گفتار مجالس فاطمیه جلد دوم ۱۴۱۹ – قسمت اول

گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام – جلد دوم – قسمت اول

 

شامل سی مجلس

بیانات: حاج سید احمد پورموسویان

 

 

 

جمادی‌‌الاولی  ۱۴۱۹ هـ ـ ق

حسینیه باقری مشهد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱ *»

 

مجلس    ۱

 

 

(شب شنبه / ۶ جمادي‏الاولي / ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r در تكوين و تشريع ضعفاء به اقوياء نيازمندند

r اسباب كارهاي خداوند شريك او نيستند

r خوف و رجاء دو بال است براي پرواز مؤمن

r توجه به فضل و عدل خدا سبب رجاء و خوف است

r معاصي دوستان سه نوع است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲ *»

 

 

 

 

 

 

 

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي‏اعدائهم اجمعين.

 

قال اللّه الحكيم في كتابه:

ž

   Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلْصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ  إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS

 Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS

 

اللّهم صلِّ علي الصِدّيقة فاطمةَ الزّكية حبيبةِ حبيبِك و نبيِّك و امِّ احبّائِك و اصفيائِك الّتي انتجبتَها و فضّلتَها و اخترتَها علي نساءِالعالمين اللّهم كنِ الطّالبَ لها ممّن ظَلَمَها و استخفَّ بحقِّها و كنِ‏الثّائرَ اللّهم بِدَمِ اولادِها اللّهم و كما جعلتَها امَّ ائمةِ الهدي و حليلةَ صاحب اللِّواء و الكريمةَ عند الملأِ الاعلي فصلِّ عليها و علي امِّها صلوةً تُكرمُ بها وجهَ  ابيها محمّدٍ۹ و تُقِرُّ بها اعينَ ذرّيتِها و اَبلغهم عنّا في هذه السّاعة افضلَ التّحيّةِ و السّلام.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳ *»

در اين ايام كه به واسطه برخورد با ايام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به ايشان تعلق دارد ؛ از خداي متعال درخواست داشته و اميدواريم توجه ما را نسبت به آن حضرت همراه با معرفت و بصيرت قرار دهد، دلهاي ما در مصيبت و غمهاي آن حضرت متأثر گردد.

همچنين مورد عنايت و توجهات خاص يگانه يادگار آن حضرت، آخرين وصي رسول الله۹، حضرت مهدي آل محمد:باشيم. اميدواريم در اين اوقات به قصد اقامه عزاي مادرش حضرت فاطمه سلام الله عليها هم‏ناله، هم‏غم و همنشين دل مهدي باشيم. خاطر ما هم مثل خاطر آن بزرگوار متأثر بوده و حالات ما تسلي خاطر آن بزرگوار باشد.

مي‏دانيد امروز آن بزرگوار است كه براي همه معصوم‏هاي گذشته ما و مخصوصا مادرش فاطمه عزادار است. از اين جهت توجه بيشتر و آمادگي بهتر داشته باشيد. اين شبها را غنيمت بشماريد چون دهه اول عزاداري بر فاطمه زهراست سلام الله عليها. تقريبا ديگر از مثل اين روزها معمول است عزاداري شروع مي‏شود.

چقدر هم مناسبت پيدا كرده كه دلهاي اهل ايمان با توجه به زينب كبري سلام الله عليها به مادرش توجه پيدا مي‏كنند. اميدواريم خود زينب كبري دستگيري و كمك كند. دست ما به چادر عفت و عصمت و دامان شفاعت اوست همه ما را كمك بفرمايد.

ما مي‏دانيم كه لايق توجه به اوليا نيستيم، لياقت نداريم كه خود به خود به اولياء خدا متوسل و متمسك گرديم. «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل» كجا با اين روهاي سياه، قلبهاي كدر از معاصي و اين همه كدورتهاي غفلتها به اولياء خدا مي‏توانيم توجه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴ *»

كنيم؟ به كمك شفعا نيازمنديم. آن هم شفعايي كه در عرصه ما و دستگير ما هستند؛ يعني وجود مبارك نقبا و نجبا. ما در واقع ايمان، فهم، تقوا، توفيق و هر چه داريم به بركت شفاعت ايشان است. اگر خداوند عملي را از ما بپذيرد به بركت شفاعت ايشان است. وجود ايشان در ملك براي همين است كه از ما براي فيض‏يابي و تقرب جستن به درگاه حق تعالي دستگيري كنند چون از عهده ما بر نمي‏آمد.

كار ما خيلي مشكل است. خودمان خبر نداريم و اشكال كارمان را نمي‏دانيم. نوعا ازخودراضي و سر درگريبان هستيم. از موقعيتمان بي‏خبريم. تفاوت نمي‏كند نظام حق تعالي در عالم تكوين و عالم تشريع يكي است. براي كمك به ضُعَفا اَقويا را قرار داده است. اگر نه ضعفا به آنچه كمال آنهاست، به آنچه نياز به آن دارند نمي‏توانستند برسند. درست است نيازمندند، اما براي رفع نيازمندي به كمك احتياج دارند و حتما كمك در ميانشان بايد باشد تا دستشان را بگيرد، ضعفشان را تقويت كند كه بتوانند مورد عنايت حق تعالي قرار بگيرند.

امر تكوين و تشريع همين است فرق نمي‏كند. در اين نظامي كه الآن در اين عالم ظاهر قرار داده مي‏بينيد كه امر چنين است: خداوند اين خورشيد را قوي قرار داده. موجودي است كه منبع و مصدر نيرو، گرما و روشنايي است. همين خورشيد زمين و زميني‏ها را تقويت مي‏كند. به آنها نور، گرما و نيرو مي‏دهد تا اين ضعيفها از دل زمين و در روي زمين به مقام كمال خود برسند. اگر شفاعت و وساطت اين خورشيد نباشد هيچ موجود زميني در دل زمين يا در روي زمين به كمال خود نمي‏رسد. شما اين همه كمالات در موجودات، چه در دل زمين، چه در روي زمين مي‏بينيد، همه از بركات خورشيد است.

البته مي‏دانيم خورشيد، شريك، وزير، معين و وكيل خدا نيست ؛ بلكه خورشيد سبب فعل خداست. خداوند خورشيد را سببي از اسباب فعلش قرار داده. خدا آنچه به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵ *»

اسم الرب خود ـ كه گزارش از ربوبيت اوست ـ به اين زمين و زميني‏ها مي‏خواهد تعلق بدهد مي‏بينيد به وساطت اين خورشيد است.

اينجا مسأله‏اي است كه فعل خدا را ما از اين دريچه بايد ببينيم. فعل و كار خدا را كه همين ربوبيتي است كه پرورنده موجودات زميني است از همين سبب و واسطه بايد مشاهده كنيم. كاملا بايد بدانيم كه اين خورشيد براي فعل خدا يك سبب بيش نيست. خورشيد با خدا شريك نيست بلكه پرورنده، خداست وحده لا شريك له. براي خدا در پرورانيدن خلق شريكي نيست. كار كار اوست و كسي جز او رب نيست.

به همين علت خدا را شما به رب توصيف مي‏كنيد: الحمد لله رب العالمين و همين رب را به تنزه و پاكيزگي مي‏ستاييد: سبحان ربي العظيم و بحمده همين خداي خود را كه رب و پرورنده همه عالميان است در سجده تنزيه و تسبيح مي‏كنيد: سبحان ربي الاعلي و بحمده.([۱]) رب يكي است. فقط خدا رب است و ما غير از او ربي نداريم. ما غير از خدا سيد، آقا و پناه نداريم. همين طور در تمام صفات اين طور بايد توحيد كنيد و حق تعالي را در آن صفت اين طور يگانه بدانيد. اين مي‏شود  لا اله الا الله  در مقام توحيد صفات و توحيد افعال. هر صفتي كه شما در قرآن و دعاها مي‏خوانيد و مورد توجهتان قرار مي‏گيرد خدا را در آن صفت بايد يكتا بدانيد. همچنين توحيد افعال آنست كه همه كارها را كار خدا بايد بدانيد: لا مؤثرَ في الوجود الا الله([۲]) در وجود مؤثري نيست مگر الله.

حال آنكه تمام كارهاي الهي با اسباب است. كاري نيست كه خدا بدون سبب آن را در ميان خلقش جاري كند. البته درجات سببها مختلف است. سببهاي جزئي و كوچك به سببهاي بزرگتر و كلي تر منتهي مي‏شود همين طور تا به يك سببي مي‏رسد كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶ *»

سبب كل و اصل است. ديگر آن سبب، سبب بودن را از جاي ديگري نگرفته و واسطه براي سبب بالاتري نيست.

اصل سبب بودن و سبب كلي بودن آن سبب است كه حقايق مقدس محمد و آل‏محمد:باشد. گفتيم حقايق مقدس ايشان اسماء الله و صفات الله است.([۳]) خداوند هر كاري كرده و مي‏كند به اسمي از اسماء مبارك و به صفتي از صفات اوست؛ يعني آن اسم اصلي و كلي در همه اين سببها عكس مي‏اندازد و پرتوش مي‏افتد كه خدا به بركت آن مقامِ اول، به اينها سبب بودن مي‏دهد.

حالا اين خورشيد كه مي‏بينيد سببي از اسباب الهي است. همين خورشيد در مقابل سببهاي فوق خود يك سبب جزئي است. ائمه ما: براي تقريب و نزديك كردن به ذهن ما فرموده‏اند: اين نور خورشيد كه شما مشاهده مي‏كنيد در مقابل نور عرش مثلا يكي از هفتاد جزء است.([۴]) به اين‏طور به ما مي‏خواهند بفهمانند كه پس خورشيد هر چه دارد از يك سبب بالاتري دارد. آن سبب بالاتر در اين سبب عكس انداخته و به خورشيد سبب بودن داده كه خورشيد هم سبب است. اما گرم كننده، نيرو دهنده و پرورنده خداست كه به اين خورشيد مي‏پروراند.

خورشيد با يك نظم مخصوصي حركت مي‏كند و مضطر هم هست. در اين گردش به‏طور مضطرّانه حركت مي‏كند. معني مضطرّ مجبور بودن نيست كه نفي مي‏فرمايند: لا جبرَ و لا تفويض([۵]) اضطرار به معناي اجبار نيست. اجبار آن است كه از موجودي كاري ساخته نباشد و بر نيايد او را به آن كار وابدارند. مثل اينكه پرواز از ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷ *»

برنمي‏آيد. ما پر نداريم تا پرواز كنيم. حالا اگر كسي از ما پرواز خواست كه مثل پرنده‏ها پرواز كنيم، اين جبر و نشدني است. از ما بر نمي‏آيد.

آري، پرواز ما به آن طوري است كه از ما برمي‏آيد. در پرواز دو بال لازم داريم ؛ بال خوف و بال رجا و خدا به مؤمنان بال خوف و بال رجا را داده و از ايشان هم خواسته كه حالا ديگر با اين بالها پرواز كنيد.([۶]) پرواز هم مي‏توانند بكنند. بال خوف از عدل خدا و بال رجا به فضل خدا.

يعني ببين و مشاهده كن، تو با چشم دل و با معنويتي كه خدا به تو داده آثار عدل پروردگار را مي‏تواني مشاهده كني. ببيني كه كنار هر عملي جزايش را قرار داده. هيچ عملي را بدون جزا نگذارده. حالا ترس در دلت بيفتد و از خدا بايد بترسي. خدا عادل است اگر به عدلش رفتار كند ما را به هر عملي از اعمال بايد مكافات و مجازات كند. مي‏بينيم كه اگر به اين اعمال ما را مجازات كند هلاكيم؛ در دنيا، برزخ و آخرت.

از آن طرف انسان آثار فضل پروردگار را مشاهده مي‏كند و مي‏بيند كه خدا به فضلش اين همه نعمتها عنايت كرده و براي همه، اسباب ترقي فراهم نموده؛ ترقي ظاهري و ترقي معنوي. اين همه نعمتهاي ظاهري و معنوي به بندگان خود داده. آنها را در مهد عنايت خود نهاده. انسان به فضل خدا هم كه نگاه مي‏كند خواه نخواه اميدوار مي‏شود.

اين دو، خوف و رجا با يكديگر انسان را حركت داده و از معاصي باز مي‏دارد، به طاعات وادار مي‏كند. از معاصي كه باز مي‏دارد نشانه خوف است. انسان از معصيت مي‏ترسد. معصيت مجازات و حساب دارد. اين طور نيست كه خدا به خيال و خواسته‏هاي ما از ما بگذرد: ليس باَمانيِّكم و لا اماني اهلِ الكتاب مَن يَعملْ‏سوءا يُجزَ

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸ *»

به([۷]) آن طور نيست كه خدا به خواسته‏هاي شما رفتار كند، به خواسته‏هاي يهود و نصاري هم رفتار نمي‏كند. آنها هم در مقابل مسلمين عرض اندامي مي‏خواستند داشته باشند.

يهوديها مي‏گفتند بهشت مخصوص ماست. هر كس يهودي باشد خدا او را به بهشت مي‏برد و گناهانش را مي‏آمرزد. چون خدا ما را دوست دارد و ما محبوب او هستيم پس بهشت فقط جاي ماست و بس. نصاري هم به مسلمانان همين را مي‏گفتند كه خدا فقط ما را دوست دارد و بهشت را براي ما خلق كرده. فقط ما را به بهشت مي‏برد و بس.

اينها «اَماني» است ؛يعني خواسته‏هاي بيجا و خيالهاي خام و بي‏اساسِ محض. اين حرفها و خيالات اساسي ندارد. مگر خدا با كسي خويشي دارد؟ خدا دين فرستاده و از بندگانش دينداري مي‏خواهد. هر كس دين دارد و ديندار است خدا به او وعده داده خير عنايت كند. هر كس هم ـ نعوذبالله ـ نسبت به دين خدا اعتنا ندارد، در مقام مخالفت با خداست، مقابل انبيا ايستاده و پنجه در پنجه آنها مي‏اندازد ؛ هر كس هست يهودي يا نصراني، خدا به او وعيد داده، او را به جهنم مي‏برد و عذابش مي‏كند.

امر اين است كه ليس بامانيِّكم و لا اماني اهلِ الكتاب  در اين آيه «اماني» به معناي همان خواسته‏ها و خيالهاي خام، اميدهاي بي‏جا، بي‏اساس و بي‏ريشه است. انسان با خودش مي‏نشيند خيال مي‏كند كه مطلب اين است. اساسي ندارد، خدايي نگفته، پيغمبري نگفته و وحيي نازل نشده. خود انسان براي خود مايه‏هاي اميدي بسازد كه هيچ اساس و ريشه ندارد. اينها را اماني مي‏گويند كه جمع اُمنيّه است. اين اُمنيّه‏ها بيجاست.

البته اماني در همه جا به اين معني نيست. بسياري از افراد اشتباه مي‏كنند. در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹ *»

بعضي جاها اماني به معناي اين است كه براي كسي نامه‏اي، كاغذي يا كتابي را بخوانند: و منهم اُمِّيّونَ لا يَعلَمون الكتاب الا اماني([۸]) خيلي اشخاص در اين آيه به اشتباه افتاده‏اند. اينجا هم اماني را به معناي همين خيالهاي خام و پوچ و اميدهاي بي‏اساس معني مي‏كنند. اين طور نيست، بلكه خدا عده‏اي از يهود را كه اينها امّيّون بودند مذمت مي‏كند. اينها هيچ سواد نداشتند به اصطلاح ما نوشتن و خواندن را به هيچ وجه بلد نبودند. اينها وقتي كه تورات يا انجيل را مي‏خواستند بخوانند راهي نداشتند مگر به اين طور كه باسوادها براي آنها بخوانند.

فعلا در اين آيه طايفه‏اي از يهود مرادند كه امّيّون بودند هيچ سواد خواندن و نوشتن نداشتند. لا يعلمون الكتاب الا اماني اينها كتاب و تورات را نمي‏دانستند و از آن هيچ نمي‏توانستند استفاده كنند مگر به اين طور كه باسوادها و ديگران براي آنها بخوانند. ملاها و اَحبارشان كه مي‏خواندند آنوقت اينها مي‏فهميدند كه در تورات چيست و خدا چه فرموده.

البته آن تورات تحريف شده در دستشان هم كه كتاب خدا نبود. يك چيزهايي جمع‏آوري و تحريف شده به نام تورات بود. مقداري درست، مقداري نادرست، قدري تحريف شده و قدري بي‏اساسِ بي‏اساس كه اسمش را تورات گذاشته بودند. همانها را هم اين بيچاره‏ها نمي‏توانستند بخوانند.

خدا اينها را مذمت مي‏كند كه ناچار بودند به ملاهاشان رجوع كنند. ملاهاشان هم كه ضد رسول الله۹ بودند. وقتي بود كه رسول الله امرشان ظاهر شده بود و به اسلام دعوت مي‏فرمودند. اينها مي‏رفتند مي‏پرسيدند آيا آن محمد كه در كتابها مي‏خوانديد و وعده مي‏داديد همين است يا نه؟ اوصافش را براي ما بخوانيد تا بدانيم همين است يا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰ *»

نيست. اگر همان مقداري هم كه در دست داشتند درست و واقعش را مي‏خواندند معلوم مي‏شد كه همين رسول الله آن پيغمبري هستند كه موسي و عيسي وعده داده‏اند و مطلب تطبيق مي‏كرد.

آن نابكارها مي‏آمدند آنچه را كه در تورات بود نمي‏خواندند. هر چه بود به عكس مي‏گفتند. وقتي به عكس مي‏گفتند با رسول الله تطبيق نمي‏كرد. تطبيق كه نمي‏كرد اين عوام كه بلد نبودند خودشان بخوانند مي‏گفتند پس اين محمد آن محمد نيست كه خدا وعده داده و پيغمبران گذشته وعده داده‏اند، آن نيست.

خدا مذمتشان مي‏كند اما نه از اين جهت كه نمي‏دانند و نمي‏توانند بخوانند. بلكه از اين جهت كه شما اين ملاها، احبار و علمايتان را مي‏شناسيد، مي‏دانيد دروغگو هستند، رشوه‏خوارند، حرام مي‏خورند و از خوردن حرام، رشوه و از گفتن دروغ و از فسق اِبا ندارند.([۹]) حالا در مسندي كه به موسي نسبت دارد نشسته‏اند. در مسندي است كه آن مسند به خدا نسبت دارد. تورات در دست گرفته و براي تو مي‏خواند اما براي تو تورات را نمي‏خواند. تو هم كه مي‏داني اين فاسق، فاجر، اهل دنيا و رياست‏طلب است ؛ چرا به او دل بسته و به حرفش اطمينان مي‏كني؟ چرا حرفش را قبول مي‏كني؟ چرا ندانسته و نفهميده از او تبعيت مي‏كني؟ همه مذمتها اينجاست.

خلاصه در اين آيه اماني يعني به اين طور هستند كه بر آنها چيزي بايد خوانده شود تا سرشان بشود و بدانند. وقتي كه اشخاصي را اينچنين مي‏شناسيد چرا پيش آنها مي‏رويد؟ چنين حقي نداريد. خدا مذمتشان مي‏كند. اين شاهد مثال بود كه اماني همه جا به اين معني نيست چون بسياري اين اشتباه را كرده‏اند. خواستم تذكر عرض كنم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱ *»

خدا مي‏فرمايد: ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به به اماني و خواسته‏هاي شما و خواسته‏هاي اهل كتاب نيست هر كس بدي كند جزاي عملش را خواهد ديد. اين سخن خداست. خدا اين وعده و وعيد را داده كه اگر كار خوب بكنيد پاداش خوب مي‏بينيد اگر كار بد بكنيد هر كس، هر مقدار باشد، جزايش را خواهد ديد. عدل خدا چنين اقتضا مي‏كند. از آن طرف هم فضل و كرم خداوند اقتضا مي‏كند هر قدم خوبي كه برداريد به شما پاداش خوب دهد؛ هم در دنيا هم در برزخ هم در آخرت.

پس وقتي كه انسان به فضل خدا متوجه شد، اميدش زياد مي‏شود در نتيجه طاعاتش بسيار مي‏گردد. يك نفر خدمت رسول الله۹آمد و تازه اسلام آورده بود. هنوز از آيات و سوره‏هاي قرآني هيچ اطلاعي نداشت. از باديه يعني بيابان داخل شهر مدينه شد و به مسجد خدمت رسول الله۹رفت. حضرت با جمعي از اصحاب نشسته بودند. عرض كرد: آقا يا رسول الله، خدمتتان آمده‏ام مي‏خواهم چيز ياد بگيرم. از قرآن به من تعليم بدهيد. اسلام آورده‏ام شما را رسول الله مي‏دانم اما بي‏خبرم. هيچ چيز نمي‏دانم و بلد نيستم. حضرت به يكي از صحابه رو نموده فرمودند: چقدر از قرآن مي‏داني؟ عرض كرد: مقداري. فرمودند: هر چه مي‏داني به اين عرب تعليم كن.

برخاست به اجازه و اذن حضرت دست اين عرب را گرفت و رفت كنار مسجد نشست. به فكرش رسيد سوره زلزال را به او تعليم كند:

بسم الله الرحمن الرحيم اذا زُلزِلتِ الارضُ زلزالَها و اَخرَجت الارضُ اثقالَها و قال الانسان ـ صلوات الله عليه‏ـ ما لَها.. وقتي كه به آن آيه آخر رسيد: فمن يَعمَلْ مثقالَ ذرَّةٍ خيرا يَرَه و من يَعملْ مثقالَ ذرّةٍ شرا يَرَه([۱۰]) عرب گفت: آيا اين قرآن است؟ البته

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲ *»

مي‏دانست زبان مادريش بود اما ببينيد آمادگي چه مي‏كند! گفت: آيا اين قرآن است؟ اين را پيغمبر فرموده و وحي خداست؟ گفت: آري اين آخر سوره است. اين سوره اين طور است.

البته باز اين را هم عرض كنم، نكته است ديگر به ذهنم مي‏خورد. به حسب قرائت اهل بيت::  فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يُرَه و من يعمل مثقال ذرة شرا يُرَه مي‏باشد.([۱۱]) اين قرائت به باطني از باطنهاي قرآن و نقش ولايت در مورد عاملان به خير و عاملان به شر اشاره است. اگر كسي با ولايت محمد و آل محمد:از دنيا برود يعني ديگر به واسطه تعلق و علاقه پيداكردن به معصيتها و دور شدن از خدا واولياء خدا اين نعمت را فاسد نكرده و از دست نداده باشد. بلكه اين نعمت را براي خودش نگاه داشته باشد، اگر چه معصيتكار از دنيا برود اما اين نعمت سالم مانده باشد. يعني محبت معصيت ظرف دلش رانگرفته باشد. ظرف دلش فقط جاي ولايت يعني دوستي خدا و اولياء خدا، جاي ولايت محمد و آل محمد:و ولايت اولياء ايشان باشد. دل را سالم از دنيا برده باشد اگر چه گرفتار معاصي هم بوده.

درباره چنين اشخاصي مي‏فرمايد: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يُرَه يعني اگر اين شخص به اندازه مثقال و ذره‏اي كار خوب انجام داده باشد روز قيامت به او نشان داده مي‏شود كه ببين مورد قبول حق تعالي واقع شده. به امضاء حجتت رسيده. آقا و وليّت اين عمل را به نور ولايتش امضا كرده. اين عمل براي تو در نامه اعمال خيرت ثبت شده است.

اما من يعمل مثقال ذرة شرا يُرَه يعني به همين شخص هر عمل شري كه انجام داده و به قيامت كشيده نشان داده مي‏شود.

اگر خدا نكرده كسي كارش به آنجا بكشد، پناه به خدا مي‏بريم. چون شيعيان، اهل محبت و ولايت، سه طايفه هستند. يك طايفه گناهانشان هر چه هست در همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳ *»

دنيا مكافاتش تمام مي‏شود. او مصيبت مي‏بيند، بلا، داغ، فقر و شدت مي‏بيند. حتي در لحظه مردن، مرگ را بر او سخت مي‏گيرند، ديگر پاك و پاكيزه مي‏رود.

دسته ديگر هستند كه در اينجا گناهانشان خيلي به طور اندك ممكن است بگذرد. به گرفتاريهاي خيلي جزئي، جزئي مجازات گناهان اينجايشان تمام شود. اما آنان گناهاني دارند كه به برزخشان مربوط مي‏شود. آه! آه! اين گناهان خيلي سخت است و اكثر ما گرفتار اين گناهانيم. اكثر ما گناهان ظاهريمان خيلي كم است. به حسب ظاهر اسباب گناه نداريم. شرايط گناه براي من و شما كم است. اسبابش جور نيست و فراهم نمي‏شود. خدا نمي‏خواهد. اما همان گناهاني كه اسبابش جور نيست در عالم نفس و خيال داريم. با خود مي‏گوييم، اگر مي‏شد چه خوب بود. آن اگر مي‏شد چه خوب بود،ها آنها ديگر معصيتهايي است كه به عالم برزخ مي‏رود و آنجا گرفتاريم. بيشتر افراد اين طورند كه گرفتاري برزخي دارند.

چه عرض كنم؟ عزيزان من، اگر يك مقدار خلاف رضاي خدا در فكر و خيال داشته باشيم و مرتب در عالم نفسمان چرخش كند و بگردد، يك مقدار كه باشد همين قدر، مال برزخ مي‏شود. يعني از مرگ به آن طرف يعني آنجا ديگر گرفتاريهاي برزخ است. از اين جهت در يك حديث فرمودند: شما برزختان را درست بكنيد كه مي‏توانيد، يعني خودتان را از اوصاف و خيالات ناپسند، افكار نادرست، سست، بي‏پايه و بي‏ارزش مي‏توانيد پاك و پاكيزه كنيد. انسان خود را بي‏جهتِ بي‏جهت هلاك نكند كه درباره امري كه رضاي خدا نيست فكر و خيال بكند و بالاخره در عالم نفس به هر طور شده بپروراند.

فرمودند: شما برزختان را طي كنيد آخرتتان ديگر به عهده ما.([۱۲]) يعني ما ضمانت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴ *»

مي‏دهيم كه به بركت محبت و ولايتمان دلتان را برايتان نگاه داريم. اين است كه دلمان را به آقامان، بقية الله بايد بسپاريم. همه مراتبمان را بايد بسپاريم. صبح كه از خانه مي‏خواهيم بيرون بياييم بگوييم: يا بقية الله، آقا و مولاي ما، افسار من دست شماست. افسارم را شل نكنيد. به حال خودم رهايم نكنيد. وا نگذاريد و نگاهم داريد. ظاهرم را، باطنم را، بدنم را، روحم را و دلم را نگاه داريد. همه مراتب را به آقا بسپاريم. اميدواريم آقا حفاظت كنند و نگاهمان دارند.

اگر جدّي پناهنده شويم محال است رهايمان بكنند. ولي اگر سرسري و خداي نكرده سست پناهنده شويم، ديگر خيلي به ما اعتنا نمي‏كنند. يك كاري بايد كرد كه به ما اعتنا كنند. اِجعَلوني مِن همِّكم([۱۳]) در زيارتشان عرض مي‏كنيم: اي آقايان من، مرا از كساني قرار بدهيد كه به او و به حالش اعتنا داريد. به اصطلاح ما به فكرش هستيد و غم و غصه‏اش را مي‏خوريد. مرا از آنها قرار بدهيد. غصه‏ام را بخوريد. اگر من غصه خودم را نمي‏خورم شما غصه مرا بخوريد. اگر من درباره خود هم و غم و فكري ندارم، شما مرا از همّتان قرار بدهيد. مرا هم ازجمله كساني قرار بدهيد كه به فكرش هستيد. تغافل نفرموده و از من رو مگردانيد. ما را هم مثل بندگان و مخلصين درگاهتان مورد عنايت و توجه خود قرار بدهيد. البته اين عده و طايفه هم بالاخره مشكلاتشان در برزخ طي مي‏شود. به آخرت كه مي‏رسند ديگر راحتند. اول محشر اول راحتيشان است. عنايت و شفاعت شاملشان است. آنها را آنجايي كه بايد ببرند مي‏برند.

اما دسته ديگري هستند كه معصيت در ايشان نفوذ و رسوخ كرده. هولهاي آخرت و فزَع قيامت را بايد ببينند. به خدا پناه مي‏بريم. آن وحشت، اضطرار، دلهره، نگراني و شدايد را بايد ببينند تا بالاخره يا آمرزيده شوند يا نعوذبالله باز هم به جهنمهاي فرعي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵ *»

بايد بروند تا آنجا پاك شوند و بعد به بهشت بروند. اينها ديگر خيلي كمند.([۱۴]) ان‏شاءالله ما از آنها نباشيم.

خدايا، ما را از آنها قرار مده. ما از فضل و كرمت توقع داريم چون به زينب كبري متوسليم، به فاطمه زهرا متوسليم، به اوليائمان متوسل هستيم. انتظار ما اين است كه بارها گفته ايم و باز هم مي‏گوييم: خدايا، معاصي ما را عفو بفرما. اگر بناست ما را مؤاخذه كني، ما را مبتلا كني ـ كه قطعا مي‏كني و برو بيا ندارد ـ ما را به همين ابتلاء اوليائت مؤاخذه كن. ما مصيبت زده فاطمه باشيم. مصيبت زده حسين باشيم. ما را به بلاي آنها مبتلا كن. خدايا ما را به غم آنها غمگين نما و به آتش مصيبتشان بسوزان. همين را نيز آمرزش گناهان دنيوي، برزخي و آخرتي ما قرار بده. خدايا، خدايا، بدنمان در اين مصيبتها بكاهد. روحمان باخبر شود. دلمان بسوزد و آتش وجودمان را بگيرد و به همين ان‏شاءالله آمرزيده بشويم. ما انتظارمان اين است. خدايا، خدايا، اين انتظار ما را عملي كن. از تو كه مي‏آيد شفاعت اوليائت هم اميدواريم شامل حالمان باشد.

در اين آيه و من يعملْ مثقالَ ذرّةٍ شرا يُرَه به آن قرائت، در قيامت به دوستان و اهل ولايت معاصي نشان داده مي‏شود كه ببينيد اين معاصي شماست. معصيتها را نشانشان مي‏دهند اما مي‏گويند ببيند كنار هر معصيتي نوشته شده: آمرزيده شد، آمرزيده شد، آمرزيده شد، هر معصيتي كه نشانش مي‏دهند مي‏بيند آمرزيده شده كوچك و بزرگ معصيتهاي اهل محبت و اهل ولايت. خدايا اين نعمت را از ما نگير.

اما به حسب قرائت مشهور فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يَره و من يعمل مثقال ذرة شرا يَره هر كس به مقدار يك ذره كه خير انجام داده آن را فرداي قيامت مي‏بيند. كسي هم كه به مقدار ذره‏اي شر و بدي انجام داده باشد آن را فرداي قيامت مي‏بيند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶ *»

آن شخص عرب بياباني گفت: اين وحي و فرمايش خداست؟ گفت: آري فرمايش خدا و قرآن است كه نازل شده و پيغمبر به ما تعليم داده. گفت: مرا بس است. مرا بس است ديگر. من به همين عمل كنم مرا بس است. برخاست و ديگر از دلش طاقت رفت. خدايا اين چه وعده‏اي است كه داده‏اي؟ اين چه وعيدي است كه داده‏اي؟ خدايا من چطور در برابر اين وعده و وعيد تو نافرماني تو را مي‏توانم بكنم؟ شوق به طاعت و ترس از معصيت او را فرا گرفت. گفت درسم را گرفتم. فهميدم و مرا بس است. حركت كرد و رفت. آن صحابي خدمت رسول الله۹آمد عرض كرد: يا رسول الله اين كسي كه براي تعليم گرفتن قرآن آمده بود، رفت. فرمودند: چه شد كه رفت؟ عرض كرد: اين سوره را تعليمش دادم به آيه آخر سوره كه رسيدم ديدم منقلب شد و حال عجيبي به او دست داد. تمام بدنش به لرزه در آمد. گفت: آيا اين وحي خداست؟

ببينيد، قرآن با دلهاي آماده چه مي‏كند. ما چقدر در غفلتيم كه اين قدر قرآن مي‏خوانيم و هيچ تغيير حالي در ما داده نمي‏شود. همان كه بوده ايم هستيم. همان كه سال قبل بوديم، همان كه دو سال قبل بوديم، اي كاش بدتر نشده باشيم. من كه بدتر شده‏ام.

فرمودند: فقد فَقِهَ الرجل.([۱۵]) به به!! آمد، چيزي سرش نمي‏شد اما حالا كه برگشته خدا برايش خير خواسته. اذا اراد الله بعبد خيرا فقَّهَه في الدين.([۱۶]) برگشت، اما دينش را فهميد، وظيفه و عملش را دانست كه چه بايد بكند. به اصطلاح ما درس اول و آخر را گرفت و رفت.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷ *»

آري، نگاه كردن به آثار عدل پروردگار خوف انسان را زياد مي‏كند. نگاه كردن به آثار فضل الهي اميد انسان را زياد مي‏كند. اين خوف و ترس از عدل مانع از معصيت مي‏شود. اميد به فضل حق تعالي به طاعت و بندگي وادار مي‏كند. بنده با اين خوف و رجا كه در واقع دو بال است پرواز مي‏كند. از اين جهت فرمودند كه اگر در ترازو بسنجند خوف و رجاي مؤمن برابر است.([۱۷]) اگر خوف زياد گردد از فضل خدا نااميد مي‏شود و يأس او را مي‏گيرد. اگر رجا زياد شود او را از كار باز مي‏دارد، به كرم حق تعالي اعتماد مي‏كند و از طاعت دست بر مي‏دارد و يك كنار مي‏نشيند. آنگاه عقب مي‏افتد. اين خوف و رجا مي‏فرمايند دو نور است در قلب مؤمن كه وقتي سنجيده مي‏شود نه اين زيادتر است نه آن زيادتر. هم وزن و هماهنگ مؤمن را حركت مي‏دهد.([۱۸])

مثالي بود عرض كردم كه اين قدر طول كشيد. گفتم به ما اگر بگويند پرواز كنيد، نمي‏توانيم پرواز كنيم. اين به حسب ظاهر اجبار است اما پرواز معنوي مي‏توانيم. با خوف و رجا و با علم و عمل. اگر علم تعليم بگيريم، دنبالش باشيم، به علم، عمل بكنيم دو تا بال مي‏شود و ما را به درجات قرب حركت مي‏دهد.

خورشيد مضطرانه سبب كار خداست. پرورانيدن كار خداست. خدا مي‏پروراند اما به وسيله خورشيد است. وجود بزرگان دين، وجود اولياء خدا، وجود بقية الله، مقامات امكاني محمد و آل محمد:اينها سببهاي اصلي و معنوي هم در تكوين هم در تشريع است. دست ما را اوليا بايد بگيرند و شفاعت بفرمايند تا به مقام قرب بتوانيم برسيم. به فيضي از فيوضات نائل شويم.

اين شب و روزهاي آينده شب و روزهايي است كه به فاطمه زهرا سلام الله عليها متعلق است. دلهاي شيعيان در همه بلاد، هر كجا هستند، متوجه مظلوميت زهراست.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸ *»

خدا ما را هم از دوستان اوليائش قرار بدهد. به شفاعت اوليا ان‏شاءالله ما هم از دوستان فاطمه زهرا هستيم. به شفاعت دخترش زينب كبري سلام الله عليها. از امشب كه شبِ روز ولادت زينب است به شفاعت آن مخدره معظمه مكرمه ان‏شاءالله متوجه مصائب مادرش زهرا مي‏شويم و هم ناله و هم درد به آقا بقية الله عرضه مي‏داريم: آقا، ساعد الله قلبَك و قلبَ مَن حولَك مِن اصحابك في مصيبة جدَّتِك فاطمةَ الزهراء. سلام الله عليهم اجمعين.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹ *»

 

مجلس    ۲

 

 

(شب يكشنبه/ ۷ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r خداوند حقايق را براي خلق بيان مي‏فرمايد

r بيان مقالي و بيان حالي

r دوره بيان فضائل اهل البيت: در مدينه

r اسماء الله حقايق مقدسه محمد و آل محمد۹ هستند

r مراتب امكاني محمد و آل محمد۹ مظاهر اسماء الله مي‏باشند

r طيران آدميت

r خدا حضرت فاطمه۳ را مي‏شناساند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

ايام مصائب و برخورد با شهادت حضرت زهرا سلام الله عليهاست. الحمدلله سالهاست كه در مثل اين اوقات موفق هستيم متذكر فضائل و مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها شويم. اين آيات مباركات درباره حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه نوعا متذكر هستيد. براي آنكه آناني كه از خاطر برده‏اند به خاطر بياورند باز معاني اين آيات را متذكر مي‏شويم. اميدواريم دلها به نور توجه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها منور شود.

نظر به اين كه نوع مردم از شأن، رتبت و مقام فاطمه زهرا سلام الله عليها غافل بودند. ممكن بود كه آن بزرگوار را به ساير زنان عالم قياس كنند فقط با فضيلت بيشتري كه دختر پيغمبر اكرم۹، همسر اميرالمؤمنين و مادر فرزنداني كه رسول الله۹آنها را فرزندان خود ناميده است بوده‏اند. همچنين ممكن است فضيلت ديگري براي او نسبت به ساير زنها قائل باشند كه خود رسول الله آن حضرت را به سيده نساء عالمين توصيف مي‏فرمودند([۱۹]) و از صفات فاطمه مي‏شمردند كه آن بزرگوار سيده زنهاي همه عالمهاست.

شايد با سيادت، برتري و فضيلتي كه براي مريم يا خديجه مادر آن حضرت بود كه آنها هم به سيده نساء عالمين توصيف شده‏اند([۲۰]) مناسب مي‏ديدند. اگر براي حضرت فضيلت بيشتري قائل مي‏شدند به همين اندازه بود كه اهل عبادت، تقوا،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱ *»

فضائل اخلاقي و اهل علم و كمال بودند.

حضرت فاطمه را اين مقدارها ممكن بود بشناسند اما بيش از اين، نسبت به حضرت زهرا سلام الله عليها معرفتي نداشتند. به همين جهت خداوند كه اين آيات را نازل فرمود در ابتدا كلمه كلاّ فرمود. كلاّ در كلام عرب دو نقش دارد يك نفي و ردع است و ديگري تثبيت.([۲۱]) يعني فاطمه، آنچنان كه درباره‏اش فكر و خيال مي‏كنند نيست. به تعبير ما نه خير، آن طوري كه فكر مي‏كنيد نيست بلكه آن طوري كه بيان مي‏شود بايد معتقد شويد. زهرا را آن گونه كه براي شما گزارش داده مي‏شود بايد بشناسيد. به خلق عالم زهرا را، خداي زهرا بايد معرفي كند. اگرنه كسي فاطمه را نمي‏تواند بشناسد. خدا مي‏شناساند و اين امر به عهده خداست.

آن حقايقي كه از خلق پنهان است و خود خلق براي شناخت آنها راه ندارند، خدا عهده‏دار بيان است. همه جا همين طور است. هر جا كه امر از مدارك و مشاعر خلق پنهان است و خود خلق به آنچه كه بايد برسند و لازمشان است نمي‏توانند برسند خدا به عهده گرفته كه بيان بفرمايد. در قرآن هم مي‏فرمايد: بيان بر عهده ماست.([۲۲]) آنچه به آن نياز داريد و به آن راه نمي‏يابيد ما بايد بيان كنيم.

مثلا خدا خودش را به ما بايد بشناساند و براي ما بيان كند. مي‏دانيم خدا خود را براي ما شناسانيده و به دو بيان، بيان كرده: «بيان مقالي» و «بيان حالي». «بيان مقالي» همين آياتي است كه در توحيد، در معرفي خود نازل فرموده. در رأس اين آيات سوره مبارك توحيد است. سوره مبارك توحيد در رأس آيات معرفي خداست. در قرآن اين همه آيات در تعريف حق تعالي داريم. در رأس همه آنها سوره مبارك توحيد است كه از اول تابه آخر مخصوص براي تعريف خدا است. به همين علت اين سوره مبارك را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲ *»

سوره نسبة الرب([۲۳]) ناميدند.

يهود خدمت رسول الله۹ آمدند و مي‏دانيد نوعا اين يهود يا نصاري در كتابهاي خود علامتها و نشانه‏هايي از حضرت در دست داشته و خوانده بودند كه مثلا آن حضرت كسي است كه اگر از او چنين سؤال شود، چنين جواب مي‏دهد. اگر از او اين پرسش بشود فورا يا با تأخير چنين جواب مي‏دهد. اين نشانه‏ها در دستشان بود از اين جهت در آن زمان مراجعه مي‏كردند.

زمان عجيبي بوده، مخصوصا دوره‏اي كه در مدينه به سر مي‏بردند دوره عجيبي بوده. دوره‏اي كه در مكه مكرمه بودند، حدود سيزده سال در مشقت و در تقيه به سر مي‏بردند. اما ده سالي كه در مدينه بودند تقريبا دوره ابلاغ بود و حضرت به طور جدي وارد ميدان شده بودند. اگر جنگ اقتضا مي‏كرد، جنگ مي‏كردند. اگر دفاع اقتضا مي‏كرد، دفاع مي‏كردند. اگر اقتضاي تبليغ بود، تبليغ مي‏كردند. اگر اقتضاي سفر بود، سفر مي‏كردند. اگر در حضر بودن اقتضا مي‏كرد در حضر بودند. اين ده سال در مدينه منوره اوضاعي بود.

خاندان رسالت هم در حدود همين ده سال معرفي شدند. حضرت فاطمه سلام الله عليها ظاهرا وقتي در هجرت از مكه وارد مدينه شدند عمرشان حدود هفت، هشت ساله بوده.([۲۴]) يك دختر هفت، هشت ساله به عنوان دختر رسول الله۹ وارد مدينه مي‏شود. از همان ابتدا كمال او، فضل او، مقام و منزلت او مورد توجه همه بود.

يهود و نصاري، زنهاو مردهايشان رفت و آمد داشتند. گفتگوها با حضرت رسول۹داشته و جوابها مي‏شنيدند. اينها همه مورد توجه مردم بود. يك

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳ *»

شوق و هيجان عجيبي سراسر شبه جزيره عربستان را فرا گرفته بود. اوضاعي بوده است. از دور و نزديك براي زيارت و ديدار حضرت، ملاقات با حضرت، ديدن خاندان آن بزرگوار، ديدن معجزات و كرامات ايشان، شنيدن حقايق از لسان مباركش، آشنايي با وحي و شنيدن آيات قرآن مي‏آمدند. يك هيجان و شوق عجيبي سراسر اين شبه جزيره عربستان را فرا گرفته بود. يك نقطه مورد توجه همه بود و آن مدينه منوره و يك خانواده مورد توجه تمام خانواده‏هاي عرب و غير عرب در هر جا كه نام اسلام و رسول الله۹به آنها رسيده بود. وضع عجيبي بوده است!

بالاخره عده‏اي از يهود خدمت حضرت آمدند و تقاضايشان اين بود كه: اِنسِب لنا ربَّك پروردگارت را براي ما نسبت بده، نسبت پروردگارت را بيان كن، يعني به اصطلاح ما، آن خدايي كه ما را به سوي او دعوت مي‏كني، او را براي ما تعريف بكن كه كيست و چيست. تا ما او را بشناسيم. اين از مواردي بود كه اقتضا مي‏كرد رسول الله۹سه شبانه روز جواب نفرمايد و در برابر اين سؤال سكوت كند. همه منتظرند كه حضرت چه جوابي مي‏خواهد بفرمايد. چون مطمئن بودند بي‏جواب نمي‏گذارد. اما آن چنان هم نبود كه حضرت هر سؤالي را فوري جواب دهند بلكه به حسب مصلحت گاهي جواب تأخير مي‏افتاد. خواه نخواه منتظر مي‏ماندند. بعد از سه شبانه روز سوره مبارك توحيد بر رسول الله۹نازل شد. سوره توحيد بر مركز توحيد، بر آيه توحيد، بر معرّف توحيد، نازل شد:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم قل هو اللّه احد اللّه الصّمد لم‌يلد و لم‌يولد و لم‌يكن له كفوا احد.

اين طور كه شد، يهود طبق آن نوشته‏هايي كه در دست داشتند با خبر بودند كه بعد از چند روز تأخير چنين جوابي خواهد بود. مطلب به مفاد اين سوره براي آنها بيان شده بود. ديدند صددرصد مطابق است. عده زيادي از يهود به بركت سوره مباركه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴ *»

توحيد اسلام آوردند([۲۵]) و خدا را شناختند.

اين به اصطلاح يك بيان مقالي است كه خداوند به اين سوره و امثال آن از آياتي كه در زمينه توحيد است، خود را شناسانيده و بيان كرده. «بيان حالي» هم كه الحمدلله از اعتقادات ما و از معارف مكتب مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه است كه خداوند براي معرفي خود، خودش را به زبان، آيات و بيان حالي نيز بيان كرده است. گفتار، آيات و كلمات حالي يعني تكويني عبارتست از حقايق مقدس محمد و آل محمد:كه خداوند در همين مراتب امكاني ايشان جلوه‏گر كرده.

حقايق مقدس ايشان جميع اسماء و صفات خدا و جميع كمالات الله است. يعني آنچه كه خلق خداي خود را به آن بايد بشناسند عبارت است از همين اسماء و صفات. چون ذات كه شناخته نمي‏شود ؛ صفات ذاتي هم كه عين ذات است شناخته نمي‏شود ؛ پس صفات فعلي است كه شناخته مي‏شود و ما خدا را به صفات فعليش مي‏شناسيم. تمام گزارشها هم كه داده شده به همين‏ها مربوط مي‏شود.

اِعرِفوا اللهَ بالله([۲۶]) يعني خدا را به خود الله بشناسيد. معلوم است خدا را به خودش بشناسيد يعني به خدايي‏هايش بشناسيم. ما هر موجودي را به آثارش مي‏شناسيم. اِنَّ آثارَنا تَدُلُّ علينا([۲۷]) آثار اين‏چنين است كه بر صاحب اثر راهنمايي مي‏كند. حالا آثار خدايي حقايق الهي مي‏شوند. يعني همان حقايق مقدس آن بزرگواران كه در جميع مراتب امكاني ايشان تجلي كرده. حتي اين بدن عالم عنصري ايشان مقهور آن اسماء الله و صفات الله است.

بحثهاي مجالس گذشته ما همين بود كه تمام عالم اسماء و صفات خدا مجموعه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵ *»

كمالات الهي را تشكيل مي‏دهد كه نه اول و نه آخر دارد. يك عالم است و يك عالم هم بي‏نهايت مي‏شود باشد، نه اول و نه آخر داشته باشد. اول و آخر همه عوالم هم باشد. يعني مبدء همه عوالم از آن عالم و عود و رجوع همه عوالم هم به آن عالم باشد.

معناي رجوع اين نيست كه عالمها بالا رفته و آن عالم بشوند. بلكه معناي رجوع اين است كه بعد از آفرينش و ايجاد، باز هم همه عوالم نيازمند و بسته به آن عالمند. همه عوالم به آن عالم بستگي دارند. آن عالم اصل، ريشه و مبدء همه عوالم است و همه عوالم نيز برگشت و رجوعشان به آن عالم مي‏باشد. آن عالم نه اول و نه آخر و انتها دارد.

آن عالم چيست؟ اسمش را «عالم كمالات الله» و «عالم اسماء و صفات خدا» گذارديم. اين نام به زبان شريعت و نحله الهيه است كه همان وحي باشد: قلِ ادْعوُا اللّهَ اوِ ادْعوُا الرّحمنَ ايّاً ما تَدعوا فله الاسماءُ الحسني([۲۸]) اي پيغمبر ما به اين خلق ما بگو الله را بخوانيد يا رحمن را بخوانيد هر يك را كه بخوانيد فرق نمي‏كند اسمهاي خداست به علاوه براي خدا اسمهاي نيكوست. آن مقدارش كه در دست ماست همينهايي است كه در قرآن و دعاي جوشن و ساير دعاها آمده. اما آيا همه اسماء الله و صفات الله همينهاست؟ نه‏خير براي اسماء و صفات خدا حدي نيست زيرا براي كمالات خدا حدي نيست.

خدا كمال آفرين است و به خلقش كمالات مي‏دهد. كمالات خودش بايد نهايت نداشته باشد و از جنس كمالات خلق هم نباشد. كمالات خلق خلقي است اما آن كمالات الهي است. شايسته خدا آن كمالات است و اين كمالات نيست .

تعبير به كمالات هم كه مي‏آوريم تعبيري نيست كه اختراع ما باشد. اين هم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶ *»

تعليمي از طرف ائمه:است كه بارها گفته‏ايم ايشان اساتيد توحيدند. آنها اين اسماء و صفات و مبادي اين اسماء و صفات را كمالات الله گفتند. در مورد علم خدا كه راوي از امام۷سؤال مي‏كند علم خدا چگونه است. مقصودش از اين علم همين علمي است كه به خلق تعلق مي‏گيرد كه به تعبير مرحوم شيخ اعلي الله مقامه «علم حادث» خدا است. علمي كه عين ذات خداست مرادش نمي‏باشد. راوي مي‏داند علمي را كه عين ذات خداست نمي‏شود بيان كرد. اين كه از امام۷علمي را سؤال مي‏كند و مي‏پرسد معلوم است علمي است كه مي‏شود شناخت و به شناختش راه داريم اگر چه عجز از شناختش باشد. بالاخره تعبير دارد.

راجع به علم كه سؤال مي‏كند، امام۷مي‏فرمايند: علم خدا نسبت به خدا كمال خداست مثل اين كه دست تو نسبت به تو كمال توست. علم خدا نسبت به خدا مثل دست تو نسبت به تو است: كَيدِك منك([۲۹]) دست تو نسبت به تو كمالي است، علم هم همين طور است. پس ساير اسماء و صفات و ساير مبادي اسماء و صفات همه‏اش كمالات الله مي‏شود.

همه اين عالم كه به زبان وحي الهي عالم اسماء و صفات خدا و عالم كمالات الله است، به زبان اهل حكمت «عالم لاهوت» است. عالم لاهوت عالم خدايي است، ذات خدا نيست. عالم خدايي است يعني آنجا هر چه هست صفت خدا، نور خدا، كمال خدا و مال خداست. غير خدا هم در آن عالم شريك نيست. همه مال خداست. از خلق و از جنس خلق نيست.

اسمها، صفتها و كمالات خدا از جنس خلق نيست. خلق، به آن عالم مخلوقند. آن عالم نه ذات خدا و نه خلق است. يك حقايق اين چنين بين، بين است. حقايق بين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷ *»

بين مي‏باشند يعني مثل ذات حق تعالي، واجب الوجود نيستند. مثل ساير ممكنات نيز ممكن الوجود نيستند. بلكه راجح الوجود مي‏باشند. يك موقعيتي دارند كه اين موقعيت كاملا بين بين است. نسبت به خلق وجوب دارند و نسبت به خالق و واجب الوجود حدوث دارند.

از اين جهت در كتاب كافي ـ كه عرض كرده‏ام چقدر اعتبار دارد.ـ مي‏بينيم در وصف حق تعالي و مباحث توحيد بابي را به عنوان «باب حدوث الاسماء» عنوان مي‏كند.([۳۰]) در اين باب رواياتي مي‏آورد كه از ائمه:رسيده و همه‏اش دلالت دارد بر اين كه اسماء و صفات خدا ذات خدا نيست. مثل خدا نيست كه واجب باشد بلكه حدوث دارند. ذات خدا نيستند، مثل ذات خدا وجوب وجود ندارند و حادثند.

بالاخره آن عالم كه نه اول و نه آخر دارد در هيچ خلقي به مجموعه آن عالم ظاهر نشده مگر در مراتب امكاني محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين. آن چنان آن عالم در اين مراتب امكاني ظاهر و آشكار شده كه تمام اين مراتب را مقهور خود كرده و قاهر و غالب بر اين مراتب است. وقتي يك روحي بر يك مجموعه مراتبي غلبه كند، ديگر حكم، حكمِ آن، اقتضا، اقتضاءِ آن و نقش، نقشِ آن است كه بر اين مجموع مي‏خورد.

شما مي‏بينيد، وقتي كه اين جماد اينجا افتاده باشد، پاره سنگي، آجري يا آهني است. اين جماد اينجا افتاده و حركت، نمو يا رشد ندارد. هميني كه هست هست. اگر هزار سال هم اينجا بماند و كسي او را جابجا نكند از جا تكان نمي‏خورد. كم و زياد نمي‏شود مگر عاملي به آن تعلق بگيرد. اما همين كه بر مجموعه جمادي چهار عنصر مركب و معتدل شده به حدي كه روح نباتي در آن پيدا شود روح نباتي ظاهر مي‏شود،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸ *»

مي‏بينيد عجب! شروع كرد به رشد كردن، بالا آمدن، عرض و طول پيدا كردن. مگر اين همان جماد و همان عناصر نبود؟ آري، پس چرا حالا طول و عرض پيدا مي‏كند؟ بالا مي‏رود؟ پهن مي‏شود؟ شاخه و برگ در مي‏آورد؟ ميوه مي‏دهد؟

اين اوضاع كه از همين جماد بروز مي‏كند از كجاست؟ اينجا فورا مي‏گوييد روح نباتي بر اين مجموعه عنصر غالب شده است. تمام اقتضائات و احكام اين عناصر را گرفته و خودش به اقتضا و احكام خود بر اين مجموعه غالب شده. اصلا اسم اين مجموعه با اينكه جماد است نبات شده. اين همين و اقتضائش هم همين طور است. تا باز روح عالي تري تعلق نگيرد اين همين است كه هست. هزار سال هم عوامل اجازه بدهد بماند، از جايش تكان نمي‏خورد. اين درختهاي گردو يا چنار در بعضي دهات گاهي ديده مي‏شود هفتصد، ششصد يا پانصد سال تاريخ تقويمي دارند. در همين جايي است كه مي‏بينيد. از جايش حركت نكرده و همين جايي كه بوده هست. همين جماد و نبات است.

اما برايش اعتدال ديگري ممكن است فراهم بشود. يك روح فوق العاده‏اي به آن تعلق بگيرد، تا آن روح تعلق گرفت مي‏بينيد ديگر از جايش كنده شد و حاضر نيست در ريشه‏اي يك جا بماند و متوقف بشود. به حركت در مي‏آيد. اين طرف و آن طرف مي‏دود. به كوه و به مرتع مي‏دود. آنچه را كه به حسب اقتضاء آن روح طالب است مي‏خواهد به دست بياورد. حالا اين روح كه بر اين جماد و نبات غالب شده روحي ديگر است.

اين هم نبات است. چون همان رشد، همان پهن شدن و طول پيدا كردن را دارد. الآن هم جذب مي‏كند، غذا مي‏خورد ولي آنجا به وسيله ريشه‏ها از داخل زمين جذب مي‏كرد و از دل و شكم زمين مي‏كشيد. حالا در وجود خود ريشه دوانيده. اين نبات در همين بدن و پيكر ريشه دوانيده و مرتب استمداد مي‏كند. مواد غذائي و آشاميدني‏ها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹ *»

برايش فراهم مي‏شود و به ساير اندام مي‏رساند. نبات هيچ تفاوت نكرده همان فعاليتي را كه روي زمين داشت و به زمين متصل بود، همان را عينا در اين پيكر دارد. همان تغذيه، همان تنفس، همان امتداد اينجا هم هست. در اين پيكر تمام احكام نباتي بدون هيچ تفاوت جاري مي‏شود اما با مناسبتي كه در اينجا دارد.

