05-2 نماز جلد پنجم – چاپ – قسمت دوم

نماز اعظم ارکان دین

 

 

نماز کامل ترین مراسم عبودیت

 

جلد پنجم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* نماز جلد 5 صفحه 221 *»

 

مجلس     16

 

(‌سه‌شنبه 5 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 23 / 9 / 1378)

 

g  حدود معنوي عبادات

g  نمونه‌اي از اقبال و توجه معصومين: به عبادات و در حال نماز

g  ارتباط نماز با ولايت اميرالمؤمنين7

g  نماز عبوديت بي‌نهايت است

g  ظهور خداوند به الوهيت همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است

g  نماز «امانت» الهي است

g  نماز حضور در محضر خداي ذوالعرش است

g  اقبال و توجه امام زين‌العابدين7 به عبادت و در حال نماز

g  نوافل متمّم فرايض هستند

g  حرمت‌داري از نماز

g  طمأنينه و آرامش در حال نماز

 

«* نماز جلد 5 صفحه 222 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

عرض شد اين‏ها حدود معنوي عبادات به طور كلّي است. بنده در عبادت و بندگي كه همان اقبال به سوي حق تعالي است بايد لذت ببرد و ظاهر و باطن عبادت را نيكو به‏جا آورد، توجه كامل داشته باشد، قلبش خالص باشد، هيچ‏گونه انگيزه‏اي غير از محبّت به حق تعالي و محبّت به عبادت او در دلش نباشد.

اين حدود براي انسان به‏واسطه توجه به معاني الفاظ و دقايق و حكم و اسرار آن فراهم مي‏شود و اين‏ها موجبات برطرف شدن غفلت را فراهم مي‏كند و عبادت در نظر انسان عظمت يافته و معبود نزد انسان حرمت پيدا مي‏كند.

رواياتي در باره توجه و اقبال قلب در نماز رسيده است و مي‏شود گفت مجموعه مضاميني كه در كتاب‏هاي مربوط به اين مباحث است در روايات ذكر شده مخصوصاً در عبادات، معصومين ما: توجه و اقبال و امثال اين‏ها را نوعاً در اين بحث متذكر مي‏شوند.

«* نماز جلد 5 صفحه 223 *»

بعضي از احاديث را خواندم كه در آن احاديث سفارش شده كه انسان در حال نماز كه اعظم عبادات است متذكر باشد، حالت توجه و طمأنينه داشته باشد، با تواضع باشد، با تضرع باشد، به اين‏ها سفارش شده است.

در حديثي وارد شده كه وقتي رسول اكرم9 آماده عبادت مي‏شدند از سينه مباركشان صدايي تقريباً مثل صداي جوشش آب در ديگ شنيده مي‏شد.([1])

از بعضي از ازواج رسول خدا9 نقل شده كه گفت: كان رسولُ‏اللّه9يُحدّثنا و نُحدّثه فاذا حَضرتِ الصّلوة فكأنّه لم‏يَعرِفنا و لم‏نَعرفه([2]) ما با رسول خدا9 گفت‏وگو مي‏كرديم، حضرت با ما صحبت مي‏فرمودند و ما با حضرت صحبت مي‏كرديم. اما همين كه هنگام نماز مي‏شد و وقت نماز مي‏رسيد گويا رسول خدا9 ما را نمي‏شناختند و ما هم آن حضرت را نمي‏شناختيم. اقبال به عبادت و بندگي، اقبال و روي‏آوردن به خداي متعال از اوّلِ وارد شدن وقت نماز در اين بزرگوار اين‏طور بوده است.

همچنين نقل شده كه: كان اميرالمؤمنين7 اذا اَخذ في الوضوء يَتغيَّر وجهُه من خيفة اللّه تعالي([3]) حضرت امير7 وقتي كه شروع مي‏فرمودند در وضو رنگ صورت مباركشان از ترس خداوند تغيير مي‏كرد. اين‏ها همان اقبال و توجه است كه در حال عبادت براي اين بزرگواران فراهم مي‏شد.

و كان علي بن ابي‏طالب7 اذا حضر وقت الصلوة يَتزلزل و يَتلوَّن فيقال له مالَكَ يااميرالمؤمنين؟ فيقول جاء وقتُ امانة اللّه التي عرضها علي السموات و الارض فاَبَين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان فلاادري اُحسِنُ اداءَ ما حُمِّلتُ ام لا([4]) هنگامي كه

«* نماز جلد 5 صفحه 224 *»

وقت نماز مي‏رسيد حضرت امير7 بدنشان مي‏لرزيد و رنگ مباركشان متغير مي‏شد. رنگ رخساره حضرت متغيّر مي‏شد، دگرگون مي‏شد. خدمت حضرت عرض مي‏شد كه چيست شما را؟ چه شده اين حال به شما دست داده، اي اميرالمؤمنين؟ مي‏فرمودند كه آمد وقت امانتي كه خداوند آن را بر آسمان‏ها و زمين عرضه فرموده، پس ابا كردند از اين‏كه حمل كنند آن را؛ يعني نتوانستند، و از حمل آن ترسيدند. پس نمي‏دانم كه نيكو ادا كرده‏ام آن‏چه را كه حمل كرده‏ام يا نه. در اين‏جا به حسب يكي از مصاديق اين امانت، «نماز» است.

«نماز» امانتي است كه حق تعالي آن را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه فرموده، و واقعاً هم آن‏ها نتوانستند اين اعظم اركان عبادي را اتيان كنند. چون نماز نقش ولايت است، برپايي ولايتِ اميرالمؤمنين7 در نماز است.

از نظر ركن عبادي دين و اركان عبادي دين، بُعد عبادي دين، ولايت مطلقه كليّه حضرت جز در نماز در هيچ عبادتي اين‏طور اجراء نمي‏شود از اين جهت خودش فرمود: مَن اَقام ولايتي فقد اَقام الصلوة([5]) كسي كه ولايت مرا اقامه كرده نماز را به‏پا داشته است. يعني مجموعه ولايت من در عبادت و در بُعد عبادي دين، در نماز اقامه مي‏شود كه قيام و قائم‌شدن به خدمت است. بنابراين نمازگزار كسي است كه ولايت آن حضرت را داشته باشد.

نماز، قائم شدن به خدمت است، و خدمت و بندگي از بنده در برابر مولا مي‏آيد. پس اقامه ولايت، يعني متحقق ساختنِ بندگي و خدمت در شخص خدمت‏گزار. وقتي كه خدمت‏گزار در برابر مولا به كمال عبوديت و بندگي قائم شد آن‏گاه مي‏گويند اين شخص در خدمت‏گزاري و در اين اظهار خضوع و خشوع، در واقع مولويّت مولاي خود را اظهار كرد، اولويّت مولاي خود را اظهار نمود. ولايت او را اظهار كرد. پس اظهار ولايت و اقامه ولايت به خدمت‏گزاري است آن‏طوري كه شايسته مولا است.

«* نماز جلد 5 صفحه 225 *»

و بارها گفته‏ام كه نماز يك دوره سير و سلوك بنده در مقام عبوديت و بندگي است و اين عبادت از هر جهت با همه مراتب بندگي مناسبت دارد. و بندگي مراتب محدود ندارد به جهت آن كه براي ظهور حق تعالي به الوهيت نمي‏توان مراتب محدود قائل شد. پس بندگي هم مراتب محدود ندارد؛ حدي ندارد، ولي همين بي‏حد و بي‏منتها، در نماز مجسّم شده است.

و مكرر گفته‏ام كه خداوند قدرت دارد كه غير متناهي را در متناهي مجسّم كند، غيرمحدود را در محدود مجسم كند. تمام مراتب عبوديت و بندگي كه حدّي ندارد، به جهت اين است كه در برابر ظهور الوهيت است و ظهور الوهيت حدّي ندارد. حضرت امير7 فرمودند: ليس لصفته حدٌّ محدود و لا نعتٌ موجود([6]) صفت خدا حدّ محدودي ندارد و وصف موجودي ندارد.

پس خداوند كه به الوهيت براي هر بنده‏اي تجلي فرموده، حدّ ندارد. بنده هم بايد در برابر اين تجلي و ظهور بي‏حدّ، قائم باشد به خدمتِ بي‏حدّ و عبوديتِ بي‏حدّ و اين عبوديتِ بي‏حدّ در نمازِ محدود مجسّم است.

نماز يك دوره خدمت و عبوديت مناسب با ظهور الوهيت است. تمام مراتب الوهيت در چهار مقام متجلي است: كبريائيت و عظمت و جلال و بهاء كه اين‏ها را مكرر عرض كرده‏ام.

نماز قائم شدن به عبوديت مناسب، يعني خضوع و خشوع مناسب با اين چهار تجلي حق تعالي است كه كليات تجليات الهي را اين چهار تجلي تشكيل مي‏دهد؛ ظهور به كبريائيت براي عالم اجسام و مُلك، ظهور به عظمت براي عالم نفوس، ظهور به جلال براي عالم عقول، ظهور به بهاء براي عالم حقايق.

و هر يك اين ظهورات عبوديت مناسب را اقتضاء مي‏كند و ظهور به الوهيت، همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است، و اين ولايت مطلقه كليه آن‏چنان كه در اميرالمؤمنين7 ظاهر است در هيچ مظهري از مظاهر الوهيت و هياكل توحيد، ظاهر نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 226 *»

پس ولي اللّه مطلق، اميرالمؤمنين7 هستند كه مظهر و حامل ولايت مطلقه كليّه الهيه مي‏باشند و به اين اعتبار مي‏توانيم بگوييم ظهور به الوهيت همان ظهور به معبوديت است. معبوديت خداوند در اين مقام ولايت مطلقه متجلي است كه مظهرش اميرالمؤمنين7 هستند. خودشان فرمودند: اناالعابد، اناالمعبود([7]) پس اقامه ولايت حضرت يعني اظهار مقام مولويّت و اولويّت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه.

كدام خدمت و كدام عمل است كه آن عمل تمام مراتب عبوديت و بندگي را در بر دارد كه با اظهار آن عمل، اظهار ولايت مي‏شود، اقامه ولايت مي‏شود؟

اگر شما بر بنده‏اي و مولايي وارد شويد و ببينيد اين بنده در نزد مولا سراپا خدمت است و در خدمت مولايش مستغرق است، مي‏گويد از مولا، مي‏شنود از مولا، حركت مي‏كند در رضاي مولا، سكونش در رضاي مولاست، به هر امري از امورش كه خدمت او است نگاه مي‏كنيد مولا را مي‏بينيد، عظمت مولا را مي‏بينيد، جلال مولا را مي‏بينيد، حكومت مولا را بر او مي‏بينيد، تسلط مولا را بر او مي‏بينيد. اين‏جا مي‏شود گفت خدمت اين بنده و خدمتگزاري او، اظهار ولايت مولايش است.

به اين ترتيب فرمود: من اقام ولايتي فقد اقام الصلوة اقامه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اقامه نماز است؛ يعني اظهار شوؤنات الهي او است و نشان دادنِ اين است كه آن حضرت است وصف حق تعالي به معبوديت و مطاع مطلق بودن و مطاع كل خلق بودن. هركس به درگاه خدا رو آورده در واقع به درگاه اميرالمؤمنين رو آورده، هركس كه در نزد خدا خضوع كرده در نزد اميرالمؤمنين خضوع كرده است.

به عكس هم مي‏شود گفت كه هر كس نزد اميرالمؤمنين خضوع كرده در نزد خدا خضوع كرده است. البته اين‏جا يك شرط دارد، وقتي كه از اين‏طرف مي‏گوييم، بايد بگوييم هر كس كه با معرفت و عارفاً بحقه، معرفت و شناختِ مقام حضرت نسبت به

«* نماز جلد 5 صفحه 227 *»

خداوند ـ كه اِنّ لنا مع اللّه حالات([8]) باشد ـ در مقابل اميرالمؤمنين 7 خضوع كرده، به هر شكل خضوعي، چنين شخصي نزد خداوند متعال خضوع كرده است.

پس جلوه خداوند به معبوديت مطلقه و كليه، و مطاعيت مطلقه كليه، همان مقام ولايت او است كه به كليت و جامعيت و تماميت و اصالت خود هيچ جا ظاهر نشده مگر در وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه. پس اقامه نماز اقامه ولايت است و كسي كه ولايت را اقامه كند نمازگزار است اين خدمتي است كه در اظهار اين خدمت، اظهار ولايت شده و مقام حضرت نمودار گرديده است.

«امانت» در اين آيه شريفه به نماز تفسير شده به اعتبار اين‏كه اصل اين امانت همان ولايت است. آن ولايت كه بر آسمان‏ها و زمين‏ها و كوه‏ها عرضه شد و همه ابا كردند، نتوانستند و ترسيدند از حملش كه بگويند ما مي‏توانيم اين ولايت را متحمل شويم، جز قابليت اميرالمؤمنين هيچ قابليتي ديد نمي‏تواند آن ولايت را در خودش اظهار كند.

و البته «آسمان‏ها» در باطن انبيا باشند و «زمين‏ها» رعيت باشند و «كوه‏ها» هم بين انبيا و بين رعيت هر مقامي هست از مقام اوصيا، مقام نقبا و مقام نجبا، تمام اين قابليت‏ها از حمل مقام ولاية اللّهي، ابا نموده و اشفاق اظهار كردند.

اما و حملها الانسان، انسان ملعون يعني ابوبكر، عمر و عثمان، كه خدا همه‏شان را لعنت كند، اين بي‏حياها اظهار كردند كه ما ولي‏اللّه هستيم. ادعايش را كردند از اين جهت با همين كارشان جهالت خودشان را نسبت به شوؤنات الهي اظهار داشتند و همچنين ظالم بودنشان را نسبت به آن قابليت‏هاي شايسته و بايسته براي حمل اين مقام الهي اظهار كردند.

در هر صورت پس در اين روايت كه حضرت اين آيه مباركه را خواندند براي همين است كه نماز، اظهار ولايت است و از اين جهت تعبير امانت بر نماز صادق است، اين آيه مباركه بر آن صادق است.

«* نماز جلد 5 صفحه 228 *»

پس يكي از مصاديق امانت «نماز» است به طوري كه هرگاه بنده نماز را اقامه كند در واقع ولايت را اقامه كرده است، همان ولايتي كه آسمان‏ها و زمين‏ها از حمل آن ابا كردند و اشفاق ورزيدند.

و كانت فاطمةُ3 تَنهَج في‏الصلوة من خيفة اللّه تعالي حضرت زهرا3 در نماز از ترس خداي متعال به نفَس زدن مي‏افتادند. يعني اين‏قدر بر حضرت حالت خوف و خشيت الهي مسلط مي‏شد كه گويا راه بسيار دور و درازي را دويده‏اند و به نفس زدن مي‏افتادند.

و كان الحسن7 اذا فرغ من وضوئه تَغيَّر لونُه فقيل له في ذلك فقال: حقّ علي من اراد ان‏يدخل علي ذي‌العرش ان‏تتغيّر لونه([9]) حضرت مجتبي7 وقتي كه از وضو فارغ مي‏شدند و براي نمازگزاردن مهيا مي‏گشتند، رنگ مباركشان تغيير مي‏كرد. خدمت حضرت عرض شد در باره اين حالت، حضرت فرمودند حق است و سزاوار است بر كسي كه اراده دارد در محضر و درگاه صاحب عرش داخل شود اين‌كه رنگش دگرگون گردد. يعني كسي كه مي‏خواهد داخل عبادت شود، بايد بداند كه داخل عبادت شدن بر خدا وارد شدن است زيرا عبادت بارِ عام است كه حق تعالي به بنده اجازه ورود مي‏دهد كه به درگاه قربش وارد شود. پس در واقع كسي كه مي‏خواهد عبادتي بكند كه از جمله نماز است، اين شخص بر حق تعالي وارد مي‏شود و در درگاه قرب خداوند قدم مي‏گذارد.

مي‏فرمايند حق و سزاوار است بر كسي كه اراده دارد كه بر صاحب عرش داخل شود اين‏كه رنگش تغيير كند. اين طبيعت بشر است و حكمت خداوند بر اين تعلق گرفته كه براي صاحب سلطنت، براي صاحب عرش و تخت سلطنت، يك خوف و هراسي در دل‏ها قرار داده است.

اين حالت بي‏اندازه عجيب است به طوري كه حتي در باره كساني كه در دولت‏هاي ظاهري مقامات پاييني را دارا هستند اما به گونه‏اي از وابسته‏هاي به صاحب مقام بالا و

«* نماز جلد 5 صفحه 229 *»

سلطنت هستند، كسي بخواهد همين‏طور عادي نزد آن‏ها برود، طبيعتاً حالتش دگرگون مي‏شود. ترس دارد، وحشت دارد، اضطراب دارد. چه بسا حقي دارد و مي‏خواهد حقش را مطالبه كند اما در عين حال، آن ابهّت، اين حالت را به حسب طبيعت در انسان ايجاد مي‏كند.

و با وجود آن كه هيچ سلطنتي به سلطنت حق تعالي نمي‏رسد، هيچ عرشي به عرش استوا و تسلط عرش و سرير سلطنت حق تعالي نمي‏رسد، ولـي بنـدگان چه ‏طور در نزد اين سلطنت ـ خودم را عرض مي‏كنم نعوذباللّه ـ بي‏تفاوت‏اند! گويا با صاحب سلطنتي روبه‏رو نشده‏اند.

كاش همين اندازه‏ها بود و ديگر نمي‏بود آن‏چه انسان به آن‏ها مبتلا مي‏شود از غفلت‏ها و بي‏احترامي‏ها كه نسبت به ساحت قدس و قرب الهي دارد و همچنين بي‏اعتنائي به خود عبادت، بي‏حرمتي به خود عبادت، رعايت نكردن حدود عبادت، سر و دست و پا شكستن عبادت، اين‏ها نشانه چيست؟

پناه به خدا مي‏بريم از اين‏كه اسم اين‏ها را عبادت بگذاريم. مي‏فرمايند كسي كه بر صاحب عرشِ سلطنت و سرير سلطنت وارد مي‏شود، سزاوار است، حق است و به‏جا است كه رنگش تغيير كند.

مثل همين حالات از وجود مبارك حضرت زين‏العابدين7 خيلي نقل شده كه حالات آن حضرت در عبادت و در توجه و اقبال به خداي متعال به حدي بوده كه اصلاً از اين جهت لقب «زين‏العابدين» به حضرت داده شده است.

و يك وقتي عرض كرده‏ام كه حتي شيطان هم گفت اين لقب «زين‏العابدين» در باره حضرت حق و بجاست. چون هر چه تسلط پيدا كرد بر حضرت كه بتواند حضرت را يك لحظه از آن اقبال و توجه به حق تعالي منصرف كند، نتوانست. نقل شده از خدا خواست كه خداوند آن ملعون را بر وجود مبارك حضرت در حال عبادت مسلط كند. خدا هم او را مسلط كرد، به شكل يك افعي درآمد و در محراب عبادت حضرت وارد شد.

«* نماز جلد 5 صفحه 230 *»

ظاهراً هم نبايد اين‏طور باشد كه حضرت توجه داشته‏اند كه اين شيطان است و شيطان هم در اختيار خودشان است، كاري از او بر نمي‏آيد، اين‏طور نبوده. حضرت به اين مسائل توجه نداشتند، به حسب عادي و طبيعي واقعاً فكر مي‏كردند كه اين افعي است كه آمده، مار بزرگ و وحشتناكي است، مار است و مي‏گزد. مار كه حاليش نيست، شخص را مي‏گزد. وقتي كه گزيد زهرش اثر مي‏كند. اين‏ها همه طبيعي است كه انسان خواه و ناخواه دلهره پيدا مي‏كند.

خدا هم كه مي‏خواهد تسلط بدهد طوري است كه حضرت به مقام ولايت خود توجه ندارند، همان حال عادي است. وارد محراب حضرت مي‏شود، توجه حضرت اصلاً قطع نمي‏شود، مي‏آيد و شست پاي مبارك حضرت را مي‏گزد و زهرش را داخل بدن حضرت مي‏ريزد، ولي هيچ توجه نمي‏فرمايند.

دو مرتبه از خدا تسلط بيشتر مي‏خواهد. در نقلي ديدم به تعداد انگشت‏هاي پاي حضرت دهن پيدا مي‏كند و انگشت‏هاي پاي حضرت را مي‏گزد، توجه نمي‏فرمايند و لحظه‏اي منصرف نمي‏شوند.

اين‏جاست كه شيطان خودش هم متحير مي‏شود، آن‏گاه به شكل خودش مجسم مي‏شود و كنار محراب مي‏ايستد و عرض مي‏كند «انت زين‏العابدين».([10])

اين توجه به حق تعالي به عنوان امور ولايتي‏شان نبوده، اگر امور ولايتي‏شان باشد كه هنري نيست. خدا به ما هم چنين ولايتي بدهد همين‏طور مي‏شويم. بلكه تنها جنبه بشري بوده، هيچ تفاوت با بشر نداشتند. در مقام بشريت اين‏طور مستغرق اقبال و توجه مي‏شدند.

در باره آن حضرت، حضرت سجاد7 روايت شده كه: كان علي ‌بن الحسين7 اذا تَوَضّأ اِصفرّ لونه، فيقول له اهلُه: ما الذي يَغشاك؟ حضرت وقتي كه شروع مي‏فرمودند به وضو گرفتن رنگ رخساره مباركشان زرد مي‏شد. خانواده آن بزرگوار عرض مي‏كردند اين چه حالتي است كه نوعاً موقع وضوگرفتن به شما دست مي‏دهد؟

«* نماز جلد 5 صفحه 231 *»

فيقول: حضرت مي‏فرمودند: أَتَدرون لمَن أَتأَهّب للقيام بين يديه؟([11]) آيا شما مي‏دانيد من آماده مي‏شوم كه در مقابل چه كسي بايستم؟ مي‏خواهم براي اظهار عبادت و بندگي در برابر حق تعالي بايستم، آيا نبايد رنگ صورتم از ترس تغيير كند و زرد شود؟

امام باقر7 مي‏فرمايند: و لقد صلّي7 ذاتَ يوم فسَقَط الرّداءُ عن احد منكبَيه فلم‏يُسوِّه حتي فَرَغ من صلوته. به درستي كه پدرم روزي وارد نماز شدند، نماز را شروع فرمودند. در بين نماز يك طرف رداي حضرت از شانه‏شان افتاد. حضرت آن را درست نكردند، و سر جايش برنگرداندند تا از نمازشان فارغ شدند.

فسأله بعضُ اصحابه عن ذلك بعضي از اصحاب از حضرت پرسيدند كه چرا ردايتان را كه از يك طرف شانه‏تان افتاد درست نكرديد؟

فقال: ويحك أتَدري بين يدي من كنتُ؟ «ويحك» كلمه‏اي است كه هم در باره مذمت است و هم در باره ترحم است، اين‏جا ظاهراً درباره ترحّم است. ويحك، يعني عزيز من! مگر تو نمي‏داني كه من در برابر چه كسي ايستاده‏ام؟

انّ العبد لاتُقبَل مِن صلوته الا ما اَقبَل عليه منها بقلبه نماز بنده قبول نمي‏شود مگر به آن مقداري كه در نماز اقبال دارد، يعني به آن مقداري كه به خدا توجه دارد و به خدا روي آورده، به همان مقدار نمازش قبول است.

اگر اين‏طور باشد حساب ماها چيست؟ آيا در خود سراغ داريم نمازي كه در آن حتي يك لحظه به حق تعالي اقبال داشته‏ايم؟

فقال الرجل: هَلَكنا آن شخص عرض كرد پس ما اهل هلاكتيم؛ يعني بنابراين هيچ عبادتي از ما قبول نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 232 *»

فقال: كلاّ اِنّ اللّه متمِّمُ ذلك بالنوافل([12]) فرمودند نه، اين‏طور نيست كه شما هلاك شويد و خدا عبادت‏هاي شما را قبول نكند. همانا خداوند نقصان‏هاي نمازهاي واجب شما را به نافله‏ها تمام مي‏فرمايد. نافله‏ها در رفع نقصان‏هاي فرايض كمك مي‏كنند.

نه اين‏كه اين نافله‏اي كه از خود فريضه ناقص‏تر و بدتر است فريضه‏ها را تتميم نمايد مخصوصاً ما با اين رفتاري كه در خواندن نوافل داريم كه با اين سستي و سرعت آن‏ها را مي‏خوانيم. اين نوافلِ اين‏طوري بخواهد نقصان‏هاي نمازهاي فريضه را جبران كند، اين‏چنين نيست.

بلكه ظاهراً همان اقبال به نافله اثر مي‏گذارد. خود اين كه انسان دستور خدا و سنت رسول خدا9 را حرمت مي‏كند و به اداي نافله اقبالي دارد، اين اقبال و اين توجه باعث مي‏شود آن نقصاني كه در توجه و اقبال در فرائض است برطرف شود. از اين بابت است كه نوافل مؤثرند.

ظاهراً علت مطلب آنست كه خود اقبال به نوافل بستگي دارد به ايمان و به صداقت در بندگي و عبوديت. بستگي دارد به محبت به اظهار بندگي، و به حرمت داري از سنت رسول خدا9 زيرا اين بزرگوار حق شارعيت بر گردن ما دارد، حق قانون‏گذاري بر گردن ما دارد،  شريعت را او مقرَّر فرموده، و قرار داده است.

حرمت داري از آن بزرگوار و قرار آن بزرگوار در نزد خدا گم نمي‏شود. خداي مهربان، خداي عطوف، اين اقبال و توجهات را باعث رفع نقصان اقبال‏ها و توجه‏هايي كه در فريضه‏هاست قرار مي‏دهد. اين‏ها همه بحمداللّه به فضل و كرم حق تعالي است.

الحمد للّه خوب خدايي داريم، خوب پيغمبري داريم، خوب اماماني داريم، خوب بزرگاني داريم و خوب برادراني داريم. الحمد للّه رب العالمين. وقتي انسان فكر مي‏كند، مي‏بيند مستغرق اين نعمت‏ها است.

«* نماز جلد 5 صفحه 233 *»

اِنّ اللّهَ تبارك و تعالي نِعمَ الرّب در تلقين‏ها به ما مي‏گويند و ان‏شاءاللّه مي‏شنويم و اقرار مي‏كنيم كه آري همين‏طور است. وقتي ميت ديده باشد رحمت حق تعالي را، رحمت رسول خدا9 را، رحمت ائمه هدي: را، به او كه تلقين مي‏كنند: اِنّ اللّه نعم الرّب، مي‏گويد آري آري مي‏دانم، ياليتَ قومي يعلمون بما غَفَر لي ربّي و جعلني من المُكرَمين([13]) مي‏گويد بياييد ببينيد خداوند چه اكرامي به من كرده! چقدر مرا گرامي داشته! چقدر حرمت مي‏كنند از من خداي من، رسول من و ائمه من.

وقتي به ميت تلقين مي‏شود كه: و اَنّ محمداً9 نعم الرسول مي‏گويد آري آري، خوب پيغمبري دارم. وقتي تلقين مي‏شود كه: و انّ علي بن ابي‏طالب و اولادَه الائمّةَ الاحدَ عشر: نعم الائمة([14]) مي‏گويد آري آري، خوب آقاياني دارم، بياييد ببينيد چگونه با من رفتار مي‏كنند! چه رفتاري، چه احساني، چه كرامتي و چه بزرگواري!! با همه بدي‏هايم به من لطف كردند، مرا به بندگي به نوكري و به مأموم و رعيت بودن پذيرفتند. ان‏شاءاللّه اول مرگ، اول روشنايي چشممان به عنايت حق تعالي و عنايت اوليائمان باشد.

و عن الصادق7 قال: كان علي بن الحسين8 اذا قام الي الصلوة تَغيَّر لونُه فاذا سجد لم‏يَرفَع رأسَه حتي يَرفضَّ عَرَقاً.([15]) امام صادق7 مي‏فرمايند كه علي بن الحسين، حضرت سجاد7 طوري بودند كه وقتي به نماز مي‏ايستادند رنگ صورت حضرت تغيير مي‏كرد و وقتي كه سجده مي‏فرمودند سر از سجده برنمي‏داشتند تا اين‌كه صورت مباركشان عرق مي‏كرد آن قدر كه از چهره مباركشان قطرات عرق مي‏ريخت. با اين‌كه حضرت خيلي ضعيف و نحيف بودند. اما ببينيد چقدر سجده بايد طول بكشد تا

«* نماز جلد 5 صفحه 234 *»

يك انسان ضعيف لاغراندام بدنش به عرق بنشيند؛ از شدت علاقه به اظهار بندگي و محبت به بندگي و عبادت.

و عنه7 كان ابي يقول: كان علي بن الحسين8 اذا قام الي الصلوة كأنّه ساقُ شجرةٍ لايَتَحرّك منه شي‏ء الا ما حرّكتِ الرّيح منه([16]) حضرت صادق7 مي‏فرمايند پدرم نوعاً مي‏گفتند، ـ يعني حضرت باقر7 ـ جمله « كان ابي يقول» ماضي استمراري است.

پدرم نوعاً اين را نقل مي‏فرمودند كه حضرت سجاد7 وقتي به نماز مي‏ايستادند، مثل اين‏كه ساقه درخت بودند كه حركتي نداشتند مگر آن كه نسيمي آن حضرت را حركت مي‏داد. اين‏قدر مستقيم و بدون حركت بودند. دقت كنيد كه اگر باد نيايد و درخت را تكان ندهد آن درخت تكان نمي‏خورد. حضرت اين‏طور متوجه نماز بودند.

بعضي در نماز خيلي بي‏حرمتي مي‏كنند، نوعاً در حال نماز از اين پا به آن پا مي‏شوند، مرتب خستگي مي‏اندازند. من نمي‏دانم قرائت يك حمد و سوره مگر چقدر طول مي‏كشد كه انسان دائماً خودش را اين‏طرف و آن‏طرف كند، با دستش بازي كند، با لباسش بازي كند، با عبايش بازي كند، سرش را بالا و پايين كند، مرتب بدن در حركت باشد. يك حمد و يك سوره كه طولي نمي‏كشد.

به‏طور كلي مگر نماز جماعت چقدر طول مي‏كشد؟ اما در همين مدت كم اين حالات ديده مي‏شود. وقتي من در صف‏هاي عقب هستم مي‏بينم كه در حال نماز نوعاً بدن‏ها در حركت است، كمتر سعي مي‏كنند توجه داشته باشند. در صورتي كه حركت‏هاي بيجا نبايد داشت. در نمازهاي واجب كه به‏طور كلي فعل كثير و حركت‏هاي زياد ممنوع است.

اين حركت‏ها در نمازهاي نافله عيبي ندارد. در نمازهاي نافله انسان انگشتر در دست كند، يا عبايش را درست كند يا لباسش را درست كند و امثال اين حركت‏ها،

«* نماز جلد 5 صفحه 235 *»

عيبي ندارد. اما نمازهاي واجب را خيلي بايد حرمت كرد. مخصوصاً متعلمين كه اهل علم و اهل دقت هستند، بايد اهل عمل باشند. احكامي را كه مي‏خوانند سعي كنند به آن‏ها عمل كنند. رعايت اين مسائل خيلي لازم است، خيلي خوب است. هرچه از احكام مي‏خوانند سعي كنند به آن‏ها عمل كنند. ديگران هم به اعمال و رفتار ما نگاه مي‏كنند و ياد مي‏گيرند.

متعلم همان‏طور كه خودش تحصيل علم مي‏كند بايد علم را تعليم نمايد؛ يعني به ديگران ياد بدهد، عملاً نشان بدهد به ديگران تا فرا بگيرند، رعايت كنند و حرمت نمايند.

من نمي‏دانم در اين سلسله چرا بعضي در جماعت بعد از قرائت سوره حمد يك حركتي روي پنجه پاها دارند. حالات و حركاتي در نماز ديده مي‏شود كه دليلي هم براي آن‏ها نيست. من اين‏طور فكر مي‏كنم كه دأب شده بود داخل نماز در حال قرائت حتي اگر خود مأمومين هم قرائت نمي‏كردند، امام جماعت حمد را كه قرائت مي‏كرد در بعضي جاها يك حركت اين‏طوري مي‏كردند و الآن هم بعضي‏ها آن روش را دارند.

مثلاً وقتي امام جماعت مي‏گويد: و لاالضّالّين بعضي‏ها يك حركت اين‏طوري روي انگشتان پاها دارند. اين نوع حركت‏ها هست، مخصوصاً در افراد مسنّي كه از سال‏هاي گذشته در اين مكتب بوده‏اند و نماز جماعت مي‏خوانده‏اند. اين حالت‏ها از آن‏ها ديده مي‏شود و اين‏ها را از امام جماعتشان ياد مي‏گرفتند. چون فلان امام جماعت اين‏طور نماز مي‏خواند و اين حالات را داشت در مأمومين اثر گذاشته بود.

نوعاً آن‏هايي كه سنّ و سالشان زياد است اين حركات را الآن هم دارند، بعضي كه من در فكرشان بوده‏ام، در نماز كنار من ايستاده بوده‏اند، متوجه بوده‏ام كه اين حركات را دارند.

شما در نماز با طمأنينه و آرامش باشيد. نمازهاي واجب را خيلي حرمت كنيد. ملائكه خيلي خوشحال مي‏شوند، بماند كه خداوند به حرمت‏داري از نمازهاي واجب، چقدر توجهش به ما بيشتر مي‏شود، عنايتش بيشتر مي‏شود، ملائكه هم از احترام كردن ما

«* نماز جلد 5 صفحه 236 *»

به نماز خوشحال مي‏شوند. در نماز سرعت نداشته باشيد، با طمأنينه نماز را بخوانيد، اذكار را با طمأنينه بگوييد.

من هر چه نافله‏هايم را سريع مي‏خوانم باز هم از شماها عقبم. نمي‏دانم چه خبر است كه اين‏قدر با شتاب نوافل را مي‏خوانيد! گاهي من سوره قل هواللّه را در بعضي ركعات نافله نمي‏خوانم تا به شما برسم، باز هم نمي‏رسم. باز هم مي‏بينم وقتي براي نماز دوم اذان مي‏گويند، همه نشسته‏اند و منتظر هستند كه نافله‏هاي من تمام شود.

عجب! من در دو ركعت نماز گاهي قل هواللّه را در ركعت دوم نمي‏خوانم تا خودم را به شما برسانم، باز هم نمي‏رسم. مگر شما در خواندن حمد و سوره و اذكار نماز چقدر سرعت داريد! من نمي‏دانم.

تعقيبات همين‏طور، مگر چقدر شما تعقيبات را سريع مي‏خوانيد؟ هميشه من در خواندن تعقيبات از شما عقبم، هرچه هم سرعت مي‏گيرم، هرچه سريع مي‏خوانم، باز هم از شما عقبم.

خيلي متذكر باشيد، از نماز حرمت كنيد، هر چه از نماز حرمت كنيد بيشتر مورد احترام خدا و اولياي خدا و ملائكه خواهيد بود. ملائكه در باره شما دعا مي‏كنند.

وقتي سرعت مي‏گيريد آن‏ها تعجب مي‏كنند، وقتي ما حمد و سوره را سريع بخوانيم و نماز را زود تمام كنيم ملائكه تأسف مي‏خورند. مي‏گويند اي نمازگزار تو نمي‏دانستي با چه كسي حرف مي‏زني، اگر مي‏دانستي با چه كسي حرف مي‏زني اين‏قدر در نماز سرعت نمي‏گرفتي.

تو نمي‏دانستي در مقابل چه كسي ايستاده‏اي و چه كسي به تو نگاه مي‏كند چه كسي به تو نظر رحمت انداخته است. تو در حال عبوديت بودي، اگر مي‏دانستي در برابر چه كسي ايستاده‏اي اين‏قدر زود از نمازت فارغ نمي‏شدي.([17])

«* نماز جلد 5 صفحه 237 *»

عرض مي‏كنم نوافل كه جاي خود دارد، در آن‏ها رخصت داده شده اما سعي كنيد فرائض را خيلي با احترام و طمأنينه به‏جا آوريد.

حضرت سجاد7 در حال نماز مثل درختي بودند كه اصلاً جابه‏جا نمي‏شدند، بدن آقا حركت نداشت مگر آن مقداري كه نسيم آن را حركت بدهد. درخت همين‏طور است كه اگر نسيم آن را حركت دهد حركت مي‏كند و الا ساكن است.

براي امواتمان حمد و سوره بخوانيد.

اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 238 *»

مجلس     17

(‌چهارشنبه 6 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 24 / 9 / 1378)

g  حديثي درباره اقبال و توجه امام صادق7 در حال نماز

g  مفاد آيه شريفه: «اياك نعبد و اياك نستعين»

g  كيفيت تجلي خداوند در آيه قرآن براي امام صادق7

g  تأثير زيارت حجت‌هاي الهي: در حال حيات و حال ممات ايشان

g  مقصود از «محشورشدن» با اولياء:

g  تأكيدات در زيارت حضرت سيدالشهداء7

g  متخلق‌شدن به اخلاق خداوند

«* نماز جلد 5 صفحه 239 *»

g  حديث قدسي درباره آثار تقرّب بنده به خداوند

g  توضيح فقره‌اي از حديث قدسي در نسبت‌دادن «پا و راه‌رفتن» به خداوند

g  اقبال در نماز بر تقرب بنده و تجلي خداوند مي‌افزايد

g  توجه و اقبال به عبادت توجه و اقبال به خداوند است

g  مثلي براي روشن‌شدن مطلب

g  بدن تاب تجلي خداوند را ندار

 

«* نماز جلد 5 صفحه 240 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

مي‏فرمايند به علت عربي بودن نماز، كساني كه با اين لغت آشنايي ندارند، از لذت اقبال به نماز و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، بهره‏اي برايشان نيست.

چون اين فرمايش را مي‏فرمايند معلوم مي‏شود كه لُبّ عبادت و حقيقت عبادت در صورتي براي انسان حاصل مي‏شود و در صورتي عبوديت تحصيل كرده كه در هر عبادتي مخصوصاً نماز از اقبال به حق تعالي لذت ببرد و اين لذت او را به حسن عبادت وادار كند و حدود ظاهر و باطن عبادت را رعايت نمايد و اين‏ها با هم او را به حق تعالي متوجه سازد به كمال توجه كه حضور قلبِ كامل باشد و بعد هم اخلاص در عبادت كه از هرگونه مشوب بودن به غير محبت به خدا و عبادت خدا، خالص شود.

انسان بايد اين كمالات را تحصيل كند تا عبادتش نتيجه‏بخش باشد. عرض شد رواياتي از معصومين: وارد شده كه با اين مطلب مورد بحث ما مناسبت دارد. رواياتي كه

«* نماز جلد 5 صفحه 241 *»

در مطلق عبادات و مخصوصاً در باره نماز بيان فرموده‏اند. حالات ائمه: و سفارش‏هايي كه براي نماز و نمازگزار مي‏فرمودند، اين‏ها براي تحصيل همين كمالات است.

حديثي روايت شده از حضرت صادق7 كه نوعاً شنيده‏ايد و خوانده‏ايد و اين حديث شهرت دارد: سألوه7 عن حالة لَحقتْه في الصلوة حتي خرّ مَغشياً عليه در حال نماز، حالتي به حضرت صادق7 دست داد كه بر زمين افتادند و بر حضرت حالت غشي عارض شد. بعد از حضرت در باره اين حالت سؤال شد.

فلما اَفاق قيل له في ذلك وقتي كه حضرت به‏حال آمدند، افاقه همان به‏هوش آمدن است. وقتي آن حالت از حضرت رفع شد، حضور حضرت عرض شد كه اين چه حالتي بود كه به شما دست داد؟ فقال7 مازِلتُ اُردِّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتُها من المتكلم بها فلم يَثبُت جسمي لمعاينة قدرته.([18])

اين حديث شريف با مضامين مختلفي نقل شده؛ يعني شايد تغييراتي در لفظ آن داده شده ولي معنا را به شكل‏هاي مختلف روايت كرده‏اند، از جمله به اين شكل روايت شده كه حضرت در جواب فرمودند:

مازلت اردّد هذه الآية علي قلبي اين آيه را مرتب بر قلبم تكرار مي‏كردم تا جايي كه سمعتُها من المتكلم بها شنيدم همين آيه را از متكلم به اين آيه، آن كسي كه به اين آيه تكلم فرموده؛ كه مقصود اين است كه از خدا شنيدم. اين‏قدر بر قلبم تكرار كردم تا از خدا شنيدم. ظاهراً هم آيه شريفه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين بوده كه از روايات ديگر استفاده مي‏شود.

مقصود از اين‏كه مي‏فرمايد از خدا شنيدم، اين است كه يعني همين آيه كه بر زبان خودم جريان پيدا مي‏كرد، من به حالي رسيدم از توجه و اقبال به حق تعالي كه هماني كه از زبان خودم مي‏شنيدم طوري شد كه از زبان خدا شنيدم؛ يعني زبان من محلِّ تجلي حق تعالي براي تكلم با من گرديد.

«* نماز جلد 5 صفحه 242 *»

اين آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين با اين‏كه از طرف بنده اظهار مي‏شود و اقرار به توحيد عبادت و توحيد افعال است. اياك نعبد توحيد عبادت است و اياك نستعين توحيد افعال است و معلوم است كه اين دو توحيد درجه‏اش بعد از توحيد ذات و بعد از توحيد صفات است. توحيد ذات در درجه اول، توحيد صفات در درجه دوم، توحيد افعال در درجه سوم و توحيد عبادت هم كه در درجه چهارم است. اين‏ها مراحل توحيد است.

اياك نعبد و اياك نستعين دو حيث دارد: يك حيث قرآنيّت كه كلام خدا است، با اين‏كه گزارش از حال بنده است اما كلام خدا است. شما هم كه در نماز مي‏خوانيد به عنوان سوره مباركه حمد است كه نازل شده بر رسول خدا9 و به عنوان قرآن نازل شده، وحي الهي است و كلام خداوند متعال است.

در قرآن هم كه فرموده كه سبع‏المثاني را بر تو نازل كرديم يعني سوره مباركه حمد كه هفت آيه است و در هر نمازي اقلاً دو بار تكرار مي‏شود، به اين اعتبار سبع‏المثاني گفته مي‏شود.([19])

اين آيه در اين‏كه از قرآن است و آيه قرآن است و كلام خدا است كه بديهي است و به اعتبار مفاد اياك نعبد و اياك نستعين زبان حال و قالِ بنده است كه توحيد را اظهار مي‏كند، در واقع بنده به وحدانيت خدا در عبادت و يگانه معبود به حق بودن او اقرار مي‏كند و همچنين به خدايي و يكتايي خدا در افعال اعتراف مي‏كند، با وجود اين از حيث اين‏كه كلام خدا است و نازل شده بر رسول خدا9 فرق نمي‏كند با آياتي كه گزارش حق تعالي از خودش باشد.

بسياري از آيات در قرآن است كه گزارش خدا از خودش است. از خودش خبر داده مثل آيه شريفه اِنّني انا اللّه لا اله الا انا([20]) و يا مثل آيه شريفه هو القادر([21]) مثلاً و از

«* نماز جلد 5 صفحه 243 *»

اين تعبيرات كه در قرآن زياد است كه خداوند متعال از خودش گزارش مي‏دهد. آن‏ها هم قرآن است، آن‏ها هم وحي است. اين آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين هم وحي است با اين‏كه گزارش از قال و حال بنده است.

آيه شريفه اهدناالصراط المستقيم دعاي بنده است. بنده دعا مي‏كند و از خدا هدايت مي‏طلبد، گزارش از استهداء بنده است يعني طلب هدايت بنده از حق تعالي است.

پس همه اين‏ها از جهت قرآن بودن قرآن است. اگر اين حديث در مورد تكرار اياك نعبد و اياك نستعين باشد كه اين آيه مباركه را حضرت آن‏قدر تكرار فرمودند با توجه و اقبال كه مي‏فرمايند شنيدم همين آيه را از متكلم به اين آيه؛ از آن كسي كه اين آيه كلام او است.([22])

آن كسي كه اين آيه كلام او است كيست؟ چه كسي به اين كلام تكلم فرموده و بر رسول خدا9 وحي كرده است؟ خداي متعال است. پس معنايش اين است كه از خدا شنيدم، از زبان خود حضرت اما از خدا شنيد.

چه‏طور مي‏شود؟ اين‏طور مي‏شود كه زبان، در اين صورت از اختيار شخص خارج مي‏شود. وقتي كه زبان از اختيار شخص خارج شد آن‏چه بر زبان جاري بشود ديگر از خود شخص نيست. در هر كه مستغرق شد، از قول او سخن مي‏گويد. اين حالات گاه‏گاهي براي بشر پيش مي‏آيد كه در اثر مستغرق شدن و محو شدن، همچو حالاتي براي او دست مي‏دهد.

فرض كنيد اگر كسي با كسي خيلي دوست باشد و در دوستي او مستغرق باشد، به تعبير ديگر كه عاشق و معشوق مي‏گويند. اگر عاشق و معشوق باشند، آن‏وقت اين عاشق وقتي محبوب يا معشوق و يا محبوبه و معشوقه خود را تصور مي‏كند شروع مي‏كند با او به حرف زدن.

«* نماز جلد 5 صفحه 244 *»

گاهي مي‏شود آن‏چنان در محبوب خود مستغرق مي‏شود كه حرف‏هاي او را مي‏زند. از طرف او با خودش حرف مي‏زند و گفت‏وگو دارد. اين‏قدر مستغرق است. در اين‏جا اين زبان، زبانِ اين عاشق نيست، اين زبان، زبانِ معشوق است، معشوق با اين زبان با عاشق سخن مي‏گويد.

در دشمني هم همين‏طور است. اگر كسي با كسي خيلي عداوت داشته باشد چه بسا در عداوت با او مستغرق مي‏شود. در حال خلوت كه كسي در آن‏جا نيست شروع مي‏كند با او خطاب كردن و عتاب كردن و آن‏چنان مي‏شود كه گاهي از طرف او هم به خودش فحش مي‏دهد. شروع مي‏كند به گفتن كلماتي كه مثلاً او چنين جواب خواهد داد و اين چنين خواهد گفت.

چنين حالاتي ممكن است كه براي بشر رخ بدهد. اين‏ها نتيجه اقبال است، نتيجه غافل شدن از خود و اقبال به طرف متوجَّه‏اليه شخص است؛ به آن كسي كه انسان به او توجه مي‏كند.

و البته مي‏دانيم خداوند در نظام آفرينش اين‏طور قرار داده كه نفس انساني «مِن حيث هي هي» خود به خود رنگي ندارد، شكلي ندارد، حدي ندارد. خداوند اين‏طور قرار داده كه نفس انسان به هر چه توجه كرد و اقبال نمود، به رنگ او رنگ بگيرد، به شكل او شكل بگيرد، به هيأت او تهيؤ يابد و هيأت بگيرد. اين‏طور قرار داده، نفس انساني اين‌چنين است. شديداً قابل انعطاف است.

اين‏كه دستور داده شده زيارت اولياء، رفتن نزد ايشان، حاضر شدن در محضرشان، در حال حيات يا در حال ممات براي همين منظور است و بديهي است كه براي مؤمنين حالت حيات و حالت ممات ايشان فرقي نمي‏كند چنان‏كه در اذن دخول هر يك از اين بزرگواران مي‏خوانيم: اللّهم انّي اَعتقد حُرمةَ صاحبِ هذا المشهد الشريف في غيبته كما اَعتقدُها في حضرته.([23])

«* نماز جلد 5 صفحه 245 *»

براي مؤمنين تفاوت نمي‏كند، حجت7 در حال حيات باشد يا در حال ممات باشد، در هر حال محل عنايت خداست و شايسته است به توجه و اقبال به سوي او و اظهار خضوع و خشوع در درگاه او. اين‏ها همه براي حجت هست.

اين‏همه سفارش و تأكيد شده در زيارت حجت‏هاي الهي در حال حياتشان يا بعد از رحلتشان. اين‏ها براي همين است كه نفوس انساني كه به حجت‏هاي خدا توجه مي‏كند، به رنگ حجت‏ها رنگ مي‏گيرد، به شكل حجت‏ها شكل مي‏گيرد، به هيأت آن‏ها هيأت پيدا مي‏كند، حدّ پيدا مي‏كند و اين همان «صبغةاللّه» است كه فرموده: صبغةَ اللّه و من احسنُ من اللّه صبغة([24]) خداوند رنگ مي‏زند بر نفس بشر به هر چه كه به آن توجه بكند و به هر چه كه به آن اقبال نمايد، شكل آن را مي‏گيرد.

اين‏كه در حديث از اميرالمؤمنين7 وارد شده كه فرمودند: و لو اَنّ رجلاً احبّ حجراً لحشره اللّه معه([25]) اگر كسي محبت داشته باشد به امري، به شيئي، به كسي، اگر چه آن چيز سنگي باشد، به درستي كه خداوند او را با آن سنگ محشور مي‏كند.

«محشور كردنِ» با او معنايش چيست؟ يعني بر شكل آن چيز او را محشور مي‏كند، بر صفت آن شي‏ء او را محشور مي‏كند، بر خصوصيت آن چيز محشورش مي‏كند.

«معيّت» در اين‏جا به اين معناست، نه اين‏كه كنار او قرارش بدهد. چه نتيجه‏اي؟ كنار او قرارش نمي‏دهد. صفتِ او را به او مي‏دهد، شكل او را به او مي‏دهد، خصوصيات او را به او مي‏دهد. اگر نورانيّت است نورانيّتِ او را به او مي‏دهد، نعوذباللّه اگر ظلمت است ظلمت او را به او مي‏دهد.

اين معناي «حشرِ» با او است و الا هر كسي در قيامت در جاي خودش است، محشور بودن به اين معناست.

«* نماز جلد 5 صفحه 246 *»

اين كه در دعا عرض مي‏كنيم: واحشرني في زمرة النّبي محمّدٍ و آله([26]) خدايا مرا با محمّد و آل محمّد: محشور كن، معنايش همين است. يعني بر صفت اين بزرگواران باشيم، بر هيأت اولياء باشيم، بر خصوصيت و نورانيت اوليائت باشيم. آن‏جا بين خودمان و بين اوليائت بيگانگي نبينيم. اين معناي «محشور شدن» با اولياء است.

اما اگر نعوذباللّه بر صفت اولياء محشور نشديم، بر صفت اعداء مي‏شويم. بر صفت دشمنان كه محشور شديم، بيگانه مي‏شويم. آن‏جا جايي است كه مي‏فرمايند: لايدخل الجنة الا من عَرَفَنا و عَرَفْناه و لا يدخل النار الا مَن اَنكَرَنا و اَنكرْناه([27]) ما را به اين‏جا مي‏كشاند كه فرمودند: هر كس ما را در دنيا شناخته و به صفت ما متصف شده، ما هم در قيامت او را مي‏شناسيم، با او رفيقيم، او را مي‏شناسيم.

اما كسي كه ما را انكار كرده باشد و نعوذباللّه انكار باعث عداوت هم مي‏شود. انكارِ شؤونات ولايت كار را به عداوت مي‏كشاند. مي‏فرمايند:  من اَنكَرَنا و انكرناه هركس ما را نشناسد در دنيا، ما هم در قيامت او را نخواهيم شناخت، ما هم او را نمي‏شناسيم. و خدا نكند كه اولياء ما را نشناسند. معناي نشناختن همين است. هم‏صفت نمي‏بينند، هم‏شكل نمي‏بينند، هم‏خصوصيت نمي‏بينند، بين نور و ظلمت ضديت است.

پس در قيامت يا نور است يا ظلمت است، يا به شكل اوليا بايد بود و بر صفت اوليا بايد بود يا نعوذباللّه به صفت اعدا بايد بود. ديگر بين بين ندارد، بين بيني نيست. نور است و ظلمت، خير است و شرّ، بهشت است و جهنم، تمام شد.

پس اين‏كه دستور داده شده به توجه به اولياء، زيارت اولياء و اين همه تأكيد در زيارت اولياء رسيده، ديده‏ايد در فرمايش‏هاي آقاي مرحوم اعلي‏اللّه مقامه و در وصيتشان شنيده‏ايد و از سفارش‏هاي اكيد ايشان اين بوده كه مهماامكن زيارت اعتاب مقدسه

«* نماز جلد 5 صفحه 247 *»

ائمه: تعطيل نشود.([28]) مهماامكن، يعني تا جايي كه ممكن است، به هر شكلي كه ممكن است انسان اعتاب مقدسه ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين را زيارت كند.

روايات هم كه الحمدللّه در اين باره آن‏قدر زياد است مخصوصاً مخصوصاً در باره زيارت حضرت سيدالشهداء7 كه تأكيدات عجيب رسيده است، حتي لفظ «واجب» در باره آن فرموده‏اند([29]) به‏طوري كه بعضي از علما به اين فكر افتاده‏اند كه نكند زيارت حضرت سيد الشهداء از حج اَوجب است؛ يعني اگر كسي مستطيع است كه حج برود و اگر حج برود، نمي‏تواند كربلا برود و اگر كربلا برود، نمي‏تواند حج برود، اين‏جا چكار كند؟ حج مقدّم است يا كربلا مقدّم است؟ بعضي اين‏طور گفته‏اند، گفته‏اند كه از روايات استفاده مي‏شود كه كربلا را مقدم بدارد ولي فتوي نداده‏اند.

از نظر باطنِ امر كه البته وقتي كربلا ثوابش، ثواب يك ركعت نماز در حرم حضرت سيدالشهدا صلوات اللّه عليه با هزار حج و هزار عمره برابر باشد، يك ركعت نماز در حرم حضرت اين‏قدر فضيلت دارد. از نظر باطن شايد مسأله اين‏طور است و در زمان ظهور هم شايد امر اين‌چنين باشد. اگر يك استطاعت بود، كربلا برود يا مكه؟ آن زمان شايد بفرمايند بايد كربلا بروي.

ولي الآن به‏حسب روايات و تأكيداتي كه در باره حج رسيده شايد هنوز فقهاء نتوانند جرأت كنند و مثلاً بگويند كربلا را مقدم بداريد، فعلاً مي‏گويند بايد حج برود.

«* نماز جلد 5 صفحه 248 *»

آري، اين تأكيدات در زيارت جهتش اين است كه خداوند نفس انسان را طوري قرار داده كه به هر چه توجه كرد و اقبال داشت خواه و ناخواه به خصوصيّتِ آن تخصّص پيدا مي‏كند، تشخّص پيدا ميكند، انعطاف پيدا مي‏كند.

وقتي انسان به خدا توجه كرد، نفسْ رنگ خدايي به خود مي‏گيرد. البته خدا رنگ ندارد، رنگ مي‏زند ولي فعلاً در اين بحث مقصود اين است كه مطلب روشن بشود، به خودِ تعبير اخذ نكنيد، مفاد را در نظر بگيريد.

اين‏كه فرموده‏اند به هيأت حق تعالي در بيايد آيا حق تعالي هيأت دارد؟ آري دارد. هيأت خدا صفات خدا است، فرموده‏اند: تخلَّقوا باخلاق اللّه([30]) به صفات خدا و اخلاق خدا متخلق بشويد. اخلاق، شكل است، صفات است؛ صفات هم حدود است.

خداي ما خدايي‏ها دارد و معلوم است شكل خدا شكل محمّد وآل‏محمّد: است. هيأت خدا هيأت محمّد و آل محمّد: است. صفات خدا صفات ايشان است. وقتي كسي به خدا توجه كند، به خصوصيات خدايي تخصص و تشخص پيدا مي‏كند. آن‏وقت اگر ببيند، خدا ديده است. معناي تشخص و خصوصيت پيدا كردن به خصوصيت‏هاي خدايي همين است، خدا بصير است اين هم چشمش همان بصر خدا مي‏شود.

از آن طرف كه مسلّم است، فعلاً از اين طرف صحبت مي‏كنيم. از آن طرف مسلّم است. لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي احبّه از آن طرف است. مي‏فرمايد: بنده من مرتب به من تقرب مي‏جويد به واسطه نوافل تا اين‏كه او را دوست مي‏دارم ـ و حديثي است كه حتي سني‏ها هم روايت كرده‏اند، شيعه هم روايت كرده. بين‏المللي است، طوري نيست كه مخصوص شيعه باشد يا مخصوص يك عده از شيعه باشد. عرفاي شيعه، حكماي شيعه، فقهاي شيعه، و در ميان اهل سنت همين‏طور عرفايشان، فقهايشان، همه اين حديث را روايت كرده‏اند، حديثي

«* نماز جلد 5 صفحه 249 *»

است كه بين‏المللي است الحمدللّه، هيچ‏كس در آن حرف ندارد، مضمونش اين است اگر چه به شكل‏هاي مختلف روايت شده است.

مي‏فرمايد: لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي احبّه مطلب از آن طرف است كه خدا مي‏فرمايد. حديث به عنوان حديث قدسي هم هست كه بنده من مرتب با عمل به مستحبات به سوي من تقرب مي‏جويد و به درجه‏اي مي‏رسد كه حتي احبه، من دوستش مي‏دارم. از آن‏جا است، از آن طرف است؛ من دوستش دارم.

من دوستش دارم، يعني چه؟ يعني به او توجه دارم، به او اقبال دارم، فاذا احببته، وقتي كه دوستش داشتم، آن‏وقت كنت سمعه الذي يسمع به، دوستي من، مرا وامي‏دارد كه چشم او بشوم. و مي‏توان اين‏طور گفت كه خدا به واسطه محبت، به بنده توجه مي‏كند، اين بنده كارش به جايي رسيده كه خدا مي‏گويد من گوش او مي‏شوم؛ يعني گوش من رنگِ گوش او را مي‏گيرد. من گوش او مي‏شوم.

