نماز اعظم ارکان دین
نماز کامل ترین مراسم عبودیت
جلد پنجم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* نماز جلد 5 صفحه 221 *»
مجلس 16
(سهشنبه 5 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 23 / 9 / 1378)
g حدود معنوي عبادات
g نمونهاي از اقبال و توجه معصومين: به عبادات و در حال نماز
g ارتباط نماز با ولايت اميرالمؤمنين7
g نماز عبوديت بينهايت است
g ظهور خداوند به الوهيت همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است
g نماز «امانت» الهي است
g نماز حضور در محضر خداي ذوالعرش است
g اقبال و توجه امام زينالعابدين7 به عبادت و در حال نماز
g نوافل متمّم فرايض هستند
g حرمتداري از نماز
g طمأنينه و آرامش در حال نماز
«* نماز جلد 5 صفحه 222 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
عرض شد اينها حدود معنوي عبادات به طور كلّي است. بنده در عبادت و بندگي كه همان اقبال به سوي حق تعالي است بايد لذت ببرد و ظاهر و باطن عبادت را نيكو بهجا آورد، توجه كامل داشته باشد، قلبش خالص باشد، هيچگونه انگيزهاي غير از محبّت به حق تعالي و محبّت به عبادت او در دلش نباشد.
اين حدود براي انسان بهواسطه توجه به معاني الفاظ و دقايق و حكم و اسرار آن فراهم ميشود و اينها موجبات برطرف شدن غفلت را فراهم ميكند و عبادت در نظر انسان عظمت يافته و معبود نزد انسان حرمت پيدا ميكند.
رواياتي در باره توجه و اقبال قلب در نماز رسيده است و ميشود گفت مجموعه مضاميني كه در كتابهاي مربوط به اين مباحث است در روايات ذكر شده مخصوصاً در عبادات، معصومين ما: توجه و اقبال و امثال اينها را نوعاً در اين بحث متذكر ميشوند.
«* نماز جلد 5 صفحه 223 *»
بعضي از احاديث را خواندم كه در آن احاديث سفارش شده كه انسان در حال نماز كه اعظم عبادات است متذكر باشد، حالت توجه و طمأنينه داشته باشد، با تواضع باشد، با تضرع باشد، به اينها سفارش شده است.
در حديثي وارد شده كه وقتي رسول اكرم9 آماده عبادت ميشدند از سينه مباركشان صدايي تقريباً مثل صداي جوشش آب در ديگ شنيده ميشد.([1])
از بعضي از ازواج رسول خدا9 نقل شده كه گفت: كان رسولُاللّه9يُحدّثنا و نُحدّثه فاذا حَضرتِ الصّلوة فكأنّه لميَعرِفنا و لمنَعرفه([2]) ما با رسول خدا9 گفتوگو ميكرديم، حضرت با ما صحبت ميفرمودند و ما با حضرت صحبت ميكرديم. اما همين كه هنگام نماز ميشد و وقت نماز ميرسيد گويا رسول خدا9 ما را نميشناختند و ما هم آن حضرت را نميشناختيم. اقبال به عبادت و بندگي، اقبال و رويآوردن به خداي متعال از اوّلِ وارد شدن وقت نماز در اين بزرگوار اينطور بوده است.
همچنين نقل شده كه: كان اميرالمؤمنين7 اذا اَخذ في الوضوء يَتغيَّر وجهُه من خيفة اللّه تعالي([3]) حضرت امير7 وقتي كه شروع ميفرمودند در وضو رنگ صورت مباركشان از ترس خداوند تغيير ميكرد. اينها همان اقبال و توجه است كه در حال عبادت براي اين بزرگواران فراهم ميشد.
و كان علي بن ابيطالب7 اذا حضر وقت الصلوة يَتزلزل و يَتلوَّن فيقال له مالَكَ يااميرالمؤمنين؟ فيقول جاء وقتُ امانة اللّه التي عرضها علي السموات و الارض فاَبَين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان فلاادري اُحسِنُ اداءَ ما حُمِّلتُ ام لا([4]) هنگامي كه
«* نماز جلد 5 صفحه 224 *»
وقت نماز ميرسيد حضرت امير7 بدنشان ميلرزيد و رنگ مباركشان متغير ميشد. رنگ رخساره حضرت متغيّر ميشد، دگرگون ميشد. خدمت حضرت عرض ميشد كه چيست شما را؟ چه شده اين حال به شما دست داده، اي اميرالمؤمنين؟ ميفرمودند كه آمد وقت امانتي كه خداوند آن را بر آسمانها و زمين عرضه فرموده، پس ابا كردند از اينكه حمل كنند آن را؛ يعني نتوانستند، و از حمل آن ترسيدند. پس نميدانم كه نيكو ادا كردهام آنچه را كه حمل كردهام يا نه. در اينجا به حسب يكي از مصاديق اين امانت، «نماز» است.
«نماز» امانتي است كه حق تعالي آن را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه فرموده، و واقعاً هم آنها نتوانستند اين اعظم اركان عبادي را اتيان كنند. چون نماز نقش ولايت است، برپايي ولايتِ اميرالمؤمنين7 در نماز است.
از نظر ركن عبادي دين و اركان عبادي دين، بُعد عبادي دين، ولايت مطلقه كليّه حضرت جز در نماز در هيچ عبادتي اينطور اجراء نميشود از اين جهت خودش فرمود: مَن اَقام ولايتي فقد اَقام الصلوة([5]) كسي كه ولايت مرا اقامه كرده نماز را بهپا داشته است. يعني مجموعه ولايت من در عبادت و در بُعد عبادي دين، در نماز اقامه ميشود كه قيام و قائمشدن به خدمت است. بنابراين نمازگزار كسي است كه ولايت آن حضرت را داشته باشد.
نماز، قائم شدن به خدمت است، و خدمت و بندگي از بنده در برابر مولا ميآيد. پس اقامه ولايت، يعني متحقق ساختنِ بندگي و خدمت در شخص خدمتگزار. وقتي كه خدمتگزار در برابر مولا به كمال عبوديت و بندگي قائم شد آنگاه ميگويند اين شخص در خدمتگزاري و در اين اظهار خضوع و خشوع، در واقع مولويّت مولاي خود را اظهار كرد، اولويّت مولاي خود را اظهار نمود. ولايت او را اظهار كرد. پس اظهار ولايت و اقامه ولايت به خدمتگزاري است آنطوري كه شايسته مولا است.
«* نماز جلد 5 صفحه 225 *»
و بارها گفتهام كه نماز يك دوره سير و سلوك بنده در مقام عبوديت و بندگي است و اين عبادت از هر جهت با همه مراتب بندگي مناسبت دارد. و بندگي مراتب محدود ندارد به جهت آن كه براي ظهور حق تعالي به الوهيت نميتوان مراتب محدود قائل شد. پس بندگي هم مراتب محدود ندارد؛ حدي ندارد، ولي همين بيحد و بيمنتها، در نماز مجسّم شده است.
و مكرر گفتهام كه خداوند قدرت دارد كه غير متناهي را در متناهي مجسّم كند، غيرمحدود را در محدود مجسم كند. تمام مراتب عبوديت و بندگي كه حدّي ندارد، به جهت اين است كه در برابر ظهور الوهيت است و ظهور الوهيت حدّي ندارد. حضرت امير7 فرمودند: ليس لصفته حدٌّ محدود و لا نعتٌ موجود([6]) صفت خدا حدّ محدودي ندارد و وصف موجودي ندارد.
پس خداوند كه به الوهيت براي هر بندهاي تجلي فرموده، حدّ ندارد. بنده هم بايد در برابر اين تجلي و ظهور بيحدّ، قائم باشد به خدمتِ بيحدّ و عبوديتِ بيحدّ و اين عبوديتِ بيحدّ در نمازِ محدود مجسّم است.
نماز يك دوره خدمت و عبوديت مناسب با ظهور الوهيت است. تمام مراتب الوهيت در چهار مقام متجلي است: كبريائيت و عظمت و جلال و بهاء كه اينها را مكرر عرض كردهام.
نماز قائم شدن به عبوديت مناسب، يعني خضوع و خشوع مناسب با اين چهار تجلي حق تعالي است كه كليات تجليات الهي را اين چهار تجلي تشكيل ميدهد؛ ظهور به كبريائيت براي عالم اجسام و مُلك، ظهور به عظمت براي عالم نفوس، ظهور به جلال براي عالم عقول، ظهور به بهاء براي عالم حقايق.
و هر يك اين ظهورات عبوديت مناسب را اقتضاء ميكند و ظهور به الوهيت، همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است، و اين ولايت مطلقه كليه آنچنان كه در اميرالمؤمنين7 ظاهر است در هيچ مظهري از مظاهر الوهيت و هياكل توحيد، ظاهر نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 226 *»
پس ولي اللّه مطلق، اميرالمؤمنين7 هستند كه مظهر و حامل ولايت مطلقه كليّه الهيه ميباشند و به اين اعتبار ميتوانيم بگوييم ظهور به الوهيت همان ظهور به معبوديت است. معبوديت خداوند در اين مقام ولايت مطلقه متجلي است كه مظهرش اميرالمؤمنين7 هستند. خودشان فرمودند: اناالعابد، اناالمعبود([7]) پس اقامه ولايت حضرت يعني اظهار مقام مولويّت و اولويّت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه.
كدام خدمت و كدام عمل است كه آن عمل تمام مراتب عبوديت و بندگي را در بر دارد كه با اظهار آن عمل، اظهار ولايت ميشود، اقامه ولايت ميشود؟
اگر شما بر بندهاي و مولايي وارد شويد و ببينيد اين بنده در نزد مولا سراپا خدمت است و در خدمت مولايش مستغرق است، ميگويد از مولا، ميشنود از مولا، حركت ميكند در رضاي مولا، سكونش در رضاي مولاست، به هر امري از امورش كه خدمت او است نگاه ميكنيد مولا را ميبينيد، عظمت مولا را ميبينيد، جلال مولا را ميبينيد، حكومت مولا را بر او ميبينيد، تسلط مولا را بر او ميبينيد. اينجا ميشود گفت خدمت اين بنده و خدمتگزاري او، اظهار ولايت مولايش است.
به اين ترتيب فرمود: من اقام ولايتي فقد اقام الصلوة اقامه ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اقامه نماز است؛ يعني اظهار شوؤنات الهي او است و نشان دادنِ اين است كه آن حضرت است وصف حق تعالي به معبوديت و مطاع مطلق بودن و مطاع كل خلق بودن. هركس به درگاه خدا رو آورده در واقع به درگاه اميرالمؤمنين رو آورده، هركس كه در نزد خدا خضوع كرده در نزد اميرالمؤمنين خضوع كرده است.
به عكس هم ميشود گفت كه هر كس نزد اميرالمؤمنين خضوع كرده در نزد خدا خضوع كرده است. البته اينجا يك شرط دارد، وقتي كه از اينطرف ميگوييم، بايد بگوييم هر كس كه با معرفت و عارفاً بحقه، معرفت و شناختِ مقام حضرت نسبت به
«* نماز جلد 5 صفحه 227 *»
خداوند ـ كه اِنّ لنا مع اللّه حالات([8]) باشد ـ در مقابل اميرالمؤمنين 7 خضوع كرده، به هر شكل خضوعي، چنين شخصي نزد خداوند متعال خضوع كرده است.
پس جلوه خداوند به معبوديت مطلقه و كليه، و مطاعيت مطلقه كليه، همان مقام ولايت او است كه به كليت و جامعيت و تماميت و اصالت خود هيچ جا ظاهر نشده مگر در وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه. پس اقامه نماز اقامه ولايت است و كسي كه ولايت را اقامه كند نمازگزار است اين خدمتي است كه در اظهار اين خدمت، اظهار ولايت شده و مقام حضرت نمودار گرديده است.
«امانت» در اين آيه شريفه به نماز تفسير شده به اعتبار اينكه اصل اين امانت همان ولايت است. آن ولايت كه بر آسمانها و زمينها و كوهها عرضه شد و همه ابا كردند، نتوانستند و ترسيدند از حملش كه بگويند ما ميتوانيم اين ولايت را متحمل شويم، جز قابليت اميرالمؤمنين هيچ قابليتي ديد نميتواند آن ولايت را در خودش اظهار كند.
و البته «آسمانها» در باطن انبيا باشند و «زمينها» رعيت باشند و «كوهها» هم بين انبيا و بين رعيت هر مقامي هست از مقام اوصيا، مقام نقبا و مقام نجبا، تمام اين قابليتها از حمل مقام ولاية اللّهي، ابا نموده و اشفاق اظهار كردند.
اما و حملها الانسان، انسان ملعون يعني ابوبكر، عمر و عثمان، كه خدا همهشان را لعنت كند، اين بيحياها اظهار كردند كه ما ولياللّه هستيم. ادعايش را كردند از اين جهت با همين كارشان جهالت خودشان را نسبت به شوؤنات الهي اظهار داشتند و همچنين ظالم بودنشان را نسبت به آن قابليتهاي شايسته و بايسته براي حمل اين مقام الهي اظهار كردند.
در هر صورت پس در اين روايت كه حضرت اين آيه مباركه را خواندند براي همين است كه نماز، اظهار ولايت است و از اين جهت تعبير امانت بر نماز صادق است، اين آيه مباركه بر آن صادق است.
«* نماز جلد 5 صفحه 228 *»
پس يكي از مصاديق امانت «نماز» است به طوري كه هرگاه بنده نماز را اقامه كند در واقع ولايت را اقامه كرده است، همان ولايتي كه آسمانها و زمينها از حمل آن ابا كردند و اشفاق ورزيدند.
و كانت فاطمةُ3 تَنهَج فيالصلوة من خيفة اللّه تعالي حضرت زهرا3 در نماز از ترس خداي متعال به نفَس زدن ميافتادند. يعني اينقدر بر حضرت حالت خوف و خشيت الهي مسلط ميشد كه گويا راه بسيار دور و درازي را دويدهاند و به نفس زدن ميافتادند.
و كان الحسن7 اذا فرغ من وضوئه تَغيَّر لونُه فقيل له في ذلك فقال: حقّ علي من اراد انيدخل علي ذيالعرش انتتغيّر لونه([9]) حضرت مجتبي7 وقتي كه از وضو فارغ ميشدند و براي نمازگزاردن مهيا ميگشتند، رنگ مباركشان تغيير ميكرد. خدمت حضرت عرض شد در باره اين حالت، حضرت فرمودند حق است و سزاوار است بر كسي كه اراده دارد در محضر و درگاه صاحب عرش داخل شود اينكه رنگش دگرگون گردد. يعني كسي كه ميخواهد داخل عبادت شود، بايد بداند كه داخل عبادت شدن بر خدا وارد شدن است زيرا عبادت بارِ عام است كه حق تعالي به بنده اجازه ورود ميدهد كه به درگاه قربش وارد شود. پس در واقع كسي كه ميخواهد عبادتي بكند كه از جمله نماز است، اين شخص بر حق تعالي وارد ميشود و در درگاه قرب خداوند قدم ميگذارد.
ميفرمايند حق و سزاوار است بر كسي كه اراده دارد كه بر صاحب عرش داخل شود اينكه رنگش تغيير كند. اين طبيعت بشر است و حكمت خداوند بر اين تعلق گرفته كه براي صاحب سلطنت، براي صاحب عرش و تخت سلطنت، يك خوف و هراسي در دلها قرار داده است.
اين حالت بياندازه عجيب است به طوري كه حتي در باره كساني كه در دولتهاي ظاهري مقامات پاييني را دارا هستند اما به گونهاي از وابستههاي به صاحب مقام بالا و
«* نماز جلد 5 صفحه 229 *»
سلطنت هستند، كسي بخواهد همينطور عادي نزد آنها برود، طبيعتاً حالتش دگرگون ميشود. ترس دارد، وحشت دارد، اضطراب دارد. چه بسا حقي دارد و ميخواهد حقش را مطالبه كند اما در عين حال، آن ابهّت، اين حالت را به حسب طبيعت در انسان ايجاد ميكند.
و با وجود آن كه هيچ سلطنتي به سلطنت حق تعالي نميرسد، هيچ عرشي به عرش استوا و تسلط عرش و سرير سلطنت حق تعالي نميرسد، ولـي بنـدگان چه طور در نزد اين سلطنت ـ خودم را عرض ميكنم نعوذباللّه ـ بيتفاوتاند! گويا با صاحب سلطنتي روبهرو نشدهاند.
كاش همين اندازهها بود و ديگر نميبود آنچه انسان به آنها مبتلا ميشود از غفلتها و بياحتراميها كه نسبت به ساحت قدس و قرب الهي دارد و همچنين بياعتنائي به خود عبادت، بيحرمتي به خود عبادت، رعايت نكردن حدود عبادت، سر و دست و پا شكستن عبادت، اينها نشانه چيست؟
پناه به خدا ميبريم از اينكه اسم اينها را عبادت بگذاريم. ميفرمايند كسي كه بر صاحب عرشِ سلطنت و سرير سلطنت وارد ميشود، سزاوار است، حق است و بهجا است كه رنگش تغيير كند.
مثل همين حالات از وجود مبارك حضرت زينالعابدين7 خيلي نقل شده كه حالات آن حضرت در عبادت و در توجه و اقبال به خداي متعال به حدي بوده كه اصلاً از اين جهت لقب «زينالعابدين» به حضرت داده شده است.
و يك وقتي عرض كردهام كه حتي شيطان هم گفت اين لقب «زينالعابدين» در باره حضرت حق و بجاست. چون هر چه تسلط پيدا كرد بر حضرت كه بتواند حضرت را يك لحظه از آن اقبال و توجه به حق تعالي منصرف كند، نتوانست. نقل شده از خدا خواست كه خداوند آن ملعون را بر وجود مبارك حضرت در حال عبادت مسلط كند. خدا هم او را مسلط كرد، به شكل يك افعي درآمد و در محراب عبادت حضرت وارد شد.
«* نماز جلد 5 صفحه 230 *»
ظاهراً هم نبايد اينطور باشد كه حضرت توجه داشتهاند كه اين شيطان است و شيطان هم در اختيار خودشان است، كاري از او بر نميآيد، اينطور نبوده. حضرت به اين مسائل توجه نداشتند، به حسب عادي و طبيعي واقعاً فكر ميكردند كه اين افعي است كه آمده، مار بزرگ و وحشتناكي است، مار است و ميگزد. مار كه حاليش نيست، شخص را ميگزد. وقتي كه گزيد زهرش اثر ميكند. اينها همه طبيعي است كه انسان خواه و ناخواه دلهره پيدا ميكند.
خدا هم كه ميخواهد تسلط بدهد طوري است كه حضرت به مقام ولايت خود توجه ندارند، همان حال عادي است. وارد محراب حضرت ميشود، توجه حضرت اصلاً قطع نميشود، ميآيد و شست پاي مبارك حضرت را ميگزد و زهرش را داخل بدن حضرت ميريزد، ولي هيچ توجه نميفرمايند.
دو مرتبه از خدا تسلط بيشتر ميخواهد. در نقلي ديدم به تعداد انگشتهاي پاي حضرت دهن پيدا ميكند و انگشتهاي پاي حضرت را ميگزد، توجه نميفرمايند و لحظهاي منصرف نميشوند.
اينجاست كه شيطان خودش هم متحير ميشود، آنگاه به شكل خودش مجسم ميشود و كنار محراب ميايستد و عرض ميكند «انت زينالعابدين».([10])
اين توجه به حق تعالي به عنوان امور ولايتيشان نبوده، اگر امور ولايتيشان باشد كه هنري نيست. خدا به ما هم چنين ولايتي بدهد همينطور ميشويم. بلكه تنها جنبه بشري بوده، هيچ تفاوت با بشر نداشتند. در مقام بشريت اينطور مستغرق اقبال و توجه ميشدند.
در باره آن حضرت، حضرت سجاد7 روايت شده كه: كان علي بن الحسين7 اذا تَوَضّأ اِصفرّ لونه، فيقول له اهلُه: ما الذي يَغشاك؟ حضرت وقتي كه شروع ميفرمودند به وضو گرفتن رنگ رخساره مباركشان زرد ميشد. خانواده آن بزرگوار عرض ميكردند اين چه حالتي است كه نوعاً موقع وضوگرفتن به شما دست ميدهد؟
«* نماز جلد 5 صفحه 231 *»
فيقول: حضرت ميفرمودند: أَتَدرون لمَن أَتأَهّب للقيام بين يديه؟([11]) آيا شما ميدانيد من آماده ميشوم كه در مقابل چه كسي بايستم؟ ميخواهم براي اظهار عبادت و بندگي در برابر حق تعالي بايستم، آيا نبايد رنگ صورتم از ترس تغيير كند و زرد شود؟
امام باقر7 ميفرمايند: و لقد صلّي7 ذاتَ يوم فسَقَط الرّداءُ عن احد منكبَيه فلميُسوِّه حتي فَرَغ من صلوته. به درستي كه پدرم روزي وارد نماز شدند، نماز را شروع فرمودند. در بين نماز يك طرف رداي حضرت از شانهشان افتاد. حضرت آن را درست نكردند، و سر جايش برنگرداندند تا از نمازشان فارغ شدند.
فسأله بعضُ اصحابه عن ذلك بعضي از اصحاب از حضرت پرسيدند كه چرا ردايتان را كه از يك طرف شانهتان افتاد درست نكرديد؟
فقال: ويحك أتَدري بين يدي من كنتُ؟ «ويحك» كلمهاي است كه هم در باره مذمت است و هم در باره ترحم است، اينجا ظاهراً درباره ترحّم است. ويحك، يعني عزيز من! مگر تو نميداني كه من در برابر چه كسي ايستادهام؟
انّ العبد لاتُقبَل مِن صلوته الا ما اَقبَل عليه منها بقلبه نماز بنده قبول نميشود مگر به آن مقداري كه در نماز اقبال دارد، يعني به آن مقداري كه به خدا توجه دارد و به خدا روي آورده، به همان مقدار نمازش قبول است.
اگر اينطور باشد حساب ماها چيست؟ آيا در خود سراغ داريم نمازي كه در آن حتي يك لحظه به حق تعالي اقبال داشتهايم؟
فقال الرجل: هَلَكنا آن شخص عرض كرد پس ما اهل هلاكتيم؛ يعني بنابراين هيچ عبادتي از ما قبول نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 232 *»
فقال: كلاّ اِنّ اللّه متمِّمُ ذلك بالنوافل([12]) فرمودند نه، اينطور نيست كه شما هلاك شويد و خدا عبادتهاي شما را قبول نكند. همانا خداوند نقصانهاي نمازهاي واجب شما را به نافلهها تمام ميفرمايد. نافلهها در رفع نقصانهاي فرايض كمك ميكنند.
نه اينكه اين نافلهاي كه از خود فريضه ناقصتر و بدتر است فريضهها را تتميم نمايد مخصوصاً ما با اين رفتاري كه در خواندن نوافل داريم كه با اين سستي و سرعت آنها را ميخوانيم. اين نوافلِ اينطوري بخواهد نقصانهاي نمازهاي فريضه را جبران كند، اينچنين نيست.
بلكه ظاهراً همان اقبال به نافله اثر ميگذارد. خود اين كه انسان دستور خدا و سنت رسول خدا9 را حرمت ميكند و به اداي نافله اقبالي دارد، اين اقبال و اين توجه باعث ميشود آن نقصاني كه در توجه و اقبال در فرائض است برطرف شود. از اين بابت است كه نوافل مؤثرند.
ظاهراً علت مطلب آنست كه خود اقبال به نوافل بستگي دارد به ايمان و به صداقت در بندگي و عبوديت. بستگي دارد به محبت به اظهار بندگي، و به حرمت داري از سنت رسول خدا9 زيرا اين بزرگوار حق شارعيت بر گردن ما دارد، حق قانونگذاري بر گردن ما دارد، شريعت را او مقرَّر فرموده، و قرار داده است.
حرمت داري از آن بزرگوار و قرار آن بزرگوار در نزد خدا گم نميشود. خداي مهربان، خداي عطوف، اين اقبال و توجهات را باعث رفع نقصان اقبالها و توجههايي كه در فريضههاست قرار ميدهد. اينها همه بحمداللّه به فضل و كرم حق تعالي است.
الحمد للّه خوب خدايي داريم، خوب پيغمبري داريم، خوب اماماني داريم، خوب بزرگاني داريم و خوب برادراني داريم. الحمد للّه رب العالمين. وقتي انسان فكر ميكند، ميبيند مستغرق اين نعمتها است.
«* نماز جلد 5 صفحه 233 *»
اِنّ اللّهَ تبارك و تعالي نِعمَ الرّب در تلقينها به ما ميگويند و انشاءاللّه ميشنويم و اقرار ميكنيم كه آري همينطور است. وقتي ميت ديده باشد رحمت حق تعالي را، رحمت رسول خدا9 را، رحمت ائمه هدي: را، به او كه تلقين ميكنند: اِنّ اللّه نعم الرّب، ميگويد آري آري ميدانم، ياليتَ قومي يعلمون بما غَفَر لي ربّي و جعلني من المُكرَمين([13]) ميگويد بياييد ببينيد خداوند چه اكرامي به من كرده! چقدر مرا گرامي داشته! چقدر حرمت ميكنند از من خداي من، رسول من و ائمه من.
وقتي به ميت تلقين ميشود كه: و اَنّ محمداً9 نعم الرسول ميگويد آري آري، خوب پيغمبري دارم. وقتي تلقين ميشود كه: و انّ علي بن ابيطالب و اولادَه الائمّةَ الاحدَ عشر: نعم الائمة([14]) ميگويد آري آري، خوب آقاياني دارم، بياييد ببينيد چگونه با من رفتار ميكنند! چه رفتاري، چه احساني، چه كرامتي و چه بزرگواري!! با همه بديهايم به من لطف كردند، مرا به بندگي به نوكري و به مأموم و رعيت بودن پذيرفتند. انشاءاللّه اول مرگ، اول روشنايي چشممان به عنايت حق تعالي و عنايت اوليائمان باشد.
و عن الصادق7 قال: كان علي بن الحسين8 اذا قام الي الصلوة تَغيَّر لونُه فاذا سجد لميَرفَع رأسَه حتي يَرفضَّ عَرَقاً.([15]) امام صادق7 ميفرمايند كه علي بن الحسين، حضرت سجاد7 طوري بودند كه وقتي به نماز ميايستادند رنگ صورت حضرت تغيير ميكرد و وقتي كه سجده ميفرمودند سر از سجده برنميداشتند تا اينكه صورت مباركشان عرق ميكرد آن قدر كه از چهره مباركشان قطرات عرق ميريخت. با اينكه حضرت خيلي ضعيف و نحيف بودند. اما ببينيد چقدر سجده بايد طول بكشد تا
«* نماز جلد 5 صفحه 234 *»
يك انسان ضعيف لاغراندام بدنش به عرق بنشيند؛ از شدت علاقه به اظهار بندگي و محبت به بندگي و عبادت.
و عنه7 كان ابي يقول: كان علي بن الحسين8 اذا قام الي الصلوة كأنّه ساقُ شجرةٍ لايَتَحرّك منه شيء الا ما حرّكتِ الرّيح منه([16]) حضرت صادق7 ميفرمايند پدرم نوعاً ميگفتند، ـ يعني حضرت باقر7 ـ جمله « كان ابي يقول» ماضي استمراري است.
پدرم نوعاً اين را نقل ميفرمودند كه حضرت سجاد7 وقتي به نماز ميايستادند، مثل اينكه ساقه درخت بودند كه حركتي نداشتند مگر آن كه نسيمي آن حضرت را حركت ميداد. اينقدر مستقيم و بدون حركت بودند. دقت كنيد كه اگر باد نيايد و درخت را تكان ندهد آن درخت تكان نميخورد. حضرت اينطور متوجه نماز بودند.
بعضي در نماز خيلي بيحرمتي ميكنند، نوعاً در حال نماز از اين پا به آن پا ميشوند، مرتب خستگي مياندازند. من نميدانم قرائت يك حمد و سوره مگر چقدر طول ميكشد كه انسان دائماً خودش را اينطرف و آنطرف كند، با دستش بازي كند، با لباسش بازي كند، با عبايش بازي كند، سرش را بالا و پايين كند، مرتب بدن در حركت باشد. يك حمد و يك سوره كه طولي نميكشد.
بهطور كلي مگر نماز جماعت چقدر طول ميكشد؟ اما در همين مدت كم اين حالات ديده ميشود. وقتي من در صفهاي عقب هستم ميبينم كه در حال نماز نوعاً بدنها در حركت است، كمتر سعي ميكنند توجه داشته باشند. در صورتي كه حركتهاي بيجا نبايد داشت. در نمازهاي واجب كه بهطور كلي فعل كثير و حركتهاي زياد ممنوع است.
اين حركتها در نمازهاي نافله عيبي ندارد. در نمازهاي نافله انسان انگشتر در دست كند، يا عبايش را درست كند يا لباسش را درست كند و امثال اين حركتها،
«* نماز جلد 5 صفحه 235 *»
عيبي ندارد. اما نمازهاي واجب را خيلي بايد حرمت كرد. مخصوصاً متعلمين كه اهل علم و اهل دقت هستند، بايد اهل عمل باشند. احكامي را كه ميخوانند سعي كنند به آنها عمل كنند. رعايت اين مسائل خيلي لازم است، خيلي خوب است. هرچه از احكام ميخوانند سعي كنند به آنها عمل كنند. ديگران هم به اعمال و رفتار ما نگاه ميكنند و ياد ميگيرند.
متعلم همانطور كه خودش تحصيل علم ميكند بايد علم را تعليم نمايد؛ يعني به ديگران ياد بدهد، عملاً نشان بدهد به ديگران تا فرا بگيرند، رعايت كنند و حرمت نمايند.
من نميدانم در اين سلسله چرا بعضي در جماعت بعد از قرائت سوره حمد يك حركتي روي پنجه پاها دارند. حالات و حركاتي در نماز ديده ميشود كه دليلي هم براي آنها نيست. من اينطور فكر ميكنم كه دأب شده بود داخل نماز در حال قرائت حتي اگر خود مأمومين هم قرائت نميكردند، امام جماعت حمد را كه قرائت ميكرد در بعضي جاها يك حركت اينطوري ميكردند و الآن هم بعضيها آن روش را دارند.
مثلاً وقتي امام جماعت ميگويد: و لاالضّالّين بعضيها يك حركت اينطوري روي انگشتان پاها دارند. اين نوع حركتها هست، مخصوصاً در افراد مسنّي كه از سالهاي گذشته در اين مكتب بودهاند و نماز جماعت ميخواندهاند. اين حالتها از آنها ديده ميشود و اينها را از امام جماعتشان ياد ميگرفتند. چون فلان امام جماعت اينطور نماز ميخواند و اين حالات را داشت در مأمومين اثر گذاشته بود.
نوعاً آنهايي كه سنّ و سالشان زياد است اين حركات را الآن هم دارند، بعضي كه من در فكرشان بودهام، در نماز كنار من ايستاده بودهاند، متوجه بودهام كه اين حركات را دارند.
شما در نماز با طمأنينه و آرامش باشيد. نمازهاي واجب را خيلي حرمت كنيد. ملائكه خيلي خوشحال ميشوند، بماند كه خداوند به حرمتداري از نمازهاي واجب، چقدر توجهش به ما بيشتر ميشود، عنايتش بيشتر ميشود، ملائكه هم از احترام كردن ما
«* نماز جلد 5 صفحه 236 *»
به نماز خوشحال ميشوند. در نماز سرعت نداشته باشيد، با طمأنينه نماز را بخوانيد، اذكار را با طمأنينه بگوييد.
من هر چه نافلههايم را سريع ميخوانم باز هم از شماها عقبم. نميدانم چه خبر است كه اينقدر با شتاب نوافل را ميخوانيد! گاهي من سوره قل هواللّه را در بعضي ركعات نافله نميخوانم تا به شما برسم، باز هم نميرسم. باز هم ميبينم وقتي براي نماز دوم اذان ميگويند، همه نشستهاند و منتظر هستند كه نافلههاي من تمام شود.
عجب! من در دو ركعت نماز گاهي قل هواللّه را در ركعت دوم نميخوانم تا خودم را به شما برسانم، باز هم نميرسم. مگر شما در خواندن حمد و سوره و اذكار نماز چقدر سرعت داريد! من نميدانم.
تعقيبات همينطور، مگر چقدر شما تعقيبات را سريع ميخوانيد؟ هميشه من در خواندن تعقيبات از شما عقبم، هرچه هم سرعت ميگيرم، هرچه سريع ميخوانم، باز هم از شما عقبم.
خيلي متذكر باشيد، از نماز حرمت كنيد، هر چه از نماز حرمت كنيد بيشتر مورد احترام خدا و اولياي خدا و ملائكه خواهيد بود. ملائكه در باره شما دعا ميكنند.
وقتي سرعت ميگيريد آنها تعجب ميكنند، وقتي ما حمد و سوره را سريع بخوانيم و نماز را زود تمام كنيم ملائكه تأسف ميخورند. ميگويند اي نمازگزار تو نميدانستي با چه كسي حرف ميزني، اگر ميدانستي با چه كسي حرف ميزني اينقدر در نماز سرعت نميگرفتي.
تو نميدانستي در مقابل چه كسي ايستادهاي و چه كسي به تو نگاه ميكند چه كسي به تو نظر رحمت انداخته است. تو در حال عبوديت بودي، اگر ميدانستي در برابر چه كسي ايستادهاي اينقدر زود از نمازت فارغ نميشدي.([17])
«* نماز جلد 5 صفحه 237 *»
عرض ميكنم نوافل كه جاي خود دارد، در آنها رخصت داده شده اما سعي كنيد فرائض را خيلي با احترام و طمأنينه بهجا آوريد.
حضرت سجاد7 در حال نماز مثل درختي بودند كه اصلاً جابهجا نميشدند، بدن آقا حركت نداشت مگر آن مقداري كه نسيم آن را حركت بدهد. درخت همينطور است كه اگر نسيم آن را حركت دهد حركت ميكند و الا ساكن است.
براي امواتمان حمد و سوره بخوانيد.
اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد
«* نماز جلد 5 صفحه 238 *»
مجلس 17
(چهارشنبه 6 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 24 / 9 / 1378)
g حديثي درباره اقبال و توجه امام صادق7 در حال نماز
g مفاد آيه شريفه: «اياك نعبد و اياك نستعين»
g كيفيت تجلي خداوند در آيه قرآن براي امام صادق7
g تأثير زيارت حجتهاي الهي: در حال حيات و حال ممات ايشان
g مقصود از «محشورشدن» با اولياء:
g تأكيدات در زيارت حضرت سيدالشهداء7
g متخلقشدن به اخلاق خداوند
«* نماز جلد 5 صفحه 239 *»
g حديث قدسي درباره آثار تقرّب بنده به خداوند
g توضيح فقرهاي از حديث قدسي در نسبتدادن «پا و راهرفتن» به خداوند
g اقبال در نماز بر تقرب بنده و تجلي خداوند ميافزايد
g توجه و اقبال به عبادت توجه و اقبال به خداوند است
g مثلي براي روشنشدن مطلب
g بدن تاب تجلي خداوند را ندار
«* نماز جلد 5 صفحه 240 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
ميفرمايند به علت عربي بودن نماز، كساني كه با اين لغت آشنايي ندارند، از لذت اقبال به نماز و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، بهرهاي برايشان نيست.
چون اين فرمايش را ميفرمايند معلوم ميشود كه لُبّ عبادت و حقيقت عبادت در صورتي براي انسان حاصل ميشود و در صورتي عبوديت تحصيل كرده كه در هر عبادتي مخصوصاً نماز از اقبال به حق تعالي لذت ببرد و اين لذت او را به حسن عبادت وادار كند و حدود ظاهر و باطن عبادت را رعايت نمايد و اينها با هم او را به حق تعالي متوجه سازد به كمال توجه كه حضور قلبِ كامل باشد و بعد هم اخلاص در عبادت كه از هرگونه مشوب بودن به غير محبت به خدا و عبادت خدا، خالص شود.
انسان بايد اين كمالات را تحصيل كند تا عبادتش نتيجهبخش باشد. عرض شد رواياتي از معصومين: وارد شده كه با اين مطلب مورد بحث ما مناسبت دارد. رواياتي كه
«* نماز جلد 5 صفحه 241 *»
در مطلق عبادات و مخصوصاً در باره نماز بيان فرمودهاند. حالات ائمه: و سفارشهايي كه براي نماز و نمازگزار ميفرمودند، اينها براي تحصيل همين كمالات است.
حديثي روايت شده از حضرت صادق7 كه نوعاً شنيدهايد و خواندهايد و اين حديث شهرت دارد: سألوه7 عن حالة لَحقتْه في الصلوة حتي خرّ مَغشياً عليه در حال نماز، حالتي به حضرت صادق7 دست داد كه بر زمين افتادند و بر حضرت حالت غشي عارض شد. بعد از حضرت در باره اين حالت سؤال شد.
فلما اَفاق قيل له في ذلك وقتي كه حضرت بهحال آمدند، افاقه همان بههوش آمدن است. وقتي آن حالت از حضرت رفع شد، حضور حضرت عرض شد كه اين چه حالتي بود كه به شما دست داد؟ فقال7 مازِلتُ اُردِّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتُها من المتكلم بها فلم يَثبُت جسمي لمعاينة قدرته.([18])
اين حديث شريف با مضامين مختلفي نقل شده؛ يعني شايد تغييراتي در لفظ آن داده شده ولي معنا را به شكلهاي مختلف روايت كردهاند، از جمله به اين شكل روايت شده كه حضرت در جواب فرمودند:
مازلت اردّد هذه الآية علي قلبي اين آيه را مرتب بر قلبم تكرار ميكردم تا جايي كه سمعتُها من المتكلم بها شنيدم همين آيه را از متكلم به اين آيه، آن كسي كه به اين آيه تكلم فرموده؛ كه مقصود اين است كه از خدا شنيدم. اينقدر بر قلبم تكرار كردم تا از خدا شنيدم. ظاهراً هم آيه شريفه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين بوده كه از روايات ديگر استفاده ميشود.
مقصود از اينكه ميفرمايد از خدا شنيدم، اين است كه يعني همين آيه كه بر زبان خودم جريان پيدا ميكرد، من به حالي رسيدم از توجه و اقبال به حق تعالي كه هماني كه از زبان خودم ميشنيدم طوري شد كه از زبان خدا شنيدم؛ يعني زبان من محلِّ تجلي حق تعالي براي تكلم با من گرديد.
«* نماز جلد 5 صفحه 242 *»
اين آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين با اينكه از طرف بنده اظهار ميشود و اقرار به توحيد عبادت و توحيد افعال است. اياك نعبد توحيد عبادت است و اياك نستعين توحيد افعال است و معلوم است كه اين دو توحيد درجهاش بعد از توحيد ذات و بعد از توحيد صفات است. توحيد ذات در درجه اول، توحيد صفات در درجه دوم، توحيد افعال در درجه سوم و توحيد عبادت هم كه در درجه چهارم است. اينها مراحل توحيد است.
اياك نعبد و اياك نستعين دو حيث دارد: يك حيث قرآنيّت كه كلام خدا است، با اينكه گزارش از حال بنده است اما كلام خدا است. شما هم كه در نماز ميخوانيد به عنوان سوره مباركه حمد است كه نازل شده بر رسول خدا9 و به عنوان قرآن نازل شده، وحي الهي است و كلام خداوند متعال است.
در قرآن هم كه فرموده كه سبعالمثاني را بر تو نازل كرديم يعني سوره مباركه حمد كه هفت آيه است و در هر نمازي اقلاً دو بار تكرار ميشود، به اين اعتبار سبعالمثاني گفته ميشود.([19])
اين آيه در اينكه از قرآن است و آيه قرآن است و كلام خدا است كه بديهي است و به اعتبار مفاد اياك نعبد و اياك نستعين زبان حال و قالِ بنده است كه توحيد را اظهار ميكند، در واقع بنده به وحدانيت خدا در عبادت و يگانه معبود به حق بودن او اقرار ميكند و همچنين به خدايي و يكتايي خدا در افعال اعتراف ميكند، با وجود اين از حيث اينكه كلام خدا است و نازل شده بر رسول خدا9 فرق نميكند با آياتي كه گزارش حق تعالي از خودش باشد.
بسياري از آيات در قرآن است كه گزارش خدا از خودش است. از خودش خبر داده مثل آيه شريفه اِنّني انا اللّه لا اله الا انا([20]) و يا مثل آيه شريفه هو القادر([21]) مثلاً و از
«* نماز جلد 5 صفحه 243 *»
اين تعبيرات كه در قرآن زياد است كه خداوند متعال از خودش گزارش ميدهد. آنها هم قرآن است، آنها هم وحي است. اين آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين هم وحي است با اينكه گزارش از قال و حال بنده است.
آيه شريفه اهدناالصراط المستقيم دعاي بنده است. بنده دعا ميكند و از خدا هدايت ميطلبد، گزارش از استهداء بنده است يعني طلب هدايت بنده از حق تعالي است.
پس همه اينها از جهت قرآن بودن قرآن است. اگر اين حديث در مورد تكرار اياك نعبد و اياك نستعين باشد كه اين آيه مباركه را حضرت آنقدر تكرار فرمودند با توجه و اقبال كه ميفرمايند شنيدم همين آيه را از متكلم به اين آيه؛ از آن كسي كه اين آيه كلام او است.([22])
آن كسي كه اين آيه كلام او است كيست؟ چه كسي به اين كلام تكلم فرموده و بر رسول خدا9 وحي كرده است؟ خداي متعال است. پس معنايش اين است كه از خدا شنيدم، از زبان خود حضرت اما از خدا شنيد.
چهطور ميشود؟ اينطور ميشود كه زبان، در اين صورت از اختيار شخص خارج ميشود. وقتي كه زبان از اختيار شخص خارج شد آنچه بر زبان جاري بشود ديگر از خود شخص نيست. در هر كه مستغرق شد، از قول او سخن ميگويد. اين حالات گاهگاهي براي بشر پيش ميآيد كه در اثر مستغرق شدن و محو شدن، همچو حالاتي براي او دست ميدهد.
فرض كنيد اگر كسي با كسي خيلي دوست باشد و در دوستي او مستغرق باشد، به تعبير ديگر كه عاشق و معشوق ميگويند. اگر عاشق و معشوق باشند، آنوقت اين عاشق وقتي محبوب يا معشوق و يا محبوبه و معشوقه خود را تصور ميكند شروع ميكند با او به حرف زدن.
«* نماز جلد 5 صفحه 244 *»
گاهي ميشود آنچنان در محبوب خود مستغرق ميشود كه حرفهاي او را ميزند. از طرف او با خودش حرف ميزند و گفتوگو دارد. اينقدر مستغرق است. در اينجا اين زبان، زبانِ اين عاشق نيست، اين زبان، زبانِ معشوق است، معشوق با اين زبان با عاشق سخن ميگويد.
در دشمني هم همينطور است. اگر كسي با كسي خيلي عداوت داشته باشد چه بسا در عداوت با او مستغرق ميشود. در حال خلوت كه كسي در آنجا نيست شروع ميكند با او خطاب كردن و عتاب كردن و آنچنان ميشود كه گاهي از طرف او هم به خودش فحش ميدهد. شروع ميكند به گفتن كلماتي كه مثلاً او چنين جواب خواهد داد و اين چنين خواهد گفت.
چنين حالاتي ممكن است كه براي بشر رخ بدهد. اينها نتيجه اقبال است، نتيجه غافل شدن از خود و اقبال به طرف متوجَّهاليه شخص است؛ به آن كسي كه انسان به او توجه ميكند.
و البته ميدانيم خداوند در نظام آفرينش اينطور قرار داده كه نفس انساني «مِن حيث هي هي» خود به خود رنگي ندارد، شكلي ندارد، حدي ندارد. خداوند اينطور قرار داده كه نفس انسان به هر چه توجه كرد و اقبال نمود، به رنگ او رنگ بگيرد، به شكل او شكل بگيرد، به هيأت او تهيؤ يابد و هيأت بگيرد. اينطور قرار داده، نفس انساني اينچنين است. شديداً قابل انعطاف است.
اينكه دستور داده شده زيارت اولياء، رفتن نزد ايشان، حاضر شدن در محضرشان، در حال حيات يا در حال ممات براي همين منظور است و بديهي است كه براي مؤمنين حالت حيات و حالت ممات ايشان فرقي نميكند چنانكه در اذن دخول هر يك از اين بزرگواران ميخوانيم: اللّهم انّي اَعتقد حُرمةَ صاحبِ هذا المشهد الشريف في غيبته كما اَعتقدُها في حضرته.([23])
«* نماز جلد 5 صفحه 245 *»
براي مؤمنين تفاوت نميكند، حجت7 در حال حيات باشد يا در حال ممات باشد، در هر حال محل عنايت خداست و شايسته است به توجه و اقبال به سوي او و اظهار خضوع و خشوع در درگاه او. اينها همه براي حجت هست.
اينهمه سفارش و تأكيد شده در زيارت حجتهاي الهي در حال حياتشان يا بعد از رحلتشان. اينها براي همين است كه نفوس انساني كه به حجتهاي خدا توجه ميكند، به رنگ حجتها رنگ ميگيرد، به شكل حجتها شكل ميگيرد، به هيأت آنها هيأت پيدا ميكند، حدّ پيدا ميكند و اين همان «صبغةاللّه» است كه فرموده: صبغةَ اللّه و من احسنُ من اللّه صبغة([24]) خداوند رنگ ميزند بر نفس بشر به هر چه كه به آن توجه بكند و به هر چه كه به آن اقبال نمايد، شكل آن را ميگيرد.
اينكه در حديث از اميرالمؤمنين7 وارد شده كه فرمودند: و لو اَنّ رجلاً احبّ حجراً لحشره اللّه معه([25]) اگر كسي محبت داشته باشد به امري، به شيئي، به كسي، اگر چه آن چيز سنگي باشد، به درستي كه خداوند او را با آن سنگ محشور ميكند.
«محشور كردنِ» با او معنايش چيست؟ يعني بر شكل آن چيز او را محشور ميكند، بر صفت آن شيء او را محشور ميكند، بر خصوصيت آن چيز محشورش ميكند.
«معيّت» در اينجا به اين معناست، نه اينكه كنار او قرارش بدهد. چه نتيجهاي؟ كنار او قرارش نميدهد. صفتِ او را به او ميدهد، شكل او را به او ميدهد، خصوصيات او را به او ميدهد. اگر نورانيّت است نورانيّتِ او را به او ميدهد، نعوذباللّه اگر ظلمت است ظلمت او را به او ميدهد.
اين معناي «حشرِ» با او است و الا هر كسي در قيامت در جاي خودش است، محشور بودن به اين معناست.
«* نماز جلد 5 صفحه 246 *»
اين كه در دعا عرض ميكنيم: واحشرني في زمرة النّبي محمّدٍ و آله([26]) خدايا مرا با محمّد و آل محمّد: محشور كن، معنايش همين است. يعني بر صفت اين بزرگواران باشيم، بر هيأت اولياء باشيم، بر خصوصيت و نورانيت اوليائت باشيم. آنجا بين خودمان و بين اوليائت بيگانگي نبينيم. اين معناي «محشور شدن» با اولياء است.
اما اگر نعوذباللّه بر صفت اولياء محشور نشديم، بر صفت اعداء ميشويم. بر صفت دشمنان كه محشور شديم، بيگانه ميشويم. آنجا جايي است كه ميفرمايند: لايدخل الجنة الا من عَرَفَنا و عَرَفْناه و لا يدخل النار الا مَن اَنكَرَنا و اَنكرْناه([27]) ما را به اينجا ميكشاند كه فرمودند: هر كس ما را در دنيا شناخته و به صفت ما متصف شده، ما هم در قيامت او را ميشناسيم، با او رفيقيم، او را ميشناسيم.
اما كسي كه ما را انكار كرده باشد و نعوذباللّه انكار باعث عداوت هم ميشود. انكارِ شؤونات ولايت كار را به عداوت ميكشاند. ميفرمايند: من اَنكَرَنا و انكرناه هركس ما را نشناسد در دنيا، ما هم در قيامت او را نخواهيم شناخت، ما هم او را نميشناسيم. و خدا نكند كه اولياء ما را نشناسند. معناي نشناختن همين است. همصفت نميبينند، همشكل نميبينند، همخصوصيت نميبينند، بين نور و ظلمت ضديت است.
پس در قيامت يا نور است يا ظلمت است، يا به شكل اوليا بايد بود و بر صفت اوليا بايد بود يا نعوذباللّه به صفت اعدا بايد بود. ديگر بين بين ندارد، بين بيني نيست. نور است و ظلمت، خير است و شرّ، بهشت است و جهنم، تمام شد.
پس اينكه دستور داده شده به توجه به اولياء، زيارت اولياء و اين همه تأكيد در زيارت اولياء رسيده، ديدهايد در فرمايشهاي آقاي مرحوم اعلياللّه مقامه و در وصيتشان شنيدهايد و از سفارشهاي اكيد ايشان اين بوده كه مهماامكن زيارت اعتاب مقدسه
«* نماز جلد 5 صفحه 247 *»
ائمه: تعطيل نشود.([28]) مهماامكن، يعني تا جايي كه ممكن است، به هر شكلي كه ممكن است انسان اعتاب مقدسه ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين را زيارت كند.
روايات هم كه الحمدللّه در اين باره آنقدر زياد است مخصوصاً مخصوصاً در باره زيارت حضرت سيدالشهداء7 كه تأكيدات عجيب رسيده است، حتي لفظ «واجب» در باره آن فرمودهاند([29]) بهطوري كه بعضي از علما به اين فكر افتادهاند كه نكند زيارت حضرت سيد الشهداء از حج اَوجب است؛ يعني اگر كسي مستطيع است كه حج برود و اگر حج برود، نميتواند كربلا برود و اگر كربلا برود، نميتواند حج برود، اينجا چكار كند؟ حج مقدّم است يا كربلا مقدّم است؟ بعضي اينطور گفتهاند، گفتهاند كه از روايات استفاده ميشود كه كربلا را مقدم بدارد ولي فتوي ندادهاند.
از نظر باطنِ امر كه البته وقتي كربلا ثوابش، ثواب يك ركعت نماز در حرم حضرت سيدالشهدا صلوات اللّه عليه با هزار حج و هزار عمره برابر باشد، يك ركعت نماز در حرم حضرت اينقدر فضيلت دارد. از نظر باطن شايد مسأله اينطور است و در زمان ظهور هم شايد امر اينچنين باشد. اگر يك استطاعت بود، كربلا برود يا مكه؟ آن زمان شايد بفرمايند بايد كربلا بروي.
ولي الآن بهحسب روايات و تأكيداتي كه در باره حج رسيده شايد هنوز فقهاء نتوانند جرأت كنند و مثلاً بگويند كربلا را مقدم بداريد، فعلاً ميگويند بايد حج برود.
«* نماز جلد 5 صفحه 248 *»
آري، اين تأكيدات در زيارت جهتش اين است كه خداوند نفس انسان را طوري قرار داده كه به هر چه توجه كرد و اقبال داشت خواه و ناخواه به خصوصيّتِ آن تخصّص پيدا ميكند، تشخّص پيدا ميكند، انعطاف پيدا ميكند.
وقتي انسان به خدا توجه كرد، نفسْ رنگ خدايي به خود ميگيرد. البته خدا رنگ ندارد، رنگ ميزند ولي فعلاً در اين بحث مقصود اين است كه مطلب روشن بشود، به خودِ تعبير اخذ نكنيد، مفاد را در نظر بگيريد.
اينكه فرمودهاند به هيأت حق تعالي در بيايد آيا حق تعالي هيأت دارد؟ آري دارد. هيأت خدا صفات خدا است، فرمودهاند: تخلَّقوا باخلاق اللّه([30]) به صفات خدا و اخلاق خدا متخلق بشويد. اخلاق، شكل است، صفات است؛ صفات هم حدود است.
خداي ما خداييها دارد و معلوم است شكل خدا شكل محمّد وآلمحمّد: است. هيأت خدا هيأت محمّد و آل محمّد: است. صفات خدا صفات ايشان است. وقتي كسي به خدا توجه كند، به خصوصيات خدايي تخصص و تشخص پيدا ميكند. آنوقت اگر ببيند، خدا ديده است. معناي تشخص و خصوصيت پيدا كردن به خصوصيتهاي خدايي همين است، خدا بصير است اين هم چشمش همان بصر خدا ميشود.
از آن طرف كه مسلّم است، فعلاً از اين طرف صحبت ميكنيم. از آن طرف مسلّم است. لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي احبّه از آن طرف است. ميفرمايد: بنده من مرتب به من تقرب ميجويد به واسطه نوافل تا اينكه او را دوست ميدارم ـ و حديثي است كه حتي سنيها هم روايت كردهاند، شيعه هم روايت كرده. بينالمللي است، طوري نيست كه مخصوص شيعه باشد يا مخصوص يك عده از شيعه باشد. عرفاي شيعه، حكماي شيعه، فقهاي شيعه، و در ميان اهل سنت همينطور عرفايشان، فقهايشان، همه اين حديث را روايت كردهاند، حديثي
«* نماز جلد 5 صفحه 249 *»
است كه بينالمللي است الحمدللّه، هيچكس در آن حرف ندارد، مضمونش اين است اگر چه به شكلهاي مختلف روايت شده است.
ميفرمايد: لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي احبّه مطلب از آن طرف است كه خدا ميفرمايد. حديث به عنوان حديث قدسي هم هست كه بنده من مرتب با عمل به مستحبات به سوي من تقرب ميجويد و به درجهاي ميرسد كه حتي احبه، من دوستش ميدارم. از آنجا است، از آن طرف است؛ من دوستش دارم.
من دوستش دارم، يعني چه؟ يعني به او توجه دارم، به او اقبال دارم، فاذا احببته، وقتي كه دوستش داشتم، آنوقت كنت سمعه الذي يسمع به، دوستي من، مرا واميدارد كه چشم او بشوم. و ميتوان اينطور گفت كه خدا به واسطه محبت، به بنده توجه ميكند، اين بنده كارش به جايي رسيده كه خدا ميگويد من گوش او ميشوم؛ يعني گوش من رنگِ گوش او را ميگيرد. من گوش او ميشوم.
ببينيد درجه اين بنده به كجا رسيده؟ و خدا ـ از باب تعبير است، چه كنم؟ شايسته نيست اين تعبيرات را بگوييم اما براي تفهيم مطلب است. ـ خدا نزد اين بنده خاضع ميشود. خداي با آن عزّت و جلال، نزد اين بنده خاضع ميشود.
