اثبات
سكون ارض
(2)
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 7 صفحه 223 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم ابد الابدين.
و بعد چنين گويد اين بنده خاكسار محمد باقر غفر الله له كه چون چندي قبل از اين رسالهاي در اثبات حركت شمس و سكون زمين نوشته بودم و از حسن اتفاق در اين اوان بهجتاقتران آن رساله به نظر انور دقيق باتحقيق خليل جليل و دليل نبيل مولاي بيعديل و مثيل ميرزا محمد اسماعيل اديب اريب طبيب طهراني ثبّته الله الي سواء السبيل رسيده و ايشان بر اين ضعيف منّت گذارده با بياني لطيف ايراداتي چند به صورت شبهات بر آن گرفته و منّتي بر منّت افزوده و ارسال داشته، رفع آنها را از اين خاكسار خواسته با بعضي از مطالب ديگر. پس خطابات ايشان را در هر عنواني مصدر ميدارم و اعتذارات خود را در تلو آن بيان ميكنم و العذر عند كرام الناس مقبول را مترقّبم.
فرمودهاند: بسم الله الرحمن الرحيم نحمدك يا من رجّ الارض برججان الدولاب و تظنّها راكدة و امرّ الجبال امرار السحاب تحسبها جامدة و الصلوة و السلام علي اشرف من نطق بالصواب خاتم العقول العائدة و آله الانجاب اكمل النفوس الصاعدة.
اما بعد چنين گويد بنده ذليل اثيم جاني اسماعيل حكيم طهراني كه به مقتضاي حديث شريف من لم يعرف الهيئة و التشريح فهو عنّين في معرفة الله، علم هيئت فني است در غايت نفاست و مرقاة به سوي معارف حقه، چه عالم به نظام فاضل انيق حركات اين اُكر متحركه غيرمحصوره كه در اين فضاي بيپايان نمايان است از روي دانش و بينش مصدّق به وجود مبدئي حكيم و مبدعي عليم ميباشد چنانكه در كلام مجيد ميفرمايد الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكّرون في خلق السموات و الارض ربّنا ماخلقت هذا باطلاً الخ، و محقق است كه از جمله وجوه نفاست هر علمي شرافت غايت آن علم است بلكه اين فن شريف به همه وجوه نفاست آراسته است. چه وثاقت دلائلش نيز كه تماما براهين
«* رسائل جلد 7 صفحه 224 *»
هندسيه حسيّه است، هويدا و آشكار است و موضوعش اجرام علويه شريفه منيره است و اين بنده كثيرالجهل قليلالبضاعة، به اندازه وسع و طاقت درپي تحصيل اين فن شريف كوشيده و به تدريس كتب معروفه اوقاتي مصروف داشتهام.
و چون موروث از قدما در اين علم دو طريقه است: طريقه اولي كه اقدم طريقين است از جناب فيثاغورث و ارسطرخس حكيم است و آن قول به سكون آفتاب و حركت زمين و كرات ديگر است بر وجهي كه عنقريب بحول الله مبيّن ميدارم. طريقه ثانيه از حضرت معلّم اول ارسطاطاليس و رواج آن از بطلميوس فَلوري صاحب مجسطي است و آن قول به سكون زمين و حركت آفتاب و كرات ديگر است برگرد آن. پس تعريفي مر اين فن را كه جامع طريقين باشد گوييم: «الهيئة علم باحوال الاكر الجسمانية من حيث كميتها و كيفيتها و اوضاعها و حركاتها.» و غرضم از تحرير اين رساله نه تقرير مقالات فرقتين است يا اثبات حقّيت عقيده احدي الفئتين يا ابطال مذهب احدي الطائفتين است بلكه مقصود اصلي از تلفيق اين كلمات آن است كه در اين اوقات رسالهاي از مصنّفات جناب مستطاب عالم ربّاني و حكيم صمداني افتخار الحاج و العمّار آقايي آقاي حاج ميرزا محمد باقر همداني سلّمه الله تعالي زيارت نمودم مرتب بر مقدماتي در ردّ طريقه اولي كه در نزد اهل اين زمان منسوب به فرنگيان است. بعد از تأمّل من بنده را در پارهاي از آن مقدمات شبهاتي به نظر رسيد كه در اين رساله مينگارم و اميدوارم كه دفع اين شبهات را هم خود ايشان به بياني شافي فرمايند و چنانچه درضمن تقرير شبهات جسارتي رود خسارتم نبود، يا گستاخانه سخني رانم خويشتن را در حضرت ايشان معذور دانم زيرا كه وارد آورنده شبهه را به صورت، مخاصمت است ولي در اصل مدّعا با ايشان موافقت دارم. چه قول به سكون آفتاب و گردش زمين مستلزم مفاسد عقليه و مخالف ظواهر آثار نقليه است. از آن جمله مستلزم نفي وجود آسمان و سدّ باب اثبات توحيد اله عالم است و حال آنكه وجود افلاك و آسمانها مقتضاي براهين متقنه عقليه و مستفاد از ظواهر ادلّه نقليه است، بل كاد ان يكون من الضروريات اگر چه ارباب اين مذهب را نيز در دفع اين مفاسد سخنان بسيار است، لكن من بنده را كاري
«* رسائل جلد 7 صفحه 225 *»
به ادلّه و اجوبه طرفين نيست و اگرچه تعهد نموديم كه به تقرير مقالات فرقتين نپردازيم ولي از باب مقدمه تقرير شبهات مجملي از احوال و اقوال قائلين به حركت زمين و سكون آفتاب را مينگارم، پس از آن به تقرير هريك از شبهات بعد از بيان ملخّص هريك از مقدمات ايشان ميپردازم و ماتوفيقي الا باللّه.
مقدمه: در ذكر قائلين اين قول از قدما و مروّجين اين طريقه از متأخّرين و سالكين اين مسلك در اين ازمنه و بيان احوال و اقوال آنها.
بدان ايّدك اللّه تعالي، موافق آنچه در كتب مفصّله از تواريخ معتبره و كتب جغرافياي فرنگي و ايراني مبيّن است، اول كسي كه معتقد به حركت زمين و سكون آفتاب بود، جناب فيثاغورت حكيم عددي است و آن جناب يك تن از اساطين حكمت و از مشاهير متألّهين عالي مرتبت و بعضي نور دانشش را مقتبس از مشكوة نبوّة حضرت خليفة الله داود7 ميدانند. مسقط الرأس آن جناب به قول بعضي مورّخين بلده سور واقع در ساحل بحر شام و به قول بعضي جغرافيون از اهل فيثاغوريه ولي محل تولدش در يونان غيرمعيّن است. جمعي گويند در جزيره سَموُس كه واقع در بحر الابيض است متولد شده.
بالجمله ظهور فيثاغورت چهارهزار و نهصد و ده سال بعد از هبوط آدم7 بوده كه ششصد و هفتاد و پنج سال قبل از ولادت عيسي7 و يك هزار و دويست و پنجاه و سه سال قبل از ولادت باسعادت حضرت خاتم الانبياء9 بوده. و آن حكيم دانشمند در عنفوان شباب در پي تحصيل كمالات به ولايات فلسطين و كلاي و ايران و هندوستان و مصر بار سفر بست و از جدّ بليغ آخرالامر ذات شريفش مجموعه كمالات گرديده و در فنون حكمت عموماً و در علم هندسه خصوصاً سرآمد اهل روزگار شد. جنابش بدان بود كه آفتاب، ساكن و زمين، متحرك است و به بعضي از تلامذه خود كه در فهم و ادراك سبقت بر ديگران داشتند اصل و حقيقت مقصود خود را ميگفت و تمامي حكماي فرنگستان در اين سخن، خود را پيرو وي ميدانند و قُوپرانقوش كه از حكماي مملكت يُوروُپ است ـ چنانكه ذكر حالش عنقريب مسطور ميشود ـ اين سخن را مشتهر ساخت.
«* رسائل جلد 7 صفحه 226 *»
گويند جناب فيثاغورث اين حكمت را از اهل هند دريافت كرد.
دويم از مشاهير اقدمين كه قائل به حركت زمين و سكون آفتاب بود، ارَسطرخَس حكيم است. وي نيز سرآمد فضلاي روزگار و از اجلّه حكماي عاليمقدار و از پيروان جناب فيثاغورث و مصنّفاتش در فنون حكمت رياضي تاكنون بر صفحه روزگار باقي است.
اما مروّجين اين مذهب از متأخّرين كه بعد از هجرت خاتم الانبياء9 بودهاند، اگر بخواهيم به ذكر احوال همه آنها بپردازيم از طور اين مختصر خارج ميشويم و از مقصود باز ميمانيم. زيرا كه از سنه نهصد هجري كه اين مذهب رواج تام يافت، همه حكماي رياضي و دانشمندان ممالك اروپا و امريكا بلكه بسياري از اهالي آسيا و افريقا نيز كه ميتوان گفت در فنون رياضيه سبقت بر اقدمين جستهاند جميعاً بر همين عقيده بودهاند و تمامي ارصاد معتبره در دول اروپا و امريكا بر همين طريقه بنا شده. بلكه در بعضي دول آسيا نيز بناي رصد بر اين مذهب گذاردهاند چنانكه رصد محمد شاه هندي كه معمول عليه منجّمين اين زمان مملكت ايران است بر اين مسلك بسته شده. ولي به ذكر مجملي از احوال مشاهير مروّجين و اساطين سالكين اين مسلك اكتفا ميشود.
اول آنها كاپرنيكس نام منجّم معروف است كه در كتب تواريخ و جغرافياي ايراني قوپرانقوش مينگارند چنانكه سابقاً اشاره شد. مسقط الرأس وي بلده ثارن از مملكت پولند كه در قسمت پروسيّه واقع است. زمان ولادتش سنه هشتصد و هفتاد هجري و او يك تن از رياضيين دانشمند فرنگستان و اصلاحكننده و رواجدهنده حكمت فيثاغورث و از پيروان آن جناب و مصنف رسوم حركات نجوم كه الان درميان خلق به رسوم كاپرنيكس شهرت دارد و جدّ بليغ در ترويج اين مذهب به عمل آورد.
دويم آنها كليليونام منجم مشهور است، مسقط الرأس وي بلده پيسا از مملكت ايطاليا، زمان ظهورش سنه هزار و چهل هجري است و اين منجم معروف و داناي استاد در عصر خود بلكه در اعصار سابقه نيز نظير نداشت. قواعد و دلائل حركات اجرام سماوي و حركت ارض را او استنباط كرد و علم جرّاثقال را او رونق داد. و ستارگان كوچك دور مشتري
«* رسائل جلد 7 صفحه 227 *»
را كه اقمار مشتري گويند، و بدر و هلال شدن زهره را او معلوم نمود و از نقاط سياهي كه جرم آفتاب است حركت آفتاب را در دور مركز خود، او ثابت نمود. و به اتفاق مورّخين، او اول كسي است كه اختراع دوربين كرد و در صدد تكميل و تدقيق اين صنعت برآمد و هم او اول كسي است كه لنگر متحرك ساعت را معيّن كرد كه به ساعت بزرگ نصب كردند و ساعت در حركت افتاد. علي الجمله يكي از حكماي باتحقيق و منجّمين باتدقيق است.
سيّم كسي كه رسوم كاپرنيكس را به انجام رسانيد و اقوال فيثاغورث را احيا نمود، سرآمد فضلاي روزگار و سرور حكماي عاليمقدار، سِر آيزاك نيوتان است. اين شخص از اهل انگليس و مكان تولدش دولس تروُپ و ولايت لينكن است. سنه ولادتش يك هزار و پنجاه و يك هجري است. اين دانشمند معروف قوّه جاذبه هريك از ستارگان و ثخن و ثقل آنها را معلوم فرمود و او اول كسي است كه تسطيح طرفين كره زمين را در قطبين معلوم ساخت و سبب تسطيح را سرعت دوران زمين دانسته كه دائماً آنچه كم ميشود از قطبين، اضافه ميشود به منطقه آن فلذلك اتسع خطّ الاستواء و غلظ و خف القطبان و تسطّحا. و همچنين در كره شمس و زحل و مشتري و ساير كرات، اين مسأله را معلوم كرد كه قطر قطبي هريك اقصر از قطب استوائي آن است. و به واسطه اين شخص دانا اهل انگليس ميتوانند از شعور و فراست و كياست اهل مملكت خود مفاخرت نمايند. چه زماني كه نيوتان مذكور از پرده خفا چندين اسرار آشكار ساخت، نقض اقوال فلاسفه سلف ظاهر شد. بالجمله خيالات او به جايي رسيد كه عقل در او حيران است.
چهارم از مروّجين اين مذهب، هِرشل نام حكيم است. مسقط الرأس وي شهر منُور از مملكت جِرمني، سنه ولادتش هزار و صد و پنجاه و يك هجري. بالجمله حكيم مزبور مستغني از تعريف و توصيف و احوال او در همه كتب اروپا مسطور است و هيچكس انكار كمالات او را ندارد و آن حكيم دانشمند ستارهاي سياره در سال هزار و صد و نود و پنج هجري يافت و حركت يك دوره او را هشتاد و چهار معيّن نمود كه اكنون اورانوس مينامند.
پنجم از مشاهير مروّجين اين مذهب موسيو كال منجم معروف شهر برلن كه پايتخت
«* رسائل جلد 7 صفحه 228 *»
مملكت پروس است. وي نيز يك تن از دانشمندان معروف فرنگستان و پيدا كننده سيّاره جديد نپطون است.
