10 ماه مبارک رمضان 1288 آقای شریف طباطبائی – چاپ

 

مواعظ ماه مبارك 1288

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 1 *»

موعظه اول  (پنجشنبه / 3 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از برای فایده‌ای آفریده بود چرا که خداوند حکیم است و بازیگر و لغو‌کار نیست و چون حکیم بود این خلق را از برای فایده‌ای آفریده و آن فایده را عبادت خود قرار داد چنان‌که می‌فرماید در قرآن که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و این لیعبدون را امام؟ع؟ ای لیعرفون معنی فرموده چنان‌که در حدیث قدسی می‌فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. پس چون خلق را از برای عبادت و معرفت آفریده بود خود را تعریف کرد و فرمود الله نور السموات و الارض پس چون ثمره و فایده خلق، معرفت بود تعریف کرد خود را در این آیه که خداوند نور آسمان و زمین است و شما می‌دانید که تعریف و معرفت هر چیزی غیر از آن چیز است پس تعریفی که خداوند در این آیه از برای خلق کرده ذات خدا نیست پس تعریف خدا غیر خداست و تعریف الفاظی است که از برای هر چیزی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 2 *»

می‌کنند و کلام را اگر پست می‌کنم عمداً پست می‌کنم تا دماغ عوام نسوزد پس من کلام را عامیانه می‌گویم تا عوام بفهمند و علماء هم مطلب خود را از همین کلام عامیانه می‌فهمند.

پس خداوند تعریف خود را بیان کرده از برای خلق و کلام خدا بیان خداست و کلام خدا غیر خداست چنان‌که علماء گفته‌اند که خداوند مطلب خود را در الفاظی چند در آورده و آن الفاظ اسمش شده قرآن و کلام خدا. خداوند اجلّ از این است که مانند مخلوقات صاحب زبان باشد و صاحب کلام باشد، و بسا آنکه کلمات خدا جورش مانند کلمات خلق لفظی باشد و بسا آنکه کلمات خدا مانند این الفاظ مخلوقات نباشد چنان‌که عیسی را کلمه نامیده و خداوند عیسی را بیان کرده و کلمه خود نامیده. و از این باب است که خداوند ائمه را کلمات خود نامیده و حضرت امیر را کلام الله ناطق می‌گویی. و نزد خدا فرق نمی‌کند چه انسان خلق بکند و او را کلمه بگوید و چه مانند این الفاظ کلمه‌ای خلق کند. و اصل کلمات و کلمات حقیقی آن‌جور کلماتی است که مثلاً عیسی را کلمه نامیده. آن کلماتِ حروفی را از زبان مخلوقات خلق می‌کند مانند آنکه اول کسی را خلق می‌کند و بعد آن کس از برای تو بیان می‌کند که مثلاً آتش گرم است. حال اگر گوینده به زبان ترکی بگوید، عرب و فارس دیگر  نمی‌فهمند که چه گفت. و آن گوینده اگر به زبان عربی بیان کند که آتش حارّ است عجم و ترک نمی‌فهمند. و اگر به زبان فارسی بیان کند عرب و ترک نمی‌فهمند. خداوند یک‌دفعه این‌جور بیان می‌کند.

پس اگر خداوند خواست که این‌جور بیان کند و کلمات حروفی بگوید اول یک کسی را خلق می‌کند و بعد کلمات خود را از زبان آن کس از برای مردم بیان می‌کند. اگر به زبان عربی گفت ترک‌ها محرومند، و اگر عربی گفت عجم‌ها محرومند. و این بیان بیان کامل نیست چنان‌که وقتی وحی به پیغمبران نازل می‌شد به زبان عربی نازل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 3 *»

می‌شد و آن پیغمبران از برای قوم به لغت خود آنها بیان می‌کردند. پس خداوند اگر خواست که آتش را از برای مردم تعریف کند و بیان کند، یک‌دفعه کسی دیگر را بیان او قرار می‌دهد و او می‌گوید که آتش گرم است و مضی‌ء است و به زبان آن کس حالی او می‌کند. و یک‌دفعه از این بیان بالاتر تعریف می‌کند آتش را، بلکه خود آتش را بیان خود و کلمه خود قرار می‌دهد. و این بیانی است کامل و فصیح و بلیغ که مخصوص عرب و عجم و ترک نیست بلکه مخصوص انسان و حیوان و نبات و جماد نیست. این لغتی است که هر کسی می‌فهمد که آتش گرم است، انسان به لغت خود می‌فهمد که آتش گرم است حیوان به لغت خود می‌فهمد که آتش گرم است و نبات و جماد به لغت خود می‌فهمند که آتش گرم است و هرجا که خدا کلمه بیان کرده همین‌طور بیان کرده. پس خداوند آن کلمه الحارّی که آفریده خود آتش است و الّا حاء و الف و راء گرم نیست. پس ببین آن کلمه‌ای که راست است خود آتش است که خداوند در میان خلق انداخته، و آن مطلبی که در خود آتش دارد از حرارت و یبوست و ضیاء و فروزندگی و درخشندگی همه را در خود آتش قرار داده. پس کلمه راست این است که خود آتش بیان کند که من سوزنده و فروزنده‌ام. اما اگر کسی دیگر به زبان و به لغت و کلمه حروفی بیان کند تو را گرم نمی‌کند، لفظ حاء و الف و راء تو را گرم نمی‌کند. پس اگر شنيدی که اسمی است که خدا بر عرش نوشته و عرش را به واسطه آن اسم ايجاد کرده، و اسمی است که بر کرسی نوشته‌اند و کرسی به واسطه آن اسم ایجاد شده، و اسمی است که بر افلاک نوشته و افلاک ایجاد شده‌اند، و هر چیزی به واسطه اسمی ایجاد شده، اگر چنین چیزی شنیدی این اسماء ظاهری نیست بلکه اسماء باطنی است و آنها اشخاصند که می‌خوانی قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاًمّا تدعوا فله الاسماء الحسنی و امام می‌فرماید نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان‌تدعوه بها خداوند در سمتی و مکانی و زمانی نیست که تو بروی و او را بخوانی، خداوند خالق

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 4 *»

زمان و مکان و سمت است و محتاج به اینها نیست، پس خداوند در جایی ننشسته که تو بروی و او را بخوانی، ولکن چون از زمان و مکان و جمیع مخلوقات بالاتر بود از برای رفع حاجت خلق در عرصه خلق اسمائی چند آفریده و رفع حاجات آنها را به آن اسماء کرده. پس تو هر چیزی که می‌خواهی اسم او را بخوان، اگر تو حرارت می‌خواهی خدا را بخوان به حق آتش، و اگر طالب برودتی خدا را بخوان به حق یخ، و اگر گرسنگی داری خدا را بخوان به حق اسم غذا. حال اگر کسی جاهل شود و خرمقدس شود و بگوید من هر چیزی می‌خواهم از خود خدا می‌طلبم، خداوند قادر است و رفع گرسنگی و تشنگی مرا می‌کند، می‌گویم ذات خدا نان و آب از برای تو نمی‌شود. اگر کسی چنین چیزی بگوید خداوند در جواب او می‌گوید که رفع حاجات تو را به اسم‌های خود کرده‌ام. تو اگر تشنه شوی اسم البارد خود را در قلب تو می‌ریزم، و اگر گرسنه شوی کلمه و اسم مثلاً  گندم را در شکم تو می‌ریزم، تو اگر محتاج به آب هستی اسم البارد مرا بخوان تا رفع عطش تو را بکند. پس خداوند رفع حاجات جمیع خلق را به اسماء و کلمات خود کرده، و هر چیزی که ایجاد می‌شود [به] کلمه کن‌فیکون خداست. همین آتش کلمه کن خداست به هرچه بگوید بسوز می‌سوزد. و این کن خدا هم کاف و نون نیست بلکه کن خدا کلمه باطنی است.

پس خداوند رفع حاجات خلق را به کلمات خود می‌کند. خداست رافع ولکن کلمه رافع او ببین بر جبهه چه‌چیز نوشته. پس خداوند نصف حاجات خلق را به آتش رفع کرده، پس این آتش کلمه‌ایست که هرکس او را بخواند خواه مؤمن باشد و خواه کافر او را اجابت می‌کند و او را گرم می‌کند. پس خدا پیش از دعوت داعیان اجابت آنها را خلق کرده و تأثیر هر چیزی را در او قرار داده. پس خداوند پیش از آنکه کسی بخواند آتش را که مرا گرم کن آتش را گرم کرده. پس خداوند استجابت را قبل از دعا آفریده، ولکن خداوند میل خود را تابع خلق خود نمی‌کند که تو مثلاً از آتش برودت بخواهی و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 5 *»

در آب اسم الحارّ او را بخوانی و تو را اجابت کند و لئن اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض.

خداوند خلق را به خود خلق امتحان کرده و رفع حاجات خلق را به خود آنها کرده و از برای هر چیزی تأثیری قرار داده و هرچیزی را باب فیض چیزهای دیگر قرار داده. خداوند هادی آفریده و اثر او هدایت است و مضلّی آفریده که شیطان است و اثر او ضلالت است، عالمی آفریده و جاهلی آفریده، شبی آفریده و روزی آفریده، نوری آفریده و ظلمتی آفریده وهکذا. و جمیع اینها اسماء و کلمات خدا هستند. و ازبرای هر اسمی اثری قرار داده، و تو طالب هرچه هستی باب او و اسم او را پیدا کن، حاجت به نشستن داری روی زمین بنشین، اگر روی آب بنشینی غرق می‌شوی. می‌خواهی سرد بشوی برو نزدیک آب، می‌خواهی گرم بشوی برو پیش آفتاب.

پس خداوند این‌جور کلمات حقیقی آفریده که از زبان خدا داد می‌کنند و مطلب خود را بیان می‌کنند. مثلاً  آفتاب کلمه خداست، داد می‌کند که منم جاری‌کننده آب‌ها و رویاننده گیاه‌ها، که اگر آفتاب نبود آب نبود و اگر آب نبود گیاه نبود و اگر گیاه نبود حیوان و انسان نبود، اگر حیوان و نبات نبود تو هم نبودی؛ پس جمیع آنها به واسطه آفتاب است. پس این آفتاب زبان خدا و کلمه خداست و در میان مخلوق ایستاده و داد می‌کند که انا مجری الانهار و مورق الاشجار وهکذا می‌گوید منم که جمیع اناسی را خلق می‌کنم، منم که حیوانات را خلق می‌کنم، منم که مضیئم، منم که خالق همه چیزها هستم. و مع‌ذلک این آفتاب نه شریک خداست و نه وزیر و وکیل خدا. پس این آتش زبان بی‌زبانی خداست. به قربان زبان بی‌زبانی خدا که این‌قدر فصیح است که همه مخلوقات لغت او را می‌شنوند و مطلب او را به زبان بی‌زبانی می‌فهمند.

پس خداوند آفتاب را سبب خلقت خلق قرار داده. پس خداوند جمیع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 6 *»

جمادات را خلق کرده به واسطه این آفتاب، و خداوند جمیع نباتات را خلق کرده به واسطه این آفتاب، و خداوند جمیع حیوانات و اناسی را خلق کرده ولکن به واسطه این آفتاب. پس اگر این آفتاب نباشد جمیع مخلوقات فانی می‌شوند و دیگر صاحب حیاتی باقی نخواهد ماند. و در هیچ عالمی خدا نور نمی‌شود و آفتاب نمی‌شود. پس این آفتاب نور خداست و الله نور السموات و الارض و جمیع نورها نور آفتاب است. پس آفتاب اسم النور خداست و نورالانوار خداست.

حال اگر به مردم بگویی که خداوند آفتاب آفریده و در او اِناره و تربیت قرار داده و هر چیزی را به واسطه آفتاب روشن می‌کند حرفی ندارند، و اگر بگویی تو را به واسطه آب و آتش سرد و گرم می‌کند همه‌کس قبول می‌کند، و اگر بگویی جمیع اینها سبب و واسطه فیوضات خدا هستند همه‌کس قبول می‌کند، چرا که اینها اسم وصلی خدا هستند. ولکن اگر اسم فصلی او را بخوانی و بگویی که حضرت امیر اسم فصلی خداست و کلمه خداست که جمیع فیوضات خدا به واسطه او به خلق می‌رسد و اوست سبب کل، قبول نمی‌کند مگر حلال‌زاده. اگر به حلال‌زاده بگویی که خداوند هرچیزی را به واسطه حضرت امیر می‌رساند قبول می‌کند، ولکن به حرامزاده بگویی قبول نمی‌کند. پس اوست فاروق اعظم و فصل‌الخطاب، اوست مفرّق ایمان و کفر و نور و ظلمت. اگر بگویی خداوند ملکی آفریده که قطرات باران به اذن او می‌بارد حرامزاده‌ها قبول می‌کنند، و اگر بگویی که به اذن حضرت امیر می‌بارد قبول نمی‌کنند. پس حضرت امیر محک حلال‌زاده و حرامزاده است، و خداوند آن بزرگوار را عمداً این‌طور آفریده، چنان‌که جابر می‌گوید که ما اطفال خود را امتحان می‌کردیم به اسم مبارک آن حضرت، اگر می‌گفتند که ما علی را دوست می‌داریم یقین می‌کردیم که از ماست و حلال‌زاده است، و اگر می‌گفتند که دوست نداریم یقین می‌کردیم که از ما نیست و زن‌های [ما] جايی دیگر خاکی سرشان کرده‌اند.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 7 *»

پس چه عیبی دارد که خداوند خلقی خلق کرده باشد عظیم و جميع کارهای خود را از دست او جاری کرده باشد و جمیع مخلوقات محتاج به او باشند. پس خداوند از برای این خلق اوّلی آفریده چنان‌که خودشان ادعا کردند، و بعد جمیع مخلوقات را به واسطه او خلق کرده و جمیع خلق بسته به او هستند. پس بخوان درباره او که:

یا جوهراً قام الوجود به و الناس _ یا و الملک _ بعدک کلّهم عرض

و اوست اسم الغنیّ خدا که یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنیّ الحمید پس اوست اسم غنی خدا که جمیع مخلوقات محتاج به او هستند. ولکن بعضی می‌شناسند او را و بعضی نمی‌شناسند، مؤمن آن بزرگوار را می‌خواند و می‌شناسد، و او را مولای خود و ولی خدا می‌داند؛ و کافر هم می‌خواند ولکن عارف به حق او نیست و او را واسطه فیوضات الهی نمی‌داند. پس جمیع خلق محتاج به ایشانند خواه مؤمن و خواه کافر، ذلک بانّ الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 8 *»

موعظه دوم  (جمعه / 4  ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم در این آیه شریفه خواست بیان کند جهت معروفیت خود را از برای خلق، چرا که خلق را از برای همین آفریده بود، پس خود را در این آیه وصف کرد. و وصف خدا عرض کردم دو جور است یکی به طور ظاهر به الفاظ ظاهره و بیانات ظاهره؛ و این لفظ ظاهری بیان تامّ کامل نیست چرا که لفظ یا هندی است و مخصوص هندی‌هاست، یا فارسی است و مخصوص فارس‌ها است، یا عربی است و مخصوص‌ عرب‌هاست. ولکن وصفی دیگر هست که معنی این الفاظ ظاهری است و از این الفاظ مقصود خدا همان معانی بود. و چون لفظ اظهار معنی می‌کند از این جهت لفظ را هم بیان و کلام می‌گویند و الّا بیان حقیقی و مقصود حقیقی معناست. چنان‌که در کارهای دنیا هم از گفتن الفاظ، مقصود معانی است؛ چنان‌که آب می‌طلبی و معنی آب را که رافع عطش است می‌خواهی نه الف و باء را. و جمیع مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 9 *»

بناشان از تکلم به الفاظ، معانی است. و شخص عاقل به کلام بی‌معنی تکلّم نمی‌کند. پس خداوند هم به الفاظ عربی تکلّم کرده، چون پیغمبر عرب‌ بود کلام خود را به عربی از زبان پیغمبر بیان فرمود، و الّا معنی این الفاظ و مقصود خدا از این الفاظ نه عربی است و نه فارسی و نه ترکی. پس مراد خداوند فهم معانی است نه فهم الفاظ. و چه‌بسیار از مردم گمان می‌کنند که هرکس زبان عربی یاد گرفت حالا دیگر عالم است، و حال اینکه بعد از تحصیل‌های بسیار به قدر یک قاطرچی عرب نمی‌تواند حرف بزند. پس در میان هر طایفه‌ای علماء کسانی هستند که معانی می‌فهمند، و مردم خیال می‌کنند که هرکس ضرب ضربوا یاد نگرفته سواد ندارد و عالم نیست و هرکس ضرب ضربوا راه می‌برد حالا عالم است. این لفظ ضرب ضربوا پیش مردم عظمی دارد.

پس مقصود خدا از الفاظ فهم معانی است، دیگر آن لفظ خواه ترکی باشد و خواه سریانی و خواه عبرانی و خواه عربی و خواه فارسی. و اصل معنی نه فارسی است و نه عربی و نه ترکی. و مقصود من از این بیانات مقدمه است. همه‌کس می‌داند که آتش گرم است و ‌آب سرد است، و من می‌خواهم از این الفاظی که همه‌کس می‌داند مطلب را بیان کنم.

پس بيان خدا دو جور است: یکی این الفاظی است که از زبان کسی دیگر بیان می‌کند، کسی دیگر می‌آید از برای تو تعریف می‌کند که آتش گرم است. و یک بیان دیگر این است که خود آتش را بیان خود قرار می‌دهد. وقتی که خودش خودش را بیان کند صاحبان جمیع لغات زبان او را می‌فهمند. و این لغت لغتی است فصیح و بلیغ که به همه فهم‌ها می‌رسد. و فصیح است یعنی به طور آسان می‌فهمد، همه‌کس می‌فهمد که آتش گرم است و فروزان است. پس خدا بیان کرده در ملک خودش به زبان خود آتش که گرم است. پس این آتش بیان خداست که همه‌کس بی‌گوش

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 10 *»

صدای او را می‌شنود. و همان الفاظی که محتاج به صداست آنها را هم مانند این آتش خلق کرده. همین‌طور خدا میکائیل را خلق می‌کند و حروفات را از برای پیغمبر بیان می‌کند، نه اینکه از جانب خدا صدایی می‌آید و به گوش پیغمبر می‌رسد چنان‌که بعضی بلکه اغلب مردم همین‌طور خیال می‌کنند. از ذات خدا صدایی بیرون نمی‌آید، معقول نیست که از ذات او چیزی زاییده شود، خداوند لم‌یلد و لم‌یولد است. خداوند همین حرف‌ها را یک جایی خلق کرده و میکائیل برمی‌دارد و به پیغمبر می‌رساند.

اول قدمی که انسان می‌خواهد پا به عرصه بندگی بگذارد باید معرفت خدا را پیدا کند اوّل الدین معرفته. پس اگر کسی معرفت خدا را پیدا کرد خدا را مانند خلق خیال نمی‌کند که از جانب او صدایی بیرون آید. پس خدا این حروف را خلق می‌کند و به مردم می‌رساند؛ این یک‌جور بیان. و بیانی دیگر آنکه هر چیزی را بیان خود قرار داده‌اند و جمیع مخلوقات را محتاج به او کرده‌اند، مانند آنکه آتش بیان خداست و رفع حاجات خلق را به این آتش می‌کند. حال هرکس طالب آتش است باید بیاید پیش بیان خدا تا گرم شود. حال هرکس بیاید و رفع حاجت خود را که مثلاً حرارت است از آب بخواهد بکند، یا اینکه بگوید من از آتش گرم نمی‌شوم و من احتیاج به آتش ندارم، ذات خدا خودش حرارت بشود از برای من؛ چنین کسی ابدالابد گرم نخواهد شد. و حق هم متابعت اهواء مردم را نمی‌کند لو اتّبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض. انسان مؤمن باید میل خود را تابع رضا و قضای خدا بکند. خدا گرمی را در آتش قرار داده، هرکس گرم می‌خواهد بشود باید برود پیش او. از این جهت است که مؤمن راحت می‌شود به جهت آنکه میل خود را تابع قضاء و قدر خدا کرده.

در هر عالمی خواه دنیا باشد و خواه برزخ و خواه آخرت، خلق مددهای خلقی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 11 *»

می‌خواهند. ذات خدا رنگ نیست که به چشم تو درآید، و خداوند صورت‌های خیالی و عقلی و نفسانی نیست، خداوند نه به حواس باطنه درمی‌آید و نه به حواس ظاهر، به هیچ مدرکی ادراک نمی‌شود.

خلاصه، خداوند بیان کرده وصف‌های خود را در میان خلق. و بیانات دو جور است: یا بیانی است خاص که آن بیان مخصوص جماعتی است. و یک بیانی است عام که اشیاء را بیان خود قرار داده، مانند آتش که به طور عام تعریف می‌کند که منم درخشنده و سوزنده. و این آتش دو جهت دارد یک‌دفعه تعریف خود را می‌کند و می‌گوید که منم سوزنده و فروزنده، و یک‌دفعه تعریف خدا را می‌کند و خطاب می‌کند به زبان بی‌زبانی خود به مردم که چون شما محتاج بودید در کارهای خود به حرارت از آب‌کردن معدن‌ها و طبخ‌کردن غذاها، خداوند مرا اسم الحارّ خود قرار داده، حال اگر می‌خواهید ببینید اسم الحارّ او کجاست بیایید پیش من ببینید چگونه گرم می‌شوید و روشن می‌شوید.

پس خداوند خلق می‌کند مخلوقات را و هر یک را باب فیض عطائی قرار می‌دهد، و جمیع این مخلوقات اسماء و صفات او هستند ولکن خدا یکی است و جمیع اینها دست‌های خداست. شخص غنی اسم الغنی خداست، شخص معطی اسم المعطی خداست، و شخص مانع اسم المانع خداست، ولکن معطی خداست و مانع خداست. شمشیر اسم الضارّ خداست، جمیع اینها اسباب خدا هستند و خداوند به هر سببی کاری می‌کند. پس اگر غنی چیزی داد به کسی آن غنی دست خداست، و آن فقیر هم دست خداست که اگر خدا فقیر خلق نکرده بود تو تصدّق نمی‌توانستی بکنی و ثمراتی که در تصدّق بود به تو نمی‌رسید. و تصدّق را باید شخص به دست خودش بدهد چنان‌که شخصی انبار خرمایی داشت و می‌خواست تصدّق کند، جسارت کرد به حضرت پیغمبر که شما جای تصدّق را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 12 *»

بهتر می‌دانید این انبار خرما را تصدّق کنید. حضرت هم همه را دادند، تا اینکه یک دانه ته انبار، خرمای نرسیده بدی مانده بود، آن را خودش داد؛ حضرت فرمودند جمیع خرماهایی که من دادم ثوابش به قدر این یک دانه خرما نبود که به دست خودش داد. پس خداوند چقدر از بلاها را به واسطه این صدقه‌ای که به فقیر می‌دهی رفع خواهد [ کرد.] و چه ثواب‌ها در این صدقه هست که در سایر اعمال نیست. صدقه اگرچه با ریا هم باشد یک دینارش را صدهزار عوض می‌دهند، و اگر با ریا هم باشد ثمر دارد، چرا که بسا آنکه یک نفسی را ولو با ریا هم باشد حفظ کرده، اما به شرطی که آن نفس مؤمن باشد. و اما سایر اعمال شرعیه اگر با ریا باشد مثمر ثمر نیست. پس خداوند خلق را بعضی را محتاج به بعضی [ کرده] غنی را محتاج به فقیر، فقیر را محتاج به غنی کرده. پس ببین خداوند به واسطه فقیر، غنی را عمرش را زیاد می‌کند مالش را زیاد می‌کند رفع بلاها را از او می‌کند، پس به واسطه فقیر غنی غنی است. پس جمیع خلق محتاج به یکدیگرند و همه اسماء او هستند، و رفع حاجات هر کسی را به یک اسمی می‌کند. یک اسم او معطی است و یکی مانع. ولکن تو اگر طالب عطا هستی خدا را به اسم المعطی او بخوان، و اگر می‌خواهی منع بلائی را از خود بکنی اسم المانع او را بخوان. پس خداست معطی و خداست مانع، ولکن به اسم المعطی و المانع. و مقصود من از این الفاظ معنی است، و آن معنی این است که ذات خدا معنی نیست چنان‌که لفظ نیست. خدا خالق لفظ و معنی است. مقصود این است که معنی اسماء خدا ذات خدا نیست. این اسماء معنی دارد و معنی او را پیدا کن.

پس چون خدا معنی لفظی نیست این‌همه اصرار می‌کنم که لفظی را که می‌گویی معنی او را پیدا کن، چنان‌که وقتی لفظ آتش می‌گفتی معنی او را می‌خواستی. همچنین وقتی اسم الغفور و الرحیم و المعطی و المانع او را می‌خوانی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 13 *»

معنی او را پیدا کن. خداست معطی، ولکن معنی المعطی ذات خداست؟ مردم هی زور می‌زنند که ترکیب الله را بفهمند که از اَلِه است و به معنی تحیّر است. ترکیبش را چه کار داری؟ معنیش را پیدا کن. الله لفظ عربی است و مردم هی فرو می‌روند در ترکیب الفاظ، در فاعل و مفعول، و تفسیر می‌نویسند که _ نمی‌دانم _ الله اصلش چه بوده فرعش چه بوده، و بسا آنکه هر سطری دو سه جزو تفسیر نوشته‌اند. مثلاً نوشته‌اند قال یعنی چه. تفسیر لفظ را نوشته‌اند تفسیر قاف و الف و لام را نوشته است، معنی را تفسیر نکرده. بیضاوی تفسیر نوشته و جمیعش تفسیر لفظ است، جمیعش از این قبیل است که مثلاً قال قوَل بود، واو متحرک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند قال شد.

حالا بنای مردم بر این شده که هرکس قال را یاد گرفت که صرف کند می‌گویند عالم است. در هیچ وقت قال قَوَل [نبوده.] برو از همان‌هایی که می‌گویند قال قَوَل بود بپرس و قسمشان بده که کی قال قَوَل بود؟ نمی‌داند. باری، هیچ وقت قال قَوَل نبوده و هرکس هم یاد گرفت عالم نیست و جمیع اینها لفظ است. و تعجب اینکه شیعه حال می‌گویند که مفسرین تفسیر نوشته‌اند و تابع سنی‌ها شده‌اند، و خبر ندارند که اصلاً از معنی قرآن ندارند. چنان‌که امام می‌فرماید که والله معنی یک حرف قرآن در نزد آنها نیست. معنی قرآن در نزد آل‌محمد؟عهم؟ و فرقه ناجیه است. و خداوند از این الفاظ معانی خواسته، و تفسیر معانی قرآن در نزد شیعیان ایشان است.

و هر لفظی معنی دارد، و آن معنی ذات خدا نیست، و آن لفظ هم ذات خدا نیست. و الفاظ را نباید عبادت کرد، چنان‌که حضرت صادق به هشام فرمودند من عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و من عبد الاسم و المعنی فقد اشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه فهو من اصحاب امیرالمؤمنین معلوم می‌شود در این اصحاب امیرالمؤمنین هم سرّی بوده. و از این کلام چنین معلوم می‌شود که هشام نفهمید.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 14 *»

عرض کرد که نفهمیدم. فرمود یا هشام الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس أفهمت یا هشام هشام می‌گوید بعد از آنکه حضرت این بیان را فرمودند، چنان فهمیدم که بعد از آن تا زنده بودم با هرکس در توحيد سخن می‌گفتم و مباحثه می‌کردم غالب می‌شدم. پس هر چیزی معنی دارد، و از جمله چیزها اسم‌های خداست، و اسم‌های خدا معنی دارد و معانی آنها آل‌محمدند سلام الله علیهم، چنان‌که فرمودند اما المعانی فنحن معانیه. و خداوند نود و نه اسم دارد و هر اسمی معنی دارد، پس نود و نه اسم نود و نه معنی دارد و ایشانند جمیع معانی. و اگر تو [خدا را] به هر اسمی که می‌خوانی، اگر ایشان را معانی آن اسم دانستی و ایشان را وراء خود دیدی و ایشان را واسطه مابین خود و خدا دانستی به معنی آن اسم می‌رسی و به مطلب می‌رسی، و الّا فلا.

و از برای ایشان مقامی است که از واسطه بودن بالاتر است، و آن مقام اعلا مقام اصلی ایشان است. چنان‌که حضرت پیغمبر وقتی به معراج تشریف می‌بردند رسیدند به مقامی که جبرئیل نتوانست برود. فرمودند چرا نمی‌آیی عرض کرد لو دنوت انملة لاحترقت. و آن مقام مقام اصلی ایشان است، و این مقامات پایین را عمداً به خود گرفته‌اند، عمداً عبا به خود می‌پوشیدند. چنان‌که می‌فرماید یا ایها المدثر. و اگر به صورت اصلی خود ظاهر می‌شدند جمیع خلق فانی می‌شدند و می‌سوختند. و مقامات اصلی ایشان همان مقاماتی است که در دعاء رجب معروف می‌خوانی که و بمقاماتک و علاماتک التی لا تعطیل لها فی کلّ مکان. در آن مقامات پر کرده‌اند جمیع فضای عوالم امکان را و جایی از وجود مبارک ایشان معطل نیست. و آن مقام مخصوص خودشان است و احدی طمع ادراک آن مقامات را نمی‌تواند بکند، و لایلحقه لاحق و لایسبقه سابق و لایطمع فی ادراکه طامع. و ایشان مقامات عالیه خود را عمداً به جهت مصلحت‌هایی گذاشتند و آمدند در عوالم دانیه و لباس بشریت پوشیدند،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 15 *»

تا اینکه خلق هر گونه معامله که می‌خواستند با خدا کنند با ایشان کنند. و چون ذات خدا دسترس خلق نبود و نمی‌توانستند نسبت به ذات او محبتی یا عداوتی کنند ایشان که ظاهر خدا و ظهور او بودند به لباس خلق و بشر درآمدند تا اینکه هرکس که می‌خواهد محبت یا عداوت با خدا کند با ایشان کند.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 16 *»

موعظه سوم  (شنبه / 5 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون که خلق را از برای یک ثمره و فایده‌ای آفریده بود، چون که لغوکار نبود خلق را از برای ثمره‌ای آفریده بود و آن ثمره خلقت خلق را معرفت خود قرار داد، چنان‌که در حدیث قدسی می‌فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف پس ثمره خلق معرفت است و ثمره آن اکل و شرب و نکاح نیست. و اگر انسان را از برای اکل و شرب آفریده بود شعور را در او قرار نداده بود. پس شعور انسان از برای کار دیگری است، و آن کار کارهای طبیعی و حیوانی نیست، چرا که حیوانات بدون شعور اکل و شرب می‌کنند و ناخوش نمی‌شوند. جمیع کارهای حیوانات از روی طبیعت است و از روی اعتدال است، به اندازه می‌خورند به اندازه می‌خوابند به اندازه نکاح می‌کنند، هیچ بار ثقل نمی‌کنند، جمیع کارهای آنها از روی اعتدال است. به خلاف انسان که از حد اعتدال خود بیرون رفته این‌قدر زیاد می‌خورد که همیشه

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 17 *»

ناخوش است، همیشه زنا کند هر شب نکاح کند. ماها یعنی انسان شده‌ایم و شعور انسانی را خداوند به ما داده و بسا آنکه بر حیوانات فخر می‌کنیم، و وای بر ما وقتی که در عالم دیگر حیوانات بر ما فخر کنند و بگویند که شما با وجود شعور انسانی فسادتان از ما بیشتر بود. ببین جمیع فسادها و فتنه‌ها زیر سر انسان است، و به جهت فسادشان است که احتیاج به حاکم دارند، و جمیع حیوانات فرداً فرداً راه می‌روند و هیچ بار احتیاج به حاکم ندارند، چرا که فساد نمی‌کنند.

باری، اگر منظور خدا از خلقت انسان اکل و شرب بود، هیچ احتیاج به شعور نبود، زیرا که حیوانات با وجودی که لاعن‌شعورند خیلی بهتر از انسان در بیابان‌ها زیست می‌کنند و بهتر اکل و شرب می‌کنند. پس اگر غرض از خلقت انسان اکل و شرب بود خیلی بهتر از حیوانات در نهایت راحت زیست می‌کردند و هیچ همّ و غمّ و غصه دنیا را نمی‌خوردند. پس این شعوری که در انسان هست آلت و اسباب کار دیگری است و نباید صرف اکل و شرب و نوم و یقظه کرد، و ماها حالا آن شعور را اسباب همین کارها قرار داده‌ایم. و چون شعوری که خداوند از برای کاری دیگر خلق کرده بود ماها به عکس کرده‌ایم و صرف اکل و شرب کرده‌ایم از این جهت فسادها پیدا شده.

پس شعور انسان را خداوند از برای عبادت و معرفت آفریده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون کلام الهی جمیعش از روی حکمت است. می‌فرماید اگر غرض من از خلقت شما اطعام و اَرزاق بود احتیاج به شعور نبود و بی‌شعور مانند حیوانات زیست می‌کردید. پس شعور انسانی را نباید هیچ صرف کارهای دنیایی کرد. و اگر شعور از برای کارهای دنیا و جمع دنیا بود بایست هرکس شعورش زیادتر باشد پولش زیادتر باشد. جمیع امور به دست خداست، راه جمع دنیا را عمداً خداوند به دست این مردم نداده، از هر کس بپرسی راه جمع دنیا

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 18 *»

را راه نمی‌برد خواه با شعور باشد و خواه بی‌شعور. یکی مؤمن است و پول دارد یکی دیگر مؤمن است و پول ندارد، و یکی کافر است و پول ندارد و کسی دیگر هم کافر است و پول دارد. پس عمداً راه جمع دنیا را به دست مردم نداده‌اند. اگر اتفاق کردند اسباب آسمانی به واسطه اقتران کوکبی به کوکبی از برای شخصی که متشخص باشد متشخص هست، دیگر می‌خواهد خوب باشد و می‌خواهد بد. و اگر اسباب آسمانی اتفاق کردند که فلان فقیر باشد فقیر است. اگر اتفاق کردند که فلان غنی باشد غنی است. دنیا جمیعش بالاتفاق است، چنان‌که حضرت امیر؟ع؟ می‌فرماید الدنیا بالاتفاق و الآخرة بالاستحقاق. دار آخرت دار استحقاق است هرچه سعی کردی داری و مستحق آن هستی لیس للانسان الّا ما سعی، به خلاف دنیا که هرچه سعی بکنی تا اتفاق نکنند اسباب آسمانی تحصیل دنیا نمی‌توانی بکنی. پس تو نمی‌توانی جمع دنیا کنی، جمیعش به دست اسباب غیبیه است و کسی دیگر است که تصرف می‌کند و خیال تو و شعور تو را به حرکت درمی‌آورد. آن طوری که خداوند اسباب آسمان و زمین را قرار داده به اذن و مشیت او حرکت می‌کنند، و ما خیال می‌کنیم که جمیع تدبيرات و تصرفات از ماست، و حال آنکه جمیع تصرفات به واسطه اسباب غیبیه است. چنان‌که یک وقتی حضرت عیسی می‌گذشتند به جایی دیدند مردی بیل می‌زند، دعا کردند بیل را انداخت، بعد دعا کرد باز بنا کرد بیل زدن. بعد حضرت عیسی تشریف بردند پیش آن مرد فرمودند چرا بیل را انداختی و بعد بیل را دو دفعه برداشتی؟ عرض کرد اول خیال کردم که آدم که می‌میرد، و این‌قدر هم دارم که تا وقت مردن کفایت کند و عمرم هم به آخر رسیده، تا کی زحمت دنیا را بکشم؟ و از برای کی کار بکنم؟ نه پسر وصلت به آدم [می‌دهد] و نه هم دختر و نه زن. این خیال را کردم و بیل را انداختم. و بعد به خیال افتادم که وجود [آدم] باید ثمری داشته باشد، گفتم آدم تا زنده است باید کار بکند و سعی کند، آخر از برای یک کاری خوب است و به کار کسی می‌خورد.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 19 *»

ببین جمیع این تدبیرات و خیالات و تصرفات از حضرت عیسی بود و او گمان می‌کرد که جمیع این تدبیرات مال خودش است. پس جمیع این اوضاع و تدبیرات به واسطه اسباب و اقترانات است. چنان‌که یک وقتی یکی از پیغمبران ناخوش شد عرض کرد که خدایا مرض دست تو است و شفا هم به دست تو است، مرا شفا بده. خطاب رسيد و فرمود که مدت‌های مديد اين افلاک گردش کرده و جمیع اسباب ملک اقتضا کرده که تو حالا ناخوش باشی، آن‌وقت چون پیغمبر بود راضی شد.

باری، پس جمیع امور به دست خداست و به واسطه اسباب غیبی است. و انسان اگر هزار شعور خود را به کار ببرد و تدبیر کند بیش از آنچه خدا مقدر کرده به او نمی‌رسد. پس حرف‌هایی که مردم می‌زدند همه رفت پی کار خودش و همه حرف مفت بود، و مال قدیم بود که می‌گفتند که انسان باید باهوش باشد و زیرک باشد. اوضاع ملک جمیعش به واسطه اسباب [آسمان] و زمین است و هیچ چیزش به دست تو نیست. لاحول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم. هرچه را که خداوند می‌خواهد و اراده می‌کند که به تو برسد می‌رسد. چنان‌که حدیث است که هرچه را که خدا اراده می‌کند که به خلق برسد اول وحی می‌شود به روح‌القدس و روح‌القدس آن وحی را می‌رساند به ستاره‌ها و آنها می‌رسانند به زمین و جاری می‌شود در زمین. پس جمیعش به مشیت و اراده اوست فهی بمشیتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة.

باری، مقصود اینکه باید در کارهای خود باشعور و بافکر باشی، و ثواب فکر به نص حضرت امیر یک ساعتش به قدر شصت سال عبادت خالص است. و ببین که کیست که شصت سال عبادت خالص کرده باشد؟! و این مجلس اقلاً مجلس فکر هست، و اقلاً این یک ساعتی که اینجا نشسته‌اید به فکر می‌افتید و ثواب شصت سال عبادت را دارید.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 20 *»

پس اگر به فکر بیفتید می‌بینید که شعور انسانی از برای اکل و شرب نیست چرا که حیوانات با وجودی که شعور ندارند در راحت هرچه تمام‌تر  زیست می‌کنند و فساد نمی‌کنند. پس این شعور را خدا از برای این کارهایی که حالا داریم می‌کنیم خلق نکرده. پس هر شعوری که از حواس خمسه که ذائقه و لامسه و دیدن و شنیدن و بوییدن است زیادتر است، آن زیادتی را از برای اکل و شرب نیافریده‌اند، از برای امر آخرت آفریده‌اند و صرف دنیا نباید بکنیم. حال کاش آن شعور را که صرف آخرت نمی‌کنیم اقلاً یک قدری نظم دنیامان را می‌دادیم، درست راه می‌رفتیم، درست می‌خوردیم، درست می‌خوابیدیم، اقلاً ظلم به خودمان نمی‌کردیم و دنیامان را خراب نمی‌کردیم. پس آن شعور را چون در سر جای خودش صرف نکرده‌ایم کار دنیامان را هم ضایع کرده، غصه فردا و پس‌فردا و ده سال و بیست سال دیگر  را می‌خورند که مال چطور تحصیل کنیم؟ فلان باغ و فلان ملک را چطور درست کنیم؟ و اگر غصه حالا را می‌خوردند باز بهتر بود و به کار حالا می‌خورد، و اغلب مردم همیشه از حال بیرونند و همیشه غصه آینده را می‌خورند.

پس اگر فکر کنی می‌فهمی که شعوری که خداوند از برای صرف آخرت قرار داده بود آوردیم صرف دنیا کردیم و بنا کردیم غصه آینده را بخوریم، قوزی بالای قوزی گذاردیم. غصه حالا هست کم نیست غصه‌های آینده را هم می‌آوریم روی این می‌گذاریم. و هرکس غصه آینده را می‌خورد مخالفت مشیت خدا کرده، و کسی که مخالفت خدا کند بر خدا غالب نمی‌شود. پس این شعور از برای تحصیل دنیا نیست و آن را خداوند از برای تحصیل معرفت قرار داده، و اول دین معرفت خداست اول الدین معرفته. و معرفت خدا معرفت خاء و دال و الف نیست چرا که این حروف مصنوع تو است. پس خدا باید معرفت را از برای تو بیان کند، و بیانش این است که اول مقامات توحید را از برای تو توصیف کند. پس بیان کرد و فرمود الله نور السموات و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 21 *»

الارض خدا نور آسمان و زمین است. نور آن چیزی است که خودش ظاهر باشد و ظاهرکننده چیزهای دیگر باشد. حال خدا چنین چیزی است که خودش ظاهر است و ظاهرکننده چیزهای دیگر است. خداوند خودش خودش است و خودش به خودش برپاست ولکن سایر خلق به خودشان برپا نیستند کسی دیگر باید آ‌نها را برپا کند و ظاهر کند. و اگر بگویی که ما نور را می‌بینیم که خودش ظاهر است و ظاهرکننده چیزهای دیگر است و اما خدا را که نمی‌بینیم، ما نور بودن خدا را نمی‌بینیم، می‌گویم تو هنوز در اول معرفت واقعی، اگر معرفت تو زیاد شد می‌بینی که ظهور هر چیزی به حسب [ظاهر ] ظاهرکننده اوست. اگر معرفت تو زیاد شد می‌بینی که خدا از هر چیزی ظاهرتر است، و خداوند نزدیک‌تر است به هر چیزی از خود آن چیز، چنان‌که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه عرض می‌کند که متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصلنی الیک عمیت عین لاتراک و لاتزال علیها رقیبا یعنی خدایا تو کی غایب شدی تا اینکه محتاج به دلیل باشی که تو را ظاهر کند؟ و کی دور شدی تا اینکه آثار مرا برسانند به سوی تو؟ پس خداست در همه‌جا حاضر، و خداست در همه‌جا ناظر، و خداوند نزدیک‌تر است از هر چیزی به هر چیزی، چنان‌که می‌فرماید نحن اقرب الیه منکم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و در تفسیر آیه شریفه ان الله علی کل شیء شهید حضرت سجاد می‌فرماید ای موجود فی حضرته و غیبته. پس خداوند ظاهرتر است از برای هر چیزی به خود آن چیز. انسان اول دین باید خدا را بشناسد چنان‌که می‌فرماید اول الدین معرفته. و خودش فرموده الله نور السموات و الارض اگرچه تو خدا را نمی‌توانی بشناسی ولکن در ضمن این حرف‌ها مطلبی است که می‌توانی خدا را بشناسی، و جایی است که معرفت نور بودن او را می‌توانی پیدا کنی. پس خداست که ظاهر است و ظاهرکننده چیزهای دیگر است، و خداست که ایجادکننده جمیع چیزها است. و اگر تو طالب باشی که معرفت نوربودن

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 22 *»

او را پیدا کنی یقین بدان که خدا مقدر کرده و می‌فهمی. پس ببین آن کسی که جمیع چیزها را باید ایجاد کند و ظاهر کند باید چطور چیزی باشد. پس بیا فکر کن در وجود آتش، ببین خودش از برای خودش ظاهر است و خودش از برای خودش گرم است و ظاهر هم می‌کند چیزهای دیگر را و چیزهای دیگر را هم گرم می‌کند. و همین راه توحید است و خواهی فهمید ان‌شاء‌الله، و نزدیک به مسئله خواهی شد. پس آتش خودش گرم است و گرم‌کننده چیزهای دیگر هم هست و این آتش خدا نیست چنان‌که آتش‌پرست‌ها خیال کرده‌اند. حال تو بفهم که خدا نیست و فهمیده آنها را رد کن. پس آتش ظاهر است و ظاهرکننده چیزهای دیگر هم هست اما خدا نیست، چرا که آتش همین گرم می‌کند و بس، و سرد نمی‌تواند بکند، و اگر بخواهیم سرد کنیم چیزی را باید برویم پیش خاک و یخ، آنها هم نمی‌توانند گرم کنند؛ و خدا هم گرم می‌کند و هم سرد می‌کند. خداوند قادر علی الاطلاق است هم گرم می‌کند و هم سرد، ولکن آتش قادر است در گرم‌کردن و عاجز است در سردکردن. پس آتش عاجز است چرا که محبوس شده در صورت حرارت، و حرارت مانند دیواری است که جمیع اطراف آن ذغال را گرفته. پس حرارت محبوس شده در توی صورت ذغال، و چون محبوس است عاجز است از کارهای دیگر. و همچنین یخ محبوس است در صورت برودت، از این جهت از کارهای دیگر عاجز است. وهکذا سایر چیزها که هر چیزی محبوس به صورت خودش است، و چون محبوس است از باقی کارها عاجز است. پس آسمان در صورت لطافت محبوس است از این جهت کارهای کثافت و زمینی را نمی‌تواند بکند، و زمین در صورت کثافت محبوس است و کارهای آسمانی از او برنمی‌آید، وهکذا جمیع خلق محبوسند به صورت‌های خودشان. پس خلق عاجزند و قادر علی‌الاطلاق نیستند، اما خدا قادر علی‌الاطلاق است. پس خداوند محبوس نیست و مصوّر به صورت‌های خلقی نیست، و آنچه را که خلق دارای آن هستند لایق

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 23 *»

خدا نیست. و این معنی را به عربیش که می‌بری سبحان‌الله می‌شود، یعنی منزه است خدای من از صفات خلقی. و اگر این معنی را کسی فهمید همیشه تسبیح می‌کند خدا را اگرچه لفظ سین و باء و حاء و نون را نگوید، ولکن اگر کسی این معنی را نفهمید اگرچه لفظ سبحان‌الله را بگوید خدا را تسبیح نکرده و مثل همان خر آسیاست، همیشه دور خود می‌گردد و راه را طی نمی‌کند.

پس خداوند مصوّر به صورت خلق نیست، پس خدا سبوح است قدوس است، و خداوند بی‌نهایت است و بی‌صورت است. و هرچه بی‌صورت شد در عالم خلق فکر بکن ببین همه‌کار می‌تواند بکند، و هرکه با صورت شد همه‌کار نمی‌تواند بکند. پس آتش به صورت حرارت است کار برودت نمی‌تواند بکند، آب به صورت برودت است کار آتش را نمی‌تواند بکند، آسمان به صورت لطافت است کار کثافت از او برنمی‌آید، و زمین به صورت کثافت است و کار آسمان از او برنمی‌آید. پس هر یک از اینها مصور به صورت خاصی هستند و از کارهای دیگر عاجزند، اما جسم ببین جوهری است صاحب طول و عرض و عمق، نظر کن در آب جسم می‌بینی صاحب طول و عرض و عمق می‌بینی، به آتش نظر کنی جسم می‌بینی، به خاک نظر کنی جسم می‌بینی، در آسمان نظر کنی جسم می‌بینی، در زمین نظر کنی جسم می‌بینی، به هرچه نظر کنی جسم می‌بینی. پس چون مصوّر به صورت اینها نیست از این جهت همه‌کار می‌کند. پس جسم است که حار است و جسم است که بارد است و جسم است که لطیف است و جسم است که کثیف است، جسم است که آسمان است و جسم است که زمین است. پس جسم در همه‌جا هست و ظاهرتر است در ظهورات خود به خود آنها، و جمیعاً وجه او و رخساره او و خبر او هستند، و جمیع این ظهورات اسماء و صفات او هستند. و اما خود جسم احتیاج به اسم ندارد. پس جسم چون محبوس به حبس آنها نیست اظهر از خود آنهاست به خود آنها، و در همه‌جا هست. پس ملحد مشو و بگو

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 24 *»

جسم آسمان نیست زمین نیست آتش نیست آب نیست. پس حالا قدری فهمیدی، پس بگو خدا جسم نیست روح نیست غیب نیست شهاده نیست جوهر نیست و عرض نیست. و همین مطلب را امام به یکی از کفّار فرمودند، فرمودند خداوند جسم نیست روح نیست غیب نیست شهاده نیست جوهر نیست عرض نیست، هی نفی کردند و فرمودند نیست نیست. آن کس گمان کرد که هیچ نیست، عرض کرد پس هیچ نیست؟ فرمودند من که نفی می‌کنم و می‌گویم نیست نیست، یعنی هست؛ و تو گمان می‌کنی که نیست. خداوند از حدود خلقی بیرون است و متصف به صفات خلق خود نیست، و هر کمالی که در خلق ثابت است از خدا باید نفی کنی، کمال التوحید نفی الصفات عنه.

باری، چون خداوند محبوس به حبس یک صورت نیست همه‌کار می‌تواند بکند و قادر علی‌الاطلاق است و در همه‌جا حاضر و ناظر است. امر هرچه بالاتر می‌رود ظهور و شمولش بیشتر است و عوام او را بهتر می‌توانند بشناسند، مانند الماس که جوهری است که از معدن بیرون می‌آید و جسم است. الماس‌بودن او مخفی است از این جهت به جز جواهریّ او را کسی دیگر نمی‌شناسد، و اما عارف به معدن‌بودن او بیشتر است از جوهربودن او، و از این بالاتر جسم‌بودن او را همه‌کس می‌فهمد، به دست هرکس بدهی می‌فهمد که این جسم است. پس هر چیزی هرچه شمولش زیادتر می‌شود شناختن او زیادتر و آسان‌تر می‌شود، و هرچه ضیق و تنگ [می‌شود] مخفی‌تر می‌شود. حال خداوند ظاهرتر است از هر چیزی تا خود آن‌چیز، و همه‌کس او را می‌شناسد. از انسان و حیوانات و نباتات و جمادات، همه می‌دانند که یک خدایی دارند و خالقی دارند، ولکن معرفت ظهورات او و اسماء و صفات او را همه‌کس ندارد.

پس همچنان‌که از برای جسم ظهوراتی بود که حکایت از جسم می‌کردند و خبر جسم بودند و نماینده جسم بودند، همچنین از برای خدا هم اسماء و صفات و انوار و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 25 *»

ظهوراتی است و ‌آنها محمد و آل‌محمدند صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین. ایشانند انوار و ظهورات او و ایشانند اسماء و صفات او، ایشانند ظاهر خدا و ظهور خدا و نماینده خدا، ایشانند وجه خدا و رخساره خدا، ایشانند آینه سرتاپانمای خدا که پر کرده‌اند فضای آسمان و زمین را چنان‌که در دعای رجب می‌خوانی فبهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت. و ایشانند آیات خدا و مقامات او و علامات او چنان‌که بعد از همین فقره می‌خوانی و بمقاماتک و علاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان. و ایشانند خبر خدا که همیشه خبر از خدا می‌دهند چنان‌که می‌فرماید عم یتساءلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون یعنی از چه چیز سؤال می‌کنند؟ از خبر بزرگ سؤال می‌کنند؟ آنچنان‌ خبری که در او اختلاف کردند و ظلم در حق او کردند و حق او را غصب کردند، یعنی از حضرت امیر سؤال می‌کنند؟ پس حضرت امیر است خبر بزرگ خدا، چنان‌که می‌فرماید ایّ نبأ لله اعظم منی کدام خبری است از برای خدا که بزرگتر از من باشد؟ و حضرت امیر است آیه بزرگ خدا، چنان‌که می‌فرماید ایّ آیة لله اکبر منی.

باری، ایشانند نور خدا که خودشان ظاهرند و ظاهرکننده چیزهای دیگرند، و هر چیزی به واسطه وجود مبارک ایشان ایجاد شده و به عرصه ظهور رسیده، و ایشانند سبب خلقت خلق چنان‌که می‌فرمایند نحن سبب خلق الخلق، و ایشانند خلاصه کاینات و علت موجودات، و ایشانند آیات و علامات خدا. و جمیع ایشان در آیه‌بودن شریکند زیرا که جمیع ایشان یک نور و یک طینتند، چنان‌که در زیارت جامعه می‌خوانی اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 26 *»

موعظه چهارم  (یکشنبه / 6 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و این حرفی است که جمیع ادیان می‌زنند و آن فایده را معرفت خود قرار داد. پس بنی‌نوع انسان و جن را بلکه جمیع مخلوقات را از برای معرفت خود آفریده، چنانچه نص صریح قرآن است که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون. و تو می‌دانی که معنی عبادت خدمت‌کردن بنده است از برای مولا. لفظ عبد عربی است، نوکر را عرب عبد می‌گوید و آن خدمات عبد را عبادت می‌گوید، و خدمت هرکس را می‌کنند آن آقا و مولیٰ را معبود می‌گویند. و کسی را که می‌خواهی خدمت کنی اول باید بشناسی و بعد باید بدانی که آن معبود از چه‌جور خدمات خوشش می‌آید. پس اول باید خدا را شناخت و بعد عبادت کرد. پس عبادت بعد از معرفت است، چنانچه امام؟ع؟ معنی لیعبدون را لیعرفون تفسیر فرموده. و در حدیث قدسی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 27 *»

می‌فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. پس به نص آیه مبارکه و حدیث قدسی خداوند خلق خود را از جن و انس جمیعاً را از برای عبادت آفریده، و عبادت فرع معرفت است؛ پس خلقت خلق از برای معرفت است نه از برای اکل و شرب، به طوری که دیروز عرض شد. اگر خداوند این انسان‌ها را از برای اکل و شرب و نکاح‌کردن و بیداری و خواب کردن آفریده بود شعور را در او قرار نمی‌داد، چنان‌که حالا کارهامان همین است، جمیع همّمان شکممان است، و نص صریح است که هرکه همّش شکمش است قیمتش آن چیزی است که از او دفع می‌شود. پس انسان را اگر از برای اکل و شرب آفریده [بود] شعور انسانی را در او قرار نمی‌داد و احتیاج نبود و بیجا بود، چنان‌که بعضی آخوندها استدلال کرده‌اند و گفته‌اند که خداوند محتاج به طاعت کسی نیست پس اگر کسی را امر کند به طاعت بی‌فایده است، و همچنین متضرر از معاصی بندگان خود نمی‌شود پس اگر کسی را نهی از معاصی کند لغو است. و اگر بگویی پس این خلق را از برای چه آفریده؟ می‌گویند محض جود و کرم این خلق را آفریده؛ این‌طور استدلال کرده‌اند. حالا عرض می‌کنم که این خدایی که لغوکار نیست این شعور انسانی را از برای چه آفریده؟ اگر از برای اکل و شرب آفریده بود هیچ احتیاج نبود و لغو بود، چرا که حیوانات هیچ شعور ندارند و در نهایت استراحت زیست می‌کنند و اکل و شرب می‌کنند. حیوانات هیچ غصه آینده‌ها را نمی‌خورند، و انسان همیشه غصه پیش پیش دارد می‌خورد که فردا چه کنیم؟ سال دیگر چه کنیم؟ هی فکر می‌کند و غصه می‌خورد. اگر می‌خواهی ببینی که این غصه‌ها بی‌مصرف است و این شعور‌ها را خداوند از برای این کار نیافریده، ببین سال‌های پیش هی غصه حالا را خوردی و هیچ ثمر نکرد، حالا هم اگر غصه آینده‌ها را بخوری بی‌حاصل است، و آخر آن طوری که حالا خیال می‌کنی نمی‌شود و هر طوری که خدا مقدر کرده و اراده او قرار

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 28 *»

گرفته می‌شود. پس یقیناً این شعورها را از برای اکل و شرب نیافریده، اگر از برای اکل و شرب آفریده [بود] لغو بود و زیاد بود، و خداوند زیاد خلق نمی‌کند و لغوکار نیست، پس این شعور را خداوند از برای معرفت آفریده. اما آنها که می‌گویند که خداوند خلق را محض جود و کرم آفریده، درست؛ خلق را محض جود و کرم آفریده و خداوند هم محتاج به اطاعت بندگان نیست و از معاصی آنها هم خوفی ندارد و متضرر نمی‌شود. تا اینجا کلام درست، اما آیا حال که خدا محتاج به بندگان خود نیست بندگان هم محتاج به خدا نیستند؟ یا اینکه بندگان او محتاجند؟ می‌بینی که ما سرتاپامان احتیاج است، خداوند قادر علی الاطلاق است و ماها هم سرتاپامان احتیاج است و عاجز علی‌الاطلاقیم. پس آن کلامی که بعضی ملحدین گفته‌اند که خداوند خلق را محض جود و کرم آفریده، بله راست است، و از جود و کرم او هم يکی اين است که راه معرفت خود را تعلیم آنها کند و راه نفع و ضرر آنها را به آنها بنماید. پس باید بفرستد در میان خلق جاهل خود کسانی را که منفعت و ضرر آنها را به آنها بگویند، و ‌آنها انبیاء هستند. پس چون خدا کامل بود خلق را در جهل خودشان باقی نگذارد و معلّمین فرستاد در میان مردم و آنها فهمانیدند منافع و مضار آنها را.

باری، سخن در اینها نبود. مقصود این بود که خداوند محتاج نیست که خلق او را بشناسند، ولکن چون خدا خدایی است کریم و رؤف و رحیم، دوست می‌داشت که بندگان او او را بشناسند و پیغمبران او را بشناسند و امر و نهی او را بدانند و نفع و ضرر خود را بدانند. پس فرستاد انبیاء و مرسلین را که آنها را به مصالح و مفاسد آنها دانا کنند. و بعد از آنکه آمدند دانایان در میان خلق، و با وجودی که محتاج به خلق نبودند محض جود و کرم راه خیر و شر آنها را به آنها نمودند، هرکس شناخت آنها را و منافع خود را یاد گرفت نفع به خودش رسانیده، و هرکس مخالفت آنها کرد ضرر به خودش

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 29 *»

می‌رساند و ضرر به خدا نمی‌تواند برساند،

گر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد

ان الله غنی عن العالمین.

و اول معرفت و اول چیزی که از انبیاء باید یاد گرفت معرفت خداست، و خدا را آن طوری که هست باید شناخت، بلکه هر چیزی را همان طوری که هست باید شناخت. و از مقدمه‌ای که دیروز در معرفت خدا گفتم بعضی گمان کردند که مسئله مسئله وحدت وجود است، و حال آنکه ما الحمدلله همیشه در صدد ابطال مذهب وحدت‌وجود‌ هستیم و ابطال آنها در قوه احدی نیست مگر ما. و مذهب وحدت وجود این است که هر چیزی که هست از مخلوقات، جمیعش خداست از آسمان و زمین و انسان و حیوان و نبات و جماد. و از برای این مطلب شعرها ساخته‌اند و دلیل آورده‌اند و گفته‌اند:

خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا به راه خویش نشسته در انتظار خود است

«البحر بحر علی ماکان فی القدم». پس این مسئله را هیچ‌کس مثل ما نمی‌داند و هیچ‌کس مثل ما نمی‌تواند رد کند. و مذهب اینها از جمیع مذاهب باطله بدتر است. حال خدا یعنی چه؟ خدا آن است که قادر باشد، یعنی جمیع آسمان و زمین و دنیا و‌ آخرت را او خلق کرده باشد. حالا ریش آن ملحد صوفی را بگیر بگو تو که می‌گویی همه‌چیز خداست، معنی خدا این است که قادر باشد، حالا تو می‌توانی همه‌چیز خلق کنی؟ می‌گوید نه. و همچنین خدا آن است که خالق کل اشياء باشد، حالا این موجودات کدامشان خالق کل اشیاء هستند؟ خشت گل نبات حیوان انسان، هیچ احمقی نمی‌گوید که اینها خدا هستند. و خدا عالم به ماکان و مایکون است و مطلع بر قلوب و ضمایر خلق است، حالا از آن احمق بپرس که از جمله چیزهایی که تو خدا می‌دانی یکیش خودت هستی، بگو ببینم تو از قلب خودت خبر داری؟ می‌گوید نه. و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 30 *»

از آن احمق بپرس اگر تو خدایی، خدا آن است که قادر علی‌الاطلاق باشد تو که شکم خودت را هم نمی‌توانی سیر کنی، شب و روز دنبال این و آن می‌افتی که یک لقمه نان به تو بدهند.

پس این مسئله توحید مسئله‌ای است که بسیار عظیم است، و مذهب ما مذهب وحدت‌وجود نیست. خداوند خدایی است بی‌نهایت، و چون بی‌نهایت است معنی ندارد که صورت داشته باشد. و مرادم از صورت این است که طرف نداشته باشد، آب طرف او هوا است، و هوا طرف او و پهلوی او کره نار است، وهکذا هر چیزی طرف دارد، و هرچه طرف دارد محتاج به مکان است و خداوند چون طرف ندارد محتاج به مکان نیست. پس خداوند محتاج به سمتی و مکانی نیست. پس چون محتاج به سمت نیست به هر سمتی بروی به خدا نخواهی نرسید، به آسمان بالا بروی به خدا نخواهی رسید، به زمین پایین بروی به خدا نخواهی رسید، به مشرق بروی به مغرب بروی به هر سمتی که بروی به خدا نمی‌رسی، زیرا که همه مکان دارند و خدا مکان ندارد. از این جهت است که می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر. پس می‌فرماید هیچ شعوری نمی‌تواند خدا را ادراک کند.

و این مطلب همان مطلبی است که دیروز می‌گفتم ولکن لفظش آن لفظ نیست. مطلب این بود که خدا معنیش خاء و دال و الف نیست، باید معنی را بفهمی. و همچنین خدا یکی است، یکی‌بودن او مانند یکی[بودن] سایر موجودات نیست، و آن‌طور نیست که ملّا مکتبی می‌گفت خدا یکی است آفتاب یکی است ما هم یکی هستیم، خداوند این‌جور یکی نیست. پس عرض می‌کنم تو که می‌گویی یکی هستم در واقع یکی نیستی، سری داری پایی داری دستی داری اعضاء و جوارحی داری، و سر تو که می‌گفتی یکی است چشمی دارد گوشی دارد ابرو دارد دماغ دارد گوشتی و پوستی و استخوانی دارد. پس تو یکی نیستی، تو مرکب از چندین هزار اجزاء

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 31 *»

هستی. و همچنین هر چیزی را که می‌گویی یکی است، یکی نیست. این مسجد این منبر این مجلس همه را می‌گویی یکی است، ولکن وقتی می‌شماری هزارتاست یکی نیست. اگر خدا هم مثل ما یکی بود مثل ما خلق بود. پس یکی‌بودن خلق با یکی‌بودن خدا دوتاست.

پس به طور مطلق آنچه را که در عالم خلق می‌بینی و می‌فهمی خدا آن‌طور نیست. خلق جسم دارند خدا جسم نیست. خلق دیده می‌شوند خدا دیده نمی‌شود. پس هرچه را که در عالم خلق می‌بینی این آیه را بخوان، بگو  لیس کمثله شیء در عالم خلق می‌بینی که خلق از اجزاء فراهم آمده‌اند پس خدا لیس کمثله شیء. و بدان که خدا اجزاء ندارد. خلق صاحب ماده و صورتند خدا ماده و صورت ندارد، لیس کمثله شیء. و از جمله مخلوقات عقل است و عقل دیده نمی‌شود، و خدا که دیده نمی‌شود مثل دیده‌نشدن عقل نیست. و اگر گفتیم خدا هم دیده می‌شود یعنی ظهور خدا، ولکن دیدن او هم نه مثل دیدن جسم است. پس نه دیدن او مثل دیدن جسم است و نه ندیدن او مثل ندیدن عقل. پس معنی لاتدرکه الابصار نه این است که چشم‌ها که او را نمی‌بینند پس روح‌ها او را ادراک می‌کنند. خداوند نه در عالم غیب است و نه در عالم شهاده، خدا خالق عقل و روح است چنان‌که خالق جسم است، خدا دیدنی و ندیدنی را آفریده، فوق دیدنی‌ها و ندیدنی‌ها است، خداوند در همه‌جا حاضر است و خالق مکان‌ها و وقت‌هاست.

پس عرض می‌کنم به این قاعده حماقت [تو را] نگیرد، سعی کن و ببین چه می‌گویم، فکر کن تا به مطلب برسی. خدا فرموده لیس کمثله شیء. از جمله اشیاء آسمان است، از جمله اشیاء زمین است، از جمله آنها انسان است حیوان است نبات است جماد است، جوهر است عرض است. پس خدا آسمان نیست زمین نیست انسان نیست حیوان نیست نبات نیست جماد نیست جوهر نیست عرض نیست،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 32 *»

آنچه اسمش شیء است خدا آن نیست. پس خدا یک است و خلق یک نیستند، خلق جمیعاً مرکب از اجزاء هستند. پس خلق متولدشده از اجزاء هستند و از خورده خورده‌هايی چند موجود شده‌اند و خداوند لم‌یلد و لم‌یولد است، پس خداوند چنین خدایی است که اوست یک حقیقی.

پس ببین اینهایی که در عالم خلق هستند بعضی متصلند پس بدان که خدا متصل به چیزی نیست. اشیاء بعضی منفصلند از چیزی بدان که خدا از چیزی منفصل نیست. اشیاء بعضی نزدیکند به چیزی پس خداوند نزدیک به چیزی نیست، و بعضی دورند و خداوند دور نیست، و هرچه نزدیک است دور نیست و هرچه دور است نزدیک نیست. پس خداوند مانند خلق نزدیک و دور نیست خداوند هم دور است و هم نزدیک است، و مانند خلق نه دور است و نه نزدیک. خداوند محجوب از خلق خود نیست چنان‌که در دعای ابوحمزه می‌خوانی انک لاتحتجب عن خلقک الّا ان تحجبهم الآمال دونک پس خداوند ظاهرتر از هر چیز است به خود آن چیز چنان‌که حضرت سیدالشهداء می‌فرماید متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک تا آخر.

باری، پس چون خداوند یک است اجزاء ندارد و هرچه که اجزاء دارد لامحاله طرف دارد، این جزء طرف آن جزء واقع شده و آن جزء طرف این جزء واقع شده. پس خدا چون جزء ندارد طرف ندارد و چون طرف ندارد یک است و چون یک است ظاهر ندارد باطن ندارد بالا ندارد وسط ندارد پایین ندارد ماده ندارد صورت ندارد. خلاصه، هرچه در عالم خلق است در ذات خدا نیست لیس کمثله شیء. در عالم خلق هرچه را که فکر کنی اگرچه به قدر خردلی هم باشد از خورده‌هايی چند فراهم آمده و اجزاء او را نمی‌توانی بشماری اجزاء او از هزار هزار هم بیشتر است و خلق جمیعش از این‌جور است. پس خدا یکی است و خلق بسیارند و وحدت او مانند وحدت سلطان نیست که یک است و صاحب اجزاء است، عقل دارد روح دارد نفس دارد رعیت دارد نوکر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 33 *»

دارد. پس سلطان مرکّب است و واحد نیست ولکن خدا وحدت او وحدت حقیقی است و از اجزاء فراهم نیامده حالا اگر خدا را می‌خواهی بشناسی این‌طور بشناس ولکن مردم طالب نیستند.

پس از جمله سخنان دیروز و تمامش این سخنان امروز بود و می‌بینی که خدا یک است و خلق‌ها متعدد، یعنی خدا بسیار نیست. و حتم هم نشده که آن حاقّ حقیقت توحید را بفهمی، اگرچه تقصیر داری ولکن اگر حقیقت آن را نمی‌فهمی چرا لفظ‌های آنها را سعی نمی‌کنی بفهمی اقلاً لفظش را یاد بگیر. لفظش این است که خلق بسیار است و خدا یک است و در اینکه خدا یک است در همین معنی فضائل بسیار است از برای محمد و آل‌محمد چنان‌که می‌فرمایند که خدا مردم را امر به توحید کرد تا اینکه در ولایت ما ثابت باشند. ببین این ظاهراً چه دخلی به هم دارد؟ خداوند مردم را امر به توحید کرد تا اینکه در ولایت ما ثابت باشند. ببین خدا یک است و از برای این خدا اسماء بسیار است، خداوند عالم است قادر است عظیم است سمیع است بصیر است و هکذا، و این اسماء یک نیستند و خدا یک است. در دعای سحر می‌خوانی اللهم انی اسألک من بهائک بأبهاه این ابهاه بسیار است و خدا یکی است اللهم انی اسألک من اسمائک بأکبرها تو را می‌خوانم و سؤال می‌کنم به آن اسماء بزرگ‌تر تو، اسماء بزرگ‌تر غیر از اسماء کوچک‌تر است و خدا نه بزرگ است و نه کوچک. از اول دعا تا آخر دعا جمیعش یک کوچک‌تری است و یک بزرگتری، چیزی که اجزای او زیادتر است بزرگ‌تر است و هرچه که اجزاء او کمتر است کوچک‌تر است. پس هم کوچک و هم بزرگ جمیعش اجزاء دارند و خدا جزء ندارد و یک است، خدا بزرگ‌تر را آفریده و کوچک‌تر را آفریده و وسط را هم آفریده. و همچنین این اسماء خدا هر یک غیر از دیگری است عالم غیر از قادر است بینایی غیر از شنوایی است، پس عالم و قادر غیر یکدیگرند پس علم و قدرت دوتاست و خدا یکی است. و این اسم‌ها لامحاله

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 34 *»

معنی دارد، اگر معنی ندارد چرا به خدا می‌گویی؟ چنان‌که بعضی گفتند و گفتند که این اسم‌های خدا جمیعش توقیفی است. آيا سخن‌هایی که شما با یکدیگر می‌دارید باید معنی داشته باشد و سخن‌های شما با خدا باید معنی نداشته باشد؟ اگر این‌طور باشد تلک اذاً قسمة ضیزی. پس اسم‌های خدا معنی دارد و اسم‌های خدا نود و نه تاست و خدا یک است. پس این اسم‌ها چنان‌که ظاهرشان و لفظ‌هاشان همه جدا جداست معنی‌هاشان هم همه غیر یکدیگر است، پس نود و نه اسم نود و نه معنی دارد و اینها غیر خدا هستند چرا که متعددند و خدا یکی است، و آن اسم‌ها محمد و آل‌محمدند صلوات الله علیهم چنان‌که می‌فرماید قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی و امام می‌فرماید نحن والله الاسماء الحسنی و آل‌محمدند آیات و علامات خدا که هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخته و هرکس ایشان را نشناخت جاهل به خدا شده، و والله جهل به ایشان جهل به خداست و منکر ایشان منکر خداست، چه بگویی که علی جاهل است و چه بگویی که خدا جاهل است هیچ فرق نمی‌کند. صفات خدا دو جور است قدرت خدا دو جور است: قدرتی است که ذاتی اوست و تعلق به جایی نمی‌گیرد، و قدرتی دیگر است که تعلق به خلق می‌گیرد. و همچنین علم خدا دو جور است: علمی است که ذاتی اوست، و علمی است که تعلق به خلق می‌گیرد. گفتم که خدا مثل ندارد لیس کمثله شیء گفتم خدا ضد ندارد مثل ندارد، حالا آن‌جور قدرتی و علمی که ضدش عجز  و جهل است ذات خدا نیست، می‌گویی خدا قادر است و عاجز نیست، خدا عالم است و جاهل نیست، خدا شنوا است و کر نیست و بینا است و کور نیست، و هکذا هرچه از این‌جور صفات باشد که ضد داشته باشد، آن صفات ذاتی خدا نیست. جمیع صفاتی که ضد دارد خلق خداست و مقصود از آنها محمد و آل‌محمد است صلوات الله علیهم. جمیع نود و نه اسمی که می‌خوانی جمیعش معنی دارد و معنی آنها محمد و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 35 *»

آل‌محمدند صلوات الله علیهم و آن اسم‌ها متعددند و خدا یک است، مسمّای آن اسم‌ها خداست و تو باید خدا را به آن اسم‌ها بخوانی، هر اسمی را که می‌خوانی باید معنی او را ایشان بدانی. ایشانند علم خدا، ایشانند قدرت خدا، ایشانند نور خدا و بهای او، ایشانند جمال خدا، ایشانند جلال خدا، ایشانند عظمت خدا، ایشانند کبریای خدا، ایشانند اسماء خدا، ایشانند کلمات خدا، ایشانند چشم خدا، ایشانند گوش خدا، ایشانند دست خدا، ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یعنی ای پیغمبر هرکس بیعت با تو بکند بیعت با خدا کرده یعنی هرکس دست به دست تو بدهد دست به دست خدا داده و همین دست پیغمبر است که دست خداست و بالای جمیع دست‌هاست ید الله فوق ایدیهم. ایشانند ظاهر خدا و باطن خدا و اول خدا و آخر خدا، جمیع اسم‌هایی که می‌خوانی معانی آنها ایشانند، یا اول یا آخر یا ظاهر یا باطن.

و اگر در وقت خواندن خدا معانی اسم‌ها را ایشان دانستی دعای تو مستجاب می‌شود و دعای تو معنی دارد و الّا هزار مرتبه بگو یاالله یاالله هیچ معنی ندارد هزار مرتبه بگو حلوا حلوا دهان تو شیرین نمی‌شود، معنی حلوا را پیدا کن تا دهان تو شیرین شود، معنی الله را پیدا کن تا دعای تو مستجاب شود. همین یاالله که می‌گویی اسم است و ذات خدا نیست، می‌بینی که لفظی است که از الف و لام و هاء ترکیب کرده‌اند و اسم خدا شده و اصلش مرکب است و از دوده و صمغ و مازو به عمل آمده و بر روی پنبه نوشته شده و اسمش شده کلام خدا و هرکس بی‌حرمتی به همین یا اللّهی که بر روی کاغذ نوشته بکند کافر می‌شود.

حالا خدایی که قادر بوده و در هر عالمی اسمی از برای خود گرفته، در عالم الفاظ و حروف لفظ یا الله را منسوب به خود کرده و اسم خود گذارده و مخصوص خود کرده و اسم کسی دیگر نیست، و اگر اسم کسی دیگر را الله بگذاری کافر می‌شوی. حالا چه عیب دارد که مثلاً اسمی بسازد از آب‌نبات و همین‌طور که از مرکب ساخته از

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 36 *»

آب‌نبات بسازد و اسم خودش بگذارد؟ و چه عیب دارد که خدای قادر اسمی از استخوان بسازد و اسمش را الله بگذارد؟ همین‌طور به شکل همین اللّهی که از مرکب ساخته از استخوان بسازد چهار پارچه استخوان پهلوی هم بگذارد و بگوید این اسم من است هیچ عیب ندارد، استخوان که دیگر از مرکب کمتر نیست. و همچنین چه عیب دارد که بر این استخوان‌ها گوشت بروید و باز هم الله باشد؟ و همچنین چه عیب دارد که عصب‌ها و طناب‌ها از برای این استخوان‌ها و گوشت‌ها درست کند و باز هم الله باشد؟ و هکذا باز چه عیب دارد که بر این گوشت‌ها پوستی هم بپوشاند و اسمش الله باشد؟ و چه عیب دارد این خدای قادر علی‌الاطلاق مانند عیسی کسی را خلق کند و روحی هم بر این گوشت‌ها و استخوان‌ها بدمد، و شخصی باشد حیّ و روی زمین راه برود و اسم خدا باشد و همین الله باشد؟ هیچ عیب دارد؟ حالا این اللّهی که صاحب روح و جسد و عقل و نفس و سایر مراتب باشد بهتر است یا آن اللّهی که از مرکب و صمغ و مازو است؟ البته این الله بهتر است.

