07-15 رسائل فارسی جلدهفتم – رساله در جواب سؤالات علي‌محمد نراقي ـ مقابله

جواب سؤالات علي محمد نراقي

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 179 *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله الذی جعل اوامره بالغة و ان ضل عنها الضالون و حججه واضحة و ان عمی فیها الاکثرون و السنته ناطقة و ان صمّ عن سماعها المنکرون و دلائله لائحة و ان تحیر فیها المتحیرون و سبله للراغبین الیه شارعة و ان حاد عنها الزائغون فکذب العادلون بالله و ضلّوا ضلالاً مبیناً فصمّ بکم عمی فهم لایعقلون لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور فلا لامر الله یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فماتغن النذر عن قوم لایؤمنون و صلی الله علی محمد و آله الهادین و شیعتهم المهتدین و لعنة الله علی اعدائهم المعاندین.

و بعد چون بعضی از برادران دینی سؤالی نموده و جوابی خواسته بودند سؤال او را عنوان کرده و جواب را در تلو آن ذکر می‌کنم تا ان‌شاء‌الله باعث تذکر او شود.

سؤال اول: بفرمایید که در زمان حیات آقای مرحوم­ تلامذه و تبعه آقای مرحوم به چه دلیل و برهان خدایی ایشان را مسلّم و اعلم از جمیع تلامذه مرحوم سید­ و قائم‌مقام آن بزرگوار می‌دانستند به طوری که منکر ایشان را منکر شیخ و سید! می‌دانستند و تابع ایشان را تابع آن دو بزرگوار؟ آیا آن دلیل و برهان امروز هم هست و اگر هست کدام است؟

جواب: مختصر آنکه به همان دلیل که تلامذه سید مرحوم­ دانستند که ایشان اعلم تلامذه شیخ مرحوم­ هستند تلامذه آقای مرحوم هم­ دانستند که ایشان اعلم تلامذه مرحوم سیدند، و به همان دلیل که تلامذه شیخ مرحوم دانستند که ایشان اعلم علمای عصر خودند.

این بود جواب مختصر و اگر بخواهید بدانید که تلامذه اعلمیت جمیع مشایخ+ را از کجا دانستند، پس بدانید که چون تلامذه ایشان بیانات سایر علماء را چه در کتب ایشان و چه در مجالس درس ایشان دیده و شنیده بودند

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 180 *»

پس اولاً  که سایر علماء را به جامعیت مشایخ+ نیافتند پس یافتند که بعضی از ایشان استادند در علوم ادبیه و از سایر علوم بی‌بهره‌اند و بعضی استادند در علم اصول فقه و فقه و از سایر علوم بی‌خبرند و بعضی استادند در علوم ریاضیه و از سایر علوم بی‌نصیب و بعضی از علوم غریبه حظی دارند و از سایر علوم محروم ولکن ایشان را یافتند که از همه علوم خبر دارند و اهل هر فنی مسائل مشکله در فن خود را از ایشان سؤال می‌کردند و رفع اشکال خود را در جواب‌های ایشان می‌یافتند چنان‌که کتاب‌های ایشان در جواب‌های سؤالات منتشر در آفاق است. پس چون تلامذه ایشان از ایشان دیدند که در همه علوم ماهرند و سایر علمای عصر ایشان را دیدند که چنین نبودند دانستند که ایشان اعلم علمای عصر خودند و علاوه بر اینکه ایشان را در همه علوم استاد یافتند در تحقیقات خود ایشان خطائی نیافتند مگر آنکه روایتی از غیر کرده باشند و آن غیر خطائی کرده باشد و حال آنکه سایر علماء هر یک در همان فنی که استاد بودند خطاها داشتند و اهل همان عصر بر خطای یکدیگر واقف بودند پس این هم دلیل مهارت ایشان بود در علوم.