اما سالكين اين سبيل در اين ازمنه، بدان كه اكنون همه حكماي رياضي دول اروپا و امريكا و بعضي از آسيا و افريقا بر همين عقيده هستند. بلكه ميتوانيم بگوييم كه از زمان ظهور قوپرانقوش تاكنون اكثر اهل عالم قائلند به سكون آفتاب و حركت زمين و در كتب مفصّله هيئت اروپا آن قدر از دلايل حسّيه و شواهد رصديّه بر اين مدّعا ذكر شده كه فيالواقع اگر موجب اذعان و تصديق بيننده نشود، مايه رفع استبعاد ميشود. از آن جمله كه ظاهرترين شواهد است توجه و ميل دائمي آب دريا است به جانب مغرب و اين حركت در نزديكي خط استوا بيشتر مشهود است از سمت قطبين. و اين حركت آب از مشرق به مغرب، ناشي از حركت گردش يوميه زمين است. پس بنابرآنچه در اين مقدمه ذكر كرديم آنچه جناب ايشان در ديباچه آن رساله ميفرمايند كه در اين زمان محنت اقتران بعضي از بوالهوسان برخلاف سابقان به سكون آفتاب و حركت زمين قائل شدهاند، مخالف واقع است. زيرا به بياني كه سبق ذكر يافت اين قول اقدم است از قول به حركت آفتاب و سكون زمين چه اوّلاً رواج قول به سكون زمين از بطلميوس حكيم فلووي@ است و برفرض آنكه اصل مذهب از جناب معلّم اول باشد، باز قول اول اقدم است. زيرا كه ظهور معلّم اول ارسطاطاليس پنج هزار و دويست و بيست و پنج سال بعد از هبوط آدم7 بوده و با آنچه از ظهور فيثاغورث ذكر شد سيصد و پانزده سال تفاوت دارد.
عليالجمله هيچ شكي نيست كه قول به سكون آفتاب و حركت زمين، از اقدمين حكماء رياضي نه از مستحدثات اهل اين زمان است كما لايخفي علي من له تتبّع في كتب التواريخ و الجغرافيا. بلي اگر كسي در ردّ اين مذهب متمسّك به اخبار و آثار ائمه هدي سلام الله عليهم اجمعين شود، البته مسلّم است خواه صاحب مذهب فيثاغورث باشد يا قوپرانقوش، زيرا كه حكماء حقيقي و عالم به حقايق اشياء علي ماهي عليه ايشانند ولي اخباري كه از ظواهر آنها خلاف اين مذهب مستفاد است قابل تأويلات صحيحه است با آنكه بناي جناب
«* رسائل جلد 7 صفحه 229 *»
ايشان در اين رساله بر تمسّك به اخبار نيست. بلكه اوّلاً همان تمسّك و اعتماد بر قول سابقان فرمودهاند و برفرض كه اين مذهب از مخترعات اهل اين زمان باشد، گوييم شكي نيست كه اكنون همه رياضيين دول فرنگستان بر همين عقيده ميباشند و محقق است كه اسباب و آلات رصديه و قياسيه كه در اين ازمنه اختراع شده و مدار اين علم است، اصلاً در دست سابقين نبوده و هيچ آگاهي از آنها نداشتهاند. علاوه براين آن اشكالات شانزدهگانه معروفه علم هيئت كه از سابقين در حل آن اشكالات چيزي نرسيده و بعضي از محققين متأخّرين در صدد حل آنها برآمده اثبات افلاك بسيار نموده و پس از تعمّق آشكار است كه همه آن انحلالات مردود و تمامي آن اشكالات برحال خود باقي است. چنانكه تفصيل آن اشكالات و انحلالات در كتاب تذكره حكيم قدوس محقق طوسي عليه الرحمة مبين و همه آن ايرادات نيز در شروح آن كتاب مشروح است و با اين قول به حركت زمين، همه آن اشكالات در غايت سهولت و آساني منحل است چنانكه در موضع خود مبين است. فانظر الي ما قال لا الي من قال. عرض ميشود كه مراد از تمام اين بيانات اين است كه قول به حركت زمين و سكون آفتاب، قول تازهاي نيست و بسياري از معتبرين و دانشمندان از قديم الي الآن به آن قول قائل بودهاند. پس مناسب نيست كه اين قول را نسبت به بوالهوسان دادهاند.
پس عرض ميكنم كه آنچه را كه سركار فرمودهايد من انكاري ندارم و مرادم از بوالهوسان، كساني است كه اعتماد زياد دارند به آنچه منسوب به فرنگيها است اگرچه وجه آن را ندانند. و چون انتشار اين قول در اين زمانها از فرنگيان نشر كرده و سابق براين زمانها اين قول در اينجاها منتشر نبود و قول به سكون زمين و حركت شمس منتشر بود، در اول آن رساله گفتم آنچه گفتم. و چون سكون زمين و حركت شمس، در نزد من بسيار واضح بود، به آيات و اخبار متمسّك نشدم كه مبادا كسي آنها را تأويل كند بر طبق مراد خود و هر قسم فرضي كه متصور بود و متذكر بودم آن فرض را نوشتم تا معلوم شود كه به هيچيك از اين فروض نميشود كه زمين، متحرك و شمس، ساكن باشد چرا كه امر خارج برخلاف اقسام اين فرضها است. و مرادم از اقسام اين فروض نه اين بود كه تمام آنها تعريض بر قائلين به
«* رسائل جلد 7 صفحه 230 *»
حركت زمين و سكون شمس باشد. بلكه بعضي از آنها را از براي ايضاح مطلب خود نوشتهام. مثل آنكه زمين را عرض كردهام كه در جوف اين صور دوازدهگانه است و مرادم اين نبوده كه قائلين به حركت زمين، زمين را در جوف اين صور نميدانند كه اين بيان تعريضي بر ايشان باشد.
و چون مراد، فهميدن بسياري از مردم بود، به آنطورها كه ديدهايد عرض كردهام و الا كسي كه فيالجمله از علم هيئت بهرهاي داشته باشد محتاج به بيان اينكه زمين در جوف اين صور دوازدهگانه است نيست. پس هر فرضي را كه نوشتهام و ردّي بر آن فرض كردهام، مرادم اين نيست كه قائلين به حركت زمين چنين فرض كردهاند و آن فرض صورت وقوع خارجي ندارد. بلكه هر فرضي را كه قائلين به حركت زمين كردهاند و صورت وقوع خارجي نداشته، همان فرض ايشان را بر ايشان ردّ كردهام و فروضي كه ايشان فرض نكردهاند و وقوع خارجي ندارد و ردّي بر آنها شده، محض ايضاح مطلب و اثبات سكون زمين است.
باري، مراد حدوث انتشار اين قول بوده نه اختراع آن. پس چون سركار اين قول را نسبت به دانشمندان قديم و حديث دادهايد و در ظاهر چنين مينمايد كه اعتمادي هم بر قول ايشان داشتهايد اگرچه فرمودهايد كه شبهه را بهصورت مخاصمت اظهار فرمودهايد ولي در اصل مدّعا با من موافقت داريد.
در جواب ظاهر اين مخاصمت عرض ميكنم كه اگر من در مدّعاي خود بر صواب باشم، هرقدر مخالف آن از قديم و حديث بيشتر باشند و هرقدر به دانشمندي معروفتر باشند، از براي من بهتر است چرا كه دليل عدم تقليد و وجود تحقيق است. و اگر برخطا باشم كه ذلت خود خطا از هر ذلّتي اصعب است اگرچه جمع كثيري در آن خطا شريك باشند و به مضمون «البليّة اذا عمّت طابت» خطاي من در نزد من طيب نخواهد شد. و اميدوارم كه امثال سركار را بر صواب خود واقف كنم و حظّي وافر از آن حاصل آيد چرا كه تصديق غير اهل هر فني در مسائل آن فن، از براي عاقل حظّي نياورد و تصديق يك نفر از اهل فن بهتر است از تصديق تمام غير اهل فن. بلكه تصديق و تكذيب غير اهل فن در نزد عاقل يكسان است ولي
«* رسائل جلد 7 صفحه 231 *»
اگر اهل فني هم عمداً تكذيب كند، بسيار دشوار است و اميدوارم كه سركار نباشيد چرا كه در اصل مدّعا چنانكه فرمودهايد موافقت داريد. باري، و اميدوارم كه اين اعتذارات در اين مقام در نزد كرام كفايت كند.
فرمودهاند: اما بيان اقوال اين طايفه در حركت زمين، سابقاً اشاره گرديد كه غرض من بنده در اين رساله تقرير اقوال هيچ فرقه از دو فرقه مذكوره نيست ولي از باب مقدمه تحرير شبهات، ناچار مجملي از اقوال قائلين به حركت زمين را مينگارم تا معلوم شود كه همچنانكه ضبط اوضاع و حركات اين اكر محسوسه و تغيّرات فصول به حسب بقاع بر طريقه بطلميوسيان به انجام ميرسد به طريقه فيثاغورثيين نيز همه آنها منضبط ميشود. بلكه خود فريقين اتفاق دارند كه در نتايج و ثمرات چندان اختلافي موجود نيست علاوه طريقه ثانيه را در سهولت حل اشكالات معروفه مزيتي است .
عرض ميشود: كه مراد اين خاكسار از نوشتن آن رساله اختلال نظام در فرض حركت زمين نبود. البته درصورتي كه برطبق معدلالنهار و منطقة البروج دو دايره در زمين فرض شد بر آنها مترتب شود آنچه بر آنها مترتب بود ولكن مقصود اين بود كه آيا كدام از اين دو فرض صورت وقوع در خارج دارد. پس انشاءالله بعد از اين معلوم خواهد شد زياده برآنچه در آن رساله ديدهايد.
فرمودهاند: بدان كه بعضي از قائلين به حركت زمين ضبط اوضاع و حركات را چنان نمودهاند كه كره آفتاب و زمين هر دو متحرك باشند و اين قول از حكيم براهه نام فرنگي كه يك تن از دانشوران فرنگستان است معروف است ولي جمهور ارباب اين مذهب گويند كه تمام اُكر محسوسه از زمين و كواكب از ثابته و سيّاره متفرق و معلّقند در فضاي بيپاياني و همه آنها عليالدوام بر گرد محور خود متحرك به حركت وضعيه مستديره ميباشند. زيرا كه به قواعد ايشان معلّق بودن كره در فضائي بدون حركت وضعيه ممكن نيست.
عرض ميشود: كه امور اهمّ مانع است از اشتغال به جرح و تعديل هر قولي كه در عالم منتشر است. پس اگر يكي از كرات مانند زمين معلوم شد كه معلّق است بدون حركت، عدم
«* رسائل جلد 7 صفحه 232 *»
لزوم حركت جميع كرات معلوم خواهد شد، اگرچه بعضي متحرك باشند.
فرمودهاند: پس گويند كره زمين نيز در دور محور خود در هر شبانه روز يك دور حركت كند از مغرب به جانب مشرق و منطقه اين حركت خط استوا و دو قطب آن نيز دو قطب خط استوا است و اين حركت را حركت اولي زمين نامند. و به اين حركت طلوع و غروب آفتاب و ساير كواكب و حدوث شب و روز نسبت به سكان زمين صورت پذيرد و بر حكيم ماهر در تصور اوضاع هويدا و آشكار است كه به اين حركت، نه وضع كوكب جدي كه در قرب محاذات قطب واقع است نسبت به ساكنان سطح زمين متغيّر شود و نه تغيّري در اهويه بقاع و فصول سال حادث گردد و نه سكان كره ارض، وضع شمس را نسبت به صور دوازدهگانه بروج يا كواكب ديگر مختلف مشاهده ميكنند. و گمان ندارم اين مطلب از باب بداهت محتاج به بياني باشد ولي به جهت مزيد توضيح فرض ميكنيم بر سطح زمين دايرهاي به موازات خط استوا به عرض معيّني مثلاً سي و پنج درجه و چهل دقيقه كه عرض دارالخلافه تهران است. پس ميگوييم شكي نيست كه جميع بلاد مفروضه بر محيط دايره مذكوره در همه طرف سكان آن بلاد تماماً دائماً جدي را به ارتفاع سي و پنج درجه و چهل دقيقه در سمت شمال آفاق خود مشاهده كنند و كيفيت هوا در كل بلاد در هر فصلي از فصول سال به حسب اوضاع فلكيه يكسان است و آفتاب در محاذات هر صورتي از صور دوازدهگانه كه واقع شود در تمام آن بلاد در محاذات همان صورت محسوس ميشود. پس اگر بلد معيّني از بلاد مذكوره به همين حركت اولي زمين بر محيط دايره مفروضه دور زند، هرآينه در احكام مذكوره آن بلد در تمام دور اصلاً تغيّري پديدار نشود و انكار اين مطلب، مكابره محضه است. بلكه ميگوييم زمين را اگر به غير اين حركت يوميه حركت ديگر نبودي، هرآينه روز و شب در جميع بلاد متساوي بودي و اختلاف فصول بلاد بالكليه منتفي شدي. چنانكه در تمام سال هوا مختلف نميشد و زمستان و تابستان و بهار و خزان نميبود. بلكه بلاد گرم همهوقت گرم و بلاد سرد همه وقت سرد بودي. زيرا كه اختلاف اهويه فصول به سبب قرب و بعد شمس است نسبت به سموت رؤس بلدان و بديهي است كه به اين حركت وضع شمس
«* رسائل جلد 7 صفحه 233 *»
نسبت به بقاع مختلف نشود.
عرض ميشود: كه بنابر اين فرضي كه فرموديد و مترتب ساختيد بر آن حدوث شب و روز را و عدم تغيّر وضع جدي و ساير آنچه فرموديد بلاشك ممكن است ولكن سخني كه ما داريم در اين است كه آيا چنين فرضي را ممكن است جمع كنيم با فرض حركت ثانيه چنانكه ميفرماييد@ميفرمايند خل@ در خارج نه محض توهم، يا اجتماع اين دو فرض در خارج محال است؟ پس اگر محال بودن اين دو را در خارج نموديم، همان متبع خواهد بود و الا بر امكان باقي خواهد بود.
باري، و اگر من در آن رساله منظوره فرضي كردهام و لوازمي چند بر آن فرض لازم آوردهام، آن لوازم بر آن فرض جاري است و معلوم ميشود كه حركت زمين بر آن فرض، خارجيت ندارد. پس اگر بنابر فرضي كه فرموديد و ميفرماييد در خارج وقوع يافت دخلي به آن فرض و لوازم مترتبه بر آن ندارد. نهايت آنكه فروضي چند را با لوازم مترتبه بر آنها ذكر كردهام تا معلوم شود سكون زمين از اقسامي چند از فروض.
باري، سركار عجالةً بدانيد كه من انكاري از امكان فرض سركار را ندارم ولكن عدم اجتماع اين فرض را با فرض حركت ثانيه ميرسانم بلكه محال بودن آن دو را در خارج متعهدم ان شاء الله و لاقوّة الا باللّه. و چون سركار هم در اصل عقيده موافقيد قبول خواهيد فرمود ان شاء الله.