ببينيد درجه اين بنده به كجا رسيده؟ و خدا ـ از باب تعبير است، چه كنم؟ شايسته نيست اين تعبيرات را بگوييم اما براي تفهيم مطلب است. ـ خدا نزد اين بنده خاضع مي‏شود. خداي با آن عزّت و جلال، نزد اين بنده خاضع مي‏شود.

مي‏فرمايد: من مي‏شوم گوش او، من گوش او مي‏شوم؛ يعني گوش من رنگِ گوش او را به خود مي‏گيرد. هرچه او مي‏شنود، من مي‏شنوم، نه اين‏كه هرچه من مي‏شنوم او مي‏شنود؛ از اين طرف نه، از آن طرف است.

از اين‏جا مي‏گوييم. بنده به جايي مي‏رسد كه گوشش مي‏شنود هر چه را گوش خدا مي‏شنود، گوشش گوش خدا مي‏شود، ولي سخن از آن‏جاست، خداوند در اين فرمايش مسلّماً آن طرف را بيان مي‏فرمايد. كار اين بنده به جايي مي‏رسد كه من گوش او مي‏شوم كه با آن گوش مي‏شنود. يعني گوش خدايي رنگ گوشِ اين بنده را پيدا مي‏كند. همين‏طور من دست او مي‏شوم.

«* نماز جلد 5 صفحه 250 *»

و مطابق روايتي كه آقاي مرحوم اعلي‏اللّه‏مقامه نقل مي‏فرمايند: «و من مي‏شوم پاي او كه با آن پا راه مي‏رود».([31]) شيخ مرحوم اعلي‏اللّه‏مقامه مي‏فرمايند كه اين مناسبت ندارد زيرا رِجل شأن خداوند نيست، بلكه شأن كسي است كه از جايي به جايي منتقل مي‏شود. پا براي انتقال از جايي به جايي است. نظر مبارك ايشان اين است كه اين قسمت از حديث مناسب شأن حق تعالي نيست، در روايات عامه است.

آقاي مرحوم اعلي‏اللّه‏مقامه مي‏فرمايند از نظر من عيبي ندارد، رِجل هم مي‏توان گفت. «من پاي پوياي او مي‏شوم»؛ يعني پاي من در تبعيتِ پاي او مي‏شود. پاي من تابع پاي او مي‏شود، پاي من رنگ پاي او را به خود مي‏گيرد. و چون خداوند به خودش نزول را نسبت داده، نزول، انتقال است. به هر معني كه نزول، تنزل خدا، فرودآمدن حق تعالي معنا بشود، به همان معنا رِجل و پويايي مي‏شود، مناسبت پيدا مي‏كند. شايد نظر مبارك آقاي مرحوم به همين تنزل حق تعالي و نزول حق تعالي باشد چون در آيه قرآن است كه: و جاء ربُّك و المَلَك صفّاً صفّاً([32]) و در آيه ديگر مي‏فرمايد: او يَأتي ربُّك([33]) و آمدن خداوند و نزول و تنزل حق تعالي در احاديث عامه زياد است.

در باره روز عرفه در عرفات در روايت وارد شده كه حق تعالي نزول مي‏فرمايد به آسمان دنيا و بر اهل عرفات مشرف مي‏شود و مي‏آمرزد هر كس را كه در سرزمين عرفات حاضر شده است و در همين حديث است كه قبل از مشرف شدن حق تعالي بر اهل عرفات و نظر رحمت فرمودن بر حجاج در سرزمين عرفات، حق تعالي مشرف مي‏شود بر زوّار حضرت سيدالشهدا7در روز عرفه و اول آن‏ها را مي‏آمرزد بعد اهل عرفات را مي‏آمرزد.([34])

«* نماز جلد 5 صفحه 251 *»

خلاصه رواياتي هست كه در آن‏ها سخن از نزول و تنزل حق تعالي است. معلوم است ذات مقدس حق تعالي كه برايش انتقال نيست كه از جايي به جايي منتقل بشود، از آسماني به آسماني فرود بيايد. اين‏ها تجلي به رحمت و تجلي به مغفرت و تجلي به عنايت است كه در آيات و روايات رسيده و از نظر معنا الحمدللّه براي ما معلوم است.

عرض مي‏كنم از آن طرف كه قطعي است كه مي‏فرمايد: كنت سمعه الذي يسمع به. از اين طرف هم اين مطلب خيلي راحت‏تر قابل قبول است، از اين طرف آسان‏تر قابل پذيرش است. از آن طرف تا اندازه‏اي دشوار است كه خداوند بخواهد به هيأت بنده متهيّي‏ء بشود، رنگ بگيرد به رنگ بنده، شكل بگيرد به شكل بنده، كار بنده به اين‏جا بكشد كه چشم خدا، تابع چشم بنده شود همان‏طور كه مي‏فرمايد من چشم او مي‏شوم، يعني من به رنگ چشم او درمي‏آيم، من به ديد او مي‏بينم.

البته وقتي بخواهند به اندازه ذهن ما معنا كنند. معنا را اين‏طور مي‏فرمايند كه اين بنده مي‏بيند آن‏چه را كه خدا راضي است. اين بنده مي‏شنود آن‏چه را كه خدا راضي است. به اين‏طور معني شود آن جاي خودش مطلب ديگري است. ولي به حسب خود اين روايت، اين‏طور معني مي‏شود كه خدا مي‏خواهد بفرمايد كه اين بنده كارش به عظمتي مي‏رسد كه خدا برايش به اصطلاح ما فروتني مي‌كند و چشم و گوش و دست او مي‏شود.

اين‏كه فرموده‏اند به اين مضمون: رضا فاطمةَ رضا اللّه([35]) رضايت فاطمه زهرا3 رضايت خداست. يعني خداوند رضايتش را تابع رضايت زهرا قرار داده است. زهرا از هركس راضي شد خدا از او راضي شده است. خدا رضايت خودش را در تبعيت رضايت حضرت زهرا قرار داده و سخطش را در تبعيت سخط زهرا قرار داده، رضايت خدا به رنگ رضايت زهرا رنگ مي‏گيرد، تعيّن پيدا مي‏كند، مرضيّ زهرا مرضيّ خداست، مسخوط زهرا مسخوط خداست؛ اين‏طوري است.

«* نماز جلد 5 صفحه 252 *»

در باره حجت‏هاي الهي خيلي راحت‏تر پذيرفته مي‏شود اين‏طور كه معنا كردم، مورد ترديد نيست كه خدا رضايت خودش را در تبعيت رضايت فاطمه3 قرار مي‏دهد، هيچ‏كس هم از اين كلام وحشت نمي‏كند. وقتي «بنده» را در اين حديث شريف قدسي «لايزال عبدي…» عام در نظر بگيريم، بنده‏اي كه به درگاه حق تعالي تقرب مي‏جويد كارش به اين‏جاها بكشد، مسأله‏اي نيست.

مطلب اين است كه در اين حديث شريف به اين نكته اشاره است كه اقبال ما به حق تعالي و توجه ما به او به قدري مي‏شود كه وقتي زبان ما حرف مي‏زند، زبان خدا است.

پس امام صادق7 از زبان خودش، كلام خدا را شنيد بنابراين محو شد تشخص خود حضرت در تشخص خدا محو شد خصوصيت و صفت خود حضرت در خصوصيت و صفت خدا. زبان شد زبان خدايي، از اين جهت اياك نعبد و اياك نستعين را مثل تنزيل، مثل اين‏كه خداوند به رسول‏اللّه وحي مي‏كند، آن‏طور خداوند با حضرت صادق به زبان خود حضرت سخن مي‏گويد.

وقتي اين‏طور باشد، جلوه و تجلي در اين حد باشد، اين بدن طاقت نمي‏آورد، اين مراحل عبوديت آن تجلي را طاقت نمي‏آورد. العبودية جوهرة كنهها الربوبيّة([36]) آن ‏وقتي كه صفات ربوبيت تجلي بكند، هيكل عبوديت طاقت نمي‏آورد، روي زمين مي‏افتد و از هوش مي‏رود.

البته اين حالات براي ائمه: هميشه نبوده. در نمازهاي واجب تعمد مي‏فرمودند كه اين اقبال‏ها براي ايشان پيش نيايد. تعمد مي‏فرمودند، به خود قراءت توجه مي‏كردند، آن اقبال و توجه قلب را سلب مي‏كردند.

و بايد دانست كه توجه را به قراءت داشتن، اعراض از خدا نيست، دستور خدا است، اطاعت خدا است. مثل اين‏كه دور كعبه طواف مي‏كنند. طواف بر گرد كعبه، كعبه كه ذات

«* نماز جلد 5 صفحه 253 *»

خدا نيست، اما براي اظهار خشوع به درگاه حق تعالي، يا به تعبير فارسي، قربان‌صدقه خدا شدن، دور خدا گرديدن، به گرديدن دور كعبه است. رسول اللّه9 و ائمه طاهرين: دور كعبه طواف مي‏كردند و در اين زمان حضرت مهدي7 دور كعبه طواف مي‏كنند.

پس طواف دور كعبه چون به دستور حق تعالي است و به قرار خداي متعال است و محل تجلي و ظهور و نور خداست، با طواف دور خدا منافات ندارد. مسأله روشن است. «من طاف بالبيت» كسي كه دور خانه خدا طواف كند، «فقد طاف باللّه» دور خدا طواف كرده است؛ طواف بيت اين‏طوري است.

پس توجه به حمد و سوره هم توجه به خداست، چون حمد و سوره تنزل حق تعالي است و علم خداست و علم خدا در اين كلمات آشكار است و علم خدا كمال خدا است، توجه به اين كلمات توجه به كمال خداست و كمال خدا مال خداست و غير خدا نيست و به غير خدا تعلق ندارد، توجه كردن به كمال خدا توجه كردن به خداوند است.

بنابراين خود اقبال به حمد و سوره و توجه به حمد و سوره، اين هم عين توجه به خداوند متعال است. مثل اين‏كه اگر من به شما توجه كردم، به چشم شما نگاه كردم، با شما حرف مي‏زنم اما در فكر چشم شما مي‏روم مثلاً و حرف هم كه مي‏زنم در چشم شما نگاه مي‏كنم و حرف مي‏زنم و غرق زيبايي چشم شما شده‏ام كه چشم شما رنگش چيست، خصوصيتش چيست، مثلاً زيباست، نگاه مي‏كنم.

نوعاً ديده‏ايد وقتي با كسي حرف مي‏زنيد، او كه با شما حرف مي‏زند ـ در فكرش باشيد ـ مي‏بينيد به يك جايي از صورت شما نگاه مي‏كند. نگاهش را كه مستقيم نگاه مي‏كنيد مي‏بينيد يا به لب‏هاي شما نگاه مي‏كند، يا به بيني شما نگاه مي‏كند، يا به چشم‏هاي شما نگاه مي‏كند، يا به گونه‏تان نگاه مي‏كند و بدانيد كه جهتي دارد كه توجهش را جلب كرده است. يا لب‏هايتان قشنگ است، يا چشمتان قشنگ است، يا بيني‏تان قشنگ است، يا به‏قول آقاي… زشت است. چون همه رفقاي ما خوشگل هستند، آن قسمتش را نمي‏گوييم.

«* نماز جلد 5 صفحه 254 *»

پس معلوم است كه به اين جهت توجه كرده است. يا اين‏كه چهره الآن حالتي پيدا كرده. چيزي روي آن قرار گرفته كه توجه ايشان را جلب كرده است. با من حرف مي‏زند اما خيره شده در چشم، خيره شده در بيني، خيره شده در چهره يا در لب‏ها، از جهت خصوصيت‏هايي است كه فعلاً در چهره وجود دارد.

اين شخصي كه در توجه به چشم من مستغرق است، اين شخص الآن با من بيگانه نشده. از من هم اِعراض نكرده است. واقعاً به من توجه مي‏كند ـ من خودم را نمي‏گويم كه زيبا هستم ـ اين آقايي كه زيباست، آن شخص واقعاً چشم او را نگاه مي‏كند و غرق تماشاي چشم يا دهان او شده است.

قبلاً اين جريان را گفته‏ام كه آن زماني كه اين دوتا دندان‏هاي جلو را عوض نكرده بودم، در شاهرود بودم دو نفر از برادران آمدند و با من كاري داشتند، بر من وارد شدند. يكي از اين‏ها شروع كرد با من به حرف زدن و صحبت مي‏كرديم. من قدري با تبسم صحبت مي‏كردم. ديدم آن شخص به اين دندان‏هاي من نگاه مي‏كند با اين‏كه دندان‏هاي من خوشگلي نداشت ولي ديدم به دندان‏هاي من خيره شده است. تعجب كردم، اصلاً از خيره شدن او به دندان‏هاي من، تعجب كردم.

اتفاقاً همان‏روز، نه اتفاقاً بلكه تقديراً، آن روز وقت ناهار با آن‏كه من سير شده بودم، حاج آقاي… به زور يك لقمه كباب به من دادند، و مرتب اصرار مي‏كردند كه بخور. گفتم من سير شدم، كنار رفتم. اما از ايشان اصرار كه بايد بخوري. تا آن لقمه كباب را من در دهانم گذاشتم و آن را براي جويدن فشار دادم يك دندانم شكست. همان دنداني را كه من ديدم آن شخص به آن خيره شده نگاه مي‏كند. آري، به لطف حاج آقاي … آن دندان من شكست.

به نظرم سال بعد بود، از آن دو نفر، همان شخصي كه آن‏طور به من نگاه مي‏كرد با يك نفر ديگر شاهرود آمد. من دندان ديگرم را ترميم كرده بودم و دنداني جاي آن دندان كه شكسته بود گذارده بودم. همين‏طور موقع احوال‏پرسي نشستيم. من ديدم دوباره به

«* نماز جلد 5 صفحه 255 *»

دندانم خيره شده است. گفتم يك بلائي سر من مي‏آيد. همان شب، شب آن‏روز سر سفره دوباره آن يكي ديگر از دندان‏هاي جلو من شكست. نمي‏گويم كه ايشان چشم كردند و يا مثلاً دندان من زيبا بود و چشم شد. اين حرف‏ها نيست، ولي مقصود مثلي بود براي خيره شدن كسي كه با شما رو به رو است. من احساس مي‏كردم كه آن برادر به دندان من نگاه مي‏كند.

پس اگر كسي به يكي از اعضاي صورت شما نگاه كرد و در حالي كه مثلاً با شما صحبت مي‏كند در آن عضو غرق شد، اين را نمي‏شود گفت كه از شما اعراض كرده است. اين شخص به كمالي از كمالات شما توجه مي‏كند و خداوند علمش كمالِ اوست.

امام باقر7 در باره علم فرمود: هو كَيدِك منك([37]) اين حديث را زيارت كرده‏ايد. چه‏طور دست شما كمال شماست، علم خدا هم كمال خداست. مال خداست و علم خدا در قرآن نازل شده است. اَنزَله بعلمه([38]) اين قرآن علم خداست. پس توجه به آيات، توجه به خود حركات و سكنات، چون به دستور حق تعالي است اِعراض از حق تعالي نيست بلكه خودش توجه است.

پس اين‏كه امام صادق7 مي‏فرمايد من آن‏قدر اين آيه را تكرار كردم به‏طوري كه سمعتُها من المتكلم بها؛ به اين معني است كه بنده به حدي مي‏رسد كه به رنگ خدايي درمي‏آيد، زبانش زبان خدا مي‏شود، كلامي كه از اين زبان صادر مي‏شود آن‏وقت كلام خداست.

آن‏قدر لذت‏بخش مي‏شود وقتي اين كلام كلام خدا مي‏شود كه بدن طاقت نمي‏آورد روي زمين مي‏افتد در حالي كه حالت غشي به او دست مي‏دهد. از اين جهت در واجبات، نمازهاي واجب ائمه: سعي مي‏فرموده‏اند كه در توجه به حق تعالي خيلي مستغرق نشوند. مرتب خود را به توجه به الفاظ عبادات و به حركات عبادات منصرف مي‏فرموده‏اند.

«* نماز جلد 5 صفحه 256 *»

شنيدم شيخ مرحوم­ مي‏فرمودند زيارت‏نامه را بنويسيد و به دست من بدهيد كه من از رو زيارت‏نامه را بخوانم تا اين‏كه قدري توجه مرا از امام سلب كند([39]) و الا نمي‏توانستند بايستند و امام را زيارت كنند. طاقت نمي‏آوردند. براي اين‏كه بتوانند زيارت كنند امام را، مي‏فرمودند زيارت‏نامه به من دهيد تا توجه به زيارت‏نامه داشته باشند، خطوط را ببينند، حروف را ببينند، يك قدري سلب توجهشان بشود تا بتوانند زيارت كنند والا نمي‏توانستند حجت خدا را زيارت كنند از بس غرق و محو مقامات و كمالات حجت خدا7 مي‏شدند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 257 *»

 

مجلس     18

 

(‌شنبه 9 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 27 / 9 / 1378)

 

g  روح و معنويت عبادات

g  ادامه بحث از حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …»

g  نماز بهترين عبادتي است كه خداوند قرار داده است

g  حرمت‌داري از تحصيل علم و مجالس تعليم و تعلم

g  ارزش ديدار مؤمن

g  آثار دنيوي و اخروي ديدار مؤمنان

g  ادب معاشرت با دوستان مستبصر

g  پاداش ديدار با مؤمنان

g  رأفت ائمه: نسبت به شيعيان و دوستانشان

g  بدگماني نسبت به برادران و اتهام بر آنان

g  نعمت برادري ايماني را بايد مهم شمرد

g  نماز بهترين و جامع‌ترين برنامه بندگي است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 258 *»

 

 

 

 

 

 

فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجّه و اخلاص قلب براي كساني كه با معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز آشنايي ندارند حاصل نمي‏شود. و با توجه به معاني و دقايق و حكم و اسرار، ممكن است براي ايشان اين امور حاصل شود كه عرض كردم اين امور در واقع غايات از عبادت است و روح عبادات است و بايد در هر عبادتي اين حالات باشد. مخصوصاً نماز كه از نظر بُعد عبادي دين، عمود دين است و ركن دين است چنان كه فرموده‏اند: الصلوة عمود الدين.

پس «لذت اقبال» يعني از اين‏كه انسان به خدا رو كند و به طرف خدا روي آورد، لذت ببرد و لذت اقبال به حق تعالي باعث مي‏شود كه انسان سعي كند در اين‏كه عبادتش به حسب ظاهر و به حسب باطن، نيكو باشد، به اداي حقوق و حدود.

«* نماز جلد 5 صفحه 259 *»

همچنين «كمال توجه» به‏واسطه اقبال و غافل نبودن فراهم مي‏شود. «اخلاص عمل» حاصل مي‏شود، يعني رياء و سمعه، شرك‏هاي خفي برطرف مي‏شود. وقتي كه شرك‏هاي خفي برطرف شد قلب براي حق تعالي در عبادت خالص مي‏شود.

البته اين مسائل به شكل‏هاي مختلف مطرح است و اساس مطلب اين است كه انسان در عبادت مخصوصاً نماز غافل نباشد، متوجه باشد به عمل، متوجه باشد به عظمت حق تعالي و حقارت و پستي خودش كه خداوندِ با اين عظمت و بزرگي، بنده به اين حقيري و پستي را اجازه عبادت داده، رخصت عبادت داده، رخصت توجه و اقبال داده است. محروم نكرده و منع نكرده از اين كه چنين بنده حقير و پستي به خدايي به اين عظمت و بزرگي رو بياورد.

پس هرچه غفلت كمتر شود و توجه به عظمت خداوند بيشتر گردد و هر چه درك حقارت و پستي خود بنده بيشتر بشود، اين حالات، يعني حسن عبادت، همچنين لذت اقبال و كمال توجه و اخلاص قلب، بيشتر براي انسان حاصل مي‏شود.

از جمله احاديثي كه در اين باره نوعاً متذكر مي‏شوند همين حديث مشهور است كه به شكل‏هاي مختلف از حضرت صادق7 روايت كرده‏اند كه حضرت در نماز بودند و بر حضرت حالتي دست داد كه روي زمين افتادند و تقريباً به حالت غشي تا اين‏كه حال حضرت به‏جا آمد و افاقه فرمود. خدمت حضرت عرض شد در باره اين حالت كه اين حالت چه بود كه بر شما عارض گرديد؟

حضرت فرمودند: مازلتُ اُردِّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتها من المتكلم بها فلم يثبت جسمي لمعاينة قدرته مرتب من اين آيه را تكرار كردم كه ظاهراً آيه مباركه اياك نعبد و اياك نستعين بوده، مرتب اين آيه را تكرار كردم بر دلم تا اين‏كه اين آيه را از تكلم كننده به آن شنيدم. در نتيجه جسمم و بدنم در برابر مشاهده قدرت او تاب نياورد.

«* نماز جلد 5 صفحه 260 *»

اين فرمايش و اين حديث شريف كه از اين حالت براي امام صادق7 گزارش است مورد گفت‏وگوي خيلي‏ها است. فقهاء در باره جهات فقهي آن بحث كرده‏اند. عرفاء در جهات عرفاني آن بحث كرده‏اند. اهل طريقت و صاحبان روش اخلاق در باره جهات اخلاقي آن گفت‏وگو كرده‏اند؛ در هر صورت اين حديث شريف مورد قبول همه است.

و عرض كرده‏ام و شما هم روايات آن را ديده‏ايد كه مثل اين حالات در باره اميرالمؤمنين7 هم فراوان ذكر شده است و اين‏كه آن حضرت در حال عبادت بدن مطهرشان روي زمين مي‏افتاد و مثل چوبِ خشك مي‏شد.([40])

اين حالات از همان اقبال و توجه قلب بوده كه براي ايشان پيش مي‏آمده و البته در نمازهاي واجب سعي مي‏فرمودند و قرارشان بر اين بوده كه در توجه، خود را متوجه اموري بسازند كه اين حالات برايشان دست ندهد و الا نمي‏شد نمازي را به آخر برسانند.

از اين جهت نمازهاي واجب طوري ادا مي‏شده كه اين حالات در آن‏ها نبوده، بلكه اين حالات فقط در نوع نمازهاي نافله بوده ـ نافله هم كه مي‏گوييم يعني نماز مستحبي ـ به علاوه خود نماز، همين‏طور اتيان نماز بدون آن‏كه در نظر بگيريم كه واجب يا سنّت باشد، خود نماز خواندن، اين امري محبوب حق تعالي است.

نمي‏خواهد نماز حتماً نماز واجب يا نماز نافله‏هاي رواتب باشد كه اسمش را رواتب يوميه مي‏گذارند، نمازهاي نافله كه معيّن شده، اين‏ها را رواتب يوميه اسم مي‏گذراند. بلكه هر نمازي كه باشد، نماز زيارت باشد، يا نماز هديه باشد.

و يا اين‏كه نماز هيچ وجهي نداشته باشد و انسان ابتداءاً بايستد و دو ركعت نماز بخواند، دوباره دو ركعت نماز بخواند، و همين‏طور هرچه خواست. اين‏ها كه نرسيده باشد، هرچه كه در روايات رسيده مثل نمازهاي روزهاي ماه رمضان و شب‏هاي ماه

«* نماز جلد 5 صفحه 261 *»

رمضان و يا ساير اوقات كه در آن‏ها به‏خصوص نماز رسيده است. مثلاً در فلان روز فلان نماز را بخوان و فلان شب فلان نماز را بخوان، اين‏ها مورد دارد.

اما اگر انسان براي اين كه خدا نماز را دوست دارد بايستد و نماز بخواند، اين‏ها را «نافله‏هاي ابتدائي» مي‏نامند؛ يعني هيچ جهتي به خصوص ندارد و هيچ دستوري هم به‏خصوص در باره آن‏ها نرسيده است. اين‏ها نافله‏هاي ابتدائي است.

رسول اللّه9 فرمود: الصلوة خير موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استكثر([41]) نماز بهترين چيزي است كه قرار داده شده، يعني همين ركعات، دو ركعت نماز گزاردن بهترين چيزي است كه در دين خدا قرار داده شده از راه‏ها و مناسك([42]) و عبادات. نماز در واقع جامع‏ترين مراتب عبوديت است.

عرض كرده‏ام يك ركعت نماز، از اول تكبيرة الاحرام تا آخر آن، يك ركعت نماز، مجموعه تمام مراتب عبوديت است در مقابلِ ظهور حق تعالي به جميع شؤونات ربوبيت،  و اين خيلي كلمه بزرگي است زيرا در برابر ظهور حق تعالي به جميع شؤونات الوهيت كه اقتضا مي‏كند از بنده، خضوع و خشوع را در برابر اين ظهور، به جميع مراتب عبوديت، همه را يك ركعت نماز در بر دارد. پس ارزش نماز و عظمت و جلالت شأن نماز را نمي‏شود فهميد.

رواياتي كه در بيان حرمت نماز، عظمت نماز و جلالت نماز رسيده فراوان است. آن فرمايشي كه رسول‌اللّه9 دارند كه: جعلت قرّة عيني في‏ الصلوة([43]) و امثال اين تعبيرات براي چيست؟ براي همين است كه واقعاً چشم روشني رسول خدا9 وائمه هدي: و بزرگان دين در همين است كه جميع مراتب عبوديت به عمل مي‏آيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 262 *»

آن وقت رسول اللّه9 يك ركعت در واجبات اضافه فرمودند كه فرض‏النبي9 شد. سنّت‏ها هم همين‏طور شد. در نمازهاي مستحبي فقط نماز وتر است كه يك ركعتي است، بقيه نمازها همه اقلّش دو ركعت است.

سرّ قرارداد اين ركعات در نمازهاي واجب و مستحب اين بود كه اگر كسي محروم شد از توجه و اقبال در ركعت اوّل، بتواند در ركعت دوم جبران كند و بالاخره روي‏هم رفته در نماز برسد به آن حدي كه بنده بايد در عبادت به آن حدّ از كمال و قرب به حق تعالي برسد. پس واقعاً چشم روشني اهل عبادت و بندگي در نماز است. اين‏قدر اهميت دارد.

ما كه چندان لذتي از نماز نمي‏بريم براي اين است كه به اين خصوصيات توجه نداريم و متوجه آن‏ها نيستيم. اگر هم متوجه هستيم يك چيزي براي ما فرموده‏اند و سطحي شنيده‏ايم و سطحي مي‏گذريم و اين سطحي شنيدن و سطحي گذشتن و از بس شنيده‏ايم براي ما عادت و تكرار شده و آن ارزش و اهميت نيست. خيلي كارهاي ما را عقب مي‏اندازد و از بسياري از خصوصيات اين امور محروم مي‏شويم. چون به همين عادات مي‏گذرانيم. به تكرار و مكرّرات مي‏گذرانيم و واقعاً هم براي ما هرچه به شكل تكرار و عاديات در آيد نوعاً همين حكم را پيدا مي‏كند.

الآن تحصيل علم شما، رفت و آمد شما، معاشرت شما با يكديگر، اين‏ها تقريباً به شكل عاديات و مكررات در آمده، و از اين جهت آن اثر و خصوصيتي كه بايد در اين مسائل باشد در ماها كم ديده مي‏شود. ما اگر بدانيم ارزش اين معاشرت چيست، اگر بدانيم ارزش اين مجالست چيست، اگر بدانيم ارزش اين تحصيل چيست، و اگر چه انسان به حسب ظاهر چيزي نشود اما خود ارزش تحصيل و تعليم و تعلم، خود حضور در مجلس ذكر علم، اين‏ها چه ارزش‏هايي دارد، چه خصوصيت‏هايي دارد، چه قرب‏هايي را در درگاه خدا ايجاد مي‏كند، چه رضايت‏ها كه از اولياي خدا كسب مي‏كند، چقدر چشم‏ها به ما روشن مي‏شود. خدا مي‏داند.

«* نماز جلد 5 صفحه 263 *»

ما اگر اين‏ها را در نظر بگيريم آن‏وقت براي مجالست‏هاي خود، براي معاشرت‏هاي خود، براي مجالس ذكر علم خود، بيش از اين‏ها ارزش قائل مي‏شديم. در روحمان اثر مي‏گذاشت، در عملمان اثر مي‏گذاشت، در اخلاقياتمان اثر مي‏گذاشت.

ولي چون به اين ارزش‏ها توجه نداريم و متأسفانه به شكل تكرار و مكررات در آمده، غافل شده‏ايم و اين غفلت ما را از مزايا و ارزش‏ها و خصوصيات خيلي دور مي‏كند. سعي كنيم باور كنيم، آن‏چه را كه در اين امور مي‏فرمايند باور كنيم. اگر در خودمان اثر آن‏ها را نمي‏بينيم در دل انكار نداشته باشيم. در دل منكر آن‏ها نشويم. در خودمان اثر نمي‏بينيم نگوييم ـ نعوذباللّه ـ پس چيزي نيست، اين‏ها همه خيالات است، اين‏ها همه توهمات است. اين‏طور نباشد.

اين‏ها واقعيات است. اگر ما نتيجه نگرفتيم، ما بهره‏اي نبرديم اين دليل نمي‏شود كه اين امور بي‏جهت قرار داده شده باشد. چه كساني قرار داده‏اند اين امور را، اين عبادت‏ها را، اين دستورها را؟ اين‏ها را چه كسي قرار داده؟ چه كساني قرار داده‏اند؟ كساني كه قرار داده‏اند قطعاً مورد توجه همه هستند، همه اعتراف دارند به اين‏كه اين بزرگواران: اولاً كه اشخاص الهي بوده‏اند.

اين جهت را هم در نظر نگيريم لااقل كساني بوده‏اند كه حكمت سرشان مي‏شده. اين مقدار به حالت انسان‏ها وقوف داشته‏اند و تأثير و تأثر حركات، سكنات، گفتار و رفت و آمدها را در نظر داشته‏اند.

امروز در بحث‏هاي روان‏شناسي، روان‏كاوي، اين مسائل مطرح است. يك حرف، يك حركت، يك گفت‏وگو و حتي يك نگاه، اين‏ها چه تأثيراتي در روح، در دل و در جان مي‏گذارد. اين مسائل مطرح است و همه‏شان در برابر فرمايش‏هاي خدا در قرآن و فرمايش‏هاي محمّد و آل محمّد:، همه و همه اظهار مي‏كنند كه اين‏ها مسائلي است قطعي، نتايجش قطعي است. تأثير دارد، آثار دارد و همه تعجب مي‏كنند از اين قراردادها كه چه تأثيراتي دارد!

«* نماز جلد 5 صفحه 264 *»

ولي ما بهره‏اي نبرديم، نتيجه نگرفتيم و يا نمي‏گيريم، اين‏ها دليل اين نيست كه اين‏ها نعوذباللّه همين‏طوري است، قراردادهاي خشك و خالي است و هيچ تأثيري ندارد. نه، واقعاً تأثير دارد ولي ما نتيجه نگرفتيم نبايد اين مسائل را انكار داشته باشيم.

وقتي در دل انكار نداشتيم، مسائل براي ما به همان عظمت خودش باقي مي‏ماند. نماز به همان عظمت خودش باقي است، معاشرت به همان عظمت خودش باقي است. مؤمني كه به ديدار مؤمن موفق مي‏شود امام7 مي‏فرمايد: خدا به او مي‏فرمايد: ايّاي زُرتَ اين فرمايش حق تعالي چه‏قدر ارزش دارد؟ آن‏وقت اين معاشرت‏هاي ما مگر غير از همين است؟ ما كه يكديگر را مي‏بينيم، كنار هم مي‏نشينيم، مجالست داريم، معاشرت داريم، ديدار داريم، ملاقات داريم، اين‏ها از همان قبيل است، خود همان است. مؤمن را ديدن، به ملاقات مؤمن رفتن، با مؤمن نشست و برخاست كردن، اين‏ها همان است كه مي‏فرمايد: ايّاي زُرتَ و ثوابُك عَلَيّ([44]) همان فرمايش خدا است، حديث قدسي است. مؤمنين نزد هر معاشرتي، هر مجالستي، اين را از زبانِ رحمت و عنايت حق تعالي مي‏شنوند. اما به گوش جان بشنوند برايشان خيلي فرق مي‏كند.

ما بايد به اين مسائل معتقد باشيم كه همين است، غير از اين نيست. اما ملاقات مؤمن، معاشرت با مؤمن در من تأثير نمي‏گذارد. متأسفانه من مثل او، او مثل من. هيچ‏كدام به فكر نيستيم كه واقعاً آيينه يكديگر باشيم، درس يكديگر باشيم، عملمان بيان باشد و اخلاقمان بيان باشد، درس باشد. نه، متأسفانه اين طوري نيستيم بلكه در هر معاشرتي، در هر مجالستي، با روح سنگيني برمي‏گرديم. از يكديگر، كدر و ظلماني جدا مي‏شويم.

اين‏ها براي چيست؟ براي همين است كه متوجه نيستيم، ما بايد در يك مجالست، در يك معاشرت، نوراني بشويم و از هم جدا بشويم. ايّاي زُرتَ و ثوابك عليّ ثواب كه تنها ثواب اخروي نيست كه فرداي قيامت به ما مزد بدهند. بايد دنيايي آن هم باشد، ثواب

«* نماز جلد 5 صفحه 265 *»

دنيايي آن هم بايد باشد كه همان نورانيت است، همان اقبال دل است، خلوص نيت‏ها است، صفاي باطن‏ها است، ازدياد علم است.

در واقع بايد به اين شكل باشد. اما متأسفانه با يكديگر مي‏نشينيم، مجالست داريم، معاشرت داريم، حتي چه بسا به عنوان درس و بحث بنشينيم. اما وقتي كه بر مي‏خيزيم، از يكديگر كسل، كدر، گرفته و ظلماني هستيم. يا از يكديگر فحش شنيده‏ايم، يا از يكديگر شوخي شنيده‏ايم، يا متلك شنيده‏ايم. بيشتر دل‏ها گرفته مي‏شود، روح‏ها خسته مي‏شود. اين است كه روح مي‏رود. آن وقت اين ملاقات‏ها، اين مجالست‏ها روح نخواهد داشت.

شما حرمت كنيد، اگر هم آثار آن را نمي‏بينيد، در دل حرمت كنيد و باور داشته باشيد فرمايش‏هايي را كه فرموده‏اند. آن‏گاه خدا هم به وعده‏اي كه فرموده قطعاً عمل مي‏كند، انّ اللّه لايُخلف الميعاد،([45]) وعده خدا چيست؟ از جمله در همين يك ملاقات، يك مجالست، مي‏فرمايد: ايّاي زرت و ثوابك عليّ چه اطميناني بهتر از اين؟ تو مرا ديدار كردي. خداوند اين‏طور براي مؤمن حرمت قائل است، آن‏وقت ما در ملاقاتمان براي خودمان و براي ملاقاتمان، براي برادر ايماني خود، حرمت قائل نيستيم.

و اين «مؤمن» كه در اين حديث شريف ديدارِ او وارد شده، مقصود حتماً ديدار مؤمن كامل كه نيست كه ما بايد فقط به ديدار مؤمن كامل برويم و حال كه چنين مؤمني ظاهر نيست پس اين حديث مصداق ندارد.

مقصود از مؤمن در اين حديث شريف، همين مؤمنان معمولي است، همين‏هايي كه كافر نيستند، همين‏هايي كه به ولايت معتقد هستند، سنّي نيستند، يهودي نيستند، نصراني نيستند، اسلام را قبول دارند، مؤمن هستند، نماز مي‏خوانند، اهل ايمان و اهل ولايتند. اين‏ها هستند كه براي ديدار چنين مؤمناني اين همه اجرها و مزدها معيّن فرموده‏اند.

«* نماز جلد 5 صفحه 266 *»

اين مسائل شوخي كه نيست. جدّي است و واقعي است و اين‏ها حرمت داري خدا از اهل ايمان و از اهل ولايت است. به بركت محمّد و آل محمّد: است كه خداوند اين حرمت‏ها را براي مؤمنين قائل شده است.

پس شما در دل اهميت بدهيد به برادر ايمانيتان، بدانيد كه اين همان مؤمني است كه در باره ملاقات با او اين فرمايش‏ها را فرموده‏اند. وقتي دو مؤمن با يكديگر مصافحه مي‏كنند، دست در دست يكديگر مي‏گذارند، تا دست‏ها را از هم جدا نكرده‏اند گناهانشان مثل برگ درخت در فصل خزان مي‏ريزد.([46])

اين فرمايش‏ها براي بيان ارزش مؤمن است، براي اهميت اين ملاقات است. اين ملاقات‏ها براي چيست؟ فقط براي خدا است، شما مجالس درستان، مجالس مهماني‏تان، مجالس رفت و آمدتان، اين‏ها همه براي خدا است. مي‏بينيد نتيجه دنيوي كه ندارد.

چون براي خدا است و خدا راضي است و اولياي خدا راضي هستند. شماها هم در دل‏ باور داشته باشيد كه مصاديق همان فرمايش‏ها هستيد. همه اهل ايمان هستيد، اهل ولايت هستيد. همه نزد خدا و اولياي خدا محترم هستيد. آن وقت در چنين ملاقات‏هايي متلك گفتن و سبك كردن و خوار كردن و خداي نكرده قلمبه گفتن و پست شمردن دوستان اهل بيت:، چنين حرف‏هايي و رفتاري نبايد باشد.

وقتي ما اين‏طور باشيم متعلمينِ نوجوان هم از ما ياد مي‏گيرند، آن‏ها هم مثل ما مي‏شوند. همين شوخي و تفريح و متلك گويي و خداي نكرده بد خُلقي و بد رفتاري و سبك‏سري و هرزگي و اين امور براي آن‏ها فراهم مي‏شود.

اين‏ها براي اين است كه در دل آن ارزشي را كه بايد براي يكديگر قائل باشيم قائل نيستيم. آن حرمتي را كه بايد براي يكديگر قائل باشيم قائل نيستيم. كجا برويم پيدا كنيم آن مؤمني را كه اين روايات در باره‏اش رسيده است؟ خودمان هستيم، همه اين‏طوريم، همه

«* نماز جلد 5 صفحه 267 *»

مؤمنيم، همه اهل ولايت هستيم، همه اهل محبت هستيم، همه دوست اميرالمؤمنين و ساير معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين هستيم، دوست بزرگان دين، دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشان هستيم.

پس مصداق اين روايات همين است، در پشت كوه قاف نيست كه ما بخواهيم بگوييم اين روايات و امثال آن‏ها آن‏جا جريان دارد. نه، واللّه جاي اين روايات همين‏جا است و شماها هستيد محل جريان اين روايات، نه اشخاصي كه پشت كوه قاف هستند.

احترام‏گذاري اين‏جا لازم است، بين ما لازم است، اين‏ها اسباب مغفرت است، اسباب ترقي است، اسباب تقرب است. بايد بين ما باشد، با خودمان باشد، قطعاً سني‏ها هم كه نيستند، مني‏ها هم كه در مخالفت با حق تعمد دارند آن‏ها هم كه نيستند. ولي بقيه، اهل ايمان و اهل ولايت‏اند. همين‏هايي كه آقاي مرحوم هم بارها مي‏فرمايند همين مردمي كه در كوچه و خيابان مي‏بينيد، همين شيعيانِ اميرالمؤمنين. مي‏فرمايد همين‏ها را بايد دوست بداريد، به محبت به همين‏ها بايد به خدا تقرب بجوييد.

آن‏وقت ما خودمان كه ان‏شاءاللّه اهل معرفت هستيم، اهل بصيرتيم، و عرض مي‏كنم كه ما شيعيان مستبصر هستيم، غير از اين است؟ ما دوستان مستبصر هستيم، يك كتاب «هداية الصبيان» بس است كه ما را در حد استبصار برساند، از تقليد كوركورانه نجات بدهد. شيعه‏اي كه چشمش باز شده باشد.

ببينيد برادر شما، دوست شما، اين «هداية الصبيان» را خوانده، «سلطانيه» خوانده، «ارشاد» خوانده، و بالاتر الحمدللّه «فطرة السليمه» خوانده. اين كتاب‏ها را شنيده، ديده، مطالعه كرده، اين‏ها داخل مغز و دلش نقش بسته است. اين همه فضائل شنيده، اين همه مواعظ در فضائل شنيده، اين‏ها همه در دلش جاي دارد، در روحش نقش بسته است. اين برادر نزد خدا خيلي حرمت دارد، اين دوست نزد اولياي خدا خيلي حرمت دارد. آن‏وقت ما با اين برادر و دوست مستبصر با خواري روبه‏رو شويم، خوارش كنيم، ذليلش كنيم،

«* نماز جلد 5 صفحه 268 *»

سعي كنيم او را سبك كنيم، به او فحش بدهيم، در مقابلش هرزگي كنيم، اين رفتارها خيلي زشت است.

پس اگر در دل اين مسائل را باور داشته باشيم كه همين است و غير اين نيست، همه امور براي ما داراي احترام مي‏شود. و اگر نتوانستيم احترام را در عمل اظهار كنيم، لااقلّ در دل احترام كنيم. بدانيم كه مصداق ارزش‏ها همين‏جاست، مورد احترام‏ها همين‏جاست.

آن‏وقت خدا كفيل است. خداوند به وعده‏اش وفا مي‏فرمايد كه يكي از مواردش همين است كه مي‏فرمايد: ايّاي زرت و ثوابك عليّ مي‏فرمايد مرا ديدار كردي، مرا ملاقات كردي به‏واسطه ايمان. و اگر درجه ايمان بالاتر برود و در دل‏ها قوي‏تر بشود، درجه اين فرمايش ايّاي زرت و ثوابك عليّ هم بالاتر مي‏رود؛ مرتب مقدار آن بالاتر مي‏رود.

خداوند خودش را ملزم كرده، اين الزامي است كه خدا براي خودش قرار داده است. و گفتن اين تعبير عيبي ندارد، خداوند بر خودش مي‏تواند حتم كند. چون خودش خودش را محدود نمي‏كند اگر حتم كرد بر خودش، خود را محدود نمي‏كند. ائمه هم بر خدا حتم مي‏كنند و خدا را محدود نمي‏كنند، چون حتم ائمه بر خدا همان حتم خدا بر خودش است. اما بندگان حق ندارند بر خدا حتم كنند، ماها حق نداريم، رعيت نمي‏توانند بر خدا حتم كنند.

بنده بايد اطمينان داشته باشد، يقين داشته باشد به اين‏كه خدا به وعده‏هايش عمل مي‏كند، اما نبايد بر خدا حتم بكند، خدا را نمي‏تواند ملزم بكند اما خدا خودش را مي‏تواند ملزم كند، ائمه مي‏توانند خدا را ملزم كنند، بر خدا حتم كنند.

مطابق اين تعبير روايت رسيده كه: حتمنا علي اللّه([47]) مي‏فرمايند ما در فرداي قيامت وقتي شيعيان بر ما عرضه مي‏شوند، وقتي دوستمانمان بر ما عرضه مي‏شوند ما اعمالشان را نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم آن‏چه را كه ضايع كرده‏اند بين ما و خودشان، ما از حق خودمان مي‏گذريم.

«* نماز جلد 5 صفحه 269 *»

و آن‏چه را كه بين خودشان و حق تعالي ضايع كرده‏اند، ما حتم مي‏كنيم بر خدا؛ يعني به گردن خدا مي‏گذاريم، حتم مي‏كنيم بر خدا كه از ايشان بگذرد، چه امامان رؤفي؟! مي‏فرمايند ما بر خدا حتم مي‏كنيم، به گردن خدا مي‏گذاريم كه از شيعيان ما بگذرد.

و اما آن‏چه بين خودشان است ـ ببينيد اين‏جا كار مشكل است. ـ آن‏چه بين خودشان است، اگر به يكديگر ظلم كنند، حق يكديگر را ضايع كنند، حرمت يكديگر را نداشته باشند، قدر يكديگر را نشناسند. ببينيد ما چه‏قدر به خودمان ظالميم؟! اگر قدر يكديگر را نشناسند، ارزش هم را در دل باور نداشته باشند، تا چه برسد كه انسان خداي نكرده بين خودش و دلش برادرش را به رياء متهم كند.

مثلاً مي‏بيند برادرش را كه در حال خوبي است از عبادت، آن وقت در دلش بگويد  كه آن برادر مقصودش رياء است نعوذباللّه، يا مقصودش سمعه است، يا چه و چه از متهم كردن‏ها، اين‏ها اتهام است.

تو از قلب او چه مي‏داني؟ اين برادر كه الآن عبادت مي‏كند، حال خوشي در عبادت دارد، در حال توجه است، چرا مي‏گويي رياء است؟ چرا بر دلت مي‏گذرد كه اين دوست الآن ريا مي‏كند؟

امام صادق7 مي‏فرمايند: اذا اتّهم المؤمنُ اَخاه اِنماث الايمانُ في قلبه كما يَنماث الملح في الماء([48]) كسي كه متهم كند برادر ايماني‏اش را، ايمان در دلش آب مي‏شود مثل آب شدن نمك در آب. نمك را بريزند در آب چه‏طور باز مي‏شود، حل مي‏شود، همين‏طور ايمان در دل اين شخص آب مي‏شود، يعني به واسطه متهم ساختن برادر ايماني، ايمان از بين مي‏رود.

اين برادر عبادت مي‏كند، گريه مي‏كند، بلند گريه مي‏كند، وقتي بلند ناله مي‏كند چرا در دل شخص بگذرد كه اين ريا مي‏كند؟ تو چه مي‏داني؟ او شايد خالص است. طبعش

«* نماز جلد 5 صفحه 270 *»

اين است. بعضي‏ها نمي‏توانند، طبعشان اجازه نمي‏دهد گريه كنند يا بلند گريه كنند، يا دعائي را بلند بخوانند. اما اين برادر طبعش اجازه مي‏دهد، رويش مي‏شود، به حسب طبعش بلند گريه مي‏كند يا دعايش را با صداي بلند مي‏خواند و از اين قبيل حالات كه مثَل زدم نبايد آن‏ها را بر رياء حمل كرد.

اين‏ها خيلي كار را مشكل مي‏كند. در اين‏طور مسائل امام7 مي‏فرمايند ما از دوستاني كه در ميانشان حقوق ضايع شده، پايمال شده، خواهش مي‏كنيم كه از همديگر بگذرند. و اگر آن كسي كه مظلوم واقع شده قبول نكرد كه از حقّش بگذرد، ما از عباداتمان به او مي‏دهيم به‏طوري كه او را راضي مي‏گردانيم كه از برادر ايماني‏اش بگذرد.

ائمه: اين‏قدر در فكر ما هستند، اين‏قدر براي ما ارزش قائلند و اين ارزشي است كه خداوند به بركت ولايت عنايت فرموده، ارزشي است كه خدا به بركت ايمان تفضل فرموده است. در واقع ارزش، ارزش ايمان است، ارزش، ارزش ولايت و محبت محمّد و آل‏محمّد: است.

پس ما بايد به‏واسطه توجه به اين امور اين برادري را در دل مهم بشمريم، اهميت بدهيم، باورمان شده باشد. وقتي كه باورمان شده باشد آن‏وقت آثارش مترتّب خواهد شد و اگر چه در اين دنيا ما اثرش را نبينيم، يعني قابليتمان اجازه ندهد كه آثار اين امور در اين دنيا در ما ظاهر شود اما از اول مرگ طوري است كه قابليت‏ها اجازه مي‏دهد، قابليت‏ها اجازه مي‏دهد كه آثار نمايان شود. ان‏شاءاللّه آن‏جا چشممان روشن است، اولِ چشم‌روشنايي آن‏جاست.

روايات زياد در اين باره رسيده كه اول چشم روشنايي دوستان از اول مرگ به آن‏طرف است([49]) و از اين جهت به حسرت افزوده مي‏شود كه پس چرا با وجودي كه

«* نماز جلد 5 صفحه 271 *»

اين‌همه اسباب بود من قدرداني نكردم؟ چرا بيشتر بهره‏برداري نكردم. حال كه اين‏طور بوده و گفته بودند اما من چندان باورم نمي‏شد، به اهمال گذراندم، به مسامحه گذراندم.

پس متذكر باشيد، از يكديگر خيلي حرمت داشته باشيد. از مجالس درس و بحثتان خيلي حرمت داشته باشيد. از رفاقت‏هايتان بسيار حرمت‏داري كنيد، از صميميت‏هايتان خيلي حرمت‏داري كنيد. اميدوارم همان وعده‏هايي كه داده شده در باره همه ما مستجاب شود، آثارش را در همين‏جا ببينيم. نوراني باشيم، اهل محبت و اهل صفا و اهل صميميت و اهل احسان و امثال اين صفات باشيم.

خداي نكرده افكار غلط، خيالات واهي، از خودراضي بودن‏ها، عُجب‏ها، خداي نكرده كبرها، نخوت‏ها، دامن‏گيرمان نشود كه ما را از اين‏همه زمينه‏هاي عنايت و اسباب عنايت و لطف حق تعالي محروم كند.

پس عزيزان من يكديگر را كه مي‏بينيد سعي كنيد، به خودتان تلقين كنيد كه چشمتان روشن مي‏شود. به ديدن يكديگر چشمتان روشن مي‏شود. به زيارت و ملاقات يكديگر ايمان در دلتان قوت بگيرد. ولايت آل‏محمّد: در دلتان زنده شود. اين را تلقين كنيد و راه هم همين است.

اين‏ها را كه فرموده‏اند: جالِسوا من يُذكّركم اللّه رؤيتُه([50]) يا مثلاً فرموده‏اند: تزاوَروا و تذاكَروا الحديث([51]) يكديگر را ديدار كنيد و دور يكديگر بنشينيد و مذاكره فرمايش‏هاي ما را داشته باشيد و ساير سفارش‏هايي كه در ملاقات‏ها شده، در مجالست‏ها، در رفت و آمدهاي اهل ايمان، در اين‏ها همه اميدواريم كه ان‏شاءاللّه براي ما مفيد فايده باشد. آثار دنيوي، آثار اخروي، همه بركات را داشته باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 272 *»

عبادات هم همين‏طور است. اگر ما در حال حاضر به واسطه ظلمت معاصي، به واسطه كدورت‏ها، به واسطه قساوت دل، و ضخامت مشاعر ظاهري نمي‏توانيم از عبادات آن‏طوري كه بايد و شايد بهره ببريم، لذت اقبال را بچشيم، اما در دل باور داشته باشيم. حالات خودمان باعث نشود كه در دل خداي نكرده ناباوري برايمان پيش بيايد.

بايد بدانيم كه ما نتوانسته‏ايم از اين عبادت مثلاً از نماز بهره‏اي ببريم والا اين عبادت همان‏طور است كه فرموده‏اند: الصلوة خير موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استكثر نماز بهترينِ قرار داده شده‏هاست، يعني در ميان برنامه‏هاي عبادي، نماز بهترين برنامه‏اي است كه قرار داده شده است. و چون چنين است هركس مي‏خواهد كم نماز بخواند، هركس مي‏خواهد زياد نماز بخواند.

معناي زياد نماز خواندن همين است كه علاوه بر واجبات، علاوه بر سنن، علاوه بر رواتب، خلاصه علاوه بر آن‏چه از نمازها كه قرار داده شده، تا فراغت داري دو ركعت نماز بخوان. و البته ما كه اين‏قدر گرفتاريم و اين‏قدر نوافل از ما فوت شده كه هرچه هم بخوانيم فكر نمي‏كنم بتوانيم ادا كنيم. البته خودم را عرض مي‏كنم در اين سنّ و سال، شب و روز هم نماز بخوانم شايد نتوانم قضاهاي نوافل رواتب را ادا كنم.

آري اگر انسان فرصتي بكند، فراغتي هم باشد، دستوري هم براي نماز هديه و امثال آن نباشد، آن وقت بايستد نماز بخواند، بهترين كار است، «خير موضوع» است، بهترين برنامه‏هايي است كه قرار داده شده است.

عرض كردم علتش هم اين است كه نماز مجموعه‏اي از مراتب اظهار خضوع و خشوع است. يك دوره سير و سلوك عبادي است، يك دوره طي كردن مراتب بندگي است از ابتدا تا انتها كه مراتب بندگي ابتدا و انتها ندارد، به جهت اين‏كه ظهور حق تعالي به الوهيت ابتدا و انتها ندارد. با وجودي كه چنين است، همين نماز مجموعه آن بي‏حد مراتب عبوديت است. چرا؟ چون خداوند مي‏تواند غيرمحدود را در محدود جا بدهد.

«* نماز جلد 5 صفحه 273 *»

براي خداوند ممكن است، مي‏شود. خداوند اين كار را كرده مثل آن كه علم نامحدودش را در قرآن گذاشته است. به حسب ظاهر قرآن محدود است، اولش باء بسم‏اللّه و آخرش هم سين الناس است. همين قرآن نازل شده از علم خداست. علم خدا كه نامحدود است، علم نامحدود خدا در همين است كه ظاهراً هم محدود است.

نمونه ديگر، ماه رمضان يك دوره آخرت است، آن دوره مگر محدود است؟ ولي اين‏جا مي‏بينيم محدود است، سي شبانه روز است. دوره رجعت را در ماه شعبان قرار داده، دوره ظهور را در ماه رجب قرار داده، اين‏ها نمونه‏هاست.

پس در اين دو ركعت نماز، يك ركعت نماز كه جعل الهي است و وضع الهي است، يك دوره، مجموعه مراتب سير و سلوك الي‏اللّه است، مراتب خضوع و خشوع به درگاه خداست. هر چه اهميت اين مطلب براي انسان بيشتر باشد اقبالش بيشتر است.

از اين جهت مي‏بينيم اين بزرگواران: كه حقيقت نمازْ خودشان بودند، وقتي به نماز مي‏ايستادند چنين حالاتي داشتند و آن‏چنان مستغرق مي‏شدند كه در اين حديثي كه خواندم و مورد بحث بود مي‏فرمايد كه من اين آيه را از متكلم به آن شنيدم. از اين جهت در برابر چنين تجلي بدنم طاقت نياورد و افتادم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 274 *»

 

مجلس     19

 

(چهار‌شنبه 13 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 1 / 10 / 1378)

 

g  كمال معنوي عبادت

g  ادامه بحث درباره حديث امام صادق7 «مازلت اردد هذه الآية …»

g  تجلي خداوند براي امام صادق7

g  نظر صوفيه درباره تجلي خداوند

g  تجلي خداوند براي حضرت موسي7

g  معناي «رغبه» و «رهبه» در حديث امام صادق7

g  اقبال خداوند به بنده در اثر اقبال بنده به خدا

g  نوافل مكمل فرائض است

g  طرح مسأله‌اي از غزالي درباره غفلت در نماز

g  صحت عبادت با وجود غفلت از نظر فقهاء

g  مثالي براي روشن‌شدن مطلب

 

«* نماز جلد 5 صفحه 275 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

نظر به اين‏كه فارسي زبان‏ها از معاني و دقائق و حكم و اسرار نماز بهره‏اي ندارند از اين جهت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب براي آن‏ها حاصل نمي‏شود. اين تعبيراتي كه سيد مرحوم­ دارند در باره كمال معنوي نماز است.

كمال ظاهري نماز همان حدودي است كه در شريعت مقرر شده، اما كمال معنوي نماز بستگي دارد به معرفت و توجه انسان كه از اقبال به حق تعالي لذت ببرد و انسان هرچه بيشتر از توجه و اقبال به خداي متعال لذت ببرد، نماز او كامل‏تر و از فسادهاي معنوي سالم‏تر است و حسن عبادت هم برايش فراهم مي‏شود.

كمال توجه و اخلاص قلب، همه اين‏ها براي كمالات معنوي نماز است. و وقتي كه معني، كامل باشد ظاهر هم كمالش مطلوب است و نتيجه بخش است.

«* نماز جلد 5 صفحه 276 *»

عرض شد تمامي اين كمالات معنويه براي نماز حاصل مي‏شود به كم شدن غفلت كه انسان در نماز غافل نباشد، بداند در چه وضعي به سر مي‏برد، در هر عبادتي البته عبادت‏هايي كه به توجه و اقبال و تعبد و عبوديت مشروط است، مخصوصاً نماز كه هر چه غفلت انسان در آن كمتر باشد و توجه او به نماز و خصوصيات نماز و اظهار عبوديت بيشتر باشد، به اين جهات معنوي بيشتر نائل مي‏شود.

آن‏وقت در اين‏جا مي‏فرمايند راهش همين است كه انسان به معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز توجه كند. به اين وضعي كه خدا قرار داده و به اين مجموعه‏اي كه خداوند مقرر فرموده توجه كند.

احاديثي مي‏خوانديم به اين حديث رسيديم كه از حضرت صادق7 بود در باره توجه حضرت به حق تعالي و اقبال حضرت به‏طوري كه روي زمين افتادند و بعد كه از حضرت سؤال شد از علت اين حالت كه به حضرت دست داد فرمودند: مازلت اردّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتها من المتكلم بها من مرتب اين آيه را بر قلبم تكرار كردم تا اين‏كه اين آيه را از تكلم كننده به اين آيه شنيدم.

راه توجه را در اين حديث شريف مي‏بينيد. راه توجه كامل و اقبال كامل به حق تعالي به‏طوري كه انسان از خود بي‏خود بشود و روي زمين بيفتد توجه به حكمت‏ها و اسرار نماز است، گاهي به‏طوري مي‏شود كه روح قدري توجهش را از بدن برمي‏دارد. توجه روح به بدن كم مي‏شود كه اين حالت دست مي‏دهد. روح كه حافظ بدن است، روح كه امور بدن را عهده‏دار است، به اين توجه كامل مي‏رسد و از اين جهت اندكي كه عنايتش را از بدن برمي‏دارد، بدن روي زمين مي‏افتد.

