اثبات
سكون ارض
(1)
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 7 صفحه 202 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
و بعـد چنين گويد اين بنده خاسر محمّد باقر غفرالله له و لوالديه و لاخوانه المؤمنين كه چون در اين اوان محنتاقتران بعضي از بوالهوسان برخلاف سابقان به سكون آفتاب و حركت زمين قائل شدهاند، و حال آنكه سكون زمين و حركت آفتاب، مانند آفتاب واضح است. خواستم اين مطلب را به مقدماتي چند بديهيالانتاج ذكر كنم به طوري كه بعد از ديدن اين مقدمات احتمالي باقي نماند در حركت آفتاب و سكون زمين، و لاحول و لاقوّة الا بالله العلي العظيم و اميد است كه اگر امر واضحي را در آن مقدمات ذكر كنم بعضي از گوشهگيران استهزاء نكنند كه چرا امر واضحي را نوشتهام چرا كه امور خفيّه را بايد به امور واضحه واضح ساخت، چنانكه در نزد صاحبان شعور واضح است.
مقدمه: شكي نيست كه زمين و آنچه در آن است در اندرون بروج دوازدهگانه واقع است و مرادم از بروج دوازدهگانه همين صورتهاي متصوره از ستارگاني چند است كه اسم آنها حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدي و دلو و حوت باشد. و همه مرادم در اين رساله اين است كه چيزي بگويم كه احدي نتواند بگويد كه شايد چنين كه تو ميگويي نباشد. پس بدانكه عجالةً نميخواهم اثبات كنم كه آسماني هست و دوره آن به دوازده قسم منقسم است كه احدي بتواند بگويد كه ما از كجا بدانيم كه آسماني هست. ولكن اين صورتهاي مسمّي به اين اسمها چيزي است محسوس كه احدي انكار آن را نميكند و احتمال نبودن آنها را نميدهد مگر كور مادرزاد. پس از براي صاحبان چشم مخفي نيست كه زمين و آنچه در آن است در اندرون اين صورتها واقع است و اين صورتها از جميع جهات ششگانه احاطه كردهاند به زمين. چرا كه اگر مجموع اين صورتها در سمتي بودند و زمين در سمتي ديگر، بايد هميشه يك طرف زمين مقابل باشد به يك طرف مجموع اين صورتها و باقي اطراف آن به سمتي باشد كه در آن سمت آن صورتها نباشند.
«* رسائل جلد 7 صفحه 203 *»
مانند دو كره يا دو دايره كه در پهلوي يكديگر باشند، به اينطور كه ميبيني@شکل@ كه دائره «الف، ب» و دايره «ج، د» در پهلوي يكديگرند و هميشه يك سمت آنها مقابل ديگري است و ساير اطراف آنها مقابل سمتهاي ديگر است. و شكي نيست كه زمين و مجموع اين صورتها به اينطور واقع نشدهاند بلكه زمين در جوف اين صورتها واقع است. مانند دايره «الف، ب» كه در جوف دايره «ج، د» واقع است به اينطور كه نصف آن را شش برج احاطه كرده و نصف ديگر آن را شش برج مقابل.
پس اگر يك نصف را حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله احاطه كرده، نصف ديگر آن را ميزان و عقرب و قوس و جدي و دلو و حوت احاطه كرده. اگرچه اين مطلب بنابر فرضي است كه زمين در وسط حقيقي مشرق و مغرب باشد چنانكه در علم مجسطي مبرهن است. و ما عجالةً در صدد اثبات وقوع آن در وسط نيستيم ولكن در اينقدر كه زمين در جوف اين صورتها است كه تمام اطراف آن را احاطه كردهاند تمام اين صورتها شكي نيست از براي ذيشعور صاحب چشم. پس بعضي از آن مقابل است با حمل و بعضي با ثور و همچنين تا بعضي از آن مقابل است با حوت به طوري كه نمانده طرفي از آن مگر آنكه مقابل است با يكي از اين بروج يا بعض از آنها. چنانكه در دايره «الف، ب» در جوف دايره «ج، د» نموده شد. و گمان نميكنم كه صاحب شعور صاحب چشمي انكار كند اينقدر از مطلب را، بخصوص كسي كه في الجمله اطلاعي از علم هيئت داشته باشد چه جاي عالم ماهر در آن.
بعد از اين مقدمه متذكر باش مقدمه ديگر را و آن اين است كه اگر اشياء متعدده چند باشند كه بعضي از آنها يقيناً ساكن باشند به طوري كه از وضع و محل خود بيرون نروند يا مطلقاً حركتي در آنها نباشد، و بعضي را ندانيم كه آيا متحركند يا ساكن، پس چون ساكنِ يقيني را بشناسيم ميتوانيم تمييز دهيم باقي آن چيزها را كه آيا متحركند يا ساكن. چرا كه
«* رسائل جلد 7 صفحه 204 *»
اگر چيزي را ديديم در سمتي از سمتهاي آن ساكن يقيني به مساحت معيّني به طوري كه هرگز آن مساحت معيّن زياد و كم نشود، و هرگز آن چيز از آن سمت معيّن به سمتي ديگر نرود، يقين ميكنيم كه آن چيز از وقتي كه ديده شده تاكنون از جاي خود حركت نكرده و اگر چيزي را ديديم كه نزديك شد به ساكنِ يقيني، يا دور شد يا از سمت معيني به سمتي ديگر رفت، ميفهميم كه آن چيز متحرك است.
پس اگر فرض كردي دايره «الف، ب» را ساكن يقيني و نداني دايره «ج، د» و «هـ ، و» را كه آيا كدام متحركند و كدام ساكن، چرا كه شايد خودمان در ميان كشتي باشيم و خود را و كشتي را ساكن ببينيم و نظر كنيم به كوههاي بيرون از كشتي و چنان به نظر برسد كه آن كوهها حركت ميكنند.
پس اگر يك چيز ساكن يقيني را ببينيم و وضع آن كوهها را با آن ساكن يقيني بسنجيم و ببينيم كه وضع آنها نسبت به آن تغيير كرد و دور شد از آن ساكن يقيني يا نزديك شد به آن، يا از سمتي به سمت ديگر آن رفت، يقين ميكنيم كه كشتي ما متحرك است اگرچه احساس حركت آن را به چشم نكرده بوديم. و يقين ميكنيم كه آن كوهها ساكنند اگرچه احساس سكون آنها را به چشم نكرده بوديم.