فرمودهاند: و زمين را حركتي ديگر است بر دور آفتاب بر مداري كه آن را مدار مركز ارض و منطقة البروج نامند. چه اين مدار بر سطح دايرهاي واقع است كه آن را منطقة البروج ناميم و جهت اين حركت را توانيم گفت كه هم از مغرب بهسوي مشرق است چه اين حركت مر زمين را بر همان جهتي است كه فرقه ديگر آفتاب را بدان جهت متحرك به حركت ثانيه كه حركت خارج مركز است دانند و مدت يك دور اين حركت يك سال شمسي است كه سيصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و پنجاه و پنج دقيقه است. و گويند مدار اين حركت بر شكل بيضي مسطح است و مقاطع است با منطقه حركت اولي مثل تقاطع منطقة البروج و
«* رسائل جلد 7 صفحه 234 *»
معدل النهار چه اين مدار در سطح منطقة البروج و منطقه حركت اولي در سطح معدل النهار واقع است. پس مواضع تقاطع نيز متحد است و به واسطه همين تقاطع مدار حركت ثانيه با منطقه حركت اولي كه موجب ميلان محور زمين است نسبت به آفتاب قرب و بعد آفتاب نسبت به سموت رؤس سكان اقاليم و اختلاف اهويه فصول و تفاوت ايام و ليالي صورت پذيرد و هم به سبب اين حركت وضع و محاذات آفتاب نسبت به صور دوازدهگانه بلكه انتقال آن از برجي به برجي ديگر مشاهده شود. بلي تصور ثبات اوضاع جدي با اين حركت ثانيه نسبت به سكان بلاد صعوبتي دارد و تصوير آن محتاج به بيان مفصلي است كه اين رساله گنجايش نگارش آن ندارد و در همه كتب هيئت قوپرانقوش مذكور است. پس نه چنين است كه اصحاب اين مذهب ملتفت اين مسأله نشده باشند، چگونه چنين گمان ميتوان برد و حال آنكه ارصاد معتبره بر اين طريقه در دول فرنگستان بسته شده كه در هر يك از آن ارصاد نهايت دقت و اهتمام را در ضبط اوضاع و حركات به عمل آوردهاند. بلكه غرض از بستن رصد به جز ضبط اوضاع و حركات چيزي نيست، پس چگونه ميشود كه از ضبط اوضاع جدي غفلت ورزند؟
عرض ميشود: كه عذر خواهم از سركار ناقل كه اگر من در بيان مطلب خود تكراري و اصراري به جهت توضيح كنم نه از براي ايشان است بلكه ميدانم كه ايشان به محض اشاره به مطلبي برميخورند به مطلب ولكن آن توضيحات از براي سايرين است كه ميخواهم ايشان چنان مطلب را مشاهده كنند كه صاحبان قول به حركت زمين بر اين نسق نتوانند در حضور ايشان ابراز مطلب خود دهند.
پس عرض ميكنم كه از قراري كه سركار ناقل فرمودند زمين متحرك است به دو حركت: يكي حركت از مغرب به سوي مشرق كه به اين حركت يك دور را در شبانهروزي دور زند و شب و روز از اين دور حادث شود و اين حركت بر محور زمين باشد. پس زمين به اين حركت مانند چرخ به دور ميل ميان چرخ دور زند و دوطرف اين محور كه مانند دو طرف ميل ميان چرخ است محاذي دو قطب است كه يكي قطب جنوبي و ديگري قطب شمالي است
«* رسائل جلد 7 صفحه 235 *»
كه قريب به ستاره جدي واقع است و از براي زمين حركتي ديگر است كه در مدت يك سال يك دور را تمام ميكند و به اين حركت به دور آفتاب دور ميزند و آفتاب مانند مركز است از براي اين حركت ساليانه و حركتي كه از وضع خود و جاي خود بيرون رود از براي آفتاب نيست و اگر حركتي هم از براي آن باشد مانند حركت اولي زمين است برگرد خود. اين بود خلاصه مطلبي كه سركار ناقل نقل فرمودند و آنچه از لوازم اين دو حركت بود بيان فرمودند.
پس عرض ميكنم حال قدري در اين مطلب فكر كن كه آيا در خارج، اين دو حركت در زمين با هم جمع شدهاند، يا ممكن است جمع شوند، يا ممتنع است اجتماع آن دو با اين وضعي كه موجود است؟ پس اگر راه نظر و فكر را نداني من راه آن را به تو مينمايانم تا از روي بصيرت و يقين حكم كني كه امر واقع خارج برخلاف خيالات اين جماعت است.
پس عرض ميكنم كه اين جماعت چنين خيال كردهاند كه آفتاب و تمام ستارگان به غير از سيّارات، در وضع خود ساكنند و هرگز از مكان خود به مكاني ديگر نروند و برگرد چيزي ديگر دور نميزنند، اگرچه هريك برگرد محور خود در وضع و مكان خود دور زنند و اين حكم از براي آفتاب و ساير ستارگان غير سيّاره از جدي و غير آن ثابت است. و چنين خيال كردهاند كه زمين و ساير سيّارات علاوه برآنكه برگرد محور خود دور زنند مثل آنكه كرهاي را مانند انار به ريسماني ببندي و طوري آن را به دور @سر خل@ خود بگرداني كه خود انار، هم به دور خود بگردد هم به دور سر تو بگردد. پس به آن حركتي كه به دور سر تو ميگردد در هر حالي در مكاني است و در آن حال در مكاني ديگر نيست. پس در حالي آن انار در مقابل روي تو است و در حالي در مقابل طرف چپ تو است و در حالي در مقابل پشت سر تو است و در حالي در مقابل طرف راست تو است. پس چون برسد در مقابل روي تو يك دور به دور سر تو گشته و بسا آنكه به دور خود سيصد و شصت دور يا زياده يا كمتر دور زده باشد. پس چون تصور اين دو حركت را در جسم واحدي كردي و خواستي بداني كه اين دو حركت در زمين است يا در آفتاب، پس بدانكه دو جسم ساكن به هر نسبتي كه واقع شده باشند، خواه آن دو
«* رسائل جلد 7 صفحه 236 *»
جسم ساكن حقيقي باشند مانند دو نارنج در كنار يكديگر، و خواه در وضع خود به گرد محور خود بگردند مثل دو طرف ميل ميان چرخِ متحرك، پس چنين دو جسمي معقول نيست چنانكه محسوس نيست كه وضع آن دو نسبت به يكديگر تغيّر@تغيير خل@ پذيرد. به اين معني كه اگر يكي از اين دو در طرف راست واقع است هميشه در آن وضع است و هرگز به طرف چپ نيايد و اگر در طرف چپ واقع است هميشه در آن وضع است و به طرف راست نيايد و اگر در فوق واقع است هميشه در آن وضع است و به تحت نيايد و اگر در تحت واقع است هميشه درآن وضع است و به فوق نيايد. و اميد است كه به اين تصور معقول محسوس ساير اوضاع چنين دو جسمي را بتواني تصوير كني و حكم كني كه آن اوضاع محال است عقلاً و حسّاً كه تغيّر@تغيير خل@ پذير باشد مگر محيط آن دو جسم كه اگر متحرك برگرد محور باشند، گاهي سمت بالا به پايين و پايين به بالا و راست به چپ و چپ به راست خود هريك خواهد آمد و اين نسبتهاي اجزاء اين دو جسم نسبت به ديگري هم معلوم است اما مجموع هريك با مجموع ديگري در وضع خود تغيّري غيرمعقول و غيرمحسوس است. اما دو جسم ساكن حقيقي، بسي واضح است كه وضع هريك نسبت به ديگري تغيّر@تغيير خل@ پذير نيست عقلاً و حسّاً. پس اگر كسي عاقل باشد و خيالات واهيه سوداويه عقل او را معوج نكرده باشند ميداند كه اين مطلبي كه عرض شد معقول و محسوس است و هرچه را يافت كه برخلاف اين مطلب است ميداند كه غيرمعقول و غيرمحسوس است. و اگر كسي برخلاف اين تكلمي كرد، جواب آن در نزد عاقلان خاموشي است.
باري، پس از اين است كه اوضاع جميع كواكب ثابته، خواه برگرد محور خود حركت كنند يا نكنند، بر نظم واحدي است. پس هريك هر نسبتي با ساير آنها دارد، تمام آنها با هريك در نسبتهاي خود محفوظند خواه جدي و خواه غير آن از ثوابت. پس چون نسبت وضعيه آنها را برنظم واحدي يافتيم، دانستيم كه همه آنها ثوابتي هستند ثابته در اوضاع خود. پس اگر يافتيم كرهاي از كرات و كوكبي از كواكب را كه وضع آنها متغيّر شود، خواهيم دانست كه آن كره يا آن كوكب سيّار است و داخل ثوابت نيست و به غير از اينطور مذكور
«* رسائل جلد 7 صفحه 237 *»
ثوابتي از سيّارات امتياز نخواهند يافت. و گمان ندارم كه صاحبشعوري در اين مطلب تأمّل كند و من در نزد صاحبان شعور خجلم در اصرار داشتن در اين مطلب با اين شدت وضوحي كه دارد ولكن اميدوارم كه مرا معذور دارند چرا كه انكار طرف مقابل مرا بر اصرار واداشته.
باري، پس چون اين مطلب معلوم شد، ميگوييم كه از قرار نقل سركار ناقل از براي زمين دو حركت است: يكي حركت در وضع خود برگرد محور خود كه طرف شمالي اين محور محاذي قطب شمالي است كه كوكب جدي در نزديكي آن واقع است، و طرف جنوبي اين محور محاذي قطب جنوبي است و به اين حركت احداث شب و روز ميشود، پس به اين حركت وضع زمين تغيّرپذير نباشد. و حركتي ديگر از براي زمين است كه به آن حركت به دور آفتاب دور زند. پس به اين حركت البته بايد از وضع خود بيرون رود تا بتواند برگرد آفتاب دور زند و دائماً بايد به دور خور بگردد و دائماً بايد به دور آفتاب بگردد پس لازم آيد كه در حالي كه به دور خود دور زند و از وضع خود بيرون نرود در همان حال از وضع خود بيرون رفته باشد كه به دور آفتاب دور زند و شيء واحد در حال واحد هم در وضعي باشد و هم در آن وضع نباشد، از جمله محالات و ممتنعات بديهيالبطلان است. و ما از براي زيادتي ايضاح شكلي تصوير كنيم تا بتوانند به سهولت تصور كنند و آن شكل اين است:@شکل@
پس فرض کن خط «ا، ب» را خط محاذات قطب جنوبي و قطب شمالي که اوساط آن خط محور زمين است و فرض کن خط «ج، د» را خط مغرب و مشرق، و فرض كن دايره «هـ» راكره زمين و دايره «و» را كره آفتاب. پس ميگوييم كه اگر بنا باشد كه كره زمين بگردد به دور كره آفتاب، لامحاله بايد از اين وضعي كه الآن در آن وضع است كه محور آن قطعاً@قطعهاي خل@ از محور قطبين است بيرون رود تا بتواند به گرد كره آفتاب بگردد. چرا كه در اين
«* رسائل جلد 7 صفحه 238 *»
وضعي كه هست، خواه به دور خود بگردد و خواه ساكن باشد، نتواند به گرد كره آفتاب بگردد.
و گمان نميكنم كه صاحبشعوري بگويد كه كره زمين با اينكه از وضع خود بيرون نرود بتواند به گرد كره آفتاب بگردد و هر صاحبشعوري ميداند كه كره زمين مادام كه در وضع اولي خود است ممتنع است كه به دور كره آفتاب بگردد. پس اگر در عرض سال مستمراً به گرد آفتاب ميگردد، بايد به استمرار در جميع اوقات از اين وضعي كه الحال هست بيرون باشد تا بتواند به گرد آفتاب بگردد مگر در مدت سال يك لمحهاي كه به اين وضع خاص برسد در باقي اوقات بايد در اين وضع خاص نباشد و بنابر فرضي كه جميع كواكب به غير سيّارات ساكنند و طلوع و غروبي ندارند، و چون زمين از مغرب به سوي مشرق به دور محور خود بگردد، از سمت مشرق كواكبي چند ظاهر شوند و از سمت مغرب كواكبي چند مخفي شوند بدون حركتي از خود آنها، بايد لامحاله زمين در عرض سال در هر آني دو طرف محور آن محاذي جزئي و كوكبي باشد كه در آنِ سابق محاذي آن جزء و آن كوكب نبود و حال آنكه دو طرف محور زمين در تمام مدت سال محاذي دو قطب جنوب و شمال است بنابر خيال كساني كه زمين را دائر برگرد محور خود ميدانند در حركت اولي شبانه روزي. پس معلوم شد كه خود اين جماعت غافلند كه حركت اولي زمين با حركت دويمي آن ممتنعالاجتماع است و خود، غفلت از لوازم خيالات خود دارند.
و اگر كسي بگويد كه در گردش زمين به دور آفتاب لامحاله دوطرف محور آن در واقع اختلاف محاذات با اجزاء خارجه دارد ولكن آن اختلافات محسوس نميشود، به جهت آنكه تمام مدار زمين برگرد آفتاب نسبت به آن كواكبي كه محور آن به آنها بايد سنجيده شود بسيار كم است و آن كواكب مانند جدي بسيار دورند از زمين، پس از زيادتي دوري آنها از زمين و تنگي مدار زمين و كموسعتي آن نسبت به آنها احساس اين امر صعوبتي دارد و بايد اين امر به واسطه آلات رصديه معلوم شود، پس اين امر بر غير ارباب رصد غيرمحسوس و غير معلوم خواهد بود.
