكند آسمان را، و اين آفتاب اسمي است از اسمهاي خدا كه وقتي ميگويي خدا است روشنكننده، اين اسم را خواندهاي و اين اسم را مطالعه كردهاي و دانستهاي، خدا است روشنكننده. يكدفعه ميگويي و ميفهمي خدا روشنكننده آسمان و زمين است يكدفعه همين اسم نون و واو و راء را ميگويي، اين اسم آفتاب است، اما خود آفتاب روشنكننده است. چنانكه وقتي ميگويي آب اين الف و باء اسمي است از براي آب و خود آب آن چيزي است كه رفع عطش ميكند. به همينطور، نون و واو و راء اسم آفتاب است، و خود آفتاب، اسم خدا است كه روشن ميكند آسمان و زمين را. اسمهاي اعظم واللّه از اين قبيلند. جميعاً تأثير ميكنند و مؤثرات هستند. اين اسمهاي ظاهري را ميبيني كه ميخواني يا اللّه و ميبيني مستجاب نميشود به جهت اين است كه نميداني كه را دعوت ميكني، و حالا نور را نميبيني و هي ميگويي اي نور مرا روشن كن و روشن نميشوي، چراكه دروغ ميگويي كه ميگويي اي نور، وقتي راست گفتهاي اي نور، كه بدوي بروي توي آفتاب. گيرم به زبانت نگفته باشي، سر تا پايت به زبان فصيح گفته كه اي آفتاب مرا روشن كن. از آن طرف هم وقتي بخواهي روشن نباشي برو يكجايي كه تاريكي باشد، تاريك ميشوي حالا هم سر تا پايت به زبان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 207 *»
فصيح گفته كه مرا تاريك كن. و اگر ملتفت باشي اسم اعظم از اين قبيل است، ياد بگيرش. اسم اعظم خدا را خواندن از اينجور است، از آن زباني كه بايد گفت اگر گفتي، از آن راهي كه بايد رفت اگر رفتي، فيالفور دعايت مستجاب ميشود، طرفة العيني، واللّه تأخير نميافتد. ببين به محضي كه وارد شدي به صحن خانه، در برابر آفتاب، روشن ميشوي. اسمهاي اعظم جميعش از اين قبيل است القادر، العالم، الحكيم، النور وهكذا. اينها اسمهايي است كه روي كاغذ مينويسند اينها محترم هم است، بايد خواند اينها را، بخوان اينها را اما بشناس و بخوان. وقتي ميگويي اي روشنكننده بدان اين اسم در آسمان چهارم نوشته شده است، اسم خدا هم هست، چه عيب دارد اسم خدا باشد؟ خدا اسمهاش روي جايي نوشته ميشود، پس اين اسم بزرگ نوشته شده در آسمان چهارم، و اين اسم مربّي شده جمادات را، آنها را تربيت ميكند، نباتات را تربيت ميكند، حيوانات را تربيت ميكند، انسانها را تربيت ميكند. پس اگر يك وقتي زبانش وا شود بنا كند حرفزدن ميگويد منم تربيتكننده جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي، راست گفته، چنانكه گاهگاهي حرف ميزد اين آفتاب و ادعا ميكرد.