ميفرمايد: من ميشوم گوش او، من گوش او ميشوم؛ يعني گوش من رنگِ گوش او را به خود ميگيرد. هرچه او ميشنود، من ميشنوم، نه اينكه هرچه من ميشنوم او ميشنود؛ از اين طرف نه، از آن طرف است.
از اينجا ميگوييم. بنده به جايي ميرسد كه گوشش ميشنود هر چه را گوش خدا ميشنود، گوشش گوش خدا ميشود، ولي سخن از آنجاست، خداوند در اين فرمايش مسلّماً آن طرف را بيان ميفرمايد. كار اين بنده به جايي ميرسد كه من گوش او ميشوم كه با آن گوش ميشنود. يعني گوش خدايي رنگ گوشِ اين بنده را پيدا ميكند. همينطور من دست او ميشوم.
«* نماز جلد 5 صفحه 250 *»
و مطابق روايتي كه آقاي مرحوم اعلياللّهمقامه نقل ميفرمايند: «و من ميشوم پاي او كه با آن پا راه ميرود».([31]) شيخ مرحوم اعلياللّهمقامه ميفرمايند كه اين مناسبت ندارد زيرا رِجل شأن خداوند نيست، بلكه شأن كسي است كه از جايي به جايي منتقل ميشود. پا براي انتقال از جايي به جايي است. نظر مبارك ايشان اين است كه اين قسمت از حديث مناسب شأن حق تعالي نيست، در روايات عامه است.
آقاي مرحوم اعلياللّهمقامه ميفرمايند از نظر من عيبي ندارد، رِجل هم ميتوان گفت. «من پاي پوياي او ميشوم»؛ يعني پاي من در تبعيتِ پاي او ميشود. پاي من تابع پاي او ميشود، پاي من رنگ پاي او را به خود ميگيرد. و چون خداوند به خودش نزول را نسبت داده، نزول، انتقال است. به هر معني كه نزول، تنزل خدا، فرودآمدن حق تعالي معنا بشود، به همان معنا رِجل و پويايي ميشود، مناسبت پيدا ميكند. شايد نظر مبارك آقاي مرحوم به همين تنزل حق تعالي و نزول حق تعالي باشد چون در آيه قرآن است كه: و جاء ربُّك و المَلَك صفّاً صفّاً([32]) و در آيه ديگر ميفرمايد: او يَأتي ربُّك([33]) و آمدن خداوند و نزول و تنزل حق تعالي در احاديث عامه زياد است.
در باره روز عرفه در عرفات در روايت وارد شده كه حق تعالي نزول ميفرمايد به آسمان دنيا و بر اهل عرفات مشرف ميشود و ميآمرزد هر كس را كه در سرزمين عرفات حاضر شده است و در همين حديث است كه قبل از مشرف شدن حق تعالي بر اهل عرفات و نظر رحمت فرمودن بر حجاج در سرزمين عرفات، حق تعالي مشرف ميشود بر زوّار حضرت سيدالشهدا7در روز عرفه و اول آنها را ميآمرزد بعد اهل عرفات را ميآمرزد.([34])
«* نماز جلد 5 صفحه 251 *»
خلاصه رواياتي هست كه در آنها سخن از نزول و تنزل حق تعالي است. معلوم است ذات مقدس حق تعالي كه برايش انتقال نيست كه از جايي به جايي منتقل بشود، از آسماني به آسماني فرود بيايد. اينها تجلي به رحمت و تجلي به مغفرت و تجلي به عنايت است كه در آيات و روايات رسيده و از نظر معنا الحمدللّه براي ما معلوم است.
عرض ميكنم از آن طرف كه قطعي است كه ميفرمايد: كنت سمعه الذي يسمع به. از اين طرف هم اين مطلب خيلي راحتتر قابل قبول است، از اين طرف آسانتر قابل پذيرش است. از آن طرف تا اندازهاي دشوار است كه خداوند بخواهد به هيأت بنده متهيّيء بشود، رنگ بگيرد به رنگ بنده، شكل بگيرد به شكل بنده، كار بنده به اينجا بكشد كه چشم خدا، تابع چشم بنده شود همانطور كه ميفرمايد من چشم او ميشوم، يعني من به رنگ چشم او درميآيم، من به ديد او ميبينم.
البته وقتي بخواهند به اندازه ذهن ما معنا كنند. معنا را اينطور ميفرمايند كه اين بنده ميبيند آنچه را كه خدا راضي است. اين بنده ميشنود آنچه را كه خدا راضي است. به اينطور معني شود آن جاي خودش مطلب ديگري است. ولي به حسب خود اين روايت، اينطور معني ميشود كه خدا ميخواهد بفرمايد كه اين بنده كارش به عظمتي ميرسد كه خدا برايش به اصطلاح ما فروتني ميكند و چشم و گوش و دست او ميشود.
اينكه فرمودهاند به اين مضمون: رضا فاطمةَ رضا اللّه([35]) رضايت فاطمه زهرا3 رضايت خداست. يعني خداوند رضايتش را تابع رضايت زهرا قرار داده است. زهرا از هركس راضي شد خدا از او راضي شده است. خدا رضايت خودش را در تبعيت رضايت حضرت زهرا قرار داده و سخطش را در تبعيت سخط زهرا قرار داده، رضايت خدا به رنگ رضايت زهرا رنگ ميگيرد، تعيّن پيدا ميكند، مرضيّ زهرا مرضيّ خداست، مسخوط زهرا مسخوط خداست؛ اينطوري است.
«* نماز جلد 5 صفحه 252 *»
در باره حجتهاي الهي خيلي راحتتر پذيرفته ميشود اينطور كه معنا كردم، مورد ترديد نيست كه خدا رضايت خودش را در تبعيت رضايت فاطمه3 قرار ميدهد، هيچكس هم از اين كلام وحشت نميكند. وقتي «بنده» را در اين حديث شريف قدسي «لايزال عبدي…» عام در نظر بگيريم، بندهاي كه به درگاه حق تعالي تقرب ميجويد كارش به اينجاها بكشد، مسألهاي نيست.
مطلب اين است كه در اين حديث شريف به اين نكته اشاره است كه اقبال ما به حق تعالي و توجه ما به او به قدري ميشود كه وقتي زبان ما حرف ميزند، زبان خدا است.
پس امام صادق7 از زبان خودش، كلام خدا را شنيد بنابراين محو شد تشخص خود حضرت در تشخص خدا محو شد خصوصيت و صفت خود حضرت در خصوصيت و صفت خدا. زبان شد زبان خدايي، از اين جهت اياك نعبد و اياك نستعين را مثل تنزيل، مثل اينكه خداوند به رسولاللّه وحي ميكند، آنطور خداوند با حضرت صادق به زبان خود حضرت سخن ميگويد.
وقتي اينطور باشد، جلوه و تجلي در اين حد باشد، اين بدن طاقت نميآورد، اين مراحل عبوديت آن تجلي را طاقت نميآورد. العبودية جوهرة كنهها الربوبيّة([36]) آن وقتي كه صفات ربوبيت تجلي بكند، هيكل عبوديت طاقت نميآورد، روي زمين ميافتد و از هوش ميرود.
البته اين حالات براي ائمه: هميشه نبوده. در نمازهاي واجب تعمد ميفرمودند كه اين اقبالها براي ايشان پيش نيايد. تعمد ميفرمودند، به خود قراءت توجه ميكردند، آن اقبال و توجه قلب را سلب ميكردند.
و بايد دانست كه توجه را به قراءت داشتن، اعراض از خدا نيست، دستور خدا است، اطاعت خدا است. مثل اينكه دور كعبه طواف ميكنند. طواف بر گرد كعبه، كعبه كه ذات
«* نماز جلد 5 صفحه 253 *»
خدا نيست، اما براي اظهار خشوع به درگاه حق تعالي، يا به تعبير فارسي، قربانصدقه خدا شدن، دور خدا گرديدن، به گرديدن دور كعبه است. رسول اللّه9 و ائمه طاهرين: دور كعبه طواف ميكردند و در اين زمان حضرت مهدي7 دور كعبه طواف ميكنند.
پس طواف دور كعبه چون به دستور حق تعالي است و به قرار خداي متعال است و محل تجلي و ظهور و نور خداست، با طواف دور خدا منافات ندارد. مسأله روشن است. «من طاف بالبيت» كسي كه دور خانه خدا طواف كند، «فقد طاف باللّه» دور خدا طواف كرده است؛ طواف بيت اينطوري است.
پس توجه به حمد و سوره هم توجه به خداست، چون حمد و سوره تنزل حق تعالي است و علم خداست و علم خدا در اين كلمات آشكار است و علم خدا كمال خدا است، توجه به اين كلمات توجه به كمال خداست و كمال خدا مال خداست و غير خدا نيست و به غير خدا تعلق ندارد، توجه كردن به كمال خدا توجه كردن به خداوند است.
بنابراين خود اقبال به حمد و سوره و توجه به حمد و سوره، اين هم عين توجه به خداوند متعال است. مثل اينكه اگر من به شما توجه كردم، به چشم شما نگاه كردم، با شما حرف ميزنم اما در فكر چشم شما ميروم مثلاً و حرف هم كه ميزنم در چشم شما نگاه ميكنم و حرف ميزنم و غرق زيبايي چشم شما شدهام كه چشم شما رنگش چيست، خصوصيتش چيست، مثلاً زيباست، نگاه ميكنم.
نوعاً ديدهايد وقتي با كسي حرف ميزنيد، او كه با شما حرف ميزند ـ در فكرش باشيد ـ ميبينيد به يك جايي از صورت شما نگاه ميكند. نگاهش را كه مستقيم نگاه ميكنيد ميبينيد يا به لبهاي شما نگاه ميكند، يا به بيني شما نگاه ميكند، يا به چشمهاي شما نگاه ميكند، يا به گونهتان نگاه ميكند و بدانيد كه جهتي دارد كه توجهش را جلب كرده است. يا لبهايتان قشنگ است، يا چشمتان قشنگ است، يا بينيتان قشنگ است، يا بهقول آقاي… زشت است. چون همه رفقاي ما خوشگل هستند، آن قسمتش را نميگوييم.
«* نماز جلد 5 صفحه 254 *»
پس معلوم است كه به اين جهت توجه كرده است. يا اينكه چهره الآن حالتي پيدا كرده. چيزي روي آن قرار گرفته كه توجه ايشان را جلب كرده است. با من حرف ميزند اما خيره شده در چشم، خيره شده در بيني، خيره شده در چهره يا در لبها، از جهت خصوصيتهايي است كه فعلاً در چهره وجود دارد.
اين شخصي كه در توجه به چشم من مستغرق است، اين شخص الآن با من بيگانه نشده. از من هم اِعراض نكرده است. واقعاً به من توجه ميكند ـ من خودم را نميگويم كه زيبا هستم ـ اين آقايي كه زيباست، آن شخص واقعاً چشم او را نگاه ميكند و غرق تماشاي چشم يا دهان او شده است.
قبلاً اين جريان را گفتهام كه آن زماني كه اين دوتا دندانهاي جلو را عوض نكرده بودم، در شاهرود بودم دو نفر از برادران آمدند و با من كاري داشتند، بر من وارد شدند. يكي از اينها شروع كرد با من به حرف زدن و صحبت ميكرديم. من قدري با تبسم صحبت ميكردم. ديدم آن شخص به اين دندانهاي من نگاه ميكند با اينكه دندانهاي من خوشگلي نداشت ولي ديدم به دندانهاي من خيره شده است. تعجب كردم، اصلاً از خيره شدن او به دندانهاي من، تعجب كردم.
اتفاقاً همانروز، نه اتفاقاً بلكه تقديراً، آن روز وقت ناهار با آنكه من سير شده بودم، حاج آقاي… به زور يك لقمه كباب به من دادند، و مرتب اصرار ميكردند كه بخور. گفتم من سير شدم، كنار رفتم. اما از ايشان اصرار كه بايد بخوري. تا آن لقمه كباب را من در دهانم گذاشتم و آن را براي جويدن فشار دادم يك دندانم شكست. همان دنداني را كه من ديدم آن شخص به آن خيره شده نگاه ميكند. آري، به لطف حاج آقاي … آن دندان من شكست.
به نظرم سال بعد بود، از آن دو نفر، همان شخصي كه آنطور به من نگاه ميكرد با يك نفر ديگر شاهرود آمد. من دندان ديگرم را ترميم كرده بودم و دنداني جاي آن دندان كه شكسته بود گذارده بودم. همينطور موقع احوالپرسي نشستيم. من ديدم دوباره به
«* نماز جلد 5 صفحه 255 *»
دندانم خيره شده است. گفتم يك بلائي سر من ميآيد. همان شب، شب آنروز سر سفره دوباره آن يكي ديگر از دندانهاي جلو من شكست. نميگويم كه ايشان چشم كردند و يا مثلاً دندان من زيبا بود و چشم شد. اين حرفها نيست، ولي مقصود مثلي بود براي خيره شدن كسي كه با شما رو به رو است. من احساس ميكردم كه آن برادر به دندان من نگاه ميكند.
پس اگر كسي به يكي از اعضاي صورت شما نگاه كرد و در حالي كه مثلاً با شما صحبت ميكند در آن عضو غرق شد، اين را نميشود گفت كه از شما اعراض كرده است. اين شخص به كمالي از كمالات شما توجه ميكند و خداوند علمش كمالِ اوست.
امام باقر7 در باره علم فرمود: هو كَيدِك منك([37]) اين حديث را زيارت كردهايد. چهطور دست شما كمال شماست، علم خدا هم كمال خداست. مال خداست و علم خدا در قرآن نازل شده است. اَنزَله بعلمه([38]) اين قرآن علم خداست. پس توجه به آيات، توجه به خود حركات و سكنات، چون به دستور حق تعالي است اِعراض از حق تعالي نيست بلكه خودش توجه است.
پس اينكه امام صادق7 ميفرمايد من آنقدر اين آيه را تكرار كردم بهطوري كه سمعتُها من المتكلم بها؛ به اين معني است كه بنده به حدي ميرسد كه به رنگ خدايي درميآيد، زبانش زبان خدا ميشود، كلامي كه از اين زبان صادر ميشود آنوقت كلام خداست.
آنقدر لذتبخش ميشود وقتي اين كلام كلام خدا ميشود كه بدن طاقت نميآورد روي زمين ميافتد در حالي كه حالت غشي به او دست ميدهد. از اين جهت در واجبات، نمازهاي واجب ائمه: سعي ميفرمودهاند كه در توجه به حق تعالي خيلي مستغرق نشوند. مرتب خود را به توجه به الفاظ عبادات و به حركات عبادات منصرف ميفرمودهاند.
«* نماز جلد 5 صفحه 256 *»
شنيدم شيخ مرحوم ميفرمودند زيارتنامه را بنويسيد و به دست من بدهيد كه من از رو زيارتنامه را بخوانم تا اينكه قدري توجه مرا از امام سلب كند([39]) و الا نميتوانستند بايستند و امام را زيارت كنند. طاقت نميآوردند. براي اينكه بتوانند زيارت كنند امام را، ميفرمودند زيارتنامه به من دهيد تا توجه به زيارتنامه داشته باشند، خطوط را ببينند، حروف را ببينند، يك قدري سلب توجهشان بشود تا بتوانند زيارت كنند والا نميتوانستند حجت خدا را زيارت كنند از بس غرق و محو مقامات و كمالات حجت خدا7 ميشدند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 257 *»
مجلس 18
(شنبه 9 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 27 / 9 / 1378)
g روح و معنويت عبادات
g ادامه بحث از حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …»
g نماز بهترين عبادتي است كه خداوند قرار داده است
g حرمتداري از تحصيل علم و مجالس تعليم و تعلم
g ارزش ديدار مؤمن
g آثار دنيوي و اخروي ديدار مؤمنان
g ادب معاشرت با دوستان مستبصر
g پاداش ديدار با مؤمنان
g رأفت ائمه: نسبت به شيعيان و دوستانشان
g بدگماني نسبت به برادران و اتهام بر آنان
g نعمت برادري ايماني را بايد مهم شمرد
g نماز بهترين و جامعترين برنامه بندگي است
«* نماز جلد 5 صفحه 258 *»
فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجّه و اخلاص قلب براي كساني كه با معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز آشنايي ندارند حاصل نميشود. و با توجه به معاني و دقايق و حكم و اسرار، ممكن است براي ايشان اين امور حاصل شود كه عرض كردم اين امور در واقع غايات از عبادت است و روح عبادات است و بايد در هر عبادتي اين حالات باشد. مخصوصاً نماز كه از نظر بُعد عبادي دين، عمود دين است و ركن دين است چنان كه فرمودهاند: الصلوة عمود الدين.
پس «لذت اقبال» يعني از اينكه انسان به خدا رو كند و به طرف خدا روي آورد، لذت ببرد و لذت اقبال به حق تعالي باعث ميشود كه انسان سعي كند در اينكه عبادتش به حسب ظاهر و به حسب باطن، نيكو باشد، به اداي حقوق و حدود.
«* نماز جلد 5 صفحه 259 *»
همچنين «كمال توجه» بهواسطه اقبال و غافل نبودن فراهم ميشود. «اخلاص عمل» حاصل ميشود، يعني رياء و سمعه، شركهاي خفي برطرف ميشود. وقتي كه شركهاي خفي برطرف شد قلب براي حق تعالي در عبادت خالص ميشود.
البته اين مسائل به شكلهاي مختلف مطرح است و اساس مطلب اين است كه انسان در عبادت مخصوصاً نماز غافل نباشد، متوجه باشد به عمل، متوجه باشد به عظمت حق تعالي و حقارت و پستي خودش كه خداوندِ با اين عظمت و بزرگي، بنده به اين حقيري و پستي را اجازه عبادت داده، رخصت عبادت داده، رخصت توجه و اقبال داده است. محروم نكرده و منع نكرده از اين كه چنين بنده حقير و پستي به خدايي به اين عظمت و بزرگي رو بياورد.
پس هرچه غفلت كمتر شود و توجه به عظمت خداوند بيشتر گردد و هر چه درك حقارت و پستي خود بنده بيشتر بشود، اين حالات، يعني حسن عبادت، همچنين لذت اقبال و كمال توجه و اخلاص قلب، بيشتر براي انسان حاصل ميشود.
از جمله احاديثي كه در اين باره نوعاً متذكر ميشوند همين حديث مشهور است كه به شكلهاي مختلف از حضرت صادق7 روايت كردهاند كه حضرت در نماز بودند و بر حضرت حالتي دست داد كه روي زمين افتادند و تقريباً به حالت غشي تا اينكه حال حضرت بهجا آمد و افاقه فرمود. خدمت حضرت عرض شد در باره اين حالت كه اين حالت چه بود كه بر شما عارض گرديد؟
حضرت فرمودند: مازلتُ اُردِّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتها من المتكلم بها فلم يثبت جسمي لمعاينة قدرته مرتب من اين آيه را تكرار كردم كه ظاهراً آيه مباركه اياك نعبد و اياك نستعين بوده، مرتب اين آيه را تكرار كردم بر دلم تا اينكه اين آيه را از تكلم كننده به آن شنيدم. در نتيجه جسمم و بدنم در برابر مشاهده قدرت او تاب نياورد.
«* نماز جلد 5 صفحه 260 *»
اين فرمايش و اين حديث شريف كه از اين حالت براي امام صادق7 گزارش است مورد گفتوگوي خيليها است. فقهاء در باره جهات فقهي آن بحث كردهاند. عرفاء در جهات عرفاني آن بحث كردهاند. اهل طريقت و صاحبان روش اخلاق در باره جهات اخلاقي آن گفتوگو كردهاند؛ در هر صورت اين حديث شريف مورد قبول همه است.
و عرض كردهام و شما هم روايات آن را ديدهايد كه مثل اين حالات در باره اميرالمؤمنين7 هم فراوان ذكر شده است و اينكه آن حضرت در حال عبادت بدن مطهرشان روي زمين ميافتاد و مثل چوبِ خشك ميشد.([40])
اين حالات از همان اقبال و توجه قلب بوده كه براي ايشان پيش ميآمده و البته در نمازهاي واجب سعي ميفرمودند و قرارشان بر اين بوده كه در توجه، خود را متوجه اموري بسازند كه اين حالات برايشان دست ندهد و الا نميشد نمازي را به آخر برسانند.
از اين جهت نمازهاي واجب طوري ادا ميشده كه اين حالات در آنها نبوده، بلكه اين حالات فقط در نوع نمازهاي نافله بوده ـ نافله هم كه ميگوييم يعني نماز مستحبي ـ به علاوه خود نماز، همينطور اتيان نماز بدون آنكه در نظر بگيريم كه واجب يا سنّت باشد، خود نماز خواندن، اين امري محبوب حق تعالي است.
نميخواهد نماز حتماً نماز واجب يا نماز نافلههاي رواتب باشد كه اسمش را رواتب يوميه ميگذارند، نمازهاي نافله كه معيّن شده، اينها را رواتب يوميه اسم ميگذراند. بلكه هر نمازي كه باشد، نماز زيارت باشد، يا نماز هديه باشد.
و يا اينكه نماز هيچ وجهي نداشته باشد و انسان ابتداءاً بايستد و دو ركعت نماز بخواند، دوباره دو ركعت نماز بخواند، و همينطور هرچه خواست. اينها كه نرسيده باشد، هرچه كه در روايات رسيده مثل نمازهاي روزهاي ماه رمضان و شبهاي ماه
«* نماز جلد 5 صفحه 261 *»
رمضان و يا ساير اوقات كه در آنها بهخصوص نماز رسيده است. مثلاً در فلان روز فلان نماز را بخوان و فلان شب فلان نماز را بخوان، اينها مورد دارد.
اما اگر انسان براي اين كه خدا نماز را دوست دارد بايستد و نماز بخواند، اينها را «نافلههاي ابتدائي» مينامند؛ يعني هيچ جهتي به خصوص ندارد و هيچ دستوري هم بهخصوص در باره آنها نرسيده است. اينها نافلههاي ابتدائي است.
رسول اللّه9 فرمود: الصلوة خير موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استكثر([41]) نماز بهترين چيزي است كه قرار داده شده، يعني همين ركعات، دو ركعت نماز گزاردن بهترين چيزي است كه در دين خدا قرار داده شده از راهها و مناسك([42]) و عبادات. نماز در واقع جامعترين مراتب عبوديت است.
عرض كردهام يك ركعت نماز، از اول تكبيرة الاحرام تا آخر آن، يك ركعت نماز، مجموعه تمام مراتب عبوديت است در مقابلِ ظهور حق تعالي به جميع شؤونات ربوبيت، و اين خيلي كلمه بزرگي است زيرا در برابر ظهور حق تعالي به جميع شؤونات الوهيت كه اقتضا ميكند از بنده، خضوع و خشوع را در برابر اين ظهور، به جميع مراتب عبوديت، همه را يك ركعت نماز در بر دارد. پس ارزش نماز و عظمت و جلالت شأن نماز را نميشود فهميد.
رواياتي كه در بيان حرمت نماز، عظمت نماز و جلالت نماز رسيده فراوان است. آن فرمايشي كه رسولاللّه9 دارند كه: جعلت قرّة عيني في الصلوة([43]) و امثال اين تعبيرات براي چيست؟ براي همين است كه واقعاً چشم روشني رسول خدا9 وائمه هدي: و بزرگان دين در همين است كه جميع مراتب عبوديت به عمل ميآيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 262 *»
آن وقت رسول اللّه9 يك ركعت در واجبات اضافه فرمودند كه فرضالنبي9 شد. سنّتها هم همينطور شد. در نمازهاي مستحبي فقط نماز وتر است كه يك ركعتي است، بقيه نمازها همه اقلّش دو ركعت است.
سرّ قرارداد اين ركعات در نمازهاي واجب و مستحب اين بود كه اگر كسي محروم شد از توجه و اقبال در ركعت اوّل، بتواند در ركعت دوم جبران كند و بالاخره رويهم رفته در نماز برسد به آن حدي كه بنده بايد در عبادت به آن حدّ از كمال و قرب به حق تعالي برسد. پس واقعاً چشم روشني اهل عبادت و بندگي در نماز است. اينقدر اهميت دارد.
ما كه چندان لذتي از نماز نميبريم براي اين است كه به اين خصوصيات توجه نداريم و متوجه آنها نيستيم. اگر هم متوجه هستيم يك چيزي براي ما فرمودهاند و سطحي شنيدهايم و سطحي ميگذريم و اين سطحي شنيدن و سطحي گذشتن و از بس شنيدهايم براي ما عادت و تكرار شده و آن ارزش و اهميت نيست. خيلي كارهاي ما را عقب مياندازد و از بسياري از خصوصيات اين امور محروم ميشويم. چون به همين عادات ميگذرانيم. به تكرار و مكرّرات ميگذرانيم و واقعاً هم براي ما هرچه به شكل تكرار و عاديات در آيد نوعاً همين حكم را پيدا ميكند.
الآن تحصيل علم شما، رفت و آمد شما، معاشرت شما با يكديگر، اينها تقريباً به شكل عاديات و مكررات در آمده، و از اين جهت آن اثر و خصوصيتي كه بايد در اين مسائل باشد در ماها كم ديده ميشود. ما اگر بدانيم ارزش اين معاشرت چيست، اگر بدانيم ارزش اين مجالست چيست، اگر بدانيم ارزش اين تحصيل چيست، و اگر چه انسان به حسب ظاهر چيزي نشود اما خود ارزش تحصيل و تعليم و تعلم، خود حضور در مجلس ذكر علم، اينها چه ارزشهايي دارد، چه خصوصيتهايي دارد، چه قربهايي را در درگاه خدا ايجاد ميكند، چه رضايتها كه از اولياي خدا كسب ميكند، چقدر چشمها به ما روشن ميشود. خدا ميداند.
«* نماز جلد 5 صفحه 263 *»
ما اگر اينها را در نظر بگيريم آنوقت براي مجالستهاي خود، براي معاشرتهاي خود، براي مجالس ذكر علم خود، بيش از اينها ارزش قائل ميشديم. در روحمان اثر ميگذاشت، در عملمان اثر ميگذاشت، در اخلاقياتمان اثر ميگذاشت.
ولي چون به اين ارزشها توجه نداريم و متأسفانه به شكل تكرار و مكررات در آمده، غافل شدهايم و اين غفلت ما را از مزايا و ارزشها و خصوصيات خيلي دور ميكند. سعي كنيم باور كنيم، آنچه را كه در اين امور ميفرمايند باور كنيم. اگر در خودمان اثر آنها را نميبينيم در دل انكار نداشته باشيم. در دل منكر آنها نشويم. در خودمان اثر نميبينيم نگوييم ـ نعوذباللّه ـ پس چيزي نيست، اينها همه خيالات است، اينها همه توهمات است. اينطور نباشد.
اينها واقعيات است. اگر ما نتيجه نگرفتيم، ما بهرهاي نبرديم اين دليل نميشود كه اين امور بيجهت قرار داده شده باشد. چه كساني قرار دادهاند اين امور را، اين عبادتها را، اين دستورها را؟ اينها را چه كسي قرار داده؟ چه كساني قرار دادهاند؟ كساني كه قرار دادهاند قطعاً مورد توجه همه هستند، همه اعتراف دارند به اينكه اين بزرگواران: اولاً كه اشخاص الهي بودهاند.
اين جهت را هم در نظر نگيريم لااقل كساني بودهاند كه حكمت سرشان ميشده. اين مقدار به حالت انسانها وقوف داشتهاند و تأثير و تأثر حركات، سكنات، گفتار و رفت و آمدها را در نظر داشتهاند.
امروز در بحثهاي روانشناسي، روانكاوي، اين مسائل مطرح است. يك حرف، يك حركت، يك گفتوگو و حتي يك نگاه، اينها چه تأثيراتي در روح، در دل و در جان ميگذارد. اين مسائل مطرح است و همهشان در برابر فرمايشهاي خدا در قرآن و فرمايشهاي محمّد و آل محمّد:، همه و همه اظهار ميكنند كه اينها مسائلي است قطعي، نتايجش قطعي است. تأثير دارد، آثار دارد و همه تعجب ميكنند از اين قراردادها كه چه تأثيراتي دارد!
«* نماز جلد 5 صفحه 264 *»
ولي ما بهرهاي نبرديم، نتيجه نگرفتيم و يا نميگيريم، اينها دليل اين نيست كه اينها نعوذباللّه همينطوري است، قراردادهاي خشك و خالي است و هيچ تأثيري ندارد. نه، واقعاً تأثير دارد ولي ما نتيجه نگرفتيم نبايد اين مسائل را انكار داشته باشيم.
وقتي در دل انكار نداشتيم، مسائل براي ما به همان عظمت خودش باقي ميماند. نماز به همان عظمت خودش باقي است، معاشرت به همان عظمت خودش باقي است. مؤمني كه به ديدار مؤمن موفق ميشود امام7 ميفرمايد: خدا به او ميفرمايد: ايّاي زُرتَ اين فرمايش حق تعالي چهقدر ارزش دارد؟ آنوقت اين معاشرتهاي ما مگر غير از همين است؟ ما كه يكديگر را ميبينيم، كنار هم مينشينيم، مجالست داريم، معاشرت داريم، ديدار داريم، ملاقات داريم، اينها از همان قبيل است، خود همان است. مؤمن را ديدن، به ملاقات مؤمن رفتن، با مؤمن نشست و برخاست كردن، اينها همان است كه ميفرمايد: ايّاي زُرتَ و ثوابُك عَلَيّ([44]) همان فرمايش خدا است، حديث قدسي است. مؤمنين نزد هر معاشرتي، هر مجالستي، اين را از زبانِ رحمت و عنايت حق تعالي ميشنوند. اما به گوش جان بشنوند برايشان خيلي فرق ميكند.
ما بايد به اين مسائل معتقد باشيم كه همين است، غير از اين نيست. اما ملاقات مؤمن، معاشرت با مؤمن در من تأثير نميگذارد. متأسفانه من مثل او، او مثل من. هيچكدام به فكر نيستيم كه واقعاً آيينه يكديگر باشيم، درس يكديگر باشيم، عملمان بيان باشد و اخلاقمان بيان باشد، درس باشد. نه، متأسفانه اين طوري نيستيم بلكه در هر معاشرتي، در هر مجالستي، با روح سنگيني برميگرديم. از يكديگر، كدر و ظلماني جدا ميشويم.
اينها براي چيست؟ براي همين است كه متوجه نيستيم، ما بايد در يك مجالست، در يك معاشرت، نوراني بشويم و از هم جدا بشويم. ايّاي زُرتَ و ثوابك عليّ ثواب كه تنها ثواب اخروي نيست كه فرداي قيامت به ما مزد بدهند. بايد دنيايي آن هم باشد، ثواب
«* نماز جلد 5 صفحه 265 *»
دنيايي آن هم بايد باشد كه همان نورانيت است، همان اقبال دل است، خلوص نيتها است، صفاي باطنها است، ازدياد علم است.
در واقع بايد به اين شكل باشد. اما متأسفانه با يكديگر مينشينيم، مجالست داريم، معاشرت داريم، حتي چه بسا به عنوان درس و بحث بنشينيم. اما وقتي كه بر ميخيزيم، از يكديگر كسل، كدر، گرفته و ظلماني هستيم. يا از يكديگر فحش شنيدهايم، يا از يكديگر شوخي شنيدهايم، يا متلك شنيدهايم. بيشتر دلها گرفته ميشود، روحها خسته ميشود. اين است كه روح ميرود. آن وقت اين ملاقاتها، اين مجالستها روح نخواهد داشت.
شما حرمت كنيد، اگر هم آثار آن را نميبينيد، در دل حرمت كنيد و باور داشته باشيد فرمايشهايي را كه فرمودهاند. آنگاه خدا هم به وعدهاي كه فرموده قطعاً عمل ميكند، انّ اللّه لايُخلف الميعاد،([45]) وعده خدا چيست؟ از جمله در همين يك ملاقات، يك مجالست، ميفرمايد: ايّاي زرت و ثوابك عليّ چه اطميناني بهتر از اين؟ تو مرا ديدار كردي. خداوند اينطور براي مؤمن حرمت قائل است، آنوقت ما در ملاقاتمان براي خودمان و براي ملاقاتمان، براي برادر ايماني خود، حرمت قائل نيستيم.
و اين «مؤمن» كه در اين حديث شريف ديدارِ او وارد شده، مقصود حتماً ديدار مؤمن كامل كه نيست كه ما بايد فقط به ديدار مؤمن كامل برويم و حال كه چنين مؤمني ظاهر نيست پس اين حديث مصداق ندارد.
مقصود از مؤمن در اين حديث شريف، همين مؤمنان معمولي است، همينهايي كه كافر نيستند، همينهايي كه به ولايت معتقد هستند، سنّي نيستند، يهودي نيستند، نصراني نيستند، اسلام را قبول دارند، مؤمن هستند، نماز ميخوانند، اهل ايمان و اهل ولايتند. اينها هستند كه براي ديدار چنين مؤمناني اين همه اجرها و مزدها معيّن فرمودهاند.
«* نماز جلد 5 صفحه 266 *»
اين مسائل شوخي كه نيست. جدّي است و واقعي است و اينها حرمت داري خدا از اهل ايمان و از اهل ولايت است. به بركت محمّد و آل محمّد: است كه خداوند اين حرمتها را براي مؤمنين قائل شده است.
پس شما در دل اهميت بدهيد به برادر ايمانيتان، بدانيد كه اين همان مؤمني است كه در باره ملاقات با او اين فرمايشها را فرمودهاند. وقتي دو مؤمن با يكديگر مصافحه ميكنند، دست در دست يكديگر ميگذارند، تا دستها را از هم جدا نكردهاند گناهانشان مثل برگ درخت در فصل خزان ميريزد.([46])
اين فرمايشها براي بيان ارزش مؤمن است، براي اهميت اين ملاقات است. اين ملاقاتها براي چيست؟ فقط براي خدا است، شما مجالس درستان، مجالس مهمانيتان، مجالس رفت و آمدتان، اينها همه براي خدا است. ميبينيد نتيجه دنيوي كه ندارد.
چون براي خدا است و خدا راضي است و اولياي خدا راضي هستند. شماها هم در دل باور داشته باشيد كه مصاديق همان فرمايشها هستيد. همه اهل ايمان هستيد، اهل ولايت هستيد. همه نزد خدا و اولياي خدا محترم هستيد. آن وقت در چنين ملاقاتهايي متلك گفتن و سبك كردن و خوار كردن و خداي نكرده قلمبه گفتن و پست شمردن دوستان اهل بيت:، چنين حرفهايي و رفتاري نبايد باشد.
وقتي ما اينطور باشيم متعلمينِ نوجوان هم از ما ياد ميگيرند، آنها هم مثل ما ميشوند. همين شوخي و تفريح و متلك گويي و خداي نكرده بد خُلقي و بد رفتاري و سبكسري و هرزگي و اين امور براي آنها فراهم ميشود.
اينها براي اين است كه در دل آن ارزشي را كه بايد براي يكديگر قائل باشيم قائل نيستيم. آن حرمتي را كه بايد براي يكديگر قائل باشيم قائل نيستيم. كجا برويم پيدا كنيم آن مؤمني را كه اين روايات در بارهاش رسيده است؟ خودمان هستيم، همه اينطوريم، همه
«* نماز جلد 5 صفحه 267 *»
مؤمنيم، همه اهل ولايت هستيم، همه اهل محبت هستيم، همه دوست اميرالمؤمنين و ساير معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين هستيم، دوست بزرگان دين، دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشان هستيم.
پس مصداق اين روايات همين است، در پشت كوه قاف نيست كه ما بخواهيم بگوييم اين روايات و امثال آنها آنجا جريان دارد. نه، واللّه جاي اين روايات همينجا است و شماها هستيد محل جريان اين روايات، نه اشخاصي كه پشت كوه قاف هستند.
احترامگذاري اينجا لازم است، بين ما لازم است، اينها اسباب مغفرت است، اسباب ترقي است، اسباب تقرب است. بايد بين ما باشد، با خودمان باشد، قطعاً سنيها هم كه نيستند، منيها هم كه در مخالفت با حق تعمد دارند آنها هم كه نيستند. ولي بقيه، اهل ايمان و اهل ولايتاند. همينهايي كه آقاي مرحوم هم بارها ميفرمايند همين مردمي كه در كوچه و خيابان ميبينيد، همين شيعيانِ اميرالمؤمنين. ميفرمايد همينها را بايد دوست بداريد، به محبت به همينها بايد به خدا تقرب بجوييد.
آنوقت ما خودمان كه انشاءاللّه اهل معرفت هستيم، اهل بصيرتيم، و عرض ميكنم كه ما شيعيان مستبصر هستيم، غير از اين است؟ ما دوستان مستبصر هستيم، يك كتاب «هداية الصبيان» بس است كه ما را در حد استبصار برساند، از تقليد كوركورانه نجات بدهد. شيعهاي كه چشمش باز شده باشد.
ببينيد برادر شما، دوست شما، اين «هداية الصبيان» را خوانده، «سلطانيه» خوانده، «ارشاد» خوانده، و بالاتر الحمدللّه «فطرة السليمه» خوانده. اين كتابها را شنيده، ديده، مطالعه كرده، اينها داخل مغز و دلش نقش بسته است. اين همه فضائل شنيده، اين همه مواعظ در فضائل شنيده، اينها همه در دلش جاي دارد، در روحش نقش بسته است. اين برادر نزد خدا خيلي حرمت دارد، اين دوست نزد اولياي خدا خيلي حرمت دارد. آنوقت ما با اين برادر و دوست مستبصر با خواري روبهرو شويم، خوارش كنيم، ذليلش كنيم،
«* نماز جلد 5 صفحه 268 *»
سعي كنيم او را سبك كنيم، به او فحش بدهيم، در مقابلش هرزگي كنيم، اين رفتارها خيلي زشت است.
پس اگر در دل اين مسائل را باور داشته باشيم كه همين است و غير اين نيست، همه امور براي ما داراي احترام ميشود. و اگر نتوانستيم احترام را در عمل اظهار كنيم، لااقلّ در دل احترام كنيم. بدانيم كه مصداق ارزشها همينجاست، مورد احترامها همينجاست.
آنوقت خدا كفيل است. خداوند به وعدهاش وفا ميفرمايد كه يكي از مواردش همين است كه ميفرمايد: ايّاي زرت و ثوابك عليّ ميفرمايد مرا ديدار كردي، مرا ملاقات كردي بهواسطه ايمان. و اگر درجه ايمان بالاتر برود و در دلها قويتر بشود، درجه اين فرمايش ايّاي زرت و ثوابك عليّ هم بالاتر ميرود؛ مرتب مقدار آن بالاتر ميرود.
خداوند خودش را ملزم كرده، اين الزامي است كه خدا براي خودش قرار داده است. و گفتن اين تعبير عيبي ندارد، خداوند بر خودش ميتواند حتم كند. چون خودش خودش را محدود نميكند اگر حتم كرد بر خودش، خود را محدود نميكند. ائمه هم بر خدا حتم ميكنند و خدا را محدود نميكنند، چون حتم ائمه بر خدا همان حتم خدا بر خودش است. اما بندگان حق ندارند بر خدا حتم كنند، ماها حق نداريم، رعيت نميتوانند بر خدا حتم كنند.
بنده بايد اطمينان داشته باشد، يقين داشته باشد به اينكه خدا به وعدههايش عمل ميكند، اما نبايد بر خدا حتم بكند، خدا را نميتواند ملزم بكند اما خدا خودش را ميتواند ملزم كند، ائمه ميتوانند خدا را ملزم كنند، بر خدا حتم كنند.
مطابق اين تعبير روايت رسيده كه: حتمنا علي اللّه([47]) ميفرمايند ما در فرداي قيامت وقتي شيعيان بر ما عرضه ميشوند، وقتي دوستمانمان بر ما عرضه ميشوند ما اعمالشان را نگاه ميكنيم، ميبينيم آنچه را كه ضايع كردهاند بين ما و خودشان، ما از حق خودمان ميگذريم.
«* نماز جلد 5 صفحه 269 *»
و آنچه را كه بين خودشان و حق تعالي ضايع كردهاند، ما حتم ميكنيم بر خدا؛ يعني به گردن خدا ميگذاريم، حتم ميكنيم بر خدا كه از ايشان بگذرد، چه امامان رؤفي؟! ميفرمايند ما بر خدا حتم ميكنيم، به گردن خدا ميگذاريم كه از شيعيان ما بگذرد.
و اما آنچه بين خودشان است ـ ببينيد اينجا كار مشكل است. ـ آنچه بين خودشان است، اگر به يكديگر ظلم كنند، حق يكديگر را ضايع كنند، حرمت يكديگر را نداشته باشند، قدر يكديگر را نشناسند. ببينيد ما چهقدر به خودمان ظالميم؟! اگر قدر يكديگر را نشناسند، ارزش هم را در دل باور نداشته باشند، تا چه برسد كه انسان خداي نكرده بين خودش و دلش برادرش را به رياء متهم كند.
مثلاً ميبيند برادرش را كه در حال خوبي است از عبادت، آن وقت در دلش بگويد كه آن برادر مقصودش رياء است نعوذباللّه، يا مقصودش سمعه است، يا چه و چه از متهم كردنها، اينها اتهام است.
تو از قلب او چه ميداني؟ اين برادر كه الآن عبادت ميكند، حال خوشي در عبادت دارد، در حال توجه است، چرا ميگويي رياء است؟ چرا بر دلت ميگذرد كه اين دوست الآن ريا ميكند؟
امام صادق7 ميفرمايند: اذا اتّهم المؤمنُ اَخاه اِنماث الايمانُ في قلبه كما يَنماث الملح في الماء([48]) كسي كه متهم كند برادر ايمانياش را، ايمان در دلش آب ميشود مثل آب شدن نمك در آب. نمك را بريزند در آب چهطور باز ميشود، حل ميشود، همينطور ايمان در دل اين شخص آب ميشود، يعني به واسطه متهم ساختن برادر ايماني، ايمان از بين ميرود.
اين برادر عبادت ميكند، گريه ميكند، بلند گريه ميكند، وقتي بلند ناله ميكند چرا در دل شخص بگذرد كه اين ريا ميكند؟ تو چه ميداني؟ او شايد خالص است. طبعش
«* نماز جلد 5 صفحه 270 *»
اين است. بعضيها نميتوانند، طبعشان اجازه نميدهد گريه كنند يا بلند گريه كنند، يا دعائي را بلند بخوانند. اما اين برادر طبعش اجازه ميدهد، رويش ميشود، به حسب طبعش بلند گريه ميكند يا دعايش را با صداي بلند ميخواند و از اين قبيل حالات كه مثَل زدم نبايد آنها را بر رياء حمل كرد.
اينها خيلي كار را مشكل ميكند. در اينطور مسائل امام7 ميفرمايند ما از دوستاني كه در ميانشان حقوق ضايع شده، پايمال شده، خواهش ميكنيم كه از همديگر بگذرند. و اگر آن كسي كه مظلوم واقع شده قبول نكرد كه از حقّش بگذرد، ما از عباداتمان به او ميدهيم بهطوري كه او را راضي ميگردانيم كه از برادر ايمانياش بگذرد.
ائمه: اينقدر در فكر ما هستند، اينقدر براي ما ارزش قائلند و اين ارزشي است كه خداوند به بركت ولايت عنايت فرموده، ارزشي است كه خدا به بركت ايمان تفضل فرموده است. در واقع ارزش، ارزش ايمان است، ارزش، ارزش ولايت و محبت محمّد و آلمحمّد: است.
پس ما بايد بهواسطه توجه به اين امور اين برادري را در دل مهم بشمريم، اهميت بدهيم، باورمان شده باشد. وقتي كه باورمان شده باشد آنوقت آثارش مترتّب خواهد شد و اگر چه در اين دنيا ما اثرش را نبينيم، يعني قابليتمان اجازه ندهد كه آثار اين امور در اين دنيا در ما ظاهر شود اما از اول مرگ طوري است كه قابليتها اجازه ميدهد، قابليتها اجازه ميدهد كه آثار نمايان شود. انشاءاللّه آنجا چشممان روشن است، اولِ چشمروشنايي آنجاست.
روايات زياد در اين باره رسيده كه اول چشم روشنايي دوستان از اول مرگ به آنطرف است([49]) و از اين جهت به حسرت افزوده ميشود كه پس چرا با وجودي كه
«* نماز جلد 5 صفحه 271 *»
اينهمه اسباب بود من قدرداني نكردم؟ چرا بيشتر بهرهبرداري نكردم. حال كه اينطور بوده و گفته بودند اما من چندان باورم نميشد، به اهمال گذراندم، به مسامحه گذراندم.
پس متذكر باشيد، از يكديگر خيلي حرمت داشته باشيد. از مجالس درس و بحثتان خيلي حرمت داشته باشيد. از رفاقتهايتان بسيار حرمتداري كنيد، از صميميتهايتان خيلي حرمتداري كنيد. اميدوارم همان وعدههايي كه داده شده در باره همه ما مستجاب شود، آثارش را در همينجا ببينيم. نوراني باشيم، اهل محبت و اهل صفا و اهل صميميت و اهل احسان و امثال اين صفات باشيم.
خداي نكرده افكار غلط، خيالات واهي، از خودراضي بودنها، عُجبها، خداي نكرده كبرها، نخوتها، دامنگيرمان نشود كه ما را از اينهمه زمينههاي عنايت و اسباب عنايت و لطف حق تعالي محروم كند.
پس عزيزان من يكديگر را كه ميبينيد سعي كنيد، به خودتان تلقين كنيد كه چشمتان روشن ميشود. به ديدن يكديگر چشمتان روشن ميشود. به زيارت و ملاقات يكديگر ايمان در دلتان قوت بگيرد. ولايت آلمحمّد: در دلتان زنده شود. اين را تلقين كنيد و راه هم همين است.
اينها را كه فرمودهاند: جالِسوا من يُذكّركم اللّه رؤيتُه([50]) يا مثلاً فرمودهاند: تزاوَروا و تذاكَروا الحديث([51]) يكديگر را ديدار كنيد و دور يكديگر بنشينيد و مذاكره فرمايشهاي ما را داشته باشيد و ساير سفارشهايي كه در ملاقاتها شده، در مجالستها، در رفت و آمدهاي اهل ايمان، در اينها همه اميدواريم كه انشاءاللّه براي ما مفيد فايده باشد. آثار دنيوي، آثار اخروي، همه بركات را داشته باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 272 *»
عبادات هم همينطور است. اگر ما در حال حاضر به واسطه ظلمت معاصي، به واسطه كدورتها، به واسطه قساوت دل، و ضخامت مشاعر ظاهري نميتوانيم از عبادات آنطوري كه بايد و شايد بهره ببريم، لذت اقبال را بچشيم، اما در دل باور داشته باشيم. حالات خودمان باعث نشود كه در دل خداي نكرده ناباوري برايمان پيش بيايد.
بايد بدانيم كه ما نتوانستهايم از اين عبادت مثلاً از نماز بهرهاي ببريم والا اين عبادت همانطور است كه فرمودهاند: الصلوة خير موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استكثر نماز بهترينِ قرار داده شدههاست، يعني در ميان برنامههاي عبادي، نماز بهترين برنامهاي است كه قرار داده شده است. و چون چنين است هركس ميخواهد كم نماز بخواند، هركس ميخواهد زياد نماز بخواند.
معناي زياد نماز خواندن همين است كه علاوه بر واجبات، علاوه بر سنن، علاوه بر رواتب، خلاصه علاوه بر آنچه از نمازها كه قرار داده شده، تا فراغت داري دو ركعت نماز بخوان. و البته ما كه اينقدر گرفتاريم و اينقدر نوافل از ما فوت شده كه هرچه هم بخوانيم فكر نميكنم بتوانيم ادا كنيم. البته خودم را عرض ميكنم در اين سنّ و سال، شب و روز هم نماز بخوانم شايد نتوانم قضاهاي نوافل رواتب را ادا كنم.
آري اگر انسان فرصتي بكند، فراغتي هم باشد، دستوري هم براي نماز هديه و امثال آن نباشد، آن وقت بايستد نماز بخواند، بهترين كار است، «خير موضوع» است، بهترين برنامههايي است كه قرار داده شده است.
عرض كردم علتش هم اين است كه نماز مجموعهاي از مراتب اظهار خضوع و خشوع است. يك دوره سير و سلوك عبادي است، يك دوره طي كردن مراتب بندگي است از ابتدا تا انتها كه مراتب بندگي ابتدا و انتها ندارد، به جهت اينكه ظهور حق تعالي به الوهيت ابتدا و انتها ندارد. با وجودي كه چنين است، همين نماز مجموعه آن بيحد مراتب عبوديت است. چرا؟ چون خداوند ميتواند غيرمحدود را در محدود جا بدهد.
«* نماز جلد 5 صفحه 273 *»
براي خداوند ممكن است، ميشود. خداوند اين كار را كرده مثل آن كه علم نامحدودش را در قرآن گذاشته است. به حسب ظاهر قرآن محدود است، اولش باء بسماللّه و آخرش هم سين الناس است. همين قرآن نازل شده از علم خداست. علم خدا كه نامحدود است، علم نامحدود خدا در همين است كه ظاهراً هم محدود است.
نمونه ديگر، ماه رمضان يك دوره آخرت است، آن دوره مگر محدود است؟ ولي اينجا ميبينيم محدود است، سي شبانه روز است. دوره رجعت را در ماه شعبان قرار داده، دوره ظهور را در ماه رجب قرار داده، اينها نمونههاست.
پس در اين دو ركعت نماز، يك ركعت نماز كه جعل الهي است و وضع الهي است، يك دوره، مجموعه مراتب سير و سلوك الياللّه است، مراتب خضوع و خشوع به درگاه خداست. هر چه اهميت اين مطلب براي انسان بيشتر باشد اقبالش بيشتر است.
از اين جهت ميبينيم اين بزرگواران: كه حقيقت نمازْ خودشان بودند، وقتي به نماز ميايستادند چنين حالاتي داشتند و آنچنان مستغرق ميشدند كه در اين حديثي كه خواندم و مورد بحث بود ميفرمايد كه من اين آيه را از متكلم به آن شنيدم. از اين جهت در برابر چنين تجلي بدنم طاقت نياورد و افتادم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 274 *»
مجلس 19
(چهارشنبه 13 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 1 / 10 / 1378)
g كمال معنوي عبادت
g ادامه بحث درباره حديث امام صادق7 «مازلت اردد هذه الآية …»
g تجلي خداوند براي امام صادق7
g نظر صوفيه درباره تجلي خداوند
g تجلي خداوند براي حضرت موسي7
g معناي «رغبه» و «رهبه» در حديث امام صادق7
g اقبال خداوند به بنده در اثر اقبال بنده به خدا
g نوافل مكمل فرائض است
g طرح مسألهاي از غزالي درباره غفلت در نماز
g صحت عبادت با وجود غفلت از نظر فقهاء
g مثالي براي روشنشدن مطلب
«* نماز جلد 5 صفحه 275 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
نظر به اينكه فارسي زبانها از معاني و دقائق و حكم و اسرار نماز بهرهاي ندارند از اين جهت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب براي آنها حاصل نميشود. اين تعبيراتي كه سيد مرحوم دارند در باره كمال معنوي نماز است.
كمال ظاهري نماز همان حدودي است كه در شريعت مقرر شده، اما كمال معنوي نماز بستگي دارد به معرفت و توجه انسان كه از اقبال به حق تعالي لذت ببرد و انسان هرچه بيشتر از توجه و اقبال به خداي متعال لذت ببرد، نماز او كاملتر و از فسادهاي معنوي سالمتر است و حسن عبادت هم برايش فراهم ميشود.
كمال توجه و اخلاص قلب، همه اينها براي كمالات معنوي نماز است. و وقتي كه معني، كامل باشد ظاهر هم كمالش مطلوب است و نتيجه بخش است.
«* نماز جلد 5 صفحه 276 *»
عرض شد تمامي اين كمالات معنويه براي نماز حاصل ميشود به كم شدن غفلت كه انسان در نماز غافل نباشد، بداند در چه وضعي به سر ميبرد، در هر عبادتي البته عبادتهايي كه به توجه و اقبال و تعبد و عبوديت مشروط است، مخصوصاً نماز كه هر چه غفلت انسان در آن كمتر باشد و توجه او به نماز و خصوصيات نماز و اظهار عبوديت بيشتر باشد، به اين جهات معنوي بيشتر نائل ميشود.
آنوقت در اينجا ميفرمايند راهش همين است كه انسان به معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز توجه كند. به اين وضعي كه خدا قرار داده و به اين مجموعهاي كه خداوند مقرر فرموده توجه كند.
احاديثي ميخوانديم به اين حديث رسيديم كه از حضرت صادق7 بود در باره توجه حضرت به حق تعالي و اقبال حضرت بهطوري كه روي زمين افتادند و بعد كه از حضرت سؤال شد از علت اين حالت كه به حضرت دست داد فرمودند: مازلت اردّد هذه الآية علي قلبي حتي سمعتها من المتكلم بها من مرتب اين آيه را بر قلبم تكرار كردم تا اينكه اين آيه را از تكلم كننده به اين آيه شنيدم.
راه توجه را در اين حديث شريف ميبينيد. راه توجه كامل و اقبال كامل به حق تعالي بهطوري كه انسان از خود بيخود بشود و روي زمين بيفتد توجه به حكمتها و اسرار نماز است، گاهي بهطوري ميشود كه روح قدري توجهش را از بدن برميدارد. توجه روح به بدن كم ميشود كه اين حالت دست ميدهد. روح كه حافظ بدن است، روح كه امور بدن را عهدهدار است، به اين توجه كامل ميرسد و از اين جهت اندكي كه عنايتش را از بدن برميدارد، بدن روي زمين ميافتد.
بعد فرمودند اين آيه را در دلم مرتب تكرار كردم تا حدي شد كه از متكلم به اين آيه و قائل به اين آيه، آيه را شنيدم. و چون چنين شد فلم يثبت جسمي لمعاينة قدرته اين بدن من در برابر ديدار و شهود و معاينه قدرت حق تعالي طاقت نياورد.
«* نماز جلد 5 صفحه 277 *»
سخن در اين است كه اين حالت كه به حضرت دست داد، معلوم است كه در همهجا اينطور نبوده. در همه حالات براي اين بزرگواران اين امور نبوده است. وقتي كه ميخواستند اين حالات برايشان فراهم بشود به همين معاني و حكمتها و اسرار عبادت توجه ميفرمودند و از اين طريق در توجه به حق تعالي غرق ميشدند.