بعد فرمودند اين آيه را در دلم مرتب تكرار كردم تا حدي شد كه از متكلم به اين آيه و قائل به اين آيه، آيه را شنيدم. و چون چنين شد فلم يثبت جسمي لمعاينة قدرته اين بدن من در برابر ديدار و شهود و معاينه قدرت حق تعالي طاقت نياورد.

«* نماز جلد 5 صفحه 277 *»

سخن در اين است كه اين حالت كه به حضرت دست داد، معلوم است كه در همه‏جا اين‏طور نبوده. در همه حالات براي اين بزرگواران اين امور نبوده است. وقتي كه مي‏خواستند اين حالات برايشان فراهم بشود به همين معاني و حكمت‏ها و اسرار عبادت توجه مي‏فرمودند و از اين طريق در توجه به حق تعالي غرق مي‏شدند.

مي‏فرمايد: مازلت اردّد هذه الآية مرتب اين آيه را تكرار مي‏كردم، و عرض كردم ظاهراً آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين بود كه آن را حضرت مكرراً فرمودند. توجه به مراتب توحيد بوده است كه از همين آيه استفاده مي‏شود و البته آن احاطه‏اي كه امام به قرآن دارند و آن آشنايي كه امام با حقيقت قرآن دارند غير از ديگران است.

قرآن در واقع جلوه مرتبه‏اي از مراتب ايشان است و خود قرآن تنزل علم محمّد و آل‌محمّد: است از اين جهت براي اين بزرگواران معاني و حكم و اسراري كه خداوند در قرآن قرار داده است نهايتي ندارد.

خود حالت نماز و در نماز بودن و بعد اياك نعبد و اياك نستعين گفتن، اين‏ها اسراري دارد، حكمت‏هايي دارد كه مرتب كه آن را تكرار مي‏فرمودند در هر تكراري به يك معنايي و حكمتي و سرّي توجه مي‏فرمودند و به همين سبب كار به جايي كشيد كه از خود حق تعالي شنيدند اين آيه را كه حق تعالي به زبان اين بزرگوار، به زبان ظاهر و باطن اين بزرگوار آيه را براي ايشان مي‏خواند. خدا مي‏خواند و نازل مي‏فرمود گويا به اين گونه آيه را بر قلب مطهر امام صادق7 نازل مي‏فرمود و از قلب حضرت بر لسان حضرت جاري مي‏ساخت.

اين است معناي «معاينه قدرت» كه گويا بار ديگر اين آيه، بر رسولي ديگر نازل شد اگرچه حقيقتشان يكي است اما به اين حد رسيد كه خداوند به زبان ايشان بر ايشان آيه نازل كند، جاي اين عبارت است كه فلم‏يثبت جسمي بمعاينة قدرته، جلوه به اين حد رسيد كه بدن امام7 طاقت نياورد.

«* نماز جلد 5 صفحه 278 *»

بعضي‏ها خواسته‏اند توجيه كنند كه حالت حضرت در اين موقع چگونه بوده است. تشبيه كرده‏اند به اين‏طور كه زبان امام7 در اين حالت شبيه درخت طور گرديد. چگونه خداوند تجلي كرد به نور خود در درخت طور و نوري در درخت پيدا شد كه موسي علي نبينا و آله و عليه السلام از دور فكر كرد آتش است، گفت انّي انست ناراً([52]) بعد وقتي كه آمد ديد آتش نيست، نور است. ديد از همين درخت و از همين نور، سخن صادر مي‏شود. از درخت شنيد كه خدا مي‏فرمايد: انّني انا اللّه لا اله الا انا و خداوند اين‏طور صدا ايجاد فرمود و با موسي7 سخن گفت. اين‏ها همه تجليات حق تعالي و اظهار قدرت خداوندي است.

اين عده خواسته‏اند بگويند حضرت در اين حالت مثل شجره طور شدند كه خداوند از زبان ايشان شروع كرد به سخن گفتن با ايشان؛ اين‏طور گفته‏اند.

ظاهراً اين حرف از آن حرف صوفيه سرچشمه مي‏گيرد كه چه‏طور خداوند در درخت تجلي كند و در انسان كامل تجلي نكند؟ پس اين يك مطلب معلومي است كه شدني است. «روا باشد اناالحق از درختي» آن‏وقت «چرا نبود روا از نيك‏بختي»([53]) آن بدبختي كه اين حرف را زده و اين شعر را گفته، مي‌خواسته نعوذ باللّه اعتراض كند بر حجتِ حجت ـ حسين بن روح رضوان‏اللّه‏عليه ـ كه اين بزرگوار از كساني بود كه فتوا دادند براي كشتن منصور، چون منصور مي‏گفت اناالحق، ايشان فتواي قتلش را داد.

اين‏ها خيلي دلشان از اين فتوا پر است و نوعاً هم اعتراض‏هايي دارند و طعن‏ها مي‏زنند. يكيشان مي‏گويد نعوذباللّه «چون قلم در دست غدّاري بود» خدا لعنتشان كند «بي‏گمان منصور بر داري بود»([54]) قلمِ فتوا را مي‏گويد نعوذباللّه چون به

«* نماز جلد 5 صفحه 279 *»

دست غدّار ـ حسين بن روح ـ افتاد آن‏وقت منصور حلاّج محكوم شد به اعدام و بالاخره او را به دار كشيدند.([55])

اين هم كه مي‏گويد «روا باشد اناالحق از درختي» مي‏گويد شما آيه قرآن را مي‏خوانيد كه خداوند در شجره طور جلوه كرد و از زبان شجره و با شجره با موسي سخن گفت. درخت گفت انّني انا اللّه يا اين‏كه حق تعالي در درخت گفت انّني انا اللّه و اين را شما جايز مي‏دانيد، روا مي‏شماريد، آيه قرآن مي‏دانيد، قبول داريد، پس چرا از انسان قبول نمي‏كنيد؟ از انسان كاملي مثل منصور حلاّج كه گفت «انااللّه بلا انا» يا از اين تعبيرات، چرا از او قبول نكرديد؟ از درخت روا باشد اما از نيك‏بختي مثل منصور روا نباشد؟!!

به اين بدبخت بايد گفت كه تفاوت از زمين تا آسمان است. تفاوت از ايمان تا كفر است. درخت اگر مي‏گويد: انّني انا اللّه لا اله الا انا درخت مَظهر نور خداست و خداوند در اين درخت به نورش، به ظهورش تجلي فرموده و از درخت فرمايش مي‏فرمايد. ولي نور خداست نه ذات خدا، تجلي خداست نه ذات خدا.

بورك من في النار و من حولها، «من في‏النار» كه مبارك شده همان تجلي خداست نه ذات حق تعالي و آن تجلي، تجلي خدا است به نورش و نورش محمّد و آل‏محمّد: و انوار ايشان و اشعه ايشان است كه در حد حضرت موسي7 هم مي‏شود حقيقت موسي را، آن مقام فؤادي موسي را، تجلي حق تعالي براي موسي دانست مثل آن آيه ديگر كه مي‏فرمايد: فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكاً و خرّ موسي صعقا.([56])

اگر اين‏ها مي‏خواستند مثال بزنند، به آن تجلي مثال مي‏زدند بهتر بود كه اين حالت حضرت صادق7 مثل حالت موسي بود در برابر تجلي حق تعالي بر كوه و موسي و بني‏اسرائيل، كه آن هفتاد نفر واقعاً مردند و در باره حضرت موسي هم قرآن مي‏فرمايد:

«* نماز جلد 5 صفحه 280 *»

وخرّ موسي صعقاً كه «صعقاً» به هر دو معنايش در اين‏جا احتمال مي‏رود: يكي به معناي بيهوشي و يكي مردن. چون يكي از معاني «صَعِقَ» به معناي مردن است چنان‏كه مي‏فرمايد: فصعق من في السموات و من في الارض.([57])

پس طبق اين معني موسي مرد. احتمال ديگر آنست كه حضرت موسي غش كرد اما بني‏اسرائيل مردند. آن هفتاد نفر در برابر آن تجلي مردند و اين تجلي مسلّم است كه امام7 مي‏فرمايد نوري از شيعيان ما بود كه بر كوه و بر موسي و بر بني‏اسرائيل جلوه‏گر شد.([58]) «نوري از شيعيان ما» را بزرگان ما معني مي‏فرمايند به حقيقت موسي و مقام فؤادي موسي.([59])

پس مطلب در باره اين حالت امام صادق7 كه بيهوش شدند همين‏طور است. امام7 هم حقيقت و فؤادشان جلوه كرد و خدا به زبان فؤاد با ايشان سخن گفت.

«از متكلمِ به اين آيه شنيدم»؛ يعني از آن تجلي خداوند در مقام ايشان و براي ايشان كه همان حقيقت طيّبه خود ايشان و مقام فؤاد ايشان باشد شنيدند كه آن مقام، ظهور خدا و تجلي خداست. راه رسيدن به اين تجلي و به اين حد از تجلي كه ديگر بدن طاقت نياورَد و در برابر اين تجلي بيفتد، تكرار آيه بود.

و عرض كردم تكرار هم كه مي‏فرمايند معلوم است توجه به اسرار و حكم و معاني را مي‏فرمايند كه اين‏ها تو در تو است، معنايي در معنايي و سرّي در سرّي و حكمتي در حكمتي است  كه بايد به تدريج به اين‏ها توجه بشود.

به هر مقدار كه اسرار روشن شود، شخص به اسرار بيشتري پي مي‏برد و اين‏ها براي همه ميسّر نيست. براي كساني ميسّر است كه وجودشان گسترده است و مي‏توانند از نظر

«* نماز جلد 5 صفحه 281 *»

مراتب وجودي به اين اسرار واقف شوند و ظهور خدا و نور خدا را در عوالمي كه بر آن عوالم احاطه دارند مشاهده كنند.

اين است كه مراتب توحيد حدّي ندارد و مراتب اهل توحيد حدّي ندارد و هرچه ترقي كنند به جايي نمي‏رسند كه به نهايت رسيده باشند. آري، مراتب كلي آن را ممكن است در جايي حصر بفرمايند ولي مراتبي كه به اصطلاح از خود مراتب اشتقاق مي‏يابد، اين‏ها حدي ندارد.

از اين جهت آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين كه دو مرحله از مراحل توحيد است: توحيد عبادت و توحيد افعال، كه بر توحيد صفات و توحيد ذات مترتّب است، اين‏ها حدّي ندارد و موحّد به اين توحيدها تعدادشان و مراتبشان قابل حصر نيست و مثل امام صادق7 امام الموحدين‏اند، در جميع مراتب توحيد اين بزرگوار امام و پيشوا هستند.

پس تجلي براي اين بزرگوار به همان كيفيتي بوده كه براي موسي7 دست داده است. خداوند مي‏فرمايد: فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّا و خرّ موسي صعقاً نه اين‏كه درخت طور را ما مثَل براي تجلي براي امام قرار بدهيم. نه، بايد اگر بنا است تشبيهي باشد، تنزيلي باشد، بايد گفت كه اين تجلي نمونه‏اش تجلي خدا به حقيقت فؤادي موسي7 براي حضرت موسي است و چه‏طور موسي در برابر اين تجلي طاقت نياورد، امام7 هم امرشان همين‏طور است. بحث ما در اين باره نيست و به همين مقدار اشاره در مورد اين حديث اكتفاء مي‏كنيم.

حديث ديگري است از حضرت صادق7 كه مي‏فرمايند: لاتُجمَع الرغبةُ و الرهبة في قلب الا وجبتْ له الجنّة. «رغبه» همان رجاء، اميد و ميل است و «رهبه» خوف است. رغبه و رهبه گاهي به تعبير رجاء و خوف است كه اين‏ها براي مراتبي است كه از عقل و نفس است. رجاء شأن عقل است و خوف شأن نفس است. اما رغبه و رهبه قدري

«* نماز جلد 5 صفحه 282 *»

دقيق‏تر از رجاء و خوف است. از اين جهت مي‏شود گفت كه رغبه و رهبه از مقامات عالي‏تري است كه در عقل و نفس عكس مي‏اندازد.

درست است كه كار عقل و نفس است اما از جاي ديگري به آن‏ها الهام مي‏گردد و از مقام ديگري به آن‏ها الهام مي‏شود. رغبت از جهتي فوق رجاء است و از جهتي همان رجاء است. پس چون كار عقل است مثل رجاء است اما عقلي كه در برابر فؤاد و حقيقت خاضع شده باشد و از آن‏جا محبت بتابد، نور محبت در عقل به شكل رغبت ظاهر شود و همچنين محبت كنارش عداوت است و عداوت به اين معني است كه بنده با آن‏چه ضد خداست رابطه نداشته باشد، كنار برود، فاصله بگيرد، اعراض كند. اين‏ها به شكل رهبه در عرصه نفس ظاهر مي‏شود.

آن‏وقت مي‏شود گفت كه اين‏ها هاله‏هاي ديگري هستند كه در عرصه عقل و نفس پيدا مي‏شوند. لاتجمع الرغبة و الرهبة اجتماع پيدا نمي‏كنند رغبت و رهبه در قلبي مگر اين‏كه براي او بهشت واجب و لازم مي‏شود. لازم مي‏شود، يعني بر اين اجتماع لزوم دخول بهشت و در بهشت بودن مترتب است.

بعد از اين فرمايش، مي‏فرمايد: فاذا صلّيتَ فاَقبِل بقلبك علي اللّه عزّ و جلّ فانّه ليس من عبد مؤمن يُقْبِلُ بقلبه علي اللّه عزوجل في صلوته و دعائه الا اقبل اللّه عليه بقلوب المؤمنين و ايّده مع مودّتهم اياه بالجنّة([60]) يعني وقتي نماز مي‏گزاري، به وجه خود، با روي دلت اقبال كن بر خداي عزوجل، يعني رو بياور، روي خود را با حق تعالي مقابل كن.

«اقبال وجه» در ظاهر كه معلوم است و اين‏جا مراد در عالم باطن است، در دل است، به دليل عبارت بعد كه مي‏فرمايد: فانه ليس من عبد مؤمن يُقبِل بقلبه علي اللّه به دل و باطنت هم توجه كن و رو بياور به سوي حق تعالي. پس اقبال به وجه، شامل وجهِ قلب هم هست. تنها ظاهر را مقابل نكن، باطن و قلب را هم مقابل كن. چرا؟

«* نماز جلد 5 صفحه 283 *»

به جهت اين‌كه مي‏فرمايند بنده‏اي كه اقبال كند به قلبش و دلش به سوي حق تعالي و در نماز و دعايش رو بياورد به خدا، اين بنده طوري است كه خدا هم به او رو مي‏آورد، خدا هم به او اقبال مي‏فرمايد اما نه به ذات مقدسش، بلكه به وسيله قلوب اهل ايمان به او اقبال مي‏فرمايد.

و مي‏دانيم مؤمنين در درجه اول محمّد و آل‏محمّدند: و در درجه بعد واسطه‏گان و بزرگان هستند. خداوند به دل‏هاي ايشان روي مي‏آورد بر اين شخص و خواه و ناخواه دل‏هاي رعيت هم كه دست دل‏هاي بزرگان و دل‏هاي بزرگان هم كه در دست دل‏هاي محمّد و آل محمّد: است از اين جهت عطوفت و مهرباني از همه مؤمنين براي چنين شخصي فراهم خواهد شد.

به‏علاوه خداوند كمك مي‏فرمايد، اين بنده را تأييد مي‏كند به واسطه مودّت مؤمنين نسبت به او به بهشت رفتن. يعني اسباب شفاعتش مي‏شوند. به هر حال حق تعالي كمكش مي‏كند.

حديث ديگري است از حضرت صادق7 كه مي‏فرمايد: اِنّ العبد لتُرفَع له من صلوتِه نصفُها او ثلثُها او ربعُها او خمسُها و مايرفع له الا ما اقبل عليه منها بقلبه، و انّما اُمروا بالنوافل ليتِمَّ لهم بها ما نقصوا من الفريضة.([61])

مي‏فرمايد بنده كه نماز مي‏گزارد بالا برده مي‏شود براي او از نمازش نصف آن يا ثلث يا ربع و يا خمس آن؛ يعني تفاوت مي‏كنند بندگان در نماز، و نماز بندگان مختلف است. بعضي از بنده‏ها نصف نمازشان بالا برده مي‏شود، بعضي ثلث نمازشان، بعضي ربع نمازشان، بعضي خمس نمازشان، يك پنجم نمازشان. من عرض مي‏كنم بعضي هم مثل من روسياه هيچ قدر از نمازش بالا برده نمي‏شود.

مي‏فرمايند بالا برده نمي‏شود براي بنده از نمازش مگر به همان مقدار كه با قلبش به حق تعالي اقبال دارد، به خدا رو كرده است. به هر مقدار كه با قلب به حق تعالي اقبال داشته به همان مقدار نمازش بالا مي‏رود.

«* نماز جلد 5 صفحه 284 *»

بعد مي‏فرمايد و از جهت فضل و كرمِ حق تعالي مأمور شدند به اداي نافله‏ها براي اين‏كه تمام شود آن‏چه كه از فريضه‏ها ناقص است. آن‏چه از فريضه‏ها نقصان پيدا مي‏كند آن‏ها را به وسيله نوافل مي‏توانند تمام سازند، كامل كنند.

البته وقتي خود نمازهاي فريضه اين‏طور باشد نمازهاي نافله كه معلوم است آن‏ها جاي خود دارد در اين‏كه ناقص است. ولي آن اصل نيّت كه عزم بر عمل به نوافل است به حرمت سنّت رسول‏اللّه9 و به اميد فضل و كرم حق تعالي كه قرار دادِ رسول اللّه9 نوافل را براي تكميل فرائض و تتميم فرائض است. اين احترام‏گزاري به سنّت و اين اميد به فضل و كرم حق تعالي و عزم بر عمل به نوافل و خود اداي نوافل، اين‏هاست كه خداوند به لطف و كرم و فضلش باعث و سبب تكميل فرائض قرار مي‏دهد و گرنه وقتي خود فريضه‏ها اين‏طور باشد، نوافلي كه اين‏قدر در آن‏ها تسهيل شده و آسان گرفته شده و خواه و ناخواه در اداي آن نافله‏ها با اين تسهيلات، اقبال انسان و توجهش كمتر است تا نسبت به فرائض. بنده فرائض را قدري بيشتر اهميت مي‏دهد.

به‏علاوه سخت‏گيري‏هايي شده در مورد فرائض كه در نوافل نشده است. نافله را در حال حركت مي‏توان خواند. در حال كار مي‏شود به‏جا آورد. فعل كثير مبطل نافله نيست اما نمازهاي واجب احكامي دارد.

خلاصه با وجود اين‏كه اين تسهيلات در نافله‏ها هست و با همين تسهيلات هم كه به‏جا آورده شود باعث تكميل فرائض مي‏شود، علتش همان جهات فضل و كرم و عنايت حق تعالي و همان عزم و تصميم بر عبوديت است.

اين‏ها رواياتي است كه در بيان لزوم اقبال بنده و لذت اقبال و توجه و خالي بودن از غفلت، رسيده است. اگر بخواهيم نوع اين روايات را ذكر كنيم زياد است ولي آن مقدار كه باعث تذكر و توجه ما مي‏شود و به مناسبت لازم بود كه ذكر شود اين چند روايت بود كه نقل كردم.

«* نماز جلد 5 صفحه 285 *»

اين‏جا يك بحثي پيش مي‏آيد. نوعاً كساني كه مسأله اقبال در نماز را مطرح مي‏كنند و اين‏كه انسان در نماز نبايد غافل باشد و به مقداري كه در نماز اقبال دارد، نمازش مقبول است و بالا مي‏رود، بحثي را مطرح مي‏كنند و آن‏طور كه در خاطرم است اصل اين مبحث از غزالي است و او عنوان كرده است.([62])

غزالي مسأله‌اي را مطرح كرده و خودش هم به جواب‏گويي پرداخته و نوعاً هم از او نقل مي‏كنند كه اگر مطلب چنين است، يعني واقعاً آن‏چه از آيات و روايات استفاده مي‏شود و اجمالاً هم عرض كردم كه اگر انسان در نماز غفلت داشت، نمازش قبول نخواهد بود و به مقداري كه در نماز اقبال دارد قبول است. آن مسأله اين‏طور مطرح مي‏شود كه پس چرا فقهاء به بطلان آن حكم نكرده‏اند؟ نمازي كه به غفلت به‏جا آورده شود و در آن غفلت باشد، چرا فقهاء به بطلان آن حكم نكرده‏اند؟ چرا به اعاده آن حكم نكرده‏اند؟

مثلاً شخص نماز را شروع مي‏كند و گرفتار خيالات مي‏شود، و از نمازش غافل مي‏شود، تا اين‏كه وقتي مي‏گويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته متوجه مي‏شود كه در نماز بوده است.

چه بسا تمام نماز به غفلت گذشته، يا اين‏كه بيشتر نماز به غفلت گذشته، يا نصف نماز به غفلت گذشته كه البته اين كم پيدا مي‏شود كه كسي نصف نمازش را اقبال داشته باشد و نصف نمازش را غافل باشد. كم پيدا مي‏شود. اكثر، نمازشان به غفلت تمام مي‏شود، كمتر توجه در نماز فراهم مي‏شود. اين مسأله در فقه مگر نبايد مطرح باشد؟ چرا در فقه آن را مطرح نكرده‏اند و اعاده را هيچ‏يك از فقهاء لازم ندانسته‏اند؟ اين مطلب مورد بحث قرار گرفته است.

آن‏چه كه غزالي در جواب گفته([63]) آنست كه مي‏گويد: فقهاء در فقه در مقام ما يسقط

«* نماز جلد 5 صفحه 286 *»

به التكليف هستند، كار به قبولي و امثال آن ندارند.زمينه فقه غير از زمينه بحث‏هاي ديگر است. در فقه آن‏چه مُسقِط تكليف است آن را مطرح مي‏كنند. طهارت لازم است، شرط صحّت نماز است. مثلاً استقبال به قبله شرط نماز است، شرايط صحت را ذكر مي‏كنند، مقدمات را ذكر مي‏كنند، مقارنات را ذكر مي‏كنند. آن‏چه تكليف است ذكر مي‏كنند، حدود مقرره را ذكر مي‏كنند. اسم اين‏ها را مي‏گذارند مسائلي كه با عمل به آن‏ها تكليف ساقط مي‏شود و ساقط شدن تكليف غير از قبول شدن عمل است.

فقهاء شأنشان اين نيست كه در اين مورد بحث كنند، يعني مقام فقه مقام اين مباحث نيست. مقام فقه مقام بيان تكليف و آن‏چه تكليف به آن ساقط مي‏شود است. به اين معني كه اگر كسي حدود نماز و يا هر عبادت ديگر را رعايت كند، احكام را رعايت كند، نماز را طبق شرايط مقرر به‏جا آورد، اين شخص از نظر فقه و فقيه اسقاط تكليف كرده، اين تكليف از او ساقط شده است.

فقيه به قبولي نماز و يا قبولي ساير عبادات چه‏كار دارد؟ شأن فقيه نيست كه به قبولي نماز و ساير عبادات دخالت كند. فقه شأنش همين است كه عرض شد. از اين جهت نبايد از فقهاء انتظار داشت كه فتوي بدهند به اين كه شخص نمازگزار اين نمازي را كه با غفلت خوانده، آن را اعاده كند يا اعاده نكند.

كار فقه تا به اين‏جا مي‏كشد كه فرض كنيد اگر كسي متيقّن بر طهارت است، مي‏داند كه وضو داشته ولي شك دارد كه آيا خوابش برده و وضويش باطل شده يا نه؟ چون در فقه شيعه اين‏طور است كه يكي از مبطلات وضو خواب است، يكي از نواقض وضو خواب است.

بعضي «نوم» را چون به يك معناي عام مي‏گيرند آن‏وقت مي‏گويند «النوم الغالب علي البصر و السمع» مثلاً، خوابي كه غلبه كند، گوش و چشم را بگيرد، چشم نبيند گوش هم نشنود. نوم را به اين قيد مقيد مي‏كنند و مي‏گويند چنين خوابي ناقض وضو است.

«* نماز جلد 5 صفحه 287 *»

معلوم مي‏شود اين‏ها چرت را هم نوم مي‏دانند اما نومِ غالب نمي‏دانند. پينكي را هم خواب مي‏دانند اما خواب غالب بر چشم و گوش نمي‏دانند، چه بسا فقط غالب بر چشم باشد، يعني خواب غلبه كند و فقط چشم روي هم برود، اما گوش مي‏شنود. اين هم نوم است اما چون نومِ غالب بر سمع نيست مي‏گويند ناقض وضو نيست، ناقض طهارت نيست.

اما اگر نومِ غالب باشد، يعني هم چشم را بگيرد و هم گوش را بگيرد، گوش نشنود، اين را نوم غالب مي‏گويند. خلاصه نوم غالب را مي‏گويند ناقض طهارت است.

در هر صورت فرض مسأله اين است، كسي نومِ غالب بر سمع و بصر بر او عارض شد و خواه و ناخواه طهارتش نقض پيدا كرد، طهارتش باطل شد. اما اگر يقين ندارد كه خوابش برده، فكر مي‏كند همان چرت بوده و خواب نبوده. فكر مي‏كند خواب نبوده، برمي‏خيزد نماز مي‏خواند، چون در زوال طهارت يقين شرط است، بايد به زوال طهارت يقين كند. تا يقين هم نكند، شك دارد كه آيا اين خوابش يا چرتش غالب بوده يا نبوده، دستور چيست؟

دستور اينست كه مي‏فرمايند: لاتَنقُضِ اليقين ابداً بالشّكّ.([64]) پس در اين فرض در زوال طهارت اگر شك داري به شك رفتار مكن و يقين را به شك نشكن. خداوند سهل گرفته. از طرفي وضو گرفتن هم خيلي دشوار نيست، اما خداوند آسان گرفته، فرموده ـ به اصطلاح ـ طهارت يقيني را استصحاب كن. اگر به طهارت يقين داري و به ناقض آن شك داري، اين‏جا وظيفه آن است كه مطابق يقين به طهارت رفتار كني.

اين دستور از جهت لطف و احسان است. حتي مي‏فرمايند اگر بخواهي احتياطاً وضو بگيري، اين‏جا جاي احتياط نيست، خلاف كرده‏اي. جاي احتياط نيست، حق نداري احتياط كني. اگر چه الوضوء علي الوضوء نور علي نور([65]) است، از اين جهت عيبي ندارد وضو بگير. به اين نيّت عيبي ندارد وضو بگيري.

«* نماز جلد 5 صفحه 288 *»

اما اگر توي دلت بگويي نه، به دلم نمي‏نشيند، اين تصورات بي‏مورد است. بايد به دلت بنشيند. من كه هستم كه دلم باشد كه به دلم بنشيند يا ننشيند؟ من چه كاره‏ام؟ اگر من عبدم، خداي من فرموده به زبان اوليائش كه: لاتنقض اليقين ابداً بالشك. اگر چه به ناقض طهارت شك داري، اما به طهارتت يقين داري، از اين جهت طبق اين فرمايش‏ها نبايد به شك عمل كني.

گرچه اين شخص واقعاً و عنداللّه خوابش برده، و برايش ناقض وضو پيدا شده است. اما طبق دستور، حكم ظاهر اين است كه لاتنقض اليقين ابداً بالشك. در اين صورت اين نماز چه نمازي خواهد بود؟! اما همين نماز را فقيه ناچار است از جهت فقه بگويد صحيح است، اين نماز صحيح است. حق ندارد بگويد باطل است.

نماز بي‏طهارت چه نمازي مي‏شود؟ اين طهارتش طهارت قراردادي است، خداوند فرموده بگو من طهارت دارم، بايست به نماز، آسوده باش. من از تو مي‏پذيرم، يعني تكليف تو را از گردنت ساقط مي‏كنم. فقيه در اين‏جا به سقوط تكليف حكم مي‏كند. مي‏گويد با اين طهارت ظاهري نماز بخوان. البته طهارت متيقنه سابق است، ولي چون در ناقض شك دارد شريعت مقدسه اين‏جا از باب تسهيل فرموده كه تو بر طهارت هستي.

مثالي كه نوعاً مي‏زنند همين است. چطور اين‏جا حكم مي‏شود به سقوط تكليف و هر فقيهي حكم مي‏كند به اين‏كه اين نماز اعاده ندارد، اين نماز قضا ندارد، اين نماز درست است. از نظر تكليف درست است ولي از نظر واقعِ مطلب اين كه طهارت ندارد، چه‏طور نمازش درست است؟

مي‏گويند ما به باطن مطلب و واقع مطلب كاري نداريم. دامنه فقه و زمينه قلمروي فقه مخصوص همين احكام ظاهري است و مربوط مي‏شود به آن‏چه كه مُسقط تكليف بنده است. در باره قبولي عمل ما بحثي نداريم.

«* نماز جلد 5 صفحه 289 *»

از اين رو اين آيات و اين‏گونه روايات كه در بيان لزوم اقبال بنده و لذت اقبال و توجه و خالي بودن از غفلت، رسيده است اصلاً زمينه فقهي ندارد و در مورد فقه نيست و كار فقهاء نيست كه از اين آيات و روايات بخواهند مطلبي را در مورد اين گونه نمازها استفاده كنند.

فقيه مي‏گويد از همان ابتدا كه تو نيت كردي، نيّتت كافي است، اگر چه در تمام نماز غافل بودي. از نظر فقيه اين نماز اِسقاط تكليف مي‏كند. تو نه حق قضا داري و حتي حق نداري كه در وقت اعاده كني. اجازه نداري كه آن نماز را اعاده بكني.

اگر از ابتدا كه گفتي اللّه اكبر و وارد نماز شدي تا وقتي كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفتي غافل بودي، در همه اين نماز غافل بودي، حق اعاده نداري. اگر اعاده كني در دين بدعت گذارده‏اي. و حتي همين نماز را هم مي‏تواني هديه بكني. همين نماز را مي‏تواني خدمت رسول اكرم9 و ساير معصومين: هديه كني.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 290 *»

 

مجلس     20

 

(‌پنج‌شنبه 14 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 2 / 10 / 1378)

 

 

 

 

 

 

 

 

g  معنويت عبادات

g  حضور قلب شرط قبولي نماز است

g  از نظر فقهاء نيّت ابتدائي در صحّت عبادت كافي است

g  وضع نماز با غفلت سازش ندارد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 291 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

سخن در اين است كه لذت اقبال در عبادت‏ها و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، اموري است و حدودي است كه معنويت نماز و عبادات را به عهده دارند. كمال معنوي براي عبادات ـ و اعظم عبادات كه نماز است ـ به همين امور است و هرچه غفلت در عبادت كمتر باشد و انسان در عبادت كمتر غافل باشد و توجهش بيشتر باشد اين حدود معنوي بيشتر برايش فراهم مي‏شود.

توجه به اعمال، توجه به اذكار و اين جهات است كه واداشته حجت‏هاي خدا: را كه در مقام شرح و بسط عبادات برآيند، اسرار عبادات را بيان كنند همچنان‏كه اين بزرگوار در اين رساله شريفه ـ ترجمة الصلوة ـ مي‏فرمايند با توجه به معاني و دقايق و حكم و اسرار عبادت مخصوصاً نماز است كه انسان لذتِ اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب را تحصيل مي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 292 *»

رواياتي كه خواندم در زمينه اقبال و توجه قلب به عبادت بود مخصوصاً نماز و از اين روايات اين مطلب استفاده مي‏شد كه به هر مقدار كه انسان در عبادت، به حق تعالي اقبال داشته باشد به همان مقدار عمل او قبول است و رواياتي به خصوص در باره نماز رسيده كه اقبال به حق تعالي در آن تاكيد شده است.

از جمله حضرت صادق7 فرمودند: انّ العبد لترفع له من صلوته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها نماز براي بنده بالا برده مي‏شود اما چه مقدار؟ براي بعضي نصف نماز، براي بعضي ثلث نماز، براي بعضي ربع نماز و براي بعضي خمس نماز بالا برده مي‏شود.

بعد حضرت قاعده كلي مي‏فرمايند: و ما يرفع له الا ما اقبل عليه منها بقلبه بالا برده نمي‏شود براي بنده از نمازش مگر آن مقداري كه با قلبش در نماز به خداوند اقبال دارد، به مقداري كه به خدا توجه دارد.

بعد فرمودند: و انما امرنا بالنوافل ليتمّ لهم بها ما نقصوا من الفريضة دستور فرموده‏اند به نوافل. رسول‏اللّه9 نوافل را سنت گذاردند به اين منظور كه آن مقدار كه از فريضه‏ها ناقص است به آن واسطه تمام شود، نقصان فريضه‏ها برطرف بشود و به بركت اين سنت رسول‏اللّه9 همه فرائض مورد قبول حق تعالي قرار بگيرد.

عرض شد اين‏جا سؤالي مطرح است و همان‏طور كه گفتم اين سؤال از ابوحامد غزالي است كه نوعاً هم از او اين مطالب و مباحث در دست ديگران است.

ديگران هر چه دارند نوعاً از كتب او است، حتي علماي شيعه مثل فيض كاشي و ديگران كه مشهورند به اهل طريقت و در قسمت طريقت و اخلاقيات ظاهراً دست‏اندركار بوده‏اند و هستند، زحمت كشيده‏اند و ورزيده هستند نوعاً از كلمات غزالي استفاده مي‏كنند به خصوص از كتاب او به نام احياءالعلوم كه در اعتقاديات و اسرار عبادات و جهات معاملات و احكام ظاهري است، بيشتر بهره برده و مي‏برند. البته آن كتاب بر اساس مذهب

«* نماز جلد 5 صفحه 293 *»

اهل تسنن است. و همچنين اسرار و حِكَم عبادات و معارف و امثال آن‏ها را در آن كتاب ذكر مي‏كند و كتاب مفصلي در اين زمينه‏ها است.([66])

ديگران رجوعشان به آن كتاب است ولي تفاوت اين است كه علماي شيعه به آن كتاب كه رجوع مي‏كنند در مواردي كه با مذهب تشيع اختلاف دارد، در آن موارد از آن‏ها جدا مي‏شوند وگر نه در بقيه مباحث اهل سنت با آن‏ها همراه و هم‏فكرند و نوعاً هم كلمات غزالي را ذكر مي‏كنند.

از جمله مطلبي كه از ايشان در دست است، همين سؤالي است كه اين‏جا مطرح مي‏شود يعني با توجه به اين روايات و همچنين آياتي كه در فرمايش‏هاي ائمه: به آن‏ها استشهاد شده و يا در قرآن كه به اين مسائل اشاره دارد، اين نتيجه به‏دست مي‏آيد كه كسي كه در نماز غافل باشد، كسي كه نسبت به اقوال و اذكار نماز غفلت دارد، مثل آن‏كه حمد و سوره مي‏خواند، ذكر ركوع و سجود و قنوت و تشهد را دارد ـ و اين‏ها همه اذكار و اورادي است كه همه عريي است ـ اين‏ها را مي‏خواند ولي توجه ندارد؛ يعني بالنسبه به معاني يا مقاصد و مرادات اين اذكار غافل است و با اين حال نمازش را تمام مي‏كند.

و همچنين كسي كه در افعال نماز غافل است، مثل آن كه غافل است از اين كه قيام چه سرّي و چه نقشي در عبادت دارد، ركوع و سجود چه نقشي در عبادت دارند، اين‏ها را به‏جا مي‏آورد اما غافل است از آن‏چه كه بايد دل به همراه اين حركات و سكنات و اقوال و اذكار و قراءات باشد و اين كه به اقتضاي يك يك اين‏ها آن خضوع و خشوع و توجه و اقبال براي دل باشد. اگر غفلت دست بدهد نسبت به همه اين‏ها يا بعضي از اين‏ها، آن‏چه كه از اين آيات و روايات استفاده مي‏شود به‏طور بداهت اين است كه نماز از او قبول نمي‏شود، نماز او پذيرفته نيست، مورد قبول حق تعالي نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 294 *»

اين يك مطلب كه در اين مباحثِ بررسي اسرار عبادات و حكم و دقائق عبادات مطرح است. از نظر علم طريقت بگوييم و يا از نظر باطن شريعت بگوييم، هر چه باشد. به حسب اين آيات و روايات اين مطلب مسلّم است كه مايقبل اللّه من عبده من صلاته الا ما اقبل بقلبه عليها تقريباً اجمالي كه به‏دست مي‏آيد و مضمون و مفاد روايات، همين است. به مقداري كه با قلبش بر نماز اقبال دارد، به همان مقدار خداوند از او نمازش را قبول مي‏كند.

از طرفي هم مي‏بينيم كه آن‏چه در فقه مطرح است و فقهاء مطرح كرده‏اند اين مسأله است كه مي‏گويند براي تحقق تكليف، همان ابتداي عمل نيّت باشد و توجه به نيّت باشد كفايت مي‏كند و در نماز چون ابتداي آن تكبيرة الاحرام است، الصلوة تحريمها التكبير و تحليلها التسليم به حسب فقه ـ و فرق هم نمي‏كند چه فقه شيعه و چه فقه سني ـ به حسب فقه و نزد همه فقهاء اين مطلب مسلّم است كه كافي است در تحقق عمل و تكليف و ساقط شدن تكليف، همين مقدار كه اولِ تكبيرة الاحرام و در وقتِ نيت‌كردن توجه باشد يعني دل متوجه باشد كه چه مي‏كند به‏طوري كه حتي بعضي از فقهاء تصريح كرده‏اند كه اگر از شخص بپرسند چه مي‏كني؟ بگويد مي‏خواهم نماز شروع كنم يا نماز مي‏گزارم. اين مقدار نيت در اسقاط تكليف او را كفايت مي‏كند.

روايات ديگري هست كه از آن روايات اين مطلب به‏دست مي‏آيد كه المصلّي في صلوته و دعائه مناجٍ ربه([67]) نمازگزار در حال نماز و دعاي در نماز، در حال مناجات با پروردگارش است.

تأييد مي‏كند اين مطلب را اين‏كه سؤال مي‏كنند از امام صادق7 براي بعضي از اذكار در نمازها كه نرسيده ولي انسان دعا مي‏كند، يا صلوات مي‏فرستد. اين چه‏طوري است؟ حضرت فرمايشي دارند كه كليت دارد، مي‏فرمايند: كلّ ما ناجيتَ به ربَّك في

«* نماز جلد 5 صفحه 295 *»

الصلوة فليس بكلام([68]) هرچه كه با آن مناجات كني با پروردگارت در نماز، از نماز حساب مي‏شود و مانعي ندارد.

و مرحوم صدوق به همين حديث توجه داشته كه به جواز قنوت به زبان فارسي فتوي داده. فرموده در نماز واجب حتي مي‏شود قنوت را به زبان فارسي خواند و فارسي دعا كرد، به دليل اين‏كه امام7 مي‏فرمايند: كل ما ناجيت به ربك في الصلوة فليس بكلام.([69])

و محضر آقاي مرحوم كرماني اعلي‏اللّه مقامه هم اين مسأله مطرح مي‏شود و مي‏گويند فلاني در قنوتش مي‏گويد كه «خدايا آن‏جا كه عيان است چه حاجت به بيان است. هر كه باشد ز حال ما پرسان، يك به يك را ز ما دعا برسان» با خدا اين‏طور مناجات مي‏كند. آقاي مرحوم مي‏خندند و مي‏فرمايند آن كساني هم كه فتوا داده‏اند به فارسي قنوت جايز است نگفته‏اند كه با خدا عشق بازي كنند.([70])

نقل مي‏كرده‏اند يك كسي ـ اين‏طور خاطرم است كه ـ غزل هم مي‏خوانده، مثلاً شعرهاي عاشقانه در قنوتش. به همين كه مرحوم صدوق فتوا داده كه در قنوت مي‏شود به زبان فارسي قنوت را خواند.

مقصود اين است كه در اين عبارات كه مي‏فرمايند نمازگزار در حال نماز در حال مناجات با پروردگارش است، اگر مناجات است با غفلت كه نمي‏سازد. چطور مناجات گفته مي‏شود در صورتي كه شخص غافل باشد از قرائتش، غافل باشد از دعاهايش يا از

«* نماز جلد 5 صفحه 296 *»

اذكار ركوع و سجودش غافل باشد و در عين حال بتوان به او مناجٍ ربه گفت؛ يعني با پروردگارش مناجات مي‏كند. اين كه نمي‏شود.

از اين جهت اين فتواي فقهاء در برابر اين همه آيات و روايات در زمينه توجه و اقبال و لزوم توجه و اقبال و قبولي نماز به شرط توجه قلب و اقبال قلب چطور درست درمي‏آيد؟ چه‏طور مطابق و مناسب در مي‏آيد؟ فقهاء بر چه مبنايي و از چه جهتي اين حرف را زده‏اند؟ چون معلوم است، مسلّم است كه وقتي انسان در حال غفلت است از آن‏چه كه مي‏گويد و از آن‏چه مي‏كند، اين گفتار و عمل، نه مناجات اسمش خواهد بود، نه نماز خواهد بود، نه گفت‏وگوي با خدا خواهد بود و نه تكلم با خدا است.

گفته‏اند «عبادت»، حضور حق تعالي بار يافتن است و مخصوصاً «نماز» كه در اوقات معين و با شرايط معين به حضور حق تعالي شرفياب شدن است. و در واقع «كلام» اصلِ وضعش براي همين است. اصل قراردادِ كلام براي اين است كه انسان به آن واسطه اظهار كند آن‏چه را كه در دل دارد؛ يعني واقعش در دل است و زبان معبِّر و مترجِم آنست، كار زبان ترجمه است، از چه؟ از آن‏چه كه در دل است.

پس اصل نماز بايد در دل باشد، اگر كلام است، اگر مناجات است، سخن گفتن است، ذكر است، هرچه هست بايد در دل باشد. پس دل مقدم است و انسان در دل بايد عبادت را شروع كند و ختم نمايد.

و كلام كه بر زبان جاري مي‏شود يا حركات كه بر اعضاء و اركان و جوارح ظاهر مي‏شود نام اين‏ها را بايد معبِّر گذاشت، يعني تعبير آورنده از آن‏چه كه در دل است، و ترجمان آن‏چه كه در دل است. پس بايد دل ركوع كند و بعد انسان با بدن و خم شدن در حال ركوع نشان بدهد كه دل من در برابر نور حق تعالي، در برابر ظهور حق تعالي خاضع شده است.

بايد دل متوجه مقام كبريائيت حق تعالي بشود و به مقتضاي اين ظهور، خضوع و خشوع اظهار كند، آن‏وقت براي گفتن تكبير دستش بالا برود و زبانش هم تكبير بگويد.

«* نماز جلد 5 صفحه 297 *»

پس بايد ابتداءاً دل درك كند ظهور حق تعالي را به كبريائيت و سپس با دست اين درك را اظهار نمايد، كه بشود حركت بدن، با زبان هم اظهار كند و اللّه اكبر بگويد.

اصل نماز بايد همه‏اش به اين شكل باشد، قيامش همين‏طور باشد، ركوعش بايد خضوع و خشوعي مناسب در برابر ظهور حق تعالي به جلال و انوار جلال باشد. در سجود بايد خضوعي باشد مناسب با ظهور حق تعالي به مقام سبوحيت و قدوسيتش كه همان بهاء الهي است.

اين حركات و سكنات و اذكار هر كدام نشانِ خضوع و خشوع بنده در برابر اين ظهورات است. پس اصل، دل است. اعضاء و جوارح در حركات و سكنات و كلام و تكلم، معبِّر هستند، مترجِم هستند و شما مي‏دانيد كه معبّر و مترجم از خودشان چيزي ندارند. اصل آن است كه بايد آن را به مقام ترجمه درآورند. پس بايد اين خضوع و خشوع و اين مناجات و تكلم در دل باشد، توجه كامل باشد، آن‏وقت حركات و سكنات و كلام، در واقع تعبير از آن‏ها باشد.

و معلوم است كه اگر اين خضوع‏ها و خشوع‏ها و انگيزه اين حركات و سكنات و اصل اين اذكار و اقوال در دل نباشد، آن‏وقت اين تعبيرات چه خواهد بود؟ مثلاً شخص بگويد: الحمدللّه رب العالمين اما توجه به ظهور حق تعالي به جلالش هيچ در نظر نباشد و يا اللّه اكبر بگويد ولي هيچ توجه به كبريائيت حق تعالي و ظهور حق به كبريائيت برايش مطرح نباشد.

و يا اين‏كه اهدنا الصراط المستقيم بگويد و قلب اصلاً توجه نداشته باشد به اين‏كه به هدايت حق تعالي نيازمند است. اگر اين هدايت قطع شود، قطعاً در ضلالت است. فماذا بعد الحق الا الضلال؟([71]) دل به اين طلب هدايت توجه ندارد ولي زبان مي‏گويد اهدنا الصراط المستقيم. اين كدام هدايت است؟ بايد توجه داشت كه خداوند كه هدايت فرموده ما را، چرا دوباره مي‏گوييم اهدنا الصراط المستقيم. اين نكات و اين دقايق را بايد توجه داشت.

«* نماز جلد 5 صفحه 298 *»

ولي وقتي انسان توجه نداشت كه اين اذكار و قرائت و حركات و سكنات تعبيرات از كجاست؟ ترجمه زبان و اعضاء از چه حالات است؟ چه عبادتي و مناجاتي خواهد بود؟ آري غفلت خيلي عجيب است، روي انسان را سياه مي‏كند. واقعاً ما بي‏توجهيم، غفلت تغيير هويّت مي‏دهد، ولي از خود همين حالت هم غافليم. از خود آثار غفلت غافليم.

غفلت اندر غفلت اندر غفلت است، حالات ما اين‏طور است. پس از خود غفلت، آثار غفلت و نتايج غفلت در غفلتيم ـ البته خودم را عرض مي‏كنم ـ سراسر عمر در غفلت بسر مي‏بريم.

پس چنين حالتي كه مسلّم است. از طرفي هم اين نماز، موضوع است يعني قرارداده شده، وضع و نهاده شده؛ يعني حركاتش، سكناتش، اذكارش، اين‏ها به قول مشهور گُتره‏اي نيست، بي‌جهت نيست. اين‏ها موضوع است و از طرفي هم خيرِ موضوع است، فرموده‏اند: الصلوة خير موضوع «نماز» بهترين چيزهايي است كه قرار داده شده است.

مي‏دانيم بُعد عبادي دين همه موضوعاتي است كه به‏دستور خدا، انبياء و مخصوصاً رسول ما9 ابلاغ كرده‏اند. تمام عبادت‏ها از طرف حق تعالي موضوع است. يعني خصوصياتش، حدودش، جهاتش، همه وضع شده است، نهاده شده است.

پس به تك تك اين امور توجه و تعمد خاص بوده است آن هم از ناحيه كي؟ از ناحيه حكيم علي‏الاطلاق كه در كار او هيچ عبث نيست و تعمد بوده است. حق تعالي براي وضع و قرارداد كلمه كلمه اين اذكار و قرائت‏ها تعمد داشته است. براي وضع و قرارداد اين حركات، حدود حركات تعمد داشته كه مثلاً مرد ركوعش بايد تا چه حد باشد، زن ركوعش تا چه حد باشد، وضو كيفيتش چگونه باشد، مرد چگونه دست‏ها را در وضو بشويد و زن چگونه دست‏ها را در وضو بشويد. همين‏طور ساير خصوصيات عبادات در همه تعمد بوده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 299 *»

تمام عبادات با تعمد قرار داده شده و آن‏هم از ناحيه حق تعالي. مسلّم است كه مقصودِ حق تعالي و مرادِ حق تعالي از وضع و قرارداد اين حدود، همان حقايق و دقايق و اسرار و حكم و جهاتي بوده كه حق تعالي از ميان الفاظ و حركات و سكناتِ بندگان، اين‏ها را انتخاب فرموده و به عمل به آن‏ها دستور داده است.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 300 *»

 

مجلس     21

 

(‌شنبه 16 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 4 / 10 / 1378)

 

g  نماز مناجات با خداوند است و مناجات با غفلت سازش ندارد

g  تفكيك ميان مقام تعليم و تعلم و مقام عمل در توجه‌نمودن به خداوند و مناجات با او

g  در نماز كه مناجات با خداوند است حضور قلب و توجه لازم است

g  باطن و روح‌ نماز‌گزار بايد مانند ظاهرش خضوع و خشوع اظهار نمايد

g  در نماز كه تجديد عهد با خداوند است توجه و حضور قلب لازم است

g  مقصود اصلي از تجديد عهد با خداوند

g  عبوديت اظهار عظمت خداوند است

g  اهميت نماز در شريعت

g  صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام

 

«* نماز جلد 5 صفحه 301 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

عرض شد نظر به رواياتي كه در مورد توجه و اقبالِ در عبادت و به‏خصوص نماز وارد شده و همچنين با توجه به آياتي كه در زمينه اقبال در عبادت رسيده، مي‏فرمايند به مقداري كه بنده در نماز به حق تعالي اقبال دارد به همان مقدار نمازش مقبول است و غافل نبودن در عبادت، مخصوصاً در نماز، براي توجه كامل و اخلاص قلب، لازم است.

با توجه به اين آيات و روايات و اين مطلب، اين سؤال پيش مي‏آيد كه چرا فقهاء فتوي داده‏اند به اين‏كه كفايت مي‏كند در ابتداي تكبيرة الاحرام همين مقدار توجه كه انسان متوجه باشد كه تكليفي بر او هست و در مقام امتثال تكليف است.

مي‏گويند توجه و نيّت به همان معناي مشهور كه بنده تكليف را امتثال كند كه نيت قربةً الي‏اللّه باشد، كفايت است. (البته بحث نيت گذشت و اجمالاً به مباحثي در اين زمينه اشاره كرده‏ام.)

«* نماز جلد 5 صفحه 302 *»

فقهاء فتوايشان اين است كه در ابتداي نماز و گفتنِ تكبيرة الاحرام، همين توجه كفايت مي‏كند در صورتي كه مي‏دانيم كلمه «مصلّي» براي كسي است كه در مقام مناجات با حق تعالي است؛ و «صلوة» را عبارت از دعا دانسته‏اند.

انسان وقتي در حال نماز قرار مي‏گيرد، فرموده‏اند: المصلّي مناجٍ ربّه؛ نمازگزار با پروردگارش مناجات مي‏كند و يا در حال مناجات با پروردگارش است، پس چه‏طور مصلّي و مُناجي با غفلت صدق مي‏كند؟ براي صدق مناجات توجه لازم است، علاوه بر اين معلوم شد كه كلام و تعبيرات براي اظهار آن‏چه كه در دل است قرار داده شده است.

تمام كلمات و لغاتي كه خداوند براي بشر وضع فرموده و قرار داده است، همه براي اظهار ما في‏الضمير است. يعني اگر انسان بخواهد آن‏چه در دل دارد به زبان بياورد، بايد از اين كلمات استفاده كند.

در محاورات عرفيه كه امر چنين باشد و «كلام» صدق كند بر آن‏چه كه انسان مي‏خواهد از دل اظهار كند، و آن‏چه در دل دارد بخواهد به زبان بياورد، اين «كلام» باشد. آن‏گاه بديهي است كه الفاظي در عبادات وضع شده و دعاهايي در عبادات رسيده و در نماز هم يكي از اموري كه در آن وضع شده و قرار داده شده قرائت حمد و سوره و بعضي از اذكار است كه خواه و ناخواه اين اذكار و اين قراءات كلام است، كلامي است موضوع يعني خدا قرار داده است در معراج كه رسول خدا9 در آن‏جا نماز گزاردند اين‏ها همه مورد تأييد و تصديق حق تعالي بود كه بعضي از آن‏ها به الهام خدا بود و بعضي به اقبال رسول اكرم9 بود كه براي اظهار خضوع و خشوع به درگاه خدا اظهار مي‏فرمودند. اين‏ها همه موضوع است، به‏طور حتم قرار داده شده براي معاني و مقاصدي كه انسان در دل دارد و بايد با اين تعبيرات اظهار كند. پس صحيح نخواهد بود اطلاق كلام بر اين الفاظ و بر اين تعبيرات مگر در صورتي كه حضور قلب باشد، توجه باشد و آن‏چه را كه به زبان مي‏آورد در دلِ بنده باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 303 *»

فرض كنيد بنده كه مي‏گويد: اهدنا الصراط المستقيم واقعاً از خداوند آن هدايت‏هاي خاصّه‏اي را كه بر هدايت‏هاي ابتدائيه مترتّب است طلب مي‏كند. هدايت ابتدائي كه واقع مي‏شود انسان در مقام نمازگزاردن بر مي‏آيد، خداوند ابتداءاً دل را هدايت مي‏كند، ايمان مي‏آورد بعد بر نماز خواندن عازم مي‏شود.

پس وقتي بنده در نماز مي‏گويد: اهدنا الصراط المستقيم اين هدايت را كه طلب مي‏كند بايد بداند چه هدايتي را طلب مي‏كند. بايد حضور دل داشته باشد، توجه داشته باشد و مخصوصاً بداند و توجه داشته باشد كه آن هدايت اوليّه را كه دارد. پس از خدا چه مي‏خواهد؟

طبق حديثي ادامه هدايت را مي‏طلبد و مفادِ ربَّنا لا تُزِغ قلوبَنا بعد اذ هديتنا([72]) را طلب مي‏كند. يعني ترس دارد از اين‏كه مبادا شيطان ايمانش را از او بگيرد و از مسير هدايت گمراه شود از اين جهت ادامه هدايت را از حق تعالي طلب مي‏كند و از خدا مي‏خواهد كه خدا اين نعمت را از او نگيرد و به گمراهي مبدّل نكند.

يا به احتمالي بنده هدايت‏هاي خاصه و هدايت‏هاي مترتّبه بر هدايت اوليه را طلب مي‏كند. و بدون ترديد براي ايمان درجات است، براي معرفت درجات است، براي قُرب درجات است، و بنده به وسيله دعا همان درجات قرب و درجات معرفت و درجات عبوديّت را از خدا طلب مي‏كند و مي‏خواهد.

پس بنده كه با قلب غافل مي‏گويد: اهدنا الصراط المستقيم چه نتيجه‏اي بر آن مترتب است؟ و اصلاً صدق مي‏كند بر او كه گفته شود هدايت را طلب كرده است. و حال آن‌كه دل او خبر ندارد و آگاه نيست كه در چه وضعي است و چه بر زبان جاري مي‏كند.

پس آن‏چه مسلّم است اين است كه بدانيم الفاظ، اعمّ از قرائت‏ها و اذكار كه در نماز به وضع الهي معيّن شده، بي‏جهت نيست. مقصودها و مراتب بر آن مترتب است. بنده بايد

«* نماز جلد 5 صفحه 304 *»

در قرائت، در اذكار و در دعاهايي كه وارد شده مخصوصاً قنوت، در تمام اين حالات بداند كه در معرض رحمت حق تعالي است، در معرض توجه خداست.

خداوند اسباب ترقي را براي بشر فراهم ساخته، از جمله نماز كه در باره آن فرمود: الصلوة خير موضوع. خدا مي‏دانسته براي اين بشر چه مفيد است، چه حالاتي مفيد است، چه حركات و چه سكناتي مفيد است، چه الفاظي مفيد است. تمام اين‏ها با تعمد خاص معيّن شده. لفظ‏ها، معيّن. حركات، معيّن. سكنات، معيّن.

در تمام اين امور حالت تضرع، حالت خضوع و حالت خشوع بايد باشد و انسان بداند كه در حال نماز از طرف حق تعالي مأمور شده كه مخاطَب به اين خطاب‏ها را خدا قرار بدهد. خدا مخاطب به اين خطاب‏ها است، مثل آيه شريفه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين كه بايد بدانيم در اين آيه خداوند مخاطب ماست.

و آن بحث ديگري است كه محل تخاطب و موقع تخاطب چيست و موقعِ اين خطاب‏ها چه شأني از شؤونات الهي است؟ اين‏ها بحث ديگري است كه در مقام معرفت و علم مطرح مي‏شود. بارها متذكر شده‏ام كه هرگاه از مواقع و مواضع اسماء و صفات خدا و به‏طور كلي در باره تعبيراتِ از خدا و گزارش از خدا در تعبيرات بحث مي‏شود، دو بحث در نظر است:

يك بحث از نظر علمي و معرفت است كه محل وقوع اين اسماء و صفات چيست؟ با توجه به اين‏كه ذات مقدس حق تعالي را تنزيه مي‏كنيم از اين‏كه بين خلق و او نسبتي برقرار شود. مخاطب باشد، معبود باشد، مطاع باشد، محبوب باشد، معشوق باشد، و امثال اين تعبيرات كه لازمه اين‏ها اثبات نسبتي ميان خدا و خلق است.

در باره اين‏طور موارد مي‏گوييم به حسب بيانِ خود حق تعالي در قرآن و به حسب بيان اولياي او، خدا داراي شؤوناتي است، خدا داراي مقامات و علاماتي است و خدا داراي آيات تعريف و تعرّفي است كه اين آيات تعريف و تعرّف و اين شؤونات و

«* نماز جلد 5 صفحه 305 *»

مقامات و علامات، مواقع و مواضع اسماء و صفات او هستند و در واقع محل تعلق همه عبوديت‏ها و معاملات خلق با حق تعالي هستند و ايشان حقايق مقدسه محمّد و آل‌محمّد: مي‏باشند.

