06-14 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در شرح حديث شريف من مات و لم‌يعرف امام زمانه … ـ مقابله

 

 

 

شرح حديث شريف

من مات و لم‏يعرف امام زمانه

فقد مات ميتة جاهلية

و جواب بعض سؤالات

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 158 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه و الصلوة و السلام علي الذين اصطفي و اللعنة علي من سلك سبيل الردي.

چون يكي از برادران چند فقره سؤال فرموده و جواب از اين حقير خواسته و امتثال ايشان بر من لازم بود مبادرت در امتثال ايشان كردم و اميدوار از بركت دعاي ايشانم كه خداوند به بركت وجود حضرت بقية اللّه عجل اللّه فرجه به وساطت اولياي ايشان مرا موفق به صواب در جواب كند و اجري به اين واسطه در جميع مواطن عطا فرمايد. پس ايراد هريك از فرمايشات را مي‏كنم و جوابي در تلو آن عرض مي‏كنم.

فرموده‏اند: بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم اجمعين.

عرض مي‏شود: كه اگرچه اين فقرات را جوابي نيست و لكن في الجمله اشاره‏اي به مقصود ايشان بشود از براي آنكه كساني ديگر بدانند بد نيست. پس عرض مي‏شود كه جناب صاحب كلام در اين فقرات مختصره بيان اعتقادات خود را كرده و به جميع دين و اركان آن كه از آسمان نازل شده اقرار فرموده چرا كه اول استعانت به اسم خداوند جسته و بعد حمد و ثناي او را كرده و بعد به واسطه صلوات بر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اظهار تولّي خود را از براي جميع دوستان خداوند كرده چرا كه در آل محمّد داخلند جميع تابعان و شيعيان ايشان چنان‌كه در اخبار وارد شده. و بعد به واسطه لعن كردن خود اظهار تبري خود را نموده از جميع دشمنان خدا و رسول و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و اكتفا به اجمال نكرده و تفصيل داده كه آن دشمنان كساني هستند كه غصب حق ايشان كرده و عداوت با شيعيان ايشان كرده‏اند و چون منكري فضائلهم را بعد از ناصبي شيعتهم ذكر كرده اظهار اين معني را كرده كه چنان‌كه از براي ائمه طاهرين فضائلي است از براي شيعيان ايشان هم فضائلي است

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 159 *»

و اظهار براءت از منكرين فضائل شيعيان ايشان هم سلام اللّه عليهم نموده. خداوند به بركت وجود اولياي حضرت بقية اللّه عجل اللّه فرجه كه ما و ايشان و ساير مؤمنان را بر آنچه ايشان نوشته‏اند ثابت بدارد در دنيا و برزخ و آخرت چرا كه غير از اين ديني از آسمان به زمين نازل نشده و ساير اعتقادات همه فروع و شاخ و برگ اين اعتقادات است و اعتقاد به جميع اينها نكرده مگر مؤمني كه خداوند آزموده باشد باطن قلب او را و ايمان را در آن ثبت كرده باشد و او را مؤيد به روح القدس فرموده باشد و باقي مردم به بعض اينها ايمان آورده‏اند و به بعضي كافر شده‏اند. اعاذنا اللّه من الهلكات بحق محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم.

فرموده‏اند: و بعد به شرف عرض عالي مي‏رساند كه محضاً للّه و لرسوله9 به عرض فدوي رسيده من اوله الي آخره و منت بر فدوي گذارده جواب عرايض را مفصلاً بيان فرماييد كه از بركت سركار رفع شبهات بشود و از گرداب هلاكت به ساحل نجات رسيم و به مصداق ما علي الرسول الاّ البلاغ اتمام حجت بشود.

عرض مي‏شود: كه مراد از خواستن بيان مفصل رفع شبهات است پس اگر رفع آنها به بيان مختصر هم بشود احتياج به تفصيل نيست و چون مجال تفصيل ندارم عفو خواهند فرمود و نه آن‏قدر تفصيل در كتاب ارشاد العوام و غير آن داده شده در اين مسائل كه بتوان زياده بر آن چيزي گفت و نوشت. بلي اگر كسي ربط كلمات مباركه آن را نتواند بدهد و منافاتي بفهمد همان موضع را سؤال كند ان شاء اللّه ربط آنها را خواهد فهميد و منافاتي نخواهد ديد. و مراد از آيه شريفه ما علي الرسول الاّ البلاغ كه جناب سائل فرمايش فرموده‏اند بسي واضح است كه در اين موضع رسول خدا9 نيست و باز بسي واضح است كه مراد رسولي ديگر كه از جانب خداوند وحي به او مي‏رسد به واسطه جبرئيل يا ملکي ديگر و معصوم و مطهر است از هر گناهي و خلافي با خدا نكرده نيست چرا كه به ضرورت اسلام رسولي كه بدون واسطه بشر وحي از خداوند بگيرد بعد از خاتم النبيين صلوات اللّه عليه و آله نيست و تا روز قيامت

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 160 *»

نخواهد آمد پس مراد از رسولي كه جناب ايشان فرمايش فرموده‏اند رسولي است كه وحي الهي را به واسطه رسول خدا9 دانسته. و باز بسي واضح است كه مراد رسولي كه بلا واسطه از رسول خدا9 گرفته نيست بلكه مراد رسولي است كه به واسطه راويان عادل از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم طبقاً عن طبق مطلع بر وحي الهي شده. و باز بسي واضح است كه مراد رسولي كه مطلع باشد بر جميع وحيي كه خداوند بر رسول خدا9 فرستاده نيست اگرچه به واسطه راويان عادل طبقاً عن طبق باشد چرا كه بسي واضح است كه به غير از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم احدي بر جميع وحي منزل بر پيغمبر9 مطلع نيست. پس مراد از رسول در اين موضع رسولي است كه در رفع امثال شبهاتي كه جناب سائل بيان فرموده مطلع باشد بر وحي الهي كه به آن رسيده به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار و كسي بحث نكند كه اين معني واضح بود و سؤالي هم از اين فقره نشده بود، چرا به عبث خود را به زحمت انداختي چرا كه اگرچه امر به همين‏طور است كه انسان محل بحث مي‏شود در ايراد امور واضحه و لكن خداوند مروتي به معاندين ما بدهد و دفع شرّ ايشان را از ما بكند كه چه بسيار از اين قبيل ايرادات بر ما كرده‏اند كه هميشه بايد ما توضيح واضحات بكنيم و اگر بعد از توضيح هم از ما قبول كنند راضي هستيم و قبول نمي‏كنند و لكن شايد يك نفري در ميان مردم يافت شود كه بسا به جهت شبهه معاندين شكي از براي او حاصل شود پس رفع شبهه و شك او لازم است و بسا آنكه اگر مراد از اين آيه را در اينجا شرح نمي‏كردم معاندي افترا به جناب سائل مي‏زد كه چون اين آيه را ايراد كرده به پيغمبري فلاني قائل شده و از اين جهت كافر شده و خلاف ضرورت كرده.