ميفرمايد: مازلت اردّد هذه الآية مرتب اين آيه را تكرار ميكردم، و عرض كردم ظاهراً آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين بود كه آن را حضرت مكرراً فرمودند. توجه به مراتب توحيد بوده است كه از همين آيه استفاده ميشود و البته آن احاطهاي كه امام به قرآن دارند و آن آشنايي كه امام با حقيقت قرآن دارند غير از ديگران است.
قرآن در واقع جلوه مرتبهاي از مراتب ايشان است و خود قرآن تنزل علم محمّد و آلمحمّد: است از اين جهت براي اين بزرگواران معاني و حكم و اسراري كه خداوند در قرآن قرار داده است نهايتي ندارد.
خود حالت نماز و در نماز بودن و بعد اياك نعبد و اياك نستعين گفتن، اينها اسراري دارد، حكمتهايي دارد كه مرتب كه آن را تكرار ميفرمودند در هر تكراري به يك معنايي و حكمتي و سرّي توجه ميفرمودند و به همين سبب كار به جايي كشيد كه از خود حق تعالي شنيدند اين آيه را كه حق تعالي به زبان اين بزرگوار، به زبان ظاهر و باطن اين بزرگوار آيه را براي ايشان ميخواند. خدا ميخواند و نازل ميفرمود گويا به اين گونه آيه را بر قلب مطهر امام صادق7 نازل ميفرمود و از قلب حضرت بر لسان حضرت جاري ميساخت.
اين است معناي «معاينه قدرت» كه گويا بار ديگر اين آيه، بر رسولي ديگر نازل شد اگرچه حقيقتشان يكي است اما به اين حد رسيد كه خداوند به زبان ايشان بر ايشان آيه نازل كند، جاي اين عبارت است كه فلميثبت جسمي بمعاينة قدرته، جلوه به اين حد رسيد كه بدن امام7 طاقت نياورد.
«* نماز جلد 5 صفحه 278 *»
بعضيها خواستهاند توجيه كنند كه حالت حضرت در اين موقع چگونه بوده است. تشبيه كردهاند به اينطور كه زبان امام7 در اين حالت شبيه درخت طور گرديد. چگونه خداوند تجلي كرد به نور خود در درخت طور و نوري در درخت پيدا شد كه موسي علي نبينا و آله و عليه السلام از دور فكر كرد آتش است، گفت انّي انست ناراً([52]) بعد وقتي كه آمد ديد آتش نيست، نور است. ديد از همين درخت و از همين نور، سخن صادر ميشود. از درخت شنيد كه خدا ميفرمايد: انّني انا اللّه لا اله الا انا و خداوند اينطور صدا ايجاد فرمود و با موسي7 سخن گفت. اينها همه تجليات حق تعالي و اظهار قدرت خداوندي است.
اين عده خواستهاند بگويند حضرت در اين حالت مثل شجره طور شدند كه خداوند از زبان ايشان شروع كرد به سخن گفتن با ايشان؛ اينطور گفتهاند.
ظاهراً اين حرف از آن حرف صوفيه سرچشمه ميگيرد كه چهطور خداوند در درخت تجلي كند و در انسان كامل تجلي نكند؟ پس اين يك مطلب معلومي است كه شدني است. «روا باشد اناالحق از درختي» آنوقت «چرا نبود روا از نيكبختي»([53]) آن بدبختي كه اين حرف را زده و اين شعر را گفته، ميخواسته نعوذ باللّه اعتراض كند بر حجتِ حجت ـ حسين بن روح رضواناللّهعليه ـ كه اين بزرگوار از كساني بود كه فتوا دادند براي كشتن منصور، چون منصور ميگفت اناالحق، ايشان فتواي قتلش را داد.
اينها خيلي دلشان از اين فتوا پر است و نوعاً هم اعتراضهايي دارند و طعنها ميزنند. يكيشان ميگويد نعوذباللّه «چون قلم در دست غدّاري بود» خدا لعنتشان كند «بيگمان منصور بر داري بود»([54]) قلمِ فتوا را ميگويد نعوذباللّه چون به
«* نماز جلد 5 صفحه 279 *»
دست غدّار ـ حسين بن روح ـ افتاد آنوقت منصور حلاّج محكوم شد به اعدام و بالاخره او را به دار كشيدند.([55])
اين هم كه ميگويد «روا باشد اناالحق از درختي» ميگويد شما آيه قرآن را ميخوانيد كه خداوند در شجره طور جلوه كرد و از زبان شجره و با شجره با موسي سخن گفت. درخت گفت انّني انا اللّه يا اينكه حق تعالي در درخت گفت انّني انا اللّه و اين را شما جايز ميدانيد، روا ميشماريد، آيه قرآن ميدانيد، قبول داريد، پس چرا از انسان قبول نميكنيد؟ از انسان كاملي مثل منصور حلاّج كه گفت «انااللّه بلا انا» يا از اين تعبيرات، چرا از او قبول نكرديد؟ از درخت روا باشد اما از نيكبختي مثل منصور روا نباشد؟!!
به اين بدبخت بايد گفت كه تفاوت از زمين تا آسمان است. تفاوت از ايمان تا كفر است. درخت اگر ميگويد: انّني انا اللّه لا اله الا انا درخت مَظهر نور خداست و خداوند در اين درخت به نورش، به ظهورش تجلي فرموده و از درخت فرمايش ميفرمايد. ولي نور خداست نه ذات خدا، تجلي خداست نه ذات خدا.
بورك من في النار و من حولها، «من فيالنار» كه مبارك شده همان تجلي خداست نه ذات حق تعالي و آن تجلي، تجلي خدا است به نورش و نورش محمّد و آلمحمّد: و انوار ايشان و اشعه ايشان است كه در حد حضرت موسي7 هم ميشود حقيقت موسي را، آن مقام فؤادي موسي را، تجلي حق تعالي براي موسي دانست مثل آن آيه ديگر كه ميفرمايد: فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكاً و خرّ موسي صعقا.([56])
اگر اينها ميخواستند مثال بزنند، به آن تجلي مثال ميزدند بهتر بود كه اين حالت حضرت صادق7 مثل حالت موسي بود در برابر تجلي حق تعالي بر كوه و موسي و بنياسرائيل، كه آن هفتاد نفر واقعاً مردند و در باره حضرت موسي هم قرآن ميفرمايد:
«* نماز جلد 5 صفحه 280 *»
وخرّ موسي صعقاً كه «صعقاً» به هر دو معنايش در اينجا احتمال ميرود: يكي به معناي بيهوشي و يكي مردن. چون يكي از معاني «صَعِقَ» به معناي مردن است چنانكه ميفرمايد: فصعق من في السموات و من في الارض.([57])
پس طبق اين معني موسي مرد. احتمال ديگر آنست كه حضرت موسي غش كرد اما بنياسرائيل مردند. آن هفتاد نفر در برابر آن تجلي مردند و اين تجلي مسلّم است كه امام7 ميفرمايد نوري از شيعيان ما بود كه بر كوه و بر موسي و بر بنياسرائيل جلوهگر شد.([58]) «نوري از شيعيان ما» را بزرگان ما معني ميفرمايند به حقيقت موسي و مقام فؤادي موسي.([59])
پس مطلب در باره اين حالت امام صادق7 كه بيهوش شدند همينطور است. امام7 هم حقيقت و فؤادشان جلوه كرد و خدا به زبان فؤاد با ايشان سخن گفت.
«از متكلمِ به اين آيه شنيدم»؛ يعني از آن تجلي خداوند در مقام ايشان و براي ايشان كه همان حقيقت طيّبه خود ايشان و مقام فؤاد ايشان باشد شنيدند كه آن مقام، ظهور خدا و تجلي خداست. راه رسيدن به اين تجلي و به اين حد از تجلي كه ديگر بدن طاقت نياورَد و در برابر اين تجلي بيفتد، تكرار آيه بود.
و عرض كردم تكرار هم كه ميفرمايند معلوم است توجه به اسرار و حكم و معاني را ميفرمايند كه اينها تو در تو است، معنايي در معنايي و سرّي در سرّي و حكمتي در حكمتي است كه بايد به تدريج به اينها توجه بشود.
به هر مقدار كه اسرار روشن شود، شخص به اسرار بيشتري پي ميبرد و اينها براي همه ميسّر نيست. براي كساني ميسّر است كه وجودشان گسترده است و ميتوانند از نظر
«* نماز جلد 5 صفحه 281 *»
مراتب وجودي به اين اسرار واقف شوند و ظهور خدا و نور خدا را در عوالمي كه بر آن عوالم احاطه دارند مشاهده كنند.
اين است كه مراتب توحيد حدّي ندارد و مراتب اهل توحيد حدّي ندارد و هرچه ترقي كنند به جايي نميرسند كه به نهايت رسيده باشند. آري، مراتب كلي آن را ممكن است در جايي حصر بفرمايند ولي مراتبي كه به اصطلاح از خود مراتب اشتقاق مييابد، اينها حدي ندارد.
از اين جهت آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين كه دو مرحله از مراحل توحيد است: توحيد عبادت و توحيد افعال، كه بر توحيد صفات و توحيد ذات مترتّب است، اينها حدّي ندارد و موحّد به اين توحيدها تعدادشان و مراتبشان قابل حصر نيست و مثل امام صادق7 امام الموحديناند، در جميع مراتب توحيد اين بزرگوار امام و پيشوا هستند.
پس تجلي براي اين بزرگوار به همان كيفيتي بوده كه براي موسي7 دست داده است. خداوند ميفرمايد: فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّا و خرّ موسي صعقاً نه اينكه درخت طور را ما مثَل براي تجلي براي امام قرار بدهيم. نه، بايد اگر بنا است تشبيهي باشد، تنزيلي باشد، بايد گفت كه اين تجلي نمونهاش تجلي خدا به حقيقت فؤادي موسي7 براي حضرت موسي است و چهطور موسي در برابر اين تجلي طاقت نياورد، امام7 هم امرشان همينطور است. بحث ما در اين باره نيست و به همين مقدار اشاره در مورد اين حديث اكتفاء ميكنيم.
حديث ديگري است از حضرت صادق7 كه ميفرمايند: لاتُجمَع الرغبةُ و الرهبة في قلب الا وجبتْ له الجنّة. «رغبه» همان رجاء، اميد و ميل است و «رهبه» خوف است. رغبه و رهبه گاهي به تعبير رجاء و خوف است كه اينها براي مراتبي است كه از عقل و نفس است. رجاء شأن عقل است و خوف شأن نفس است. اما رغبه و رهبه قدري
«* نماز جلد 5 صفحه 282 *»
دقيقتر از رجاء و خوف است. از اين جهت ميشود گفت كه رغبه و رهبه از مقامات عاليتري است كه در عقل و نفس عكس مياندازد.
درست است كه كار عقل و نفس است اما از جاي ديگري به آنها الهام ميگردد و از مقام ديگري به آنها الهام ميشود. رغبت از جهتي فوق رجاء است و از جهتي همان رجاء است. پس چون كار عقل است مثل رجاء است اما عقلي كه در برابر فؤاد و حقيقت خاضع شده باشد و از آنجا محبت بتابد، نور محبت در عقل به شكل رغبت ظاهر شود و همچنين محبت كنارش عداوت است و عداوت به اين معني است كه بنده با آنچه ضد خداست رابطه نداشته باشد، كنار برود، فاصله بگيرد، اعراض كند. اينها به شكل رهبه در عرصه نفس ظاهر ميشود.
آنوقت ميشود گفت كه اينها هالههاي ديگري هستند كه در عرصه عقل و نفس پيدا ميشوند. لاتجمع الرغبة و الرهبة اجتماع پيدا نميكنند رغبت و رهبه در قلبي مگر اينكه براي او بهشت واجب و لازم ميشود. لازم ميشود، يعني بر اين اجتماع لزوم دخول بهشت و در بهشت بودن مترتب است.
بعد از اين فرمايش، ميفرمايد: فاذا صلّيتَ فاَقبِل بقلبك علي اللّه عزّ و جلّ فانّه ليس من عبد مؤمن يُقْبِلُ بقلبه علي اللّه عزوجل في صلوته و دعائه الا اقبل اللّه عليه بقلوب المؤمنين و ايّده مع مودّتهم اياه بالجنّة([60]) يعني وقتي نماز ميگزاري، به وجه خود، با روي دلت اقبال كن بر خداي عزوجل، يعني رو بياور، روي خود را با حق تعالي مقابل كن.
«اقبال وجه» در ظاهر كه معلوم است و اينجا مراد در عالم باطن است، در دل است، به دليل عبارت بعد كه ميفرمايد: فانه ليس من عبد مؤمن يُقبِل بقلبه علي اللّه به دل و باطنت هم توجه كن و رو بياور به سوي حق تعالي. پس اقبال به وجه، شامل وجهِ قلب هم هست. تنها ظاهر را مقابل نكن، باطن و قلب را هم مقابل كن. چرا؟
«* نماز جلد 5 صفحه 283 *»
به جهت اينكه ميفرمايند بندهاي كه اقبال كند به قلبش و دلش به سوي حق تعالي و در نماز و دعايش رو بياورد به خدا، اين بنده طوري است كه خدا هم به او رو ميآورد، خدا هم به او اقبال ميفرمايد اما نه به ذات مقدسش، بلكه به وسيله قلوب اهل ايمان به او اقبال ميفرمايد.
و ميدانيم مؤمنين در درجه اول محمّد و آلمحمّدند: و در درجه بعد واسطهگان و بزرگان هستند. خداوند به دلهاي ايشان روي ميآورد بر اين شخص و خواه و ناخواه دلهاي رعيت هم كه دست دلهاي بزرگان و دلهاي بزرگان هم كه در دست دلهاي محمّد و آل محمّد: است از اين جهت عطوفت و مهرباني از همه مؤمنين براي چنين شخصي فراهم خواهد شد.
بهعلاوه خداوند كمك ميفرمايد، اين بنده را تأييد ميكند به واسطه مودّت مؤمنين نسبت به او به بهشت رفتن. يعني اسباب شفاعتش ميشوند. به هر حال حق تعالي كمكش ميكند.
حديث ديگري است از حضرت صادق7 كه ميفرمايد: اِنّ العبد لتُرفَع له من صلوتِه نصفُها او ثلثُها او ربعُها او خمسُها و مايرفع له الا ما اقبل عليه منها بقلبه، و انّما اُمروا بالنوافل ليتِمَّ لهم بها ما نقصوا من الفريضة.([61])
ميفرمايد بنده كه نماز ميگزارد بالا برده ميشود براي او از نمازش نصف آن يا ثلث يا ربع و يا خمس آن؛ يعني تفاوت ميكنند بندگان در نماز، و نماز بندگان مختلف است. بعضي از بندهها نصف نمازشان بالا برده ميشود، بعضي ثلث نمازشان، بعضي ربع نمازشان، بعضي خمس نمازشان، يك پنجم نمازشان. من عرض ميكنم بعضي هم مثل من روسياه هيچ قدر از نمازش بالا برده نميشود.
ميفرمايند بالا برده نميشود براي بنده از نمازش مگر به همان مقدار كه با قلبش به حق تعالي اقبال دارد، به خدا رو كرده است. به هر مقدار كه با قلب به حق تعالي اقبال داشته به همان مقدار نمازش بالا ميرود.
«* نماز جلد 5 صفحه 284 *»
بعد ميفرمايد و از جهت فضل و كرمِ حق تعالي مأمور شدند به اداي نافلهها براي اينكه تمام شود آنچه كه از فريضهها ناقص است. آنچه از فريضهها نقصان پيدا ميكند آنها را به وسيله نوافل ميتوانند تمام سازند، كامل كنند.
البته وقتي خود نمازهاي فريضه اينطور باشد نمازهاي نافله كه معلوم است آنها جاي خود دارد در اينكه ناقص است. ولي آن اصل نيّت كه عزم بر عمل به نوافل است به حرمت سنّت رسولاللّه9 و به اميد فضل و كرم حق تعالي كه قرار دادِ رسول اللّه9 نوافل را براي تكميل فرائض و تتميم فرائض است. اين احترامگزاري به سنّت و اين اميد به فضل و كرم حق تعالي و عزم بر عمل به نوافل و خود اداي نوافل، اينهاست كه خداوند به لطف و كرم و فضلش باعث و سبب تكميل فرائض قرار ميدهد و گرنه وقتي خود فريضهها اينطور باشد، نوافلي كه اينقدر در آنها تسهيل شده و آسان گرفته شده و خواه و ناخواه در اداي آن نافلهها با اين تسهيلات، اقبال انسان و توجهش كمتر است تا نسبت به فرائض. بنده فرائض را قدري بيشتر اهميت ميدهد.
بهعلاوه سختگيريهايي شده در مورد فرائض كه در نوافل نشده است. نافله را در حال حركت ميتوان خواند. در حال كار ميشود بهجا آورد. فعل كثير مبطل نافله نيست اما نمازهاي واجب احكامي دارد.
خلاصه با وجود اينكه اين تسهيلات در نافلهها هست و با همين تسهيلات هم كه بهجا آورده شود باعث تكميل فرائض ميشود، علتش همان جهات فضل و كرم و عنايت حق تعالي و همان عزم و تصميم بر عبوديت است.
اينها رواياتي است كه در بيان لزوم اقبال بنده و لذت اقبال و توجه و خالي بودن از غفلت، رسيده است. اگر بخواهيم نوع اين روايات را ذكر كنيم زياد است ولي آن مقدار كه باعث تذكر و توجه ما ميشود و به مناسبت لازم بود كه ذكر شود اين چند روايت بود كه نقل كردم.
«* نماز جلد 5 صفحه 285 *»
اينجا يك بحثي پيش ميآيد. نوعاً كساني كه مسأله اقبال در نماز را مطرح ميكنند و اينكه انسان در نماز نبايد غافل باشد و به مقداري كه در نماز اقبال دارد، نمازش مقبول است و بالا ميرود، بحثي را مطرح ميكنند و آنطور كه در خاطرم است اصل اين مبحث از غزالي است و او عنوان كرده است.([62])
غزالي مسألهاي را مطرح كرده و خودش هم به جوابگويي پرداخته و نوعاً هم از او نقل ميكنند كه اگر مطلب چنين است، يعني واقعاً آنچه از آيات و روايات استفاده ميشود و اجمالاً هم عرض كردم كه اگر انسان در نماز غفلت داشت، نمازش قبول نخواهد بود و به مقداري كه در نماز اقبال دارد قبول است. آن مسأله اينطور مطرح ميشود كه پس چرا فقهاء به بطلان آن حكم نكردهاند؟ نمازي كه به غفلت بهجا آورده شود و در آن غفلت باشد، چرا فقهاء به بطلان آن حكم نكردهاند؟ چرا به اعاده آن حكم نكردهاند؟
مثلاً شخص نماز را شروع ميكند و گرفتار خيالات ميشود، و از نمازش غافل ميشود، تا اينكه وقتي ميگويد السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته متوجه ميشود كه در نماز بوده است.
چه بسا تمام نماز به غفلت گذشته، يا اينكه بيشتر نماز به غفلت گذشته، يا نصف نماز به غفلت گذشته كه البته اين كم پيدا ميشود كه كسي نصف نمازش را اقبال داشته باشد و نصف نمازش را غافل باشد. كم پيدا ميشود. اكثر، نمازشان به غفلت تمام ميشود، كمتر توجه در نماز فراهم ميشود. اين مسأله در فقه مگر نبايد مطرح باشد؟ چرا در فقه آن را مطرح نكردهاند و اعاده را هيچيك از فقهاء لازم ندانستهاند؟ اين مطلب مورد بحث قرار گرفته است.
آنچه كه غزالي در جواب گفته([63]) آنست كه ميگويد: فقهاء در فقه در مقام ما يسقط
«* نماز جلد 5 صفحه 286 *»
به التكليف هستند، كار به قبولي و امثال آن ندارند.زمينه فقه غير از زمينه بحثهاي ديگر است. در فقه آنچه مُسقِط تكليف است آن را مطرح ميكنند. طهارت لازم است، شرط صحّت نماز است. مثلاً استقبال به قبله شرط نماز است، شرايط صحت را ذكر ميكنند، مقدمات را ذكر ميكنند، مقارنات را ذكر ميكنند. آنچه تكليف است ذكر ميكنند، حدود مقرره را ذكر ميكنند. اسم اينها را ميگذارند مسائلي كه با عمل به آنها تكليف ساقط ميشود و ساقط شدن تكليف غير از قبول شدن عمل است.
فقهاء شأنشان اين نيست كه در اين مورد بحث كنند، يعني مقام فقه مقام اين مباحث نيست. مقام فقه مقام بيان تكليف و آنچه تكليف به آن ساقط ميشود است. به اين معني كه اگر كسي حدود نماز و يا هر عبادت ديگر را رعايت كند، احكام را رعايت كند، نماز را طبق شرايط مقرر بهجا آورد، اين شخص از نظر فقه و فقيه اسقاط تكليف كرده، اين تكليف از او ساقط شده است.
فقيه به قبولي نماز و يا قبولي ساير عبادات چهكار دارد؟ شأن فقيه نيست كه به قبولي نماز و ساير عبادات دخالت كند. فقه شأنش همين است كه عرض شد. از اين جهت نبايد از فقهاء انتظار داشت كه فتوي بدهند به اين كه شخص نمازگزار اين نمازي را كه با غفلت خوانده، آن را اعاده كند يا اعاده نكند.
كار فقه تا به اينجا ميكشد كه فرض كنيد اگر كسي متيقّن بر طهارت است، ميداند كه وضو داشته ولي شك دارد كه آيا خوابش برده و وضويش باطل شده يا نه؟ چون در فقه شيعه اينطور است كه يكي از مبطلات وضو خواب است، يكي از نواقض وضو خواب است.
بعضي «نوم» را چون به يك معناي عام ميگيرند آنوقت ميگويند «النوم الغالب علي البصر و السمع» مثلاً، خوابي كه غلبه كند، گوش و چشم را بگيرد، چشم نبيند گوش هم نشنود. نوم را به اين قيد مقيد ميكنند و ميگويند چنين خوابي ناقض وضو است.
«* نماز جلد 5 صفحه 287 *»
معلوم ميشود اينها چرت را هم نوم ميدانند اما نومِ غالب نميدانند. پينكي را هم خواب ميدانند اما خواب غالب بر چشم و گوش نميدانند، چه بسا فقط غالب بر چشم باشد، يعني خواب غلبه كند و فقط چشم روي هم برود، اما گوش ميشنود. اين هم نوم است اما چون نومِ غالب بر سمع نيست ميگويند ناقض وضو نيست، ناقض طهارت نيست.
اما اگر نومِ غالب باشد، يعني هم چشم را بگيرد و هم گوش را بگيرد، گوش نشنود، اين را نوم غالب ميگويند. خلاصه نوم غالب را ميگويند ناقض طهارت است.
در هر صورت فرض مسأله اين است، كسي نومِ غالب بر سمع و بصر بر او عارض شد و خواه و ناخواه طهارتش نقض پيدا كرد، طهارتش باطل شد. اما اگر يقين ندارد كه خوابش برده، فكر ميكند همان چرت بوده و خواب نبوده. فكر ميكند خواب نبوده، برميخيزد نماز ميخواند، چون در زوال طهارت يقين شرط است، بايد به زوال طهارت يقين كند. تا يقين هم نكند، شك دارد كه آيا اين خوابش يا چرتش غالب بوده يا نبوده، دستور چيست؟
دستور اينست كه ميفرمايند: لاتَنقُضِ اليقين ابداً بالشّكّ.([64]) پس در اين فرض در زوال طهارت اگر شك داري به شك رفتار مكن و يقين را به شك نشكن. خداوند سهل گرفته. از طرفي وضو گرفتن هم خيلي دشوار نيست، اما خداوند آسان گرفته، فرموده ـ به اصطلاح ـ طهارت يقيني را استصحاب كن. اگر به طهارت يقين داري و به ناقض آن شك داري، اينجا وظيفه آن است كه مطابق يقين به طهارت رفتار كني.
اين دستور از جهت لطف و احسان است. حتي ميفرمايند اگر بخواهي احتياطاً وضو بگيري، اينجا جاي احتياط نيست، خلاف كردهاي. جاي احتياط نيست، حق نداري احتياط كني. اگر چه الوضوء علي الوضوء نور علي نور([65]) است، از اين جهت عيبي ندارد وضو بگير. به اين نيّت عيبي ندارد وضو بگيري.
«* نماز جلد 5 صفحه 288 *»
اما اگر توي دلت بگويي نه، به دلم نمينشيند، اين تصورات بيمورد است. بايد به دلت بنشيند. من كه هستم كه دلم باشد كه به دلم بنشيند يا ننشيند؟ من چه كارهام؟ اگر من عبدم، خداي من فرموده به زبان اوليائش كه: لاتنقض اليقين ابداً بالشك. اگر چه به ناقض طهارت شك داري، اما به طهارتت يقين داري، از اين جهت طبق اين فرمايشها نبايد به شك عمل كني.
گرچه اين شخص واقعاً و عنداللّه خوابش برده، و برايش ناقض وضو پيدا شده است. اما طبق دستور، حكم ظاهر اين است كه لاتنقض اليقين ابداً بالشك. در اين صورت اين نماز چه نمازي خواهد بود؟! اما همين نماز را فقيه ناچار است از جهت فقه بگويد صحيح است، اين نماز صحيح است. حق ندارد بگويد باطل است.
نماز بيطهارت چه نمازي ميشود؟ اين طهارتش طهارت قراردادي است، خداوند فرموده بگو من طهارت دارم، بايست به نماز، آسوده باش. من از تو ميپذيرم، يعني تكليف تو را از گردنت ساقط ميكنم. فقيه در اينجا به سقوط تكليف حكم ميكند. ميگويد با اين طهارت ظاهري نماز بخوان. البته طهارت متيقنه سابق است، ولي چون در ناقض شك دارد شريعت مقدسه اينجا از باب تسهيل فرموده كه تو بر طهارت هستي.
مثالي كه نوعاً ميزنند همين است. چطور اينجا حكم ميشود به سقوط تكليف و هر فقيهي حكم ميكند به اينكه اين نماز اعاده ندارد، اين نماز قضا ندارد، اين نماز درست است. از نظر تكليف درست است ولي از نظر واقعِ مطلب اين كه طهارت ندارد، چهطور نمازش درست است؟
ميگويند ما به باطن مطلب و واقع مطلب كاري نداريم. دامنه فقه و زمينه قلمروي فقه مخصوص همين احكام ظاهري است و مربوط ميشود به آنچه كه مُسقط تكليف بنده است. در باره قبولي عمل ما بحثي نداريم.
«* نماز جلد 5 صفحه 289 *»
از اين رو اين آيات و اينگونه روايات كه در بيان لزوم اقبال بنده و لذت اقبال و توجه و خالي بودن از غفلت، رسيده است اصلاً زمينه فقهي ندارد و در مورد فقه نيست و كار فقهاء نيست كه از اين آيات و روايات بخواهند مطلبي را در مورد اين گونه نمازها استفاده كنند.
فقيه ميگويد از همان ابتدا كه تو نيت كردي، نيّتت كافي است، اگر چه در تمام نماز غافل بودي. از نظر فقيه اين نماز اِسقاط تكليف ميكند. تو نه حق قضا داري و حتي حق نداري كه در وقت اعاده كني. اجازه نداري كه آن نماز را اعاده بكني.
اگر از ابتدا كه گفتي اللّه اكبر و وارد نماز شدي تا وقتي كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفتي غافل بودي، در همه اين نماز غافل بودي، حق اعاده نداري. اگر اعاده كني در دين بدعت گذاردهاي. و حتي همين نماز را هم ميتواني هديه بكني. همين نماز را ميتواني خدمت رسول اكرم9 و ساير معصومين: هديه كني.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 290 *»
مجلس 20
(پنجشنبه 14 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 2 / 10 / 1378)
g معنويت عبادات
g حضور قلب شرط قبولي نماز است
g از نظر فقهاء نيّت ابتدائي در صحّت عبادت كافي است
g وضع نماز با غفلت سازش ندارد
«* نماز جلد 5 صفحه 291 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
سخن در اين است كه لذت اقبال در عبادتها و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، اموري است و حدودي است كه معنويت نماز و عبادات را به عهده دارند. كمال معنوي براي عبادات ـ و اعظم عبادات كه نماز است ـ به همين امور است و هرچه غفلت در عبادت كمتر باشد و انسان در عبادت كمتر غافل باشد و توجهش بيشتر باشد اين حدود معنوي بيشتر برايش فراهم ميشود.
توجه به اعمال، توجه به اذكار و اين جهات است كه واداشته حجتهاي خدا: را كه در مقام شرح و بسط عبادات برآيند، اسرار عبادات را بيان كنند همچنانكه اين بزرگوار در اين رساله شريفه ـ ترجمة الصلوة ـ ميفرمايند با توجه به معاني و دقايق و حكم و اسرار عبادت مخصوصاً نماز است كه انسان لذتِ اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب را تحصيل ميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 292 *»
رواياتي كه خواندم در زمينه اقبال و توجه قلب به عبادت بود مخصوصاً نماز و از اين روايات اين مطلب استفاده ميشد كه به هر مقدار كه انسان در عبادت، به حق تعالي اقبال داشته باشد به همان مقدار عمل او قبول است و رواياتي به خصوص در باره نماز رسيده كه اقبال به حق تعالي در آن تاكيد شده است.
از جمله حضرت صادق7 فرمودند: انّ العبد لترفع له من صلوته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها نماز براي بنده بالا برده ميشود اما چه مقدار؟ براي بعضي نصف نماز، براي بعضي ثلث نماز، براي بعضي ربع نماز و براي بعضي خمس نماز بالا برده ميشود.
بعد حضرت قاعده كلي ميفرمايند: و ما يرفع له الا ما اقبل عليه منها بقلبه بالا برده نميشود براي بنده از نمازش مگر آن مقداري كه با قلبش در نماز به خداوند اقبال دارد، به مقداري كه به خدا توجه دارد.
بعد فرمودند: و انما امرنا بالنوافل ليتمّ لهم بها ما نقصوا من الفريضة دستور فرمودهاند به نوافل. رسولاللّه9 نوافل را سنت گذاردند به اين منظور كه آن مقدار كه از فريضهها ناقص است به آن واسطه تمام شود، نقصان فريضهها برطرف بشود و به بركت اين سنت رسولاللّه9 همه فرائض مورد قبول حق تعالي قرار بگيرد.
عرض شد اينجا سؤالي مطرح است و همانطور كه گفتم اين سؤال از ابوحامد غزالي است كه نوعاً هم از او اين مطالب و مباحث در دست ديگران است.
ديگران هر چه دارند نوعاً از كتب او است، حتي علماي شيعه مثل فيض كاشي و ديگران كه مشهورند به اهل طريقت و در قسمت طريقت و اخلاقيات ظاهراً دستاندركار بودهاند و هستند، زحمت كشيدهاند و ورزيده هستند نوعاً از كلمات غزالي استفاده ميكنند به خصوص از كتاب او به نام احياءالعلوم كه در اعتقاديات و اسرار عبادات و جهات معاملات و احكام ظاهري است، بيشتر بهره برده و ميبرند. البته آن كتاب بر اساس مذهب
«* نماز جلد 5 صفحه 293 *»
اهل تسنن است. و همچنين اسرار و حِكَم عبادات و معارف و امثال آنها را در آن كتاب ذكر ميكند و كتاب مفصلي در اين زمينهها است.([66])
ديگران رجوعشان به آن كتاب است ولي تفاوت اين است كه علماي شيعه به آن كتاب كه رجوع ميكنند در مواردي كه با مذهب تشيع اختلاف دارد، در آن موارد از آنها جدا ميشوند وگر نه در بقيه مباحث اهل سنت با آنها همراه و همفكرند و نوعاً هم كلمات غزالي را ذكر ميكنند.
از جمله مطلبي كه از ايشان در دست است، همين سؤالي است كه اينجا مطرح ميشود يعني با توجه به اين روايات و همچنين آياتي كه در فرمايشهاي ائمه: به آنها استشهاد شده و يا در قرآن كه به اين مسائل اشاره دارد، اين نتيجه بهدست ميآيد كه كسي كه در نماز غافل باشد، كسي كه نسبت به اقوال و اذكار نماز غفلت دارد، مثل آنكه حمد و سوره ميخواند، ذكر ركوع و سجود و قنوت و تشهد را دارد ـ و اينها همه اذكار و اورادي است كه همه عريي است ـ اينها را ميخواند ولي توجه ندارد؛ يعني بالنسبه به معاني يا مقاصد و مرادات اين اذكار غافل است و با اين حال نمازش را تمام ميكند.
و همچنين كسي كه در افعال نماز غافل است، مثل آن كه غافل است از اين كه قيام چه سرّي و چه نقشي در عبادت دارد، ركوع و سجود چه نقشي در عبادت دارند، اينها را بهجا ميآورد اما غافل است از آنچه كه بايد دل به همراه اين حركات و سكنات و اقوال و اذكار و قراءات باشد و اين كه به اقتضاي يك يك اينها آن خضوع و خشوع و توجه و اقبال براي دل باشد. اگر غفلت دست بدهد نسبت به همه اينها يا بعضي از اينها، آنچه كه از اين آيات و روايات استفاده ميشود بهطور بداهت اين است كه نماز از او قبول نميشود، نماز او پذيرفته نيست، مورد قبول حق تعالي نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 294 *»
اين يك مطلب كه در اين مباحثِ بررسي اسرار عبادات و حكم و دقائق عبادات مطرح است. از نظر علم طريقت بگوييم و يا از نظر باطن شريعت بگوييم، هر چه باشد. به حسب اين آيات و روايات اين مطلب مسلّم است كه مايقبل اللّه من عبده من صلاته الا ما اقبل بقلبه عليها تقريباً اجمالي كه بهدست ميآيد و مضمون و مفاد روايات، همين است. به مقداري كه با قلبش بر نماز اقبال دارد، به همان مقدار خداوند از او نمازش را قبول ميكند.
از طرفي هم ميبينيم كه آنچه در فقه مطرح است و فقهاء مطرح كردهاند اين مسأله است كه ميگويند براي تحقق تكليف، همان ابتداي عمل نيّت باشد و توجه به نيّت باشد كفايت ميكند و در نماز چون ابتداي آن تكبيرة الاحرام است، الصلوة تحريمها التكبير و تحليلها التسليم به حسب فقه ـ و فرق هم نميكند چه فقه شيعه و چه فقه سني ـ به حسب فقه و نزد همه فقهاء اين مطلب مسلّم است كه كافي است در تحقق عمل و تكليف و ساقط شدن تكليف، همين مقدار كه اولِ تكبيرة الاحرام و در وقتِ نيتكردن توجه باشد يعني دل متوجه باشد كه چه ميكند بهطوري كه حتي بعضي از فقهاء تصريح كردهاند كه اگر از شخص بپرسند چه ميكني؟ بگويد ميخواهم نماز شروع كنم يا نماز ميگزارم. اين مقدار نيت در اسقاط تكليف او را كفايت ميكند.
روايات ديگري هست كه از آن روايات اين مطلب بهدست ميآيد كه المصلّي في صلوته و دعائه مناجٍ ربه([67]) نمازگزار در حال نماز و دعاي در نماز، در حال مناجات با پروردگارش است.
تأييد ميكند اين مطلب را اينكه سؤال ميكنند از امام صادق7 براي بعضي از اذكار در نمازها كه نرسيده ولي انسان دعا ميكند، يا صلوات ميفرستد. اين چهطوري است؟ حضرت فرمايشي دارند كه كليت دارد، ميفرمايند: كلّ ما ناجيتَ به ربَّك في
«* نماز جلد 5 صفحه 295 *»
الصلوة فليس بكلام([68]) هرچه كه با آن مناجات كني با پروردگارت در نماز، از نماز حساب ميشود و مانعي ندارد.
و مرحوم صدوق به همين حديث توجه داشته كه به جواز قنوت به زبان فارسي فتوي داده. فرموده در نماز واجب حتي ميشود قنوت را به زبان فارسي خواند و فارسي دعا كرد، به دليل اينكه امام7 ميفرمايند: كل ما ناجيت به ربك في الصلوة فليس بكلام.([69])
و محضر آقاي مرحوم كرماني اعلياللّه مقامه هم اين مسأله مطرح ميشود و ميگويند فلاني در قنوتش ميگويد كه «خدايا آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است. هر كه باشد ز حال ما پرسان، يك به يك را ز ما دعا برسان» با خدا اينطور مناجات ميكند. آقاي مرحوم ميخندند و ميفرمايند آن كساني هم كه فتوا دادهاند به فارسي قنوت جايز است نگفتهاند كه با خدا عشق بازي كنند.([70])
نقل ميكردهاند يك كسي ـ اينطور خاطرم است كه ـ غزل هم ميخوانده، مثلاً شعرهاي عاشقانه در قنوتش. به همين كه مرحوم صدوق فتوا داده كه در قنوت ميشود به زبان فارسي قنوت را خواند.
مقصود اين است كه در اين عبارات كه ميفرمايند نمازگزار در حال نماز در حال مناجات با پروردگارش است، اگر مناجات است با غفلت كه نميسازد. چطور مناجات گفته ميشود در صورتي كه شخص غافل باشد از قرائتش، غافل باشد از دعاهايش يا از
«* نماز جلد 5 صفحه 296 *»
اذكار ركوع و سجودش غافل باشد و در عين حال بتوان به او مناجٍ ربه گفت؛ يعني با پروردگارش مناجات ميكند. اين كه نميشود.
از اين جهت اين فتواي فقهاء در برابر اين همه آيات و روايات در زمينه توجه و اقبال و لزوم توجه و اقبال و قبولي نماز به شرط توجه قلب و اقبال قلب چطور درست درميآيد؟ چهطور مطابق و مناسب در ميآيد؟ فقهاء بر چه مبنايي و از چه جهتي اين حرف را زدهاند؟ چون معلوم است، مسلّم است كه وقتي انسان در حال غفلت است از آنچه كه ميگويد و از آنچه ميكند، اين گفتار و عمل، نه مناجات اسمش خواهد بود، نه نماز خواهد بود، نه گفتوگوي با خدا خواهد بود و نه تكلم با خدا است.
گفتهاند «عبادت»، حضور حق تعالي بار يافتن است و مخصوصاً «نماز» كه در اوقات معين و با شرايط معين به حضور حق تعالي شرفياب شدن است. و در واقع «كلام» اصلِ وضعش براي همين است. اصل قراردادِ كلام براي اين است كه انسان به آن واسطه اظهار كند آنچه را كه در دل دارد؛ يعني واقعش در دل است و زبان معبِّر و مترجِم آنست، كار زبان ترجمه است، از چه؟ از آنچه كه در دل است.
پس اصل نماز بايد در دل باشد، اگر كلام است، اگر مناجات است، سخن گفتن است، ذكر است، هرچه هست بايد در دل باشد. پس دل مقدم است و انسان در دل بايد عبادت را شروع كند و ختم نمايد.
و كلام كه بر زبان جاري ميشود يا حركات كه بر اعضاء و اركان و جوارح ظاهر ميشود نام اينها را بايد معبِّر گذاشت، يعني تعبير آورنده از آنچه كه در دل است، و ترجمان آنچه كه در دل است. پس بايد دل ركوع كند و بعد انسان با بدن و خم شدن در حال ركوع نشان بدهد كه دل من در برابر نور حق تعالي، در برابر ظهور حق تعالي خاضع شده است.
بايد دل متوجه مقام كبريائيت حق تعالي بشود و به مقتضاي اين ظهور، خضوع و خشوع اظهار كند، آنوقت براي گفتن تكبير دستش بالا برود و زبانش هم تكبير بگويد.
«* نماز جلد 5 صفحه 297 *»
پس بايد ابتداءاً دل درك كند ظهور حق تعالي را به كبريائيت و سپس با دست اين درك را اظهار نمايد، كه بشود حركت بدن، با زبان هم اظهار كند و اللّه اكبر بگويد.
اصل نماز بايد همهاش به اين شكل باشد، قيامش همينطور باشد، ركوعش بايد خضوع و خشوعي مناسب در برابر ظهور حق تعالي به جلال و انوار جلال باشد. در سجود بايد خضوعي باشد مناسب با ظهور حق تعالي به مقام سبوحيت و قدوسيتش كه همان بهاء الهي است.
اين حركات و سكنات و اذكار هر كدام نشانِ خضوع و خشوع بنده در برابر اين ظهورات است. پس اصل، دل است. اعضاء و جوارح در حركات و سكنات و كلام و تكلم، معبِّر هستند، مترجِم هستند و شما ميدانيد كه معبّر و مترجم از خودشان چيزي ندارند. اصل آن است كه بايد آن را به مقام ترجمه درآورند. پس بايد اين خضوع و خشوع و اين مناجات و تكلم در دل باشد، توجه كامل باشد، آنوقت حركات و سكنات و كلام، در واقع تعبير از آنها باشد.
و معلوم است كه اگر اين خضوعها و خشوعها و انگيزه اين حركات و سكنات و اصل اين اذكار و اقوال در دل نباشد، آنوقت اين تعبيرات چه خواهد بود؟ مثلاً شخص بگويد: الحمدللّه رب العالمين اما توجه به ظهور حق تعالي به جلالش هيچ در نظر نباشد و يا اللّه اكبر بگويد ولي هيچ توجه به كبريائيت حق تعالي و ظهور حق به كبريائيت برايش مطرح نباشد.
و يا اينكه اهدنا الصراط المستقيم بگويد و قلب اصلاً توجه نداشته باشد به اينكه به هدايت حق تعالي نيازمند است. اگر اين هدايت قطع شود، قطعاً در ضلالت است. فماذا بعد الحق الا الضلال؟([71]) دل به اين طلب هدايت توجه ندارد ولي زبان ميگويد اهدنا الصراط المستقيم. اين كدام هدايت است؟ بايد توجه داشت كه خداوند كه هدايت فرموده ما را، چرا دوباره ميگوييم اهدنا الصراط المستقيم. اين نكات و اين دقايق را بايد توجه داشت.
«* نماز جلد 5 صفحه 298 *»
ولي وقتي انسان توجه نداشت كه اين اذكار و قرائت و حركات و سكنات تعبيرات از كجاست؟ ترجمه زبان و اعضاء از چه حالات است؟ چه عبادتي و مناجاتي خواهد بود؟ آري غفلت خيلي عجيب است، روي انسان را سياه ميكند. واقعاً ما بيتوجهيم، غفلت تغيير هويّت ميدهد، ولي از خود همين حالت هم غافليم. از خود آثار غفلت غافليم.
غفلت اندر غفلت اندر غفلت است، حالات ما اينطور است. پس از خود غفلت، آثار غفلت و نتايج غفلت در غفلتيم ـ البته خودم را عرض ميكنم ـ سراسر عمر در غفلت بسر ميبريم.
پس چنين حالتي كه مسلّم است. از طرفي هم اين نماز، موضوع است يعني قرارداده شده، وضع و نهاده شده؛ يعني حركاتش، سكناتش، اذكارش، اينها به قول مشهور گُترهاي نيست، بيجهت نيست. اينها موضوع است و از طرفي هم خيرِ موضوع است، فرمودهاند: الصلوة خير موضوع «نماز» بهترين چيزهايي است كه قرار داده شده است.
ميدانيم بُعد عبادي دين همه موضوعاتي است كه بهدستور خدا، انبياء و مخصوصاً رسول ما9 ابلاغ كردهاند. تمام عبادتها از طرف حق تعالي موضوع است. يعني خصوصياتش، حدودش، جهاتش، همه وضع شده است، نهاده شده است.
پس به تك تك اين امور توجه و تعمد خاص بوده است آن هم از ناحيه كي؟ از ناحيه حكيم عليالاطلاق كه در كار او هيچ عبث نيست و تعمد بوده است. حق تعالي براي وضع و قرارداد كلمه كلمه اين اذكار و قرائتها تعمد داشته است. براي وضع و قرارداد اين حركات، حدود حركات تعمد داشته كه مثلاً مرد ركوعش بايد تا چه حد باشد، زن ركوعش تا چه حد باشد، وضو كيفيتش چگونه باشد، مرد چگونه دستها را در وضو بشويد و زن چگونه دستها را در وضو بشويد. همينطور ساير خصوصيات عبادات در همه تعمد بوده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 299 *»
تمام عبادات با تعمد قرار داده شده و آنهم از ناحيه حق تعالي. مسلّم است كه مقصودِ حق تعالي و مرادِ حق تعالي از وضع و قرارداد اين حدود، همان حقايق و دقايق و اسرار و حكم و جهاتي بوده كه حق تعالي از ميان الفاظ و حركات و سكناتِ بندگان، اينها را انتخاب فرموده و به عمل به آنها دستور داده است.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 300 *»
مجلس 21
(شنبه 16 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 4 / 10 / 1378)
g نماز مناجات با خداوند است و مناجات با غفلت سازش ندارد
g تفكيك ميان مقام تعليم و تعلم و مقام عمل در توجهنمودن به خداوند و مناجات با او
g در نماز كه مناجات با خداوند است حضور قلب و توجه لازم است
g باطن و روح نمازگزار بايد مانند ظاهرش خضوع و خشوع اظهار نمايد
g در نماز كه تجديد عهد با خداوند است توجه و حضور قلب لازم است
g مقصود اصلي از تجديد عهد با خداوند
g عبوديت اظهار عظمت خداوند است
g اهميت نماز در شريعت
g صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام
«* نماز جلد 5 صفحه 301 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
عرض شد نظر به رواياتي كه در مورد توجه و اقبالِ در عبادت و بهخصوص نماز وارد شده و همچنين با توجه به آياتي كه در زمينه اقبال در عبادت رسيده، ميفرمايند به مقداري كه بنده در نماز به حق تعالي اقبال دارد به همان مقدار نمازش مقبول است و غافل نبودن در عبادت، مخصوصاً در نماز، براي توجه كامل و اخلاص قلب، لازم است.
با توجه به اين آيات و روايات و اين مطلب، اين سؤال پيش ميآيد كه چرا فقهاء فتوي دادهاند به اينكه كفايت ميكند در ابتداي تكبيرة الاحرام همين مقدار توجه كه انسان متوجه باشد كه تكليفي بر او هست و در مقام امتثال تكليف است.
ميگويند توجه و نيّت به همان معناي مشهور كه بنده تكليف را امتثال كند كه نيت قربةً الياللّه باشد، كفايت است. (البته بحث نيت گذشت و اجمالاً به مباحثي در اين زمينه اشاره كردهام.)
«* نماز جلد 5 صفحه 302 *»
فقهاء فتوايشان اين است كه در ابتداي نماز و گفتنِ تكبيرة الاحرام، همين توجه كفايت ميكند در صورتي كه ميدانيم كلمه «مصلّي» براي كسي است كه در مقام مناجات با حق تعالي است؛ و «صلوة» را عبارت از دعا دانستهاند.
انسان وقتي در حال نماز قرار ميگيرد، فرمودهاند: المصلّي مناجٍ ربّه؛ نمازگزار با پروردگارش مناجات ميكند و يا در حال مناجات با پروردگارش است، پس چهطور مصلّي و مُناجي با غفلت صدق ميكند؟ براي صدق مناجات توجه لازم است، علاوه بر اين معلوم شد كه كلام و تعبيرات براي اظهار آنچه كه در دل است قرار داده شده است.
تمام كلمات و لغاتي كه خداوند براي بشر وضع فرموده و قرار داده است، همه براي اظهار ما فيالضمير است. يعني اگر انسان بخواهد آنچه در دل دارد به زبان بياورد، بايد از اين كلمات استفاده كند.
در محاورات عرفيه كه امر چنين باشد و «كلام» صدق كند بر آنچه كه انسان ميخواهد از دل اظهار كند، و آنچه در دل دارد بخواهد به زبان بياورد، اين «كلام» باشد. آنگاه بديهي است كه الفاظي در عبادات وضع شده و دعاهايي در عبادات رسيده و در نماز هم يكي از اموري كه در آن وضع شده و قرار داده شده قرائت حمد و سوره و بعضي از اذكار است كه خواه و ناخواه اين اذكار و اين قراءات كلام است، كلامي است موضوع يعني خدا قرار داده است در معراج كه رسول خدا9 در آنجا نماز گزاردند اينها همه مورد تأييد و تصديق حق تعالي بود كه بعضي از آنها به الهام خدا بود و بعضي به اقبال رسول اكرم9 بود كه براي اظهار خضوع و خشوع به درگاه خدا اظهار ميفرمودند. اينها همه موضوع است، بهطور حتم قرار داده شده براي معاني و مقاصدي كه انسان در دل دارد و بايد با اين تعبيرات اظهار كند. پس صحيح نخواهد بود اطلاق كلام بر اين الفاظ و بر اين تعبيرات مگر در صورتي كه حضور قلب باشد، توجه باشد و آنچه را كه به زبان ميآورد در دلِ بنده باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 303 *»
فرض كنيد بنده كه ميگويد: اهدنا الصراط المستقيم واقعاً از خداوند آن هدايتهاي خاصّهاي را كه بر هدايتهاي ابتدائيه مترتّب است طلب ميكند. هدايت ابتدائي كه واقع ميشود انسان در مقام نمازگزاردن بر ميآيد، خداوند ابتداءاً دل را هدايت ميكند، ايمان ميآورد بعد بر نماز خواندن عازم ميشود.
پس وقتي بنده در نماز ميگويد: اهدنا الصراط المستقيم اين هدايت را كه طلب ميكند بايد بداند چه هدايتي را طلب ميكند. بايد حضور دل داشته باشد، توجه داشته باشد و مخصوصاً بداند و توجه داشته باشد كه آن هدايت اوليّه را كه دارد. پس از خدا چه ميخواهد؟
طبق حديثي ادامه هدايت را ميطلبد و مفادِ ربَّنا لا تُزِغ قلوبَنا بعد اذ هديتنا([72]) را طلب ميكند. يعني ترس دارد از اينكه مبادا شيطان ايمانش را از او بگيرد و از مسير هدايت گمراه شود از اين جهت ادامه هدايت را از حق تعالي طلب ميكند و از خدا ميخواهد كه خدا اين نعمت را از او نگيرد و به گمراهي مبدّل نكند.
يا به احتمالي بنده هدايتهاي خاصه و هدايتهاي مترتّبه بر هدايت اوليه را طلب ميكند. و بدون ترديد براي ايمان درجات است، براي معرفت درجات است، براي قُرب درجات است، و بنده به وسيله دعا همان درجات قرب و درجات معرفت و درجات عبوديّت را از خدا طلب ميكند و ميخواهد.
پس بنده كه با قلب غافل ميگويد: اهدنا الصراط المستقيم چه نتيجهاي بر آن مترتب است؟ و اصلاً صدق ميكند بر او كه گفته شود هدايت را طلب كرده است. و حال آنكه دل او خبر ندارد و آگاه نيست كه در چه وضعي است و چه بر زبان جاري ميكند.
پس آنچه مسلّم است اين است كه بدانيم الفاظ، اعمّ از قرائتها و اذكار كه در نماز به وضع الهي معيّن شده، بيجهت نيست. مقصودها و مراتب بر آن مترتب است. بنده بايد
«* نماز جلد 5 صفحه 304 *»
در قرائت، در اذكار و در دعاهايي كه وارد شده مخصوصاً قنوت، در تمام اين حالات بداند كه در معرض رحمت حق تعالي است، در معرض توجه خداست.
خداوند اسباب ترقي را براي بشر فراهم ساخته، از جمله نماز كه در باره آن فرمود: الصلوة خير موضوع. خدا ميدانسته براي اين بشر چه مفيد است، چه حالاتي مفيد است، چه حركات و چه سكناتي مفيد است، چه الفاظي مفيد است. تمام اينها با تعمد خاص معيّن شده. لفظها، معيّن. حركات، معيّن. سكنات، معيّن.
در تمام اين امور حالت تضرع، حالت خضوع و حالت خشوع بايد باشد و انسان بداند كه در حال نماز از طرف حق تعالي مأمور شده كه مخاطَب به اين خطابها را خدا قرار بدهد. خدا مخاطب به اين خطابها است، مثل آيه شريفه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين كه بايد بدانيم در اين آيه خداوند مخاطب ماست.
و آن بحث ديگري است كه محل تخاطب و موقع تخاطب چيست و موقعِ اين خطابها چه شأني از شؤونات الهي است؟ اينها بحث ديگري است كه در مقام معرفت و علم مطرح ميشود. بارها متذكر شدهام كه هرگاه از مواقع و مواضع اسماء و صفات خدا و بهطور كلي در باره تعبيراتِ از خدا و گزارش از خدا در تعبيرات بحث ميشود، دو بحث در نظر است:
يك بحث از نظر علمي و معرفت است كه محل وقوع اين اسماء و صفات چيست؟ با توجه به اينكه ذات مقدس حق تعالي را تنزيه ميكنيم از اينكه بين خلق و او نسبتي برقرار شود. مخاطب باشد، معبود باشد، مطاع باشد، محبوب باشد، معشوق باشد، و امثال اين تعبيرات كه لازمه اينها اثبات نسبتي ميان خدا و خلق است.
در باره اينطور موارد ميگوييم به حسب بيانِ خود حق تعالي در قرآن و به حسب بيان اولياي او، خدا داراي شؤوناتي است، خدا داراي مقامات و علاماتي است و خدا داراي آيات تعريف و تعرّفي است كه اين آيات تعريف و تعرّف و اين شؤونات و
«* نماز جلد 5 صفحه 305 *»
مقامات و علامات، مواقع و مواضع اسماء و صفات او هستند و در واقع محل تعلق همه عبوديتها و معاملات خلق با حق تعالي هستند و ايشان حقايق مقدسه محمّد و آلمحمّد: ميباشند.
اين مباحث در جاي خودش بيان شده و بحثهايي است جدّي و حقيقي، و خيالات نيست. اينها واقعياتي است كه توحيد بر اين واقعيات برپاست. از اين جهت خود آن بزرگواران: ميفرمايند: ما اركان توحيد خدا هستيم([73]) و در صلوات بر آن بزرگواران ـ در عصر روز جمعه ـ عرض ميكنيم: خدايا ايشان: اركان توحيد تو هستند.([74])
پس اركان توحيد، مواقع اسماء و صفات حق تعالي، و مواضع و محالّ وقوع همه معاملات خلقي با حق تعالي، مقامات و درجات و مراتب نورانيه محمّد و آل محمّد: است. اين مباحث در مقام تعليم و تعلم است و در مقام تعريف و تعرف، و در زمينه معرفت است.