و همچنین بنای سایر علماء نبود که در فنون علوم دلیل و برهان از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و احادیث ائمه؟عهم؟ اقامه کنند مگر در علم فقه و تفسیر خصوصاً در علم حکمت که گفتند الحکمة هی العلم بحقایق الاشیاء علی ما هی علیه بقدر الطاقة البشریة سواء طابق الشرع ام لم‌یطابق و مشایخ ما+ در اغلب مواضع در فنون علوم استدلال از کتاب و سنت کردند خصوص علم حکمت که اشرف علوم است که به محکمات کتاب و سنت استدلال کردند و این فضلی بود از خداوند عالم که به ایشان انعام کرده بود در میان اهل عالم و ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء. پس چون در مسائل اصول دین و فروع آن در علم حقیقت و طریقت و شریعت به محکمات کتاب و سنت استدلال کردند پس رد‌کننده بر ایشان ردکننده بر محکمات کتاب و سنت شد. بلکه از این مقام بالاتر رفتند و مطالب نظریه را به ضروریات دین

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 181 *»

و مذهب اثبات کردند پس ردکننده بر ایشان مخالف ضروریات دین و مذهب شد پس از این جهت دانستیم که ایشان اعلم علمای عصر خود بودند.

و اگر خواسته باشید بر اقوال سایر علمای ظاهر و باطن واقف شوید به طور اختصار در جواب سؤالات جناب مستطاب آقا ابوالقاسم اشاره کرده‌ام رجوع بفرمایید و شکر نعمت علوم مشایخ را+ بجا آورید.

و اما اینکه فرموده بودید که آیا آن دلیل امروز هم هست یا نیست، و اگر هست کدام است؟

پس بدانید که خداوند عالم جل‌شأنه ابلاغ حجت و ایضاح آن را همیشه کرده و همیشه می‌کند و معقول نیست که خداوند عالم جل‌شأنه مرادات خود را از بندگان خود مخفی بدارد و ایشان را تکلیف به امری کند که از ایشان مخفی داشته است و جمیع عقول این مطلب را می‌فهمند و به ضرورت جمیع ادیان این مطلب چنین است و کتاب و سنت از برای همین نازل و وارد شده و ارسال رسل؟عهم؟ از برای همین است که طالبان حق بدانند مراد خداوند را درباره خود. پس هرکس در مسائل دین و مذهب از کتاب و سنت رسول و احادیث ائمه هدی؟عهم؟ گفت و از محکمات استدلال نمود نه از متشابهات بلکه اهل حق را خداوند چنان خلق فرموده که بتوانند از ضروریات استدلال کنند و آن ضروریات محکم‌تر است از محکمات کتاب و سنت چرا که کتاب و سنت به ضروریات محکم می‌شود بدون عکس. پس هرکس بعد از ضروریات شکی داشته باشد نعوذبالله خارج است از اهل دین و مذهب فبأی حدیث بعد الله و آیاته یؤمنون و این ضروریات به تقریر خداوند عالم مقرر شده و اگر کسی بنای شک در آنها گذارد نمی‌دانم به کدام خارق عادت شک او زائل خواهد شد و حال آنکه جمیع معجزات انبیای اولین و آخرین و اوصیای مقربین و اولیای مکرمین با هم جمع شده تا آنکه این ضروریات را تقریر کرده، نعوذبالله من الشک فیها و قبح الزلل و به نستعین.

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 182 *»

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم   تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام.

سؤال: و از برای این آراء مختلفه متشتته پیدا شده بعضی می‌گویند شرطش نص خاص از ولیّ سابق است بعضی می‌گویند باید به جمیع علوم کائناً ماکان آگاهی داشته باشد تا زرگر از اسرار زرگری خود سؤال کند و نجار از نجارت خود و کذلک، بعضی می‌گویند دوره علم گذشته و او باید مردم را تکلیف به عمل نماید و تصنیف و تألیف نفرماید و از این شبهه‌ها القاء می‌کنند که عرض کردنش باعث دردسر سرکار عالی است. استدعا اینکه این مطلب را به طور عامیانه بیان فرمایید لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة.

جواب: بدان‌که امور ادیان از دو قسم خارج نیست: یک قسم آن امری است که محل اتفاق کل اهل دین است و یک قسم محل اختلاف است، و به طور حصر عقل می‌فهمیم که امر سیومی و قسم سیومی در میان نیست که نه محل اتفاق باشد و نه محل اختلاف چنان‌که حضرت کاظم علیه و علی آبائه و ابنائه السلام در رساله خود بیان فرموده. پس امری که محل اتفاق است امریست که خواص و عوامی که از روی بصیرت دینی دارند مطلعند بر آن امر مثل وجوب نماز یومیه، اما کسانی که این‌قدر را هم ندانند محل اعتنا نیستند چرا که یا شعور این معنی را ندارند مثل اطفال پس مستضعفند یا شعور دارند و از بی‌مبالاتی از پی تحصیل دین نمی‌روند پس بی‌دینند و اعتنائی به مستضعفان و بی‌دینان در امور دینیه نیست. پس آن امری که محل اتفاق است و به خواص و عوام رسیده ضروریات دین و مذهب است که هرکس تخلف از آنها  کرد کافر است به طوری که شرح و بسط آن را در رساله میزان بیان کرده‌ام. پس هر امری که به ضرورت ثابت شد واجب است اثبات آن و هر امری که نفی شد به ضرورت واجب است ردکردن آن. و اما امری که محل اختلاف است اختلاف در آن به ضرورت ادیان مضر به امر دین نیست و جماعت مختلفین را از دین بیرون