و مگو كه احدي اين افترا را نمي‏زد چرا كه واضح است كه اين خيالات را كسي نمي‏كند كه بسا آنكه جناب سائل به واسطه شبهه معاندي كه در كتاب ارشاد يا غير آن به لفظ امامي يا حاكمي و امثال اينها كرده براي ايشان اضطرابي دست داده كه سؤال

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 161 *»

فرموده‏اند و جواب خواسته‏اند چنان‌كه فقرات سؤال خواهد آمد و خواهي دانست. پس عمداً اين فقره را شرح دادم كه بداني بر اين‏جور فقرات اگر در كتابي و كلامي باشد و كسي بحث كند، بحث او از راه عناد است و اگر كسي آن بحث را ديد از معاندي مضطرب نشود و بداند كه از راه عناد بوده.

فرموده‏اند: مسأله اول ترجمه و تفسير و تأويل ظاهر و باطن حديث شريف من مات و لم‏يعرف امام زمانه فقد مات ميتة جاهلية است بيان بفرماييد كه امام زمان غير مهدي بن الحسن است سلام اللّه عليه يا خير؟

عرض مي‏شود: كه ترجمه امام، پيشوا است و اين معني پيشوايي عمومي دارد كه مأموم بايد تابع و پيرو امام باشد و فرمودند انما جعل الامام ليؤتمّ به چه در اقوال و چه در افعال و چه در اخلاق و الاّ از جهت مخالفت نه امام امام است و نه مأموم مأموم.

و اما تفسير معني آن عمومي دارد پس مي‏شود كه تفسير را به طور ظاهر كرد و مي‏توان به طور باطن يا تأويل. و اما تأويل گاهي به جاي تفسير استعمال مي‏شود و گاهي در مقابل ظاهر و باطن و معني مقابلي آن اين است كه لفظ را از موضوع‏له آن صرف كرده و در جايي ديگر به مناسبتي معني كنند و اين لفظ در اين معني به طور مجاز خواهد بود به قواعد ظاهره. و اما معني ظاهر آن است كه لفظ را در موضوع‏له خود استعمال كنند و بعضي ظاهر را در جايي استعمال مي‏كنند كه احتمال خلافي در آن راهبر باشد و در مقابل اين ظاهر لفظ نص استعمال مي‏كنند كه متحمل احتمال نباشد. و اما باطن، معني كردن لفظ اثر است در مقام مؤثر و تفصيل معني هريك از اينها در كتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم بسيار است و ندانستن اصطلاحات في نفسه موجب شبهات نيست نهايت بايد در استعمالات رجوع به صاحب اصطلاح كرد. پس رجوع كنيم در بيان كردن معني حديث شريف كه فرمودند هركس مرد و نشناخت امام زمان خود را پس به تحقيق كه مرده است مانند مردن اهل جاهليت.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 162 *»

پس عرض مي‏شود كه مراد از امام در اين حديث شريف جميع كساني هستند كه از جانب خداوند عالم مأمور شده‏اند كه به خلق برسانند رضا و غضب او را و بر جميع خلق واجب شده كه بيان‏كنندگان رضا و غضب خدا را اول بشناسند تا بتوانند از ايشان اخذ كنند و معلوم است كه اگر ايشان را نشناختند و جايز باشد كه نشناسند نتوانند راه به سوي رضا و غضب ببرند و چون رضا و غضب خداوند را در افعال و اقوال و احوال و اخلاق خودشان ندانستند نتوانند عبادت و بندگي خداوند را به جاي آورند و چون عبادت خداوند را به جاي نياورند بي‏دين و جاهل به رضا و غضب خداوند خواهند بود و هركس بر چنين حالي مُرد، مُردن آن همان مُردن جاهليت است.

پس در هر زمان بايد كه خلق اول بشناسند بيان‏كنندگان رضا و غضب الهي را تا بتوانند از ايشان و به واسطه ايشان پي ببرند به رضا و غضب الهي و عمل كنند تا از اهل جاهليت نباشند. پس مي‏شود كه آن بيان‏كننده پيغمبر باشد يا وصي او باشد يا حكايت‏كننده از ايشان باشد و حكايت‏كننده مي‏شود بلاواسطه باشد كه خود از پيغمبر يا از وصي او اخذ كرده و مي‏شود كه به‌واسطه باشد و مي‏شود كه واسطه يكي باشد يا متعدد و مي‏شود كه در طبقات متعدده در هر طبقه هر سابقي از براي لاحقي حكايت كند و باز آن لاحق سابق شود و از براي لاحقي ديگر حكايت كند. پس لاحقي كه سابقي را عادل و امين دانست قبول حكايت او را كرد و اين امر اختصاص به عصري دون عصري و زماني دون زماني ندارد و هر سابقي امام لاحق است كه اگر لاحق سابق را شناخت متدين شد و الاّ بر جهل خود باقي ماند از زمان آدم گرفته تا زمان خاتم9 تا اين زمان بر نسقي كه عرض شد هر سابقي حاكي از خداوند با شرايط حكايت امام لاحق است و اين حديث شريف در جميع فقراتش عام است و تخصيص عام بدون دليل شرعي جايز نيست.

و اما امام به معني خاص كه مخصوص به ائمه اطهار است سلام اللّه عليهم و مخصوص به ابراهيم خليل7 است در اين حديث شريف منظور نيست.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 163 *»

آيا نه اين است كه قبل از اظهار امر امامت حضرت امير صلوات اللّه عليه مسلمين به حضرت رسول9 چون جاهل بودند به آن و به ايشان اظهار نشده بود معذور بودند و بعضي بر همان حال از دنيا رفتند و مؤمن هم بودند مثل حمزه سيد شهداء و باقي مرتحلين از مسلمين در آن عصر و امام خود را اگر نشناخته بودند مؤمن نبودند پس امام زمان خود را شناخته بودند و مؤمن بودند و مراد از امام زمانشان، خود حضرت رسول9 بود.

