گفتار مجالس فاطمیه جلد دوم ۱۴۱۹-قسمت دوم

گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام  – جلد دوم – قسمت دوم

 

شامل سی مجلس

بیانات: حاج سید احمد پورموسویان

 

 

 

جمادی‌‌الاولی  ۱۴۱۹ هـ ـ ق

حسینیه باقری مشهد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۲ *»

مجلس    ۱۶

 

(شب يكشنبه/ ۲۱ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

r حضرت فاطمه۳از آيات بزرگ الهي و صاحب عصمت كليه اسـت

r شئونات و لوازم دو مقام آيه كبري و نذير بودن براي حضرت فاطمه۳ هم ثابت است

r توحيد اصل دين است

r سفاهت دشمنان حجتهاي خداوند

r امام رضادر مجلس مأمون

r خبر مقالي دادن رسول الله۹از توحيد

r اعتراف به گناه

r فراهم نبودن اسباب معصيت عصمت است

r گناهان خيالي

r استغفار از گناه

r استغفار از عبادت

r خبر حالي دادن رسول الله۹از توحيد

r فعل و قول و تقرير حجت دين خدا است

r بدن حجت خدا نور خدا است

r وجود حجت تمام دين است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات مباركات از مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خبر داده و خلق خود را با مقامات آن بزرگوار آشنا فرموده.

الحمدلله رب العالمين از بركات ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمالا باطن آيات قرآني بيان شده است. دانسته‏ايم كه به حسب باطن، خداوند به اميرالمؤمنين، امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا، به اين آيات تعريف و تعرف خود سوگند ياد مي‏فرمايد. اين سوگندها براي معرفي مقام حضرت فاطمه است كه آن بزرگوار يكي از آيات بزرگ خداست، نذير و ترساننده بشر است. هر كس دلش از انذار حضرت زهرا سلام الله عليها بترسد، به سوي حق تعالي اقبال كند و در امر ولايت تقدم جويد. هر كس دلش نترسيد، از اولياء خدا اعراض كند نعوذبالله و به حق و اهل حق پشت كند، تأخر جويد و قدم عقب گذارد.

اين دو مقام از مقامات حضرت زهرا سلام الله عليها است كه كليت و جامعيت دارد. يكي اينكه از آيات بزرگ خداست كه خدا به اين تعبير مقام نورانيت آن حضرت را بيان مي‏كند. ديگر نذير يعني ترساننده بشر است كه مقام عصمت حضرت بيان مي‏شود. حضرت فاطمه صاحب عصمت است. كسي از گناه مي‏ترساند كه خودش مرتكب گناه نمي‏شود، كسي از اِعراض از حق تعالي مي‏ترساند كه خودش از خدا اِعراض ندارد. پس با همين تعبير نذيرا للبشر خداوند عصمت مطلق و كلي حضرت فاطمه را بيان فرموده.

حضرت زهرا مثل رسول الله، مثل اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين:صاحب «عصمت كلي» است. مي‏دانيم عصمت كلي، طهارت، جلالت و ساير مقامات را در بردارد. وقتي كه عصمت داشت همه كمالات را دارد. آنچه انسان را از كمال دور

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۴ *»

مي‏دارد و بيگانه با كمال مي‏كند، معصيت و نافرماني است. نافرماني دوري از رحمت را اقتضا مي‏كند. وقتي كسي نافرماني نداشت و عصمت داشت، طهارت، جلالت و نورانيت دارد. پس نذير بشر است يعني ترساننده همه انسانهاست.

اين كلمه، همه مراتب انسانها را فرا مي‏گيرد. پس آن بزرگوار در همه مقامات و نسبت به همه، عصمت دارد. عصمت همان مقام و منزلتي است كه توضيح دادم. اين كه تعبير مي‏آوريم: عصمت از گناه، به حسب آن چيزي است كه شايع است. عرض كردم: «عصمت» يعني از غير حق تعالي اين بزرگواران، معصومند. از غير توجه به خدا، از غير دلالت بر حق تعالي و از غير راهنمايي به سوي خدا ايشان در عصمتند ؛ يعني حتي دلالت بر خود و راهنمايي به خود نداشته و از خود هم خبر نمي‏دهند. براي ايشان خودي نيست، آن‏چه هست به حق تعالي نسبت داده مي‏شود. عصمت به حسب دقت در معناي آن چنين امري است. مي‏دانيم در ميان خلق خدا، مانند اين چهارده نفس و حقايق مقدس نداريم. خدا خلقي ندارد كه در اين درجه از عصمت باشند.

پس دو مقام شد كه اصل مقامات است. يكي اين كه حضرت فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست. ديگر اينكه ترساننده بشر است. اينها دو مقام بزرگ از مقامات حضرت فاطمه است كه خداوند در اين آيات بيان كرده. همين آيات ما را متذكر شئونات اين دو مقام مي‏كند. وقتي كه مي‏خوانيم، دقت و فكر مي‏كنيم، شئونات و لوازم اين دو مقام را بايد اعتراف كنيم. از آيات بزرگ خداست يعني هر لازمه‏اي كه خدا براي آيات بزرگ خود قرار داده، براي حضرت فاطمه هست. هر مقامي و لازمه‏اي كه براي مقام رسول الله، اميرالمؤمنين و ائمه معصومين است براي حضرت فاطمه هم هست.

«آيات بزرگ» را اجمالا توضيح دادم كه يعني نشانه‏هاي كامل و نمونه‏هاي تمام براي حق تعالي. نشانه‏هاي كامل و نمونه‏هاي جامع، كه آن چنان به حق تعالي راهنمايي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۵ *»

دارند كه امري از امور خدايي را اِهمال نمي‏كنند. راهنمايي به جميع شئون خدايي، هر چه خدا شئون خدايي دارد، در همين آيات بزرگش جلوه‏گر است.

آيات بزرگ يعني نشانه‏هايي كه مافوق همه خلقند. مافوق همه خلقند و در ميان خلق و از خلقند. دقت بفرماييد، فرمود: قل اِنَّما انا بشرٌ مثلُكم يوحي الي اَنَّما الهُكم الهٌ واحد([۱]) يعني اي پيغمبر ما۹بگو: من مثل شما بشري هستم. مواردي هست كه «انّما» بر حصر دلالت كرده و محصور مي‏كند ؛يعني به خلقت ظاهري من كه نگاه مي‏كنيد، اين است و غير از اين نيست كه من بشري مثل شما هستم. اين بيان رسول‏الله۹است كه خدا به او دستور داده كه در ميان خلق بگويد:  قل انما انا بشر مثلكم  بگو اين است و غير از اين نيست كه من بشري مانند و مثل شما هستم. غير از اين نيست ديگر.

اما يك تفاوت هست كه آن تفاوت را ناچاريد بپذيريد، گردن نهيد و تسليم شويد. آن تفاوت اين است كه: يوحي الي انما الهكم اله واحد  به من وحي شده تا من به شما خبر بدهم كه اله و خداي شما، خداي يگانه و يكتاست. به من وحي شده يعني من مهبط وحي خدا هستم تا از عالي‏ترين مسائلي كه شما به آن نيازمنديد گزارش بدهم.

ديگر مسائل بعدي، تحت الشعاع است. وقتي از مسأله‏اي كه عالي‏ترين مسائلي است كه از خدا به شما بايد خبر داده بشود، من بناست خبر بدهم، بقيه امور را هم من به شما بايد خبر بدهم. اين معناي يوحي الي انما الهكم اله واحد است. عالي ترين مسأله‏اي كه بشر به آن و به درك و شناخت آن نيازمند است، مساله توحيد است. ما در دين خدا بالاتر از مساله توحيد نداريم. هر چه هست مادون توحيد است. هر چه از ابعاد، مسائل و احكام دين است، همه و همه فرع توحيد است. توحيد اصل است. از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۶ *»

اين جهت حضرت امير۷فرمودند: اولُ الدين معرفتُه.([۲])

خطبه‏اي توحيدي از حضرت رضا۷در دست است. مأمون به خصوص از حضرت خواست كه در توحيد فرمايشات بفرمايند. توطئه‏اي چيده بودند كه حضرت را به خيال خود ناگهان در معرض مساله توحيد قرار بدهند. مي‏خواستند به اصطلاح خودشان براي حضرت شكستي پيدا بشود، آمادگي قبلي براي سخنراني نداشته باشند، ناگهان در معرض قرار بگيرند و به گمان خود امام را عاجز كنند.

با آن كه فرمايشات حضرت را در نوع مباحث و مذاكرات با علما ديده بودند. ولي اينها از بس سفيه هستند و سفاهت مي‏گيردشان اين طورند. از امور غافل مي‏شوند و يادشان مي‏رود، مرتب براي خود رسوايي درست مي‏كنند. عداوت اين بشر با مثل حجتهاي خدا تماشايي است! بشر با اين عجز در برابر حجتهاي خدا در مقام دشمني بر بيايد و پنجه در پنجه حجتهاي خدا بخواهد بيندازد! نعوذبالله. مثلا اسباب رسوايي، عجز و ناتواني براي حجتهاي خدا مي‏خواهد درست كند. خيلي خنده‏آور است!

امام مجتبي۷مثل خوبي مي‏زنند. معاويه به تقاضاي رفقايش از قبيل عمرو عاص و.. مجلسهايي برقرار مي‏كرد كه حضرت را بخواهند و شروع كنند به سبّ و ناسزا بر اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و و عيب‏جويي از ايشان و از حضرت مجتبي. معاويه در ابتدا قبول نمي‏كرد. گفت: باعث رسوايي همه‏مان خواهيد شد.([۳]) آنها اصرار كردند، قبول نمود و از حضرت دعوت كرد.

حضرت تشريف آوردند و وارد شدند. اينها نشسته بودند. بالاخره بعد از تعارفات، شروع كردند، هر كسي اظهاري كرد، ناروايي و ناسزايي گفت. حضرت گوش دادند، همه به نوبت، حرفهايشان را زدند و توهينهايي كه مي‏خواستند، كردند. آن وقت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۷ *»

حضرت شروع كردند جواب يك، يك را بدهند. البته معاويه چيزي نگفت. به بقيه گفت: شما بگوييد، من چيزي نمي‏گويم. ولي حضرت از معاويه شروع كردند.

فرمودند: با اينكه چيزي نگفتي اما از تو شروع مي‏كنم. حضرت وضع يك يك را از نظر خانوادگي، اصالت، نجابت و نزاكت برملا كردند. از معاويه شروع كردند، بعد عمرو عاص و بعد ديگران، همه مفتضح شدند. همه سرشان پايين افتاده و غرقِ عرقِ خجالت ـ البته خجالت سرشان نمي‏شد كه چيست. ـ از نظر ظاهر و باطن خيلي رسوا شدند.

نوبت به نفر آخر رسيد، فرمودند: اما تو، عداوتت نسبت به ما و بي‏ارزشي تو در برابر ما، مرا به ياد مثل مشهوري انداخت. فرمودند: پشه روي درختي نشست، موقعي كه مي‏خواست حركت كند به درخت گفت: مواظب خودت باش، من مي‏خواهم حركت كنم، مبادا حركت من تو را به تزلزل درآورد. درخت در جواب گفت: ما نشستن تو را نفهميديم تا اينكه حركت تو را بفهميم. فرمودند: اين مثلي است براي تو و امثال تو. تو آن‏قدر پستي كه ما اصلا از عداوتت بي‏خبريم تا چه برسد به سبّ و ناسزاگفتن تو. حضرت او را هم به آنچه شايسته‏اش بود، جواب فرمودند.([۴])

اصولا اَعادي و دشمنان اين طورند. به طور كلي بشر كجا لياقت، شايستگي و ارزش اين را دارد كه با حجتهاي جزئي خدا بتواند دربيفتد؟ مثلا با بزرگان دين كه در برابر انبيا، حجتهاي جزئي خدا هستند. همين طور با انبيا كه در برابر محمد و آل‏محمد:حجتهاي جزئي خدا هستند. با اينها نمي‏توانند در بيفتند يا نسبت به ايشان عداوت داشته يا از اين حجتها بخواهند عيب‏جويي داشته باشند. ولي با همه اينها گرفتار سفاهت شده و براي حجتهاي خدا عيب‏جويي‏ها مي‏كردند. مي‏گفتند ما اينها را در معرض قرار مي‏دهيم تا سبك يا عاجزشان كنيم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۸ *»

مأمون هم به وسوسه اطرافيانش حضرت امام رضا۷را خواست. اِنَّ الشّياطينَ لَيُوحونَ الي اوليائِهم.([۵]) حضرت تشريف آوردند و عده‏اي نشسته بودند. گفت: از شما تقاضا داريم كه در امر توحيد و خداشناسي براي ما فرمايشاتي بفرماييد. چون اين پيشنهاد ناگهاني بود، حضرت تشريف بردند روي صندلي يا كرسي به لغت عربي، نشستند. قدري تأمل فرمودند، ناگهان از جا جستند و شروع كردند به يك خطبه مفصل توحيدي.

آنها نسبة ملا بودند. خود مأمون نسبة ملا بود ـ خدا لعنتشان كند. ـ هارون ملا بود. خلفاي بني‏اميه كه اهل دانش نبودند و معلوماتي نداشتند. همه شرابخوار، زناكار، اهل لواط، اهل قمار، ولگردي و هوسراني بودند. خلفاي بني‏العباس چون خود را به عباس عموي رسول الله۹ نسبت مي‏دادند، باز يك مقداري سعي مي‏كردند آبروي ظاهري داشته باشند. دور و بر دين بودند، نامي از دين مي‏بردند، از قرآن و احاديث با خبر بودند. مخصوصا در ميان آنها، هارون و مأمون خيلي ممارست داشتند. به اصطلاح خودشان اهل فضل بودند.([۶])

هارون و همچنين مأمون، آن‏قدر بر آيات و روايات مسلط بودند و از شئونات اهل‏بيت دفاع مي‏كردند كه بسياري به اشتباه افتاده و مي‏گويند اين دو شيعه بودند. حتي بعضي از علماء شيعه آن قدر به اشتباه افتاده‏اند كه مي‏گويند مأمون حضرت رضا۷ را نكشت. به واسطه علاقه و ارادتي كه به حضرت اظهار مي‏داشت، مي‏گويند او حضرت را نكشت. ولي خدا اينها را لعنت كند. خيلي عداوت داشتند كه بيش از اين حرفهاست.[۷] اينها را اسباب كار قرار داده بودند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۹ *»

حضرت در يك چنين مجلسي فرمايشات توحيدي فرمودند. يك خطبه مفصل عجيب انشاد فرمودند كه همه متعجب شدند. بعد كه حضرت تشريف بردند مأمون گفت: نگفتم اين خاندان خانداني هستند كه علم را همزمان با شير مادر فرا مي‏گيرند. اينها اين طورند، آيا شما فكر مي‏كنيد كه اينها را مي‏توانيد عاجز كنيد؟ در آن خطبه جالب حضرت رضا۷ مي‏فرمايد: اولُ عبادةِ الله معرفتُه.([۸]) اميرالمؤمنين۷فرمودند: اول الدين معرفته. اول به معناي اصل است و مقصود جهات دين است.

خلاصه مي‏دانيم توحيد و خداشناسي اصل دين، اول دين و ريشه دين است. ديگر تمام آن‏چه غير از توحيد است، فرع بر توحيد است. توحيد كه ريشه است وقتي درست و صحيح باشد، بقيه هم درست است. بقيه هم به تبعيت توحيد، درست مي‏شود. در واقع تمام گيرها در مسأله توحيد است. مكتب اهل بيت:است كه توحيد را سالم تعليم مي‏فرمايد و توحيد را از ائمه بايد آموخت.

حالا رسول الله۹ از طرف خدا موظف شدند كه بگويند: من در ميان شما، بشري مثل شما هستم اما به من وحي شده كه به شما توحيد را بگويم. خودش كه مهبط وحي توحيد است: يوحي الي انما الهكم اله واحد([۹]) اين خبر دادنش دو طور است. يكي خبر مقالي است كه مي‏دهد و يكي خبر حالي مي‏دهد. مي‏فرمايد: من وظيفه دارم به شما اطلاع بدهم، به من وحي شده كه به شما اين نكته را خبر بدهم كه اله، خالق، خدا و معبود به حق براي شما يكي است. ـ به فارسي يكتايي و به عربي توحيد ـ توحيد را به شما خبر بدهم.

اين خبر دادن حضرت به دو طور است. يك وقت هست كه بيان مي‏كند، در مقال و گفتار خبر مي‏دهد، يك وقت هست كه به همه وجود خدا را به يكتايي به ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۰ *»

مي‏شناساند. اين جا هر دو مراد است. به من وحي شده كه به شما بگويم، دو طور بگويم. يكي به زبان بگويم كه فرمود: قولوا لا اله الا الله تُفلِحوا([۱۰]) بگوييد نيست الله و الهي جز الله تا رستگار گرديد. بعد به تدريج شرط بعديش را گفت كه بگوييد: لااله‏الاالله محمد رسول الله۹. بعد آخر كارشرط بعدي را گفت كه فرمود بگوييد: لااله‏الاالله محمد رسول الله علي ولي الله. حضرت علي هم كه تنها نيست، بقيه ائمه و حضرت فاطمه هم با علي هستند و اولياء ايشان را هم بدانيد كه اولياء خدا هستند و دشمنان اينها دشمنان خدا هستند.([۱۱])

سپس تمام احكام دين از شرايط است ولي شرايط جزئي. كسي يك امر از دين را وابزند، به شرط لا اله الا الله اخلال كرده است. اعتراف به جميع شئون دين، كلي و جزئي لازم است. در برابر هر چه از دين ثابت شده بايد تسليم بود. اگر خداي نكرده انسان خلاف هم مي‏كند، بايد بداند كه خلاف مي‏كند و آن خلافش دين نيست. به خلاف كه اعتراف كرد كه بد كردم، مخالفت نمودم و گناه كردم، خود اين، برايش دين مي‏سازد و آن اخلال را جبران مي‏كند.

اعتراف به گناه در نزد خدا و اولياء خدا براي جبران اخلال است. معصيت در عمل اخلال به شرط دين است. خيلي امر عجيب است! مخالفت با امر دين را كوچك نبايد شمرد. اين مخالفت و معاصي كه مي‏گويم در امور ظاهري و شرع ظاهري نوعا معلوم است.

مشكل‏ترش عرصه نفس و گناهان نفساني است، گناهان خيالي است، آن مشكل‏تر است. البته ما قدرت بر بعضي از گناهان و دسترسي به آنها نداريم، برايمان ميسر نيست. خدا را بايد شكر كنيم، الحمدلله كه ما به چنين گناهاني دسترسي نداريم و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۱ *»

مرتكب نمي‏شويم، گناه هم مي‏دانيم. مِنَ العِصمةِ تَعَذُّرُ المعاصي([۱۲]) يكي از نگهداري خدا بندگانش را همين است كه زياد، اسباب معصيت برايشان فراهم نمي‏كند. بندگاني كه اهل ولايت و محبتند و شفاعت رسول الله، ائمه طاهرين و فاطمه زهرا در قيامت برايشان ذخيره شده ؛ خداوند روي لطف و كرمي كه دارد براي اينها كمتر اسباب معصيت فراهم مي‏كند.

من العصمة تعذر المعاصي همين نتوانستن انجام معصيت، متعذّر بودن كه براي انسان ميسّر و ممكن نباشد، از نگهداريهاي خداست. پول ندارد كه تلويزيون بخرد، خدا مي‏خواهد. بايد خوشحال باشد كه معاصي را مرتكب نشود و آنچه كه نبايد ببيند، نبيند. در خانه دخترش، آنچه را كه نبايد ببيند، نبيند. در چه حالاتي چه چيزهايي نشان داده مي‏شود! حالا به اسم كشتي، به اسم ورزش يا هر اسمي، دختر جوان وقتي كه اين منظره‏ها را ببيند بر اين پدر از نظر خدا چه مي‏گذرد؟ كه آسايش، فكر و آسودگي خيال دخترش همه در هم مي‏ريزد، چه شبي و چه روزي را مي‏گذراند!

بر دختر و پسر بزرگ با ديدن اين منظره‏ها چه مي‏گذرد؟ چقدر پدر، چقدر مادر مسئول است! خود اينها چقدر مسئولند كه اين اوضاع را مي‏بينند و در چه گناهان فكري به سر برده و چه گناهان خيالي برايشان فراهم مي‏شود. ديگر به اينها كه توجه نيست. حالا آن كسي كه ندارد، نمي‏تواند تهيه كند، من العصمة تعذر المعاصي. خدا را شكر كنند كه مي‏خواهد نگهشان دارد. حالا نبينند، نشوند و زندگيشان يك قدري به تقوا بگذرد، نه به بي‏تقوايي و از اين قبيل موارد. اين خودش نكته‏اي است، من العصمة تعذر المعاصي  همين كه اسبابش براي انسان فراهم نيست، خودش از اموري است كه خدا خواسته اين شخص را از گناه نگاه دارد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۲ *»

امان، امان، از گناهان فكري، خيالي و شهوتهاي خيالي. ممكن است در نماز فكر زنا كند، اين چه نمازي و اين چه معصيتي مي‏شود! مثلا نعوذبالله در حرم، حضور معصوم به زيارت آمده، چه فكري مي‏كند؟ اينها معصيتهاي خيالي است. مثلا نقشه بكشد كه سر فلان برادر كلاه بگذارد، جنسش را چطور رد كند، سر چه كسي را كلاه بگذارد، با فلاني چه كند. همين طور اين خيانتها، اين امور و اين معصيتها كار انسان را خيلي مشكل مي‏كند.

حضرت صادق۷فرمودند: شفاعت ما براي آخرت شما اهل محبت و ولايت ذخيره شده است. حالا آنها كه در ولايت و محبت هم سستند و به اين حرفها اعتنايي ندارند كه هيچ. آنها كه اهل ولايت، محبت و مودّتند، اين نعمت بزرگ الهي را از دست نداده‏اند، امام۷مي‏فرمايند: شفاعت ما براي آخرت شما ذخيره شده اما من در برزخ بر شما مي‏ترسم: ولكنّي واللهِ اَتَخَوَّفُ عليكم في البرزخ.([۱۳]) من درباره شما از گرفتاريهاي برزخ مي‏ترسم. معلوم مي‏شود كه ديگر آنجا را بايد طي كرد.

فرمودند: اما در آخرت امر شما به دست ماست، ما شما را شفاعت مي‏كنيم و نمي‏گذاريم كسي از شما گرفتار آتش جهنم بشود. اين وعده را داده‏اند و حتي حضرت رضا۷قسم ياد مي‏فرمايند: واللهِ لا يُري منكم في النار واحد([۱۴]) در آتش جهنم يكي ازشما هم ديده نمي‏شود. تا اين درجه وعده دادند. اما درباره برزخ ديگر وعده نفرمودند. فرمودند: والله اَتخوَّفُ عليكم في البرزخ من راجع به امر برزخ بر شما مي‏ترسم.

حالا تمام امور دين از شرايط دين است. انسان به كلي و جزئيش بايد اعتراف و اقرار كند كه دين است. حالا اگر دل مي‏پسندد بهتر، اگر نعوذبالله طبيعت نمي‏پسندد،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۳ *»

اين ديگرخيلي بيچارگي است. اما اعتراف به گناه خيلي خوب است. اعتراف به گناه، نزد خدا و اولياء خدا لازم است. نوعا در اوقات شريفي كه خداوند وعده رحمت و مغفرت داده، دستور اولي اين است كه بنده به گناهان اعتراف بكند بعد به اعمالي كه دستور داده شده بپردازد. مثلا در روز عرفه، چه براي حجاج، چه براي ديگران ـ حجاج در سرزمين عرفات و ديگران هر كجا هستند، ـ دستوراتي، نمازها و دعاهايي رسيده. در آغاز مي‏فرمايند: برويد زير آسمان، دو ركعت نماز بگزاريد و به گناهان اعتراف بكنيد.([۱۵])

اعتراف به گناه اِخلال به دين را جبران مي‏كند. ما در معصيت به دينمان اِخلال كرده، عملا دينمان را رخنه‏دار نموده و به آن صدمه زديم. اقرار و اعتراف به گناه اين رخنه را پُر مي‏كند و دين سالم مي‏ماند. يعني خدايا من دين تو را قبول دارم و به آن معتقدم، به بندگي و عبوديت خودم كه بنده‏ام و مو به مو به دين تو بايد عمل كنم و از آن تخلف نداشته باشم، اعتراف دارم. معني اعتراف به گناه اين است. ولي حالا گرفتار شدم، شيطان يا نفس اماره بر من غلبه نموده و عقلم را پايمال كرده. نفس اماره مرا به گناه واداشته حالا به گناه اعتراف مي‏كنم. اين اعتراف خيلي خيلي ارزش دارد. اين كه دستور فرموده‏اند نوعا اول نمازها استغفار مي‏كنند از همين جهت است.

مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه مي‏فرمايند: «يك وقتي من فكر مي‏كردم». آن زمان چه بوده؟ اين زمان چيست ؟ چقدر تفاوت شده و لقمه‏ها فرق كرده! چقدر معاشرتها تفاوت نموده! چقدر معاصي زياد شده! آن زمان كه اين حرفها نبوده است. مي‏فرمايند: «اموات را مي‏آوردند كه من برايشان نماز ميت بخوانم». حالا خدمت ايشان چه كساني را براي نماز مي‏آوردند؟ معلوم است ديگر از تابعان و مقلدانشان و مقلدهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۴ *»

مرحوم شيخ مي‏آوردند، بقيه را كه نمي‏آوردند.

مي‏فرمايند: «مي‏آوردند كه من نماز ميت بخوانم. در نماز مي‏خواستم بگويم: اللهم اِنّا لا نَعلَمُ منه الا خيرا،([۱۶]) مي‏ديدم من كدام خير از اين سراغ دارم و چه خيري از اين مي‏دانم؟» ـ به اصطلاح ما ـ خودم راه خير را براي اينها باز كردم. مي‏فرمايند: «در نماز بنابراين گذاردم كه استغفار كنم، اول نماز استغفار كنم، بين دو سجده كه مي‏نشينم استغفار كنم تا رفقا ياد بگيرند و آنها هم استغفار كنند. وقتي آنها استغفار كردند، من خير به دست آوردم و فهميدم اينها اهل خيرند.»

«استغفار» مي‏كنند يعني به گناهان اعتراف مي‏كنند. استغفار، اعتراف به گناه و طلب مغفرت و آمرزش گناه است؛ يعني استغفار دو جنبه دارد، يك جنبه‏اش اين كه انسان به گناه اعتراف مي‏كند، گناه كرده كه حالا در مقام برآمده و از خدا آمرزش مي‏خواهد. پس طلب آمرزش و استغفار دو كار است. چون تا كسي گنهكار نباشد كه براي گناهش آمرزش طلب نكرده و استغفار نمي‏كند. پس ابتدا يك اعتراف به گناه است و بعد هم طلب آمرزش، گذشت و عفو از گناه است. خيلي خير و مايه خير است.

فرمودند: «از وقتي كه اين برنامه را گذاردم و اول نماز قبل از گفتن تكبيرة الاحرام استغفر الله مي‏گويم ـ كه ما هم الحمدلله مي‏گوييم ـ و بين دو سجده مي‏نشينم، استغفار مي‏كنم، حالا ديگر با خيال آسوده بر ميت كه نماز مي‏گزارم مي‏گويم: اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا» خدايا ما از او جز خير نمي‏دانيم. همين كه مي‏دانيم براي گناهانش طلب مغفرت مي‏كرده پس به گناهانش اعتراف داشته و از تو آمرزش مي‏طلبيده، همين خير است. اين خيلي امر عجيبي است و همين نتيجه استغفار است. وقتي انسان استغفار كرد، به گناه اعتراف كرده و از خدا هم براي اين گناهي كه انجام داده، آمرزش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۵ *»

مي‏طلبد پس خير است.

عرض كردم: استغفار چطور اخلالها را پر مي‏كند! ما جدّي بايد استغفار كنيم. معني جدّي استغفار كردن اين است كه هر امري از امورمان را ببينيم كه اگر عبادت است، آن طوري كه شايسته است، انجام نمي‏شود و اگر نافرماني است كه گناه است. پس ما از همه امورمان بايد استغفار داشته باشيم. ما حتي از عبادت‏هايمان بايد استغفار داشته باشيم.

عابدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

ما هم الحمدلله به اندازه خود ديگر اهل معرفت شده‏ايم. ما هم آنچه بايد بفهميم فهميده‏ايم. حالا كه چنين است پس از گناهان كه جا دارد از خود عباداتمان هم بايد استغفار داشته باشيم. يعني خدايا، اين نمازم، نمازي نيست كه به اين نماز خيالم بتواند جمع باشد و بگويم نماز گزاردم. اين روزه من، روزه‏اي نيست كه خيالم جمع باشد و بتوانم بگويم روزه گرفتم. جزء نمازگزارها و روزه‏دارها شدم. اين تشرف من را به حرم امام رضا۷، جزء تشرف نمي‏شود گفت، جزء زيارت امام نمي‏شود گفت. من چطور به زيارت امام بروم و حال آنكه آن طوري كه بايد، در نزد مولاي خودم، حجت خدا، نور خدا، مهبط وحي الهي و مهبط دين خدا نمي‏توانم خضوع و خشوع اظهار كنم؟ پس از اين تشرفم، از اين نمازم و از اين روزه‏ام شرمنده‏ام.

وقتي كه اين طورها باشد، محبت انسان به خدا و به عبادات زياد مي‏شود، بيزاريش از معاصي زياد مي‏شود. مي‏فرمايد: به همان مقدار كه خدا در تو موقعيت و موضع دارد، تو هم براي خدا و در نزد خدا همان موقعيت و موضع را داري. حالا تعبير من است كه خدا در دل ما، در زندگي ما، در ظاهر ما و در باطن ما چه موضعي دارد؟ چقدر خدا را دوست داريم؟ چقدر براي خدا هستيم؟ چقدر خالصيم؟ چقدر خدا در زندگي ما اهميت دارد؟ خدا شهود و حضور دارد، ناظر و شاهد بر ما خداي ماست

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۶ *»

ديگر. خداي ما چقدر در زندگي ما مؤثر است؟ چقدر براي ما و در زندگي ما جا دارد؟ ما هم به همان مقدار در نزد خدا جا داريم.

ما كه همه لحظات از خدا غافل هستيم، يك لحظه به خدا توجه نكرده و نداريم، حضورش را احساس و ادراك نمي‏كنيم، شهودش را درك نمي‏كنيم و نمي‏فهميم پس بدانيم ما هم نزد خدا ارزشي نداريم. ارزشِ آن بنده‏اي كه بايد بندگي كند و بنده خدا و متوجه به خدا باشد نداريم.

پس چه نازي داريم؟ بر كه ناز مي‏فروشيم؟ چرا شرم نداريم؟ به خدا پناه مي‏بريم. از اين جهت استغفارهاي ما واقعا حقيقي بايد باشد، واقعا از خودمان و وضع خود، نزد خداي خود بايد شرمنده باشيم. خودمان را بنده ندانيم، كدام بنده و چه بندگي؟ چه لحظه‏اي را به بندگي گذرانديم؟ آري، خدا را شاكريم كه اين صورت عبادتها را انجام مي‏دهيم و ان‏شاءالله مرتكب معاصي نمي‏شويم. اميدواريم، خدا به فضل و كرمش با ما رفتار كند و اوليائش با بزرگواري و كرامتشان با ما رفتار كنند. ما را از در خانه‏شان نااميد نكنند.

آنچه مايه اميد ماست و نجات ما همين است، اين كه دست ما به دامن ولايت اين بزرگواران باشد و به ذيل عنايت و ولايتشان متمسك باشيم تا ان‏شاءالله از شفاعتشان بهره‏مند گرديم.

توحيد اصل دين است و همه مسائل بعد از توحيد است. وقتي اين مسأله اصل كه توحيد است رسول الله بايد بيان كند، به ما بفهماند و گزارش بدهد، معلوم است كه ديگر بقيه امور دين از بزرگ و كوچكش را پيغمبر بايد خبر بدهد. انَّما الدينُ مِن الرب([۱۷]) همه دين از طرف خداست و به وسيله رسول الله۹ابلاغ شده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۷ *»

حالا اين بزرگوار همان طور كه دين را بيان مي‏كند، خودش تجسم دين است. هر چه در دين هست در رسول الله است. رسول الله مجسمه دين خداست، اميرالمؤمنين مجسمه دين خداست. هر چه دين دارد و در دين هست، اين است. محض دين خدا و دينُ الله است. پس هر كس او را بشناسد خدا را شناخته. هر كس به او نزديك بشود، به خدا نزديك شده. هر كس از او متابعت دارد، از دين خدا متابعت دارد.

فرمود:قل اِن كنتم تُحِبّون اللهَ فَاتَّبِعوني يُحْبِبْكم الله([۱۸]) اگر شما خدا را دوست داريد ؛ يعني روي شيفتگي به خدا مي‏خواهيد دين دار باشيد. دين و «دين داشتن» همين است. انسان خدا را بايد بخواهد تا خواستن خدا، او را به دينداري وادارد. شيفته خدا باشد تا به واسطه شيفته خدا بودن، به دينداري وادار بشود.

اين‏كه من به خاطر خوشي شخصي اين كار را بكنم، براي اينكه او بدش نيايد اين راه را بروم، براي اينكه فلان حرف را نزنند اين طور بكنم، براي اينكه آنجا كه مي‏روم چنين نگويند اين طور راه بروم، اين طور سلوك كنم و اين وضع را داشته باشم، اين‏كه شيفتگي خدا نشد.

چقدر اميرالمؤمنين به تمام كساني كه عامل خود در شهرها قرار داده بودند، سفارش مي‏كنند: تو به دينت عمل بكن و آنچه وظيفه‏ات هست انجام بده،  لا تَخَف في الله لَومةَ لائم([۱۹]) در راه خدا از ملامت هر ملامت كننده و از سرزنش هر سرزنش كننده نترس و وحشت نكن.

چه خبر است؟! آقا از زنش مي‏ترسد، زن از شوهرش مي‏ترسد، از دوستش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۸ *»

مي‏ترسد، از بازاريها مي‏ترسد. اين طور مي‏كند كه بازاريها اين حرف را نزنند. اين طور سلوك مي‏كند كه زنش اين حرف را نزند. اين طور مي‏كند كه مردش اين سخن را نگويد. اين كه دينداري نشد. اگر نمازم را طول بدهم، شوهرم چنين سخني مي‏گويد پس سريع مي‏خوانم. مرد مي‏گويد: اگر چنين بكنم زنم اين چنين به من مي‏گويد، براي اينكه چنين حرفي به من نزند، اين طور رفتار مي‏كنم. دوست من اين‏طور مي‏گويد پس من نمي‏توانم اين‏طور باشم. آن شخص آن‏طور مي‏گويد و ديگري اين‏طور مي‏گويد.

آخر اين امور كه معني ندارد. و لا تخف في الله لومة لائم  در راه خدا از سرزنش ملامت كننده نترس يعني چه؟ اين است كه مي‏فرمايد: ان كنتم تحبون الله فاتبعوني اگر بازي نمي‏خواهيد بكنيد و بازيتان نمي‏آيد، اگر خدا را دوست داريد و شيفته خدا هستيد، نشان بدهيد، مرا متابعت كنيد. يحببكم الله خدا هم شما را دوست مي‏دارد. ديگر چه مي‏خواهيد؟ اگر شيفته خدا هستيد، خدا هم شما را بخواهد دوست داشته باشد، راهش همين است: فاتبعوني  مرا متابعت كنيد.

توجه كنيد، «عصمت كلي» و «آيت بزرگ خدا» اين است. به طور مطلق مي‏گويد: مرا متابعت كنيد. حالا آيا جا دارد كه من او را با شريعت بسنجم؟ نه‏خير، اين جا ديگر فوق اين حرفها شده است. اصلا متابعت اين بزرگوار شريعت شده. به همين علت، حكم را نسخ مي‏كند. حكم قرار مي‏دهد و بعد نسخ مي‏كند و حكم ديگر جايش مي‏آيد. بنابراين شريعت، ظل، شعاع و نور اوست. او خودش فوق شريعت مي‏شود.

در اين‏جا، در همين پيكر انساني و بدن عنصري، حركاتش «سنت تقريري» و «سنت فعلي» و گفتارش «سنت قولي» مي‏شود. اگر در حضورش كاري انجام شود و نهي نكند يا كاري ترك شود و امر نكند، سنت تقريري است. خدا در او سه سنت قرار مي‏دهد. حركاتش سنت فعلي مي‏شود. به ما مي‏گويند رسول الله چنين كرد، امام چنين كرد، حجت و دين خدا مي‏شود. چنين گفت، دين خدا مي‏شود. گفتار و كردارش دين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰۹ *»

خداست.

تقريرش هم دين خداست ؛ يعني اگر در حضورش كاري انجام شد و نگفت: «چرا چنين كردي؟ بعد از اين ديگر چنين نكن»، معلوم مي‏شود خود اين كار كه انجام شد دين خداست. فرض كنيد، در حضور رسول الله يا يكي از ائمه معصوم، شخصي وارد شد و به احترام ايشان روي زمين افتاد و زمين را بوسيد. مثل آنكه عده‏اي براي زيارت حضرت مهدي۷خدمت آقا رفتند. همين كه حضور مبارك حضرت رسيدند، به زمين افتادند و به احترام حضرت زمين را بوسيدند.([۲۰]) حضرت نفرمود كه اين كار را نكنيد، شرك و بت پرستي است. چون نفرمود، همين كه سكوت كرد اين را «تقرير» مي‏گويند. يعني كارتان درست و بجاست. من نور خدا هستم، زمين را در حضور نور خدا بايد بوسيد.

حالا انسان به حرم كه مشرف مي‏شود، آستانه مبارك را كه مي‏خواهد ببوسد، بعضي كاسه‏هاي از آش داغ‏تر مي‏گويند: شرك است، اينجا را نبوس. سجده براي خداست. به او بايد گفت: اي نادان ، اولا مگر من سجده كردم؟ بعد هم آيا اين قدر سرم نمي‏شود كه سجده براي خداست؟ بعد از هزار و چهار صد سال كه پيغمبر ما را به سجده براي خدا امر كرده كه براي غير خدا سجده نكنيم حالا من شرك مي‏ورزم؟!

حالا تواضع حضور امام، سجده شكر، سجده تعظيم و تكريم، نه‏تنها سجده شكر بلكه سجده تعظيم هم كه بكنيم، معلوم است كه خدا را به احترام اين نورش سجده مي‏كنيم. ملائكه بر آدم به واسطه تابش نور اين بزرگوارها در آدم سجده كردند. حالا ما اصل آن نور را اينجا يافته‏ايم. اصل آن نوري كه در آدم تابيد اينجاست. فرمود: نور ما بود كه در آدم تابيد و خداوند ملائكه را به احترام نور ما امر به سجده فرمود.([۲۱]) معلوم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۰ *»

است باز نور غير از اصل خود منير و شعاع منير است. اصل آن نور اينجاست. اين پيكر، اصل آن نوراست.

اگر كسي بگويد: اين بدن هم بعد پيدا شده، مي‏گوييم: اين پيكر محل تابش انوار خداست پس محكوم به حكم انوار خداست. همين، نور خداست: الاِمامُ نورُ الله في الارض([۲۲]) امام نور خدا روي زمين است ؛ يعني همين بدن هم ديگر نور است. اشهد.. اَنَّ ارواحَكم و نورَكم و طينتَكم واحدةٌ طابتْ و طَهُرتْ بعضُها من بعض([۲۳]) حالا آن بدن آنجا باشد، اين بدن اينجا باشد، بدن ديگر جاي ديگر، باز اينها يك نورند.

در زيارت ابي‏عبدالله الحسين۷عرضه مي‏داريم:  اَشهد اَنَّك كنتَ نورا في الاصلابِ الشامخةِ و الاَرحام المُطهَّرة([۲۴]) آن‏كه در صلب و در رحم بوده، همين بدن است ديگر. اين بدن نور الله اصل است. اگر ممكن باشد نزد اين بدن فوق سجده بايد انجام بشود.

در هر صورت وجود اين بزرگواران اين است كه مي‏گويد: يوحي الي اَنّما الهُكم الهٌ واحد([۲۵]) وقتي كه اصل توحيد را اعلام مي‏كند وگزارش مي‏دهد، پس اين وجود مبارك تمام دين است. انسان هم وقتي كه اين تمام دين را داشته باشد، همه چيز دارد. وقتي آقا بقية الله را داشته باشيم، توحيد، نبوت، امامت و ولايت داريم، حج، صلوة و زكات داريم، همه چيز داريم.

به همين سبب فرمودند: اين پرده ظاهر را از روي قرآن كنار بزن و در باطن قرآن برو. به باطن قرآن كه مي‏روي، هر جا نماز ذكر شده، ما هستيم. هر جا حج و زكات ذكر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۱ *»

شده ما هستيم. هر خيري در قرآن ذكر شده ما هستيم. هر چه از خلاف خوبيها و از بديها ذكر شده، دشمنان ما هستند. انسان به باطن كه مي‏رود، مي‏بيند اگر در قرآن ذكر خمر شده، شراب، قمار يا زنا حرام شده، مي‏فرمايد: هر حرامي اعدا و دشمنان ماست. حقيقت زنا و حقيقت قمار، اولي و دومي است.([۲۶])

در باطن كه انسان مي‏رود، آنجا اين طور است كه حضرت زهرا خواست بگويد: شما هر چه از خوبيها، دين‏داريها و بندگيها مي‏خواهيد در خانه ما بياييد. اصل و ريشه بديها را بدانيد اينها هستند. ببينيد با من چه كردند! چون يافتند و دانستند كه من نور و ظهور خدا هستم. انها لاحدي الكبر و يكي از آيات بزرگ خدا هستم. مظهر عصمت حق تعالي هستم.

ببينيد اينها با من چه كردند! من كه گناهي نداشتم، من كه در خانه نشسته بودم، با آنكه حق شوهرم را گرفتند، به ظاهر خلافت را غصب كردند، شوهرم مظلومانه در خانه نشست، سخن نگفت و متعرض آنها نشد. حال آنكه حق او بود اما متعرض نشد و در خانه نشست. قدرت هم داشت، همه طور در مقابل آنها مي‏توانست بايستد اما براي خاطر احترام به اسم اسلام، اسم رسول الله، براي احترام مسجد، منبر و محراب دست روي هم گذارد تا اين دين سالم بماند و اسم و رسمش باقي بماند.

به همين اسم اكتفا كرد اما آنها ما را به حال خود وانگذاردند، متعرض ما شدند، مرا با دل داغدار پشت در خواندند. پشت در رفتم، نصيحت و انذار كردم، تذكر دادم و يادآوري كردم. گفتم: ما كاري به شما نداريم، دنبال برنامه‏هاي خود برويد. ما متعرض شما نمي‏شويم. از يك خانه كه چند نفرند همه را خواستند و به زور يا به هر طور شده بيعت گرفتند. حالا چند نفر در اين خانه هستند؟ يك حضرت علي و يك حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۲ *»

فاطمه است. امام حسن و امام حسين كه بيعتي نبايد بكنند، بچه هستند. چرا متعرض علي مي‏شويد؟ دست برداريد. هر چه گفتم، قبول نكردند، بي‏حرمتي و جسارت كردند كه نوعا شنيده‏ايد.

بدانيد اين ذكر مصائب كه مي‏شود، براي همين است كه متذكر شويم و دلهاي ما تكان بخورد. به ياد مظلوميت حضرت زهرا و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما به درگاه حق تعالي تقرب پيدا كنيم. همين تأثرها، در واقع استغفار قلب و دل ماست. با اين حال تأثر عرضه مي‏داريم كه يا رسول الله، يا اميرالمؤمنين، يا فاطمه زهرا، ما از ريشه‏هاي فساد، معصيت، شرك و كفر بيزاريم و به سوي شما كه اصل دين و اصل حقايق الهي هستيد رو آورده‏ايم. ما را به فضل و كرمتان بپذيريد. دست رد به سينه ما روسياه‏ها نزنيد.

بلكه به اين تأثرها ما را از خودتان بدانيد. ما را از همّ خود قرار بدهيد. غصه ما را هم بخوريد. به فكر ما هم باشيد. دستگير ما باشيد كه ما افتاده هستيم و به واسطه معصيتها خوار شده‏ايم. روي ما سياه، بار ما سنگين و هيچ امري علاج كار ما را نمي‏كند مگر دستگيري شما اي فاطمه زهرا. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي ذلك اللهم العنهم جميعا و عذبهم عذابا اليما.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۳ *»

مجلس    ۱۷

 

 

(شب دوشنبه/ ۲۲ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r خداوند به مخلوقهاي خود سوگند مي‏خورد

r خلق بايد به خدا سوگند بخورند

r يكي از مواردي كه بايد سوگند خورد

r داستان فدك

r آيه تطهير گواه صدق حضرت فاطمه۳است

r ترتيب فعلي آيات قرآن

r آيه تطهير در زمان رسول الله۹و حضرت فاطمه۳

r سوگندهاي شرعي

r چرا بايد به خدا سوگند خورد و خداي متعال به مخلوق خود سوگند مي‏خورد؟

r بر خداي متعال نمي‏توان حتم كرد

r داستان سعد بن معاذ

r خداوند بر خود حتم مي‏فرمايد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۴ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات مباركات، به حسب ظاهر به سه آيه از آيات تكويني خود سوگند ياد فرموده است كه ماه و شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع باشد. در باطن به اميرالمؤمنين و امام مجتبي و سيدالشهدا صلوات الله عليهم سوگند ياد فرموده است. اين سوگندها براي بيان مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و گزارش از مقامات آن بزرگوار است.

خداوند به خلق خود قسم مي‏خورد. خلق خدا به علت آنكه مملوك خدا هستند، نزد خدا حرمت دارند ؛ چه خلق ظاهر و چه خلقهاي باطني و نوراني، تفاوت نمي‏كند. اين كه معصومين:به حسب بيان باطن قرآن، اين آيات ظاهري و تكويني را تأويل مي‏كنند و يا باطن آنها را ذكر مي‏فرمايند، به همين جهت است. نزد حق تعالي تفاوت نمي‏كند؛ چه آيات نوراني و باطني او كه حقايق قدسي و الهي مثل رسول الله، اميرالمؤمنين و ساير معصومين سلام الله عليهم باشند، چه آيات و مخلوقات تكويني باشند.

از اين جهت كه خلق خدا و مملوك خدا هستند و نزد خدا حرمت دارند، تفاوت ندارند. به تعبير ديگر بر خدا حق دارند. چون بر خدا حق دارند و در نزد خدا حرمت دارند، خداوند به آنها سوگند ياد مي‏فرمايد.

در قرآن به طور فراوان، سوگندهاي الهي را مي‏بينيم: و الشّمسِ و ضُحيها و القمرِ اذا تلاها و النهارِ اذا جلّيها و الليلِ اذا يَغشيها و السماءِ و ما بنيها و الارضِ و ما طَحيها و نفسٍ و ما سوّاها([۲۷]) ملاحظه كنيد كه چند قسم است. اينها آيات خدا، آيات اثبات و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۵ *»

تكويني حق تعالي هستند و مخلوقات اين عالمند. به حسب باطن هم باز و الشمس  به رسول‌الله۹ تفسير شده است. و ضحيها سوگند به عصر نوراني آن حضرت و پيشرفت امر اسلام است. و القمر اذا تلاها  در باطن يعني قسم به اميرالمؤمنين كه در تبعيت حضرت، بعد از وجود مبارك رسول الله است. بعد از غروب خورشيد نبوت، اين ماه ولايت طلوع كرده. هنگامي كه اين ماه پشت سر خورشيد و بعد از غروب او قرار گرفت كه دوره مظلوميت و امامت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه باشد.([۲۸]) جاهاي ديگر هم همين طور است. خيلي موارد از قرآن، همه قسم است كه خداوند ياد فرموده.

در حديث مي‏فرمايد: خداوند به هر يك از مخلوق خود كه بخواهد قسم بخورد، مي‏خورد اما مخلوق به غير خدا نبايد قسم بخورد.([۲۹]) خلق در مواردي كه قسم لازم است، به خدا بايد قسم بخورد. به همين سبب در شريعت، در مواردي كه قرار داده شده كه سوگند بايد ياد كنند، به خدا بايد سوگند ياد كنند و سوگندهاي ديگر پذيرفته نمي‏شود.

چرا به چيزهاي ديگر نمي‏توان سوگند خورد؟ به جهت آن‏كه هيچ حقي بر گردن بنده به اندازه حقِ حق تعالي نيست. نزد بنده، هيچ حرمتي مثل حرمت حق تعالي نبايد نباشد. در نزد بنده، همه حرمتها و اصل حرمتها براي خدا بايد باشد. بنابراين در شريعت در مواردي كه لازم است براي اجراي احكام شرعي قسم ياد كنند، مقرر شده آن قسم به خدا باشد. اگر به غير خدا قسم بخورند، احكام شرعي بار نمي‏شود حتي اگر غير خدا از اوليا باشد. حتما جاهايي كه قسم رسيده و حكم به قسم داده شده قسم به الله بايد باشد، به همان طوري كه رسيده.([۳۰])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۶ *»

يك وقتي منصور دوانقي ـ خدا لعنتش كند ـ حضرت صادق۷را احضار كرد ؛ با چه استخفاف نسبت به حق حضرت! بعد وقتي كه حضرت نزد آن ملعون تشريف آوردند، تا توانست جسارت كرد، شماتت نمود و ناسزا گفت. بعد تعدادي نامه و كاغذ، جلوي حضرت ريخت كه اينها همه، به شما نسبت داده شده كه شما مردم را عليه من مي‏شورانيد و قصد داريد كه حكومت را از دست من بگيريد. از اين حرفها زد، حضرت فرمودند: من در سنين جواني به اين فكرها نبودم، حال كه سني از من گذشته و به حسب سن، ديگر آخرهاي عمر من است ؛ آيا به اين فكرها باشم؟ به علاوه همه اينها اتهام و تهمت بر من است. آن ملعون باور نمي‏كرد. حضرت به خدا به همان تعبير عربي قسم ياد فرمودند كه اين كارها، اين نامه‏ها، دعوتها و تبليغات مال من نيست.

آن ملعون گفت: نه، به اين طور قسم نخور. قسم بخور به همان طرزي كه آن زمان، در واقع به شكل يك نوع جاهليت شايع بوده؛ مثلا قسم به عتاق، قسم به طلاق و از اين قبيل كه مرسوم بوده. مثلا مي‏گفتند: زن طلاق باشم اگر چنين باشد. گفت: اين طور قسم بخور. حضرت فرمودند: من به خدا قسم مي‏خورم، تو براي قسمِ من ارزش قائل نمي‏شوي ؛ آيا به اين چيزها كه ارزشي ندارد قسم بخورم؟

بعد يك تعبيري فرمودند: كسي كه به امر خدا و خدا راضي نشود، در او هم مورد رضاي حق تعالي چيزي نيست.([۳۱]) يعني خدا از كسي كه به اينكه خداوند كفيل و در ميان باشد راضي نشود و بالاخره از كسي كه پايبندي به خدا و امر خدا نداشته باشد، راضي نيست.

حالا امر چنين و دستور اين است كه سوگندها، سوگند به الله بايد باشد تا احكام شرعي بار بشود. قسمهاي ديگر به حسب شرع اعتبار ندارد. علتش را هم عرض كردم،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۷ *»

اين است كه وقتي كه ما به خدا قسم مي‏خوريم يعني اقرار مي‏كنيم كه بر گردن ما حقي بالاتر، محترم‏تر و شريفتر از حق خدا نيست. نزد ما حرمتي بالاتر، بهتر و گرامي‏تر از حرمت خدا نيست.

حالا پس چقدر زشت است كه نوعا بر سر زبانها قسم به الله و قسم به خدا است! بعد هم قسم به اولياء خدا هست و همين طور تا مي‏رسد در ميان ما كه قسم به ارواح مشايخ هست. چه قسم حق باشد، چه ناحق باشد، چه خدا راضي باشد، چه ناراضي باشد، چه درباره امور پست دنيوي باشد چه آخرتي. بالاخره براي ما عادت شده كه بگوييم: به قرآن، به امام رضا، به حضرت عباس، سادات نوعا به جدم مي‏گويند و اين طور تعبيرات دارند. ديگران كه مثلا سادات را مي‏خواهند قسم بدهند، به جدت، به جدتان رسول الله، به جدتان اميرالمؤمنين، مي‏گويند. اينها همه زشت و ناشايست است. حرمت بايد داشت و بي‏حرمتي نبايد كرد.

آيا مي‏دانيد كه معني قسم يعني همين؟ يعني اگر مطلب چنين نباشد، باور شما نشود، حق ندانيد و برايتان ثابت نشود مثلا من حاضرم آني كه به آن قسم مي‏خورم، فداي اين مطلب بشود.([۳۲]) ببينيد كه چقدر امر سنگين است و بايد ملاحظه كرد!

حالا خداوند اجازه نداده و اولياء خدا اجازه نداده‏اند كه بندگان، در مواردي كه نظام زندگي قسم يادكردن را اقتضا مي‏كند، به غير خدا قسم ياد كنند. چون شريعت در بعضي از جاها قسم را مقرر كرده است. مثل:

البيّنةُ علي المدّعي و اليمينُ علي من اَنكَر([۳۳]) اينجا مورد قسم است. كسي مالي را مدعي مي‏شود و مي‏گويد: اين، مال من است. طرف مقابل مي‏گويد: نه‏خير، از شما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۸ *»

نيست، مال خود من است. در اينجا مدعي و مدعا عليه دو نفرند. مالي در دست كسي است، آن كه مي‏گويد مال من است، مدعي است و بايد بيّنه يعني شاهد بياورد.

البته موردي بايد باشد كه بشود گفت جايي است كه بايد شاهد بياورد و الا اگر در ملك، در دست و تصرف كسي است، مدعي بايد شاهد بياورد ؛ نه او. حضرت فاطمه سلام الله عليها از زمان حيات پدرشان تا زمان رحلت پدرشان، فدك به مدت چهار سال دستشان بوده، در فدك تصرف داشته و عمّال داشته كه آنجا كار مي‏كردند، در فدك و عوالي وكيل داشته‏اند.([۳۴])

«فدك» همين قسمتهايي بوده ـ خدا روزي كند ـ كه كنار بقيع است. حالا خياباني مشهور به شارع اميرالمؤمنين مي‏باشد. الآن نوعا زوار ايراني را به آن قسمت مي‏برند. تمام اين نخلستانها همه عوالي است و متعلق به فدك است. فدك و عوالي فدك به اصطلاح پردرآمدترين مزارع و نخلستانهاي مدينه و اطراف آن بوده. خيلي از هر جهت پردرآمد بوده. رسول الله و اميرالمؤمنين، به تنهايي بدون جنگ و به كار بردن سلاح و بدون كمك مسلمانها فدك را به دست آوردند كه تاريخش معلوم است.

آخر دستور اين است كه هر چه خود رسول الله به دست آوردند، مال ايشان است ؛ نه مال مسلمانها. هر چه مسلمانها رفتند، جنگ كردند، سرباز رفت، قشون كشيدند و شمشير به كار بردند، آنها مال همه و غنيمت است.

ولي همه متفقند، حتي ابي‏بكر هم انكار نكرد كه فقط مخصوص رسول الله و مال خودشان بوده. چون فقط رسول الله و اميرالمؤمنين، دو نفري رفتند، وارد شدند و اعلام كردند كه آماده جنگند. يهوديهاي آن ناحيه همه تسليم شدند و واگذار كردند. تقريبا مي‏شود گفت نزديك خيبر است. واگذار كردند و مال رسول الله شد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱۹ *»

وقتي كه به تصرف رسول الله۹در آمد، آن‏گاه خدا هم آيه نازل فرمود: و آتِ ذا القربي حَقَّه([۳۵]) حق ذاالقربي را به او بده. ذاالقربي يعني آناني كه با تو قرابت دارند و نزديكند.([۳۶]) چه كسي از حضرت فاطمه به رسول الله نزديكتر؟ فرمود: فاطمةُ بَضعَةٌ منّي([۳۷]) فاطمه پاره تن من است. اين كه به حسب ظاهر كه پاره تن من است.

به حسب خُلقيات فاطمه در مقام و منزلتي است كه روحش روح من، جانش جان من و فكرش فكر من است. رِضا فاطمةَ من رضاي و سَخَطُ فاطمةَ من سَخَطي([۳۸]) خشنودي فاطمه از خشنودي من است. يعني زهرا به هر امري كه خشنود مي‏شود، من خشنودم. از آن طرف هم هر امري كه باعث غضب و خشمش مي‏شود، خشم من است. حالا پيغمبر كيست؟ رضا و خشم پيغمبر چيست؟ آن روحيات چه روحياتي است؟ آن روحيات هم روحيات الهي است. فرمود: و رِضاي رضا الله و سخطي سخطُ الله خشنودي من هم خشنودي خداست. خشم من هم خشم خداست.

با يك چنين موقعيت به حسب باطن و ظاهر، چه كسي از حضرت زهرا به رسول‏الله نزديكتر؟ دل انسان آتش مي‏گيرد. شيعه حق دارد كه مظلوميت حضرت فاطمه را فراموش نكند، حق دارد. نه تنها در سال، چند دهه به ياد حضرت زهرا زانوي ماتم به زمين بزند و گريه كند بلكه هميشه بايد به ياد مظلوميت حضرت زهرا بود و براي او گريه كرد كه مثل اميرالمؤمنين فرمود: اما حُزني فَسَرْمد([۳۹]) ديگر غم و اندوه من ابدي است. يعني ديگر من هميشه در غم زهرا به سر خواهم برد و اين غم زهرا از دل من نخواهد رفت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۰ *»

از دل اميرالمؤمنين نرفت، از دل امام مجتبي، از دل سيدالشهدا و از دل زينب كبري هم نرفت. در آن موقعي كه مادرش در مسجد سخنراني مي‏كند، حضرت زينب حدود پنج سالش است، تمام خطبه مادر را حفظ كرده و به خاطر سپرده و راوي خطبه مادر است!([۴۰]) چقدر حضرت زهرا سلام الله عليها مظلومه است! راوي خطبه حضرت فاطمه در مسجد رسول الله دخترش زينب، پسرش امام مجتبي و سيدالشهدا است. ديگران همه شنيدند ولي از خاطر بردند و نگذاشتند بماند. اما بچه‏هاي حضرت زهرا در سينه يادداشت كردند و بعد هم به ديگران رسانيدند. الحمد لله رب العالمين باقي ماند كه مظلوميت حضرت فاطمه را شيعه بداند و فراموش نكند.

آيه: و ات ذاالقربي حقه  نازل شد. اي پيغمبر صاحب قرابتت و آن كه با تو خويش است، حقش را بده. رسول الله۹فرمودند: اي جبرئيل مقصود كيست و چيست؟ پيغمبر كه مي‏دانند اما به حسب ظاهر اين جريانها بايد باشد. وحي نازل بشود و جبرئيل بيايد و بگويد كه مراد از  ذاالقربي  فاطمه است. چه بدهند؟ فدك و عوالي فدك را كه مال خودتان است به زهرا سلام الله عليها واگذار كنيد. رسول الله هم واگذار كردند.

حضرت فاطمه زهرا عرضه داشتند: من كه لازم ندارم، وجود شما براي من همه چيز است، دنيا و آخرت و همه چيز است. فرمودند: دستور حق تعالي است كه: و ات ذاالقربي حقه  حضرت فاطمه سلام الله عليها قبول فرمودند. فرمودند: علي، يادداشت كن و سند بنويس. اميرالمؤمنين سند نوشتند. فرمود: حسن، حسين و ام ايمن امضا كنيد. چون در منزل ام‏ايمن انجام شده. ام‏ايمن هم امضا مي‏كند. اي ام‏ايمن تو از زنهاي بهشت هستي، امضا كن.([۴۱])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۱ *»

حالا پيغمبر زمينه فراهم مي‏كند كه خدا اين خلق را امتحان كند، شهادت اميرالمؤمنين با آنكه نويسنده سند فدك است، رد بشود. چرا؟ چون تو شوهر زهرا هستي و به نفع خودت حرف مي‏زني. شهادت امام حسن و امام حسين هم رد بشود، چون اولا اينها بچه هستند بعد هم اينها به نفع خودشان شهادت مي‏دهند. شهادت ام‏ايمن هم رد بشود، چون يك زن است و به علاوه با اينها و طرفدار اينهاست. شهادت اينها رد بشود و سند مورد قبول قرار نگيرد. سندي كه رسول الله املا كردند، اميرالمؤمنين نوشتند و شهادت دادند.

از همه اينها گذشته، فدك چهار سال در اختيار فاطمه بوده است. همه مسلمين ديده‏اند و مي‏دانند كه تمام درآمد و محصولات فدك صرف چه كساني مي‏شده. صرف مساكين مدينه مي‏شد، همه ديدند و خوردند. از اين خرما و درآمد فدك همه بهره بردند. اصلا بي‏نياز مي‏شدند. انتظار مي‏كشيدند تا آن فصلي كه حضرت فاطمه محصولات فدك را جمع‏آوري مي‏كند، برسد. حضرت به وسيله اميرالمؤمنين و وكيلهايي كه داشتند، بين تمام مساكين مدينه تقسيم مي‏كردند. حق همه را مي‏دادند و همه بي‏نياز، بهره‏مند و دعاگوي رسول الله، دعاگوي حضرت فاطمه زهرا و دعاگوي اميرالمؤمنين مي‏شدند. سر سفره احسان اين بزرگواران بودند.

مقداري از گندمها و جوهاي فدك در خانه اميرالمؤمنين، به دست حضرت فاطمه آسياب مي‏شد كه خودشان نان مي‏پختند و به مساكين مي‏دادند.([۴۲]) مقداري خود گندم و جو يا خرما داده مي‏شد. تنها همين خرما و اينها نبود، يكي از صادرات مدينه سِـدر بود. الآن هم در باغستانهاي مدينه، همراه درختهاي خرما، درخت سدر هم فراوان است. همين‏طور ميوه‏هاي مناسب ديگر صادر مي‏شده، همچنين در مدينه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۲ *»

استفاده مي‏شده. حضرت همه اينها را بين مساكين تقسيم مي‏كردند.

يعني شاهد تصرف حضرت فاطمه در فدك، تمام اهل مدينه بودند. همه شاهد بودند كه حضرت فاطمه، چهار سال تصرف داشته است و مال او بوده است. ديگر حالا ابي‏بكر مدعي شده كه فدك مال شما نيست و مال همه مسلمين است، اينجا او مدعي است و مدعا عليه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مي‏شود.

عليه حضرت زهرا ادعا شده و طبق قانون اسلام: البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر، مدعي بايد شاهد بياورد. اي ابي‏بكر، تو بايد شاهد بياوري كه فدك مال حضرت زهرا نيست و مال همه مسلمين است. تو ادعا داري و بايد شاهد بياوري. حالا مظلوميت را ملاحظه كنيد كه به حضرت زهرا مي‏گويد: برو شاهد بياور!([۴۳]) آخر، همه اهل مدينه شاهد حضرت زهرا هستند. آيه قرآن شاهد اوست: و ات ذا القربي حقه.

اگر بگويند اينها را قبول نداريم، خود حضرت زهرا استشهاد فرمود كه آيا آيه: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا([۴۴]) در شأن ما نازل نشده؟ آيا خدا طهارت و عصمت ما را در اين آيه امضا نكرده؟

اگر يادتان باشد، چند مجلس قبل، در بحثي كه داشتيم اين نكته را گفتم. اگر اينها به خاطر بماند خوب است. عرض كردم: در آن زمان، قرآن به اين شكل جمع‏آوري نبود. جمع‏آوري و ترتيب كنوني قرآن در زمان عثمان شده و اين قرآن هم به «قرآن عثماني» مشهور است. همه مسلمانها قبول دارند كه اين قرآن در زمان عثمان جمع‏آوري شده و اين، ترتيبي است كه او پسنديده و امضا كرده. گفته همين قرآن را به اين شكل در تمام بلاد اسلامي نسخه‏برداري و منتشر كنيد. تمام نسخه‏ها و مصحفهاي ديگر را، هر كس هر طور قرآن را غير از اين جمع‏آوري كرده، از او بگيريد، گرفتند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۳ *»

مي‏دانستند چه كسي جمع‏آوري دارد. چون آن زمان چاپ كه نبود و با خط مي‏نوشتند. اشخاصي كه مي‏نوشتند، شناخته شده و معلوم بودند مثل عبدالله بن مسعود و از اين قبيل. مي‏دانستند اينها قرآن را جمع‏آوري كرده‏اند،([۴۵]) به دست خودشان رسيده، خبر شده‏اند و جمع‏آوري كرده‏اند.

يك جمع‏آوري هم اميرالمؤمنين كرده بودند كه آوردند نشان دادند. فرمودند: اين جمع‏آوري قرآن را به دستور رسول الله كرده‏ام. گفتند: ما به قرآن تو احتياج نداريم. حضرت فرمودند: حالا كه اين طور است، من اين قرآن را مي‏برم و ديگر آن را نخواهيد ديد تا فرزندم مهدي صلوات الله عليه، اين قرآن را كه من جمع‏آوري كرده‏ام، بياورد.([۴۶])

به همين خاطر، طلحه در زمان حكومتشان، قبل از آنكه جنگ جمل را راه بيندازد، گفت: من در خاطرم است كه بعد از جريان شهادت حضرت زهرا و بعد از بيعت گرفتن از شما به اكراه و چه و چه ابي‏بكر در مسند رسول الله۹ نشسته بود. روزي شما آمدي و به اصطلاح ما يك بقچه در بغل داشتي. چون آن زمانها نوشتن مشكل بوده است. قرآن روي كاغذها و پوستها نوشته مي‏شد و خيلي بزرگ بود. گفت: يك بقچه در بغل داشتي و در مسجد آوردي. ابي‏بكر، عمر و همه صحابه رسول الله بودند. نزد همه گفتي: اين قرآني است كه پيغمبر دستور داده من جمع‏آوري كنم. همه‏اش هم پيش من بوده، هر چه بر رسول الله نازل شده همه به طور محفوظ نزد من بوده است. بعضي روي پوست نوشته شده بود، بعضي روي كاغذ، بعضي روي حرير و حتي روي كتف گوسفند نوشته شده بوده است. پيغمبر دستور داده كه من اينها را از هر جهت، آن طوري كه خدا نازل فرموده، جمع‏آوري كنم. حالا من جمع‏آوري كرده‏ام.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۴ *»

طلحه مي‏گويد: من ديدم، عمر به اين طرف و آن طرف نگاهي كرد و ديد اگر يك چيزي بگويد، همه راضيند. گفت: نه‏خير، ما به قرآن تو احتياج نداريم. قاري قرآن و حافظ قرآن زياد داريم. اينها حافظ قرآنند، هر كس هر چه مي‏داند، مي‏خواند. به قرآن شما كاري نداريم. تو گفتي: مي‏برم، باشد تا فرزندم بيايد. اين قرآن به دست فرزندان من خواهد بود.([۴۷])

در واقع تأويلِ لا يَمَّسُه الاّ المطهَّرون([۴۸]) در وصف اين بزرگواران است.([۴۹]) اين قرآن در دست حضرت علي ماند، بعد دست امام مجتبي، بعد دست سيدالشهدا و الآن هم در دست مهدي آل محمد:است.

سني‏ها، به خصوص وهابي‏ها ـ خدا لعنتشان كند ـ ما را خيلي مسخره مي‏كنند. از مواردي كه ما را استهزا مي‏كنند و به اصطلاح شيعه را ريشخند مي‏كنند، همين است كه قرآن شما در دست مهديتان است. آري، قرآن ما دست حضرت مهدي ماست صلوات الله عليه. قرآن اميرالمؤمنين و قرآن رسول الله، دست حضرت مهدي است: يأتي بكتابٍ جديدٍ علي العرب شديد.([۵۰])

ولي ما هم اعتراف داريم كه اين قرآن، قرآن است، بر رسول الله نازل شده۹، در زمان عثمان جمع‏آوري شده و از نظر باطن، اميرالمؤمنين در جمع‏آوري همين هم نظارت داشتند. هر چه از اين آيات را كه آنها به خواست خود در جايي قرار دادند، لازم بوده كه به همين شكل باشد تا همه امتحان بشوند.

اين سخنان همين طور پيش مي‏آيد ديگر و عرض مي‏كنم. شايد خدا مي‏خواهد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۵ *»

گفته بشود. چون در آن زمان قرآن، به اين شكل نبود، آيه تطهير در اينجا قرار نداشت. همه اهل سنت و همه شيعه قبول دارند كه آيه تطهير در وصف خاندان رسالت است ؛ يعني مصاديقش محمد و آل محمدند([۵۱]) صلوات الله عليهم اجمعين. آيه تطهير در اين قسمتي كه الآن قرار گرفته، نبوده است. خيلي از سنيها مي‏خواهند بگويند، چون در ميان آياتي قرار گرفته كه خدا با زنهاي پيغمبر سخن مي‏گويد، پس آنها هم مراد هستند. خدا دستوراتي براي آنها مي‏دهد و موقعيت اجتماعي آنها را بيان مي‏كند، يكباره مي‏گويد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا([۵۲]) دوباره بعد از اين آيه گفتگو با زنهاي پيغمبر ادامه دارد.

اگر چه در آيات قبل و بعد همه خطابها به شكل كُـنّ([۵۳]) و از اين قبيل است كه خطاب به زنهاست ؛ اما اينجا خطاب به كُـم تبديل مي‏شود. همين كافي است كه نشان دهد به قبل و بعد ربطي ندارد. اين آيه پرانتزوار اينجا قرار گرفته و جايش اينجا نيست. حالا جايش كجا بوده خدا مي‏داند. فعلا اينجا به آيات قبل و آيات بعد از خودش نمي‏خورد.

خدا مي‏خواهد امتحان كند. با آنكه خيلي از سنيها به اصطلاح در تفسير همين قرآن، مهارت داشته و دقتهاي بسياري كرده‏اند، خيلي مطالب به دست آورده‏اند اما اينجا ديگر گويا كر و كور مي‏شوند. همه چيز سرشان مي‏شود، دقت در آيات، در ادبيات آيات و چه و چه اما اينجا كه مي‏رسند گويا متوجه نيستند كه بگويند، اين آيه به بعد و قبل خود ربطي ندارد، نه به قبلش مربوط است و نه به بعدش. سعي مي‏كنند به زنهاي پيغمبر بچسبانند كه آنها هم مراد و داخل اين آيه هستند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۶ *»

ولي در آن زمان، وقتي كه حضرت فاطمه سلام الله عليها اين فرمايش را فرمود، ابي‏بكر نگفت زنهاي ديگر هم هستند، دختر من هم جزء اين آيه است. نمي‏توانست بگويد، چون آن زمان اين جمع‏آوري در دست نبود. همه هم مي‏دانستند كه اين آيه فقط در شأن خاندان رسالت و فقط براي آل محمد:است. طهارت رسول الله كه معلوم بود. خدا اهل بيت رسالت را پاك و پاكيزه و داراي عصمت مي‏خواهد معرفي كند.([۵۴])

كسي كه داراي عصمت است، كسي كه خدا او را پاك و پاكيزه كرده و پاكيزگي او را از هر خطا، گناه و معصيت گواهي مي‏كند، معنايش چيست؟ معنايش اين است كه من كه در اين فدك تصرف دارم، به حق تصرف دارم. ناحق نيست كه تو مي‏خواهي بگيري. تو مي‏خواهي بگويي ـ نعوذبالله ـ تصرف من ناحق است. مي‏خواهي بگويي زهرا حرام مي‏خورد، زهرا تصرف غاصبانه وحرام در فدك دارد. تو گناه، ارتكاب حرام، خلاف رضاي خدا و خلاف دين خدا پاي من مي‏خواهي بگذاري؟ خدا مرا تطهير كرده است.

گفت شاهد بايد بياوري و شاهدهاي حضرت زهرا را رد كرد. حال آنكه طبق دستور: البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر  آن كسي كه مدعي است شاهد بايد بياورد. ابوبكر شاهد بايد بياورد. حضرت زهرا اين ادعاي ابي‏بكر را انكار دارد و مي‏فرمايد: حرفت بيجاست و مال خودم است.([۵۵]) طبق دستور در مرافعه حضرت زهرا بايد قسم بخورد. حالا كه سخنش را قبول نمي‏كنند، تصرفش را قبول ندارند و او مي‏گويد نه‏خير، مال خودم است و مال شما نيست ؛ در اينجا دستور شرعي اين است كه حضرت، قسم بخورد. آن كسي كه منكر ادعاي مدعي است به قسم شرعي بايد قسم بخورد. اين جا يكي از مواردي است كه در شريعت دستور قسم داده شده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۷ *»

من اين سخنان را نمي‏خواستم عرض كنم. مثلي مي‏خواستم زده باشم، به يك سخني از فدك، مظلوميت حضرت فاطمه سلام الله عليها اقتضا كرد كه بحث را تا اينجا دنبال كنيم. پس در شريعت مواردي هست كه بايد سوگند ياد كرد. در اينجاها كه دستور سوگند رسيده، طبق دستور به خدا بايد سوگند خورد. بشر و خلق به غير خدا، حق ندارد قسم بخورد. منظورم قسم ياد كردن در چنين جاهاي شرعي است.

معناي سخنم اين نيست كه حالا كه بناست قسم بخوريد، در هر چه دلتان مي‏خواهد، به خدا و به اسم الله قسم بخوريد. اين را نمي‏خواهم عرض كنم. اصلا چرا قسم مي‏خوريد؟ چرا خودتان را به قسم عادت مي‏دهيد؟ چرا بچه‏هايتان سوگند خوردن‏هاي بيجا را ياد بگيرند؟ به قرآن قسم، به خدا قسم، به امام رضا قسم، به حضرت عباس قسم، اصلا اين قسمها را تعطيل كنيد. سعي كنيد از همه مقدسات ، حرمت‏داري كنيد. همه اينها صاحب حرمتند. بي‏جهت هم اشخاص را به قسم وادار نكنيد. اگر سخني را باور مي‏كنيد، بكنيد نمي‏كنيد، نكنيد. به سوگند وادار نكنيد. حرمتها پامال مي‏شود. چرا حرمتها ضايع مي‏شود و احترامها از بين مي‏رود؟ اينها مقدسات دين است و احترام دارد.

عرض كردم: چرا در جاهايي كه شريعت دستور داده قسم بخوريم، ما به خدا بايد قسم بخوريم؟ براي خاطر اين كه مي‏خواهيم بگوييم: خدايا، نزد ما حرمتي به اندازه حرمت تو نيست. حقي به اندازه حق تو بر گردن ما نيست. از اين جهت مي‏فرمايد: آنهايي كه بر خلاف قسم بخورند بعد از قسمها مبتلا مي‏شوند.([۵۶]) چون اگر بي‏جا و بي‏جهت قسم بخورد، حرمت خدا را پايمال كرده و حق خدا را زير پا گذارده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۸ *»

اما خداوند متعال، به هر خلقي كه خلق كرده مي‏تواند قسم بخورد. چون هر چه هست، همين كه خدا او را خلق كرده، بر خودش قرار داده كه خواسته او را اجابت كند.

هيچ كس بر خدا چيزي نمي‏تواند قرار بدهد. هر كس بر خدا چيزي، حكمي و حتمي بخواهد قرار بدهد، به آن حقي و حتمي كه بر او مي‏خواهد قرار بدهد، بر خدا حكومت كرده و او را محدود نموده. هيچكس چنين اجازه‏اي ندارد. فقط محمد و آل‏محمدند:كه بر خدا مي‏توانند حتم كنند. فقط ايشانند كه مي‏توانند چون حتم ايشان، محدود كردن خدا نيست. خدا بر خودش حتم مي‏كند و چون ايشان از خدا جدا نيستند، بر خدا مي‏توانند حتم كنند. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

همان طور كه خدا بر خودش حتم مي‏كند، ايشان هم بر خدا حتم مي‏كنند. آيا مي‏دانيد حتم چيست؟ يعني مجبور مي‏كند. بر تو حتم است ؛ يعني اين كار را نمي‏تواني نكني. خدا مي‏گويد: من چنين كاري را خواهم كرد و تخلف هم نخواهم نمود. به اين مي‏گويند خدا بر خودش حتم كرد. محمد و آل محمد:هم بر خدا حتم مي‏كنند، چون از خدا جدا نيستند.

همان را كه خدا بر خودش حق و حتم مي‏كند، ايشان مي‏كنند. به اصطلاح ما خدا را اخذ مي‏كنند. مي‏گويند: فرداي قيامت ما دامن خدا را مي‏گيريم و رها نمي‏كنيم، شيعه‏هاي ما را بهشت بايد ببرد. در حديث مي‏فرمايد: فرداي قيامت كه شيعيان ما بر ما عرضه مي‏شوند، مخلوطند و وضعشان ناجور است، اوضاعي دارند. بعضي حق ما را ضايع كرده‏اند، بعضي حق همديگر را ضايع كرده‏اند، بعضي حق خدا را ضايع كرده‏اند و بعضي هر سه حق را ضايع كرده‏اند. ـ ما اين طور هستيم ديگر كه هم حق خدا را ضايع كرده‏ايم، هم حق ائمه را ضايع كرده‏ايم و هم در حق خودمان بر يكديگر ظلم كرده‏ايم.

مي‏فرمايد: فرداي قيامت كه مي‏شود، ما درباره حق خودمان بر شيعيانمان، همه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲۹ *»

را مي‏بخشيم. هر چه به ما ظلم كرده و هر حقي از حقوق ما پامال كرده‏اند، ما از همه‏اش مي‏گذريم. اما آن‏چه بر يكديگر ظلم مي‏كنند و حق يكديگر را پامال مي‏كنند، ما از مظلومشان خواهش مي‏كنيم كه از اين ظالم درگذر: او دوست ماست تو هم دوست ما هستي، اين به تو ظلم كرده، از حقش بگذر. اگر راضي شد و گذشت بسيار خوب، اگر نه، ما از عباداتمان به اين شيعه مظلوممان آن قدر مي‏دهيم كه از اين ظالم بگذرد و پاك بشود. ـ اين در صورتي است كه انسان با ولايت از دنيا برود و آن نعمت را از دست ندهد.

اما آن چه از ناروايي كه آنها بر خدا كرده‏اند و حق خدا را پامال نموده‏اند، آنجا ما بر خدا حتم مي‏كنيم كه از او بگذرد. ما بر خدا حتم مي‏كنيم كه خدا از همه شيعيان ما بگذرد، پاك و پاكيزه بشوند و در قيامت بدون مشكلات به بهشت بروند.([۵۷])

خدايا، ما را از همانها قرار بده. خدايا، اولا نگذار كار ما به آنجاها بكشد، ما از اوليائمان خجالت بكشيم و اوليائمان را به زحمت بيندازيم. خدايا، در همين دنيا ما را، همه گناهان و همه طور گناهانمان را چه بدانيم، چه ندانيم، چه حق تو را، چه حق اوليائت را و چه حق خودمان را كه پامال كرده‏ايم بيامرز. خدايا، بالاخره تو مي‏تواني، اي خداي ما و اولياء تو مي‏توانند كه در همين جا ما آمرزيده بشويم و از دنيا برويم. كار ما به قيامت و به برزخ نكشد. خدايا، به حق مظلوميت حضرت زهرا قسمت مي‏دهيم. آخر اگر اين دعاهاي ما، اينجاها مستجاب نشود، اگر اين خواسته‏هاي ما در اينجاها داده نشود، كجا مي‏توانيم بگيريم؟ در ايام حضرت فاطمه، روي فرش ابي‏عبدالله الحسين و زير قبه اباعبدالله اگر اين خواسته‏هاي ما اينجاها مستجاب و برآورده نشود، ديگر كجا اميد داريم؟ كجا؟ خدايا، انتظار ما به حق اوليائت اين است كه ما را در همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۰ *»

دنيا بيامرزي، كار ما به برزخ نكشد و به آخرت نكشد.

در اينجا امام۷مي‏فرمايد: ما بر خدا حتم مي‏كنيم ؛ يعني از خدا مي‏خواهيم، مي‏چسبيم و رها نمي‏كنيم. مي‏گوييم: خدايا بر توست، حتم و لازم است بر تو. چرا؟ حالا من عرض مي‏كنم: اين بزرگواران كه بر خدا حتم مي‏كنند، چه آبرويي دارند؟! ايشان در نزد خدا چه هستند؟! مثل اين است كه خدا بر خودش حتم بكند. اين بزرگوارها حتم كنند يا خدا بر خودش حتم كند هيچ فرق نمي‏كند.

اما بقيه، هيچ كس حتي انبيا نمي‏توانند حتم كنند. اين‏كه انبيا هم در قيامت فزع دارند، يا رب نفسي نفسي([۵۸]) مي‏گويند، از همديگر فراموش مي‏كنند ؛ در عرصه و مقام خود، شفاعت رسول الله را طلب مي‏كنند، حضرت فاطمه را واسطه قرار مي‏دهند، دست مي‏زنند و چادر شفاعت حضرت فاطمه را مي‏چسبند، براي همين است. آنها هم نمي‏توانند حتم كنند كه خدايا ما پيغمبر تو هستيم، حتم بر توست كه ما را به بهشت ببري. نه، نمي‏توانند.

بقيه خلق كه ديگر جاي خود دارند كه بر خدا نمي‏توانند حتم كنند. سعد بن معاذ بود كه رسول الله به تشييع جنازه‏اش تشريف بردند. چه تشييعي! حضرت روي انگشتان پا راه مي‏رفتند. عرض كردند: چرا اين طور راه مي‏رويد؟ فرمودند: از بس ملائكه آمده‏اند، من جاي پا نمي‏بينم. جبرئيل با نود هزار ملائكه براي تشييع جنازه سعد بن معاذ آمده. جبرئيل و ملائكه بر او نماز خوانده و رسول الله بر او نماز گزاردند.([۵۹])

عرض كردند: يا رسول الله، اين سعد بن معاذ مگر چه كار كرده كه ملائكه اين قدر از او حرمت مي‏كنند؟ كه جبرئيل با نود هزار ملائكه براي تشييع جنازه‏اش آمده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۱ *»

فرمودند: از جبرئيل پرسيدم كه چرا شما به تشييع جنازه‏اش آمديد؟ جبرئيل گفت: او عادتش اين بود كه سوره مباركه قل هو الله احد را خيلي دوست مي‏داشت. در حال ايستاده، نشسته، سواره و پياده مي‏خواند. وقتي مي‏رفت مي‏خواند، مي‏آمد مي‏خواند. به همين جهت ملائكه اين طور از او حرمت كردند.([۶۰])

خود رسول اكرم۹به دست خود دفنش كردند و به دست خود قبرش را ساختند. حضرت آجر مي‏گرفتند و مي‏ساختند. خيلي هم با دقت مي‏ساختند. خود حضرت فرمودند: ممكن است به من بگوييد، قبري كه بعد خراب مي‏شود، چرا اين قدر دقت مي‏كنيد و در ساختنش دقت داريد؟ فرمودند: براي اين است كه هر كس كاري را به عهده مي‏گيرد، سعي كند كه كامل و تمام انجام بدهد، به اصطلاح ما از سر خود باز نكند. خيلي مسئوليت دارد، انسان كاري را كه براي مؤمنان، مسلمانان و برادران ايماني قبول مي‏كند و از او بر مي‏آيد، از سر باز نكند، دقت كند و تا جايي كه مي‏تواند، كار را دقيق انجام بدهد.