پس این اللّهی که می‌خوانی ذات خدا نیست اسم خداست. و در هر عالمی خداوند هر چیز خوبی را منسوب به خود کرده و مال خود کرده و اسم خود قرار داده، در میان الفاظ و حروف این لفظ الف و لام و لام و هاء را برگزیده و اسم خود قرار داده. پس در میان خلق، خداوند اسم و رسم از برای خود گرفته و اسماء خدا بسیار است و خدا یک است و موقع آن اسم‌ها یعنی معنی آن اسم‌ها محمد و آل‌محمدند سلام الله علیهم و تو به هر اسمی که خدا را بخوانی معنی آن اسم ایشانند و هر معامله‌ای که تو با خدا بخواهی بکنی باید با ایشان بکنی، جمیع معاملات با ایشان معاملات با خداست بیعت با ایشان بیعت با خداست ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله اطاعت ایشان اطاعت خداست من یطع الرسول فقد اطاع الله منکر ایشان منکر خداست جهل به ایشان جهل به خداست علم به ایشان علم به خداست، ایشانند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 37 *»

وجه خدا و رخساره تابان و جلوه نمایان او، جمیع منسوبات به ایشان منسوبات به خداست و جمیع منسوبات به خدا منسوب به ایشان است، ایشانند چشم خدا و گوش خدا و دست خدا و جنب خدا و روح خدا و نفس خدا و ذات خدا. نه به این معنی که ایشانند ذات خدا یا اینکه روحند در تن خدا، بلکه خدا هرجا هر چیز نفیس خوبی بوده آن چیز را منسوب به خود کرده چنانچه در میان خانه‌ها و جمادات، مسجد خانه خداست یعنی مال خداست و کعبه خانه خداست، همچنین در میان ذات‌ها یک ذاتی را برگزیده و منسوب به خود کرده و فرموده این ذات من است یعنی مال من است، و در میان کلمات هر کلمه خوبی بوده فرموده این کلمه مال من است، عیسی را کلمه خود و روح خود نامیده، و حضرت امیر می‌فرماید انا الذات انا ذات الذوات للذات یعنی در میان ذات‌ها من ذاتی هستم که مال ذات هستم یعنی مال خدا هستم و می‌فرماید انا ذات الله العلیا و کلمته الحسنی و شجرة طوبی پس ایشانند اسم خدا و وجه خدا و نفس خدا السلام علی اسم الله الرضی و وجهه المضیء السلام علی نفس الله القائمة فیه بالسنن و عينه التی من عرفها یطمئن. پس جمیع منسوبات به ایشان منسوبات به خداست حتی اینکه خون ایشان خون خداست، در زیارت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ می‌خوانی السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره سلام بر تو ای خون خدا و پسر خون خدا.

پس جمیع معاملات با ایشان معاملات با خداست و جمیع معاملات [با] خدا با ایشان است. حال کسی نگوید پس از این قرار خدا هیچ‌کاره است، چرا که جمیع معاملات با ایشان است. می‌گویم همان حرف‌های اول می‌آید، اگر تو چنین خیالی بکنی به جهت این است که خدا را یک شخصی جدا فرضش کرده‌ای و آن بالا توی خیال خودت نشانیده‌‌ای. و من می‌گویم خدا شخص نیست و مکان ندارد و یک جایی ننشسته، گفتم خداوند یک است و اجزاء ندارد لیس کمثله شیء خداوند مثل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 38 *»

خلق خود نیست، خداوند یک است، و چون خلق متعدد بودند دستشان به ذات خدای احد نمی‌رسید خداوند در میان مخلوقات برگزید محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را و ایشان را اسماء و صفات خود قرار داد، و جمیع معاملات با ایشان را معاملات با خود قرار داد. خداست در همه‌جا حاضر  و خداست به همه‌جا ناظر ولکن به چشم ایشان، ایشانند چشم خدا. خداست شنوا اما ایشانند گوش خدا. خدا کننده جمیع کارهاست ولکن با دست ایشان، ایشانند دست خدا. خداست گوینده جمیع سخن‌ها ولکن با زبان ایشان، ایشانند قول خدا و کلام خدا. خداست رحیم و ایشانند رحمت واسعه او.

باری، جمیع معاملات با ایشان معاملات با خداست، و ایشان در همه‌جا حاضر و ناظرند، و ایشانند همان آیات و مقامات و علاماتی که پر کرده‌اند فضای آسمان و زمین را که جایی از وجود مبارک ایشان خالی نیست، که در دعای رجب می‌خوانی و بمقاماتک و علاماتک التی لا تعطیل لها فی کلّ مکان. و ایشان خدا نیستند بلکه عبد خدا هستند چنان‌که می‌فرماید عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون عبدند ولکن عبادی هستند که خدا آنها را گرامی داشته و جمیع امور عباد خود را مفوّض به ایشان کرده و رجوع جمیع خلق به ایشان است و حساب خلق با ایشان چنان‌که می‌فرماید انّ الینا ایاب هذا الخلق ثم انّ علینا حسابهم.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 39 *»

موعظه پنجم  (دوشنبه / 7 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر  و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‌ای آفریده است و آن فایده را معرفت خود قرار داده است، و چنان قرار داده که جن و انس او را بشناسند و بعد او را عبادت کنند. پس اول دین معرفت خداست، و بعد معرفت رسول آن خداست، و سیوم معرفت امام است، و بعد باید اوامر و نواهی خدا را به اذن امام یاد گرفت. پس اول دین معرفت خداست و خدا را آن طوری که هست باید شناخت و رسول و امام را به آن طوری که هستند باید شناخت. و هر کسی خدا و رسول و امام را آن طوری که هستند شناخت عبادت او فایده دارد، و اگر نشناخت اگر هزار عمل کند فایده‌ای ندارد. پس مغرور نکند شما را اعمال مردم. هر عملی روحی دارد و روح اعمال معرفت خدا و رسول و امام است به آن طوری که هست، و روح اعمال محبت رسول است و باید اعمال به اذن رسول باشد من یطع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 40 *»

الرسول فقد اطاع الله. پس اعمال فرق باطله و مذاهب باطله هیچ ثمر ندارد. حرمت هر چیزی به اندازه علم اوست، حرمت زرگر به قدر طلا است و حرمت علم اکسیر  به قدر طلا است. و هر صنعتی که مطلوب مردم است عزیز  است. علم نجاری عزیز  نیست علم حدادی پیش مردم عزیز  نیست چرا که کار پستی است. حالا خدا بهتر است یا پیغمبر؟ البته خدا بهتر است از پیغمبر، و اندازه ندارد، خدا بی‌نهایت بهتر از پیغمبران است. پس معرفت توحید هم بی‌نهایت بهتر از معرفت پیغمبران است، و پیغمبران بهتر از اوصیاء هستند، و معرفت پیغمبران هم بهتر از معرفت اوصیاست وهکذا علماء. حالا شکی نیست که هفتاد و سه فرقه اقرار به یگانگی خدا دارند و همه اقرار به خالقی خدا دارند و همه می‌دانند که خدا این ملک را ایجاد کرده و همه قائل به توحید هستند. حالا با وجود معرفت توحید این چه سرّی است که ثواب توحید که بهترین ثواب‌هاست به اینها نمی‌دهند، و جمیع هفتاد و دو فرقه را به جهنم می‌برند؟ و ضروری شیعه است که شیعه ناجی است و سایر مذاهب بر باطلند و هالکند. اگر این‌جور توحید مُثاب بود و فایده داشت باید جمیعاً از اهل نجات باشند و خدای عادل نباید همیشه آنها را مخلد در جهنم کند و نباید همیشه معذب کند. نهایت چندی عارف به حق اوصیاء و اولیاء نبوده‌اند و مقصرند باید خدای عادل چندی به قدر تقصیر  آنها آنها را عذاب کند و بعد نجات بدهد و حال آنکه ضروری مذهب است که آنها از اهل نجات نیستند چرا که در واقع قائل به توحید نیستند. و یهود و نصاری اگرچه به ظاهر اقرار به موسی و عیسی دارند ولکن در واقع اقرار به توحید ندارند. و اگر حقیقت انکار آنها را ندانی باید به ضرورت اسلام آنها را هالک بدانی.

پس عرض می‌کنم که آ‌ن خدایی که خدای به حق است و خاء و دال و الف تنها نیست آن خدایی است که جمیع انبیاء را فرستاده نه بعض آنها را. و آن خدایی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 41 *»

که خدای به حق است خدایی است که جمیع اوصیاء را از برای آن انبیاء فرستاده نه بعض آنها را. و خدای به حق آن خدایی است که همیشه حجت او در روی زمین باشد. پس آن کسانی که می‌گویند که همیشه حجتی نباید در روی زمین باشد بلکه بعضی از زمان‌ها باید باشد و بعضی از زمان‌ها نباید باشد، هر دینی که چنین باشد و هرکس چنین بگوید بر باطل است. چرا که خدای به حق همیشه خداست و بندگان او هم همیشه هستند، پس باید حجت او همیشه باشد تا امر و نهی او را به مردم برساند. پس یهودی‌ها بر باطلند چرا که می‌گویند بعد از موسی پیغمبری نیست و نصاری هم بر باطلند چرا که می‌گویند بعد از عیسی حجتی در روی زمین نیست. پس دین حق آن است که اهل آن همیشه قائل به حجت باشند و آن حجت را هم باید خدا و پیغمبر نصب کند و هر کس حجت سابق را رد کند حجت لاحق را رد کرده، چرا که او را حجت سابق نصب کرده. پس آن کسانی که اقرار به حضرت امیر دارند هم خدا دارند و هم پیغمبر دارند و هم حضرت امیر دارند. هر کس امام‌های پیش را قبول ندارد امام‌های بعد را هم قبول ندارد چرا که امام لاحق را امام سابق باید نصب کند. پس هرکس امام حسن را قبول دارد و اقرار به امامت او دارد هم حضرت امیر دارد هم پیغمبر دارد هم خدا دارد و هم حضرت امام حسن دارد. و اگر قبول ندارد نه امام حسن دارد نه حضرت امیر دارد و نه پیغمبر و نه خدا، و هکذا تا امام زمان صلوات الله و سلامه علیه که غایب است و حجت است بر جمیع روی زمین و تصرف کل روی زمین با اوست. و اغلب مردم هنوز تصرف امام را نمی‌دانند چه جور است، و بعضی گفته‌اند امام «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر  و عدمه منّا» می‌گویند وجود امام لطفی است و تصرف او هم لطفی دیگر است، اگر امام باشد و غایب نباشد وجود او لطفی است و تصرف می‌کند، و اما اگر غایب باشد دیگر تصرف نمی‌تواند بکند. حالا که غایب است تصرفات ملک با ماست.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 42 *»

حالا می‌گویم که وجود حجت از برای چیست؟ خداوند پیغمبر  را از برای چه فرستاده در میان خلق؟ شکی نیست که چون خلق جاهل بودند و صلاح و فساد خود را نمی‌دانستند از این جهت خداوند پیغمبر  را فرستاد که منافع و مضار خلق و رضا و غضب خدا را به آنها بگوید. پس پیغمبر باید عالم باشد و پیغمبری که از برای تعلیم آمده نباید جاهل باشد، و چون از برای ابلاغ و تعلیم آمده نباید سهو  بکند. چرا که اگر سهو کند، گاهی مثلاً می‌گوید شراب حرام است و گاهی سهو می‌کند و می‌گوید حلال است و هکذا اگر سهو کند نباید اعتنا به قول او کرد پس نباید پیغمبر سهو کند. و نباید که خطاء و غفلت و معصیت از او سر زند. پیغمبری که معصیت کند امرهای خدا همه را کج و واج می‌کند. پس پیغمبر باید معصوم باشد و صادق باشد و باید سهو و نسیان از او سر نزند، که اگر سهو کند اعتنا به قول او نمی‌توان کرد. مثل آن آخوندی که سهو می‌کرد، به شاگردهاش گفت من گاه‌گاهی سهو می‌کنم هر وقت سهو کردم مرا مخبَر کنید. شاگردها زرنگ بودند یک وقتی شاگردها غلط خواندند آخوند گفت غلط خواندید، گفتند خیر شما سهو کرده‌اید، آخوند گفت خیر غلط خوانده‌اید، گفتند همین هم که می‌گویی خیر، از روی سهو است. پس اگر بنای سهو شد به جایی نمی‌ایستد، هی هرچه می‌گوید مردم می‌گویند پیغمبر سهو کرد، پس باید پیغمبر سهوکار نباشد.

و همچنین باز ببین خدا پیغمبر را از برای چه آفریده؟ از برای این فرستاده که محض جود و کرم منافع و مضار خلق را به آنها بگوید. پس پیغمبر  باید عالم باشد. و حالا ببین علم او چقدر باید باشد؟ پیغمبر پیغمبر است و حجت است بر جمیع موجودات، پس باید علم هر چیزی را بداند و باید دانا باشد به جمیع منافع و مضار دنیا و آخرت، و مقدار هر چیزی و کمّ و کیف و ظاهر و باطن هر چیزی را باید بداند، چنان‌که پیغمبر می‌فرماید که نبود چیزی که شما را به جنت نزدیک کند و از نار دور

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 43 *»

کند مگر اینکه شما را امر به آن کردم، و نبود چیزی که شما را از جنت دور کند و نزدیک کند به جهنم مگر آنکه شما را از آن چیز نهی کردم. پس حجت باید دانا باشد به جمیع خیرات و به جمیع شرور و به جمیع دنیا و آخرت. و حال آنکه این فضیلت نیست از برای ایشان، این مرتبهِ دشمن ايشان است. شیطان در حال واحد در جمیع روی زمین تصرف می‌کند و عالم است به جمیع خیرات و شرور و امام می‌فرماید که خداوند اجلّ از این است که حجتی که می‌فرستد در مقابل چنین شیطان عالم متصرفی اقلاً به قدر این شیطان عالم نباشد و متصرف نباشد و حال آنکه این فضلی نیست. پس آن خلیفه‌ای که خدا می‌فرستد باید چنان علمی داشته باشد و چنان تصرفی داشته باشد که در مقابل شیطان هر خيری را که او منع می‌کند نگذارد و هدایت کند، و هر شری را که شیطان امر می‌کند این حجت باید بتواند نهی کند. پس ما اگر گفتیم که حجت خدا باید عالم به ماکان و مایکون باشد بر بعضی گران نیاید و حال اینکه این فضلی نیست. آخر شیطانی که عالم به جمیع خیرات و شرور است و تصرف می‌کند و در آن واحد در جمیع روی زمین هست و مردم را گمراه می‌کند خدا اجلّ از این است که پیغمبر خود را در مقابل چنین دشمنی این‌قدر علم ندهد. پس امامی که حجت است بر کلّ روی زمین باید عالم به ما کان و ما یکون [باشد] و در جمیع روی زمین در آن واحد باید بتواند تصرف کند؛ اگرچه مانند حضرت امام موسی کاظم در توی زندان هفت سال حبس باشد. در همان حالی که در حبس است عالم است به جمیع منافع و مضار مردم و متصرف است در جمیع روی زمین و جمیع مردم را در آن واحد هدایت می‌کند. پس حجت خدا بشخصه در حال واحد جمیع مردم را هدایت می‌کند و در همه‌جا حاضر است، بلکه هدایت می‌کند خلق اولین و آخرین را، بلکه هدایت می‌کند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را، چنان‌که حضرت امیر می‌فرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی. پس ائمه تو حجت‌های خدا و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 44 *»

خلفای اویند و در آن واحد بشخصه در همه‌جا حاضرند و عالم به ما کان و ما یکونند و عالم به منافع و مضار جمیع خلق هستند بلکه وجود جمیع کاینات به واسطه ایشان است و جمیع کاینات از پرتو نور ایشان ایجاد شده‌اند چنان‌که نور چراغ وجودش به واسطه چراغ است و هرگاه بخواهی نور چراغی را قوی کنی باید خود چراغ را قوی کنی و روغن و فتیله او را زیاد کنی و اگر بخواهی نور چراغی را کم کنی یا کدر کنی باید در خود آن چراغ تصرف کنی و روغن و فتیله او را کم کنی. پس حرکت و سکون نور به واسطه منیر است. پس آن اول مخلوقی که خدا خلق کرده مَثَل او مانند چراغ است و سایرین انوار او هستند و به واسطه ایشان ایجاد شده‌اند و حرکت و سکون سایر خلق به واسطه آن خلق اول است چنان‌که می‌خوانی بکم سکنت السواکن و تحرّکت المتحرکات پس جمیع خلق به واسطه آن نور اول برپایند و آن نور همین نوری است که در این آیه فرمایش می‌فرماید که الله نور السموات و الارض و آن نور مانند این نورها نیست و خداوند عمداً معمّا فرموده که منافقین نفهمند و مؤمنین بفهمند. فرموده آن چراغ در توی چراغدان است و آن چراغدان هم نورانی است، چراغدان که بنا نبود نورانی باشد. و می‌فرماید آن چراغ و چراغدان در خانه‌هایی است که خدا اذن داده که رفیع‌الشأن باشند فی بیوت اذن الله ان ترفع و آن خانه‌ها را می‌فرماید رجال هستند همه‌اش معمّا است می‌فرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و آن رجال خودشان ذکر خدا هستند.

مردم خیال می‌کنند خدا را مثل یکی از مردم که آن بالا نشسته و پیغمبرش  هم یک شخصی است این پایین و جبرئیل هم مانند یک کبوتری است هی پیغام می‌آورد. مثل آنکه سنی‌ها می‌گویند که پیغمبری روز اول مال ابوبکر بود خداوند وقتی پیغمبر را مبعوث به پیغمبری کرد امر نبوت را داد به جبرئیل که بیاورد از برای ابوبکر ابوبکر اتفاق آنجاها نبود داد به محمد. وقتی رفت بالا پیش خدا خدا گفت چه کار

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 45 *»

کردی امر نبوت را؟ گفت دادم به محمد گفت چرا؟ گفت ابوبکر  آنجا نبود دیگر دادم به محمد، خدا هم گفت دیگر حالا که داده‌ای داده باش. مردم دینشان این‌طور است و خیال می‌کنند که این ملک بی‌صاحب است، خدای عاجزی و پیغمبر جاهلی، و مردم هم مانند گوسفند بی‌شبان بی‌صاحب روی زمین دارند راه می‌روند. و حال آنکه امام عصر عجل الله فرجه می‌فرماید انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء می‌فرماید ما امر شما را مهمل نمی‌گذاریم و ما شما را فراموش نمی‌کنیم هرجا که هر حادثه‌ای به شما رو دهد از شدائد و مصائب و اعداء، ما حاضریم و از شما رفع خواهیم کرد و ما حافظ شما هستیم در همه‌جا. و اگر این‌طور نبود یعنی اگر ما محافظت نمی‌کردیم شما را متفرق می‌کرد شما را شدائد و مصائب و احاطه می‌کردند به شما دشمنان. پس ایشان در همه‌جا حاضرند و ناظر  و هدایت می‌کنند در جمیع روی زمین اهل هدایت را. ولکن کسی که از ایشان بپذیرد و قبول کند کم است. اهل حق همیشه کمند. در زمان حضرت پیغمبر  به جز  چهار نفر  بیشتر نبودند، در زمان حضرت امام حسن حضرت چهل نفر  یاور می‌خواست و پیدا نشد همه‌اش بیست نفر پیدا شدند. در زمان حضرت صادق؟ع؟ یعنی شیعیان زیاد شدند، عرض کردند که شیعیان زیادند چرا با دشمنان جنگ نمی‌کنی؟ حضرت می‌خواستند جایی تشریف ببرند فرمودند قاطر  بیاورید قاطر آوردند حضرت سوار شدند تا رفتند به جایی رسیدند دیدند هفده بزغاله جلو  شبانی است و می‌چرند، حضرت رو کردند به آن سائل و فرمودند قسم به خدا که اگر  به قدر این بزها یاور داشتم تقیه نمی‌کردم و جنگ می‌کردم. پس اهل حق همیشه کم بودند و مردم همه ظالمند و خدا ظالمین را حجت در روی زمین نمی‌کند و خلیفه خود قرار نمی‌دهد. و خدا می‌فرماید بئس للظالمین بدلاً پس ظالمین بئس البدل هستند و آگاه بر کل روی زمین نیستند. پس مفهوم این آیه این

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 46 *»

است: نعم للعادلین بدلاً، و ایشانند که شاهدند بر خلق سماوات و ارض چنان‌که می‌فرماید ما اشهدتهم خلق السموات و الارض پس ایشانند که شاهدند بر جمیع خلق و هر نوع که بخواهند تصرف می‌کنند، هرکه را که بخواهند حرکت بدهند حرکت می‌دهند و هرکه را که بخواهند ساکن کنند ساکن می‌کنند.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 47 *»

موعظه ششم  (سه‌شنبه / 8 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم خلق را از برای فایده‌ای آفریده چون که او حکیم بود و لغوکار نبود و آن فایده را چنان‌که تصریح فرموده عبادت خود قرار داده چنان‌که می‌فرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و معلوم است که عبادت فرع معرفت معبود است. معرفت عملی است باطنی، عمل عقل فهم است و ادراک، و عمل جسد حرکت است و سکون. هر دو عملند الّا اینکه عمل عقل فهم است، و عمل جسد حرکت و سکون. و عمل فرع معرفت است و معرفت به واسطه عقل است، و دین و مذهب برهان می‌خواهد و برهان به واسطه معرفت است، چنان‌که می‌فرماید قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. پس به محض اینکه طفلی در میان شیعه متولد شد و بی‌دلیل و برهان گفت که من شیعه هستم از او قبول نکنید. این اتفاقاً در میان اهل حق متولد شده از این جهت کلمات حقه می‌گوید، و همین اگر در میان اهل باطل تولد کرده بود به

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 48 *»

مذهب آنها بود و کلمات آنها را می‌گفت. و اعمال چنین کسی هیچ اعتبار ندارد چنان‌که خدا می‌فرماید درباره اعمال آنها که کرمادٍ اشتدّت به الريح فی یوم عاصف تا اینکه می‌فرماید و جعلناه هباءً منثوراً پس اعمال بی‌دلیل هیچ اعتبار ندارد، ایمان دلیل و برهان می‌خواهد. و یکی از علمای اینجا در ردّ ما گفته بود که ایمان دلیل و برهان نمی‌خواهد به محض اینکه کسی گفت که خدا یکی است یا اینکه پیغمبر او محمد بن عبدالله است یا اینکه گفت ائمه دوازده نفرند از او باید قبول کرد، پس آن کسانی که دلیل و برهان در مذهب می‌خواهند خلاف اجماع علماء گفته‌اند و هرکس خلاف اجماع گفت بدعت در دین گذارده و مبدع کافر است. و بعضی هم در ردّ ما از این بالاتر گفته‌اند. گفته‌اند که اگر مردم را همین‌طور به دین آباء و اجدادی به حال خودشان باقی بگذاری بهتر است، چرا که همين‌که طلب دليل از مردم کردی به شک و شبهه می‌افتند. اگر مردم را همین‌طور غافل بگذارند شیعه هست و مضطرب نمی‌شود و با ایمان از دنیا می‌رود، پس دلیل و برهان خوب نیست. این حرف‌ها را زده‌اند و ظاهراً هم سر و صورتی دارد و راست هم می‌گویند، چرا که علمای سابق بناشان بر این نبوده که در دین طلب دلیل بکنند. این شک و شبهه‌ها را در میان مردم انداخته‌اند اگرچه ظاهراً دلیل می‌نماید ولکن گوش بدهید که شیطان ملعون کجاش را گرفته.

پس عرض می‌کنم که معاملات انسان دو جور است: یک معامله‌ای است که انسان با کسانی که از قلوب مطلع نیستند می‌کند مثل این عوام الناس، و یک معامله‌ای است که انسان با کسانی که از قلوب مطلعند بایست بکند مانند خدا و پیغمبر که از همه‌کس باخبرند. پس آن معاملاتی که با مردم می‌کنی اگر ظاهراً نماز بکنی و روزه بگیری و اعمال شرعیه را بجا بیاوری، اگرچه توی خانه خودت در خلوت شراب بخوری و مست شوی و قماربازی کنی، تکلیف مردم این است که پشت سر تو

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 49 *»

نماز کنند و تو را عادل بدانند. اما حالا آیا عند الله هم این عادل است یا خیر؟ شکی نیست که چنین شخصی در نزد خدای مطلع بر قلوب عادل نیست. و اگر کسی در خلوت جمیع فسوق و فجور را بجا بیاورد، همین که اعمال شرعیه را بجا آورد نظم شریعت این است که او را عادل بدانیم، بلکه اگر  دو نفر یا سه نفر  هم بیایند شهادت بدهند که فلان آخوندی که تو  پشت سرش نماز می‌کردی ما دیدیم که در خلوت زنا کرد، در شرع مأموریم که شهادت آنها را قبول نکنیم بلکه آنها را حد هم بزنیم، مگر اینکه چهار نفر  بیایند بگویند که ما دیدیم که کالمیل فی المکحلة مثلاً  زنا می‌کرد، آن وقت باید بپذیریم. پس باید شهادت اینها را اگرچه بدانیم هم زنا کرده قبول نکنیم. پس زنا دو زناست یک زانی است که عندالله زانی است، و یک زانی است که عند الله زانی نیست و عند الخلق زانی است. و همچنین از آن طرف هم اگر مؤمنی سر شب تا صبح نماز شب کند و چهار نفر آمدند شهادت دادند که ما دیدیم که زنا کرده باید آن مؤمن را سنگسار کرد و به حکم شارع باید او را حد زد ولو که زیر تازیانه هم بمیرد، حکمی است صحیح و از شارع رسیده و باید جاری کرد. ولکن این شخص عند الله زانی نیست. پس آن حرفی که آخوند پارسال زده بود راست است، سرجاش درست است ولکن حرف ما این است که آیا عند اللهِ مطلعِ بر  قلوب بی‌دلیل و برهان هم چیزی را از کسی می‌پذیرد یا خیر؟ وقتی که انسان مرد و از دروازه دنیا بیرون رفت آن کسانی که مطلعند بر ضمایر مردم دلیل و برهان می‌خواهند. اعراب آمدند پیش پیغمبر که ما آنچه را که تو آورده‌ای از شرایع و احکام همه را قبول داریم و خدا را قبول داریم و تو را به پیغمبری قبول داریم، پس اعراب آمدند و قبول کردند و عمل هم کردند، ولکن از ترس شمشیر  یا طمع پول بود و در واقع ایمان نیاورده بودند، خداوند درباره آنها فرمود به پیغمبر که قالت الاعراب آمنا قل لم‌تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم. پس ایمان واقعی آن است که به طمع پول و از ترس

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 50 *»

شمشیر نباشد و به واسطه اهل و قبیله نباشد که چون پدرم مسلم است من هم مسلمم. چنین جماعتی دلیلشان همه این است که انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون. هرکس دلیل و برهان در دین خود ندارد اگر به لفظ اقرار هم داشته باشد اهل حقایق از او نمی‌پذیرند.

آن سخن اصلی که بود این بود که هیچ مغرور مشو  به اینکه شیعه هستی، شیعه هستی بی‌دلیل و برهان؛ نزد من خیلی خوب، اما نزد خدا دلیل و برهان می‌خواهند. سعی کن که نزد خدا دلیل داشته باشی و نزد خدا شیعه باشی. سخن‌های ما جمیعش سخن‌های آخرتی است و جمیعش با دلیل و برهان است، و این حرف‌های ما هیچ ضرری به کهره و برّه و شرع و عرف مردم ندارد. همه سر جای خود و مشغول کار خود باشند، همه شیعه‌اند و مسلمند و همه عادلند، خیلی خوب. اما تو اگر می‌خواهی که پیش خدا عادل باشی سعی کن که دلیل و برهان داشته باشی و ظاهر  و باطنت یکی باشد. در ظاهر شراب نمی‌خوری در باطن هم مخور.

پس دلیل و برهان این که خداوند خلق را از برای فایده‌ای آفریده همین دلیل است. خداوند جمیع خلق را بلاشک و بلاریب از برای فایده‌ای آفریده چرا که خدا لغوکار نیست پس کاری در دست این مردم داشته که آنها را آفریده و آن کارش را معرفت قرار داده چنان‌که در حدیث قدسی می‌فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف پس اول باید معرفت پیدا کرد و روح جمیع اعمال معرفت است. حالا خدا را شناختی و پیغمبر خود را نشناختی و امامت را نشناختی هزار نماز بکن روزه بگیر حج بکن خمس بده زکوة بده کاروانسرا بساز مسجد بساز جمیع اعمال شرعیه را بجا بیاور قسم به حق خدا که چنین کسی شیعه نیست و اعمال او هیچ ثمر نخواهد کرد ولو که پیش ما عمل کرده باشد و شیعه باشد ولکن عند الله شیعه نیست نه توحید دارد نه نبوت دارد نه امامت و نه ولایت. اگر خدا را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 51 *»

قبول داشته باشی و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر  را قبول داشته باشی ولکن محمد بن عبدالله را قبول نداشته باشی ابدالابد در جهنم معذب خواهی بود. پس هرکس به طور واقع خدا را بشناسد محال است که احدی از انبیاء را وازند. اگر کسی زید را بشناسد محال است که صفات او را وازند. صفات او چیست؟ یکی قائم است یکی قاعد است یکی متحرک است یکی ساکن است یکی عالم وهکذا اگر زید را شناخته باشی زید یا متکلم است یا ساکت است یا قائم است یا قاعد است لامحاله در یکی از این صفت‌ها هست پس اگر  زید را شناخته باشی در همین صفات‌ شناخته‌ای و اگر  نشناخته‌ای که نشناخته‌ای و ما حالاها هنوز باید زحمت بکشیم و اثبات کنیم که انبیاء صفات خدا هستند و مردم خبر ندارند که انبیاء صفات خدا هستند و گمان می‌کنند که بدون نبی می‌توان خدا را شناخت پس یریدون ان‌یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر  ببعض و حال آنکه خبر ندارند که نبی یعنی چه، هنوز معنی نبی را نفهمیده‌اند نبی به معنی خبر  است و خبر دو خبر است یک خبری است لفظی که کسی خبر  می‌دهد که فلان فلان است قدش چطور است چشمش چطور است قامتش چطور است وهکذا صفات او را خبر  بدهم و این خبر حقیقی نیست و خبر حقیقی آن است که مخصوص احدی نباشد جمیع صاحبان لغات او را بفهمند و بدانند که خبر  است و این خبر خبر صفتی است و این در واقع به طور حقیقت خبر  از موصوف می‌دهد و این همان اسمی است که حضرت امیر  می‌فرماید الاسم ما انبأ عن المسمّی. خبرها مختلف است یک‌دفعه به طور لفظ بیان می‌کنم که زید فلان است این به طور عام نیست و صاحبان جمیع لغات این بیان را نمی‌فهمند اگر  به فارسی بگویم فارس‌ها می‌فهمند و عرب‌ها محرومند و اگر به عربی انباء کنم عرب‌ها می‌فهمند و دیگر  فارس‌ها محرومند و این اِنباء حقیقی نیست. یک‌دفعه این است که عکس زید را در آینه می‌اندازم که تو  به چشم خودت زید را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 52 *»

می‌بینی و این اِنباء حقیقی است پس عکس زید خبر  زید است و خبرهای خدا جمیعش از این‌جور است. پس شعله آینه آتش است و نماینده اوست و خبر اوست و عکس خود را در او انداخته و آتش می‌گوید به شعله که تو خلیفه و قائم‌مقام منی تو خبر منی من تو را در میان سایر چیزها برگزیده‌ام پس تو خبر  بده به اشیاء که منم سوزان و فروزان و روشن‌کننده اگر دلیل و برهان می‌خواهید بیایید پیش من ببینید که چگونه می‌سوزانم. و آتش در میان چیزها هر چیزی را خلیفه خود قرار نمی‌دهد آن دودی که لطیف شده و زنگ خودی از خود زدوده و خود را در راه آتش فانی کرده و سرتاپا آتش‌نما شده آتش در او درمی‌گیرد نه در جاهای دیگر.  پس شعله از جانب آتش خطاب می‌کند به در و دیوار که من هم جسمی هستم مثل شما ولکن فرقی میان من و شما هست و آن این است که یوحی الیّ، وحی می‌شود به سوی من از آتش که «انا محرقة» و «انا مضیئة» و به جانب شما چنین وحیی نمی‌شود. شما اگر می‌خواهید گرم شوید و روشن شوید باید رو به من کنید و اطاعت من کنید تا اینکه به واسطه من درگرفته به آتش شوید من وسیله میان آتش و شما هستم من خبر آتش هستم. پس هر چوبی و هر چیزی که متأثر  از فعل او شد یعنی امتثال او را کرد بسا آنکه او هم مثل شعله شود و بسا اینکه بالاتر هم برود مثل یوذاسف و بلوهر که یوذاسف شاگرد بلوهر بود و پیغمبر  شد و بلوهر پیغمبر نبود.

پس شناختن خدا هیچ معنی ندارد مگر شناختن پیغمبر مثل آنکه شناختن آتش هیچ معنی ندارد مگر شناختن شعله. فصل میان خدا و پیغمبر  محال است خداوند با پیغمبران است ان الله مع المتّقین و مع المحسنین آیا پیغمبر  از جمله متقین و محسنین نیست؟ ان الله مع الذین اتّقوا و ان الله مع المحسنین پس فرقی میان خدا و پیغمبر نیست الّا انه عبده و خلقه و رسوله، خدا در سویدای قلب پیغمبر جا دارد. پس فلان پسر  فلان پیغمبر  نیست. رسول، پیغمبر  است مانند آنکه دود خبر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 53 *»

آتش نیست دود پسر  روغن و فتیله است. خبر  آتش و رسول آتش شعله است که از جنس اوست. پس تفریق میان خدا و رسول نمی‌توان کرد لانفرّق بین الله و رسله هیچ فرقی نیست مگر  همان قدری که خودشان گذاشته‌اند. او منیر  است اینها نور، او ذات است اینها صفت، او مسمّی است اینها اسم، او موصوف است اینها صفت.

پس والله هیچ معرفتی نیست مگر معرفت رسول چنان‌که حضرت امیر صلوات الله علیه به سلمان و ابوذر می‌فرماید که یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل و معرفت او به نورانیت معرفت علی است آن علیّی که حضرت رضا؟ع؟ می‌فرماید که خداوند بود و هیچ نبود بعد از برای خود اسم و صفت گرفت و اول اسمی که گرفت علیّ عظیم بود و علیّ عظیم این علیّ عظیم است نه آن علیّی که خاک شده.

پس معرفت پیغمبر به نورانیت معرفت خداست و هیچ فرقی میان آنها نیست مگر آنکه او موصوف است و این صفت، پس معرفت آل‌محمد والله معرفت خداست و جهل به آنها جهل به خداست و منکر ایشان منکر خداست. تو  یقین بدان که هیچ کاری نسبت به ذات خدا نمی‌توانی بجا بیاوری نه اطاعت او را می‌توانی بکنی و نه معصیت او را. بنده و عبد ذلیل چگونه می‌تواند معصیت او را بکند و حال آنکه او را از عرصه عدم به وجود آورده و جمیعاً به اذن و مشیّت او موجود شده‌اند، پس نسبت به ذات خدا که هیچ معامله‌ای نمی‌توانند بکنند و سرپیچی از فرمان او نمی‌توانند بکنند. سبحان من دانت له السموات و الارض بالعبودیة و اقرّت له بالوحدانیّة، یسبّح له ما فی السموات و ما فی الارض. اما در جایی است که می‌توان معصیت خدا را کرد و جایی است که می‌توان اطاعت کرد من یطع الرسول فقد اطاع الله والله اطاعت رسول اطاعت خداست و والله مخالفت رسول مخالفت خداست محبت با رسول محبت خداست قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله عداوت با رسول عداوت با

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 54 *»

خداست کفر  به رسول کفر به خداست شرک به رسول شرک به خداست وهکذا جمیع معاملات با خدا با رسول است و آنچه را که خدا می‌خواهد به خلق برساند به واسطه پیغمبر  می‌رساند و خلق باید از او بگیرند ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا پس امر پیغمبر امر خداست و نهی پیغمبر  نهی خداست، رسول است خلیفه خدا و قائم‌مقام خدا که آنچه را که باید از برای خلق بیان کند در جمیع عوالم پیغمبر  باید بیان کند چنان‌که حضرت امیر  در یکی از خطبه‌های خود درباره پیغمبر  می‌فرماید اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء ببین دارند شرح می‌فرمایند می‌فرمایند خداوند پیغمبر  را قائم‌مقام خود کرد در جمیع عوالم در بیان‌کردن احکام. پس در جمیع هزار هزار عالم پیغمبر پیغمبر است، در دنیا پیغمبر  است در آخرت پیغمبر است، در برزخ پیغمبر است در ظاهر پیغمبر است در باطن پیغمبر است، پیغمبر است بر جمیع ذرات موجودات. پس اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء چرا؟ اذ کان لاتدرکه الابصار و لاتحیط به خواطر الافکار و لاتمثّله غوامض الظنون فی الاسرار به جهت آنکه درک نمی‌کرد خدا را دیده‌های ظاهری و فکرها به او احاطه نمی‌کرد و خیال‌های بسیار دقیق او را ادراک نمی‌کردند، پس خدا را به هیچ مدرکی از مدارک نمی‌توان شناخت.

این را بدانید به طور مطلق که در هیچ عالمی خدا در میان خلق نمی‌آید و در هیچ عالمی خدا شناخته نمی‌شود و در جمیع عوالم معاملات خلق با خلق است ذات خدا نه دیده می‌شود نه امر می‌کند نه نهی می‌کند نه اطاعت او را می‌توانند بکنند نه مخالفت و عصیان او را می‌توانند [بکنند.] خلق حادث همیشه یک کسی را می‌خواهند که چشمشان ببیند که اگر امر  و نهیی کند بتوانند اطاعت کنند یا مخالفت، عداوت کنند یا محبت. خدای عادل رؤف رحیم هم ظلم نکرده و تکلیف ما لایطاق نکرده و همین کار را کرده همیشه در میان مخلوقات یک کسی را برگزیده و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 55 *»

او را منسوب به خود کرده و جمیع معاملات او را معاملات خود قرار داده و مردم هم علانیه او را می‌بینند، هم می‌توانند عداوت بکنند و هم محبت. پس در هر عالمی جمیع معاملات خلق با خلق است و در روز قیامت هم کسی گمان [نکند] که خدا را می‌توان ملاقات کرد، در روز قیامت هم وجه خدا و رخساره او و صفات و اسماء او می‌آید در میان خلق، و ایشانند صاحب امر  و حکم و سلطنت چنان‌که می‌فرماید وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة رخساره‌هایی چند هستند که شاداب و با طراوت هستند و به پرورنده خود نظر می‌کنند. و همچنین می‌فرماید و جاء ربّک و الملائکة صفّاً صفّاً همین‌که پیغمبر  آمد خدا آمده و پیغمبر است ربّ خلق و مربّی آنها پس آن بزرگوار می‌آید و اوست فرمانفرمای به حق و حاکم علی الاطلاق و جمیع ملائکه یعنی جمیع مملوکین یعنی خلق اولین و آخرین در نزد او صف کشیده و مردم همه در نزد عظمت و کبریای او به خاک افتاده‌اند و وقتی که در رجعت لشکر  حق و باطل در روحاء در کنار فرات جمع می‌شوند و بنای مقاتله و جنگ می‌شود سردار لشکر  اهل حق حضرت امیر است صلوات الله و سلامه علیه و سردار لشکر  اهل باطل شیطان ملعون، بنای جنگ می‌شود اهل باطل غلبه می‌کنند بر اهل حق و چند نفر از آنها در نهر فرات می‌ریزند. در این وقت حضرت پیغمبر؟ص؟  بر ابر سوار می‌شوند و از آسمان به زمین تشریف می‌آورند. شیطان ملعون وقتی این اوضاع را می‌بیند و مشاهده جمال خدا را می‌کند رو به هزیمت می‌گذارد و فرار می‌کند لشکر او به او می‌گویند کجا می‌روی ما غالب شدیم و چندنفر از آنها را در فرات انداختیم می‌گوید من می‌بینم چیزی را که شما نمی‌بینید انّی اری ما لاترون انی اخاف الله رب العالمین می‌گوید دیگر حالا کار از کار گذشت خداوند از آسمان به زمین آمد ربّ عالم آمد یعنی پیغمبر  آمد چنان‌که خداوند می‌فرماید یوم یأتیهم الله فی ظلل من الغمام یعنی روزی که بیاید ایشان را خدا در وقتی که بر پشت ابر سوار است. به هر حال حضرت پیغمبر؟ص؟ می‌آید و می‌گیرد

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 56 *»

شیطان ملعون را و چنان ضربتی به او می‌زند که به آن ضربت، او و تمام لشکر او کشته خواهند شد. و همین‌که می‌گویی خدا آمد یعنی پیغمبر آمد.

پس همیشه در هر عالمی هرگونه معامله‌ای که خلق نسبت به خدا باید بجا بیاورند باید نسبت به پیغمبر  بجا بیاورند و ایشانند صاحب امر  و حکم و سلطنت و رجوع جمیع خلق به ایشان است و حسابشان با ایشان چنان‌که می‌فرماید انّ الینا ایاب هذا الخلق ثم انّ علینا حسابهم. پس در ذات خدا هیچ معامله‌ای نیست و جمیع امرها و نهی‌ها و اطاعت‌ها ‌و عصیان‌ها و عداوت‌ها و محبت‌ها در وجود مبارک پیغمبر است و نسبت به او می‌توانند بجا بیاورند و دیگر  از اینجا که گذشتی هیچ نیست لیس وراء عبّادان من قریة.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 57 *»

موعظه هفتم (چهار‌شنبه 9 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغو‌کار نبود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود و آن فایده را خودش بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون چنانچه در حدیث قدسی می‌فرماید کنت کنزاً مخفیّاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. و مقامات و بیانات توحید را عرض می‌کردم تا اینکه رسید کلام به اینجا که در تحصیل دنیا نباید چندان کوشش و دقت کرد و عرض کردم که انسان از برای دنیا خلق نشده و از برای اکل و شرب انسان را نیافریده‌اند. سخن‌های ما جمیعش سخن‌های ایمانی و آخرتی است و جمیعش معنی دارد. و سخن‌های معنوی جمیعش از روی فهم و شعور و اعتقادی است.

پس عرض کردم که اگر خداوند منظورش همین بود که انسان بخورد و بیاشامد و بخوابد و بیدار شود و نکاح کند و لباس بپوشد؛ اگر خداوند منظورش از خلقت انسان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 58 *»

همین کارها بود شعور را در او خلق نمی‌کرد. دلیلش اینکه خداوند این شعور را در حیوانات قرار نداده و به طور اعتدال اکل و شرب می‌کنند و هرگز  هم ناخوش نمی‌شوند و ثقل نمی‌کنند و همیشه صحیح و سالمند، به اندازه می‌خورند به اندازه می‌آشامند به اندازه نکاح می‌کنند به اندازه می‌خوابند و برمی‌خیزند جمیع کارهای آنها از روی طبیعت است و از روی اعتدال است و هیچ فسادی هم نمی‌کنند نه تحاسدی نه تباغضی هیچ ندارند، همه این کارها را می‌کنند و این شعور انسانی را هم ندارند. پس این شعور در آنها زیاد بوده که در آنها خلق نکرده.

و عرض کردم که امورات دنیا به اتفاق است یعنی به اسباب. چنان‌که حضرت امیر می‌فرماید الدنیا بالاتّفاق و الآخرة بالاستحقاق چنان‌که هرگاه اسباب اتفاق کردند و فلان کوکب با فلان کوکب مقارنه کردند اقتضای این اقتران این است که فلان نطفه که منعقد شد وقتی بزرگ شد این غنی باشد، دیگر  اگر جمیع مردم سعی کنند و کوشش کنند و شعورها را و تدبیرها را به کار ببرند که این فقیر شود فقیر نمی‌شود. و اگر اسباب آسمانی و زمینی اتفاق کردند که فلان سلطان باشد سلطان خواهد شد و اگر اتفاق کردند که رعیت باشد رعیت خواهد شد. و اگر  اتفاق کنند که فلان شخص عالم باشد عالم خواهد شد. پس اگر  اسباب غیبیّه اتفاق کردند که فلان مؤمن فقیر باشد یا مریض شود مریض خواهد شد.

پس دنیا جمیعش به اتفاق است چنانچه بخصوص حدیث است که پیغمبری مدت‌ها ناخوش بود به تنگ آمده بود عرض کرد خدایا این ناخوشی از کیست؟ وحی رسید که معلوم است از من است عرض کرد پس شفاء هم از تو است چرا مرا شفاء نمی‌دهی؟ خطاب رسید که تو هنوز کماینبغی گویا از اوضاع دنیا خبر نداری، جمیع اسباب اتفاق کرده‌اند و اقتضا  کرده‌اند از اول دنیا تا حال که تو ناخوش باشی، و جمیعاً اقتضا چنین کرده‌اند که تو  پیغمبر باشی. پس جمیع امور به تقدیر خداست.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 59 *»

از این‌جور سخنان که می‌گفتم بعضی خیال کردند که پس دعا از برای چه؟ از این قرار دعا دیگر  نبایست کرد هر طوری که خدا مقدّر کرده می‌شود. و اینها همه به واسطه این است که درست گوش نمی‌دهند و چرت می‌زنند، یا اینکه یک روز می‌آید و یک روز نمی‌آید، اول کلام را می‌شنود و آخر کلام را نمی‌شنود، آن وقت این بحث‌ها را می‌کنند. پس عرض می‌کنم که هر چیزی را که خدا مقدّر کرده موجود شده و همه چیز سر جای خود هست اما دعا هم ثمر دارد. چنان‌که همین مطلب را به حضرت پیغمبر هم عرض کردند که از این قرار عمل ثمر ندارد فرمود «اعملوا» و اگر دعاها ثمر نداشت خدا امر نمی‌کرد که قل مایعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم فقد کذّبتم فسوف یکون لزاما.

دعا دو جور است یک دعائی است که از روی هویٰ و هوس است و دعائی است که اصلی است و از روی هویٰ و هوس نیست. این‌جور دعاها پیش مستجاب شده. منظور اینکه دعا هم از قَدَر است چنان‌که حضرت امیر از پای دیوار شکسته‌ای می‌گذشتند بنا کردند تند بروند عرض کردند که چرا تند گذشتید؟ اگر مقدّر شده خراب شود تند هم بروید خراب می‌شود و اگر مقدّر نشده که چرا تند می‌روید؟ فرمودند این تندرفتن من هم از قدر است من از قدری به قدری می‌روم. باری، این مسأله قدر مسأله‌ای است مشکل، و حاقّ این مسأله را نمی‌توان بیان کرد. به طور مختصر  اینکه فرمودند القَدَر فی اعمال العباد کالروح فی البدن چنان‌که اگر عمل باشد و قدر نباشد اعمال مرده است مثل بدن بی‌روح است نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه لمس دارد هیچ حس ندارد پس اگر  تو عمل کردی و خدا هم مقدّر کرد عمل تو صحیح است و عمل تو روح دارد و اگر  تو عملی کردی و خدا مقدّر نکرده باشد ثمر ندارد. پس قدر بسته به اعمال است و عمل هم بسته به قدر است، قدر همیشه در مقام اعلی واقع است و عمل همیشه در مرتبه ادنی واقع است. شرط تحقق ادنی اعلی است و شرط ظهور اعلی ادنی است هر دو باید با هم باشند، جمیع ملک از این باب است. و این سرّی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 60 *»

است که در جمیع مملکت خدا ساری است که تا عالی قرین به دانی نشود حادثی پیدا نخواهد شد، تا پدر و مادر نباشد ولد پیدا نمی‌شود. خداوند چنین مقدّر کرده که اثر از فعل فاعل و قبول [قابل] پیدا شود. اگر فاخوری باشد و گِلی هم باشد که مطاوعه فعل او را کند کوزه پیدا می‌شود و اگر فاخور باشد و گل مطاوعه نکند یا گل مطاوعه کند و فاخور نباشد کوزه هرگز  پیدا نخواهد شد. باری، از این مسأله بگذریم.

مسأله دیگر که عرض می‌کردم این بود که پیغمبر اول موجودات و اشرف کاینات است و جمیع فضائلی که شنیده باشید یا نشنیده باشید و آنچه در دنیا و برزخ و آخرت گفته می‌شود جمیعش در همین کلمه است که پیغمبر اول موجودات است و دیگر خدا خواسته که این لفظ در اسلام بیاید و مانده، دیگر یا از روی ترس بوده یا به طمع بوده که انکار نکرده‌اند. و ما جمیع فضائل پیغمبر را بحمدالله از همین حرف بیرون می‌آوریم.

و عرض کردم که مردم از این لفظ این‌طور می‌فهمند که خدا مانند کوزه‌گر است اول دست کرد و یک کوزه ساخت بعد دست کرد و کوزه دیگر ساخت، آن کوزه دویمی هم مثل آن کوزه اولی. حالا بعضی همچو خیال کردند و گفتند که شما می‌گویید که جمیع خلق وجودشان بسته به وجود پیغمبر  است و باید استمداد از پیغمبر کنند و حال آنکه خلق دویم هم مثل خلق اول است و فضیلتی ندارد، و اگر  پیغمبر مثلاً از دنیا رفت چه عیب دارد که سایر خلق مثلاً از خلق دویم استمداد کنند؟ پس عرض می‌کنم که اگر خداوند مثل فاخور باشد و خلقت او مثل ساختن کوزه باشد این‌طور است که تو می‌گویی، و پیغمبر هم فضیلتی ندارد و استمداد هم از او نباید بکنند. ولکن این‌طور نیست. بلکه اول ما خلق الله بودن او این طور است که خداوند اول وجود مبارک او را آفرید و بعد سایر کاینات را از نور او آفرید. اما اول و دویم او مانند اول دویمی که مردم خیال می‌کنند نیست، بلکه خداوند اول چراغ را آفرید و او را در رتبه

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 61 *»

اول خلق کرد و بعد نور او را در رتبه دویم آفرید و او را بسته به منیر کرد و الّا نور بی‌منیر و منیر بی‌نور نمی‌شود، و نبوده وقتی که منیر  باشد و نور نباشد و هردو با هم هستند ولکن چون منیر اصل است در رتبه اول واقع شده و نور چون به واسطه منیر ایجاد شده در رتبه دویم واقع شده، و اول و دویمی که ما می‌گوییم از این‌جور است. پس خداوند هر موصوفی را در رتبه اول آفریده و هر صفتی را در رتبه دویم آفریده و هر موصوفی را خدا چنین مقدّر کرده که بسته به غیر  نباشد و هر صفتی را خدا چنین قرار داده که محتاج به موصوف خود باشد و بسته به او باشد، چنان‌که خداوند اول تو  را آفریده و بعد کارهای تو  را به واسطه تو آفریده و جمیع کارهای تو بسته به تو است. پس خداوند اول زید را آفریده و بعد قائم را به واسطه زید آفریده، پس اگر  زید ایستاد و مستقیم ایستاد زید مستقیم ایستاده و اگر معوجّ ایستاد زید معوجّ ایستاده. حال با وجودی که وجود قائم بسته به زید است خالق او و فاعل او خداست، خدا قائم را محتاج به زید کرده و به واسطه زید خلق کرده. حالا با وجودی که خالق قائم خداست آیا کار زید نیست؟ می‌بینی که کار زید است و بسته به زید است. پس کار زید منافات با کار خدا ندارد، چنان‌که آفتاب است روشن‌کننده ولکن به واسطه انوار و خالق منیر  و نور هر دو خداست. خداست خالق موصوف و صفت ولکن صفت را در زیر پای موصوف و بسته به او قرار داده و موصوف را فاعل صفت و موجد او قرار داده. پس فاعل موصوف و صفت هر دو خداست.

حال بعضی خیال کرده‌اند که فاعل جمیع خیر  و شرّ  هر دو خداست پس از این قرار معصیت عبد عمل خداست. می‌گویم شکی نیست که فاعل جمیع چیزها خداست وحده لا شریک له و اما خدا هر چیزی را آن چیز  بیافریند یا غیر  آن چیز؟ البته خدا هر چیزی را همان چیز  آفریده و هر چیزی خودش خودش است و غیر غیر خودش است و از برای هر چیزی اثری است اثر آتش حرارت است. خداست

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 62 *»

گرم‌کننده ولکن به واسطه آتش. اثر آب را و فعل او و عمل او را برودت قرار داده و خداست سردکننده ولکن به واسطه آب. خداست روشن‌کننده ولکن به واسطه آفتاب. پس خداوند از برای هر چیزی اثری قرار داده و هر چیزی را اسباب کاری قرار داده و با هر اسبابی کاری می‌کند ابی الله ان یجری الاشیاء الّا باسبابها خداوند مباشر  و معالج و مجانس خلق نمی‌شود، با هر اسبابی کاری می‌کند با فاخور کوزه می‌سازد ولکن خداست سازنده کوزه، با نجار در می‌سازد، با متّه سوراخ می‌کند، با تیشه می‌تراشد، با اره می‌برد، با هر اسبابی کاری می‌کند.

باری امروز جمیعش متفرقه گفته شد برویم سر فضائل. و این فضائل را مردم یک امر  مستحبی خیال کرده‌اند که اگر  بروی بالای منبر  و بگویی ضارب به سیفین و قاتل به رمحین قاتل عمرو و عنتر،  کَننده در خیبر، اگر  از این‌جور فضائل بگویی ثواب دارد امری است مستحب، و اگر  نگویی گناه ندارد. اما فضائلی که ما می‌گوییم از این‌جور نیست. فضائلی که ما می‌گوییم از اوجب واجبات است و اگر  کسی گوش ندهد کافر  می‌شود. چنان‌که حدیث است که اگر  کسی با صحّت بدن و جودت فهم و امنیّت باشد و در خانه خود بنشیند و تحصیل فضائل ما نکند کافر  می‌شود.

و آن فضائل این است؛ اول معنی فضیلت را بگویم. فضیلت زیادتی وجود چیزی را می‌گویند چنان‌که نور چیزی است که فضل آفتاب است و از وجود آفتاب زیاد است. فضل، زیادتی وجود را می‌گویند ما زیادتی می‌گوییم عرب فضل می‌گوید. حال اگر کسی اقرار کند لفظاً که مثلاً  آفتاب هست و بگوید که مثلاً  آفتاب سرد است این الحاد کرده دروغ می‌گوید لفظی است گفته و در واقع اقرار به آفتاب نکرده آفتاب یعنی گرم باشد. اگر کسی در میان آفتاب‌پرستان گیر کند از ترس آنها اقرار می‌کند که آفتاب هست ولکن نفاق می‌کند و می‌گوید آفتاب سرد است. حال همین‌طور آنهایی که منافقند و اتفاق در میان شیعه گیر کرده‌اند چه کنند؟ اگر  بگویند که علی را قبول

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 63 *»

ندارم که پدرش را می‌سوزانند پس چاره‌ای ندارد مگر اینکه بگوید علی هست ولکن محرّک آسمان و زمین نیست علی هیچ‌کاره است، یا اینکه مُرد رفت پی کار خودش. چنین منافقینی را اگر جایی اتفاق بیفتد و به ایشان بگویی که علی ید الله است ید در همه‌جا به معنی قدرت است اگر  بگویی علی قدرة الله است می‌گوید نه نشد و قبول نمی‌کند.

اگرچه طول کشیده ولکن یک قدری گوش بدهید و چرت نزنید. فکر کنید ببینید شکی نیست که ذات خدا دو  نیست ذات خدا یک است و می‌بینی که از برای خدا اسم‌های بسیار است و می‌بینی که لفظ‌های این اسم‌ها بسیار است و لفظ هر اسمی غیر از لفظ دیگری است. حال بیا سر معنی‌های این لفظ‌ها، می‌بینی که معنی علم غیر از معنی قدرت است، معنی رحم غیر از معنی قدرت است. پس جمیع‌ اسم‌ها ظاهر  و باطنشان غیر  از یکدیگرند و چون غیر از یکدیگرند ممتازند پس بلاشک این اسم‌ها بسیارند و خدا یک است. پس این اسم‌ها غیر خدا هستند و یقیناً این اسم‌ها خلق خدا هستند. حالا اگر کسی بگوید چطور شده که خداوند در میان مخلوقات اینها را اسم خود قرار داده؟ می‌گویم چطور شده که در میان الفاظ الله را اسم خود قرار داده؟ به جهت آنکه در میان الفاظ این لفظ خبر از خدا داده و چون خبر از خدا می‌دهد اسم خدا شده. همچنین معنی این الله هم خبر  از خدا می‌دهد. پس اسم‌های خدا جمیعاً خبر  از خدا می‌دهند و معانی آنها هم خبر  از خدا می‌دهند پس در میان معانی معنی‌هایی چند را برگزیده و فرموده اینها معانی منند.

و خبر  را گفتم که دو خبر است: یک خبری است لفظی که همه کس نمی‌فهمد و خبری است حقیقی که به طور واقع خبر می‌دهد و خودش بیان می‌شود و خودش خبر می‌شود. مانند شعله که خودش خبر آتش است و خودش بیان می‌کند که آتش حارّ است و مضیء است. پس اول اسمی که خداوند از برای خود گرفت و اول خبری

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 64 *»

که در میان مخلوقات گرفت وجود مبارک پیغمبر  بود؟ص؟ و در این معنی جمیع شیعه و سنی متّفقند و در اینجا منکری نیست جمیع سنی‌ها بالای گلدسته‌ها می‌خوانند که «السلام علی اول ماخلق الله» همه اقرار دارند که پیغمبر اول موجودات و اشرف کاینات است. تا اینجاش حرفی نیست. اما اگر  بگویی که خداوند اول خلقی که خلق کرد و اول اسمی که از برای خود گرفت حضرت امیر  بود می‌گویند نه دیگر  نشد تو غالی شدی. اگر  آن اول مخلوقات اسم حضرت امیر  بر سرش نباشد هر  فضائلی که درباره او بگویی همه‌کس قبول می‌کند، و اما اسم مبارک آن حضرت را که بر سر  آن خلق اول می‌گذاری زیر  بار نمی‌روند. اگر  بگویی اول چیزی که خدا آفرید عقل بود یا قلم بود همه قبول دارند. مثلاً  اگر بگویی که اول چیزی که آفرید قلم بود چنان‌که حدیث هم دارد به همین مضمون که وقتی قلم را آفرید خداوند به او فرمود که بنویس عرض کرد چه بنویسم؟ فرمود بنویس ماکان و مایکون را. حالا اگر  بگویی این قلم باید قادر باشد چرا که تا قادر نباشد نمی‌تواند بنویسد همه‌کس قبول می‌کند. پس این قلم قادر بوده و عالم به ماکان و مایکون هم بوده زیرا که تا علم نداشته باشد نمی‌تواند بنویسد پس این قلم زبان داشته و عالم بوده به آنچه که باید بنویسد و این قلم حکیم هم باید باشد به جهت آنکه [اگر] حکیم نباشد هر چیزی را سر جای خود نمی‌تواند بگذارد پس این قلم حکیم هم بوده و هر چیزی را سر جای خود درست نوشته هر چیزی را همان چیز خلق کرده آب را آب خلق کرده آتش را آتش خلق کرده خاک را خاک خلق کرده آسمان را آسمان زمین را زمین وهکذا پس این قلم حکیم بوده و هر چیزی را همان چیز خلق کرده. حال اگر  بگویی این قلم هم زبان داشته هم عالم بوده هم قادر بوده هم حکیم همه‌کس قبول دارد و حرفی ندارند. اما اگر  این اول موجودات را اسم قلم را از سرش برداری و بگویی حضرت امیر  است رگ‌های گردن‌هاشان سیخ می‌شود و بنا می‌کنند داد و فریادکردن که غالی شدی و حال آ‌نکه خدا می‌فرماید و انّه فی امّ

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 65 *»

الکتاب لدینا لعلیّ حکیم به درستی که او در اصل کتاب است و او در نزد ماست و او علیّی است حکیم. و این اویی هم که می‌فرماید یکی از مقامات حضرت امیر  است. پس اول خلقی که خدا خلق کرده و اول اسمی که از برای خود گرفته علی بوده یعنی عالی بوده و حکیم بوده یعنی هر چیزی را سر جای خود گذارده. پس اول اسمی که خداوند از برای خود گرفته علیّ حکیم بوده علیّ علیم بوده علیّ قدیر  بوده علیّ عظیم بوده.

پس خداوند اولاً ایشان را خلق کرد و بعد سایر چیزها را به واسطه نور ایشان آفرید چنان‌که آتش غیبی اول چیزی که آفرید شعله بود و بعد سایر  انوار را به واسطه او آفرید. جمیع نورها باید از آن شعله فیض‌یابی کنند و استمداد نمایند و جمیع انوار وجودشان بسته به وجود شعله است و متحرّکند به حرکت او و جمیعاً ساکنند به سکون او. اگر شعله قوی است و نور او زیاد است نورهای او هم زیاد خواهند [بود] و اگر  شعله ضعیف است نورهای او هم ضعیف است. همچنین خداوند اول خلقی که خلق کرد و اول چراغی که در عالم امکان روشن کرد وجود مبارک محمد و آل‌محمد بود صلوات الله و سلامه علیهم و بعد سایر  موجودات را از نور ایشان و از فضل ایشان آفرید و جمیعاً وجودشان بسته به وجود ایشان است جمیعاً متحرکند به حرکت ایشان و جمیعاً ساکنند به سکون ایشان و ایشانند علم الله و قدرة الله و عظمة الله و کبریاء الله و جنب الله و حکمة الله وهکذا و آنچه را که خدا خواسته که در ملک خود ظاهر  بفرماید به واسطه ایشان اظهار فرموده و جمیعاً مأمور به امر  ایشان و محکوم به [حکم] ایشانند. پس بخوان درباره ایشان یا من بهم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن.

حالا این حرکت را عمومش بده و آن طوری که مردم خیال می‌کنند فرضش مکن. مردم هرچه راه می‌رود و می‌جنبد می‌گویند حرکت کرد و هرچه نمی‌جنبد و ایستاده می‌گویند ساکن است، و حال آنکه هر چیزی که از حالتی به حالتی می‌رود

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 66 *»

حرکت کرده، جاهل علم یاد می‌گیرد عالم می‌شود پس از حالتی به حالتی رفته پس حرکت کرده، عالی دانی می‌شود حالی به حالی شده پس حرکت کرده، دانی عالی می‌شود پس حرکت کرده، زنده می‌میرد پس حرکت کرده، صحیح مریض می‌شود پس حرکت کرده، کوچک بزرگ می‌شود پس حرکت کرده، بزرگ پیر  می‌شود پس حرکت کرده وهکذا.

ببین ماده جمیع مولودات این خاک است ببین حبّه را در زمین می‌کاری گیاه می‌روید پس حرکت کرده، گیاه بزرگ می‌شود پس حرکت کرده. گیاه‌ها را دیگر  ببین چند جور می‌شوند به الوان مختلفه درمی‌آیند پس حرکت کرده‌اند، از سبزی به سفیدی می‌رود پس حرکت کرده، مثلاً  گل از سفیدی به قرمزی می‌رود پس حرکت کرده، از قرمزی به زردی می‌رود پس حرکت کرده. وهکذا گیاه را حیوان می‌خورد و خون می‌شود و از خون حرکت می‌کند و نطفه می‌شود، نطفه علقه و مضغه می‌شود تا اینکه مثلاً  گوسفند درست می‌شود پس حرکت کرده. بعد در میان حیوانات فکر کن ببین حیوانات هر یکی به رنگی و به شکلی، یکی گاو است یکی الاغ یکی گوسفند وهکذا پس اینها همه حرکت کرده‌اند. و همچنین بیا در میان اناسی هر یک به رنگی و شکلی علی‌حده پس اینها حرکت کرده‌اند. یکی آسمان است یکی زمین است یکی جوهر است یکی عرض است وهکذا.

پس این حرکت و سکون را عمومش بده. پس آنچه که موجود شده حرکت کرده و حرکت او به واسطه اول موجودات است. پس بهم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن پس چون خداوند مباشر  و مجانس [خلق] خود نمی‌شود و خلق ادراک او را نمی‌توانستند بکنند و معرفت او را نمی‌توانستند حاصل کنند از برای خود اسم گرفت رسم گرفت صفت گرفت رسول گرفت آیه گرفت خبر  گرفت، هرچه می‌خواهی اسمش را بگذار؛ و معرفت او را معرفت خود قرار داد و علم به او را علم به خود قرار داد و جهل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 67 *»

به او را جهل به خود قرار داد عصیان او را عصیان خود قرار [داد] اطاعت او را اطاعت خود وهکذا. پس معرفت ایشان معرفت خداست والله اطاعت ایشان اطاعت خداست عصیان ایشان عصیان خداست علم به ایشان علم به خداست جهل به ایشان جهل به خداست منکر  ایشان منکر خداست کفر  به ایشان کفر  به خداست شرک به ایشان شرک به خداست محبت ایشان محبت خداست عداوت ایشان عداوت خداست پس معرفت خدا معنی دیگری [ندارد] مگر  معرفت رسول. و همه می‌دانید که ائمه صلوات الله علیهم با پیغمبر؟ص؟ همه از یک نور و یک طینتند، و حضرت امیر می‌فرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل پس فضیلتی که از اوجب واجبات است و هرکس با صحّت بدن و امنیت و جودت فهم تحصیل نکند [ کافر است،] معرفت ایشان است به نورانیت. و بدانید که ایشانند آیات خدا و مقامات خدا و علم خدا و قدرت خدا، همان آیاتی که اظهار کرده است در آفاق و انفس و پر کرده‌اند فضای عالم امکان را، همان آیاتی که خدا می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق یعنی زود باشد که بنمایانیم آیات خودمان را در آفاق یعنی در فضای آسمان و زمین و در نفس‌های ایشان تا اینکه ظاهر  بشود از برای ایشان که اوست حق. در ظاهر  که دخلی به هم ندارد، ما آیات خود را بنماییم تا اینکه حق ظاهر  شود. پس معلوم می‌شود که حق معرفتی دیگر ندارد مگر معرفت آیه، و ایشانند همان آیات و مقاماتی که در دعای رجب می‌خوانی بمقاماتک و علاماتک التی لا تعطیل لها فی کلّ مکان یعرفک بها من عرفک. ضمیر جمع آورده می‌فرماید یعرفک بها. پس این آیات جماعتی هستند و بسیارند و خدا یک است.

پس فضیلتی که ما می‌گوییم و هرکس انکار کند کافر  می‌شود این فضائل است، معرفت ایشان است به نورانیت، نه آن فضائلی که علی پسر  ابوطالب بود یا

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 68 *»

اینکه زاهد بود یا اینکه قوّت خیلی داشت، کشنده عمرو و عنتر، کَننده در خیبر  بود. اینها فضائلی نیست، این فضائل را همه سنی‌ها و یهودی‌ها هم می‌دانند همه قبول دارند که علی در خیبر  را کند و عمرو و مرحب را کشت یهودی‌ها می‌گویند علی پهلوان مسلمان‌هاست در خیبر  را در حضور همین سنی‌ها  کند عمر و ابوبکر و جمیع سنی‌ها بودند که علی در خیبر  را کند. و همچنین زاهد بود، این فضیلتی نیست، همه سنی‌ها می‌دیدند که حضرت امیر  قباش را از لیف خرما وصله می‌کرد یا اینکه کم می‌خورد. در مجالس و محافل کم‌خوردن او را همه می‌دیدند زهد او را همه می‌دیدند این بند ذوالفقار که شنیده‌اید از لیف خرما بود. این‌قدر آب کشیده بودند که کف دست‌های مبارکشان پینه کرده بود همه زبر و خشن شده بود. ابن‌عباس می‌گوید یک وقتی حضرت دست مبارکش را توی دل من کرد از بس زبر  و خشن بود مثل ارّه می‌برید من طاقت نیاوردم فریاد کردم که دستت را بیرون بیاور. این زهدها را همه می‌دیدند و همه را اقرار داشتند. پس اینها فضیلتی نیست چرا که همه اقرار دارند. فضیلت در شناخت ایشان است به نورانیت، و حق با کسی است که علی را به نورانیت بشناسد. پس مذاهب باطله اگرچه این فضائل ظاهره را هم بگویند حق نیستند حق با علی است و علی با حق است الحقّ مع علیّ و علیّ مع الحقّ و الحقّ یدور معه حیثما دار پس حق آنجاست که علی باشد و حق به دور علی دور می‌زند و علی جایی است که او را به نورانیت بشناسند. و حق نیست و معرفت او را کسی به نورانیت ندارد مگر  یک فرقه ناجیه و دیگر جمیعاً بر باطلند و حق ندارند زیرا که علی ندارند.

باری، چون خداوند در میان خلق نمی‌آمد و خلق نمی‌توانستند معرفت او را حاصل کنند در میان مخلوقات از برای خود رسول گرفت و خبر گرفت و معرفت او را معرفت خود قرار داد و جمیع معاملات او را معاملات خود قرار داد. و باید معرفت رسول را پیدا کرد و معرفت رسول آن است که در او که نگاه کنی ظهور خدا و نور خدا را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 69 *»

در او ببینی و خبر خدا را ببینی. پس معرفت محمد پسر  عبدالله یا علی پسر  ابوطالب معرفت خدا نیست معرفت رسول وقتی معرفت خداست، در وقتی است که چون در او نظر کنی خبر خدا را در او ببینی؛ چنان‌که دیروز عرض کردم که خبر  آتش دود کثیف نیست خبر  آتش شعله است، دود پسر  روغن و فتیله است. دود وقتی می‌تواند خبر از آتش بدهد که خود را در راه آتش فانی کند و صفات خود را دور بریزد و خود را متصف به صفات آتش کند و خود را متخلّق به اخلاق او [ کند،] آن‌وقت می‌تواند خبر از آتش بدهد. صفات آتش چیست و صفات دود چیست؟ صفات دود این است که کثیف است سیاه است پهن می‌شود سرازیر می‌آید سرد است، حال که آتش در او درگرفته و او را مسّ کرده لطیف شده سرابالا می‌رود روشن می‌کند گرم می‌کند. پس حالا که شعله شده صفت آتش است و خبر  آتش است و رسول اوست نه پسر  روغن و فتیله. همچنین حضرت امیر  هم چون از خود بی‌خود  شد و خود را در راه خدا فانی کرد خدانما شد و خبر خدا و صفت او و اسم او شد درگرفته به نور خدا [شد.] علیّ ممسوس فی الله خبر خدا و اسم خدا آن مسّ است، نه اینکه پسر  ابوطالب است یا زوج بتول و ابن‌عم رسول. و معرفت نورانیت او آن است که وقتی که در او نگاه [ کنی] نور خدا و ظهور خدا و علم خدا و قدرت خدا را در او ببینی. و معرفت نورانیت است که معرفت خداست نه شناختن یک ذرع و نیم قد. پس هرکس عارف به حق ایشان شد به نورانیت، عارف به خدا شده و هرکس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 70 *»

موعظه هشتم (پنجشنبه / 10 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که خداوند خلق را از برای فایده‌ای آفریده چون که حکیم بود. و آن فایده را معرفت خود قرار داد. پس خود را در عالم خلق از برای خلق تعریف فرمود. به چطور تعریف فرمود؟ به این‌طور که الله نور السموات و الارض. و معرفت او معرفت نورانیت است. پس هرکس ائمه را به نورانیت نشناسد خدا را نشناخته، چنان‌که حضرت امیر سلام الله‌علیه به سلمان و ابی‌ذر می‌فرماید یا سلمان و یا جندب انّ معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزّوجلّ. چه فایده که مردم گوش نمی‌دهند و الّا اگر فکر کنند در آیات و اخبار می‌بینند که خداوند معرفت آیات را معرفت خود قرار داده چنان‌که می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحق حالا آیاتی که در آفاق هست چیست؟ همه‌کس استدلال می‌کند که چون آسمان و زمین و ماه و ستاره و آفتاب و سایر مخلوقات هست پس اینها خالقی دارند پس آفتاب و ماه و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 71 *»

زمین و آسمان آیه هستند. پس چطور است که یهودی‌ها اینها را می‌دانند و معرفت ندارند؟ و چه سرّی است که می‌گویند که هرکس ائمه را شناخت خدا را شناخته معنی این چیست؟ ایشان یک ذرع و نیم قدشان است خدا هم یک ذرع و نیم قدش است؟ اگر این استدلال باشد از برای شناختن خدا پس نعوذبالله عمر  هم یک ذرع و نیم قدش بود، چرا از عمر خدا را نمی‌شناختند؟ پس در خطبه‌ها و زیارت‌ها و بعضی احادیث اگر  کسی فکر  کند می‌یابد که فرموده‌اند که هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخته. پس معلوم است یک چیزی در ایشان بوده که در دیگران نبوده، پس آن چیزی که مخصوص ائمه طاهرین است همان معرفت نورانیت است و همان معرفت نورانیت معرفت خداست که هر وقت شناختی، الله نور السموات و الارض را می‌بینی؛ دیگر خواه حضرت امیر باشد یا سایر ائمه.

پس معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست نه آن صفات عرضی ایشان، که مثلاً  گاهی مریض می‌شدند و گاهی صحیح بودند، پیر بودند جوان بودند، یا اینکه پسر ابی‌طالب است و ابن عم رسول است و زوج بتول است؛ اینها معرفت نیست. یا اینکه کننده در خیبر  است و کشنده عمرو و عنتر است یا ضارب به سیفین و قاتل به رمحین بود وهکذا، هرچه از این‌جورها باشد این‌جور فضائل معرفت خدا نیست. پس این معرفت‌هایی که با سایر مردم شریکند هیچ تعریفی ندارد. تو می‌دانی پسر ابی‌طالب است سنّی‌ها هم می‌دانند، تو می‌دانی مرد عالمی یا عادلی بود آنها هم می‌دانند. اینها را ابن ابی‌الحدید سنّی هم می‌داند و بیشتر  از اینها هم گفته و قصیده‌هایی چند گفته و اعتقاد دارد، شافعی چیزها گفته.

پس معرفت نورانیت همان معرفتی است که می‌فرماید الله نور السموات و الارض و این الله نور السموات و الارض ظاهری دارد و باطنی دارد ظاهر  آن همان است که توی قرآن نوشته و باطن آنها هم توی این لفظ‌ها است. و بلاشک نه باطن این الفاظ

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 72 *»

ذات خداست و نه ظاهر  آنها چرا که هم لفظ‌های اینها متعدد است و هم معنی‌های اینها، پس اینها متعددند. الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح می‌بینی که همه اینها الفاظند و متعددند و خدا یک است پس نه لفظ الله نور السموات و الارض ذات خداست و نه معنی آن. حالا لفظ این الله نور  را چطور خدا ساخته؟ آیا کلام خدا مانند کلام مردم است که با زبان حرف می‌زنند و با صدا و حنجره حرف می‌زنند؟ خیر هیچ واجب نیست که خدا مثل خلق بیان کند. بلکه خدا همین‌طور که تو  به واسطه صدا و حنجره و زبان حرفی می‌زنی کلامی خلق کرده و نوشته و فرموده این کلام من است. مانند آنکه کسی کاغذی می‌نویسد و می‌فرستد از برای کسی و هیچ حرف هم نمی‌زند و می‌گویند این کلام فلان‌کس است. پس این کلامی است کتابتی ولکن این کلامی است که همه‌کس نمی‌فهمد.