اين مباحث در جاي خودش بيان شده و بحث‏هايي است جدّي و حقيقي، و خيالات نيست. اين‏ها واقعياتي است كه توحيد بر اين واقعيات برپاست. از اين جهت خود آن بزرگواران: مي‏فرمايند: ما اركان توحيد خدا هستيم([73]) و در صلوات بر آن بزرگواران ـ در عصر روز جمعه ـ عرض مي‏كنيم: خدايا ايشان: اركان توحيد تو هستند.([74])

پس اركان توحيد، مواقع اسماء و صفات حق تعالي، و مواضع و محالّ وقوع همه معاملات خلقي با حق تعالي، مقامات و درجات و مراتب نورانيه محمّد و آل محمّد: است. اين مباحث در مقام تعليم و تعلم است و در مقام تعريف و تعرف، و در زمينه معرفت است.

بحث دوم در عمل و در موقع عمل است كه اين بحث‏ها نبايد باشد. در موقع عمل، ما خدا را معبود مي‏دانيم نه غير او را. در مقام عمل خدا را مقصود مي‏دانيم نه غير او را. در مقام عمل توجه به خداست نه به غير او. غير نبايد مطرح باشد اگر چه آيات و مقامات توحيد باشد. به‏طور كلي غير نبايد در نظر بيايد چون اگر غير بخواهد در نظر بيايد، حجاب مي‏شود و آن‏چه دانسته‏ايم در مقام علم و تعريف و تعرف، بي‏اساس مي‏شود.

در مقام عمل، صِرف، توجه به حق تعالي است. مقصودْ حق تعالي است، معبودْ خداي متعال است و هيچ غيري در هيچ امري از امورِ توحيد و عبادت و پرستش با او شريك نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 306 *»

در مقام عمل اصلاً نبايد متذكر و متوجه اين مباحث باشيم، صِرف بايد بگوييم: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين و خدا را قصد كنيم، نه غير او را. همين‏طور ثنائمان، حمدمان، ركوعمان، سجودمان و تمام عباداتمان، در مقام عمل همه معاملات و همه امور بايد صِرف توجه به خداوند باشد، از هرگونه تصور و تعقل و توجه به غير حق تعالي خالي باشد؛ فقط خدا. و غير حق تعالي را هيچ نبايد شريك قرار داد.

البته اين كار يك قدري مشكل است ولي با تمرين درست مي‏شود. تو بگو خدا، ديگر چه‏كار داري كه در مقام خواندن خدا موقع اسمِ خدا چه شأني از شؤونات خدا است. آن را در مقام علم دانسته‏اي، فعلاً در مقام عمل بگو خدا و فقط خدا و فقط خدا. توجه فقط به خدا، خواندن خدا فقط، عبوديت فقط براي خدا. اين‏ها الحمدللّه معلوم است.

پس در موقعي كه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين مي‏گوييم، مقصود ما خداست و مخاطب قطعاً خداست. از نظر علمي فهميديم و در مدرسه خوانديم، در كتاب مطالعه كرديم و در مباحثه فهميديم كه محل تخاطب بين ما و حق تعالي مواقع توحيدند، مواضع اسماء و صفاتند. خداوند وقتي به معبوديت تجلي كند، اين تجلي موقع ايّاك نعبد است و بايد بدانيم مخاطَب به اين خطاب در همه حال خداي متعال است لا غير.

حتي آن موقعِ توحيد را هم نبايد در نظر داشت به اين طور كه بايقاع الاسماء عليه([75]) همان‏طور كه در حديث فرمودند. بدون توجه به اين‏كه خدا مسمّي است و اسمي دارد و فرض كنيد اين اسم موقع تعلقِ نداي ما است. مثل اين‏كه ما زيد را كار داريم و مي‏دانيم اين زيد خالي از ظهور نيست و خالي از حالي از حالات نيست كه ما زيد را خالص و مجرّد از ظهور پيدا كنيم. ما هر كجا به سراغ زيد برويم، به سراغ ظهورش رفته‏ايم. اگر به سراغ نشسته برويم، نشستگي زيد است و ظهور او است، به سراغ ايستاده مي‏رويم ايستادگي زيد است و ظهور او است. ما هر جا بخواهيم زيد را پيدا كنيم در حالي

«* نماز جلد 5 صفحه 307 *»

از حالات است و در ظهوري از ظهورات است و وقتي كه صدايش مي‏زنيم قطعاً موقع و موضع نداي ما يكي از اين ظهورات است، يا نشسته است كه مي‏گوييم يا زيد، يا ايستاده است كه مي‏گوييم يا زيد، يا خوابيده است كه يا زيد مي‏گوييم.

خلاصه زيد در حالي و ظهوري هست و قطعاً موقع نداي ما و موضع صدا زدن ما او را، يكي از ظهوراتش است چون ما او را در يكي از ظهورات مي‏بينيم، مي‏شناسيم و ندا مي‏كنيم. اين‏گونه توجه به مقام تحقيق و تعليم و تعلم مربوط است، يعني وقتي كه مي‏خواهيم در امر زيد بصيرت پيدا كنيم مي‏بينيم زيد مقصود است اما در ظهورش، زيد مطلوب است اما در ظهورش، زيد مقصود است اما در ظهورش، زيد در دسترس ما است اما در ظهورش، پس زيد در ظهورش متوجه‏اليه ما است.

اما صرف نظر از اين امور، واقع مطلب چيست؟ واقع مطلب اين است كه ما زيد را كار داريم و مقصود اصلي و حقيقي ما زيد است. در مقام تحقيق و تبصّر از حال زيد و بصيرت نسبت به حال زيد، دانستيم كه او را مجرّد از ظهور نمي‏توانيم به‏دست بياوريم. اصلاً مجرّد از ظهور دسترس ما نيست، او را مجرد از ظهور نمي‏توانيم بيابيم. به همين تعبيري كه مي‏گويم خوب روشن است.

اصلاً ما به زيد دسترسي نداريم مگر از طريق ظهورش. اين ظهور نبايد حجاب شود، اين ظهور نبايد كنار او قرار گيرد، نبايد به اين ظهور در رديف زيد، توجه شود.

بلكه اگر واقع را بخواهيم بايد ظهور را مضمحل بدانيم همچنان‏كه خداوند در نظام آفرينش خود همين‏طور قرار داده است. ما به سراغ زيد مي‏رويم و زيد دسترس ما قرار مي‏گيرد در ظهوري از ظهورات. در حالي كه ظهور براي ما مطرح نيست و ظهور آن‏چنان در برابر خود زيد مضمحل است كه اصلاً گويا ظهور نيست و اگر بخواهند كسي را متذكر كنند كه تو با ظهور زيد در برخورد هستي، تو با ظهور زيد در ملاقات هستي، دسترس تو ظهور زيد است نه ذات زيد، خيلي زحمت مي‏خواهد كه بخواهند اين مطلب را براي او اثبات كنند.

«* نماز جلد 5 صفحه 308 *»

مي‏گويد اين چه حرفي است كه شما مي‏زنيد! من كه با زيد روبه‏رو هستم، من كه دستم در دست زيد است، من كه جز زيد كسي را نمي‏بينم، جز زيد كسي را نمي‏شناسم، جز زيد مطلوبي ندارم، مقصودي ندارم. آن‏چنان اين نظام حكيمانه در جريان است كه همه امور به راحتي جاري مي‏شود و حال آن‏كه حقايق و ذوات ، از ديد همه پنهان است و هر حقيقتي در ظهوراتش متجلي است، و هر حقيقتي به ظهورش مقصود و مطلوب است و مورد رجوع است.

در مورد امور طبيعي و عادي برنامه‏مان همين است، ولي در مورد حق تعالي با اشكالات روبه‏رو مي‏شويم. پس در مقام عمل همان برنامه‏اي را كه خداوند در عالم ظاهر و در همين نظام خلقت و نظام طبيعي گذارده همان برنامه را بايد در خاطر داشته باشيم، در چه وقت؟ در موقع عمل. در موقع عمل و عبادت، همين نظام را در نظر داشته باشيم.

چرا اين نظام را فراموش كنيم؟ چرا به وسوسه بيفتيم؟ همين نظامي كه بر ما حاكم است و ما غرق در اين نظاميم به گونه‏اي كه اگر بخواهند ما را در واقع نسبت به باطن اين نظام و حقيقت اين نظام متوجه سازند، معطلي دارد، گفت‏وگو و استدلال لازم دارد و بايد ما را به حسب طبع و عادت، از طبع و عادت بيرون آورند و در استبصار خاصي قرار بدهند تا در مورد حق تعالي بر اساس همين نظام الهي و قرار الهي سلوك كنيم.

پس در هنگام عمل معبود به حق و حقيقت و مقصود و مطلوب، حق تعالي است. غير از او مطلوبي و مقصودي نيست. پس معبود اوست، مقصود اوست، مطلوب اوست، مخاطَب به اين خطاب‏ها اوست.

پس چرا در نماز غافليم؟ و چرا در نماز توجه نداريم؟ نوع اين امور هم تخاطبات است. در تمام اذكار مخاطَب خداست. اياك نعبد و اياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم، سبحان ربي العظيم و بحمده، سبحان ربي الاعلي و بحمده. اين‏ها همه قرائت باشد، يا ذكر باشد، يا دعا باشد، يا ثناء باشد، هر چه باشد يك نوع تخاطب با حق تعالي است.

«* نماز جلد 5 صفحه 309 *»

آن‏وقت قلب در حجابِ غفلت به سر ببرد! روح، غافل باشد! دل، غافل باشد! فقط يك ظاهري را به طرف و جهت عبادت واداشته‏ايم كه بدن باشد. بدن را رو به قبله كرده‏ايم اما روح و دل در نماز نيست. نه شهودي، نه توجهي، نه ملاحظه حضوري، غافل از مخاطَب؛ زبان بر حسب عادت قرائت را تمام مي‏كند، اذكار را تمام مي‏كند و هيچ توجهي براي انسان فراهم نمي‏شود.

و حال آن‏كه اين نماز را براي چه قرار داده‏اند؟ عبادات را براي چه قرار داده‏اند؟ و اعظم اركان عبادات كه نماز است، اين نماز را براي چه قرار داده‏اند؟ اين قرائت، اين اذكار، اين حركات و سكنات براي چيست؟ آن مقصود اصلي چه چيز است؟

آيا همين است كه بدن اين حركات را داشته باشد؟ يا نه، علاوه بر اين‏كه بدن اين خضوع‏ها و خشوع‏ها را اظهار مي‏كند روح هم بايد اظهار خضوع و خشوع داشته باشد و اظهار عبوديت و بندگي داشته باشد تا به بركت اين عبادت‏ها، و به بركت اين خضوع و خشوع‏ها و اين حركات و سكنات و اين الفاظ و اذكار، در واقع از گناهان پاك شود و از غفلت‏ها رهايي يابد.

اگر بنا بود بنده به غفلت بگذراند پس چرا به عبادت دعوتش كردند؟ چرا دستور دادند كه حضور حق تعالي بيايد و محضر حق تعالي بايستد و در اين افعال احترام ظهورات حق تعالي را داشته باشد. خدا به الوهيت ظاهر شده، به ربوبيت ظاهر شده، به شؤونات كبريائيت و عظمت و جلال و بهاء براي بنده ظاهر شده. بنده بايد مطابق اين ظهورات، خضوع و خشوع اظهار كند.

ما خودمان راه نمي‏برديم كه خضوع و خشوعِ مناسب با اين ظهورات چگونه است. ما نمي‏دانستيم كه ظهور حق تعالي به كبريائيت اقتضاء مي‏كند كه چطور خضوع داشته باشيم. خداوند «تكبيرة الاحرام» را وضع فرمود و قرار داد براي اين‏كه مناسب ظهور خدا به كبريائيت، خضوع و خشوع اظهار كرده باشيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 310 *»

و همين‏طور در برابر ظهور حق تعالي به عظمت، «قيام» را قرار داد، «قرائت» را قرار داد. براي اظهار خضوع و خشوع مناسب در برابر ظهور خداوند به جلال، «ركوع» را وضع فرمود. براي ظهور حق تعالي به انوار قدس، به مقامات سبوحيت و قدوسيتش، «سجود» را قرار داد، اين خضوع و خشوع را قرار داد.

اين‏ها همه براي اين است كه روح، دل و باطن، مثل ظاهر اظهار خضوع داشته باشند و در نزد اين ظهورات خاضع شوند. حقِّ اين ظهورات را ادا كنند كه اداي حق اين ظهورات، باعث تكامل عبوديت است. بنده به وسيله عبوديت به كمالات مي‏رسد، العبودية جوهرة كنهها الربوبية. به عبوديت است كه بنده به كمالات ربوبيت نائل مي‏شود و درجات قرب را طي مي‏كند. روحش به همين اذكار صيقل مي‏يابد، و دلش به همين حركات نوراني مي‏شود.

خلاصه باطن مثل ظاهر بايد اظهار خضوع و خشوع داشته باشد. بنده در حال عبادت عهد عبوديت را تجديد مي‏كند، در هر حركت و سكوني عهد عبوديت را تجديد مي‏كند. اگر به اين تجديد عهد توجه نداشته باشد، در حال نسيان، در حال غفلت، در حال بي توجهي و بي‏اعتنائي بخواهد تجديد پيمان كند، معني ندارد.

تجديد پيمان توجه مي‏خواهد، عزم مي‏خواهد، يادآوري مي‏خواهد، اظهار ثبات و دوام مي‏خواهد؛ كه من از آن عهدي كه كرده‏ام غافل نيستم، باخبر هستم، توجه دارم و عازم هستم كه به مقتضاي عهدم رفتار كنم. در واقع توجه به اين مسائل در عبوديت لازم است و تجديد عهد است نسبت به مراتب بندگي كه در عوالم غيبيه اظهار شده است.

در عوالم غيبيه، در عوالم ذر، آن‏جا ما نسبت به جميع شؤونات ربوبيت، عبوديت اظهار كرده‏ايم. همان عبوديت را بايد اين‏جا تجديد كنيم. و در واقع «نماز» كه مجموعه مراتب عبوديت است، تجديد همان عهدها است. آن عهدها كه در عوالم ذرهاي متعدد

«* نماز جلد 5 صفحه 311 *»

بوده، بايد اين‏جا تجديد شود و بهترين عبادت كه مجموعه عهدهاي ما را تجديد مي‏كند «نماز» است. «نماز» از اول تا به آخرش تجديد جميع مراتب عهدها و پيمان‏ها با مقامات و شؤونات ربوبيت و الوهيت است.

آيا اين عبادت با غفلت سازش دارد؟ آيا اين عبادت با بي‏توجهي و بي‏اعتنائي سازش دارد؟ وضع اين عبادت براي تجديد پيمان‏هاي با حق تعالي است و مطلوبِ اصلي در اين تجديدِ پيمان‏ها اين است كه آن ايماني كه در عالم‏هاي ذر ان‏شاءاللّه تحصيل كرده‏ايم و حالا تجديد پيمان مي‏كنيم، آن ايمان‏ها در دل‏هاي ما زنده شود، در روح ما و در ظاهر و باطن ما زنده شود و رسوخ پيدا كند. بايد ايمان در وجود ما رسوخ پيدا كند.

ما اگر در اين دوره عمر رسوخِ ايمان را تحصيل نكنيم نمي‏توانيم مطمئن شويم به اين‌كه آخرتي داريم و آخرتمان آخرتِ مرضي و مورد رضاي خداست. زندگاني آخرت و حيات طيبه ما به رسوخ ايمان بستگي دارد.

ما اگر بخواهيم در آن‏جا زندگاني طيّبه داشته باشيم، حيات طيّبه داشته باشيم، حياتمان حيات محمّد و آل محمّد: باشد، در آن‏جا در جوار قربشان باشيم بايد رسوخ ايمان تحصيل كنيم، بايد ايمان در دل‏هاي ما راسخ شود. پس مسامحه نداشته باشيم، سهل‏انگاري نداشته باشيم، همه عمر را به غفلت نگذرانيم، تمام شب و روز را به غفلت نگذرانيم.

خداوند به لطف و كرمش اوقات نمازها را قرار داد و نمازها را به اين شكل ترتيب داد. وضع نمازها براي تجديد پيمان با مراتب ربوبيت است، ما با تمام شؤون ربوبيت عهد بسته‏ايم، مي‏فرمايد: أَلم اَعهَد اليكم يا بَني آدم الا تعبدوا الشيطان انّه لكم عدوّ مبين و اَنِ اعبدوني هذا صراط مستقيم([76]) اين‏ها جزء عهد بوده، شيطان را عبادت نكنيم، هوي و هوس را عبادت نكنيم. بلكه عهدمان بر اين بوده كه خدا را عبادت كنيم، پرستش فقط نسبت به خدا باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 312 *»

لا اله الا اللّه كه «اله» به معناي معبود است، «لا معبود الا اللّه» كه «اللّه» معبودِ به حق است و شايسته است كه معبود باشد، و بنده هم شايسته است كه عبدِ چنين معبودي باشد.

پس رسوخ ايمان، مقصود و مطلوب از اين تجديد پيمان‏ها است، و رسوخ ايمان با غفلت فراهم نمي‏شود، رسوخ ايمان با بي‏توجهي و بي‏اعتنائي فراهم نمي‏شود.

حركاتِ نماز مثل اذكار نماز و اذكار نماز مثل حركات نماز، در اين‏ها همه مقصود و مطلوب، به دست آوردن مراتب عبوديت و طي‌كردن درجات قرب است و تعظيم حق‌تعالي است، اظهار عظمت حق‌تعالي است.

عرض كرده‏ام هنگامي كه شما مثلاً بر مولايي و عبدي وارد شويد، از كجا پي مي‏بريد به اين‏كه مولا كيست و عبد كدام است؟ از كجا پي مي‏بريد؟ وقتي كه مي‏بينيد يكي از اين دو با اظهار عبوديت، عظمت ديگري را اظهار مي‏كند. وقتي كه وارد شديد و ديديد بنده دست به سينه در برابر مولايش ايستاده است. با همين حالت و با اين خضوع، عظمت او را اظهار مي‏كند. و وقتي كه مولا به او فرماني مي‏دهد، مي‏گويد سمعاً و طاعةً و به دنبال اجراي فرمان مولا مي‏رود، و همه وجودش در مقام عمل به فرمان مولا است. هر چه آن عبد در اظهار عبوديت خالص‏تر و كامل‏تر باشد، شما به عظمت مولا بيشتر پي مي‏بريد و به عظمت مولاي او بيشتر آشنا مي‏شويد.

پس در واقع و اصل، عبوديتْ اظهار ربوبيت است، عبوديتْ اظهار عظمت حق‌تعالي است. شما در حقيقت با تكبيرة الاحرام كبريائيت خدا را اظهار مي‏كنيد، همين خضوع شما، همين خشوع شما، اظهار بزرگي خدا است. آن‏وقت خداوند با اين‏كه خودش را شَكور و شاكر معرفي فرموده، آيا عمل بنده را تلافي نمي‏فرمايد؟

و اين‏طور هم نيست كه ما با خضوع و خشوعي كه به درگاه خدا داريم و عظمت خدا را به خضوع و خشوع خود اظهار مي‏كنيم، بر عظمت خدا افزوده باشيم. اين‏چنين نيست، بلكه خدا بي‏نياز است. خداوند كبير و متعالي است چه ما

«* نماز جلد 5 صفحه 313 *»

تكبيرةالاحرام بگوييم چه نگوييم. تكبيرة الاحرامِ ما بر علوّ حق تعالي نمي‏افزايد. بلكه بر علوّ خود ما مي‏افزايد. ما را ترقي مي‏دهد، ما را مورد توجّه و عنايتش قرار مي‏دهد. اظهار عبوديت لازمه‏اش ظهور ربوبيت است. خداوند ما را به انوار كبريائيتش نوراني مي‏كند. ملائكه وقتي كه به ما نگاه كنند و ما را در حال تكبيرة الاحرام ببينند، ما را كبير مي‏بينند، ما را صاحب بزرگي مي‏بينند.

پس بنده براي خودش قدم بر مي‏دارد نه براي اين‏كه به حق تعالي نفعي برساند و بر علوّ او بيفزايد. چون چنين است و حق تعالي هم كه شكور است، حق تعالي شاكر است، همين عمل بنده را تلافي مي‏كند و جبران مي‏فرمايد به احسن وجه كه مطابق شأن او است. شأن بي‏نياز اين است كه رحمتش را شامل حال مي‏فرمايد.

پس مقصود اين است كه در عبادت، در حركات و اذكار عبادت، در تمام اين‏ها بايد بندگي خود را اظهار كنيم تا حق تعالي را تعظيم كرده باشيم؛ يعني عظمت او را در خدمت خودمان و اظهار عبوديت خودمان ظاهر سازيم. پس آن‏چه كه در اين نوع احاديث مورد توجه است ـ و همين‏طور هم بايد باشد ـ اين كه به مقداري كه بنده در نماز به حق تعالي اقبال دارد به همان مقدار نمازش مقبول است، مي‏فرمايند: المصلّي مناجٍ ربَّه نمازگزار با حق تعالي مناجات مي‏كند.

نماز با غفلت‏ها چه‏طور مناجات خواهد شد؟ حركات و اذكاري كه از هر گونه توجهي خالي باشد چه نتيجه‏اي خواهد داد؟ در واقع بايد بيش از اين در نماز توجه داشت؛ عملي كه اين‏قدر به آن اهميت داده شده است. در شريعت به «نماز» خيلي اهميت داده شده است. اولاً عمود دين شمرده شده، فرموده‏اند: الصلوة عمود الدين و توضيح داده‏ام كه مقصود در بُعد عبادي دين است، در اين بعد، عمود دين است.

همچنين با نماز و اداي نماز است كه حكم اسلام بر انسان جاري شده و به او مسلِم گفته مي‏شود. و حتي به حسب دستورات، اگر كسي تارك نماز شد و نماز را ترك كرد

«* نماز جلد 5 صفحه 314 *»

نعوذ باللّه، حدّ دارد، در بعضي مواقع تا حد قتل مي‏رسد. اين‏ها مسائلي است كه اهميت نماز را مي‏رساند.

با توجه به اين امور، چرا فقهاء از اين روايات و از اين مسائل اغماض كرده‏اند و گفته‏اند كه نمازگزار ابتداي تكبيرة الاحرام توجه داشته باشد به همين‏قدر كه در مقام امتثال فرمان حق تعالي است قربةً الي اللّه، اين مقدار او را بس است؛ يعني در صحت نماز و ساقط شدن تكليف كفايت مي‏كند.

چرا اين‏طور گفته‏اند؟ و از اين همه روايات صرف‏نظر شده و مورد توجه قرار نگرفته و به صحت نماز حكم كرده‏اند؟ و اين متفق‌عليه ميان فقهاء است، يعني فقهاي اسلام ـ چه فقهاي شيعه و چه سني ـ همه به صحت عبادت حكم مي‏كنند.

البته نيّت را از اركان عبادت مي‏شمارند و مقصودشان هم از نيت همان توجه به عمل به قصد قربت است، يعني اين مقدار غافل نباشد كه نداند چه مي‏كند. ابتداي تكبيرة الاحرام نيت باشد، همان نيت مشهور كه اگر از او بپرسند چه مي‏كني، بگويد نماز مي‏خوانم. چه نمازي؟ نمازي كه مثلاً خدا واجب فرموده و من فرمان خدا را امتثال مي‏كنم. چرا، به چه منظور؟ قربةً الي اللّه، چون مي‏دانم امتثال فرمان الهي باعث قرب به درگاه اوست. گفته‏اند همين نيت است و كافي است، اگر چه تا آخر نماز به غفلت بگذراند و اصلاً نداند كه چه مي‏كند.

گفته‏اند همين مقدار توجه در صحت نماز بس است. و مقصود صحت فقهي و از نظر فقه است كه همان ساقط شدن تكليف است. يعني اعاده در وقت لازم نيست و بعد از وقت قضا نبايد كرد.

با توجه به رواياتي كه در باره اقبال به حق تعالي در نماز و توجه داشتن به شؤون ربوبيت حق تعالي رسيده است اين سؤال پيش مي‏آيد كه فقهاي اسلام چرا اين‏گونه فتوي داده‏اند؟!

«* نماز جلد 5 صفحه 315 *»

عرض كردم اين سؤال مطرح شده و نوعاً هم در اين مباحث مطرح مي‏شود و شايد اول كسي هم كه مطرح كرده، و شايد پيش از او هم مطرح بوده ولي به حسب آن‏چه كه در دست است، ظاهراً اين سؤال از غزّالي است. ان‏شاءاللّه در مباحث آينده به جواب اين سؤال مي‏پردازيم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 316 *»

 

مجلس     22

 

(صبح دو‌شنبه 17 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 5 / 10 / 1378)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

g  ادامه بحث از صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام

 

«* نماز جلد 5 صفحه 317 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

عرض شد با توجه به آيات و رواياتي كه در آداب عبادات رسيده كه در عبادت بايد به حق تعالي اقبال داشت و به عبادت توجه داشت و غفلت با عبادت سازش ندارد.

مخصوصاً نماز كه در آن حركاتي قرار داده شده، اذكاري قرار داده شده و براي اين حركات و اذكار، اسرار و جهاتي است كه شخص نمازگزار بايد متذكر باشد؛ و انجام اين عبادت با غفلت نمي‏سازد و در واقع ـ نعوذ باللّه ـ استهزاء حق تعالي خواهد بود كه انسان به عنوان عبوديت و اظهار بندگي و خضوع و خشوع، حركات و اذكاري را اظهار كند و حال آن‏كه دل او متوجه اين حركات نيست و روح او به سرّ و جهات اين حركات و اذكار توجه ندارد. فقط بدن او در مقام اظهار عبوديت است اما روح كه امير بر بدن است و بايد انگيزه عبادت و عبوديت و بندگي از روح صادر شود و به اعضاء و جوارح نفوذ كند، در حال غفلت است.

«* نماز جلد 5 صفحه 318 *»

با چنين نمازي توجه و اقبال ميسر و بلكه ممكن نيست و به‏طور كلي با توجه به مفاد اين آيات و روايات كه قبولي عمل و مخصوصاً قبولي نماز به مقدار اقبال دل و توجه روح به عبادت و معبود متعال بستگي دارد، آن‏گاه با حالات ما در نماز چطور مي‏سازد. اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين‏كه چرا فقهاي اسلام قاطبةً از شيعه و سني گفته‏اند در ابتدا كه شخص نمازگزار مي‏خواهد وارد نماز شود توجه داشته باشد به اين كه امتثالاً لامر اللّه نماز مي‏گزارد همين نيت است و همين توجه ابتدائي و اجمالي كفايت مي‏كند كه اگر از او سؤال كنند چه مي‏كني، بگويد مي‏خواهم نماز بخوانم، براي چه كسي؟ براي خدا، مي‏خواهم فرمان خدا را اجرا كنم كه اين عبادت را بر من لازم كرده يا اين‏كه رسولش9 اين عبادت را سنت فرموده است. اگر ابتداي نيت متذكر اين جهت و متوجه عمل باشد، كافي است، اين فتوي با اين همه روايات و با اين همه شدت و تأكيد و خصوصياتي كه در عبادات اولياء: ديده شده و نقل شده چگونه سازش دارد؟

عرض كردم مشهور است كه اين سؤال ابتداءاً از شخص غزالي مطرح شده و غزالي در مقام برآمده كه اين سؤال را جواب بگويد. يعني در مقام برآمده كه جمع كند بين آن آيات و روايات و فتواي جميع فقهاي شيعه و سني كه به صحت نماز با همان توجه ابتدائي، حكم كرده‏اند و اعاده نماز را لازم ندانسته‏اند، قضاي نماز را لازم ندانسته‏اند اگر چه شخص در تمام نماز غافل باشد. و با اين فتوي گفته‏اند عبادت درست است و با وجودي كه اين همه روايات رسيده؛ چطور مي‏توان بين اين دو مسأله را جمع كرد، اين‏ها با يكديگر منافات دارد.

همان‏طور كه عرض كردم سؤال از ناحيه غزالي مطرح شده است. ديگران هم چه از علماي شيعه و يا علماي اهل سنت كه اين مطلب را نقل و مطرح مي‏كنند از غزالي در دست دارند. اما آيا قبل از او بوده‏اند كساني كه گفته‏اند و او از آن‏ها گرفته؟ من در مقام تحقيق نبوده‏ام.

«* نماز جلد 5 صفحه 319 *»

آن‏چه كه معلوم است آنست كه نوع اين مباحث از غزالي شروع شده به جهت اين‌كه غزالي ابتداءاً در رشته‏هاي فقه و تفسير و حديث، يعني در ظواهر شريعت خيلي مهارت داشته، و از نظر علماي اهل سنت در علوم ظاهري استاد بوده و بعد به سير و سلوك مي‏پردازد و به تصوف تمايل پيدا مي‏كند و به اصطلاحِ خودشان به علم باطن و باطن شريعت و طريقت روي مي‏آورد. و آن قدر استعداد و قابليت داشته از نظر آن‏ها كه مي‏گويند در علوم باطني هم استاد شده و ترقي كرده است.

در هر صورت علماء اهل سنت از هر دو جهت او را استاد مي‏دانند هم در علوم ظاهري و هم در علوم و رشته‏هاي باطني و تصوف و عرفان و بعد از اين كه وارد مي‏شود در قسمت عرفان.([77])

 

 

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد 

 

«* نماز جلد 5 صفحه 320 *»

 

مجلس     23

 

(‌شب سه‌شنبه 2 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 19 / 11 / 1378)

 

 

g  مقدمه شروع بحث

g  چرا الفاظ نماز عربي است؟

g  نماز مجموعه عبادات است

g  اصل نماز يك ركعت است

g  شارع خداوند است و موقع اين اسم رسول‌الله9 مي‌باشد

g  تقيه ائمه: درباره بيان شئونات و مقاماتشان

g  مقام شارعيت رسول‌خدا9

g  مقام شارعيت ائمه:

g  روش ائمه: در برخورد با فقهاي عامّه

g  معناي تفويض دين به رسول‌خدا و ائمه:

g  شارعيت پيامبر و امامان: همان شارعيت خداوند است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 321 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

نظر به اين‌كه ماه‏ها، ماه‏هاي حجّ خانه خداي متعال است مناسب بود مباحث حج و توجه به فريضه حج و حج باطني را كه حج بيت الولاية است و مقام ولايت بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج را داشته باشيم، و متذكر باشيم كه در اين ماه‏هاي بعد از ماه مبارك رمضان تا آمدن ماه رجب، دوره دنيايي است كه قبل از دوره ظهور و قبل از دوره رجعت و قبل از دوره آخرت مي‏باشد و متذكر باشيم كه مقابل شدن با ركن غربي بيت الولاية است و در اين دوره در پرتو انوار مقام امامت به سر مي‏بريم.

در اين ماه‏هاي قبل از ماه رجب، در مقابل ركن غربي بيت الولاية هستيم كه اين ماه‏ها نقشِ دوره دنيايي را دارد. و مقصود از دوره دنيايي همين دوره‏اي است كه در آن به‏سر مي‏بريم تا ظهور مهدي آل محمّد:. اين دوره دوره‏اي است كه انوار كبريائيت الهي از مقام امامتِ حجت نمودار است و مردم بايد با اين مقام آشنا گردند و كمال پيدا كنند تا لايق شوند و مستعد گردند براي دوره ظهور كه دوره تابش انوار ابوابيت است و

«* نماز جلد 5 صفحه 322 *»

مقابل شدن با شأن ولي خدا در مقام افاضه فيض‏ها و سببيت و ابوابيت براي جميع فيوضات است.

اين ماه‏ها مخصوصاً ماه‏هاي ابتداي بعد از ماه رمضان كه ماه‏هاي حج است، يعني ماه شوال، ذي‏قعده و ذي‏حجه، كه ماه‏هاي حجّ خانه خداست اقتضا مي‏كند كه اهل ايمان، اهل محبت و اهل ولايت متذكر شوند آن عهدهايي را كه در عالم‏هاي ذر با حق تعالي بسته‏اند، پيمان‏هايي را كه بسته‏اند و بشناسند خدا را در شؤونات محمّد و آل‌محمّد:، اطاعت كنند خدا را به راهنمايي ايشان و فرماندهي ايشان و مطاعيت ايشان و ساير عهدها و پيمان‏ها كه در دوره‏هاي ذرها داشته‏اند در اين ماه‏ها بايد با انجام دادن حج و متذكر شدن امر حج آن عهدها تجديد شود.

پس اين ماه‏ها بيان چنين بحث‏ها و چنين مسائلي را اقتضاء دارد كه تقدير نشد. در ماه رمضان گاه‏گاهي موفق بوديم در فرمايش‏هاي سيد بزرگوار­ كه در رساله به حسب ظاهر كوچك اما خيلي پر معني ـ ترجمة الصلوة ـ دارند بحث‏هايي داشته باشم و چون در ماه رمضان توفيق كم بود كه اين مباحث ادامه يابد وعده دادم كه بعد از ماه رمضان در ماه شوال بحث را ادامه دهم كه باز هم توفيق نصيب نشد و ماه شوال هم گذشت.

مواعظ شريف مرحوم آقاي كرماني اعلي‌اللّه‌مقامه را كه دراين چند شب مي‏خواندند در باره ترقيات و تكاملاتي است كه خداوند در اين نظام براي اهلش قرار داده و سيرها و سفرهايي است كه مقرر فرموده است كه مقداري از آن‏ها را شنيديد و شايد هم چند بار اين مواعظ خوانده شده، نوعاً هم شنيده‏ايم و مي‏دانيم كه بحث‏ها چقدر شيرين و جالب است. ولي متأسفانه براي ماها مانند مضمون اين بيت است كه:

قد يطرب القُمري اَسماعنا   و نحن لا نعرف الحانه

فقط لذت شنيدن مي‏بريم و الحمد للّه ربّ العالمين لذت ايمان كه همين‏طور است كه مي‏فرمايند اما آن بهره‏اي كه بايد ببريم ـ خودم را عرض مي‏كنم ـ اهليتش را ندارم. از

«* نماز جلد 5 صفحه 323 *»

اين جهت به نظرم رسيد اين چند شبي كه در خدمت شما هستم ان‏شاءاللّه همان بحث‏هايي را كه در توضيح كتاب مبارك «ترجمة الصلوة» شروع كرده بودم، ادامه دهم.

مبحثي كه به آن رسيده بوديم اين بود كه فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

نماز به عربي وضع شده، الفاظ نماز عربي است، مي‏دانيم از ابتداي نماز تا آخر نماز تمام الفاظ عربي است، از اللّه اكبر كه تكبيرة الاحرام است تا السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته كه خاتمه نماز است، الصلوة اولها التكبير و آخرها التسليم. نماز ابتدايش اللّه اكبر است كه تكبيرة الاحرام باشد و آخرش هم سلام دادن است.

تمام الفاظ نماز عربي است. قرائت كه حمد و سوره باشد عربي است. ذكر ركوع و سجود عربي است. قنوت و تشهد عربي است. سلام عربي است. تعقيبات هم عربي است. تعقيباتي كه رسيده به حسب دستوراتي كه داده شده، فراوان هم هست كه تمام اين‏ها به زبان عربي است.

و چون لغت عرب از هر جهت كامل و جامع است حق تعالي الفاظ نماز را به اين زبان قرار داده است. حركات و سكناتي هم كه در نماز است با همين الفاظ مطابق است؛ يعني همان اموري را كه بايد انسان در موقع گفتن اين الفاظ رعايت كند، در حركاتش هم بايد رعايت كند. تكبيرة الاحرام در ابتداي نماز است قرائت در قيام است، ذكر ركوع همين‏طور با حركت بدن مناسبت دارد و حركت بدن با ذكر ركوع مناسبت دارد، همين‏طور سجده، حركت بدن با ذكر سجده مناسبت دارد. خلاصه حركات و سكنات و الفاظ نماز تمامش، مجموعه نماز است و به وضع الهي است، خداوند اين‏ها را قرار داده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 324 *»

و عرض كرده‏ام «نماز» يك دوره كامل سير عبوديت است؛ يعني بنده از ابتداي شروع به نماز تا انتهاي نماز يك دوره سير و سلوك بندگي را مي‏گذراند، هم در تعبيرات و الفاظش و هم در حركات و سكناتش، از ابتداي شروع به عبوديت تا انتهاي عبوديت كه رسيدن به آخرين درجات كمال است كه كمال قرب باشد يك دوره بندگي را طي مي‏كند. العبوديّة جوهرة كنهها الربوبيّة مقصود از عبوديت همين است كه بنده به كمالات نائل شود و به مقامات قرب برسد.

پس «نماز» يك دوره عبوديت و بندگي است كه تمام عبادت‏ها را در بر دارد، تمام جهات بندگي را در بر دارد و در ساير عبادت‏ها نماز جلوه‏گر است. اگر مي‏گوييم روزه عبادت است، حج عبادت است، زكات عبادت است، تمام اين عبادت‏ها جهتي يا جهاتي از نماز را حكايت مي‏كنند. پس نماز مجموعه عبادت‏هاست، مجموعه بندگي‏هاست، از ابتدا كه انسان وارد نماز مي‏شود تا آن را تمام مي‏كند يك دوره بندگي را طي مي‏كند.

البته اين به حسب وضع الهي است، به حسب قرار الهي است. اما تا چه اندازه ما متوجه و متذكر هستيم، آن مسأله ديگري است. خود نماز خصوصيتش اين است و از اين جهت كه در ركن عبادي دين و در بُعد عبادي دين فرموده‏اند: الصلوة عمود الدين؛ نماز پايه دين است، چون دين سه بُعد دارد: بُعد اعتقادي، بُعد اخلاق و بُعد بندگي و عبادات. در بعد بندگي و عبادات و وظائف، نماز ركن است، عمود دين است. الصلوة عمود الدين. در اين بعد از دين است كه اِن قُبلت قُبل ما سواها اگر نماز پذيرفته شود تمام اعمال انسان پذيرفته مي‏شود و ان رُدّت ردّ ما سواها اگر نماز ردّ شود تمام اعمال مردود است، زيرا نماز ركن است.

پس معلوم مي‏شود كه «نماز» در ساير عبادت‏ها متجلي است. در روزه به طوري متجلي است و در حج به طوري متجلي است. پس در بُعد عبادي دين نماز اصل است، ركن است، ريشه است و مجموعه عبادت‏هاست.

«* نماز جلد 5 صفحه 325 *»

و متذكر هستيم كه اصل نماز يك ركعت است، نامش فرض اللّه است كه خدا واجب فرموده است. ركعت اول نمازهاي واجب به فرض الهي واجب شده و ركعت دومش به فرض رسول اللّه9 قرار داده شده يعني رسول اللّه9 واجب فرمودند، خدا هم امضاء فرموده است، واجب ايشان را واجب خود قرار داده است.([78])

دو ركعت اولِ هر نمازي از نمازهاي پنج‏گانه فرض اللّه و فرض النّبي9ناميده مي‏شود. بقيه ركعت‏ها به مناسبت‏هايي اضافه شده است. رسول اللّه9 به نماز صبح اضافه نكردند. به نماز مغرب يك ركعت اضافه كردند و همان‏طور ثابت ماند، در حضر و سفر اين يك ركعت بايد باشد، ضميمه باشد. به احترام فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و به شكرانه ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار داده شده و ثابت مانده است و قصر نمي‏شود، در حضر و در سفر نماز مغرب سه ركعت است.([79])

اما نماز ظهر و نماز عصر و نماز عشاء كه به مناسبت‏هايي دو ركعت به آن‏ها اضافه شد، اين نمازها در سفر قصر مي‏شود و به همان دو ركعت اوليه برمي‏گردد. دو ركعت ديگرش كه اضافه شده در سفر خوانده نمي‏شود، اما در حضر چهار ركعت است.

پس يك ركعت نماز را خداوند قرارداد و رسول خدا9 از جهت رأفت و رحمتي كه داشتند كه نكند بنده‏اي نتواند اين يك ركعت را آن‏طوري كه سزاوار است به‏جا آورد، يك ركعت ديگر به آن اضافه فرمودند به‏طور وجوب، و اين وجوب و واجب بودن را خداوند امضاء كرد كه نشان بدهد كه ما آتيكم الرسول فخذوه. پيغمبر در مقام شارعيّت با خدا فرق نمي‏كند. در مقام شارع بودن و جعل شرع، جعل قوانين شرعي و جعل عبوديت و بندگي، اين بزرگوار يا ساير ائمه ما: در مقام شارع بودن با خدا فرق نمي‏كنند.

«* نماز جلد 5 صفحه 326 *»

«شارع» يعني شريعت‏گذار. «شارع» كسي است كه شرع و دين قرار مي‏دهد. ما مي‏دانيم خدا دين را قرار داده، شارعيّت حقّ خداست، خداوند بندگانش را آفريده، پس او حق دارد كه بندگانش را به عبوديت بخواند كه او را بندگي كنند، براي خدا بندگي كنند، عبوديت داشته باشند، براي ايشان قانون جعل كند شرع جعل كند. اين صفت و اسم خدا در رسول اللّه9 جلوه‏گر است.

ائمه: شرائطي داشتند و در شرائطي بودند كه مقاماتشان جز براي اهل بصيرت و اهل ايمان نمي‏شد بيان شود، به اصطلاح در تقيه به‏سر مي‏بردند. اهل بصيرت و اهل معرفت به تدريج با مقامات ائمه: آشنا مي‏شدند، مسائل ولايت و شؤونات امامت به تدريج مطرح شد.

در تاريخ اسلام معلوم است كه منافقين چطور بين رسول خدا وائمه هدي: جدايي انداختند. بعد از رحلت رسول‌اللّه9 دست از خاندان حضرت برداشتند و مستقل شدند. از اين جهت مقاماتشان را براي جامعه اسلامي آن زمان نمي‏شد مطرح كنند. اگرچه رسول اللّه9 آن‏چه بايد بفرمايند فرمودند، آن‏چه بايد برسانند رسانيدند و آياتي را كه در قرآن خداوند در شأن اهل بيت: نازل فرموده بود و موقعيت اميرالمؤمنين و ساير اوصياي حضرت: را بيان فرموده بود، رسول اللّه9 بيان فرموده بودند، تفسير فرموده بودند.

اقلّ آن‏ها همان حديث و خطبه غدير است كه در خطبه غدير، حضرت شؤونات اميرالمؤمنين و ساير ائمه: را به همه گوشزدِ كردند و سفارش‏ها فرمودند كه آن‏چه را گفتم هر كس حاضر است به غائب‏ها برساند. خود مردم را شاهد گرفت كه من رسانيدم به شما آن‏چه را كه بايد در اين باره بگويم. خدا را هم بر همه شاهد گرفت، هم بر خودش و هم بر ساير كساني كه در حضور حضرت حاضر بودند كه من ابلاغ كردم. سؤال هم كرد كه آيا ابلاغ كردم؟ آيا رسانيدم؟ يعني همه‏تان فهميديد، دانستيد، شكي براي كسي

«* نماز جلد 5 صفحه 327 *»

باقي نماند؟ روشن ساختم مطلب را؟ همه اقرار كردند آري رسانيدي به ما و ما مراد تو را و مراد خدا را فهميديم.([80])

پس آن‏چه بنا بود بفرمايند فرمودند اما هواپرستي‏ها اقتضا كرد كه اين مسائل پيش بيايد و بعد از رحلت رسول خدا9 مظلوميت اهل بيت: شروع شود و از آن بزرگوارها فاصله بگيرند، از اين جهت كار خيلي مشكل شد، تقيه شديد شد.

از جمله همين شؤوناتي است كه مي‏بايست مطرح شود و نمي‏شد براي عامه مسلمين مطرح بفرمايند. براي كساني مطرح مي‏فرمودند كه مختصر بصيرتي پيدا مي‏كردند و محبت و ولايتي داشتند كه آن‏ها شيعيان باشند. شيعه هم به تدريج زياد مي‏شد و فرمايش‏ها به تدريج منتشر مي‏شد.

چون در آن زمان ائمه: با دشمنان خود از سني‏ها روبه‏رو بودند، نمي‏توانستند آن‏طوري كه شأنشان هست شؤونات خود را اظهار بفرمايند از اين جهت نوعاً فرمايش‏هايي كه داشتند در مقام بيان احكام، در مقام بيان دين، در توضيح شرع مقدس رسول اللّه9 بود و مي‏بايست پيوسته بفرمايند كه ما هر چه مي‏گوييم از قرآن مي‏گوييم و از اصول علمي كه از رسول اللّه9 به ارث برده‏ايم مي‏گوييم.([81])

و نوعاً به اين بيان مي‏فهماندند كه ما راوي از رسول اللّه9 هستيم، ما از رسول خدا9 روايت مي‏كنيم. آن‏چه كه مي‏گوييم از آن بزرگوار است چون الحمدللّه در باره رسول خدا حرفي نبود، همه مي‏دانستند كه آن‏چه آن بزرگوار9 فرموده و مي‏فرمايند همه دين خداست. اين را هم شيعه قبول دارد هم سني قبول دارد، قرآن هم كه صريحاً فرموده: ما آتيكم الرسول فخُذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([82]) يعني آن‏چه را كه پيغمبر9

«* نماز جلد 5 صفحه 328 *»

براي شما آورده اخذ كنيد و به آن عمل كنيد و آن‏چه كه شما را از آن نهي فرموده و فرموده به آن عمل نكنيد، مرتكب نشويد، شما هم حضرت را اطاعت كرده از آن پرهيز كنيد.

همچنين نازل فرمود: من يطع الرسول9 فقد اطاع اللّه([83]) كه اطاعت حضرت اطاعت خداست. نازل فرمود: و ما ينطق عن الهوي اِن هو الا وحي يوحي([84]) پيغمبر9 از هوي سخني نمي‏گويد، آن‏چه مي‏فرمايد وحي خداست كه بر او نازل شده است. خودش هم در قرآن مأمور شد بگويد كه من هم مثل شما پيروي نمي‏كنم مگر از همان كه به من وحي شده است. من هم مثل شما از وحي متابعت مي‏كنم و در متابعت از وحي خدا با شما فرقي ندارم. فرق اين است كه به من وحي مي‏شود و من به شما ابلاغ مي‏كنم و به شما وحي نمي‏شود، بايد به وسيله من از وحي خدا خبردار شويد، اما در مقام عمل و اطاعت و بندگي ان اتّبع الا ما يوحي اليّ،([85]) من هم پيروي نمي‏كنم مگر هماني را كه به من وحي شده است.

اين موقعيت پيغمبر اكرم9 در دين خدا، اسمش «شارعيت» شد و مرسوم گرديد. در سني‏ها مرسوم است، در شيعه مرسوم است و در مباحث مختلف علمي مرسوم است كه وقتي «شارع مقدس» مي‏گويند، مقصود رسول اللّه9 هستند. شارع مقدس، شرع‏گذار، بيان كننده شريعت كه دين خداست رسول خدا9 هستند.

پس اين موقعيت براي رسول خدا مسلّم شد، يعني همان شارعيت خدا در پيغمبر اكرم9 جلوه‏گر است. خدا مي‏خواست به ما بگويد حلال من چيست، حرام من چيست، به زبان پيغمبر اكرم گفت و اين زبان چون زبان خدا بود آن‏چه را گفت حلال، حلال خدا بود و آن‏چه را گفت حرام، حرام خدا بود.

«* نماز جلد 5 صفحه 329 *»

الحمد للّه اين حديث هم باز متفق‏عليه است هم شيعه روايت مي‏كند و هم سني، كه فرموده‏اند: حلالُ محمّد9 حلال ابداً الي يوم القيمة و حرامه حرام ابداً الي يوم القيمة([86]) اين هم معلوم است كه نگفتند حلالُ اللّه حلالٌ الي يوم القيمة و حرامُ اللّه حرامٌ الي يوم القيمة، بلكه به خصوص فرمودند: حلال محمّد9 يعني همان حلالي كه خدا قرار داده، و حرام محمّد9 يعني همان حرامي كه خدا قرار داده است اما به زبان رسول اللّه9. اين مقام شارعيت شد و خداوند اين امر را به رسول اللّه9 تفويض كرده و رسول اللّه هم به ائمه: تفويض فرمودند.

از نظر شيعه الحمد للّه مطلب روشن است كه ائمه هم همين‏طورند. مثل رسول‌اللّه هستند، آن‏چه را كه ايشان حلال بفرمايند همان حلال خداست و حلال رسول اللّه است و آن‏چه را حرام بفرمايند همان حرام خدا و حرامي است كه رسول اللّه9 آن را حرام كرده‏اند، اين بزرگواران با يكديگر فرقي ندارند، همه زبان‏هاي ناطقِ بالحقّ خدا هستند اما عرض كردم چون وضع جوامع اسلامي طوري بود كه نمي‏شد از اين شؤوناتِ خودشان براي عامه مسلمين بياناتي بفرمايند، از اين جهت اين مطلب قدري مورد گفت‏وگو قرار گرفته است.

اما بديهي است كه ائمه: هم مثل رسول‌اللّه بدون هيچ فرقي، مي‏توانند بفرمايند: اين حلال است، اين حرام است. جعل شريعت بفرمايند و شارعيت در ايشان هم جلوه‏گر باشد. اما چون وضع اقتضاء مي‏كرد، خودشان را اين‏طور معرفي مي‏كردند كه ما راوي از رسول‌اللّه هستيم، ما از دين خدا و شريعت رسول خدا متابعت مي‏كنيم، ما آن‏چه مي‏گوييم از اصول علمي است كه از رسول خدا9 به ارث برده‏ايم. شؤون خودشان را محدود مي‏كردند زيرا مقابل بودند با كساني كه آن‏ها به رأي خود در دين خدا حرف مي‏زدند، تمام قياس مي‏كردند، كه همه مجتهدهاي

«* نماز جلد 5 صفحه 330 *»

اهل سنت بودند. آن‏ها به رأي و استحسان و قياس و امثال اين امور، در دين خدا حكم مي‏كردند.

ائمه: براي اين‏كه آن مجتهدها را رسوا كنند و اين‏كه آن‏ها در دين حقي ندارند، مرجعيت ديني ندارند، از نظر خدا و رسول خدا9 رسميت ندارند، شديداً در مقابل قياس، رأي و استحسان‏هاي آن‏ها ايستادگي داشتند و كار خودشان را چنين معرفي مي‏كردند كه ما از قرآن و از فرمايش‏هاي رسول خدا9 مي‏گوييم.

ديگران هم وظيفه‏شان همين است اگر مي‏خواهند در دين خدا چيزي بگويند بايد از قرآن و فرمايش‏هاي رسول اللّه9 باشد. بيانات ائمه: در اين زمينه عجيب است و در كتب روايي شيعه از اين روايات فراوان هست و مخصوصاً در كتاب‏ها آورده‏اند كه بماند و وضع ديگران را روشن كند.

عرض كرده‏ام مخصوصاً امام صادق صلوات اللّه عليه چون در زماني بودند كه اقتضاء مي‏كرد كه اين جهت را كاملاً روشن كنند، در مقابل ابوحنيفه و شافعي قرار داشتند، امام صلوات اللّه عليه در برابر اين‏ها خيلي سخت ايستادند.

اگر كسي به حضرت مي‏گفت رأي شما در اين مطلب و در اين مسأله چيست؟ حضرت شديداً بر او مي‏خروشيدند كه چرا مي‏گويي رأي ما، ما اهل رأي نيستيم، در دين خدا ما رأي نمي‏دهيم([87]) با اين كه رأي ايشان همان رأي رسول اللّه9 بود. «رأي» به معناي ديدن است، ديدِ معنوي و بصيرت را «رأي» مي‏گويند. رأي امام صادق7 همان رأي رسول خدا9 است اما براي تنبيه و توجه دادن مسلمين كه ابوحنيفه شأنش اين نيست كه در دين خدا رأي بدهد، حضرت براي تفهيم به مردمِ آن زمان شديداً مي‏خروشيدند و مي‏فرمودند قرآن و فرمايش‏هاي رسول خدا9 بايد مستنَد باشد و فقيه بايد از قرآن و اصول علمي

«* نماز جلد 5 صفحه 331 *»

كه از رسول اللّه9 رسيده فتوي بدهد. حضرت اين مطلب را خيلي صريح و بدون تقيه ابلاغ مي‏فرمودند.

گاهي مي‏شد از حضرت سؤالي مي‏كردند، حضرت براي تعليم آن‏ها دستور مي‏فرمودند آن كتاب اميرالمؤمنين7 را بياوريد. كتاب را مي‏آوردند، كتاب را باز مي‏كردند و مي‏خواندند كه حضرت امير7 از رسول خدا9 چنين نقل مي‏كنند.([88]) به اين ترتيب حضرت در واقع جهاد مي‏كردند، جهاد بزرگي بود. جهاد كه حتماً نبايد با شمشير باشد، جهاد امام صادق7 آن‏طور بود آن‏چنان ابوحنيفه و امثال او را رسوا كرده بودند كه ابوحنيفه در واقع با حضرت عناد شديد پيدا كرده بود. هر جا نام حضرت برده مي‏شد و روش حضرت بيان مي‏شد كه حضرت اين‏طورند، امام صادق7 در بيان دين خدا اين‏طورند، در بيان احكام دين خدا اين روش را دارند، آن ملعون عصباني مي‏شد و مي‏گفت: جعفر رجلٌ صُحُفي([89]) جعفر كسي است كه تا سؤالي از او مي‏شود مي‏گويد كتاب بياوريد، از روي كتاب جواب مي‏گويد.

مي‏گفت ما هستيم كه به رأي خودمان در دين خدا حرف مي‏زنيم. به خيال خودش مي‏خواست به اين‏طور حضرت را بكوبد ولي نمي‏فهميد كه با همين حرفش زير بناي كار خودش را خراب مي‏كند، اساس كار خودش را واژگون مي‏كند. تو در دين خدا چه كاره هستي كه به رأيت حرف مي‏زني؟ تو پيغمبري؟! خدايي؟! تو نه خدايي و نه پيغمبر. نه خدا دينش را ناقص گذاشته و نه پيغمبر دين خدا را ناقص رسانيده كه تو بخواهي آن را تكميل كني.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم همان زمان‏ها كه خلافت را غصب كردند كه بيچاره‏ها مجبور بودند به رأي خود رفتار كنند، زيرا درِ خانه اميرالمؤمنين نرفتند، از اين جهت

«* نماز جلد 5 صفحه 332 *»

مجبور بودند در اموري كه پيش مي‏آيد به رأيشان رفتار كنند. به همين جهت حضرت بارها اين مطالب را مطرح مي‏كردند كه در نهج البلاغه بعضي از آن‏ها مذكور است.

از جمله حضرت فرمايشي دارند كه مخصوصاً اين مطلب را مطرح كرده‏اند كه آيا دين خدا ناقص بود كه شما بخواهيد آن را تكميل كنيد؟ يا دين خدا كامل بود ولي پيغمبر9 تقصير كردند، كوتاهي كردند و ابلاغ نكرده‏اند؟ يك قسمتِ آن را گذاشتند كه شما آن را تكميل كنيد([90]) فرمايش‏هايي در اين زمينه‏ها بيان فرموده‏اند.

مقصود اين است كه آن‏چه پيغمبر اكرم9 از شؤونات ولايتي در دين خدا دارند، ائمه: هم دارند. امام صادق7 فرمايشي دارند كه اِنّ اللّه عزّوجلّ اَدَّب نبيّه فاَحسَن ادبه يعني خداوند ادب كرده رسول اللّه9 را و بعد از ادب كردن، تحسين كرد ادب او را، آن را پسنديد، همان‏طور كه خدا مي‏خواست، پيغمبر9 ادب پذيرفتند.

اين فرمايش انّ اللّه عزّوجلّ اَدَّب نبيّه فاحسن ادبه را دو طور معنا مي‏كنند، يا دو طور معنا مي‏شود. بعضي مي‏گويند معناي عبارت اين است كه خدا پيغمبر را ادب كرد و ادب او را نيكو كرد، او را نيكو ادب كرد. اما ظاهراً بايد عبارت فاحسن ادبه به اين معنا باشد كه ادب او را پسنديد. خدا ادب كرد پيغمبرش را و چون پيغمبر قابليتي داشت كه تأديب الهي را آن‏طور كه خدا مي‏خواست پذيرفت، آن‏گاه فاحسن ادبه، خداوند ـ به‌تعبير ما ـ تحسين كرد ادبش را؛ پسنديد ادبش را كه همان‏طور كه من مي‏خواستم باشي، هستي.

اكنون كه اين‏طور هستي آن وقت و فوّض اليه امر دينه([91]) خدا امر دينش را به پيغمبر9 واگذار كرد. امر دينش را به پيغمبر واگذار كرد يعني چه؟ يعني دانست كه پسندش پسند خداست و آن‏چه نپسندد و در نزد او ناپسند آيد همان ناپسند خداست.

«* نماز جلد 5 صفحه 333 *»

شما هم در زيارت همين مطلب را خدمت ائمه: مي‏گوييد. در زيارت آل‌ياسين: عرض مي‏كنيد: فالحقُّ ما رَضيتُموه و الباطل ما سَخِطتموه([92]) با ائمه سخن مي‏گوييد پس بايد آن‏ها هم مثل پيغمبر اكرم9 بدون هيچ فرقي همين‏طور باشند.

پس اين‌كه فرموده‌اند چون خداوند ادب پذيري رسول اللّه را پسنديد آن‏گاه امر دينش را به پيغمبر اكرم9 واگذار كرد، معنايش اين نيست كه پس از آن خداوند به دين كاري ندارد بلكه معنايش اين است كه خداوند پسند رسول اللّه9 را پسند خود و ناپسند رسول اللّه را ناپسند خود قرار داد؛ همان‏طور كه در زيارتشان عرضه مي‏داريم: فالحقّ ما رضيتموه و الباطل ما سخطتموه.