نبات كارش يكسان است اما مي‏بينيم حركت كرده، از جا و زمين كنده شده. ديگر پايبند ريشه نيست، به زمين بند نيست. بلكه گاهي پر در مي‏آورد، به آسمانها پرواز مي‏كند. چه شد؟ اين احكام از كجا آمد؟ چرا اين جماد و اين نبات در برابر اين روح فعال به اين طور مقهور شده؟ عرض كرده‏ام روح به معناي مركز فعاليت، فرمانده و منشأ فعاليت است. روح يك معناي فوق العاده‏اي ندارد تا آناني كه به روح قائل نيستند، وحشت كنند كه روح چيست؟ روح يعني منشأ فعاليت و منشأ كار.

حالا اين روحي كه الآن مسلط شد، اين نبات را ديگر از زمين كند، اين جماد و نبات را در فرمان در آورده و به كوهها مي‏كشاند و به آسمانها پروازش مي‏دهد، اين چيست؟ مي‏گوييم روح حيواني است. روح حيواني است كه اين طور غلبه كرده و احكام خود را داده است.

بعد بالاتر به اين جماد، نبات و حيوان روح انسان تعلق مي‏گيرد. تمام اقتضاءات را در فرمان مي‏گيرد و انسان مي‏شود. با آنكه همان جماد، همان نبات و همان حيوان است. اما به اسم انسان شده و روح انسان حاكم است. همه اينها را در اختيار گرفته، مي‏نشيند، برمي‏خيزد، به ياد خدا عبادت و بندگي مي‏كند. به كمك همين حيوانيّت، نباتيّت و جماديت اوج مي‏گيرد. چه اوجي كه تمام حيوانات در نزد اوج اين انسان در تعجب و حيرتند. چه خبر است!!

طيران مرغ ديدي تو ز پايبند غفلت به در آي تا ببيني طيران آدميت

انسان چه شده؟ به كجا مي‏رود؟ به درگاه قرب الهي مي‏رسد! با محمد و آل‏محمد:،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۰ *»

با انبيا همجوار مي‏شود! اين انسان چه طيراني دارد! اين از كجاست؟ روح انساني است كه اين انسان را از اين عالم كنده و به عالم معنويت و عالم قرب متصلش مي‏كند. به جايي مي‏رساندش كه خدا مي‏فرمايد: لا يزالُ عبدي يَتَقرَّبُ الي بالنوافل حتي اُحبَّه فاذا اَحببتُه كنتُ سمْعَه الذي يَسمَعُ به و بصرَه الذي يُبصِرُ به و يدَه التي يَبطِشُ بها و رِجلَه التي يمشي بها ان دعاني اجبْتُه و ان سكت عنِّي ابتدأْتُه…([۳۱]) يعني همواره بنده‏ام با نافله گزاردن به من نزديك مي‏شود تا او را دوست مي‏دارم پس هنگامي كه او را دوست داشتم گوش او مي‏شوم كه با آن مي‏شنود و چشم او مي‏شوم كه با آن مي‏بيند و دستش مي‏شوم كه با آن مي‏دهد و پاي او مي‏شوم كه با آن مي‏رود اگر مرا بخواند پاسخش گويم و اگر سكوت كند من آغاز مي‏كنم. انسان به اين درجه از قرب و مقام مي‏رسد!

حالا شما در نظر بگيريد، اگر مجموعه‏اي از جماد، نبات، حيوان و انسان باشد كه به آن روح اسما، صفات و كمالات الله تعلق بگيرد ؛ اصلا عالم لاهوت در اين مراتب و مجموعه ظاهر، غالب و قاهر بشود ؛ ديگر اين را نبايد توقع داشت كه اين جا كنار ما بماند. اگر كنار ما ماند بايد تعجب كنيم كه چرا اين كنار ما مانده است.

اين بدن بايد طيران كند، همين طور كه هست به عالم لاهوت برود. همين طور كه هست به معراج رفت. آسمانها را طي كرد. تعجب كردند، سر و صدايشان بلند شد كه چطور مي‏شود اين بدن معراج برود؟ معراج كه تعجب ندارد. اين بدن به عالم لاهوت بايد برود. چون آنچه بر اين بدن غالب است عالم لاهوت است. عالم لاهوت اين را مي‏تواند بالا بكشد.

چنانكه روح حيواني گياه را از زمين توانست بكَند و بالاي كوه بكشد يا در مرتع تا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۱ *»

آنجا چرا كند. همين نبات بود كه به زمين چسبيده بود و از زمين كنده نمي‏شد. اگر هزار سال هم اينجا بود، بود. اما چه شد كَنده و بُرده شد و پرواز كرد؟ سيمرغ كجا مي‏رود؟ ديگر طيران سيمرغ ضرب المثل است. خداي پرنده‏ها شمرده شده در منطق الطير كه از پرنده‏ها صحبت مي‏كند، خدا را به عنوان سيمرغ پرنده‏ها معرفي مي‏نمايد. بالاخره همين روح حيواني است كه جثه حيوان را اين طور تعالي مي‏دهد و بالا مي‏برد.

حالا اگر پيغمبر اكرم۹به معراج بروند آيا جاي تعجب است؟ جاي اين حرفهاست؟ كه حكما و فلاسفه بنشينند و بگويند: افلاك طوري هستند كه اگر جسمي از آنها بخواهد بگذرد، خرق و التيام پيش مي‏آيد، پاره مي‏شوند و باز بايد متصل گردند. شما كه معناي فلك را نفهميده و اين جسم را هم نشناخته‏ايد، چگونه قضاوت مي‏كنيد؟ اين جسمي است كه بر او عالم لاهوت، عالم اسماء الله، صفات الله، انوار الله و كمالات الله غالب، قاهر و نافذ است. ديگر براي اين جسم اقتضائي باقي نمي‏گذارد كه مثلا اين جسم افلاك را بخواهد پاره كند و بعد از پاره شدن دوباره متصل شوند و التيام پيدا كنند.

اي بشر، نه فلك آن طوري است كه تو فكر مي‏كردي و نه اين جسم مثل جسم تو است كه باعث خرق و التيام فلك بشود. خدا درجات مرحوم شيخ اعلي الله مقامه عالي است، متعالي كند. مي‏فرمايد: تو اصلا اين جسم را نمي‏شناسي كه چيست. اين جسمي است كه اگر فلك را هم پاره كند، موقعي كه در جاي پارگي فلك قرار مي‏گيرد كار فلك مي‏كند. فلك كارش را از اين جسم مي‏گيرد. كار فلكي به بركت اين است. اين سبب كل اسباب است. سبب بودن همه اسباب به بركت اين است.

مرحوم شيخ مي‏فرمايد بر فرض بپذيريم اين فلك را پاره كند و پاره شدن فلك نيز باعث اختلال اين نظام بشود ؛ ـ حال آنكه اين طور نيست. ـ بر فرض بپذيريم كه چنين باشد، اين جسم رفع نقصان فلك را مي‏كند. همان موقعي كه در لابلاي فلك قرار گرفته،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۲ *»

از اين جسم كار فلكي سر مي‏زند. به عرش كه مي‏رسد كار عرشي از اين جسم سر مي‏زند. به سُرادقات و حُجُب الهي كه مي‏رسد كار آنها از آن سر مي‏زند. اين بدن همه چيز است. تمام اسماء الله اينجاست و خدا به جميع اسمائش عالم ملك را اداره و تدبير مي‏كند. در همين بدن، اسمش اسم الله، اسمش اسماء الله و كمالات الله است.

حالا چنين حقايقي بيانهاي حالي براي توحيد خداست. خدا خودش را بايد بشناساند و شناسانيده. او حضرت محمد۹ را بايد بشناساند. خدا غيب را بايد بشناساند و بيان كند و به عهده گرفته و بيان كرده. حالا حضرت فاطمه را هم خدا بايد بشناساند. چه كسي فاطمه را مي‏شناسد؟

كلا، آن طوري كه درباره فاطمه فكر مي‏كرديد، فكر نكنيد ؛ اما بدانيد مطلب نيست مگر همين كه ما مي‏گوييم. اين معناي كلا است. يك كلمه كلا دو نقش دارد: رَدع و تثبيت. ردع يعني منع از تفكرات قبلي كه هيچ شايسته فاطمه نيست زيرا يك دسته فضايل ظاهري است. تازه اين براي آنهايي است كه مُقرّ بودند.

آنهايي هم كه مقرّ نبودند و در باطن فضلي براي حضرت فاطمه نمي‏ديدند ؛ همين كه رسول الله از دنيا رحلت فرمودند نشان دادند كه باورشان نشده بود و ايمان نياورده بودند به اين كه شرافت حضرت فاطمه لااقل لااقل اين است كه دختر پيغمبر خداست. يگانه يادگار رسول الله است. يك دختر هجده ساله با اين همه مقامات، كمالات، فضائل و درجات قرب! باورشان نشده بود، به دليل اينكه طاقت نياوردند كه باز هم نفاق خود را كتمان كنند.

با چه بسيار مصائب و بلاها نفاق خود را اظهار كردند! كاش فقط مصيبت و بلا بود، بلكه اصلا باب مصائب و بلاها در خانه زهرا به روي اهل بيت افتتاح شد. تا ظهور حضرت مهدي صلوات الله عليه تمام ظلمها و مصائبي كه بر خاندان رسالت، دين خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۳ *»

و ناموس الهي كه نظام و شريعت اوست وارد مي‏شود از همان نفاق و همان جا سرچشمه گرفت. كاش به همين اندازه قانع بودند. آنها يك چنين باب بلايي را گشودند و درگاه بلا به روي اهل بيت را باز كردند. در خانه حضرت فاطمه زهرا اين مقدار مصائب فرود آوردند.

معلوم شد فضيلتهاي ظاهريش هم باورشان نشده بود. مگر كمالات او را نمي‏ديدند؟ مگر خضوع و خشوع رسول الله۹را در برابر جلالت حضرت فاطمه مشاهده نمي‏كردند؟([۳۲]) اما باورشان نشده بود. نعوذبالله اينها را بر بازي حمل مي‏كردند. مي‏گفتند بازي است. خودش را كه جا زده ـ نعوذبالله ـ اهل بيتش را هم مي‏خواهد جا بزند. در ميان مردم برايشان مقام درست كند.

وقتي اميرالمؤمنين را به امامت و ولايت نصب كردند، مگر همين رؤساي منافق‏ها و رؤساي كفر و ضلالت نگفتند: خودش بر دوش ما بار كمي بود كه حالا علي را هم بر ما مسلط كرده. اظهار كردند و به زبان آوردند. آمدند گفتند: يا رسول الله اين كاري كه كرديد به خواست خودتان يا به دستور خدا بوده؟([۳۳])

به آنها بايد گفت كه اگر يا رسول الله مي‏گويي، پس بدان و بفهم كه به خواست خود كاري نمي‏كند و خواست ندارد. پيغمبر خواستش خواست خداست. و ما تشاؤن الا اَن يشاءَ الله.([۳۴]) خواستش مشيت الهي و خواست خداست. با كمال بي‏حيايي گفتند: يا رسول الله اين خواست خود شماست يا دستور خداست؟ فرمود: من از پيش خود و به خواست خودم كاري نمي‏كنم. خواست و دستور خداست. طاقت نياوردند. گفتند: خدايا اگر راست مي‏گويد و از طرف توست، ما ديگر طاقت نداريم. الآن ما را

 

 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۴ *»

هلاك كن. الحمد لله هلاك شدند و به جهنم رفتند.([۳۵]) قرآن خبر مي‏دهد كه سنگي به سرش فرود آمد و به جهنم واصل شد.([۳۶]) حالا كه علي و مقام، قرب و منزلتش را نمي‏تواني ببيني پس برو به جهنم.

البته هر كس مقامات اين بزرگواران را نتواند ببيند به جهنم بايد برود. راه ديگري ندارد. ام يَحسُدونَ الناسَ علي ما آتاهم اللهُ مِن فضله.([۳۷]) فضل خدا به اين بزرگواران است. آن هم با شايستگي خدا براي تفضل و شايستگي اينها در پذيرش فضل. پس كمالات، مقامات و منزلت اين بزرگواران نهايت ندارد.

كلا، آنچه فكر مي‏كرديد نيست. آنچه مي‏گوييم است. كه بعد خدا قسمها مي‏خورد و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر سوگند به ماه، سوگند به شب از نيمه به آن طرف، قسم به صبح هنگامي كه از افق تاريك بر روي بشر رخساره مي‏نمايد. اين به حسب ظاهر است.

به حسب باطن هم كه الحمدلله مي‏دانيد. يعني([۳۸]) قسم به علي آن اول مظلوم در اسلام كه بعد از غروب كردن خورشيد نبوت تنها، بي‏كس و غريب مانده و كسي را ندارد. قسم به علي و مظلوميت علي. بعد قسم به حسن و مظلوميت امام مجتبي كه آن چنان بعد از شهادت پدر بزرگوارش مظلوم واقع شد كه حتي دوستان، آن حضرت را مورد ملامت و سرزنش قرار مي‏دادند. بر او سلام مي‏كردند به عنوان: السلام عليك يا مُذِلَّ المؤمنين([۳۹]) يعني آقا با آنكه اماميد، با آنكه حجت خداييد اما باعث ذلت و خواري ما شديد كه با معاويه صلح كرديد.

حالا امامت امام مجتبي اقتضا مي‏كرده حقن و حفظ دماء شيعيان بشود. اسلام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۵ *»

باز قوتي بگيرد. از ابتلائاتي كه معاويه، عثمان و گذشتگان بر سر اسلام آوردند معنويت اسلام در خطر بود. آقا بنا نبود جنگ بفرمايند. تا حقن دماء كنند و خونها را حفظ نمايند و افرادي پرورش بيابند كه با اسلام و معنويت اسلام آشنا گردند. بالاخره مظلوميت عجيبي است كه خداوند به شب تشبيه كرده: و الليل اذ ادبر. سوگند به شب آن موقعي كه از نيمه مي‏گذرد. يعني سوگند به حسن در آن شرايط سخت و در آن تنهايي و بي‏كسي.

و الصبح اذا اسفر  يعني قسم به حق حسين، آن موقعي كه با رخساره خونين خود از افق كربلا حقيقت را به بشر نماياند. به اين بشر صبح صادق را كه حقايق مقدسه اوليا باشد معرفي كرد.

انها لاحدي الكبر قسم به حق اين عزيزان با اين همه مصائب و بلاهايشان، بدانيد فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست. حرمت دارد، عصمت دارد، قرب و مقام دارد. از آيات بزرگ خداست يعني ديگر درباره فضلش نمي‏شود سخني گفت. معرفتش در اين است كه از شناخت او عاجز باشيد.

نذيرا للبشر براي ترسانيدن اين انسان آمد كه اي انسان، از عذاب خدا بترس. اي انسان، از متابعت هواي نفس بترس. اي انسان، از پيروي رؤساي كفر و ضلالت بترس. مگر زندگيش بعد از پدر چقدر شده؟ اين مدت است كه حضرت فاطمه در مقام نطق برآمده. چون حضرت علي خانه نشسته، سكوت كرده.

حضرت فاطمه با يك وجود خرد شده در برابر مصائبي مثل شهادت رسول الله، مثل غربت اسلام، مثل بي‏كسي امام مظلوم اميرالمؤمنين، بدن نحيف او خرد شده. به حسب ظاهر هم كه كتك خورده، فشار در بر پهلوي نازنينش، پهلويش را شكسته، محسنش را سقط كرده، صورت نازنينش به ضربت سيلي نيلي شده، او در اين مدت كوتاه بعد از رحلت رسول الله تا شهادت خود در تاريخ اسلام در مقام انذار و ترسانيدن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۶ *»

بشر برآمده است.

اما  لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر  هر كس مي‏خواهد، قدم جلو گذارد و تسليم مقام ولايت بشود، به محمد و آل محمد:دل بدهد، بر آستانه مقدس ايشان سر بسپارد و نجات و سعادت دنيا و آخرت به دست بياورد. هر كس هم نمي‏خواهد، قدم عقب بكشد. خود مي‏داند و وضع خود و هلاكت خود. خدا را باكي نيست. هر كس به بهشت بخواهد برود، راهش همين است و هر كس به جهنم بخواهد برود و براي خود عذاب مهيا كند، راهش آن است. يا اِقبال يا اِدبار، دو مسأله بيشتر نيست. انا هديناه السَّبيلَ اِمّا شاكراً و اِمّا كَفورا.([۴۰]) 

خدايا تو را شكرگزاريم كه بر ما منت گذاردي و اوليائي به ما كرامت كردي كه اول آنها در مقام و فضيلت حضرت محمد مصطفي۹ و آخر آنها در مقام و فضيلت حضرت فاطمه زهرا است. خدايا وجود، نعمت، بركت، ميمنت، و مسألت اين اوليائت را شكرگزاريم. ما را به وجود آن بزرگواران اهل نجات و سعادت قرار بده. از ما و همه دوستانشان در دنيا، برزخ و آخرت بلاها را برطرف بفرما. در ظهور فرزند آخرينشان حضرت مهدي تعجيل بفرما و فرج ما را هم در فرج آن بزرگوار قرار بده.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۷ *»

 

مجلس    ۳

 

 

(شب دوشنبه/ ۸ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r بيان فضائل اهل بيت همراه با رعايت حال مردم در صدر اسلام

r سوگندهاي خداوند و تناسب آنها با موقعيت حضرت فاطمه۳ از
نظر ظاهر و باطن آنها

r شهادت به ولايت در اذان و اقامه و در تشهد نمازها

r فضيلت كربلا و زيارت امام حسين۷

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند ابتدا با گفتن و فرمودن كلمه كلاّ آنچه ديگران در وصف حضرت زهرا و مقام و مرتبت آن حضرت فكر مي‏كردند به كناري مي‏نهد. ديگران به معرفت آن حضرت نمي‏توانستند نائل شوند. فكر مي‏كردند آن بزرگوار هم مثل ساير زنهاست با مختصر امتيازاتي كه دارد. آن امتيازات هم همان فضائلي بود كه بسيار اندك و در نهايت تقيه بيان شده بود.

گاهگاهي رسول الله۹در فضائل اهل بيت فرمايشاتي مي‏فرمودند، اما آن فضائل خيلي ساده، كم و در سطح ظاهر بود. آناني كه در فرمايشات رسول الله۹تمرين نداشتند و اهل اشارات نبودند چيزي درك نمي‏كردند. آناني هم كه اهل معرفت بودند و فرمايشات حضرت و كنايات و اشاراتش را درك مي‏كردند، اندك، كم و انگشت‏شمار بودند. سلماني، اباذري، مقداد و عماري بودند كه بعضي اشارات حضرت را درك مي‏كردند و از كساني بودند كه با مقامات و فضائل اهل بيت:و مقامات ولايتي ايشان آشنايي پيدا كرده بودند.

به طوري بودند كه حضرت رسول۹در همان اوايل آن چنان كه از آنها اقرار به توحيد و رسالت طلب مي‏فرمود، اقرار به ولايت اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و فاطمه زهرا را هم طلب مي‏فرمود. در همان اوايل آنها بدون هيچ معطلي، توقف و تأنّي اقرار مي‏كردند. حال آنكه مي‏دانيم امر ولايت به طور عمومي در آخر كارها اعلام شد. بعد از آنكه رسول الله۹همه فرايض و همه سنن را كه لازم بود بيان فرمودند، آنگاه در آخر كار موقع مراجعت از حجة الوداع كه نزديك رحلت رسول الله بود براي اعلام ولايت و امارت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در روز هيجدهم ماه ذي‏الحجه در سرزمين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۳۹ *»

غديرخم دستور اكيد صادر شد.

در همان سفر بارها جبرئيل نازل شد و به رسول الله اعلام كرد كه ولايت را اعلام كنيد سفر آخر شماست و ديگر اين اجتماع نخواهد بود. حضرت نه از جهت تخلف از فرمان خدا بلكه به جهت رعايت حال امت كه هنوز آمادگي نداشتند و سبب اختلاف و دگرگوني و تغيير حالات مي‏شد، از باب ترحّم چيزي نمي‏فرمودند. تا در سرزمين غديرخم آيه به طور شديد نازل شد: يا ايّها الرسولُ۹بَلِّغْ ما اُنزِلَ اليك من ربك ـ در قرائت اهل بيت:في علي ـ و ان لم تَفعلْ فما بَلَّغتَ رسالَته  باز حضرت مهيا نشدند تا خدا فرمود: و اللهُ يَعصِمُك من الناس.([۴۱]) اين تتمه آيه كه نازل شد، رسول الله تصميم بر اعلام گرفتند.([۴۲])

مقصود اين است كه امر ولايت آن قدر شديد بوده كه رسول الله۹ در ابلاغش اين قدر رعايت حال امت مي‏كردند. چون مي‏دانستند كه كم كسي است كه به ظاهر و باطن زير بار اين فرمان برود و امر ولايت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را قبول كند. اما كساني هم بودند كه از همان آغاز كه اسلام اختيار مي‏كردند آمادگي اين ولايت را داشتند، مثل خديجه كبري سلام الله عليها، مثل سلمان، اباذر، مقداد و عمار. اينها چون از همان ابتدا آمادگي داشتند، امر ولايت به ايشان گفته مي‏شد و آنها هم اقرار مي‏كردند.

پس حضرت فضائل و مناقب را كتمان ميكردند. آن مقداري هم كه بيان مي‏فرمودند براي همه بيان نمي‏كردند براي بعضي بيان مي‏كردند. آنچه عموما بيان مي‏فرمودند در سطح ظاهر و فضائل و مناقب خيلي ظاهري بود. آنهايي هم كه مي‏شنيدند ديگر بيش از آن ظاهر، استفاده نمي‏كردند. به اشارات حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۰ *»

نمي‏توانستند پي ببرند.

فكر مي‏كردند وقتي كه رسول الله مي‏فرمايد: فاطمةُ بَضعَةٌ منّي([۴۳]) فاطمةُ مُهجةُ قلبي([۴۴]) يعني فاطمه پاره تن من است فاطمه روح و جان من است، مثل اينست كه مردم معمولي هم بچه‏هايشان را دوست دارند و به آنها جانم، چشمم و نور چشمم مي‏گويند. بر همين معاني حمل مي‏كردند. ديگر بيش از اين نمي‏توانستند استفاده كنند و به فرمايشات اين بزرگوار پي ببرند.

پيغمبر غير از سايرين است. او وقتي كه مي‏فرمايد: «فاطمه پاره تن من است.»([۴۵]) يا «فاطمه روح من است كه بين دو پهلوي من قرار دارد.»([۴۶]) يا «فاطمه ميوه دل من يا نور چشم من است.»([۴۷]) اينها را از آن بزرگوار به عنوان يك پدر نمي‏بايست مي‏شنيدند. بلكه به عنوان رسول الله و آيه مطلق حق تعالي و به عنوان فرمايش خدا بايد مي‏شنيدند و استفاده مي‏كردند. اما آنها همين فضائل ظاهري را هم خيلي سطحي پذيرفتند. دليلش همين تغيير حالات و رفتاري كه با فاطمه زهرا سلام الله عليها داشتند.

به همين علت خداوند با كلمه  كلا  ابتدا فرمود. يعني اين فكرها و نوع تفكراتي كه درباره فاطمه داريد درست نيست. فاطمه را بايد شناخت. حالا فاطمه زهرا را چه كسي معرفي مي‏كند؟ آن كسي كه فاطمه را مي‏شناسد. معرِّف فاطمه فاطمه شناس است و جز خدا و پدرش، شوهرش و فرزندان معصومش:كسي فاطمه را نشناخته. هر كس فاطمه را بخواهد بشناسد از فرمايشات خدا و اولياء خدا فاطمه را بايد بشناسد:

اللهم صلّ علي الصِّدّيقة فاطمةَ الزكيّة حبيبةِ حبيبِك و نبيِّك و امِّ احبّائِك و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۱ *»

اصفيائِك  الي آخر صلواتي است كه حضرت عسكري صلوات الله و سلامه عليه بر مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه انشا كرده‏اند و راوي يادداشت كرده و نوشته. مجموعه صلواتي است از آن حضرت، براي چهارده معصوم سلام الله عليهم اجمعين.([۴۸])

پس چون امر ولايت، امر فضائل و مناقبشان تقريبا به طور عموم بيان نمي‏شد، مخصوصا فضائل معنوي و كمالات نوراني ايشان، حق تعالي در اين آيات طوري فرمايش فرموده كه براي اهل ايمان بماند و نور چشم ايشان گردد. باعث تقويت روح الايمان و نورانيت باطني مؤمنان شود.

كلا يعني آن چنان كه شما درباره مقام فاطمه، شئونات و كمالات زهرا سلام الله عليها فكر مي‏كنيد نيست ؛ كه او را مثل سايرين بدانيد با مختصر امتيازاتي. نه خير اين چنين نيست. كلمه ردع است كه از هر چه شايسته مقام زهرا نيست منع مي‏كند. اما از آن طرف آنچه بعد از اين مي‏فرمايد تثبيت مي‏كند.

سپس سوگندها ياد مي‏كند كه آنها را اجمالا مي‏دانيد. ظاهرش آيات عجيب هستي است: ماه و نيمه شب و صبح، هنگام طلوع خورشيد، اولين طلوع كه طلوع صبح صادق است. خداوند به اينها به حسب ظاهر سوگند خورده چون در شب، اُنس عرب با اينهاست. همه‏اش هم به شب مربوط است. عرب با شب مأنوس بودند، چه در سفر، چه در حضر. با ماه، نيمه شب و صبح انسي داشتند.

مي‏دانيد در شب، دلها آرام و خاطرها جمع است. با تاريكي شب، براي تفكر و توجه، آمادگي بيشتري فراهم مي‏شود. از اين جهت دستور داده شده كه در نيمه‏هاي شب برخيزند و در خلقت آسمان و زمين، در قدرت، حكمت و صنعت حق تعالي تفكر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۲ *»

كنند، عبرتها بگيرند، از گناهان پشيمان شده و به در خانه حق تعالي تائب برگردند،([۴۹]) لااقل دو ركعت نمازي و ذكر استغفاري كنند كه خيلي فضيلت دارد:([۵۰]) و بالاسحارِ هم يَستغفِرون.([۵۱]) 

آثار سحر خيلي عجيب است: و نجّيْناهم بسَحَر([۵۲]) سحر خيلي عجيب است و عرب با آن مأنوس است. چون نوعا زندگاني عرب با آن شدت گرماي روزها اقتضا مي‏كرد كه با شب و اوضاع شب بيشتر مأنوس باشند.

از طرف ديگر جهات حكمت اقتضا مي‏كرد. ـ در سالهاي گذشته به اين نكات اشاره شده.ـ چون خلقت ظاهري حضرت زهرا سلام الله عليها در ميان معصوم‏هاي كلي سلام الله عليهم اجمعين، تعيّن زنانگي است. از اين جهت سوگند به اين آيات الهي با حالت آن بزرگوار مناسبت دارد.

از نظر مظلوم و مقهور بودن هم قسم يادكردن به اين آيات ظاهري مناسب است. در باطن هم كه عرض كردم تفسير رسيده كه مراد از قمر ماه ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏اند و مراد از نيمه ليل به آن طرف حضرت امام مجتبي هستند و مراد از صبح وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات الله و سلامه عليهم مي‏باشند.([۵۳]) در ميان آيات حقيقي الهي حالات اين مظلومها در ظلمي كه بر آنها شده و مقهور و مظلوم بودن ايشان اقتضا مي‏كند كه براي توجه به حضرت زهرا و مصائب ايشان مقدمه باشند.

اميرالمؤمنين با آن مظلوميتش! امام مجتبي با آن مظلوميتش! سيدالشهدا با آن مظلوميتش و آن همه مصائب كه ديدند! مقدمه توجه به حضرت زهراي مظلومه باشند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۳ *»

مقدمه باشد تا شيعه، اهل محبت و ولايت با ذكر اين سوگندها آماده شود كه شدت بلا، ابتلائات و مصائب حضرت فاطمه سلام الله عليها را دريابد.

حضرت فاطمه در چه مظلوميتي بوده؟! كه آن مظلوميت با ذكر اين سه ولي و سه حجت مظلوم: اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا مناسبت پيدا كرده. مي‏دانيم حق تعالي بدون مناسبت سوگند ياد نمي‏كند. مطلبي را كه مي‏خواهد بفرمايد و براي آن مطلب سوگند مي‏خورد، بايد تناسب كامل در ميان باشد.

چون گزارش از مقام حضرت زهراست مقام معنوي و شأن كليش كه انها لاِحدي الكُبَر است. يكي از آيات بزرگ الهي است . نذيرا للبشر  است. انذار دهنده انسان است. آمده تا بشر را از مطلق عذاب الهي بترساند. بشر را از متابعت هواي نفس بترساند. در واقع همه زندگاني آن حضرت انذار است. اينها نكته‏هايي بود كه قبلا هم متذكر شده بوديم. چون ابتداي مجالس فاطميه است باز تذكرش لازم است كه اگر در ذهنها نمانده، متذكر باشيم. ان‏شاءالله آن مباحث در خاطرها بيايد تا ببينيم خداوند چه توفيق كرامت مي‏كند.

عرضم در اين است كه چون ولايت و فضائل اولياء خدا خيلي صريح بيان نمي‏شد كمتر كسي بود كه به حاقّ مطلب پي ببرد و از فضائل بهره‏مند باشد. يكي از نكاتي و اموري كه درباره‏اش تقيه شده همين است: ما اذان و اقامه مي‏گوييم. نماز مي‏خوانيم. در اذان و اقامه به الوهيت و به رسالت شهادت مي‏دهيم. در تشهد نماز به الوهيت و به رسالت شهادت مي‏دهيم. فصولي كه براي اذان و اقامه و همچنين تشهد رسمي در نمازها رسيده، از ذكر ولايت خالي است. فصول اذان و فصول اقامه از رسول الله روايت شده و ائمه روايت كرده‏اند.([۵۴]) اما در هيچ يك از اين روايتها كه فصول اذان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۴ *»

و اقامه را از پيغمبر اكرم روايت كرده‏اند، براي شهادت به ولايت، شهادت به امارت اميرالمؤمنين، شهادت به ولايت ائمه معصومين، شهادت به ولايت فاطمه زهرا جمله يا عبارتي كه ائمه از رسول الله روايت كنند نداريم.

اين است كه ميان فقها خيلي اختلاف شده كه اگر كسي بخواهد بگويد: اَشهدُ اَنَ‏علياً ولي الله يا اشهد اَنَّ عليّا و الائمةَ من وُلدِه يا و اَحَدَ عشَر من ولده اولياءُ الله يا حتي فاطمه زهرا را هم بخواهد بگويد ـ البته ميان فقها از حضرت فاطمه سخني نيست. بحثي كه هست فقط در مورد علي است.ـ اين‏ها را به چه نيت بگويد؟ چون در فصول اذان و اقامه از ائمه نرسيده، شخص جزء اذان و اقامه نمي‏تواند قرار بدهد. حالا چه كند؟ از طرفي هم شهادت به ولايت از آثار تشيع است و شيعه دوست دارد كه بگويد: اشهد ان عليا اميرُالمؤمنين ولي الله  حال چه كند؟

اختلاف كرده‏اند. از علما فتواهاي مختلف در دست است. همه فقهاء قديم و جديد، متقدّمين و متأخّرين گفته‏اند كه كسي به نيت جزء اذان و اقامه حق ندارد بگويد. به اين حرفها كار نداريم.

بزرگان ما مي‏گويند: جزء اذان و اقامه نيست. شرط اذان و اقامه هم نيست. مي‏فرمايند: نه شرط است و نه شطر. يعني شرط و جزء نيست. پس چيست؟ بزرگان ما مي‏فرمايند: روح اذان و روح اقامه است. حالا اگر كسي خواست بگويد، به اين نيت بگويد كه به اذان و اقامه‏اش جان، حقيقت و معنويت مي‏دهد. جزء اذان و اقامه و شرط آنها نيست.

اگر جزء اذان يا اقامه باشد و انسان انجام ندهد حكم ديگري دارد. مانند اين است كه يكي از اجزا مثل حي علي الصلوة را نگفته. اگر شرط صحت است كه اگر نگفت، باطل است. اما هيچ‏كس نگفته كه باطل است، پس شرط هم نيست. نه شرط است و نه شطر، پس از نظر اين بزرگواران اين شهادت چيست؟ ـ خدا درجاتشان عالي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۵ *»

است، متعالي فرمايد.ـ ولايت، روح اذان و روح اقامه است. نه‏تنها روح اذان و اقامه بلكه روح نماز است. روح همه عبادتهاست. عبادت بدون ولايت، پيكري است كه جان ندارد و زنده نيست. عبادت وقتي زنده است كه جان داشته باشد. جان و روح هر عبادتي ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين و فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين مي‏باشد.

بزرگان ما اضافه كرده‏اند كه اين ولايت تكميل نمي‏شود مگر به ولايت اولياء ايشان كه ولايت اولياء ايشان مستلزم برائت از اعداء ايشان و اعداء اولياء ايشان است. حالا اگر مجموعه روي هم رفته به شكل شهادت و گواهي ايمان بخواهد بيان بشود، چهار شهادت مي‏شود:

اشهد ان لا اله الا الله،

اشهد ان محمدا۹رسول الله،

اشهد ان عليا وَ احدَعشر يا و الائمةَ مِن وُلده و فاطمةَ الصّدّيقةَ اولياءُالله

و اشهد ان اوليائَهم اولياءُ الله و لازمه‏اش هم و اعدائَهم اعداءُ الله.

به همين جهت: اُوالي اوليائَهم و اُعادي اعدائَهم  با دوستانشان چون اولياء خدا هستند، دوستم و با دشمنانشان چون دشمنان خدا و دشمنان اولياء خدا هستند دشمنم.

پس تقيه و شدت كتمان امر ولايت و فضائل و آثار ولايت تا اين حد است كه در هيچ روايتي از روايات معصومين در بيان فصول اذان و اقامه اين ولايت را اضافه نكرده‏اند. ما هم كه مي‏گوييم در واقع به عنوان بيان روح عبادتمان اظهار مي‏كنيم اما در تشهد نمازها نداريم. نوعا در رواياتي كه رسيده همين شهادت به الوهيت و شهادت به رسالت و صلوات رسيده است:([۵۵])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۶ *»

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له

و اشهد ان محمدا عبدُه و رسولُه

اللهم صل علي محمد و ال محمد

ولي اينجا يك عنايتي شده و آن، اين كه راوي از امام۷ سؤال مي‏كند كه آقا، من در تشهد نماز غير از اين دو شهادت و صلوات چه بگويم؟ آيا چيز ديگري هم مي‏توانم بگويم؟

خوب توجه كنيد كه اگر مورد اشكال قرار گرفتيد ان‏شاءالله جواب داشته باشيد. هنوز بعد از بيشتر از بيست سال آشنايي اگر ما يك سخني بگوييم، كاري بكنيم مورد انتقاد قرار مي‏گيريم.

امام۷مي‏فرمايد: تشهد امر موقتي نيست. آزاد است و معين نشده. اينها را كه گفتي دنباله‏اش هر چه مي‏خواهي بگو. در تشهد نماز مقيد نيستي كه حتما چيزي بگويي. مقداري كه لازم است همين شهادت دادن به الوهيت و شهادت دادن به رسالت و صلوات فرستادن است. ديگر موظف نيستي كه امر ديگري را نگويي يا بگويي.([۵۶])

در حديثي فرمود: بهترين چيزي كه مي‏دانند، بگويند. تشهد نماز آزاد است. بگويند: اَحسَنَ ما يَعْلَمون.([۵۷]) ما هم مي‏بينيم بهترين چيزي كه در ميان يادگرفته‏ها و آموخته‏هايمان ياد گرفته‏ايم، چهار چيز است. خدا ما را بااين چهار چيز زنده بدارد. با اين چهار چيز بميراند و با همين چهار چيز هم برانگيزاند. احسن ما نعلم اين است:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا۹عبده و رسوله و اشهد ان عليا و احد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءُ الله.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۷ *»

حالا دلمان مي‏خواهد خلاصه‏تر بگوييم و اين شهادت چهارم را هم با شهادت سوم ضميمه كنيم. اَحْسَنَ ما نعلم همين است كه به ولايت اميرالمؤمنين ائمه طاهرين و فاطمه زهرا و اولياء ايشان شهادت مي‏دهيم. اوليائشان هم ولايت دارند. اولياء ايشان درجات دارند. درجه اول انبيا هستند كه ولايت دارند مثل ولايت مطلقه ائمه نيست اما ظل و نور آن ولايت و جزئي است. نقبا ولايت دارند و به اندازه ظرفيت و عرصه‏شان متصرفند. نجبا ولايت دارند. حتي شيعيان ضعيف همين شيعيان ضعيف عرصه نقصان هم ولايت دارند. ولايتشان محبت است. اينها محبت دارند و ائمه را دوست دارند. اينها به حسب مقاماتشان همه اوليا هستند.

ولي كلمه اوليا چند معني پيدا مي‏كند يك معني در وصف حضرت اميرالمؤمنين، ائمه طاهرين و فاطمه زهرا:است. يك معني مناسب عرصه انبيا، نقبا و نجباست. يك معني هم در عرصه نقصان براي شيعيان ناقص است. اينها هم از اوليا هستند و ولايتشان بر ما لازم است. دوستشان بايد داشته باشيم. اولياء خدا هستند.

اينكه يك كلمه به چند معني استعمال شود، هم در قرآن و هم در فرمايشات ائمه:به كار رفته است. استعمال يك لفظ در بيش از يك معني امري جايز است و در فرمايشات خدا و اولياء خدا متداول مي‏باشد. خوشبختانه از ائمه:چندين تشهد روايت شده كه فرموده‏اند اين تشهدها را مي‏توانيد بخوانيد. بعضي از آنها هفت، هشت، ده خط است، با صلوات‏هاي بسيار طولاني.([۵۸]) از حضرت رضا۷يك تشهد نقل شده كه يك صفحه و نيم است. روايت بزرگي در تشهد است كه حضرت رضا۷اين تشهد را خواندند. آنجا حضرت به ولايت اميرالمؤمنين شهادت مي‏دهند اما به اين شكل:

…اشهد اَنَّك نِعمَ الرّبُّ و اَنّ محمدا نِعمَ الرّسولُ و اَنّ علي بنَ ابي‏طالب نعم الولي  به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۸ *»

اين طور ولايت را بيان مي‏كنند. بعد هم همينطور حضرت بر اوليا، بر انبيا، بر جبرئيل، بر ميكائيل و ملائكه ديگر صلوات مي‏فرستند. يك تشهد يك صفحه و نيمي است كه حضرت فرمودند اينها را در تشهد دومت مي‏تواني بخواني.([۵۹])

پس زمينه تشهد اين قدر باز است ما هم در زماني واقع شده‏ايم كه الحمدلله بين خودمان از كسي ترس و وحشتي نداريم و تقيه‏اي نيست. حال اگر گفتيم: اشهد ان علياو الائمة من ولده و فاطمة الصديقة و اوليائَهم اولياؤُالله مشكلي پيش نمي‏آيد و نماز باطل نمي‏شود. چون فرمودند تشهد موقّت نيست. يعني امر معيني نيست. هر چه دلت مي‏خواهد بگو، اجازه رسيده.

به علاوه به طور كلي حديثي رسيده كه در كتاب مبارك كفايه نقل كرده‏اند. مي‏فرمايند در هر موضعي كه شخصي بگويد: لا اله الا الله، محمد رسول الله بگويد علي اميرُالمؤمنين ولي الله و به ولايت شهادت بدهد.([۶۰]) ما مي‏دانيم همراه ولايت اميرالمؤمنين شهادت دادن به ولايت ائمه با فاطمه زهرا هم اشكالي ندارد و نماز باطل نمي‏شود.([۶۱])

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۴۹ *»

همه اينها به واسطه تقيه‏هايي بوده كه روزگار را به اينجا كشانيده. مظلوميت اهل بيت و مظلوميت حضرت فاطمه كار را به اينجاها كشانده. اين تقيه در همه موارد به چشم مي‏خورد. راوي خدمت حضرت صادق۷عرض كرد: آقا، كربلا شرافتش بيشتر است يا مكه؟ حضرت فرمودند اين چه سؤالي است! مكه به خودش باليد. خداوند فرمود: به حال خود قرار بگير. اگر كربلا نبود تو را خلق نمي‏كردم. بعد حضرت فرمودند كه كربلا چقدر قبل از عالم خلقت شده است. عرض كرد: آقا، پس چرا كربلا را قبله قرار ندادند؟

حالا امام چطور بايد جواب بدهند؟ به كسي كه اين قدر شعور ندارد كه بتواند قبول كند با آنكه كربلا از مكه افضل است قبله نشده. فرمود خدا اين طور قرار داده كه به كعبه رو كنيم و مكه قبله باشد. اين قرار خداست.([۶۲]) حضرت به همين اندازه مي‏فرمايند كه قرار خداست. پس مصلحت اين بشر در حالي است كه اقتضا نمي‏كرده و اجازه نمي‏داده كه به او بگويند به كربلا روكن.

ما كه در بحثهايمان گفته‏ايم كه قبله اصلي جسم امام است. قبله اصلي كه به آن بايد رو كنيم جسم امام است. اما ما هر چه بكوشيم و در دنيا و برزخ و آخرت ترقي كنيم و بالا برويم به اين حد نخواهيم رسيد كه با جسم امام روبرو شويم. قابل نخواهيم شد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۰ *»

كه جسم امام قبله ما باشد. اين آخرين حرف است. هر چه ترقي كنيم قابل و لايق نخواهيم شد كه به امام و جسم امام رو كنيم. در باطن و در عالم معنويت بايد بدانيم قبله ما محمد و آل محمد:هستند. اگر اين را ندانيم كه اصلا رو به قبله نكرده‏ايم. اينها نشانه‏هاست. توضيحش را هم دادم كه در قيامت و آخرت قبله كربلاست.

مرحوم آقاي كرماني هم مي‏فرمايند: خيلي احتمال قوي مي‏رود كه در دوره ظهور و رجعت كربلا قبله باشد. باز هم جرأت نمي‏كنند بفرمايند همين است و جز اين نيست اما مي‏فرمايند احتمال قوي مي‏رود در آن وقتي كه به اين كمال برسند كربلا قبله شود.([۶۳])

حالا ببينيد اين قدر روايت داريم كه زيارت حسين واجب است. زيارت ابي عبدالله الحسين فريضه است.([۶۴]) هر كس بتواند و به زيارت نرود عاق رسول الله از دنيا رفته.([۶۵]) نمي‏فرمايد يك‏بار، دوبار، سه‏بار، چهاربار يا ده‏بار. مي‏فرمايد هر كس بتواند و به زيارت حسين نرود عاق رسول الله است. ولي كدام فقيه جرأت كرده من كه نديدم كسي صريحا بگويد واجب است. اگر بوده‏اند خيلي در فقها كمند. جرأت نمي‏كنند با آن‏كه در حديث به همين لفظ واجب و فريضه رسيده اما نمي‏توانند بگويند واجب است.

در مقابل حج را اوجب مي‏گيرند و خدا هم همين كار را كرده. درباره زيارت حسين ندارد كه اگر كسي توانست و نرفت  كفر . اما درباره حج فرمود: و من كفر فاِنَّ اللهَ غني عن العالَمين([۶۶]) اگر كسي حج مي‏توانست برود و نرفت، كسي كه رفتن به حج را ترك كند، خدا از ترك حج به كفر تعبير آورده. خدا از همه عالمين بي‏نياز است. اگر نرود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۱ *»

به خدا ضرر نزده.

همچنين در مورد كربلا مي‏فرمايد: كسي كه زيارت حسين صلوات الله عليه برود به او ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مبرور و هزار بنده آزاد كردن مي‏دهند.([۶۷]) اين تعبيرات رسيده. حتي مي‏فرمايد: زيارت امام حسين افضل است از صد حج با پيغمبر اكرم رفتن و در ركاب حضرت بودن.([۶۸]) اين همه روايات درباره فضيلت زيارت كربلا رسيده اما ببينيد چقدر تقيه شديد بوده كه نتوانسته‏اند بگويند امر حسين و زيارت ابي‏عبدالله الحسين از حج اعظم است.

حج سر جايش است. هر كس مستطيع است به حج بايد برود. بگويد كربلا رفتم يا كربلا مي‏روم كافي نيست. به حج بايد برود. شخص مستطيع نمي‏تواند بگويد كربلا مي‏روم و حج نمي‏روم. و من كفر فان الله غني عن العالمين.

تو وقتي به كربلا بايد بروي كه حسين بشناسي. آخر من و تو كه حسين نمي‏شناسيم. حج برو. آنجا دور سنگ بگرد خانه سنگي را طواف كن. تازه كربلا هم بروي حسين را نمي‏تواني طواف كني. حسين در عرش است. محل و موضع اثر حسين را زيارت مي‏كني. موضع اثر ابي‏عبدالله الحسين را كه طواف و زيارت مي‏كني به تو اين همه ثواب مي‏دهند.

در عين حال شدت تقيه طوري بوده كه به ظاهر همين احاديث نشده فتوا داده شود. با آنكه ظاهر احاديث وجوب و فريضه بودن است اما نوعا استحباب مؤكد، استحباب خيلي اكيد و شديد مي‏گويند.

حالا محبت به ابي‏عبد الله الحسين امر ديگري است. كسي در دلش عشق حسين مي‏افتد عاشق ابي‏عبدالله است. يكي از برادران اصلا عاشق اباالفضل بود. آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۲ *»

هم باز عشقي در حد خودش بود. من كسي را سراغ داشتم كه در تمام عمرش كه در كربلا گذرانده بود، غذاي پختني نمي‏خورد، جوراب پا نمي‏كرد، لباس نو نمي‏پوشيد. هميشه با يك لباس مندرس و كدر گذران مي‏كرد. پير هم شده بود ولي اين طور بود. حالا اين عاشق است چه كارش مي‏شود كرد؟

من هم كه كربلا مي‏روم، سر اين سفره‏هاي رنگين مي‏نشينم، پلومرغ هم مي‏خورم و باكي ندارم. فرق مي‏كند ديگر. آن اصلا از گلويش غذاي پختني پايين نمي‏رود، من دنبال مرغ مي‏گردم، كه در كربلا مرغ و گوشت بهتر بخورم. آخر چقدر با هم فرق مي‏كنيم؟ امر ديگري است.

پس كسي را نمي‏شود محدود كرد كه آقا، يك دفعه كربلا رفتي بس است. اگر عاشقي باشد مي‏گويد: مي‏توانم بروم، پول هم دارم، هيچ بدهكار هم نيستم، وظايف شرعيم را انجام داده، وجوه شرعيه‏ام را داده، خمسم را داده‏ام. اگر زكات داشتم داده‏ام. دستگيري كرده و خدمت كرده‏ام آنچه از من برمي‏آمده كرده‏ام ؛ حالا دلم مي‏خواهد فرش زير پايم را بفروشم و بروم. تو مي‏خواهي پس انداز كني من نمي‏خواهم پس انداز كنم. تو براي بچه‏ات مي‏خواهي نگاه داري، من براي بچه‏ام نمي‏خواهم نگاه دارم. من كربلا مي‏خواهم بروم. به شما ربطي ندارد. يك دفعه رفتم، دو دفعه رفتم، بيشتر مي‏خواهم بروم به كسي مربوط نيست. حق ندارد كسي درباره من نظر بدهد.

آن كسي كه عاشق است قرار نمي‏گيرد. اگر ماهي يك بار مي‏خواهد برود و مي‏تواند، برود آزاد است. خلاف نكند، به وظايف شرعيش رفتار كند، از پول سهم نداده نرود، قرضي كه موجب ذلتش است نكند و ساير چيزها كه اجازه نيست نكند. ولي وقتي خدا برايش ميسّر و آسان كرد، ده بار، صد بار مي‏خواهد برود، برود. چه مانعي دارد؟ خدا ميسر كرده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۳ *»

ما يك وقتي الحمدلله موفق بوديم و در عراق مثلا سه ماه متوالي با بچه‏ها بوديم. خيلي هم سخت بود. در زمستان و با زحمت بود. اما ما هر جا بوديم به هر طور، شب جمعه را كربلا بوديم. اصلا جاي ديگري نمي‏توانستيم بمانيم. همين كه روز پنجشنبه مي‏شد بچه‏ها مي‏گفتند كربلا برويم، كربلا. كاظمين بوديم مي‏آمديم كربلا. نجف بوديم مي‏آمديم كربلا. سامرا بوديم مي‏آمديم كربلا. شب و روز جمعه كربلا بوديم باز به زيارت اعتاب ديگر مي‏رفتيم. چه مانعي دارد؟

اگر كسي بگويد من يك دفعه كربلا رفتم و آنجا بودم ديگر چرا بروم؟ به او بايد گفت امر كربلا امر ديگري است. عشق ابي‏عبدالله امر ديگري است. اگر تقيه نبود، اگر شدت نبود، اگر مصلحت و اين اوضاع ما نبود، اگر روسياهي‏هاي ما نبود، امر طور ديگري بود. اين كه مي‏بينيد به اين حد و اين طورهاست كه به حج برو، حج واجب است، اگر مستطيع شدي و نرفتي كافر هستي. به تو مي‏گويند يهودي بمير يا نصراني بمير.([۶۹]) همه اينها براي خاطر حال ماست. حال ما اقتضا نمي‏كرده كه بيش از اين بگويند. اين مقدار هم كه گفتند مي‏بينيد كه فقها به ظاهر همين احاديث نمي‏توانند فتوا بدهند. از عهده برنمي‏آيند.

پس امر عجيبي است. درباره كربلا نمي‏شود حرف‏زد، جرأت مي‏خواهد. از بعضي فقها راجع به قمه زدن سؤال مي‏كردند كه آيا در عاشورا قمه بزنيم يا نزنيم؟ مي‏گفتند: ما نمي‏دانيم، اصلا نمي‏توانيم بگوييم آري و نمي‏توانيم بگوييم نه . نه، نمي‏توانيم بگوييم چون پاي حسين در ميان است. آري هم نمي‏توانيم بگوييم زيرا دليل قطعي در دست نداريم.

ولي مرحوم حاج شيخ ذبيح الله قوچاني مي‏فرمودند: چطور اجازه حجامت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۴ *»

داري؟ حجامت را اجازه داده‏اند چون مي‏بيني براي بدنت مفيد است، حجامت مي‏كني، از بدنت خون مي‏گيري، اما چرا اين جا كه مي‏رسد بايد سؤال بشود؟ ايشان چه مي‏خواست بگويد؟ ايشان نمي‏خواست فتوا بدهد به اين‏كه قمه زدن جايز است يا مي‏شود قمه زد ؛ بلكه مي‏خواست بگويد اين امر استفتايي نيست. مسائل مربوط به حسين و در ارتباط با كربلا اينطور است.

از وقتي كه راه كربلا باز شده هر كس مي‏آيد با من راجع به كربلا مشورت مي‏كند، كه قرض كند يا چه كند و چه نكند؛ مي‏گويم درباره كربلا با من حرف نزن، من هيچ نمي‏گويم، نه به شكل آري، نه به شكل نه خير. به من چه مربوط است؟ من چطور مي‏توانم حرف بزنم؟ حالا اگر كسي چند دفعه كربلا رفت، دوبار، سه‏بار رفت آيا به او بگويم آقا نرو؟ يا اگر خدا براي خودم ميسر كرد كربلا نروم؟ چرا نروم؟ آخر مي‏گويند كربلا برويم بميريم. دعايمان اين است: اللهم ارزُقنا الدَّفنَ في تربةِ الحسين. انسان چطور بگويد بس است؟ و چطور بگويد چرا يك دفعه رفته، دوباره مي‏رود، سه باره مي‏رود؟

هر كسي بين خودش و خداي خود و اولياء خود وظيفه‏اي دارد. آنچه مسلم است اين كه حقوق اوليه بايد رعايت بشود. سهم مال داده شود. بيجا قرض نشود. كسي كه نمي‏تواند پرداخت كند، چرا قرض كند؟ اجازه ندارد يا اگر وقتي بخواهد قرض بكند مايه آبروريزي و بي‏احترامي به او است نبايد بكند، اجازه ندارد.

در بحثهاي قبل عرض كرده‏ام كه كاري كه در آن ذلت باشد اجازه نداده‏اند. امام صادق۷ فرمودند: اِنَّ اللهَ فَوَّضَ الي المؤمن امورَه كلَّها و لم يُفوِّضْ اليه اَن يُذِلَّ نفْسَه([۷۰]) خدا به مؤمن همه امورش را واگذار كرده يعني گويا به او گفته، خودت مي‏داني. خدا به او واگذار كرده، مؤمن وظيفه‏اش را، اوضاعش را مي‏داند. خدا به او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۵ *»

فرموده همه امورت دست خودت اما فقط همين قدر به تو بگويم، حق نداري خودت را ذليل كني. ديگر ذليل و خوار كردن خودت را اجازه نداري. اما براي امور ديگرت هر طور كه دلت مي‏خواهد رفتار كن.

مؤمن با بصيرت و با توجه است. مؤمن مي‏داند چه بكند. اما اين را به او اجازه نداده‏اند. حالا مي‏خواهد روي گليم زندگي كند و كربلا برود، برود. چرا مانعش مي‏شوند؟ يا مي‏گويند چرا پولش را به كسي نمي‏دهد كه داماد بشود يا كسي را عروس كنند يا جهيزيه درست كنند؟ بسيار خوب، پول دادن براي دامادي، عروسي، خانه خريدن، فرش خريدن، يخچال خريدن همه اينها سر جايش خوب است. حق اخوان و اخوت هم هست. بسيار خوب.

اما امام صادق۷درباره حسين و زيارت حسين مي‏فرمايد: مِنْ احَبِّ الاعمالِ الي الله زيارةُ قبرِ الحسين۷([۷۱]) محبوب ترين كارها نزد خدا زيارت قبر حسين است. او اين محبوب‏تر را مي‏خواهد انجام بدهد. براي جهاز كسي نمي‏خواهد پول بدهد. به احب اعمال مي‏خواهد پول بدهد. مي‏فرمايد يك درهم در اين راه خرج كردن از هزار درهم دركارهاي خير ديگر بالاتر است.([۷۲]) رفقايي كه الحمدلله مي‏توانند روايات اينها را بايد جمع كنند و بخوانند. برويد رجوع كنيد ببينيد چه مقدار روايات در اين زمينه هست و چقدر لذت‏بخش است!