مادر سعد آن كنار نشسته بود، تا اوضاع را اين طور ديد، يك دفعه صدايش بلند شد: اي سعد، خوشا بر احوال تو. ديگر بر تو خير جاري است، اهل بهشتي و راحتي. رسول الله برگشتند، فرمودند: اي مادر سعد، بر خدا حتم نكن. ـ اين شاهد مطلبم بود. ـ اي مادر سعد، بر خدا حتم نكن. يعني حالا كه پيغمبر آمد، اين همه جمعيت آمدند و ملائكه آمدند اين اوضاع موجب نمي‏شود كه بگويي حالا حتم بر خداست كه خدا از همه امور سعد ديگر بگذرد. فرمودند: اين طور نيست، قبر سعد را فشار داد. عرض كرد: چرا يا رسول الله؟ با اين همه كه شما نماز گزارديد، ملائكه آمدند و با اين اوضاع چرا قبر سعد را فشار داد كه اين پهلويش به آن پهلو متصل شد؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۲ *»

آن هم فشار برزخي، اين قبر ظاهري كه سر جايش است و جلو نمي‏آيد. قبر برزخي است كه بدن برزخي را فشار مي‏دهد و آن عذابها، شدتها و ابتلائات پيش مي‏آيد.

فرمودند: چون در خانه با اهلش سوء خلق داشته، سعد در خانه با اهلش بداخلاقي داشته،([۶۱]) اين نتيجه‏اش است. آري، اگر خدا بخواهد مي‏آمرزد اما وقتي هم كه بخواهد بگيرد، مي‏گيرد. ديگر حالا اين سعد است، پيغمبر بر او نماز گزارده، ملائكه آمده‏اند، قل هو الله مي‏خوانده، اينها ديگر فايده ندارد. خدا نكند خدا انسان را بخواهد بگيرد، اگر چه به كوچكترين عمل و كوچكترين ناروايي. اين كه مي‏فرمايند: نافرمانيها و خلافها را كوچك نشماريد، چون انسان نمي‏داند غضب خدا كجاست و كجا مي‏گيردش.([۶۲]) اِنَ‏ربَّك لَبِالمِرْصاد([۶۳]) خدا در كمين‏گاه نشسته است. آنجا كه بايد بگيرد، ديگر مي‏گيرد.

پس نبايد مطمئن شد، خيال انسان نبايد جمع بشود، هميشه بايد متذكر، نادم و پشيمان باشد. سعي كند خود را به آداب دين و آداب الهي مؤدب كند. به اوليائش حرمت كند. از زندگي و مسير اوليائش درس بگيرد. سيره اوليا را در نظر داشته باشد. زنها به حضرت فاطمه زهرا، به زينب كبري اقتدا كنند. مردها به اميرالمؤمنين، ائمه طاهرين و بزرگان دين اقتدا كنند. همه داراي اخلاق حسنه و صفات پسنديده باشند. از صفات دشمنان اولياء خدا دوري كنند. بدزباني، بدچشمي، بددستي، بدپايي و بدروي، اينها همه از زندگي كنار باشد. زندگاني، پاك، منزه و نوراني باشد. هميشه به ياد خدا و ياد اولياء خدا باشد. به سنن الهي احترام بگذارد. اينها در زندگي ما لازم است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۳ *»

خداي نكرده، كجروي، بدسليقگي، بي‏ادبي و بدرفتاري نباشد. خدايا، خودت همه ما را به سنن اوليائت مستنن بفرما. توفيق اِستنان به سنتشان به همه كرامت كن. ظاهر و باطنمان به تبعيت اين بزرگواران، ولايت و محبتشان نوراني بشود.

عرضم فقط اين بود كه خلق نمي‏توانند بر خدا حتم كنند اما خدا به فضل و كرمش بر خودش حتم مي‏كند، قرار مي‏گذارد و به قرارش هم پايبند است. به اصطلاح ما از قرارش تخلف نمي‏كند: اِنَّ اللهَ لا يُخلِفُ الميعاد([۶۴]) خدا به آن چه كه قرار بگذارد، وعده يا وعيد بدهد، تفاوت نمي‏كند، به قرار و ميعادش وفادار است. تخلف اصلا در كار خدا نيست.

اين را بايد بدانيم كه در كار خدا، در وعده‏ها و وعيدهاي الهي تخلف نيست. اما اگر به فضلش عمل كند، از وعيدها ممكن است بگذرد. به وعيدهايش كه عمل كند به عدلش است، اگر بگذرد به فضلش است. ولي در وعده‏ها خلاف نيست. حالا فرق بين «وعده و وعيد» چيست؟ هر چه رحمت وعده داده مي‏گويند وعده اما هر چه وعده عذاب داده، مي‏گويند وعيد. اين دو با هم فرق دارد. هر دو وعده است اما به وعده رحمت، ثواب، نيكي و پاداش خير وعده گفته مي‏شود. و به وعده به عذاب وعيد مي‏گويند.

اگر مطابق وعيدش عمل كند به عدلش است و ظلم نمي‏كند. به فضلش از وعيدها ممكن است بگذرد. وعده عذاب مي‏دهد، شخص بنده هم مرتكب معصيت مي‏شود وعده عذاب هم داده اما به فضل و كرمش ممكن است بگذرد. به اصطلاح ما فقط به بهانه‏اي بگذرد. مثلا گذشت، به يك قطره اشك در مصيبت اوليا، به يك تأثر در مصيبت ابي‏عبدالله، به يك يازهرا گفتن، به يك يامهدي گفتن، به يك ياحسين گفتن.در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۴ *»

واقع آن را هم وعده داده، به هر كس در مصيبت اوليايش بسوزد وعده جنت داده: مَن بكي و اَبكي واحداً فله الجنة و من تَباكي فله الجنة([۶۵]) حالا اين به مناسبت و مقدمه بود.

خدا هر چه را كه خلق مي‏كند، خوب يا بد، چون خلق كرده بر خودش قرار مي‏دهد كه خواسته آنها را انجام بدهد. در خانه‏اش هر چه بخواهند و دست گدايي به در خانه‏اش ببرند، بر خود حتم كرده كه جواب بدهد: قل ما يَعبَؤُ بكم ربّي لولا دُعاؤُكم([۶۶]) وقال ربُّكم ادْعوني اَستَجِبْ لكم([۶۷]) شما دعا و گدايي كنيد، شما بخواهيد، من اجابت مي‏كنم. اجابت را بر خودش قرار داده است. اين قرارداد باعث حق بنده‏ها و موجودات بر حق تعالي شده. همه موجودات به اين بيان و قرارداد الهي، بر خدا حق دارند.

اقتضاي اين حق خلق بر حق اين است كه به حق اينها سوگند بخورد. معلوم شد خدا به هر يك، هر يك و دانه، دانه خلقش سوگند مي‏خورد. هر چه، هر كه، و هر كجا كه هست خدا به دانه دانه خلقش مي‏تواند قسم بخورد. چون دانه دانه خلقش بر او حق و نزد او حرمت دارند. حرمت تكويني دارند، بعضي حرمت تشريعي هم دارند.

آناني كه حرمتشان در تكوين و در تشريع بي‏نهايت است، فقط محمد و آل‏محمدند:. اين است كه به حق ايشان قسمها خورده، به ظاهر، به باطن و به تأويل: فلا و ربِّك([۶۸]) قسم به پرورنده محمد۹ سبحانَ ربِّك ربِّ العزّة([۶۹]) پرورنده‏اي كه به محمد۹تعلق گرفته و ساير قسمها.

حالا اين آياتي هم كه در شأن حضرت زهرا نازل فرموده: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر سه قسم است. به حسب ظاهر آيات تكويني و به حسب باطن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۵ *»

آيات نوراني يعني اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا مرادند. اين سوگندها را مي‏خورد كه بگويد، فاطمه من كيست، او را بشناسيد: او انها لاحدي الكبر است، او نذيرا للبشر است. لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۶ *»

مجلس    ۱۸

 

 

(شب سه شنبه/ ۲۳ جمادي الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

r راه تحصيل قابليت براي معرفت نورانيت

r مقامات نوراني حضرت فاطمه۳

r باطن و تاويل قرآن

r تناسب سوگندهاي خداوند با مظلوميت حضرت فاطمه۳

r سرّ سوگندهاي خلق و سرّ سوگندهاي خداوند متعال

r خداوند وعده خلاف نمي‏كند

r اذن شفاعت

r شفاعت محمد و آل محمد۹

r حق خلق بر خداي متعال

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

از بركات وجود مبارك حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در اين ايام و ليالي متعلق به حضرت و يادبود شهادت آن بزرگوار، اميدواريم دلهاي همه ما به «معرفت نورانيّت» حضرت فاطمه سلام الله عليها منور گردد و محبت و مودت ما نسبت به آن بزرگوار و فرزندان معصومش، مخصوصا وجود مبارك آقا بقية الله و توجه و اخلاص‏مان نسبت به امر ايشان روز به روز اِزدياد يابد و سبب آمرزش گناهانمان شود.

ذكر مقامات و فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها، مايه خرسندي رسول الله و خرسندي ائمه معصومين، مخصوصا خرسندي آقا بقية الله صلوات الله عليهم خواهد بود. اميدواريم نظر عنايتشان شامل همه ما باشد. اين لحظات را كه به ياد مصائب يا فضائل آن حضرت و مناقب آن بزرگوار مي‏گذرانيم، ذخيره قبر و قيامتمان و روشني‏بخش دوره‏هاي بعد از مرگ باشد. اگر چه ان‏شاءالله روشني‏بخش دوره زندگي دنيوي هم هست.

خود متذكر شدن امر اين بزرگواران، ظاهر و باطن انسان را نوراني مي‏كند، زندگي دنيوي و اُخروي را تأمين و تضمين مي‏كند. چون امري است كه خداوند آن را سر خلقت و هدف نهايي آفرينش قرار داده و همه امور ديگر مقدمه اين امر است. طاعات و عبادات يا هر چه هست، در واقع حكم مقدمه را دارد. ذي‏المقدمه امر محمد و آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين است. اگر نماز مي‏خوانيم، روزه مي‏گيريم، حج مي‏رويم يا هر طاعت و بندگي كه داريم براي خاطر همين است كه براي معرفت نورانيت قابليت تحصيل كنيم.

تحصيل قابليت براي معرفت نورانيت به وسيله همين آداب شرعي و سنن الهي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۸ *»

است. هر چه انسان در امر شريعت بيشتر كوشش كند و به آن حرمت گزارد براي معرفت نورانيت تحصيل قابليت كرده. خداوند اين طور قرار داده كه تقوا كه همان رعايت كردن شريعت و دينداري است، زمينه و مساعد كردن قلب، ظاهر و باطن براي نوراني شدن به معرفت نورانيت است.

حالا در اين آيات مباركات، حق تعالي از مقامات نوراني حضرت زهرا سلام الله عليها خبر داده: انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر. فاطمه ملاك و معيار براي تشخيص ايمان و كفر و براي تشخيص اسلام و نفاق است. چه كسي در دلش اسلام را به حقيقت آن قبول كرده يا آنكه منافق است و اسلام را در دل ندارد. لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر حضرت زهرا انذار دهنده و نذير است. چنانكه انبيا همين طور ملاك امتحان و آزمايش خلق مي‏شدند: كان الناسُ اُمّةً واحدةً فبَعَثَ اللهُ النَّبيّينَ مُبشِّرينَ و مُنْذِرين([۷۰]) حق تعالي براي امتحان و آزمايش، انبيا را فرستاد اگرنه مردم همه يكي بودند. نه مؤمن از غير مؤمن جدا بود و نه غير مؤمن از مؤمن، همه يكسان بودند. اما وقتي كه دعوت انبيا شروع شد آنگاه مشخص شد و معلوم گشت، كار انبيا همين است.

حالا حضرت فاطمه را هم خدا معرفي مي‏كند به اينكه، اولا از آيات بزرگ خداست، بعد هم كار او مثل كار انبيا است. ترساننده بشر است براي اينكه چه كسي قدم جلو مي‏گذارد و امر دين و شريعت و امر ولايت اين بزرگواران را مي‏پذيرد و قدم او در امر ولايت راسخ مي‏شود يا تأخر مي‏جويد و از ولايت و امر ايشان فاصله مي‏گيرد. اميدواريم از كساني باشيم كه به گوش دل و گوش ظاهر نداي ايشان را شنيده، به ظاهر و باطن دعوتشان را اجابت كرده و سر بر آستانه مباركشان گذارده‏ايم ؛ دل به ايشان داده و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳۹ *»

از غير ايشان دل بريده‏ايم.

در مجلس قبل عرض كردم: خداوند به مناسبت بيان مقام نورانيت حضرت زهرا سلام الله عليها، سوگند ياد مي‏فرمايد. اين سوگندها از هر جهت با مطلبي كه حق تعالي بيان مي‏فرمايد، مناسبت دارد.

نخست اينكه موضوع آيات، وجود مبارك حضرت زهراست بعد هم ذكر فضائل و مناقب كلي و جامع اوست. انذار حضرت زهرا در اين دوره كوتاه بعد از رسول‏الله۹، به شكل تحمل مظلوميت و قبول مقهوريت بوده است. با آن‏كه آن بزرگوار صاحب ولايت كلي، جامع صفات الهي و مظهر كلي براي جميع اسماء و صفات خداست. او مظهر اسم «القادر» خدا، اسم «الجبار» خدا و اسم «السلطان» خداست. او هم داراي كبريائيت و مظهر كبريائيت خداست.

او صاحب مقام فرض طاعت و «مفترض الطاعة» بودن است. خداوند با همين تعبير: نذيرا للبشر عصمت كلي او را اعلام كرد. تا طاعت كسي بر بشر فريضه نباشد، چگونه انذار مي‏كند و مي‏ترساند؟ چگونه به طاعت خدا و دوري از موجبات خشم الهي دعوت مي‏كند؟

سراپا «عصمت كليه» بود و كسي كه عصمت كليه باشد مي‏دانيم مظهر تمام ربوبيتهاي حق تعالي است. چون او «عبوديت» را به طور بي‏نهايت اظهار كرده پس مظهر بي‏نهايت ربوبيت است: العبوديَّةُ جوهرةٌ كنهُها الرُّبوبيّة([۷۱]) عبوديت يك جوهره، گوهر و حقيقتي بسيار با ارزش و بسيار گرانقدر است. امام به جوهر كه تعبير مي‏آورند، براي همين است كه ارزشش را اظهار كنند. عبوديت، بندگي و به ظاهر، اظهار ذلت و انكسار به درگاه حق تعالي است. اما آن چنان گوهر گرانقدر و با ارزشي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۰ *»

است كه هر مقدارش نصيب هر كس شود، به همان مقدار، خير دنيا و آخرت را به دست آورده. عبوديت امر عجيب و جوهره گرانقدري است. باطن و كنهش ربوبيت است.

پس اين بزرگوار هم چون مثل ساير معصومين كلي داراي عصمت كلي است پس مظهر ربوبيتهاي كلي الهي است. با وجود اين، در همين مدت كوتاه بعد از رحلت رسول الله تا شهادتش متحمل مظلوميتها و مقهوريتها شد. مدت خيلي كوتاه اما پربار از مظالم دشمنان و مظلوميت خاندان رسالت است. خيلي پربار است! چون عرض كرده‏ام: شروع مظالم و ظلمها از در خانه حضرت فاطمه شد. حضرت فاطمه در برابر دشمناني قرار گرفت كه اصل و ريشه همه عداوتها، كينه‏ها و دشمني‏ها با خدا و اولياء خدا بودند ؛ يعني اولي و دومي.

حالا خداوند اين مقامات كلي را ذكر مي‏فرمايد و ما الحمدلله موفق بوده‏ايم كه در ايام فاطميه، به اين مسائل اشاره كرده و بيان كنيم. حالا هر چه كه خدا مقدر مي‏فرمايد، عرض مي‏كنم. مجلس قبل عرض كردم خداوند براي بيان مقامات حضرت فاطمه سلام الله عليها سه سوگند ياد مي‏كند: و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. اين سه قسم ظاهري و باطني دارد. ظاهرش همين آيات تكويني و نشانه‏هاي قدرت حق تعالي است: ماه، شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع.

اما در باطن و تأويل كه امامان ما سلام الله عليهم اجمعين بيان بعضي از تأويلات و بواطن آيات را متصدي شده‏اند ؛ ما را به يك عالم ديگري راهنمايي كرده‏اند كه عالم باطن، سرّ و تأويل است. بعضي موارد قرآن را در آن عالم و مناسب آن عالم براي ما بيان كردند. باب بسيار بزرگي است كه به روي شيعيان گشوده شد براي استفاده و برداشت از قرآن كه علم تأويل و علم باطن باشد.

روايات در اين زمينه از ائمه:در مواضع مختلف قرآن زياد رسيده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۱ *»

ديگران چندان اهميتي به اين روايات نمي‏دهند. ولي ما بارها عرض كرده‏ايم كه اهميت اين باطنها از اهميت ظاهرها بيشتر است. ارزش اين عالم ظاهر، به اندازه همين عالم ظاهر است اما ارزش باطن بالاتر و در نتيجه علم تأويل و علم باطن بالاتر خواهد بود و ارزش بيشتري دارد. پس اقتضا مي‏كند كه انسان به فهم باطن و تأويل قرآن بيشتر بپردازد و اين فرمايشاتي كه از ائمه:در اين زمينه رسيده، قدر بداند. الحمدلله رب العالمين اين روايات، در كتب روايتي ثبت و ضبط است. حتي بعضي از تفاسيري كه فقط نقل روايات كرده‏اند، اين روايات مباركات را هم آورده‏اند.

در اينجا بارها عرض كرده‏ايم، فرموده‏اند: مراد از و القمر  كه خدا مي‏فرمايد، وجود مبارك اميرالمؤمنين است. مراد از  و الليل اذ ادبر  امام مجتبي و مراد از و الصبح اذا اسفر حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليهم اجمعين مي‏باشد.([۷۲]) خدا به حق حضرت علي و حرمت او قسم مي‏خورد. خدا به حق امام مجتبي و حرمت امام مجتبي قسم مي‏خورد. خدا به حق امام حسين و حرمت امام حسين۷قسم مي‏خورد. زيرا از مقامات حضرت فاطمه مي‏خواهد بيان بفرمايد.

عرض كرده‏ايم: بين آن اموري كه به آنها قسم ياد مي‏شود با آنچه كه در نظر است گفته بشود مناسبت هم بايد باشد. تناسب، همان مظلوميت و مقهوريت است. حضرت زهرا سلام الله عليها در مقهوريت و مظلوميتي به سر مي‏برد و اين چند روز عمرش آن چنان بود كه اقتضا مي‏كرد خداوند اين قسمها را بخورد.

به حسب آيات ظاهري كه مي‏بينيد ماه در شب طلوع مي‏كند، شب هم از نيمه به آن طرف آن طور خصوصيتها را دارد، صبح هم در ابتداي طلوع به اين خصوصيت است. همه‏اش با مظلوميت و تيرگي از ناحيه ظلم اعدا تناسب دارد. آن چنان مظالم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۲ *»

شديد شده بود كه فضاي عرصه انساني را تيره كرده بود. خدا از آن عرصه خبر مي‏دهد و در باطن نقل مي‏كند. باطن را كه نگاه مي‏كنيم با عرصه‏اي روبرو مي‏شويم كه به شدت تاريك شده بود و شروع به تاريكي و تيرگي بود.

بعد از رحلت رسول الله، حضرت فاطمه به ظاهر به عنوان شكايت و درد دل شعري مي‏سرايد اما در واقع گزارش از اوضاع اسلام و وضع مسلمين است. مي‏فرمايد:

صُبَّتْ علي مصائبٌ لو اَنّها   صُبَّت علي الايّام صِرنَ لياليا([۷۳])

اين يك بيت از اشعاري است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها در مرثيه‏سرايي براي پدر بزرگوارش خوانده و تاريخ ثبت كرده است. چندين بيت است كه اين يك بيت از آنها است. قبل از تهاجمها و قبل از آن اوضاع بوده ولي حضرت فاطمه سلام الله عليها وضع تيرگي و اوضاع مردم و گرفتاري اسلام و در واقع معنويت اسلام را گزارش مي‏دهد. به حسب ظاهر بيان مصيبت است اما در واقع گزارش از اوضاع آن زمان است.

مي‏فرمايد: بر من مصيبتهايي ريخته كه اگر اين مصيبتها بر روزهاي روزگار مي‏ريخت، همه را تاريك، تيره و شب مي‏كرد. حضرت زهرا مبالغه‏گويي نمي‏خواهد بكند و خداي نكرده، نعوذبالله، با تخيلات شاعرانه سخن بگويد. او واقعيتي را اظهار مي‏كند.

مي‏فرمايد: صبّت علي  يعني بر من ريخته است و حضرت زهرا كيست كه بر او اين مصائب وارد شده؟ او حجت خداست. او را به چشم اينكه دختري است كه پدر از دست داده نبايد ديد، او را به عنوان حجت خدا، به عنوان مظهر اسماء الله و صفات الله بايد ديد. نمي‏شود گفت پيغمبر يا امام است اما جز پيغمبر و امام هم نبود. او با پيغمبر و ائمه از نظر روح، نور، طينت و حقيقت يكي بود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۳ *»

ظاهرش را هم كه پيغمبر معرفي كرد و شناسانيد كه: فاطمةُ بَعضةٌ منّي([۷۴]) فاطمه پاره تن من است. وقتي هم كه زير كساء يماني قرار گرفتند، حضرت فاطمه بود و اميرالمؤمنين، امام حسن و امام حسين در حضور رسول الله۹٫ آنجا رسول الله فرمودند: اينها اهل بيت من هستند گوشتشان گوشت من و خون اينها خون من است.([۷۵]) پس از نظر معنويت كه معلوم است، از نظر ظاهر هم آشكار است كه با رسول‏الله، با اميرالمؤمنين و با ساير معصومين: فرق ندارد.

حالا مي‏فرمايد: صبّت علي مصائب  حضرت فاطمه‏اي كه اين چنين است، مي‏فرمايد: چنين مصيبتهايي بر من ريخته است. صـبّ را عرب بيشتر در مواردي استعمال مي‏كند كه فرض بفرماييد كسي نشسته باشد و بر او سيل‏وار آب بريزند. آب بر سر كسي سيل‏وار بريزد كه انقطاع نداشته باشد، اين ماده در اين طور موارد به كار مي‏رود.

مصـائب هم مي‏فرمايد؛ يعني يك مصيبت نه، بلكه مصيبتهايي بر من ريزش دارد و ريخته كه اگر آن‏ها بر روزگار و روزهاي دهر مي‏ريخت، روزگار همه تيره و تار و شب مي‏شد.

پس براي بيان مقامات حضرت فاطمه با اين موقعيت و مظلوميت، اقتضا مي‏كرد كه حق تعالي اين قسمها را ذكر بفرمايد. ما در سالهاي قبل تناسب قسمها را به حسب ظاهر و باطن با مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها عرض كرده‏ايم.

اما سرّ سوگند خوردن به اين آيات و علتش به طور كلي، همان است كه عرض كردم كه خداوند به بندگان اجازه نداده در مواردي كه در شريعت دستور داده شده كه سوگند بخورند، به غير حق تعالي قسم يادكنند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۴ *»

اين دقت را بفرماييد و براي كسي اشتباه نشود. البته خدا در ميان خلقش براي خيلي از خلق حرمت قرار داده. اين حرمتها اقتضا مي‏كند كه انسان حرمت‏داري كند. قرآن حرمت دارد، امام حرمت دارند، امام زادگان و آنهايي كه صاحب مقامند، حرمت دارند. من نمي‏گويم مثلا نگوييد: به قرآن، به امام رضا، به حضرت عباس يا نگوييد به ارواح مشايخ. بلكه عرض مي‏كنم: حرمت كنيد، سعي كنيد عادت نكنيد به اين‏كه در زندگي بي‏جهت يا حتي با جهت سوگند بخوريد. قسم يادكردن لزومي ندارد چون معني «قسم» اين است كه اگر مطلب غير از اين است كه مي‏گويم من حاضر و راضي هستم كه آني كه و آن چه كه به آن قسم مي‏خورم، نابود و فاني بشود.

حالا انصاف دهيد آيا اقتضا مي‏كند كه انسان در زندگاني براي اين امور پست و بي‏ارزش دنيوي، خدا، قرآن، حجتهاي خدا، اسلام و بالاخره مقدّسات دينش را ملعبه قرار بدهد؟ اين كار صحيح نيست. شخصي كه خدا و اولياء خدا را دوست دارد، سعي مي‏كند كه بي‏حرمتي نكند. به اين جهت عرض مي‏كنم: نوعا به قسمهاي اين طوري عادت نكنيد. اگر هم كسي به اين قسمها قسم يادكرد، او را نهي كنيد. نه اينكه اينها قسم نيست بلكه بگوييد: اينها حرمت دارد، بي‏جهت در معرض قرار ندهيد.

مقصود من در شريعت است. اگرنه يكديگر را قسم مي‏دهيم و حرمت مي‏كنيم. در شريعت و احكام شرعي، مواردي كه بندگان براي رفع نزاعها، كشمكشها، مخاصمه‏ها و منازعه‏ها معين شده و وظيفه دارند كه قسم ياد كنند ؛ آنجا ديگر به اسم خدا همان طوري كه رسيده و دستور داده شده بايد قسم ياد كنند. خدا سوگند خوردن به غير خودش را اجازه نداده است.

اما خداي متعال، چون همه آفرينش مال او و خلق او هستند، به همه موجوداتي كه خلقت كرده مي‏شود قسم بخورد. خدا سوگند بخورد و حق و حرمت آن موجود را مطرح كند. مگر موجودات بر خدا حق دارند؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۵ *»

همين طور مثلا ما در دعاها خدا را به بعضي از مخلوقاتش قسم مي‏دهيم. مثلا خدايا، تو را مي‏خوانم به حق قرآن، خدايا، تو را مي‏خوانم به حق رسولت، خدايا، تو را به حق انبيائت و به حق ملائكه‏ات سوگند مي‏دهم. مگر اينها بر حق تعالي، حق و حرمتي دارند كه خدا از آنها احترام كرده و حقشان را رعايت كند؟ ما در واقع او را به اين حقها اخذ مي‏كنيم. مي‏گوييم: خدايا، اينها بر تو حق دارند، به حقي كه بر تو دارند تو را قسم مي‏دهيم كه با ما مثلا چنان رفتار كن، اين طور لطف و رحمت كن، بيامرز و ساير امور. نكته‏اي است و همين است كه خدا هم به موجوداتش قسم مي‏خورد. در اين آيات، در ظاهر به حق ماه، به حق شب و به حق صبح سوگند مي‏خورد.

حتي آياتي و قسمهايي هست كه باز خود آنها در عالم تأويل و باطن، مسأله‏ساز است. يعني همچنانكه خدا در باطن و تأويل اين آياتي كه مي‏خوانيم به اميرالمؤمنين، به امام مجتبي و به امام حسين قسم يادكرده ؛ در جاهاي ديگر به رسول الله سوگند خورده مي‏فرمايد: و الشمس و ضحيها([۷۶])۹ در باطن يعني به خورشيد نبوت، رسول‏الله۹قسم و به حق عصر نوراني آن بزرگوار و پيشرفت اسلام قسم[۷۷]. همين طور به حضرت فاطمه زهرا يا به ساير معصومين قسم مي‏خورد: و الفجرِ و ليالٍ عشْر و الشَّفعِ و الوَتْر([۷۸]) كه اينها در باطن قسم به ائمه طاهرين، به سيدالشهدا، به اميرالمؤمنين و به رسول الله است.

همچنانكه در باطن و تأويل به اين حجتهايش قسم مي‏خورد، به رؤساي كفر و ضلالت هم در باطن قسم مي‏خورد: و الليلِ اذا يَغشي([۷۹]) خدا به عمر قسم مي‏خورد، آن وقتي كه ظلم او فراگرفت،([۸۰]) سقيفه را برپا كرد، حضرت علي را خانه‏نشين، حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۶ *»

فاطمه را مضروبه، مصدومه و بالاخره مقتوله و شهيده كرد. همچنين در قرآن، اين طور آيات كه خداوند در باطن، به رؤساي كفر و ضلالت، به ابي‏بكر و به عمر قسم مي‏خورد و سوگند ياد مي‏كند، داريم.

حالا اينها از چه باب است؟ چيست و چگونه است؟ از همين جهت است كه عرض كردم: چون خداوند مسلط و محيط بر خلقت، آفرينش و موجودات است، هيچ كس بر خدا امري و چيزي را حتم، واجب و لازم نمي‏تواند بكند. نمي‏تواند بگويد خدايا، تو بايد چنين كني. هيچ موجودي بر خدا نمي‏تواند حتم كند، به اصطلاح ما در فارسي به گردن خدا چيزي را نمي‏تواند بگذارد. ايجاب بر حق تعالي و «حتم بر خدا» را هيچ موجودي نمي‏تواند بكند.

اما چه كسي بر خدا مي‏تواند حتم بكند؟ محمد و آل محمدند صلوات الله عليهم اجمعين كه بر خدا مي‏توانند حتم كنند. خودشان گفتند و خبر دادند كه بر خدا واجب و لازم مي‏توانند بكنند، چون با خدا فرق ندارند. خدا فقط خودش امري را بر خودش واجب و لازم مي‏كند؛ يعني بگويد به گردن من كه اين طور خواهم كرد و اين طور رفتار خواهم نمود. اين شدني است كه خداوند بر خودش حتم كند، قرار دهد، واجب كند و لازم نمايد.

اين مقدار كه در مورد وعده‏هاي حق تعالي شنيده‏ايد: مَن بكي و اَبكي واحداًفلَه الجنّة و من تباكي فله الجنّة([۸۱]) كسي كه بر حسين۷بگريد يا بگرياند يا خود را به گريه بدارد، از كساني است كه براي او بهشت حتم شده. چه كسي حتم كرده؟ اين فله الجنة از كجا آمده؟ چه كسي بر خدا گذارده؟ معلوم است خدا بر خود گذارده، ديگر حق تعالي وعده داده كه حتما بكند. پس خدا هم بر خودش حتم مي‏كند و چيزي را واجب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۷ *»

و لازم مي‏گرداند، به تعبير ديگر به گردن بگيرد و تخلف هم نكند. وعده هم داده: اِنَّ اللهَ لا يُخلِفُ الميعاد([۸۲]) خداوند خلاف وعده خود نمي‏كند و به وعده‏اش وفا مي‏كند.

البته در اينجا كه ميعاد فرموده هم شامل به اصطلاح، «وعده» است و هم شامل «وعيد» است. وعده عذاب را وعيد مي‏گويند، يادتان باشد. اگر چنين گناهي بكنيد، برايش عذاب جهنم قرار داده شده، اين را وعيد مي‏گويند. اما وعده‏هاي خوب مثل وعده به بهشت، نعمت و رحمت را وعده مي‏گويند. وعد و وعيد نوعا مقابل هم است. آن‏وقت ميعاد، شامل هر دو است. ان الله لا يخلف الميعاد  خدا كه وعده‏اي داده، خلاف نمي‏كند.

اگر درباره وعيدها يعني عذابهايي كه براي اهل معصيتها وعده داده، خلاف نكرد، مطابق وعده رفتار نمود، معصيتها را مؤاخذه و مكافات كرد، سزا و كيفر داد و سخت عذاب كرد ؛ به عدلش رفتار نموده و هيچ ظلم نكرده است. ولي اگر از اينها گذشت و عفو فرمود ؛ به اين معصيت وعده عذاب داده، معصيت‏كار هم اين معصيت را انجام داده اما خدا كه عفو كند و او را ببخشد، اينجا به فضل، رحمت و غفاريتش رفتار كرده. عنايت شامل بنده شده و بنده آمرزيده مي‏شود.

ولي در مورد وعده‏ها ديگر خلاف نمي‏كند. البته از آن باب كه بر او حتم شده و نمي‏تواند خلاف كند، نيست بلكه از باب غنا و بي‏نيازي اوست. چرا خلاف كند؟ آخر مگر چه صدمه‏اي به خدا مي‏خورد؟ اگر همه اهل طاعت را به بهشت بخواهد ببرد و درجات بهشت به آنها بدهد و همه اهل معصيت را هم بخواهد بيامرزد و همه را به بهشت ببرد. از خزائن او هيچ كم نمي‏شود. چون از خزائن او در مورد وعده‏هاي طاعات، ثوابها، اجرها، مزدها و پاداشهاي خوب كم نمي‏شود پس هيچ خلاف

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۸ *»

نمي‏كند. از باب فضل، رحمت و كرم و از باب بي‏نيازي مطلقِ حق تعالي چون از خزائن رحمتش كم نمي‏شود ابدا تخلف نيست.

حالا پس خدا بر خودش حتم مي‏كند و چيزي و امري را به عهده مي‏گيرد و بر خود واجب و لازم مي‏كند. غير خودش، از خلق هيچ كس بر خدا چيزي رانمي‏تواند حتم كند. اما محمد و آل محمد:چون از خدا جدايي ندارند، خدا نيستند ولي از خدا هم جدا نيستند، پس همان طور كه خدا بر خودش حتم مي‏كند اين بزرگوارها هم بر خدا حتم مي‏كنند.

مجلس گذشته اشاره‏اي كردم به حديث شريفي كه مي‏فرمايد: آنچه بين خدا و شيعيان ما باشد از چيزهايي كه موجب عذاب است، حقهايي كه بين خودشان و خداي خود ضايع كرده‏اند، فرمود ما بر خدا حتم مي‏كنيم كه از آنها بگذرد. معناي فارسيش اين است كه به گردن خدا مي‏گذاريم، به عربي حتم، واجب و بر خدا لازم مي‏كنيم كه بگذرد. مي‏دانيم خدا كه بگذرد گذشت ايشان است، گذشت ايشان گذشت خداست.

حالا براي اينكه مطلب قدري به ذهنمان نزديكتر شود توضيحي عرض مي‏كنم. در آيات قرآني و احاديث داريم كه فرداي قيامت كسي نمي‏تواند «شفاعت» كند مگر به اذن خدا مَن ذا الذي يَشفَعُ عنده الاّ باِذنه([۸۳]) اين معنا در چند جاي قرآن ذكر شده([۸۴]) فرداي قيامت چه كسي مي‏تواند شفاعت كند مگر به اذن خدا؟ يعني در فرداي قيامت هر كس قدم شفاعت مي‏خواهد جلو بگذارد و كم يا زياد را، يك نفر، ده نفر، صد نفر يا قبيله‏اي را شفاعت كند، همان جا از خدا به او بايد اذن برسد تا قدم شفاعت بتواند جلو بگذارد. در حديث مي‏فرمايد: غير از محمد و آل محمد:كه براي آنها اذن لازم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴۹ *»

نيست كه آنجا اذن بگيرند و خدا به ايشان اجازه بدهد تا قدم شفاعت جلو بگذارند.([۸۵])

البته همه شفاعتها به اذن محمد و آل محمد است كه همان اذن خداست. اين بزرگواران به انبيا بايد اجازه بدهند تا انبيا مؤمنان امتهاي خود را شفاعت كنند. ايشان به اوليا و اوصيا بايد اذن بفرمايند تا تابعان خود را شفاعت بفرمايند. ايشان به شيعيان كامل و بزرگان بايد اذن بفرمايند كه شفاعت نمايند. حتي به ناقصان از شيعه اجازه مي‏فرمايند كه شفاعت كنند. بالاخره در قيامت اذن الله ايشانند.

اينكه فرموده‏اند: در قيامت هر كس مي‏خواهد شفاعت كند، به اذن خدا بايد باشد و از طرف حق تعالي به او اجازه داده بشود تا شفاعت كند مگر محمد و آل‏محمد:، براي بعضي سنگين آمده كه چطور ممكن است كه ايشان از خدا اذن نخواهند؟

باز در حديثي براي تخفيف مسأله و رعايت حال اشخاص و شيعيان فرموده‏اند: قبلا به محمد و آل محمد:اذن داده شده و ايشان قبل از آنكه حادثه قيامت برپا بشود و صحراي محشر پيش بيايد مأذونند. خدا قبلا به ايشان اجازه داده است.([۸۶]) براي مماشات و مدارا است كه مطلب تا اندازه اي درك بشود.

قبلا، يعني در چه وقت؟ و كجا؟ چون شفاعت قيامت كه در دنيا هم هست. اينجا هم همان شفاعت براي محمد و آل محمد:هست، نبايد منتظر بشوند تا قيامت بيايد و شفاعت كنند. آري، از اول خلقت شفاعت ايشان شروع شده و تا عرصه محشر ادامه دارد، تا آنجا اين شفاعت هست. فقط در اين عالم اسم شفاعت رويش نيامده و مثلا اسم هدايت، دستگيري و عنايت آمده. ما مي‏دانيم عالم به عنايت محمد و آل محمد:بر قرار است، اين عنايت همان شفاعت است. هيچ كس به امر حقي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۰ *»

خيري هدايت نمي‏يابد مگر به هدايت كردن محمد و آل محمد:؛ اين همان شفاعت است. شفاعت اين بزرگواران از اول عرصه خلقت هست و هميشه بر قرار است.

عالم بدون شفاعت ايشان نمي‏شود كه بگذرد. اصلا نظام عالم به واسطه شفاعت ايشان برقرار است. اين خلق از كجا به اين همه كمالات و فيوضات ظاهري و معنوي، تكويني و تشريعي مي‏توانند برسند مگر به دستگيري، عنايت، لطف و كرم ايشان؟ اينها همه شفاعت است، فقط در اينجا اسمش چيز ديگري شده و در آخرت شفاعت شده است. ولي اينجا هم بدون تفاوت همان است.

حالا اينكه مي‏فرمايد: مأذونند كه قبلا اذن شفاعت به ايشان داده شده، اين قبلا كجا و كي است؟ از وقتي كه وقت ندارد خدا اين بزرگواران را مايه عنايت و محل توجه خود قرار داده، به وسيله و وساطت ايشان به خلق نظر فرموده. اذن از همان جا است. خود همين كار كه ايشان را در فيوضات شرعي و تكويني براي همه طبقات موجودات واسطه قرار داده ؛ اذن به ايشان است.

حالا كه اين مسأله به طور نسبي و اجمالي روشن شد، اين مسأله مورد بحث را به ذهن ما نزديك مي‏كند. اينكه اين بزرگواران بر خدا چيزي را حتم و واجب كنند، همان واجب و حتم كردن خدا بر خودش است.

حالا در واقع اينها نظر اصلي ما نبود. نظر اصلي ما اين است كه بر خداوند هيچ خلقي حق و حرمتي نمي‏تواند پيدا كند. چون چنين بود او خودش، از باب فضل و كرمش، خلق را كه آفريد، براي اين خلق، برخود حق و حرمت قرار داد. چون خداوند در مقام رحمانيّت اين حق را بر خود قرار داده ديگر هيچ تفاوت نمي‏كند. همان طور كه محمد۹بر او حق و حرمت دارد، در عالم تكوين و مقام رحمانيّت هر موجودي به حسب خودش مي‏گويد: «خدايا، من مخلوق تو هستم. چون مخلوق تو هستم، محتاج

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۱ *»

به تو هستم. چون محتاج به تو هستم، بر تو حق دارم كه هر چه بخواهم به من بدهي. چون جز تو ديگر خدايي ندارم.» اين زبان حال موجود است.

الموجود  و الممكن  يعني المحتاج. موجود سراپاي وجودش احتياج به خدايش است. يا ايها الناس انتم الفقراءُ الي الله و اللهُ هو الغني‏الحميد([۸۷]) اينجا به حسب ظاهر، خطاب به مردمان است اما در واقع و باطن خطاب به همه موجودات است و همه را شامل است. اين خطاب شامل حال همه موجودات، كاينات و ممكنات است: انتم الفقراء الي الله  همه‏تان فقير به درگاه حق تعالي هستيد. كيست كه بگويد من بي‏نيازم؟

به فرموده مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه، اين «فقر و احتياج» هميشه است. اكنون هم كه خلق كرده و همه چيز داده، هر موجودي سراپا گداي درگاه خدا و فقير است. اگر موجودي از موجودات، لحظه‏اي از لحظه‏هاي خلقت و آنات آفرينش از خدا بي‏نياز بشود، مي‏شود گفت كه پس به طور كلي بي‏نياز باشد. در ساير اوقات چرا نيازمند است؟ پس در دنيا، برزخ و آخرت، در عالم تكوين و تشريع، لحظه‏اي بر موجودي نمي‏شود بگذرد كه در آن لحظه از خدا بي‏نياز باشد. پس هميشه اين مُهر فقر، فاقه، احتياج و نيازمندي بر ناصيه و پيشاني موجود زده شده است.

حكما تعبير خوبي دارند، مي‏گويند: ملاك نيازمندي موجود به حق تعالي امكان اوست. اصلا امكان با فقر مرادف است. معناي ممكن الوجود همين است. به تعبير متكلمان و حكما، خدا «واجب الوجود» است و مخلوق «ممكن الوجود» است.

البته مرحوم شيخ بين واجب و ممكن، مرحله‏اي را قرار دادند كه «راجح الوجود» است. مي‏فرمايند: راجح الوجود نه واجب الوجود است و نه ممكن الوجود است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۲ *»

موجودي است كه وجودش رُجحان دارد. نه مثل خدا وجوب دارد و نه مثل مخلوق امكان دارد( يعني جايز الوجود ). وجودش رجحان دارد چون رجحان دارد پس وجودش از سنخ ممكن الوجودها نيست. اين كيست؟ اين واسطه كلي و مبدء المبادي است كه راجح الوجود است. به تعبيري كه در روايات رسيده همان «مشيت» حق تعالي است. خدا همه اشيا و موجودات را به مشيت خلقت كرده است.([۸۸]) آن، اين موقعيت را دارد كه رجحان وجود دارد.

آري، عرضم طول كشيد، مثل هميشه وقتم گذشت و به مقصد نرسيديم. همين طورها عمرهايمان مي‏گذرد. من از اينهايي كه گرفتار امور دنيوي هستند تعجب مي‏كنم كه چطور به مقاصدشان مي‏رسند! وقتها كم و بي‏بركت، عمرها زود، زود، مي‏گذرد. آيا به امور دنيوي‏شان مي‏رسند؟ آيا كارهاي دنيوي را تمشيت و گذران مي‏توانند بدهند يا نه؟ ما هم كه خودمان را خيال مي‏كنيم گرفتار امور آخرتيم، خيال مي‏كنيم و الاّ اين هم يك نوع سربندي است.

ما و آنهايي كه گرفتار امور دنيوي هستند واقعا يك مسأله‏اي را بايد معتقد بشويم و يك مطلب را همه بايد تصديق كنيم. آن اين است كه جز فضل و كرم خدا و اداره و تدبير او كار ديگري در پيش نيست. هيچ كس كاره نيست. اگر بنا باشد به تمشيت و گذراندن شما امور دنيوي بگذرد كه همه‏اش عقب مي‏مانيم و هيچ كار پيش نمي‏رود. ولي مي‏بينيد عالم اداره مي‏شود و اوضاع مي‏گذرد، بالاخره به هر طور كه مي‏گذرد. پس كس ديگري امور را مي‏گذراند.

آن شخصي كه به كسب و كار پيش مي‏رود، به بازويش يا به هنرش نبايد مغرور باشد. آن كسي كه با قلم جلو مي‏رود به قلمش نبايد مغرور باشد. آن كسي كه با پول جلو

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۳ *»

مي‏رود به پولش نبايد مغرور باشد. آن كسي كه جاه و مقامي دارد به جاه و مقامش مغرور نباشد. همه بدانند دست خدا در كار است كه مي‏چرخاند و امور مي‏گذرد. اگر نه با اين اوضاع ما، كمي بركت عمر، بي‏تدبيريها و با اين رفتن، به بن‏بست خوردن و برگشتن‏ها كه نمي‏شود. اگر تا به بن‏بست خورد برگردد، چقدر بايد طول بكشد تا جبران اين مقدار راهي كه رفته بشود؟ با وجود همه اينها عالم مي‏گذرد، خانواده‏ها و زندگانيها مي‏گذرد، كوچكها بزرگ مي‏شوند، بزرگها ازدواج مي‏كنند. آقا پسر به خانه‏اش مي‏رود، دختر خانم به خانه‏اش مي‏رود. بالاخره وضع همين طور مي‏گذرد.

پس خيالتان آسوده باشد كه شما مدبر بازار و خانه و اينها نيستيد. مدبر بازار، مملكت، جامعه و همه دنيا دست خداست كه ولي الله است. اللهم صل علي محمد و آل محمد. انسان با اين دست بايد بسازد، از اين دست بگيرد و به اين دست بدهد و خيالش را آسوده كند. خدا مقدر و مدبر امور است به اسم المدبر و المقدر خود كه وجود مبارك ولي اوست.

خدايا، دست ما را از دامنش كوتاه نكن. دست عنايتش را از سر ما برمدار. حالا بحثم ماند، وقت هم كه گذشت، براي شما هم كه تفاوت نمي‏كند چند كلام بيشتر بگويم يا كمتر بگويم. پس بهتر همين است كه بگوييم:

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۴ *»

 

مجلس    ۱۹

 

 

(شب چهارشنبه/ ۲۴ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r ارزش مجالس ذكر فضائل و مصائب اهل البيت:

r تقويت اعتقادات

r از اول مرگ تصرف ولي خدا را مشاهده مي‏كنيم

r صورتهاي عبادات روحانيت و معنويت جذب مي‏كند

r دستورات ديني براي اصلاح ظاهر و باطن ما است

r حجتهاي خدا ملاك دين هستند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۵ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

حق تعالي براي معرفي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و بيان مقامات نوراني آن حضرت سوگند ياد مي‏فرمايد. در اين آيات مبارك به حسب ظاهر، به سه آيه از آيات تكويني خود و به حسب باطن به سه آيه از آيات نوراني و كلي خود و به سه حقيقت مقدس خود، اميرالمؤمنين امام مجتبي و سيدالشهدا صلوات الله عليهم اجمعين قسم يادمي‏كند.

مناسبت بين مقصد حق تعالي در معرفي حضرت فاطمه با سوگندها اين است كه خداوند با همين سوگندها مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها را اظهار فرموده است. اين آيات، چه تكويني و چه نوراني كاملا با مقصد مناسبت دارند. چه اين ماه، شب ازنيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع را در نظر بگيريم كه سه قسم خدا در ظاهر است. چه اميرالمؤمنين، امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا:را در نظر بگيريم كه آيات نوراني و حقايق الهي هستند و باطن اين قسمها مي‏باشند .

قسمها به حسب وضعشان در اين عالم بر مظلوميت، تنهايي و بي‏كسي حضرت زهرا سلام الله عليها دلالت مي‏كنند. بر مظالم و ظلمهايي كه بر آن حضرت وارد شد و موقعيتي كه براي حضرت فاطمه بعد از رحلت رسول الله۹پيدا شد دلالت دارند. از جهت مظالم، در عصر اميرالمؤمنين صلوات الله عليه تيرگيهايي فراهم شد كه در واقع عرصه انساني و عرصه معنويت را تاريك ساخت. پس مظلوميت حضرت زهرا سلام‏الله عليها مقتضي شد كه خدا اين سوگندها را ذكر بفرمايد و به اين آيات خود سوگند ياد فرمايد.

سالهاي پيش به مناسبت عزاداري حضرت زهرا سلام الله عليها در همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۶ *»

مجالس متذكر اين مناسبتها بوده‏ايم. اميدواريم كه همه، در نامه‏هاي اعمال ما ثبت و ضبط شده است و وسيله نورانيت قبر و قيامت ما خواهد شد.

قرار حق تعالي و نظام الهي بر همين است، وقتي بندگان «صورت عبادت»، بندگي خضوع و خشوع و صورت تعظيم و تكريم نسبت به حق تعالي و اولياء او فراهم كنند، خداوند نورانيت و معنويت كه همان اجر اخروي و درجات قرب است كرامت مي‏فرمايد. اين كه دستور فرموده و نظامي قرار داده‏اند، براي عبادتها، بندگي و اطاعتها حدودي معين شده، همه براي همين است كه خداوند در نظام خود چنين قرار داده كه صورت و شكل، معنويت و روحانيت را جذب مي‏كند. خود حالات نمازگزار در نماز، حالات روزه‏دار و حالات حج كننده، شكلها، صورتها و حدودي است كه نمازگزار، روزه‏دار، حج كننده يا ساير عبادت‏كنندگان تحصيل مي‏كنند. خداوند به اين صورتها، حدود و اشكال، افاضه نور، رحمت و معنويت مي‏كند.

حالا اين مجالس ما كه براي تعظيم امر اوليا و احترام به ساحت قدس اولياء خدا برقرار و برگزار مي‏شود، اميدواريم صورتهاي خضوع و خشوعِ ظاهر و باطن ما در برابر اولياء خدا و در واقع در برابر خدا باشد. چون خدا اين طور قرار داده كه او را پرستش، عبادت و اطاعت كنيم، اظهار عبوديت كنيم و به ربوبيتش اقرار كنيم، به خضوع و خشوع در نزد «اولياء خدا»، به تعظيم و تكريم از انوار الهي كه در هياكل توحيد اوليا جلوه‏گر است.

اين احترام ما، اين زانوي ماتم به زمين زدن، گِرد هم نشستن و ذكر مصائب، مناقب و فضائل كردن، تشكيل صورت و شكلي است كه معنويتها، نورانيتها و روحانيتها را جذب خواهد كرد. اين روحانيتها، معنويتها و نورانيتها اميدواريم از اول مرگ به آن طرف مايه چشم‏روشني همه ما باشد كه در محضر اوليا قرار مي‏گيريم، با اوليا محشور مي‏گرديم و سر و كارمان با اوليا است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۷ *»

الآن هم سر و كارمان با اوليا است اما مشاعر دنيوي غليظ است. ما تا در اين مشاعر دنيوي به سر مي‏بريم، از بودن سر و كارمان با اوليا نمي‏توانيم خبردار شويم. هر چه هست اعتقاد است كه خدا همين اعتقادات را نگيرد. قدر همين اعتقادات را بدانيد. ما اهل كشف و شهود نيستيم كه از جلوي چشممان پرده كنار برود و مشاهده كنيم كه چطور سر و كار ما با اوليا است و همه امور، تدبيرات و تصرفات به دست ولي الله انجام مي‏شود. اين را كه با چشم باطن نمي‏توانيم مشاهده كنيم كه به اصطلاح برايمان كشف و شهودي بشود و ببينيم ولي الحمدلله اعتقاد داريم.

اين «اعتقاد» هم در ما نوسان دارد، اگر قوت پيدا كند آثار خواهد داشت اگر قوت پيدا نكند و ضعيف باشد، آثارش هم كم خواهد بود. خود اعتقاد خيلي اثر دارد. اين كه مرتب ما را به تحصيل اعتقادات و بصيرت يافتن در اعتقادات سفارش مي‏كنند براي همين است كه اعتقاد و روح الايمان در ما قوت بگيرد. تا ما در اثر اعتقاد قوي اين دوره زندگاني را مرتب‏تر و منظم‏تر بگذرانيم. در هم و بر هم بودن اوضاع زندگي نشان مي‏دهد كه در اعتقاد قوت نيست. خود در هم و بر هم بودن زندگي، اين دلسرديها از معارف، سبك شمردن طاعات و دل ندادن به عبادات، در واقع همه اينها نشان آن است كه اعتقاد در دلهاي ما آن طوري كه بايد قوت داشته باشد، قوت ندارد.

آناني كه اعتقادات قوي دارند، برنامه‏هاشان خيلي منظم و مرتب است. برنامه‏ها، عبادات، اطاعت، ظاهر و باطنشان مرتب و طبق نظام و دستور الهي است. سير و سلوك دارند و حركت مي‏كنند و البته نتيجه‏اش را هم مي‏بينند، به كمالات نفساني، عقلاني و ايماني نائل مي‏شوند.

ولي ما، مي‏بينيد كه روز به روز زندگيمان نامنظم‏تر و روحياتمان نامرتب‏تر است. به خدا پناه مي‏بريم، اينها از ضعف اعتقادات است. اعتقادات را بايد قوي كرد. ما كه نمي‏رسيم به آن درجه‏اي كه براي ما كشف و شهود شود و به واسطه مكاشفات و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۸ *»

مشاهدات، تغيير حالي در ما پيدا بشود. به اين اميد هم نمي‏توانيم باشيم كه بالاخره يك وقتي چشم دل ما باز مي‏شود يا همين چشم باطني از اين چشم ظاهري باز مي‏شود، حجت خدا و اوضاع عالم را مي‏بينيم كه اين طور نيست كه ما فكر مي‏كنيم. اين طورها كه نخواهد شد و در ما يك چنين زمينه‏هايي نيست پس لااقل در قوي ساختن اعتقادات بكوشيم. اعتقادات را محكم و تصحيح كنيم. جدّي و به راستي، اعتقادات را تصحيح كنيم.

اين مطلبي كه عرض مي‏كنم، تعارف نيست. شما در مواعظ بزرگان ما اعلي الله مقامهم زياد شنيده‏ايد كه ايشان اول به مباحث اعتقادي و معارف بيش از همه مسائل و مباحث دين اهميت داده‏اند. نوع فرمايشاتشان در اين زمينه‏هاست كه اقامه برهانهاي عقلي و ظاهري مي‏كنند. هميشه سعيشان همين و در نوع فرمايشاتشان كوشششان بر اين بوده كه دلها را نوراني كنند، اعتقادات را قوي كنند، از سينه‏ها شك و تزلزل را بيرون بياورند و بالاخره براي ما يقين فراهم كنند. همتشان در اين امر خيلي بوده است.

مي‏فرمايند: وقتي كه اين امور درست شد، خواه نخواه بقيه امور شرعي و ديني هم درست مي‏شود. عبادات و صفات كمالي انساني خودش در انسان فراهم مي‏شود.

وقتي كه اعتقادات انسان قوت گرفت، يقينش زياد شد، به يقين اعتقادي يا اعتقاد يقيني بالاخره مي‏داند كه عالم در تصرف ولي خدا و در تصرف اوليا است. آن چنان نيست كه عالم به هوا و هوس و به خواست ما بگذرد. بلكه در كوچك و بزرگ امور تصرف ولي و تدبير ولي است. ديگر از اول مرگ آن چشم حقيقت بين ما هم باز مي‏شود. از آن موقع مي‏بينيم و مشاهده مي‏كنيم كه چطور همه امور در تصرف اوليا است. آنجاست كه واقعا جاي تعجب است و آنجا از شدت شگفتي جا دارد كه انسان جان بدهد كه چه خبر است؟! ما چه فكر مي‏كرديم و چقدر در اشتباه بوديم؟! عالم در كف ولي خداست. زمام امور در دست او است. نفَس به اجازه او كشيده مي‏شود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵۹ *»

حركت به اجازه او و سكون به اجازه اوست. از اول مرگ به آن طرف، براي همه اين امر روشن خواهد شد.

ديگر همين طور اين امر شدت دارد و دارد تا به عرصه قيامت مي‏رسد. آنجا ديگر امر، فوق العاده براي همه آشكارا مي‏گردد كه چطور همه امور در دست ولي است، ولي بر ذره ذره از وجود و هستي و ذره ذره وجودات كاينات و همه هستي‏ها مسلط است. اين تسلط را در قيامت درك مي‏كنند: هنالك الوَلايةُ لِلّه الحق([۸۹]) المُلكُ‏ يومئذٍ لله.([۹۰]) اصلا هميشه همين طور است. چرا اين حرفها آنجا زده مي‏شود؟ چرا آنجا براي ما اين سخن را خواهند گفت؟ خدا از قيامت خبر مي‏دهد مگر الآن اين طور نيست؟ الملك يومئذ لله  فقط همان روز قيامت كه نيست حالا هم كه همين طور است. الآن هم كه ملك، ملك خداست و در دست، تصرف و تسلط خداست.

تسلط و تصرف خدا وجود مبارك ولي خداست. او تسلط و تصرف الهي است، او تدبير الهي است و روي همين جهت او مدبر، سلطان و متصرف است. ذات مقدس حق تعالي از اين گونه تعلقات با خلق منزه است. هر چه هست در عرصه فعل و عرصه اسماء و صفات فعل است. اينها الحمدلله براي همه معلوم و آشكار است. عرض كردم اين بحثها روشن است. اميدواريم خدا از نظر اعتقادي اين اعتقادات را در دلهاي ما قوت بدهد. دلهاي ما را به معرفت نورانيت نوراني كند.

هر چه در راه تحصيل معرفت نورانيت بكوشيم، بگوييم و تلاش كنيم، در واقع كم كوشش و تلاش كرده‏ايم. چون فقط همين امر است كه نجات دهنده دنيا و آخرت ماست و سعادت دنيا و آخرت ما به همين بستگي دارد و بس: تحصيل معرفت نورانيت، اعتقاد به اين معارف حق الهي كه قرآن و فرمايشات ائمه معصومين متضمن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۰ *»

آن است. الحمدلله در بيانات بزرگانمان هم به اندازه و فوق اندازه‏هاي فكري ما، شرح و بسط داده شده. خداوند درجاتشان عالي است متعالي فرمايد.

بالاخره اين‏ها صورتها است كه ما به اسم عبادتها، اطاعتها و بندگيها مي‏سازيم. از جمله عبادتها و اطاعتها، همين خضوع و خشوع ما در نزد عظمت اولياست. به ياد اوليا اظهار خضوع مي‏كنيم و خدا را به خضوع كردن در نزد اين بزرگواران تعظيم مي‏كنيم. در واقع خود اين تشكيل يك صورتي است كه خداوند به اين صورت ظاهر معنويت را عنايت مي‏كند.

امر خيلي دقيق است. وقتي كه در كوچك، كوچك امور دقت مي‏كنيم و مي‏بينيم اولياء ما براي ما دستور داده‏اند: اين طور راه برويد، اين طور سخن بگوييد، اين طور لباس بپوشيد، اين طور نماز بگزاريد. در خانه، در بازار، در محل كار اين طور، با دوست، با بيگانه، با خويشاوند اين طور باشيد. تمام اين دستورات كه روايات از آنها پر است براي فراهم ساختن صورتِ مناسب است.

در واقع خود همين دستورات دليل شيعه بر حق بودن مذهبش است. در جاهاي ديگر نيست. اين همه مدعي دين الهي هستند، يهوديها، نصرانيها، مجوسيها و اين همه فرق مختلف اسلامي، همه هستند و اين طور مخازن كه شيعه دارد ندارند. اين همه روايات در دستورات رسيده و اين همه دعاها رسيده است.

در اين «دعاها» و ضمن آنها دستور العمل‏ها است. فكر كنيد، اين «صحيفه سجاديه» به شكل دعاست اما همه‏اش دستور است. دقت كنيد، مثلا دعا درباره پدر و مادر، دعا درباره فرزند، دعا درباره اداي دين، دعا درباره طلب مغفرت و عفو از خدا، دعا درباره بيماري و رفع مرض. به هر كدام از اين دعاها كه نگاه مي‏كنيم، به شكل دعاست و واقعا دعا، درخواست از درگاه خدا، حاجت بردن به درگاه خدا و گدايي از خداست اما مرتب در تمام آنها دستور و درس است. دعا درباره پدر و مادر است اما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۱ *»

وظيفه شخص را نسبت به پدر و مادر بيان مي‏كند. دعا درباره فرزند است اما وظيفه شخص را نسبت به فرزند بيان مي‏كند. دعا درباره خويشان است اما دستور بيان مي‏كند.

انسان در اين دعاها كه دقت مي‏كند، مي‏بيند دعا وضعش را مشخص مي‏كند كه اين حالت و خصوصيات را درباره آنها بايد داشته باشي، اين طور فكر كني و آن طور سلوك نمايي. حالا كجا؟ در كدام مذهب و دين؟ نزد كدام قبيله و گروه، اين همه دستور و ميزان، اين همه در واقع فرمايشات سراسر نوراني پيدا مي‏شود؟ كجاست؟ همه هم براي همين است كه ما ظاهر و باطنمان را بتوانيم‏اصلاح كنيم.

امان از باطنمان! چقدر ما از مسأله باطن غافليم! تنها ظاهر كه نيست. انسان ظاهرش را درست كند و تقيّد به دستور شرعي داشته باشد اما باطن درست نباشد كه نمي‏شود. ظاهري كه باطن نياورد و باطن نسازد كه اصلا به درد نمي‏خورد. اين ظاهر ريا است. حالا باز همين هم باشد خوب است. خداي نكرده، حالا كسي نگويد، باطن من كه درست نشد پس ظاهرم هم ديگر خراب بشود. نه‏خير، همين را هم اجازه نداري. اين دستور است كه ظاهر را رعايت كنيم اما طبق دستور باطنمان را هم بايد رعايت كنيم. مي‏فرمايند: اگر كسي در نماز بايستد و در نزد خداي متعال، ظاهرش از باطنش خضوع بيشتري داشته باشد، به او خطاب مي‏شود: اي رياكار، اي منافق.([۹۱]) زيرا اين ظاهري است كه باطن را نساخت و باطن همراهش نيامد. چه فايده؟! ما از باطن خيلي غافليم. باطن ما بيشتر از ظاهر ما بايد آراسته باشد. باطن ما بهتر از ظاهر ما نزد ولي خدا بي‏عيب بايد باشد. هم براي اصلاح ظاهر و هم براي اصلاح باطن كوشش داشته باشيم. خداي نكرده، درجه باطن پايين نباشد.

ما صفات نفساني را كاملا زير ميزان بايد بكشيم. با صفات اوليا مطابقت كنيم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۲ *»

تَخَلَّقوا باَخلاق ِالله([۹۲]) دستور است. به اخلاق خدا خودتان را متخلق كنيد، اخلاقتان مطابق اخلاق خدا باشد. عفو، غيظ، كينه، محبت، سخاوت، شجاعت، بخل و ترس كجا باشد؟ همه اينها بايد تنظيم بشود. ظاهر و باطن تنظيم بشود.

ما از شدت اثري كه اين نفسها دارد غافليم. وقتي كه باطن كينه‏ورزي باشد، از غضب و سخط الهي جذب مي‏كند و خدا مي‏دهد. انسان با برادر مؤمنش، بي‏جهت به خاطر امور دنيوي كه در آنها كينه‏ورزي را اجازه نداده‏اند، كينه بورزد. ديگر چقدر پليد مي‏شود! اين باطن، غضب خدا را جذب مي‏كند. اما اگر انسان در باطن، بر برادران ايماني، رحمت و شفقت دارد اگر چه به او ستمي و ناروايي كرده‏اند چه رحمتي الهي را جذب مي‏كند؟ خدا مي‏داند .

به همين علت رسول الله صلي الله عليه و آله مي‏فرمايد:…والِ ولي هذا(علي عليه السلام) و لو اَنَّه قاتلُ ابيك و وَلَدِك و عادِ عدوَّ هذا و لو اَنَّه ابوك او وَلَدُك([۹۳]) دوست علي را دوست بدار اگر چه كشنده پدر و فرزندت باشد. ملاحظه كنيد كه از نظر عاطفي پا را آن عالي ترين جا گذاشتند. از نظر عاطفي شنيده‏ايد: «پدر كشته را كي بود آشتي؟» اين مثل مشهور است ديگر. پدر كشته يا فرزند كشته را كي بود آشتي؟ پا را كجا گذاشتند! دوست علي را دوست بدار اگر چه كشنده پدر و كشنده فرزندت باشد. حالا اين باطن چقدر نوراني مي‏شود! و عاد عدو هذا و لو انه ابوك او ولدك دشمن علي را دشمن بدار اگر چه پدر يا فرزندت باشد. باز ببينيد در عاطفه، پا را كجا گذاشتند! اگر پدرت يا فرزندت است اما دشمن علي است، دشمنش بدار.

اين وضع دشمني و دوستي بود، هر صفتي همين طور در جاي خود بايد باشد. شفقت، رحمت و شجاعت در جاي خود، ترس، سخاوت و بخل در جاي خود. اينها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۳ *»

صفاتي است كه مثل اين ظاهر رعايت، تنظيم و مرتب بايد بشود تا با نظام مطابق دربيايد. ما اوليايي داريم كه جريانهاي زندگي ما و ظاهر و باطن ما را مو به مو تحت مداقّه قرار داده‏اند و برايش نظم گذاشته‏اند.

انسان وقتي كه اين روايات را مي‏بيند، تعجب مي‏كند. تعجب هم ندارد آخر ايشان حاملان علم الهي هستند. «شارعيّت» حق تعالي اسم اينهاست. دين‏گذاري و قانون‏گذاري براي نظام ظاهر و باطن بشر، حق و شأن خداست و خدا شارع است. اما اسم الشارع بر رسول الله۹گذارده شده است. الآن در زبان فقها و علماي شيعه هرجا در مطالب و كتب علمي شارع مي‏گويند، مرادشان رسول الله و ائمه طاهرين است. شارع يعني شريعت‏گذار، قانون‏گذار، دين‏گذار، نظام‏ده، نظم‏دهنده و تنظيم كننده كه اينها شأن خداست.

خدا هم در رسول الله و ائمه ما۹به اين اسم و صفت به حدي تجلي فرموده كه تمام و همه ابعاد دين در اين بزرگواران مجتمع است. فرمود رسول الله۹: الشريعةُ اَقوالي و الطريقةُ اَفعالي و الحقيقةُ اَحوالي([۹۴]) ما به حسب اعتقاد تشيع، در اين اقوالي، احوالي و افعالي ائمه را هم داخل مي‏دانيم. مي‏گوييم: حقيقت احوال اين بزرگواران است. طريقت افعال، سلوك و روش ايشان است. شريعت هم كه فرمايشات ايشان است. پس تمام ابعاد دين در ايشان خلاصه و مجموعه است. ايشان ملاك شرعند و ما ايشان را با شريعتي كه در اختيار ما گذارده‏اند، نمي‏توانيم مقايسه كنيم.

آنهايي كه به اين طور براي معرفت ائمه جلو مي‏آيند، بسيار زياد دورند. حضرت علي را دوست دارند چون مثلا شبي هزار ركعت نماز مي‏گزارده.([۹۵]) حال آنكه اگر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۴ *»

حضرت علي در شب هزار ركعت نماز هم نمي‏گزارد، باز حضرت علي بود. يا حضرت علي را دوست دارند چون زهد داشت و مثلا نان جو مي‏خورد.([۹۶]) اگر او مي‏خواست نان گندم بخورد، چه مانعي داشت؟ ما به اين چيزها كه نمي‏شود به اوليا معرفت پيدا كنيم و محبتمان بر اساس اين حرفها باشد. اميرالمؤمنين را دوست داشته باشيم چون لباس كهنه مي‏پوشيد.([۹۷]) حضرت زهرا را دوست داشته باشيم چون چادر وصله‏دار مي‏پوشيد.

اينها ملاك نيست. او خودش صاحب شريعت و شريعت‏گذار است. ما اعمالش را ملاك گرفته و دين مي‏دانيم. او هر كار بكند دين است. به اين طور بايد بصيرت پيدا كرد كه هر كار بكند دين است. پس براي ما اميرالمؤمنين از نظر اين كه امام ماست با حضرت صادق۷ يا حضرت رضا۷ كه در دربار سلطنتي زندگي مي‏كردند و به حسب ظاهر وليعهد بودند، فرق نمي‏كند.

خدا مأمون را لعنت كند، براي حضرت قصر، اتاقهاي تو در تو، غلامها و خدمه زياد ترتيب داده بود. همه در حضور حضرت خدمت‏گزار بودند و منتظر اينكه آقا يك چيزي بخواهند. مثلا چند نفر خادم در خدمت حضرت باشند كه اگر آب ميل دارند، برايشان بياورند. سفره مي‏انداختند و سر سفره حضرت رضا۷ چقدر مي‏نشستند! به عناوين مختلف، از كارمندان دولتي و خدمه منزل حضرت و…([۹۸]) همين طور بود دستگاه حضرت موسي بن جعفر۸٫

اما اميرالمؤمنين زاهد بودند. يك پوست تختي داشتند كه سالها براي خوابيدن شب، فرششان بود و روز روي آن براي حيوان علف مي‏ريختند كه علف بخورد.([۹۹]) اين وضع كيست؟ وضع امام۷است! لباسشان به اين طور كه حضرت ردايي مي‏انداختند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۵ *»

كه از جلو تا سينه و از پشت سر تا كمر حضرت بود. حضرت صادق فرمودند: اگر امروز يك چنين ردايي من روي دوشم بيندازم و به خيابان بيايم، مردم به من مي‏خندند، ناچارم كه عبا بيندازم.([۱۰۰]) اينها كه نمي‏شود ملاك باشد.

خيلي از افراد به واسطه اين امور به اولياء خدا رو مي‏آورند، تقرب مي‏جويند و به اصطلاح، ايمان دارند و به پيشگاه مقدس معصومين: اظهار اخلاص مي‏كنند. ولي ما مي‏گوييم: خودشان ملاكند. هر كار بكنند دين است و همان، رضاي خداست. از اين مسائل بگذريم، اينها مقصود نبود.

عرض مي‏كنم: در جميع امور ما مداقّه فرموده‏اند و دستور داده‏اند به طوري كه انسان واقعا تعجب مي‏كند. چه خبر است! اين چه احاطه و علمي است كه از همه چيز باخبر است! اگر اين كار را بكنيد، اين نتيجه را دارد. اگر اين طور بگوييد، نتيجه‏اش اين است. اگر اين طور حركت كنيد چنين نتيجه دارد. فلان روز ناخن بگيريد كه اين نتيجه را دارد. فلان روز ناخن نگيريد كه اين نتيجه را دارد. ناخن گرفتن را از كجا شروع و به كجا ختم كنيم.

آخر اينها مال كيست؟ مال ماست. آن وقت آيا اين طور در هم و بر هم بودن زندگانيها، اخلاقيات و رفتار، اصلا با ادعا مطابقت مي‏كند؟ كه حتي ناخن مي‏خواهي بگيري در روز معين بگير.([۱۰۱])

امور كاملا مطابق دستور و نظام بايد باشد. ما به هر مقدار كه تخلف كنيم، به همان مقدار صدمه مي‏بينيم. به هر مقدار كه موافقت داشته باشيم كارمان پيش مي‏رود و ان‏شاءالله خير دنيا و آخرت و كمالات نصيب ما خواهد شد.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۶ *»

 

مجلس    ۲۰

 

 

(شب پنجشنبه/ ۲۵ جمادي الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

r حقايق الهي بر مراتب امكاني محمد و آل محمد۹ حاكم است

r خداوند با اسماء خود با خلق ارتباط دارد

r خداوند بر بندگان خود حق دارد و بر آنها حكم و حتم مي‏فرمايد

r خلق بر خدا نمي‏توانند حتم كنند مگر محمد و آل محمد۹

r ظهور خداوند در اسماء و صفات به ذاتش نيست

r ادعاهاي دروغين

r تواضع بزرگان در برابر حجتهاي خداوند

r مظاهر حقيقي و راستين اسماء خداوند

r رسول‏الله۹در هنگام خطبه

r تمرين متصف شدن به صفات محبوب

r خداوند بر خود براي مخلوق حق قرار داده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۷ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سخن در سوگندهاي حق تعالي بود كه به مناسبت مظلوميت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ياد نموده است. به طور كلي خداوند به مناسبت رتبه، مقام، منزلت و تعيّن حضرت زهرا سلام الله عليها اين سوگندها را در اول اين آيات بيان فرموده است: و القمر و الليل اذ ادبر والصبح اذا اسفر.

به حسب ظاهر و به حسب باطن، اين آيات چه آيات تكويني ظاهري و چه آيات نوراني و حقايق مقدس اميرالمؤمنين، امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليهم اجمعين كاملا با موقعيت حضرت مناسبت دارد.

عرض كردم خداوند به هر يك از خلق خود سوگند خورده و مي‏خورد، براي حق تعالي رواست. اما براي خلق در احكام شرعي و مواضعي كه يمين و قسم معين شده به همان صيغه‏هاي قسم كه در شريعت معين شده و متضمن نام مبارك الله است بايد سوگند خورد. خلاصه در مواردي كه معين شده به خدا بايد سوگند ياد كنند.

خداوند به خلقش سوگند مي‏خورد و همه خلق از اين جهت نزد حق تعالي يكسانند. همه خلق نزد خدا حرمت دارند و بر حق تعالي حق دارند. خدا به عدلش براي هر موجودي بر خود حق قرار داده است. موجودات را آفريده و براي موجودات بر خود حق قرار داده.

هيچ موجودي، امري را بر خدا نمي‏تواند حتم و حكم كند، حكمي را نمي‏تواند واجب كند و بر خدا چيزي را نمي‏تواند لازم نمايد. زيرا همه خلقند و از اين جهت در برابر حق تعالي، هيچ گونه حكمي ندارند. فقط عرض كردم كه در فرمايشات ائمه:رسيده كه مي‏فرمايند: ما بر خدا حتم و لازم مي‏كنيم. به تعبير فارسي، مي‏فرمايند: ما بر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۸ *»

گردن خدا مي‏گذاريم. اين مطلب با آنكه هيچ موجود و مخلوقي بر خدا نمي‏تواند حتم و حكم كند، منافات ندارد.

امر محمد و آل محمد:در امورشان و نسبتشان با حق تعالي غير ساير خلق است و با خلق مقايسه نمي‏شوند. حالا اين دستور رسيده و اين مطلب به حسب روايات معلوم است كه ما آن بزرگواران را با خلق نبايد قياس كنيم. با هيچ خلقي مقايسه نمي‏شوند و امرشان در ميان خلق استثنايي است. اين مطلب مسلم است و در فرمايشاتشان هم صريح است كه تمام امورشان استثنايي است. امور ايشان جنبه‏هايي دارد كه ايشان را از خلق جدا كرده است.([۱۰۲])

چون حاكم بر ايشان، همان حقايق الهي است. حقايق الهي بر همه مراتب ايشان حاكم است پس حكم همان حقايق غالب است. همين طور كه آنچه واقعا بر انسان در اين عالم حكومت و غلبه دارد همان روح انساني است. به همين علت همه كارهايش را پاي انسان مي‏گذاريم. هر فردي از افراد انساني را انسان مي‏شمريم و حكم روح و نفس انساني بر او جاري است. به جهت اينكه آنچه بر اين پيكر غالب مي‏باشد، روح انساني است كه از ساير مواليد جدايش كرده. در اثر غلبه همين روح است كه اگر مي‏آيد، مي‏گوييم انسان آمد. اگر رفت، مي‏گوييم انسان رفت، نشست، مي‏گوييم انسان نشست. اگر حركت مي‏كند، مي‏گوييم انسان حركت كرد. اگر او را ديديم، مي‏گوييم انسان را ديديم. در فرمايشات رسيده كه اگر نذر كني كه به انساني احسان كني، به هر يك از افراد انساني كه احسان كني، در شرع و عُرف به نذرت وفا كرده‏اي. اين انسان است چون روح انساني بر اين پيكر حاكم و غالب است.

حيوان در اين عالم و نبات همين طور است. در مورد موجودات و مواليد اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶۹ *»

عالم هيچ كس ترديد ندارد و جزء بديهيات مسلم است. اگر نذر كرديد كه حيواني را در راه خدا قرباني كنيد و يك گوسفند قرباني كرديد، به نذرتان رفتار كرده‏ايد. با آنكه شما كه اين حيوان را كشتيد و قرباني كرديد، اين پيكر جماد و نباتي است. جزء عناصر اينجا و مجموعه‏اي از اين آب و خاك است اما چون بر او روح حيواني حاكم و غالب است ، حكم، حكمِ آن و اسم، اسم آن مي‏شود.

آن‏گاه به «حقايق الهي» كه نوبت مي‏رسد، اين امر بديهي مورد ترديد و شك قرار مي‏گيرد. اين انسان به اين‏جا كه مي‏رسد، متزلزل مي‏شود. آن‏چه بر وجود اوليا و حجتهاي خدا، آن هم حجتهاي اول كه محمد و آل محمدند: حاكم است، حقايق الهي است. حقايق الهي غالب است و حقايق مقدس الهي بر اين پيكرها حكومت دارد. حقايق الهي مال خداست و خدا در آن حقايق ظاهر است. اگر خاطرتان باشد عرض كردم كه چرا حقايق مي‏گوييم.

اين تعابير، براي ما خيلي ارزنده و راهگشا است. ما وقتي كه در اين تعابير دقت داشته باشيم، خيلي مي‏توانيم استفاده كنيم، بهره ببريم، علم و فهممان رشد پيدا كند و دركمان وسعت يابد.

«حقايق الهي» يعني اسمها و صفتهاي خدا و كمالات الهي كه خدا به آن‏ها خود را به خلق شناسانيده و با آن‏ها خود را با خلق مرتبط ساخته است. همه ارتباطها با خلق به وسيله همين كمالات است. شما با دست كه كار مي‏كنيد، اين دست كمال شما و مظهر قدرت شماست. هر ارتباطي از نظر اظهار قدرت و برداشتن چيزي با دست انجام مي‏شود. بالاخره نيرو در دست آشكار مي‏شود. تمام كمالات خدا با خلق مرتبط شده و خدا با كمالاتش با عالم خلق ارتباط پيدا كرده است. پس به اين كمالات شناخته مي‏شود و بين خلق به اين كمالات با او ارتباط برقرار مي‏شود.

اين‏ها همان تعبيرهايي است كه شما در دعاها مي‏خوانيد. مثلا خدايا، تو را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۰ *»

مي‏خوانم به آن رحمتي كه وَسِعَتْ كلَّ شي‏ء، به آن قدرتي كه بر همه چيز قادر است و احاطه دارد.([۱۰۳]) همين قدرت، بر همه چيز مسلط است و همه موجودات متعلق آنند و به آن قدرت، مقدور حق تعالي‏اند. همه موجودات در رحمت حق تعالي هستند و رحمت حق تعالي همه موجودات را فرا گرفته: برحمتِك التي وَسِعَتْ كلَّ شي‏ء.

وقتي كه به درگاه حق تعالي اظهار ندامت و توبه داريم و از خداوند طلب مغفرت و رحمت مي‏كنيم، معنايش همين است كه: خدايا، مرا هم مورد عنايت قرار بده و با صفت غفور يا صفت رحيم يا كمال غفّار و عفُوّ با من مرتبط بشو. شامل شدن رحمت و مغفرت، همان ارتباط برقرار شدن بين خدا و خلق است. خدا به اين كمال عفو با خلقش مرتبط مي‏شود. هنگامي كه بنده استغفار مي‏كند و برايش از معصيت ندامت پيدا مي‏شود، همان موقع، رحمت او را فرا مي‏گيرد. مي‏فرمايد: خيلي جاهاست كه به واسطه طاعتي مثلا اين دو ركعت نماز را بگزاري يا اين دعا را بخواني يا اين توجه را داشته باشي، رحمت بنده را فرا مي‏گيرد. فرا گرفتن رحمت يعني با حق تعالي ارتباط پيدا مي‏شود. اين ارتباط، از آن اسم و كمالي است كه خدا با آن اسم و كمال با خلقش مرتبط شد.

حالا اين بزرگواران ؛ يعني محمد و آل محمد:در هر عالمي كه هستند كه در همه عوالم هستند، مظهر تمام اين اسمها، صفتها و حقايق الهي مي‏باشند. به همين سبب مي‏گوييم: خداوند با ايشان و به وسيله ايشان با همه خلق مرتبط شده است. چرا اين را مي‏گوييم با آنكه رسول الله، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا و ائمه صلي الله عليهم اجمعين، در تاريخ معيني به دنيا آمدند و در تاريخ معيني هم از دنيا رفتند؟ چرا مي‏گوييم اين بزرگواران كساني هستند كه خدا با ايشان با خلق اولين و آخرين مرتبط

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۱ *»

است؟

زيرا حكم آن حقايق روي اين بدنها و مرتبه‏ها مي‏آيد. درست است كه در تاريخ معيني به اين دنيا آمده است ولي از وقتي كه آمده، آن حقايق بر او حاكم است. به همين سبب اميرالمؤمنين صلوات الله عليه دست روي سينه مي‏گذارد و مي‏فرمايد: الا و انّا نحن النُذُرُ الاولي و نحن نُذُرُ الاخرةِ و الاوُلي و نذرُ كلِ زمانٍ و اَوان.([۱۰۴]) ما ترسانندگان هر زمان هستيم، ما ترسانندگان آخرت و دنياييم.

خودش كه يك نفر است، چرا مي‏گويد: نحن؟ روي سينه هم دست مي‏گذارد ؛ يعني ما يك نفر است. بايد بگويد من، چرا ما مي‏فرمايد؟ يعني ما فرق نمي‏كنيم. ما چهارده نفر، حكممان اين طور است كه يك نفرمان، چهارده نفر است و چهارده نفرمان هم يك نفريم: اوّلُنا محمّد واَوسطنا محمد و آخِرُنا محمد و كلُّنا محمد۹([۱۰۵]) چون چنين است پس  نحن مي‏فرمايد.

بعد هم چون حكم آن مرتبه بر ما حاكم است و اسم آن حقايق به ما داده شده، ما به حكم آن حقايق محكوم و به اسم آن حقايق مسمي هستيم. اصلا حقيقت ما آن حقايق مقدس الهي است، همان اسمها و صفتهاي خدا كه مجموعه كمالات خدا است. همه آنها در تك تك اين بزرگواران و در مجموعه ايشان، ظاهر، غالب و حاكم است. پس اسم آنها در اينجا به ايشان داده مي‏شود. آن حكم براي اينجاست، هر چه آنجاست بر اين جا صادق است.

شما ملاحظه كرديد كه در مورد انسان گير نكرديم. به راحتي گفتيم كه روح انساني، بر تك تك اين افراد صادق است. پس مثلا روح انسان صاحب فكر، ذكر و حلم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۲ *»

است، اين هم به حسب خودش صاحب آنها است. اين اسمها براي امتياز از ساير مواليد بر او صادق است. اين جا گير نداشتيم خيلي راحت قبول كرديم. نگفتيم آخر اين حالا آمده آن يكي بعد آمده اين ترتيبي كه تقويم و شناسنامه‏ها دارد كه همه مشخص است. چرا به همه يكسان انسان مي‏گوييد؟ غلبه حكم، امر را اين طور مي‏كند. چون حكم آن روح غالب است، كار اينجا صادر مي‏شود اما اسم، اسم او و كار مال اوست. اين راه مي‏رود، مي‏گوييم انسان راه مي‏رود، مي‏نشيند، مي‏گوييم انسان نشسته.

در مورد اين چهارده نفس مقدس سلام الله عليهم اجمعين در تمام مراتبشان امر چنين و حكم همين است. به همين سبب به اين امتياز ممتازند كه فقط ايشانند كه عرصه لاهوت و حقايق مقدس الهي بر آنها صادق، غالب و حاكم است. فقط ايشان هستند پس بايد قبول كنيم. ممتازند، پس بايد قبول كنيم كه با هيچ خلقي و هيچ كس به هيچ وجه مقايسه نمي‏شوند. چون امرشان چنين است، اشخاص، افراد، اهل فكر، اهل دقت و اهل ايمان خيلي بايد مواظب باشند كه تخطي نكنند و از حد نگذرند و حق را رعايت كنند.

حالا خداوند هر موجودي را كه خلق كرده، خلق اوست و حق و حكمي بر او ندارد و حتمي بر او نمي‏تواند بكند. خداست كه به گردن بندگان مي‏گذارد. خدا واجب و لازم مي‏كند، مي‏گويد بر شما چنين چيزي واجب است، بر شما چنين امري لازم است. مثلا: و لِلّه علي الناس حِجُّ البيتِ مَنِ اسْتَطاعَ اليه سبيلا([۱۰۶]) يعني قصد و آهنگ خانه خدا، حق خدا بر مردم است. كسي كه مي‏تواند و مستطيع است خدا اين حق را بر او دارد. اين حق خدايي است كه بر بندگانش لازم، حتم و واجب كند حرام، مستحب، مكروه يا مباح كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۳ *»

از اين جهت مي‏گوييم: شريعت فقط از نزد خدا بايد بيايد. خدا بر ما حكمي را بايد قرار بدهد و ما هم به حكم خدا بايد حكم كنيم: و مَن لم يَحكُمْ بما اَنزَلَ اللهُ‏فاولئك هم الكافرون([۱۰۷]) هم الظالمون([۱۰۸]) هم الفاسقون([۱۰۹]) سه آيه است كه به همين ترتيب‏ها بيان فرموده است. خدا بر بندگانش واجب، لازم و حتم مي‏كند و بر گردن بندگانش حكمي را قرار مي‏دهد. پس حكم مال خداست: ان الحكم الاّ لله([۱۱۰]) نيست حكمي مگر براي الله.