بعد از اين مقدمه متذكر مقدمه ديگر باش و آن اين است كه آيا ماها كه در روي زمين هستيم، يك چيز ساكن يقيني را ميشناسيم كه از محل و وضع خود هرگز بيرون نرود، يا چنين چيزي را نميشناسيم؟ پس نميدانيم كه آيا زمين مانند كشتي حركت ميكند و ما احساس حركت آن را نميكنيم، يا آنكه آفتاب ساكن است و ما احساس سكون آن را نميكنيم. پس عرض ميكنم كه بر صاحبان شعور صاحب چشم مخفي نيست كه دو نقطه كه يكي از آنها به سمت شمال است كه قريب است به ستاره معروف به جدي و نقطه مقابل آن در سمت جنوب است، از محل و وضع خود بيرون نميروند چنانكه محسوس اهل اين بلاد است
«* رسائل جلد 7 صفحه 205 *»
كه ستاره جدي مستمراً به مقدار معيني نسبت به اين بلادي كه از براي ايشان ظاهر است از افق مرتفع است و هرگز نزديكتر به افق و دورتر از آن نميشود به طوري كه احساس شود، اگرچه در واقع قدر غير محسوسي دوري و نزديكي بهم رساند. و همچنين هرگز به قدر محسوس به سمت مشرق و مغرب ميل نكند و ساير ستارگان كه در حوالي آن هستند مانند بناتالنعش به گرد آن حركت كنند و بسياري از آنها در بسياري از بلاد به افق نرسند. و گمان نميكنم كه صاحب شعور صاحب چشمي انكار اين مطلب را بكند.
پس چون نقطه شمال از وضع خود هرگز بيرون نرود و محسوس اهل اين بلاد است چرا كه ستاره قريب به آن محسوس ايشان است. پس آن ستاره، ميزان عدلي شد ثابت كه هر چيز از چيزهاي اين جوف را ميتوان به آن سنجيد. پس اگر چيزي مستمراً نسبت معيني با آن داشته باشد در مساحت و انحطاط از آن و ارتفاع آن به آن. و همچنين آن چيز به يمين و يسار آن ميل نكند، آن چيز البته ساكن باشد. چرا كه اگر حركت ميكرد يا بايد نزديكتر شود به آن و آن ستاره به سمتالرأس آن ميل كند و ارتفاع آن بيشتر شود، يا بايد از آن دور شود پس ميل آن ستاره به افق نزديكتر شود و ارتفاع آن كمتر گردد يا بايد به سمت مشرق ميل كند پس اهل آن با چشم راست آن ستاره را ببينند، يا بايد به سمت مغرب ميل كند و اهل آن با چشم چپ آن ستاره را ببينند اگر روي به جنوب بايستند. و شك نيست كه در اين سمت زمين كه اين بلاد واقع است و ستاره جدي از براي ايشان مستمراً ظاهر است مستمراً جدي را بر وضع واحد در محل واحد بدون ارتفاع و انحطاط و بدون ميل به سمت مشرق و مغرب مشاهده ميكنند. پس معلوم ميشود كه زمين از جاي خود حركت نميكند به خلاف آفتاب كه گاهي در طرفي از نقطه ساكنه است كه سمت مشرق باشد و گاهي در طرف مقابل آن سمت است كه سمت مغرب باشد و گاهي ارتفاع آن از ارتفاع جدي بيشتر است در وقت ظهر اين بلاد، و گاهي به همين نسبت از جدي منحط است در وقت نصف شب اين بلاد. پس اگر آفتاب را فرض كني كه ساكن باشد مانند زمين، و زمين را فرض كني كه متحرك باشد برگرد آفتاب؛ مانند آفتاب به همين دوري كه ميان زمين و آفتاب مشاهده ميكني،
«* رسائل جلد 7 صفحه 206 *»
بايد گاهي از اوقات جدي را پستتر از مكان خود مشاهده كني در وقتي كه زمين به جاي آفتاب باشد در وقت ظهر، و گاهي جدي را بالاتر از مكان خود مشاهده كني در وقتي كه زمين به جاي آفتاب باشد در نصف شب، و گاهي جدي را مشاهده كني مساوي مكان خود در وقتي كه زمين به جاي آفتاب باشد در وقت طلوع، و همچنين در وقتي كه به جاي آفتاب باشد در وقت غروب. و بديهي است كه اگر حالت زمين را مانند حالت آفتاب فرض كردي، اين حالات مختلفه را بايد مشاهده كني از براي جدي كه مانند ساكني است در جاي خود. و اگر چنين فرض كني كه آفتاب ساكن است و زمين به دور آن حركت نكند ولكن مانند چرخ به دور خود حركت كند، پس هر سمتي از آن مقابل آفتاب شود روشن شود و روز باشد و سمت مقابل آن سمت تاريك شود و شب باشد، عرض ميكنم كه در صورتي كه نقطه شمال از محل خود بيرون نرود، بايد آن سمت از چرخ زمين كه مقابل جدي شود، جدي به همين ارتفاع كه ميبيني ديده شود و چون آن سمت بگردد و سمت مقابل، مقابل جدي شود، جدي از سمت اول ناپديد شود. چرا كه او ساكن است و چرخ زمين ميگردد و در هر وقتي يك طرف آن رو به جدي است و طرف مقابل رو به آن نيست. و همچنين در وقت طلوع و غروب بايد جدي مساوي افق ديده شود و بالبداهه چنين نيست. بلكه جدي در جميع آنات شب و روز در محل خود به ارتفاع معيّني است.
و اگر بگويي كه در شبها كه به اين ارتفاع معيّن است معلوم است ولكن شايد در روزها حركت كند و غروب نمايد، پس عرض ميكنم كه آيا در شبها نميبيني كه از اول شب تا صبح در موضع خود برقرار است و اگر در روز غروب ميكرد بايد از اول شب تا صبح قدري حركت كند و نزديك به افق برسد تا آنكه در روز غروب كند.
و اگر كسي از اهل خبره علم بگويد كه اين امري كه گفتي داخل در بديهيات است چرا اينهمه اصرار در آن داري؟ ميگويم چون امر حركت آفتاب و سكون زمين بر بسياري از اهل علم هيئت و نجوم مخفي مانده به طوري كه بعضي ادعاي اثبات حركت زمين و سكون آفتاب را كردهاند، ميخواهم طوري مطلب را بيان كنم كه جميع صاحبان شعور و صاحبان
«* رسائل جلد 7 صفحه 207 *»
چشم بفهمند كه اين جماعت خيالي كردهاند برخلاف واقع و بسا آنكه چون خود ايشان هم به اين رساله برخورند از خيالات واهيه خود برگردند.