انشاءاللّه ملتفت باش و بدان اين آفتاب واللّه اسم يكي از آن جماعتي است كه ميخواهم عرض بكنم، و در احاديث هم هست. در
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 208 *»
حديثهاي خاص هست كه حسين7بهتر است از بهشت، ميفرمايد خدا بهشت و حورالعين را از نور حسين آفريد، و حسين بهتر است از بهشت و حورالعين، و ميفرمايد خدا از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و امام حسن بهتر است از آفتاب و ماه، واللّه اينها سايه امام حسن است ديگر خود او بخواهد صد آفتاب بسازد، صد عالم بسازد، و در هر عالمي آفتابي بسازد، يا آنكه اين آفتاب را براي اين عالم بسازد، يا آنكه چهل عالم بسازد و در هر عالمي آفتابي براش درست كند، بدان جميع ازمّه امور به دست ولي خدا است، جميع اينها از نور جبين مبارك او خلق شدهاند و بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن هرچه ساكن شد ايشان تسكين ميكنند، هرچه حركت كرد ايشان تحريك ميكنند در جميع ملك خدا، آنچه حركت هست و در جميع ملك خدا آنچه سكون هست جميعش در دست ايشان است و ايشانند كه تحريك ميكنند و تسكين ميكنند چراكه ايشانند مقترن به ساير خلق و ايشان سيّد خلقند و آقاي خلقند، اصل خلقند، ذات خدا اينها اسمش نيست، ذات خدا با چيزي قرين نميشود منزه است و مبرا است.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 209 *»
موعظـه يازدهم، 11 ماه مبارك 1293
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض شد كه چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود كه مخلوقات بتوانند ذات او را ادراك كنند چراكه مخلوقات چنانكه ميبيني، در هرجايي كه يك چيزي ميفهمند، مخلوقي است از مخلوقات. چشم رنگ ميبيند، ميداني رنگ مخلوق است و محتاج است كه روي جايي بنشيند. گوش صدايي ميشنود، و ميداني صدا مخلوق است و محتاج است كه از جايي بلند شود. بيني بو ميفهمد، و ميداني كه بو مخلوق است و محتاج است روي جايي بنشيند. و همچنين ذائقه و لامسه به همين طريق و طور. در عالم خيال هم آنچه خيال ميكني يا سرخ است يا زرد است يا كوتاه، يا صداي خوب است
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 210 *»
يا بد، يا بوي خوب است يا بد، يا طعم خوب است يا بد، يا گرم است يا سرد، يا زبر است يا نرم. همينجور چيزهايي كه در اين دنيا ميبيني و ميفهمي، همين چيزها را خيال ميكني. پس بدان آنها خدا نيستند. و همچنين در عقل، هرجايي چيزي كه تو بيابي مخلوقي از مخلوقات را مييابي، بيشتر نميتواني بفهمي.
پس چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود، مخلوقات از فهميدن ذات او عاجز بودند، چون كه عاجز بودند آيات خود را ظاهر كرد در ملك، تا اينكه اين آيات را ببينند و آنوقت پي ببرند به خداي خودشان. و آن آيات را در خانههاي چندي قرار داد. اول آن خانهها خانهايست كه در زمين بكّه، كه همان زمين كعبه باشد، وضع شده. اول آن خانهها آن خانه اول است كه وضع او در زمين بكه شده، و وضع حمل او در خانه كعبه شد.
انشاءاللّه دقت كنيد ببينيد، خانه هرچيزي، پستتر است از هرچيزي، هر خانهاي را به حسب خودش براي حفظ صاحب خانه ميسازند. خانه، ظرف است براي آن چيزي كه در آن است. ديگر خانه را به هر جور معني بگيري، بگير. ببينيد كاسه چشم خانه چشم است، اينجور قرارش دادهاند كه حفظ كند چشم را. چيزي را در صندوق قايم ميكنند كه حفظ كند آن متاع را. پس عرض ميكنم بياييد فكر كنيد در آن آياتي كه در آن خانهها گذارده شده. و اين خانهها خانههاي خشت و گلي نيستند مانند اين مسجد، كه از خشت و گل ساختهاند، درست است اين خانه است، لكن آن خانهاي كه بايد جميع اهل روزگار قصد آن خانه را
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 211 *»
كنند ـ انشاءاللّه درست ملتفت باشيد، ـ ميفرمايد وضع للناس تا آنجا كه ميفرمايد من استطاع اليه سبيلاً در صفت او ميگويد كه آيات بيناتي در آن گذارده شده و هدايت است براي جميع عالمها.