امر كربلا اين است. چطور بعضي جرأت مي‏كنند و اين اعتراضات را مي‏كنند؟ چه حق دارند؟ كربلا امر ديگري و وضع ديگري است. حسين امرش امر ديگري است. زيارتش احبّ الاعمال الي الله است. كسي خانه‏اش را مي‏خواهد بفروشد و دنبال اين كار برود. اصلا كربلا مي‏خواهد بماند تا بميرد عاشق حسين است. مي‏خواهد برود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۶ *»

و بماند. (البته زائر نبايد كربلا را وطن و محل سكونت قرار دهد)

نوعا اين ايراني‏ها را كه از عراق بيرون كردند بيشتر آنها كساني بودند كه اجداد، پدران و مادرانشان به عشق حسين رفته بودند آنجا مانده بودند. از وطن آواره شده و رفته بودند آنجا مانده كه همان جا بميرند. و رفتند و ماندند. خدا همه‏شان را رحمت كند. اين كه آرزو مي‏كنيم آنجا بميريم و در آنجا دفن بشويم همه براي احترام به آن ساحت قدس است.

آري، اينها همه تقيه‏هايي بوده كه ائمه ما:ناچار مي‏شدند اظهار كنند. مصلحت خلق اجازه نمي‏داده. حالا خدا را به حق اوليائش مي‏خوانيم كه به ما توفيق كه كرامت كرده اين توفيقات را نگيرد.

در زماني هستيم كه الحمدلله تقيه‏اي نيست. نماز جماعت، ذكر فضائل و مناقب و الحمدلله زيارت اعتاب مقدسه كه مدتها بود از اين نعمت محروم شده بوديم، خداوند به فضل و كرمش الحمدلله رب العالمين به فضل اوليائش به فضل حضرت زينب كبري و حضرت رقيه كه چقدر نزد آن قبرهاي مطهر ضجه مي‏كردند! اي زينب، زيارت برادرت را مي‏خواهيم. خدمت حضرت رقيه مي‏گفتند: اي رقيه، زيارت پدرت را مي‏خواهيم. در اين عتبه مقدس اين قدر دعا شده، به بركت وجود امام رضا۷الحمدلله اين مردم موفق شدند به زيارت آن اعتاب مقدس.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۷ *»

 

مجلس    ۴

 

 

(شب سه‏شنبه/ ۹ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r سوگندهاي خداوند براي بيان مقام حضرت فاطمه۳ از جهت تاكيد است

r تصديق و تسليم و رضايت در برابر رسول۹ و امام۷

r سوگندهاي خداوند دليل بر وجود شك و ترديد دلها بوده است

r رأفت رسول الله۹ و شأن ولي۷

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

در اين آيات مباركات حق تعالي از مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خبر مي‏دهد. آن حقيقت مقدس و طيّب را معرفي مي‏فرمايد كه مانند پدر و شوهر و فرزندان معصومش از آيات بزرگ خداوند است.

نوعا ترجمه آيات در خاطرها هست. خداوند در آغاز هر گونه تصور و فكري كه شايسته نيست و با مقام و منزلت حضرت فاطمه سلام الله عليها مناسبت ندارد رَدع و منع مي‏فرمايد. يعني او آن چنان كه شما فكر مي‏كنيد و او را با ساير خلق مقايسه مي‏كنيد نيست. شما او را به مانند ساير زنان مي‏دانيد، فقط با يك امتيازات ظاهري كه دختر رسول الله۹، همسر اميرالمؤمنين۷ و مادر فرزنداني است كه رسول الله۹آن‏ها را فرزندان خود فرموده و فرموده نسل، فرزندان و ذريه من از دخترم فاطمه و از اميرالمؤمنين سلام الله عليهما هستند.([۷۳]) فرزندان فاطمه فرزندان رسول الله۹شمرده مي‏شدند.

امتيازات حضرت فاطمه تنها اين فضائل ظاهري نيست كه شما امتيازات زهرا را فقط همين امتيازات ظاهري بدانيد و بس. در حقيقت او را مانند ساير زنان گمان كنيد. كلاّ خير، اين چنين نيست. بلكه مطمئن و با خبر باشيد و بدانيد حق همان است كه خداوند درباره زهرا خبر مي‏دهد.

چون كساني بودند كه كلمات و فرمايشات رسول الله۹باورشان نمي‏شد. نعوذبالله فرمايشات آن بزرگوار را بر خواسته‏هاي خود او حمل مي‏كردند. از اين جهت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۵۹ *»

خداوند در نوع اين گونه مطالب، قسم ياد مي‏فرمايد. سوگند براي تأكيد و يكي از راههاي بلاغت است. كسي كه با اشخاصي روبروست كه احتمالا در گفتارش شك دارند، براي تثبيت مطلبش و به منظور اطمينان بخشيدن و برطرف كردن شكّها از دلها قسم مي‏خورد و تأكيد مي‏كند و ساير راههايي كه در علم فصاحت و بلاغت بيان شده.

سوگند خوردن، آن هم سه سوگند، نشان مي‏دهد كه دلهايي كه تسليم فرمايش خدا نمي‏شدند، بوده‏اند. دلهايي كه در فرمايشات رسول الله شك مي‏كردند بوده‏اند. اين از آن جهت بود كه از مقام و منزلت رسالت آگاه نبودند. نمي‏فهميدند رسالت يعني چه.

آنهايي كه رسالت رسول الله۹باورشان شده بود و به نبوت حضرت ايمان آورده بودند، همين اندازه فكر مي‏كردند كه نهايت رسالت اين است كه جبرئيل و ملكي نازل شود و از طرف خداوند سخني را به پيغمبر برساند. البته اين چنين، هست و قرآن هم خبر داده كه راه ارتباط بشر با عالم غيب الهي، آگاه شدن از رضا و سخط حق تعالي، خبر دادن از آنچه او از بندگانش مي‏خواهد، يكي همين است كه ملكي نازل شود اگر چه شخص يا ديگران آن ملك را نبينند. همين اندازه كه ملكي نازل شد و سخني را ابلاغ كرد، ارتباط برقرار شده، وحي نازل شده و خبر آورنده از وحي الهي در گفتارش صادق است و او را بايد تصديق كرد.

آنهايي كه ايمان آورده بودند و رسالت باورشان شده بود، نبوت را تا همين اندازه‏ها باورشان شده بود. هر موقعي پيغمبر اكرم مي‏فرمودند خدا چنين فرموده يا آيه‏اي را تلاوت مي‏فرمودند كه بر ايشان نازل شده يا مي‏فرمودند اينك جبرئيل، ملك وحي، امين حق تعالي است كه با من چنين سخني گفته؛([۷۴]) همين مقدار برايشان قابل تصور بود كه ملكي نازل شود و وحيي بياورد و كلامي را ابلاغ كند. بيش از اين دركي نداشتند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۰ *»

آنها كه اعتقاد نداشته و باورشان نشده بود و نعوذبالله معجزات حضرت را بر سحر حمل مي‏كردند، حضرت را ساحر مي‏خواندند، كلمات آن بزرگوار را دروغ مي‏دانستند و نسبت آن فرمايشات را به خدا تكذيب مي‏كردند و قبول نمي‏كردند كه اين فرمايشات از خدا باشد. آنها كه هيچ، چون در باطن و واقع كافر بودند. به ظاهر روي هر نيتي كه داشتند، اظهار اسلامي مي‏كردند. يا به خاطر طمع يا خوف از شمشير و يا امر ديگري بود.

آنهايي كه باورشان شده بود، معرفتشان تا همين حدود بود و بيش از اين نبود. اما اگر معناي رسالت را مي‏فهميدند و مي‏دانستند، بيش از اينها تسليم امر مي‏شدند و در برابر فرمايشات رسول الله خاضع و خاشع مي‏گشتند. نه آنكه در دلهايشان نسبت به بعضي از امور شك و ترديد باشد تا در نوع مطالبي كه قرآن مي‏خواسته بيان كند و حق تعالي نازل بفرمايد اين قسمها باشد. سوگندها نشان‏دهنده آن شكها و ترديدها بوده. چون مي‏دانيم سوگند و قسم جايي و براي كساني لازم است كه در دل ترديد داشته باشند. خدا بر دلها آگاه بوده، از مقدار ايمانها، مقدار شكها و تزلزلها و اضطراب خاطرها خبردار بوده. به همين جهت در نوع مطالب قرآن، مي‏بينيد خداوند قسم ياد فرموده و سوگند خورده. يكي، دو تا، سه تا و بعضي جاها بيشتر فرمايشات الهي همراه قسم است. بيشتر موارد سوگندها به همين حالتهاي شك و ترديدها مربوط بوده.

اگر مي‏دانستند كه رسول يعني چه، رسالت و وساطت بين حق و خلق، ابلاغ دين و وحي الهي چه معني دارد ؛ نيازي به اين حرفها نبود. حق هم داشتند، چون در مراحل ابتدايي بودند. با اين مسائل تازه برخورد مي‏كردند. اگر چه انبيا آمده بودند، اما بعد از دوران فترت بود، يعني زمان طولاني بين عيسي۷و رسول الله۹كه نبيي ظاهر نشد. ديگر تقريبا معناي رسالت، از خاطرها رفته وبه يادها نمانده بود. كمتر اين روحيه پيدا مي‏شد كه كسي حالت تسليم، رضا و اطمينان داشته باشد. كم بودند. يكي، دو

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۱ *»

تايي پيدا مي‏شدند كه در برابر فرمايشات رسول الله حالت خضوع، رضا و تسليم صد در صد داشتند.

اين مطالب و برنامه‏ها تا زمان امام صادق۷طول كشيد، با آن همه اصحاب، ابلاغ‏ها در امر ولايت، معجزات و كرامتها، خود قرآن و فرمايشات اميرالمؤمنين، اينها همه تا زمان امام صادق صلوات الله عليه رسيد ؛ اين همه مدعي تشيع، همه با شئونات ولايت آشنا، همه نسبت به امر ولي و حجت خدا و وصي از اوصياء رسول الله تقريبا داراي معرفت شده بودند، تازه بعد از ديدن اميرالمؤمنين، امام مجتبي، سيدالشهدا، حضرت سجاد، حضرت باقر و حضرت صادق:؛ آن وقت مثلا در ميان اصحاب حضرت امام صادق۷شخصي ديده مي‏شد كه در برابر فرمايش حضرت تسليم محض بود. هر چه از فرمايشات امام مي‏شنيد به ظاهر و باطن تسليم بود. يعني هيچ اعتراضي، انتقادي و نكته‏گيري نداشت. در دل و زبان تسليم امر حضرت بود. هر چه فرمايش از حضرت مي‏رسيد، مي‏گفت من تسليمم، درست است.

حالت تمام شيعيان اين طور بايد باشد. تمام شيعيان در برابر فرمايشات معصومين سلام الله عليهم اجمعين اين چنين بايد باشند. چون معناي شيعه همين است. اطمينان به صاحب و حامل دين، اطمينان به حافظان شريعت، كساني كه خودشان عِدل و همتاي ناموس حق تعالي، قرآنند. امام قرآن ناطق و كتاب گوياي خداست چنانكه اين قرآن كتاب صامت و ساكت خداست. كسي كه معرفتش اين طور باشد قطعا تسليم مي‏شود و بايد تسليم باشد. در نزد هر فرمايشي خاضع و خاشع باشد و از وجودش گردي برنخيزد، تسليم محض. ائمه:اين طور مي‏پسندند به همين علت مي‏فرمايند: قد اَفْلحَ المؤمنون([۷۵]) يعني اهل اِخبات، خضوع و خشوع كه اهل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۲ *»

تسليم‏اند و در وجودشان در برابر فرمايشات معصومين سلام الله عليهم اجمعين هيچ گونه اعتراضي وجود ندارد.([۷۶])

با اين حال، در ميان اصحاب حضرت صادق۷با وجود كثرت شيعه در آن زمان، يك نفر چنين حالتي داشته كه اسمش كُلَيب بوده و به همين واسطه به «كُلَيب تسليم» شهرت پيدا كرده بود، اين طور برايش اسم گذاشته بودند. يعني هر چه از فرمايشات مي‏شنود، به ظاهر و باطنش تسليم و خاضع است و خضوع مي‏كند.

يكي از اصحاب حضرت آمده بود مدينه، خدمت امام صادق۷گفت: آقا يكي از رفقاي ما حالتش اين طور است. ما اسمش را كُلَيب تسليم گذاشته‏ايم. مي‏گويد تا اين طور گفتم: فتَرَّحَمَ عليه ثم قال… التسليمُ.. واللهِ الاَخْبات …([۷۷]) فرمودند تسليم همان اخبات ممدوح است. همينطور مي‏فرمايند: آيا غير از اين است كه نجات نخواهد بود مگر براي آناني كه در برابر امر ولايت ما، فرمايشات و حكم ما تسليم باشند؟([۷۸])

خدا هم در قرآن آيه عجيبي فرموده كه براي اهل معرفت كمرشكن است: فلا و ربِّك لا يؤمنون حتي يُحكِّموك فيما شَجَرَ بينهم ثمّ لا يَجِدوا في انفسهم حَرَجاً مما قضيتَ و يُسلِّموا تسليما.([۷۹]) هيچ جا اين طور قسمي نمي‏بينيد: فلا و ربك. در قرآن همين يك مورد است كه خداوند اين طور سوگند مي‏خورد. نه‏خير، اين طور نيست كه هر كس ايمان آورده و شهادتين يا حتي شهادت سوم را گفته فكر كند ديگر كار تمام است و ايمان دارد. اين چنين نيست، سوگند به پرورنده تو، كجا خدا به جان پيغمبرش قسم مي‏خورد؟ مگر خدا چه مي‏خواهد بگويد كه به پرورنده پيغمبر قسم مي‏خورد؟ اي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۳ *»

محمد تو آن قدر خوب، عزيز، شريف، كريم و گرامي هستي كه خدا ديگر اينجا خود را در حالي كه رب محمد است به ربوبيت محمديش ياد مي‏كند.

سوگند به پرورنده تو اي محمد «مصطـفي»۹كه در سراسر خلق امكاني يك چنين پروريده شده‏اي وجود ندارد. خدا فقط محمد را پرورانيده و برگزيده و اوست كه به لقب شريف مصطفي در سراسر عالم امكان ملقب گرديده. مصطـفي هر كجا به طور مطلق گفته مي‏شود يعني رسول الله۹٫ در امتهاي پيشين هم هرگاه انبيائشان به زبان خودشان كلمه و معناي مصطفي را به طور مطلق ذكر مي‏كردند، ذهنها به پيغمبر آخرالزمان، محمد بن عبدالله۹متوجه مي‏شد. اصطفا و گزينش حق تعالي درباره حضرت و برگزيدن ايشان بر اين مبنا بوده كه در تكوين از نظر اعتدال، شرافت و كمال مانند نداشته. برگزيده مطلق و برگزيده شده مطلق در تمام عرصه‏هاي امكاني اوست. فقط ملقب به مصطفي آن بزرگوار است. اللهم صل علي محمد و آل محمد. هر اصطفا و گزينش ديگري، شعاع گزينش رسول الله بوده.

از اين جهت خداوند كه اين مطلب مهم را مي‏خواهد بيان بفرمايد، با اين سوگند شروع مي‏كند. يعني ابدا آن چنان كه همه فكر مي‏كنند نيست، به پرورنده تو قسم. اينها ايمان نياورده، گرايش واقعي و حقيقي نداشته و امر دين، ديانت، رسالت، نبوت تو، الوهيت ما و به طور كلي دين و شريعت باورشان نخواهد شد مگر در يك صورت: حتي يُحكِّموك فيما شَجَرَ بينهم ؛ در هر جايي كه مشاجره رخ مي‏دهد، اختلاف، نزاع و كشمكش پيش مي‏آيد، تو را حكَم كنند.

در ظاهر همين مشاجرات ظاهري مراد است، اما وقتي كه، فيما شجر بينهم را توسعه بدهيم، يعني در هر جا درگيري فكري، اعتقادي، اخلاقي و هر چه باشد. در هر موردي حتي در عرصه عالم ملكوت آنجا هم اگر ملائكه با هم مشاجره‏اي داشتند، در امري بينشان نزاع و گفتگويي به ميان آمد. بالاخره در همه ملك، در هر جا مشاجره‏اي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۴ *»

باشد، حكَم فقط رسول الله بايد باشد.

ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت  آنگاه بعد از حكومت، قضاوت و داوري آن بزرگوار، آنچه تو گفته و داوري كني تسليم شوند، در وجودشان و ظاهر و باطنشان حرَج نيابند، احساس ناراحتي نكنند، تسليم محض باشند و آنچه تو مي‏گويي حق محض بدانند.

و يُسلِّموا تسليما نزد اميرالمؤمنين وصي و جانشين و اوصياء ديگر تو تامهدي آل محمد:كه در نور، طينت، روح و همه مقامات و شئونات عين تو هستند و با تو هيچ فرقي ندارند در برابر آنها هم تسليم باشند.([۸۰])

آنگاه اگر يك چنين تسليم و حالت رضايت و خشنودي بدون حرج باشد كه شخص در وجودش هيچ تنگي نيابد. يعني در نزد حكومت و داوري رسول الله۹در وجودش صرف رضايت و خشنودي باشد. خيلي مطلب است! ولي ما كمتر مي‏توانيم درك كنيم و بفهميم. زندگي ما نشان مي‏دهد كه ما نعوذبالله مي‏گوييم اگر اين طور بود، بهتر بود. اگر زندگاني و نظام الهي اين طور بود، بهتر بود يا مي‏گوييم چرا پيغمبر اين طور قرار داده؟ چرا آن طور نيست؟ ممكن است مسلمان به زبان يك چنين حرفي نزند و نمي‏زند، مسلمان اينها را به زبان نمي‏آورد، شيعه كه جاي خود دارد.

اما وضع زندگيمان نشان مي‏دهد كه نعوذبالله مي‏گوييم اين طور بهتر است يا آن طور بهتر است از اين طوري كه پيغمبر قرار داده. نعوذبالله اين طور از آن طور بيشتر صرف مي‏كند. تمام كلاه‏بازيها براي رباخواريها معنايش همين است. هر نقشه‏اي كه انسان براي معصيت مي‏كشد و از آن راه معصيت را بر خود روا كرده، بر خلاف حكم پيغمبر اكرم رفتار نموده و بر خلاف دستور قرآن رفتار مي‏كند، معنايش اين است كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۵ *»

اينجا، اين بهتر و درست‏تر است. نعوذبالله سرشان نمي‏شده. معنايش اين است. اگر كسي به زبان چنين غلطي نمي‏كند چون اسلام و تشيع اجازه نمي‏دهد. اما عمل مي‏گويد كه اين طور است.

اين خانم، كه در كوچه و خيابان اين طور حركت مي‏كند، در نظام زندگي اين چنين سخن مي‏گويد و حركت مي‏كند، آن آقا، آن طور، در مغازه، در اداره، در خانه طوري. اينها همه معنايش همين است كه اين نظم و اين قرار بهتر است. به خدا پناه مي‏بريم. پناه به خدا مي‏بريم.

حالت رضا آن است كه انسان تخطّي نكند. حالا اگر معصيت مرتكب مي‏شود، آن را معصيت بداند. هر كجا خلاف مرتكب شد، بداند خلاف است. هيچ در مقام تصحيح خلافش بر نيايد. خلافش را توجيه نكند. خلاف، خلاف و معصيت، معصيت است. اگر اقرار دارد برايش آمرزش هست. يك وقتي پشيمان و موفق مي‏شود. خدا توفيق توبه به او مي‏دهد.

اما وقتي كسي پايبند و چسبيده شده، اين ديگر كجا به توبه موفق مي‏شود؟ كي نسبت به اين معصيت و خلافش حالت پشيماني برايش پيش مي‏آيد؟ اَبَي اللهُ لِصاحبِ البِدعةِ بالتوبة  كسي كه مرتكب بدعتي بشود و در مقابل دين خدا چيزي را قرار دهد، حالا يك نفر باشد يا جامعه و عده‏اي باشند، تفاوت نمي‏كند، وقتي كه در مقابل آن قرار، اين قرار را گذاردند بدعت است ؛ چنين كسي ديگر به توبه موفق نخواهد شد. صاحب بدعت به توبه موفق نمي‏شود.

اِنَّه قد اُشْرِبَ قلبُه حُبَّها([۸۱]) چون دلش به عشق و محبت به بدعت مشروب و پر شده. يك زميني را آب مي‏دهند و سيراب مي‏كنند، چطور مي‏شود؟ دلش همين طور از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۶ *»

محبت به بدعتش، خلافش و معصيتش مالامال شده. اين ديگر كجا به توبه موفق مي‏شود؟ اما اگر معصيت و خلافش را معصيت مي‏داند، قطعا هر وقت باشد ندامت پيدا مي‏كند. مي‏داند معصيت است و خلاف مي‏كند. خدا او را قطعا به توبه موفق مي‏كند، چون گرفتار نفس اماره بالسوء، گرفتار شهوت و گرفتار جامعه فاسد است. بالاخره اين شخص مي‏داند معصيت مي‏كند و واقعا با معصيت بد است و به بديش‏اقرار دارد.

اين كه مي‏فرمايند در اوقات شريفه ابتدا به معاصي خود اقرار كنيد،([۸۲]) براي همين است كه نظام را احترام كرده باشيد. هر قدمي كه خلاف نظام برمي‏داريم بدانيم معصيت است و در مواقع لازم به اين معاصي اقرار داشته باشيم. مي‏فرمايند معاصيت را مقابلت مجسم كن. مثل روز عرفه، شخصي كه در عرفات قرار مي‏گيرد، اول كارش براي وقوف در عرفات، اقرار به گناهانش است.([۸۳])

اقرار به گناهان نزد افراد، بد است، اما پيش خدا عين ايمان است. نفرمودند نزد افراد به گناه اقرار بكنيد. چرا انسان پيش افراد اقرار كند؟ وضع خودش را بايد بپوشاند و نگويد چه كردم و چه كردم. خود اقرار به معصيت و اظهار آن بد است اما نزد حق تعالي ايمان است.

انسان عرضه مي‏كند: خدايا، من معصيت و نافرمانيت را كردم، يك عمر را در نافرماني تو گذراندم، حالا از همه‏اش پشيمان و بيزارم، اصلا به واسطه آن نافرماني‏ها از خودم بيزارم. خود اينها ايمان و اعتراف به عبوديت و بندگي مي‏شود. اما مي‏گويد خدايا، من با اينكه به بندگي معترفم اما بد بوده‏ام، بنده فراري هستم، آخر در زماني كه برده‏ها و بنده‏ها بودند، اگر بنده‏اي فرار مي‏كرد، هيچ چاره‏اي نداشت مگر آنكه نزد مولا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۷ *»

برگردد و به بردگيش اقرار بكند. قرار اين طور بود كه بنده فراري هيچ چاره‏اي نداشت مگر نزد مولا برگردد و به عبوديت و بردگي خود اقرار كند.

حالا ما بنده‏ها هم همين طوريم. آخر انسان گرفتار هواي نفس، گرفتار شهوات و گرفتار محيط مي‏شود و بالاخره مرتكب معاصي مي‏گردد. تازه عرض كرده‏ام كه خود عبادتهاي ما مايه شرمندگي ماست. عبادتها حدود معيني دارد. چه كسي به حدودش رفتار مي‏كند؟ كجا آن عبوديتي كه از ما خواستند، اظهار كرديم؟ از خود عبادتهامان بايد تائب باشيم تا چه برسد به معاصي ما.

قربان فرمايش حضرت سيدالشهدا۷: الهي مَن كانتْ محاسِنُه مساوي فكيف لا تكون مساويه مساوي و من كانت حقايقُه دعاوي فكيف لا تكون دعاويه دعاوي؟([۸۴]) آخر آن كسي كه خوبيهايش بدي است، چطور بديهايش بدي نباشد؟ آن كسي كه حقيقتهايي كه مدعي حقيقت بودنش است همه ادعاي محض است و حقيقت ندارد، چطور ادعاهايش ادعا نباشد؟ يعني واقعا انسان با توجه به فرمايشات اوليا به نقصان عبوديت و ضعف ايمانش پي مي‏برد كه وضعش اين گونه است.

حالا ببينيد روحيه تسليم و رضا و صد در صد خالص بودن در برابر حقايقي كه در دين اظهار مي‏شود چه روحيه عجيبي است؟!

اين فرمايش حق تعالي كه در وصف فاطمه زهرا سلام الله عليها در اين آيات فرموده و اين سوگندهايي كه خورده، همه معلوم مي‏كند كه در برابر نوع فرمايشات رسول الله و به خصوص فرمايشاتش در فضائل اهل بيتش و خاندان رسالت، مورد شك اشخاص بوده و باورشان نمي‏شده. نوع اين بيانها را نعوذ بالله بر خواسته‏هاي خود رسول الله حمل مي‏كردند. مي‏گفتند اينها ديگر خواسته‏هاي خود حضرت است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۸ *»

و مثلا به خدا، به دين و به واقعيت ربطي ندارد.

مگر از همين سخنان نمي‏گفتند آن وقتي كه حضرت در غدير خم دست اميرالمؤمنين را گرفته بودند و حضرت را به مقام امير بودن بر مسلمين و ولي بودن مثل خودشان معرفي مي‏كردند. بارها عرض كرده‏ام كه واقعا ابلاغ ولايت براي رسول‏الله۹بزرگترين خدمت به درگاه حق تعالي بوده. دقت فرموديد؟ بزرگترين خدمتي بوده كه پيغمبر مي‏ديده به درگاه حق تعالي انجام مي‏دهد. آن همه زحمات و مشقات كه ديده به چشمش نمي‏آمد. نماز، روزه و حج ابلاغ كرد. به جهاد رفت و به پيكر نازنينش شمشير زدند و دندانش را شكستند. در جنگ عزيزاني مثل عمويش را از دست داد. ولي گويا اينها همه را خدمت نمي‏ديد. خدمت به خدا و درگاه خدا را فقط در ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين مي‏ديد و بس.

رسول الله۹اصلا براي همين آمده‏اند و بقيه همه مقدمه بوده است. اصل مقصد از آفرينش، از رسالت همه رسولان، نازل شدن همه كتابها و بالاخره اين غوغاي عالم هستي همه و همه براي اين بوده كه بگويند: علي ولي الله. ـ اللهم صل علي محمد و آل محمد ـ همه براي اين بوده. الحمدلله ما كه مي‏دانيم تنها علي نيست علي و الائمة من ولده و فاطمة  علي و يازده فرزند معصومش و فاطمه زهرا اينها اولياء الله و صاحب مقام ولايت كلي الهي هستند.

وقتي هم كه دفنمان مي‏كنند، كنار گوشمان مي‏گويند: اي فلان پسر فلان، اِسمَعْ، اِفهَمْ، كه خداي تو نِعمَ الرَّب خوب خدايي است و محمد۹نعم الرسول و محمد۹، خوب پيغمبري است. آن وقت و علي نعم الولي([۸۵]) علي خوب وليي و حقِ ولي است. ائمه را هم ذكر مي‏كنند. اينها لُبّ آفرينش است. اصلا آفرينش براي همين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۶۹ *»

است. علت غايي آفرينش ابلاغ امر ولايت است.

حالا ببينيد وضع بشر چطور بوده! پيغمبر جرأت نمي‏كرد در برابر آنهايي كه به ميدان جنگ مي‏رفتند و در برابر شمشيرها سينه‏ها را سپر مي‏كردند، مي‏كشتند و كشته مي‏شدند ؛ جرأت نمي‏كرد بگويد: علي ولي الله. امر اين طور بوده. تا بارها جبرئيل نازل شد و رسانيد كه يا رسول الله امر ولايت را ابلاغ كنيد.

البته، اينها اذن است. معنايش رفتار پيغمبر بر خلاف خواست خدا نيست. اينها اذن است كه به حسب عالم هر موقع تو صلاح مي‏داني، ما هم صلاح مي‏دانيم، اما مي‏تواني ابلاغ كني، اگر مي‏خواهي ابلاغ كن. رسول الله تفكري مي‏فرمودند. مي‏فرمودند: هنوز زود است. رأفت و رحمتش چنين اقتضا مي‏كرد. بالمؤمنين رؤفٌ رحيم([۸۶]) قربانش بشويم. به همين مؤمنين ظاهري، همين‏هايي كه مي‏گفتند: لا اله الا الله، محمد رسول الله  رأفت داشت. دلش براي همين‏ها غش مي‏رفت!

آن قدر دلش مي‏خواست كه بگويند: لا اله الا الله  بگويند: محمد رسول الله وقتي آيات قرآني را مي‏خواند، به خدا و الوهيت خدا دعوت مي‏كرد و معجزه نشان مي‏داد، به سراغش مي‏آمدند، كلام خدا را بشنوند ؛ ولي دلهايشان قسي بود و تسليم نمي‏شد. برمي‏گشتند، مي‏رفتند. همين طور كه مي‏رفتند، ردّ پايشان ديده مي‏شد. پيغمبر به اين ردّ پاها نگاه مي‏كرد كه آخر اين پاها، اين طور به طرف پيغمبر آمده بود، حالا اين طور از پيغمبر، يعني از خدا برگشته!؟ پيغمبر ديگر روح از بدنش مي‏خواست بيرون بيايد. از بس غصه‏اش مي‏شد كه چرا اين بشر به پيغمبر، به دين خدا و به خدا پشت كرده؟! اين بشري كه پيغمبر براي نجاتش آمده حالا با ديدن معجزات و با شنيدن آيات، پشت كرده و مي‏رود؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۰ *»

رسول الله كه اين ردّ پاها را مي‏ديد كه پشت كرده‏اند و مي‏روند، جانش از شدت تأسف، از بدنش مي‏خواست بيرون بيايد. ببينيد اين حال رسول الله چقدر شديد بوده كه قرآن نازل شد: فلَعَلَّك باخِعٌ نفسَك علي آثارِهم اِنْ لم يُؤمِنوا بهذا الحديث اَسَفا([۸۷]) از شدت تأسف گويا مي‏خواهي جان بدهي تا به جاهاي پايشان كه مي‏روند نگاه مي‏كني كه ديگر برگشتند. چه خبر است؟! نزديك است از روي تأسف و ناراحتي كه چرا مي‏روند، جان بدهي.

پيغمبر اصلا اين طور بايد باشد. خميره پيغمبر حرص در ايمان آوردن مردم است. انما انت منذر و لكل قوم هاد.([۸۸]) اما مقام ولايت اين طور نيست. مقام ولايت، مقام عزت و مقام كعبه است.

حضرت زهرا كنار قبر حمزه، سيدالشهداءِ احُد نشسته و گريه مي‏كند. محمود نامي كه از صحابه رسول الله است از كنار احد مي‏گذرد. مي‏بيند زني گريه مي‏كند، اما چه گريه‏اي! به قول خودش مي‏گويد: از شدت حزن در اين گريه رگ دلم را پاره كرد. صبر كردم گريه‏اش قدري آرام گرفت، جلو رفتم، گفتم: شما كه هستيد؟ فرمود: فاطمه، دختر پيغمبر هستم. عرض كردم: آخر اين گريه شما رگ دل مرا پاره كرد. چرا اين قدر گريه مي‏كنيد؟ فرمودند: چگونه گريه نكنم و حال آنكه به مصيبت پدري به مانند رسول الله۹مبتلا شده‏ام. من پيغمبر و پدري به مانند محمد بن عبدالله از دست داده‏ام. اصلا كه از من به گريه سزاوارتر است؟ من بايد گريه كنم. فرمود: هر كس از دنيا مي‏رود به تدريج ديگر نامش كمتر برده مي‏شود و كم كم يادش از خاطرها مي‏رود، كمتر به خاطر مي‏آيد ؛ اما من از وقتي كه پدرم از دنيا رفته نام پدر بر زبانم بيشتر جاري است. ياد آن بزرگوار در خاطرم مرتب تجديد مي‏شود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۱ *»

سؤالاتي مي‏كند، از جمله اينكه: آيا مگر اميرالمؤمنين علي۷بر حق نبود و حق مال او نبود؟ مي‏فرمايد: چرا، اين طور بود. عرض مي‏كند: پس چرا خانه نشسته و دستش را روي هم گذارده؟ چرا از خانه بيرون نمي‏آيد؟ چرا حقش را مطالبه نمي‏كند؟

ديگر وضع اميرالمؤمنين را بعد از رحلت رسول الله مي‏ديد. حضرت جز براي نماز از منزل خارج نمي‏شد. آن هم به اجبار كه بايد بيايد و به ابي‏بكر اقتدا كند. به حسب ظاهر حضرت به مسجد مي‏آمد، اقتدا مي‏كرد و به خانه برمي‏گشت. هيچ كس هم با حضرت تماس نمي‏گرفت، فقط چند نفر مخصوص بودند مثل سلمان، اباذر، مقداد، عمار و اينها كه گاهگاهي با ترس با حضرت روبرو مي‏شدند. عرض مي‏كردند: آقا، حالتان چطور است؟ اميرالمؤمنين چه بگويد كه حالم چه طور است؟ معلوم است جرأت آنكه يك كلمه، دو كلمه يا سه كلمه بشود، نداشتند. فورا خبر مي‏بردند و احضارشان مي‏كردند كه هان! با علي چه توطئه‏اي داريد؟

وضع حضرت را خيلي نامناسب مشاهده مي‏كرد. عرض كرد: آخر چرا علي نمي‏آيد حقش را مطالبه كند؟ حق مال اوست. فرمود: از پدرم رسول الله۹شنيدم كه مي‏فرمود: علي به مانند كعبه است. ـ دقت بفرماييد در آن حالت حريص بودن پيغمبر در هدايت با اين حالت حضرت علي. شأن ولي اين است.ـ علي به مانند كعبه است. مَثَلُ علي مَثَلُ الكعبة اذ تُؤتي و لا تَأتي([۸۹]) الآن وضع كعبه چه طور است؟ آيا كعبه برمي‏خيزد كه به محل و وطن ما بيايد؟ ماها به نزد كعبه بايد برويم. نزد كعبه خضوع كنيم بر گرد كعبه طواف كنيم.

علي به مانند كعبه است بلكه كعبه حقيقي علي است. اين كعبه نشاني است از نوري كه از جسم علي بر عرش تابيده و از عرش بر بيت المعمور، قبله ملائكه تابيده و از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۲ *»

آنجا در اين نقطه زمين تابيده. آنگاه اين نقطه زمين براي قبله بودن و توجه مركز شده. اصلِ كعبه، علي است. كعبه به نور علي محترم است. به ظهور علي شرافت دارد. چون مقدم علي و مولد علي است صلوات الله عليه.

مقصودم اين بود كه مقام ولايت اين طور است: علي كالكعبه تؤتي و لا تأتي مردم به سراغ علي بايد بروند، نه‏آنكه علي برخيزد و به در خانه مردم برود.

نرفت و نرفت فقط چند جا براي احتجاج لازم شد كه برود. احتجاج فرمود من صاحب وصيت هستم. رسول الله درباره من وصيت كرده و از شما درباره من بيعت گرفته. چند جا كه لازم شد احتجاج بفرمايد، احتجاج فرمود. هيچ وقت برنخاست در خانه كسي برود و بگويد حكومت حق من است، بياييد حكومت مرا از مردم بگيريد. اما براي احتجاج چه مي‏كرد؟

همسرش حضرت فاطمه را بر مركب سوار مي‏كرد، دست امام حسن و امام حسين را مي‏گرفت. زهراي بلا ديده، مصيبت ديده، پهلو شكسته، كتك خورده و آزرده را در خانه بزرگان و رؤساي انصار و مهاجر مي‏آورد. در خانه همان‏هايي كه با رسول الله بر اين مبنا بيعت كردند كه جانشان را فداي جان رسول الله، اهلشان را فداي اهل رسول الله و مالشان را فداي مال رسول الله كنند. مي‏آورد و مي‏گفت: اين دختر پيغمبر شماست. حقش را گرفتند، لااقل حقش را برگردانيد. حقي كه به طور مسلّم مال خودش است.

نمي‏فرمود بياييد حكومت را براي من بگيريد، حكومت از من غصب شده. بلكه مي‏فرمود: اين فدك را غصب كردند، حق فاطمه را گرفتند. حقش را مطالبه مي‏كند. ابوبكر به اسم شما و براي شما، به اسم مسلمانها و براي مسلمانها گرفته است. براي خودش هم نگرفته، نمي‏گويد مال من، بلكه مي‏گويد مال مسلمانها است. پيغمبر از دنيا رفته، فدك مال همه است. حضرت آمده، مي‏گويد: فدك مختص به من است. پيغمبر به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۳ *»

دخترش هديه و هبه كرده و حالا حقش را گرفته‏اند. اين هم بچه دارد، فرزند دارد، فرزندهايش نياز دارند، حقشان به ايشان بايد برگردد.

مي‏گفتند بسيار خوب، باشد ما فردا اقدامي مي‏كنيم يا مي‏گفتند دير شده ديگر ما بيعت كرديم نمي‏توانيم تخلف كنيم. از اين قبيل حرفها مي‏زدند. مي‏فرمود من خودم آمادگي دارم كه حق اين را بگيرم، هر كس آماده است كه فردا با من بيايد با شمشير برهنه و سرتراشيده بيايد، من حاضرم جهاد كنم و حق اينها را بگيرم. مي‏گفتند مي‏آييم اما نمي‏آمدند. چند نفري هم كه مي‏آمدند، معلوم بود دير مي‏آمدند، سر وقت نمي‏آمدند.([۹۰])

بگذريم، امر ولايت اين‏چنين و ولي اين طور است. اما پيغمبر۹مقام منذر بودن داشت، در دعوت و ابلاغ حريص بود. حالا اين پيغمبر۹همه دين را ابلاغ كرده اما گويا هيچ كار نكرده. پيغمبر اكرم در ابلاغ امر ولايت كه فقط اين است، اين خدمت شايان را كه به اين بشر و براي دين خدا انجام مي‏داد، اين قدر خوشحال بود.

وقتي پيغمبر دست حضرت علي را گرفته بود و براي امر ولايت معرفي مي‏كرد، مي‏توانم عرض كنم كه براي پيغمبر لحظه‏اي در تمام زندگيش از اين لحظه خوشتر نبود، يا ايها الرسول بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اليك مِن ربِّك و ان لم تَفعلْ فما بَلَّغتَ‏رسالتَه  حالا خدا مي‏فرمايد:  و اللهُ يعصِمُك من الناس([۹۱]) عزت دينت و حرمتت همه محفوظ است. هيچ متعرضت نمي‏شوند، ابلاغ كن. آن وقت پيغمبر ابلاغ كرد.

هنگامي هم كه ابلاغ كرد، خداوند براي تأييد و تسديد امر فرمود:  اليومَ اَكملتُ لكم دينَكم و اَتممتُ عليكم نعمتي و رضيتُ لكم الاسلامَ دينا([۹۲]) اين اسلامي كه علي، كنار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۴ *»

محمد است، اين اسلامي‏كه آورنده‏اش محمد و در كنار محمد، علي و با علي، محمد است، اين اسلام را براي شما پسنديدم. الف و لام الاسـلام  مشخص است يعني اين اسلام. اگر علي از اين اسلام كنار برود، به درد نمي‏خورد، اسلام نيست. اسلامي كه محمد آورنده آن و علي كنار محمد صاحب اسلام است. نسبت به اين اسلام مثل محمد است، هيچ فرقي ندارد. نه تنها علي بلكه يازده فرزندش و فاطمه زهرا اين چهارده نفر با هم صاحب اين اسلامند. خدا مي‏فرمايد: اي مسلمين اين اسلام را راضي و خوشنود شدم كه دين شما باشد.

رسول الله ابلاغ يك چنين امري كه مي‏فرمايند، از شدت شوق و آن هيجان معنوي چشمهاي مباركشان از حال عادي خارج شده بود و يك حالت هيجان و شوق شديدي داشتند. رؤساي ملعون سقيفه كنار هم نشسته بودند، سر به گوش هم گذاردند. خدا به وسيله جبرئيل به پيغمبر خبر داد. پيغمبر كه باطنشان را مي‏ديد. جبرئيل خبر داد كه اينها كنار هم نشسته و مي‏گويند: ببينيد چقدر اين محمد۹ مفتون، مسحور و دلباخته علي است كه چشمهاي او ـ نعوذبالله ـ مثل ديوانه‏ها در حركت است.([۹۳])

يك چنين كساني بودند و چه افراد بسياري با اينها همفكر و هم عقيده بودند. حالا ببينيد پيغمبر كه فضائل اهل بيت و شئونات اينها را مي‏خواهد بگويد كه از جمله آنها فاطمه زهراست، چقدر دلها مالامال از شك و ترديد و نعوذبالله انكار و تكذيب رسول الله بوده است؟! بي‏جا نبوده كه اين سوگندها بر حسب نظام بلاغت قرآني بيان شده:

كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر  اين است و جز اين نيست، آن طوري كه شما فكر مي‏كنيد نيست، همان است كه ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۵ *»

مي‏گوييم، سوگند به ماه و سوگند به شب از نيمه به آن طرف و سوگند به صبح هنگامي كه در افق تاريك رخساره مي‏نماياند. اين فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست،([۹۴]) نذير و ترساننده بشر است، براي هر كس در امر ولايت مي‏خواهد قدم جلو بگذارد و در تبعيت دشمنان زهرا از خدا بترسد. از دشمنان زهرا تبعيت نكند و قدم در امر ولايت فاطمه و فرزندان فاطمه جلو بگذارد. هر كس هم نمي‏خواهد فاصله بگيرد و قدم عقب بگذارد، تأخّر بجويد.

اما انذار زهرا در تاريخ بشر ثبت خواهد شد. بعد از هزار و چند صد سال شيعيان فاطمه مي‏نشينند بر ناله‏هاي زهرا و مصائب زهرا اشك مي‏ريزند و دلهايشان در برابر اين انذار تكان مي‏خورد.

يا زهرا، بر حال ما شاهد باش كه با دشمنان تو دشمنيم و با دوستان تو دوستيم. ما فرزندان تو را امامان معصوم خود مي‏دانيم. ما شوهر تو را امام معصوم خود مي‏دانيم. به نوكري، به محبت و ولايت تو، شوهرت و فرزندان معصومت سلام الله عليكم اجمعين مخصوصا فرزند آخرينت، مهدي كه در مصيبتهاي تو و مصيبتهاي سايرين از عزيزان الهي مي‏سوزد و مي‏گدازد و اشك مي‏ريزد، افتخار داريم. صلي الله عليك يا سيدنا و مولانا يا بقية الله ساعد الله قلبك في مصيبة جدتك فاطمةَ الزهرا.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۶ *»

 

مجلس    ۵

 

 

(شب چهارشنبه/ ۱۰ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r فضائل كلي اهل البيت: در قرآن، آيه مباركه تطهير

r عصمت اهل البيت:

r عصمت انبياء: و عصمت بزرگان

r معناي دقيق‏تر عصمت

r چرا خداوند به مخلوق سوگند مي‏خورد؟

r بيان رسول الله۹ مقام حضرت فاطمه۷ را قولاً و عملاً

r مقام حضرت فاطمه۳ در قيامت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اجمالا در اين آيات، خداوند ابتدا خلق خود را از هر گونه تفكر و شناختي كه شايسته مقام زهرا سلام الله عليها نيست ردع و منع مي‏فرمايد. بعد از اين ردع و منع، به وسيله كلمه كـلاّ آنچه را كه بعد از آن بيان مي‏كند تثبيت مي‏فرمايد.

نظر به اينكه در دلها، شك و در سينه‏ها، كينه بوده و آنچه را كه رسول الله۹از مقامات و فضائل اهل بيتش بيان مي‏فرمود قبول نمي‏كردند ؛ اگر چه آن فضائل و مناقب خيلي سطحي و در سطح ظاهر بود. به مقامات و شئونات معنوي و كلي آن بزرگواران كمتر اشاره مي‏كرد. البته رسول الله۹ براي اهلش در فرمايشات اشاره‏ها داشت. در قرآن هم خداوند به طور كلي و جامع از رسول الله و خاندان حضرت تعظيم و تكريم فرموده و آنچه از مقامات و فضائل كلي كه مي‏بايست بيان بفرمايد فرموده و نازل كرده.

از جمله آنها آيه مباركه تطهير است. اين آيه تطهير مقام و منزلت اهل بيت:را كاملا بيان مي‏كند، اگر چه باز هم در اين فضيلت ديگران را با اين بزرگواران خواستند شريك كنند، ولي خدا نخواسته و نگذارده. آن چنان اين آيه مبارك در ميان آياتي كه قبل و بعد آن است درخشان است كه اين فضيلت را به اهل بيت رسول الله۹مختص مي‏كند، همان اهل بيتي كه شيعه به آن اعتراف دارد. انما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عنكم الرِّجسَ اهلَ البيت و يُطهِّرَكم تطهيرا.([۹۵]) اللهم صل علي محمد و آل محمد. اين يك تطهير مطلق از تمام آن چيزهايي است كه شايسته شأن ايشان نيست.

اگر درباره همين تطهير، تحقيق و دقت كنند به خيلي از مقامات و فضائل نائل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۸ *»

گشته و معرفت و شناختي مناسب، براي همه فراهم مي‏شود. انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ؛ يعني اين است و جز اين نيست كه خدا اراده مي‏فرمايد كه از شما كه اهل بيت هستيد، رجس را برطرف كند. «رجس» يعني هر گونه پليدي. كار خدا اين است كه رجس را از شما برطرف و شما را تطهير كند، تطهير كردني، كه تأكيد تطهير است. خدا اراده فرموده و در برابر اراده حق تعالي هم هيچ قدرتي نمي‏تواند ممانعت كند.

در هر كجا اين گونه تعبيرها مي‏آيد، نه تنها يك مرحله از مراحل فعل خدا به انجام رسيده بلكه تمام مراحل را شامل است. وقتي مي‏فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس خدا براي اين كار اراده فرموده ؛ يعني اين اراده، به اتمام و امضا رسيده و دائما حق تعالي اين كار را درباره شما مي‏فرمايد. پس همه مراتب اين بزرگواران، در همين امري كه خدا در نظر دارد و اراده فرموده، هميشه متعلق اين فعل است.

يعني هر مرتبه از مراتب امكاني كه ايشان دارند خواه نخواه به حسب اقتضاء آن مرتبه، آلودگي براي ايشان ممكن است فراهم بشود. چون خلق در هر مرتبه و عرصه‏اي كه هستند لازمه‏هايي در آن مرتبه هست كه پايگير آنهاست و از آن‏ها نمي‏توانند خلاص شوند، مگر به عصمت و تطهير حق تعالي.

المعصومُ من عَصَمَه الله([۹۶]) معصوم آن است كه خدا او را محافظت و حفظ كند ؛ يعني خداوند تطهير بنده را اراده مي‏فرمايد و اسبابش را فراهم مي‏كند. بنده هم كه طاهر، پاك و پاكيزه از لوازم مرتبه‏اش بخواهد شود به عنايت و فضل خداوند به اين مقصود مي‏رسد.

حالا در سراسر ملك امكاني اين آيه، فقط درباره اين بزرگواران است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۷۹ *»

رسول الله۹هم به خصوص عملا نشان دادند كه اهل اين آيه چه كساني هستند. مشخص شد كه اهل اين آيه بعد از رسول الله، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين:هستند. بقيه ائمه ما:هم به حسب رواياتي كه داريم ملحقند و از اين جهت اهل بيت شاملشان است. يعني اين آيه فقط شامل چهارده معصوم ما سلام الله عليهم اجمعين است و بس.([۹۷])

به طوري كه امّ‏سلمه از زوجه‏هاي حضرت و خيلي بامعرفت، با توجه، با ايمان، با اخلاص و با ولايت بود. مي‏شود گفت بعد از خديجه اين بزرگوار مقام، منزلت و حرمتش نزد رسول الله۹از همه بيشتر بوده. اين آيه در موقع اجتماعشان در زير كساء يماني نازل شد كه به حسب نقل شيعه در خانه فاطمه زهرا و به حسب نقل اهل سنت در خانه ام‌سلمه اتفاق افتاد. او در زير كساء خواست داخل شود، رسول الله اجازه نفرمودند. ايستاده بود، رخصت مي‏طلبيد كه او هم در زير كساء قرار بگيرد و اين عنايت شاملش شود، حضرت فرمودند:  انتِ الي خير([۹۸]) البته تو به سوي خير و بر خير هستي، خوبي، ولي فعلا اينجا جايت نيست. جاي اهل بيت است و نازل شدن آيه تطهير بيان منزلت و مقام ايشان است.

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ؛ يعني خدا اين طور اراده فرموده و بنايش بر همين است. پس تمام مراتب امكاني اين بزرگواران از هر ناپسندي پاك و پاكيزه است. اين همان معناي عصمت است. ما به «عصمت كليه» اين بزرگواران معتقديم. ديگران كمتر به اين نكات توجه دارند اما از بركات تعاليم بزرگان اعلي الله مقامهم شما با بصيرت هستيد. شما معناي عصمت كليه و اصلا عصمتي كه شايسته شأن ايشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۰ *»

است، مي‏دانيد چه عصمتي است.

ديگران نوعا وقتي كه عصمت را مي‏خواهند معنا كنند، مي‏گويند از گناه محفوظند. از لغزش، خطا، سهو و نسيان محفوظند، فراموشي برايشان نيست. تازه اينها به زماني مربوط است كه شيعه نسبتا رشد يافته و ترقي پيدا كردند كه در معرفت و شناخت اين‏گونه تعبيرها را دارند.

اگر نه در پيشينيان از همين شيعه، كساني بوده‏اند كه در فكر بودند سهو پيغمبر را اثبات كنند كه پيغمبر و حتي ائمه سهو كردند ؛ به طوري كه اگر كسي به سهو ايشان اعتقاد نداشت، مي‏گفتند غالي است. مرحوم شيخ صدوق مي‏گويد: استاد من مي‏گفت اگر توفيق پيدا كنم در اثبات سهو پيغمبر، كتابي مي‏نويسم.([۹۹]) با آنكه در زمان خودش از علماي نامي شيعه است. البته خداوند درجات اينها عالي است، متعالي خواهد فرمود، زيرا مسأله برايشان روشن نبوده. قصدي نداشتند، در بعضي روايات هم چيزهايي ديده بودند، به همين جهت مي‏گفتند اگر كسي بگويد كه پيغمبر يا امام سهو نمي‏كنند، غالي است و غلو كرده. اگر بگويد سهو مي‏كنند، شيعه عادي و درست و در تشيع مستقيم است.

بعديها ديدند اين خيلي نامناسب است كه بگويند: پيغمبر يا امام سهو مي‏كردند ؛ گفتند آنچه كه به حسب ظاهر بر سهو اين بزرگواران دلالت مي‏كند بايد بگوييم اِسهاء است و سهو نيست. سهو آن است كه خود انسان به غفلت بيفتد، سهو كند و فراموش نمايد اما اِسهاء وقتي است كه خدا بنده را به سهو وادارد. مثلا در نماز ركعت سوم است بايد برخيزد، سهو مي‏كند، فكر مي‏كند ركعت دوم است مي‏نشيند و مي‏خواهد تشهد بخواند يا مثلا سلام مي‏خواهد بدهد، اما برمي‏خيزد. اين طور موارد پيش مي‏آيد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۱ *»

مي‏گويند براي اين بزرگوارها اين طور موارد بوده كه خدا ايشان را به سهو مي‏انداخته تا خلق درباره ايشان غلو نكنند و بدانند مانند ساير خلقند.

متأخرين كه جلوتر آمدند و قدري رشد كردند، ديدند اين هم، مناسبت ندارد. گفتند: به طور كلي ايشان از گناه، خطا، سهو و نسيان معصومند.

خيلي تعجب است، در كنار همان روايات كه به واسطه آنها بعضي گرفتار اين گونه تفكرات و در مقام اثبات سهو براي پيغمبر يا امام بودند، كه مثلا در ظاهر بعضي روايات چنين چيزهايي رسيده ؛ همان زمان، در ميان همان روايات و بلكه معتبرتر از آنها رواياتي داشته و داريم كه در آن روايات براي معصومين «روح القدس» را اثبات مي‏كنند. مي‏گويند روح القدس همراه ايشان است و از وقتي كه رسول الله۹به دنيا آمده‏اند، اين روح القدس نازل شده، همراه حضرت بوده و ديگر هم به آسمان برنگشته. يعني بعد از رسول الله همراه حضرت اميرالمؤمنين است. پس از اميرالمؤمنين همراه حضرت امام مجتبي بوده و همين طور با يك يك ائمه بوده و اكنون با وجود مبارك آقا بقية الله صلوات الله عليه همراه است.([۱۰۰]) اين را همه قبول دارند.

در روايات هم رسيده كه روح القدس با معصوم كلي همراه است.([۱۰۱]) روح القدس نه تنها با معصوم كلي بلكه با هر كس عصمتي دارد همراه است. عصمت در هر درجه‏اي كه باشد از بركت همان روح القدس است. انبيا هم به حسب خود عصمت داشتند پس روح القدس همراهشان است. همينطور كاملان و بزرگان شيعه مثل سلمان، اباذر، مقداد و همين طور در هر عصر و زماني در ميان اصحاب هر معصومي چند نفري، لااقل يكي بوده.

بزرگان شيعه به اصطلاح مأموم واقعي امام بودند. آنهابه واسطه تبعيت صد در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۲ *»

صد از امامشان به نور عصمت منور بودند. روح القدس همراه آنها هم بوده. مثلا در زمان حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه مي‏دانيم، علي‏اكبر، اباالفضل، زينب‏كبري، ام‏كلثوم و سكينه سلام الله عليهم از بزرگان شيعه بودند. همه به واسطه متابعت و مشايعت صد در صد از وجود مبارك حضرت ابي‏عبدالله الحسين و بعد از وجود مبارك حضرت امام سجاد صاحب عصمت بودند.

اينها عصمتهاي درجه‏هاي بعد است. همه به حسب خود روح‏القدس همراهشان بوده. اصلا عصمت شأن روح القدس و از آثار او است. با هر كس، به هر مقداري كه هست و همراهي دارد براي او عصمت فراهم مي‏كند. البته به طور كلي و اصلي روح القدس با معصوم‏هاي ما: است. شعاعش در انبيا و شعاع شعاعش در اوصيا است و در بزرگان و اوليا. از اينها به اَعوانِ اعوان تعبير مي‏آورند.

چنانكه مي‏گويند: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل داراي اَعوان هستند. اعوان ؛ يعني ملائكه‏اي از جنس و هم سنخ با همان ملك. آنها به واسطه هم جنس و هم سنخ بودن، در درجات خودشان كار آن ملك را به عهده مي‏گيرند. معني اعوان اين است. پس روح القدس هم اعوان دارد.

در ما هم هر توفيقي و هر عصمتي كه باشد به بركت همان روح القدس است. مگر حضرت به يكي از صحابه‏شان كه در مدح اهل بيت شعر مي‏گفت، نفرمودند: خدا تو را به روح القدس كمك كرده و او به زبان تو جاري كرده؟([۱۰۲]) خلاصه، تأييدات، توفيقات و تسديدات كه همه بالاخره به نوعي به عصمت برگشت دارد، از آثار روح القدس است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۳ *»

در روايات مي‏فرمايند كه آثار روح القدس اين است كه خواب نمي‏رود، سهو نمي‏كند، خطا و لغزش ندارد. بر آنچه خدا راضي است ثابت است.([۱۰۳]) روح القدس يك چنين خاصيتهايي را دارد.