مقدمه: اگر فرض كني دايره «الف، ب» به اين صورت@شکل@ و محيط آن دايره را به دوازده قسم مساوي قسمت كني و در هر قسمتي نشانههاي چند بگذاري كه هريك از ديگري ممتاز شود. بعد دايره صغيرهاي در جوف اين دايره عظيمه فرض كني ساكن و دايره صغيره ديگر در جوف دايره عظيمه فرض كني متحرك برگرد دايره ساكنه، پس اگر دايره متحركه يك دور گشت به دور دايره ساكنه، پس اگر صاحبان چشم ساكن باشند در دايره متحركه، دايره ساكنه را در هر آني مقابل ببينند با يكي از قسمتهاي دايره عظيمه تا آنكه يك دور تمام دور زند مقابل افتد آن دايره ساكنه با تمام قسمتهاي دايره عظيمه. و گويا اين مطلب محل تأمّل صاحب شعوري نباشد.
پس اگر آفتاب ساكن بود و زمين برگرد آن دور ميزد، بايد ساكنان زمين در يك دور كه يك شبانه روز است آفتاب را مقابل جميع صورتهاي دوازدهگانه ببينند.
پس از ساعت اول تا ساعت دويم، آفتاب را مثلاً در حمل ببينند و بعد از ساعت دويم تا ساعت چهارم آن را در ثور ببينند و همچنين تا آنكه در ساعت بيست و سيوم و بيست و چهارم آن را در برج حوت مشاهده كنند، و بالبداهه چنين نيست.
بلكه مكث آفتاب در هر برجي تخميناً يك ماه است و در تمام سال در تمام صورتها ديده شود نه در عرض يك دور كه يك شبانهروز است.
پس بعد از دانستن اين مقدمات، احتمال نميرود كه شمس ساكن باشد و زمين برگرد آن حركت كند. و اگر چنين فرض شود كه زمين در وضع خود برگرد خود حركت كند و آفتاب
«* رسائل جلد 7 صفحه 208 *»
ساكن باشد و هر سمتي از زمين كه مقابل آفتاب شد روشن شود و روز باشد و هر سمتي كه مقابل نشد ظلماني و شب باشد و صورتهاي دوازدهگانه برگرد زمين و آفتاب دور زنند در هر شبانهروزي يك دور لازم آيد كه آفتاب ساكن در هر دو ساعت مقابل صورتي باشد و چون از@آن خل@ صورت مرور كرد و صورتي ديگر آمد دو ساعت مقابل آن باشد تا در ساعت بيست و سوم و بيست و چهارم مقابل آخر صورتها شود كه از اول تا آخر دور مقابل تمام آن صورتهاي دوازدهگانه شود. و حال آنكه بالبداهه اين صورتهاي محسوسه دوازدهگانه در هر شبانهروزي يك دور دور ميزنند و آفتاب مدت يك ماه در مقابل يكي از آن صورتها است.
مقدمه: آفتاب در هر ماهي مقابل يكي از اين صورتها است تا آنكه در مدت دوازده ماه مقابل تمام اين صورتها اتفاق افتد و اين صورتها تمام آنها در شبانهروزي يك دور دور ميزنند. پس معلوم ميشود كه حركتي كه در سال تمام دور ميشود و حركتي كه در بيست و چهار ساعت تمام همان دور ميشود، غير از يكديگرند. و اين مطلب داخل بديهيات است. پس حركت آفتاب از خود او است كه در مدت يك سال دور ميزند و حركت صورتهاي دوازدهگانه از خود ايشان است كه در مدت بيست و چهار ساعت يك دور ميزنند. و علاوه براين، اين دو حركت برخلاف يكديگرند چرا كه حركت شبانهروزي از مشرق رو به مغرب است و حركت آفتاب از مغرب رو به مشرق است مانند حركت قمر كه در شب اول نزديك افق است و در شب دويم دورتر ميشود، و همچنين شب به شب دورتر ميشود تا آخر ماه نهايت دوري را از افق مغرب بهم ميرساند. و اين مطلب هم محل تأمّل صاحب شعوران نيست و معلوم است كه يك چيز در يك حال دو حركت مختلف نميتواند كرد كه در يك حال هم رو به بالا برود و هم رو به پايين بيايد، و هم رو به مشرق برود و هم برعكس رو به مغرب برود.
مقدمه: بعضي از بيشعوران چنان@چنين خل@ گمان كردهاند كه ممكن است يك چيز در يك حال دو حركت مختلف بكند. چرا كه ديدهاند كه اگر چيزي مدوّر از بالاي كوهي حركت كند رو به پايين، پس مشاهده ميشود كه سمت بالاي آن مدور رو به پايين ميگردد و سمت پايين آن
«* رسائل جلد 7 صفحه 209 *»
رو به بالا ميرود و به همينطور دور ميزند تا برسد به پايين كوه. پس چون چنين چيزها را ديدند گمان كردند كه ميشود يك چيز در يك حال دو حركت مختلف كند يكي رو به پايين يكي رو به بالا . پس اگر تو هم مثل آنها چنين گماني كردي متذكر باش كه اين چيز مدوّر، حركتهاي بسيار ميكند نه همان دو حركت مخلتف. بلكه بعض اجزاي آن از بالا رو به پايين ميآيند و بعضي از پايين رو به بالا و بعضي از مشرق رو به مغرب و بعضي از مغرب رو به مشرق و بعضي در وسط اين دو حركت به دور خود سير ميكنند مانند حركت افلاك كه چون رو به مشرق كني ميبيني كه ستارگان از پايين رو به بالا ميروند و چون رو به مغرب كني ميبيني كه ستارگان از بالا رو به پايين ميآيند و چون رو به جنوب كني ميبيني كه از مشرق رو به مغرب ميروند و چون رو به شمال كني ميبيني كه بعضي از مشرق رو به مغرب ميروند و چون به بناتالنعش و امثال آنها نظر كني خواهي ديد كه گاهي از مشرق رو به مغرب ميروند و گاهي از مغرب رو به مشرق. و بعضي چنين و بعضي چنان و بعضي رو به بالا و بعضي رو به پايين و در حالي رو به بالا و در حالي رو به پايين و چون به نقطه شمال ملتفت شوي خواهي دانست كه به دور خود ميگردد و از محل خود به هيچ سمتي ميل نميكند.
