چهارشنبهشب 3آبان
قرار بود ساعت سه و نیم به وقت عربستان حرکت کنیم؛ ولی اتوبوسها تأخیر داشتند و پس از ادای نماز مغرب و عشا حرکت کردیم. اتوبوسی مخصوص بانوان و اتوبوسی ویژه آقایان بود. یکی از برادران با اتوبوس بانوان همراه شدند تا در عرفات کمک آنها باشند و حقیر با استاد در اتوبوس آقایان سوار شدیم. دهدقیقه اول بدون ترافیک گذشت؛ ولی کمکم ازدحام ماشینها و مشاة (اشخاصی که پیاده میرفتند) شروع شد و اتوبوس توقفهای مکرر داشت. از استاد خواهش کردم جریان نقدشان را بر کتاب «مبدء اعلی» بیان کنند. فرمودند: اوایل، در حوزه، با محمدرضا حکیمی همحجره بودم. علامه جعفری مقداری از کتابهایش را به حکیمی میداد. حکیمی یکی از آن کتابها را به من هدیه داد. تا کتاب را به دست گرفتم و عنوان را دیدم و با توجه به مطالعاتی که داشتم چند سؤال و ایراد مطرح کردم. از جمله اینکه درباره خدا مبدء گفته نمیشود. نامهای نوشتم و در آن از زحمات و تحقیقات علامه جعفری تشکر کردم و ایرادهایی را که بر آن کتاب وارد میدانستم، ضمن نامه نوشتم. او هم پاسخ نامهام را داد. جواب داد: اتفاقی ندیدم بر توقیفی بودن اسماء الهی! میدانید، در توحید بابی است و بحثی که آیا اسماءالله توقیفی است یعنی اسماءالله را خدا بهوسیله پیامبران بیان میکند و معصومان بیان میکنند یا اینکه بشر میتواند به مناسبتی برای خدا اسم بگوید. «یا خالق»، «یا رازق» و… در احادیث آمده؛ اما آیا بشر میتواند اسمی اختراع کند یا نه. بین علما اختلاف است. بعضی قائلاند اسماءالله توقیفی است: خدا و رسول و امام معصوم باید بفرمایند و بشر نمیتواند اسم اختراع کند. گروهی میگویند میشود چه عیبی دارد. بیشتر بر این نظرند که توقیفی است. او نوشت که اتفاقی ندیدم بر توقیفیبودن اسماء الهی. دلیل دیگرش هم این بود که از افعال خدا میشود اسم برای خداوند گذاشت. به خداوند میگوییم «یا مُبدِء یا معید.» و از مُبدِء، مَبدء را میگیریم و خدا را به آن مینمایم. در صورتی که مُبدِء به این معنا نیست که خدا مَبدء است. مُبدء یعنی مَبدَء درست کن. و در آخر نامهاش هم این مصرع را آورده بود که: یعرف الفضل من الناس ذووه و با این مصرع هم فضل خود را در نظر گرفت و هم برای من فضل اثبات کرد که به فضل او پی بردهام. سؤالهای دیگری هم داشتم که جواب درستی نداد و زمان وقوع این جریان حدود هجدهسالگی من بود. در قم هم نامهای به او نوشتم و تشکر کردم که وارد دانشگاه نشده است. چون مخالف شاه بودیم و این حرکت او را تمجید کردیم. به این نامه هم جواب داد.
کامیون بزرگی که حامل گوسفندها بود، جلو میآمد و بوی نامطبوع آن از دریچههای کولر وارد اتوبوس شد و ما، طبق دستور، بینی خود را نگرفتیم. گوسفندها چسبیده به هم در سه طبقه قرار گرفته بود و ظاهراً بخشی بود از گوسفندهایی که قرار است در منا قربانی کنند. با دیدن گوسفندها بحث عوض شد و درباره عادات مردم در قدیم سخن گفتند. اینکه در بهار و تابستان گوسفندان را پرورش میدادند و تمام زمستان از گوشت آنها استفاده میکردند و گوشت آنها را قدید میکردند (هر زمان عارفان دو عید کنند؛ عنکبوتان مگس قدید کنند) و استفاده کردند از ضربالمثلی که مرحوم حاج شیخ ذبیحالله، رحمهالله، میفرمودند: من غلی دماغه صایفا غلت قدره شاتیا. گوسفندها ساکت، در انتظار ایستاده بودند و من به یاد گفتار احمقانه صادق هدایت افتادم!
سخن از عرفات و بخشش گناهان پیش آمد. عرض کردم فردا، روز عرفه، بنابر تقویم شمسی تولد من است و اینکه انشاء الله برابر شده است با تولد معنوی در عرفات. درباره تولد من جریانهایی ذکر کردند. راننده عصبی بود و بوقهای مکرر و گوشخراش، وقفههایی در سخن ایشان به وجود میآورد. تابلوهای فلشی عبارت «حافلات حجاج ایران» را نشان میداد. با وضع فعلی خیابانهای عرفات، اتوبوس به راحتی جلو چادرها نگه داشت و پیاده شدیم. پس از اندکی استراحت و پذیرایی مختصر، حجاجی که در خیمه ما بودند، رو به قبله نشستند و روضهخوانی کردند. روضهخوان دردناکترین و سوزناکترین روضهها را میخواند و میگفت اگر اینجا نگویم کجا بگویم و پس از این عبارت روضههای شبهای عاشورا را میخواند و ما متحیر که چه کنیم و به کدامین مصیبت بگرییم. پس از روضهخوانی، بسیار عادی به گپ و گفت پرداختند… .