به طور كلي عرض كرده‏ايم كه هر روحي خاصيتهايي دارد. اصلا روح كه مي‏گويند وقتي آن روحي كه يكي از مراتب هشتگانه است مراد نباشد ؛ روح يعني منشأ آثار و فعاليت. اگر آن روح پيدا شد، آثارش هم پيدا مي‏شود. مثل روح نباتي كه آثارش در اين نباتات پيدا شده. مانند روح حيواني كه آثارش در حيوانات پيدا شده و روح انساني كه در انسانها آثارش پيدا مي‏شود. روح نبوت هم اقتضائش همين است. روح القدس كارش همين است.

حالا اين همه روايات در شأن روح القدس و تعريف از آن است كه سهو، نسيان و خطا ندارد. روح القدس خواه نخواه معصوم است و عصمت از آثارش است و با معصومين ما سلام الله عليهم اجمعين همراه است. چطور شد كه اين دسته روايات از ديد آنها دور ماند و به حكمش جاري نشدند؟ آنگاه به دو يا سه روايتي كه مقصود و مراد از آنها و وضعشان معلوم نيست چطور است و بر سهو دلالتي دارند ؛ به سهو قائل شدند. از اين بحث بگذريم كه زمان آنها گذشته و ان‏شاءالله همه در رحمت حق تعالي هستند. وضع آن زمان، چنين اقتضا مي‏كرده.

خلاصه، «عصمت» امري بوده كه خيلي روشن نبوده. در نهايت حالا به حدي رسيده كه مي‏گويند پيغمبر و امام معصوم است يعني گناه نمي‏كنند، لغزش و خطا ندارند. الحمدلله حالا ديگر به اين حد رسيده كه امام سهو و نسيان و فراموشي هم ندارد. خدا را شاكريم كه به اين درجه رشد كرده و رسيده‏اند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۴ *»

اما شما از بركات فرمايشات و تعاليم عاليه بزرگان، عصمت را طور ديگري و به يك معناي لطيف و دقيق بايد بدانيد. اين معناي سطح ظاهر، مال متكلمان بوده. بعدا متكلمان قدري رشد كرده با فلسفه و كم كم با عرفان آشنا شدند، يك مقداري توسعه پيدا كرد و به اين صورتها درآمد. اما عرفان قرآني، عرفان اهل بيت و معرفتي كه از بركات فرمايشات قرآن و اهل بيت به دست مي‏آيد، شخص مستبصر را طور ديگري مي‏پروراند.

«مكتب استبصار» مكتبي است كه بر معارف قرآن و اهل بيت: مبتني است. يعني ميزان و معيارش فقط اصول كلي و تعاليم عالي قرآن و فرمايشات اهل بيت است. به هيچ مكتب ديگري وابستگي نداشته، از هيچ جاي ديگر الهام نگرفته، رو به هيچ جا ندارد و به هيچ قاعده‏اي از قواعد فلاسفه، حكما و عرفا پايبند نيست. خودش روي پاي خود متكي به قرآن و احاديث اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين ايستاده است.

من اسمش را مكتب استبصار گذاشتم،([۱۰۴]) چون مكتبي است كه دو چشم دل را باز مي‏كند، به انسان بصيرت مي‏بخشد و او را قرآن شناس، حديث شناس و خداشناس مي‏كند. از راه قرآن و احاديث و بر مباني قرآن و قواعد اهل بيت، با خدا، رسول خدا، امام و به طور كلي با انسان و جهان هستي آشنا مي‏سازد. مكتب استبصار همان مكتبي است كه مؤسسش مرحوم شيخ احسائي اعلي الله مقامه مي‏باشد.

در اين مكتب، عصمت در شأن معصوم‏هاي كلي يك معناي دقيق، عميق و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۵ *»

لطيفي دارد. آن، اين است كه ايشان در اين مراتب امكاني آنچنان سير و سلوك، حركت و ترقي دارند كه آني ، لحظه‏اي و قدمي به حسب هر مرتبه‏اي، در غير آن چه خدا به همه ربوبيتهايش آشكار است، قدم برنداشته و خارج از آن راه نشده‏اند. عصمت، يعني در همه جا آيات خدا، نمايش خدا، ظاهرِ خدا و خداي ظاهر براي خلقند. اين مراتب امكاني يك چنين موقعيتي دارد. عصمت به اين معناست كه آني و در حالي از حالات براي غير خدا نبوده، نيستند و نخواهند بود.

از آن طرف هم، من كان لِلّه كان الله له([۱۰۵]) هر كس مال خدا باشد خدا هم مال اوست. يعني همچنانكه اين مملوك خدا مي‏شود، خدا هم مملوك او مي‏گردد. اين كه خودش را به خدا داد، خدا هم خود را به اين بنده مي‏دهد. بنده مملوك خدا، خدا هم در مِلك اين مي‏شود، به دليل لله و له.

اين عرض من نيست بلكه عبارت چنين است: من كان لله كان الله له. لام در هر دو جا يك معني دارد. در يك جا يك طور و در جاي ديگر به طور ديگر كه نمي‏شود معني كرد. در هر دو جا به يك طور بايد معني بشود. من كان لله يعني كسي كه مال خدا شده، هر چه دارد به خدا داده و سرتاپا، ظاهر و باطنش، همه مراتبش مال خدا شده. يعني مملوك خداست كه ديگر از خود اختياري، آزادي و نشاني ندارد. حالا كه اين طور شد، خدا هم چه مي‏كند؟ كان الله له  خدا هم مال او مي‏شود. يعني چه؟ يعني خدا هر چه دارد به اين مي‏دهد. اين بنده مالك همه «خدايي‏هاي خدا» مي‏شود.

وقتي مالك همه خدايي‏هاي خدا شد معني عصمت همين است. يعني ديگر در نزد اين بنده غير خدا نيست. هر كس نگاهش كند، به خدا نگاه كرده. هر كس سخنش را بشنود سخن خدا را شنيده. هر كس در محضرش باشد در محضر خداست. دست هر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۶ *»

كس در دستش باشد، دست او در دست خداست. دست هر كس به دامنش باشد، دستش به دامن خداست. هر كس اطاعتش كرد، خدا را اطاعت كرده. اينها ديگر دو دو تا چهارتاست اصلا شك بردار نيست.

وقتي اين مطلب محقق شد كه: من كان لله كان الله له  معني معصوم به عصمت كليه همين است. در نتيجه در عالمهاي امكاني به جز چهارده معصوم سلام الله عليهم اجمعين معصوم كلي نداريم كه در هر حالي و هر امري اين طور باشد:

ما علي را خدا نمي‏دانيم از خدا هم جدا نمي‏دانيم

حالا خدا مي‏خواهد بگويد كه حضرت فاطمه هم همين طور است. شما درباره فاطمه هر طور فكر كنيد اشتباه است: كلا  آن طور نيست كه شما فاطمه را بخواهيد بشناسيد. فاطمه را من به شما بايد بشناسانم. آنگاه براي آنكه اگر در دلي شك و ترديدي است برطرف بشود، مطلب را به قسمها قطعي و يقيني مي‏كنم كه شكها رفع بشود:

كلا و القمر  سوگند به ماه و خدا ماه را كه خلق كرده دوستش دارد. خدا مخلوقش را دوست دارد و براي خدا ارزش دارد. خداوند اين ماه را براي بندگانش در آسمان قرار داده و آثاري بر آن مترتب است.  يسأَلونك عنِ الاَهِلَّة([۱۰۶]) جواب آنها را بده كه نقش اين ماه در مورد بشر و زندگاني او چيست. تأثيراتش بر روي موجودات زميني چيست. خدا كه اين موجود را كه آفريده در مقام فعل، آن را دوست دارد. حالا مي‏گويد اگر مطلب غير از اين باشد، من حاضرم و راضي هستم كه اين مخلوق من، نابود بشود.

همچنين، و الليل اذ ادبر  سوگند به شب از نيمه به آن طرف. آن موقع چه موقعيتي و نقشي در ميان خلق دارد! خلق خداست و خدا به آن سوگند مي‏خورد. خلق

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۷ *»

خدا در نزد خدا محترم است. اگر نعوذبالله ما به خلق خدا احترام نمي‏گزاريم، خدا خودش احترام مي‏گزارد. همين كه سوگند ياد مي‏كند دليل احترام است.

خدا به هر چه كه سوگند ياد كرده، احترام گزارده. بزرگ و كوچك فرق نمي‏كند. از آيات تكويني و نشانه صنعت، قدرت و حكمت خداست. به همين مقدار در ملك خدا ارزش دارد. اين آيات تكويني مؤثر و از اسباب كار خداست. يك نجار اره‏اش را دوست داشته و به آن علاقه دارد. در مقام فعل و كارش اره و رنده‏اش را احترام مي‏كند. يك آهنگر از چكّشش احترام مي‏كند و آن را دوست دارد. در موقع كار از آن كار مي‏كشد و به جا كار مي‏كشد.

حالا خداي ما كه اسباب را خلقت فرموده و كارهاي خود را با همين اسباب انجام مي‏دهد، به ما هم دستور داده كه از اسباب كار الهي احترام كنيد. اگر خدا را كاركن در ملك مي‏دانيد، به سليقه‏هاي خود اسباب تراشي نكنيد. كار خدا با اسباب معيني جريان پيدا مي‏كند. اگر مي‏خواهيد به مقصد برسيد به سراغ همان اسبابي برويد كه خدا براي كارهاي خود قرار داده. ديگر در مقابل خدا سليقه نشان دادن و اينكه انسان خودش براي كاري سبب درست كند صحيح نيست.

مثلا خدا علم را اين طور قرار داده كه براي به دست آوردنش، نزد عالم بايد رفت و از او آموخت، زحمت بايد كشيد، درس بايد خواند و تعليم گرفت. آن چنان نيست كه انسان بگويد: من مي‏روم رياضت مي‏كشم، شب نمي‏خوابم، روز روزه مي‏گيرم، كم مي‏خورم، كم مي‏خوابم تا عالم بشوم. خدا علم را از اين راه نمي‏دهد.

درست است فرموده: و اتَّقوا اللهَ و يُعَلِّمُكم الله([۱۰۷]) اما مراد امر ديگري است. تقوا به جاي خود لازم است ولي آن چنان نيست كه به طور قطع تعليم پشت سرش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۸ *»

باشد. زمينه تقوا خوب است. متعلم تقوا بايد داشته باشد. تقوا زمينه‏اي است كه متعلم فراهم مي‏كند. مثلا او خود را از غيبت كردن، تهمت زدن، كينه ورزيدن، اهانت كردن، كبر، نخوت و حسادت داشتن كه بازدارد، ـ اين صفات رذيله مانع تعلق علم است. ـ خود را كه دور بدارد خداوند تعليم علم مي‏كند. باز خدا از راهش تعليم مي‏نمايد:  خُذوا العِلمَ مِن اَفواهِ الرِّجال([۱۰۸]) بايد برود سر درس بنشيند، درس بشنود و كتابهاي معين درسي را فرا بگيرد تا عالم بشود. اين راهي است كه خدا براي بندگانش مقرر كرده.

البته بعضي خميره‏ها هستند كه به آنها علم لدنّي داده مي‏شود. اما بدون معطلي و بدون هيچ گونه تعارف، آنهايي كه صاحب علم لدنّي مي‏شوند و علم رباني نصيبشان مي‏گردد ماها نيستيم. امر آنها طور ديگري است. تازه باز در زمانهاي ما آنها هم مقدمات طي كردند، درس خواندند، درس ديدند و سؤال كردند. يعني باز هم مكملي به سراغشان آمده و بالاخره ايشان را تكميل كرده. اين مثلي بود و شما همين طور اسباب ديگر را در نظر داشته باشيد.

خداوند هر چه خلق كرده و از اسباب كار خود قرار داده، برايش احترام و حرمت قائل است و از آن احترام مي‏كند. اين قسمها از اين باب است: و الصبح اذا اسفر قسم به صبح آن هنگامي كه رخساره‏اش را از افق تاريك نشان مي‏دهد. صبح صادق طلوع مي‏كند. آن روشنايي مي‏تابد، اميدها تازه شده نگراني‏ها برطرف گشته و فرج رخ مي‏دهد. بالاخره صبح آثاري دارد.

در باطن هم كه مي‏دانيد آن طوري كه در تفاسير اهل بيت:تفسير شده، خدا به اميرالمؤمنين ماه ولايت سوگند مي‏خورد.  و القمر  يعني سوگند به علي.([۱۰۹]) شب از نيمه به آن طرف، قسم به امام حسن است. اين تفسير به واقع و معناي عالي‏تر مربوط

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۸۹ *»

است. آخر باطن، اين است كه پرده ظاهر را كنار بزنند. در باطن و معنا يك عالم ديگري است كه در آن عالم علي ماه است. در آن عالم حسن نيمه شب است. در آن عالم حسين صبح است. اين قسمها كه در باطن به حضرت امام اميرالمؤمنين و حضرت امام حسن مجتبي و حضرت امام حسين سيدالشهدا صلوات الله عليهم تفسير شده، به اين معناست كه اين پرده ظاهر كه كنار برود، با يك ديد عميق‏تر و در سطح بالاتر، در آن عالمِ باطن و معني، ماه آنجا علي است.

در فرمايش ديگر هم خدا فرموده: و الشَّمسِ و ضُحيها و القمرِ اذا تَلاها([۱۱۰]) به حسب ظاهر، اين خورشيد و روشني، نور و تابش آن و بعد هم ماه كه پشت سر اين خورشيد قرار مي‏گيرد. اين خورشيد غروب مي‏كند و ماه نمايان مي‏شود. باز براي بيان باطن، پرده كنار مي‏رود، عالم ديگري غير از اين عالم ما نمايان مي‏شود. ظاهر قرآن با اين عالم ما تطبيق مي‏كند و اين يك پرده است. خدا عوالم دارد فقط اين عالم ما نيست. يك پرده كه كنار برود، عالم معنا مشاهده مي‏شود.

به بياني «تأويل» در مقابل تنزيل مي‏شود. به بياني «باطن» در مقابل ظاهر مي‏باشد. تا اين پرده ظاهر و تنزيل كنار رفت، عالم ديگري كه عالم تأويل، معني و باطن است آشكار مي‏شود.

آنجا، اميرالمؤمنين ماه است. و الشمس و ضحيها  قسم به خورشيد نبوت و آن موقعي كه تلألؤ و تابش كامل پيدا كرد.([۱۱۱]) مدتي كه در مدينه منوره به سر برد، آن چنان تابش داشت كه تمام زوايا را روشن كرد. امري را تاريك و مشتبه نگذاشت. همه چيز روشن شد. از جمله شئونات اهل بيتش و مقام حضرت فاطمه روشن شد. وضع حضرت فاطمه به بيانات قرآن، به بيانات خود رسول الله و از همه مهم‏تر به «سنت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۰ *»

عملي» رسول‌الله۹ آشكار گشت.

امر اين سنت عملي عجيب است. «سنت قولي» همان فرمايشاتي است كه از حضرت رسيده. سنت عملي كارهاي پيغمبر يا كارهاي امامان است. اين سنتها عجيب است. چه بسا ارزشش از سنت قولي بالاتر است ولي ما موظفيم كه هرگاه قول و عمل معارض شد به قول عمل كنيم. عمل يعني وظيفه‏اي كه اين بزرگواران احساس كرده و در مقام بندگي اظهار مي‏نمودند. در مقام بندگي آنچه بايد اظهار كنند كه رضاي خداست اظهار مي‏كردند.

حضرت فاطمه بر پيغمبر اكرم۹وارد مي‏شدند ؛ يعني بر رسول الله، بر خاتم النبيين، سيد المرسلين، سيد وُلد آدم([۱۱۲]) يعني بر آقاي كاينات و هستي. ديگر به حسب ظاهر بعد از مقام خدايي، مقام محمد است۹٫ و الا گفتيم در عالم مُلك و عالم خلق، خدايي‏اي هم كه خدا دارد همه اش را به محمد داده. خدا هر چه در خداييش دارد به آن بزرگوار داده. چون آن بزرگوار همه چيز و همه مراتبش را براي خدا داده. ديگر معناي عصمت همين شد كه ديگر اصلا از خودش هيچ ندارد. چون هيچ ندارد و همه چيزش را به خدا داده، خدا هم همه چيزش را به رسول الله، به ائمه طاهرين و به فاطمه زهرا داده.

حالا رسول الله با اين موقعيتش كه رسول مطلق، صاحب رسالت مطلق و نبوت كلي الهي است. يعني يگانه سفير به معناي حقيقي و واقعي است بين حق و همه خلق به طور مطلق حتي انبيا. محمد مصطفي۹سفير مطلق است. آري پس از انبيا در دنيا آمده اما اگر آدم به سفارت و نبوت رسيده انگشتر سلطنت، نبوت و رسالت را از محمد مصطفي گرفته. هر يك از انبيا، به هر مقامي از مقامات نبوت كه رسيده‏اند، اولوالعزم،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۱ *»

مرسل يا غير مرسل، هر كدام در شأن خود، هر چه هستند، انگشتر نبوت و رسالت را از پيغمبر ما گرفته و در دست كرده‏اند.

به همين علت، «خاتم النبيين» شده.([۱۱۳]) يعني زينت همه انبيا. مي‏دانيم زينت نبي به انگشتر نبوت است ديگر. نبي انگشتر نبوت يعني مُهر نبوت، ملاك و گواهينامه نبوت بايد داشته باشد. گواهينامه‏اش به مهر محمد۹ممهور باشد.

اين مهر را هم در مقام نبوتش نمي‏زند بلكه در مقام ولايتش مي‏زند. يعني پيغمبر دستش را در آستين اميرالمؤمنين كرده و به هر پيغمبري از پيغمبرها انگشتر داده. آن سائلي هم كه به مدينه آمد و اميرالمؤمنين به او انگشتر دادند بسياري مي‏گويند خضر۷بوده كه خواسته اين نقش را بازي كند تا آن آيه نازل بشود.([۱۱۴]) بالاخره مي‏خواسته بگويد اي مردم، ما هم هر چه داريم، بدانيد از وجود مبارك علي داريم و از دست علي به دست ما رسيده. پس اگر هم انگشتر خيلي قيمتي بوده، از اين بابت بوده كه نمي‏شده برايش ارزش قائل شد. ديگر انگشتري كه شايسته خضر۷ است و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به او عنايت مي‏كنند معلوم است.

بالاخره دست نبوت در آستين ولايت عطا مي‏كند. صاحب مقام ولايت كلي اميرالمؤمنين‏اند كه در دست حضرت عنايت مي‏شود. آن گاه كنار خانه فاطمه نيز بايد باشد ديگر. چون همه سر سفره احسان فاطمه‏اند تا شوهر فاطمه اين انگشتر را بدهد.

به تعبير كلي و جامع، رسول الله از مقام تعيُّن فاطمي به جميع ملك احسان فرموده‏اند. حالا اين سفير مطلق الهي، تا حضرت زهرا وارد مي‏شد، از جا حركت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۲ *»

مي‏كرد و به استقبال فاطمه‏اش مي‏رفت.([۱۱۵])

سنت عملي را ببينيد. حضرت با اين كارش چه مي‏گويد؟ مي‏گويد: اگر بنا بود خدا در ملك بيايد چنين مي‏كرد. معناي «عصمت»، «سنت عملي»، «رسالت مطلق» و «نبوت كلي» همين است. يعني هر كاري من مي‏كنم كار خداست. هر چه مي‏گويم سخن خداست. اگر بنا بود خدا در اين عالم ملك در ميان خلق بيايد كه او را ببينند، البته محال است و خدا نمي‏آيد اما خدا به ظهوراتش، به جلوه هاي كليش، به محمد مصطفي۹ميان خلق آمده. حالا هر كار كه اين مي‏كند ما آن را عين دين مي‏دانيم. عين دين يعني همان ناموس خدا، روش خدا و خواست خدا. اگر خدا هم در ميان ملكش بود مثلا اين حرف را مي‏زد و اين كار را مي‏كرد. غير از اين هم نبود چون معناي عصمت همين است.

از جايش برمي‏خاست يعني بفهميد و بدانيد اگر خدا هم در اين خلق بود، همين كار را مي‏كرد كه من مي‏كنم. جلو مي‏رفت و دست زهرا را مي‏بوسيد.([۱۱۶]) سينه زهرا را مي‏بوسيد و مي‏بوييد.([۱۱۷]) مي‏فرمود من رايحه بهشت را از دخترم زهرا سلام الله عليها استشمام مي‏كنم.([۱۱۸]) ميان پيشانيش را مي‏بوسيد.([۱۱۹]) زهرا را مي‏آورد، در جاي خود مي‏نشاند.([۱۲۰]) خودش حضور زهرا دوزانو مي‏نشست. آن چنان از زهرا حرمت مي‏كرد و به همه وجود به زهرا اقبال و توجه داشت كه عرض كرده‏ام اگر كسي وارد مي‏شد و نمي‏شناخت كه اينها پدر و دخترند، مي‏گفت اين مرد نوكر اين خاتون است كه اين طور دو زانو از اين خاتون بزرگوار حرمتداري مي‏كند. همين طور هم بود. زهرا كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۳ *»

برمي‏خاست تا از حضور پدر بيرون بيايد، پدر بدرقه‏اش مي‏فرمود و پشت سرش مي‏آمد. وضع اين طور بود.

حضرت موقعيت حضرت زهرا را با سنت عملي نشان داد كه حالا اگر زهرا را مي‏خواهيد بشناسيد، اين است چون عمل من مثل قول من حجت است. اگر چيزي درباره زهرا بگويم، خدا گفته. كاري هم كه من مي‏كنم، خدا كرده است. پس زهرا در ملك اين قدر حرمت دارد كه جميع خلق در نزد عظمت و جلالت او همه بايد خضوع و خشوع كنند و به پا در بيايند، همه خاضعانه در نزدش ذليل شوند.

اين مقام حضرت زهرا در قيامت آشكار مي‏شود. امام صادق فرمودند: وقتي كه خدا در قيامت شأن و جلالت زهرا را به خلق اولين و آخرين بخواهد بنماياند، دستور مي‏دهد كه زهرا سلام الله عليها بر ناقه نور با چه وضعي سوار مي‏شود. حضرت آن ناقه از نور را بسيار توصيف مي‏فرمايند. جمعيتي همراه حضرت هستند. حضرت زهرا مي‏خواهد به صحراي محشر قدم بگذارد. به تمام خلق دستور داده مي‏شود كه همه خاضع بشويد: غُضُّوا اَبصارَكم  همه از روي خواري و ذلت، ديده‏ها به زمين بيندازيد. تمام خلق اولين و آخرين ديده‏ها به زمين مي‏اندازند.([۱۲۱]) وجودها همه متزلزل است آنجا سلطنت و جلالت فاطمه نمايان مي‏شود.

بالاخره زمام محشر در دست حضرت زهراست. زمام تمام محشر از انبيا گرفته تا همه مراتب خلق در دست حضرت فاطمه زهرا، شفيعه كليه عالم و دوره محشر است. يعني شفاعت رسول الله در شأن و تعين فاطمي نمايان مي‏شود.

حالا اين زهرا با اين موقعيت و منزلت چه شد؟ همان دستهايي را كه رسول الله مي‏بوسيدند، ـ قربان آن دستها بشويم. ـ همان دستها كه آبله كرده بود، از بس اين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۴ *»

بزرگوار گندم و جو آسياب و آرد كرده بود، خمير نموده و نان پخته بود.([۱۲۲]) نانها را اميرالمؤمنين به خانه مساكين مدينه مي‏بردند و به آنها مي‏دادند. اي مساكين مدينه، آن نانها را كه زهرا پخته بود با آن دستهايي كه آبله كرده بود خورديد. به واسطه آسياب كردن، آبله‏ها پاره شده، خون از آن دستهاي مبارك و نازنين مي‏ريخت.

عمر مي‏گويد: زهرا در را با دستهايش گرفته بود بطوري كه دستهايش از پشت در پيدا بود و با من صحبت مي‏كرد. من از سخنان زهرا خشم كرده و عصباني شدم، تازيانه كشيدم به دستهاي زهرا. آن قدر زدم تا شايد دستهايش را بردارد و من داخل خانه شوم.

آه! زهراي ضعيف، زهراي نحيف و زهرايي كه مصيبت پدر ديده، چند روزي از رحلت پدرش مي‏گذرد. مگر اين دستهاي دختر هيجده ساله چقدر طاقت تازيانه دارد؟! مي‏گويد به واسطه اين تازيانه‏ها كه به دست زهرا زدم، ناله‏اي از سينه زهرا كنده شد كه به واسطه آن ناله گويا زمين مدينه را به سر من كوبيدند.([۱۲۳]) اما دل آن بي‏رحم به رحم نيامد. آن برنامه‏ها كه قصدش را داشت به انجام رسانيد و شيعه را و خاندان رسالت را و بالاخره اميرالمؤمنين و فرزندان زهرا را به داغ زهرا و مصيبت زهرا مبتلا كرد.

اللهم العن اوّلَ ظالمٍ ظَلم حقَّ محمدٍ و آلِ محمد و آخِرَ تابعٍ له علي ذلك.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۵ *»

 

مجلس    ۶

 

 

(شب پنجشنبه/ ۱۱ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

r مصيبت

r باطن آيات نسبت به ظاهر آنها مثل اصل است نسبت به فرع

r باطن سوگندهاي خداوند و گرفتاري اهل البيت:

r توطئه قتل اميرالمؤمنين۷

r اميرالمؤمنين۷ محك ايمان و كفر است

r اسماء به اميرالمؤمنين۷ از توطئه قتل خبر داد

r منزلت محمدبن‏ابي‏بكر

r پشيماني ابوبكر و منع از انجام توطئه

r فروتني اميرالمؤمنين۷ در برابر حضرت فاطمه۳

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۶ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

آه! چه بگويم؟ چه بگوييم و چه بشنويم؟ آيا از فضائلش بگوييم يا از مصائبش بگوييم؟

آيا بگوييم دختر پيغمبر بود، صدّيقه بود، طاهره بود، طيّبه بود، زكيّه بود. معصومه به عصمت كليه بود، زوجه اميرالمؤمنين بود، مادر امام حسن و امام حسين بود، جده ائمه طاهرين بود؟ فضائل ظاهري، فضائل كلي و معنوي را بگوييم يا مصيبتهايش را بگوييم؟

چه مصائبي!! كه تمام ائمه طاهرين در مصائب حضرت زهرا سوختند. مصيبت حضرت فاطمه براي همه‏شان مصيبت بود. راوي مي‏گويد قبل از آنكه حضرت رضا۷از مدينه بيايند، خدمت امام رسيده بودم. آقا جوادالائمه:خردسال بودند. آن قدر سنشان كم بود كه مشغول بازي بودند. يكباره ديدم دست از بازي كشيد، نشست، دستهايش را روي زمين گذاشت و شروع كرد به هاي، هاي گريه كردن و ناليدن. به ياد مصائب مادرش زهرا افتاد. بعد قسم ياد كرد كه از قبر آن دو را بيرون خواهند كشيد و محاكمه خواهند كرد. كه مادر من با شما چه كرده بود؟([۱۲۴])

اين مدت كم بعد از رحلت رسول الله۹ـ به حسب اين نقلها كه رسيده ـ چه گذشته بر حضرت زهرا و اميرالمؤمنين و بالاخره بر خاندان رسالت؟ چه گذشت؟! چه اوضاعي بوده؟ چقدر سخت بوده؟! انسان اگر فكر كند ديوانه مي‏شود. چه خبر و چه بي‏حرمتي بوده؟! سبحان الله! چه بي‏حرمتي چه بي‏اعتنايي! كاش فقط بي‏حرمتي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۷ *»

بي‏اعتنايي بود. اصلا گويا تصميم گرفته بودند، اهل اين خانه را نابود كنند. چه عداوتي! چه شقاوتي و چه درگيري سختي بوده!

خداوند در اين آيات مباركات درباره مقام حضرت زهرا سلام الله عليها بياناتي مي‏خواهد بفرمايد: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر ائمه:يك پرده از پرده هاي قرآن كه پرده ظاهر است، كنار زده و شيعه خود را در باطن قرآن برده و براي آنها از باطن قرآن سخن فرمودند. رواياتي كه در زمينه تأويل و باطن آيات قرآن است آيا براي چه كسي گفته شده؟ مسلما براي شيعيان، آن هم شيعياني كه ايمانشان قوت گرفته، بصيرتشان زياد شده و ولايت در دلهايشان محكم است. ائمه:اينها را در باطن قرآن برده‏اند يا باطن قرآن را در مقابل چشم اين شيعيان آورده‏اند.

آن بزرگواران با ما سخن مي‏گويند. رواياتي كه براي تأويل و باطن آيات است نزد ديگران جنبه فرعي دارد. اما شما به بركت بصيرتي كه داريد مي‏دانيد بواطن اصل و ظواهر فرع است. باطنهاي قرآن اصل است و اين ظاهر فرع مي‏باشد. چون ارزش باطنها بالاتر است. نسبت به ظاهر، عالمهاي بالاتر و مرتبه‏هاي عالي‏تري است. ديگران ظواهر را اصل و بواطن را فرع مي‏گيرند ولي شما مي‏دانيد بواطن اصل و ظواهر فرع است. چون گرفتار اين عالم ظاهر شده‏ايم، قرآن از اين عالم ظاهر هم با ما سخن گفته. اين يك پرده‏اي است كه وقتي كنار برود، باطنها آشكار مي‏گردد يك چنين باطنها در فرمايشات ائمه ما زياد است. در سرتاسر قرآن چنين بياناتي از ائمه رسيده.

درباره همين آيات، بارها عرض كرده‏ايم كه خداوند به حضرت اميرالمؤمنين، به حضرت امام مجتبي و به حضرت سيدالشهدا:سوگند خورده است. ايشان را مورد قسم قرار داده و به اين بزرگواران كه آيات حقيقي و آيات تعريف و تعرّف او هستند سوگند خورده. به ايشان در حالتهايي قسم يادفرموده كه اين بزرگواران گرفتار بودند. خدا ايشان را در حال ابتلائشان مورد سوگند قرار داده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۸ *»

به اميرالمؤمنين سوگند خورده در آن گرفتاري، شدت، تنهايي و بي‏كسي كه با رفتن رسول الله۹، حضرت تنها شدند. تنها به اين معني كه ديگر آن چنان كه در زمان حضرت، اميرالمؤمنين در مقام حمايت و دفاع از اسلام آمادگي مقابله با كفر و شرك داشت. شمشيرش و خودش براي مقابله با كفر و شرك در شب و روز مهيا بود. براي حضرت دوره عجيبي بوده! اما بعد از رحلت رسول الله۹با نفاق و كفرها و شركهاي باطني مقابل شده. شرك و كفر ديگري آشكار شده. حالا علي در برابر اين كفر بدتر و شرك شديدتر و جاهليت سخت تر گرفتار است اما دستش بسته و نمي‏تواند قدمي‏بردارد. از طرف رسول الله۹مأمور به صبر است.([۱۲۵]) به خصوص رسول الله به صبر و مدارا وصيت كرده‏اند.

معناي صبر و مدارا به طوري كه ما بفهميم بايد بيان شود. چون از بس گرفتار مشاغل و گرفتار همّ و غمّ خودمان هستيم، وقت نداريم كه فكر هم و غم اوليا باشيم. اين لحظاتي هم كه به عنوان احترام و تعظيم امر اوليا:مجتمع مي‏شويم، دلها متفرق، فكرها آشفته و حواسها پراكنده است. كمتر كسي است كه دل بدهد و توجه كند و با يك برداشتي از غم، هم و مصيبت يا فضل، فضيلت و منقبت از مجلس بيرون برود. البته خدا بر همه ما ترحم كند و همين نعمتش را هم از ما نگيرد. خدا همين خدمت ظاهري، همين اجتماع، همين توفيق ذكر فضائل، مناقب و مصائبشان را از ما نگيرد و بر توفيقاتمان بيفزايد. نتوانسته‏ايم درباره هم و غم اوليا فكر كنيم.

عرض مي‏كنم همين كه فرمود: علي، صبر كن و مدارا كن. علي، شمشير نكش يعني چه؟ فارسي عرض كنم كه متوجه بشويد. يعني علي جان، دندان بگذار سر جگرت . علي بر تو خيلي سخت است. هر موقعي كه رسول الله از حوادث بعد از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۹۹ *»

رحلتشان و صبر اميرالمؤمنين كه بايد صبر كند ياد مي‏فرمودند، خود حضرت رسول بي‏تاب مي‏شدند! پيغمبر اكرم با آن صبر و مداراي عجيب بي‏تاب مي‏شدند! شما خُلق حسَن رسول الله را خيلي شنيده‏ايد: ٭ اَكرِمْ بخَلق نبي زانَه خُلُق([۱۲۶]) ٭ همان خُلقي كه خدا درباره‏اش نازل فرمود: اِنَّك لعلي خُلُقٍ عظيم.([۱۲۷]) خداي عظيم اخلاق رسول الله را با عظمت ياد مي‏كند! آن صبر، حلم و تحملي كه رسول الله۹در برابر تمام سفاهتها و جهالتها داشتند، عجيب بوده!

بارها عرض كرده‏ام، حضرت نوعا از كوچه‏اي گذرشان بوده كه در آن كوچه يك زن يهوديه ساكن بود و خانه داشت. خانه‏اش بالاخانه داشت. كنيزش را مي‏فرستاد كه هر وقت محمد از اين جا مي‏گذرد، به من خبر بده. او هم خبر مي‏داد. زن يهوديه مي‏رفت ظرف خاكروبه را از آن بالا بر سر حضرت مي‏ريخت. حضرت روي سرشان كه خاكروبه مي‏ريخت، به بالا نگاه نمي‏كردند، كه چه كسي خاكروبه بر سرشان مي‏ريزد. مي‏گذشتند و سر و صورت را تكان مي‏دادند.

روزي گذر فرمودند و اين كار انجام نشد. برگشتند در زدند. خانم آن روز مريض بوده. كنيزش را مي‏فرستد دم در كه خبر بگير، ببين چه كسي در مي‏زند. آمد، ديد همان محمدي است كه هر روز به خانمش خبر مي‏داد و خانمش اين جسارت را با او مي‏كرد. حالا دم در آمده. گفت: چه كار داريد؟ فرمود: صاحب اين خانه چطور شده؟ آيا نيست يا مريض است؟ چه‏اش است؟ هر روز احوال ما را مي‏پرسيد. امروز احوال مرا نپرسيد. كنيز نزديك بود از شدت تعجب صيحه بزند كه اين چه بزرگواري است! اين چه كريمي است! اين چه آقايي است! چه مي‏گويد؟ اين كسي كه مدعي پيغمبري و آقايي است. اين همه به او گرويدند و ايمان آوردند. به اصطلاح ما به سرش قسم مي‏خورند، جان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۰ *»

فدايش مي‏كنند. حالا اسم اين جسارتها را احوالپرسي مي‏گذارد.

دويد داخل خانه، خانم چه نشسته‏اي؟ گفت: كيست در مي‏زند؟ چه خبر است؟ گفت: همان محمد است كه تو هر روز به او جسارت مي‏كردي. حالا مي‏گويد خانمت حالش چطور است؟ آيا نيست يا هست و حال ندارد؟ چرا امروز احوال مرا نپرسيد؟ خانم سراسيمه از جا بر مي‏خيزد و دم در مي‏آيد و مي‏گويد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد اَنَّك رسولُ الله ايمان و اسلام مي‏آورد. كنيزش هم اسلام مي‏آورد. آشنايانش و دوستانش هم اسلام مي‏آورند.

پيغمبر با اين خُلق، با اين صبر و با اين تحمل، اما هر وقت ابتلائات علي و ابتلائات دخترش زهرا يادش مي‏آمد ديگر بي‏تاب مي‏شد و گريه مي‏كرد. آن چنان گريه مي‏كرد كه عرضه مي‏داشتند يا رسول الله، خدا چشمهاي شما را نگرياند، چرا اين قدر گريه مي‏كنيد؟ مي‏فرمود: از گرفتاريهاي پسر عمويم علي، از گرفتاريهاي دخترم و از گرفتاريهاي اهل بيتم بعد از من يادم آمده.([۱۲۸])

حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه چه صبري فرمود! خودش درباره اين صبر فرمود: فصَبَرتُ و في العين قَذي و في الحلق شَجاً اَري تُراثي نَهْبا([۱۲۹]) صبر كردم و حال آنكه مثل كسي بودم كه خار در چشمش باشد و استخوان در گلويش گرفته باشد. ـ يا اميرالمؤمنين! ـ معلوم است آن شرك، كفر و جاهليتي كه اميرالمؤمنين در ركاب رسول الله عليه آن شمشير مي‏كشيد، كفر و شرك ظاهري و جاهليت اولي بود. اما حالا با كفر و شرك باطني و معنوي روبرو شده. به ظاهر الله اكبر، لا اله الا الله، محمد رسول الله مي‏گويند و نماز برگزار مي‏كنند. در جاي پيغمبر بر منبر پيغمبر مي‏نشينند اما كفر و شرك باطني خود را اظهار مي‏كنند. تمام امت را عقب، عقب، به جاهليت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۱ *»

برمي‏گردانند. جاهليت نفاق و جاهليت شقاق با اين شدت در كارند.

از آن طرف علي دست به شمشير نتواند ببرد. كاش فقط دست به شمشير نمي‏توانست ببرد، بايد صبر كند، اين برايش دستور است. دست به شمشير مي‏بردند، همسرش را كه كشتند، خود او را هم مي‏خواستند بكشند.

ابوبكر ملعون با عمر ملعون نشسته بودند، توطئه كرده بودند كه اگر علي همين طور در بين ما باشد، آب خوشي از گلوي ما نمي‏گذارد پايين برود. ما خيلي به زحمت افتاديم، تلاش كرده و سقيفه برپا نموديم تا بالاخره خلافت را از دست علي درآورديم. فدك را هم از دست زهرا بيرون آورديم. ديگر علي خليفه نيست، زهرا هم ديگر متمكّنه نيست. چيزي ندارد، به ما محتاج است. ما از بيت المال به او بايد بدهيم. خودش، شوهرش بچه‏هايش و ساير فاميل و بستگان بني‏هاشم ديگر چيزي ندارند.

اما زبان علي را چه كار كنيم؟ علي مي‏نشيند و با يكي دو نفر صحبت مي‏كند. تجديد عهدش را مي‏خواهد. ممكن است كه مردم را آهسته، آهسته از ما برگرداند. بايد فكري برداشت. عمر گفت: بايد بكشيمش، هيچ راه ديگري ندارد. اما چه كسي جرأت دارد به روي علي شمشير بكشد؟ همه توي دلشان از علي مي‏ترسند. گفت: خالد بارها به من گفته كه من آمادگي دارم كه علي را بكشم. خالد بن وليد طريد رسول الله، مطرود از مدينه، خدا لعنتش كند، مي‏شود گفت بعد از ابي‏بكر و عمر او سومي است. خيلي در رذالت و شقاوت عجيب است.

وقتي كه ناله زهرا در مسجد بلند شد، تاريخ نوشته كه همه اهل مسجد گريه كرده، به ضجه در آمده و بي‏تاب شدند. اما عمر گريه نكرد، خالد گريه نكرد، مغيره هم گريه نكرد، بقيه همه گريان شدند.([۱۳۰]) ببينيد اينها چه جور اشخاصي بودند! چقدر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۲ *»

شقاوت داشتند! و اينها براي نابودي زهرا و نابودي اميرالمؤمنين همه هم‏دست بودند.

قرار گذاشتند كه بعد از نماز صبح تا ابي‏بكر گفت: السلام عليكم  خالد هم علي را گردن بزند. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در صف جماعت نشستند. به چه كسي؟ به حسب ظاهر به ابي‏بكر اقتدا كردند. خالد كنارشان نشسته و منتظر است. ابوبكر نماز صبح را نسبة طولاني كرد، فكر مي‏كرد كه چه كند، اين چه تصميمي بود گرفتند؟ البته به اين آساني‏ها تمام نخواهد شد. آيا خالد اين كار را مي‏تواند به انجام برساند يا نمي‏تواند. اگر وحشت، دستش را بگيرد و مانعش بشود، نقشه نيمه‏كاره مي‏ماند، بعد اميرالمؤمنين با آنها چه خواهد كرد؟ خيلي نگران و مضطرب بود.

معلوم است كه در باطن، تمام اين امور به دست خود اميرالمؤمنين مي‏چرخد براي آنكه آنها، معلوم شود چه كاره هستند، خود اميرالمؤمنين زمينه و مهلت مي‏دهد. او ولي است و زمام همه در دست اوست تا باطنها آشكار شود. فرمود: يا علي لولا انت، لم يُعرَفِ المؤمنونَ مِن بعدي([۱۳۱]) اي علي اگر تو بعد از من نبودي معلوم نمي‏شد كه چه كسي مؤمن و چه كسي غير مؤمن است. اين سخن رسول الله از همان موقع، زمان رحلت آن بزرگوار تا ظهور مهدي آل محمد:مصداق و ادامه دارد. فرمايش پيغمبر كوچك كه نيست، كلمه بعدي  هم از همان زمان تا ظهور امر ولايت را شامل است.

اصلا علي صلوات الله عليه محك ايمان و معيار كفر و ايمان است. اگر به مقامات و شئونات ولايتيش اعتراف شد، ايمان است. اگر آنها هر چقدر و هر مقدار انكار شد، كفر است. به همين علت خودش فرمود: الانكارُ لفضائِلنا هو الكفر([۱۳۲]) انكار فضائل ما كفر است. خداوند ايشان را صاحب مقامات و مراتب عاليه قرار داده و خلق

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۳ *»

خود را آزمايش و امتحان كرده كه تا چه اندازه، به ظاهر و باطن، در برابر امر ايشان تسليمند، ايمان دارند و گرويده‏اند.

خدا را به حق خودِ مولا اميرالمؤمنين صلوات الله عليه مي‏خوانيم كه ما را از كساني قرار بدهد كه در برابر ايشان و امرشان، به ظاهر و باطن، چه بدانيم، چه ندانيم، چه بفهميم، چه نفهميم، راضي، تسليم، مؤمن و مصدق باشيم. ولي بر گردن رعيت حق عظيمي دارد و اين حق در حق علي و اولاد معصومين علي جلوه كرده. پس همه اهل ايمان بايد شناخته و وصفشان مشخص بشود، غير مؤمن‏ها هم همين طور بايد شناخته و وصفشان مشخص بشود و از همان جا شروع شده.

بالاخره در باطن همه امور به دست خود حضرت علي است. گرداننده همه امور خودِ اميرالمؤمنين است. چون ايمان مؤمنان و كفر كافران و اشقيا را مي‏خواهد ظاهر كند پس در باطن به مثل خالدي كه شقاوت خود را مي‏خواهد اظهار كند، خودِ حضرت علي صلوات الله عليه اين جرئت را در دلش مي‏اندازد.

اگر نه، خالد كه مي‏داند اميرالمؤمنين كيست و چيست. امر ولايتشان منظور نيست بلكه در همين امر ظاهر، وجود مبارك حضرت علي براي همه‏شان مايه تعجب بود. كه اين چه قدرت و چه نيرويي است! وقتي كه از نظر شجاعت مي‏خواهيم در نظر بگيريم، اين سراپا و همه وجودش شجاعت است. گويا بافت اين خلقت، شجاعت است. يعني خدا گوشت، پوست و استخوان حضرت علي را از حقيقت شجاعت خلقت كرده اصلا بافتش شجاعت است.

اگر سخاوت را حساب كنيم، بافتش سخاوت است. اصلا پوست، گوشت، خون، استخوان و رگ و ريشه‏اش سخاوت است. اگر علم را حساب كنيم، اصلا بافتش علم است. كانّه در اين وجود، جُبن و ترس وجود ندارد. در اين وجود، بخل وجود ندارد. در اين وجود، جهل وجود ندارد. دراين وجود، عجز وجود ندارد. بافتش بافت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۴ *»

قدرت است. خونش قدرت، استخوانش قدرت، رگ و ريشه‏اش قدرت است. براي حضرت علي عجز معنا ندارد.

همه آنها در هر امري كه حضرت علي را مي‏سنجيدند، مي‏ديدند خدا براي همان امر خلقتش كرده و ضد آن در او نيست: عِلمٌ لا جهلَ فيه، نورٌ لا ظلمةَ فيه، قدرةٌ لا عجزَ فيه([۱۳۳]) همين طور هر يك از كمالات و فضائل انساني را كه حساب مي‏كردند، مي‏ديدند اصلا حضرت علي، خود همان است. عرب هم اين رسم و اين دقت را دارد كه وقتي مي‏بيند زيد در عدالت مافوق است، مي‏گويد: زيدٌ عدلٌ و نمي‏گويد: زيدٌ عادلٌ. يعني اين آقا اصلا وجودش عدالت شده.

همين طور اگر حضرت علي را از نظر عدالت حساب مي‏كردند، مي‏ديدند اصلا خلقتش طوري است كه بافتش بافت عدالت است. يعني يك نفَس و يك لحظه ظلم كه از حضرت علي نسبت به هر مظلومي بخواهد سربزند اصلا محال به نظرشان مي‏آمد. از حضرت علي لحظه‏اي ظلم سربزند، ابدا نمي‏شود. پس سراپا بافت وجوديش عدالت بود، حلم بود و صبر بود. هر امري از امور را كه حساب مي‏كردند مي‏ديدند، حضرت علي اصلا خلقتش همان است كه ضدش در او پيدا نمي‏شود. وجودش براي همه تعجب بود.

با اين حال، مثل خالدِ روسياه پليد خبيث، آن قدر جرئت كند كه بگويد: من علي را مي‏كشم! اينها همان مهلتها و اِمهالهاي خود حضرت است. خودش به دست ولايتي براي او زمينه باز مي‏كند، در دل او جرئت مي‏اندازد تا اين شقاوت را اظهار كند. كنار علي بنشيند، به منظور گردن زدن علي، در مسجد رسول الله. چند روز هم بيشتر از رحلت رسول الله نگذشته.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۵ *»

البته اين نقشه در خانه ابي‏بكر كشيده شد. در آن زمان اَسماء بنت عُمَيس همسر ابوبكر بود.([۱۳۴]) او زماني همسر جعفر طيار بوده([۱۳۵]) و عبدالله جعفر پسر همين اسماء است كه بعد شوهر حضرت زينب سلام الله عليها شد.([۱۳۶]) هنوز خيلي نگذشته كه منزل ابي‏بكر آمده و به حسب ظاهر همسر ابي‏بكر است. چرا؟ براي آنكه خدا محمد ابن ابي‏بكر آن يار و ياور اميرالمؤمنين را به دنيا بياورد. كه اميرالمؤمنين فرمود: محمد بن ابي‏بكر فرزند من است اگر چه در ظاهر از صلب ابي‏بكر مي‏باشد اما فرزند من است.([۱۳۷])

من هم يك وقتي عرض كرده‏ام كه از مرحوم شيخ اوحد سؤال كردند: آقا در حديث است كه هر چه در امتهاي گذشته واقع شده، در اين امت هم واقع شده و مي‏شود. از جمله خدا در امتهاي پيشين عيسي را خلقت كرده كه فقط مادر دارد و پدر ندارد. از مادر و بدون پدر است فقط جبرئيل در يقه مريم دميده و فوت كرده و مريم به عيسي حامله شده. حالا نمونه آن، در اين امت چيست؟

مرحوم شيخ در جواب فرمودند: نمونه‏اش محمد بن ابي‏بكر است. نمونه‏اي است كه خدا از اسماء بنت عميس خلقتش كرده.([۱۳۸]) حالا با اين بيان ما چه مي‏توانيم بگوييم؟ اميرالمؤمنين مي‏فرمايد: محمد بن ابي‏بكر فرزند من است اگر چه ظاهرا به ابي‏بكر نسبت دارد و از صلب اوست يا در فراش اوست.([۱۳۹]) آري بچه اوست و محمد بن ابي‏بكر هم مي‏گويند.

اما چون جرمش اين است كه شيعه علي است، ديگر خال و دايي مؤمنان حساب نمي‏شود. با آنكه عايشه خواهرش است و از زوجه‏هاي پيغمبر است. پس بنابر قاعده

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۶ *»

خال المؤمنين بايد حساب بشود و دايي مؤمنان باشد اما چون شيعه علي است، سني‏ها او را خال المؤمنين نمي‏شمارند. معاويه را خال المؤمنين مي‏شمارند.([۱۴۰]) مي‏گويند معاويه دايي مؤمنان است چون خواهرش ام‏حبيبه از ازواج پيغمبر است. ازواج پيغمبر هم كه ام المؤمنين هستند مادرهاي مؤمنان‏اند. معاويه هم مي‏شود خال المؤمنين يعني دايي مؤمنين. اما محمد بن ابي‏بكر با آنكه رتبه عايشه از نظر آنها از ام‏حبيبه بالاتر است چون دختر ابي‏بكر است. اما چرا محمد بن ابي‏بكر كه برادر اوست، خال المؤمنين نيست؟ چون شيعه علي و دوست اميرالمؤمنين است. در كشتن عثمان دست دارد.

بالاخره روي اين جهات و بغضي كه با اميرالمؤمنين دارند، آن بزرگوار را خال المؤمنين حساب نمي‏كنند. نكنند، آنهايي كه عايشه را زوجه رسول خدا و ام المؤمنين مي‏گويند، با عايشه هم محشور خواهند شد و با شفاعت عايشه هم به جهنم مي‏روند. با خود عايشه، خود حفصه و با معاويه، با همان دايي‏شان به جهنم مي‏روند. خدا همه‏شان را لعنت و به عذاب ابدي معذب كند. چه روزگاري براي شيعه درست كردند!

شيعه پس از متجاوز از هزار سال بايد بنشيند و بر مظلوميت اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و به طور كلي خاندان رسالت و اهل بيت رسول الله گريه كند. هر چه هم گريه مي‏كند مگر اين غم تمام مي‏شود. انسان هر چه بيشتر مي‏گريد، بيشتر مي‏سوزد و اين جراحتها بيشتر مي‏شود و عمق پيدا مي‏كند. خدايا، از تو مي‏خواهيم كه اين سوختن‏ها عمق پيدا كند. حالا كه بناست ما در مصائب اهل بيت بسوزيم، خدايا ما را بيشتر بسوزان. حالا كه بنا شد آن بزرگواران اين مصائب را متحمل شوند، كه شيعيان بسوزند ؛ خدايا، تا زنده هستيم، ما را در مصائب ايشان بسوزان. خدايا، كفاره بديهاي ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۷ *»

را همين سوختنهاي ما قرار بده. ما را به بلاهاي دنيا، برزخ و آخرت مبتلا و مؤاخذه نكن. يا الله، ما طاقت نداريم.

خالد كنار اميرالمؤمنين نشسته و آن ملعونِ اولي هم نماز مي‏گزارد و امامت مي‏كند. با خود فكر مي‏كند كه اگر اين جريان انجام بشود، آيا به نتيجه مي‏رسد يا نمي‏رسد؟ اگر انجام شود چه خواهد شد؟ اگر انجام نشود چه خواهد شد؟ ظاهرا اسماء بنت عميس هم شبانه به اميرالمؤمنين خبر داده. چون در همان خانه بود، نقشه را شنيد، كنيزش را شبانه فرستاد كه برو احوال فاطمه را بپرس. من نگران فاطمه هستم. سلام مرا به بي‏بي و خاتونم برسان و اين آيه را آنجا بخوان به طوري كه حضرت علي بشنود: اِنَ‏المَلأََأتَمِرون بك لِيَقتُلوك…([۱۴۱]) الي آخر كه همان جريان موسي است كه مي‏خواستند او را بكشند، مؤمن آل فرعون به موسي خبر داد كه توطئه كرده‏اند تو را مي‏خواهند بكشند. ظاهرا خيرت اين است كه از شهر بگذاري و بروي.

حالا ببينيد اسماء چه به حضرت مي‏گويد. يعني يا علي اينها تصميم كشتن شما را دارند. فردا صبح از شهر مدينه بيرون برو. بي‏كسي علي را ببينيد! يعني نباش، كه ناچار بشوي به نماز بيايي و اين حادثه رخ بدهد. همين شب از شهر مدينه بيرون برو، نباش. حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه چيزي نگفتند. كنيز فكر مي‏كند كه حضرت متوجه نشدند. از حضرت زهرا احوالپرسي كرد و خداحافظي نمود و خواست بيايد. دم در برگشت آيه‏اي كه اسماء گفته بود دوباره بلند خواند. حضرت براي تسلي خاطر فرمودند: برو سلام مرا به اسماء برسان و بگو خدا كفيل من است. خدا امر مرا كفايت مي‏كند و دلهاي اينها را تغيير مي‏دهد. نگران نباش.

آن ملعون در نماز هنوز السلام عليكم را نگفته، گفت: يا خالد لا تَفعلْ‏ما اَمَرتُك  اي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۸ *»

خالد، نكند آن كاري كه گفتم انجام بدهي. اگر انجام دادي خودت را مي‏كشم. بعد گفت: السلام عليكم  نماز را سلام دادند. اميرالمؤمنين برگشتند به خالد فرمودند: چه تصميمي داشتي؟ گفت: تصميمم كشتن تو بود. فرمود: مرا مي‏كشتي؟ گفت: به خدا قسم، اگر نگفته بود، مي‏كشتم. فرمودند: آن كسي كه بناست مرا بكشد، تعبيري فرمودند كه چون ايام عزاست عرض نمي‏كنم. معنايش اينكه آن كسي كه بناست مرا بكشد مثلا از تو شجاع تر و دلاورتر است.

حضرت برخاستند و دو انگشت اِبهام و سبابه خود را گذاشتند در گلويش و آن چنان فشار دادند كه فريادش در مسجد بلند شد. ريختند كه او را از اميرالمؤمنين بگيرند. حضرت لباسش را كشيدند و كنار ديوار مسجد بردند و به ديوار فشارش دادند. همين طور كه او را گرفته بودند، زير دست حضرت دست و پا مي‏زد. همه نگران بودند. عمر فريادش بلند شد كه به دادش برسيد علي او را مي‏كشد. بالاخره اين همه جمعيت، هيچ كس حريف نشد و نتوانستند. آمدند حضرت را به پرورنده كعبه قسم دادند، دست برنداشت. عباس را صدا زدند. عباس آمد و گفت: يا علي به حق اين قبر و به حق آن كسي كه در اين قبر است، دست بردار. اميرالمؤمنين دست برداشتند.([۱۴۲])

از رسول الله چه حرمتي دارند. به پرورنده كعبه بي‏حرمتي نمي‏كند بلكه پرورنده كعبه، علي را پرورانيده براي همين كه مقام رسول الله را اظهار كند و آيت رسول الله باشد. پرورنده كعبه علي را پرورانيده كه آيت عظمت رسول الله باشد. به همين علت با آن همه عظمت، مي‏گويد: اِنَّما انا عبدٌ مِن عبيد محمد۹([۱۴۳]) من يك غلامي از غلامهاي رسول الله هستم. همين امر را در تمام دوران زندگيش با حضرت زهرا نشان داد. در برابر حضرت فاطمه مانند يك عبدي بود.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۰۹ *»

در همين اوقات، ابي‏بكر و عمر تقاضا كردند كه اجازه بدهيد ما به ملاقات و عيادت زهرا بياييم. شنيده‏ايم حالش خيلي بد است. به ديدنش بياييم. حالا آن ملعونها نظر ديگري داشتند. اميرالمؤمنين فرمود: فاطمه راضي نمي‏شود. مرتب اصرار مي‏كردند و حضرت مي‏فرمود: فاطمه راضي نمي‏شود. مي‏دانستند حضرت فاطمه راضي نمي‏شود. گفتند ما از چشم تو مي‏بينيم. فاطمه راضي است ولي تو نمي‏گذاري.