انشاءاللّه توي اين لحنها مطلب را بيابيد. مؤمن بايد زيرك باشد. وقتي مؤمن ميبيند اينطور وصف ميكند خانه را، ميداند مراد تعريف اين خشت و گلها نيست، چراكه ببينيد اين خانه كعبه را جميع مردم نبايد قصد كنند، مسلمانها بايد قصد كنند، يهوديها ميروند بيتالمقدس. پس اين خانهها هدايت است براي جميع اهل عالم. و اين خانه خشت و گلي را كه ميبينيد كسي را هدايت نكرده. اگر كسي بگويد هدايت اين خانه خشت و گلي همين است كه مردم بروند دور او بگردند، حجّي به عمل آورند، و اين است هدايت، عرض ميكنم اولاً ببين كه اين خانه زباني ندارد، حرفي نميزند، علمي ندارد هدايت كند مگر بعد از آنيكه خانههاي اصل ما را هدايت كردند به اين خانه خشت و گلي، كه مردم بايد بروند به حجّ اين خانه، اين را تعظيم و تكريم كنند، والاّ اين خانه خشت و گلي، اولاً هيچكس را هدايت نكرده، چنانكه ميبينيد به جهتي كه زبان ندارد، ثانياً همه مردم را نگفتهاند كه قصد آن كنند. و در صفت آن خانه ميفرمايد هدي للعالمين، هدايتكننده است از براي جميع اهل عالمها. و ميداني اين خشت و گل هدايتكننده جميع اهل عالمها نيست. پس انشاءاللّه بدانيد كه مراد از اين خانه كه تعريف ميكند خدا، خانه خشت و گلي نيست، خانه انساني است. خانهايست كه او را تعبير به خانه آوردهاند. انسان است كه او را خانه گفتهاند. و در آن انسان آيات
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 212 *»
بينات و علامات واضحات قرار داده. و آن انساني است كه هدايت ميكند جميع عالمها را. اين انسان، واللّه عيسي نيست، عيسي براي پيش از زمان خودش مبعوث نبود، بلكه در زمان خودش هم هدايت عالمين را نكرد. موسي، هدايت پيش از زمان خودش را نكرد. و همچنين ابراهيم نبود چنين كسي، چراكه مبعوث نبود بر كساني كه در زمان نوح بودند. نوح نبود چنين كسي، چراكه مبعوث نبود بر كساني كه پيش از او بودند، آدم نبود، چراكه مبعوث بر همه نبود.
پس ملتفت باش انشاءاللّه و بدانكه آن كسي كه هدايتكننده از براي جميع عالمها قرار داده ميشود، بايد پيش از جميع عالمها باشد به جهتي كه هدايتكننده بايد پيش از جميع مهتدين باشد، و حجت خدا بايد پيش از محجوجين باشد. و آنها كسانيند كه اول ماخلقاللّهاند، و خدا اول ايشان را خلقت فرموده و ايشان را هاديان كساني كه بعد مخلوق شدهاند قرار داده. و ايشان سابقند بر كل موجودات و اول ايشان معلوم است، اول ايشان حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه، و در او است جميع آيات بينات خدا.
فرق ميان آيه و ذيالآيه را بخواهيد بدانيد، عرض كردم. آيت هرچيزي را كه فارسي بخواهي، آيت را در فارسي نمونه ميگويند. و نمونه هر متاعي از جنس آن متاع است. بطوري كه هيچ فرق ميان آن جنس و آن نمونه نيست، و آن نمونه، مشتي است از آن خروار. فرقي كه هست، او بزرگ است و اين كوچك والاّ ديگر رنگي نيست براي او به غير رنگ او. طبع، همان طبع است، خاصيت، همان خاصيت است.
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 213 *»
نمونه آن را عرض كردم، قرص آفتاب را در توي آيينه ميبيني، و ميبيني گرد است مانند گردي آفتاب، زرد است مانند زردي آفتاب، نوراني است مانند اينكه آفتاب نوراني است، سوزان است مانند اينكه آفتاب سوزان است، بلكه سوزندهتر است از آفتاب، آفتاب نميسوزاند جايي را، اما اگر عينكي را مقابل آفتاب بگيري و عكس آفتاب در آن بيفتد، و جميع تأثيرات آفتاب در اين عينك جمع شود آنوقت ميبيني جميع قوها([9]) را آتش ميزند بلكه اگر دوامي پيدا كند چوبها را هم ميسوزاند. اگر دوامي پيدا كند آهن را ميگدازد. اما اصل آفتاب، گرميش مثل گرمي عينك است بلكه هفتاد مقابل بيشتر، اما مقابل آن آفتاب را گرفتهاند حجابها از آسمانها و بخارها، غبارها آمده كسر سورت([10]) او را كرده تا اهل زمين بتوانند طاقت نور آفتاب را بياورند، و اگر آفتاب به صرافت خود ميتافت، جميع زمين و اهل زمين را ميگداخت.