و اگر بگويي كه حضرت رسول9 امام هم بودند مثل حضرت ابراهيم خليل7، عرض مي‏كنم حضرت آدم و نوح و موسي و عيسي و اوصياي ايشان: امام به معني خاص نبودند و مؤمنين به ايشان مؤمن بودند و از اهل جاهليت نبودند يقيناً. پس معلوم است كه امام در اين حديث شريف امام به معني عام است كه هركس مؤمن شده امام زمان خود را شناخته و باز معلوم است كه اگر كسي امام سابق را به معني عام يا به معني خاص شناخت و امام زمان خود را نشناخت كه بيان كند از براي او شريعت اهل شريعت را در زمان خود او، از اهل جاهليت است چرا كه جاهل است به جميع تكاليف خود از امور اعتقاديه و عمليه كلاً و اگر كسي شناخت بيان‏كننده شريعت اهل شريعت را و از او گرفت و اقتدا كرد به او در اعتقادات و اعمال، مؤمن است به ضرورت اسلام و ايمان بلكه به ضرورت هر ديني كه از آسمان به زمين آمده. پس معلوم است كه امام زمان خود را شناخته به ضرورت ايمان و اسلام و اگر نشناخته بود مؤمن نبود.

پس معلوم شد مراد از امام زمان در اين حديث شريف، امام به معني عام است نه امام به معني خاص و امام به معني عام، هر مبيّن رضا و غضب الهي است. پس به اين معني شيعيان هم امام هستند و هركس شيعه ثقه عادلي را نشناخت كه امور اعتقاديه و عمليه خود را موافق وحي الهي از او اخذ كند جاهل است و از اهل جاهليت محسوب است و به اين معني است كه هر مقتدايي امام است و هر مقتدي مأموم، و به اين معني

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 164 *»

است كه استاد هر فني و علمي امام است پس استادان در فقه ائمه فقهند و استادان در حكمت ائمه حكمتند و اين معني متداول است در ميان مسلمانان و مؤمنان و محل اشكالي نيست اين معني.

پس چون اين معني واضح شد معلوم است كه در اين زمان هم هركس امام زمان خود را نشناخت و بر حال جهل مرد جاهل به دين و مذهب مرده و از اهل جاهليت است و معلوم است كه امام زمان خود را به معني خاص نيز بايد بشناسد چرا كه امام به معني عام در اين زمان بايد از او بگويد و از جانب او بايد بيان كند پس حديث بر عموم خود باقي است و امام خاص را هم شامل است. پس هركس امام زمان را به معني خاص كه بقيّة اللّه بن الحسن العسكري8 است و امام عام را كه علماي عدول و نايبان عام او هستند در زمان غيبت او نشناخت جاهل است به دين و مذهب او و اگر مرد جاهل مرده و بي‏دين و بي‏مذهب است و ان شاء اللّه اشكالي باقي نماند در حديث شريف و معني آن.

فرموده‏اند: اگر مهدي بن الحسن7 است او ظاهر است يا غايب و اگر ظاهر است به چه نحو ظاهر است و براي كه ظاهر است و اگر غايب است به چه نحو غايب است و براي كه غايب است، يا آنكه براي همه ظاهر است يا آنكه از براي همه غايب است؟

عرض مي‏شود: از عنوان سابق معلوم شد كه امام معني عامي دارد و معني خاصي و در حديث شريف معني عام مقصود است و چون معني عام شامل معني خاص است پس معني خاص هم مقصود است و معلوم است كه اگر كسي حضرت بقية اللّه بن الحسن العسكري عجل اللّه فرجه را نشناخت و مرد مردن او مردن جاهليت است و واجب است كه او را بشناسد و داخل بديهيات است كه او غايب است و او را به وصف امامت كسي نمي‏شناسد بشخصه و بسا آنكه بعد از اظهار امر خود بسياري از مردم بگويند كه ما اين شخص را ديده بوديم و نمي‏دانستيم كه امام زمان است و بسا آنكه براي بعضي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 165 *»

شيعيان خود هم به وصف امامت ظاهر بشود در وقت حاجت چنان‌كه حكايات بسيار از اشخاص نقل شده و در جايي ديدم كه از كتاب صراط المستقيم از شيخ بهائي عليه الرحمة نقل كرده بود جمعي از شيعيان را كه در غيبت كبري خدمت ايشان رسيده‏اند و خود را به ايشان شناسانيده‏اند و لكن شك در اين نيست كه از براي عامه دوستان خود ظاهر نيستند و شك در اين نيست كه عامه دوستان بايد آن حضرت را بشناسند و اگر نشناسند و بميرند جاهل مرده‏اند و لكن معني شناختن، ديدن با چشم نيست. آيا نه اين است كه بر كل مردم واجب است كه خداي خود را بشناسند و پيغمبر را و ساير ائمه: را بشناسند و مراد اين نيست كه واجب است آنها را با چشم ببينند بلكه شناختن هر چيز فرع وجود او است و آن چيز هرطوري كه در واقع هست بايد آن را به آن‏طور شناخت. پس اگر چيزي ظاهر است آن را به ظهور بايد وصف كرد و شناخت و هرچه غايب است آن را به غيبت بايد شناخت و وصف كرد تا راست و صدق باشد شناختن و وصف كردن. آيا نه اين است كه اگر چيزي سياه باشد و كسي آن را به سفيدي وصف كند دروغ وصف كرده و اگر چيزي سفيد باشد و كسي آن را به سياهي وصف كند دروغ وصف كرده؟ و شناختن حضرت صاحب الزمان عجل اللّه فرجه به اين‏طور است كه بدانيم او امام دوازدهم است به معني خاص و بعد از آن حضرت امامي ديگر سيزدهم به معني خاص نيست و او فرزند امام حسن عسكري8 است و زنده است و ظاهر خواهد شد و از براي ظهور او علاماتي است كه در احاديث شيعه بلكه در احاديث سني ثبت است و او با معجزات و كرامات ظاهر خواهد شد و شرح حالات آن جناب در نزد ظهور و بعد از آن مخفي نيست و از براي او ثابت است فضائلي چند كه از براي ساير ائمه: ثابت است و او صاحب مرئي و مسمع است و بر حالات شيعيان خود مطلع است كه اگر ايشان چيزي را در دين خدا اشتباهاً زياد كنند او كم مي‏كند و اگر اشتباهاً كم كردند او تمام مي‏كند و خداوند آن جناب را شبان اين خلق قرار داده و شبان گوسفندان خود را به دست گرگهاي شياطين

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 166 *»