اميرالمؤمنين آمدند فرمودند: يا حُرَّة، اينها مرا متهم مي‏كنند، شما اجازه بدهيد. وقتي اميرالمؤمنين به حضرت فاطمه خطاب مي‏كند، از همان اول مي‏خواهد بگويد، اي خاتون، اي آزاده، يعني من هيچ امر و فرماني بر تو ندارم. تو آزاده، خانم و خاتون هستي. اگر اجازه مي‏دهي بيايند. اما حضرت فاطمه چه مي‏گويد؟ مي‏گويد: الحُرَّةُ اَمَتُك([۱۴۴]) همين خاتون كه تو مي‏گويي كنيز توست.

چه درسهاي اخلاقي عجيبي است. ببينيد اين بزرگواران چقدر دوست دارند كه خانواده‏هاي شيعه، خانواده‏هاي با محبت، با عزت، با كرامت و با حرمت باشند. نور ولايت در خانه‏ها بتابد و معلوم شود اين آقا، شيعه علي است. آن خانم شيعه علي است. رفتار، گفتار، كردار و حركاتشان، عزت، حرمت، كرامت، شرافت و نجابت باشد.

خداي نكرده، در زندگاني‏هاي شيعيان، ميان خانه‏ها و در زندگي‏هاي فردي و خصوصي بي‏احترامي و بي‏حرمتي نباشد. خداي نكرده، امور دور از نجابت و شرافت، فحاشي، بدزباني، بدرفتاري و كينه‏جويي نباشد. خداي نكرده زن به شوهر بيچاره نگويد: من در زندگي از تو خير نديدم. زني كه چنين حرفي بزند شايد خدا ديگر از او راضي نشود. بايد توبه كند. مرد نگويد: تو براي من چه بودي؟! تو براي من بلا و فتنه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۰ *»

بودي. تو براي من عار و بي‏بركتي بودي. ابدا چنين نبايد بگويد بلكه زنش را كنيز حضرت فاطمه بداند. زن هم مرد را نوكر اميرالمؤمنين بداند.حضرت علي به يك كنيز و يك نوكر اجازه وصلت و ازدواج داده. مرد خود را غلام اميرالمؤمنين بداند و زن هم خودش را كنيز حضرت فاطمه. يك زندگاني اين‏چنين سراسر محبت، گذشت، اِغماض، ادب، حرمت، عزت، كرامت، شرافت و نجابت. خيلي خيلي مهم است. آن‏گاه خدا و اولياء خدا راضي‏اند.

زندگي به هر طور بگذرد، مي‏گذرد. به هر طور بگذرد، تمام مي‏شود. خيلي هم عمر محدود است. اگر اجلهاي ناگهاني نيايد، عمر انسان به اجل طبيعي بگذرد، ديگر نهايتش هفتاد، هشتاد سال است. به فرموده يكي از رفقا هشتاد سال يعني هشت تا دهه، چهل سال يعني چهار تا دهه، پنجاه سال پنج تا ده سال. آخر چيزي نيست. ببينيد ده سال‏ها چه زود، زود مي‏گذرد. حالا آيا اين مدت ارزش دارد كه انسان آن را با خيال ناراحت، با افسردگي و ناملايمات بگذراند؟ براي خاطر امور بي‏ارزش و بي‏اعتبار دنيا. خود دنيا چه اعتبار و ارزشي دارد؟ تا باز به امور بي‏اعتبار دنيا پايبند باشند.

خلاصه عرضه داشت: الحرة امتك يا علي، اين خانم و خاتون كه تو مي‏گويي، كنيز توست. البيتُ بيتُك خانه خانه شماست. هر طور شما دستور مي‏دهيد و راضي هستيد. فرمود بيايند. لااقل اتمام حجت مي‏شود. آنها و مردم بدانند تو از ايشان راضي نيستي. بالاخره عيادت آمدند كه شنيده‏ايد.([۱۴۵])

در هر صورت اميرالمؤمنين از خالد دست برداشته و گذشتند، اما اوضاعي شد. ام سلمه در حجره را باز كرد و بر آن مردم رذل فرياد برآورد كه چه مي‏كنيد؟ ديروز دختر رسول الله را زديد، در خانه‏اش را آتش زديد، بي‏حرمتي كرديد، حقش را غصب كرديد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۱ *»

حالا هم شوهرش را مي‏خواهيد بكشيد. چرا شما اين قدر شقي شديد؟! چرا از سفارشهاي رسول الله يادتان رفته؟([۱۴۶]) ببينيد چه اوضاعي بوده و چه چند روزي گذشته! زنهاي بني‏هاشم همه مضطربانه در مسجد ريختند. چه كاري مي‏خواستيد بكنيد؟ ما را مي‏خواستيد يتيم كنيد. حالا علي بزرگ ماست. بعد از رسول الله جانشين پيغمبر و آقا و پدر ماست. ما را يتيم و بي‏بزرگتر مي‏خواستيد بكنيد؟ ناله‏ها و فريادها بلند شد.([۱۴۷])

اما مگر از اين عداوتها و شقاوتها دست‏بردار بودند؟ بالاخره اهل بيت صبر كردند. خدايا، تو را به حق مظلوميتشان قسم مي‏دهيم كه بر مظلوميت شيعيانشان ترحم بفرما. خدايا، به حق بي‏كسي‏شان بر بي‏كسي شيعه ترحم بفرما. خدايا، دشمنان شيعه هر كجا هستند، نابودشان كن و مهلتشان نده. خدايا، به عظمتت ترا قسم مي‏دهيم، عظمت شيعه را براي هميشه نگهداري و نگهباني بفرما. خدايا، عزيز شيعه را برسان. خدايا، مهدي شيعه را برسان.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۲ *»

 

مجلس    ۷

 

 

(شب جمعه/ ۱۲ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r بزرگي مصيبت حضرت فاطمه۳ و ظهور عظمت آن بزرگوار

r ما از درك حقيقت مصيبتها عاجزيم

r حضرت فاطمه۳ با آن رأفتش آماده نفرين كردن شد

r مصيبت فقدان رسول الله۹

r حضرت فاطمه۳ صديقه است

r مصاديق آيه مباركه تطهير

r فقدان رسول الله۹ ريشه مصائب بود

r صبر اميرالمؤمنين۷ معجزه بود

r كارهاي معصوم ملاك دين است

r حضرت علي۷ عين الله است

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

هر جا ذكر فضائل حضرت فاطمه سلام الله عليها است، متذكر مصائبش شده و ياد از مصائبش مي‏كنند. هر گاه پدر بزرگوارش، رسول الله۹از فضائل او ياد مي‏فرمود، از مصائبي كه بعد از رسول الله بر آن حضرت وارد مي‏شود، گريان مي‏شد.

حضرت فاطمه مظلومه است. ظلمي بر او شده كه مصيبتش بر همه اهل ايمان واقع گرديده و همه در مصيبت حضرت فاطمه متأثر و محزون شده‏اند. حتي در زمان انبيا هم مطرح بوده، چون باب ظلم از در خانه حضرت زهرا گشوده و شروع شد. باب ظلم بر خاندان رسالت از در خانه حضرت فاطمه زهرا شروع شد و تا وقتي كه رسول خدا۹رجعت بفرمايند و ظالمان را به هلاكت برسانند، ادامه دارد. تمام اين مظالم از در خانه حضرت زهرا شروع شده.

مي‏دانيم اول، ظالم و اصل ظالم و ظالمان اولي و دومي بودند. آنها دشمنان روبرو با حضرت فاطمه بودند. حضرت فاطمه سلام الله عليها با اين دو دشمن كه اصل دشمني و عداوت با حق و اولياء حق بوده‏اند روبرو گرديده. به همين علت مصيبت و بلاي حضرت فاطمه كوچك نيست.

از اين جهت مي‏بينيم، امام عسكري۷در اين صلواتي كه از آن بزرگوار براي مادرشان حضرت زهرا سلام الله عليها نقل شده تا ذكر فضائل فرموده‏اند ؛ به ياد مصائب حضرت فاطمه افتاده و عرضه مي‏دارند: اللهم كنِ الطالبَ لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها به حضرت زهرا ظلم كردند و نسبت به حق او استخفاف نمودند. حق حضرت فاطمه را كوچك شمرده، مقام او را پست كرده و او را خوار كردند.

البته هيچ وقت حق و اهل حق خوار نمي‏شوند و هميشه عزيزند. در عين حال كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۴ *»

به حسب ظاهر مبتلا و مظلوم باشند اما در عزتند. خود همين مظلوميت و مقهوريت عزت و جلالت است. هر چه بيشتر صدمه مي‏ديدند، جلالتشان بيشتر آشكار و عزتشان بيشتر نمايان مي‏گشت. دشمنها فكر مي‏كردند كه با ظلم و استخفاف كردن، عظمت، معنويت و جلال آن بزرگواران را مي‏توانند از بين ببرند يا كم كنند. اما مي‏ديدند هر چه ظلم و استخفاف مي‏كنند، هر چه حق آن بزرگواران را پايمال مي‏كنند، عزت، جلالت و كرامتشان آشكارتر مي‏شود و دلها در برابر ايشان خاضع تر مي‏گردد.

از اين جهت واقعا رنج مي‏بردند. ظلم مي‏كردند كه تشفّي خاطر پيدا كنند، دلشان را مي‏خواستند خنك كنند اما مي‏ديدند همين ظلم براي آنها باعث رسوايي بيشتر و در ميان مردم باعث نفرت بيشتر گشت. از اين جهت از ظلم خود پشيمان مي‏شدند. به خاطر آن نبود كه چرا ظلم كردند و آن بزرگواران را مظلوم قرار دادند. بلكه پشيمان مي‏شدند كه چرا ظلم كرديم كه رسواتر شديم؟ چرا كاري كرديم كه آنها عزيزتر شدند؟ چرا با دست خود عملي را مرتكب شديم كه عزت آنها نمايان‏تر بشود؟

ملعون اولي فكر كرد با ظلم غصب فدك ديگر اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه را مستأصل و بيچاره مي‏كند. به خيال خود، اين طور فكر كرد كه بيچاره‏شان مي‏كند و چاره‏اي ندارند مگر اينكه در نزد او خاضع بشوند، امر او را تمكين كنند و اميرالمؤمنين با او بيعت كنند. نعوذبالله، حضرت فاطمه زهرا هم به واسطه استيصال در مقام تملّق بر بيايد. اين طور فكر مي‏كردند، اما حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها همين امر را وسيله قرار داد، براي اينكه آنها را آن چنان رسوا كند كه حد نداشته باشد.

آن رسوايي‏ها كه از خطابه و سخنراني حضرت فاطمه سلام الله عليها براي آنها در همان روزهاي اول بعد از غصب فدك فراهم شد، هنوز هم كه هست دوستان، طرفداران و اَتباعشان آن رسواييها را در واقع نمي‏توانند برطرف، ترميم و توجيه كنند. خدا لعنتشان كند نزد همه روسياه شده‏اند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۵ *»

ولي به حسب ظاهر آنها تا توانستند در حق فاطمه سلام الله عليها استخفاف كردند. شيعه را به اين مصيبت و بلاها دچار كردند. شيعه هر موقعي متذكر فضائل حضرت فاطمه سلام الله عليها مي‏شوند، دلهاي آنها در غم و مصيبت حضرت آتش مي‏گيرد.

در نظر بگيريد، يك دختر هيجده ساله، يادگار رسول الله۹، گرفتارِ داغ بزرگي شده. داغ و جراحتي در دل كه التيام پيدا نمي‏كند و قرار نمي‏گيرد. همه، علاقه حضرت فاطمه زهرا را به پدر بزرگوارش مي‏دانستند. يك علاقه عاطفي نيست. اگر هم عاطفي است، در پرتو نور خداست. علاقه فؤادي است. حضرت فاطمه ارتباطش با رسول الله، ارتباط الهي است. او پدر را مي‏شناسد. او مي‏داند كه عالَم به فقدان چه رسولي مبتلا شده و چه رسولي از دنيا رفته! او شدت مصيبت را درك مي‏كند. غير از حضرت فاطمه كيست؟ حضرت علي و حضرت حسن و حضرت حسين. اينها رسول الله را مي‏شناختند و مي‏دانستند كه يك آن و يك لحظه وجود مبارك رسول الله در اين عالم چقدر ارزش و مقدار دارد! محل عنايت حق تعالي است وجود رسول الله.

اين كه در فرمايشات حضرت فاطمه زهرا يا اميرالمؤمنين مي‏بينيد كه از شدت مصيبت رسول الله، گريان و نالانند، امر عجيبي است كه ما كمتر مي‏فهميم و معنايش را نمي‏توانيم درك كنيم. آنها مي‏دانند و آنها عظمت مصيبت را درك مي‏كنند. البته براي ما هم دستور داده‏اند كه وقتي متذكر مي‏شويم چنين اظهار كنيم: ـ حالا با معرفت باشيم يا نباشيم بالاخره اظهارش را بكنيم ـ انا لله و انا اليه راجعون لقد اُصِبْنا بك يا حبيبَ قلوبِنا([۱۴۸]) ما به فقدان و مصيبت شما مبتلا شديم، اي حبيب دلهاي ما، يا رسول الله، اين مصيبت بسيار بسيار بزرگ است. ولي ما آن زمان نبوديم و درك نمي‏كنيم. اكنون هم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۶ *»

نمي‏توانيم درك كنيم كه فقدان رسول الله در اين عالم چه مصيبت بزرگي است.

مگر مصيبت غيبت امام۷را چقدر درك مي‏كنيم؟ ما از غم غيبت امام۷چقدر متأثريم؟ اصلا آيا دلهاي ما خبر مي‏شود؟ اگر هم گاهگاهي متذكر باشيم خيلي سطحي و گذرا است. كسي امامش، حجتش، آقايش و صاحبش را نبيند و در اين فقدان، نديدن و غيبت امام۷متأثر نباشد، معلوم است كه چقدر دور است! ما خيلي دوريم، هر چه فكر كنيم، دوريم. به خودشان قسم بدون هيچ تعارف خيلي از ساحت قدس معصومين سلام الله عليهم اجمعين دوريم.

همين جا هم كه هستيم و خدا اين نعمت بزرگ مجاورت قبر علي بن موسي الرضا۷را به ما داده، فكر مي‏كنيم مجاوريم و كنار آقا هستيم. حرم كه مشرف مي‏شويم فكر مي‏كنيم ديگر حالا نزديك شديم و خدمت و كنارشان آمديم. اما همان كنارشان هم كه هستيم، خيلي و بي‏اندازه دوريم. اصلا نمي‏شود فهميد كه چقدر از حجت، ولي و نور خدا دوريم. به مقدار ظلمتمان، بيگانگي‏مان و خودبيني‏مان، به مقدار ظلمت و تاريكي‏مان از نور خدا و حجت خدا دوريم. اگر چه به حسب ظاهر، مجاور قبر مقدسش بوده و در حرم مطهرش وارد مي‏شويم.

همچنين است اعتاب مقدسه ساير معصومين سلام الله عليهم. ما ان‏شاءالله موفق مي‏شويم، خدا همه را روزي بفرمايد، كنار قبر اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و قبر ابي‏عبدالله الحسين و كنار قبر امام كاظم، امام جواد، امام هادي و امام عسكري اين صورتهاي سياه را بر عتبه مقدسشان مي‏گذاريم. ضريحهاي مقدسشان را مي‏بوسيم. خدايا براي ما اين نعمتها را افزوده و توفيقات ما را زياد كن. اينها خيلي خوب است. خيلي توفيق، عنايت، دستگيري، كرم، آقايي و بزرگواري خودشان است كه با همه اين پستيها و دوريها ما را صدا مي‏زنند، مي‏طلبند، رخصت و اجازه مي‏دهند و دستگيري مي‏كنند. اما بايد بدانيم كه ما كجا و انوار قدس الهي كجا؟ ما كجا و اين هياكل توحيد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۷ *»

كجا؟ ما چقدر دوريم، فقط خدا مي‏داند.

اما بارها عرض كرده‏ايم كه با همه اين دوريها، آن بزرگواران با ما به مقتضاي دوري ما رفتار نمي‏كنند، بلكه به مقتضاي بزرگواري و كرمشان با ما رفتار مي‏كنند. عادتُكم الاحسان و سَجيَّتُكم الكرم([۱۴۹]) عادت و سجيه آن بزرگواران، يعني اصلا خُلق و خويشان اين طور است كه با همه احسان و كرم داشته باشند. با دشمن و دوست اهل لطف وكرم و گذشت باشند. گذشتها و عفوهاي رسول الله همه در تاريخ مذكور است. گذشتهاي اميرالمؤمنين صلوات الله عليه همين طور.

اما نمي‏دانم ظلمهايي كه بر حضرت زهرا كرده‏اند، چقدر شدت داشته كه حضرت زهرا به هيچ وجه نگذشت. با آنكه مظهر رحمت است، آماده شد كه حتي نفرين كند. ببينيد كار به كجا كشيد كه حضرت زهرا با آنكه رحمت است آماده نفرين شد.([۱۵۰])

اصلا خدا براي خاطر همان شفقت، رحمت و عنايتي كه دارد، به او نام «فاطمه» را داده. خدا نام فاطمه را از اسم فاطر السموات و الارض  خود مشتق كرده.([۱۵۱]) چون خداوند به رحمت خود به هر چيزي خلقتش را كرامت كرده. بالاخره همين اندازه در دل كسي محبت حضرت فاطمه باشد و ايشان يك ذره از محبت خودش و شيعيانش را در دل هر كس ببيند، به همان يك ذره محبت نجاتش مي‏دهد. نام حضرت فاطمه و امر شفاعتش بسيار گسترش دارد. آن چنان كه باقي نمي‏ماند در صحراي محشر كسي كه حتي در دل به اندازه حبه‏اي به حضرت فاطمه محبت داشته باشد و به جهنم برود. حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نجاتش مي‏دهد. چادر شفاعتش آن چنان گسترده

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۸ *»

است كه اگر كسي به يك ريشه باريك و كوتاهي از چادر شفاعت حضرت دستش بند شود، نجات مي‏يابد.([۱۵۲])

مي‏فرمايد:  عُروةُ اللهِ الوثقي التوحيد([۱۵۳]) و چه توحيدي از محبت حضرت فاطمه بالاتر؟ همين اندازه حضرت زهرا را به اندازه حبه‏اي دوست داشته باشد از بركات شفاعت فاطمه زهرا سلام الله عليها نجات پيدا مي‏كند.

حالا كسي كه اين قدر بر جميع خلق رأفت، رحمت و شفقت دارد ؛ ببينيد كار به كجا كشيده و ظلم در چه پايه‏اي بوده كه وقتي اميرالمؤمنين صلوات الله عليه براي ملاقات اولي و دومي اجازه مي‏گيرد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها موافقت نمي‏كند. مي‏فرمايد: تا زنده هستم ديگر با اينها يك كلمه نمي‏خواهم حرف بزنم. باشد تا پدر بزرگوارم را ملاقات كرده و آنجا محاكمه و مخاصمه كنم. البته معلوم است خدا حاكم است و رسول الله خصيم و قيامت روز قضاوت حق تعالي و حَكَم عدل حق تعالي است و مرا بس است.([۱۵۴]) من آنجا با اينها صحبت مي‏كنم.

اينها چند بار به اميرالمؤمنين رجوع كردند. چون مي‏دانستند ديگر كه روزهاي آخر عمر حضرت فاطمه است. از داخل خانه حضرت فاطمه خبردار بودند. اشخاص و زنها را به عناوين مختلف مي‏فرستادند تا وضع داخلي را به دست بياورند. مي‏رفتند نقل مي‏كردند كه زهرا ديگر از اين شانه به آن شانه نمي‏تواند بشود. زهرا ديگر روزهاي آخر عمرش را طي مي‏كند. راوي از قول همين زنها يا از قول اسماء مي‏گويد كه وقتي زهرا در بستر خوابيده مثل آن است كه يك جامه‏اي در بستر انداخته‏اند.([۱۵۵]) يعني ديگر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۱۹ *»

بدن حضرت زهرا آب شده مثل اينكه يك جامه‏اي در بستر انداخته بودند.

به همين علت اين ملعونها خيلي دستپاچه شده بودند. فكري، كاري بكنند و به اسم عيادت بيايند و بگويند ما زهرا را از خودمان راضي كرديم و بالاخره آنچه بين ما و زهرا بود برطرف شد. چون مسلم بود، همه مي‏دانستند و اين مطلب برايشان روشن بود، همه بارها از رسول الله۹شنيده بودند كه حضرت مي‏فرمودند: فاطمه پاره تن من است. رضا و خشنودي فاطمه رضا و خشنودي من است و رضا و خشنودي من رضا و خشنودي خداست. همچنين غضب و خشم فاطمه خشم من است و خشم من خشم خداست.([۱۵۶]) يعني حضرت فاطمه بر هر كس خشمگين باشد، رسول الله و خدا بر او خشمگين‏اند. ايشان نيز بارها خشم خود را بر اينها آشكار فرموده بود. يك دختر هيجده ساله، مبتلا به مصيبت پدر، آن هم پدري مثل رسول الله.

اين مصيبت اركان وجودي حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين را در هم شكسته و وجود اين بزرگواران را خرد كرده بود. من تعبير ندارم، از بيان عظمت مصيبت رسول الله و شدت غم فقدان حضرت بر وجود اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا عاجز و ناتوانم. هر كدام كه در مصيبت رسول الله به ديگري نگاه مي‏كنند، حزن و غمشان تازه مي‏شود.

از آن گذشته، مصائب بعد اين مصيبت را شدت مي‏دهد. بي‏كسي و غربت اسلام، غربت قرآن، غربت ولايت، مظلوميت حامل ولايت، اميرالمؤمنين، تنهايي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۰ *»

حضرت فاطمه، اينها مصائبي بود كه يكي پس از ديگري پيش آمد. غصب خلافت، غصب فدك، بي‏حرمتي به حضرت فاطمه، كتك زدن و جسارت به ايشان، سقط محسن فاطمه، مگر اينها كم است؟ اينها همين طور آن مصيبت را تشديد مي‏كرد.

اميرالمؤمنين در خانه هر ناله‏اي كه از جگر حضرت فاطمه بلند مي‏شد، معلوم است وجودش در هم مي‏شكست. حضرت فاطمه هم كه به مظلوميت اميرالمؤمنين و اشكهايي كه در مصيبت رسول الله مي‏ريخت نگاه مي‏كرد، وجودش در هم مي‏شكست. چه زماني و دوره‏اي بوده! اين چند روز چطور طي شده خدا مي‏داند و خودشان! يك دختر هيجده ساله با اين مصيبت بزرگ!

در سخن حضرت فاطمه دقت كنيد. مي‏فرمايد:

صُبَّتْ علي مصائبٌ لو اَنّها   صُبَّت علي الايّام صِرنَ لياليا

ايشان دروغ نمي‏گويد، معصومه به عصمت كلي الهي، طاهره و مثل پدرش صديقه([۱۵۷]) است. پدرش صديق، شوهرش صديق و فرزندان معصومش از امام حسن، امام حسين تا مهدي صلوات الله عليهم اجمعين همگي به حقيقت صداقت، صديقند. به حقيقت طهارت، طاهر و به حقيقت عصمت معصومند.

اگرچه همين عصمت و طهارت اين بزرگواران را مي‏خواستند پايمال كنند و نديده بگيرند، اما كور خوانده بودند. خدا نازل كرده و در قرآن ثبت شده: انما يريد الله ليُذهبَ عنكم الرِّجسَ اهلَ البيت و يُطهّرَكم تطهيرا([۱۵۸]) اللهم صل علي محمد و آل محمد. زمان رسول الله هنوز قرآن به اين شكل جمع‏آوري نشده بود. اين جمع‏آوري قرآن به اين شكل، در زمان عثمان واقع شده. در آن زمان، به دستور عثمان اين جمع‏آوري انجام شد. حالا طبق اين جمع‏آوري، اين آيه شريفه رفته و در ذيل و ضمن آياتي قرار گرفته كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۱ *»

خداوند با زنهاي رسول الله فرمايشاتي فرموده. روي سخن در آيات قبل و بعد از آن، با زنهاي پيغمبر است.

حالا ممكن است براي كسي شبهه بيفتد و بگويد اهل البيت يعني همه بستگان رسول الله، حتي زنهاي حضرت مثل عايشه و حفصه و سايرين همه و همه مشمول اين آيه هستند. ولي خداوند شكل اين آيه را هم طوري قرار داده كه با شكل آيات قبل و بعد كنونيش فرق مي‏كند. خود همين فرق كردن نشان آن است كه اين آيه در اين رديف آيات نبوده و جايش اينجا نيست، اما زمان عثمان آيه را به اين ترتيب اينجا گذاشته‏اند.

ولي زمان رسول الله وقتي كه اين آيه نازل شد، به اين طور و ترتيب نبود. همه مي‏دانستند جايش كجاست. همه مي‏دانستند كه مراد و مقصد كيست. آن زمان طوري بود كه براي احدي مشكوك نبود كه اين آيه مخصوص به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين است. بعد از رسول الله مال اينها و مخصوص اينهاست: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت. مشخص بود كه اهل بيت نبوت، فقط اينها هستند و شامل اينهاست. شيعه هم چون به عصمت ساير ائمه تا مهدي صلوات الله عليهم اجمعين معتقدند، مي‏گويند آن بزرگوارها هم به تبعيت مثل امام حسن و امام حسين داخلند، فرق نمي‏كنند و از اين جهت اين آيه مباركه، شامل ساير معصومين هم هست.

ولي آن موقعي كه آيه تطهير نازل شد، اين ترتيب زمان عثمان به قرآن داده نشده بود و اصلا قرآن دست كسي جمع‏آوري نبود. قرآن متفرق بود و هر كسي چند سوره‏اي، چند آيه اي نزدش بود. تمام قرآن، طبق جمع‏آوري اميرالمؤمنين كه به دستور رسول الله جمع‏آوري و ترتيب بندي كردند، فقط دست حضرت ماند.([۱۵۹]) بقيه هر كسي به اندازه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۲ *»

خودش، يادداشت‏هايي از قرآن در سينه يا روي مصحفي داشت. ترتيب داده شده نبود، زمان عثمان اين ترتيب بندي پيش آمد و اين مسأله مطرح شد. آيا با اين ترتيب شامل ساير زنها هست يا نيست؟ ساير خويشان رسول الله داخلند يا داخل نيستند؟ اين شكل و ترتيب مسأله ساز شد.

اما براي شيعه مشخص است كه آيه تطهير اگر چه در ضمن اين آيات قرار گرفته ولي مختص به خاندان رسالت است. اين مطلب معلوم است و الحمدلله تاريخ هم ثبت كرده. حضرت فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين هر دو در محاجه‏شان در جريانهايي كه با ابي‏بكر و عمر در حضور اصحاب و جمعيت داشتند، اين آيه مباركه در وصف حضرت فاطمه و در وصف اميرالمؤمنين خوانده مي‏شد و مي‏گفتند ما هستيم اهل اين طهارتي كه خداوند در اينجا بيان كرده كه خدا ما را از هر گونه رجسي تطهير و پاك و پاكيزه كرده.([۱۶۰])

اين مورد قبول همه بود. حتي ابوبكر و عمر هيچ كدام نگفتند، مخصوص شما نيست، ساير زنهاي پيغمبر هم داخلند. با آنكه عايشه دختر ابي‏بكر و حفصه دختر عمر است. اينها به حسب ظاهر از ازواج رسول الله هستند. ابدا يك جا ابي‏بكر از عايشه خود يا عمر از حفصه خودش دفاع نكرد كه بگويند عايشه من يا دختر من حفصه هم داخل در اين آيه هستند. وقتي كه حضرت فاطمه با ابي‏بكر صحبت مي‏كند و مي‏گويد: آيا اين آيه در وصف من هست يا نه؟ انكار نمي‏تواند بكند. مي‏گويد: آري در وصفتان است. مي‏گويد: پس من كه مي‏گويم فدك مال من است و پدرم به من داده، چهار سال در تصرف من بوده، تو چرا مزاحم من شدي؟ چرا كارگران مرا از فدك بيرون كردي؟ چرا حق بچه‏هاي مرا غصب كردي؟ تمام مُلك مال اين بزرگوارها بود ولي اينها را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۳ *»

مي‏خواستند رسوا كنند. اگر حضرت فاطمه نمي‏آمد و اين حرفها را نمي‏زد از كجا مي‏دانستند كه حتي ابوبكر و عمر به طهارت فاطمه اقرار دارند. طهارت يعني عصمت به عصمت حضرت فاطمه اقرار دارند.

حالا آن بزرگوار با اين عصمت كلي و طهارت در مصيبت پدرش چه مي‏گويد؟ هنوز قبل از آن جريانها است. قبل از آن است كه در خانه‏اش بريزند، در خانه‏اش را آتش بزنند، قبل از آن است كه كتكش بزنند و حقش را بگيرند. قبل از همه آن موارد چه مي‏گويد؟ مي‏فرمايد:

صُبَّتْ علي مصائبٌ لو اَنّها   صُبَّت علي الايّام صِرنَ لياليا([۱۶۱])

البته معلوم است، رحلت رسول الله مصيبتي بزرگ بود و ريشه مصائب شد. چون با رفتن و چشم روي هم گذاردن آن بزرگوار، نوبت آزمايش پيش آمد. خداوند ديگر به حسب ظاهر شخصي مسلط بر اين امت ندارد. تا رسول الله بودند، مسلط بودند و مردم از ترس شمشير و از ترس محاجه رسول الله سعي مي‏كردند مطابق قانون حركت كنند، با اسلام و اهل اسلام مخالفتي نداشته باشند.

اگر هم زير پرده چيزي داشتند مي‏دانستند رسول الله مأمورند كه به زير پرده و به نفاقها كار نداشته باشند. و لا تكنْ للخائنينَ خصيما([۱۶۲]) آيه‏اي بود كه بر رسول خدا نازل شد. يعني با منافقان، اهل نفاق و خيانت، در مقام مخاصمه برميا. بگذار پرده روي كارشان باشد. خودشان مي‏دانستند كه پيغمبر اكرم۹مأمور است كه با منافقان مدارا كرده، پرده را كنار نزده و رسوايشان نكند. همه خيانت‏هايشان را تحمل كند. اما به حسب ظاهر شمشير رسول الله۹، حكومت و تسلط آن حضرت، مانع بود از آن كه اينها آنچه در دل دارند ظاهر كنند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۴ *»

همين كه رسول الله از دنيا رحلت فرموده و چشم مباركشان را از اين عالم روي هم گذاردند، ديگر پرده كنار رفت و آنچه در دل داشتند ظاهر كردند. به حسب ظاهر هم مي‏ديدند، خدا كسي را ندارد كه شمشير دستش و مسلط باشد تا از شمشير او بترسند. اميرالمؤمنين را احتمال مي‏دادند كه قدري سختگيري كند اما ديدند او هم گويا مأمور به صبر است، صبر و مدارا مي‏كند. در خانه‏اش ريختند، همسرش را كتك زدند، آن هم همسري مثل حضرت فاطمه اما ديدند دست به شمشير نمي‏برد و همينطور صبر مي‏كند.

برايشان اطمينان پيدا شد. مخصوصا بعد از وارد شدن دومي در خانه حضرت و كتك زدن حضرت فاطمه. اين خيلي مصيبت بزرگي است. حضرت فاطمه سلام الله عليها روي زمين افتاده. همان طور كه شنيده‏ايد مصائبي بر ايشان وارد شده، فرزندش سقط شده، كتك خورده، بر درب فشار آمده و پهلويش را شكسته، به علاوه دو سيلي محكم از دست عمر خورده.

اين دو سيلي اصلا هوش از سر حضرت زهرا برده. حضرت زهرا افتاد و از هوش رفت.([۱۶۳]) همان موقعي كه از هوش رفت، چه كساني داخل خانه‏اند؟ فضه و ممكن است اسماء هم بوده باشد. امام حسن، امام حسين، زينب و ام‏كلثوم‏اند، اينها هم بچه هستند.

شما مي‏دانيد چند تا بچه ببينند مادرشان را مي‏زنند، چقدر سر و صدا مي‏كنند! چقدر مادر، مادر مي‏كنند! از اين جهت ديگر اميرالمؤمنين از اتاق بيرون آمدند. تا وقتي كه سر و صداي اينها بلند نشده بود، حضرت بيرون نمي‏آمدند. نمي‏خواهند روبرو بشوند. قرارشان بر اين است كه با آن شجاعت، دلاوري و قدرت تحمل بفرمايد!

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۵ *»

سبحان الله!

واقعا خود صبر و تحمل اين بزرگواران مثل ساير معجزاتشان، معجزه است. مي‏دانيد معجزه يعني چه؟ يعني كرامت علي است. اگرنه از جا دررفتن، عصباني شدن، از خط خارج شدن لازمه انساني است اما ايشان معصوم است. هر طور خدا مي‏خواهد و مي‏پسندد و هر طور رسول الله دستور داده‏اند، آن طور حركت مي‏كند، قدمي تخلف ننموده و لحظه‏اي تخلف نمي‏كند.

مي‏دانيد حضرت علي كه بود؟ كسي بود كه وقتي رسول الله او را دنبال كاري و براي انجام هر برنامه و لو شديدترين برنامه‏ها مي‏فرستادند ؛ عرضه مي‏داشت يا رسول الله آيا مثل سيخ آتشين در پنبه باشم يا با تأني پيش بروم؟([۱۶۴]) مثل سيخ آتش در پنبه كه اصلا تأنّي، تأمّل و تحقيق نكنم، يكسره بروم و هر دستوري هست تا آخر انجام بدهم يا تأنّي كنم و با تأمل پيش بروم؟ هر طور دستور مي‏فرماييد رفتار كنم. آني بر خلاف رضا رفتار نمي‏كرد.

اين عرايض خيلي نارسا است كه من عرض مي‏كنم. حضرت علي سراپا امر الله و مشية الله است. حرفي از كلماتش، حركتي از حركاتش، بر خلاف رضاي خدا نيست. محض رضاي حق تعالي است. اصلا من و شما از كجا دين خدا را ياد گرفتيم؟ از كجا رضاي خدا را فهميديم؟ از كارها، سخنان و حالات علي شناختيم. رسول الله۹فرمودند: الشريعةُ اقوالي و الطريقةُ افعالي و الحقيقةُ احوالي([۱۶۵]) حضرت علي با رسول الله چه فرق مي‏كند؟ حقيقت احوال حضرت علي است. يعني كسي خدا را مي‏خواهد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۶ *»

بشناسد، اگر نسبت حضرت علي را با خدا شناخت، خدا را شناخته.

اين معناي احوال و حالاتش است كه بشناسد با خدا چگونه است. امام صادق۷هم فرمودند: لنا حالاتٌ مع الله هو فيها نحن و نحن فيها هو و هو هو و نحن نحن([۱۶۶]) با آنكه خدا خداست و ما بنده او هستيم اما ما با حق تعالي حالات و نسبت‏هايي داريم. در اين حالات و نسبتها ما او هستيم و او ما. اين راه شناخت خداست. به اباذر و سلمان فرمود: يا سلمانُ و يا جُندَب معرفتي بالنورانية هي واللهِ معرفةُ الله عزوجل([۱۶۷]) معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزوجل است.

اصلا ما ملاك شرع و شريعت را كار حضرت علي مي‏دانيم. حالا مي‏آيند،مي‏نشينند، بحث مي‏كنند كه: حضرت علي سر رسول الله روي دامنش بود و نماز عصرش را هم نخوانده بود. خورشيد غروب كرد. آيا نماز عصر حضرت علي قضا شده يا نشده؟ آيا نمازش را در وقتش ترك كرده؟ رسول الله سرشان را بلند كردند. وحي نازل شده بود يا هر چه، فرمودند: يا علي نماز عصر خواندي؟ عرض كرد: نخواندم، سر شما روي دامن من بود، نماز گذشت. فرمود: دستور بده خورشيد برگردد. دستور داد، خورشيد برگشت و حضرت امير۷نمازش را خواند.([۱۶۸])

يا در راه جنگي مي‏رفتند، به سرزميني رسيدند كه كويري بود. حضرت فرمودند: اينجا نماز نخوانيم، از اينجا بگذريم، اين زمين چون ولايت ما را قبول نكرده ارزشي ندارد، از سرزمينهاي جهنم است. از آن سرزمين رد شدند. به جايي رسيدند ولي خورشيد غروب كرد و نماز عصر هنوز خوانده نشده بود. اشاره فرمودند، خورشيد برگشت. نماز را خواندند. دوباره غروب كرد.([۱۶۹])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۷ *»

حالا آمده‏اند، بحثها مي‏كنند كه حضرت علي نمازش قضا شد. نماز را ترك كرد. اين حرفها چيست؟ ما حضرت علي را ملاك شريعت مي‏دانيم. اصلا ما شريعت را از حضرت علي مي‏گيريم. نمي‏شود گفت: چون حضرت علي نماز را ترك كرد حالا نمازش قضا شد مثل ما كه نمازمان قضا مي‏شود. حكم قضا چه طوري است؟ در اين زمينه‏ها از اين حرفها نبايد بزنند. حضرت علي سراپا كارهايش دين خداست. گفتارش دين خداست. ما از او دين ياد مي‏گيريم. نه اينكه آنچه ياد گرفته‏ايم بر او جاري كنيم و او را به احكامي كه بلديم محكوم كنيم.

مثل آنكه در شب معراج رسول الله نماز ظهر خواندند. نشسته‏اند، مي‏گويند: در شب معراج اين چه نمازي است؟ حضرت، درشب به معراج رفتند و نماز ظهر خواندند! اول نمازي كه در شب معراج واجب شد و ترتيبش در آنجا برگزار شد، نماز ظهر است و اول نماز هم هست.([۱۷۰]) در ماندند كه چطور مي‏شود؟ بعضي گفتند: رسول الله نماز قضا خواندند! بعضي گفتند: شايد نماز استيجاري بوده! هر كسي چيزي گفته. از ناچاري حرفهايي مي‏زنند.

اصلا نمي‏دانند معراج چه خبر و چه وضعي بوده. در معراج، پيغمبر كجا قرار گرفتند. آن بزرگوار، به تعبير بزرگان ما، در مبدء آفرينش قرار گرفت. درست است كه شب به معراج رفتند اما سير طوري بوده كه در مبدء آفرينش قرار گرفتند.([۱۷۱]) اين شب و روز مال اين خورشيد و حكم اين زمين است. اين زمين وقتي كه در سايه قرار مي‏گيرد، نيمي از آن بين نيمي ديگر و خورشيد حائل مي‏شود، شب است. وقتي حائل برطرف

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۸ *»

شد، روز است. شب و روز مال اينجاست.

كسي كه با همين بدن بر خورشيد، بر كرسي، بر عرش، بر سُرادقات و بر سدرة المنتهي محيط بشود، او ديگر به اين احكام محكوم نيست. او در مبدء اشيا و موجودات قرار گرفته. ظهر، تابشِ نور نبوت و نور ولايت او و نور علت و مبدأ بودن اوست. همه از نور او سرچشمه مي‏گيرند. در مبدء نور خود قرار گرفته. به همين علت، نماز ظهر به رسول الله۹منسوب است. جاي اين بحثها در اينجا نيست.

حالا اميرالمؤمنين سراپا دين خداست. اصلا خودش دين الله، خودش قرآن و كتاب ناطق الهي، خودش مشية الله، امر الله و خودش عين الله است. در اينجا «عين الله» به معني چشم خدا نيست. بلكه يعني خود خدا در روي زمين است. مراد ذات خدا نمي‏باشد بلكه آيه خدا، نماينده خدا و جانشين خداست.

در زيارتش مي‏خوانيد: ـ الحمدلله خداوند اين نعمت را كرامت كرد. از دنيا نرفتيم و به زيارت عتبات موفق شديم. خدا همه را روزي كند كه كنار قبر اميرالمؤمنين بخوانند و ان‏شاءالله باز بخوانيم.ـ  السلام علي نفسِ الله تعالي القائمةِ فيه بالسُّنن و عينِه التي من عَرَفَها يَطمئنّ([۱۷۲]) سلام بر نفس كلي الهي كه آن نفس در عالم هستي، سنن الهي را اقامه و برپا كرده. سلام بر خود خدا، آن عين خدايي كه هر كس آن را شناخت اطمينان پيدا كرد و به توحيد نائل شد و خداشناس و خداپرست گشت.

در اينجا عين الله به معني چشم خدا نيست. آري عين دو معني دارد. يك معنايش عين به معناي چشم است كه در زيارتش هم مي‏خوانيم: السلام عليك يا عينَ الله الناظرةَ في الامم([۱۷۳]) سلام بر چشم بيناي خدا در همه امتها. خدا با چشم علي، فرزندان علي، همسر علي و تجليات علي خلق خود را مي‏بيند و الا ذات مقدس خدا از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۲۹ *»

اينكه چشم داشته باشد منزه است. او چشم آفرين است. يك چشمي آفريده كه همه چيز، نزد آن چشم حاضر و حاصل است. هيچ مانعي براي آن چشم نيست و آن چشم علي است. آري اين جا به معناي چشم است.

اما در آن قسمت زيارت به معناي خود خدا است. اين سخن، معنايش كفر و شرك نيست. بلكه معنايش آيه همه كاره خدا، آيه همه خدايي نماي خدا و آيه‏اي كه همه خدا را مي‏نماياند مي‏باشد. همه خدا يعني خدا هر چه از كمالات دارد در اين آيه و آئينه جلوه‏گر است. حالا ببينيد، اگر در اين ابتلا صبر مي‏كند، اين جا جايي است كه خدا صبر را مي‏پسندد. مصلحت است و اسلام اقتضا مي‏كند كه صبر كند و الا خيلي مصيبت بزرگ است.

مصيبت بسيار بزرگ است. حضرت زهرا براي حضرت علي خيلي ارزنده است. او بيهوش، روي زمين افتاده. بچه‏ها پروانه‏وار دور مادر مي‏چرخند. مرتب ناله مادر، مادر مي‏زنند. زهرا، زهرا مي‏گويند. ناله‏هاي بچه‏ها، اميرالمؤمنين را از خانه بيرون كشيد. آقا بيرون آمدند. ديدند، عجب، اين عمرِ بي‏حيا داخل خانه‏شان آمده. تنها نه بلكه با چند نفر آمده. چه تصميم‏هايي دارند! طناب دارند و داخل خانه حضرت آمده‏اند. حضرت كه مي‏داند چه مقصودي دارند.

در نقلي حضرت او را گرفتند، به زمين زدند، روي سينه پليدش نشستند و شمشير روي سرش مي‏چرخاندند. فرمودند: اگر وصيت رسول الله نبود، مي‏دانستي كه بدون اجازه وارد خانه من نمي‏توانستي بشوي. اما چه كنم، وصيت پسر عمويم دست مرا بسته.([۱۷۴]) حضرت از روي سينه نحس و پليدش برخاستند. فهميد كار تمام است و مهلت داده شده. ديگر شمشيري نيست كه از آن بترسند. چه كرد؟ با همان مغيره، خالد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۰ *»

و اراذل مدينه كه وارد خانه شده بودند، طناب يا غلاف شمشير به گردن اميرالمؤمنين انداخته، حضرت را كشان كشان از خانه بيرون بردند.([۱۷۵])

آه! آه! آه! ديگر بقيه مصيبت را نگويم. شنيده‏ايد حضرت زهرا به هوش آمد و از فضه پرسيد: پسر عمويم كجاست؟ علي كجاست؟ در خانه سر و صداها تمام شده همه بيرون رفتند. كسي نيست. عرضه داشت: آقا را بردند. ديگر حضرت فاطمه بي‏تاب شد. از خانه بيرون زد. ديگر چه به سرش آمد…! و چه طور برگشت…!([۱۷۶]) آه! آه! آه! چقدر سنگ است آن دلي كه براي مظلوميت حضرت زهرا آتش نگيرد و نسوزد. انا لله و انا اليه راجعون. الا لعنة الله علي القوم الظالمين.

ان‏شاءالله خدا روزي كند، كنار بقيع همه ناله كنيم. در حرم رسول الله كه نمي‏گذارند ناله كنيم. كنار قبر حضرت فاطمه نمي‏گذارند ناله كنيم. ولي در بقيع به ياد حضرت زهرا و مظلوميتش، خدا روزي كند ان‏شاءالله گريه كنيم و مورد عنايت حق تعالي باشيم.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۱ *»

 

مجلس    ۸

 

 

(شب شنبه/ ۱۳ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

r دوره شرك و كفر باطني

r معناي خليفة الله

r عصمت خليفة الله

r اهل عصمت و طهارت

r معصيت هرچه باشد معصيت است

r مقام حضرت فاطمه۳ در افاضه فيض

r كفار و مشركان باطني در قرآن

r سكوت اميرالمؤمنين۷ و حمايت حضرت فاطمه۳ از آن بزرگوار

r وصيتها و رحلت حضرت فاطمه۳

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

بعد از رحلت رسول الله۹، اهل بيت يعني اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن، امام حسين، زينب و ام كلثوم، اين خاندان در برابر حوادثي قرار گرفتند كه در واقع دوره ديگري بود كه شروع شد.

از اين دوره به «ارتداد» تعبير آورده‏اند:  اِرتدَّ الناسُ بعد النبي۹الا ثلثة  او اربعة([۱۷۷]) دوره‏اي است كه اين خاندان با كفر و شرك از اسلام و در اسلام روبرو شدند. خيلي از دوره رسول الله۹سخت‏تر و مشكل‏تر بود.

وقتي پيغمبر اكرم۹به رسالت مبعوث شدند و به ابلاغ امر و تبليغ اسلام مأمور گرديدند، با كفر و شرك مواجه بودند اما آن، كفر و شركي بود كه به همين ظاهر امر مربوط مي‏شد. آنها را به وسيله دلايل، براهين، بيانات الهي و معجزات، با توحيد آشنا فرمودند. كار خيلي آسان بود. مي‏فرمودند: اين بتهايي كه با دست خود مي‏تراشيد، سزاوار ستايش نيستند. اينها برايشان ارزش بندگي نيست كه براي اينها بندگي كنيد و به كمالي بخواهيد نائل گرديد. اينها بر شما چندان شرافتي، عزتي و تسلطي ندارند. اينها نمي‏توانند نفع و ضرري به شما رسانده يا از شما دور كنند. چرا اين طور در برابر اينها كرنش مي‏كنيد. خودتان از سنگ، چوب، طلا، نقره يا خرما بت قرار مي‏دهيد و بعد در نزد آنها خضوع و خشوع مي‏كنيد؟

همين اندازه كه رسول الله۹آنها را متذكر مي‏فرمود، به حكم فطرت كه خدا در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۳ *»

نهاد همه قرار داده متذكر مي‏شدند. قرآن هم خبر داده كه به بركت فطرت، كار بشر در برابر دعوت انبيا بسيار آسان مي‏شود. چون مي‏بينند كه دعوت انبيا هماهنگ با آن چيزي است كه در فطرت خود مي‏يابند. دعوت انبيا با فطرتها هماهنگ است. همان را كه بشر به حسب سرشت الهي درك مي‏كند، بعد از تذكر و آگاهيدن انبيا، صدق آنان را يافته و به آساني تصديق مي‏كند.

وقتي مي‏فرمود: أ في اللهِ شكٌ فاطرِ السَّمواتِ و الارض([۱۷۸]) نيروي فطرت بيدار مي‏شد. آيا در خدا شكي است؟ كه آفريدگار آسمانها و زمين است. متوجه مي‏شدند كه وجود خدا شك بردار نيست. دعوت به خدا، توحيد و يكتايي حق تعالي، دعوت به پرستش و اطاعت از او خيلي آسان بود. در آن زمان اگر اغراض و امراض در كار نبود، بشر خيلي به راحتي متوجه شده و تسليم امر رسول الله مي‏گشتند. خيلي آسان لا اله الا الله مي‏گفتند. بعد از ديدن معجزه‏ها و كرامتها از رسول الله و شنيدن آيات الهي بسيار آسان محمد رسول الله۹مي‏گفتند. امر خيلي آسان پيش مي‏رفت. دعوت رسول الله به گوشها مي‏رسيد. فطرتها بيدار مي‏شد. بتها از خانه‏ها بيرون انداخته يا شكسته مي‏شد. به توحيد رو مي‏آوردند و حق تعالي را پرستش مي‏نمودند.

اما بعد از رحلت رسول الله۹، اهل بيت كه در رأس ايشان اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه قرار دارند، با شرك معنوي، شرك در ولايت، با كفر معنوي، كفر در ولايت، با بتهايي كه سنگي، چوبي، طلايي و نقره‏اي نبود روبرو شدند. بتهايي كه خود را براي خاطر دنيا و رسيدن به هدفهاي دنيوي، جانشين رسول الله معرفي كردند. اولي و دومي و بعد سومي، بتهايي بودند كه در واقع جاي رسول الله نشستند، جاي اميرالمؤمنين نشستند و مدعي خلافت شدند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۴ *»

مي‏دانيم، مقام خليفه مقامي الهي است. خليفه يعني جانشين خدا و رسول الله در زمين. اميرالمؤمنين جانشين خدا بودند. ائمه ما جانشين خدا بودند. امروز بقية الله جانشين خداست. پيش از اين بزرگواران، تمام انبيا جانشينان خدا در روي زمين در ميان بندگان خدا بودند. جانشين يعني از هر جهت از طرف كسي كه جانشيني او را به عهده دارد بايد نماينده باشد. زيبنده او، شايسته او، آيه او، نماينده او، آئينه او و معرّف او باشد. بعد از رتبه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين، جز انبيا و اوصيا:به حسب مقاماتشان، كسي كه در روي زمين شايسته خلافت اللهي باشد نداريم. اين، مقام اهل عصمت و طهارت است. غير ايشان، نه ادعايش را مي‏تواند داشته باشد و نه هم شايستگيش را دارد.

حالا الحمد لله ما به سخن اهل سنت و كساني از شيعه كه از اهل سنت تبعيت مي‏كنند گوش نمي‏دهيم. آنها مطلق انسان و بشر را خليفة الله روي زمين مي‏دانند. به آياتي كه در مورد خليفه بودن آدم۷رسيده عموميت مي‏دهند و شامل همه فرزندان آدم مي‏دانند. ما الحمدلله گوشمان به اين سخنان بدهكار نيست. ما بصيرت و معرفت داريم. مي‏دانيم اينها گزاف است.

اِنّي جاعلٌ في الارض خليفة([۱۷۹]) مخصوص آدم و حجتهاي از فرزندان آدم است نه همه افراد بشر. همه افراد بشر كجا خليفة الله مي‏توانند باشند؟ براي چه كسي خليفه باشند؟ آيا براي حيوانات؟ اين خلافت مخصوص حجتهاي خداست. خليفة الله از اسماء حجتهاي خداست كه در درجه اول شأن محمد و آل محمد:است. در درجه بعد شأن انبيا و در درجه بعد شأن اوليا و اوصياست. ايشان هستند كه به حسب درجه و موقعيتشان، در روي زمين، ميان بندگان خدا، مقام خلافة اللهي را دارا هستند. شرط

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۵ *»

اصلي، اولي، كلي و اساسي براي خلافة اللهي عصمت و طهارت است.

عصمت از گناه را نمي‏گويم. عصمت از گناه، مقامي نيست. من و شما هم عصمت از گناه بايد داشته باشيم. از ما هم خواسته‏اند كه گناه نكنيم. اگر هم شيطان، نفس امّاره يا شياطين جن و انس ما را فريب دادند و مرتكب معصيت شديم ؛ آن معصيت در ما رسوخ نكند، زودگذر باشد و بگذرد. فورا نادم باشيم، پشيمان شويم و تائب گرديم. وقتي توبه نموده و در واقع از معصيت ندامت پيدا كرديم، پاكيم. به همان عصمتي كه داشتيم برمي‏گرديم. مي‏فرمايد: وقتي كه شخص به معصيت مبتلا مي‏شود، روح الايمان از وجودش كوچ مي‏كند. شخصي كه مرتكب معصيت مي‏شود در حين معصيت، روح الايمان از وجود او كوچ مي‏كند، ديگر ايمان ندارد، ولي مسلمان است و زمينه اسلام باقي است. به لا اله الا الله  معتقد است. به محمد رسول الله  و ساير مباني دين معتقد است اما حالا چون مرتكب معصيت شده روح الايمان از وجودش رفته و مؤمن نيست. شخص معصيت كار هنگام معصيت مؤمن نيست([۱۸۰]) چون روح الايمان با معصيت سازش ندارد. روح الايمان كوچ مي‏كند، اما مسلمان است و نجات مي‏يابد ولي به واسطه معصيت گرفتار است. اگر مُرد و نادم نبود، در قبر، برزخ و به حسب خودش تا قيامت، بالاخره آخر كار، شفاعت شاملش مي‏شود و به بهشت مي‏رود.

حالا مقصود اين است كه وقتي روح الايمان كوچ مي‏كند، انسان اين روح را از دست داده. ولي وقتي كه فرصت پيدا كرد، اجل او را نگرفت و به توبه موفق شد و نادم گشت، همين كه به توبه موفق شد، روح الايمان بر مي‏گردد و انسان پاك مي‏شود. اين پاك بودن همان عصمت است. خدا او را به بركت روح الايمان از معصيت نگه مي‏دارد. تا وقتي متوجه است در عصمت به سر مي‏برد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۶ *»

بارها عرض كرده‏ام، در تعقيبات نماز صبح پس از آنكه نماز گزارديم، از خدا تقاضا مي‏كنيم كه خدايا، آنچه مايه عصمت و حفاظت من است، مرا از هر معصيت و نافرماني نگهداري مي‏كند، دين من است. من ديندارم و دينداري من، مايه حفاظت و عصمت من است. خدايا، از تو مي‏خواهم كه دين مرا براي من اصلاح كن. هر كجاي دينم فسادي دارد، دينم را اصلاح كن. اگر در جايي در امر دينم شك، ترديد، كسالت، كوتاهي، قصور يا تقصير دارم ؛ خدايا، اللهم اَصلِحْ لي ديني الذي جعلتَه لي عصمة([۱۸۱]) خدايا از تو مي‏خواهم، خواهشم اين است كه براي من دينم را اصلاح كني ؛ همين ديني را كه براي من وسيله نگهباني و حفاظت من قرار داده‏اي.