وقتي پيغمبر اكرم9 با اين تأدب در عرصه شارعيت و جعل شرع قدم مي‏گذارد آن‏گاه خداوند مي‏فرمايد: هذا عطاؤنا فامنُن او اَمسِك بغير حساب([93]) بنابراين هر كار دلت مي‏خواهد بكن. هر چه را دلت مي‏خواهد حلال كن و هر چه را هم دلت مي‏خواهد حرام كن، هر چه را دلت مي‏خواهد واجب كن و هر چه را دلت مي‏خواهد مستحب كن و هر چه را دلت مي‏خواهد مكروه كن كه دل تو دل من است، پسند تو پسند من است، خيرخواهي تو براي امت و رعيتت همان خيرخواهي من است براي خلقم، من به خيرخواهي تو خيرخواه خلقم هستم.

هذا عطاؤنا اين عطاي ماست، فامنن او امسك بغير حساب تو محاسبه نمي‏شوي به اين كه چرا حلال كردي و يا چرا حرام نمودي. فرداي قيامت فقيه محاسبه مي‏شود. هر فقيهي كه چيزي را حلال كند يا حرام كند محاسبه مي‏شود، مؤاخذه مي‏گردد. به او خطاب مي‏شود: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون([94]) آيا خدا اجازه داد، پيغمبر اجازه داد، امام

«* نماز جلد 5 صفحه 334 *»

اجازه داد كه اين راه را رفتي يا اين حرف را زدي و يا اين حكم را گفتي يا خير؟ اما خداوند پيغمبر را مؤاخذه نمي‏كند، محاسبه نمي‏فرمايد. بغير حساب است، چون قبلاً حساب شده، كار تمام شده است. فاحسن ادبه، خداوند ادب او را پسنديده است.

«امساك» به معناي حرام كردن است، «فامنن» به معناي واجب كن يا مستحب كن است. حرام و مكروه را «امساك» گويند. هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب پيغمبرِ ما9 در جعل شرع و نظام و قانون براي رعيت هيچ محاسبه نمي‏شود.

و در حديثي اميرالمؤمنين7 فرمودند: پيغمبر هم مرا ادب كرد و رسول اللّه9 ادب پذيري اميرالمؤمنين را پسنديدند. ديدند علي7 هم همان حالاتي را دارد كه پيغمبر نسبت به خدا دارد؛ يعني پسند اميرالمؤمنين پسند رسول اللّه است و ناپسند اميرالمؤمنين ناپسند رسول اللّه است آن‏گاه امام صادق7 مي‏فرمايد: فَوَّض الي عليّ و ائتَمنه([95]) پيغمبر هم امر دين خدا را به اميرالمؤمنين واگذار كردند و او را امين دانستند.

همين‏طور به ترتيب تمام اين بزرگواران: مؤدب شده‏اند به ادب الهي و تأدب پذيري‏شان هم مورد رضاي خدا و تحسين خداست و دين به اين بزرگواران: تفويض شده است، امر دين به ايشان واگذار شده است.

اين تفويض آن تفويضي نيست كه باطل است بلكه چون كار خدايي از ايشان برمي‏آيد، خدا كار خود را كار ايشان قرار داده است و اين معناي تفويض به ايشان است، نه اين‌كه كاري كه مال خداست به غيري واگذار كند بديهي است كه كار خدا از غير خدا بر نمي‏آيد تا آن را به كسي واگذار كند. پس چون كار خدا كه جعل دين باشد، جعل

«* نماز جلد 5 صفحه 335 *»

شريعت باشد، مقرركردن احكام و مسائل باشد از ايشان برمي‏آمد، آن‏طوري كه از خدا برمي‏آمد از اين جهت به اين معنا به ايشان تفويض فرمود.

و اين تعبيرات تمام براي عرصه ماست و الا در حقيقت و واقع زبان خدا زبان ايشان است، خواست خدا خواست ايشان است، دو تا نيستند. در اين مقام خدا و رسول خدا گفتن بي مورد است، خدا و ائمه گفتن بي مورد است. در اين‏طور موارد با خدا هيچ مغايرت ندارند، لا فرق بينك و بينها.([96])

در اين مقام وقتي خدا مي‏خواهد بگويد اين حلال است، زبان پيغمبر باز مي‏شود به گفتن اين حلال است. از اين جهت فرمودند: حلال محمّد9 حلال ابداً الي يوم القيمة «حلال» به رسول اللّه نسبت داده شد، به رسول اللّه اضافه شد. حلال محمّد9 كه همان حلال خداست، حلال علي7 هم همان حلال خداست، حلال فاطمه3 هم همان حلال خداست. همچنين حرام ايشان همان حرام خداست. مگر فاطمه زهرا سلام اللّه عليها مثل ساير معصومين: مفترضة الطاعه نيست؟ ايشان هم مفترضة الطاعه هستند. پس بدون هيچ تفاوت و فرقي، حلال ايشان حلال خداست، حرام ايشان حرام خداست.

پس خدا نماز را اين‏طور قرار داد، يك ركعت مقرر كرد، رسول خدا9 هم يك ركعت به آن اضافه كردند و خدا امضاء فرمود. سنن هم همين‏طور است. سنت‏هايي را كه پيغمبر9 قرار دادند دين خداست، حلال‏ها دين خداست حرام‏ها دين خداست و بندگان هم به اطاعت كردن از محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين آزمايش مي‏شوند، امشب به عنوان مقدمه همين مقدار از بحث كفايت است.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 336 *»

مجلس     24

(‌شب چهار‌شنبه 3 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 20 / 11 / 1378)

g  مقدار فاصله ميان امام و مأمومين و صف‌ها با يكديگر در نماز جماعت

g  كيفيت صف‌بستن در نماز جماعت

g  حكم حالت تعقيبات نمازها

g  حرمت‌داري از تعقيبات و اقامه نماز

g  «اذان اعلام و اذان نماز»

g  وقت اذان مغرب

g  تفكيك ميان «اول وقت» و «وقت اول» نمازها

g  وقت فضيلت نماز مغرب

«* نماز جلد 5 صفحه 337 *»

g  جواز تأخير‌انداختن نماز در جماعت

g  درك وقت فضيلت نماز

g  وقت فضيلت نماز ظهر و نوافل آن

g  نبايد بر فصول اذان و اقامه اضافه كرد

g  دين براي الفت اهل ايمان است نه براي تفرقه

g  «قد قامت الصلوة» كه گفته شد مأمومين براي اقامه نماز برمي‌خيزند

g  فضيلت درك تكبيرة‌الاحرام امام در جماعت

 

«* نماز جلد 5 صفحه 338 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

چون بحث نماز است چند مسأله را كه نوعاً به آن مبتلا هستيم تذكر مي‏دهم قبلاً هم عرض كرده‏ام اما رعايت نمي‏شود و بي‏توجهي به آن‏ها براي عزيزان زحمت درست مي‏كند.

مسأله اول اين كه در نماز جماعت فاصله ميان امام و مأموم و همچنين فاصله ميان هر صفي با صف ديگر از مقدار معيني كه تقريباً كمتر از يك وجب است بايد زيادتر نباشد يعني جاي سجده براي مأموم نسبت به پشت سر امام، يا هر صفي نسبت به صف ديگر، جاي سجده و قدم‏هاي صف جلو طوري نباشد كه بتوان پا گذارد كه به «وجب» تعبير آورده مي‏شود. به مقدار وجب نباشد بلكه از يك وجب كمتر باشد.

اين اصل دستور است. آن‏گاه موقع سجده‏ها ملاحظه مي‏كنيد و نوعاً عزيزان مي‏بينند فاصله بيشتر مي‏شود ناچار جانماز را جلو مي‏برند. در نتيجه هنگام برخاستن، پاها روي جانمازها و مهرها قرار مي‏گيرد، يا در موقع برخاستن از سجده مزاحمت درست مي‏شود.

دقت بفرماييد اين مسأله را ياد بگيريد، براي يكديگر زحمت درست نكنيد. آن كسي كه اين دستور را داده نخواسته براي همه زحمت درست كند، آن كسي كه اين

«* نماز جلد 5 صفحه 339 *»

دستور را داده همه جوانب اين امر را ملاحظه فرموده، ما چرا براي خودمان زحمت درست مي‏كنيم. مي‏خواهيم به اين دستور رفتار كنيم براي ديگران زحمت درست مي‏كنيم، نمازهاي ما براي ساير نمازگزاران خيلي اسباب زحمت مي‏شود.

دستور اين است كه در حال سجده فاصله كمتر از مقدار يك وجب باشد، به مقدار گذاشتن يك پا جا نباشد، به آن اندازه نرسد. پس بايد چه كرد؟ جانمازها را رديف يكديگر مي‏گذاريد، اين صحيح نيست. چرا جانمازها را رديف مي‏كنيد؟ مأمومين در صف جماعت چه مردها و چه زن‏ها ـ زن‏ها هم دقت داشته باشند ـ در صف جماعت شانه‏ها بايد با هم مساوي و مطابق باشند، شانه‏ها جلو و عقب نباشند. به جانماز كاري نداشته باشيد، جانماز را مرتب عقب و جلو نكشيد. صف كه معين شد شانه‏ها مقابل يكديگر باشد، صف نظام پيدا مي‏كند، نظم پيدا مي‏كند.

اگر كسي قامتش از حد اعتدال بلندتر يا كوتاه‏تر است او كه نمي‏تواند جانمازش را رديف و مطابق با جانماز شخص معتدل القامه قرار بدهد، آن كسي كه قامتش بلندتر است كه نمي‏تواند خودش را براي سجده خيلي جمع كند و براي خودش زحمت درست كند، او خواه و ناخواه جانمازش جلوتر است و يا بچه كوچك‏سال كنارمان ايستاده است، آن بچه جانمازش عقب‏تر است مانند آن‏كه قدش كوتاه‏تر است جانمازش عقب‏تر است.

در اين صورت‏ها به جانماز كار نداشته باشيد، جلو و عقب بودن جانمازها مناط نيست، دقت مي‏كنيد؟ بعضي تا مي‏بينند جانماز يك خورده با پاي شخص جلوتر فاصله دارد در حالي كه مي‏خواهند به سجده بروند جانماز خود را تا كنار پاي او جلو مي‏برند، و او وقتي كه برمي‏خيزد روي جانماز اين‏ها پا مي‏گذارد و يا روي مهر پا مي‏گذارد، و يا وقتي كه از سجده برمي‏خيزد براي سر اين زحمت درست مي‏كند.

به جانمازها كار نداشته باشيد جانمازها ملاك نيست. مسأله را دقت كنيد. فرمايشي را كه در يك صفحه مي‏بينيد، فقط همان را نبينيد بلكه همه جهات مسأله را بدانيد تا براي

«* نماز جلد 5 صفحه 340 *»

يكديگر زحمت درست نكنيد. وقتي شانه‏ها برابر همديگر است، جاي جانمازها به اندام‏ها مربوط مي‏شود، كساني كه در قامت معتدلند قاعدةً جانمازهاي آن‏ها با يكديگر مساوي در مي‏آيد، كسي كه قد بلندتر است خواه و ناخواه بايد قدري محل سجده‏اش كشيده‏تر باشد، او جانمازش جلوتر است عيبي ندارد نبايد جانماز او را عقب كشيد كه با جانماز كوتاه قد و يا با جانماز خردسال برابر شود.

توجه مي‏فرماييد نوع دستورها براي قامت‏ها و اندام معتدل است. فرض بفرماييد يك غرفه آب براي وضو كافي است و مقصود از يك غرفه، يك مشت آب است. براي بچه هم يك مشت آب جهت وضو بس است بزرگ هم يك مشت آب بس است، آن كسي هم كه انگشتانش كشيده‏تر است و خواه و ناخواه آب در دستش بيشتر جا مي‏گيرد، آن هم بايد يك غرفه آب بردارد.

بنابراين بخواهيم اين‏ها را با هم بسنجيم و بگوييم آن كسي كه دستش بزرگتر از دست معتدل است نصف غرفه آب بردارد كه با هم برابر شوند، و خردسال چون نسبت به ديگران نصف غرفه برمي‏دارد پس دو مشت آب بردارد كه به اندازه يك غرفه ديگران شود، اين‏ها استفاده‏هايي است كه باعث مي‏شود خودمان براي خودمان زحمت درست كنيم. نوع استنباط‏ها و اجتهادها هم همين‏طورها است كه مرتب براي خودشان و براي بقيه زحمت درست مي‏كنند.

يكي از ملاهاي ايران فتوايش اين بود ـ و اكثر فقهاء فتوايشان همين است ـ كه آب كمتر از كُرّ با ملاقات نجاست، نجس مي‏شود. به نجاست تغيير بكند يا تغيير نكند نجس است. اين مجتهد يك وقتي براي زيارت به نجف مي‏رود، اوضاع آن‏جا و آن عرب‏ها را كه مي‏بيند، آن بازارها و كوچه‏هاي باريك، آب كمي در كوچه‏ها ريخته و نجاست ريخته و مردم مرتب عبور مي‏كنند، پاها، عباها تر مي‏شود. مي‏بيند اوضاع آن‏جا با فتواي او درست درنمي‏آيد، برمي‏گردد ايران، مي‏گويد فتواي من عوض شده، من مطابق فقهائي فتوي

«* نماز جلد 5 صفحه 341 *»

مي‏دهم كه مي‏گويند آبِ كمتر از كُرّ با ملاقات نجاست نجس نمي‏شود مگر آن‏كه يكي از اوصاف ثلاثه‏اش تغيير كند، مثلاً رنگش به همان نجاستي كه با آن ملاقات كرده تغيير كند يا بويش يا طعمش تغيير كند.

ملاي ديگري فتواي ديگري داشت و همين مشكلات را درست كرده بود آن هم همين‏طور در وقت برخورد با زحمت‏ها و مشكلات فتوايش عوض شد. اين‏ها به‏واسطه اين است كه در فرمايش‏هاي اولياء: دقت نمي‏شود و مرتب براي خودمان زحمت درست مي‏كنيم.

پس دقت داشته باشيد كه در نماز جماعت شانه‏ها برابر يكديگر باشد، جانمازها هم در جاي خود باشد، آن‏ها را جابه‏جا نكنيد، صف‏ها نظم پيدا مي‏كند و همين مقدار كفايت است. خردسال وقت سجده بخواهد جلوتر برود يا عقب‏تر بيايد كه نمي‏شود، اين در همه حال در صف است و در نظم است. نظم جماعت به جاي جانمازها ربطي پيدا نمي‏كند، قامت معتدل ملاك است. ميان اين قامت معتدل و صف جلو در موقع سجده نبايد فاصله به اندازه يك وجب باشد، بلكه از يك وجب كمتر باشد.

مقصود از فاصله با صف جلو چيست؟ در حال ايستادن فاصله پاشنه پاي امام و يا پاهاي افرادِ صف جلو، با محل سجده مأموم و يا صف عقب به مقدار يك وجب نباشد، بلكه كمتر باشد.

دقت كنيد! وقتي كه شخص اين‏طور ايستاد و پاشنه پايش اين‏جاست، اين شخص كه به سجده مي‏رود، اگر پنجه پايش را جاي پاشنه پا بگذارد، در اين صورت فاصله فرق نمي‏كند، يعني فاصله در حال سجده و در حال ايستادن يكي است، اما بعضي اين رسم را ندارند كه در حال سجده پاها را از جاي خود بردارند و پنجه را جاي پاشنه پا بگذارند، بلكه همان‏طور كه در حال ايستادن است به سجده مي‏رود، همان جايي كه پنجه پايش است همان‏جا هم پنجه را مي‏گذارد،

«* نماز جلد 5 صفحه 342 *»

پنجه پا را جاي پاشنه پا نمي‏گذارد، و سجده مي‏كند. از اين جهت است كه فاصله زياد مي‏شود.

آن كسي كه فرموده فاصله ميان امام و مأموم و ميان صف‏ها از مقدار معين زيادتر نشود آيا نمي‏دانسته كه چنين اشخاصي هستند كه اين مطلب را رعايت نمي‏كنند؟ و اكثر همين طورند، رعايت نمي‏كنند، آيا جريان را نمي‏دانسته و اين دستور را داده كه ناچار شويم در حالي كه به سجده مي‏رويم جانماز را ببريم نزديك پاي او تا فاصله زياد نشود، چون خواه و ناخواه فاصله زياد مي‏شود، زيرا به اندازه چهار انگشت كه فاصله گذاشتيم و او هم كه پنجه پاي خود را همان جايي كه در حال قيام بوده گذاشته كه عرض كردم و فاصله قطعاً از يك وجب بيشتر مي‏شود. ما هم جانماز را نزديك پاي او بكشيم تا وقتي برمي‏خيزد دو مرتبه جانماز را عقب بكشيم كه او يا روي جانماز ما پا نگذارد و يا ناچار شود برود جلوتر از ديگران و در اين وقت است كه نظم صف‏ها در هم مي‏شود.

پس آن كسي كه همان جايي كه پنجه پايش در حال قيام است به همان حال هم سجده مي‏كند و پنجه پا را جاي پاشنه پا نمي‏گذارد، بلكه همان‏جا پنجه پا را بر زمين مي‏گذارد و سجده مي‏كند كه در حال قيام بود، او اشتباه كرده. و شما كه پشت سر او هستيد درست ايستاده‏ايد، شما نگران نشويد جانمازتان را عقب و جلو نكنيد. از نظر حكمْ فاصله ميان شما و او الآن اندازه است، گرچه مي‏بينيد كه فاصله زياد است يا خردسال جلو ايستاده يا قدبلندتر يا قدكوتاه‏تر تفاوت نمي‏كند.

پس شما تنها جاي ايستادن را در نظر داشته باشيد كه فاصله بين محل سجده و صف جلو به اندازه يك وجب نرسد. در وقت سجده‏ها در اين فكر و خيال نباشيد كه مرتب جانماز را جلو و عقب ببريد. اين يك مسأله كه لازم بود تذكر دهم.

توجه داريد، اين اشتباه تكرار نشود چون يك بار ديگر هم كاملاً توضيح دادم ولي ديده مي‏شود كه هنوز هم اين زحمت‏ها را در صف‏هاي بعدي براي همديگر درست مي‏كنند.

«* نماز جلد 5 صفحه 343 *»

مسأله ديگر اين‏كه لزومي ندارد كه رفقا در وقت نماز به يكديگر تعارف كنند كه آقا شما بفرماييد صف جلو برويد. هر كس وارد مي‏شود در صف‏هاي جلو و صف‏هاي عقب جا هست، همان‏جا بنشيند. قرار صف بستن در جماعت همين است كه هر كس اول مي‏آيد بايد پشت سر امام جماعت جا بگيرد. صف اول به اين‏گونه تشكيل مي‏شود كه از پشت سر امام شروع مي‏شود، نفر بعدي كه مي‏آيد به طرف راست قرار مي‏گيرد. طرف راست صف كه پر شد، طرف چپ صف بايد قرار بگيرند، طرف چپ صف كه پر شد، صف دوم تشكيل مي‏شود.

اين نظمِ صف بستن در نماز جماعت است. اما اگر كسي خواست به كسي احسان كند، محلي را كه فضيلت دارد به او بدهد، آن مطلب ديگري است. صف دوم كه مي‏خواهد تشكيل شود هر كس هر جا كه دلش خواست نبايد بايستد، بايد پشت سر امام بايستد، اوّلِ صف دوم از آن‏جا شروع مي‏شود، بايد ابتدا طرف راست صف پر شود بعد طرف چپ صف پر شود و همين‏طور صف سوم و صف چهارم تا صف آخر به همين ترتيب تشكيل شود.

گاهي من وارد مي‏شوم مي‏بينم يك‏صف هست كه ناتمام است، صف ديگر هم ناتمام است و همين‏طور صف‏هاي ديگر، هيچ‏كدام پر نشده است. اين‏طور كه قرار صف‌بستن نيست، مگر آن‌كه بخواهند به حالت انتظار بنشينند تا جماعت برگزار شود آن وقت صف‏ها را تنظيم كنند.

بعضي بعد از سلام نماز سر برمي‏گردانند و مي‏بينند مثلاً پشت سرشان بزرگ‏تري هست مي‏خواهند احترام كنند از جا برمي‏خيزند. اين اشخاص هم تعقيباتشان را به‏هم مي‏زنند و هم وضع صف‏ها به‏هم مي‏خورد. اگر دستور رسيده بود كه جاي خود را براي ديگران خالي كنيد، چرا مي‏فرمايند كسي كه بر نماز جماعت وارد شد و ديد صف جماعت باقي است و نماز جماعت تمام شده اما هنوز صف‏ها به حال خودش است، اين

«* نماز جلد 5 صفحه 344 *»

شخص لازم نيست اذان و اقامه بگويد بلكه نماز خود را شروع كند و اگر تنها است مثلاً نماز خود را به‏طور فرادي بخواند.

دقت كنيد اين شخص كه آمده مي‏بيند نماز جماعت تازه تمام شده و بايد صف‏ها به حال خود باقي باشد. اما مشاهده مي‏كند كه صف‏هاي جماعت ما زود از هم پاشيده شده است، با اين كار براي آن‏ها كه از راه مي‏آيند زحمت درست مي‏كنيد، بگذاريد صف‏ها به حال خودش باشد. نمي‏خواهد سر برگردانيد و نگاه كنيد ببينيد چه كسي آمده، چه كسي نيامده كه احترام بكنيد يا احترام نكنيد.

مي‏بينيد برخي همين كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفته شد فوراً سه تكبير را مي‏گويند و سر برمي‏گردانند پشت سر خود را نگاه مي‏كنند، اين طرف را نگاه مي‏كنند يا آن طرف را نگاه مي‏كنند. چرا اين حركات را داريد؟ چه لزومي دارد؟ به دستور كيست؟

بايد توجه داشته باشيد كه «تعقيبات» حرمت دارد. «تعقيبات» مثل نماز است تعقيب هم آداب دارد مثل نماز است، در تعقيب هم بايد حالت نماز رعايت شود،([97]) چون در حال تعقيب ما دعا مي‏خوانيم، با خدا حرف مي‏زنيم.

چقدر قبيح است كه شخص تعقيب مي‏خواند، اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد و… مي‏گويد و روي خود را به اين طرف و آن طرف مي‏گرداند و اين طرف و آن طرف را نگاه مي‏كند. آيا اين حركت درست است؟! و يا اين كه گردن خود را مي‏خاراند يا به پشت سر خود نگاه مي‏كند. بعضي در وقت تعقيب با يكديگر صحبت مي‏كنند. بايد توجه داشت كه در حال تعقيب دعا مي‏خوانيم. «تعقيب» مثل نماز است، حرمت دارد، محضر خداست كه حضور يافته‏ايم، ادامه نماز است.

«* نماز جلد 5 صفحه 345 *»

«اقامه» نماز هم همين‏طور است، اقامه هم جزء نماز شمرده مي‏شود([98]) موقع اقامه صحبت كردن و اين طرف و آن طرف نگاه كردن صحيح نيست. اقامه هم آداب دارد بايد رعايت شود. پس تعقيبات را كه شروع كرديد مثل نماز از آن‏ها حرمت‏داري كنيد.

يك وقتي عرض كرده‏ام كه زن‏ها هم بايد همان وضعي را كه در حال نماز دارند از پوشاندن بدن و خصوصيات مربوط به آن، در حال تعقيب به‏هم نزنند. اگر در حال تعقيب هوا گرم است صبر كنند تا تعقيب تمام شود بعد اگر خواستند چادر از سر بردارند و يا در جاي خود مقنعه از سر بردارند. رعايت كنند، تعقيب را مطابق حالِ نماز با همان آداب به انجام برسانند، و اگر به‏گونه‏اي هوا گرم باشد كه نتوانند در چادر و يا در مقنعه، در خانه و يا در محل حسينيه پوشيده باشند، تعقيبات را مختصر كنند و خود را از چادر و گرماي در آن آسوده كنند.

مسأله ديگري كه مورد توجه است و برادران توجه دارند و بايد بيشتر به آن دقت كنند، و تنها يك جهت از مسأله را نبينند بلكه همه جهات آن را ببينند، مسأله اذان مغرب است. اذان مغربِ ما با اذان ظهرِ ما فرق نمي‏كند، توجه مي‏كنيد! دو اذان داريم: يك «اذان اعلام» است، مؤذن بايد اعلام كند كه وقت داخل شد. اين مؤذن نبايد داخل خانه‏اش و يا داخل حسينيه اذان بگويد. اگر مي‏خواهد اعلام كند كه وقت نماز داخل شده بايد بالاي پشت بام خانه و يا پشت بام حسينيه برود و آن‏جا اذان بگويد و اعلام كند به همسايه‏ها كه وقت نماز داخل شده است.

و در اين زمان‏ها الحمد للّه با اين بلندگوها كه در هر محلي وجود دارد نياز نيست كه كسي به پشت بام خانه برود و اذان بگويد، بي‏مزه‏گي است. صبح‏ها يا شب‏ها اذان از بلندگوهاي مسجدها در محله‏ها همه‏جا مي‏پيچد، من بروم روي پشت بام اذان بگويم، بلندگوي مسجد هم كه اذان مي‏گويد، اين حركت بي مزه‏گي است.

«* نماز جلد 5 صفحه 346 *»

آن زمان‏هايي كه مي‏رفتند روي پشت بامِ خانه‏ها و اذان مي‏گفتند و بزرگان هم تأكيد مي‏كردند زماني بود كه كسي در شهرها اذان را نمي‏شنيد، بلندگويي نبود، در هر محلي اگر يكي دو نفر اذان مي‏گفتند كمك بود و لازم بود ابلاغ شود، اعلام وقت شود كه وقت داخل شده و براي اداي نماز آماده شوند. اما در اين زمان خيلي بي مزه‏گي است كه با وجودي كه بلندگوي مسجد در هر محلي همه فضا را مي‏گيرد و همه را باخبر مي‏كند، دُكّان‏دار باخبر مي‏شود، زن توي خانه باخبر مي‏شود، مرد باخبر مي‏شود، با وجود اين من بروم روي پشت بام بايستم و اذان بگويم و تا جايي كه توانايي دارم فرياد بزنم كه صدايم به گوش افراد بيشتري برسد، زيرا هر چه بيشتر صداي اذان مرا بشنوند براي من هم ثواب بيشتري است.

پس اين مسأله موضوعش گذشته است، اصلاً موضوع ندارد كه من صبح‏ها بروم روي پشت بام و اذان بگويم، مؤذن مسجد هم با بلندگو فرياد مي‏زند، اذان مي‏گويد. چه خاصيت؟ اين را «اذان اعلام» مي‏گويند يعني خبر بدهيم كه وقت نماز داخل شده است. ديده‏ايد كه چقدر بي‏مزه‏گي مي‏كنند در صحن‏هاي مطهر، در حرم‏هاي مطهر، مي‏بينيد يك‌دفعه پنج نفر، ده نفر با يكديگر اذان مي‏گويند. اين چه‏كاري است؟ چه نتيجه‏اي؟ همه هم مي‏خواهند فضيلت اذان گفتن را درك كنند، همه با يكديگر در يك زمان اذان مي‏گويند. (و عجب اين است كه نوع ملاها هم مي‏بينند و مي‏شنوند و به آن‏ها تذكر نمي‏دهند.)

در حرم مطهر حضرت زينب سلام اللّه عليها بلندگو در صحن حرم اذان مي‏گويد كه همه مي‏شنوند، اما يك عرب مي‏ايستد اذان مي‏گويد، يك عجم مي‏ايستد اذان مي‏گويد. چه نيازي به اين اذان‏ها است، لزومي ندارد. اذان اعلام همين است كه به گوش‏ها برسد كه وقت نماز داخل شد، مطلب تمام است، اذان‏هاي ديگر لزومي ندارد.

اذان اعلام بايد اول وقت گفته شود. اول وقت كه وارد مي‏شود دستور است كه اذان اعلام بگويند، فرموده‏اند: مؤذّن مؤتمن است([99]) يعني امين است، نبايد جلوتر از وقت و يا

«* نماز جلد 5 صفحه 347 *»

عقب‏تر از وقت اذان بگويد، كدام اذان؟ اذان اعلامي. چرا دقت نمي‏كنيد؟ چرا رعايت نمي‏كنيد؟ چرا همه جوانب مسأله را فكر نمي‏كنيد؟ اذان اعلامي است كه بايد اول وقت گفته شود. اين اذان اعلام را كه مؤذّن بايد اول وقت بگويد، بايد وقت شناس باشد و نگذارد از حدّش بگذرد.

آيا ما مي‏توانيم اذان اعلامي مغرب را بلند بگوييم؟ (مي‏توانيم در اول وقت نماز ظهر برويم روي پشت بام حسينيه‏مان و اذان بگوييم چون آن وقت مطابق مي‏شود با اذاني كه در بلندگوي مساجد اعلام مي‏شود و همگاني است) اما اذان مغرب را اگر بخواهيم اول وقت اعلام كنيم آيا مي‏توانيم روي پشت بام حسينيه بايستيم و اذان بگوييم؟ نمي‏توانيم. چون ما ـ مطابق دستور در روايات ـ وقت نماز مغرب را تعيين مي‏كنيم كه ميان وقت نماز مغرب سني‏ها و وقت نماز مغرب بالاسري‏ها است، كار ما، بين بين است، خير الامور اوسطها.([100]) اذان مغرب ما و وقت آن بين آن وقت و اين وقت است. بين وقت سني‏ها است كه براي نماز مغرب اذان مي‏گويند و بين وقت بالاسري‏هاست كه اذان مغرب مي‏گويند، اذان مغرب ما بين اين دو وقت است.

اگر شخص در پوده باشد معلوم است مؤذن با خيال آسوده مي‏رود پشت بلندگو و اذان مي‏گويد، خدا حفظ كند آقاي حاج… را، اذان مغرب را هنگامي مي‏گويد كه درست در ميان وقت سني‏ها و وقت بالاسري‏ها است. اذان اعلام را مي‏گويد و مي‏آيد داخل مسجد يك اذان ديگر به‏نام اذان نماز مي‏گويد. مي‏بينيد كه اين دو اذان با يكديگر فرق دارد.

اذان‌ اعلام بايد اول وقت گفته ‌شود، جايش هم دراتاق نيست، جايش روي پشت‌بام حسينيه و يا پشت بام منزل است. فردا شب چه كسي جرأت مي‏كند اول وقتِ مغرب برود روي پشت بام حسينيه اذان بگويد؟ چه كسي جرأت مي‏كند؟ آن‏هايي كه اصرار دارند

«* نماز جلد 5 صفحه 348 *»

اذان اول وقت گفته شود، فردا شب بروند بالاي پشت بام اذان بگويند. اين‏جا اذان اعلام لازم نيست. چرا؟ چون من فهميدم كه وقت نماز داخل شده، براي چه كسي مي‏خواهي اعلام كني؟ براي همسايه‏ها؟

خدا رحمت كند حاج آقاي…را. چه داخل خانه خودش بود و چه در حسينيه، وقتي مغرب مي‏شد مي‏خواست همان اول وقت اذان بگويد. مرحوم آقاي… مرتب ساعت را نگاه مي‏كرد و به ايشان مي‏گفت آقا اذان نشده، دوباره ايشان مي‏گفت اذان شده، ما نه سني هستيم و نه مني هستيم، بين بين بايد اذان بگوييم، براي چه كسي و كجا؟!

آري فقط داخل اتاق يا داخل خانه خودشان در اتاق امكان داشت. اما داخل صحن مطهر كنار مقبره منوره وقتي مي‏خواستند اذان مغرب را بگويند آن‏جا جرأت نمي‏كردند بگويند كه ما نه سني هستيم و نه مني هستيم، بين بينيم، آن‏جا جرأت نمي‏كردند، صبر مي‏كردند تا ديگران شروع كنند به اذان گفتن، آن‏وقت اذان مي‏گفتند.

اين اذان اعلامي است كه بايد به وقت گفته شود و براي اعلامِ داخل شدن وقت است. و ما اين اذان را نمي‏گوييم، چون مي‏دانيم وقت نماز داخل شده، همسايه‏ها هم به اذان ما كاري ندارند. اذاني كه ما مي‏گوييم اذان نماز است.

عزيزان من! هر دو صفحه مسأله را ببينيد، اذان ما اذان نماز است نه اذان اعلام. اذان نماز وقتي است كه مي‏خواهيم نماز بخوانيم بايد اذان بگوييم مثل نماز ظهر است، ده دقيقه يا بيشتر از اذان مي‏گذرد اذان مي‏گوييم. اين چه اذاني است؟ اين اذانِ نماز است، نماز مغرب هم همين‏طور است، هيچ فرق نمي‏كند.

اين‏قدر براي اين مسائل جزئي، بي‏توجه اسباب ناراحتي يكديگر را فراهم نكنيد، بگذاريد در مسائل همه‏جانبي فكر شود و عمل شود. همان‏طور كه شما دوست داريد اول وقت را، ديگران هم دوست دارند، اين‏قدر كه شما مي‏فهميد ديگران هم مي‏فهمند، اين‏قدر كه شما در خواندن نماز اول وقت مقيّديد ديگران هم مقيّدند. اين مسائل را ملاحظه كنيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 349 *»

اما نماز در چه وقتي بايد خوانده شود؟ اشتباهي كه شما داريد اين است كه بين «اول وقت» با «وقت اول» فرق نمي‏گذاريد. ما به اين مطلب توجه داريم و شما به آن توجه نداريد. «اول وقت» و «وقت اول» با يكديگر فرق دارند.

اگر دو نفر باشيم يا سه نفر يا بيشتر باشيم و بخواهيم مثلاً نماز جماعت بخوانيم، مؤذن اول وقت اذان را مي‏گويد و اول وقت هم نماز را مي‏خوانيم، در اين صورت هيچ نمي‏خواهد صبر كنيم. و يا اين‏كه اگر اهل جماعت ما همه حاضر باشند، يك جماعت در يك‏جا هستيم و آمدن كسي ديگر را انتظار نداريم در اين‏جا هم مؤذن اول وقت اذان را مي‏گويد و همان وقت هم نماز را شروع مي‏كنيم، چه نماز جماعت باشد و چه نماز فرادي باشد.

ولي اگر مي‏خواهيم نماز جماعت برگزار شود، امام جماعت صبر كند. چه موقع صبر كند؟ يعني از اول داخل شدن وقت صبر كند تا افراد جماعت برسند، چقدر صبر كند؟ مي‏تواند از اول وقت تأخير بيندازد. چرا؟ چون دستور است كه نماز در «وقتِ اول» ادا شود نه «اول وقت»، توجه داريد؟ دقت مي‏فرماييد؟ بيش از اين به تكرار نياز نباشد.  وقت اول، نه اول وقت. «وقت اول» چه وقتي است؟  وقت اول نماز را «وقت فضيلت نماز» مي‏گويند، «وقت فضيلتِ» نماز مغرب ـ به تعبير مرحوم آقاي شريف طباطبائي([101]) در كتاب مبارك كفاية المسائل ـ از اول غروب حقيقي است تا آن كه سرخي از سمت مغرب زايل شود.([102]) و به تعبير آقاي مرحوم در كتاب مبارك جامع از غروب خورشيد تا وقت سقوط سرخي و يا تشبّك نجوم است([103]) يعني تا وقتي كه ستاره‏ها كاملاً ديده شود، تا آن موقع براي نماز مغرب وقت فضيلت است. در اين مدت سه يا چهار نماز جماعت

«* نماز جلد 5 صفحه 350 *»

براي نماز مغرب مي‏توان خواند. چرا اين‏قدر تعجيل داريد؟ مي‏گويند اي آقا شيخيه بين وقت نماز سني‏ها و نماز مني‏ها نماز مي‏خوانند.

پس اول وقت معلوم است. ولي «وقت اول» وقت فضيلت است يعني مأمومين مي‏توانند نماز را به تأخير بيندازند اگر چه امام جماعت حاضر است تا ديگران هم برسند اجازه فرموده‏اند كه منتظر شوند تا اندازه‏اي كه وقتي نمازشان تمام مي‏شود، از وقت فضيلت خارج نشوند.([104])

دقت كرديد وقت فضيلت كه «وقت اول» است ـ نه اول وقت ـ براي جماعت است. ولي اگر يك شخص و يا چند نفر، فرادي نماز مي‏خوانند و آمدن كسي را انتظار ندارند و مي‏خواهند فرادي نماز بخوانند و يا اين كه چند نفرند و مي‏خواهند نماز جماعت بخوانند و همه حاضرند در اين صورت‏ها است كه مي‏توانند اول وقت اذان را بگويند و نمازشان را بخوانند.

اما در جماعت، ائمه: سفارش مي‏فرمايند كه مي‏توانيد نماز را از اولِ وقتِ اول (يعني وقت فضيلت) به تأخير بيندازيد تا مأمومين جمع شوند و نماز را به جماعت گزارند به‏طوري كه وقتي نماز تمام مي‏شود از وقت اول خارج نشوند. به حسب حكم در باره نماز مغرب فرموده‏اند كه وقت فضيلت آن از زماني است كه مغرب مي‏شود تا وقتي كه اشتباك نجوم مي‏شود. شما فكر كنيد ببينيد در اين فرصت چند نماز مغرب به جماعت مي‏توان خواند؟ همه‏اش هم در وقت فضيلت واقع مي‏شود، همه‏اش هم وقت اول است.

بنابراين نبايد در اين‏گونه جماعت‏ها ما اول وقت شروع كنيم به خواندن نماز مغرب و هر چه زودتر سه ركعت نماز مغرب را تمام كنيم به چه منظور؟ براي اين‏كه اول وقت را درك كنيم. شما توجه داشته باشيد و سعي كنيد وقت اول را درك كنيد. وقت اول را درك كردن غير از درك كردن اول وقت است.

«* نماز جلد 5 صفحه 351 *»

پس ملاحظه داشته باشيد، در همه اين مسائل فكر شده و فكر مي‏شود و ان‏شاءاللّه سعي مي‏كنيم نوعاً به دستورات عمل كنيم. اين‏طور نيست كه تا انسان مسأله و مطلبي را در جايي ديد، همان را بگيرد و از ساير مسائل و جوانب آن غافل شود بلكه مسائل جوانب دارد. يك صفحه را كه مي‏خوانيد صفحه ديگر را هم نگاه كنيد، صفحه قبل و صفحه بعد، همه را با هم مجموعاً كه ملاحظه كنيد مي‏بينيد كه مسأله و حكم آن همين‏طور است كه الآن به آن عمل مي‏شود.

عوام‏زدگي هم نيست كه مثلاً بگويند اهل حسينيه نمازشان را از بالاسري‏ها هم ديرتر مي‏خوانند. ما به اين حرف‏ها چه كار داريم، بايد ببينيم وظيفه ما چيست؟ برادران ما از راه‏هاي دور براي نماز مي‏آيند، براي درك جماعت مي‏آيند، قدري بايد صبر كرد. صبركردن كه مسأله‏اي نيست، اجازه داده‏اند.

پس نماز مغرب كه تمام مي‏شود اگر هنوز وقت اول تمام نشده، نماز در وقت اول مي‏باشد. شما خودتان حسابش را بكنيد كه در اين فرصت چند نماز مغرب مي‏شود خواند. چند نماز جماعت مي‏توان برگزار كرد؛ اين مسائل دقت مي‏خواهد و در اين‏ها بايد همه‏جانبي فكر شود و الحمدللّه به يكديگر اعتماد داريم. ما نمي‏خواهيم نماز كسي را ضايع كنيم، نمي‏خواهيم اول وقت نماز را تعمداً ضايع كنيم.

ما هم ان‏شاءاللّه مقيديم، دوست داريم نماز اول وقت خوانده شود، نماز در وقت اول در جماعت خوانده شود. نماز جماعت در وقت اول، اين را بايد دقت كرد. چه بسا حتي بعضي از متعلمين ما هم مسأله را ندانند و فكر كنند كه نماز مغرب را اول وقت نخوانديم. وقت اول در ساير نمازها قدري گسترده است، اما وقت اول نماز مغرب ضيق است، تنگ است، اگر اين حرف را جايي گفتند نبايد ما شتاب‏زده شويم.

وقت اول نماز مغرب يعني وقت فضيلتش بالنسبه به نماز ظهر، بالنسبه به نماز عصر، بالنسبه به نماز صبح و بالنسبه به نماز عشاء ضيق است، تنگ است. ولي اين

«* نماز جلد 5 صفحه 352 *»

كه ضيق است نه معنايش اين است كه بايد شتاب‏زده شويم. هر چيزي و هر عملي حساب دارد.

آري اگر بخواهيم اعلام كنيم كه مغرب شد، بايد ابتداي وقتش اذان بگوييم آن هم نه در اتاق، نه در اتاقِ در بسته، بايد برويم روي پشت بام. چه كسي جرأت مي‏كند برود روي پشت بام اذان مغرب را به وقت اعلام كند؟ فردا شب بفرماييد.

پس تأخير نماز از اول وقت عيبي ندارد. وقت فضيلت نماز وقت اول است، هر نمازي به حسب خودش وقت اول دارد و وقت آخر دارد، دقت مي‏فرماييد ـ نمي‏گويم اول وقت، دقت كنيد مسأله را بفهميد ـ هر نمازي از نمازهاي صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء به حسب خودش وقت اول دارد و وقت آخر دارد، وقت اولش را وقت فضيلت مي‏گويند و معين شده. من و شما نبايد آن‏ها را معين كنيم، در شريعت معين شده، از اول تا آخر آن مشخص شده است. اين وقت اول مي‏شود.

در اين وقتِ اول در هر جزئش، در هر موقعش نماز را بخواني وقت فضيلت را درك كرده‏اي؛ دقت مي‏كنيد. در اين وقت اول كه وقت فضيلت است در جزء اولش نماز را بخواني فضيلت را درك كرده‏اي، در جزء دومش بخواني فضيلت را درك كرده‏اي، در جزء سومش هم بخواني فضيلت را درك كرده‏اي.

نماز چند دقيقه طول مي‏كشد؟ حدوداً چهار، پنج دقيقه طول مي‏كشد، چه تعداد چهار پنج دقيقه در اين وقت اول وجود دارد؟ هر كدامش را مي‏گوييم جزء، جزء. در هر كدام از اين جزءها كه نماز به‏جا آورديم وقت فضيلت را درك كرده‏ايم، در اول وقت نماز خوانده‏ايم. اين اول وقت عرفي است كه آن را «وقت فضيلت» مي‏گويند (و در اصطلاح شرعي وقت فضيلت را وقت اول مي‏گويند).

وقت آخر آن است كه از وقت فضيلت مي‏گذرد. هر نمازي كه از وقت فضيلت آن گذشت، مي‏شود وقت آخر و در نماز جماعت به ما اجازه داده‏اند كه در وقت اول، از اول

«* نماز جلد 5 صفحه 353 *»

وقتش تأخير بيندازيم تا وقتي كه نماز فريضه كه ادا مي‏شود از وقت اول آن خارج نشود، از وقت فضيلت بيرون نرود. تا آن موقع مي‏توانيم آن را به تأخير بيندازيم.

پس خيالتان آسوده باشد، اگر كسي هم ملامت كند، اگر ديگران ملامت كنند به ملامتشان گوش ندهيد. ما مي‏خواهيم فضيلت جماعت را درك كنيم، ما بايد رفقايمان را رعايت بكنيم كه از راه دور مي‏آيند. حتي يك نفر هم به نماز جماعت اضافه شود به‏طور تضاعف و تزايد ثواب جماعت افزوده مي‏شود.

از همين جهت هم هست كه در نماز ظهر، اذان بعد از ده دقيقه و يا بيشتر، از وقت اولِ ظهر گفته مي‏شود، براي نماز جماعت عيبي ندارد.

ولي اگر تعداد افراد جماعت كم باشند و راه‏ها نزديك باشد، زود هم بيايند، مثلاً براي نماز ظهر قبل از اذان ظهر و قبل از وقت ظهر برسند چه‏كار كنند؟ بيكار هم هستند، نافله بخوانند، عيبي ندارد. چون نافله‏هاي ظهر را قبل از ظهر مي‏توان خواند، امام صادق7 فرموده‏اند: النافلةُ بمنزلة الهدية متي‌ما اُتِي بها قُبلت([105]) نافله به منزله هديه است هر وقت به‏جا آورده شود پذيرفته است.

قبلاً در ميان برادران مرسوم بود كه نوافل را قبل از اذان ظهر مي‏خواندند. رفقا محدود بودند در يك اتاقِ اين‏جا نماز مي‏خوانديم، چهار پنج نفر، يا پنج شش نفر مي‏شديم. قبل از اذان ظهر حسينيه مي‏آمديم و نافله‏ها را مي‏خوانديم و بهتر اين بود كه دو ركعت از آن‏ها را بگذاريم تا اذان ظهر گفته شود، يعني وقت ظهر داخل شود كه لااقل دو ركعت از اين هشت ركعت نافله ظهر را در وقتش بخوانيم، دو ركعت آن را نگه مي‏داشتيم وقتي كه اذان اعلام گفته مي‏شد آن را مي‏خوانديم.

اگر كسي آن اوضاع را ديده باشد فكر مي‏كند بايد دو ركعت از نوافل را عقب بيندازد تا هر وقت براي نماز اذان گفتند، برخيزد و دو ركعت نماز بخواند. آن دو ركعت

«* نماز جلد 5 صفحه 354 *»

وقت آن اذان بود، در وقت اذان اعلام بود چون شش ركعتِ نافله‏ها قبل از داخل شدن وقت خوانده مي‏شد، دو ركعت آن را نگه مي‏داشتند تا وقتي اذان گفته شد بخوانند كه در وقت خوانده باشند.

اگر كسي بگويد كه رسم ما اين بوده كه دو ركعت نافله را تأخير مي‏انداختيم تا اذان مي‏گفتند، مي‏گوييم كدام اذان؟ آن اذان اعلام بود، نه اين اذان كه فعلاً گفته مي‏شود كه اذان نماز است. آن اذانِ وقت نماز بود، وقت وارد مي‏شد، دو ركعت را به تأخير مي‏انداختيم، همراه با اذان مي‏خوانديم كه در وقت خوانده شود. ولي اگر وقتي نوافل ظهر را شروع كرديم كه اذان ظهر گفته شده و تمام نوافل را در وقت آن خوانديم در اين صورت لازم نيست دو ركعت از آن‏ها را نخوانيم و صبر كنيم كه اذان نماز را شروع كنند آن وقت دو ركعت را بخوانيم، اين كار لزومي ندارد، همه نوافل ظهر را با هم مي‏خوانيم زيرا اذان اعلامِ وقت گفته شده و اين اذان كه در حسينيه مي‏گويند، اذان نماز است.

تذكر ديگر: از جمله دستورها اينست كه مستحب است اذان مؤذن را حكايت كنيد، آن‏هايي كه مي‏شنوند حكايت كنند. وقتي مؤذن مي‏گويد: اللّه اكبر شخصي كه مي‏شنود بگويد: اللّه اكبر. همين‏طور وقتي مؤذن مي‏گويد: اشهد ان لا اله الا اللّه بعد از گفتن او، شخصي كه مي‏شنود تكرار كند تا اين كه وقتي مؤذن گفت: لا اله الا اللّه و اذان تمام شد، شنونده بگويد: لا اله الا اللّه، اذان تمام شد. بنابراين در اين وقت لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه گفتن چرا؟ گفتن محمّد رسول اللّه9 خوب است، گفتن عليّ ولي اللّه7 خوب است ولي اين‏جا جايش نيست چون اذان تمام شده است.

بعد از اين لا اله الا اللّه جايي نرسيده كه بگو محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه. آري وقتي لا اله الا اللّه كه مؤذن مي‏گويد تمام شد و حكايت آن هم تمام شد، صد بار بگو: لا اله الا اللّه و صد بار بگو: محمد رسول اللّه و صد بار هم بگو: عليّ ولي اللّه اشكال ندارد اما چون اذان را حكايت مي‏كني لا اله الا اللّهِ اذان تمام شد، محمد رسول

«* نماز جلد 5 صفحه 355 *»

اللّه گفتن دستور نرسيده، عليّ ولي اللّه گفتن دستور نرسيده است. بعضي عادت كرده‏اند و مي‏گويند، لزومي ندارد، نبايد گفت، اذان به گفتن لا اله الا اللّه تمام شد.

اقامه هم همين‏طور است، اقامه را نبايد حكايت كرد. اذان را مي‏توان حكايت كرد ولي اقامه را نبايد حكايت كرد و فقط بايد گوش كرد. وقتي گفته مي‏شود اشهد انّ محمّداً رسول اللّه9 بايد صلوات بفرستيد و وقتي اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين وليّ اللّه گفته شد، «صلوات اللّه عليه» و يا «عليه السلام» بگوييد. بايد اقامه را گوش كنيد. وقتي لا اله الا اللّه در اقامه گفته شد، اقامه تمام است، بعضي لا اله الا اللّه را حكايت مي‏كنند و بعد از آن محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه مي‏گويند.

اين سليقه‏ها چيست؟ پيغمبر قرار نداده، ائمه قرار نداده‏اند. محمد رسول اللّه9 گفتن خوب است، عليّ ولي اللّه7 گفتن خوب است در جايش، اما اين‏جا جايش نيست. اقامه به گفتن «لا اله الا اللّه» تمام شده، بعضي عادتشان شده كه بعد از گفتن اقامه، مي‏گويند لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه. اگر اين‏جا بيگانه‏اي باشد مي‏گويد اين‏ها اين اندازه هم نمي‏دانند كه اقامه حكايت ندارد و بعد از گفتن لا اله الا اللّه در اقامه، گفتن محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه دستور نرسيده است.

همه امور دين حساب دارد و به سليقه نيست. بايد توجه داشته باشيم و به وظيفه رفتار كنيم. اين چند مسأله لازم بود كه تذكر بدهم و ان‏شاءاللّه با توجه به وظائفي كه داريد اسباب ناراحتي براي يكديگر فراهم نكنيد. دين براي اين است كه با هم باشيم، الفت داشته باشيم و دل‏ها يكي باشد. دين نمي‏آيد كه سبب تفرقه مؤمنين باشد. اين‏ها از جهت بي‏توجهي‏هاي بعضي است.

همه در يك صف در نماز مي‏ايستيم، رو به خدا مي‏كنيم آن وقت به همديگر بد بگوييم، يكديگر را غيبت كنيم، به يكديگر نسبت‏هاي ناروا بدهيم چرا؟ چون به سليقه من نشد. چرا اين‏طور شد؟ چرا آن‏طور شد؟ اين رفتارها صحيح نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 356 *»

خدا رحمت كند مرحوم آقاي… را، عرض كردم در هر نمازي موقع اذان، اختلاف و ناراحتي درست مي‏شد ميان مرحوم آقاي… و مرحوم آقاي… گاه‏گاهي به آقاي… مي‏گفتند كه از آقاي… حمايت كنيد، ايشان هم ساعتشان را نگاه مي‏كردند و مي‏گفتند آقا وقت نشده، صبر كنيد، اوضاعي داشتيم! من حريف آن‏ها نشدم و نتوانستم آن‏ها را اصلاح كنم، اما ان‏شاءاللّه شما مي‏توانيد اين كارها را اصلاح كنيد.

با يكديگر كاملاً صميمي باشيد، با محبت باشيد بدون اين‌كه ذرّه‏اي سوء نيّت و سوء فكر در ميان باشد. انسان در حال نماز مي‏خواهد به خدا رو كند و به سوي خدا برود آن وقت، در مسأله‏اي روي سليقه با بنده خدا براي دين خدا، كدر باشد سزاوار نيست. چطور انسان با كدورت بگويد اللّه اكبر؟ چطور با كدورت به خدا رو كند؟ خداوند به همه توفيق بدهد و همه را اهل عملِ خالص و صادق و درست و صحيح مطابق خواست خدا و اولياي خدا قرار دهد.

اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.

بعد از تمام شدن بحث سؤالي مطرح شد،([106]) در پاسخ آن فرمودند:

آري اين هم همان‏طور كه يك وقتي گفته‏ام كاسه از آش داغ‏تر است. شخص مي‏بيند كه وقتي قد قامت الصلوة گفته مي‏شود ما كه عمامه داريم برمي‏خيزيم، آخر بايد براي ما با اين ريش و اين عمامه و با اين اوضاع يك حسابي باز كند! با خود بگويد اگر مستحب بود كه وقتي در اقامه نماز حيّ علي خير العمل گفته شد برخيزند، اين‏ها برمي‏خاستند، ما اين اندازه كه مقيد هستيم. وقتي مي‏بيني ما هنگام شنيدنِ قد قامت الصلوة براي اقامه نماز مي‏ايستيم، تو هم از ما ياد بگير. اين‏قدر به ما اعتماد نداري؟! الحمد للّه مثل

«* نماز جلد 5 صفحه 357 *»

اين‌كه برخي متذكر شده‏اند. بعضي از رفقا را قبلاً مي‏ديدم كه وقتي حيّ علي الصلوة گفته مي‏شد و بلكه فكر مي‏كنم بعد از گفتن اشهد ان عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصديقة ـ صلوات اللّه عليهم ـ اولياء اللّه از آن موقع برمي‏خاستند و بعضي مي‏ديدند كه ما ديرتر برمي‏خيزيم، از وقت گفتن حيّ علي خير العمل برمي‏خاستند (در جماعت سني‏ها رسم است كه برخي از اول اقامه و برخي از وسط اقامه برمي‏خيزند و صبر نمي‏كنند تا قد قامت الصلوة گفته شود).

اگر شخصي خسته شده و مي‏خواهد برخيزد، پايش باز بشود، نشسته خسته شده برمي‏خيزد كه پاهايش جا به جا شود عيبي ندارد اما اگر مي‏خواهد به احترام اقامه و طبق دستور حركت كند، وقتي كه مؤذن و يا امام جماعت در اقامه مي‏گويد: قد قامت الصلوة آن وقت مأمومين برمي‏خيزند و آماده نماز مي‏شوند.

خود معناي قد قامت الصلوة يعني نماز اقامه شد، نماز بر پا شد، اين‏جا است كه بايد مأمومين بر پا بايستند و براي نماز خواندن آماده شوند. اگر شخصي مريض است و بعد از آن‏كه قد قامت الصلوة گفته شد مي‏خواهد بنشيند و كمي خستگي بگيرد، عيبي ندارد. اما خودش را به تكبيرة الاحرامِ امام در حال ايستادن برساند، از تكبيرة الاحرام اقتدا را به تأخير نيندازد.

مسأله ديگري كه بايد متذكر شوم آن است كه گاهي ديده مي‏شود كه شخص بي توجه ايستاده، در حالي كه نماز جماعت منعقد شده و امام جماعت به قرائت حمد مي‏رسد و حتي قرائت حمد را تمام مي‏كند و چه بسا به ركوع مي‏رود آن وقت مي‏گويد اللّه اكبر. اين حركات صحيح نيست، چرا اين‏قدر خود را معطل مي‏كنيد؟ شما مي‏دانيد چقدر ضرر كرده‏ايد؟ در روايات رسيده كه اگر كسي اللّه اكبر امام را درك بكند فضيلت بسياري را درك كرده است.([107])

«* نماز جلد 5 صفحه 358 *»

شخص در حسينيه حاضر است اما در وقت نماز يا با رفيقش صحبت مي‏كند، يا لباسش را مرتب مي‏كند و يا كار ديگري، وقتي كه امام به ركوع رفته است آن‏گاه مي‏گويد اللّه اكبر. يا مثلاً شخص ديگر مي‏رود جلو قفسه كتاب‏ها خودش را مشغول مي‏كند، يا اين طرف و آن طرف مي‏گردد تا وقتي كه امام به ركوع مي‏رود آن وقت مي‏گويد يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه، اين كارها صحيح نيست.

من مخصوصاً تعمد مي‏كنم اگر او بگويد يا اللّه، يا اللّه ركوع را طول نمي‏دهم، چرا؟ چون بي‏جهت خودش را معطل مي‏كند. اين كارها را بعد هم مي‏شود كرد، خودت را به تكبيرة الاحرامِ امام برسان كه چقدر فضيلت دارد.

يا بعضي تعمد مي‏كنند و مي‏ايستند به حرف زدن، يا به اين طرف و آن طرف نگاه كردن تا حمد و سورهِ امام تمام شود، موقع ركوع مي‏گويد اللّه اكبر و با امام به ركوع مي‏رود. اين‏ها همه از بي‏توجهي است. خداوند به همه ما توفيق دهد و ما را از اهل توجه قرار دهد.

اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 359 *»

 

مجلس     25

 

(‌شب پنج‌‌شنبه 4 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 21 / 11 / 1378)

 

 

 

 

 

 

g  تذكري درباره اقتدا به دو امام در جماعت

g  نماز بهترين عبادتي است كه خداوند مقرر فرموده است

g  نماز و ساير عبادات از جانب خداوند به وسيله پيامبر9 تعليم بندگان داده شده است

g  «نماز» جامع‌ترين و كامل‌ترين بندگي‌هاست

g  احساس ما نسبت به نماز

 

«* نماز جلد 5 صفحه 360 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

نظر به اين‏كه بحث نماز است مسأله ديگري هم لازم است متذكر شويم چون مورد عمل است. و آن اين است كه وقتي امام جماعت مسافر باشد و مأمومين حاضر باشند دستور رسيده كه امام دو ركعت نماز را با مأمومين بخواند و چون نمازش قصر است دو ركعت ديگر را يك نفر از مأمومين امامت مي‏كند و مأمومين با آن امام، نمازشان را به جماعت تمام مي‏كنند.