حالا آيا بندگان هم بر خدا حقي، حكمي و حتمي مي‏توانند قرار دهند؟ خير. فقط اين چهارده نفرند كه فرموده‏اند و خبر داده‏اند كه ما بر خدا حتم و حكم مي‏توانيم بكنيم، به گردن خدا چيزي مي‏توانيم بگذاريم و بر او واجب و لازم كنيم. اين، مثل آن است كه بگوييم، خدا بر خودش حكم و حتم مي‏تواند بكند، بر خودش واجب كند و به تعبير فارسي، به گردن خود بگذارد.

چرا اين طور مي‏گوييم كه اين دو تعبير با هم فرقي ندارد؟ چون: لا فرقَ بينَك و بينَها([۱۱۱]) چون بين خدا و بين اين بزرگواران فرقي نيست. برهانش را هم عرض كرده‏ام كه اين چهارده نفس مقدس در تمام مراتب امكانيشان از خلق مستثنا و ممتازند و با خلق مقايسه نمي‏شوند. بر آنها حاكم و غالب، حقايق الهي است. حقايق الهي همان كمالات خدا و اسمها و صفتهاي خداست. چون اين اسمها و صفتهاي خدا مال خداست و غير از خدا به اين صفات متصف نيست، خدا به اين صفات متصف است.

فقط مال خداست، لا اله الاّ الله، معناي توحيد صفات همين است ؛ يعني فقط خداوند است كه به اين اسماء و صفات متصف است. در سراسر قرآن شما خدا را به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۴ *»

همين صفات توصيف مي‏كنيد: بسم الله الرحمن الرحيم  الله به الرحمن و به الرحيم توصيف شد كه صفت بعد از صفت است. الله رحمن است، الله رحيم است.هو الغَفورُ الوَدود([۱۱۲]) و هو الحكيم العليم([۱۱۳]) هو القادر([۱۱۴]) همين طور سراسر قرآن پر است و شما مرتب خدا را به اين صفات متصف مي‏كنيد. اينها همان صفاتي است كه به آنها حقايق الهي مي‏گوييم.

حقايق يعني اصل و واقعيت مال اينهاست. صفات خداست كه واقعيت، اصالت، تذوت و عينيت دارد. در برابر اين اسماء و صفات خدا، هيچ مخلوق و موجودي نمي‏تواند بگويد من هم داراي واقعيتم. در برابر اسماء الله و صفات الله، موجودات همه پوچ و هيچ محضند. از خود چيزي ندارند. هر چه دارند به بركت همين اسمها و صفتهاي خداست ديگر. خدا هم براي هر كس ظاهر شده به اين اسمها ظاهر شده و به اين اسمها و صفتها خودش را شناسانيده است. پس اينها اسمها و صفتهاي خداست. در همين اسماء و صفات ظاهر شده و به همين اسماء و صفات با خلقش مرتبط شده است. هر ارتباطي، اتصالي، ربوبيتي و الوهيتي به وسيله اين اسمها و صفتهاست كه با تمام خلق هست.

با اين تفاوت كه «مكتب تصوف» مي‏گويد: ذات خدا تنزل كرده و در اسماء و صفاتش آمده و به همين اسمها و صفتهايش با خلق مرتبط شده است. بالاخره باز هم ارتباط را به ذات برمي‏گردانند و مي‏گويند صفات خلقي هم كه هست در خلق تنزل همين صفات است. اگر ما رحمت داريم و به ما رحيم مي‏گويند، كرم داريم و به ما كريم مي‏گويند، از كسي كه به ما ناروايي كرده، عفو و گذشت مي‏كنيم و به ما عفُوّ مي‏گويند، هر چه از اينها هست و بلكه اصلا به ما موجود مي‏گويند، اين موجوديت و همه اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۵ *»

صفات كه بر ما صدق مي‏كند، همه تنزل اسمها و صفتهاي خداست. مي‏گويند: كلُّ ما بالعَرَض لابد و اَن يَنتهِي الي ما بالذات([۱۱۵]) بالاخره برگشت تمام اينها به ذات خداست.

اما مكتب وحي كه مبين و مفسر آن محمد و آل محمدند:و مكتب مرحوم شيخ اعلي الله مقامه احيا كننده همين مكتب وحي است، مي‏گويد: نه خير، ذات حق تعالي تنزل نمي‏كند كه در صفات و اسمائش بيايد و بعد به اين اسمها و صفتها به اعيان ثابته تعلق بگيرد و بعد به اكوان و اعيان و بالاخره به همه موجودات تعلق بگيرد. اين طور نيست. ذات خداوند از هر گونه تعلق و تنزل منزه است. اسمها و صفتها مال خداست و مال غير خدا نيست. خداست كه به اين اسمها و صفتها متصف مي‏شود و به اين اسمها و صفتها خوانده مي‏شود: قلِ ادْعوا الله اوِ ادعوا الرحمن ايّاً ما تَدعوا فله الاسماءُ الحُسني([۱۱۶]) اين اسمهاي حسني مال خدا و مخصوص خداست و خدا به اينها متصف مي‏شود اما نه به ذاتش بلكه به خود اين اسمها و صفتها، به ظهور به اين اسمها و صفتها و به ظاهر شدن به نفس اين اسمها و صفتها به آنها متصف مي‏شود.

بعضي تعبيراتي در دعاها رسيده كه ، براي تعليم اين امر است. عرض مي‏كنيم: اللهم اِنّي اسألك باسمك الذي قامتْ به السّمواتُ و الارض و…([۱۱۷]) و نور و ظلمت و خورشيد و ماه همين طور چيزهاي ديگر را مي‏گوييم. خداوند به اين اسمها اينها را خلقت كرده، پس با اسمهايش به خلقش مرتبط مي‏شود.

اين اسمها در جاهايي قرار مي‏گيرد. در هر جا واقعا ظاهر شده باشد، نه آنكه به ادعا بخواهند بگويند كه ظاهر است. آن كسي كه روي پوست تخت مي‏نشيند و مي‏گويد: من ولي الله هستم، من متصرف در ملكم. به فرموده مرحوم آقاي كرماني: به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۶ *»

او گفتم وجود چيست؟ به همين شكم خودش اشاره كرد و گفت: وجود اين است. بعد گفتم: خطرات وجوديه چيست؟ به شكمش اشاره كرد كه قرقرهاي شكم را خطرات وجوديه مي‏گفت![۱۱۸] اينها ادعاست.

عرض كردم: آن قدر اينها بيچاره‏اند كه در تكوين مالك خودشان نيستند. هيچ دخل و تصرفي در تكوين خودشان نمي‏توانند بكنند. اگر در واقع تو وليّي هستي كه اين طور متصرفي، آخر يك تصرفي، دعايي بكن كه حداقل اين شكل كريه تو زيباتر بشود! تا اين همه مريدها كه دورت را مي‏گيرند و دست و پايت را مي‏بوسند، وقتي نگاهت مي‏كنند دست كم يك لذتي هم ببرند و تفرّجي برايشان حاصل بشود! چون:

ثلاثةٌ يُذهِبنَ عن قلبِ الحَزَن   الماءُ والخضراءُ و الوجهُ الحَسَن([۱۱۹])

حداقل نگاهت كه مي‏كنند يك تفرج خاطري برايشان باشد. نه آنكه ظاهر و باطنشان از شكل كريه تو كدر مي‏شود. امروز با يك منظره خيلي ناجور و ناپسند برخورد كرديم. واقعا اگر انسان يك حيوان را ببيند، خيلي برايش راحت‏تر است تا اين شكلهاي عجيب و غريب و كريه را مشاهده كند. مريد دست و پاي او را مي‏خواهد ببوسد. مقداري از آب دهان او را براي تبركي به بيست هزار، پنجاه هزار تومان مي‏خواهد بگيرد. كاش فقط آب دهان باشد، يكي از عزيزان نقل كردند كه مرشدي از آن قعر حلقش آب دهانش را در كف دست مريدي انداخت و مريدهاي ديگر ريختند دور او و براي تبركي هر كدام قدري از آن را بيست، سي هزار تومان مي‏خريدند. آري اينها ادعاست.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۷ *»

در واقع ما حالا بايد برويم خدا را شكر كنيم كه چه منّتي بر سر ما گذارده كه اولياء خدا، محمد و آل محمد: را شناختيم. بزرگان ما چه تواضعي نزد محمد و آل‏محمد:دارند! چه تواضع و خضوعي نزد اظهار اسم مبارك ايشان دارند! سيد بزرگوار اعلي الله مقامه وقتي كه نام يكي از ائمه را در نوشته‏ها و رساله‏هايشان مي‏برند، چه تواضعي مي‏نمايند! همه وجود اين بزرگواران، تواضع و شكستگي در نزد اولياء خداست.

خداوند اين اسماء و صفاتش را ظاهر نكرده مگر در اين چهارده نفس مقدس. در هر جا اسم آنها اسماء الله و صفات الله است و آنها هم كه مال خداست. آخر ديگر جرأت نمي‏كنم، اين طرف و آن طرف مي‏روم، نمي‏دانم چه عرض كنم. بالاخره تمام اسمها و صفتهاي خدا در اينجا غالب و حاكم است. همين وجود مبارك و همين بدن ظاهريشان، تمام اسماء الله و صفات الله همه‏اش اينجا ظاهر است. حالا اگر اين بگويد: من بر خدا حتم مي‏كنم، آيا اين من در مقام بشري است؟ نه‏خير، نمي‏خواهد بگويد كه من فخر بر خدا دارم. هيچ خلقي نمي‏تواند حتم، حكم، ايجاب و الزام بر خدا كند و به گردن خدا بگذارد.

ولي مي‏گويد ما بر خدا حتم مي‏كنيم پس معلوم مي‏شود اين خلق نيست. اسم خلق را از روي اين بردار و ديگر خودت را راحت كن، اين خلق نيست. ..و اِنَّما اُحذِّرُكم اَن تَجعَلوا الميمَ مصنوعا و الا لكان الذاتُ مصنوعا و هذا هو الكفرُ الصُّراح([۱۲۰]) سيد الميم همين است. همين محمد مصطفي۹سيد الميم است كه حضرت صادق۷با مفضل در آن حديث عجيب و غريب بيان فرمودند.

آن حديث خيلي سر است و از اسرار است كه الحمدلله به دست ما رسيد و الحمدلله بزرگ ما اعلي الله مقامه شرح كردند. در اين حديث چه مي‏گويند، مردم كجا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۸ *»

هستند و چه فكر مي‏كنند! كجا رسول الله شناختند؟ كجا علي شناختند؟ كجا فاطمه شناختند؟ مفضل از امام صادق۷ مي‏پرسد: اين صورت انزعيه يعني اين «الاَنزَعُ البَطين» كه روي «منبر» ديده مي‏شد، مي‏نشست يا مي‏ايستاد(ترديد از من است )، نسبتش با خدا چه بود؟

چون موقع خطبه خواندن رسم بود كه مي‏ايستادند، چه خطبه نماز عيد و نماز جمعه، چه خطبه‏هاي همين طوري يعني سخنراني‏هايي كه پيش مي‏آمد و لازم بود. يكدفعه مي‏گفتند: الصلوة جامعة([۱۲۱]) همه براي بيان مطلبي مهم به مسجد مي‏آمدند و خطبه‏اي فرمايش مي‏فرمودند. نوع خطبه‏ها ايستاده بود.

امااز روايات استفاده مي‏شود كه گاهي هم رسول الله۹روي منبر مي‏نشستند. چون در آغاز حضرت در مسجد بدون هيچ تكيه‏گاهي مي‏ايستادند و فرمايش مي‏فرمودند. به حسب ظاهر بشري، پاهايشان خسته مي‏شد و احتياج پيدا كردند كه تكيه بدهند. يك جِزْع يعني درخت خرمايي، شايد يك مقدارش را بريدند و داخل زمين كردند. حضرت به شكل ايستاده تكيه مي‏دادند و يك قدري بدنشان آرام مي‏شد([۱۲۲]) اما باز هم فرمودند: خسته مي‏شوم.

يكي از روم به آنجا آمده بود تا با حضرت ملاقات كند. ديد كه وضع حضرت اين طور است، به كناريهايش گفت: اگر ايشان اجازه بدهند، برايشان يك فكري مي‏كنيم كه راحت بتوانند هم بنشينند هم بايستند و همه نيز ايشان را ببينند. آن زمانها اسم منبر نبود گفت چنين چيزي برايشان درست كنيم.([۱۲۳])

نقلي هم هست كه يكي از اصحاب حضرت گفت: من در شام ديده‏ام چيزي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷۹ *»

ترتيب مي‏دهند كه هم رويش مي‏نشينند، هم مي‏ايستند. اگر حضرت اجازه و دستور بدهند، مي‏سازيم. آن وقت در مدينه فقط يك نفر نجار بود بنام ميمون([۱۲۴]) حضرت به او فرمودند: درست كنيد. آمدند و دستور دادند بالاخره يا آن صحابي يا آن رومي منبري براي حضرت ساختند. منبر را گذاشتند و حضرت براي اولين بار روي منبر تشريف بردند. تا حضرت خواستند فرمايش بفرمايند، آن جزع يعني آن نيمه درخت، هر چه بود شروع كرد به ناله كردن. ناله‏اش به مفارقت حضرت بلند شد. حضرت تشريف آوردند پايين، رفتند و روي آن جزع دست گذاردند، آرام شد. فرمودند: اين را از زمين درآوريد و زير منبر من دفن كنيد. از زمين در آوردند و زير منبر حضرت دفن كردند.([۱۲۵]) آنگاه حضرت گاهي مي‏ايستادند و فرمايش مي‏فرمودند، هر وقت هم خسته مي‏شدند مي‏نشستند فرمايش مي‏فرمودند. گاهي هم اصلا از ابتدا مي‏نشستند.

ظاهرا هم نشستن حضرت به همين ترتيبهايي بوده كه بزرگان ما مي‏نشستند. عكسي كه از مولاي بزرگوار داريم و در منبر هستند، پايشان را زيرشان نگذاشته‏اند. يعني دو زانو يا چهارزانو روي منبر ننشسته‏اند. پايشان روي پايه پايين است و كتاب دستشان است. در همين عكسي است كه در مجلس دارند كه يا درس يا موعظه ايام ماه محرم بوده است. عمل مولاي بزرگوار مطابق مرحوم آقاي كرماني بوده است. ايشان را هم به نظرم در عكس ديده ام كه همين طور نشسته بودند. معلوم است آن بزرگوار هم از مرحوم سيد اخذ كرده‏اند، سيد بزرگوار هم از شيخ بزرگوار اخذ كرده‏اند. ظاهرا مرحوم شيخ هم همين طور بر منبر مي‏نشستند.

ايشان هر عملي ظاهري كه داشته‏اند با سنت مطابق بوده است . سخن جلسه قبل به يادم آمد، مرحوم آقاي كرماني مي‏فرمايند: من متعبدم كه به سنت رفتار كنم،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۰ *»

طبق دستور و روش محمد و آل محمد:. بعد مي‏فرمايند: در هر قدمي كه مي‏خواهم بردارم و هر كاري كه مي‏خواهم انجام بدهم متعبدم. ببينيد حجتهاي ما كه بر ما حجتند و ما به آنها احتجاج مي‏شويم اين طور بوده‏اند.

آه! كلمه «حجت» عجيب است. بر ما حجتند يعني ما به آنها احتجاج مي‏شويم، ما محجوج عليهم هستيم و آنها بر ما حجت هستند. آيا آقا بقية الله صلوات الله عليه نفرمود: و اَمّا الحوادثُ الواقعةُ فارْجِعوا فيها الي رُواةِ حديثِنا فاِنَّهم حجّتي عليكم و انا حجةُ الله عليهم([۱۲۶]) حجت اسلام بقية الله است و حجتِ حجت اسلام، رُوات احاديث ايشان و كاملان بزرگان هستند. بالاخره ما به اينها احتجاج مي‏شويم. ببينيد در كوچك‏ترين و بزرگ‏ترين امورمان اين طور است: آقا به دستور و به تبعيت از چه كسي رفتار كردي؟ در اين كار، در اين حرف، در اين صفت و در اين عقيده چه كسي پيشوايت بود؟ ما خوابيم، اعمالمان، گفتارمان، صفاتمان و عقايدمان همه مؤاخذه دارد. به دستور چه كسي چنين گفتي؟ به دستور چه كسي چنين كردي؟ به دستور چه كسي چنين معتقد شدي؟ از چه كسي پيروي كردي؟ اُسوه و امامت كيست؟

يومَ ندعو كلَّ اُناسٍ باِمامهم به، به! بعدش  فمَن اوُتِي كتابَه بيمينه فاولئك يَقرَؤون كتابَهم و لا يُظلَمون فَتيلا([۱۲۷]) است. آري، خوشا بر احوال آناني كه در تبعيت محمد و آل‏محمد:هستند! اگر از آنها سؤال شود: از قول چه كسي گفتي؟ به قول چه كسي عمل كردي؟ خيلي راحت مي‏گويند: به قول اميرالمؤمنين يا به فرموده آقا امام صادق، به تسديد آقا بقية الله گفتم يا كردم.

ما اين طور بايد بگوييم. ما بايد بگوييم به تسديد آقا بقية الله، چون آقا اين فرمايشات اجداد و آبائش را تسديد كرده، من هم عمل كردم و رفتار نمودم. اگر سؤال

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۱ *»

شود: چـرا به اين صفت متصف شدي؟ بگوييم: براي آنكه مولا و آقاي من اين صفت را داشت، من هم به صفت او متصف شدم. در همه امور اين طور بايد باشيم.

به همين علت ايشان مي‏فرمايند: من سعي مي‏كنم هر كاري را مي‏خواهم انجام بدهم، هر قدمي مي‏خواهم بردارم، حتي لباس مي‏خواهم بپوشم و مثلا رنگ لباس ـ تعبير من است. ـ در همه امور سعي مي‏كنم حديثي بتوانم پيدا كنم تا از آن حديث استفاده كنم كه مطلب اين است. بعد مي‏فرمايند: گاهي مي‏شود به حديثي در زمينه كاري كه مي‏خواهم انجام بدهم يا حركتي مي‏خواهم داشته باشم، برخورد نمي‏كنم به حسب طبعم، روشي را انتخاب مي‏كنم. ـ مثال مي‏زنم، مثلا اگر نشستن يا ايستادن است يا چهار زانو نشستن روي منبر است. ـ مي‏بينم طبعم كدام را انتخاب مي‏كند، همان را عمل مي‏كنم. به عنوان طبعم نمي‏كنم بلكه از باب اينكه از بس متعبد شده‏ام ـ قربانشان بشويم.ـ از بس متعبد شده‏ام كه به سنت عمل كنم، خدا به فضلش به من اعتدالي داده و طبعم اعتدالي يافته كه بعدها به حديث هم كه برخورد مي‏كنم، مي‏بينم مطلب همان طور است كه طبعم انتخاب كرده.([۱۲۸]) اللهم صل علي محمد و آل محمد.

خواه نخواه اين طور است. وقتي انسان كسي را دوست داشته باشد، سعي مي‏كند مثل و مانند او سخن بگويد، راه برود، برخيزد، بنشيند، لباس بپوشد و مثل او سنت زندگيش را بگذراند. تا جايي كه پي مي‏برد او چطور است، همين طور جلو مي‏رود. خواه نخواه خدا طبعش را با او مطابق مي‏كند. اين ديگر غرق او و فاني در اوست، خواه نخواه طبعش به طبع او در مي‏آيد و رنگ او را مي‏گيرد. اصلا  و مَن اَحسَنُ من الله صِبغَة([۱۲۹]) اصلا رنگ او را به اين مي‏دهد.

ببينيد اين عمريها، مثل عمر حرف مي‏زنند و مثل عمر نگاه مي‏كنند، اصلا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۲ *»

خشونت از آنها مي‏بارد. چون از بس مي‏گويد: عمر، عمر، آقا عمر، اصلا مثل او مي‏خواهد بشود ؛ خدا هم طبعش را مثل او مي‏كند. وقتي به انسان نگاه مي‏كند به خصوص اگر بداند كه شيعه هستي، اصلا از چشمهايش، خشونت، غيظ، غضب و كينه مي‏بارد. حالا اين از كجا اين طور شده؟ از باب تمايل به آن ملعون است كه خدا طبعش را مطابق او مي‏كند.

چرا طبع ما با اولياء خدا مطابق نمي‏شود؟ چرا ما اين طور نمي‏شويم؟ آيا از يك عمري هم بايد پست‏تر باشيم؟ چرا ما خُلق امام مجتبي صلوات الله عليه، آن حلم، آن عفو و آن گذشت را نداريم؟ چرا طبع زنهاي ما به طبع زينب كبري سلام الله عليها و طبع حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نبايد نزديك بشود؟ كه آن صفات را به خود بگيرند و به آن صفات حسنه متصف بشوند. ماها همين طور، چرا ما از يك عمري بايد پست‏تر و كمتر باشيم؟ نعوذبالله.

مي‏فرمايد: كاري را مي‏بينم، حديث برايش پيدا نمي‏كنم كه بايد چه كنم ؛ يك راه را به طبعم انتخاب مي‏كنم. بعد با حديث برخورد مي‏كنم مي‏بينم همان طور كه من رفتار كردم درست بوده است.

حالا نمونه‏اش را عرض كنم: خود اين روسياه، با تمام روسياهي وقتي پدر و مادرم، هر دو را از دست دادم، از آنجا به فكر افتادم كه نمازي كه براي والدين رسيده، بخوانم. مي‏فرمايند: در روز دو ركعت نماز براي والدين بخواند. بعد از حمد در ركعت اول، سوره مباركه قدر و در ركعت دوم سوره مباركه كوثر.اين نماز را بخواند و براي پدر و مادر هديه كند.([۱۳۰]) قصد كردم بخوانم، مانده بودم چه وقتي را انتخاب كنم. چون از صبح تا بعدازظهر و غروب هست ديگر. همين طور به فكرم رسيد بهترين وقتش بعد از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۳ *»

نماز عصر است. جهاتي به نظرم آمد، گفتم طبق اين جهات، بعد از نماز عصر مي‏خوانم. از همان روز فوت والده كه بعد از ابوي فوت شد، شروع كردم. چون براي والدين هم پدر و هم مادر است. خواندن نماز را بعد از نماز عصر شروع كردم. هيچ چيزي نديده بودم، فقط دستور اين است كه در روز بخوان.

در وصيتي كه مرحوم آقاي كرماني ذكر مي‏فرمايند، ديدم ايشان جزء اعمال خودشان مي‏فرمايند: نماز والدين را بعد از نماز عصر مي‏خوانم. گفتم: الحمدلله رب العالمين، وقتي عنايت بخواهد كمك كنداين چنين مي‏شود. نِعمَ الوِفاق الحمدلله مطابق در آمد. از وقتي كه وصيت آن بزرگوار را خواندم و ديدم، گفتم: خدا را شكر كه در انتخاب اين قدر مرا كمك كرد. اين دو ركعت نماز كه براي والدين مي‏خوانم همان وقتي شد كه مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه مي‏خواندند.([۱۳۱]) اين نعمت خدا بر من بود و از باب و اَمّا بنعمةِ ربِّك فحَدِّث([۱۳۲]) گفتم ؛ اگر نه ما روسياه‏تر از آنيم كه بخواهيم بگوييم اعمال ما با اولياء خدا مطابقت دارد. اين عنايتي بود (كه به عنوان مثل عرض كردم).

پس عرضم اين است كه طاعات اين چنين و وضع و اقتضاء امور اين است. به سنت حجتهاي خدا بايد استنان پيدا بكنيم. حجتهاي خدا بر ما حجتند، امرشان را بايد اطاعت كرد و در همه امور از آن بزرگواران بايد متابعت داشته باشيم.

اصل مطلب اين بود كه آنچه بر محمد و آل محمد: در جميع مراتب آنها غلبه دارد و حاكم است، همين اسماء الله و صفات الله است. پس اگر امام صادق۷فرمود: ما بر خدا حتم مي‏كنيم ؛ يعني چه؟ ديگر چرا معطليم؟ يعني خدا بر خودش حتم مي‏كند. پس خدا بر خودش مي‏تواند حتم بكند و حق، قرار بدهد.

آري، خدا براي مخلوق، بر خودش، «حــق» قرار مي‏دهد. حالا اين مخلوق، هر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۴ *»

كه هست، مخلوق خداست. هر كه هست و هر چه هست تا مخلوق خدا شد، خدا مي‏گويد:

«تو مخلوق من و محتاج به مني، من ترا خلق كرده‏ام و به طور كلي سه مرحله داري. تو «مرحله اعتقاد، مرحله صفات و مرحله اعمال» داري. اعتقاد هر چه هست، به دل، عقل و حقيقتت مربوط است. صفت هم به نفست مربوط است. عمل هم كه به ظاهرت مربوط است. تو مخلوق مني و هر مخلوق به حسب خود، اين مراتب كلي سه‏گانه را دارد. براي هر مرحله هم عملي است. عمل ظاهر، همين اعمال است. عمل نفساني، همين صفات است. اعمال قلبي، همان اعتقادات است. و ما خلقتُ الجنَّ و الاِنس الاّ ليَعبُدون‌ِ([۱۳۳]) به همين سه مرتبه، عبادت هم بايد بكنيد. عبادت باطن و قلب اعتقاد است. عبادت نفس اتصاف به صفات است. عبادت ظاهر هم همينهايي است كه دستور داده شده و طاعات است.

«اي مخلوق من، ـ هر كه، هر جا و در هر طبقه‏اي كه هستي.ـ چون به عملت، به صفتت و به اعتقادت، مخلوق من و محتاج به من هستي و من ربّ توام، پس من خواسته تو را بايد بدهم و مطابق عمل، صفت و عقيده‏ات به تو جزا بدهم. آيا غير از اين است؟ پس به عدلم، بر خود حتم، حق و لازم مي‏كنم كه هر چه مي‏خواهي به تو بدهم.

«اگر عقيده پيدا كردي كه علي امام است به تو درجه بهشت مي‏دهم و با علي تو را قرار مي‏دهم. حق بر من است و به عدلم بر خود قرار دادم كه اعتقاد به امامت علي و محبت به علي، جزايش بهشت است.»

آري، غير از اين نيست:  عِنوانُ صحيفةِ المؤمنِ حُبُّ علي بنِ ابيطالب.([۱۳۴]) اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۵ *»

حديث را سنيها هم روايت كرده‏اند. يعني در فرداي قيامت وقتي نامه عمل مؤمن به دستش داده مي‏شود، مي‏بيند آن بالا، بالا، سرلوحه و به اصطلاح طغراي نامه‏اش نوشته شده: حب علي بن ابيطالب. ديگر تمام آن نامه پاك است و خدا او را به بهشت مي‏برد. اين جزاست و خدا بر خودش حق قرار داده است.

يا آنكه در بالاي نامه نوشته شده باشد، حب عمر يا مثلا اعتقاد به خلافت عمر كه جانشين رسول الله باشد. درباره عمر بعد از ابي‏بكر ديدند كه به ابي‏بكر مي‏گفتند: يا خليفةَ رسول الله. او كه به درك رفت، دومي آمد. ديدند اگر بگويند يا خليفةَ رسول الله كه شأن ابي‏بكر بوده كه به قول آنها بلافاصله خليفه رسول الله شده، اگر بگويند يا خليفةَ خليفةِ رسول الله يعني جانشين جانشين، طول مي‏كشد. مانده بودند.

شيطان به شكل يك پيرمرد نجدي مجسم شد. امان از اين نجد! امان از اين نجد! آري، اين شيطان دو جا به عنوان شيخ و پيرمرد نجدي تجسم پيدا كرده است. يكي در سقيفه دست در دست ابي‏بكر گذاشت و بعد از او عمر در دست ابي‏بكر دست گذاشت و جريان بيعت تمام شد.([۱۳۵]) يكي هم اينجا مجسم شد. آمد و گفت: بهتر از همه اين است كه بگوييم يا اميرالمؤمنين. عمر حظ كرد و ديگر از آنجا به آن ملعون اين طور مي‏گفتند.(شيخ محمد بن عبد الوهاب، رئيس وهابيها هم نجدي بود) .

اگر در بالاي نامه عمل، اين طور نوشته بشود كه خلافت او را معتقد است و محبت او را دارد، سرلوحه نامه اعمالش نوشته باشد، حب عمر، جزايش جهنم است ديگر. خدا به او مي‏فرمايد: «تو اي بنده من، اي عمري، بر من حق داري. من تو را خلقت كردم و كسي ديگر هم نيست كه جزاي عملت را بدهد، من بايد بدهم. به عملت و همين اعتقادت از من جهنم را تقاضا مي‏كني و مي‏خواهي، نوش جانت، عزيز من، به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۶ *»

تو خواهم داد.

«عزيز من، به اين اعتبار است كه خلق مني، نوش جانت، تو را در درك جهنم مي‏برم و از عذاب عمر هم به تو مي‏چشانم. همان عذابي را كه او را عذاب مي‏كنم، به تو هم مي‏چشانم تا يك مشت توي كله‏اش بكوبي و بگويي تو مرا به اينجا آوردي. باز او توي كله تو مشت بكوبد كه غلط كردي دنبال من آمدي. چرا آمدي؟ مگر علي داد نمي‏زد و مظلوميتش را اظهار نمي‏كرد؟ مگر نديدي كه زهرايش را به خاطر ولايتش داد؟

«علي دست از زهرا برداشت. مگر كم مصيبتي است؟ مگر علي كم چيزي را از دست داده است؟ زهرايش را از دست داده و براي ولايت، براي اعتراف به امامت و ولايت اميرالمؤمنين دست از جان زهرا برداشته و دست از جان او شسته، محسنش را از دست داده است. مگر ناله زهرا به گوشت نرسيد؟ مگر مظالم عمر را نشنيدي؟ چون به اين اعتقاد فاسدت، جهنم از من مي‏خواهي، حق بر من است كه به تو جهنم دهم.»

اينجاست كه خدا به عدلش بر خود حق خلقش را قرار داده است. از باب حق خلق بر اوست كه ما او را به حقوق خلقش اخذ مي‏كنيم و عرضه مي‏داريم: خدايا، به حق چه و چه و.. . خدا هم به همين حق و به واسطه همين حق به خلقش قسم ياد مي‏كند، چه از نظر شرع خوب باشد، چه بد باشد، تفاوت نمي‏كند. اينجا مي‏فرمايد: كلا و القمر به حضرت علي سوگند مي‏خورد. و الليل اذ ادبر  به امام حسن سوگند مي‏خورد. و الصبح اذا اسفر  به امام حسين سوگند مي‏خورد.

در سوره و الشمس همين طور به رسول الله و به اميرالمؤمنين قسم ياد مي‏كند:  و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها  تا آنكه مي‏فرمايد: و الليل اذا يغشيها به عمر قسم،([۱۳۶]) همان عمري كه ظلم و جنايتش آن چنان پرده تيره كشيد كه حتي علي را فرا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۷ *»

گرفت، خانه علي را سياه كرد، روزگار علي و روزگار زهرا را تيره كرد.

مظالم اولي و دومي، روزگار اهل بيت را تيره كرد. روزگار شيعه را تيره كردند و اين همه داغ و مصيبت براي شيعه فراهم كردند .

اللهم صلّ علي محمد و آل محمد. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله اللهم العنهم جميعا و عذبهم عذابا اليما.

اللهم صلّ علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۸ *»

 

مجلس    ۲۱

 

 

(شب جمعه/ ۲۶ جمادي الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r حق خداوند بر خلق، نعمتهاي ظاهري و معنوي خداي متعال

r محمد و آل محمد۹مظهر جميع اسماء خداوند مي‏باشند

r ربوبيت خداي متعال و مربوب بودن خلق

r «الست بربكم»

r دنيا براي ما نسبت به آخرت مانند رحم مادر است

r طمع به فضل خدا و اوليائش كار خوبي است

r راه خدا شناسي

r اسم «الرب» خداوند محمد و آل محمدند۹

r حق خدا بر خلق اعظم حقها است

r ما خدا را به حق انواع خلق او بر او قسم مي‏دهيم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اميدواريم، خداوند در اين شب شريف(جمعه)، اين سلام و صلوات ما را به پيشگاه مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و مادر بزرگوارش خديجه كبري و فرزندان معصومش مخصوصا وجود مبارك يادگار و داغدارش آقا بقية الله، ابلاغ بفرمايد و ما را مشمول عنايت همه‏شان قرار دهد. خداوند، مثل همين اوقات كه به آن بزرگوار متعلق است، روزي فرمايد كه در حرم مطهر رسول الله۹ از نزديك عرض ارادت و تسليت به پيشگاه ايشان در مصيبتهاي دختر مظلومه‏اش حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها داشته باشيم.

متذكر هستيم كه خداوند براي بيان مقامات نوراني حضرت فاطمه سلام الله عليها و ذكر مناقب آن شفيعه كبري، سوگند ياد فرموده است:  كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. در اين قسمها، آيات ظاهري يا آيات معنوي و نوراني الهي را مي‏توانيم در نظر بگيريم. الحمدلله دلها به ذكر باطنهاي قرآن منور است و آنها را تصديق دارد. ، ائمه ما سلام الله عليهم اجمعين، به بيان باطنهاي قرآن بر ما منّت گذارده‏اند، از اين ظاهر قرآن پرده برداشته‏اند و باطنهاي قرآن را بيان فرموده‏اند. آن مقدار كه در احاديث وارد شده و راويان شيعه در كتب خود ذكر كرده‏اند، الحمدلله دلها تصديق دارد و ان‏شاءالله به معرفت باطن قرآن نوراني شده است.

مي‏دانيم ظاهر اين آيات، همين آيات ظاهري تكويني است. خدا به همين ماه، به همين شب از نيمه به آن طرف و به همين صبح هنگام طلوعش، سوگند ياد كرده است. به حسب باطن به وجود مبارك اميرالمؤمنين، امام مجتبي و حضرت سيدالشهداء صلوات الله عليهم سوگند ياد فرموده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۰ *»

تفاوت نمي‏كند، از نظر مخلوق بودن، همه مخلوقات بر خداوند حق و نزد خدا حرمت دارند. خدا به عدلش براي مخلوقاتش بر خود، حق قرار داده است. يكي دو مجلس است كه مقدماتي عرض مي‏كردم و اميدوارم كه دلها متوجه و متذكر باشد.

گفتيم: هيچ خلقي بر خدا حق ندارد و نمي‏تواند داشته باشد. چون خلق هر چه دارند خدا به آنها كرامت كرده و همه نعمتهايي كه داده نعمتهاي ابتدايي است. به فضل و كرمش عنايت فرموده است. هيچ خلقي را بر او حقي نيست بلكه او را بر همه خلق، حق است. حق تعالي بر همه خلق، اعظم حقها را دارد. از حق خدا بر خلق، حقي بالاتر نيست. وجود و نعمتهاي وجودي را، خدا به ايشان كرامت كرده.

خداوند علاوه بر وجود و نعمتهاي وجودي، به فضل و كرمش دين به آنها داده، هدايتشان فرموده، راه مستقيم را به آنها نشان داده، خودش و اوليائش را شناسانيده است.

براي اطاعت و بندگيش، وعده‏ها فرموده و شوق بندگيش را در وجودها قرار داده است. چنانكه نعمت معرفت را به مقداري كه هر موجودي لازم دارد در سرشتش گذاشته، همچنين نعمت شوق به عبادت و بندگي را هم، در وجود هر مخلوقي گذارده است. به حسب سرشت و فطرت هم به خدا گرايش دارند و هم خدا را پرستش مي‏كنند.

آن وقت دعوت انبيا هم نعمتي است كه خداوند به خلقش كرامت كرد. انبيا را فرستاد و آنها را وسيله هدايت قرار داد. انا هَدَيناه السَّبيلَ اِمّا شاكرا و اِمّا كَفورا([۱۳۷]) ما هستيم كه انسان را به راهي هدايت كرديم كه راه حق، طريق عبوديت و بندگي و رسيدن به كمالات است. حالا اين انسان، بعضي شكر اين نعمتها را به جا آورده، از اين نعمتها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۱ *»

قدرداني كرده و به مقتضاي اين نعمتها راه رفته‏اند. بعضي، كفران اين نعمتها را ورزيده، انبيا و دعوت‏كنندگان به حق را انكار كردند و نداي فطرت و سرشت را هم جوابي ندادند.

خضوع و خشوع كردند اما نزد خدا و اولياء خدا نه، بلكه خدايي غير از حق تعالي، براي خود گرفتند. اگر چه هواي نفسشان باشد: أَ رَاَيتَ مَنِ اتَّخذَ اِلهَه هواه.([۱۳۸]) خدا درباره آنها سؤال مي‏كند، كساني كه هوا، و خواسته‏هاي خود، نفس اماره بالسوء و همچنين ساير تمايلات و مشتهيات خود راپرستيدند. در نزد تمايلات نفس و در نزد خواستهاي اجتماع خضوع و خشوع كردند. بالاخره هر خضوع و خشوعي كه خدا اجازه نداده و دعوت نكرده، كفران نعمت وجود و كفران نعمت شرع و دين است.

اميدواريم، خداوند ما را از شاكران نعمتهايش قرار دهد و قدردان نعمتهاي ظاهري و باطني بفرمايد و توفيق شكرگزاري عنايت كند. همين اندازه كه عظمت نعمت را بشناسيم، شكر نعمت را بجا آورده‏ايم. اگر قدر نعمت را بدانيم كه عظيم، بزرگ، عنايت و فضل است، خداوند ما را از شاكران محسوب خواهد فرمود. اگر نه، چه كسي شكر يك نعمت از نعمتهاي حق را مي‏تواند بجا آورد؟

پس اوست كه بر جميع بندگانش از اولين و آخرين، به اعظم حقها حق دارد و هيچ حقي به حق خدايي نمي‏رسد. چون خداوند تمام نعمتها و عنايات را به وساطت محمد و آل محمد:به خلق رسانيده، افاضه كرده و مي‏كند ؛ اين بزرگواران، اسم المنعم، الوهّاب و الجواد حق هستند. جود خدا، وهّاب بودن خدا و مُنعم بودن حق تعالي، در ايشان و به ايشان جلوه كرده است. تمام اسماء الله و صفات الله در ايشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۲ *»

متجلي است.

خداوند به جميع اسماء و صفاتش با خلقش مرتبط شده. بنده وقتي به «كمال ايمان» نائل مي‏شود كه خود را در همه جا و همه شرايط، مربوب حق تعالي مشاهده كند. ظاهر و باطنش را ببيند كه در دست پرورش حق تعالي است. هر چه دارد، در هر حالي كه هست و در هر شرطي از شرايط كه به سر مي‏برد مربوب است. آني و لحظه‏اي از مربوبيت خارج نيست.

مربوبيت يعني پروريده شدن و در دست پرورش بودن. مربوبيت در آني از آنات از بنده كنار نمي‏رود، حق تعالي نيز آني از آنات دست از ربوبيت نمي‏شود بردارد. آني از آنات هم نمي‏شود كه مخلوقي از مخلوقات، ديگر به ربوبيت حق تعالي احتياج نداشته و در آن لحظه مربوب نباشد. به فرموده شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه: اگر آني از آنات، بشود تصور كرد كه بنده مربوب نباشد و حق نسبت به او ربوبيتي نداشته باشد، اگر از نظر حكمت و فلسفه، قابل تعقل باشد ؛ مي‏شود گفت كه پس ديگر هيچ‏گاه به رب احتياج ندارد و هيچ‏گاه مربوب نبوده است. اگر براي يك لحظه قابل تعقل و تصور باشد، براي هميشه اين طور مي‏شود باشد.

تأكيد مطلب را مي‏خواهند بفرمايند، كه لحظه‏اي از لحظه‏ها و آني از آنات نمي‏شود كه ما و همه خلق، از مربوبيت خارج شوند و حق تعالي نسبت به آنها ربوبيتي نداشته باشد. رب، ربوبيت و مربوبي نباشد.

اينها را ديگر همه مي‏دانيد كه رب يعني پرورنده و اسم خداست، ربوبيت نيز كار خداست. كارهاي خدايي را كه به مخلوقات تعلق مي‏گيرد، همه را در اين كلمه مي‏ريزند و مي‏گويند «ربوبيت». تمام كارهاي خدا با خلق، هر چه هست از خلقت، رزق، حيات، موت و همه تحولات، تكاملات و پديده‏هاي خلقي، همه اين كارها را كه خدا با خلق دارد، در اين كلمه خلاصه مي‏كنند: ربوبيت حق تعالي. اسمي كه از اين امر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۳ *»

گزارش مي‏دهد، ربّ است.

خدا به ما در سوره مباركه فاتحة الكتاب، آموخت كه چه عرض كنيم:  بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين  ستايش و حمد مخصوص الله است. اين الله كيست؟ ما از الله چه مي‏توانيم لمس، احساس و درك كنيم؟  رب العالمين ربوبيت اوست و اينكه رب العالمين است. در عرصه ذر هم فرمود: الستُ بربكم؟([۱۳۹]) راجع به ربوبيتش، سؤال مي‏كند و راجع به الوهيتش سؤال نمي‏كند. نمي‏گويد؛ آيا من، معبود شما نيستم؟ آيا من اله شما نيستم؟ از عالم ذر، اين گزارش در اين آيه شريفه رسيده. همه اين آيه شريفه را مي‏گويند كه به دوره و عالم ذر مربوط است.

حالا در اينكه عالم ذر چگونه است و چيست، حرفهاست. اما اين مطلب، مسلم است كه يك چنين جرياني در بين است و بشر به حسب فطرت و سرشت اين دوره را ديده يا به حسب وجدان، هميشه اين دوره را وجدان مي‏كند كه خدا به او چنين فرموده است. حالا بعضي مي‏گويند به زباني بوده كه همه شنيدند، بعضي مي‏گويند به زبان حال و خلقت است.

هر چه باشد، آن چه كه هست همان است كه در روايات رسيده. حالا ما بفهميم يا نفهميم. آن مقداري هم كه بزرگان ما بيان فرموده‏اند، به طور نسبي حل مشكلات مي‏كند و مساله ذر را تا اندازه‏اي، قابل تصور اجمالي براي ما مي‏نمايد. خلاصه هر چه بوده، مي‏فرمايد: الست بربكم؟ آيا من رب شما نيستم؟

در جواب به حسب فارسي، چه بايد بگوييم؟ اين جا، فارسي مثل عربي است. عربي هم تعبيراتي دارد كه وقتي سؤال، نفي است در جواب بلي مي‏گويند. الست بربكم؟ يعني آيا من پرورنده شما نيستم؟ قالوا بلي([۱۴۰]) در فارسي چه بايد بگويم؟ يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۴ *»

ترجمه فارسي بايد بكنيم، كه با اين سؤال مناسب باشد. بعضي به آري ترجمه كرده‏اند. من آري را مناسب نمي‏بينم. از نظر فارسي آري مناسب نيست. در جوابِ آيا من پرورنده شما نيستم؟ اگر ما بگوييم، آري يعني نيستي، اين كه نمي‏شود. بايد بگوييم، چرا، هستي. چراي فارسي مناسب است. چرا به اين معني در جواب سؤالي كه نفي مي‏شود و انسان جنبه اثباتيش را مي‏خواهد اقرار كند. چرا در فارسي، مناسب است. سؤالات محاوراتي همين طور است: مي‏گويد: فلاني نيامده؟ جواب مي‏دهد: چرا، آمده. نمي‏گويد، آري آمده.

هر چه به صورت نفي، مورد سؤال قرار بگيرد و جنبه اثباتيش هم در نظر باشد، به طوري بايد جواب داده شود كه ظاهر را جواب ندهيم بلكه آن مفاد را كه در نظر است جواب بدهيم. خدا مي‏خواهد بفرمايد، من رب شما هستم و به ربوبيت من بايد اقرار كنيد. مي‏فرمايد: آيا من پرورنده شما نيستم؟ قالوا بلي همه گفتند: چرا، تو پرورنده ما هستي. حالا اين به اصطلاح، بحث لُغَوي است، عرض من تا چه اندازه درست است درباره‏اش مي‏شود فكر كرد.

مقصود اين است كه در اين سؤال حق تعالي كه گزارش از عالم ذر است، سؤال از همين جهت «ربوبيت» است و اين جاست كه بشر بايد ترقي كند. عرض كردم: وقتي انسان، به درجه كمال عبوديت و معرفت مي‏رسد كه هميشه خود را در دست پرورش حق تعالي ببيند و آني از آنات ظاهر و باطنش را از دست پرورش حق تعالي خارج نبيند. تمام اوضاعي كه بر سر ما مي‏آيد و همه اموري كه با ما برخورد مي‏كند، عافيت، بلا، مصيبت، نعمت، راحت، فاقه، غنا، مرض و صحت، هر چه هست، همه عوامل پرورش ماست. ما در اين عالم تحت همين عوامل، پروريده مي‏شويم.

اينجا، اين دوره دنيايي درست مثل رحم مادر است. در رحم مادر، هر شرايطي كه جنين مي‏بيند، در واقع براي كمال وجودش است. هر شرايطي كه بر او وارد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۵ *»

مي‏شود، براي همين است كه به كمال وجودي خود نائل بشود. ظاهر و باطنش براي اين عالم درست بشود. در اين عالم، مي‏خواهد بيايد كه اينجا زندگي انساني داشته باشد. در اينجا كه زندگي انساني بخواهد داشته باشد، اين مشاعر، حواس و ابزار و آلات وجودي را بايد داشته باشد. خدا چشم برايش قرار مي‏دهد. آنجا كه چشم نمي‏بيند، اصلا در رحم مادر چشم باز نيست تا بخواهد ببيند يا نبيند. اصلا گوش آنجا نمي‏شنود و بيني در آنجا تنفس ندارد. همه جوارح، چنين است. اما خدا چون او را به اينجا مي‏خواهد بياورد، زندگي اينجا همه اينها را لازم دارد.

ببينيد، خداوند باو كمال قدرت و اندازه‏گيري مناسب داده است. چشم، مناسب نور و روشني اينجا، بدن مطابق هواي اينجا و فشار اينجا، همين طور گوش، مطابق صداهاي اين عالم، دست مطابق كارهاي اين عالم و پا همين طور. همه اين بدن مو به مو، مطابق با قوانين حاكم بر اين عالم دنيا ساخته مي‏شود و همين دليل توحيد است.

پس سازنده قوانين عالم دنيا و قوانين طبيعت كه بر اين عالم حاكم است، اين بدنها را در رحم مادرها، مطابق و مناسب با اين عالم ساخته است. وارد اين عالم كه مي‏شوند، به آنچه كه لازم دارند تا زندگي اينجا را بگذرانند، مجهزند. ببينيد چقدر راحت زندگي مي‏كنيد! مقصودم بدن در اين عالم است، بدن ما با اين عالم چه تناسبي دارد! گوش، چشم، دست، پا، اعضاي داخلي، اعضاي خارجي و سازمانهاي مختلف بدن‏ما، همه و همه با قوانيني كه در اين عالم حكومت دارد هماهنگ است.

خداوند بعضي اوقات در بعضي جاها نشان داده كه يك مقدار نقصان چه دردسرها ايجاد مي‏كند. يك ذره نقصان كه پيدا مي‏شود، گوش، چشم يا هر عضوي كه كمي نقصان پيدا كند يا هر قانوني در وجود كه نقصان مختصري يابد، هماهنگيش را با قوانين اين عالم از دست مي‏دهد و چطور انسان را به زحمت مي‏اندازد! نِعمتانِ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۶ *»

مجهولتانِ الاَمنُ و العافية([۱۴۱]) دو نعمت است كه ارزشش براي ما واقعا معلوم نمي‏شود، مگر وقتي كه در خطر قرار بگيرد، يكي صحت و سلامتي و ديگري امنيت است.

خدا را به حق اوليائش مي‏خوانيم كه همين دو نعمتي را كه براي ما قدرش مجهول است، در دنيا و برزخ و آخرت براي ما نگهداري كند. اينجا سالم باشيم و زندگي كنيم، برزخ سالم زندگي كنيم، آخرت نيز سالم باشيم ان‏شاءالله. آفتهاي اينجا، آفتهاي برزخ و آفتهاي آخرتي نصيبمان نشود. فزع، جزع، ترس و هول، نه در دنيا، نه در برزخ، نه در آخرت.

حالا ما خيلي طمع داريم. با همه اين معصيتها، روسياهي‏ها، كدورتها و دوريها ما چنين طمعي هم از خدا داريم و مانعي هم ندارد. از چه كسي طمع داريم؟ از همان كه خلقمان كرده و از خزائن غيبش همه اين نعمتها را به ما داده، از خزائنش هم هيچ كم نشده. اگر باز هم بدهد، نه فقط به ما بلكه به همه ملكش هر چه بدهد، از خزائنش كم نمي‏شود پس طمعمان هم به جاست.

از اين جهت در اين دعاها كه ائمه: تعليم ما داده‏اند، پا را آن بالا بالاي درجه‏ها گذارده‏اند. نعمتهايي خواسته‏اند كه واقعا انسان به خودش كه نگاه مي‏كند مي‏بيند هيچ براي گفتن اين سخنان قابليت ندارد اما خودشان به ما ياد داده‏اند. از جمله، وقتي است كه به حرم مشرف مي‏شويد، اذن دخول مي‏خوانيد و از حضرت رضا۷ يا ـ ان‏شاءالله خدا روزي كند.ـ در عتبه‏هاي مقدس ائمه ديگر: اجازه مي‏گيريد.

مي‏گوييد:  فَاءْذَنْ لي يا مولاي في الدخول اَفْضلَ ما اَذِنتَ لاِحدٍ مِن اوليائك.([۱۴۲]) اي امام من، حجت خدا، مولاي من، اجازه بده من به خدمتت بيايم اما از آن اجازه‏هايي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۷ *»

مي‏خواهم كه مثل اين اجازه به هيچ كس نداده‏اي. افضل و برتر از هر اجازه‏اي كه به دوستانت داده‏اي، من از همه بهتر و بالاتر مي‏خواهم. معنايش اين است كه اگر به تك تك، افضل اجازه‏ها را بدهد، از خزائن كرمشان كم نمي‏شود. فِعلُكم الخَيرُ و عادتُكم الاِحسانُ و سَجِيَّتُكم الكَرَم.([۱۴۳]) 

پس اگر انسان نعمتهاي اين طوري بخواهد، هيچ مانعي ندارد. ما از خدا صحت و سلامتي ظاهري و باطني و امنيت در دنيا، برزخ و آخرت براي تمام دوستان محمد و آل‏محمد: مي‏خواهيم. خدا شر جميع اشرار را به خودشان برگرداند و دوستان آل‏محمد: را، هر كجا هستند در سايه عنايت و پناه آقا بقية الله از همه بلاها محافظت فرمايد. البته اين دعاها را مي‏كنيم و اميدواريم خدا مستجاب كند.

در هر صورت تمام اوضاع و شرايطي كه در اينجا با آنها روبرو هستيم، به منظور پرورش ما براي عالم آخرت است. اين دنيا حكم رحم مادر را دارد. در رحم مادر ظاهر و حتي باطن جنين، براي آمدن به اينجا بايد آمادگي پيدا كند. چون به صرف تولد از مادر روح انساني تعلق مي‏گيرد و از اول ولادت انسانيت ما شروع مي‏شود. ولي تا هنگامي كه جنينها در رحم هستند، انسانيت نيست و زمينه انسانيت فراهم مي‏شود. از چهار ماهگي كه باطن يعني روح حيواني در جنين دميده مي‏شود، از آنجا رشد، ترقي و تكامل اين روح شروع مي‏شود تا براي تعلق روح انساني مناسب شود. ولادت كه مي‏يابد روح انساني به آن تعلق مي‏گيرد.

پس ظاهر و باطن ساخته و مجهز مي‏شود كه بيايد و زندگي دراين دنيا را شروع كند. ما هم كه الآن در دست ربوبيت هستيم، در واقع ظاهر و باطن ما ساخته مي‏شود. ما در اين ربوبيت و مربوبيت خودمان را بايد احساس كنيم كه ظاهر و باطنمان براي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۸ *»

زندگي آخرت در حال ساخته شدن است. مثل آن است كه در رحم مادريم. الآن دنيا براي همه افراد انساني، حكم رحم مادر را دارد. چون معاد، آخرت و زندگي بعدي در پيش دارند. اينجا كاملا بايد ساخته بشوند.

در اين آيه شريف دقت كنيد: و مَن كان في هذه اعمي فهو في الآخرةِ اعمي و اَضلُّ سبيلا([۱۴۴]) اگر انسان در اينجا بينش فراهم نكرد و كور از دنيا رفت، در آخرت هم كور است و بينش ندارد. وقتي اينجا بينش پيدا نكرد، هدايت نشد، تسليم امر اوليا و مطيع ايشان نشد، (آنجا هم گمراه است.)

راه خداشناسي فقط محمد و آل محمد: هستند. اگر خدا را به محمد و آل‏محمد: نشناخت و از دنيا رفت، خدانشناس از دنيا رفته، اگر چه كتاب بنويسد و در علم و دانش شهرت جهاني داشته باشد و وقتي اسمش برده مي‏شود دهانها پر بشود، بگويند: بوعلي سينا. هر چه بگويند، تا خدا را به محمد و آل محمد:نشناخته باشد، فايده‏اي ندارد و خدا را نشناخته. چون آيه تعريف و تعرف خدا منحصر است در محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين. ايشان را بايد بشناسد تا در آخرت خداشناس باشد. از ايشان اطاعت كند تا از خدا اطاعت كرده باشد. به ايشان توجه بكند تا به خدا توجه كرده باشد. اگر غير از اينها باشد، در آخرت نه توجه به خدا دارد، نه راه به سوي خدا دارد، نه خدا را شناخته و نه هيچ.

باز هم خوشا به احوال آناني كه بر فطرت اولي الهي باقي ماندند، در خانه اين فلاسفه، حكما و عرفا نرفتند و خودشان را بيچاره نكردند. باز هم خوش به احوال آنها. يك قدم به طرف اينها رفتن، متمايل شدن به اينها و سرسپردن به آستانه اينها، انسان را گمراه مي‏كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹۹ *»

خدا را شاكر و متذكر نعمتهاي الهي باشيد. الحمدلله، خدا در اينجا به شما بصيرت و بينش داده و چشمهايتان باز شده، در آخرت نيز اميدواريم چشمهاي همه باز به روي اولياء خدا باشد: وجوهٌ يومئذٍ ناضِرَةٌ الي ربِّها ناظِرَة([۱۴۵]) در قيامت صورتهايي است كه همه بشّاش، همه از شادي، فرح و سرور برافروخته و خرم چون پرورنده خود را مشاهده مي‏كنند و به خدا و پرورندگي خدا نگاه مي‏كنند.

مي‏دانيم پرورنده ما خداست اما به محمد و آل محمد:و ايشان اسم الرب حق تعالي هستند. فرمود: و اَشرَقَتِ الارضُ بنورِ ربِّها([۱۴۶]) زمين در دوره ظهور مهدي صلوات الله عليه به نور پرورنده‏اش روشن است. به طوري روشن است كه در ذيل اين آيه فرمودند: اصلا ديگر به ماه و خورشيد احتياج نيست، با آن كه ماه و خورشيد هست اما از شدت نورانيت به آنها نيازي نيست.([۱۴۷]) از شدت بصيرت، عقل تكامل پيدا مي‏كند، چشم دل باز است و بينش فراهم شده. شخص، در شب مي‏بيند همان طور كه در روز مي‏بيند. هيچ به افروختن شمع، روشن كردن چراغ مهتابي و نورافكن احتياج ندارد. به ماه احتياج ندارد.

در روز هم به خورشيد احتياج ندارد. فرض كنيم خورشيدي هم طلوع نكند و روز مثل شب تاريك باشد، باز هم بصيرت و قدرت عقل كه نور است، آن چنان از اين چشمها مي‏تابد كه ديگر اين چشمها به اين نورها نياز پيدا نمي‏كند. وجود آقا بقية الله چه وجود بابركتي است! كه  اَشرقتِ الارضُ بنورِ ربها.

نمي‏فرمايد كه بعدها اين طور مي‏شود. آن‏قدر آن دوره نزد خدا حاضر است كه به شكل ماضي خبر مي‏دهد: زمين به نور پرورنده‏اش روشن شده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۰ *»

فرمود: ربُّ الارض امامُ الارض([۱۴۸]) پرورنده زمين امام زمين است. پس وجود مبارك ايشان اسم الرب است. خدا به اسم الرب خود، همه خلق را در ربوبيت خود مي‏پروراند و اين مسأله يك آن، هم متوقف نمي‏شود. ما فقط در دست تربيت حق تعالي هستيم. ان‏شاءالله آن طوري كه اوليا مي‏پسندند در اين دوره دنيا پرورش بيابيم و ظاهر و باطنمان مناسب دوره آخرت بشود.

خدايا، از تو چنين مي‏خواهيم. اگر به خودمان باشد كه هيچ، اما فضل و كرم تو يا الله، دستگير بندگان شكسته توست. ما هم همه از پا افتاده و شكسته از معاصي هستيم. به فضل و كرمت دست همه ما را بگير و ما را در پرتو نور ولايت مهدي صلوات الله و سلامه عليه آن چنان كه مي‏پسندي بپروران. دوره دنيايي مي‏گذرد و اين عوامل ما را براي زندگي بعد مي‏پروراند. آنجا ان‏شاءالله همه چيز داشته باشيم. ظاهر و باطنمان مطابق آن دوره شود و براي آن نعمتها مهيا گرديم.

كوچك ترين آنها هفت برابر اين دنياست. مي‏فرمايد: بهشت مؤمن ، آن هم مؤمن ضعيف، هفت برابر اين عالم، اين آسمان و زمين است.([۱۴۹]) حالا اين چه وجودي مي‏خواهد كه در اين بهشت بتواند زندگي كند؟ در آن بهشت چه وجودي لازم مي‏باشد كه هفت برابر اين آسمان و زمين است تا بتواند زندگي كند؟ همه چيز هم دارد. از همه نعمتها هم مي‏خواهد بهره‏مند باشد. اين چه وجودي بايد باشد كه براي آنجا مهيا بشود!

خدا قادر است كه در همين جا وجود ما را توسعه و گسترش دهد و ظاهر و باطن ما را براي آن دوره بپروراند. حالا ببينيد حقي كه خدا بر خلق دارد، اعظم حقوق و اعظم از هر حقي است. اين حق ربوبيت، در محمد و آل محمد:جلوه كرده. ايشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۱ *»

بر همه خلق، از اولين و آخرين، از خلق شهادي و غيبي، از خلق دنيوي و اُخروي، از ماديات و مجردات و از ذوات و صفات حق دارند. بر جميع خلق حق دارند چون مظهر جميع اسماء الله و صفات الله هستند. خداوند به وساطت ايشان، همه خلق را به اين همه نعمت متنعّم فرموده و به اين همه فضل و كرم مورد عنايت خود قرار داده است.

به همين علت، ما در قسمهاي شرعي به خدا بايد سوگند ياد كنيم و حق او را حرمت كنيم. احترام حق او اقتضا مي‏كند كه در مواضعي كه در شريعت بايد سوگند ياد كرد، به حق تعالي سوگند ياد كنيم.

حالا اميدوارم قدر بدانيد و متذكر باشيد كه از نام خدا و الله خيلي احترام كنيد. سر زبانها قسم به خدا، بالله و والله نباشد. سعي كنيد عادت را كنار بگذاريد. ديگر بايد تربيت بشويم. سر زبانها نوعا هست كه والاّ مي‏گويند. باز اين طور خوب است. در زبان مشهدي، وُالله مي‏شود و تقريبا از شكلش خارج مي‏گردد ولي باز هم قسم است. آن چنان نيست كه قسم نباشد. وُالله هم نگويند و به اين طور تعبير نياورند. بي‏جهت «به خدا» نگويند و قسمهاي بي‏جهت نخورند. حق خدا اقتضا مي‏كند كه حرمت كنند.

در شريعت قرار داده شده كه در مواضعي كه بندگان بايد سوگند بخورند، به اسم الله و به آن صيغه‏هاي قسم كه رسيده، قسم ياد كنند. به غير، قسم ياد نكنند كه شبهه شركت در حق و حرمت الهي پيش مي‏آيد.

با آنكه خدا مقدسات بسياري قرار داده و ما همه آنها را به در خانه خدا مي‏بريم. خدا را به قرآنش، به رسول الله و به ائمه قسم مي‏دهيم، مانعي ندارد. ما خدا را به همه خلقش، خلق نوري و خلق ظلماني قسم مي‏دهيم. در دعاها رسيده ولي حالا ديگر وقتم كم است. الآن به ذهنم خورد، نگذرم، خودش مطلبي است. ما خدا را به همه خلقش قسم مي‏دهيم.

در دعا رسيده: خدايا، و الصُّدورِ و ما وَعَتْ  ببينيد اين قسم چه دامنه پيدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۲ *»

مي‏كند! خدايا تو را به حق سينه‏ها و هر چه كه اين سينه‏ها در خود دارد، مي‏خوانم. حالا در ميان اين سينه‏ها، سينه‏هاي اولياء هست كه در آنها معرفت و محبت خدا و توجه به خدا است. همچنين سينه‏هاي كفار هم هست كه در آن سينه‏ها همه بغض و كينه خدا و كينه اولياء خدا است. اما ما درخانه‏اش تمام صدور را مي‏بريم.

همچنين:  و الاَعيُنِ و ما نَظَرَت خدايا به همه چشمها و هر چه كه مي‏بينند. هر چه كه چشمها مي‏بينند كه خوب نيست. بعضي چشمها به نان حرام قوت گرفته و با نان حرام مي‏بيند. در عين حال مي‏گوييم: خدايا، به چشمهايي كه خلق كرده‏اي تو را قسم مي‏دهم و به آنچه كه اين چشم‏ها مي‏بينند يا به نگاه اين چشمها. نگاه همه اين چشمها كه خير نيست. همه كه به طاعت مصرف نمي‏شود. اين نيروي ديدها گاهي به معصيتها و ديدن آنچه خدا ديدنش را اجازه نداده و حلال نكرده، مي‏گذرد و نيروها صرف مي‏شود.

و الاَلسُنِ و ما نَطَقَت زبان‏ها همين طور است. مگر همه زبانها به نان حلال و طيّب و طاهر قوت گرفته، بالا پايين مي‏رود و سخن مي‏گويد؟ خيلي زبانها به نيروي حرام و لقمه و قوُت حرام، قوّت مي‏گيرد و حرف مي‏زند. آيا همه سخنها خداپسند است؟ آيا فحاشي، تهمت، دروغ و غيبت كم است؟ اما عرض مي‏كنيم: خدايا تو را مي‏خوانم و قسم مي‏دهم به همه زبانها و آنچه اين زبانها به آن نطق مي‏كنند. از اين قبيل فراوان است: بالاُممِ الهالكة([۱۵۰]) خدايا تو را به امتهايي كه هلاك شدند، قسم مي‏دهم. همچنانكه به امتهايي كه نجات يافتند، قسم مي‏دهيم.

اينها براي خاطر آن است كه همه، خلق خدا هستند و همه به عدل حق تعالي بر او حق دارند. خدا به آن حقشان احترام گذاشته، اگر چه حقي كه بر خدا دارند، عذاب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۳ *»

جهنم باشد. كافر به كفرش مي‏گويد: خدايا، به همين كفر ورزيدن، مرا به جهنم ببر. خدا هم به عدلش فرموده كه از من هر چه بخواهيد، به شما مي‏دهم. اُدعوني اَستجِبْ لكم([۱۵۱]) شما مرا بخوانيد، از من سؤال بكنيد، من به عدلم بر عهده خود گذارده‏ام كه هر كس از من هر چه بخواهد، به او بدهم. به همين جهت هر چه هستيد، بر من حق داريد.

پس از اين جهت، مي‏خواهيم عرض كنيم حق خدا بر همه خلق، اعظم حقهاست. اين حق در محمد و آل محمد: جلوه كرده و ايشان صاحب حق خدا بر جميع خلق هستند. چون جميع اسماء الله و صفات الله، به خلق از طريق ايشان تعلق گرفته است. امروز مشهور است مي‏گويند: از كانال ايشان كه همان راه و باب باشد. به همين علت فرمودند: ما باب رحمت، باب نعمت و باب كرم حق تعالي بر شما هستيم.([۱۵۲]) راه افاضه فيض حق تعالي اين است و غير از اين هم نيست. پس حق اين بزرگواران هم اعظم حقوق بر همه خلق است.

ما خدا را به مقدساتش و به جميع خلقش قسم مي‏دهيم و به در خانه‏اش مي‏رويم. ما در مقام عبوديت آن قدر احساس دوري مي‏كنيم كه همه گونه خلقش را در خانه‏اش واسطه قرار مي‏دهيم، همه خلق را از همه قسم، خوب و بد در خانه خدا مي‏بريم ؛ همان حق آنها را بهانه قرار مي‏دهيم. خدايا، از تو مي‏خواهيم به حق اين حقوقي كه خلقت بر تو دارند.

با وجود همه اينها، در نظام شرعي، در جاهايي كه بايد قسم ياد بشود، قسم به غير الله اجازه داده نشده است. آيا دقت فرموديد؟ چرا چنين است؟ فقط براي اين است كه شريك در حقِ حق تعالي قرار داده نشود، اگر چه مقدس‏ترين خلقش يعني محمد و آل محمد:باشند. چون باز در مقام بندگي نمي‏شود و فقط به حق تعالي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۴ *»

بايد سوگند خورده بشود. فرمودند: در نظام شرعي بندگان حق ندارند كه به غير الله قسم يادكنند.

اما خدا به همه خلقش قسم مي‏خورد، چون براي جميع خلقش بر عهده خود به عدلش، حق قرار داده و براي اين حق احترام گذارده است. پس به اين احترام و حق به انواع خلقش سوگند ياد مي‏كند ؛ چه اين خلق از نظر تشريع، خوب باشند يا بد، تفاوت نمي‏كند.

همان طور كه به روز قسم يادمي‏كند، به شب هم قسم يادمي‏كند: و النهارِ اذا جلّيها و الليلِ اذا يَغشيها([۱۵۳]) روز از نظر تكوين، خوب است، نور و روشنايي است. شب از نظر تكوين تاريك و ظلمت است. تفاوت نمي‏كند، آن هم بر حق تعالي حق دارد، اين هم حق دارد.

خلق نوراني و ظلمانيش از نظر تشريع هم همين طور است. و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها([۱۵۴]) در باطن به رسول الله۹و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه قسم يادمي‏كند. تا آنكه مي‏فرمايد: و الليل اذا يغشيها يعني قسم به عمر آن وقتي كه با تيرگيها، مظالم و كفر خودش تمام عرصه انسانيت را آن چنان تيره و تاريك كرد كه حتي حضرت علي را فرا گرفت.

فرا گرفتن اين مظالم حضرت علي را، اين بود كه دستهايش را روي هم گذارد و در خانه‏اش نشست. با آن‏كه ناله حضرت زهرا را ميان در و ديوار شنيد، با آن‏كه جسارتها را مي‏دانست و استخفافها را مي‏شنيد اما از جا حركت نكرد. همين بزرگوار بود كه در تمام جنگها، همه شجاعت و دلاوريهايش را مي‏ديدند. در اسلام دليري مانند اميرالمؤمنين، به حسب قواي ظاهر و نيروي ظاهر نبود. در عين حال اين مصيبت را تحمل كرد!

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۵ *»

ما از بس شنيده‏ايم، مأنوس شده‏ايم عادي مي‏گوئيم و مي‏شنويم و الاّ مگر مصيبت كوچكي است؟ آيا مصيبت كوچكي است؟ همين اندازه در ذهنتان تصور كنيد، روي حضرت زهرا باز بوده و پشت در آمده بود كه صحبت كند. عمر ملعون مي‏گويد: وقتي كه وارد خانه شدم، ديدم كه صورت زهرا باز است. آن وقت به صورت زهرا سيلي زدم يعني به صورت ناموس خدا، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها.([۱۵۵])

و الليل اذا يغشيها  خدا دومي را لعنت كند. آن قدر مظالمش شديد بود، آن قدر كينه‏اش شديد بود كه دولت غاصبانه آنها همه حقايق الهي را فراگرفت ؛ مثل اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا و خاندان رسالت را فراگرفت. همين طور عالم را فراگرفته تا خداوند اين ظلمتها را به نور مهدي صلوات الله عليه برطرف بفرمايد و امر فرجش را برساند. دل آن بزرگوار را به انتقام گرفتن از اعادي و دشمنان خدا و دشمنان دين خدا و اولياء خدا تسكين دهد. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله اللهم العنهم جميعا و عذبهم عذابا اليما. اللهم اغفر لنا و ارحمنا و تب علينا انك انت التوّاب الرحيم.

اللهم صل علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۶ *»

مجلس    ۲۲

 

 

(شب شنبه/ ۲۷ جمادي الاولي / ۱۴۱۹ هـ ق)

 

r تناسب سوگندهاي خداوند در اين آيات با حالات حضرت فاطمه۳

r شاد شدن از فضائل و اندوهگين شدن از مصائب، اقبال به سوي خدا
و اعراض از اعداء است

r شدت مصائب حضرت فاطمه۳

r معناي ام‏ابيها

r آيه و داستان مباهله

r ارزش تأثر در مصائب حضرت فاطمه۳

r انذار حضرت فاطمه۳

r خلق بر خداوند حقي ندارند و با زبان حال و قال از خداوند مدد مي‏خواهند

r نوعا دستورات شرعي براي فراهم ساختن صورت است براي جلب
معنويت از قبيل رحمت و بركت و . و . و . . .

r آثار اعمال

r مخالفت زبان حال با زبان قال

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

به مناسبت سوگندهايي كه حق تعالي در اين آيات مبارك، براي بيان مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خورده، متذكر اين نكته هستيم كه در حديث فرمودند: خداوند به خلق خود سوگند ياد مي‏فرمايد اما حق خدا بر بندگان اين است كه جز به اسم خدا و به خدا سوگند نخورند.([۱۵۶])

عرض كردم اين مطلب در موارد شرعي است. چون نوعا سؤال پيش مي‏آيد كه ما خدا را به مقربان درگاهش و به اوليائش قسم مي‏دهيم يا اينكه اوليا را به شئونات خودشان يا وليي را به حق وليي قسم مي‏دهيم يا گاهگاهي بين خودمان به مناسبتهايي به اوليا قسم ياد مي‏كنيم. عرض كردم: اينها مقصود نيست و مقصود فقط در موارد شرعي است.

در شريعت احكامي داريم كه وقتي جريان پيدا مي‏كند كه مثلا قسم ياد شود. آن جاها كه در شريعت قسمها وسيله اجراي احكام و دستورات الهي است، حقِ حق تعالي اقتضا مي‏كند كه فقط به او قسم ياد كنند. علتش هم عرض شد براي اين است كه مي‏خواهيم عرضه بداريم: خدايا، حق تو بر ما آن قدر زياد است و حرمت تو در نزد ما آن چنان است كه براي اين حق و حرمت شريكي نيست و هيچ خلقي از خلق تو در اين حق و حرمت تو بر ما، شركت ندارد. حق مال تو، از آن تو و حرمت شايسته توست.

اما اينكه حق تعالي به خلقش سوگند ياد مي‏كند و در قرآن خيلي موارد هست كه حق تعالي به خلقش سوگند ياد فرموده است. در همين آياتي كه به مناسبت متذكر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۸ *»

شدن مقامات و مصائب حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، تلاوت مي‏كنيم، خداوند سه سوگند ياد فرموده است: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. سه قسم است كه به حسب معناي ظاهر همين آيات ظاهري و نشانه‏هاي قدرت خداست.

ماه است و شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع. سه قسم به سه آيه از آيات تكويني است. حالات اين آيات، با حالت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مناسبت داشت. اين آيات ظاهري و نشانه‏هاي قدرت الهي از جهات مختلف، از نظر وضع، خاصيت و طبعشان، خصوصياتي دارند كه تناسب اقتضا كرده خداوند مناسب حضرت فاطمه زهرا و حالات آن مظلومه سلام الله عليها به اين سه آيه تكويني خود قسم يادكند. اين به حسب ظاهر است كه تناسبش را سالهاي پيش عرض كرده‏ايم.

به حسب باطن هم الحمدلله مي‏دانيد كه در حديث در باطن اين قسمها را به وجود مبارك اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيد الشهدا صلوات الله عليهم اجمعين تفسير كرده‏اند. حالات اين بزرگواران، مظلوميتشان و ابتلائشان طوري بوده كه اقتضا مي‏كرده خداوند آنها را براي بيان حالات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به عنوان قسم ياد كند.

يعني ببينيد مظلوميت حضرت زهرا چقدر و تا چه حد بوده! اين سه امام مظلوم حضرت امير، حضرت مجتبي و حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليهم اجمعين با آن ابتلائات عجيبي كه براي ايشان پيش آمد، حالاتشان در آن ابتلائات و گرفتاري‏هايشان و آن مظلوميتها، با مظلوميت حضرت فاطمه مناسبت پيدا كرده است.

خدا از مظلوميت حضرت زهرا مي‏خواهد خبر بدهد كه مي‏فرمايد: انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر همين نذير بودن يعني ترساننده بودن حضرت زهرا. او با مجموعه زندگاني خود نشان داد كه از خدا، از عذاب خدا، از متابعت‏كردن هواي نفس، از پيروي و متابعت رؤساي كفر و ضلالت و از اِعراض از اوليا بايد بترسيد. تا به عذابها مبتلا نشده و مستحق عذاب حق تعالي نگرديد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰۹ *»

اين انذار براي آن كساني است كه دلهاشان متأثر بشود، تكان بخورد و در مصيبات حضرت فاطمه بلرزد. با تأثر و تزلزلي كه در شنيدن مصائب حضرت فاطمه سلام الله عليها براي دل پيش مي‏آيد، از رؤساي كفر و ضلالت اظهار بيزاري مي‏شود. همين تأثر، اقبال و توجه به سوي حق تعالي مي‏باشد كه اصل عبادت است. اصل عبادت، خالص شدن براي خداست. چه خلوص و توجهي از متأثر شدن در مصيبتهاي اوليا و از رضايت، خشنودي، افتخار و مباهات به فضائل اوليا بهتر، كامل تر و جامعتر؟

دل وقتي كه فضائل اوليا را مي‏شنود، معلوم است كه خشنود مي‏شود، تصديق مي‏كند، تسليم مي‏شود، نوراني مي‏گردد و انبساط پيدا مي‏كند. دل و سينه مؤمن در شنيدن فضائل، انبساط پيدا مي‏كند، شاد مي‏شود و به همه وجود مسرور مي‏شود. به همين، مستحق رحمت حق تعالي مي‏شود.

شنيده‏ايد كه اگر كسي فضيلتي از فضائل اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را بيان كند، گناهاني كه به زبان كرده آمرزيده مي‏شود. كسي كه فضيلتي از فضائل اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را با گوش بشنود، گناهاني كه با آن گوش كرده آمرزيده مي‏شود. وقتي كه وجود به ذكر فضائل، انبساط پيدا مي‏كند و شخص راضي و خشنود مي‏شود كه خدا او را به يك چنين اوليائي مفتخر و به وجود اوليائي كه اين فضائل را دارند سرافراز كرده؛ اين انبساط خاطر و گشوده شدن سينه در مقابل پذيرش فضائل، خودش حالتي است كه خواه‏نخواه رحمت حق تعالي را اقتضا مي‏كند. رحمت و مغفرت شامل حالش مي‏شود. خدا به بنده‏اي كه در برابر فضائل اوليائش، انبساط وجود و انشراح سينه پيدا مي‏كند، بركت مي‏دهد.

چنانكه تأثر دل در شنيدن مصائب اوليا همين طور است. وقتي كه دل در شنيدن مصيبتها، مي‏شكند، متأثر و از جا كنده مي‏شود، به اندازه خودش در ظاهر آثاري از آن بروز مي‏كند كه گريه كردن، جزع كردن و ناله كردن باشد. اينها آثاري است كه از تأثر دل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۰ *»

پيدا مي‏شود. خود اين تأثر و تزلزل دل در مصيبات اوليا هم، انسان را براي رحمت و مغفرت مستحق مي‏كند.

چون در حقيقت هر دو حالت، حالت اقبال به سوي خدا و توجه به حق تعالي است. از آن طرف هم اعراض از دشمنان است. انسان به همين تأثر از تمام دشمنها اعراض كرده ؛ يعني اظهار بيزاري و برائت خود را از تمام رؤساي كفر و ضلالت و اتباع آنها نموده است.

آن وقت مصيبت حضرت فاطمه سلام الله عليها در ميان مصائب اهل بيت:«موقعيت خاصي» دارد كه مصيبتهاي ديگر اين موقعيت را ندارد. اميرالمؤمنين را با ضربتي كه به سر نازنينش زدند، شهيد كردند. امام مجتبي را به واسطه سمي كه به آن حضرت دادند شهيد كردند. سيدالشهدا را هم كه مي‏دانيد چگونه شهيد كردند. اما اين مصيبتها با آن‏كه خيلي سنگين و پربار است ولي موقعيت مصيبت حضرت فاطمه را ندارد. چرا؟ به جهات متعدد:

يكي از آن جهات كه اصل جهات است اين كه حضرت فاطمه سلام الله عليها با خود اصل كفر و نفاق مقابل شده است. با ريشه‏هاي هر گونه عصيان، طغيان، ضلالت، عناد، كينه و عداوت با خدا و اولياء خدا كه اولي و دومي باشند روبرو شده. حتي حضرت امير اين طور با آنها مقابل نبودند. ديگر جرأت نمي‏كردند كه بر حضرت دست بلند كنند و جسارتي كنند.

اما حضرت زهرا شهيده شده است ؛ يعني واقعا بدون هيچ گونه مبالغه او را كشتند. امام صادق۷ فرمودند: «سبب شهادت فاطمه همان كتكهايي بود كه به آن بزرگوار زدند.»([۱۵۷]) پس معلوم مي‏شود كشته‏اند ديگر كه حضرت، سببش را ذكر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۱ *»

مي‏فرمايد. از اين جهت تأثري كه مصيبت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در دل ايجاد مي‏كند، عجيب است.

يك وقتي عرض كردم: در وفات حضرت فاطمه سلام الله عليها اختلاف شده و وفات حضرت به «اختلاف نقل» رسيده كه سه چهار نقل بلكه بيشتر مي‏باشد. در شهادت و وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها.([۱۵۸]) ائمه ما هم به خصوص معين نكردند كه كدام يك از اينها واقع امر است. همين طور مبهم مانده است. شايد علتش از همين جهت است كه براي شيعه توفيقي باشد. تا به مناسبت اين نقلها ذكر حضرت فاطمه زهرا و تذكر مصيبت ايشان و توجه به آن حضرت دوام و استمراري داشته باشد.

تقريبا شيعه در سال، حدود يك ماه و نيم، به تدريج سه دهه براي احياي امر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ذكر مصائب و عزاداري مي‏كنند . ديگر ببينيد در تمام بلاد شيعه، هر جا كه شيعه هستند در مجالسشان، ذكر حضرت فاطمه سلام الله عليها، توجه به ايشان و تأثر يافتن در ذكر مصيبت ايشان است. خود اين تأثر نظر به اين است كه اين مصائب از اولي و دومي به طور مستقيم بر خود حضرت زهرا وارد شده است.

بقيه معصومين ما هم به دست همينها كشته شدند. حتي حضرت عسكري به دست اينها كشته، شهيد و مسموم شدند. آقا بقية الله به دست همينها و به واسطه اينها غايب شدند. وقتي كه ظاهر بشوند بعد از مدتي كه كشته مي‏شوند، به دست همينها است. هر چه از بلاها و مصيبتها كه بر اهل حق از اولين و آخرين وارد شده، به دست همين اولي و دومي است. اينها اساس كار و ريشه مظالم بر حق و اهل حق هستند اما همه به واسطه و با واسطه انجام شده و مي‏شود. ولي در مورد حضرت زهرا بدون

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۲ *»

واسطه بوده است.

اين يكي از جهاتي است كه جگر شيعه را واقعا مي‏سوزاند. دل شيعه را داغدار مي‏كند و سينه شيعه به خروش مي‏آيد. آخر حضرت زهرا با آن موقعيت كه دختر پيغمبر و همسر اميرالمؤمنين است ؛ يعني از نظر حرمت ديگر مثل حضرت زهرا نسبت و حسبي نيست. دختر رسول الله، همسر اميرالمؤمنين، مادر امامان معصوم ما سلام الله عليهم اجمعين ؛ يعني از رحم پاك او مثل ابي‏عبدالله الحسين و امام مجتبي در اين دنيا آمده‏اند. بقيه ائمه هم كه به حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين برگشت مي‏كند، همه از نسل اين دو بزرگوارند.

يكي از جهاتي كه حضرت فاطمه را «امّ ابيها» گفتند و اين كنيه را به ايشان داده‏اند،([۱۵۹]) همين است. ام و مادر معناهاي مختلفي دارد. نوعا به مادر پدرش معنا مي‏كنند ولي به آن معناي مادري كه چنين موقعيتي ندارد. اينها تأويل دارد و با معاني ديگر امّ سازش دارد. چون امّ در عربي معاني متعددي دارد. يكي از معاني زني است كه نسبت به مردي، مادري فرزندان او را داشته باشد. زني كه نسبت به مردي جنبه مادري را براي فرزندان او داشته باشد. اين يكي از معاني امّ است. درست است معناي مشهور و متداولش همان مادر يا اصل و ريشه و معاني ديگر است، اما يكي از معني‏ها هم همين است: زني كه نسبت به مردي جنبه مادر فرزندان او را داشته باشد، امّ مي‏شود. حالا لازم نيست حتما زن او هم باشد، بلكه مادر فرزندان اوست. رسول الله فرمودند: فرزندان من يعني همانها كه بناست از صلب من به دنيا بيايند، همانها از صلب علي و فاطمه هستند. دقت بفرماييد، مي‏فرمايد همان فرزنداني كه بناست از صلب من به وجود بيايند، همانها فرزندان علي و فاطمه هستند.([۱۶۰]) به همين علت امام مجتبي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۳ *»

حضرت سيدالشهدا، فرزندان رسول الله شمرده شدند.

ديگر آيه مباهله چقدر صريح است! اميدواريم خدا روزي كند، در مدينه منوره از مساجد مشهوري كه مي‏روند، رسول الله را۹در آن مسجد زيارت مي‏كنند و دو ركعت نماز مي‏خوانند، «مسجد مباهله» است. البته به لفظ مباهله مشهور نيست چون سعي كرده‏اند آنچه كه بر فضائل دلالت مي‏كند، از بين ببرند. الآن به نام مسجد اجابت مشهور است. حجاج و زوّار را براي زيارت در آن مسجد مي‏برند.

در آنجا رسول خدا۹با نصاراي نجران قرار مباهله گذارده بودند. نصاري مي‏گفتند: عيسي پسر خداست. رسول الله۹مي‏فرمودند: طبق آياتي كه بر من نازل شده، خدا خبر داده و همه اهل حق مي‏دانند، عيسي بنده خداست و فرزند خدا نيست. بنده خداست كه خدا او را به رسالت مبعوث كرده. او را پيغمبر كرده و براي دعوت بين مردم فرستاده. قبول نمي‏كردند، آيات نازل مي‏شد، باز هم محاجه داشتند و قبول نمي‏كردند. حق تعالي دستور داد كه اگر از اين گمراهي خود دست بر نمي‏داريد و بر حرف خودتان پافشاري داريد، بياييد مباهله كنيم.