معلوم است، وقتي كه دين در دل انسان راسخ، بر انسان حاكم و بر خواسته‏ها و تمايلات ما غالب باشد، قطعا ما را حفظ كرده و نگاه مي‏دارد. اگر دينمان فسادي نداشته و در امر دينمان مشكلي نداشته باشيم و دين در دلهاي ما رسوخ كرده باشد، ما را از گناه، نافرماني حق تعالي و موجبات سخط و غضبش حفظ مي‏كند. دين اين چنين است. دينداري، باور كردن و احترام به دين خدا و پايبند بودن به نظام الهي ما را حفاظت مي‏كند، اين قطعي است. هر مقدار كه با دين بيگانه هستيم و دين بر ما كمتر حكومت دارد، از اين جهت است كه امر دينمان برايمان اصلاح نشده. يك مشكلات و گرفتاري‏هايي در آن داريم كه دين بر ما نمي‏تواند حكومت كند. هواهاي نفساني حكومت مي‏كند. خواسته‏ها و تمايلات بيچاره‏مان مي‏كند. هواهاست كه نمي‏گذارد ما به امر دين و آن كمالي كه در دين منظور است و دينداري براي همان است برسيم. از اين جهت از خدا مي‏خواهيم كه خدايا، دين مرا اصلاح كن. همان ديني را كه براي من وسيله عصمت و حفاظت قرار دادي.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۷ *»

وقتي كه پيغمبر اكرم۹براي ابلاغ همين دين مأمور شدند، آيه  و اَنذِر عشيرَتك الاقرَبين([۱۸۲]) بر رسول الله نازل شد. يعني عشيره و فاميل نزديكت را اِنذار بده. حضرت تمام فاميل را در خانه خديجه جمع كردند، همه هم جمع شدند. آنجا حضرت دعوت خود را علني كردند. اولين مجلسي بود كه حضرت اظهار كردند كه من به نبوت مبعوث شده‏ام، از طرف خدا رسولم و براي شما دين آورده‏ام.

در اين گزارششان راجع به دين، فرمودند: اِنّي قد جِئتُكم بخيرِ الدنيا و الآخرة([۱۸۳]) من براي شما خير دنيا و آخرت شما را آورده‏ام. اين است كه دين حفاظت مي‏كند و به انسان عصمت مي‏دهد. پس عصمت و پاك بودن از گناه از همه خواسته شده. حالا اگر گرفتار معصيت مي‏شويم، به همين جهت معصيت را بايد بد بدانيم، چون روح الايمان از دستمان مي‏رود. ما از گناه نادم و پشيمان بايد باشيم. از گناه توبه كنيم، تا روح الايمان در ما برگردد. وقتي كه آن برگشت، به همان حفاظت الهي برمي‏گرديم و در پناه و لطف خدا قرار مي‏گيريم. اينها معلوم است.

اما عصمتي كه مي‏گويم لازمه خلافت اللهي است، اين عصمت و طهارت همان است كه خدا در قرآن فرموده: اِنّما يُريد الله ليُذهبَ عنكم الرِّجس اهلَ البيت([۱۸۴]) همه اهل ادب مي‏گويند كه علت نصب اين اهل البيت اختصاص است. خداوند براي آنكه عنكم براي همه روشن و معلوم باشد و ديگر جاي ترديدي باقي نماند، اهل البيت مي‏گويد. اين اهل البيت  به اين معني است كه اين اراده حق تعالي مختص به اهل بيت است.

همه سني و شيعه روايت مي‏كنند كه رسول الله اهل بيت را معين كرده و فرمودند: خاندان من، علي، فاطمه و فرزندان علي و فاطمه مي‏باشند كه فرزندان من

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۸ *»

هستند.([۱۸۵]) اينها اهل بيت من هستند كه خداوند از هر گونه رجس و پليدي ايشان را تطهير كرده. تطهير كردن الهي همان عصمتي است كه ما مي‏گوييم: براي معصومين ماست. شعاعش در انبيا و شعاع بعد از شعاعش در اوصيا و اوليا است.

اصل عصمت مال اين چهارده نفر است ، پس اصل خلافت اللهي نيز مال اين چهارده نفر است. اين چهارده نفر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين‏اند. رسول الله، فاطمه زهرا، اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصومش كه آخرين ايشان مهدي صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين است. اينها معصوم كلي به عصمت كلي اولي و اهل طهارت و مصاديق اولي و اصلي اين آيه مباركه‏اند.

عرض كردم در زمان نازل شدن اين آيه، قرآن به اين شكل در دست همه جمع‏آوري شده نبود. اين ترتيب و جمع‏آوري در زمان عثمان انجام شد. به همين علت، اين آيه در جايي گذاشته شده كه با آيات پيش و پس مناسبت ندارد. در آياتي است كه خدا با زنهاي رسول الله فرمايش مي‏فرمايد، دستوراتي به آنها مي‏دهد و آنها را نصيحت مي‏كند. يكباره بين آن آيات، اين آيه قرار داده شده. اين قرار و ترتيب حالا ممكن است براي كسي مسأله‏ساز باشد، اما آن زمان اين چنين نبود.

آن زمان مشخص بود كه در چه موردي نازل شده و به چه مسأله و حادثه‏اي مربوط است. آنهايي كه مي‏دانستند، در محضر رسول الله بودند و به گوششان خورده بود، مي‏دانستند. آنهايي هم كه نمي‏دانستند، مي‏پرسيدند. هر كس هر مقداري در ذهن و سينه‏اش از قرآن داشت، همان را مي‏دانست. آيات در حوادث و مسائل مختلف نازل مي‏شده.

اين آيه به حسب ظاهر شايد مكرر نازل شده اما آن جايي كه مورد اتفاق است،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۳۹ *»

هم سني و هم شيعه قبول دارند ؛ وقتي بوده كه رسول الله نشسته و در حضورشان اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين بودند. اين بزرگواران مجتمع بودند. رسول الله دعا كردند: اللهم اِنَّ هولاءِ اهلُ بيتي  از خدا درباره اينها خواسته‏هايي خواستند. خدا خواسته‏هاي رسول الله را اجابت كرد و براي اين كه به ما بفهماند كه خواسته‏هاي رسول الله اجابت شده، اين آيه نازل شد([۱۸۶]): انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا اللهم صل علي محمد و آل محمد.

عرض كردم در همين چند روز گرفتاري حضرت فاطمه سلام الله عليها و درگيري او با ابي‏بكر، عمر، ساير صحابه و اهل مدينه، هم حضرت فاطمه و هم اميرالمؤمنين چند بار اين آيه مباركه را در وصف خود خواندند. گفتند مراد از اين آيه، فقط ما هستيم و خدا طهارت ما را نازل كرده. اين آيه شاهد بر پاكي و پاكيزگي ماست. به خصوص حضرت فاطمه سلام الله عليها در مساله فدك با اينها روبرو مي‏شود و همين آيه را تلاوت مي‏كند.([۱۸۷]) يعني بنابراين آيه، من كه در فدك متصرف هستم، بر خلاف قرآن، بر خلاف فرمايش پدرم و بر خلاف قوانين رفتار نكرده‏ام. من به دليل اين آيه مباركه، از هر گونه خلافي پاك و پاكيزه هستم.

پس شما كه اعتراض كرديد و فدك را از من گرفتيد، غاصب و ظالميد. شما خلاف قرآن، خلاف قانون و خلاف رضاي رسول الله رفتار كرده‏ايد. در اين گفتگوها و محاكمه‏ها حضرت فاطمه سلام الله عليها به اين آيه مباركه متمسك است. اميرالمؤمنين در محاجه‏شان به اين آيه متمسك هستند. هيچ كدام از آنها حتي كسي مثل عمر، جرأت نكرد بگويد، اين آيه درباره شما نيست. جرأت نكرد چون براي همه معلوم بود كه اين آيه در وصف اهل بيت است. طهارت و عصمت ايشان را خدا در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۰ *»

قرآن امضا و گواهي كرده.

چند مجلس قبل، معني عصمت و طهارت را عرض كردم. شأن بزرگي مثل رسول الله نيست كه بگوييم: آقا، يا رسول الله، ما شهادت و گواهي مي‏دهيم كه شما عصمت داريد، شما طاهر و مطهر هستيد و گناه نمي‏كنيد. آيا اين عبارات شايسته شأن رسول الله است؟ معنايش اين است كه ما نعوذبالله آن قدر بر رضا و غضب خدا مسلط و آگاه هستيم كه مي‏توانيم بگوييم: اي رسول خدا تو گناهكار نيستي. هر كار مي‏كني، طاعت و بندگي خداست. آيا اين به ما مي‏زيبد و شايسته ماست؟ ما اصلا از چه كسي آموخته‏ايم كه طاعت و معصيت يعني چه؟ از همين پيغمبر، او به ما آموخته و ما را با طاعت و معصيت آشنا كرده. او به ما از رضا و غضب خدا خبر داده.

اي كاش دلهايمان با خبر شود و به اين خبر او ايمان بياوريم. طاعتها را طاعت خدا و معصيتها را معصيت خدا بدانيم. عزيزان من، در اين شب شهادت فاطمه سلام الله عليها، ما بايد متذكر بشويم. معصيتها فرق نمي‏كند، كوچك و بزرگش تفاوت نمي‏كند. معصيت، معصيت است. غيبت حرام است. نبايد بنشينيم غيبت بكنيم. آخر غيبت برادر ايماني كه صحيح نيست. تهمت زدن، كينه ورزيدن و بخل صحيح نيست. از خدا بايد بترسيم. ما فكر مي‏كنيم معصيتها همانهايي است كه فعلا رويمان نمي‏شود انجام دهيم، دسترسي نداريم يا در جامعه تمكنشان را نداريم و برايمان ميسر نيست. معصيتها را همان‏ها مي‏دانيم. نه خير، معصيت هر طور و به هر شكل باشد معصيت است.

مخصوصا براي اهل ايمان، حق اخوت مانع بايد باشد از اينكه، خداي نكرده، ما درباره يكديگر فكر نامناسب يا سخنهاي ناجور داشته باشيم. بي‏جهتِ بي‏جهت خدا و اولياء خدا را به سخط بياوريم. چرا از يكديگر بدگويي و انتقادهاي بيجا مي‏كنيد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف مي‏زنيد؟ اينها همه گناه و معصيت است؟

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۱ *»

اكثر ما الآن ديگر بيش از بيست سال است كه با يكديگر صداقت و رفاقت پيدا كرده‏ايم. حالا فاميل‏ها كه فاميلند اما آنهايي كه با يكديگر فاميلي ندارند، لااقل صداقت بيست ساله دارند. صداقت يعني رفاقت و صميميتِ بيست ساله كه در حديث مي‏فرمايد: صُحبةُ عشرينَ سَنَةً قَرابة([۱۸۸]) وقتي دو نفر با يكديگر بيش از بيست سال دوست باشند، اينها ديگر فاميلند و حكم قرابت دارند. يعني علاوه بر حق دوستي، حق فاميلي پيدا مي‏كنند. چرا رعايت نمي‏كنيد و هر چه به زبانتان مي‏آيد، مي‏گوييد؟ چرا مجلستان را به غيبت، بدگويي و انتقاد بيجا آلوده مي‏كنيد؟ حرفهاي ناشايست، زشت و گناه است. به بركت رسول الله، طاعت و معصيت را مي‏شناسيم. چرا اطاعت نمي‏كنيم؟ چرا ترك معصيت نمي‏كنيم؟

عرضم اين است كه اين عصمتي كه مي‏گوييم، شأن خليفة الله است. طهارتي كه خدا براي خلفاي خود بيان مي‏كند به اين معني نيست كه بگوييم: معصيت نمي‏كنند، لغزش و خطا ندارند، سهو نمي‏كنند و نسيان ندارند. يك معناي عالي‏تري در نظر بايد داشته باشيم. خليفة الله در روي زمين كيست؟ آن كسي است كه همه كارش كار خداست. همه سخنانش سخن خدا و در همه جا مورد عنايت خداست. لحظه‏اي از عنايت خدا دور نيست. اصلا خودش عناية الله و رحمة الله است. خودش، رضايت خداست.

بي‏جهت نبود كه رسول الله فرمود: رضا فاطمةَ مِن رضاي و سَخَطُها مِن سخطي([۱۸۹]) رضايت زهرا رضايت من و سخط زهرا سخط من است. از آن طرف هم معلوم است كه رضايت خدا و رسولش، يكي است. اصلا قلب رسول الله، محل

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۲ *»

رضايت و خشنودي خداست، هم چنانكه محل غضب خدا بر غير اهل ايمان، اهل ولايت و اهل طاعت است. سخط خدا كجاست؟ در همين دلهاست. پس عصمت به اين معناي گسترده الهي، شأن خليفة الله است.

حالا پيغمبر اكرم آن خليفة الله اول و اول خليفة الله است. آدم انگشتر خلافة اللهي از دست پيغمبر ما، در آستين حضرت علي، سر سفره حضرت فاطمه گرفته است. توجه بفرماييد كه چه عرض مي‏كنم. آدم علي نبينا و آله و عليه السلام به حسب ظاهر، اول خليفه خدا در روي زمين است. همچنانكه او اول بشري است كه روي زمين آفريده شده. آدم كه اول خليفة الله است، انگشتر خلافة اللهي از دست رسول الله در آستين اميرالمؤمنين سر سفره حضرت فاطمه گرفته. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

مبالغه و توريَه نيست، واقعيت است. چون آن بزرگوار، «خاتم النبيين» است، يعني زينت همه انبيا يا مُهر و خاتمه كننده همه نبوتها است. هم چنانكه خاتَم، مهر است و آخر نامه را ختم كرده و مهر مي‏زنند ؛ نبوت رسول الله ختم نبوتها است. هر چه ختم است، بدء است. تا اول نباشد، آخر نمي‏شود باشد. اول و آخر است. نبوت، به محمد شروع شده و به محمد۹خاتمه پيدا كرده. معناي ختم نبوت و خاتم الانبيا بودن، اين است.

پس چون اول نبوتها است، هر نبوتي به دست و بخشش آن بزرگوار است. اميرالمؤمنين نيز چون مظهر ولايت كلي است، در واقع دست نبوت در آستين ولايت است. همه تصرفات، از مقام ولايت سرچشمه مي‏گيرد. دست پيغمبر در آستين اميرالمؤمنين است.

آن گاه سر سفره حضرت فاطمه مي‏باشد. چون خداوند سفره احسانش را در خانه حضرت زهرا انداخته. سفره احسان و امتنان بر جميع ملك و اهل ملك را در خانه حضرت زهرا انداخته. حضرت زهراست صاحب سفره احسان خدا. هر موجودي در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۳ *»

عالم تكوين و تشريع كه از فيض الهي بهره‏مند است سر سفره حضرت زهرا و در خانه او است. حضرت زهرا مهمان‏نواز و مهماندار همه موجودات است.

به چه دليل اين طور مي‏گوييم؟ به جهت اينكه در حكمت ثابت شده كه آخرين تعين حقيقت محمديه، تعين فاطميه است. يعني خدا به بركت اين بزرگواران در اين مقام، به جميع خلق احسان فرموده. به همين علت از كلمه «فاطر» كه اسم خدا است نام «فاطمه» براي حضرت زهرا مشتق شده. فاطر به معناي آفريدگار است. آفريدگار و خلقت كننده بر اساس كلمه فطَر، فاطر و مفطور خصوصيتي دارد كه به هر كس هر چه از تكوين و تشريع داده شده، از اين اسم است. اين اسم در تعين فاطمي تجلي كرده كه حضرت فاطمه زهراست.

به همين سبب مي‏گوييم: يا فاطرَ السّمواتِ و الارضِ بحقِّ فاطمةَ همان طور كه مي‏گفتيم: يا حميدُ بحقِّ محمد.  آدم هم كه خدا را به اسماء خمسه طيبه سلام الله عليهم اجمعين قسم داد، اول اسم خدا را مي‏برد بعد به آن مظهري كه اين اسم در آن مظهر به حد اعلاي نمايش و هويدايي نمايان شده قسم مي‏دهد: يا حميدُبحق محمد يا عالي بحق علي و يا فاطرُ بحق فاطمةَ يا محسنُ بحق الحسن و يا قديمَ الاِحسان بحق الحسين.([۱۹۰]) البته عبارات به طورهاي مختلف نقل شده.

مقصود اين است كه فاطمه از فاطر مشتق است و خداوند به فاطر و خالق بودن و احسان، در مقام امتنان و ربوبيت از اين مقام است كه به همه خلق افاضه مي‏فرمايد. اين تعبيرم البته براي همه دلها روشن است. ولي اميدوارم در فرداي قيامت كه به من نگاه مي‏كنيد، وقتي همه ان‏شاءالله از شفاعت حضرت فاطمه بهره‏مند باشيم ؛ آنجا مي‏گوييد حق با تو بود. عجب تعبيري گفتي! خدا به دست رسول الله، در آستين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۴ *»

اميرالمؤمنين و بر سر سفره حضرت فاطمه به همه انبيا نبوت داده، علم داده، كرامت كرده، معجزه، كتاب و شريعت داده. همه علمهاي انبيا از اولين و آخرين يك نم و ترشحي از يم و درياي علم حضرت فاطمه سلام الله عليها است. اللهم صل علي محمد و آل محمد. همه معجزه‏ها و كرامت‏هايشان، هر چه دارند، خود را در نزد حضرت فاطمه گدا مي‏بينند. دستشان به در خانه حضرت فاطمه دراز است.

حالا اينها خلفاء الله هستند. ببينيد بعد از رحلت رسول الله كار خلافت به كجا رسيد! چقدر صدمه و مصيبت وارد شد؟ چطور يكباره يك پرده كنار رفت. تا آن موقع، تمام آيات سراسر قرآن، درباره كفار، مشركان، مخالفان خدا، نابكارها و تبهكارها، هر چه از اين قبيل در قرآن بود، سرتاسر با همان كفر، شرك، معصيت ظاهر و تبهكاري‏ها و خيانتهاي ظاهر تطبيق مي‏شد. يكباره با چشم روي هم گذاردن رسول الله، پرده كنار رفت. تمام اين آيات مصاديق ديگري پيدا كرد.

يك عالم ديگر و وضع ديگري شد. كفار، يعني كساني كه حق علي را انكار كردند. مشرك، يعني كساني كه به جاي علي، ابي‏بكر، عمر و عثمان را گذاردند. تبهكاري يعني مخالفت با حضرت زهرا و در خانه او را آتش زدن. معصيت، شرك و كفر اصلا وضعش عوض شد. قرآن طور ديگري شد. قرآن تطبيق ديگري پيدا كرد و عالم ديگري نمايان شد.

در اين عالم و دوره ديگر حضرت علي رسول الله است، حضرت فاطمه رسول الله است. يا به تعبير مناسب تر حضرت علي رسول الله و حضرت فاطمه حضرت علي است. مثل آن دوره كه رسول الله در كنارش حضرت علي بود حالا حضرت علي در كنارش حضرت فاطمه است. ولي در آن دوره رسول الله فرمان جهاد مي‏داد و حضرت علي شمشير مي‏كشيد، وارد ميدان مي‏شد، كافر و مشرك مي‏كشت و به درك مي‏فرستاد، در معصيتها حد جاري مي‏شد. همه از رسول الله و حضرت علي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۵ *»

مي‏ترسيدند.

اما با رحلت رسول الله و رسيدن اين دوره، پيدايش اين مصداق و كنار رفتن پرده، حالا جانشين رسول الله حضرت علي است. او همان رسول الله است، مگر در غديرخم نفرمود: علي فيكم بمنزلتي فيكم رسول الله، دست علي را گرفته بود و فرياد مي‏زد. همه به اعجاز مي‏شنيدند. آن آخري مي‏شنيد، همان طور كه اولي مي‏شنيد. فرمود: علي بعد از من در ميان شما به منزله من است. هيچ تفاوتي با من ندارد. فَقَلِّدوه دينَكم دينتان را به عهده علي بگذاريد. حكم خدا را از علي بگيريد و اطيعوه في جميع اموركم([۱۹۱]) در همه كارهايتان اطاعتش بكنيد. در همه جا و همه امورتان، علي امام، جلو و پيشوايتان باشد. اين دستور را داده.

حالا جانشين خدا، جانشين رسول الله، حضرت علي در برابر اين كفرها و شركها قرار گرفته. انكار ولايت، انكار حق علي، بي‏اعتنايي به خاندان رسالت يعني بي‏اعتنايي به ولايت كه لُبّ دين است. همان كه وقتي رسول الله ابلاغ كرد، خدا نازل فرمود: اليومَ اَكملتُ لكم دينَكم و اَتممتُ عليكم نعمتي و رَضيتُ لكم الاسلامَ‏دينا([۱۹۲]) امروز ديگر من دينتان را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم. ديگر نعمتم را تمام كردم. راضي شدم و پسنديدم اين اسلامي كه مي‏بينيد پيغمبر آورنده آن و علي در كنار پيغمبر صاحب، حامل، حافظ و همه كاره اين دين است. علي در كنار اين پيغمبر باشد، اين اسلام مشخص را راضي شدم كه دين شما باشد.

درباره يك چنين ولايت و موقعيتي، همه بي‏اعتنا شدند و اصلا يادشان رفته. وقتي حضرت زهرا در مسجد، آن خطابه و سخنراني را فرمود. تمام مسجد به تزلزل درآمد. همه گريه مي‏كردند. حضرت فاطمه آمد به خانه برود، نتيجه‏اي كه جز گريه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۶ *»

نگرفته. حضرت به طرف منزل خواست برود، رفاعه جلو آمد، خواست عذري بتراشد، گفت: اگر علي به ما يادآوري مي‏كرد، ما با ابي‏بكر بيعت نمي‏كرديم و اين قرار را با او نمي‏بستيم. آنگاه آزادتر بوديم و از شما مي‏توانستيم دفاع كنيم و حق شما را بگيريم. اما الآن او آن جا نشسته، ما هم با او بيعت كرده‏ايم، هر كاري بكند بايد تبعيتش بكنيم. فدك را از شما گرفته، ناچاريم بايد تبعيت كنيم. چرا علي نگفت و قبل از اين كار، ما را خبردار نكرد. قربان حضرت زهرا!

در اين دوره و برنامه، اين پرده كه كنار رفته رسول الله فعلي بعد از رسول الله، حضرت علي است. تفاوت در اين است كه ايشان بايد صبر كند اما آن بزرگوار، بالاخره بعد از مدتي صبر، شمشير كشيد. ايشان فعلا بايد صبر و مدارا كند، سخني نگويد، سكوت كند و حاميش فقط حضرت زهرا باشد. مگر حضرت زهرا شمشير و تازيانه دارد؟ نخير بلكه او را تازيانه مي‏زنند، با غلاف شمشير به بازويش مي‏زنند.([۱۹۳]) او تنها حامي حضرت علي است. اما چه حاميي!

در پاسخ او، حضرت زهرا سلام الله عليها تعبيري دارد كه از سخن او اظهار ناراحتي مي‏كند. بعد هم مي‏فرمايد: اليك عنّي  برو، از من فاصله بگير. مگر غدير خم براي كسي ديگر عذري باقي گذاشت؟ ببينيد چه زود فراموش كرده و از خاطر بردند.

مي‏بينيد كه هنوز هم فراموش كرده و از خاطر برده‏اند. هزار و چهار صد سال مي‏گذرد از شهادت، مظلوميت و از كتك خوردن حضرت زهرا و همين طور از ناله شيعه، هزار و چهار صد سال است كه شيعه ضجه مي‏كند، به سينه مي‏زند، اشك مي‏ريزد و فرياد مي‏كند، يا فاطمه و يا زهرا مي‏گويد. خدا روزي كند ايام حج، اين بقيع يك پارچه گريه براي حضرت زهرا است. در ميان مخالفان، فارسي زبان و عربي زبان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۷ *»

هستند، زيارتها، دعاها و گريه‏ها را مي‏بينند. ضجه‏هاي شيعه را مي‏بينند كه مثل مرغ سر كنده، اين طرف و آن طرف مي‏زند. خودم از كنار بقيع رد مي‏شدم، كسي از يكي از آنها سؤال كرد: اين جمعيت چيست؟ چرا اين طورند؟ با يك بي‏اعتنايي گفت: اينها شيعه هستند.

آخر شيعه چرا مي‏سوزد، گريه و ضجه مي‏كند؟ چرا يا زهرا، يا زهرا، مي‏گويد؟ يا زهرا، قبرت كجاست؟ چرا كنار قبرت نمي‏توانم بيايم؟ اي مظلومه اهل بيت، اي مظلومه رسول الله. فراموش كرده‏اند، از خاطرشان رفته و رفته و هنوز هم به خاطرشان نمي‏آيد. كتابهاي شيعه و سني هم پر است از فضائل اهل بيت، مساله غدير و مظلوميت حضرت زهرا اما هيچ خبري نمي‏شود. چرا خبري نمي‏شود؟

به جهت اينكه از همان زمان كه پرده كنار رفت و اين دوره پيش آمد، آن دوره باقي است. مصاديق كفر، شرك و معصيتي كه آمرزش در آن نيست، هستند. آن كفر و معاصي عبارتست از مخالفت با ولايت، بي‏اعتنايي به خاندان رسالت، بي‏اعتنايي به حضرت زهرا. ناله‏ها و گريه‏هاي حضرت زهرا و سخنان او را همه شنيدند. حضرت زهرا خودش را معرفي كرد، مثل اينكه او را نمي‏شناسند. گفت من فاطمه، دختر پيغمبر شما هستم. در شأن ما آيه:  انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت([۱۹۴])  و همين طور آيه: و آتِ ذا القُربي حقَّه([۱۹۵]) نازل شده. رسول خدا به دستور خدا فدك را به من بخشيده. مال من بوده. خدا براي امتحان شما دستور داده كه اين فدك را به من بدهد.([۱۹۶])

فدك و عوالي فدك خيلي سرزمين پهناوري است. باغهاي زيادي بوده، همه آباد و پر محصول. حضرت زهرا چهار سال از درآمد فدك، تمام مساكين مدينه را اداره

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۸ *»

مي‏كرد. چهار سال تمام مساكين مدينه از حضرت فاطمه سلام الله عليها بهره‏مند بودند. آن را گرفتند، به عنوان اينكه، پيغمبر ارث نمي‏گذارد. هر چه ارث بگذارد صدقه و مال همه است. فرمود: اولا مال من است. بعد هم بر فرض، مال پدرم بوده،… دقت مي‏كنيد، جرأت نكردند بگويند، مال مسلمين است و مسلمين فتح كرده‏اند. همه مي‏دانستند فقط مخصوص رسول الله است. چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، دو نفري رفتند و فدك را فتح كردند. بدون جنگي، تسليم شدند و به پيغمبر اكرم داده شد. مال پيغمبر بود، خدا هم آيه نازل كرد: و آتِ ذا القربي حقه  به زهرا بده. به زهرا داده، سند نوشته، اميرالمؤمنين نويسنده سند امضا كرده، حضرت علي شاهد، ام ايمن هم شاهد، امام حسن و امام حسين فرزندان حضرت زهرا هم باخبر بودند. ولي اينها با اين همه ناله‏ها و فريادها، سخن هيچ كس را نپذيرفتند.([۱۹۷])

مقصودم اين است كه حضرت زهرا به خانه آمد، مسجد هنوز سر و صدا و ضجه و ناله بود. ابي‏بكر و عمر با هم مجتمع مي‏شوند. ابي‏بكر مي‏گويد: ببين، چه اوضاعي بارآوردي! به من گفتي فدك را بگير، اين اوضاع بار آمده. دومي، مردم را خوب مي‏شناخت. گفت: هيچ نگران نباش، اين يك گرد و غباري است كه برخاسته و زود مي‏نشيند. هيچ نگران نباش. اين گرد و غبار مي‏نشيند، باز فدك مال تو و در دست و اختيار توست. هيچ كس هم متعرض نمي‏شود. فقط زهرا متعرض است كه به خانه رفت و نااميد شد. بعد از چند بار نااميدي، ديگر كار تمام است.

اتمام حجت، مصالح ديگر، دفاع از خاندان عترت و رسالت و مقام ولايت، حضرت زهرا را به مسجد كشانده، آن هم با چه حالي! بعد از همه صدمه‏ها بوده. يك بار در خانه، كتك خورده. يك بار در كوچه كتك خورده. بعد از همه اين صدمه‏ها، حالا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۴۹ *»

كه در مسجد براي سخنراني آمده، همه نوشته‏اند كه خميده بود. به طوري خميده بود كه چادر زير پاي حضرت زهرا گير مي‏كرد، گاهي به زمين مي‏خواست بيفتد. زنها او را مي‏گرفتند. پرده زدند، پشت پرده نشست. اول آه و ناله‏اي كرد كه همه به گريه و ضجه افتادند.([۱۹۸])

بالاخره ديگر به هر طور بود دوره نقاهت و بيماري حضرت زهرا خاتمه پيدا كرد. حضرت زهرا مثل امشب يا مثل امروز به حسب اين نقل از دنيا رفته. بعد از مغرب يا قبل از مغرب از دنيا رفته است. اهل مدينه خبر شدند، فهميدند كه چه كسي را از دست دادند، يادگار رسول الله را از دست دادند، آن هم با چه حالي! مگر از گريه‏ها و ناله‏هاي حضرت زهرا و ظلمهايي كه در حق او كردند يادشان مي‏رود؟ همه گريان شدند. خبر دادند كه تشييع جنازه زهرا به تأخير افتاده.

به حسب نقل اگر امشب، شب شهادت حضرت زهرا بوده، شما خودتان ديگر مي‏توانيد تصور كنيد كه خانه علي چه خانه‏اي است!! اين چند نفر كه در محضر اميرالمؤمنين‏اند چه وضعي دارند! آه! آه! آه! يا بقية الله، يا بقية الله، چه حالي؟!

وصيت‏هاي حضرت فاطمه همه دليل بر نارضايتي و خشم اوست. دليل بر اين است كه راضي نبود از غسل، كفن، دفن و نماز گزاردن بر او خبر شوند. امر بر اميرالمؤمنين خيلي سنگين است! اميرالمؤمنيني كه در اين همه فشار منافقان قرار گرفته، هر قدمي كه برمي‏دارد به او اشكال و اعتراض مي‏كنند. جلويش را مي‏گيرند، مي‏گويند تو عمدا اين چنين مي‏كني، تو با ما كينه داري. تو چه و چه ….

حضرت ناچارند چون حضرت زهرا هم از ايشان التزام گرفته كه اگر وصيت كنم به وصيتم عمل مي‏كني يا اميرالمؤمنين؟([۱۹۹]) او مي‏داند چه مي‏خواهد بگويد و مي‏داند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۰ *»

براي حضرت علي چه زحمتي و چه مشكلاتي درست مي‏شود. اميرالمؤمنين هم مي‏داند كه حضرت زهرا هر چه مي‏خواهد وصيت كند، به مصلحت اين امت، براي خير اسلام، معنويت قرآن، آگاهانيدن جهان و جهانيان بر ظلم ظالمان، كفر كفار و شرك مشركين است.

اين دوره يعني دوره تأويل قرآن. يا زهرا، هر چه دستور بدهي، هر چه وصيت كني، عمل مي‏كنم خيالت آسوده باشد، بگو. حضرت علي مي‏دانند كه حضرت زهرا چه مي‏خواهد بگويد. مرا فقط خودت غسل بده. جامه از تن من بيرون نياور. از زيرِ جامه بدن مرا غسل بده. بعد وصيتهايش را كرده كه از جمله، مردم خبر نشوند و به تشييع جنازه من حاضر نشوند. قبر من مخفي باشد.([۲۰۰]) آه! آه! آه! يعني علي جان، همان طور كه من تنها، بي‏كس، غريب و بي‏پناه بودم، تو هم غريبي، بي‏پناهي و بي‏كسي. تو شريك غم و غصه نداري، علـي. اين همه جمعيت مدينه، اين همه كساني كه همه سوابق تو را مي‏دانستند و مي‏دانند، از ارزش و عظمت تو باخبرند، هيچ يك شريك غم تو نيست. علي زهرا را از دست مي‏دهد. در اين غم و مصيبت بزرگ، علي جان، تو تنهايي. اگر چند نفري هم بودند به حساب نمي‏آمدند. سلماني، اباذري، مقداد و عماري چند نفري بيش نيستند كه مشخصند. اينها نسبت به اهل مدينه كه به حساب نمي‏آيند. روي اين جهت، علي جان، خبر نده و تنها بسوز، تنها در غم من باش، شريك نداري.

اين بچه‏هاي من در غم و مصيبت مادري مثل زهرا شريك ندارند. حسن، حسين و زينب و ام كلثوم مادر را از دست مي‏دهند اما غريبند. كجايند بچه‏ها و دخترهاي مدينه؟ خودت و همين جمع بر من نماز بگزار. ديگران در نمازگزاردن بر من شركت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۱ *»

نكنند. قبر من هم مخفي باشد، كسي خبردار نشود. اين وصيتها نشانه مظلوميت و غربت اهل بيت، غربت حضرت زهرا و غربت حضرت علي است. مصيبت را شنيده‏ايد.

ببينيد مظلوميت اين خاندان چقدر است كه اهل آسمانها به خروش آمدند. خود اميرالمؤمنين نقل مي‏كنند وقتي كه حسن، حسين، زينب و ام كلثوم را براي وداع با مادر صدا زدم، كنار بدن در كفن شده مادر آمدند. چه بدني! بدني كه به واسطه اين دوره نقاهت آب شده. اسماء مي‏گويد: فقط از حضرت زهرا در ميان بستر بيماريش، مثل يك جامه باقي مانده بود. اين بدن آزرده، در ميان كفن قرار دارد، بچه‏ها جلو آمدند. اين بچه‏ها فاطمه از دست داده‏اند. مادري آن هم فاطمه، بچه‏ها هم حسن و حسين. اميرالمؤمنين مي‏فرمايد: صيحه‏اي از دل زهرا كنده شد، دستها از كفن بيرون آمد، حسن و حسين را روي سينه گرفت.([۲۰۱]) آه! علي گريه مي‏كند. سلمان گريه مي‏كند. اباذر گريه مي‏كند. اسماء گريه مي‏كند. فضه گريه مي‏كند.

اين بچه‏ها را مي‏بوسند و به نرمي از بدن حضرت فاطمه جدا مي‏كنند. اما حسين، اما كربلا، بچه هاي حسين را تازيانه مي‏زدند، با كعب نيزه مي‏زدند، سيلي به صورت‏ها مي‏زدند، موهاي بچه‏هايش را مي‏كشيدند. آه! آه!

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۲ *»

 

مجلس    ۹

 

 

(شب يكشنبه/ ۱۴ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r گرفتاري اميرالمؤمنين۷ بعد از رحلت حضرت فاطمه۳

r عظمت حضرت فاطمه۳ و ذلت دشمنانش

r حالات ابوبكر در وقت احتضار

r تاويل قرآن آشكار گرديد

r داستان مالك بن نويره

r حجتهاي خدا به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند

r باطن سوگندهاي خداوند در اين آيات

r حضرت فاطمه۳ نذير است

r مصيبت اميرالمؤمنين۷ در داخل خانه

r مصيبت اميرالمؤمنين۷ در خارج خانه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اميدواريم خداوند به فضل و كرمش اين سلام و صلوات ما را خدمت حضرت فاطمه زهرا و مادر مكرمه او حضرت خديجه كبري و فرزندان معصومينش مخصوصا وجود مبارك آقا بقية الله، يگانه يادگار حضرت زهرا، يگانه غمخوار و داغدار حضرت زهرا ابلاغ بفرمايد. عرض تسليت ما را خدمت آقا بقية الله ابلاغ فرموده و ما را مشمول عنايات آن حضرت قرار دهد. ما را شريك غم آقا بقية الله گرداند. در اين شب كه شب غربت و شب شام غريبان خانه حضرت علي است، عرض تسليت خدمت آقا بقية الله عرضه مي‏داريم:

ساعد الله قلبَك يا بقيةَ الله و احسنَ اللهُ لك العزاءَ في مصيبة جدتك فاطمةَ الزهرا و ساعد الله قلبَ مَن حوْلَك مِن اصحابِك في هذه المصيبة.

امروز كه به حسب اين نقل شهادت حضرت واقع شده باشد، روز عجيبي بر اميرالمؤمنين گذشت. مصيبت در داخل و خارج خانه خيلي سنگين است. داخل خانه، جاي فاطمه را خالي مي‏بيند. به جاي فاطمه، ديگر قبر فاطمه را در خانه مشاهده مي‏كند. در اين خانه مدتي زندگي كرده‏اند كه شايد قريب نه سال باشد. در اين خانه چه عزتي و چه حرمتي بوده! خداي متعال و رسول الله براي اين خانه چه احترامي قائل بوده‏اند! امت را به احترام از اين خانه و اهل اين خانه سفارش مي‏كردند. خانه حضرت زهراست. خدا روزي كند هنوز هم الحمدلله عزتش برقرار است. اگر چه دشمنان خواستند اين خانه و اهل اين خانه را خوار و ذليل گردانند.

تمام مصيبتهايي كه بر اين خانه و اهل آن وارد كردند، براي همين بود كه خواستند اين خانه و اهلش را خوار گردانند و از نظرها بيندازند. مخصوصا بي‏احترامي،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۴ *»

استخفاف و بي‏حرمتي كردند تا اين خانه و اهلش از نظرها بيفتد. اما كور خواندند، اين، از آن خانه‏هايي است كه خدا در شأن همين خانه و مثل آن نازل فرموده: في بيوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ و يُذكَرَ فيها اسمُه.([۲۰۲]) اين، از آن خانه‏هاست. خداوند اراده فرموده، اين چنين اجازه و رخصت داده كه در عالم امكان اين خانه‏ها رفعت پيدا كند. آن چنان رفعتي كه حد نداشته باشد. شما مي‏دانيد، هيچ امري مانع قدرت خدا و اراده حق تعالي نيست. اين آيه، يعني خداوند اذن فرموده و اجازه داده كه اين خانه‏ها رفعت پيدا كند و در اين خانه‏ها اسم خدا ياد و نام خدا برده شود.

خانه حضرت فاطمه از آن خانه‏هاست. اذن خدا تمام مراتب فعل خدا را از مشيت گرفته تا مرحله امضاء شامل است. مشيتش، اراده‏اش، قدرش و قضائش تعلق گرفته و به مرحله امضاء هم الحمدلله رسيده. حالا در مقابل اين اراده حق تعالي و اين اذن و رخصت خدايي، آيا ابي‏بكر، آيا عمر، آيا عثمان، آيا ابوعبيده جراح، مغيره و از اين گونه اشخاص كه اراذل مدينه بودند، اين خانه و اهلش را مي‏توانند ذليل و خوار كنند؟

آنها به گمان خود توهين و استخفاف كردند اما مي‏بينيد كه در تاريخ براي خود، لعنت و ذلت فراهم كردند. دوست و دشمن در واقع، در دل و در وجدان خود از آنها اظهار برائت و بيزاري مي‏كنند. كساني كه در دوستي با آنها خيلي شديدند، سعي مي‏كنند كه اين جنايات، خيانتها و جفاها را به طوري بپوشانند. اما الحمدلله در تاريخ ثبت شده و بنا نبوده كه پوشانده بشود.

بنا شد كه اين بزرگواران با قبول مظلوميت و مقهوريت، معنويت و قدرت اسلام و قرآن را حفاظت كنند. راه حفاظت قرآن، اسلام و معنويت اسلام همين مظلوميتشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۵ *»

بود ؛ به اين طور كه از طرفي به آناني كه نفاق داشتند، منافق بودند و در دل كافر بودند، مهلت داده شود تا نفاق، كفر و شرك آنها آشكار شود. از طرفي هم معنويت اسلام و قرآن محفوظ بماند و حفظ شود. به حسب ظاهر اهانتها كرده و به حق ايشان استخفاف ورزيدند. اما نتيجه به عكس گرفته مي‏شد. هر چه آنها در ظلم، پافشاري و پيشروي مي‏كردند، بر معنويت، عظمت و جلالت اين بزرگواران افزوده مي‏شد. مقام قداست، شرافت و حرمتشان بيشتر آشكار مي‏گرديد.

به طوري كه حتي نقل شده ابي‏بكر، دم مرگ از اموري كه مرتب از آن‏ها اظهار ندامت مي‏كرد، همين متعرض شدن نسبت به خانه حضرت زهرا، غصب فدك و متعرض شدن به حق حضرت فاطمه بود. مي‏گفت: كاش من اين جسارت را نمي‏ورزيدم، مرتكب اين خيانت و جنايت بزرگ نمي‏شدم. حالت احتضارش حالتي بود كه نوعا وقتي كه به عيادتش مي‏آمدند و در اطرافش بودند، مي‏گفت: من مي‏بينم رسول الله و اميرالمؤمنين، ايستاده‏اند. البته او نمي‏گفت رسول الله و اميرالمؤمنين، چون به رسالت رسول الله و به امارت اميرالمؤمنين معتقد نبود.

مي‏گفت: مي‏بينم محمد و علي را كه مقابل من ايستاده‏اند و مرا به شدت تهديد مي‏كنند و از عذاب خدا مي‏ترسانند. محمد، جهنم و جايگاه مرا نشان مي‏دهد و به من محل عذاب مرا مي‏نماياند كه تابوت است و در قعر جهنم براي من و رفيق من عمر و چند نفر ديگر مهيا شده. آنها را به‏خصوص نام مي‏برد و ذكر مي‏كرد.

محمد بن ابي‏بكر ظاهرا كودك خردسال است. اما به كرامت اميرالمؤمنين و عنايت آقا، خيلي مي‏فهمد و همه اين منظره به يادش است. كاملا گفته‏هاي پدر را گوش مي‏دهد و فرامي‏گيرد. حالت پدر را مشاهده مي‏كند و تمام خصوصيات در ذهنش نقش مي‏بندد. بعدها نقل مي‏كند كه من در كنار بستر پدرم، وقتي كه به جهنم واصل مي‏شد و مي‏رفت، همه اين امور را شنيدم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۶ *»

عمر آمد براي او نقل كردم. وقتي نقل كردم كه پدرم چه مي‏گويد، پدرم شنيد، متوجه شد كه كسي عيادتش آمده و من گزارش گفتارش را مي‏دهم. چشمش را گشود، عمر را ديد، شروع كرد به گفتن و تكرار همان سخنان. عمر به من رو كرد و گفت: اينها را كتمان كن، هذيان مي‏گويد. اينها واقعيت ندارد، خيالاتي است كه در نظرش مجسم شده و مي‏گويد. خاندان شما همه، همين طوريد كه موقع رفتن از دنيا هذيان مي‏گوييد. عايشه آنجا حاضر بود، گفت عمر راست مي‏گويد، اين حرفهاي پدرم اساسي ندارد، اينها هذيان است. اما ابوبكر شديدا مي‏گفت: اينها هذيان نيست، مدتهاست اين جريان براي من پيش آمده كه مي‏بينم و آنچه كه مي‏بينم مي‏گويم. شما آنچه من مي‏بينم، نمي‏بينيد.([۲۰۳])

البته قرار بر همين است. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در حديثي فرمودند كه در شعر نقل شده:

يا حارِ همْدانَ من يمُتْ يَرَني   مِن مؤمنٍ او منافقٍ قُبُلا

فرق نمي‏كند، چه مؤمن، چه منافق از دنيا كه مي‏روند، در حال احتضار قبل از رفتن از دنيا رسول الله، اميرالمؤمنين و ائمه معصومين:را مشاهده مي‏كنند. اگر اهل ايمانند و بر ولايت و پيمان خود با خدا در امر ولايت وفادارند، ايشان به ملك الموت براي راحتي مرگ و گرفتن جان آنها سفارش مي‏كنند.([۲۰۴]) اگر وفا نكرده، به اين نعمت الهي خيانت كرده و به پيمان خود وفا نكرده‏اند، ملك الموت و اعوان او را به شدت، به سختي جان گرفتن، سختي مرگ و بعد هم سختي‏ها و هولهاي بعد از مرگ سفارش مي‏كنند.([۲۰۵]) اين الحمدلله رب العالمين از اعتقادات ماست.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۷ *»

بالاخره بعد هم در قيامت باز كار به دست همين دو بزرگوار رسول الله و اميرالمؤمنين است. مي‏فرمايد: اَلقِيا في جهنّمَ كلَّ كَفّارٍ عنيد([۲۰۶]) يعني اي محمد و علي صلوات الله عليهما و آلهما، هر كس به امر شما، ولايت شما و مقام و حق شما از كفار اين امت كفر ورزيده در جهنم بيفكنيد.([۲۰۷])

عرض كردم كفر و شرك در تأويل قرآن، از زمان رحلت رسول الله۹معناي ديگري پيدا كرد. تأويل قرآن واقع شد. رسول الله در حال احتضار و قبل از آن گاهگاهي به اميرالمؤمنين مي‏فرمودند: من درباره تنزيل قرآن مقاتله كردم. قرآن نازل شد و ظاهر قرآن با آن زمان، احكام، مردم و جريانات آن زمان، مطابقت مي‏كرد. در ظاهر قرآن، كفار مشخص، مشرك‏ها مشخص، مسلمين و اهل اسلام معلوم و اهل كفر و شرك معلوم بودند. دستورها صادر مي‏شد، اهل معصيت معلوم بودند و حدود جريان پيدا مي‏كرد. قرآن در ظاهر امر يك چنين نقشي داشت.

بعد فرمود: و انت تُقاتِلُ علي التأويل([۲۰۸]) برنامه تو، برنامه ديگري مي‏شود. وقتي كه پيغمبر از دنيا رفتند در واقع يك پرده از عالم كنار رفت. آنچه زير پرده بود نمايان شد. به چشم اهل بصيرت، عالم و عرصه ديگري شد و قرآن معناي ديگري پيدا كرد. البته اين معني در زير پرده بود. رسول الله قبل از رفتن، گاهگاهي پرده را براي بعضي كنار مي‏زدند. از همين آيات قرآن براي بعضي مي‏خواندند و آن مرتبه زير پرده را نشان مي‏دادند. روي چشمها دست مي‏گذاردند و به بركت بينايي كه به دست حضرت پيدا مي‏كردند اشخاص را مي‏شناختند. نگاه مي‏كردند، اولي و دومي را كافر مطلق مشاهده مي‏كردند و با آن شرك معنوي آنها آشنا مي شدند .

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۸ *»

مالك بن نويره خدمت رسول الله۹آمده بود. از حضرت خواست كه به من اموري را تعليم بفرماييد كه وقتي به آنها معتقد باشم در بهشت با شما باشم. حضرت شهادتها را به او تعليم دادند. آنچه بايد بگويد، گفت ولي خالصانه مي‏گفت. در حضور رسول الله۹از آن چه در دل داشت به زبان مي‏آورد. شهادت به الوهيت، شهادت به رسالت، شهادت به حقانيت شريعت و دين مقدس اسلام، شهادت به مباني ولايت، خداحافظي كرد و رفت. وقتي كه مي‏رفت حضرت فرمودند: هر كس مي‏خواهد نگاه كند به فردي از افراد بهشت كه مسلما اهل بهشت است به مالك نگاه كند. چون با ايمان آمده و با ايمان رفته بود. خالص حضور رسول الله آمده و خالص رفته.

فرمود: هر كس مي‏خواهد ببيند يك فرد از اهل بهشت را به مالك نگاه كند. صحابه نگاه مي‏كردند. اولي و دومي برخاستند و دنبال مالك راه افتادند و رفتند. صدايش زدند، گفتند: پيغمبر۹چنين مي‏فرمايد كه هر كس مي‏خواهد به فردي از اهل بهشت نگاه كند، به مالك نگاه كند. حالا كه تو اهل بهشتي، آمده‏ايم از تو تقاضايي كنيم. ببينيد اينها چقدر پدرسوخته بودند! خدا لعنتشان كند كه همه امور را به مسخره و استهزا گرفته بودند. روي استهزا آمدند، مالك را خواستند مسخره و استهزا كنند. پيغمبر مي‏گويد تو اهل بهشتي، حالا بيا براي ما دعا كن، براي ما هم استغفار كن. اگر استغفار تو درباره ما قبول بشود، خيالمان جمع است.

مالك فهميد اينها استهزا مي‏كنند. خود حركات، طرز گفتار و آمدن اين طوري نشان مي‏داد. او هم جواب درستي به آنها داد، گفت: اگر به آنچه كه من شهادت دادم، شهادت مي‏دهيد و به آنچه كه من معتقد شدم، معتقد هستيد، ديگر استغفار براي شما لازم نيست. آن شخصي كه آنجا نشسته و خبر داد از اينكه من يكي از افراد اهل بهشتم و شما به خيال خودتان باورتان شده و نزد من آمده‏ايد كه برايتان استغفار كنم، او براي تمام مؤمنان استغفار مي‏كند. او مجلسي نمي‏نشيند و برخيزد مگر آنكه مي‏گويد: اللهم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۵۹ *»

اغفِر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و الملسمات الاحياءِ منهم و الاموات.  شما اگر راست مي‏گوييد و به اصطلاح ما، ريگ‏ريزه در كفش نداريد، چرا به استغفار او قانع نيستيد. آمده‏ايد نزد من كه برايتان استغفار كنم. اگر راست مي‏گوييد، خدمت آن بزرگوار، رسول الله۹برويد و بگوييد او درباره شما استغفار كند. اين برنامه شما نشان مي‏دهد كه نه حرف او و نه موقعيت من باورتان نشده. از اين جهت لعنت خدا بر شما دو باد. بر هر دو لعنت كرد و رفت. اين كينه در دل آنها ماند. وقتي خدمت رسول الله برگشتند، به خيال خودشان مطلبي، واقعه‏اي، امري و حادثه‏اي پيش نيامده. حضرت فرمودند: بگويم به مالك چه گفتيد و مالك به شما چه گفت يا خودتان مي‏گوييد؟ حضرت شروع كردند به گفتن جريان.

آنها در نزد اهل مدينه كاملا رسوا بودند. اين رسوايي‏ها مرتب پيش مي‏آمد و همواره بر سر جگر نحسشان دندان مي‏گذاردند و براي فرصتها منتظر بودند. بلايي كه ابي‏بكر بر سر همين مالك آورد، همه شنيده‏ايد. خالد را به عنوان آنكه اينها مرتد شده‏اند بر سرشان فرستاد. ظاهرا به مالك امان داد. بعد او را كشت و همان شب خالد با همسرش زنا كرد.([۲۰۹]) وضع آنها اين چنين است.

عرضم اين است كه وقتي خدا اجازه مي‏فرمايد كه اين خانه و اهلش حرمت و رفعت پيدا كنند، هر كاري كه در ظلم به اين بزرگواران مي‏كردند، خودشان رسوا مي‏شدند و در نزد همه ملعنت و ظلمشان معلوم مي‏شد. مظلوميت اين بزرگواران هم معلوم مي‏گرديد.

حالا اميرالمؤمنين در ميان خانه يك مصيبت دارد و در خارج خانه يك مصيبت. داخل خانه فاطمه را از دست داده، فرزندان فاطمه همه مصيبت زده، همه مبتلا به غم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۰ *»

فراق مادر. آن هم چه فراقي! مگر يك مفارقت طبيعي بوده؟ مگر حضرت فاطمه با مرگ طبيعي از دنيا رفته؟ بارها ائمه ما خبر دادند كه حضرت فاطمه را كشتند. امام صادق۷وقتي كه سخن از حضرت فاطمه زهرا مي‏فرمودند، مخصوصا گفتند كه آن بزرگوار را كشتند و سبب و علت شهادتش همان كتكهايي بود كه بر آن بزرگوار وارد كردند. خود كتك وسيله شهادت حضرت زهرا شده. حالا آيا تازيانه بر بازويش بوده، سقط جنينش بوده، شكستن پهلويش بوده يا همه دست به دست هم داده؟ آنچه كه صريح فرمايش است، همان تازيانه يا غلاف شمشير بوده كه بر بازوي حضرت فاطمه وارد شده.([۲۱۰])

عرض كرده‏ام كه اين بزرگواران با مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند. بدنهاي مطهر ايشان يكي از مصاديق وجه الله باقي است. كلُّ مَن عليها فانٍ و يبقي وجهُ ربِّك ذوالجلال و الاكرام([۲۱۱]) يعني هر چه روي اين زمين است و اقتضاء تركيب اين عالم فناست. فنا به معناي نابودي و نيست محض شدن نمي‏باشد، فنا به معناي از هم پاشيدن تركيب است. هر چه روي اين زمين است، هر مركبي كه از عناصر اين عالم تركيب مي‏شود، برايش فنا است. جماد، نبات، حيوان و انسان فرق نمي‏كند. انسان هم روي اين زمين از اين عناصر تركيب شده، چون چنين است پس برايش فنا به معناي از هم پاشيدن تركيب هست. اين مركب از هم مي‏پاشد، اجزائش جدا مي‏شوند و به اصل خود بر مي‏گردند. بعد خداوند در قيامت باز همين اجزا را تركيب مي‏كند، اما بعد از تلطيف و تصفيه. آن گاه تركيبي ابدي مي‏شود كه ديگر در آخرت فنا نيست.

پس روي اين زمين هر چه هست، فاني مي‏شود. ولي خدا استثنا كرده: كل من عليها فان و يبقي وجه ربك  معلوم مي‏شود روي اين زمين و در ميان زميني‏ها،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۱ *»

موجوداتي هستند كه مركب همين عالمند و از همين عالم تركيب شده‏اند ولي فنا و زوال تركيب برايشان نيست. خود بخود فاني نمي‏شوند و باقيند. چون از اولي كه تركيب آن شروع شده، يك تركيب آخرتي است. يعني برايش عرضي و مرضي نيست. در عبوديت و بندگي خالص است. همه گونه اسباب زوال و فنا از آن برطرف شده: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا([۲۱۲]) اللهم صل علي محمد و آل محمد.

اين اِذهاب رجس و تطهير، همراه با تأكيد، معنايش اين است كه اين ابدان چهارده‏گانه از اول انعقاد نطفه، تركيبش طوري است كه از همان جا، در آنها معصيت، رجس و آنچه سبب فنا، زوال و غضب خداست، وجود ندارد. از همان جا در كمال عبوديت و خلوص در عبوديت، اين تركيبها فراهم شده پس برايشان فنا نيست. اين به حسب مقام ايشان است .

ما به بركت فرمايشات، مطلب را تعميم داده و مي‏گوييم، چون انبيا هم ظل و شعاع ايشان هستند به تبعيت از عصمت اين بزرگواران معصومند. آنها هم اسم وجه الله، بعد از ايشان، شاملشان است. همچنين باز بزرگان و كاملان هر زماني هم به عصمت تبعي معصومند. آنها هم زوال و فنا برايشان نيست.