«* رسائل جلد 7 صفحه 239 *»
پس عرض ميكنم اگر كسي عاقل باشد ميداند كه همه اين قبيل سخنان از روي غفلتي است كه در خيال خود كردهاند. چرا كه مدار محور زمين برگرد آفتاب، بنابراين مذهب به چندين هزار مرتبه وسيعتر است از كره آفتاب و كره آفتاب نسبت به آن مدار، مقدار كمي است در فضاي بسيار وسيعي و صغر قمر نسبت به كبر شمس هم بسي واضح است و مدار محور قمر و درجات آن و اختلافاتي كه در هر وقتي در هر وضعي از براي آن است و كواكبي كه در آن وضع واقعند بر هيچ صاحبچشم صاحبشعوري مخفي نيست و آلات دقيقه رصديه در اينقدر از احساسات محتاجٌاليها نيست.
پس قدري فكر كن در دوري آفتاب نسبت به زمين كه امري است معلوم بدون احتياج به آلات رصديه. پس فكر كن كه اگر بنا باشد زمين به دور آفتاب بگردد، در جميع سمتهاي مدار زمين همين دوري محسوس بايد موجود باشد. بعد فكر كن كه زمين وقتي كه در سمتي از سمتهاي آفتاب باشد و بگردد به دور آن تا برسد به سمت مقابل تا برگردد به همان سمت اول، لامحاله وسعت مدار زمين دوبرابر است نسبت به دوري آفتاب از زمين و اين دوري محسوس نصف قطر مدار بايد باشد. پس در صورتي كه احساس نصف قطر مدار محتاج به آلات رصديه نيست، البته احساس تمام قطر واضحتر خواهد بود و هيچ محتاج به آلات رصديه نبايد باشيم در احساس آن. پس چه شده كه زمين در هر سالي به دور آفتاب ميگردد و در تمام عرض سال، زمين در مابين قطب جنوبي و قطب شمالي واقع است و هرگز از اين وضع بيرون نميرود؟ پس همانا كه زمين هميشه در همين وضع است و چون هميشه در همين وضع است نميتواند به گرد آفتاب بگردد. و ما از براي زيادتي توضيح، اين سه شكل را نقش ميكنيم كه درحقيقت صاحبان فطانت محتاج به آنها نيستند و آن اشكال اين است: @شکل@
پس كره «الف» را كه كره زمين فرض كنيم كه در ميان محور قطب جنوب و شمال واقع
«* رسائل جلد 7 صفحه 240 *»
است چون به حركت ثانيه خود به گرد كره «باء» كه كره آفتاب فرض كنيم بگردد تا برسد به موضع كره «جيم» البته از موضع «الف» بيرون آيد، پس در محور قطبين نباشد. و گمان نميكنم كه عاقلي انكاري از اين مطلب كند.
و همچنين آنچه گفته شده كه مدار زمين بايد دو برابرِ بُعد زمين از آفتاب باشد، از همين اشكال معلوم ميشود. پس چون زمين هميشه درميان محور قطبين است ميدانيم كه از وضع خود هرگز بيرون نرفته و با اينكه از وضع خود بيرون نرفته به گرد آفتاب گشته، سخني است بيمعني و معني آن اين است كه با اينكه از موضع خود بيرون نرفته از موضع خود بيرون رفته.
باري، مدار به اين وسعت را كسي بگويد محسوس نميشود به جهت دوري زيادي كه از براي كوكب جدي است، پس از اين جهت محسوس نيست، عمل خود آن كس مكذّب قول او است چرا كه درجات ارتفاع آن كوكب را با اين دوري كه از زمين دارد، و صغر زمين نسبت به مداري كه بايد فرض كرد در حركت ثانيه آن، نسبت يك جزء از چندين هزار جزء خواهد بود و با اين حال درجات ارتفاع جدي را از هر بقعهاي از بقاع و دقايق و ثواني آن را مشخص ميكنند و دوري جدي مانع نشده به طوري كه نوع آن ارتفاعات در هر بقعهاي از بقاع به حسّ ظاهر هم محسوس است. پس راهي از براي احساس نشدن وضع زمين در هر موضعي از مواضع مدار به آن وسعت مفروضه باقي نميماند در حركت ثانيه آن. و گمان نميكنم كه از براي سركار ناقل كه در اصل عقيده با من موافقند، بعد از وضوح اين مطلب، ديگر شبههاي باقي ماند كه وارد آورند.
و به جهت زيادتي ايضاح عرض ميكنم كه مدار قمر البته اضيق است از مداري كه فرض شود كه زمين به حركت ثانيه خود به گرد آفتاب بگردد. پس اگر فرض كني شخص ناظر را در كره قمر، آيا نه اين است كه آن شخص ناظر در درجات مدار قمري، در هر درجهاي و در هر موضعي كوكب جدي را و همچنين كوكبي كه در قرب قطب جنوبي واقع است و همچنين كواكبي را كه در حوالي قطبين واقعند در سمتي از سمتها مشاهده كند و چون قمر از آن
«* رسائل جلد 7 صفحه 241 *»
موضع خاص بگذرد، تمام آن كواكب را در سمتي ديگر مشاهده كند. و گمان نميكنم كه عاقلي انكار اين مطلب كند. پس هر وقت قمر در اين روي زمين در مدار خود حركت كند، كوكب جدي و كواكب حوالي آن را مشاهده كند گاهي روبهروي خود و گاهي در يمين خود و گاهي در يسار خود، خواه به حركت اوليه و خواه به حركت ثانيه و خواه به حركت تدوير. و چون قمر در طرف مقابل اين روي زمين در مدار خود سير كند، آن شخص ناظر، كواكب حوالي قطب جنوبي را برهمان نسق مشاهده كند. پس گاهي جدي و كواكب حوالي آن را مشاهده كند و گاهي اينها را مشاهده نكند و كواكب حوالي قطب جنوبي را مشاهده كند. پس چه شد كه شخص ناظر در كره زمين در حركت ثانيه آن در آن مدار مفروضي كه از مدار قمر اوسع است اين اختلافات را نسبت به كوكب جدي مشاهده نكند و هميشه كوكب جدي را در هر بقعهاي، در درجهاي از درجات ارتفاع مشاهده كند و حال آنكه اين حركت ثانيه كه در مدار وسيعي فرض شده غير از حركت اوليه مفروضه آن است. پس در حركت ثانيه در هر وقتي زمين بايد در موضعي از مدار خود باشد كه در وقت سابق و لاحق در آن موضع نيست و اين مدار هم به توازي مدار حركت اولي نيست بلكه اين دو مدار به طور تقاطع واقع شدهاند مانند تقاطع معدلالنهار با منطقة البروج چنانكه سركار ناقل نقل فرمودهاند.
پس چون مدار حركت ثانيه به توازي خط استوا نيست وارد نيايد برمطلبي كه عرض شد كه هر دايرهاي رسم شود به توازي خط استوا، بلاد واقعه در سطح آن دايره كوكب جدي را تماماً در وضع واحد مشاهده كنند.
باري، پس آنچه را عرض كردم به صرافت خود باقي ماند و شبههاي بر آن وارد نشد مانند شخص مفروض در كره قمر بدون تفاوت، چرا كه مدار قمري هم بر توازي معدلالنهار نيست. پس اگر زمين در چنين مدار وسيعي اوسع از مدار قمر در عرض سال حركت ميكرد، بايد ساكنان اغلب بلدان در هر فصلي از فصول اربعه خود در سمت خاصي مشاهده كنند كوكب جدي را كه در فصلي ديگر در آن سمت مشاهده نكنند. مانند ناظر مفروض در كره قمر و بنابر عقيده جماعتي كه تمام ثوابت را از جدي و غيره ساكن ميدانند ايرادي دارد
«* رسائل جلد 7 صفحه 242 *»
به جهت زيادتي ايضاحي بر ايضاحي عرض ميكنم كه:
شما ميگوييد كه تمام ثوابت ساكنند در وضع خود، پس چون زمين به حركت اولي خود از مغرب به سوي مشرق حركت كند ساكنان هر بلدي بعضي از آن كواكب را مشاهده كنند و بعضي ديگر كه در طرف مقابل واقعند، مخفي شوند. و از همين بابت است كه كواكب واقعه در حوالي جدي را گاهي در بالاي جدي مشاهده كنند گاهي در زير آن و گاهي در يمين آن و گاهي در يسار آن. و نه اين است كه آن كواكب دور زنند به گرد جدي، بلكه به جهت حركت اولي زمين چنين احساس شوند. ولكن چون جدي در قرب محاذات محور زمين واقع شده اين حركت اولي تغيير وضع در آن نتواند داد. پس هميشه ساكنان آن را در همان وضع مشاهده كنند.
پس عرض ميكنم كه كوكب جدي اگرچه قريب به محاذات محور حركت اولي زمين است ـ بنابر فرضي كه كردهاند ـ ولكن قريب به محاذات محور مدار حركت ثانيه آن نيست و فاصله ميان نقطه محاذات محور مدار حركت ثانيه تا نقطه محاذي محور مدار حركت اولي به قدر فاصله ميل كلي است كه بيست و چهار درجه باشد. پس در حركت ثانيه زمين، ساكنان آن بايد در عرض سال در هر فصلي جدي را در سمتي مشاهده كنند كه در فصلي ديگر در آن سمت مشاهده نكنند و در سمتي ديگر مشاهده كنند. چرا كه در تمام عرض سال واقعند در مداري وسيع اوسع از مدار قمر و كوكب جدي در قرب محور اين مدار نيست بلكه هميشه بيست و چهار درجه تقريباً دور است از نقطه محاذات محور آن. پس چنانكه كواكب حوالي جدي برفرض سكون آنها در جهات مختلفه ديده شوند با اينكه دوري بعضي از آنها يك درجه و كمتر است تا چه رسد به آنها كه دوري آنها بيشتر است تا برسد به بيست و چهار درجه و بيشتر. پس تمام آنها بنابر فرض حركت اوليه زمين در هر شبانهروزي در جهات@درجات خل@ مختلفه ديده شوند و در هر وقتي به ارتفاع معيّني هستند كه در وقت ديگر آن ارتفاع زايل گشته و ارتفاعي ديگر به زياده و نقصان از ارتفاع اول موجود شد. پس بر همين نسق در حركت ثانيه كه جدي از نقطه محاذات محور آن دور است به بيست و چهار درجه در عرض
«* رسائل جلد 7 صفحه 243 *»
سال، بايد جدي مانند كواكب حوالي آن در هر فصلي در جهتي از جهات ديده شود نه آنكه در جميع فصول به ارتفاع معيني باشد. پس چون در جميع فصول به ارتفاع معيّني است نسبت به هر بلدي، كاشف از اين است كه چون زمين ساكن است و جدي هم در وضع خود ثابت است، اختلاف درجات ارتفاع نسبت به هر بلدي از براي آن نيست. باري، و گمان ندارم كه عاقلي بعد از فكر، تأمّلي داشته باشد در آنچه عرض شده@شد خل@.
و باز به جهت زيادتي ايضاحي بر ايضاحي عرض ميكنم كه: از جمله بديهيات، بُعد مابين زمين و آفتاب است. پس اگر بنا باشد كه آفتاب ساكن باشد و زمين به حركت ثانيه خود به گرد آن بگردد، البته در هر سمتي همين بُعد ثابت است. پس از هر سمتي كه ملاحظه كني تا سمتي كه مقابل سمت اول است، بُعد ميان اين سمت دو برابر اين بُعد زمين است نسبت به آفتاب. و از همين جهت سابقاً هم اشاره كردم كه قطر مدار زمين به گرد آفتاب، بايد ضِعف بُعد زمين از آفتاب باشد و اين بُعد، نصف آن باشد. پس اگر اين فرض صورت وقوع با خارج داشته باشد، بايد مادام كه زمين به حركت ثانيه خود در مقابل بروج شماليه سير كند، نزديكتر باشد به كواكبي كه در آن بروج ثابتند به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب. و به همين@همينقدر خل@ دوري دورتر شود از كواكبي كه در بروج جنوبيه ثابتند و چون سير كند در مقابل بروج جنوبيه، نزديكتر باشد به كواكبي كه در آن بروجند به قدر دو برابر دوري زمين از آفتاب و به همين قدر دورتر شود از كواكبي كه در بروج شماليه ثابتند. و لازم اين امر آن است كه در سير شمالي كواكب ثابته در بروج شماليه بسيار بزرگتر ديده شوند از كواكب ثابته در بروج جنوبيه و در سير جنوبي كواكب ثابته در بروج جنوبيه بسيار بزرگتر ديده شوند از كواكب ثابته در بروج شماليه. چرا كه مسلّمي اهل فن است كه تمام كواكبي كه ديده ميشوند به اين صغر و اندازه معيّن، به جهت دوري آنها است از زمين و در واقع آنها در محل خود به اين اندازه و صغر نيستند. پس چون دورند از زمين، چنين مينمايند و از اين است كه بعضي ستاره سُها را پانزده برابرِ زمين دانستهاند و قمر را نصف زمين گفتهاند و آفتاب را چهارده مقابل زمين و بعضي چهل برابر و بعضي بيشتر گفتهاند. و اين امر نزد امثال سركار
«* رسائل جلد 7 صفحه 244 *»
ناقل واضحتر از آن است كه محتاج به اثباتي باشد و همينقدر اشاره هم كه كردم از براي غير ايشان است.