بحث دوم در عمل و در موقع عمل است كه اين بحثها نبايد باشد. در موقع عمل، ما خدا را معبود ميدانيم نه غير او را. در مقام عمل خدا را مقصود ميدانيم نه غير او را. در مقام عمل توجه به خداست نه به غير او. غير نبايد مطرح باشد اگر چه آيات و مقامات توحيد باشد. بهطور كلي غير نبايد در نظر بيايد چون اگر غير بخواهد در نظر بيايد، حجاب ميشود و آنچه دانستهايم در مقام علم و تعريف و تعرف، بياساس ميشود.
در مقام عمل، صِرف، توجه به حق تعالي است. مقصودْ حق تعالي است، معبودْ خداي متعال است و هيچ غيري در هيچ امري از امورِ توحيد و عبادت و پرستش با او شريك نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 306 *»
در مقام عمل اصلاً نبايد متذكر و متوجه اين مباحث باشيم، صِرف بايد بگوييم: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين و خدا را قصد كنيم، نه غير او را. همينطور ثنائمان، حمدمان، ركوعمان، سجودمان و تمام عباداتمان، در مقام عمل همه معاملات و همه امور بايد صِرف توجه به خداوند باشد، از هرگونه تصور و تعقل و توجه به غير حق تعالي خالي باشد؛ فقط خدا. و غير حق تعالي را هيچ نبايد شريك قرار داد.
البته اين كار يك قدري مشكل است ولي با تمرين درست ميشود. تو بگو خدا، ديگر چهكار داري كه در مقام خواندن خدا موقع اسمِ خدا چه شأني از شؤونات خدا است. آن را در مقام علم دانستهاي، فعلاً در مقام عمل بگو خدا و فقط خدا و فقط خدا. توجه فقط به خدا، خواندن خدا فقط، عبوديت فقط براي خدا. اينها الحمدللّه معلوم است.
پس در موقعي كه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين ميگوييم، مقصود ما خداست و مخاطب قطعاً خداست. از نظر علمي فهميديم و در مدرسه خوانديم، در كتاب مطالعه كرديم و در مباحثه فهميديم كه محل تخاطب بين ما و حق تعالي مواقع توحيدند، مواضع اسماء و صفاتند. خداوند وقتي به معبوديت تجلي كند، اين تجلي موقع ايّاك نعبد است و بايد بدانيم مخاطَب به اين خطاب در همه حال خداي متعال است لا غير.
حتي آن موقعِ توحيد را هم نبايد در نظر داشت به اين طور كه بايقاع الاسماء عليه([75]) همانطور كه در حديث فرمودند. بدون توجه به اينكه خدا مسمّي است و اسمي دارد و فرض كنيد اين اسم موقع تعلقِ نداي ما است. مثل اينكه ما زيد را كار داريم و ميدانيم اين زيد خالي از ظهور نيست و خالي از حالي از حالات نيست كه ما زيد را خالص و مجرّد از ظهور پيدا كنيم. ما هر كجا به سراغ زيد برويم، به سراغ ظهورش رفتهايم. اگر به سراغ نشسته برويم، نشستگي زيد است و ظهور او است، به سراغ ايستاده ميرويم ايستادگي زيد است و ظهور او است. ما هر جا بخواهيم زيد را پيدا كنيم در حالي
«* نماز جلد 5 صفحه 307 *»
از حالات است و در ظهوري از ظهورات است و وقتي كه صدايش ميزنيم قطعاً موقع و موضع نداي ما يكي از اين ظهورات است، يا نشسته است كه ميگوييم يا زيد، يا ايستاده است كه ميگوييم يا زيد، يا خوابيده است كه يا زيد ميگوييم.
خلاصه زيد در حالي و ظهوري هست و قطعاً موقع نداي ما و موضع صدا زدن ما او را، يكي از ظهوراتش است چون ما او را در يكي از ظهورات ميبينيم، ميشناسيم و ندا ميكنيم. اينگونه توجه به مقام تحقيق و تعليم و تعلم مربوط است، يعني وقتي كه ميخواهيم در امر زيد بصيرت پيدا كنيم ميبينيم زيد مقصود است اما در ظهورش، زيد مطلوب است اما در ظهورش، زيد مقصود است اما در ظهورش، زيد در دسترس ما است اما در ظهورش، پس زيد در ظهورش متوجهاليه ما است.
اما صرف نظر از اين امور، واقع مطلب چيست؟ واقع مطلب اين است كه ما زيد را كار داريم و مقصود اصلي و حقيقي ما زيد است. در مقام تحقيق و تبصّر از حال زيد و بصيرت نسبت به حال زيد، دانستيم كه او را مجرّد از ظهور نميتوانيم بهدست بياوريم. اصلاً مجرّد از ظهور دسترس ما نيست، او را مجرد از ظهور نميتوانيم بيابيم. به همين تعبيري كه ميگويم خوب روشن است.
اصلاً ما به زيد دسترسي نداريم مگر از طريق ظهورش. اين ظهور نبايد حجاب شود، اين ظهور نبايد كنار او قرار گيرد، نبايد به اين ظهور در رديف زيد، توجه شود.
بلكه اگر واقع را بخواهيم بايد ظهور را مضمحل بدانيم همچنانكه خداوند در نظام آفرينش خود همينطور قرار داده است. ما به سراغ زيد ميرويم و زيد دسترس ما قرار ميگيرد در ظهوري از ظهورات. در حالي كه ظهور براي ما مطرح نيست و ظهور آنچنان در برابر خود زيد مضمحل است كه اصلاً گويا ظهور نيست و اگر بخواهند كسي را متذكر كنند كه تو با ظهور زيد در برخورد هستي، تو با ظهور زيد در ملاقات هستي، دسترس تو ظهور زيد است نه ذات زيد، خيلي زحمت ميخواهد كه بخواهند اين مطلب را براي او اثبات كنند.
«* نماز جلد 5 صفحه 308 *»
ميگويد اين چه حرفي است كه شما ميزنيد! من كه با زيد روبهرو هستم، من كه دستم در دست زيد است، من كه جز زيد كسي را نميبينم، جز زيد كسي را نميشناسم، جز زيد مطلوبي ندارم، مقصودي ندارم. آنچنان اين نظام حكيمانه در جريان است كه همه امور به راحتي جاري ميشود و حال آنكه حقايق و ذوات ، از ديد همه پنهان است و هر حقيقتي در ظهوراتش متجلي است، و هر حقيقتي به ظهورش مقصود و مطلوب است و مورد رجوع است.
در مورد امور طبيعي و عادي برنامهمان همين است، ولي در مورد حق تعالي با اشكالات روبهرو ميشويم. پس در مقام عمل همان برنامهاي را كه خداوند در عالم ظاهر و در همين نظام خلقت و نظام طبيعي گذارده همان برنامه را بايد در خاطر داشته باشيم، در چه وقت؟ در موقع عمل. در موقع عمل و عبادت، همين نظام را در نظر داشته باشيم.
چرا اين نظام را فراموش كنيم؟ چرا به وسوسه بيفتيم؟ همين نظامي كه بر ما حاكم است و ما غرق در اين نظاميم به گونهاي كه اگر بخواهند ما را در واقع نسبت به باطن اين نظام و حقيقت اين نظام متوجه سازند، معطلي دارد، گفتوگو و استدلال لازم دارد و بايد ما را به حسب طبع و عادت، از طبع و عادت بيرون آورند و در استبصار خاصي قرار بدهند تا در مورد حق تعالي بر اساس همين نظام الهي و قرار الهي سلوك كنيم.
پس در هنگام عمل معبود به حق و حقيقت و مقصود و مطلوب، حق تعالي است. غير از او مطلوبي و مقصودي نيست. پس معبود اوست، مقصود اوست، مطلوب اوست، مخاطَب به اين خطابها اوست.
پس چرا در نماز غافليم؟ و چرا در نماز توجه نداريم؟ نوع اين امور هم تخاطبات است. در تمام اذكار مخاطَب خداست. اياك نعبد و اياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم، سبحان ربي العظيم و بحمده، سبحان ربي الاعلي و بحمده. اينها همه قرائت باشد، يا ذكر باشد، يا دعا باشد، يا ثناء باشد، هر چه باشد يك نوع تخاطب با حق تعالي است.
«* نماز جلد 5 صفحه 309 *»
آنوقت قلب در حجابِ غفلت به سر ببرد! روح، غافل باشد! دل، غافل باشد! فقط يك ظاهري را به طرف و جهت عبادت واداشتهايم كه بدن باشد. بدن را رو به قبله كردهايم اما روح و دل در نماز نيست. نه شهودي، نه توجهي، نه ملاحظه حضوري، غافل از مخاطَب؛ زبان بر حسب عادت قرائت را تمام ميكند، اذكار را تمام ميكند و هيچ توجهي براي انسان فراهم نميشود.
و حال آنكه اين نماز را براي چه قرار دادهاند؟ عبادات را براي چه قرار دادهاند؟ و اعظم اركان عبادات كه نماز است، اين نماز را براي چه قرار دادهاند؟ اين قرائت، اين اذكار، اين حركات و سكنات براي چيست؟ آن مقصود اصلي چه چيز است؟
آيا همين است كه بدن اين حركات را داشته باشد؟ يا نه، علاوه بر اينكه بدن اين خضوعها و خشوعها را اظهار ميكند روح هم بايد اظهار خضوع و خشوع داشته باشد و اظهار عبوديت و بندگي داشته باشد تا به بركت اين عبادتها، و به بركت اين خضوع و خشوعها و اين حركات و سكنات و اين الفاظ و اذكار، در واقع از گناهان پاك شود و از غفلتها رهايي يابد.
اگر بنا بود بنده به غفلت بگذراند پس چرا به عبادت دعوتش كردند؟ چرا دستور دادند كه حضور حق تعالي بيايد و محضر حق تعالي بايستد و در اين افعال احترام ظهورات حق تعالي را داشته باشد. خدا به الوهيت ظاهر شده، به ربوبيت ظاهر شده، به شؤونات كبريائيت و عظمت و جلال و بهاء براي بنده ظاهر شده. بنده بايد مطابق اين ظهورات، خضوع و خشوع اظهار كند.
ما خودمان راه نميبرديم كه خضوع و خشوعِ مناسب با اين ظهورات چگونه است. ما نميدانستيم كه ظهور حق تعالي به كبريائيت اقتضاء ميكند كه چطور خضوع داشته باشيم. خداوند «تكبيرة الاحرام» را وضع فرمود و قرار داد براي اينكه مناسب ظهور خدا به كبريائيت، خضوع و خشوع اظهار كرده باشيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 310 *»
و همينطور در برابر ظهور حق تعالي به عظمت، «قيام» را قرار داد، «قرائت» را قرار داد. براي اظهار خضوع و خشوع مناسب در برابر ظهور خداوند به جلال، «ركوع» را وضع فرمود. براي ظهور حق تعالي به انوار قدس، به مقامات سبوحيت و قدوسيتش، «سجود» را قرار داد، اين خضوع و خشوع را قرار داد.
اينها همه براي اين است كه روح، دل و باطن، مثل ظاهر اظهار خضوع داشته باشند و در نزد اين ظهورات خاضع شوند. حقِّ اين ظهورات را ادا كنند كه اداي حق اين ظهورات، باعث تكامل عبوديت است. بنده به وسيله عبوديت به كمالات ميرسد، العبودية جوهرة كنهها الربوبية. به عبوديت است كه بنده به كمالات ربوبيت نائل ميشود و درجات قرب را طي ميكند. روحش به همين اذكار صيقل مييابد، و دلش به همين حركات نوراني ميشود.
خلاصه باطن مثل ظاهر بايد اظهار خضوع و خشوع داشته باشد. بنده در حال عبادت عهد عبوديت را تجديد ميكند، در هر حركت و سكوني عهد عبوديت را تجديد ميكند. اگر به اين تجديد عهد توجه نداشته باشد، در حال نسيان، در حال غفلت، در حال بي توجهي و بياعتنائي بخواهد تجديد پيمان كند، معني ندارد.
تجديد پيمان توجه ميخواهد، عزم ميخواهد، يادآوري ميخواهد، اظهار ثبات و دوام ميخواهد؛ كه من از آن عهدي كه كردهام غافل نيستم، باخبر هستم، توجه دارم و عازم هستم كه به مقتضاي عهدم رفتار كنم. در واقع توجه به اين مسائل در عبوديت لازم است و تجديد عهد است نسبت به مراتب بندگي كه در عوالم غيبيه اظهار شده است.
در عوالم غيبيه، در عوالم ذر، آنجا ما نسبت به جميع شؤونات ربوبيت، عبوديت اظهار كردهايم. همان عبوديت را بايد اينجا تجديد كنيم. و در واقع «نماز» كه مجموعه مراتب عبوديت است، تجديد همان عهدها است. آن عهدها كه در عوالم ذرهاي متعدد
«* نماز جلد 5 صفحه 311 *»
بوده، بايد اينجا تجديد شود و بهترين عبادت كه مجموعه عهدهاي ما را تجديد ميكند «نماز» است. «نماز» از اول تا به آخرش تجديد جميع مراتب عهدها و پيمانها با مقامات و شؤونات ربوبيت و الوهيت است.
آيا اين عبادت با غفلت سازش دارد؟ آيا اين عبادت با بيتوجهي و بياعتنائي سازش دارد؟ وضع اين عبادت براي تجديد پيمانهاي با حق تعالي است و مطلوبِ اصلي در اين تجديدِ پيمانها اين است كه آن ايماني كه در عالمهاي ذر انشاءاللّه تحصيل كردهايم و حالا تجديد پيمان ميكنيم، آن ايمانها در دلهاي ما زنده شود، در روح ما و در ظاهر و باطن ما زنده شود و رسوخ پيدا كند. بايد ايمان در وجود ما رسوخ پيدا كند.
ما اگر در اين دوره عمر رسوخِ ايمان را تحصيل نكنيم نميتوانيم مطمئن شويم به اينكه آخرتي داريم و آخرتمان آخرتِ مرضي و مورد رضاي خداست. زندگاني آخرت و حيات طيبه ما به رسوخ ايمان بستگي دارد.
ما اگر بخواهيم در آنجا زندگاني طيّبه داشته باشيم، حيات طيّبه داشته باشيم، حياتمان حيات محمّد و آل محمّد: باشد، در آنجا در جوار قربشان باشيم بايد رسوخ ايمان تحصيل كنيم، بايد ايمان در دلهاي ما راسخ شود. پس مسامحه نداشته باشيم، سهلانگاري نداشته باشيم، همه عمر را به غفلت نگذرانيم، تمام شب و روز را به غفلت نگذرانيم.
خداوند به لطف و كرمش اوقات نمازها را قرار داد و نمازها را به اين شكل ترتيب داد. وضع نمازها براي تجديد پيمان با مراتب ربوبيت است، ما با تمام شؤون ربوبيت عهد بستهايم، ميفرمايد: أَلم اَعهَد اليكم يا بَني آدم الا تعبدوا الشيطان انّه لكم عدوّ مبين و اَنِ اعبدوني هذا صراط مستقيم([76]) اينها جزء عهد بوده، شيطان را عبادت نكنيم، هوي و هوس را عبادت نكنيم. بلكه عهدمان بر اين بوده كه خدا را عبادت كنيم، پرستش فقط نسبت به خدا باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 312 *»
لا اله الا اللّه كه «اله» به معناي معبود است، «لا معبود الا اللّه» كه «اللّه» معبودِ به حق است و شايسته است كه معبود باشد، و بنده هم شايسته است كه عبدِ چنين معبودي باشد.
پس رسوخ ايمان، مقصود و مطلوب از اين تجديد پيمانها است، و رسوخ ايمان با غفلت فراهم نميشود، رسوخ ايمان با بيتوجهي و بياعتنائي فراهم نميشود.
حركاتِ نماز مثل اذكار نماز و اذكار نماز مثل حركات نماز، در اينها همه مقصود و مطلوب، به دست آوردن مراتب عبوديت و طيكردن درجات قرب است و تعظيم حقتعالي است، اظهار عظمت حقتعالي است.
عرض كردهام هنگامي كه شما مثلاً بر مولايي و عبدي وارد شويد، از كجا پي ميبريد به اينكه مولا كيست و عبد كدام است؟ از كجا پي ميبريد؟ وقتي كه ميبينيد يكي از اين دو با اظهار عبوديت، عظمت ديگري را اظهار ميكند. وقتي كه وارد شديد و ديديد بنده دست به سينه در برابر مولايش ايستاده است. با همين حالت و با اين خضوع، عظمت او را اظهار ميكند. و وقتي كه مولا به او فرماني ميدهد، ميگويد سمعاً و طاعةً و به دنبال اجراي فرمان مولا ميرود، و همه وجودش در مقام عمل به فرمان مولا است. هر چه آن عبد در اظهار عبوديت خالصتر و كاملتر باشد، شما به عظمت مولا بيشتر پي ميبريد و به عظمت مولاي او بيشتر آشنا ميشويد.
پس در واقع و اصل، عبوديتْ اظهار ربوبيت است، عبوديتْ اظهار عظمت حقتعالي است. شما در حقيقت با تكبيرة الاحرام كبريائيت خدا را اظهار ميكنيد، همين خضوع شما، همين خشوع شما، اظهار بزرگي خدا است. آنوقت خداوند با اينكه خودش را شَكور و شاكر معرفي فرموده، آيا عمل بنده را تلافي نميفرمايد؟
و اينطور هم نيست كه ما با خضوع و خشوعي كه به درگاه خدا داريم و عظمت خدا را به خضوع و خشوع خود اظهار ميكنيم، بر عظمت خدا افزوده باشيم. اينچنين نيست، بلكه خدا بينياز است. خداوند كبير و متعالي است چه ما
«* نماز جلد 5 صفحه 313 *»
تكبيرةالاحرام بگوييم چه نگوييم. تكبيرة الاحرامِ ما بر علوّ حق تعالي نميافزايد. بلكه بر علوّ خود ما ميافزايد. ما را ترقي ميدهد، ما را مورد توجّه و عنايتش قرار ميدهد. اظهار عبوديت لازمهاش ظهور ربوبيت است. خداوند ما را به انوار كبريائيتش نوراني ميكند. ملائكه وقتي كه به ما نگاه كنند و ما را در حال تكبيرة الاحرام ببينند، ما را كبير ميبينند، ما را صاحب بزرگي ميبينند.
پس بنده براي خودش قدم بر ميدارد نه براي اينكه به حق تعالي نفعي برساند و بر علوّ او بيفزايد. چون چنين است و حق تعالي هم كه شكور است، حق تعالي شاكر است، همين عمل بنده را تلافي ميكند و جبران ميفرمايد به احسن وجه كه مطابق شأن او است. شأن بينياز اين است كه رحمتش را شامل حال ميفرمايد.
پس مقصود اين است كه در عبادت، در حركات و اذكار عبادت، در تمام اينها بايد بندگي خود را اظهار كنيم تا حق تعالي را تعظيم كرده باشيم؛ يعني عظمت او را در خدمت خودمان و اظهار عبوديت خودمان ظاهر سازيم. پس آنچه كه در اين نوع احاديث مورد توجه است ـ و همينطور هم بايد باشد ـ اين كه به مقداري كه بنده در نماز به حق تعالي اقبال دارد به همان مقدار نمازش مقبول است، ميفرمايند: المصلّي مناجٍ ربَّه نمازگزار با حق تعالي مناجات ميكند.
نماز با غفلتها چهطور مناجات خواهد شد؟ حركات و اذكاري كه از هر گونه توجهي خالي باشد چه نتيجهاي خواهد داد؟ در واقع بايد بيش از اين در نماز توجه داشت؛ عملي كه اينقدر به آن اهميت داده شده است. در شريعت به «نماز» خيلي اهميت داده شده است. اولاً عمود دين شمرده شده، فرمودهاند: الصلوة عمود الدين و توضيح دادهام كه مقصود در بُعد عبادي دين است، در اين بعد، عمود دين است.
همچنين با نماز و اداي نماز است كه حكم اسلام بر انسان جاري شده و به او مسلِم گفته ميشود. و حتي به حسب دستورات، اگر كسي تارك نماز شد و نماز را ترك كرد
«* نماز جلد 5 صفحه 314 *»
نعوذ باللّه، حدّ دارد، در بعضي مواقع تا حد قتل ميرسد. اينها مسائلي است كه اهميت نماز را ميرساند.
با توجه به اين امور، چرا فقهاء از اين روايات و از اين مسائل اغماض كردهاند و گفتهاند كه نمازگزار ابتداي تكبيرة الاحرام توجه داشته باشد به همينقدر كه در مقام امتثال فرمان حق تعالي است قربةً الي اللّه، اين مقدار او را بس است؛ يعني در صحت نماز و ساقط شدن تكليف كفايت ميكند.
چرا اينطور گفتهاند؟ و از اين همه روايات صرفنظر شده و مورد توجه قرار نگرفته و به صحت نماز حكم كردهاند؟ و اين متفقعليه ميان فقهاء است، يعني فقهاي اسلام ـ چه فقهاي شيعه و چه سني ـ همه به صحت عبادت حكم ميكنند.
البته نيّت را از اركان عبادت ميشمارند و مقصودشان هم از نيت همان توجه به عمل به قصد قربت است، يعني اين مقدار غافل نباشد كه نداند چه ميكند. ابتداي تكبيرة الاحرام نيت باشد، همان نيت مشهور كه اگر از او بپرسند چه ميكني، بگويد نماز ميخوانم. چه نمازي؟ نمازي كه مثلاً خدا واجب فرموده و من فرمان خدا را امتثال ميكنم. چرا، به چه منظور؟ قربةً الي اللّه، چون ميدانم امتثال فرمان الهي باعث قرب به درگاه اوست. گفتهاند همين نيت است و كافي است، اگر چه تا آخر نماز به غفلت بگذراند و اصلاً نداند كه چه ميكند.
گفتهاند همين مقدار توجه در صحت نماز بس است. و مقصود صحت فقهي و از نظر فقه است كه همان ساقط شدن تكليف است. يعني اعاده در وقت لازم نيست و بعد از وقت قضا نبايد كرد.
با توجه به رواياتي كه در باره اقبال به حق تعالي در نماز و توجه داشتن به شؤون ربوبيت حق تعالي رسيده است اين سؤال پيش ميآيد كه فقهاي اسلام چرا اينگونه فتوي دادهاند؟!
«* نماز جلد 5 صفحه 315 *»
عرض كردم اين سؤال مطرح شده و نوعاً هم در اين مباحث مطرح ميشود و شايد اول كسي هم كه مطرح كرده، و شايد پيش از او هم مطرح بوده ولي به حسب آنچه كه در دست است، ظاهراً اين سؤال از غزّالي است. انشاءاللّه در مباحث آينده به جواب اين سؤال ميپردازيم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 316 *»
مجلس 22
(صبح دوشنبه 17 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 5 / 10 / 1378)
g ادامه بحث از صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام
«* نماز جلد 5 صفحه 317 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
عرض شد با توجه به آيات و رواياتي كه در آداب عبادات رسيده كه در عبادت بايد به حق تعالي اقبال داشت و به عبادت توجه داشت و غفلت با عبادت سازش ندارد.
مخصوصاً نماز كه در آن حركاتي قرار داده شده، اذكاري قرار داده شده و براي اين حركات و اذكار، اسرار و جهاتي است كه شخص نمازگزار بايد متذكر باشد؛ و انجام اين عبادت با غفلت نميسازد و در واقع ـ نعوذ باللّه ـ استهزاء حق تعالي خواهد بود كه انسان به عنوان عبوديت و اظهار بندگي و خضوع و خشوع، حركات و اذكاري را اظهار كند و حال آنكه دل او متوجه اين حركات نيست و روح او به سرّ و جهات اين حركات و اذكار توجه ندارد. فقط بدن او در مقام اظهار عبوديت است اما روح كه امير بر بدن است و بايد انگيزه عبادت و عبوديت و بندگي از روح صادر شود و به اعضاء و جوارح نفوذ كند، در حال غفلت است.
«* نماز جلد 5 صفحه 318 *»
با چنين نمازي توجه و اقبال ميسر و بلكه ممكن نيست و بهطور كلي با توجه به مفاد اين آيات و روايات كه قبولي عمل و مخصوصاً قبولي نماز به مقدار اقبال دل و توجه روح به عبادت و معبود متعال بستگي دارد، آنگاه با حالات ما در نماز چطور ميسازد. اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه چرا فقهاي اسلام قاطبةً از شيعه و سني گفتهاند در ابتدا كه شخص نمازگزار ميخواهد وارد نماز شود توجه داشته باشد به اين كه امتثالاً لامر اللّه نماز ميگزارد همين نيت است و همين توجه ابتدائي و اجمالي كفايت ميكند كه اگر از او سؤال كنند چه ميكني، بگويد ميخواهم نماز بخوانم، براي چه كسي؟ براي خدا، ميخواهم فرمان خدا را اجرا كنم كه اين عبادت را بر من لازم كرده يا اينكه رسولش9 اين عبادت را سنت فرموده است. اگر ابتداي نيت متذكر اين جهت و متوجه عمل باشد، كافي است، اين فتوي با اين همه روايات و با اين همه شدت و تأكيد و خصوصياتي كه در عبادات اولياء: ديده شده و نقل شده چگونه سازش دارد؟
عرض كردم مشهور است كه اين سؤال ابتداءاً از شخص غزالي مطرح شده و غزالي در مقام برآمده كه اين سؤال را جواب بگويد. يعني در مقام برآمده كه جمع كند بين آن آيات و روايات و فتواي جميع فقهاي شيعه و سني كه به صحت نماز با همان توجه ابتدائي، حكم كردهاند و اعاده نماز را لازم ندانستهاند، قضاي نماز را لازم ندانستهاند اگر چه شخص در تمام نماز غافل باشد. و با اين فتوي گفتهاند عبادت درست است و با وجودي كه اين همه روايات رسيده؛ چطور ميتوان بين اين دو مسأله را جمع كرد، اينها با يكديگر منافات دارد.
همانطور كه عرض كردم سؤال از ناحيه غزالي مطرح شده است. ديگران هم چه از علماي شيعه و يا علماي اهل سنت كه اين مطلب را نقل و مطرح ميكنند از غزالي در دست دارند. اما آيا قبل از او بودهاند كساني كه گفتهاند و او از آنها گرفته؟ من در مقام تحقيق نبودهام.
«* نماز جلد 5 صفحه 319 *»
آنچه كه معلوم است آنست كه نوع اين مباحث از غزالي شروع شده به جهت اينكه غزالي ابتداءاً در رشتههاي فقه و تفسير و حديث، يعني در ظواهر شريعت خيلي مهارت داشته، و از نظر علماي اهل سنت در علوم ظاهري استاد بوده و بعد به سير و سلوك ميپردازد و به تصوف تمايل پيدا ميكند و به اصطلاحِ خودشان به علم باطن و باطن شريعت و طريقت روي ميآورد. و آن قدر استعداد و قابليت داشته از نظر آنها كه ميگويند در علوم باطني هم استاد شده و ترقي كرده است.
در هر صورت علماء اهل سنت از هر دو جهت او را استاد ميدانند هم در علوم ظاهري و هم در علوم و رشتههاي باطني و تصوف و عرفان و بعد از اين كه وارد ميشود در قسمت عرفان.([77])
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 320 *»
مجلس 23
(شب سهشنبه 2 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 19 / 11 / 1378)
g مقدمه شروع بحث
g چرا الفاظ نماز عربي است؟
g نماز مجموعه عبادات است
g اصل نماز يك ركعت است
g شارع خداوند است و موقع اين اسم رسولالله9 ميباشد
g تقيه ائمه: درباره بيان شئونات و مقاماتشان
g مقام شارعيت رسولخدا9
g مقام شارعيت ائمه:
g روش ائمه: در برخورد با فقهاي عامّه
g معناي تفويض دين به رسولخدا و ائمه:
g شارعيت پيامبر و امامان: همان شارعيت خداوند است
«* نماز جلد 5 صفحه 321 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
نظر به اينكه ماهها، ماههاي حجّ خانه خداي متعال است مناسب بود مباحث حج و توجه به فريضه حج و حج باطني را كه حج بيت الولاية است و مقام ولايت بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج را داشته باشيم، و متذكر باشيم كه در اين ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان تا آمدن ماه رجب، دوره دنيايي است كه قبل از دوره ظهور و قبل از دوره رجعت و قبل از دوره آخرت ميباشد و متذكر باشيم كه مقابل شدن با ركن غربي بيت الولاية است و در اين دوره در پرتو انوار مقام امامت به سر ميبريم.
در اين ماههاي قبل از ماه رجب، در مقابل ركن غربي بيت الولاية هستيم كه اين ماهها نقشِ دوره دنيايي را دارد. و مقصود از دوره دنيايي همين دورهاي است كه در آن بهسر ميبريم تا ظهور مهدي آل محمّد:. اين دوره دورهاي است كه انوار كبريائيت الهي از مقام امامتِ حجت نمودار است و مردم بايد با اين مقام آشنا گردند و كمال پيدا كنند تا لايق شوند و مستعد گردند براي دوره ظهور كه دوره تابش انوار ابوابيت است و
«* نماز جلد 5 صفحه 322 *»
مقابل شدن با شأن ولي خدا در مقام افاضه فيضها و سببيت و ابوابيت براي جميع فيوضات است.
اين ماهها مخصوصاً ماههاي ابتداي بعد از ماه رمضان كه ماههاي حج است، يعني ماه شوال، ذيقعده و ذيحجه، كه ماههاي حجّ خانه خداست اقتضا ميكند كه اهل ايمان، اهل محبت و اهل ولايت متذكر شوند آن عهدهايي را كه در عالمهاي ذر با حق تعالي بستهاند، پيمانهايي را كه بستهاند و بشناسند خدا را در شؤونات محمّد و آلمحمّد:، اطاعت كنند خدا را به راهنمايي ايشان و فرماندهي ايشان و مطاعيت ايشان و ساير عهدها و پيمانها كه در دورههاي ذرها داشتهاند در اين ماهها بايد با انجام دادن حج و متذكر شدن امر حج آن عهدها تجديد شود.
پس اين ماهها بيان چنين بحثها و چنين مسائلي را اقتضاء دارد كه تقدير نشد. در ماه رمضان گاهگاهي موفق بوديم در فرمايشهاي سيد بزرگوار كه در رساله به حسب ظاهر كوچك اما خيلي پر معني ـ ترجمة الصلوة ـ دارند بحثهايي داشته باشم و چون در ماه رمضان توفيق كم بود كه اين مباحث ادامه يابد وعده دادم كه بعد از ماه رمضان در ماه شوال بحث را ادامه دهم كه باز هم توفيق نصيب نشد و ماه شوال هم گذشت.
مواعظ شريف مرحوم آقاي كرماني اعلياللّهمقامه را كه دراين چند شب ميخواندند در باره ترقيات و تكاملاتي است كه خداوند در اين نظام براي اهلش قرار داده و سيرها و سفرهايي است كه مقرر فرموده است كه مقداري از آنها را شنيديد و شايد هم چند بار اين مواعظ خوانده شده، نوعاً هم شنيدهايم و ميدانيم كه بحثها چقدر شيرين و جالب است. ولي متأسفانه براي ماها مانند مضمون اين بيت است كه:
قد يطرب القُمري اَسماعنا | و نحن لا نعرف الحانه |
فقط لذت شنيدن ميبريم و الحمد للّه ربّ العالمين لذت ايمان كه همينطور است كه ميفرمايند اما آن بهرهاي كه بايد ببريم ـ خودم را عرض ميكنم ـ اهليتش را ندارم. از
«* نماز جلد 5 صفحه 323 *»
اين جهت به نظرم رسيد اين چند شبي كه در خدمت شما هستم انشاءاللّه همان بحثهايي را كه در توضيح كتاب مبارك «ترجمة الصلوة» شروع كرده بودم، ادامه دهم.
مبحثي كه به آن رسيده بوديم اين بود كه فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
نماز به عربي وضع شده، الفاظ نماز عربي است، ميدانيم از ابتداي نماز تا آخر نماز تمام الفاظ عربي است، از اللّه اكبر كه تكبيرة الاحرام است تا السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته كه خاتمه نماز است، الصلوة اولها التكبير و آخرها التسليم. نماز ابتدايش اللّه اكبر است كه تكبيرة الاحرام باشد و آخرش هم سلام دادن است.
تمام الفاظ نماز عربي است. قرائت كه حمد و سوره باشد عربي است. ذكر ركوع و سجود عربي است. قنوت و تشهد عربي است. سلام عربي است. تعقيبات هم عربي است. تعقيباتي كه رسيده به حسب دستوراتي كه داده شده، فراوان هم هست كه تمام اينها به زبان عربي است.
و چون لغت عرب از هر جهت كامل و جامع است حق تعالي الفاظ نماز را به اين زبان قرار داده است. حركات و سكناتي هم كه در نماز است با همين الفاظ مطابق است؛ يعني همان اموري را كه بايد انسان در موقع گفتن اين الفاظ رعايت كند، در حركاتش هم بايد رعايت كند. تكبيرة الاحرام در ابتداي نماز است قرائت در قيام است، ذكر ركوع همينطور با حركت بدن مناسبت دارد و حركت بدن با ذكر ركوع مناسبت دارد، همينطور سجده، حركت بدن با ذكر سجده مناسبت دارد. خلاصه حركات و سكنات و الفاظ نماز تمامش، مجموعه نماز است و به وضع الهي است، خداوند اينها را قرار داده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 324 *»
و عرض كردهام «نماز» يك دوره كامل سير عبوديت است؛ يعني بنده از ابتداي شروع به نماز تا انتهاي نماز يك دوره سير و سلوك بندگي را ميگذراند، هم در تعبيرات و الفاظش و هم در حركات و سكناتش، از ابتداي شروع به عبوديت تا انتهاي عبوديت كه رسيدن به آخرين درجات كمال است كه كمال قرب باشد يك دوره بندگي را طي ميكند. العبوديّة جوهرة كنهها الربوبيّة مقصود از عبوديت همين است كه بنده به كمالات نائل شود و به مقامات قرب برسد.
پس «نماز» يك دوره عبوديت و بندگي است كه تمام عبادتها را در بر دارد، تمام جهات بندگي را در بر دارد و در ساير عبادتها نماز جلوهگر است. اگر ميگوييم روزه عبادت است، حج عبادت است، زكات عبادت است، تمام اين عبادتها جهتي يا جهاتي از نماز را حكايت ميكنند. پس نماز مجموعه عبادتهاست، مجموعه بندگيهاست، از ابتدا كه انسان وارد نماز ميشود تا آن را تمام ميكند يك دوره بندگي را طي ميكند.
البته اين به حسب وضع الهي است، به حسب قرار الهي است. اما تا چه اندازه ما متوجه و متذكر هستيم، آن مسأله ديگري است. خود نماز خصوصيتش اين است و از اين جهت كه در ركن عبادي دين و در بُعد عبادي دين فرمودهاند: الصلوة عمود الدين؛ نماز پايه دين است، چون دين سه بُعد دارد: بُعد اعتقادي، بُعد اخلاق و بُعد بندگي و عبادات. در بعد بندگي و عبادات و وظائف، نماز ركن است، عمود دين است. الصلوة عمود الدين. در اين بعد از دين است كه اِن قُبلت قُبل ما سواها اگر نماز پذيرفته شود تمام اعمال انسان پذيرفته ميشود و ان رُدّت ردّ ما سواها اگر نماز ردّ شود تمام اعمال مردود است، زيرا نماز ركن است.
پس معلوم ميشود كه «نماز» در ساير عبادتها متجلي است. در روزه به طوري متجلي است و در حج به طوري متجلي است. پس در بُعد عبادي دين نماز اصل است، ركن است، ريشه است و مجموعه عبادتهاست.
«* نماز جلد 5 صفحه 325 *»
و متذكر هستيم كه اصل نماز يك ركعت است، نامش فرض اللّه است كه خدا واجب فرموده است. ركعت اول نمازهاي واجب به فرض الهي واجب شده و ركعت دومش به فرض رسول اللّه9 قرار داده شده يعني رسول اللّه9 واجب فرمودند، خدا هم امضاء فرموده است، واجب ايشان را واجب خود قرار داده است.([78])
دو ركعت اولِ هر نمازي از نمازهاي پنجگانه فرض اللّه و فرض النّبي9ناميده ميشود. بقيه ركعتها به مناسبتهايي اضافه شده است. رسول اللّه9 به نماز صبح اضافه نكردند. به نماز مغرب يك ركعت اضافه كردند و همانطور ثابت ماند، در حضر و سفر اين يك ركعت بايد باشد، ضميمه باشد. به احترام فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و به شكرانه ولادت حضرت زهرا سلام اللّه عليها قرار داده شده و ثابت مانده است و قصر نميشود، در حضر و در سفر نماز مغرب سه ركعت است.([79])
اما نماز ظهر و نماز عصر و نماز عشاء كه به مناسبتهايي دو ركعت به آنها اضافه شد، اين نمازها در سفر قصر ميشود و به همان دو ركعت اوليه برميگردد. دو ركعت ديگرش كه اضافه شده در سفر خوانده نميشود، اما در حضر چهار ركعت است.
پس يك ركعت نماز را خداوند قرارداد و رسول خدا9 از جهت رأفت و رحمتي كه داشتند كه نكند بندهاي نتواند اين يك ركعت را آنطوري كه سزاوار است بهجا آورد، يك ركعت ديگر به آن اضافه فرمودند بهطور وجوب، و اين وجوب و واجب بودن را خداوند امضاء كرد كه نشان بدهد كه ما آتيكم الرسول فخذوه. پيغمبر در مقام شارعيّت با خدا فرق نميكند. در مقام شارع بودن و جعل شرع، جعل قوانين شرعي و جعل عبوديت و بندگي، اين بزرگوار يا ساير ائمه ما: در مقام شارع بودن با خدا فرق نميكنند.
«* نماز جلد 5 صفحه 326 *»
«شارع» يعني شريعتگذار. «شارع» كسي است كه شرع و دين قرار ميدهد. ما ميدانيم خدا دين را قرار داده، شارعيّت حقّ خداست، خداوند بندگانش را آفريده، پس او حق دارد كه بندگانش را به عبوديت بخواند كه او را بندگي كنند، براي خدا بندگي كنند، عبوديت داشته باشند، براي ايشان قانون جعل كند شرع جعل كند. اين صفت و اسم خدا در رسول اللّه9 جلوهگر است.
ائمه: شرائطي داشتند و در شرائطي بودند كه مقاماتشان جز براي اهل بصيرت و اهل ايمان نميشد بيان شود، به اصطلاح در تقيه بهسر ميبردند. اهل بصيرت و اهل معرفت به تدريج با مقامات ائمه: آشنا ميشدند، مسائل ولايت و شؤونات امامت به تدريج مطرح شد.
در تاريخ اسلام معلوم است كه منافقين چطور بين رسول خدا وائمه هدي: جدايي انداختند. بعد از رحلت رسولاللّه9 دست از خاندان حضرت برداشتند و مستقل شدند. از اين جهت مقاماتشان را براي جامعه اسلامي آن زمان نميشد مطرح كنند. اگرچه رسول اللّه9 آنچه بايد بفرمايند فرمودند، آنچه بايد برسانند رسانيدند و آياتي را كه در قرآن خداوند در شأن اهل بيت: نازل فرموده بود و موقعيت اميرالمؤمنين و ساير اوصياي حضرت: را بيان فرموده بود، رسول اللّه9 بيان فرموده بودند، تفسير فرموده بودند.
اقلّ آنها همان حديث و خطبه غدير است كه در خطبه غدير، حضرت شؤونات اميرالمؤمنين و ساير ائمه: را به همه گوشزدِ كردند و سفارشها فرمودند كه آنچه را گفتم هر كس حاضر است به غائبها برساند. خود مردم را شاهد گرفت كه من رسانيدم به شما آنچه را كه بايد در اين باره بگويم. خدا را هم بر همه شاهد گرفت، هم بر خودش و هم بر ساير كساني كه در حضور حضرت حاضر بودند كه من ابلاغ كردم. سؤال هم كرد كه آيا ابلاغ كردم؟ آيا رسانيدم؟ يعني همهتان فهميديد، دانستيد، شكي براي كسي
«* نماز جلد 5 صفحه 327 *»
باقي نماند؟ روشن ساختم مطلب را؟ همه اقرار كردند آري رسانيدي به ما و ما مراد تو را و مراد خدا را فهميديم.([80])
پس آنچه بنا بود بفرمايند فرمودند اما هواپرستيها اقتضا كرد كه اين مسائل پيش بيايد و بعد از رحلت رسول خدا9 مظلوميت اهل بيت: شروع شود و از آن بزرگوارها فاصله بگيرند، از اين جهت كار خيلي مشكل شد، تقيه شديد شد.
از جمله همين شؤوناتي است كه ميبايست مطرح شود و نميشد براي عامه مسلمين مطرح بفرمايند. براي كساني مطرح ميفرمودند كه مختصر بصيرتي پيدا ميكردند و محبت و ولايتي داشتند كه آنها شيعيان باشند. شيعه هم به تدريج زياد ميشد و فرمايشها به تدريج منتشر ميشد.
چون در آن زمان ائمه: با دشمنان خود از سنيها روبهرو بودند، نميتوانستند آنطوري كه شأنشان هست شؤونات خود را اظهار بفرمايند از اين جهت نوعاً فرمايشهايي كه داشتند در مقام بيان احكام، در مقام بيان دين، در توضيح شرع مقدس رسول اللّه9 بود و ميبايست پيوسته بفرمايند كه ما هر چه ميگوييم از قرآن ميگوييم و از اصول علمي كه از رسول اللّه9 به ارث بردهايم ميگوييم.([81])
و نوعاً به اين بيان ميفهماندند كه ما راوي از رسول اللّه9 هستيم، ما از رسول خدا9 روايت ميكنيم. آنچه كه ميگوييم از آن بزرگوار است چون الحمدللّه در باره رسول خدا حرفي نبود، همه ميدانستند كه آنچه آن بزرگوار9 فرموده و ميفرمايند همه دين خداست. اين را هم شيعه قبول دارد هم سني قبول دارد، قرآن هم كه صريحاً فرموده: ما آتيكم الرسول فخُذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([82]) يعني آنچه را كه پيغمبر9
«* نماز جلد 5 صفحه 328 *»
براي شما آورده اخذ كنيد و به آن عمل كنيد و آنچه كه شما را از آن نهي فرموده و فرموده به آن عمل نكنيد، مرتكب نشويد، شما هم حضرت را اطاعت كرده از آن پرهيز كنيد.
همچنين نازل فرمود: من يطع الرسول9 فقد اطاع اللّه([83]) كه اطاعت حضرت اطاعت خداست. نازل فرمود: و ما ينطق عن الهوي اِن هو الا وحي يوحي([84]) پيغمبر9 از هوي سخني نميگويد، آنچه ميفرمايد وحي خداست كه بر او نازل شده است. خودش هم در قرآن مأمور شد بگويد كه من هم مثل شما پيروي نميكنم مگر از همان كه به من وحي شده است. من هم مثل شما از وحي متابعت ميكنم و در متابعت از وحي خدا با شما فرقي ندارم. فرق اين است كه به من وحي ميشود و من به شما ابلاغ ميكنم و به شما وحي نميشود، بايد به وسيله من از وحي خدا خبردار شويد، اما در مقام عمل و اطاعت و بندگي ان اتّبع الا ما يوحي اليّ،([85]) من هم پيروي نميكنم مگر هماني را كه به من وحي شده است.
اين موقعيت پيغمبر اكرم9 در دين خدا، اسمش «شارعيت» شد و مرسوم گرديد. در سنيها مرسوم است، در شيعه مرسوم است و در مباحث مختلف علمي مرسوم است كه وقتي «شارع مقدس» ميگويند، مقصود رسول اللّه9 هستند. شارع مقدس، شرعگذار، بيان كننده شريعت كه دين خداست رسول خدا9 هستند.
پس اين موقعيت براي رسول خدا مسلّم شد، يعني همان شارعيت خدا در پيغمبر اكرم9 جلوهگر است. خدا ميخواست به ما بگويد حلال من چيست، حرام من چيست، به زبان پيغمبر اكرم گفت و اين زبان چون زبان خدا بود آنچه را گفت حلال، حلال خدا بود و آنچه را گفت حرام، حرام خدا بود.
«* نماز جلد 5 صفحه 329 *»
الحمد للّه اين حديث هم باز متفقعليه است هم شيعه روايت ميكند و هم سني، كه فرمودهاند: حلالُ محمّد9 حلال ابداً الي يوم القيمة و حرامه حرام ابداً الي يوم القيمة([86]) اين هم معلوم است كه نگفتند حلالُ اللّه حلالٌ الي يوم القيمة و حرامُ اللّه حرامٌ الي يوم القيمة، بلكه به خصوص فرمودند: حلال محمّد9 يعني همان حلالي كه خدا قرار داده، و حرام محمّد9 يعني همان حرامي كه خدا قرار داده است اما به زبان رسول اللّه9. اين مقام شارعيت شد و خداوند اين امر را به رسول اللّه9 تفويض كرده و رسول اللّه هم به ائمه: تفويض فرمودند.
از نظر شيعه الحمد للّه مطلب روشن است كه ائمه هم همينطورند. مثل رسولاللّه هستند، آنچه را كه ايشان حلال بفرمايند همان حلال خداست و حلال رسول اللّه است و آنچه را حرام بفرمايند همان حرام خدا و حرامي است كه رسول اللّه9 آن را حرام كردهاند، اين بزرگواران با يكديگر فرقي ندارند، همه زبانهاي ناطقِ بالحقّ خدا هستند اما عرض كردم چون وضع جوامع اسلامي طوري بود كه نميشد از اين شؤوناتِ خودشان براي عامه مسلمين بياناتي بفرمايند، از اين جهت اين مطلب قدري مورد گفتوگو قرار گرفته است.
اما بديهي است كه ائمه: هم مثل رسولاللّه بدون هيچ فرقي، ميتوانند بفرمايند: اين حلال است، اين حرام است. جعل شريعت بفرمايند و شارعيت در ايشان هم جلوهگر باشد. اما چون وضع اقتضاء ميكرد، خودشان را اينطور معرفي ميكردند كه ما راوي از رسولاللّه هستيم، ما از دين خدا و شريعت رسول خدا متابعت ميكنيم، ما آنچه ميگوييم از اصول علمي است كه از رسول خدا9 به ارث بردهايم. شؤون خودشان را محدود ميكردند زيرا مقابل بودند با كساني كه آنها به رأي خود در دين خدا حرف ميزدند، تمام قياس ميكردند، كه همه مجتهدهاي
«* نماز جلد 5 صفحه 330 *»
اهل سنت بودند. آنها به رأي و استحسان و قياس و امثال اين امور، در دين خدا حكم ميكردند.
ائمه: براي اينكه آن مجتهدها را رسوا كنند و اينكه آنها در دين حقي ندارند، مرجعيت ديني ندارند، از نظر خدا و رسول خدا9 رسميت ندارند، شديداً در مقابل قياس، رأي و استحسانهاي آنها ايستادگي داشتند و كار خودشان را چنين معرفي ميكردند كه ما از قرآن و از فرمايشهاي رسول خدا9 ميگوييم.
ديگران هم وظيفهشان همين است اگر ميخواهند در دين خدا چيزي بگويند بايد از قرآن و فرمايشهاي رسول اللّه9 باشد. بيانات ائمه: در اين زمينه عجيب است و در كتب روايي شيعه از اين روايات فراوان هست و مخصوصاً در كتابها آوردهاند كه بماند و وضع ديگران را روشن كند.
عرض كردهام مخصوصاً امام صادق صلوات اللّه عليه چون در زماني بودند كه اقتضاء ميكرد كه اين جهت را كاملاً روشن كنند، در مقابل ابوحنيفه و شافعي قرار داشتند، امام صلوات اللّه عليه در برابر اينها خيلي سخت ايستادند.
اگر كسي به حضرت ميگفت رأي شما در اين مطلب و در اين مسأله چيست؟ حضرت شديداً بر او ميخروشيدند كه چرا ميگويي رأي ما، ما اهل رأي نيستيم، در دين خدا ما رأي نميدهيم([87]) با اين كه رأي ايشان همان رأي رسول اللّه9 بود. «رأي» به معناي ديدن است، ديدِ معنوي و بصيرت را «رأي» ميگويند. رأي امام صادق7 همان رأي رسول خدا9 است اما براي تنبيه و توجه دادن مسلمين كه ابوحنيفه شأنش اين نيست كه در دين خدا رأي بدهد، حضرت براي تفهيم به مردمِ آن زمان شديداً ميخروشيدند و ميفرمودند قرآن و فرمايشهاي رسول خدا9 بايد مستنَد باشد و فقيه بايد از قرآن و اصول علمي
«* نماز جلد 5 صفحه 331 *»
كه از رسول اللّه9 رسيده فتوي بدهد. حضرت اين مطلب را خيلي صريح و بدون تقيه ابلاغ ميفرمودند.
گاهي ميشد از حضرت سؤالي ميكردند، حضرت براي تعليم آنها دستور ميفرمودند آن كتاب اميرالمؤمنين7 را بياوريد. كتاب را ميآوردند، كتاب را باز ميكردند و ميخواندند كه حضرت امير7 از رسول خدا9 چنين نقل ميكنند.([88]) به اين ترتيب حضرت در واقع جهاد ميكردند، جهاد بزرگي بود. جهاد كه حتماً نبايد با شمشير باشد، جهاد امام صادق7 آنطور بود آنچنان ابوحنيفه و امثال او را رسوا كرده بودند كه ابوحنيفه در واقع با حضرت عناد شديد پيدا كرده بود. هر جا نام حضرت برده ميشد و روش حضرت بيان ميشد كه حضرت اينطورند، امام صادق7 در بيان دين خدا اينطورند، در بيان احكام دين خدا اين روش را دارند، آن ملعون عصباني ميشد و ميگفت: جعفر رجلٌ صُحُفي([89]) جعفر كسي است كه تا سؤالي از او ميشود ميگويد كتاب بياوريد، از روي كتاب جواب ميگويد.
ميگفت ما هستيم كه به رأي خودمان در دين خدا حرف ميزنيم. به خيال خودش ميخواست به اينطور حضرت را بكوبد ولي نميفهميد كه با همين حرفش زير بناي كار خودش را خراب ميكند، اساس كار خودش را واژگون ميكند. تو در دين خدا چه كاره هستي كه به رأيت حرف ميزني؟ تو پيغمبري؟! خدايي؟! تو نه خدايي و نه پيغمبر. نه خدا دينش را ناقص گذاشته و نه پيغمبر دين خدا را ناقص رسانيده كه تو بخواهي آن را تكميل كني.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم همان زمانها كه خلافت را غصب كردند كه بيچارهها مجبور بودند به رأي خود رفتار كنند، زيرا درِ خانه اميرالمؤمنين نرفتند، از اين جهت
«* نماز جلد 5 صفحه 332 *»
مجبور بودند در اموري كه پيش ميآيد به رأيشان رفتار كنند. به همين جهت حضرت بارها اين مطالب را مطرح ميكردند كه در نهج البلاغه بعضي از آنها مذكور است.
از جمله حضرت فرمايشي دارند كه مخصوصاً اين مطلب را مطرح كردهاند كه آيا دين خدا ناقص بود كه شما بخواهيد آن را تكميل كنيد؟ يا دين خدا كامل بود ولي پيغمبر9 تقصير كردند، كوتاهي كردند و ابلاغ نكردهاند؟ يك قسمتِ آن را گذاشتند كه شما آن را تكميل كنيد([90]) فرمايشهايي در اين زمينهها بيان فرمودهاند.
مقصود اين است كه آنچه پيغمبر اكرم9 از شؤونات ولايتي در دين خدا دارند، ائمه: هم دارند. امام صادق7 فرمايشي دارند كه اِنّ اللّه عزّوجلّ اَدَّب نبيّه فاَحسَن ادبه يعني خداوند ادب كرده رسول اللّه9 را و بعد از ادب كردن، تحسين كرد ادب او را، آن را پسنديد، همانطور كه خدا ميخواست، پيغمبر9 ادب پذيرفتند.
اين فرمايش انّ اللّه عزّوجلّ اَدَّب نبيّه فاحسن ادبه را دو طور معنا ميكنند، يا دو طور معنا ميشود. بعضي ميگويند معناي عبارت اين است كه خدا پيغمبر را ادب كرد و ادب او را نيكو كرد، او را نيكو ادب كرد. اما ظاهراً بايد عبارت فاحسن ادبه به اين معنا باشد كه ادب او را پسنديد. خدا ادب كرد پيغمبرش را و چون پيغمبر قابليتي داشت كه تأديب الهي را آنطور كه خدا ميخواست پذيرفت، آنگاه فاحسن ادبه، خداوند ـ بهتعبير ما ـ تحسين كرد ادبش را؛ پسنديد ادبش را كه همانطور كه من ميخواستم باشي، هستي.
اكنون كه اينطور هستي آن وقت و فوّض اليه امر دينه([91]) خدا امر دينش را به پيغمبر9 واگذار كرد. امر دينش را به پيغمبر واگذار كرد يعني چه؟ يعني دانست كه پسندش پسند خداست و آنچه نپسندد و در نزد او ناپسند آيد همان ناپسند خداست.
«* نماز جلد 5 صفحه 333 *»
شما هم در زيارت همين مطلب را خدمت ائمه: ميگوييد. در زيارت آلياسين: عرض ميكنيد: فالحقُّ ما رَضيتُموه و الباطل ما سَخِطتموه([92]) با ائمه سخن ميگوييد پس بايد آنها هم مثل پيغمبر اكرم9 بدون هيچ فرقي همينطور باشند.
پس اينكه فرمودهاند چون خداوند ادب پذيري رسول اللّه را پسنديد آنگاه امر دينش را به پيغمبر اكرم9 واگذار كرد، معنايش اين نيست كه پس از آن خداوند به دين كاري ندارد بلكه معنايش اين است كه خداوند پسند رسول اللّه9 را پسند خود و ناپسند رسول اللّه را ناپسند خود قرار داد؛ همانطور كه در زيارتشان عرضه ميداريم: فالحقّ ما رضيتموه و الباطل ما سخطتموه.