خدا در آيه:  و يبقي وجه ربك  فقط وجه خود را استثنا مي‏كند. هر چه روي اين زمين است فاني شدني است و تركيبش از هم مي‏پاشد مگر وجه خدا. وجه الله باقي است كه اين وجه الله، صاحب جلالت و كرامت است. جلال و كرامت خدا در اين وجه الله ظاهر است. وجه الله نمي‏شود فاني شود، فنا ندارد و باقي است. وجه اللهِ باقي، به دين خدا، به انبيا، به ائمه و به شيعيان([۲۱۳]) تفسير شده است. دقت كنيد كه اين سخنان از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۲ *»

من نيست كه عرض مي‏كنم، روايت داريم. دين خدا باقي است. انبيا باقي هستند. معصومين ما به عنوان ائمه باقي مي‏باشند. شيعيان كه مراد شيعيان كامل است قطعا باقي هستند. معناي اين احاديث همين است كه تركيب اينها تركيبي است كه فنا برايش نيست.

خدا خضر۷را نمونه اين امر قرار داده است. او يك نمونه است كه باقي است و برايش فنا نيست. در امتهاي پيش هم بوده و مورد اتفاق يهود، نصاري و مسلمين است. مسلمانها، يهوديها و نصرانيها همه به بقاء خضر۷معتقدند كه خضر باقي است. در امتهاي پيش قرار داد كه آيه و نمونه براي بقية الله مهدي آل محمد:باشد كه باقي است.

حالا نوع اينهايي كه درباره طول عمر امام زمان در كتابها مي‏خواهند چيزي بنويسند، به سراغ طب، آثار طب، تجربيات، دواها و چيزهايي مي‏روند كه باعث دوام عمر مي‏شود. يا به سراغ «معمّرين» مي‏روند. كساني در تاريخ كه عمرهاي زيادي مثلا صد سال، دويست سال داشته‏اند. مي‏روند و به اين حرفها مي‏چسبند. اصلا نمي‏دانند اين بدن چيست. براي اثبات بقاء اين بدن و اين كه مرگ برايش نيست اين طرف آن طرف مي‏روند و به اين حرفها متمسك مي‏شوند.

به قرآن متمسك بشويد، قرآن مي‏گويد: و يبقي وجه ربك.  بپرسيد: در ميان خلق، در ميان انسانها «وجه الله» كيست كه او باقي است؟ اين وجه الله امام زمان است. در هر زماني امام آن زمان، وجه الله است. در درجه اول، چهارده معصوم ما وجه الله هستند. در درجه بعد انبيا، بزرگان دين وجه الله هستند. يعني مرگ طبيعي برايشان نيست و به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند. ايشان را يا بايد بكشند يا بايد مسموم كنند،([۲۱۴]) چون نظام اين عالم و مصلحت اقتضا مي‏كرده ايشان به اجازه و اراده خودشان، باذن الله، اثر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۳ *»

شمشير و سم را در بدن مي‏پذيرند؛ تا آن‏گاه براي ايشان مرگ فراهم بشود.

درباره ايشان مرگ فقط مفارقت روح است. اين بدن خطا پيدا نمي‏كند و به حال كمال و اعتدال خودش باقي است. اگر با شمشير تكه تكه‏اش كنند يا با سمّ او را پاره پاره كنند، هر بلايي سر اين بدن بياورند، اعتدالش از بين نمي‏رود و كمالش باقي است، فقط روح مفارقت مي‏كند. توجه كنيد، خود بدن سالم است اما از اين جهت، هيئت اعتداليش از بين مي‏رود. دقت كنيد، به واسطه شمشير يا سمّ هيئت اعتداليش از بين مي‏رود، ولي اعتدال و كمال خودش باقي است.

اميرالمؤمنين نماز صبح را در مدينه خواندند. به جابر و به عده‏اي رو كردند فرمودند: سلمان از دنيا رفت، به شما تسليت مي‏گويم. با جابر راه افتادند، قنبر هم در خدمت حضرت بود. فرمودند: مركب آماده كن، به مدائن مي‏خواهيم برويم. چون وقت مردن و موقع احتضار سلمان، زاذان (خادم سلمان) به او گفت: چه كسي غسلت بدهد و كفنت كند؟ كه بر تو نماز بگزارد؟ كجا دفنت كنيم؟ گفت: نگران نباش، كسي مرا غسل مي‏دهد، كفن مي‏كند، بر من نماز مي‏خواند و دفنم مي‏كند كه رسول الله را غسل داد و كفن كرد و دفن كرد. گفت: او كه علي بود، علي الآن مدينه است. گفت: نگران نباش، من كه بميرم، صداي آمدن مركب را مي‏شنوي، در را باز كن، علي است.

همين طور هم شد تا سلمان چشم روي هم گذارد و او دانست كه فوت شده، صداي مركب را شنيد. در را باز كرد، اميرالمؤمنين وارد خانه سلمان شدند. قطيفه از روي سلمان كنار زدند. سلمان تبسّم كنان به روي حضرت، به احترام مولا مي‏خواست از جا برخيزد. به رخساره اميرالمؤمنين تبسم كرد، مي‏خواست از جا برخيزد، فرمود: عُدْ الي موتِك  برگرد، برگرد به حال خودت.([۲۱۵])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۴ *»

حالا آيا روحش برگشت و زنده شد؟ نه‏خير همين بدن، علي شناس است. روح رفته، اگر حضرت اجازه مي‏داد، همين بدنِ سلمان، علي شناس است، برخاسته بود، سخن مي‏گفت، سلام مي‏كرد، احوال مي‏پرسيد و معلومات و اطلاعات داشت. همين بدن كامل، اينطور بود. تمام اين بزرگواران اين چنين‏اند اما به حسب مصلحت كه بايد از دنيا بروند، مرگ را مي‏پذيرند. اجازه مي‏دهند آن چه سبب از هم رفتن و پاشيدن هيئت اعتدالي است در ايشان اثر بگذارد.

دقت كنيد، اينها جزء معارف و اعتقادات است. تفسير قرآن است. تفسير آيه: و يبقي وجهُ ربك ذو الجلال و الاكرام  را عرض مي‏كنم. اين وجه الله كه در روي اين زمين باقي است كيست؟ سخن درباره اين زمين است: كل من عليها فان هر چه روي اين زمين است از مركبات اين عالم كه از اين عناصر، تركيب شده فاني است. خدا مي‏گويد: وجه پرورنده تو در روي اين زمين باقي است و از بين نمي‏رود. وجه الله در روي اين زمين، در درجه اول، محمد و آل محمد:هستند و در درجه بعد، انبيا، در درجه بعد، بزرگان و كاملان هر زمان مي‏باشند. اينها امرشان اين چنين است.

از همين جا ما نتيجه مي‏گيريم كه هر نبي كه از دنيا رفته، كشته يا مسموم شده، به او صدمه رسيده حالا يا از دشمنهاي اِنسي يا از دشمنهاي جني، بالاخره با صدمه از دنيا رفته. سيزده معصوم ما را كه كشتند و مسموم كردند. انبيا همين طور و فعلا چهار پيغمبرند كه زنده هستند. خدا اينها را خواسته نگاه دارد تا اركان هر يك از معصومين ما باشند. از زمان رسول الله تا زمان مهدي صلوات الله عليهم اجمعين اين اركان اربعه زنده هستند. عيسي و ادريس در آسمانها و الياس و خضر در زمين سلام الله عليهم.([۲۱۶]) اين چهار نبي زنده و اركان بقية الله هستند. يعني همه فيضها كه به آقا مي‏رسد در درجه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۵ *»

اول به وسيله اين چهار ركن به همه عالم تقسيم مي‏شود. چهار ركن بايد باشند.

بزرگان زمانها هم همين طورند و به مرگ طبيعي از دنيا نمي‏روند. اين استفاده خود من است. عرض مي‏كنم اينها را هم هر طور بوده دشمنها صدمه زدند. مرحوم شيخ را كشتند و ما نمي‏دانيم چطور كشتند، آيا جن كشته يا انس كشته؟ مرحوم آقاي كرماني در مسافرت شهيد شدند. حالا به حسب ظاهر مثلا عارضه‏اي بوده كه عارض شده، بيماري يا هر چه؟ به اينها يك صدماتي از دشمنهاي انسي يا جني مي‏رسد. ما چه مي‏دانيم شايد ملحدي نقشه‏اي كشيده و وسيله قتل مرحوم آقاي كرماني را فراهم كرده. ما چه مي‏دانيم، دشمن سرسختي چه بسا اسباب قتل ايشان را در آن سفر فراهم كرده. شايد سمي تهيه كرده و به يكي از رفقا، دوستها و اجيرهايش داده كه به آقا بخوراند. مرحوم سيد را كه كشتند.([۲۱۷])

قاعده اين طور است، چون يكي از مصاديق اين آيه را شيعه فرمودند و ما مي‏دانيم كه شيعه كامل مراد است. لازم نيست تأويل كنيم كه شيعه روحش نمي‏ميرد و شيعيان اميرالمؤمنين زنده هستند. آري آنها زنده هستند و آن بحث ديگري است. اكنون صحبت درباره اين آيه است.

پس وسيله مرگ بزرگان هر زماني، به وسيله اشقياي اين امت، جني يا انسي فراهم شده. همين اندازه كه هيئت اعتدالي از وجودشان گرفته شد، روح مفارقت مي‏كند. خدا اين طور قرار داده كه روح، به اين بدن تعلق داشته باشد تا وقتي كه هيئت اعتداليش برقرار است. ما اعتدال بدن را نيز از دست مي‏دهيم. اصلا بدنمان از اعتدال مي‏افتد و فساد پيدا مي‏كند. همينطور حيوانات و نباتات براي بدنشان فساد پيدا مي‏شود كه روح مفارقت مي‏كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۶ *»

پس در مرگ ما، دو چيز ضميمه مي‏شود: فساد بدن با مفارقت روح. يعني ديگر اين بدن لياقت و قابليت براي تعلق روح ندارد. اما مرگ در اين بزرگواران و در اين وجه‏الله‏ها فقط عبارت است از مفارقت روح و بس. چه چيزي باعث مفارقت روح مي‏شود؟ هيئت اعتدالي بدنشان از بين مي‏رود اما اعتدال بدنشان برقرار است.

دقت كنيد، هيئت اعتدالي اين است كه مثلا سر روي گردن، گردن بر روي شانه مرتب باشد. قلب، جهاز هاضمه، دستگاه تنفس، پا و دست به اين طور برقرار باشد. اينها هيئت اعتدالي مي‏شود. اگر دستي شكست، اين هيئت اعتداليش ديگر تمام شد اگر مصلحت اقتضا كند كه به همين مقدار، روح مفارقت كند، مي‏شود. اگر در داخل بدن سم اثري گذارد و جگر يا معده پاره شد، همان كفايت مي‏كند در اينكه روح مفارقت كند. چون مي‏خواهند كه مفارقت كند، اگرنه وقتي بخواهند، همان طور روح مي‏ماند. ولي بناست كه از اين عالم كوچ كنند، مرگ طبيعي كه ندارند، هيئت اعتدالي را از دست مي‏دهند و روح مفارقت مي‏كند.

در وفات و شهادت فاطمه زهرا اين نكته‏ها را تذكر مي‏دهم، براي اينكه دلهايتان را بسوزانم. به فكر بيفتيد و شدت مصيبت را درك كنيد. تا بيابيد كه چرا خدا در اين آيات مباركه به مظلوميتها و ابتلائات مثل اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا براي ذكر مقام حضرت فاطمه قسم مي‏خورد: كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر به حسب تأويل و باطن([۲۱۸]) اول قسم به اميرالمؤمنين است. آن مظلوم كه با ضربت ابن‏ملجم ملعون، در محراب عبادت سر مباركش مي‏شكافد. بعد همين باعث مي‏شود كه روح مقدسش از بدن مطهرش مفارقت كند. هيئت اعتدالي به اذن حضرت و قبول كردن اين اثر از دست داده شد. خود حضرت علي اجازه مي‏دهد كه شمشير اين اثر را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۷ *»

بگذارد. آن چنان شمشير با شدت فرود آمد و چنان زهر داده شده بود كه ديگر علي۷، آن ركن هستي را از پا در آورد. ديگر حضرت نتوانست از جا برخيزد. اين يك مصيبت است كه خدا ياد مي‏كند: كلا و القمر قسم به علي ماه ولايت كه به اين حالت مظلوميت از دنيا رفت.

و الليل اذ ادبر قسم به حسن مجتبي، آن مظلوم كه در اثر زهر، جگر و قلب و نمي‏دانم تمام اين قسمتهاي داخل سينه حضرت، به چه وضعي به خون مبدل شد. پاره‏هاي جگر از راه حلقوم مباركش خارج گشت و داخل طشت شد:

خوني كه خورد در همه عمر از گلو بريخت خود را تهي ز خون دل چند ساله كرد

بعد از آن همه غمها، رنجها و مصيبتها كه آن بزرگوار در زمان حيات پدر كشيد، همچنين در دوران امامت خودش در مدت حكومت معاويه، تمام آن غمها، حزنها و خون جگرها، همه و همه، اين طور حضرت را به اين مصيبت بزرگ مبتلا كرد. حضور امام مجتبي طشت آوردند. راوي مي‏گويد: من ديدم پاره‏هاي جگر حضرت داخل طشت است. عرض كردم آقا خودتان را مداوا و معالجه كنيد آخر اين چه حالتي است! فرمود: ديگر مرگ را چيزي علاج نمي‏كند.([۲۱۹]) اينها به اين طور و كيفيت هيئتهاي اعتدالي را از دست مي‏دهند و اثرش اينكه روح مفارقت مي‏كند.

اما هيئت اعتدالي بدن حسين! يا اباعبدالله، يا اباعبدالله، يا اباعبدالله، با تو چه كردند!! و الصبح اذا اسفر سوگند به حسين مظلوم، در آن مظلوميت بي‏نهايت، آن موقعي كه سر نازنينش روي نيزه از افق كربلا نمايان شد. حق، به بركت شهادت حضرت در آن تيره روزگار بني اميه آن چنان آشكار گرديد كه براي كسي شك و ترديد در بطلان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۸ *»

اهل باطل باقي نگذارد. آن صبح صادق معنويت و عالم حقيقت ابي‏عبدالله الحسين كه خدا گاهي از آن بزرگوار در تأويل و باطن قرآن به «فجر» تعبير مي‏آورد:([۲۲۰]) و الفجرِ و ليالٍ عشر([۲۲۱]) و در اين آيات مباركه تعبير به صبح آورده.

حالا بعد از اين قسمها، نوبت رسيده به ذكر مقام حضرت فاطمه. اين مظلوميت و مصيبتهاي حضرت فاطمه، اقتضا كرده كه خدا در باطن امر و سطح تأويل قرآن، به اين آيات مكرم و بزرگوار خود اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا قسم بخورد. انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست. در اين دنيا آمد براي انذار بشر و ترسانيدن اين انسان. اي انسان از آن نقطه ظلمتي كه در وجود توست بترس. از آن دعوت كننده به معصيت، كفر، الحاد و نفاق كه در وجود توست، پرهيز كن.

مبادا از آن حيث ظلماني خود تبعيت كني. ببين، وقتي‏كه آن حيث در اين عالم مجسم شد، اولي و دومي گرديد. اي انسان، ببين آنها با من چه كردند. از آنها در تو ظلي و نقطه‏اي است. نگذار اين نقطه قوت بگيرد و همه قلبت را فرا گيرد. بلكه از آن نقطه‏اي كه از رسول الله، علي، فاطمه و معصومين در وجود توست كه نور محض است و تو را به خيرات، طاعت الهي، ايمان، صداقت، اخلاص و به طور كلي به ايمان مي‏خواند، از او متابعت كن.

اين انذار حضرت فاطمه است. آمده كه بشر را بترساند: نذيرا للبشر لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر. اين انذار براي اين بشر است. هر كس كه مي‏خواهد دل به انذار زهرا بدهد ؛ از خدا، معصيت و نافرماني او بترسد، از اعراض از اولياء خدا بهراسد، به سوي اوليا اقبال كند، وجودش را دربست در اختيار اوليا قرار بدهد، خودش را به نور معرفت، محبت، بصيرت، ايمان، اطاعت، تقوا و بندگي نوراني كند. هر كس هم كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۶۹ *»

نمي‏خواهد و خود را عقب مي‏كشد، خودش مي‏داند. از اوليا فاصله بگيرد و برود، ولي بداند اگر رفت، طرف اعدا و اشقيا رفته و به آنها ملحق است و با آنها داخل آتش جهنم خواهد شد.

خدايا، ما زهراي تو را بر حال خودمان شاهد مي‏گيريم، بر همين تأثرمان در مصيبت حضرت زهرا، يا الله، خدايا، مصيبت و تأثرمان در مصائب فرزندان حضرت زهرا، گواه حال ماست كه ما دلمان مي‏خواهد تقدم بجوييم و جلو بياييم. نمي‏خواهيم تأخر بجوييم و عقب برويم. خدايا، ما به حضرت زهرا مايليم، دلهاي ما به اولياء تو كشش دارد، ايشان را و دوستان ايشان را دوست داريم و دشمنان ايشان را دشمن داريم. خدايا، لعنت مي‏كنيم بر اولي و دومي و تمام اتباع آنها، از اولين و آخرين، از جن و انس و بلكه همه طبقات موجودات كه ولايت خاندان رسالت را قبول نكردند و در مقام عناد و دشمني با خاندان رسالت برآمدند. از همه اظهار بيزاري و تنفر مي‏كنيم. خدايا، ما را بر اين ايمان و بر اين محبت و برائت زنده بدار و بر همين محبت و برائت بميران و برانگيز. ياالله، اين نعمت بزرگي كه خودت به فضل و كرمت به ما عنايت كردي از ما نگير. ما را فاطمي زنده بدار، فاطمي بميران و فاطمي در روز قيامت محشور گردان. خدايا ما را از حضرت فاطمه و فرزندان معصوم او و از دوستان حضرت فاطمه و دوستان فرزندان او جدا نكن. ما را در زمره اولياء ايشان قرار بده. خدايا، ما را در زمره اعدا و دشمنانشان قرار نده.

حالا ببينيد، در اين مدت چه حالتي به حضرت زهرا دست داده بوده كه باعث مفارقت روح مقدسش از اين بدن نازنينش گرديد! آخر بدن يك دختر هيجده ساله، آن هم نه اهل رفاه بلكه اهل زهد و تقوا چگونه است؟ بدن حضرت فاطمه ضعيف و نحيف بوده. در برابر آن فشار در، در برابر آن آتش گرم، در برابر آن ميخ در، بعد هم آن سيلي‏ها و آن تازيانه‏ها با اين بدن نازنين چه كرده؟!

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۰ *»

همين قدر بدانيد در گزارشها و رواياتي كه رسيده بدن زهرا در ميان بستر مانند يك جامه‏اي بود كه افتاده بود. يعني ديگر چيزي از بدن حضرت زهرا باقي نمانده بود و بدن زهرا سلام الله عليها آب شده بود. … جا دارد بسوزيم، جا دارد آتش بگيريم، جا دارد ناله كنيم، جا دارد يا زهرا، يا زهرا، بگوييم. آخر بچه‏هاي حضرت زهرا چقدر سن و سال داشتند؟ امام حسن حدود هفت سال، امام حسين حدود شش سال، زينب حدود پنج سال، ام كلثوم حدود چهار سال. آخر اين سن و سالها يك چنين مصيبت پربار و شديدي اقتضا نمي‏كرده.

به‏علاوه كه تمام اين بلاها در همين خانه وارد شده. مگر نمي‏بينند همان در و ديوار را كه قتلگاه مادرشان و قتلگاه برادرشان محسن است. آه! مگر مصيبت محسن كم مصيبتي است؟ خدا قبل از واقع شدن اين مصيبت از آن خبر داده: و اذا المَوؤدةُ سُئِلتْ باي ذنبٍ قُتِلت.([۲۲۲])

آه! آه! آه! اگر اين محسن كشته نشده بود، محسن ابي‏عبدالله الحسين در حلب، در كوه جوشن سقط نمي‏شد.

آه! آه! مصيبت در داخل خانه حضرت علي بسيار بزرگ است. مصيبت خارج خانه هم بزرگ است. قبرهايي حضرت علي به‏حسب نقلي در بقيع تشكيل داده بودند تا براي احترام به وصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ندانند كه او كجا دفن شده. امروز آن قبرها را مي‏خواستند نبش كنند. عمر تصميم گرفت گفت: حالا كه اين طور كردي و قبر فاطمه را مي‏خواهي مخفي بگذاري و نگذاردي ما در تشييع جنازه و نماز گزاردن بر زهرا حاضر بشويم، من تمام اين قبرها را نبش مي‏كنم. دستور داد زنهايي بيايند و شروع كنند به نبش قبرها تا به خيال خود جسد زهرا را از ميان اين قبرها در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۱ *»

آورند، نماز گزارند و دفن كنند.

خبر به حضرت علي داده شد. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه آن عباي زرد كه در حال غضب و جنگ مي‏پوشيدند بر دوش مبارك گذاردند و شمشير يعني ذوالفقار را برداشتند، آمدند و كنار بقيع ايستادند. همه آثار غضب و خشم را ديدند. فرمودند: اگر متعرض اين قبرها شويد، شمشير مي‏كشم و همه شماها را مي‏كشم و كسي را زنده نمي‏گذارم. عمر ملعون دانست كه علي راست مي‏گويد، از تصميم نحسش منصرف شد.([۲۲۳])

البته حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها قطعا در خانه‏اش مدفون است، در اين شك نداريم و مسلم است.([۲۲۴]) اين صورتهاي قبر كه در بقيع تشكيل شده بود، براي اين بود كه فكر كنند حضرت فاطمه در بقيع دفن است. اما كنار فرزندش، در خانه، كنار چشم علي و بستر علي قبر فاطمه بود. بي‏جهت نبود كه اميرالمؤمنين و فرزندان حضرت زهرا در خانه قرار نداشته و آرام نبودند. فرمود:

نفسي علي زَفَراتِها محبوسةٌ يا   ليتَها خرَجتْ مع الزَّفَرات

فاطمه جان، فاطمه جان، جانم با ناله‏هايم در سينه‏ام متراكم شده. اي كاش، جانم با ناله‏هايم از سينه‏ام خارج مي‏شد. اي كاش، داد مي‏زدم، زهرا.. و مي‏مردم. اين آرزوي علي است. اي كاش داد مي‏زدم: زهرا جان و مي‏مردم.

لا خيرَ بعدك في الحياةِ و اِنَّما    اَبكي مَخافةَ اَن تطولَ حياتي([۲۲۵])

يا زهرا، يا زهرا، ديگر بعد از رفتن تو خيري در زندگي نيست. من ترسم از اين است كه عمرم بعد از تو طولاني بشود. طولاني هم شد، حضرت علي حدود بيست و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۲ *»

پنج سال خانه نشست و حدود پنج سال هم زندگي پر از زحمت، مشقت و دردها در دوران حكومتش داشت. حدودا نزديك سي سال بعد از حضرت زهرا ماند اما همه اش در غم و حزن حضرت زهرا گذشت.

خدايا، تو را قسم مي‏دهيم به حق حضرت علي و حضرت زهرا و فرزندان زهرا آن به آن عذاب و ملعنت بر اهل ملعنت و ظلم نسبت به حضرت زهرا و حضرت علي و خاندانشان نازل بفرما و عذابت را آن به آن زياده بفرما. خدايا، به عدد آنچه كه در علمت شي‏ء است بر عذابشان بيفزا. خدايا، ناله‏ها، گريه‏ها و مصيبتهاي ما را به فضل و كرمت قبول بفرما. خدايا ما را داغدار در مصيبت اين بزرگواران از دنيا ببر، داغدار در صحراي محشر مبعوث بفرما. داغدار خاندان رسالت و مبتلا به بلاي ايشان باشيم. خدايا، نكند از ايشان و مصائبشان غافل باشيم.

خدايا، همين ابتلائاتمان را وسيله آمرزش گناهانمان قرار بده. خدايا، ما را به معاصيمان مبتلا و مؤاخذه نكن. مصيبتهاي ما را در اين مصيبتها و بلاي ما را همين بلاها قرار بده. اللهم لا طاقةَ لنا بالبلاء([۲۲۶]) خدايا، طاقت بلاي دنيا و برزخ و آخرت را نداريم. خدايا، از تو مي‏خواهيم به حق اين بزرگواران ما را به اين بلاها بيامرز. آبروي ما را در دنيا و آخرت مريز. ما را با اوليائت محشور گردان. حوائج ما و حوائج جميع اهل ايمان را برآورده به خير بفرما. شر و بلاها از ما و همه اهل ايمان برطرف فرما. زيارت خانه‏ات و قبور اوليائت را نصيب همه‏مان بفرما. در فرج امر آقايمان تعجيل بفرما. فرج ما را در فرج آن بزرگوار قرار بده.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۳ *»

 

مجلس    ۱۰

 

 

(شب دوشنبه/ ۱۵ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

r مقامات ظاهري حجتهاي خداوند در ظاهر قرآن بيان شده است

r مقامات باطني حجتهاي خداوند در باطن قرآن بيان شده است

r ظاهر حجتها مظهر حقايق الهي است

r تناسب ميان اسم و مسمي

r ظاهر ظاهر قرآن

r تحمل مصائب و تاثير سم و شمشير بر بدن حجتها از جهت مصالحي بوده است

r اعتدال بدن حجتها و هيئت اعتدالي آن

r سبب مفارقت روح از بدن حجتها

r تناسب بدن حجتها با اسماء الله

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۴ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات مباركات، از مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خبر داده و بندگان خود را با مقام و منزلت حضرت آشنا فرموده. البته نظر به اين‏كه در زمان نازل شدن قرآن، آمادگي براي فراگيري اين مقامات و شئونات نبود ؛ خداوند در تأويل و باطن آيات، اولياء خودش را شناسانيد. مقام و منزلت نورانيت اوليا را در تأويل و باطن آيات قرار داد. در ظاهر آيات همان مقامات و شئونات ظاهري ايشان را بيان فرمود. اگر چه در همين ظاهر هم اشاراتي براي اهلش گذارد.

بارها عرض كرده‏ايم كه مقامات نوراني و الهي محمد و آل محمد:و همچنين انبيا و اوليا به طور اشاره در قرآن بيان شده است. حضرت باقر۷فرمودند: اگر قرآن آن طوري كه نازل شده خوانده شود، حق ما از قرآن براي همه آشكار است، همه مي‏فهمند و مي‏يابند.([۲۲۷]) اشاراتي است كه در واقع به قدري دقت احتياج دارد.

چون خداوند در فطرت همه انسانها آشنايي با مقامات اوليائش را قرار داده. به طوري كه همين اندازه كه به حسب نور فطرت متذكر بشوند، بيابند و به حسب سرشت، با مقامات و شئونات اوليا بيگانه نباشند. اگر بنا بود اين امر با فطرت هماهنگ نبوده و در فطرت نشانه‏اش نباشد، بشر زير بار اين امر نمي‏رفت. خداوند تدبير فرمود و در عالمهاي ذر در سرشت انسانها و بلكه همه خلق آشنايي با شئونات و مقامات اوليائش را قرار داد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۵ *»

درست است كه در قرآن، «عالم ذر» را درباره فرزندان بني آدم و افراد انسان بيان كرده، كه فرمود: الستُ بربِّكم قالوا بلي([۲۲۸]) ولي از آيات و روايات استفاده مي‏شود كه تمام موجودات اين دوره را داشته‏اند و به حسب خودشان فطرت و سرشتي دارند. نه تنها انسانها، بلكه همه موجودات به حسب عالم خودشان، با مقامات و شئونات اولياء خدا آشنا شده‏اند.([۲۲۹]) ولي به حسب ظاهر، آيه به فرزندان آدم و نوع انساني مربوط مي‏شود. بالاخره خداوند تدبير كرده و در نهاد هر انساني امري را گذارده كه «فطرت» ناميده مي‏شود و به هر چه دعوت فرموده با اين فطرت هماهنگ است.

در قرآن مواردي بيان شده كه براي اهلش به مقامات و شئونات اوليا اشاره شده. در يك جا مي‏فرمايد:  اَطيعوا اللهَ و اَطيعوا الرّسول و اولي‏الامرِ منكم([۲۳۰]) صلوات الله عليهم اجمعين. اين دعوت به حسب ظاهر است و عموميت دارد، يعني خدا را اطاعت كنيد و رسول الله۹را اطاعت كنيد و صاحبان امر را از ميان خودتان اطاعت كنيد. اولوالامر يعني صاحبان امر، آناني هستند كه ولايت دارند، يعني بر شما اولويت دارند و اختياردار امر شما هستند. مي‏دانيم به آل محمد:تفسير شده.([۲۳۱]) قرآن در اين آيه، سه مرتبه از مراتب اطاعت و بندگي را ذكر مي‏كند: اطاعت خدا و اطاعت رسول الله و اطاعت ائمه هدي سلام الله عليهم اجمعين كه به عنوان اوصياء رسول الله معرفي شده‏اند. اول ايشان اميرالمؤمنين و آخر ايشان حضرت مهدي آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين است.

به حسب رواياتمان حضرت فاطمه زهرا هم مثل ائمه ما اطاعتش واجب و فريضه شده و حجت خدا بر خلق است.([۲۳۲]) درست است كه به حسب ظاهر حضرت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۶ *»

فاطمه سلام الله عليها به مقام امامت ظاهر نشده، اما از نظر رتبه و منزلت با ساير معصومين ما هيچ تفاوتي ندارد. او هم اطاعتش بر همه خلق فريضه است. معني امام همين است كه خدا اطاعتش را بر همه واجب و فريضه فرموده. همه فرمانبردار امام بايد باشند. حضرت فاطمه سلام الله عليها هم مثل ائمه طاهرين، اطاعتشان فريضه است و حجت خدا بر همه خلق هستند. همچنانكه ائمه اولوالامرند اين بزرگوار هم ولية الله است. پس اطاعت اين بزرگواران واجب است.

در اين آيه سه مرحله بيان شده مرتبه الوهيت: اطيعوا الله، مرحله رسالت: و اطيعوا الرسول و مرحله ولايت اوليا و امامت: و اولي‏الامر منكم. اين به حسب ظاهر درك بشري است كه براي خود، خدايي قائل است و به خدا معتقد است. در وجودش مي‏يابد كه به خدا بايد معتقد باشد. امر ربوبيت يك امر فطري است و در وجودش مي‏يابد كه براي او و براي عالم هستي خالقي است. اين خالق، آفريننده و پروردگار، فراميني دارد، رضا و سخطي دارد. خواه نخواه در وجودش مي‏يابد كه اين خداي خود را بايد بشناسد و از او اطاعت كند و او را بپرستد. چون يك امر فطري است، خدا هم فرموده: اطيعوا الله.

بعد مي‏يابد كه از خواسته خدا، از رضا و سخط خدا نمي‏تواند خبر شود. به فطرت مي‏يابد كه بين خودش و خدا به سفير، مبلغ، رسول و فرستاده نيازمند است. اينجا هم مي‏يابد كه از او بايد اطاعت كند: و اطيعوا الرسول. رسول، خواه نخواه به حسب مصلحت زمان و اقتضاء اين نظام، از دنيا مي‏رود. جانشيني در مقام و منزلت، مثل خودش مي‏خواهد تا او عهده‏دار امور و ولي امر شود. اينها هم مشخصند كه اوصياء رسول‌الله۹ باشند: و اولي الامر منكم.

بالاخره به حسب درك اين عالم و نظام و سطح ظاهر اين عالم، سه مقام پيدا شد: مقام الوهيت، مقام رسالت و مقام امامت يا ولايت. ديگر بيشتر نيست، سه مقام است و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۷ *»

خدا سه اطاعت از ما خواسته: اطاعت خودش، اطاعت رسولش و اطاعت اولواالامر يعني امامان و اوصياء رسول الله بعد از ايشان. مي‏بينيد مقام ديگري نيست.

مقامات ديگر، هر چه دارند از اين سه مقام استفاده مي‏كنند. اگر رجوع به فقيه لازم شده و از عالم بايد اخذ كنيم و به فتواي فقيه عمل كنيم، اينها همه به همين سه مقام مربوط مي‏شود يعني واسطه هستند و مستقل نيستند. اگر نمي‏دانيم بايد رجوع كنيم به كسي كه، حكم امام را مي‏داند، حكم پيغمبر را مي‏داند، حكم خدا را مي‏داند. حكم خدا را از قرآن مي‏داند. حكم پيغمبر را از سنت پيغمبر مي‏داند. حكم امام را از فرمايشات امام مي‏داند. پس چون مرجع او قرآن و سنت پيغمبر و فرمايشات معصومين است، مراجعه به او هم مراجعه به خدا و رسول خدا و ائمه طاهرين:است. پس اول، درباره‏اش بايد معرفت پيدا كرد كه از خدا، از رسول خدا و از ائمه مي‏گويد، آن گاه از او تبعيت كرد. پس چون به حسب ظاهر و سطح ظاهر، امر چنين بود خدا هم اطاعت ما را در سه مرحله معين كرد.

اين به حسب سطح و درك ظاهر است اما در قرآن براي بيان مقامات نوراني اين اوليا، اشاراتي مي‏گذارد. فطرت بشر را هم طوري قرار داده كه اين اشارات را هم مي‏تواند درك كند. آن چنان نيست كه اين امر با درك و فطرت انسان بيگانه باشد. آياتي از اين قبيل، نازل مي‏فرمايد: مَنْ يُطِعِ الرّسولَ۹فقد اَطاعَ الله([۲۳۳]) يا اِنَّ الذين يُبايِعونَك اِنَّما يُبايِعون الله([۲۳۴]) يا و ما رَمَيتَ اذ رميتَ و لكنَّ اللهَ رمي.([۲۳۵]) اين قبيل آيات اشارات است براي اهل بشارات تا به مقامات نوراني كه خدا براي اوليائش قرار داده دست بيابند.

در فطرتها، خلق را با اين مقامات آشنا كرده. به همين طور كه فرمود: سنُريهِم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۸ *»

آياتِنا في الآفاق و في انفسِهم حتي يَتَبَيّنَ لهم اَنَّه الحق([۲۳۶]) شناخت مقامات نوراني ولي، وصي و رسول و به طور كلي واسطگان فيض، در تكوين و در تشريع خيلي آسان است. خيلي آسان است چون فطري است و خيلي سخت و دشوار است اگر انسان خودش را در معرض قرار نداده و به واسطه اين حواس ظاهري واين مرتبه دنيوي بيگانه كند.

اين مرتبه دنيوي براي درك مقامات نوراني مانع مي‏شود. اگر كسي تمرين كند و خود را از اين ادراكات ظاهري و پايبند بودن به اين عالم ظاهر، خلاص كند خيلي خيلي آسان مقامات نوراني اوليا را مي‏تواند درك كند. خلق چون گرفتار اين عالم ظاهرند، همين عالم ظاهر را براي نوع امورشان قياس قرار مي‏دهند. اين است كه آن سير نوراني را نمي‏توانند داشته باشند كه با مرتبه‏هاي نوراني اوليا آشنا گردند. كار خيلي دشوار و مشكل شده.

تمام اعتراضاتي كه به اوصيا و حتي به انبيا مي‏كردند، با ديدن آن همه معجزه‏ها و كرامتها از همين جا سرچشمه مي‏گرفت كه اين عالم و خلق اين عالم را براي اولياء خدا مقياس قرار مي‏دادند. امر و حكم خدا و جريانهاي معرفة اللهي را بر اساس اين مقياسها مي‏خواستند دريابند ؛ به اين سبب گرفتار و دور مي‏شدند و مرتب فاصله مي‏گرفتند. ائمه: ما را متذكر كرده‏اند.

الحمدلله مكتب مرحوم شيخ اعلي الله مقامه كه مكتب توحيد، مكتب معارف، مكتب تشيع خالص و مكتب استبصار است ؛ اهل بينش را بينا كرده، فطرت را كاملا به كار گرفته و مقامات اوليا را به ما شناسانيده. خداوند درجات بزرگان، عالي است متعالي فرمايد. به همه آن بزرگواران جزاي خير عنايت كند. خداوند به خدمت‏گزاران امرشان هم به فضل و كرمش جزاي خير عنايت كند. همه را براي احياء اين مكتب،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۷۹ *»

خدمت به آن و تحصيل در اين مكتب موفق كند.

آن چنان امر روشن شده و براي اهل ايمان از بركات تعاليم عاليه ايشان بصيرت فراهم شده كه مسأله خيلي راحت و آسان، براي همه قابل درك و روشن شده. همه آگاهند كه معناي مَنْ يُطِعِ الرسول فقد اطاع الله معناي  ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله معناي و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي چيست. خداوند اين بزرگواران را چطور براي خود مظهر قرار داده.

در بياناتي كه مرتب داشته‏ايم و توضيحاتي كه عرض كرده‏ايم معلوم شد كه: حقايق مقدس محمد و آل محمد:حقايق الهي است. اين حقايق مقدس همان انوار و كمالات الهي است كه در مراحل و مراتب امكاني ايشان ظاهر شده. هر جا خدا براي ايشان مرتبه‏اي قرار داده، اصل و حقيقتي كه بر آن مرتبه حاكم و غالب است، اسماءالله و صفات الله است.

براي تقريب و نزديك شدن مسائل و معارف به ذهن ما فرموده‏اند: خدا براي هر يك از ما از اسمهاي خود اسمي مشتق كرده. اسم فاطمه را از اسم الفاطر خود مشتق كرده. محمد۹را مشتق كرد از اسم خود كه حميد است. علي را خدا علي ناميد چون اين اسم را از اسم خودش هو العلي  مشتق فرموده([۲۳۷]) و همين طور ساير معصومين. ايشان هفت اسم كلي دارند كه اصل اسمهايشان است. بعد به حسب مصلحتها و اقتضائات اين اسمها تكرار شده كه چهارده اسم براي چهارده معصوم شده:. هفت تا اصل است و هفت تاي ديگر هم تكرار بعضي از اين هفت اسم است: محمد، علي، حسن، حسين، فاطمه، جعفر و موسي. اين هفت اسم اصل اسماء مباركه ايشان است بقيه تكرار همين هاست. محمد، علي و حسن تكرار شده، اما حسين، فاطمه، موسي و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۰ *»

جعفر تكراري نيست.

فاطمه از الفاطر مشتق شده و الحمدلله احاديث هم فراوان داريم كه اسماء معصومين از اسماء خدا مشتق شده.([۲۳۸]) مشتق شده يعني گرفته شده. اصلش آنجاست اصلش الحميد العلي و الفاطر اسم خدا است كه از اينها گرفته شده. حالا نحوه اشتقاقها چگونه است؟ باشد. گرفته شد به ترتيبي كه خدا مي‏داند. محمد و احمد و محمود براي رسول الله همه از حميد است. علي براي حضرت علي۷، فاطمه براي حضرت زهرا. حسن براي امام مجتبي. حسين براي حضرت سيدالشهدا. بقيه اسمها هم به حسب خودش مشتق و گرفته شده.

شما مي‏دانيد، هر چه از جايي گرفته شد، سنخ آن است. بين محل اشتقاق و آن چه از آن محل گرفته شده، سنخيت و تناسب بايد باشد. تناسب اقتضا مي‏كند كه اين چنين باشد. حالا مثالي عرض كنم، شايد مطلب را به ذهن نزديك كند. وقتي كه «تلفن» آمد، مي‏دانيم وسيله‏اي است كه بين دو نفر گفتگو مي‏شود و هر دو همديگر را نمي‏بينند ولي صداي هم را مي‏شنوند. در زبان عربي براي تلفن يك اسم عربي خواستند وضع و درست كنند. فكر كردند و خيلي عجيب متناسب درست كردند. اين اسمها گزارشي از واقعيتها است كه خدا به ذهنها مي‏دهد تا اسمهاي متناسب درست بشود. زمان معصومين كه تلفن نبوده تا ايشان تعيين كنند. بعدها اين وسيله پيدا شده.

عربها در ميان لغاتشان فكر كردند كه چه لغتي با تلفن متناسب است. دو نفر با هم صحبت مي‏كنند، كاملا صداي هم‏ديگر را مي‏شنوند اما يكديگر را نمي‏بينند. چه لغت و ماده‏اي در نظر بگيرند كه لفظي براي اين وسيله اشتقاق كنند؟ ديدند هَتَفَ ماده مناسب و «هاتف» كلمه مناسبي است. اين لغت در زمان قديم بود و استعمالات

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۱ *»

بسياري هم داشت. موارد استعمالش جاهايي بوده كه گوينده‏اي سخني بگويد، خودش ديده نشود ولي صدايش شنيده بشود. شنيده‏ايد، در اشعار فارسي هم جا باز كرده: هاتفي اين بيان يا اين مطلب را به من گفت، اين پيغام را داد، اين طور بشارت داد. در شعرهاي حافظ و امثالش هاتف زياد است كه صدايي شنيده شد كه به من چنين پيامي داد و با من چنين سخني گفت.

در حوادثي كه براي معصومين ما رخ مي‏داده مخصوصا در حادثه و تاريخ كربلا كلمه هاتف زياد ديده مي‏شود. ام‏سلمه روز عاشورا در خانه‏اش بود، شنيد هاتفي مي‏گويد. يعني گوينده‏اي صحبت مي‏كند اما ديده نمي‏شود. با اشعاري به ام‏سلمه گزارش كربلا را مي‏دهد.([۲۳۹]) در ميان راه كه اسرا را مي‏بردند بعضي جاها صداهايي و اشعاري مي‏شنيدند.([۲۴۰]) حتي آن اشعار با خون به ديوارها نوشته مي‏شد.([۲۴۱]) گوينده را نمي‏ديدند و مي‏گفتند هاتفي چنين گفت و ما شنيديم. چون نمي‏دانستند هاتف كيست، مي‏گفتند شايد جن باشد. امكان هم داشت كه بعضي جاها جن باشد، بعضي جاها ملك باشد، بعضي جاها حجت وقت باشد كه به گوش شخص اهلي كه ندايش را بايد برساند، مي‏رساند. نمي‏ديدند، فكر مي‏كردند جن سخن گفته. بلكه حجت خدا به گوش آنكه بايد برساند آنچه كه بايد برساند رسانيده.

در لغت، از اين قبيل موارد استعمال دارد. حالا ببينيد اين كلمه هاتف چقدر با وسيله تلفن تناسب دارد. تناسب را مي‏خواهم عرض كنم كه ذهنتان نزديك بشود. مثل خوب است، مطلب حق را واضح مي‏كند. عمده سخن در تناسب بين آن محلي است كه اسمي برايش مشتق مي‏شود و آن موردي كه از آنجا اين اسم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۲ *»

برداشته مي‏شود.

البته عرب در بعضي موارد كلمه تلفن هم مي‏گويند. استعمال كلمات خارجي دارند. اما اگر اسم عربي براي تلفن بخواهند بگويند، مي‏گويند هاتف. تلفن را هاتف مي‏گويند. يعني گوينده‏اي با اين وسيله سخن مي‏گويد ولي ديده نمي‏شود، فقط صدايش به گوش مي‏رسد. چقدر بين اين وسيله و اين لغت و اصل آن تناسب است! از اين موارد زياد است. اگر تناسبهاي ظاهري مي‏ديدند، اسمهاي ظاهري قرار مي‏دادند، اگر تناسبهاي معنوي مي‏ديدند، اسمهاي معنوي قرار مي‏دادند.

گاهگاهي هم خدا نوعا مواردي به ذهنشان مي‏داد كه اين اسم بايد گذارده بشود. خودشان هم نمي‏فهميدند كه به چه مناسبت اين اسم را روي اين شخص گذاردند. قبل از آنكه يزيد به دنيا بيايد، خدا لعنتش كند و معاويه ملعون اسم او را يزيد بگذارد، خداوند آيه نازل كرد. ظاهرِ ظاهر اين آيه را درباره يزيد قرار داد و لفظ يزيد در قرآن آمد و به شكل ظاهرِ ظاهر، به اين يزيد ملعون تفسير شد: فما يَزيدُهم الا طُغيانا كبيرا.([۲۴۲]) ظاهر اين آيه يعني خداوند هر چه به وسيله اولياي خود آنها را انذار فرمود و ترسانيد، اين ترسانيدن‏ها فايده‏اي نكرد و در آنها زياده نكرد مگر طغيان بزرگ. يعني هر چه خدا گفت از عذاب من بترسيد، آنها طغيانشان بيشتر شد. اين به حسب ظاهر است.

قرآن يك پرده‏اي دارد كه به آن ظاهرِ ظاهر مي‏گويند. ظاهرِ ظاهر يك باب بزرگي است كه از آيات قرآني برداشتهاي عجيبي مي‏شود. ائمه ما اين باب را باز كرده و اين پرده را ظاهر كردند. در اين تفسير ديگر يزيدُ فعل نيست. اسم براي يك شخصيت فاسدي است كه سرتاپا طغيان كبير است. فما يزيدهم در تفسير ظاهرِ ظاهر اين طور معني مي‏شود كه كلمه يزيد به عنوان اسم به كار مي‏رود. يعني نيست يزيد بني اميه مگر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۳ *»

سرتاپا طغيان و سركشي بزرگ.([۲۴۳])

از كجا اين‏طور مي‏گوييم؟ چون در قرآن است كه حادثه كربلا، از نظر اشقيا و از حيث و جهت ارتباطش با اشقيا، علو كبير و سركشي بزرگي است. خدا در سوره اسراء خبر داد و خطاب به اين امت فرمود كه ما به امتهاي پيش از شما گزارش داديم و آنها را با خبر كرديم كه شما چه كاره هستيد: لَتُفسِدُنَّ في الارض مرَّتينِ و لَتَعلُنَّ علوّا كبيرا([۲۴۴]) شما اشقياء اين امت هستيد كه دو افساد بزرگ روي زمين داريد. اميرالمؤمنين را با ضربت شهيد مي‏كنيد به اسم اسلام و همراه با گفتن الله اكبر. اين را دين مي‏شماريد و در قتل علي به خدا تقرب مي‏جوييد. همچنين امام مجتبي را به قصد كشتن ضربت مي‏زنيد. به ران مبارك حضرت ضربت زدند كه سالها مداوا مي‏فرمود و جراحت التيام پيدا نمي‏كرد.([۲۴۵])

اين طور نبود كه نتوانند التيام بدهند، بلكه بناست كه متحمل اين مصائب بشوند. اگرنه وجود امام اسم الله و ذكر الله است. ببينيد خاك كربلا به بركت مجاورت با بدن حسين، خون حسين، گوشت و پوست حسين، شفا شده، شفاء ظاهر و باطن. اصلا كيميا است. وجود را به نور مبدل مي‏كند. خوردن آن به نيت نوراني‏شدن، نوراني مي‏كند، به نيت علم آموختن عالم مي‏كند، به نيت شفاء ظاهر و باطن، شفا مي‏دهد.

وقتي خاكي كه با خون، پوست و گوشت حسين۷مجاورت پيدا كند اين چنين شود، آيا خود بدن حسين، نور الله، اسم الله و ذكر الله نيست؟ نفس وجود مباركشان، حقيقت، ظاهر و باطنشان اسم الله و ذكر الله است.([۲۴۶]) يا منِ اسمُه دواءٌ و ذِكرُه شِفاء([۲۴۷]) 

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۴ *»

اي خداي من، تو خدايي هستي كه اسمت دواست، ذكرت شفاست. خودشان هم فرمودند: ذكرُنا اهلَ البيت شِفاءٌ مِن الوَعْك([۲۴۸]) وقتي كه نقاهت داريد، بيماريد، كسليد بگوييد: يا بقية الله، يا اباعبدالله، يا اباالفضل، يا فاطمة الزهرا، يا زينب الكبري. مي‏فرمايند: اصلا اسم و ياد ما براي بيماريها شفا است. وعك همان نقاهتي است كه بعد از تب و اين طور بيماريها فراهم مي‏شود. ما مي‏گوييم ضعف و نقاهت دارم، حال ندارم و..

پس خودشان، وجودشان اسم الله و ذكر الله است اما اين مصائب را از جهت مصالح اين عالم بايد متحمل شوند. براي ما روسياه‏ها حضرت فاطمه از درد آن چنان بايد بنالد كه جگر اميرالمؤمنين را خون كند، جگر بچه‏هايش را خون كند.

طبق نقلي كه هست و در احاديث ديده نشده ولي در مراثي شعرا آمده. مي‏گويند راجع به مسمار و ميخ در كه به سينه حضرت زهرا سلام الله عليها نشسته، سينه فاطمه از آن ميخ مجروح شده.([۲۴۹]) اين جراحت، به آني مي‏توانست التيام پيدا كند. اين امور براي بدن اين بزرگوارها مسائلي نيست.

مأمون ملعون امام جواد۷ را به وسوسه ام الفضل ـ خدا لعنتش كند ـ در بستر با شمشير قطعه قطعه كرد. اشتباه نكنيد، حضرت كشته نشدند، يعني روح مطهرشان از بدن مباركشان مفارقت نكرد. براي ايشان فرق نمي‏كند بدنشان تكه تكه يا سالم باشد، روح تعلق دارد.

برداشتن تعلق روح كه مرگ ايشان و از دنيا رفتنشان است، به اراده و خواست خودشان است. خدا هر موقعي مصلحت بداند و اجازه بدهد، روح مطهر اين بزرگوارها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۵ *»

از بدنشان مفارقت مي‏كند. حالا اين بدن هر حالي دارد داشته باشد، ممكن است به يك جراحت سر، ممكن است به يك ضربت بر بازو كه بر بازوي حضرت زهرا وارد شد، ممكن است به يك سمي كه اثر گذارده مثل رسول الله، چون مصلحت است. وقتي مصلحت است كه ديگر روح مطهرشان به اجازه خودشان از بدنشان مفارقت كند، زهر اثر مي‏كند، نقاهت و ضعف بر بدن حضرت غلبه مي‏كند، هيچ چيز ديگري غلبه نمي‏كند.

البته نوع شهادت اين بزرگوارها مثل ساير امور ايشان كليت دارد. يعني به مقام ولايت و نوع تسلطشان بر عالم و تعيني كه دارند مربوط مي‏شود. مثل ساير امورشان كه جنبه كليت دارد اين هم جنبه كليت دارد. حضرت علي سلام الله عليه با ضربتي كه بر فرق نازنينش وارد مي‏شود از دنيا بايد برود. رسول الله با همين ضعف بايد از دنيا بروند. يعني آن زهري كه عايشه و حفصه به رسول الله خورانيدند، در بدن حضرت كار ديگري نكرد. اين دختر ابي‏بكر و دختر عمر به وسوسه پدرهايشان دستپاچه بودند([۲۵۰]) و همين طور انتظار مي‏كشيدند كه ديگر پيغمبر از دنيا برود.

امام زمان ما فرمودند: اينها از كَهَنه شنيده بودند كه اين محمدي كه مدعي نبوت است، وقتي از دنيا برود، ابي‏بكر به ظلم و غصب جانشين او مي‏شود بعد عمر جانشين مي‏شود و بعد عثمان جانشين مي‏شود.([۲۵۱]) اينها را كهنه به اينها خبر داده بودند. اين ملعونها به خدا و رسول الله ايمان نداشتند اما به كاهنها اعتقاد و ايمان داشتند. به كهنه و كاهنها اعتقاد و ايمان داشتند اما به خداي محمد و به خود رسول الله ايمان نداشتند. امام صادق مي‏فرمايند: لم يؤمِنا باللهِ طَرْفةَ عين([۲۵۲]) اين دو يك چشم به هم زدن به

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۶ *»

خدا ايمان نياوردند. عايشه دختر ابي‏بكر زن رسول الله است، حفصه دختر عمر زن رسول الله است، اما يك آن به رسول الله ايمان نداشتند. رسول الله را ساحر مي‏دانستند. مي‏گفتند: اين ساحر است، دروغ مي‏گويد و نعوذبالله رسول خدا نيست.([۲۵۳])

انتظار رفتن حضرت را مي‏كشيدند، به همين علت چندين بار براي نابودي پيغمبر وسيله‏اي فراهم كردند. از آن جمله جريان عقبه و رم دادن شتر رسول الله است.([۲۵۴]) يكي از آن موارد، زهر خورانيدن به رسول الله است. بر اساس نظام الهي پيغمبر از دنيا بايد برود و به طور طبيعي هم از دنيا نمي‏رود. پيغمبر نمي‏ميرد، امام نمي‏ميرد. يا او را بايد بكشند يا مسموم كنند.([۲۵۵]) به اين جهت به واسطه آن زهر آن چنان نقاهت و ضعف بر آن حضرت غلبه كرده بود كه خود ضعف هيئت اعتدالي را از بدن رسول الله گرفت.

براي تتميم مباحث مجلس قبل، حالا به ذهنم خورد كه عرض كنم: هيئت اعتدالي و لو به غلبه ضعف و ناتواني هم باشد، كفايت مي‏كند كه برطرف شود. براي آنكه به اصطلاح ما بهانه پيدا بشود كه پيغمبر از اين عالم رفع عنايت كند و چشم روي هم بگذارد. توجه فرموديد، براي آنكه رفع عنايت كند و عنايت به اين عالم را به دست علي جانشين حقيقي، اصلي و واقعيش بدهد، همين ضعف كافي است. همين مقدار ضعف كه غلبه كرد هيئت اعتدالي اين بدن از بين رفت. البته اعتدالش سر جايش است.

معناي اعتدال هم اين است كه اين بدن هر چه دارد، برايش باقي مي‏ماند. روح

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۷ *»

مفارقت مي‏كند اما كمالات اين بدن برايش مي‏ماند. به همين سبب فرمود: يا علي بعد از آني كه مرا غسل دادي، بنشان و هر چه مي‏خواهي از من بپرس، جواب مي‏شنوي. اميرالمؤمنين هم رسول الله را غسل دادند، كفن كردند و نشاندند. هزار مسأله سؤال كردند، همين بدن پيغمبر، بدون برگشتن روح، جواب داد. از هر مسأله‏اي هزار باب از علم باز مي‏شد.([۲۵۶]) همه اينها از همين بدن سؤال مي‏شود و مانعي نيست.