پس بنابر اين امر مسلّمي اهل فن، هرچيزي كه دور است و به اندازه معيّني نمايان است، هرقدر نزديكتر به آن بروي بزرگتر نمودار خواهد شد در صورتي كه امور خارجه تغيير ندهند. مگر دوري و نزديكي را كه حسّ نتواند تمييز دهد. اما دوري به قدر دو برابر دوري زمين از آفتاب، دورتر از آن است كه حسّ تمييز آن ندهد و نزديكي به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب، دورتر از آن است كه حسّ تمييز آن ندهد و نزديكي به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب نزديكتر از آن است كه مخفي بماند. آيا نه اين است كه اگر آلات رصديه را به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب، نزديكتر فرض كني در مقابل كوكبي منصوب شده تا اينكه بر روي زمين نصب كني، يكسان خواهد بود در مشاهده آن كوكب؟ و گمان ندارم كه اهل اين فن انكاري از اين مطلب داشته باشند. پس بنابراين آلات رصديه در هر مكاني كه نصب شده باشند برفرض دوران زمين به گرد آفتاب آن مكان منصوبٌفيه در تمام سال در مداري واقع است كه قطر آن دوبرابر دوري زمين از آفتاب است. پس هميشه نسبت به كواكبي چند نزديكتر و نسبت به كواكبي چند دورتر است به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب. پس بايد مشهودات اصحاب ارصاد در فصول، تغيير پذيرد، پس مشهودي را كه در حمل مشاهده كنند تا در ميزان، بايد مختلف باشد در صغر و كبر، و همچنين در سرطان و جدي. بلكه مشهودي كه در حمل مشاهده شود تا در ثور، بايد مختلف باشد و همچنين در تمام ماهها. چرا كه بنابر عقيده اين جماعت حركتي از براي هيچيك از ثوابت نيست و حركتي كه محسوس ميشود از طلوع و غروب آنها در هر شبانهروزي از حركت اوليه زمين است. و اما انتقال شمس از برجي به برجي، از حركت ثانيه آن است و در اين حركت ثانيه لامحاله بايد زمين در هر ماهي شمسي نزديكتر باشد در مدار خود به كواكب ثابته چند و دورتر باشد به كواكبي چند كه در مقابلند، به قدر دوبرابر دوري زمين از آفتاب. و حال آنكه مشهود اهل ارصاد و ساير عباد در فصول اربعه و ساير ماههاي شمسي، مختلف نشود. پس
«* رسائل جلد 7 صفحه 245 *»
همين امر دليل است براينكه زمين دائر به دور آفتاب نيست و در حيّز خود ثابت است ونسبت بُعدي به ثوابت دارد كه تغيّر@تغيير خل@ پذير نيست و ثوابت در هر شبانهروزي به دور آن يك دور ميزنند و محور حركت آنها متصل است به قطب جنوب و شمال.
و كسي نگويد كه اگرچه مدار زمين به اين وسعت هست و لامحاله زمين در هر موضع از مدار، قربي و بُعدي نسبت به كواكبي از براي آن حاصل شود ولكن اين قرب و بُعد نسبت به ثوابت محسوس نگردد و از اين جهت صغر و كبر ثوابت هميشه بريك نسق محسوس شود.
چرا كه عرض ميكنم مسلّمي اهل فن است كه كوكب در اوج و حضيض، مختلف ديده شود در صغر و كبر. چرا كه اغلب اوج دورتر است از حضيض نسبت به زمين. پس كوكب در اوج، كوچكتر به نظر آيد و در حضيض، بزرگتر و حال آنكه مدار زمين اوسع است از بعضي از اوجها و حضيضها و تمام آنها مشاهد و محسوس است. پس راهي از براي احساس نشدن صغر و كبر كواكب باقي نماند در مدار زمين، پس همانا كه چنين مداري از براي زمين نيست.
باري، امتناع اجتماع حركت در وضع و حركت از وضع ـ كه حركت اوليه و حركت ثانيه زمين باشد ـ واضحترين دليلها است كه فرض اين جماعت از روي غفلت است و اجتماع آن دو فرض در خارج امتناع دارد. و اين معني غير از آن مطلبي است كه در السنه معروف است كه شيء واحد در حال واحد دو حركت مختلف نكند، اگرچه آن مطلب هم مطلبي است صحيح. باري ، پس ساير توضيحات از براي زيادتي ايضاح بود كه از راههاي عديده غفلت اين جماعت معلوم شود.
فرمودهاند: عليالجمله، پس از تمهيد اين مقدمه شروع در تقرير شبهات مينمايم. اگرچه مطالب مذكوره در مقدمه در تقرير شبهات كافي است ولي چون در صدر رساله وعده دادم كه شبهه در هر مقدمه را بعد از تقرير ملخّص آن مقدمه ذكر نمايم، لهذا به وعده وفا ميكنم.
عرض ميشود: كه مرادشان از مقدمهاي كه در آن مطالبي ذكر شده، مقدمهاي است كه خود ايشان ذكر فرمودند كه در عنوان سابق گذشت و مرادشان از مقدماتي كه ذكر شبهه را
«* رسائل جلد 7 صفحه 246 *»
ميخواهند بفرمايند، مقدماتي است كه اين خاكسار آنها را در رساله خود عرض كردهام.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه اولي اين است كه زمين در ميان صور دوازدهگانه واقع است به نحوي كه در هر وقتي يكي از آن صور محاذي طرفي از اطراف زمين ميشود نه آنكه همه صور در همه وقت محاذي يك طرف زمين باشند دون طرفي ديگر. اين است ملخّص مقدمه اولي، و در اين سخن احدي را مجال انكار نيست و ما را نيز شبههاي در اين مطلب نبود. ولي در اوائل مقدمه، از باب آنكه تعهد فرمودهاند كه همه مطالب مذكوره در اين رساله مسلّمي هر ذيشعوري باشد، به طوري كه احدي را مجال انكار نباشد، ميفرمايند كه مرادم از بروج دوازدهگانه همين صورتهاي متصوّره از ستارگان است كه محسوس هر ذيبصري ميباشد نه آن اقسام دوازدهگانه دوره آسمان كه احدي بتواند بگويد ما از كجا بدانيم كه آسماني هست تا دوره آن منقسم شود.
از ظاهر اين كلام مستفاد ميشود كه فرض اقسام دوازدهگانه بروج معروفه متوقف بر وجود آسماني باشد و حال آنكه فرض بروج به هيچوجه محتاج به وجود آسماني نيست. بلكه حكماء رياضي به جهت ضبط اوضاع و حركات و مقادير ابعاد محيط مدار شمس با مدار ارض، منطقة البروج را به سطوح موهومه شش دايره متقاطعه در قطبين ـ همان مدار كه دواير عروض نامند ـ به دوازده قسم مساوي تقسيم كنند و هريك از آن اقسام را برجي نامند. بلكه ميگوييم اصل همين فضائي كه همه اين اُكر جسمانيه در آن واقع شدهاند به اين اقسام دوازدهگانه منقسم شده نهايت مقسم را در اين تقسيم يكي از دواير مذكوره قرار دادهاند و دواير عروض را به مبادي آن اقسام و به دو قطب مقسم گذراندهاند و شرط كردهاند كه اين اقسام دوازدهگانه به حركت ثانيه كه غير حركت يوميه است متحرك فرض نشود تا انتقال كواكب از برجي به برج ديگر به انجام رسد. چنانكه در هيئت غير مجسّمه كه هيئت برهانيه است مهندسين اصلاً فرض وجود آسمان و فلك نميكنند بلكه به همان فرض دواير اكتفا كرده اقامه براهين هندسيه بر مسائل مينمايند و در كتب قديمه ابداً ذكر آسمان در بيان هيچيك از مطالب هيئت نشده و اگر گاهي فلك گويند، مراد همان دواير
«* رسائل جلد 7 صفحه 247 *»
مدارات است چنانكه مصطلح در كتب هيئت اروپا نيز همين است. متأخّرين از بابت قلّت فطانت متعلّمين، تجريد مسائل از براهين نموده اختراع هيئت مجسّمه كرده، در بيان مسائل و فرض دواير آسمان و افلاك تصور نمودند. و الا در تصور مسائل هيئت و بيان مطالب آن چه احتياج به وجود افلاك است. چه موضوع علم هيئت، كمّ متصل است من حيث التحرك نه جسم طبيعي.
عرض ميشود: كه سركار در اين مقام خود را به زحمت انداختهايد. اصل مطلب را كه انكاري نداريد و من هم نه به جهت تعريض بر احدي اين مطلب را عرض كردهام ولكن از براي ايضاح، خواستهام بعضي مطالب خود را به واضحاتي چند متصل كرده از براي غير اهل هيئت.
و اما اينكه فرمودهايد از ظاهر اين كلام مستفاد ميشود كه فرض اقسام دوازدهگانه بروج معروفه متوقف بر وجود آسماني باشد، حاشا كه چنين باشد. بلكه مرادم همان بوده كه تصريح كردهام كه امر مسلّمي را ميخواهم بگويم نه چيزي را كه در وجود و عدم، محل ريبه و شك است. باري، زحمتي را بر خود گذاردهايد و من در قبول آنچه فرمودهايد در راحتم.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه ثانيه آن است كه تشخيص حركت و سكون هر جسم غير متيقّنالحركة و السكون به تغيّر و عدم تغيّر اوضاع آن جسم است نسبت به جسمي كه متيقّنالسكون باشد. پس از اين مقدمه استنتاج فرمودهاند مقدمه ثالثه را كه ملخّص آن اين است كه كوكب جدي كه قريب به قطب شمالي واقع است ميتوان گفت متيقّنالسكون است زيرا كه اگرچه حركت كمي بر دور قطب دارد ولي غيرمحسوس است. پس اگر زمين متحرك بودي بايستي وضع آن نسبت به كوكب جدي متغيّر شدي و حال آنكه سكان هر بلدي جدي را نسبت به بلد خود دائماً بر وضع واحد مشاهده كنند. اما تقرير شبهه در اين دو مقدمه آنكه فرض ميكنيم شخصي سير كند بر محيط يك دايره مفروضه بر سطح زمين به عرض معيني، مثلاً سي و پنج درجه و چهل دقيقه ـ كه عرض دارالخلافه تهران است ـ يك دور تمام. شكي نيست كه اين شخص در جميع اجزاء محيط اين دايره كه سيّار است، همين كوكب جدي را
«* رسائل جلد 7 صفحه 248 *»
در سمت شمال به ارتفاع سي و پنج درجه و چهل دقيقه مشاهده ميكند بدون اختلاف و تفاوت يك دقيقه. پس معلوم است كه وضع جدي نسبت به شخص متيقّنالحركة اصلاً متغيّر نميشود تا چه رسد به جسم غير متيقّنالحركة والسكون. پس ميزان مذكور در همهجا معتبر نيست و منكر اين فقره را فطانت تصور اوضاع نيست و الا در نزد حكيم رياضي اين مسأله بديهي است.
و شايد بعضي از عوام توهّم كنند كه اين شخص ماداميكه در اين طرف زمين كه مسكن ما است سير ميكند جدي را به وضع مذكور مشاهده ميكند ولي چون به آنطرف برود بر اين وضع مشاهده نخواهد كرد.
ميگوييم شكي نيست كه اگر دو بلد فرض كنيم يكي در منتهاي عمارت در طرف مشرق و ديگري در منتهاي عمارت در سمت مغرب، وهر دو بلد متساوي در عرض باشند و آن شخص سيّار از منتهاي شرقي عمارت ابتداي سير نمايد و همهجا از عرض آن دو بلد خارج نشود تا برسد به منتهاي غربي عمارت، جدي را در تمام مسافت مفروضه كه صد و هشتاد درجه فلكي است بر وضع واحد مشاهده كند. پس اگر در طرف ديگر زمين متغيّر شود، بايد اين شخص در مدت سير مسافت مفروضه به تدريج وضع جدي را متغيّر مشاهده كند و حال آنكه بالبداهه@بالبديهه خل@ تغيّري@تغييري خل@ در وضع جدي پديد نميشود بلكه سكان دو بلد مذكور وضع جدي را به يك طور مشاهده ميكنند. پس به حركت اولي زمين نيز وضع جدي نسبت به سكان بلاد، اصلاً متغيّر نميشود. بلي تصور عدم تغيّر وضع جدي به حركت ثانيه زمين كه حركت برگرد آفتاب باشد، اندك صعوبتي دارد. ولي تفصيل همين مسأله از مطالعه كتب هيئت اروپائي مستفاد ميشود. فمن اراد الاطلاع عليه فليرجع اليها.
عرض ميشود: كه گمان نبود درباره امثال چنين دانايي كه در صحت مطلبي كه ملخّص فرمودهاند شك كنند. پس عرض ميكنم كه شك نيست كه وضع جدي مختلف نشود نسبت به شخصي كه سير كند بر محيط دايره مذكوره در تمام دور و همچنين است حال سائرِ از مغرب به مشرق مادام كه از عرض واحد خارج نشود. و سرّ اين امر اين است كه دائره مذكوره نيز
«* رسائل جلد 7 صفحه 249 *»
مانند كوكب جدي در وضع خود ساكن است و البته نسبت هريك از دو ساكن به ديگري تغيير نكند و همچنين شخص سيّار مادام كه در محيط دايره سير كند كه آن دايره هرگز ميل به سمت جنوب و شمال نكند از هيچ طرف، البته آن شخص سيّار هم گاهي دورتر و گاهي نزديكتر نشود مانند سيّاري به دور آسيا كه هميشه نسبت او با نقطه وسط، يكسان است و قرب و بُعدي نسبت به آن نقطه وسط متجدد نشود از براي او. و همچنين است حال هر سيّاري كه به استقامت حركت كند كه هرگز ميل به سمت يمين و يسار نكند مانند سيّاري كه در زير دايره نصفالنهار سير كند. پس هرگز به مشرق و مغرب دور و نزديك نشود. پس بسي واضح است كه سيّار رو به هر سمتي سير كند، نزديك به آن سمت شود و دور از سمت مقابل گردد و اين مطلبي نيست كه اصراري بخواهد يا انكاري در آن راهبر باشد. پس اگر متيقّنالسكوني را يافتيم و غيرمتيقّنالحركة و السكون را بخواهيم به آن تمييز دهيم، آسان خواهد بود. پس اگر آن غيرمتيقّنالحركة و السكون بر وضع واحدي است از جميع جهات، يقين خواهيم كرد كه آن هم ساكن است مثل ساكن اول، و اگرگاهي دور شد و گاهي نزديك، يا گاهي در سمتي از آن واقع شد گاهي در سمتي ديگر آن ـ مانند سيّار به گرد آسيا يا سيّار بر محيط دايره مذكوره ـ يقين ميكنيم كه آن متحرك است. آيا نه اين است كه همان سيّار بر محيط دايره مفروضه مذكوره معلومالسير است؟ چرا كه در هر آني در درجهاي از درجات سيصد و شصت محيط است و اگر چيزي در درجهاي از درجات واقع شود كه غيرمتيقّنالحركة و السكون باشد ميتوان معلوم كرد كه متحرك است يا ساكن. پس اگر مانند نفس درجه غير منتقل است، مانند درجه ساكن خواهد بود و اگر منتقل است متحرك خواهد بود اگرچه هرگز از محيط دايره منتقل نشود رو به جنوب يا شمال. پس اصل اين قاعده را نميتوان انكار كرد مگر به مكابره.