ولکن خداوند یک کلامی دیگر دارد که از این بالاتر  است هر چیزی را که خلق می‌کند او را بیان خود و کلام خود قرار می‌دهد مانند [اینکه] آتش را خدا خلق کرده و او را اذن داده که در میان مخلوقات خود را بیان کند که منم روشن‌کننده و گرم‌کننده و هیچ حرف هم نزده و همه شهادت می‌دهند که آتش بیان کرده که انا محرق و همه شهادت می‌دهند که هو المحرق و لا محرق سواه و هو المضیء و لا مضیء سواه. پس این آتش صفت خدا و اسم خداست که خداوند به واسطه او اسم المحرق خود را در ملک خود ظاهر کرده و رفع جمیع حاجات خلق را به واسطه این اسم کرده و خداوند جمیع ملک خود را باب رحمت خود قرار داده و هر چیزی را باب عطای فیضی قرار داده. پس این بیان آتش را همه‌کس می‌فهمد و تأثیر  او را همه‌کس می‌فهمد. به خلاف آن آتشی که لفظاً بنویسی همه‌کس حرارت او را نمی‌فهمد و حرارت ندارد. حال خدا هم لفظی خلق کرده و اسم خود قرار داده، یک اللّهی خلق کرده و آن الله عربی است و همه‌کس نمی‌فهمد. پس الله مخصوص عرب است و این بیان تامّ و کامل نیست. و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 73 *»

یک بیانی از این بالاتر خلق کرده، پس خلقی را خلق کرده و او را بیان خود قرار داده که صاحبان جمیع لغات می‌فهمند که این بیان خداست و این خلق خداست. و چاره‌ای ندارم به جز اینکه بگویم خلق است و الّا از بس خود را فانی کرده در جنب خدا مخلوق‌بودن او معلوم نیست و مع‌ذلک خلق است ولکن کسی ملتفت خلق‌بودن او نمی‌شود. و این سرّی است که در میان هر  اسم و مسمّایی جاری است. خداوند چنین قرار داده که هر  اسمی در نزد مسمّای خود فانی باشد. اسم نماینده مسمّیٰ هست ولکن خودنما نیست. ببین زید می‌گویی و هیچ ملتفت زاء و یاء و دال نیستی جمیع اسم‌ها غیرنما هستند. حالا شکی نیست که این اسم‌ها حادثند و حادث قدیم را نمی‌نمایاند و اگر حادث قدیم را نمایانید نه از باب حدوث اوست بلکه چون خودنما نیست و حدث را فراموش کرده از این جهت قدیم‌نما شده. پس الله نماینده خداست ولکن وقتی نماینده است که هیچ ملتفت الف و لام و لام و هاء نباشی.

پس ان‌شاء‌الله اگر  فکر کنی هر وقت هر چیزی دلالت بر چیزی کرد، وقتی دلالت کرده که خود را ننموده. مانند آنکه دوتا رفیق باشند این رفیق وقتی می‌نمایاند آن رفیق را که خود را ننمایاند. و جمیع اشیاء این‌طورند. هر چیزی وقتی نماینده چیزی دیگر است که خود را فانی کند. ببین ماده درخت آب و خاک است، ولکن وقتی درخت سبز شد اگرچه آب و خاک هم دارد ولکن تو درخت می‌بینی نه آب و خاک. پس این آب و خاک هم در درخت هست هم در درخت نیست. پس جماد وقتی خود را در جنب نبات فانی کرد و خود را گم کرد نماینده روح نباتی شد. پس وقتی که روح نباتی خواست در عالم جمادات جلوه کند جمادی را گرفت و در او جلوه کرد و خطاب کرد به سایر جمادات که انا جمادٌ مثلکم، ولکن فرقی میان من و شما هست که من جذب می‌کنم مناسبات را و دفع می‌کنم فضول را و شما این کار را نمی‌توانید بکنید حاصلش چیست که این کارها را می‌کنم؟ آب بی‌طعمی و خاک بی‌طعمی را می‌آورم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 74 *»

پیش خود و الوان و اشکال و طعوم را بیرون می‌آورم، شیرین می‌کنم تلخ می‌کنم، در حالی که در آب و خاک این طعم‌ها نبود. پس روح نباتی خطاب می‌کند به این جماد که من چیزی هستم که هم می‌توانم شیرین کنم هم می‌توانم تلخ کنم. پس خطاب می‌کند به زمین که من این کارها را می‌کنم شما هم اگر  می‌خواهید مثل من شوید تصدیق من کنید اطاعت من کنید اطعنی فیما امرتک اجعلک مثلی. و در میان جمادات تصدیق نمی‌کند کسی او را مگر  آن جمادی که همجنس او باشد. پس روح نباتی فرو رفته در اعماق جمیع جمادات و دعوت خود را به همه می‌رساند بعد خطاب می‌کند که اگر  می‌خواهید بدانید که چطور شده که آن روح بالا به من تعلق گرفته و به شما تعلق نگرفته امتثال کنید مرا تا به شما منافع و مضارّ شما را بگویم قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله پس علم منافع و مضارّ شما در متابعت من است. پس آن روح نباتی در بدن جماد هست ولکن بالفعل نیست، و جمیع حرکات و سکنات و خطاب‌ها و افعال و اقوال جمیعش به واسطه روح است ولکن روح دیده نمی‌شود. بدن چون لطیف شده اصلاً خودنما نیست و سرتاپا نمایاننده روح است، این بدن مسّ شده به روح بالا و آن حیات در این بدن درگرفته و تو هر معامله‌ای که با حیات می‌خواهی بکنی باید با این بدن بکنی، اگر  به زیارت روح می‌خواهی بروی باید به زیارت این بدن بروی من زار الحسین بکربلا  کمن زار الله فی عرشه. علم روح را می‌خواهی ببینی باید در این بدن ببینی. قدرت او را می‌خواهی در این بدن باید ببینی وهکذا و این بدن اصلاً خودنما نیست ولکن مع‌ذلک اسم است و اسم غیر  از مسمّیٰ است جمیع حرکات بدن به واسطه روح است و اگر  روح نباشد بدن مرده است. پس جمیع حرکات و سکناتی که در این ملک می‌شود و در این بدن عالم واقع می‌شود به واسطه روح است، و روح عالم و جان جهان امام زمان است صلوات الله و سلامه علیه.

جهان چون جسم و او مانند جان است دلیل هستیش نظم جهان است

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 75 *»

و آن روح از ذرّه ذرّه ملک باخبر است، و جمیع تصرفاتی که در ملک می‌شود به واسطه وجود شریف اوست، و اگر  او نباشد عالم مُرده است نه آسمانی است و نه زمینی نه جمادی نه نباتی نه حیوانی نه انسانی هیچ هیچ نیست، اوست در همه‌جا حاضر  و اوست در همه‌جا ناظر،  و اوست معطی و اوست مانع، و اوست عفوّ  و اوست منتقم، اوست مسبّب الاسباب و با هر اسبابی کاری می‌کند، و اوست متصرف در جمیع احوال ولکن تو  او را نمی‌بینی. و بعضی که می‌گویند که آن بزرگوار غایب است یا مُرده است و در این مُلک متصرف نیست و این مُلک خود به خود برپاست و این افلاک خود به خود در گردش است. و این تعظیم و تکریم و حرمتی هم که می‌دارند به واسطه این است که می‌گویند ایشان صلوات الله علیهم مُرده‌اند. مردم عادتشان بر  این شده که مرده را تعظیم و تکریم کنند. اگرچه در حال حیاتش بسیار بد آدمی هم بود وقتی که مُرد خوب می‌شود خدا رحمتش کند چه‌بسیار آدم خوبی [بود!] بسا آنکه زانی بوده لاطی بوده قمارباز بوده شارب‌الخمر  [بوده؛] همین‌که مُرد هی بنا می‌کنند مدح‌کردن که چه مرد مؤمن خوبی بود! قرار مردم بر این شده که مرده را معظم بدارند ولکن در حال حیاتش بسا آنکه می‌خواهند در روی زمین نباشد چه عداوت‌ها و چه کینه‌ها و ظلم‌ها که با او نداشتند. همین ائمه که حالا می‌گویند صلوات الله و سلامه علیه، اگر امروز مثل این مردم ظاهر  می‌شدند و عبائی به دوش می‌گرفتند و عمامه‌ای بر سر  می‌گذاشتند و عصایی به دست می‌گرفتند و می‌آمدند در میان مردم عداوت‌ها و کینه‌ها و حسدها با آنها می‌کردند اگرچه معجزه‌ها و کرامت‌ها هم از آ‌نها سر می‌زد همچنان‌که در زمان حیاتشان کردند و می‌خواستند که آثار آنها را از روی زمین براندازند با وجود آن کرامات و معجزاتی که از آنها ظاهر می‌شد. و این مردم حالا چون در حیات نیستند می‌گویند صلوات الله و سلامه علیه. چون به ظاهر  نیستند و کاری نمی‌کنند که خلاف توقعشان به عمل بیاید هی بنا می‌کنند تعظیم و تجلیل و تکریم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 76 *»

کردن؛ اما در زمان خود ائمه به جهت امتحان بعضی کارها می‌کردند که خلاف توقع آنها بود و مردم هم عداوت می‌کردند. می‌خواستند امتحان کنند، مردکه مثلاً  شعری می‌ساخت و قصیده‌ای انشاد می‌کرد در مدح امام که امام پولش بدهد. بعد از آنی که قصیده را می‌خواند می‌گفت پول بده می‌فرمود نمی‌دهم. یا اینکه منافقی می‌آمد و عرض می‌کرد که پول بده می‌فرمود نمی‌دهم. عمداً این کارها را می‌کردند به جهت امتحان، یا اینکه می‌خواستند کفر و نفاق آنها را ظاهر کنند ظاهر  هم می‌کردند و عداوت‌ها می‌کردند.

باری، معرفت نورانیت آن است که حیات و ممات از برای ایشان قرار ندهی و ایشان را همیشه وراء خود ببینی و ایشان را حاضر  و ناظر  و متصرف در جمیع امور خود ببینی. همه عیب‌ها از آنجاست که مردم علم ندارند و مردم خیال می‌کنند که هرکس چهار کلمه ضرب ضربويی یاد گرفت یا اینکه علومی دیگر  هم یاد گرفت یا اینکه از این بالاتر هم رفت بعضی تصرفات هم کرد بعضی کارهای شیطانی هم از او سر زد، این حالا عالم است. و حال آنکه به نص آیه قرآن علامت علم خشیت است انما یخشی الله من عباده العلماء علماء از خدا می‌ترسند و غیر علماء نمی‌ترسند پس دلیل علم خشیت است. و همچنین دلیل علم عمل است هرجا که عمل دیدی بدان که علم هست و اگر  عمل نیست علم نیست رد پای علم است نشانه اوست که مانده. علم اول می‌آید و صدا می‌زند اگر  او را جواب دادی یعنی عمل کردی می‌ایستد و الّا فرار می‌کند. چنان‌که می‌فرماید العلم یهتف بالعمل فان اجابه و الّا ارتحل پس دلیل بودن علم عمل و خشیت [است.] و در صحیفه سجادیه می‌فرماید لیس لمن لم‌یخشک علم. پس هرکس علم داشته باشد از خدا می‌ترسد و معرفت امام را به نورانیت دارد و امام را بالای سر خود همیشه حاضر  و ناظر  می‌بیند و در حضور خدا و رسول و امام معصیت نمی‌کند. پس آنهایی که معصیت می‌کنند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 77 *»

علم ندارند و امام را حاضر نمی‌بینند و الّا کدام عاقلی است که یقین داشته باشد که امام یا رسول یا از اینها بالاتر خداوند عالم حاضر  است و عمل او را می‌بیند و اگر معصیت کرد یقیناً انتقام هم می‌کشد و پوست از سر  او می‌کند و با وجود اينها ماسک نفس خود نباشد و بی‌محابا در حضور چنین خدای عالم قادر منتقمی با قلب آسوده و خاطر جمع و دهان پر از خنده بنشیند معصیت کند؟ پس همانا که علم ندارد و آنها را حاضر نمی‌داند و الّا در حضور رسول و قمار باختن و شراب خوردن و دزدی کردن و لوطی‌گری کردن و اذیت به مؤمنین کردن و فحش دادن، چنین چیزی نمی‌شود. پس یقیناً علم نداری.

مثلی بزنم تا خوب واضح شود بد نیست درست گوش بدهید اینها به کار می‌آید. ببین هرگاه سوراخی باشد و تو همین‌قدر احتمال بدهی که شاید در این سوراخ افعی باشد یقین هم نداشته باشی همین‌قدر گمانی داشته [باشی] که شاید افعی در این سوراخ باشد ببین آیا ممکن است که تو با قلب آسوده و خاطر جمع بروی سرت را درِ این سوراخ بگذاری و بخوابی؟ اولاً که نمی‌خوابی اگرچه ده شب هم خواب نکرده باشی و اگر هم خوابیدی درست نمی‌خوابی در بین خواب و میان خواب و بیداری از جا می‌جهی که شاید افعی باشد و مرا بگزد و بکشد. به محض اینکه چنین احتمالی بدهی تا صبح خواب نمی‌روی. و هرگاه علم داشته [باشی]  که در این سوراخ یقیناً افعی هست و هرکس را هم که درِ این سوراخ خوابید گزید و هرکس را هم که گزید دفعةً کشت؛ بگویند که تجربه‌ها شده هرکس را که گزید به مجرد گزیدن کشت، ببین هرگز به نزدیک چنین سوراخی عبور نمی‌کنی تا چه رسد به جای خوابیدن. پس معاصی هم افعی است و زهر است و آدم را می‌کشد. و هرکس در حضور خدای جبّار شاهد بی‌شرمی کرد و معصیت کرد یقیناً خداوند از او انتقام خواهد کشید و او را ابد الابد به جهنم معذب خواهد کرد و نجاتی از برای او نیست. پس ‌آنهایی که در حضور خداوند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 78 *»

معصیت می‌کنند علم به خدا ندارند و ائمه را اسم خدا نمی‌دانند و ایشان را در همه‌جا حاضر و ناظر  نمی‌دانند.

باری، امیرالمؤمنین است اسم خدا و رسم خدا و عفو خدا و قدرت خدا و علم خدا و اسم المنتقم خدا. و خدا را اسم‌های بسیار است و با هر  اسمی کاری می‌کند و هر  اسمی معنیی دارد و معنی هر اسمی غیر از معنی اسم دیگری است پس اسم‌ها متعددند و خدا یک است و معنی آن اسم‌ها و مَحالّ آنها محمد و آل‌محمدند صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین. و تو  هر  اسمی و صفتی را که می‌خوانی باید موقع آن اسم را ایشان بدانی تا اینکه معرفت ایشان را به نورانیت حاصل کرده باشی. پس ایشانند اسم خدا و اسم خدا خبر  از خدا می‌دهد و اسم خدا خدانما است نه خلق‌نما. و ایشان چنان از خود بی‌خود شده‌اند که سرتاپا خدانما شده‌اند و چنان از خود بی‌خود شده‌اند که جمیع منسوبات به ایشان منسوبات به خدا شده و جمیع منسوبات به خدا منسوبات به ایشان شده قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله پس محبت ایشان [محبت] خداست و اطاعت ایشان اطاعت خداست من یطع الرسول فقد اطاع الله پس علم به ایشان علم به خداست و جهل به ایشان جهل به خداست و جهل به خدا جهل به ایشان است پس قول ایشان قول خداست و کلام ایشان کلام خداست و فعل ایشان فعل خداست. ببین با وجودی که خدا می‌فرماید انه لقول رسول کریم تو می‌گویی قول خداست و کلام خداست. پس و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی پس «و اذا تکلّم الرسول ماتکلّم الرسول ولکن الله تکلّم» پس کلام او کلام خداست قول او قول خداست فعل او فعل خداست وهکذا جمیع کارهای او کار خداست. چرا این‌طور شده؟ به جهت آ‌نکه اسم خداست خود را فراموش کرده و خبر  از خدا می‌دهد و خود را در جنب او فانی کرده و از بقای او خبر  می‌دهد پس چون خود را فانی کرده و خدانما شده پس جمیع منسوبات به او منسوبات به خدا شده پس معرفت او معرفت خدا

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 79 *»

شده. و اگر  تو  ایشان را به این‌طور شناختی و معرفت ایشان را به نورانیت حاصل کردی خدا را شناخته‌ای، و الّا اگر معرفت صفات ظاهری آنها را پیدا کردی که مثلاً علی پسر ابوطالب است و ابن عم رسول است و زوج بتول است و پدر حسن و حسین است، اگر اینها را شناختی خدا را نشناختی.

و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 80 *»

موعظه نهم  (جمعه /  11 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکرر عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای ثمره و فایده‌ای خلق فرمود و آن ثمره را چنان‌که خود تصریح فرموده معرفت است و آن معرفت معرفت نورانیت است که می‌فرماید الله نور السموات و الارض و چنانچه حضرت امیر  صلوات الله و سلامه علیه می‌فرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل هی معرفتی بالنورانیة پس معرفت خدا معرفت نورانیت است و معرفت ائمه معرفت نورانیت است پس هرکس معرفت نورانیت ندارد توحید ندارد.

پس عرض می‌کنم که نور را آن طوری که عقلای عالم معنی کرده‌اند آن چیزی است که خودش ظاهر باشد و ظاهر کننده چیزهای دیگر هم باشد. چنانچه نور آفتاب و ماه را می‌بینی که هم ظاهرند و هم ظاهر کننده‌اند چیزهای دیگر  را. و غالب مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 81 *»

همین‌که نور می‌شنوند مانند آفتاب خیال می‌کنند. پس معنی الله نور السموات و الارض را مثل نور آفتاب گمان می‌کنند آن وقت بحث می‌کنند که خدا که خودش ظاهر نیست چطور ظاهر کننده چیزهای دیگر هم هست؟ پس می‌گویم این نورهای ظاهر را می‌بینی که ظاهر است و ظاهرکننده چیزهای دیگر هم هست پس حقیقت نور آن است که ظاهرٌ  لنفسه و مظهرٌ  لغیره باشد. حال این نورهای ظاهری نوری است که تو  او را به چشم می‌بینی. و چه عیب دارد که زبان تو  نور باشد از برای اظهار کردن اصوات؟ و ذائقه تو نور باشد از برای ظاهر کردن طعم‌ها؟ و چه عیب [دارد] که کلام کسی نور باشد و حسن و قبح اشیاء را ظاهر کند؟ پس کلام نور است اگرچه مانند آن نوری که متبادر در اذهان است نباشد.

پس حقیقت نور آن است که خودش ظاهر  باشد و ظاهر کننده چیزهای دیگر باشد کلام هم که همین‌طور است پس نور است. و از این باب است که می‌خوانی که کلامکم نور و امرکم رشد. حقیقت هر چیزی آنچه متبادر به اذهان است نیست چنان‌که حقیقت میزان ما یوزَن به الشیء است دیگر  لازم نیست که ترازوی پیزری باشد می‌شود که از چرم باشد و می‌شود که از آهن باشد یا از مس باشد. هیچ لازم نیست که مانند این ترازوی ظاهری صاحب دو کفه باشد و طناب‌ها داشته باشد. حالا اگر  بگویی که حقیقت ترازو ما یوزَن به الشیء است و می‌شود که اصلاً مانند آنچه فلان آخوند خیال کرده نباشد حالا آخوند بنا می‌کند داد و فغان کردن که چرا این‌طور گفتی؟ میزان فهم آخوند نیست، آخوند نفهمیده، دهاتی است به شهر نیامده و ترازوهای مختلف را ندیده. پس حقیقت میزان ما یوزَن به الشیء است و ترازوی هر چیزی باید مناسب آن چیز  باشد مانند آنکه میزان الوان چشم است و میزان اصوات گوش است و میزان خفّت و ثقل لامسه است. پس می‌شود که دست انسان میزان باشد و می‌شود که شامّه انسان میزان باشد از برای سنجیدن بوها. و همچنین می‌شود

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 82 *»

که شخصی میزان باشد. پس میزانی که حدیث است که در آخرت می‌آید می‌شود که شخصی باشد و حضرت امیر باشد، و اوست قسطاس مستقیم. و بهترین ترازوها ترازویی است که زبان داشته [باشد] و طعم و وزن و رنگ را بسنجد و بیان کند.

باری، منظور اینکه آنچه متبادر در اذهان است حقیقت نیست. و کسی که عاقل نیست نباید آنچه را که متبادر در ذهن اوست حقیقت بگیرد و کلام عقلاء را مجاز. کسی که طفل است و عاقل نیست حقیقت را نمی‌داند، حقیقت را باید وقتی که بزرگ و عاقل شد کم‌کم حالی او کرد. و ممکن نیست که از برای اطفال در اول وهله حقیقت و معنی بگویی، اول باید لفظ خدا را تعلیم او کرد، و بعد اگر  بخواهی رأفت خدا را تعلیم او کنی باید گفت که خدا مثل پدر و مادر مهربان است، اما وقتی که بزرگ [شد] دیگر نباید به او گفت که خدا مثل پدرت است، باید حالی او کرد که خدا لیس کمثله شیء خدا آسمان نیست زمین نیست مثل پدرت نیست مثل مادرت نیست.

حال آن اطفالی که بزرگ شده‌اند و بخواهی معنی حالی آنها بکنی می‌گویند ما چنین معنی‌هایی تا حال نشنیده بودیم تو  بدعت می‌خواهی در دین بگذاری. ببین اول که ملّا  رفتی اول ابجد می‌خواندی الف و باء و جیم می‌دانستی کم‌کم قرآن خواندی و الحمد خواندی اول همین الف و لام و حاء و میم و دال می‌دانستی و چون قدری بزرگ شدی کم‌کم حالی تو  کردند که این الحمد عربی است بعد فهمیدی که به معنی ثناء است بعد حالی تو کردند که این الحمد کلام خداست حالا می‌خواهند حالی تو کنند که این الحمد یکی از مقامات احمد است و این محمد است و این حمد لله است و منسوب به خداست.

دیروز گفتم که اسم همه‌جا حالتش این است که اسم را باید گفت؛ اسم را خدا چنین قرار داده که گوینده اسم را بگوید و شنونده هم اسم را بشنود ولکن نه گوینده و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 83 *»

نه شنونده هیچ‌کدام ملتفت اسم نشوند، هر دو هم گوینده و هم مستمع ملتفت مسمّی شوند. ببین مخاطِب می‌گوید زید و شنونده می‌شنود زید، و نه گوینده و نه مستمع هیچ‌کدام ملتفت زاء و یاء و دال نمی‌شوند هر دو معنی زید را می‌فهمند و مقصودشان است. و اگر  ملتفت این معنی شوید به علم باطن باطن فایز  می‌شوید.

پس اسم زید وقتی است که وقتی که زاء و یاء و دال می‌گویی هیچ ملتفت این حروف نباشی. پس اگر تو  زاء و یاء و دال ببینی و در این زید مسمّای زید را نبینی این اسم، اسم زید نیست اسم وقتی اسم است که خودش را نبینی وقتی که به او نگاه کنی مسمی را ببینی. پس وقتی تو خدا را دیده‌ای که وقتی که به پیغمبر  نگاه می‌کنی خدا را ببینی و اگر خدا را در پیغمبر  نبینی اسم خدا را ندیده‌ای. ببین بلور چطور خود را فانی کرده که سرتاپا آفتاب را می‌نماید و جمیع صفات آفتاب را می‌نماید و فعل او فعل آفتاب است و اثر  او اثر  آفتاب است. عینک سوزنده است مانند آفتاب، گرم‌کننده است مانند آفتاب، روشن‌کننده است مانند آفتاب. هیچ فرقی میان بلور و آفتاب نیست مگر  آنکه آفتاب اصل است و این فرع، این صفت است و او موصوف، این اسم است آن مسمی. پس لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک.

پس حالت اسم این است که اگر  رو به او نکنی نه اسم را دیده‌ای و نه مسمّی را و اگر  رو به او کردی و او را ندیدی و مسمّی را دیدی مسمّی را دیده‌ای. پس اگر  رو به محمد و آل‌محمد کردی و آنها را ندیدی خدا را دیده‌ای. و اگر  رو به آنها نکردی نه آنها را دیده‌ای و نه خدا را دیده‌ای. ببین برمی‌داری می‌نویسی بر  روی کاغذ الفی و لامی و لامی و هائی و می‌گویی این کلام خداست و حرمت از او می‌داری، چطور شد که اگر بی‌حرمتی به او بکنی کافر می‌شوی؟ این الف و لام و لام و هاء که اصلش مرکب و زاج و مازو بود و زیر پای خود می‌گذاشتی و بر او راه می‌رفتی چطور شد که این الف و لام و لام و هاء این حرمت را پیدا کرد؟ به جهت این است که الف و لام و لام و هاء را که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 84 *»

می‌خوانی هیچ ملتفت صمغ و مازو نیستی همین که الله گفتی هیچ به یاد او نیستی خبر  از خدا می‌دهد و چون که خبر  از خدا می‌دهد این حرمت را به هم رسانید.

پس التفات به حروف و الفاظ و معانی اِعراض از خداست اگر  ملتفت معنی و مخرج او باشی که مثلاً و لا الضالین را از بیخ حلقت بگویی هی زور بزنی که از مخرج اداء کنی اعراض از خدا کرده‌ای. ببین تو در بینی که با فلان شخص معامله می‌کنی هیچ ملتفت الفاظ و کلمات خود و کلمات مطلوب خود نیستی و اصلاً ملتفت رنگ و شکل او نیستی هیچ ملتفت اینکه تو  گوینده‌ای و او شنونده است نیستی جمیع را از روی طبیعت جاری می‌کنی. و به همین‌طور خدا در روز قیامت حجت خواهد کرد که چطور شد که در دنیا وقتی معامله می‌کردی هیچ ملتفت این چیزها نبودی جمیع التفات تو  به سوی مخاطب بود و درست توجه می‌کردی نه ملتفت ظاهر خود بودی نه ملتفت باطن خود جمیع  توجّهت به سوی مقصود بود، چطور شد وقتی که توجه به من می‌کردی و با من حرف می‌زدی هیچ به یاد من نبودی؟

باری، خداوند انسان را طوری آفریده که هرگاه نفس او متصف به صفتی شد آن صفت صورتی می‌شود و گرداگرد ماده او را می‌گیرد. پس هرکس ملتفت به سوی ائمه سلام الله علیهم [شد] نفس او متصور به صورت آ‌نها می‌شود و داخل در حصار آنها و حصن آنها می‌شود پس آن صورت گرداگرد او را می‌گیرد و داخل در حصار خدا می‌شود و کسی که داخل در حصار خدا شد کسی بر  او غالب نمی‌شود و اگر  کسی تیری بر او بزند آن تیر  برمی‌گردد به خود او. و خیلی کس‌ها تیر  زدند و به خودشان برگشت. و این کلمات کلماتی است که از اسرار است و به جز  مؤمن کسی بر آن مطلع نمی‌شود. و اگر  این کلمات را از برای غیر طالبین بگویید خدا نمی‌گذارد، خداوند حجابی مابین آنها و حق کشیده که هیچ نمی‌فهمند، خداوند چشم آنها را کور کرده و در قلبشان غشاوه گذارده اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 85 *»

حجاباً مستوراً. خداوند حکمت را از نااهلش محروم کرده، حکمت را اگر از برای غیر اهلش بگویی مانند گردن‌بند الماسی است که به گردن خنزیر  ببندی. خنزیر چه می‌داند الماس چه چیز است؟ الماس را بده به کسی که بشناسد.

باری، اسم آن چیزی است که خودنما نباشد همیشه مسمّیٰ را بنمایاند اسم آن چیزی است که وقتی که او را می‌خوانی او را بخوانی و او را نخوانی و خدا را بخوانی. حال اگرچه اسم‌های خداوند عالم مثل القادر و العالم و الغنی و الحکیم اینها اگرچه در مُلکند و مخلوقند ولکن اسمند و وقتی تو آنها را می‌خوانی هیچ ملتفت مخلوق‌بودن آنها و تکوین آنها نیستی و آن اسم‌ها معنی آنها محمد و آل‌محمدند تو  هر کدام را می‌خواهی بخوان می‌خواهی بخوان رحمن را می‌خواهی بخوان رحیم را می‌خواهی بخوان غفور را علیم را قدیر  را حسن را حسین را محمد را علی را؛ هر کدام را می‌خواهی بخوان معنی آنها ایشانند. قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی و حضرت صادق می‌فرماید نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان‌تدعوه بها پس ایشانند اسم خدا، هرکس ایشان را ببیند خدا را دیده من رآنی فقد رأی الحق ولکن تو وقتی خدا را دیده‌ای که اصلاً ملتفت اسم بودن او نباشی اصلاً ملتفت عباش نباشی ملتفت قباش نباشی ملتفت لفظ محمّد نباشی ملتفت عین و لام و یاء نباشی ملتفت حسن نباشی ملتفت حسین نباشی ملتفت اینکه پسر  کیست پدر کیست شوهر کیست نباشی. پس ببین اگر  اسم نباشد مسمّی شناخته نمی‌شود ببین اگر شعله نباشد آتش شناخته نمی‌شود ولکن وقتی آتش را در او می‌بینی که در او که نگاه می‌کنی صفات آتش را در او ببینی اصلاً ملتفت اینکه دود است و اصلش روغن بوده نباشی. پس اگر  شعله گفت که منم سوزان و فروزان و درخشان، این صفات خودش نیست صفات آتش است و آتش است گوینده این کلمات. اگر گوینده این حرف‌ها شعله بود چرا وقتی که سیاه و کثیف بود این حرف‌ها را نمی‌زد؟

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 86 *»

پس وقتی که مَسّ شد به آتش و آتش در او درگرفت دیگر حالا هرچه این شعله بگوید از زبان آتش می‌گوید و خودش زبان آتش است و گوینده، آتش است نه شعله. پس اگر  پیغمبر گفت من رآنی فقد رأی الحق پیغمبر  نگفته خدا گفته، گویندهݘ من، خداست.

پس وقتی در خود ایشان نگاه کردی و خدا را دیدی معرفت نورانیت را پیدا کرده‌ای و توحید خالص داری و اگر  ایشان را دیدی و خدا را ندیدی و ملتفت قباش و عباش شدی نه خدا را دیده‌ای و نه او را دیده‌ای و در آن وقت موحّد نیستی. عمداً این‌طور کرده‌اند از برای اینکه منافقین محروم باشند و مؤمنین هم به مطالب خود برسند. ائمه؟عهم؟ عمداً تجاهل می‌کردند تا اینکه کفر کفّار و نفاق منافقین را بروز بدهند. حضرت امیر تشریف می‌بردند بالای منبر  و می‌فرمودند منم در همه‌جا حاضر  و منم در همه‌جا ناظر  و منم عالم به ماکان و مایکون و منم شاهد و مطلع در مشرق و مغرب وهکذا از این‌جور کلمات می‌فرمودند یک‌دفعه هم یک کسی چیزی از آن حضرت می‌پرسید بسا آنکه می‌فرمودند نمی‌دانم. اگر  یک منافقی آنجا بود می‌گفت این‌که این‌همه ادعاها را می‌کرد و می‌گفت من عالم به ماکان و مایکونم می‌گوید نمی‌دانم.

یک وقتی حضرت صادق سلام الله علیه تشریف بردند بالای منبر  و بنا کردند از این‌جور فرمایشات که ماییم در همه‌جا حاضر  و ماییم در همه‌جا ناظر  ماییم در مشرق و ماییم در مغرب ماییم شاهد بر  هر چیزی و ماییم عالم بر هر چیزی و ماییم قادر بر هر کاری. از این‌جور فضائل فرمایش می‌کردند؛ یک‌دفعه حضرت کاظم از در مسجد یا در مجلسی که بودند گذشتند. حضرت صادق فرمودند که بود از اینجا گذشت؟ یک منافقی آنجا بود گفت ببین اینکه می‌گوید من از همه چیز  مطلعم و در مشرق و مغرب هستم دروغ می‌گوید این از پسرش خبر ندارد چطور از همه جا باخبر  است؟! عمداً مغلطه می‌انداختند که منافقین نفهمند چطور شد. اما اگر مؤمن آنجا بود می‌فهمید و به مطلب خود می‌رسید. او قبا و عباش را نمی‌دید او آیت خدا و نور خدا و اسم خدا و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 87 *»

خبر خدا و علم خدا و قدرت خدا را می‌دید و هدایت می‌یافت. و اگر  منافق آنجا بود قباش را می‌دید عباش را می‌دید پسر  فلان و پدر فلان را می‌دید. منافق می‌گوید که یک شخص واحد در حال واحد محال است که در امکنه متعدده باشد این که یک شخص بیشتر نیست یک ذرع و نیم هم بیشتر  قدش نیست و به جز  یک وجب و نیم جا بیشتر  جاش نیست چطور در همه‌جا هست دروغ می‌گوید. می‌گویم ای منافق احمق! تو  ببین گوینده این کلمات کیست؟ بله محال است که یک شخص واحد با یک ذرع و نیم قد در همه‌جا باشد اما من می‌گویم آن‌که می‌گوید منم در همه‌جا حاضر و ناظر  این قبا و عبا نیست آنچه تو  می‌بینی نیست. گوینده این کلمات ابن ابی‌طالب و ابن عم رسولی که تو می‌بینی نیست. بله این در همه‌جا نیست و در مکان خودش نشسته و از جای دیگر هم خبر  ندارد. آیا آن کسی که این ادعاها را می‌کند و سرتاپا نور خداست و نماینده خداست او هم خبر  ندارد؟ تو  می‌گویی من یک شخص شعله‌ای‌ که بالای فتیله نشسته بیشتر  نمی‌بینم این چطور در همه‌جا حاضر  است و این چطور در همه‌جا سوزان و فروزان است؟ می‌گویم بله درست است شعله یک شخص واحدی بیش نیست و جای دیگر  را هم گرم نمی‌کند آیا آتش هم در همه‌جا حاضر و ناظر نیست؟ من می‌گویم آتش در همه‌جا هست نه شعله. من می‌گویم آتش است که از زبان شعله دارد حرف می‌زند و آتش در همه‌جا هست به چه دلیل؟ به دلیل اینکه هرجا که تو  سنگ و چخماق را به هم بزنی آتش بیرون می‌آید. پس شعله خبر آتش است و اسم آتش است و زبان گویای اوست و گوینده، آتش است ولکن به زبان شعله و جمیع تأثیرات از آتش است ولکن به واسطه شعله.

باری، پس اسم آن چیزی است که خبر  از مسمّی بدهد و اسم چیزی است که وقتی که در او نگاه کنی او را ببینی و او را نبینی و مسمّی را ببینی و اگر در او نگاه نکنی نه او را دیده‌ای و نه مسمّی را دیده‌ای. پس محمد وقتی اسم خداست که در او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 88 *»

که نگاه کنی او را نبینی خدا را ببینی و وقتی که در او نگاه کردی و پسر عبدالله را دیدی خدا را ندیده‌ای. پس چون ایشان اسم خدا شدند خود را فانی کردند و سرتاپا خدانما شدند و چون خود را فانی کردند دیگر خودشان هیچ نیستند لایملکون لأنفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً و حالا دیگر  از خود هیچ ندارند آنچه دارند مال خداست و منسوب به خداست و جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خداست. پس فعل آل‌محمد؟عهم؟ فعل خداست و قولشان قول خداست رمیشان رمی خداست و مارمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمیٰ پس والله علم آل‌محمد علم خداست و قدرت ایشان قدرت خداست توحید ایشان توحید خداست و معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست. پس خدا را علمی نیست مگر علم ایشان و خدا را قدرتی نیست مگر قدرت ایشان و خدا را معرفتی نیست مگر معرفت ایشان و خدا را توحیدی نیست مگر  توحید ایشان و خدا را امری نیست مگر  امر  ایشان و خدا را نهیی نیست مگر  نهی ایشان و خدا را حکمی نیست مگر حکم ایشان. ببین فلان آخوند حکمی می‌کند تو  می‌گویی حکم خداست که جاری کرده و حال آنکه آن حکم یا از حدیث است یا از قرآن، و حدیث قول پیغمبر است. و همچنین جمیع معاملات ایشان معاملات خداست. آنچه را که خدا باید به خلق خود برساند از دست ایشان جاری کرده و ایشانند دست خدا و باب فیض خدا. پس عطای ایشان عطای خداست و منع ایشان منع خداست رحمت ایشان رحمت خداست و انتقام ایشان انتقام خداست. بلکه تا اینجا که آمدی رضای ایشان هم رضای خداست و غضب ایشان هم غضب خداست. به چه دلیل؟ به دلیل آنکه رضا غیر از غضب است و غضب غیر  از رضاست پس رضا و غضب دوتاست و خدا دوتا نیست خدا یکی است پس این دوتا صفت خدا هستند و ایشانند موقع جمیع صفات خدا. و اگر  بگویی که خدا هم راضی می‌شود و هم غضب می‌کند قائل شده‌ای به اینکه خدا مرکب است و خدا مرکب نیست نصفیش رضا نیست و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 89 *»

نصفیش غضب. پس جمیع این صفات در خلق است و محل آنها و موقع آنها هم در خلق است و آل‌محمدند؟عهم؟ مواقع آنها من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة.

پس وقتی معرفت نورانیت را حاصل کرده‌ای که در اسم که نگاه کنی اسم را نبینی مسمّی را ببینی وقتی که مسمّی را در اسم دیدی آنچه را که اسم بیان کند گوینده آن مسمّی است و هرگونه معامله‌ای که تو  نسبت به اسم بکنی به مسمّی کرده‌ای. و آل‌محمد؟عهم؟ چون اسماء خدا هستند تو هرگونه معامله‌ای که با آنها بکنی با خدا کرده‌ای. پس محبت ایشان محبت خداست و عصیان ایشان عصیان خداست اقرار به ایشان اقرار به خداست و انکار ایشان انکار خداست علم به ایشان علم به خداست و جهل به ایشان جهل به خداست.

پس اگر  کسی ایشان را این‌طور شناخت معرفت نورانیت را حاصل کرده و توحید دارد و اگر این‌طور نشناخت توحید ندارد اگرچه هزار دلیل بیاورد که مثلاً  این آفتاب و ماه و ستاره‌ها و آسمان و زمین اینها دلیل این است که خالقی دارند و بنا کند استدلال‌کردن و صغری و کبری بچیند و نتیجه بگیرد که «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث». این استدلال‌ها را سنی‌ها و یهودی‌ها هم می‌کنند و توحید هم ندارند. راه به سوی خدا آن راهی است که در بین راه محمد و آل‌محمد باشند اگر ایشان واسطه میان تو  و خدا نباشند آن راه راه خدا نیست راه خدا ایشانند چنان‌که در زیارت می‌خوانی انتم السبیل الاعظم و الصراط الاقوم.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 90 *»

موعظه دهم  (شنبه / 12 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و آن فایده را معرفت خود قرار داد و خود را از برای خلق تعریف فرمود به این‌طور که الله نور السموات و الارض تا آخر. و نور آن چیزی است که خودش ظاهر  است از برای خود و ظاهر کننده چیزهای دیگر  است. و مردم از معنی نور همین نور ظاهر  را می‌فهمند و حال آنکه ائمه می‌فرمایند که خداوند ما را آفرید و ما در عالم انوار بودیم. و اگر  این معنی به طور ظاهر  باشد کسی آن انوار را به چشم نمی‌دید. پس حقیقت نور آن چیزی است که خودش ظاهر  باشد و ظاهر کننده چیزهای دیگر  هم باشد. و لازم نیست که آن چیز را از برای چشم ظاهر کند بلکه می‌شود از برای گوش ظاهر کند مانند کلام که ظاهر کننده معانی است از برای گوش. پس حالا دیگر  انسان می‌شنود آن کلامی را که خداوند جمیع آسمان و زمین و سایر  موجودات را از نور جسد ائمه طاهرین آفرید، و در

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 91 *»

زیارت جامعه می‌خوانی کلامکم نور و امرکم رشد، اثر  هر چیزی نور اوست پس جمیع خلق از نور جسم ائمه طاهرین آفریده شده. و جسم ایشان مانند این نورهای ظاهری نیست و جمیع چیزها را هم ظاهر کرده. پس می‌شود که نورهای مختلف و مشعرهای مختلف خدا خلق کند و هر  مشعری نوری باشد از برای ظاهر کننده همجنس خود. پس حقیقت نور این است که ثابت و ظاهر  باشد و ظاهر  کند سایر چیزها را. و شکی نیست که نور بسته به منیر  است و جمیع خلق از نور خدا خلق شده‌اند و جمیعاً بسته به نور او هستند و باید جمیعاً استمداد از او کنند. و خلق خدا مانند مصنوع صانع نیست که بعد از فانی‌شدن صانع مصنوع باقی باشد چنان‌که بعضی گفته‌اند که این اشیاء همین علت موجِده می‌خواهند دیگر علت مُبقیه نمی‌خواهند؛ خداوند مانند بنّا این اشیاء را ساخته و خودش حالا دیگر  بیکار نشسته و اگر نظر عنایت خود را از این اشیاء بردارد اینها باقیند. مانند آنکه مادام که بنّا بِنا را ساخت بِنا به حال خود باقی است. خیلی از مردم گمانشان این است که خدا مانند شخصی است و خیال می‌کنند یک وقتی را که خدا بود و این مخلوقات نبودند آن‌وقت یک‌دفعه رأیش قرار گرفت که خلقی خلق کند بنا کرد خلق‌کردن آسمان آفرید زمین آفرید دنیا آفرید آخرت آفرید وهکذا؛ و این‌طور نیست. و خداوند مانند شخص کوزه‌گر نیست که یک‌دفعه بیکار باشد و یک‌دفعه کار بکند. خلق از حالی به حالی می‌شوند و خدا از حالی به حالی نمی‌شود. خداوند مانند خلق گاهی متحرک و گاهی ساکن نیست، گاهی بیکار نیست که وقتی دیگر  مشغول کاری باشد خداوند عمر  ندارد که وقتی باشد که خدا باشد و بیکار باشد و بعد وقتی بگذرد و مشغول کاری شود اگر  این‌طور باشد خداوند مانند مخلوقات وقتی بعد از وقتی دارد یک‌وقت بیکاری دارد و یک‌وقت مشغول‌بودن به کاری؛ پس دو حالت پیدا می‌شود و خدا دو حالت ندارد. و اگر  این‌طور باشد مثل خلق متغیر می‌شود و لیس کمثله شیء. مثل‌هایی که خدا می‌زند [بیان] صفت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 92 *»

می‌کند مثل آنکه می‌فرماید مثل الجنة التی وعد المتقون یعنی صفت جنّتی که وعده شده از برای مؤمنین و متقین مانند انهاری است که در او عسل مصفّیٰ باشد و او لذت است از برای شاربین. پس اینکه می‌فرماید مثل نوره یعنی صفة نوره کمشکوة فیها مصباح و نور یعنی بسته به منیر  و محتاج به منیر  و منیر  یعنی غیر محتاج. و الّا نبوده وقتی که منیر  باشد و نور نداشته باشد. معنی قدیم این است که قائم لنفسه باشد و معنی حادث این است که قائم لغیره باشد پس نبوده وقتی که منیر  باشد و بعد از مدت‌های مدید زور بزند و انوار را اظهار کند. پس نبوده وقتی که خدا باشد و خلق نباشد بلکه تا خدا بوده این ملک هم بوده در دعا می‌خوانی که سبحانک اللّهم یا ذا الملک المتأبد بالخلود.

باری، نور آن چیزی است که خودش ظاهر  باشد و ظاهر کند چیزهای دیگر را. حالا ببین آن نور خدایی که باید جمیع چیزها را ظاهر  کند باید چطور نوری باشد؛ باید چنین نوری باشد که بتواند جمیع کاینات‌ را اظهار کند، بتواند دنیا اظهار کند آخرت اظهار کند آسمان اظهار کند جسم اظهار کند عقل اظهار کند روح اظهار کند وهکذا. و این اشیاء جمیعاً اسماء خدا هستند و از برای هر اسمی تأثیری است و از جمله اسماء سمیع است بصیر است قدیر است علیم است وهکذا. پس آن نور اول باید چنین سمعی داشته باشد که جمیع سمع‌ها از پرتو نور [او] باشد، و باید چنان علمی داشته [باشد]  که جمیع علم‌ها از پرتو  نور او باشد، و باید چنان قدرتی داشته باشد که جمیع قدرت‌ها از پرتو  نور او باشد وهکذا. پس آن نور اوّلی که خدا خلق کرده باید چنین قوتی داشته باشد و چنین تأثیری داشته باشد که جمیع تأثیرات به واسطه او ظاهر شده باشد.

حالا در این آیه می‌فرماید مثل نوره کمشکوة فیها مصباح یعنی صفت نور خدا مانند چراغدانی است که در او چراغی باشد و آن چراغ در لاله‌ای باشد. حالا آیا این

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 93 *»

تعریف‌ها تعریف ذات است یا خیر؟ و تو  یقین می‌دانی که خدا یک است و این تعریف‌هایی که در این آیه می‌فرماید متعددند. می‌بینی چراغ و لاله و چراغدان؛ دیگر اینها را می‌فرماید در خانه‌هایی است و آن خانه‌ها را می‌فرماید رجال هستند وهکذا. پس اینها تعریف ذات خدا نیست تعریف صفت خداست. و این اسم‌هایی که خدا آفریده جمیعش را در ملک خود آفریده و تو در ملک او خواندی این اسم‌ها را. و اسم اعظمی که شنیده‌اید در مملکت است، خداوند در ذات خودش احتیاج به اسم اعظم ندارد. و مکرر گفته‌ام که هر چیزی در موقع خودش اسم خداست، و موقع جمیع اسم‌ها اسم اعظم خداست، و خداوند جمیع اسم‌های خود را در تحت تصرف اسم اعظم خود قرار داده اللّهم انی اسألک من اسمائک باکبرها. و آن اسم اکبر و اعظم خلق خداست. خداوند نه اکبر  است یعنی اجزای او زیاد باشد و نه اصغر  است که اجزای او کم باشد، پس خداوند نه اکبر است و نه اصغر.  پس معنی الله اکبر  را چنان که امام می‌فرماید این است که الله اکبر  من ان‌یوصف. خدا درباره اولیای خود می‌فرماید که وصف کرده نمی‌شوند. در حدیث قدسی می‌فرماید که خدا وصف کرده نمی‌شود پیغمبر  او وصف کرده نمی‌شود امام وصف کرده نمی‌شود، حتی اینکه می‌فرماید مؤمن وصف کرده [نمی‌شود.] پس این الله اکبری که می‌گویی این الله ذات خدا نیست این الله در خلق است همچنان‌که خدا از حروف و کلمات «الله» ساخته و اسم خود قرار داده، چه عیب دارد که خدا یک شخصی را خلق کند و اسم او را الله قرار بدهد.

صاحبان ارواح در میان جمادات ذلیلند، اگر  یک شخصی باشد از اولاد رسول و از قرآن هم بالاتر  باشد او را حرمت نمی‌دارند ولکن این قرآنی که از جماد است بیشتر  حرمت می‌دارند و حال آنکه از جماد است از زاج و مازو است، و بسا آنکه در حال نوشتن هم بی‌وضو بوده. و حال آنکه قرآن لفظ است و معنی او را باید کسی دیگر بیان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 94 *»

کند، و هم معنی قرآن در نزد مؤمن است و هم لفظ او، پس مؤمن اشرف از قرآن است. و حالا مردم قرآن را حرمت می‌دارند و مؤمن را اصلاً حرمت نمی‌دارند. حالا کسی نرود بیرون و بگوید که فلانی می‌گوید قرآن حرمت ندارد؛ قرآن حرمت دارد و هرکس عمداً بی‌حرمتی به او بکند کافر خواهد شد، اما حرمت مؤمن بیشتر  از قرآن است. [اگر کسی] بی‌حرمتی و استخفاف به قرآن بکند کافر خواهد شد، پس چه خواهد بود بی‌حرمتی به مؤمن؟ خداوند می‌فرماید اگر مردم قرب مؤمن را به خدا می‌دانستند هرآینه شفا نمی‌جستند مگر  از خاک کف پای او؛ پس مؤمن خیلی در نزد خدا عزیز  است.

باری، مقصود اینکه الله اسم خداست چنان‌که رحمان و رحیم اسم خداست اما الله بالاتر از رحمان است و رحمان از رحیم بالاتر  است و اینها اسم‌هایی هستند که مخصوص خداست و این الله اللّهی است لفظی. حالا چه عیب دارد که خدا یک اللّهی بسازد از انسان به شکل این الله، و استخوان داشته باشد و بعد گوشت بر استخوان‌ها برویاند و بعد یک عیسایی را خلق کند و بر او روح بدمد، پس انسانی باشد و صاحب دست و پا باشد و الله باشد، و تو  هر معامله‌ای که با خدا می‌خواهی بکنی با این الله بکنی، دست خدا را می‌خواهی ببوسی دست این الله را ببوسی پای خدا را می‌خواهی ببوسی پای این را ببوسی. پس می‌شود که خدا شخصی را خلق کند و او را اسم خود و کلمه خود قرار دهد.

حالا در جایی که این الفاظ و حروف اسم خدا باشد چرا محمد اسم خدا نباشد؟ چه کلمه‌ایست از برای خدا که بهتر  از ائمه طاهرین باشد؟ پس چه عیب دارد که علی یک کلمه باشد و حسن یک کلمه باشد و حسین یک کلمه باشد؟ و چه بهتر  از این؟ پس محمد و آل‌محمد اسماء خدا هستند. و گفتم که اسم آن چیزی است که خبر از مسمی بدهد و ایشانند اسم خدا، و چون اسم خدا هستند اسم خدا خدانماست. پس تو وقتی در وجود مبارک ایشان نگاه کردی و ایشان را ندیدی خدا را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 95 *»

دیدی، و اگر ایشان را ندیدی نه خدا را دیده‌ای و نه ایشان را. می‌فرماید من رآنی فقد رأی الحق می‌فرماید هرکس مرا ببیند حق را دیده یعنی هرکس مرا نبیند نه حق را دیده و نه من را. پس ایشان حق‌نما هستند نه خلق‌نما، و آنچه از اسماء خدا می‌بینی جمیعاً در تحت تصرف ایشان و زیر  پای ایشان است از علم و قدرت و عظمت و جلال و جمال و سمع و بصر  وهکذا نود و نه اسم خدا در زیر پای ایشان افتاده. به چه دلیل؟ به دلیل آنکه این اسماء جمیعاً خلق خدا هستند و متعددند و ذات خدا یک است.

پس این اسم‌ها جمیعاً خلق خدا هستند و این خلق متعدد لامحاله یک اولی دارند و یک آخری، و به اجماع شیعه و سنی حضرت پیغمبر؟ص؟ اول ماخلق الله [است.] همه بالای گلدسته‌ها فریاد می‌کنند که «السلام علی اول ما خلق الله». و به اتفاق شیعه پیغمبر؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ همه یک نور و یک طینت هستند، این اتفاقی شیعه است ولکن سنی‌ها قبول ندارند. در زیارت می‌خوانی اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس جمیع خلق اسماء خدا هستند و اول آن اسم‌ها و اعظم آن اسم‌ها ایشانند. و آ‌ن اسم اعظم به یک لحاظی یک اسم بیشتر نیست، گاهی از او تعبیر  به نور می‌آوری و می‌گویی اللّهم انی اسألک من نورک بانوره و کل نورک نیّر و گاهی به بهاء جلوه می‌کند و تو می‌گویی اللّهم انی اسألک من بهائک بابهاه و گاهی به جمال ظاهر می‌شود و تو می‌خوانی خدا را به جمال آن اسم اعظم اللّهم انی اسألک من جمالک باجمله و گاهی خدا را به جلال او می‌خوانی اللّهم انی اسألک من جلالک باجلّه و کل جلالک جلیل گاهی خدا را به علم او قسم می‌دهی، گاهی از قدرت او سؤال می‌کنی وهکذا.

پس اسم اعظم یک اسم بیشتر نیست و سایر اسماء اسماء او و کمالات او و صفات او هستند. پس این اسم‌ها اسم اسم هستند نه اسم خدا ولکن خودش اسم کیست؟ خودش اسم خداست، ولکن چون خود را فانی کرده و سرتاپا خدا را می‌نماید

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 96 *»

و اسم است و سرتاپا خبر  از مسمّی می‌دهد آن سایر  اسماء هم اسماء او نیست اسماء خداست ولکن در تحت تصرف او افتاده. پس علم او علم او نیست علم خداست، و قدرت او قدرت او نیست قدرت خداست، معرفت او معرفت او نیست معرفت خداست، جهل به او جهل به او نیست جهل به خداست، اطاعت او اطاعت او نیست اطاعت خداست من یطع الرسول فقد اطاع الله وهکذا. و چون ایشان آنچه از خود داشتند در راه خدا دادند بلکه خودی خود را هم فانی کردند و باقی به خدا شدند، و چون آنچه از خود داشتند دادند و فقیر  به خدا شدند، مظهر غنای خدا و اسم الغنیّ خدا شدند، و آنچه از قدرت خود داشتند در راه خدا دادند قادر به خدا شدند، و چون علم خود را دادند عالم به خدا شدند و علم ایشان علم خدا شد، وهکذا جمیع کمالاتی [ که] دارند لله است و مال خداست، پس معرفت ایشان معرفت خداست. پس تو  بلکه جمیع پیغمبران و اوصیای ایشان چون ایشان را شناختند خدا را شناختند. پس ایشان چون خود را به آدم شناسانیدند آدم خدا را شناخت، و چون خود را به نوح شناسانیدند نوح خدا را شناخت، و موسی و عیسی چون ایشان را شناختند خدا را شناختند، وهکذا جمیع پیغمبران.

پس هرکس موحّد شده به واسطه ایشان شده و هرکس عارف به خدا شده به واسطه ایشان شده و هرکس عالم شده به واسطه ایشان شده و هرکس غنی شده به واسطه ایشان شده و هرکس قادر شده به واسطه ایشان [شده.]خداوند ذات خودش علم نمی‌شود که تو  بروی از او تعلیم بگیری، خداوند ذات او قدرت او نمی‌شود که تو بروی او را ببینی و قادر شوی. خداوند رفع حاجات خلق را به خود خلق کرده، جمیع اشیاء اسماء خدا هستند و از برای هر اسمی تأثیری است و هر اسمی مبدء فیضی است و باید جمیع اشیاء استمداد از او کنند.

پس جمیع اسماء مبدأند در فیض‌بخشی آن کمالی که دارا هستند. آب مبدء

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 97 *»

رطوبت است و جمیع چیزها باید از او تر شوند، آتش مبدء حرارت [است] و جمیع چیزها در استمداد حرارت باید رو به این مبدأ کنند وهکذا جمیع ملک اسماء خدا هستند و جمیعاً مبادی هستند. پس خداوند یک القادری خلق می‌کند و این القادر اسم خداست و جمیع عاجزین باید رو به این مبدأ کنند. پس خداوند یک العالمی خلق [ کرده] و سایر جهال را امر کرده که از او تعلیم بگیرند و عالم شوند. و یک الغنی خلق [ کرده] و سایر  محتاجین را به او غنی کرده وهکذا. پس جمیع اسماء در خلق است و این اسم‌ها هر یک غیر دیگری هستند الغفور غیر از الرحیم است و العفوّ غیر از المنتقم است پس اینها متعددند و اسم‌های خدا نود و نه تاست و این نود و نه اسم نود و نه لفظ دارد و نود و نه لفظ نود و نه معنی دارد، و نه لفظ‌ها ذات خداست و نه معنی‌ها، زیرا که اگر  اینها ذات خدا باشند لازم می‌آید که خدا نود و نه تا باشد و خدا یک است.

باری، پس جمیع اینها اسم خدا هستند و خلق خدا هستند و هر یک مبدئی هستند از برای رفع حاجات سایرین، و هر یک دارای کمالی هستند و فاقد کمال‌های بسیار. مثلاً  کمال قدرت در اسم القادر است و دیگر  فاقد است علم و غنی و سمع و بصر [را] وهکذا العالم دارای علم است و المنتقم دارای صفت انتقام است. پس هریک واجد کمال خودشانند و فاقدند کمالات سایرین [را.] و در میان آ‌نها اسم اعظم و مبدء المبادی دارای جمیع کمالات است، و آن اسم اعظم محمد و آل‌محمدند صلوات‌الله‌علیهم. پس ایشانند العالم و القادر و العفوّ و الرحیم و المنتقم و السمیع و البصیر وهکذا، و ایشان خدا نیستند بلکه عباد خدا هستند، عبادی هستند که خدا آنها را گرامی داشته و دارای جمیع کمالات کرده، و ایشان را اسم اعظم خود قرار داده، و ایشان را اول ما خلق الله قرار داده، و ایشان را مبدء المبادی قرار داده و جمیع خلق را از نور ایشان اظهار فرموده، و جمیع خلق را بسته به ایشان و محتاج به ایشان کرده.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 98 *»

و دارای جمیع این کمالات و کرامات شده‌اند به واسطه آن است که اسم خدا شده‌اند و خبر از خدا می‌دهند، خبر  از خود و غیر خود نمی‌دهند. خبر خدا شده‌اند و ولیّ‌النعماء خلق شده‌اند، و جمیع خلق باید عطاهای خدا را از ایشان بگیرند زیرا که ایشان دست خدا و اسم المعطی خدا و اسم المنعم خدا[یند.] پس جمیع کراماتی که از برای ایشان است به واسطه این است که خبر خدا شده‌اند، چنان‌که خداوند می‌فرماید عمّ یتساءلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون یعنی از چه چیز سؤال می‌کنند؟ از خبر بزرگ سؤال می‌کنند؟ از آن خبر بزرگی که در او غوطه‌ورند، یعنی در نعمت او غوطه‌ورند سؤال می‌کنند؟ و حضرت امیر می‌فرماید ایّ نبأ لله اعظم منی کدام خبری است از برای خدا که بزرگ‌تر از من باشد؟ پس ایشانند خبر خدا و خبر بزرگ خدا، و چون خبر خدا شده‌اند جمیع معاملات با ایشان معاملات با خدا شده پس معرفت ایشان معرفت خدا شده و جهل به ایشان جهل به خدا شده. السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 99 *»

موعظه یازدهم  (یکشنبه / 13 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و آن فایده را معرفت خود قرار داد. و تو  می‌دانی که معرفتی را که به خلق تکلیف می‌کنند باید ممکن باشد معرفت آن. و اگر کسی تو  را تکلیف کند به کاری که تو  را ممکن نباشد جمیع عقل‌های عالم او را تسفیه می‌کنند و می‌گویند ظالم است و لغوکار. اگر تکلیف کنند تو را به آسمان بالارفتن کار لغوی است چرا که تو  را ممکن نیست. حالا ببینیم آن معرفتی که ما را تکلیف کرده‌اند، ما را ممکن هست یا ممکن نیست؟ شکی نیست که معرفت ذات خدا ممکن نیست.

این کلمات را هی مکرر می‌کنم به جهت این است که بعضی ایراد می‌کنند و درست نمی‌فهمند. برداشته‌اند کاغذی نوشته‌اند که تو پریروز گفتی قرائت در نماز واجب نیست. چون که سخن در اسم بود من گفتم که انسان در حین قرائت باید تکلّم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 100 *»

به الفاظ بکند ولکن توجه او بایست به الفاظ نباشد. من نگفتم صمد را به ثاء بخوان یا ضاد را به زاء بخوان یا قاف را به غین بخوان، گفتم قرائت واجب است ولکن توجه تو باید به لفظ نباشد، چنان‌که زید را می‌خوانی و هیچ ملتفت زاء و یاء و دال نیستی تمام توجه تو به زید است ولکن طبیعت، الفاظ را هر یک را سر جای خود و به مخرج خود می‌گوید اما چون این الفاظ و این سوره حمد چون عربی است طبیعی عرب است و بدون مشقت از مخرج ادا می‌کنند ولکن عجم چون لغت عرب طبیعی آنها نیست باید تحصیل علم قرائت کنند. مرادم از این اصرارها این نبود که قرائت واجب نیست و نباید اعتنا به الفاظ کرد؛ بلکه مرادم این بود که باید لفظ را خواند و ملتفت معنی شد. اگر لفظ را نخوانی که به مطلب نمی‌رسی. گفتم جمیع لفظ‌ها معنی دارد، چنان‌که الفاظ دنیاوی معنی دارد، آب معنی دارد آتش معنی دارد و هر چیزی معنی دارد، همچنین الفاظ آخرتی هم همه معنی دارد. می‌خواستم شما را متنبه کنم که به معانی الفاظ آخرتی برسید و به مطالب عالیه برسید و به این واسطه ایمان شما زیاد شود. و بعد از آنی که از پی معانی بالا رفتید می‌فهمید که هر  لفظی معنی خاصی دارد پس معنی‌ها متعدد می‌شود، آن‌وقت می‌فهمی که این معنی‌ها خدا نیستند زیرا که خدا یک است، و به این واسطه موحّد می‌شوی. منظور همه این بود که در همین نماز سعی کن که ملتفت الفاظ و غیر الفاظ نباشی، بلکه ملتفت خودت هم نباشی، بلکه مشغول به ماسوای خدا نباشی، مشغول خدا باشی چنان‌که حدیث است که کلّ ما یشغلک عن الله فهو  صنمک. پس اگر  بگویی چطور می‌شود که از ماسوای خدا غافل باشم؟ می‌گویم شب و روز کارت همین است، هرچه را که می‌خوانی و می‌طلبی از جمیع ماسوای آن چیز  غافلی. و الفاظ مطلب خود را هم از روی طبیعت می‌خوانی و هیچ ملتفت غیر  آن چیز  نیستی بلکه خودت را هم فراموش کرده‌ای. خداوند بنی‌نوع انسان را طوری آفریده که یک قلب بیشتر ندارد و یک قلب توجه به دو چیز  نمی‌تواند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 101 *»

بکند. ببین وقتی چیزی را می‌خوانی همیشه چشم تو  و توجه تو  به یک سطر  است بلکه به یک کلمه است، بلکه اگر خوب فکر کنی توجه به یک نقطه بیشتر  نیست. خداوند چنین قرار داده ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه.

پس انسان در حین نماز باید توجه به خدا [داشته] باشد، و دست و پا و اعضاء و جوارح و جمیع ما یتعلّق خود را فراموش کند. و اگر کسی توجه زیاد کند اعضاء و جوارح او سست می‌شود زبان او گنگ می‌شود و خود را گم می‌کند و بسا آنکه غش می‌کند. مانند حضرت امیر؟ع؟ که ابودرداء می‌گوید که یک شبی حضرت را در حال عبادت در سجده دیدم افتاده بود و غش کرده بود و جمیع اعضاء و جوارح او مانند بدن میّت سرد شده بود؛ ترسیدم و رفتم خدمت حضرت فاطمه و عرض کردم که بیا که علی از دنیا رفت. فرمود غش کرده نمرده هر شب این‌طور می‌شود. پس شدت توجه در عبادت انسان را گم می‌کند و غش می‌کند.

از این کلمات مقصودم این بود که اسم را که می‌گویی، مسمّی را بشناس و بخوان و توجه تو به مسمّی باشد. نه اینکه قرائت مخوان. ببین تو  اگر اسم را نخوانی به مسمّی نمی‌رسی. و گفتم که ائمه اسماء خدا هستند و هرکس ایشان را نشناسد خدا را نمی‌شناسد. در این مطلب هم باز برداشته‌اند کاغذی نوشته‌اند که تو  زیاد اصرار داری در معرفت خدا، و معرفت خدا را منحصر  کرده‌ای به ائمه طاهرین و حال آنکه بعضی آیات و اخبار به خلاف این وارد شده. و تو گفته‌ای که آیات خدا ائمه طاهرینند و می‌بینیم که آیات و اخبار غیر  از این است. در قرآن است که من آیاته خلق السموات و الارض و هست که آفتاب و ماه و ستارگان آیات خدا هستند، و حضرت ابراهیم از ماه و آفتاب و ستاره خدا را شناخت. و یکی از ائمه به فلفل خدا را به شخصی شناسانید.

پس عرض می‌کنم که معرفت ایشان منحصر  به عصر خودشان نیست. هرکس قبل از آمدن ایشان به این دنیا خدا را شناخت به واسطه ایشان خدا را شناخت. در

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 102 *»

جمیع دنیا و برزخ و آخرت هرکس خدا را شناخت به واسطه ایشان شناخت. حالا تو که می‌گویی به واسطه آیات دیگر  می‌توان خدا را شناخت، آیا آسمان و زمین و آفتاب و ماه که آیات خدا هستند از برای [تو] بیان می‌کنند که ما خدا نیستیم؟ یا اینکه خدا را به تو می‌شناسانند؟ شکی نیست که اینها معرفت توحید را از برای تو  بیان نمی‌کنند، اینها هی نفی می‌کنند. این کلمه لا اله الّا الله و سایر آیات هی نفی می‌کنند، تا اینکه تو مشتاق شوی، تا اینکه طالب شوی و اثبات کنی که یک کسی هست. پس خدا آسمان نیست زمین نیست آفتاب نیست ماه نیست ستاره‌ نیست جماد نیست نبات نیست حیوان نیست انسان نیست دنیا نیست آخرت نیست، وهکذا نیست نیست؛ هی نفی می‌کنند. آن‌وقت تو  می‌فهمی که لامحاله یک کسی هست. حالا آن کس کیست و چطور است؟ کسی باید از برای تو  بیان کند. خیلی خوب، شتر  یکی از آیات خداست خدا هم می‌فرماید أفلاینظرون الی الابل کیف خلقت بله شتر  به این گندگی خلقت عجیب و غریبی است، دست و پای به این بزرگی و این هیکل غریب و عجیب یک خالقی دارد. حالا این خالق کیست؟ کسی باید باشد که از برای تو  بیان کند و به تو بشناساند.

و این استدلال‌ها سبب نجات نمی‌شود. جمیع هفتاد و سه فرقه می‌توانند استدلال کنند که این ملک و این اوضاع یک خدایی دارد و همه می‌دانند که خدا یکی است و همه می‌دانند که پیغمبران رسولان این خدایند. و از این بالاتر جمیع سنی‌ها می‌دانند که ائمه اوصیای پیغمبرند، و فضائلی هم که آنها درباره ائمه اقرار دارند اغلب این منّی‌ها اقرار ندارند؛ به قدر این مردم محبت ائمه را هم دارند، و همه می‌دانند و این آیه را می‌خوانند قل لا اسألکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی همه می‌دانند که مزد رسالت پیغمبر  دوستی ائمه طاهرین است. شافعی که بزرگ سنّی‌ها است می‌گوید که مُردم و نفهمیدم که خدا ربّ من است یا علی ربّ من است.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 103 *»

ابن‌ابی‌الحدید درباره حضرت امیر می‌گوید که:

تقیّلت افعال الربوبیة التی عذرت بها من شکّ انک مربوب

می‌گوید این‌قدر افعال و صفات خدایی را به خود گرفته‌ای که من از نُصَیری‌ها باید عذر بخواهم. پس این فضائل‌ها و استدلال‌ها را اغلب فرق و مذاهب باطله اقرار دارند و اهل نجات هم نیستند، به ضرورت مذهب شیعه جمیعشان هالکند. و می‌بینی که بعضی توحید دارند، و یک‌پاره هم نبوت دارند، بعضی امامت هم دارند، و با وجود اینها باز اهل نجات نیستند. این استدلال‌ها مانند گفتن لفظ لا اله الّا الله است و مانند استدلال‌کردن آن شتر چران است که مثلاً می‌گوید ببین خدا چقدر شتر  را بزرگ خلق کرده! و می‌گوید که خدا فرموده که أفلاینظرون الی الابل کیف خلقت. و اهل حق و مبیّنین حکمت، مُرّ حق و نکته حکمت را گفته‌اند، و اگر طالبین باشند می‌فهمند؛ و آن این است که مؤثر  آثار را می‌سازد و ذات آثار ذات مؤثر نیست. ببین زید قیام و قعود و حرکت و سکون خود را ایجاد می‌کند، حالا می‌بینی که حرکت او غیر  از سکون اوست و قیام او غیر  از قعود اوست، و می‌بینی که متحرک محال است که ساکن شود و ساکن محال است که متحرک شود، و زید را می‌بینی که هم متحرک است و هم ساکن و هم قائم است و هم قاعد. پس این آثار ذات زید نیست، زیرا که اگر  ذات زید قائم بود دیگر  قاعد نمی‌توانست بشود، و اگر ذات او متحرک بود دیگر  ساکن نمی‌توانست بشود، پس اینها زید نیستند. تو اگر  زیدشناسی، زید را در اینها ببین. تو می‌توانی زیدی پیدا کنی که نه متحرک باشد و نه ساکن؟ نه قائم باشد و نه قاعد؟ نه خواب باشد و نه بیدار؟ اگر کسی چنین چیزی بگوید لفظ است و معنی ندارد، چنان‌که گفتند اعراب آمنّا و لفظ بود، و خدا فرمود به پیغمبر که بگو به آنها که اینها لفظ است قل لم‌تؤمنوا. پس کلیه مطلب آن که مؤثر  همیشه ظاهر  است به آثار خود و آثار هم همیشه نمی‌نمایانند مگر  موثر خود را.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 104 *»

باری پس مؤثر  یک است و آثار بسیار. پس خدا یک است و ظهورات او چهارده نفرند، و در هر یک از اینها که نظر کنی خدا می‌بینی. چنان‌که در متحرک نگاه می‌کنی زید می‌بینی در ساکن نظر  می‌کنی زید می‌بینی، وهکذا در هر یک از آثار زید که نگاه کنی زید می‌بینی. و این چهارده نفر  اسم اعظم خدا هستند و جمیع اسم‌ها در تحت تصرف ایشان است. و ایشان چون اسم اعظم خدا هستند از جمیع اسم‌های خدا خبر می‌دهند. خلق نمی‌توانند به ذات خدا برسند، تو چه می‌دانی که خدا عالم است یا قادر؛ پس چون قدرت خود را در ملک اظهار کرد تو فهمیدی که خدا قادر است. و چون علم خود را در ملک اظهار کرد تو  فهمیدی که خدا عالم است. خداوند بی‌نهایت است، نه دور است نه نزدیک، نه او را می‌توان شناخت نه او را نمی‌توان شناخت. تو خبر از خدا نداری، ولکن خبری که داری خبر  بزرگ است که می‌فرماید ایّ نبأ لله اعظم منی. پس چون علم آ‌نها بی‌نهایت است تو  فهمیدی که خدا علم او بی‌نهایت است، و چون قدرت ایشان بی‌نهایت بود تو  فهمیدی که قدرت خدا بی‌نهایت است. پس چون خداوند خلق بی‌نهایتی آفرید تو  فهمیدی که خدا بی‌نهایت است. و جمیع  ائمه یکی هستند و از جمیعشان جمیع صفات خدا ظاهر است، و جمیعشان خبر  بزرگ خدا هستند و جمیعشان اسم اعظم خدا هستند. اوّلنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد کلّنا محمد. اوّلنا علیّ اوسطنا علیّ آخرنا علیّ کلّنا علیّ.

پس ایشان آثار خدا هستند و دلیل توحید خدا وجود انبیاء است. دلیل وجود زید ظهورات اوست. خدایی که خدای به حق است و خالق آسمان و زمین است آن خدایی است که رسولان را فرستاده، و خدایی است که ظهور و خلیفه داشته باشد. چنان‌که می‌فرماید انی جاعل فی الارض خلیفة. دلیل بودن خدا بودن خلیفگان است، چنان‌که دلیل بودن زید آثار اوست. پس خلیفگان خدا دلیل خدا هستند، و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 105 *»

می‌خواهی بگو خدا دلیل آنهاست. پس خدای به حق آن خدایی است که خلیفه داشته باشد و مظاهر داشته باشد، زیرا که خدای بی‌ظاهر نمی‌شود و مؤثر  بی‌آثار نمی‌شود. و آن مؤثر  اول برگزید در میان آثار آن اثر  اول را و او را قائم‌مقام خود و خلیفه خود قرار داد و جمیع کمالات خود را در تحت تصرف او قرار داد؛ و او ایستاد در میان مخلوقات در جمیع عوالم و آ‌نچه را که باید که خدا از برای بندگان ادا کند او ادا کرد. چنان‌که حضرت امیر درباره حضرت پیغمبر  می‌فرماید استخلصه فی القدم علی سایر الامم اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء. پس او قائم مقام خداست در اداء در جمیع عوالم، آن عوالمی که می‌خوانی الحمد لله رب العالمین.

پس عالم‌های خدا بسیار است و پیغمبر  قائم‌مقام و خلیفه خداست در جمیع این عالم‌ها در اداء. و ادائش هم معلوم است که خود پیغمبر  است، هم ادای خداست از برای خلق و هم ادای خلق است از برای خدا. حالا چرا خدا چنین کاری کرد؟ و چرا قائم‌مقام از برای خود قرار داد؟ و چرا پیغمبر  را خلیفه خود قرار داد؟ اذ کان لاتدرکه الابصار و لاتحیط به خواطر  الافکار و لاتمثّله غوامض الظنون فی الاسرار لا اله الّا الله الملک الجبّار. به جهت آنکه نه بصیرت‌های ظاهری و نه مشاعر باطنی او را ادراک نمی‌کرد و به ذات او نمی‌توانستند برسند و معرفت او را نمی‌توانستند حاصل کنند. پس خداوند در میان آثار خود برگزید اثر اول را و او را خلیفه و قائم‌مقام خود قرار داد. و چون اسم خدا بود خبر  از خدا می‌داد، از خود و غیر خود خبر  نمی‌داد، جمیعش خبر خدا بود. پس اگر  پیغمبر  اظهار علمی فرمود آن علم علم خدا [بود]، و اگر قدرتی را اظهار کرد قدرت خدا بود، و اگر فرمود مرا بشناسید معرفت خدا بود وهکذا. پس علم به او علم به خداست و جهل به او جهل به خداست و انکار او انکار خداست و اقرار به او اقرار به خداست.

و چون اثر اول بود و اسم اعظم بود محال بود که فیضی از خدا به سایر  اسماء و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 106 *»

آثار برسد مگر  به واسطه آن اثر  اول. ببین در میان اعداد تا اول نباشد دویّم موجود نمی‌شود، و اگر دویّم نباشد سیّم موجود نمی‌شود، وهکذا تا برود بالا و برسد به صد و هزار. و اگر فیضی باید از اول به سیّم برسد محال است که بدون واسطه دویّم به سیّم برسد. پس این اعداد لامحاله اولی دارند و آخری، و اگر  احدی که از عرصه این اعداد بیرون است اگر  بخواهد فیضی به این اعداد برساند اول به واحدی که اول اعداد است می‌رساند و بعد به واسطه او به دویّم می‌رساند و از دویّم به سیّم و از سیّم به چهارم وهکذا تا برود بالا. پس محال است که فیضی به دویّم برسد و به اول نرسد یا به سیّم برسد و به دویّم نرسد. پس سیّم باید استمــداد از دویّم کند و دویّم از اول باید استمــداد [ کند.] حال همچنین آن مؤثر  اول برگزید در میان آثار اثر  اول را و او را خلیفه و قائم‌مقام خود قرار داد و او را جامع جمیع کمالات خود قرار داد و او را باب فیض و عطای خود قرار داد، و بعد اثر  دویّم و سیّم را امر کرد که از او استمداد کنند و فیض‌یابی نمایند. پس محال است که فیضی به سایر  آثار برسد مگر  به واسطه اثر  اول. و آن اثر اول محمد و آل‌محمدند صلوات الله علیهم اجمعین، و ایشانند خلق اول خدا و اسم اعظم خدا و خبر  بزرگ او و موقع جمیع صفات او و مَحالّ جمیع اسماء؛ و جمیع خلق باید از ایشان فیض‌یابی و استمداد نمایند.