نخواهد داد چنان‌كه خود آن جناب فرمودند انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء و هركس احاديث ظهور آن جناب را تأويل به باطل كند و بگويد الان آن جناب ظهور كرده مخالفت كرده ضرورت مذهب شيعه را و كافر شده. طوري ظهور خواهند فرمود كه همه‏كس او را بتوانند ديد و شمشير آهني مي‏كشد و مخالفين خود را مي‏كُشد به طوري كه اين سلاطين ظاهري كه مسلط مي‏شوند مي‏كنند و هركس بناي تأويل كردن احاديث را به طور باطل گذارد از دين خدا و رسول و ائمه: بيرون رفت مثل جماعت بابيه و جمعي از صوفيه كه در زمان ائمه ماضيه: احاديث را تأويلهاي باطل كردند و ائمه: تكفير و لعن ايشان كردند. و اگر بخواهيد بر حالات آنها اطلاع يابيد به كتاب بصائر الدرجات رجوع كنيد و شرح حال ايشان را ببينيد. پس حضرت صاحب الامر را عجل اللّه فرجه به طوري كه هستند و خواهند بود بايد شناخت و امروز غايب هستند و جميع شيعيان او را غايب مي‏دانند و بعد از اين با علامات مذكوره در اخبار ظاهر خواهند شد و كساني كه از بزرگان شيعيان هستند و به خدمت آن حضرت مي‏رسند بنابر نقلهايي كه شده ايشان هم در اين زمان آن حضرت را غايب از انظار مي‏دانند كه بعد از اين بيرون خواهد آمد و جنگها خواهد فرمود و نمي‏گويند كه در اين زمان بيرون آمده و جنگ كرده و دشمنان خود را كشته چنان‌كه بعضي تأويلهاي باطل مي‏كنند كه در اين زمان ظاهر شده و دشمن را كشته و به دوستان انعام كرده يعني كه دشمنان را از عرصه ايمان كشته و ايشان را هلاك كرده و به دوستان انعامها كرده و ايمان به ايشان داده و به غير اين معني ديگر ظهوري از براي او نخواهد بود. خداوند به بركت خود ايشان كه ما را از اين تأويلهاي باطل نجات دهد و ما را حفظ كند از فضل وجود مبارك ايشان كه اعتقاد نكنيم مگر آن‏طوري كه مرضي ايشانست و عمل نكنيم مگر به طوري كه ايشان دستور العمل داده‏اند و ما را موفق كند بر توبه كردن در لغزشهاي خود.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 167 *»

فرموده‏اند: و اگر امام زمان غير مهدي بن الحسن است7 همچنان‌كه از فرمايشات سركار حجة الاسلام روحنا فداه معلوم مي‏شود با آن ادله و براهيني كه ذكر فرموده‏اند در فوايد و ارشاد العوام و ساير فرمايشات ايشان، اين امام زماني كه غير مهدي بن الحسن است ظاهر است يا غايب، اگر ظاهر است به چه نحو ظاهر است و براي كه ظاهر است و اگر غايب است براي كه غايب است و به چه نحو غايب است؟ مسمّي به چه اسم است و او را چه رسم؟ امام است بر جميع ما خلق اللّه يا خير و اين امام زمان كه غير مهدي بن الحسن است يكي است يا متعددند؟ اگر يكي است كي است و اگر متعددند كيانند؟

عرض مي‏شود: كه علمت شيئاً و غابت عنك اشياء. در كجاي از ارشاد العوام نوشته‏اند كه امام زمان غير مهدي بن الحسن8 است و در كجاي از فوايد چنين چيزي را نوشته‏اند؟ و كسي كه اندك‏شعوري داشته باشد چنين حرفي نمي‏زند و نمي‏نويسد و حال آنكه شما ايشان را وصف كرديد به حجة الاسلام. اگر حجت اسلام است كه قواعد اسلاميه مال او است و او غافل از قواعد خود نيست و چنين چيزي كه نسبت به ايشان داده‏ايد از اسلام و قواعد اسلام نيست و ساحت ايشان منزه از اين چيزها است و در جميع كتابهاي خود ننوشته‏اند چيزي را مگر آنكه مطابق است با ضرورت اسلام و ضرورت مذهب و با كتاب و سنت و آفاق و انفس و ضرورت و اتفاق عقول و چيزي كه مطابق است با همه اينها محل اضطراب و شبهه نيست و هر مطلبي كه در كتابهاي خود نوشته‏اند منتهي به يكي از اين ضروريات است و با وجود اين تسلط كه در جواب مسائل و حل مشاكل دارند كه جواب را مطابق با جميع قواعد اسلاميه و مذهبيه مي‏كنند و با مطابق بودن با جميع ضروريات به ادله ثلثه كه دليل حكمت و دليل موعظه حسنه و دليل مجادله بالتي هي احسن باشد در هر مطلبي جاري مي‏شوند ادعاي مقام حجة الاسلامي را ندارند و راضي هم نيستند كه شما ايشان را به اين لقب ملقب فرموده‏ايد چرا كه اسم بي‏مسمي كه قاعده و قانون اهل اين زمان

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 168 *»

شده كه ريشخند و دروغ است و واللّه كه مؤمن بيزار است از اين ريشخندها و مدح كسي به ريشخند به گوش ايشان فرو نمي‏رود و حجة الاسلام لقبي است كه بي‏ريشخند و دروغ امروز مخصوص امام عصر عجل اللّه فرجه است.

بالجمله، اگر ايشان چيزي نوشته‏اند در معني حديث شريف من مات و لم‏يعرف امام زمانه فقد مات ميتة جاهلية نوشته‏اند و مراد از لفظ امام را در اين حديث شريف بيان فرموده‏اند و در عنوان سابق گذشت كه اين حديث شريف مخصوص به اين زمان نيست و در همه زمانها جاريست و مراد از امام، معني عام آن است كه شامل هر رسولي و وصي رسولي و شامل هر راوي عادل و اميني هست. رجوع به همان عنوان بفرماييد و به عبث خود را مبتلا به وسواس و شبهات مكنيد و به همان معني كه شما آيه ما علي الرسول الاّ البلاغ از براي من نوشته بوديد در اول سؤالات و مقصود شما اين نبود كه من پيغمبرم، مقصود از امام زمان هم در اين حديث به همين‏طورها است و كتاب فوائد را در هفت فقره كه در حديث حضرت سجاد7 است و هر فقره‏اي بيان مرتبه‏اي از مراتب معرفت است نوشته‏اند و شرح فرموده‏اند و مرتبه امام به معني خاص كه مخصوص ائمه طاهرين است در مرتبه چهارم ذكر فرموده حضرت سجاد7 و ايشان هم مرتبه امامت مخصوصه به ائمه: را در مرتبه چهارم ذكر فرموده و شرح كرده‏اند و امام زمان عجل اللّه فرجه در همان مرتبه است و معرفت او لازم است در همان مرتبه و امام به معني عام كه مخصوص مرتبه چهارم نيست كه شبهه و اضطرابي لازم ندارد و پيشنماز عادل هم امام است و معرفت عدالت او بر كسي كه مي‏خواهد به او اقتدا كند واجب است و عدد اين‏جور امام از حد و حصر بيرون است و لازم هم نيست كه هر مكلّفي همه امامان به اين معني را به اسم و رسم بشناسد و عدد آنها را بداند. بلي مكلّف به هركس بخواهد اقتدا كند واجب است كه عدالت او را بداند و او را به عدالت بشناسد. پس به اين معني همه علماي اماميه كثّر اللّه امثالهم كه پيشقدمان و پيشروان و پيشوايان دين