و اما لزوم اختلاف اوضاع كوكب جدي، بنابر فرض حركت زمين و سكون آفتاب در حركت ثانيه مفروضه اين جماعت است و در فرضي كه اين خاكسار كردهام نه در فرضي كه سركار ناقل فرمودهاند و در ضمن جواب از شبهات بعد آنچه لايق است خواهد آمد
«* رسائل جلد 7 صفحه 250 *»
انشاءالله تعالي.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه رابعه دو چيز است:
اول آنكه: اگر زمين برگرد آفتاب در هر شبانه روز يك دور حركت كند، بايد ساكنان زمين در يك دور كه يك شبانهروز است آفتاب را در مقابل جميع صورتهاي دوازدهگانه مشاهده كنند و بالبداهه چنين نيست. بلكه مكث آفتاب در محاذات هر صورتي از صور دوازدهگانه تقريباً يك ماه است.
دوم آنكه: اگر زمين بر دور محور خود حركت كند و آفتاب ساكن باشد و صورتهاي دوازدهگانه برگرد آفتاب و زمين هردو دور زنند، در هر شبانهروزي يك دور لازم آيد كه آفتاب ساكن در هر دو ساعت محاذي صورتي باشد و حال آنكه بالبداهه اين صورتهاي دوازدهگانه در هر شبانهروزي يك دور دور ميزنند و آفتاب مدت يك ماه تقريباً در مقابل يكي از آن صورتها است.
اما تقرير شبهه در مطلب اول، آنكه احدي از قائلين به حركت زمين نگفته كه حركت زمين برگرد آفتاب در هر شبانهروزي يك دور است تا اين ايراد بر آنها وارد آيد. بلكه مدت يك دور اين حركت، يك سال شمسي است چنانكه سابقاً ذكر شد و آن حركتي كه مدت دور او يك شبانه روز است همان حركت بر دور محور است كه حركت اولي ناميديم. پس اين ايراد بر همان فرضي كه خود فرمودهاند وارد است نه بر اصحاب اين مذهب.
اما تقرير شبهه در مطلب دويم اين مقدمه، آن است كه هيچ يك از قائلين به حركت زمين نميگويند كه اين صورتهاي دوازدهگانه در هر شبانه روزي يك دور برگرد آفتاب و زمين هردو حركت ميكنند بلكه چون زمين برگرد محور خود در هر شبانهروزي يك دور حركت ميكند، از مغرب به جانب مشرق، از اين باب سكان زمين، آفتاب و صور دوازدهگانه و ساير كواكب را برگرد زمين برخلاف جهت حركت زمين در مدت يك شبانهروز يك دور گمان ميكنند. چنانكه جالس سفينه، آب دريا و اجسام ساحل را برخلاف جهت حركت سفينه، متحرك ميبينند. پس مشاهده كردن ساكنان زمين، آفتاب را در هر دو ساعت در محاذات
«* رسائل جلد 7 صفحه 251 *»
يكي از صور دوازدهگانه هم جهتي ندارد بلكه به اين حركت وضع آفتاب نسبت به صور دوازدهگانه ابداً متغيّر مشاهده نميشود چنانكه در مقدمه بيان كرديم.
عرض ميشود: كه اين دو ايراد را من نخواستهام بر كسي وارد آورم يا تعريضي بر كسي قرار دهم ولكن چون خواستهام اثبات سكون زمين و حركت آفتاب كنم، فرضهاي مختلف در حركت زمين و سكون آفتاب كردهام و بر هر فرضي لازمي اثبات كردهام و آن لازم، لازم همان فرضي است كه خود كردهام و نخواستهام به افتري فرضي نسبت به كسي دهم و بر آن ايرادي وارد آورم و تمام مقصودم اين بوده كه اگر زمين را چنين فرض كني متحرك، و آفتاب راچنان فرض كني ساكن، چنين لازمهاي لازم خواهد آمد و چنين نيست بالبداهه چنانكه در اول امر صور دوازدهگانه را اثبات كردهام كه محيط است بر زمين به جهت ايضاح مطلب و مرادم ايرادي و تعريضي و افترائي بر كسي نيست و العذر عند كرام الناس مقبول.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه خامسه اين است كه آفتاب دوري را در سالي تمام كند و اين صور دوازدهگانه دوري را در يك شبانهروز و اين دو حركت بالبداهه غير يكديگرند پس نميشود كه هر دو مستند به كره واحده باشند و علاوه براين، اين دو حركت برخلاف يكديگرند زيرا كه حركت شبانهروزي صور از مشرق به مغرب است و حركت ساليانه آفتاب، از مغرب به مشرق است و دو حركت مختلف در يك حال بر جسم واحد محال است. پس بايد حركت ساليانه مستند به خود آفتاب، و حركت شبانهروزي نيز از خود صور دوازدهگانه باشد.
اما تقرير شبهه در اين مقدمه آنكه اوّلاً آن حركت شبانهروزي همانطور كه از براي صور دوازدهگانه مشاهده ميشود از براي آفتاب نيز مشاهده ميشود، پس تخصيص دادن اين حركت را به صور دوازدهگانه چه جهت دارد؟ ثانياً آنكه كسي نگفته كه اين دو حركت مختلف، ثابت است از براي كره واحده تا بتوان گفت كه دو حركت مختلف در يك حال بر كره واحده محال است. بلكه مكرر گفتيم كه آن حركت شبانهروزي كه در كواكب مشاهده ميشود از مشرق به جانب مغرب، دخلي به خود كواكب ندارد بلكه از بابت حركت وضعيه
«* رسائل جلد 7 صفحه 252 *»
زمين از مغرب به جانب مشرق چنان مترائي ميشود سكان ارض را كه شمس و صور ساير كواكب متحركند از مشرق به سوي مغرب بر مثال جالس سفينه و حركت ساليانه كه در آفتاب مشاهده ميشود كه در هر ماهي تقريباً محاذي صورتي از صور دوازدهگانه ميگردد به سبب آن است كه چون به همان نحوي كه خود ايشان تقرير فرمودند زمين و آفتاب در درون اين صور واقعند و زمين در درون اين صور بر گرد آفتاب متحرك است به حركت ساليانه به همانقدر و جهتي كه بطلميوسيان آفتاب را برگرد زمين متحرك ميدانند. لهذا آفتاب در هر ماهي در محاذات يكي از صور دوازدهگانه مشاهده ميشود چنانكه تصور اين مسأله بر شخص رياضي بسيار سهل و آسان است. و اگر مراد از آن دو حركت كه ميفرمايند بر جسم واحد محال است در يك حال، همان حركتي است كه فيثاغورثيين از براي زمين قائل شدند، گوييم كه اين دو حركت مختلف نيستند و بر كره واحده هيچ امتناعي ندارد كه در حال واحد متحرك به اين دو نحو از حركت باشد. بلكه بسياري از اُكر را در هيئت معروفه به اين دو نحو از حركت متحرك ميدانند. از آن جمله تداوير خسمه متحيّره كه هم بر دور محور خود متحركند كه رجعت و اقامت و استقامت كواكب متحيّره به اين حركت به انجام ميرسد و هم به حركات حوامل بر گرد زمين و جهات حركات اعلاي آنها موافق با جهات حركات حوامل است چنانكه دو حركت كره زمين نيز به همين نحو است. و از آن جمله حركت تدوير قمر است ولي اعلاي او مخالف با جهت حركت فلك حامل است بلكه به مقتضاي قاعده «لا سكون في الفلكيّات» كه از بطلميوس فلووي@فلوري خل@ موروث است، بعضي از اهل هيئت معروفه جميع كواكب را از ثوابت و سيّارات علاوه بر حركاتي كه بر گرد زمين دارند به تبعيت افلاك هريك را در همان حفره خود بر دور محور متحرك به حركت وضعيه دانند پس چگونه توان گفت كه اين دو نحو از حركت بر كره واحده در يك حال محال است زيرا كه آن دو حركت مختلفه كه در حال واحد بر كره واحده يا مطلق جسم واحد محال است حركت از اعلي به اسفل و از اسفل به اعلي، يا حركت از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق، يا حركت از شمال به جنوب و @حرکت خل@ از جنوب به شمال است چه به استقامت باشد آن دو حركت يا به استيدار و آن دو نحو از
«* رسائل جلد 7 صفحه 253 *»
حركت زمين بر مثال هيچيك از حركات مذكوره نيست بلكه مثل حركات تداوير است بعينها چنانكه بر عالم به علم هيئت آشكار است.
و اگر كسي بگويد كه حركت يا اراديه است و يا طبيعيه و يا قسريه چنانكه در طبيعيات حكمت قديمه مقرّر است و هم مقرّر است كه حركت مستديره وضعيه جز اراديه نتواند بود و اين دو حركت زمين به يك لحاظ هردو حركت مستديره است. بلكه حركت اولي محققاً حركت وضعيه است و بالبداهه@بالبديهه خل@ زمين فاقد اراده و شعور است پس چگونه متحرك به حركت وضعيه تواند بود؟ و اگر بگويي حركت زمين قسريه است، گوييم قاسر چيست؟ جواب آن است كه اولاً اكثر قواعد حكمت طبيعيه قديمه با اين اعمال و صنايع مخترعه عجيبه كه از حكماي فرنگستان مشاهده ميشود باطل و از درجه اعتبار ساقط است و گمان ندارم شخص ذيشعور در اين ازمنه اعتنائي به قواعد سخيفه طبيعيين قديم داشته باشد و همهئ ايرادات مذكوره مبتني بر همان قواعد سخيفه پيشنيان است. ثانياً آنكه در علم فيزيك اروپايي كه حكمت طبيعي جديد است، مبادي آثار و قواي محركه اثبات در اجسام و اُكر نمودهاند كه قدما اصلاً خبر و آگاهي نداشتهاند. از جمله قوه الكتريسيته است كه عقل در آثار مترتبه بر آن حيران است كه قوه طبيعيه عديمة الشعور چگونه در يك ثانيه شصت هزار فرسنگ حركت ميكند؟ حركت اين قوه كدام قسم از حركات مذكوره است و چگونه اينهمه آثار بر آن مترتب ميشود. عليالجمله تمام قواعد طبيعيه قدما به هيچوجه معتبر نيست. ثالثاً در كتب طبيعيه و هيئت اروپا به تحقيق، فاعل اين دو حركت كره زمين مبيّن است هركه خواهد رجوع به آنها نمايد.
عرض ميشود: كه راه اينكه حركت شبانهروزي را نسبت به صور دوازدهگانه دادهام بسي ظاهر است و اگر نسبت به آفتاب هم اين حركت محسوس است منافاتي ندارد. چرا كه آفتاب مانند ساير سيّارات، اين حركت شبانهروزي را بالتبع دارند و حركت اصلي خودشان از مغرب بهسوي مشرق است. پس حركت بالتبع، واقعاً حركت تابع نيست. مثل ساكن در كشتي كه اگر چه مسافت را بالتبع قطع كرده ولكن خود او ساكن بوده.
«* رسائل جلد 7 صفحه 254 *»
اما اينكه فرموده كسي نگفته كه اين دو حركت مختلف ثابت است از براي كره واحده تا آخر، پس عرض ميكنم كه اوّلاً در اين مقام چون خواستهام حركت شبانهروزي را نسبت دهم به صور دوازدهگانه و حركت ساليانه را نسبت دهم به آفتاب، برهاني به اين نحو اقامه كردهام و دخلي به تعريض يا ايراد بر كسي ندارد. و ثانياً بسيار تعجب است كه فرمودهاند كه كسي نگفته كه اين دو حركت مختلف ثابت است از براي كره واحده و حال آنكه خودشان در همينجا اثبات ميكنند اين دوحركت مختلف را از براي كره زمين و نميتوانند بگويند كه حركت شبانهروزي و حركت ساليانه يك حركت است و هردو حركت را نسبت به زمين ميدهند، گاهي به اين زبان كه اين دو حركت مختلف نيستند و بر كره واحده هيچ امتناعي ندارد كه در حال واحد متحرك به اين دو نحو حركت باشد مانند حركات تداوير، و گاهي به اين كه در علم فيزيك اثبات مبادي آثار و قواي محرّكه در اجسام و اُكر نمودهاند، و گاهي به اينكه در كتب طبيعيه و هيئت اروپا به تحقيق فاعل اين دو حركت كره زمين است، و گاهي به اين زبان كه همه ايرادات مذكوره مبتني بر همان قواعد سخيفه طبيعيين قديم است و اعتنائي به آن قواعد نيست. و حال آنكه خودشان فرمودهاند كه آن دو حركت مختلفه كه در حال واحد بر كره واحده يا مطلق جسم واحد محال است حركت از اعلي به اسفل و از اسفل به اعلي، يا حركت از مشرق به مغرب و حركت از مغرب به مشرق، يا حركت از شمال به جنوب و حركت از جنوب به شمال است چه به استقامت باشد آن دو حركت يا به استداره. پس به اعتراف خود ايشان دو حركت مختلفه به يك طوري ممتنع است كه بر كره واحده وارد شود در حال واحد و اين قاعده از حكماي طبيعيين است. پس به اعتراف خود ايشان جميع قواعد طبيعيين، سخيفه نيست. بلي چيزي كه هست اين است كه جميع قواعد ايشان متبع نيست چرا كه ايشان معصوم از خطا نبودهاند و خطاها از براي ايشان هست چنانكه آدم عاقل نبايد ملتزم باشد كه قواعد طبيعيين اين زمانها خطابردار نيست و ايشان معصومند از خطا و اتّباع ايشان لازم است.
باري، پس به همين قاعده كه اعتراف به صحت آن كردند، اگر ما معلوم كرديم كه
«* رسائل جلد 7 صفحه 255 *»
اجتماع دو حركت در كره واحده زمين امتناع دارد، نبايد از براي ايشان ايرادي باقي بماند چنانكه پيش از اين هم قدري بيان كردم و انشاءالله تعالي تمام بيان در ضمن جواب از شبهه آينده خواهد آمد.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه سادسه اگرچه در بيان اين مقدمه بسط زيادي دادهاند و محصّل همه آن بيانات اين است كه شيء واحد در حال واحد محال است كه هم متحرك به سوي جهتي باشد و هم متحرك به سوي خلاف آن جهت، يا هم متحرك باشد و هم ساكن، يا هم متقارب با چيزي شود و هم متباعد از آن چيز.