حال اگر  کسی بگوید که شکی نیست که این مخلوقات اولی دارند لامحاله هرجا کثرات پیدا شد لامحاله یک اولی دارد و یک آخری، در این حرفی نیست. اما از کجا که آن خلق اول پیغمبر  و آل اطهر آن سرور باشد؟ از کجا که این چهارده نفس مقدس اول ما خلق الله باشند؟ می‌گویم این اول ما خلق [الله] را که تو خودت نمی‌فهمی و خودت نمی‌دانستی، و ذات خدا هم که نیامد از برای ما بیان کند که اول خلق من کیست؛ پس باید در میان مخلوقات یک کسی بیاید و ادعا کند، حالا بیا این مخلوقات را یکی یکی پیش بکش، ببین هیچ‌کدام چنین ادعائی کرده‌اند؟ اغلب

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 107 *»

مخلوقات که زبان ندارند، آنها هیچ، بیا در میان زبان‌دارها، ببین در میان اناسی کی چنین ادعائی کرده؟ هیچ‌کس چنین ادعائی نکرده. برو در میان انبیاء و اوصیاء ببین آنها هیچ‌کدام چنین ادعائی کردند که ما اول ماخلق الله هستیم؟ می‌بینی که نه آدم چنین ادعائی کرد، نه نوح چنین ادعائی کرد، نه ابراهیم نه موسی نه عیسی، وهکذا هیچ‌کدام از انبیاء چنین ادعائی نکردند. پس در میان مخلوقات هیچ‌کدام چنین حرفی نزدند و چنین ادعائی نکردند مگر حضرت پیغمبر؟ص؟. پس چون سایر مخلوقات چنین ادعائی نکردند و این یک نفر  ادعا کرد فهمیدیم که اوست. و خلق هم که بی‌اول نمی‌شود لامحاله یک اولی می‌خواهد، پس چون آن بزرگوار ادعا کرد باید تصدیق او را کرد.

حال اگر کسی بگوید دلیل صدق قول او چیست؟ می‌گویم دلیل‌های شرعی سه‌تا است: دلیل قولی و دلیل فعلی و دلیل تقریری. دلیل قولی آن است که اگر کسی از جانب خدای رؤف رحیم قادر عالم مطلع شاهد بر خلق آمد و قول تازه‌ای آورد و خداوند مکذّبی از برای قول [او] نفرستاد، قول چنین کسی حجت است و باید سایرین قول او را حجت بدانند و عمل کنند.

دلیل فعلی آن است که اگر کسی آمد در میان خلق و فعل تازه‌ای کرد، مثلاً یک گوشه‌ای ایستاد و دو رکعت نماز کرد و سایر مردم دیدند؛ هرگاه چنین کاری کرد و خداوند تکذیب فعل او را نکرد فعل او حجت است.

و دلیل تقریر  یعنی دلیل تصدیق؛ و آن آن دلیلی است که کسی از جانب خدا بیاید و ادعائی بکند، ادعای نبوت بکند و یک‌پاره معجزات و خارق عادات از او سر بزند و خداوند تقریر  و تصدیق او بکند و او را نصرت کند و امر او  را ابطال نکند، باید یقین کنیم که از جانب خداست و ادعای او را قبول کنیم؛ به دلیل آنکه خدا تقریر کرد او را.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 108 *»

حال به اجماع شیعه و سنّی چنین قولی و چنین ادعائی از احدی از مخلوقات سر  نزد مگر از حضرت پیغمبر؟ص؟. پس چون آن بزرگوار آمد در میان مخلوقات و چنین ادعائی کرد و چنین کلامی فرمود که من اول ماخلق الله هستم و خداوند هم تقریر کرد ادعای او را و تصدیق کرد قول او را و در مقابل او نفرستاد کسی را که قول او را باطل کند، ماها باید تصدیق کنیم و یقین که قول او حجت است و ادعای او صدق است. و جمیع ائمه با پیغمبر؟ص؟ ــ  چنان‌که خودشان فرموده‌اند ــ  از یک نور و یک طینتند. می‌خوانی در زیارت که اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. پس جمیع ایشان اول ما خلق الله هستند و جمیعشان اول موجودات و اشرف کایناتند و جمیع موجودات [را] خداوند از نور ایشان خلق کرده و جمیعاً باید از ایشان استمداد کنند، و محال است که فیضی به احدی از کاینات برسد مگر  به واسطه ایشان، و به ایشان متحرکند جمیع متحرکات و به ایشان ساکنند جمیع سواکن.

مختصر  آنکه به قول مطلق آنچه در ملک هست یا ساکن است یا متحرک، و نخواهی یافت چیزی را که نه متحرک باشد و نه ساکن، آنچه هست در ملک خدا چه از ظاهرشان و چه از باطنشان و چه از روحشان و چه از جسمشان از این دو بیرون نیست یا متحرکند یا ساکن. و به ایشان متحرکند جمیع متحرکات و به ایشان ساکنند جمیع سواکن، و جمیعاً را خودشان در دو کلمه جمع کرده‌اند، در زیارت می‌خوانی بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 109 *»

موعظه دوازدهم (دوشنبه / 14 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر  و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود. و هر حکیمی و هر عاقلی هر کاری که می‌کند از برای فایده و ثمره‌ای می‌کند. پس خداوند چون حکیم [بود] از برای خلقت خود ثمره‌ای قرار داد و آن ثمره را خودش بیان کرد که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون، و در حدیث قدسی فرمود کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. پس فایده خلقت خلق معرفت خداست و باید در میان خلق کسی باشد که بتواند خدا را بشناسد زیرا که اگر طالب معرفتی نباشد خلقت خلق لغو  و عبث خواهد بود. و آن معرفت را باید خدا از برای خلق خود بیان کند، زیرا که اگر  بیان نکند خلق نمی‌توانند او را بشناسند. ببین خلق چیزهایی که می‌توانند ببینند رنگ‌هاست و خدا رنگ نیست که کسی او را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 110 *»

ببیند. و خلق چیزی را که می‌شنوند صداهاست و خدا صدا نیست که کسی او را بشنود. و خلق چیزی را که ادراک می‌کنند طعم‌ها و وزن‌هاست و خداوند نه طعم است و نه وزن و نه سبک است و نه سنگین. پس خدا هیچ‌یک از اینها نیست، چرا؟ به جهت اینکه اینها خودشان را نمی‌توانند نگاه دارند، باید یک چیزی باشد تا اینها بر روی آن چیز  قرار بگیرند. ببین تا کرباسی نباشد رنگ نمی‌تواند موجود شود، و اگر چیزی نباشد هوائی نباشد صدا موجود نمی‌شود، و طعم محتاج به جسمی است تا اینکه موجود شود، شیرینی و تلخی محتاجند به جسمی که آنها را اظهار کند، و همچنین گرمی و سردی و نرمی و زبری جمیع اینها محتاج به جسمند. پس اینها همه محتاجند و خداوند محتاج نیست. و به همین دلیل ببین توهّماتی که خیال می‌کنی در خیال خودت، جمیعش جسم است و همین‌جور چیزهایی است که در این دنیاست، یا تلخ است یا شیرین است، آنچه را که ادراک می‌کنی یا طعم است یا رنگ وهکذا از این قبیل چیزها. و می‌بینی که جمیع اینها محتاجند. و همچنین یکی از مدارک تو عقل تو است و عقل تو  هم قائم به غیر  است عقل تو محتاج به تو است عقل محتاج به عاقل است، و همچنین علم تو محتاج به تو است و متصل به تو می‌شود و قائم به تو است. پس جمیع اینها اعراضند و محتاج به غیرند. پس دانش محتاج است به شخص دانا، و معرفت هم محتاج است و فرع شخص شناسنده است و بسته به اوست. جمیع ما یتعلق شخص بسته به اوست، و خود شخص از علم خود و قدرت و معرفت خود وهکذا از جمیع ما یتعلق خود بالاتر است، و جمیع اینها پست‌تر  از اوست و همه زیر  پای او افتاده‌اند. حالا ببین خدا جمیع ما یتعلق تو  را در تو خلق کرده، معرفت را از برای تو خلق کرده و علم تو  را در زیر  پای تو خلق کرده. پس معرفت و علم تو در خود تو  است و به ذات خدا نمی‌رسد، زیرا که خدا محاط چیزی نیست و در جایی ننشسته، خداوند محیط به هر چیزی است و مُدرَک چیزی واقع نمی‌شود، طلب او مردود است و راه به سوی او مسدود. چنان‌که حضرت امیر  می‌فرماید الطریق

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 111 *»

مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته.

پس نه ذات خدا در رتبه خلق می‌آید و نه خلق می‌توانند به ذات او برسند و او را ادراک کنند، و مع‌ذلک معرفت خود را واجب کرده که خلق بشناسند. و می‌بینی که هر چیزی همجنس خود را درک می‌کند، جسم جسم را درک می‌کند و روح تو  روح را درک می‌کند و عقل معانی را می‌فهمد وهکذا هر چیزی و هر کسی همجنس خود را درک می‌کند. امام می‌فرماید انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها.

پس خدایی که درک نمی‌شود جسم نیست خیال نیست عقل نیست روح نیست وهکذا، پس خدا مثل هیچ چیزی نیست، پس لیس کمثله شیء. تعجب این است که نه خدا را می‌شناسی و نه نمی‌شناسی، چرا که این چیزهایی که در این دنیا هست بعضی را تو  می‌شناسی و بعضی را نمی‌شناسی پس بعضی چیزها معلومات تو است و بعضی مجهولات تو، و نه خدا مثل معلومات تو است و نه مثل مجهولات تو، خداوند نه معلوم است و نه مجهول و نه غیر معلوم است و نه غیر  مجهول، پس لیس کمثله شیء. پس اگر  گفتم که خدا در عرصه خلق نیست معنیش نه این است که عرصه خدا غیر  از عرصه خلق است. خداوند عرصه ندارد، زیرا که مکان ندارد.

پس اگر  بگویی که خدا را نمی‌توان شناخت زیرا که محاط چیزی نمی‌شود، یک‌پاره آخوندهایی که یک‌پاره قار و قوری دارند و یک‌پاره ضرب ضربویی راه می‌برند جلدی می‌گویند پس توحید مرتفع است و خداوند هم تکلیف ما لایطاق نمی‌کند. پس عرض می‌‌کنم در عالم خلق که فکری می‌کنی ببین بعضی را می‌شناسی بدان‌که لیس کمثله شیء، و بعضی چیزها را نمی‌شناسی پس بدان که لیس کمثله شیء، و بدان‌که خدا نه معلوم است و نه مجهول. پس چون خداوند خدایی بود احد و بی‌نهایت و از عرصه خلق بیرون بود و معرفت خود را هم از مردم می‌خواست، پس معرفت خود را در ملک خود بیان کرد. و بیان او یک‌دفعه مثل این است که می‌فرماید

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 112 *»

لیس کمثله شیء. و این‌جور بیان یا عربی است یا فارسی، و همه مردم نمی‌توانند از آن منتفع شوند. و این بیانی است که مخصوص جماعتی است و بسیاری از مردم از آن محرومند. و بیانی دیگر  از این بالاتر  از برای خدا هست که مخصوص جماعتی نیست و عرب و عجم و صاحبان جمیع لغات از آن منتفع می‌شوند، و این بیان بیانی است تامّ و کامل و عامّ. مانند آنکه یک‌دفعه از برای تو  بیان می‌کنم که زید رنگش گلگون است و قدش بلند است و چشمش بادامی است، این بیانی است خاص، اگر عربی بگویم عرب‌ها می‌فهمند، اگر  فارسی بگویم فارس‌ها می‌فهمند و همه منتفع نمی‌شوند. این بیان تام نیست. یک‌دفعه از این بالاتر  بیان می‌کنم و از این بالاتر  زید را به تو می‌شناسانم، عکس زید را در آینه می‌اندازم، دیگر احتیاج به بیان نیست خودش صفات خود را بیان می‌کند و تو علانیه بیان او را می‌بینی و بیان او را هم صاحبان جمیع لغات می‌فهمند. این بیان بالاتر  از بیان اول است ولکن حرف نمی‌زند. و می‌شود که تدبیری کرد که آن عکس در آ‌ینه مانند شاخص حرف بزند، مانند تلگراف که اینجا هرچه حرف می‌زنی کرمانشاهان هم همین‌طور می‌فهمند. تو  می‌زنی الف آن هم می‌زند الف، تو  می‌گویی باء او هم باء می‌فهمد. پس این تلگراف واسطه است که عکس شاخص از طرفین در او می‌افتد، و او حکایت از آنها می‌کند. و می‌شود که خدا یک عکسی را خلق کرده باشد و زبان هم داشته باشد و تو  او را علانیه ببینی. پس این بیان از آن دو  بیان بالاتر  است. و در حقیقت این بیان نیست عیان است، و عیان از بیان بالاتر  است.

طوری بکنید که نه غالی باشید و نه مقصر، بلکه در نمرقه وسطی باشید. پس آل‌محمد را نه خدا بدان که غالی باشی و کافر  باشی، ولکن مثل سایر مردم هم مدان ایشان [را] که واسطه مابین [ما و] خدا نیستند، که اگر  ایشان را بشناسی یا نشناسی فرقی نکند. بلکه سعی بکن که در وسط باشی و ایشان را بشناسی و ایشان را واسطه

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 113 *»

میان خود و خدا بدانی. سعی کن که مثل مردم آنچه را که می‌گویی لفظ نباشد بلکه سعی کن که مطلب داخل دل تو  بشود و آنچه را که می‌گویی از دل خود تعبیر  بیاوری. سعی کن که ایمان داخل [دل] تو  بشود. فرق میان اسلام و ایمان این است که مسلم همین لفظ‌های ایمانی را می‌گوید ولکن در دل او چیزی نیست و معنی ندارد، ولکن مؤمن هم لفظ‌های ایمانی را می‌گوید و هم معنی‌های آنها را. قالت الاعراب آمنّا قل لم‌تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم و می‌فرماید یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم.

حالا ببین واسطه چطور چیزی است؟ عکسی که در آ‌ینه است واسطه است میان تو  و شاخص. و چون که چشم تو طاقت مشاهده جمال شاخص را ندارد و نمی‌توانی او را ببینی و درک کنی و بشناسی او را، عکس خود را در آینه می‌اندازد و جمیع صفات و کمالات و  افعال خود را در آینه می‌گذارد، آن وقت تو  را امر می‌کند که من آنچه که از تو خواسته‌ام در این آینه گذارده‌ام، این آینه واسطه است میان من و تو، آنچه من می‌دهم از دست او می‌دهم، آنچه می‌کنم از دست او می‌کنم، آنچه می‌گیرم از دست او می‌گیرم، اگر  نگاه مرحمتی یا غضبی بکنم از چشم او می‌کنم، اگر بشنوم از گوش او می‌شنوم، اگر علم خود را بخواهم اظهار کنم به او اظهار می‌کنم، اگر  قدرت خود را بخواهم اظهار کنم به دست او اظهار می‌کنم. تو مرا نمی‌توانی ببینی، تو مرا نمی‌توانی بشناسی، شناسایی او شناسایی من است. دست مرا می‌خواهی، نظر کن به این آینه، دست او دست من است پای او پای من است رنگ او رنگ من است. قد مرا می‌خواهی ببینی قد او را ببین، گلگونی مرا می‌خواهی ببینی گلگونی او را [ببین.] وهکذا هی بیان می‌کند از زبان آینه از برای تو، و می‌گوید هیچ فرقی میان من و این عکس در آینه نیست جمیع صفات او صفات من است جمیع افعال او افعال من است جمیع حرکات و سکنات او حرکات و سکنات من است. هیچ فرقی میان من و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 114 *»

او نیست مگر  اینکه من اصلم و او فرع، من شاخصم و او عکس من است. آن‌وقت آن آینه بنا می‌کند از برای تو حکایت‌کردن و بیان‌کردن.

و گفتم می‌شود تدبیری کرد که عکس در آینه حرف بزند، همین‌طور که شاخص حرف می‌زند این هم حرف بزند، جواب و سؤال کند، مانند تلگراف که واسطه است میان این شخصی که در اینجاست و شخصی که در کرمانشاهان است، خبر  می‌برد و خبر می‌آورد، خبر  تو را به او می‌رساند و خبر او را به تو می‌رساند، جواب و سؤال تو  را از برای او بیان می‌کند و جواب و سؤال او را از برای تو بیان می‌کند. همچنین عکسی می‌شود درست کرد که مانند شاخص حرف بزند و بیان کند صفات شاخص را. پس وقتی که بنا کرد حرف‌زدن و بیان‌کردن، از خود نمی‌گوید حکایت از شاخص می‌کند، واسطه است، صفات او را از برای تو حکایت می‌کند. می‌گوید رنگ زید گلگون است نمی‌گوید که من گلگونم، آینه گلگون نیست آینه از خود رنگی ندارد، می‌گوید چشم زید بادامی است، می‌گوید دست زید تواناست، می‌گوید قد زید رعناست. وهکذا آنچه می‌گوید از زید می‌گوید از خود هیچ ندارد، واسطه‌ای است که خبر از شاخص می‌دهد. و تا از خود هم هیچ نداشته باشد نمی‌تواند خبر  از شاخص بدهد، و نمی‌تواند واسطه شود. پس چون واسطه است آنچه می‌کند و آنچه می‌دهد و آنچه می‌گیرد و آنچه می‌گوید و آنچه می‌شنود، حرکات او سکنات او افعال او جمیعاً از شاخص است.

حال همچنین چون خداوند از درک خلق خود بیرون بود و خلق نمی‌توانستند او را بشناسند، اول عکسی و اول آینه‌ای که از برای خود گرفت ائمه طاهرین بودند صلوات الله علیهم اجمعین. و ایشان جمیعاً از یک نور و از یک طینتند، جمیعشان آینه‌اند و جمیعشان خدانما هستند. پس آنچه را که خدا از خلق نخواسته که نخواسته، اما آنچه را که خواسته و خواسته که در ملک خود اظهار فرماید در وجود مبارک ایشان گذارده. پس آنچه هست از صفات و کمال خدا، از جمال و جلال و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 115 *»

عظمت و قدرت، جمیعش منبعش آنجاست. زیرا که آنچه که آن طرف آینه است که این طرف نیامده و خلق از آنها خبر ندارند، اما آنچه که این طرف آینه است و خلق خبر دارند از آینه آمده و از آینه به آنها رسیده، و آنچه را که دیده‌اند از اینجا دیده‌اند. پس جمیعاً منبعش اینجا [است] و آل‌محمدند واسطگان و خلیفگان خدا و خبر خدا و قائم‌مقامان او. و چون اینها [ که] حکایت از خدا می‌کنند از خود هیچ ندارند، آنچه دارند و تو می‌بینی جمیعش از خداست. پس اگر  تو علمی در ایشان دیدی علمشان علم خداست، و اگر قدرتی دیدی قدرت آ‌نها قدرت خداست، اگر گوششان شنید خدا شنیده، و اگر چشمشان دید خدا دیده، زیرا که چشمشان چشم خداست. اگر دادند گرفتند انتقام کشیدند رحمت کردند، جمیعش را خدا کرده. ایشان عبادی هستند که واسطه‌اند میان خدا و خلق و خدا آنها را گرامی داشته عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون. و چون واسطه‌اند آ‌نچه می‌کنند جمیعش به اراده اوست و به اذن اوست و به امر اوست. پس بگو «بامره یعملون یعلمون یقدرون یتحرّکون یسکنون یُعطون یأخذون» وهکذا. جمیعاً به امر اوست، ایشان از خود هیچ ندارند و مالک چیزی نیستند لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً. و چون از خود هیچ ندارند آنچه که تو از ایشان می‌بینی جمیعش مال خداست. پس علم ایشان علم خداست معرفت ایشان معرفت خداست قدرت ایشان قدرت خداست عطای ایشان عطای خداست منع ایشان منع خداست رحمت ایشان رحمت خداست انتقام ایشان انتقام خداست رضای ایشان رضای خداست غضب ایشان غضب خداست اقرار به ایشان اقرار به خداست انکار ایشان انکار خداست محبت ایشان محبت خداست عداوت ایشان عداوت خداست، وهکذا اطاعت ایشان اطاعت خداست عصیان ایشان عصیان خداست ایمان به ایشان ایمان به خداست کفر  به ایشان کفر  به خداست.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 116 *»

و تعجب اینکه تو آنچه را که از خدا دیده‌ای در اینجا دیده‌ای، به جهت آ‌نکه تو  از آن طرف آینه که خبر  نداری، ذات خدا را نمی‌توانی بشناسی و معرفت او را نمی‌توانی حاصل کنی لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر. پس آنچه که این طرف آینه هست از آینه به تو  رسیده و تو در آینه دیده‌ای. پس چون خداوند علم بی‌نهایت خود را در وجود مبارک ایشان گذارد و تو دیدی، فهمیدی که علم خدا بی‌نهایت است. و چون خداوند قدرت بی‌نهایت خود را از ایشان اظهار فرمود و تو قدرت ایشان را دیدی آن‌وقت فهمیدی که قدرت خدا بی‌نهایت است. اگر تو قدرت خدا را در ایشان ندیده بودی چه می‌دانستی که خدا قادر است؟ تو  که از آ‌ن طرف آینه خبر  نداشتی. پس چون خداوند قدرت بی‌نهایت خود را در ایشان گذاشت و تو دیدی، فهمیدی که خدا قادر است. پس چون ایشان قدرت خدا را اظهار کردند و به اندک اشاره‌ای زیر و رو کردند ماکان و مایکون را، تو فهمیدی که اگر خدا بخواهد زیر و رو کند جمیع ماکان و مایکون را قادر است. وهکذا آ‌نچه از صفات خدا دیده‌ای در اینجا دیده‌ای. پس چون خداوند رحمت واسعه خود را در ایشان گذارد تو فهمیدی که رحمت خدا واسع است، و چون ایشان انتقام کشیدند تو فهمیدی که خدا منتقم است، و چون ایشان رضا و غضب کردند تو  فهمیدی که از برای خدا رضا و غضبی هست. پس آنچه این طرف آینه هست به واسطه ایشان است. و آنچه که به خلق رسیده به واسطه کرم ایشان است. زیرا که ایشانند اصل کرم و اولیاء نعم و ایشانند ولیّ النعماء کلّ، و جمیع ملک خواه مؤمن و خواه کافر  ریزه‌خور خوان احسان ایشانند.

پس دیگر حالا منکرین فضائل و مقصرین قالیند زیرا که آنچه دارند به واسطه ایشان دارند و آنچه از علم و معرفت و قدرت دیده‌اند در وجود مبارک ایشان دیده، و مع‌ذلک انکار می‌کنند فضائل ایشان را. پس در این مقام بخوان درباره ایشان طأطأ کلّ شریف لشرفکم و بخع کل متکبر  لطاعتکم و خضع کل جبّار لفضلکم و ذلّ کل شیء لکم.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 117 *»

پس آنچه این طرف آینه است به واسطه آینه است، خواه تو بشناسی او را و بدانی که واسطه است و خواه ندانی. و فرق میان مؤمن و کافر  همه همین است که مؤمن می‌شناسد ایشان را و می‌داند که ایشان واسطه میان او و خدا هستند و آنچه را که می‌خواهد به واسطه ایشان می‌خواهد، اما کافر ایشان را نمی‌شناسد و ایشان را واسطه میان خود و خدا نمی‌داند، کافر  همین آینه را می‌بیند دیگر شاخص را نمی‌بیند.

باری، پس آل‌محمدند واسطگان خدا و خلیفگان و قائم‌مقامان او و موقع جمیع اسماء و صفات او و خبرهای بزرگ او و اسماء اعظم او و اول و اعظم و اکبر و اشرف و الطف و اوسع و اعلی و انور خلق او، و جمیع اسماء خدا در تحت تصرف ایشان است. حالا از جمله اسماء خدا قدرت خداست، و این‌جور قدرت خلق خداست ذات خدا نیست. صفات خدا دو جور است: یک‌جور آن است که ضد ندارد، آن صفاتی که ضد ندارد ذاتی خداست و در خلق نیست. یک‌جور صفات دیگر  هست که ضد دارد و آ‌نها جاش در خلق است. خداوند یک قدرتی دارد که ضد او عجز نیست و یک علمی دارد که ضد او جهل نیست، یک سمعی دارد که ضد او کری نیست، و یک اِبصاری دارد که ضد او کوری نیست. این‌جور صفات ذاتی اوست و جمیعشان مانند ذات، یک چیز  هستند و هر یک غیر  از دیگری نیستند. علم عین قدرت است و شنوایی عین بینایی است. و اما یک قدرتی دیگر  دارد که ضد او عجز است و یک علمی دارد که ضد او جهل است، و می‌گویی خداوند عالِمی است که جهل ندارد و قادری است که عجز  ندارد و شنوایی است که کری در او راهبر  نیست و بینایی است که کور نیست. این‌جور صفات جاش در خلق است و جمیعشان اعراضند و محتاج به جواهرند. مانند آنکه گفتم که علم تو محتاج به تو است و قدرت تو بسته به تو است. همچنین صفات ضدّی خدا جمیعش اعراض است و محتاجند به جواهر  و محتاجند به کسی که بر روی آن قرار بگیرند، و جمیعشان محتاج به

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 118 *»

مکانند. پس آنچه از این‌جور صفات هست در خلق است و بسته به غیر است و محتاجند به کسی که آنها را اظهار کند، و آن کس هم خلق خداست و از آن صفات بالاتر است. ببین قادر بالاتر  است از قدرت، و شخص عالم مقامش از علم بالاتر است. و جای این‌جور صفات محمد و آل‌محمدند. آنچه از این‌جور صفات هست مقامشان در تحت رتبه محمد و آل‌محمد است، و ایشانند متصرف در آنها. پس آن‌جور علمی که ضد دارد علم آل‌محمد است، و تو هم به غیر  از این علم علمی ندیده‌ای، زیرا که از علم ذاتی خدا خبر  نداری. و قدرتی که از خدا در ملک دیده‌ای در اینجا دیده‌ای و از قدرت ذاتی خدا خبر  [نداری.] تو خلقی و خلق دیده‌ای، از ذات خدا خبر نداری.

پس علمی که در دعای سحر  می‌خوانی اللّهم انی اسألک من علمک بأنفذه این علمِ ضدّی است و ذات خدا نیست. به چه دلیل؟ به دلیل ضرورت اسلام. دلیلش را می‌خواهی برو توی بازار بپرس. حرف‌های ما جمیعش حرف‌های بازاری است ولکن معنی‌هاش در نزد اهل بازار نیست معنی‌هاش پیش ماست. حالا برو توی بازار بپرس که خدا ضد دارد؟ همه می‌گویند نه. بپرس که خدا مکان دارد؟ می‌گویند نه. بپرس که علم خدا کوچک و بزرگ دارد؟ همه می‌گویند نه. فقرات دعای سحر که همه همین‌طور است، یا کوچک است یا بزرگ؛ اللّهم انی اسألک من رحمتک بأوسعها و کل رحمتک واسعة هر چیزی که اجزای او زیاد است بزرگ است و اوسع، و هر چیزی که ذره ذره‌های کم است کوچک است، و خداوند از ذره ذره‌های چند فراهم نیامده و اجزاء ندارد؛ و چون اجزاء ندارد مکان ندارد و بزرگ و کوچک نیست. علم ذاتی خدا نه انفذ است و نه نافذ، و رحمت ذاتی خدا نه اوسع است و نه واسع، ذات خداوند نه انور است و نه نیّر. پس این کوچک‌ترها و بزرگ‌ترها جاش در خلق [است] و جمیع فقرات این دعا در خلق است، و یک کسی بالای اینها هست که جمیع اینها در زیر پای او افتاده.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 119 *»

حالا معنی دعا را بدان بد نیست. عرض می‌کنی که اللّهم انی اسألک من علمک بأنفذه و کلّ علمک نافذ اللّهم انی اسألک بعلمک کلّه یا اینکه عرض می‌کنی اللّهم انی اسألک من اسمائک باکبرها و کلّ اسمائک کبیرة اللّهم انی اسألک باسمائک کلّها می‌گویی خدایا تو را می‌خوانم یا قسم می‌دهم هر کدام باشد فرق نمی‌کند یا سؤال می‌کنم؛ خدایا سؤال می‌کنم تو را یا قسم می‌دهم به اسماء تو بزرگ‌تر آنها. بعد ملتفت می‌شوی که جمیع اسماء او بزرگ است و در حاجت تو  اسم کوچک او هم تو  را کفایت می‌کند. ملتفت می‌شوی که حاجت من کوچک است اسم کوچک تو  هم مرا کفایت می‌کند، مور را نم هم کفایت می‌کند، حاجت من قابل آن نیست که دریا را به حرکت درآوری، حاجت مرا به هر جور اسمت که می‌خواهی برآور، چه اسم بزرگ تو باشد و چه اسم بزرگ‌تر تو. چه کوچک باشد و چه بزرگ، از هرجا که می‌خواهی برآور من چه کار دارم به این کارها، به هر طور که مصلحت می‌دانی حاجت مرا برآور. از این جهت دو دفعه تدارک می‌کنی کأنّه عذر می‌خواهی و عرض می‌کنی که اللّهم انی اسألک باسمائک کلّها خدایا تو را قسم می‌دهم به همه اسماء تو.

و در آخر دعا هم گویا که عذر از همه فقرات دعا می‌خواهی، عرض می‌کنی که اللّهم انی اسألک بما انت فیه من الشأن و الجبروت و اسألک بکلّ شأن وحده و جبروت وحدها و اسألک بما تجیبنی به حین اسألک فاجبنی یا الله یعنی خدایا سؤال می‌کنم تو  را به آنچه که از برای تو  شأن و جبروتی هست، و سؤال می‌کنم تو را به هرجا و هر وقت که سؤال می‌کنم، از هرجا که مصلحت می‌دانی حاجت مرا برآور، من چه می‌دانم از کجا حاجت مرا برمی‌آوری از اسم بزرگت یا اسم کوچکت، من چه کار دارم به این کارها تو خودت مصلحت مرا بهتر  می‌دانی.

باری، جمیع اسمائی که از برای خدا هست و ضد دارد، آن ‌اسم‌ها ذاتی خدا نیست جمیع آنها در خلق است، و از برای جمیع این اسم‌ها موقعی است و موقع آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 120 *»

ائمه طاهرینند سلام الله علیهم اجمعین، و جمیعاً در زیر  پای ایشان است و ایشانند متصرف در آنها. ولکن چون آینه‌ها هستند و اسم‌های خدا هستند حکایت از خدا می‌کنند و خبر  از او می‌دهند، و آنچه که تو دیده‌ای از ایشان دیده‌ای، زیرا که تو  از آن طرف آینه خبر  نداری، تو  این طرف آینه هستی و آنچه که تو دیده‌ای به واسطه ایشان دیده‌ای. تو از علم خدا خبر نداری، چون ایشان اظهار کردند علم خدا را و دیدی که ایشان عالم به ماکان و مایکون هستند آن‌وقت فهمیدی که خداوند عالم به ماکان و مایکون است، و چون علم ایشان نافذ بود در همه‌جا آن‌وقت فهمیدی که علم خدا نافذ است، و علم خدایی که نافذ است و ضدش جهل است جاش در وجود مبارک ایشان است. و همچنین چون ایشان اظهار کردند قدرت خدا را تو  فهمیدی که خدا قادر است. و این علم همان علمی است که مخصوص ایشان بود و احدی تمنای او را نمی‌توانست بکند. و چون حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تمنا کرد، او را و جمیع ما یتعلّقش [را] از بهشت بیرون کردند و ریختند در روی زمین. پس آنچه از صفات خدا دیده‌ای از ایشان و در ایشان دیده‌ای. چون ایشان رحمت کردند تو فهمیدی که خدا رحیم است، و چون ایشان انتقام کشیدند تو  فهمیدی که خدا منتقم است، و چون ایشان قهر  کردند تو فهمیدی که خدا قاهر  است. و تعجب اینکه قهر  ایشان نهایت ندارد. پس چون خدا خلق بی‌نهایتی خلق [ کرد] تو  فهمیدی که خدا بی‌نهایت است.

باری، جمیع اسماء خدا در تحت تصرف ایشان است و خداوند جمیع اسماء خود را تحویل ایشان داده و ایشان هر طور بخواهند زیر و رو می‌کنند و بهم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن. و آنچه که در ملک هست چه ظاهر چه باطن چه روح چه جسم یا متحرک است یا ساکن دیگر سیّومی ندارد و نخواهی یافت چیزی را که نه متحرک باشد و نه ساکن، و به ایشان متحرک است متحرکات و ساکن است جمیع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 121 *»

سواکن، و ایشان عبادی هستند که خدا آنها را گرامی داشته و آنچه را که در ملک اظهار می‌کنند جمیعش به امر خداست. عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون و ماتشاءون الّا ان یشاء الله.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 122 *»

موعظه سیزدهم (سه‌شنبه / 15 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای آفریده و آن فایده را خودش مطلع بود و خلق مطلع نبودند. پس آن فایده را خودش بیان کرد و فرمود که کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. پس چون خلق را از برای معرفت خود آفریده بود معرفت خود را بیان کرد. و گفتم که معرفت ذات او محال است چرا که خلق از جنس او نیستند. و دلیل بر  این معنی در آیات و اخبار بسیار است چنان‌که می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو  یدرک الابصار و هو  اللطیف الخبیر می‌فرماید هیچ مشاعر ظاهری و هیچ مدارک باطنی نمی‌تواند او را ادراک کند چرا که مدارک مخلوق او هستند و محاط او هستند و خداوند محیط [بر ] آنهاست و هر چیزی تا محیط بر چیزی نشود نمی‌تواند او را ادراک کند. ببین تو  یک الفی را می‌بینی، ظاهر  او را می‌بینی باطن او را می‌بینی این طرف او را می‌بینی آن طرف او را می‌بینی،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 123 *»

بالای او را می‌بینی پایین او را می‌بینی، آن وقت تمیز  می‌دهی که این الف است. و هرگاه الفی باشد که بسیار بزرگ باشد و تو  احاطه به او نتوانی بکنی نمی‌توانی او را تمیز  بدهی. پس هر چیزی را که تو محیط به او نشوی نمی‌توانی بشناسی. پس هرچه را که تو  ادراک کردی و فهمیدی بدان که تو  از آن چیز  بالاتری. و انسان از این عالم بزرگ‌تر  است. پس انسان اگر  احاطه به این عالم کرد و از آسمان و زمین و ظاهر  و باطن آ‌ن باخبر  شد آن‌وقت می‌فهمد که از این عالم بالاتر  است و از این عالم اشرف است، و بدن اصلی انسان از این آسمان و زمین بزرگ‌تر  است.

پس چون خداوند محاط چیزی نمی‌شد کسی او را نمی‌توانست ادراک کند و کسی نمی‌توانست او را بشناسد، پس خدا معلوم کسی نمی‌شود. و ببین آن چیزی که معلوم تو  است اطراف دارد و تو  محیط به اطراف آن می‌شوی و ادراک می‌کنی او را، پس آن معلوم تو  داخل وجود تو  است و محدود است. هر چیزی که معلوم تو  است لامحاله اطراف دارد و هرچه اطراف دارد لامحاله خلق است. و هر چیزی را هم که نمی‌دانی و مجهول تو  است و خارج وجود تو  است آن هم لامحاله اطراف دارد و آن طرف وجود تو  است و داخل وجود تو  نشده و معلوم تو  نشده. حالا شکی نیست که خدا طرف ندارد و چون طرف ندارد محدود نیست. پس خدا نه معلوم تو  است و نه مجهول تو  است. و چون خداوند طرف ندارد یعنی حد ندارد پس بی‌نهایت است و از بی‌نهایت هم بالاتر  است، چرا که بی‌نهایت را هم او آفریده، پس سخن در آنجا نیست. از این جهت است که می‌فرمایند اذا انتهی الکلام الی الله فاسکتوا یعنی بعد از آنی که خدا را شناختی که بی‌نهایت است و اطراف ندارد و نیست با او کسی که او را بشناسد یا نشناسد فاسکتوا.

حالا بعضی طلّاب از این کلام چنین می‌فهمند که خدا را نباید شناخت، و حال آنکه اول دین معرفت خداست. پس معنی این کلام این است که آنجایی که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 124 *»

خدا هست و جا ندارد، آنجا که خدا هست کسی نیست که او را بشناسد. اگر  بگویی که خدا هست و خدا را می‌توان شناخت و خدا را می‌توان ادراک کرد کفر  است، و اگر  بگویی که آنجایی که خدا هست خلق هم هستند ولکن خدا مجهول خلق است این هم کفر است. پس بعد از آنی که توحید را فهمیدی آن وقت معنی اذا انتهی الکلام الی الله فاسکتوا را می‌فهمی.

پس ببین چیزی که بی‌نهایت شد ندارد جفتی و طرف ندارد و حد ندارد اوست اوست وحده وحده. اگر  توحید می‌کنی خدا را این‌طور بدان و بفهم. اگر کسی شعور ندارد آخر  یک جایی شعور به او می‌دهند و او را تکلیف می‌کنند و مختار می‌کنند، آخر یا موحد می‌شود یا نمی‌شود. و اما مردمی که شعور دارند یا از پی معرفت توحید می‌روند یا نمی‌روند؛ اگر از پی معرفت توحید می‌رود و خدا و پیغمبر  و امام و مسائل خود را می‌شناسد که خیلی خوب، خوشا به حالش. و اما اگر  شعور دارد و درصدد معرفت توحید برنمی‌آید بدا به حال چنین کسی. این است که حدیث است که هرکس صاحب صحت بدن و جودت فهم باشد و تحصیل معرفت نکند کافر  است و کفرش بعد از موتش ظاهر خواهد شد.

و حرف‌های ما جمیعش حرف‌های آخرتی است و جمیعش مال آن طرف قبر است، جمیعش توحید است. احکام این طرف را گفتند و بعضی هم شنیدند و عمل هم کردند. حرف‌های ما به کار آن طرف می‌آید و ما این طرف کاری نداریم، هرکس و هر چیزی جای خود باشد، و مزاحم کسی نمی‌شویم. حکیم حکیم باشد عالم عالم باشد سلطان سلطان باشد رعیت رعیت باشد همه مشغول کار خودشان باشند، ما کاری به دست کسی نداریم. پس اگر  تو طالب توحید هستی بشنو.  ما می‌گوییم که خدا طرف ندارد و محدود نیست. و اما در خلق که نظر  می‌کنی هر چیزی محدود است و طرف دارد. ببین آتش یکی از مخلوقات خداست و طرف دارد، اطراف وجود او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 125 *»

را حرارت گرفته و او محدود و محبوس است در صورت حرارت، و حرارت فرو رفته در جمیع اعماق آتش، و حرارت محیط است به جمیع اجزاء او، از این جهت کار دیگر  از او برنمی‌آید همین گرم می‌کند و بس. و همچنین آب چیزی است که محبوس است در صورت رطوبت و برودت، و صورت رطوبت در جمیع اجزاء او فرو رفته و او را محبوس و محدود کرده. پس مکان آب و طرف او تا جایی است که صورت رطوبت رفته، و تا هرجا این طرف رفته رطوبت هست و تا هرجا که نرفته رطوبت نیست. پس آب محبوس است در صورت رطوبت، و آتش محبوس است در صورت حرارت. پس چون هر یک محدودند و طرف دارند کار یکدیگر  را نمی‌توانند بکنند. آب کار آتش را نمی‌تواند بکند چرا که صورت او را ندارد، و آتش هم کار آب را نمی‌تواند بکند چرا که صورت او را ندارد؛ اما جسم ببین که محدود به حدّی و محبوس به حبسی نیست و طرف ندارد و چیزی پهلوی او نیست. و چون محدود نیست کار همه را می‌تواند بکند، هم تر می‌کند هم خشک می‌کند، و هم گرم می‌کند هم سرد می‌کند، هم در آسمان است هم در زمین. ولکن جسم، آسمان نیست زمین نیست آب نیست آتش نیست خاک نیست. چون مصوّر به صورت اینها نیست در همه‌جا هست. پس آن جایی که جسم هست هیچ چیز نیست نه آسمان هست نه زمین هست نه آب هست نه آتش هست هیچ چیز  نیست. پس چون چیزی نیست غیر  ندارد و ضد ندارد. اما آب ضد دارد ضدش خاک است، خاک ضدش آب است؛ ولکن جسم چون غیر  ندارد ضد ندارد، و چون غیر ندارد چیزی نزدیک به او نیست چیزی از او دور نیست، جسم در همه‌جا هست و در هیچ‌جا نیست؛ و تعجب اینکه به جز جسم چیزی نیست. حالا جایی که به جز  او چیزی نیست، چیزی نیست که به او دور باشد یا نزدیک باشد.

درست ملتفت باشید که در حکمت زود پای آدم می‌لغزد. ما می‌گوییم که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 126 *»

جسم در همه‌جا هست و آن جایی که جسم هست هیچ چیز  نیست. ما می‌گوییم آن جایی که جسم هست آب نیست آتش نیست آسمان نیست زمین نیست هیچ‌یک از ظهورات او نیست. پس اگر گفتیم که جسم در همه‌جا هست یعنی در جمیع ظهورات خود هست. و اگر گفتیم که در هیچ‌جا نیست یعنی در مکان ظهورات خود نیست. پس جسم آتش نیست آب نیست عالی نیست دانی نیست. و آن کسانی که کافر شدند و ملحد شدند به جهت این است که گفتند جسم، آسمان است جسم، زمین است جسم، آب است و جسم، خاک [است] وهکذا جسم جمیع ظهورات خود است. پس گفتند که خدا،

خود اوست لیلی و مجنون و وامق عذرا به راه خویش نشسته در انتظار خود است

و می‌گویند که: دریا چه نفس زند بخارش نامند، متراکم گردد ابرش نامند، و نازل گردد بارانش گویند، و چون متصل گردد سیل می‌شود، و چون به دریا رود البحر  بحر علی ما کان فی القدم. و به این معنی می‌گویند انا لله و انا الیه راجعون. و تو  بدان که هرگز  خلق، خدا نبوده و نخواهد شد. ولکن ما می‌گوییم که جسم جسم است و ظهورات او ظهورات او. ما می‌گوییم که جسم ضد ندارد و بمضادته بین الاشیاء علم ان لا ضدّ له. پس جسم ضد او آب و خاک و آتش و باد نیست. و این است توحید حقیقی.

پس ما می‌گوییم که خدا خداست و خلق خلق، و خدا لیلی نیست مجنون هم [نیست] به راه خویش هم ننشسته در انتظار خود هم نیست. چیزی از ذات خدا زاییده نشده، خداوند لطیف نیست کثیف نیست عالی نیست دانی نیست نر نیست ماده نیست. این طایفه صوفیه لعنهم‌الله می‌خواهند زیر کتاب خدا بزنند، می‌خواهند قل هو الله احد را رد کنند. خداوند می‌فرماید لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً  احد پس اینها می‌خواهند زیرآب کتاب خدا و توحید را بزنند. پس اینها دشمن قل هو الله هستند. و تعجب اینکه مردم دشمن قل هو الله احد و دشمن قائل او را دوست

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 127 *»

می‌دارند و ادعای اسلام هم می‌کنند. و این دین خدا نیست. ببین هرجا که فکر کنی می‌بینی این‌طور نیست.

پس عرض می‌کنم که جسم در هیچ‌جا نیست چرا که محدود به صورت ظهورات خود نیست و در همه‌جا هست چرا که در ظهورات او به جز جسم چیزی نیست. ببین آب جسم نیست آتش جسم نیست باد جسم نیست خاک جسم نیست آسمان جسم نیست زمین جسم نیست [و] همه جسمند. پس جسم در همه‌جا هست و در هیچ‌جا نیست. پس بگو  داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء و خارج عن الاشیاء لا کخروج شیء عن شیء و بگو «هو  الذی فی السماء جسم و فی الارض جسم» و بگو «لا محرّک فی الوجود الّا الجسم» و همین آیت توحید است. پس آنجا که جسم هست هیچ‌چیز  با او نیست، و چون چیزی با او نیست غیر  ندارد و جفت ندارد، پس اوست وحده وحده. پس جسم شریک ندارد نظیر  ندارد ضد ندارد مثل [ندارد] و بمضادته بین الاشیاء علم ان لا ضد له. چون از صورت همه بیرون بوده اینها از او پیدا شده‌اند. ولکن اینها زاییده‌شدهِ او نیستند، اینها ظهورات او هستند. پس او آسمان نیست زمین نیست آتش نیست آب نیست باد نیست خاک [نیست.] پس تو الحاد مکن و نگو که همه‌چیز خداست، و خودش گفته و انبیائش گفته‌اند که هیچ‌چیز خدا نیست، و این ملحدین خلاف انبیاء و اولیاء می‌گویند. و خدا بی‌نهایت است و چیزی با او نیست؛ حتی بی‌نهایت هم به او نمی‌توان گفت، و هو  فوق ما لایتناهی بما لایتناهی.

و بعضی از حکماء که اسمشان حکیم است به طور تسلسل توحید اثبات می‌کنند. تسلسل به معنی زنجیر  است. می‌گویند که این خلق مانند زنجیر  می‌مانند و همه مانند دانه‌ها هستند و به هم متصلند. این خلق متصل به آن خلق بالایی است و آن بالایی بسته به آن بالاتر است و آن یکی بسته به آن یکی است، تا اینکه می‌رسد به

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 128 *»

صدمی یا هزارمی یا صدهزارمی تا آن یکی آخری منتهی به خدا می‌شود. و اگر انتهاء نداشته باشد که نمی‌شود پس تسلسل باطل است و لامحاله این خلق نهایت دارد  آن دانه آخری خداست. این‌طور گفته‌اند. ولکن تو فکر کن و ببین که اگر آن دانه اولی خدا باشد مانند زنجیر  دو طرف پیدا می‌کند یک طرف او متصل به خلق است و یک طرف او منفصل از خلق؛ و ما گفتیم که خدا طرف ندارد خداوند متصل به چیزی نیست منفصل از چیزی نیست خداوند پهلو  ندارد و اینها صفات خلق است و خداوند مانند خلق خود نیست لیس کمثله شیء. پس خداوند بی‌نهایت است و چیزی با او نیست، خدا خداست و خلق خلق. پس حالا که این‌طور شد این قولی است باطل و این خلق بسته به خدا نیست. ببین می‌فرماید و من آیاته ان‌تقوم السماء و الارض بامره نه بذاته. پس جمیع آسمان و زمین به امر خدا برپاست، و امر خدا دانه اول است. پس جمیع سلسله بسته‌اند به دانه اول، و اگر  این اول نبود دویّم دویّم نبود و سیّو م سیّوم نبود و چهارم چهارم نبود وهکذا هیچ عددی نبود. پس جمیع سلسله وجودشان بسته است به مبدء، که اگر مبدء نباشد هیچ‌چیز نیست. و خدا مبدء نیست چرا که مبدء غیر  از منتهاست و خدا غیر ندارد. پس جمیع خلق بسته به امر خداست، و امر خدا غیر  خداست و خلق خداست؛ پس امر  خدا در ملک است و من آیاته ان‌تقوم السماء و الارض بامره.

و همین مطلب را به لفظی دیگر  در آیه دیگر  می‌فرماید انما امره اذا اراد شیئاً ان‌یقول له کن فیکون و این امر، اول موجودات و اشرف کائنات است. و ائمه طاهرین با پیغمبر؟ص؟ از یک نور و یک طینتند و فرمودند اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم و نحن امره و حکمه پس ائمه طاهرینند امر الله و حکم الله و جنب الله و مشیة الله و ارادة الله و قدرة الله و علم الله و خلیفة الله و هر فیضی که از خدا به خلق می‌رسد به واسطه ایشان است از علم و قدرت و خلق و رزق و حیات و موت؛ آنچه به خلق می‌رسد

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 129 *»

جمیع به واسطه ایشان [است.] ایشانند باب فیض خدا و ایشانند خزانه‌داران خدا، آنچه خدا در ملک خود خواسته اظهار بفرماید در ایشان خزانه کرده و در ایشان انبار کرده و جمیع خزانه‌های خود را به تصرف ایشان داده و جمیع را تحویل ایشان داده و مفوّض به ایشان کرده که هر طور می‌خواهند تصرف کنند. و نمی‌خواهند مگر  آن طوری که خدا خواسته زیرا که ایشان از خود خواهشی ندارند، خواهش ایشان خواهش خداست. پس هر فیضی که به خلق می‌رسد به واسطه خلق اول است، چنان‌که هر  فیضی که به دویم و سیّوم و تمام عدد می‌رسد به واسطه اول است.

و مردم خلقت خدا را و خلقت خلق را مانند فاخور و کوزه خیال می‌کنند. می‌گویند که کوزه‌گر اگر  بنا کرد کوزه ساختن اول یک کوزه می‌سازد بعد یک کوزه دیگر می‌سازد مثل کوزه اول کوزه سیّوم هم مثل دویّم وهکذا. و اگر کوزه اول بشکند به کوزه دویّم و به سایر کوزه‌های دیگر ضرری نمی‌رسد به شکستن کوزه اول، بلکه به مردن کوزه‌گر  سایر کوزه‌ها نمی‌شکند. و این‌طور نیست و خدا این‌طور خلق نکرده. اگر  این‌طور باشد آن کوزه‌گر سال‌های دراز سعی کرده تا کوزه‌گری یاد گرفته و لامحاله کوزه‌های چند را ضایع کرده تا یاد گرفته، و کسی که کاری نکرده اول وهله آن کار را بد می‌کند مانند کسی که مشق نکرده اصلاً وقتی می‌خواهد مشق کند سطر  اول را لامحاله بد می‌نویسد تا اینکه بعد از سال‌های دراز کم‌کم خوب می‌نویسد. و اگر خدا مانند کوزه‌گر  باشد نعوذبالله باید مدت‌ها مشق کرده باشد تا اینکه خلق‌کردن را یاد گرفته باشد، و لامحاله خلق اول او هم بد بوده نعوذبالله. ولکن ما می‌گوییم که دویّم را با دست اول می‌سازد و سیّوم را با دست دویّم، و چهارم را با دست سیّوم، وهکذا و جمیعاً بسته به اوّلند. و این‌طور خدا محمد و آل‌محمد را اول آفریده، و بعد سایرین را به ترتیب به وسائط چند به واسطه ایشان آفریده و جمیع بسته به ایشانند و جمیع از نور ایشان خلق شده‌اند، چه ظاهرشان چه باطنشان چه اولشان چه آخرشان جمیعاً بسته

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 130 *»

به ایشانند. چنان‌که خدا تو را اول می‌آفریند و بعد افعال تو  را به دست تو  می‌آفریند، و اگر  تو را بکشد جمیع مایتعلّقت فانی می‌شود. خداوند اول تو  را می‌آفریند و بعد قیام و قعود و حرکت و سکون تو را به واسطه تو  می‌آفریند. و همچنین به ترتیب بیا در ظهورات، اول قیام تو را به واسطه تو خلق می‌کند، و بعد ماشی را به واسطه قیام تو خلق می‌کند، بعد بطیء را به ماشی تو خلق می‌کند، و مسرع را به واسطه بطیء. پس اینها اگرچه به وسائطی چند ایجاد شده‌اند ولکن جمیعاً وجودشان بسته به تو است، و اگر خدا تو  را بکشد همه فانی می‌شوند. پس مسرع بسته به بطیء است و بطیء بسته به ماشی است و ماشی بسته به قائم است و قائم بسته به تو است. پس جمیعاً بسته به اوّلند. پس ائمه طاهرینند اول ماخلق الله و جمیع خلق بسته به ایشان است، و جمیع فیوضات به واسطه خلق اول است که خزانه خداست چنان‌که می‌فرمایند نحن خزّان الله و خدا می‌فرماید و ان من شیء الّا عندنا خزائنه یعنی نیست از چیزی مگر  اینکه در نزد ماست خزانه او، و ایشانند خزانه‌داران خدا و عند خدا، آنچه را که خدا از خلق خواسته در ایشان گذارده. خلق ذات خدا را می‌خواهند چه کنند؟ می‌خواهند بخورند بیاشامند بپوشند یا می‌خواهند باغی سبزه‌ای باشد که در او استراحت و تفرجی بکنند، می‌خواهند خدا زن شود بچه بشود؟ ذات خدا را می‌خواهند چه کنند؟ آنچه که خواسته‌اند که در ملک آفریده و رفع حاجات آنها را کرده و جمیع ما یحتاج آنها را در ملک آفریده. خلق همیشه مددهای خلقی می‌خواهند. هرکس بگوید که ذات خدا را می‌توان خورد یا آشامید یا نوشید یا ظرف و مظروف می‌شود البته به ضرورت دین کافر  است. حرف‌های ما جمیعش ضروری است و همه دلیل‌های ما ضروری است، برو توی بازار بپرس که ذات خدا را می‌توان خورد؟ همه تکفیرت می‌کنند. آخر  این خلق همین‌ها را می‌خواهند، نان می‌خواهند آب می‌خواهند لباس می‌خواهند خانه می‌خواهند، دار راحت می‌خواهند، قوّت می‌خواهند قدرت می‌خواهند علم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 131 *»

می‌خواهند، همین اینها را می‌خواهند و اینها را هم که خدا در ملک خود آفریده و سدّ فاقه آنها را در ملک کرده. پس خدا رفع حاجات خلق را به این نسق کرده و ذات خود را به کسی نداده. پس جمیع فیوضات جمیعاً در ملک است و خزینه و خزینه‌دار دارد و آل‌محمدند خزینه‌داران خدا. چنان‌که آنچه که در روی زمین است جمیعش را خدا در عرش خزینه کرده، همین‌طور فیوضات هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را در محمد و آل‌محمد خزینه کرده.

پس آنچه که در ملک هست منبعش در عرش است و از آنجا به زمین آمده. پس عرش خزینه زمین است. همین دانه گندمی که تو  می‌خوری از عرش آمده، اصلش در عرش بوده ولکن نه مثل این گندم؛ عرش حرکت کرد و دور زد تا اینکه آن یک دانه گندم آمد و در کرسی زراعت شد، و کرسی دور زد تا اینکه آمد به فلک هفتم و در آنجا زراعت شد، و لکن نه مثل این گندم بود؛ بعد فلک هفتم دور زد و آن یک دانه آمد به فلک ششم و در آنجا غرس شد وهکذا از فلکی به فلکی نازل شد تا اینکه رسید به فلک اول و از آنجا رسید به شعاع آفتاب و از او آمد تا رسید به زمین و غرس شد، و لکن باز نه به این صورت بلکه مانند نطفه انسان و انسان، و آن نطفه آسمان مانند پنیرمایه شد برای نطفه زمین که شیر  است، و بعد به واسطه شهوت مرد شهوت زن هم به حرکت درآمد شهوتش هم همان اشعه آفتاب است، همین‌که آفتاب تابید بر روی زمین شهوت زن زمین را به حرکت آورد پس آلت خود را در فرج زمین کرد و حرکت داد تا اینکه شهوت زمین به حرکت آمد و آب خود را در فرج زمین ریخت. بعد از اینکه نطفه مرد و زن جفت شد بسته شد و در رحم زمین ریشه گذارد تا اینکه باز به واسطه تربیت پدر و مادر کم‌کم بزرگ شد و سبز  شد و سنبله کرد و گندم درست شد. آن‌وقت یک دانه گندم از آسمان آمده و یک دانه هفتاد یا هفتصد به قدر قابلیت زمین زیاد می‌شود.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 132 *»

پس گندم اصلش در عرش بوده و به واسطه گردش افلاک و اشعه کواکب و آب و باد [به اينجا] رسید، و به این‌جور جبرئیل از برای آدم گندم آورد.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

و ما همیشه به غفلت می‌خوریم و قدر نعمت نمی‌دانیم. نعمت‌های به این خوبی خوش‌رنگی و خوش‌بویی و خوش‌طعمی را می‌خوریم و به سه‌ساعت فاصله یک‌چیز بدرنگ بدبوی نجس گندیده درست می‌کنیم. ببین آیا هیچ صانعی همچو کاری می‌کند که اسباب‌های خیلی خوب پاکیزه را بردارد و یک مصنوع بسیار بدی بسازد؟! هرکس چنین کاری بکند جمیع مردم او را دیوانه می‌خوانند. پس این کارها کار آدم عاقل نیست که چیزی بسازد که خودش از او متأذی باشد، چه جای خدای حکیم. پس انسان را از برای فضله‌پختن نیافریده‌اند، از برای عبادت و معرفت آفریده‌اند. و هرکه همیشه شب و روز همّش شکمش [باشد] قیمت او چنان‌که حدیث دارد همان چیزی است که از او دفع می‌شود. حالا ببین قیمت فضله چقدر است. اولاً که قیمت ندارد دویّماً اگر  زیاد شود و یک‌خورده دیر شود یک چیزی دستی هم می‌دهیم که آن را از خانه بیرون کنند که متأذی نشویم. حالا ماها که شب و روز کارمان همین است نباید خودمان را همچه مقرب‌الخاقان خدا بدانیم، نازی هم بکنیم که ما عبادت کرده‌ایم، و خودمان را طلبکار خدا بدانیم و گمان بکنیم که خدا این آسمان و زمین و این اوضاع را به واسطه ما خلق کرده. خیر،  این‌طور نیست ما هیچ مقرب خدا نیستیم و طلبی هم از او نداریم و خدا هم ما را یقیناً دوست نمی‌دارد و این ملک را به واسطه ما هم خلق نکرده جمیع این اوضاع را از برای یک نفر خلق کرده، چنان‌که در حدیث می‌فرماید که اگر  نباشد در روی زمین مگر  یک نفر مؤمن من جمیع آسمان و زمین را به واسطه همان یک نفر  برپا می‌دارم و جمیعاً را به واسطه او روزی می‌دهم. پس حالا که جمیعاً به واسطه اوست و خدا همه را به واسطه او خلق کرده و او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 133 *»

عزیز خداست، دیگر حالا از تصدّق سر  این دوست سگ بخورد خر  بخورد اسب بخورد شتر  بخورد چرنده بخورد پرنده بخورد، همه از تصدق سر  او بخورند. و در حدیث دیگر می‌فرماید که به واسطه نمازگزاران شیعه از سر  بی‌نمازان شیعه می‌گذرم، و به واسطه نافله‌گزاران شیعه از سر کسانی که نافله نمی‌کنند می‌گذرم، و از تصدق سر زکوة‌دهندگان شیعه از سر  کسانی که زکوة نمی‌دهند می‌گذرم. پس همین‌که یک‌نفر مؤمن باشد او کفاره همه است. پس اگر  بایست بلائی به واسطه نماز نکردن ما به ما برسد خداوند به واسطه او آن بلا را از ما رفع می‌کند، و اگر  به واسطه زکوة ندادن ما باید مال [ما] آتش بگیرد از تصدّق سر  او خداوند بر  ما رحم می‌کند و مال ما را آتش نمی‌زند. پس جمیع خلق از تصدّق سر  آن یک نفر  زندگی می‌کنند و جمیعاً اسباب او هستند. ببین آن یک نفر  نان می‌خواهد نان آسیا می‌خواهد نانوا می‌خواهد، نانوا نجار می‌خواهد، نجار آهنگر  می‌خواهد، آهنگر بقال چقال می‌خواهد، بقال چیز  دیگر می‌خواهد؛ ببین همه بسته به هم است و جمیعاً به واسطه اوست. دیگر همان یک نفر ساعت می‌خواهد ساعت فرنگ می‌خواهد، پس خدا فرنگ را و فرنگی را هم به واسطه او خلق کرده. وهکذا به همین نسق جمیع ملک را به واسطه همان یک نفر خلق کرده.

باری، خداوند آن یک دانه را به این‌طور نازل کرد به زمین و گندم را از برای مؤمن آفرید. و جمیع خلق حبوبات هستند و از عرش آمده‌اند و تو هم یکی از حبوبات هستی. تو در عرش بوده‌ای تا آمده‌ای به اینجا. اول به همان‌طورهایی که در گندم گفتم از عرش آمدی به کرسی و از کرسی آمدی به فلک هفتم و از فلکی به فلکی آمدی تا رسیدی به زمین و ‌آمدی در نبات تا رسیدی به دانه گندم و دانه گندم را پدرت خورد کیلوس و کیموس شد تا اینکه خون شد تا اینکه نطفه شدی علقه و مضغه شدی تا اینکه انسان شدی. پس تو در عرش بودی ولکن نه به این صورت. و جمیع حبوبات در عرش خزینه‌اند و به این‌طور می‌آیند تا می‌رسند به زمین.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 134 *»

و به این‌طور جمیع چیزها پیش خلق اول خزینه است قل کلّ من عند الله و آل‌محمدند عند خدا و جمیعاً از پیش خدا آمده‌اند. می‌فرماید قل کلّ من عند الله فما لهؤلاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً.

پس جمیع مددها و فیوضات در وجود مبارک ایشان است و از ایشان به سایر خلق می‌رسد، و مدد یک مدد بیشتر  نیست و از جانب خداست ولکن در بطن قابلیت‌ها مختلف می‌شود. مددی که از جانب آل‌محمد می‌آید جمیعش نور است خیر  است هدایت است به مؤمن که می‌رسد مؤمن می‌شود هدایت می‌یابد محبت می‌شود، و در بطن قابلیت کافر کفر  و ضلالت و گمراهی و حمق می‌شود و عداوت می‌شود. مانند آنکه گندم یک گندم بیشتر  نیست همان یک گندم را مؤمن می‌خورد قوت و قدرت پیدا می‌کند و عبادت خدا می‌کند، همان یک گندم در بدن او چند قسمت می‌شود نماز می‌کند روزه می‌گیرد، در چشم او به نظر مرحمت نگاه می‌کند، در پای او به زیارت اخوان می‌رود، در دست او انفاق فی سبیل الله می‌کند وهکذا. و همان گندم را کافر  می‌خورد و مست و لایعقل می‌افتد تا صبح، و صبح که به حال آمد دروغ می‌گوید غیبت می‌کند ظلم می‌کند فحش می‌دهد اذیت مؤمنین می‌کند عداوت می‌کند شراب می‌خورد قمار می‌کند وهکذا. پس مدد یک مدد است و اصلش یکی است و به قابلیات تفاوت [می‌کند.]

کقطر الماء فی الاصداف درّ و فی بطن الافاعی صار سمّا

آب یک آب است در صدف درّ می‌شود و در شکم افعی زهر  می‌شود. پس آنچه هست منبعش در نزد ایشان است. ایشانند هادی و ایشانند مضل، به واسطه ایشان است کفر و ایمان؛ ولکن به این‌طور که گفتم که مدد یکی است نه ایمان است و نه کفر، ولکن در بطن مؤمن ایمان می‌شود و در بطن کافر کفر. و به همین‌طور بدان که لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم، که حول و قوه یکی است ولکن آن حول و قوه در بطن قابلیات

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 135 *»

تفاوت می‌کند، در بدن مؤمن به صورت ایمان می‌شود و ایمان به حول و قوه او حرکت می‌کند و خدا را مواجه خود می‌داند، و در بدن کافر  به صورت [ کفر] می‌شود. پس لاحول و لاقوة الّا بالله و قل کلّ من عند الله فما لهؤلاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً. و بعد از این آیه این آیه را هم بخوان ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک و هر دو آیه درست است.

خلاصه، هر حرکت و سکونی که می‌شود از مبدء آمده، و مبدئی نداری به جز محمد و آل‌محمد. و به اتفاق شیعه و سنی ائمه با پیغمبر  نور واحدند پس بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن. پس جمیع مددهای خلق به واسطه [ایشان است] و ایشان مددهای هزار هزار عالم را می‌دهند، و هرگز کم نمی‌شود؛ چنان‌که از مواد الی غیر النهایه صور بیرون می‌آید و هیچ کم نمی‌شود. از ماده شمع موم صدهزار هزار صورت تثلیث و تربیع و الی غیر النهایه صورت بیرون بیاور هیچ کم نمی‌شود. و خزانه‌های خدا جمیعش این‌طور است. پس خلق مددهای خلقی می‌خواهند، و خدا مددهای خود را در وجود مبارک ایشان قرار داده و بدء خلق از ایشان است و عودشان به ایشان کما بدأکم تعودون. در قرآن می‌فرماید ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم و در زیارت می‌خوانی ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم. احادیث و زیارات شارح قرآن هستند و «کُم» «علیکم» و «الیکم» هم که جمع است؛ پس اینها چهارده نفرند، و این «کم» «علیکم» و «الیکم» با «نا»ی «الینا» و «علینا» یکی است.

باری، هر فیضی از آنهاست و از ذات خدا فیضی نمی‌آید انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله خلق هرجا برود منتهی به خلق می‌شود و هرچه را که طلب کند هم‌شکل اوست و خلق است. پس راه به سوی ذات خدا مسدود است و طلب به سوی او مردود الطریق مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته دلیل او آیات اوست، و آل‌محمدند آیات خدا. و در خطبه دیگر  می‌فرماید رجع من الوصف

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 136 *»

الی الوصف و دام الملک فی الملک پس آنچه را که تو  از خدا می‌خواهی از ایشان بخواه، زیرا که ایشانند منبع فیوضات خدا، و جمیع معاملاتْ با ایشان است، و معامله با ایشان معامله با خداست، زیرا که اسماء خدا و صفات او [ایشانند] و ایشانند عین‌الله و سمع‌الله و یدالله و نفس‌الله که می‌خوانی السلام علی نفس‌الله القائمة فیه بالسنن. و خداوند هر چیز خوبی را نسبت به خود داده، چون که در ملک چشم ایشان به آن جاهایی که خدا فرموده نگاه [ کرد،] خدا فرموده که این چشم من است. و چون در میان گوش‌ها گوش ایشان صدای خدا را می‌شنید خدا فرموده این گوش من است. و چون در میان دست‌ها دست ایشان به اذن خدا حرکت می‌کرد و می‌داد و می‌گرفت، خدا دست ایشان را منسوب به خود کرد و فرمود این دست من است. و چون پاهای ایشان به جاهایی که خدا فرموده قدم برمی‌داشت فرمود این پای من است. و هکذا چون نفس ایشان نفس خوبی بود فرمود این نفس من است. و چگونه چنین نباشد و حال آنکه خدا می‌فرماید انّما یتقرب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمـع بـه و بصــره الذی یبصــر  بــه و یــده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها و محال است که آنها نباشند. خدا می‌فرماید اگر  یک مؤمن در دنیا باشد عرش را برای او می‌گردانم. و ما فکر  نمی‌کنیم و شکر  نمی‌کنیم و عبودیت نمی‌کنیم، و صبح و شام کارمان خوردن است، و ما مستحق هیچ نعمتی نیستیم. خداوند هم به این اعمال ناشایست ما یقیناً رحم نمی‌کند، و جمیع ماها از تصدق یک مؤمنیم که خدا شناخته باشد. و به واسطه شیعیانِ امام زمان عجل الله فرجه زندگی می‌کنند جمیع زندگان، و همه به واسطه ایشان برپا هستیم. و ائمه و پیغمبر که ظاهراً از میان رفته‌اند، پس لامحاله باید یک بنده مؤمنی باشد که او به آن طوری که بایست خدا را شناخته باشد، و به طوری که باید عبادت کند خدا را. و لامحاله هست، لو خلّیت لقلبت اگر  نباشند زمین با آنچه در او هست زیر و رو خواهد [شد.] پس بعد از امام زمان عجل الله

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 137 *»

فرجه لامحاله شیعیان او در روی زمین هستند و خداوند این ملک را به واسطه ایشان برپا داشته. و ما باید اقلاً  آن یک نفر  را بشناسیم تا اینکه به واسطه او خداوند بر  ما رحم کند و  نجات بدهد. و بسا آنکه از فضل او عمل ما زیاد شود، اقلاً محبت ایشان را پیدا کنیم تا اینکه سبب نجات ما شود. فرمودند هرکس محبت مؤمن را داشته باشد نجات می‌یابد. و آنها کسانیند که خدا از چشم ایشان می‌بیند و از گوش ایشان می‌شنود، و خدا در جمیع ملک به آنها اکتفا [ کرده.] و حالا اگر چنین کسی پیدا شد دوستی او دوستی خدا و پیغمبر  و امام است، دشمنی با او دشمنی با امام و رسول و خداست، استهزای به او استهزای به آنهاست، وهکذا جمیع معاملات با او معاملات با آنهاست.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 138 *»

موعظه چهاردهم  (چهارشنبه / 16 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکررها عرض شد چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود چرا که اگر  فایده‌ای در خلقت او نبود بایست نعوذبالله خداوند بازیگر  و لغوکار باشد. پس این خلق ثمره‌ای داشته و آن ثمره را خداوند فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و عبادت فرع معرفت است پس ثمره وجود خلق را معرفت خود و عبادت خود قرار داد. پس معرفت را در میان خلق بیان فرمود و در میان خلق خدماتی چند را برگزید و فرمود این خدمات من است. و خداوند بیان خود را در میان خلق خلق فرمود. و بیان خدا مانند بیان خلق به واسطه دهان و زبان و حنجره نیست چرا که خدا مانند خلق نیست. پس خدا کلمه‌ای را خلق می‌کند و می‌گوید این بیان من است، کلمه الله را خلق می‌کند و می‌گوید این کلمه من است. پس بیان خدا و کلمه خدا و قول خدا و کتاب خدا خلق خداست، آن‌وقت مردم می‌خوانند و می‌فهمند که این کلمه خداست.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 139 *»

و بیان خدا دوتاست: یک بیانی است تامّ و یک بیانی است اتمّ. یک‌دفعه بیان کاملی می‌کند یک‌دفعه بیان اکملی می‌کند، مانند فقرات دعای سحر. و بیان اکمل آن است که نفع او عام باشد و بیان کامل آن است که نفع او اخص باشد مانند لفظ آتش را که از برای تو تعریف می‌کنم و اما بیان اکمل آن است که آتش را بیان خودش قرار می‌دهم و خود آتش را می‌آورم پیش تو، و خود آتش از ما فی الضمیر خود خبر می‌دهد و بنا می‌کند بیان‌کردن که منم سوزان و فروزان و درخشان. و این بیانی است اکمل که همه مردم از ما فی الضمیر  او مطلع می‌شوند.

حال چون خدا از ادراک خلق بیرون بود و خلق نمی‌توانستند او را بشناسند، پس معرفت خود را بیان کرد. یک بیانی کرد کامل که همین حروف و کلمات باشد، و یک بیانی کرد اکمل که آن اول ماخلق الله باشد. و چون خداوند ایشان را خلق کرد جمیع خلق بیان خدا را دیدند، و آنها آن کسانی هستند که درباره ایشان می‌خوانی طأطأ کلّ شریف لشرفکم و بخع کلّ متکبر  لطاعتکم و خضع کلّ جبّار  لفضلکم و ذلّ کلّ شیء لکم و می‌خوانی دربــاره ایشان لایسبقــه سابـق و لایلحقــه لاحق و لایطمـــع فی ادراکـــه طامــع و ایشانند اول موجودات و اشرف کائنات، و ایشانند آن سر  زنجیری که دیروز عرض کردم که جمیع خلق بسته به نور ایشان است، و ایشانند مبدء وجود جمیع کائنات، و ایشانند امر خدا که می‌فرماید و من آیاته ان‌تقوم السماء و الارض بامره.

و اگر  بخواهی مبدء بودن ایشان را بدانی که مانند دانه اول زنجیر [هستند و] جمیع دانه‌ها دانه دویم و سیّوم و چهارم وهکذا جمیع بسته به اوست، فکر کن در مثل دیگر، و آن این است که خداوند اول تو  را خلق می‌کند و بعد جمیع کارهای تو  را به واسطه تو خلق می‌کند. و الحمدلله پیش شما واضح است که خالق هر  چیزی خداست، خالق خلق و حیات و رزق و موت و جمیع آنچه در ملک است خداست. الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم. و جمیع آنچه در ملک هست

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 140 *»

اسباب‌ها هستند، ولکن کننده جمیع کارها خداست. پس اگر شما در جایی تأثیری دیدید بدانید که آن تأثیر  مال خداست اگرچه به واسطه اسباب جاری شود. و شما صاحب تأثیرات را شریک خدا ندانید. بعضی می‌گویند که آفتاب صاحب تأثیر نیست آفتاب روشن نمی‌کند، چرا که اگر  آفتاب روشن کرد و خدا روشن نکرد لازم می‌آید که آفتاب وکیل خدا باشد و خدا بیکار باشد. و آفتاب شریک خدا هم نیست چرا که اگر  نصفی را خدا روشن کند و نصفی را آفتاب، لازم می‌آید که آفتاب شریک خدا باشد. پس آفتاب نه شریک خداست و نه وکیل خدا. و اگر بگویی پس چرا وقتی آفتاب غروب می‌کند آفتاب روشن نمی‌کند؟ و چرا وقتی که طلوع می‌کند روشن می‌کند؟ می‌گوید عادة الله بر  این است که هر وقت آفتاب بتابد روشنایی را همراه او خلق کند، و عادة الله بر  این است که هر  وقت آتش افتاد در اینجا خدا احراق را خلق کند. پس اگر  عادة الله باشد لازم می‌آید که از برای هیچ‌چیزی تأثیری و عملی نباشد و حال آنکه خدا می‌فرماید خلقکم و ما تعملون خدا خلق می‌کند شما را و عمل شما را. و اگر هیچ اثری از برای هیچ [چیز] نباشد پس فلان کافر  برود پیش فلان آخوند و بحث کند که عمل من هیچ مدخلیّتی به من ندارد چرا که کفر  یقیناً خلق خداست و عادت خدا بر  این جاری شده که از دست من جاری کرده، و همچنین فسق فاسقین و عصیان عُصات. پس بدانید که خالق هر چیزی خداست چنان‌که خدا می‌فرماید هل من خالق غیر الله. ولکن خداوند خدایی است دانا و بینا و هر چیزی را سر جای خود خلق کرده، خلق اول را سر جای خودش و خلق دویم و سیّوم را سر جای خودش وهکذا جمیع مملکت خود را هر چیزی را سر جای خود آراسته. حالا به همین‌طور خداوند اول تو  را خلق کرده و بعد کارهای تو  را به واسطه تو خلق کرده و به دست تو جاری کرده. پس کارهای تو  مخلوق تو  و مصنوع تو است و فعل تو جاری در همه افعال تو  است و تو  فاعل همه هستی. و این است دین خدا که خدا هر  چیزی را سر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 141 *»

جای خود خلق کرده و از برای هر چیزی تأثیری قرار داده. و دین خدا این است که هر چیزی را سر جای خودش بدانی، آب را آب بدانی و آتش را آتش بدانی آسمان را آسمان و زمین را زمین. و جمیع تأثیرات در ملک است. پس امر  به عکس است و در ذات خدا تأثیری نیست. جمیع تأثیرات را خداوند به واسطه مشیت خود خلق کرده و هر چیزی را سر جای خود خلق کرده. اول را اول خلق کرده و دویّم را دویّم و سیّوم را سیّوم و مطاع را مطاع خلق کرده و مطیع را مطیع؛ و اثر  هر چیزی را همراه او خلق کرده. اگر هیچ چیز  اثر نداشته باشد هیچ چیز  نیست، و اگر  باشد و اثر  نداشته باشد وجود او لغو خواهد بود. پس اگر  تأثیر  نباشد مطاع مطاع نیست، مطاعِ که باشد؟ و مطیع مطیع نیست، مطیعِ کدام مطاع باشد؟ پس آسمان آسمان نیست زمین زمین نیست، بلکه خلق خلق نیست. پس از برای هر چیزی اثری است.