صبح پنجشنبه 4آبان – روز عرفه
روایت شده که حضرت امام زینالعابدین علیهالسلام در روز عرفه صدای سائلی را شنیدند که از مردم سؤال کرد. به او فرمودند: وای بر تو آیا از غیر خدا سؤال میکنی در این روز و حال آنکه امید میرود در این روز برای بچههای در رحمها اینکه فضل خدا شامل آنها شود و سعید شوند. درباره این روایت سخن گفتیم و فرمودند: روز، روز سؤال و گدایی به درگاه خدا است و سؤالکردن از خلق صحیح نیست. فرقی نمیکند سؤال از امور دنیا یا آخرت. چه عیبی دارد شخص فقیر امروز را بدون غذا بگذراند.
ساعت ده صبح بود که جمعی از برادران خیمه استاد را یافته و دستهجمعی خدمت رسیدند. خوشبختانه چندین نفرِ ایشان پس از معانقه و احوالپرسیِ کوتاه، بلافاصله به خیمههای خود رفتند. این نکتهای است که متأسفانه برخی توجه نمیکنند: اینکه حضور خدمت استاد باعث میشود ایشان میهمانان را احترام کرده و مراعات کنند و با کمال تواضع با میهمانان نشست و برخاست کنند.
پس از دیدار با برادران، برای غسل روز عرفه و آمادهشدن برای نماز ظهر حرکت کردیم. ظهر صدای نیتگفتنها بلند شد. میگفتند: وقوف میکنم، میمانم، توقف میکنم در عرفات از ظهر تا غروب قربة الی الله و عبارتهایی شبیه این عبارت. فرمودند: نیت امری بسیط است و کارِ دل است. اما اگر برای تذکر باشد، خوب است. سید مرحوم اعلی الله مقامه میفرمایند لزوم به زبانآوردن نیت، تشریع است… . از بلندگوها صدای روضه پخش میشد. روضهخوان دردناکترین و سوزناکترین روضهها را میخواند و ما متحیر که چه کنیم و به کدامین مصیبت بگرییم.
از خیمه بیرون آمدیم و زیر آسمان دو رکعت نماز خواندیم. پس از آن نماز امیرالمؤمنین علیهالسلام و اذکار وارده را خواندیم. پس از آن دعای عرفه امامحسین علیهالسلام را شروع کردیم. پردههای خیمه را بالا زده بودند. فضا معنویت خاصی داشت. تا دقایقی پیش از غروب به دعا و نیایش اشتغال داشتیم و دعاگوی تمام برادران و خواهران ایمانی بودیم.
شب جمعه 5آبان – شب عید قربان
ابتدا اتوبوس بانوان حرکت کرد. من و یکی از برادران همراه آنها بودیم تا در منا کمکشان باشیم. اتوبوس با گذشتن از عرفات به مشعر رسید و در آنجا حدود دو دقیقه توقف کرد تا بانوان نیت وقوف اضطراری درعرفات را تکرار کنند. معاون کاروان همراه معینه، نیت را گوشزد میکرد: وقوف میکنم، توقف میکنم، میمانم، بیتوته میکنم در مشعر در حج تمتع از حجة الاسلام واجب. طبق فرمایش استاد، چون بانوان وقوف اضطراری دارند، فعلِ «میمانم» و «توقف میکنم» و «بیتوته میکنم» صحیح نیست. بلکه نیت «وقوف اضطراری» کافی است. اتوبوس با گذشتن از ترافیکی روان کنار خیمههای ما در منا توقف کرد. پس از بردن ساکها و رسانیدن بانوان به خیمهها، وضویی تجدید کردیم. در سرویسهای بهداشتی شخص پیری با محاسن زیاد جلو آمد و از من خواست تا همیان او را ببندم (همیان برای لُنگ، مانند کمربند برای شلوار است.) در حال بستن همیان، برایم دعاهای دنیایی میکرد. گفتم: برای معنویات هم دعا کنید. گفت: دعا میکنم آقای بهجت شوی. گفتم: باز نه آنقدر معنوی.
با اتوبوسی خالی به سمت مشعر برگشتیم؛ ولی نمیدانستیم محل وقوف حجاج ایرانی کجاست. مشعر، آنگونه که گمان میکنیم، نیست. حاجیهای مختلف از کشورهای گوناگون و با لهجههای عربیِ متفاوت و زبانهای غیر عربی، همهجا را گرفته بودند؛ به گونهای که راه رفتن بسیار سخت بود. حدود سهربع در مشعر قدم زدیم و پس از آنکه از یافتن حجاج ایرانی مأیوس شدیم، در خیابان منتهی به منا سجاده پهن کرده و استراحت کردیم. خوشبختانه نان و پنیری به همراه داشتیم. اندکی سنگ جمع کردیم و پس از آن بود که خواب ما را ربود. نیمهشب شرطهها بیدارمان کرده و دستور دادند از خیابان بیرون رویم. در حاشیه جاده سجاده پهن کرده و به استراحت ادامه دادیم. به هر تقدیر، صبح پس از نماز و وقوف دوم به سمت جاده پیادهروها حرکت کردیم. آنجا بود که حجاج ایرانی را دیدیم و خوشبختانه پس از اندکی تفحص استاد را یافتیم. ایشان شب عید با اتوبوس آقایان به مشعر آمده بودند.
جمعه 5آبان – عید قربان
بهزودی…؛ انشاءالله.