باري، ملتفت باشيد، انشاءاللّه، كه هيچ فرق نيست ميان نمونه و صاحب نمونه، ميان آيه و ذيالآيه، الاّ اينكه آيه كوچكتر است و صاحب آيه بزرگتر است. اين است كه ميفرمايد لا فرق بينك و بينها خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن مقامات و علامات تو نيست. و در همان دعا ميفرمايد كه مقامات و علامات، محمّد و آل محمّد سلاماللّه عليهم اجمعيناند. اي خدا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن مقامات و
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 214 *»
علامات تو نيست، الاّ اينكه آنها مخلوقند و تويي خالق آنها. از اين فرق اگر بگذري واللّه خدا هر كاري بكند با چشم ايشان ميكند، با دست ايشان ميكند با قوّت ايشان ميكند با روح ايشان ميكند. ببين نوراني ميكند عالم را بواسطه آفتاب و هيچ طوري نميشود. فكر كن در زغال سرخشده، پس زغال، البته اتاق را گرم ميكند و نقلي نيست، و آب تر ميكند و نقلي نيست، شركي نيست، كفري نيست، چه عيب دارد، خدا همينطوري كه كرده، بواسطه ايشان كرده و ميكند جميع آنچه را كه كرده و ميكند. اين آفتاب را ميبيني اينجور كارها را ميكند، پيش چشمت است، هيچ تقليد دلم نميخواهد بكنيد، خودتان فكر كنيد ببينيد، اين آفتاب، در عالم جسم واقع شده، و چه تصرفي خدا به اين آفتاب داده، يكخورده زمستان پايينتر ميآيد چقدر هوا سرد ميشود، اگر يكخورده پايينتر برود يخ ميكند جميع روي زمين، يكخورده بالا ميآيد هوا را گرم ميكند اين آفتاب، و به گرمي اين آفتاب جمادات ساخته ميشود، مثل اينكه خشتها را آجرپزها به گرمي آتش درست ميكنند. اين جماداتي كه هست اولش خاك است و آب است، مخلوط كه شد، آفتاب بر آن ميتابد، به دوام اشراق آفتاب، اينها خورده خورده ميگدازد وقتي گداخته شد، جمادي از جمادها ساخته ميشود. پس جميع جمادها را اين آفتاب ميسازد، ميبيني زمستان، اين آفتاب دو زرعي پايين ميرود همه گياهها خشك ميشود، خزان ميشود طراوتش تمام ميشود. پس ببين كه اين آفتاب جميع گياهها را ميروياند به اذن خدا، و ببين كه اگر گياهها موجود نبود حيوانات نبودند، چراكه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 215 *»
حيوانات گياه ميخواستند كه بخورند و اگر چيزي نبود كه بخورند نبودند. و ببين بدن انسان هم مثل ساير حيوانات بسته به اين گياهها، و به اين حيوانات است. باز ببين سبب بقاي انسان ظاهري، همين آفتاب است. پس اين آفتاب است كه ميروياند گياهها را، اين آفتاب است كه جاري ميكند آبها را، اين آفتاب است كه به حركت ميآورد متحركات را، ساكن ميكند سواكن را، و حال آنكه اين آفتاب در عالم جسم واقع است. پس آن آفتاب عالمتابي كه فوق جميع عوالم واقع شده و اول موجودات است، اول مخلوقات است، ببين ديگر او چه ادعايي ميتواند بكند؟ ببين اگر آفتاب بگويد من جميع اين برگها را از درخت بيرون ميآورم و دليلش اينكه ببين يكخورده پايين كه ميروم جميع برگها ميخشكند، و ميريزند، آبها كم ميشود. پس اگر بگويد منم مورّق اشجار منم مونع ثمار، راست گفته است، چنانكه آن اصل آمد و اينها را گفت و از او باور نكردند. نصّاب گفتند اين قول غاليها است. مردكه! غالي چه عقلش ميرسد، اينها را صاحب كار گفته، صاحب امر گفته. پس ايشانند اول موجودات، هيچ فرقي با خدا ندارند در كار و كردارشان، مگر اينكه ايشان آنچه ميكنند به حول و قوه خدا ميكنند لكن خدا آنچه ميكند به حول و قوه خود ميكند، و به حول و قوه كسي احتياج ندارد. پس ايشان به حول و قوه خدا ميكنند آنچه ميكنند مشية اللّه در دستشان است. ارادة اللّه در امرشان است آنچه ميكنند، و نميكنند مگر آنچه را كه خدا كرده، و خدا به همينطور ميكند.