رسول الله هم اعلام فرمودند و آيه مباهله نازل شد: فقل تَعالَوا نَدعُ اَبنائَنا و ابنائَكم و نسائَنا و نسائَكم و اَنفُسَنا و انفسَكم ثم نَبتَهِلْ فنَجعَلْ لَعنَتَ الله علي الكاذبين([۱۶۱]) اي پيغمبر ما، بگو اي نصاري بياييد براي اينكه مباهله كنيم. ما پسرانمان را صدا مي‏زنيم، شما هم پسرانتان را صدا بزنيد. ما زنهاي خودمان را صدا مي‏زنيم، شما هم زنهايتان را صدا بزنيد. ما خودمان را صدا مي‏زنيم و شما هم خودتان را صدا بزنيد. بعد بياييد، شروع كنيم به نفرين كردن بر هر كسي كه در اين امر، دروغ مي‏گويد. از خدا بخواهيم لعنتش را بر او نازل كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۴ *»

رؤساي نصاري مخصوصا نصاراي نجران، پذيرفتند. گفتند: به مباهله مي‏آييم. رئيسشان گفت: فردا اگر ديديد پيغمبر با اصحابش براي مباهله آمده، مباهله كنيد و نترسيد. اما اگر ديديد با اصحابش نيامده بلكه فقط با اهل بيت و خويشان نزديكش براي مباهله آمده، نبادا مباهله كنيد كه نه تنها ما هلاك مي‏شويم، تمام نصاري هر كجا باشند، هلاك خواهند شد. چون ما در كتابها ديده‏ايم كه پيغمبر آخرالزمان آن كسي است كه وقتي براي مباهله مي‏آيد، با خويشان نزديكش مي‏آيد و اگر مباهله انجام بشود تمام نصاري هلاك مي‏شوند. اين مطلب ذكر شده، اجتناب كنيد، نبادا مباهله كنيد.

فردا، اول روز موقعي كه بناست مباهله انجام بشود، نصاري و مسلمين جمع شدند. همه جمع شده‏اند و منتظرند كه رسول الله از خانه بيرون بيايند و با چه كساني مي‏آيند. يك مرتبه ديدند در منزل رسول الله به خارج باز شد. رسول الله تشريف آوردند، پشت سر رسول الله اميرالمؤمنين، پشت سر اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا.

اينها را همه با چشمهايشان ديده‏اند، همه مسلمانان ديدند، چطور از خاطرهاشان رفت؟ چطور حضرت زهرا را تنها گذاردند؟ چطور همه ناله‏هاي حضرت زهرا را شنيدند؟

همه با چشم خودشان ديدند كه همين حضرت زهرا همراه رسول الله، اميرالمؤمنين، امام حسن و امام حسين بيرون آمدند. رسول الله به طور عملي آيه مباهله را تفسير فرمودند كه ببينيد آنكه خدا فرمود: ابنائنا يعني پسرهاي پيغمبر، همين امام مجتبي و امام حسين بودند.  نسائنا همه ديدند، نسائي كه خدا درباره رسول الله مي‏فرمايد، حضرت فاطمه است. همين طور همه ديدند و مشاهده كردند كه انفسنا اميرالمؤمنين است. او جان پيغمبر و خود پيغمبر است. همه مشاهده كردند.

اين بزرگوارها كه آمده‏اند، رئيس نصاراي نجران مشاهده كرد كه چطور ملائكه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۵ *»

براي حمله كردن و عذاب نازل كردن آماده‏اند. وقتي اين رخساره‏هاي مبارك به طرف آسمان مي‏خواست بلند بشود، لرزه بر اندام آنها افتاد. آن رئيس نصاراي نجران گفت: من مي‏بينم وجوه يعني صورتهايي را كه آن قدر نزد خدا آبرومند است كه اگر به طرف آسمان، براي نفرين احدي از ما بلند بشود، به طور كلي نصاري باقي نخواهند ماند. خودشان اعلام كردند كه ما براي مباهله حاضر نيستيم. قرآن و تاريخ اسلام است. گفتند: ما براي مباهله حاضر نيستيم، حاضر شدند جزيه بدهند. به اين ذلت تن دادند كه جزيه بدهند. با اين اوضاعي كه ديدند اسلام نياوردند، مباهله هم نتوانستند بكنند.([۱۶۲])

مقصود اين كه يكي از معاني ام ابيها كه به حضرت فاطمه سلام الله عليها گفته شده، همين است. زني كه نسبت به مردي، مادر فرزندان او حساب مي‏شود. حالا حضرت فاطمه، مادر فرزندان رسول الله است. اگر چه از صلب اميرالمؤمنين، در منزل اميرالمؤمنين و همسر اميرالمؤمنين است، اما اين بچه‏ها، بچه‏هاي پيغمبرند. امام مجتبي، سيدالشهدا و ائمه ديگر تا آقا مهدي صلوات الله عليهم، همه فرزندان پيغمبراند.

پس ام ابيهاست و خدا اين شرافتها، كرامتها و اين حسب و نسب را براي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها قرار داده است. به حسب ظاهر آن مظلومه، هيجده ساله است كه با آن شرافت، كرامت، عزت و حرمت با اولي و دومي، ريشه‏هاي فساد و اصل كفر و طغيان برابر شده است. اين است كه موقعيت مصيبت حضرت فاطمه يك موقعيت ديگري است.

پس وقتي دلتان در مصيبت حضرت فاطمه تأثر پيدا مي‏كند قدر اين تأثرها را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۶ *»

بدانيد. به واقع شيعه در مدينه چه حالي دارد! براي حضرت فاطمه زهرا همه‏جا چه نوحه‏سرايي‏ها دارند و چه گريه‏ها مي‏كنند!

يك وقتي در ايام فاطميه مدينه مشرف بودم. در يكي از حسينيه‏هاي شيعه كه خيلي مخفي بود ، روضه بود. ما هم براي روضه رفتيم. يك ملايي از ايران آنجا آمده بود. حالا چطور بود؟ باشد. او براي شيعه‏هاي مدينه منبر رفت. از جمله حرفهايي كه مي‏زد، به خيال خود يك تعديلي مي‏خواست برقرار كند. در تبليغاتش مي‏گفت: خليفه اول به گردن مسلمانان حق دارد. خليفه دوم هم به گردن مسلمانان حق دارد. چه خدمتها كردند، چه كردند. بالاخره با اين بيانات، به شيعه مي‏خواست بفهماند كه خيلي هم با اينها نبايد دشمني داشت. امام جماعت شيعه در آنجا پيرمردي بود، هنوز هم هست ولي ديگر خيلي پير شده. ايشان هم نزديك ما نشسته بود، گوش مي‏داد و تعجب مي‏كرد. بالاخره حرفهايش را زد و از منبر پايين آمد.

روضه‏خواني از شيعه‏هاي مدينه، رفت روي منبر نشست و شروع كرد به روضه خواندن. روضه‏هايي كه خواند مظالمي بود كه همان اولي و دومي درباره حضرت فاطمه اظهار كردند و ظلمهايي بود كه به حضرت كردند. وقتي تمام شد و پايين آمد، آن پيرمرد، امام جماعت شيعه در آن مسجد، به من رو كرد و به اصطلاح ما جمله خوبي گفت كه هر چه آن اولي رِشت، اين رفت روي منبر و پنبه كرد.

واقعا مصائب حضرت فاطمه اين طور است. الحمدلله مي‏بينيد كه همه جا ذكر مي‏شود، علني هم ذكر مي‏شود: حضرت فاطمه كتك خورده، لاي در و ديوار بچه‏اش را از دست داده، پهلويش را شكستند، سينه‏اش را با ميخ در مجروح كردند، شوهرش را بدون عمامه، عبا و كفش، همين طور كشان كشان براي بيعت به مسجد بردند.([۱۶۳]) اينها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۷ *»

همه گفته مي‏شود.

اين تأثرها كه پيدا مي‏شود واقعا يك اظهار بيزاري و برائت با اولي و دومي است. در مصائب ساير اهل بيت، انسان بايد فكر كند تا به واسطه به اولي و دومي متصلش كند. ولي اين بزرگوار مستقيما به دست اولي و دومي به شهادت رسيده است. تأثري كه ذكر مصيبتش در دلها ايجاد مي‏كند، براي اعراض و اظهار برائت و بيزاري از رؤساي كفر و ضلالت يك خصوصيتي دارد.

لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر حالا شيعه به واسطه تأثر در اين مصيبت چه ارزشي پيدا مي‏كند! اين تأثر همان قدم جلوگذاردن در امر ولايت محمدوآل‏محمد:و تجديد عهد بر ولايت و عهد بر مودت خاندان رسالت است. قدر اين تأثرها را بايد دانست. بايد بخواهيم كه خدا به حق اوليائش بر همه ما ترحم بفرمايد. اين نعمت ولايت و محبت را از ما نگيرد. تا زنده هستيم براي فضائل اين بزرگواران، دلهاي آماده و سينه‏هاي گشاده داشته باشيم و در ذكر مصائبشان دلهاي شكسته و سينه‏هاي سوزان داشته باشيم. خدايا، اين نعمتها را نگير. با همين نعمتها ما را زنده بدار. با اين نعمتها ما را از دنيا ببر و با همين نعمتها ما را در قيامت مبعوث و محشور بفرما.

عرضم اين بود كه خداوند براي بيان حالت حضرت فاطمه زهرا، اين آيات الهي، اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا را براي سوگند خوردن قرار داده. خداوند از ميان مظلومان و مصدومان اهل حق، آناني كه براي خدا و در راه خدا ظلمها، مصايب و بلاها ديدند اين سه مظلوم را به مناسبت بيان حال حضرت فاطمه مورد قسم قرار داده است:

و القمر قسم به اميرالمؤمنين، و الليل اذ ادبر  قسم به امام مجتبي، و الصبح اذا اسفر قسم به وجود مبارك سيدالشهدا. خدا ايشان را با آن بلاها و ابتلائاتشان، به عنوان قسم مقدمه قرار داده كه دلها همين طور نزديك بشوند و نزديك بشوند تا حضرت زهرا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۸ *»

را بشناسند.

انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر  فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست. با تحمل اين مصائب و قبول اين همه مظالم آمد كه بگويد: اي بشر، بترس، بترس، از هواي نفس پيروي نكن. آن نقطه ظلماني كه در وجودت مي‏يابي كه تو را به طرف گناهان و بديها دعوت مي‏كند و صدا مي‏زند، نگذار توسعه پيدا كند. نگذار دلت را بگيرد. او ظل و سايه‏اي از اولي و دومي در وجود تو است. آيا تو اولي و دومي را مي‏خواهي بشناسي؟ بيا زندگي مرا ببين. بيا حالات مرا در تاريخ اسلام بخوان. بيا نداي مرا بشنو. ببين كه آن قدر من از ظلم اينها بي‏كس شدم كه فرياد زدم: آي بابا. بابايم را به فريادرسي خود طلبيدم. گفتم: يا ابتاه يا رسول الله، يا ابتاه،  ببين روز مرا، وضع مرا به اينجا كشاندند. مرا به اين روز سياه نشاندند.

صُبَّتْ علي مصائبٌ لو اَنّها   صُبَّت علي الايّام صِرنَ لياليا([۱۶۴])

اين معني نذير بودن حضرت زهراست. وجودش، حالاتش و موقعيتش بشر را از آن نقطه ظلمت ، نقطه سياه و ظلماني كه سايه اولي و دومي در وجود همه است، مي‏ترساند.

از آن طرف مي‏گويد: بشارت باد شما را اگر از عقل، فطرت و آن نقطه و قطب نوراني در وجودتان كه شما را به طاعات، حسنات و مبرّات دعوت مي‏كند، پيروي كنيد. آن نقطه و قطب نوراني پرتو حضرت علي و اميرالمؤمنين در وجودتان است. قدر آن را بدانيد، آن را توسعه بدهيد، دعوت آن را اجابت كنيد تا از اصحاب اميرالمؤمنين به شمار آييد. آنگاه و اصحابُ اليمينِ ما اصحابُ اليمين([۱۶۵]) شما خواهيد بود چون يمين اميرالمؤمنين است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱۹ *»

بحث در اين بود كه خداوند به هر خلقي كه بخواهد قسم ياد مي‏كند. علتش هم اين است كه خداوند براي هر موجودي كه خلق كرده، بر خود حقي قرار داده و براي اين حق، حرمت قرار داده است. چون چنين است به حق و حرمت موجوداتش كه بر خود قرار داده، قسم مي‏خورد. چون در قسم خوردن لازم است كه حرمتي، احترامي و حقي در ميان باشد.

در مجالس قبل عرض كرده‏ام كه هيچ مخلوقي بر خدا حق ندارد. هيچ مخلوقي خودش به طور ابتدا بر خدا حقي ندارد. استحقاق هيچ چيز هم ندارد. موجود، مخلوق و ممكن معنايش همين است. اما وقتي كه خدا به عدلش مي‏فرمايد: اي مخلوقي كه تو را خلقت كرده‏ام، تو هر نيازمندي كه داشته باشي، من نيازت را بايد برطرف كنم. هر چه را به آن محتاجي من رفع احتياجت را بايد بكنم. تو به وجودت، به حالتت و به همين فقر و احتياجت از من طلب مي‏كني كه: اي خدايي كه مرا آفريدي، مرا بي‏نياز كن، من محتاج و فقيرم، مرا بي‏نياز كن.

پس خود حالت بنده، زبان دعاست. دقت مي‏فرماييد؟ خود وجود بنده، سر تا پا زبان دعا، مسألت و گدايي به درگاه خداست. ما توجه نداريم ولي همين وجود ما، ظاهرمان، باطنمان و در واقع خود حالت تكويني ما، زبان دعا و مسألت به درگاه خداست. اسم اين را «زبان حال» مي‏گذارند. مي‏گويند: حالت اين وجود اين است كه مي‏گويد خدايا، من احتياج دارم، به من احتياجات مرا بده و رفع نيازمندي مرا بكن. اين زبان دعا است.

آن وقت حالات شرعي ما هم خودش، به زبان شرع زبان دعاست. اگر نماز مي‏خوانيم، همين نماز سرتاپا در واقع يك حالت و صورت شرعي است كه طبق دستور به خودمان گرفته‏ايم. مقدمات فراهم كرديم، تكبير گفتيم، قيام، قرائت، ركوع، سجود، اذكار و افعال داريم. همه اينها زبان حال تشريعي ماست. هر حالتي كه براي بنده در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۰ *»

عبادات قرار داده‏اند، زبان حال تشريعي است. ما متوجه نيستيم و اسرارش را هم نمي‏دانيم. بعضي از اسرارش را ممكن است فرموده باشند اما خيلي محدود است. خدا مي‏داند چه اسراري دارد.

همين كه براي  الله اكبر به اين شكل دست بلند مي‏كنيم و بعد فرود مي‏آوريم، همين كه رو به قبله مي‏ايستيم و دستها را روي رانها مي‏گذاريم كه مقابل قبله باشيم، خود حالت ركوع كه چه وضعي باشد، بعد چه شكلي و در چه حدي باشد و خود سجده‏ها اينها همه زبان مسألت است. يعني از خدا آنچه وعده فرموده و قرار داده مي‏طلبيم.

اين كه مي‏فرمايد اگر چنين كاري كردي، اين اجر را داري. اجر همان استجابت دعاست. يعني با اين عمل از خدا خواستي، خدا هم استجابت دعا را وعده داده و اجابت فرموده. حالا در واقع عمل با اجر مطابق مي‏شود. مزدي كه داده مي‏شود، همان بود كه به زبان عمل خواستيم.

چند جلسه قبل عرض كردم: براي همه امور ما دستورات رسيده. معناي همه اينها اين است كه به ما زبان حال در اعمال را ياد مي‏دهند. حالا يك نمونه‏هايي عرض كنم. براي رفع فقر و فاقه، دستوراتي داده شده: قبل از غروب آفتاب در منزل يا هر كجا هستيد، چراغ روشن كنيد. محلتان را نظافت كنيد. خاكروبه در منزل نگاه نداريد. تار عنكبوت باقي نگذاريد و از اين قبيل.([۱۶۶])

وقتي كه انسان نگاه مي‏كند، مي‏بيند بعضي از اين كارها كه بيان شده، خودش ايجاد صورتي است كه زبان حال است براي آنكه من بي‏نيازم و غني هستم. چراغ روشن كردن قبل از غروب آفتاب ؛ يعني من آن قدر بي‏نياز و پولدارم و وضعم خوب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۱ *»

است كه قبل از غروب آفتاب، هنوز هوا تاريك نشده، چراغ روشن مي‏كنم. پس دليل بر اين است كه من پولدارم و از مصرف برق يا آن زمانها، روغن چراغ نگران نيستم. وضع اتاق من تميز است.

حتي در مورد مغازه دستور است كه تميز باشد و كثيف نباشد. مرحوم آقاي كرماني مي‏فرمايند: تو صبح برو مغازه‏ات را تميز كن، جارو و آب‏پاشي بكن، فرشت را بينداز و بنشين. اگر در مغازه‏ات سرمايه هم نداري، نداشته باش. تو اين كار را بكن، همين يعني من پولدارم، مغازه‏ام تميز و فرش تميز زير پايم است. هر كس هم مي‏آيد، احترام مي‏كنم، جاي تميز به او مي‏دهم و حرمت مي‏كنم. مثل پولدارها رفتار مي‏كنم. معناي همين حالات اين است كه من پولدارم. به زبان حال، به اين عمل مي‏گويد: خدايا، من پولداري، غنا و ثروت را مي‏خواهم.

مي‏فرمايد: اگر ديدي رزق بر تو تنگ شد، فقير هستي و وضعي نداري، صدقه بده.([۱۶۷]) اين كه ندارد از كجا صدقه بدهد؟ مي‏فرمايد: صدقه رزقت را جلب مي‏كند و مي‏كشاند. «صدقه دادن» يعني احسان. مقصود از صدقه، احسان است ؛ يعني نيكي كن، كارهاي خوب انجام بده و قدمي بردار. حتما پول از درون جيبت بيرون بياور مراد نيست. چون به ما تا صدقه مي‏گويند، فكرمان به سراغ پول و درون جيب مي‏رود. مي‏گوييم: اين كه ندارد چطور صدقه بدهد؟ نه‏خير، كارهاي خوبي بكن. كل معروف صدقة([۱۶۸]) هر كار خوب اسمش صدقه است.

صدقه بده يعني كار خوب بكن، قدم خوبي بردار، به هر طور كه مي‏تواني، به هر كس يك احساني بكن. لااقل به اشخاص روي خوش نشان بده. تقدم در سلام و يك نشاطي نشان بده كه گويا پولداري. آخر پولدارها نشاط دارند، به هر كس مي‏رسند،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۲ *»

سلام و احوالپرسي مي‏كنند و گرم و گيرا هستند. اما آنها كه پول ندارند، اخمها در هم، اگر هم سلام مي‏كني، جواب نمي‏دهند يا اگر جواب بدهند با يك اخم و ناراحتي است. اگر بگويي آقا چه شده ؟ مي‏گويد: آخر تو نمي‏داني من چك دارم، فردا چه كار بكنم؟

وقتي كه حالات اين چنين باشد، خود اين گويا صورتي است كه خدا در شريعت قرار داده. اين طور كه بودي يعني من پول ندارم، خدايا، پول مي‏خواهم، فقير و محتاجم، رفع احتياجم را بكن. من مي‏خواهم اين طور باشم، من دوست دارم پول دار باشم، احسان و نيكي كنم، كار خوب انجام بدهم، قدم خير بردارم و به اوليائت، به دوستان محمد و آل محمد:خدمت كنم. خود اينها دستور است.

هر دستوري كه رسيده، جهات زيادي دارد. فقها در اصول يك تعبيري دارند، مي‏گويند: اوامر و نواهي دو قسم است. يك دسته «اوامر و نواهي مولوي» است و يك دسته «اوامر و نواهي ارشادي» است. اوامر و نواهي مولوي همان دستوراتي است كه واجب، حرام، مستحب و مكروه است. اينها يعني آنچه امر و نهي رسيده، جنبه تقليدي دارد. امر و نهي مولوي است، جنبه فرمان و تكليف دارد، اجرايش از جهت اطاعت و بندگي بايد باشد. اما يك دسته، دستورات و امر و نهي‏هايي است كه ارشادي است. اينها جنبه مولوي و تكليفي ندارد.

مثلا مي‏فرمايد: در حمام مسواك نكن.([۱۶۹]) البته حمامهاي آن زمانها با آن اوضاع مراد است كه انسان درون آن حمامها مي‏رفت، گرماي شديد و بخار عجيب. آنجا وضع طوري بود كه ديگر دستوراتي خاص دارد. نوع دستورات حمامها كه در روايات به شكل امر و نهيي رسيده، مال آن حمامها است. تا حمام گفته مي‏شود، حمامهاي حالا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۳ *»

در خانه را در نظر نگيريد. اين حمام كنار اتاقش هست و آن اوضاع را ندارد. آنجا سه محل بود: اول وارد مي‏شدند در يك محل، بعد باز به يك اتاق مي‏رفتند، بعد داخل خود حمام مي‏رفتند با آن بخار عجيب و غريب. حالا شايد بعضي جاها يا در دهات يك چنين حمامهايي باشد . اين دستورات، مال آن حمامها است. مال حمامهاي توي خانه نيست. كسي فكر نكند اين احكام مال حمام توي خانه است.

آري، اين طور دستورات رسيده كه براي آن است كه حتما يك آثاري دارد. نام اينها را امر و نهي ارشادي مي‏گذارند؛ يعني ما را به خير يا شري كه در اين امور است راهنمايي مي‏كنند. مثلا در حمام مسواك نكن كه لثه‏هاي دندانت فاسد مي‏شود و براي لثه‏هاي دندان ضرر دارد. يا شلوار را ايستاده نپوش، بنشين و شلوار را بپوش.([۱۷۰]) هنگام كفش پوشيدن، اول پاي راست را داخل كن و موقع در آوردن، اول پاي چپت را درآور.([۱۷۱]) به اين قبيل دستورات اوامر و نواهي ارشادي مي‏گويند. يعني ما را به مصلحتها و خيرهايي كه در انجام يا ترك اين اعمال وجود دارد يا ضررهايي كه دارد، راهنمايي مي‏كند.

روزي حضرت امير مغموم شدند، غم بر حضرت عارض گشت و اندوهگين شدند. فرمودند: من تعجب مي‏كنم امروز چرا غمي دارم و حال آنكه اين كارها را نكرده‏ام. شروع كردند به شماره كردن بعضي كارها، يكي همين بود كه شلوار را ايستاده نپوشيدم.([۱۷۲]) يعني اگر شلوار پوشيدم، نشستم و پوشيدم، پس چرا غم گرفتم؟ معلوم مي‏شود كه مايه غم است و ممكن است ايجاد غم بكند. اين را ارشاد مي‏گويند. يعني ما را با اين فرمايششان به اثر اين فعل راهنمايي كردند.و در حديثي فرمودند عمامه نشسته

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۴ *»

بر سر گذاردن يا بستن باعث هم و غم ميشود([۱۷۳]) و از اين قبيل امور هست.

شخصي خدمت حضرت امير۷ از فقر ناليد و شكايت كرد. حضرت چند كار را ذكر كردند كه آيا تو اين كارها را نكردي؟ معلوم مي‏شود اينها موجبات فقر است. عرض مي‏كرد: نه‏خير. مي‏فرمودند: اين كار را نكردي؟ مي‏گفت: نه‏خير. همين طور چند كار را مي‏فرمايند. آخر حضرت مي‏بينند كه هر كاري را كه مي‏فرمايند، اين انجام نداده. امام كه مي‏دانند، براي اين است كه به ما تعليم داده بشود. آخر فرمودند: پدر و مادرت زنده هستند؟ عرض كرد: نه‏خير، فوت شده‏اند. فرمود: آيا براي پدر مادرت كه فوت شده‏اند دعا مي‏كني؟ عرض كرد: نه‏خير.([۱۷۴])

يك عمل اين طوري، او را به فقر مبتلا كرده است. يعني خود ترك دعا درباره پدر و مادر، مستحق فقر مي‏كند. خودش زبان دعاست. حالا هر چه حرم مي‏رود، هر چه داد مي‏زند: خدايا، فقر را از من رفع بكن. خدايا، روزي مرا زياد كن. خدايا، پول براي من برسان، نمي‏رسد. چون فقط زبان مي‏گويد و زبانِ قال، ضعيف است. توجه نيست، شرايط نيست. دعاهاي زباني خيلي دير مستجاب مي‏شود. بايد شرايطش فراهم گردد تا مستجاب بشود. مگر آقا بقية الله عنايتي بكند، يك آميني بفرمايد تا مستجاب بشود.

اگر نه دعاهاي زباني كم است كه مستجاب بشود. چون شرايطش را نداريم. دعاي زباني خيلي شرايط دارد. يكي از آن شرايط اينكه خدا را بشناسيم. عرض كرد: ما دعا مي‏كنيم ولي دعايمان مستجاب نمي‏شود. فرمودند: براي اينكه تو كسي را مي‏خواني كه او را نمي‏شناسي. از چه كسي مي‏خواهي تا مستجاب بشود؟([۱۷۵]) يا فرمود: اصلا دعايي كه از روي دل است و از ته دل نيست، مستجاب نمي‏شود و اصلا بر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۵ *»

مي‏گردد.([۱۷۶])

به دعاهاي زباني خيلي خيلي نبايد پايبند باشيم كه بعضي آزرده مي‏شوند. مي‏گويد: خدايا، من يك سال است كه اين دعا را مي‏كنم، اين حاجت را طلب مي‏كنم، نماز حاجت خواندم، حرم رفتم، هر ذكري و ختمي بود، گرفتم و اين دعاي من مستجاب نمي‏شود. به او بايد گفت: ببين كار از كجا خراب است. تو يك زبان حالي داري كه از اين زبانِ قالت خيلي قوي تر است. آن مستجاب مي‏شود. زبان حال را با زبان قال بايد مطابق نمايي بعد دعا كني، قطعا مستجاب است. اما وقتي كه با هم مضاد است، نمي‏شود.

من خودم گنهكارم، در خانه خدا مي‏روم، مي‏گويم: خدايا، مرا بيامرز. در نماز شب، در ركعت وتر، سيصد مرتبه مي‏گويم: العفو العفو العفو خدايا، از تو عفو مي‏خواهم، گناهان مرا ببخش. وقتي خدا گناهان مرا ببخشد، زندگيم از هر جهت رو به راه مي‏شود. هر ابتلايي، هر مشكلي داريم، از گناهانمان است. اين گناهان بايد آمرزيده بشود. من كه شب جمعه يا غير شب جمعه، در نماز سيصد مرتبه  العفو مي‏گويم، استغفار مي‏كنم، دعاي توبه و استغفار مي‏خوانم، چرا گناهان من آمرزيده نمي‏شود؟ چرا وضعم رو به راه نمي‏شود؟ زن مي‏خواهم مثلا خانه مي‏خواهم مثلا ماشين مي‏خواهم مثلا كاسبي مي‏خواهم مثلا مغازه مي‏خواهم مثلا خدا به من نمي‏دهد.

نوعا اين حرفها را مي‏گويند و مي‏شنويم كه از حضرت رضا خواستم، ندادند. مي‏گويند: آقا تو كربلا يا مثلا سوريه مي‏روي، از حضرت زينب، از سيدالشهدا براي من بخواه. آخر اگر من هم بخواهم، مثل خودت هستم. تو هم بخواهي، مثل من هستي. ما زبانِ قالمان آن قدر قوت ندارد. تمام شرايطش مهيا نيست تا دعاي به زبانِ قال

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۶ *»

مستجاب بشود و مسألتها برآورده گردد. ما زبان حالي داريم كه قوي‏تر است و مانع استجابت دعاهاست. مي‏گوييم چرا دعا مستجاب نشد؟ چرا حاجت ما برآورده نشد؟ آخر ببينيم وضع چيست.

مثل اين كه فرض كنيد من در دل از كسي كينه دارم. ستمي بيجا به من كرده و فعلا كينه او را دارم. عفوش نكرده و از او نگذشته‏ام و در دل اين طورم. حالا من پي در پي العفو العفو بگويم، اما در دلم از اين بنده خدا كه به من مثلا ناروايي، ظلم كرده، نگذرم. از او نمي‏گذرم، كينه‏اش را در دل دارم، هر وقت هم او را مي‏بينم و يادم مي‏آيد، واقعا حاضرم كه خدا عذابي بر او بفرستد، يك پادردي، كمردردي يا سردردي بگيرد، يك كوفتي و مرگي بگيرد تا دل من خنك بشود. كه چرا به من چنين ظلمي كرده است.

آخر با يك چنين كينه‏اي كه من در دل دارم و او را عفو نمي‏كنم، حال مرتب بگويم: يا عفوّ يا عفوّ خدا بر دهان من مي‏زند كه تو خودت از يك بنده‏اي كه به تو ظلم كرده حاضر نيستي بگذري، چطور من از اين همه گناهان تو بگذرم؟ آيا اين همه تو ظلم كرده‏اي، هيچ است و همين يك ظلم او را در نظر داري؟ همه اينها را به عنوان نمونه خواستم عرض كنم.

دعاي حالي و زبانِ دعاي حالي خيلي از زبانِ قالي قوي‏تر است. مي‏بينيد ديگر، زير قبه ابي‏عبدالله الحسين۷، جاي استجابت دعاست. ما خيلي وقت است، به نظرم دو سال مي‏شود، مي‏گوييم: خدايا، اصلاح امر حسينيه، اصلاح امر حسينيه.([۱۷۷]) ولي نشد ديگر، مستجاب نمي‏شود. چرا نمي‏شود؟ ببينيد ما چه حالاتي داريم كه با آن حالاتمان مي‏گوييم: خدايا نمي‏خواهيم، نكن، اين كار را درست نكن. آخر اين است ديگر و همه امورمان همين طور است. ( البته ممكن است مصالح ديگري هم باشد كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۷ *»

بعضي دعاها مستجاب نمي‏شود، خدا به خير و صلاح بندگانش آگاه است)

زبانِ حالت و زبانِ قال دعا بر درگاه خداست. خدا هم به عهده خودش گذاشته كه هر دعايي شرايطش مهياست و واقعا دعاست، فورا مستجاب كند. بر خودش حق قرار داده. چون هر مخلوقي را آفريده، براي هر مخلوقي در رفع نيازمندي و مسألتهاي او بر خود حق قرار داده و به اين حق احترام گزارده است. از اين جهت خداوند به هر موجودي از موجوداتش قسم مي‏خورد و قسمش به همين جهت است. اينها جزء بحثهاي جلسه قبل ما بود. عزيزاني كه مجالس قبل نبودند يا مطلب در دستشان نبوده، بدانند. همين طوري، بي‏جهت متعرض اين مباحث نشديم. خداوند همه را تأييد بفرمايد.

حالا براي اينكه به زبان حال و زبان قال، حضور ائمه طاهرين مخصوصا حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه، ارادتي اظهار كرده باشيم. حسينيه….. نيازمندي دارند و حدود دو ميليون تومان مقروضند. الآن هم برايشان ميسر نيست. در سفر اخير كه من آنجا بودم، توانستيم يك مقدار چك و پول تأمين كنيم و قدري گرفتاريشان كمتر شد. اما حدود دو ميليون تومان بدهكاري دارند. نمي‏شود ما اينجا بنشينيم و به فكر آنها نباشيم. آنها آبرو دارند و واقعا مقروضند.

عزيزاني كه از سهم مبارك امام۷مي‏توانند كمك كنند، كمك كنند و آنهايي هم كه سهمي به گردنشان نيست ولي قرض‏الحسنه مي‏توانند بدهند، به حسينيه قرض‏الحسنه بدهند. بعد يا ان شاءالله به ايشان پرداخت مي‏شود يا هر وقت خواستند كه به عنوان سهم، حساب كنند ، مي‏توانند حساب كنند .

اللهم صلّ علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۸ *»

مجلس    ۲۳

 

(شب يكشنبه/ ۲۸ جمادي الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

r حق خداوند بر خلق و حق محمد و آل محمد۹بر خلق

r خلق بر خداي متعال حقي ندارند

r خداوند غني مطلق و خلق فقير صِرف مي‏باشند

r همه خلق ستايش كننده خداوندند

r معناي اسم «المنان» خداي متعال

r آفت «عجب»

r بلاها آثار گناهان است

r وظيفه ما شكر نعمت و توبه از گناه و صبر در بلا است

r هر كار نيك و پسنديده‏اي «صدقه» است

r اصالت «جامعه» و اصالت «فرد»

r منت و آزار صدقات را باطل مي‏كند

r مقام و منزلت «شيعه»

r كارهاي حجتهاي خداوند و كار شيعيان كامل

r روح فرعونيت

r خداوند به عهده خود گذارده كه خواسته‏هاي خلق را برآورد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سخن در اين بود كه حق تعالي را بر جميع بندگان حقي است كه اعظم حقهاست. زيرا خداوند آفريدگار، روزي دهنده و پرورنده ايشان است. از اين جهت حق خداوند بر بندگانش اعظم حقوق است. اگر براي غير، هم حقي بر بندگانش قرار داده، از جهت اين است كه مظهري از مظاهر ربوبيت او هستند و شأني از شئونات ربوبيت و الوهيت او را اظهار كرده‏اند كه براي آنها بر بندگانش، حق قرار داده است.

باز مي‏دانيم اعظم حقوق خلقي بر خلق، حق محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين است. بعد از حق الهي، حق اين بزرگواران اعظم حقوق است زيرا مظهر جميع ربوبيتهاي الهي هستند. پس بعد از حق خدا، حقشان اعظم حقها شده است.

چون حقِ حق تعالي با هيچ حقي مقايسه نمي‏شود و عظمتش فوق همه عظمتها است، حرمت حق تعالي اقتضا كرد كه در موارد شرعي و جاهايي كه در شريعت و نظام ظاهري اقتضا كرده كه سوگند ياد كنند، به خدا بايد سوگند ياد كنند. براي خدا در سوگند خوردن شريك قرار ندهند تا به توحيد و يگانگي خدا در حق ربوبيت و الوهيت بر جميع بندگان اقرار كرده باشند.

اما حق تعالي نظر به اين كه خلق را آفريده و همه مخلوق او هستند، هيچ مخلوقي بر خدا حقي ندارد. مگر آنكه خداوند به فضل يا به عدلش براي مخلوق حقي بر خودش قرار دهد. معناي «حـق» اين است كه محدود كنند و حدي قرار دهند. خداوند محدود نمي‏شود و حد بر او قرار نمي‏گيرد. معناي حق حكم قرار دادن است و مخلوق بر خدا حكم نمي‏توانند قرار دهند كه خدا را به حكمي محكوم كنند. حق قرار دادن، امري به طور الزام و ايجاب است و خلق بر خدا به طور الزام و ايجاب امري را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۰ *»

نمي‏توانند حتم كنند. پس خلق را بر حق تعالي حقي نيست.

ولي چون حق تعالي ايجاد كننده خلق است، همه را آفريده، به همه نيازهاي مخلوق آگاه است و جز او كسي رفع نيازمندي از مخلوق نمي‏تواند بكند، همان طور كه به فضلش نعمتهاي وجودي را كرامت كرده، به فضل، جود و كرمش بر خود قرار داده كه خواسته‏هاي خلق را برآورده سازد، مسألتهايشان را جواب گويد و نيازمنديهاي ايشان را برطرف سازد.

غني مطلق حق تعالي است و فقير مطلق خلقند: يا ايها الناس انتم الفقراءُالي الله و اللهُ هو الغني الحميد([۱۷۸]) اگر چه خطاب به مردمان است اما همه خلق مقصودند. وقتي كه مردمان و انسانها كه كامل‏ترين، جامع‏ترين و شريف‏ترين خلقند، فقير و نيازمند محض به درگاه حق تعالي باشند، بقيه خلق جاي خود دارند. اين مطلب معلوم است كه وقتي انسانها چنين‏اند، به طريق اولي ساير خلق اين چنين خواهند بود كه همه محتاج و فقير محضند.

عرض كردم اصلا به خلق كه ممكن گفته‏اند از همين جهت است كه در همه حال، چه قبل و چه بعد از وجودش، هميشه به غني مطلق محتاج است. غني مطلق كيست؟ جز خدا كسي غني مطلق نيست: و الله هو الغني.

در تعبيراتي كه قرآن به اين شكل دارد، بايد دقت داشت: هو الغني‏الحميد،([۱۷۹]) هو التوّاب الرحيم،([۱۸۰]) هو العزيز الغفور،([۱۸۱]) هو الغفور الودود([۱۸۲]) اين طور تعبيرات براي اين است كه خدا مي‏خواهد بفهماند كه مثلا رحيم حقيقي، واقعي و مطلق، بدون قيد و شرط و بدون حد و نهايت خداست ؛ پس مي‏فرمايد: هو التوّاب الرحيم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۱ *»

الف و لام در اين طور صفات مثل: الرحيم  گزارش اين نكته است كه خداوند در رحمتش و رحم فرمودن بر بندگانش، محدود به حدي و محكوم به حكمي نيست، رحمت خدا منتهي و حد ندارد. به علاوه حقيقت و اصل رحمت مال خداست. پس الف و لام الرحيم  يك چنين معاني را مي‏فهماند. حق تعالي در قرآن در نوع صفاتش، اين طور تعبير دارد: هو القوي العزيز([۱۸۳]) هو الغفور الرحيم([۱۸۴]) وقتي كه قرآن مي‏خوانيد، در همه اين موارد اين نكته را در خاطر بايد داشته باشيد.

كلام الله مجيد را كه تلاوت مي‏كنيد، به بعضي از اين نكات كه آگاهيد، توجه داشته باشيد تا تلاوت و قرآنتان همراه با تفقه و تدبر باشد. لا خيرَ في قرائةٍ ليس فيها تدبُّر([۱۸۵]) در آن قرائتي كه انسان وِر، وِر، قرآن بخواند و كمتر توجه كند به آنچه كه از قرآن مي‏داند و آنچه آموخته از تعاليم آورنده قرآن محمد مصطفي۹و اهل بيت:، خيري نيست. آنچه به ما تعليم داده‏اند در خاطرها باشد.

پس  ان الله هو الغني الحميد  بيان اين مطلب است كه غني يعني بي‏نياز حقيقي، حقيقت بي‏نيازي و بي‏نيازي مطلق كه حدي ندارد و انتها برايش نيست، يك چنين بي‏نيازي خداست و بي‏نيازي اين چنين، مال خداست.

از آن طرف هم يك غني و بي‏نيازي است كه در رفع نيازمنديهاي خلق آن چنان كرم، جود، رحمت و عنايت نشان داده كه همه كس او را ستايش كرده‏اند. همه كس، همه اقسام موجودات و همه طبقات خلق به زبان فطرت و تكوين و مؤمنان در همه طبقات، علاوه بر لسان تكوين به لسان تشريع هم خدا را ستايش كرده‏اند.

همين كه ما الحمدلله رب العالمين مي‏گوييم، ستايش خدا در مقام تشريع است. وجود ما هم مي‏گويد: الحمدلله رب العالمين ولي ما متوجه نيستيم. زبان طبيعت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۲ *»

و تكوين اين است كه همه موجودات به زبان تكوين خدا را ستايش مي‏كنند و الحمدلله رب العالمين مي‏گويند. يعني ستايش كامل، جامع، تمام و شايسته مخصوص خداست.

حالا كاري نداريم كه در عالم تأويل و باطن، ستايش جامع، كامل و شايسته خدا كيست. نمي‏شود هم كه كار نداشته باشيم ولي فعلا از نظر بحث در اين زمينه نيستيم. اگرنه نمي‏شود كار نداشته باشيم، اصل كار همين است. تمام سخنها براي همين است كه بدانيم، ستايش كامل، جامع و تمام كه شايسته خداست و خدا به آن، ستايش شده و مي‏شود، در حقيقت محمد و آل محمدند سلام الله عليهم اجمعين. ايشانند ستايش كامل، جامع و تمام براي حق تعالي كه خدا را به جميع خوبيهايش مي‏ستايند. بلكه خدا را به جميع خوبيهايش ستايش‏اند.

كلمه مي‏ستايند هم در اينجا روا نيست. نفس ستايش حمد است و رسول‏الله۹همان حمد است كه احمد مي‏شود و همان حمد است كه محمّد مي‏شود و همان حمد است كه محمود مي‏شود. اللهم صل علي محمد و آل محمد. اهل بيت معصوم آن بزرگوار هم مثل او هستند و از اين جهت فرق نمي‏كنند. پس ستايش مطلق، جامع، كامل و شايسته خدا اين بزرگوارانند.

اما در مقام بحث فعلي، همه موجودات به زبان تكوين، خدا را ستايش مي‏كنند. چون هر كس به نيازمندي خود آگاه است و به حسب درك آفرينش و فطري مي‏بيند و مي‏يابد كه رفع نياز او به عنايت، كرم و جود خداست. بدون هيچ گونه منت، بدون هيچ گونه مؤاخذه و بدون هيچ گونه انتظار: و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ ليَعبُدونِ‏و ما اُريدُ منهم من رزق و ما اُريد اَن يُطعِمونِ اِنَّ اللهَ هو الرزّاق ذو القوّةِ المتين([۱۸۶]) من از آنها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۳ *»

نخواستم كه رزقي به من بدهند يا مرا اطعامي كنند. كلُّ نِعَمِك ابْتِداء([۱۸۷]) اي خدا، همه نعمتهايت ابتدايي است.

اگر اسم خدا منّان است يا در قرآن  يمـنّ مي‏فرمايد،([۱۸۸]) اينها را منت‏گذار نبايد معني كرد. يك وقتي اين بحث را داشته‏ايم كه خدا منت‏گذار نيست. منّان را منت‏گذار نبايد معني كرد به جهت اينكه خداوند خودش از منت‏گذاردن نهي مي‏كند. مي‏فرمايد: لا تُبطِلوا صَدَقاتِكم بالمَنِّ و الاَذي([۱۸۹]) احسان و كار خوب كه مي‏كنيد، به كسي كمكي، از كسي دستگيري و براي كسي قدمي بر مي‏داريد، اينها را باطل نكنيد، بي‏اجر و بي‏مزد نكنيد. باطل نكنيد يعني اخلاصتان را ضايع نكنيد و اجر عملتان را نابود نكنيد، بالمن و الاذي  به منت گذاردن و اذيت رسانيدن.

حالا در اينجا هيچ، منّت و اذيت به كسي و به چيزي تعلق نگرفته. خدا آزادش گذاشته و رهايش كرده است. خدا به خصوص، به كسي تعلقش نداده يعني اگر احسان، به هر طور با «منت و اذيت»، به هر كس همراه بشود، اذيتِ اين احسان، به هر كس وارد بشود و منتِ اين احسان بر هر كس گذارده بشود ؛ يعني نه تنها همان شخصي كه به او احسان شده، هر كس در جريان قرار بگيرد كه منت و اذيت به او هم اصابه كند، اجر احسانها و صدقات از بين مي‏رود.

قرآن خيلي دقتها دارد. اين دقت را ببينيد، چقدر راحت مي‏فرمايد: لا تبطلوا صدقاتكم عرض كردم: صدقات به معناي كارهاي خوب است. كارهاي معروف و پسنديده، احسان به اشخاص به هر طوري كه باشد. صدقات، كارهاي خوب، خدمات و احسانتان را به مؤمنان و مؤمنات، به منت گذاردن و اذيت كردن باطل نكنيد. قرآن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۴ *»

نمي‏فرمايد كه به چه كسي، مطلق گذارده. چرا؟

براي اين كه خيلي بايد دقيق و خيلي بايد مواظب بود. انسان خدمتي انجام مي‏دهد، پولي خرج مي‏كند، قدمي بر مي‏دارد، وقت صرف مي‏كند يا هر چه، آن وقت اينها را با يك منت گذاردن، به يك اذيت كردن به هر كس كه برخورد كند باطل مي‏كند و اجر صدقات از بين مي‏رود.

شخصي خدمت حضرت صادق۷آمده بود و خدمت حضرت از خودش تعريف مي‏كرد. چقدر انسان اشتباه مي‏كند كه كارهاي خوبش را از خودش مي‏داند! كارهاي خوب را از خودمان نبايد بدانيم. از خدا بدانيم كه توفيق، دستگيري و امداد اوست. اگر نيروي او، امداد او و توفيق او نباشد، ما به هيچ كار خيري موفق نمي‏شويم: ما اَصابَك مِن حَسَنةٍ فمِن الله([۱۹۰]) قرآن يادمان مي‏دهد. خطاب به پيغمبر ماست۹ اما همه بشنوند كه هر چه از خوبي به تو مي‏رسد؛ يعني هر توفيقي پيدا مي‏كني، هر نعمتي و كرمي به تو مي‏رسد، هر چه شامل حالت مي‏شود، مايه‏اش را از خودت ندان. هيچ چيزش را از خودت ندان، از خدا بدان.

وقتي انسان اين طور شد، اول كه گرفتار «عُجب» نمي‏شود. نماز خواندي، روزه گرفتي، قرآن تلاوت كردي، نافله شب خواندي و تشرف به حرم را موفقي، همه‏اش را از خدا بدان. انسان بدون ظاهر سازي واقعا از خدا بداند، ديگر خيالش آسوده مي‏شود. خدا كمالي به تو مي‏دهد، مثلا علمي، سخاوتي، شجاعتي، همه را از خدا بدان. بالاخره حسنه را يعني هر چه خوب است، اگر انسان از خدا دانست و از خودش ندانست، خيلي در امان است. خيلي در امان است از عجب كه بدترين بدبختي‏ها است. خيلي انسان را بيچاره مي‏كند. به خدا بايد پناه برد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۵ *»

عجب بيچاره كننده انسان است. ببينيد ديگر خدا موسي را در عرصه خودش چقدر گرفتار كرد! گرفتار جريان پيدا كردن خضر۷، رسيدن خدمت آن بزرگوار، كوچكي كردن نزد او و چه و چه. همه اين اوضاع كه سرش آمد براي اين بود كه در عرصه خودش  عَمِلَتِ البَشَريّةُ فيه.([۱۹۱]) خدا كه به او تورات را داد متوجه اين شد كه جز من به چه كسي تورات داده شده؟ همين كه مي‏خواست عجب در عرصه خودش او را بگيرد ـ هنوز نگرفته بود كه خدا به دادش رسيد.ـ خدا او را اين همه گرفتار كرد. به خضوعها، خشوعها، دربه‏دري‏ها و اين طرف، آن طرف رفتن‏ها تا گرفتار اين مسأله نشود. خدا اوليائش را دوست دارد ديگر بايد حفظش كند: المعصومُ هو الممتنِعُ بالله من جميع مَحارمِ الله.([۱۹۲]) خدا بايد حفظ و كمك كند، از اين جهت: ما اَصابَك من حسنةٍ فمن الله همه خوبيها را از خدا بدان.

و ما اصابك من سيّئةٍ فمِن نفسك  هر چه بدي در خودت مي‏بيني، هر گرفتاري و هر ناپسندي مي‏بيني، اينها را پاي خودت بگذار و به گردن كسي ديگر نگذار. چرا رزقم كم است؟ چرا علمم كم است؟ چرا ترسو هستم؟ چرا بخيلم؟ چرا چنينم؟ چرا چنانم؟ تمام اينها چرا ندارد خودت هستي. بگو از خودم است، بايد از خودم بدانم.

بعضي وقتي گرفتار بلا مي‏شوند، به زبان اعتراض اما در ظاهر هم خيلي عبارت مي‏خواهند قشنگ باشد، مي‏گويند: من نمي‏دانم گناهم چيست؟ چه گناهي كرده‏ام كه به اين بلا مبتلا شدم. اين مي‏خواهد بگويد من كه گناه ندارم، من كه هر چه فكر مي‏كنم عليه السلام هستم، چرا فعلا گرفتار شده‏ام و اين بلا از كجا آمده است؟ مي‏خواهد نعوذبالله بگويد: ديگر اينجا خدا اشتباه كرده، بلا را نزد كسي ديگر مي‏خواسته بفرستد،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۶ *»

پيش من فرستاده. نه اين طور نيست. چه گناهي كرده‏ام؟ يعني من هر چه فكر مي‏كنم گناهي كه با اين بلا مناسب باشد، نداشته‏ام. اين هر چه بوده، بوده اينجا يا ملائكه موكل مثلا گرفتار اشتباه و خطا شده‏اند يا چه و يا چه از اين قبيل.

به خصوص رسول الله صلي الله عليه و آله نكته‏اي مي‏فرمايند كه: بدان آنچه كه به تو رسيده خوب يا بد، اشتباه نشده. خدا خطا نكرده، ملائكه خطا نكرده‏اند، وليش هم كه جريان دهنده مقدرات است خطا نمي‏كند.([۱۹۳])

كار ولي اين است ديگر. نقش ولي در آفرينش همين است كه به دست او مقدرات جريان پيدا مي‏كند: يَسوقُ الي كل مخلوقٍ رِزقَه.([۱۹۴]) دست ولي است كه حق هر صاحب حقي را مي‏رساند.

خدا اشتباه نكرده، ولي خدا اشتباه نكرده و ملائكه موكل هم اشتباه نكرده‏اند. ملائكه مقسّمات و مقدّرات و همين طور معقّبات، دور سر ما ملائكه هستند، در برابر، اين طرف و آن طرف ملائكه هستند. همه امور به اذن ولي، به دست اينها جريان پيدا مي‏كند. ولي هم كه دست خداست. آخر كجا مي‏خواهد اشتباه بشود؟ مي‏فرمايد: هر چه به تو رسيده، خوب يا بد، اشتباه نيست. خوب را از خدا بدان و خدا را شكر كن. بد را از خودت بدان و استغفار كن. راهش همين است، خودت را مقصر بدان و در مقام عذر خواهي بر آي. آن وقت اگر خداوند مصحلت دانست و اسباب و شرايط فراهم شد، بدي را برطرف و رفع مي‏كند. اگرنه تا وقتي كه خدا آن را مصلحت تو مي‏داند، گرفتارش هستي. هر چه هم زور بزني، برطرف نخواهد شد مگر ريشه و آن اصلش برطرف بشود كه خودمان هم نمي‏دانيم و نمي‏فهميم چه هستيم.

در بعضي تعبيرات دعاست: خدايا، بيامرز آن گناهاني كه مي‏دانم و آنهايي را كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۷ *»

نمي‏دانم.([۱۹۵]) يعني خودمان هم نمي‏دانيم كه فلان كار گناه است.

گناهي كه مرتكب شده‏ايم، فكر مي‏كنيم گذشت؛ يعني ديگر آمرزيده شده است. از كجا مي‏دانيم كه آمرزيده شده؟ چه مي‏دانيم؟ يك وقتي گناهي انجام داده‏ايم، گذشته و خبري هم نشده، فكر مي‏كنيم آري، اثرش تمام شد. محال است اثرش تمام بشود مَن يَعمَلْ سوءاً يُجزَ به([۱۹۶]) آنكه در كمين‏گاه نشسته، در جايش، آنجايي كه ما را بايد اخذ كند، اخذ مي‏كند. بعد انسان هر چه فكر مي‏كند، به همين گفته مشهور: من كه گناهي نكرده‏ام! من اصلا نمي‏دانم گناهم چه بوده!

آري، تو نمي‏داني، يادت رفته، اما اين گناه هر چه بوده، بوده يا آنكه اين اثر «گناه آينده» است. به خدا پناه مي‏بريم. ـ حالا نمي‏دانم چرا سخنانم اين طور شد.ـ گناه آينده است هنوز هم آن گناه را نكرده‏اي، اما گناهي است كه آن قدر روزگار تو را تيره مي‏كند كه ده، بيست، سي سال قبل بلكه قبل از آمدنت به دنيا، اثرش را بايد ببيني. بشر اين است ديگر، عرض مي‏كنم قبل از آمدن به دنيا، پيش از رسيدن وقت گناه و مرتكب شدن آن گناه، اثرش را در رحم مادر به شخص مي‏دهند. ـ نعوذبالله ـ در رحم مادر عضو كم مي‏شود، يا عضو زياد مي‏شود. (و يا به ابتلاي ديگري مبتلا مي‏كنند)

ناقص الخلقه يا زائد الخلقه از كجاست؟ آري، كفري را اظهار خواهد كرد كه خدا آگاه است. از روي كارش ـ نعوذبالله ـ پرده برداشته و رسوايش كرده است. يا نابينا يا كر به دنيا مي‏آيد. بشر نارسايي هايي كه دارد، اينها همه از كجاست؟ ظلم كه نيست. به قول خودش گناهي هم كه هنوز نكرده اما گناهي كه بعد از اين مي‏خواهد بكند، تأثيري دارد. خدا هم كه عالم است. علم خدا سابق بر هر چيزي است و حق تعالي، به اقتضاء

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۸ *»

علمش مي‏داند كه اين به خواست و اختيار خودش، اين گناه را مرتكب خواهد شد. اثر و جزاي اين گناه، اين است كه اين حالت را به او بدهد. از اين جهت اثرش قبل از وقوعش ظاهر مي‏شود.

خيلي از گرفتاريهاي ما، چه بسا از گناهاني است كه يادمان رفته، هر چه در دفتر خاطراتمان مي‏گرديم، پيدايش نمي‏كنيم، مي‏گوييم ما كه گناهي نكرده‏ايم. پس يا از خاطرمان رفته يا بعد از اين انجام مي‏دهيم و خداي ما عالم است كه آن معصيت را بعد از اين انجام خواهيم داد. معصيت هم در حدي است كه اقتضا مي‏كند اين اثر بر آن مترتب بشود. اثرش از همين سن و سال پيدا مي‏شود، يكباره به سرطان مبتلا مي‏شويم، يكباره به نابينايي مبتلا مي‏شويم. سالميم، چشم سالم است و مي‏بيند، يكباره عارضه پيدا مي‏شود. تمام اينها حساب شده است.

امام سجاد۷فرمودند: آنچه به تو رسيده، خطا نشده است به كسي ديگر نمي‏خواسته برسد كه اشتباهي نزد تو بياورند، حالا خير يا شر، نعمت يا نقمت، تفاوت نمي‏كند. اشتباه نشده، مال خودت بوده كه به طور مستقيم به سراغت آمده است. باز هر چه به سراغت نيامده، نعمت يا نقمت، بدان اشتباه نشده، مال تو نبوده كه پيش كسي ديگر برود و به كسي ديگر داده بشود.

اگر انسان اين طور فكر كند، خيلي خيلي آسوده مي‏شود. هر چه نعمت است، شاكر است كه خداوند به فضل و نعمت ابتدايي‏اش كرامت كرده است. هر چه بلاست، در مقام استغفار، توبه و ندامت بر مي‏آيد تا اگر قابل برطرف شدن است برطرف بشود. اگر هم قابل برطرف شدن نيست، بايد صبر كند.

اما «صبر» يعني چه؟ صبر يعني بي‏تابي نشان ندهد، در دل راضي و تسليم باشد. صبر آن وقت اجر دارد. شخصيت ايمانيش را نبازد، حرفي خلاف رضاي خدا نزند، فكري خلاف رضاي خدا نكند، در خودش حرجي خلاف رضاي خدا نيابد. اين معناي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳۹ *»

صبر پسنديده است. نه آنكه صبر كند يعني لب ببندد و چيزي نگويد اما در دل كدورت دارد، در سينه حرج دارد و خاطرش آسوده نيست و رضايت در كار نيست. صبر پسنديده اين چنين است كه به قضاي الهي راضي باشد ؛ يعني شخصيت ايمانيش را نبازد، خود را حفظ كند، خداي خود را عادل بداند و ظالم نداند، چيزي را پاي خدا نگذارد، پاي خودش بداند و در فكر بر بيايد.

اگر سببش را توانست پيدا كند، رفع سبب كند تا برطرف بشود. اگر نتوانست، باز هم به درگاه خدا تضرع كند: خدايا، رفع بلاها به دست توست، تغيير اسباب به دست توست، تو براي من اسبابي مقدر كن كه وسيله بشود براي آنكه بلا به نعمت مبدّل بشود. همچنانكه خودم به معصيتم نعمت را به نقمت و بلا مبدّل كرده‏ام. خدايا، تو مرا به استغفاري كه آن استغفار، بلاها را به نعمت تبديل مي‏كند مي‏تواني موفق كني: اللهم اغفِر لي الذنوبَ التي تُغيِّرُ النِعَم اللهم اغفِر لي الذنوب التي تُنْزِل البَلاء همين طور ساير عبارات و فقراتي كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه هم در دعاي كميل و هم در جاهاي ديگر دارند.([۱۹۷])

پس ما اصابك من حسنة فمن الله هر چه خوبي در خودت مي‏بيني، از خداي خود بدان و خدا را بر آن شاكر باش. از خودت ندان تا به عجب مبتلا نشوي و عجب روزگار انسان را سياه مي‏كند. و ما اصابك من سيئة فمن نفسك اما هر بدي كه به انسان رسيده، هر چه، همين اندازه براي انسان ناپسند و بد است، ازصفات، از اعمال و از ابتلائات، هر چه هست، از خودت بدان و خودت را مقصر بدان. در مقام عذرخواهي برآي و از خدا براي رفع اين بديها كمك بطلب.

حالا مي‏فرمايد: لا تُبطِلوا صدقاتِكم بالمنِّ و الاذي  صدقات چيست؟ كلُّ معروفٍ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۰ *»

صدقة([۱۹۸]) اين حديث يادتان باشد. هر كار خوب و پسنديده در درگاه خدا صدقه حساب مي‏شود. صدقه اسباب رفع بلا و اسباب آمرزش مي‏شود. خود احسان و كار نيك در زندگي خيلي كمك مي‏كند.

تعجب است! تعاليم اسلام واقعا عجيب است! قربان قرآن، قربان رسول الله، قربان ائمه طاهرين. اصلا قربان اسلام با اين نظام، قوانين و دستورات. واقعا عجيب است! يك مسأله بين جامعه شناس‏ها است كه آيا «اصالت با جامعه» است يا «اصالت با فرد» است؟ عده زيادي به خصوص اخيرا قائلند به اينكه اصالت با جامعه است. فرد در جامعه مضمحل است. اراده و اختيارش در جامعه استحاله مي‏شود. جامعه است كه خط مي‏دهد، روح و نقشه مي‏دهد. تمام پديده‏ها در افراد جامعه، از ناحيه جامعه است. پس جامعه اصالت دارد و فرد اصالت ندارد.

بعضي مي‏گويند جامعه يعني چه؟ جامعه يك تركيبي اعتباري است و معني ندارد. همين الآن ما كه متفرق مي‏شويم، متفرقيم. دور هم كه هستيم به ما اجتماع مي‏گويند. به طور اعتباري نام اين را اجتماع مي‏گذارند، معني ندارد. ما وقتي جدا مي‏شويم، در كوچه، خيابان و خانه تك تك مي‏شويم، همان افراديم ديگر. پس اصل با فرد است. آن گاه احكام جاري مي‏كنند و مسائل مترتب مي‏شود كه بماند.

ما مي‏گوييم: فرق هر فردي از افراد انساني با حيوانات همين است كه هم احساس مي‏كند، فردي مستقل است داراي اراده، اختيار و استقلال، هم احساس مي‏كند بسته به جامعه و متصل است، از جامعه نمي‏شود جدا باشد. از اين جهت تعبير مي‏آورند كه انسان مدني الطبع خلقت شده. يعني آفرينش او به كيفيتي است كه در عين حالي كه فرد بودن او هميشه سر جايش محفوظ است اما هميشه خود را غرق،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۱ *»

مستهلك و مضمحل در جامعه مي‏بيند. اراده، اختيار، نظر و انتخابش در اين جهت تابع جامعه است. اين دو جهتي بودن انسان به حسب سرشت است و امتياز او از حيوانات است.

اين نظر من است كه از قرآن و احاديث استفاده كرده‏ام. همين از بس روشن است، مي‏گويند: نظر تو يعني چه؟ ولي مي‏بينيم دانشمندان جامعه‏شناس به دو دسته تقسيم شده‏اند: «اصالة الفردي» و «اصالة الاجتماعي». مانند حكما كه «اصالة الوجودي» و «اصالة الماهوي» شده‏اند، اينها هم آمده‏اند و دو دسته شده‏اند. احكام اجتماعي و مسائل روان‏شناسي بسياري از جهات مختلف بر اين دو نظر بار مي‏شود، خيلي اصل مهمي است. به همين جهت عرض مي‏كنم: نظر ماست كه از نظر اسلام، قرآن و روايات استفاده مي‏كنيم.

اصلا بشر دو جهتي است. يك جهتي و يك طرفي نمي‏شود. هم احساس مي‏كند كه مستقل است، فردي مستقل و جداي از جامعه است هم احساس مي‏كند عين جامعه و جزء جامعه است. به اين جهت مي‏بينيم احكامي كه بيشتر در اخلاقيات رسيده، اين است كه بشر را به جامعه سوق مي‏دهد و او را مرتب با جامعه مرتبط مي‏كند: احترام به حقوق و شئون جامعه و به فكر جامعه بودن.

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‏فرمايند: مَن اَصبَحَ لا يَهتمُّ بامورِ المسلمين فليس بمسلم([۱۹۹]) يعني اي انسان سرشت توست كه در جامعه و فردي از افراد جامعه هستي، به فكر صلاح و خير جامعه باشي و تنها به فكر خودت نباشي. چون در بشر زمينه‏اش هست، به سوي توجه به جامعه دعوت مي‏كند و مي‏فرمايد: كسي كه شب و روز بر او مي‏گذرد اما نسبت به امور مسلمين در حد خودش در فكر نيست، مسلمان نيست. هر كسي در قلمروي قدرتش. حالا ما به جامعه خيلي اتصالي نداريم، در عين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۲ *»

حال به جامعه ربطي داريم. هر كسي در جا و مقام خودش مي‏تواند و مجتمع است. چرا در اين جلسه سخنها اين طور شده و همين طور مطلبها در هم مي‏شود ؟

بالاخره اينها به جامعه توجه دادن، انسان را به فكر مردم انداختن، با مردم و به فكر مردم بودن است. معلوم است جامعه صالح اهل ايمان و اهل بصيرت باز نزديكترند و حقوق فرق مي‏كند. ديگر همه سخنها را در يك جا و در يك زمينه نمي‏شود گفت. همه سخنها را در يك مورد نمي‏شود بيان كرد.

حقوق و درجات حقوق تفاوت مي‏كند. فرموده‏هاي مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه در تقسيم بندي مراتب حقوق: يكي اينكه تو بشري، يكي اينكه تو مسلماني و حتي در اين كه مسلماني، سني‏ها بر تو حقي پيدا مي‏كنند. چون ظاهر اسلام را قبول كرده‏اند حقي دارند. باز همين طور درجه درجه، حقوق پايين مي‏آيد. مؤمنان حقي دارند، اخوان ثقه حقي دارند، بزرگان دين حقي دارند، محمد و آل محمد:حقي دارند. همچنين درجات حقوق پايين مي‏آيد ولي بالاخره همه صاحب حقها به گردن ما حق دارند.

يكي از امام سجاد سؤال مي‏كند: آقا، كيف اَصبَحتَ؟  در چه حاليد؟ حالتان خوب است؟ وضعتان چطور است؟ حضرت فرمودند: چطور باشد وضع كسي كه خدا او را مطالبه مي‏كند و از او انجام واجبات را مؤاخذه و طلب مي‏كند، پيغمبرش از او انجام سنتهايش را طلب مي‏كنند. همين طور يكي يكي، صاحبان حقوق را ذكر مي‏فرمايند: زن و بچه از انسان مطالبه رزق و معاش دارند. همه اينها را حضرت ذكر مي‏فرمايند. مي‏فرمايند: يك نفر انسان، گرفتار اين همه حقوق، اين چطور مي‏خواهد بگذراند؟ چه وضعي مي‏خواهد داشته باشد؟([۲۰۰]) گرفتار اين همه حقوق: خدا مي‏گويد واجبات را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۳ *»

انجام بده، پيغمبر مي‏گويد سنتهاي مرا انجام بده، جامعه چه مي‏گويد، منزل چه مي‏گويد. همه گرفتاريم. آن چنان نيست كه آزاد باشيم.

پس واقعا انسان دو جهت دارد. هر دو جهتش هم اصالت و تحقق دارد. هر دو هم در جاي خودش احكام و آثار دارد. بگذريم.

فرمود: لا تُبطِلوا صدقاتِكم بالمنِّ و الاذي  احسانها و كارهاي خوبتان را به منت گذاري و اذيت باطل نكنيد. خدمت امام جواد۷آمده و لاف مي‏زند كه من چنينم، من چنانم، من از شيعيان شما هستم. حضرت فرمودند: چرا؟ گفت: من آن قدر به دوستان شما احسان كرده‏ام، هر كار از دستم برآمده براي دوستان شما كرده‏ام پس من شيعه شما هستم. دليل شيعه بودنم همين است. حضرت فرمودند: تمام كارهايي كه كردي، باطل شد. عرض كرد: يابن رسول الله، چطور؟ فرمود: لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي كارهاي خوبتان را به منت گذاردن و اذيت كردن باطل نكنيد. گفت: من كه بر هيچ كس منت نگذاشتم و هيچ كس را هم اذيت نكردم.

فكرش آنجا رفت كه به آنهايي كه احسان كرده‏اي، منت نگذار و آنها را اذيت نكن. ذهنش آنجا رفت ولي امام است كه تفسير قرآن مي‏كند. همين جا كه متعلق اين منّ و اذي را خدا ذكر نكرده، نفرموده در احسان و صدقاتتان به كه منت نگذاريد و كه را اذيت نكنيد. ذكر نشده و به اصطلاح خداوند مدارش را نبسته، باز گذارده كه به هر چيز تعلق بگيرد.

فرمود: درست است، تو به آنهايي كه احسان كردي، منت نگذاردي و اذيت هم نكردي اما مرا اذيت كردي. با اين سخن كه مي‏گويي چون من به دوستان شما احسان كردم پس شيعه هستم، با گفتن اين كه من شيعه شما هستم، مرا اذيت كردي. عرض كرد: يابن رسول الله، چرا اذيّت شديد؟ فرمود: براي اينكه ـ به تعبير من ـ به سلمان و به اباذر توهين كردي، اينكه گفتي من شيعه هستم ؛ يعني من مثل سلمان و مثل اباذرم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۴ *»

تو مي‏داني شيعه ما كيست؟ شيعه ما مثل سلمان و اباذر است.([۲۰۱]) تو كجا مثل آنهايي؟ ـ تعبيرات من است و متن حديث نيست.ـ آنها قدم جاي قدم ما گذاشتند، به نور ما نوراني شدند و به واسطه خضوع و خشوع در نزد ما، در آنها انوار و افعالمان را القا كرديم: اَلقي في هُويَّتِها مِثالَه و اَظهَرَ عنها اَفعالَه.([۲۰۲])

از سلمان كار حضرت علي سر مي‏زند. از «شيعه حضرت علي» كار حضرت علي بايد سر بزند. اميرالمؤمنين تازيانه‏اش را انداخت و يك افعي شد.([۲۰۳]) اين كار حضرت علي است اما كار اميرالمؤمنيني كه مظهر جميع اسماء الله و صفات الله است، نيست. كار حضرت علي است كه در لباس بشري درآمده، داخل خانه ما، كنار ما و با ما نشسته است. كار اين حضرت عليّي است كه در عرصه انسان ظاهر شده است.

اگر نه آن حضرت علي كه علي است مي‏دانيد كيست. همان است كه اصلا از اسم الله مشتق شده. اسم الله هم كه لفظ نيست، اسم الله اسم تكويني است. آن حضرت علي كه از اسم تكويني حق تعالي مشتق شده، هنوز اين عالم ظرفيت ندارد كه كارهاي خودش را انجام بدهد. هنوز زود است، هيچ يك از آن «كارهاي خودشان» را انجام ندادند.

هر چه انجام دادند كار آن حضرت علي است كه آمده و كنار بشر، ميان انسانها، درون خانه انسانها و كنار آنها نشسته است. كار اين حضرت علي است كه تازيانه‏اش را مي‏اندازد و يك افعي، يك اژدها مي‏شود و حركت مي‏كند. آن را مي‏گيرد، باز تازيانه مي‏شود. سِحر نيست چون ساحر مات مي‏شود كه چه خبر است! اين سحر نيست، امر ديگري وراء سحر است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۵ *»

اگر سحر بود، سحَره موسي مي‏فهميدند كه سحر است. آن چنان معجزه و سرّي بود كه به سرّش راه نمي‏بردند. از اين جهت سحره همين كه ديدند عصاي موسي اژدها شد و همه عصاها و ريسمانها را بلعيد و در شكم خود جاي داد، بعد دوباره موسي اژدها را دستش گرفت و عصا شد، همه سحره به سجده افتادند. همه سجده كردند و اعتراف كردند به اين كه خدايي كه اين موسي به او دعوت مي‏كند كه به بنده‏اش اين قدر، قدرت داده كه مافوق همه ما ساحرها است، اين امرش امر خدايي است. همه ايمان آوردند و آتش به جان فرعون ملعون افتاد، گفت: آمَنتم به قبلَ اَن آذَنَ لكم([۲۰۴]) شما قبل از آنكه من اجازه بدهم، به اين موسي ايمان آورديد؟ چقدر بي‏حياست! مگر ايمان آوردن به اجازه تو است؟

آنها كه درباره اين مكتب قضاوت مي‏كنند و مي‏گويند: دور و بر اين كتابها نرو، دنبال اين افراد نرو، اين كتابها را نخوان، اينها همه گمراهي و ضلالت است، سخن شيخ احسائي ـ نعوذبالله ـ همه‏اش گمراهي است، دور و برش نرو، اين همان فرعونيت است. مي‏خواهد بگويد اگر من به تو اجازه دادم، به اين كتابها ايمان بياور. اگر اجازه ندادم، حق نداري. اي آقا، اين خودش بايد بفهمد و خودش مكلف است. خدا به او شعور و عقل داده و به همين عقل، مؤاخذه‏اش مي‏كند. بگذار خودش بفهمد، چرا فكرش را سدّ مي‏كني؟ تو كه عقل منفصل او نيستي.

يك وقتي چند نفر با يك ملاّيي آمده بودند، با ما بحث مي‏كردند. آن وقت ملاي سخنگوي آنها ايستاده بود و اعتراض مي‏كرد و يكي از آنها هم كنار من نشسته بود. او كه نشسته بود شروع كرد به اعتراض كردن، ملاي سخنگويشان ساكت شد . گفتم: ، تو چرا حرف مي‏زني؟ بگذار عقل منفصلت و مغز متفكر تو حرف بزند. تو كه هر چه مي‏گيري

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۶ *»

از اين ملاّ گرفته‏اي، اگر او مي‏گويد درست است، تو هم مي‏گويي درست است. اگر مي‏گويد نادرست است، تو هم مي‏گويي نادرست است پس تو حق نداري حرف بزني. بگذار عقل منفصلت حرف بزند. اين ملاّ عقل توست، خدا عقل تو را درون سر اين گذاشته و اين به تو راه را نشان مي‏دهد. و براي تو انتخاب مي‏كند. (آن ملاّ آنقدر كودن بود كه فكر كرد من او را تعريف مي‏كنم، شروع كرد به تشكر كردن از من…)

چنين نيست، هر كسي به عقل و درك خودش مكلف است. اگر نمي‏فهمد و درك نمي‏كند، خدا هم مؤاخذه‏اش نمي‏كند. اگر حقانيت را مي‏فهمد، خدا به فهمش او را مؤاخذه مي‏كند. اگر قبول كرده، ايمان است و اگر قبول نكند، كفر و انكار است.

حالا اين فرعون بي‏حيا مي‏گويد: آمنتم به قبل ان آذن لكم؟  اين همان روح فرعوني است كه هر كجا و در هر كس باشد، فرق نمي‏كند فرعون است. حالا يك وقت فرعون زمان موسي۷در آن درجه است، يك وقت مثلا…..از فرعون است. بالاخره فرعونيت در اين هم هست. سحره چون ديدند امري عادي نيست و سحر هم نيست، حيله‏اي در كار نيست، فهميدند كار الهي است ايمان آوردند.

پس موسي شيعه حضرت علي است كه كار حضرت علي مي‏كند. عصا مي‏اندازد و اژدها مي‏شود.([۲۰۵]) سلمان هم شيعه حضرت علي است. منافقان مدينه سلمان را گرفتند با تازيانه مي‏خواستند بزنند. سلمان اشاره مي‏كرد، تازيانه‏ها به خودشان برمي‏گشت. به سلمان مي‏خواستند بزنند، به خودشان مي‏خورد. تا اشاره مي‏كرد، همه تازيانه‏ها به خودشان بر مي‏گشت و خودشان را مي‏زدند! تعجب كردند، باز سلمان اشاره كرد، همان تازيانه در دستشان مار شد. همه ترسيدند تازيانه‏ها را انداختند، مارها دنبال آنها حركت كردند. آنها فرار مي‏كردند، مارها هم دنبال صاحبانشان مي‏جهيدند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۷ *»

باز همه تازيانه‏ها را به حال خودش برگرداند. جمع كردند و دنبال كارشان رفتند.([۲۰۶])

شيعه حضرت علي يعني كسي كه كار اميرالمؤمنين را انجام بدهد و پايش را جاي پاي اميرالمؤمنين بگذارد. نور حضرت علي در او بتابد و نور حضرت كه مي‏تابد همين است: اَلقي في هويّتِها مثالَه و اَظهَرَ عنها افعالَه.([۲۰۷]) نور حضرت علي كه در دل تابيد، اين نور در حد خودش كار حضرت علي را انجام مي‏دهد. پس اين كارها كه اين بزرگوارها كردند، كارهايي است كه شيعيانشان هم مي‏كنند. كارهاي خودشان نيست. كارهايي در اين حد است. اين هم يك نكته‏اي بود كه اميدوارم در خاطرتان بماند.

فرمود: تو با اين حرفت كه گفتي: من چون احسان به دوستان شما كردم، شيعه شما هستم، مرا آزردي. چون آزردي، تمام آن احسانها باطل شد، اجر و مزد همه از بين رفت. عرض كرد: يابن رسول الله، اشتباه كردم، ـ به تعبير من ـ غلط كردم، من كه نمي‏دانستم. حالا كه فرموديد، من كجا شيعه شما هستم؟ من افتخار دارم شما را دوست دارم، دوستانتان را دوست دارم و اين را در خودم مي‏يابم. تا اين ندامت برايش پيدا شد، حضرت فرمودند: تمام مزدت برگشت. اجر تمام اعمال و صدقاتت باقي است. چون واقعا از اين كه با اين حرفت مرا آزردي، پشيمان شدي.([۲۰۸])

آخر غيرت دارند و مظهر غيرت خدا هستند. حالا كسي بگويد: آقا من مثل سلمانم يا فلاني مثل سلمان است . سلمان نور ايشان است و به ايشان بر مي‏خورد. كجاي من نور ايشان است؟ من سرتاپا ظلمتم، به خدا پناه مي‏برم. به هر قسمت از اعمال، رفتار و حركاتم كه نگاه مي‏كنيد، به شيطان نگاه مي‏كنيد. مثل من كجا مي‏تواند بگويد كه من شيعه هستم. اين كه همه اعمال و حركاتش از هواي نفسش و از شيطان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۸ *»

خبر مي‏دهد، كجا مي‏تواند بگويد من چنانم؟ اگر بگويد، به ولي خدا بر مي‏خورد. او غيرت الله است به او بر مي‏خورد و اذيت مي‏شود.

اذيت او باعث مي‏شود كه تمام اعمال خير تباه بشود. اذيت ولي خدا معصيت بزرگي است: مَن آذي لي ولياً فقد اَرصَدَني بالمُحارَبة و دعاني اليها([۲۰۹]) خدا مي‏فرمايد: هر كس دوست مرا اذيت كند، مرا اذيت كرده و در ميدان آمده كه با من بجنگد و مرا به جنگ با خودش مي‏خواند. چون ولي خدا اين طور است، آن هم ولي اعظمش، اسم اعظم اعظم اعظم خدا، حجت خدا.

خدايا، به حق وليّت ترا قسم مي‏دهيم كه ما را بيامرز. بديهاي ما را بيامرز. ما مي‏دانيم وليّت را با حركات، رفتار و گفتارمان آزرده‏ايم. تازه خوبي‏هايمان مايه اذيت اولياء توست، بديهايمان كه ديگر جاي خود دارد. خدايا، آنچه از بدي‏هايمان مي‏دانيم و نمي‏دانيم، به فضل و كرمت همه را ببخش و بيامرز.

خداي متعال در نعمتهايي كه به خلق داده، منت نمي‏گذارد. چون مي‏بينيم خودش از منت گذاردن نهي مي‏كند. پس اسم منّان يا اين تعبيراتي كه براي حق تعالي رسيده: لقد منَّ الله علي المؤمنين اذ بَعَثَ فيهم رسولاً من انفسِهم([۲۱۰]) آيه‏هاي ديگر هم هست كه در آنها كلمه: مـنّ يَمُـنّ مي‏باشد. معناي همه اينها منت گذاردن نيست. متأسفانه در نوع قرآنهايي كه به فارسي ترجمه مي‏كنند، منت گذاردن معني كرده‏اند. نعمتهاي خدا منت گذاردن نيست.

مراد از اين تعبير اينست كه نعمتهاي خداوند ابتدايي است. البته همه نعمتها از اين جهت، ابتدايي است. اما به فضلش بعضي نعمتها را بر بعضي مترتب كرده: هل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴۹ *»

جزاءُ الاحسان الاّ الاحسان([۲۱۱]) خدا كه بر كسي منت بگذارد يعني نعمت ابتدايي و توحيد به او بدهد، آن وقت جزايش هم اين است كه او را به بهشت ببرد.([۲۱۲]) اول خدا احسان مي‏كند و به ما نعمت معرفت، توحيد و ولايت مي‏دهد، باز مزد همين توحيد و ولايت را بهشت مي‏دهد. چه عنايتي! اللهم صل علي محمد و آل محمد. پس خدا در واقع منت نمي‏گذارد اما همه نعمتهايي كه به بندگان داده، ابتدايي و بدون استحقاق است.

به فضل، جود و كرمش عنايت مي‏كند. حالا كه داده، بعد هم به عهده مي‏گيرد كه هر چه از او بخواهند به ايشان بدهد. چون  يا ايها الناس انتم الفقراءُ الي الله و الله هو الغني الحميد  شما همه محتاجيد و خداي شما بي‏نياز است. پس بي‏نياز مطلق، نيازمنديهاي تمام نيازمندهاي مطلق را بايد رفع كند. در هر چه نيازمندند برطرف بفرمايد.

حالا كه اين قرار را براي بندگانش مي‏گذارد، بر عهده خودش حق قرار مي‏دهد. بندگان به همين قرار، صاحب حق بر خدا مي‏شوند. چون قرار گذاشته، صاحب حق مي‏شوند. مؤمن به ايمان آوردنش، بر خدا صاحب حق مي‏شود. از خدا بهشت مي‏خواهد، نعمت، حوريه و قصور مي‏خواهد. ايمان آورده و به همين ايمانش، بر خدا اين حقها را پيدا مي‏كند. خدا هم به عهده گرفته و فرموده ايمان بياور، به تو بهشت، حوريه، قصور و هر چه بخواهي مي‏دهم. جنّاتٍ تَجري من تحتِها الانهار([۲۱۳]) مي‏دهم. مي‏فرمايد: لكم فيها ما تشتهي اَنفسُكم([۲۱۴]) و مي‏فرمايد: و فيها ما تشتهيه الاَنفُسُ و تَلَذُّ الاعيُن.([۲۱۵]) تمام اينها را خدا به عهده خودش گذاشته. تو ايمان بياور، ديگر هر چه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۰ *»

مي‏خواهي به تو مي‏دهم. اينها حق است كه بر خودش گذاشته است.

از اين طرف هم گفته اگر كفر بورزي، به تو جهنم مي‏دهم. آن هم جهنمي با چه عذابي! اين را هم به عهده خود گذاشتم. تو كفر بورز، به تو جهنم مي‏دهم. هر دو حق بر خدا مي‏شود. چون حق بر خدا مي‏شود، هر دو داراي حرمت مي‏شود. هر دو حق محترم است. صفات نفساني همين طور است، اعمال هم همين طور است، معصيت و طاعت هم همين طور است.

ما همين طور هر جلسه گرفتار اين بحث شده‏ايم. از اين بحث مي‏خواهم خارج بشوم ولي مي‏بينم كه بعضي مثل اينكه ميل دارند ادامه بيابد و سؤال مي‏كنند. فعلا تا همينجا هر چه تقدير شده، خدا را شاكريم.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۱ *»

 

مجلس    ۲۴

 

 

(شب دوشنبه/ ۲۹ جمادي الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r سوگندهاي خداوند و سوگندهاي خلق

r چرا سوگند شرعي منحصر است به سوگند به خدا؟

r ايمان در مقابل كفر و ايمان در مقابل اسلام و ايمان در مقابل فسق

r جرأت در گناه با ولايت نمي‏سازد

r شرك خفي قابل آمرزش است

r يكي از موارد شرك خفي

r اصل «قسم»

r سوگند خوردن حضرت صادق در حضور منصور

r حق خدا و حق محمد و آل محمد۹بر خلق

r معناي شفاعت و مستحق شفاعت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند به هر مخلوقي از مخلوقات خود سوگند ياد مي‏فرمايد. خدا كه از حق هر مخلوقي بخواهد گزارش دهد و براي آن مخلوق، موقعيتي بيان بفرمايد، به حق آن مخلوق قسم مي‏خورد.

ولي خلق او در مواردي كه در شريعت بايد سوگند ياد كنند، به غير خدا حق ندارند سوگند بخورند. چون در مقام شريعت ظاهر، وظيفه دارند كه به توحيد حق تعالي اقرار و اعتراف كنند و براي حق تعالي شريك قرار ندهند. مقام شرع در واقع جاي اظهار توحيد و اعتراف به عبوديت و بندگي است. از اين جهت اجازه داده نشده كه به غير حق تعالي سوگند ياد شود. اگر به غير خدا سوگند ياد شود، اعتباري ندارد و احكام شرعي بر آن بار نمي‏شود. اگر خلاف هم شود، كفاره‏اي لازم نمي‏آيد. اين حرمتها براي اسم خداست كه حق تعالي در شريعت، قرار داده به اسم او سوگند ياد كنند.

از امام۷راجع به قسمهايي كه حق تعالي در قرآن فرموده سؤال كردند. كه از جمله آنها:  و الليلِ اذا يَغشي([۲۱۶]) و و النجمِ اذا هَوي([۲۱۷]) است. اينها قسمهايي است كه در قرآن است و خداوند به خلق خود قسم خورده. از امام۷ راجع به اين سوگندها و قسمها سؤال مي‏كنند.

امام باقر۷مي‏فرمايند:  اِنَّ للّه‏ عزّوجلّ اَن يُقسِمَ مِن خلقِه بما شاء و ليس لخلقه اَن يُقسِموا الاّ به([۲۱۸]) خدا اين حق را دارد و اين امر به خدا اختصاص دارد كه از ميان خلقش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۳ *»

به هر چه بخواهد، قسم ياد بفرمايد. اما خلق، اين حق را ندارند. آنها كه بخواهند سوگند بخورند، به هر چه بخواهند نمي‏توانند قسم ياد كنند، بلكه به خدا بايد سوگند بخورند. يعني در جاهايي كه در شريعت قرار داده شده، سوگند ياد كنند تا احكام شرعي بار شود و جريان پيدا كند به خدا بايد قسم ياد شود.

اين مطلب منافات ندارد با آن كه خداوند به فضلش براي بعضي از بندگانش بر بعضي ديگر حق و حرمت قرار دهد. آنگاه بندگان در مقام حرمتداري، به آنچه خدا محترم قرار داده، قسم ياد كنند. مثلا بگويند: به كعبه قسم، به قرآن قسم، به رسول‏الله۹قسم يا هر امري و كسي كه در دين مقدس و محترم است. اين مانعي ندارد.