وقتي پيغمبر اكرم9 با اين تأدب در عرصه شارعيت و جعل شرع قدم ميگذارد آنگاه خداوند ميفرمايد: هذا عطاؤنا فامنُن او اَمسِك بغير حساب([93]) بنابراين هر كار دلت ميخواهد بكن. هر چه را دلت ميخواهد حلال كن و هر چه را هم دلت ميخواهد حرام كن، هر چه را دلت ميخواهد واجب كن و هر چه را دلت ميخواهد مستحب كن و هر چه را دلت ميخواهد مكروه كن كه دل تو دل من است، پسند تو پسند من است، خيرخواهي تو براي امت و رعيتت همان خيرخواهي من است براي خلقم، من به خيرخواهي تو خيرخواه خلقم هستم.
هذا عطاؤنا اين عطاي ماست، فامنن او امسك بغير حساب تو محاسبه نميشوي به اين كه چرا حلال كردي و يا چرا حرام نمودي. فرداي قيامت فقيه محاسبه ميشود. هر فقيهي كه چيزي را حلال كند يا حرام كند محاسبه ميشود، مؤاخذه ميگردد. به او خطاب ميشود: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون([94]) آيا خدا اجازه داد، پيغمبر اجازه داد، امام
«* نماز جلد 5 صفحه 334 *»
اجازه داد كه اين راه را رفتي يا اين حرف را زدي و يا اين حكم را گفتي يا خير؟ اما خداوند پيغمبر را مؤاخذه نميكند، محاسبه نميفرمايد. بغير حساب است، چون قبلاً حساب شده، كار تمام شده است. فاحسن ادبه، خداوند ادب او را پسنديده است.
«امساك» به معناي حرام كردن است، «فامنن» به معناي واجب كن يا مستحب كن است. حرام و مكروه را «امساك» گويند. هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب پيغمبرِ ما9 در جعل شرع و نظام و قانون براي رعيت هيچ محاسبه نميشود.
و در حديثي اميرالمؤمنين7 فرمودند: پيغمبر هم مرا ادب كرد و رسول اللّه9 ادب پذيري اميرالمؤمنين را پسنديدند. ديدند علي7 هم همان حالاتي را دارد كه پيغمبر نسبت به خدا دارد؛ يعني پسند اميرالمؤمنين پسند رسول اللّه است و ناپسند اميرالمؤمنين ناپسند رسول اللّه است آنگاه امام صادق7 ميفرمايد: فَوَّض الي عليّ و ائتَمنه([95]) پيغمبر هم امر دين خدا را به اميرالمؤمنين واگذار كردند و او را امين دانستند.
همينطور به ترتيب تمام اين بزرگواران: مؤدب شدهاند به ادب الهي و تأدب پذيريشان هم مورد رضاي خدا و تحسين خداست و دين به اين بزرگواران: تفويض شده است، امر دين به ايشان واگذار شده است.
اين تفويض آن تفويضي نيست كه باطل است بلكه چون كار خدايي از ايشان برميآيد، خدا كار خود را كار ايشان قرار داده است و اين معناي تفويض به ايشان است، نه اينكه كاري كه مال خداست به غيري واگذار كند بديهي است كه كار خدا از غير خدا بر نميآيد تا آن را به كسي واگذار كند. پس چون كار خدا كه جعل دين باشد، جعل
«* نماز جلد 5 صفحه 335 *»
شريعت باشد، مقرركردن احكام و مسائل باشد از ايشان برميآمد، آنطوري كه از خدا برميآمد از اين جهت به اين معنا به ايشان تفويض فرمود.
و اين تعبيرات تمام براي عرصه ماست و الا در حقيقت و واقع زبان خدا زبان ايشان است، خواست خدا خواست ايشان است، دو تا نيستند. در اين مقام خدا و رسول خدا گفتن بي مورد است، خدا و ائمه گفتن بي مورد است. در اينطور موارد با خدا هيچ مغايرت ندارند، لا فرق بينك و بينها.([96])
در اين مقام وقتي خدا ميخواهد بگويد اين حلال است، زبان پيغمبر باز ميشود به گفتن اين حلال است. از اين جهت فرمودند: حلال محمّد9 حلال ابداً الي يوم القيمة «حلال» به رسول اللّه نسبت داده شد، به رسول اللّه اضافه شد. حلال محمّد9 كه همان حلال خداست، حلال علي7 هم همان حلال خداست، حلال فاطمه3 هم همان حلال خداست. همچنين حرام ايشان همان حرام خداست. مگر فاطمه زهرا سلام اللّه عليها مثل ساير معصومين: مفترضة الطاعه نيست؟ ايشان هم مفترضة الطاعه هستند. پس بدون هيچ تفاوت و فرقي، حلال ايشان حلال خداست، حرام ايشان حرام خداست.
پس خدا نماز را اينطور قرار داد، يك ركعت مقرر كرد، رسول خدا9 هم يك ركعت به آن اضافه كردند و خدا امضاء فرمود. سنن هم همينطور است. سنتهايي را كه پيغمبر9 قرار دادند دين خداست، حلالها دين خداست حرامها دين خداست و بندگان هم به اطاعت كردن از محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين آزمايش ميشوند، امشب به عنوان مقدمه همين مقدار از بحث كفايت است.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 336 *»
مجلس 24
(شب چهارشنبه 3 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 20 / 11 / 1378)
g مقدار فاصله ميان امام و مأمومين و صفها با يكديگر در نماز جماعت
g كيفيت صفبستن در نماز جماعت
g حكم حالت تعقيبات نمازها
g حرمتداري از تعقيبات و اقامه نماز
g «اذان اعلام و اذان نماز»
g وقت اذان مغرب
g تفكيك ميان «اول وقت» و «وقت اول» نمازها
g وقت فضيلت نماز مغرب
«* نماز جلد 5 صفحه 337 *»
g جواز تأخيرانداختن نماز در جماعت
g درك وقت فضيلت نماز
g وقت فضيلت نماز ظهر و نوافل آن
g نبايد بر فصول اذان و اقامه اضافه كرد
g دين براي الفت اهل ايمان است نه براي تفرقه
g «قد قامت الصلوة» كه گفته شد مأمومين براي اقامه نماز برميخيزند
g فضيلت درك تكبيرةالاحرام امام در جماعت
«* نماز جلد 5 صفحه 338 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
چون بحث نماز است چند مسأله را كه نوعاً به آن مبتلا هستيم تذكر ميدهم قبلاً هم عرض كردهام اما رعايت نميشود و بيتوجهي به آنها براي عزيزان زحمت درست ميكند.
مسأله اول اين كه در نماز جماعت فاصله ميان امام و مأموم و همچنين فاصله ميان هر صفي با صف ديگر از مقدار معيني كه تقريباً كمتر از يك وجب است بايد زيادتر نباشد يعني جاي سجده براي مأموم نسبت به پشت سر امام، يا هر صفي نسبت به صف ديگر، جاي سجده و قدمهاي صف جلو طوري نباشد كه بتوان پا گذارد كه به «وجب» تعبير آورده ميشود. به مقدار وجب نباشد بلكه از يك وجب كمتر باشد.
اين اصل دستور است. آنگاه موقع سجدهها ملاحظه ميكنيد و نوعاً عزيزان ميبينند فاصله بيشتر ميشود ناچار جانماز را جلو ميبرند. در نتيجه هنگام برخاستن، پاها روي جانمازها و مهرها قرار ميگيرد، يا در موقع برخاستن از سجده مزاحمت درست ميشود.
دقت بفرماييد اين مسأله را ياد بگيريد، براي يكديگر زحمت درست نكنيد. آن كسي كه اين دستور را داده نخواسته براي همه زحمت درست كند، آن كسي كه اين
«* نماز جلد 5 صفحه 339 *»
دستور را داده همه جوانب اين امر را ملاحظه فرموده، ما چرا براي خودمان زحمت درست ميكنيم. ميخواهيم به اين دستور رفتار كنيم براي ديگران زحمت درست ميكنيم، نمازهاي ما براي ساير نمازگزاران خيلي اسباب زحمت ميشود.
دستور اين است كه در حال سجده فاصله كمتر از مقدار يك وجب باشد، به مقدار گذاشتن يك پا جا نباشد، به آن اندازه نرسد. پس بايد چه كرد؟ جانمازها را رديف يكديگر ميگذاريد، اين صحيح نيست. چرا جانمازها را رديف ميكنيد؟ مأمومين در صف جماعت چه مردها و چه زنها ـ زنها هم دقت داشته باشند ـ در صف جماعت شانهها بايد با هم مساوي و مطابق باشند، شانهها جلو و عقب نباشند. به جانماز كاري نداشته باشيد، جانماز را مرتب عقب و جلو نكشيد. صف كه معين شد شانهها مقابل يكديگر باشد، صف نظام پيدا ميكند، نظم پيدا ميكند.
اگر كسي قامتش از حد اعتدال بلندتر يا كوتاهتر است او كه نميتواند جانمازش را رديف و مطابق با جانماز شخص معتدل القامه قرار بدهد، آن كسي كه قامتش بلندتر است كه نميتواند خودش را براي سجده خيلي جمع كند و براي خودش زحمت درست كند، او خواه و ناخواه جانمازش جلوتر است و يا بچه كوچكسال كنارمان ايستاده است، آن بچه جانمازش عقبتر است مانند آنكه قدش كوتاهتر است جانمازش عقبتر است.
در اين صورتها به جانماز كار نداشته باشيد، جلو و عقب بودن جانمازها مناط نيست، دقت ميكنيد؟ بعضي تا ميبينند جانماز يك خورده با پاي شخص جلوتر فاصله دارد در حالي كه ميخواهند به سجده بروند جانماز خود را تا كنار پاي او جلو ميبرند، و او وقتي كه برميخيزد روي جانماز اينها پا ميگذارد و يا روي مهر پا ميگذارد، و يا وقتي كه از سجده برميخيزد براي سر اين زحمت درست ميكند.
به جانمازها كار نداشته باشيد جانمازها ملاك نيست. مسأله را دقت كنيد. فرمايشي را كه در يك صفحه ميبينيد، فقط همان را نبينيد بلكه همه جهات مسأله را بدانيد تا براي
«* نماز جلد 5 صفحه 340 *»
يكديگر زحمت درست نكنيد. وقتي شانهها برابر همديگر است، جاي جانمازها به اندامها مربوط ميشود، كساني كه در قامت معتدلند قاعدةً جانمازهاي آنها با يكديگر مساوي در ميآيد، كسي كه قد بلندتر است خواه و ناخواه بايد قدري محل سجدهاش كشيدهتر باشد، او جانمازش جلوتر است عيبي ندارد نبايد جانماز او را عقب كشيد كه با جانماز كوتاه قد و يا با جانماز خردسال برابر شود.
توجه ميفرماييد نوع دستورها براي قامتها و اندام معتدل است. فرض بفرماييد يك غرفه آب براي وضو كافي است و مقصود از يك غرفه، يك مشت آب است. براي بچه هم يك مشت آب جهت وضو بس است بزرگ هم يك مشت آب بس است، آن كسي هم كه انگشتانش كشيدهتر است و خواه و ناخواه آب در دستش بيشتر جا ميگيرد، آن هم بايد يك غرفه آب بردارد.
بنابراين بخواهيم اينها را با هم بسنجيم و بگوييم آن كسي كه دستش بزرگتر از دست معتدل است نصف غرفه آب بردارد كه با هم برابر شوند، و خردسال چون نسبت به ديگران نصف غرفه برميدارد پس دو مشت آب بردارد كه به اندازه يك غرفه ديگران شود، اينها استفادههايي است كه باعث ميشود خودمان براي خودمان زحمت درست كنيم. نوع استنباطها و اجتهادها هم همينطورها است كه مرتب براي خودشان و براي بقيه زحمت درست ميكنند.
يكي از ملاهاي ايران فتوايش اين بود ـ و اكثر فقهاء فتوايشان همين است ـ كه آب كمتر از كُرّ با ملاقات نجاست، نجس ميشود. به نجاست تغيير بكند يا تغيير نكند نجس است. اين مجتهد يك وقتي براي زيارت به نجف ميرود، اوضاع آنجا و آن عربها را كه ميبيند، آن بازارها و كوچههاي باريك، آب كمي در كوچهها ريخته و نجاست ريخته و مردم مرتب عبور ميكنند، پاها، عباها تر ميشود. ميبيند اوضاع آنجا با فتواي او درست درنميآيد، برميگردد ايران، ميگويد فتواي من عوض شده، من مطابق فقهائي فتوي
«* نماز جلد 5 صفحه 341 *»
ميدهم كه ميگويند آبِ كمتر از كُرّ با ملاقات نجاست نجس نميشود مگر آنكه يكي از اوصاف ثلاثهاش تغيير كند، مثلاً رنگش به همان نجاستي كه با آن ملاقات كرده تغيير كند يا بويش يا طعمش تغيير كند.
ملاي ديگري فتواي ديگري داشت و همين مشكلات را درست كرده بود آن هم همينطور در وقت برخورد با زحمتها و مشكلات فتوايش عوض شد. اينها بهواسطه اين است كه در فرمايشهاي اولياء: دقت نميشود و مرتب براي خودمان زحمت درست ميكنيم.
پس دقت داشته باشيد كه در نماز جماعت شانهها برابر يكديگر باشد، جانمازها هم در جاي خود باشد، آنها را جابهجا نكنيد، صفها نظم پيدا ميكند و همين مقدار كفايت است. خردسال وقت سجده بخواهد جلوتر برود يا عقبتر بيايد كه نميشود، اين در همه حال در صف است و در نظم است. نظم جماعت به جاي جانمازها ربطي پيدا نميكند، قامت معتدل ملاك است. ميان اين قامت معتدل و صف جلو در موقع سجده نبايد فاصله به اندازه يك وجب باشد، بلكه از يك وجب كمتر باشد.
مقصود از فاصله با صف جلو چيست؟ در حال ايستادن فاصله پاشنه پاي امام و يا پاهاي افرادِ صف جلو، با محل سجده مأموم و يا صف عقب به مقدار يك وجب نباشد، بلكه كمتر باشد.
دقت كنيد! وقتي كه شخص اينطور ايستاد و پاشنه پايش اينجاست، اين شخص كه به سجده ميرود، اگر پنجه پايش را جاي پاشنه پا بگذارد، در اين صورت فاصله فرق نميكند، يعني فاصله در حال سجده و در حال ايستادن يكي است، اما بعضي اين رسم را ندارند كه در حال سجده پاها را از جاي خود بردارند و پنجه را جاي پاشنه پا بگذارند، بلكه همانطور كه در حال ايستادن است به سجده ميرود، همان جايي كه پنجه پايش است همانجا هم پنجه را ميگذارد،
«* نماز جلد 5 صفحه 342 *»
پنجه پا را جاي پاشنه پا نميگذارد، و سجده ميكند. از اين جهت است كه فاصله زياد ميشود.
آن كسي كه فرموده فاصله ميان امام و مأموم و ميان صفها از مقدار معين زيادتر نشود آيا نميدانسته كه چنين اشخاصي هستند كه اين مطلب را رعايت نميكنند؟ و اكثر همين طورند، رعايت نميكنند، آيا جريان را نميدانسته و اين دستور را داده كه ناچار شويم در حالي كه به سجده ميرويم جانماز را ببريم نزديك پاي او تا فاصله زياد نشود، چون خواه و ناخواه فاصله زياد ميشود، زيرا به اندازه چهار انگشت كه فاصله گذاشتيم و او هم كه پنجه پاي خود را همان جايي كه در حال قيام بوده گذاشته كه عرض كردم و فاصله قطعاً از يك وجب بيشتر ميشود. ما هم جانماز را نزديك پاي او بكشيم تا وقتي برميخيزد دو مرتبه جانماز را عقب بكشيم كه او يا روي جانماز ما پا نگذارد و يا ناچار شود برود جلوتر از ديگران و در اين وقت است كه نظم صفها در هم ميشود.
پس آن كسي كه همان جايي كه پنجه پايش در حال قيام است به همان حال هم سجده ميكند و پنجه پا را جاي پاشنه پا نميگذارد، بلكه همانجا پنجه پا را بر زمين ميگذارد و سجده ميكند كه در حال قيام بود، او اشتباه كرده. و شما كه پشت سر او هستيد درست ايستادهايد، شما نگران نشويد جانمازتان را عقب و جلو نكنيد. از نظر حكمْ فاصله ميان شما و او الآن اندازه است، گرچه ميبينيد كه فاصله زياد است يا خردسال جلو ايستاده يا قدبلندتر يا قدكوتاهتر تفاوت نميكند.
پس شما تنها جاي ايستادن را در نظر داشته باشيد كه فاصله بين محل سجده و صف جلو به اندازه يك وجب نرسد. در وقت سجدهها در اين فكر و خيال نباشيد كه مرتب جانماز را جلو و عقب ببريد. اين يك مسأله كه لازم بود تذكر دهم.
توجه داريد، اين اشتباه تكرار نشود چون يك بار ديگر هم كاملاً توضيح دادم ولي ديده ميشود كه هنوز هم اين زحمتها را در صفهاي بعدي براي همديگر درست ميكنند.
«* نماز جلد 5 صفحه 343 *»
مسأله ديگر اينكه لزومي ندارد كه رفقا در وقت نماز به يكديگر تعارف كنند كه آقا شما بفرماييد صف جلو برويد. هر كس وارد ميشود در صفهاي جلو و صفهاي عقب جا هست، همانجا بنشيند. قرار صف بستن در جماعت همين است كه هر كس اول ميآيد بايد پشت سر امام جماعت جا بگيرد. صف اول به اينگونه تشكيل ميشود كه از پشت سر امام شروع ميشود، نفر بعدي كه ميآيد به طرف راست قرار ميگيرد. طرف راست صف كه پر شد، طرف چپ صف بايد قرار بگيرند، طرف چپ صف كه پر شد، صف دوم تشكيل ميشود.
اين نظمِ صف بستن در نماز جماعت است. اما اگر كسي خواست به كسي احسان كند، محلي را كه فضيلت دارد به او بدهد، آن مطلب ديگري است. صف دوم كه ميخواهد تشكيل شود هر كس هر جا كه دلش خواست نبايد بايستد، بايد پشت سر امام بايستد، اوّلِ صف دوم از آنجا شروع ميشود، بايد ابتدا طرف راست صف پر شود بعد طرف چپ صف پر شود و همينطور صف سوم و صف چهارم تا صف آخر به همين ترتيب تشكيل شود.
گاهي من وارد ميشوم ميبينم يكصف هست كه ناتمام است، صف ديگر هم ناتمام است و همينطور صفهاي ديگر، هيچكدام پر نشده است. اينطور كه قرار صفبستن نيست، مگر آنكه بخواهند به حالت انتظار بنشينند تا جماعت برگزار شود آن وقت صفها را تنظيم كنند.
بعضي بعد از سلام نماز سر برميگردانند و ميبينند مثلاً پشت سرشان بزرگتري هست ميخواهند احترام كنند از جا برميخيزند. اين اشخاص هم تعقيباتشان را بههم ميزنند و هم وضع صفها بههم ميخورد. اگر دستور رسيده بود كه جاي خود را براي ديگران خالي كنيد، چرا ميفرمايند كسي كه بر نماز جماعت وارد شد و ديد صف جماعت باقي است و نماز جماعت تمام شده اما هنوز صفها به حال خودش است، اين
«* نماز جلد 5 صفحه 344 *»
شخص لازم نيست اذان و اقامه بگويد بلكه نماز خود را شروع كند و اگر تنها است مثلاً نماز خود را بهطور فرادي بخواند.
دقت كنيد اين شخص كه آمده ميبيند نماز جماعت تازه تمام شده و بايد صفها به حال خود باقي باشد. اما مشاهده ميكند كه صفهاي جماعت ما زود از هم پاشيده شده است، با اين كار براي آنها كه از راه ميآيند زحمت درست ميكنيد، بگذاريد صفها به حال خودش باشد. نميخواهد سر برگردانيد و نگاه كنيد ببينيد چه كسي آمده، چه كسي نيامده كه احترام بكنيد يا احترام نكنيد.
ميبينيد برخي همين كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفته شد فوراً سه تكبير را ميگويند و سر برميگردانند پشت سر خود را نگاه ميكنند، اين طرف را نگاه ميكنند يا آن طرف را نگاه ميكنند. چرا اين حركات را داريد؟ چه لزومي دارد؟ به دستور كيست؟
بايد توجه داشته باشيد كه «تعقيبات» حرمت دارد. «تعقيبات» مثل نماز است تعقيب هم آداب دارد مثل نماز است، در تعقيب هم بايد حالت نماز رعايت شود،([97]) چون در حال تعقيب ما دعا ميخوانيم، با خدا حرف ميزنيم.
چقدر قبيح است كه شخص تعقيب ميخواند، اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد و… ميگويد و روي خود را به اين طرف و آن طرف ميگرداند و اين طرف و آن طرف را نگاه ميكند. آيا اين حركت درست است؟! و يا اين كه گردن خود را ميخاراند يا به پشت سر خود نگاه ميكند. بعضي در وقت تعقيب با يكديگر صحبت ميكنند. بايد توجه داشت كه در حال تعقيب دعا ميخوانيم. «تعقيب» مثل نماز است، حرمت دارد، محضر خداست كه حضور يافتهايم، ادامه نماز است.
«* نماز جلد 5 صفحه 345 *»
«اقامه» نماز هم همينطور است، اقامه هم جزء نماز شمرده ميشود([98]) موقع اقامه صحبت كردن و اين طرف و آن طرف نگاه كردن صحيح نيست. اقامه هم آداب دارد بايد رعايت شود. پس تعقيبات را كه شروع كرديد مثل نماز از آنها حرمتداري كنيد.
يك وقتي عرض كردهام كه زنها هم بايد همان وضعي را كه در حال نماز دارند از پوشاندن بدن و خصوصيات مربوط به آن، در حال تعقيب بههم نزنند. اگر در حال تعقيب هوا گرم است صبر كنند تا تعقيب تمام شود بعد اگر خواستند چادر از سر بردارند و يا در جاي خود مقنعه از سر بردارند. رعايت كنند، تعقيب را مطابق حالِ نماز با همان آداب به انجام برسانند، و اگر بهگونهاي هوا گرم باشد كه نتوانند در چادر و يا در مقنعه، در خانه و يا در محل حسينيه پوشيده باشند، تعقيبات را مختصر كنند و خود را از چادر و گرماي در آن آسوده كنند.
مسأله ديگري كه مورد توجه است و برادران توجه دارند و بايد بيشتر به آن دقت كنند، و تنها يك جهت از مسأله را نبينند بلكه همه جهات آن را ببينند، مسأله اذان مغرب است. اذان مغربِ ما با اذان ظهرِ ما فرق نميكند، توجه ميكنيد! دو اذان داريم: يك «اذان اعلام» است، مؤذن بايد اعلام كند كه وقت داخل شد. اين مؤذن نبايد داخل خانهاش و يا داخل حسينيه اذان بگويد. اگر ميخواهد اعلام كند كه وقت نماز داخل شده بايد بالاي پشت بام خانه و يا پشت بام حسينيه برود و آنجا اذان بگويد و اعلام كند به همسايهها كه وقت نماز داخل شده است.
و در اين زمانها الحمد للّه با اين بلندگوها كه در هر محلي وجود دارد نياز نيست كه كسي به پشت بام خانه برود و اذان بگويد، بيمزهگي است. صبحها يا شبها اذان از بلندگوهاي مسجدها در محلهها همهجا ميپيچد، من بروم روي پشت بام اذان بگويم، بلندگوي مسجد هم كه اذان ميگويد، اين حركت بي مزهگي است.
«* نماز جلد 5 صفحه 346 *»
آن زمانهايي كه ميرفتند روي پشت بامِ خانهها و اذان ميگفتند و بزرگان هم تأكيد ميكردند زماني بود كه كسي در شهرها اذان را نميشنيد، بلندگويي نبود، در هر محلي اگر يكي دو نفر اذان ميگفتند كمك بود و لازم بود ابلاغ شود، اعلام وقت شود كه وقت داخل شده و براي اداي نماز آماده شوند. اما در اين زمان خيلي بي مزهگي است كه با وجودي كه بلندگوي مسجد در هر محلي همه فضا را ميگيرد و همه را باخبر ميكند، دُكّاندار باخبر ميشود، زن توي خانه باخبر ميشود، مرد باخبر ميشود، با وجود اين من بروم روي پشت بام بايستم و اذان بگويم و تا جايي كه توانايي دارم فرياد بزنم كه صدايم به گوش افراد بيشتري برسد، زيرا هر چه بيشتر صداي اذان مرا بشنوند براي من هم ثواب بيشتري است.
پس اين مسأله موضوعش گذشته است، اصلاً موضوع ندارد كه من صبحها بروم روي پشت بام و اذان بگويم، مؤذن مسجد هم با بلندگو فرياد ميزند، اذان ميگويد. چه خاصيت؟ اين را «اذان اعلام» ميگويند يعني خبر بدهيم كه وقت نماز داخل شده است. ديدهايد كه چقدر بيمزهگي ميكنند در صحنهاي مطهر، در حرمهاي مطهر، ميبينيد يكدفعه پنج نفر، ده نفر با يكديگر اذان ميگويند. اين چهكاري است؟ چه نتيجهاي؟ همه هم ميخواهند فضيلت اذان گفتن را درك كنند، همه با يكديگر در يك زمان اذان ميگويند. (و عجب اين است كه نوع ملاها هم ميبينند و ميشنوند و به آنها تذكر نميدهند.)
در حرم مطهر حضرت زينب سلام اللّه عليها بلندگو در صحن حرم اذان ميگويد كه همه ميشنوند، اما يك عرب ميايستد اذان ميگويد، يك عجم ميايستد اذان ميگويد. چه نيازي به اين اذانها است، لزومي ندارد. اذان اعلام همين است كه به گوشها برسد كه وقت نماز داخل شد، مطلب تمام است، اذانهاي ديگر لزومي ندارد.
اذان اعلام بايد اول وقت گفته شود. اول وقت كه وارد ميشود دستور است كه اذان اعلام بگويند، فرمودهاند: مؤذّن مؤتمن است([99]) يعني امين است، نبايد جلوتر از وقت و يا
«* نماز جلد 5 صفحه 347 *»
عقبتر از وقت اذان بگويد، كدام اذان؟ اذان اعلامي. چرا دقت نميكنيد؟ چرا رعايت نميكنيد؟ چرا همه جوانب مسأله را فكر نميكنيد؟ اذان اعلامي است كه بايد اول وقت گفته شود. اين اذان اعلام را كه مؤذّن بايد اول وقت بگويد، بايد وقت شناس باشد و نگذارد از حدّش بگذرد.
آيا ما ميتوانيم اذان اعلامي مغرب را بلند بگوييم؟ (ميتوانيم در اول وقت نماز ظهر برويم روي پشت بام حسينيهمان و اذان بگوييم چون آن وقت مطابق ميشود با اذاني كه در بلندگوي مساجد اعلام ميشود و همگاني است) اما اذان مغرب را اگر بخواهيم اول وقت اعلام كنيم آيا ميتوانيم روي پشت بام حسينيه بايستيم و اذان بگوييم؟ نميتوانيم. چون ما ـ مطابق دستور در روايات ـ وقت نماز مغرب را تعيين ميكنيم كه ميان وقت نماز مغرب سنيها و وقت نماز مغرب بالاسريها است، كار ما، بين بين است، خير الامور اوسطها.([100]) اذان مغرب ما و وقت آن بين آن وقت و اين وقت است. بين وقت سنيها است كه براي نماز مغرب اذان ميگويند و بين وقت بالاسريهاست كه اذان مغرب ميگويند، اذان مغرب ما بين اين دو وقت است.
اگر شخص در پوده باشد معلوم است مؤذن با خيال آسوده ميرود پشت بلندگو و اذان ميگويد، خدا حفظ كند آقاي حاج… را، اذان مغرب را هنگامي ميگويد كه درست در ميان وقت سنيها و وقت بالاسريها است. اذان اعلام را ميگويد و ميآيد داخل مسجد يك اذان ديگر بهنام اذان نماز ميگويد. ميبينيد كه اين دو اذان با يكديگر فرق دارد.
اذان اعلام بايد اول وقت گفته شود، جايش هم دراتاق نيست، جايش روي پشتبام حسينيه و يا پشت بام منزل است. فردا شب چه كسي جرأت ميكند اول وقتِ مغرب برود روي پشت بام حسينيه اذان بگويد؟ چه كسي جرأت ميكند؟ آنهايي كه اصرار دارند
«* نماز جلد 5 صفحه 348 *»
اذان اول وقت گفته شود، فردا شب بروند بالاي پشت بام اذان بگويند. اينجا اذان اعلام لازم نيست. چرا؟ چون من فهميدم كه وقت نماز داخل شده، براي چه كسي ميخواهي اعلام كني؟ براي همسايهها؟
خدا رحمت كند حاج آقاي…را. چه داخل خانه خودش بود و چه در حسينيه، وقتي مغرب ميشد ميخواست همان اول وقت اذان بگويد. مرحوم آقاي… مرتب ساعت را نگاه ميكرد و به ايشان ميگفت آقا اذان نشده، دوباره ايشان ميگفت اذان شده، ما نه سني هستيم و نه مني هستيم، بين بين بايد اذان بگوييم، براي چه كسي و كجا؟!
آري فقط داخل اتاق يا داخل خانه خودشان در اتاق امكان داشت. اما داخل صحن مطهر كنار مقبره منوره وقتي ميخواستند اذان مغرب را بگويند آنجا جرأت نميكردند بگويند كه ما نه سني هستيم و نه مني هستيم، بين بينيم، آنجا جرأت نميكردند، صبر ميكردند تا ديگران شروع كنند به اذان گفتن، آنوقت اذان ميگفتند.
اين اذان اعلامي است كه بايد به وقت گفته شود و براي اعلامِ داخل شدن وقت است. و ما اين اذان را نميگوييم، چون ميدانيم وقت نماز داخل شده، همسايهها هم به اذان ما كاري ندارند. اذاني كه ما ميگوييم اذان نماز است.
عزيزان من! هر دو صفحه مسأله را ببينيد، اذان ما اذان نماز است نه اذان اعلام. اذان نماز وقتي است كه ميخواهيم نماز بخوانيم بايد اذان بگوييم مثل نماز ظهر است، ده دقيقه يا بيشتر از اذان ميگذرد اذان ميگوييم. اين چه اذاني است؟ اين اذانِ نماز است، نماز مغرب هم همينطور است، هيچ فرق نميكند.
اينقدر براي اين مسائل جزئي، بيتوجه اسباب ناراحتي يكديگر را فراهم نكنيد، بگذاريد در مسائل همهجانبي فكر شود و عمل شود. همانطور كه شما دوست داريد اول وقت را، ديگران هم دوست دارند، اينقدر كه شما ميفهميد ديگران هم ميفهمند، اينقدر كه شما در خواندن نماز اول وقت مقيّديد ديگران هم مقيّدند. اين مسائل را ملاحظه كنيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 349 *»
اما نماز در چه وقتي بايد خوانده شود؟ اشتباهي كه شما داريد اين است كه بين «اول وقت» با «وقت اول» فرق نميگذاريد. ما به اين مطلب توجه داريم و شما به آن توجه نداريد. «اول وقت» و «وقت اول» با يكديگر فرق دارند.
اگر دو نفر باشيم يا سه نفر يا بيشتر باشيم و بخواهيم مثلاً نماز جماعت بخوانيم، مؤذن اول وقت اذان را ميگويد و اول وقت هم نماز را ميخوانيم، در اين صورت هيچ نميخواهد صبر كنيم. و يا اينكه اگر اهل جماعت ما همه حاضر باشند، يك جماعت در يكجا هستيم و آمدن كسي ديگر را انتظار نداريم در اينجا هم مؤذن اول وقت اذان را ميگويد و همان وقت هم نماز را شروع ميكنيم، چه نماز جماعت باشد و چه نماز فرادي باشد.
ولي اگر ميخواهيم نماز جماعت برگزار شود، امام جماعت صبر كند. چه موقع صبر كند؟ يعني از اول داخل شدن وقت صبر كند تا افراد جماعت برسند، چقدر صبر كند؟ ميتواند از اول وقت تأخير بيندازد. چرا؟ چون دستور است كه نماز در «وقتِ اول» ادا شود نه «اول وقت»، توجه داريد؟ دقت ميفرماييد؟ بيش از اين به تكرار نياز نباشد. وقت اول، نه اول وقت. «وقت اول» چه وقتي است؟ وقت اول نماز را «وقت فضيلت نماز» ميگويند، «وقت فضيلتِ» نماز مغرب ـ به تعبير مرحوم آقاي شريف طباطبائي([101]) در كتاب مبارك كفاية المسائل ـ از اول غروب حقيقي است تا آن كه سرخي از سمت مغرب زايل شود.([102]) و به تعبير آقاي مرحوم در كتاب مبارك جامع از غروب خورشيد تا وقت سقوط سرخي و يا تشبّك نجوم است([103]) يعني تا وقتي كه ستارهها كاملاً ديده شود، تا آن موقع براي نماز مغرب وقت فضيلت است. در اين مدت سه يا چهار نماز جماعت
«* نماز جلد 5 صفحه 350 *»
براي نماز مغرب ميتوان خواند. چرا اينقدر تعجيل داريد؟ ميگويند اي آقا شيخيه بين وقت نماز سنيها و نماز منيها نماز ميخوانند.
پس اول وقت معلوم است. ولي «وقت اول» وقت فضيلت است يعني مأمومين ميتوانند نماز را به تأخير بيندازند اگر چه امام جماعت حاضر است تا ديگران هم برسند اجازه فرمودهاند كه منتظر شوند تا اندازهاي كه وقتي نمازشان تمام ميشود، از وقت فضيلت خارج نشوند.([104])
دقت كرديد وقت فضيلت كه «وقت اول» است ـ نه اول وقت ـ براي جماعت است. ولي اگر يك شخص و يا چند نفر، فرادي نماز ميخوانند و آمدن كسي را انتظار ندارند و ميخواهند فرادي نماز بخوانند و يا اين كه چند نفرند و ميخواهند نماز جماعت بخوانند و همه حاضرند در اين صورتها است كه ميتوانند اول وقت اذان را بگويند و نمازشان را بخوانند.
اما در جماعت، ائمه: سفارش ميفرمايند كه ميتوانيد نماز را از اولِ وقتِ اول (يعني وقت فضيلت) به تأخير بيندازيد تا مأمومين جمع شوند و نماز را به جماعت گزارند بهطوري كه وقتي نماز تمام ميشود از وقت اول خارج نشوند. به حسب حكم در باره نماز مغرب فرمودهاند كه وقت فضيلت آن از زماني است كه مغرب ميشود تا وقتي كه اشتباك نجوم ميشود. شما فكر كنيد ببينيد در اين فرصت چند نماز مغرب به جماعت ميتوان خواند؟ همهاش هم در وقت فضيلت واقع ميشود، همهاش هم وقت اول است.
بنابراين نبايد در اينگونه جماعتها ما اول وقت شروع كنيم به خواندن نماز مغرب و هر چه زودتر سه ركعت نماز مغرب را تمام كنيم به چه منظور؟ براي اينكه اول وقت را درك كنيم. شما توجه داشته باشيد و سعي كنيد وقت اول را درك كنيد. وقت اول را درك كردن غير از درك كردن اول وقت است.
«* نماز جلد 5 صفحه 351 *»
پس ملاحظه داشته باشيد، در همه اين مسائل فكر شده و فكر ميشود و انشاءاللّه سعي ميكنيم نوعاً به دستورات عمل كنيم. اينطور نيست كه تا انسان مسأله و مطلبي را در جايي ديد، همان را بگيرد و از ساير مسائل و جوانب آن غافل شود بلكه مسائل جوانب دارد. يك صفحه را كه ميخوانيد صفحه ديگر را هم نگاه كنيد، صفحه قبل و صفحه بعد، همه را با هم مجموعاً كه ملاحظه كنيد ميبينيد كه مسأله و حكم آن همينطور است كه الآن به آن عمل ميشود.
عوامزدگي هم نيست كه مثلاً بگويند اهل حسينيه نمازشان را از بالاسريها هم ديرتر ميخوانند. ما به اين حرفها چه كار داريم، بايد ببينيم وظيفه ما چيست؟ برادران ما از راههاي دور براي نماز ميآيند، براي درك جماعت ميآيند، قدري بايد صبر كرد. صبركردن كه مسألهاي نيست، اجازه دادهاند.
پس نماز مغرب كه تمام ميشود اگر هنوز وقت اول تمام نشده، نماز در وقت اول ميباشد. شما خودتان حسابش را بكنيد كه در اين فرصت چند نماز مغرب ميشود خواند. چند نماز جماعت ميتوان برگزار كرد؛ اين مسائل دقت ميخواهد و در اينها بايد همهجانبي فكر شود و الحمدللّه به يكديگر اعتماد داريم. ما نميخواهيم نماز كسي را ضايع كنيم، نميخواهيم اول وقت نماز را تعمداً ضايع كنيم.
ما هم انشاءاللّه مقيديم، دوست داريم نماز اول وقت خوانده شود، نماز در وقت اول در جماعت خوانده شود. نماز جماعت در وقت اول، اين را بايد دقت كرد. چه بسا حتي بعضي از متعلمين ما هم مسأله را ندانند و فكر كنند كه نماز مغرب را اول وقت نخوانديم. وقت اول در ساير نمازها قدري گسترده است، اما وقت اول نماز مغرب ضيق است، تنگ است، اگر اين حرف را جايي گفتند نبايد ما شتابزده شويم.
وقت اول نماز مغرب يعني وقت فضيلتش بالنسبه به نماز ظهر، بالنسبه به نماز عصر، بالنسبه به نماز صبح و بالنسبه به نماز عشاء ضيق است، تنگ است. ولي اين
«* نماز جلد 5 صفحه 352 *»
كه ضيق است نه معنايش اين است كه بايد شتابزده شويم. هر چيزي و هر عملي حساب دارد.
آري اگر بخواهيم اعلام كنيم كه مغرب شد، بايد ابتداي وقتش اذان بگوييم آن هم نه در اتاق، نه در اتاقِ در بسته، بايد برويم روي پشت بام. چه كسي جرأت ميكند برود روي پشت بام اذان مغرب را به وقت اعلام كند؟ فردا شب بفرماييد.
پس تأخير نماز از اول وقت عيبي ندارد. وقت فضيلت نماز وقت اول است، هر نمازي به حسب خودش وقت اول دارد و وقت آخر دارد، دقت ميفرماييد ـ نميگويم اول وقت، دقت كنيد مسأله را بفهميد ـ هر نمازي از نمازهاي صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء به حسب خودش وقت اول دارد و وقت آخر دارد، وقت اولش را وقت فضيلت ميگويند و معين شده. من و شما نبايد آنها را معين كنيم، در شريعت معين شده، از اول تا آخر آن مشخص شده است. اين وقت اول ميشود.
در اين وقتِ اول در هر جزئش، در هر موقعش نماز را بخواني وقت فضيلت را درك كردهاي؛ دقت ميكنيد. در اين وقت اول كه وقت فضيلت است در جزء اولش نماز را بخواني فضيلت را درك كردهاي، در جزء دومش بخواني فضيلت را درك كردهاي، در جزء سومش هم بخواني فضيلت را درك كردهاي.
نماز چند دقيقه طول ميكشد؟ حدوداً چهار، پنج دقيقه طول ميكشد، چه تعداد چهار پنج دقيقه در اين وقت اول وجود دارد؟ هر كدامش را ميگوييم جزء، جزء. در هر كدام از اين جزءها كه نماز بهجا آورديم وقت فضيلت را درك كردهايم، در اول وقت نماز خواندهايم. اين اول وقت عرفي است كه آن را «وقت فضيلت» ميگويند (و در اصطلاح شرعي وقت فضيلت را وقت اول ميگويند).
وقت آخر آن است كه از وقت فضيلت ميگذرد. هر نمازي كه از وقت فضيلت آن گذشت، ميشود وقت آخر و در نماز جماعت به ما اجازه دادهاند كه در وقت اول، از اول
«* نماز جلد 5 صفحه 353 *»
وقتش تأخير بيندازيم تا وقتي كه نماز فريضه كه ادا ميشود از وقت اول آن خارج نشود، از وقت فضيلت بيرون نرود. تا آن موقع ميتوانيم آن را به تأخير بيندازيم.
پس خيالتان آسوده باشد، اگر كسي هم ملامت كند، اگر ديگران ملامت كنند به ملامتشان گوش ندهيد. ما ميخواهيم فضيلت جماعت را درك كنيم، ما بايد رفقايمان را رعايت بكنيم كه از راه دور ميآيند. حتي يك نفر هم به نماز جماعت اضافه شود بهطور تضاعف و تزايد ثواب جماعت افزوده ميشود.
از همين جهت هم هست كه در نماز ظهر، اذان بعد از ده دقيقه و يا بيشتر، از وقت اولِ ظهر گفته ميشود، براي نماز جماعت عيبي ندارد.
ولي اگر تعداد افراد جماعت كم باشند و راهها نزديك باشد، زود هم بيايند، مثلاً براي نماز ظهر قبل از اذان ظهر و قبل از وقت ظهر برسند چهكار كنند؟ بيكار هم هستند، نافله بخوانند، عيبي ندارد. چون نافلههاي ظهر را قبل از ظهر ميتوان خواند، امام صادق7 فرمودهاند: النافلةُ بمنزلة الهدية متيما اُتِي بها قُبلت([105]) نافله به منزله هديه است هر وقت بهجا آورده شود پذيرفته است.
قبلاً در ميان برادران مرسوم بود كه نوافل را قبل از اذان ظهر ميخواندند. رفقا محدود بودند در يك اتاقِ اينجا نماز ميخوانديم، چهار پنج نفر، يا پنج شش نفر ميشديم. قبل از اذان ظهر حسينيه ميآمديم و نافلهها را ميخوانديم و بهتر اين بود كه دو ركعت از آنها را بگذاريم تا اذان ظهر گفته شود، يعني وقت ظهر داخل شود كه لااقل دو ركعت از اين هشت ركعت نافله ظهر را در وقتش بخوانيم، دو ركعت آن را نگه ميداشتيم وقتي كه اذان اعلام گفته ميشد آن را ميخوانديم.
اگر كسي آن اوضاع را ديده باشد فكر ميكند بايد دو ركعت از نوافل را عقب بيندازد تا هر وقت براي نماز اذان گفتند، برخيزد و دو ركعت نماز بخواند. آن دو ركعت
«* نماز جلد 5 صفحه 354 *»
وقت آن اذان بود، در وقت اذان اعلام بود چون شش ركعتِ نافلهها قبل از داخل شدن وقت خوانده ميشد، دو ركعت آن را نگه ميداشتند تا وقتي اذان گفته شد بخوانند كه در وقت خوانده باشند.
اگر كسي بگويد كه رسم ما اين بوده كه دو ركعت نافله را تأخير ميانداختيم تا اذان ميگفتند، ميگوييم كدام اذان؟ آن اذان اعلام بود، نه اين اذان كه فعلاً گفته ميشود كه اذان نماز است. آن اذانِ وقت نماز بود، وقت وارد ميشد، دو ركعت را به تأخير ميانداختيم، همراه با اذان ميخوانديم كه در وقت خوانده شود. ولي اگر وقتي نوافل ظهر را شروع كرديم كه اذان ظهر گفته شده و تمام نوافل را در وقت آن خوانديم در اين صورت لازم نيست دو ركعت از آنها را نخوانيم و صبر كنيم كه اذان نماز را شروع كنند آن وقت دو ركعت را بخوانيم، اين كار لزومي ندارد، همه نوافل ظهر را با هم ميخوانيم زيرا اذان اعلامِ وقت گفته شده و اين اذان كه در حسينيه ميگويند، اذان نماز است.
تذكر ديگر: از جمله دستورها اينست كه مستحب است اذان مؤذن را حكايت كنيد، آنهايي كه ميشنوند حكايت كنند. وقتي مؤذن ميگويد: اللّه اكبر شخصي كه ميشنود بگويد: اللّه اكبر. همينطور وقتي مؤذن ميگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه بعد از گفتن او، شخصي كه ميشنود تكرار كند تا اين كه وقتي مؤذن گفت: لا اله الا اللّه و اذان تمام شد، شنونده بگويد: لا اله الا اللّه، اذان تمام شد. بنابراين در اين وقت لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه گفتن چرا؟ گفتن محمّد رسول اللّه9 خوب است، گفتن عليّ ولي اللّه7 خوب است ولي اينجا جايش نيست چون اذان تمام شده است.
بعد از اين لا اله الا اللّه جايي نرسيده كه بگو محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه. آري وقتي لا اله الا اللّه كه مؤذن ميگويد تمام شد و حكايت آن هم تمام شد، صد بار بگو: لا اله الا اللّه و صد بار بگو: محمد رسول اللّه و صد بار هم بگو: عليّ ولي اللّه اشكال ندارد اما چون اذان را حكايت ميكني لا اله الا اللّهِ اذان تمام شد، محمد رسول
«* نماز جلد 5 صفحه 355 *»
اللّه گفتن دستور نرسيده، عليّ ولي اللّه گفتن دستور نرسيده است. بعضي عادت كردهاند و ميگويند، لزومي ندارد، نبايد گفت، اذان به گفتن لا اله الا اللّه تمام شد.
اقامه هم همينطور است، اقامه را نبايد حكايت كرد. اذان را ميتوان حكايت كرد ولي اقامه را نبايد حكايت كرد و فقط بايد گوش كرد. وقتي گفته ميشود اشهد انّ محمّداً رسول اللّه9 بايد صلوات بفرستيد و وقتي اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين وليّ اللّه گفته شد، «صلوات اللّه عليه» و يا «عليه السلام» بگوييد. بايد اقامه را گوش كنيد. وقتي لا اله الا اللّه در اقامه گفته شد، اقامه تمام است، بعضي لا اله الا اللّه را حكايت ميكنند و بعد از آن محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه ميگويند.
اين سليقهها چيست؟ پيغمبر قرار نداده، ائمه قرار ندادهاند. محمد رسول اللّه9 گفتن خوب است، عليّ ولي اللّه7 گفتن خوب است در جايش، اما اينجا جايش نيست. اقامه به گفتن «لا اله الا اللّه» تمام شده، بعضي عادتشان شده كه بعد از گفتن اقامه، ميگويند لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه. اگر اينجا بيگانهاي باشد ميگويد اينها اين اندازه هم نميدانند كه اقامه حكايت ندارد و بعد از گفتن لا اله الا اللّه در اقامه، گفتن محمّد رسول اللّه، عليّ ولي اللّه دستور نرسيده است.
همه امور دين حساب دارد و به سليقه نيست. بايد توجه داشته باشيم و به وظيفه رفتار كنيم. اين چند مسأله لازم بود كه تذكر بدهم و انشاءاللّه با توجه به وظائفي كه داريد اسباب ناراحتي براي يكديگر فراهم نكنيد. دين براي اين است كه با هم باشيم، الفت داشته باشيم و دلها يكي باشد. دين نميآيد كه سبب تفرقه مؤمنين باشد. اينها از جهت بيتوجهيهاي بعضي است.
همه در يك صف در نماز ميايستيم، رو به خدا ميكنيم آن وقت به همديگر بد بگوييم، يكديگر را غيبت كنيم، به يكديگر نسبتهاي ناروا بدهيم چرا؟ چون به سليقه من نشد. چرا اينطور شد؟ چرا آنطور شد؟ اين رفتارها صحيح نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 356 *»
خدا رحمت كند مرحوم آقاي… را، عرض كردم در هر نمازي موقع اذان، اختلاف و ناراحتي درست ميشد ميان مرحوم آقاي… و مرحوم آقاي… گاهگاهي به آقاي… ميگفتند كه از آقاي… حمايت كنيد، ايشان هم ساعتشان را نگاه ميكردند و ميگفتند آقا وقت نشده، صبر كنيد، اوضاعي داشتيم! من حريف آنها نشدم و نتوانستم آنها را اصلاح كنم، اما انشاءاللّه شما ميتوانيد اين كارها را اصلاح كنيد.
با يكديگر كاملاً صميمي باشيد، با محبت باشيد بدون اينكه ذرّهاي سوء نيّت و سوء فكر در ميان باشد. انسان در حال نماز ميخواهد به خدا رو كند و به سوي خدا برود آن وقت، در مسألهاي روي سليقه با بنده خدا براي دين خدا، كدر باشد سزاوار نيست. چطور انسان با كدورت بگويد اللّه اكبر؟ چطور با كدورت به خدا رو كند؟ خداوند به همه توفيق بدهد و همه را اهل عملِ خالص و صادق و درست و صحيح مطابق خواست خدا و اولياي خدا قرار دهد.
اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.
بعد از تمام شدن بحث سؤالي مطرح شد،([106]) در پاسخ آن فرمودند:
آري اين هم همانطور كه يك وقتي گفتهام كاسه از آش داغتر است. شخص ميبيند كه وقتي قد قامت الصلوة گفته ميشود ما كه عمامه داريم برميخيزيم، آخر بايد براي ما با اين ريش و اين عمامه و با اين اوضاع يك حسابي باز كند! با خود بگويد اگر مستحب بود كه وقتي در اقامه نماز حيّ علي خير العمل گفته شد برخيزند، اينها برميخاستند، ما اين اندازه كه مقيد هستيم. وقتي ميبيني ما هنگام شنيدنِ قد قامت الصلوة براي اقامه نماز ميايستيم، تو هم از ما ياد بگير. اينقدر به ما اعتماد نداري؟! الحمد للّه مثل
«* نماز جلد 5 صفحه 357 *»
اينكه برخي متذكر شدهاند. بعضي از رفقا را قبلاً ميديدم كه وقتي حيّ علي الصلوة گفته ميشد و بلكه فكر ميكنم بعد از گفتن اشهد ان عليّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصديقة ـ صلوات اللّه عليهم ـ اولياء اللّه از آن موقع برميخاستند و بعضي ميديدند كه ما ديرتر برميخيزيم، از وقت گفتن حيّ علي خير العمل برميخاستند (در جماعت سنيها رسم است كه برخي از اول اقامه و برخي از وسط اقامه برميخيزند و صبر نميكنند تا قد قامت الصلوة گفته شود).
اگر شخصي خسته شده و ميخواهد برخيزد، پايش باز بشود، نشسته خسته شده برميخيزد كه پاهايش جا به جا شود عيبي ندارد اما اگر ميخواهد به احترام اقامه و طبق دستور حركت كند، وقتي كه مؤذن و يا امام جماعت در اقامه ميگويد: قد قامت الصلوة آن وقت مأمومين برميخيزند و آماده نماز ميشوند.
خود معناي قد قامت الصلوة يعني نماز اقامه شد، نماز بر پا شد، اينجا است كه بايد مأمومين بر پا بايستند و براي نماز خواندن آماده شوند. اگر شخصي مريض است و بعد از آنكه قد قامت الصلوة گفته شد ميخواهد بنشيند و كمي خستگي بگيرد، عيبي ندارد. اما خودش را به تكبيرة الاحرامِ امام در حال ايستادن برساند، از تكبيرة الاحرام اقتدا را به تأخير نيندازد.
مسأله ديگري كه بايد متذكر شوم آن است كه گاهي ديده ميشود كه شخص بي توجه ايستاده، در حالي كه نماز جماعت منعقد شده و امام جماعت به قرائت حمد ميرسد و حتي قرائت حمد را تمام ميكند و چه بسا به ركوع ميرود آن وقت ميگويد اللّه اكبر. اين حركات صحيح نيست، چرا اينقدر خود را معطل ميكنيد؟ شما ميدانيد چقدر ضرر كردهايد؟ در روايات رسيده كه اگر كسي اللّه اكبر امام را درك بكند فضيلت بسياري را درك كرده است.([107])
«* نماز جلد 5 صفحه 358 *»
شخص در حسينيه حاضر است اما در وقت نماز يا با رفيقش صحبت ميكند، يا لباسش را مرتب ميكند و يا كار ديگري، وقتي كه امام به ركوع رفته است آنگاه ميگويد اللّه اكبر. يا مثلاً شخص ديگر ميرود جلو قفسه كتابها خودش را مشغول ميكند، يا اين طرف و آن طرف ميگردد تا وقتي كه امام به ركوع ميرود آن وقت ميگويد يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه، اين كارها صحيح نيست.
من مخصوصاً تعمد ميكنم اگر او بگويد يا اللّه، يا اللّه ركوع را طول نميدهم، چرا؟ چون بيجهت خودش را معطل ميكند. اين كارها را بعد هم ميشود كرد، خودت را به تكبيرة الاحرامِ امام برسان كه چقدر فضيلت دارد.
يا بعضي تعمد ميكنند و ميايستند به حرف زدن، يا به اين طرف و آن طرف نگاه كردن تا حمد و سورهِ امام تمام شود، موقع ركوع ميگويد اللّه اكبر و با امام به ركوع ميرود. اينها همه از بيتوجهي است. خداوند به همه ما توفيق دهد و ما را از اهل توجه قرار دهد.
اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد
«* نماز جلد 5 صفحه 359 *»
مجلس 25
(شب پنجشنبه 4 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 21 / 11 / 1378)
g تذكري درباره اقتدا به دو امام در جماعت
g نماز بهترين عبادتي است كه خداوند مقرر فرموده است
g نماز و ساير عبادات از جانب خداوند به وسيله پيامبر9 تعليم بندگان داده شده است
g «نماز» جامعترين و كاملترين بندگيهاست
g احساس ما نسبت به نماز
«* نماز جلد 5 صفحه 360 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
نظر به اينكه بحث نماز است مسأله ديگري هم لازم است متذكر شويم چون مورد عمل است. و آن اين است كه وقتي امام جماعت مسافر باشد و مأمومين حاضر باشند دستور رسيده كه امام دو ركعت نماز را با مأمومين بخواند و چون نمازش قصر است دو ركعت ديگر را يك نفر از مأمومين امامت ميكند و مأمومين با آن امام، نمازشان را به جماعت تمام ميكنند.
همينطور در موارد ديگري هم مثل اين دستور رسيده، از اين جهت متذكر باشيد كه در جماعت اگر امام حاضر باشد نميشود برنامه اين چنين باشد. اگر كسي ديرتر رسيد و يك ركعت يا دو ركعت با امام خواند و امام نماز را تمام كرد، اين شخص نميتواند بقيه نمازش را با مأمومي كه كنار او است و پيشتر از او بوده به جماعت بهجا آورد، اگر چه آن شخص صلاحيت امامت را داشته باشد.