و چون سخن در تأثیر آمد پریروز سؤال کرده بودند که از برای ستاره‌ها تأثیر  هست یا نیست؟ اگر تأثیر ندارند که منجّمین دروغ می‌گویند، و [اگر] منجّمین آنچه را که می‌گویند راست است، چرا پیغمبر منجّمین را تکذیب فرمودند؟ می‌گویم که چون در زمان پیغمبر  آفتاب‌پرست بودند و می‌گفتند که کواکب خودشان در تأثیرات مستقلّند و منجّمین آنها هم این‌طور می‌گفتند، پیغمبر آنها را تکذیب کرد. ولکن منجّمین این عصر  مسلمانند و آنچه را که می‌گویند راست [است] و قول آنها مثل این است که بگویی آفتاب روشن است یا آتش گرم است و این که راست است.

باری، پس خداوند هر چیزی را خلق کرده و از برای هر چیزی اثری قرار داده، خداوند اول تو را خلق کرده و بعد حرکت تو  را به واسطه تو خلق کرده و سرعت تو  را به واسطه حرکت تو خلق کرده. پس سرعت ظهور حرکت است، و سرعت کار حرکت است، و حالا که کار حرکت تو  است کار تو نیست؟ کار تو است، ولکن تو خلق اوّلی و حرکت خلق دوّیم و سرعت خلق سیّوم. و سرعت و حرکت نه وکیل تو است و نه

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 142 *»

شریک تو است، بلکه تویی متحرک و تویی سریع. همچنین خداست خالق خلق اوّل و دویّم و سیّوم و چهارم تا آخر، ولکن خلق دویّم را به واسطه خلق اول خلق کرده و خلق سیّوم را به واسطه خلق دویّم، ولکن مع‌ذلک خالق همه خداست، و خلق اول و دویم و سیوم شریک و وکیل خدا نیستند چنان‌که خدا می‌فرماید هل من خالق غیر الله و در جایی دیگر  می‌فرماید الله خلق الموت و الحیوة و در جایی دیگر می‌فرماید به پیغمبر الذین تتوفّیٰهم الملائکة و جایی دیگر می‌فرماید یتوفیٰکم ملک‌الموت پس خالق همه خداست، خداست ممیت و خداست محیی، ملائکه نه شریک خدا هستند و نه وکیل خدا. شمشیر آدم را می‌کشد و خدا کشته، و سم هم آدم را می‌کشد ولکن خدا کشته. خداوند وقتی می‌خواهد کسی را بکشد می‌گوید به روح‌القدس، روح‌القدس می‌گوید به عزرائیل، دیگر از برای عزرائیل اعوان بسیار است. اگر می‌خواهد حیوانی را بکشد اعوانی که موکّل به مرگ حیوانات هستند می‌فرستد و اگر می‌خواهد انسانی را بمیراند آن اعوانی را که موکّل به مرگ اناسی هستند می‌فرستد و اگر نباتی را می‌خواهد بخشکاند اعوان نباتی را می‌فرستد وهکذا. و اینها یک‌دفعه هم نمی‌آیند کم‌کم می‌آیند دست خود را داخل غذا می‌کنند تا اینکه آن شخص ثقل می‌کند و ناخوش می‌شود تا اینکه مرض او شدت می‌کند و می‌میرد. و مع‌ذلک هیچ‌یک از این اعوان و انصار ملک‌الموت شریک و وکیل خدا نیستند، خداست میراننده ولکن به واسطه اسباب الله یتوفی الانفس. جمیع خلق اسباب هستند. ولکن بعضی اسباب‌ها در وسط هستند و بعضی در اول واقعند و سبب اعظمند مانند نجّار و جمیع اسباب‌های او که اسبابند از برای ساختن کرسی ولکن اره و تیشه و متّه سبب‌های کوچکند و نجّار سبب اعظم است و جمیع آلات و اسباب به دست او باید جاری شود. و اگر اسباب نجّاری را خلق کنند و نجّار را خلق نکنند خلقت اسباب‌ها لغو  و عبث خواهد بود. و چون این اسباب‌ها بی‌شعورند یک نجّار صاحب شعور می‌خواهد که اینها را به کار

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 143 *»

بدارد. حالا همچنین در این مُلک آب خلق کنند آتش خلق کنند آسمان خلق کنند زمین خلق کنند انسان خلق کنند حیوان خلق کنند از برای چه؟ از برای خلق اول و سبب اعظم. پس اگر آن نجّار اول یا معمار اول یا بنّای اول نباشد خلقت این اسباب لغو خواهد بود. پس همین‌طور که جمیع اسباب نجّاری را به تصرف نجّار داده و اسباب بنّائی را به دست بنّا داده و نه نجّار و نه اسباب‌ها شریک و وکیل خدا نیستند و خالق همه خداست، همین‌طور بی‌کم و زیاد جمیع این ملک را خداوند به تصرف و تحویل آل‌محمد داده و نه ایشان شریک خدا هستند و نه آنچه که در این ملک است شریک خداست. و ایشانند بنّای این مُلک و صاحب این خانه و جمیع اوضاع این مُلک از خشت و گل و عمله و اکره و آسمان و زمین به دست ایشان است.

و حکماء گفته‌اند که اگر کسی از برای کسی کار بکند آخر به طور دلخواه او نمی‌شود ولکن اگر از برای خودش کار بکند هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید چرا؟ به جهت آنکه مال خودش است، خراب کند آباد کند هر کار بکند مورد بحث نیست. حال خداوند محمد و آل‌محمد را اول خلق کرده و بعد جمیع ملک را از نور ایشان خلق کرده ولکن خالق همه خداست، و این مملکت و آنچه را که در اوست به تصرف ایشان داده، فرموده این مُلک مال تو  به هر طور که دلت می‌خواهد تصرف بکن به هر طوری که میل تو  است حرکت بکن، جمیع این خلق نوکر تو  و رعیت تو  هستند و اختیار جمیع به دست تو است و تو  آقا و سیّد همه هستی، بگیر  ببند بزن بکش زنده بکن بمیران روزی بده خراب کن آباد کن حلال کن حرام کن واجب کن مستحب کن مباح کن زیر و رو کن، کن فیکون کن، هر طوری که دلخواه تو است بکن. چنان‌که در خطبه می‌فرماید که خداوند تأدیب کرد پیغمبر خود را و چه نیکو تأدیب کرد او را، بعد از آنی که مؤدب شد و او را بر خُلق عظیم یافت چنان‌که می‌فرماید انک لعلی خلق عظیم چون او را بر خُلق عظیم و حسن کریم دید جمیع ملک خود را واگذار به او کرد.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 144 *»

همین‌طور که خداوند اختیار خانه تو  و اهل و عیال و نوکرهای تو  را به تو داده، هرطور بخواهی در خانه خودت تصرف بکنی کسی نیست بگوید چرا؟ همین‌طور خداوند اختیار این مُلک را به دست آل‌محمد داده. نهایت خانه تو کوچک است و خانه ایشان بزرگ. پس ایشان صاحب اختیار این مُلکند و به هر طور بخواهند تصرف می‌کنند.

مثلی عرض کنم خیمه شب‌بازی درمی‌آورند اوضاعی درست می‌کنند سلطانی درست می‌کنند و قشونی توپی تفنگی چوب و فلکی اوضاعی درست می‌کنند و جمیعش از مقوّاست، و یک سیمی درست کرده‌اند که به همه اینها کشیده و سر  سیم به دست یک آدمی است پشت پرده نشسته و اهل مجلس او را نمی‌بینند. نگاه می‌کنند می‌بینند یکی را حکم کردند آوردند فلک کردند و فرّاش‌ها بنا کردند چوب‌زدن. یکی را آوردند کشتند. اینهایی که در این مجلس هستند هر کدام که جاهلند و خبر ندارند خیال می‌کنند که این مقوّاها جان دارند و این حرکات و سکنات از خودشان است، اما کسانی که زیرکند می‌دانند که این اوضاع از مقوّا نیست و کسی دیگر  است که این سیم‌ها را حرکت می‌دهد و قریب و بعید می‌کند.

حال به همین نسق جمیع این ملک نسبت به امام تو چنین است، اوست که در پشت پرده نشسته و جمیع این اوضاع را می‌گرداند، اوست که قریب می‌کند و بعید می‌کند و عزیز  می‌کند ذلیل می‌کند صحیح می‌کند مریض می‌کند می‌زند می‌بندد. جمیع این ملک نسبت به آن بزرگوار مانند ارّه و تیشه و متّه می‌مانند نسبت به نجّار، که جمیع به اذن او و اراده او حرکت می‌کنند و به هر طوری که میل اوست در ملک تصرف می‌کند، و اوست که رگ و ریشه این آسمان و زمین به دست اوست و جمیع این خلق نسبت به آن بزرگوار مانند سیم‌ها هستند و سر سیم‌ها به دست اوست. و نمی‌توان حسد برد بر ایشان که چرا خداوند ایشان را عزیز  داشته و به سیادت عظیم گرامی داشته. ایشان از خود میل و خواهشی ندارند آنچه را که می‌کنند به میل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 145 *»

خداست، خداوند دل‌های ایشان را آشیانه مشیت خود و مسکن اراده خود قرار داده، خداوند می‌فرماید ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله و  لقد آتینا آل‌ابرٰهیم الکتاب و الحکمة آیا حسد می‌برند مردم بر آل‌محمد بر آ‌نچه عطا کرده است به ایشان از فضل خودش و به تحقیق عطا کردیم به آل ابراهیم کتاب و حکمت را. و می‌فرماید درباره سلیمان که و آتیناه ملکاً عظیماً و امام می‌فرماید که آیا پیغمبر  از سلیمان کمتر بود؟ و حال آنکه خداوند سلیمان را ملک عظیم داد و او را متصرف در جمیع روی زمین کرد.

باری، خداوند جمیع این ملک را به تیول ایشان داده و جمیعاً به امر  ایشان و مشیت ایشان متحرکند، و ایشانند جان این عالم، و ایشان اگر  نظر عنایت خود را از این ملک بردارند جمیعاً نیست و نابود خواهند [شد.] و والله که از رگ و ریشه این آسمان و زمین مطلعند مانند ریشه برگ که یک رشته از این راه رفته یک رشته از آن راه رفته و یک رشته از آ‌ن راه رفته و سر همه رشته‌ها به یک رشته بزرگ‌تر است و اگر او را قطع کنی همه می‌خشکند. همین‌طور سر رشته اجزاء این ملک به دست ایشان است، هر کجا را به هر طور که بخواهند تغییر و تبدیل می‌دهند. آیا نشنیده‌ای حدیث جابر  را که یک روزی آمد خدمت حضرت سجاد؟ع؟ که مردم همه دشمن شما هستند و عداوت می‌کنند و ناصبند و سبّ شما می‌کنند. حضرت فرمودند به حضرت باقر؟ع؟ که برو فلان جعبه را بیاور. جابر می‌گوید دیدم جعبه‌ای را حضرت آوردند و درِ او را باز کردند یک نخ ابریشمی زرد بسیار باریکی از توی جعبه بیرون آوردند یک سرش را خودشان گرفتند و یک سرش را دادند به حضرت باقر  و یک‌خورده حرکت آهسته دادند و فرمودند برو بالای بام ببین چه خبر است. جابر می‌گوید وقتی رفتم دیدم یک غلغله و اوضاعی است که نعوذبالله، زلزله بسیار عظیمی شده، فریاد و فغان و شیون است که بلند است، زن‌ها مردها بچه‌ها همه از خانه‌ها بیرون دویده‌اند،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 146 *»

عروس‌ها با پاهای حنا بسته همه با پای برهنه بی‌چادر از خانه‌ها بیرون ریخته گریه ناله زاری، بعضی مرده‌اند بعضی استغاثه می‌‌کنند. حضرت فرمودند بیا. وقتی آمدم پایین فرمودند: ها چه خبر است؟ عرض کردم زلزله شده خانه‌ها خراب شده بچه‌ها و زن‌ها گریه و زاری می‌کنند و شهر نزدیک است که زیر و رو بشود. فرمودند مظنّه که دلت رحم آمده. جابر می‌گوید هیچ نگفتم. فرمودند دلت بر دشمنان ما رحم می‌آید؟ هنوز آن‌طوری که بایست باشی نیستی. باز فرمودند بگیر سر  ابریشم را، باز یک سرش را حضرت خودشان گرفتند و یک سرش را دادند به حضرت باقر  و این دفعه یک‌خورده زیادتر از دفعه اول حرکت دادند و فرمودند که حالا برو ببین چه خبر است. می‌گوید این دفعه رفتم بالا دیدم گریه و زاری است که حالا می‌کنند، گرد و غبار، همه خانه‌ها خراب شده و جمیعاً بیرون ریخته‌اند و می‌آیند رو به خانه حضرت و التماس و عجز و لابه که غلط کردیم توبه کردیم.

باری، پس ایشان اگر بخواهند به اندک اشاره‌ای این آسمان و زمین را زیر و رو می‌کنند، و خدا می‌داند که اینها نزد ایشان هیچ داخل کاری نیست. پس ایشانند خلق اول و سبب اعظم که جمیع مُلک به امر ایشان و اذن ایشان است و جمیع این اوضاع به امر ایشان برپاست و به مشیت ایشان برقرار است. و من آیاته ان‌تقوم السماء و الارض بامره، فهی بمشیته دون قوله مؤتمرة و بارادته دون نهیه منزجرة و ایشانند امر خدا و قول خدا و حکم خدا و مشیت خدا، آنچه را که ایشان بخواهند همان خواهش خداست، خدا ایشان را طوری خلق [ کرده] که هرچه را بخواهند همان خواهش خداست و آنچه را که اراده کنند همان اراده خداست، و جمیع خلق را از نور ایشان خلق کرده و جمیعاً بسته به ایشانند و آنچه را که خدا از خلق خواسته در وجود مبارک ایشان قرار [داده،] ایشانند مبدء جمیع فیوضات، و در این مقام است که می‌خوانی درباره ایشان طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر  لطاعتکم و خضع کل جبار

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 147 *»

لفضلکم و ذلّ کل شیء لکم و در این مقام است که باز می‌خوانی لایسبقه سابق و لایلحقه لاحق و لایفوقه فائق. و با وجود اینها ایشان خدا نیستند لاحول و لاقوّة الّا بالله العلیّ العظیم ایشان اول خلق خدا هستند و جمیع خلق هم خلق خدا هستند ولکن خداوند آنها را به واسطه ایشان و از دست ایشان خلق [ کرده] ایشان سبب خلقت خلق هستند، خداوند جمیع مایحتاج خلق را در ایشان قرار داده و سدّ فاقه خلق کرده. ذات خدا متغیر  نمی‌شود که بیاید در میان خلق و خودش رفع حاجات خلق را بکند. ذات خداوند علم نمی‌شود قدرت نمی‌شود معرفت نمی‌شود، هرچه را که تو می‌خواهی از ایشان بگیر. و تو هم هرچه را که دیده‌ای از اینجا دیده‌ای، تو از ذات خدا خبر نداری، ذات خدا حرکت نمی‌کند نمی‌جنبد. پس چقدر احمقند آن کسانی که می‌گویند که این خلق زاییده خدا هستند، خدا یک حرکتی کرد و جنبید و این مخلوقات از شکم او بیرون آمدند، وقتی بیرون آمدند هر یکی به صورتی در‌آمدند، یکی آسمان شد یکی زمین شد یکی انسان شد یکی حیوان شد یکی نبات شد یکی دوست شد یکی دشمن شد یکی مؤمن شد یکی کافر  شد. اینها همه از ذات خدا بیرون آمدند و در حقیقت همه خدا هستند، و این نزاع و جدالی هم که دارند همه جنگ زرگری است. می‌گویند:

چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی

می‌گویند وقتی همه رفتند و خدا شدند دیگر  نه موسايی می‌ماند و نه فرعونی و نه جنگی، خدا یک حرکتی دیگر  می‌کند همه می‌روند توی شکم او خدا می‌شوند. خدا می‌داند که اینها به هیچ دینی از ادیان آسمانی متمسک نیستند، یعنی یهودی و نصرانـــی هم نیستند، یعنی رجــوع به تورات و انجیل هم نکرده‌اند تا چه رسد به قــــرآن، و الّا اگر کسی یک‌خورده پیرامون قرآن رفته باشد این مزخرفات را نمی‌گوید. خداوند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 148 *»

لایتغیر و لایتبدل است خداوند قدیم است و مانند خلق حادث از حالی به حالی دیگر نمی‌رود، خداوند قریب به چیزی نیست بعید از چیزی نیست خداوند حرکت نمی‌کند چیزی از او زاییده نمی‌شود.

خدا می‌داند زندیق‌های زمان ائمه از زندیق‌های این زمان انصافشان خیلی بیشتر بود. یک روزی حضرت صادق سلام الله علیه با ابن ابی‌العوجاء مباحثه می‌کردند حضرت می‌فرمود که این ملک حادث است و او می‌گفت خیر قدیم [است.] تا اینکه هرچه حضرت دلیل و برهان آوردند قبول نکرد. حضرت فرمودند خیلی خوب، قدیم باشد؛ اگر حادث بود چطور بود؟ این فکری کرد دید حادث باید بجنبد و حرکت کند و اینها هم که همین‌طورند خجالت کشید و سرش را پایین کرد و راهش را کشید و رفت. انصاف داشت دید همین‌طور است و جواب ندارد ساکت شد. پس کافرهای آن زمان انصافشان خیلی بیشتر از کافرهای این زمان است. ببین به یک کلمه ساکت شد و رفت. اما زندیق‌های این زمان صدهزار آیه بخوان صدهزار حدیث بخوان قبول نمی‌کنند، زیراب آیه و حدیث را می‌زنند که قول تو  را رد بکنند؛ و حال آنکه حرف‌های [ما] جمیعش حرف‌های اهل بازار است حرف‌های ما جمیعش ضروری است، دین ما ضرورت اسلام است، دین ما را اگر بخواهی برو توی بازار بپرس، حرف‌های [ما] جمیعش دلیل‌هاش توی بازار است، برو توی بازار بگو  ذات خدا را می‌توان شناخت؟ همه می‌گویند نه، برو از بقّال چقّال بپرس که پیغمبر اول ما خلق الله نیست؟ همه می‌گویند چرا، بگو خدا قدیم نیست؟ همه می‌گویند چرا، بگو از ذات خدا چیزی زاییده می‌شود؟ همه می‌گویند خدا لم‌یلد و لم‌یولد است، بپرس از بقال که خدا خالق نیست رازق نیست محیی نیست ممیت نیست؟ همه را می‌گویند چرا، و اگر کسی غیر از این بگوید کافر می‌شود. برو توی بازار بپرس که خدا مثل دارد؟ می‌گویند نه، بگو ضد دارد؟ همه می‌گویند نه، بگو خدا شریک و وکیل دارد؟ همه را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 149 *»

می‌گویند نه. خوب، حرف‌های ما هم که همین‌هاست، پس چرا ما بدیم؟ خدای ما و شما که یکی است، پیغمبر  ما و شما که یکی، امامان ما و شما که یکی است، قرآنمان قرآن شما، عباداتمان عبادات شما، هر کار که شما می‌کنید می‌کنیم، دیگر چرا ما کافریم؟ ما که نماز می‌کنیم روزه می‌گیریم حج می‌رویم خمس و زکوة می‌دهیم، دیگر چرا با ما عداوت می‌کنید؟ بله، اینها مفسدند. کدام فساد را کرده‌ایم؟ کدام شکایت را از دست شما کرده‌ایم؟ پیش کدام حاکم رفته‌ایم از دست شما عارض شده‌ایم؟ کدام منصب شما را گرفته‌ایم؟ کدام مسجد و منبر شما را گرفته‌ایم؟ کدام حکم بغیر ما انزل الله را کرده‌ایم؟ حلالی حرام کرده‌ایم؟ نه، حرامی حلال کرده‌ایم؟ نه، گفته‌ایم نماز ظهر سه رکعت است؟ نه، گفته‌ایم نماز مغرب چهار رکعت است؟ نه. پس ای خبیث چه کرده‌ایم؟ کدام رشوه را خورده‌ایم؟ جواب ندارد.

باری، انصاف ندارند و خدا می‌داند انصاف کافرهای پیش خیلی بیش از کافرهای این زمان بود. یک‌وقتی یک کسی از معاویه پرسید که معاویه یعنی چه؟ دید یعنی سگ ماده، خجالت کشید بگوید. آخر خود آن سائل گفت، گفت یعنی سگ ماده. معاویه هیچ نگفت، دید راست است لغت است، انصاف داشت هیچ نگفت. ولکن اینها انصاف ندارند. ائمه چیزها به خلفاء می‌گفتند و هیچ نمی‌گفتند. حضرت زینب سلام الله علیها به یزید یاابن‌الطلقاء خطاب می‌کرد و هیچ نمی‌گفت. انصاف داشت، و الّا می‌توانست حکم کند آن مظلومه را بکشند. در کوفه در راه شام اهل بیت چیزها می‌گفتند و کاری نمی‌کردند. خدا می‌داند انصاف لشکر  یزید خیلی بیشتر از این مردم [بود.] ولکن اینها هیچ انصاف ندارند، هرچه داد می‌کنی و اعتقادات بیان می‌کنی باز می‌گویند اینها مفسدند، اینها غالیند. کدام غلو  را کرده‌ایم؟ بله اینها پیغمبر را خدا می‌دانند امیرالمؤمنین را خدا می‌دانند، ای بی‌انصاف‌ها! ما کی گفتیم که پیغمبر  یا امیرالمؤمنین خداست؟ ما که روزی پنج‌دفعه در تشهد نمازمان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 150 *»

می‌گوییم اشهد ان محمداً عبده و رسوله در اذان و اقامه روزی پنج‌دفعه شهادت می‌دهیم که اشهد ان علیاً ولیّ الله ما می‌گوییم محمد بنده خدا و رسول خداست و امیرالمؤمنین ولیّ خداست، ما کی گفتیم که امیرالمؤمنین خداست؟ باری، خداوند انصاف بدهد.

برویم بر سر فضائل، و این حرف‌ها هم جزو فضائل است و فضائل آنهاست و درد آنهاست که به جگر ما رسیده. پس خداوند محمد و آل‌محمد را اول خلق کرده و سایر موجودات را از نور ایشان خلق کرده، و ایشان را مبدء جمیع خیرات و منبع جمیع فیوضات خود [قرار داده] و این ملک را بلکه جمیع هزار هزار عالم را به تصرف ایشان داده، و ایشان به هر طوری که بخواهند زیر و رو می‌کنند، اختیار هزار هزار عالم را به دست ایشان داده، و به تیول ایشان داده، ایشان دیگر خودشان می‌دانند می‌خواهند عطا کنند می‌خواهند بخل کنند عزیز  کنند ذلیل کنند فقیر  کنند غنی کنند هرچه می‌خواهند بکنند مالشان است و اختیار مال خود را دارند. این عطائی است از خدا و نباید حسد برد. هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر  حساب این عطائی است از ما، ما این ملک را به تو دادیم می‌خواهی منت بر سر آنها بگذار و نعمت خود را به سر آنها بریز  و می‌خواهی امساک بکن و یک قطره آبی هم به حلق آنها مریز. و ایشان خدا نیستند بلکه خلق اول خدا هستند و اسم اعظم خدا هستند و ابواب فیض او و خزائن جود او هستند و محل مشیت او هستند و مسکن اراده او هستند، آیات و علامات او و ظهورات و مقامات اویند، کدام آیات و کدام مقامات و علامات؟ همان آیاتی که خودش در قرآن می‌فرماید سنریهم آ‌یاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق زود باشد که ظاهر کنیم آیات خودمان را در آفاق آسمان و زمین و در نفس‌های ایشان تا اینکه ظاهر شود از برای ایشان که خدا خدای به حقی است. حالا ببین که غیر از ایشان کدام آیه است که به واسطه او حق ظاهر شده باشد؟ و به غیر از ایشان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 151 *»

کیست که حق را ظاهر کرده باشد؟ و این آیات همان آیاتی است که در دعای رجب می‌خوانی، بعینه همان است، می‌خوانی بآیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان به آیات و مقامات و علاماتی که معطّل نیست هیچ مکانی از آنها. و ایشان در همه‌جا حاضر  و ناظرند.

و باز همین مطلب را یک‌قدری پیش‌تر از این فقره می‌خوانی که بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به محمد و آل‌محمد پر کردی فضای آسمان‌ها و زمین خود را تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز  تو  نیست. پس ایشانند در همه‌جا حاضر  و ایشانند در همه‌جا ناظر  و ایشانند در همه‌جا متصرف و اختیار این ملک به دست ایشان است و خدا این ملک خود را به تیول ایشان [داده] و ایشان به هر طوری که بخواهند تصرف می‌کنند. مانند آنکه خداوند اختیار خانه تو را و اهل و عیال و نوکر  تو  را به تو داده و اختیار جمیع آنها به دست [توست،] به همین‌طور خداوند اختیار این ملک را به دست ایشان داده و امور همه را واگذار به ایشان کرده. ولکن فرقی که هست این است که خانه تو کوچک است و خانه ایشان بزرگ. و ایشان آنچه را می‌کنند به اذن خداست و به حول و قوه اوست لاحول و لاقوة الّا بالله. ولکن چون که ایشان از خود میلی و خواهشی و حولی و قوه‌ای ندارند پس آنچه را که می‌کنند و می‌دهند و می‌گیرند خدا کرده. پس معرفت ایشان معرفت خداست و جهل به ایشان [جهل به] خداست. السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله. و لاحول و لاقوة الّا بالله العلیّ العظیم.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 152 *»

موعظه پانزدهم (پنجشنبه / 17 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و چون از آن فایده خلق خبر نداشتند خودش از برای خلق بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و فرمود کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان‌اعرف فخلقت الخلق لکی‌اعرف پس فایده خلقت خلق عبادت شد و معرفت، و آن عبادت و معرفت را در جایی قرار داد که خلق ممکنشان بود. خدا تکلیف ما لایطاق نمی‌کند لایکلّف الله نفساً الّا وسعها و لایکلّف الله نفساً الّا ما آتاها. و شکی نیست که معرفت ذات خدا ممکن نیست و خلق به ذات خدا نمی‌توانند برسند چنان‌که ولیّش می‌فرماید الطریق مسدود و الطلب مردود و خلق هرچه را که طلب می‌کنند مخلوقی است از مخلوقات، علم می‌خواهند نعمت می‌خواهند قدرت می‌خواهند راحت می‌خواهند دنیا می‌خواهند آخرت می‌خواهند همه مخلوقاتند، چنان‌که باز فرمود رجع من الوصف الی الوصف

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 153 *»

یعنی خلق از وصفی به وصفی رجوع می‌کنند، جاهل است عالم می‌شود، مریض است صحیح می‌شود، فقیر است غنی می‌شود، و همه اینها خلقند و در ملکند. پس دام الملک فی الملک و انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله پس هرگز خدا نخواسته که ذات او را بشناسند، پس خدا همیشه خواسته که جهت عبادت و معرفت او را بشناسند. پس آن جهت معرفت خود و بیان خود را از برای خلق بیان فرمود و آنها اول ماخلق‌الله‌اند و ائمه طاهرینند. پس یکی از بیانات خدا و کلمات خدا حسن است و حسین است و محمد است و علی است وهکذا.

پس خداوند کلام گفته و کلام را از برای غیر گفته و ایشانند کلمات خدا، و هرکس کلمات خدا را دیده و خوانده این کلمات را دیده و الّا از ذات خدا خبر ندارند. حدیث است که حق به مثل ظاهر  و واضح می‌شود و اما باطل به جدل دفع می‌شود. پس همیشه حق به مثل ظاهر می‌شود. خداوند همیشه کارهای تو را به واسطه تو خلق کرده اول تو را خلق کرده و بعد قیام تو را به واسطه تو خلق کرده. ممکن نیست که خدا نشستن و ایستادن زید را خلق کند و زید را خلق نکند، نمی‌شود چنین چیزی که فرع باشد و اصل نباشد. و حال آنکه ملّاها می‌گویند که خداوند انسان کلّی را خلق نکرده و افراد او را خلق کرده و هر چیز کلّی که هست از انسان و حیوان و نبات و جماد جمیعش ذهنی است. ببین سخن به این نامربوطی را انسان خجالت می‌کشد بگوید. انسان چیز غریبی است، هرگاه سرنگون شد خیلی احمق می‌شود. پس خداوند شخص را فاعل قرار داده و کارهای او را بعد به واسطه او خلق می‌کند. برویم بر سر مسأله.

آنچه فیض که خدا می‌خواهد به قیام برساند به واسطه زید می‌رساند. شکی نیست که خالق هر دو خداست هم خالق زید و هم خالق کارهای او خداست، ولکن ببین آیا معقول است که فیضی از خدا به قائم برسد و به واسطه زید نرسد، چنین سخنی معقول نیست. وجود قائم و ظاهر  و باطن او جمیعش به واسطه زید است، قائم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 154 *»

ظهور زید است. آ‌نچه را که خدا می‌خواهد به خلق دویّم برساند از دست اول می‌رساند. خلق دویّم هرجا برود خلق اول پیش روی اوست. در آیه و حدیث می‌شود الحاد کرد، یک‌دفعه آخوندی پیدا می‌شود و می‌گوید معنی این حدیث یا این آیه غیر از این طوری است که تو می‌گویی. پس در آیات و احادیث می‌توان الحاد کرد، اما در ضرورت نمی‌توان الحاد کرد. اگر کسی بگوید نماز ظهر چهار رکعت است و کسی طلب دلیل بکند و بگوید چرا؟ خود مسلمانان گردنش را می‌زنند. پس حجت بالغه خدا ضرورت است چرا که معنی احادیث و کتاب به همه عوام نرسیده ولکن حجتی که به همه مردم رسیده ضرورت است که دلیل و برهان نمی‌خواهد. و بسا آ‌نکه مردم خیال کنند که در فروع دین جمیعش باید تقلید کرد و این‌طور نیست. اگر یک آخوندی بیاید بگوید که نماز ظهر سه ‌رکعت است عوام باید گردن او را بزنند. پس ضروریات را نباید عوام تقلید کنند. و آنچه را که همه مردم قبول دارند ضرورت است، و هر معنی که مطابق با ضرورت باشد حق است، و هر آ‌یه و حدیثی که معنی آن مطابق ضرورت نباشد معمولٌ‌به نیست، ما صحت و سقم احادیث را به ضرورت اسلام می‌فهمیم. پس این ضرورت خلیفه‌ای است معصوم و بی‌خطا که ائمه گذارده‌اند. پس هرکس معنی احادیث را از این خلیفه گرفت هرگز خطا نمی‌کند، و اما اگر به عقل خود و به میل و هوای خود بخواهد حکم کند لامحاله خطا می‌کند. پس چون خداوند راضی نبود که مردم به عقل خود و هوی و هوس خود عمل کنند از این جهت انبیاء و اولیاء را فرستاد. پس بدان که این دلیل ضرورت دلیلی است که هیچ احتیاج نیست که او را مطابق به دلیل دیگر کنی، و چنین دلیل محکمی است که عالم و جاهل در او مساوی شده‌اند، و جاهل در ضروریات نباید تقلید عالم را کند.

پس بدانید که دلیلی محکم‌تر از ضرورت نیست، و این ضرورت در جمیع دین‌ها بوده، همیشه امور دین دو قسم بوده یا متفقٌ‌علیه کلّ بوده یا مختلفٌ‌فیه بوده.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 155 *»

چنان‌که یک‌وقتی هارون به حضرت کاظم عرض کرد که یک کلّی به من بفرما که از آن کلّی‌تری نباشد. حال ببین جایی که او را امیرالمؤمنین بگویند چنین خواهشی بکند و حضرت هم تعمق کنند در کلّی‌گفتن چه می‌شود! حضرت فرمودند امور الادیان امران در هر دینی امور او دو قسم است: یا چیزی است که همه اتفاق دارند یا چیزی است که اختلاف دارند بعضی قبول دارند و بعضی قبول ندارند. حالا از جمله اموری که متفقٌ‌علیه کلّ است ضرورت است و ضروری اسلام است که پیغمبر اول ماخلق‌الله است دیگر احتیاج به دلیل ندارد آیه و حدیث دیگر  نمی‌خواهد بخوانی. خداوند خلق اول را اول خلق کرده و خلق دویم را به واسطه خلق اول خلق کرده و خالق هر دو خداست چنان‌که خداوند اول چراغ را خلق کرده و بعد نور او را در مرتبه دویم به واسطه او خلق کرده. حال همچنین خداوند اول محمد و آل‌محمد را خلق کرده و بعد سایر خلق را نور ایشان قرار داده و به واسطه ایشان آفریده و جمیع این ملک را به تیول ایشان داده که به هرطور بخواهند تصرف کنند. هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب خداوند در عالم حقیقت چنین قرار داده که نور هر منیری مملوک او باشد و به تیول او باشد، نور چراغ اول را نمی‌شود به چراغ دیگر داد. پس به ضرورت شیعه و سنی پیغمبر  اول ماخلق‌الله است و ضروری شیعه است که ائمه از جنس پیغمبرند و از یک نور و یک طینتند ذریةً بعضها من بعض و اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس ایشان هم در درجه اول خلق واقعند و چون اول ماخلق‌الله‌اند جمیع خلق از نور ایشان خلق شده‌اند و نور ایشان مال کی باشد؟ نور ایشان مملوک ایشان است و خداوند مالکیت خود را به ایشان داده و مملکت خود را به تیول ایشان داده. پس ایشان را مالک جمیع نورهای خودشان قرار داده، و مالک هر طور بخواهد مملوک را زیر و رو می‌کند. همه‌جا همین‌طور است. نور آفتاب مملوک آفتاب است نور چراغ مملوک چراغ است و کارهای من مملوک من است. ما تری فی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 156 *»

خلق الرحمن من تفاوت. در هیچ‌جا حرفی نیست اما سخن در آل‌محمد که می‌آید یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله. [می‌گویند] غالی شدی. نور هر منیری، نور آفتاب یا چراغ یا عکس آینه همه از یک باب است؛ ببین نور آ‌فتاب در آ‌ینه مثل آفتاب است گرم است مانند گرمی آفتاب چشم را مانند آفتاب می‌زند روشن است مانند آفتاب زرد است مانند آفتاب گرد است مانند آفتاب. پس اینها همه مطابقند. پس بگو به آن نور که «لا فرق بینک و بینه الّا انک فرع و هو  اصل» تو عکسی و او شاخص است. و نور همیشه کارش این است که منیر خود را بنمایاند. و قاعده دیگر آنکه نور در همه‌جا ظاهر نیست، نور در همه‌جا هست ولکن قوابل بعضی نور را حبس می‌کنند و بعضی حبس نمی‌کنند. زمین نور آفتاب را کمتر حبس می‌کند و آینه بیشتر حبس می‌کند و الّا نور آفتاب در همه‌جا هست ولکن حالا ببین جمیع حول و قوّه و درخشندگی و سوزندگی و گرمی و زردی و گردی نور به واسطه منیر  است پس لاحول و لاقوة الّا بالله العلیّ العظیم و حول و قوه خدا بر  یک نسق جاری است ولکن خلق اول چون آینه شده و لطیف شده، حول و قوه خدا را بیشتر حبس کرده، پس آنچه می‌کند به حول و قوه خدا است از این جهت می‌گوید انا مورق الاشجار و مجری الانهار و مموّج البحار و مسکّن الارضین و محرّک السموات جمیع اینها را می‌گوید ولکن می‌گوید به حول و قوه خداست. اما اگر از خودش بپرسی، می‌گوید من آینه‌ام از خود چیزی ندارم لااملک لنفسی نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً پس جمیع حول و قوه خدا در نزد ایشان است و ایشان به هر طور بخواهند این ملک را حرکت می‌دهند چنان‌که می‌خوانی بکم تحرّکت المتحرّکات و سکنت السواکن و شیعه کسی است که امام خود را این‌طور بشناسد، و کسی که قبول نکند و انکار کند ناصب خواهد شد. و ناصب کسی نیست که بگوید من محمد و آل‌محمد را دشمن می‌دارم زیرا که نخواهی یافت کسی را که بگوید من دشمن اهل‌بیتم بلکه ناصب کسی است که عداوت کند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 157 *»

در جایی که بتواند، پس ناصب عداوت می‌کند با شیعیان آل‌محمد لیس الناصب من نصب لنا اهل‌البیت لانک لن‌تجد احداً یقول انی ابغض محمداً و آل‌محمد بل الناصب من نصب لکم و هو یعلم انتم منا امام می‌فرماید ناصب کسی نیست که عداوت بکند از برای ما اهل‌بیت به جهت اینکه تو  نمی‌یابی احدی را که بگوید من دشمن محمد و آل‌محمدم، نه یهودی نه نصرانی نه سنّی، در هیچ مذهبی نیست کسی که بگوید من دشمن محمد و آل‌محمدم بلکه ناصب کسی است که دشمن بدارد شیعیان ما را و حال آنکه می‌داند که ایشان از ما هستند.

باری، پس در عالمی که خداوند ایشان را بیان کرد، و ایشان کلام الله ناطقند و خدا آنها را مانند کلمات صامت خلق کرده؛ پس خدا بیان کرد ایشان را یعنی خلق کرد ایشان را و به ایشان بیان کرد صفات خود را که من چطورم من عالمم من قادرم من رحیمم من سمیعم من جمیلم من جلیلم من عظیمم وهکذا. و بیان ایشان دو جور است: یک بیانی است تامّ و یک بیانی است اتمّ. بیان اتمّ آن بود که ابلاغ رسالت کردند به جمیع موجودات از انبیاء و اوصیاء و انسان و حیوان و نبات و جماد، و این بیانی است که جمیع صاحبان لغات همه می‌فهمند مانند آنکه آتش خودش بیان خودش می‌شود و به زبان فصیح داد می‌کند که خدا مرا گرم کرده و سوزنده قرار داده. و ایشان هم در عالم حقیقت همین‌طور بیان کردند به طوری بیان کردند که جمیع موجودات بیان ایشان را شنیدند. و در این مقام است که می‌خوانی طأطأ کلّ شریف لشرفکم تا آخر. پس ایشان در آن عالم به طور قهّاریت و  قهر  و غلبه بودند و کسی نمی‌توانست انکار کند ایشان را. پس در آن عالم جمیعاً مطیع و منقاد ایشان بودند و آن عالم عالمی است که بعد از مردن می‌روی. و اگر  بعضی در این عالم انکار کردند ایشان را به واسطه این است که ایشان خودشان را عمداً به جُل پیچیدند، چنان‌که می‌فرماید یا ایها المزّمّل یعنی ای کسی که عبا را به خود پیچیده‌ای.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 158 *»

پس ایشان در عالم اول به وجود شریف خود بیان کردند اسماء و صفات و کلمات خدا را و جمیع اسماء خدا بر جبهه ایشان نوشته شده است. مثلاً چشمشان نور است گوششان رحمت است دستشان الله است پایشان رحمان است وهکذا جمیع کلمات خدا بر جبهه ایشان نوشته بود و به وجود شریف خود بیان کردند جمیع اسماء و صفات خدا را. و خوشا به حال کسی که در ایشان نظر کند و بتواند جمیع کلمات خدا را بخواند و بیان خدا را علانیه ببیند، و لامحاله هستند کسانی که می‌توانند بخوانند. و این مقام را «مقام بیان» می‌گویند. و از برای ایشان مقامات بسیار است مقام بیانی دارند و مقام معانی دارند و مقام ابوابی و رسالتی. و این مقام مقام بیان ایشان است، و این مقام را در فقره اول آیه می‌فرماید الله نور السموات و الارض. و مثل نوره کمشکوة فیها مصباح مقام معانی ایشان است. خداوند جمیع فیوضات خود را در وجود مبارک ایشان گذارده تو هر  وقت بخواهی بخوانی خدا را باید رو به ایشان کنی و توجه به ایشان کنی، زیرا که ایشانند مبدء خیر  و مبدء نور و صاحبان تصرف، هر که را بخواهند قریب می‌کنند هر که را بخواهند بعید می‌کنند، نعمت‌های نزدیکِ خیلی خوب را از تو سلب می‌کنند، و بلاهای خیلی دور را نزدیک می‌کنند. پس باید رو به ایشان کرد به هرطور هست به عجز  و لابه و گریه و زاری رفت درِ خانه ایشان بلکه شاید بر ما رحم کنند، زیرا که ایشانند کریمان و خانه‌های امید خدا، و امیدی نیست مگر در خانه ایشان.

یک‌وقتی یک شخص شاعری بود خدمت یکی از ائمه رسید گویا حضرت صادق بودند، چون معصیت‌کار بود وقتی خدمت حضرت رسید شراب خورده بود پشتش را به حضرت کرد. حضرت فرمودند چرا دیگر  روت را می‌گردانی؟ عرض کرد می‌خواهم چشم نحسم به جمال مبارک شما نیفتد. و به همین یک کلمه بر او رحم کردند و او را توفیق دادند و دیگر معصیت نکرد و آدم خیلی خوبی شد. پس باید به هر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 159 *»

تدبیری هست درِ خانه ایشان رفت شاید ایشان بر ما رحم کنند.

تو این را بدان که هیچ‌چیز هیچ‌جا نیست مگر  در خانه ایشان آنچه را که تو  از خدا می‌خواهی باید از ایشان بخواهی. علم می‌خواهی قدرت می‌خواهی عزت می‌خواهی منصب می‌خواهی معرفت می‌خواهی دنیا می‌خواهی آخرت می‌خواهی آنچه تو تصور کنی و طالب باشی باید از ایشان سؤال [ کنی،] زیرا که ایشانند محل جمیع فیوضات و منبع جود و کرم، ایشانند اصول کرم و اولیاء نعم. و این را هم بدان که از جانب ایشان هیچ منعی و بخلی نیست، ایشان را خدا به جهت همین آفریده که فیض‌بخشی کنند، کار آفتاب همیشه این است که نور خود را بتاباند بر روی زمین، از جانب آفتاب منعی و بخلی نیست منع از جانب قوابل است. پس کار ایشان همیشه عطا و احسان است و منعی و بخلی از جانب آن بزرگواران نیست. پس ما اگر  رفتیم و گریه و زاری و عجز  و لابه کردیم و ایشان دعای ما را اجابت نکردند یقین که تقصیر  از جانب ماست. پس [اگر] کسی رفت در خانه ایشان، اگرچه مؤمن هم باشد، و دعا کرد و حاجت او را برنیاوردند یقین بداند که تقصیر  از خودش است، یا اینکه معصیتی کرده تقصیر کرده، یا اینکه صلاح او را نمی‌دانند. بسا آنکه دعا می‌کند که خدایا مال به من بده و اگر بدهند بسا آنکه به آن مال معصیت می‌کند و ایمانش از دستش می‌رود پس مصلحت او به این است که فقیر  باشد. یا مریض است دعا می‌کند که مرا شفا بده مصلحت او را این‌طور می‌دانند که ناخوش باشد. وهکذا ایشان رؤف و عطوف و رحیم و مهربانند به دوستان خود، هر طوری که صلاح آنهاست و باعث فساد دینشان نمی‌شود رفتار می‌کنند، و آن که دوست است باید راضی باشد، خواه حاجت او را برآورند و خواه برنیاورند.

باری، ایشانند اول خلق خدا و بیان اکمل و اتمّ که خداوند اول ایشان را بیان کرده و بعد سایر  بیانات و کلمات خود را به ایشان بیان کرده. پس جمیع اسماء و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 160 *»

صفات خدا در تحت تصرف ایشان است و ایشانند مبیّن آنها، زیرا که ایشانند کلام‌الله ناطق. ولکن خالق هر دو بیان، خداست، هم خالق خلق اول خداست و هم خالق خلق دویم خداست. هم خالق زید خداست و هم خالق قیام خداست. ولکن خدا زید را اول خلق کرده و قائم را بعد به واسطه زید خلق کرده. پس ایشان آمدند در میان خلق و بیان کردند بیانات کامل خدا را و جمیع اسماء و صفات خدا را، و جمیع اسماء و صفات را به وجود شریف خودشان بیان کردند که هر صاحب شعوری آنها را خواند، از علم و قدرت و جمال و جلال و عظمت و کبریاء و نور و بهاء، جمیع بر جبهه مبارک ایشان نوشته بود. و این مقام مقام بیان ایشان است. و مؤمن کسی است که ایشان را در این مقام بشناسد و اقرار کند فضائل ایشان را، اما ناصب کسی است که انکار کند فضائل ایشان را. و علامت ناصب را هم فرموده‌اند، علامت ناصب این نیست که تا بگویی حضرت امیر اول ما‌خلق‌الله است یا اینکه در همه‌جا حاضر است و عالم به ماکان و مایکون است جلدی راست شود و بگوید چرا؟ بلکه علامت ناصب این است که هرکس فضائل ایشان را بگوید با آن گوینده عداوت کند، یا اینکه اگر نمی‌تواند اظهار کند عداوت خود را رگ‌های گردن او سیخ شود و چشم‌های او قرمز شود و جبهه نحسش سیاه شود. اینها علامت ناصب است، و الّا احدی نیست که بگوید من دشمن محمد و آل‌محمدم. یک دوست امیرالمؤمنین پیدا می‌کند و اسم دشمن بر سرش می‌گذارد و هر عداوتی که با امیرالمؤمنین دارد با او می‌کند، می‌گوید اینها غالی هستند، من کی غلو کردم؟ من که هر روز در اذان و اقامه نمازم می‌گویم اشهد ان علیاً ولیّ الله من می‌گویم علی ولیّ خداست. بله، اینها محمد را خدا می‌دانند. ای بی‌انصاف! من کی محمد را خدا دانستم؟ من که روزی پنج‌دفعه نماز می‌کنم و در هر نمازی دو دفعه می‌گویم اشهد ان محمداً عبده و رسوله می‌گویم محمد بنده خداست. بله اینها مفسدند، ای بی‌انصاف‌ها ای بی‌مروت‌ها! چه فسادی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 161 *»

کرده‌ایم؟ ما که از همه دست کشیده‌ایم، نه به زنده‌تان کار داریم، نه به مرده‌تان کار داریم، نه به ریاستتان نه به منصبتان نه به شرعتان نه به عرفتان نه به فقیهتان نه به حکیمتان؛ کدام دنیای شما را گرفته‌ایم؟ کدام آخرت شما را گرفته‌ایم؟ کدام حکم بغیر ماانزل الله یا ماانزل الله کرده‌ایم؟ کدام وکالت و وصایت را کرده‌ایم؟ کدام رشوه را خورده‌ایم؟ ما که همه را واگذار به شما کرده‌ایم، دیگر چرا مفسدیم؟ ما که روزه می‌گیریم نماز می‌کنیم خمس می‌دهیم زکوة می‌دهیم، هر کاری که شما می‌کنید ما هم می‌کنیم، چرا مفسدیم؟ جواب ندارند. مثل اینکه حضرت سیدالشهداء سلام‌الله‌علیه بعد از شهادت اصحاب و یاران وقتی که نوبت شهادت به خود آن بزرگوار رسید تشریف آوردند در میان میدان به جهت اتمام حجت رو کردند به آن اشقیاء و فرمودند چه کرده‌ام که با من عداوت می‌کنید و می‌خواهید مرا بکشید؟ آیا من پسر فاطمه دختر  پیغمبر شما نیستم؟ گفتند چرا. فرمودند جد من محمد؟ص؟ نیست؟ همه گفتند چرا. فرمودند پدر من امیرالمؤمنین نیست؟ همه گفتند چرا. فرمودند عم پدر من حمزه سیدالشهداء نیست؟ گفتند چرا. فرمودند عم من جعفر طیار نیست؟ همه گفتند چرا. فرمود این عمامه پیغمبر نیست این شمشیر  پیغمبر نیست این ردای او نیست؟ همه را گفتند چرا. فرمودند حلالی را حرام کرده‌ام؟ گفتند نه. حرامی را حلال کرده‌ام؟ عرض کردند نه. فرمودند بدعتی در دین گذارده‌ام؟ عرض کردند نه. فرمودند پس به چه سبب با من عداوت می‌کنید و مرا می‌خواهید بکشید؟ عرض کردند که هیچ‌کار نکرده‌ای، باید بیعت با یزید کنی. این جوابشان بود. اینها هم همین‌طور، می‌پرسی که ما مسلمان نیستیم؟ می‌گویند چرا. ما در اسلام [تولد] نکرده‌ایم؟ می‌گویند چرا. پدر و مادر ما مسلمان نبوده‌اند؟ چرا. نماز نمی‌کنیم؟ چرا. روزه نمی‌گیریم؟ چرا می‌گیرید. خمس نمی‌دهیم؟ چرا. حج نمی‌کنیم؟ چرا. گفته‌ایم خدا دو تاست؟ نه. گفته‌ایم پیغمبر  او محمد بن عبدالله نیست؟ نه. گفته‌ایم امامان از

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 162 *»

دوازده‌نفر کمترند یا بیشترند؟ می‌گویند نه. حلالی حرام کرده‌ایم؟ نه. حرامی حلال کرده‌ایم؟ نه. پس چه کرده‌ایم؟ چرا با ما عداوت می‌کنید؟ هیچ جواب ندارند، مگر اینکه بگویند بیا بیعت کن، بیعت هم کرده‌ایم و می‌کنیم و مع‌ذلک دست از سر ما برنمی‌دارند. خیلی خوب بیعت کردم، هرجا که می‌رسی سلام می‌کنم، کرنش می‌کنم تعظیم می‌کنم، صدر مجلس را به تو می‌دهم، مقرّب حاکم و سلطان باش، مسجد و محراب مال تو، حکومت و قضاوت مال تو، من که بیعت کرده‌ام و همه را به تو  واگذار کرده‌ام و راضی شده‌ام به همین‌که دست از سر من بردارید و بگذارید که چهار کلمه فضائل را بگویم و نمی‌گذارید. می‌گوید اینجا نباش، خیلی خوب اینجا نیستم می‌روم اصفهان، می‌گوید آنجا هم مباش، می‌گویم می‌روم قم طهران کاشان، می‌گوید آنجاها هم مباش، اصلش روی زمین نباش. پس اینها نیست مگر  علامت ناصب‌بودن و منکر فضائل بودن. باری، خداوند داد مظلومین را از ظالمین بگیرد.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 163 *»

موعظه شانزدهم (جمعه / 18 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکرر عرض شد چون خداوند حکیم بود و بازیگر  و لغوکار نبود خلق را از برای ثمره و فایده‌ای آفرید و آن فایده را معرفت خود قرار داد و آن معرفت را بیان کرد. و بیان خدا مانند بیان خلق از صدا و حنجره و دهان نیست بلکه خدا بیان خود را خلق می‌کند. و اگر  بیان خود را خلق نمی‌کرد خلق نمی‌دانستند. و اگر اسمائی چند از برای خود در میان خلق نمی‌آفرید خلق معرفت او را نمی‌توانستند حاصل کنند چنان‌که حضرت رضا؟ع؟ می‌فرماید که اسم از برای مَعْلَمه است و معلمه از برای نفی خلاف است که لفظ‌ها و معنی‌ها و مطلب‌ها گم نشود و توی هم نرود. و می‌فرمایند که ذات خدا را اسمی و رسمی نیست نشانه‌ای از برای او نیست چرا که او خودش را گم نکرده پس خدا خودش اسم نمی‌خواست و همه‌جا اسم را از برای غیر قرار می‌دهند که او را بشناسند. پس می‌فرمایند که چون خلق محتاج بودند که او را دعوت کنند از این

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 164 *»

جهت از برای رفع حاجت مردم در میان خلق اسمائی چند آفرید که خلق او را بتوانند بخوانند و الّا خدا خودش در ذات خودش احتیاج به اسم ندارد.

و مکرر گفته‌ام که خدا بی‌نهایت است و طرف ندارد چرا که ذات او جزء جزء ندارد و چون جزء جزء ندارد مرکب نیست مرکب  از ماده و صورت نیست مرکب از ذات و صفت نیست جزء ندارد. پس خدای بحقّ خدایی است احد؛ و مردم که می‌شنوند که خدا یکی است خیال می‌کنند که مانند سلطان یکی است یا اینکه مانند روح زید یکی است. و این‌جور که خیال می‌کنند فسادها در دین پیدا می‌شود. و مردم فکر همه‌چیز  هستند مگر معرفت خدا و پیغمبر، شب و روز فکر این هستیم که نوکری غیر خودمان را بکنیم، زن می‌خواهیم که نوکر او باشیم بچه می‌خواهیم که نوکرش باشیم اسب می‌خواهیم که نوکرش باشیم تازی و سگ می‌خواهیم که شب و روز سگ‌باز باشیم.

باری، مطلب اینکه در خلق فکر  بکن، در تمام عمرت یک سال را انتخاب کن، در تمام سال یک ماه را صرف فکر  بکن، در تمام سال یک روز را انتخاب کن، و در تمام روز انتخاب کن یک ساعت را که فکر  بکنی. اگر انسان روزی یک مسأله تحصیل کند و حفظ کند، سالی سیصد و شصت و شش مسأله [مى‌شود]، و در عمرت ببین چقدر می‌شود! اگر انسان این بنا را بگذارد به اندک زمانی مرد عالم عاقلی می‌شود. ولکن اگر  این‌طور نباشد چنان‌که بزرگان می‌فرمایند همیشه نعناست، امسال نعنا سال دیگر نعنا ‌سال دیگر  هم نعنا. و انسان عاقل نباید چنین باشد. پس فکر کن در خلق ببین هر چیزی که غیر خداست از اجزاء فراهم آمده‌اند؛ دیگر اجزاء او یا دوتاست یا ده تا یا صدتا یا هزار تا یا صدهزارهزار تا، بلکه به شماره درنمی‌آید. پس خلق اجزاء او بی‌نهایت است مانند این مسجد و این مجلس که صد و دویست‌نفر جمع شده‌اند و یک مجلس شده و این مسجد از صدهزار خشت فراهم آمده و ساخته

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 165 *»

شده و یک مسجد شده. و خدا این‌طور یک نیست، خدا جزء ندارد و مرکب نیست و محتاج نیست. خلق محتاجند؛ این جزء محتاج به آن جزء آن جزء محتاج به این جزء و عالی محتاج به دانی و دانی محتاج به عالی وهکذا همه محتاجند. و دیگر احتیاج‌ها هم تفاوت می‌کند جسم مرکب است از وزن و رنگ و طعم و طول و عرض و عمق، جسم محتاج به وزن است، و وزن در جمیع اعماق او فرو رفته، و رنگ هم همین‌طور جزء جسم است، ولکن یک گوشه جسم گذارده نشده بلکه در تمام اجزاء جسم فرو رفته، و همچنین طول و عرض و عمق و طعم که اینها هر یک در یک گوشه از جسم ننشسته‌اند بلکه هر یک در تمام اجزاء جسم نشسته‌اند، و مع‌ذلک جسم محتاج به آنهاست. ولکن احتیاج زید به این‌طور نیست. پس خلق محتاجند و محتاج یعنی مرکّب. و خدایی که خلق می‌کند خلقِ محتاج را، نبایست احتیاج داشته باشد یعنی باید مرکّب نباشد و جزء نداشته باشد. پس بدانید که خدا نیست مانند جسم که از یک‌جهتی صاحب رنگ باشد و از یک‌جهتی صاحب وزن باشد و از یک‌جهتی صاحب طعم باشد و از یک‌جهتی صاحب طول و عرض و عمق باشد. پس خدا صاحب جهات نیست ولکن جسم جهات دارد، یک‌دفعه از جهت طول می‌گویی دراز است و از جهت سنگینی می‌گویی وزین است و از جهت رنگ می‌گویی رنگین است، پس جسم چون صاحب جهات است از هر جهتی اسمی دارد، پس صاحب اسم‌های بسیار است. همچنین انسان صاحب جهات است از هر جهتی یک اسمی دارد، انسان سمیع است بصیر است بویا و گویا است وهکذا. پس تو  یک‌دفعه می‌گویی ای بینا، یک‌دفعه می‌گویی ای شنوا، یک‌دفعه می‌گویی ای دانا. پس شخص از جهات عدیده اسماء بسیار دارد و هر اسمی غیر  از دیگری است و هر  اسمی معنایی دارد، یک کسی می‌بینی دو اسم دارد یکی سه اسم یا چهار اسم وهکذا یا بیشتر و کمتر.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 166 *»

پس خلق بسیارند چرا که جهات بسیار دارند و اما خدا بسیار نیست و مثل خلق نیست. ببین امثال تو مثل تو هستند چرا که آنها هم مثل تو صاحب جهات و اجزاء هستند و خدا جزء جزء ندارد و جهات ندارد. پس خدایی که چنین است به هیچ‌وجه من الوجوه از برای او اسماء نیست. و حالا نروی بیرون و بگویی که فلانی گفت که خدا اسم ندارد. خدا اسم دارد و اسم‌های او هم بسیار است خداوند نود و نه اسم دارد ولکن در ذات خودش اسم ندارد، اسم دارد ولکن اسم‌های او در ملک است، و اسماء لامحاله از برای جهات است و خدا در ذات خود هیچ جهتی ندارد، خدا در ذات خودش از جهتی قادر نیست از جهتی عالم نیست از جهتی سمیع نیست از جهتی بصیر نیست وهکذا. پس چون جهت ندارد اسم ندارد و چون اسم ندارد و جهات ندارد احد است و چون احد است و جزء ندارد پس طرف ندارد پهلو  ندارد. خداوند مثل خلق نیست به هیچ‌وجه از برای او کناره نیست حد ندارد طرف ندارد، پس مرکب نیست و در ذات خودش هیچ اسم ندارد. و اسم هر چیزی تا جایی است که رفته، اسم آسمان تا جایی است که اطراف او رفته، و اسم زمین تا جایی است که اطراف او رفته، و همچنین اسم پدر تا جایی است که رفته، و اسم پسر تا جایی است که کناره او رفته. و خدا چون طرف ندارد اسم ندارد و صفت ندارد، چیزی نیست که بگویی این صفت اوست. پس در ذات خدا اسمی و صفتی نیست. ولکن تمام اسم‌ها و صفت‌های خدا در مُلک خداست.

این است که حضرت امیر؟ع؟ می‌فرماید اول دین معرفت خدا و توحید خداست و می‌فرماید کمال التوحید نفی الصفات عنه. خداوند صفات را خلق می‌کند خداوند بزرگ و کوچک و علم و قدرت و بینایی و شنوایی را خلق می‌کند. و جمیع اینها از برای تو است که خلق او هستی. این است که می‌گویی سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الروح یعنی خدا منزّه و مبرّاست از صفات، آنچه که اینجاست در ذات او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 167 *»

نیست. پس خداوند در میان خلق خود را ستوده، چطور ستوده؟ شهادت داده فرموده شهد الله انه لا اله الّا هو  و شهادت دو جور است: یک شهادتی است کونی، مانند شهادت آتش که شهادت روشنی و گرم‌کردن او را جمیع آسمان و زمین و تمام خلق همه می‌دانند، خواه عرب و خواه عجم می‌دانند که الله نور السموات و الارض و همه می‌دانند که این اسم «النور» خداست و همه می‌دانند که آتش اسم «الحارّ» خداست و خدا اسم‌های دیگر دارد اسم «البارد» هم دارد به آب تر می‌کند. پس خدا اسم‌های بسیار دارد و به هر اسمی کاری می‌کند. پس خدا اسم «الهادی» هم دارد و اسم «المضلّ» هم دارد اسم هدایت‌ او پیغمبرانند و اسم «المضلّ» او شیطان است خداوند به واسطه شیطان اضلال می‌کند و به واسطه انبیاء و اولیاء هدایت می‌کند. ولکن ببین چطور هدایت می‌کنند، می‌آیند در میان خلق و هدایت می‌کنند. پس ایشانند هدایت خدا و ایشان می‌آیند در میان خلق و صفات خود را بیان می‌کنند، مانند آنکه آفتاب می‌آید در میان خلق و می‌گوید که منم حارّ و منم سوزنده و منم روشن‌کننده. و جمیع این تأثیرات که در کواکب و افلاک است به واسطه آفتاب است و خداوند آفتاب را قلب عالم قرار داده و جان این عالم قرار [داده،] نور می‌دهد به قمر سرد و تر می‌شود، نور به مریخ می‌دهد گرم و خشک می‌شود، پس جمیع گرمی و سردی که از افلاک روی زمین می‌آید جمیعش به واسطه آفتاب است و قوام این ملکِ متکثّر به واسطه گرمی است و سردی. پس وجود این آفتاب فضلی است از خدا و همین آفتاب فضل خداست. و خدا را می‌خوانی یا جواد، همین آفتاب اسم جواد خداست ببین چقدر جود کرده که جمیع این مولودات را ایجاد کرده! جمیع آنچه هست در زیر این کره آسمان جمیعش از فضل نور آفتاب است. و این آفتاب خیلی بزرگ است! بعضی چهار مقابل زمین گرفته‌اند بعضی چهارده مقابل گفته‌اند. پس آنچه هست در روی این زمین به واسطه آفتاب است. ببین اگر آفتاب نبود‌ آب نبود گیاه نبود حیوان نبود

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 168 *»

انسان نبود، وهکذا گندم نبود برنج نبود. پس خداوند به واسطه این آفتاب رزق می‌دهد گندم می‌دهد برنج می‌دهد لباس می‌دهد. حالا دیگر نگاه کن این‌همه حیواناتی که داری به واسطه آفتاب است، این‌همه زراعت و املاکی که داری به واسطه آفتاب است، صحیح می‌شوی به واسطه آفتاب [است،] مریض می‌شوی به واسطه آفتاب است، جمیعش به واسطه آفتاب است، زنده می‌کند می‌میراند، جمیع فیوض به واسطه اوست. پس خداوند این آفتاب را معمار این ملک قرار داده و جمیع این ملک را به واسطه او آباد کرده.

پس خدا که مسبّب‌الاسباب است معنیش این است که این آفتاب را خلق کرده هرچه هست به واسطه عنایت اوست. پس خداوند خود را تعریف کرده در میان مملکت به وجود مبارک این آفتاب. ببین چقدر برکت دارد که آنچه را که در ملک است به واسطه او خلق کرده. پس خداوند به واسطه این آفتاب ظاهر کرده نور بودن خود را. پس خدا از راه جود و کرم این آ‌فتاب را خلق کرد و بیان کرد از برای مردم. پس این آفتاب بیان خداست، بیان می‌کند قدرت خدا را خطاب می‌کند به جمیع اشیاء که منم اسمی از اسماء خدا، منم اسم النور خدا، منم قدرةالله، منم مربّی شما. پس اگر به این آفتاب بگویی که بیناست درست است، اگر بگویی شنواست درست است، به گوش همه مردم صدای آنها را می‌شنود، به چشم مردم می‌بیند. پس می‌ایستد در میان خلق و می‌گوید خدای شماست سمیع، همین‌طور که منم شنوا. خدای شماست بصیر، همین‌طور که منم بینا. خطاب می‌کند که خدای شما خدایی است قادر، چطور؟ همین‌طور که من قادرم. خداست مربّی همین‌طور که همه چیز  را تربیت کرده‌ام. وهکذا اگر بگویی این آفتاب عطوف است رؤف است رحیم است همه راست [است.] و اگر بگویی اسم «المنعم» خداست راست است. و همین آفتاب رحمة للعالمین است و همین آفتاب رحمة الله للابرار و نقمته علی الفجّار است، به طور

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 169 *»

اعتدال به جایی بتابد رحمت است و اگر  زیاد بتابد و بسوزاند نقمت است. وهکذا همین آفتاب محرّک جمیع متحرکات است و مسکّن جمیع سواکن است. می‌گوید که منم معمّر عمارات و منم مموّج البحار و مجری الانهار و مورق الاشجار، و همه‌کس می‌بیند که همه اینها راست است. آنچه که در ملک می‌شود اگر انسان فکر کند جمیعش به واسطه آفتاب است، در می‌سازد پنجره می‌سازد آهن می‌سازد خانه می‌سازد، وهکذا تعمیر جمیع این ملک به واسطه اوست. پس این آفتاب قلب این عالم است، و در هر عالمی قلب کارکُن است، قلب می‌بیند و می‌شنود، قلب می‌دهد و می‌گیرد، جمیع کارها به واسطه [اوست.] اما ببین با وجودی که قلب می‌بیند اگر چشم هم نداشته باشد می‌بینی که نمی‌شود. قلب می‌بیند ولکن به واسطه چشم، و می‌شنود به واسطه گوش. و او در حال واحد در همه‌جا هست. ببین این آفتاب قلب این عالم است، در آن واحد هم در آسمان است و هم در زمین و هم در مغرب است و هم در مشرق، و در همه‌جا کارکن است.

و این آفتاب با این کمال والله یک نوری و رخساره‌ای و پرتوی است از نور امام تو، و یک اسبابی از اسباب‌های اوست. اوست که قلب عالم است و در آن واحد در همه‌جا هست، و لایشغله شأن عن شأن، و یتقلب فی الصور کیف یشاء. اوست که زیر و رو می‌شود و به هر صورت که بخواهد جلوه می‌کند. و اگر امامان تو نباشند عالم مرده است مانند آنکه اگر  روح تو نباشد جمیع اعضاء و جوارح تو از کار می‌افتند و همه میّت و نجس و گندیده خواهند شد. به همین‌طور والله اگر امام که قلب عالم است و جان جهان است در این عالم نباشد جمیع این عالم میّت خواهد شد و این عالم گندیده خواهد شد. پس اوست مربّی عالم و اوست متصرف در آسمان و زمین و مشرق و مغرب این عالم، و اوست به همه‌چیز عالِم، و اوست به همه‌چیز  بینا، و اوست که از همه گوش‌ها شنواست، و اوست که به جمیع دست‌ها تواناست، جمیع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 170 *»

دست‌ها دست اوست و به همه‌چیز  قادر [است،] اوست مربّی خلق هزارهزار عالم و خلق هزارهزار عالم و رزق هزارهزار عالم و حیات آنها و موت آنها از قلب امام است. و تمام اینها از روی حدیث است. و دلیل بر اینکه امام قلب عالم [است] حدیث هشام است. در زمان حضرت صادق سلام‌الله‌علیه یک سنی بود می‌گفت که این عالم قلب ندارد و خود به خود برپاست. هشام رفت پیش او؛ تعریف هشام را شنیده بود ولکن او را ندیده بود. هشام پیش او گفت تو چشم داری؟ هیچ نگفت. باز پرسید که تو چشم داری؟ این خیلی ادعاش هم می‌شد، یک‌پاره بادی به خودش کرد گفت این چه سؤالی [است؟] گفت دلم می‌خواهد این‌جور سؤال کنم جوابم را بده. گفت احتیاج به سؤال نیست نمی‌بینی دارم. گفت گوش داری؟ این کج‌خلق شد گفت از بدیهیات سؤال می‌کنی؟ گفت بله من دلم می‌خواهد از بدیهیات سؤال کنم تو جواب بده چه کار داری؟ گفت بله گوش هم دارم. گفت دست داری؟ پا داری؟ وهکذا هی پرسید خیال داری؟ فکر داری؟ عقل داری؟ گفت بله جمیع مشاعر  را [دارم،] مطلبت چیست؟ هشام گفت شده وقتی که اینها اختلاف کنند؟ گفت بله. گفت وقتی اختلاف کردند جمیعشان حق نیست لامحاله حق و باطلی دارد، تو حق و باطل آنها را چطور از هم جدا می‌کنی؟ گفت خدا قلبی در من قرار داده که حاکم است و میان آنها فرق می‌گذارد و حق آنها را از باطل آنها جدا می‌کند. هشام گفت آیا می‌شود که خداوند از برای بدن کوچک قلب بیافریند و عالم به این بزرگی را بی‌قلب بیافریند؟ آن‌وقت دانست که هشام است، گفت تو هشام نیستی؟ گفت چرا، و او را در بغل گرفت و بوسید آن‌وقت فهمید که مطلبش چه بوده. هشام آمد خدمت امام و گزارش را عرض کرد. دیگر هر  وقت می‌رفت خدمت امام می‌فرمودند کیفیت آن مباحثه را با آن سنّی بیان کن و آن هم عرض می‌کرد و امام می‌خندیدند.

پس امام قلب عالم است و اوست در همه‌جا حاضر  و اوست در همه‌جا ناظر و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 171 *»

اوست در همه‌جا متصرف. حضرت امیر  می‌فرماید:

یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلا

می‌فرماید هرکس بمیرد خواه مؤمن باشد و خواه کافر مرا می‌بیند. پس ایشان قلب عالمند، و بی‌قلب حرکت اعضاء محال است، و جمیع حرکات و سکنات و افعال و اقوال و تصرفات جمیعش به واسطه قلب است اگرچه او را کسی نبیند. روح دیده نمی‌شود، و چون دیده نمی‌شود لباس می‌گیرد که مردم او را ببینند. ائمه؟عهم؟ هم چون حقیقت ایشان و مقامات عالیه ایشان را کسی نمی‌توانست ببیند لباس گرفتند و آ‌مدند در میان مردم که آنها را ببینند. و تصرف ایشان به بدن ظاهری نیست، ولکن آنها مقامات دارند که از آنها تصرف می‌کردند. اگر تصرفشان به این بدن ظاهری بود ایشان که همیشه ظاهراً ذلیل بودند و هیچ‌کدام نفس نمی‌توانستند بکشند. حضرت سجاد کدام حکمی را جاری کرد؟ کدام مسأله‌ای را توانست بگوید؟ حضرت باقر همین‌طور، حضرت صادق کدام حد را زد؟ و کدام حکمی را به طور واقع توانست بگوید؟ ایشان که همیشه تقیه می‌کردند، همیشه در چنگ اعادی گرفتار بودند. حضرت کاظم هفت سال یا سیزده سال در حبس بودند، توی طویله، توی خرابه همیشه گرفتار [بودند.] یک امر به معروف و نهی از منکر  نتوانستند بکنند. هر کدام از ائمه که خیلی متشخص بودند نهایت به لباس ملّایی درمی‌آمدند، مردم می‌گفتند مرد ملّایی است، درسی نمازی موعظه‌ای بگویند، همین‌قدرها. پس تصرف ایشان به این بدن ظاهری نبود و مقید به قیود ظاهری هم نبود. همین حضرت کاظم([1]) وقتی که در زندان بودند یکی از دوستان رفت خدمت ایشان دید حضرت روی این کثافت‌ها و توی طویله به طور ذلت و خواری نشسته‌اند. دلش سوخت، عرض کرد که شما چقدر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 172 *»

صدمه می‌کشید و چقدر اذیت می‌کشید و بد می‌گذرد به شما. حضرت فرمودند که گمان می‌کنی که من ذلیل شده‌ام و به من بد می‌گذرد؟ و خیال می‌کنی که من اینجا محبوسم؟ نگاه کن، تا نگاه کرد دید یک باغ بسیار بزرگ باصفائی انواع و اقسام گل‌ها و ریاحین دارد و حضرت هم در آنجا سیر  می‌کنند. پس ایشان مقیّد به قیود این اوضاع و مصائب ظاهری نبودند که اگر ایشان را بکشند یا حبس کنند یا دستشان را ببندند دیگر نتوانند کاری بکنند. بلکه در همان حینی که در زندان بودند و دستشان بسته بود و مغلول بودند، در جمیع هزارهزار عالم حاضر  بودند و تصرف می‌کردند و به طرفةالعینی تمام عالم را سیر می‌کردند. فرمودند ان میّتنا اذا مات لم‌یمت و ان قتیلنا اذا قتل لم‌یقتل، و خدا می‌فرماید لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون. پس ایشانند حیِّ عالم غیب و شهاده، و جمیع چیزها پیش ایشان حاضر است و در جمیع چیزها تصرف می‌کنند.