اما تقرير شبهه در اين مقدمه اينكه همه اين قضايا مسلّم و مقبول، بلكه در نزد عقل از بديهيات است ولي در بيان مراد كه ابطال قول به حركت زمين است چه مدخليّتي دارند؟ زيرا كه نه صريح قول اين طايفه اين است كه زمين يا كره ديگر در حال واحد متحرك است به دو حركت مختلفه ممتنعة الاجتماع يا هم متحرك است و هم ساكن، يا هم متقارب با كرهاي ميشود و هم متباعد. و نه لازم مذهب آنها اين محالات مذكوره است چنانكه بر ناظر اين اوراق هويدا و آشكار است.
عرض ميشود: كه جميع اين محالات لازم قول ايشان است اگرچه خودشان غفلت از اين معني داشته باشند. چرا كه بنا بر تصريح نقل سركار از اين جماعت، حركت شبانهروزي حركت اوليه زمين است كه از مغرب بهسوي مشرق برگرد محور خود ميگردد و دو طرف محور آن هميشه محاذات دارد به دو قطب جنوب و شمال كه كوكب جدي قريب به قطب شمال است. پس محور زمين هميشه قطعهاي از خط مستقيمي است كه يك طرف آن خط متصل به قطب جنوبي و طرف ديگر آن متصل است به قطب شمالي. و گويا انكاري از اين مطلب نتوانند كرد چرا كه اگر تجويز كردند كه محور آن قطعه از اين خط مستقيم نباشد و دو طرف آن محاذي قطب جنوب و شمال نباشد، بايد ملتزم شوند كه در هر شبانهروزي وضع كوكب جدي نسبت به ساكنان هر بلدي تغيّر پذيرد و اين مطلب در نزد عقلا خصوص اهل فن هيئت مخفي نيست و توضيح اين مطلب در آن رسالهاي كه سركار ناقل شبهه بر آن وارد
«* رسائل جلد 7 صفحه 256 *»
آورده موجود است. و آنچه از اين جماعت نقل شده همين است كه محور زمين يك طرف آن محاذي قطب شمالي است كه كوكب جدي قريب به آن واقع شده. پس چون زمين هميشه بر محور خود حركت ميكند و دو طرف محور محاذي قطبين است، هرگز در حركت شبانهروزي كه حركت اوليه زمين است اختلافي در وضع كوكب جدي در درجات ارتفاع و غير آن ظاهر نشود.
باري، در اينكه زمين در ميان اين خط مستقيم مفروض واقع شده شكي نيست و اين مطلب محل اتفاق فريقين است. نهايت بعضي ميگويند كه آن در اين وضع ساكن است و گردشي ندارد و بعضي ميگويند برگرد خود و برگرد محور خود ميگردد، مانند چرخي يا كرهاي كه آن در موضع خود به دور محور خود بگردد.
پس چون اين مطلب محل اتفاق شد كه زمين هميشه واقع است در اواسط خط مستقيم مفروض كه دو طرف اين خط به دو قطب جنوب و شمال متصل است، ميگوييم كه آفتاب به اتفاق فريقين در هيچ جاي اين خط مستقيم مفروض واقع نيست و هرگز حائل نيست در ميان قطبين، و زمين هميشه حائل است در ميان آن دو. پس آفتاب به همين بُعدي كه دارد از زمين دور است از زمين و محور آن و محاذات محور آن از سمتي كه در مشرق يا مغرب تمام اين خط مستقيم است. پس اگر زمين به حركت ثانيه ساليانه بايد به دور چنين آفتابي بگردد كه به اين بُعد محسوس در سمت مشرق يا مغرب آن واقع شده خالي از اين دو حال نخواهد بود كه يا خود زمين با محور خود به دور آفتاب بگردد و دو قطب و كواكب اطراف آن دور خط مستقيم مفروض در جاي خود ساكن باشند، پس بايد زمين دور شود از جميع اينها تا آنكه به قدر همين دوري محسوس برود به سمت ديگر آفتاب تا معقول باشد گردش آن به گرد آفتاب. و در صورتي كه خود آفتاب هرگز حائل نيست ميان قطبين و هرگز خط مستقيم مفروض در ميان قطبين به آن برنخورد و هميشه به اين بُعد معيّن در سمت مشرق يا مغرب آن باشد. البته اگر زمين برود به طرف مقابل طرفي كه در سابق بود البته دو چندان دوري آفتاب دور شود از قطبين، و كواكب اطراف آنها و خط مستقيم مفروض در ميان آنها
«* رسائل جلد 7 صفحه 257 *»
در سمت مشرق يا مغرب آنها و حال آنكه هميشه زمين در وسط آنها است به اتفاق فريقين. پس بنابر قول به گردش آن به دور آفتاب لازم آيد كه در حالي كه در وضع خود ساكن است كه آن وضع در اواسط خط مستقيم مفروض در ميان قطبين باشد در همانحال در مشرق آن خط باشد يا در مغرب آن يا در سمتالرأس آن يا در تحتالقدم آن و كدام امتناع است كه وضوحش از اين واضحتر باشد.
و بسي واضح است كه بنابر قول به حركت زمين، زمين دائماً بر محور خود كه دوطرف آن محور محاذي قطبين است حركت ميكند و دائماً در مدار خود برگرد آفتاب ميگردد، پس لازم آيد كه دائماً در آن جاهايي كه هست ـ كه آنجا مابين قطبين است ـ در آنجا نباشد بلكه در مدار خود باشد كه آن مدار قطعهاي از آن در سمت مغرب اين خط مستقيم مفروض واقع است و قطعهاي از آن در سمت مشرق آن و قطعهاي از آن در سمتالرأس آن و قطعهاي از آن در تحتالقدم آن. و كدام محال است كه وضوح آن در نزد عقول، از اين ظاهرتر باشد؟
و همچنين بنابراين قول لازم آيد كه كره زمين در حالي كه درمابين قطبين واقع است و نسبت معيني به كرات ساير كواكب واقعه در مشرق و مغرب خود دارد، در همان حال چون به حركت ساليانه در مدار خود است در هر قطعهاي از مدار خود كه واقع است به كرات كواكبي كه در آن سمت واقعند بايد نزديكتر باشد، يا@با خل@ اينكه هميشه بايد در مابين قطبين باشد و محور آن قطعه از خط مستقيم مفروض ميان قطبين باشد و در يمين و يسار و فوق و تحت خود نباشد و نزديك و دور به سمتي و از سمتي نشود. و اين حركت مانند حركت تداوير نيست و اين غفلتي است كه مانند حركت تداوير گمان كردهاند چرا كه بسي واضح است كه تداوير خودشان و محورشان تماماً وضعشان نسبت به كواكب ثابته متغير ميشود و زمين و محور آن نسبتشان به كواكب ثابته متغير نيست. و ظهور عدم تغير آن در وقوعش ميان قطبين هويدا است. پس همانا كه در اين ميان ساكن است و معقول و محسوس نيست گردش آن به گرد آفتاب. علم هيئت يا حكمت طبيعي اروپايي اگر برخلاف آنچه عرض شد باشد،
«* رسائل جلد 7 صفحه 258 *»
عقل و حسّ و نقل مكذّب آن است و عاقل را اعتماد به آن نبايد و نشايد و سركار ناقل چون در اصل عقيده بنابر فرمايش خود موافقند، از براي رفع انس ايشان بر عدم خطاي اصحاب اين قول منقول، همينقدرها بلكه محض اشاره كافي است ان شاء الله تعالي.
اما فرض ديگر اين است كه آفتاب ساكن باشد در يمين يا يسار قطبين كه عبارت از مشرق و مغرب باشد و زمين به حركت ثانيه ساليانه خود به گرد آن بگردد و دو طرف محور آن هرگز از محاذات قطبين خارج نشود. پس در اين هنگام بايد قطبين و كواكب اطراف آنها مشايعت كنند زمين را در حركت ثانيه به اندازه حركت آن تا معقول باشد محاذات مستمره طرفين محور آن با قطبين. و چون خود اين جماعت قائلند به ثبوت جميع ثوابت از قطبين و كواكب اطراف آنها و نميگويند كه آنها مشايعت ميكنند زمين را در حركت ثانيه يا غير آن، پس ما هم در راحتيم از ذكر معايب اين فرض.
باري، اما اينكه حركت يا طبيعيه است يا قسريه است يا حركت مستديره وضعيه جز اراديه نشايد، ما هم در صدد تصحيح و تكذيب اين حرفها نيستيم و مسلّم هم نميداريم از روي تقليد و ما را سبكي هست در مسائل كه تفصيل آن مناسب اين رساله نيست.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه سابعه كه مبتني بر مقدمه سادسه ساختهاند اين است كه بر ناظرين كواكب مخفي نيست كه دو حركت مختلف در آنها مشاهده ميشود، يكي از مشرق به جانب مغرب كه تمام آنها در هر شبانهروز يك دور حركت ميكنند و ديگري از مغرب به جانب مشرق كه دور هريك را زمان معيني است مختلف با زمان دور ديگري. چنانكه مقادير ازمنه ادوار آنها مفصّلاً در كتب هيئت و نجوم مضبوط است. و آنكه بعضي گمان كردهاند كه اين هر دو حركت مستند به كره زمين است غلط است، زيرا كه ممكن نيست كه زمين واحد در يك حال دو حركت مختلف كند.
اما تقرير شبهه در اين مقدمه آنكه احدي از اصحاب اين مذهب نميگويد كه جميع اين حركات مختلفه در قدر و جهت كه در كواكب مشاهده ميشود، تماماً مستند به زمين است. حاشاهم عن ذلك، هيچ عامي چنين سخني نميگويد تا چه رسد به اصحاب اين مذهب
«* رسائل جلد 7 صفحه 259 *»
كه مردمان حكيم دانشمند بوده و هستند. بلكه اين طايفه همان آفتاب تنها را ساكن ميدانند و ساير كرات را كلاً برگرد آفتاب متحرك ميدانند. هريك را بهوضع و قدر و جهت معيني كه مفصلاً در كتب هيئت اروپايي مبيّن است. و گفتيم كه حركت سريعه يوميه كه از براي كواكب مشاهده ميشود مستند به حركت اولي زمين سازند و انتقال آفتاب را از برجي به برجي مستند به حركت ثانيه زمين و ما اگر بخواهيم تفصيل كميت و كيفيت حركات خاصه هريك را ذكر كنيم و ضبط مقادير حركات و كيفيت اوضاع آنها نماييم، بايد يك دوره هيئت قوپرانقوشي بنويسيم و مجلدي ديگر بنگاريم و الا اين رساله گنجايش بيان عشري از اعشار آن را ندارد. پس همينقدر مجملاً معلوم باشد كه اصحاب اين مذهب با اثبات حركت زمين، چنان ضبط اوضاع و حركات نمودهاند كه احدي را مجال ايراد نمانده. هركه خواهد صدق اين سخن را بداند، رجوع به كتب مفصله ايشان نمايد و الا بدون تصور نمودن مطالب آنها، ايراد كردن خلاف انصاف است. و در اواخر همين مقدمه باز لزوم تغير جدي را نسبت به سكان بلاد بنابرقول به حركت زمين اعاده فرمودهاند ولي ما به همان ذكر شبهات اكتفا ميكنيم.
عرض ميشود: كه من در آن رساله جميع حركات مختلفه جميع كواكب را نسبت به كسي ندادهام كه ساحت او منزّه باشد از آن، ولكن همان حركت شبانهروزي زمين و حركت ساليانه آن را خواستهام عرض كنم كه اجتماعپذير نيست و اميدوار چنانم كه بعد از ملاحظه اين رساله سركار را هم سخني در امتناع اجتماع اين دو حركت باقي نماند.
اما اينكه فرمودهايد كه اين طايفه همان آفتاب تنها را ساكن ميدانند و ساير كرات را كلاً برگرد آفتاب متحرك ميدانند، گويا مراد سركار از ساير كرات كلاً، همان سيّارات باشد نه تمام كرات ثوابت و سيّاره. چرا كه خود فرموديد كه هيچيك از قائلين به حركت زمين نميگويند كه اين صورتهاي دوازدهگانه در هر شبانهروزي يك دور برگرد آفتاب و زمين هردو حركت ميكنند. بلكه چون زمين برگرد محور خود در هر شبانهروزي يك دور حركت ميكند از مغرب به جانب مشرق، از اين باب سكان زمين، آفتاب و صور دوازدهگانه و ساير
«* رسائل جلد 7 صفحه 260 *»
كواكب را برگرد زمين برخلاف جهت حركت زمين در مدت يك شبانهروز يك دور متحرك گمان ميكنند. چنانكه جالس سفينه، آب دريا و اجسام ساحل را برخلاف جهت حركت سفينه، متحرك ميبيند.
باري، و اگر مراد اين است كه تمام كرات معلّقه، حركتي برگرد محور خود دارند، اين حركت بر فرض صحت، دخلي به حركت برگرد آفتاب ندارد چنانكه حركت شبانهروزي را فرمودند كه منسوب است به حركت اوليه زمين برگرد محور خود و اين حركت برگرد آفتاب نيست. و همچنين بنابر اينكه كرات معلّقه برگرد محور خود متحرك باشند، خود آفتاب هم اين حركت را دارد. پس آفتاب به تنهايي ساكن است و جميع كرات كلاً برگرد آن. چنين مينمايد كه مسامحه در بيان شده و خود البته مراد خود را بهتر ميدانيد.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه ثامنه اين است كه تقارب و تباعد آفتاب نسبت به سموت رؤس سكان اقاليم و اختلاف مقادير ايام و ليالي به حسب اوقات سال محسوس است. پس اگر آفتاب ساكن باشد و زمين متحرك، البته بايد اين اختلافات محسوسه يا به واسطه ميل جنوبي و شمالي زمين باشد و يا به سبب قرب و بُعد كره زمين نسبت به آفتاب باشد و در هر دو صورت، تغير وضع جدي نسبت به سكان بلاد لازم آيد.