باري، قدري فكر كن كه دو حركت مختلف را بفهمي، كه ممكن نيست يك چيز در يك حال دو حركت مختلف كند. و معني اين مطلب اين نيست كه يك چيز صاحب اجزاي بسيار هر جزئي از آن حركتي كند برخلاف جزئي ديگر، ولكن ملتفت باش كه يك چيز اگر حركت كند و رو به چيزي برود، نزديك به آن خواهد شد و اگر برعكس برود دور از آن خواهد شد و ممكن نيست كه يك چيزي در يك حال هم نزديك چيزي بشود و در همان حال دور از همان چيز بشود. پس اين است معني اينكه يك چيز در يك حال دو حركت مختلف نتواند كرد نه آنچه را كه بعضي از ناقصين گمان كردهاند.
پس بدان كه ممكن نيست كه يك چيز در يك حال هم متحرك باشد و در همان حال ساكن باشد از همان حيث، و ممكن نيست كه يك چيز در يك حال نزديك به مغرب شود و در همان حال از همان جهت دور از مغرب شود. و همچنين به عكس در مشرق خيال كن. و
«* رسائل جلد 7 صفحه 210 *»
همچنين ممكن نيست كه يك چيز در يك حال يك ذرع از زمين بالا رود و در همان حال كه يك ذرع بالا رفته نيم ذرع بالا رفته باشد، و همچنين ممكن نيست كه يك چيز در يك حال دو ذرع بالا رود و در همان وقت يك ذرع بالا رفته باشد، و همچنين باقي ذرعها را تصور كن. پس بدان كه نميشود يك چيز در يك حال هم نزديك چيزي بشود و هم دور از همان، از همان جهت كه نزديك غير دور است و دور غير نزديك. پس بدان كه ممكن نيست يك چيز در يك حال هم رو به سمتي برود و هم رو برعكس آن سمت. پس نميشود كه ستارهاي هم رو به مشرق برود و در همان حال كه رو به مشرق ميرود برگردد و رو به مغرب برود در حالي كه از مغرب رو به مشرق ميرود. و اين مطلب در نزد صاحبان شعور از واضحات امور است و اما در نزد بيشعوران كه از شعور نيست تكلّم كردن.
مقدمه: چون دانستي كه ممكن نيست كه يك چيز در يك حال رو به سمتي رود و در همان حال از همان سمت برگردد، پس بدان كه اوّلاً دو حركت مختلف در يك حال در اين عالم مشاهده ميشود كه يكي از آنها اين است كه ستارگان از مشرق طلوع ميكنند و در مغرب غروب ميكنند و دائماً مشاهده ميشود كه آنهايي که طلوع ميكنند در حالي ديگر غروب ميكنند و آنهايي كه غروب ميكنند در حالي ديگر طلوع ميكنند و در هر شبانهروزي يك دفعه اين طلوع و غروب اعاده ميشود و به اين حركت، ستارگان ثوابت و سيّارات طلوع و غروب كنند. و حركتي ديگر از سيّارات مشاهده ميشود كه برعكس از جانب مغرب به سوي مشرق برميگردند به طور مختلف. پس بعضي به سرعت برميگردند مثل قمر كه مشاهد است كه از اول ماه تا آخر آن، هر شب يك قدري از مغرب دور ميشود تا اول ماهي ديگر، كه مرتبه ديگر از سمت مغرب ظاهر ميشود. پس در هر ماهي يك دور از سمت مغرب به سوي مشرق حركت ميكند و در هر شبانهروزي مانند ساير ثوابت يك دور از سمت مشرق به سوي مغرب حركت ميكند مگر همان قدري كه به حركت خود قهقري برگشته. و اين دو حركت در اين عالم محسوس است كه براي همه سيّارات هست اگرچه بسياري از مردم كاري ندارند كه نظر كنند و ببينند. و مثل اين حركتِ قمري از براي آفتاب هم هست كه در هر شبانهروزي طلوع و
«* رسائل جلد 7 صفحه 211 *»
غروب ميكند و به حركت خاصه خود از سمت مغرب برعكس برميگردد به سوي مشرق. و در هر ماهي يك قسمت از دوازده قسمت دور را طي ميكند تا آنكه در دوازده ماه، تمام دور دوازدهگانه را از سمت مغرب به سوي مشرق طي ميكند. و اين مطلب در نزد اهل هيئت و نجوم داخل مسلّميات است ولكن خيالي كه بعضي كردهاند اين است كه آفتاب ساكن است و اين دو حركت مختلفي كه از براي آفتاب مشاهده ميشود از زمين است.