باری، از برای ایشان مراتب و مقامات عالیه غیبیّه بسیار است و تصرفات ایشان در آن مراتب است نه به این بدن ظاهری ایشان. و گفتم از برای ایشان چهار مقام است: مقام بیان و مقام معانی و مقام ابواب و مقام امامت. پس در مقام بیان، ایشان بیان خدا هستند و زبان خدا هستند. همین‌طور وجود مبارک ایشان بیان خداست در میان خلق و زبان خداست در میان خلق و کلام خداست در میان خلق، و خداوند به این بیان بیان کرد جمیع بیانات خود را، و جمیع اسماء و صفات را از این بیان بیان کرد. و همین قرآن که می‌گویی کلام خداست و بیان خداست، این را هم خدا مثل حروف و کلمات خلق نکرد که یک الفی خلق کند و یک لامی و لامی [و هائی] خلق کند و هریک را جداجدا بگذارد و بعد بیاید اینها را با هم ترکیب کند و بگوید این الله است یا بگوید این قرآن و کلام من است. این‌طور نیست، این کار خلق است، و اصلش هم از مرکب است و کاغذ است. همین قرآنی را که می‌گویی کلام خدا، از زبان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 173 *»

خدا و بیان خدا بیرون آمده. خداوند پیغمبر را خلق می‌کند و مطلب خود را از زبان پیغمبر جاری [می‌کند] و می‌گوید این زبان من است این بیان من است وهکذا سایر  صفات خود را از زبان پیغمبر  بیان می‌کند. پس او می‌آید در میان خلق و به زبان خود بیان می‌کند که منم علم خدا منم قدرت خدا منم سمع خدا منم بصر خدا منم جلال خدا منم جمال خدا، وهکذا هی بیان می‌کند، منم زبان خدا منم کلام خدا، و بنا می‌کند قرآن را خواندن؛ می‌گوید الحمدلله رب العالمین، منم مربّی جمیع هزارهزار عالم و تو هم که جمیع صفات خدا را از ایشان دیده‌ای. چون خداوند ربوبیّت خود را در وجود مبارک ایشان گذاشت تو  فهمیدی که الحمدلله رب العالمین، خداست مربی عالم‌ها. و چون اظهار کردند علم خدا را تو فهمیدی که خدا عالم است. وهکذا آنچه را که تو دیدی و دانستی و فهمیدی از ایشان دیدی، و بیان او بیان خداست و کلام او کلام خداست و صریحاً می‌فرماید که انه یعنی قرآن لقول رسول کریم و قول خداست. اگر کسی بگوید این قرآن قول خدا و کلام خدا نیست کافر می‌شود، و مع‌ذلک خدا می‌فرماید انه لقول رسول کریم پس قول رسول کریم قول خداست. چرا؟ به جهت اینکه ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی به جهت آنکه از میل خودش تنطق نمی‌کند از وحی خدا سخن می‌گوید. پس پیغمبر  بیان خدا و زبان خداست که می‌گوید از برای خلق به وجود مبارک خود که خداست عالم و قادر و خالق و مربّی شما، و خدا جمیع صفات خود را از زبان پیغمبر جاری کرده. و این بیانی است معصوم و مطهر و بی‌خطا. و هرکس ایشان را در مقام بیان شناخت خدا را شناخته و توحید دارد و خدا دارد و الّا خدا ندارد. یقولون بالسنتهم ما لیس لهم به علم.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 174 *»

موعظه هفدهم  (شنبه / 19 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و چون خلق آن فایده را نمی‌دانستند صریحاً بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و چون که خلق را از برای عبادت و معرفت آفریده بود بیان کرد این عبادت و معرفت را در میان خلق که بتوانند تحصیل کنند. خداوند خدایی است عادل و حکیم و تکلیف ما لایطاق نمی‌کند. خداوند هر کاری را که از بندگان خواسته معلوم است ممکنشان بوده و هرچه را که ممکنشان نبوده نخواسته. پس معرفتی را که خواسته ممکنشان بوده و بیان کرده آن معرفت را در میان خلق تا به فایده خلقت خود برسند. و مکرر گفته‌ام که ذات خدا را نمی‌توان ادراک کرد چنان‌که می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و همچنین در حدیث می‌فرماید حضرت امیر که الطریق مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته و آیات خدا دالّ بر او هستند چنان‌که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 175 *»

در قرآن صریح می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق و اشاره کردم به معنی این آیه‌ها و حدیث‌ها که چون خداوند یک است اطراف از برای او نیست و این معنی را در عالم خلق نشان داده‌اند، در عالم خلق هر چیزی حدّی و حصاری و طرفی دارد می‌شود که غیر داشته باشد تا آن غیر برود و او را بشناسد و خدا از ریزه‌ریزه‌ها ساخته نشده و خلق از ریزه‌ریزه‌ها و اجزاء و کسور ساخته شده‌اند و هر جزئی غیر جزء دیگر است و چون غیر دارد طرف دارد پس خلق بسیار است و هر چیزی در عالم خلق به طور حقیقت یک نیست اگرچه او را یک بگویند مانند آنکه این یک مسجد یک نیست و این مجلس را یک می‌گویند ولکن در حقیقت یک نیست از اجزاء بسیار جمع شده‌اند و این‌جور خلق را علانیه می‌بینی که صاحب اجزاء است. و یک اجزائی دیگر  هست که ریزه‌ریزه‌های او پهلوی هم ننشسته و بسا آنکه اجزاء او را هم به چشم نمی‌بینی مانند جسم که مرکّب شده از اجزائی چند و اجزای او پهلوی هم نیست مانند وزن که یک گوشه جسم ننشسته و به چشم هم او را نمی‌بینی بلکه وزن را به دست می‌بینی و همچنین طعم و رنگ که هریک اجزاء او هستند و هر یک در تمام اعماق جسم فرو رفته‌اند و همچنین طول و عرض و عمق اجزاء جسمند و تمام مملکت جسم را گرفته‌اند و هر یک ‌یک گوشه بخصوصی ننشسته‌اند بلکه جمیعاً جمیع مملکت جسم را گرفته‌اند و مع‌ذلک جسم محتاج به آنهاست اگر جسم باشد و یکی از این اجزاء نباشند جسم جسم نیست. پس در عالم خلق هر چیزی صاحب اجزاء است دیگر  یا اجزاء او ذاتی است یا اینکه عرضی است و هرچه که اجزاء دارد لامحاله محتاج است و اجزاء لامحاله حد دارند پس خلق جمیعاً محدودند و مرکّبند و طرف دارند و صفت دارند و خدای این خلق این‌طور نیست و چیزی که طرف دارد لامحاله جفت دارد و خدا چون طرف ندارد محال است که جفت داشته [باشد.] پس خدا چون جفت ندارد یک است و در عالم خلق «یک» پیدا نمی‌شود چرا که هر چیزی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 176 *»

طرف دارد. پس وحدت چیزی است که مخصوص خداست هرجا که یک دیدی و معنی یک را فهمیدی معنی الهی را فهمیدی. پس ذات خدا چون یک است جهات عدیده ندارد اعتباری و اعتباری و حیثی و حیثی ندارد و در عالم خلق چون هر چیزی [صاحب] جهات عدیده است هر چیزی از هر حیثی و جهتی اسمی دارد هر چیزیش یک اسمی دارد لامحاله ماده‌ای دارد صورتی دارد اعلایی دارد و اسفلی دارد مانند ابریشم که چون جهات عدیده دارد اسماء عدیده دارد اما در ذات خدا چون جهت نیست محتاج به اسم نیست. پس خدا یک است و معنی این یک را باید فهمید. وقتی که انسان مُرد ریش آدم را می‌گیرند که بیا معنی یک را بگو، بگو چطور خدا یک است؟ پس در عالم خلق یک پیدا نمی‌شود یک مخصوص خداست چیزی که طرف ندارد وسط هم ندارد و چیزی که کناره ندارد چیزی پهلوی او ننشسته پس چیزی در ذات خدا نیست و چیزی که نیست چیز  نیست چطور می‌توانند او را بشناسند؟ پس به ذات خدا نمی‌توان رسید چرا که کناره ندارد و چیزی که کناره ندارد نهایت ندارد پس به ذات خدای بی‌حدّ نمی‌توان رسید.

حالا دیگر این مزخرفاتی که صوفیه می‌گویند و خیال می‌کنند که به ذات حق واصل می‌شوند خیلی کلمات نامربوطی است. خدایی که به او می‌توان واصل شد جن است و شیطان است و مرید و مرشد هردو دیوانه‌اند و عارف و معروف هردو شیطانند. ببین در عالم ملک هر چیزی که معلوم تو است آن چیز کناره دارد تو در سمتی ایستاده‌ای و آن چیز هم در سمتی و عکس او در آینه خیال تو  و مشعر  تو افتاده پس آن چیز معلوم تو شده و هر چیزی را هم که تو نمی‌شناسی تو در طرفی ایستاده‌ای و آن هم در طرفی و عکس او در آینه خیال تو  نیفتاده پس آن چیز  مجهول تو شده. پس معلوم تو و مجهول تو هردو طرف دارند و خدا چون طرف ندارد نه معلوم تو است و نه مجهول تو است. کلمات توحید را جمیعش را عالم می‌خواند و می‌گوید نمی‌توانند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 177 *»

خدا را بشناسند و همین‌که می‌گوید نمی‌توان خدا را شناخت جمیع حروفات «نمی‌توان شناخت» را می‌خواند هم نون می‌فهمد و هم میم می‌تواند بخواند و هم یاء و تاء و واو و الف و نون می‌تواند بخواند. و جاهل هم می‌گوید خدا را نمی‌توان شناخت و کلمات «او را نمی‌توان شناخت» را نمی‌تواند بخواند. پس عالم و جاهل هر دو می‌گویند که خدا را نمی‌توان شناخت ولکن نشناختن عالم عین شناختن است و نشناختن جاهل عین نشناختن است. عالم اگر گفت خدا یک است دیگر محتاج نیست که صفت بیان کند به جهت آ‌نکه چیزی که یک است صفت ندارد و اما اگر  بخواهد از برای جهال بگوید که خدا یک است ناچار است که صفت بیان کند چنان‌که حضرت امیر می‌فرماید کمال التوحید نفی الصفات عنه دلیلش را می‌خواهی می‌فرماید لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة مثلش را می‌خواهی رنگ صفت کرباس است رنگ صفت است و کرباس موصوف است رنگ شهادت می‌دهد که من کرباس نیستم و کرباس داد می‌زند که من غیر  رنگم و هردو داد می‌کنند که ما دوتا هستیم و غیر  یکدیگر  هستیم و جفت شده‌ایم. پس ذات خدا چون یک است صفت ندارد اگر  صفت داشت شهادت می‌دادند که غیر  یکدیگرند و دوتا هستند و جفت شده‌اند.

خلاصه، خدای بی‌کناره و خدای یک و خدای بی‌نهایت بسیار نیست. پس حالا معنی این آیه چه شد که می‌فرماید که الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح پس این بیانی که در این [آیه] فرموده و این صفت‌هایی که آورده از برای ذات خدا نیست. می‌فرماید مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در او چراغی باشد که آن چراغ در لاله‌ای باشد. پس این چهار مراتب از برای بیان خدا و صفت خداست نه از برای ذات خدا.

و گفتم که بیان خدا دو جور است: یک‌جور آن مخصوص است و همه‌کس

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 178 *»

نمی‌فهمد و اما یک بیانی دیگر خلق کرده که هر چیزی را بیان خودش قرار می‌دهد و به زبان فصیح بلیغ بیان می‌کند و همه‌کس زبان او را می‌فهمد مانند آنکه آفتاب بیان می‌کند اثر خود را از برای جمیع اشیاء که همه‌چیز  بیان او را می‌فهمد. و ببین بیان او چطور است؟ بیان او طوری است که هر چیزی را ایجاد می‌کند. جمیع حرارت‌ها و برودت‌ها از این آفتاب است و مایه جمیع چیزها آب و خاک است و مایه این دوتا آفتاب است مایه جمیع آب‌ها به واسطه نور قمر است نمی‌بینی در وسط ماه رطوبت هر چیزی زیاد می‌شود و نور ماه هم به واسطه نور آفتاب است. پس خداوند جمیع چیزها را به واسطه آفتاب خلق می‌کند و این اسباب خلق جمیع چیزهاست و ابی الله ان‌یجری الاشیاء الّا باسبابها پس این آفتاب بیان خدا و زبان بی‌زبانی خداست. پس این آفتاب می‌ایستد در میان اشیاء و خطاب می‌کند و خطاب او این‌طور است که به خطاب او ایجاد می‌شوند جمیع اشیاء و به بیان او همه‌چیز  موجود می‌شود پس می‌ایستد در میان اشیاء و بیان می‌کند که منم خالق اشیاء و خدا به زبان این آفتاب می‌گوید که منم مُنبت نباتات و منم مورق الاشجار و منم مُجری الانهار و به این لفظ‌ها که می‌گویم به جهت این است که حضرت امیر  بخصوصه این‌طور می‌فرماید، می‌فرماید انا مجری الانهار و مموج البحار و مورق الاشجار و ببین چطور مجری‌الانهار است به همین آفتاب مجری‌الانهار است که آبها را به واسطه آفتاب جاری می‌کند آفتاب را می‌تاباند به زمین و زمین بخار می‌کند و بالا می‌آید و به سقف زمین می‌رسد بعینه عرق‌گیری می‌کنند و چون سقف زمین سرد است و روزنه ندارد دو دفعه آن بخارها آب می‌شود و می‌چکد به ته زمین، از این جهت همیشه قنات جاری است پس آب‌ها همیشه به واسطه آفتاب ساخته می‌شوند. و همچنین مقنّی قنات را هم آفتاب ساخته و هم کلنگ و طناب و چرخ قنات را هم آفتاب ساخته. پس جمیع اینها اسبابند و سبب اعظم آفتاب است. و این آفتاب یک سببی از اسباب سبب

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 179 *»

اعظم است که حضرت امیر  باشد و جمیع اینها اسباب خلق اوّلند. در حدیث مفصّلی می‌فرمایند خداوند ما را قبل از وقت و قبل از مکان [آفرید.] پس نمی‌شود ایشان را صاحب وقت و صاحب مکان گفت، خداوند وقت و مکان را به واسطه ایشان خلق کرده زیرا که ایشانند اول ما خلق الله و اگر خلق اول نباشد هیچ‌چیز نیست. خداوند تو  را اول خلق می‌کند و کارهای تو  را بعد از تو خلق می‌کند پس تو سبب می‌شوی از برای کارهای خود و مع‌ذلک خالق هردو خداست و کار بنده منافاتی با کار خدا ندارد خالق تو  و کارهای تو  هردو خداست نهایت تو را سبب خلقت کارهای تو و دست اعمال تو  می‌کنند خلقکم و ما تعملون و لاحول و لاقوّة الّا بالله می‌فرمایند خدا ما را خلق کرد قبل از وقت و قبل از مکان. و چون ایشان اول ما خلق الله هستند همیشه مشغول کارند کل یوم هو فی شأن همیشه مشغول کارند الآن هم کار کار آنهاست. و فرق میان کار تو  و خدا این است که تو  همیشه مشغول کار نیستی همیشه متحرک نیستی همیشه ساکن نیستی همیشه قائم نیستی همیشه قاعد نیستی گاهی ایستاده‌ای گاهی نشسته‌ای گاهی حرف می‌زنی گاهی ساکنی ولکن کارهای خدا این‌طور نیست کارهای خدا استمرار دارد پس کارهای بنده مثل کارهای خدا نیست و نمی‌توان کارهای بنده را نسبت به خدا داد. بنده در همان وقتی که کاری می‌کند در همان وقت نسبت به او کاری درست شده و خلق کرده و وقتی که کاری نمی‌کند خدا آن کار را از برای او خلق نکرده. پس بنده دو حالت دارد: حالت بیکاری دارد و حالت مشغول کاری، و مع‌ذلک با وجودی که کارهای بنده کار بنده است منافاتی با کار خدا ندارد و هرکس در ملک کاری کرد خدا کرده است و کارهای خدا در ملک خداست در ذات خدا کاری نیست. پس ایشان اول ما خلق الله‌اند و جمیع کارهای ایشان کار خداست. پس آنچه را که ایشان بکنند خدا کرده و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی و ماتشاءون الّا ان یشاء الله پیغمبر وقتی غالب شد بر دشمن و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 180 *»

خاکی ریخت بر چشم آنها مردم خیال کردند که پیغمبر  ریخته ولکن خدا می‌فرماید تو نریختی من ریختم و چون جمیع کارهای ایشان کار خداست پس اگر  پیغمبر آمد او نیامده خدا آمده و اگر  پیغمبر  گفت پیغمبر  نگفته خدا گفته پس «اذا قال الرسول ماقال الرسول ولکن الله قال» پس ایشانند که عبادی هستند مکرَمون که می‌فرماید عباد مکرمون ولکن این عباد مکرم لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون آنچه را که می‌کنند به امر خداست.

خلاصه، جمیع ماسوای خدا از نور ایشان خلق شده‌اند و جمیعاً به امر ایشان و به اذن ایشان برپا هستند. چنان‌که در حدیث دیگر  می‌فرمایند که ما بودیم و هیچ چیز نبود تا اینکه از دوازده حجاب و بیست دریا سر  بیرون آوردیم. حجاب‌هاش را هم دیگر ببین چه‌جور است خودشان هم می‌فرمایند، می‌فرمایند حجاب نور حجاب قدرت حجاب عظمت حجاب کبریاء آن‌وقت بعد می‌فرمایند خدا از نور ما خلق کرد قلم را و به او گفت بنویس گفت چه بنویسم؟ گفت بنویس ماکان و مایکون را. بنویس یعنی نقش کن یعنی خلق کن. نوشتن او این‌طور است. دیگر  ببین این قلم با کی تکلم کرده و کی به او می‌گوید بنویس؟ ذات خدا که با کسی حرف نمی‌زند پس گوینده هم خود پیغمبر  است که متصل به قلم است. در نور چراغ فکر کن ببین متصل به کجاست؟ معلوم است که متصل به چراغ است چراغ با او حرف می‌زند و او با چراغ حرف می‌زند ببین اگر جمیع عالم جمع شوند و بخواهند در نور چراغ تصرف کنند نور او را کم کنند یا نور او را زیاد کنند نمی‌توانند، و نور هر چیزی نور منیر اوست نه نور منیر دیگر و اگر بخواهند تصرفی در او کنند باید در منیر خودش تصرف کنند. پس اگر  نور باید قوی بشود چراغ باید قوی بشود و اگر  نور باید ضعیف شود چراغ باید ضعیف شود. پس ببین به قلم گفتند بنویس ماکان و ما یکون را این قلم نور ایشان است و یکی از نوکرهای ایشان است. پس بدان که یکی از نوکرهای امیرالمؤمنین ما کان و ما یکون را از

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 181 *»

کوری چشم دشمن می‌تواند بنویسد حضرت عسکری می‌فرماید ان روح القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة روح القدس همچه کسی است که ما باغ‌های بسیار در عالم بالا داریم این روح القدس یکی از آن میوه‌های باغ‌های ما را چشیده چون این نوباوه را چشید عالم را زیر و رو می‌کند چرا که آنچه را که خدا می‌خواهد در ملک جاری کند خطاب به روح القدس می‌شود. و دیگر از برای روح القدس اعوان بسیار است او امر می‌کند به آنها و آنچه را که مأمورند می‌کنند.

خلاصه روح القدس یا قلمی که ما کان و ما یکون را نوشته خادمی است از خادم‌های ایشان که میوه‌ای از باغ آنها چشیده و ما کان و ما یکون را نوشته و این روح القدس همراه هر  پیغمبری آمده و چون این روح القدس سهو  و نسیان و خواب [ندارد] با هر پیغمبری که می‌آمد آن پیغمبر  هم سهو و نسیان و خواب نداشت پیغمبرها وقتی که خوابیده بودند مثل وقتی که بیدار بودند همه چیز  را می‌دانستند و می‌دیدند و می‌شنیدند. حال این روح القدس خادم ایشان است و هر چیزی را او در ملک جاری می‌کند ولکن به اذن ایشان. پس چون ایشان اول ما خلق الله هستند خلعت هستی را به جمیع موجودات پوشانیده‌اند این است که حضرت امیر می‌فرماید انا مرسل الرسل انا منزل الکتب و باز حضرت عسکری می‌فرماید ان الکلیم لمّاعهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء می‌فرماید که ما در عالم بالا چون موسای کلیم را باوفا یافتیم خلعت نبوت را به او پوشانیدیم. پس صفت می‌خواهی بفهمی، خلق است و محتاج است به موصوف.

باری، مقام بیان یکی از مراتب و مقامات ایشان است و آن مقامی است که در هر جا ‌ظاهر خدا باشند و بیان خدا باشند در میان مردمان. به همان‌طور که آفتاب می‌گوید، ایشان هم می‌فرمایند خدای ماست قادر و بینا و شنوا به این دلیل که در ما گذاشته، و خدای ماست متصرف در ما کان و ما یکون و خدای ماست عالم به ما کان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 182 *»

و ما یکون به این دلیل که ماییم عالم به ماکان و ما یکون و متصرف در همه‌جا و تو  هم آنچه را که دیده‌ای از اینجا و در اینجا دیده‌ای. پس ایشان آمدند و به زبان خود بیان کردند صفات خدا را و به زبان‌هایی که خلق فهمیده‌اند و دانسته‌اند همین زبان ایشان است. و خدا می‌داند که خلق نمی‌دانند که خدا را نمی‌توان شناخت. پس در هر عالمی و در هر جا که خلق چیزی را دیده‌اند و فهمیده‌اند از ایشان بوده، نهایت بعضی از جاها اسمش را حضرت امیر نمی‌گذارند و الّا در حقیقت هرکس که پیش هر چیزی عاجز  بوده آن عجزِ  از حضرت امیر  است که دارد؛ نهایت بعضی می‌شناسند او را و مؤمن می‌شوند و بعضی نمی‌شناسند او را و کافر می‌شوند. از این است که در زیارت می‌خوانی طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر  لطاعتکم و خضع کل جبار  لفضلکم هر متکبری پیش شما گردن پیش انداخته و هر عزیزی پیش شما ذلیل شده. بلکه عرض می‌کنم که پیش خدا نمی‌شود تکبر  کرد خدا تکبر  را در ملک خلق کرده، خداوند کبریاء خود را و عظمت خود را در ایشان گذارده و کبریاء خود را مخصوص ایشان کرده و باید جمیع خلق کوچک ایشان و ذلیل [ایشان] باشند. مردم هنوز اطلاع خدا را در ملک نمی‌دانند، این است که می‌گویند که خدا می‌داند و علی نمی‌داند. و علی را می‌گویند یعنی این یک ذرع و نیم قد در ملک است. عرض می‌کنم که این نیست علی، علی اول موجودات است و اشرف کاینات است آن‌که اول موجودات خلق شده علی است نه این یک ذرع و نیم قد، و آن است که نور خداست و ظهور خداست و ضیاء خداست و مشیت خداست و جمال خداست و جلال خداست و کمال خداست. حال کبریای خدا که در ملک ظاهر  شده پیش ایشان است. آنچه از پیش شنیده‌اید و مِن بعد می‌شنوید کتاب فضائل ایشان است آنهایی که می‌دانند مؤمنند و آنهایی که نمی‌دانند کافرند اقلاً اگر کافر  نباشند ضال هستند خیال کن در معنی اهدنا الصراط المستقیم همان صراط المستقیم امیرالمؤمنین است هرکس

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 183 *»

امیرالمؤمنین را در مقام بیان شناخت و اول موجودات دانست راه راست را دارد یعنی علی را، و اگر  نشناخت یا شناخت و قبول نکرد راه راست را ندارد یا از جمله مغضوبین است یا از جمله گمراهان. مردم بر سه قسمند: یا کسانیند که شناخته‌اند ایشان را و قبول کرده‌اند فضائل ایشان را این جماعت داخل هدایت‌یافتگانند و به راه راست داخل شده‌اند. بعضی می‌شنوند فضائل ایشان را و قبول نمی‌کنند اینها از جمله مغضوب علیهم هستند. و بعضی نمی‌دانند و اصلش به فکر  یادگرفتن نیستند و عداوت هم ندارند اینها از جمله ضالّینند. پس تو هر  روز روزی پنج مرتبه در نماز می‌خوانی که خدایا مرا هدایت کن به راه راست که از جمله مغضوبین نباشم و از جمله گمراهان هم نباشم. پس صراط المستقیم راه علی است که راهی از او راست‌تر  و نزدیک‌تر  به خدا نیست. فضائلی که مردم می‌شنوند خیال می‌کنند اگر  شنیدی ثواب می‌دهند و اگر  نشنیدی گناه هم ندارد مانند مستحبات خیال می‌کنند. حدیث است که هر گوشی که بشنود فضائل علی را البته به بهشت می‌رود، این گوش‌دادن گوش‌دادن ظاهری نیست چرا که جمیع دشمنان فضائل ایشان را به این گوش می‌شنوند و مع‌ذلک به بهشت هم نمی‌روند. گوش ندهد یعنی قبول نکند مانند آ‌نکه می‌گویند که فلان‌کس گوش به حرف من نمی‌دهد یعنی قبول نمی‌کند حرف مرا. و حدیث [است] که هر دستی بنویسد فضائل علی را البته به بهشت می‌رود. نوشتن هم نوشتن ظاهری نیست یعنی هرکس ثبت کند فضائل علی را در قلب خود و اعتقاد کند به بهشت می‌رود. این فضائلی که ما می‌گوییم این‌جور فضائلی نیست که هرکس بشنود ثواب داشته باشد و هرکس نشنود گناهی هم نداشته باشد. بلکه این فضائلی که می‌گوییم از اوجب واجبات است و هرکس گوش ندهد یعنی قبول [نکند] کافر  می‌شود. این فضائلی که ما می‌گوییم صفات ایشان است که باید شنید و شناخت. مثلاً  آتش سوزنده است آتش را می‌خواهی بشناسی اگر سوزاند آتش است اگر  نسوزاند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 184 *»

آتش نیست. امامی را هم که ما می‌گوییم می‌خواهی بشناسی آن است که اول موجودات باشد و اشرف کاینات باشد عالم به ما کان و ما یکون باشد متصرف در همه‌جا باشد وهکذا هرکس بمیرد بر سر  او حاضر  باشد. امامی که غیر  از این باشد امام نیست امامی که کار از او می‌آید و شفاعت می‌کند باید بتواند شفاعت [ کند.] فضائلی که ما می‌گوییم صفات خداست هرکس صفات او را شناخت صفات خدا را شناخته و هرکس صفات او را نشناخت صفات خدا را نشناخته. پس اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 185 *»

موعظه هجدهم (یکشنبه / 20 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر  و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود و خلق چون آن فایده را نمی‌دانستند آن فایده را از برای خلق بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و چون که معقول نبود  که خدا بیاید در میان خلق و خلق هم نمی‌توانستند که بروند به ذات خدا برسند از این جهت توحید خود و معرفت خود را در میان خلق بیان فرمود که الله نور السموات و الارض. و این مطلب را به طور صریح نفرمود که مقام آل‌محمد است به جهت آنکه مانند سایر مقامات ایشان می‌دزدیدند و اگر  مقامات یکی باشد خدای حکیم نمی‌آید به چند قسم تقسیم کند. پس از برای توحید مقاماتی است که در این آیه بیان فرموده و می‌خواهی بگو  مقامات توحید و می‌خواهی بگو  مقامات آل‌محمد فرق نمی‌کند.

پس خداوند مقامات خود را در این آیه بیان فرموده و گفتم که ذات خدا طرف

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 186 *»

ندارد چرا که احد است و در عالم خلق هرچه را که فکر کنی طرف دارد و در عالم ملک وحدت نخواهی یافت و هرچه را بگویند یک است یک نیست خواه در ظاهرش خواه در باطنش چه مرکّبش و چه بسیطش جمیعاً مرکبند وحدت مخصوص خداوند عالم است.

و اگر  بخواهی وحدت خدا را بفهمی در عالم خلق فکر کن ببین هر چیزی غیر خودش است ظاهر است غیر  از باطنش است و ذات است غیر  از صفتش است ماده است غیر  از صورتش است پس چون غیر دارد جفت دارد و هر چیزی که جفت دارد احد نیست. اگر  می‌خواهی خود را امتحان کنی که معنی وحدت را فهمیده‌ای یا نه، ببین در عالم خلق چیزی را می‌یابی که غیر نداشته [باشد] یا نه؟ و اگر کسی طالب باشد خداوند مشعر  توحید را در او گذارده، و اگر  نگذارده بود تکلیف نمی‌کرد و حضرت امیر می‌فرماید اول الدین معرفته مسأله توحید مقدم است بر جمیع مسائل اسلامیه. اگر خدا را نشناسی جمیع بنیان دین تو خراب می‌شود نمی‌دانی پیغمبر  یعنی چه امام یعنی چه اوامر  و نواهی او یعنی چه هیچ نمی‌دانی و هیچ نداری و اگر کسی معرفت توحید را پیدا نکند انسان نیست اگرچه ظاهراً به صورت انسان باشد خداوند می‌فرماید کأنّهم خشب مسندة و می‌فرماید ان هم الّا کالانعام بل هم اضل.

پس شما مغرور نشوید که جمیع مردم یا اینکه یک اقلیم همه این‌طور می‌گویند و معرفت توحید را ندارند. اینها مسلمان نیستند اسم اسلام به سرشان است مانند آنکه بعد از پیغمبر سه نفر  یا چهار نفر ماندند و باقی مردم اسمشان مسلمان بود با وجود این نماز می‌کردند و روزه هم می‌گرفتند و اِحیاء هم می‌گرفتند. ببین آیا می‌شود که کسی مسلم باشد و بخواهد معرفت توحید حاصل کند و خلیفه‌ای که خدا و پیغمبر  نصب کرده‌اند ردّ کند و چوبی را بیاورد خلیفه کند. پس اسلام آنها به ضرب شمشیر بود و الّا مسلمان نبودند قالت الاعراب آمنّا قل لم‌تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 187 *»

فی قلوبکم آن‌که ایمان دارد اگر جمیع خلق جمع شوند و بخواهند ایمان او را بگیرند او ایمان داخل دلش شده و قبول نخواهد کرد و اما کسی که ایمان ندارد محض عادت مسلمان است و دلیل و برهان او همه این است که انا وجدنا آباءنا علی ذلک و خداوند در ردّ آنها می‌فرماید أو لو کان آباؤهم لایعلمون شیئاً و تو اگر  می‌خواهی مقلّد مردم نباشی سعی کن که ایمان داخل [دل] تو  بشود و اعمال تو روح پیدا کند. به محض اینکه کسی چهار کلمه ضرب ضربویی یاد گرفت تقلید او را مکن. این علوم ظاهره و این قواعد ظاهره هیچ دخلی ندارد که کسی سوار مردم شود و عُجبی بکند چهار کلمه یاد گرفته‌ای یاد گرفته باش دیگر چرا می‌خواهی صدر مجلس بنشینی و چرا باید منّت به سر مردم بگذاری و چرا باید متکبر  باشی. طبیعت علم این است که سفاهت می‌آورد و سفاهت به معنی دیوانگی نیست به معنی سستی است.

پس دلیل ایمان این علوم ظاهره نیست دلیل ایمان برهانی است که خدا و رسول قبول کنند نه اینکه مردم قبول کنند قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین هر چیزی را باید با دلیل و برهان [قبول کرد] و حضرت امیر می‌فرماید لایستوحشنّک فی طریق الحق قلة اهله همیشه اهل حق کم بوده‌اند. در زمان حضرت ابراهیم همین یک‌نفر بود در زمان پیغمبر  بعد از او چهار نفر  پیدا شدند در زمان حضرت امام حسن تشریف بردند بالای منبر  و یاور خواستند بعد از موعظه‌های بسیار همه سر  به زیر  انداختند تا اینکه ابن‌عباس فریاد کرد که این پسر  پیغمبر  شماست آخر چرا این‌قدر بی‌حیائید؟! سرشان را بالا کردند. بعد حضرت تشریف بردند بالای منبر  و بعد از اصرارها بیست نفر  پیدا شدند. در زمان حضرت امام حسین هفتاد و دو نفر  بودند اینها هم جمیعشان مؤمن حقیقی نبودند. در زمان حضرت سجاد هم که کسی نبود. در زمان حضرت صادق با وجودی که خیلی زور زده بودند یعنی شیعیان زیاد شده بودند و می‌گفتند که نصف مردم شیعیان شما هستند، هفده نفر خواستند و پیدا نشدند.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 188 *»

باری، منظور اینکه مقامات توحید را در این آیه فرموده و در چهار مقام بیان فرموده که مقام چراغ و مقام لاله و مقام چراغدان و مقام خانه باشد. و اینها در خلقند نه در ذات خدا. و گفتم که ذات احد است چرا که اجزاء ندارد. و تو می‌توانی که معرفت توحید را تحصیل کنی اگر  نمی‌توانستی تو  را تکلیف نمی‌کردند و اگر مکلف به معرفت توحید نبودی معرفت پیغمبر  و امام را هم از تو  نمی‌خواستند. شیعه باید خدا را بشناسد کسی که سلطان را نشناسد او را تکلیف نمی‌کنند که برو حاکم را بشناس حاکمِ کی را بشناسد؟ پس تو اگر  می‌خواهی شیعه باشی باید خدا را بشناسی و می‌توانی بشناسی که تو  را مکلّف کرده‌اند. و توحیدی که باید [داشته باشی] این است که خدا مثل خلق صاحب اجزاء نیست از خورده خورده‌های چند ساخته نشده، و هر چیزی که در ملک است صاحب اجزاء است و خدا مثل خلق خود نیست لیس کمثله شیء و چیزی که جزء جزء ندارد طرف ندارد و هر چیزی که طرف ندارد یک است و خدا چون طرف ندارد یک است و چون یک است در ذات او صفات او نیست، رضا و غضب و علم و قدرت در ذات خدا نیست خدا یک تکه‌اش رضا نیست یک تکه‌اش غضب نیست، یک گوشه خدا علم نیست یک گوشه خدا قدرت [نیست] خداوند از جمیع صفات منزّه و مبرّاست. و گفتم که در عالم هر چیزی صاحب اجزاست و گفتم که آن چیزی که جزء دارد بر دو قسم است: یا این است که مثل جسم جمیع اجزاء او در جمیع اعماق او فرو رفته، وزن یک گوشه ننشسته و رنگ یک گوشه ننشسته و طول و عرض و عمق هر یک در یک گوشه ننشسته‌اند بلکه هریک جمیع ذره ذره‌های جسم را فرا گرفته‌اند و مع‌ذلک جسم را می‌گویند که یک است و خدا این‌طور یکی نیست که صفات او جمیع اجزاء او را فرا گرفته باشد چنان‌که بعضی می‌گویند که خدا ذاتی است که بکلّه قدیر است و بکلّه سمیع است و بکلّه بصیر است و بکلّه علیم است. خداوند مانند ذاتی نیست که صفتی بر روی او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 189 *»

پوشیده شود، علم و قدرت و بینایی و شنوایی خدا مانند رنگ نیست که بر  روی کرباس پوشیده شود، حضرت امیر  می‌فرماید کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کلّ صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر  الصفة خداوند محل چیزی نمی‌شود ماده نیست که صورتی بر روی او پوشیده شود خداوند موصوف نیست که صفت بر  او پوشیده شود خداوند صفت نیست صفات خدا بسیار است و صفات خدا هر یک غیر  از یکدیگرند علم غیر  از قدرت است و رضا غیر  از غضب است و رحمت غیر  از نقمت است و خدا غیر  ندارد خداوند صفات خود را داراست و صفات او در ملک است و صفات خود را منسوب به خود کرده. خداوند هر چیز خوبی که در ملک بوده او را منسوب به خود کرده در میان جمادات خانه کعبه خانه خداست مسجد خانه خداست در میان آدم‌ها مؤمنین آدمِ خدا هستند در میان آیات هر  آیه‌ای که جلیل و نفیس بوده آیات خدا شده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق؛ خداوند هر چیز  نفیسی را منسوب به خود کرده.

باری، پس خداوند مقامات ائمه را در این آیه بیان فرموده که مقام چراغ و لاله و مشکوة و خانه باشد و مقام چراغ مقام بیان ایشان است و لاله مقام معانی ایشان است و مقام مشکوة مقام ابواب ایشان است و خانه‌هایی که رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر الله مقام امامت و رسالت ایشان است. پس خدا مقامات خود را در آیه‌ای از برای خلق بیان کرده، به چطور؟ به طوری که آتش بیان می‌کند که منم سوزنده و فروزنده و به طوری که آفتاب بیان می‌کند که خداست روشن‌کننده آسمان و روشن‌کننده زمین و همین آتش خودش زبان خداست و خودش کلام ناطق خدا. پس آن نور اول و چراغ اول که تمامش لسان‌الله ناطق است بیان کرده که خداست خالق شما و خداست که شما را ظاهر کرده. و ببین که نور هر چراغی نسبت به چراغی متصل است به منیر خودش مانند آنکه نور آفتاب متصل به آفتاب است. پس آن چراغ

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 190 *»

اول، هم خودش ظاهر  است و هم ظاهر کرده است جمیع چیزها را، ولکن خداوند آن چراغ اول را اول خلق کرده و بعد سایر  نورهای او را به واسطه او خلق کرده. او را خودش را به خودش خلق کرده، خلق اول به ذات خدا برپا نیست چرا که خدا طرف ندارد و مباشر خلق نمی‌شود پس خدا خلق اول را به خود او خلق کرده و بعد سایر چیزها را به واسطه او برپا داشته. و دلیل بر  این [آنکه] خداوند در چند جا در قرآن فرموده که انما امره اذا اراد شیئاً ان‌یقول له کن فیکون و می‌فرماید و من آیاته ان‌تقوم السماء و الارض بامره پس آن چراغ اول به وجود خودش بیان کرده که خداست خالق آسمان و زمین و به وجود خودش بیان کرده که خداست دانای به جمیع چیزها یعنی ببین که من دانا به جمیع چیزها هستم و منم متصرف در جمیع چیزها پس خدا متصرف در جمیع چیزهاست. و ‌آن خلق اول جفت ندارد جمیع ماسوای او نور او و سایه او هستند و نور جفت منیر  نیست پس آن چراغ اول یک است و بی‌نهایت است. پس خلق اول هم طرف ندارد و چون او را خدا بی‌نهایت آفرید و خبر  از بی‌نهایتی خدا داد تو  فهمیدی که خدا بی‌نهایت است. پس او خبر خداست و خبر  از علم بی‌نهایت خدا و قدرت بی‌نهایت خدا آورده. کدام خبر؟ آن خبری که می‌فرماید ایّ نبأ لله اعظم منی و می‌فرماید عم یتساءلون عن النبأ العظیم.

پس در مقام اول مقام وحدتشان است و در مقام اول وحدت‌نما هستند و مقام دویّم مقام معانی ایشان است چنان‌که در حدیث جابر  می‌فرمایند اما المعانی فنحن معانیه و معانی جمع است یعنی ایشانند معانی خدا و معنی به معنی «ظاهر» آمده چنان‌که عرب می‌گوید «عنت الارض بالنبات» یعنی «ظهر النبات» پس نبات معنی و ظاهر  زمین است و اگر  بخواهیم باطن زمین را بفهمیم باید این نبات را ببینیم. و به معنی باطن هم آمده چنان‌که امام می‌فرماید هو المحتجب و نحن حجبه. و اگر  به معنی ظاهر  باشد ایشانند ظاهر خدا و ظهور خدا و نماینده [خدا.] و ظاهر  را که جمع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 191 *»

می‌بندی ظواهر  و مظاهر می‌شود پس ایشان جمعند و چهارده نفرند پس ایشان جمیعشان ظاهر خدا و مظاهر خدا هستند. و می‌شود که شخص خودش یکی باشد و مظاهر  او بسیار چنان‌که زید یکی است و ظهورات او بسیار است که قیام و قعود و تحرک و سکون باشد. و مظاهر  زید خبر  زید و قائم‌مقام زیدند که جمیعاً خبر از زید می‌دهند قائم می‌گوید که اگر  می‌خواهی زید را ببینی مرا ببین می‌گوید من قائمِ زیدم هرکس می‌خواهد زید را زیارت کند بیاید مرا زیارت کند هرکس می‌خواهد محبت و عداوت با زید کند با من کند. می‌گوید اطاعت من اطاعت زید است و مخالفت من مخالفت زید است می‌گوید گوش من گوش زید است و چشم من چشم زید است و زید به غیر  از این گوش و چشم گوش و چشمی ندارد. پس قائم خبر زید است و معصوم و مطهر است. پس ایشان در این مقام ظاهر خدا و خبر خدا هستند. و ایشان متعددند و تعددشان خبر  از خدا نمی‌دهد بلکه از برای ایشان حالاتی است که در آن حالات جمیعاً متحدند و خدانما هستند و در آن [حالات] فرقی میان آنها و خدا نیست چنان‌که می‌فرمایند لنا مع الله حالات فیها نحن هو و هو نحن ولکن هو هو و نحن نحن یعنی از برای ما با خدا حالاتی است که در آنها ما اوییم و او ماست ولکن او اوست و ما ماییم. پس در مقام تعددشان خبر خدا نیستند زیرا که ایشان چهارده نفرند و خدا یک است، ولکن در مقام اتحادشان جمیعاً متحدند و پیش هر کدام که می‌روی خبر  از خدا می‌دهند و خدانما هستند مانند آنکه ظهورات زید جمیعاً خبر از زید می‌دهند. پس ایشان چون معانی خدا و مظاهر  او هستند خبر از خدا می‌دهند و چون خبر  او هستند جمیع معاملات با ایشان معاملات با خداست و معرفت به ایشان معرفت به خداست و جهل به ایشان جهل به خداست و اقرار به ایشان اقرار به خداست و انکارشان انکار خدا.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 192 *»

موعظه نوزدهم  (دوشنبه / 21 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکررها عرض کرده‌ام که چون خداوند عالم حکیم بود و معنی حکیم این است که بازیگر و لغوکار نیست و شکی نیست که خدای خالق عالَم حکیم است. پس چون که خداوند حکیم خلق را از برای ثمره و فایده‌ای آفریده، و ثمره وجود خود را خلق چون نمی‌دانستند خداوند خودش بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون پس ثمره خلقت خلق عبادت است و عبادت فرع معرفت است پس غرض خداوند از خلقت خلق معرفت خود بود نه اکل و شرب و حالا ما جمیعاً اتفاق کرده‌ایم که بر خلاف غرض خدا عمل کنیم شب و روز فکر  تحصیل رزق هستیم و حال آنکه می‌فرماید و فی السماء رزقکم و ما توعدون می‌فرماید فو ربّ السماء و الارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون قسم می‌خورد که رزق شما را من وعده کرده‌ام و می‌دهم. اگر  کسی خیال بکند که خودش به زحمت خود و تدبیر خود تحصیل دنیا می‌کند مثل ما

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 193 *»

خواهد شد شب و روز در فکر  و تدبیر  و حیله هستیم و آخر هم کارمان به آن طوری که می‌خواهیم به انجام نمی‌رسد. خداوند راه تحصیل و مداخل دنیا را عمداً یاد مردم نداده. اگر  راه مداخل، تصدیق انبیاء و اولیاء بود کلّ مردم مؤمن می‌شدند و اگر  راه مداخل در نماز و روزه و خمس و زکوة بود کلّ مردم همین کارها را می‌کردند و جمیعاً عابد بودند. پس راه مداخل دنیا را خداوند عمداً مسدود کرده، خداوند جمیع کسب‌ها را از برای تعمیر دنیا قرار داده نه از برای تحصیل دنیا و اگر  کسی این را بفهمد آسوده می‌شود. اگر  رواجی بشود مسرور نمی‌شود و از کسادی دنیا هیچ‌بار بی‌دماغ نمی‌شود. تو را گفته‌اند نجار باش بگو چشم، گفته‌اند حداد باش زارع باش بگو چشم. خداوند حضرت داود را مأمور کرد به زره‌ساختن، بعد از چندی بنا کرد حساب‌کردن می‌خواست ببیند که منفعت کرده یا ضرر، خطاب رسید که تو را چه کار به این کارها تو  زره بساز ما می‌خواهیم زره توی دنیا باشد. اگر  از این راه روزی تو را دادند خودشان می‌دانند و اگر از راه دیگر دادند قبول کن و بگیر، در رواجی و کسادی شاد و غمگین مباش. این است که خداوند می‌فرماید لاتأسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم. راه مداخل دنیا در سعی نیست این را بدانید که راه تحصیل دنیا ابداً به دست مردم نیامده نه در ایمان است و نه در کفر  نه در سعادت است و نه در شقاوت، بسیار مردمان خیلی خوب که پول ندارند و بسیاری دارند و بسیاری از بدان هستند پول دارند و بسیاری از بدان هم هستند که خسر الدنیا و الآخرة هستند.

پس اصل مقصود از خلقت ما از برای تحصیل دنیا نیست بلکه از برای تحصیل معرفت است و ما حالا جمیع عمرمان را صرف تحصیل مداخل دنیا می‌کنیم از این طرف صریحاً فرموده که من ضامنم و رزق شما را به دست خود می‌دهم، از آن طرف هم صریحاً فرموده که من شما را از برای عبادت آفریده‌ام فرموده ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان‌یطعمون من از آنها رزقی نمی‌خواهم. تو خودت خبر  از خلقت خودت نداری

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 194 *»

که چطور این استخوان‌ها را درست کرده چطور گوشت رویانیده چطور تربیت کرده تو  را. از هیچ چیز خود خبر  نداری و تو هیچ کمک خدا نکرده‌ای. ببین این انسان را هر چیزیش را سر جای خود گذارده و تو هیچ فضولی نکرده‌ای و تو  را در احسن تقویم خلق کرده چنان‌که می‌فرماید و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم پس خالق تو خداست و در خلقت خودت هیچ تصرف در کار خدا نکرده‌ای. حالا همین خدایی که تو را خلق کرده که می‌فرماید الله الذی خلقکم همین خدا می‌فرماید ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم خدایی که شما را خلق کرده متکفل رزق شما شده و در خلقت و رزق و حیوة و موت هیچ‌کس شریک خدا نیست و در خلق و حیوة و موت هیچ فضولی نمی‌کنیم ولکن در رزق فضولی می‌کنیم و دخل و تصرف در کار خدا می‌خواهیم بکنیم و به زورِ دست خودمان می‌خواهیم تحصیل روزی کنیم. فکر  فردا و پس‌فردا کردن کار خداست که هرچه را که [او صلاح بداند] مقدّر می‌شود ولکن تو از فردا و پس‌فردا خبر نداری تو حالا هرچه را مأموری و مکلّفی همان را بکن الآن فهم داری و شعور داری و حول و قوه داری و چشم و گوش داری، هر کاری که حالا گفته‌اند بکن، دیگر  چه کار داری که در استقبال تصرف بکنی؟ تو که می‌دانی که مثلاً به آسمان نمی‌توانی بالا بروی، چرا شب و روز فکر  این هستی که به آسمان بالا بروی؟ شیطان شب و روز فکر این است که انسان را غافل کند که به فکر  نیفتد که از برای چه خلق شده و به چه کار مأمور شده. پس فکر  فردا کردن بعینه مثل به آسمان بالا رفتن است. پس این است که بزرگان فرموده‌اند که اگر خدا کار خودش را بکند و بندگان هم کار خودشان را بکنند آنچه را که می‌داند و مقدر کرده می‌شود و همیشه امر ملک منظم است. و اما اگر بنا شد که بنده کار خدایی کند و شب و روز به فکر کارهای خدایی [باشد] از بندگی باز می‌افتد و به کارهای خدایی نمی‌رسد و امر ملک هم از هم می‌پاشد.

پس چون بندگان جاهل بودند خداوند صلاح و فساد آنها را از برای آنها بیان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 195 *»

فرموده و راه خیر و شر  و نفع و ضرر آنها را به آنها نموده. و صلاح و صرفه بندگان در این بود که بندگان او او را بشناسند تا با او آشنا شوند و راه صلاح و فساد خود را بدانند. و منت بر خدا مگذار  که تو  را هدایت کرده، بلکه تو  باید ممنون خدا و رسول و امام باشی که آنها صلاح و فساد تو  را نمودند قل لاتمنّوا علیّ اسلامکم بل الله یمنّ علیکم ان هداکم للایمان.

باری، منظور اینکه خداوند ما را از برای معرفت خود آفریده نه از برای طلب رزق و نباید فضولی در امر رزق بکنی. و چنان‌که در امر خلقت و حیوة و موت هیچ خبر نداشتی و هیچ فضولی نکردی و تصرف در کار خدا نمی‌کردی، در امر رزق هم تدبیری و حیله‌ای و زحمتی به کار مبر  و فضول مباش. چنان‌که خداوند تو  را در شکم مادر خلق کرد و نمی‌دانستی که در پستان مادر شیر  هست و خدا از برای تو خلق کرد شیر  را و یاد تو داد مکیدن را. و تو نمی‌دانستی که وقتی که به دنیا می‌آیی می‌خواهی راه بروی و خدا می‌دانست و از برای تو پاها و استخوان و قفل و بند آفرید. و او می‌دانست که وقتی که به دنیا می‌آیی محتاج به دیدن هستی و تو هیچ خبر  نداشتی، پس خدا از برای تو چشم آفریده. و الآن هم از چشم خود خبر نداری و نمی‌دانی که چطور چشم تو  را خلق کرده، و اگر یک‌خورده ضعف پیدا کند جمیع جرّاح‌ها و کحّال‌ها جمع شوند و بخواهند به تدبیر خودشان ضعف او را رفع کنند نمی‌توانند. پس خالق جمیع اینها خداست و تو خبر  نداشتی و الآن هم خبر  نداری و هیچ فضولی نکردی و شریک خدا نبودی و کمک خدا نکردی، ولکن حالا در رزق انسان احمق می‌شود و شب و روز تدبیر  می‌کند و فضولی می‌کند. تو  رزق می‌خواهی و ابداً در امر  او نمی‌توانی تصرف کنی. پس تحصیل رزق کار مردم نیست و آنها را از برای این کار نیافریده‌اند. و امر  به کسب از جور کسب داود است، برای بودن زره توی دنیاست، ولکن مردم حرف‌های انبیاء و اولیاء را قصه می‌انگارند و می‌گفتند اینها اساطیر اولین است. بعضی خیال

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 196 *»

می‌کنند که معنی صلاح، نفع دنیایی است و ضرر، ضرر دنیایی است؛ با وجودی که امر رزق به دست خداست چرا مؤمنین همیشه در ناز و نعمت نیستند؟ و کفار چرا در ناز و نعمتند؟ خداوند اگر کفار را نعمت می‌دهد عاجز نیست از گرفتن آنها، خداوند آنها را عمداً نعمت می‌دهد که خوب خرغلت بزنند و بعد قادر است و آنها را بغتةً می‌گیرد انما نملی لهم لیزدادوا اثماً.

خلاصه، خداوند خلق را از برای معرفت آفریده حضرت امیر می‌فرماید اول الدین معرفته و از این معلوم می‌شود که خلق می‌توانند خدا را بشناسند ولکن از هرکس بپرسی می‌گوید که من چطور خدا را بشناسم؟ و خدا اعدل از این است که تکلیف مالایطاق بکند. عرض می‌کنم که خداوند کار او این است که راه خیر  و شر را از برای طالبان به واسطه انبیاء و اولیاء خود بنمایاند و دیگر  بعد از هدایت هرکس می‌خواهد هدایت می‌یابد و هرکس می‌خواهد کافر می‌شود. خداوند انسان را خلق کرده و شعور به آنها داده و راه خیر و شر  را هم به آنها نموده، هیچ تقصیر  از جانب خدا نیست، خداوند همیشه در هر عصری تکلیف مردم را گفته دیگر خلق مختارند می‌خواهند قبول می‌کنند و می‌خواهند قبول نمی‌کنند انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً. خداوند از راه رأفت و رحمت به عباد خود همیشه حجت‌های خود را فرستاد و ایشان هم در هر عصری ابلاغ احکام الهی را کردند، نهایت در زمان پیغمبر خود پیغمبر  بود و بعد از پیغمبر اوصیاء و اولیای اویند در مشرق و مغرب عالم هدایت می‌کنند چنان‌که می‌فرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی.

خداوند بخصوص یک تأثیری در اسم مبارک حضرت امیر  قرار داده که در سایر اسماء سایر  ائمه آن تأثیر  نیست خداوند او را فاروق اعظم میان مؤمن و کافر  قرار داده و فصل‌الخطاب میان حق و باطل قرار داده. حالا اگر  بگویی این فصل‌الخطاب در مشرق و مغرب عالم هدایت می‌کند چنان‌که شیطان در مشرق و مغرب عالم گمراه

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 197 *»

می‌کند گردن‌ها راست می‌شود و بحث‌ها کرده می‌شود. هرچه از فضائل بشنوی و به نظر  تو عظیم بنماید، از آن طرف به اضلال شیطان هم نگاه بکن. هرکس در دلش تنگی بیابد اول از آن طرف به شیطان نگاه کند و بعد بیاید اینجا اقرار کند. از آن سمت اگر  بگویی که شیطان است اصل جمیع شرور، اوست زانی و لاطی و هر معصیتی از فروع اوست، از این سمت هم بگو  اصل جمیع خیرات آل‌محمدند و کننده جمیع اعمال در همه‌جا ایشانند اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر  و حضرت امیر می‌فرماید انا صلوة المؤمنین و صیامهم و می‌خوانی در زیارت ایشان که ان ذکر  الخیر کنتم اوّله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه پس بخوان در مقابل این فقره از آن طرفِ مقابل درباره اعداء ایشان «ان ذکر الشر کان اعداؤکم اوّله و آخره و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه» و می‌فرمایند نحن اصل کل خیر  و من فروعنا کل برّ و من البرّ التوحید و این توحید یکی از فروع ولایت محمد و آ‌ل‌محمد است؟عهم؟. ببین مردم فکر نمی‌کنند که این چه کلامی است که می‌فرماید توحید از فروع ولایت ماست و ایشان را در اعلی درجه‌ مُلک آفریده‌اند با روح و بدنشان چنان‌که حدیث است که خداوند ما را هزار هزار دهر قبل از خلق آفرید و ما بودیم و هیچ نبود و در این مدت تسبیح و تقدیس می‌کردیم تا اینکه خدا خواست و از فاضل جسد ما نوری ساطع شد و از آن خداوند عقل انبیاء را آفرید و انبیاء به آن عقل توحید کردند خدا را، بعد از نور ایشان خداوند سایر مؤمنین انس را آفرید و از نور مؤمنین انس مؤمنین جن را آفرید و از نور [مؤمنین] جن ملائکه را آفرید و بعد حیوانات و نباتات و جمادات را. پس توحیدِ عقل انبیاء از فضل توحید بدن ایشان است و از نور ایشان است و نمی‌شود که نور مقدم بر  منیر  بشود و محال است که نور بی‌منیر  برپا باشد. و بعضی خلقت خدا را و خلقت خلق اول را مانند کوزه و کوزه‌گر خیال می‌کنند که کوزه‌گر کوزه‌هایی چند می‌سازد و کوزه دویّم و سیّوم به شکستن کوزه اول

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 198 *»

نمی‌شکند. چنان‌که بعضی خیال کرده‌اند و گفته‌اند و نوشته‌اند به من که تو  وجود اول ما خلق الله و سایر  مخلوقات را به چراغ و نور مثل می‌زنی این طوری که تو  مثل به نور و منیر می‌زنی همین‌طور است که تو می‌گویی درست است، اما چه عیب دارد که مانند کوزه‌گر و ساختن کوزه‌های بسیار باشد. مثلاً به موت ائمه طاهرین انبیاء خودشان مستقلاً برپا باشند. می‌گویم این‌طور نیست اگر  این‌طور  بود نمی‌گفتند لولاک لماخلقت الافلاک. پس توحید انبیاء بسته به توحید بدن ایشان است و هیچ نوری بی‌منیر  موجود نمی‌شود. پس بدان که توحیدی که انبیاء کرده‌اند به رتبه ایشان نرسیده است و توحید انبیاء از نور طینت جسد ایشان است. می‌فرمایند از کتاب فضائل ما به شما نرسیده است مگر  یک الف نیمه‌تمامی پس آنچه را که مردم بلکه انبیاء دیده‌اند از فضائل و مراتب و مقامات، از ظاهر  ایشان و از بدن ایشان است از باطن ایشان کسی خبر ندارد این است که حضرت امیر  می‌فرماید ظاهری امامة و وصیة و باطنی غیب ممتنع لایدرک پس باطن ایشان غیب است و احدی از آحاد نمی‌تواند ادراک کند، نور هرگز  به منیر نمی‌رسد.

پس معرفتی که خلق فهمیده‌اند و عبادتی که کرده‌اند از ظاهر ایشان است. پس والله واسطه‌ای نیست از برای خلق مگر  ایشان، معرفتی نیست مگر به واسطه ایشان و عبادتی نیست مگر  به واسطه وجود مبارک ایشان، ایشانند واسطگان میان خدا و خلق و ایشانند خلیفگان خدا. می‌فرمایند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله و بنا عبد الله و لولانا ماعبد الله و ایشانند آیات و علامات و مقامات الهی که همیشه ظاهر  بوده‌اند و در هر زمانی از زبان حجتی تکلّم می‌فرمودند. و ایشانند آیات آفاق و انفس خدا که نشان داده و می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق. و زیارات و احادیث شارح و مبیّن قرآنند همین فقره را امام از برای تو شرح کرده در دعای رجب می‌فرماید و بآیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان و باز در

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 199 *»

همان دعا می‌فرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به آل‌محمد پُر کردی فضای آسمان و زمین خود را تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز  تو نیست. پس ایشان در همه‌جا ظاهرند و هیچ زمان و مکانی را معطّل نگذاشته‌اند و در هر  زمانی ایشانند بشیر  و نذیر و هادی الا و انّا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی. پس اگر آدم حرف زد حضرت امیر  زده و اگر نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و سایر  پیغمبران و اوصیای ایشان تکلم کردند و انذار کردند حضرت امیر  تکلم کرده و ایشانند آن عروة الوثقايی که لا انفصام لها. عروه یعنی ریسمان، ایشان آن ریسمان و آن حبل متین محکمی [هستند] که از آسمان به زمین کشیده [شده] و اگر قطع شود آسمان و زمین خراب خواهد شد.

و باز کسی بحث کرده بود و نوشته بود به من که تو چرا معرفت خدا را منحصر به آل‌محمد کرده‌ای و آیات خدا را منحصر به ایشان کرده‌ای؟ خدا را به واسطه آیات دیگر  هم می‌توان شناخت، خداوند می‌فرماید و من آیاته ان خلقکم من تراب و باز می‌فرماید و من آیاته ان خلق لکم ازواجاً و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم و من آیاته منامکم باللیل و النهار و من آیاته یریکم البرق خوفاً و طمعاً و ینزّل من السماء ماءاً. می‌گویم اینها آیات هستند. بعد از آنی که با زحمت‌های بسیار قبول کردیم، آخر به یک جایی منتهی می‌شوند و خودشان به وجود خودشان مستقل نیستند، الوان و اشکال، خودشان مستقل نیستند محتاجند به یک ماده‌ای که بر روی آنها قرار بگیرند. خواب و بیداری محتاج به یک شخصی است، زن و مرد محتاج به یکدیگرند وهکذا. پس این آیات خودشان مستقل نیستند و خدا را هم به کسی نمی‌شناسانند، کسی دیگر  می‌خواهد که آیه بودن اینها را ظاهر کند. و از این گذشته می‌بینيم که چه‌بسیار کسانی که این آیات را می‌شناسند و خدا را نشناخته‌اند و آنها را تو  کافر  می‌دانی. یهود و نصاری و مجوس جمیع مذاهب باطله الوان و اشکال را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 200 *»

می‌شناسند، خواب و بیداری را می‌دانند، آب و باد و خاک و آتش را می‌بینند و استعمال می‌کنند، آسمان و زمین را و اختلاف زبان‌ها را می‌دانند و مع‌ذلک خدا را نشناخته‌اند و تو آنها را کافر می‌دانی. پس هرکس این آیات را شناخت خدا را نشناخته، ولکن هرکس آل‌محمد را به نورانیت شناخت خدا را شناخت. می‌فرمایند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله، بنا عبدالله و لولانا ماعبد الله.

و حقیقت ایشان چنین است که توحید انبیاء از فاضل طینت جسد ایشان است، و ایشانند کسانی که جمیع مراتب و مقامات و درجات را فرا گرفته‌اند اگرچه انبیاء و اولیاء و بزرگان دیگر  وسائط باشند. پس هر نوری نور ایشان است و هر ظهوری ظهور ایشان است ولکن هر نوری بعینه مطابق منیر  است مثل بلوری که مقابل آفتاب بگیری آن بلور مانند آفتاب گرد است و زرد است و می‌سوزاند وهکذا اگر  بلورهای چندی پشت یکدیگر  بگذاری عکس آفتاب و نور آفتاب در همه می‌افتد و همه می‌سوزانند و گرم می‌کنند و زردند و گردند و درخشانند. حالا آن بلور آخری اگر  بگوید نور من به واسطه بلور دویم یا سیوم است راست است، و اگر بگوید نور من به واسطه بلور اوّلی است راست است، و اگر بگوید که نور من به واسطه آفتاب است آن هم راست است، جمیع نورها از آفتاب [است] ولکن به وسائطی به بلور آخری رسیده.

و کسی بحث کرده بود که دلیل و واسطه در معرفت خدا لازم نیست به جهت اینکه حضرت سیدالشهداء؟ع؟ می‌فرماید، عرض می‌کند به خدا که أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهرَ  لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصلنی الیک عمیت عین لاتراک و لاتزال علیها رقیباً و می‌خواسته بگوید که چه عیب دارد که معرفت بدون وساطت ائمه باشد؟ ولکن می‌گویم که اولاً آنها این فقره را خودشان خوانده‌اند و البته مابین خدا و آنها واسطه‌ای نیست پس آنها خدا را به خدا شناخته‌اند بی‌واسطه، چرا که خلق اولند. و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 201 *»

ثانیاً آنکه توحید انبیاء از فاضل طینت ایشان است و از فضائل ایشان نخوانده‌اند مگر  از آن الف نیمه‌تمام و توحید تو  از فاضل طینت انبیاست و این دعا را اگر تو بخوانی از نور توحید انبیاست و انبیاء آن توحیدی را می‌گویند که از زبان خلق اول درآمده باشد و از نور او باشد پس توحید تو به واسطه انبیاست. پس باز وساطت و درجات پیدا شد و جمیع درجات درجات ایشان است در دعاست تدلج بین یدی المدلج من خلقک یعنی خدایا تو  مانند سیاهی شب هستی که نهایت از برای او نیست. مدلج آن سیاهی شب را می‌گویند که انسان در شب که سیر  می‌کند یک سیاهی به نظرش می‌آید که ده قدم با او فاصله دارد، آن ده قدم را که رفت باز می‌بیند آن سیاهی ده قدم پیش‌تر  است وهکذا از اول شب تا آخر شب هی راه می‌رود و به آن سیاهی نمی‌رسد. حالا معرفت توحید و سیر به سوی خدا را به این سیاهی شب تشبیه کرده‌اند که عبد هرچه سیر  می‌کند و ترقی می‌کند و توحید پیدا می‌کند به ذات خدا نمی‌رسد. امسال توحید تحصیل می‌کند و یقین می‌کند که این چیزی که شناخته خداست، باز معرفت او زیاد می‌شود سال دیگر  چیز  دیگر می‌فهمد که آنچه که پارسال فهمیده بود آن خدا نبود، باز سیر  می‌کند و ترقی می‌کند می‌فهمد که آنچه را که فهمیده بود خدا نبود وهکذا هی ابد الدهر  سیر  می‌کند و توحید او بالا می‌رود و به ذات خدا نمی‌رسد و این سیر  را نهایتی [نیست] لیس لمحبتی غایة و لا نهایة هرچه که می‌روی می‌بینی که به او نمی‌رسی و او را نشناخته‌ای و آنچه را که شناخته بودی در مُلک بود و سالکین دائماً سیر  می‌کنند و به خدا نمی‌رسند پس هرکس توانست این دعا را بخواند توحید ظاهر  در مقام خود را می‌بیند و به او که رسید می‌بیند باز هم پیش‌تر  است. از این جهت فرمود لیس لمحبتی غایة و لا نهایة. پس جمیع درجات سیر در ملک است و آن که تمام درجات را فرا گرفته خلق اول است و اوست که در جمیع خلق ساری و جاری است و اوست در همه‌جا حاضر  و ناظر  و اوست که به زبان هر نبیّی و ولیّی ابلاغ

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 202 *»

می‌کند این است که فرمودند الا و انّا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی و نذر کل زمان و اوان یعنی آگاه باشید که ماییم نذیران دنیا و نذیران آخرت و برزخ و نذیران هر  زمانی و عصری. پس اوست که از زبان آدم تکلم می‌کند و اوست که از زبان نوح و ابراهیم هدایت می‌کند. این است که در تفسیر آیه انما انت منذر و لکل قوم هاد سنی‌ها گفته‌اند که علیٌّ لکل قوم هادٍ. پس آن کسی که در هر زمانی و اوانی حاضر است آن امیرالمؤمنین است، و آن کسی که اول ما خلق الله است آن حضرت امیر است، نه این یک ذرع و نیم قد. این یک ذرع و نیم قد پسر  ابی‌طالب است و هرکس این یک ذرع و نیم قد را شناخت عارف به خدا نیست این لباس است و لباس‌ها مختلف است بلکه قبای قرمز  بپوشد یک دفعه قبای زرد بپوشد یک دفعه عبای سفید بپوشد یک دفعه عبای سیاه بپوشد اینها لباس است و حضرت امیر نیست. حضرت امیر  آن کسی است که یک شب در چهل‌جا موعود بود و در هر چهل‌جا ظاهر  شد پس چهل‌تا لباس گرفت. اگر  این لباس‌ها حضرت امیر  باشد باید حضرت چهل‌تا باشد و حضرت امیر  یک شخص است ولکن چهل لباس گرفت.

باری، هرکس ایشان را دید و جلوه خدا و ظهور خدا و نور خدا را دید و اول ما خلق را دید، عارف به خدا هست و توحید دارد و الّا اگر عبای آنها را دید توحید ندارد.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 203 *»

موعظه بیستم  (سه‌شنبه / 22 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که خداوند خلق را از برای فایده‌ای آفریده بود چون که حکیم بود و بازیگر  و لغوکار نبود. و هر صاحب صنعتی اگر در صنعت خود فایده‌ای منظور نداشته باشد جمیع عقلاء می‌گویند که این لغوکار است. پس خداوند خلق را از برای فایده‌ای آفریده و آن فایده عبادت و معرفت خداست چنان‌که می‌فرماید ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون پس چون خلق را از برای عبادت و معرفت آفریده بود معرفت خود را بیان کرد در میان خلق. و اگر خدا خود را در میان خلق تعریف نکرده بود خلق نمی‌دانستند که خدایی دارند یا ندارند به جهت آنکه خدا از رتبه قدم پایین نمی‌آمد و خلق هم از عرصه حدوث نمی‌توانستند بالا بروند.

و بسا کسی که خیال کند که چون خدا را نمی‌توان شناخت پس خدایی نیست و چند روز قبل از این گفتم که هرچه را که در عالم خلق می‌بینی در ذات خدا باید آ‌ن

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 204 *»

چیز  را نبینی. و گفتم که ذات خدا نه معلوم خلق است و نه مجهول خلق. آن جایی که خلق هست خدا نیست و آنجایی که خدا هست خلق نیست. پس خدا خود را در میان خلق تعریف کرد تا خلق او را بشناسند. این الفاظی که من می‌گویم ظاهرش آسان است ولکن باطنش را دیگر  باید عقل را همراهش کرد. پس خدا خود را در میان خلق تعریف می‌کند، یک‌دفعه مانند سایر خلق تعریف می‌کند می‌گوید من قادرم، من عالمم، وهکذا خود را به زبان تعریف می‌کند. و این تعریفی است که همه‌کس نمی‌فهمد به هر لغتی که بگویی صاحب همان لغت می‌فهمد. و بیانی دیگر  هست که خدا خود را به وجود هر چیزی صفت خود را در آن مقام بیان کرده. پس در میان کسانی که دل‌رحم هستند رحم خود را اظهار کرده، پس در پیش رحیمان خدا رحیم است، و در نزد دل‌سختان جلوه کرده به نقمت و عذاب، می‌خوانی ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة یعنی خدایا رحیم‌ترین رحم‌کنندگانی در موضع عفو  و رحمت، و دل‌سخت‌ترین دل‌سختان هستی در موضع عذاب و نقمت. حالا ببین اگر خدا ذات او رحیم بود نقمت نمی‌توانست بکند. هر چیزی که ذاتیت او طوری شد دیگر از ذاتیت خود نمی‌تواند دست بردارد. هر چیزی که به دو صورت درآمد خود او از آن دو صورت منزه و مبراست مانند آنکه جسم ذات او آتش نیست اگر آتش بود باید همه چیزها آتش باشد اگر ذات جسم آب بود باید جمیع چیزها آب باشد وهکذا هوا و خاک. پس ذاتیت جسم اینها نیست از این جهت کارهای بسیار می‌کند. در آ‌سمان کار آسمانی می‌کند در زمین کار زمینی می‌کند. حالا همچنین ذات خدا اگر  رحیم بود به کفار نمی‌توانست نقمت کند و اگر  ذات خدا نقمت بود نمی‌توانست به مؤمنین رأفت و رحمت کند. پس ذات او نه رحمت است و نه نقمت، به دلیل اینکه ذات خدا یک است و اینها دو تا هستند. پس ذات یک است و اسم‌های خدا بسیار است و به هر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 205 *»

اسمی کاری می‌کند به اسم ارحم‌الراحمین رحمت می‌کند و به اسم اشدّ المعاقبین عذاب می‌کند مانند [اینکه] خدا آتش را در ملک خودش خلق کرد و او را اسم اشدّ المعاقبین خود قرار داد حالا اگر مؤمن برود می‌سوزاند کافر  برود می‌سوزاند جماد یا نبات یا حیوان برود همه را می‌سوزاند و زبان سرش نمی‌شود و رحم نمی‌فهمد هزار ناله و گریه بکن او کر است و کور، خدا او را کر  و کور خلق کرده که نبیند کسی را و نشنود صدای کسی را که بر او رحم کند پس او اشدّ المعاقبین است هرچه را که بریزی توی او می‌سوزاند. و خیلی از فضائل از این مطلب معلوم [می‌شود] پس اگر  کسى بگوید که ذات خدا اشدّ المعاقبین است لازم می‌آید که نعوذبالله کر  و کور باشد. خداوند اسم اشد المعاقبین خود را توی دنیا نوشته و این آتش است و در آخرت اسم اشدّ المعاقبین خود را بر جبهه جهنم نوشته. و همچنین ذات خدا مدد از برای کسی نمی‌شود و ارحم‌الراحمین نمی‌شود خداوند اسم ارحم‌الراحمین خود را بر در و دیوار بهشت نوشته. پس بر جبهه بهشت نوشته شده که خداست ارحم‌الراحمین و بر جبهه جهنم نوشته شده که خداست اشدّ المعاقبین و اینها دو تا هستند. پس هر  اسمی را که خلق می‌بینند که صدمه و عذاب دارد بدانند که اسم اشدّ المعاقبین است، و هر  اسمی را که دیدند [ که رحمت دارد] دیگر  هرچه می‌خواهد [باشد،] اسم الرحیم خداست. لباس خوبی [دارد] غذای خوبی دارد آب سردی دارد رفیق خوبی دارد هر خیری اسم الرحیم خداست و همچنین به عکس، هر چیز  بدی خانه بدی آب بدطعمی رفیق بدی یاور بدی اسم المنتقم خداست. پس هر چیز خوبی که به تو رسید خدا نظر رحمت به تو کرده و نظر او هم همین‌جاست و هر چیز بدی که به تو رسید خدا نظر غضب به تو کرده. پس غذای خوب اسم ارحم‌الراحمین خداست و غذای بد اسم اشدّ المعاقبین خداست و اینها جمیعش در ملک است در ذات خدا نیست. پس بدان کائناً ما کان و بالغاً ما بلغ که هرچه را که تو می‌فهمی [از آن] تعدد و کثرت را،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 206 *»

بدان که ذات خدا نیست. پس ذات خدا ارحم‌الراحمین نیست اسم ارحم‌الراحمین خدا بر جبهه هر چیز خوبی نوشته شده و اسم اشدّالمعاقبین او بر جبهه هر چیز بدی نوشته شده.

خداوند به مقتضای «لکلّ محقّ مبطل» و «لکل موسی فرعون» و «لکل علیّ عمر» اسم المضلّ خود را بر جبهه شیطان نوشته و اسم الهادی خود را بر جبهه مبارک پیغمبر خود نوشته و پیغمبر به وجود خود بیان می‌کند هدایت خدا را و پیغمبر است اسم ارحم‌الراحمین خدا و اوست رحمة للعالمین. پس خداست یک، که در او هیچ کثرتی نیست و هرجا که تو تعددی فهمیدی بدان که ذات خدا نیست این است که امام می‌فرماید کلّ‌ما میزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم هرچیزی که فهمیده شد در ملک افتاده و ذات خدا فهمیده نمی‌شود. پس قدرتی که تو می‌فهمی در ملک افتاده و ذات خدا نیست چرا که در مقابل او عجز  افتاده. پس تو یک قدیری می‌فهمی که این آسمان و زمین را خلق کرده و در مقابل چنین قدرت خودمان را می‌بینیم که عاجزیم و مالک نفع و ضرر و موت و حیوة خود نیستیم. پس این صفتی است که ضد دارد و ذات خدا به اتفاق جمیع عقلای عالم و به اتفاق جمیع ادیان ضد ندارد ولکن قدرت ضد دارد. و باز از جمله اسماء خدا علم است که خداوند عالم السرّ و الخفیّات است و در مقابل ضدش جهل است که می‌بینیم خودمان را که از هیچ چیز  بلکه از خودمان هم خبر نداریم. پس عالم است خدا و علم او را می‌فهمیم و ضد او را هم که جهل باشد می‌فهمیم و خدا فهمیده نمی‌شود و ضد هم ندارد.

و دیگر سرّ  این را که خدا ضد [ندارد] اگر خواسته باشم بگویم طول می‌کشد. به طور اشاره اینکه خدا بی‌نهایت است و غیر  ندارد چنان‌که در ملک هر چیزی ضد و مثل دارد آب ضد او آتش است و مثل او سایر عناصر  است، ولکن خدا ضد ندارد و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 207 *»

چیزی پهلوی او نیست. پس در اسماء خدا می‌بینی که همه ضد دارند علم خدا ضدش جهل است و قدرت ضدش عجز  است و یک اسم خدا سمیع است و ضدش مثلاً اصمّ است و بیناست خدا و ضدش مثلاً اعمی است. پس اسمائی که ضد دارد ذات خدا نیست ذات خدا منزه و مبراست از صفات خلقی، ذات خدا بی‌نهایت است و چون بی‌نهایت است هیچ تعددی و کثرتی در او نیست.

و اگر کسی بگوید که ما می‌بینیم که احادیث وارد شده و همه مردم می‌گویند که خداست عالم و قادر و سمیع و بصیر؛ می‌گویم آیا ذات خدا یک چیزی است که صفتی به او چسبیده باشد مانند کرباسی که صفت رنگ بر روی او نشسته؟ اگر این‌طور باشد که مثل خلق می‌شود و خدا محل چیزی نمی‌شود. پس آن علمی که شنیده‌اید که گفته‌اند عالم است و قادر است، آن علم و قدرت عین ذات خداست و ضد ندارد. ولکن خلق عالمند به علم و قادرند به قوت، پس قوت و ضعف و علم و جهل چیزی است که عارض ذات خلق می‌شود ولکن خدا چیزی عارض ذات او نمی‌شود، خدا عالم به علم نیست و قادر به قدرت و قوت نیست، خلق اگر علم داشته باشند عالم هستند و اگر نداشته باشند عالم نیستند، و همچنین خلق اگر  قدرت و قوت داشته باشند قادر هستند و الّا فلا. خدا قادر است بی‌قدرت و عالم است بی‌علم و سمیع است بی‌گوش و بیننده است بی‌چشم. و اگر  بگویی که من چیزی نمی‌فهمم، من سمیع بی‌گوش نمی‌فهمم و بینای بی‌چشم نمی‌فهمم، می‌گویم خیلی خوب، من هم می‌خواهم تو نفهمی و همین نفهمیدن تو عین ایمان است و تو مکلف به فهم آن هم نیستی. ولکن آن علم و قدرتی که می‌فهمی مکلف هستی و می‌توانی بفهمی و اگر  نفهمی و نشناسی یا احترام نداری کافر می‌شوی. و آن اسم‌هایی که می‌توانی بفهمی در ملک است.