اما تقرير شبهه در اين مقدمه آن است كه شقّ اول صحيح است كه اين اختلافات از بابت ميل جنوبي و شمالي زمين است. زيرا كه سابقاً ذكر كرديم كه زمين متحرك است بر حركت ثانيه بر مداري كه مقاطع منطقه حركت اولي است. پس مادامي كه مركز زمين بر نصف جنوبي مدار مذكور واقع است، سكان بلاد شماليه را روزها درازتر از شبها و در آن بلاد دو فصل ربيع و صيف پديد آيد با اختلاف اوقات. و مادامي كه مركز زمين بر نصف شمالي مدار مذكور واقع است، به عكس است و اين قرب و بُعدي كه از براي زمين به واسطه ميل جنوبي و شمالي نسبت به جدي حاصل ميشود با آن دوري جدي از زمين قدر محسوسي ندارد كه موجب اختلاف اوضاع جدي در ارتفاع و انخفاض شود. علاوه بر اين، اين اختلافات اوضاع جدي نسبت به سكان اقاليم نه از باب آن است كه چون بعضي اقاليم دورتر است از
«* رسائل جلد 7 صفحه 261 *»
جدي ـ مانند اقاليم قليل العرض ـ لهذا ارتفاع جدي نسبت به آفاق آن اقاليم كمتر است، و بعضي نزديكتر است به جدي ـ مانند اقاليم كثير العرض ـ لهذا ارتفاع جدي نسبت به آن آفاق بيشتر است. زيرا كه نصف قطر زمين را نسبت به بُعد جدي از زمين قدر محسوسي نيست. حتي آنكه زاويه اختلاف منظر كه در علم هيئت معروف است در كواكب علويه منعدم است تا چه رسد به كواكب ثوابت كه ابعاد اكثر از آنها از زمين از غايت زيادتي نامعلوم است. بلكه همه اختلاف ارتفاعات جدي نسبت به آفاق بلاد مختلف@مختلفات خل@ العروض از جهت كرويت زمين است. حتي ميگوييم اگر زمين مسطح بودي اصلاً ارتفاع جدي نسبت به بلاد جنوبيه و شماليه مختلف نبودي. نهايت اگر كسي متمسك به نظير اختلاف منظر شود، جواب همان انعدام زاويه اختلاف منظر است در ثوابت.
و در اواخر اين مقدمه ميفرمايند كه قول به حركت زمين و سكون آفتاب و جدي مستلزم دو چيز است: يكي اختلاف وضع زمين نسبت به آن هردو ساكن، و ديگر عدم اختلاف وضع هردو ساكن نسبت به يكديگر.
اما امر اول، پس ميگوييم@گوييم خل@ كه اختلاف وضع زمين نسبت به آفتاب كه محقق و محسوس است. پس بايد وضع زمين نسبت به جدي نيز مختلف شود و حال آنكه بالبداهه مختلف نميشود.
و اما امر دويم، پس ميگوييم@گوييم خل@ محسوس است كه وضع آفتاب نسبت به جدي دائماً در تغير است. چه آفتاب از جدي گاهي در طرف مشرق است و گاهي در سمت مغرب و گاهي در جهت فوق است و گاهي در جهت تحت. پس بايد زمين و جدي هردو ساكن باشند و آفتاب متحرك.
جواب گوييم كه به حكم شواهد دلائلي كه در كتب مفصله ارباب اين مذهب مذكور است، زمين متحرك و آفتاب ساكن است و وضع زمين چنانكه نسبت به آفتاب متغير ميشود، نسبت به جدي نيز در تغيّر است ولي زمين نسبت به آفتاب بر وضعي واقع شده كه احساس تغيّر@به تغيّر خل@ آن ميشود دون جدي، كه تغيّر اوضاع زمين نسبت به او محسوس نميشود چنانكه در
«* رسائل جلد 7 صفحه 262 *»
مقدمه بيان كرديم و بر ماهرِ در تصور، اوضاع آشكار است. و اما تغيّر وضع آفتاب نسبت به جدي، محض توهّم و از خطاهاي حسّ است و الا در واقع اصلاً وضع آفتاب نسبت به جدي تغيّر نميپذيرد. و ما به جهت توضيح اين مطلب فرض ميكنيم دو بلد متساوي در عرض، مختلف در طول كه تفاوت ميان طول آن دو بلد ربع دور باشد كه نود درجه است. پس ميگوييم زماني كه مركز آفتاب بر افق يكي از اين دو بلد واقع است، تقريباً بر دايره نصفالنهار آن بلد ديگر واقع است و در آن حال در بلد اول، آفتاب در طرف مشرق يا مغرب جدي محسوس ميشود و در بلد دويم بر دايره نصفالنهار در فوق جدي. و حال آنكه محال است كه در زمان واحد شيء واحد، هم در طرف مشرق جسمي واقع شود و هم در فوق همان جسم. پس معلوم است كه اينهمه اختلافات وضع آفتاب با جدي، محض تخيّل ساكنان زمين است به واسطه حركت اولي زمين و الا وضع اين دو كره با يكديگر ابداً متغيّر نميشود.
عرض ميشود: كه اگر حركت ثانيه زمين را فرض ميكنيد بر مداري به گرد آفتاب كه قطر آن مدار دو برابر دوري زمين از آفتاب است كه اختلاف اوضاع جدي را در عرض سال لازم دارد ـ به طوري كه سابقاً در جواب مقدمهاي كه ذكر فرموده بوديد عرض كردم ـ و گمان ندارم كه كسي بتواند بگويد كه زمين در عرض سال بر چنين مدار عظيمي سير كند و در هر فصلي در ربعي از ارباع اين مدار باشد و وضع جدي نسبت به آن مختلف نشود. چرا كه كوكب جدي در وضع خود ثابت است و اين مدار عظيم وسيع ربعي از آن در يمين و ربعي در يسار و ربعي فوق و ربعي تحت آن است. پس زمين در هر ربعي در سمت همان ربع بايد باشد و بالبداهه چنين نيست.
و اينكه فرمودهايد نصف قطر زمين را نسبت به دوري جدي چندان قدري نيست كه محسوس شود، اين سخن در حركت اوليه زمين چندان بعيد نيست ولكن در حركت ثانيه زمين، اين سخن در نهايت بعد@بعيد خل@ است. چرا كه حركت ثانيه آن بايد بر مداري باشد كه چندين هزار برابر زمين و آفتاب است. پس چنين مدار وسيعي را قياس به نصف قطر زمين
«* رسائل جلد 7 صفحه 263 *»
نميتوان كرد كه قدر محسوسي ندارد خصوصاً كه در حركت ثانيه مدار نقاط زميني بر توازي خط استوا نيست كه بلاد هر اقليمي نسبتش به جدي مساوي باشد. و اگر زمين در حركت ثانيه خود از وضع خود بيرون نرود و هميشه حائل باشد در ميان قطبين كه خط مستقيم واصل در ميان قطبين بر آن مرور كند، نتواند به گرد شمسي بگردد كه در خارج اين خط واقع است، يميناً او يساراً و در اين فرض انتقال آفتاب از برجي به برجي محال است. چرا كه بنابر عقيده اين جماعت، تمام بروج و آفتاب، همه ساكنند. پس اگر زمين در ميان قطبين حركت كند به هر دو حركت خود و هرگز از حيلوله ميان قطبين خارج نشود، البته آفتاب ساكن در هرجا كه ساكن است ساكن است و در همانجا نمودار، و در ساير بروج نيست مگر آنكه زمين در حركت ثانيه خود از خط مستقيم ميان قطبين ساكنين زائل شود و از محل حيلوله قطبين ساكنين بيرون رود و به گرد آفتاب بگردد بر مداري كه قطر آن اقلاً دو برابر بُعد زمين از آفتاب باشد آنگاه آفتاب در هر ماهي در يكي از بروج نمودار خواهد بود. و حال آنكه زمين هرگز از حيلوله در ميان قطبين زائل نشود و هميشه خط مستقيم متصل به قطبين به آن مرور كند. و منكر اين مطلب مكابري است كه خود را در نزد عقلاي عالم رسوا ميكند.
و اما اينكه فرمودهايد تغيّر@تغيير خل@ وضع آفتاب نسبت به جدي محض توهّم و از خطاهاي حسّ است و از براي توضيح اين مطلب دو بلد متساوي در عرض و مختلف در طول را بيان فرمودهايد، پس عرض ميكنم كه اگر به حركت اوليه زمين اكتفا شده بود و قائل نبودند به حركت ثانيه آن به گرد آفتاب، اين فرض صحيح بود. اگرچه مطابقه آن با خارج غيرمعلوم بود ولكن در صورتي كه به حركت ثانيه قائل شدند و مدار آن حركت را به طوري كه مكرر عرض كردم دانستي كه چندين هزار مرتبه اوسع است از تمام كره زمين و آفتاب، معقول نيست كه نسبت آن به قطبين ساكنين مختلف نشود يا اختلاف آن محسوس نگردد. ديگر زياده بر اين نزد عاقلان بيجا است.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه تاسعه، باز همان اعاده لزوم تغيّر اوضاع زمين نسبت به جدي و بعضي از ثوابت قريبه به قطب است. و شبهه در اين مقدمه با همه بسطي كه داده
«* رسائل جلد 7 صفحه 264 *»
شده از تقريرات سابقه هويدا و آشكار است. فنحن لانطيل الكلام باعادتها فارجع اليها.
عرض ميشود: كه جوابهاي ما هم از براي اين شبهات مكرر گذشت، فنحن ايضاً لانطيل الكلام هنا.
فرمودهاند: اما ملخّص مقدمه عاشره، اين است كه اگر زمين متحرك بودي، پس بايستي اهويه بلاد متفقات العروض در هر شبانهروزي هم سرد شود و هم گرم و هم معتدل و هم غيرمعتدل شود. و بعبارت اخري بايستي بر هواي بلاد واحد در مدت يك شبانهروز، همه كيفيات فصول متوارد آيد و بالبداهه چنين نيست مگر آنكه هوا نيز به مشايعت زمين به اندازه حركت زمين حركت كند و اين هم مخالف واقع است. زيرا كه تساوي حركت دو جسم مختلف در لطافت و كثافت، محال است.
اما تقرير شبهه در اين مقدمه اين است كه كاش تعيين ميفرمودند كه اين مفسده بر كدام يك از دو حركت لازم ميآيد. اگر بگويند لازم حركت اولي است كه مدت دور آن يك شبانهروز است، گوييم ملازمه بالكليه ممنوع است چه سابقاً نيز اشاره شد كه به حركت اولي، به هيچوجه تغيّري در كيفيات هوا حادث نميشود، چنانكه سابقاً مبيّن بلكه مبرهن ساختيم. و اگر بگويند اين مفسده از لوازم حركت ثانيه زمين است كه موجب تقارب و تباعد آفتاب نسبت به سموت رؤس سكان اقاليم و سبب تغيّر فصول ميشود، گوييم كه مدت دور اين حركت يك سال شمسي است نه يك شبانهروز و اصلاً محتاج به فرض مشايعت هوا نيستيم. پس معلوم شد كه به اينگونه مقدمات و دلائل، ردّ اقوال ارباب قول به حركت زمين و سكون آفتاب در غايت صعوبت و اشكال است مگر آنكه متمسك به دلائل ديگر شوند كه هنوز بيان نفرمودهاند. و چنانكه جناب ايشان در تقرير هريك از مقدمات مذكوره ادعاي بداهت فرمودهاند، ما نيز در ورود جميع شبهات مقرره و صدق همه مطالب مفصله، ادعاي بداهت داريم ولي نه در نزد هر عامي كه عاري از فنون رياضيات باشد.
عرض ميشود: كه من در مقدمه عاشره عرض كردهام كه بعد از مقدمات سابقه، احتياجي به اين مقدمه نيست ولكن از باب تطابق، اين مقدمه را هم ذكر كردم و اختلاف
«* رسائل جلد 7 صفحه 265 *»
اهويه در سردي و گرمي و اعتدال و عدم اعتدال را عرض نكردم كه به سرحد اختلاف فصول اربعه برسد چنانكه ايشان تصريح كردهاند. بلكه چون هواي هر بقعهاي اكتساب سردي و گرمي از آن موضع ميكند و مدتي بر آن كيفيت باقي ميماند. مثل آنكه بادهاي شماليه سرد است اگرچه مرور كند به بلاد جنوبيه، و بادهاي جنوبي گرم است اگرچه مرور كند به بلاد شمالي. پس از اين باب لازم آيد كه در صورت حركت زمين در هر شبانهروزي از اين قبيل اختلافات عارض شود نه اختلافات فصول اربعه. و مفاسدي ديگر هم لازم دارد كه بعد از اثبات غفلت اين جماعت محتاج به ذكر آنها نيستيم و اميد است كه سركار ناقل بعد از ديدن اين رساله بر غفلت اين جماعت يقين كنند و برخلاف سابق، در تمام مقدمات از اول تا به آخر به گمان خود ايراد شبهه نكنند و اظهار بداهت مطلب ننمايند كه بداهت، برخلاف اين جماعت حاكم است.
باري، بعد از اين فرمايشات، بعضي فرمايشات ديگر هم كرده بودند كه بعضي از آنها دلالت بر مهارت ايشان داشت در علم رياضي و ما الحمدللّه كه معترفيم بر كمال مهارت ايشان در آن علم، پس آنها كه منكرند بگو روبرو كنند. و بعضي از آن دلالت داشت بر نفهمي بعضي از مردم مر علوم رياضيه را، اگرچه در ساير علوم استاد باشند، و ما را باز انكاري از اين مطلب نيست و همان است كه فرمودهاند. و بعضي كيفيت سير و سلوك بعضي از اشخاص در بلاد و گفتگوي او با مردم و مردم با او، كه چون دخلي به اصل مطلب نداشت و ما را هم مهلت بيش از اين نبود آنها را نقل نكردم و بعد از حمد بر اهتداء به مقصود خود و ختم در شهر جماديالثانيه سنه 1295 فرمايشي ديگر فرمودهاند به اين عبارت: . . . . «بقيه اين رساله در جلد چهارم رسائل عربي تحت شماره 29 به چاپ رسيده است».