و اميد است كه فهميده باشي كه ممكن نيست كه از يك چيز در يك حال دو حركت مختلف سرزند و زمين يك زمين است. پس اگر از سمت مغرب به سوي مشرق حركت كند، در همان حال نتواند از سمت مشرق به سوي مغرب برگردد. و اگر از سمت مشرق به سوي مغرب حركت كند نتواند در همان حال به سوي مشرق برگردد و حال آنكه دو حركت مختلف مشاهد در اين عالم در يك حال است. پس معلوم ميشود كه آن دو حركت مختلف در حال واحد از يك زمين نيست بلكه از دو چيز است. و از بعضي از مقدمات گذشته دانستي كه زمين اگر حركت كند به دو طور ميتوان تصور كرد: يكي آنكه برگرد آفتاب بگردد، مثل آنكه آفتاب ميگردد. و يكي آنكه به دور خود بگردد و از وضع خود بيرون نرود. و در هر دو صورت تصوير، بايد ساكنان آن كه به همراه آن متحركند، گاهي جدي را بر همين وضع ببينند، و گاهي آن را مساوي افق ببينند، و گاهي آن را به همين ارتفاعي كه ميبيني منحط از افق ببينند، و گاهي در اواسط مقدار ارتفاع و تساوي با افق ببينند، و گاهي در اواسط مقدار انحطاط و افق ببينند. چرا كه نقطه شمال و جنوب يقيناً از وضع و محل خود بيرون نميروند و ستاره جدي در اين بلاد محسوس است كه قريب به نقطه شمال است و كأنّه ساكن است. پس زمين اگر دور ميزد برگرد آفتاب و از وضع خود بيرون ميرفت، بايد اهل آن جدي را پستتر از مكان خود مشاهده كنند به قدر پستي جدي از آفتاب. چرا كه فرض اين است كه زمين با اين دوري مسافتي كه با آفتاب دارد، به دور آفتاب ميگردد. و گاهي بايد مكان خود را مساوي مكان جدي مشاهده كنند چنانكه ارتفاع آفتاب در هر روزي يك وقتي به قدر ارتفاع جدي است لامحاله. و گاهي زمين برود به زير آفتاب مانند آنكه گاهي
«* رسائل جلد 7 صفحه 212 *»
آفتاب ميرود به زير زمين، جدي را مطلقاً مشاهده نتوانند كرد. و دليل بر جمله آنچه گفته شد اين است كه چنين گمان كردهاند كه آفتاب ساكن است مانند زمين و زمين به همين نسبت دوري، به دور آفتاب ميگردد مانند آفتاب. پس بنابراين خيال واهي بايد جميع نسبتهاي درجات حركات آفتابي نسبت به جدي مثل درجات حركات زمين باشد نسبت به جدي، و بالبداهة و المشاهدة و العيان اين نسبتها را زمين نسبت به جدي بهم ميرساند و نسبتش به جدي در هر بلدي مستمراً يكسان است. پس معلوم ميشود كه آن ساكن است چرا كه نسبت آن با نقطه ساكنه@ساکن خل@ شمالي يكسان است. و اگر مانند آفتاب برگرد آفتاب دور ميزد، تمام نسبتهاي آفتاب به جدي از براي آن بود. چرا كه به خيال واهي متوهّمين، زمين را به جاي آفتاب و آفتاب را به جاي زمين بايد فرض كرد. پس هرطور دوري و نزديكي و زير و رو شدن و مساوي شدن آفتاب را الحال نسبت به جدي ميفهمي، بايد از براي زمين نسبت به جدي بفهمي، بنا بر خيالات واهيه متوهّمين. و عياناً هيچيك از آن نسبتها را نسبت به زمين و جدي نميبيني، پس يقين كن كه زمين مستمراً ساكن است و نسبت هر سمتي از آن به نقطه جنوب و شمال تغيير نميكند و آفتاب متحرك است كه در هر حالي نسبت آن به نقطه ساكنه تفاوتهاي فاحش ميكند.
مقدمه: بعد از آنكه دو حركت مختلف را يافتي كه ممكن نيست از زمين واحد سر زند، و يافتي كه هيچيك از آنها از زمين نيست چرا كه هريك از آنها مستلزم اختلاف نسبتها است نسبت به جدي، بدان كه حركتي ديگر در اين عالم مشاهد و محسوس است در حين همان دو حركت مختلف شرقي و غربي و آن حركتي سيومي است كه به واسطه آن حركت، روزها و شبها بلند و كوتاه ميشود. كه از اول سرطان تا آخر قوس روزها روز به روز كوتاه ميشود و در مقابلِ روزها، شبها بلند ميشود به اندازه كوتاهي روزها. و از اول جدي تا آخر جوزا روزها هر روز بلند ميشود و در مقابل آنها شبها كوتاه ميشود به اندازه بلندي روزها. و در اين قدر از مطلب تأمّلي از براي صاحب شعوري نيست در اين بلاد. و اولِ بلند شدن روزها، آفتاب از سمت جنوب ميل به سمت مشرق اعتدال ميكند و از آنجا ميگذرد و به
«* رسائل جلد 7 صفحه 213 *»
سمت شمال ميل ميكند و اول كوتاهي روزها آن وقتي است كه آفتاب از منتهاي ميل شمالي ميل ميكند به سوي مشرق اعتدال تا آنكه از آن موضع ميگذرد و ميل ميكند به سمت جنوب و به همين نسبت در مغرب هم تفاوتها بهم ميرسد در مقابل مشرق.
پس اگر فرض كني كه آفتاب در موضع خود ساكن است مستمراً و به سمت جنوب و شمال هرگز ميل نميكند و سبب بلندي و كوتاهي روزها و شبها زمين است، پس بايد زمين گاهي به سمت جنوب ميل كند تا روزها بلند شود و گاهي به سمت شمال ميل كند تا از آفتاب دور شود و روزها كوتاه شود. يا آنكه در صورت سكون آفتاب، گاهي زمين بايد نزديك شود به آفتاب در روزها تا مدار آن تنگ شود و روزها كوتاه شود و در شبها دور شود از آفتاب تا مدار آن وسيع شود تا شبها بلند شود. و گاهي بايد دور شود از آفتاب در روزها تا مدار آن وسيع شود، پس به سبب وسعت مدار آن روزها بلند شود و در شبها نزديك به آفتاب شود تا مدار آن تنگ شود و شبها كوتاه شود. و در جميع اين فرضها بايد نسبت زمين به نقطه ساكنه شماليه تفاوت كند. پس در صورتي كه فرض كنيم رو به جنوب ميل كرده در وقت بلندي روزها لامحاله بايد از نقطه شماليه دور شود و در وقتي رو به شمال ميل كند از نقطه جنوبيه دور شده و به نقطه شماليه نزديك شده. پس در وقت دوري آن از نقطه شماليه بايد ارتفاع جدي را كمتر مشاهده كنيم و در وقت نزديكي آن به نقطه شماليه، بايد ارتفاع جدي را بيشتر مشاهده كنيم. چرا كه ارتفاع هر مرتفعي در دوري و نزديكي مختلف مشاهده ميشود پس هرقدر كه در نزديكي مشاهده شود در دوري كمتر مشاهده شود و هرقدر دورتر شود آن ارتفاع كمتر شود تا آنكه از زيادتي دوري مطلقاً آن ارتفاع به نظر نيايد. و اين امر در صورتي است كه شكل زمين را مسطح تصور كني، و اگر بداني كه شكل آن نوع كرويتي@کريتي خل@ دارد، اين مطلب بهتر واضح خواهد شد.
باري، در صورت اغماض از كرويت@کريت خل@ زمين عرض ميكنم كه آنچه ديده ميشود از چيزها شبح آنها است و شبح هرقدر دورتر شد از ذيشبح، كوچكتر ميشود. و اگر شبح، شبح مرتفع است كوتاهتر ميشود چنانكه اين مطلب در محل خود ثابت است و شرح آن در اين
«* رسائل جلد 7 صفحه 214 *»
مختصر لايق نيست.