پس خدا یک اسمی از الله خلق کرده و اسم خود قرار داده. و خدا قادر است که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 208 *»

از مرکب الله بسازد و ممکن است که از چوب الله بسازد و همچنین ممکن است که به شکل انسان الله بسازد و عیسايی در او روح بدمد. و اسماء بعضی کوچکند و بعضی بزرگ اللهم انی اسألک من اسمائک باکبرها. الله اکبر  اسم خداست ذات خدا نیست و این‌جور اسم‌ها را خدا اظهار کرده در ملک خود که خلق بتوانند او را بخوانند. پس خداوند قادر بسیار آفریده ولکن یک اقدرالقادرین هم آفریده و آن محمد و آل‌محمدند ولکن انبیاء قادرند و‌ آل‌محمد اقدرالقادرینند و همچنین خدا حکیم بسیار خلق کرده و انبیاء و اولیاء حکماء و حاکمین هستند و یک اسم احکم‌الحاکمین هم در ملک خلق کرده و آن خلق اول است. پس آنچه که از اسم‌های خدا را که در ملک می‌بینی بدان که می‌توانی بشناسی. و تو سعی بکن که معانی این اسم‌ها را بدانی اگر  لفظش را ندانی چندان نقلی نیست،

ای بســا ناورده استثنا به گفت جان او با جان استثناست جفت

چنان‌که تو اگر  لفظ‌ آتش را ندانی و بروی نزدیک آتش تو را گرم می‌کند. و آن چیزی که تو را گرم می‌کند معنی آتش است نه الف و تاء و شین. و در کارهای دنیا جمیع مردم هر چیزی را معنیش را می‌خواهند و ملتفت لفظ نمی‌شوند ولکن در الفاظ خدا و اسم‌های خدا که می‌آیند دیگر  معنی نمی‌فهمند و می‌بینی که اسم‌های خدا نود و نه‌تاست و هر اسمی یک معنیی دارد پس نود و نه اسم نود و نه معنی دارد و خدا یک است و نود و نه‌تا نیست. رفع حاجات را معنی‌ها می‌کنند نه الفاظ، تو خودت از الفاظ خودت معنی اراده می‌کنی و پیش خدا که می‌روی دیگر  الفاظ الله معنی ندارد؛ این بد قسمتی است تلک اذاً قسمة ضیزی.

پس پیش خدا هم لفظ‌ها معنی دارد و معنی‌های آن ائمه طاهرینند چنان‌که می‌فرمایند به جابر که علیک بالبیان و المعانی یعنی اگر چیز خوبی می‌خواهی برو بیان و معانی را بشناس. و در حدیث دیگر  می‌فرماید اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 209 *»

پس خدا را دو جلوه است یک‌دفعه جلوه می‌کند در مقام وحدت و در آن مقام دیگر کسی نیست اوست اوست وحده وحده، سبّوح قدّوس رب الملائکة و الروح. این مقام مقام بیان ایشان است.

و اما مقام دیگر  هست که آن یک‌نفر  واحد به چهارده نفر ظاهر می‌شود مانند آنکه زید به مظاهر چندی ظاهر  می‌شود ولکن جمیعاً نماینده آن حقیقت واحده هستند. پیش حسن بروی پیش حسین بروی پیش علی بروی پیش هرکدام که بروی و او را بخوانی، خدا را خوانده‌ای. چنان‌که حضرت پیغمبر می‌فرماید مثل اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم و این مقام مقام معانی ایشان است. پس جمیعاً مظاهر خدا و نماینده خدا هستند و معانی جمیع اسماء خدا ایشانند. و تو  اگر  ایشان را معانی اسماء خدا دانستی به مطلب می‌رسی و الّا هزار بگویی حلوا حلوا دهن تو  شیرین نمی‌شود لفظ است و معنی ندارد هزار مرتبه بگو  آب آب رفع عطش تو  را نمی‌کند معنی آب را پیدا کن. این الفاظ الفاظی هستند ظاهر  و بدون باطن معنی ندارند، خداوند ظاهر  بی‌باطن و باطن بی‌ظاهر  نیافریده.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 210 *»

موعظه بیست‌ویکم  (چهارشنبه / 23 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکررها عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود یعنی بازیگر  و لغوکار نبود، پس چون حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود. و از برای فایده‌ای که خلق فرمود خلق خبر  نداشتند از این جهت خودش صریحاً فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و چنانچه در قدسی فرمایش می‌کند که کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان‌اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. پس خلق را خداوند از برای شناختن خود آفریده، و چون از برای شناختن آفریده باید طوری باشد که خلق ممکنشان باشد. ببین چشم را خداوند از برای دیدن آفریده و چقدر آسانش است دیدن، و گوش را از برای شنیدن آفریده و ببین به چه آسانی می‌شنود، بلکه اگر  نشنود دلش تنگ می‌شود. و همچنین چشیدن و بوییدن وهکذا هر چیزی را از برای هر کاری که آفریده‌اند میسورش است. همچنین حالا خداوند خلق را از برای معرفت آفریده و میسور اوست. در حدیث است که هر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 211 *»

چیزی که آسان [است] مال خداست و هر چیزی که آسان نیست مال خدا نیست یرید الله بکم الیسر  و لایرید بکم العسر. پس هرکس خلقت خدا را تغییر ندهد هر چیزی را به طور سهولت درک می‌کند. ببین چشم اگر تغییر فطرت اولیه خود را ندهد هر چیزی را همان چیز  می‌بیند زرد را زرد می‌بیند و سرخ را سرخ و سفید را سفید و سیاه را سیاه وهکذا. ولکن اگر شیطان آمد و تغییر داد فطرت الهی را و حجابی مابین چشم و آن رنگ [قرار] داد آن رنگ را آن‌طور نمی‌بیند. مانند [آنکه] یک چیز  سبزی در خارج باشد و یک شخصی یک عینک زردی بیاورد مقابل چشم آن‌وقت آن شخص می‌گوید که من زرد می‌بینم و حال آنکه سبز  است و بسا آنکه قسم هم می‌خورد که آن شی‌ء خارج زرد است. و همچنین اگر چشم تغییر فطرت خود را ندهد یک را یک می‌بیند و دو را دو، ولکن اگر  تغییر داد و احول [شد] یک را دو می‌بیند و دو را یک. پس اگر کسی تغییر  [داد] چشم باطن خود را و قلب او و عقل او کور شد به طوری می‌شود که حق را باطل می‌بیند و باطل را حق می‌بیند. و همچنین انبیاء و اولیاء و اعتقادات و اقوال و حرکات حقّه را جمیعاً باطل می‌بیند. و از آن طرف هم هر چیز باطلی را حق می‌بیند. چنان‌که مشهور است که مرشدی بود در میان سنّی‌ها و اهل کشف هم بود و مریدهای بسیار هم داشت یک‌وقتی دو نفر از مریدهای او رفتند پیش او گفت چه شده که شما را به صورت خوک و خنزیر می‌بینم؟ حالا چه شده بود؟ شب مطالعه کرده بودند کتب شیعه را و احتمال داده بودند که مذهب شیعه برحق است. چون از آن مرشد این حرف را شنیدند شستشان خبردار شد، گفتند بله دیشب چنین احتمالی دادیم، آن‌وقت توی دلشان برگشتند. مرشد گفت هان، دیگر حالا شما را به صورت انسان می‌بینم. و این کشف همان کشفی است که علی را به صورت بد می‌بیند و عمر  را به صورت نیک. پس هرکس که تغییر خلقت الهی و فطرت اولیه را نداد همیشه تا زنده است حق را حق و باطل را باطل می‌بیند، و اگر  تغییر فطرت الهی داد و به الحادها و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 212 *»

غرض‌ها و مرض‌ها تحریف کلمات الهی را داد و از جمله یحرّفون الکلم عن مواضعه شد بسا آنکه بر خودش هم مشتبه بشود. در اول وهله انس به باطل می‌گیرد و خورده خورده که انس گرفت خورده خورده از حق وحشت می‌کند و آخر کار که حق را باطل و باطل را حق می‌بیند انسان را خنزیر  و خنزیر  را انسان می‌بیند. بعینه مثل آئینه‌ای است که فرنگی ساخته، که صورت مستقیم را معوجّ و صورت معوجّ را مستقیم می‌بیند.

پس هرکس که بخواهد کائناً ما کان و بالغاً ما بلغ داخل امری بشود باید در اول وهله میل به هیچ سمتی نکند و در وسط بایستد. و اگر در وسط ایستاده و مستقیم است و مجاهد لله است خدا البته او را به سُبُل خود هدایت می‌کند و نجات می‌دهد و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سُبُلنا و لام «لنهدینّهم» به مذهب کوفیین که از حضرت امیر گرفته‌اند به معنی قسم است پس خدا قسم خورده که مجاهدین را هدایت کند. و اگر کسی سال‌های دراز در طایفه‌ای باشد و نفهمد که کدام طایفه برحقّند یقین بداند که مجاهد نبوده و درست نرفته و لامحاله یک غرضی و مرضی داشته و میل به یک سمتی داشته. محال است که اگر  تو  یک چشم به هم زدن مجاهد باشی و راست باشی خدا با تو کج باشد و تو  را هدایت نکند. پس ان‌شاء‌الله همین‌که غرض و مرض مرتفع شد راه حق آسان و ظاهر است.

یک‌وقتی حضرت صادق از برای مفضّل قضیّه ظهور امام عصر  را فرمایش می‌کردند. از آ‌ن جمله فرمودند که دوازده علم باطل بلند خواهد شد و همه هم ادعای امامت می‌کنند و بعد از آن امام ظاهر خواهد [شد.] مفضّل بنا می‌کند به گریه‌کردن که پس شیعیان و دوستان شما چه خواهند کرد؟ و بسا آنکه دوستان شما تصدیق آن عَلَم‌ها را بکنند. آن‌وقت فرمودند که والله امر ما از این آفتاب روشن‌تر است. و هر حقی مال آل‌محمد است و همیشه حق اظهر من الشمس است.

و در هر عصری حق یکی است و در مقابل او باطل‌های بسیار ایستاده. در

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 213 *»

حدیث است که فرمودند که امت هفتاد و سه فرقه خو اهند شد و یک فرقه ناجیند و باقی هالک. در این حرف خلافی نیست که هفتاد و دو فرقه بر باطلند و یک فرقه برحقّند. و یقیناً هفتاد و دو فرقه بیشتر  از یک فرقه است. پس اهل حق همیشه کمند. و مجموع اسلام را اگر هفتاد و سه قسمت کنی هفتاد و دو قسمت باطلند و یک قسمت حقّند. و ظاهراً معنی حدیث باید همین‌طور باشد. و نباید میان حق و باطل را به مال تمیز  داد و استدلال کرد که فلان طایفه اگر  پول داشتند خدا دوستشان می‌داشت و حالا که پول ندارد محبوب خدا نیست. و فلان کس اگر دوست خدا بود ناخوش نمی‌شد. ببین وقتی پیغمبر مبعوث شد یک‌نفر  بود تا اینکه وقتی که اصحاب و انصار هم که پیدا کرد چهار نفر  بودند وهکذا. حالا اسلام را نسبت به سایر مذاهب ببین چقدر کمند. پس اهل حق همیشه کم بوده‌اند. پس تو اگر طالب حق هستی در وسط بایست و انس به هیچ طایفه‌ای نداشته باش. دلیل حق را پیدا کن. و دلیل حق و باطل را مزاج و طبیعت خود قرار مده. ببین اگر مزاج او بلغمی باشد می‌گوید:

چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی

مسلمانـــــت بــــه زمــــزم شویــــد و هنــــدو بسوزانــــد

یعنی منافق باش و ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار. می‌گوید در دلمان ریشخند می‌کنیم و ظاهراً با این راه می‌رویم با آن راه می‌رویم، چه کار داریم به این کارها؟ هرکس خودش می‌داند. و همین‌ها هستند که دل اولیای خدا را به درد می‌آورند. پس اینها نفاق است و از کفر بدتر  است. میان خود و خدا باید فکر کرد که این اوضاع دنیا و عمر  دنیا نهایت چهل‌سال و شصت‌سال یا نهایت صدوبیست سال است، حالا این صدوبیست سال را نسبت به آخرت ببین چقدر است، مانند خوابی است که وقتی می‌میرند خیال می‌کنند که خواب بودند. حالا این صدوبیست سال

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 214 *»

ببین این‌همه مکر  و حیله‌ها و نفاق‌ها را می‌خواهد؟ اگر  همه مقصودش این است که خرغلت بزند و منافق باشد و کاری به آخرت ندارد، خیلی خوب، منافق باشد و به هرطور می‌خواهد راه برود. و اما اگر طالب حق باشد چرا درصدد او برنمی‌آید؟ حق یکی است و باید در میان اینها پیدا کرد. و حق را باید در دنیا پیدا کرد. اگر اینجا چشم داری آنجا چشم [داری،] اگر اینجا گوش داری آنجا گوش داری. الدنیا مزرعة الآخرة هرچیزی را که آنجا می‌خواهی بدروی، باید اینجا بکاری. اقلاً  تخمش را باید بکاری، دیگر  آنجا شاخ و برگ می‌کند. توی دنیا تو  یک ساعت چشم داشته باش و یک آن رنگ را ببین، دیگر  اگر  بعد کور هم بشوی تخمش را کاشته‌ای و در آخرت چشم داری و رنگ را دیده‌ای.

پس اگر  تو طالب حق هستی چرا اهل حق را پیدا نمی‌کنی؟ چرا تخمش را نمی‌کاری؟ به اتفاق جمیع ادیان جمیع مذاهب برحق نیستند، حق یکی است، و حق هم لامحاله هست، و اهل حق همیشه با هم خوب بودند و تکفیر  یکدیگر  نکردند، نوح تکفیر  ابراهیم نکرد، ابراهیم تکفیر  موسی و عیسی نکرد. شرط است در حقیّت لاحِق تصدیق سابق. پس اهل حق همیشه مصدّق یکدیگر بوده‌اند. پس مادامی که نزاع و خلافی نیست که خیلی خوب، و اما اگر خلاف و نزاع پیدا شد لامحاله یکیش حق است و باقی باطلند. و تو  اگر  می‌خواهی موحّد باشی باید اجتهاد کنی و آن یک طایفه حقّه را پیدا کنی. الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا. اگر کسی متحیر  باشد مصلحت او این است که اصلاً به میل خود و رأی خود تصدیق کسی را نکند. بسا کسانی که به تفأل می‌خواهند حق پیدا کنند. کی خدا دلیل حق را تفأل قرار داد؟ بسا کسانی که حیله می‌کنند که اگر  تو حق هستی بیا از ما فی الضمیر  من خبر  بده، از فلان مسأله خبر  بده. اگر کسی داخل اسلام شد و تصدیق پیغمبر کرد و خارق عادات و معجزات از پیغمبر دید و حضرت پیغمبر  هم حضرت امیر  را نصب

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 215 *»

کرد، دیگر بعد از پیغمبر حضرت امیر  را نباید امتحان کنی. اگر مسأله‌ای از حضرت امیر پرسیدی و حضرت مثلاً  فرمود نمی‌دانم، تو نباید او را تکذیب کنی. یا اینکه گفتی از ما فی الضمیر من خبر بده و نداد، تو نباید او را تکذیب کنی. به جهت آنکه اگر پیغمبر را قبول داری و تصدیق او کرده‌ای، به نصّ او باید حضرت امیر را تصدیق کنی. بله اگر کسی از خارج اسلام بیاید و بخواهد مسلمان شود به دست حضرت امیر، بر حضرت امیر  [است] شق‌القمر و خارق عادات و معجزات. پس به فال نمی‌توان حق پیدا کرد که اگر  امشب آمد خانه حق است، و اگر  نیمرو توی مجمعه گذاشته حق است. اگر حدس‌ها و فال‌های کولی‌ها برحق است اینها هم بر حقند.

پس عرض می‌کنم که هیچ دلیل و برهانی واضح‌تر از ضروریات اسلام نیست. هرکس از روی ضروریات گفت قواعد اسلام و اعتقادات را، باید او را تصدیق کرد. دیگر  نباید معجزه و کرامت از او خواست. و گیرم که کسی آمد و بعضی حدس‌ها زد و بعضی چیزها از او سر  زد، جن به او خبر می‌دهد، و حجت نیست. خدا علم غیب را حجت [قرار] نداده، حجت خدا ضرورت اسلام است. بله اگر کسی از روی قواعد اسلام و ضرورت گفت و بعضی کرامت‌ها هم از او ظاهر شد خیلی خوب، ولکن امر منحصر به غیب گفتن نیست.

و بسا آنکه کسی خیال کند که من این حرف‌ها را از برای خودم می‌زنم و امر منحصر به من است، خیر هرکس به ضرورت اسلام بگوید و اعتقادات و اعمال او موافق شرع باشد حق است، می‌خواهد توی این مسجد نماز کند و می‌خواهد توی مسجد دیگر. ولکن این حرف را هم می‌زنم که حق یکی است و باید پیدا کرد، و هرکس که از روی قواعد اسلام می‌گوید حق است. و قواعد اسلام و احکام الهی دو رو دارد: شریعت یک روش در این دنیاست و یک روش در آخرت است. مانند آنکه شخص زانی را اگر سه نفر شهادت دادند که زانی است و در واقع زنا کرده عندالله زانی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 216 *»

است ولکن عندالخلق زانی نیست و باید آن سه نفر را تکذیب کرد و شهادت آنها را قبول نکرد، اگرچه در واقع آن شخص زنا کرده ولکن شهادت آنها را باید رد کرد، به جهت آنکه خدا فرموده که باید چهار نفر شهادت بدهند. و اگر  از آن طرف چهار نفر شهادت دادند که فلان شخص زنا کرده و در واقع زنا نکرده باشد این شخص عندالله زانی نیست و عندالخلق زانی است و باید شارع شهادت آنها را قبول کند و باید آن زانی را هشتاد تازیانه بزند.

حالا همچنین حرف‌های ما دو رو دارد: یک روی دنیایی و یک روی آخرتی. روی دنیایی حرف‌های ما این است که هرکس گفت اشهد ان لا اله الّا الله محمد رسول‌الله ما باید او را خوب بدانیم و او را مسلم بدانیم و اگر چیزی هم ببینیم ندیده بگیریم. اگر  فضله موشی را دیدیم باید بگوییم زیره‌ است. و اما روی آخرتیش این است که همین‌که شهادتین گفت از او باید طلب دلیل کرد، اگر دلیل و برهان دارد از او قبول می‌کنند و الّا فلا. و همچنین اهل حق همیشه توی دنیا هستند و اهل حق دلیل دارند. و نه این بوده که هرکس با آنها بد بود آتش بگیرد. همیشه اهل باطل اهل حق را سبّ و فحش می‌دادند. حضرت امیر  را سبّ می‌کردند. جمیع ائمه گرفتار و مظلوم بودند.

و حکمت اینکه اهل باطل توی دنیا هستند به جهت این است که خدا آنها را مهلت داده که مؤمنینی که در اصلاب آنهاست بیرون بیایند لیمیز  الله الخبیث من الطیّب وقتی که در اصلاب آنها دیگر چیزی نیست خداوند دیگر آنها را مهلت نمی‌دهد و عدل خود را که امام زمان صلوات الله و سلامه علیه است ظاهر  می‌فرماید و آنها را هلاک می‌کند. حدیث است که چنان عدل خود را داخل خانه‌ها می‌کند مثل اینکه آتش را داخل خانه‌ها کنند.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 217 *»

موعظه بیست‌ودوم  (پنجشنبه / 24 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد چون خداوند حکیم بود خلق را از برای فایده‌ای خلق فرمود. و چون خلق آن فایده را نمی‌دانستند آن فایده را از برای آنها بیان فرمود که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون. پس ثمره خلقت خلق عبادت و معرفت شد. و آن بیان را به این‌طور فرمود که الله نور السموات و الارض و بیان خود را در عالم خلق فرمود، به جهت آنکه ذات خدا را نمی‌توان فهمید، و دلیل نفهمیدنش اینکه هرچه را که می‌فهمی مُدرَک تو است، و ذات خدا را به هیچ ادراکی نمی‌توان درک کرد. ببین چشم تو درک می‌کند و می‌بیند صورت را، و ذات خدا صورت نیست. و مانند چشم تو  است گوش تو که مانند آئینه عکس صدا در او می‌افتد. پس گوش تو  هم آئینه است و صورت صداها را درک می‌کند، صوت هم صورت است، صورت صداهای کوچک و صورت صداهای بزرگ. و نیک و بد اینها همه صورتند. پس خدا صورت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 218 *»

ندارد و گوش هم ادراک او را نمی‌کند. و همچنین برو بالا، در عالم خیال در آنجا هم آنچه را ادراک می‌کنی و خیال می‌کنی همین صوری است که به حواس خمسه درک می‌کنی، از قبیل رنگ و صوت و طعم و لمس است. و همچنین برو در عالم عقل و نفس که آنچه را هم عقل درک می‌کند صورتی است که باید بیاید پیش عقل، وقتی که احاطه کرد او را درک می‌کند، و خدا محاط چیزی واقع نمی‌شود. پس به هیچ مدرک درنمی‌آید لاتدرکه الابصار خواه مدرک‌های ظاهری باشد و خواه مدرک‌های باطنی.

پس تو مکلف به معرفت ذات خدا نیستی. و حال آنکه بعضی جاها هست که خدا را باید شناخت و می‌گویند که خودشناسی خداشناسی است. پس آن معرفتی که مأمورند و مکلّفند ذات خدا نیست، ذات خدا شناخته نمی‌شود. پس آن معرفتی را که باید فهمید صفات اوست علم اوست قدرت اوست جلال اوست جمال اوست قهّاریت اوست سلطنت اوست وهکذا، و اینها را می‌توانی بفهمی، به جهت [اینکه] هریک از اینها غیر  یکدیگرند و صورت دارند. پس خداوند صفات خود را خلق کرد که تا چون صفات را دیدند و فهمیدند اذعان کنند که خدا را نمی‌توان شناخت و همین نشناختن عین شناختن اوست. پس شناسایی او در نشناختن اوست چرا که نمی‌توانی به او برسی. پس چیزی که می‌توانی بفهمی و می‌توانی به او برسی و او را بشناسی صفات او و جلوه‌های او و ظهورات اوست.

پس چون خدا جلوه فرمود در عالم خلق به جلوه امجد خود و اکرم خود که اول ما خلق الله باشد که هرکه او را شناخت خدا را شناخت و هرکه نشناخت او را خدا را نشناخت، پس شناختن و نشناختن او در عالم خلق است. زیرا که ذات خدا چنان‌که سابق گفتم نه معلوم تو است و نه مجهول تو. ببین در ملک بعضی چیزها می‌فهمی و درک می‌کنی و بعضی چیزها را نمی‌بینی و درک نمی‌کنی. شهادیات

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 219 *»

معلوم چشم تو است ولکن چیزهایی که در عالم غیب است در پیش چشم  تو  حاضر نیست و معلوم چشم تو نیست و مجهول تو است. و ذات خدا نه حاضر  تو است و نه غایب تو است، خداوند نه در عالم غیب است و نه در عالم شهاده، در ذات خدا نه امری است و نه نهیی، نه اسمی است نه رسمی، نه معلوم است نه مجهول، هیچ چیز  نیست، آنچه که هست در عالم خلق است. و در عالم خلق مبدئی آفریده و هر چیزی را به واسطه او ظاهر فرموده و هر چیزی را از دست او و به سبب او جاری کرده و ابی الله ان‌یجری الاشیاء الّا باسبابها. در عالم خلق خداوند تأثیرات قرار داده، در ذات خدا هیچ تأثیری نیست، نه نور است نه ظلمت است، نه آب است نه آتش است، نه آفتاب است نه زمین است، نه گرمی است نه سردی است، نه لطیف است نه کثیف است، یعنی طور ندارد.

باری، منظور اینکه آن معرفتی که خلق مأمورند در عالم خلق است و خداوند از معرفت خلق منتفع نمی‌شود. امر خدا از برای منفعت خلق است چرا که خدا محتاج به خلق نیست، جمیعاً به جهت منفعت خلق است چه ظاهر  و چه باطن. و هرچه را که ضرر خلق بوده آن را خدا نهی کرده. حالا ببین نفع و ضرر چیست؟ منفعت چیزی است که به تو باید برسد. ببین از جمله منفعت‌ها غذاست لباس است خانه خوب است صحت است. حالا ببین ذات خدا نه غذای خوب است نه لباس خوب است نه صحت است نه مرض است. و همچنین ضررها در عالم خلق غذای بد است لباس بد است خانه تنگ است، و ذات خدا هیچ‌کدام از اینها نیست. و اینها هیچ فرق نمی‌کند چه در دنیا باشد و چه در آخرت، تو محتاج به نفع و ضرر هستی، و جمیعش در ملک خداست. پس از این جهت که جمیعاً در ملک بود خداوند امر کرد منتهیات را که به سوی مبادی بروند. و همیشه منتهیات را امر کردند که مبادی را بشناسند. اگر محتاج به گرمی هستی باید رو به مبدء حرارت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 220 *»

کنی که آتش است. سردی می‌خواهی باید رو به مبدء او که آب است بکنی. حال اگر  اعراض کنی و بخواهی که از غیر مبادی بگیری به مطلب نمی‌رسی. پس همیشه باید رو به مبدء کنی و باید مبدء را عبادت کنی و بشناسی و خدمت او را باید بکنی. خداوند در کمین نشسته ان ربک لبالمرصاد و چون در کمین نشست همین کمین باب او شد باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب و خدا در کمین نشست به جهت اینکه بتوانند اطاعت او را نکنند و مخالفت او را کنند. خداوند در کمینگاه اولیاء نشسته تا اینکه اظهار کند که محتاج به خدمت مردم نیست، و می‌خواست که اظهار کند غنای خود را و نمی‌خواست که به زور و قهر  و غلبه او را عبادت کنند، او غنی است و بی‌نیاز است احتیاج ندارد، رو به آفتاب می‌کنی خودت نورانی می‌شوی، پشت می‌کنی خودت ظلمانی می‌شوی. این است که خدا همیشه در کمینگاه اولیاء نشسته و همیشه در خفاء نشسته. در کافی در صفت مؤمن می‌فرماید انما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر  به تا آخر یعنی چون تقرب جست بنده مؤمن به من به واسطه نوافل، من می‌شوم چشم بینای او و گوش شنوای او و زبان گویای او و دست توانای او و پای پویای او. یعنی من در کمین چشم و گوش و زبان و دست و پای او نشسته‌‌ام. پس چشم مؤمن چشم [امام] است و امام در کمین مؤمن نشسته.

باری، خداوند همیشه در کمین نشسته تا اینکه مانند شیطان بتوانند اِعراض از او کنند. در زمان آدم در کمین آدم نشست و شیطان از او اعراض کرد. قاعده خدایی به همین نظم است که ابی الله ان‌یجری الاشیاء الّا باسبابها خداوند هر چیزی را به اسباب خلق می‌کند و همه در عالم ملک است الّا اینکه وجود اسباب بالذات است و وجود مسبَّبات بالتبع است لولاک لماخلقت الافلاک. پس خداوند اسباب را خلق

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 221 *»

کرده از برای خودش. و از برای خودش خلق کرده یعنی ایشان را مبدء قرار داده و صفات خود را از علم و قدرت و سایر  [صفات] در ایشان گذارده، حالا باید جمیع خلق رو به سوی این مبدء کنند، دیگر حالا هرکس رو به سوی ایشان کرد خودش هدایت می‌یابد و خودش نورانی می‌شود و اگر  پشت کرد و اِعراض [ کرد] خودش ظلمانی [می‌شود] ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها، ان الله غنی عن العالمین او محتاج به آنها [نیست].

و از برای آن مبدء چهار مقام است، دیگر خواه پیغمبر  باشد و خواه امام و خواه مؤمن. و آن چهار مقام است یکی بیان که مقام چراغ و نور باشد که الله نور السموات و الارض باشد، و یکی مقام لاله، و یکی مقام مشکوة، و یکی مقام خانه که مقام رسالت [باشد.] پس مقام بیان این است که مثلاً  آتش می‌آید در دود منزل می‌کند و اختیار می‌کند در میان اجسام این دود را و در کمین او می‌نشیند و از زبان دود لطیف بنا می‌کند بیان‌کردن. آن شعله بیان می‌کند که آتش حارّ است و درخشان است و زرد است و گرد است. حالا چرا آتش آمد در کمین دود نشست؟ به جهت اینکه اگر در کمین دود ننشسته بود و منزل نکرده بود، ما نمی‌دانستیم که آتش گرم است. و مایه هر آتشی از آب است این شعله که بالا می‌رود به واسطه رطوباتی است که چون آتش مستولی شد بر چوبی آن رطوبات را بخار می‌کند و بالا می‌رود و شعله می‌شود، و همچنین آن نفسی که می‌زنی که آتش دربگیرد، درگرفتن آتش به واسطه رطوبت دهان تو است. اگر رطوبت در ذغال نباشد روشن نمی‌شود و خاکستر  می‌شود. پس مایه آتش به واسطه آب است، این زردی آتش به واسطه آب است، اگر  رطوبت زیاد باشد آبی به نظر  می‌آید، یک‌خورده کمتر  باشد قرمز  می‌شود، کمتر  باشد رطوبت چوب آتش زرد به نظر می‌آید، رطوبت کمتر شد رنگ آتش سفید می‌شود، اگر هیچ رطوبت نداشته باشد هیچ رنگ ندارد. پس این رنگ‌ها به واسطه آب است،

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 222 *»

آتش در ذات خودش رنگی ندارد، روشنایی ندارد، این‌جور حرارت ندارد، جمیع اینها به واسطه دود است. آتش در مقام خودش منزّه و مبراست از این صفات، آتش در عالم خودش اگر گرمی و رنگی و روشنایی داشته باشد به کار تو  نمی‌آید، تأثیر  آتش وقتی به کار تو  می‌خورد که از شکم آب بیرون بیاید. از این جهت است که می‌فرماید العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة آتش تنها بی‌آب به کار نمی‌آید و آب بی‌آتش هیچ تأثیر  ندارد. و اگر بگویی که تأثیرات از اوست کفر  است. ولکن وقتی آن مبدء آتش با این منتهای آب جفت شد به کار ما می‌آید. از این جهت است که خدای بی‌رسول خدا نیست، و رسول بی‌خدا رسول نیست، آقاشمسعلی اسمش است رسول نیست. و همچنین رسول بی‌وصی رسول نیست و وصی بی‌رسول وصی نیست. از این جهت است که در غدیر خم او را نصب کردند و فرمودند من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه پس رسول رسول است در امیرالمؤمنین و امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین است در رسول و با رسول. و همچنین امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین است با حسن، و حسن حسن است با علی، وهکذا تا بیاید پایین. امام امام است در وقتی که از برای [او] شیعیان و عدولی چند باشد که کبایر  را مرتکب نشوند و خطاکار نباشند. و سرکرده جمیع خطاها حب دنیاست، پس عادل باید حریص در طلب دنیا نباشد، پس خطاکار نباشد و کبایر  از او سر  نزند و اصرار بر صغایر  هم نداشته باشد، نه در ظاهر  و نه در باطن، چنین کسی عادل است. و باید مقدس ظاهری هم نباشد بلکه باید عالم باشد و هرچه از او سؤال می‌کنند با دلیل و برهان محکم و متین جواب بدهد. این است که امام در صفت آنها می‌فرماید انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین و اینها علمشان چنین است که هر زیاده و نقصانی می‌شود در دین او درست می‌کند، و اگر کسی خود را به خدا و رسول ببندد و دین را دکان خود قرار بدهد و دکان‌داری بکند او دفع می‌کند، و تأویل جاهلین را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 223 *»

باید رفع کند اگر جاهلی آیه‌ای و حدیثی را تأویل کند باید رفع کند، و هر بدی را از دین رفع کند. و امام چنین کسی است که در هر زمانی چنین اشخاصی از جانب او باشند. و فرق [عصمت] اینها با عصمت ائمه این است که ائمه سهو  و نسیان ندارند و آنها دارند پس چنین اشخاص هستند، و کسی که وجود اینها را قائل نباشد قائل به توحید و نبوت و امام نشده مگر مثل سایر فِرَق.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 224 *»

موعظه بیست‌وسوم  (جمعه / 25 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون که خلق را از برای معرفت خود آفریده بود از این جهت معرفت خود را در میان خلق از برای خلق بیان فرمود. و از برای معرفت او ارکانی است که خداوند آنها را ارکان توحید خود قرار داده که هرکس آنها را شناخت خدا را شناخت و هرکس آن ارکان را نشناخت خدا را نشناخت چنان‌که خداوند بنای مملکت خود را بر این قرار داده که هر چیزی ارکانی داشته باشد. همچنین چون که خداوند توحید خود را در عالم خلق اظهار کرد از برای او ارکانی قرار داده و هرکه جمیع آن ارکان را شناخت به توحید خدا می‌رسد و هرکس نشناخت یا بعضی از آنها را شناخت به توحید خدا نمی‌رسد. و فضائلی که ما می‌گوییم از این قبیل است اگر  فهمیدی مؤمن هستی و اگر  نفهمیدی حالا عجالةً مؤمن نیستی، و اگر  فهمیدی و انکار کردی کافر می‌شوی. فضائلی که ما می‌گوییم صفت است چنان‌که می‌فرماید مثل نوره کمشکوة

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 225 *»

و می‌فرماید مثل الجنة التی وعد المتقون فیها انهار  مثل به معنی صفت است یعنی صفت خدا را می‌خواهی ببینی چطور است یعنی طورش را می‌خواهی بدانی مانند مشکوتی است. یعنی می‌خواهی بیان توحید و صفت توحید و طور او را می‌خواهی بدانی چطور است مانند چراغدانی است که در او چرا غی باشد که بر  روی او لاله‌ای باشد و آن مشکوة در خانه‌ای باشد. پس طور او این است که از برای او چهار رتبه است: رتبه بیان و معانی و ابواب و رسالت. و اصل توحید و خانه توحید بنا نشده مگر از این چهار رتبه، که اگر  باید توحید باشد باید این چهار باشند و اگر سه‌تا باشد یا دوتا باشد توحید توحید نیست، اینها شروط لا اله الّا الله هستند چنان‌که حضرت رضا در طوس سر  از کجاوه بیرون آوردند و فرمودند من قال لا اله الّا الله وجبت له الجنة چهارصد قلمدان کشیده شد، بعد که نوشتند و خوب آرام گرفتند فرمودند بشرطها و شروطها و انا من شروطها. پس ایشان ارکان توحیدند و ارکان لا اله الّا الله که اگر  این ارکان هستند لا اله الّا الله داری و گفته‌ای و الّا فلا. این است که یک وقتی جابر عرض کرد که الحمدلله الذی منّ علینا بمعرفتکم امام فرمودند أوتدری ما المعرفة قال لا فرمودند المعرفة اثبات التوحید اولاً  ثم معرفة المعانی ثانیاً ثم معرفة الابواب ثالثاً  تا آخر که فرمودند ثم معرفة النجباء سابعاً پس اینها هریک شرط یکدیگرند، و هرکس اینها را شناخت معرفت دارد و ایمان دارد.

این حرف‌ها را که من جرأت می‌کنم و می‌زنم به جهت این است که می‌دانم که هرکس را که خدا خواسته می‌فهمد و هرکس را که خدا نخواسته معنی این لفظ‌ها را نمی‌فهمد. و اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً هرکس تقوی و پرهیزگاری و خوف پیشه کند معانی این لفظ‌ها را می‌فهمد ان اکرمکم عند الله اتقیکم این علم ما همان علمی است که هرکس تقوی دارد ترس دارد می‌فهمد انما یخشی الله من عباده العلماء و این علم همان علمی است که می‌فرماید لیس

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 226 *»

العلم فی السماء فینزل الیکم و لا فی الارض فیصعد الیکم بل هو مکنون مخزون فی صدورکم تخلقوا باخلاق الروحانیین یظهر  لکم به زور و شرقّ دست و چاپلوسی نمی‌توان از خدا علم گرفت، به این‌طورها خدا کسی را دوست نمی‌دارد و اینها علم نیست، علم را می‌فرمایند نور است العلم نور یقذفه الله فی قلب من یحب علم نور است اگر به تو رسیده علامتش اینکه دیگر جهل و شک و شبهه نداشته باشی و متکبر نباشی. اگر کسی علم داشته باشد در حضور خدایی که علم به او دارد اذیت به مؤمنین نمی‌کند. پس اگر علم نداری جهل است و ظلمت است و اگر  اسمش را هم علم بگذاری لفظ است. اگر علم خدا آمد نور است و چراغ الهی است اگر این چراغ در جایی روشن شد جمیع ظلمات کبر و نفاق و حسد و جهل و بخل و فسوق‌ها و عصیان‌های شیطانی را جاروب می‌کند، و ظلماتی که بعضها فوق بعض است همه را رفع می‌کند، و ترس از خدا پیدا می‌کند و چون ترس پیدا کرد علم او زیاد می‌شود و محبوب خدا می‌شود.

این فسقی که ما می‌گوییم غیر  از آن فسقی است که مردم خیال می‌کنند. مردم خیال می‌کنند که هرکس دزدی کرد یا زنا و لواط کرد در خفا فاسق است، و اما هرکس غیبت کرد او را فاسق نمی‌دانند. و حال آنکه می‌فرمایند الغیبة اشدّ من الزنا اگر کسی با محارم خود زنا کند و غیبت مؤمنی را هم کرده باشد، عندالله گناه غیبت مؤمن از زنا بیشتر است. معنی غیبت این است که هرکس معصیتی کرد و فسق و فجوری از او سرزد و میل ندارد اشاعه آن فسق را، و تو شایع کنی، این معنی غیبت است. نه اینکه اگر فسق و فجوری از او سر نزد و تو نسبت فسق و فجور به او دادی، این غیبت نیست این تهمت است و گناه او از غیبت زیادتر است. مثلاً مردکه کج راه نرفته و تو گفتی کج راه رفت این غیبت نیست این تهمت است و هرکس این‌جور غیبت بکند گناهش زیادتر است. پس از این بالاتر اینکه بیچاره درست هم راه می‌رود و تهمت می‌زنی و می‌گویی کج راه می‌رود.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 227 *»

باری، علمی که نور است آ‌ن علمی است که ظلمات شیطانی را بیرون کند نه آن علمی است که کفار و منافقین هم دارند مانند صرف و نحو  و رمل و جفر و نجوم وهکذا، اینها را کفار هم دارند و متخلق به اخلاق الله هم نیستند و توحید هم ندارند. باری توحید خدا چهار رکن دارد که بیان و معانی و ابواب و امامت [باشد.] و اینها همه با هم هستند و هریک شرط یکدیگرند، توحید توحید است با این چهار جزء، چنان‌که سکنجبین در وقتی سکنجبین است که سرکه و شیره با هم مخلوط باشند و جفت باشند، اگر جفت نباشند سکنجبین نیست یک چیزی دیگر  است، شیره شیره است از برای خودش تنها و سرکه هم از برای خودش تنها سرکه است. حالا یک‌خورده نزدیک به آن مطلب ما شدی، اما آن مطلب از این بالاتر است. حالا ببین یکی جزء اعداد است احد نصف دوتاست و ثُلث سه‌تا و رُبع چهارتا و خُمس پنج‌تاست وهکذا تا اینکه عُشر ده‌تاست. حالا اگر احد را فانی کنی جمیعاً  فانی می‌شوند نه نصف دوتاست و نه ثلث سه‌تا و هکذا نه عشر ده‌تا و اگر  احد باشد همه هستند اگر هستند همه هستند و اگر  یک کدام نباشند هیچ‌کدام نیستند. و همچنین جسم وقتی جسم است که از برای او طول و عرض و عمق و وزن و رنگ باشد و اگر  یکی از اجزاء او را فانی [ کنی] تمام اجزاء او فانی می‌شوند و جسم جسم نیست. حالا همچنین خدا وقتی خداست که از برای او رسول باشد و رسول وقتی رسول است که از برای او خدایی باشد، خدا و رسول وقتی خدا و رسول است که از برای رسول او وصیی باشد، اگر خدا و رسول و ائمه حقند باید همیشه در میان خلق یک حقّی و حجتی باشد. از این جهت است که وجود کل شرط وجود بعض است و وجود بعض شرط وجود کل است. پس این چهار مراتب با هم هستند، نور خدا باید در زجاجه‌اى باشد و آن زجاجه باید در چراغدانی باشد و آن چراغدان باید در خانه‌ای منزل کرده باشد و آن خانه‌ها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله. پس نور خدا در عبادی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 228 *»

چند منزل کرده و هرکس می‌خواهد نورانی شود باید قصد حج این عباد کند و بر گرد آنها طواف کند. از این جهت در دعای هر شب ماه مبارک می‌خواهی که و ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام ببین کیست که هر سال بتواند حج کند؟ گیرم کسی باشد که بخواهد هر سال برود ممکن نمی‌شود. پس آن حجی که هر سال می‌خواهی بروی و آرزو می‌کنی این خانه کعبه نیست و راه او هم به این مسافت [نیست،] بلکه آنها رجالی هستند که همیشه باید توجه به ایشان کنی و بر گرد ایشان طواف کنی و ایشانند قبله مردم چنان‌که خدا می‌فرماید به ائمه که اجعلوا بیوتکم قبلة یعنی خانه‌های خود را قبله قرار بدهید. و این خانه‌ خانه‌ای است که در او چراغدانی باشد که در آن چرغدان لاله‌ای باشد و لامحاله در آن لاله چراغ هست و اینها هریک شرط وجود یکدیگرند و تفریق میان آنها نمی‌توان کرد. هر چیزی که باید در ملک باشد باید چهار مرتبه باشد اگر  این چهار نباشد آن چیز  آن چیز  نیست. ببین اگر  باید زید توی دنیا باشد لامحاله یا متحرک است یا ساکن. حالا آن چهار مرتبه‌اش باشد. همین‌قدرش را فکر  کن ببین اگر  انسانی باید توی دنیا باشد لامحاله یا متحرک است یا ساکن. اگر  بگویی انسانی دیدم که نه متحرک بود و نه ساکن دروغ می‌گویی چنین چیزی خدا نیافریده. آب اگر  هست لامحاله یا توی کاسه است یا توی جوب است یا توی حوض و دریا، لامحاله در یکی از این ظهورات هست و اگر در این ظهورات نیست نیست. هر چیزی که در ملک است لامحاله ظهور دارد. همچنین خدای ملک لامحاله ظهورات دارد و آنها انبیاء هستند و ایشانند ظهور الله و امر الله و نهی الله وهکذا و رسول لامحاله وصی دارد و وصی او لامحاله خلیفه و جانشین دارد. پس اینها هریک شرط یکدیگرند. این است که در دعا می‌خوانی اللّهم عرّفنی نفسک فانک ان لم‌تعرّفنی نفسک لم‌اعرف رسولک یعنی خدایا بشناسان به من خودت را که اگر تو را نشناسم رسول تو را نمی‌شناسم و باز می‌خوانی که خدایا

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 229 *»

بشناسان به من رسول خودت را که اگر رسول تو را نشناسم [حجت] تو را نمی‌شناسم و همچنین است که بشناسان به من ائمه را.

باری، پس خداوند ظاهر  شد به این چهار مرتبه که بیان و معانی و ابواب و رسالت باشد، و اینها چهار ظهورات خدا هستند. حالا ببین چطور اینها شرط یکدیگرند. اگر  بگوید که من ایشان را امام می‌دانم ولکن ایشان را ابواب فیض خدا نمی‌دانم دروغ می‌گوید امام هم نمی‌داند اگر کسی ایشان را امام دانست لامحاله باب فیض خدا هم می‌داند. و همچنین اگر  کسی امامت و ابواب را قبول کرد و معانی را قبول نکرد و گفت ایشان ظهور خدا نیستند دروغ می‌گوید این دو را هم قبول ندارد. و اگر این سه را قبول کرد و مقام بیان ایشان را انکار کرد و ایشان را به نورانیت نشناخت این سه را هم قبول نکرده و خدا را هم نشناخته، چنان‌که می‌فرماید ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل معرفت نورانیت معرفت قبا و عبا نیست می‌فرماید معرفتی یعنی معرفت من، من که قبا و عبا نیست. می‌فرماید من را بشناس، و [شناخت] آن من شناخت ایشان است به نورانیت که چون ایشان را بشناسی خدا را شناخته‌ای. و ایشان خدا نیستند چرا که می‌فرمایند به نورانیت، و خدا که نور نیست نور او در ملک است، پس ایشانند نور خدا و جلوه خدا و ایشانند ظاهر خدا و معانی خدا و نماینده او چنان‌که می‌فرماید اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم و می‌فرماید بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله، بنا عبد الله و لولانا ماعبد الله ببین چطور عبادت ایشان عبادت خداست به طوری که خدا می‌فرماید من یطع الرسول فقد اطاع الله.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 230 *»

موعظه بیست‌وچهارم  (شنبه / 26 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون که حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‌ای خلق کرد و خلق چون از آن فایده خبر نداشتند خودش خبر داد و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید ان‌یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین چون که گمان می‌رفت که خداوند خلق را از برای رزق آفریده از این جهت فرمود ماارید منهم من رزق و ماارید ان‌یطعمون. پس خداوند خلق را از برای معرفت آفرید و آن فایده را از برای خلق بیان کرد. و بیان او بر دو قسم است: یک بیانی است که از حروف و کلمات است مانند آنکه به واسطه اسبابی دیگر  نقش می‌کند بر  صفحه کاغذ که «انا الله». و یک جور بیانی دیگر  دارد که شخصی را خلق می‌کند و او را کلمه خود قرار می‌دهد و او تکلم نمی‌کند مگر به حق، و آن پیغمبر  است که او را با دست قدرت بر صفحه ملک نقش کرده و او را لوح محفوظ قرار  [داده] و جمیع ما کان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 231 *»

و ما یکون را در سینه او محفوظ کرده. پس این یک جور بیانی است که مثلاً نقش کرده بر صفحه کاغذ که الله نور السموات و الارض ولکن این بیانی است تامّ و همه‌کس نمی‌فهمد. اولاً  که مخصوص علماست و دوّم آنکه مخصوص عرب است و مخصوص انسان است. و بیانی دیگر دارد که اتمّ است که تمام خلق حروف او را می‌تواند بخواند و احتیاج به این نیست که کسی دیگر  او را بخواند بلکه خودش به وجود خودش بیان می‌کند صفات خود را. مانند آتش که خودش بیان خداست و به وجود خودش پیغام خدا را می‌رساند به نباتات و جمادات و حیوانات و اناسی که می‌گوید هر وقت می‌خواهید شما گرم شوید من باید شما را گرم [ کنم] و چون که من گرم کردم خدا گرم کرده لاحول و لاقوة الّا بالله العلیّ العظیم و لا فاعل فی الوجود الّا الله و گرم‌کردن خدا معنی ندارد مگر  اینکه آتش را خلق کند و او که گرم کرد خدا کرده. چنان‌که روشن‌کردن خدا معنی ندارد مگر اینکه آفتاب را خلق کند و او روشن کند او که روشن کرد معنیش این است که الله نور السموات. چنان‌که سابقاً  گفتم که خداوند به وجود همین آفتاب و به زبان همین آفتاب بیان کرده که منم رب عالمین. ببین اگر  آفتاب مسلط بر این آب نبود این آب یخ بود، و چون تابید بر این آب او را اذابه کرد و بعد او را ممزوج کرد با خاک چرا که اگر  اجزاء ملک را به هم نزنی هیچ چیز  موجود نمی‌شود و سبب به‌هم‌زدن او باد است و وجود باد به واسطه آفتاب است که می‌تابد بر  زمین و بخارات را جمع می‌کند، یک گوشه‌ای که جمع شد اینها را به واسطه اجواف زمین به هم می‌زند و چون اینها به هم مخلوط و ممزوج شدند این آفتاب پرورش می‌دهد آنها را و آنها را خلق می‌کند. پس خداوند اگر بخواهد خلق کند چیزی را خلق می‌کند پرورنده‌ای را، آن‌وقت می‌فهمند که او پرورنده عالمیان [است.] اگر بخواهد حیوان خلق کند پرورنده حیوانی خلق می‌کند، و اگر  بخواهد انسان خلق کند پرورنده انسانی در ملک خلق [می‌کند.] پس این آفتاب ربّ عالم و نور عالم و خالق جمیع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 232 *»

اشیاء [است،] و مع‌ذلک این آفتاب نه وکیل خدا و نه شریک خداست به جهت آنکه او هیچ حول و قوه‌ای ندارد مگر  به واسطه صاحب کار و دست دیگری است که بر او گذاشته [شده] و اوست که کارها را می‌کند ولکن این آفتاب سبب اوست. پس آفتاب است رب عالم و پرورش‌دهنده جمیع عالم و بیان خدا. همچنین خداوند به وجود مبارک خلق اول بیان کرده که «انا الله رب العالمین» و بیان کرد به وجود مبارک آن خلق اول که منم رب عالم و پرورش‌دهنده عالم و نور عالم و منیر عالم. و ایشان آنچه را که می‌کنند به اذن خداست و به امر اوست و ایشان حول و قوه‌ای از خود ندارند. و حالا تو اگر بخواهی نورانی شوی باید رو به سوی این اسم النور خدا کنی اگر پشت به او کردی و ظلمانی شدی ملامت مکن مگر خودت را. خداوند رفع جمیع حاجات تو را در ملک کرده و هر چیزی را باب چیزی قرار داده و تو  در هر حاجتی باید باب او را پیدا کنی خداوند عظیم است و غفور است و توّاب است و قادر است و رحیم است و با فضل است و با جود است، ولکن جمیع اینها در ملک [است] و هر اسمی باب فیضی است و تو در هر حاجتی که داری باید باب او را پیدا کنی. خدا توّاب است و گناهان تو را می‌آمرزد ولکن اسم التوّاب او در ملک است اگر  هزار معصیت کرده باشی همین‌که باب توبه را پیدا کنی جمیع گناهان تو را می‌آمرزد. اگر هزار سال پشت به آفتاب کرده باشی و ظلمانی شده باشی به محضی که رو به آفتاب کنی نورانی می‌شوی، پس اگر  تو  هزار معصیت بکنی به یک توبه رفع می‌کند و کسی که اعتقادش این نباشد کافر است. پس گناه بندگان را خدا می‌آمرزد ولکن به شرطی که بندگان باب توبه را پیدا کنند و به شرطی که پشیمان شوند.

حالا پس چرا با وجودی که کفار در جهنم پشیمان می‌شوند خداوند از آنها نمی‌گذرد؟ پس عرض می‌کنم که توبه دو رو دارد: یک دفعه این است که معصیت می‌کنی و می‌دانی که خدای تو خدایی است کریم و رحیم و جمیع نعمت‌های خود را

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 233 *»

از روی فضل و کرم بر سر تو ریخته و ملتفت می‌شوی و پشیمان می‌شوی در دل خود که معصیت چنین خدایی را نباید کرد. اگر  این‌طور نادم و پشیمان شدی و توبه کردی خداوند توبه تو  را قبول می‌کند، به محض اینکه در دل شرمسار شدی و نادم شدی از تو قبول می‌کند اگرچه به زبان توبه نکنی و کفی بالندم توبةً.

و توبه‌ای دیگر  هست که شخصِ یاغی و عاصی عظمت و جلالت سلطان را می‌بیند و می‌داند که اگر  معصیتی کرد آن سلطان او را می‌گیرد و چون که گرفتار عذاب سلطان شد و او را در موقع عذاب درآوردند از شدت عذاب توبه می‌کند، و توبه او نه از باب این است که ملتفت عظمت سلطان شده باشد و نباید او را معصیت کرد بلکه توبه او از این باب است که اگر  معصیت او را نمی‌کردم این عذاب را نمی‌کشیدم. پس توبه او از روی ترس است و چنین کسی را اگر عذابش نکنی باز معصیت می‌کند. و این توبه‌ای است که سود ندارد.

باری، خداوند رؤف و رحیم و مهربان است و از مادر مهربان‌تر  است. اگر کسی رو به سوی او کرد و از روی خلوص توبه کرد از سر تقصیر  او می‌گذرد. خداوند ارحم الراحمین است ولکن در موضع عفو و رحمت، و اشد المعاقبین است در موضع نکال و نقمت. اگر غافل نشدی خواهی یافت که الآن دارند داغت می‌کنند و داری داد می‌زنی و می‌گویی پشیمان شدم و توبه کردم. این توبه نیست از دست داغی داری داد می‌زنی. و اغلب توبه‌ها این‌طور است. پس تو اگر ارحم الراحمین را خواندی و دعای تو را استجابت نکرد و رحم بر تو نکرد بدان که تو توبه نکرده‌ای و در دل نادم نشده‌ای و به زبان دروغ گفته‌ای و خود دروغ‌گفتن معصیتی عظیم است و بسا آنکه در بین گریه‌کردن و توبه‌کردن توی سر تو هم می‌زند که استهزاء مکن توبه‌ای که از روی دل نیست استهزا است و عذابی بالای عذابی باید به تو  بکنند. ببین اگر کسی از دل تو مطلع باشد و ببیند که دروغ می‌گویی می‌گوید تو منافقی و البته یک صدمه دیگری هم

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 234 *»

بر تو وارد خواهد آورد. اگر تو کسی را دوست نداری چندان عداوتی با تو ندارد، ولکن اگر او را در دل دشمن بداری و به زبان ریشخند او را بکنی و بگویی من دوست تواَم البته اگر  بر تو مسلط شود عذاب تو را شدید خواهد کرد. پس این‌جور دعا را نکردنش بهتر است. اگر فقیر باشی و سؤال از غنا بکنی تو را فقیرتر خواهند کرد، اگر طلب صحت کنی تو را مریض‌تر خواهند کرد. این‌جور دعا همان دعائی است که می‌خوانی اعوذ بک من دعاء لایسمع این‌جور دعا شنیده نمی‌شود و اگر هم شنیده شود عذاب تو را زیادتر خواهند کرد.

باری، برویم بر سر مطلب. مطلب این بود که خدا بیان کرده هر چیزی را در عالم و هر چیزی را در مقام خودش بیان خود قرار داده و رفع حاجات هر چیزی را به چیزی دیگر کرده. چنان‌که خداست گرم‌کننده ولکن به واسطه آتش تو را گرم می‌کند. و خداست رافع عطش و آب که خوردی خداست رافع عطش. و خداست سیرکننده یعنی خدا غذا آفریده و غذاست سیرکننده که اگر غذا سیرکننده نبود خدا سیرکننده نبود. و الّا ذات خدا را نه می‌شود بخوری و نه می‌شود بیاشامی. و همچنین خداست ستّار عورت و معنی ستّاریت او این است که لباس آفریده، اگر لباس نیافریده بود نه خدا ستار بود و نه تو مستور. پس به همین نسق جمیع اسماء و کلمات خود را توی ملک نوشته. یکی از اسماء او آب است و اسم رافع عطش خود را بر جبهه آب نوشته و خدا به اسباب کار می‌کند و رفع عطش تو که بشود به این آب، بگو «الحمدلله الذی رفع عنی العطش» پس خداوند در ملک خود به لغت فصیح نوشته که «الماء بارد» و به یک لغتی نوشته شده که جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و اناسی می‌فهمند که این آب رافع عطش است و منبــت نباتات است و سبب حیات جمیع چیزهاست و جعلنا من الماء کل شیء حیّ خداوند اسم المحیی خود را بر جبهه این آب نوشته، پس این آب اسمی از اسماء خداست که خداوند به واسطه او رفع حاجات جمیع

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 235 *»

خلق را کرده. و آتش هم اسم بزرگی است از اسماء خدا که در ملک نوشته و همه‌کس او را می‌فهمد. و به همین نسق خداوند موجودی را در ملک خود آفریده که هزار هزار عالم را پرورش داده و جمیع خلق را به دست او پرورش داده و جمیع خلق را به تصرف او داده و او زیر و رو می‌کند جمیع را. ببین خداست مُنزل مَطَر و به ابر بارانیده. همین‌طور خدا هر کاری را از دست خلقِ اول می‌کند و او را واسطه فیض خلق هزار هزار عالم قرار داده. ببین تو  می‌گویی که خداست که هر کاری را کرده و مع‌ذلک وقتی کسی از کسی راضی شد می‌گویی خدا از او راضی شده و اگر کسی را غضب کرد می‌گویی خدا غضب کرده. و همه‌جا خدا بر  یک نسق کار کرده کسی را به دست ظالمی می‌بینی می‌گویی به غضب خدا گرفتار شده، کسی کسی را از بلا نجات می‌دهد تو می‌گویی خدا بر او رحم کرد. و همه‌جا چنین است و در همه‌جا در امور دنیا این اعتقاد را داری و نمی‌دانم چه شده که در امور دین اعتقاد نمی‌کنی؟ اگر بگویم آفتاب نور آسمان و زمین است هیچ نمی‌گویی و قبول می‌کنی، و اگر بگویم علی نور آسمان و زمین است انکار می‌کنی. و حال اینکه در آفتاب نگفته‌اند که اعتقاد کنی و در اینجا گفته‌اند. اگر بگویند که از جمله مطهِّرات آب است و خدا هر چیزی را به آب طاهر کرده حرفی نداری و اما اگر بگویی که از جمله مطهِّرات ولایت حضرت امیر  است و خداوند به واسطه او گناه ثقلین را شستشو  می‌کند می‌گویی چرا غالی شدی؟ و حال آنکه حدیث است که اگر عبادت ثقلین را کرده باشی و انکار فضلی از او را بکنی تو را به جهنم می‌برند و جمیع اعمال تو  از آنهایی می‌شود که می‌فرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً و فرمودند که لایبالی الناصب صلی ام زنا صام ام سرق فرق نمی‌کند از برای ناصب چه نماز کند چه زنا کند چه روزه بگیرد چه دزدی کند هردو مساوی است. سگ هم چیزی نمی‌خورد پس روزه است؟ و دنگ برنج‌کوبی هم هی کلّه به زمین می‌زند پس نماز کرده؟ هرکس منکر  فضلی از فضائل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 236 *»

حضرت امیر  باشد اعمال او را مثل خاکستری که باد بسیار شدیدی به او مسلط شده باشد پراکنده می‌کنند اعمالهم کرمادٍ اشتدت به الریح فی یوم عاصف خداوند در حدیث قدسی قسم می‌خورد به حق خودش می‌فرماید آلیت علی نفسی ان ادخل فی النار عدوّ علیّ و ان اطاعنی و آلیت علی نفسی ان ادخل فی الجنة محبّ علی و ان عصانی می‌فرماید قسم خورده‌ام به ذات خودم که به جهنم ببرم دشمن علی را اگرچه مرا اطاعت کرده باشد و قسم خورده‌ام به ذات خودم اینکه به بهشت ببرم دوست علی را اگرچه عصیان مرا کرده باشد. حالا یک‌پاره خرمقدس هستند که آب دماغشان بیرون آمده تا توی دهنشان و می‌گویند که این حرف‌ها خوب نیست، این احادیث را باید از مردم مستور داشت به جهت آ‌نکه مردم در معصیت جری می‌شوند و به جرأت معصیت می‌کنند. می‌گویم جری بشوند. اولاً اینکه دوستی حضرت امیر انسان را به طاعت خدا می‌دارد و از معاصی باز می‌دارد. در حالتی که دوست ملتفت دوستی آن حضرت باشد شرم می‌کند و معصیت نمی‌کند. وقتی که تو  ملتفت حضرت امیر بشوی شبیه به نور او می‌شوی و شبیه او معصیت نمی‌کند و دوستان او وقتی عصیان می‌کنند که از محبت او غافل باشند. شیطان آنها را از محبت آن حضرت غافل می‌کند و بعد مشغول عصیان می‌کند. ثانیاً  آنکه چه بهتر  از این‌که انسان شفیعی داشته باشد و اعتقاد او این باشد که شفیع دارد، اگر معصیت کرد او را شفاعت می‌کند. و باید اعتقاد شفاعت ایشان را همه‌کس داشته باشد هرکس ایشان را شفیع نداند کافر می‌شود. پس چه بهتر  از این‌که انسان شفیعی داشته باشد و به خاطر جمع و از روی جرأت معصیت کند. پس بگذار که جری بشوند، و اگر خدای نخواسته معصیتی می‌کنند به امید شفاعت ایشان بکنند.

باری، از جمله فضائل این است که پیغمبر  اول ماخلق الله است و ائمه طاهرین هم از جنس پیغمبرند و نور واحدند اشهد ان ارواحکم و نورکم  و طینتکم واحدة طابت و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 237 *»

طهرت بعضها من بعض و جمیع فیوضاتی که به خلق می‌رسد به واسطه ایشان می‌رسد و از دست ایشان جاری می‌شود، و ایشانند که به کل عطا کردند، و تو دیدی که خداست معطی و گفتی خدا معطی است و این اسم المعطی خداست. و وقتی که علم و قدرت و حکمت ایشان را دیدی می‌دانی که خدا علیم و قدیر  و حکیم است و از خدا هرگز خبر  نداری و نخواهی [داشت.] خبر  نداشته‌ای و نخواسته‌اند هم که خبر  داشته باشی. ولکن چون در عالم مُلک علم بی‌پایانی و قدرت بی‌منتهایی را منتشر کردند و تو دیدی و فهمیدی آن‌وقت دانستی که خداست عالم به هر چیزی و قادر بر هر کاری وهکذا سایر صفات خدا. و هر حرفی که در حضور خدا می‌گویی اگر  معنی آن را نمی‌فهمی که اصلش حرف مزن، کسی که نمی‌داند چه می‌گوید اصلش بهتر  این است که حرف نزند، به جهت آنکه نمی‌داند که چه می‌گوید و چه می‌خواهد و که را می‌خواند، و بسا آنکه غلط می‌گوید یا فحش می‌دهد. و اما اگر  در حضور خدا حرفی زدی و معنی آن را فهمیدی بدان آنچه را که فهمیده‌ای ذات خدا نیست به جهت آنکه ذات خدا فهمیده نمی‌شود و نخواسته‌اند که بفهمی. پس اگر خدا را خواندی به علم او یا قدرت او یا جلال او یا کمال او و فهمیدی بدان که ذات خدا نیست چرا که ذات خدا فهمیده نمی‌شود لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار. پس آنچه را که فهمیده‌ای در خلق است و معنی آن در خلق اولِ خداست. و در این مقام اگر  برای خدا بگویی فضلی را برای ایشان لامحاله گفته‌ای. این مقام است که کسی نتوانسته انکار  فضل آنها را بکند که در زیارت می‌خوانی طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر  لطاعتکم و خضع کل جبار لفضلکم و ذلّ کل شیء لکم در این مقام کسی منکر  ایشان نیست ولکن این پایین‌ها است که بعضی انکار کرده‌اند.

پس آنچه را که خلق دیده‌اند و فهمیده‌اند در اول ما خلق الله دیده‌اند و فهمیده‌اند، از ذات خدا احدی خبر  ندارد الطریق مسدود و الطلب مردود. پس اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 238 *»

انکار فضل علی را بکنی لامحاله انکار صفت خدا را کرده‌ای. اگر  یک‌پاره خرمقدس‌ها بحث کنند که اگر  این‌طور باشد پس خدا و حضرت امیر  چه فرق دارند؟ می‌گویم فرقش اینکه خدا خداست و حضرت امیر خلق خداست، خدا آنچه را که می‌داند از خودش می‌داند و حضرت امیر  آنچه را که می‌داند به تعلیم خدا می‌داند، خدا از کسی یاد نگرفته و حضرت امیر  از خدا یاد گرفته. ولکن علمی که تو  می‌دانی که برای خداست حضرت امیر  است، و قدرتی که برای خداست حضرت امیر  است، وهکذا جمیع صفات خدا حضرت امیر  است، اوست عین الله و بصر الله و سمع الله و اُذن الله و ید الله و روح الله و نفس الله و جلال الله و کمال الله و وجه الله و علم الله و قدرة الله. اگر  بگویی حضرت امیر عاجز  است خدا را عاجز  دانسته‌ای، اگر  بگویی نعوذبالله حضرت امیر جاهل است خدا را جاهل دانسته‌ای، هرکس او را در همه‌جا حاضر دانست خدا را حاضر دانست، از ذات خدا که خبری نداری، علم و قدرتی که دیده‌ای و می‌گویی که خدا عالم است و جاهل نیست و قادر است و عاجز  نیست همه را از خلق اول دیده‌ای. و در زیارت حضرت امیر  است که السلام علی سامع السرّ  و النجوی و او چون سامع است خدا سامع است به سرّ  و نجوی، پس او گوش خداست و چون گوش او گوش خدا شد صاحب سرّ و نجوای خدا شده و خدا با او نجوی کرده. ذات خدا هم نجوی نمی‌کند و با کسی حرف نمی‌زند، بلکه خدا که نجوی می‌کند با حضرت امیر، به زبان پیغمبر  نجوی می‌کند چرا که قول پیغمبر  قول خداست و زبان پیغمبر  زبان خداست. آیا نشنیده‌ای که روزی حضرت پیغمبر  [با امیرالمؤمنین] نجوی می‌کرد منافقین حسد بردند که پسر عمّش با وجودی که طفل است سرّ خود را با او می‌گوید و با ما که پیرمرد و کامل شده‌ایم حرف نمی‌زند. پیغمبر  فرمودند که من با او نجوی نمی‌کردم بلکه خدا با او نجوی می‌کرد. پس نجوای پیغمبر  نجوای خداست.

باری، پس آنچه از صفات خدا که می‌خوانی و می‌شماری اگر  به سرّ  و نجوی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 239 *»

فهمیده‌ای که جاش اینجاست، و اگر نفهمیده صفات خدا را می‌شماری که دروغ است و قبول نکرده‌ای. پس لابدند مردم که اقرار به فضائل ایشان کنند چرا که ایشان صفات خدا هستند، فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله و بنا عبد الله و لولانا ماعبد الله. پس تو چون ایشان را شناختی و دیدی که عارف به هر چیزی هستند آن‌وقت فهمیدی که خدا عارف به هر چیزی است. خدا اگر ایشان را نیافریده بود عارفی و معرفتی و معروفی نبود، و خداست خالق عارف و معرفت و معروف. پس ایشان چون معروف شدند خدا معروف شد، و ایشان چون ظاهر  شدند خدا ظاهر شد، پس السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله. پس هرکس ندانست ایشان را و نشناخت ایشان را و اقرار به وجود ایشان نکرد اقرار به خدا نکرده. و هفتاد و دو فرقه خدا را که ظاهراً اقرار دارند ولکن اقرار به صفات خدا ندارند، و چون اقرار به صفات خدا ندارند هالکند و مخلد در جهنم. و اتفاقی جمیع هفتاد و سه فرقه است که پیغمبر  فرمود امت من هفتاد و سه فرقه می‌شود و یک فرقه ناجی است و باقی هالکند. و همه ادعا می‌کنند که حق یکی است و ما بر حقیم، ولکن همه دروغ می‌گویند به جهت آنکه صفات خدا را نشناخته‌اند و اقرار به فضائل آل‌محمد ندارند. و هرکس راست می‌گوید آن است که صفات خدا را بشناسد، خدا به صفاتش شناخته می‌شود چنان‌که تو  را به صفات تو  می‌شناسند و صفات خدا ذات خدا نیست غیر خداست غیر که شد کیست که احقّ و اولی از خلق اول باشد؟ حضرت امیر نباشد، معاویه باشد؟ حضرت پیغمبر نباشد، عمر باشد؟ کیست سزاوارتر از ایشان؟ و ایشانند صفات خدا که ظاهر  شده‌اند در خلق، هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخت، و هرکسی و هر  فرقه‌ای و هر طایفه‌ای که حضرت امیر را صفات خدا دانست فرقه ناجی است و مابقی هالک، اگرچه به ظاهر  پاک باشند و شهادتین هم به زبان جاری کنند و ما هم مأموریم که او را پاک بدانیم، ولکن از اهل نجات نیست. و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 240 *»

ائمه طاهرینند دست خدا و قدرت خدا و کیست احقّ به این مقام غیر از ایشان؟ و هرکس ائمه را صفات خدا ندانست مخلد در جهنم خواهد بود. چرا که در اخبار بسیار به این مضامین هست، این‌قدر هست که عذری برای احدی نیست، خصوصاً در اصول کافی باب‌های چندی عنوان کرده در صفات خدا، بابی در علم خدا نوشته و تفسیر کرده که ائمه طاهرینند، و بابی در قدرت خدا نوشته و فرموده که ائمه طاهرینند قدرت خدا، وهکذا باب‌هایی چند در صفات خدا نوشته و فرموده که ائمه طاهرینند. این‌قدر ذکر کرده‌اند که عذری از برای خلق باقی نگذارده‌اند که هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخت و هرکس ایشان را نشناخت خدا را نشناخت و هرکس خدا را نشناخت مخلد در آتش جهنم خواهد بود.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 241 *»

موعظه بیست‌وپنجم  (یکشنبه / 27 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکررها عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای معرفت خود آفریده از این جهت بیان معرفت خود را در میان خلق از برای تمام خلق فرموده. و نه این است که ما تعریف حضرت امیر  می‌کنیم از برای بعضی خلق، بلکه خداوند محمد و آل‌محمد را تعریف خود قرار داد و ایشان را تعریف کرد از برای تمام مملکت خود. از این جهت است که خداوند فضائل را در قرآن به رمز  فرموده به جهت آنکه آنچه از فضائل ائمه را و مثالب اعدای ایشان را که ظاهر بود دزدیدند. و از جمله فضائلی که به رمز گفته شده این است که می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحق. و این آیات یک جوری است که همین‌که دیده شد ذوالآیه دیده می‌شود چنان‌که عکس زیدی که در آینه افتاده آیت زید است و هر که نظر کند به آنچه که در آینه است کأنه نظر کرده است به زید. و «کأنه» هم ندارد، به جهت آنکه آن آینه از خود

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 242 *»

رنگی و شکلی و حکایتی ندارد. آنچه را که حکایت می‌کند از شاخص است آ‌نچه در آینه است آیت است و علامت، هرکه شناخت این را می‌شناسد او را، رنگ او رنگ اوست قد او قد اوست دست و پا و جمیع اعضاء و جوارح او از اوست، دوستی او دوستی اوست دشمنی او دشمنی اوست، اگر  زید غایب را می‌خواهی باید نظر  به زید حاضر  در آینه کنی. همچنین ذات خداوند همیشه بر قرار است بلکه قرار ندارد و ذات خدا شناخته نمی‌شود چنان‌که می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و ولیّ او می‌فرماید الطریق مسدود و الطلب مردود پس ذات خدا غایب است و درک نمی‌شود اگر  می‌خواهی خدای غایب را ببینی و او را بشناسی و محبت با او کنی چاره‌ای نیست و راهی نیست به جز  اینکه نظر  کنی به آینه‌های  او و محبت با آنها کنی قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله.

و چه‌بسیار مردمی که شخص غایب را ردّ نمی‌کنند بلکه آن عکس در آینه را ردّ می‌کنند. چنان‌که می‌فرمایند نخواهی یافت کسی را که بگوید من دشمن محمد و‌ آل‌محمدم چرا که در اسلام پوست از سر ایشان می‌کنند بلکه عداوت می‌کنند با عکس رخساره ایشان. و در هر زمان امر  همین‌طور بود همیشه با حجت عصر خود عداوت می‌کردند و حجت‌هایی که غائب بودند قبول داشتند. می‌گویند شخص غایب که نیست که ضرری به کهره و برّه ما داشته باشد چه ضرور با او عداوت کنیم و یکی اینکه ما او را که ندیده‌ایم که خوب بود یا بد، حالا در توی دلمان یک شخص خوبی فرضش می‌کنیم و بسا آنکه آرزو می‌کنند که کاش آن شخص غایب بود و متابعت او را می‌کردیم. مانند آنکه چه‌بسیار از مردم که آرزو می‌کنند که کاش امام زمان امروز ظاهر  بود و مفاسد امور ما را اصلاح می‌کرد و خیال هم می‌کنند که همین‌که تشریف آوردند موافق طبیعت ایشان رفتار می‌کند، یک‌چیزی می‌خواهد و به او می‌دهد. و حال آنکه یقیناً همین‌که تشریف آورد به مخالفت طبیعت مردم عمل

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 243 *»

می‌کند، حق متابعت اهواء ایشان را نمی‌کند و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض حالا که غایب است همه می‌گویند که قربانش شوم به من خیلی التفات دارد، آن یکی هم می‌گوید که به من خیلی التفات دارد هرچه من می‌خواهم می‌دهد، و حال آنکه التفات به هیچ‌کس ندارد. منظور اینکه هر غایبی متبَع است و مطاع است و معزَّز و معظَّم است و همین‌که حاضر  شد می‌بینند که این هم یک کسی است مثل آنها، و دیگر هیچ عظمی پیششان ندارد.

خلاصه آنکه خداوند غیب است و به ادراک نمی‌آید و چون غیب است مطاع است و کسی مخالفت او را نمی‌کند، چون غیب بود عکس خود را در آینه‌هایی چند انداخت که آنها معصومند و هیچ میلی و هوایی و هوسی و حولی و قوه‌ای از خود ندارند. پس چون ذات خدا غایب است همیشه بنای او این بوده که آیات خود را ظاهر کند، هرکس راستگو است و اطاعت خدا را می‌کند اطاعت این را می‌کند، هرکس انکار خدا را  می‌کند انکار این را می‌کند. همیشه از اول خلقت تا آخر خلقت آیه را ظاهر  می‌کند، و هرکس آیات را شناخت خدا را شناخت، سنریهم آیاتنا  فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق حالا این آیه کدام است؟ دیگر  توی قرآن بیان نفرموده، به جهت آنکه سنّی‌ها می‌دزدیدند. معنی این آیات را باید اهل رمز و اهل معنی بگویند، تمام قرآن رمز  و معماست و ظاهر  نیست مگر  آنچه را که خودشان شرح کرده باشند. حالا سنی‌ها می‌گویند که آیات خدا کوه و آسمان و زمین است و حال آنکه همه‌کس اینها را می‌شناسد و خدا را نمی‌شناسد، پس این آیات همان آیاتی است که خودشان فرموده‌اند در دعای رجب و تو می‌خوانی که بمقاماتک و علاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان خدایا تو را قسم [می‌دهم] به مقامات و علاماتی که رخساره تواند و جایی از وجود مبارک ایشان معطل نیست. و باز می‌خوانی بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت. ایشان را مانند مردم خیال مکن که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 244 *»

شصت‌سال عمر کردند و رفتند، ایشان عمر  ندارند، لباس ایشان است که عمر  می‌کند. حضرت امیر آب می‌آورد از برای حضرت امام حسن از برای غسل خود، و در جلو جنازه خود می‌آید. می‌فرماید انا الذی اتقلب فی الصور کیف اشاء و می‌فرماید من رآنی فقد رآهم و من رآهم فقد رآنی یعنی هرکس آن صورت‌ها را ببیند مرا دیده و هرکس مرا ببیند آنها را دیده، و می‌فرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی و در زیارت می‌خوانی و جاهدتم فی الله حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بیّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته. پس آن صورتی که به هر صورت درمی‌آیند این صورت ظاهری نیست، زیرا که در این صورت ظاهری بسیاری از ائمه مظلوم و مقهور بودند و اقامه حدودی و نشر شرایعی نکردند و جهادی نکردند، حضرت کاظم مدت هفت‌سال در زندان بود. پس آن صورتی که به هر صورت جلوه می‌کردند صورت اصلی ایشان بود نه عبای ایشان. پس ایشانند که در هر  لباسی بخواهند ظاهر  می‌شوند، و وقتی که می‌خواهند ظاهر  شوند نور خود را ظاهر  می‌کنند چنان‌که خداوند نور خود را در ایشان ظاهر کرده، و ایشان هرگاه دانستند خدا دانسته و هرگاه ایشان انتقام کشیدند خدا انتقام کشیده، و هرگاه ایشان محزون یا مسرور شدند خدا محزون و مسرور شده، چنان‌که امام در تفسیر  آیه فلما آسفونا انتقمنا منهم می‌فرماید که خدا اجلّ از این است که اَسَفی و حزنی عارض او شود. راوی عرض می‌کند پس چطور خدا محزون می‌شود؟ می‌فرماید خداوند اولیائی چند را برگزیده و فرح و حزن آنها را فرح و حزن خود قرار داده. ذات خدا نه محزون می‌شود و نه مسرور، در هیچ عالمی خدا دیده نمی‌شود، هرکس زیارت کرده اولیاء خدا را خدا را زیارت کرده، وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة، درباره زیارت عبدالعظیم می‌خوانی [من زار عبدالعظيم بری کمن زار الحسين بکربلا و] من زار الحسین بکربلا  کمن زار الله فی عرشه، و پیغمبر می‌فرماید من رآنی فقد رأی الحق پس زیارت رسول زیارت خداست معرفت ایشان معرفت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 245 *»

خداست و جهل به ایشان جهل به خداست السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف الله و من جهلهم فقدجهل الله، و معنی محبت و عداوت خدا محبت و عداوت با رسول است، امر  و نهی خدا هیچ معنی ندارد مگر امر  و نهی رسول ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا، و اطاعت خدا دیگر هیچ معنی ندارد مگر اطاعت رسول من یطع الرسول فقد اطاع الله.