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 169 *»

و مذهبند هريك در زمان خودشان پيشواي لاحقين هستند و واجب است بر مكلّفين كه نوعاً اعتقاد كنند كه چنين اشخاص هميشه بوده‏اند و هستند و خواهند بود چرا كه بيان‏كننده شريعت رسول9 اگر در زماني نباشد مردم معرفت اصول و فروع دين خود را نتوانند تحصيل كنند و چون معرفت تحصيل نكردند عبادت و بندگي معقول نيست كه بتوانند بكنند و حال آنكه خداوند ايشان را از براي عبادت و بندگي آفريده پس اسباب عبادت را خلق فرموده مادام كه خلق مكلّف را خلق فرموده و از اعظم اسباب عبادت و اول آنها خلقت بيان‏كنندگان است و البته نوعاً بايد ايشان را مردم بشناسند نه هر شخص هر شخص را بلكه هر مكلفي يك شخص عادل حاكي از امام7 را واجب است كه بشناسد به وصف عدالت تا بيان احكام الهيه را آن شخص عادل از براي او بكند و چون بيان‏كننده است بايد عالم و دانا به دين و آيين از امور اعتقاديه در توحيد و صفات آن و در نبوت و صفات آن و در امامت و صفات آن باشد و بايد كه به مسائل فرعيه عالم باشد و استنباط فروع را از اصول شرعيه بتواند نمود و مكلّف همين كه شناخت اشخاص عديده را و همه را عالم و عادل و امين بر دين خدا دانست مي‏تواند از هريك اخذ كند دين خود را و مي‏تواند از هريك چيزي از امور دينيه را اخذ نمايد و در اين مطلب شكي نيست و شبهه‏اي در اين راهبر نيست و اگر كسي اخذ دين خود را از عالم عادل امين، بشخصه ننمود بي‏دين است و اگر مُرد جاهل به دين مرده مگر آنكه شخص مستضعف باشد كه امر او در نار فلق معلوم خواهد شد. بلي سخني كه باقي ماند اين است كه بعد از مرتبه امامت كه مخصوص ائمه اطهار: است درجات شيعيان ايشان مختلف است و از جمله شيعيان ايشان در اين زمان خضر و الياس و ادريس و عيسي: مي‏باشند و بعد از ايشان نقباء و نجباء هستند كه نقباء صاحبان احكام ايشان و نجباء صاحبان علوم و اسرار ايشان هستند و چنان‌كه خود امام زمان عجل اللّه فرجه غايب هستند مقربان ايشان هم غايبند و چنان‌كه وجود خود امام7 لازم است بنابر مذهب اماميه،

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 170 *»

وجود شيعيان كامل هم لازم است و ايشان چون غايب هستند معرفت اشخاص آنها باعيانهم لازم نيست از براي عامه مكلّفين چنان‌كه معرفت شخص امام7 به طور مشاهده و عيان لازم نيست.

و چنان‌كه حكايت كرده‏اند كه گاهي بعضي از شيعيان خدمت امام7 رسيده‏اند بسا آنكه شخصي هم خدمت خضر و امثال او: رسيده باشد به حسب اتفاق و خود را به او شناسانيده باشند و اگر راهي را مثلاً گم كرده راهنمايي او كرده باشند و بسا كسي كه به خدمت يكي از نقباء يا نجباء رسيده باشد و او را مطلع بر حال خود كرده باشند و لكن به طور عموم معلوم است كه غايب هستند و عامه خلق از معرفت اشخاص آنها محرومند چرا كه ايشان خود را بر عامه به جهت كثرت معاصي و شرور ايشان محجوب كرده‏اند. و دليلها بر لزوم وجود ايشان در احاديث و آيات بسيار است در كتابهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم مشروح و مبين است و بر طالب حق مخفي نيست.

فرموده‏اند: و اگر مي‏فرماييد شناسايي ايشان بشخصه لازم نيست، سركار آقا روحنا فداه مي‏فرمايند كه بايد حاضر و ناظر باشد تا مردم بتوانند اخذ اوامر و نواهي از او بكنند پس لابد بايد حاضر باشند بشخصه تا او را بشناسند و نميرند به مردن جاهليت و اگر شناسايي ايشان بشخصه نباشد پس به چه نحو بايد باشد و چه تفاوت دارد با شناسايي مهدي بن الحسن8؟

عرض مي‏شود: اما شناختن اشخاص عدول در اخذ مسائل اعتقاديه و عمليه كه منعي از آن نيست و واجب و لازم است به طورها كه در عنوان سابق گذشت. اما اشخاص نقباء و امثال ايشان كه غايب هستند معقول نيست كه شناختن ايشان باشخاصهم به وصف النقابة واجب باشد مثل آنكه شخص امام7 بوصف الامامة معروف نيست و غايب است و شناختن غايب بوصف الغيب بايد باشد نه بوصف الشهود و الحضور. و چه مي‏شود كه شخص نقيب و نجيب اظهار مقام خود را از براي اين

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 171 *»

خلق نكند و اما در ايصال تكاليفي كه اين خلق محتاج به آنها هستند كه به وصف عدالت و علم بروز و ظهور دارند و تبليغ مي‏كنند و مردم هم ايشان را به وصف علم و عدل مي‏شناسند و سؤال مي‏كنند و جواب مي‏شنوند. و اما كارهاي مخصوصه به رتبه نقابت و نجابت را در مقام خودشان به عمل مي‏آورند و لازم نيست كه اين خلق از آن كارها خبر شوند و نوع آن كارها آن كارهايي است كه خضر7 سه فقره را از براي حضرت موسي7 اظهار كرد و حضرت خضر شب و روز مشغول همان كارها هست و مردم خبر ندارند.