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 183 *»

نمی‌کند مثل آنکه در مقدار کُر اختلاف کرده‌اند و تفاوت فاحش در مقدار بهم رسیده.

پس از این مقدمه بدان که آن اختلافی که فرقه‌‌ای را از فرقه دیگر جدا می‌کند اختلاف در ضروریات است. پس هر کس از یکی از ضروریات دین خارج شد کافر است مثل آنکه بگوید نماز یومیه واجب نیست و ترک آن جایز است و اگر جماعتی به این قول قائل شوند فرقه‌ای شوند غیر فرقه اسلام اگرچه به سایر واجبات و سایر ضروریات با فرقه اسلامیان مطابق باشند به خلاف آنکه کسی بگوید کُر کیلی است که از هر یک از طرف طول و عرض و عمق سه وجب و نیم است که حاصل ضرب چهل و دو وجب و هفت ثُمن وجب است و کسی دیگر بگوید از هر سمتی سه وجب است که حاصل ضرب بیست و هفت وجب است. پس به این اختلاف این دو شخص و مقلدین این دو شخص دو فرقه نمی‌شوند بلکه یک فرقه‌اند و یک دین دارند و محبت هر یک بر دیگری واجب است و عداوت هر یک با دیگری به جهت این اختلاف کفر است.

پس در دین خود بر بصیرت باشید و هرکس خلاف ضرورت اسلام و ایمان کرد با حلال دانستن آن خلاف او را کافر بدانید و هرکس در غیر ضروریات خلاف کرد و به ضروریات عمل کرد او را خارج از دین نکنید که خود از دین خارج شوید نعوذبالله.

پس چون این مطلب را دانستید بدانید که آنان که گفته‌اند شرطش نص از سابق است کلامی است مجمل. پس اگر مراد این است که شرط تصدیق‌کردن مکلفین یکی از علماء را نص عالم سابقی است و شرط تصدیق آن سابق سابقی دیگر است و هکذا تا امر منتهی شود به معصوم؟ع؟ به نص خاص، این معنی به ضرورت فرقه اثناعشریه باطل است و هرکس قائل به این قول شود از فرقه اثناعشریه خارج است چرا که عالم به غیوب و مطلع بر عواقب امور و ضمائر خفیه در صدور، خداوند عالم است جل شأنه و الله یعلم المفسد من المصلح و هو یعلم حیث یجعل رسالته. پس بر او است که نص کند به رسالت هر رسولی و ولایت هر امامی و ولیی و نص او به وحیی است در نزد هر سابقی بر لاحقی و چنین نصی در این امت مرحومه در نزد رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ است و غیر از

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 184 *»