همين‏طور در موارد ديگري هم مثل اين دستور رسيده، از اين جهت متذكر باشيد كه در جماعت اگر امام حاضر باشد نمي‏شود برنامه اين چنين باشد. اگر كسي ديرتر رسيد و يك ركعت يا دو ركعت با امام خواند و امام نماز را تمام كرد، اين شخص نمي‏تواند بقيه نمازش را با مأمومي كه كنار او است و پيش‏تر از او بوده به جماعت به‏جا آورد، اگر چه آن شخص صلاحيت امامت را داشته باشد.

از اين جهت اين برنامه را تعطيل كنيد. به اين معني كه اگر كسي به جماعت ديرتر رسيد و يك ركعت يا دو ركعت و يا سه ركعت از نماز خود را با امام خواند

«* نماز جلد 5 صفحه 361 *»

و امام سلام گفت، اين شخصِ مأموم بقيه نمازش را خودش به‏طور فرادي تمام كند و بقيه نمازش را به رفيق كناري يا شخص جلويي اقتدا نكند. پس اين برنامه تعطيل شود. بعد از اين در جماعت اگر امام حاضر است بعد از آن كه امام جماعت نماز را تمام كرد اگر كسي ديرتر آمده بقيه نمازش را به ديگري اقتدا نكند بلكه بقيه نماز را خودش به‏طور فرادي تمام كند.

اما اگر كسي از راه مي‏آيد و مي‏بيند كه امام سلام داده و بعضي مشغول خواندن نماز جماعتند اگر كسي كه به او اقتدا كرده‏اند از نظر قرائت و امامت جماعت مشكلي ندارد و از نظر عدالت ظاهري هم براي او مشكلي نيست، به تعبير ديگر براي امامت اهليت دارد و مي‏شود به او اقتدا كرد، اقتدا كند وگرنه نماز خودش را به‏طور فرادي بخواند.

همچنين اين مسأله را هم متذكر باشيد كه در امام جماعت، عدالت ظاهري شرط است همچنان‏كه صحت قرائت شرط است. بايد امام جماعت بالنسبه به مأموم قرائتش صحيح باشد و همچنين عدالت ظاهري داشته باشد. يعني به آن‏چه در شريعت منهي‏عنه است متجاهر نباشد و چون كت و شلوار از نظر شريعت و از نظر مكتب ما جزء امور منهي‏عنه است، به كساني كه اين‏گونه لباس را مي‏پوشند نمي‏شود اقتدا كرد.

همچنين به كساني كه در مشاغلي كه در شريعت از آن‏ها نهي شده هستند نمي‏شود اقتدا كرد. چون اين امور رعايت نمي‏شود چاره‏اي ندارم و بايد اين مسائل را بگويم. بايد متذكر باشيد و اين مسائل را رعايت كنيد.

هر كس با امام راتب نماز مي‏خواند و ديرتر رسيده، هر مقدار از نمازش را كه با جماعت خواند او را در ثواب جماعت كفايت مي‏كند. امام جماعت كه سلام نماز را گفت، مأموم بقيه نمازش را خودش تمام كند و براي ادامه نماز به مأموم كنار خود و يا شخص جلويي اقتداء نكند پس اين كار را تعطيل كنيد.

صلواتي هديه كنيد. اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.

«* نماز جلد 5 صفحه 362 *»

اصل بحث اين است كه نماز را خداوند قرار داده است. اعمال نماز، افعال نماز و اذكار نماز همه به تعيين حق تعالي است و اين افعال و اذكار با مقصدي كه نماز براي آن وضع شده، كاملاً مناسبت دارد. چون معلوم است كه نماز وضع شده الهي است، قرارداده شده الهي است. رسول خدا9 در معراج از طرف حق تعالي براي اداي نماز مأمور شدند، تمام خصوصيات نماز از الفاظ و افعالش به تعليم حق تعالي به رسول خدا9 قرار داده شده است.

از اين جهت ائمه: فرموده‏اند: الصلوة خير موضوع نماز بهترين قراري است كه نهاده شده است، بهترين عملي است كه وضع گرديده است. يعني در ميان اعمال بندگي و طاعات، نماز از همه بهتر است. بهترين عبادتي است كه وضع شده، نهاده شده و تعيين شده است به‏طوري كه بنده در نماز يك دوره مراتب عبوديت را طي مي‏كند. از ابتداي شروع به عبوديت تا رسيدن به نهايت بندگي، همه را انسان در نماز مي‏گذراند.

وقتي كه انسان در اين مطلب فكر كند و دقت نمايد خيلي به نماز علاقه‏مند مي‏شود، خيلي نماز در نظرش عُظم پيدا مي‏كند، ارزش پيدا مي‏كند. درست است كه ما نمي‏فهميم در نماز چه مي‏كنيم اما وضع نماز اين است، خداوند اين نماز را  قرار داده است و رسول خدا9 در شب معراج موظف شدند، مأمور شدند كه اين افعال و اين اذكار را براي اظهار مراتب بندگي، اظهار نمايند. به همين ترتيب كه ما نماز مي‏گزاريم رسول اللّه9 نماز گزاردند با چند فرق و تفاوت جزئي كه وجود دارد.

رسول خدا9 در معراج نماز گزاردند؛ يعني يك دوره بندگي را به درگاه حق تعالي اظهار نمودند. معلوم است بندگي كه پيغمبر اكرم9 اظهار كند چه بندگي است؛ و البته به تعليم حق تعالي بود.

قبلاً اين مطلب را توضيح داده‏ام آن‏چنان نيست كه بدون تعليم خدا بوده باشد. بعضي اين‏طور فكر مي‏كنند كه نماز يا ساير عبادات و بندگي‏ها بدون تعليم حق تعالي بوده

«* نماز جلد 5 صفحه 363 *»

و لازمه حالات بنده است. گفته‏اند بنده وقتي كه مراتب قرب را طي مي‏كند و انوار تجلي حق تعالي براي او نمودار مي‏شود، خواه و ناخواه اين افعال، اين اعمال و اين اذكار از او صادر مي‏شود، لزومي ندارد كه به او تعليم دهند.

مثَل مي‏زنند به محبت و عداوت. مي‏گويند اگر كسي كسي را دوست داشته باشد و برايش ملاقات و ديدار ـ و به اصطلاح آن‏ها وصال ـ فراهم گردد، اين محب نسبت به محبوبش چه اعمالي را به‏جا مي‏آورد. نمي‏خواهد به او تعليم دهند، همان محبت دروني و محبت واقعي، او را به اظهار آثار محبت وا مي‏دارد. مثلاً برمي‏خيزد با محبوبش مصافحه مي‏كند، معانقه مي‏كند، صورتش را مي‏بوسد، دستش را مي‏بوسد، پايش را مي‏بوسد و از اين قبيل آثار. ضرور نيست اين‏ها را به او ياد بدهند، خودش مي‏داند كه چه‏طور رفتار كند.

عداوت هم همين‏طور است اگر كسي با كسي دشمن باشد و در صدد نابودي او باشد و به او دست پيدا كند لازم نيست به اين شخص تعليم دهند كه چه كند. معلوم است هر قدر بتواند او را مي‏زند و اگر هم بتواند او را مي‏كشد. ضرور نيست به او تعليم دهند كه چطور عداوت خود را اظهار كند.

اين عده از عرفاء مي‏خواهند بگويند كه نماز همين‏طور است، روزه همين‏طور است، حج همين‏طور است، عبادت‏ها همه اموري است كه لازمه عبوديت و لازمه عبد است. وقتي كه حق تعالي براي او به انوار مناسب با مقام او تجلي مي‏كند، اين كارها را اظهار مي‏نمايد.

از اين مطلب چه نتيجه مي‏خواهند بگيرند؟ مي‏خواهند اين نتيجه را بگيرند كه مثلاً پيغمبر9 در شب معراج وقتي كه با تجليات و انوار الهي رو به‏رو شد، لازم نبود كه خداوند به او تعليم بدهد، خود به خود مي‏ديد كه لازمه اين تجلي و لازمه عبوديت او در اين مقام، اين است كه تكبير بگويد، به قيام بايستد، حمد بخواند، سوره بخواند، ركوع كند، سجود كند، تشهد بخواند، و امثال اين افعال و اذكار را اظهار نمايد.

«* نماز جلد 5 صفحه 364 *»

اين نتيجه‏ها را مي‏خواهند بگيرند و اين مطلب در مسأله معارف و عرفانشان هم برايشان نتيجه دارد، اين مطلب را براي حرف‏هاي ديگرشان مقدمه قرار مي‏دهند.

ما مي‏گوييم عبوديت را هم خدا تعليم مي‏دهد زيرا بنده خودش راه نمي‏برد كه چطور خدا را بندگي كند. از اين جهت خداوند در شب معراج جزء به جزء نماز را به پيغمبر9 تعليم داد و رسول خدا9 هم به تعليم حق تعالي نماز را به‏جا مي‏آورد. اگر تكبير گفت به تعليم خدا بود، اگر به قيام ايستاد به تعليم خدا بود، اگر ركوع كرد به تعليم حق تعالي بود.

اين فرمايش الصلوة خير موضوع صريحِ است در اين كه نماز قراردادي است، تعمد است كه نماز به اين شكل به‏جا آورده شود و اين نماز همان نمازي است كه پيغمبر اكرم9 در معراج به‏جا آوردند و ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين خصوصيات و تفصيلش را بيان كردند، در قرآن هم كه اجمال آن رسيده است.

در قرآن اجمال نماز رسيده است اما تفصيل نماز و بيان حدود و جهات و جوانب نماز، به دستور رسول خدا و ائمه هدي: معين گرديده است. فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي نماز بخوانيد همان‏طور كه مي‏بينيد مرا كه نماز مي‏خوانم و نماز مي‏گزارم. شما هم مثل نمازِ من، نماز بخوانيد و نماز را مثل نماز من به‏جا آوريد.

پس الصلوة خير موضوع؛ نماز بهترين چيزي است كه قرار داده شده است. در شريعت در ميان افعال و اعمال بندگي، جامع‏ترين عبوديت‏ها و كامل‏ترين بندگي‏هاست. بندگي‏ها و عبادت‏هاي ديگر هر كدام به حسب قابليت خودشان، نمايشي از نمازند، ظهوري از نمازند، جلوه‏اي از نمازند. نماز اصل همه عبوديت‏هاست، نماز جامع همه بندگي‏هاست، بنده در نماز همه مراتب عبوديت را به انجام مي‏رساند.

ما بايد خدا را شكر كنيم كه اين عنايت را به ما فرموده است. دستور داد نماز بخوانيم، نماز خواندن را به وسيله رسولش9 به ما تعليم داد؛ و البته هر موجودي به حسب خودش نمازي دارد كه خدا به او تعليم داده است و آن هم به وساطت رسول اللّه9 است.

«* نماز جلد 5 صفحه 365 *»

خداوند مي‏فرمايد: كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه هر موجودي مي‏داند نماز خود را و تسبيح خود را، مي‏داند چطور عبوديت كند و مي‏داند چطور خدا را تسبيح و تنزيه كند، اما اين‏كه نماز و تسبيح موجودات را ما نمي‏فهميم دليل نيست كه نباشد؛ هست. هر موجودي به حسب خودش و مناسب حال و وضع خودش نمازي دارد.

نماز انسان‏ها همين است. در امت‏هاي پيشين هم نماز بوده اما به‏طور كامل و جامع و تمام، آن است كه رسول خدا9 در شريعت مقدسه خود قرار دادند. از خصوصيات نماز اين است كه الفاظش عربي است، قرائت عربي است، همين كه انسان تسليم رسول خدا شد و دين رسول خدا را پذيرفت، هر كس هست و به هر زباني تكلم مي‏كند و اهل هر جايي هست، وظيفه دارد كه همين الفاظ را بياموزد، همين الفاظ و اعمال را فرا بگيرد، و همين افعال را به‏جا آورد تا نمازش درست باشد. اهل هر زباني به هر مقداري كه برايشان ممكن و ميسّر است بايد با شريعت آشنا شوند، حمد و سوره را ياد بگيرند، اذكار ركوع و سجود را ياد بگيرند و قرائتشان به حسب خودشان صحيح باشد.

پس الصلوة خير موضوع نماز به بهترين وجه وضع شده است، خدا هم از بندگانش خواسته است. اعمال و افعالش هم مطابق اذكار آن است. يعني اين دوره‏اي كه انسان در عبوديت و بندگي طي مي‏كند يك دوره كامل بندگي است و اين حرف را كه مي‏گويم عيبي ندارد با وجودي كه بندگي تمام شدني نيست. مقصود اين نيست كه يك ركعت نماز يا دو ركعت نماز يا يك نماز خوانديم تمام دوره بندگي طي شده است و بعد از اين عبادت بسمان باشد و اين نماز كافي باشد، اين مقصود نيست. بلكه مقصود اين است كه نماز «خير موضوع» است، يعني در ميان عبادات، اين عبادت جامع همه عبادت‏هاست و لطف خداست و عنايت اوست كه نمازهاي يوميه را واجب فرمود و رسول خدا9 هم بر ركعتي كه خدا قرار داد يك ركعت اضافه فرمودند كه شد فرض

«* نماز جلد 5 صفحه 366 *»

النبي9 و همچنين ساير ركعات نماز كه به مناسبت‏ها افزوده شد([108]) و قبلاً خصوصيات آن را عرض كرده‏ام.

خلاصه اين نماز و اين عبادت «خير موضوع» است، بهترين عبادتي است كه در شريعت قرار داده شده و نهاده شده است. از ابتدائي كه انسان با تجلي حق تعالي به انوار كبريائيت برخورد مي‏كند تا انتهاي تجليات كه مراتب سبوحيت و قدوسيت خداست، مطابق اين تجليات در نماز ما اعمال و اذكار داريم. هم ذكر و هم عمل، به زبان و به جوارح يك دوره عبوديت را طي مي‏كنيم، به ظاهر و به باطن، به ظاهر و به معني، يك دوره عبوديت را مي‏پيماييم. چقدر از آن استفاده كرديم! چقدر از آن را متوجهيم!

اين‏جاست كه نماز ما مسأله‏ساز مي‏شود. نماز با اين اهميت و با اين موقعيت به زبان عربي قرار داده شد. الفاظش براي همه قابل درك نيست، خود عرب زبان‏ها به اسرار و جهات اذكار نماز آگاهي ندارند، بايد بياموزند. شخص عربي زبان مي‏فهمد كه بسم اللّه الرحمن الرحيم به حسب عرف عرب چيست اما آن‏طوري كه بايد بسم اللّه را بشناسد كه آگاهي ندارد. همچنين عجم (عجم كه مي‏گوييم مقصود غير عرب است) اين‏ها كه اصلاً خود الفاظ را هم نمي‏فهمند كه چيست و چه مي‏خوانند.

نماز با اين موقعيت، نماز با اين عظمت، نماز با اين شرايط آن وقت عربي بودنش و همچنين اعمال و افعال آن هم كه رمز باشد، رمز براي اظهار بندگي در برابر تجليات حق تعالي، در برابر ربوبيت‏هاي خدا، يك معجون اين‏طوري را مي‏دهند به دست كسي كه از هيچ چيز آن خبر ندارد، از هيچ چيز آن اطلاع ندارد، براي اجزاء اين معجون هيچ ارزشي نمي‏داند.

بنده چه مي‏داند كه بسم اللّه الرحمن الرحيم چه ارزشي دارد، اللّه اكبرِ آن چه ارزشي دارد تا چه برسد به اين‌كه بفهمد كه چرا ركوع به اين شكل است و چرا ذكر ركوع

«* نماز جلد 5 صفحه 367 *»

اين است. چرا سجده به اين شكل است و چرا ذكر سجده اين باشد و همين‏طور امور ديگر، يك معجوني را به دست اين بنده مي‏دهند كه از هيچ چيز آن خبر ندارد، و مي‏گويند اين معجون را تو بايد به كار ببري و از آن استفاده كني.

اين‏جا مطلب خيلي مشكل مي‏شود. اصل مشكل اين‏جاست كه اين نماز را با چنين اهميت و موقعيتي كه دارد به دست من و امثال من مي‏دهند و مي‏گويند اين نماز يك دوره سير و سلوك عبوديت و بندگي است، «خير موضوع» است. من چه فهميدم خير موضوع است چيست، چطور خير موضوع است. البته احساس تكليف مي‏كنم، يك باري بر گردن خودم احساس مي‏كنم و اين‏قدر اين بار بر گردن من سنگين است كه سعي مي‏كنم به بهانه‏هاي مختلف از اداي آن فرار كنم. در مورد نماز احساس سنگيني مي‏كنيم، چرا اين‏طور است؟ چرا حالت سنگيني و تكليف احساس مي‏شود؟ عملي هم نيست كه وقت زيادي بخواهد، اگر خيلي رعايت كنيم و با حدودش به‏جا آوريم و در آن طمأنينه داشته باشيم و در تلفظات و الفاظمان سرعت نداشته باشيم، نهايتش چند دقيقه است.

واقعاً من تعجب مي‏كنم كه بعضي از شما نماز را با چه سرعتي مي‏خوانيد!! آخر چقدر زبان‏هاي شما مهارت دارد و كار كرده كه اين‏قدر سريع حمد و سوره را مي‏خوانيد! اين‏قدر سريع! من تعجب مي‏كنم! من هنوز قرائت حمد را تمام نكرده‏ام مي‏بينم شخص كنار من حمد و سوره را تمام كرده است! تعجب مي‏كنم! ركوعش را هم به‏جا آورده است! در نمازهاي نافله كه مي‏خوانم هر چه من سرعت مي‏كنم كه به شما برسم، نمي‏رسم.

همچنين در تعقيب مي‏بينم من هميشه عقب مي‏مانم، چقدر بايد زبان‏هاي شما الحمدللّه رب العالمين كار كرده باشد كه اين‏قدر با سرعت نماز را مي‏خوانيد. چه بسا همين اشخاص اگر بخواهند به‏طور عادي نمازشان را بخوانند، نتوانند، يادشان مي‏رود، گير مي‏كنند. مثل صلوات فرستادن بعضي‏هاست. ما هنوز شايد يك دوره تسبيح صلوات بر محمّد و آل محمّد را تمام نكرده‏ايم ـ اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد ـ اما بعضي سه،

«* نماز جلد 5 صفحه 368 *»

چهار تسبيح صلوات فرستاده‏اند. نمي‏دانم اين زبان‏ها چقدر مهارت دارد مثل ماشين كار مي‏كند اين‏طور سرعت دارد، خيلي عجيب است!!

من فكر مي‏كنم بعضي سوره مباركه حمد را اين‏طور مي‏خوانند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه رب العالمين صراط الذين انعمت و لا الضالين» و بعيد هم نيست، روي عادت‏هاي گذشته بچگي و جواني با سرعت مي‏خواندند، از آن موقع قرائت آن‏ها درهم و برهم شده فكر مي‏كند الآن درست مي‏خواند. اگر كسي از او سؤال كند كه حمد و سوره را بخوان شايد نتواند درست حمد و سوره را بخواند. ان‏شاءاللّه داخل برادران و خواهران ما نباشند كساني كه راه نبرند به مسائل عادي شرعي و مسائل خيلي سطحي ظاهري كه در شبانه‏روز گرفتار آن هستند، مثلاً احكام نماز جماعت را ندانند، قرائت نماز را ندانند.

كساني كه حج مي‏روند از ميان اهل همين سلسله از اهل جندق و يا از اهل پوده، اين‏ها گاه‏گاهي كه حج مي‏روند خيلي مايه رسوايي مي‏شوند. بعضي كه قرائتشان را هيچ بلد نيستند. كساني كه در جريان تعليم و تعلمند، مسؤوليت دارند، آن‏ها بايد دلشان براي اين افراد بسوزد، به فكر باشند. يكي از برنامه‏ها اصلاح احكام ظاهريه شرعيه است، كتاب مبارك كفاية المسائل را بخوانند، جوان‏ها اين كتاب را بخوانند. آن‏هايي كه فرصت ندارند در مجالس حاضر شوند، هفته‏اي يك مرتبه، يا دو مرتبه، از همين اساتيد براي خودشان استادي انتخاب كنند، بخوانند و ياد بگيرند.

اين نماز، اذكار و افعالش تمام طي‌كردن يك دوره عبوديت است پس بايد بيش از اين مقدارها به آن اهميت بدهيم.

اللهم صل علی محمد و‌آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 369 *»

 

مجلس     26

 

(‌شب جمعه 5 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 22 / 11 / 1378)

 

 

 

 

g  توجه به ارزش نماز غفلت را كم مي‌كند

g  «جهت كلي» عبادات

g  اقسام «امر» و «نهي» الهي

g  مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است

g  شريعت گفتار پيامبر9 و اهل‌بيت: است

g  مظاهر عالم لاهوت

g  بهشت از نور امام حسين7 آفريده شد

g  جهت كلي عبادت مقام امامت حجتهاي خداست:

 

«* نماز جلد 5 صفحه 370 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

مباحثي كه در باره نماز داشتيم به اين‏جا منتهي شد كه در نماز علاوه بر رعايت حدود ظاهري آن، بايد جهاتي را رعايت كرد كه باعث تقرب انسان گردد و نتيجه‏اي كه از نماز در نظر گرفته شده نصيب انسان شود. در نماز بايد به سوي حق تعالي اقبال داشته باشيم، توجه داشته باشيم. اقبال دل همان حضور قلب است كه در باره حضور قلب به تفصيل بحث كرده‏ام.

يكي از راه‏ها و وسائلي كه باعث مي‏شود انسان در نماز توجه داشته باشد، اقبال داشته باشد اين است كه متذكر باشد كه نماز مجموعه‏اي از مراتب عبوديت و اظهار بندگي به درگاه حق تعالي است. انسان اجمالاً متذكر اين مطلب باشد و آن را به خودش تلقين كند تا اين‌كه به تدريج براي او كمالاتي پيدا شود و از نماز و نمازگزاردن لذت ببرد. لذت معنوي كه انسان از نماز مي‏برد بستگي دارد به اين‏كه به حقيقت نماز، به شؤون نماز و جهات نماز توجه داشته باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 371 *»

و براي اين‏كه اين مطلب در ذهن‏ها بماند بارها گفته‏ام كه متذكر باشيم، خود متذكربودن ما را كمك خواهد كرد. اسباب غفلت در نماز و در همه عبادت‏ها براي انسان زياد فراهم مي‏شود كه انسان در حال عبادت از توجه و اقبال به حق تعالي غافل مي‏شود.

مشاغل، عادت‏ها، طبايع، و امثال اين‏ها اموري است كه گرفتار آن‏ها هستيم و همه ما را به غفلت وا مي‏دارد. هر كسي در كار خود و در رشته خودش گرفتار است. هر كسي به حسب طبع و عادت خودش گرفتار اين‏گونه مسائل است كه در حال عبادت و به خصوص نماز غافل مي‏شويم، از خود نماز غافل مي‏شويم، از خدا غافل مي‏شويم، از وظيفه غافل مي‏شويم و از جهت عبادت، از جهت كلي عبادت غافل مي‏شويم.

جهت كلي عبادت مي‏دانيد چيست؟ ظهور حق تعالي به مُطاعيت است. خدا به مطاعيت جلوه كرده و ظهور فرموده است. آن حيث و آن جهت و آن ظهور، در واقع موقع اسم «المطاع» خداست. در هر عبادتي خداوند اطاعت مي‏شود، در هر عبادتي فرمان حق تعالي را امتثال مي‏كنيم همه مي‏دانيم و به همه ما گفته‏اند كه شرط صحت عبادت «نيت تقرب» است و در هر عبادتي آن را لازم دانسته‏اند. اصلاً عبادت تحقق پيدا نمي‏كند مگر به نيت قربت و نيت تقرب. معناي «نيت تقرب» همان نيت امتثال است و امتثال يعني عمل به فرمان حق تعالي، اين را وقتي بخواهند به زبان بياورند، «امتثال» فرمان خدا گفته مي‏شود.

ما مي‏دانيم خداوند در مقام امامتِ حجت‏هايش به آمر و ناهي بودن ظاهر شده، به شارعيت ظاهر شده، به فرماندهي مطلق و كلي ظاهر شده است، اين مطالب ان‏شاءاللّه در خاطرتان هست، ذهن‏هاي شما با اين مسائل بيگانه نشود. اين‏ها همه اعتقاديات است، اين‏ها معارف است، اين‏ها همه حقايق است، نبايد از خاطرها برود، بايد توجه داشته باشيم در سينه‏ها نقش كنيم، در دل‏ها رسوخ پيدا كند، در ذهن‏ها هميشه زنده و موجود باشد، از خاطرمان نرود.

«* نماز جلد 5 صفحه 372 *»

خداوند در مقام امامت حجت‏هايش به آمر بودن، به ناهي بودن به شارع بودن ظاهر شده است، «آمر» يعني فرمان دهنده و امر كننده، «ناهي» يعني نهي كننده، «امر» و «نهي» فرمان است، هر دو فرمان است، يا فرمان به عمل است كه مي‏شود «امر» و يا فرمان به ترك است كه «نهي» مي‏شود، و يا اجازه و اباحه و رخصت است. «امر» هم مراتب دارد: مرتبه شديدش واجب‏ها است. مرتبه‏هاي غير الزام، درجاتش فرق مي‏كند. فقهاء اصطلاح كرده‏اند «مستحب مؤكد» و مستحب غير مؤكد. بعضي مسائل را مي‏فرمايند مستحب مؤكد است يعني به واجب بودن نزديك است.

اهل ايمان بايد مراقبت داشته باشند، مواظبت داشته باشند. واجب‏ها را بايد انجام دهند، عمداً آن‏ها را ترك نكنند. اما مستحب‏ها درجات پيدا مي‏كند اصطلاح شده بين فقهاء كه بعضي را مستحب مؤكد مي‏گويند. به حسب روايات گاهي از همين مستحب‏هاي مؤكد را ائمه: به واجب تعبير آورده‏اند. اما فقهاء چون ديده‏اند كه در ترك آن‏ها رخصت هم رسيده، اگر چه فرمان به‏طور اكيد است، از اين جهت براي مشخص كردن اين‏گونه مستحب‏ها مي‏گويند اين‏ها مستحب مؤكد است، يعني خيلي تأكيد شده، نزديك به واجب است.

مثلاً غسل روز جمعه خيلي تأكيد شده و مستحب است اما مستحب مؤكدي است كه بعضي از فقهاء از روايات، براي آن وجوب استفاده كرده‏اند و از اين جهت به واجب‌بودن آن حكم كرده‏اند، گفته‏اند غسل جمعه واجب است. بيشتر فقهاء گفته‏اند غسل جمعه مستحب مؤكد است؛ از روايات اين‏طور استفاده كرده‏اند.

پس «امر» كه به فارسي «فرمان» گفته مي‏شود، هم شامل واجب‏ها و هم شامل مستحب‏هاست. مستحب‏ها هم درجات دارند، مستحب‏هاي مؤكد و مستحب‏هاي عادي كه درباره آن‏ها تأكيدي زياد نرسيده است، همه اين‏ها را «امر» مي‏گويند.

«* نماز جلد 5 صفحه 373 *»

«نهي» هم همين‏طور است. نهي‏هايي كه خداوند و اوليائش به‏طور الزام فرموده‏اند، مي‏شود «حرمت». اما نهي‏هايي كه به‏طور الزام نيست آن‏ها به اصطلاح «مكروهات» ناميده شده‏اند. اين‏ها هم درجات دارد، بعضي از مكروهات آن‏قدر تأكيد در كراهت آن رسيده كه به حرمت نزديك است. شايد بعضي از فقهاء هم در باره بعضي از اين مكروهات به حرمت حكم كرده باشند، ولي اكثر از آن‏ها به كراهت شديد تعبير مي‏آورند. و آن مواردي كه در باره آن‏ها نهي هست اما به‏طور الزام نيست، رخصت در عمل هم رسيده آن‏ها را مكروهات مي‏گويند.

اهل ايمان دين خدا را حرمت مي‏كنند. واجبات را عمداً ترك نمي‏كنند، محرمات را عمداً مرتكب نمي‏شوند. براي كسب تقرب به درگاه حق تعالي تا جايي كه برايشان ممكن و ميسّر است مستحبات را به‏جا مي‏آورند و مكروهات را ترك مي‏كنند و فرموده‏اند مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است.

خداوند در باره مستحبات به‏طور الزام حكمي را قرار نداده ولي فرموده من مستحبات را دوست دارم تا بندگانش را امتحان كند، ببيند چه كسي حرمت مي‏گذارد به آن‏چه كه خداوند آن را دوست دارد. خود كلمه «مستحب» به فارسي معنايش «دوست داشته شده و مورد محبت قرار گرفته شده» است. مستحب به اين معني است. استحباب همين است كه مورد محبت است، مورد دوستي است، خدا آن را دوست دارد.

همچنين مكروهات يعني ناپسندهاي خدا، خدا آن‏ها را نپسنديده، دوست ندارد، ناپسند دارد، به تعبير فارسي يعني آن‏چه خدا از آن خوشش نمي‏آيد.

پس خداوند است آمر، خداوند است ناهي، خداوند است فرمانده و بندگان بايد خدا را در آن‏چه دستور فرموده و در آن‏چه امر كرده يا نهي كرده است اطاعت كنند. اگر فرمان و دستور او را اطاعت كردند نامش «امتثال» مي‏شود، با اين امتثال است كه بندگان

«* نماز جلد 5 صفحه 374 *»

به درگاه او قرب پيدا مي‏كنند و مشمول عنايت‏هاي او مي‏شوند و به رحمت‏هايي كه وعده داده مي‏رسند.

و همين‏طور آن‏چه را كه نهي فرموده اگر ترك كنند، خداوند وعده خير داده، وعده رحمت داده است. و نعوذباللّه اگر انسان امتثال را ترك كرد و كوتاهي كرد در امتثال، مستحق عذاب خداست، مستحق دوري از رحمت خداست و مستحق نقمت و بلا و گرفتاري است.

پس خداوند خلقش را امتحان فرموده است. تمام اين دستورات از زبان اوليائش صادر شده اگر چه به شكل كتاب مُنزَل باشد. كتاب منزَل مثل قرآن كه از آسمان نازل مي‏شود. قرآن كتاب خداست و از آسمان نازل شده، چطور نازل شده؟ آيا ورقه‏اي از آسمان افتاده است؟ اين‌چنين نيست بلكه زبان پيغمبر9 به اين كلمات گويا شده و قرآن گرديده است، اين كلمات مباركات، اين آيات مباركات به زبان پيغمبر جاري شده است. (فرمود: الشريعة اقوالي).

پس اين قرآن كتاب خداست. از كجا صادر شده؟ از زبان رسول اللّه9. در كجا بوده؟ در سينه رسول‌اللّه9. خدا سينه رسول‌اللّه را جاي قرآن قرار داده، قرآن را همه‏اش را در سينه رسول اللّه قرار داده و رسول اللّه9 از وقتي كه خداوند خلقشان كرده به حسب خودشان سينه داشتند. قلب هم بگوييم مانعي ندارد، اما چون قرآن سينه گفته، ما نيز سينه رسول اللّه9مي‏گوييم.

خداوند فرموده: بل هو آياتٌ بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم([109]) قرآن «صدور» گفته، و «صدور» به معني سينه‏هاست، سينه رسول اللّه، سينه اميرالمؤمنين، سينه امام حسن، سينه امام حسين، چهارده سينه جاي قرآن است. صلوات اللّه عليهم اجمعين. قرآن بدون كم و زياد در چهارده سينه قرار دارد.

«* نماز جلد 5 صفحه 375 *»

تمام اين قرآن چيست؟ ما آن را محدود مي‏بينيم، بين الدفّتين مي‏بينيم، بين الجلدين مي‏بينيم، ما آن را محدود مي‏بينيم كه اول آن باء بسم اللّه الرحمن الرحيم و آخر آن هم سين و الناس است. ما محدود مي‏بينيم اما اين كتاب محدود نيست، اين علم خداست. علم خدا هم اول ندارد آخر ندارد، محدود نيست، متناهي نيست. ولي خدا قدرت دارد كه غيرمتناهي و غيرمحدود را به ظاهر در ظرف محدودي قرار دهد و قرار داده است.

اين قرآن ظاهراً محدود است، اما آيا عالَم اسماء و صفات خدا محدود است؟ كسي مي‏تواند بگويد عالم لاهوت محدود است، اول دارد آخر دارد؟ براي اسماء و صفات خدا حدي نيست، محدود نيست اما به حسب ظاهر تمام عالم لاهوت را كه عالم اسماء و صفات خداست همه را گذارده در يك پيكري كه به حسب ظاهر محدود است. پيكري كه از صلب پاك عبداللّه و از رحم طاهره آمنه بنت وهب ولادت يافت؛ به ظاهر محدود است. اين پيكر تمام عالم لاهوت است، تمام عالم اسماء و صفات خدا است، ولي اين چشم آن را محدود مي‏بيند، چشم دل آن را محدود نمي‏بيند.

جاهلا اين نور، علييني است   نه همين جسمي كه تو مي‏بيني است([110])

با اين چشم يك جسم مي‏بيني، بدن محدودي مي‏بيني ولي اين محدود نيست. اين بدن كه به حسب ظاهر از پدر و مادري ولادت يافته، اين همين الآن اولُ ما خلق اللّه است، همين الآن، اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد. اين جسم موقع تمام اسماء اللّه و صفات اللّه است، اين جسم موقع تمام دعاي جوشن كبير است، دعاي جوشن كبير يك گوشه‏اي از عالم اسماء و صفات خداست. پس خدا مي‏تواند نا محدود و غيرمتناهي را به حسب ظاهر در يك ظرف محدودي جاي دهد.

اين‌كه مي‏گوييم ماه رمضان دوره آخرت است، مزاح نمي‏كنيم، جدّي مي‏گوييم. مگر آخرت متناهي است؟ مگر اول دارد؟ آخر دارد؟ الآن هم آخرت موجود است. اعتقاد داريم

«* نماز جلد 5 صفحه 376 *»

كه بهشت و جهنم الآن موجود است، از عقايد ما اين است كه بهشت موجود است، جهنم هم موجود است. خداوند مي‏فرمايد: و اِنّ جهنّم لَمحيطةٌ بالكافرين.([111])

از اولي كه ابوبكر به اين عالم پا گذارد در جهنم بود و به جهنم هم رفت، عمر هم همين‏طور بود عثمان هم همين‏طور بود معاويه هم همين‏طور و تمام اتباعشان لعنهم اللّه هم همين‏طور بودند و هستند.([112])

و در مقابل از وقتي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در اين عالم پا گذاردند ـ اين شأن اميرالمؤمنين نيست كه من بگويم در بهشت بودند و به بهشت رفتند. اميرالمؤمنين خلاّق بهشت است، صاحب بهشت است و به نور فرزندش بهشت را ساخته است. اميرالمؤمنين به نور حسينش صلوات اللّه عليهما بهشت را ساخته است.

پس اين سخن صحيح نيست كه من بگويم اميرالمؤمنين از وقتي كه به دنيا آمدند در بهشت بودند. مالك بهشتند آن هم به وسيله فرزندشان، به وسيله نور امام حسين7 و نور امام حسين همان شهادت امام حسين است، همان نيت امام حسين، اقدام امام حسين، همان از خود گذشتگي ابي‏عبداللّه الحسين7، همان محبت امام حسين به خلق خدا، محبت حسين به امت رسول اللّه9، محبت حسين به شيعيان اميرالمؤمنين7 همان بهشت است، همان كار امام حسين است.

محبت امام حسين به بندگان خدا، محبت امام حسين به امت جدش رسول اللّه9، محبت امام حسين به شيعيان پدرش اميرالمؤمنين7، محبت امام حسين به دوستان مادرش فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم، اين محبت همان كار ابي‏عبداللّه الحسين7 است.

«* نماز جلد 5 صفحه 377 *»

خداوند محبت حسين را به خلقش بهشت قرار داده است. يا حسين! تو دوست داري خلق مرا، تو دوست داري امت جدت را، تو دوست داري شيعيان پدرت را، من از اين دوستي تو، و ماده و صورتِ اين دوستي تو، بهشت را خلق كردم. خدا خلق كرده بهشت را از وقتي كه امام حسين7 را خلق كرده است. زيرا امام حسين از وقتي كه خلق شدند نور داشتند و حضرت بي‏نور كه نبود. امام حسين از وقتي كه خدا خلقش كرد نور داشت و از نورش بهشت را آفريد. پس الآن بهشت موجود است، جهنم هم موجود است.

بحثم در اين مسائل نيست، بحثم در اين است كه خداوند اين قرآن را در سينه‏هاي اين بزرگواران قرار داده و از سينه‏هاي اين بزرگواران به زبانشان جاري فرموده و آن وقت خلق شنيدند. البته قرآنِ اصلي در مقامات ذاتي اين بزرگواران و مقامات اوليه امكانيه ايشان، يك حقيقتي است كه يك نمونه‏اش صحف آدم بوده، يك نمونه‏اش صحف ابراهيم بوده، يك نمونه‏اش تورات بوده، يك نمونه‏اش انجيل بوده، يك نمونه كامل و جامع و تمامش هم اين قرآن است و الا نمي‏شود گفت كه علم خدا محدود است. جاي اين علم توي سينه اين بزرگواران: بود، بعد به زبانشان كه در مقام تحدّي و اعجاز جاري مي‏شده، قرآن شده است.

پس خداوند امر و نهيش را از زبان حجت‏هايش اظهار مي‏كند و در مقام امامتِ حجت‏هايش خداوند به آمر بودن، ناهي بودن و فرمانده بودن ظاهر شده است. وظيفه بندگان عبوديت و اطاعت و امتثال امر است. معناي امتثال، نيت قربت و نيت تقرب است. مي‏گويند در هر نماز يا در هر وضو يا در هر عبادتي نيت تقرب بكن. يعني به اين فكر باش و متوجه اين مطلب باش كه خداي من فرمان داده، من هم بندگي‏ام اقتضاء مي‏كند كه در مقام اطاعت و امتثال فرمان او برآيم. پس در تمام عبادت‏ها نيت لازم است. نيت تقرب شرط صحت عمل است، نيت تقرب امتثال فرمان است، امتثال فرمان هم معنايش همين است كه بنده در مقام انجام فرمان برآيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 378 *»

اصل بحثم چه بود. به اين‏جا رسيد كه جهت كلي عبادت مقام امامت حجت‏هاي خداست كه موقع اسم المُطاع خداي متعال است، خدا در مقام امامت حجت‏هايش به مُطاعيت، متبوعيت، فرماندهي و لزوم امتثال فرمانش ظاهر شده است. بنابراين ما خيلي بايد در عبادتمان به جهت عبادت توجه داشته باشيم. امام رضا7 فرمودند وقتي كه به نماز مي‏ايستي، موقع نيت كردن كه مي‏خواهي براي اداي فرمان خدا آماده شوي، همان‏جا واجعَل واحداً من الائمّة نصبَ عَينَيك([113]) يكي از امامان، يعني يكي از آقايانت از حجت‏هاي كلي خدا را كه بين تو و خدا واسطه هستند در نظر بگير، آن‏گاه نيت كن.

امروز آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي فرجه الشريف، وليّ مطلق حق در عالم امكان، قطب عالم امكان، واسطه حقيقي و كلي و جهت كلي عبادت است. خدا در مقام امامت اين بزرگوار به متبوعيت و مُطاعيت ظاهر شده، اين است توجه به جهت كلي عبادت، مثل اين‏كه در نماز توجه مي‏كنيم به كعبه، رو مي‏كنيم به كعبه، اما كعبه را كه نمي‏پرستيم، خدا را اطاعت مي‏كنيم و به كعبه رو مي‏كنيم. همين‏طور خدا را اطاعت مي‏كنيم، رو مي‏كنيم به جهت كلي عبادتِ خدا؛ و موقع اسم المطاع خدا وجود مبارك مهدي آل محمّد: است اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.

خدا را قسم مي‏دهيم به حق مقام و منزلتش كه ما را از آن بزرگوار دور نگرداند، همه ما را در همه حال متوجه آن حضرت فرمايد و عنايتش را شامل حالمان قرار دهد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 379 *»

مجلس     27

 

(شب ‌شنبه 6 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 23 / 11 / 1378)

 

g  معناي قربةً الي الله در نيت

g  احكام پنج‌گانه

g  انس‌گرفتن با عبادات

g  بدترين برادران

g  منشأ تعارفات بي‌جاي ايراني‌ها

g  راه كم‌شدن توقعات و رهايي از عُجب

g  نكته‌اي لازم و ارزنده

g  تذكري مهم براي متعلمين

g  فقره‌اي از حديث شريف همام

g  بنده هميشه بنده است و بايد بندگي كند

g  مقام امامت حجت‌هاي خداوند موقع ظهور كبريائيت اوست

g  لذت‌بردن از عبادت نتيجه اقبال به عبادت است

g  تفسير خشوع در نماز

 

«* نماز جلد 5 صفحه 380 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

سخن در توجه و اقبال به نماز است. در حال نماز و به طور كلي در هر عبادتي بايد انسان متذكر باشد كه در مقام بندگي حق تعالي بر آمده و خدا را اطاعت مي‏كند و فرمان حق تعالي را امتثال مي‏نمايد و معناي «نيت قربت» همين است كه هر عبادتي را انسان به قصد اطاعت حق تعالي و امتثال فرمان خدا به اتمام برساند. اين نيت شرط صحت عبادت است، عبادت صحيح نيست مگر به اين نيت.

البته اهل مراقبت و اهل مواظبت در تمام اعمال و حركات و سكناتشان اين نيت را دارند. رسول خدا صلوات اللّه عليه به ابوذر فرمودند: اي ابوذر در هر كاري تو بايد نيت داشته باشي اگر چه به تعبير ما خوابيدن و خوردن باشد. معناي نيت داشته باشي همين مطلب است. يعني اين‏قدر مواظب حالات و كارهايت باشي كه همه كارهايت را به قصد امتثال بكني.

معلوم است بنده واجبات را كه اتيان مي‏كند براي اين است كه خداوند آن‏ها را واجب فرموده و امر الزامي فرموده، رخصت ترك آن‏ها را نداده، اجازه ترك نداده است. بديهي است كه انسان هر واجبي را كه به‏جا مي‏آورد به اين قصد و نيت است كه خداوند

 

«* نماز جلد 5 صفحه 381 *»

بر من حتم كرده و اجازه نفرموده كه آن را ترك كنم و اگر ترك كنم دستور فرموده آن را قضا كنم اگر در خارج وقت است اگر واجبي است كه وقت دارد، و گرنه بايد امتثال كنم. در هر صورت در ترك آن راهي ندارم.

اگر حرام است باز هم به نيت امتثال فرمان خدا، بنده بايد محرمات را مرتكب نشود. آن‏چه را كه خدا حرام فرموده بايد آن را ترك كرد، خداوند رخصت نداده كه انسان مرتكب حرام شود.

همچنين در مستحب‏ها انسان وقتي كه به اتيان مستحبي موفق مي‏شود، نيت دارد. معنايش اين است كه فرمان خدا را امتثال مي‏كند اگر چه اين فرمان الزامي نيست. اين‏گونه فرمان‏ها را فرمان الزامي نمي‏گويند، فرمان فضلي است، فرمان عنايتي است كه خداوند به بندگانش فرموده است. خداوند يك دسته مقرِّبات قرار داده كه آن‏ها را الزام نفرموده اما بر آن‏ها ثواب مترتب ساخته است، اجر مترتب ساخته است. خداوند بر اتيان مستحب‏ها رحمت، عنايت، مغفرت، لطف و كرم را وعده فرموده به همين نيت؛ يعني امتثال فرمان خدا. پس بنده مستحبات را به اين نيت اتيان كند، فرمان خدا را امتثال كرده است.

همچنين بنده مكروهات را يعني ناپسندهاي الهي را، آن‏چه را كه خداوند اتيان آن‏ها را كراهت دارد ترك مي‏كند. اين‏ها هم نهي است اما نهي تنزيهي است. خداوند براي بندگانش مرتكب شدن مكروهات را نمي‏پسندد. پس كراهت‏ها، مكروه‏ها اين‏چنين است، نيت در كار است انسان به حرمت دين خدا، به احترام خداي متعال مكروهات را هم ترك مي‏كند.

باقي مي‏ماند يك دسته كارهايي كه انسان آن‏ها را يا به‏جا مي‏آورد يا ترك مي‏كند، تفاوت نمي‏كند. اين‏ها كارهايي است كه نه فرمان اكيد و الزامي در باره عمل به آن‏ها رسيده كه واجب باشد و نه فرمان و الزام تحريمي رسيده كه حرام باشد، و نه مستحب شده و نه مكروه گرديده است. اسم اين كارها را «مباح» مي‏گذراند كه نوع كارهاي ما و بيشتر كارهاي عادي ما همين مباحات است.

«* نماز جلد 5 صفحه 382 *»

اين كارها را ما فكر مي‏كنيم از تكليف رها است و تكليفي در اين‏جاها نداريم. البته اين تعبير هم رسيده كه فرموده‏اند: كلّ شي‏ء لك مطلق حتي يَرِدَ فيه نهي([114]) و در روايتي ديگر فرموده‏اند: حتي يرد فيه نصّ([115]) چنين تعبيراتي هم در روايات رسيده و از اين جهت اكثر فكر مي‏كنند كه مباحات اموري است كه در آن‏ها خداوند تكليفي نفرموده است و ما در آن‏ها تكليفي نداريم.

آري تكليفي نداريم به اين معني كه تكليف الزامي و تكليف فضلي و تحريمي و تنزيهي نداريم و الا همين رخصتْ تكليف است؛ يعني در اين‏ها هم امتثال دستور و فرمان خدا را مي‏شود نيت كرد و بايد در اين‏ها هم نيت باشد. به اين معني كه در هر كار مباح توجه داشته باشيم به اين‌كه كار مباح را هم خداوند براي ما مباح قرار داده است.

پس اباحه هم از تكاليف شرعيه است از اين جهت مجموعه تكاليف شرعيه را پنج قسمت مي‏كنند: واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات. پنجمي چيست؟ مباحات. اباحه هم مثل ايجاب و تحريم و مثل استحباب و كراهت، حكم خداست. پس چون خداوند اجازه فرموده، رخصت اين كارها را داده، بر ما اباحه كرده، مباح قرار داده و تكليفي به خصوص نفرموده، اين هم خودش يك قسم از اقسام تكليف است. پس مباحات هم به نيت امتثال و به نيت اطاعت از حق تعالي انجام مي‏شود.

و چون مقصود از اين كارها كه در زندگاني به آن‏ها مبتلا هستيم ادامه زندگي در اين عالم است. ادامه زندگي در اين عالم به همين كارها و ترك‏ها بستگي دارد، اين‏ها همه امور زندگي ماست و معيشتِ ما روي اين زمين به اين‏ها بستگي دارد. به اين خوردن‏ها، آشاميدن‏ها، خوابيدن‏ها، بيدارشدن‏ها، رفت و آمدها، كار و كسب‏ها، ملاقات‏ها،

«* نماز جلد 5 صفحه 383 *»

معاشرت‏ها، ميهماني‏ها، اطعام‏ها و احسان‏ها البته به شكل ابتدائي و همان مباح، اين‏ها اموري است كه زندگي ما به اين امور بستگي دارد.

كساني كه اهل مراقبتند، اهل مواظبتند، اهل بندگي هستند، براي بندگي تمرين كرده‏اند و بندگي را دوست دارند، مباحات را هم به نيت اين‏كه خدا بر آن‏ها اباحه كرده به‏جا مي‏آورند. از اين جهت در حال عادي، خوراك و خوردنِ مباح براي اين بندگان عبادت است، نگاه كردنِ مباح براي اين بندگان عبادت است، استراحتِ مباح براي اين بندگان عبادت است. اجر مي‏برند و ترقي مي‏كنند زيرا عبادت براي تقرب است، بندگي نتيجه‏اش قرب است.

قرب به درگاه حق تعالي را كه مقصود از عبادت‏هاست، ما نمي‏بينيم، مشاهده نمي‏كنيم، درك نمي‏كنيم كه به اين عبادت‏ها ما به درگاه خدا تقرب پيدا كرديم. و نمي‏دانيم چه حالي براي ما فراهم مي‏شود، چه درجه‏اي به ما داده مي‏شود، چه ترقي در عالم نفس و روح و عقل ما براي ما فراهم مي‏شود. اين‏ها براي ما الآن محسوس نيست. علتش هم همان است كه با عبادات كم انس داريم، با عبادات كم مأنوسيم.

درست است كه الحمدللّه ما به توفيقات الهي عبادات داريم چه بسا به آن‏ها هم عادت كرده‏ايم، خيلي هم برايمان سخت است كه يك وقتي اين عادت‏ها تغيير كند يا مثلاً مشكلي پيش بيايد كه نتوانيم عبادتي را كه به آن عادت كرده‏ايم ترك كنيم، ممكن است كه به اين شكل باشد. اما چون آن توجه و اقبال كه بايد در عبادات باشد در ما نيست، انسي هم براي ما نسبت به عبادات فراهم نمي‏شود.

بايد تمرين داشته باشيم كه با عبادت مأنوس شويم، با عبادت انس بگيريم، عبادت براي ما لذت‏بخش باشد. خيلي هم مشكل است، زيرا همه عبادت‏ها نامش «تكاليف» شده و تكاليف همان‏طور كه فرموده‏اند از زحمت و كلفت و مشقت مشتق گرديده است. معناي تكليف يعني مشقت و زحمت. شنيده‏ايد مي‏گويند تكلّف. خود را به تكلّف نيندازيد، يعني

«* نماز جلد 5 صفحه 384 *»

خودتان را به زحمت نيندازيد، بي‏جهت خودتان را به زحمت نيندازيد. اين به زحمت انداختن خود را، در اصطلاح عربي «تكلّف» مي‏گويند.

بهترين برادرها آن برادري است كه انسان را به زحمت نيندازد، اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايند: شرُّ الاخوان من تُكُلِّف له([116]) بدترين برادران و دوستان آن كسي است كه انسان را به زحمت بيندازد؛ يعني توقعش بالا باشد كه اگر انسان توجه نداشت، خدمتش سلامي عرض نكرد، به او بر بخورد، با انسان قهر كند، ناز كند. و يا اگر در احترامي و يا مسأله‏اي در حق او كوتاهي شود آزرده گردد و عذرخواهي شخص را هم قبول نكند، باورش هم نشود كه تعمد نبوده. مثلاً شخص او را نديده و يا نشناخته و يا سلام كرده ولي او نشنيده است.

اين‏طور اشخاصِ طمّاعِ پر توقعِ از خود راضي و خود پسند براي نوع برادران اسباب زحمت مي‏شوند. اگر انسان بر خلاف ميل او يك قدم بردارد، در اين وقت انسان بدترين اشخاص است. چرا؟ چون بر خلاف ميل آقا يك قدم برداشته شده يا بر خلاف ميل آقا يك حرف گفته. دست‏بردار هم نيست، تا دم مرگ هم از خاطرش نمي‏رود كه فلاني در فلان روز چنين حرفي به من زده و يا فلان روز مثلاً با من بداخلاقي و يا بدرفتاري كرده است يا پيش پاي من برنخاسته يا جواب سلام مرا نداده يا به من سلام نكرده است و از اين نوع توقع‏هاي بي‏جا كه بعضي دارند.

چنين اشخاصي باعث مي‏شوند كه انسان در مورد آن‏ها خيلي مواظب باشد، خودش را به زحمت بيندازد كه مبادا سخني يا كاري يا حركتي كند كه باعث آزردگي آن آقا بشود؛ اين بدترين برادران خواهد بود.

متأسفانه در ايران اين تعارفات خيلي فراوان است. در ميان عرب‏ها اين تعارفات نيست. در ايران اين تعارفات خيلي ملّيّت دارد؛ يعني ريشه ملّيّت دارد مثل نوروز مي‏ماند كه ريشه ملّيّت دارد. وضعشان اين‏طوري است، توقعات خيلي بالا است، طمع خيلي زياد

«* نماز جلد 5 صفحه 385 *»

است، از خود راضي خيلي زياد است، از اين جهت اين تعارفاتي كه الآن در ميان ايراني‏ها مرسوم است از همين روحيه سرچشمه مي‏گيرد.

در ايران اگر كسي در مجلس ميهماني مثلاً بخواهد سيب به كسي تعارف كند، بخواهد شكلات به كسي تعارف كند بايد اولاً داخل ظرف بگذارد، ظرف چيني باشد و آن ظرف در سيني باشد بعد هم از جا حركت كند و برود جلوي ميهمان بنشيند حتي خم هم نشود، بنشيند و احترام كند و از اين نوع تعارفات كه اگر يك خورده از اين‏ها كم شود سزاوار غيبت هم مي‏شود، غيبتش واجب مي‏شود كه بروند پشت سرش چنين و چنان بگويند.

ولي مجالس عرب‏ها را من ديده‏ام، مجالس روضه‏شان را ديده‏ام. وقتي مي‏خواهند مثلاً شكلات تقسيم كنند، صاحب مجلس دست خود را داخل پاكت مي‏كند و شكلات را اين‏طور جلوي اشخاص پرتاب مي‏كند. در مجلس ميهماني، مي‏خواهد سيب تعارف كند، ظرف سيب جلويش است سيب را جلوي اشخاص پرتاب مي‏كند. مي‏خواهد سيگار تعارف كند آن را جلوي ميهمان پرتاب مي‏كند و همين‏طور زيرسيگاري را ـ چقدر هم من از اسم سيگار و زيرسيگاري بدم مي‏آيد ـ زيرسيگاري را همين‏طور پرتاب مي‏كند. بايد به كله‏اش بكوبد نه اين‌كه جلوي او پرتاب كند، بايد به سرش بكوبد كه بي‏خود و بي‏جهت سيگار مي‏كشد، ولي جلويش پرتاب مي‏كند كه خاكستر سيگار را داخل آن بريزد.

شيخ مرحوم­ يكي از چيزهايي را كه لعنت مي‏فرمودند، عادات عجم و تعارفات عجم بود. رسماً لعنت مي‏فرمود، يك شخصيت رباني اين كارها را لعنت مي‏كند. مي‏فرمودند از وقتي ايران آمده‏ام از اين تعارفات طاقتم تاب شده است.([117]) اين تعارفات از كجا سرچشمه مي‏گيرد؟ از توقعات، از طمع‏ها و ازخود راضي بودن‏ها و خودپسندي‏ها سرچشمه مي‏گيرد.

«* نماز جلد 5 صفحه 386 *»

اگر بنده فكر كند كه چه بوده و چه خواهد شد و الآن چيست، همان‏طور كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه دستور داده‏اند، بزرگان هم دستور داده‏اند كه بنشينيد فكر كنيد اصلاً ببينيد كه هستيد و چه هستيد. خيلي سطح توقعات پايين مي‏آيد، سطح طمع‏ها پايين مي‏آيد، انسان شكسته مي‏شود، از عجب خلاص مي‏شود، از خودبيني و راضي بودنِ از خود آزاد مي‏شود. خودپسندي‏ها همه كم مي‏شود.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏فرمايند: مسكينٌ ابنُ آدم مكتوم الاجل…([118]) بيچاره! فرزند آدم! چقدر مسكين است! چقدر بيچاره است! و مي‏فرمايند: عجبتُ لابن آدم در شگفتم از فرزند آدم، اوّلُه نطفة و آخرُه جيفة و هو قائم بينهما وعاء للغائط ثم يتكبّر([119]) اين فرمايش را چه كسي مي‏گويد؟ اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏فرمايند. واقعيتي است كه اگر انسان حالات خودش را، وضع خودش را متذكر باشد، خيلي حالاتش عوض مي‏شود، تواضع پيدا مي‏كند، توقعاتش كم مي‏شود، از همه توقع ندارد كه نزد او بنده ذليل باشند. همه بندگان خدا هستند، همه دوستان محمّد و آل محمّد: هستند، همه نزد خدا و اولياي خدا حرمت دارند.

وقتي انسان متذكر گناهانش باشد، متذكر گردن شكستگي خود نزد خدا و اولياي خدا باشد، آن وقت از مردم چه توقع دارد؟ بلكه بايد واقعاً شرمنده باشد.

اين نكته خيلي عجيب است! من اين مطلب را عرض مي‏كنم به عنوان نصيحت، به عنوان موعظه و به عنوان وصيت، چه بگويم، هر چه بگويم جا دارد، در آن فكر كنيد و ان‏شاءاللّه در عمل به آن تمرين داشته باشيد. اگر احترام مي‏بينيد، در دل شرمنده شويد. اين قاعده است، خيلي هم به ترقي انسان كمك مي‏كند، خيلي انسان را ترقي مي‏دهد كه اگر احترام ديديد، از هر كسي احترام ديديد بين خودتان و خدا و اولياي خدا واقعاً شرمنده

«* نماز جلد 5 صفحه 387 *»

بشويد، نه اين‏كه نفستان خوشش بيايد كه احترام شدم. داخل فلان مجلس رفتم مرا احترام كردند، آن شخص مرا ديد و احترام كرد، و چه و چه و چه، نه، واقعاً شرمنده شويد.

با خود بگوييد اي خداي من! من كه خودم را مي‏شناسم كه چقدر بدم، من كه مي‏دانم تو را معصيت مي‏كنم و معصيت‏كارم، من كه مي‏دانم با ولي تو و حجت تو و امام خود صاف نيستم، خدمتش نمي‏كنم، حرمتش را ندارم، به رضاي او رفتار نمي‏كنم. من كه سزاوارم تمام خلق پا بر صورت من بگذارند و عبور كنند. پس چه شده كه مرا احترام كرد، سلام كرد، جلوي پاي من برخاست و تعارفم كرد. واقعاً انسان بايد شرمنده شود.