و در اينجا بايد امر محسوسي را عرض كنم كه احدي نتواند ايرادي كند. پس به جهت محسوس ساختن اين مطلب عرض ميكنم كه فرض كن خط «ا، ب، ج، د» را به اين صورت@شکل@ و خط «ا، ب» را ارتفاع مرتفع فرض كن و خط «ب، د» را مكان نظر كردن به مرتفع فرض كن و شخص نظركننده را گاهي در موضع «ج» و گاهي در موضع «د» فرض كن. پس خواهي يافت كه در موضع «ج» ناظر چيز مرتفع را بلندتر ميبيند از موضع «د». چرا كه زاويه مد نظر از «ج» اوسع است از زاويه مد نظر از «د». و به جهت ايضاح اين مطلب از موضع «د»، بعد از سه نقطه الفي نوشتيم كه ابتداي آن از مد نظر «د» بود تا مكان «د» و از موضع «ج» به همان مساحت سه نقطه الفي نوشتيم كه ابتداي آن از مد نظر «ج» بود تا مكان «ج». پس ديديم كه «الفِ» قبل از «د» طول آن دو نقطه است، و «الفِ» قبل از «ج» چهار نقطه است. پس از اين مطلب محسوس بفهم كه در موضع «ج» كه نزديكتر است به مرتفع، مرتفع دو برابر ديده ميشود و در موضع «د» كه دورتر است از مرتفع، مرتفع كوتاهتر ديده ميشود.
پس بدان كه اگر زمين نزديك ميشد گاهي به جدي و گاهي دور ميشد از آن، بايد در وقت نزديكي ارتفاع آن بيشتر باشد و در وقت دوري كمتر و حال آنكه در جميع اوقات در زمستان و تابستان مستمراً ارتفاع آن بر يك قرار است و زياد و كم نميشود. و همچنين در صورتي كه فرض كنيم آفتاب را ساكن، بايد نسبت آن به نقطه شماليه مختلف نشود چرا كه معقول نيست كه دو چيز ساكن بدون حركت گاهي نزديك به يكديگر و گاهي دور از يكديگر
«* رسائل جلد 7 صفحه 215 *»
شوند. پس اگر يك چيز متحركي به حركت خود دور يا نزديك شد به يكي از دو ساكن، لامحاله نسبت به آن ساكن ديگر هم اختلاف قرب و بعدي بهم ميرسد. پس اگر زمين گاهي نزديك به آفتاب ميشد و روزها كوتاه ميشد، و گاهي دور از آن ميشد و روزها بلند ميشد، بايد لامحاله اختلاف اوضاع نسبت به جدي هم كه مانند ساكن است پيدا كند و گاهي دور و گاهي نزديك و گاهي مرتفعتر و گاهي مساوي و گاهي منحط از جدي شود و حال آنكه در جميع اوقات زمستان و تابستان، نسبت آن به زمين مختلف نشود. پس همانا كه آن ساكن است و جميع اين اختلافاتي كه در اوضاع مختلفه عرض شد در ميان آفتاب و نقطه جنوب و شمال واقع است و آن دو نقطه از وضع خود بيرون نميروند و مانند ساكنند. پس جميع اين اختلافات اوضاع از حركات عامه و خاصه آفتاب است به طوري كه در نزد سابقين معروف بود.
مقدمه: اگر زمين حركت كند ـ خواه در وضع خود مانند چرخها كه ميگردند، و خواه از وضع خود مانند قمر كه به دور زمين ميگردد ـ و ساير كواكب ساكن باشند، خواه كواكب ثابته و خواه سيّاره، مانند نقطه جنوب و شمال و مانند جدي كه قريب به نقطه شمال است، بايد نسبت اختلاف اوضاع حركات زميني به همه ساكنات يكسان باشد. به اين معني كه بايد مستمراً سمتي از زمين مقابل سمتي بخصوص باشد كه در آن سمت كواكبي چند هستند و چون سمت آن بگردد، مقابل شود به سمتي ديگر كه در آن كواكبي ديگر هستند. و همچنين همين يك سمت زمين بايد بگردد و به جميع سمتهايي كه جميع كواكب در آنها است مرور كند. و معقول نيست كه كواكبي كه در سمتي مخصوص ساكنند بدون حركت خاصّه خود به سمتي ديگر روند. پس اگر ديديم كوكبي را كه گاهي در سمتي است كه صورت عقرب در آن است و گاهي ديديم كه در سمتي است كه صورت قوس در آن است و همچنين آن را در باقي صور يافتيم، ميفهميم كه آن كوكب مانند قمر حركت خاصّهاي دارد كه در همه سمتها مرور ميكند به خلاف ساير كواكبي كه به حركت خاصّه مرور نميكنند. پس كواكب ثابته را از سيّاره به اين واسطه تمييز داديم و دانستيم كه كواكب ثابته در سمتي به استمرار به همراهي همان سمت ظاهر ميشوند. و چون آن سمت مخفي شد تمام آن كواكب ثابته در آن مخفي ميشوند و
«* رسائل جلد 7 صفحه 216 *»
معقول نيست كه آن كواكب با ثبوتشان در سمت مخفي، مخفي نشوند. و چون سمتي ديگر ظاهر شد تمام كواكب ثابته در آن سمت ظاهر شوند و معقول نيست كه آن كواكب با ثبوتشان در سمت ظاهر، ظاهر نشوند. و همچنين در تمام دور بالاستمرار تمام كواكب ثابته در سمت ظاهر ظاهرند و تمام كواكب ثابته در سمت مخفي پنهانند. و معقول نيست كه بعضي از كواكب ثابته در سمت ظاهر، مخفي باشند و بعضي ظاهر چنانكه معقول نيست كه بعضي از كواكب ثابته در سمت مخفي، ظاهر باشند و بعضي پنهان. و معقول نيست كه اختلاف كواكب منتقله در صور و غيرمنتقله از صور به واسطه حركت زمين باشند@باشد خل@ چرا كه برفرض حركت آن حركتي ميكند كه نسبت حركت آن به جميع كواكب يكسان است. پس اگر كوكبي از سمتي به سمت ديگر رفت و كوكبي نرفت، ميفهميم كه كوكب منتقل، سيّار است و كوكب غيرمنتقل ثابت است.