پس خداوند جلوه کرد در وجود مبارک ائمه طاهرین، و ایشان به جمیع مراتب خودشان خدانما هستند هیچ خودنما نیستند، و حال آنکه بعضی آینه‌ها هرچه شاخص‌نما باشند باز یک‌خورده خودنما هستند. آینه وجود مبارک ایشان طوری است که هیچ از خود ندارند، تمام مراتبشان لله است جمیع مراتبشان مال خداست، پس ایشان نه غیرنما هستند و نه خودنما، بلکه جمیع مراتبشان لله است و تمامشان مال خداست، لانفسهم نیستند. چون چنینند جمیع منسوباتشان منسوبات خداست مالشان مال خداست حرمشان حرم خداست و با جنابت نمی‌توان داخل شد، اذیتشان شده اذیت خدا، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه خدا در حق مؤمن می‌فرماید من آذی لی ولیاً فقد بارزنی بالمحاربة و دعانی الیها و حدیث است که سرور مؤمن سرور خداست و اذیت او اذیت خداست. پس ایشان آنچه را که دارند و می‌کنند مال خداست، قول ایشان قول خداست و کلام ایشان کلام خداست. ببین اگر کسی در میان مردم بگوید که این قرآن کلام رسول است می‌ترسد، و خدا می‌فرماید انه لقول رسول کریم. پس ایشانند یدالله و سمع‌الله و اُذن‌الله، حتی اینکه خون ایشان خون خداست السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره پس در هر  زمانی ایشانند آینه‌های سرتاپانمای خدا. پس ایشانند که جلوه کرده‌اند به وجود انبیاء و خدا در هر زمانی به ایشان جلوه کرده، و در هر زمانی خداوند امور جمیع خلق را مفوض به ایشان کرده، و هرکس که هر عمل خیری کرده ایشان کرده‌اند اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 246 *»

معنی این [عبارت] این نیست که شهادت می‌دهم که تو  نماز کردی و نماز تو محتاج به شهادت من [است.] بلکه معنیش این است که من نمازی ندارم، اصل نماز شمایید، اگر شما نماز کردید و حرکتی کردید من هم می‌کنم الیکم التفویض و علیکم التعویض اصل نماز شما هستید چنان‌که می‌فرماید حضرت امیر که انا صلوة المؤمنین و صیامهم و ان ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه. پس اصل خیرات و جمیع خيرها ایشانند و مردم جمیعاً مملوک ایشانند و عبد زرخرید ایشانند و ایشانند که به هر طور بخواهند تصرف می‌کنند. در زیارت می‌خوانی عبدک و ابن عبدیک المقرّ  بالرقّ و در حدیثی دیگر  هست که خداوند امور جمیع خلق را مفوّض به ایشان کرده و ایشانند مالک ملک و صاحب اختیار کلّ و ایشانند متصرف در جمیع خلق و پیغمبر  اولی است به تصرف از آنها، چنان‌که می‌فرماید النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم. ایشان در غیب نشسته‌اند و به جمیع صور تصرف می‌کنند و به هر صورت که می‌خواهند ظاهر  می‌شوند و امر و نهی می‌کنند. ببین شیطان دشمن ایشان است و عالم به جمیع چیزهاست و در شرق و غرب عالم تصرف می‌کند و هر خیری را منع  می‌کند و هر  شری را شایع می‌کند، پس شیطان در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر است و گمراه می‌کند. و امام می‌فرماید که خدا اجلّ از این است که در مقابل چنین دشمنی کسی را خلق نکند تا اینکه مردم را هدایت کند. پس ایشان در آن واحد در همه‌جا حاضرند و تصرف می‌کنند در شرق و غرب عالم، و اگر کسی بخواهد که دین خدا را کم و زیاد کند مانع می‌شوند ان زاد المؤمنون شیئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم پس ایشان در همه‌جا تصرف می‌کنند و ایشان مرده نیستند بلکه ایشان زندگانند و جمیع زندگان به واسطه ایشان زنده‌اند، ایشان کشته نمی‌شوند و نمی‌میرند و عمر ندارند، اگر دیدی که ایشان را کشتند یا مردند عبای ایشان را کشتند نه خود ایشان را لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 247 *»

پس ایشان آینه‌هایی هستند که خدا آنها را مالک ملک کرده و امور عباد خود را مفوّض به ایشان کرده و ایشان به هر طوری که بخو اهند تصرف می‌کنند و در هر زمانی به هر صورتی که بخواهند جلوه می‌کنند و انذار می‌کنند، و ایشانند بشیران و نذیران در هر زمانی می‌فرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی، و ایشان آنچه را که می‌گویند از خدا می‌گویند از خود میلی و خواهشی ندارند، به تمام وجودشان خدانما هستند، اینها کسانی هستند که از خود هیچ ندارند آنچه را که حکایت می‌کنند از خداست. پس آنچه را که از خدا می‌خواهی از ایشان بخواه. و آنچه را که در ملک فهمیده‌ای از ایشان دیده‌ای، زیرا که ذات خدا فهمیده [نمی‌شود.] پس چون ایشان قدرتی را اظهار کردند و تو دیدی فهمیدی که خداست قادر، وهکذا جمیع صفات خدا را در ایشان و از ایشان دیدی و فهمیدی. ذات خدا فهمیده نمی‌شود لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار.

باری، ایشان آینه‌هایی هستند که سرتاپا خدانما هستند و در همه‌جا حاضرند، و ایشانند بشیران و نذیران در هر زمانی خواه به وجود شریف خودشان و خواه به ظهوراتشان.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 248 *»

موعظه بیست‌وششم  (دوشنبه / 28 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود خود را در میان خلق از برای خلق بیان فرمود، و اگر خود را بیان نکرده بود خلق از او هیچ خبر نداشتند چرا که از ذات خدا هیچ خبر  نداشتند چنان‌که می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار. و چرا ذات خدا را نمی‌توان شناخت؟ به جهت آنکه ذات او را نهایتی نیست چرا که هرچه را که نهایتی باشد یعنی صورتی داشته [باشد] محتاج است به آن صورت، و ذات خدا را حدّی و نهایتی نیست پس چون چنین است ذات او را مکانی نیست و چون در مکانی منزل نگرفته به او نمی‌توان رسید و نمی‌توان فهمید. هرچه را که تو  می‌فهمی در یک جایی نشسته که تو آنجا نیستی و  برمی‌خوری، هرچه را که در غیر مکان خود می‌بینی غیر  تو  است و تو  می‌روی به او می‌رسی، دیگر خواه آن چیز  در غیب نشسته باشد یا در شهاده، و  هر چیزی که در مکانی زیست کرده محتاج به

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 249 *»

مکان است و خدا در مکانی ننشسته و محتاج به مکان نیست، تو نمی‌توانی به او برسی، نه به عقل خودت می‌توانی به او برسی و نه به روحت و نه به بدنت، پس در هیچ عالمی از عوالم نمی‌‌توان به او رسید. پس چون چنین بود خداوند برگزید در میان خلق خلیفه و جانشینی که آنچه را که باید خدا از برای خلق ادا کند آن خلیفه ادا کرد، و در آن جایی که اگر خدا بنا بود بیاید در میان خلق و بایستد ایستاد، و به آن طوری که اگر خدا بنا بود ظاهر  شود او ظاهر شد، هرکس قائم مقام خدا شد؛ چنان‌که حضرت امیر می‌فرماید استخلصه فی القدم علی سائر الامم اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء اذ کان لاتدرکه الابصار  و لاتحویه خواطر  الافکار و لاتمثّله غوامض الظنون فی الاسرار لا اله الّا الله الملک الجبار پس او به طور اکمل ظاهر  شد و به آن طوری که اگر خدا جایز  بود که در میان خلق بیاید و بایستد او آمد و به جای خدا ایستاد. و همان قائم‌مقام تعریف خداست که آنچه را که خدا می‌خواست از برای خلق تعریف کند به او تعریف کرد پس او به وجود مبارک خود تمام صفات خدا را بیان کرد، پس اوست تمام عظمت خدا و کبریاء خدا و علم خدا و قدرت خدا و او را قائم‌مقام خود  قرار داد و تعریف خودش کرد به طوری که هرکس در او نظر کند ببیند که خداست علیم و قدیر و سمیع و بصیر وهکذا سایر صفات خدا. و فرق میان مؤمن و کافر این است که مؤمن مولای خود را می‌شناسد و کافر  نمی‌شناسد ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم و هرکس در مقام خودش می‌تواند بفهمد که خدا را قدرتی و علمی است غیر ذات که آن قدرت و علم ایشان است، و کبریاء ذات خدا را نمی‌توان فهمید، ذات او را بد نمی‌توان گفت، چنان‌که خوب نمی‌توان گفت. ذات خدا منزه و مبراست از جمیع خوبی‌ها و بدی‌ها و بزرگی‌ها و کوچکی‌ها، خدای خالقْ خوبی‌ها و بدی‌ها و بزرگ‌ها و کوچک‌ها را همه را خلق می‌کند، او آدم بزرگ را و آدم کوچک را در توی ملک خلق می‌کند، او خالق قدرت و عجز  است. چنانچه خداست خالق عجز و هرکس بگوید

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 250 *»

خدا ناتوان است کفر  است، همین‌طور پیش حکماء هرکس بگوید خدا تواناست می‌گویند کفر  است. خدا قادر خلق می‌کند چنان‌که عاجز خلق می‌کند، خدا عالم خلق می‌کند چنان‌که جاهل [خلق] می‌کند. ذات خدا عالم نیست نمی‌توانی بگویی عالم است، نمی‌توانی بگویی جاهل است، نمی‌توانی بگویی قادر است، نمی‌توانی بگویی عاجز است، کمال التوحید نفی الصفات عنه. حالا اگر گفتم خدا عالم نیست معنیش نه این است که جاهل است، خدا نه عالم است و نه جاهل. پس چنان‌که خدا فقیر  نیست غنی هم نیست، جمیع اینها را در ملک آفریده. حالا که خداوند در مملکت خود عالمی آفریده و جاهلی آفریده جاهل کجا برود؟ البته پیش عالم باید برود. خداوند در ملک خود کامل آفریده و ناقص آفریده، ناقص کجا برود؟ البته باید پیش کامل برود. وهکذا غنی آفریده و فقیر آفریده و فقراء باید پیش اغنیاء بروند، و خالق همه خداست و اینها هیچ‌یک ذات خدا نیستند به جهت آنکه اینها هر یک غیر  یکدیگرند و خدا غیر ندارد. ببین تو  ذاتی هستی و صفاتی چند داری، یکی از صفات تو متحرک است و یکی سکون، و ذات نه متحرک است و نه سکون، به جهت آنکه حرکت نقیض سکون است و ساکن نقیض متحرک است، ذات نه به صورت حرکت است و نه به صورت سکون، و چون ذات تو منزه و مبراست از حرکت و سکون، هم به صورت حرکت در می‌آید و هم به صورت سکون. هر چیزی که به دو صورت یا سه صورت یا بیشتر  بیرون آمد خود او از صور منزّه و مبراست. حالا ذات خداوند چون منزه و مبراست از آنچه که صورت هست، هرچه را که در اینجا می‌بینی آنجا نیست، اینجا علم هست آنجا علم نیست، اینجا جهل هست آنجا نیست، اینجا قدرت و عجز  و سمع و بینایی و کری و کوری و ظاهر  و باطن و غیب و شهاده هست آنجا هیچ‌یک از اینها نیست، آنچه را که اینجا اثبات می‌کنی آنجا نفی کن، حتی اینکه نفی را نفی کن. پس جمیع اینها در ملک است. و خلق را بعضی را محتاج به بعضی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 251 *»

کرده، جاهل باید پیش عالم برود در ملک، فقیر  باید پیش غنی [برود.]

و خداوند در مملکت خود چیزهای نفیسی را نسبت به خود داده. مسجد را نسبت به خود داده و بیت‌الخلاء را نسبت به خود نداده و در ملک هر چیز  بدی را و خسیسی را نسبت به خود نداده. پس در عالم ملک آقایی و نوکری آفریده، و آقایی را نسبت به خود داده، ولکن ذات او نه آقاست و نه نوکر. پس در عالم ملک یک آقایی آفریده و آنچه را که داشته تحویل او کرده و جمیع را تملیک او کرده، و حالا که تمام مملکت را تحویل او داده نه این است که از دست خدا بیرون رفته، چنان‌که تو غلامی می‌خری و او را خانه و مزرعه و زن و پول می‌دهی و جمیع اینها را تحویل او می‌دهی و مع‌ذلک تو مالک آنها هستی نه غلام. همچنین آنچه را که به اول موجودات داده از تصرف او بیرون نرفته، و مالکیت خلق منافاتی با مالکیت خالق ندارد، جمیع را به تحویل او داده و مع‌ذلک هو المالک لما ملّکهم و هو القادر علی ما اقدرهم علیه.

پس عرض می‌کنم که خداوند خلق اول را خلق کرده و جمیع صفات خود را در او گذاشته و او بزرگ است که می‌گویی خدا بزرگ است. چنان‌که بزرگی کوه را می‌بینی و می‌گویی چه خدای بزرگی است! و مردم چون آن کبیر  اول و قدیر و علیم و رحیم و منتقم و جبّار اول را دیدند گفتند خدای ما دارای این صفات است.

و از برای آن موجود اول نوعاً چهار مقام است که مقام بیان و معانی و ابواب و امامت باشد چنان‌که می‌فرماید الله نور السموات و الارض تا آخر که این چهار مقام همان چهار مقامی است که در این آیه می‌فرماید که مقام چراغ و لاله و چراغدان و خانه باشد. و ایشان در مقام بیان بیان می‌کنند وحدت خدا را چنان‌که می‌فرماید و ما امرنا الّا واحدة و اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. و خداوند ایشان را در مقام بیانْ واحد آفرید که بیان توحید او را بکنند. چنان‌که گفتم که آنچه که در آینه است تمامش از شخص خارجی است چشم او چشم اوست گوش او گوش اوست قد و

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 252 *»

قامت و صورت و ابروی او همه از شاخص است رنگ او و شکل او از شاخص است. شخص عاقل به آینه که نگاه می‌کند خطاب می‌کند که ای آ‌ینه این رنگ تو  رنگ تو نیست رنگ آن شخص خارجی است، شکل تو شکل تو نیست شکل شاخص است، وهکذا سایر  صفاتی که می‌بیند می‌گوید از تو  نیست. خدا هم همین‌طور کرده چون خلق او را نمی‌توانند ببینند باید آینه او را ببینند و می‌گوید و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی پس خلق اول آینه خداست و آنچه که از صفات کمالیه می‌بینی جمیعش مال خداست، و مردم آنچه را که می‌بینند از اینجا می‌بینند. و اگر بخواهی بدانی که مردم در حقیقت اینها را خدا می‌دانند و می‌دانستند، [ببین] می‌گویند خدای قادر علی الاطلاق، خدای قادر علی الاطلاق چه می‌دانند؟ چون ایشان را دیدند که قادر علی الاطلاقند گفتند خداست قادر علی الاطلاق. پس مردم همین آینه‌ها را خدا می‌دانستند، تا اینکه ما الحمدلله آمدیم و گفتیم که اینها خدا نیستند صفات خدا هستند، به جهت آنکه ذات خدا نه دیده می‌شود و نه فهمیده می‌شود. چنان‌که در احادیث بسیار می‌فرمایند که ما ظاهر  شدیم و نور ما ظاهر شد بر جبهه ملائکه و چون نور ما را دیدند ملائکه گمان کردند که ما خداییم، و ما تسبیح کردیم خدا را که آنها را راهنمایی کنیم و گفتیم سبحان‌الله و الحمدلله و آنها را هدایت کردیم که ما ذات خدا نیستیم و دانستند که ذات خدا را نمی‌توان دید. و در احادیث دیگر از این بالاتر  می‌فرمایند که ما چون از دل ملائکه خبردار شدیم تسبیح کردیم و ملائکه شنیدند و شیعیان ما شنیدند و تسبیح کردند، آن‌وقت ملائکه صدای شیعیان ما را شنیدند، و ملائکه نشنیدند والله مگر  از شیعیان ما. می‌فرمایند سلمان خیر من جبرئیل و مقام بلند ایشان را ملائکه هرگز  ندیده‌اند و نمی‌توانند ببینند. جبرئیل در معراج در مقامی ماند حضرت پیغمبر  فرمود چرا مرا  تنها می‌گذاری؟ عرض کرد لو دنوت انملة لاحترقت. و ملائکه صدای آنها را نمی‌شنوند و شیعیان می‌شنوند و از ایشان حکایت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 253 *»

می‌کنند و ملائکه از ایشان می‌گیرند. پس شیعیان واسطه‌اند میان ایشان و ملائکه. بلکه قدرتی که شنیده‌اید که از برای ملائکه است که ملکی هست که اگر تمام آسمان و زمین را در دهن او بیندازی نمی‌فهمد که چیزی در دهن او افتاده یا نه، و ملکی هست که اگر تمام آسمان و زمین را در گودی شست او بیندازی نمی‌فهمد. این قدرت از فاضل قدرت مؤمن است. پس ملائکه عظیمند ولکن مؤمن عظیم‌تر است، ملائکه آنچه را که تعلیم گرفته‌اند به تعلیم شیعیان ایشان است، و آنچه که وحی می‌رسید اول به شیعیان می‌رسید و از آنها به ملائکه می‌رسید، پس شیعیان واسطه‌اند میان آل‌محمد و ملائکه. مؤمن بسیار عظیم است چنان‌که حدیث است که اگر مردم بدانند تقرب مؤمن را به خدا هرآینه شفا نمی‌جویند مگر  از خاک کف پای او. و تربت مؤمن اکسیر  اعظمی است که شفای هر دردی است چنان‌که امام خطاب می‌فرماید به خانه کعبه که تو چقدر عظیمی ولکن مؤمن از تو  اعظم و اشرف است. و نظر کردند به قرآن و فرمودند تو  هم چقدر بزرگ هستی ولکن مؤمن از تو  بزرگتر است.

باری، ایشان در مقام بیان می‌نمایانند وحدت خدا را و در آنجا هیچ رنگی و شکلی و اسمی و رسمی ندارند. و پایین‌تر  از این مقام مقام معانی ایشان است که مقام تعددشان است که حکایت صفات خدا را می‌کنند، و اینجاست که صاحب اسم اعظمند، و جمیع صفات خدا و اسماء خدا در مقام معانی ایشان است، و در این مقام ظاهر خدا و ظهور خدا هستند. و پایین‌تر  از این مقام ابوابِ ایشان است، و مقام چهارم مقام امامت ایشان است. و مردم هنوز مقام امامت ایشان را نفهمیده‌اند اگر فهمیده بودند انکار فضائل ایشان را نمی‌کردند هرکس انکار فضیلتی از ایشان را کرد به جهت این است که مقام امامت ایشان را نفهمیده، خیال می‌کنند که ایشان مانند سایر مردم بشری هستند و حال آنکه فرمودند نحن لانقاس بالناس. و در این مقام

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 254 *»

است که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را نجات دادند. و این مقام امامت مقامی است که تمام ملک خدا جمیعش بندگان خدا هستند و باید رو به خدا بکنند و باید به واسطه امام خود رو به خدا بکنند. و از برای آنچه آفریده شده ایشان واسطه و امامند. حضرت صادق وقتی فرمودند که مردم درباره ما چه خیال دارند؟ عرض کردند امام می‌دانند شما را، فرمودند یعنی همین بشریت تنها؟ و حال اینکه خداوند ما را آفرید و مطلع کرد بر خلق آسمان و زمین. و فرمود خدا چندین هزار هزار عالم آفریده و من امام همه آنها هستم که تکالیف آنها را می‌گویم و هدایت می‌کنم. و در این رتبه اکمل خلق خدا هستند در علم و عمل. و در این مقام بیان کردند برای خلق آنچه علوم حقه است و بیان عمل ایشان را کردند. و خلق اولین و آخرین در این مقام می‌خوانند مقدّمکم امام طلبتی و حوائجی فی الدنیا و الآخرة.

و این مقام امامت دو اعتبار دارد: به یک لحاظی مقام ابواب می‌گویند به جهت آنکه جمیع فیوضات الهی به واسطه ایشان به خلق می‌رسد و ایشانند باب الله و باب علم نبوت، چنان‌که حضرت پیغمبر  می‌فرماید انا مدینة العلم و علیّ بابها پس ایشانند اهل‌بیت نبوت و موضع رسالت. و گاهی این مقام را مقام امامت می‌گویند به جهت آنکه امام و پیشوای کل مخلوقات و هادی کل خلقند و همه رو به ایشان دارند و ایشان پیشوا هستند. یعنی آن مقامی که مردم رو به خدا می‌روند ایشان پیش‌تر  از همه مردمند و ایشان همیشه انسان را هدایت می‌کنند و دائماً سیر  می‌کنی و خیال می‌کنی به قدم او می‌رسی و نمی‌رسی، و الی غیر النهایه سیر  می‌کنی تدلج بین یدی المدلج من خلقک. و حالتی برای ایشان است که هم در آسمانند و هم در زمین در آن واحد و مردم را سیر  می‌دهند و مردم باید به جای قدم ایشان پا گذارند و این است صراط مستقیم و نُمرقه وسطیٰ که باید جمیع خلق از این راه بروند.

و این مقام امامت امامت ظاهری ایشان نیست به جهت آنکه ایشان به حسب

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 255 *»

ظاهر  تصرفی نداشتند و هدایتی نکردند و شیطان که دشمن خداست در شرق و غرب عالم حاضر است و هر خیری را منع می‌کند و هر شرّی را منتشر می‌کند، و امام تو البته باید تصرف او بیش از شیطان باشد، پس او در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر است و هدایت می‌کند و او جان جهان است، اگر  او هست این عالم برپا است و اگر  آنی نباشد عالم فانی می‌شود. و روح بودن ایشان مقام امامت ایشان است. پس آنچه که می‌شود به واسطه امام است و دلیل وجود امام زندگی عالَم است چنانچه دلیل وجود روح تو حرکت بدن تو است. و هرچه را که خدا زنده دارد به واسطه ایشان است. اگرچه هر کاری که در بدن است به واسطه روح است ولکن بسا بدنی که در او خلط غریبی پیدا بشود و از شعاع آن روح، خلط هم زنده بشود و فسادها بکند، و این فساد به واسطه خلط است نه به واسطه روح، روح اصل کار بد نمی‌کند، او طیّب و طاهر و معصوم است، و فساد همه از خلط متعفن است و باید مسهل داد و خلط را بیرون کرد. به همین نسق امام است روح عالم و هر چیزی از او حرکت و سکون دارد، و او معصوم است و کار بد نمی‌کند، ولکن در بدن عالم خلط خبیث و غریب هست که شیطان است و به فضل روح طیّب طاهر معصوم امام زنده شده و تصرف می‌کند و اعضاء و جوارح را به سوی اطاعت خود می‌خواند و هرکس که اطاعت او را کرد شیطان روح خبیث خود را در او می‌دمد و در سینه‌های ایشان تخم کفر  و ضلالت را می‌گذارد چنان‌که می‌فرماید باض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی جحورهم فنظر  باعینهم می‌فرماید شیطان تخم گذاشته در سینه‌های ایشان و آن تخم‌ها جوجه شده و از جحور آنها یعنی از سوراخ‌های بدنشان سر  بیرون آورده از سوراخ چشم از سوراخ گوش از سوراخ دست و پا، اینها همه سوراخند که آن جوجه‌ها سر بیرون آورند. پس شیطان اصل در بدن‌های خبیث نواصب منزل کرده و در سینه‌های آنها تخم کفر  و نفاق خود را کاشته و آنها جوجه شده و از سوراخ‌های بدن‌های آنها سر  بیرون آورده، از چشم آنها

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 256 *»

نظر عداوت به مؤمنین می‌کند، با دستش محو  فضائل می‌کند، با زبانش تحریف فضائل می‌کند و انکار می‌کند یحرّفون الکلم عن مواضعه با پایش می‌رود سعایت می‌کند. دائماً شیطان است که این کارها را می‌کند مثل جن تعلق گرفته به آن بدن جنّی که خباثت می‌کند و همیشه شب و روز عناد با اهل حق می‌کند و خستگی ندارد، و این است که دشمن امیرالمؤمنین است و روح او خبیث است و خسته نمی‌شود، چرا که این عداوت طبیعی اوست و هر کاری که از روی طبیعت شد خستگی ندارد، و ایشان همیشه کارشان این است که با اهل حق عداوت کنند دیگر با سایر مذاهب رفیقند. ببین این نواصب با هرطایفه‌ای که راه می‌روند و رفیقند بدان که آن طایفه حق نیست، با هر طایفه‌ای که حق است عناد می‌کنند. ببین اگر  آنها حمایت از توحید می‌کشیدند و با خدا خوب بودند با بت‌پرست‌ها بد بودند، می‌بینی که با آنها خوبند. اگر  با پیغمبر خوب بودند با یهودی‌ها و نصرانی‌ها بد بودند. اگر  ائمه را دوست می‌داشتند با سنی‌ها بد بودند. پس اینها هیچ مذهب ندارند و با تمام مردم صلحند مگر  با کسی که می‌گوید ما قال آل‌محمد قلنا و ما دان آل‌محمد دنّا. و هیچ دلیلی هم ندارند مگر  افتراء و بهتان که بله اینها علی را خدا می‌دانند پیغمبر  را خدا می‌دانند معاد را روحانی می‌دانند معراج را روحانی می‌دانند. و جمیعش محض افتراست دیگر هیچ دلیلی ندارند، ببین چند سال است سعی می‌کنند در عداوت، و با عنق منکسره خود الحمدلله نتوانسته‌اند دلیلی پیدا کنند نتوانسته‌اند خدشه‌ای بگیرند و اگر  توانسته بودند گرفته بودند. پس چاره‌ای ندیدند و بنا گذاشتند به افتراء و بازی و لوطی‌گری، ولکن خداست حافظ. انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون. و این افترای آنها هم از برای ما ضرر ندارد اولاً  آ‌نکه همجنس خودشان میان باشد می‌ربایند و ما هم همجنس آنها را نمی‌خواهیم میان باشد ما منافق نمی‌خواهیم. و ثانیاً  آنکه به واسطه این افتراها و نزاع‌ها صدا بلند می‌کنند و مردم را بیدار می‌کنند و هرکس که از

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 257 *»

جنس ماست ملحق به ما می‌شود، و این تدبیر الهی است به جهت امتحان مؤمنین و کفار که انّا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً. ولکن جمیع اینها اخلاط است و آخر ندارد. ان‌شاء‌الله بعد از آنی که تفریق میان مؤمنین و کفار شد و دیگر  مؤمنین در صلب کفار نیستند آن‌وقت ان‌شاء‌الله مسهل کامل که برق شمشیر  امام عصر  عجل‌الله‌فرجه است ظاهر  می‌شود و جمیع این اخلاط خبیثه را از بدن عالم بیرون می‌کند و روی شکم زمین را از وجود نحس نجس خبیث آنها طیّب و طاهر  می‌فرماید. اللّهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 258 *»

موعظه بیست‌وهفتم  (سه‌شنبه / 29 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای معرفت خود آفریده بود و خلق از فهمیدن ذات او محروم بودند از این جهت خود را در میان خلق بیان فرمود که تا چون بیان او و خط او را بخوانند و ببینند او را دیده باشند مانند شخص غایب که عکس خود را در آینه می‌اندازد. ببین اگر  کسی بخواهد خود را تعریف کند ولکن ذات خود را می‌خواهد نشناساند پس می‌گیرد آینه‌ای و عکس خود را در آن آینه می‌اندازد و می‌گوید اگر  مرا  می‌دیدید چه می‌گفتید؟ قدم را می‌خواهید این قد من، جمال و جلال مرا می‌خواهید این جمال و جلال من، کرم و عطای مرا  می‌خواهید این کرم و عطای من، این رنگ من شکل من، وهکذا. حال خدا محتاج نبود که خلق او را بشناسند ولکن خلق محتاج بودند، پس در میان خلق آینه‌ها گرفت و عکس خود را انداخت در آینه‌ها و مردم چون عکس او را دیدند خطاب کردند که تو  چنین و چنینی

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 259 *»

و این آینه‌ها باید اصلاً  از خود هیچ رنگی و شکلی و حکایتی نداشته باشند، روز اول این آینه‌ها را بی‌رنگ آفریده‌اند، پس از این جهت معصوم و مطهر  شدند. از این جهت اعتقادی شیعه اثناعشری [است] که پیغمبر  و ائمه باید تمامشان معصوم باشند، و اعتقادی شیعه است که بایست کسانی که از [جانب] خدا هستند عادل و عالم باشند و خدا آنها را حفظ کرده باشد از خطاها و لغزش‌ها و معصیت‌ها. و در خصوص شیعیان بزرگ امام می‌فرماید که مانند انبیاء و اولیاء بر سر هر  میتی حاضر می‌شوند. و باز در حدیث دیگر  می‌فرماید که شیعیان ما را خدا طوری خلق کرده که خدا می‌بیند آنها را در هر جایی که خدا امر کرده و نمی‌بیند آنها را در هر جایی که خدا نهی کرده. پس ایشان در همه‌جا حاضرند و این است معنی عصمت. و خدا چنین خدایی است که اینها را خلق می‌کند بی‌تاب و بی‌رنگ و معصوم و مطهر، و عکس خود را در آنها می‌اندازد. و این آینه‌ها در مقام امامت می‌ایستند.

و این آینه‌ها را گفتم که نوعاً چهار مقام دارند: مقام بیان و معانی و ابواب و امامت. و در این مقام امامت است که آینه‌ها گرفته‌اند. و بسا آنکه آینه‌ها ظاهراً مثل هم نباشند، بسا آنکه آینه بگیری در حالتی که قائم باشد و بسا آنکه آینه بگیری در حالتی که آن شاخص قاعد باشد. اگر  زید را شناختی در همه حال او را می‌شناسی خواه قائم باشد و خواه قاعد و خواه جوان باشد و خو اه پیر، انوار و ظهورات زید ساتر حقیقت زید نمی‌شوند. و تعجب اینکه بسا آنکه شخصی مرده و در حال زندگی او را به یک صورتی دیده بودی و در خواب او را به صورت دیگر  می‌بینی که هیچ شباهت به صورتی که در حال زندگی دیده بودی ندارد و مع‌ذلک می‌دانی که آن فلان شخص است. این است که حضرت امیر  می‌فرماید هرکس مرا بشناسد تمام حجت‌های خدا را می‌شناسد، هرکس حضرت امیر  را شناخت ممکن نیست که حضرت امام حسن را رد کند. می‌فرماید انا الذی اتقلب فی الصور کیف اشاء. پس ایشانند هادیان هر عصری

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 260 *»

چنان‌که در تفسیر  انما انت منذر و لکل قوم هاد می‌فرماید علیٌّ لکل قوم هاد و ایشانند باب‌الله که هرکس رو به ایشان رفت نجات یافت و هرکس که رو به ایشان نکرد هلاک می‌شود الباب المبتلی به الناس من اتاکم فقد نجی و من لم‌یأتکم فقد هلک و ایشان یک‌طوری ظاهر  شدند که اگر مردم بخواهند انکار فضائل ایشان را بکنند بتوانند. عمداً به لباس بشریت ظاهر  شدند تا اینکه نفاق منافقین ظاهر شود، عمداً به طور قهر و غلبه و سلطنت و قهاریت ظاهر  نشدند تا اینکه مردم مجبور به اطاعت ایشان نباشند لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بینة، ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها در مسجد کوفه تشریف بردند بالای منبر  و فرمودند ماییم عالم به همه‌جا و قادر بر همه‌چیز. و بعد فرمودند که کیست اینجا گذشت؟ عمداً این کارها را می‌کنند. حضرت پیغمبر  تشریف بردند بالای منبر و فرمودند که دیشب به معراج رفتم. منافقین گفتند که پایت را بردار برداشتند، گفتند آن پایت را هم بردار حضرت برنداشتند، گفتند دروغ می‌گویی. بعد حضرت بنا کردند نشانی‌ها دادند که چند قطار شتر  بود و بارشان فلان بود و تنگی [از ] آنها افتاد و نشانی دادند. پس ایشان عمداً به این لباس‌ها ظاهر  می‌شدند که نفاق منافقین و کفر کفار را ظاهر کنند. مؤمن استدلال از باطنشان می‌کند و می‌گوید که خدای من لامحاله رضا و غضب دارد و من نمی‌دانم و اینها می‌دانند و خارق عادات از ایشان ظاهر  می‌شود، پس باید من اطاعت ایشان کنم. و اما منافق استدلال از ظاهرشان می‌کند می‌گوید مانند [ما] از سرما و گرما متأثر  می‌شوند و اکل و شرب و نکاح می‌کنند.

پس ایشان مانند آینه‌هایی هستند که عکس انسان در آنها افتاده باشد، ولکن بعضی آینه‌ها هستند که عکس حیوان و نبات و جماد در آنها افتاده، بسا کسانی که عکس سگ در آنها افتاده. و انسان است که رسول خدا و قاصد خداست، خدا کلاب را قاصد خود قرار نمی‌دهد الدنیا جیفة و طالبها کلاب کسانی که از جانب خدا می‌آیند

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 261 *»

باید طالب دنیا نباشند، اگر طالب دنیا باشند مردم دنیاداری را از او یاد می‌گیرند، پس آنها طالب دنیا نیستند اگرچه مانند مردم اکل و شرب بکنند، و آنها محفوظند به حفظ الهی، می‌خورند و می‌آشامند از برای عبادت، و نکاح می‌کنند از برای اینکه قائل لا اله الّا الله موجود شود. نکاح ایشان از برای شهوت نیست، مؤمن آنچه را می‌کند از برای خدا می‌کند و قربةً الی الله می‌کند. و سایر مردم را اگر بگویی چرا می‌خوری؟ به جهت اینکه زنده باشم. برای چه؟ برای اینکه بزرگ شوم. برای چه؟ برای اینکه باز هم بخورم، آخرش تا اینکه تغوط بکنم، یا اینکه معصیت خدا را بکنم. مؤمن می‌خورد برای خدا، می‌آشامد برای خدا، می‌خوابد بیدار می‌شود برای خدا، مسجد می‌رود برای خدا، حتی اینکه تغوط می‌کند از برای خدا. جمیع کارهای انسان لله و فی‌الله است. ببین حیوان غذا می‌خورد اگر زبان داشت و می‌پرسیدی که چرا می‌خوری؟ می‌گفت به جهت اینکه گرسنه‌ام. بچه‌ات را چرا دوست [می‌داری؟] به جهت اینکه بچه من است. زنت را چرا دوست [می‌داری؟] به جهت اینکه زن من است. باغت را خانه‌ات را چرا دوست [می‌داری؟] به جهت اینکه خانه من است، وهکذا. و منافق جمیع کارهای او کارهای حیوان است. و اما مؤمن در خلوت می‌نشیند و فکر  می‌کند و هر کاری که می‌کند از برای خدا می‌کند. جمیع کارهایی که کافر  می‌کند مؤمن هم می‌کند ولکن این از برای خدا می‌کند و آن به میل شیطان می‌کند. مانند آنکه دو نفر مثل هم وضو  می‌سازند و هر دو مثل هم نماز می‌کنند و هر دو پاکیزه قرائت می‌کنند و مردم هم می‌بینند که اینها نماز کردند، اما یکی مؤمن است و یکی کافر. مؤمن عمل او با نیت بود و جمیع کارهای او از برای خدا بود، و کافر هم همین نماز را کرد ولکن از برای ریا بود از برای مردم بود.

باری، ایشان در عالم بالا مقامات دارند و عمداً این لباس‌ها و آینه‌ها را به خود می‌گرفتند چنان‌که حضرت جرجیس مدت‌های مدید پیغمبر  بود و امر  و نهی می‌کرد

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 262 *»

و مطاع بود و هرچه می‌گفت قبول می‌کردند ولکن پیر شده [بود] تا اینکه یک‌وقتی غایب شد و بعد از چندی به صورت جوان ظاهر  شد و فرمود که من همان بودم که پیر بودم. بعضی انکار کردند به واسطه صورت، و بعضی طلب دلیل کردند و کرامات و معجزات و نشانه‌های ایام سابق را از او خواستند او هم ظاهر کرد و ایمان آوردند. پس ایشان عمداً این کارها را می‌کردند عمداً صورتشان را تغییر  می‌دادند تا اینکه مردم را امتحان کنند. چنان‌که پیغمبر  امتحان کرد مردم را، صیت اسلام بلند شد، ولکن اسلام ایشان حقیقت نداشت و منافق بودند، از این جهت حضرت پیغمبر  پنهان شد و حضرت امير را ظاهر کرد تا اینکه نفاق آنها را ظاهر کند و مؤمن چهار نفر  بودند و دیگر جمیع آنها بلاگردان این چهار نفر  بودند. پس عمداً این‌طور می‌کردند. الم أحسب الناس ان‌یترکوا ان‌یقولوا آمنا و هم لایفتنون پس ایشان عمداً به صورت‌های مختلف ظاهر  می‌شدند. ولکن تو اگر ایشان را می‌شناسی به هر صورتی که می‌خواهند ظاهر باشند تو او را بشناس چنان‌که زید گاهی قائم است و گاهی قاعد و گاهی متحرک است و گاهی ساکن، و تو  اگر  زید را می‌شناسی به هر صورت که می‌خواهد باشد، تو او را ببین. می‌فرماید انا الذی اتقلب فی الصور کیف اشاء.

پس ایشان آینه‌هایی هستند که ظهورات خدا هستند و به صورت‌های متعدده مختلفه ظاهر  شده‌اند، ولکن پرده نیستند از برای خدا، می‌فرماید هو المحتجب و نحن حجبه و حجاب دو رو دارد، ظاهری دارد و باطنی، ظاهر او را اهل ظاهر  می‌بینند و حجاب می‌شود از برای آنها و خدا را از او نمی‌بینند، و باطن او را اهل باطن می‌بینند و حجاب نمی‌شود از برای آنها. پس ایشان حجاب الهی هستند از برای مؤمنین یعنی مؤمن به باطن آنها نظر  می‌کند و خدا را می‌بیند و کافر  به ظاهر  آنها نظر  می‌کند و حجاب می‌شوند از برای او. پس ایشان به باطنشان خدانما هستند از برای مؤمن، ولکن حجابند به ظاهرشان از برای کافر. و می‌خواهی این حجاب را بابش بگو، چرا که

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 263 *»

آنها بابی هستند که بسته نمی‌شوند از برای مؤمنین، و حجابند و بسته می‌شوند برای کافرین. و آنها ظاهری دارند و باطنی، باطنشان باب معرفت و هدایت است و ظاهرشان بابی است مسدود برای کفار. و ایشانند آن حجابی که می‌فرماید و اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً می‌فرماید به پیغمبر که تو قرآنت را بخوان و یک قرآن هم بیشتر  مخوان و به خواندن تو  مؤمنین هدایت می‌شوند و کافر را سدّ و حجاب می‌شود. و ایشانند بابی که باطنهم فیه الرحمة و ظاهرهم من قبله العذاب. و در زیارت حضرت امیر است السلام علی نعمة الله علی الابرار و نقمته علی الفجار و ایشان در هر صورت که بخواهند ظاهر  می‌شوند و باید آنها را شناخت و ایشانند خلق اول که منیر  کل موجوداتند و جمیع عالم به وجود ایشان برپاست. و نور هر منیری لامحاله به شکل اوست و این نور آفتاب که می‌بینی عکس‌های متعدد است و قرص‌های متعدد است مانند قرص آفتاب و به شکل آفتاب، ولکن چون توی هم رفته‌اند همه را یکی می‌بینی مانند خرمن گندم که دانه‌های بسیار است و تو  از دور آنها را یک خرمن می‌بینی و اگر  درست دقت [ کنی] جدا جدا هستند. و این معلوم می‌شود وقتی که آفتاب گرفته باشد و عکس انداخته باشد در روزنه‌های بسیار، هر قدر که قرص آفتاب گرفته این عکس‌های در روزنه‌ها هم همان‌قدر گرفته، اگر  نصف آفتاب گرفته باشد عکس در روزنه‌ها هم نصف گرفته و اگر  آفتاب ثلث یا ربع گرفته باشد در این روزنه‌ها هم همان‌طور است، و در جمیع روزنه‌ها به شکل و رنگ قرص آفتاب قرص هست. پس خوب که دقت بکنی جمیع نورها قرص قرصند ولکن چون داخل هم شده‌اند و به هم متصل شده‌اند تو  آنها را یک می‌بینی.

خلاصه، نور مطابق منیر  است و نور آفتاب مطابق خود آفتاب است و لا فرق بینه و بینها الّا اینکه آفتاب اصل است و اینها فرع. و آن اول خلق را چراغ روشن‌کننده

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 264 *»

عالم امکان قرار داده می‌فرماید و جعلنا الشمس سراجاً یعنی ما محمد را چراغ روشن‌کننده هزارهزار عالم قرار دادیم. و چون که جمیع خلقِ هزارهزار [عالم] انوار او هستند جمیعاً به وجود او برپا هستند که اگر  او نباشد باقی خلق محال است که بوده باشند چرا که نور بی‌منیر  نمی‌شود. ولکن ممکن است که همه فانی شوند و او باقی باشد، کل شیء هالک الّا وجهه. و همه اولیاء و انبیاء لباس‌ها و آینه‌های آن خلق اوّلند که به هر لباسی که بخواهند ظاهر  می‌شوند و در هر آینه‌ای که می‌خواهند جلوه می‌کنند چنان‌که حضرت حجت وقتی که در مکه ظاهر  می‌شوند پشت مبارک خود را به خانه کعبه می‌دهند و می‌فرمایند الا من اراد ان‌ینظر الی آدم و شیث فها انا ذا آدم و شیث یعنی آگاه باشید ای مردم هرکس می‌خواهد نظر  کند به آدم و شیث وصی او، منم آدم و شیث، الا من اراد ان‌ینظر  الی نوح و سام فها انا نوح و سام، الا من اراد ان‌ینظر الی موسی و هارون فها انا موسی و هارون وهکذا تا اینکه می‌فرماید هرکس می‌خواهد نظر کند به محمد و علی منم محمد و علی، تا اینکه می‌فرماید هرکس می‌خواهد نظر کند به مهدی آل‌محمد منم مهدی آل‌محمد. پس ایشانند که به هر صورت که بخواهند ظاهر می‌شوند.

جمعی رفتند خدمت حضرت امام رضا؟ع؟، به حاجب حضرت گفتند که برو به حضرت عرض کن که جمعی از شیعیان شما آمده‌اند که شما را زیارت کنند، رفت و عرض کرد و حضرت اذن ندادند. امروز و فردا هر روز عرض می‌کردند و حضرت اذن نمی‌دادند، تا اینکه دو ماه طول کشید و حضرت اذن نمی‌دادند. آخر  گفتند که عرض کن به خدمت امام که ما سال‌ها انتظار می‌کشیدیم که به خدمت شما مشرّف شویم و از راه‌های دور آمده‌ایم و حالا دو ماه است که ما را اذن نمی‌دهید، گناه ما چیست؟ حضرت فرمودند بگو  بیایند. فرمودند گناه شما این است که گفتید که ما شیعیان شما هستیم و شما شیعه نیستید. عرض کردند ما دوستان شما هستیم. حضرت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 265 *»

فرمودند اول که گفتید که ما شیعه هستیم شما مرا اذیت کردید و خدا را به غضب آوردید. ولکن حالا که گفتید ما موالی هستیم خداوند از شما راضی شد و از سر تقصیر شما درگذشت. و دو ماه بعد از اینکه خدمت حضرت رسیدند باز در خراسان بودند و مهمان حضرت بودند و حضرت به آنها محبت کرد، تا اینکه وقتی می‌خواستند مرخص بشوند حاجب حضرت چنان‌که معلوم می‌شود مرد رِندی بود از هرکدام پرسید که امام شما شکلش چطور بود؟ هر کدام به یک طوری وصف کردند، یکی گفت سیاه بود یکی گفت سفید بود یکی گفت گندمگون بود یکی گفت جوان بود یکی گفت پیر بود یکی گفت بلند بود یکی گفت کوتاه بود.

خلاصه، برای امتحان مردم در هر  زمانی آینه‌ای می‌گیرند و لباسی می‌گیرند و به استدلال حرف می‌زنند. و بسا آنکه به لباس شیعیان خود ظاهر  شوند و به آینه‌های شیعیان خود جلوه کنند، چنانچه فرمودند ان لنا مع کل ولی اذناً سامعةً و لساناً ناطقاً و بسا آنکه به لباس دوستان خود ظاهر  شوند. و امام البته در دوستان خودش ظاهر  است و ایشان را حفظ می‌کند چنان‌که حضرت حجت می‌فرماید انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء می‌فرماید عدد شما کم است و عدد دشمنان بسیار، اگر  من شما را محافظت نکنم شدائد و مصائب شما را متفرق می‌کند و دشمنان به شما احاطه می‌کنند پس وعده کرده که من مستحفَظ شما هستم از هیچ‌‌چیز  باک نداشته باشید و مؤمنین به وعده او خوش‌دلند و به حفظ او خاطرجمعند و الّا نمی‌توانستند با دشمنان مقابلی کنند. پس ایشان با مؤمنین هستند ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون پس ایشان در همه‌جا حاضرند و محافظت می‌کنند مؤمنین را و از سرور ایشان مسرور می‌شوند و از حزن ایشان محزون می‌شوند. شخصی آمد به زیارت امام، امام فرمودند چرا تو مرا اذیت می‌کنی؟ آن شخص عرض کرد که کی من چنین جرأت و بی‌ادبی کرده‌ام؟ حضرت

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 266 *»

فرمودند نه اینکه در فلان بیابان به فلان شخص که دوست من بود آب ندادی، و من بودم که تشنه بودم و تو آب ندادی. پس امام با مؤمنین است ولکن بعضی را که می‌بینی گناه می‌کنند روح ایمانش از امام است و آن روح معصوم و مطهر است، و روح از امام است که در تن هر مؤمنی است و او عصیان نمی‌کند. پس اگر  مؤمنی معصیتی کرد به واسطه اخلاط و اعراض غریبه است. مانند آنکه گفتم دیروز که هرگاه در بدنی خلط فاسدی پیدا شد، اگر  صفرائی یا بلغمی یا خون فاسدی در بدنی پیدا شد روح تعلق می‌گیرد به آن خلط و به فضل آن روح آن خلط هم زنده می‌شود، و چون زنده شد به اقتضای طبع خودش حرکت می‌کند بنا می‌کند حرکات ناملایم کردن و هذیان گفتن ولکن روح از این حرکات بیزار است، این ناخوشی است. مانند شخص جنی که آنچه می‌گوید و می‌کند به واسطه جن است، ناخوش است، وقتی که جن بیرون [رفت] از بدن او یا اینکه آن خلط برطرف شد، بسا آنکه در زمان ناخوشی فحش‌ها داده و هرزگی‌ها کرده بسا اینکه کفر گفته، وقتی صحیح شد از آن کسی که فحش داده عذر می‌خواهد که شما عفو کنید من ناخوش بودم.

باری، آن روحی که در تن مؤمنین است طیّب و طاهر و معصوم است. از این است که ائمه در دعاهای بسیار از عصیان مؤمنین عذرخواهی می‌کنند. حضرت سجاد در صحیفه کامله عرض می‌کند که الهی عصیتک بیدی و لو شئت لاعرجتنی خدایا تو را معصیت کردم به دستم و اگر  می‌خواستی مرا شَل می‌کردی الهی عصیتک بلسانی و لو شئت لاخرستنی خدایا تو را معصیت [ کردم] به زبانم و اگر  می‌خواستی مرا گنگ می‌کردی تا اینکه عرض می‌کند الهی عصیتک بفرجی و لو شئت لاعقمتنی خدایا تو را معصیت کردم به فرجم و اگر  می‌خواستی مرا عقیم می‌کردی. امام کی به دست و زبانش معصیت کرده؟ امام کی نعوذبالله به فرجش معصیت کرده؟ پس اینها همه عذرخواهی از گناه مؤمنین است و از برای آنها دعا می‌کنند، و ماها چون ناخوش

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 267 *»

هستیم دعاهامان مستجاب نمی‌شود، و ایشان چون معصومند از جانب دوستانشان دعا می‌کنند و توبه می‌کنند و طلب مغفرت می‌کنند و دعای ایشان البته مستجاب است درباره دوستانشان. پس ما نباید مغرور به این اعمال ناشایسته خودمان بشویم، چنان‌که خودمان مریضیم اعمالمان هم مریض است، از برای ما راه نجاتی نیست مگر به فضل خدا و ایشانند فضل خدا قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون و ما یجمعون اعمال خودمان است. و از جمله اعمال ما بلکه بهترین اعمال ما نماز است. نماز  را فرمودند ستون خیمه دین است که اگر  او قبول شد سایر  اعمال قبول می‌شود و الّا فلا  الصلوة عمود الدین ان قبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ماسواها و کیست که از اول عمرش تا آخر عمرش مدت پنجاه‌سال دو رکعت نماز خالص بی‌عیب با توجه از خودش سراغ داشته باشد؟ این نمازهای ما همه‌چیز  توش هست مگر خدا. توجه به هر چیزی می‌کنیم مگر خدا. هرکس هر کاری که دارد آنچه را که فراموش کرده توی نماز به خاطرش می‌آید. خدا می‌داند که این نمازهای ما از زنا و لواط بدتر است، به جهت آنکه آنها اسمشان عبادت نیست اسمش معصیت است ولکن این اسمش عبادت است و جمیع معاصی توش هست. پس این نمازهای ما یقیناً مقبول نیست، خدا کند که ما را با این نمازها محشور نکنند، خدا کند که این نمازها را در حضور خداوند جبّار نیاورند. اگر خداوند ما را به واسطه این نمازها به جمیع عذاب‌ها عذاب کند سزاوار است و به عدل با ما معامله کرده. ببین تو اگر در حضور سلطان عظیم قادر قاهری هرزگی بکنی بلکه یک‌خورده بی‌ادبی بکنی تو را معذب می‌کنند، دیگر تا چه رسد به معصیت و اذیت، و این نمازهای ما جمیعش هرزگی است لوطی‌گری است فحاشی است اذیت است ریشخند است استهزاء است نسبت به خداوند عالم. پس خدا کند که خدا ما را به این نمازها محشور نکند و به عدل خودش با ما رفتار نکند.

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 268 *»

پس بدانید که امید نجاتی نیست مگر  به فضل خدا و به شفاعت محمد و آل‌محمد و ایشانند فضل [خدا.] و خدا کند که همین‌قدر از جرگه ایشان باشیم دیگر کارمان درست است. خدا کند که از حوزه ایشان خارج نباشیم و الّا پیش هرکس برویم به فریاد ما نمی‌رسد. و باید اعتقاد بکنیم که ما امامانی داریم که در همه‌جا حاضرند و در همه‌جا ناظر  و شفیع ما هستند و به دوستی آنها نجات بیابیم. و بسا آنکه به دوستان خودشان در این دنیا هم بخواهند نعمت بدهند. خداوند جمیع نعمت‌های دنیا را به جهت مؤمن خلق کرده ولکن از غرور ما می‌ترسند که ما خود را ضایع کنیم، و این بلاهایی که در این دنیا به سر ما می‌ریزند مثل صدمه پدر و مادر است که از راه محبت و مهربانی که به اولاد خود [دارند] او را تأدیب می‌کنند و اگر  می‌دانستند که ما مغرور نمی‌شویم به ما نعمت‌ها می‌دادند. ایشان کریمانند و دوستان خود را دوست می‌دارند ولکن از خود ما می‌ترسند. حالا مریضیم و باید دوا بخوریم و مریض را از نعمت‌های خوب منع می‌کنند تا اینکه صحیح شود. و مرض وقتی می‌رود که رجعت بفرمایند، آن‌وقت جمیع اخلاط رفته و مرده‌ها را زنده می‌کنند و زنده‌ها را باقی می‌دارند و هر مؤمنی این‌قدر عمر  می‌کند که هزار [فرزند] از نسل خودش پیدا می‌شود، و هر میوه‌ای که می‌خورد هر طعمی که بخواهد می‌دهد، و هرچه خیال کند میسر  می‌شود و حاضر می‌شود، و لباس اطفال با آنها بلند می‌شود و لباس را به هر رنگ که بخواهند می‌شود، و به هر نعمتی متنعم می‌شوند. ولکن بلاهای حالا برای تربیت است.

باری، امام است حاضر  و ناظر و جان جهان، و دلیلش وجود خلق است، و روحی است در بدن عالم و بدن دوستانش، چنانچه شیطان روحی است خبیث و در بدن مطیعانش تصرف می‌کند و هر خیری را منع می‌کند و هر شرّی را منتشر  می‌کند چنانچه شیطان در همه‌جا فساد می‌کند در بدن مطیعان خودش، ایشان هم در همه‌جا اصلاح و هدایت می‌کنند، و هرچه شیطان فساد می‌کند ایشان بر خلاف او

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 269 *»

اصلاح می‌کنند و مؤمنین را حفظ می‌کنند از معاصی و شرور. از این جهت وقتی تو ملتفت او هستی شر از تو صادر نمی‌شود و وقتی که غفلت بکنی آن‌وقت شر از تو صادر می‌شود. و ایشان را باید حاضر  دانست و در هر کس دو داعی هست: یک داعی خیر و یک داعی شر. و این را همه‌کس در خود علانیه می‌بیند که در وقت هر عملی دو داعی در او هست یک داعی خیر و یک داعی [شر.] وقت نماز که می‌شود وقتی که توی رختخواب خوابیده، یکی می‌گوید برخیز نماز کن یکی می‌گوید بخواب، والله همان که می‌گوید برخیز نماز کن امام است، اگر اجابت کردی او را هی تو را توفیق می‌دهد و متذکر  می‌کند. حتی اینکه اگر  از پی این امر بالا رفتی کار به جایی می‌رسد که در وقتی که انسان خوابیده به طورهای مختلف او را بیدار می‌کنند و او را متذکر  می‌کنند به صدای دری یا خطور خاطری یا صدای حیوانی او را متذکر می‌کنند که به یاد خدا بیفتد. بسا آنکه در خواب او را بمالند یا بجنبانند که بیدار بشود. و اگر  مطاوعه داعی باطل را کردی و از خواب پا نشدی، شیطان در چشم و گوش و اعضاء و جوارح تو می‌شاشد، و همین‌طور کسل افتاده‌ای تا صبح. و اگر مطاوعه حق را کردی کار به جایی می‌رسد که خالص می‌شوی و شیطان اصلاً  نزدیک تو  نمی‌آید و از تو  فرار می‌کند. و هستند کسانی که خالصند و شیطان از ایشان مأیوس است و می‌گوید لاغوینهم اجمعین الّا عبادک منهم المخلصین و شیطان از ایشان می‌ترسد. صورت مؤمن صورت لا اله الّا الله است و در حصن حصین محمد و آل‌محمد است و شیطان از او مأیوس است. غرض، هرچه توجه به داعی حق بکنی شیطان از تو فرار می‌کند و هر قدر که اجابت شیطان را کردی داعی حق از تو  فرار می‌کند.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 270 *»

موعظه بیست‌وهشتم  (چهار‌شنبه / 30 ماه مبارک رمضان 1288)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد چون خداوند خلق را از برای معرفت خود آفریده بود از این جهت بیان معرفت خود را در میان خلق کرد و آن بیان این است که فرمود مثل نوره کمشکوة و این بیان خداست که نور است و ظاهر  است از برای خود و ظاهر کرده است جمیع چیزها را. بیان کرد خداوند از برای خلق که الله نور السموات و الارض، و بیان خدا خلق خداست و آن خلق اول است پس به وجود او بیان کرده که خدا نور آسمان و زمین است و آن ظاهر  است و ظاهر کرده است جمیع چیزها را. کار خداوند همیشه این است که اول خلق می‌کند اصل را و بعد فرع را به واسطه آن اصل خلق می‌کند. پس خداوند اول خلق کرده خلق اول را و بعد سایر  موجودات را به واسطه او خلق کرد و به او برپا داشت و جمیع فیوضات ماسوی را از دست او جاری کرد. چنان‌که هرگاه تو بخواهی نور چراغی را منع کنی یا عطا کنی، به دست منیر  او کم و زیاد می‌کنی. پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 271 *»

خداوند جمیع عطاهای خود را به خلق خود داده از دست مبادی آنها، تا اینکه می‌رسد به مبدء اول که او دست جمیع مبادی است. جمیع فیوض به واسطه خلق اول است، اگرچه او را خالق نگویی و خالق همه خداست، ولکن فیوض سایرین را از دست ایشان جاری کرده، پس در حقیقت جمیع [خلق] بندگان ایشانند، چنان‌که در زیارت ایشان می‌خو انی عبدک و ابن عبدیک المقرّ  بالرقّ و التارک للخلاف علیکم اقرار دارم ای آقایان من که شما آقای من هستید و من بنده زرخرید شما هستم و جمیع امور ما به دست شماست چنان‌که می‌خوانی الیکم التفویض و علیکم التعویض. خدمت حضرت امام رضا عرض کردند مثل اینکه شکایت بکنند عرض کردند که شما فرموده‌اید که مردم بنده ما هستند، فرمودند ما خالق مردم نیستیم و مردم عبد تکوین ما نیستند، بلکه بدان و روایت هم بکن که تمام خلق بنده طاعت ما هستند. پس تو فکر  کن و حقیقت بندگی را به دست بیار، ببین حقیقت بندگی در اطاعت است، نوکر وقتی نوکر  است که اطاعت بکند آقای خود را، اگر خدمت نکند یاغی است و نوکر نیست. و ذات خدا آقا نیست، بلکه خداوند آقا و نوکر  را در ملک خود آفریده و ایشان را آقای کل عباد خود قرار داده. پس حقیقت بندگی در اطاعت ایشان است. و بسا آنکه در احادیث هم فرمایش کرده باشند که تمام خلق بندگان مایند، ولکن این اصطلاح خدا و رسول نیست، اصطلاح خدا و رسول این است که بنده وقتی بنده است که نوکری بکند، آقا وقتی آقاست که آقایی بکند، آتش وقتی آتش است که بسوزاند، هرکس هر کاری را که کرده آن اسم بر  او صادق است. پس مردم وقتی بنده‌اند که اطاعت خدا بکنند، در وقتی که مخلوق هستند بنده نیستند. سگ و خوک و کفار هم مخلوقند ولکن بنده نیستند. پس کافرین غلامان خدا نیستند و خدا آقای آنها نیست ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم. و چند روز قبل از این گفتم که مردم غلامان زرخرید آل‌محمدند، بعضی فریب خورده بودند و انکار کرده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 272 *»

بودند و بحث‌ها کرده بودند. ولکن شما فریب نخورید و شکوک شیطان را متابعت نکنید و بدانید که هر  وقت رسولی از جانب خدا آمد و دعوت کرد مردم را به سوی خدا، شیطان در مقابل آن رسول القاء می‌کند و معنی‌های بد به کلام آن رسول خدا می‌اندازد و مردم را گمراه می‌کند. خدا می‌فرماید و ماارسلنا من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیته می‌فرماید ما نفرستادیم هیچ رسولی و نبیی در هیچ زمانی مگر اینکه دعوت کرد مردم را به سوی خدا و شیطان القاء کرد شکوک و شبهات خود را در دعوت او ولکن خدا نمی‌گذارد و از زبان همان رسول القای او را نسخ می‌کند. بعد می‌فرماید فینسخ الله ما یلقی الشیطان پس شما بدانید که کسانی که از جانب خدا می‌آیند اطاعت آنها اطاعت خداست.

و مردم دیگر  میان خدا و پیغمبر تفریق می‌کنند، یک خدایی جدا در غیب می‌نشانند و یک رسولی این پایین جدا در شهاده می‌نشانند، و می‌گویند که هرکس بندگی آن خدا را کرد اطاعت کرده. و شما بدانید که بندگی و اطاعتی نیست برای خدا مگر  در اطاعت پیغمبر، و مولیٰ بودن خدا نیست مگر  در جایی که پیغمبر مولیٰ باشد، و پیغمبر  مولیٰ نیست مگر در جایی که حضرت امیر مولیٰ باشد. چنان‌که در روز غدیر  بالای منبر تشریف بردند و دست حضرت امیر را گرفتند و او را بلند کردند که سفیدی زیر بغل آن حضرت پیدا شد و فرمود ألست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی فرمود آیا من اولی از شما به خود شما نیستم؟ همه گفتند چرا. فرمود من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه. پس هر وقت که اقرار به بندگی ایشان کردی بنده خدا هستی و اقرار به بندگی خدا کرده‌ای، هرکس اقرار کرد که غلام امیرالمؤمنینم آن‌وقت غلام پیغمبر  است و آن‌وقت بنده خداست. ببین خدا می‌فرماید ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ببین تو  اگر غلامی را پول بدهی و بخری اگر خدمت و بندگی تو را کرد آن‌وقت بندگی خدا را کرده‌ و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 273 *»

اگر عصیان تو  را کند بندگی خدا را نکرده، و خدمت تو منافات با عبودیت خدا ندارد. همچنین بندگی ایشان منافاتی با بندگی‌کردن برای خدا ندارد چرا که هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه و چنان‌که خدمت‌کردن آقایان ظاهری خدمت خداست، آنجا هم همین‌طور است، بندگی ایشان بندگی خداست. حالا ببین خدا می‌فرماید ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة خداوند خریده است از جمیع مؤمنین جان و مال‌های ایشان را و به عوض آنها بهشت خود را داده. حالا خدا کجا خریده؟ آنجا که پیغمبر خریده. آنجا که پیغمبر  آمد در میان مردم و مردم جان و مال خود را به پیغمبر فروختند، معنیش این می‌شود که به خدا فروختند. پس وقتی مردم این مبایعه را با خدا کردند که با پیغمبر کردند ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله چرا که این، جهت معامله خداست و با ذات خدا کسی معامله ندارد. پیغمبر آمده و خریده جان و مال مردم را یعنی مؤمنین را و بهشت را به عوض داده، و مؤمنین باید پیغمبر  را از خودشان اولی به تصرف بدانند النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم. و مردم مالک جان و مالشان نیستند و باید اقرار داشته باشند که پیغمبر است مالک جان و مال‌های ما و او اولی است به تصرف از خود ما. و خدا می‌داند که مؤمنین که مؤمن شده‌اند به همین اقرار مؤمنند. حدیثی هست که پیغمبر می‌فرماید لایکون العبد مؤمناً حتی یکون مالی احب الیه من ماله و اولادی احب الیه من اولاده و عترتی احب الیه من عترته تا اینکه می‌فرماید و نفسی احب الیه من نفسه می‌فرماید بنده مؤمن نمی‌شود تا اینکه مال مرا از مال خود دوست‌تر  بدارد و اولاد و عیال مرا از اولاد و عیال خود دوست‌تر  بدارد و تا اینکه جان مرا از جان خود دوست‌تر بدارد.

باری، پس اگر کسی عبادت کرد و اقرار به عبودیت ایشان [ کرد]، آن‌وقت عبودیت خدا کرده و الّا فلا. می‌فرمایند بنا عبد الله و لولانا ماعبد الله. و اقرار به عبودیت خدا اقرار به عبودیت پیغمبران است، و در هر عصری پیغمبران می‌آمدند در میان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 274 *»

مردم و جان و مال مردم را می‌خریدند. ذات خدا مباشر خلق نمی‌شود و با کسی مبایعه نمی‌کند. پس باید جمیع خلق اطاعت و بندگی ائمه را بکنند اگرچه ایشان خالق نباشند، خالق خداست ولکن جهت آقایی خود را در ایشان گذاشته و مردم جمیعاً عبید و اماء ایشانند در دنیا و آخرت. اگر  اقرار کنند که پیغمبر  اولی است از خودشان باید اقرار کنند که ائمه اولی هستند. خدا آقایی و نوکری را در ملک آفریده و آقایی را منسوب به خود کرده، چنانچه هر چیز  نفیس خوبی را منسوب به خود کرده. ولکن در ملک محمد و آل‌محمد را آقا قرار داده و مردم را نوکر ایشان کرده، و آقا بودن خدا در آقا بودن ایشان ظاهر شده. پس بدانید که مردم بندگان ایشانند که جان و مال ایشان را به عوض بهشت خریده‌اند و خدا فرموده ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، من یطع الرسول فقد اطاع الله. و این معامله در مقام امامت ایشان ظاهر است، و این چهار مقام که مقام بیان و معانی و ابواب و امامت است که مقام چراغ و لاله و مشکوة و بیوت باشد، مقام بیوت مقام بدن ایشان است، و مقام مشکوة در سر ایشان است، و از برای این مشکوة روزنه‌های بسیار است که چشم و گوش و زبان و دماغ باشد، و چراغ توحید نورش از این روزنه‌ها ساطع است و از همه‌جای ایشان آن نور ساطع است، ولکن از سر ایشان نور آن چراغ بیشتر ساطع است و آن چراغ است که همه‌چیز  را ادراک می‌کند و سر از این چراغدان بیرون آورده. و چون مقام مشکوة مقام وجه است او را از آن سه‌مقام مقدم داشته‌اند چرا که هر کسی به وجهش شناخته می‌شود نه به خود بدن، بدن بی‌سر شناخته نمی‌شود، و جمیع ظهور نور آن چراغ در این صورت است. و در اندرون این مشکوة حیاتی است و چراغی است و آن چراغ دیده نمی‌شود و چون‌که دیده نمی‌شود محتاج شده‌ایم به واسطه‌ای که زجاجه باشد. و لامحاله بر روی آن چراغِ حیات زجاجه‌ای هست که مقام قلب باشد، ولکن در حقیقت نه حیات دیده می‌شود و نه قلب، تمام ظهور همه در مقام مشکوة است، و این مشکوة گذاشته شده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 275 *»

در خانه که بدن است. و واقعاً ببین خانه خانه شده است برای اینکه در او مسکن می‌کنند و در او اطاق‌ها و طاقچه‌ها است. مثلاً  غلاف شمشیر خانه شمشیر  است، آشیانه کلاغ خانه کلاغ است، مسکن هر چیزی خانه اوست. و چون مردم مسکن می‌کنند در این خانه‌های ظاهری از این جهت آنها را خانه می‌گویند. حالا بدن چون منزل اعضاست خانه [است] و از برای این خانه اطاق‌های بسیار است که اطاق دست و اطاق پا و اطاق سر  باشد، و از برای هر اطاقی طاقچه‌ای است. ببین در اطاق سر  چشم یک طاقچه است گوش یک طاقچه است زبان یک طاقچه است دماغ یک طاقچه است، پس بدن انسان خانه است. و در قرآن خیلی از جاها خدا مردم را خانه نامیده. می‌فرماید و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرة و قدّرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً  آمنین و امام از سنّی‌ها می‌پرسیدند که این خانه‌ها کدام است؟ مانند خر به گل می‌ماندند و جواب نداشتند، و جواب می‌دادند که این خانه‌ها مکه و مدینه است. بعد امام می‌فرمودند که ماییم قرای مبارکه، و شیعیان مایند قرای ظاهره که هرکس شب و روز در آنها سیر  کند ایمن است از شکوک و شبهات و ظلمات، و روشن می‌شود و هدایت می‌یابد به نور ما، چرا که در آن خانه‌ها چراغ است و ظلمات را می‌برد. و مادام که در خود شکوک و شبهات می‌بینی، بدان که داخل خانه‌ها نشده‌ای، و دخول در آنها و سیر  در آنها ایمنی از هر  شکی و جهلی است. و مردم باید در این خانه‌ها منزل کنند و سیر  در آنها کنند شب و روز. سیر  کنند یعنی بشناسند آنها را و سیر در علوم آنها کنند. و این مقام بدن ایشان است که خطاب کردند به قوم موسی که اجعلوا بیوتکم قبلة یعنی ظاهر ایشان را قبله و پیشوا قرار بدهید. و ظاهر ایشان امامت و وصایت است و باطنشان غیب لایدرک است. این است که حضرت امیر  می‌فرماید ظاهری امامة و وصیة و باطنی غیب ممتنع لایدرک.

و مقام عبودیت برای مقام چهارم ایشان است. و از برای ایشان دو ظهور است:

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 276 *»

یکی ظهور خاص و یکی ظهور عام، و به ظهور عام است که در هر عصری و زمانی حاضرند و هدایت می‌کنند اهل هر  زمانی را. و چون که همیشه خدا از خلق خود معرفت را خواسته و همیشه مکلف به معرفت هستند و خلق هم جاهلند پس خلق همیشه حجت و معلّم می‌خواهند و زمین خالی از حجت نمی‌شود، اگر  زمین خالی از حجت باشد خلق به ثمره خلقتشان که معرفت است نمی‌رسند و خلقت خلق لغو و بی‌فایده می‌شود و خدا لغوکار نیست. پس تا این خلق هستند حجت می‌خواهند لولا الحجة لساخت الارض باهلها اگر  نبود حجت هرآینه فرو می‌رفت زمین با اهلش. پس حجت باید همیشه در روی زمین باشد. و خداوند این ملک عظیم را از برای حق و اهل حق خلق کرده نه از برای باطل. پس تا ملک خدا هست بگو  ربّنا ماخلقت هذا باطلاً پس خداوند از خلق معرفت خود را خواسته و بی‌فایده خلق نکرده و تا آسمان و زمین برپاست حجت قائم [است،] و از برای ایشان ظهور عامّی است و فضیلت در معرفت اوست و الّا ظهور خاصشان را جمیع عوام هم می‌دانند و فضلی هم ندارند، همه می‌دانند که پیغمبر  و ائمه هر کدام در زمان بخصوصی به دنیا آمدند و بعد از چندی وفات کردند. پس فضیلت در ظهور عام است که نذیر  اولین و آخرین هستند و از زبان آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی مانند روح تکلم می‌کردند، و ایشان را خدا روح‌الارواح قرار داده. و روح خدا که در بدن آدم دمیده شد روح ایشان است، که می‌فرماید و نفخت فیه من روحی و چون روح ایشان که روح الله است در بدن آدم دمیده شد آدم آدم شد و چون آدم شد پیغمبر  شد. و قلب است که سر  و دست و پا و جمیع اعضاء را حرکت می‌دهد، و ایشان قلب جمیع عالم [هستند] و جمیع رؤس اعضای او را حرکت می‌دهند. و این مقام روح‌بودن ایشان در مقام امامت ایشان است و الّا مقام اصلی ایشان را کسی نمی‌تواند ادراک کند. آیا نشنیده‌اید که درباره حورالعین می‌فرمایند که اگر  یک تار از موی حورالعین را در این دنیا بیاویزند از بوی او و نور او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 277 *»

احدی طاقت نمی‌آورد و همه می‌سوزند، و موی ایشان البته نورش بیشتر است.

پس ایشان در مقام امامت اول در مرصاد آدم درآمدند چنان‌که می‌فرماید انّ ربک لبالمرصاد خدا همیشه کارش این است که در مرصاد می‌نشیند تا اینکه مردم بتوانند اطاعت او یا مخالفت او بکنند. پس ایشان اول در کمینگاه آدم نشستند، و بعد به مرصاد هر نبیی و ولیی درآمدند. و خداست که ایشان را در هر حال در مرصاد می‌بیند، می‌فرماید و یریٰک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین گاهی او را قائم می‌بیند گاهی او را قاعد و گاهی او را ساجد. پس ایشان به لباس‌های مختلفه ظاهر  می‌شدند و هرکس آن لباس‌ها را شناخت ایشان را شناخت و هرکس ایشان را شناخت آن لباس‌ها را شناخت. پس هرکس آدم را نشناخت حضرت امیر  را نشناخته، و هرکس حضرت امیر را نشناخت آدم را نشناخته. حضرت امیر  می‌فرماید انا الذی اتقلب فی الصور کیف اشاء من رآنی فقد رآهم و من رآهم فقد رآنی. پس هرکس ایشان را شناخت که اول ما خلق الله هستند می‌داند که نذیر  اولین و آخرینند، چنان‌که حضرت امیر  می‌فرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی و به هر  لباسی می‌خواهند درمی‌آیند، گاهی به لباس خاتم انبیاء ظاهر  می‌شوند گاهی به لباس علی و حسن و حسین و سایر  ائمه ظاهر می‌شوند و گاهی به لباس شیعه درمی‌آیند، چنان‌که می‌فرمایند ان لنا مع کلّ ولیّ اذناً سامعة و عیناً ناظرة و لساناً ناطقاً پس ایشان به لباس مؤمنین و هر چیز  طیّب و طاهری ظاهر  می‌شوند چنان‌که می‌خوانی در زیارت ایشان که ان ذکر  الخیر  کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه و چه خیری است بهتر از مؤمن، خدا در حدیث قدسی می‌فرماید که اگر مردم عظمت و تقرب مؤمن را به خدا می‌دانستند استشفاء نمی‌کردند مگر از خاک کف پای او. پس مؤمن عظیم است، مؤمن از قرآن اشرف است، از کعبه اشرف است. پس ایشان در هر  زمانی در جاهای طیّب و طاهر  منزل می‌کنند، و بدن دوستان ایشان طیّب و طاهر است و در ابدان منکرین فضائلشان که

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1288 صفحه 278 *»

ایشان را نمی‌شناسند و خبیثند و نجس منزل نمی‌کنند. پس ایشان در هر جای طیّب و طاهر و پاکیزه‌ای منزل کرده‌اند و می‌کنند. در زیارت حضرت سیدالشهداء می‌خوانی اشهد انک کنت نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لم‌تنجّسک الجاهلیة بأنجاسها و لم‌تلبسک من مدلهمّات ثیابها.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین

 

تمام شد این مواعظ شافیه کافیه در روز چهارشنبه سلخ شهر  رمضان المبارک بر دست

این عبد ذلیل محمد اسماعیل بن محمد ابراهیم اصفهانی روحی و جسمی

لواعظه الفداء حامداً مصلیاً مستغفراً.

تمّــــــــــت.

 

([1]) ظاهراً حضرت هادی؟ع؟ بودند که در خان‌الصعاليک (کاروانسرای فقراء) سرّ من ‌رآه محبوس بودند.