باري فرق ميان آيه و ذيالآيه، فرق ميان نمونه و صاحب نمونه،
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 216 *»
فرق ميان علامت و صاحب علامت همان بود كه عرض كردم پس مثلي عرض كنم كه روشن بيابي. ببين هيچ فرقي ميان تو و اينكه ايستاده نيست، تو ميايستي، اين ايستاده نمونه تو است، و تو خودت صاحب نمونهاي. در همين فكر كن خيلي چيزها به دستت ميآيد. پس گاهي ايستادهاي و گاهي مينشيني، نشسته نمونهايست از تو، چنانكه ايستاده نمونهايست از تو، هيچ فرقي ميان تو و نشسته نيست. جميع كارهايي كه تو ميكني، لامحاله انسان كاري كه ميكند يا در حال حركت ميكند يا در حال سكون، فرقي كه هست ميان اين دو، و آن يك، اين است كه اينها محتاجند و او احتياج ندارد. انشاءاللّه اگر خودت فكر كني فضائل بسيار بسيار بزرگ ميتواني بفهمي، و اگر آن فضائل را فهميدي، آنوقت اين منّيها و ناصبها را ميتواني بفهمي چقدر حرامزادهاند.
پس هيچ فرقي ميان تو و ميان اينكه ميايستي نيست مگر اينكه تو خودت گاهي ميايستي و گاهي مينشيني، ايستاده جدا است، نشسته جدا است. اينها دو هيئت دارند، دو شكل دارند، اما تو يكي هستي. پس فرقي كه هست اين است كه اينها دو تا هستند و تو يكي هستي والاّ از تو هرچه برآيد از دست اينها جاري ميشود. پس اينها مركبند و محتاج و تو نسبت به اينها احتياج نداري و ميخواهي ميايستي و ميخواهي مينشيني و اينها احتياج به تو دارند. اولاً فكر كن ببين، اين هيئت ايستاده غير از هيئتي است كه نشسته، و ببين اين هيئت جفت شد با بدن تو، تا ايستاده پيدا شد. خيلي واضح است، و ظاهر است، و خيلي مطلبهاي بزرگ بزرگ است كه عرض ميكنم به اين زبان. وقتي كه هيئت
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 217 *»
استقامت متصل ميشود به اين بدن تو، آنوقت اين بدن را ميگويي ايستاد، وقتي هيئت نشستن متصل ميشود به اين بدن تو، ميگويي نشست. پس ببين نشسته مركب است از يك هيئت خاصي و بدن تو و هيئت ايستاده تركيب شده، ـ به زبان ملاّيي مركب است ـ از هيئت استقامت و بدن تو، توي هم چسبيده. هيچ حرمت ندارد لفظهاي ملاّيي، پس تو بگو هيئت ايستاده چسبيده به اين بدن، تا ايستاده پيدا شده، و هيئت نشسته چسبيده به اين بدن تا نشسته پيدا شده. پس نشسته مركب است از هيئتي و بدني، و ايستاده مركب است از هيئتي و بدني، بخلاف زيد كه هيچ مركب نيست از اين چيزها، پس زيد هست، ميخواهد ايستاده باشد، ميخواهد نباشد، و زيد هست، ميخواهد نشسته باشد، ميخواهد نباشد.