ایشان کسی پیغمبر نیست که از جانب خداوند عالم جل‌شأنه وحی به او شود درباره شخص معین و همچنین کسی امام معصوم نیست که در نزد او سپرده شده باشد نصی درباره شخصی خاص. از این جهت معقول نیست که حجتی را خلق جاهل به عواقب امور بتوانند تعیین کنند و تعیین شخص بر خدا و رسول خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است و بس. پس کسی که غیر از ایشان است نمی‌تواند نصی درباره احدی بکند نهایت شخصی می‌تواند مطلع شود بر علم و عمل شخصی دیگر لکن این شخص بر حالت علم و عمل باقی خواهد ماند بعد از این یا تغییر حالی از برای او روی خواهد داد، نمی‌داند و چه می‌داند که ظاهر این شخص با باطن او یکی است یا نیست؟ و همه این امور را خداوند عالم جل‌شأنه می‌داند و او وحی به سوی پیغمبر خود می‌کند و پیغمبر در نزد اوصیای خود می‌سپرد. پس ایشان بر هر شخصی نصی فرمودند متبع بود و نصوص خاصه در تعیین اشخاص معینه در غیبت صغری منقطع شد و نیابت خاصه مخصوص وکلای اربعه حضرت قائم صلوات الله و سلامه علیه بود و وکیل چهارم نصی بر احدی نکرد و بعد از آن مرحوم­ هر کسی ادعای نیابت خاصه کند نفس ادعای او تکذیبی است از خداوند جل‌شأنه که او را تکذیب کرده مثل آنکه هر کس ادعای نبوت و امامت کند بعد از ائمه طاهرین سلام الله علیهم نفس ادعای او مکذب او است. از این جهت گفتیم که هرکس در زمان غیبت کبری متمسک به نص خاص شود و همان نص را دلیل حقیت خود قرار دهد بر باطل است چرا که نص خاص به فوت وکیل چهارم در غیبت صغری منقطع شد و از همین علت گفتیم که بعضی از طوائف که دلیل و برهانشان بر حقیت شخص معینی از مرشدین محض تمسک به نص مرشدی سابق است اگرچه آن مرشد جاهل باشد  به رسوم دین و مذهب و اگرچه فاسق باشد و اگرچه مخالف مذهب باشد و شیعه نباشد، نفس این دلیل مکذب ایشان است و ابطالی است از خداوند عالم جل‌شأنه که در نفس دلیل خود ایشان قرار داده از برای طالبین راه حق و این جماعت خودشان غافلند که خداوند

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 185 *»

جل‌شأنه خودشان را به ادعای خودشان ابطال فرموده و در استحکام آن دلیل می‌کوشند و هر قدر بیشتر کوشیدند بطلان ایشان ظاهرتر خواهد شد از برای مؤمنین اگرچه خود ایشان و تابعین ایشان غافل باشند از ابطال خداوند عالم جل‌شأنه مر ایشان را الحمد لله.

و بد نیست که بعضی از سلاسل سند اجازات ایشان را بنویسم تا باعث تذکر طالبان حق گردد ان‌شاء‌الله تعالی و آن سلسله اجازه‌ای است که مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی علیه‌الرحمة در کتاب جواب و سؤال خود ذکر کرده و آن این است:

پیر ما کامل و مکمل بود   قطب وقت و امام عادل بود
گاهِ ارشاد چون سخن گفتی   دُرِ توحید را نکو سفتی
نافعی بود نام عبدالله   رهبر رهروان آن درگاه
صالح بربری روحانی   پیر پیر من است تا دانی
پیر او هم کمال کوفی بود   کان کمالش بسی کمال افزود
باز باشد ابوالفتوح سعید   که سعید است آن سعید شهید
از ابی‌مدین او عنایت یافت   به کمال از ولی ولایت یافت
مغربی بود مشرقی به صفا   آفتابی تمام مه سیما
شیخ ابی‌مدین است شیخ سعید   که نظیرش نبود در توحید
دیگر آن عارف وجود بود   کنیت او ابوسعید بود
بود در اندلس ورا مسکن   پس کرم کرد روح او با من
پیر او بود شیخ ابوالبرکات   به کمال و جمال و ذات و صفات
باز ابوالفضل بود بغدادی   افضل فاضلان به استادی
شیخ او احمد غزالی بود   مظهر کامل جمالی بود
خرقه‌اش پاره بود او بکر است   زانکه استاد او ابوبکر است
پیر نساج شیخ ابوالقاسم   مرشد عصر ذاکر دائم

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 186 *»

باز شیخ بزرگ ابوعمران   که نظیرش نبود در عرفان
مظهر لطف حضرت واهب   بندگی ابوعلی کاتب
پیر او شیخ کاملش دانند   بوعلی رودباریش خوانند
پیر او هم جنید بغدادی   مصر معنی دمشق دلشادی
پیر او خال او  سری سقطی   محرم حال او  سری سقطی
باز شیخ سری بود معروف   چون سری سر او به او مکشوف
او ز موسی جواز احسان یافت   کفر بگذاشت راه ایمان یافت
یافت در خدمت امام به حال   بود ز بوّاب درگهش ده سال
شیخ معروف را نکو می‌دان   شیخ معروف طائیش می‌خوان
پیر داوود بود شیخ طبیب   عجمی بود از عرب به نصیب
پیر بصری ابوالحسن باشد   شیخ شیخان انجمن باشد
یافت از صحبت علی ولی   گشته منظور بندگی علی
خرقه او هم از رسول‌ خداست   این چنین خرقه‌ای لطیف که‌راست