پس ان شاء اللّه معلوم شد كه به قدر احتياج خلق، ايشان به وصف علم و عدل ظاهرند و رفع احتياج اين خلق را مي‏كنند و در بعضي از امور كه اين خلق منكوس متحمل آنها نيستند در عالم خودشان مشغول آن كارها هستند در عالم غيب و در عالم خلط و لطخ كه طغيان طاغيان به سرحد اعلي رسيده و باب تقيه مفتوح شده از جانب شارع7 مأمورند كه تقيه كنند و اظهار مقام خود را نكنند و چون اظهار نكردند مردم هم مكلّف نيستند كه شخص آنها را بشناسند تا آنكه عالم ترقي كند و خلط و لطخ عالم كم شود و غلبه با اهل حق گردد آنگاه اظهار امر خود را خواهند فرمود. و چنان‌كه امروز اين مردم از شناختن شخص امام عجل اللّه فرجه محرومند از شناختن اشخاص مقربان ايشان هم محروم خواهند بود و چنان‌كه وجود امام7 لازم است وجود ايشان هم لازم است و چنانكه امام در غيب مشغول كارهاي خود هست ايشان هم به امر آن جناب مشغول كارهاي خود هستند و در غيب تفاوتي نيست ميان ايشان و امام زمان7.

فرموده‏اند: و اگر مهدي نوعاً بايد باشد به اين معني كه هركه در هر زمان و در هر مكان كه هدايت جمعي را مي‏كند او مهدي است و معرفت او لازم است، او را هم بيان بفرماييد با اوصاف او.

عرض مي‏شود: كه مهدي نوعي كه فرموده‏ايد جمعي از صوفيه به آن قائل

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 172 *»

شده‏اند و آن از مذهب اهل حق نيست و مذهب اهل حق اين است كه مهدي غايب است و امام دوازدهم است و شخصي است و فرزند حضرت امام حسن عسكري است8 اين است معني اصطلاحي شرعي اگرچه در لغت، مهدي به معني هدايت‏شده است و عمومي دارد مثل آنكه رسول در لغت به معني فرستاده‏شده است و عمومي دارد اما در اصطلاح شرعي حقيقت شده از براي كسي كه بدون واسطه بشر، وحي الهي به او برسد و او به خلق برساند.

فرموده‏اند: و اگر مي‏فرماييد كه ايشان اسم امامند و امام را اسم بردن در زمان غيبت حرام است، مي‏فرمايند بايد حاضر باشد و ناظر ديگر غيبتي باقي نمي‏ماند.

عرض مي‏شود: كه جواب از اين فقره داده شد و ايشان بايد حاضر و ناظر باشند اگر در عالم طغيان طاغيان و ظلم ظالمان غالب نباشد و اگر غالب شد ايشان به وصف نقابت غايب خواهند شد اگرچه به وصف علم و عدل حاضر و ناظر باشند و در عالم غيب هم حاضر و ناظر هستند و مشغول به امورات خودشان اگرچه خلق خبر از ايشان و كارهاي ايشان نداشته باشند مثل آنكه امام7 حاضر و ناظر است و صاحب مرئي و مسمع است اگرچه مردم از حضور و نظر او خبر ندارند. پس ايشان از اين خلق غايب شده‏اند نه آنكه خلق از ايشان غايب است و اين اعتقاد را درباره او داريم عجل اللّه فرجه و سهل مخرجه.

فرموده‏اند: مگر آنكه بفرماييد از براي بعضي ظاهر است و از براي بعضي غايب در نزد آنها كه امام را غايب مي‏دانند اسم بردن حرام است و الاّ از براي بعضي ديگر كه حاضر است غيبت معني ندارد.

عرض مي‏شود: كه كل شيعه امام7 را در اين ايام غايب مي‏دانند و مي‏دانند كه بعد از اين ظاهر خواهد شد و هركس غير از اين بگويد باطل گفته و از فرقه محقّه خارج شده و نقباء و امثال ايشان هم مخفي هستند چنان‌كه مكرر عرض شد و اگر در بعضي از عبارات باشد كه ايشان حاضر و ناظرند معني آن نيست كه مردم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 173 *»

آنها را ببينند مثل آنكه خداوند عالم جلّ‏شأنه حاضر و ناظر است و معني اين عبارت اين نيست كه خلق مي‏توانند او را ببينند.

فرموده‏اند: مسأله دويم سركار حجة الاسلام روحنا فداه در كتاب مستطاب ارشاد العوام مي‏فرمايند كه حاكم سابق به كار لاحق نمي‏خورد. مقصود ايشان از اين فرمايش چيست و منظور چه؟

عرض مي‏شود: كه مقصود ايشان آن‏قدر واضح است كه محتاج به شرح و بيان نيست و نمي‏دانم چرا شما خود را اين‏قدر مبتلي به وسواس كرده‏ايد كه در عبارات صريحه محتاج به سؤال شده‏ايد. خودتان فكر كنيد كه آيا حاكمي كه در سنوات ماضيه حكم كرد و از ميان رفت در سنوات مستقبله معقول است كه با وجودي كه از دنيا رفته حكم كند؟ پس در سنوات مستقبله حاكمي ديگر ضرور است چه در امورات ظاهره و سلطنت ظاهري و چه در امر شرع و حكمراني از جانب خداوند عالم و اين مسأله از جمله بديهيات اوليه است كه ساير نظريات و مسائل مشكله را بايد به اين قاعده اثبات كرد نه آنكه در خود اين حرف اشكالي كرد و خداوند به بركت وجود امام عصر عجل اللّه فرجه كه همه دوستان خود را از بليه وسواس نجات دهد.

فرموده‏اند: مي‏فرمايند حكماي كلي هستند يا حكماي جزئي؟ اگر حكماي كلي هستند كه در عالم به جز آن چهارده نور مطهر سلام اللّه عليهم اجمعين حكماي كلي ديگر نيستند و اگر ايشان هستند كه ايشان حاكم بر كل ازمنه و امكنه هستند و بودند و اگر غير ايشان: حكماي ديگر هستند و كلي هستند نسبت به مادون خود بفرماييد ايشان كيستند و اوصاف ايشان چه بعد از ائمه: آن حكماء حاكم بر كل ماخلق اللّه هستند در رتبه دويم و حقيقتي هستند بعد الحقيقة يا خير؟ شناسايي اين حكماء بشخصه لازم است يا خير؟ اگر لازم است كيست آن شخص و اگر غايب است پس به چه نحو معرفت او را بايد پيدا كرد و عارف به كدام معروف بايد شد و اگر حكماي جزئيه هستند آيا اين حكماي جزئيه بايد داراي كل صفات شخص كلي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 174 *»

باشند به نحو جزئيه يا خير مثل قطره و دريا و اگر نبايد به اين اوصاف متصف باشند ايشان را وصف بفرماييد.