اما عرض كردم كه از نظر اخلاقي، صحيح نيست كه انسان مقدسات دين را سر زبانش قرار بدهد و در امور بيهوده به اين مقدسات سوگند ياد كند. در امور مهم هم انسان حرمت مقدسات را نبايد از دست بدهد. هر چه امر مهم است، انسان سعي كند آنچه نزد خدا حرمت دارد و برايش در ميان خلق حرمت قرار داده، آن حرمت را مورد استفاده خود قرار ندهد و بهره‏گيري نكند. از نظر اخلاقي و حرمتداري صحيح نيست كه انسان بي‏جهت يا باجهت، بگويد: به خدا، به قرآن، به رسول الله، به امام رضا، به حضرت عباس و از اين قبيل ولي متأسفانه شايع است.

معناي عرض من اين نيست كه بنابراين به مقدسي از مقدسات و محترمي از محترم‏هاي شرعي، جايز نيست سوگند ياد كنيم. نه‏خير، مانعي ندارد ولي قدري رعايت، خوب است. همچنين مانعي ندارد كه حجتهاي خدا را به خودشان يا به ساير حجتها قسم دهيم. اينها در مقام محاوره و گفتگو است و مانعي ندارد. بر ما حق و حرمت قرار داده‏اند. مثلا عرض مي‏كنيم: يا اميرالمؤمنين، به حق فاطمه زهرا، نظر رحمتي به ما بفرما. اينها اشكالي ندارد. اگر به اصل بحث توجه داشته باشيد، اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۴ *»

مشكلات پيش نمي‏آيد و اين سؤالات مطرح نمي‏شود.

وقتي مي‏گوييم: در شريعت سوگند خوردن به غير خدا جايز نيست، در مواردي است كه در شرع ظاهر، احكام مي‏خواهد مترتب شود. در شريعت مواردي است كه مشكل حل نمي‏شود، مگر به سوگند خوردن.

علت باطني هم دارد. چون تمام مسلمانان براي مقدساتي كه خدا مقدس و محترم قرار داده، احترام قائل نيستند. نزد سنيها، معني ندارد كه بگوييم: به حضرت امير۷يا به حضرت رضا۷قسم. كساني كه حضرت علي را خانه‏نشين كردند، كساني كه همسر حضرت علي را نزد حضرت زدند، كساني كه براي خاطر رياست چند روزه مثل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را كشتند، كساني كه راضي شدند براي يك تصرف غاصبانه در چند باغ به نام فدك، حضرت زهرا را اين قدر اذيت و آزار كنند، آيا نزد آنها سوگند خوردن به حضرت زهرا چه معني دارد؟

به علاوه خيلي هستند كه در باطن، نفاق دارند و منكر خدا و حجتهاي خدا هستند، پس قسم در شريعت، جنبه عمومي نمي‏شد داشته باشد. هر چه يا هر كس كه خدا برايش حق يا احترام قرار داده و بر ديگران حرمتش را لازم كرده، مثل رسول الله، ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين يا ساير مقدسات، اينها نمي‏شد مطرح باشد و قسم به آنها در شرع، جايز باشد و اعتبار شرعي داشته باشد.

از اين جهت در شرع و آداب و احكام شرعي، قسم منحصر به خدا شد. مطلب روشن شد كه اين بحث فقط به جاهايي از شريعت مربوط است كه سوگند بايد ياد شود. احكام شرعي بر آن سوگند بار گردد و اگر خلاف شد، كفاره لازم مي‏آيد. اينها همه به شرع ظاهر مربوط است كه مال همه مسلمانان است. تنها براي شيعيان اثني عشري نيست، بلكه براي همه است. به همين علت، مورد قسم امري قرار داده شده كه مورد اتفاق همه است. همه در حرمت آن اتفاق دارند كه اسم خداست. همه براي اسم خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۵ *»

و براي خدا احترام قائلند. شيعه، سني، منافق، مسلمان يا مؤمن هر چه هستند، همين اندازه در دايره اسلامند و اسلام اظهار مي‏كنند، به حق تعالي حرمت مي‏گذارند.

به اين علت، در شرع، قسم معتبر شرعي كه احكام الهي بر آن جريان پيدا مي‏كند و اگر خلاف شد، كفاره لازم مي‏شود، فقط به اسم الله منحصر شد. از اين جهت، در اين حديث فرمودند: خلق نمي‏توانند سوگند بخورند مگر به خداوند.

در قرآن آيه‏اي است كه مي‏فرمايد:  و ما يُؤمِنُ اكثرُهم بالله الاّ و هم مشركون([۲۱۹]) بيشتر اينها به خدا ايمان نياورده‏اند مگر اينكه در حال شركند. يعني خيلي از كساني كه «ايمان» آورده‏اند، ايمان دارند و خدا هم ايمانشان را امضا مي‏كند. يعني علاوه بر اسلام كه به زبان اقرار كرده‏اند، در دل هم اسلام را باور دارند. آيا دقت مي‏كنيد؟

گاهي ايمان در مقابل اسلام است، گاهي در مقابل كفر.و گاهي در مقابل فسق. اگر ايمان را در مقابل كفر بگيريم، اسلام را هم شامل است. يعني همين اندازه كسي شهادت لا اله الاّ الله محمد رسول الله۹ را اظهار كرد، مي‏گوييم مؤمن است ؛ يعني مسلمان است. ايمان در اينجا به معناي اسلام است. مسلمان است حالا ممكن است شهادتهاي بعدي را به زبان بگويد و به دل هم معتقد باشد كه به معناي ديگر، مؤمن هم هست. مؤمن در اين معني يعني همين اندازه ديگر كافر نيست كه معناي حكم اسلام است.

ايمان به اين معني در خيلي جاها از قرآن به كار رفته: يا ايها الذين امنوا كُتِبَ عليكم الصيام([۲۲۰]) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، اينجا يعني اسلام آورده‏ايد و اين مذهب و دين رسول الله۹ را قبول كرده‏ايد. به ظاهر گردن گذاشته‏ايد، حالا در دل قبول داريد يا نداريد، بر شما نوشته شده، حتم و واجب شده كه اگر شرايطش هست، روزه ماه رمضان را بگيريد. اين از آنجاها است. اين طور موارد در قرآن داريم. اينجا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۶ *»

مي‏گويند ايمان در مقابل كفر است. شخص مؤمن است يعني كافر نيست.

يك وقت ايمان در مقابل اسلام است. كسي كه به ايمان در مقابل اسلام مؤمن است، يعني سني نيست. سني‏ها مسلمانند و مؤمن نيستند. شيعه اثني عشري كه به امامت ائمه هدي و ولايت اهل بيت:اقرار كرده، مؤمن است. مؤمنين و مؤمنات كه گفته مي‏شود، اينها هستند.

همچنين مؤمن در مقابل فاسق كه گفته مي‏شود ؛ يعني الآن در وجودش ايمان هست. اين يك معناي خاص‏تري است كه ديگر در ميان شيعه اثني عشري جريان پيدا مي‏كند. شخصي كه معصيت مي‏كند در هنگام معصيت مؤمن نيست. مسلمان هست، شيعه هم هست ـ به معناي در مقابل سني يعني سني نيست.ـ اما در عين حال در هنگام معصيت مؤمن نيست. نزد خدا و نزد اولياء خدا اسم مؤمن به او داده نمي‏شود. چون فرمودند: وقتي كه شخص مرتكب معصيت مي‏شود، روح الايمان از وجود او كوچ مي‏كند.([۲۲۱]) معصيت هر چه باشد، روح الايمان با معصيت سازش ندارد.

وقتي كه انسان مرتكب معصيت مي‏شود، روح الايمان خارج مي‏شود و گويا در زمين فرو مي‏رود. به اين طور از انسان فاصله مي‏گيرد و تا توبه نكند، روح الايمان بر نمي‏گردد.([۲۲۲]) از آن معصيت بايد توبه كند تا روح الايمان برگردد و به او مؤمن گفته بشود. ولي مسلمان هست. در همان حالي كه معصيت مرتكب مي‏شود، از اسلام خارج نشده است.

مگر خداي نكرده، معصيت را حلال بداند و به حلال بودن آن‏چه خدا حرام كرده يا به حرمت آنچه خدا حلال كرده معتقد بشود. بالاخره تغيير و تبديلي در امر دين بدهد و به آن معتقد بشود كه اين امر ديگري است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۷ *»

سخن فقط در اين است كه شخص، هنگام معصيت، واجد و داراي روح الايمان نيست. مسلمان هست و مؤمن نيست. اين يكي ديگر از معني‏هاي مؤمن و ايمان است. البته معناي خيلي خاص‏تر و مخصوص‏تري است. از اين جهت خداوند به فضل و كرمش، عنايت فرموده. به ملائكه موكل بر دوستان محمد و آل محمد:، دستور داده كه معصيتهايي كه دوستان خاندان رسالت، انجام مي‏دهند، ننويسيد. تا هفت ساعت به ايشان مهلت بدهيد. ـ ساعت در اينجا به معناي شصت دقيقه نيست بلكه ساعت اصطلاحي شرعي ـ هفت ساعت به اينها مهلت بدهيد، شايد از معصيتشان نادم شوند و توبه كنند. معصيت پاي ايشان نوشته نشود.([۲۲۳])

به حرمت ولايت و دوستي حضرت فاطمه و شوهر فاطمه و فرزندان فاطمه. آخر خدا حضرت فاطمه را فاطمه ناميد براي همين كه به وسيله محبت به آن بزرگوار و فرزندان معصوم او از آتش جهنم نجات بدهد،([۲۲۴]) آنهايي را كه به واسطه معصيت و نافرماني حق تعالي، مستحق عذاب جهنم مي‏شوند.

باز از آن طرف خدا به فضل، كرم و عنايتش اوقات نمازهاي واجب را قرار داد. اوقات نمازهاي واجب در شبانه روز، تقريبا همين طور مي‏شود. فاصله‏ها را كه حساب كنيم، همان مقداري كه مهلت داده است مي‏شود. بين نمازهاي شبانه‏روزي، همان مهلتي مي‏شود كه براي ننوشتن معصيت داده شده. همان قدرها مي‏شود. وقتي اول وقت مي‏شود، ملكي از طرف حق تعالي موكل است فرياد كند. اين فريادش به گوش دلها مي‏رسد اما اين گوشها به وسيله اذان، داخل شدن وقت را مي‏فهمد. ملك ندا مي‏كند: قُوموا الي نيرانِكم التي اَوقَدتُموها علي ظُهورِكم فاَطفِـٔها بصلاتِكم.([۲۲۵])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۸ *»

برخيزيد، اي اهل ايمان، اي اهل محبت و ولايت كه فقط شما نمازگزار هستيد. ديگران كه نمازگزار نيستند. كجا سني نماز گزار است؟ او كه منكر ولايت حضرت علي است، كجا نمازش نماز است؟ مَن اَقامَ الصّلوة فقد اَقام ولايتي([۲۲۶]) اقامه نماز اقامه ولايت اميرالمؤمنين است صلوات الله عليه. نمازگزار دوست اميرالمؤمنين و معتقد به ولايت اميرالمؤمنين است. پس اصلا نمازهاي آنها، نماز حساب نمي‏شود. ملك براي كساني كه مايه و سرمايه محبت حضرت فاطمه و خاندان رسول الله را دارند، ندا مي‏كند: حالا برخيزيد، حركت كنيد و آن آتشهايي كه به معصيتهايتان براي خود فراهم كرده‏ايد، به نمازهايتان خاموش كنيد. نماز وسيله خاموش كردن آتشهايي است كه انسان به وسيله معصيت فراهم مي‏كند.

معناي اين سخنها اين نيست كه حالا كه محبت و ولايت داريم پس معصيت براي ما قابل آمرزش است. آنگاه جرأت در معصيت پيدا كنيم. جرأت در معصيت با ولايت نمي‏سازد. چون معصيت، كاملا مشي و حركت بر خلاف مسير ولايت است. نقطه مقابل است. خداوند به رسول الله در قرآن فرمود كه به ما بگويد: قل ان كنتم تُحبّون الله فاتَّبِعوني يُحبِبْكم الله([۲۲۷]) اگر شما خدا را دوست داريد، دوستي خدا همان دوستي حضرت فاطمه است پس يعني اگر حضرت فاطمه را دوست داريد. دوستي خدا همان دوستي حضرت امير است پس يعني اگر اميرالمؤمنين را دوست داريد. اگر خدا را دوست داريد، يعني اگر ائمه طاهرين را دوست داريد.

ان كنتم تحبون الله اگر خدا را دوست داريد يعني اگر بقية الله را دوست داريد. اگر شما راستي، راستي، آقا و مولايتان بقية الله را دوست داريد، حالا دوستي‏تان را چطور بايد اظهار كنيد تا خدا و اولياء خدا هم شما را دوست داشته باشند؟ فاتبعوني

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵۹ *»

پيغمبر فرمود: متابعت مرا بكنيد. يعني پيروي مرا بكنيد، معصيت و نافرماني نكنيد. مرا كه پيروي كرديد در نتيجه ظاهر و باطنتان مطابق من مي‏شود.

باطن كه مطابق است چون محبت حضرت فاطمه و فرزندان فاطمه را دارد. هر كس حضرت فاطمه را دوست دارد، پيغمبر را دوست دارد و هر كس پيغمبر را دوست دارد، خدا را دوست دارد. پس باطن كه معلوم است به نورانيت محبت و ولايت نوراني است. ظاهرتان را هم به متابعت، پيروي از من و مثل من رفتار كردن، نوراني قرار بدهيد. ظاهر و باطن كه مطابق شد، زبان دعا مي‏شود:

خدايا به من محبتت را بده. چون تو پيغمبرت را دوست داري، من هم كه ظاهر و باطنم مطابق شد با آن نور تو، ظهور تو و حبيب تو، محمد مصطفي۹و اولياء تو، پس مرا دوست بدار. در نتيجه خدا هم اين بنده را دوست دارد. وقتي خدا بنده‏اش را دوست داشت، او را از عذاب دنيا، برزخ و آخرت محافظت مي‏كند. آيا مي‏شود دوست بدارد و محافظت نكند؟ او را از عذاب دنيا، از عذاب برزخ و عذاب آخرت در امان قرار مي‏دهد. اگر هم در دنيا او را مبتلا بكند، از باب عذاب نيست. اگر در دنيا مبتلايش كرد، براي ترفيع و بالا بردن درجه اوست. براي رسيدن به خيلي از ثوابها و اجرهايي است كه خدا براي بندگان و دوستانش مي‏پسندد. ابتلا نبايد مايه نااميدي مؤمنان باشد.

پس اين عرايض ما، نوع اين گونه روايات كه رسيده و فرمايشاتي كه بزرگان ما دارند، مايه جرأت در معصيتها نبايد باشد. شفاعت به طور مسلّم مال شيعه است: اِنَّما شفاعتي لاِهل الكبائرِ مِن اُمّتي([۲۲۸]) رسول الله۹فرمودند: اصلا شفاعت من كه در آخرت براي امت من ذخيره شده، براي آنهايي است كه اهل كبايرند. يعني معصيتهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۰ *»

كبيره مرتكب شده‏اند. به معصيتهاي كبيره وعده آتش داده شده. حالا به بركت دوستي فاطمه من، به بركت دوستي اميرالمؤمنين و ساير اوصياء من، من شفاعتم را براي همين كساني گذاشتم كه دوست فاطمه و اهل بيتند:. اين شفاعت در قيامت، مال آنهاست.

حالا آيا اين فرمايش را كه مي‏فرمايند، ما بايد جرأت پيدا كنيم؟ خداي نكرده بگوييم: پس مرتكب كبيره‏ها بشويم كه شفاعت در قيامت براي ما ذخيره شده. نه‏خير، اين طور نيست كه به ما جرأت بدهد. بلكه اگر ما واقعا دوستيم از كباير بايد بيزار باشيم. حالا اگر كسي يك وقتي خداي نكرده خذلان شد، مبتلا شد، موفق به توبه هم نشد و كارش به آخرت كشيد، آنجا به فريادش مي‏رسند. ولي چرا انسان بگذارد كه اين روزگار سر خودش و اوليائش بيايد؟ اين فرمايش‏ها به ما جرأت معصيت نبايد بدهد.

به علاوه خود مرتكب شدن معصيت به تدريج انسان را با معصيت مأنوس مي‏كند. انس به معصيت، باعث محبت به معصيت مي‏شود. خودش را هم همين طور تبرئه مي‏كند، مي‏گويد: باشد، امسال نه، سال ديگر توبه مي‏كنيم. جواني بايد بگذرد. بالاخره خيلي اشخاص جواني‏شان را به خوشي گذراندند، پير كه شدند توبه كردند و همه روبراه شدند.

يك وقتي يكي از بستگان در دوره تحصيلي مي‏گفت: من مي‏خواهم ارتشي شوم (در زمان شاه). بعد هم وقتي بازنشسته شدم، بروم و خادم حضرت رضا۷شوم. تمام آن مظالمي كه در دوره ارتش خواهم داشت، آنجا در خدمت حضرت رضا۷جبران خواهد شد، تمام آنها به بركت خدمتگزاري حضرت رضا۷ آمرزيده مي‏شود. (و همين طور هم كرد و الآن سرهنگ بازنشسته است و در آستانه هم خادم شده است و نوع اين گونه خادمها بازنشسته ارتش و يا شهرباني و يا سازمانهاي ديگر مي‏باشند) .

آري، اين طور تفكرات هست كه مي‏گويند: باشد، جوانيمان به همين طورها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۱ *»

بگذرد. بعد كه پير شديم، مثل ديگران اهل طاعت و عبادت، اهل مسجد، گريه، قرآن و اينها خواهيم شد. نه‏خير، اينها همه تسويف است. تسويف از تسويلات نفس و شيطان است ؛ يعني او زينت مي‏دهد و امروز را به فردا مي‏اندازد، فردا را به پس‏فردا، اين هفته را به آن هفته، اين ماه را به آن ماه، اين سال را به آن سال. اينها همه تسويف است. مي‏گويد: بعد از اين، به همين زودي، بگذار، صبر كن حالا بگذرد، اينها همه ازتسويلات شيطاني است.

الشّيطانُ سَوَّلَ لهم و اَملي لهم([۲۲۹]) ـ و طبق قرائتي و اُمْلي لهم([۲۳۰]) ـ شيطان معصيتها را زينت مي‏دهد و به انسان براي بعدها، وعده توبه مي‏دهد. خدا هم مي‏فرمايد: من هم مهلت مي‏دهم. وقتي كسي به حرف شيطان گوش بدهد، زير بار حرف شيطان برود و به وعده‏هاي شيطاني اعتماد بكند، من هم به او مهلت مي‏دهم. اما يكباره در آنجا كه بايد بگيرم، مي‏گيرمش.

به خدا پناه مي‏بريم. اين فرمايشات، موجبات جرأت ما را در معاصي نبايد فراهم كند. ما از معصيت بايد بيزار باشيم. معصيت را اين طور بدانيم كه به هر شكل و طورش، كوچك و بزرگش، مشي بر خلاف مسير ولايت است. يعني در خط امام نبودن و پيروي از بقية الله نكردن است. در واقع اين طور مي‏شود كه مشي بر خلاف مسير ولايت، رو كردن و اقبال به اشقيا است و انسان ظلماني مي‏شود. از اين جهت، تا انسان مرتكب معصيت شد، روح الايمان نمي‏ماند. ديگر به او مؤمن به اين معناي خاصش گفته نمي‏شود.

ما در اين بحث نبوديم. آنچه كه مي‏خواستم عرض كنم، معناي ديگر است كه: و ما يُؤمِنُ اكثرُهم بالله الاّ و هم مشركون([۲۳۱]) بيشتر اينها به خدا ايمان نياورده‏اند مگر آنكه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۲ *»

مشركند. اين مشرك بودن با ايمان، غير از آن مشرك بودني است كه خلاف ايمان است. اينجا «شرك خفي» مراد است. «شرك جلي» با ايمان نمي‏سازد. هر كس براي خدا شريك قرار بدهد، خدا او را نمي‏آمرزد و ايمانش را قبول نمي‏كند. اِنّ اللهَ لا يَغفِرُ اَن يُشرَكَ به و يَغفِرُ ما دونَ ذلك لمَن يشاء([۲۳۲]) خدا همه گناهان را مي‏آمرزد و قابل آمرزش است. به وسيله شفاعت يا اسباب آمرزش گناهان همه گناهها قابل آمرزش است.

هيچ از رحمت حق تعالي نبايد نااميد شد. هر چه انسان گرفتار معصيت باشد، از هر جا كه برگردد، آمرزيده است. به علاوه خدا خيلي اسباب آمرزش قرار داده كه وقتي انسان در مسير باشد، در معرض آن اسباب ممكن است قرار بگيرد.

اقلش اين است كه آقا بقية الله براي دوستانشان استغفار مي‏كنند. بعضي دوستان را دوست دارند، معصيتهاي آنها را آقا به عهده مي‏گيرند. خود حضرت عهده‏دار مي‏شوند، آقا يك شبانه روز ممكن است تب كنند. چرا؟ آخر او كه معصيت نكرده تاتب كند؟ تب مال معصيتكار است. مي‏گويد: براي خاطر اين عده از دوستانم من متحمل شدم. خدايا، با تب من آنها را بيامرز. حضرت ممكن است مريض بشوند، صدمه ببينند يا داغدار بشوند. فرزندي از فرزندهايشان فوت شود يا يكي از شيعيان محبوب و مورد توجهشان را از دست بدهند. قلب مطهرش براي آمرزش همين دوستان معصيتكار داغدار بشود. خودشان قبول كردند و به عهده گرفتند.

اسباب آمرزش بسيار هست. اگر ما در مسير باشيم، ان‏شاءالله شامل مي‏شود. اصلا نمي‏شود نااميد بود. ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء  خدا اگر به او شرك ورزيده بشود، نمي‏آمرزد. يعني اين گناه را خدا نمي‏آمرزد اما ديگر پايين تر از اين، خداوند گناهان را براي هر كه بخواهد، مي‏آمرزد. هر كه بخواهد، يعني هر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۳ *»

كسي كه خودش را در معرض قرار بدهد و بالاخره اسباب آمرزش شامل او بشود، خدا او را قطعا خواهد آمرزيد. همه به بركت آن اسبابي است كه براي آمرزش معصيتهاي دوستان محمد و آل محمد:فراهم شده.

حالا از جمله چيزهايي كه خداوند به فضل، كرم و بزرگواريش مي‏گذرد و مي‏آمرزد، شركهاي خفي است. شركهاي خفي قابل آمرزش است. شركهاي خفي آن قدر دامنه دار و وسيع است كه نوعا اكثريت را شامل است و بيشتر افراد گرفتارند: و ما يؤمن اكثرهم بالله الاّ و هم مشركون. قرآن از جهتي  اكثرهم  مي‏گويد و ازجهتي و هم مشركون مي‏گويد، با همديگر به آن توجه بكنيد. اين، آن شرك جلي نيست كه درباره‏اش فرمود: ان الله لا يغفر ان يشرك به. اين شرك خفي است كه انواع و اقسام دارد.

يكي از مواردش اين است كه حضرت باقر صلوات الله عليه فرمودند: و مِن ذلك قولُ الرَّجلِ لا و حياتِك([۲۳۳]) ببينيد ديگر تا چه درجه است؟ مي‏فرمايد: يكي از موارد شرك خفي اين است كه ـ كسي كه در مقام گفتگو، به دوست و رفيقش چيزي مي‏گويد اما او باورش نمي‏شود،ـ مي‏گويد: به جان شما، به جان شما قسم.

دقت بفرماييد، اي بنده، حقي كه بر گردن توست، حق خداست. خدا بر گردن تو حق و حرمت دارد. تا گفتي به جان شما، يعني حقي را با حق خدا رديف كردي. شرك خفي تا اين درجه، جلو مي‏آيد. ولي اين قابل آمرزش است، گرفتاريم ديگر. به جان خودم، به جان شما، يك چنين حرفهايي است.

باز هم به اين اطلاقش نبايد اخذ بشود. گاهي انسان مي‏خواهد كلك بزند ؛ يعني خودش را در معرض مي‏خواهد قرار ندهد، حجتهاي خدا را و آنچه كه محترم است در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۴ *»

مسير امور دنيوي نياورد. از باب شوخي، نه از باب احترام و حق قرار دادن مي‏گويد: به جان شما. اين به جان شما، كه از باب گذشت امور و رفع مشكلات است، شرك خفي نيست. چون مي‏داند چه مي‏كند و حواسش جمع است. به اصطلاح حرمت براي اين درست است.

اصلا «قسم» حرمت است ديگر. قسم يعني اعتراف به حق و اعتراف به حرمت. اين جا امر را مي‏خواهد بگذراند كه مي‏گويد: به جان خودم اين طور است، به جان شما اين طور است يا به جان هر كس دوست داري اين طور. چون اين تعبيرات را داريد ديگر، خواه نخواه بايد توجه داشته باشيد كه اينها به عنوان اعتراف به حق و حرمت نيست كه حقش را با حق تعالي رديف كنيم. ما اعترافمان در شريعت اين است كه بر گردن ما، حق فقط حق خداست يا هر حقي كه خدا براي كسي قرار داده و ما به آن اعتراف داريم. مثل حق اوليائش بر گردن ما كه حقي است كه خدا قرار داده و عين حق خداست، تفاوت نمي‏كند.

ولي در شريعت براي حرمت‏داري مقرر كرده كه فقط به نام خدا قسم خورده شود. اينها مواردي بود كه توضيحش لازم بود.

اگر نمونه يك مورد ديگر را هم در حديث ذكر كنم، بد نيست. عرض كردم: منصور خيلي حضرت صادق۷را اذيت مي‏كرد. به بهانه‏هاي مختلف حضرت را احضار مي‏نمود. در يكي از موارد، خدمت حضرت عرض كرد: معلّي بن خُنَيس به سوي شما دعوت دارد و براي شما اموال جمع مي‏كند.

معلوم است جمع اموال، يعني زمينه كودتا فراهم مي‏كند. براي شما اموال جمع مي‏كند تا شما به مردم بتوانيد بدهيد، طرفدار پيدا بكنيد و بالاخره عليه ما بشوريد. گوشه‏اي مي‏زند، مي‏خواهد بگويد معلي بن خنيس با اين كارش، براي شما تبليغات مي‏كند و پول جمع مي‏نمايد. چيزي نگفت ولي معنايش همين است كه مقصودتان،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۵ *»

شورش و گرفتن حكومت است.

حضرت فرمودند: واللهِ ما كان  به خدا سوگند، اين طور نيست. قسم ياد كردند. عرض كرد: لستُ اَرضي منك  من اين طور قبول نمي‏كنم، مثلا به طلاق قسم بخوريد، به هدي يا به مشي و از اين قبيل قسم ياد كنيد.

يعني به تعبيرهاي خودشان كه آن زمان رايج بوده مثل زن طلاق باشم اگر مطلب اين است، بنده‏ام آزاد اگر مطلب اين است، بر عهده من كه هدي و قرباني براي كعبه بفرستم يا پياده حج كنم و از اين قبيل. حالا اين تعبيرات كه ظاهرا بد به نظر نمي‏رسد، متداول هم بوده است.

حضرت فرمودند: أَ بالاَندادِ مِن دون‌ِ الله تأمُرُني اَحلِفُ اَنَّه مَن لم يَرضَ بالله فليس من الله في شي‏ء([۲۳۴]) آيا تو دستور مي‏دهي كه من به اَنداد غير از الله قسم ياد كنم؟ اَنداد جمع نِدّ يعني مثل است ؛ يعني آيا اينها را رديف و مثل خدا، نزد من محترم و با حق قرار مي‏دهي كه من به آنها سوگند ياد كنم؟ فرمودند: كسي كه راضي نشود به خدا در او هم از خدا چيزي نيست. يعني در او هم چيزي موجب رضاي خدا نيست، خدا از او بيزار است. كسي كه راضي نيست به اين امر كه من به نام خدا قسم يادكنم، چون خودش گفت: لست ارضي من راضي نيستم كه اين طور سوگند بخوريد.

ولي تعبير امام را ببينيد، اينها براي اين است كه در امر شرع، جاهايي كه سوگند مورد دارد كه اگر خلاف بشود و انسان خلاف بگويد كفاره قسم بايد بدهد فقط اسم الله و رعايت حق الله است.

اما خود خداوند، از اين جهت به حدي محدود نيست. نخست اينكه هيچ كس را بر خدا حقي نيست. ابتدا خدا به فضل و عدلش براي بندگان بر عهده خود حق

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۶ *»

مي‏گذارد. مثلا كسي كه وسيله ظهور نور خدا باشد، خدا مي‏گويد: حالا كه تو، وجودت، عملت، حركتت و گفتارت طوري است كه نور مرا ظاهر مي‏كند و به بندگان معرفي مي‏نمايد، تو بر من حق داري.

از اين جهت طبق قرار خدا، در ميان مجالي انوارِ حق تعالي، محمد و آل‏محمد:حقشان بر خدا از همه خلق بيشتر است. حق محمد و آل محمد:بر حق تعالي، از تمام خلق اعظم است.

همچنانكه حق خدا هم بر آنها از حقش بر همه خلق اعظم است. چون خداوند خواست كه به همه خلق فيضش را برساند، كرم و جودش را شامل حال همه خلق بكند، همه آنها را از انواع و اقسام نعمتهاي لايتناهاي خود در دنيا، برزخ و آخرت بهره‏مند كند. خلق اين قابليت را نداشتند كه در معرض يك چنين كرم و جود بي‏نهايت قرار بگيرند. چون چنين بود، محمد و آل محمد:قدم جلو گذاشتند، گفتند:

خدايا ما به انوار خودمان تنزل مي‏كنيم. از عالي ترين مرتبه خلقت شروع مي‏كنيم تا آن انتهاي خلقت و جايي كه خلق ادامه دارد. هر چه درجه خلق پايين برود و ضعيف بشود، ما همه را كمك مي‏كنيم. تنزل مي‏كنيم، كنار تك تك خلقت مي‏رويم و در تمام طبقات خلقت قرار مي‏گيريم. نور خود را بر او مي‏اندازيم، دستش را مي‏گيريم، مورد عنايتت قرار مي‏دهيم و اهل و مستحقش مي‏كنيم. اصلا بر تو او را صاحب حق مي‏كنيم و به اين درجه مي‏رسانيم. چون تو منزهي از اين كه در ذات مقدست اقتضا، خواهش و كشش پيدا بشود. ما براي بقاي قداست ذات تو و احترام به تنزه ذات تو، تمام خلقت را قابل مي‏كنيم. خدايا، ديگر تو چه مي‏خواهي؟ همين را مي‏خواهي كه تمام خلقت، با همه پستي‏هايي كه دارند، بتوانند از تو فيض‏ياب بشوند و حق بر تو پيدا كنند. ما به اين تنزل و كنار تك تك خلق نشستن، آنها را اوج داده، ازحضيض پستي در مي‏آوريم، نورانيشان مي‏كنيم، مستحِق فضل و كرم تو مي‏كنيم و شايسته عنايت تو مي‏سازيم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۷ *»

اين همان معناي «شفاعت» است ؛ شفاعت تكويني و شفاعت تشريعي محمد و آل‏محمد:براي تمام خلق. هر كس هر چه مي‏خواهد، طالب هر گونه فيض، هر گونه نعمت و حقي بر خدا مي‏خواهد بشود، مستحِقش مي‏كنند.

آيا معناي «مستحِقّ» را مي‏دانيد چيست؟ در عرف مستحَقّ مي‏گويند: اين مستحق است، به او بده. صحيحش مستحِق است. مستحق يعني طلب كننده حق. مي‏گويد من حق دارم، حقم را طلب مي‏كنم و مي‏خواهم. حالا آيا اين خلق منكوسِ روسياهِ دور، مي‏خواهد بگويد كه من مستحقم؟ بر تو حق دارم و از تو مي‏خواهم؟ هر چه را بخواهم بايد بدهي؟ مي‏گويد: از تو مي‏خواهم و مستحقم.

حالا براي مستحق شدنِ اين خلق دور، يعني صاحب حق شدنش كه حقش را از خدا بتواند طلب بكند ؛ آيا چه قدرت و نيرويي مي‏خواهد كه او را مستحق و صاحب حق كند تا از خدا مطالبه حقش را بتواند بكند؟ جز شفاعت و دستگيري محمد و آل‏محمد:هيچ امر ديگري ميسر نبود و نمي‏توانست چنين كاري بكند. فقط ايشان به فضل، نور و كرمشان آمدند و كنار تك تك خلق نشستند. كنار تك تك خلق نشستند و براي آنچه كه مي‏خواست و طالب بود، بر خدا صاحب حقش كردند. براي او حق قرار دادند و او را در خانه خدا بردند. فرمودند حالا حقت را بگير. خدا هم به آنها داد.

حالا اگر شما به اين چشم به خلق نگاه كنيد: همه همه را چه در تكوين، چه در تشريع، به دستگيري محمد و آل محمد:به خواست خودشان، آنها را در ميدان آوردند و بر خدا صاحب حق كردند. مستحق كردند و خدا هم كه غني مطلق است، به هر مخلوقي كه زبان مسألتش به سوي خدا باز و دست دعايش به طرف خدا بلند است، مي‏بخشد، كرم، جود و عنايت مي‏كند.

چه مؤمن درجه اول باشد ؛ مثل سلمان يا كافر درجه اول باشد ؛ مثل ابي‏بكر و عمر. آخر اين اشقيا به ظاهر در مقابل محمد و آل محمد قرار گرفتند. در باطن و واقع كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۸ *»

مقابل محمد و آل محمد:نمي‏توانند باشند. محمد و آل محمد:كه بر همه خلق احاطه دارند، كسي با آنها نمي‏تواند مقابل و در عرض آنها بشود. او به ظاهر در خانه حضرت زهرا آمد و با حضرت روبرو شد. به ظاهر روبرو و مقابل است، در باطن حضرت زهرا بر او مسلط است.

چون او اين شقاوت را از خدا مي‏خواسته كه: خدايا، مرا برسان به آن آخرين درجه شقاوت كه بتوانم به صورت زهرا سيلي بزنم. اصلا زبان وجود آن شقي، اين مسألت را از خدا مي‏كند. مي‏گويد: خدايا، از تو وجود من اين را مي‏خواهد. خدا هم به او مي‏خواهد بدهد اما پست‏تر از آن است كه بر خدا حق پيدا كند و مستحق اين انعام بشود. در حق او انعام است چون خواسته و مسألت اوست، اگر چه جزايش اسفل سافلين باشد ولي او مي‏خواهد.

خدا هم كه غني مطلق است و برايش تفاوت نمي‏كند. سلمان اعلي درجات بهشت را مي‏خواهد، اين هم اسفل دركات نيران را مي‏خواهد. هر دو نزد خدا از اين جهت يكسان است. آن هم مسألت است و اين هم مسألت است. هم سلمان براي آن اعلي درجات بهشت بايد مستحق بشود، هم اين ملعون مستحق اسفل سافلين و اسفل دركات نيران بايد بشود. هر دو اين استحقاق را بايد پيدا كنند و هر دو دورند و نمي‏توانند.

حضرت فاطمه كنار همين ملعون مي‏آيد و او را به آن دركي كه مي‏خواهد، مي‏برد. همين حضرت فاطمه سلمان را هم به آن درجه‏اي كه مي‏خواهد، مي‏برد.

محبت سلمان به حضرت زهرا، اُنسـش با ايشان و شيفته شدنش در كمالات، فضائل و مقامات نوراني حضرت، او را به مقام والايي رسانده است. سلمان مي‏بيند كه حضرت فاطمه از خانه مي‏خواهد بيرون برود، چادر منزل را كنار گذاشته. ديگر چادر منزلش چه بوده؟ چادر بيرون را كه سر مي‏كند، بيرون مي‏خواهد بيايد، سلمان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶۹ *»

مي‏گويد: من شمردم، با ليف خرما دوازده وصله خورده بود. شروع كردم به گريه كردن. آخر سلمان اوضاع كسري و خانواده سلطنتي كسري را در ايران ديده بود كه چطور در تجملات به سر مي‏برند. گفتم: خدايا، اين دختر محمد مصطفي است و اين زندگاني اوست!([۲۳۵])

سلمان مي‏ديد كه خودش آن چنان با دست گندمها و جوها را براي مساكين آسياب كرده كه دست مباركش خونين شده. ديد كه دسته آسياب و دستاس خوني است. دانست كه از آبله‏هاي دست حضرت فاطمه سلام الله عليها است.([۲۳۶]) سلمان به معرفت، محبت، مودت، دل دادن و متابعت از اين بزرگواران تقرب مي‏جويد. استحقاق مي‏يابد، حق بر خدا پيدا مي‏كند و مستحق آن مقامات مي‏شود.

حضرت فاطمه به اين ملعونها هم در شقاوت ميدان مي‏دهد. او دم در مي‏آيد، اول نصيحت و موعظه مي‏كند. از اميرالمؤمنين دفاع مي‏كند: كاري به شما ندارد، خيالتان آسوده باشد. هر كار خواستيد، كرديد ؛ ديگر به اين چند نفر چه كار داريد؟ آن ملعون با خشونت جواب مي‏دهد: ديگر حرمت شما تمام شد. ما ديگر تا كي احترام اين خانه و اهل اين خانه را نگاه داريم؟ بگو علي بيرون بيايد. اگر نيايد و بيعت نكند، دستور مي‏دهم بر سر هر كس كه در اين خانه است، آتش بيفروزند. اطرافيانش گفتند: اگر چه فاطمه در اين خانه باشد؟ گفت: اگر چه فاطمه باشد، دستور مي‏دهم و كرد آنچه كه كرد و شنيده‏ايد و سالهادر مصيبت حضرت فاطمه، اشك ريخته‏ايد.

يا بقية الله، يا بقية الله، ساعد الله قلبك يا مولانا، ساعد الله قلبك يا مولاي في مصيبة جدتك فاطمة الزهرا .

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۰ *»

 

مجلس    ۲۵

 

 

(شب سه شنبه/ ۱ جمادي الثاني/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r خداوند براي خلق بر خود حق قرار داده است

r خواسته‏هاي تكويني و تشريعي خلق

r توافق زبان حال و قال از شرايط اجابت دعا است

r تاثير اعتقادات و اخلاقيات و اعمال جوارحي

r احاطه علمي محمد و آل محمد۹

r خدا هدايت كنندگان را بازوي خود گرفته است

r ابلاغ آيات برائت از مشركان

r دستورات شرعي تعليم مسالت و دعا است

r كار خداوند يكي است در زمينه قابليتها تكثر و اختلاف مي‏يابد

r احسان رسول الله۹در تعيّن فاطمي ظاهر شده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۱ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

معلوم شد كه حقِ حق تعالي بر همه خلق اعظم حقها و حرمت حق تعالي بر همه خلق بزرگترين حرمتهاست.

اگر حقي و حرمتي براي غير خدا بر بندگان است، به قراردادن خداست. اگر خدا حقي را براي غير خود بر بندگان قرار داد، معلوم مي‏شود آن غير در نزد حق تعالي حرمت دارد و خلق حق و حرمت او را بايد احترام كنند.

حق محمد و آل محمد: بعد از حق خداوند بر خلق، بزرگترين حقهاست و حرمتشان بعد از حرمت حق تعالي، بزرگترين حرمتهاست. زيرا اين بزرگواران، واسطگان فيض بين حق و خلق هستند. آنچه از عنايات، كرم و جود حق تعالي به خلق رسيده، به وساطت ايشان بوده، هست و خواهد بود. از اين جهت حق و حرمت ايشان بر همه خلق لازم شد. اين، احترامي و حقي است كه خدا مقرر كرده و بندگان بايد تسليم اين حق و حرمت باشند. حق ايشان را احترام كنند و از مقام اين بزرگواران حرمت بدارند، كه همان مقام وساطت كلي در جميع فيوضات است.

اما خدا چون خلق را آفريد و خلق محتاجند، از فضل و كرمش بر خود قرار داد كه مسألت آنها را برآورده و خواسته‏هاي خلق را اجابت كند. اين قرار را در عدل خود، فضل خود و حكمت خود گذارد. وعده هم فرمود كه جوابگوي نيازمنديهاي خلقش باشد. چون خود او خلق را آفريده و به احتياج و نيازمندي آنها آگاه بوده. جز خدا هم كسي بر رفع نياز آنها قادر نبوده است. پس به فضل و عدل خود، بر خود قرار داد كه مسألت و خواسته‏هاي خلق را جوابگو باشد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۲ *»

 

از آن طرف هم اعلام فرمود: اِنّ اللهَ لا يُخلِفُ الميعاد([۲۳۷]) خداوند وعده خود را خلاف نمي‏كند و در آن چه وعده فرموده، خلاف نخواهد كرد. وعده فرمود كه شما دعا كنيد، من استجابت دعاي شما را ضامنم و اجابت مي‏كنم: اُدعوني اَستجِبْ لكم([۲۳۸]) شما مرا بخوانيد، نيازمنديهاي خود را با من در ميان بگذاريد و درِ خانه من بياييد، البته (جوابتان را مي‏دهم.) معلوم است به وسيله اسبابي كه قرار داده و راهنمايي هم كرده، سؤال و دعا را جواب مي‏فرمايد. آن خداي كريم به كرمش ندا را جواب خواهد گفت.

درنتيجه اين‏جا مي‏گوييم، همه خلق بر خداي خود حق پيدا كردند. نه آنكه خدا را به حدي مي‏توانند محدود كنند و بر خدا امري را واجب و لازم گردانند. به اين معني نيست. به اين معناست كه خداوند به فضل و عدل بر خود قرار داده كه خواسته خلق را برآورده فرمايد و مسألتشان را جواب دهد.

آن وقت مسألتها دو قسم است: «مسألتهاي تكويني» و «مسألتهاي تشريعي». مسألتهاي تكويني يعني به زبان تكوين، دعا، بيان نيازمندي، مسألت و اظهار فقر و فاقه به درگاه خدا. در مقام تكوين همه موجودات اين چنين‏اند كه هر آن به عنايت و امداد حق تعالي محتاجند. همه از درگاه خدا استمداد دارند. هر كس به وجود آمده، فقير و محتاج به حق تعالي است. همين اندازه هر كس، به دايره وجود پا گذارده، سراپا نيازمندي، زبان دعا و لسان استمداد است: يا ايها الناس انتم الفقراءُ الي الله و اللهُ هو الغني الحميد.([۲۳۹]) 

انتم الفقراء مثل هو الغني الحميد  است. يعني از جهت افاده نقش الف و لام در الفقراء و در الغني  تفاوت نمي‏كند. درست است، عرض هم كردم كه خطاب به مردمان است اما همه خلق و تمامشان مقصودند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۳ *»

وقتي انسان كه در اين موجودات ، يك موجود جامع و كامل است اين چنين باشد، خواه نخواه همه موجودات ديگر اين چنينند. پس سراپاي وجود هر موجودي دعا و طلب از خدا است. اسم اين را «استمداد» مي‏گذارند. همه وجودش از خداوند مي‏طلبد آنچه را كه به آن نيازمند است كه به همه چيز وجودي نيازمند است. خدا هم امداد مي‏فرمايد، چون اين طور قرار گذاشته است. كسي هم جز او نيست كه اين دعاها را جواب بدهد و رفع اين نيازمنديها را بكند.

از اين جهت فرمود: يا ايها الناس انتم الفقراء يعني به واقع و در حقيقت آن فقيرها، درمانده‏ها و بينواهاي حقيقي و واقعي شما همه‏تان هستيد. آن نيازمندهاي حقيقي و واقعي به تمام معني و به همه وجود، شماييد. كلمه انتم الفقراء  با الف و لام، اين معني را افاده مي‏كند. حقيقت فقير و حقيقت نيازمند، شماييد. موقعيت خود را بيابيد كه هيچ چيز را مالك نيستيد. هر چه داريد آن به آن به شما داده مي‏شود و از خودتان نيست، از غيري هم مثل خودتان نيست. چون همه در اين امر شريكيد، همه نيازمنديد و همه محتاجيد.

اما و الله هو الغني الحميد «غني» و بي‏نياز مطلق، بي‏نياز محض، حقيقت بي‏نياز و آن كسي كه حقيقت بي‏نيازي را دارد، خداست. اين يك بي‏نيازي است كه نياز همه را به رحمت رحمانيتش، كرم و جودش، رفع مي‏كند. به طوري هم رفع مي‏كند كه بر احدي از آحاد خلق، منتي ندارد. در مقابل اين احسان، منت ندارد. احسان مطلق است ديگر. انتظاري از خلقش ندارد، مزد نمي‏خواهد، توقعي و هيچ انتظاري ندارد: و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ لِيَعبُدونِ ما اُريدُ منهم مِن رزقٍ و ما اُريدُ اَن يُطعِمونِ اِنّ اللهَ هو الرزّاق ذوالقوّة المتين([۲۴۰]) با آنكه به همه خلق احسان مي‏فرمايد، كرم مي‏كند و جود دارد، بر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۴ *»

احدي از خلقش، ذره‏اي منت ندارد و نگذارده است.

عرض كردم، خودش از منت نهي مي‏كند پس منتي نمي‏گذارد و در برابر اين همه احسان به خلقش، اذيتي ندارد. چون خودش فرمود: لا تُبطِلوا صدقاتِكم بالمنِ‏و الاَذي.([۲۴۱])

وقتي كه اين چنين است، پس هر مخلوقي كه سر سفره احسانش است، به همان لسان تكوين و زبان حال مي‏گويد: خوب خدايي دارم، خوب خدايي دارم. همين كه مي‏گويد خوب خدايي دارم پس خدا «حميد» است: والله هو الغني الحميد. همه او را ستايش مي‏كنند، هيچ كس در مقام تكوين، از خدا گله ندارد. اين گله‏هايي كه ما داريم، بواسطه بي‏ادبي و بي‏تربيتي ما، در مقام شرع است. به آداب، مؤدب نيستيم و تربيت نشده‏ايم. اگر خواسته‏اي و نيازي داريم، از خدا مسألت مي‏كنيم و برآورده نمي‏شود، آن وقت از خداي خود گله‏مند مي‏شويم.

اين گله از خدا، بواسطه بي‏ادبي و بي‏تربيتي ماست. درامر روشن نيستيم. تاريكي و ظلمت جهل باعث مي شود كه از خدا يا از اولياي خدا گله‏مند باشيم: چرا حاجت ما برآورده نشد؟ حال آنكه در مقام شرع و در اين عرصه، «زبانِ قال» كفايت نمي‏كند. دعا به زبان قالي و مقالي كفايت نمي‏كند. «زبان حال» هم با زبان قال، مساعد، مناسب و موافق بايد باشد. خلاف هم نباشند كه اگر خلاف هم شدند، زبان حال غلبه مي‏كند. هميشه زبان حال بر زبان قال غالب است. چون زبان حال خالص‏تر است و شرايط استجابت آن دعا از دعاي زباني و مقالي فراهم‏تر است.

در دعاي زباني و مقالي، خيلي شرايط را انسان بايد جمع و جور كند، همه جوانبش را فكر كند، درست كند و بعد دعا كند. اين از عهده ما بر نمي‏آيد. عرض كردم اولين شرطش اين است كه آن خدايي را كه مي‏خواهيم ندا كنيم و با اين زبان بگوييم:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۵ *»

اي خدا، حاجت ما را برآورده كن، او را بايد بشناسيم. ما خدا را نشناختيم و نمي‏شناسيم.

ما فقط الحمدلله كساني را مي‏شناسيم كه خدا را شناختند و مي‏دانيم شناختن آنها شناختن خداست. اما همانها را هم آن طوري كه در زندگاني ما اثر بگذارد، نشناختيم. ولي خدا را ما اين طور شناخته‏ايم كه او خداشناس است. خداشناس اوست و اوست كه اگر ما هم او را به اين كه خداشناس است بشناسيم، ما هم خداشناسيم. ما هم خدا را شناخته‏ايم و همين است معناي: مَن عرف نفسَه فقد عرف ربَّه.([۲۴۲]) آن كسي كه خدا را شناخته، او نور خداست و او را ما بايد بشناسيم تا خداي خود را شناخته باشيم.

حالا در جواب كساني كه عرض كردند: ما دعا مي‏كنيم و دعايمان مستجاب نمي‏شود. مي‏فرمايد: براي اين كه شما كسي را مي‏خوانيد كه او را نمي‏شناسيد. چه انتظاري داريد كه جواب شما را بدهد و دعاي شما را مستجاب كند؟([۲۴۳]) همچنين براي دعا كردن، شرايط فراوان ديگري دارد كه ما آن شرايط را نمي‏توانيم فراهم كنيم.

اما زبان حال خودش دعا كرده و شرايط هم برايش فراهم است. او در مقابل خواسته ما معارضه مي‏كند. چه بسا زبان حال ما خلاف خواسته زبان قالي ما را از خداوند طلب مي‏كند. اين است كه معارض مي‏شود و خداوند هم عادل است. پس خداوند آن زباني و دعايي را كه خالص‏تر و شرايطش فراهم‏تر است، به اجابت مي‏رساند. اين است كه هر چه دعا مي‏كنيم، تأثيري در زندگاني نمي‏بينيم. چون به زبان حال دعاهايي داريم كه با اين دعا معارض است و مانع اين دعاست. اين دعا مستجاب نمي‏شود چون آن دعا مستجاب مي‏شود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۶ *»

به همين علت عرض كردم: آداب و سنني كه خدا به دستور انبيا و اوليا براي خلقش مقرر كرده، چه اعتقادات، چه اخلاقيات و چه اعمال ظاهره براي همين است و اينها همه زبان دعاست. وقتي اعتقاد در دل پيدا شد، خود اين اعتقاد زبان دعاست. از خدا آنچه را كه خداوند براي اين گونه اعتقادها قرار داده، مي‏طلبد. اگر اعتقادات حق و صحيح است، معلوم است خداوند جزاي آنها را دار رضاي خود و ايمان قرار داده است. اين شخص مؤمن است و نور ايمان در دلش پيدا مي‏شود. اگر اعتقادات باطل و نادرست است، زبان حال مي‏شود و از خدا آنچه جزاي اين اعتقادات باطل است، طلب مي‏كند.

حالا اگر كسي در دل به عدل خدا معتقد است و خدا را عادل مي‏داند. معلوم است كه اين ايمان است. اما اگر دل خدا را ظالم مي‏داند و مي‏گويد خدا به من ظلم كرده، معلوم است كه اين كفر است: اِنّ اللهَ ليس بظَلاّم لِلعبيد.([۲۴۴]) ظلام كه فرموده، بعضي فكر كرده‏اند كه مبالغه است. اينجا مبالغه نيست، يك ذره ظلم و يك لحظه ظلم، بر خلقي از خلق خلقت نكرده و نخواهد كرد.

اخلاقيات هم همين طور است. در صحنه عالم نفس ما، اخلاقيات زبان دعاست. به هر صفتي از صفات خير متصفيم، همان زبان دعا و مسألت است كه خداوند عالم نفس ما را نوراني كند و جزاهاي نفساني خير براي ما قرار بدهد. صفتهاي ناپسند در عرصه نفس ما، زبان دعا براي بلاها، عقوبتها و عذابها است. همين طور اعمال ظاهري، تمامش زبان دعاست.

اين دستوراتي كه در شريعت رسيده، از احاطه علمي محمد و آل محمد:به اين نظام هستي خبر مي‏دهد و آيه شريفه: ما اَشهَدتُهم خَلْقَ السّمواتِ و الارضِ و لا خلقَ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۷ *»

انفسِهم و ما كنتُ مُتّخِذَ المُضلّينَ عَضُدا([۲۴۵]) را روشن مي‏كند. اين آيه مفهومي دارد كه بارها شنيده‏ايد. مفهوم اين آيه خيلي عجيب و از فضائل و مناقب عالي و كلي محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين است.

يك وقتي رسول خدا۹شايد به اين مناسبت كه دشمنها و منافقان از حضرت خواستند كه ما را در كار رسالت شريك كن و بازو و كمك خود بگير يا آنكه خود حضرت ابتدا دعايي كردند كه خدايا اسلام را به يكي از اين دو نفر نصرت كن: ابي جهل بن هشام يا عمر بن الخطاب. شايد هم به خصوص اين دعا را در حضور اينها كردند چون ابي جهل بن هشام هم عمري بوده كه خواستند به اصطلاح خاطر نحسـش ترميمي بشود. او حضرت را خيلي اذيت مي‏كند.

اين آيه نازل شد يعني من اينهايي را كه نام بردي و از اين قبيل افراد را بر خلقت آسمان و زمين و بر خلقت خودشان گواه نگرفتم.([۲۴۶]) اينجا خداوند هم به صورت متكلم وحده فرمايش فرموده: من قرار و برنامه‏ام اين نيست كه گمراه كنندگان را بازو و كمك كار خودم بگيرم، به وسيله آنها دينم، اسلام را بخواهم نصرت كنم. اين قرار من نيست. اين ظاهر آيه و به اصطلاح ملايي منطوق آيه است.

خواه نخواه يك چيزي از اين ظاهر فهميده مي‏شود. آنچه از اين فهميده مي‏شود اين است كه در ميان خلق كساني هستند كه خدا آنها را برگزيده و شاهد بر خلقت آسمان‏ها و زمينها و بر خلقت خودشان قرار داده. يعني حتي خودشان در حضور

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۸ *»

خودشان خلق شدند، همچنانكه آسمانها و زمين در حضورشان خلقت شده است. ايشانند هدايت كنندگان در مقابل گمراه كنندگان.

دقت كنيد كه پس سه صفت براي ايشان هست: هدايت كنندگان، گواهان بر خلقت آسمانها و زمين و گواه بر خلقت خودشان. چون در مقابل آنها يك چنين اشخاصي هستند، خداوند اينها را بازوي خود و كمك كار امر رسالت مي‏گيرد. نصرت دينش و اوليائش را به وسيله ايشان انجام مي‏دهد. بارزترين فرد در مفهوم اين آيه، وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بودند كه بارها نشان داده شد كه عضد و بازوي رسول الله و عضد خداست.

پس چون من چنين نيستم و گمراه كنندگان را بازو و كمك كار خود نمي‏گيرم، پس هدايت كنندگان را بازو و كمك كار خود مي‏گيرم. به دست آنها دينم، اسلام، قرآن و پيغمبرم را نصرت مي‏كنم و آنها را شريك كار پيغمبر قرار مي‏دهم.

هادي كيست؟ مي‏بينيم قرآن هم معرفي مي‏كند و مي‏فرمايد: اِنَّما انت منذرٌو لكل قومٍ هاد([۲۴۷]) يعني اي پيغمبر ما۹تو انذار دهنده هستي، كارت اين است كه خلق ما را از عذاب ما مي‏ترساني و براي هر قوم و گروهي، هدايت كننده‏اي است. معلوم است كه هدايت كننده در اين آيه، غير از پيغمبر مي‏شود. معناي آيه اين است كه: اين است و جز اين نيست كه تو انذار دهنده هستي و براي هر گروهي از امت تو، هدايت كننده‏اي است. اين هم معنايش روشن شده چون در تفسير فرمود: براي هر گروه از امت من هدايت كننده‏اي است يعني امامي بعد از امامي است كه از اوصياء من مي‏آيند.([۲۴۸]) در ذيل همين آيه است كه رسول الله بعد از نازل شدن اين آيه فرمود: يا علي.. اَنا المُنذرُ و انت الهادي.([۲۴۹]) اي علي من انذار دهنده هستم و تو هادي ،هدايت كننده هستي. همه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷۹ *»

اين حديث را روايت كرده‏اند. پس هدايت كنندگان عضد، بازو و كمك كار خدا در امر نصرت دين خدا شدند.

حضرت آيات سوره برائت را ابتدا براي آزمايش به ابي‏بكر مرحمت كردند: اي ابي‏بكر، موسم حج كه شد، برو در مني. چون مشركان براي حج مي‏آمدند و در مني اجتماع مي‏كردند. اين آيات را وقت اجتماعشان در مني ببر و براي آنها بخوان. در اين آيات اظهار بيزاري حق تعالي و رسول خدا۹از مشركان شده. دستوراتي داده شده و قرادادهايي بيان شده و اعلام شده كه مشركان حق حج كردن ندارند. اين آيات را ببر و بخوان.

او هم با چند نفر از رفقايش راه افتاد. خيلي سرافراز كه اين امر بزرگي است. اما دل هم توي دلش نيست. چطور در مقابل مشركان كه آنها را از مكه بيرون كردند و راندند، اينها هم از مكه هجرت كردند، هر چه داشتند، گذاشتند و آمدند، جرأت نكردند كه برگردند. حالا در ميان همين مشركان كه دشمن سرسختند، بايد برود و اين آيات را بخواند. دل توي دلش نبود.

تاريخ اسلام هم مي‏نويسد كه اين چند نفر، اولي، دومي و سومي همه، ترسوترين اصحاب رسول الله۹بودند. تاريخ نوشته است، نه آنكه شيعه بنويسد.([۲۵۰]) همه نوشته‏اند كه در ميدانهاي جنگ، اينها همه، صف آخر بودند و درموقع فرار همه در صف اول بودند. اولين افرادي بودند كه در موقع ترس فرار مي‏كردند. خودشان هم اين مطلب را اقرار دارند.

ايمان كه نداشتند، منتظر بودند رسول الله از دنيا بروند و آنها به رياست باطل و چند روز دنياشان برسند. اين را انتظار داشتند. چون كاهنها به آنها خبر داده بودند و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۰ *»

شنيده بودند. آنها به كاهن‏ها اعتقاد كامل داشتند اما به خدا ايمان و به رسول الله اعتقاد نداشتند. به خبر دادن كاهنها كاملا اعتقاد و ايمان داشتند. آنها گفته بودند: بعد از اين پيغمبر، شما جانشين او مي‏شويد و بالاخره دنيا را به دست مي‏آوريد.([۲۵۱]) چون به حرف آنها مطمئن بودند، از هر طور فداكاري ظاهري، تا جايي كه مي‏دانستند پاي جان در ميان نيست، كوتاهي نمي‏كردند. به همين علت آن روز ابي‏بكر مال در اختيار گذارد، رفيق غار شد و در موقع هجرت با حضرت آمد. ازاين قبيل كارها داشتند.

هنوز شايد ابي‏بكر، در منزل اول بعد از مدينه بود كه جبرئيل نازل شد: يا رسول‏الله۹، خداوند دستور فرموده كه اين كارها را يا خودتان بايد انجام بدهيد يا كسي كه از خود شماست. وقتي اين خبر رسيد، حضرت اعلام فرمودند: جبرئيل به من از طرف خدا چنين دستور داده كه اين طور كارها را يا خودم بايد انجام بدهم يا كسي كه از خود من است. يا علي، تو از من هستي. بيا، برو و اين آيات را از ابي‏بكر بگير. تو ببر و ابلاغ كن. اميرالمؤمنين هم تشريف بردند، گرفتند و اين كار را انجام دادند.

اين آيه شريفه كاملا روشن است: ما اَشهدتُهم خلقَ السمواتِ و الارضِ‏و لا خلقَ انفسِهم و ما كنتُ مُتَّخذَ المُضلّين عَضُدا اگر بر خلقت آسمانها و زمينها و بر خلقت خودشان گواه باشند، پس بر خلقت همه چيز گواهند. كسي كه بر خلقت همه چيز گواه است، نسبتهاي همه اشيا را با يكديگر مي‏داند. اگر انسان در نسبتهاي همه اشيا با يكديگر فكر بكند، تعجب مي‏كند، چه خبر است! بي‏نهايت است!

فرض كنيد: آب، گندم، جو، هوا، فصول، اقتضائات فصول، انواع و اقسام ميوه‏ها، انواع و اقسام نباتات، دواها و انواع و اقسام ارتباطها، همه و همه، حتي اينكه شب چطور بخوابيم، در روز چطور حركت كنيم، چگونه باشيم، رو به خورشيد يا پشت به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۱ *»

خورشيد باشيم ؛ نسبت سنجي ارتباطهاي نباتات، حيوانات، ما و تمام موجودات با جميع اشيا بشود. فرض كنيد مثلا عسل با هر مزاجي، با هر فردي، در هر مملكتي، در هر طبيعتي و در هر جايي چه اثري و چقدر اثر دارد؟ در كي چقدر و در فلان مزاج چقدر تأثير دارد. آيا اينها رامي‏شود فهميد؟

آن كسي كه بر آفرينش همه موجودات آگاه است، تمام اينها پيش چشمش حاضر است و به همه علم و احاطه دارد. اين نسبت بين اشيا، خيلي امر عجيبي است. حالا يك چنين اشخاصي كه بر همه اين نسبتها آگاه هستند، آمده‏اند و براي ما نظام داده‏اند: اين طور حركت كنيد، اين طور سكون كنيد، مثلا در اين موقع سر بتراشيد، در يك چنين موقعي حجامت كنيد، در يك چنين موقعي اين عمل و در فلان موقع آن عمل را بكنيد.

به هر چه دستور مي‏دهند، براي چيست؟ همه‏اش همين است كه هر صفتي كه بروز كند و هر عملي كه انجام شود، زبان دعا و لسان مسألت است. مي‏گويد: خدايا، آن فايده‏اي كه بر اين مترتب است، به من بده. خلافش هم زبان دعاست: خدايا، آنچه مضرت است و ضرر دارد، به من بده. ضررش را هم مي‏خورد. آن وقت اينها همه زبان دعا به درگاه خداست، خدا هم بر عهده خود گذارده كه اجابت كند. عرضم اينها نيست.

عمده عرضم اين است كه خداوند بر عهده خود گذارده كه مسألت خلق را جواب بدهد و هر چه مي‏خواهند، به ايشان بدهد. اين حق بر حق تعالي، به قرار خود خدا، پيدا شده. حالا از نظر حق بودن بر خدا فرق نمي‏كند. چه براي بنده خير باشد، چه شر باشد، از نظر كار خدا فرق نمي‏كند. براي خدا كه تفاوت نمي‏كند. مؤمن نماز مي‏گزارد معناي نماز گزاردنش اين است: خدايا گناهان مرا ببخش. خود نماز استغفار و توجه به خداست.

اين حديث شريف را در مجلس قبل گفتم كه مي‏فرمايد: ملكي است كه در موقع

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۲ *»

هر نمازي اعلام مي‏كند و بلند ندا مي‏كند: قُومُوا الي نيرانِكم التي اَوقدتُمُوها علي ظهورِكم فاَطفِــٔها بصلاتِكم([۲۵۲]) برخيزيد، برخيزيد، آن آتشهايي را كه به معصيتهاي خود فراهم كرده‏ايد، موقعش رسيده كه به نمازهايتان خاموش كنيد. خود نماز وسيله آمرزش است. به علاوه مقامات و درجات دارد، هر كسي به حسب نمازش ترقي مي‏كند، معراج مي‏يابد و به مقام قرب مي‏رسد. اول درجه و اول مطلب همين است كه به همين عمل مي‏گويد: خدايا، مرا بيامرز. من معصيت، نافرماني و طغيان كردم، حالا خاضعانه و خاشعانه به درگاهت آمده‏ام. خدايا، مرا بيامرز. خود نماز توبه و برگشتن به سوي خداست. به علاوه كه در نماز استغفار دارد، خداوند را تمجيد و تسبيح مي‏كنيم. همين طور بقيه اموري كه بر نماز مترتب است.

اين نماز زبان دعا و مسألت مي‏شود. خداوند كه به عهده گرفته مسألت ما را جواب بدهد، حالا برايش فرق نمي‏كند كه خير بنده يا شر بنده باشد.

نعوذبالله اگر انسان به نماز بي‏اعتنايي كرد، در وقت خودش نخواند و به تأخير انداخت، همين تأخير انداختن نماز از اول وقت، زبان دعا است. مي‏گويد: خدايا، نمي‏خواهم مرا بيامرزي. تأخير، همواره اين طور مي‏گويد. به همين سبب خود تأخير نماز از وقتِ فضيلت، معصيت است. فرمودند: نماز در اول وقت، رضوان الله و در آخر وقت، غفران الله است.

انسان نماز را كه «اول وقت» مي‏خواند، رضوان الله است ؛ يعني رضايت خداست. مطابق و آن طوري كه خدا مي‏خواهد و در آن وقتي كه خدا مي‏پسندد، رضوان الله مي‏شود. نه تنها گناهان آمرزيده مي‏شود بلكه انسان مرضي حق تعالي قرار مي‏گيرد. به تعبير ما، خدا از او خوشـش مي‏آيد و خدا را خرسند كرده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۳ *»

اين بنده هم آمرزيده شده و هم خدا را خرسند كرده. از اين جهت امام رضا۷ فرمودند: ...فاوّلُ الوقتِ‏رضوانُ الله… و آخِرُه عَفوُ الله نماز در اول وقت رضايت خداست.

اما نماز را كه تأخير مي‏اندازد، خود تأخير معصيت است. به اين علت آخر وقت غفران الله و آمرزش خداست.و مي‏فرمايند: آمرزش و غفران نيست مگر بعد از ذنب و گناه.([۲۵۳]) بنده گناهي بايد مرتكب بشود تا خدا بيامرزد پس خود تأخير، گناه است. به علاوه، اصلا زبان حال است كه: خدايا، من آمرزش تو را نمي‏خواهم. من نداي ملك تو را اجابت نمي‏كنم.

حالا تنها ملك نيست كه ندا مي‏كند. ملك به فرمان ولي خدا ندا مي‏كند. خود ولي را چه كار كنيم. خود ولي الله، امام زمان صلوات الله عليه ابلاغ مي‏فرمايند و اعلام مي‏كنند. حتي در حديث مي‏فرمايد: در روزهاي ابري كه هوا ابر است و خورشيد ديده نمي‏شود، موقع زوال و هنگام نماز ظهر كه مي‏شود، امام و حجت وقت خورشيد را زجر مي‏كند. يعني به شدت او را وامي‏دارد كه آن چنان بتابد تا ابرها كنار بروند و ديده بشود كه خورشيد در وسط السماء و وقت زوال است. از جهت اتمام حجت كه براي كسي در تأخير نمازهاي واجب عذر نماند.([۲۵۴])

خلاصه مقصود اين است كه تمام اينها لسان مسألت است. از نظر حق تعالي، كرم و عدل او فرق نمي‏كند كه خير يا شر براي بنده قرار بدهد چون به مسألت بنده است. از نظر عدل حق تعالي امري است حق و به جا كه در جاي خودش انجام شده. چون كار خداوند و ما امرُنا الاّ واحدةٌ كَلَمْحٍ بالبَصَر([۲۵۵]) امر خدا يعني كار، فعل و مشيت خدا،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۴ *»

يكسان است، در قابليتها و زمينه‏ها فرق مي‏كند. مثل باران كه مي‏بارد در باغ مي‏رود لاله، گل و ميوه مي‏رويد اما در خارستان كه مي‏بارد، همان باران است ولي همه‏اش خار مي‏رويد. چطور شد؟ اين فرق از كجاست؟ از ناحيه قابليتهاست. اين زمين چنين قابليتي دارد، آن زمين چنان قابليتي دارد.

مشيت خدا آن به آن در جريان است. خداوند مسألتها را به مشيتش آن به آن اجابت مي‏كند. حالا در قابليت بنده، يا خير مي‏شود يا شر مي‏شود. قابليت بنده، عمل و زبان دعايش است. حالا اگر به زبان ظاهر و زبان حال از خدا خير خواسته، خدا به او خير مي‏دهد. اگر از خدا شر خواسته، خدا به او شر مي‏دهد. اصلا تفاوت نمي‏كند.

از اين جهت تفاوت نمي‏كند زيرا به اين ديد، حق خلق بر خدا يكسان مي‏شود. چون حقشان بر خدا يكسان مي‏شود، به واسطه اين حق يكسان، از نظر او، عدل او، مشيت او و كار او، براي او سنگين تر نيست كه به كسي بهشت بخواهد بدهد يا جهنم بدهد. از نظر عدل حق تعالي و مشيت او يكسان است.

ولي اگر جزاي عمل بنده را بهشت قرار بدهد، خدا هم راضي و خشنود است. اگر جهنم قرار بدهد، خدا هم نمي‏خواهد كه بنده‏اش به جهنم برود: و لا يَرضي لعبادِه الكفر([۲۵۶]) خدا كه براي بنده‏اش كفر را نمي‏پسندد. ولي حالا اگر بنده كافر شد و كفر ورزيد، خدا جزايش را جهنم قرار داده است. كار سنگيني بر خدا نگذارده است. خدا براي بندگانش ايمان را خواسته و پسنديده و به ايمانشان خشنود است. اگر ايمان آوردند، خدا به آنها بهشت مي‏دهد از جهنم دادن هم آسان‏تر نيست. بهشت يا جهنم هيچكدام ابدا آسان‏تر يا سخت‏تر نيست. از نظر مشيت حق تعالي و از نظر عدلش همه يكسان است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۵ *»

با اين تفاوت كه در مورد وعده‏هاي خير، همه فضل است و در مورد وعده‏هايي كه خدا براي عذابها داده همه عدل است. به عدلش عذاب مي‏كند، به فضلش ثواب و جزاي خير عنايت مي‏كند. ولي از نظر مشيت او و عدل او يكسان است. پس از اين جهت همه حقها بر حق تعالي يكسان است.

وقتي كه به اين چشم نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم حق يكسان است. خدا به حق يكسان همه بندگانش قسم مي‏خورد. ما هم به اين حق خدا را مي‏توانيم قسم بدهيم. خدا قسم مي‏خورد به: و الشمس و ضحيها به پيغمبر اكرم قسم مي‏خورد. پيغمبر چه حقي بر خدا دارد؟ مي‏بينيم اعظم حقهاست كه پيغمبر بر خدا دارد. چون مسألت و خواسته پيغمبر، به هر زباني كه پيغمبر از خدا چيز بخواهد، زبان قال يا زبان حال ؛ همان است كه خدا مي‏پسندد و عالي ترين درجه رضايت خداست. .

همه وجود رسول الله زبان مسألت است و از همه خلق هم به درگاه خدا فقيرتر است. از همه خلق فقيرتر به درگاه خداست زيرا نيازمندي هيچ كس به اندازه نيازمندي پيغمبر نيست. چون همه خلق عيالات او هستند: و وَجَدَك عائِلا فاَغني([۲۵۷]) اي پيغمبر، خدا تو را عيالوار ديد پس تو را بي‏نياز كرد. بي‏نيازترين خلق است. در عرصه خلق، همه خلق به پيغمبر محتاجند و پيغمبر از همه خلق به خدا محتاج‏تر است. خدا هم خواسته او را اجابت فرموده و او را بي‏نياز مطلق عالم هستي، قرار داده است. به طوري كه همه نيازمندها دست به درگاه محمد مصطفي۹بايد دراز كنند.

اين صفت غنا، بي‏نيازي و تكفّل پيغمبر است كه عهده‏دار شده همه خلق را متكفل بشود و همه خلق مخصوصا در امر شفاعت، در عالم تشريع، عيالات او هستند. پيغمبر اين صفت خود را در فاطمه‏اش ظاهر ساخته و با فاطمه‏اش در مقام احسان به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۶ *»

خلق نشسته است. «سفره احسان» را در خانه فاطمه، در حضور فاطمه و به دست فاطمه سلام الله عليها براي همه خلقش گسترانيده. همه را دعوت كرده كه بياييد و سر سفره احسان دخترم فاطمه، بنشينيد و از فضل او بهره‏مند شويد.

از اين جهت است كه نام «فاطمه» براي حضرت انتخاب شد. فاطمه از فاطِر السموات و الارض مشتق است.([۲۵۸]) نام حق تعالي فاطر است و فاطر به معناي شكافنده و شق دهنده از طول است. به اين معني كه تمام هستي در واقع به وسيله اين بزرگوار، به دو دسته تقسيم شده‏اند: دسته مؤمنان و دسته منافقان و كفار. اينها همه سر سفره احسان و سر سفره خذلان حضرتند. بالاخره همه به وسيله حضرت فاطمه سلام الله عليها به كمال خود و به آنچه حق تعالي براي آنها به عهده گرفته و ذخيره كرده، مي‏رسند.

همه آناني كه حضرت فاطمه و فرزندان او را دوست دارند، از احسان او بهره‏مند هستند كه شفاعت حضرت فاطمه مي‏شود. هيچكس داخل بهشت نمي‏شود مگر آنكه به هر طوري، نسبت به حضرت فاطمه و فرزندان زهرا سلام الله عليها محبتي، اتصالي و مودتي دارد. شفاعت شامل حالش مي‏شود و به بركت نور حضرت فاطمه به بهشت مي‏رود.

تا در بهشت براي حضرت زهرا سلام الله عليها باز مي‏شود، مي‏خواهد وارد بشود، بر مي‏گردد. خطاب مي‏رسد: چرا داخل بهشت نمي‏شوي؟ عرضه مي‏دارد: خدايا، مگر تو مرا فاطمه نام ندادي؟ مي‏فرمايد: چرا، ما تو را فاطمه ناميديم. عرض مي‏كند: مگر به من وعده ندادي كه مطابق و به اقتضاي همين نام، هر كس با من و فرزندان من ارتباط و اتصال، محبت و مودت دارد، به شفاعت من داخل بهشت بشود؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۷ *»

مي‏فرمايد: چرا، وعده داده‏ايم، اي فاطمه.

پس قبلا اجازه «شفاعت» داده شده است. از وقتي كه نامش فاطمه گذارده شده، اجازه شفاعت به او داده شده. خطاب مي‏شود: اي فاطمه، برگرد و شفاعت كن. امر شفاعت حضرت زهرا سلام الله عليها در دامنه محشر عجيب است! امام فرمودند: آن جاست كه عظمت و جلالت مادر ستمديده ما، مادر مظلومه ما، فاطمه زهرا معلوم مي‏شود ؛ كه خدا چه كرامتي براي او قرار داده! و چه مقام و منزلتي به مادر ما زهرا سلام الله عليها كرامت كرده! آنجا بر جميع خلق معلوم مي‏شود.([۲۵۹])

امر شفاعت عجيب است! همين طور به مراتب تنزل مي‏كند، تنزل مي‏كند حتي اگر كسي دوستِ دوستان ضعيف حضرت فاطمه باشد، به بركت شفاعت آن دوستان ضعيف، شفاعت مي‏شود. اين جاست كه فرياد اشقيا بلند ميشود: واي بر ما، واي بر ما، كه ما نه كسي را داريم كه شفاعتمان كند و نه حتي دوست، حميم، آشنا و كسي كه با او صميميتي داشته باشيم، داريم. تا او به بركت حضرت فاطمه ما را نجات دهد.([۲۶۰])

از آن طرف تمام كساني كه با حضرت فاطمه زهرا و فرزندان او قطع علاقه و رابطه كرده‏اند، مستحق عذاب جهنم مي‏شوند. اين هم حق بر خداست كه آنها، همه را به جهنم ببرد تا نتيجه اعراض از حضرت فاطمه زهرا را ببينند.

حضرت فاطمه در اين چند روز زندگي، همين را فرمود كه: اگر آنجا آن ولايت را مي‏خواهيد، هان! در امر ولايت ما قدم جلو بگذاريد. اگر نمي‏خواهيد، قدم عقب گذاريد: لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر .

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۸ *»

 

مجلس    ۲۶

 

 

(شب چهارشنبه/ ۲ جمادي الثاني / ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r حق محمد و آل محمد۹بر جميع خلق

r داستان مستبصر شدن ابوخالد كابلي به بركت حضرت سجاد۷

r موقعيت محمد بن حنفيه و زينب كبري۳

r وجود هر مخلوقي لسان دعا و مسالت از خداوند است

r در عرصه تكوين همه خلق مطيع خداوند مي‏باشند

r فرازهايي از دعائي از كتاب طرائف الدعوات

r معناي باطني سوگندهاي «و الشمس و . . . »

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

به مناسبت سوگندهايي كه حق تعالي در اين آيات مباركات، براي بيان مقامات نوراني و كلي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ياد فرموده، متذكر اين نكته شديم كه: به حسب احاديثي كه رسيده، خداوند به هر يك از مخلوق خود كه بخواهد سوگند ياد بفرمايد، مشكلي در ميان نخواهد بود. اگر چه لازمه سوگند خوردن آن است كه حقي بر خدا بايد باشد تا خدا آن حق را حرمت كند و به صاحب آن حق، سوگند ياد كند.

مي‏دانيم هيچ مخلوقي را بر حق تعالي حقي نيست. حق مخصوص خداست بر جميع خلق و مخصوص آن كساني كه خداوند براي آنها بر خلق خود حق قرار داده است چون آنها اسباب كار و وسايط بوده‏اند.

سبب و واسطه كلي در جميع كارهاي حق تعالي نسبت به خلق، محمد و آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين‏اند. پس حق ايشان بر همه خلق بعد از حق تعالي، اعظم حقها و حرمتشان در نزد حق تعالي بالاترين حرمتهاست. در نتيجه مانعي ندارد كه خلق به اين بزرگواران سوگند ياد كنند.

اما در اجراي احكام شرعي، همه مسلمانان در نظر گرفته شده‏اند و همه آنها به شئونات و فضل ايشان اقرار ندارند. از اين جهت در آداب شرعي و اجراي احكام شرعي، مواردي كه سوگند ياد كردن لازم شده، سوگند به نام حق تعالي مخصوص شده است. به نام خدا بايد سوگند بخورند تا اعتبار شرعي داشته باشد، احكام شرعي بر آن سوگندها بار شود و به مقتضاي قانون شرعي رفتار گردد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۰ *»

مواردي از قبيل: البَيِّنةُ علي المُدّعي و اليمينُ علي مَن اَنكَر([۲۶۱]) يكي از موارد شرعي است كه توضيحش را عرض كرده‏ام. در اين موارد سوگند به غير نام حق تعالي، اعتبار شرعي ندارد و خلاف كردنش هم كفاره ندارد كه بحثش به بحث ما ربطي ندارد.

اما خداوند براي محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين بر جميع خلقش از اولين و آخرين در همه مراتب و طبقات، حق قرار داده است. حق اين بزرگواران بر همه، ثابت و لازم است. در نتيجه حرمتشان هم بر همه ثابت و لازم است. اين است كه در مورد نعمتها دستور داريم كه عرضه بداريم: اللهم اِنّ هذا مِنك و مِن محمدٍ و آلِ‏محمد([۲۶۲]) وقتي كه به انسان نعمتي مي‏رسد و از نعمتي بهره‏مند مي‏شود، دستور رسيده كه خدا را سپاسگزاري كرده و شكر خدا را انجام دهد، بعد هم شكر كند واسطگان كلي در جميع نعمتهاي الهي را كه محمد و آل محمد: هستند و بگويد: اللهم ان هذا منك و من محمد و آل محمد  صلوات الله عليهم اجمعين.

مي‏بينيم در روايات هم مواردي هست كه به اين بزرگواران سوگند داده شده و امضا فرموده‏اند. ـ چون در دنباله بحث، سؤالات مطرح مي‏شود، توضيح عرض مي‏كنم تا ان‏شاءالله از هر جهت مطلب روشن باشد.

ابوخالد كابلي از اصحاب حضرت سجاد۷است. قبل از آنكه با مقام امامت حضرت سجاد صلوات الله عليه آشنا شود، «كَيساني» بود. يعني طرفدار «محمد بن حنفيه» بود و محمد حنفيه را امام مي‏دانست. فكر مي‏كردند بعد از حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه، امامت به محمد منتقل شده است.([۲۶۳])

محمد پسر حضرت امير۷است كه بعد از امام حسن و امام حسين، بزرگترين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۱ *»

فرزندان اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است. موقعيت اجتماعيش هم بيش از همه و مورد توجه تمام بني‏هاشم بوده است. حتي ابي‏عبدالله الحسين صلوات الله عليه خيلي به محمد احترام مي‏گزاردند، نوعا در امور با او مشورت مي‏فرمودند و او را در جريان كارهاي مهم خود قرار مي‏دادند. خدمت حضرت مي‏آمد، وساطتها مي‏كرد، ابلاغ سلامها مي‏نمود، جوابها مي‏گرفت و موقعيتي داشت. شجاعتش هم بعد از آن دو برادر بزرگوارش، بي‏نظير بود و خيلي شجاعت و قدرت داشت. با دست زره‏اي را برداشت، پيچاند و از هم جدا كرد و انگشتهايش صدمه ديد.([۲۶۴])

مي‏گويند: به واسطه اينكه انگشتهايش صدمه ديده بود، در جنگ كربلا نمي‏توانست شركت كند. ولي اينها عذرهايي است كه آورده شده است. اصل مسأله چيز ديگري است. در عالم ذر محمد جزء اصحاب كربلا نبوده و نپذيرفت كه داخل اصحاب كربلا باشد.([۲۶۵]) موقعيت نداشت يا هر امري بود، بالاخره مقتضي بود كه ايشان بماند.

در كارهاي ايشان خيلي احتمال تقيه مي‏رود. بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه، وجود مبارك امام سجاد در خطر بزرگي بودند، خيلي در خطر بودند. خود نجات يافتنشان از صحنه كربلا، آمدنشان به مدينه و گوشه خانه نشستن، در واقع به اعجاز گذشت. بارها يزيد ملعون تصميم كشتن حضرت را داشت ولي خداوند حفظ كرد. معجزاتي انجام مي‏شد كه خود آنها هم تعجب مي‏كردند.([۲۶۶]) بالاخره فهميدند كه به كشتن آن حضرت نمي‏توانند دست بيابند.

خداوند نگهداري فرمود و مدتهاي زيادي «حضرت زينب» سلام الله عليها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۲ *»

موقعيت وساطت داشتند و مرجع شيعه بودند. براي حفظ جان امام سجاد۷، شيعه به طور مستقيم به حضرت سجاد نمي‏توانستند رجوع كنند.

حضرت گاهگاهي به مسجد تشريف مي‏آوردند، روي پا مي‏ايستادند و گاهي موعظه و نصيحتهايي مي‏فرمودند. خبر به دستگاه حكومت رسيد. حضرت را احضار كردند، با زنجير حضرت را بستند و از مدينه برداشتند و بردند. چند منزلي نرفته، به طور اعجاز از نظر ديگران غايب شدند حضرت و به مدينه برگشتند. مأموران ديدند زنجيرها هست و حضرت نيستند. در حال بردن حضرت بودند، در چند منزلي ديدند، زنجيرها هست و حضرت تشريف ندارند. به مدينه برگشته بودند. آنها اين طرف و آن طرف، منزلهاي بين راه را گشتند. آمدند و گزارش دادند و خدا همه‏شان را از متعرض شدن نسبت به وجود آن بزرگوار منصرف كرد.([۲۶۷])

حضرت سجاد خانه‏نشين بودند و شيعه جرأت ملاقات با آن حضرت را نداشتند. مرجعشان در نوع امور، وجود مبارك زينب كبري سلام الله عليها بود. اگر سؤال داشتند به آن حضرت رجوع مي‏كردند و حضرت جواب مي‏فرمودند. اگر نامه داشتند، خدمت حضرت مي‏دادند و حضرت برايشان جواب مي‏آوردند. كار زينب كبري سلام الله عليها بعد از شهادت سيدالشهدا صلوات الله عليه، سالها همين امر بود: وساطت بين شيعه و وجود مبارك آقا امام سجاد۷، به منظور حفظ وجود مباركش.([۲۶۸])

چون فكر نمي‏كردند زن، آن هم پيرزني مثل اين بزرگوار بعد از داغ كربلا براي چنين كاري بتواند از عهده برآيد. شايد سن مباركشان پنجاه و هفت سال شده بود. زني داغديده و مصيبت كشيده، قرار از وجود زينب رفته بود. از زينب كبري بعد از عاشورا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۳ *»

يك مجسمه‏اي مانده بود. همين مقدار هم كه خودش را در معرض مرجعيت خلق قرار داده بود، چون اقتضا مي‏كرد كه هر طور شده، وجود مبارك آقا امام سجاد را محافظت كند.