پس عبرت بگیرید از این طریقه که هیچ منافات ندارد که مرشد ایشان سنی باشد مثل غزالی و حسن بصری چنان‌که غزالی را تصریح کرده که:

خرقه‌اش پاره بود او بکر است   زانکه استاد او ابوبکر است

و بعضی از ایشان در غزالی و حسن بصری خواسته دست و پایی کند گفته شاگرد این دو نفر، شیعه بودند و اگر این دو نفر سنی بودند البته شاگرد شیعه سر به قدم سنی نمی‌گذارد پس یقیناً این دو نفر در باطن شیعه بوده‌اند اگرچه در ظاهر سنی بودند. و این عجب دلیلی است که می‌شود این دلیل را برگردانید که شاگرد آن دو نفر سنی بوده‌اند که پیر ایشان یقیناً سنی بوده و اگر شاگرد سنی نباشد مرشد سنی از برای خود اختیار نمی‌کند. ولکن حق واقع این است که چون طریقه جماعتی که وحدت‌وجودی هستند یا وحدت‌موجودی هستند منافات ندارد که مرشد ایشان بر خلاف

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 187 *»

مذهب حق باشد چرا که بنابر طریقه ایشان یک وجود است که به این اشکال خلقی بیرون آمده و آن یک وجود وجود حق است چنان‌که در صریح نثر و نظم ایشان این مطلب ظاهر است و بعضی از نظم‌های ایشان را که مرحوم میرزای قمی در کتاب سؤال و جواب خود ذکر کرده این است:

در مرتبه‌ای جسم است، در مرتبه‌ای روح است

در مرتبه‌ای جان است، در مرتبه‌ای جانان

در مرتبه‌ای جام است، در مرتبه‌ای باده

در مرتبه‌ای ساقی، در مرتبه‌ای رندان

در مرتبه‌ای شاه است، در مرتبه‌ای درویش

در مرتبه‌ای بنده، در مرتبه‌ای سلطان

در مرتبه‌ای فرعون، در مرتبه‌ای موسی

در مرتبه‌ای کفر است، در مرتبه‌ای ایمان

در مرتبه‌ای مخمور، در مرتبه‌ای سرمست

در مرتبه‌ای غمگین، در مرتبه‌ای شادان

در مرتبه‌ای تورات، در مرتبه‌ای انجیل

در مرتبه‌ای مصحف، در مرتبه‌ای فرقان

در مرتبه‌ای یعقوب، در مرتبه‌ای یوسف

در مرتبه‌ای مصر است، در مرتبه‌ای کنعان

در مرتبه‌ای آب است، در مرتبه‌ای کوزه

در مرتبه‌ای قطره، در مرتبه‌ای عمان

در مرتبه‌ای عقل است، در مرتبه‌ای نفس است

در مرتبه‌ای حیوان در مرتبه‌ای انسان

در مرتبه‌ای دوزخ، در مرتبه‌ای جنت

در مرتبه‌ای زندان، در مرتبه‌ای بستان

در مرتبه‌ای طه، در مرتبه‌ای یس،

در مرتبه‌ای حم، در مرتبه‌ای سبحان

در مرتبه‌ای دریا، در مرتبه‌ای چشمه

در مرتبه‌ای جوی است، در مرتبه‌ای باران

این مرتبه‌ها از ذوق من با تو بیان کردم

گر ذوق همی خواهی این گفته ما می‌خوان

هم جسمی و هم جانی هم اینی و هم آنی

هم سید و هم بنده با خلق نکو می‌دان

پس بنابراین این طریقه گاهی حق به صورت شیعه باشد و گاهی به صورت سنی باشد یا به صورت غیر از ایشان، منافات ندارد. ولکن بنا بر مذهب حق این است که به غیر از خداوند عالم جل‌شأنه کسی مطلع بر غیوب نیست مگر به وحی او و وحی در نزد پیغمبر است؟ص؟ و در نزد ائمه معصومین؟عهم؟ سپرده شده و کسی غیر از ایشان نمی‌تواند نص کند و از آن جایی که حضرات حقشان را در هر خوب و بدی