از اين جهت اين برنامه را تعطيل كنيد. به اين معني كه اگر كسي به جماعت ديرتر رسيد و يك ركعت يا دو ركعت و يا سه ركعت از نماز خود را با امام خواند
«* نماز جلد 5 صفحه 361 *»
و امام سلام گفت، اين شخصِ مأموم بقيه نمازش را خودش بهطور فرادي تمام كند و بقيه نمازش را به رفيق كناري يا شخص جلويي اقتدا نكند. پس اين برنامه تعطيل شود. بعد از اين در جماعت اگر امام حاضر است بعد از آن كه امام جماعت نماز را تمام كرد اگر كسي ديرتر آمده بقيه نمازش را به ديگري اقتدا نكند بلكه بقيه نماز را خودش بهطور فرادي تمام كند.
اما اگر كسي از راه ميآيد و ميبيند كه امام سلام داده و بعضي مشغول خواندن نماز جماعتند اگر كسي كه به او اقتدا كردهاند از نظر قرائت و امامت جماعت مشكلي ندارد و از نظر عدالت ظاهري هم براي او مشكلي نيست، به تعبير ديگر براي امامت اهليت دارد و ميشود به او اقتدا كرد، اقتدا كند وگرنه نماز خودش را بهطور فرادي بخواند.
همچنين اين مسأله را هم متذكر باشيد كه در امام جماعت، عدالت ظاهري شرط است همچنانكه صحت قرائت شرط است. بايد امام جماعت بالنسبه به مأموم قرائتش صحيح باشد و همچنين عدالت ظاهري داشته باشد. يعني به آنچه در شريعت منهيعنه است متجاهر نباشد و چون كت و شلوار از نظر شريعت و از نظر مكتب ما جزء امور منهيعنه است، به كساني كه اينگونه لباس را ميپوشند نميشود اقتدا كرد.
همچنين به كساني كه در مشاغلي كه در شريعت از آنها نهي شده هستند نميشود اقتدا كرد. چون اين امور رعايت نميشود چارهاي ندارم و بايد اين مسائل را بگويم. بايد متذكر باشيد و اين مسائل را رعايت كنيد.
هر كس با امام راتب نماز ميخواند و ديرتر رسيده، هر مقدار از نمازش را كه با جماعت خواند او را در ثواب جماعت كفايت ميكند. امام جماعت كه سلام نماز را گفت، مأموم بقيه نمازش را خودش تمام كند و براي ادامه نماز به مأموم كنار خود و يا شخص جلويي اقتداء نكند پس اين كار را تعطيل كنيد.
صلواتي هديه كنيد. اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.
«* نماز جلد 5 صفحه 362 *»
اصل بحث اين است كه نماز را خداوند قرار داده است. اعمال نماز، افعال نماز و اذكار نماز همه به تعيين حق تعالي است و اين افعال و اذكار با مقصدي كه نماز براي آن وضع شده، كاملاً مناسبت دارد. چون معلوم است كه نماز وضع شده الهي است، قرارداده شده الهي است. رسول خدا9 در معراج از طرف حق تعالي براي اداي نماز مأمور شدند، تمام خصوصيات نماز از الفاظ و افعالش به تعليم حق تعالي به رسول خدا9 قرار داده شده است.
از اين جهت ائمه: فرمودهاند: الصلوة خير موضوع نماز بهترين قراري است كه نهاده شده است، بهترين عملي است كه وضع گرديده است. يعني در ميان اعمال بندگي و طاعات، نماز از همه بهتر است. بهترين عبادتي است كه وضع شده، نهاده شده و تعيين شده است بهطوري كه بنده در نماز يك دوره مراتب عبوديت را طي ميكند. از ابتداي شروع به عبوديت تا رسيدن به نهايت بندگي، همه را انسان در نماز ميگذراند.
وقتي كه انسان در اين مطلب فكر كند و دقت نمايد خيلي به نماز علاقهمند ميشود، خيلي نماز در نظرش عُظم پيدا ميكند، ارزش پيدا ميكند. درست است كه ما نميفهميم در نماز چه ميكنيم اما وضع نماز اين است، خداوند اين نماز را قرار داده است و رسول خدا9 در شب معراج موظف شدند، مأمور شدند كه اين افعال و اين اذكار را براي اظهار مراتب بندگي، اظهار نمايند. به همين ترتيب كه ما نماز ميگزاريم رسول اللّه9 نماز گزاردند با چند فرق و تفاوت جزئي كه وجود دارد.
رسول خدا9 در معراج نماز گزاردند؛ يعني يك دوره بندگي را به درگاه حق تعالي اظهار نمودند. معلوم است بندگي كه پيغمبر اكرم9 اظهار كند چه بندگي است؛ و البته به تعليم حق تعالي بود.
قبلاً اين مطلب را توضيح دادهام آنچنان نيست كه بدون تعليم خدا بوده باشد. بعضي اينطور فكر ميكنند كه نماز يا ساير عبادات و بندگيها بدون تعليم حق تعالي بوده
«* نماز جلد 5 صفحه 363 *»
و لازمه حالات بنده است. گفتهاند بنده وقتي كه مراتب قرب را طي ميكند و انوار تجلي حق تعالي براي او نمودار ميشود، خواه و ناخواه اين افعال، اين اعمال و اين اذكار از او صادر ميشود، لزومي ندارد كه به او تعليم دهند.
مثَل ميزنند به محبت و عداوت. ميگويند اگر كسي كسي را دوست داشته باشد و برايش ملاقات و ديدار ـ و به اصطلاح آنها وصال ـ فراهم گردد، اين محب نسبت به محبوبش چه اعمالي را بهجا ميآورد. نميخواهد به او تعليم دهند، همان محبت دروني و محبت واقعي، او را به اظهار آثار محبت وا ميدارد. مثلاً برميخيزد با محبوبش مصافحه ميكند، معانقه ميكند، صورتش را ميبوسد، دستش را ميبوسد، پايش را ميبوسد و از اين قبيل آثار. ضرور نيست اينها را به او ياد بدهند، خودش ميداند كه چهطور رفتار كند.
عداوت هم همينطور است اگر كسي با كسي دشمن باشد و در صدد نابودي او باشد و به او دست پيدا كند لازم نيست به اين شخص تعليم دهند كه چه كند. معلوم است هر قدر بتواند او را ميزند و اگر هم بتواند او را ميكشد. ضرور نيست به او تعليم دهند كه چطور عداوت خود را اظهار كند.
اين عده از عرفاء ميخواهند بگويند كه نماز همينطور است، روزه همينطور است، حج همينطور است، عبادتها همه اموري است كه لازمه عبوديت و لازمه عبد است. وقتي كه حق تعالي براي او به انوار مناسب با مقام او تجلي ميكند، اين كارها را اظهار مينمايد.
از اين مطلب چه نتيجه ميخواهند بگيرند؟ ميخواهند اين نتيجه را بگيرند كه مثلاً پيغمبر9 در شب معراج وقتي كه با تجليات و انوار الهي رو بهرو شد، لازم نبود كه خداوند به او تعليم بدهد، خود به خود ميديد كه لازمه اين تجلي و لازمه عبوديت او در اين مقام، اين است كه تكبير بگويد، به قيام بايستد، حمد بخواند، سوره بخواند، ركوع كند، سجود كند، تشهد بخواند، و امثال اين افعال و اذكار را اظهار نمايد.
«* نماز جلد 5 صفحه 364 *»
اين نتيجهها را ميخواهند بگيرند و اين مطلب در مسأله معارف و عرفانشان هم برايشان نتيجه دارد، اين مطلب را براي حرفهاي ديگرشان مقدمه قرار ميدهند.
ما ميگوييم عبوديت را هم خدا تعليم ميدهد زيرا بنده خودش راه نميبرد كه چطور خدا را بندگي كند. از اين جهت خداوند در شب معراج جزء به جزء نماز را به پيغمبر9 تعليم داد و رسول خدا9 هم به تعليم حق تعالي نماز را بهجا ميآورد. اگر تكبير گفت به تعليم خدا بود، اگر به قيام ايستاد به تعليم خدا بود، اگر ركوع كرد به تعليم حق تعالي بود.
اين فرمايش الصلوة خير موضوع صريحِ است در اين كه نماز قراردادي است، تعمد است كه نماز به اين شكل بهجا آورده شود و اين نماز همان نمازي است كه پيغمبر اكرم9 در معراج بهجا آوردند و ائمه ما سلام اللّه عليهم اجمعين خصوصيات و تفصيلش را بيان كردند، در قرآن هم كه اجمال آن رسيده است.
در قرآن اجمال نماز رسيده است اما تفصيل نماز و بيان حدود و جهات و جوانب نماز، به دستور رسول خدا و ائمه هدي: معين گرديده است. فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي نماز بخوانيد همانطور كه ميبينيد مرا كه نماز ميخوانم و نماز ميگزارم. شما هم مثل نمازِ من، نماز بخوانيد و نماز را مثل نماز من بهجا آوريد.
پس الصلوة خير موضوع؛ نماز بهترين چيزي است كه قرار داده شده است. در شريعت در ميان افعال و اعمال بندگي، جامعترين عبوديتها و كاملترين بندگيهاست. بندگيها و عبادتهاي ديگر هر كدام به حسب قابليت خودشان، نمايشي از نمازند، ظهوري از نمازند، جلوهاي از نمازند. نماز اصل همه عبوديتهاست، نماز جامع همه بندگيهاست، بنده در نماز همه مراتب عبوديت را به انجام ميرساند.
ما بايد خدا را شكر كنيم كه اين عنايت را به ما فرموده است. دستور داد نماز بخوانيم، نماز خواندن را به وسيله رسولش9 به ما تعليم داد؛ و البته هر موجودي به حسب خودش نمازي دارد كه خدا به او تعليم داده است و آن هم به وساطت رسول اللّه9 است.
«* نماز جلد 5 صفحه 365 *»
خداوند ميفرمايد: كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه هر موجودي ميداند نماز خود را و تسبيح خود را، ميداند چطور عبوديت كند و ميداند چطور خدا را تسبيح و تنزيه كند، اما اينكه نماز و تسبيح موجودات را ما نميفهميم دليل نيست كه نباشد؛ هست. هر موجودي به حسب خودش و مناسب حال و وضع خودش نمازي دارد.
نماز انسانها همين است. در امتهاي پيشين هم نماز بوده اما بهطور كامل و جامع و تمام، آن است كه رسول خدا9 در شريعت مقدسه خود قرار دادند. از خصوصيات نماز اين است كه الفاظش عربي است، قرائت عربي است، همين كه انسان تسليم رسول خدا شد و دين رسول خدا را پذيرفت، هر كس هست و به هر زباني تكلم ميكند و اهل هر جايي هست، وظيفه دارد كه همين الفاظ را بياموزد، همين الفاظ و اعمال را فرا بگيرد، و همين افعال را بهجا آورد تا نمازش درست باشد. اهل هر زباني به هر مقداري كه برايشان ممكن و ميسّر است بايد با شريعت آشنا شوند، حمد و سوره را ياد بگيرند، اذكار ركوع و سجود را ياد بگيرند و قرائتشان به حسب خودشان صحيح باشد.
پس الصلوة خير موضوع نماز به بهترين وجه وضع شده است، خدا هم از بندگانش خواسته است. اعمال و افعالش هم مطابق اذكار آن است. يعني اين دورهاي كه انسان در عبوديت و بندگي طي ميكند يك دوره كامل بندگي است و اين حرف را كه ميگويم عيبي ندارد با وجودي كه بندگي تمام شدني نيست. مقصود اين نيست كه يك ركعت نماز يا دو ركعت نماز يا يك نماز خوانديم تمام دوره بندگي طي شده است و بعد از اين عبادت بسمان باشد و اين نماز كافي باشد، اين مقصود نيست. بلكه مقصود اين است كه نماز «خير موضوع» است، يعني در ميان عبادات، اين عبادت جامع همه عبادتهاست و لطف خداست و عنايت اوست كه نمازهاي يوميه را واجب فرمود و رسول خدا9 هم بر ركعتي كه خدا قرار داد يك ركعت اضافه فرمودند كه شد فرض
«* نماز جلد 5 صفحه 366 *»
النبي9 و همچنين ساير ركعات نماز كه به مناسبتها افزوده شد([108]) و قبلاً خصوصيات آن را عرض كردهام.
خلاصه اين نماز و اين عبادت «خير موضوع» است، بهترين عبادتي است كه در شريعت قرار داده شده و نهاده شده است. از ابتدائي كه انسان با تجلي حق تعالي به انوار كبريائيت برخورد ميكند تا انتهاي تجليات كه مراتب سبوحيت و قدوسيت خداست، مطابق اين تجليات در نماز ما اعمال و اذكار داريم. هم ذكر و هم عمل، به زبان و به جوارح يك دوره عبوديت را طي ميكنيم، به ظاهر و به باطن، به ظاهر و به معني، يك دوره عبوديت را ميپيماييم. چقدر از آن استفاده كرديم! چقدر از آن را متوجهيم!
اينجاست كه نماز ما مسألهساز ميشود. نماز با اين اهميت و با اين موقعيت به زبان عربي قرار داده شد. الفاظش براي همه قابل درك نيست، خود عرب زبانها به اسرار و جهات اذكار نماز آگاهي ندارند، بايد بياموزند. شخص عربي زبان ميفهمد كه بسم اللّه الرحمن الرحيم به حسب عرف عرب چيست اما آنطوري كه بايد بسم اللّه را بشناسد كه آگاهي ندارد. همچنين عجم (عجم كه ميگوييم مقصود غير عرب است) اينها كه اصلاً خود الفاظ را هم نميفهمند كه چيست و چه ميخوانند.
نماز با اين موقعيت، نماز با اين عظمت، نماز با اين شرايط آن وقت عربي بودنش و همچنين اعمال و افعال آن هم كه رمز باشد، رمز براي اظهار بندگي در برابر تجليات حق تعالي، در برابر ربوبيتهاي خدا، يك معجون اينطوري را ميدهند به دست كسي كه از هيچ چيز آن خبر ندارد، از هيچ چيز آن اطلاع ندارد، براي اجزاء اين معجون هيچ ارزشي نميداند.
بنده چه ميداند كه بسم اللّه الرحمن الرحيم چه ارزشي دارد، اللّه اكبرِ آن چه ارزشي دارد تا چه برسد به اينكه بفهمد كه چرا ركوع به اين شكل است و چرا ذكر ركوع
«* نماز جلد 5 صفحه 367 *»
اين است. چرا سجده به اين شكل است و چرا ذكر سجده اين باشد و همينطور امور ديگر، يك معجوني را به دست اين بنده ميدهند كه از هيچ چيز آن خبر ندارد، و ميگويند اين معجون را تو بايد به كار ببري و از آن استفاده كني.
اينجا مطلب خيلي مشكل ميشود. اصل مشكل اينجاست كه اين نماز را با چنين اهميت و موقعيتي كه دارد به دست من و امثال من ميدهند و ميگويند اين نماز يك دوره سير و سلوك عبوديت و بندگي است، «خير موضوع» است. من چه فهميدم خير موضوع است چيست، چطور خير موضوع است. البته احساس تكليف ميكنم، يك باري بر گردن خودم احساس ميكنم و اينقدر اين بار بر گردن من سنگين است كه سعي ميكنم به بهانههاي مختلف از اداي آن فرار كنم. در مورد نماز احساس سنگيني ميكنيم، چرا اينطور است؟ چرا حالت سنگيني و تكليف احساس ميشود؟ عملي هم نيست كه وقت زيادي بخواهد، اگر خيلي رعايت كنيم و با حدودش بهجا آوريم و در آن طمأنينه داشته باشيم و در تلفظات و الفاظمان سرعت نداشته باشيم، نهايتش چند دقيقه است.
واقعاً من تعجب ميكنم كه بعضي از شما نماز را با چه سرعتي ميخوانيد!! آخر چقدر زبانهاي شما مهارت دارد و كار كرده كه اينقدر سريع حمد و سوره را ميخوانيد! اينقدر سريع! من تعجب ميكنم! من هنوز قرائت حمد را تمام نكردهام ميبينم شخص كنار من حمد و سوره را تمام كرده است! تعجب ميكنم! ركوعش را هم بهجا آورده است! در نمازهاي نافله كه ميخوانم هر چه من سرعت ميكنم كه به شما برسم، نميرسم.
همچنين در تعقيب ميبينم من هميشه عقب ميمانم، چقدر بايد زبانهاي شما الحمدللّه رب العالمين كار كرده باشد كه اينقدر با سرعت نماز را ميخوانيد. چه بسا همين اشخاص اگر بخواهند بهطور عادي نمازشان را بخوانند، نتوانند، يادشان ميرود، گير ميكنند. مثل صلوات فرستادن بعضيهاست. ما هنوز شايد يك دوره تسبيح صلوات بر محمّد و آل محمّد را تمام نكردهايم ـ اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد ـ اما بعضي سه،
«* نماز جلد 5 صفحه 368 *»
چهار تسبيح صلوات فرستادهاند. نميدانم اين زبانها چقدر مهارت دارد مثل ماشين كار ميكند اينطور سرعت دارد، خيلي عجيب است!!
من فكر ميكنم بعضي سوره مباركه حمد را اينطور ميخوانند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه رب العالمين صراط الذين انعمت و لا الضالين» و بعيد هم نيست، روي عادتهاي گذشته بچگي و جواني با سرعت ميخواندند، از آن موقع قرائت آنها درهم و برهم شده فكر ميكند الآن درست ميخواند. اگر كسي از او سؤال كند كه حمد و سوره را بخوان شايد نتواند درست حمد و سوره را بخواند. انشاءاللّه داخل برادران و خواهران ما نباشند كساني كه راه نبرند به مسائل عادي شرعي و مسائل خيلي سطحي ظاهري كه در شبانهروز گرفتار آن هستند، مثلاً احكام نماز جماعت را ندانند، قرائت نماز را ندانند.
كساني كه حج ميروند از ميان اهل همين سلسله از اهل جندق و يا از اهل پوده، اينها گاهگاهي كه حج ميروند خيلي مايه رسوايي ميشوند. بعضي كه قرائتشان را هيچ بلد نيستند. كساني كه در جريان تعليم و تعلمند، مسؤوليت دارند، آنها بايد دلشان براي اين افراد بسوزد، به فكر باشند. يكي از برنامهها اصلاح احكام ظاهريه شرعيه است، كتاب مبارك كفاية المسائل را بخوانند، جوانها اين كتاب را بخوانند. آنهايي كه فرصت ندارند در مجالس حاضر شوند، هفتهاي يك مرتبه، يا دو مرتبه، از همين اساتيد براي خودشان استادي انتخاب كنند، بخوانند و ياد بگيرند.
اين نماز، اذكار و افعالش تمام طيكردن يك دوره عبوديت است پس بايد بيش از اين مقدارها به آن اهميت بدهيم.
اللهم صل علی محمد وآلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 369 *»
مجلس 26
(شب جمعه 5 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 22 / 11 / 1378)
g توجه به ارزش نماز غفلت را كم ميكند
g «جهت كلي» عبادات
g اقسام «امر» و «نهي» الهي
g مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است
g شريعت گفتار پيامبر9 و اهلبيت: است
g مظاهر عالم لاهوت
g بهشت از نور امام حسين7 آفريده شد
g جهت كلي عبادت مقام امامت حجتهاي خداست:
«* نماز جلد 5 صفحه 370 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
مباحثي كه در باره نماز داشتيم به اينجا منتهي شد كه در نماز علاوه بر رعايت حدود ظاهري آن، بايد جهاتي را رعايت كرد كه باعث تقرب انسان گردد و نتيجهاي كه از نماز در نظر گرفته شده نصيب انسان شود. در نماز بايد به سوي حق تعالي اقبال داشته باشيم، توجه داشته باشيم. اقبال دل همان حضور قلب است كه در باره حضور قلب به تفصيل بحث كردهام.
يكي از راهها و وسائلي كه باعث ميشود انسان در نماز توجه داشته باشد، اقبال داشته باشد اين است كه متذكر باشد كه نماز مجموعهاي از مراتب عبوديت و اظهار بندگي به درگاه حق تعالي است. انسان اجمالاً متذكر اين مطلب باشد و آن را به خودش تلقين كند تا اينكه به تدريج براي او كمالاتي پيدا شود و از نماز و نمازگزاردن لذت ببرد. لذت معنوي كه انسان از نماز ميبرد بستگي دارد به اينكه به حقيقت نماز، به شؤون نماز و جهات نماز توجه داشته باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 371 *»
و براي اينكه اين مطلب در ذهنها بماند بارها گفتهام كه متذكر باشيم، خود متذكربودن ما را كمك خواهد كرد. اسباب غفلت در نماز و در همه عبادتها براي انسان زياد فراهم ميشود كه انسان در حال عبادت از توجه و اقبال به حق تعالي غافل ميشود.
مشاغل، عادتها، طبايع، و امثال اينها اموري است كه گرفتار آنها هستيم و همه ما را به غفلت وا ميدارد. هر كسي در كار خود و در رشته خودش گرفتار است. هر كسي به حسب طبع و عادت خودش گرفتار اينگونه مسائل است كه در حال عبادت و به خصوص نماز غافل ميشويم، از خود نماز غافل ميشويم، از خدا غافل ميشويم، از وظيفه غافل ميشويم و از جهت عبادت، از جهت كلي عبادت غافل ميشويم.
جهت كلي عبادت ميدانيد چيست؟ ظهور حق تعالي به مُطاعيت است. خدا به مطاعيت جلوه كرده و ظهور فرموده است. آن حيث و آن جهت و آن ظهور، در واقع موقع اسم «المطاع» خداست. در هر عبادتي خداوند اطاعت ميشود، در هر عبادتي فرمان حق تعالي را امتثال ميكنيم همه ميدانيم و به همه ما گفتهاند كه شرط صحت عبادت «نيت تقرب» است و در هر عبادتي آن را لازم دانستهاند. اصلاً عبادت تحقق پيدا نميكند مگر به نيت قربت و نيت تقرب. معناي «نيت تقرب» همان نيت امتثال است و امتثال يعني عمل به فرمان حق تعالي، اين را وقتي بخواهند به زبان بياورند، «امتثال» فرمان خدا گفته ميشود.
ما ميدانيم خداوند در مقام امامتِ حجتهايش به آمر و ناهي بودن ظاهر شده، به شارعيت ظاهر شده، به فرماندهي مطلق و كلي ظاهر شده است، اين مطالب انشاءاللّه در خاطرتان هست، ذهنهاي شما با اين مسائل بيگانه نشود. اينها همه اعتقاديات است، اينها معارف است، اينها همه حقايق است، نبايد از خاطرها برود، بايد توجه داشته باشيم در سينهها نقش كنيم، در دلها رسوخ پيدا كند، در ذهنها هميشه زنده و موجود باشد، از خاطرمان نرود.
«* نماز جلد 5 صفحه 372 *»
خداوند در مقام امامت حجتهايش به آمر بودن، به ناهي بودن به شارع بودن ظاهر شده است، «آمر» يعني فرمان دهنده و امر كننده، «ناهي» يعني نهي كننده، «امر» و «نهي» فرمان است، هر دو فرمان است، يا فرمان به عمل است كه ميشود «امر» و يا فرمان به ترك است كه «نهي» ميشود، و يا اجازه و اباحه و رخصت است. «امر» هم مراتب دارد: مرتبه شديدش واجبها است. مرتبههاي غير الزام، درجاتش فرق ميكند. فقهاء اصطلاح كردهاند «مستحب مؤكد» و مستحب غير مؤكد. بعضي مسائل را ميفرمايند مستحب مؤكد است يعني به واجب بودن نزديك است.
اهل ايمان بايد مراقبت داشته باشند، مواظبت داشته باشند. واجبها را بايد انجام دهند، عمداً آنها را ترك نكنند. اما مستحبها درجات پيدا ميكند اصطلاح شده بين فقهاء كه بعضي را مستحب مؤكد ميگويند. به حسب روايات گاهي از همين مستحبهاي مؤكد را ائمه: به واجب تعبير آوردهاند. اما فقهاء چون ديدهاند كه در ترك آنها رخصت هم رسيده، اگر چه فرمان بهطور اكيد است، از اين جهت براي مشخص كردن اينگونه مستحبها ميگويند اينها مستحب مؤكد است، يعني خيلي تأكيد شده، نزديك به واجب است.
مثلاً غسل روز جمعه خيلي تأكيد شده و مستحب است اما مستحب مؤكدي است كه بعضي از فقهاء از روايات، براي آن وجوب استفاده كردهاند و از اين جهت به واجببودن آن حكم كردهاند، گفتهاند غسل جمعه واجب است. بيشتر فقهاء گفتهاند غسل جمعه مستحب مؤكد است؛ از روايات اينطور استفاده كردهاند.
پس «امر» كه به فارسي «فرمان» گفته ميشود، هم شامل واجبها و هم شامل مستحبهاست. مستحبها هم درجات دارند، مستحبهاي مؤكد و مستحبهاي عادي كه درباره آنها تأكيدي زياد نرسيده است، همه اينها را «امر» ميگويند.
«* نماز جلد 5 صفحه 373 *»
«نهي» هم همينطور است. نهيهايي كه خداوند و اوليائش بهطور الزام فرمودهاند، ميشود «حرمت». اما نهيهايي كه بهطور الزام نيست آنها به اصطلاح «مكروهات» ناميده شدهاند. اينها هم درجات دارد، بعضي از مكروهات آنقدر تأكيد در كراهت آن رسيده كه به حرمت نزديك است. شايد بعضي از فقهاء هم در باره بعضي از اين مكروهات به حرمت حكم كرده باشند، ولي اكثر از آنها به كراهت شديد تعبير ميآورند. و آن مواردي كه در باره آنها نهي هست اما بهطور الزام نيست، رخصت در عمل هم رسيده آنها را مكروهات ميگويند.
اهل ايمان دين خدا را حرمت ميكنند. واجبات را عمداً ترك نميكنند، محرمات را عمداً مرتكب نميشوند. براي كسب تقرب به درگاه حق تعالي تا جايي كه برايشان ممكن و ميسّر است مستحبات را بهجا ميآورند و مكروهات را ترك ميكنند و فرمودهاند مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است.
خداوند در باره مستحبات بهطور الزام حكمي را قرار نداده ولي فرموده من مستحبات را دوست دارم تا بندگانش را امتحان كند، ببيند چه كسي حرمت ميگذارد به آنچه كه خداوند آن را دوست دارد. خود كلمه «مستحب» به فارسي معنايش «دوست داشته شده و مورد محبت قرار گرفته شده» است. مستحب به اين معني است. استحباب همين است كه مورد محبت است، مورد دوستي است، خدا آن را دوست دارد.
همچنين مكروهات يعني ناپسندهاي خدا، خدا آنها را نپسنديده، دوست ندارد، ناپسند دارد، به تعبير فارسي يعني آنچه خدا از آن خوشش نميآيد.
پس خداوند است آمر، خداوند است ناهي، خداوند است فرمانده و بندگان بايد خدا را در آنچه دستور فرموده و در آنچه امر كرده يا نهي كرده است اطاعت كنند. اگر فرمان و دستور او را اطاعت كردند نامش «امتثال» ميشود، با اين امتثال است كه بندگان
«* نماز جلد 5 صفحه 374 *»
به درگاه او قرب پيدا ميكنند و مشمول عنايتهاي او ميشوند و به رحمتهايي كه وعده داده ميرسند.
و همينطور آنچه را كه نهي فرموده اگر ترك كنند، خداوند وعده خير داده، وعده رحمت داده است. و نعوذباللّه اگر انسان امتثال را ترك كرد و كوتاهي كرد در امتثال، مستحق عذاب خداست، مستحق دوري از رحمت خداست و مستحق نقمت و بلا و گرفتاري است.
پس خداوند خلقش را امتحان فرموده است. تمام اين دستورات از زبان اوليائش صادر شده اگر چه به شكل كتاب مُنزَل باشد. كتاب منزَل مثل قرآن كه از آسمان نازل ميشود. قرآن كتاب خداست و از آسمان نازل شده، چطور نازل شده؟ آيا ورقهاي از آسمان افتاده است؟ اينچنين نيست بلكه زبان پيغمبر9 به اين كلمات گويا شده و قرآن گرديده است، اين كلمات مباركات، اين آيات مباركات به زبان پيغمبر جاري شده است. (فرمود: الشريعة اقوالي).
پس اين قرآن كتاب خداست. از كجا صادر شده؟ از زبان رسول اللّه9. در كجا بوده؟ در سينه رسولاللّه9. خدا سينه رسولاللّه را جاي قرآن قرار داده، قرآن را همهاش را در سينه رسول اللّه قرار داده و رسول اللّه9 از وقتي كه خداوند خلقشان كرده به حسب خودشان سينه داشتند. قلب هم بگوييم مانعي ندارد، اما چون قرآن سينه گفته، ما نيز سينه رسول اللّه9ميگوييم.
خداوند فرموده: بل هو آياتٌ بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم([109]) قرآن «صدور» گفته، و «صدور» به معني سينههاست، سينه رسول اللّه، سينه اميرالمؤمنين، سينه امام حسن، سينه امام حسين، چهارده سينه جاي قرآن است. صلوات اللّه عليهم اجمعين. قرآن بدون كم و زياد در چهارده سينه قرار دارد.
«* نماز جلد 5 صفحه 375 *»
تمام اين قرآن چيست؟ ما آن را محدود ميبينيم، بين الدفّتين ميبينيم، بين الجلدين ميبينيم، ما آن را محدود ميبينيم كه اول آن باء بسم اللّه الرحمن الرحيم و آخر آن هم سين و الناس است. ما محدود ميبينيم اما اين كتاب محدود نيست، اين علم خداست. علم خدا هم اول ندارد آخر ندارد، محدود نيست، متناهي نيست. ولي خدا قدرت دارد كه غيرمتناهي و غيرمحدود را به ظاهر در ظرف محدودي قرار دهد و قرار داده است.
اين قرآن ظاهراً محدود است، اما آيا عالَم اسماء و صفات خدا محدود است؟ كسي ميتواند بگويد عالم لاهوت محدود است، اول دارد آخر دارد؟ براي اسماء و صفات خدا حدي نيست، محدود نيست اما به حسب ظاهر تمام عالم لاهوت را كه عالم اسماء و صفات خداست همه را گذارده در يك پيكري كه به حسب ظاهر محدود است. پيكري كه از صلب پاك عبداللّه و از رحم طاهره آمنه بنت وهب ولادت يافت؛ به ظاهر محدود است. اين پيكر تمام عالم لاهوت است، تمام عالم اسماء و صفات خدا است، ولي اين چشم آن را محدود ميبيند، چشم دل آن را محدود نميبيند.
جاهلا اين نور، علييني است | نه همين جسمي كه تو ميبيني است([110]) |
با اين چشم يك جسم ميبيني، بدن محدودي ميبيني ولي اين محدود نيست. اين بدن كه به حسب ظاهر از پدر و مادري ولادت يافته، اين همين الآن اولُ ما خلق اللّه است، همين الآن، اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد. اين جسم موقع تمام اسماء اللّه و صفات اللّه است، اين جسم موقع تمام دعاي جوشن كبير است، دعاي جوشن كبير يك گوشهاي از عالم اسماء و صفات خداست. پس خدا ميتواند نا محدود و غيرمتناهي را به حسب ظاهر در يك ظرف محدودي جاي دهد.
اينكه ميگوييم ماه رمضان دوره آخرت است، مزاح نميكنيم، جدّي ميگوييم. مگر آخرت متناهي است؟ مگر اول دارد؟ آخر دارد؟ الآن هم آخرت موجود است. اعتقاد داريم
«* نماز جلد 5 صفحه 376 *»
كه بهشت و جهنم الآن موجود است، از عقايد ما اين است كه بهشت موجود است، جهنم هم موجود است. خداوند ميفرمايد: و اِنّ جهنّم لَمحيطةٌ بالكافرين.([111])
از اولي كه ابوبكر به اين عالم پا گذارد در جهنم بود و به جهنم هم رفت، عمر هم همينطور بود عثمان هم همينطور بود معاويه هم همينطور و تمام اتباعشان لعنهم اللّه هم همينطور بودند و هستند.([112])
و در مقابل از وقتي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در اين عالم پا گذاردند ـ اين شأن اميرالمؤمنين نيست كه من بگويم در بهشت بودند و به بهشت رفتند. اميرالمؤمنين خلاّق بهشت است، صاحب بهشت است و به نور فرزندش بهشت را ساخته است. اميرالمؤمنين به نور حسينش صلوات اللّه عليهما بهشت را ساخته است.
پس اين سخن صحيح نيست كه من بگويم اميرالمؤمنين از وقتي كه به دنيا آمدند در بهشت بودند. مالك بهشتند آن هم به وسيله فرزندشان، به وسيله نور امام حسين7 و نور امام حسين همان شهادت امام حسين است، همان نيت امام حسين، اقدام امام حسين، همان از خود گذشتگي ابيعبداللّه الحسين7، همان محبت امام حسين به خلق خدا، محبت حسين به امت رسول اللّه9، محبت حسين به شيعيان اميرالمؤمنين7 همان بهشت است، همان كار امام حسين است.
محبت امام حسين به بندگان خدا، محبت امام حسين به امت جدش رسول اللّه9، محبت امام حسين به شيعيان پدرش اميرالمؤمنين7، محبت امام حسين به دوستان مادرش فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم، اين محبت همان كار ابيعبداللّه الحسين7 است.
«* نماز جلد 5 صفحه 377 *»
خداوند محبت حسين را به خلقش بهشت قرار داده است. يا حسين! تو دوست داري خلق مرا، تو دوست داري امت جدت را، تو دوست داري شيعيان پدرت را، من از اين دوستي تو، و ماده و صورتِ اين دوستي تو، بهشت را خلق كردم. خدا خلق كرده بهشت را از وقتي كه امام حسين7 را خلق كرده است. زيرا امام حسين از وقتي كه خلق شدند نور داشتند و حضرت بينور كه نبود. امام حسين از وقتي كه خدا خلقش كرد نور داشت و از نورش بهشت را آفريد. پس الآن بهشت موجود است، جهنم هم موجود است.
بحثم در اين مسائل نيست، بحثم در اين است كه خداوند اين قرآن را در سينههاي اين بزرگواران قرار داده و از سينههاي اين بزرگواران به زبانشان جاري فرموده و آن وقت خلق شنيدند. البته قرآنِ اصلي در مقامات ذاتي اين بزرگواران و مقامات اوليه امكانيه ايشان، يك حقيقتي است كه يك نمونهاش صحف آدم بوده، يك نمونهاش صحف ابراهيم بوده، يك نمونهاش تورات بوده، يك نمونهاش انجيل بوده، يك نمونه كامل و جامع و تمامش هم اين قرآن است و الا نميشود گفت كه علم خدا محدود است. جاي اين علم توي سينه اين بزرگواران: بود، بعد به زبانشان كه در مقام تحدّي و اعجاز جاري ميشده، قرآن شده است.
پس خداوند امر و نهيش را از زبان حجتهايش اظهار ميكند و در مقام امامتِ حجتهايش خداوند به آمر بودن، ناهي بودن و فرمانده بودن ظاهر شده است. وظيفه بندگان عبوديت و اطاعت و امتثال امر است. معناي امتثال، نيت قربت و نيت تقرب است. ميگويند در هر نماز يا در هر وضو يا در هر عبادتي نيت تقرب بكن. يعني به اين فكر باش و متوجه اين مطلب باش كه خداي من فرمان داده، من هم بندگيام اقتضاء ميكند كه در مقام اطاعت و امتثال فرمان او برآيم. پس در تمام عبادتها نيت لازم است. نيت تقرب شرط صحت عمل است، نيت تقرب امتثال فرمان است، امتثال فرمان هم معنايش همين است كه بنده در مقام انجام فرمان برآيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 378 *»
اصل بحثم چه بود. به اينجا رسيد كه جهت كلي عبادت مقام امامت حجتهاي خداست كه موقع اسم المُطاع خداي متعال است، خدا در مقام امامت حجتهايش به مُطاعيت، متبوعيت، فرماندهي و لزوم امتثال فرمانش ظاهر شده است. بنابراين ما خيلي بايد در عبادتمان به جهت عبادت توجه داشته باشيم. امام رضا7 فرمودند وقتي كه به نماز ميايستي، موقع نيت كردن كه ميخواهي براي اداي فرمان خدا آماده شوي، همانجا واجعَل واحداً من الائمّة نصبَ عَينَيك([113]) يكي از امامان، يعني يكي از آقايانت از حجتهاي كلي خدا را كه بين تو و خدا واسطه هستند در نظر بگير، آنگاه نيت كن.
امروز آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي فرجه الشريف، وليّ مطلق حق در عالم امكان، قطب عالم امكان، واسطه حقيقي و كلي و جهت كلي عبادت است. خدا در مقام امامت اين بزرگوار به متبوعيت و مُطاعيت ظاهر شده، اين است توجه به جهت كلي عبادت، مثل اينكه در نماز توجه ميكنيم به كعبه، رو ميكنيم به كعبه، اما كعبه را كه نميپرستيم، خدا را اطاعت ميكنيم و به كعبه رو ميكنيم. همينطور خدا را اطاعت ميكنيم، رو ميكنيم به جهت كلي عبادتِ خدا؛ و موقع اسم المطاع خدا وجود مبارك مهدي آل محمّد: است اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد.
خدا را قسم ميدهيم به حق مقام و منزلتش كه ما را از آن بزرگوار دور نگرداند، همه ما را در همه حال متوجه آن حضرت فرمايد و عنايتش را شامل حالمان قرار دهد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 379 *»
مجلس 27
(شب شنبه 6 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 23 / 11 / 1378)
g معناي قربةً الي الله در نيت
g احكام پنجگانه
g انسگرفتن با عبادات
g بدترين برادران
g منشأ تعارفات بيجاي ايرانيها
g راه كمشدن توقعات و رهايي از عُجب
g نكتهاي لازم و ارزنده
g تذكري مهم براي متعلمين
g فقرهاي از حديث شريف همام
g بنده هميشه بنده است و بايد بندگي كند
g مقام امامت حجتهاي خداوند موقع ظهور كبريائيت اوست
g لذتبردن از عبادت نتيجه اقبال به عبادت است
g تفسير خشوع در نماز
«* نماز جلد 5 صفحه 380 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
سخن در توجه و اقبال به نماز است. در حال نماز و به طور كلي در هر عبادتي بايد انسان متذكر باشد كه در مقام بندگي حق تعالي بر آمده و خدا را اطاعت ميكند و فرمان حق تعالي را امتثال مينمايد و معناي «نيت قربت» همين است كه هر عبادتي را انسان به قصد اطاعت حق تعالي و امتثال فرمان خدا به اتمام برساند. اين نيت شرط صحت عبادت است، عبادت صحيح نيست مگر به اين نيت.
البته اهل مراقبت و اهل مواظبت در تمام اعمال و حركات و سكناتشان اين نيت را دارند. رسول خدا صلوات اللّه عليه به ابوذر فرمودند: اي ابوذر در هر كاري تو بايد نيت داشته باشي اگر چه به تعبير ما خوابيدن و خوردن باشد. معناي نيت داشته باشي همين مطلب است. يعني اينقدر مواظب حالات و كارهايت باشي كه همه كارهايت را به قصد امتثال بكني.
معلوم است بنده واجبات را كه اتيان ميكند براي اين است كه خداوند آنها را واجب فرموده و امر الزامي فرموده، رخصت ترك آنها را نداده، اجازه ترك نداده است. بديهي است كه انسان هر واجبي را كه بهجا ميآورد به اين قصد و نيت است كه خداوند
«* نماز جلد 5 صفحه 381 *»
بر من حتم كرده و اجازه نفرموده كه آن را ترك كنم و اگر ترك كنم دستور فرموده آن را قضا كنم اگر در خارج وقت است اگر واجبي است كه وقت دارد، و گرنه بايد امتثال كنم. در هر صورت در ترك آن راهي ندارم.
اگر حرام است باز هم به نيت امتثال فرمان خدا، بنده بايد محرمات را مرتكب نشود. آنچه را كه خدا حرام فرموده بايد آن را ترك كرد، خداوند رخصت نداده كه انسان مرتكب حرام شود.
همچنين در مستحبها انسان وقتي كه به اتيان مستحبي موفق ميشود، نيت دارد. معنايش اين است كه فرمان خدا را امتثال ميكند اگر چه اين فرمان الزامي نيست. اينگونه فرمانها را فرمان الزامي نميگويند، فرمان فضلي است، فرمان عنايتي است كه خداوند به بندگانش فرموده است. خداوند يك دسته مقرِّبات قرار داده كه آنها را الزام نفرموده اما بر آنها ثواب مترتب ساخته است، اجر مترتب ساخته است. خداوند بر اتيان مستحبها رحمت، عنايت، مغفرت، لطف و كرم را وعده فرموده به همين نيت؛ يعني امتثال فرمان خدا. پس بنده مستحبات را به اين نيت اتيان كند، فرمان خدا را امتثال كرده است.
همچنين بنده مكروهات را يعني ناپسندهاي الهي را، آنچه را كه خداوند اتيان آنها را كراهت دارد ترك ميكند. اينها هم نهي است اما نهي تنزيهي است. خداوند براي بندگانش مرتكب شدن مكروهات را نميپسندد. پس كراهتها، مكروهها اينچنين است، نيت در كار است انسان به حرمت دين خدا، به احترام خداي متعال مكروهات را هم ترك ميكند.
باقي ميماند يك دسته كارهايي كه انسان آنها را يا بهجا ميآورد يا ترك ميكند، تفاوت نميكند. اينها كارهايي است كه نه فرمان اكيد و الزامي در باره عمل به آنها رسيده كه واجب باشد و نه فرمان و الزام تحريمي رسيده كه حرام باشد، و نه مستحب شده و نه مكروه گرديده است. اسم اين كارها را «مباح» ميگذراند كه نوع كارهاي ما و بيشتر كارهاي عادي ما همين مباحات است.
«* نماز جلد 5 صفحه 382 *»
اين كارها را ما فكر ميكنيم از تكليف رها است و تكليفي در اينجاها نداريم. البته اين تعبير هم رسيده كه فرمودهاند: كلّ شيء لك مطلق حتي يَرِدَ فيه نهي([114]) و در روايتي ديگر فرمودهاند: حتي يرد فيه نصّ([115]) چنين تعبيراتي هم در روايات رسيده و از اين جهت اكثر فكر ميكنند كه مباحات اموري است كه در آنها خداوند تكليفي نفرموده است و ما در آنها تكليفي نداريم.
آري تكليفي نداريم به اين معني كه تكليف الزامي و تكليف فضلي و تحريمي و تنزيهي نداريم و الا همين رخصتْ تكليف است؛ يعني در اينها هم امتثال دستور و فرمان خدا را ميشود نيت كرد و بايد در اينها هم نيت باشد. به اين معني كه در هر كار مباح توجه داشته باشيم به اينكه كار مباح را هم خداوند براي ما مباح قرار داده است.
پس اباحه هم از تكاليف شرعيه است از اين جهت مجموعه تكاليف شرعيه را پنج قسمت ميكنند: واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات. پنجمي چيست؟ مباحات. اباحه هم مثل ايجاب و تحريم و مثل استحباب و كراهت، حكم خداست. پس چون خداوند اجازه فرموده، رخصت اين كارها را داده، بر ما اباحه كرده، مباح قرار داده و تكليفي به خصوص نفرموده، اين هم خودش يك قسم از اقسام تكليف است. پس مباحات هم به نيت امتثال و به نيت اطاعت از حق تعالي انجام ميشود.
و چون مقصود از اين كارها كه در زندگاني به آنها مبتلا هستيم ادامه زندگي در اين عالم است. ادامه زندگي در اين عالم به همين كارها و تركها بستگي دارد، اينها همه امور زندگي ماست و معيشتِ ما روي اين زمين به اينها بستگي دارد. به اين خوردنها، آشاميدنها، خوابيدنها، بيدارشدنها، رفت و آمدها، كار و كسبها، ملاقاتها،
«* نماز جلد 5 صفحه 383 *»
معاشرتها، ميهمانيها، اطعامها و احسانها البته به شكل ابتدائي و همان مباح، اينها اموري است كه زندگي ما به اين امور بستگي دارد.
كساني كه اهل مراقبتند، اهل مواظبتند، اهل بندگي هستند، براي بندگي تمرين كردهاند و بندگي را دوست دارند، مباحات را هم به نيت اينكه خدا بر آنها اباحه كرده بهجا ميآورند. از اين جهت در حال عادي، خوراك و خوردنِ مباح براي اين بندگان عبادت است، نگاه كردنِ مباح براي اين بندگان عبادت است، استراحتِ مباح براي اين بندگان عبادت است. اجر ميبرند و ترقي ميكنند زيرا عبادت براي تقرب است، بندگي نتيجهاش قرب است.
قرب به درگاه حق تعالي را كه مقصود از عبادتهاست، ما نميبينيم، مشاهده نميكنيم، درك نميكنيم كه به اين عبادتها ما به درگاه خدا تقرب پيدا كرديم. و نميدانيم چه حالي براي ما فراهم ميشود، چه درجهاي به ما داده ميشود، چه ترقي در عالم نفس و روح و عقل ما براي ما فراهم ميشود. اينها براي ما الآن محسوس نيست. علتش هم همان است كه با عبادات كم انس داريم، با عبادات كم مأنوسيم.
درست است كه الحمدللّه ما به توفيقات الهي عبادات داريم چه بسا به آنها هم عادت كردهايم، خيلي هم برايمان سخت است كه يك وقتي اين عادتها تغيير كند يا مثلاً مشكلي پيش بيايد كه نتوانيم عبادتي را كه به آن عادت كردهايم ترك كنيم، ممكن است كه به اين شكل باشد. اما چون آن توجه و اقبال كه بايد در عبادات باشد در ما نيست، انسي هم براي ما نسبت به عبادات فراهم نميشود.
بايد تمرين داشته باشيم كه با عبادت مأنوس شويم، با عبادت انس بگيريم، عبادت براي ما لذتبخش باشد. خيلي هم مشكل است، زيرا همه عبادتها نامش «تكاليف» شده و تكاليف همانطور كه فرمودهاند از زحمت و كلفت و مشقت مشتق گرديده است. معناي تكليف يعني مشقت و زحمت. شنيدهايد ميگويند تكلّف. خود را به تكلّف نيندازيد، يعني
«* نماز جلد 5 صفحه 384 *»
خودتان را به زحمت نيندازيد، بيجهت خودتان را به زحمت نيندازيد. اين به زحمت انداختن خود را، در اصطلاح عربي «تكلّف» ميگويند.
بهترين برادرها آن برادري است كه انسان را به زحمت نيندازد، اميرالمؤمنين7 ميفرمايند: شرُّ الاخوان من تُكُلِّف له([116]) بدترين برادران و دوستان آن كسي است كه انسان را به زحمت بيندازد؛ يعني توقعش بالا باشد كه اگر انسان توجه نداشت، خدمتش سلامي عرض نكرد، به او بر بخورد، با انسان قهر كند، ناز كند. و يا اگر در احترامي و يا مسألهاي در حق او كوتاهي شود آزرده گردد و عذرخواهي شخص را هم قبول نكند، باورش هم نشود كه تعمد نبوده. مثلاً شخص او را نديده و يا نشناخته و يا سلام كرده ولي او نشنيده است.
اينطور اشخاصِ طمّاعِ پر توقعِ از خود راضي و خود پسند براي نوع برادران اسباب زحمت ميشوند. اگر انسان بر خلاف ميل او يك قدم بردارد، در اين وقت انسان بدترين اشخاص است. چرا؟ چون بر خلاف ميل آقا يك قدم برداشته شده يا بر خلاف ميل آقا يك حرف گفته. دستبردار هم نيست، تا دم مرگ هم از خاطرش نميرود كه فلاني در فلان روز چنين حرفي به من زده و يا فلان روز مثلاً با من بداخلاقي و يا بدرفتاري كرده است يا پيش پاي من برنخاسته يا جواب سلام مرا نداده يا به من سلام نكرده است و از اين نوع توقعهاي بيجا كه بعضي دارند.
چنين اشخاصي باعث ميشوند كه انسان در مورد آنها خيلي مواظب باشد، خودش را به زحمت بيندازد كه مبادا سخني يا كاري يا حركتي كند كه باعث آزردگي آن آقا بشود؛ اين بدترين برادران خواهد بود.
متأسفانه در ايران اين تعارفات خيلي فراوان است. در ميان عربها اين تعارفات نيست. در ايران اين تعارفات خيلي ملّيّت دارد؛ يعني ريشه ملّيّت دارد مثل نوروز ميماند كه ريشه ملّيّت دارد. وضعشان اينطوري است، توقعات خيلي بالا است، طمع خيلي زياد
«* نماز جلد 5 صفحه 385 *»
است، از خود راضي خيلي زياد است، از اين جهت اين تعارفاتي كه الآن در ميان ايرانيها مرسوم است از همين روحيه سرچشمه ميگيرد.
در ايران اگر كسي در مجلس ميهماني مثلاً بخواهد سيب به كسي تعارف كند، بخواهد شكلات به كسي تعارف كند بايد اولاً داخل ظرف بگذارد، ظرف چيني باشد و آن ظرف در سيني باشد بعد هم از جا حركت كند و برود جلوي ميهمان بنشيند حتي خم هم نشود، بنشيند و احترام كند و از اين نوع تعارفات كه اگر يك خورده از اينها كم شود سزاوار غيبت هم ميشود، غيبتش واجب ميشود كه بروند پشت سرش چنين و چنان بگويند.
ولي مجالس عربها را من ديدهام، مجالس روضهشان را ديدهام. وقتي ميخواهند مثلاً شكلات تقسيم كنند، صاحب مجلس دست خود را داخل پاكت ميكند و شكلات را اينطور جلوي اشخاص پرتاب ميكند. در مجلس ميهماني، ميخواهد سيب تعارف كند، ظرف سيب جلويش است سيب را جلوي اشخاص پرتاب ميكند. ميخواهد سيگار تعارف كند آن را جلوي ميهمان پرتاب ميكند و همينطور زيرسيگاري را ـ چقدر هم من از اسم سيگار و زيرسيگاري بدم ميآيد ـ زيرسيگاري را همينطور پرتاب ميكند. بايد به كلهاش بكوبد نه اينكه جلوي او پرتاب كند، بايد به سرش بكوبد كه بيخود و بيجهت سيگار ميكشد، ولي جلويش پرتاب ميكند كه خاكستر سيگار را داخل آن بريزد.
شيخ مرحوم يكي از چيزهايي را كه لعنت ميفرمودند، عادات عجم و تعارفات عجم بود. رسماً لعنت ميفرمود، يك شخصيت رباني اين كارها را لعنت ميكند. ميفرمودند از وقتي ايران آمدهام از اين تعارفات طاقتم تاب شده است.([117]) اين تعارفات از كجا سرچشمه ميگيرد؟ از توقعات، از طمعها و ازخود راضي بودنها و خودپسنديها سرچشمه ميگيرد.
«* نماز جلد 5 صفحه 386 *»
اگر بنده فكر كند كه چه بوده و چه خواهد شد و الآن چيست، همانطور كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه دستور دادهاند، بزرگان هم دستور دادهاند كه بنشينيد فكر كنيد اصلاً ببينيد كه هستيد و چه هستيد. خيلي سطح توقعات پايين ميآيد، سطح طمعها پايين ميآيد، انسان شكسته ميشود، از عجب خلاص ميشود، از خودبيني و راضي بودنِ از خود آزاد ميشود. خودپسنديها همه كم ميشود.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ميفرمايند: مسكينٌ ابنُ آدم مكتوم الاجل…([118]) بيچاره! فرزند آدم! چقدر مسكين است! چقدر بيچاره است! و ميفرمايند: عجبتُ لابن آدم در شگفتم از فرزند آدم، اوّلُه نطفة و آخرُه جيفة و هو قائم بينهما وعاء للغائط ثم يتكبّر([119]) اين فرمايش را چه كسي ميگويد؟ اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ميفرمايند. واقعيتي است كه اگر انسان حالات خودش را، وضع خودش را متذكر باشد، خيلي حالاتش عوض ميشود، تواضع پيدا ميكند، توقعاتش كم ميشود، از همه توقع ندارد كه نزد او بنده ذليل باشند. همه بندگان خدا هستند، همه دوستان محمّد و آل محمّد: هستند، همه نزد خدا و اولياي خدا حرمت دارند.
وقتي انسان متذكر گناهانش باشد، متذكر گردن شكستگي خود نزد خدا و اولياي خدا باشد، آن وقت از مردم چه توقع دارد؟ بلكه بايد واقعاً شرمنده باشد.
اين نكته خيلي عجيب است! من اين مطلب را عرض ميكنم به عنوان نصيحت، به عنوان موعظه و به عنوان وصيت، چه بگويم، هر چه بگويم جا دارد، در آن فكر كنيد و انشاءاللّه در عمل به آن تمرين داشته باشيد. اگر احترام ميبينيد، در دل شرمنده شويد. اين قاعده است، خيلي هم به ترقي انسان كمك ميكند، خيلي انسان را ترقي ميدهد كه اگر احترام ديديد، از هر كسي احترام ديديد بين خودتان و خدا و اولياي خدا واقعاً شرمنده
«* نماز جلد 5 صفحه 387 *»
بشويد، نه اينكه نفستان خوشش بيايد كه احترام شدم. داخل فلان مجلس رفتم مرا احترام كردند، آن شخص مرا ديد و احترام كرد، و چه و چه و چه، نه، واقعاً شرمنده شويد.
با خود بگوييد اي خداي من! من كه خودم را ميشناسم كه چقدر بدم، من كه ميدانم تو را معصيت ميكنم و معصيتكارم، من كه ميدانم با ولي تو و حجت تو و امام خود صاف نيستم، خدمتش نميكنم، حرمتش را ندارم، به رضاي او رفتار نميكنم. من كه سزاوارم تمام خلق پا بر صورت من بگذارند و عبور كنند. پس چه شده كه مرا احترام كرد، سلام كرد، جلوي پاي من برخاست و تعارفم كرد. واقعاً انسان بايد شرمنده شود.