ديگر شنيده‏ايد كه از عصر عاشورا در هر جايي خطر متوجه حضرت سجاد مي‏شد، زينب كبري سلام الله عليها خودش را سپر مي‏كرد براي دفع بلا از وجود مبارك آقا امام سجاد۷ ([۲۶۹]). در مجلس ابن زياد شنيده‏ايد كه وقتي دستور داد حضرت سجاد۷ را بكشند، زينب سلام الله عليها جلو آمدند و خودشان را روي آقا امام سجاد انداختند. فرمودند: اگر اين جوان را مي‏خواهي بكشي، اول مرا بكش. ابن زياد ـ خدا لعنتش كند.ـ قسم ياد مي‏كند و مي‏گويد: مي‏بينم كه راست مي‏گويد، واقعا آمده است كه كشته بشود و كشته شدن حضرت سجاد۷ را نبيند. همين طور در ميان راه، هر جا خطري متوجه آقا مي‏شد، واقعا زينب سلام الله عليها سپر بود. اگر تازيانه شديد قرار بود بزنند ، حضرت زينب خودش را جلو مي‏آورد. هر امري پيش مي‏آمد چنين بود.

اين مدت هم با اين كم حوصلگي، ديگر بعد از عاشورا براي زينب وجودي باقي نمانده بود و يك شبحي مانده بود. بالاخره حضرت زينب سلام الله عليها براي حفاظت از آن حضرت مرجعيت شيعيان را داشتند. آنها مي‏دانستند كه زن ديگر مدعي حكومت نمي‏شود. بر فرض شيعه به يك زني آن هم زني مسن و داغديده رجوع داشته باشند ديگر به فكر حكومت و تشكيل حكومت حتي براي كسي نمي‏افتد. خيالشان از اين جهت جمع بود. وجود مبارك آقا هم به حسب ظاهر محافظت مي‏شد.

خيلي احتمال مي‏رود اينكه محمد تن داد كه او را امام بدانند و اين جمعيت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۴ *»

كيسانيه تشكيل بشود. بعد از سيد الشهدا صلوات الله عليه او را امام بدانند، به او رجوع كنند و از او اخذ كنند، شايد از باب تقيه بوده كه او هم در حفظ امام سجاد۷با زينب كبري سلام الله عليها بتواند شريك باشد. شايد هم به آنهايي كه مطمئن بوده مي‏گفته كه امامت شأن من نيست. امامت شأن آقا امام سجاد پسر برادر من است و شأن من نيست.

چون در يك وقتي بين حضرت سجاد و محمد راجع به امامت گفتگو مي‏شود. حضرت مي‏فرمايند: نشانه امام اين است كه وقتي با حجر الاسود سخن بگويد، حجرالاسود جوابش را بدهد. اگر تو امامي، بيا با هم برويم تو سلام كن، من هم سلام مي‏كنم، ببينيم جواب چه كسي را مي‏دهد؟ جواب هر كدام از ما را كه داد و به امامت هر كدام اقرار كرد، همان امام است.

خيلي بعيد به نظر مي‏رسد، اين حالاتي كه در تاريخ راجع به محمد حنفيه گفته مي‏شود، واقعيت داشته باشد. بيشتر احتمال مي‏رود تقيه بوده است. چون واقف است، فرزند اميرالمؤمنين است، صاحب علم و فضل است، كمال دارد، با خبر است و مي‏داند ولي اين حوادث پيش آمده و در تاريخ مذكور است.

در خدمت حضرت سجاد۷آمدند و جلوي حجر الاسود ايستادند. سلام كرد و جوابي نشنيد. معلوم است ديگر كه جواب نمي‏دهد. اما امام سجاد۷سلام كردند، حجر الاسود به زبان عربي فصيح سلام حضرت را جواب داد و به مقام امامت حضرت اعتراف كرد. گفت: شما هستيد خليفه رسول الله و بعد از پدر بزرگوارتان حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه، امام هستيد. همان جا محمد به زمين افتاد، پاهاي حضرت سجاد را بوسه زد و به امامت حضرت اقرار كرد.([۲۷۰])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۵ *»

حالا ابوخالد كابلي از طرفداران امامت محمد حنفيه است. يعني او را بعد از حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه امام مي‏داند. اما يك چيزهايي هم مي‏شنود و مرد با استعدادي است و به درگاه خدا اخلاص هم دارد. خدا رهايش نمي‏كند ديگر. هم استعداد و قابليت و هم اخلاص به درگاه حق تعالي دارد.

عرض كردم اينها خودش زبان حال است و اين زبانهاي حال مسألت و دعا است. كار اين زبان از زبان قال جلوتر و استجابت اين مسألتها، راحتتر و زودتر است. از جهت خدا راحتتر نيست بلكه از جهت ما راحتتر است چون شرايطش مهيا است. دعا كردن به زبان حال، زبان استعداد و قابليت، از زبان قال زودتر مستجاب مي‏شود. در زبان قال شرايط دعا فراهم نيست. از ظَهر و روي دل يك چيزي مي‏گوييم.

چون اين شخص چنين بود، به دلش افتاد و نزد محمد حنفيه آمد. گفت: تو را به حق رسول الله و حق اميرالمؤمنين پدرت بر تو قسم مي‏دهم كه واقعش را به من بگو. آيا تو امامي يا فرزند برادرت علي بن الحسين۷ امام است؟ ببينيد، ظاهرا جريان تقيه بوده چون محمد حنفيه در جواب مي‏گويد: تو مرا به حق عظيمي قسم دادي كه ديگر جوابت را نمي‏توانم نگويم. معلوم مي‏شود در تقيه بوده و حالا با اين قسم، ديگر چاره‏اي نمي‏بيند از اينكه به اصطلاح تقيه را بشكند و حقيقت مطلب را بگويد.

به ابوخالد كابلي گفت: من با فرزند برادرم نزد حجرالاسود رفتيم و همان جريان را نقل مي‏كند. گفت: من سلام كردم، جواب نشنيدم. پسر برادرم علي بن الحسين۷سلام كرد، جواب شنيد و حجرالاسود به امامت پسر برادرم، اقرار كرد و شهادت داد. او امام است. من تابع و مأموم او هستم. به او اقتدا دارم و او پيشواي من و تو همه است.

ابوخالد كابلي خدا را شكر كرد و خدمت حضرت سجاد۷آمد. حضرت فرمودند: آيا باز تو هم مي‏خواهي ببيني؟ حالا قابليت و استعداد را ببينيد! فرمودند: آيا تو هم مي‏خواهي ببيني و جريان نزدت انجام بشود؟ معلوم مي‏شود اين جريان در مكه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۶ *»

بوده است. حضرت مي‏گويند: از طرف من برو به محمد حنفيه بگو كه فردا بيايد نزد حجرالاسود برويم و آنجا دوباره سلام كنيم. ببينيم حجر با چه كسي صحبت مي‏كند. يكي از علامتهاي امامت، همين است كه حجرالاسود جواب سلام امام را مي‏دهد و به امامت امام اعتراف مي‏كند.

ابوخالد آمد و جريان را گفت. قرار گذاشتند و باز فردا هم همان طور شد. شايد براي اين بود كه ابوخالد مورد توجه خيلي‏ها بوده است. مرد بسيار وزين، خيلي باوقار و با حرمت بوده. شايد چون در نزد اشخاص خيلي احترام داشته و به او اعتماد داشتند و رجوع مي‏كردند، اين طور شد كه امر امامت به وسيله او منتشر بشود. به خصوص حضرت سجاد۷او را براي اين موضوع برگزيدند.

سه نفري حضرت سجاد۷محمد حنفيه با ابوخالد كابلي رفتند و جلوي حجرالاسود ايستادند. خود ابوخالد مي‏گويد: به خدا سوگند، محمد سلام كرد و جوابي نشنيديم. اما تا حضرت سجاد۷سلام كردند، جواب داد و به امامت حضرت سجاد صلوات الله عليه شهادت داد. من و محمد حنفيه هر دو افتاديم و پاهاي حضرت را بوسيديم. من خدا را شكر كردم كه به من چشم بصيرت داد وامام خود را شناختم.([۲۷۱])

مقصودم از اين حديث چه بود؟ همين كه ابوخالد محمد را به حق رسول الله و حق اميرالمؤمنين قسم مي‏دهد. اينها حقهايي است كه خدا براي اين بزرگواران قرار داده است. خداوند حق بر ايشان دارد و ايشان هم حق بر خدا دارند. طبق بيان چند جلسه قبل كه عرض كردم: خداوند به عدل خود حقوقي براي جميع بندگانش بر خود قرار داد. به اصطلاح ما به گردن گرفت كه مسألت سائلين به درگاهش را اجابت كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۷ *»

يعني هر كس دست گدايي به در خانه خدا مي‏برد، خدا او را دست خالي بر نگرداند.

اين را بر عهده خود گذارد، به اين كه فرمود: اُدعُوني اَستَجِبْ لكم([۲۷۲]) شما مرا بخوانيد، من هم اجابت مي‏كنم. يا در آيه ديگر فرمود: قل ما يَعبَؤُ بكم ربّي لولا دُعاءُكم([۲۷۳]) بگو اگر دعا، خواست و مسألت شما نباشد، خداي من به شما اعتنايي ندارد.

خداوند جميع خلق را محتاج و نيازمند خلقت كرده. خلقتشان طوري است كه زبان و لسان دعا و سؤال هستند. فكر مي‏كنم يك وقتي اين بحث را در مقدمات مباحث حج داشتيم. بعضي مرتب رجوع مي‏كنند و ما هم همين طور به آنها وعده مي‏دهيم. ان‏شاءالله هر چه زودتر برايشان تكثير شود و در اختيار قرار بگيرد. فكر مي‏كنم در آنجا اين مقدمات را عرض كردم:

همه وجودِ موجود، «فقر و فاقه» به درگاه حق تعالي و دست نياز به درگاه بي‏نياز خدا است. اصلا وجود بنده در مقام تكوين، «دعا» است. خدا خواسته كه بندگان در مقام تشريع هم مثل مقام تكوين، سراپا زبان دعا باشند. او براي بندگانش خير مي‏خواهد اما از نظر مشيت او فرق نمي‏كند، خير و شر براي خدا يكسان است. البته خير را مي‏خواهد، به خير راضي است و براي بنده‏اش به شر راضي نيست.

بنده است كه شر را مي‏خواهد، خدا هم به او شر مي‏دهد.  و يَدْعُ الانسانُ بالشّرِّ دُعاءَه بالخير([۲۷۴]) خود بشر روي سوء اختيار و كج سليقگي، در مقام بر مي‏آيد و از خدايي كه مي‏گويد هر چه بخواهي به تو مي‏دهم، شر مي‏خواهد. خدا مي‏گويد: هر چه بخواهيد، به شما مي‏دهم و از خزائن من كم نمي‏شود. در دستگاه ما، نه نيست.

در مقام تكوين، براي امور تكويني، تمام زبان دعا هستند. امور تكويني چون به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۸ *»

مقتضاي رحمانيت حق است، همه خير است. آيا دقت مي‏كنيد؟ اينها نكته‏هايي است كه در خاطرتان بايد بماند. در مقام تكوين تمام خواسته‏هاي خلق چون به مقتضاي رحمت رحماني است، همه خير محض و از آن نقطه خير است. هيچ شر نيست، همه‏اش خير است. چون بندگان به تمام وجودشان، در مقام تكوين زبان دعا هستند: خدايا، از تو وجود مي‏خواهيم و كمالات وجودي مي‏خواهيم.

وجود و كمالات وجودي به اعتراف جميع حكما خير است. وجود خير است و كمالات وجودي هر چه هست، خير است. در آنجا شر در مقابل وجود است ؛يعني عدم. هيچ موجودي به زبان تكويني از خدا شر نمي‏خواهد ؛ يعني عدمش را از خدا نمي‏خواهد. همه وجودشان را مي‏خواهند. خداوند به همه، آن به آن، در دنيا، برزخ و آخرت، به مشيتش وجود افاضه مي‏كند و از اين مشيت كم نمي‏آيد. همواره به جميع خلق وجود و كمالات وجودي داده مي‏شود.

حالا خلق چقدر هستند؟ مگر ما مي‏توانيم بفهميم كه خلق چقدرند؟ ما فقط يك كره زمين مي‏فهميم، به آن هم احاطه نداريم كه چقدر خلق در اين كره زمين زندگي مي‏كنند. در ميان انسانها به آنها احاطه نداريم و در هر جا به حيوانات، نباتات، معادن، جمادات، ملائكه، جنها، آسمانيها و زمينيها. اين تازه عالم شهاده است ؛ حالا عوالم غيبي چه خبر است؟ خدا مي‏داند. وجود تمام اينها دعا است براي طلب و خواستن وجود و كمالات وجودي.

در مقابل اين وجود، عدم و نيستي است كه هيچ مخلوقي نمي‏خواهد و خدا هم به كسي نيستي نمي‏دهد. خدا به هر كس هستي داده، ديگر به او نيستي نمي‏دهد. فنا به معناي عدم مطلق نيست. وقتي كه وجود داد، تمام شد. ديگر اين موجود وجودش را ابد الآباد از خداتقاضا مي‏كند و خدا هم به او افاضه مي‏كند. كمالات وجودي تقاضا مي‏كند، خدا هم به او افاضه مي‏فرمايد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹۹ *»

حديثي را مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه در مواعظ از سيد بزرگوار اعلي الله مقامه نقل مي‏كنند، كه : اهل جهنم را مختار مي‏كنند بين اينكه معدومشان كنند يا موجود باشند و به همان عذابهاي جهنم ـ كه خدا مي‏داند چه خبر است!ـ عذاب بكشند. مي‏گويند: نه، نه، ما حاضريم اين عذاب را بكشيم، خدا، ما را معدوم نكن.([۲۷۵]) عدم اين است كه به آن عذاب راضي‏اند و به عدم، نابودي و معدوم شدن راضي نمي‏شوند.

پس در تكوين، در برابر وجود، عدم مي‏باشد كه شر است. در نتيجه از نظر عرصه تكوين ديگر شري وجود ندارد. در عرصه تكوين هر چه هست خير است. افاضات حق تعالي به مشيت تكويني، همه‏اش خير محض است. عرض مي‏كنيم: بِيَدِك الخير([۲۷۶]) خدايا، خير محض در دست توست. البته در عالم شرع هم خير به دست خداست.

خلاصه در آن عرصه تمام موجودات مطيع و مرضي حق تعالي و همه مورد رضاي خدا هستند: سجَد لك سوادُ الليل و بياضُ النهار([۲۷۷]) ظاهرش اين سياهي شب و سفيدي روز است كه نقطه‏هاي مقابل و ضد هم هستند. همين را در تأويل مي‏توانيم بگوييم: « سجد لك سوادُ الليل عمريَّةُ عمر و بياضُ النهار المحمديَّةُ البيضاء» كه محمديت مصطفي۹باشد. ديگر در عالم تكوين، عمر به عمريتش، خدا را سجده مي‏كند. محمد به محمديتش۹خدا را سجده مي‏كند. هر دو عبدند و مطيع حق تعالي و هر دو در مقام سجده براي خدا هستند. آنجا شري نيست و خير محض است. آنجا رحمت رحمانيه است: كان الناسُ اُمَّةً واحدةً.([۲۷۸])

اما پاي شرع كه جلو مي‏آيد، عرصه شرع عرصه ديگري است. نوع عرفا بين اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۰ *»

دو عرصه نتوانستند فرق بگذارند. رواياتي را ديدند كه از جمله دعايي است كه مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه در همين كتاب «طرايف الدعوات» نقل مي‏فرمايند. عجيب كتابي است! خدا جزاي خير بدهد به عزيزاني كه وسيله چاپش را فراهم كردند. وقتي خدا مي‏خواهد، اين نسخه شريف به دست مي‏آيد و چاپ مي‏شود. انتخاب اين كامل بزرگ است از متون دعاها و زيارتها. آنچه به نظر ايشان به اصطلاح ما جالب بوده، همه جالب است، اما آنچه به نظرشان جالب مي‏آمده و به بحثي از مباحث مهم حكمت، فلسفه يا عرفان اشاره‏اي داشته، حل مشكلي از مشكلات دين مي‏شده يا مساله مهمي از مسائل اعتقادي روشن مي‏شده، اين بزرگوار به اسم طرايف انتخاب كرده‏اند. الحمدلله در دسترس متعلم‏ها قرار گرفت. يك دعاي بزرگي است كه ايشان تكه‏هايي از آن را انتخاب مي‏فرمايند. چند عبارتش را در مجالس قبل عرض كردم.

در آن دعا رسول الله۹ خدا را به حق مخلوقها بر او قسم مي‏دهند و مي‏خوانند. از جمله: بالاُمَمِ الهالكة خدايا، به حق امتهايي كه عذابشان كردي. امتهايي را كه عذاب كرده، چه حقي بر خدا داشتند؟ به امتهاي هلاك شده قسم مي‏دهيم. مثلا در آنجا است: والصُّدورِ و ما وَعَتْ([۲۷۹]) خدايا تو را به همه سينه‏ها قسم مي‏دهم و آنچه در سينه‏ها از انديشه‏ها، خيالات و فكرها وجود دارد. سينه‏ها در خود اعتقادات، افكار و انديشه‏ها را جاي مي‏دهند. اينها در سينه جا مي‏گيرد چون سينه محل نفس است و اين امور مال نفس است. افكار، تفكرات و خيالات، همه مال نفس است.

در قرآن كه رسيده: يَعلَمُ خائنةَ الاعيُنِ و ما تُخفي الصُّدور([۲۸۰]) اشاره به همين مطلب است. خدا آن نگاههاي خيانت‏بارِ گوشه چشم را كه خيلي ريز است، مي‏داند. ريزه‏كاري عجيبي است! گاهي مي‏شود كه انسان با گوشه چشمش به چشم خيانت نگاه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۱ *»

مي‏كند ولي به ديگران مي‏خواهد بفهماند كه من در اينجا مثلا به اين نامحرم نگاه نمي‏كنم، نامحرم است. اما با آن گوشه چشم بالاخره نگاه مي‏كند. حضور عده‏اي است، رويش نمي‏شود. بالاخره برايش بد مي‏شود، به او مي‏خواهند اقتدا كنند، خلاف اعتدال است، مثلا يك چنين چيزهايي. از آن گوشه‏هاي چشم نگاه مي‏كند، خيال مي‏كند خدا ديگر نمي‏بيند. حالا اينها نبينند، آيا خدا هم نمي‏بيند؟ يعلم خائنة الاعين خدا مي‏داند، امامت مي‏داند بلكه ملائكه‏ات مي‏بينند، عدول مؤمنان، بزرگان زمان مي‏بينند. و قلِ اعمَلوا فسيَري اللهُ عَمَلَكم و رسولُه و المؤمنون([۲۸۱]) بگو هر كار دلتان مي‏خواهد بكنيد. خدا عمل شما را مي‏بيند، رسول الله مي‏بينند، مؤمنان هم مي‏بينند. مؤمنان ائمه طاهرين هستند در درجه اول. در درجه بعد بزرگان زمان مؤمن هستند و خائنه اعين را مي‏بينند.

و ما تخفي الصدور و هر چه كه انسان در سينه‏اش پنهان كند از تفكرات غلط، نفاق، كفر، شك، تزلزل و هر چه در سينه‏اش پنهان كند كه كسي نفهمد، خدا مي‏داند. مي‏داند كه ما در سينه چه داريم.

پس به اين بيان گفته مي‏شود: والصدور و ما وعت  خدايا، تو را مي‏خوانم به حق سينه‏ها بر تو و به حق آنچه كه سينه‏ها در بر گرفته‏اند از افكار و انديشه‏ها. حالا آيا همه انديشه‏ها و افكار كه ما داريم، خوب است؟ خدا را به حق اين سينه‏ها و آنچه كه در اين سينه‏ها از تفكرات و انديشه‏ها است قسم مي‏دهيم. آري از نظر رحمت رحمانيه، همه فيض حق تعالي است. تا خدا فيض وجودي را ندهد، تا قدرت تفكر ندهد، نفس در سينه نمي‏تواند فكر كند و خيال داشته باشد. زبان حالش اين است: خدايا، به من قدرت تفكر و انديشه بده. آن وقت:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۲ *»

اي برادر تو همه انديشه‏اي نه همين خود استخوان و ريشه‏اي

همه انديشه‏اي، چه فكر مي‏كني؟ چطور خيال داري؟ چه به دست آورده‏اي؟ چه درك كرده‏اي؟ از اين عالم به چه طور ساخته شده‏اي؟ به چه دركي ساخته شده‏اي؟ همان هستي.

بعد باز در همان دعا دارد:.. و الاَيدي و ما بَطَشَتْ و الاَقدامِ و ما وَطِئَتْ‏والاَعيُنِ و ما نَظَرَتْ…([۲۸۲]) به همه همين طور قسم مي‏دهيم. اينها از چه جهت است؟ از آن جهت كه عرض كردم: در عرصه تكوين، آنجا هر چه هست نور و خير است از هر كس و هر مخلوقي كه هست. چون به زبان تكوين و لسان وجودي وجودش و كمالات وجودي را از خدا مي‏خواهد. خدا هم به او افاضه مي‏كند. بر خودش حق قرار داده. فرموده: به فضل و عدلم، هر دو مجتمعا تحت عنوان «رحمانيت»: الرحمنُ علي العرشِ اسْتَوي([۲۸۳]) يعني خدا به صفت رحمانيتش بر عرش خلقت يعني بر كل ملك مستولي است. جواب همه بنده‏هايش را مي‏دهد. در مقام تكوين، هيچ بنده‏اي دست خالي از درگاه حق تعالي بر نمي‏گردد.

اگر گوش تكوين باز بشود، آن به آن، اين صدا همه جا پيچيده، همه مي‏گويند: اللهم اِنّا اليك فقراء  همان بيان خدا: يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد([۲۸۴]) اين دعاي تكويني به زبان تكوين و وجودي، همه عرصه وجود را فرا گرفته. آن به آن هم به همه و همه افاضه مي‏شود: كلاًّ نُمِدُّ هؤلاء و هؤلاء([۲۸۵]) ما همه را مدد مي‏دهيم. اين فرمايش خداست كه ما همه را مدد مي‏دهيم چه آناني كه از نظر شرعي در طريق خيرند و چه آناني كه از نظر شرعي در طريق شرند. ما هر دو طايفه را آن به آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۳ *»

امداد مي‏كنيم. نمـدّ  فعل مضارع است كه استمرار است و دائما تجدد را مي‏رساند. آن به آن به مشيتمان همه را امداد مي‏كنيم. براي ما در اين عرصه تكوين، فرقي هم ندارند. همان طور كه محمد مصطفي۹در كمال عبوديت و گدا به درگاه حق تعالي است و از خدا سؤال مي‏كند. همان طورند ابي‏بكر، عمر و فرعونها، همه و همه در مقام بندگي و سؤال از خدا هستند و مطيع مي‏باشند. هيچ تخلف ندارند. در آنجا امر عجيبي است!

عرض كردم: گويا «عرفا»، اين تفكيك بين عرصه تكوين و عرصه تشريع را نكرده‏اند. از اين جهت تعميم داده‏اند. آمده‏اند و در عرصه شرع هم اين حرفها را مي‏زنند. مي‏گويند: هر كس از هر راهي كه مي‏رود به سوي خدا مي‏رود. اگر به مسجد مي‏رود، به سوي خدا مي‏رود. اگر ميكده هم مي‏رود، به سوي خدا مي‏رود. خرابات هم مي‏رود، به سوي خدا مي‏رود. نماز مي‏خواند به سوي خدا مي‏رود. زنا هم كه مي‏كند به سوي خدا مي‏رود. همه‏اش حركت به سوي خداست. همه‏اش استمداد از خداست. خدا هم امداد مي‏كند. همه‏اش تقرب است:

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت‏پرستي است

اين طوري فكر مي‏كنند. اشتباهشان در همين است كه بين عرصه تكوين و عرصه تشريع فرق نگذاشتند. عرصه تكوين عرصه‏اي است كه عين بهشت است. آنجا براي كسي جهنم نيست. همه در بهشت به سر مي‏برند. همه بنده خدا، مطيع و فرمانبردار خدا، همه گداي به درگاه خدا، همه به كمال عبوديت در مقام خود قائم، هيچ كس تخلف ندارد. خداوند هم جزاي همه را بهشت وجود قرار داده است. كمالات وجودي هم نعمتهاي بهشت وجود است كه همه از آنها متنعم هستند.

حالا از اين جهت، همه حق بر حق تعالي دارند. وقتي كه با اين چشم انسان نگاه كند، مي‏بيند همه بر حق تعالي ذي‏حقند و همه هم حقشان محترم است به قرارداد و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۴ *»

تعهد خدا كه فرموده: يا ايها الناس انتم الفقراءُ الي الله و الله هو الغني الحميد،([۲۸۶]) اُدعُوني اَستَجِبْ لكم،([۲۸۷]) قل ما يَعبَؤُ بكم ربي لولا دعاؤُكم.([۲۸۸])

از اين نقطه نظر، چون همه موجودات براي خدا يكسانند و حق همه بر گردنش ـ به تعبير ما ـ يكسان است، به حق هر موجودي كه ميخواهد، قسم مي‏خورد. حالا اين موجود در عرصه شرع، از مقدسات الهي يا از هالكان باشد، فرق نمي‏كند. در مقام تكوين، حق دارد. يكسان هم حق دارد. به اين سبب در قرآن قسمهايي مي‏بينيم، كه از نظر تشريع، كاملا ضد هم هستند. ولي در مقام تكوين، هيچ فرق ندارند.

خدا از باب فرق نداشتن، اينها را رديف كرده: بسم الله الرحمن الرحيم و الشمس و ضحيها و القمر اذا تلاها به خورشيد نبوت قسم كه در باطن رسول الله۹هستند و به آن وقتي كه نور نبوتش تمام عرصه انساني را روشن و منور كرد، قسم.([۲۸۹]) مثل زوال ظهر، همه جا روشن شد. حق و باطل مثل روز روشن شد. مثل روز كه ابدا هيچ شبهه در ميان نبود. شرك معلوم، كفر معلوم و ايمان معلوم، به بركت تابش نور نبوت محمد مصطفي۹عرصه انساني مثل روز بود.

اما در همين عرصه انساني به واسطه ظلمها طوري شد كه: و القمر اذا تلاها شب فرا رسيد. خورشيد نبوت غروب كرد. ماه ولايت پشت سر خورشيد نبوت طلوع كرد اما مظلوم.([۲۹۰]) اول شب بود، تاريكي، شبهات و فتنه‏ها شروع شد. آن روز و آن روشني رفت.

حضرت زهرا براي همين گريه مي‏كرد. مي‏گفت: من ديگر روشنايي نمي‏بينم. فقدانت ديگر عالم را تيره كرد، يا ابتاه. او براي شبهه‏ها و فتنه‏ها مي‏سوخت. او براي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۵ *»

فقدان مقام رسالت، مي‏ناليد.([۲۹۱]) او مي‏دانست مصيبت چقدر بزرگ است! به فقدان رسول الله وحي آسماني ديگر قطع شده. در زيارت رسول الله عرضه مي‏داريم: فما اَعظَمَ‏المُصيبةَ بك حيثُ انْقَطَعَ عنّا الوحي و حيثُ فقدْناك([۲۹۲]) براي ما خيلي مصيبت است اي رسول خدا. خيلي مصيبت است كه وحي انقطاع يافت و ما شما را از دست داديم، خيلي مصيبت است.

حالا ماه ولايت طلوع كرده اما تيرگي، شبهات و فتنه‏ها شروع شده. در اول تاريكي، ماه مظلومانه رخساره نشان مي‏دهد، كسي به ماه اعتنا و توجه ندارد. اين ماه را خانه‏نشين كردند و درب به روي اين ماه بستند. اي كاش فقط بسته بودند و ديگر به آتش ظلم در را به روي اين ماه و اهل اين ماه باز نمي‏كردند! اي كاش به اين‏كه او را در خانه بنشانند، اكتفا مي‏كردند و ديگر طناب به گردنش افكنده، او را از خانه بيرون نمي‏كشيدند!

بعد مي‏فرمايد: و النهار اذا جلّيها  قسم به مهدي، قائم آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه با ظهورش اين تاريكيها را برطرف مي‏كند و دوباره همان خورشيد نبوت از گريبان دوازدهمين وصي، در دوره ظهورش تجلي مي‏كند. باز عالم را روشن مي‏فرمايد و منور مي‏كند. باز حق مانند دوران نبوت رسول الله۹، مثل روز روشن مي‏شود و باطل مثل روز روشن است.([۲۹۳]) ديگر شبهه و فتنه‏اي در كار نيست. آنجا باز به بركت آن حضرت، همه امر دين آشكار مي‏گردد.

اكنون ملاحظه كنيد كه خدا به آن عصر، با آن جلالت قسم مي‏خورد، ضدش را هم يكسان در رديف قرار مي‏دهد و به آن قسم مي‏خورد: و النهار اذا جليها و الليل اذا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۶ *»

يَغشيها([۲۹۴]) سوگند به عمر و حكومت عمر.([۲۹۵]) ببينيد آخر اين چيست؟ دو ضد كنار هم، آن روز ظهور مهدي واين شب تاريك. آن چنان تاريك بود كه حضرت علي و خاندان رسالت را فراگرفت و آن‏ها را در هم شكست.

و الليل اذا يغشيها واقعا در باطن روضه‏خواني است. قسم به شب يعني قسم به حكومت اولي، دومي و سومي. بيشتر ليل در باطن به دومي معني شده است. البته دومي مقام صورت را دارد در اصل كفر، شقاق و نفاق. از اين جهت تمام مظالم از او بروز كرد. به اين جهت خداوند او را مورد سوگند قرار داده.

يكي از عزيزان مي‏گفت: آخر مگر عمر ارزشي دارد كه خداوند به او قسم بخورد و به آن فتنه‏ها، آشوبها، مظالم و تيرگيهايي كه ايجاد كرده، قسم بخورد. عرض كردم: آري، از اين چشم و به اين ديدِ عرصه تكوين و عالم رحمانيت، مگر او كم كاري كرده است؟ ببينيد چه خبر است! اتباعش چقدر است! چه ظلمي و مظالمي به دست او جريان يافت! حضرت فاطمه كشته شد. اميرالمؤمنين كشته شد. امام مجتبي وسيدالشهدا همين طور تا حضرت عسكري كشته شدند. آخر بيگانه‏ها، يهوديها و نصاري كه نيامدند معصوم‏ها را بكشند. همين اتباع اولي و دومي كشتند. حضرت فاطمه را كه خود دومي كشت.

از نظر تكوين خيلي كار است. از خدا مسألت كرده و خدا هم به او داده است. گفته: اي خدا، آن شقاوتي به من بده كه به حدي برسد كه بدون پروا از تو، بدون پروا از نبي تو، من به صورت دختر پيغمبر تو سيلي بزنم. آن كسي كه حجت خدا، ولية الله و مفترض الطاعة است، بدون پروا به در خانه‏اش لگد بزنم، در را بر او فشار بدهم، جنينش را سقط كنم و پهلويش را بشكنم به طوري كه بيهوش روي زمين بيفتد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۷ *»

حضرت زهرا پشت در نقش زمين شده و فريادش بلند است. بچه‏هايش دورش جمعند. از آن جا ديگر ناله حضرت زهرا انقطاع پيدا نكرده است. مگر طبق اين نقل در مثل اين شبها و روزها كه ديگر ناله حضرت زهرا خيلي كم شده است. ديگر رمقي در بدن حضرت زهرا نمانده. ميان بستر افتاده و حتي از اين شانه به آن شانه نمي‏تواند بشود.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و اخر تابع له علي ذلك اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله اللهم العنهم جميعا و عذّبهم عذابا اليما.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۸ *»

 

مجلس    ۲۷

 

 

(شب پنج شنبه/ ۳ جمادي الثاني / ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

r باطن سوگندهاي خداوند آيات نوراني و اضداد آنها است

r حق خلق بر خداوند در عرصه تكوين

r عرصه تكوين نسبت به عرصه تشريع

r حق خلق بر خداوند در عرصه تشريع

r عرصه تكوين بهشت و جهنم عرصه تشريع را فراگرفته است

r عمل عين جزاء است

r وفاء خداوند به آنچه به عهده گرفته از حقوق بندگان

r بزرگي بهشت و جهنم و اهل آنها از نظر تكوين

r يادي از غصب فدك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سخن در سوگندهاي حق تعالي بود. به مناسبت سوگندهايي كه در اين آيات مباركات حق تعالي براي بيان مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ياد فرموده است.

اين سوگندها از مظلوميت حضرت زهرا و احاطه مظالم اعدا بر وجود مبارك او خبر مي‏دهد. مناسبت پيدا كرده كه خداوند به اين آيات ظاهري تكويني: ماه و شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع سوگند بخورد. در باطن هم به وجود مبارك اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا قسم ياد كرده است.

خداوند چنانكه در قرآن به حسب ظاهر به موجودات گوناگون و خلق خود قسم ياد كرده، در باطن هم به آيات نوراني خود و به اضداد آنها، اشقياي اين امت قسم ياد نموده است.

اين سوگندها در قرآن، مورد سؤال قرار گرفته مخصوصا از طرف كساني كه از بركت تعليم‏هاي ائمه طاهرين سلام الله عليهم، با باطن قرآن آشنايي داشته‏اند. چون دانستند كه به حسب باطن همچنانكه خداوند به اوليائش سوگند خورده، به اعداء اوليائش هم سوگند خورده است. در باطن به رسول الله، به اميرالمؤمنين، به حضرت فاطمه زهرا، به امام حسن، به امام حسين و به ساير معصومين سوگند ياد فرموده است. مخصوصا به وجود مبارك آقا بقية الله و عصر ظهور حضرت: و النهارِ اذا جليها([۲۹۶]) كه در باطن قسم و سوگند به وجود مبارك آقا بقية الله و دوره ظهور آن حضرت است.([۲۹۷]) از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۰ *»

بركات وجودش، دوره تابش انوار الهي است.

همچنانكه به اين آيات نوراني خود سوگند ياد فرموده، به حق اعدا هم سوگند ياد كرده: و الليل اذا يغشيها([۲۹۸]) به حسب باطن به دومي تفسير شده است.([۲۹۹]) خدا به حق دومي قسم مي‏خورد آن موقعي كه مظالم او فرا گرفت، به طوري كه به حسب ظاهر وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را مقهور و مغلوب نمود، آن چنانكه او را در هم شكست. كفر، نفاق و شقاوت آن ملعون، وجود مبارك اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا و خاندان رسالت را فرا گرفت.

اين سوگندها از طرف اصحاب ائمه:كه از باطن اين سوگندها آگاه شده‏اند، مورد سؤال قرار گرفته است. كه چطور خداوند به اين خبيثها و اشقيا سوگند ياد مي‏كند؟ اينها چه حقي بر خدا و حرمتي در نزد خدا دارند كه خداوند اينها را مورد سوگند قرار دهد؟ اگر خداوند، رسول الله، اميرالمؤمنين، ائمه طاهرين و حضرت فاطمه زهرا را مورد سوگند قرار دهد، جا دارد. زيرا اين بزرگواران را بر خداوند حق بزرگي و در نزد حق تعالي براي ايشان عالي‏ترين حرمتها است.

البته به قرار حق تعالي، چون هيچ خلقي، حق بر خدا پيدا نمي‏كند و ندارد. حق بر خدا داشتن يعني خدا را محدود كردن، بر خدا الزام كردن و از حق متعال مطالبه الزامي داشتن. ابتدا مي‏دانيم هيچ خلقي حقي بر خداي متعال ندارد.

بحثمان در اين بود كه خداوند به عدل و به فضل، براي بندگان خود بر عهده خود حق قرار مي‏دهد و وعده وفا به اين حق را مي‏دهد. مي‏فرمايد: اِنّ اللّه لا يُخلِفُ الميعاد([۳۰۰]) بعد از آنكه براي بندگان بر عهده خود حق قرار داد و خود به انجام حقشان و رعايت حق خلق ملتزم شد، اينجاست كه ديگر به اين حق سوگند ياد مي‏فرمايد و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۱ *»

براي اين حق حرمت قرار مي‏دهد.

در ميان خلق مي‏دانيم محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين از نظر قابليت، افضل مقامات و اقرب قربات را مستحق شدند. به واسطه لياقت و قابليتي كه داشتند از خدا بهترين عنايات را خواستند. خداوند به عهده گرفت كه من مسألت خلقم را انجام مي‏دهم. آنچه از من طلب كنند، دريغ نمي‏دارم. از خزائن غيبم به ايشان خواهم داد. اين بزرگواران به هر دو زبان تكوين و تشريع عالي‏ترين مقامات و كامل‏ترين عنايات حق تعالي را از خدا خواستند. خدا هم به ايشان كرامت كرد. آن عبارت بود از اين كه ايشان را چه در عرصه تكوين، چه در عرصه تشريع، به عالي‏ترين مقامات و مراتب كه همان مقام اصطفا و گزينش باشد برگزيد. ايشان را واسطگان فيض، جود و كرم خود براي همه طبقات خلق چه در عرصه تكوين، چه در عرصه تشريع قرار داد. اين مقام اقتضا كرد كه بر خدا حق پيدا كنند و اين حق اعظم حقها شد.

خدا بر عهده خود گذارد كه مسألت خلق را اجابت و خواسته‏هايشان را برآورده كند. عرض كردم به زبان و در «عرصه تكوين» همه موجودات از خداوند خير طلب كردند. در عرصه تكوين شري نيست، هر چه هست، خير محض است. همه عبد و مطيعند و همه از رحمت رحمانيه حق متعال بهره‏مند هستند. همه در عبوديت و بندگي يكسانند ؛ يعني تخلفي از هيچ كس سر نزده است. در عرصه تكوين همه به ايمان تكويني مؤمن و به عبوديت تكويني عبدند. در عرصه تكوين همه از نعمتهاي تكويني حق تعالي بهره‏مند هستند.

از اين جهت عرض مي‏كنيم: در عرصه تكوين غير از بهشت، وجود ندارد. در عرصه تكوين جهنم و عذاب نيست. در عرصه تكوين هر چه هست نعمت، كرم و جود است. همه سرشار از نعمت و همه در بهشت وجود بهره‏مند از نعمتهاي وجودي هستند. چون آنجا سخن از معصيت نيست، جهنمي نيست. چون آنجا پاي تخلف در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۲ *»

ميان نيست، عذابي نيست. هر چه هست عين رحمت و نعمت است. همه عبدند: اِنْ كلُّ مَن في السّموات و الارض آتي الرحمنِ عبدا([۳۰۱]) در آن عرصه همه عبدند و همه در عبوديت يكسانند. يعني در مقام خود ذره‏اي از فرمان تكويني حق تعالي تخلف ندارند.

عرصه تكوين، عرصه عجيبي است! ما چون در عرصه تشريع هستيم و سر و كارمان با عالم شريعت است، الآن ادراكمان به اين عرصه دينداري، مذهب‏گرايي، خداپرستي و نعوذبالله انكار، معصيت و نافرماني خدا مربوط است. چون هر چه درك مي‏كنيم، شنيده‏ايم و ديده‏ايم، همين‏ها است. از وقتي كه درك كرديم، به ما گفتند: خدا داريد. به اين خدا بايد معتقد شويد. اين خدا دين دارد، به دينش بايد عمل كنيد. اگر خلاف و معصيت كرديد يا اطاعت و بندگي كرديد، براي بندگي اجر و پاداش نيك قرار داده و براي نافرماني و معصيت، عذاب قرار داده است. اين جا سخن از ثواب و عقاب، از امر و نهي، از مؤمن و كافر و از مطيع و عاصي است. اين، عرصه شرع است و ما در آن به سر مي‏بريم.

ما آن درك، ديد و بينشي كه عرصه تكوين را در باطنِ همين عرصه تشريع بتوانيم مشاهده كنيم، نداريم. در باطنِ همين عرصه تشريع، عرصه تكوين وجود دارد. آن چنان به اين عرصه تشريع محيط است و اين را فرا گرفته كه در واقع از نظر رتبه عرصه تشريع، در طول و بعد از آن قرار گرفته است. چون آن محيط است، در درجه بالاتر است. كان الناسُ اُمَّةً واحدةً فبَعَثَ اللهُ النبيّينَ مُبشِّرينَ و مُنْذِرين([۳۰۲]) آن عرصه به عرصه شريعت محيط است و عرصه شريعت در طول آن واقع شده.

ما چون اينجا گرفتاريم، آن عرصه را نمي‏توانيم مشاهده كنيم. اگر آن چشم و آن درك باشد، كاملا مشاهده مي‏شود. به طوري كه خواهيم ديد كه معصيت در اين عرصه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۳ *»

شرع، با اطاعت در عرصه تكوين منافات ندارد و با هم مجتمع مي‏شود. يعني كافري كفر مي‏ورزد، نعوذبالله انكار خدا، انكار حجتهاي خدا و انكار دين مي‏كند، با اولياء خدا مخالفت مي‏كند و معارضت دارد. در رأسشان اولي، دومي و سومي رؤساي كفر و ضلالت قرار دارند. آنها اصل هر كفر، نفاق، شقاق و ضلالتند. اينها را ما به حسب تاريخ مشاهده مي‏كنيم، مي‏دانيم وجود دارند و از اوضاع و كارشان خبر داريم. الآن هم آنها را در عذاب الهي مي‏دانيم. خدا آن به آن به اشد عذابها بر عذاب آنها و همه اتباع آنها بيفزايد.

همين معصيتها، انكارها و كفرها در عرصه شرع هيچ با اطاعت ايشان در عرصه تكوين منافات ندارد. الآن در شديدترين عذابها هستند. ما از نظر اعتقادي معتقديم و الحمدلله رب العالمين اعتقاد درستي هم هست. روايات و دعاها داريم. مي‏دانيم آنها در شديدترين عذابهاي عالم برزخ به سر مي‏برند. در آخرت هم عذابشان شديدترين عذاب تمام جهنميان، از اولين و آخرين است. به طوري كه فرعونها و نمرودهاي زمان گذشته همه در عذاب، تابع عذاب اينها هستند. اصل عذاب مال اينها است. اين اعتقاد ماست.

با همين اعتقاد در عرصه شرع بايد بدانيم كه اين معصيت و كفر اساسي و اساس كفر و معصيتها، با اين كه اينها در عرصه تكوين، بنده خدا باشند به حقيقت بندگي و مطيع خدا باشند به حقيقت اطاعت و در بهشت تكوين به سر ببرند، منافات ندارد. عرصه تكوين همه‏اش بهشت است و در «طول» اين، بهشت و جهنم عرصه تشريع قرار دارد.

البته اين مسأله‏اي دقيق است. شايد بعضي چون سنگين احساس مي‏كنند، دل هم ندهند كه بشنوند و بدانند، مي‏خواهند بحث بگذرد. اما دانستنش خيلي لازم است. عرصه تكوين به عرصه تشريع محيط است و در طول قرار دارد. اين كه مي‏گوييم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۴ *»

در طول قرار دارد يعني در كنار هم نيستند. عرصه تشريع كنار عرصه تكوين نيست كه با هم منافات پيدا كنند. در طول يكديگر قرار دارند. عرصه تكوين محيط است به عرصه تشريع.

در اينجا ما به بهشت و جهنم و به ايمان و كفر معتقديم. مؤمنان ايمان دارند و خدا به ايمانشان بر خود قرار داده و حق گذارده كه به حسب درجات ايمانشان آنها را به بهشت ببرد و به حسب درجات اطاعتشان به آنها نعمت وجود و درجات بهشت بدهد. همچنين به عهده خود گذارده و وعيد داده كه اهل كفر و اهل معصيت را به جهنم ببرد و به اندازه كفر و به اندازه معاصيشان به آنها دركات نيران بدهد. اينها را به عهده خود گذارده، هر دوي اينها حق است كه بر خود قرار داده است.

اسم اينها را «وعده و وعيد» گذاردند و براي هر دوي اينها فرموده: ان الله لا يخلف الميعاد.([۳۰۳]) خدا به اهل بهشت، اهل ايمان، اهل طاعت و بندگي، بهشت و نعمتهاي بهشت را وعده داده است. به اهل كفر و اهل معصيت، عذابها را وعيد داده و بر عهده خود هم گذارده و گفته: به عهد و وعده خود وفا مي‏كنم و تخلف هم ندارم. بنده بر او الزام نمي‏كند بلكه بعد از قرار خداوند، آن وقت بندگان به ايمان آوردن بر خدا حق پيدا مي‏كنند كه آنها را به بهشت ببرد. به كفر ورزيدن بر خدا حق پيدا مي‏كنند كه آنها را به جهنم ببرد. به اطاعت بر خدا حق پيدا مي‏كنند كه به آنها درجات و نعمتها بدهد. به معصيتها بر خدا حق پيدا مي‏كنند كه خدا عذابها برايشان قرار بدهد. همه اينها حق بر خدا مي‏شود.

عرض كردم: به زبان عربي به هر كس بر كسي داراي حق است، «مستحِق» مي‏گويند. مستحِق يعني حقش را طلب مي‏كند. استحقاق باب استفعال است. در باب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۵ *»

استفعال طلب است. استفهام يعني طلب فهميدن، استنصار يعني طلب نصرت كردن و استحقاق يعني طلب حق كردن. يك قدم كه در ايمان، اطاعت و بندگي برمي‏داريم، يك لحظه، يك قدم و يك عمل كوچك يا بزرگ كه باشد، به همين داريم عرض مي‏كنيم: خدايا، از تو حقم را مي‏خواهم. كدام حق؟ همان حقي كه خودش بر عهده خود گذاشته و وعده داده است. صريحا هم در قرآن نازل كرده، در كتاب آسماني، فرمايش خدا، معجزه ابدي رسول الله۹٫ در يك چنين كتاب ابدي و جاويد فرموده: ان الله لا يخلف الميعاد  خدا به وعده‏اي كه داده، عمل و رفتار مي‏كند، مخالفت نمي‏كند و از وعده خود تخلف ندارد.

هر عملي چه عمل ظاهري، چه عمل نفساني و صفت پسنديده‏اي كه براي خدا به خود مي‏گيريم و چه عمل دل، هر اعتقاد صحيحي كه پيدا مي‏كنيم و به يك اعتقاد صحيح عقيده‏مند مي‏شويم. اينها همه فورا معنايش همان اظهار استحقاق است. دو ركعت نماز مي‏گزاريم، يك صلوات مي‏فرستيم: اللهم صل علي محمد و آل محمد  يك ذكر مي‏گوييم: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الاّ الله و الله اكبر، يك احسان مي‏كنيم، بالاخره يك قدم كه در ايمان و طاعت برمي‏داريم، به هر شكلي آنچه خدا در شريعت مي‏پسندد از اعتقادات، از اخلاقيات شايسته و صفات حميده و از اعمال حسنه، از هر كدام كه باشد با همان عمل عرض مي‏كنيم: خدايا، از تو حقم را طلب مي‏كنم. حقي كه خودت براي من بر عهده خود قرار دادي. آن را از تو مي‏خواهم.

خدا هم عنايت مي‏كند و مطابق عمل اجر قرار داده است. بلكه خود عمل در آخرت عين اجر است. و ما تُجزَونَ الا ما كنتم تَعمَلون([۳۰۴]) همان كه انجام داده‏ايد، در قيامت جزايتان است. از اين جهت فرمودند: الاَعمالُ صُوَرُ الثّوابِ و العِقاب([۳۰۵]) اعمال،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۶ *»

چه ظاهري كه از بدن صادر مي‏شود، چه نفساني كه از نفس و عالم خيال از ما صادر مي‏شود و چه اعمال قلبي از معارف و اعتقادات كه در دل ما پيدا مي‏شود، اينها عين جزاي آخرت است. از اين طرف هم هر كس كفر مي‏ورزد، هر كس اخلاق حسنه ندارد بلكه صفات رذيله دارد و به دشمنان خدا شباهت دارد، اعمال ناشايست از معصيتها دارد، اينها هم مي‏گويند: خدايا ما مستحق همان جزايي هستيم كه قرار دادي. ما حقمان را طلب مي‏كنيم. مثلا معصيت كه مي‏كند، كفر كه مي‏ورزد با همين كارش مي‏گويد: خدايا، به من درك نيران بده. خدايا، به من عذاب بده. از تو حقم را مي‏خواهم. حقي كه قرار دادي و به عهده خود گرفتي، به من بده.

پس مي‏گوييم: اين مستحق عذاب است و آن مستحق ثواب است. خدا به آن جزاي خير مي‏دهد و به اين كيفر مي‏دهد. به شرش جزاي شر مي‏دهد. ببينيد، در عرصه شريعت و تشريع، جهنم و بهشت، ايمان و كفر درست مي‏شود. فرق پيدا مي‏شود، كاملا مخالف و در برابر هم هستند. هر چه آن طرف نور، خير، كمال و رحمت است، اين طرف شر، ظلمت، نقمت و عذاب است. اين جا كاملا با هم متضاد است.

اما عرصه تكوين عرصه‏اي است كه هر دو عرصه را فرا مي‏گيرد. تمام اين عرصه شرع را در بر مي‏گيرد و بر اين عرصه شرع محيط است. به آن چشم وقتي كه كسي نگاه مي‏كند مي‏بيند هيچ فرقي ندارد. همين نعمتهاي بهشتي، همين درجات بهشت و هر چه به مؤمنان و مؤمنات داده شده، همه در عرصه تكوين، نعمت و بهشت است. قبول كردن اين قسمتش آسان است، چون روشن است.

اما اين قسمت كه هر چه اينجا به اعمالشان طلب كردند جهنم، دركات نيران، عذاب دنيا، عذاب برزخ و عذاب آخرت شد. تمام اين‏ها هم با چشم تكوين و در عرصه تكوين، نعمت است. همه اينها هم عين نعمت و عين بهشت است اما بهشت تكوين و نعمت تكويني. آن عالم تكوين بر همه اين عالم محيط است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۷ *»

آن عرصه تكوين بر همه اين عرصه احاطه دارد، نفوذ كرده و تمام درجات بهشت را فرا گرفته است. در همه نفوذ دارد از عالي ترين درجات بهشت كه بهشت محمد و آل‏محمد:است تا نازل‏ترين و پايين ترين درجات بهشت كه درجات مستضعفان و جن و اينهاست. كه بهشتهاي فرعي به آنها مي‏شود گفت. عالم تكوين همه را فرا گرفته و همه اينها را در عرصه تكوين، بهشت مي‏گويند. همه نعمتها عين نعمت و عين رحمت است. اين قسمت مسأله خيلي مشكل نيست و قابل درك است.

اما باز همان عالم تكوين كه عين بهشت است و همه‏اش نعمت است، تمام اين دركات نيران را فراگرفته. از آن درجه و درك پايينِ پايين كه بدترين دركات است تا بالاترين دركات.

جهنم به عكس بهشت است. بهشت هر چه بالاتر مي‏رود، عظيم‏تر، بزرگتر، عالي‏تر، كامل‏تر و جامع‏تر مي‏شود. اما جهنم هر چه پايين‏تر مي‏رود، بدتر مي‏شود: اِنّ‏المنافقينَ في الدَّرْكِ الاَسفلِ من النار.([۳۰۶]) ابي‏بكر، عمر، عثمان و آناني كه در نفاق ملحق به اين رؤساي كفر و ضلالت هستند، جايشان از كافرها هم پايين‏تر است. پايين‏ترين دركات نيران، سخت‏ترين عذاب الهي و جاي اينها است. در احاديث در مورد عذاب اينها تعبيراتي رسيده: كه در قعر جهنم‏ها چيست و بعد كوههايي است. در آن كوهها دره‏هايي و در آن دره‏ها تابوتهايي است. در آن تابوتها چه عذابهاست كه جاي اولي، دومي، سومي، چهارمي، پنجمي و اتباعشان است. همين طور دركات بالا مي‏آيد.([۳۰۷]) ديگر كمترين و آسانترين عذابِ اين دركات، بالاي جهنم است. جهنم كاملا به عكس بهشت است.

خدايا، به حق حضرت فاطمه سلام الله عليها قسمت مي‏دهيم، ما را از عذابت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۸ *»

محافظت بفرما. خدايا، ما را مبتلا نكن كه با دشمنان حضرت فاطمه در عذاب به سر ببريم. خدايا، راضي نباش. به سوز دل حضرت زهرا در اين شب شهادتش تو را قسم مي‏دهيم، خدايا، ما را به شفاعت حضرت فاطمه در دنيا، برزخ و آخرت نائل بفرما. از شفاعتش محروممان نكن.

آن عرصه تكوين بر تمام اين دركات نيران و همه عذابهاي آنهااحاطه دارد و نفوذ كرده است. پس در هر طبقه‏اي از طبقات جهنم، بهشت تكوين هست. همان عذابها از نظر تكوين، عين نعمت است. تمام آنها نعمت است. اين است كه مي‏گوييم: معصيت عرصه شرع و تشريع با طاعت عرصه تكوين منافات ندارد. عذاب عرصه تشريع با نعمت و رحمت عالم تكوين منافات ندارد.

يعني دو ديد بايد داشت و به دو عينك نگاه كرد. يكي عينك و ديد عالم تشريع، يكي عينك و ديد عالم تكوين. آن عالم محيط است. همان طور كه مقام و منزلت محمد و آل محمد:در عالي‏ترين درجات بهشت، از نظر تكوين عين رحمت و نعمت حق تعالي است ؛ عذاب و درك اولي، دومي و سومي كه شديدترين عذابها است، از نظر تكوين عين بهشت و نعمت است.

اينها چيزهايي است كه بسياري از مشكلات را حل مي‏كند. به اين ديد وقتي كه نگاه كنيم، از نظر تكوين هيچ فرقي بين اين‏ها و آنها، بين اين طبقات و آن دركات نيست. چون فرق نيست و همه حقي است كه خدا بر عهده خود گذارده و به اين حق وفا مي‏كند، پس هم به اين طبقات و اهل اين طبقات سوگند مي‏خورد، هم به اين دركات و اهل اين دركات سوگند مي‏خورد. فرق نمي‏كند، همه‏اش نعمت، همه‏اش بهشت و همه‏اش حق بر خداست كه خداوند اين حق را ادا كرده و ادا مي‏كند. كوتاهي و تخلف هم ندارد. يك مو كم و زياد نمي‏شود. آن چنان اجر با عمل مطابقت دارد كه عين هم است. عمل عين اجر و اجر عين عمل، خيلي عجيب است!

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱۹ *»

واقعا براي مؤمن بشارت است و براي غير مؤمن انذار عجيبي است. ترس تمام وجودش را بايد بگيرد كه مي‏گوييم: «مزد عمل» مو به مو مطابق با عمل است، نه كمتر و نه بيشتر. حق تعالي به عدل اين چنين قرار داده ؛ به حدي كه اصلا خود عمل، نفس اجر و مزد اُخروي است. اگر ايمان است، دل مؤمن به اين كه در دنيا خدا او را به اقرار به توحيد حق تعالي، ايمان به رسالت انبيا، ايمان به ولايت اوليا، دينداري، اطاعت و بندگي موفق كرده شاد است. همه اينها مايه چشم روشني مؤمن است. چون مي‏داند خداي او به آن فضلي كه به ثوابها وعده داده، از وعده تخلف نمي‏كند. چشمش روشن است، اميد به فضل حق تعالي دارد، در عمل به طاعات شتاب دارد و كوتاهي نمي‏كند.

همين اميد به فضل حق تعالي او را به كار وامي‏دارد. مي‏گويد: پس حالا كه اين طور است، هر چه بيشتر، بهتر و هر چه از نظر كيفيت بهتر، خالص‏تر و مطابق دستور حق تعالي بودن، بهتر. چون:  لا قولَ الاّ بعملٍ و لا قولَ و عملَ الاّ بنيّةٍ و لا قولَ و عملَ و نيةَ الاّ باِصابةِ السُّنَّة([۳۰۸]) تنها انسان كار خوب روي سليقه بخواهد انجام بدهد، درست نيست. كار خوب با دستور بايد مطابق باشد. نخست اينكه سخني كه انسان مي‏گويد، عمل به همراه بايد داشته باشد. بعد سخن و عمل همراه با نيت خالص براي خدا بايد باشد. سخن، عمل و نيت، هر سه با دين و دستور خدا بايد مطابقت داشته باشد. نيت، عمل خير و گفتار خير با دستورات حق تعالي بايد مطابق باشد. روي سليقه‏هاي شخصي كه من اين كار را مي‏پسندم انجام بدهم، اسمش اين باشد، درست نيست. همه‏اش مطابق دستور خدا، سنت رسول خدا و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين بايد باشد. بگذريم.

از اين طرف وقتي كه انسان بداند واقعا عمل بد و شرش، عين جزاي آخرتش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۰ *»

است. خدا به عدلش اين جزا را بر عهده خود گذارده و حق قرار داده است. انسان به عملش مستحق اين حق مي‏شود و به زبان عملش مي‏گويد: خدايا اين حقي كه به عهده گرفته‏اي، به من بده. اگر كفر مي‏ورزد از خدا جهنم مي‏خواهد. در دل كه نسبت به مؤمنان حسادت، بخل و كينه دارد، نسبت به اولياء خدا عداوت در دل مي‏پروراند، در عرصه خيال نقشه‏هاي فساد مي‏كشد، در عرصه خيال معصيت خدا دارد، در دل كفر دارد، در ظاهر معصيت و نافرماني مي‏كند بعد هم اين‏ها را معصيت نمي‏داند و از اينها اظهار بيزاري ندارد، توبه نمي‏كند و سرگرم و دلخوش به معصيتهاست ؛ همه اينها زبان دعا و طلب كردن حق از خدا است. خود را مستحق عذاب خدا مي‏كند و از خدا رسما به عمل و زبانش، به ظاهر و باطنش حقش را طلب مي‏كند:

خدايا، همان حقي كه به عهده گرفتي و عذابي كه براي اين اعمال قرار دادي، از تو مي‏خواهم و مطالبه مي‏كنم. خدا هم به عدلش قرار داده كه اين حق را به صاحب حق برساند. هر كس هست، اين حق را به او برساند.

پس از نظر حكمت الهي و قرار خدايي، اين حقها از همه خلق، بر عهده حق تعالي قرار گرفته است. حق تعالي به اين حقها وفا مي‏كند و آنها را به صاحب حقها مي‏رساند. اگر در عرصه شرع صاحب حقها و اين حقها نور، خير، كمال و علييني است، همه‏اش بهشت و دار رضاي خداست. خدا در عرصه شرع همه اينها را خواسته، پسنديده، مطلوب و محبوب او و مطابق مشيت محبوب الهي است. حق تعالي به همه اينها راضي و خشنود است. از اين جهت مي‏گوييم: بهشت دار رضاي خدا، دار قرب خدا و جوار اولياء خداست.

خدايا، به فضل و كرمت ما را محروم نكن. خدايا، ما را در دنيا، برزخ و آخرت اهل بهشت و در مجاورت اوليائت و ابرار از بندگانت  قرار بده. اين خواسته ماست و اميدواريم خدا به خواسته ما، طبق وعده‏اي كه فرموده، وفا بفرمايد. وفا فرموده،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۱ *»

الحمدلله الآن در بهشتيم. شخصي خدمت امام۷دعا كرد: اللهم اَدخِلنا الجنّة خدايا، بهشت روزي ما بفرما. حضرت فرمود: خدا بهشت روزيت كرده، الآن در بهشتي، چه مي‏خواهي؟ بهشت ولايت محمد و آل محمد:است. بهشت ايمان، اطاعت و بندگي است. آن كس كه در حضور امام صادق است و به امام صادق و ولايت او ايمان دارد، به مقام امامت او اعتراف دارد و به اندازه توان فكريش به امامش معرفت دارد، بهشت همين است ديگر. گفت: يابن رسول الله، چه بخواهم؟ فرمود: دعا كن، اللهم لا تُخرِجنا مِن الجنة  خدايا، ما را از بهشت بيرون نكن.([۳۰۹])

رَبَّنا لا تُزِغْ قلوبَنا بعد اذ هديتَنا و هبْ لنا مِن لدُنْك رحمةً اِنّك انت الوهّاب([۳۱۰]) خدايا، دلهاي ما را بعد از اينكه به نور ولايت و مودت خاندان رسالتت و به معرفت اوليائت هدايت كردي، اين دلهاي ما را ديگر گمراه نكن و از اين ايمان، برمگردان. اين عبارت دستور است و خيلي آن را بايد بخوانيم. از خدا بخواهيم كه: خدايا، ما را در دينمان گمراه نكن و به ضلالت نينداز. البته به خواست خودمان است. خدا كه به زور و جبر كسي را از دين بيرون نمي‏برد. وقتي خواست كه بيرون برود، خدا هم او را بيرون مي‏برد.

براي خدا مشكل نيست. اگر كسي از دين بخواهد بيرون برود، خدا او را راحت بيرون مي‏برد. اگر هم به دين خدا بخواهد وارد بشود، خدا خيلي راحت او را در دين خود وارد مي‏كند. آن چنان نيست كه امري بر خدا مشكل باشد. هيچ تفاوت هم نمي‏كند، همان طور كه به راحتي در دل مؤمنان، ايمان، محبت و ولايت داخل مي‏كند، به همان راحتي هم ولايت، محبت و ايمان از دل كافران خارج مي‏كند. به خدا پناه مي‏بريم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۲ *»

پس چون از نظر تكوين هيچ تفاوتي نيست، خدا هم به حق اوليائش و هم به حق اعداء اوليائش قسم ياد مي‏فرمايد.

مگر «جهنم» از نظر تكويني كم امري است؟ همان طور كه بهشت خيلي بزرگ و با عظمت است، جهنم هم خيلي بزرگ، با عظمت و وحشت‏آور است. حالات جهنم وحشت‏آور است. اهل جهنم از دور صداي جهنم را مي‏شنوند كه به شكل غيظ است: سَمِعوا لها تَغَيُّظاً و زَفيرا([۳۱۱]) از راه دور تغيُّظ جهنم را مي‏شنوند. تغيّظ يعني خشم و غيظش كه چرا شما دير به سوي من مي‏آييد؟ من تشنه ملاقات شما هستم. چرا به سوي من نمي‏شتابيد؟ من منتظر عذاب كردن شما هستم. جهنم واقعا شعور و درك دارد. تك تك دشمنان خدا و اولياء خدا را مي‏شناسد و انتظارشان را مي‏كشد. غيظ دارد و خشمش را احساس مي‏كنند. از نظر صفت به شتر تشبيه شده است. اين تشبيه از نظر صورت و هيئت شتري نيست. غيظ شتر مراد است كه اگر شتر با كسي غيظ كند او را مي‏شناسد و تا غيظش را بر او فرود نياورد، دست بر نمي‏دارد. جهنم را در قيامت به شتري تشبيه كرده‏اند كه آن چنان بر دشمنان خدا و اهل جهنم خشم و غضب دارد كه خود آنها از اين صدا و خشم جهنم، هراسان مي‏شوند. آن چنان مي‏ترسند كه اگر در قيامت مرگي بود از شدت ترس مي‏مردند.([۳۱۲]) تا چه برسد به اينكه در جهنم قرار بگيرند.

حالا اين جهنم كه دار غضب و خانه خشم خداست، خانه خشم اميرالمؤمنين و خانه خشم حضرت فاطمه زهراست، مگر كم امري و كوچك است؟ در تكوين خيلي بزرگ است. هر كس هم در آنجا قرار بگيرد، خيلي بزرگ است.

اما بزرگي دو قسم است. يك بزرگي علييني داريم و يك بزرگي سجيني داريم. آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۳ *»

قدر بزرگند كه تمام اهل جهنم در مقابل اولي و دومي خشوع دارند: و قالوا ربَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و كبرائَنا فاَضَلّونا السَّبيلا ربَّنا آتِهِم ضِعْفَينِ من العذاب و العَنهم لعناً كبيرا([۳۱۳]) خدايا، اينها ما را گمراهمان كردند، عذابهاي ما را هم به اينها بده. خدا مي‏فرمايد: به آنها هم عذابهاي شما را مي‏دهيم و عذاب شما را هم كم نمي‏كنيم. چون متابعت آنها را كرديد. آنها، هم عذاب خودشان را مي‏كشند، هم عذاب پيشوايي شما را مي‏كشند. چون همه از آنها متابعت كرديد و پي آنها رفتيد، شما به عذاب آنها عذاب مي‏شويد، عذاب خودتان را هم داريد. آنها هم، عذاب مي‏شوند. هم به عذاب خودشان و هم به عذاب شما.

اين است كه در جهنم با آن بزرگانشان در مي‏افتند كه: چرا ما را گمراه كرديد؟ آنها مي‏گويند: مي‏خواستيد پشت سر ما نياييد و ما را متابعت نكنيد.([۳۱۴]) اما مگر مي‏شد و هواها و هوسها مي‏گذاشت كه متابعت نكنند؟

همه براي يك مقدار و يك مشت خرماي فدك، در مسجد حرف ابي‏بكر را تأييد كردند. ابي‏بكر گفت: اي فاطمه، تنها من كه از تو فدك را نگرفتم. من حاضرم از مال خودم هر چه بخواهي به تو بدهم. فدك را اين مسلمانها از تو مي‏خواهند. مي‏گويند مال ماست و من براي مسلمانها گرفتم. چون مال اينهاست، به تو نمي‏توانم بدهم. مجبورم از دست تو بگيرم. از مال خودم هر چه بخواهي روي چشمم، به تو مي‏دهم.([۳۱۵])

مگر حضرت فاطمه مال دنيا مي‏خواست؟ همه دنيا مال حضرت فاطمه است. براي يك مشت خرماي درختهاي فدك. اگر تقسيم مي‏شد، به هر نفر چقدر مي‏رسيد؟ همه سكوت كردند و با سكوتشان گفتند: حرف ابي‏بكر درست است و ما همه با كار ابي‏بكر كه فدك و عوالي فدك را از فاطمه بگيرد، موافقيم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۴ *»

اصلا چشم نداشتند كه ببينند خاندان رسالت راحت باشند، مال و ملكي داشته باشند و در ملكي تصرف داشته باشند. اصلا نمي‏توانستند ببينند. از كجا اين بغض و عداوت با حضرت علي و خاندان حضرت پيدا شده بود؟ با آنكه مسلمان بودند، الله‏اكبر مي‏گفتند و نماز مي‏گزاردند.

عداوت ذاتي با حضرت علي و خاندان حضرت علي از جريان بدر، اُحد، حُنين و از آن سابقه‏ها بود. به خصوص از مهاجرين خانه‏اي نبود كه در آن خانه كسي از آنها به شمشير حضرت علي به درك نرفته باشد. ديگر بايد همين طور باشد، در دعا هم رسيده كه: اَحقاداً بَدْرِيَّةً و خَيبرِيَّةً و حُنَينِيَّة و غيرَهنّ([۳۱۶]) آن حقدها و كينه‏ها همه دست به دست هم داده، مگر مي‏توانند كه دنبال ابي‏بكر و عمر نروند؟ آنها جلو افتادند، اينها هم پشت سرشان.

حضرت زهرا سلام الله عليها در اين مسجد سخنراني كرده، برهانها گفته، از قرآن آيات آورده و حقش را بيان كرده است. اما تنهاي تنها برمي‏خيزد و از مسجد بيرون مي‏رود. يك نفر نگفت: اي زهرا، حق با توست و تو درست مي‏گويي. يك نفر نگفت.

فقط يكي جلو آمد و گفت: به اصطلاح ما، علي دير جنبيد. كار از كار گذشته، ما با ابي‏بكر بيعت كرديم. اگر مي‏آمد و قبل از اينكه ابي‏بكر از ما بيعت بگيرد قدم جلو مي‏گذاشت، يك سر و ساماني به كارتان مي‏داديم. حضرت فاطمه سلام الله عليها با شدت به او نگاه كردند و فرمودند: آيا بعد از حادثه غدير، ديگر براي شما عذري باقي است كه حالا عذر مي‏آوريد؟

حضرت علي قدم جلو نگذاشت. حضرت علي را خون‏جگر كردند. حضرت زهرا را خون‏جگر كردند. پنجه در پنجه حضرت علي انداختند. پنجه در پنجه جضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۵ *»

زهرا انداختند. اما اينها پنجه‏هايي بود كه بنا نبود اظهار قدرت بكند. در نتيجه بايد خرد بشود. حضرت علي را خرد كردند. حضرت زهرا سلام الله عليها براي مظلوميت اميرالمؤمنين گريه مي‏كرد. درباره او تعبير مي‏آورد: اي در هم شكسته شده، اي خرد شده، اي از پا درافتاده. آه! ناله‏ها كرد، گريه‏ها كرد. تا مثل امروزي ديگر نزديك مغرب به حسب اين نقل، حضرت زهرا چشم از اين دنيا بست.

ديگر چشمش را باز نكرد مگر وقتي كه اميرالمؤمنين وارد خانه شدند. وقتي كه ديدند حضرت زهرا ميان بستر افتاده و روي خود قطيفه كشيده به حالت از دنيا رفتن، ديگر دانست كه روزگارش سياه شده است. اميرالمؤمنين عمامه از سر برداشت و كنار گذاشت يعني عزتم رفت، عظمتم رفت و جلالم رفت. ديگر خواري، ذلت و غربت حضرت علي شروع شد. دكمه‏هاي لباس را گشود يعني ديگر به دنيا دل ندارم. آمد كنار بستر حضرت فاطمه و سر حضرت زهرا را روي زانو گذارد. اما مي‏داند حضرت زهرا بنا ندارد كه ديگر چشم باز كند و دنيا را ببيند. حضرت زهرا را صدا مي‏زند اما جوابي نمي‏شنود. ديگر چشمهاي حضرت زهرا باز نمي‏شود.

تا آنكه اميرالمؤمنين ديگر از سوز دل فرياد زد: آخر من پسر عموتم، فاطمه. اشكهاي چشم اميرالمؤمنين روي صورت حضرت زهرا ريخت. اين حرارت اشكها دل حضرت زهرا را بي‏تاب كرد، چشمهايش را باز كرد و براي آخرين ديدار به صورت اميرالمؤمنين نگاه كرد. سخناني فرمود و چشمها را روي هم گذارد. ديگر حضرت زهرا چشم باز نكرد.([۳۱۷])

آه! اي كاش، اي كاش، هجده ساله ابي‏عبدالله هم چشمهايش را باز مي‏كرد. يك نگاهي به صورت امام حسين مي‏انداخت. آه ! قلب ابي‏عبدالله را تسلي مي‏داد. آقا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۶ *»

همين طور ناله مي‏كرد: ولدي يا علي. چشمهاي علي باز نمي‏شد. از اين جهت امام حسين بي‏تاب شد. امام حسين ديگر طاقتش تمام شد. صورت روي صورت علي گذارد. ديگر صورت بر نداشت تا صداي خواهرش زينب را شنيد: يا اُخَيّاه وابنَ اُخَيّاه!([۳۱۸]) آه! .

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۷ *»

 

مجلس    ۲۸

 

 

(شب جمعه/ ۴ جمادي الثاني / ۱۴۱۹ هـ ق)

 

r باطن سوگندهاي خداوند

r معناي سوگند خوردن درباره خداوند

r حق خداوند بر خلق و حق محمد و آل محمد۹بر خلق

r حق حضرت فاطمه۳

r معني «ام ابيها»

r معني ديگر «ام ابيها»

r داستان بشّار مكاري

r پاداشها و كيفرها حقوقي است كه خداوند به عهده گرفته است

r اين حقوق را با دو نوع ديد مي‏توان ديد

r رحمت رحمانيه دو پهلو دارد: عدل و فضل

r خداوند را به آن حقوق سوگند مي‏دهيم و خودش هم به آنها سوگند مي‏خورد

r تسلط اعداء بر حجتهاي خداوند از جهت حكمت و مصلحت بوده است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۸ *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند در اين آيات براي بيان مقامات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سه سوگند ياد فرموده: و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. سوگند به ماه، سوگند به شب از نيمه به آن طرف و سوگند به صبح هنگامي كه آشكار مي‏شود كه فاطمه زهرا سلام الله عليها يكي از آيات بزرگ خداست و نذير و ترساننده بشر است ؛ براي كساني كه از خدا مي‏ترسند و در امر ولايت، اطاعت و بندگي خدا قدم جلو مي‏گذارند يا آنكه از عذاب خدا نمي‏ترسند و از مقام ولايت، اطاعت و بندگي خدا قدم عقب گذارده و اعراض مي‏كنند.

به مناسبت اين سوگندها سخن به حقِ حق تعالي بر بندگان و حق بندگان بر حق متعال رسيد. چون توجه داريد كه به حسب تأويل و باطن، خدا سوگند ياد مي‏فرمايد به اميرالمؤمنين ماه ولايت و به امام مجتبي صلوات الله عليه در دوران مظلوميت، مقهوريت و گرفتاري در مظالم بني‏اميه و در برابر جنايتها و شقاوتهاي معاويه.

همين طور به حق امام حسين صلوات الله عليه قسم ياد مي‏كند كه آن صبح صادق حق و حقيقت با صورتي پر از خون از افق كربلا حق و حقانيت را به جهانيان نشان داد. حقانيت اسلام و قرآن را با خون نازنينش به همه شناسانيد. در برابر ظلمات كفر بني‏اميه و طغيانهاي يزيد و يزيديان، حقانيت دين و ديانت، حرمت و شرافت ولايت را به همه نشان داد.

خداوند در باطن و تأويل قرآن براي بيان مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به اين آيات نوراني خود سوگند ياد مي‏فرمايد. چون اين سوگندها به حسب ظاهر و باطن در اين آيات مذكور است. اين اواخر بحثها ـ علتش هم نمي‏دانم چه بود و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲۹ *»

چه شد كه بحث ما به اينجا كشيده شد.ـ به اين سوگندها و به طور كلي مساله قسم خوردن خدا به خلقش كشيد.

عرض كرديم: معني قسم، احترام كردن به حق است. وقتي حقي بر عهده كسي باشد و به آن حق احترام بگزارد، او را به حق آن صاحب حق و به حرمتي كه براي آن صاحب حق بر عهده اوست، سوگند مي‏دهند. يا خود آن كس به آن حق قسم مي‏خورد يا قسمش مي‏دهند. ما خدا را به خلقش قسم مي‏دهيم. خدا هم به خلقش قسم مي‏خورد. در هر دو صورت براي خلق بر حق متعال حق پيدا مي‏شود. به حق اقرار مي‏كنيم و حرمتي براي آن حق در نزد خدا قائليم كه خدا را به حقِ آن صاحب حق، قسم مي‏دهيم. يا آنكه خدا خودش به حق آن صاحب حق سوگند مي‏خورد.

حال آنكه هيچ خلقي را بر حق تعالي حقي نيست. حق به معناي آن است كه بر خدا حكمي و امري را الزام و ايجاب كنند. هيچ خلقي بر حق متعال، امري را نمي‏تواند الزام و ايجاب كند. به تعبير فارسي بر عهده خدا و به گردن خدا امري را نمي‏تواند بگذارد. پس بندگان بر حق تعالي حق ندارند.

خداست كه بر جميع بندگانش حق دارد. به جهت آنكه ايشان را از عدم به وجود آورده، همه را به نعمت وجود متنعم فرموده و به كمالات وجودي خلق خود را مورد عنايت، جود و كرم خود قرار داده است. پس حق خداوند بر جميع بندگان، اعظم و اصل همه حقها است.

اگر براي بندگان بر بندگان حقي قرار داده، به قرارداد و حكمت بالغه اوست و او قرار داده. مي‏دانيم در ميان خلق، حق محمد و آل محمد:را بر همه خلق بعد از حق خود، بالاترين حقها قرار داده است. حق محمد و آل محمد:بر جميع خلق از همه خلق بعد از حق خدا بزرگترين حقها و اصل همه حقها است.

شما اين حديث شريف را شنيده‏ايد كه اگر كسي «صله رحم» آل محمد:را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۰ *»

نمود و صله رحم خود را ترك كرد، خداوند مكافات مي‏كند و آثار آن صله رحم كه قطع شده به بركت صله كردن از آل محمد:رفع مي‏فرمايد. چون اگر حق ايشان رعايت بشود، ساير حقوق كه رعايت نشد، خداوند به بركت رعايت حق ايشان، آثار آن ترك حقوق را برطرف مي‏كند.([۳۱۹])

مثلا كسي با رحم خود قطع مي‏كند و در مواردي كه اجازه ندارد، صله نمي‏كند و قطع رحم مي‏كند اما محبت و مودتش به محمد و آل محمد:او را به صله رحم آل‏محمد:وادار مي‏كند. فرض كنيد به سادات احترام مي‏گزارد. صله با سادات، با مؤمنان با معرفت، با بصيرت و خدمتگزار امر محمد و آل محمد:به احترام محمد و آل‏محمد:مي‏كند. اما با رحم خود قطع كرده و با رحم شخصي صله‏اي ندارد. خدا در اينجا آثاري براي ترك و قطع رحم قرار داده اما چون با آل محمد:و رحم ايشان صله كرده، خداوند آثار قطع رحم را بار نمي‏كند. به سادات احترام گزارده و از بينوايان آنها دستگيري كرده.

يا با اهل بصيرت و اهل معرفت صله كرده كه اينها هم فرزندان محمد و آل‏محمد:هستند. چون اهل معرفت، بصيرت، محبت و مودتند، از بندگان محمد و آل‏محمد:هستند. روزي امام صادق۷با يكي از اصحابشان در مورد شيعيان با معرفت و بصيرتشان فرمايش مي‏فرمودند گر چه حتي شامل شيعيان ضعيف هم مي‏شود. فرمودند: شما از ما هستيد. راوي عرض كرد: ما از شما هستيم؟ فرمود: شما از ما آل‏محمد:هستيد. دوباره سؤال مي‏كند. باز حضرت همين طور تكرار مي‏فرمايند: شما از ما، از خود ما هستيد. شبيه آن فرمايشي است كه فرمودند: سلمانُ مِنّا اهلَ البيت([۳۲۰]) فرمود: انتم من آل محمد ..قال من انفسهم  شما از ما هستيد. راوي تعجب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۱ *»

مي‏كند: ما چطور از شما هستيم؟ باز مي‏فرمايند: شما از ما، از خود ما هستيد.([۳۲۱])

حالا كسي كه به اين احترام از ايشان صله مي‏كند، خداوند به بركت اين صله رحم از آثار آن قطع رحم مي‏گذرد و آن آثار را بر اين قطع رحم بار نمي‏كند. به عكس اگر كسي صله آل محمد: را ترك كند اما صله رحم شخصي خود را انجام دهد و با رحم شخصي خود صله داشته باشد اما كفايت امرش را و آخرتش را رو به راه نمي‏كند. معلوم است آن آثاري كه بر صله رحم آل محمد: مترتب است، برايش فراهم نمي‏شود.

پس حق اين بزرگواران بر تمام بندگان، بعد از حق خداوند متعال، بزرگترين حقها و اصل همه حقها است. حق ايشان بايد ادا شود و به هر مقدار حرمت بشود. نعوذبالله استخفاف در حق محمد و آل محمد: تضييع حق ايشان مي‏شود. در همين عبارت صلوات حضرت عسكري بر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مي‏بينيم حضرت مي‏گويند: اللهم كنِ الطالبَ لها ممّن ظَلَمَها و اسْتخفَّ بحقِّها خدايا، تو انتقام بكش، تو طالب و طلب كننده باش از كساني كه درباره حضرت زهرا سلام الله عليها ظلم كردند و نسبت به حق حضرت فاطمه سلام الله عليها استخفاف ورزيدند.

«حق حضرت فاطمه» در ميان ائمه معصوم خاندان رسالت، حق خيلي بزرگي است. خود ائمه ما نسبت به حق حضرت فاطمه زهرا بيش از حقوق ديگران از ايشان احترام مي‏گزاردند. خيلي به حق حضرت فاطمه زهرا حرمت مي‏كردند.

ائمه ما خودشان حجت خدا بودند اما در جاهايي كه وظيفه داشتند حوائجشان را از راه توسل از خدا بخواهند، نوعا در توسلاتشان به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها متوسل مي‏شدند. حضرت باقر۷ كسالت پيدا كردند و بيمار شدند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۲ *»

دستور فرمودند: برويد براي من دعا كنيد و به مادرم فاطمه سلام الله عليها توسل بجوييد. خودشان هم براي شفاء خود به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها متوسل شدند. حق حضرت فاطمه سلام الله عليها در ميان اين بزرگواران، بيش از سايرين مورد احترام همه‏شان بوده است. از اين بزرگوار خيلي احترام مي‏كردند. جهاتي دارد.

اين احترام بي‏جهت نبوده است. شما از همين كنيه مبارك حضرت فاطمه مطلب را بدانيد. او را «امّ ابيها» گفتند.([۳۲۲]) ام ابيها به حسب فارسي يعني مادر پدرش. ولي به معناي مادر ظاهري نيست. معاني متعدد دارد اما آنچه كه به دست مي‏آيد به هر معناي مناسبي كه بگيريم، در جاي خودش معلوم است. شايد بعضي معانيش را من يك وقتي عرض كرده‏ام.

حضرت فاطمه بر رسول الله حق دارد چون به او ام ابيها مي‏گوييم. خداوند بعد از ولادت و به دنيا آمدن رسول الله، طولي نكشيد مادرش را از دنيا برد. خدا پدرش را قبل از ولادتش از دنيا برد كه كسي حقي بر رسول الله نداشته باشد. يعني رسول خدا خودش را مرهون حقي نبيند و آزاد ببيند. اما حضرت فاطمه امّ ابيها شده و بر گردن پدر حق پيدا كرده كه پدر را به احترام از حق حضرت فاطمه واداشته است.

همه نقل كرده‏اند مخصوصا از عايشه نقل شده: هر موقعي كه فاطمه بر پدر وارد مي‏شد، پدر از جا برمي‏خاست و به استقبال فاطمه مي‏رفت. ملاحظه كنيد، همان كاري است كه انسان نسبت به مادر وظيفه دارد. رسول الله از جا حركت مي‏كرد و به استقبال فاطمه مي‏رفت، دستهاي فاطمه را پيغمبر مي‏گرفت و مي‏بوسيد، ميان سينه فاطمه را مي‏بوييد و مي‏فرمود: من بوي بهشت و رايحه جنت را از زهرايم استشمام مي‏كنم. پيشاني فاطمه را مي‏بوسيد. فاطمه را مي‏آورد، در جاي خود مي‏نشاند و خود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۳ *»

رسول‏الله دوزانو حضور فاطمه مي‏نشست. در سخن گفتن با فاطمه زهرا بسيار مؤدبانه سخن مي‏گفت.([۳۲۳]) ـ البته رسول الله سراپاي وجودشان ادب است. معلوم است: اِنّ اللهَ اَدَّبَ نبيَّه فَاَحسَنَ اَدَبَه.([۳۲۴])

يك وقتي در همين مجالس فاطميه عرض كردم: اگر كسي اين دو بزرگوار را نمي‏شناخت كه پدر و فرزند هستند و از راه وارد مي‏شد ؛ طرز نشستن و احترام گزاردن رسول الله، اين طور نشان مي‏داد كه رسول الله خادم و خدمتگزار حضرت فاطمه است. به تعبير ديگر نوكر حضرت فاطمه است و ايشان خاتون و خانم است. رسول‏الله۹اين طور احترام مي‏گزارد.

به عكس هم همين طور بود. هر موقعي كه رسول خدا۹بر حضرت فاطمه وارد مي‏شدند، حضرت فاطمه زهرا از جا حركت مي‏كردند و به استقبال پدر مي‏آمدند. دستهاي پدر را مي‏بوسيدند. پشت سر پدر حركت كرده و پدر را مي‏آوردند جاي خود مي‏نشاندند. خودشان حضور پدر مثل كنيز براي پدر حرمت داري مي‏كردند.([۳۲۵]) آن چنان كه باز اگر كسي مي‏آمد و نمي‏شناخت، فكر مي‏كرد: زهرا كنيز رسول الله۹است.