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 188 *»

می‌بینند اعتنای زیادی به خوبان ندارند و قیدی از ایشان به پای خود نمی‌بندند از این جهت در سلسله این سند یافتی که مقید نشد به حضرت موسی؟ع؟ و از او تجاوز کرد و به معروف طائی متصل کرد تا سند را متصل به حسن بصری کرد و موافق قاعده اهل حق این بود که چون سند متصل شد به حضرت کاظم؟ع؟ متصل شود به حضرت صادق؟ع؟ و از ایشان به حضرت باقر؟ع؟ تا برسد به پیغمبر؟ص؟ پس از جهت لاقیدی از طریق دیگر سند را متصل کرد اگرچه به سنی متصل شد. و این حیله را از راه قیاس بر مردم مشتبه کرده‌اند که چون ائمه؟عهم؟ باید هر لاحقی از سابقی منصوص باشد و بعد از نص بر لاحق دیگر امر امر او است و مفترض الطاعه است اگرچه امری را بر خلاف امام سابق بگوید و بکند و بر مردم نیست که بعد از نص اعتراضی کنند که تو چرا بر خلاف سابق حکم کردی، حضرات هم خواستند که مرفه الحال باشند در هر حال و کسی از مریدان اعتراض نکند به ایشان که چرا تو جاهلی یا فاسقی، این دستاویز را به دست آوردند که ما منصوص از شیخ سابقیم و دلیل حقیت ما نص سابق است و شما را نمی‌رسد که بعد از نص سابق اعتراض به جهل و نادانی و فسق و فجور ما بکنید چرا که شما چون ناقص بودید محتاج شدید به کاملی و کامل سابق مرا کامل قرار داد از برای شما و کامل میزان ناقص است و ناقص میزان کامل نیست پس کامل به هر صفت و صورت که هست همان حق است چنان‌که ائمه؟عهم؟ کامل بودند و سایر مردم ناقص بودند و نمی‌رسید ناقصین را که اعتراض بر امام کامل؟ع؟ کنند در صفات او و این حیله‌ای است از روی قیاس‌کردن کاملان خود را به ائمه؟عهم؟ و هم لایقاس بهم احد. و اگر تدبر در این سلسله سند کنید خواهید یافت که این طایفه اعتقاد به مرشدبودن ائمه؟عهم؟ ندارند و ایشان را پیر طریقه خود نمی‌دانند مگر حضرت پیغمبر و حضرت امیر علیهما و آلهما السلام را. چرا که اگر اعتقاد به ارشاد ایشان داشتند معروف را به حضرت کاظم یا حضرت امام رضا؟عهما؟ متصل می‌کردند

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 189 *»

و بعد از اتصال سند به امام دیگر محتاج نبودند که متصل کنند سند را به طائی تا برسد به حسن بصری و اگر اتصال سند را تا پیغمبر؟ص؟ می‌خواستند باید از امامی به امامی متصل کنند تا برسد به آن حضرت. پس معلوم شد که به غیر از پیغمبر؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ باقی ائمه؟عهم؟ را پیر طریقه نمی‌دانند. و بعضی می‌گویند که شاید ائمه؟عهم؟ را از پیر بودن بالاتر دانسته‌اند از این جهت سند را متصل به طائی و حسن بصری کرده‌اند و این گمان اگر واقعیت داشت باید پیغمبر؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ را بالاتر دانند چرا که مقام ایشان بالاتر از مقام سایر ائمه؟عهم؟ است که ایشان را پیر طریقه خود ندانسته‌اند نعوذ بالله.

پس نص به این معنی که عرض شد بدانید از تلبیس ابلیس لعین است ولکن نص سابق بر لاحق در حق غیر معصومین به معنی دیگر بسیار معین است بر تصدیق چنان‌که سیرت علمای اخیار بر اجازات و استجازات شده، پس چون شخص عالم از اهل خبره علم است هرگاه اجازه داد و خبر داد از علم تلامیذ خود به آسانی تمام می‌توان تصدیق تلامذه او را در علم کرد ولکن مادام که تلامذه بر قواعد اسلامیه و ایمانیه که ضروریات اسلام و ایمان است جاری شوند و تخلف از آنها نکنند اگرچه در یک امر جزئی باشد. پس اگر تخلف از یکی از آنها  کردند دیگر نص سابق و اجازه او بی‌مصرف خواهد شد. پس اصل در تصدیق اهل حق موافقت ایشان است با ضروریات دین و مذهب و نص و اجازه از برای حسن ظن مردم و آسانی امر ایشان معین خوبی است و اگر در آنچه عرض کردم تدبر کنید تصدیق خواهید کرد که حق همین است که عرض شد.