اين يك مطلب كه عمل به آن خيلي انسان را ترقي ميدهد و سطح توقعات انسان پايين ميآيد. ديگر اينكه انسان از همه كس آزرده نيست، با همه كس دعوا ندارد، با همه كس اختلاف ندارد، از همه كس گلهمند نيست. بلكه از همه راضي است، از همه خوشحال و از همه شاد است.
مطلب مهم ديگري كه تذكر است براي عزيزاني كه در مسير تعليم و تعلماند و توجه به آن خيلي لازم است، خيلي مهم است آن است كه ابداً ابداً ابداً در وجودشان، در فكرشان، در خيالشان آني و لحظهاي نگذرد كه سزاوار احترامند، سزاوار حرمتداري هستند، به هيچ وجه چنين تصوري به خاطرشان نگذرد. بلكه اگر احترام ديدند، نزد هر احترامي بگويند، اين احترام بيجاست، مولاي من ابيعبداللّه الحسين7 توهين شده، آقاي من توهين شده، آن وقت به من احترام ميكنيد!! به آقاي من در دنيا بياحترامي شده، مرا احترام ميكنيد! وقتي شخص متذكر اين مطلب بود آن وقت چطور احترام به دل او لذت بدهد، چطور احترام ـ به اصطلاح ـ به جان او بنشيند اصلاً احترام به جان انسان نمينشيند.
اين حديث شريف را توضيح ميدادم كه امام7 ميفرمايد: شرّ الاخوان من تكلّف له پس معلوم است كه بهترين برادران آن برادري است كه انسان از او نترسد كه براي خاطر او خودش را به زحمت بيندازد و به زحمت بيفتد كه نكند به آقا بر بخورد.
«* نماز جلد 5 صفحه 388 *»
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در باره متقين به همّام چه ميفرمود؟([120]) همّام از اصحاب حضرت است. شنيدهايد كه ايشان از حضرت تقاضا كرد كه آقا براي من متقين را توصيف كنيد، وصفشان را بگوييد، برنامهشان را بگوييد، اخلاقياتشان را براي من بگوييد، ظاهرشان، باطنشان، صفاتشان را براي من بيان كنيد، حتي كأني اَنظر اليهم احوال آنها را بهطوري براي من مجسم كنيد كه من در واقع معناي تقوي و شخص متقي را بتوانم تصور كنم؛ اينطور برايم مجسم كنيد.
حضرت ابتدا از توصيف حالات متقين خودداري فرمودند، يك عبارت كوتاهي فرمودند كه: يا همّام اِتَّقِ اللّه و اَحسن فانّ اللّه مع الذين اتّقَوا و الذين هم محسنون گفت: نه، من دست بر نميدارم، بايد بيان بفرماييد، اصرار كرد. حضرت هم شروع كردند به بيان اوصاف متقين، فرمايشهايي فرمودند كه نوعاً شنيدهايد. تا فرمايشهاي حضرت تمام شد همّام صيحهاي زد و از دنيا رفت. اينطور موعظه و نصيحت در وجودش اثر كرد.
حديث همّام در نهج البلاغه هم مذكور است و خيلي حديث شريفي است و بزرگان ما+ به مناسبتها اين حديث شريف را در رسائلشان ذكر فرمودهاند. از جمله آقاي مرحوم فارسي آن را در ارشاد به مناسبت ذكر حالات و خصوصيات و صفات مؤمنان بيان فرمودهاند كه اين صفات و حالات بهطور اصالت و بهطور واقعيت و آن درجه اعلايش معلوم است كه در وجود مبارك نقبا و نجبا و كاملان و بزرگان دين موجود است([121]) و البته بعضي از اين صفات در تابعين ايشان هم عكس مياندازد. اگر پيروان آن بزرگواران در طلب آن باشند، قطعاً آن صفات حسنه در آنها هم پيدا ميشود.
يكي از صفاتي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه براي اهل تقوي ميفرمايد كه به همين قسمت مورد بحث ما مربوط ميشود آن است كه ميفرمايند: نفسه منه في عناء
«* نماز جلد 5 صفحه 389 *»
شخص متقي اينطور است كه از ناحيه خود، خود را به زحمت مياندازد كه به ديگران زحمت ندهد، براي ديگران زحمت فراهم نكند، متقين خود را به سختي و مشقت مياندازند و گوارايشان هم هست. و الناس منه في راحة([122]) اما مردم نسبت به او در آسايشاند؛ يعني متقيان حاضر نيستند كه موجبات زحمت براي اشخاص فراهم كنند.
اينها معترضه بود. اصل مطلب اين بود كه تكاليف از كلمه كلفت و تكلف گرفته شده؛ يعني مشقت و زحمت، و در باره ما ضعفاء تكاليف ميگويند. بنابراين آيا نبايد به حال خودمان فكري بكنيم؟ نبايد قدري تكان بخوريم؟ نبايد در واقع نگران باشيم؟ آيا تكاليف شرعيه هنوز هم بايد براي ما تكاليف باشد؟ كه البته هست تا وقتي كه نفس امّاره بالسّوء داريم دستورات الهي، تكاليف شرعيه است، زحمت است و مشقت است، باري است كه احساس ميكنيم بر دوشمان است و خيال ميكنيم مرگ كه بيايد اين بار را بر زمين ميگذاريم و خلاص ميشويم.
بايد بدانيم اينطور نيست، بار عبوديت زمين گذارده نميشود. انشاءاللّه هميشه ما عبديم و هميشه بايد عبوديت داشته باشيم. در تمام دورههاي دنيا و برزخ و آخرت بايد عبوديت داشته باشيم، ما هرگز از عبوديت خارج نميشويم.
آن حرفي كه صوفيه زدهاند خيلي پوچ است، خيلي بياساس و بيپايه است كه انسان يك وقتي به درجهاي برسد كه تكليف از او ساقط شود. اين حرف، حرف بياساسي است كه گفتهاند: «المرء قائم علي بساط الشريعة ما لم يصل الي بساط التوحيد ـ و يا مقام التوحيد ـ فاذا وصل سقطت عنه الشريعة» اينها حرفهاي پوچي است كه نشستهاند و بافتهاند، خيالات است. چه كسي به ذات خدا ميرسد؟ چه كسي به حقيقت خدا ميرسد؟ چه كسي به ذات خدا، به حقيقت مطلقه الهيه نائل ميشود؟ معلوم است كه هيچكس نميرسد.
«* نماز جلد 5 صفحه 390 *»
آنها كه خدا را همسنخِ موجودات دانستهاند و آن حاشيه بالاي عالم وجود و هستي را خدا دانستهاند و ميگويند خلق همينطور ترقي ميكنند تا به آن درجه و به آن مرحله ميرسند، اينها حرفهاي بي اساسي است.
نه انبياء: اين حرفها را زدهاند و نه اولياء و نه اشخاص فهميده اين حرفها را زدهاند و يا ميزنند، فهميدهها اينطور حرفها نزدهاند و نميزنند. آنهايي كه عقل داشتند و از روي عقل سخن گفتند و از روي فهم سخن گفتند اين حرفهاي بياساس را نگفتهاند و نميگويند. هر بخش اين حرفها را كه انسان عاقل نگاه ميكند ميبيند همهاش پوچ است اگر چه اكنون تمام دنيا بگويند حق است. هر چه ميخواهند بگويند، اين حرفها باطل محض است.
قرآن رسماً به پيغمبر اكرم9 خطاب ميكند و ميفرمايد: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين و «يقين» را هم خود اهل قرآن به «مرگ» معني ميكنند؛ يعني تا مرگ نرسيده بايد عبادت كني، تا زنده هستي بايد عبادت كني و مثل امامالموحّدين ـ امامالموحّدين ابنعربي نيست، محييالدين عربي امام الموحدين نيست، او امام ملحدين است ـ امام الموحدين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است، اميرالمؤمنين كجا ضربت خورد؟ علي7 كجا ضربت خورد؟ آيا مقام محييالدين و امثال او از اميرالمؤمنين بالاتر بود؟
اميرالمؤمنين7 در مسجد، در محراب عبادت و در حال نماز بر سر نازنينش ضربت زدند، خدا لعنتشان كند. اين شهادت يعني اينكه هيچگاه هيچ خلقي از مقام بندگي خارج نميشود، بنده هميشه بنده است و خدا هميشه خداست. نه خلق به رتبه خدايي ميرسند و نه خدا از رتبه خدايي تنزل ميكند كه توي خلق بيايد و با خلق يكي بشود.
خدا هميشه خداست و خلق خدا از اول تا به آخر، همه خلق خدا هستند. حتي آن اتمّ خلق و اكمل خلق و انور خلق، وجود مبارك محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين، آنها هم بنده خدا و خلق خدا هستند. در نوع تشهدها اول به عبوديت رسول اللّه
«* نماز جلد 5 صفحه 391 *»
و سپس به رسالت آن بزرگوار9شهادت ميدهيم مثل آنكه ميگوييم: اشهد ان محمداً عبده و رسوله اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد. در برزخ هم همينطور عبوديت هست، در آخرت هم عبوديت هست.
نكتهاي را كه بايد متذكر باشيم (و اينها مقدمه بحثي است كه در نظر دارم و به مناسبت آن بحث عرض ميكنم) آنچه كه بايد در فكر آن باشيم اينست كه قدري خودمان را از اين وضع عادي بالاتر بكشيم. خيلي نامناسب است كه ما هنوز عبادتها را تكاليف احساس كنيم، عبادات براي ما مشقت باشد و باري بر دوش ما باشد.
قدري به عبادتها اقبال كنيم، به خدا و به جهت كلي عبادات الهي كه وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه عليه است توجه داشته باشيم. عرض كردم خداوند به جميع انوار كبريائيتِ خود در مقام امامتِ حجت ظاهر شده و امام7 موقع اسم «المطاع» خداست. خدا كجا اطاعت ميشود؟ مطاع بودن خدا، متبوع بودن خدا و مقام اطاعت شدن خدا كجاست؟ مقام امامت حجت صلوات اللّه عليه است كه جهت كلي عبادت ميشود.
فارسيتر بگويم: خدا در مقام امامت حجت به كبريائيت و فرماندهي جلوه كرده است. بنده خالص، بنده متوجه، بنده خدادوست، كه خدا را شناخته و ميخواهد خدا را پرستش كند و اطاعت نمايد، خدا را دوست دارد، از اطاعت خدا خوشش ميآيد و از پرستش خدا لذت ميبرد، اين بنده در برابر اين ظهور خداوند به فرماندهي كه همان مقام اللّه اكبر و صاحب مقام كبريائيت است، ميخواهد بگويد سمعاً و طاعةً. اين حالت، نه تنها به ظاهر خود، بلكه دل بگويد سمعاً و طاعةً، روح بگويد سمعاً و طاعةً و بدن هم بگويد سمعاً و طاعةً. معناي سمعاً و طاعةً به فارسي يعني چشم، در فرمانم، اطاعت ميكنم، بندگي ميكنم، فرمان بده امتثال ميكنم.
اين حالت را كه بنده ميخواهد در برابر خدا اظهار كند، كجا اظهار كند؟ جايش كجاست؟ جاي اظهار اين سمعاً و طاعةً كجاست؟ ما كه به ذات خدا راه
«* نماز جلد 5 صفحه 392 *»
نداريم، خدا كه با ما همسنخ نيست كه در مقابل كبريائيتش روي چشم دست بگذاريم يا روي سينه دست بگذاريم و بگوييم سمعاً و طاعةً خدايا آماده هستم اطاعت كنم. چشم، فرمان بردارم. فرمان بده فرمان بردارم، از دل و جان اطاعت ميكنم. موقع و محل تعلق اين اظهارات بنده كجاست؟
توجه به اين مسائل لازم است، بايد اين مسائل نقش سينهمان بشود، بايد بر لوح دلهايمان ثبت شود كه با خودمان از دنيا ببريم. موقع اسم «المطاع» خدا كجاست؟ مقام «امامت» حجت است، اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد. اسم المطاع خدا يك شأني از شؤونات اسم الولي خداست. اسم الولي خدا يكي از شؤوناتش اسم المطاع خداست، متبوعبودن خدا و سلطان بودن خدا و مطاع بودن خدا تمام اينها مفيد معناي كبريائيت خداست.
همه اسمهاي خدا كه كبريائيت خدا را به ما ميفهماند يك محل و موقع كلي دارد كه جهت كلي عبادت و بندگيهاي بندگان همانجاست. بايد آنجا را بيابيم، بايد پيدا كنيم كه الحمدللّه پيداست، گم نيست كه ما آن را پيدا كنيم. ما گم هستيم، اين مقام گم نيست.
به خدا پناه ميبريم. شيطان ما را گمراه ميكند، مرتب ما را به اين طرف و آن طرف ميكشد آن وقت ما گم ميشويم و الا اين مقام گم نيست، پيداست. مقام حجت، مقام امامت، مقام ولي در امامت، موقع اسم المطاع خداست كه يكي از شؤون اسم الولي خداست؛ و حجت خدا اسم عيني و تكويني و حقيقت نوريه الهي است. امام اسم خداست، اسماء خداست، تمام اسماء خدا را شما در وجود امام بايد ببينيد و بشناسيد، جاي ديگري نيست، هيچجا نيست. خدا به جميع اسماء و صفاتش در امام و حجت و وليش آشكار است، نه جاي ديگر. خدا را هيچجا نميشود پيدا كرد، خدا را به جميع اسماء و صفاتش هيچجا نميشود جست جز در وليش و در امام و در حجتش صلوات اللّه عليه، در كدام مقامش؟ در مقام امامتش. هر اسمي كه براي خداست و بر كبريائيت و
«* نماز جلد 5 صفحه 393 *»
بزرگي ظاهري خدا دلالت ميكند، در مقام امامتِ امام قرار دارد. بايد اين موضع و موقع را شناخت. و عبادتها جهت ميخواهد. مجموعه عبادتها همهاش، جهتش، موقعش و موضعش مقام امامت حجت خداست. مقام امامت است.
بيت الولايه، يعني وجود مبارك حجت خدا يك ركني دارد كه ركن غربي است كه مقام امامت اوست. ما بايد در مقام عبوديتها و بندگيها خودمان را مقابل ركن غربي بيت الولايه ببينيم. يعني خودمان را در برابر مقام امامتِ حجت مشاهده كنيم. آنگاه براي اظهار بندگي و عبوديت، به همه وجود بگوييم اللّه اكبر؛ يعني اي خدا كبريائيت تو در مقام امامتِ حجتت آنقدر براي من نمودار است كه غير از تو هر چه هست پشت سر من است و من به آن اعتنا ندارم، توجه ندارم. بزرگي فقط بزرگي توست و آنچه از بزرگيها و شرافتهايي كه به خود نسبت دادهاي.
خداوند همه ما را اهل عبادت و بندگي قرار دهد، لذت ببريم از عبادتها، انس بگيريم با عبادتها، به عبادتها اقبال داشته باشيم، در عبادتها توجه داشته باشيم مخصوصاً نماز كه از ابتدائي كه براي اداي آن آماده ميشويم به حسب خودش از مقدمات، مقارنات و اعمالش، در تمام اينها توجه داشته باشيم، با اقبال دل بهجا آوريم.
حيفمان بيايد در حال عبادت و توجه به خدا و مخصوصاً نماز كه فكرمان به امور ديگر و مسائل ديگر منصرف شود؛ حيفمان بيايد. چند لحظه در مقام عبوديت بر ميآييم اما در اين چند لحظه يك دوره سير عبوديت و سلوك در عبوديت را به انجام ميرسانيم. حيفمان بيايد كه ذهنمان، فكرمان و خيالمان اين طرف و آن طرف برود. خداي نكرده در ميان ما نيست كسي كه در حال نماز در فكر معصيت باشد، در حال نماز به دنبال معصيت برود، در ميان ما چنين كسي نيست. همه ذهنها پاك، دلها پاك و نوراني و متوجه است.
«* نماز جلد 5 صفحه 394 *»
پس سعي كنيم به عبادتها و بهخصوص به نماز اقبال داشته باشيم. خداوند ميفرمايد: قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون. امام صادق7 فرمود: خشوع در نماز اين است: غضُّك بصرَك في صلوتك فروافتادن چشمت در حال نماز است، خضوع و خشوع چشم ظاهر كه فرو ميافتد، پايين ميافتد، اين طرف و آن طرف، بالا و پايين و به اين و آن نگاه كردن ندارد. چشمت را پايين بينداز و اقبالُك عليها([123]) خشوع در نماز روي آوردن تو به نماز است، به همه وجودت به نمازت توجه بكن كه نماز حدود ولايت است، جلوه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. در حال نماز در نور علي7 غرق شدهاي. حيف است كه انسان خودش را داخل ظلمت دنيا كند.
خدايا به حق نماز حقيقي، وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و به حق نمازگزاران واقعي، اوليائت، مخصوصاً در زمان ما آقا بقية اللّه صلواتك عليه و عجِّل فرجَه الشريف ما را از نمازگزاران محسوب بفرما. طاعات ما را به بركت طاعات آقايمان بقية اللّه قبول بفرما. معصيتهاي ما را به بركت عنايت و توجه و لطفش به حسنات مبدل بفرما.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 395 *»
مجلس 28
(شب يكشنبه 7 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 24 / 11 / 1378)
g سرّ اينكه نماز در بُعد عبادي دين عمود دين است
g لزوم توجه به اين حدود ظاهري نماز رموز حقايق معنوي است
g كمال معنوي نماز به آشنايي با حقايق معنوي آن بستگي دارد
g قيوميت خداوند در تكوين نسبت به همه خلق يكسان است
g همه مُلك، ملك حقيقي خداوند است
g اعتقاد به وجود خداوند بديهيترين و فطريترين دريافتهاي بشري است
g توجه به عنايت و لطف خداوند درعبادات
g راه تقرب به خداوند توجه به حقايق معنوي نماز است
g رعايت حدود ظاهري و معنوي نماز موجب ازدياد شوق و رغبت به نماز است
g بحث صحت نماز و بحث قبولي آن دو بحثاند
«* نماز جلد 5 صفحه 396 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
اصل بحث در اين است كه نماز مجموعهاي از مراتب عبوديت در برابر جميع ظهورات حق تعالي به ربوبيت است، ازاينرو چنان وضع شده و طوري قرار داده شده است كه حركات، افعال و اذكار آن از هر جهت با آن ظهورات مناسبت دارد. پس نمازگزار چه در اذكار نماز و چه در افعال نماز تمام مراتب عبوديت را طي ميكند و در مراتب عبوديت سير مينمايد.
تمام عبادتها در «نماز» مندرج است، «نماز» همه مراتب عبادتها را داراست و جميع مراتب عبوديتي كه بنده بايد در آنها سير داشته باشد، همه در نماز وجود دارد؛ «نماز» چنين موقعيتي را در ميان عبادتها داراست. الصلوة خير موضوع «نماز» بهترين عبادتهايي است كه قرار داده شده، بهترين بندگيهايي است كه به وضع الهي وضع شده و نهاده شده است.
اولين عبادتي كه در شريعت واجب شد و دستور داده شد در معراج، در شبي كه رسول خدا9 به معراج تشريف بردند، «نماز» بود. پس نماز مجموعه عبادتهاست،
«* نماز جلد 5 صفحه 397 *»
همه عبادتها در نماز مندرج است. عرض كردهام كه عبادتهاي ديگر به حسب قابليتشان جهاتي از نماز را حكايت ميكنند.
پس نماز اصل است در عبوديتها و در بُعد عبادي دين كه از آن به عمود تعبير ميآورند. نماز عمود دين است؛ يعني ستون دين است، پايه دين است، همانگونه كه چادر و خيمه بر عمود برپاست، ميفرمايند دين هم همانگونه بر نماز برپاست.
و مكرر گفتهام كه مراد از دين، در عمود الدين كه گفته شده، بُعد عبادي دين است. در بُعد عبادي دين، نماز عمود است، ستون است. فرمودند: اِن قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها اگر نماز از انسان پذيرفته شود همه عبادتهايش پذيرفته ميشود، اگر نماز پذيرفته نشد و از درگاه خدا رد شد، تمام عبادتهاي انسان مردود است، رد ميشود.
آنچه مهم است كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اذكار نماز عربي است و افعال آن رموز است و نمازگزار بايد توجه كامل داشته باشد، اقبال تمام به نماز داشته باشد تا بتواند از اين وضع الهي بهرهمند گردد. الفاظ نماز همه عربي است. به همين سبب بايد با لسان عربيت آشنا باشد، معاني نماز را بداند، مرادهاي الهي را بداند از تكبيرة الاحرام و بلكه از وقتي كه اذان شروع ميشود و ميگويد: اللّه اكبر، اللّه اكبر تا آخر اذان و بعد اقامه و بعد شروع نماز از تكبيرة الاحرام و سپس قرائت حمد و سوره، بعد اذكار ركوع، سجود، قنوت، تشهد و سلام. اينها همه عربي است و معلوم است اينها همه معني دارد و مراد حق تعالي از وضع اينها اموري است كه بايد شخص نمازگزار از آنها باخبر باشد و آنها را بداند.
دقت كه بكنيم ميبينيم خيلي عجيب است! وضع و قرارداد عجيبي است! مثلاً در اذان كه چهار بار اللّه اكبر ميگوييم فكر ميكنيم اللّه اكبر را تكرار كردهايم و چهار بار گفتهايم اللّه اكبر، در آخر اذان هم دو بار اللّه اكبر ميگوييم.
«* نماز جلد 5 صفحه 398 *»
همچنين براي اقامه هم اللّه اكبر ميگوييم، در خود نماز هم كه اللّه اكبر ميگوييم، در تكبيرة الاحرام و يا در هر حالي كه به نماز جماعت وارد ميشويم اللّه اكبر ميگوييم. وقتي ركوع ميكنيم اللّه اكبر ميگوييم، وقتي سجده ميكنيم و از سجده كه برميخيزيم اللّه اكبر ميگوييم.
اين تكبيرها به ظاهر به نظر ما همه مكرر ميآيد و تكرار است ولي مراد الهي و وضع الهي تكرار نيست، هر كدام معنايي دارد و براي منظوري گفته ميشود. چهار اللّه اكبر در اذان نماز براي هر كدام منظوري و معنايي است كه جداي از يكديگرند.
پيبردن به اين معاني و دانستن اين امور براي نمازگزار لازم است. اين تعبيراتي كه دارم از «لازم است» و «بايد» و امثال اينها متذكر باشيد از نظر حكم شرعي نيست. در مقام بيان حكم شرعي نيستيم، فتوي نيست. اين الفاظ از نظر توجه و اقبال به نماز و وظيفه عبوديت است؛ اين يك مطلب است و فتوي به صحت و يا عدم صحت مطلب ديگري است، و همين است كه مقدمه اين بحث ماست.
ميبينيد كه در نماز حالات مختلف و افعال مختلف داريم. دستها را براي گفتنِ تكبيرة الاحرام بلند ميكنيم، قيام داريم، بعد ركوع ميكنيم، سجده ميكنيم، همه هم مشخص است و حدودش در شريعت مقرر شده. چون خير موضوع است معلوم ميشود كه در وضع اين حركات تعمد شده، در وضع و قراردادن اين افعال و اين اذكار، همه تعمد شده است از اين جهت دستورات آنها داده شده و حدود آنها معين شده است، هيچ به ما واگذار نشده بلكه آنها را معين فرمودهاند. ابتداء خدا به پيغمبرش تعليم فرموده، پيغمبرش9 هم بيان فرموده، ائمه: هم خصوصياتي كه بنا بوده بفرمايند فرمودهاند. نماز با جميع خصوصيات و حدودش در شريعت معلوم است.
اينها رمزهايي است كه بايد به اين رمزها آگاه بود. چرا ركوع ميكنيم؟ چرا ركوع را به اين خصوصيت بهجا ميآوريم؟ همهاش مشخص است. سجده اينطور، تشهد اينطور. اين حدود ظاهري نماز لازم است كه رعايت شود.
«* نماز جلد 5 صفحه 399 *»
عمده مطلب بيشتر توجه داشتن به نماز است، آنچه باعث كمال معنوي نماز ميشود توجه به نماز است، آنچه باعث كمال معنوي نماز است اقبال به سوي نماز است. يعني انسان به حركات و به اذكار توجه داشته باشد كه چه ميگويد، چه ميكند، در چه حالي است، در چه عبوديتي به سر ميبرد، با چه مقامي از مقامات حق تعالي مقابل شده و روبهرو گرديده است. انسان در نماز با مقام معبوديت خدا، با مقام مطاعيت خدا و با مقام ولايت خداوند روبهرو شده است. بايد حرمت حضور را رعايت كند، بايد حرمت محضر را رعايت كند، غير از ساير حالات است.
درست است كه در ساير حالات هم در محضريم اما به اين خصوصيت نيست. ما هميشه در حضور خدا هستيم و هيچگاه از حضور خدا غايب نيستيم. ما خودمان غايب ميشويم، وقتي غافليم غايبيم، وقتي از خدا غافل هستيم، وقتي از اولياي خدا غافل هستيم در غيبت به سر ميبريم، غايب شدهايم ولي نزد خدا حاضريم، خدا حاضر و ناظر بر ماست.
در تفسير آيه شريفه اولم يكفِ بربّك اَنَّه علي كل شيء شهيد امام صادق7 ميفرمايد: اي موجودٌ في غيبتك و في حضرتك([124]) خدا هميشه حاضر است و ما هم هميشه در محضر خدا هستيم، هيچگاه ما از خدا پنهان نيستيم، ما از خدا هيچ مخفي نميشويم، هيچ چيز ما را از ديد الهي نميپوشاند. اما اينها حضور قَيّوميّت است، محضر قيّوميّت حق تعالي است، خدا كه ظاهر شده به قيّوميّت، هيچ موجودي از محضر قيّوميّت او غايب نيست.
اللّه لا اله الا هو الحيّ القيّوم([125]) در اين آيه مباركه آية الكرسي خدا را به قيوميت توصيف ميكنيم. محضر قيوميت حق تعالي اينچنين است، هيچ خلقي غايب و پنهان از خداوند نيست، ظاهرش، باطنش، همه امورش در تحت تصرف و تدبير حق تعالي است.
«* نماز جلد 5 صفحه 400 *»
هيچ كس از خدا دورتر و يا نزديكتر نيست، همه در نزد احاطه او و در نزد علم او و در نزد قدرت او يكسان هستند، نه آسمانها نزديكترند از زمينها به خدا و نه زمينها نسبت به آسمانها از خدا دورتر هستند.
الرحمن علي العرش استوي([126]) خداوند به صفت رحمانيت خود ـ كه از شؤونات قيوميت است ـ بر ملك خود و عرش ملك خود مستولي و مستوي است. به اين معني كه همه موجودات از غيب و شهاده، بزرگ و كوچك، لطيف و كثيف، تفاوت نميكند همه و همه در نزد علم او، و در نزد احاطه او، و در نزد قيوميت و تصرف و ولايت او يكسانند. يكسانِ يكسان، نه لطيف به او نزديكتر است و نه كثيف از او دورتر است.
اگر روح لطيف و بدن كثيف است و غلظت دارد، اينها به حسب ماست. به حسب عالم ما كه عالم خلق است اينطور است، در عالمهاي خلقي اينطور است. عالمهاي غيب لطيفند، عالمهاي شهاده غليظ و كثيفند. اين غلظتها و لطافتها، اين دوريها و نزديكيها، مال خلق و در عرصه خلق است. در محضر قيّوميت حق تعالي همه يكسانند.
به خصوص رواياتي وارد شده در ذيل اين آيه مباركه الرحمن علي العرش استوي كه استيلاء و استواء علم خدا، قدرت خدا و احاطه خدا را بر همه خلق بهطور يكسان بيان ميفرمايند.
در ذيل اين آيه مباركه ميفرمايند در نزد علم و قدرت و احاطه حق تعالي همه موجودات يكسانند، هيچ تفاوتي براي موجودات در نزد علم خدا نيست. به همه يكسان عالم است، بر هر چيزي يكسان قادر است، مثلاً اگر بخواهد كوه بيافريند نبايد زحمت بيشتري بكشد تا آنكه بخواهد كاه را بيافريند. اينطور نيست، اِنّ اللّه علي كل شيء قدير([127]) قدرت حق تعالي به همان آساني كه به كاه تعلق ميگيرد مثلاً به همان آساني به
«* نماز جلد 5 صفحه 401 *»
كوه تعلق ميگيرد، تفاوت نميكند، نزد قدرت حق تعالي كوه و كاه يكسان است، آسمان و زمين يكسان است.
پس قدرتش اينطوري است انّ اللّه قادر علي كل شيء.([128]) علمش هم همينطور است يا من هو عالم بكل شيء([129]) يا ميفرمايد: هو بكل شيء عليم([130]) علم او به ظاهر بيشتر نيست تا علم او به باطن. مثلاً روح ما در باطن ماست و بالنسبه به بدن ما غيب و نهان است، باطن است، پوشيده است و بدن و جسم ما ظاهر است. آيا علم حق تعالي به ظاهر ما بيشتر و نسبت به روح ما كمتر است چون پنهان است؟ نه، نزد خدا همانطور كه بدن ظاهر و آشكار است، روح هم ظاهر و آشكار است، هيچ تفاوت نميكند، عالم بكل شيء خداوند به همه چيز يكسان علم و آگاهي دارد.
پس محضر قيّوميّت حق تعالي، محضر احاطه و علم و قدرت حق تعالي نسبت به خلق هيچ تفاوت نميكند و در همه حال ما در محضر قيوميت او به سر ميبريم. در همه حال در محضر احاطه و در محضر علم و در محضر قدرت او هستيم.
به ما نعمتهايي داده و ما را مالك كرده اما فكر نكنيم اين مالكيت استقلال و اصالتي دارد. به ما چشم داده، مِلك ما كرده و مال ما قرار داده كه هر چه از ديدنيها را بخواهيم ببينيم بتوانيم ببينيم و ديد ما را محدود كرده، ما پشت ديوار را نميبينيم.
خيلي چيزها در عالم شهاده هست اما ما آنها را نميبينيم. اين نديدنيها كه هست و ديده نميشود نشان اين است كه به همين مقدار به چشم و بينايي چشم نياز داشتهايم و داده، بيش از اين براي ما لازم نبوده از اين جهت به ما نداده است و حالا كه اين توانايي ديدن را عنايت فرموده و ما را بر اين مقدار از ديدن توانا فرموده الآن هم به قدرت اوست
«* نماز جلد 5 صفحه 402 *»
كه ميبينيم، نه اينكه در ديدن استقلال داشته باشم و مستقل باشيم، به تعبير فارسي در ديدن از خدا بينياز باشيم.
الآن هم چشم ما در دست قدرت اوست، بينايي و ديدن چشم ما هم در دست قدرت اوست. نخواهد، نميبينيم، نخواهد، چشم نخواهيم داشت.
گوش، دست و زبان هم همينطور است. مغز و فكر و خيال هم همينطور است، همه در تحت قدرت اوست و در دست قدرت اوست. به همه خلق كه چشم لازم داشتهاند چشم داده، به همه خلق كه گوش لازم داشتهاند گوش داده است.
اَعطي كلَّ شيء خَلقَه به هر موجودي در زندگاني و معيشتش و ادامه هستياش در روي اين زمين هر چه لازم داشته، داده است، نه روي اين زمين، بلكه در آسمانها به اهل آسمانها، در عالمهاي غيب به ملائكه و جنها، هر كس هر چه لازم داشته خداوند به او داده تا زندگياش بگذرد و هستياش ادامه يابد. به هر موجودي خلقت لازم را داده است.
ثمّ هدي آنگاه هدايت هم فرموده كه چطور از اين ابزار و وسائل بهره ببرند و زندگي را ادامه دهند. اينها همه در فرمان اوست و در تحت قدرت اوست و ما چقدر غافليم. مثلاً همين چشمي كه او به ما داده، و اين نيروي بينايي كه او به ما داده است و از آن هم دست برنداشته است، اينطور نيست كه ما را مالك مستقلي بكند كه هر كار دلمان خواست بكنيم، الآن هم او مالك است. و هو المالكُ لما مَلَّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه([131]) مالك است، هر چه به هر كس داده از ملك و تصرف خدا خارج نشده است، الآن هم مال اوست و اين اعتقاد، عمل به طاعات و ترك معاصي را چقدر آسان ميكند. اگر اين اعتقاد در دل انسان قوت پيدا كند، انسان را به اطاعت و بندگي و ترك معصيت و ترك نافرماني وا ميدارد.
«* نماز جلد 5 صفحه 403 *»
چشمي كه مال خداست و ديدنش دست خداست، خود چشم الآن در تصرف خداست، مال و ملك اوست، من چطور بدون رضايت او و بدون اجازه او نگاه كنم كه اين نگاه بر من حلال نباشد و اجازه نداده باشد. بايد متذكر باشم كه در ملك خدا تصرف ميكنم، تصرف ظالمانه، نسبت به خودم نه نسبت به خدا. تصرف با جرأت. اين جريبودن خيلي بد است. تصرف با جرأت و بيباكي خيلي بد است. شخص در وقت معصيت بايد بداند كه در محضر خدا، در مِلك خدا، با حول و قوه او نعوذباللّه در حال معصيت است.
پس در محضر قيوميت هيچ فرق نميكند، قدرت، همه مال اوست و هيچكس از دايره قدرت او خارج نيست. احاطه احاطه اوست، هيچكس از او پنهان نيست. علم و آگاهي از اوست و هيچكس و هيچ موجودي در هيچ زاويهاي از خلقت نميتواند خودش را از علم خدا پنهان كند، خداوند بر همه يكسان آگاه است. خيلي خوب است متذكر باشيم، يادمان نرود كه انّ اللّه قادر علي كل شيء بر هر چيزي قدرت دارد. هو عالم بكل شيء به هر چيزي عالم است، پس ما كِي از حضور او غايبيم؟ ما كي از او پوشيده ميشويم؟
پس در محضر قيوميت حق تعالي مطلب اين است، هيچ شك بردار نيست. آنهايي هم كه خود را به شك وا ميدارند و يا نعوذباللّه خود را به انكار خدا وا ميدارند، خودشان به حسب وجدان و عقل و درك و شعورشان ميفهمند كه خلاف ميگويند و ميفهمند كه منحرفند. ميفهمند كه در انكار قدرت خدا، در انكار علم خدا و در انكار قيوميت خدا تعمد ميكنند. خودشان ميفهمند. أ في اللّه شك؟ بيجهت كه قرآن اينطور سخن نميفرمايد، أ في اللّه شكٌّ فاطرِ السّموات و الارض([132]) اصلاً ممكن است و ميشود در وجود خدا شك كرد؟ اصلاً وجود خدا شك بردار است؟ آناني كه اظهار شك يا اظهار انكار خدا را ميكنند خوب ميفهمند كه يك امر بديهي صد در صد فطري را انكار ميكنند.
«* نماز جلد 5 صفحه 404 *»
بداهت وجود خدا، بداهت صنعت و حكمت حق تعالي، بداهت قدرت خدايي آنچنان است كه بديهيتر از اين امر وجود ندارد، هر چه بديهي است به بركت بداهت وجود خداست، اللّه نور السموات و الارض. در مقام تكوين اينطور است. اللّه نور السموات و الارض([133]) بداهت وجود حق تعالي براي بشر از مسائل اوّلي فطري اوست البته به تذكر احتياج دارد و خدا هم به وسيله انبياء و حجتهايش و نازل فرمودن كتابها بشر را متذكر فرموده است. فعلاً اين مطلب مورد بحث ما نيست، از مطالب بديهي است.
بحث ما اين است كه در عبادتها مخصوصاً در نماز ما بايد توجه كسب بكنيم، زيرا براي ما غفلت هست و غافل ميشويم و قيوميتِ تكويني حق تعالي را فراموش ميكنيم. در موقع انجام دادن عبادتها مخصوصاً نماز بايد در ادراك حضور تعمد كنيم، تعمد كنيم كه توجه كنيم به اينكه در محضريم، بفهميم، درك كنيم، تعمد كنيم به اينكه خودمان را در محضر قرار بدهيم. در محضري هستيم كه آن محضر قيوميت خداوند است.
اما اينجا محضر عنايت و محضر توجه و لطف خداوند را بايد درك كنيم. اينجا مقام تشريع است. پس در محضر قيوميت حق تعالي بودن فضلي نيست، كيست كه در محضر قيوميت خدا نباشد. اين بودن، تنها به ما مربوط نيست بلكه همه خلق هميشه در محضر خدا هستند، اين براي ما فضيلتي نشد. ما بايد درك محضر را تحصيل كنيم و اين تحصيل در مقام تشريع است.
خداوند اين عبادتها را كه قرار داده، مخصوصاً نماز را كه قرار داده براي همين است كه انسان تعمد كند در اينكه خود را در محضر خداوند قرار دهد؛ اين را «حضور قلب» ميگويند. مقصود از «حضور قلب» كه بايد در عبادت داشته باشيم همين است. انسان بايد تعمد كند و توجه داشته باشد و خودش را در محضر قرار دهد، اين محضر، محضرِ عنايت است. اين محضر، محضرِ توجه است، محضر لطف است، محضر كرم
«* نماز جلد 5 صفحه 405 *»
است، محضر رحمت است محضر مغفرت و محضر جلب عنايت است. نامش را «قرب» ميگذارند، محضر قرب خداست.
ما بايد به وسيله نماز و ساير عبادتهايي كه در شريعت قرار داده شده، به درگاه خدا قرب كسب كنيم، زيرا فرمودهاند: الصلوةُ قربانُ كلِّ تقيّ([134]) نماز وسيله تقرب هر پرهيزگاري است؛ يعني اهل تقوي موقعي كه به نماز ميايستند، با اين نماز به درگاه حق تعالي تقرب ميجويند و مورد عنايت حق تعالي واقع ميشوند. علاوه بر آن محضرِ قيوميت، محضر معبوديت را هم درك ميكنند. محضر معبوديت در مقام تشريع است. محضر معبوديت تشريعي حق تعالي را بايد كسب كرد، بايد به دنبال تحصيل آن بود.
يكي از راههايي كه وسيله ميشود براي اين تقرب و كسب در محضر بودن، فهم الفاظ نماز و آشنا شدن با رموز افعال نماز است؛ اين يكي از راهها است. انسان وقتي ميگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم بداند چه ميگويد، وقتي ميگويد: الحمدللّه رب العالمين بداند كه اين ستايش و ثناي حق تعالي چيست. وقتي ميگويد: اياك نعبد و اياك نستعين بداند چه ميگويد.
البته اينها بعد از آن است كه انسان حدود ظاهري نماز را در مقام شريعت آموخته باشد؛ يعني نماز را صحيح بخواند، الفاظ را صحيح ادا كند، حركات نماز را صحيح ادا كند. اگر مرد است وظائفي را كه در افعال نماز براي مردها مقرر شده، رعايت كند. اگر زن است حدودي را كه براي زنها مقرر شده رعايت كند. بعد از رعايت اين مسائل آنگاه نوبتِ توجه به مضامين الفاظ نماز و توجه به اسرار حركات و سكنات نماز ميرسد. رعايت اين نكات انسان را به درك اينكه در محضر حق تعالي است كمك ميكند.
از طرفي ميبينيد كه نوعاً از فهم عربيت محروم هستيم و باز بدتر از اين، بياعتنائي بعضي به حدود نماز و رعايت نكردن احكام ظاهري نماز است كه اصلاً براي آنها مسألهاي
«* نماز جلد 5 صفحه 406 *»
نيست. همان مقدار كه در كودكي نماز را ياد گرفتهاند به همان مقدار اكتفاء ميكنند، از پي فراگيري مسائل مربوط به نماز نرفتهاند كه قرائتشان را تصحيح كنند، احكام نماز را ياد بگيرند و آنها را رعايت كنند. اينگونه بياعتنائيها انسان را خيلي عقب مياندازد.
نوعاً هم گرفتارند و كم هستند كساني كه به فكر باشند و بخواهند قرائت صحيح داشته باشند و حدود ظاهري نماز را رعايت كنند. اما توجه به معني نماز و به آن حالت تقرب كه خيلي خيلي كم است. نمازها نوعاً روي عادت بهجا آورده ميشود، از جهت عادت انسان به نماز ميايستد.
گاهي هم كه شخص شتاب دارد ميبينيد در حال نماز هر طور شد ميايستد، به سرعت اذكار نماز را ميخواند، با شتاب ركوع و سجود ميكند، و يا اينكه از كسالت در حال نماز مرتب از اين پا به آن پا ميشود. بعضي از برادران اين مسائل را كمتر رعايت ميكنند و انسان وقتي اين امور را به خصوص از كساني كه در سنين بالا هم هستند ميبيند واقعاً غصهاش ميشود، اينها خيلي اسباب غصه ميشود كه چرا بايد اينطور باشد!
اگر حدود ظاهري نماز رعايت شود و بعد هم توجه شود به معاني نماز، به مراد از وضع و قرارداد اذكار و حركات و سكنات نماز، خود به خود انسان به نماز تمايل پيدا ميكند، شوقش به نماز زياد ميشود، رغبتش به نماز زياد ميشود و اين عبادت را قدر ميداند.
وارد نماز كه ميشود ميداند وارد چه عبادتي شده و چه دورهاي از سير و سلوك در بندگي را شروع كرده، قدرداني ميكند. از اين جهت است كه فرمودهاند بعضي نصف نمازشان قبول ميشود، بعضي ثلث نمازشان قبول ميشود، بعضي ربع نمازشان قبول ميشود، بعضي خمس نمازشان، يك پنجم نمازشان قبول ميشود و همينطور به هر مقداري كه به نماز اقبال و توجه دارند به همان مقدار خدا از آنها قبول ميكند.([135]) و اما هر چه كه اقبال و توجه در نماز كم باشد و يا اصلاً نباشد، خداوند از آنها قبول نميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 407 *»
در اين باره رواياتي وارد شده است كه مقداري از آن روايات را خواندهايم و انشاءاللّه متذكر ميشويم.
مسألهاي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه نوعاً به غفلت مبتلا هستيم و توجه و اقبال در نماز كم است و يا نيست. اين مطلب با اينهمه تأكيدها و سفارشها چطور ميشود؟ اين سؤالي است كه مطرح ميشود و نوعاً در مقام جواب بر آمدهاند و واقعاً هم مسأله است و جاي سؤال است.
اينهمه روايات در تأكيد اقبال و توجه به نماز رسيده و در مقابل اينهمه بياعتنائي و بيتوجهي وجود دارد، هيچكس هم نميتواند منكر اين بياعتنائيها و بيتوجهيها بشود كه بگويد ما نمازمان همهاش با اقبال و توجه انجام ميشود. نوعاً همه غافلند، نوعاً نمازها بدون توجه و تذكر و اقبال خوانده ميشود و ميگذرند.
اين سؤال پيش ميآيد كه اين روايات چطور خواهد بود؟ وضعش چطوري است؟ بيانش چگونه است؟ جايش كجاست؟ و با اين وضعي كه نوعاً داريم و به آن مبتلا هستيم، حكم چيست؟ تمام فقهاء گفتهاند كه اگر نماز با اين حدود ظاهري بهجا آورده شود صحيح است.
نماز صحيح است مطلبي است، نماز قبول است مطلبي ديگر است. صحت نماز را از نظر فقهي همه فقهاء پذيرفتهاند و ميگويند نماز صحيح است. نماز طبق دستورات بهجا آورده شود درست است. معناي صحيح اين است كه لازم نيست شخص نماز را اعاده كند و يا قضا كند، مطابق دستور و وظيفه نمازش را خوانده و تكليفش را بهجا آورده است.
و از اين طرف ميبينيم اين همه روايات در اقبال و توجه به نماز رسيده است، ميگويند آنها مربوط است به قبول شدن نماز. صحت نماز يك مسأله است و قبولي نماز مسأله ديگري است، اينها با هم فرق دارند. صحت به فقه مربوط ميشود و قبولي به سير
«* نماز جلد 5 صفحه 408 *»
و سلوك و طريقت مربوط ميشود. اينها دو بحث است، جاهايش فرق ميكند. هر كدام از اين دو حكم به جايي ناظر است و بايد در جاي خودش جاري شود كه انشاءاللّه بعداً متعرض آنها ميشويم.
اللهم صل علی محمد وآلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 409 *»
مجلس 29
(شب دوشنبه 8 ماه ذيالقعدةالحرام 1420 هـ ق ـ 25 / 11 / 1378)
g نماز هم گزارش از بزرگيهاي خداوند است و هم گزارش از بندگيهاي بنده
g لزوم توجه به بزرگي و عظمت نماز
g قيوميت خداوند نسبت به همه موجودات
g همه موجودات مصنوع و مخلوق و خداوند صانع و خالق آنهاست
g تنزيه حقمتعال و تأويل باطل عرفا
g مهلتدادن خداوند به اهل باطل
«* نماز جلد 5 صفحه 410 *»
g قرآن در اسارت تأويلگرايان
g قرآن در عصر ظهور امام زمان (عج) محور انديشهها خواهد بود
g نياز بشر به هدايت الهي
g از نظر قرآن خداوند لميلد و لميولد است
g متشابهات را بايد به محكمات ارجاع داد
g نزاع مكتب وحي با اهل باطل تا ظهور امام زمان (عج) ادامه دارد
g لزوم وجود حجت در همه زمانها
«* نماز جلد 5 صفحه 411 *»
قال اللّه الحكيم في كتابه: بسم اللّه الرحمن الرحيم قد افلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون.
سخن در اين است كه نماز به حسب الفاظ و به حسب افعال و كارهايي كه در آن بهجا آورده ميشود، طيكردن يك دوره مراتب عبوديت و بندگي در برابر تجليات حق تعالي براي بنده به انوار كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت است.
خداوند براي بنده به اين چهار قسم تجلي، تجلي ميفرمايد و بنده به مقتضاي اين تجليات، در برابر انوار حق تعالي خضوع و خشوع اظهار ميكند. اين خضوع و خشوع، هم در الفاظ نماز است و هم در افعال و كارهاي نماز است. پس بهطور كلي سراسر نماز چه به حسب الفاظ و چه به حسب افعال نماز از حركات و سكنات، عبارت از اظهار خضوع و خشوع مناسب با انوار حق تعالي است. اين خضوع و خشوعها همان عبوديت است و چون ما كيفيت آن خضوع و خشوع را راه نميبرديم از اين جهت خداوند به وسيله رسول اللّه9 به ما تعليم فرمود.
«* نماز جلد 5 صفحه 412 *»
آن بزرگوار9 در شب معراج نظر به اينكه در مبدء امور و اشياء و عوالم قرار گرفتند، نماز را مناسب انوار تجلي حق تعالي قرار دادند. نماز از ابتداء تا انتهايش اظهار خضوع و خشوع، اظهار بندگي و تواضع در برابر بزرگيهاي خداوند است.
خداوند كه به بزرگي ظاهري ظاهر ميشود ميگوييم به كبريائيت و انوار كبريائيت تجلي فرموده است. وقتي كه براي بنده به انوار بزرگواري كه بزرگي معنوي است ظاهر ميشود ميگوييم به انوار عظمت جلوه فرموده است. وقتي كه براي بنده به انوار برتري خود بر خلق ظاهر ميشود، ميگوييم به انوار جلال جلوه فرموده است. همچنين وقتي خداوند ظاهر ميشود براي بنده به انوار سبوحيت و قدوسيت، پاكي و پاكيزگي خود از جميع صفات خلقي و آلايش خلقي، ميگوييم خداوند براي بندگان خود يا براي بنده خود به انوار بهاء جلوه فرموده است.
براي هر كدام از اين تجليات لازم است كه خضوع و خشوعي مناسب از بنده سر بزند و بنده مناسب اين تجليات خضوع و خشوع كند. به حسب الفاظ، الفاظي را بگويد، تعبيراتي داشته باشد كه از آن تجليات و از اين بندگيها و خشوعها و خضوعها گزارش داشته باشد، الفاظ دو جانبي باشد و دو نقش را ايفا كند: هم از تجليات و بزرگيهاي خدا گزارش دهد و هم از خضوع و خشوع بنده در برابر آن تجليات گزارش باشد.
افعال و حركات نماز هم همينطور است، دو جانبي است. بارها مثل زدهام كه اگر شما بر شخصي وارد شويد و ببينيد كه بر كرسي اقتدار نشسته است و به كرسي قدرت تكيه زده و فرماندهي ميكند و بر سر خود تاج گذارده و بر دوش شنل انداخته كه نشانه سلطنت و آثار قدرت و حكومت است و يا درجات پايينتر از سلطنت مثلاً، شؤونات اربابي را در او مشاهده ميكنيد و در برابر او هم شخصي خدمتگزار، صادق و خالص به ظاهر و باطنش مشاهده ميكنيد كه در فرمان حاضر است و كاملاً براي فرمانبرداري آماده است. طرز خضوع و خشوع او عظمت مولا و آقاي او را نشان ميدهد، هر چه خضوع و
«* نماز جلد 5 صفحه 413 *»
خشوعش بيشتر است و بيشتر سر در فرمان دارد و بيشتر مطيع است، عظمت، بزرگي و مُطاعيت مولا و آقاي خود را ظاهرتر ميسازد. از اين جهت همان خضوع و خشوع از طرف او اظهار ذلت و انكسار است ولي عظمت مولاي خود را اظهار مينمايد.
نماز چنين نقشي را بايد براي نمازگزار داشته باشد. نمازگزار از ابتدائي كه اذان و اقامه را شروع ميكند و به اين عبادت بزرگ ميپردازد بايد طوري باشد كه خضوع و خشوع در او نمايان باشد و با اين خضوع و خشوع عظمت پروردگار را اظهار كند.
وقتي براي اذان و اقامه و يا براي تكبيرة الاحرام اللّه اكبر ميگويد، در همه حال بايد كبريائيت خدا را در گفتن و در حركاتش نمايان سازد. در قرائت و قيامش عظمت خدا را ظاهر سازد، در ركوعش جلال خدا را آشكار كند و در سجودش سبوحيت و قدوسيت حق تعالي را نمايان سازد.
نماز يك دوره عبادتي مناسب با جميع شؤونات ربوبيت و تجليات الهي به بزرگيهاي خود، و خضوع و خشوع مناسب از بنده در برابر اين بزرگيها است. هر چه در باره نماز بگوييم كم گفتهايم. الصلوة خير موضوع. خداي حكيم در برابر تجلياتي كه بر قلب مطهر رسول اللّه9 فرموده است اين خضوع و خشوع را به نبي عظيم9 تعليم فرموده است.
از مجموعه فرمايشهايي كه در قرآن و در روايات معصومين ما: درباره عظمت نماز و بزرگي اين وظيفه و اين عبوديت رسيده است، كاملاً استفاده ميشود كه اقتضاء ميكند بنده به همه وجود به اين عبادت توجه كند و به همه وجود به اين عبادت اقبال داشته باشد. اين عبادت را سرسري بهجا نياورد، اين عبادت را سست بهجا نياورد، با حالت بيرغبتي و بياعتنائي بهجا نياورد بلكه اين عبادت بزرگ را با كمال محبت و شوق و خواست و ميل و رغبت بهجا آورد تا نمازگزار به حساب آيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 414 *»
خلاصه ميفرمايند نمازگزار در نماز مناجات كننده با خداست، با خدا راز ميگويد. خداوند به بنده اجازه داده كه در محضر عنايتش حاضر شود. عرض كردم محضر عنايت، لطف و توجه حق تعالي يك محضر ديگري است، غير از محضر قيّوميّت و محضر احاطه و علم و قدرت اوست. مصنوع در همه حال در محضر قيّوميّت خداست. بنده هميشه و در همه حال در محضر قيوميت حق تعالي است، متوجه باشد يا متوجه نباشد، غافل باشد و يا متذكر، آني از محضر قيّوميّت حق تعالي غائب نيست.
خداوند به مقام قيّوميّت خود بر همه خلق عالِم است. مخلوق، كوچك و بزرگ، لطيف و كثيف، غيبي و شهادي آني از اين محضر دور نيست. احاطه حق تعالي بر همه يكسان است، آگاهي او از همه يكسان است.
در وصف خدا خواندهايد و ميخوانيد و بايد معتقد باشيد و هستيد الحمدللّه رب العالمين كه خداي ما صانع همه چيز است. همه موجودات صنعت حق تعالي است، هيچ موجودي نيست كه صنعت خدا نباشد. صنعت خداست، صنع خداست و خداوند آن را در جاي خود محكم قرار داده و متقن كرده است، صُنعَ اللّه، كه همه موجودات ميباشند الذي اَتقَنَ كلَّ شيء.([136])
پس صانع اوست، هيچ موجودي از ذات حق تعالي در نيامده و خارج نشده است، همه موجودات مصنوعند. اين از اعتقاداتي است كه قرآن در برابر تمام مكتبهاي انحرافي حكماء و عرفاء به ما تعليم ميدهد. آنهايي كه ميگويند همه موجودات معلولات ذات خدا هستند و نعوذباللّه ذات خداوند علة العلل همه موجودات است، آنها يكطور زايش براي خداوند اثبات ميكنند كه موجودات از وجود او به شكل علت و معلول سرچشمه گرفتهاند. عرفا ميگويند موجودات از ذات خداوند فيضان يافته مثل اينكه ميبينيد از چشمه آب ميجوشد، از ذات
«* نماز جلد 5 صفحه 415 *»
خداوند هم موجودات ميجوشند و از ذات خدا سرچشمه ميگيرند و بعد هم به ذات خدا بر ميگردند.
اينها همه الحمدللّه با يك جمله قرآن باطل شده است. خداوند آيه شريفه لم يلد و لم يولد را در وصف خود نازل فرمود در سوره مباركه توحيد، سوره مباركه اخلاص، سوره مباركه نسبت رب؛ يعني خداشناسي را بايد از اين سوره ياد گرفت، «نسبت رب» معنايش همين است. هر كس ميخواهد به تدريس و تعليم قرآن خداي خود را بشناسد، آنطور كه قرآن تعليم ميدهد بخواهد خداشناس شود، سوره نسبة الرب را بخواند و بداند و بياموزد و فرا بگيرد كه توحيد را از قرآن فرا گرفته است.