اين يك مطلب كه عمل به آن خيلي انسان را ترقي مي‏دهد و سطح توقعات انسان پايين مي‏آيد. ديگر اين‌كه انسان از همه كس آزرده نيست، با همه كس دعوا ندارد، با همه كس اختلاف ندارد، از همه كس گله‏مند نيست. بلكه از همه راضي است، از همه خوشحال و از همه شاد است.

مطلب مهم ديگري كه تذكر است براي عزيزاني كه در مسير تعليم و تعلم‏اند و توجه به آن خيلي لازم است، خيلي مهم است آن است كه ابداً ابداً ابداً در وجودشان، در فكرشان، در خيالشان آني و لحظه‏اي نگذرد كه سزاوار احترامند، سزاوار حرمت‏داري هستند، به هيچ وجه چنين تصوري به خاطرشان نگذرد. بلكه اگر احترام ديدند، نزد هر احترامي بگويند، اين احترام بي‏جاست، مولاي من ابي‏عبداللّه الحسين7 توهين شده، آقاي من توهين شده، آن وقت به من احترام مي‏كنيد!! به آقاي من در دنيا بي‏احترامي شده، مرا احترام مي‏كنيد! وقتي شخص متذكر اين مطلب بود آن وقت چطور احترام به دل او لذت بدهد، چطور احترام ـ به اصطلاح ـ به جان او بنشيند اصلاً احترام به جان انسان نمي‏نشيند.

اين حديث شريف را توضيح مي‏دادم كه امام7 مي‏فرمايد: شرّ الاخوان من تكلّف له پس معلوم است كه بهترين برادران آن برادري است كه انسان از او نترسد كه براي خاطر او خودش را به زحمت بيندازد و به زحمت بيفتد كه نكند به آقا بر بخورد.

«* نماز جلد 5 صفحه 388 *»

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در باره متقين به همّام چه مي‏فرمود؟([120]) همّام از اصحاب حضرت است. شنيده‏ايد كه ايشان از حضرت تقاضا كرد كه آقا براي من متقين را توصيف كنيد، وصفشان را بگوييد، برنامه‏شان را بگوييد، اخلاقياتشان را براي من بگوييد، ظاهرشان، باطنشان، صفاتشان را براي من بيان كنيد، حتي كأني اَنظر اليهم احوال آن‏ها را به‏طوري براي من مجسم كنيد كه من در واقع معناي تقوي و شخص متقي را بتوانم تصور كنم؛ اين‏طور برايم مجسم كنيد.

حضرت ابتدا از توصيف حالات متقين خودداري فرمودند، يك عبارت كوتاهي فرمودند كه: يا همّام اِتَّقِ اللّه و اَحسن فانّ اللّه مع الذين اتّقَوا و الذين هم محسنون گفت: نه، من دست بر نمي‏دارم، بايد بيان بفرماييد، اصرار كرد. حضرت هم شروع كردند به بيان اوصاف متقين، فرمايش‏هايي فرمودند كه نوعاً شنيده‏ايد. تا فرمايش‏هاي حضرت تمام شد همّام صيحه‏اي زد و از دنيا رفت. اين‏طور موعظه و نصيحت در وجودش اثر كرد.

حديث همّام در نهج البلاغه هم مذكور است و خيلي حديث شريفي است و بزرگان ما+ به مناسبت‏ها اين حديث شريف را در رسائلشان ذكر فرموده‏اند. از جمله آقاي مرحوم­ فارسي آن را در ارشاد به مناسبت ذكر حالات و خصوصيات و صفات مؤمنان بيان فرموده‏اند كه اين صفات و حالات به‏طور اصالت و به‏طور واقعيت و آن درجه اعلايش معلوم است كه در وجود مبارك نقبا و نجبا و كاملان و بزرگان دين موجود است([121]) و البته بعضي از اين صفات در تابعين ايشان هم عكس مي‏اندازد. اگر پيروان آن بزرگواران در طلب آن باشند، قطعاً آن صفات حسنه در آن‏ها هم پيدا مي‏شود.

يكي از صفاتي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه براي اهل تقوي مي‏فرمايد كه به همين قسمت مورد بحث ما مربوط مي‏شود آن است كه مي‏فرمايند: نفسه منه في عناء

«* نماز جلد 5 صفحه 389 *»

شخص متقي اين‏طور است كه از ناحيه خود، خود را به زحمت مي‏اندازد كه به ديگران زحمت ندهد، براي ديگران زحمت فراهم نكند، متقين خود را به سختي و مشقت مي‏اندازند و گوارايشان هم هست. و الناس منه في راحة([122]) اما مردم نسبت به او در آسايش‏اند؛ يعني متقيان حاضر نيستند كه موجبات زحمت براي اشخاص فراهم كنند.

اين‏ها معترضه بود. اصل مطلب اين بود كه تكاليف از كلمه كلفت و تكلف گرفته شده؛ يعني مشقت و زحمت، و در باره ما ضعفاء تكاليف مي‏گويند. بنابراين آيا نبايد به حال خودمان فكري بكنيم؟ نبايد قدري تكان بخوريم؟ نبايد در واقع نگران باشيم؟ آيا تكاليف شرعيه هنوز هم بايد براي ما تكاليف باشد؟ كه البته هست تا وقتي كه نفس امّاره بالسّوء داريم دستورات الهي، تكاليف شرعيه است، زحمت است و مشقت است، باري است كه احساس مي‏كنيم بر دوشمان است و خيال مي‏كنيم مرگ كه بيايد اين بار را بر زمين مي‏گذاريم و خلاص مي‏شويم.

بايد بدانيم اين‏طور نيست، بار عبوديت زمين گذارده نمي‏شود. ان‏شاءاللّه هميشه ما عبديم و هميشه بايد عبوديت داشته باشيم. در تمام دوره‏هاي دنيا و برزخ و آخرت بايد عبوديت داشته باشيم، ما هرگز از عبوديت خارج نمي‏شويم.

آن حرفي كه صوفيه زده‏اند خيلي پوچ است، خيلي بي‏اساس و بي‏پايه است كه انسان يك وقتي به درجه‏اي برسد كه تكليف از او ساقط شود. اين حرف، حرف بي‏اساسي است كه گفته‏اند: «المرء قائم علي بساط الشريعة ما لم يصل الي بساط التوحيد ـ و يا مقام التوحيد ـ فاذا وصل سقطت عنه الشريعة» اين‏ها حرف‏هاي پوچي است كه نشسته‏اند و بافته‏اند، خيالات است. چه كسي به ذات خدا مي‏رسد؟ چه كسي به حقيقت خدا مي‏رسد؟ چه كسي به ذات خدا، به حقيقت مطلقه الهيه نائل مي‏شود؟ معلوم است كه هيچ‏كس نمي‏رسد.

«* نماز جلد 5 صفحه 390 *»

آن‏ها كه خدا را هم‏سنخِ موجودات دانسته‏اند و آن حاشيه بالاي عالم وجود و هستي را خدا دانسته‏اند و مي‏گويند خلق همين‏طور ترقي مي‏كنند تا به آن درجه و به آن مرحله مي‏رسند، اين‏ها حرف‏هاي بي اساسي است.

نه انبياء: اين حرف‏ها را زده‏اند و نه اولياء و نه اشخاص فهميده اين حرف‏ها را زده‏اند و يا مي‏زنند، فهميده‏ها اين‏طور حرف‏ها نزده‏اند و نمي‏زنند. آن‏هايي كه عقل داشتند و از روي عقل سخن گفتند و از روي فهم سخن گفتند اين حرف‏هاي بي‏اساس را نگفته‏اند و نمي‏گويند.  هر بخش اين حرف‏ها را كه انسان عاقل نگاه مي‏كند مي‏بيند همه‏اش پوچ است اگر چه اكنون تمام دنيا بگويند حق است. هر چه مي‏خواهند بگويند، اين حرف‏ها باطل محض است.

قرآن رسماً به پيغمبر اكرم9 خطاب مي‏كند و مي‏فرمايد: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين و «يقين» را هم خود اهل قرآن به «مرگ» معني مي‏كنند؛ يعني تا مرگ نرسيده بايد عبادت كني، تا زنده هستي بايد عبادت كني و مثل امام‌الموحّدين ـ امام‌الموحّدين ابن‌عربي نيست، محيي‌الدين عربي امام الموحدين نيست، او امام ملحدين است ـ امام الموحدين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است، اميرالمؤمنين كجا ضربت خورد؟ علي7 كجا ضربت خورد؟ آيا مقام محيي‌الدين و امثال او از اميرالمؤمنين بالاتر بود؟

اميرالمؤمنين7 در مسجد، در محراب عبادت و در حال نماز بر سر نازنينش ضربت زدند، خدا لعنتشان كند. اين شهادت يعني اين‏كه هيچ‏گاه هيچ خلقي از مقام بندگي خارج نمي‏شود، بنده هميشه بنده است و خدا هميشه خداست. نه خلق به رتبه خدايي مي‏رسند و نه خدا از رتبه خدايي تنزل مي‏كند كه توي خلق بيايد و با خلق يكي بشود.

خدا هميشه خداست و خلق خدا از اول تا به آخر، همه خلق خدا هستند. حتي آن اتمّ خلق و اكمل خلق و انور خلق، وجود مبارك محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين، آن‏ها هم بنده خدا و خلق خدا هستند. در نوع تشهدها اول به عبوديت رسول اللّه

«* نماز جلد 5 صفحه 391 *»

و سپس به رسالت آن بزرگوار9شهادت مي‏دهيم مثل آن‌كه مي‏گوييم: اشهد ان محمداً عبده و رسوله اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد. در برزخ هم همين‏طور عبوديت هست، در آخرت هم عبوديت هست.

نكته‏اي را كه بايد متذكر باشيم (و اين‏ها مقدمه بحثي است كه در نظر دارم و به مناسبت آن بحث عرض مي‏كنم) آن‏چه كه بايد در فكر آن باشيم اينست كه قدري خودمان را از اين وضع عادي بالاتر بكشيم. خيلي نامناسب است كه ما هنوز عبادت‏ها را تكاليف احساس كنيم، عبادات براي ما مشقت باشد و باري بر دوش ما باشد.

قدري به عبادت‏ها اقبال كنيم، به خدا و به جهت كلي عبادات الهي كه وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه عليه است توجه داشته باشيم. عرض كردم خداوند به جميع انوار كبريائيتِ خود در مقام امامتِ حجت ظاهر شده و امام7 موقع اسم «المطاع» خداست. خدا كجا اطاعت مي‏شود؟ مطاع بودن خدا، متبوع بودن خدا و مقام اطاعت شدن خدا كجاست؟ مقام امامت حجت صلوات اللّه عليه است كه جهت كلي عبادت مي‏شود.

فارسي‏تر بگويم: خدا در مقام امامت حجت به كبريائيت و فرماندهي جلوه كرده است. بنده خالص، بنده متوجه، بنده خدادوست، كه خدا را شناخته و مي‏خواهد خدا را پرستش كند و اطاعت نمايد، خدا را دوست دارد، از اطاعت خدا خوشش مي‏آيد و از پرستش خدا لذت مي‏برد، اين بنده در برابر اين ظهور خداوند به فرماندهي كه همان مقام اللّه اكبر و صاحب مقام كبريائيت است، مي‏خواهد بگويد سمعاً و طاعةً. اين حالت، نه تنها به ظاهر خود، بلكه دل بگويد سمعاً و طاعةً، روح بگويد سمعاً و طاعةً و بدن هم بگويد سمعاً و طاعةً. معناي سمعاً و طاعةً به فارسي يعني چشم، در فرمانم، اطاعت مي‏كنم، بندگي مي‏كنم، فرمان بده امتثال مي‏كنم.

اين حالت را كه بنده مي‏خواهد در برابر خدا اظهار كند، كجا اظهار كند؟ جايش كجاست؟ جاي اظهار اين سمعاً و طاعةً كجاست؟ ما كه به ذات خدا راه

«* نماز جلد 5 صفحه 392 *»

نداريم، خدا كه با ما هم‏سنخ نيست كه در مقابل كبريائيتش روي چشم دست بگذاريم يا روي سينه دست بگذاريم و بگوييم سمعاً و طاعةً خدايا آماده هستم اطاعت كنم. چشم، فرمان بردارم. فرمان بده فرمان بردارم، از دل و جان اطاعت مي‏كنم. موقع و محل تعلق اين اظهارات بنده كجاست؟

توجه به اين مسائل لازم است، بايد اين مسائل نقش سينه‏مان بشود، بايد بر لوح دل‏هايمان ثبت شود كه با خودمان از دنيا ببريم. موقع اسم «المطاع» خدا كجاست؟ مقام «امامت» حجت است، اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد. اسم المطاع خدا يك شأني از شؤونات اسم الولي خداست. اسم الولي خدا يكي از شؤوناتش اسم المطاع خداست، متبوع‌بودن خدا و سلطان بودن خدا و مطاع بودن خدا تمام اين‏ها مفيد معناي كبريائيت خداست.

همه اسم‏هاي خدا كه كبريائيت خدا را به ما مي‏فهماند يك محل و موقع كلي دارد كه جهت كلي عبادت و بندگي‏هاي بندگان همان‌جاست. بايد آن‏جا را بيابيم، بايد پيدا كنيم كه الحمدللّه پيداست، گم نيست كه ما آن را پيدا كنيم. ما گم هستيم، اين مقام گم نيست.

به خدا پناه مي‏بريم. شيطان ما را گمراه مي‏كند، مرتب ما را به اين طرف و آن طرف مي‏كشد آن وقت ما گم مي‏شويم و الا اين مقام گم نيست، پيداست. مقام حجت، مقام امامت، مقام ولي در امامت، موقع اسم المطاع خداست كه يكي از شؤون اسم الولي خداست؛ و حجت خدا اسم عيني و تكويني و حقيقت نوريه الهي است. امام اسم خداست، اسماء خداست، تمام اسماء خدا را شما در وجود امام بايد ببينيد و بشناسيد، جاي ديگري نيست، هيچ‏جا نيست. خدا به جميع اسماء و صفاتش در امام و حجت و وليش آشكار است، نه جاي ديگر. خدا را هيچ‏جا نمي‏شود پيدا كرد، خدا را به جميع اسماء و صفاتش هيچ‏جا نمي‏شود جست جز در وليش و در امام و در حجتش صلوات اللّه عليه، در كدام مقامش؟ در مقام امامتش. هر اسمي كه براي خداست و بر كبريائيت و

«* نماز جلد 5 صفحه 393 *»

بزرگي ظاهري خدا دلالت مي‏كند، در مقام امامتِ امام قرار دارد. بايد اين موضع و موقع را شناخت. و عبادت‏ها جهت مي‏خواهد. مجموعه عبادت‏ها همه‏اش، جهتش، موقعش و موضعش مقام امامت حجت خداست. مقام امامت است.

بيت الولايه، يعني وجود مبارك حجت خدا يك ركني دارد كه ركن غربي است كه مقام امامت اوست. ما بايد در مقام عبوديت‏ها و بندگي‏ها خودمان را مقابل ركن غربي بيت الولايه ببينيم. يعني خودمان را در برابر مقام امامتِ حجت مشاهده كنيم. آن‏گاه براي اظهار بندگي و عبوديت، به همه وجود بگوييم اللّه اكبر؛ يعني اي خدا كبريائيت تو در مقام امامتِ حجتت آن‏قدر براي من نمودار است كه غير از تو هر چه هست پشت سر من است و من به آن اعتنا ندارم، توجه ندارم. بزرگي فقط بزرگي توست و آن‏چه از بزرگي‏ها و شرافت‏هايي كه به خود نسبت داده‏اي.

خداوند همه ما را اهل عبادت و بندگي قرار دهد، لذت ببريم از عبادت‏ها، انس بگيريم با عبادت‏ها، به عبادت‏ها اقبال داشته باشيم، در عبادت‏ها توجه داشته باشيم مخصوصاً نماز كه از ابتدائي كه براي اداي آن آماده مي‏شويم به حسب خودش از مقدمات، مقارنات و اعمالش، در تمام اين‏ها توجه داشته باشيم، با اقبال دل به‏جا آوريم.

حيفمان بيايد در حال عبادت و توجه به خدا و مخصوصاً نماز كه فكرمان به امور ديگر و مسائل ديگر منصرف شود؛ حيفمان بيايد. چند لحظه در مقام عبوديت بر مي‏آييم اما در اين چند لحظه يك دوره سير عبوديت و سلوك در عبوديت را به انجام مي‏رسانيم. حيفمان بيايد كه ذهنمان، فكرمان و خيالمان اين طرف و آن طرف برود. خداي نكرده در ميان ما نيست كسي كه در حال نماز در فكر معصيت باشد، در حال نماز به دنبال معصيت برود، در ميان ما چنين كسي نيست. همه ذهن‏ها پاك، دل‏ها پاك و نوراني و متوجه است.

«* نماز جلد 5 صفحه 394 *»

پس سعي كنيم به عبادت‏ها و به‏خصوص به نماز اقبال داشته باشيم. خداوند مي‏فرمايد: قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون. امام صادق7 فرمود: خشوع در نماز اين است: غضُّك بصرَك في صلوتك فروافتادن چشمت در حال نماز است، خضوع و خشوع چشم ظاهر كه فرو مي‏افتد، پايين مي‏افتد، اين طرف و آن طرف، بالا و پايين و به اين و آن نگاه كردن ندارد. چشمت را پايين بينداز و اقبالُك عليها([123]) خشوع در نماز روي آوردن تو به نماز است، به همه وجودت به نمازت توجه بكن كه نماز حدود ولايت است، جلوه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. در حال نماز در نور علي7 غرق شده‏اي. حيف است كه انسان خودش را داخل ظلمت دنيا كند.

خدايا به حق نماز حقيقي، وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و به حق نمازگزاران واقعي، اوليائت، مخصوصاً در زمان ما آقا بقية اللّه صلواتك عليه و عجِّل فرجَه الشريف ما را از نمازگزاران محسوب بفرما. طاعات ما را به بركت طاعات آقايمان بقية اللّه قبول بفرما. معصيت‏هاي ما را به بركت عنايت و توجه و لطفش به حسنات مبدل بفرما.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 395 *»

مجلس     28

 

(شب يك‌‌شنبه 7 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 24 / 11 / 1378)

 

 

g  سرّ اين‌كه نماز در بُعد عبادي دين عمود دين است

g  لزوم توجه به اين حدود ظاهري نماز رموز حقايق معنوي است

g  كمال معنوي نماز به آشنايي با حقايق معنوي آن بستگي دارد

g  قيوميت خداوند در تكوين نسبت به همه خلق يكسان است

g  همه مُلك، ملك حقيقي خداوند است

g  اعتقاد به وجود خداوند بديهي‌ترين و فطري‌ترين دريافت‌هاي بشري است

g  توجه به عنايت و لطف خداوند درعبادات

g  راه تقرب به خداوند توجه به حقايق معنوي نماز است

g  رعايت حدود ظاهري و معنوي نماز موجب ازدياد شوق و رغبت به نماز است

g  بحث صحت نماز و بحث قبولي آن دو بحث‌اند

 

«* نماز جلد 5 صفحه 396 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

اصل بحث در اين است كه نماز مجموعه‏اي از مراتب عبوديت در برابر جميع ظهورات حق تعالي به ربوبيت است، ازاين‏رو چنان وضع شده و طوري قرار داده شده است كه حركات، افعال و اذكار آن از هر جهت با آن ظهورات مناسبت دارد. پس نمازگزار چه در اذكار نماز و چه در افعال نماز تمام مراتب عبوديت را طي مي‏كند و در مراتب عبوديت سير مي‏نمايد.

تمام عبادت‏ها در «نماز» مندرج است، «نماز» همه مراتب عبادت‏ها را داراست و جميع مراتب عبوديتي كه بنده بايد در آن‏ها سير داشته باشد، همه در نماز وجود دارد؛ «نماز» چنين موقعيتي را در ميان عبادت‏ها داراست. الصلوة خير موضوع «نماز» بهترين عبادت‏هايي است كه قرار داده شده، بهترين بندگي‏هايي است كه به وضع الهي وضع شده و نهاده شده است.

اولين عبادتي كه در شريعت واجب شد و دستور داده شد در معراج، در شبي كه رسول خدا9 به معراج تشريف بردند، «نماز» بود. پس نماز مجموعه عبادت‏هاست،

«* نماز جلد 5 صفحه 397 *»

همه عبادت‏ها در نماز مندرج است. عرض كرده‏ام كه عبادت‏هاي ديگر به حسب قابليتشان جهاتي از نماز را حكايت مي‏كنند.

پس نماز اصل است در عبوديت‏ها و در بُعد عبادي دين كه از آن به عمود تعبير مي‏آورند. نماز عمود دين است؛ يعني ستون دين است، پايه دين است، همان‏گونه كه چادر و خيمه بر عمود برپاست، مي‏فرمايند دين هم همان‏گونه بر نماز برپاست.

و مكرر گفته‏ام كه مراد از دين، در عمود الدين كه گفته شده، بُعد عبادي دين است. در بُعد عبادي دين، نماز عمود است، ستون است. فرمودند: اِن قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها اگر نماز از انسان پذيرفته شود همه عبادت‏هايش پذيرفته مي‏شود، اگر نماز پذيرفته نشد و از درگاه خدا رد شد، تمام عبادت‏هاي انسان مردود است، رد مي‏شود.

آن‏چه مهم است كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اذكار نماز عربي است و افعال آن رموز است و نمازگزار بايد توجه كامل داشته باشد، اقبال تمام به نماز داشته باشد تا بتواند از اين وضع الهي بهره‌مند گردد. الفاظ نماز همه عربي است. به همين سبب بايد با لسان عربيت آشنا باشد، معاني نماز را بداند، مرادهاي الهي را بداند از تكبيرة الاحرام و بلكه از وقتي كه اذان شروع مي‏شود و مي‏گويد: اللّه اكبر، اللّه اكبر تا آخر اذان و بعد اقامه و بعد شروع نماز از تكبيرة الاحرام و سپس قرائت حمد و سوره، بعد اذكار ركوع، سجود، قنوت، تشهد و سلام. اين‏ها همه عربي است و معلوم است اين‏ها همه معني دارد و مراد حق تعالي از وضع اين‏ها اموري است كه بايد شخص نمازگزار از آن‏ها باخبر باشد و آن‏ها را بداند.

دقت كه بكنيم مي‏بينيم خيلي عجيب است! وضع و قرارداد عجيبي است! مثلاً در اذان كه چهار بار اللّه اكبر مي‏گوييم فكر مي‏كنيم اللّه اكبر را تكرار كرده‏ايم و چهار بار گفته‏ايم اللّه اكبر، در آخر اذان هم دو بار اللّه اكبر مي‏گوييم.

«* نماز جلد 5 صفحه 398 *»

همچنين براي اقامه هم اللّه اكبر مي‏گوييم، در خود نماز هم كه اللّه اكبر مي‏گوييم، در تكبيرة الاحرام و يا در هر حالي كه به نماز جماعت وارد مي‏شويم اللّه اكبر مي‏گوييم. وقتي ركوع مي‏كنيم اللّه اكبر مي‏گوييم، وقتي سجده مي‏كنيم و از سجده كه برمي‏خيزيم اللّه اكبر مي‏گوييم.

اين تكبيرها به ظاهر به نظر ما همه مكرر مي‏آيد و تكرار است ولي مراد الهي و وضع الهي تكرار نيست، هر كدام معنايي دارد و براي منظوري گفته مي‏شود. چهار اللّه اكبر در اذان نماز براي هر كدام منظوري و معنايي است كه جداي از يكديگرند.

پي‏بردن به اين معاني و دانستن اين امور براي نمازگزار لازم است. اين تعبيراتي كه دارم از «لازم است» و «بايد» و امثال اين‏ها متذكر باشيد از نظر حكم شرعي نيست. در مقام بيان حكم شرعي نيستيم، فتوي نيست. اين الفاظ از نظر توجه و اقبال به نماز و وظيفه عبوديت است؛ اين يك مطلب است و فتوي به صحت و يا عدم صحت مطلب ديگري است، و همين است كه مقدمه اين بحث ماست.

مي‏بينيد كه در نماز حالات مختلف و افعال مختلف داريم. دست‏ها را براي گفتنِ تكبيرة الاحرام بلند مي‏كنيم، قيام داريم، بعد ركوع مي‏كنيم، سجده مي‏كنيم، همه هم مشخص است و حدودش در شريعت مقرر شده. چون خير موضوع است معلوم مي‏شود كه در وضع اين حركات تعمد شده، در وضع و قراردادن اين افعال و اين اذكار، همه تعمد شده است از اين جهت دستورات آن‏ها داده شده و حدود آن‏ها معين شده است، هيچ به ما واگذار نشده بلكه آن‏ها را معين فرموده‏اند. ابتداء خدا به پيغمبرش تعليم فرموده، پيغمبرش9 هم بيان فرموده، ائمه: هم خصوصياتي كه بنا بوده بفرمايند فرموده‏اند. نماز با جميع خصوصيات و حدودش در شريعت معلوم است.

اين‏ها رمزهايي است كه بايد به اين رمزها آگاه بود. چرا ركوع مي‏كنيم؟ چرا ركوع را به اين خصوصيت به‏جا مي‏آوريم؟ همه‏اش مشخص است. سجده اين‏طور، تشهد اين‏طور. اين حدود ظاهري نماز لازم است كه رعايت شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 399 *»

عمده مطلب بيشتر توجه داشتن به نماز است، آن‏چه باعث كمال معنوي نماز مي‏شود توجه به نماز است، آن‏چه باعث كمال معنوي نماز است اقبال به سوي نماز است. يعني انسان به حركات و به اذكار توجه داشته باشد كه چه مي‏گويد، چه مي‏كند، در چه حالي است، در چه عبوديتي به سر مي‏برد، با چه مقامي از مقامات حق تعالي مقابل شده و روبه‏رو گرديده است. انسان در نماز با مقام معبوديت خدا، با مقام مطاعيت خدا و با مقام ولايت خداوند روبه‏رو شده است. بايد حرمت حضور را رعايت كند، بايد حرمت محضر را رعايت كند، غير از ساير حالات است.

درست است كه در ساير حالات هم در محضريم اما به اين خصوصيت نيست. ما هميشه در حضور خدا هستيم و هيچ‏گاه از حضور خدا غايب نيستيم. ما خودمان غايب مي‏شويم، وقتي غافليم غايبيم، وقتي از خدا غافل هستيم، وقتي از اولياي خدا غافل هستيم در غيبت به سر مي‏بريم، غايب شده‏ايم ولي نزد خدا حاضريم، خدا حاضر و ناظر بر ماست.

در تفسير آيه شريفه اولم يكفِ بربّك اَنَّه علي كل شي‏ء شهيد امام صادق7 مي‏فرمايد: اي موجودٌ في غيبتك و في حضرتك([124]) خدا هميشه حاضر است و ما هم هميشه در محضر خدا هستيم، هيچ‏گاه ما از خدا پنهان نيستيم، ما از خدا هيچ مخفي نمي‏شويم، هيچ چيز ما را از ديد الهي نمي‏پوشاند. اما اين‏ها حضور قَيّوميّت است، محضر قيّوميّت حق تعالي است، خدا كه ظاهر شده به قيّوميّت، هيچ موجودي از محضر قيّوميّت او غايب نيست.

اللّه لا اله الا هو الحيّ القيّوم([125]) در اين آيه مباركه آية الكرسي خدا را به قيوميت توصيف مي‏كنيم. محضر قيوميت حق تعالي اين‌چنين است، هيچ خلقي غايب و پنهان از خداوند نيست، ظاهرش، باطنش، همه امورش در تحت تصرف و تدبير حق تعالي است.

«* نماز جلد 5 صفحه 400 *»

هيچ كس از خدا دورتر و يا نزديك‏تر نيست، همه در نزد احاطه او و در نزد علم او و در نزد قدرت او يكسان هستند، نه آسمان‏ها نزديك‏ترند از زمين‏ها به خدا و نه زمين‏ها نسبت به آسمان‏ها از خدا دورتر هستند.

الرحمن علي العرش استوي([126]) خداوند به صفت رحمانيت خود ـ كه از شؤونات قيوميت است ـ بر ملك خود و عرش ملك خود مستولي و مستوي است. به اين معني كه همه موجودات از غيب و شهاده، بزرگ و كوچك، لطيف و كثيف، تفاوت نمي‏كند همه و همه در نزد علم او، و در نزد احاطه او، و در نزد قيوميت و تصرف و ولايت او يكسانند. يكسانِ يكسان، نه لطيف به او نزديك‏تر است و نه كثيف از او دورتر است.

اگر روح لطيف و بدن كثيف است و غلظت دارد، اين‏ها به حسب ماست. به حسب عالم ما كه عالم خلق است اين‏طور است، در عالم‏هاي خلقي اين‏طور است. عالم‏هاي غيب لطيفند، عالم‏هاي شهاده غليظ و كثيفند. اين غلظت‏ها و لطافت‏ها، اين دوري‏ها و نزديكي‏ها، مال خلق و در عرصه خلق است. در محضر قيّوميت حق تعالي همه يكسانند.

به خصوص رواياتي وارد شده در ذيل اين آيه مباركه الرحمن علي العرش استوي كه استيلاء و استواء علم خدا، قدرت خدا و احاطه خدا را بر همه خلق به‌طور يكسان بيان مي‏فرمايند.

در ذيل اين آيه مباركه مي‏فرمايند در نزد علم و قدرت و احاطه حق تعالي همه موجودات يكسانند، هيچ تفاوتي براي موجودات در نزد علم خدا نيست. به همه يكسان عالم است، بر هر چيزي يكسان قادر است، مثلاً اگر بخواهد كوه بيافريند نبايد زحمت بيشتري بكشد تا آن‏كه بخواهد كاه را بيافريند. اين‏طور نيست، اِنّ اللّه علي كل شي‏ء قدير([127]) قدرت حق تعالي به همان آساني كه به كاه تعلق مي‏گيرد مثلاً به همان آساني به

«* نماز جلد 5 صفحه 401 *»

كوه تعلق مي‏گيرد، تفاوت نمي‏كند، نزد قدرت حق تعالي كوه و كاه يكسان است، آسمان و زمين يكسان است.

پس قدرتش اين‏طوري است انّ اللّه قادر علي كل شي‏ء.([128]) علمش هم همين‏طور است يا من هو عالم بكل شي‏ء([129]) يا مي‏فرمايد: هو بكل شي‏ء عليم([130]) علم او به ظاهر بيشتر نيست تا علم او به باطن. مثلاً روح ما در باطن ماست و بالنسبه به بدن ما غيب و نهان است، باطن است، پوشيده است و بدن و جسم ما ظاهر است. آيا علم حق تعالي به ظاهر ما بيشتر و نسبت به روح ما كمتر است چون پنهان است؟ نه، نزد خدا همان‏طور كه بدن ظاهر و آشكار است، روح هم ظاهر و آشكار است، هيچ تفاوت نمي‏كند، عالم بكل شي‏ء خداوند به همه چيز يكسان علم و آگاهي دارد.

پس محضر قيّوميّت حق تعالي، محضر احاطه و علم و قدرت حق تعالي نسبت به خلق هيچ تفاوت نمي‏كند و در همه حال ما در محضر قيوميت او به سر مي‏بريم. در همه حال در محضر احاطه و در محضر علم و در محضر قدرت او هستيم.

به ما نعمت‏هايي داده و ما را مالك كرده اما فكر نكنيم اين مالكيت استقلال و اصالتي دارد. به ما چشم داده، مِلك ما كرده و مال ما قرار داده كه هر چه از ديدني‏ها را بخواهيم ببينيم بتوانيم ببينيم و ديد ما را محدود كرده، ما پشت ديوار را نمي‏بينيم.

خيلي چيزها در عالم شهاده هست اما ما آن‏ها را نمي‏بينيم. اين نديدني‏ها كه هست و ديده نمي‏شود نشان اين است كه به همين مقدار به چشم و بينايي چشم نياز داشته‏ايم و داده، بيش از اين براي ما لازم نبوده از اين جهت به ما نداده است و حالا كه اين توانايي ديدن را عنايت فرموده و ما را بر اين مقدار از ديدن توانا فرموده الآن هم به قدرت اوست

«* نماز جلد 5 صفحه 402 *»

كه مي‏بينيم، نه اين‌كه در ديدن استقلال داشته باشم و مستقل باشيم، به تعبير فارسي در ديدن از خدا بي‏نياز باشيم.

الآن هم چشم ما در دست قدرت اوست، بينايي و ديدن چشم ما هم در دست قدرت اوست. نخواهد، نمي‏بينيم، نخواهد، چشم نخواهيم داشت.

گوش، دست و زبان هم همين‏طور است. مغز و فكر و خيال هم همين‏طور است، همه در تحت قدرت اوست و در دست قدرت اوست. به همه خلق كه چشم لازم داشته‏اند چشم داده، به همه خلق كه گوش لازم داشته‏اند گوش داده است.

اَعطي كلَّ شي‏ء خَلقَه به هر موجودي در زندگاني و معيشتش و ادامه هستي‏اش در روي اين زمين هر چه لازم داشته، داده است، نه روي اين زمين، بلكه در آسمان‏ها به اهل آسمان‏ها، در عالم‏هاي غيب به ملائكه و جن‏ها، هر كس هر چه لازم داشته خداوند به او داده تا زندگي‏اش بگذرد و هستي‏اش ادامه يابد. به هر موجودي خلقت لازم را داده است.

ثمّ هدي آن‏گاه هدايت هم فرموده كه چطور از اين ابزار و وسائل بهره ببرند و زندگي را ادامه دهند. اين‏ها همه در فرمان اوست و در تحت قدرت اوست و ما چقدر غافليم. مثلاً همين چشمي كه او به ما داده، و اين نيروي بينايي كه او به ما داده است و از آن هم دست برنداشته است، اين‏طور نيست كه ما را مالك مستقلي بكند كه هر كار دلمان خواست بكنيم، الآن هم او مالك است. و هو المالكُ لما مَلَّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه([131]) مالك است، هر چه به هر كس داده از ملك و تصرف خدا خارج نشده است، الآن هم مال اوست و اين اعتقاد، عمل به طاعات و ترك معاصي را چقدر آسان مي‏كند. اگر اين اعتقاد در دل انسان قوت پيدا كند، انسان را به اطاعت و بندگي و ترك معصيت و ترك نافرماني وا مي‏دارد.

«* نماز جلد 5 صفحه 403 *»

چشمي كه مال خداست و ديدنش دست خداست، خود چشم الآن در تصرف خداست، مال و ملك اوست، من چطور بدون رضايت او و بدون اجازه او نگاه كنم كه اين نگاه بر من حلال نباشد و اجازه نداده باشد. بايد متذكر باشم كه در ملك خدا تصرف مي‏كنم، تصرف ظالمانه، نسبت به خودم نه نسبت به خدا. تصرف با جرأت. اين جريبودن خيلي بد است. تصرف با جرأت و بي‏باكي خيلي بد است. شخص در وقت معصيت بايد بداند كه در محضر خدا، در مِلك خدا، با حول و قوه او نعوذباللّه در حال معصيت است.

پس در محضر قيوميت هيچ فرق نمي‏كند، قدرت، همه مال اوست و هيچ‏كس از دايره قدرت او خارج نيست. احاطه احاطه اوست، هيچ‏كس از او پنهان نيست. علم و آگاهي از اوست و هيچ‏كس و هيچ موجودي در هيچ زاويه‏اي از خلقت نمي‏تواند خودش را از علم خدا پنهان كند، خداوند بر همه يكسان آگاه است. خيلي خوب است متذكر باشيم، يادمان نرود كه انّ اللّه قادر علي كل شي‏ء  بر هر چيزي قدرت دارد. هو عالم بكل شي‏ء به هر چيزي عالم است، پس ما كِي از حضور او غايبيم؟ ما كي از او پوشيده مي‏شويم؟

پس در محضر قيوميت حق تعالي مطلب اين است، هيچ شك بردار نيست. آن‏هايي هم كه خود را به شك وا مي‏دارند و يا نعوذباللّه خود را به انكار خدا وا مي‏دارند، خودشان به حسب وجدان و عقل و درك و شعورشان مي‏فهمند كه خلاف مي‏گويند و مي‏فهمند كه منحرفند. مي‏فهمند كه در انكار قدرت خدا، در انكار علم خدا و در انكار قيوميت خدا تعمد مي‏كنند. خودشان مي‏فهمند. أ في اللّه شك؟ بي‏جهت كه قرآن اين‏طور سخن نمي‏فرمايد، أ في اللّه شكٌّ فاطرِ السّموات و الارض([132]) اصلاً ممكن است و مي‏شود در وجود خدا شك كرد؟ اصلاً وجود خدا شك بردار است؟ آناني كه اظهار شك يا اظهار انكار خدا را مي‏كنند خوب مي‏فهمند كه يك امر بديهي صد در صد فطري را انكار مي‏كنند.

«* نماز جلد 5 صفحه 404 *»

بداهت وجود خدا، بداهت صنعت و حكمت حق تعالي، بداهت قدرت خدايي آن‌چنان است كه بديهي‏تر از اين امر وجود ندارد، هر چه بديهي است به بركت بداهت وجود خداست، اللّه نور السموات و الارض. در مقام تكوين اين‏طور است. اللّه نور السموات و الارض([133]) بداهت وجود حق تعالي براي بشر از مسائل اوّلي فطري اوست البته به تذكر احتياج دارد و خدا هم به وسيله انبياء و حجت‏هايش و نازل فرمودن كتاب‏ها بشر را متذكر فرموده است. فعلاً اين مطلب مورد بحث ما نيست، از مطالب بديهي است.

بحث ما اين است كه در عبادت‏ها مخصوصاً در نماز ما بايد توجه كسب بكنيم، زيرا براي ما غفلت هست و غافل مي‏شويم و قيوميتِ تكويني حق تعالي را فراموش مي‏كنيم. در موقع انجام دادن عبادت‏ها مخصوصاً نماز بايد در ادراك حضور تعمد كنيم، تعمد كنيم كه توجه كنيم به اين‌كه در محضريم، بفهميم، درك كنيم، تعمد كنيم به اين‌كه خودمان را در محضر قرار بدهيم. در محضري هستيم كه آن محضر قيوميت خداوند است.

اما اين‏جا محضر عنايت و محضر توجه و لطف خداوند را بايد درك كنيم. اين‏جا مقام تشريع است. پس در محضر قيوميت حق تعالي بودن فضلي نيست، كيست كه در محضر قيوميت خدا نباشد. اين بودن، تنها به ما مربوط نيست بلكه همه خلق هميشه در محضر خدا هستند، اين براي ما فضيلتي نشد. ما بايد درك محضر را تحصيل كنيم و اين تحصيل در مقام تشريع است.

خداوند اين عبادت‏ها را كه قرار داده، مخصوصاً نماز را كه قرار داده براي همين است كه انسان تعمد كند در اين‌كه خود را در محضر خداوند قرار دهد؛ اين را «حضور قلب» مي‏گويند. مقصود از «حضور قلب» كه بايد در عبادت داشته باشيم همين است. انسان بايد تعمد كند و توجه داشته باشد و خودش را در محضر قرار دهد، اين محضر، محضرِ عنايت است. اين محضر، محضرِ توجه است، محضر لطف است، محضر كرم

«* نماز جلد 5 صفحه 405 *»

است، محضر رحمت است محضر مغفرت و محضر جلب عنايت است. نامش را «قرب» مي‏گذارند، محضر قرب خداست.

ما بايد به وسيله نماز و ساير عبادت‏هايي كه در شريعت قرار داده شده، به درگاه خدا قرب كسب كنيم، زيرا فرموده‏اند: الصلوةُ قربانُ كلِّ تقيّ([134]) نماز وسيله تقرب هر پرهيزگاري است؛ يعني اهل تقوي موقعي كه به نماز مي‏ايستند، با اين نماز به درگاه حق تعالي تقرب مي‏جويند و مورد عنايت حق تعالي واقع مي‏شوند. علاوه بر آن محضرِ قيوميت، محضر معبوديت را هم درك مي‏كنند. محضر معبوديت در مقام تشريع است. محضر معبوديت تشريعي حق تعالي را بايد كسب كرد، بايد به دنبال تحصيل آن بود.

يكي از راه‏هايي كه وسيله مي‏شود براي اين تقرب و كسب در محضر بودن، فهم الفاظ نماز و آشنا شدن با رموز افعال نماز است؛ اين يكي از راه‏ها است. انسان وقتي مي‏گويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم بداند چه مي‏گويد، وقتي مي‏گويد: الحمدللّه رب العالمين بداند كه اين ستايش و ثناي حق تعالي چيست. وقتي مي‏گويد: اياك نعبد و اياك نستعين بداند چه مي‏گويد.

البته اين‏ها بعد از آن است كه انسان حدود ظاهري نماز را در مقام شريعت آموخته باشد؛ يعني نماز را صحيح بخواند، الفاظ را صحيح ادا كند، حركات نماز را صحيح ادا كند. اگر مرد است وظائفي را كه در افعال نماز براي مردها مقرر شده، رعايت كند. اگر زن است حدودي را كه براي زن‏ها مقرر شده رعايت كند. بعد از رعايت اين مسائل آن‏گاه نوبتِ توجه به مضامين الفاظ نماز و توجه به اسرار حركات و سكنات نماز مي‏رسد. رعايت اين نكات انسان را به درك اين‌كه در محضر حق تعالي است كمك مي‏كند.

از طرفي مي‏بينيد كه نوعاً از فهم عربيت محروم هستيم و باز بدتر از اين، بي‏اعتنائي بعضي به حدود نماز و رعايت نكردن احكام ظاهري نماز است كه اصلاً براي آن‏ها مسأله‏اي

«* نماز جلد 5 صفحه 406 *»

نيست. همان مقدار كه در كودكي نماز را ياد گرفته‏اند به همان مقدار اكتفاء مي‏كنند، از پي فراگيري مسائل مربوط به نماز نرفته‏اند كه قرائتشان را تصحيح كنند، احكام نماز را ياد بگيرند و آن‏ها را رعايت كنند. اين‏گونه بي‏اعتنائي‏ها انسان را خيلي عقب مي‏اندازد.

نوعاً هم گرفتارند و كم هستند كساني كه به فكر باشند و بخواهند قرائت صحيح داشته باشند و حدود ظاهري نماز را رعايت كنند. اما توجه به معني نماز و به آن حالت تقرب كه خيلي خيلي كم است. نمازها نوعاً روي عادت به‏جا آورده مي‏شود، از جهت عادت انسان به نماز مي‏ايستد.

گاهي هم كه شخص شتاب دارد مي‏بينيد در حال نماز هر طور شد مي‏ايستد، به سرعت اذكار نماز را مي‏خواند، با شتاب ركوع و سجود مي‏كند، و يا اين‌كه از كسالت در حال نماز مرتب از اين پا به آن پا مي‏شود. بعضي از برادران اين مسائل را كمتر رعايت مي‏كنند و انسان وقتي اين امور را به خصوص از كساني كه در سنين بالا هم هستند مي‏بيند واقعاً غصه‌اش مي‌شود، اين‏ها خيلي اسباب غصه مي‏شود كه چرا بايد اين‏طور باشد!

اگر حدود ظاهري نماز رعايت شود و بعد هم توجه شود به معاني نماز، به مراد از وضع و قرارداد اذكار و حركات و سكنات نماز، خود به خود انسان به نماز تمايل پيدا مي‏كند، شوقش به نماز زياد مي‏شود، رغبتش به نماز زياد مي‏شود و اين عبادت را قدر مي‏داند.

وارد نماز كه مي‏شود مي‏داند وارد چه عبادتي شده و چه دوره‏اي از سير و سلوك در بندگي را شروع كرده، قدرداني مي‏كند. از اين جهت است كه فرموده‏اند بعضي نصف نمازشان قبول مي‏شود، بعضي ثلث نمازشان قبول مي‏شود، بعضي ربع نمازشان قبول مي‏شود، بعضي خمس نمازشان، يك پنجم نمازشان قبول مي‏شود و همين‏طور به هر مقداري كه به نماز اقبال و توجه دارند به همان مقدار خدا از آن‏ها قبول مي‏كند.([135]) و اما هر چه كه اقبال و توجه در نماز كم باشد و يا اصلاً نباشد، خداوند از آن‏ها قبول نمي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 407 *»

در اين باره رواياتي وارد شده است كه مقداري از آن روايات را خوانده‏ايم و ان‏شاءاللّه متذكر مي‏شويم.

مسأله‏اي كه در اين‏جا پيش مي‏آيد اين است كه نوعاً به غفلت مبتلا هستيم و توجه و اقبال در نماز كم است و يا نيست. اين مطلب با اين‌همه تأكيدها و سفارش‏ها چطور مي‏شود؟ اين سؤالي است كه مطرح مي‏شود و نوعاً در مقام جواب بر آمده‏اند و واقعاً هم مسأله است و جاي سؤال است.

اين‌همه روايات در تأكيد اقبال و توجه به نماز رسيده و در مقابل اين‌همه بي‏اعتنائي و بي‏توجهي وجود دارد، هيچ‏كس هم نمي‏تواند منكر اين بي‏اعتنائي‏ها و بي‏توجهي‏ها بشود كه بگويد ما نمازمان همه‏اش با اقبال و توجه انجام مي‏شود. نوعاً همه غافلند، نوعاً نمازها بدون توجه و تذكر و اقبال خوانده مي‏شود و مي‏گذرند.

اين سؤال پيش مي‏آيد كه اين روايات چطور خواهد بود؟ وضعش چطوري است؟ بيانش چگونه است؟ جايش كجاست؟ و با اين وضعي كه نوعاً داريم و به آن مبتلا هستيم، حكم چيست؟ تمام فقهاء گفته‏اند كه اگر نماز با اين حدود ظاهري به‏جا آورده شود صحيح است.

نماز صحيح است مطلبي است، نماز قبول است مطلبي ديگر است. صحت نماز را از نظر فقهي همه فقهاء پذيرفته‏اند و مي‏گويند نماز صحيح است. نماز طبق دستورات به‏جا آورده شود درست است. معناي صحيح اين است كه لازم نيست شخص نماز را اعاده كند و يا قضا كند، مطابق دستور و وظيفه نمازش را خوانده و تكليفش را به‏جا آورده است.

و از اين طرف مي‏بينيم اين همه روايات در اقبال و توجه به نماز رسيده است، مي‏گويند آن‏ها مربوط است به قبول شدن نماز. صحت نماز يك مسأله است و قبولي نماز مسأله ديگري است، اين‏ها با هم فرق دارند. صحت به فقه مربوط مي‏شود و قبولي به سير

«* نماز جلد 5 صفحه 408 *»

و سلوك و طريقت مربوط مي‏شود. اين‏ها دو بحث است، جاهايش فرق مي‏كند. هر كدام از اين دو حكم به جايي ناظر است و بايد در جاي خودش جاري شود كه ان‏شاءاللّه بعداً متعرض آن‏ها مي‏شويم.

اللهم صل علی محمد و‌آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 409 *»

مجلس     29

(‌شب دوشنبه 8 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1420 هـ ق ـ 25 / 11 / 1378)

g  نماز هم گزارش از بزرگي‌هاي خداوند است و هم گزارش از بندگي‌هاي بنده

g  لزوم توجه به بزرگي و عظمت نماز

g  قيوميت خداوند نسبت به همه موجودات

g  همه موجودات مصنوع و مخلوق و خداوند صانع و خالق آنهاست

g  تنزيه حق‌متعال و تأويل باطل عرفا

g  مهلت‌دادن خداوند به اهل باطل

«* نماز جلد 5 صفحه 410 *»

g  قرآن در اسارت تأويل‌گرايان

g  قرآن در عصر ظهور امام زمان (عج) محور انديشه‌ها خواهد بود

g  نياز بشر به هدايت الهي

g  از نظر قرآن خداوند لم‌يلد و لم‌يولد است

g  متشابهات را بايد به محكمات ارجاع داد

g  نزاع مكتب وحي با اهل باطل تا ظهور امام زمان (عج) ادامه دارد

g  لزوم وجود حجت در همه زمان‌ها

 

«* نماز جلد 5 صفحه 411 *»

 

 

 

 

 

 

قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.

سخن در اين است كه نماز به حسب الفاظ و به حسب افعال و كارهايي كه در آن به‏جا آورده مي‏شود، طي‌كردن يك دوره مراتب عبوديت و بندگي در برابر تجليات حق تعالي براي بنده به انوار كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت است.

خداوند براي بنده به اين چهار قسم تجلي، تجلي مي‏فرمايد و بنده به مقتضاي اين تجليات، در برابر انوار حق تعالي خضوع و خشوع اظهار مي‏كند. اين خضوع و خشوع، هم در الفاظ نماز است و هم در افعال و كارهاي نماز است. پس به‏طور كلي سراسر نماز چه به حسب الفاظ و چه به حسب افعال نماز از حركات و سكنات، عبارت از اظهار خضوع و خشوع مناسب با انوار حق تعالي است. اين خضوع و خشوع‏ها همان عبوديت است و چون ما كيفيت آن خضوع و خشوع را راه نمي‏برديم از اين جهت خداوند به وسيله رسول اللّه9 به ما تعليم فرمود.

«* نماز جلد 5 صفحه 412 *»

آن بزرگوار9 در شب معراج نظر به اين‌كه در مبدء امور و اشياء و عوالم قرار گرفتند، نماز را مناسب انوار تجلي حق تعالي قرار دادند. نماز از ابتداء تا انتهايش اظهار خضوع و خشوع، اظهار بندگي و تواضع در برابر بزرگي‏هاي خداوند است.

خداوند كه به بزرگي ظاهري ظاهر مي‏شود مي‏گوييم به كبريائيت و انوار كبريائيت تجلي فرموده است. وقتي كه براي بنده به انوار بزرگواري كه بزرگي معنوي است ظاهر مي‏شود مي‏گوييم به انوار عظمت جلوه فرموده است. وقتي كه براي بنده به انوار برتري خود بر خلق ظاهر مي‏شود، مي‏گوييم به انوار جلال جلوه فرموده است. همچنين وقتي خداوند ظاهر مي‏شود براي بنده به انوار سبوحيت و قدوسيت، پاكي و پاكيزگي خود از جميع صفات خلقي و آلايش خلقي، مي‏گوييم خداوند براي بندگان خود يا براي بنده خود به انوار بهاء جلوه فرموده است.

براي هر كدام از اين تجليات لازم است كه خضوع و خشوعي مناسب از بنده سر بزند و بنده مناسب اين تجليات خضوع و خشوع كند. به حسب الفاظ، الفاظي را بگويد، تعبيراتي داشته باشد كه از آن تجليات و از اين بندگي‏ها و خشوع‏ها و خضوع‏ها گزارش داشته باشد، الفاظ دو جانبي باشد و دو نقش را ايفا كند: هم از تجليات و بزرگي‏هاي خدا گزارش دهد و هم از خضوع و خشوع بنده در برابر آن تجليات گزارش باشد.

افعال و حركات نماز هم همين‏طور است، دو جانبي است. بارها مثل زده‏ام كه اگر شما بر شخصي وارد شويد و ببينيد كه بر كرسي اقتدار نشسته است و به كرسي قدرت تكيه زده و فرماندهي مي‏كند و بر سر خود تاج گذارده و بر دوش شنل انداخته كه نشانه سلطنت و آثار قدرت و حكومت است و يا درجات پايين‏تر از سلطنت مثلاً، شؤونات اربابي را در او مشاهده مي‏كنيد و در برابر او هم شخصي خدمت‏گزار، صادق و خالص به ظاهر و باطنش مشاهده مي‏كنيد كه در فرمان حاضر است و كاملاً براي فرمان‏برداري آماده است. طرز خضوع و خشوع او عظمت مولا و آقاي او را نشان مي‏دهد، هر چه خضوع و

«* نماز جلد 5 صفحه 413 *»

خشوعش بيشتر است و بيشتر سر در فرمان دارد و بيشتر مطيع است، عظمت، بزرگي و مُطاعيت مولا و آقاي خود را ظاهرتر مي‏سازد. از اين جهت همان خضوع و خشوع از طرف او اظهار ذلت و انكسار است ولي عظمت مولاي خود را اظهار مي‏نمايد.

نماز چنين نقشي را بايد براي نمازگزار داشته باشد. نمازگزار از ابتدائي كه اذان و اقامه را شروع مي‏كند و به اين عبادت بزرگ مي‏پردازد بايد طوري باشد كه خضوع و خشوع در او نمايان باشد و با اين خضوع و خشوع عظمت پروردگار را اظهار كند.

وقتي براي اذان و اقامه و يا براي تكبيرة الاحرام اللّه اكبر مي‏گويد، در همه حال بايد كبريائيت خدا را در گفتن و در حركاتش نمايان سازد. در قرائت و قيامش عظمت خدا را ظاهر سازد، در ركوعش جلال خدا را آشكار كند و در سجودش سبوحيت و قدوسيت حق تعالي را نمايان سازد.

نماز يك دوره عبادتي مناسب با جميع شؤونات ربوبيت و تجليات الهي به بزرگي‏هاي خود، و خضوع و خشوع مناسب از بنده در برابر اين بزرگي‏ها است. هر چه در باره نماز بگوييم كم گفته‏ايم. الصلوة خير موضوع. خداي حكيم در برابر تجلياتي كه بر قلب مطهر رسول اللّه9 فرموده است اين خضوع و خشوع را به نبي عظيم9 تعليم فرموده است.

از مجموعه فرمايش‏هايي كه در قرآن و در روايات معصومين ما: درباره عظمت نماز و بزرگي اين وظيفه و اين عبوديت رسيده است، كاملاً استفاده مي‏شود كه اقتضاء مي‏كند بنده به همه وجود به اين عبادت توجه كند و به همه وجود به اين عبادت اقبال داشته باشد. اين عبادت را سرسري به‏جا نياورد، اين عبادت را سست به‏جا نياورد، با حالت بي‏رغبتي و بي‏اعتنائي به‏جا نياورد بلكه اين عبادت بزرگ را با كمال محبت و شوق و خواست و ميل و رغبت به‏جا آورد تا نمازگزار به حساب آيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 414 *»

خلاصه مي‏فرمايند نمازگزار در نماز مناجات كننده با خداست، با خدا راز مي‏گويد. خداوند به بنده اجازه داده كه در محضر عنايتش حاضر شود. عرض كردم محضر عنايت، لطف و توجه حق تعالي يك محضر ديگري است، غير از محضر قيّوميّت و محضر احاطه و علم و قدرت اوست. مصنوع در همه حال در محضر قيّوميّت خداست. بنده هميشه و در همه حال در محضر قيوميت حق تعالي است، متوجه باشد يا متوجه نباشد، غافل باشد و يا متذكر، آني از محضر قيّوميّت حق تعالي غائب نيست.

خداوند به مقام قيّوميّت خود بر همه خلق عالِم است. مخلوق، كوچك و بزرگ، لطيف و كثيف، غيبي و شهادي آني از اين محضر دور نيست. احاطه حق تعالي بر همه يكسان است، آگاهي او از همه يكسان است.

در وصف خدا خوانده‏ايد و مي‏خوانيد و بايد معتقد باشيد و هستيد الحمدللّه رب العالمين كه خداي ما صانع همه چيز است. همه موجودات صنعت حق تعالي است، هيچ موجودي نيست كه صنعت خدا نباشد. صنعت خداست، صنع خداست و خداوند آن را در جاي خود محكم قرار داده و متقن كرده است، صُنعَ اللّه، كه همه موجودات مي‏باشند الذي اَتقَنَ كلَّ شي‏ء.([136])

پس صانع اوست، هيچ موجودي از ذات حق تعالي در نيامده و خارج نشده است، همه موجودات مصنوعند. اين از اعتقاداتي است كه قرآن در برابر تمام مكتب‏هاي انحرافي حكماء و عرفاء به ما تعليم مي‏دهد. آن‏هايي كه مي‏گويند همه موجودات معلولات ذات خدا هستند و نعوذباللّه ذات خداوند علة العلل همه موجودات است، آن‏ها يك‏طور زايش براي خداوند اثبات مي‏كنند كه موجودات از وجود او به شكل علت و معلول سرچشمه گرفته‏اند. عرفا مي‏گويند موجودات از ذات خداوند فيضان يافته‏ مثل اين‏كه مي‏بينيد از چشمه آب مي‏جوشد، از ذات

«* نماز جلد 5 صفحه 415 *»

خداوند هم موجودات مي‏جوشند و از ذات خدا سرچشمه مي‏گيرند و بعد هم به ذات خدا بر مي‏گردند.

اين‏ها همه الحمدللّه با يك جمله قرآن باطل شده است. خداوند آيه شريفه لم يلد و لم يولد را در وصف خود نازل فرمود در سوره مباركه توحيد، سوره مباركه اخلاص، سوره مباركه نسبت رب؛ يعني خداشناسي را بايد از اين سوره ياد گرفت، «نسبت رب» معنايش همين است. هر كس مي‏خواهد به تدريس و تعليم قرآن خداي خود را بشناسد، آن‏طور كه قرآن تعليم مي‏دهد بخواهد خداشناس شود، سوره نسبة الرب را بخواند و بداند و بياموزد و فرا بگيرد كه توحيد را از قرآن فرا گرفته است.