و اما اینکه به جمیع علوم کائناً ماکان آگاهی داشته باشد تا زرگر از اسرار زرگری خود از او سؤال کند تا آخر سؤال، پس آنچه لازم است که بدانند این است که در مسائل دین و مذهب از توحید گرفته تا ارش خدش باید عالم باشد و به دلیل و برهان

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 190 *»

الهی رفع هر شبهه را بتواند بکند حتی آنکه اگر زرگر در زرگری خود با زرگری دیگر اختلاف کنند در چیزی از زرگری که دخلی به دین و مذهب داشته باشد باید رفع اختلاف را بکند.

اما اینکه عالم به ماکان و مایکون باید باشد، هرکس به غیر از ائمه طاهرین سلام الله علیهم این ادعا را بکند نفس ادعای او تکذیب خداست مر او را و پیغمبران؟عهم؟ نتوانستند چنین ادعائی بکنند چه جای غیر ایشان و بعضی از ملحدین این ادعاها را می‌کنند و نفس ادعای ایشان ابطال خدای عزوجل است مر ایشان را.

اما اینکه دوره علم گذشته و دوره دوره عمل است، نزد هر عاقلی معلوم است که عمل بدون علم بی‌حاصل است و حدیث کالقوس بلا وتر در همین مطلب است و عامل بلاعلم را مانند خری که به آسیا بسته باشند فرموده‌اند و این حیله بعضی از اهل تصوف است که می‌گویند ما اهل حالیم و اهل قال نیستیم و این تدبیر را از برای عذر جهل خود قرار داده‌اند.

سؤال: بفرمایید اینکه مکرر در درس فرمایش شده که علم شیخ مرحوم از سم بیش بدتر است اگر عمل همراه او نباشد مراد از عمل چیست در این مقام؟

جواب:‌ علم شیخ مرحوم­ علم آل‌محمد؟عهم؟ است که به طور حکمت بیان شده و علوم سایرین از علم مجادله غالباً تجاوز نکرده و علم حکمت علم کشف و عیانی است بالاترین کشف‌ها و عیان‌ها و اتمام حجت بر مستمعین می‌کند به طوری که شبهه‌ای از برای ایشان باقی نماند. پس اگر کسی بعد از دانستن این علم عمل به مقتضای آن نکرد بدتر خواهد بود از کسی که عمل به مقتضای علم مجادله نکرده چرا که کشف امر واقع از برای او شده و از برای او نشده. پس اگر به علم حکمت دانستی که خدا شاهد است بر حال تو و مخالفت کردی در حضور چنین خدایی جل جلاله به عذابی گرفتار شوی که صاحب علم مجادله نشود چرا که او مشاهده

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 191 *»

انوار جلال را نکرده و مانند کسی است که در غیاب کسی بی‌ادبی کرده به خلاف شخص اول که در حضور کرده و علاوه بر این مطلب در علم شیخ مرحوم­ علم تأویل به دست می‌آید و تأویل در غیر موضع هر حقی را باطل و هر باطلی را حق می‌کند نعوذ بالله و به نستعین.

سؤال: و نسبت می‌دهند به آقای مرحوم­ که فرمودند مدت پنجاه سال زحمت کشیدم حاصل زحمتم دو کلمه شده است: کلمه اول آن است که علامت حیوان اکل و جماع است و علامت انسان علم و عمل و هر دو را نهایتی نیست و کلمه دویم آن است که قطب جمیع علوم را یافتم و آن معرفت شخص کامل است و قطب جمیع اعمال را یافتم و آن محبت شخص کامل است. بفرمایید مراد از این شخص کامل قائم‌مقام آقای مرحوم است یا هرگاه قائم‌مقام آقای مرحوم معلوم نشده باشد بنده یکی از عدول که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین فرموده‌اند بشناسم و محبت به او داشته باشم به این دو کلمه رسیده‌ام یا خیر. بیان فرمایید و استدعا اینکه این دو مطلب را مفصل بیان فرمایید لیتذکر من له قلب و السلام.