پس زيد نسبت به اين قيام و قعود بسيط است، به زبان ملاّيي و هيچ مركب نيست و حادث نيست و اين ايستاده و اين نشسته محتاجند. چراكه اين هيئت، محتاج است به آن بدن، بايد به هم بچسبند تا ايستاده پيدا شود، و اينها هر دو محتاج به زيدي هستند كه بدن خود را بدارد به حالت ايستادن، و ايستادن را به بدن خود بچسباند، و همچنين هيئت نشستن و بدن زيد، هردو محتاجند و زيد محتاج نيست. اينها مركبند و او مركب نيست. از روي همين قاعده بخواهي بروي بالا، برو، بگو هيچ فرقي نيست ميان خدا و اسماء و صفات او، و فرق نميكند كه اسماء و صفات بگويي يا محمّد و آلمحمّد سلاماللّهعليهم بگويي. اگر بخواهي سخني بگويي كه روح داشته باشد بگو محمّد و آلمحمّد سلاماللّه
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 218 *»
عليهم.
لكن اگر كسي بترسد از منّيها، از سنيها بگويد خدا اسمائي بسيار دارد، نود و نه اسم براي خدا هست. للّه الاسماء الحسني. پس اگر بگويي اسمهاي بسيار دارد سنيها نميتوانند وا زنند، توي قرآن است، بلكه منيها نميتوانند وا زنند الحمدللّه، چراكه توي كتاب هست، توي سنت هست. فكر هم كه بكني، ميبيني، هرچه به شماره آيد، و شمردي، يك و دو و سه و چهار، اين ذات خدا نيست. فرق نميكند نسبت به خدايي كه يك و دو و سه و همه را خلق كرده، فرقي پيش او نيست. چه بشماري جمادات را، چه بشماري نباتات را، چه بشماري حيوانات را، چه انسانها را، چه آسمانها را چه زمينها را، چه روحها را چه بدنها را، چه خوبها را چه بدها را، او جميع را خلق ميكند. پس وقتي اينها متعدد شدند و او واحد، فرق همين است كه ايشان بسيارند و او يك است. آيات طوري هستند كه هركس ايشان را ميبيند خدا را ميبيند. و واللّه تا او را ميبيني و خدا را نميبيني او را نديدهاي، واللّه تا خدا را ميبيني و او را نديدهاي خدا نديدهاي. اين سرمشقي باشد براي شما، اين را بدانكه تا امام ميبيني و خدا نميبيني امام نديدهاي در فقره زيارت ايشان هست كه هركس عارف به حق تو باشد و تو را زيارت كند واللّه از اهل بهشت است. پس عارف به حق او ميبايد زيارت كرد. در فقرات زيارات ميخواني وقتي كه عتبات ميروي عارفاً بحقه اگر اين عارفاً بحقه را ميخواهي بشناسي ببين زيد وقتي ايستاده، هركس نگاه كند زيد ميبيند، و هيچكس نيست كه بگويد ايستاده اينجا است، زيد
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 219 *»
اينجا نيست، چنين چيزي محال است. زيد همينجور مينشيند، زيد همينجور برميخيزد.
پس بدانيد انشاءاللّه كه آيت همهجا حالتش اين است، آيت، نمونه ذيالآيه است. نمونه ذيالآيه مينمايد ذيالآيه را همينطوري كه خدا فرموده سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اينها را نمودند كه مردم خدا را بشناسند.
پس انشاءاللّه مشق كنيد، پس هر وقت رفتي خدمت ايشان و ميخواهي زيارت كني توجه كني، هر وقت خدا را ميبيني بدان ايشان را ميبيني و ايشان را زيارت كردهاي و اگر خدا را نميبيني و همين بدن يك ذرع و نيم را ميبيني ايشان را نديدهاي. عليّي كه خدانما نباشد واللّه علي نيست، عمر است. محمّدي كه خدانما نباشد محمّد نيست، ابوجهل است. اين را بدانيد كه واللّه خدا ظاهرتر است در وجود حجتهاي خود از خود حجتها، چنانكه زيد ظاهرتر است در قيام و قعودش از خود قيام و قعود.