از اين جهت مستحب شده و ائمه ما: دستور فرمودهاند كه بعد از خواندن سوره قل هو اللّه و تمام شدن آن بگوييد: كذلك اللّه ربي([137]) يعني خداي من همينطور است. خدايي كه من ميشناسم و خودش را به بيانات قرآني و به وجودات مقدسه اسماء و صفاتش ـ كه محمّد و آل محمّد: باشند ـ به من شناسانيده، اين خداي من اينچنين است كه اين قرآن وصف ميكند، اين سوره مباركه توحيد وصف ميكند. خداي من لميلد و لميولد است، نه ميزايد و نه زاييده شده است. نميزايد معنايش همين است؛ يعني موجودات به هيچ شكل از ذات مقدس او پيدا نشدهاند، او به ذات مقدسش با هيچ موجودي نسبت ندارد، آن ذات مقدس از موجودات نزديك و دور نميشود، نسبتي نيست، سنخيتي نيست، ذات خدا با خلق سنخيت ندارد و همجنس نيستند.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: و تَنزَّهَ عن مجانسة مخلوقاته([138]) اين عرفاء اين حكماء اين فرمايشها را ميخوانند، اينها را ميدانند آنچنان نيست كه بيخبر باشند. اينها را ميخوانند مثل اينكه ما ميخوانيم اما كلكي كه ميزنند آن است كه اين روايات
«* نماز جلد 5 صفحه 416 *»
را تأويل و توجيه ميكنند. اين فرمايش و تَنَزَّه عن مجانسة مخلوقاته را هم از اميرالمؤمنين7 روايت ميكنند اما آن را توجيه ميكنند. از مرض تأويل و توجيه الحادي به خدا پناه ميبريم.
اينها به اصطلاح حرف خودشان را سوار كرسي ميكنند. كلمات قرآني و فرمايشهاي معصومين را در تبعيت كلام خود قرار ميدهند. حاضر نيستند از آنچه كه گفتهاند دست بردارند، حاضر نيستند از آنچه كه بافتهاند دست بردارند. اين فرمايش اميرالمؤمنين7 را معني ميكنند به اينكه خدا از همجنسي با ماهيات امكانيه منزه است. ميگويند در اين فرمايش «مخلوقات» يعني «ماهيات امكانيه» وگر نه مخلوقات در وجود خود با خدا يكي هستند، وجود خدا و وجود خلق يك وجود است، يك سنخ است.
خدا را شاكر باشيم و انشاءاللّه هستيم و خدا توفيق بدهد بيشتر بشناسيم و بيشتر شكرگزار باشيم كه خداوند عهدهدار شده كه قرآن و فرمايشهاي معصومين را حفظ بفرمايد. اِنّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون([139]) اين حفظ، هم از جهت ظاهر است، هم از جهت معني و باطن است. معناي قرآن، مراد از قرآن و مفاد قرآن را هم خداوند حفظ ميكند. نميگذارد قرآن را تأويل كنند و به رأي خود تفسير كنند و به خواستههاي خود معني كنند و مطابق ميل و فكر خود قرآن را بر گرد هواهاي خود بچرخانند.
البته اين تفسير و توجيهها هست، خدا هم مهلت داده و اين مهلت تا زمان ظهور مهدي آل محمّد: برقرار است، باقي است. هر كس هر كاري ميخواهد بكند بكند، هر چه ميخواهد بگويد بگويد. خداوند فعلاً مهلت داده چون قدرت دارد و قدرتش محدود نيست، كسي هم قدرت او را از او نميگيرد. هر موقعي كه صلاح بداند و حكمتش اقتضا
«* نماز جلد 5 صفحه 417 *»
كند دست انتقام از آستين حجتش بيرون ميآورد و آنگاه يَعطِف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي([140]) بهبه! آقا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه خبر دادند، اين خبر ظهور مهدي صلوات اللّه عليه و كار آقا بقية اللّه در دوره ظهورشان است.
اين فرمايش در نهج البلاغه هم مذكور است. مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه نقل كرده كه از كارهاي آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه بعد از ظهورشان يكي همين است. تا آن زمان اين انحرافها ادامه دارد كه قرآن را بردارند دور سر هواها بچرخانند، قرآن را بردارند دور رأيهايشان بچرخانند. هواها، هوسها، رأيها، انديشهها همه محور باشد و قرآن را اسيروار بر گرد خواستههاي نفساني خود بچرخانند.
چطور امام سجاد7 را از اين شهر به آن شهر گرداندند، زنجير بر گردن مباركش گذاشته بودند، پاهاي نازنينش را بسته بودند اسيروار ميچرخاندند با اينكه حجت خدا بود.
فرق نميكند قرآن هم حجت خداست، امام هم حجت خداست، او هم كتاب ناطق است. چطور خدا مهلت داد، دشمن با چه قساوتي، با چه شدتي با آن بزرگواران برخورد داشت و خدا مهلت داد. پس اين امهال از حكمت حق تعالي است. ميتوانست همان آن بدون اينكه آقا اراده بفرمايند عالم را نابود بفرمايد.
اقتضاي توهين به حجت خدا نابودي عالم است. اقتضاء ميكند كه اگر كوچكترين توهيني به مقام حجت شود، خداوند عالم را نابود كند اما حكمت اقتضاء ميكند كه مهلت دهد، حجت خدا و قرآن ناطق حق تعالي را اسيروار از اين شهر به آن شهر بگردانند. به حسب ظاهر هم آن بزرگوار بيمار بودند، و از باب اتمام حجت بيماري حضرت طوري بود كه هر كس آن بزرگوار را ميديد بر وجود حضرتش ترحم ميكرد.
«* نماز جلد 5 صفحه 418 *»
قاعده اين بود چون از باب اتمام حجت بود هر كس آن حضرت را ميديد بر نقاهت حال حضرت و آن همه داغ و آن همه مصائب ترحم ميكرد. اما با آن شدتِ قساوت حضرت را اسير كنند و از اين شهر به آن شهر ببرند. چطور شما گريه ميكنيد وقتي اسارت حضرت سجاد را ميشنويد. آيا نبايد گريه كنيد وقتي كه ميبينيد قرآن را به آراء خودشان تأويل ميكنند؟ به هوسهاي خودشان، به هواهاي خودشان تأويل ميكنند؟ قرآن را با تمام فسادها تطبيق ميكنند.
آيا اينها جاي گريه ندارد؟ قلب آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه را ببينيد كه چگونه مالامال از غم و مصيبت است. او صاحب و وارث قرآن است، او حامل قرآن است. او ميبيند و ميشنود كه با اين قرآن چه ميكنند، از اين جهت براي آن حضرت خيلي مصيبت است، خيلي درد است.
اميرالمؤمنين7 در زمان خودشان كه اين انحرافها نبود خبر دادند، آن زمان اين بازيها نبود، اين اوضاع نبود، تفسيري بر قرآن نوشته نشده بود، مفسر قرآني نبود، كسي جرأت نميكرد حرف بزند، چون همه ميدانستند وارث علم رسول اللّه9، اميرالمؤمنيناند7. همه ميدانستند كه حضرت باب مدينة العلم است، باب مدينة الحكمة است، رسول اللّه9 فرمودند: انا مدينة العلم و عليّ بابها و يا فرمود: انا مدينة الحكمة و عليّ بابها([141]) همه ميدانستند باب مدينه حكمت و درگاه مدينه علم، وجود مبارك و مقدس اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است.
با وجود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، كسي جرأت نميكرد به تفسير قرآن و به معني كردن قرآن لب باز كند. اما حضرت ميديدند زمان را و مشاهده ميكردند آينده را و خبر دادند و فرمودند كاري كه فرزندم مهدي7 ميكند يكي همين است كه: يعطف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي.
«* نماز جلد 5 صفحه 419 *»
آن موقعي كه همه طايفهها، همه دستهجات، همه گروهها و همه صنفها قرآن را برداشته و بر گرد هواها و هوسهاي خود اسيروار ميچرخانند و ميگردانند، زنجير هواها و هوسها به دست و پاي قرآن بسته شده، آن موقع مهدي صلوات اللّه عليه قرآن را محور قرار ميدهد. ميفرمايد بايد تمام انديشهها و رأيها و فكرها بر گرد قرآن به چرخش درآيد. هر چه مطابق قرآن است و از قرآن گرفته شده حق است، نه اينكه قرآن تأويل شود. هر چه قرآن بفرمايد حق است و همه بايد تابع قرآن باشند، همه را به تبعيت قرآن واميدارد، همه رأيها و انديشهها و فكرها را بر قرآن منعطف ميسازد، قرآن را محور قرار ميدهد، هدايت را محور قرار ميدهد و همه هواها و هوسها را بر گرد هدايت به چرخش در ميآورد. هوي و هوس يعني چه كه بنده به آن رفتار كند، بايد مطابق هدايت حق تعالي حركت كرد.
اگر بشر از هدايت الهي بينياز بود، اگر بشر به هدايت خاص به وسيلهاي محتاج نبود خدا او را به حال خودش وا ميگذارد. اما به او عقل داده، همين عقلي كه اين قدر آنها را مغرور كرده. به بشر عقل داده، آيا او را به حال خودش رها كند؟ چرا اول آدم خلق ميكند و آدم را هم پيغمبر مينمايد بعد بشر را كه فرزندان اين آدماند به وجود ميآورد؟ اول پيغمبر قرار ميدهد، اول حجت قرار ميدهد كه نباشد آني و لحظهاي كه بشر در روي زمين باشد و پيغمبر نداشته باشد، حجت از طرف خدا بر او نباشد.
چرا؟ چون بشر به واسطه عقلش از همه خلق به هدايت محتاجتر شده است، فقيرتر، بيچارهتر و بينواتر شده است. از همه خلق به هدايت و به راهنمايي محتاجتر شده. به معلم و استاد نيازمند شده كه همه چيز را به او ياد بدهد، و الا اين بشر هيچ چيزي را راه نميبرد. با اينكه عقل دارد؛ همين عقل هم باعث شده كه از همه خلق به تعليم و تربيت محتاجتر باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 420 *»
ببينيد حيوانات هيچ به راهنما احتياج ندارند، غرائز در وجود آنها نهاده شده و به حسب همين دلالت غرائز و راهنماييهاي غرائز خيلي راحت به آنچه كه نيازمندند واقفند، ولي بشر حتي براي حرف زدن و حرف يادگرفتن استاد و معلم ميخواهد تا چه رسد به درك حقايق و نوراني شدن و معنويت پيدا كردن و رشد و ترقي در مراتب انسانيت پيدا كردن كه به طريق اولي به استاد نيازمند است. اين است كه بشر به وجود اولياء و انبياء احتياج دارد و در هر زماني بوده و هست و زمين هرگز از وجود حجت خدا خالي نيست و حجت تعليم ميفرمايد آنطوري كه خدا به او ميآموزد، با آن حكمتي كه خدا دارد.
بحثم در اين مسائل نبود. مقصدم اين بود كه به حسب تعليم قرآن و خداشناسي قرآن، خداوند لم يلد و لم يولد است، هيچ موجودي از خدا سرچشمه نگرفته، پس واقعيت چيست؟ آن است كه خداوند صانع است، اين را بايد از قرآن آموخت. سراسر خلق را تعبير ميآورد به صنع اللّه، همه صنع خدا هستند حتي اسماء و صفاتش صنع خدا هستند، همان اسماء و صفاتي كه آيات تعريف و تعرف او هستند و ما بايد خدا را به همين آيات و نشانهها بشناسيم، اين اسماء و صفات از ذات خدا سرچشمه نگرفتهاند ولي نظر به اينكه اسماء و صفات خدا هستند از اين جهت گاهي تعبيرات بزرگان ما+ مخصوصاً مرحوم آقاي شريف طباطبائي به اين شكل است ولي مرادشان معلوم است مثل اينكه ميفرمايند اسماء و صفات خداوند از خدا صادر شدهاند و يا صادر هستند، اين فرمايش از فرمايشهاي متشابه است، نبايد اين فرمايش به ظاهرش اخذ شود. اين بزرگوار اينگونه تعبير خيلي دارند كه جز اين اسماء و صفات چيزي از خدا صادر نشده است، و يا ميفرمايند اينها از نزد خدا آمدهاند و از خدا صادر شدهاند.
اين تعبيرات را كه ميفرمايند مقصود حرف حكما و عرفا نيست كه ميگويند اينها از ذات خدا سرچشمه گرفتهاند، چون صدور عيبي ندارد، صادر از فعل هم ميشود. از
«* نماز جلد 5 صفحه 421 *»
فعل خدا صادر شده باشند از خدا صادر شدهاند نه از ذات خدا، چون فعل مال خداست. از فعل خدا صادر شدهاند به دليل مثَلهايي كه ميزنند. مثَلها را ببينيد چقدر محكم است! مثَل محكم است، تعبير را هم به همين مثَل بايد معني كرد.
ميفرمايند ايستاده تو از ايستاد تو درست شده و مشتق شده و ذات تو نه ايستاده است و نه ايستاد. ايستاد فعل توست، از اين فعلِ تو ايستاده كه اسم توست درست شد و ايستاده از تو صادر شده، ايستاد هم از تو صادر شده نه از غير تو. مقصود از صدور اين است نه صدور از ذات، مثَلها همه محكم است الحمدللّه.
اگر فرمايشي متشابه باشد به اين مثَلهاي محكم رد ميشود همانطور كه در قرآن آيات متشابه هست، آيات محكم هم هست و دستور فرمودهاند كه آيات متشابه را اگر ميتوانيد به آيات محكمات رد كنيد و اگر نميتوانيد به حال خودش بگذاريد. به متشابهات ايمان بياوريد. اما اگر نميتوانيد معني كنيد و به محكم رد كنيد، به تأويل كردن آن دست نزنيد، به حال خودش بگذاريد تا خدا به شما تعليم كند.
در فرمايشهاي ائمه: هم همينطور است. حضرت رضا7 فرمودند همانطور كه خدا از كتاب خود خبر داده و فرموده: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آياتٌ محكمات هنّ امّ الكتاب و اُخَرُ متشابهات فاما الذين في قلوبهم زَيغ فيَتّبعون ما تشابَهَ منه ابتغاءَ الفتنة و ابتغاءَ تأويله و ما يعلم تأويله الا اللّه و الراسخون في العلم([142]) ميفرمايد: منه آيات محكمات و اُخر متشابهات آيات قرآن دو دسته است: آياتي است كه محكمات است هنّ امّ الكتاب اينها اصل كتاب است، ريشه كتاب است و آياتي است متشابه بايد آيات متشابه آن را به آيات محكمات آن رد كرد.
حضرت رضا7 فرمودند همانطور كه در قرآن اينطور است در كلمات ما هم همينطور است. فرمايشهاي ما هم بعضي از آنها محكم است و بعضي متشابه است.
«* نماز جلد 5 صفحه 422 *»
متشابهات را بايد به محكمات رد كرد([143]) و به متشابهات بايد ايمان آورد اما تا معنايش به محكم رد نشده نبايد به معناي ظاهري آنها اعتقاد پيدا كرد و نبايد به آنها عمل كرد. وقتي معناي آنها از محكمات به دست آمد اگر مسأله اعتقادي است بايد انسان به آن معتقد شود و اگر مسأله عملي است بايد انسان به آن عمل كند. در فرمايشهاي بزرگان دين هم همينطور است، هم فرمايشهاي محكم دارند و هم فرمايشهاي متشابه دارند.
پس اينكه بزرگان دين ميفرمايند محمّد و آل محمّد: (در مقامي كه اسماءاللّه و صفات اللّه هستند) از خدا صادر شدهاند، اسماء اللّه و صفات اللّه فقط از خدا صادر شدهاند، معناي اين صدور از خدا، نه از ذات خداست، چرا؟ به جهت اينكه در واقع دعوايي كه بزرگان ما با حكما و عرفا دارند همين است، براي همين دعوا آمدهاند. نزاعي كه دارند همين است و اين نزاع هم برطرف شدني نيست. تا زمان ظهور آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه ادامه دارد تا حضرت تشريف بياورند و با شمشير خود نزاع را تمام كنند.
اين بزرگواران كه شمشير نداشتند، اين عزيزان خدا شمشيرِ بيان و شمشيرِ برهان داشتند، شمشير قرآني داشتند اما آقا بقية اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف كه بيايند شمشير ذوالفقار را از غلاف ميكشند. ذوالفقار هم كه به اراده امام است بخواهد آن نفر عقب عقبي را بكشد شمشير ميرود تا آنجا و او را ميكشد، بخواهد اين جلويي را بكشد كوتاه ميشود و همين جلويي را ميكشد خيلي راحت. انشاءاللّه هر چه زودتر خداوند تعجيل بفرمايد در اينكه آن ذوالفقار از غلاف خارج شود. تا خارج شود اعلام وقت ظهور است، حضرت ميدانند و متوجهند كه بايد ظاهر شوند.
عرضم اين است كه فرمايشهاي محكم اين بزرگواران همين است كه براي آن آمدهاند. براي همين نزاع آمدهاند كه دعوا و نزاع كنند كه خدا نميزايد. ميفرمايند: اي
«* نماز جلد 5 صفحه 423 *»
حكما و اي عرفا، همه حرفهاي شما بياساس است، باطل است. از ذات خدا چيزي سرچشمه نميگيرد. اصل نزاع همين است، اصل دعوا همين است و اين نزاع بايد باشد، اين دعوا بايد باشد، نميشود برداشته شود. تا باطل هست حق با آن درگير است؛ اينطوري است. تا باطل هست حق درگير است، هيچ وقت حق با باطل رفيق نميشود. نزاعشان هيچ وقت برطرف نميشود، هرگز مسامحه و سازش در ميان نميآيد.
كفار آمدند خدمت پيغمبر اكرم9 عرضه داشتند آقا! چرا با ما دعوا داري؟ بيا يك مدت تو خداهاي ما را بپرست و يك مدت هم ما خداي تو را ميپرستيم. چه عيب دارد با هم سازش كنيم و آن ملعونها در دلشان اين بود كه وقتي نوبت ما ميشود كه خداي او را بپرستيم، نپرستيم، نفاق كنيم؛ يعني در دل نپرستيم و به ظاهر مطابق دستور او رفتار كنيم. مقصودشان اين بود. حضرت كه عالِم الغيب و الشهاده است، اسم عالِم الغيب و الشهاده خداست، اين سوره مباركه نازل شد كه: قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم دروغ ميگوييد عبادت نخواهيد كرد خدايي را كه من عبادت ميكنم. آن وقت در آخر فرمود: لكم دينكم و لي دين سازش در كار نيست. دين حق و حق، با باطل هيچ سازش نخواهد داشت.
پس اين فرمايش كه ميفرمايند اسماء اللّه و صفات اللّه ـ و مقصود اسماء و صفات نورانيه و تكوينيه حق تعالي است كه حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد: است ـ ميفرمايند اينها فقط از خدا صادر شدهاند، نه غير، هيچ چيز ديگر از خدا صادر نشده، مقصود نه اين است كه اينها از ذات خداوند سرچشمه گرفتهاند. تفاوت نميكند، اسماء و صفات هم «صنع» است، همه جريانها صنع است. «صنع» يعني خلقت، صنعت. فقط خدا صانع است، خدا را بايد به عنوان صانع و خالق بشناسيم.
مطلب كاملاً روشن است كه هيچ چيز از ذات خداوند سرچشمه نگرفته است. خداوند صانع است و همه چيز صنعت اوست و چون صنعت اوست خداوند اين صنعت
«* نماز جلد 5 صفحه 424 *»
را از روي نظام حكيمانه قرار داده است و بايد بدانيم در اين صنعت، حكمت به كار رفته و بايد مطابق دستور و نظامِ او سلوك كنيم و حركت نماييم.
خلاصه اين انسان صنعت خداست، مصنوع است. اين مصنوع محتاج است و از همه مصنوعات حق تعالي احتياجش به هر چه به آن نياز دارد بيشتر است، از جمله احتياجش به هدايت از همه موجودات بيشتر است از اين جهت خداوند به آفريدن هادي و حجتْ ابتدا كرد. اول، آدم علي نبينا و آله و عليه السلام را خلقت فرمود و قابليتي به او داد كه پيغمبر باشد. از ابتدا هم كه در اين عالم قدم گذارد پيغمبر بود و به عنوان حجت قدم گذارد كه آني اين زمين از حجت خالي نباشد و همينطور ادامه هم دارد.
تعبير حق تعالي هم اين بود: اِنّي جاعل في الارض خليفة([144]) من قرارم اين است كه بعد از اين قراردهنده خليفه در روي زمين باشم. نه اينكه قرار بدهم و يا قرار ميدهم، بلكه قراردهنده هستم؛ يعني اين صفتِ ثابت براي خدا شد، اين صفتِ دائم براي خدا شد و هيچ وقت از خداوند سلب نميشود.
چون بعضي وقتها صفات فعلي سلب ميشود گفته ميشود: «يُريد» و «لايُريد» مثلاً اراده فرمود اين را خلق كند و يا مثلاً هنوز اراده نكرده كه فلان موجود را خلق كند. اما در باره جعلِ خليفه «جاعل بودن»، اين صفت ثابت است، هميشه. اين صفت براي خدا از وقت خلقتِ آدم ثابت شده و هست، تا اين زمين برقرار است، بعد هم كه عالم آخرت است، آنجا هم زمين دارد، زمين آنجا هم از حجت خالي نيست، آنجا همه حجتها مجتمعند، همه هستند، همه خلق اولين و آخرين هستند با هم و همه در حضور حجتهاي الهي مجتمعند.
خلاصه طريق عبوديت و بندگي را تعليم فرمود؛ و اصل و ريشه بُعد عبادي و عبوديت و بندگي «نماز» است كه آن را در شب معراج به رسول اللّه9تعليم فرمود.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
فهرست
بسمه تعالي
فهرست مطالب
مجلس 1
عبادات مقرره در شرايع صورت ملكيه عباداتند …………………………………………………………………………………………………………3
كمال صورت ملكيه عبادات به حدود شرعي آنها بستگي دارد ……………………………………………………………4
شريعت هر زماني جامعترين و كاملترين نظام است ……………………………………………………………………………………….4
پيامبر9 هم مانند امت بايد به شريعت عمل نمايد ………………………………………………………………………………………….5
معصومبودن با اختيار منافات ندارد ………………………………………………………………………………………………………………………………………………6
عبوديت بنده اظهار صفت الوهيت خداوند است ……………………………………………………………………………………………………8
عبوديت بنده استفاضه و استمداد از خدا است ……………………………………………………………………………………………………….10
احترام به عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….11
مجلس 2
تكامل شرايع و كاملترين آنها ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..13
تناسب عبوديت با ظهور الوهيت خداوند ………………………………………………………………………………………………………………………14
نياز بشر به هدايت حجتهاي الهي ……………………………………………………………………………………………………………………………………….15
هماهنگي تكامل شرايع با تكامل انسانها ……………………………………………………………………………………………………………………….19
انتشار مذهب شيعه در زمان امام صادق7 ………………………………………………………………………………………………………………20
دليل كمال شرايع مأموربودن پيامبران به عمل به آنهاست ………………………………………………………………………..21
در بُعد شريعت «نماز» عمود دين و جامع مراتب عبوديت است ………………………………………………22
نماز حقيقي نماز حجت خدا است و نماز ما صورت نماز است …………………………………………………23
مجلس 3
تعين عبادت به توجه و حضور قلب بستگي دارد ……………………………………………………………………………………………..26
لازمه درك ظهور خداوند به الوهيت، بندگي است ………………………………………………………………………………………….27
درك فقر وجودي فطري است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..27
هماهنگي قرآن با فطريات …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….28
خداوند غني مطلق و مخلوق فقير مطلق است ……………………………………………………………………………………………………….28
معناي «الغني الحميد» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..29
فيضبخشي آن به آن …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..30
عبوديت تكويني …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………31
آثار عبوديت تشريعي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….32
مراسم عبوديت در شرع براي تطبيق ما با تكوين ما ميباشد ………………………………………………………………33
موقعيت نماز در مراسم عبوديت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………34
مجلس 4
جهات صوري عبادات در شريعت «اسلام» ………………………………………………………………………………………………………………..38
سنت حقيقي و راستين رسولخدا9 ……………………………………………………………………………………………………………………………..39
دستور پرسش از اهل ذكر: ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..39
تشريع براي مطابقشدن ما با تكوين ما ميباشد …………………………………………………………………………………………………….40
اظهار نيازمندي آن به آن در عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………………………41
عبوديت در تكوين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………42
تناسب اسم «الرحمن» با عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………………………………..43
رحمت رحمانيه خداوند از شئون ظهور به الوهيت او است ………………………………………………………………45
تصوير عبوديت و فيضيابي در عرصه تكوين ……………………………………………………………………………………………………….45
تحسين عبوديت در عرصه تشريع است ………………………………………………………………………………………………………………………….47
قدرداني از نعمت «طلب علم» ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….47
مجلس 5
عموميبودن شرايع براي پيامبران و امتها …………………………………………………………………………………………………………………..50
عبادات مقرباتند براي پيامبران و امتها …………………………………………………………………………………………………………………………….51
شرايع اسباب استكمال انسانها است …………………………………………………………………………………………………………………………………..53
عمر با بركت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………53
طلب دنياي بلاغ …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………54
بهشت نقد است، نسيه نيست ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….56
لزوم عبوديت در همه عمر و براي همه حتي پيغمبران ……………………………………………………………………………….57
نيكي با والدين ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………60
عبوديت براي همه و در هر مرتبه نتيجهبخش است ……………………………………………………………………………………….60
مجلس 6
هر كسي به مقصود از آفرينشش كه كمال او است ميتواند برسد ……………………………………………..63
تناسب شريعت هر زمان با پيامبر و اهل آن زمان ………………………………………………………………………………………………..66
«نماز» پلكان صعود و معجوني نافع براي همگان است ……………………………………………………………………………..67
تأثير «زكات» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….68
حكم «زكات» از ديدگاه طريقت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………69
تفاوت خمس و زكات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..70
جايگاه «نماز» در مراسم عبوديت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………….71
«نماز» يا معراج رسولخدا9 در شب معراج ………………………………………………………………………………………………………72
مجلس 7
ملاك كمال يا نقصان هر موجودي «صورت شخصيه» آن است …………………………………………………..76
براي اهل هر زمان شريعت آن زمان كاملترين نظام تكاملي است …………………………………………….78
«قرب» و «بُعد» بنده نسبت به حقتعالي …………………………………………………………………………………………………………………………79
«صورت نوعيه» عبادات …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..80
ارزش هر عبادتي به صورت شخصيه آن بستگي دارد …………………………………………………………………………………81
ملاك ارزش هر عبادتي همان روحي است كه به آن تعلق ميگيرد …………………………………………83
تنظيم عبادات به دو دست «جمال» و «جلال» خداوند ………………………………………………………………………………..86
خداوند صاحب جمال است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………86
هماهنگي عبوديت بنده با ظهور خداوند به ربوبيّت ……………………………………………………………………………………..87
غنيمت شمردن لحظات توفيقيافتن به بندگي ………………………………………………………………………………………………………….89
مجلس 8
نتيجه تعبد به شريعت انطباق وجود شرعي بنده با جهت تكويني اوست ………………………..92
مقصود از خلقت بندگي است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….95
نتيجه عبادت فانيشدن در ذات خداوند نيست ……………………………………………………………………………………………………..96
نتيجه عبادت خالص «فناي وجداني» است نه وجودي ………………………………………………………………………………97
تداوم «عبوديت» در دنيا و برزخ و آخرت …………………………………………………………………………………………………………………….98
جريان سرّ عبوديت در نظام شرعي دنيوي و برزخي و اخروي …………………………………………………..99
آشنايي با ارزش شريعت بر محبت و عشق به عبادت ميافزايد ………………………………………………..101
عصمت معصومين: با مختاربودن آنان منافات ندارد ………………………………………………………………………102
دعوت پيامبران با عقل و فطرت انساني هماهنگ است …………………………………………………………………………103
وضع شرايع الهي دليل مختاربودن بندگان است ……………………………………………………………………………………………….104
مجلس 9
عبادات مقرره در شريعت كاملترين نظام عبوديت است ……………………………………………………………………110
تنزيه ذات خداوند از صفات، تعطيل ذات از كمالات نيست …………………………………………………………113
صفات حادث دليل وجود صفات ذاتيه است ………………………………………………………………………………………………………113
اسم «الله» جامع تمام صفات خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………114
اقسام بزرگيهاي حقتعالي …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………115
تفاوت بزرگواري و بزرگي خداوند …………………………………………………………………………………………………………………………………..116
ظهور خداوند به «الوهيت» ظهور به جميع اسماء و صفات اوست ………………………………………117
«عبوديت» خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور خداوند به «الوهيت» است ……………118
«ثناء تنزيهي» و يا «تسبيحي» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………119
مقام بيان معصومين: موقع ظهور خداوند به سبوحيت و قدوسيت است …………120
هيچ ثنائي بر ذات خداوند واقع نميشود ……………………………………………………………………………………………………………………122
مواقع ستايشهاي حقتعالي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….122
مجلس 10
در عرصه تكوين تخلفي از عبوديت وجود ندارد ………………………………………………………………………………………….126
كمالات و درجات قرب در عرصه تشريع اكتسابي است …………………………………………………………………..127
تلاش پيامبران براي عبوديت شرعي است ……………………………………………………………………………………………………………….128
مراسم عبوديت معجونهاي درماني براي دردهاي بندگان است ………………………………………………….130
نظر برخي از عرفاء درباره منشأ طور و طرز عبادات ………………………………………………………………………………….130
مقصد اصلي از تشريع شرايع الهي ………………………………………………………………………………………………………………………………………131
تشخص معنوي عبادات به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد …………………………………………….132
ميان حيوانيت انسان و حيوانيت حيوانات اشتراكي نيست ………………………………………………………………….134
ملاك ارزش انسان به حدود انساني است ………………………………………………………………………………………………………………..134
نخستين گام مؤدّبشدن به آداب اسلامي است …………………………………………………………………………………………….135
كمال معنوي «نماز» به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد ………………………………………………………………..137
هر عبادتي سپاس و ستايش خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………138
نماز كاملترين و جامعترين ثناگويي بنده است ………………………………………………………………………………………………..139
مجلس 11
ارزش عبادات به حضور قلب و به اخلاص بستگي دارد …………………………………………………………………..142
«عبادات» اظهار فقر و مسكنت به درگاه خداوند است …………………………………………………………………………..143
مراسم بندگي همه نقش عبوديت رسولالله9 است …………………………………………………………………………….144
معناي حرمتداري از اعتاب مقدسه معصومين: ………………………………………………………………………………….145
ثناء بندگان بر ذات خداوند واقع نميشود ………………………………………………………………………………………………………………..146
اقسام ثناءهاي حقتعالي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………148
چرا اركان اسلام را تسبيحات اربعه ناميدهاند؟ …………………………………………………………………………………………………….149
ارزش روحيه بندگي و اطاعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………….150
همراهبودن تسبيح با ساير اركان ………………………………………………………………………………………………………………………………………………..152
بزرگي و بزرگواري خداوند ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….153
مراد از «لااله» در «لااله الا الله» …………………………………………………………………………………………………………………………………………………….154
«نماز» جامع تمام اقسام ثناءهاي خداوند است …………………………………………………………………………………………………..156
مجلس 12
امتياز عبادات به تشخص آنهاست ………………………………………………………………………………………………………………………………………..159
«الوهيت» جامع همه شؤونات خداوند است ………………………………………………………………………………………………………..160
قيام به عبوديت در عرصه تكوين ………………………………………………………………………………………………………………………………………….162
مقصود و منظور از تلاش پيامبران ………………………………………………………………………………………………………………………………………..164
علت تشريع شرايع الهيه ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..165
حضور قلبي كه براي بندگان ميسر است …………………………………………………………………………………………………………………….167
گزارش اسم جلاله «الله» از ظهور جامع خداوند ……………………………………………………………………………………………..168
تحصيل علم به نيت بندگي ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………169
حضور قلب در پرتو اعتقاد استوار به شريعت مقدسه ……………………………………………………………………………..170
دينداري وسيله عصمت بنده است ……………………………………………………………………………………………………………………………………173
شيخ بزرگوار و عصمت تبعي ………………………………………………………………………………………………………………………………….174
مجلس 13
عبادات در شرايع الهي مقرباتاند …………………………………………………………………………………………………………………………………………177
حد جامع و كامل براي ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است ……………………………………….178
معناي «عبد» در عرصه تكوين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..179
كمال بنده در عبوديت شرعيه است ……………………………………………………………………………………………………………………………………180
طريق رسيدن به عبوديت شرعيه …………………………………………………………………………………………………………………………………………….181
«نماز» يك دوره سير و سلوك الي الله است ………………………………………………………………………………………………………….182
تمام طاعات «مقرِّبات» و تمام معاصي «مبعِّدات»اند ……………………………………………………………………………….183
اهميت نماز اول وقت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………185
نتيجه حرمتداري از دين …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………185
نكوهش همرنگي با جامعه فاسد ……………………………………………………………………………………………………………………………………………186
تأكيد در عمل به شريعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….188
آزمايش بندگان به «مستحبات» و «مكروهات» ……………………………………………………………………………………………………188
تذكرات اخلاقي به مناسبت ايام تعطيلي ………………………………………………………………………………………………………………………189
مجلس 14
علت عربي بودن نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….196
لزوم آشنايي با معاني و اسرار عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………..197
چهار مطلب مهم كه در هر عبادتي مقصود است ……………………………………………………………………………………………199
مراتب تجلي حقتعالي از نظر عرفا …………………………………………………………………………………………………………………………………….200
تجليات حقتعالي خلقي است نه ذاتي ………………………………………………………………………………………………………………………….201
مجلس 15
«لذت اقبال» به عبادت و «حسن عبادت» …………………………………………………………………………………………………………………..205
درك تجلي خداوند به الوهيت فطري خلق است ………………………………………………………………………………………….206
عبادات توقيفي و در شرايع الهي مقرر شده است ………………………………………………………………………………………….207
اسباب رسيدن به كمالاتِ معنويِ عبادات …………………………………………………………………………………………………………….208
«نماز» در قرآن ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….210
غفلت نمازگزار از نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………211
جايگاه «نماز» در ميان عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………211
نكوهش از غفلت در حال نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………..212
تحديث نفس در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….213
توصيف نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………214
مقصود از وداع با نماز در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..215
نماز بدون حضور قلب ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..217
تأثير قبولشدن يك نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….217
محبت به اهلبيت: و برداشت انحرافي ناطقيها ………………………………………………………………………………….218
مجلس 16
حدود معنوي عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..222
نمونهاي از اقبال و توجه معصومين: به عبادات و در حال نماز ……………………………………..223
ارتباط نماز با ولايت اميرالمؤمنين7 ……………………………………………………………………………………………………………………………224
نماز عبوديت بينهايت است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….225
ظهور خداوند به الوهيت همان ظهور به ولايت مطلقه كليه است ………………………………………….225
نماز «امانت» الهي است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….227
نماز حضور در محضر خداي ذوالعرش است ……………………………………………………………………………………………………228
اقبال و توجه امام زينالعابدين7 به عبادت و در حال نماز ……………………………………………………….229
نوافل متمّم فرايض هستند …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….232
حرمتداري از نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..234
طمأنينه و آرامش در حال نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………..235
مجلس 17
حديثي درباره اقبال و توجه امام صادق7 در حال نماز ………………………………………………………………….241
مفاد آيه شريفه: «اياك نعبد و اياك نستعين» ……………………………………………………………………………………………………………241
كيفيت تجلي خداوند در آيه قرآن براي امام صادق7 ……………………………………………………………………….243
تأثير زيارت حجتهاي الهي: در حال حيات و حال ممات ايشان …………………………..245
مقصود از «محشورشدن» با اولياء: ……………………………………………………………………………………………………………………………246
تأكيدات در زيارت حضرت سيدالشهداء7 ……………………………………………………………………………………………………..247
متخلقشدن به اخلاق خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………248
حديث قدسي درباره آثار تقرّب بنده به خداوند ……………………………………………………………………………………………249
توضيح فقرهاي از حديث قدسي در نسبتدادن «پا و راهرفتن» به خداوند …………………250
اقبال در نماز بر تقرب بنده و تجلي خداوند ميافزايد …………………………………………………………………………….252
توجه و اقبال به عبادت توجه و اقبال به خداوند است …………………………………………………………………………..252
مثلي براي روشنشدن مطلب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..253
بدن تاب تجلي خداوند را ندارد …………………………………………………………………………………………………………………………………………….255
مجلس 18
روح و معنويت عبادات ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………258
ادامه بحث از حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …» ……………………………………………259
نماز بهترين عبادتي است كه خداوند قرار داده است ………………………………………………………………………………..260
حرمتداري از تحصيل علم و مجالس تعليم و تعلم ………………………………………………………………………………..262
ارزش ديدار مؤمن ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………264
آثار دنيوي و اخروي ديدار مؤمنان ………………………………………………………………………………………………………………………………………264
ادب معاشرت با دوستان مستبصر …………………………………………………………………………………………………………………………………………266
پاداش ديدار با مؤمنان ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………268
رأفت ائمه: نسبت به شيعيان و دوستانشان …………………………………………………………………………………………………..268
بدگماني نسبت به برادران و اتهام بر آنان …………………………………………………………………………………………………………………..269
نعمت برادري ايماني را بايد مهم شمرد ……………………………………………………………………………………………………………………….270
نماز بهترين و جامعترين برنامه بندگي است ………………………………………………………………………………………………………..272
مجلس 19
كمال معنوي عبادت …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………275
ادامه بحث درباره حديث امام صادق7 «مازلت اردّد هذه الآية …» ……………………………….276
تجلي خداوند براي امام صادق7 ……………………………………………………………………………………………………………………………………277
نظر صوفيه درباره تجلي خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………………………………278
تجلي خداوند براي حضرت موسي7 …………………………………………………………………………………………………………………….279
معناي «رغبه» و «رهبه» در حديث امام صادق7 ………………………………………………………………………………………..281
اقبال خداوند به بنده در اثر اقبال بنده به خدا ………………………………………………………………………………………………………..282
نوافل مكمل فرائض است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….284
طرح مسألهاي از غزالي درباره غفلت در نماز ……………………………………………………………………………………………………..285
صحت عبادت با وجود غفلت از نظر فقهاء …………………………………………………………………………………………………………..286
مثالي براي روشنشدن مطلب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………286
مجلس 20
معنويت عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..291
حضور قلب شرط قبولي نماز است ………………………………………………………………………………………………………………………………….293
از نظر فقهاء نيّت ابتدائي در صحّت عبادت كافي است ……………………………………………………………………294
وضع نماز با غفلت سازش ندارد …………………………………………………………………………………………………………………………………………..296
مجلس 21
نماز مناجات با خداوند است و مناجات با غفلت سازش ندارد ……………………………………………….302
تفكيك ميان مقام تعليم و تعلم و مقام عمل در توجهنمودن به خداوند و مناجات با او ……………..304
در نماز كه مناجات با خداوند است حضور قلب و توجه لازم است ……………………………….308
باطن و روح نمازگزار بايد مانند ظاهرش خضوع و خشوع اظهار نمايد ………………………309
در نماز كه تجديد عهد با خداوند است توجه و حضور قلب لازم است ……………………310
مقصود اصلي از تجديد عهد با خداوند ……………………………………………………………………………………………………………………….311
عبوديت اظهار عظمت خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………………………312
اهميت نماز در شريعت ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………313
صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام ……………………………………………………………………………………………….314
مجلس 22
ادامه بحث از صحت نماز با وجود غفلت از نظر فقهاء اسلام …………………………………………………….317
مجلس 23
مقدمه شروع بحث ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..321
چرا الفاظ نماز عربي است؟ ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….323
نماز مجموعه عبادات است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………324
اصل نماز يك ركعت است ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………325
شارع خداوند است و موقع اين اسم رسولالله9 ميباشد ………………………………………………………….326
تقيه ائمه: درباره بيان شئونات و مقاماتشان …………………………………………………………………………………………………..326
مقام شارعيت رسولخدا9 ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………327
مقام شارعيت ائمه: ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..329
روش ائمه: در برخورد با فقهاي عامّه ………………………………………………………………………………………………………………329
معناي تفويض دين به رسولخدا و ائمه: ………………………………………………………………………………………………………332
شارعيت پيامبر و امامان: همان شارعيت خداوند است ……………………………………………………………..335
مجلس 24
مقدار فاصله ميان امام و مأمومين و صفها با يكديگر در نماز جماعت ……………………………………..338
كيفيت صفبستن در نماز جماعت ……………………………………………………………………………………………………………………………………343
حكم حالت تعقيبات نمازها ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….343
حرمتداري از تعقيبات و اقامه نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………….344
«اذان اعلام و اذان نماز» ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….345
وقت اذان مغرب ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………347
تفكيك ميان «اول وقت» و «وقت اول» نمازها ……………………………………………………………………………………………………349
وقت فضيلت نماز مغرب …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………349
جواز تأخيرانداختن نماز در جماعت ……………………………………………………………………………………………………………………………….350
درك وقت فضيلت نماز ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..352
وقت فضيلت نماز ظهر و نوافل آن …………………………………………………………………………………………………………………………………….353
نبايد بر فصول اذان و اقامه اضافه كرد …………………………………………………………………………………………………………………………….354
دين براي الفت اهل ايمان است نه براي تفرقه ……………………………………………………………………………………………………355
«قد قامت الصلوة» كه گفته شد مأمومين براي اقامه نماز برميخيزند …………………………………..356
فضيلت درك تكبيرةالاحرام امام در جماعت ………………………………………………………………………………………………………..357
مجلس 25
تذكري درباره اقتدا به دو امام در جماعت ………………………………………………………………………………………………………………..360
نماز بهترين عبادتي است كه خداوند مقرر فرموده است ……………………………………………………………………..362
نماز و ساير عبادات از جانب خداوند به وسيله پيامبر9 تعليم بندگان داده شده است ……………362
«نماز» جامعترين و كاملترين بندگيهاست ………………………………………………………………………………………………………….364
احساس ما نسبت به نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….367
مجلس 26
توجه به ارزش نماز غفلت را كم ميكند ……………………………………………………………………………………………………………………370
«جهت كلي» عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….371
اقسام «امر» و «نهي» الهي ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………372
مستحبات و مكروهات وسيله آزمايش بندگان است …………………………………………………………………………………373
شريعت گفتار پيامبر9 و اهلبيت: است ………………………………………………………………………………………………….374
مظاهر عالم لاهوت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………375
بهشت از نور امام حسين7 آفريده شد …………………………………………………………………………………………………………………..376
جهت كلي عبادت مقام امامت حجتهاي خداست: ………………………………………………………………………….378
مجلس 27
معناي قربةً الي الله در نيت ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………380
احكام پنجگانه …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..382
انسگرفتن با عبادات ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….383
بدترين برادران ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….384
منشأ تعارفات بيجاي ايرانيها …………………………………………………………………………………………………………………………………………………384
راه كمشدن توقعات و رهايي از عُجب ………………………………………………………………………………………………………………………386
نكتهاي لازم و ارزنده ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………386
تذكري مهم براي متعلمين ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….387
فقرهاي از حديث شريف همّام ………………………………………………………………………………………………………………………………………………388
بنده هميشه بنده است و بايد بندگي كند …………………………………………………………………………………………………………………….389
مقام امامت حجتهاي خداوند موقع ظهور كبريائيت اوست ……………………………………………………….391
لذتبردن از عبادت نتيجه اقبال به عبادت است ………………………………………………………………………………………………393
تفسير خشوع در نماز …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….394
مجلس 28
سرّ اينكه نماز در بُعد عبادي دين عمود دين است ……………………………………………………………………………….396
لزوم توجه به اين حدود ظاهري نماز رموز حقايق معنوي است ……………………………………………..397
كمال معنوي نماز به آشنايي با حقايق معنوي آن بستگي دارد ………………………………………………………399
قيوميت خداوند در تكوين نسبت به همه خلق يكسان است ……………………………………………………….399
همه مُلك، ملك حقيقي خداوند است ………………………………………………………………………………………………………………………..401
اعتقاد به وجود خداوند بديهيترين و فطريترين دريافتهاي بشري است ………………………………………….403
توجه به عنايت و لطف خداوند درعبادات ……………………………………………………………………………………………………………..404
راه تقرب به خداوند توجه به حقايق معنوي نماز است ………………………………………………………………………..405
رعايت حدود ظاهري و معنوي نماز موجب ازدياد شوق و رغبت به نماز است …………………………….406
بحث صحت نماز و بحث قبولي آن دو بحثاند …………………………………………………………………………………………..407
مجلس 29
نماز هم گزارش از بزرگيهاي خداوند است و هم گزارش از بندگيهاي بنده …………………………………411
لزوم توجه به بزرگي و عظمت نماز ………………………………………………………………………………………………………………………………….413
قيوميت خداوند نسبت به همه موجودات ………………………………………………………………………………………………………………..414
همه موجودات مصنوع و مخلوق، و خداوند صانع و خالق آنهاست …………………………………414
تنزيه حقمتعال و تأويل باطل عرفا ………………………………………………………………………………………………………………………………………415
مهلتدادن خداوند به اهل باطل ………………………………………………………………………………………………………………………………………………416
قرآن در اسارت تأويلگرايان ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..417
قرآن در عصر ظهور امام زمان (عج) محور انديشهها خواهد بود ……………………………………………418
نياز بشر به هدايت الهي ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………419
از نظر قرآن خداوند لميلد و لميولد است ………………………………………………………………………………………………………………..420
متشابهات را بايد به محكمات ارجاع داد ……………………………………………………………………………………………………………………421
نزاع مكتب وحي با اهل باطل تا ظهور امام زمان (عج) ادامه دارد …………………………………………..422
لزوم وجود حجت در همه زمانها ……………………………………………………………………………………………………………………………………..424
([1]) انه9 كان اذا قام الي الصلوة سمع لصدره و جوفه ازيز كازيز المرجل علي الاثافي من شدة البكاء.. بحار الانوار ج 10 ص 40.
([2]) بحار الانوار ج 70 ص 400.
([3]) بحار الانوار ج 70 ص 400.
([4]) بحار الانوار ج 84 ص 248.
([5]) فرمايش امير المؤمنين7 در حديث نورانيت. بحار الانوار ج 26 ص 2.
([7]) مشارق الانوار ص 340. خطبة الافتخار.
([9]) بحار الانوار ج 70 ص 400.
([11]) بحار الانوار ج 46 ص 74.
([12]) بحار الانوار ج 46 ص 61.
([15]) بحار الانوار ج 46 ص 64.
([16]) بحار الانوار ج 46 ص 64.
([17]) بحار الانوار ج 82 ص 215 و ج 84 ص 260.
([18]) تفسير صافي ج 1 ص 73 و در بحار الانوار ج 84 ص 248 با اختلاف نسخه.
([19]) مستدرك الوسائل ج 4 ص 157.
([23]) مصباح كفعمي ص 473 و بحار الانوار ج 102 ص 145 با اختلاف نسخه.
([25]) بحار الانوار ج 77 ص 384.
([26]) بحار الانوار ج 90 ص 202.
([27]) بحار الانوار ج 8 ص 338.
([28]) و وصيت ميكنم شما را به … زيارت قبرهاي ائمه: هر چه ممكن باشد … از وصيتنامه آقاي مرحوم، شرح احوال ص 115.
([29]) بحارالانوار ج 101 صص 1 و 3، عن ابيجعفر7 قال: مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن علي8 … و زيارته مفترضة علي من اقرّ للحسين بالامامة من اللّه عزّوجلّ. و عن ابيعبداللّه7 قال:… فانّ زيارة الحسين واجبة علي الرجال و النساء.
([30]) بحار الانوار ج 61 ص 129.
([31]) ارشاد العوام ج 3 ص 59. بحار الانوار ج 70 ص 22 و ارشاد القلوب ج 1 ص 91 و جامع الاخبار ص 81.
([34]) بحار الانوار ج 101 ص 37.
([35]) قال رسولاللّه 9: يا فاطمة انّ اللّه يغضب لغضبك و يرضي لرضاك. بحار الانوار ج 43 ص 20.
([36]) مصباح الشريعة، في العبودية.
([37]) بحار الانوار ج 4 ص 83، و در توحيد شيخ صدوق ص 135.
([39]) بعد فرمودند: «شيخ مرحوم ميفرمودند در نماز عمداً توجه به اين ركعات و اركان و اجزاء نماز ميكنم و تعمد ميكنم بر اين توجه والا نميتوانم نماز بخوانم.» حديقة الاخوان ص 54.
([40]) بحار الانوار ج 41 ص 12.
([41]) بحار الانوار ج 82 ص 308.
([43]) بحار الانوار ج 82 ص 193.
([44]) بحار الانوار ج 74 ص 345.
([46]) بحار الانوار ج 76 ص 26.
([48]) بحار الانوار ج 75 ص 198.
([49]) بحار الانوار ج 27 ص 164.
([50]) مستدرك الوسائل ج 12 ص 204.
([51]) بحار الانوار ج 2 ص 151.
([53]) گلشن راز از شيخ محمود شبستري.
([55]) صدور توقيع بر لعن منصور حلاج، احتجاج ج 2 ص 474.
([58]) بحار الانوار ج 13 ص 224.
([59]) 36 مجلس از مواعظ حج، مجلس هجدهم ص 189.
([60]) بحار الانوار ج 84 ص 260.
([62]) المحجة البيضاء ج 1 ص 368 به نقل از غزالي.
([63]) المحجة البيضاء ج 1 ص 368 به نقل از غزالي.
([64]) وسائلالشيعه ج 1 ص 245 ابواب نواقض الوضوء. بحار الانوار ج 2 صص 274 و 281.
([65]) از امام صادق7، وسائل الشيعة ج 1 ص 177.
([66]) فيض كاشاني آن كتاب را تنقيح نموده و بر اساس مذهب شيعه آن را تهذيب و تخليص نموده و نام آن را «المحجّة البيضاء في احياء كتاب الاحياء» گذارده است.
([67]) المصلّي مناجٍ ربه، مصباح الشريعة، في العبادة.
([68]) وسائل الشيعة ج 6 ص 289.
([69]) … و الذي اقول به انه يجوز، من لايحضره الفقيه ج 1 ص 316. همچنين وسائل الشيعة ج 6 ص 289 باب جواز القنوت بغير العربية مع الضرورة… و بعد از نقل روايات از جمله روايت منقول در متن، مرحوم شيخ حر عاملي ميفرمايد: اقول… و قد تقدم ما يدل علي حكم البكاء و التباكي و علي جواز قنوت الاعجم بغيرالعربية في القراءة.
([70]) فرمايشهاي مجلسي آقاي مرحوم.
([73]) بحار الانوار ج 24 ص 12.
([74]) بحار الانوار ج 52 ص 21.
([75]) بحار الانوار ج 4 ص 166.
([77]) از جهت قطع شدن برق بحث ادامه نيافته است.
([78]) بحار الانوار ج 82 ص 271.
([79]) بحار الانوار ج 82 ص 262.
([80]) بحار الانوار ج 37 صص 184 و 191.
([81]) بحار الانوار ج 2 ص 172.
([88]) بحار الانوار ج 26 ص 25.
([89]) بحار الانوار ج 2 ص 292.
([90]) نهج البلاغه، خطبه 18 و بحار الانوار ج 2 ص 284.
([91]) بحار الانوار ج 17 صص 4 و 7.
([92]) بحار الانوار ج 52 ص 172.
([93]) ص: 39. اين معني تأويل و يكي از معاني باطني آيه شريفه است.
([95]) اميرالمؤمنين7 فرمودند: …يا كميل انّ رسول اللّه ادّبه اللّه عزّوجلّ و هو ادّبني و انا اؤدّب المؤمنين…بحارالانوار ج 77 ص 269 و امام صادق7 فرمودند: ….و انّ نبي اللّه فوّض الي عليّ7 و ائتمنه فسلّمتم و جحد الناس...بحارالانوار ج 17 ص 3 و در حديثي فرمودند:… فما فوّض اللّه الي رسوله فقد فوّضه الينا. بحارالانوار ج 17 ص 7.
([96]) بحار الانوار ج 98 ص 393.
([97]) وسائل الشيعه ج 6 ص 458.
([98]) وسائل الشيعه ج 5 ص 396.
([99]) وسائل الشيعه ج 5 ص 378.
([100]) بحارالانوار ج 48 ص 154.
([101]) مقصود مرحوم آقاي حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي ميباشد.
([102]) كفاية المسائل ج 1 ص 168.
([104]) كفاية المسائل ج 1 صص 174 و 308.
([105]) وسائل الشيعه ج 4 ص 232.
([106]) ظاهراً سؤال اين بود كه برخي از مأمومين در هنگام اقامه گفتن مؤذن، يا امام پيش از «قد قامت الصلوة» بر ميخيزند و آماده نماز ميشوند.
([107]) مستدرك الوسائل ج 6 صص 444 و 445.
([108]) بحار الانوار ج 82 صص 262 و 271.
([110]) تخميس مثنوي ج 2 ص 325.
([112]) در يكي از تعقيبهاي مشتركه نمازهاي واجب چنين رسيده: …اللّهم و ضاعِف لعنتَك و بأسَك و نَكالَك و عذابَك علي الَّذَينِ كفرا نعمتك… اللّهم العَنهما و ابنتَيهِما و كلَّ مَن مال ميلَهم و حذا حذوَهم و سلك طريقتَهم و تَصَّدَر ببدعتهم لعناً لايخطُر علي بال و يَستعيذ منه اهلُ النّار و العنِ اللّهم مَن دان بقولهم و اتَّبَع امرَهم و دعا الي ولايتهم و شكّ في كفرهم من الاولين و الآخرين. بحارالانوار ج 86 ص 60.
([113]) بحار الانوار ج 84 ص 207.
([114]) بحار الانوار ج 2 ص 274.
([115]) بحار الانوار ج 2 ص 272.
([116]) بحار الانوار ج 74 ص 165.
([119]) بحار الانوار ج 73 ص 234.
([120]) بحار الانوار ج 67 ص 315.
([121]) ارشاد العوام ج 4 صص 329 و 337.
([122]) بحار الانوار ج 67 ص 317.
([123]) بحار الانوار ج 84 ص 235 و تفسير البرهان ج 5 ص 330.
([124]) مصباح الشريعة، الباب الثاني.
([128]) بحار الانوار ج 47 ص 100.
([129]) بحار الانوار ج 94 ص 386.
([131]) بحار الانوار ج 5 ص 16.
([134]) بحار الانوار ج 82 ص 310.
([135]) بحار الانوار ج 84 ص 238.
([137]) بحار الانوار ج 85 ص 29.
([138]) بحار الانوار ج 87 ص 339.
([140]) بحار الانوار ج 31 ص 549.
([141]) بحار الانوار ج 40 ص 201.
([143]) بحار الانوار ج 2 ص 185.