از اين جهت مستحب شده و ائمه ما: دستور فرموده‏اند كه بعد از خواندن سوره قل هو اللّه و تمام شدن آن بگوييد: كذلك اللّه ربي([137]) يعني خداي من همين‏طور است. خدايي كه من مي‏شناسم و خودش را به بيانات قرآني و به وجودات مقدسه اسماء و صفاتش ـ كه محمّد و آل محمّد: باشند ـ به من شناسانيده، اين خداي من اين‌چنين است كه اين قرآن وصف مي‏كند، اين سوره مباركه توحيد وصف مي‏كند. خداي من لم‏يلد و لم‏يولد است، نه مي‏زايد و نه زاييده شده است. نمي‏زايد معنايش همين است؛ يعني موجودات به هيچ شكل از ذات مقدس او پيدا نشده‏اند، او به ذات مقدسش با هيچ موجودي نسبت ندارد، آن ذات مقدس از موجودات نزديك و دور نمي‏شود، نسبتي نيست، سنخيتي نيست، ذات خدا با خلق سنخيت ندارد و هم‏جنس نيستند.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: و تَنزَّهَ عن مجانسة مخلوقاته([138]) اين عرفاء اين حكماء اين فرمايش‏ها را مي‏خوانند، اين‏ها را مي‏دانند آن‏چنان نيست كه بي‏خبر باشند. اين‏ها را مي‏خوانند مثل اين‏كه ما مي‏خوانيم اما كلكي كه مي‏زنند آن است كه اين روايات

«* نماز جلد 5 صفحه 416 *»

را تأويل و توجيه مي‏كنند. اين فرمايش و تَنَزَّه عن مجانسة مخلوقاته را هم از اميرالمؤمنين7 روايت مي‏كنند اما آن را توجيه مي‏كنند. از مرض تأويل و توجيه الحادي به خدا پناه مي‏بريم.

اين‏ها به اصطلاح حرف خودشان را سوار كرسي مي‏كنند. كلمات قرآني و فرمايش‏هاي معصومين را در تبعيت كلام خود قرار مي‏دهند. حاضر نيستند از آن‏چه كه گفته‏اند دست بردارند، حاضر نيستند از آن‏چه كه بافته‏اند دست بردارند. اين فرمايش اميرالمؤمنين7 را معني مي‏كنند به اين‏كه خدا از هم‏جنسي با ماهيات امكانيه منزه است. مي‏گويند در اين فرمايش «مخلوقات» يعني «ماهيات امكانيه» وگر نه مخلوقات در وجود خود با خدا يكي هستند، وجود خدا و وجود خلق يك وجود است، يك سنخ است.

خدا را شاكر باشيم و ان‏شاءاللّه هستيم و خدا توفيق بدهد بيشتر بشناسيم و بيشتر شكرگزار باشيم كه خداوند عهده‏دار شده كه قرآن و فرمايش‏هاي معصومين را حفظ بفرمايد. اِنّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون([139]) اين حفظ، هم از جهت ظاهر است، هم از جهت معني و باطن است. معناي قرآن، مراد از قرآن و مفاد قرآن را هم خداوند حفظ مي‏كند. نمي‏گذارد قرآن را تأويل كنند و به رأي خود تفسير كنند و به خواسته‏هاي خود معني كنند و مطابق ميل و فكر خود قرآن را بر گرد هواهاي خود بچرخانند.

البته اين تفسير و توجيه‏ها هست، خدا هم مهلت داده و اين مهلت تا زمان ظهور مهدي آل محمّد: برقرار است، باقي است. هر كس هر كاري مي‏خواهد بكند بكند، هر چه مي‏خواهد بگويد بگويد. خداوند فعلاً مهلت داده چون قدرت دارد و قدرتش محدود نيست، كسي هم قدرت او را از او نمي‏گيرد. هر موقعي كه صلاح بداند و حكمتش اقتضا

«* نماز جلد 5 صفحه 417 *»

كند دست انتقام از آستين حجتش بيرون مي‏آورد و آن‏گاه يَعطِف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي([140]) به‌به! آقا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه خبر دادند، اين خبر ظهور مهدي صلوات اللّه عليه و كار آقا بقية اللّه در دوره ظهورشان است.

اين فرمايش در نهج البلاغه هم مذكور است. مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه نقل كرده كه از كارهاي آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه بعد از ظهورشان يكي همين است. تا آن زمان اين انحراف‏ها ادامه دارد كه قرآن را بردارند دور سر هواها بچرخانند، قرآن را بردارند دور رأي‏هايشان بچرخانند. هواها، هوس‏ها، رأي‏ها، انديشه‏ها همه محور باشد و قرآن را اسيروار بر گرد خواسته‏هاي نفساني خود بچرخانند.

چطور امام سجاد7 را از اين شهر به آن شهر گرداندند، زنجير بر گردن مباركش گذاشته بودند، پاهاي نازنينش را بسته بودند اسيروار مي‏چرخاندند با اين‌كه حجت خدا بود.

فرق نمي‏كند قرآن هم حجت خداست، امام هم حجت خداست، او هم كتاب ناطق است. چطور خدا مهلت داد، دشمن با چه قساوتي، با چه شدتي با آن بزرگواران برخورد داشت و خدا مهلت داد. پس اين امهال از حكمت حق تعالي است. مي‏توانست همان آن بدون اين‏كه آقا اراده بفرمايند عالم را نابود بفرمايد.

اقتضاي توهين به حجت خدا نابودي عالم است. اقتضاء مي‏كند كه اگر كوچك‏ترين توهيني به مقام حجت شود، خداوند عالم را نابود كند اما حكمت اقتضاء مي‏كند كه مهلت دهد، حجت خدا و قرآن ناطق حق تعالي را اسيروار از اين شهر به آن شهر بگردانند. به حسب ظاهر هم آن بزرگوار بيمار بودند، و از باب اتمام حجت بيماري حضرت طوري بود كه هر كس آن بزرگوار را مي‏ديد بر وجود حضرتش ترحم مي‏كرد.

«* نماز جلد 5 صفحه 418 *»

قاعده اين بود چون از باب اتمام حجت بود هر كس آن حضرت را مي‏ديد بر نقاهت حال حضرت و آن همه داغ و آن همه مصائب ترحم مي‏كرد. اما با آن شدتِ قساوت حضرت را اسير كنند و از اين شهر به آن شهر ببرند. چطور شما گريه مي‏كنيد وقتي اسارت حضرت سجاد را مي‏شنويد. آيا نبايد گريه كنيد وقتي كه مي‏بينيد قرآن را به آراء خودشان تأويل مي‏كنند؟ به هوس‏هاي خودشان، به هواهاي خودشان تأويل مي‏كنند؟ قرآن را با تمام فسادها تطبيق مي‏كنند.

آيا اين‏ها جاي گريه ندارد؟ قلب آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه را ببينيد كه چگونه مالامال از غم و مصيبت است. او صاحب و وارث قرآن است، او حامل قرآن است. او مي‏بيند و مي‏شنود كه با اين قرآن چه مي‏كنند، از اين جهت براي آن حضرت خيلي مصيبت است، خيلي درد است.

اميرالمؤمنين7 در زمان خودشان كه اين انحراف‏ها نبود خبر دادند، آن زمان اين بازي‏ها نبود، اين اوضاع نبود، تفسيري بر قرآن نوشته نشده بود، مفسر قرآني نبود، كسي جرأت نمي‏كرد حرف بزند، چون همه مي‏دانستند وارث علم رسول اللّه9، اميرالمؤمنين‌اند7. همه مي‏دانستند كه حضرت باب مدينة العلم است، باب مدينة الحكمة است، رسول اللّه9 فرمودند: انا مدينة العلم و عليّ بابها و يا فرمود: انا مدينة الحكمة و عليّ بابها([141]) همه مي‏دانستند باب مدينه حكمت و درگاه مدينه علم، وجود مبارك و مقدس اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است.

با وجود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، كسي جرأت نمي‏كرد به تفسير قرآن و به معني كردن قرآن لب باز كند. اما حضرت مي‏ديدند زمان را و مشاهده مي‏كردند آينده را و خبر دادند و فرمودند كاري كه فرزندم مهدي7 مي‏كند يكي همين است كه: يعطف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي.

«* نماز جلد 5 صفحه 419 *»

آن موقعي كه همه طايفه‏ها، همه دسته‏جات، همه گروه‏ها و همه صنف‏ها قرآن را برداشته و بر گرد هواها و هوس‏هاي خود اسيروار مي‏چرخانند و مي‏گردانند، زنجير هواها و هوس‏ها به دست و پاي قرآن بسته شده، آن موقع مهدي صلوات اللّه عليه قرآن را محور قرار مي‏دهد. مي‏فرمايد بايد تمام انديشه‏ها و رأي‏ها و فكرها بر گرد قرآن به چرخش درآيد. هر چه مطابق قرآن است و از قرآن گرفته شده حق است، نه اين‏كه قرآن تأويل شود. هر چه قرآن بفرمايد حق است و همه بايد تابع قرآن باشند، همه را به تبعيت قرآن وامي‏دارد، همه رأي‏ها و انديشه‏ها و فكرها را بر قرآن منعطف مي‏سازد، قرآن را محور قرار مي‏دهد، هدايت را محور قرار مي‏دهد و همه هواها و هوس‏ها را بر گرد هدايت به چرخش در مي‏آورد. هوي و هوس يعني چه كه بنده به آن رفتار كند، بايد مطابق هدايت حق تعالي حركت كرد.

اگر بشر از هدايت الهي بي‏نياز بود، اگر بشر به هدايت خاص به وسيله‏اي محتاج نبود خدا او را به حال خودش وا مي‏گذارد. اما به او عقل داده، همين عقلي كه اين قدر آن‏ها را مغرور كرده. به بشر عقل داده، آيا او را به حال خودش رها كند؟ چرا اول آدم خلق مي‏كند و آدم را هم پيغمبر مي‏نمايد بعد بشر را كه فرزندان اين آدم‏اند به وجود مي‏آورد؟ اول پيغمبر قرار مي‏دهد، اول حجت قرار مي‏دهد كه نباشد آني و لحظه‏اي كه بشر در روي زمين باشد و پيغمبر نداشته باشد، حجت از طرف خدا بر او نباشد.

چرا؟ چون بشر به واسطه عقلش از همه خلق به هدايت محتاج‏تر شده است، فقيرتر، بيچاره‏تر و بينواتر شده است. از همه خلق به هدايت و به راهنمايي محتاج‏تر شده. به معلم و استاد نيازمند شده كه همه چيز را به او ياد بدهد، و الا اين بشر هيچ چيزي را راه نمي‏برد. با اين‏كه عقل دارد؛ همين عقل هم باعث شده كه از همه خلق به تعليم و تربيت محتاج‏تر باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 420 *»

ببينيد حيوانات هيچ به راهنما احتياج ندارند، غرائز در وجود آن‏ها نهاده شده و به حسب همين دلالت غرائز و راهنمايي‏هاي غرائز خيلي راحت به آن‏چه كه نيازمندند واقفند، ولي بشر حتي براي حرف زدن و حرف يادگرفتن استاد ‏و معلم مي‏خواهد تا چه رسد به درك حقايق و نوراني شدن و معنويت پيدا كردن و رشد و ترقي در مراتب انسانيت پيدا كردن كه به طريق اولي به استاد نيازمند است. اين است كه بشر به وجود اولياء و انبياء احتياج دارد و در هر زماني بوده و هست و زمين هرگز از وجود حجت خدا خالي نيست و حجت تعليم مي‏فرمايد آن‏طوري كه خدا به او مي‏آموزد، با آن حكمتي كه خدا دارد.

بحثم در اين مسائل نبود. مقصدم اين بود كه به حسب تعليم قرآن و خداشناسي قرآن، خداوند لم يلد و لم يولد است، هيچ موجودي از خدا سرچشمه نگرفته، پس واقعيت چيست؟ آن است كه خداوند صانع است، اين را بايد از قرآن آموخت. سراسر خلق را تعبير مي‏آورد به صنع اللّه، همه صنع خدا هستند حتي اسماء و صفاتش صنع خدا هستند، همان اسماء و صفاتي كه آيات تعريف و تعرف او هستند و ما بايد خدا را به همين آيات و نشانه‏ها بشناسيم، اين اسماء و صفات از ذات خدا سرچشمه نگرفته‏اند ولي نظر به اين‌كه اسماء و صفات خدا هستند از اين جهت گاهي تعبيرات بزرگان ما+ مخصوصاً مرحوم آقاي شريف طباطبائي­ به اين شكل است ولي مرادشان معلوم است مثل اين‌كه مي‏فرمايند اسماء و صفات خداوند از خدا صادر شده‏اند و يا صادر هستند، اين فرمايش از فرمايش‏هاي متشابه است، نبايد اين فرمايش به ظاهرش اخذ شود. اين بزرگوار اين‏گونه تعبير خيلي دارند كه جز اين اسماء و صفات چيزي از خدا صادر نشده است، و يا مي‏فرمايند اين‏ها از نزد خدا آمده‏اند و از خدا صادر شده‏اند.

اين تعبيرات را كه مي‏فرمايند مقصود حرف حكما و عرفا نيست كه مي‏گويند اين‏ها از ذات خدا سرچشمه گرفته‏اند، چون صدور عيبي ندارد، صادر از فعل هم مي‏شود. از

«* نماز جلد 5 صفحه 421 *»

فعل خدا صادر شده باشند از خدا صادر شده‏اند نه از ذات خدا، چون فعل مال خداست. از فعل خدا صادر شده‏اند به دليل مثَل‏هايي كه مي‏زنند. مثَل‏ها را ببينيد چقدر محكم است! مثَل محكم است، تعبير را هم به همين مثَل بايد معني كرد.

مي‏فرمايند ايستاده تو از ايستاد تو درست شده و مشتق شده و ذات تو نه ايستاده است و نه ايستاد. ايستاد فعل توست، از اين فعلِ تو ايستاده كه اسم توست درست شد و ايستاده از تو صادر شده، ايستاد هم از تو صادر شده نه از غير تو. مقصود از صدور اين است نه صدور از ذات، مثَل‏ها همه محكم است الحمدللّه.

اگر فرمايشي متشابه باشد به اين مثَل‏هاي محكم رد مي‏شود همان‏طور كه در قرآن آيات متشابه هست، آيات محكم هم هست و دستور فرموده‏اند كه آيات متشابه را اگر مي‏توانيد به آيات محكمات رد كنيد و اگر نمي‏توانيد به حال خودش بگذاريد. به متشابهات ايمان بياوريد. اما اگر نمي‏توانيد معني كنيد و به محكم رد كنيد، به تأويل كردن آن دست نزنيد، به حال خودش بگذاريد تا خدا به شما تعليم كند.

در فرمايش‏هاي ائمه: هم همين‏طور است. حضرت رضا7 فرمودند همان‏طور كه خدا از كتاب خود خبر داده و فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آياتٌ محكمات هنّ امّ الكتاب و اُخَرُ متشابهات فاما الذين في قلوبهم زَيغ فيَتّبعون ما تشابَهَ منه ابتغاءَ الفتنة و ابتغاءَ تأويله و ما يعلم تأويله الا اللّه و الراسخون في العلم([142]) مي‏فرمايد: منه آيات محكمات و اُخر متشابهات آيات قرآن دو دسته است: آياتي است كه محكمات است هنّ امّ الكتاب اين‏ها اصل كتاب است، ريشه كتاب است و آياتي است متشابه بايد آيات متشابه آن را به آيات محكمات آن رد كرد.

حضرت رضا7 فرمودند همان‏طور كه در قرآن اين‏طور است در كلمات ما هم همين‏طور است. فرمايش‏هاي ما هم بعضي از آن‏ها محكم است و بعضي متشابه است.

«* نماز جلد 5 صفحه 422 *»

متشابهات را بايد به محكمات رد كرد([143]) و به متشابهات بايد ايمان آورد اما تا معنايش به محكم رد نشده نبايد به معناي ظاهري آن‏ها اعتقاد پيدا كرد و نبايد به آن‏ها عمل كرد. وقتي معناي آن‏ها از محكمات به دست آمد اگر مسأله اعتقادي است بايد انسان به آن معتقد شود و اگر مسأله عملي است بايد انسان به آن عمل كند. در فرمايش‏هاي بزرگان دين هم همين‏طور است، هم فرمايش‏هاي محكم دارند و هم فرمايش‏هاي متشابه دارند.

پس اين‌كه بزرگان دين مي‏فرمايند محمّد و آل محمّد: (در مقامي كه اسماءاللّه و صفات اللّه هستند) از خدا صادر شده‏اند، اسماء اللّه و صفات اللّه فقط از خدا صادر شده‏اند، معناي اين صدور از خدا، نه از ذات خداست، چرا؟ به جهت اين‌كه در واقع دعوايي كه بزرگان ما با حكما و عرفا دارند همين است، براي همين دعوا آمده‏اند. نزاعي كه دارند همين است و اين نزاع هم برطرف شدني نيست. تا زمان ظهور آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه ادامه دارد تا حضرت تشريف بياورند و با شمشير خود نزاع را تمام كنند.

اين بزرگواران كه شمشير نداشتند، اين عزيزان خدا شمشيرِ بيان و شمشيرِ برهان داشتند، شمشير قرآني داشتند اما آقا بقية اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف كه بيايند شمشير ذوالفقار را از غلاف مي‏كشند. ذوالفقار هم كه به اراده امام است بخواهد آن نفر عقب عقبي را بكشد شمشير مي‏رود تا آن‏جا و او را مي‏كشد، بخواهد اين جلويي را بكشد كوتاه مي‏شود و همين جلويي را مي‏كشد خيلي راحت. ان‏شاءاللّه هر چه زودتر خداوند تعجيل بفرمايد در اين‌كه آن ذوالفقار از غلاف خارج شود. تا خارج شود اعلام وقت ظهور است، حضرت مي‏دانند و متوجهند كه بايد ظاهر شوند.

عرضم اين است كه فرمايش‏هاي محكم اين بزرگواران همين است كه براي آن آمده‏اند. براي همين نزاع آمده‏اند كه دعوا و نزاع كنند كه خدا نمي‏زايد. مي‏فرمايند: اي

«* نماز جلد 5 صفحه 423 *»

حكما و اي عرفا، همه حرف‏هاي شما بي‏اساس است، باطل است. از ذات خدا چيزي سرچشمه نمي‏گيرد. اصل نزاع همين است، اصل دعوا همين است و اين نزاع بايد باشد، اين دعوا بايد باشد، نمي‏شود برداشته شود. تا باطل هست حق با آن درگير است؛ اين‏طوري است. تا باطل هست حق درگير است، هيچ وقت حق با باطل رفيق نمي‏شود. نزاعشان هيچ وقت برطرف نمي‏شود، هرگز مسامحه و سازش در ميان نمي‏آيد.

كفار آمدند خدمت پيغمبر اكرم9 عرضه داشتند آقا! چرا با ما دعوا داري؟ بيا يك مدت تو خداهاي ما را بپرست و يك مدت هم ما خداي تو را مي‏پرستيم. چه عيب دارد با هم سازش كنيم و آن ملعون‏ها در دلشان اين بود كه وقتي نوبت ما مي‏شود كه خداي او را بپرستيم، نپرستيم، نفاق كنيم؛ يعني در دل نپرستيم و به ظاهر مطابق دستور او رفتار كنيم. مقصودشان اين بود. حضرت كه عالِم الغيب و الشهاده است، اسم عالِم الغيب و الشهاده خداست، اين سوره مباركه نازل شد كه: قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم دروغ مي‏گوييد عبادت نخواهيد كرد خدايي را كه من عبادت مي‏كنم. آن وقت در آخر فرمود: لكم دينكم و لي دين سازش در كار نيست. دين حق و حق، با باطل هيچ سازش نخواهد داشت.

پس اين فرمايش كه مي‏فرمايند اسماء اللّه و صفات اللّه ـ و مقصود اسماء و صفات نورانيه و تكوينيه حق تعالي است كه حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد: است ـ مي‏فرمايند اين‏ها فقط از خدا صادر شده‏اند، نه غير، هيچ چيز ديگر از خدا صادر نشده، مقصود نه اين است كه اين‏ها از ذات خداوند سرچشمه گرفته‏اند. تفاوت نمي‏كند، اسماء و صفات هم «صنع» است، همه جريان‏ها صنع است. «صنع» يعني خلقت، صنعت. فقط خدا صانع است، خدا را بايد به عنوان صانع و خالق بشناسيم.

مطلب كاملاً روشن است كه هيچ چيز از ذات خداوند سرچشمه نگرفته است. خداوند صانع است و همه چيز صنعت اوست و چون صنعت اوست خداوند اين صنعت

«* نماز جلد 5 صفحه 424 *»

را از روي نظام حكيمانه قرار داده است و بايد بدانيم در اين صنعت، حكمت به كار رفته و بايد مطابق دستور و نظامِ او سلوك كنيم و حركت نماييم.

خلاصه اين انسان صنعت خداست، مصنوع است. اين مصنوع محتاج است و از همه مصنوعات حق تعالي احتياجش به هر چه به آن نياز دارد بيشتر است، از جمله احتياجش به هدايت از همه موجودات بيشتر است از اين جهت خداوند به آفريدن هادي و حجتْ ابتدا كرد. اول، آدم علي نبينا و آله و عليه السلام را خلقت فرمود و قابليتي به او داد كه پيغمبر باشد. از ابتدا هم كه در اين عالم قدم گذارد پيغمبر بود و به عنوان حجت قدم گذارد كه آني اين زمين از حجت خالي نباشد و همين‏طور ادامه هم دارد.

تعبير حق تعالي هم اين بود: اِنّي جاعل في الارض خليفة([144]) من قرارم اين است كه بعد از اين قراردهنده خليفه در روي زمين باشم. نه اين‌كه قرار بدهم و يا قرار مي‏دهم، بلكه قراردهنده هستم؛ يعني اين صفتِ ثابت براي خدا شد، اين صفتِ دائم براي خدا شد و هيچ وقت از خداوند سلب نمي‏شود.

چون بعضي وقت‏ها صفات فعلي سلب مي‏شود گفته مي‏شود: «يُريد» و «لايُريد» مثلاً اراده فرمود اين را خلق كند و يا مثلاً هنوز اراده نكرده كه فلان موجود را خلق كند. اما در باره جعلِ خليفه «جاعل بودن»، اين صفت ثابت است، هميشه. اين صفت براي خدا از وقت خلقتِ آدم ثابت شده و هست، تا اين زمين برقرار است، بعد هم كه عالم آخرت است، آن‏جا هم زمين دارد، زمين آن‏جا هم از حجت خالي نيست، آن‏جا همه حجت‏ها مجتمعند، همه هستند، همه خلق اولين و آخرين هستند با هم و همه در حضور حجت‏هاي الهي مجتمعند.

خلاصه طريق عبوديت و بندگي را تعليم فرمود؛ و اصل و ريشه بُعد عبادي و عبوديت و بندگي «نماز» است كه آن را در شب معراج به رسول اللّه9تعليم فرمود.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

فهرست

 

بسمه تعالي

فهرست مطالب

 

مجلس 1

عبادات مقرره در شرايع صورت ملكيه عباداتند …………………………………………………………………………………………………………3

كمال صورت ملكيه عبادات به حدود شرعي آنها بستگي دارد ……………………………………………………………4

شريعت هر زماني جامع‌ترين و كامل‌ترين نظام است ……………………………………………………………………………………….4

پيامبر9 هم مانند امت بايد به شريعت عمل نمايد ………………………………………………………………………………………….5

معصوم‌بودن با اختيار منافات ندارد ………………………………………………………………………………………………………………………………………………6

عبوديت بنده اظهار صفت الوهيت خداوند است ……………………………………………………………………………………………………8

عبوديت بنده استفاضه و استمداد از خدا است ……………………………………………………………………………………………………….10

احترام به عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….11

مجلس 2

تكامل شرايع و كامل‌ترين آنها ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..13

تناسب عبوديت با ظهور الوهيت خداوند ………………………………………………………………………………………………………………………14

نياز بشر به هدايت حجت‌هاي الهي ……………………………………………………………………………………………………………………………………….15

هماهنگي تكامل شرايع با تكامل انسان‌ها ……………………………………………………………………………………………………………………….19

انتشار مذهب شيعه در زمان امام صادق7 ………………………………………………………………………………………………………………20

دليل كمال شرايع مأموربودن پيامبران به عمل به آنهاست ………………………………………………………………………..21

در بُعد شريعت «نماز» عمود دين و جامع‌ مراتب عبوديت است ………………………………………………22

نماز حقيقي نماز حجت خدا است و نماز ما صورت نماز است …………………………………………………23

مجلس 3

تعين عبادت به توجه و حضور قلب بستگي دارد ……………………………………………………………………………………………..26

لازمه درك ظهور خداوند به الوهيت، بندگي است ………………………………………………………………………………………….27

درك فقر وجودي فطري است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..27

هماهنگي قرآن با فطريات …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….28

خداوند غني مطلق و مخلوق فقير مطلق است ……………………………………………………………………………………………………….28

معناي «الغني الحميد» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..29

فيض‌بخشي آن به آن …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..30

عبوديت تكويني …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………31

آثار عبوديت تشريعي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….32

مراسم عبوديت در شرع براي تطبيق ما با تكوين ما مي‌باشد ………………………………………………………………33

موقعيت نماز در مراسم عبوديت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………34

مجلس 4

جهات صوري عبادات در شريعت «اسلام» ………………………………………………………………………………………………………………..38

سنت حقيقي و راستين رسول‌خدا9 ……………………………………………………………………………………………………………………………..39

دستور پرسش از اهل ذكر: ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..39

تشريع براي مطابق‌شدن ما با تكوين ما مي‌باشد …………………………………………………………………………………………………….40

اظهار نيازمندي آن به آن در عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………………………41

عبوديت در تكوين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………42

تناسب اسم «الرحمن» با عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………………………………..43

رحمت رحمانيه خداوند از شئون ظهور به الوهيت او است ………………………………………………………………45

تصوير عبوديت و فيض‌يابي در عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………….45

تحسين عبوديت در عرصه تشريع است ………………………………………………………………………………………………………………………….47

قدرداني از نعمت «طلب علم» ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….47

مجلس 5

عمومي‌بودن شرايع براي پيامبران و امت‌ها …………………………………………………………………………………………………………………..50

عبادات مقرباتند براي پيامبران و امت‌ها …………………………………………………………………………………………………………………………….51

شرايع اسباب استكمال انسان‌ها است …………………………………………………………………………………………………………………………………..53

عمر با بركت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………53

طلب دنياي بلاغ …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………54

بهشت نقد است، نسيه نيست ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….56

لزوم عبوديت در همه عمر و براي همه حتي پيغمبران ……………………………………………………………………………….57

نيكي با والدين ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………60

عبوديت براي همه و در هر مرتبه نتيجه‌بخش است ……………………………………………………………………………………….60

مجلس 6

هر كسي به مقصود از آفرينشش كه كمال او است مي‌تواند برسد ……………………………………………..63

تناسب شريعت هر زمان با پيامبر و اهل آن زمان ………………………………………………………………………………………………..66

«نماز» پلكان صعود و معجوني نافع براي همگان است ……………………………………………………………………………..67

تأثير «زكات» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….68

حكم «زكات» از ديدگاه طريقت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………69

تفاوت خمس و زكات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..70

جايگاه «نماز» در مراسم عبوديت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………….71

«نماز» يا معراج رسول‌خدا9 در شب معراج ………………………………………………………………………………………………………72

مجلس 7

ملاك كمال يا نقصان هر موجودي «صورت شخصيه» آن است …………………………………………………..76

براي اهل هر زمان شريعت آن زمان كامل‌ترين نظام تكاملي است …………………………………………….78

«قرب» و «بُعد» بنده نسبت به حق‌تعالي …………………………………………………………………………………………………………………………79

«صورت نوعيه» عبادات …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..80

ارزش هر عبادتي به صورت شخصيه آن بستگي دارد …………………………………………………………………………………81

ملاك ارزش هر عبادتي همان روحي است كه به آن تعلق مي‌گيرد …………………………………………83

تنظيم عبادات به دو دست «جمال» و «جلال» خداوند ………………………………………………………………………………..86

خداوند صاحب جمال است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………86

هماهنگي عبوديت بنده با ظهور خداوند به ربوبيّت ……………………………………………………………………………………..87

غنيمت شمردن لحظات توفيق‌يافتن به بندگي ………………………………………………………………………………………………………….89

مجلس 8

نتيجه تعبد به شريعت انطباق وجود شرعي بنده با جهت تكويني اوست ………………………..92

مقصود از خلقت بندگي است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….95

نتيجه عبادت فاني‌شدن در ذات خداوند نيست ……………………………………………………………………………………………………..96

نتيجه عبادت خالص «فناي وجداني» است نه وجودي ………………………………………………………………………………97

تداوم «عبوديت» در دنيا و برزخ و آخرت …………………………………………………………………………………………………………………….98

جريان سرّ عبوديت در نظام شرعي دنيوي و برزخي و اخروي …………………………………………………..99

آشنايي با ارزش شريعت بر محبت و عشق به عبادت مي‌افزايد ………………………………………………..101

عصمت معصومين: با مختاربودن آنان منافات ندارد ………………………………………………………………………102

دعوت پيامبران با عقل و فطرت انساني هماهنگ است …………………………………………………………………………103

وضع شرايع الهي دليل مختار‌بودن بندگان است ……………………………………………………………………………………………….104

مجلس 9

عبادات مقرره در شريعت كامل‌ترين نظام عبوديت است ……………………………………………………………………110

تنزيه ذات خداوند از صفات، تعطيل ذات از كمالات نيست …………………………………………………………113

صفات حادث دليل وجود صفات ذاتيه است ………………………………………………………………………………………………………113

اسم «الله» جامع تمام صفات خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………114

اقسام بزرگيهاي حق‌تعالي …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………115

تفاوت بزرگواري و بزرگي خداوند …………………………………………………………………………………………………………………………………..116

ظهور خداوند به «الوهيت» ظهور به جميع اسماء و صفات اوست ………………………………………117

«عبوديت» خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور خداوند به «الوهيت» است ……………118

«ثناء تنزيهي» و يا «تسبيحي» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………119

مقام بيان معصومين: موقع ظهور خداوند به سبوحيت و قدوسيت است …………120

هيچ ثنائي بر ذات خداوند واقع نمي‌شود ……………………………………………………………………………………………………………………122

مواقع ستايش‌هاي حق‌تعالي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….122

مجلس 10

در عرصه تكوين تخلفي از عبوديت وجود ندارد ………………………………………………………………………………………….126

كمالات و درجات قرب در عرصه تشريع اكتسابي است …………………………………………………………………..127

تلاش پيامبران براي عبوديت شرعي است ……………………………………………………………………………………………………………….128

مراسم عبوديت معجونهاي درماني براي دردهاي بندگان است ………………………………………………….130

نظر برخي از عرفاء درباره منشأ طور و طرز عبادات ………………………………………………………………………………….130

مقصد اصلي از تشريع شرايع الهي ………………………………………………………………………………………………………………………………………131

تشخص معنوي عبادات به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد …………………………………………….132

ميان حيوانيت انسان و حيوانيت حيوانات اشتراكي نيست ………………………………………………………………….134

ملاك ارزش انسان به حدود انساني است ………………………………………………………………………………………………………………..134

نخستين گام مؤدّب‌شدن به آداب اسلامي است …………………………………………………………………………………………….135

كمال معنوي «نماز» به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد ………………………………………………………………..137

هر عبادتي سپاس و ستايش خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………138

نماز كامل‌ترين و جامع‌ترين ثنا‌گويي بنده است ………………………………………………………………………………………………..139

مجلس 11

ارزش عبادات به حضور قلب و به اخلاص بستگي دارد …………………………………………………………………..142

«عبادات» اظهار فقر و مسكنت به درگاه خداوند است …………………………………………………………………………..143

مراسم بندگي همه نقش عبوديت رسول‌الله9 است …………………………………………………………………………….144

معناي حرمت‌داري از اعتاب مقدسه معصومين: ………………………………………………………………………………….145

ثناء بندگان بر ذات خداوند واقع نمي‌شود ………………………………………………………………………………………………………………..146

اقسام ثناء‌هاي حق‌تعالي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………148

چرا اركان اسلام را تسبيحات اربعه ناميده‌اند؟ …………………………………………………………………………………………………….149

ارزش روحيه بندگي و اطاعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………….150

همراه‌بودن تسبيح با ساير اركان ………………………………………………………………………………………………………………………………………………..152

بزرگي و بزرگواري خداوند ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….153

مراد از «لااله» در «لااله الا الله» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………….154

«نماز» جامع تمام اقسام ثناء‌هاي خداوند است …………………………………………………………………………………………………..156

مجلس 12

امتياز عبادات به تشخص آنهاست ………………………………………………………………………………………………………………………………………..159

«الوهيت» جامع همه شؤونات خداوند است ………………………………………………………………………………………………………..160

قيام به عبوديت در عرصه تكوين ………………………………………………………………………………………………………………………………………….162

مقصود و منظور از تلاش پيامبران ………………………………………………………………………………………………………………………………………..164

علت تشريع شرايع الهيه ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..165

حضور قلبي كه براي بندگان ميسر است …………………………………………………………………………………………………………………….167

گزارش اسم جلاله «الله» از ظهور جامع خداوند ……………………………………………………………………………………………..168

تحصيل علم به نيت بندگي ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………169

حضور قلب در پرتو اعتقاد استوار به شريعت مقدسه ……………………………………………………………………………..170

دين‌داري وسيله عصمت بنده است ……………………………………………………………………………………………………………………………………173

شيخ‌ بزرگوار­ و عصمت تبعي ………………………………………………………………………………………………………………………………….174

مجلس 13

عبادات در شرايع الهي مقربات‌اند …………………………………………………………………………………………………………………………………………177

حد جامع و كامل براي ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است ……………………………………….178

معناي «عبد» در عرصه تكوين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..179

كمال بنده در عبوديت شرعيه است ……………………………………………………………………………………………………………………………………180

طريق رسيدن به عبوديت شرعيه …………………………………………………………………………………………………………………………………………….181

«نماز» يك دوره سير و سلوك الي الله است ………………………………………………………………………………………………………….182

تمام طاعات «مقرِّبات» و تمام معاصي «مبعِّدات»‌اند ……………………………………………………………………………….183

اهميت نماز اول وقت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………185

نتيجه حرمت‌داري از دين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………185

نكوهش همرنگي با جامعه فاسد ……………………………………………………………………………………………………………………………………………186

تأكيد در عمل به شريعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….188

آزمايش بندگان به «مستحبات» و «مكروهات» ……………………………………………………………………………………………………188

تذكرات اخلاقي به مناسبت ايام تعطيلي ………………………………………………………………………………………………………………………189

مجلس 14

علت عربي بودن نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….196

لزوم آشنايي با معاني و اسرار عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………..197

چهار مطلب مهم كه در هر عبادتي مقصود است ……………………………………………………………………………………………199

مراتب تجلي حق‌تعالي از نظر عرفا …………………………………………………………………………………………………………………………………….200

تجليات حق‌تعالي خلقي است نه ذاتي ………………………………………………………………………………………………………………………….201

مجلس 15

«لذت اقبال» به عبادت و «حسن عبادت» …………………………………………………………………………………………………………………..205

درك تجلي خداوند به الوهيت فطري خلق است ………………………………………………………………………………………….206

عبادات توقيفي و در شرايع الهي مقرر شده است ………………………………………………………………………………………….207

اسباب رسيدن به كمالات‌ِ معنوي‌ِ عبادات …………………………………………………………………………………………………………….208

«نماز» در قرآن ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….210

غفلت نماز‌گزار از نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………211

جايگاه «نماز» در ميان عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………211

نكوهش از غفلت در حال نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………..212

تحديث نفس در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….213

توصيف نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………214

مقصود از وداع با نماز در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..215

نماز بدون حضور قلب ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..217

تأثير قبول‌شدن يك نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….217

محبت به اهل‌بيت: و برداشت انحرافي ناطقي‌ها ………………………………………………………………………………….218

مجلس 16

حدود معنوي عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..222

نمونه‌اي از اقبال و توجه معصومين: به عبادات و در حال نماز ……………………………………..223

ارتباط نماز با ولايت اميرالمؤمنين7 ……………………………………………………………………………………………………………………………224

نماز عبوديت بي‌نهايت است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….225

ظهور خداوند به الوهيت همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است ………………………………………….225

نماز «امانت» الهي است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….227

نماز حضور در محضر خداي ذوالعرش است ……………………………………………………………………………………………………228

اقبال و توجه امام زين‌العابدين7 به عبادت و در حال نماز ……………………………………………………….229

نوافل متمّم فرايض هستند …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….232

حرمت‌داري از نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..234

طمأنينه و آرامش در حال نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..235

مجلس 17

حديثي درباره اقبال و توجه امام صادق7 در حال نماز ………………………………………………………………….241

مفاد آيه شريفه: «اياك نعبد و اياك نستعين» ……………………………………………………………………………………………………………241

كيفيت تجلي خداوند در آيه قرآن براي امام صادق7 ……………………………………………………………………….243

تأثير زيارت حجت‌هاي الهي: در حال حيات و حال ممات ايشان …………………………..245

مقصود از «محشورشدن» با اولياء: ……………………………………………………………………………………………………………………………246

تأكيدات در زيارت حضرت سيدالشهداء7 ……………………………………………………………………………………………………..247

متخلق‌شدن به اخلاق خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………248

حديث قدسي درباره آثار تقرّب بنده به خداوند ……………………………………………………………………………………………249

توضيح فقره‌اي از حديث قدسي در نسبت‌دادن «پا و راه‌رفتن» به خداوند …………………250

اقبال در نماز بر تقرب بنده و تجلي خداوند مي‌افزايد …………………………………………………………………………….252

توجه و اقبال به عبادت توجه و اقبال به خداوند است …………………………………………………………………………..252

مثلي براي روشن‌شدن مطلب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..253

بدن تاب تجلي خداوند را ندارد …………………………………………………………………………………………………………………………………………….255

مجلس 18

روح و معنويت عبادات ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………258

ادامه بحث از حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …» ……………………………………………259

نماز بهترين عبادتي است كه خداوند قرار داده است ………………………………………………………………………………..260

حرمت‌داري از تحصيل علم و مجالس تعليم و تعلم ………………………………………………………………………………..262

ارزش ديدار مؤمن ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………264

آثار دنيوي و اخروي ديدار مؤمنان ………………………………………………………………………………………………………………………………………264

ادب معاشرت با دوستان مستبصر …………………………………………………………………………………………………………………………………………266

پاداش ديدار با مؤمنان ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………268

رأفت ائمه: نسبت به شيعيان و دوستانشان …………………………………………………………………………………………………..268

بدگماني نسبت به برادران و اتهام بر آنان …………………………………………………………………………………………………………………..269

نعمت برادري ايماني را بايد مهم شمرد ……………………………………………………………………………………………………………………….270

نماز بهترين و جامع‌ترين برنامه بندگي است ………………………………………………………………………………………………………..272

مجلس 19

كمال معنوي عبادت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………275

ادامه بحث درباره حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …» ……………………………….276

تجلي خداوند براي امام صادق7 ……………………………………………………………………………………………………………………………………277

نظر صوفيه درباره تجلي خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………………………………278

تجلي خداوند براي حضرت موسي7 …………………………………………………………………………………………………………………….279

معناي «رغبه» و «رهبه» در حديث امام صادق7 ………………………………………………………………………………………..281

اقبال خداوند به بنده در اثر اقبال بنده به خدا ………………………………………………………………………………………………………..282

نوافل مكمل فرائض است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….284

طرح مسأله‌اي از غزالي درباره غفلت در نماز ……………………………………………………………………………………………………..285

صحت عبادت با وجود غفلت از نظر فقهاء …………………………………………………………………………………………………………..286

مثالي براي روشن‌شدن مطلب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………286

مجلس 20

معنويت عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..291

حضور قلب شرط قبولي نماز است ………………………………………………………………………………………………………………………………….293

از نظر فقهاء نيّت ابتدائي در صحّت عبادت كافي است ……………………………………………………………………294

وضع نماز با غفلت سازش ندارد …………………………………………………………………………………………………………………………………………..296

مجلس 21

نماز مناجات با خداوند است و مناجات با غفلت سازش ندارد ……………………………………………….302

تفكيك ميان مقام تعليم و تعلم و مقام عمل در توجه‌نمودن به خداوند و مناجات با  او ……………..304

در نماز كه مناجات با خداوند است حضور قلب و توجه لازم است ……………………………….308

باطن و روح‌ نماز‌گزار بايد مانند ظاهرش خضوع و خشوع اظهار نمايد ………………………309

در نماز كه تجديد عهد با خداوند است توجه و حضور قلب لازم است ……………………310

مقصود اصلي از تجديد عهد با خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………….311

عبوديت اظهار عظمت خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………………………312

اهميت نماز در شريعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………313

صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام ……………………………………………………………………………………………….314

مجلس 22

ادامه بحث از صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام …………………………………………………….317

مجلس 23

مقدمه شروع بحث ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..321

چرا الفاظ نماز عربي است؟ ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….323

نماز مجموعه عبادات است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………324

اصل نماز يك ركعت است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………325

شارع خداوند است و موقع اين اسم رسول‌الله9 مي‌باشد ………………………………………………………….326

تقيه ائمه: درباره بيان شئونات و مقاماتشان …………………………………………………………………………………………………..326

مقام شارعيت رسول‌خدا9 ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………327

مقام شارعيت ائمه: ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..329

روش ائمه: در برخورد با فقهاي عامّه ………………………………………………………………………………………………………………329

معناي تفويض دين به رسول‌خدا و ائمه: ………………………………………………………………………………………………………332

شارعيت پيامبر و امامان: همان شارعيت خداوند است ……………………………………………………………..335

مجلس 24

مقدار فاصله ميان امام و مأمومين و صف‌ها با يكديگر در نماز جماعت ……………………………………..338

كيفيت صف‌بستن در نماز جماعت ……………………………………………………………………………………………………………………………………343

حكم حالت تعقيبات نمازها ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….343

حرمت‌داري از تعقيبات و اقامه نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………….344

«اذان اعلام و اذان نماز» ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….345

وقت اذان مغرب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………347

تفكيك ميان «اول وقت» و «وقت اول» نمازها ……………………………………………………………………………………………………349

وقت فضيلت نماز مغرب …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………349

جواز تأخير‌انداختن نماز در جماعت ……………………………………………………………………………………………………………………………….350

درك وقت فضيلت نماز ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..352

وقت فضيلت نماز ظهر و نوافل آن …………………………………………………………………………………………………………………………………….353

نبايد بر فصول اذان و اقامه اضافه كرد …………………………………………………………………………………………………………………………….354

دين براي الفت اهل ايمان است نه براي تفرقه ……………………………………………………………………………………………………355

«قد قامت الصلوة» كه گفته شد مأمومين براي اقامه نماز برمي‌خيزند …………………………………..356

فضيلت درك تكبيرة‌الاحرام امام در جماعت ………………………………………………………………………………………………………..357

مجلس 25

تذكري درباره اقتدا به دو امام در جماعت ………………………………………………………………………………………………………………..360

نماز بهترين عبادتي است كه خداوند مقرر فرموده است ……………………………………………………………………..362

نماز و ساير عبادات از جانب خداوند به وسيله پيامبر9 تعليم بندگان داده شده است ……………362

«نماز» جامع‌ترين و كامل‌ترين بندگي‌هاست ………………………………………………………………………………………………………….364

احساس ما نسبت به نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….367

مجلس 26

توجه به ارزش نماز غفلت را كم مي‌كند ……………………………………………………………………………………………………………………370

«جهت كلي» عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….371

اقسام «امر» و «نهي» الهي ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………372

مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است …………………………………………………………………………………373

شريعت گفتار پيامبر9 و اهل‌بيت: است ………………………………………………………………………………………………….374

مظاهر عالم لاهوت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………375

بهشت از نور امام حسين7 آفريده شد …………………………………………………………………………………………………………………..376

جهت كلي عبادت مقام امامت حجتهاي خداست: ………………………………………………………………………….378

مجلس 27

معناي قربةً الي الله در نيت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………380

احكام پنج‌گانه …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..382

انس‌گرفتن با عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….383

بدترين برادران ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….384

منشأ تعارفات بي‌جاي ايراني‌ها …………………………………………………………………………………………………………………………………………………384

راه كم‌شدن توقعات و رهايي از عُجب ………………………………………………………………………………………………………………………386

نكته‌اي لازم و ارزنده ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………386

تذكري مهم براي متعلمين ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….387

فقره‌اي از حديث شريف همّام ………………………………………………………………………………………………………………………………………………388

بنده هميشه بنده است و بايد بندگي كند …………………………………………………………………………………………………………………….389

مقام امامت حجت‌هاي خداوند موقع ظهور كبريائيت اوست ……………………………………………………….391

لذت‌بردن از عبادت نتيجه اقبال به عبادت است ………………………………………………………………………………………………393

تفسير خشوع در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….394

مجلس 28

سرّ اين‌كه نماز در بُعد عبادي دين عمود دين است ……………………………………………………………………………….396

لزوم توجه به اين حدود ظاهري نماز رموز حقايق معنوي است ……………………………………………..397

كمال معنوي نماز به آشنايي با حقايق معنوي آن بستگي دارد ………………………………………………………399

قيوميت خداوند در تكوين نسبت به همه خلق يكسان است ……………………………………………………….399

همه مُلك، ملك حقيقي خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………………..401

اعتقاد به وجود خداوند بديهي‌ترين و فطري‌ترين دريافت‌هاي بشري است ………………………………………….403

توجه به عنايت و لطف خداوند درعبادات ……………………………………………………………………………………………………………..404

راه تقرب به خداوند توجه به حقايق معنوي نماز است ………………………………………………………………………..405

رعايت حدود ظاهري و معنوي نماز موجب ازدياد شوق و رغبت به نماز است …………………………….406

بحث صحت نماز و بحث قبولي آن دو بحث‌اند …………………………………………………………………………………………..407

مجلس 29

نماز هم گزارش از بزرگي‌هاي خداوند است و هم گزارش از بندگي‌هاي بنده …………………………………411

لزوم توجه به بزرگي و عظمت نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………….413

قيوميت خداوند نسبت به همه موجودات ………………………………………………………………………………………………………………..414

همه موجودات مصنوع و مخلوق، و خداوند صانع و خالق آنهاست …………………………………414

تنزيه حق‌متعال و تأويل باطل عرفا ………………………………………………………………………………………………………………………………………415

مهلت‌دادن خداوند به اهل باطل ………………………………………………………………………………………………………………………………………………416

قرآن در اسارت تأويل‌گرايان ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..417

قرآن در عصر ظهور امام زمان (عج) محور انديشه‌ها خواهد بود ……………………………………………418

نياز بشر به هدايت الهي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………419

از نظر قرآن خداوند لم‌يلد و لم‌يولد است ………………………………………………………………………………………………………………..420

متشابهات را بايد به محكمات ارجاع داد ……………………………………………………………………………………………………………………421

نزاع مكتب وحي با اهل باطل تا ظهور امام زمان (عج) ادامه دارد …………………………………………..422

لزوم وجود حجت در همه زمان‌ها ……………………………………………………………………………………………………………………………………..424

([1]) انه9 كان اذا قام الي الصلوة سمع لصدره و جوفه ازيز كازيز المرجل علي الاثافي من شدة البكاء.. بحار الانوار ج 10 ص 40.

([2]) بحار الانوار ج 70 ص 400.

([3]) بحار الانوار ج 70 ص 400.

([4]) بحار الانوار ج 84 ص 248.

([5]) فرمايش امير المؤمنين7 در حديث نورانيت. بحار الانوار ج 26 ص 2.

([6]) بحار الانوار ج 4 ص 247.

([7]) مشارق الانوار ص 340. خطبة الافتخار.

([8]) كلمات مكنونه ص 114.

([9]) بحار الانوار ج 70 ص 400.

([10]) بحار الانوار ج 46 ص 5.

([11]) بحار الانوار ج 46 ص 74.

([12]) بحار الانوار ج 46 ص 61.

([13]) يس: 26.

([14]) زاد المعاد ص 566.

([15]) بحار الانوار ج 46 ص 64.

([16]) بحار الانوار ج 46 ص 64.

([17]) بحار الانوار ج 82 ص 215 و ج 84 ص 260.

([18]) تفسير صافي ج 1 ص 73 و در بحار الانوار ج 84 ص 248 با اختلاف نسخه.

([19]) مستدرك الوسائل ج 4 ص 157.

([20]) طه: 14.

([21]) انعام: 65.

([22]) شرح قصيده،  ص 370.

([23]) مصباح كفعمي ص 473 و بحار الانوار ج 102 ص 145 با اختلاف نسخه.

([24]) بقره: 138.

([25]) بحار الانوار ج 77 ص 384.

([26]) بحار الانوار ج 90 ص 202.

([27]) بحار الانوار ج 8 ص 338.

([28]) و وصيت مي‏كنم شما را به … زيارت قبرهاي ائمه: هر چه ممكن باشد … از وصيت‏نامه آقاي مرحوم­، شرح احوال ص 115.

([29]) بحارالانوار ج 101 صص 1 و 3، عن ابي‏جعفر7 قال: مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن علي8 … و زيارته مفترضة علي من اقرّ للحسين بالامامة من اللّه عزّوجلّ. و عن ابي‏عبداللّه7 قال:… فانّ زيارة الحسين واجبة علي الرجال و النساء.

([30]) بحار الانوار ج 61 ص 129.

([31]) ارشاد العوام ج 3 ص 59. بحار الانوار ج 70 ص 22 و ارشاد القلوب ج 1 ص 91 و جامع الاخبار ص 81.

([32]) فجر: 22.

([33]) انعام: 158.

([34]) بحار الانوار ج 101 ص 37.

([35]) قال رسول‏اللّه 9: يا فاطمة انّ اللّه يغضب لغضبك و يرضي لرضاك. بحار الانوار ج 43 ص 20.

([36]) مصباح الشريعة، في العبودية.

([37]) بحار الانوار ج 4 ص 83، و در توحيد شيخ صدوق ص 135.

([38]) نساء: 166.

([39]) بعد فرمودند: «شيخ مرحوم مي‏فرمودند در نماز عمداً توجه به اين ركعات و اركان و اجزاء نماز مي‏كنم و تعمد مي‏كنم بر اين توجه والا نمي‏توانم نماز بخوانم.» حديقة الاخوان ص 54.

([40]) بحار الانوار ج 41 ص 12.

([41]) بحار الانوار ج 82 ص 308.

([42]) عبادات و طاعات.

([43]) بحار الانوار ج 82 ص 193.

([44]) بحار الانوار ج 74 ص 345.

([45]) آل عمران: 9.

([46]) بحار الانوار ج 76 ص 26.

([47]) بحار الانوار ج 8 ص 57.

([48]) بحار الانوار ج 75 ص 198.

([49]) بحار الانوار ج 27 ص 164.

([50]) مستدرك الوسائل ج 12 ص 204.

([51]) بحار الانوار ج 2 ص 151.

([52]) طه: 10.

([53]) گلشن راز از شيخ محمود شبستري.

([54]) مثنوي مولوي، جلد دوم.

([55]) صدور توقيع بر لعن منصور حلاج، احتجاج ج 2 ص 474.

([56]) اعراف: 143.

([57]) زمر: 68.

([58]) بحار الانوار ج 13 ص 224.

([59]) 36 مجلس از مواعظ حج، مجلس هجدهم ص 189.

([60]) بحار الانوار ج 84 ص 260.

([61]) علل الشرايع  ج 2 ص328

([62]) المحجة البيضاء ج 1 ص 368 به نقل از غزالي.

([63]) المحجة البيضاء ج 1 ص 368 به نقل از غزالي.

([64]) وسائل‏الشيعه ج 1 ص 245 ابواب نواقض الوضوء. بحار الانوار ج 2 صص 274 و 281.

([65]) از امام صادق7، وسائل الشيعة ج 1 ص 177.

([66]) فيض كاشاني آن كتاب را تنقيح نموده و بر اساس مذهب شيعه آن را تهذيب و تخليص نموده و نام آن را «المحجّة البيضاء في احياء كتاب الاحياء» گذارده است.

([67]) المصلّي مناجٍ ربه، مصباح الشريعة، في العبادة.

([68]) وسائل الشيعة ج 6 ص 289.

([69]) … و الذي اقول به انه يجوز، من لايحضره الفقيه ج 1 ص 316. همچنين وسائل الشيعة ج 6 ص 289 باب جواز القنوت بغير العربية مع الضرورة… و بعد از نقل روايات از جمله روايت منقول در متن، مرحوم شيخ حر عاملي مي‏فرمايد: اقول… و قد تقدم ما يدل علي حكم البكاء و التباكي و علي جواز قنوت الاعجم بغيرالعربية في القراءة.

([70]) فرمايش‏هاي مجلسي آقاي مرحوم­.

([71]) يونس: 32.

([72]) آل عمران: 8.

([73]) بحار الانوار ج 24 ص 12.

([74]) بحار الانوار ج 52 ص 21.

([75]) بحار الانوار ج 4 ص 166.

([76]) يس: 60.

([77]) از جهت قطع شدن برق بحث ادامه نيافته است.

([78]) بحار الانوار ج 82 ص 271.

([79]) بحار الانوار ج 82 ص 262.

([80]) بحار الانوار ج 37 صص 184 و 191.

([81]) بحار الانوار ج 2 ص 172.

([82]) حشر: 7.

([83]) نساء: 80.

([84]) نجم: 3.

([85]) انعام: 50 و يونس: 15.

([86]) اصول كافي ج 1 ص 58.

([87]) اصول كافي ج 1 ص 58.

([88]) بحار الانوار ج 26 ص 25.

([89]) بحار الانوار ج 2 ص 292.

([90]) نهج البلاغه، خطبه 18 و بحار الانوار ج 2 ص 284.

([91]) بحار الانوار ج 17 صص 4 و 7.

([92]) بحار الانوار ج 52 ص 172.

([93]) ص: 39. اين معني تأويل و يكي از معاني باطني آيه شريفه است.

([94]) يونس: 59.

([95]) اميرالمؤمنين7 فرمودند: …يا كميل انّ رسول اللّه ادّبه اللّه عزّوجلّ و هو ادّبني و انا اؤدّب المؤمنين…بحارالانوار ج 77 ص 269 و امام صادق7 فرمودند: ….و انّ نبي اللّه فوّض الي عليّو ائتمنه فسلّمتم و جحد الناس...بحارالانوار ج 17 ص 3 و در حديثي فرمودند:… فما فوّض اللّه الي رسوله فقد فوّضه الينا. بحارالانوار ج 17 ص 7.

([96]) بحار الانوار ج 98 ص 393.

([97]) وسائل الشيعه ج 6 ص 458.

([98]) وسائل الشيعه ج 5 ص 396.

([99]) وسائل الشيعه ج 5 ص 378.

([100]) بحارالانوار ج 48 ص 154.

([101]) مقصود مرحوم آقاي حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي­ مي‌باشد.

([102]) كفاية المسائل ج 1 ص 168.

([103]) الجامع ص 92.

([104]) كفاية المسائل ج 1 صص 174 و 308.

([105]) وسائل الشيعه ج 4 ص 232.

([106]) ظاهراً سؤال اين بود كه برخي از مأمومين در هنگام اقامه گفتن مؤذن، يا امام پيش از «قد قامت الصلوة» بر مي‏خيزند و آماده نماز مي‏شوند.

([107]) مستدرك الوسائل ج 6 صص 444 و 445.

([108]) بحار الانوار ج 82 صص 262 و 271.

([109]) عنكبوت: 49.

([110]) تخميس مثنوي ج 2 ص 325.

([111]) توبه: 49.

([112]) در يكي از تعقيب‏هاي مشتركه نمازهاي واجب چنين رسيده: …اللّهم و ضاعِف لعنتَك و بأسَك و نَكالَك و عذابَك علي الَّذَينِ كفرا نعمتك… اللّهم العَنهما و ابنتَيهِما و كلَّ مَن مال ميلَهم و حذا حذوَهم و سلك طريقتَهم و تَصَّدَر ببدعتهم لعناً لايخطُر علي بال و يَستعيذ منه اهلُ النّار و العنِ اللّهم مَن دان بقولهم و اتَّبَع امرَهم و دعا الي ولايتهم و شكّ في كفرهم من الاولين و الآخرين. بحارالانوار ج 86 ص 60.

([113]) بحار الانوار ج 84 ص 207.

([114]) بحار الانوار ج 2 ص 274.

([115]) بحار الانوار ج 2 ص 272.

([116]) بحار الانوار ج 74 ص 165.

([117]) حديقة الاخوان ص 423.

([118]) نهج‌البلاغة 419

([119]) بحار الانوار ج 73 ص 234.

([120]) بحار الانوار ج 67 ص 315.

([121]) ارشاد العوام ج 4 صص 329 و 337.

([122]) بحار الانوار ج 67 ص 317.

([123]) بحار الانوار ج 84 ص 235 و تفسير البرهان ج 5 ص 330.

([124]) مصباح الشريعة، الباب الثاني.

([125]) بقره: 255.

([126]) طه: 5.

([127]) بقره: 20.

([128]) بحار الانوار ج 47 ص 100.

([129]) بحار الانوار ج 94 ص 386.

([130]) بقره: 29.

([131]) بحار الانوار ج 5 ص 16.

([132]) ابراهيم: 10.

([133]) نور: 35.

([134]) بحار الانوار ج 82 ص 310.

([135]) بحار الانوار ج 84 ص 238.

([136]) نمل: 88.

([137]) بحار الانوار ج 85 ص 29.

([138]) بحار الانوار ج 87 ص 339.

([139]) حجر: 9.

([140]) بحار الانوار ج 31 ص 549.

([141]) بحار الانوار ج 40 ص 201.

([142]) آل عمران: 7.

([143]) بحار الانوار ج 2 ص 185.

([144]) بقره: 30.