پس ايشان واللّه معصوم و مطهرند از همينكه خودنما باشند، شيطاننما باشند. معصومين بايد خودنما نباشند، شيطاننما نباشند. مردمان ديگر يا خودشان را مينمايانند يا شيطانشان را مينمايانند و اين هردو غير از خدا است و ماذا بعد الحق الاّ الضلال، لكن معصومين نمينمايانند مگر خدا را، نميگويند مگر قول خدا را، نميكنند مگر فعل خدا را، نميخواهند مگر خواست خدا را، اين است كه ماتشاءون الاّ ان يشاء اللّه پس راضي هستند به آنچه خدا رضا است بطوريكه هيچ
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 220 *»
نميخواهند و ادراك نميكنند و نميگويند به غير از آنچه خدا خواسته بگويند و بكنند و بفهمند. اين است كه معرفت ايشان، معرفت خدا شده، و خدا چون خواست خود را به خلق بشناساند، ايشان را فرستاد ميان خلق كه ايشان را بشناساند، و هيچ فرقي ميان خدا و ايشان نيست مگر اينكه ايشان بسيارند و خدا يك است، ايشان عبدند و بنده خدايند و به حول و قوه خدا حركت ميكنند و از جايي خبر نميشوند مگر خدا خبر شده، پس آنچه ميطلبي از خدا از ايشان بطلب و آنچه از خدا ميخواهي از ايشان بخواه. ديگر امروز بس است كار هم دارم.
لكن اين را عرض كنم. التماسي كه دارم به شما اين است كه حالا از سر تقصير يكديگر بگذريم، خيلي تقصير در حق يكديگر كردهايم. اين مقدمه را اول عرض كنم ببينيد كه بعد از آنيكه چند نفر از تقصير هم گذشتند، اگر اين چند نفر با آن لئامت طبعي كه دارند از سر تقصيرات يكديگر بگذرند، اينها لامحاله محل عنايت خدا خواهند شد، چراكه خداي صاحب كرم و جود وقتي ببيند كه اينها با اين لئامت طبعشان از سر تقصير يكديگر گذشتند او هم زود از سر تقصير اينها ميگذرد، افاقه ميشود براشان. پس مشق اين را بكن هر وقت ميخواهي خدا از سر تقصيرت بگذرد، بگذر از سر تقصير كسي. از سر تقصير كسي كه گذشتي خدا ديگر شرم ميكند از اينكه از تقصير تو نگذرد. مشايخ ما، مشقشان اين بوده است ميفرمودند در هر نمازي وقتي ميخواهم داخل نماز شوم تكبيرهالاحرام كه ميخواهم بگويم ملتفت اين معني ميشوم كه مردم حق و حقوق به گردن من خيلي دارند، آنوقت از جميع دوستان
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 221 *»
اميرالمؤمنين ميگذرم اگرچه قاتل پدر و پسر من باشند، اگرچه فحش علانيه به من داده باشند كه ميگذرم. و بدانيد كه ثمرها دارد اين عمل، و مشايخ شما حكيم بودند، دانا بودند، استاد بودند، كاري كه ميكردند بيثمر نبود، ثمرش همينكه عرض كردم كه بعد از آنيكه خداي كريم ببيند لئيمي از لئيمي گذشت، او هم البته ميگذرد چراكه كريم است.
پس اولاً من استغاثه ميكنم از شما كه شماها از سر تقصيرهاي من بگذريد، چراكه حق داريد بر من بسيار، و من مقصرم در اداي حقوق نسبت به همهكس، از هر بابي، غيبتي، فحشي، اوقات تلخي نسبت به كسي، هر تقصيري از من سر زده باشد بگذريد، من هم همينطور از همه ميگذرم. اولاً من بر شما حقي ندارم اگر هم حقي فرضاً داشته باشم، هر حقي، هرچه باشد، از غيبت، از فحش، هركس هرچه درباره من به عمل آورده باشد من واللّه گذشتم به شرطي كه شما هم از من بگذريد. پس من ميروم كه دعاگوي شما باشم، شما هم دعاگوي من باشيد انشاءاللّه. اينطور كه شد استجابت از خدا است، خدا مستجاب ميكند.