حتي يكي از معاني «ام ابيها» هم به معناي خدمتگزار است. خدمتگزار پدر بود. خدمتگزار خيلي معني دارد. از وقتي كه اين بزرگوار در اين عالم قدم گذارد، براي رسول الله «بركت» بود. بعضي انّا اَعطيناك الكوثر  را به ذريه بسيار معني كرده‏اند.([۳۲۶]) يعني خداوند همه فرزندان رسول الله را كه بنا بود از صلب مطهر ايشان باشند، از صلب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۴ *»

اميرالمؤمنين و رحم طاهره حضرت فاطمه قرار داد. پس آن بزرگوار وسيله كثرت نسل و زيادي ذريه گرديد.

از اول انعقاد نطفه‏اش براي پدر بركت بود. در همه حالات بركت بود و به انواع خدمات خدمتگزار امر پدر، اسلام و قرآن بود. در رحم مادر، به مادر تعليم مي‏داد و با مادر مأنوس مي‏شد. حتي اگر براي مادر در نماز سهو پيش مي‏آمد، حضرت فاطمه دستور مي‏داد: مادر، برخيز ركعت سوم است. به مادر دستور مي‏داد كه حركت كن.([۳۲۷]) اگر امري از اعتقادات و معارف را مي‏خواست اعتراف كند ـ آن مقداري كه در دست است.ـ خديجه سلام الله عليها با جنينش مأنوس مي‏شد و سخن مي‏گفت. با اين نور مقدس انس مي‏گرفت.

از وقتي هم كه به دنيا آمد بركات وجوديش همه عالم را فرا گرفت. ابتدا كه در مكه بودند، بعد هم كه مدينه در خانه اميرالمؤمنين آمدند. بالاخره همه وجود حضرت فاطمه، خدمتگزاري رسول الله بود. يك معني ام ابيها هم همين است. يعني خدمتگزار پدرش. چه خدماتي! تا جايي كه جان داشت، براي نشر دين خدا، احياء امر خدا و حفظ مقامات و شئونات ولايت مي‏كوشيد. ديگر سراسر زندگي حضرت زهرا همين حرفها است.

پس از همين كلمه و كنيه مبارك ام ابيها حق زهرا حتي بر رسول خدا استفاده مي‏شود. امر عجيبي است! بالاخره حق اين بزرگواران بر همه خلق، بعد از حق خداوند بزرگترين حقها است. يك وقتي كه خدا را به حق اين بزرگواران قسم مي‏دهيد، بدانيد چيست.

همان طور كه خدا بر گردن ما حق ايشان را بعد از حق خود گذارده، خداوند بر خود هم حق ايشان را بزرگترين حقوق خلق قرار داده است. از ايشان بر خود حق قرار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۵ *»

داده كه به حسب استعداد، قابليت و عمل ايشان، به ايشان جزا كرامت كند. عمل اين بزرگواران، اطاعت و بندگي ايشان، خدمتشان به دين خدا و نشر امر الهي حد ندارد كه چقدر است. كسي نمي‏تواند بفهمد.

از اينها گذشته در تمام ملك امكاني اسماء، صفات و انوار خدا را براي همه خلق بيان كردند و رسانيدند. به حدي كه همه خلق، خدا را به اين اسما، صفات و انوارش شناختند. چه كسي جز ايشان چنين كرده است؟ ايشان آن چنان خدا را براي خلق آشكار كردند كه معرفتشان معرفت خدا شد: مَن عرَفكم فقد عرَف الله([۳۲۸]) حالا اين چه حقي بر خدا است؟

به اين جهت ما خدا را به حق ايشان قسم مي‏دهيم. بين خودمان هم به حق ايشان مي‏توانيم قسم بدهيم. البته در جاهايي كه مضطريم و احترامي به اين بزرگواران مي‏خواهيم بگزاريم. چنانكه گاهگاهي خودشان به همين ذكر حق خود بر ديگران امري را لازم مي‏فرمودند.

بارها شنيده‏ايد كه بشّار مُكاري شخصي شتردار بود. شترها را به كرايه مي‏داد و در كوفه بود. شايد هم از مدينه در خدمت حضرت صادق، آن موقعي كه منصور حضرت را به عراق طلبيده بود، به كوفه آمده بود. حضرت مدتي در كوفه به سر بردند. مي‏گويد: در كوفه خدمت حضرت صادق۷و به منزل آقا رفتم كه زيارتشان كنم. ديدم حضور حضرت خرما گذارده‏اند و حضرت خرما ميل مي‏كنند. فرمودند: بشار، بيا با من خرما بخور. عرض كردم: آقا الآن ميلي ندارم. فرمودند: بيا بخور، خرماي خوبي است، ميل كن. گفتم: آقا در ميان راه كه مي‏آمدم حادثه‏اي ديدم كه مرا گريان كرد و خيلي ناراحت و مضطرب كرده، الآن چيزي نمي‏توانم بخورم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۶ *»

فرمودند: بِحقّي . اينجا حضرت به حق خودشان قسم دادند. فرمودند: به حق من بر تو كه بيا و بخور. وقتي كه حضرت اين را فرمودند، مي‏گويد: ديگر ناچار شدم، جلو رفتم و چند دانه خوردم. حضرت هم مقداري كه مي‏خواستند بخورند ميل فرمودند، كنار نشستند. فرمودند: حالا حادثه‏ات را بگو، چه حادثه‏اي بوده است؟

مي‏گويد: در راه مي‏آمدم كه خدمت شما برسم ديدم يكي از مأموران دولتي، زني را گرفته، با تازيانه به سرش مي‏زند و كشان كشان او را به طرف محبس و زندان مي‏برد. آن زن بلند بلند، داد مي‏زد: المُستَغاثُ باللهِ و رسولِه  هيچ كس به دادش نمي‏رسيد. هر چه طلب نصرت و كمك مي‏كرد، كسي به كمكش نيامد. كشان كشان او را به طرف زندان برد. جمعيتي آنجا جمع بودند، من گفتم: جريان چه بوده؟ چرا مأمور دولتي، اين را گرفته؟ گفتند: اين زن داشت مي‏رفت، پايش لغزيد و به زمين افتاد. پايش ضربه خورد. در حالي كه مي‏خواست برخيزد، بلند گفت: لَعَنَ اللهُ ظالِميكِ‏يا فاطمةُ الزهرا  اي فاطمه زهرا، خدا آناني كه درباره تو و نسبت به تو ظلم كردند، لعنت كند. اين مأمور شنيده و به جرم لعنت بر ظالمان فاطمه او را دستگير كرده است. حالا هم او را زندان مي‏برد. عرض مي‏كند: يابن رسول الله، من اين حالت را كه ديدم، ديگر طاقت از وجودم رفت و گريان شدم.

بشّار مي‏گويد: همين كه اين حادثه را گفتم، آقا امام صادق۷شروع كردند به گريه كردن. آن قدر گريه كردند كه محاسن شريفشان تر شد. دستمال به دستشان گرفتند، دستمال هم از اشكهاي چشم امام صادق۷خيس شد. فرمودند: ديگر بر من گوارا نيست كه بنشينم. برخيز، به مسجد سهله برويم و براي نجات اين زن دعا كنيم.

اينها حجتهاي خدا هستند كه همه امور دست ايشان است. اما حالا اين طور تعليم مي‏دهند. مي‏گويد: در خدمت حضرت برخاستيم و از مسجد بيرون آمديم. ـ شب جمعه است. ـ خدا روزي كند در مسجد سهله آقا امام زمان را زيارت كنيم. آنجا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۷ *»

آقا را خيلي زيارت كرده‏اند و حاجت گرفته‏اند. حضرت صادق۷از مسجد بيرون آمدند. به يكي از دوستانشان فرمودند: برو درِ زندان بايست و تا وقتي كه خبر آزادي اين زن را براي من نياورده‏اي، نيا. بايست ببينيم بر سر آن زن چه مي‏آيد. مي‏گويد: خودشان با من به مسجد سهله آمدند، نماز گزاردند، دعا كردند، سر به سجده گذاشتند و گريه كردند. من جز نفس، از حضرت چيزي نمي‏شنيدم.

مدتي طول كشيد، يكباره سر برداشتند فرمودند: زن آزاد شد، بيا برويم. ديدم حضرت شاد شدند و ديگر آن نگراني، اضطراب و دلهره حضرت برطرف شد. مي‏گويد: با هم راه افتاديم، حضرت فرمودند: به طرف زندان برويم، ببينيم مطلب چيست. مي‏گويد: با حضرت مي‏آمديم كه با همان دوست برخورد كرديم كه حضرت دستور فرموده بودند: جلوي زندان بايست و براي من خبر بياور. او شادمان خدمت حضرت آمد، عرض كرد: آقا، مژده و بشارت! آن زن آزاد شد.

فرمودند: چه شد؟ چه طور پيش آمد؟ جريان را بگو. گفت: من ايستاده بودم، عده‏اي هم كه پشت سر آن زن آمده بودند، ايستاده بودند كه حالا چه مي‏شود؟ آنها هم مي‏دانستند كه علت دستگيري اين زن چيست. در همين فكر و خيال بوديم كه ديديم از طرف حاكم يك مأموري به در زندان آمد. دستور داد آن زن را كه گرفته‏ايد، بياوريد. از داخل زندان زن را آوردند. به آن زن گفت: جرم تو چه بوده؟ گفت: جرم من اين بوده كه پايم ضربه ديد و به زمين افتادم، گفتم: خدا ظالمانت را لعنت كند، اي فاطمه زهرا. مأمور من را گرفت، كتك زد، به اينجا آورد و حبس كرد. آن مأمور كه از طرف حاكم آمده بود گفت: حاكم از تو عذرخواهي مي‏كند. مي‏گويد: تو ما را ببخش و از ما بگذر. دويست درهم هم براي تو هديه داده كه تو آن را بگيري و از اين بي‏احترامي كه به تو شده و دستگيريت، بگذري. گفت: من كه نمي‏گذرم. اين دويست درهم را هم نمي‏خواهم. مال خود تو باشد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۸ *»

حضرت فرمودند: دويست درهم را نگرفت؟ آن دوست عرض كرد: آقا، نگرفت. ظاهرش هم نشان مي‏داد كه واقعا به دويست درهم محتاج بود اما نگرفت. گفت: نمي‏خواهم و آزادش كردند، به منزلش رفت. حضرت فرمودند: آيا خانه‏اش را پيدا مي‏كنيم؟ به درِ خانه‏اش مي‏توانيم برويم، آنجا احوالش را بپرسيم؟ حضرت فرمودند: شما دو نفر، بشّار و آن شخص، برويد خانه‏اش را پيدا كنيد و سلام مرا به او برسانيد. من الآن هفت دينار بيشتر همراهم ندارم. اين هفت دينار را هم به او بدهيد.

مي‏گويد: ما آمديم و خانه اين زن را پيدا كرديم. درِ خانه‏اش را زديم. پشت در آمد. گفتيم: آيا تو همان زن نيستي كه گرفتار شدي؟ گفت: چرا. گفتيم: مي‏داني، جعفربن‏محمد به شما سلام رساند.

تا زن اسم مبارك آقا امام صادق۷را شنيد، گفت: جعفر بن محمد به من سلام رسانيده؟ امام من، حجت من، فرزند فاطمه به من سلام رسانده؟! از شدت شوق فريادي زد و افتاد زمين. صبر كرديم تا كمي به حال و به هوش آمد. دوباره پرسيد و گفت: بگوييد، دوباره به من بگوييد، چه كسي به من سلام رسانده؟ گفتند: جعفربن‏محمد. تا گفتيم جعفربن‏محمد، دوباره اين زن صيحه‏اي زد و به زمين افتاد. تا سه بار اين زن به حرمت نام امام صادق۷و سلام رسانيدن حضرت، از شدت مسرت به زمين افتاد. در كوفه ديگر شهرت يافته بود كه آقا امام صادق۷از مدينه به عراق آمده‏اند و حالا در كوفه به سر مي‏برند. بعد از اين سه بار، آن وقت به او گفتيم: حضرت براي شما اين هفت دينار را هم هديه كردند. خوشحال و شادمان از آنها گرفت و گفت: سلام مرا هم خدمت حضرت برسانيد و از حضرت بخواهيد كه مرا فراموش نكنند. مرا در دنيا و آخرت از خاطر مباركشان نبرند.([۳۲۹])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳۹ *»

مقصودم در اين حديث شريف، ذكر اين نكته بود كه مي‏فرمايد: بحقي. حضرت صادق۷مي‏فرمايد: به حق من، حالا جلو بيا و اين خرما را ميل كن و بخور. البته امام۷بر همه امور واقفند. اگر گاهي اين طور مسائل در روايات ديده مي‏شود، دليل بر اين نيست كه امام غافلند. امام غافل و بي‏خبر نيست. هيچ امري بدون اذن خاص اين بزرگواران واقع نمي‏شود. ولي يك مسائلي به حسب اوضاع طبيعت و عالم اعراض بايد پيش بيايد كه اين مسائل را در بر دارد. آن شخص بيايد و براي توجه حضرت وسيله شود، به اجري برسد، ايمان خود را اظهار كند و اين وقايع پيش بيايد.

اگر كسي به سراغ حاكم مي‏رفت و مي‏پرسيد: آخر مسأله چطور شد؟ تو از كجا خبردار شدي؟ چه چيز تو را وادار كرد كه مأمور بفرستي و اين زن را خلاص كني؟ آنها اگر به دست مي‏آمد، خيلي از معجزات و كرامات روشن مي‏شد. معلوم نيست كه آن حاكم چطور متوجه و متذكر شده است؟

بالاخره بحثم در اين زمينه‏ها نبود. به منظور استشهاد متذكر اين حديث شريف شدم كه ـ شب جمعه است.ـ متذكر باشيم كه اين بزرگواران نسبت به مادرشان حضرت فاطمه و حق حضرت فاطمه زهرا نسبت به حقوق ساير معصومين:طور ديگري احترام مي‏گزاردند.

چون نام حضرت فاطمه به ميان آمده بود و آن زن به واسطه لعنت بر ظالمان حضرت فاطمه سلام الله عليها گرفتار شده بود، حضرت آن گريه‏ها را كردند كه راوي مي‏گويد: محاسن مبارك حضرت از اشك چشمشان خيس شد بعد هم دستمال حضرت خيس شد سپس هيجان زده از جا برخاستند، فرمودند: ديگر بر من قرار گرفتن و آرام شدن گوارا نيست.

اينها حقوقي است كه حق تعالي بر جميع خلق قرار داده. ما خدا را به حق محمد و آل محمد:قسم مي‏دهيم بلكه عرض كردم خداوند تمام خلق را به عدلش طوري

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۰ *»

قرار داده كه بر خدا حق دارند. گفته: شما را ايجاد كردم و شما به من نيازمند هستيد. من حاجت‏هاي شما را بايد برآورده كنم، من خواسته‏هاي شما را بايد برآورم. شما به زبان عمل، به زبان صفات و به زبان اعتقاداتتان از من جزا مي‏طلبيد. من هم بر عهده گرفته‏ام كه جزاي اعتقادات، صفات و اعمال شما را بدهم. به عدلم و به فضلم براي همه اينها جزا قرار دادم.

اعتقادات حقه، صفات حسنه و اعمال خير، طاعات، حسنات، مَبرّات و همه اينها اجر و مزد دارد. بلكه اصلا خداوند خود اينها را جزا قرار مي‏دهد. خود همين اعمال، خود همين صفات و خود اين اعتقادات را جزاي خلقش قرار داده. اين جزاها را يا به مقتضاي فضل يا به مقتضاي عدل به خلقش مي‏رساند. در طاعات و حسنات، در صفات پسنديده و در عقايد حقه به فضلش است. چون خودش اينها را تعليم داده و كرامت كرده، به فضلش عنايت مي‏فرمايد. ما از كجا هدايت شديم؟ خدا هدايتمان كرده است. الحمدلِلّه الذي هَدانا لِهذا و ما كنّا لِنَهتَدِي لولا اَن هدانا الله.([۳۳۰])

اين عبارت در قرآن است. اما در نوع زيارتها و دعاها جاهايي كه با اعتقادات حقه و با مقامات و شئونات حجتهايش روبرو هستيم، جاهايي كه خود را در نجات مي‏بينيم و هر جا به بركت اعتقادات حقه و توسلات به نجات يقين داريم ؛ آنجا فورا يادمان داده‏اند كه بگوييم: الحمدلله الذي هدانا لهذا. ما خودمان به اين امر هدايت نمي‏شويم. خدا را شكر مي‏كنيم كه ما را هدايت كرده است. اگر هدايت نكرده بود، ما خودمان هدايت نمي‏شديم. پس او ما را به اعتقادات حقه هدايت مي‏كند و به ما تعليم مي‏دهد.

همچنين صفات حسنه در اختيار ما مي‏گذارد. او صفات را بر وجود ما گذاشته است: و نفسٍ و ما سوّاها فاَلهَمَها فُجورَها و تَقواها([۳۳۱]) الهام فجور و تقوا، هر دو را كرده

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۱ *»

است. نفوس ما را طوري قرار داده كه حالت استوا دارد. هم به حقايق، صفات حسنه و تقوا مي‏تواند گرايش و تمايل پيدا بكند. هم از خوبيها مي‏تواند اعراض كند و نعوذبالله به طرف بديها برود. هر دو را خدا در امكان بشر قرار داده است. هر دو هم تقوا و هم فجور را الهام كرده است.

از آن طرف اُسوه و قُدوه هم قرار داده است. اين، ائمه طاهرين، به ايشان اقتدا كنيد. قرآن نازل كرده، اخلاق خود را و صفات حسنه را بيان كرده، اوليائش را معرفي نموده است. قرآن هم كه صفات پسنديده را بيان مي‏كند. ديگر خوبيها همه‏اش به حق تعالي نسبت مي‏يابد: تَخلَّقوا باخلاقِ الله.([۳۳۲]) به اخلاق خدا متخلق بشويد. خداوند رحيم است، شخص با رحمت را دوست دارد. خداوند عفُوّ است، شخص با گذشت را دوست دارد. اين صفات و عقايد حقه را تعليم داده. طاعات را تا اندازه‏اي قرار داده كه برايمان مشكل درست نمي‏كند. طاعات، آسان و در حدي است كه همه مي‏توانند انجام بدهند. پس همه‏اش نعمت، توفيق و كرامت است.

جزاي اينها را هم به فضلش مي‏دهد: هل جزاءُ الاحسانِ الاّ الاحسان؟([۳۳۳]) امام فرمودند: آيا جزاي اين كه خدا شما را به توحيد، دين و ديانتش آشنا كرده، غير از اين است كه شما را به بهشت هم ببرد؟([۳۳۴]) اين مي‏شود:  هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان؟ آيا اين احساني كه ما را به توحيد هدايت كرد، خود را به وسيله اوليائش به ما شناسانيد، آيا يك احسان اين طوري، غير از اين است كه جزايش به فضل حق تعالي بردن به بهشت است؟

از آن طرف هم به عدلش قرار داده كه جزاي ـ نعوذبالله ـ اعتقادات باطله،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۲ *»

صفات رذيله و معاصي جهنم، عذاب، گرفتاري، شدت، بلا و بالاخره خشم خداست. اينها را هم خدا به عدلش قرار داده است. به فضل و عدلش بر عهده خود گذارده كه به تمام اين وعده‏ها وفا كند: اِنّ اللّهَ لا يُخلِفُ الميعاد.([۳۳۵])

چون چنين شده پس براي همه خلق بر خود حق قرار داده است. ولي اين حق را به دو نوع ديد مي‏توانيم ببينيم: يكي به نوع ديد عرصه تكوين و يكي به نوع ديد عرصه تشريع.

در عرصه تكوين همه اينها خير است ،جود است. عرض كردم: تمام، در عرصه تكوين نعمت است. حتي چنانكه بهشت، بهشت و نعمت است، جهنم هم بهشت و نعمت است. كسي نگويد: پس جهنم عذاب نيست. جهنم در عين حالي كه عذاب و واقعا شديدترين عذابها است. از نظر تكوين و در عرصه تكوين نعمت و بهشت است. چون آن كسي كه آن را طلب مي‏كرده، در واقع به همه وجودش آن را مي‏خواسته است.

يك مثل بزنم. فرض كنيد كسي طالب رياست باطل است. رياست باطل مي‏خواهد داشته باشد. مثل حَجّاج ـ خدا لعنتش كند. ـ كه طالب رياست بود. تا وقتي كه حاكم و والي نشده بود، همواره در مسجد مشغول قرآن خواندن و نماز گزاردن بود. يك‏دفعه به او خبر دادند كه حكم آمده و شما والي و حاكم شديد. فوري قرآن را بوسيد و كنار گذاشت. گفت: هذا فِراقٌ بيني و بينك  ديگر حالا جدا شديم. رفت و چه مظالمي در آن دوران به بار آورد.

حالا كسي كه همه وجودش طالب رياست باطل است، خدا هم به او مي‏دهد. به او مهلت مي‏دهد، زمينه مي‏دهد و همه شرايط برايش فراهم مي‏شود. آيا از نظر او و براي او بهشت نيست؟ در بهشت است ديگر.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۳ *»

و لا يَحسبَنَّ الذين كفروا اَنَّما نُمْلي لهم خيرٌ لانفسِهم اِنَّما نُملي لهم ليَزْدادوا اِثماً و لهم عذابٌ مُهين([۳۳۶]) اما در عالم شريعت، همه‏اش گناه است. هر نفسي كه مي‏كشد برايش عذاب است. اما نمي‏فهمد كه اين عذاب است بلكه فكر مي‏كند براي او نعمت است. واقعا هم از نظر تكوين نعمت است. نسبت به مشيت فرق نمي‏كند.

اين كه مي‏گوييم تكوين، نسبت به مشيت حق تعالي و كار خدا است كه فرق نمي‏كند. خدا به انسان چه باغ، چمن، حوريه، قصر و قصور بدهد ؛ چه درك نيران، عذاب، آتش، مارهاي گزنده عجيب و چاههايي كه در جهنم است بدهد.

روي آن چاهها صخره و پاره سنگهاي جهنم گذاشته شده. گاهي كه خداوند جهنم را به لرزه بخواهد در بياورد، يك مقدار از آن سنگ كنار مي‏رود و آن چاه يك مختصر نفسي مي‏كشد. تمام جهنم را به فرياد در مي‏آورد كه: خدايا، اين چه عذابي بود؟! اين چه آتشي بود؟! كه باز مالك به دستور حق تعالي مي‏بندد كه نفس دومي را نكشد. آن چاه جاي چه كساني است؟ جاي اولي، دومي و سومي. اين رياستهاي باطل را خواستند و در ظاهر هم به آنچه كه مي‏خواستند، رسيدند.([۳۳۷])

از نظر فعل و كار خدا تفاوت نمي‏كند. همه‏اش از رحمت رحمانيه سرچشمه مي‏گيرد كه يك پهلويش فضل است و يك پهلويش عدل است.

به اولي و دومي ظلم نكرده كه در يك چنين جاهايي تا ابد عذابشان مي‏كند كه «تا» ندارد. آخر آيا اين چند روز دنيايي مي‏ارزيد؟ آري، وقتي كه مي‏خواهد، اين طور مي‏خواهد. چند روزي هم بيشتر نكشيد ديگر. اولي كه دو سال و خورده‏اي بيشتر نشد، با اين همه مظالم. حالا آيا مي‏ارزيد كه ابدالآباد در يك چنين عذابي باشد؟ اعتقادي ماست كه اين عذاب خفيف و سبك هم نمي‏شود. آن به آن آخرتي شدت پيدا مي‏كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۴ *»

آيا اين عذاب به چند روز رياست باطل مي‏ارزيد؟ حالا براي او كه اين چند روز بهشت بود.

آري، از نظر فيض، مشيت و فعل حق تعالي تفاوت نمي‏كند. بهشت و جهنم هر دو پديده‏اي است كه از مشيت سرچشمه گرفته است. آن به فضل خدا جزاي طاعات، اعتقادات حقه و صفات حسنه جميع مؤمنان است. آن هم به عدل خدا جزاي اعتقادات باطل، صفات رذيله و معاصي تمام كفار و منافقان. هر دو به مشيت حق تعالي و پديده‏اي است كه از مشيت سرچشمه گرفته و به مشيت وجود يافته است. از اين نظر، هر دو فعل و كار خدا و مال و ملك خداست. در عالم ملك كمالي است.

از اين جهت در دعا مي‏گوييم: اللهم.. بِقُربِ الجَنَّةِ ببُعدِ الجحيم([۳۳۸]) خدايا، تو را قسم مي‏دهم و از تو مي‏خواهم به قُرب و نزديكي بهشت. بهشت خيلي به رضاي خدا نزديك است و دار رضاي خداست. و خدايا تو را به بُعد و دوري جهنم قسم مي‏دهم. هر دو بر خدا حقند. بهشت حق قرب دارد و جهنم حق بُعد دارد. جهنم مي‏گويد: خدايا، مرا همواره از مقام رحمت رحيميه و از رضاي خودت دور كن. خود جهنم اين چنين مي‏گويد. بهشت هم مي‏گويد: خدايا، مرا همواره نزديك كن و مرتب به رضاي حق تعالي با اهل بهشت نزديك مي‏شود. جهنم و جهنميان از رضاي خدا و رحمت رحيميه خدا دور مي‏شوند و در سخط قرار مي‏گيرند. آن به آن هم دور مي‏شوند.

بقرب الجنة ببعد الجحيم  هر دو را كه مي‏خوانيم علتش همين است. يا مي‏خوانيم: ببركةِ نعيمِ الجنةِ بسعيرِ النار([۳۳۹]) خدا را به بركتها و نعمتهاي بهشت و به سركشي‏هاي آتش و شعله‏هاي جهنم قسم مي‏دهيم. اينها چيست؟ اينها همه از اين نظر است كه نسبت به فعل خدا، بر خدا حق دارند. خدا هم به همين جهت به همه قسم از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۵ *»

موجوداتش قسم يادكرده است. خداوند به روز قسم يادمي‏كند، به شب هم قسم يادمي‏كند. به آيات نورانيش محمد و آل محمد قسم يادمي‏كند، به ظلماني‏ها و خبيث‏هاي ظلماني هم قسم يادمي‏كند.

مي‏گويد:  و النّهارِ اذا جلّيها([۳۴۰]) قسم به مهدي آل محمد صلوات الله عليه در آن وقت ظهورش كه همه عالم به نور او روشن مي‏شود.([۳۴۱]) دين به حدي آشكار مي‏شود كه تأويل، معني و مصداق آيه شريفه آن وقت فراهم مي‏شود كه فرمود: اَرسَلَه بالهُدي و دينِ الحق ليُظهِرَه علي الدينِ كلِّه و لو كَرِهَ المشركون.([۳۴۲]) مكتب مهدي صلوات الله عليه كه دين خدا و دين پيغمبر اكرم، محمد مصطفي۹است، بر همه افكار، عقايد و مكتبها غلبه پيدا مي‏كند.

از اين طرف به مهدي آل محمد و دوره ظهور و نورانيت آن دوره سوگند مي‏خورد و از آن طرف و الليل اذا يغشيها([۳۴۳]) به دومي و آن فراگيري ظلمت و تيرگي ظلمت او قسم كه همه وجودها را فرا گرفت.([۳۴۴]) حتي وجود حضرت علي را فرا گرفت. به حسب ظاهر حضرت علي را خانه‏نشين كرد، به حسب باطن هم كه غلبه با آنها بود و عرصه انساني تيره شده بود.

اصلا از جهت تيرگي و ظلمت آنها، آن قدر بر همه موجودات فشار وارد شده بود كه همه موجودات شكايت به درگاه خدا داشتند: خدايا، اينها چه كساني هستند كه مسلط شده‏اند؟ هيچ چيزي باقي نگذاردند. تمام زحمات انبيا را، زحمات رسول الله را از بين بردند. خدا به آنها فرمود: قرار بگيريد، كسي عجله مي‏كند كه از دستش در برود. ملك من كه از دستم در نمي‏رود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۶ *»

در زمان ابراهيم، فقط يك خداپرست ابراهيم روي زمين بود. او را درون درياي آتش انداختند. تمام ملائكه به فرياد برآمدند: خدايا، روي زمين فقط يك نفر تو را مي‏پرستد، آن هم ابراهيم است. حالا آيا نمرود را آن چنان بر او مسلط كرده‏اي كه اين طور او را در اين درياي آتش انداخته است؟ خدايا، به دادش برس، به فريادش برس. خدا فرمود: قرار بگيريد، شما عاجزيد، من قادر مطلقم. چيزي از قدرت من خارج نيست. صبر كنيد، ببينيد وضع چه مي‏شود. ديدند طولي نكشيد، ابراهيم در درياي آتش قرار گرفت.([۳۴۵])

خدا فرمود: يا نارُ كوني بَرْداً و سلاماً علي ابراهيم([۳۴۶]) ابراهيم سوگند ياد كرد: اگر خدا بعد از كلمه بردا نگفته بود  سلاما  يعني اي آتش، خنك بشو و سلامت بشو بر ابراهيم؛ من از سرما مي‏مردم. مي‏گويد: از سرما تمام بدنم مي‏لرزيد و دندانهايم به هم مي‏خورد. تا سلاما  را فرمود، آرام شدم و قرار گرفتم. براي من به وضع گلستان شد.([۳۴۷])

اين مصلحت خداست، از دست خدا بيرون نيست. زمان انبيا اين طور بود. اگر بنا بود و مصلحت اقتضا مي‏كرد، نصرت ظاهري هم فوري انبيا را كمك مي‏كرد. خدا نمي‏گذاشت آن غلبه‏هاي عجيب و غريب پيش بيايد، فوري نصرتشان مي‏كرد و بر امتها عذاب نازل مي‏كرد، يك امتي را هلاك مي‏كرد. ديگر در آيات و روايات ديده‏ايد كه در طوفان چه كرد! تمام زمين و هر چه روي زمين بود غرق شد مگر آن چند موضعي كه از طوفان نجات پيدا كردند.([۳۴۸]) تمام زمين و اهل زمين، از جمادات، نباتات، حيوانات و انسانها، هر چه بودند به يك نفرين نوح غرق شدند.

در اين امت مصلحت چه بود؟ چه مصلحتي اقتضا كرد؟ چرا آن  يا نار كوني بردا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۷ *»

و سلاما علي ابراهيم  به آتش در خانه حضرت زهرا گفته نشد؟ آه! آه! آه! ببينيد حق محمد و آل محمد بر اين امت چقدر است! خداوند به حرمت آن بزرگوار بر اين امت عذاب عمومي نازل نكرده و نمي‏كند و خود آن بزرگواران را در معرض اين همه بلا و مصائب قرار مي‏دهد. در اين دوره دنيايي نصرت ظاهري را براي ايشان قرار نداد تا حضرت زهرا را بكشند، اميرالمؤمنين را بكشند. آه ! بميريم! كربلا چه آتشي برافروختند! نمرود اين امت چه آتشي برافروخت! ملائكه به فرياد درآمدند: خدايا، حسين حجت توست، ولي توست، خدايا، تا چه اندازه و تا چه درجه راضي مي‏شوي كه دشمنان تو بر ولي تو اين طور تسلط پيدا كنند؟

آخر اين حسين همان حسيني بود كه حضرت فاطمه مثل ديروز در آن لحظات آخر كه با اميرالمؤمنين صلوات الله عليه وصيت مي‏كند، سفارش امام حسن و امام حسين را مي‏كند: اينها صدمه نبينند، كسي به اينها تند نشود، صيحه به صورت اينها نزند. بعد حضرت زهرا از آنهايي كه اين دو بزرگوار را مي‏كشند ياد كرد و بر كشندگان اين دو بزرگوار لعنت كرد.([۳۴۹])

مثل ديشب ابي‏عبدالله و حضرت مجتبي روي سينه مادر صيحه زدند و مادر دستها را به گردن اين دو عزيزش و دو نور چشمش انداخته، صيحه و ناله از دل حضرت زهرا كنده شده. اميرالمؤمنين مي‏فرمايند ناله‏اي شديد از دل زهرا كنده شد. از آسمان ندا آمد: يا اميرالمؤمنين، اين دو فرزند زهرا را از روي سينه زهرا بردار. ملائكه ديگر طاقت ندارند.([۳۵۰])

اين وجودات به اين شرافت، لطافت و عظمت با يك چنين موقعيتي، در اين امت چه بسيار مصيبت بايد ببينند! خداوند نصرت ظاهري قرار نداده و هنوز هم كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۸ *»

هست، مي‏بينيد هزار و چند صد سال گذشته و حق تعالي از خون اين بزرگواران انتقام نكشيده. براي دوره ظهور مهدي آل محمد:باقي گذارده است.

خدا را به حق و حرمتش قسم مي‏دهيم كه در فرجش تعجيل فرمايد. در فرج ما و همه اهل ايمان به فرج آن بزرگوار تعجيل فرمايد. خير دنيا و آخرت به همه كرامت كند و شر دنيا و آخرت از همه برطرف گرداند .

اللهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴۹ *»

 

مجلس    ۲۹

 

 

(شب شنبه/ ۵ جمادي الثاني/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

r خداوند به حق خلق سوگند خورده است

r حضرت فاطمه۳نذير بشر است

r نام «فاطمه» از «فطم» گرفته شده است

r فرزندان آخرت و فرزندان دنيا

r جزاء همان عمل است

r حضرت فاطمه۳يكي از آيات بزرگ خداوند است

r حضرت فاطمه۳هم نذير و هم بشير است ولي چرا فقط نذير
بودنش بيان شده است ؟

r «و النهار اذا جليها» به حضرت مهدي (عج) تفسير شده است

r «و الليل اذا يغشيها» به دومي تفسير شده است

r معناي «السلام عليك، في الليل اذا يغشي و . . . »

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۰ *»

بسم الله الرحمن الرحيم

اميدواريم خداوند سلام و صلوات ما را در اين ساعت، به پيشگاه مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و مادر بزرگوارش خديجه كبري و فرزندان معصومش خصوصا وجود مبارك آقا بقية الله آن يادگار و داغدار حضرت زهرا ابلاغ بفرمايد. ما را مشمول عناياتشان قرار دهد.

اين دوره و دهه عزاداري ما براي حضرت فاطمه زهرا آخرين دوره عزاداري ما نباشد. بلكه خداوند موفقمان گرداند سالها درك كنيم مجلس عزاي حضرت فاطمه سلام الله عليها را و همچنين مجالس عزاداري بر فرزندان حضرت فاطمه به خصوص حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه. موفق گرديم كه تا زنده هستيم از عزادارانشان باشيم. موقع رفتن از دنيا هم عزادار از دنيا برويم. در برزخ هم عزادار باشيم. اگر تقدير شد ان‏شاءالله در دوره ظهور مهدي آل محمد:رجعت كنيم و آن جا هم عزادار باشيم. در قيامت هم كه سر از قبر در مي‏آوريم، خاك عزاي خاندان رسالت از سر ما بريزد و جزء عزاداران خاندان رسالت محشور گرديم.

آنجا هم با مادر سيدالشهدا حضرت فاطمه زهرا هم‏ناله گرديم. وقتي كه در محشر فرزندش حسين۷را آن چنانكه روز عاشورا آن حادثه حائله واقع گرديد، مشاهده مي‏كند. از صيحه آن حضرت، تمام اهل محشر به ضجه و ناله در آمده و همه گريان مي‏شوند.([۳۵۱]) ديگر به واسطه فزع مصيبت امام حسين فزع محشر از خاطرها مي‏رود. حتي انبيا به زانو در مي‏آيند. تاب و توان از وجود همه مي‏رود، همه متأثر و متزلزل به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۱ *»

واسطه مصيبت امام حسين مظلوم صلوات الله عليهم اجمعين.

سخن در قسمهاي حق تعالي بود. خداوند به مناسبتها در آيات قرآن به خلق خود سوگند مي‏خورد. خداوند خلق خود را حرمت مي‏كند و به حق آنها بيان مطلبي مي‏كند. چنانكه اين آيات مباركي كه در شأن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نازل گرديده، به سه سوگند ابتدا مي‏شود: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. به حسب ظاهر، سه سوگند به اين آيات ظاهر است. آيات قدرت، صنعت و حكمت حق تعالي كه ماه، شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع باشد. به حسب باطن و تأويل كه ائمه ما بيان فرموده‏اند، سوگند به اميرالمؤمنين ماه ولايت، سوگند به امام مجتبي و سوگند به سيدالشهدا صلوات الله عليه است. اينها معلوم است.

يك بحث كلي است كه چندين جلسه متذكرش هستيم، خلق چگونه بر حق تعالي، حق دارند؟ چه حرمتي بر حق تعالي دارند؟ كه حق تعالي به خلقش سوگند مي‏خورد. چون تا حقي از خلق بر حق تعالي نباشد، قسم و سوگند خوردن معني ندارد. بر حق تعالي حقي بايد داشته باشند تا خدا به حق آنها سوگند ياد كند. مثل اينكه شما وقتي كه سخن مي‏گوييد و مطلبي را مي‏خواهيد حتمي و تأكيد كنيد، قسم و سوگند ياد مي‏كنيد. حق و حرمت كسي يا چيزي را در نظر مي‏گيريد و سوگند مي‏خوريد.

خدا هم كه به خلقش سوگند ياد فرموده، از اين جهت است كه حقي براي خلق خود بر عهده گرفته و حرمتي براي حق آنها قرار داده است كه به حق آنان سوگند مي‏خورد. در همين آيات دقت كنيد: كلا و القمر خير، آن چنان كه ديگران درباره فاطمه سلام الله عليها فكر مي‏كنند، نيست. او را با امتيازي مانند ساير زنان مي‏دانند كه مثلا دختر پيغمبر خداست، اهل زهد و تقواست، كمال و فضلي دارد و اهل عبادت است. اين طور نيست كه ديگران فكر مي‏كنند بلكه قطعا آن چنان است كه حق تعالي او را معرفي مي‏كند و مي‏شناساند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۲ *»

آن وقت براي بيان مقام او سه سوگند مي‏خورد. قسم و سوگند به ماه، قسم و سوگند به شب از نيمه به آن طرف و قسم و سوگند به صبح هنگامي كه طلوع مي‏كند و از افق تيره رخسار خود را مي‏نماياند. در باره تناسب اين قسمها به حسب همين آيات ظاهري تكويني حق تعالي، در سالهاي گذشته، ذيل همين آيات مباركات در دهه‏هاي متعلق به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بحث كرده‏ايم.

به حسب باطن هم كه معلوم است: سوگند به حق اميرالمؤمنين كه ماه ولايت است و دوره امامتش به بي‏نهايت از مظلوميت گذشت. همچنين سوگند به امام مجتبي فرزند حضرت زهرا كه دوره امامتش خيلي از دوره پدر شديدتر بود. با كمال مظلوميت و بي‏نهايت از مظلوميت آن دوره هم گذشت و قسم به صبح كه معلوم است در باطن حسين۷است.

در قرآن آيات ديگري هم هست كه صبح و فجر در باطن و تأويل، به وجود مبارك ابي‏عبدالله الحسين صلوات الله عليه تفسير شده است.([۳۵۲]) در آن شب تاريك و ظلماني ظلمهاي بني‏اميه و طغيان يزيد، ـ خدا لعنتشان كند.ـ ابي‏عبدالله الحسين۷از دامنه كربلا با رخساري خون‏آلود مانند صبح صادق طلوع كرد. حق و حقيقت را به همه خلق شناسانيد، ارزش مقام ولايت را معرفي فرمود و غاصبان حكومت حق الهي را در صحنه تاريخ بشر، رسوا كرد.

خدا سوگند ياد مي‏فرمايد و بعد مي‏فرمايد: انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر  اگر مي‏خواهيد فاطمه سلام الله عليها را بشناسيد، اين است و جز اين نيست كه بدانيد آن بزرگوار يكي از آيات بزرگ خداست، «نذير» و ترساننده انسانها است. با زندگي كوتاه خود و با تحمل آن همه مصائب و بار بلاها، روشن ساخت كه اِعراض از حق تعالي،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۳ *»

پشت كردن به دين خدا و بي‏اعتنايي به امر ولايت و امامت، انسان را از شقاوت به كجا مي‏كشاند! اولي و دومي، مظهر تمام و كمالِ بي‏نهايت شقاوت بودند. آنها با حضرت زهرا روبرو گشتند، پنجه در پنجه او انداختند، بالاخره او را به واسطه عناد و كينه خود كشتند و خاندان رسالت را به داغ آن حضرت مبتلا كردند. بشر را از متابعت هواي نفس، از اعراض از حق تعالي و اقبال به سوي يك چنين شقاوت و عداوتي مي‏ترساند.

خدايا، به فضل و كرمت تو را مي‏خوانيم، به حق حضرت فاطمه زهرا صلواتك عليها، همه ما را از شر نفوس اماره بالسوء محافظت بفرما. اِنَّ النّفْسَ لاَمّارةٌ بالسُوءِ الاّ ما رَحِمَ ربّي.([۳۵۳]) جز به رحمت حق تعالي كسي از شر نفس اماره بالسوء نمي‏تواند نجات بيابد.

آيا دقت مي‏كنيد؟ «نفس امّاره» تعبير آورده است. يعني شديدا انسان را به بديها فرمان مي‏دهد و مي‏كشاند. تمايلات نفساني آن چنان شديد است كه عقل ما را از پا در مي‏آورد. عقل ما در مقابل نفس اماره ضعيف است. چون از ابتداي ولادت بلكه قبل از ولادت حتي در دوره‏اي كه بشر جنين است، گرفتار طبيعت است. عقل انساني مدفون در طبيعت است و در طبيعت دفن مي‏شود. وقتي كه بشر به دنيا مي‏آيد باز گرفتار طبيعت است. اطراف و جوانبش همه طبيعت، همه آثار طبع و آثار نفس است. محيط خانه، محيط جامعه و هر جا رو مي‏آورد، آثار هواها و تمايلات نفساني مشاهده مي‏شود. انسان در اين درياي طبع و طبايع غرق است. هر جا رو مي‏آورد، به هر كس رجوع مي‏كند و به هر جا پناه مي‏برد، مي‏بيند بالاخره پاي هواي نفس و پاي طبع در ميان است. آنچه حاكم است، نفس اماره بالسوء و طبيعت انساني است.

از اين جهت رشد عقل خيلي كم مي‏شود و عقل بسيار ضعيف مي‏گردد. عقل در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۴ *»

اين عرصه طبيعت مدفون است. انبياء:در اين عالم دعوت مي‏كنند، مي‏آيند و با رفتارشان، گفتارشان و حالاتشان بشر را متذكر مي‏سازند و عقلشان را بيدار مي‏كنند.

اميرالمؤمنين۷فرمودند: لِيَستَأْدُوهم ميثاقَ فطرتِه و يُذكِّروهم مَنسِي نِعمَتِه…و يُثيروا لهم دَفائنَ العقول.([۳۵۴]) سرّ بعثت انبيا و اين كه خداوند رسل فرستاده و كتابها نازل كرده براي همين است. نخست اينكه فطرت، ميثاق و عهدي براي اطاعت، بندگي و گرايش به حق تعالي با خداي خود بسته‏اند كه فقط پرستش خدا، اعراض از آنچه غير خداست و اقبال به سوي حق تعالي داشته باشند. اين قرار را با خدا در عالم ذر بسته‏اند و فراموششان شده است. انبيا براي يادآوري آن عهد و پيمان مي‏آيند كه به خاطرشان بياورند. دوم براي اينكه اين عقلها را كه گنجينه‏هاي الهي در وجود انسانها است اِثاره دهند، برانگيزانند، از غفلت خارج كنند و متذكر سازند.

حالا يكي از مقاماتي كه خدا براي حضرت زهرا سلام الله عليها ذكر مي‏كند، نذيرا للبشر است. حق تعالي بشر را در اينجا مطلق گرفته است. يعني حضرت فاطمه سلام الله عليها براي همه بشر انذار دهنده و ترساننده است. او يكي از آيات بزرگ خداست كه در زندگي كوتاه خود بعد از پدر آن چنان بشر را از مخالفت با خدا، معارضه با حق تعالي و اعراض از دين او ترسانيده است كه در اين آيه مباركه مي‏بينيم تعبير چنين است.

اين تعبير حتي براي رسول الله نيست. براي هيچ يك از انبيا نيست. نذيرا للبشر تعبير عجيبي است. انذار دهنده و ترساننده براي مطلق بشر است. يعني نه تنها اهل زمان خود بلكه آيندگان را ترسانيده، به واسطه همين تعبير جرأت داريم كه بگوييم تمام گذشتگان همه را حضرت فاطمه ترسانيده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۵ *»

اين همه انبيا مُبشِّرينَ و مُنْذِرين([۳۵۵]) آمدند. خدا درباره خود رسول الله۹مي‏فرمايد: مبشرا و نذيرا([۳۵۶]) مبشر و نذير يعني ترساننده بشر است. اين كلمه به اين شكل فقط درباره حضرت زهرا گفته شده: نذيرا للبشر. مي‏دانيد بشر الف و لام دار است. به تعبير ملايي «الجنس المحلي باللام يفيد العموم» اسم و لفظي كه همراه با الف و لام شود، افاده عموم مي‏كند. ترساننده براي مطلق انسانها، اولين و آخرين، معاصران، گذشتگان و آيندگان.

مگر زندگي حضرت زهرا و تحمل او اين مصائب را چه بوده؟ چه تأثيري داشته؟ تأثيرش اين چنين بوده كه در همه گذشته و آينده اثر گذاشته و همه را فرا گرفته. در يك محدوده از زمان واقع شده اما در قبل و بعدش اثر مي‏گذارد. حتي تا دامنه محشر مظلوميت حضرت زهرا اثر بخش است. چون شفاعت به تشريف فرمايي و به دست حضرت فاطمه در محشر شروع مي‏شود.

اصلا حضرت فاطمه را «فاطمه» ناميدند و هيچ يك از معصومين اسمي ندارند كه مفيد معناي لفظ و اسم فاطمه باشد. فَطَمتْ… ـ. فَطَمَها و فَطَمَ مَن اَحبَّها…([۳۵۷]) خودش از آتش جهنم باز داشته شده و به وسيله آن بزرگوار تمام اهل نجات از آتش جهنم باز داشته و گرفته مي‏شوند.([۳۵۸]) چنانكه فطيم يعني كودك شيرخوار را از شير مي‏گيرند. وقتي كودك شيرخوار را از شير مي‏گيرند، عرب به آن كودك، فطيم مي‏گويد ؛ يعني گرفته شده از شير مادر. مي‏بينيد كه ماده لغت يكي است فطيم و فاطمه.

عجب مثال و عجب تعبيري است! انس بشر با معصيت و نافرماني مثل انس طفل است با پستان مادر. پس بشر چقدر به نفس اماره بالسوء مبتلاست! چقدر گرفتار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۶ *»

هواي نفس است!

اميرالمؤمنين۷ فرمود: اَلا اِنَّ اَخوَفَ ما اَخافُ عليكم خَصلَتانِ اِتِّباعُ‏الهَوي و طولُ الاَمَلِ اَمّا اتِّباعُ الهوي فيَصُدُّ عن الحق و اَمّا طولُ الامل فيُنسي الآخرة([۳۵۹]) ترسناك‏ترين چيزي كه من بيشتر بر شما از آن مي‏ترسم، دو چيز است: يكي متابعت هواي نفس است و يكي طول امل يعني آرزوهاي طولاني است. متابعت هواي نفس انسان را از حق باز مي‏دارد. بين انسان و حق سد مي‏كند. اما آرزوي طولاني باعث مي‏شود كه آخرت از خاطر انسان مي‏رود و به دنيا دل مي‏بندد. آرزوهاي طولاني او را سرگرم دنيا مي‏كند و از آخرت فراموش مي‏كند. كسي هم كه از آخرت فراموش كرد، ديگر هر كار دلش مي‏خواهد مي‏كند.

در هر صورت متابعت هواي نفس اين چنين است. اُنس انسان به هواي نفس، خواسته‏ها و تمايلاتش اين چنين است. گويا مثل فرزند و كودكي است كه با پستان مادر انس دارد.

حتي در يكي ديگر از تعبيرات اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است كه مي‏فرمايند: افراد بشري يا ابناء الآخره هستند يا ابناء الدنيا هستند.([۳۶۰]) يا بچه‏هاي آخرت و دلبسته به آخرتند يا دلبسته به دنيا هستند و مادرشان دنياست. فرزندان دنيا دل به دنيا بسته‏اند و از دنيا كنده نمي‏شوند. اما آنهايي كه فرزندان آخرتند و مادرشان آخرت است، همه‏اش اقبال و توجه به آخرت دارند.

معنايش در جاي خود معلوم است كه «آخرت» يعني هر چه كه مورد رضاي خداست و اولياء خدا آن را امضا كرده‏اند. آن آخرت است اگرچه عين دنيا باشد. هر چه كه مورد خشم خداست و اولياء خدا امضايش نكرده‏اند آن «دنيا» مي‏شود اگر چه به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۷ *»

چشم ما عين آخرت بيايد. نماز با ريا، معلوم است كه به ظاهر صورت آخرت و عبادت است اما عين دنياست. اين همان است كه خدا نمي‏پسندد و اولياء خدا امضايش نكرده‏اند. بالاخره آخرت و دنيا كه گفته مي‏شود بايد تعميم داد. آخرت، هر چه كه مورد رضاي خداوند و مورد امضاي اوليا است مي‏باشد. دنيا هر چه كه مورد خشم خداست و اولياء خدا امضا نكردند مي‏باشد.

پس معناي «اهل نجات» چيست؟ هر كس از هواي نفس كنده و گرفته شد، در نتيجه از جهنم گرفته شده است. چون جهنم نيست مگر همان كفر، همان معاصي و همان سيئات اعمال كه در واقع در آخرت جزايش است. بهشت هم نيست مگر ايمان، اطاعت و بندگي كه آخرت به شكل بهشت است.

اعمال در دنيا «عمل» است و در آخرت «جزا» است. هيچ فرق نمي‏كند: الاَعمالُ صُوَرُ الثّوابِ و العِقاب([۳۶۱]) اعمال صورتهاي ثوابها و عقابهاي اُخروي، برزخي يا دنيوي است. سيَجْزيهم وَصْفَهم([۳۶۲]) خداي متعال در قيامت، در برزخ يا در خود دنيا هر چه جزا مي‏دهد، همان وصف خود بندگان است. يعني همان عمل و همان اتصافشان است. عمل هم كه گفته مي‏شود يا عمل دل را شامل است كه براي اهل ايمان و نجات اعتقادات حق باشد. همين طور صفات عالي انساني و صفات حميده بشري براي عرصه نفس عمل است. طاعات بندگي‏ها، عبادات ظاهري، دستورات شرعي و رعايت حدود دين هم عمل ظاهري مي‏شود. همه اين مجموعه، عين جزاي آخرت و عين ثواب است كه مي‏گوييم بهشت دار رضاي خدا و نعمتهاي بهشتي است.

از اين طرف هر چه اعتقادات فاسد، هر چه صفات رذيله و هر چه اعمال معصيت و نافرماني است، تمامش جهنم، دركات جهنم و عذابهاي جهنم است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۸ *»

فرق نمي‏كند.

پس وقتي كسي از هواي نفس گرفته شد، يعني از جهنم گرفته شده است. هيچ كس از جهنم و هواي نفس گرفته نمي‏شود و به نور عقل، فطرت و متابعت از انبيا نوراني نمي‏شود، مگر آنكه دست حضرت زهرا در كار است. حضرت زهرا او را به نيروي ولايت و تصرف و همين طور تحمل آن همه مصائب و شدايد گرفته و از جهنم باز داشته است. پس حضرت فاطمه را فاطمه گفتند، چون آن بزرگوار خودش و هر كس به هر طور به مقام عصمت او اتصال دارد، به ذيل عنايت او متوسل است و بالاخره تحت لواء شفاعتش در آمده، از جهنم باز گرفته و فطيم مي‏شود. همه امور در واقع به اين دو امر بر مي‏گردد، يا انسان اهل بهشت يا اهل جهنم است.

آناني كه اهل بهشت هستند، همه از سفره عنايت حضرت فاطمه زهرا بهره‏مند مي‏باشند. نذيرا للبشر([۳۶۳]) كه گفته شده، بشارت‏دهنده هم هست. وقتي بشير باشد، نذير است، نذير كه باشد، بشير است. مبشرين و منذرين در قرآن با هم آمده است. هر جا هم كه نذير و منذر تنها آمده، علتش را يك وقتي عرض كردم. مثلا مي‏فرمايد: اِنَّما انت مُنذِرٌ و لكلِّ قومٍ هاد([۳۶۴]) يا رسول الله،۹همانا اين است و غير از اين نيست كه تو انذار دهنده هستي و در كنار تو و با تو براي هر گروهي از امت تو هدايت كننده‏اي است. يعني امامي بعد از امام است كه اول آنها اميرالمؤمنين و آخر آنها حضرت مهدي آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين دوازده اوصياء تو هستند. خدا براي هر قوم و گروهي از امتت يك هادي و هدايت كننده قرار داده است.([۳۶۵]) اينها هادين و مهديين هستند، خداوند همه را به فضل و كرم خود، به مقامات و شئونات تفريدش هدايت كرده و هادي همه خلقش قرار داده است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵۹ *»

اصل مقصد اين است كه: انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر  بعد از آنكه مي‏فرمايد: فاطمه يكي از «آيات بزرگ خدا» است، مي‏فرمايد: او انذار دهنده بشر است. در بحثهايي كه راجع به آيات الهي داشته‏ايم، ثابت كرده‏ايم كه آيات بزرگ حق تعالي در چهارده آيه منحصر است. اين چهارده آيه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين هستند. اولشان محمد و آخرشان هم محمد است. اولشان محمد رسول‏الله۹، آخرشان محمد خاتم الاوصياء، وجود مبارك حضرت مهدي است. نامش در زمين محمد، در آسمان احمد و در دوره آخرت مثل جدش رسول الله محمود است.

فرمود: اِسمُه اسمي و كُنيَتُه كُنيتي([۳۶۶]) كنيه آخرين وصي من مثل كنيه من ابوالقاسم است. اسمش هم مثل اسم رسول الله است. مي‏دانيم اسم رسول الله در زمين محمد۹بود: موصوفٌ اسْمُه في السماء احمدُ و في الارض محمّد۹در آخرت هم محمود است.([۳۶۷]) الآن نام مباركشان در زمين محمد است، اهل آسمانها او را احمد صدا مي‏زنند و در آخرت آن بزرگوار محمود ناميده شده است. حضرت مهدي صلوات الله عليه هم آخرين اين چهارده آيه بزرگ الهي است. اسمش در زمين محمد، در آسمانها احمد و در آخرت هم محمود است. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

حضرت فاطمه يكي از اين آيات بزرگ خداست. با پدر، با شوهر و با فرزندان معصومش هيچ تفاوت ندارد. نور، طينت، روح و حقيقتش يك حقيقت، يك نور و يك طينت است: اشهد اَنّ ارواحَكم و نورَكم و طينتَكم واحدة طابَتْ و طَهُرتْ بعضُها مِن بعض.([۳۶۸]) توضيح بعضها من بعض  را هم گفته‏ام كه چطور اينها بعضي از بعضي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۰ *»

هستند. مثل چراغي است كه از چراغي روشن بشود. چراغ اول رسول الله، چراغ دوم اميرالمؤمنين است كه از اين چراغ روشن شده. در چراغ بودن عين رسول الله است. فاطمه هم همين طور است، در چراغ بودن عين رسول الله چراغ است: سِراجاً مُنيرا[۳۶۹]. خدا رسول الله را سراج منير، چراغ نورافشان همه هستي و شمع جمع آفرينش قرار داده است.

همان طور حضرت فاطمه هم شمع جمع آفرينش و سراج منير است كه همه عرصه هستي به نور مبارك آن حضرت روشن است. يكي از اسمهايش هم «زهرا» است. زهرا يعني نور دهنده به اهل آسمانها كه به بركت نور حضرت زهرا همه ظلمات عرصه آسمانها و ملكوت برطرف شد.([۳۷۰])

حالا نذيرا للبشر  اين بزرگوار ترساننده همه بشر است. گفتم: البشر الف و لام دار است و افاده عموم مي‏كند. همه بشر را شامل است. حالا با آنكه انبيا بوده‏اند، رسول الله منذرند و ائمه كارشان انذار است چطور شده اين چنين است؟

چنانكه نذيرا للبشر است، بشيرا للبشر هم هست. اما چون بناي مصيبت خواندن بوده و خدا به مصائب حضرت فاطمه مي‏خواسته اشاره كند، از بشير بودنش سخن به ميان نيامده است. از نذير بودنش سخن به ميان آمده يعني از مصائب و آلامي كه به دست اولي و دومي بر او وارد شد و روزگارش را تيره و تار كرد. چنانكه خودش خبر دارد:

صُبَّتْ علي مصائبٌ لو اَنّها   صُبَّت علي الايّام صِرنَ لياليا([۳۷۱])

بر سر من مصائبي ريخته كه اگر بر روزهاي عالم وارد مي‏شد، تمام روزها را تيره

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۱ *»

مي‏كرد. واقعا هم تيره كرده است يعني با چشم دل كه انسان نگاه كند مي‏بيند. شبي كه در عرصه انساني فراهم شد و تيرگي و تاريش همه آن را فرا گرفت، همان است كه خدا در سوره مباركه والشمس به آن قسم ياد كرده:

بسم الله الرحمن الرحيم و الشمسِ و ضُحيها و القمرِ اذا تليها و النهارِ اذا جلّيها و الليلِ اذا يَغشيها در سطح تأويل و باطن قرآن خدا مي‏فرمايد: قسم به خورشيد نبوت و هنگام درخشاني آن خورشيد. كل دوره حكومت رسول الله۹در مدينه منوره كه تقريبا از ابتداي شروع زوال ظهر نبوت، ده سال شد. از اول هجرت رسول‏الله تا وقت رحلت رسول الله كه ده سال هم تمام نشد. خدا اين دوره را و ضحيها گفته است.

و القمر اذا تلاها  قسم به علي ماه ولايت كه بعد از خورشيد نبوت نمايان شد. اما ماه است كه مظلوم و مقهور در شب قرار گرفته. چون مظالم از سقيفه شروع شد و صحنه عرصه بشري را تيره و تار كرد. شب شروع شد.

آن وقت مي‏فرمايد: و النهار اذا جليها سوگند به روزگار مهدي. روز يعني مهدي آل محمد صلوات الله عليه كه اصلا خدا او را در ميان اوصياء رسول الله از همه روشن‏تر و نوراني‏تر قرار داده است. وقتي كه رسول خدا در عرش به انوار اوصيائشان نگاه كردند، ديدند در ميان اين دوازده نور كه اوصياء او هستند، يك نور به حالت ايستاده و از همه روشن‏تر است. عرضه داشتند: اين نور كدام يك از اوصياء من است كه در حال ايستاده بودن است.([۳۷۲])

لقب شريف «القائم» شايسته مهدي عجل الله تعالي له الفرج شده كه بحثش را الحمدلله كرده‏ايم. اين اسم شايسته همه‏شان است. معصومين ما همه قائم به حق و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۲ *»

قائم به دين خدا هستند.([۳۷۳]) اما اين لقب به آقا صلوات الله عليه اختصاص پيدا كرده. در زمان ظهورش هم به آن حضرت به نام بقية الله سلام مي‏دهند. اصلا اين خصوصيات در دوره امر اين بزرگوار است.([۳۷۴])

مي‏بينيد دوره امامتش چقدر طولاني شده! از وقت رحلت پدرش شروع شده كه امام مطلق، قائم بالحق و قائم بدين الله است. متجاوز از هزار سال است كه به وجود مباركش دين و حق برپا است. خدا به بركت همين وجود و حقي كه به اين وجود برپا و موجود است، آسمانها و زمين را به حال خود گذارده و نظام خلقت در جريان است. بيُمنِه رُزِقَ الوَري و بوجودِه ثَبَتَتِ الارضُ و السماء([۳۷۵]) وجود مباركش محل عنايت حق تعالي است.

امامتش تا دامنه قيامت ادامه دارد. حتي ائمه:و رسول الله زير لواء حضرت مهدي رجعت مي‏كنند. تا قيامت حكومت، حكومت حضرت مهدي و به اسم ايشان است. از اين جهت شما كه در تعقيبات نماز صبح آقا را زيارت مي‏كنيد، اين جمله را در زيارتشان مي‏گوييد:  اللهم اِنّ هذه بَيعَةٌ له في عُنُقي الي يومِ القيامة  با آنكه پيغمبر و ائمه رجعت مي‏كنند، همه مي‏آيند. از امام حسين شروع مي‏شود تا رسول الله همه رجعت مي‏كنند. خود حضرت مهدي صلوات الله عليه بعد از ظهورش كشته مي‏شود، از دنيا مي‏رود و باز رجعت مي‏كند.

همه رجعت مي‏كنند اما در اين زيارت مي‏گوييم: خدايا، من هر روز صبح با حضرت مهدي تجديد بيعت مي‏كنم. در ولايت و امامت او به سر مي‏برم. مأموم او هستم، به او اقتدا كردم، دينم را از او گرفتم، تحت لواء او و دولت او هستم. دولت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۳ *»

دولت او، امامت امامت او، ولايت ولايت او، زعامت زعامت او و امارت امارت اوست. من در فرمان، در اطاعت، در بندگي و در ولايت او به سر مي‏برم. هر روز صبح تجديد مي‏كنم: اللهم اِنّي اُجدِّدُ له في هذا اليومِ و في كلِّ يومٍ عهداً و عَقداً و بَيعةً له في رَقَبتي  همين طور دعاست تا آخرش هم اين طور مي‏گوييم: اللهم ان هذه بيعة له في عنقي الي يوم القيامة.([۳۷۶]) مرحوم مجلسي فرموده: وقتي به اينجا رسيدي، دستهايت را اين طور به شكل بيعت روي هم بگذار. گويا با امامت تجديد بيعت مي‏كني، شكل و هيئت بيعت را با دستها نشان بده.

حالا يك چنين دوره‏اي را كه خداوند در تقدير مقدر كرده و ان‏شاءالله به امضاء خواهد رسيد، دوره ظهور حضرت مهدي است. در تأويل قرآن او نهاراست: و النهار اذا جليها. سوگند به روز در آن وقتي كه نورش تمام عرصه هستي را نمايان مي‏كند. چنانكه در باطن اين چنين است، در ظاهر هم نوراني مي‏فرمايد.

اما يك قسمي هم در مقابل اين حالت است. حالت روز كه نورش همه جا را فرا بگيرد. نور قاهر و غالب باشد به طوري كه ديگر ظلمت مقهور و مغلوب باشد. ظلمت به تدريج در نابودي باشد. در مقابل اين حالت و الليل اذا يغشيها است. در تأويل و باطن، سوگند به شب در آن موقعي كه به تيرگي و ظلمات خود تمام هستي را فرا بگيرد. نور آن چنان مغلوب بشود و محكوم و مقهور قرار بگيرد كه گويا رو به فنا و نابودي گذارده باشد. اما خدا براي نور نابودي را قرار نداده است. مغلوبيت و مقهوريت را روي مصالح قرار داده.

در تأويل و باطن امام۷و الليل اذا يغشيها  را اين طور معني كردند: سوگند به دومي و آن موقعي كه ظلمات او همه عرصه را فرا گرفته باشد. نور مقهور و مغلوب شده

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۴ *»

باشد. ظلمات او همه جا را پر كرده به طوري كه حتي مثل حضرت علي، نور مطلق و ظهور كلي  اللهُ نورُ السّموات و الارض([۳۷۷]) را هم فرا گرفته باشد. يك چنين نوري كه مظهر كلي الله نور السموات و الارض  است، اين ظلمت او را هم فرا بگيرد. اين چه ظلمتي بود! ظلمت دولت سراسر شقاوت بني‏اميه و دولت اولي و دومي است كه رسول الله۹ فرمودند.

سلمان در موقعي كه ديد اولي جاي رسول الله نشسته است، آمد و اين روايت را نقل كرد. گفت: خودم از پيغمبر شنيدم كه خدا براي امت من دوازده امام به حق قرار داده كه هدايت شدگان به دست حق تعالي و هدايت كنندگان امت من به سوي دين و حق هستند. اول آنها اميرالمؤمنين و آخر آنها وصي دوازدهم از فرزندان علي، مهدي صلوات الله عليه است. بعد گفت: خودم از رسول الله۹شنيدم كه خدا در مقابل اين دوازده هادي، دوازده مُضل و گمراه كننده قرار داده است. ده نفر از بني اميه هستند كه اول آنها عثمان است و تا آخرين آنها ادامه دارد و دو نفر از قريش است. يكي ابي‏بكر و يكي عمر است. اين دوازده نفر، در برابر آن دوازده نفرند. هر چه آنها نور مطلقند، اينها ظلمت مطلقند.([۳۷۸]) در عرصه بشري منظور است، اگرنه در حقيقت كه با آن بزرگوارها مقابل نيستند. در اين عرصه بشري به لباس بشري، ايشان نور مطلق و آنها ظلمت مطلق هستند كه در مقابل اينها قرار مي‏گيرند.

از و الشمس و ضحيها  تا و النهار اذا جليها، خدا از اين بزرگوارها خبر مي‏دهد. بعد آنها مقابل ايشان هستند و نقشي كه دارند، نقش ظلمت است. خدا از اين جهت كه نقش آنها ظلمت، مقابل و ضد اين حقايق طيبه است، آنها را در برابر ايشان قرار داده و فرموده: و الليل اذا يغشيها. سوگند به دومي آن موقعي كه ظلمات نفاق او همه عرصه و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۵ *»

همه نور را فرا مي‏گيرد. حتي مثل حضرت علي را فرا مي‏گيرد.

تاريخ حضرت علي و حضرت فاطمه در واقع بيان غلبه و احاطه اين ظلمت بود. چه نفاق و چه كفري بود كه حضرت علي جرأت نمي‏كرد دست به شمشير ببرد! از بس ظلمت فرا گرفته بود، اگر حضرت علي دست به شمشير مي‏برد و مغلوب و مقهور زندگي نمي‏كرد، نام اسلام هم از بين مي‏رفت. اصلا لااله‏الاّالله نمي‏ماند، محمد رسول‏الله نمي‏ماند.

وقتي كه حضرت فاطمه با آن اوضاع از مسجد برگشت، ـ در نوع بحثها عرض كرده‏ام كه به حسب معمول بين زن و شوهر اين سخنها پيش مي‏آيد.ـ از اميرالمؤمنين گله مي‏كند: چرا شما به اين حالت مثل تهمت زده شده‏ها در ميان خانه نشسته‏ايد و اين طور خود را كنار كشيده‏ايد؟ يا چرا مثل جنين كه در رحم مادر و مشيمه اسير و دست و پا بسته است و هيچ تكاني نمي‏خورد، مي‏باشيد؟ ببينيد چه مي‏كنند، آخر مگر شما نبوديد كه همه از ترس شمشير شما اسلام آوردند؟ همه اينها به واسطه اينكه از علي و شمشير علي ترسيدند، تسليم شدند. آخر چرا اين طور؟

حضرت فرمودند: من مأمورم و به اين حال بايد بگذرد. شما هم وظيفه‏تان در اين جريانها، صبر كردن است. آن وقت حضرت فاطمه گفت: حال كه چنين است، پس من صبر مي‏كنم.([۳۷۹]) اين گفتگوها مي‏شود تا به گوش ما برسد كه از نظر معمول تاريخ بشري و وضع انساني، اوضاع اين طور بوده است.

مقصودم اينكه ظلمات اين دوران و اين حكومت، آن چنان بوده كه در تاريخ مي‏خوانيد، حضرت علي را از پا در مي‏آورد و خانه‏نشين مي‏كند. فاطمه‏اش را جلوي رويش مي‏كشند. رسما مي‏كشند، مگر حضرت علي نمي‏دانست كه به سر حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۶ *»

فاطمه سلام الله عليها چه آمده؟ در ظاهر اين ظلمت همه را گرفته است. قربان مظلوميت اين خاندان!

اين ظلمت از زمان حضرت آدم شروع شد و تا ظهور حضرت مهدي صلوات الله عليه ادامه دارد. از آنجا به آن طرف هم از بين نمي‏رود بلكه مغلوب و مقهور مي‏شود. اين ظلمت از بين نمي‏رود و تا دامنه قيامت هست. بعد كه خدا همه را به جهنم مي‏برد، آن وقت نورانيت اهل ايمان آشكار و مقام و شئونات اوليا روشن مي‏شود. خدا اين طور مقدر كرده كه از زمان ظهور حضرت مهدي، حق و نور غلبه پيدا كند و غالب بشود. تا آن زمان مقهور و مغلوب است.

الآن مي‏بينيد متجاوز از هزار سال است كه به طور مقهوريت و مغلوبيت آقا بقية الله در پرده غيبت نشسته‏اند. خائفاً يَتَرقَّبُ  در خوف به سر مي‏برند.([۳۸۰]) شما در زيارت آل ياسين سلام الله عليهم اجمعين كه الحمدلله روزهاي جمعه موفق هستيد و خدمت آقا سلام عرض مي‏كنيد، از جمله سلامهايتان اين است: السلام عليك في الليلِ اذا يَغشي و النهارِ اذا تَجلّي.([۳۸۱]) در تاويل به آقا اين طور سلام عرض مي‏كنيد: سلام بر تو اي آقا، در اين دوره ظلماني غيبت. بلكه جلوتر يعني از زمان مادرت زهرا و به حساب دقيق،و باطن و از نظر حكمت از زمان حضرت آدم ظلم اين دو شروع شده است.

اگر قابيل هابيل را كشته، كشته شدن هابيل را به گردن اولي و دومي مي‏گذارند.([۳۸۲]) مي‏فرمايند: آيا تو نبودي كه هابيل را كشتي؟ حال آنكه قابيل كشته است. اما شقاوت آن دو بود كه جلوه مختصري در قابيل كرد، او هم به واسطه متابعت از اين دو، ملعون شد و به جهنم رفت. ريشه اين شب فراگير از آنجا است. همين طور تا ظهور شما ادامه دارد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۷ *»

آقا، سلام بر تو يعني از ناحيه من كه يك مأموم و اقتدا كننده به تو هستم و تو را امام، مقتدا و ولي خودم مي‏دانم. آقا، در اين دوره سياه، پر از ظلمت و تيره مقهوريت و مغلوبيت شما خاندان رسالت، از ناحيه من بر تو سلام و سلامتي باد. يعني راضي نيستم از دست من صدمه بكشي. آقا، راضي نيستم كه از دست من به تو آزار برسد و به واسطه من تو هم از من ناراحت بشوي. آقا، درست است معصيتكارم، بدم و روسياهم اما خودم از معاصي خود متنفرم. ديگر من اشقيا را كمك نكنم، اولي و دومي را به ظلم بر شما، جسارت به ساحت قدس شما، استخفاف به حق شما كه خدا بر من قرار داده و حرمتت را رعايت نمي‏كنم، كمك نكنم. بر شما از طرف من سلام باد. آقا، سلامتيت را مي‏خواهم. نه اينكه از دست من آزرده و ناراحت باشي.

همچنين سلام بر تو في النهار  در روزگار ظهورت، آن موقعي كه نورت همه جا را فرا مي‏گيرد. آنجا هم اميدوارم از كساني باشم كه اگر رفته باشم، برگردم، بيايم، نصرتت كنم، براي ياريت شمشير بكشم، در ركابت بجنگم و در راهت شهيد شوم. آنجا هم از من صدمه نبيني. از ناحيه من بر تو سلامتي باد.

مي‏دانيد «عرض سلام» به اين معني است. هم زيارت مي‏كنيم و هم در واقع سلامتي حضرت را مي‏خواهيم و از ناحيه خود به او امان مي‏دهيم. يعني از ناحيه من در اماني و من به تو صدمه‏اي نخواهم زد. اگر معصيت و نافرماني مي‏كنم از باب لجاج و عناد با تو نيست. من گرفتار نفس اماره بالسوء هستم و عقلم ضعيف است. از اين جهت از تو مي‏خواهم كه بر من عفو بفرمايي و از من بگذري. همين طور هم هست ان‏شاءالله به فضل و كرمش مي‏گذرد.

بحثم طول كشيد. اصل مطلب قسمهاي حق تعالي به خلقش مورد بحث بود. خدا بر خودش حق قرار داده و به اين حقها سوگند مي‏خورد. چه به موجودات نوراني، خير و منشأ خير و چه موجودات ظلماني و منشأ شر. چون از نظر تكوين و مشيت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۸ *»

الهي، همه در نعمت، رحمت رحمانيه و متعلق مشيت الهي هستند. عرصه تكوين عرصه‏اي است كه همه در خيرند. درعرصه تشريع است كه جدا مي‏شوند اهل خير از اهل شر، نور از ظلمت، ايمان از كفر و تقوا از فساد. اينها در تشريع پيدا مي‏شود. ولي در عرصه تكوين همه مخلوق حق تعالي و همه به قرار داد خدا بر خدا صاحب حق هستند. خدا به اين حقش سوگند ياد مي‏كند.

متذكر هستيد و الحمدلله به استماع روضه و ذكر مصيبت هم موفق شديد. اين مجلس به همين مقدار كفايت است. مجلس فردا شب، مجلس آخر بحث ما در اين زمينه است. خدا همه را موفق كند كه ان‏شاءالله همه ساله به تجديد عهد و پيمان با حضرت فاطمه زهرا، مظلومه اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين موفق باشيم.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶۹ *»

 

مجلس    ۳۰

 

 

(شب يكشنبه/ ۶ جمادي الثاني/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

r خداوند به نوع مخلوقات سوگند خورده است

r آنچه خداوند به خلق مي‏دهد از نظر مشيت او يكسان است

r امداد خداوند در عرصه تكوين و رحمت رحمانيه

r عرصه تشريع

r خورشيد و ماه ايماني و خورشيد و ماه كفر و نفاق

r جعل احاديث در فضائل دروغين رؤساء ضلالت

r مظلوميت حضرت فاطمه۳رسوا كننده ظالمان است

r در مواردي دو ضد را به يك نام مي‏نامند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سخن در سوگندهاي حق تعالي بود. چند شبي درباره اين مسأله بحث كرده‏ايم و شايد با بحثهاي گذشته بيگانه بود. از جهت برخورد با اين مسأله مطرح گرديد و به مقداري هم كه تقدير بود عرايضي عرض شد.

حق تعالي در اين آيات مباركات به حسب ظاهر، به سه آيه از آيات تكويني و به حسب باطن و تأويل، به سه آيه نوراني سوگند ياد فرموده است. مناسب شد كه در اين زمينه هم عرايضي عرض شود.

خداوند در قرآن به نوع مخلوقات، سوگند ياد فرموده است. همچنانكه به روز قسم ياد مي‏كند، به شب قسم ياد مي‏كند. چنانكه به خورشيد قسم ياد مي‏كند، به ماه قسم ياد مي‏كند. به بعضي از بلاد و بعضي از ميوه‏ها سوگند ياد مي‏فرمايد. اينها به حسب ظاهر معلوم است، به حسب باطن هم تأويلات دارد و فرمايشاتي از ائمه:رسيده است.

گاهي شب را به شب ولايت و مقامات و شئونات امامت معني فرموده‏اند. ائمه:ماه را به ماه ولايت اميرالمؤمنين، شب را به امام مجتبي و صبح را به سيدالشهدا معني كرده‏اند. همچنين حق تعالي به اشقيا هم سوگند خورده و به حق آنها هم قسم ياد فرموده است. در آيات قرآن تأويلاتي داريم مثل: و الليل اذا يغشيها([۳۸۳]) كه فرمودند: حق تعالي به دومي و حكومت و دولت او سوگند خورده است.([۳۸۴]) به حسب ظاهر دولت حق و حتي وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را هم فرا گرفت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۱ *»

بحث در اين بود كه خداوند همه اين مخلوقات را طوري قرار داده كه بر خدا حق داشته باشند. چه آن مخلوقات از نظر تشريع محترم، صاحب مقام قرب و منزلت نزد حق تعالي باشند، چه از نظر تشريع مردود و دور از ساحت قرب حق تعالي باشند. همه را خداوند به فضل و عدلش بر خودش صاحب حق قرار داده است.

عرض كردم: خدا خلق را كه خلق فرمود مي‏دانست چه قابليتها و چه نيازمنديهايي دارند. چون كريم و غني مطلق بود همه را وعده فرمود كه مسألت شما را اجابت مي‏كنم، همه قابليتها و استعدادهاي شما را به خواست خود شما به فعليت مي‏رسانم. آنچه در كمون داريد، كمكتان مي‏كنم كه ابراز دهيد. بالاخره نيازمنديهاي همه خلق را مي‏دانست و قرار بر اين گذارد كه مسألت خلق را اجابت كند. هر چه خلق از خدا مي‏طلبند و سؤال مي‏كنند، به آنها عنايت كند. حال از نظر خود خلق، براي ايشان خير باشد يا شر باشد.

از نظر فعل و مشيت خدا و خزائن الهي تفاوت نمي‏كند. مسألت خلق را اجابت مي‏كند. كرم و جودش اقتضا كرد كه اين امر را به عدل و فضلش بر عهده بگيرد. پس براي هر خلقي، حقي بر گردن خود و بر عهده گرفت. ملتزم هم شد كه به حق آنها وفادار باشد و خواسته‏شان را به اجابت برساند. اينجا، همه خلق بر خدا حق پيدا كردند. چون خالق همه و رافع نيازمندي همه خدا بود. قيّم براي رفع نيازمنديهاي آنها حق تعالي به مقام قيوميت خود بود. او به مقام غنا، كرم و جودش متعهد شد. پس از نظر تكوين خودش براي خلقش بر خودش حق قرار داد.

عرض كردم: اين حقها يكسان است. يعني وقتي كه به مشيت حق تعالي نسبت مي‏دهيم و خواسته‏هاي خلق را به مقام فعل خداوند مي‏سنجيم. چون همه چيز به دست اوست و همه امور به مشيت او بستگي دارد. خير امور و شر امور به مشيت او بستگي دارد. هر امري بر خلق نازل شود و فرود آيد از خزائن اوست. به مشيت، اراده،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۲ *»

قدر، قضا و امضاي اوست. هيچ پديده‏اي در عالم خلق به وجود نمي‏آيد مگر به اراده و مشيت حق تعالي: امام باقر۷فرمودند: لا يكونُ شي‏ءٌ في الارضِ و لا في السماءِ الا بهذهِ الخصالِ السَّبعةِ بمشيّةٍ و ارادةٍ و قَدَرٍ و قضاءٍ و اِذنٍ‏و كتابٍ و اَجَل…([۳۸۵])

همين طور تعبيرات ديگري در روايات داريم: ثمّ خلَقَ الاشياءَ بالمشيّة.([۳۸۶]) الآن هم همين طور خداوند در كار خلقت است. آن چنان نيست كه خلقت انجام شده و پايان يافته باشد. خدا از كار فارغ باشد آن چنان كه يهود گفتند: خداوند خلقت را در چند روز انجام داد، روز شنبه كه شد خلقت تمام شد، خدا ديگر از كار فارغ شد و دست روي هم گذارد. ديگر هم كاري ندارد و عالم به خودش رها شده است. قالتِ اليهودُ يدُ اللهِ مغلولةٌ غُلَّتْ ايديهِم و لُعِنوا بما قالوا([۳۸۷]) يهود گفتند: دست خدا بسته است. ديگر كار تمام شده، خلقت پايان يافته و خدا خستگي مي‏گيرد. دستهاي خودشان بسته باد. ـ خدا نفرين مي‏كند.ـ و به آنچه كه گفتند لعنت شدند.

بل يداه مَبسوطتانِ يُنفِقُ كيف يشاء([۳۸۸]) بلكه دو دست خدا باز است و هر طور كه مي‏خواهد انفاق مي‏فرمايد. دو دست حق تعالي باز است چون معلوم است كه خداي متعال از كار خسته نشده و نمي‏شود. خستگي و خسته شدن از صفات خلق است و از صفات خدا نيست. الله لا اله الاّ هو الحي القيّومُ لا تَأْخُذُه سِنَةٌ و لا نَومٌ له ما في السّمواتِ و ما في الارض([۳۸۹]) خداوند حي و قيوم است. او را چرت و خواب فرا نمي‏گيرد و براي اوست آنچه در آسمانها و زمين است. له مُلكُ‏السّمواتِ والارض([۳۹۰]) همه آسمانها و زمين الآن هم ملك خداست و خدا در كار است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۳ *»

كلَّ يومٍ هو في شأْن([۳۹۱]) يا فَعّالٌ لما يُريد([۳۹۲]) آيات اين طوري داريم كه خدا از كار خلقت كناره نگرفته است. دائما خداوند ايجاد مي‏فرمايد، خلق مي‏كند، رزق مي‏دهد، احيا مي‏كند و اماته مي‏فرمايد. همه مخلوقات به فعل، قدرت، علم، تصرف و تدبير حق تعالي تدبير و اداره مي‏شوند. حركتي براي متحركي و سكوني براي ساكني نيست، مگر به فعل و مشيت خدا. هر خيري نازل مي‏شود، هر شر و بلايي كه شامل مي‏گردد، هر رحمتي و هر نقمتي، همه و همه به مشيت حق تعالي است. هر طاعت و معصيتي، هر ايمان و كفري به مشيت خداست.

اگر بندگان هدايت مي‏خواهند، خدا هدايتشان مي‏كند. اگر بندگان گمراهي مي‏خواهند، خدا گمراهشان مي‏كند. اگر علوّ درجه مي‏طلبند، خدا آنها را بالا مي‏برد. اگر نزول و انحطاط مي‏خواهند، خدا آنها را فرود مي‏برد. همه امور به تدبير حق تعالي و اراده خداست.

مي‏فرمايد: قدَر در اعمال، به مانند روح در بدن است.([۳۹۳]) اعمال بندگان ظاهرش از ناحيه ايشان است، روحش تقدير حق تعالي است. آن كسي كه ايمان مي‏خواهد، خودش براي خود ايمان نمي‏تواند فراهم كند. وقتي كه خواست، خدا خواسته‏اش را برآورده مي‏كند و به او ايمان مي‏دهد. وقتي كه شخص بخواهد كافر شود، خودش براي خود كفر نمي‏تواند درست كند. وقتي كه مي‏خواهد، خدا برايش كفر درست مي‏كند. مي‏خواهد نماز گزارد، اطاعت و بندگي كند، خودش براي خود طاعت نمي‏تواند فراهم كند. وقتي كه مي‏خواهد، خدا برايش فراهم مي‏كند. مي‏خواهد نافرماني كند، خودش براي خود نافرماني نمي‏تواند تهيه كند. وقتي كه مي‏خواهد، خدا برايش نافرماني

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۴ *»

تهيه مي‏كند.

اين طور است كه، «جبر» نيست كه خلق در كاري مجبور باشند. «تفويض» نيست كه حق تعالي به خلق كارهايشان را واگذار كرده باشد. بل امرٌ بينَ الاَمرَين([۳۹۴]) است. بعد از راهنمايي حق تعالي، خلق مي‏خواهند و مي‏پسندند. حق تعالي آنچه را مي‏خواهند، برايشان فراهم مي‏كند.

اين فراهم كردن، همان حقي است كه خدا به عهده گرفته است. فرموده: من نيازمنديها و مسألتهاي شما را برآورده مي‏كنم. هر چه بخواهيد، از خزانه خودم به شما مي‏دهم.

به هر كس هم هر چه بدهد، از خزائن حق تعالي كم نمي‏شود. اهل بهشت از خدا هر چه بخواهند و خدا به ايشان بدهد، از خزائن رحمتش كم نمي‏شود. اهل جهنم هر چه از عذاب بخواهند و خدا به آنها بدهد، باز از انتقام حق تعالي و خزائن نقمتش كم نمي‏شود. در برآورده كردن خواسته‏ها و مسألتهاي اهل بهشت و همين طور برآورده كردن مسألتهاي اهل جهنم، خسته نمي‏شود. خداوند چنانكه در بهشت، ملائكه رحمت آفريده كه هر چه به اهل بهشت نعمت دهند و بر آنها رحمت كنند، از رحمت، عنايت، كرم و فضل خسته نمي‏شوند. ملائكه جهنم را هم طوري خلقت كرده كه هر چه اهل جهنم را عذاب و شكنجه كنند از عذاب و شكنجه اهل جهنم خسته نشوند. ناله‏هاي اهل جهنم دل آنها را به رحم نمي‏آورد بلكه بر غضب آنها مي‏افزايد.