عرض مي‏شود: كه در كتاب مبارك ارشاد العوام اين‏جور الفاظ كه شما فرموده‏ايد من نديده‏ام. بلي در آن كتاب هست كه نقباء بعضي از ايشان كلي هستند و بعضي جزئي و نجباء بعضي كلي هستند و بعضي جزئي و مقصودشان را هم از كلي و جزئي بيان فرموده‏اند اگر شما طالب هستيد كه به دقت در كتاب رجوع بفرماييد و بيابيد اگر من جوابي عرض كنم كه لابد مطالعه خواهيد فرمود تا بدانيد كه چه گفته‏ام اين مطالعه را در همان كتاب بكنيد و همچنين شرح احوال هريك را با دليل و برهان بيان فرموده‏اند شما را چه بر آن داشته كه سؤال فرموده‏ايد و اگر مي‏فرماييد آن كتاب را ديده‏ام و مطلب را نفهميده‏ام هريك از آن مطالبي كه نفهميده‏ايد اگر مي‏خواهيد بفهميد به من نشان بدهيد تا فقره فقره را به قدري كه مي‏فهمم عرض كنم كه مقصودشان چيست. و اگر مي‏فرماييد كه فهميده‏ام ولي بحث دارم، عرض مي‏كنم كه جميع اين مطالب را شيخ جليل و سيد نبيل اعلي اللّه مقامهما فرمايش كرده‏اند چرا بر ايشان بحث نداريد و خود را از تابعان ايشان مي‏دانيد؟ و اگر مي‏فرماييد كه مقصود فهم مقصود ايشان است هريك كه فرمايش كرده‏اند مقصود را ندانسته‏ام، عرض مي‏كنم كه آنچه را كه شما نفهميده‏ايد چه از كتب مشايخ و چه كتب ساير علماء و چه از كتاب خدا و سنت رسول9 و احاديث ائمه هدي: مكلّف به اعتقاد به آن نيستيد چرا كه فرمودند لا تكليف الاّ بالبيان و خداوند فرموده لايكلّف اللّه نفساً الاّ ماآتيها يعني ماعرّفها پس چرا بايد شبهات از براي شما حاصل شود آنچه را كه دانسته‏ايد و از براي شما با دليل و برهان واضح شده اعتقاد كنيد بدون اضطراب و آنچه را كه نفهميده‏ايد بدون اضطراب مكلّف به اعتقاد آن نيستيد نه اعتقاد كنيد و نه رد، بگذاريد تا وقتي كه از براي شما بيان شد و واضح شد اعتقاد كنيد.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 175 *»

و به طور اجمال عرض مي‏كنم كه مراد از لفظ كلي و جزئي در اين مقامات، غير از معني مصطلح اهل منطق است كه نوع را مثلاً كلي مي‏گويند و شخص را جزئي بلكه مرادشان از كلي، شخص است و لكن شخصي كه به كل خود درگرفته باشد به نور عالي مثل قطعه آهني كه بكلّه در آتش سرخ شده باشد و مرادشان از جزئي، باز شخصي است كه بكلّه به نور عالي منوّر نشده باشد مثل قطعه آهني كه يك طرف آن سرخ شده باشد و طرفي ديگر به حال خود باقي باشد و به اين معني كلي و جزئي، هردو جزئي هستند به اصطلاح منطقي و ديگر اشكالي در اين حال باقي نمي‏ماند و اوصاف هريك مشروحاً در كتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم هست و احتياج به نوشتن من نيست و جواب از باقي فقرات گذشت و اعاده ضرور نيست.

فرموده‏اند: مسأله سيم آنكه رخصتي از سركار حجة الاسلام روحنا فداه رسيده كه متعلقين ايشان بر غير متعلقين ايشان بد بگويند، آيا متعلقين ايشان غير متعلقين شيخ اوحد شيخ احمد و سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهم و انار برهانهم هستند يا خير؟ اگر غير ايشانند به اين معني كه اين متعلقين را خلافي با يكديگر هست كه به سبب آن خلاف طعن بر ديگري بزنند يا خير بلكه همه اغصان و اوراق يك شجره هستند و هتك حرمت هيچ‏يك جايز نيست؟ اگر هتك حرمت هيچ‏يك جايز نيست و همه تابعين شيخ مرحوم اخوان هستند چرا منع نمي‏فرماييد بعضي از متعلقين را كه هتك حرمت نكنند؟ و اگر تابعين شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه با تابعين آقا روحنا فداه را اختلافي هست كه سبب بد گفتن بشود بيان بفرماييد.

عرض مي‏شود: كه بسيار تعجب كردم از اين‏جور سؤالات. آيا شك داريد كه اذيت كردن مسلم بدون استحقاق در دين اسلام نيست و غيبت مسلم جايز نيست؟ و آيا شك داريد كه رخصت اذيت از ايشان نرسيده؟ آيا كدام وقت و كدام عصر بوده كه همه مردم مقلد باشند از يك نفر فقيه؟ و در همه عصرها مردم مقلدين فقهاي عديده بوده‏اند. جمعي مقلد فقيهي و جمعي مقلد فقيهي ديگر. و در كدام عصر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 176 *»

فقيهي فتوي داده كه هركس تقليد مرا نكند كساني كه تقليد از من مي‏كنند بايد اذيت كنند ايشان را و بي‏حرمتي كنند؟ و كدام عصر بوده كه مردم با هم نزاع نداشتند و كدام عصر بوده كه تقصير نزاع مقلدين را بر گردن مجتهد مي‏گذاشتند مگر در اين زمان محنت‏اقتران كه قاعده سابقه كما في السابق نسبت به مقلدين و مجتهدين باقي است و اما نسبت به ما اگر يكي از مقلدين اين طايفه مظلومه خلافي كرد يا حرف بدي زد آن خلاف و آن بد را نسبت به كل طائفه مي‏دهند و نسبت به صاحب فتواي ما مي‏دهند و آن عالم بيچاره در منزل خود خبر خلاف و نزاع مردم را ندارد و به عمل و علم خود مشغول است و اهل روزگار تقصيرات مقلدين او را از براي او ثابت مي‏كنند. خداوند صبري به علماي ما كرامت كند و به آن واسطه اجر ايشان را زياد كند كه اين‏جور ظلم تا اين زمانها وارد به مظلومي نشده بود و به ايشان وارد شد كه مردماني چند ادعا كردند كه ما تقليد از ايشان مي‏كنيم آيا در اين ادعا صادق بودند يا محض ادعا بود؟ خدا بهتر مي‏داند. و بعد مردماني چند كه تقليد از ايشان نمي‏كردند جميع تقصيرهاي مقلدين ادعائي و قصورهاي آنها را نسبت به آن علماي عالي‏مقدار دادند و از خدا نترسيدند و از پيغمبر او9 شرم نكردند و كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه كردند و غافل شدند از مضمون حديث شريف قدسي كه در كافي است كه من آذي لي وليّاً فقد ارصدني بالمحاربة و دعاني اليها كه فارسي آن اين است كه هركس اذيت كند دوست مرا به تحقيق كه در كمينگاه جنگ با من درآمده و مرا به سوي جنگ خوانده و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و خدا و رسول او و اوصياي او صلوات اللّه عليهم كفايت مي‏كنند در روز فصل قضا.