پس چون اين مطلب را يافتيم كه مطلبي است يقيني كه هيچ عاقلي غير از اين نميتواند تعقّل كند و احتمال غير از اين دهد، پس نظر كرديم و ديديم كه كواكب ثابته در قرب نقطه شماليه ظاهره مانند جدي و بناتالنعش و ساير آنها كه از بسياري، شماره آنها مشكل شده در تمام صورتهاي دوازدهگانه كه به اصطلاح آنها را دوازده برج ميگويند بالاستمرار ظاهرند و به دور جدي سير ميكنند. پس بعضي از آنها در بالاي جديند و بعضي در يمين آن و بعضي در زير آن و بعضي در يسار آن. و مشاهده ميكنيم كه آنها كه در بالاي جديند ميروند به يمين آن و آنها كه به يمين آنند ميروند به زير آن و آنها كه به زير آنند ميروند به يسار آن و آنها كه به يسار آنند ميروند به بالاي آن و منتهاي جميع صور دوازدهگانه را در اطراف جدي جمع ميبينيم. پس شش صورتي كه در بالاي جدي واقع ميشوند، طول آنها را كه به اصطلاح اهل هيئت عرض بروج ميگويند تا جنوب مشاهده ميكنيم كه تمامي آنها به مطابق منتهاي خود به همراهي آنها از مشرق رو به مغرب سير ميكنند. و منتهاي شش صورتي كه در زير جدي واقعند به قدر ميل كلي مستمراً مشاهده ميكنيم و باقي آنها كه در زير زمينند مخفي هستند تا وقتي كه نصف دور بگذرد. پس آن
«* رسائل جلد 7 صفحه 217 *»
شش برجي كه در زير جدي بودند بيايند در بالاي جدي ظاهر شوند و آن شش برجي كه ظاهر بودند در بالاي جدي در زير آن مخفي شوند، مگر منتهاي آنها كه تخميناً به قدر ميل كلي است. و بسي واضح است كه چون كواكبي در بالاي جدي ظاهر شدند مانند فرقدان باقي كواكب كه در سمت آنها هستند تماماً ظاهر شوند از نزد فرقدان تا جنوب. و همچنين كواكبي كه در يمين و يسار فرقدانند، كواكبي كه در سمت آنها واقعند تماماً تا جنوب ظاهرند. و همچنين است حال كواكبي كه در سمت مقابل واقعند كه چون ظاهر شوند از نقطه شمال تا جنوب ظاهر شوند.
و تمام آنچه گفته شد مشاهد و محسوس صاحبان چشم و شعور است. و بسي واضح است كه اگر زمين دور ميزد، لازم بود كه ساكنان آن در نصف دور آن مشاهده كنند جدي و بناتالنعش و فرقدان و مانند آنها را و در نصف دور مقابل مخفي شوند و آنها را مشاهده نكنند. خواه فرض كني دوَران آن را مانند چرخ به دور خود يا مانند دوَران قمر به گرد زمين. پس چون ساكنان زمين در امثال اين بلاد در تمام دور در شب و روز، در تمام سالها مشاهده ميكنند جدي و بناتالنعش و فرقدان و امثال آنها را و هرگز اين سمت از ايشان پنهان نميشود، دليل واضح آشكاري است كه زمين مطلقاً دور نميزند نه دور قمري بر گرد زمين، نه دور چرخي به دور خود. و مثال آنچه گفته شد در اين دايره واضح ميشود:@شکل@
پس در اين دايره نظر كن و بياب مطابقه آن را با خارج. پس متذكر باش كه ما مشرق و مغربي و شمال و جنوبي و فوق و تحتي يقيناً مشاهده ميكنيم از براي خود، به طوري كه عاقلي در اين مطلب شك ندارد و كسي كه در اينقدر از مطلب ادّعاي شك كند قابل آن نيست كه عاقلي با او تكلّم كند و روي سخن با صاحب شعوران است.
پس در اين دايره فرض كن خط «الف، ب» را خط سمت مشرق و مغرب، پس سمت «الف» مغرب است و سمت «ب» مشرق و ما در وسط اين دو حرف واقع شدهايم چنانكه در خارج همه صاحبان شعور احساس ميكنند. و فرض كن خط «ج، د» را خط جنوب و شمال كه ما در ميان اين جنوب و شمال واقع شدهايم. پس سمت «ج» جنوب ما است و سمت «د» شمال ما است.
«* رسائل جلد 7 صفحه 218 *»
و بر صاحب شعوري اين مطلب پوشيده نيست. و ما در همين جايي كه واقع شدهايم در جميع اوقات شب و روز قطب شمالي را كه به ارتفاع جدي از افق مرتفع است مشاهده ميكنيم خصوص در شبها كه با همين چشم ظاهري جدي و بناتالنعش و فرقدان و امثال آنها را از كواكبي كه نزديك قطب شمالي هستند مشاهده ميكنيم. پس فرض كن در ميان قطب جنوبي و قطب شمالي خطي را كه يك طرف آن متصل است به «هـ» و طرف ديگر آن متصل است به «و» كه «هـ» در سمت جنوب است و «و» در سمت شمال. و مشاهده ميشود در خارج كه حركت جميع كواكب كه در اين صورتهاي دوازدهگانه واقعند و از مشرق رو به مغرب ميروند، برگرد اين دو قطب حركت ميكنند. پس هر كوكبي كه نزديك قطب حركت كند مانند فرقدان و بناتالنعش، مدار آنها تنگ باشد و از اين است كه در امثال اين بلاد بسياري از آنها هرگز غروب نكنند و هميشه به دور جدي حركت كنند و هريك از كواكب كه از قطبين دور شوند، مدار آنها وسيع شود و هرقدر دورتر شوند مدار آنها وسيعتر شود. و معلوم است كه وسط صورتهاي دوازدهگانه از قطبين دورترين جاها است نسبت به آنها. پس هر كوكبي كه نزديك وسط صورتها است مدار آن وسيعتر است مانند آفتاب و ماه و امثال آنها. پس فرض كن خط ميان «ز، ح» را وسط صورتهاي دوازدهگانه چنانكه در خارج مشاهده ميكني. پس فرض كن در وسط دايره و وسط جميع خطوط شرقي و غربي و جنوبي و شمالي كرهاي را در موضع «ط» و كرهاي ديگر فرض كن كه خط وسط حركت بر آن مرور كند در موضع «ي». پس فكر كن در اين دو كره تا بيابي كه آيا كدام يك از اين دو كره ساكنند و كدام يك متحركند.