جواب: این نوع از بیانات در کلمات بزرگان هست اگرچه لفظ آن کم و زیادی داشته باشد. و مراد این است که هر چیزی را به حدود و صفات آن باید شناخت و حدود و صفات انسان علم است به مأمور به از جانب خداوند عالم جل‌شأنه و عمل به مقتضای آن است و معلوم است که تمام علم به مأمور به را از عالمی باید آموخت و اگر عالمی را نشناسیم نتوانیم علم به مأمور به تحصیل کنیم و نه هر عالمی عالم است به اصطلاح خدا و رسول؟ص؟ انما یخشی الله من عباده العلماء و لیس لمن لم‌یخشک علم. پس معرفت شخص عالم ربانی خائف عامل عادل، قطب جمیع علوم است و جمیع علوم را از او باید اخذ نمود نه از سایر متشبهین به علماء که فساد همه روی زمین از ایشان برخاسته و همچنین محبت چنین شخصی قطب جمیع اعمال است و مضمون ولیّ لمن والاکم آن‌قدر در آیات و اخبار و زیارات هست که از

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 192 *»

حد تواتر تجاوز کرده به حد ضرورت رسیده چنان‌که مضمون عدو لمن عاداکم چنین شده. در تعقیب نماز در صفت حضرت امیر؟ع؟ است من لااثق بالاعمال و ان زکت و لااراها منجیة لی و ان صلحت الا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها و من لم‌یحب محب علی لم‌یحبه؟ع؟ و محبه محب محبه؟ع؟ و محبته قطب جمیع الاعمال لانها لن‌تقبل بدونها و ان زکت و لن‌تصعد الی الله تعالی و ان صلحت و الراد علی مثله راد علی الائمة؟عهم؟ و رادهم راد علی رسول ‌الله؟ص؟ و راده راد علی الله عزوجل مشرک به تعالی.

و اما قائم‌مقامی که گفته‌اید اگر مراد این است که شخص جامعی مانند هر یک از مشایخ عظام+ که هر یک جامع بودند در علم و عمل که تا حال احدی از اشخاص معروفه تمکین آن مقام را از برای خود نکرده‌اند و همه از خود، آن مقام را نفی کرده‌اند و چیزی که خداوند آن را مخفی داشت کسی نمی‌تواند آن را تحصیل کند و تحصیل کننده‌ خائب و خاسر است. و اگر مراد عدولی هستند که نفی می‌کنند از دین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را همه آن عدول قائم‌مقامند در این امر مادام که از ضرورتی از ضروریات ایمان خارج نشوند و دلیل و برهان از ضروریات و کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و اخبار اهل‌بیت؟عهم؟ بر مطلب حق اقامه کنند. پس هرکس معرفت ایشان را  داشته باشد به قطب جمیع علوم حقه فائز شده و هرکس اخذ از ایشان کند اخذ کرده از ائمه اطهار؟عهم؟ و از رسول خدا؟ص؟ و از خدای تعالی و هرکس رد کند بر ایشان رد کرده بر ایشان؟عهم؟ و هرکس محب ایشان باشد محب ایشان است؟عهم؟ و به قطب اعمال فائز شده به شرط آنکه خود را به یکی از ایشان نبندد از برای بهانه تخلف از دیگری و اظهار دوستی به یکی از ایشان نکند به جهت بهانه عداوت دیگری و اعانت یکی از ایشان نکند به جهت اهانت دیگری و نصرت یکی را نکند به جهت بهانه دستاویز خذلان دیگری و همچنین در باقی

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 193 *»

امور که چنین کسی مانند کسی است که به ادعای دوستی با حضرت پیغمبر؟ص؟ دشمنی با حضرت امیر می‌کند و دستاویزی در عداوت می‌خواهد که در یک دل دو دوستی ناید خوش و به ادعای دوستی به حضرت امیر؟ع؟ دشمنی با حسنین؟عهما؟ می‌کند و هکذا تا آخر ائمه؟عهم؟ و چنین کسی البته در ادعای دوستی خود با هر کس که دوستی کند کاذب است و دشمن خدا و رسول؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ و مشایخ فخام عظام+ است. و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام.

تمام شد در شب اول ماه ربیع‌المولود نجوماً سنه 1293

حامــــــداً مصلیــــــاً مستغفــــــــراً.