باري اذيت و بي‏حرمتي مسلمانان بدون حقي جايز نيست و محض اينكه كسي تقليد نكند فقيهي را كه ما تقليد از او مي‏كنيم جايز نمي‏دانيم اذيت و آزار او را و از اذيت‏كننده بيزاريم و راضي به عمل او نيستيم چرا كه هركس راضي به عمل كسي شد در روز قيامت همان عمل را در نامه عمل او مي‏نويسند و جزاي او را به آن عمل مي‏دهند.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 177 *»

فرموده‏اند: كه ما منع مي‏كنيم مردم قبول نمي‏كنند و نفوس ايشان شرير است مردم هم اين فرمايش را از شما قبول نمي‏كنند لابد شما را و سركار آقا را متهم و بدنام مي‏كنند و مي‏گويند كه اشاره از ايشان است كه تابعين ايشان بد مي‏گويند و طعن مي‏زنند.

عرض مي‏شود: كه ما به مضمون و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تُؤمرون توفيق از خداوند طلب مي‏كنيم كه به امر او عمل كنيم و امر كنيم به آنچه او امر كرده و ترك منهيات كنيم و از آنها نهي كنيم و آنچه از دست ما رفت توبه كنيم و نادم باشيم و تكليفي غير از اين خداوند نفرموده فليقبل الواشون او فليمنعوا. و ما علي الرسول الاّ البلاغ المبين را خودتان در اول عنوان فرموديد و در اينجا فراموش كرديد. مردم اگر از ما قبول كردند نفعشان به خود ايشان مي‏رسد و اگر قبول نكردند ضررشان عايد خودشان مي‏شود و ما نمي‏توانيم مردم را جبراً به خوبي بداريم نه زبان ما از زبان پيغمبر9 فصيح‏تر است و نه نفس ما تأثيرش از نفس مبارك او بيشتر و نه نفس ما از نفس نفيس او قويتر و نه رحممان بر مردم از رحم او بيشتر و نه حرصمان در هدايت كردن زيادتر و حال آنكه خداوند به او خطاب فرموده انك لاتهدي من احببت و لكن اللّه يهدي من يشاء و مي‏فرمايد انک لاتسمع من في القبور ان انت الاّ نذير و مي‏فرمايد ما علي الرسول الاّ البلاغ المبين و امثال اين آيات. آيا كسي را مي‏رسد كه به او بحث كند كه چرا امّت تو گناه مي‏كنند و اگر تو ادعا كني كه من نهي و منع مي‏كنم و ايشان از من قبول نمي‏كنند در ادعاي خود كاذبي و معلوم است كه تو اذن داده‏اي و به اشاره تو مردم معصيت مي‏كنند از قتل و نهب و دزدي و اسير كردن و غيبت كردن و اذيت ساير مسلمانان كردن و زنا و لواط كردن و شراب و ربا و سحت و رشوه و حرام خوردن و ترك واجبات كردن و عمل به محرمات نمودن و آيا كسي را مي‏رسد كه بحث كند به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كه چرا شيعيان شما بعضي از آنها ترك واجبات مي‏كنند و عمل به منهيات مي‏نمايند و چون چنين مي‏كنند معلوم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 178 *»

است كه شما اذن داده‏ايد و به اشاره شما چنين مي‏كنند؟ و آيا كسي به يكي از فقهاء بحث كرده كه چرا بعضي از مقلدين شما ترك مأمورٌبه و عمل به منهي‏عنه مي‏كنند؟ پس اگر اين‏جور بحثها بحثهاي جاهلانه است و احدي بر احدي نكرده، ما را باكي از آنها نيست و مورد ملامت نيستيم و مردم بندگان خدا هم هستند و اطاعت او را بعضي نكرده‏اند. آيا كسي را مي‏رسد كه بحث كند كه چرا بندگان تو مخالفت مي‏كنند تو را و اگر تو اذن نداده بودي مخالفت تو نمي‏كردند و بعضي از آنها بعضي را اذيت نمي‏كردند، پس حال كه مي‏كنند به اشاره تو مي‏كنند و حال آنكه خداوند قادر بر منع كردن مردم از مخالفت خود هست يقيناً و مع ذلك منع نكرده كه جبراً مخالفت مرا مكنيد و فرموده انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً و فرموده كان الناس امّة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين. فمنهم من آمن و منهم من كفر. و لو شاء لهديكم اجمعين. پس اين چه توقعي است كه از ما كرده‏اند؟ آيا قدرت ما از قدرت خداي عز و جل بيشتر يا ما مصلحت انديشيمان از او بيشتر و يا رحممان بر مردم از او بيشتر يا طلب هدايتمان زيادتر يا تدبيرمان در نظم سياست از او بيشتر و هكذا در ساير صفات؟ حاشا بلكه هيچ قدرتي و هيچ كمالي و هيچ خيري در ما و ساير مردم نيست مگر به حول و قوه او.

بالجمله، خداوند به پيغمبر خود فرموده فان عصوك فقل اني بري‏ء مما تعملون يعني اگر عصيان تو را كردند بگو به درستي كه من بيزارم از آنچه مي‏كنيد شما و نفرموده مگذار عصيان كنند و همين‏قدرها در جواب كافي است اگر كسي نخواهد بهانه بگيرد و ان شاء اللّه جناب سائل از آنها نيستند و شايد بعضي از سؤالات ايشان از براي اتمام حجت بر غير باشد و الاّ خود ايشان مقامشان از بسياري از اين سؤالات بالاتر است پس چون همه جوابها به جهت خود ايشان نيست اگر در بعضي جاها جواب ملايمي نشده عفو خواهند فرمود چرا كه از باب اياك اعني و اسمعي يا جاره صادر شده. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته در روز بيست و چهارم شهر ربيع الاول سنه 1285 تمام شد حامداً مصلّياً مستغفراً.