«* رسائل جلد 7 صفحه 219 *»
پس خود را فرض كن كه بر روي يكي از اين دو كره ساكني، پس اگر خود را در كره «ي» ساكن فرض كردي و چنين فرض كردي كه كره «ي» ميگردد به دور كره «ط» و گاهي در موضع «ي» واقع ميشود و گاهي از آن موضع حركت ميكند و ميرود تا به موضع «يا» ميرسد و همچنين از موضع «يا» ميگذرد و دور ميزند تا اينكه به موضع «ي» ميرسد. و همچنين در هر شبانهروزي يك مرتبه در موضع «ي» و يك مرتبه در موضع «يا» پس بنابراين فرض بايد كه تو در وقتي كه در موضع «ي» واقع شوي، جدي و كواكب اطراف آن را پايينتر از خود و خود را بالاتر از آنها مشاهده كني چنانكه الحال آفتاب را در وقت ظهر ميبيني كه ارتفاع آن از ارتفاع جدي بيشتر است. و چون آن كره حركت كند و رو به موضع «يا» برود، پس برسد به محاذي خط «هـ ، و» بايد تو جدي را بر روي افق مشاهده كني مساوي خود بدون ارتفاع در دو سمت. و چون برسد به موضع «يا» بايد كه تو جدي را بالاتر از خود و خود را پايينتر از آن مشاهده كني و در هر شبانهروزي دو مرتبه بايد جدي را مساوي خود مشاهده كني و يك مرتبه بالاتر از خود و يك مرتبه پايينتر از خود. و حال آنكه چنين نيست و تو هميشه جدي را در موضع خود به يك ارتفاع معيّني بدون اختلاف در جميع اوقات شب و روز مييابي، گاهي به مشاهده در شبها و گاهي به علم در روزها.
و اگر فرض كني كه ساكني بر روي كره «ط» و كره «ط» حركت ميكند به دور كره «ي» و كره «ي» ساكن است، بايد كه تو همين اختلافها را نسبت به جدي و كواكب دور آن مشاهده كني. و حال آنكه چنين نيست و تو هميشه جدي را بر يك نسق به ارتفاع معيّني مشاهده ميكني. پس معلوم شد كه آن كرهاي كه تو بر روي آن ساكني، به دور كره ديگر نميگردد.
ولكن اگر فرض كني كه به دور خود ميگردد مانند چرخها، پس لامحاله بايد سمتي كه رو به حمل و ثور است بگردد و رو به حوت و دلو شود و هر شبانهروزي بايد بر اين نسق جاري شود. و در هريك از كره «ط» و «ي» كه اين حركت فرض شود، بايد در هر شبانهروزي اختلاف وضع كره نسبت به جدي و كواكب دور آن به ظهور برسد. و بالبداهه در آن كرهاي كه ما ساكنيم اختلاف وضع آن را نسبت به كواكب مذكوره نميبينيم. پس معلوم ميشود كه آن
«* رسائل جلد 7 صفحه 220 *»
كرهاي كه ما در آن ساكنيم، ساكن است نه متحرك.
و اگر كسي فرض كند كه جميع صور اين بروج دوازدهگانه و آفتاب، ساكنند و چون زمين متحرك است در هر وقتي سمتي از آن مقابل با حمل است و چون حركت كند همان سمت مقابل ثور شود. و همچنين دائماً حركت كند تا آنكه همان سمت مقابل تمام بروج شود به تدريج، پس عرض ميكنم كه بنابراين فرض هم اختلاف اوضاع را نسبت به جدي و كواكب حول آن لازم دارد. و هر صاحب شعوري ميفهمد كه محال است كه كرهاي حركت كند و سمتي از آن كه رو به حمل است بگردد و رو به حوت شود و از مقابل جدي و كواكب حول آن نگردد و رو به كواكب مقابل آنها نشود. و حال آنكه عرض اين صور از نقطه جنوب تا نقطه شمال كشيده شده. و اگر صور ساكنند از جنوب تا شمال، همه اجزاي آنها ساكن است و اگر متحركند تمام اجزاي آنها از نقطه جنوب تا شمال متحرك است. پس اختلاف اوضاع كره متحركه نسبت به تمام اجزاي آنها از نقطه جنوب تا نقطه شمال بايد اتفاق افتد. و بالبداهه اين كره كه ما در آن ساكنيم، اختلاف اوضاع نسبت به جدي و كواكب حول آن ندارد، پس بالقطع و اليقين معلوم ميشود كه آن كره ساكن است.
و بنابر فرض حركت زمين، بعضي از لوازمي ديگر لازم دارد كه شرح آن در بعضي از دايرههاي گذشته گذشت كه بالبداهه هيچيك از آنها در زمين يافت نميشود.
مقدمه: شك نيست كه هواهاي بلاد در سردي و گرمي و اعتدال و عدم اعتدال مختلف است. پس بنابر فرض حركت زمين ـ خواه به دور خود مانند چرخها خواه به دور آفتاب مانند قمر ـ بايد در هر شبانهروزي اهل بلادي كه در عرض هم واقعند احساس هواي گرم و سرد و معتدل و غيرمعتدل را بكنند، و بالبداهه چنين نيست. مگر كسي فرض كند كه هوا هم حركت كند به اندازه حركت زمين، و چنين فرضي هم خلاف واقع است. چرا كه تا دو جسم در لطافت و كثافت مساوي نباشند، حركتشان يكسان نخواهد بود. آيا نميبيني كه چون آب حركت كند، سنگهاي در ته آب، به قدر آب حركت نكنند؟ چون كثيفترند از آب. و همچنين هوايي كه در بالاي آب است چون لطيفتر از آب است، به قدر آب حركت نكند،
«* رسائل جلد 7 صفحه 221 *»
پس چگونه هوا به قدر زمين حركت خواهد كرد؟
و بعد از فهم مقدمات سابقه، در واقع محتاج به اين مقدمه نبوديم ولكن چون اين مقدمه با آن مقدمات مطابق بود، اشاره به آن شد و معلوم شد الحمد للّه كه زمين ساكن است و حركت شبانهروزي از مشرق به مغرب، از صورتهاي دوازدهگانه است به واسطه فلكالافلاك. و حركت سال، از حركت خاصّه آفتاب است از مغرب به مشرق. و سبب بلندي و كوتاهي روزها و شبها در تابستان و زمستان، عرض بلاد است چنانكه معروف بود سابق بر اينها در اين بلاد.
و همينقدر از بيان از براي بستن زبان بوالهوسان كافي است و الحمد للّه ربّ العالمين. تمام شد اين مقدمات در شب پنجشنبه هفتم ماه ذيحجة الحرام سنه 1294 حامداً مصلّياً مستغفراً.[1]
([1]) نسخههاي خطي موجود فاقد شکل بوده و اشکال مرسومه در اين رساله با برداشت از متن رساله تنظيم گرديده است.