اين يك عرضي بود كه ميخواستم بكنم، يك عرض ديگر هم هست و آن اين است كه بعد از آنيكه من رفتم، انشاءاللّه طوري باشد كه انشاءاللّه نمازتان را بياييد مسجدتان را بياييد موعظه و نماز ترك نشود، اين ميرزا عليمحمّد را شما كم ميشناسيد، من او را ميشناسم، اغلب مردم را ميبيني وقتي توي كارشان رفتي ميبيني كه كارشان خراب است، تا توي كارشان نرفتهاي با ايشان معاشرت درستي
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 222 *»
نكردهاي ميبيني مرد مقدسي است. غالب مردم در حضر مردمان خوبي هستند لكن در سفر حالتشان معلوم ميشود. ببين اغلب مردم كه سفر ميروند همه نزاع ميكنند جدال ميكنند، خيلي چيزها از ايشان بروز ميكند و سببش همه همين است كه تا كسي معاشرت زياد نكرده با كسي، بسا اينكه خيال ميكند آدم خوبي است. وقتي معاشرت كرد توي كار رفت، معلوم ميشود يكپاره چيزها. اغلب مردم را كه تعريف ميكنند از آن باب است كه بايد چشمها را هم بگذاري، اگر هم ببيني فضله موش است بگويي انشاءاللّه زيره است، فضله موش نيست. مردم را همينطور بايد اغماض كرد و تجسس نكرد از بابي كه تكليف زياد نشود، اصرار نميكنند چراكه تكليف را خدا آسان كرده و قرار داده. لكن عرض ميكنم كه اين مرد از آنجور مردم نيست، من سفر با او بودهام، حضر با او بودهام، سالهاي دراز با من بوده، و با او معاشرت كردهام، نيست طرز و طورش مثل طور و طرز اغلب اين مردم. اين مردم را خدا ميداند اگر بشماري از هزار هزار نفر پيدا نميشود يك نفرش كه فضله موش نباشد. انسان ميبيند يكپاره چيزها را و اغماض ميكند، نديده ميگيرد، چراكه تكليف همين است كه پر تجسس نكنيد از احوال هيچكس، چراكه خدا دوست نميدارد عيبها فاش شود. همينقدر سلامي و عليكي، و معاشرت كمي به قدر حاجت، وقتي معاشرت را كم كردي و ديدي بدي از او نميبيني بگو عادل. در تكليف براي عدالت همين بس است كه اگر معامله با كسي بكني به تو ظلم نكند اگر وعده كند خلف نكند اگر خبري بدهد دروغ نگويد. اما اغلب مردم را كه با
«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 223 *»
ايشان معاشرت كردي يا ايشان مالت را ميخورند، و دروغ ميگويند ظلم ميكنند. بخصوص اين مقدّسين، اين سبيلچيدههاي مال مردمخور، اگر كسي با اين مقدسين سفر كرده باشد ميداند چهجور مردمي هستند، لكن اين شخص اينجورها نيست. من مدتها با او معاشرتها كردهام. غرض اگر خودم را خوب ميدانستم اگر من خودم خوبآدمي بودم ميگفتم او به از من است. خلاصه بدانيد او خوبآدمي است انشاءاللّه بياييد مسجدتان را نمازتان را بياييد، ترك نكنيد. تا ديگر اگر خدا حياتي داد برگشتم كه خودم ميآيم و اگر هم نيامدم كه هيچ، شما ترك نكنيد.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
فهرست مواعظ
موعظه اول
موعظه دوم
موعظه سوم
موعظه چهارم
موعظه پنجم
موعظه ششم
موعظه هفتم
موعظه هشتم
موعظه نهم
موعظه دهم
موعظه يازدهم
([2]) سولفات مـس آبدار كه براي آبكاري مس و دفع آفتهاي نباتي به كار ميرود.
([3]) بورَق: معرب بوره: تركيب اسيد بوريك و سود كه در طب و صنعت به كار ميرود.
([4]) جعلّق: آدم بي سر و پا و بيادب فرومايه. جعلنق هم ميگويند.
([5]) رسن و ريسمان كه در گلوي اسب و سگ و غيره بندند.
([7]) ماده كبود رنگي است كه در نقاشي و رنگرزي به كار ميرود.
([8]) لـك: صـد هزار مأخوذ از هندي
([9]) قو: مادهاي اسفنجي و آتشگير كه به وسيله نوعي قارچ بر تنه درختان پديد ميآيد.