ملائكه غلاظ و شداد كه خدا در قرآن فرموده به عذابهاي جهنم موكلند، خلقتشان اين طور است كه غليظ و شديدند. هر چه اهل جهنم ناله مي‏كنند، ناله‏ها، گريه‏ها و ضجه‏هاي آنها هيچ شفقت، رحمت و ترحمي در دل آن ملائكه فراهم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۵ *»

نمي‏كند. بلكه غضب و شدت آنها شديدتر مي‏شود.([۳۹۵]) نعوذبالله، به خدا پناه مي‏بريم از عذاب خدا. به خدا پناه مي‏بريم از جهنم خدا. به رضاي حق تعالي از سخط حق تعالي پناه مي‏بريم. رضاي حق تعالي اوليا و حجتهاي خدا هستند. به حجتهاي او از سخط و غضب او و از دار غضب او پناه مي‏بريم كه جهنم باشد.

حالا دقت بفرماييد، عرضم اين است: تمام اين امور كه در خلق جريان پيدا مي‏كند، تمام مسألتهاي خلق كه جواب داده مي‏شود، هر كس هر چه كه مي‏خواهد خدا به او مي‏دهد. اينها با فعل، مشيت و اراده حق تعالي كه سنجيده مي‏شود، اسمش را «عرصه تكوين» مي‏گذارند.

به عرصه تكوين كه نگاه مي‏كنيم، همه چيز به دست خدا به خلق داده شده و خداست كه به فعل خود به خلق هر چه را كه مي‏خواهند، عنايت مي‏كند. از اين جهت هيچ تفاوت نمي‏كند و همه يكسان مي‏شود. رحمت رحمانيه خداست و همه يكسان هستند. الرحمنُ علي العرشِ اسْتوي([۳۹۶]) خداي متعال به صفت رحمانيت خود، بر عرش خلقت و ملك مستوي است، استوا و استيلا دارد. يعني به همه يكسان فيض عنايت مي‏كند. از اين جهت همه يكسانند.

مثلي عرض كنم، ان‏شاءالله مطلب را خيلي روشن مي‏كند. چون براي بعضي اين دو عرصه قدري مبهم است كه عرصه تشريع و عرصه تكوين كه مي‏گوييم چيست. البته در جاهاي خودش بحث شده است. امشب هم مجلس آخر بحثمان در مجالس فاطميه سلام الله عليها است. حالا به مناسبت اين بحثي كه پيش آمده، چون قدري مبهم است، اين توضيح را عرض مي‏كنم. ان‏شاءالله مطلب روشن مي‏شود.

ملاحظه بفرماييد، دست ما حركت مي‏كند و بالا مي‏رود يا فرود مي‏آيد. اين يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۶ *»

نيرو است كه حق تعالي به ما داده و قدرتي است كه در اختيار ما قرار داده است. ما دستمان مي‏خواهيم حركت كند، خدا هم اين مسألت ما را برآورده مي‏كند، دستمان را بلند مي‏كنيم. هر وقت هم كه نخواهد، ما هر چه زور بزنيم دستمان را نمي‏توانيم بلند كنيم. آن، وقتي است كه او نمي‏خواهد، اسبابي فراهم مي‏كند كه دست بلند نمي‏شود.

ولي وقتي كه اراده مي‏كنيم دستمان را بلند كنيم، حركتي هم به اين دست مي‏دهيم و براي خدا يتيمي را نوازش مي‏كنيم. دست ما نيرويي دارد و فهمي داريم كه مي‏فهميم به چه اندازه و چه كيفيت براي نوازش يتيم فرود بياوريم تا اجر ببريم. چون در مورد نوازش يتيم فرمود: به هر مويي كه از زير دست رد مي‏شود، خداوند بر شخصي كه بر يتيم ترحم كرده، حسنه نازل مي‏كند.([۳۹۷])

حالا اين عمل، كاري است كه از ما سر زده و مسألتي است كه از خدا خواسته‏ايم. خدا از خزائن رحمت رحمانيه‏اش، اين عنايت را به ما مي‏كند و توفيق، فهم و قدرت آن را به ما مي‏دهد. اسم اين نوازش مي‏شود. از نظر تكوين يعني از نظر تعلق به اراده و مشيت خدا، البته اين، رحمت و خير است.

همين دست را ما مي‏خواهيم بلند كنيم و با فهم و توجه به شدت فرود بياوريم. نعوذبالله از روي ظلم به صورت يتيمي بزنيم. اين، از نظر شرع ظلم و بد مي‏شود. اما باز هم از نظر تكوين، اين مسألت ما از خداست. مي‏گوييم: خدايا، اين نيرو را به من بده. از راه ظلم، به صورت اين يتيم مي‏خواهم بزنم. اين را هم من مسألت مي‏كنم. وقتي اراده مي‏كنم كه دستم را به آن كيفيت بالا ببرم و فرود بياورم، تمام اينها مسألت و خواسته از خداست. خدا هم از خزائن رحمت رحمانيه، امداد مي‏كند. دست مرا قوه و نيرو مي‏دهد و اين فعل انجام مي‏شود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۷ *»

اين فعل، با فعل قبلي از نظر تعلق به مشيت و اراده خدا، نيرو بخشيدن و مسألت برآوردن، يكسان است. هر دو از آن نقطه نظر، خير و رحمت است. هر دو جود و كرم است. خدا از خزائن رحمت داده و مسألت بنده‏اش هم بوده است. در هر دو صورت، كاري است كه انجام شده. مي‏گوييم به خواست ما بود و خدا هم ما را امداد كرد. از آن نقطه نظر، خير است. از آن ديدگاه هر دو بر خدا حق است. خدا به عهده گرفته كه مسألت را برآورده كند و از آن نقطه نظر، بيدِكَ الخير.([۳۹۸])

طبق آن ديدگاه، هر دو عمل بنده و متعلق به بنده حساب مي‏شود ولي به مشيت و اراده حق تعالي مستند است. اگر او نيرو نمي‏داد، انجام هيچ كدام از اين دو براي بنده ممكن نبود. حالا كه ممكن شد، معلوم مي‏شود، مشيت و اراده خدا تعلق گرفت، اين نيرو، اين فكر و اين تصميم را براي بنده حفظ كرد تا اين عمل به انجام رسيد.

نظر تكوين يك ديد بالا و طولي است. يعني ابتدا آن ديد را در جميع امور بايد در نظر داشت. از آن ديد، همه مطيعند و خدا هم به همه بندگانش در آن جا بهشت را مزد داده است. همين وجود يافتن و تحقق، نعمت عرصه تكوين است.

اما در ميان خودمان مي‏آييم. كارها با خودمان كه سنجيده مي‏شود، خوب و بد اينجا پيدا مي‏شود. چون يتيم را نوازش كرديم، مي‏گويند: ثواب و اجر دارد و جزايش بهشت است. چون به يتيم ظلم كرديم، مي‏گويند: اين ظلم، گناه و معصيت است و جزايش جهنم و عذاب است. اين جا كه مي‏آيد خوب و بد پيدا مي‏شود.

مؤمنان به تعليم قرآن در درجه اول، مرتبه بالا و تكوين، همه چيز را از خدا و متعلق به مشيت خدا مي‏دانند. از آن ديد كه نگاه مي‏كنند، نقصي در نظام نمي‏بينند. هر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۸ *»

چيزي در جاي خودش به جا، صحيح و حكمت است. از آن نقطه نظر، يك حديثي هست كه مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه هم در مثنوي به آن اشاره كرده‏اند:([۳۹۹])

عيسي۷روزي با حواريين از مسيري مي‏گذشتند. به يك لاشه حيوان رسيدند كه به شدت متعفن شده بود. وآن حيوان هم سگي بود كه لاشه‏اش متعفن شده بود. آن قدر تعفن شديد بود كه حواريين نتوانستند تحمل كنند. همه بيني‏ها را گرفته، به شدت عبور كردند و گذشتند كه نبينند و نبويند. تعفن آن فضا را پر كرده بود. با شدت و شتاب، بيني‏ها را گرفته و روها را برگردانده بودند، رد مي‏شدند.

نگاه كردند ديدند، عيسي۷ايستاده و به اين حيوان نگاه مي‏كند. تعجب كردند! با اين تعفن و اوضاع اين لاشه، چه چيزي شما را به آن مشغول داشته؟ به چه نگاه مي‏كنيد؟ فرمود: من به خلقت اين حيوان نگاه مي‏كنم. به آنچه كه الآن باقي مانده و مي‏شود به آن نگاه كرد. مثلا دندانهاي اين حيوان، ببينيد در خلقت اين دندانها چه صنعتي به كار برده شده!([۴۰۰]) حضرت ايستادند و شروع كردند به ذكر نظام الهي و حكمتهائي كه در خلق هست و ما بي‏توجه از اين نظام و خلقت مي‏گذريم. حضرت آنها را مقداري متوجه اين نكات كردند. بد سر جايش بد است اما همان جا به ديد عبرت و نظام مي‏شود نگاه كرد و قدرت حق تعالي را ديد.

مقصود اين است كه يك خلقت تكويني است. وقتي خلقت تكويني ملاحظه مي‏شود، چنانكه خورشيد درخشان است و در جاي خود شگفت انگيز است ؛ ماه هم در جاي خود شگفت انگيز است. چنانكه روز از آثار رحمت رحمانيه خداست، شب هم از آثار رحمانيت حق تعالي است. هيچ فرق نمي‏كند. هر دو نشان قدرت، حكمت و نظام حكيمانه الهي است. به تدبر هم دستور داده: و يَتَفكَّرونَ في خَلقِ السمواتِ و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷۹ *»

الارضِ ربَّنا ما خلقتَ هذا باطلاً سبحانَك فقِنا عذابَ النّار([۴۰۱]) اهل ايمان در خلقت آسمان و زمين، خلقت روز و شب، رفت و آمد روز و شب تفكر مي‏كنند.

شما دستور داريد موقعي كه اذان مغرب را مي‏شنويد، چون روز پايان يافته و شب شروع شده بگوييد: اللهم اِنّي اسالك باِقبالِ ليلِك و اِدبارِ نهارِك و حضورِ صلواتِك و اَصواتِ دُعاتِك و تسبيحِ ملائكتِك اَن تصلّي علي محمدٍ و آلِ محمدٍ و اَن تَتوبَ علي اِنّك انت التوّابُ الرّحيم.([۴۰۲]) خدايا تو را به حق اقبال شب كه رو آورده و ادبار نهار كه روز پشت كرده قسم مي‏دهم. اذان صبح را كه مي‏شنويد به عكس: اللهم اني اسألك باِقبال نهارك و ادبار ليلك و حضور صلواتك و اصوات دعاتك و تسبيح ملائكتك… خدا را به اينها مي‏خوانيد. او را به آمدن روز و رفتن شب به تسبيح ملائكه و… قسم مي‏دهيم.

تسبيح ملائكه روز با تسبيح ملائكه شب فرق مي‏كند. ملائكه شب تسبيحشان طوري و ملائكه روز طوري است. آنها در شب به زباني خدا را تسبيح مي‏كنند. آنها در روز به زباني خدا را تسبيح مي‏كنند. خود تسبيح و لغتشان فرق مي‏كند. به همين علت خدا را به تسبيح ملائكه مي‏خوانيد.

همين طور به اصوات داعيان به سوي نماز او را قسم مي‏دهيد. نماز كه اعلام مي‏شود، آن اذان را« اذان اعلامي » مي‏گويند. مؤذني كه با اذان وقت را مي‏خواهد اعلام كند، وظيفه دارد پيش و پس از وقت اذان نگويد. به موقع اذانش را بگويد. اگر پيش و پس از وقت اذان بگويد، خيانت كرده چون مردم به اذان او وقت را مي‏فهمند. اين را اذان اعلام مي‏گويند كه در وقتش، نه جلوتر و نه عقبتر بايد گفته بشود. دقت، اينجاست كه وقت را بايد بشناسد و اذان را بگويد. پس اذان اعلام وقتي گفته مي‏شود كه وقت داخل شود. قبل و بعدش نمي‏شود گفت. مؤذن امين مسلمين است، بايد خيانت نكند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۰ *»

و به وقت، اذان بگويد.([۴۰۳])

اما «اذان نماز» چه در جماعت، چه فرادي، اذاني است كه براي نماز گفته مي‏شود. اذان نماز آن احكام را ندارد. نخست اينكه در اذان اعلام، هر چه مؤذن صدايش را بيشتر بلند كند، اجرش بيشتر است.([۴۰۴]) چون هر چه از داخل شدن وقت و آماده شدن براي نماز، بيشتر خبردار بشوند، اجر مؤذن بيشتر است. اما در اذان نماز لزومي ندارد كه خيلي بلند بگويند. به اندازه‏اي كه نمازگزاران بشنوند، بس است.

ديگر اينكه در اذاني كه براي نماز گفته مي‏شود، اگر مدتي هم از اول دخول وقت بگذرد، مانعي ندارد. انعقاد نماز، اذان و اقامه مي‏خواهد. حالا اگر اذان مؤذني كه براي اعلام وقت اذان مي‏گويد، شنيدند، به همان اذان اعلام مي‏توانند اكتفا كنند. اگر نشنيدند يا نخواستند اكتفا كنند، براي نماز، اذان و اقامه مي‏گويند و نمازشان را مي‏خوانند. پس تأخير اذان در نمازهاي ما از اول وقت اشكالي ندارد. چون براي نمازمان اذان مي‏گوييم اگر قدري بگذرد، اشكالي ندارد. زيرا همه از داخل شدن وقت باخبريم و منتظريم كه جماعت برگزار بشود. پس تأخير اذان در نمازهاي جماعت ما اشكالي به هم نمي‏رساند. ظهرها ابتدا نافله مي‏خوانيم، موقعي كه مي‏خواهيم نماز بخوانيم، اذان مي‏گوييم. معلوم است از ابتداي وقت گذشته و داخل وقت شده‏ايم. اذان اعلامي نيست و اذان نماز است. پس فرق مي‏كند. اين مطلب از باب تذكر بود.

پس ما خدا را اين طور مي‏خوانيم: خدايا، تو را مي‏خوانم به حق پشت كردن شب، رو آوردن روز، تسبيح ملائكه تو و صداي دعوت كنندگان براي نماز. اين اذان اعلامي است كه انسان مي‏شنود، مي‏فهمد كه وقت داخل شده و اين دعاها را مي‏خواند. پس فرق نمي‏كند، شب، روز، ماه و خورشيد از نظر تكوين، همه آثار رحمت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۱ *»

رحمانيه خدا و مورد عنايت خدا هستند. خداوند به فضل، كرم و رحمتش ايجادشان كرده است. خدا را به حق اينها سوگند مي‏دهيم. خدا هم در قرآن به حق اينها سوگند ياد مي‏كند.

اما از نظر و ديد دوم كه نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم در اين ديد دوم، خير پيش مي‏آيد و شر پيش مي‏آيد. خداوند در عرصه انساني و عرصه نوراني ايمان، شمس و قمر، ماه و خورشيد قرار داده است. خورشيد عرصه ايمان، رسول الله۹، ماه عرصه ايمان اميرالمؤمنين و كواكب و ستارگان مثلا بزرگان هستند. اينها در عرصه نورانيت، فضيلت، شرافت، عظمت، جلال و قُرب هست و اينها براي همه معلوم است. مي‏فرمايد: و الشمس و ضحيها و القمر اذا تلاها([۴۰۵]) در تأويل، شمس نبوت، رسول الله و ماه ولايت، اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليهما و آلهما هستند.

در عرصه ظلمت هم همين طور است. در عرصه ظلمت كفر، نفاق، شقاق و عصيان هم خورشيد و ماه هست. فرمود: و الشمس و القمر بحسبان([۴۰۶]) خورشيد و ماه در عذابند. حُسبان عذاب و آتش جهنم است. در آيه‏اي مي‏فرمايد: و يُرسِلَ عليها حُسْبانا([۴۰۷]) حسبان عذاب، آتش و صاعقه است. و الشّمسُ و القمرُ بحُسْبان الآن هم همه سني‏ها بدانند كه خورشيد و ماهشان در عذاب به سر مي‏برند.

خدمت امام عرض شد: آخر اين ماه و خورشيد چه گناهي كرده‏اند كه خدا در سوره مباركه الرحمن خبر مي‏دهد و مي‏فرمايد: و الشمس و القمر بحسبان؟ اين ماه و خورشيد چه گناهي كرده‏اند كه خدا خبر مي‏دهد آنها هم در عذابند؟ حضرت صادق۷ فرمودند: روز قيامت كه مي‏شود، خورشيد و ماه را در صحراي محشر مي‏آورند و نورشان را از آنها مي‏گيرند. تا نورشان را از آنها مي‏گيرند، آن حقيقت و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۲ *»

واقعيتشان نمودار مي‏شود كه همان عِجل و گوساله است. البته مثل گوساله نيست بلكه صفت و شبح گوساله است.

به گوساله بني‏اسرائيل اشاره است كه از طلا براي خودشان گوساله‏اي ساختند. سامري ـ خدا لعنتش كند.ـ از آن خاكي كه از زير سم اسب جبرئيل برداشت، داخل اين مجسمه ريخت. به بركت آن خاك پاي اسب جبرئيل كه اسب حيوانيت و حيات است، گوساله‏اي كه از طلا ساخته بود به خور خور آمد و مثل گوساله سر و صدا داشت.([۴۰۸]) ديگر اينها آزمايشهاي الهي است. بني‏اسرائيل اين همه معجزات موسي را پشت سر انداختند و به همين يك خُوار گوساله، چسبيدند. شروع كردند به عبادت و پرستش او به طوري كه برادرش هارون هر چه كرد كه اينها دست بردارند، نشد. حاضر شدند هارون را بكشند و از گوساله‏پرستي دست بر ندارند.

عين همان حادثه، در اين امت واقع شد. ابي‏بكر واقعا گوساله بود كه او را ساختند و جاي رسول الله نشاندند. جز خُوار هيچ بلد نبود و فقط صداي گوساله در مي‏آورد. اميرالمومنين را با آن عظمت، جلالت، علم و كمال، با آن سفارشها و با آن همه معرفيهاي حق تعالي، كنار گذاشتند. ابي‏بكر پرست و عمر پرست شدند.([۴۰۹])

عمر كه بود؟ يك خرفروش و دلال خر بود. كارش در مدينه دلالي خر بود.([۴۱۰]) آن قدر هم با خر، مأنوس بود كه به صفت خر اُنس پيدا كرده بود. اين قاعده كلي است كه انسان به هر چه زياد توجه كند، به طبع، خوي و شكل او در مي‏آيد. باطنش همان شكل را پيدا مي‏كند. چه بسا ظاهرش هم آهسته، آهسته همان شكلها را پيدا كند. از بس اين ملعون دور خر مي‏چرخيد، خرها را براي فروش و دلالي وارسي مي‏كرد، وضعش اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۳ *»

طور بود. واقعا اصلا خرمنش بود. ـ خدا لعنتش كند.ـ دور او را گرفته بودند و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را با آن عظمت، جلالت، روحانيت، معنويت و نورانيت، كنار گذارده بودند.

مي‏فرمايد: فرداي قيامت، خورشيد و ماه را مي‏آورند. از آنها نورشان را مي‏گيرند. تا نورشان را از آن دو گرفتند، چهره واقعي آنها نمودار مي‏شود. امام مي‏فرمايند: به شكل عِجل يعني گوساله مي‏شوند. آن وقت آنها را به جهنم مي‏برند و به عذاب ابدي عذاب مي‏كنند.([۴۱۱])

وقتي كه اين حديث را به حسب ظاهر به دست اشخاص مي‏دهيم، مي‏گويند: اين خورشيد و ماه چه گناهي دارند و چه گناهي كرده‏اند؟ اين همه به خلق خدا خدمت مي‏كنند. آن وقت فرداي قيامت آنها را در صحراي محشر مي‏آورند، نورشان را از آنها مي‏گيرند، ظلمتشان باقي مي‏ماند كه آنها را به شكل گوساله مي‏كند. بعد هم خدا آنها را مي‏برد و عذاب مي‏كند. اينها چطوري است؟ آن آيه:  و الشمس و القمر بحسبان  و اين حديث چه طوري است؟

خدمت امام عرض كردند. حضرت فرمودند: خدا مي‏دانست كه اين سني‏ها به دستور معاويه در فضيلت آن سه نفر حديث مي‏سازند.

تا زمان عثمان اين كارها نشده بود. از زمان معاويه اين كارها شد. عمر اين كار را نكرد، ابي‏بكر نكرد و عثمان هم نكرد، از زمان معاويه شد. همان بيست سالي كه بعد از جريان صلح امام مجتبي۷، آن ملعون عهده‏دار تمام ممالك مسلمين شد. يعني به قول خودشان خليفه شد و تمام بلاد مسلمين تحت اختيارش در آمد. به دستور او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۴ *»

نشستند و احاديث جعل كردند. به نام رسول الله در فضيلت ابي‏بكر، عمر، عثمان و معاويه حديث ساختند. اين طور احاديث سني‏ها در فضائل ابي‏بكر، عمر، عثمان، معاويه و بني‏اميه بسيار زياد است. اين احاديث جعلي و دروغين به نام اصحاب مثل ابن عباس، عايشه و… اين بيچاره‏ها را فريفته است.

حتي بي‏حياها از قول حضرت علي در فضيلت ابي‏بكر، عمر و عثمان حديث جعل كردند. مثلا يكي اين است: روزي ابي‏بكر با عمر به اميرالمؤمنين گذشت. همراه بودند، گفتند: يا علي ما از رسول خدا۹ شنيده‏ايم كه هيچ كس داخل بهشت نمي‏شود مگر آن كه به دست تو و امضاء تو برائت از آتش داشته باشد. تا اينجايش درست است.([۴۱۲]) اميرالمؤمنين گفت: من هم به هيچ كس برائت از آتش جهنم را نمي‏دهم مگر شما دو تا را دوست داشته باشد. اگر شما دو تا را دوست داشت، آن وقت من برائت از آتش جهنم به او مي‏دهم. اگر شما را دوست نداشت، به او برائت نمي‏دهم.

اين حديث را به نام اميرالمؤمنين و مستند به حضرت جعل كردند. بعد هم نتيجه مي‏گيرند: بنابراين شيعه كه اولي و دومي را دوست ندارند، اميرالمؤمنين به ايشان برائت از آتش جهنم نخواهند داد. به قول آنها، شيعه همه به جهنم مي‏روند و آنها همه به بهشت مي‏روند. چون ابي‏بكر و عمر را دوست دارند. از اين گونه احاديث در كتابهاي اين ملعونها بسيار است. خدا لعنتشان كند، همه‏اش هم به دستور معاويه انجام شد. آن قدر هم براي اين جريان پول خرج كرد و احاديث بسياري در زمان آن ملعون جعل شد.

قبل از معاويه اين رسمها و اين بناها نبود. زمان معاويه به خصوص بعد از صلح امام حسن۷، ديگر همه چيز دستش افتاد، حاكم مطلق العنان بر جميع مسلمين شد و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۵ *»

اين جنايات را كرد. اين هم يكي از جنايتهاي اوست. دستور داد، مرتب پول بدهيد به آنهايي كه در ميان مردم موقعيت دارند و باقي مانده صحابه هستند. مي‏توانند بگويند ما شنيديم، ما شنيديم و به رسول الله تهمت بزنند. نوعا كساني مثل اَنَس و زيد بن ارقم، از اين قبيل اشخاص يا به نام اينها، جعل كردند.([۴۱۳])

به فرموده مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه: اين طلاب فضائل مآب، براي رضاي خدا شروع كردند به جعل احاديث! اين طوري، خيلي اسباب گمراهي شده است. اين سني‏هاي بيچاره، نوش جانشان، واقعا به اين احاديث خيلي احترام مي‏گذارند و بسيار پايبندند. همه اميدشان به همين‏ها است و اينها هم كه جز سراب چيزي نيست و حقيقت ندارد.

در مقابل، در شيعه اين همه روايات در مذمت اينها است. به علاوه اصلا خود زندگي حضرت زهرا، پنهان بودن قبر حضرت فاطمه و اين كه در تاريخ اسلام ثبت شده: اِنّها كانتْ ساخِطةً عليهما([۴۱۴]) زهرا از دنيا رفت و حال آنكه بر ابي‏بكر و عمر خشم و غضب داشت، همين آنها را بس است.

خودشان هم نقل مي‏كنند كه: خود زهرا وقتي كه به عيادتش رفتند، استشهاد خواست و فرمود: من قرار گذاشته‏ام كه با شما صحبت نكنم. حالا هم صحبت نمي‏كنم. يا علي، فقط يك سؤال از ايشان بكن. اين سؤال من جوابش درست است يا نيست؟ آيا شنيده‏اند كه پيغمبر فرمود: فاطمه پاره تن من است، رضاي فاطمه رضاي من و سخط فاطمه سخط من است. فاطمه از هر كس راضي باشد، من از او راضي هستم. فاطمه از هر كس خشم داشته باشد، من از او خشم دارم. آيا اينها را اين دو از پيغمبر خدا شنيده‏اند يا نه؟ اميرالمؤمنين فرمود: چه مي‏گوييد؟ هر دو دستهايشان را به طرف

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۶ *»

آسمان‏بلند كردند: اللهم نعم خدا گواه است، آري ما به گوش خودمان شنيديم.

به اميد آنكه دل حضرت فاطمه زهرا نرم بشود، اقرار كردند. تا اقرار كردند، حضرت دستهايشان را به طرف آسمان بلند كردند. كدام دستها؟ همان دستهايي كه عمر بر آنها تازيانه‏ها زد. بازوي مباركش را شكسته بودند. همان دستها را به سوي آسمان بلند كرد و عرض نمود: خدايا، تو گواه باش كه من از اين دو راضي نيستم. اينها به من ظلم كردند. به بچه‏هاي من ظلم كردند. به شوهر من ظلم كردند. خدايا، از اينها نگذر. حضرت به طوري نفرين كرد كه ابي‏بكر ملعون به گريه افتاد. شروع كرد به گريه كردن و واويلا، واويلا، گفتن كه دنيا و آخرتم خراب شد.

البته آن هم حيله بود. خدا لعنتش كند. سياستش اين طور بود كه از راه مدارا و نرمي جلو مي‏آمد. دومي ملعون از راه خشونت پيش مي‏آمد تا ديد اوضاع اين است، گفت: برخيز، برخيز، خليفه پيغمبر را كسي قرار داده‏اند كه به گفته يك زن ناراحت مي‏شود و تأثر خاطر پيدا مي‏كند. از جا برخيز. خلاصه آن شيطانش كه همراهش بود، حركتش داد و از خانه حضرت فاطمه زهرا بيرون رفتند.([۴۱۵]) خدا لعنتشان كند.

امام۷فرمودند: خدا مي‏دانست كه بعد از رسول الله كساني مي‏آيند كه اين دو را شمس و قمر اين امت مي‏نامند: ابوبكر و عمر شمس هذه الامة و… از قول رسول‏خدا اين طور نقل مي‏كنند كه ابي‏بكر و عمر خورشيد و ماه اين امتند.([۴۱۶])

آري، خورشيد و ماه اين امتند اما در عرصه ظلمت، كفر، شقاق و نفاق. فرض كنيد، مقام خورشيد مقام ماده و مقام ماه مقام صورت باشد. اين دو با همديگر تدبير دارند. الآن ماه و خورشيد تدبير اين عالم و تأثير در اين عالم دارند، آن دو هم همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۷ *»

طور. در مقامي خورشيد و ماه ولايت، نورانيت و ايمان است، اين ماه و خورشيد هم هستند و واقعا هم ماه و خورشيدند اما ظلماني‏اند. از اينها جز آثار ظلمت سر نمي‏زند.

نوري كه فرداي قيامت در اينهاست و از اينها گرفته مي‏شود چيست؟ آن نور، اين اسلام ظاهري است كه دارند و مدعي آن هستند و انسانيتي است كه خداوند به ظاهر به اينها داده است. در عرصه انسان هستند و به نام انسانند. چنانكه خدا در قرآن خبر داد و به ابي‏بكر در تأويل انسان گفت.

فرمود: و لقد خَلَقْنا الاِنسانَ۹في اَحسنِ تقويمٍ ثمّ رَدَدْناه اسفلَ سافِلينَ([۴۱۷]) اينجا در تأويل و باطن، انسان رسول الله است.([۴۱۸]) همانا انسان يعني رسول الله۹را كه اصل، روح و مبدأ انسانيت است، در بهترين اندازه‏گيريها خلقت كرديم. بعد مي‏فرمايد: سپس همين انسان را يعني ضد اين و نقطه مقابل اين انسان را به اسفل سافلين برديم.

در قرآن و روايات، ضد و نقطه مقابل كه همنامند خيلي آمده است. دو نقطه صد در صد ضد يكديگر و دو قطب صد در صد متضاد با يكديگر، همنامند و به يك نام ناميده شده‏اند. مثل اينجا كه نقطه مقابل اين انسان، انساني كاملا ظلماني است و مبدأ همه كفرها، ظلمتها و نفاقها است. او ابي‏بكر است.([۴۱۹])

خدا در تأويل اين آيه مي‏فرمايد: سپس ما اين انسان را كه ضد آن انسان باشد، برديم و به خواست و مسألت خودش به اسفل سافلين ردش كرديم. كه فرمود: اِنّ المنافقينَ في الدَّرْكِ الاَسفلِ من النّار([۴۲۰]) آنها در درك اسفل يعني در آن پايين ترين دركات نيران قرار دارند. عذاب اينها حتي از كفار بدتر و شديدتر است.

حالا اين دو، شمس و قمرند. آن دو بزرگوار، رسول الله و اميرالمؤمنين هم شمس

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۸ *»

و قمرند. خدا هم به اين شمس و قمر قسم يادمي‏كند و هم به اين شمس و قمر قسم يادمي‏كند. هم از اينها احترام مي‏كند، هم از اينها احترام مي‏كند.

اما احترامي كه از آنها مي‏كند، به احترام مشيت محبوبه است. آنها همچنانكه از نظر تكوين مورد عنايت و رحمت خدا هستند، از نظر تشريع هم مشيت محبوبه شاملشان است. با مشيت محبوبه حق تعالي به اين مقام قرب رسيده‏اند و مبدأ همه خيرات براي اهل ايمان در رتبه مؤمنين هستند.

اين دو تا هم بر حق تعالي احترام دارند اما به احترام مشيت مبغوضه. باز هم مشيت خدا اما مشيت مبغوضه است. خدا در عرصه شرع نمي‏خواست و نمي‏پسنديد. اينها به سوء اختيار خود انتخاب كردند، خدا هم به مشيت مبغوضه، اين عمريّت و ابوبكريّت، اين شمس و قمر بودنِ عرصه ظلمت را به اين دو تا داده است. تمام عذابهاي اولين و آخرين، مال اين دوتا است بدون آنكه از عذابهاي آن‏ها كم بشود. اينها به عذاب خودشان كه مبتلا هستند بماند، به عذاب تمام اهل عصيان، كفر و طغيان عذاب مي‏شوند و عذابشان مضاعف مي‏شود.

چنانكه محمد و آل محمد:در مقامات قرب، عالي‏ترين مقام را دارند. ثوابي كه خداوند به آن بزرگواران، به خودشان در مقام خودشان كرامت مي‏كند، بي‏نهايت است. خداوند به تعداد اهل ايمان در تمام طبقات در عرصه تشريعشان به محمد و آل‏محمد:ثواب مي‏دهد. زيرا ايشان اصل خير و اصل رحمت رحيميه حق تعالي بر جميع خلق از اهل شرع هستند. اهل ايمان در هر شرعي به رحمت رحيميه بهره‏مند هستند.

پس در دو جهت و حيث ايشان بر حق تعالي حق دارند. يكي در رتبه تكوين و يكي در رتبه تشريع است.

در رتبه تشريع هم باز به اسماء الله اهل ايمان بهره‏مندند و به اسماء الله آنها در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸۹ *»

نقمتند. آن چنان نيست كه بدون اسم الله باشد. آنها به اسم المنتقم در عذابند و اينها به اسم الرحيم در رحمتند. اين الرحيم و رحمت رحيميه خدا نهايت ندارد. اين المنتقم و اين انتقام و عذاب خدا هم نهايت ندارد. اينها در عذاب و آنها در رحمت هستند.

بالاخره همه از اين دو جهت بر حق تعالي حق دارند. خدا به واسطه اين حقها و حرمت گزاردن به اين حقها، به اسم اينها سوگند مي‏خورد و به اين دو قسم سوگند ياد مي‏كند.

اين هم بحثي بود كه چه مقدار شما بهره برديد يا وقتتان تلف شد، نمي‏دانم. به مناسبت توجه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و مجالس عزاي حضرت، اين مباحث هم پيش آمد. اميدواريم، خداوند اين عزاداريها را به فضل و كرمش از همه ما قبول بفرمايد. به ما توفيق احياء امر دينش را كرامت كند. در عزاداريهاي اين بزرگواران، موفق به عزاداري و در ذكر فضائل و مناقبشان موفق به رضا، تسليم، ايمان و تصديق باشيم.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

مجلس ۱

در تكوين و تشريع ضعفاء به اقوياء نيازمندند··· ۳

اسباب كارهاي خداوند شريك او نيستند··· ۴

خوف و رجاء دو بال است براي پرواز مؤمن··· ۷

توجه به فضل و عدل خدا سبب رجاء و خوف است··· ۱۱

معاصي دوستان سه نوع است··· ۱۲

مجلس ۲

خداوند حقايق را براي خلق بيان مي‏فرمايد··· ۲۰

بيان مقالي و بيان حالي ۲۱

دوره بيان فضائل اهل البيت: در مدينه··· ۲۲

اسماء الله حقايق مقدسه محمد و آل محمد۹ هستند··· ۲۴

مراتب امكاني محمد و آل محمد۹ مظاهر اسماء الله مي‏باشند··· ۲۷

طيران آدميت··· ۲۹

خدا حضرت فاطمه۳ را مي‏شناساند··· ۳۲

مجلس ۳

بيان فضائل اهل بيت همراه با رعايت حال مردم در صدر اسلام··· ۳۸

سوگندهاي خداوند و تناسب آنها با موقعيت حضرت فاطمه۳ از نظر ظاهر و باطن آنها·· ۴۱

شهادت به ولايت در اذان و اقامه و در تشهد نمازها··· ۴۳

فضيلت كربلا و زيارت امام حسين۷ ۴۹

مجلس ۴

سوگندهاي خداوند براي بيان مقام حضرت فاطمه۳ از جهت تاكيد است··· ۵۸

تصديق و تسليم و رضايت در برابر رسول۹ و امام۷ ۶۱

سوگندهاي خداوند دليل بر وجود شك و ترديد دلها بوده است··· ۶۷

رأفت رسول الله۹ و شان ولي۷ ۶۹

مجلس ۵

فضائل كلي اهل البيت: در قرآن، آيه مباركه تطهير··· ۷۷

عصمت اهل البيت: ۷۹

عصمت انبياء: و عصمت بزرگان··· ۸۱

معناي دقيق‏تر عصمت··· ۸۴

چرا خداوند به مخلوق سوگند مي‏خورد؟··· ۸۶

بيان رسول الله۹ مقام حضرت فاطمه۷ را قولاً و عملاً··· ۸۹

مقام حضرت فاطمه۳ در قيامت··· ۹۳

مجلس ۶

مصيبت··· ۹۶

باطن آيات نسبت به ظاهر آنها مثل اصل است نسبت به فرع··· ۹۷

باطن سوگندهاي خداوند و گرفتاري اهل البيت: ۹۷

توطئه قتل اميرالمؤمنين۷ ۱۰۱

اميرالمؤمنين۷ محك ايمان و كفر است··· ۱۰۲

اسماء به اميرالمؤمنين۷ از توطئه قتل خبر داد··· ۱۰۵

منزلت محمدبن‏ابي‏بكر··· ۱۰۵

پشيماني ابوبكر و منع از انجام توطئه··· ۱۰۷

فروتني اميرالمؤمنين۷ در برابر حضرت فاطمه۳ ۱۰۸

مجلس ۷

بزرگي مصيبت حضرت فاطمه۳ و ظهور عظمت آن بزرگوار··· ۱۱۳

ما از درك حقيقت مصيبتها عاجزيم··· ۱۱۵

حضرت فاطمه۳ با آن رأفتش آماده نفرين كردن شد··· ۱۱۷

مصيبت فقدان رسول الله۹ ۱۱۹

حضرت فاطمه۳ صديقه است··· ۱۲۰

مصاديق آيه مباركه تطهير··· ۱۲۱

فقدان رسول الله۹ ريشه مصائب بود··· ۱۲۳

صبر اميرالمؤمنين۷ معجزه بود··· ۱۲۴

كارهاي معصوم ملاك دين است··· ۱۲۶

حضرت علي۷ عين الله است··· ۱۲۸

مجلس ۸

دوره شرك و كفر باطني ۱۳۲

معناي خليفة الله··· ۱۳۴

عصمت خليفة الله··· ۱۳۴

اهل عصمت و طهارت··· ۱۳۷

معصيت هرچه باشد معصيت است··· ۱۴۰

مقام حضرت فاطمه۳ در افاضه فيض··· ۱۴۲

كفار و مشركان باطني در قرآن··· ۱۴۴

سكوت اميرالمؤمنين۷ و حمايت حضرت فاطمه۳ از آن بزرگوار··· ۱۴۶

وصيتها و رحلت حضرت فاطمه۳ ۱۴۹

مجلس ۹

گرفتاري اميرالمؤمنين۷ بعد از رحلت حضرت فاطمه۳ ۱۵۳

عظمت حضرت فاطمه۳ و ذلت دشمنانش··· ۱۵۳

حالات ابوبكر در وقت احتضار··· ۱۵۵

تأويل قرآن آشكار گرديد··· ۱۵۷

داستان مالك بن نويره··· ۱۵۸

حجتهاي خدا به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند··· ۱۶۰

باطن سوگندهاي خداوند در اين آيات··· ۱۶۶

حضرت فاطمه۳ نذير است··· ۱۶۸

مصيبت اميرالمؤمنين۷ در داخل خانه··· ۱۶۹

مصيبت اميرالمؤمنين۷ در خارج خانه··· ۱۷۰

مجلس ۱۰

مقامات ظاهري حجتهاي خداوند در ظاهر قرآن بيان شده است··· ۱۷۴

مقامات باطني حجتهاي خداوند در باطن قرآن بيان شده است··· ۱۷۷

ظاهر حجتها مظهر حقايق الهي است··· ۱۷۹

تناسب ميان اسم و مسمي ۱۸۰

ظاهر ظاهر قرآن··· ۱۸۲

تحمل مصائب و تاثير سم و شمشير بر بدن حجتها از جهت مصالحي بوده است··· ۱۸۳

اعتدال بدن حجتها و هيئت اعتدالي آن··· ۱۸۶

سبب مفارقت روح از بدن حجتها··· ۱۸۸

تناسب بدن حجتها با اسماء الله··· ۱۹۱

مجلس ۱۱

حجتهاي خداوند بشارت دهنده و ترساننده‏اند··· ۱۹۵

حضرت فاطمه۳ يكي از آيات كبراي الهي است··· ۱۹۷

تفكيك ميان آيات اثبات و آيات معرفت الهي ۱۹۸

خدا از نظر حكما و عرفا علّة العلل و مبدء است··· ۱۹۸

خدا از نظر دين الهي علت و مبدء آفرين است··· ۲۰۰

اثر غير ذات مؤثر است··· ۲۰۰

تسلط و احاطه خداوند بر خلق··· ۲۰۲

اميرالمؤمنين۷ گواه رسالت رسول الله۹است··· ۲۰۴

بزرگان گواه امامت امامان:مي‏باشند··· ۲۰۶

اسماء الهي ذات او نيستند··· ۲۰۶

معناي توحيد صفات··· ۲۰۷

ابعاد كلمه اخلاص «لااله‏الاالله»··· ۲۰۸

حضرت فاطمه۳حجت خدا و نذير بود··· ۲۱۱

غصب فدك براي حضرت فاطمه۳بهانه شد··· ۲۱۲

مجلس ۱۲

دو مقام كلي حضرت فاطمه۳ ۲۱۵

خداشناسي ۲۱۶

تعريف مقالي ۲۱۶

«تعمق» مذموم است و تدبر در قرآن و روايات دستور است··· ۲۱۹

ابعاد سه گانه دين در قرآن··· ۲۲۲

غناء مكتب مرحوم شيخ (اع) و قرآن محوري آن··· ۲۲۳

عمده كار حضرت مهدي۷ در دوره ظهور··· ۲۲۶

صاحب ارشاد در اين زمانها··· ۲۲۸

«تعريف حالي»··· ۲۲۹

مجلس ۱۳

حضرت فاطمه۳از آيات بزرگي الهي است··· ۲۳۲

اركان اسلام··· ۲۳۳

موقعيت سبحان الله··· ۲۳۳

تنزيه بزرگيهاي خداوند متعال··· ۲۳۶

بزرگيها و برتريها در خلق··· ۲۳۹

مفاخره اميرالمؤمنين۷ ۲۳۹

دشمني ابوجهل··· ۲۴۱

ولي خدا مظهر اسم «الرب» خدا است··· ۲۴۴

حالت ابوجهل در وقت جان دادن··· ۲۴۶

دشمني ابوسفيان··· ۲۴۸

مجلس ۱۴

آيات بزرگ الهي ۲۵۳

آيات اثبات··· ۲۵۴

تماميت صنعت و هماهنگي نظام دليل توحيد است··· ۲۵۶

هدايتهاي الهي ۲۵۷

سخن گفتن جمادات و حيوانات معجزه بوده است··· ۲۶۰

نقش «طير» در قرآن··· ۲۶۲

غريزه حيوان نر و حيوان ماده··· ۲۶۴

آيات تعريف و تعرف··· ۲۶۸

حضرت فاطمه۳در اين رتبه ظاهري دنيوي ۲۶۹

مجلس ۱۵

حقايق الهيه «عالم لاهوت»··· ۲۷۲

خداوند آيات بزرگ خود را مي‏شناساند··· ۲۷۴

تحصيل معرفت در اين دنيا··· ۲۷۵

فرازي از گفتار اميرالمؤمنين۷درباره دنيا··· ۲۷۷

نقش «وحي» در اين زندگي بشري ۲۷۹

راه معرفت خداي متعال··· ۲۸۲

عمده كار حضرت مهدي۷در دوره ظهور··· ۲۸۵

مظاهر حقايق الهي اسباب آزمايش خلق مي‏باشند··· ۲۸۶

خلقت آدم نمونه‏اي است براي آزمايش··· ۲۸۶

حضرت فاطمه۳را نبايد با ساير زنها مقايسه كرد··· ۲۸۸

مجلس ۱۶

حضرت فاطمه۳ از آيات بزرگ الهي و صاحب عصمت كليه است··· ۲۹۳

شئونات و لوازم دو مقام آيه كبري و نذير بودن براي حضرت فاطمه۳ هم ثابت است ··· ۲۹۴

توحيد اصل دين است··· ۲۹۵

سفاهت دشمنان حجتهاي خداوند··· ۲۹۶

امام رضا۷در مجلس مأمون··· ۲۹۸

خبر مقالي دادن رسول الله۹از توحيد··· ۲۹۹

اعتراف به گناه··· ۳۰۰

فراهم نبودن اسباب معصيت عصمت است··· ۳۰۰

گناهان خيالي ۳۰۲

استغفار از گناه··· ۳۰۳

استغفار از عبادت··· ۳۰۵

خبر حالي دادن رسول الله۹از توحيد··· ۳۰۷

فعل و قول و تقرير حجت، دين خدا است··· ۳۰۸

بدن حجت خدا نور خدااست··· ۳۰۹

وجود حجت تمام دين است··· ۳۱۰

مجلس ۱۷

خداوند به مخلوقهاي خود سوگند مي‏خورد··· ۳۱۴

خلق بايد به خدا سوگند بخورند··· ۳۱۵

يكي از مواردي كه بايد سوگند خورد··· ۳۱۷

داستان فدك··· ۳۱۸

آيه تطهير گواه صدق حضرت فاطمه۳است··· ۳۲۲

ترتيب فعلي آيات قرآن··· ۳۲۲

آيه تطهير در زمان رسول الله۹و حضرت فاطمه۳ ۳۲۴

سوگندهاي شرعي ۳۲۶

چرا بايد به خدا سوگند خورد و خداي متعال به مخلوق خود سوگند مي‏خورد؟··· ۳۲۷

بر خداي متعال نمي‏توان حتم كرد··· ۳۲۸

داستان سعد بن معاذ··· ۳۳۰

خداوند بر خود حتم مي‏فرمايد··· ۳۳۳

مجلس ۱۸

راه تحصيل قابليت براي معرفت نورانيت··· ۳۳۷

مقامات نوراني حضرت فاطمه۳ ۳۳۸

باطن و تاويل قرآن··· ۳۴۰

تناسب سوگندهاي خداوند با مظلوميت حضرت فاطمه۳ ۳۴۱

سرّ سوگندهاي خلق و سرّ سوگندهاي خداوند متعال··· ۳۴۳

خداوند وعده خلاف نمي‏كند··· ۳۴۶

اذن شفاعت··· ۳۴۸

شفاعت محمد و آل محمد۹ ۳۴۹

حق خلق بر خداي متعال··· ۳۵۰

مجلس ۱۹

ارزش مجالس ذكر فضائل و مصائب اهل البيت: ۳۵۵

تقويت اعتقادات··· ۳۵۷

از اول مرگ تصرف ولي خدا را مشاهده مي‏كنيم··· ۳۵۸

صورتهاي عبادات روحانيت و معنويت جذب مي‏كند··· ۳۶۰

دستورات ديني براي اصلاح ظاهر و باطن ما است··· ۳۶۱

حجتهاي خدا ملاك دين هستند··· ۳۶۳

مجلس ۲۰

حقايق الهي بر مراتب امكاني محمد و آل محمد۹ حاكم است··· ۳۶۸

خداوند با اسماء خود با خلق ارتباط دارد··· ۳۶۹

خداوند بر بندگان خود حق دارد و بر آنها حكم و حتم مي‏فرمايد··· ۳۷۲

خلق بر خدا نمي‏توانند حتم كنند مگر محمد و آل محمد۹ ۳۷۳

ظهور خداوند در اسماء و صفات به ذاتش نيست··· ۳۷۴

ادعاهاي دروغين··· ۳۷۵

تواضع بزرگان در برابر حجتهاي خداوند··· ۳۷۷

مظاهر حقيقي و راستين اسماء خداوند··· ۳۷۷

رسول الله۹در هنگام خطبه··· ۳۷۸

تمرين متصف شدن به صفات محبوب··· ۳۸۰

خداوند بر خود براي مخلوق حق قرار داده است··· ۳۸۳

مجلس ۲۱

حق خداوند بر خلق، نعمتهاي ظاهري و معنوي خداي متعال··· ۳۹۰

محمد و آل محمد۹مظهر جميع اسماء خداوند مي‏باشند··· ۳۹۱

ربوبيت خداي متعال و مربوب بودن خلق··· ۳۹۲

«الست بربكم»··· ۳۹۳

دنيا براي ما نسبت به آخرت مانند رحم مادر است··· ۳۹۴

طمع به فضل خدا و اوليائش كار خوبي است··· ۳۹۶

راه خدا شناسي ۳۹۸

اسم «الرب» خداوند محمد و آل محمدند۹ ۳۹۹

حق خدا بر خلق اعظم حقها است··· ۴۰۰

ما خدا را به حق انواع خلق او بر او قسم مي‏دهيم··· ۴۰۱

مجلس ۲۲

تناسب سوگندهاي خداوند در اين آيات با حالات حضرت فاطمه۳ ۴۰۷

شاد شدن از فضائل و اندوهگين شدن از مصائب، اقبال به سوي خدا و اعراض از اعداء است··· ۴۰۹

شدت مصائب حضرت فاطمه۳ ۴۱۰

معناي ام‏ابيها··· ۴۱۲

آيه و داستان مباهله··· ۴۱۳

ارزش تأثر در مصائب حضرت فاطمه۳ ۴۱۵

انذار حضرت فاطمه۳ ۴۱۷

خلق بر خداوند حقي ندارند و با زبان حال و قال از خداوند مدد مي‏خواهند··· ۴۱۹

نوعا دستورات شرعي براي فراهم ساختن صورت است براي جلب معنويت از قبيل رحمت و بركت و.و.و.··· ۴۲۰

آثار اعمال··· ۴۲۳

مخالفت زبان حال با زبان قال··· ۴۲۵

مجلس ۲۳

حق خداوند بر خلق و حق محمد و آل محمد۹بر خلق··· ۴۲۹

خلق بر خداي متعال حقي ندارند··· ۴۲۹

خداوند غني مطلق و خلق فقير صِرف مي‏باشند··· ۴۳۰

همه خلق ستايش كننده خداوندند··· ۴۳۱

معناي اسم «المنان» خداي متعال··· ۴۳۳

آفت «عجب»··· ۴۳۴

بلاها آثار گناهان است··· ۴۳۵

وظيفه ما شكر نعمت و توبه از گناه و صبر در بلا است··· ۴۳۸

هر كار نيك و پسنديده‏اي «صدقه» است··· ۴۳۹

اصالت «جامعه» و اصالت «فرد»··· ۴۴۰

منت و آزار صدقات را باطل مي‏كند··· ۴۴۳

مقام و منزلت «شيعه»··· ۴۴۳

كارهاي حجتهاي خداوند و كار شيعيان كامل··· ۴۴۴

روح فرعونيت··· ۴۴۵

خداوند به عهده خود گذارده كه خواسته‏هاي خلق را برآورد··· ۴۴۹

مجلس ۲۴

سوگندهاي خداوند و سوگندهاي خلق··· ۴۵۲

چرا سوگند شرعي منحصر است به سوگند به خدا؟··· ۴۵۴

ايمان در مقابل كفر و ايمان در مقابل اسلام و ايمان در مقابل فسق··· ۴۵۵

جرئت در گناه با ولايت نمي‏سازد··· ۴۵۸

شرك خفي قابل آمرزش است··· ۴۶۱

يكي از موارد شرك خفي ۴۶۳

اصل «قسم»··· ۴۶۴

سوگند خوردن حضرت صادق در حضور منصور··· ۴۶۴

حق خدا و حق محمد و آل محمد۹ بر خلق··· ۴۶۵

معناي شفاعت و مستحق شفاعت··· ۴۶۷

مجلس ۲۵

خداوند براي خلق بر خود حق قرار داده است··· ۴۷۱

خواسته‏هاي تكويني و تشريعي خلق··· ۴۷۲

توافق زبان حال و قال از شرايط اجابت دعا است··· ۴۷۴

تاثير اعتقادات و اخلاقيات و اعمال جوارحي ۴۷۶

احاطه علمي محمد و آل محمد۹ ۴۷۶

خدا هدايت كنندگان را بازوي خود گرفته است··· ۴۷۸

ابلاغ آيات برائت از مشركان··· ۴۷۹

دستورات شرعي تعليم مسألت و دعا است··· ۴۸۱

كار خداوند يكي است در زمينه قابليتها تكثر و اختلاف مي‏يابد··· ۴۸۳

احسان رسول الله۹در تعيّن فاطمي ظاهر شده است··· ۴۸۵

مجلس ۲۶

حق محمد و آل محمد۹بر جميع خلق··· ۴۹۰

داستان مستبصر شدن ابوخالد كابلي به بركت حضرت سجاد۷ ۴۹۰

موقعيت محمد بن حنفيه و زينب كبري۳ ۴۹۱

وجود هر مخلوقي لسان دعا و مسألت از خداوند است··· ۴۹۷

در عرصه تكوين همه خلق مطيع خداوند مي‏باشند··· ۴۹۹

فرازهايي از دعائي از كتاب طرائف الدعوات··· ۴۹۹

معناي باطني سوگندهاي «و الشمس و . . . »··· ۵۰۴

مجلس ۲۷

باطن سوگندهاي خداوند آيات نوراني و اضداد آنها است··· ۵۰۹

حق خلق بر خداوند در عرصه تكوين··· ۵۱۱

عرصه تكوين نسبت به عرصه تشريع··· ۵۱۲

حق خلق بر خداوند در عرصه تشريع··· ۵۱۳

عرصه تكوين بهشت و جهنم عرصه تشريع را فراگرفته است··· ۵۱۶

عمل عين جزاء است··· ۵۱۸

وفاء خداوند به آنچه به عهده گرفته از حقوق بندگان··· ۵۲۰

بزرگي بهشت و جهنم و اهل آنها از نظر تكوين··· ۵۲۲

يادي از غصب فدك··· ۵۲۳

مجلس ۲۸

باطن سوگندهاي خداوند··· ۵۲۸

معناي سوگند خوردن درباره خداوند··· ۵۲۹

حق خداوند بر خلق و حق محمد و آل محمد۹بر خلق··· ۵۲۹

حق حضرت فاطمه۳ ۵۳۱

معني «ام ابيها»··· ۵۳۲

معني ديگر «ام ابيها»··· ۵۳۳

داستان بشّار مكاري ۵۳۵

پاداشها و كيفرها حقوقي است كه خداوند به عهده گرفته است··· ۵۳۹

اين حقوق را با دو نوع ديد مي‏توان ديد··· ۵۴۲

رحمت رحمانيه دو پهلو دارد: عدل و فضل··· ۵۴۳

خداوند را به آن حقوق سوگند مي‏دهيم و خودش هم به آنها سوگند مي‏خورد··· ۵۴۴

تسلط اعداء بر حجتهاي خداوند از جهت حكمت و مصلحت بوده است··· ۵۴۵

مجلس ۲۹

خداوند به حق خلق سوگند خورده است··· ۵۵۱

حضرت فاطمه۳نذير بشر است··· ۵۵۲

نام «فاطمه» از «فطم» گرفته شده است··· ۵۵۵

فرزندان آخرت و فرزندان دنيا··· ۵۵۶

جزاء همان عمل است··· ۵۵۷

حضرت فاطمه۳يكي از آيات بزرگ خداوند است··· ۵۵۹

حضرت فاطمه۳ هم نذير و هم‌بشير است ولي چرا فقط نذير بودنش بيان شده است؟. ۵۶۰

«و النهار اذا جليها» به حضرت مهدي (عج) تفسير شده است··· ۵۶۱

«و الليل اذا يغشيها» به دومي تفسير شده است··· ۵۶۳

معناي «السلام عليك، في الليل اذا يغشي و . . . »··· ۵۶۶

مجلس ۳۰

خداوند به نوع مخلوقات سوگند خورده است··· ۵۷۰

آنچه خداوند به خلق مي‏دهد از نظر مشيت او يكسان است··· ۵۷۱

امداد خداوند در عرصه تكوين و رحمت رحمانيه··· ۵۷۵

عرصه تشريع··· ۵۷۷

خورشيد و ماه ايماني و خورشيد و ماه كفر و نفاق··· ۵۸۱

جعل احاديث در فضائل دروغين رؤساء ضلالت··· ۵۸۳

مظلوميت حضرت فاطمه۳رسوا كننده ظالمان است··· ۵۸۵

در مواردي دو ضد را به يك نام مي‏نامند··· ۵۸۷

([۱]) كهف: ۱۱۰

([۲]) نهج البلاغه: خطبه ۱، بحارالانوار ج ۴ ص ۲۴۷

([۳]) بحار الاوار ج ۴۴ ص ۷۰

([۴]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۷۹

([۵]) انعام: ۱۲۱

([۶]) بحارالانوار ج ۴۸ صص ۱۲۹ و ۱۳۳

([۷]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۲۱۵ (عقايد صدوق: … اعتقادنا … ان علي بن موسي الرضا۷ قتله المأمون بالسم..)

([۸]) بحارالانوار ج ۴ ص ۲۲۷

([۹]) كهف: ۱۱۰

([۱۰]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۲۰۲

([۱۱]) بحارالانوار ج ۱۷ صص ۳۰۸ و ۳۱۸ و..

([۱۲]) بحارالانوار ج ۷۳ ص ۳۶۴

([۱۳]) بحارالانوار ج ۶ ص ۲۶۷

([۱۴]) بحارالانوار ج ۷ ص ۲۷۳

([۱۵]) وسائل الشيعه ج ۸ ص ۱۸۳، بحارالانوار ج ۹۸ ص ۲۱۲

([۱۶]) بحار الانوار ج ۸۱ ص ۳۵۲

([۱۷]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۷۹

([۱۸]) آل عمران: ۳۱

([۱۹]) نهج البلاغه، رسالة ۳۱ :من وصية له لولده الحسن بن علي۸ـ بحارالانوار ج ۳۳ صص ۵۵۰ و ۵۴۰

([۲۰]) بحارالانوار ج ۵۲ ص ۴۹

([۲۱]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۱۴۰

([۲۲]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۳۰۸، ج ۱۰۲ ص ۲۲۵

([۲۳]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰زيارت جامعه كبيره

([۲۴]) بحارالانوار ج ۱۰۱ صص ۳۳۱ و ۳۵۳

([۲۵]) كهف: ۱۱۰

([۲۶]) بحارالانوار ج ۲۴ صص ۲۸۶ و ۳۰۳

([۲۷]) شمس: ۱ـ۷

([۲۸]) بحارالانوار ج ۱۶ ص ۸۹

([۲۹]) بحارالانوار ج ۱۰۴ ص ۲۸۶

([۳۰]) وسائل الشيعه ج ۲۳ صص ۲۳۳ و ۲۵۹ باب ان اليمين لاتنعقد بغيرالله

([۳۱]) بحارالانوار ج ۴۷ صص ۱۷۲ و ۲۰۴

([۳۲]) التذكره: ص ۵۴۷

([۳۳]) وسائل‏الشيعه ج ۲۷ صص ۲۳۳ و ۲۹۳، مستدرك‏الوسائل ج ۱۷ ص ۳۶۸

([۳۴]) بحارالانوار ج ۲۱ صص ۲۱ و ۲۳

([۳۵]) اسراء: ۲۶

([۳۶]) بحارالانوار ج ۲۱ ص ۲۳ و ج ۲۹ صص ۱۱۴ و ۱۱۹

([۳۷]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۳۹

([۳۸]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۳۵۷

([۳۹]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۹۳

([۴۰]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۲۱۶

([۴۱]) بحارالانوار ج ۲۹ صص ۱۱۶ و ۱۲۷

([۴۲]) بحارالانوار ج ۳۹ ص ۳۳۹ و ج ۴۳ ص ۱۴۲

([۴۳]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۱۲۸

([۴۴]) احزاب: ۳۳

([۴۵]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۴۰

([۴۶]) بحارالانوار ج ۳۱ ص ۲۰۵ و ج ۹۲ ص ۴۲

([۴۷]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۴۱

([۴۸]) واقعه: ۷۹

([۴۹]) بحارالانوار ج ۳۱ ص ۲۰۵ و ج ۳۳ ص ۲۷۰

([۵۰]) بحارالانوار ج ۵۲ صص ۲۳۱ و ۳۴۹ و ۳۵۴

([۵۱]) بحارالانوار ج ۳۵ ص ۲۰۶

([۵۲]) احزاب: ۳۳

([۵۳]) يا نساء النبي لستنّ … (۳۲) و قرن في بيوتكنّ … (۳۳)

([۵۴]) بحارالانوار ج ۳۵ ص ۲۰۶

([۵۵]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۱۲۷

([۵۶]) بحارالانوار ج ۱۰۴ ص ۲۲۱

([۵۷]) بحارالانوار ج ۸ صص ۵۱ و ۵۷

([۵۸]) بحارالانوار ج ۷ ص ۱۲۵

([۵۹]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۰۷

([۶۰]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۰۹

([۶۱]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۰۷

([۶۲]) بحارالانوار ج ۶۹ ص ۲۷۴

([۶۳]) فجر: ۱۴

([۶۴]) رعد: ۳۱

([۶۵]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۸۸

([۶۶]) فرقان: ۷۷

([۶۷]) غافر: ۶۰

([۶۸]) نساء: ۶۵

([۶۹]) صافات: ۱۸۰

([۷۰]) بقره: ۲۱۳

([۷۱]) مصباح الشريعه: في العبودية

([۷۲]) مدثر: ۳۲ ـ ۳۴ ، قرآن محشي

([۷۳]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۱۰۶

([۷۴]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۲۳ و ۳۹

([۷۵]) حديث كساء: عوالم ج ۱۱ ص ۶۳۹

([۷۶]) شمس: ۱

([۷۷]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۸۹

([۷۸]) فجر: ۱ـ۳

([۷۹]) ليل: ۱

([۸۰]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۸۱]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۸۸

([۸۲]) رعد: ۳۱

([۸۳]) بقره: ۲۵۵

([۸۴]) يونس: ۳، نجم: ۲۶، طه: ۱۰۹، سبا: ۲۳

([۸۵]) بحار الانوار ج ۸ صص ۳۶ و ۳۸ و ۴۱

([۸۶]) بحار الانوار ج ۸ صص ۳۶ و ۴۱

([۸۷]) فاطر: ۱۵

([۸۸]) بحار الانوار ج ۵۷ ص ۵۶

([۸۹]) كهف: ۴۴

([۹۰]) حج: ۵۶

([۹۱]) بحار الانوار ج ۷۲ ص ۲۹۵

([۹۲]) بحار الانوار ج ۶۱ ص ۱۲۹

([۹۳]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۵۴

([۹۴]) مستدرك الوسائل ج ۱۱ ص ۱۷۳، عوالي اللئالي ج ۴ ص ۱۲۴

([۹۵]) بحار الانوار ج ۴۱ ص ۱۵ و ۲۳

([۹۶]) بحار الانوار ج ۴۱ ص ۱۰۲

([۹۷]) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۳۳۶

([۹۸]) بحار الانوار ج ۴۹ ص ۱۶۴

([۹۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۸

([۱۰۰]) بحار الانوار ج ۴۷ ص ۵۴

([۱۰۱]) سر و صداي كودكي اهل مجلس را متوجه او ساخت .

([۱۰۲]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۳۸۴

([۱۰۳]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۳۲۶

([۱۰۴]) الفطرة السليمة ج ۲ ص ۱۶۵

([۱۰۵]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۱۶ (از امام سجاد ۷)

([۱۰۶]) آل عمران: ۹۷

([۱۰۷]) مائده: ۴۴

([۱۰۸]) مائده: ۴۵

([۱۰۹]) مائده: ۴۷

([۱۱۰]) انعام: ۵۷

([۱۱۱]) بحار الانوار ج ۹۸ ص ۳۹۳

([۱۱۲]) بروج: ۱۴

([۱۱۳]) زخرف: ۸۴

([۱۱۴]) انعام: ۶۵

([۱۱۵]) اسفار ملا صدرا ج ۱ صص ۱۳۲ و ۲۹۸ و ج ۳ ص ۶۷ و ج ۶ ص ۲۸۳

([۱۱۶]) اسراء: ۱۱۰

([۱۱۷]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۱۱۶ و ج ۹۳ ص ۲۵۴ و ج ۹۱ ص ۷۱

([۱۱۸]) ۳۶ موعظه تفسير آيه حج، موعظه سيزدهم ص ۱۳۵

([۱۱۹]) (سه چيز اندوه را از دل مي‏زدايد: آب و سبزه و صورت زيبا.)ـ عن ابي عبد الله ۷: النشرة في عشرة اشياء … و الارتماس في الماء و النظر الي الخضرة و النظر المرأة الحسناء … بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۲۲

([۱۲۰]) حديث مفضل: الرسائل ج ۲ ص ۲۹۲

([۱۲۱]) بحار الانوار ج ۴ ص ۲۷۴ و ج ۲۱ ص ۱۲۰

([۱۲۲]) بحار الانوار ج ۱۷ صص ۳۲۶ و ۳۷۵ و ۳۸۰

([۱۲۳]) بحار الانوار ج ۱۷ ص ۳۷۰

([۱۲۴]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۱۱۱ و ج ۲۱ ص ۴۷

([۱۲۵]) بحار الانوار ج ۱۷ ص ۳۷۰

([۱۲۶]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۸۱

([۱۲۷]) اسراء: ۷۱

([۱۲۸]) شرح احوال ص ۹۶

([۱۲۹]) بقره: ۱۳۸

([۱۳۰]) بحار الانوار ج ۸۲ ص ۶۳ ،  وسائل الشيعه ج ۲ ص ۴۴۵

([۱۳۱]) شرح احوال ص ۹۳

([۱۳۲]) ضحي: ۱۱

([۱۳۳]) ذاريات: ۵۶

([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۱۴۲

([۱۳۵]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۳۶۲

([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۲۴ صص ۷۲ و ۷۴

([۱۳۷]) دهر: ۳

([۱۳۸]) فرقان: ۴۳

([۱۳۹]) اعراف :۱۷۲

([۱۴۰]) اعراف :۱۷۲

([۱۴۱]) روضة الواعظين ج ۲ ص ۴۷۲ از رسول الله۹ و بحارالانوار ج ۸۱ ص ۱۷۰: نعمتان مكفورتان…

([۱۴۲]) بلد الامين ص ۲۷۵

([۱۴۳]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۲ زيارت جامعه كبيره

([۱۴۴]) اسراء: ۷۲

([۱۴۵]) قيامه: ۲۲ و ۲۳

([۱۴۶]) زمر: ۶۹

([۱۴۷]) بحار الانوار ج ۷ ص ۳۲۶

([۱۴۸]) بحار الانوار ج ۷ ص ۳۲۶

([۱۴۹]) المجلي ص ۱۱۵

([۱۵۰]) بلد الامين ص ۳۶۵، دعاي قاف

([۱۵۱]) غافر: ۶۰

([۱۵۲]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۲۲

([۱۵۳]) شمس :۳ و ۴

([۱۵۴]) شمس :۱ و ۲

([۱۵۵]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۲۹۴

([۱۵۶]) بحار الانوار ج ۱۰۴ ص ۲۸۶،  وسائل الشيعه ج ۲۷ ص ۳۰۳

([۱۵۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۰

([۱۵۸]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۷ و ۱۸۳ و ۱۸۸ و ۲۰۰

([۱۵۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۶

([۱۶۰]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۱۴۴

([۱۶۱]) آل عمران: ۶۱

([۱۶۲]) بحار الانوار ج ۲۱ ص ۳۴۱

([۱۶۳]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۲۲۷

([۱۶۴]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۱۰۶

([۱۶۵]) واقعه: ۲۷

([۱۶۶]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۱۴ ،  وسائل الشيعه ج ۵ ص ۳۲۰ ،  مستدرك الوسائل ج ۳ ص ۴۵۷

([۱۶۷]) طلاق: ۷، بحار الانوار ج ۷۹ ص ۳۱۳

([۱۶۸]) بحار الانوار ج ۷۴ ص ۴۰۷

([۱۶۹]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۶۹

([۱۷۰]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۲۱

([۱۷۱]) وسائل الشيعه ج ۵ ص ۷۴

([۱۷۲]) بحار الانوار ج ۷۶ ص ۳۲۱

([۱۷۳]) بحار الانوار ج ۷۶ صص ۳۲۲ و ۳۲۴

([۱۷۴]) كشكول شيخ مرحوم ج ۲ ص ۲۶۷

([۱۷۵]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۶۸

([۱۷۶]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۰۵

([۱۷۷]) امر ساختمان حسينيه.

([۱۷۸]) فاطر: ۱۵

([۱۷۹]) فاطر: ۱۵

([۱۸۰]) بقره: ۵۴

([۱۸۱]) ملك: ۲

([۱۸۲]) بروج: ۱۴

([۱۸۳]) هود: ۶۶

([۱۸۴]) يونس :۱۰۷

([۱۸۵]) بحار الانوار ج ۲ ص ۴۹

([۱۸۶]) ذاريات: ۵۶ ـ ۵۸

([۱۸۷]) صحيفه سجاديه: (كان من دعائه۷ في الاعتراف و طلب‏التوبة )ص ۵۶، مصباح كفعمي:۳۸۵

([۱۸۸]) ابراهيم: ۱۱، حجرات: ۱۷

([۱۸۹]) بقره: ۲۶۴

([۱۹۰]) نساء: ۷۹

([۱۹۱]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۸۷

([۱۹۲]) بحار الانوار ج ۶۰ ص ۱۷۸ از امام صادق۷

([۱۹۳]) بحار الانوار ج ۲ ص ۱۵۵

([۱۹۴]) فطرة السليمه ج ۱ صص ۱۰۴ و ۳۲۷

([۱۹۵]) بحار الانوار ج ۸۶ ص ۱۰۱

([۱۹۶]) نساء: ۱۲۳

([۱۹۷]) بحار الانوار ج ۸۷ ص ۲۵۱ ،  اقبال الاعمال ص ۷۰۹: دعاي كميل

([۱۹۸]) بحار الانوار ج ۷۴ ص ۴۰۷ از امام باقر۷

([۱۹۹]) بحار الانوار ج ۷۴ ص ۳۳۹

([۲۰۰]) بحار الانوار ج ۴۶ ص ۶۹

([۲۰۱]) بحار الانوار ج ۶۸ ص ۱۵۹

([۲۰۲]) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۱۶۵

([۲۰۳]) بحار الانوار ج ۲۹ ص ۳۲

([۲۰۴]) اعراف: ۱۲۳، طه: ۷۱

([۲۰۵]) اعراف: ۱۰۷

([۲۰۶]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۳۷۱

([۲۰۷]) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۱۶۵

([۲۰۸]) بحار الانوار ج ۶۸ ص ۱۵۹

([۲۰۹]) بحار الانوار ج ۷۵ ص ۱۴۶ ـ من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها بحار الانوار ج ۴ ص ۶۵

([۲۱۰]) آل عمران: ۱۶۴

([۲۱۱]) رحمن: ۶۰

([۲۱۲]) بحار الانوار ج ۳ ص ۲

([۲۱۳]) بقره: ۲۵

([۲۱۴]) فصلت: ۳۱

([۲۱۵]) زخرف: ۷۱

([۲۱۶]) ليل: ۱

([۲۱۷]) نجم: ۱

([۲۱۸]) بحار الانوار ج ۱۰۴ ص ۲۸۶ ،  وسائل الشيعه ج ۲۷ ص ۳۰۳

([۲۱۹]) يوسف: ۱۰۶

([۲۲۰]) بقره: ۱۸۳

([۲۲۱]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۵۴ و ج ۶۸ ص ۲۷۳

([۲۲۲]) بحار الانوار ج ۶۹ ص ۱۷۸

([۲۲۳]) بحار الانوار ج ۶ ص ۳۴

([۲۲۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۲

([۲۲۵]) بحار الانوار ج ۸۲ ص ۲۰۹

([۲۲۶]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۱: من اقام ولايتي فقد اقام الصلوة

([۲۲۷]) آل عمران: ۳۱

([۲۲۸]) بحار الانوار ج ۸ ص ۳۴

([۲۲۹]) محمد: ۲۵

([۲۳۰]) كنز الدقائق ج ۱۲ ص ۲۴۳

([۲۳۱]) يوسف: ۱۰۶

([۲۳۲]) نساء: ۴۸

([۲۳۳]) بحار الانوار ج ۷۲ ص ۹۸

([۲۳۴]) بحار الانوار ج ۴۷ ص ۲۰۴

([۲۳۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۸۸

([۲۳۶]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۸ و ص ۸۲

([۲۳۷]) آل عمران: ۹

([۲۳۸]) غافر: ۶۰

([۲۳۹]) فاطر: ۱۵

([۲۴۰]) ذاريات: ۵۶ ـ ۵۸

([۲۴۱]) بقره: ۲۶۴

([۲۴۲]) بحار الانوار ج ۲ ص ۳۲

([۲۴۳]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۶۸

([۲۴۴]) آل عمران: ۳۱

([۲۴۵]) كهف: ۵۱

([۲۴۶]) عن ابي جعفر۷ في قوله: ما اشهدتهم خلق السموات … قال ان رسول الله۹ قال: اللهم اعز الدين بعمر بن الخطاب او بابي جهل بن هشام، فانزل الله و ما كنت متخذ المضلين عضدا يعنيهما،  بحارالانوار ج ۳۰ صص ۲۳۴ و ۲۳۵

([۲۴۷]) رعد: ۷

([۲۴۸]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳

([۲۴۹]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۳۹۹ و ج ۲۳ ص ۲

([۲۵۰]) بحار الانوار ج ۲۱ صص ۱۱ و ۲۰ و ۲۸ و ۷۵

([۲۵۱]) بحار الانوار ج ۵۲ ص ۸۶

([۲۵۲]) بحار الانوار ج ۸۲ ص ۲۰۹

([۲۵۳]) بحار الانوار ج ۸۲ صص ۳۴۹ و ۳۵۰،  وسائل الشيعه ج ۴ ص ۱۲۳

([۲۵۴]) وسائل الشيعه ج ۴ ص ۱۰۹

([۲۵۵]) قمر: ۵۰

([۲۵۶]) زمر: ۷

([۲۵۷]) ضحي: ۸

([۲۵۸]) بحار الانوار ج ۲۶ ص ۳۲۷

([۲۵۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۴

([۲۶۰]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۶۵

([۲۶۱]) وسائل الشيعه ج ۲۷ صص ۲۳۳ و ۲۹۳ و مستدرك الوسائل ج ۱۷ ص ۳۶۸

([۲۶۲]) فروع كافي ج ۶ ص ۲۹۶

([۲۶۳]) بحار الانوار ج ۴۲ ص ۹۶ و ج ۴۶ ص ۴۶

([۲۶۴]) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج ۱۵ ص ۲۸۴

([۲۶۵]) بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۸۵

([۲۶۶]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۲۰۰

([۲۶۷]) بحار الانوار ج ۴۶ ص ۱۲۳

([۲۶۸]) بحار الانوار ج ۴۶ ص ۱۹

([۲۶۹]) بحار الانوار ج ۴۵ ص ۱۱۷

([۲۷۰]) بحار الانوار ج ۴۶ صص ۲۲ و ۱۱۱

([۲۷۱]) بحار الانوار ج ۴۶ ص ۲۹

([۲۷۲]) غافر: ۶۰

([۲۷۳]) فرقان: ۷۷

([۲۷۴]) اسراء: ۱۱

([۲۷۵]) ده موعظه محرم ۱۲۷۸ ،آيه ان اول بيت … ص ۵۱

([۲۷۶]) آل عمران: ۲۶

([۲۷۷]) مواعظ ماه صفر ۱۲۸۰، موعظه ششم، ص ۸۹

([۲۷۸]) بقره: ۲۱۳

([۲۷۹]) دعاي قاف: بلد الامين ص ۳۶۵ ـ طرائف الدعوات ص ۳۶

([۲۸۰]) غافر: ۱۹

([۲۸۱]) توبه: ۱۰۵

([۲۸۲]) دعاي قاف: بلد الامين ص ۳۶۵، طرائف الدعوات ص ۳۶

([۲۸۳]) طه: ۵

([۲۸۴]) فاطر: ۱۵

([۲۸۵]) اسراء: ۲۰

([۲۸۶]) فاطر: ۱۵

([۲۸۷]) غافر: ۶۰

([۲۸۸]) فرقان: ۷۷

([۲۸۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۰

([۲۹۰]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۰

([۲۹۱]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۶

([۲۹۲]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۲۱۲

([۲۹۳]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۲۹۴]) شمس: ۳ و ۴

([۲۹۵]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۲۹۶]) شمس: ۳

([۲۹۷]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۲۹۸]) شمس: ۴

([۲۹۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۳۰۰]) آل عمران: ۹

([۳۰۱]) مريم: ۹۳

([۳۰۲]) بقره: ۲۱۳

([۳۰۳]) آل عمران: ۹

([۳۰۴]) صافات: ۳۹

([۳۰۵]) قرآن محشي، در ذيل آيه شريفه

([۳۰۶]) نساء: ۱۴۵

([۳۰۷]) بحار الانوار ج ۸ ص ۳۱۰ و ج ۳۰ ص ۴۰۷

([۳۰۸]) بحار الانوار ج ۱ ص ۲۰۷، از رسول الله۹

([۳۰۹]) ۴۶ موعظه (از صد موعظه)، آيه نور، ص ۴۵

([۳۱۰]) آل عمران: ۸

([۳۱۱]) فرقان: ۱۲

([۳۱۲]) بحار الانوار ج ۷ ص ۱۲۵

([۳۱۳]) احزاب: ۶۷ و ۶۸

([۳۱۴]) سبا: ۳۱ و..

([۳۱۵]) بحار الانوار ج ۳۰ ص ۳۰۵

([۳۱۶]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۰۶، دعاي ندبه

([۳۱۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۸

([۳۱۸]) ارشاد شيخ مفيد; ج ۲ ص ۱۰۶

([۳۱۹]) بحار الانوار ج ۷۴ ص ۱۲۹

([۳۲۰]) بحار الانوار ج ۲۲ ص ۳۲۶

([۳۲۱]) ۳۶ موعظه از صد موعظه آيه ان اول بيت ص ۱۰۵

([۳۲۲]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۶

([۳۲۳]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۵ و ۲۵ و ۴۰ و ۴۲ و ۵۵

([۳۲۴]) مستدرك الوسائل ج ۱۷ ص ۵۹ ، بحار الانوار ج ۱۷ ص ۷ فاحسن تاديبه

([۳۲۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۵

([۳۲۶]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۳۱۱

([۳۲۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲ ، عوالم ج ۱۱ ص ۵۷۹

([۳۲۸]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۲۶

([۳۲۹]) بحار الانوار ج ۴۷ ص ۳۷۸

([۳۳۰]) اعراف: ۴۳

([۳۳۱]) شمس: ۷ و ۸

([۳۳۲]) بحار الانوار ج ۶۱ ص ۱۲۹

([۳۳۳]) رحمن: ۶۰

([۳۳۴]) بحار الانوار ج ۳ ص ۲

([۳۳۵]) آل عمران: ۹

([۳۳۶]) آل عمران: ۱۷۸

([۳۳۷]) بحار الانوار ج ۸ صص ۲۹۶ و ۳۱۰

([۳۳۸]) دعاي قاف: بلد الامين ص ۳۶۵

([۳۳۹]) دعاي قاف: بلد الامين ص ۳۶۶

([۳۴۰]) شمس: ۳

([۳۴۱]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۳۴۲]) توبه: ۳۳

([۳۴۳]) شمس: ۴

([۳۴۴]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۳۴۵]) بحار الانوار ج ۱۲ ص ۳۳

([۳۴۶]) انبياء: ۶۹

([۳۴۷]) بحار الانوار ج ۱۲ ص ۳۳

([۳۴۸]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۳۲۵

([۳۴۹]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۸

([۳۵۰]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۹

([۳۵۱]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۲۲

([۳۵۲]) مدثر: ۳۴ : قرآن محشي ، بحار الانوار ج ۴۴ ص ۲۱۹

([۳۵۳]) يوسف: ۵۳

([۳۵۴]) نهج البلاغه: خطبه اول

([۳۵۵]) بقره: ۲۱۳

([۳۵۶]) اسراء: ۱۰۵، احزاب: ۴۵

([۳۵۷]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۲

([۳۵۸]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۴ و ۱۴

([۳۵۹]) بحار الانوار ج ۷۳ ص ۱۶۳

([۳۶۰]) بحار الانوار ج ۳۴ ص ۱۷۲

([۳۶۱]) قرآن محشي در ذيل آيه ۳۹ سوره صافات

([۳۶۲]) انعام: ۱۳۹

([۳۶۳]) مدثر: ۳۶

([۳۶۴]) رعد: ۷

([۳۶۵]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۳

([۳۶۶]) بحار الانوار ج ۵۱ ص ۷۱

([۳۶۷]) بحار الانوار ج ۱۵ ص ۳۰۷ و ج ۱۶ ص ۹۶

([۳۶۸]) زيارت جامعه كبيره: بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰

([۳۶۹]) احزاب: ۴۵

([۳۷۰]) بحار الانوار ج ۱۶ ص ۸۱ و ج ۴۳ ص ۱۲

([۳۷۱]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۱۰۶

([۳۷۲]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۲۰۰ و ج ۳۶ ص ۲۲۳

([۳۷۳]) بحار الانوار ج ۱۰۱ ص ۲۳۱ و ج ۱۰۲ ص ۱۴۸

([۳۷۴]) بحار الانوار ج ۵۱ صص ۳۶ و ۳۷۳

([۳۷۵]) دعاي عديله

([۳۷۶]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۱۱

([۳۷۷]) نور: ۳۵

([۳۷۸]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۲۷۹ و ج ۳۱ ص ۴۲۶

([۳۷۹]) بحار الانوار ج ۲۹ ص ۲۳۴

([۳۸۰]) بحار الانوار ج ۵۲ صص ۲۲۳ و ۳۴۸

([۳۸۱]) بحار الانوار ج ۹۴ ص ۳

([۳۸۲]) بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۲

([۳۸۳]) شمس: ۴

([۳۸۴]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۱

([۳۸۵]) بحار الانوار ج ۵ ص ۱۲۱

([۳۸۶]) بحار الانوار ج ۵۷ ص ۵۶ از امام صادق۷

([۳۸۷]) مائده: ۶۴ ، بحار الانوار ج ۷۵ صص ۲۰ و ۵۹ و ۲۰۹

([۳۸۸]) مائده: ۶۴

([۳۸۹]) بقره: ۲۵۵

([۳۹۰]) بقره: ۱۰۷

([۳۹۱]) رحمن: ۲۹

([۳۹۲]) هود: ۱۰۷

([۳۹۳]) بحار الانوار ج ۵ صص ۵۴ و ۱۱۲

([۳۹۴]) احتجاج طبرسي ج ۲ ص ۴۱۴

([۳۹۵]) تحريم: ۶ ، كهف: ۲۹

([۳۹۶]) طه: ۵

([۳۹۷]) بحار الانوار ج ۸۲ ص ۸۰

([۳۹۸]) آل عمران: ۲۶

([۳۹۹]) تخميس مثنوي ج ۲ ص ۳۶۳

([۴۰۰]) بحار الانوار ج ۱۴ ص ۳۲۷

([۴۰۱]) آل عمران: ۱۹۱

([۴۰۲]) بلد الامين ص ۲۸ ما يعقب به صلوة المغرب

([۴۰۳]) وسائل الشيعه ج ۵ ص ۳۸۰

([۴۰۴]) وسائل الشيعة ج ۵ ص ۳۷۱

([۴۰۵]) شمس: ۱ و ۲

([۴۰۶]) رحمن: ۵

([۴۰۷]) كهف: ۴۰

([۴۰۸]) بحار الانوار ج ۱۳ ص ۲۰۹ و ج ۳۰ ص ۲۰۳

([۴۰۹]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۱۲۸

([۴۱۰]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۱۲۸ و ج ۳۰ ص ۲۰۳

([۴۱۱]) عن ابي عبدالله۷ قال: اذا كان يوم القيامة اتي بالشمس و القمر في صورة ثورين عقيرين فيقذفان بهما و بمن يعبدهما في النار و ذلك انهما عبدا فرضيا ، بحار الانوار ج ۷ ص ۱۷۷

([۴۱۲]) بحار الانوار ج ۷ ص ۲۲۲

([۴۱۳]) الصراط المستقيم ج ۳ ص ۵۴ : في بدع معاوية

([۴۱۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۷۰

([۴۱۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۹۹

([۴۱۶]) بحار الانوار ج ۷ ص ۱۲۰ و ج ۲۴ صص ۶۷ و ۳۰۹

([۴۱۷]) تين: ۴ و ۵

([۴۱۸]) شواهد التنزيل ج ۲ ص ۴۵۴

([۴۱۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۱۰۶ و ج ۴۳ ص ۲۹۱

([۴۲۰]) نساء: ۱۴۵