اين، بدن حجت است، بدن رسول الله است. در اعتدال كامل است و تمام كمالاتش را دارد اما روح مفارقت كرده. به همين علت اين بدن، با رفتن روح نجس نمي‏شود، همان طور كه طاهر و پاك بوده، هست. اما چون دستور خودش است، سنت و شريعت است كه بعد از مفارقت روح بدن ميت را غسل بدهند، فرمود بدن مرا غسل بده. ولي تو بدان كه خود بدن حركت مي‏كند و تو نمي‏خواهد زحمت بكشي، اين طرف و آن طرف كني. اميرالمؤمنين موقعي كه مي‏خواست طرف راست را بشويد، خود بدن مطهر مي‏پيچيد. چه كسي مي‏پيچاندش؟ آيا ملك مي‏پيچاندش؟ مي‏خواست طرف چپ را غسل بدهد، خود بدن مطهر مي‏پيچيد.([۲۵۷])

شيطان در آغاز غسل دادن، مثل هاتف ندا كرد و ديده نمي‏شد. گفت: بدن پيغمبر پاك و پاكيزه است، او را غسل ندهيد.([۲۵۸]) بدعتي در دين خواست بگذارد و وسوسه ايجاد كند. خيال كرد در مقابل حضرت علي مي‏تواند بايستد. آخر فرمان و حكم حضرت علي بر همه كاينات جاري است، اين يك موجود كوچولو است! با حضرت علي مي‏خواهد پنجه در بيندازد. به اصطلاح خواست اين پز را بدهد و اين حرف بيجا را بزند چون چند نفر آنجا بودند، خواست وسوسه‏اي درست كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۸ *»

فكر مي‏كرد آنها هم مثل عمرند. به دل عمر انداخت كه بگو: پيغمبر نمرده، پيغمبر نمرده كه كار سقيفه درست بشود. عمر شمشير كشيد كه هر كس بگويد محمد مرده با اين شمشير گردنش را مي‏زنم، محمد نمرده، به معراج و مناجات با خدا رفته. از اين حرفها زد. ديدند كار جلو نمي‏رود و مردم باورشان نمي‏شود، ابي‏بكر آمد گفت: هيچ نگو، رسوايي پيدا مي‏كني، مگر تو اين آيه را نخوانده‏اي كه خدا مي‏فرمايد: اِنَّك ميِّتٌ و اِنَّهم ميِّتون([۲۵۹]) گفت: هان! مثل اينكه اصلا اين آيه را نخوانده بودم!([۲۶۰])

عجب پدرسوخته‏هاي نانجيبي بودند! اين حرامزاده‏ها چه بازي‏ها در اسلام درآوردند! به خدا پناه مي‏بريم. و مردم چقدر بدبخت و بيچاره و چه عرض كنم؟ بدتر از آنها بودند، كه دنبالشان راه افتادند. دنبال اينها راه افتادند و اوضاع را به اين روز رساندند كه ما بنشينيم و در مصيبت حضرت زهرا گريه كنيم. حضرت زهرا را بكشند.

عرضم اين است كه اين جراحتها كه بر ايشان وارد مي‏شود اين طور نيست كه ديگر التيام پيدا نكند، مثل ماها كه بيچاره مي‏شويم و بالاخره عفونت و مرگ فرا برسد. از اين بابتها نيست. امر اين بزرگواران را با خودمان نبايد قياس كنيم. درست است بازوي حضرت زهرا را شكستند، سينه‏اش را با ميخ در مجروح كردند، پهلويش را شكستند، محسنش سقط شد و اينها همه اسباب مفارقت روح مطهرش شد ؛ اما به اين معني نيست كه اين بدن ديگر خودش را نمي‏توانست التيام بدهد يا دوايي و دارويي كند.

اينها بهانه است چون اين ارواح مقدسه بي‏جهت و سبب از اين بدنها به اجازه خودشان مفارقت نمي‏كند. وقتي بناست مفارقت نكند اگر اينها را با شمشير قطعه قطعه هم بكنند روح مفارقت نمي‏كند و همين طور باقي است. لذا امام جواد صلوات الله

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۸۹ *»

عليه را مأمون در بسترش به وسوسه ام الفضل ملعونه قطعه قطعه كرد، مست بود. فردا ياسر از غلامان و خدمه خيلي خصوصي‏اش بود. جريان را گفت كه تو ديشب يادت است و مي‏داني چه كار كردي؟ گفت: نه همين اندازه فهميدم كه با شمشير عصباني حركت كردم و خانه ابن الرضا رفتم. گفت: چه كردم؟ گفت: ابن الرضا را در بسترش قطعه قطعه كردي. گفت: پس برو از خانه‏اش يك خبري بگير.

آخر امام۷داماد مأمون است. ام الفضل دخترش را به حضرت جواد داده، خيلي هم آقا جوانند. بالاخره آمد خبر بگيرد. در زد، خادم در را باز كرد، وارد حياط شد، ديد آقا امام جواد۷نشسته‏اند، وضو مي‏سازند! تعجب كرد، ديشب بوده جريان را با چشمش ديده. خواست خيالش جمع بشود، با خود گفت خواب مي‏بينم! اين چه اوضاعي است! گفت: آقا اولا حالتان چطور است؟ حضرت فرمودند: خيلي خوبم. گفت: آقا خواهشي دارم كه از لباسهايتان به من بدهيد. حضرت فرمودند: برو درون اتاق، آنجا لباس دارم، بردار. گفت: نه، همين لباس تنتان را مي‏خواهم. مي‏خواست بدن حضرت را ببيند كه آثار شمشيرهاي ديشب آن ملعون چه شده. حضرت هم تبسم فرمودند، يعني مي‏دانم نيتت چيست و به چه قصدي مي‏گويي. لباس از بدن درآوردند، بدن مطهر آقا را زيارت نمود، مشاهده كرد كه هيچ نيست، حتي اثر شمشيري هم ديده نمي‏شود.([۲۶۱])

بدن پاره پاره و قطعه قطعه شده اما روح مفارقت نكرده. نمي‏گوييم امام جواد را كشت و حضرت روحشان مفارقت كرد، باز زنده شدند. اين را نمي‏گوييم، بلكه به اين قطعه قطعه شدن، روح مفارقت نكرد و امام شهيد نشدند.

امام حسين۷شهيد شد به چه شهادتي! وقتش كه نيست، نمي‏خواهم روضه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۰ *»

بخوانم. چه شهادتي! اگر حضرت مي‏خواست به شمشير شهيد بشود، آن ضربه‏ها، آن تيرها و آن نيزه‏ها براي شهادت حضرت كافي بود. آخر ببينيد با آن همه ضربه، آن همه آلام و آن همه مصيبتها، حسين هيچ تفاوت نكرده به همان حال و زنده است. تا آن شقي به آن حد از شقاوت نرسيد و مصيبت را در آن حد اعلي انجام نداد روح از بدن مباركش مفارقت نكرد. اين همه خون از بدن رفته، اين همه جراحت بر بدن وارد شده و به فرموده امام زمان در اين زيارت ناحيه مقدسه، در حال حيات زير سم اسبها لگدكوب شده،([۲۶۲]) اما روح مفارقت نمي‏كند و شهادت دست نمي‏دهد. همين طور حضرت صحبت مي‏فرمايند. آخر خيلي عجيب است. خيلي عجيب است.

راوي مي‏گويد، نمي‏خواهم روضه بخوانم و الا جگر انسان از شدت غم و حزن، تكه تكه و پاره پاره مي‏شود. مي‏گويد: ديدم آقا چهار زانو با آن مصيبتهاي عجيب و آن همه خون، نشسته اما صورتش بسيار نوراني است و از نور تلألؤ دارد و جالب و جذاب است. آخر طبيعت انسان از خون ناراحت مي‏شود، خون‏آلود را كه ببيند، نمي‏تواند تحمل نمايد و نگاه كند. اما مي‏گويد: هر چه نگاه مي‏كردم، از نگاه كردن به حسين دل نمي‏كندم. مي‏گويد: تعجبم در اين بود كه اين نورانيت از كجا است؟ آخر كسي كه اين قدر جراحت ديده و صورتش خون‏آلود است، اين نورانيت و جذابيت چيست؟([۲۶۳]) پس امر اين بزرگواران امر ديگري و مسأله ايشان مسأله ديگري است.

اين تذكرات اجمالا براي تتميم بحث جلسه قبل، به ذهنم خورد و عرض كردم. وقتي كه ديگر مصلحت اقتضا مي‏كند، روح از اين بدنها بايد مفارقت كند. كوچكترين امر هم مي‏شود بهانه باشد. مثل ضعفي كه بر بدن رسول الله غالب بود يا همين شكستگي بازوي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها براي آنكه روح مقدسشان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۱ *»

تعلقش را بردارد و از اين عالم مفارقت كنند كفايت مي‏كرد. كه ما را به مصيبت و داغهاي خودشان مبتلا كنند. اينها مصلحتهايي بوده كه اقتضا مي‏كرده است.

اصل مقصدم اين بود كه عرض كنم، آن چه بر اين مرتبه‏ها غالب و حاكم است اسمهاي خداست. حالا چون تناسب صد در صد بين اين مراحل و مراتب امكاني با اسماء الله و صفات الله است اين طور تعبير مي‏آورند كه از اسم خدا براي ايشان نام مشتق شده است. اول بحثم سخن در اشتقاق اسم بود كه روي مناسبتِ اين بدن مطهر كه هر يك از اين‏ها آن چنان با اسماء الله و صفات الله تناسب دارد…

خيلي دوريم، خيلي دوريم، خيلي دوريم، خيلي ظلماني و خيلي دنيايي هستيم. ما بدن آنها را با بدن خودمان قياس مي‏كنيم. اين قياس ابدا نبايد باشد، فرمودند: نحن اهلَ بيتٍ لا نُقاس بالناس([۲۶۴]) ما با مردم مقايسه نمي‏شويم. اين بدن ظرف اسماء الله و صفات الله است. همه مرتبه‏هاي امكانيشان اين چنين است. دراين عالم ما، اين بدن حضرت فاطمه، مثل بدن رسول الله، مثل بدن اميرالمؤمنين و مثل بدن ساير معصومين، ظرف جميع اسماء و صفات خداست. يعني آن حقيقتي كه در اين بدن غالب، ظاهر و حاكم است، عالم لاهوت مي‏باشد.

حضرت فاطمه در اينجا، دختر پيغمبر، زن اميرالمؤمنين و مادر امام حسن و امام حسين ديده مي‏شود. اما اين بدن، اين پيكر، همين فاطمه، هميني كه از صلب رسول الله و رحم طاهره خديجه كبري به دنيا آمد ؛ آه آه، چه كشيد و چه ديد به اين دنيا كه قدم گذارد! نه سال تقريبا در مكه گذراند، اما اين دختر، در شكنجه‏اي در اين نه سال به سر برده. زهرا چه مي‏ديده؟ در خانه از پدر و از مظالم قريش چه مي‏شنيده كه با اين رسول الله چه كرده‏اند! پيغمبر به خانه بيايد و پاهايش پر از خون باشد كه به پاهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۲ *»

نازنينش سنگ زده‏اند.([۲۶۵]) اين دختر، در سنين چهار، پنج و شش سالگي، تمام اين اوضاع را مي‏ديده. در شعب ابي‏طالب با پدر و كنار پدر بوده. آن مشقات را مشاهده كرده.([۲۶۶]) در جريان هجرت بر اين بزرگوار چه گذشته! در طول راه از مكه تا مدينه، آن گرما، آن فشار و آن زحمت! به حسب ظاهر هم كه چيزي در دست نبود و بي‏قوتي بود([۲۶۷]) و نُه سال هم در خانه اميرالمؤمنين.

بالاخره اين پيكر مقدس، اين بدن مطهر و به چشم اهل بصيرت، اين هيكل توحيد، چون با اسماء الله و صفات الله و عالم لاهوت تناسب صد در صد داشته ؛ خدا اسم فاطمه را از اسم الفاطر خود مشتق مي‏كند و به اين بدن مي‏دهد. اين بدن، فاطمه است. مثالش در عالم مثال فاطمه است. نفسش در عالم نفوس فاطمه است. عقلش در عالم عقول فاطمه است. هر جا خدا براي اين بزرگوار مرتبه‏اي قرار داده، اسمش، به حسب مقامش در عالم خودش فاطمه است. اين اشتقاق، تناسب صد در صد را نشان مي‏دهد. حالا آيا اين، نوراني هست يا نه؟ اين، مقامات نوراني دارد يا نه؟ آيا اين، هماني نيست كه امام زمان درباره‏اش مي‏گويد: لا فرقَ بينَك و بينَها الا اَنَّهم عبادُك و خَلقُك؟([۲۶۸]) خدايا بين تو و بين اين بزرگوار، اين فاطمه زهرا در شئونات ربوبي و مقامات نوراني هيچ فرقي نيست.

بر اين بزرگوار، با يك چنين مقام و منزلت، ترحم نكردند. چطور از دنيا رفت؟ چقدر مظلومانه دفن شد؟ آيا امت بر اين بدن نبايد نماز بگزارند؟ امت از قبرش نبايد خبردار باشند؟ روز عزايش نبايد بيايند حضور اميرالمؤمنين و تسليت بگويند؟ چرا آمدند اما باز خون به دل حضرت علي كردند. گفتند حتما ما بدن زهرا را از قبر بايد در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۳ *»

آوريم. حال آنكه نبش قبر براي يك مسلمان عادي جايز نيست ولي ملعون دومي گفت: دستور مي‏دهم بدن زهرا را از قبر بيرون بياورند. بعد از آن توهينها، يك چنين توهين بزرگي بر بدن نازنين حضرت زهرا مي‏خواست وارد كند([۲۶۹]) اما كور خوانده بود.

اميرالمؤمنين صلوات الله عليه وصيت حضرت زهرا را قبول كردند كه قبرت را مخفي مي‏گذارم. زهرا، باشد، نمي‏گذارم بر تو نماز بگزارند و در تشييع جنازه‏ات بيايند. مي‏دانم تو در اين كار ظالمان اين امت را مي‏خواهي رسوا كني. من عهده‏دار انجام وصيتت هستم. اين امر، براي اميرالمؤمنين خيلي سنگين است اما آقا قبول كردند. به همين علت وقتي كه گفتند: يا علي ما از چشم تو مي‏بينيم تو روي حسادتي كه با ما و كينه‏اي كه از ما در دل داري، نگذاردي و باعث شدي كه ما از اين فيض بزرگ محروم شويم و به اين ننگ و عار در تاريخ شناخته شويم.

فرمود: اگر قسم بخورم باور مي‏كنيد؟ ديگر ملعونها رويشان نشد كه بگويند نه. مي‏دانند علي ترس ندارد بي‏خود كه قسم نمي‏خورد. فرمود: اگر قسم بخورم قبول مي‏كنيد؟ قسم ياد كرد كه خود فاطمه به من دستور داده و من وصيت او را انجام دادم.([۲۷۰]) يعني چه توقع داريد؟ شما فاطمه را كشتيد، آنگاه بر فاطمه مي‏خواهيد نماز بگزاريد و كنار قبرش بياييد؟!

خدا ظالمان اولين و آخرين را لعنت كند، اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك .

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۴ *»

مجلس    ۱۱

 

 

(شب سه شنبه/ ۱۶ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

r حجتهاي خداوند بشارت دهنده و ترساننده‏اند

r حضرت فاطمه۳ يكي از آيات كبري الهي است

r تفكيك ميان آيات اثبات و آيات معرفت الهي

r خدا از نظر حكما و عرفا علّة العلل و مبدء است

r خدا از نظر دين الهي علت و مبدء آفرين است

r اثر غير ذات مؤثر است

r تسلط و احاطه خداوند بر خلق

r اميرالمؤمنين۷گواه رسالت رسول الله۹است

r بزرگان گواه امامت امامان:مي‏باشند

r اسماء الهي ذات او نيستند

r معناي توحيد صفات

r ابعاد كلمه اخلاص «لااله‏الاالله»

r حضرت فاطمه۳حجت خدا و نذير بود

r غصب فدك براي حضرت فاطمه۳بهانه شد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۵ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات مباركات از مقام و منزلت نوراني حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خبر مي‏دهد. آن بزرگوار را به خلق خود مي‏شناساند كه بدانند و از مقامات و مراتب آن حضرت آگاه باشند. نسبت به اين حجت و وليّه او جاهل نباشند. با آشنايي با مقاماتش به درگاه خداي متعال تقرب بجويند.

از اين جهت حق تعالي براي بيان مقام حضرت زهرا سلام الله عليها سوگند ياد فرمود. اين سوگندها به حسب ظاهر به اين آيات تكويني است و به حسب باطن به اولياء خودش: اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا صلوات الله عليهم است كه آيات حقيقي و براهين الهي براي خدا هستند.

كلا و القمر، سوگند به حق اميرالمؤمنين ماه ولايت، و الليل اذ ادبر سوگند به حق امام مجتبي، و الصبح اذا اسفر سوگند به حق سيدالشهدا، سه آيه از آيات بزرگ خدا. خداوند در باطن، اين آيات را مورد سوگند قرار داده براي بيان مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه: انها لاحدي الكبر فاطمه يكي از آيات بزرگ خداوند است. نذيرا للبشر در اين عالم آمده، براي ترسانيدن بشر از مخالفت با حق تعالي، اِعراض از حق، متابعت كردن هواي نفس و پيروي كردن به حسب ظاهر و باطن از رؤساي كفر و ضلالت. بشر را ترسانيده است.

البته هر كجا ترسانيدن باشد، بشارت دادن هم هست. عرض كرده‏ايم كار اوليا و انبيا در دو امر خلاصه مي‏شود: بشارت دادن به رحمت حق تعالي در صورت موافقت با فرامين الهي و ترسانيدن از عذاب خدا به واسطه متابعت از هواي نفس و مخالفت با دين خدا. كارشان همين است، به عربي تبشير و اِنذار مي‏گويند، بشارت دادن و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۶ *»

ترسانيدن.

خداوند در قرآن، در موارد متعدد، انبيا را به همين دو امر توصيف فرموده: مُبشِّرينَ و مُنْذِرين.([۲۷۱]) خداوند پيغمبران را برگزيد، آنها را به رسالت مبعوث كرد و در ميان خلق فرستاد در حالي كه كار ايشان همين دو امر و همين دو كار بود: بشارت مي‏دادند و مي‏ترسانيدند. بشارت به رحمتهاي خدا، به نعمتهاي بي‏پايان حق تعالي و به دار قرب و رضاي خدا اما مشروط بر اين كه از انبيا متابعت كنند، از عقل كه خدا در آنها قرار داده پيروي كنند، از نور فطرت كه خداوند سرشت بشر را به اين نور منور كرده پيروي نمايند.

خدا بشر را به يك چنين نورانيتي مجهز كرده كه وقتي انبيا به راه راست، راه الهي و طريق ديانت دعوتش كنند، در خود حقانيت دعوت انبيا و صدق فرمايشات ايشان را مي‏يابد. چون به حسب فطرت با خدا آشنا شده‏اند، به حسب فطرت به خداپرستي كشش دارند. به حسب فطرت رضاي خدا را طالبند و قرب به درگاه خدا را مي‏جويند. اين را به حسب فطرت هر انساني مي‏يابد. وقتي كه به دينداري، معرفت، خداشناسي، خداپرستي و خداگرايي دعوتش كنند، البته به همين نيرو و نورانيت فطرت اجابت مي‏كنند.

حال انبيا بشر را مي‏ترسانند از اين كه با انبيا مخالفت كنند، با عقل مخالفت كنند، با نور فطرت و اين امور فطري كه در وجود خود مي‏يابند مخالفت كنند تا مستحق عذاب الهي شوند. اين بشر را مي‏ترسانند، اسم اين كار را انذار و ترسانيدن مي‏گذارند. آن وعده‏ها و بشارتها را كه به رحمتهاي خدا مي‏دهند، اسمش را بشارت دادن و تبشير مي‏گذارند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۷ *»

اين شأن انبيا و حجتهاي خداست. حجتهاي خدا در درجه اول محمد و آل‏محمدند:، در درجه بعد انبيا هستند و در درجه بعد بزرگانند كه حجتهاي حجتهاي خدا هستند. پس وقتي كه در دين حجت گفته مي‏شود، حجتهاي دين و حجتهاي اسلام، در درجه اول محمد و آل محمدند صلوات الله عليهم اجمعين. شأن ايشان است و ايشان حجج اسلام، حجج دين، حجج قرآن و حجج خدايند. آيات خدا، آيات اسلام و آيات قرآن ايشانند. بعد انبيا در زمانهاي خودشان حجتهاي دين، حجتهاي اسلام و حجتهاي كتابهاي آسماني بوده‏اند.

مي‏دانيم دين خدا در همه زمانها اسلام است. دين رسول الله اسلام است. دين عيسي اسلام است. دين موسي اسلام است. دين ابراهيم اسلام است. دين آدم هم اسلام است: اِنَّ الدّينَ عند اللهِ الاسلام([۲۷۲]) همانا، به طور مسلّم، دين در نزد حق تعالي همان اسلام است. نصرانيت از دين خدا نيست. يهوديت از دين خدا نيست. اينها همه انحراف از دين خدا و از اسلام بوده. در همه زمانها اسلام دين خدا و دين خدا اسلام است. در زمانهاي پيش، به حسب اقتضاء عالم و اهل آن، حجتهاي خدا، اسلام و دين، انبياء عظام:بودند.

بعد عالم اقتضا كرد، مصلحت بر اين شد و از بركت وجود عيسي، عالم قابليت پيدا كرد كه نور محمدي۹جلوه‏گر شود. حجج اصلي و اولي الهي محمد و آل محمد:تشريف فرماي اين عالم شوند. از آنجا حجتهاي خدا و حجتهاي اسلام اين چهارده نفرند سلام الله عليهم.

حالا خدا در قرآن براي معرفي حضرت فاطمه همين مسأله را عنوان كرده: انها لاحدي الكبر. حضرت زهرا از جهت حجت خدا و ولية الله بودن با پدرش، با شوهرش

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۸ *»

اميرالمؤمنين و با فرزندان معصومش هيچ تفاوت ندارد. آن بزرگوار هم يكي از آيات بزرگ خداست. كُبَر جمع كُبري است. ما مي‏دانيم آيات بزرگ خدا محمد و آل محمدند سلام الله عليهم اجمعين. اميرالمؤمنين فرمودند: ما لِلّهِ آيةٌ اكبرُ منّي([۲۷۳]) كدام آيه براي خدا از من بزرگتر؟

«آيات كبراي الهي» به معناي نشانه‏هاي همه‏جانبي حق تعالي كه از نظر بيان همه كمالات الهي كمبودي ندارند، اين چهارده نفرند. مجموعه اين چهارده‏نفر را آيات كبراي الهي مي‏ناميم. در خيلي از زيارتها در فضائلشان وارد شده و ما معترفيم كه ايشان آيات خدا([۲۷۴]) هستند.

بارها عرض كرده‏ايم كه فرق بين اين بزرگواران و ساير موجودات در همين است. بين اين آيات معرفت و ساير آيات اثبات الهي بايد تفكيك كرد. همه موجودات نشانه قدرت خدا و صنعت حق تعالي هستند، همه موجودات انسان را به اعتقاد و اعتراف به وجود خالق و صانعي وامي‏دارند كه از جنس اين خلق نيست، فوق اين خلق، محيط بر اين خلق و متصرف در اين خلق است. او مانند ساير خلق در رديف خلق نيست. به عكس آنچه كه نوع حكما، فلاسفه و عرفا گفته‏اند.

حكما و فلاسفه خدا را برده‏اند و در سر سلسله وجودات گذارده‏اند. مي‏گويند: او مبدأ المبادي و علة العلل است.([۲۷۵]) علة العلل يعني اين اسبابي كه در خلقت مشاهده مي‏كنيم به يك سبب اولي و اصلي منتهي مي‏شود و آن خداست. يا مي‏گويند: مبدأ المبادي است يعني اين سرچشمه‏هاي آفرينش به يك سرچشمه بزرگي منتهي مي‏شود كه آن خداست. اين تعبير عرفاي آنهاست. گرچه خواسته‏اند بالاتر از حكما سخن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۱۹۹ *»

بگويند، اما از آنها رسواتر و مفتضح‏تر گفتند.

گفتند: خدا حقيقت وجود است كه درتمام وجودات ساري و جاري است. همه وجودات تعيّن و نقشي است كه بر اين حقيقت وجود بسته شده، اگر اين نقشها كنار برود چيزي نمي‏ماند، مگر خدا:

من و تو عارض ذات وجوديم مُشبّكهاي مِشكات وجوديم([۲۷۶])

اين طور تشبيه كردند. در زمانهاي قديم و شايد هنوز در بعضي خانه‏ها هم باشد، در ديوارها جايي و يك قسمتي را به چراغ اختصاص مي‏دادند. در دهات زياد است كه اسمش را چراغدان و به عربي «مِشكات» مي‏گذاردند. داخل ديوار را باز مي‏گذاشتند، تقريبا جلويش را شبكه، شبكه، مي‏ساختند كه چراغ را داخل آن مي‏گذاشتند. از اين شبكه‏ها نور به داخل اتاق مي‏تابيد. مي‏خواهد بگويد كه وجود مثل همان مشكات است كه وقتي چراغ را آنجا مي‏گذارند، اين طور روزنه روزنه، ديده مي‏شود. حقيقت وجود را به همين تشبيه مي‏كند. يك حقيقتي كه وجود من، تو، آسمان، زمين و همه اين چيزهايي كه مشاهده مي‏كنيم يا نمي‏كنيم، همه مثل آن روزنه‏هاست كه پيدا شده و نور وجود از اين روزنه‏ها مي‏تابد. اين روزنه‏ها خودشان هيچند، اصل، همان نور وجود است. همان وجود است كه از اين روزنه‏هاي موجودات، ظاهر شده. اين نقشها را كه كنار بزنند ديگر يك وجود بيش نيست.

به دريا و امواج آن نيز تشبيه مي‏كنند. مي‏گويند وقتي كه دريا به تموج درمي‏آيد و موج دريا را فرامي‏گيرد، اين موجهاي مختلف كه پيدا مي‏شود همان آب است. اينها همه نقشي است كه بر اين آب زده شده. طوفان كه برطرف شد و دريا آرام شد همان آب است، چيز ديگري نيست. اينها هم خدا را اين طور معرفي كردند كه از آن دو دسته

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۰ *»

قبل بدتر بود. خدا را با همه موجودات يكي كرده و به همه اين صورتها و شكلها در آورده‏اند:

هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد دل برد و نهان شد، گه پير و جوان شد

همين طور از اين سخنان مي‏گويند.

قرآن و اديان الهي، كه ديگر اديان نبايد گفت، همان دين الهي كه دين اسلام و دين همه انبيا است؛ خدا را اين طورها به خلق نشناسانيده. اينها اوصاف خلق است و بعضش اوصاف خلق هم نيست و خيالات است. سرچشمه‏ها همه خلق خداست. آن سرچشمه اولِ اول هم خلق خداست و ذات خدا نيست. سرچشمه‏هاي جزئي، جزئي و كوچك، كوچك مثل اين خورشيد، سرچشمه نور، حرارت و گرماست. از اين سرچشمه نور و روشنايي مي‏تابد، گرما و نيرو پخش مي‏شود و موجودات بهره‏مند مي‏شوند. اين يك سرچشمه است. از اين سرچشمه بالاتر هم هست كه باز هر چه خورشيد دارد، از آن سرچشمه گرفته كه مثلا نور كرسي است. نور، حرارت و نيروي كرسي در خورشيد به اين طور و اين مقدار نمايان شده. بالاتر از كرسي عرش است و همين طور.

بالاخره به يك سرچشمه بزرگ بزرگ منتهي مي‏شود. آن سرچشمه بزرگِ بزرگ را فلاسفه مي‏گويند خداست. ما مي‏گوييم: او را هم خدا آفريده. خدا آفريدگار سرچشمه‏هاي كوچك، كوچك و سرچشمه بزرگ است. خدا همچنانكه اين منتهيات را آفريده، مبدأها را هم آفريده. يك مبدأالمبادي هم آفريده كه همه مبدأها و سرچشمه‏ها از آن مبدأ و سرچشمه شروع شده. آن مبدء كل و آن سرچشمه اصلي را خدا به ما شناسانيده كه حقيقت محمديه۹ باشد.

باز آن حقيقت اولي، اصلي و سرچشمه كل، به ذات و حقيقتش در ميان اين موجودات، مبدأها و سرچشمه‏ها نيامده. خدا به بركت، به واسطه و به سبب او براي او

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۱ *»

نوري آفريده، اين يك سرچشمه. باز از نورش براي نورش نوري آفريد، يك سرچشمه شد. باز از آن نور، نوري آفريد، سرچشمه ديگر شد. اينها هم ذاتشان يكي نيست. درست مثل قرص خورشيد و نور خورشيد است. نور خورشيد ذات خورشيد نيست. ذات خورشيد، ماده و جرمي جدا است كه نوري دارد كه خدا از اين ذات ايجاد مي‏كند.

درست مثل نور، ظهور و كار ما. كارهاي ما كه ان‏شاءالله، همه‏اش نور باشد. براي ما طاعتها را نور و معاصي را ظلمت مي‏گويند. خدا نكند كه وجود ما منشأ ظلمتها يعني معصيتها باشد. بلكه اميدواريم وجودمان براي طاعات منشأ باشد. خدا ما راخلق مي‏كند، بعد به وسيله ما طاعت را خلق مي‏كند. طاعت ما مثلا نماز است كه عبادت، بندگي و اطاعت خداست. ايمان آوردن است، صداقت، مهر ورزيدن به اولياء خدا، كينه داشتن با دشمنان خدا و دشمنان اولياء خداست. اينها همه طاعت مي‏شود كه انوار ماست. خدا به وسيله ما اينها را ايجاد مي‏كند.

فرداي قيامت كه ما را محشور مي‏كند، تمام اعمال ما همراه ماست. آنچه انجام داده‏ايم، آنچه درباره‏اش فكر كرده‏ايم، آنچه در خاطر گذرانده‏ايم، آنچه در فكر داشته‏ايم و آنچه در دل داشته‏ايم، تمام اينها همگي آشكارا دور ما را مي‏گيرد. آن چنان اينها ما را احاطه مي‏كند كه نه از ما جدا مي‏شود و نه مال غير ما گفته مي‏شود. همه‏اش متعلق به ما و گرد ماست. نامه عمل ما همين است. آنجا فريادها بلند است، ان‏شاءالله از بركات محمد و آل محمد:، محبت و ولايت ايشان ما اهل آن گرفتاريها نيستيم.

خدايا، ما اميدمان همين است. به تو، كرم تو و كرم اولياء تو طمع داريم كه ما را اهل آن گرفتاريها قرار ندهي. آياتي كه درباره گرفتاريهاي قيامت نازل شده، آن حسرتها، آن ندامتها، آن شكنجه‏ها و آن فزعها. اميدواريم ما از اهل آنها نباشيم بلكه از ابتدا كه محشر شروع مي‏شود، ان‏شاءالله چشممان به نور اوليائمان، محبت، لطف و دستگيري اوليا روشن باشد. براي ما فزعي، نگراني و اضطرابي نباشد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۲ *»

فريادها بلند است: ما لِهذا الكتابِ لا يُغادِرُ صغيرةً و لا كبيرةً الاّ اَحْصاها([۲۷۷]) خدايا، اين چه نوشته‏اي است كه هيچ چيزي را فروگذار نكرده، نه كوچك، نه بزرگ، همه يادداشت شده! همه دور ما را هم گرفته، درست مثل اين نوري كه الآن دور خورشيد را گرفته و از خورشيد جدا نيست. اعمال، رفتار، گفتار، افكار و هر چه از ما بروز مي‏كند، همه و همه، گرد ما را مي‏گيرد و ما را احاطه مي‏كند. فرمود: سَيَجزيهم وَصْفَهم([۲۷۸]) همين اوصاف هم جزايمان خواهد بود. همين اعمال در بهشت درجات قرب مي‏شود يا خداي نكرده در جهنم دركات مي‏گردد.

پناه به خدا مي‏بريم. خدا همه ما را در پناه وليش حفظ كند. خدا از شر نفس اماره بالسوء، از شر شياطين جن و انس نگهداريمان كند. خودمان كه عاجزيم، البته مي‏دانيم كه وليمان همه كاره است. اميدواريم خدا از بركات آقا بقية الله و حفاظت آن حضرت همه را نگهداري كند.

پس خدا سرچشمه‏آفرين است. سرچشمه بزرگ اصلي را هم خدا آفريده. خودش نمي‏شود سرچشمه باشد. ديگران به اين طور معرفي كرده‏اند اما قرآن، دين الهي، اسلام و انبيا:خدا را به هيچ طوري كنار خلق و با خلق قرار نمي‏دهد. بلكه به علم، قدرت، صنعت، حكمت و احاطه‏اش بر كل خلق مسلط است. الرحمنُ علي العرش استوي([۲۷۹]) «رحمن»، خداست به اسم رحمانيتش. اسم رحمانيتش غير ذاتش است. به اسم رحمانيتش بر عرش هستي و بر ملك مستوي است.

از آنجايي كه سلطنت حق شروع مي‏شود به «عرش» تعبير مي‏آورند. خدا را تختي، به نام عرش نيست كه روي آن نشسته باشد. عرش به معناي تخت است. در قرآن راجع به ملكه صبا مي‏فرمايد: و لَها عرشٌ عظيم.([۲۸۰]) هدهد به سليمان۷عرض

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۳ *»

كرد: من به شهري و مملكتي رفتم، ديدم زني بر آنها حكومت و سلطنت مي‏كند. از خصوصيات و آثار سلطنت اين زن اين كه براي آن ملكه يك عرش بزرگي بود. سرير و تخت بزرگي بود.

حالا در بيانات رسيده اين تخت چندين در ورودي داشته كه وارد مي‏شدند. حالا بين هر دري و دري لااقل قدري فاصله بايد باشد.([۲۸۱]) تخت هم بوده ولي آن قدر عظمت و بزرگي داشته كه هدهد نزد سليمان با اين عظمت و سلطنتش مي‏گفت: و لها عرش عظيم  اين ملكه يك تخت بسيار بزرگي دارد و عظيم است. آن گاه وقتي كه بنا شد ملكه نزد سليمان بيايد، به همين جهت گفت: همان عرش و تخت بزرگ را كيست كه تا آن‏ها نرسيده‏اند به اينجا بياورد و در نزد ما حاضر كند؟

آن‏وقت، قال عِفريتٌ من الجنِّ انا آتيك به قبلَ اَنْ تقومَ من مَقامك([۲۸۲]) عفريتي از جن آنجا بود. چون جنها هم ظاهر و مجسم شده بودند. در زمان سليمان۷ تجسم پيدا كرده بودند. گفت: من آن تخت را خدمت شما مي‏آورم اما قبل از آنكه از جايتان حركت كنيد. گويا سليمان نصف روز براي قضاوت مي‏نشسته و از جا حركت نمي‏كرده.([۲۸۳]) مقصودش اين بوده كه تا اين نصف روز تمام نشده، من آن تخت را مي‏آورم. فرمود: من مي‏خواهم كسي زودتر از اينها بياورد.

به اين وسيله وصي خودش را به همه مي‏خواست بشناساند. كه بعد از من وصي من، آصف بن برخيا است. و قال الذي عنده علمٌ مِن الكتاب انا آتيك به قبلَ ان يَرْتَدَّ اليك طَرْفُك([۲۸۴]) آن كسي كه در نزد او اندكي از علم كتاب بود، گفت: من قبل از اينكه چشمت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۴ *»

را به هم بزني، گوشه چشم برگرداني، نزدت حاضر مي‏كنم. از زير تخت خود سليمان تخت بلقيس را احضار كرد و همان جا در حضور سليمان آورد.([۲۸۵]) اينها نشانه‏هاي قدرت حق تعالي است.

امام۷فرمودند: آصف بن برخيا كه قادر بر يك چنين كاري شد از بركت آن بود كه، عندَه علمٌ من الكتاب علمي از كتاب نزد او بود. حالا آن كسي كه علم الكتاب و تمام علم كتاب نزد اوست، كسي كه خودش كتاب است و هر كس هر چه مي‏داند حرفي از آن كتاب خوانده، او چه خواهد بود؟

او اميرالمؤمنين است صلوات الله عليه. خدا در قرآن، به زبان رسول الله خبر داده كه خداوند بر من شهيد و شاهد است و مَن عندَه علمُ الكتاب([۲۸۶]) و آن كسي كه در نزد او علم كتاب است. او گواه من، گواه رسالت من، گواه نبوت من، گواه صداقت، راستي و درستي من است. يعني حضرت علي صلوات الله عليه آيه رسول الله و نشانه صداقت و حقانيت محمد بن عبدالله۹است.

خداوند چطور اتمام حجتها مي‏كند! و بشر چطور در منگنه قرار مي‏گيرد كه نتواند از جايش تكان بخورد! معناي اتمام حجت از طرف خدا اين است. لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ‏عن بَيِّنةٍ و يَحيي مَن حَي عن بَيِّنة([۲۸۷]) بينه و حجت الهي اين چنين است، ديگر نمي‏گذارد بشر تكان بخورد. آن چنان حجتهاي خدا اين بشر را محصور مي‏كند كه ديگر هر چه به اصطلاح از زير بار اعتراف و اقرار بخواهد بيرون برود، خودش را رسوا مي‏كند. اتمام حجت حق تعالي خيلي عجيب است! شخص را رسوا مي‏كند.

براي حقانيت رسالت كسي مثل رسول الله، وجود مبارك حضرت علي را گواه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۵ *»

قرار مي‏دهد. حضرت علي اگر نعوذبالله، مي‏گفت من پيغمبرم و ادعاي نبوت مي‏كرد، چه كم داشت؟ معجزه كه داشت، علم هم كه داشت. نهج البلاغه‏اي كه جمع‏آوري مقداري از كلمات حضرت است، در برابر مردم قرار داده شده، همان طور كه از آوردن قرآن عاجزند، از مثل نهج البلاغه هم عاجزند. ديگر همه اعتراف مي‏كنند. اگر ادعاي نبوت نعوذبالله مي‏خواست بكند يا خود رسول الله اگر ادعاي الوهيت مي‏خواست بكند و بگويد من خدا هستم، از خدايي چه كم داشت؟ در ميان ملك از خدايي چه كم داشت؟ اما همه جا گفت: من بنده خدا هستم، شماها هم شهادت بدهيد كه اشهد ان محمدا عبده و رسوله([۲۸۸]) اول به عبوديتم شهادت بدهيد، بعد به رسالتم شهادت بدهيد.

اميرالمؤمنين هم اگر نعوذبالله ادعاي نبوت مي‏كرد، با آن همه معجزات، كرامات، علم و حكمت، چه كسي مي‏توانست حضرت را رد كند؟ اما چه مي‏گفت: اِنّما اَنا عبدٌ مِن عبيدِ محمد۹.([۲۸۹]) بزرگان هم همين طور، ايشان هم آيات ائمه هستند و هيچ كم ندارند. اگر مدعي مثلا مقامي مي‏خواستند بشوند، هر چه براي اين بشر لازم بود، داشتند. آخر براي اين بشر، يك كسي روي پوست تختي مي‏نشيند و بر اساس قيافه شناسي يا رياضتهاي باطل، به يك چيزهايي اطلاع پيدا مي‏كند، آنگاه مدعي مي‏شود كه من ولي الله و متصرف در ملكم، چه و چه هستم ؛ از او مي‏پذيرند، زير بارش مي‏روند و سخنش را قبول مي‏كنند.

اصلا در حديث مي‏فرمايد: هر كس داعيه‏اي داشته باشد و براي امري مدعي باشد، خواه نخواه دورش جمع مي‏شوند اگر چه صد در صد باطل باشد. حتي به اندازه بطلان كسي مثل ملعونِ باب، بابيها و بهايي‏ها ـ خدا همه‏شان را لعنت كند.ـ چطور به

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۶ *»

دور اين مزخرفات جمع شدند! هيچ چيزي نداشتند، همه‏اش مزخرفات به هم بافتند. مي‏فرمايد: اگر كسي يك ادعاي باطلي هم بكند، بالاخره آن كساني كه با او هم سنخ، هم طبع و هم جنسند، دورش را مي‏گيرند.

خلاصه، اينها اتمام حجت حق تعالي است. خدا اتمام حجت مي‏فرمايد و براي امر امامت ائمه طاهرين، بزرگاني قرار مي‏دهد كه خودشان داراي علم و تصرفند. مثل سلمانها نزد اميرالمؤمنين خاضع مي‏شوند. با آنكه از سلمان خيلي كارها بر مي‏آيد. از مثل علي‏اكبر صلوات الله عليه، از اباالفضل خيلي كارها بر مي‏آيد اما اينها در برابر امام، خاضع و خاشعند و به نوكري افتخار دارند. واقعا هم نوكرند، نوكر حقيقي‏اند كه اين مقامات به ايشان داده مي‏شود. واقعا علي‏اكبر، اباالفضل و زينب سلام الله عليهم نوكرهاي حقيقي سيدالشهدا بودند. به همين علت به ايشان مقامات داده شده.

اصلا گفتيم كه هميشه نوكري، باطنش آقايي است. خود نوكري باطنش آقايي است. كسي خالصانه نوكر بشود، آقاست. چون به آقا نسبت پيدا مي‏كند و نور آقا در او مي‏تابد، آقا مي‏شود: العُبوديَّةُ جَوهرةٌ كُنهُها الرُّبوبيّة.([۲۹۰]) اينجا ذلت ديده مي‏شود ولي از آن طرف كه نگاه مي‏كنند، همين ذلت، نور عزت است. ملائكه اوليا را عزيز مي‏بينند.

آري، بزرگان دين براي مقامات ائمه معصومين، ولايت و امامت ايشان آياتند. ائمه براي رسول الله۹آياتند. رسول الله براي الوهيت حق تعالي آيه هستند. با يك چنين مقام مي‏گويد من بنده‏ام. عرض كردم مقامش كم كه نيست، تمام صفات و اسماء حق تعالي و تمام كمالات الهي در او متجلي است. يعني خدا همه خدايي هايش را به محمد مصطفي۹داده و از او ظاهر كرده.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۷ *»

اين تعبير ان‏شاءالله خيلي روشن كرده است. هيچ بزرگ نبايد به‏نظر بيايد. خدايي خدا، ذات خدا نيست. خدايي‏هاي خدا مال خداست نه ذات خدا. خدايي‏هاي خدا همان كمالات خدا و همان اسمها وصفتهاي خداست كه مخصوص خداو مال خداست، مال غير نيست. يك بخش لا اله الا الله  همين است. يك بخش لا اله الا الله يعني اعتراف و اعتقاد به يگانگي خدا در صفات. يگانگي خدا در صفات، «توحيد صفات» مي‏شود. نمي‏خواهيم بگوييم صفات عين ذات است و چون ذات يكي است پس صفات يكي است. اين همان «توحيد ذات» است.

صفات زياد، بسيار و متعدد است. اسمها و صفتهاي خدا همان كمالات خداست كه حد ندارد. مگر مي‏شود گفت كمالات خدا چقدر است؟ اندازه ندارد، چون خدا اندازه‏ها را به اسمها و صفتهايش خلق مي‏كند. پس براي صفتها و اسمهاي خدا اندازه و مقدار، اول و آخر نيست. اول‏ها را خدا به همان اسمها و صفتهايش خلق مي‏كند. آخرها را خدا به اسمها و صفتهايش خلق مي‏كند، پس اندازه ندارد و از حد خارج است. به تعدد، كثرت و زيادي صفات اقرار مي‏كنيم، دعاي جوشن([۲۹۱]) هم مي‏خوانيم. تمام دعاي جوشن اسمها و صفتهاي خداست كه مي‏گوييم و هر كدام از ديگري جداست. بايد جدا بدانيم و كمال‏ها بدانيم.

وقتي مي‏گوييم:  يا اللهُ يا رحمنُ يا رحيم واقعا سه اسم خوانده و در واقع براي خدا سه كمال گفته‏ايم، كمال الوهيت، كمال رحمانيت و كمال رحيميت. يا غفور يا ودود  همين طور يا منّان يا غفّار ، يا بصير يا عليم يا حكيم در دعا اين همه اسمها را مي‏خوانيم. همه اينها را جداي از هم بايد بدانيم. جدا كه دانستيم خواه نخواه مي‏گوييم اسمها و صفتها براي خدا زيادند، ولي صاحب و مالك اين صفتها و اسمها فقط

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۸ *»

خداست. ديگر براي خدا در اين صفات شريك نيست. اگر مي‏گوييد: الله، در الوهيتش يگانه است. اگر مي‏گوييد: رحمان، در رحمانيتش يگانه است. اگر مي‏گوييد: رحيم، در رحيميتش يگانه است. شريك، وزير، معين، وكيل و مأذون ندارد.

اگر چه مثلا اذن رسيده كه ائمه به اذن خدا شفاعت مي‏كنند،([۲۹۲]) مثلا عيسي به اذن خدا به هيئت طير ايجاد مي‏كند، از گِل پرنده مي‏سازد و در آن مي‏دمد به اذن خدا.([۲۹۳]) اينجا به معناي مأذون بودن نيست يعني خدا كنار باشد، به او اجازه بدهد كه تو برو و اين كار را بكن. خداوند صاحب تمام اين اسمها و صفتهاست و همه مال خداست وحده لا شريك له. اين يك بخش از لا اله الا الله  است.

لا اله الا الله  چهار بخش دارد يعني چهار پرده روي هم را گرفته كه لا اله الا الله شده. كلمه اخلاص يعني خالص كردن خدايي براي خدا. خدا را در يكتا بودن خالص كردن. لا اله الا الله كلمة توحيد كلمه توحيد و كلمه اخلاص است.([۲۹۴]) انسان به گفتن لااله الا الله از كفر و شرك پاك مي‏شود. البته حضرت رضا فرمودند: بِشُروطِها. لا اله الا الله با شرايطش بايد باشد. شرايطش اول محمد رسول الله بعد علي و اَحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِه و فاطمةُ الصديقةُ اولياءُ الله شرط بعديش اوليائُهم اولياءُ الله فاُواليهم و اعداءُهم اعداءُ الله فاُعاديهم. اين هم از آن شرطهاست كه ديگر اينجا امتحان براي خيلي افراد سخت مي‏شود. پناه به خدا.

بعد فرمود: و اَنَا مِن شروطها([۲۹۵]) خود امام۷از شروط لا اله الا الله است. در زيارتشان هم به نقل حضرت جواد عرض مي‏كنيم: السلام علي حروفِلا اله الا الله([۲۹۶])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۰۹ *»

حرف و شرط لا اله الا الله هستند. اين كلمه لا اله الا الله در چهار پرده و بخش نجات دهنده از كفر و شرك و كلمه اخلاص است. انسان را براي حق تعالي درعبوديت خالص مي‏كند و مستوجب رحمت و نجات مي‏كند. خدا فرمود: كلمةُ لا اله الا الله حِصْني فمن قالها دخل حصني([۲۹۷]) اين كلمه حصار من است هر كس بگويد داخل حصن و حصار من مي‏شود. حصن خدا اميرالمؤمنين است.([۲۹۸]) هر كس با شرايط گفت، در پناه اميرالمؤمنين داخل مي‏شود.

اميرالمؤمنين فرداي قيامت كه وارد محشر مي‏شوند، با يك لوا و پرچمي هستند كه هر كس تابع امر ولايت و ائمه طاهرين:است، زير همين پرچم است. پيش از حضرت چند تا پرچم مي‏آيد، اينها همه به جهنم مي‏روند و همه هلاك مي‏شوند. چون پيغمبر از آن رئيس و پرچمدارشان مي‏پرسد: با قرآن و عترت من چه كار كرديد؟ ما فَعَلتُم بالثَّقَلَين؟ شما با كتاب خدا و عترت من چه كرديد؟ همه‏شان مي‏گويند: اولي را كه تمزيقش و جِرجِرش كرديم. به اصطلاح ما پاره پاره‏اش كرديم. عترتتان را هم ما خذلان كرديم، تا توانستيم به ايشان ظلم كرديم. خانه‏شان را آتش زديم. از ديارشان، آواره كرديم. آنها را كشتيم، دوستانشان را هم كشتيم. برايشان آسايش نگذاشتيم. تا توانستيم به ايشان ظلم كرديم. رسول الله۹مي‏فرمايد: به طرف چپ برويد. همه را به جهنم مي‏فرستد. همه تشنه، نگران و مضطرب در آتش مي‏سوزند.

يك پرچم است كه به بركت آن پرچم نجات مي‏يابند. صاحب آن پرچم اميرالمؤمنين است. علي صلوات الله عليه پيش و جلوتر از همه است: قائدُ غُرِّ المُحَجَّلين.([۲۹۹]) آقا مي‏آيند با هر كس پشت سر حضرت است. در آن صحراي تاريك با

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۰ *»

آنكه آفتاب روي سر است اما ظلمت فرا گرفته. فزع عجيب، گرما هست آن كسي كه ايمان ندارد جلوي پايش را نمي‏بيند. اما اينها آن قدر نوراني هستند كه پيشاني‏هايشان هم از شدت نور ايمان درخشان مي‏تابد. تك تك مشخصند. رسول الله عنايت مي‏كنند و جلو مي‏آيند. از بركت ديدن رسول الله نور اينها اضافه مي‏شود.

حضرت سؤال مي‏كند شما كه هستيد و با ثقلين چه كرديد؟ همه مي‏گويند: آقا قرآن را حفظ، رعايت و احترام كرديم. قرآن را فرا گرفتيم و به قرآن عمل كرديم. عترتت را جانمان را قربانشان كرديم. هر چه داشتيم نثارشان كرديم. نصرت و ياريشان كرديم. به فضائلشان اقرار كرديم. در مصائبشان شريك شديم، گريه‏ها كرديم، فريادها زديم، ناله‏ها كرديم.

اينها همه زبان حال است و به خصوص به اين تعبيرات نرسيده. عرصه عجيبي است. مي‏فرمايد: حالا جلو بياييد و از اين آب كوثر بخوريد. مي‏خورند كه مي‏فرمايد ديگر بعد از آن ابدا تشنگي احساس نمي‏كنند. بعد هم به وسيله ملائكه نوراني به مقامات، مساكن و منازلشان در طبقات و درجات عالي بهشت راهنمايي مي‏شوند.([۳۰۰]) اين پناه خدا اميرالمؤمنين است. خدا همه‏مان را در پناهش محافظت بفرمايد.

عرض كلي و اصليم اين بود كه خداي متعال كه اين موجودات را آفريده، همه آيات قدرت، صنعت و حكمت او هستند. اما يك قسم آياتي دارد كه اضافه بر آن كه آيات قدرت، صنعت، حكمت و عظمت هستند، آيات معرفتند. اينجا قرآن حضرت فاطمه را معرفي مي‏كند: انها لاحدي الكبر  بعد از آن سوگندها اين فاطمه هم يكي از آيات بزرگ خداست. مراد همان آيات معرفت و آيه تعريف و تعرّف است. يعني همچنانكه رسول الله۹آيه تعريف خداست كه هر كس رسول الله را شناخت، خدا را شناخته، اميرالمؤمنين را شناخت، خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۱ *»

را شناخته، فاطمه را هم هر كس شناخت، خدا را شناخته، هيچ تفاوت ندارد.

آن وقت،  نذيرا للبشر اما بشر را ترسانيده. زندگيش براي همين بود و نمايش انذار بود. حضرت فاطمه علاوه بر گفتار، خود حالات و درگيريش با رؤساي كفر و ضلالت، كشته شدن آن مظلومه به دست اشقياء اين امت، آن هم در چند روز بعد از وفات رسول الله۹، همراه با اين همه استخفاف و توهين نسبت به شأن آن حضرت، اينها همه‏اش انذار و ترسانيدن اين بشر است. اي بشر از متابعت هواي نفس بترس. اين هواي نفس و تمام هواهاي نفسها در اولي و دومي مجسم شد.

اين اولي و دومي با حضرت فاطمه روبرو بودند. درست است كه با اميرالمؤمنين صلوات الله عليه هم روبرو بودند، اما كار و امر اميرالمؤمنين جدا بود. بناي آن بزرگوار بر صبر، مدارا و كنار نشستن بود. اما حضرت فاطمه در ميدان آمده و روبروست. عرض كرده‏ام كه در واقع نطق اين حجت خدا هم اين بود. حضرت علي سكوت نمود ولي حضرت فاطمه در مقام نطق برآمد و دين خدا را بيان كرد چون حجت خدا بود .

قياس هم نبايد كرد و نبايد گفت: چطور حضرت فاطمه در نزد مردها سخنراني كرده؟ پس زنها هم براي مردها مي‏توانند سخنراني كنند. اين سخنان صحيح نيست. حضرت فاطمه حجت خداست و امرش جداست. زينب كبري حجت خداست امرش جداست. زنهاي ديگر خودشان را با حضرت فاطمه و با زينب كبري نمي‏شود قياس كنند و بگويند ما هم براي نامحرم مي‏توانيم سخنراني و با آنها صحبت كنيم. نه‏خير، فقط حجتهاي خدا مي‏توانند. اين بزرگواران حجت خدا بودند و كار و امرشان جداست ٭ كار نيكان را قياس از خود مگير ٭ ما بنده و رعيتيم و براي ما حد معين شده. حكم زن محرم و نامحرم و حكم مرد محرم و نامحرم همه مشخص است. الحمدلله شريعت معين و احكام مشخص است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۲ *»

اقتضا مي‏كرد حجت خدا سخن بگويد، محاكمه كند، مظالم آنها را آشكار و رسوايي‏هاي آنها را بيان كند، حق خدا را ادا، دين خدا را احيا و امر ولايت را مطرح كند، مظلوميت حضرت علي صلوات الله عليه و حق پامال شده او را بگويد.

در واقع «فدك» براي بيان اين امور بهانه شد. آنها غصب فدك كردند كه حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين را مستأصل يعني بيچاره و درمانده كنند، دستشان را از مال دنيا تهي كنند و كردند. واقعا هم همين طور شد.

دعبل در قصيده‏اش حضور حضرت رضا۷ ابياتي خواند كه ديگران خُمسها و حقهاي شما را خرج شرب خمر و زنا مي‏كنند و دست شماها را خالي كرده‏اند. اينها حجتهاي خدا، ولي خدا و مالك ملكند اما به حسب ظاهر حضرت دستهايشان را اين طور جلو آوردند و فرمودند: درست است، همين طور است كه مي‏گويي، دستهاي ما را خالي كردند، اموال ما را گرفتند.([۳۰۱])

خود اميرالمؤمنين فرمود: زير اين آسمان و روي اين زمين، فدك مال ما شد، همين را هم نتوانستيد ببينيد و گرفتيد. از بچه‏هاي من گرفتيد.([۳۰۲]) خواستند مستأصل كنند اما همين كار، وسيله شد كه چقدر فضائل و مناقب آشكار و چقدر حقايق روشن شود!

رسوايي آن ملعونها هم در تاريخ ثبت شد. آن‏قدر اينها طالب دنيا، هواي نفس و رياست باطل دنيا بايد باشند كه اين طور روي حقوق خاندان رسالت با آن حق بزرگ رسول الله۹پا بگذارند. كار به جايي بكشد كه دختر پيغمبر خدا با آن عظمت و جلالت از دنيا برود اما اين امت، براي تشييع جنازه حاضر نشوند. بي‏خبر از آنها بدن مطهرش دفن شود. قبرش مخفي بماند كه امت بر آن بدن مطهر نماز نگزارند واين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۳ *»

رسوايي، خواري و ذلت را تا ابد براي خود خريدند.

جا دارد حضرت فاطمه سلام الله عليها وصيت كند: علي جان، پسر عم گرامي من، راضي نيستم آنهايي كه بر من ظلم كردند در تشييع جنازه من حاضر شوند. راضي نيستم بر من نماز بگزارند. راضي نيستم قبر مرا بدانند. قبر مرا هم مخفي بدار.([۳۰۳])

قربان دردهاي دل فرزندان حضرت فاطمه! چه كشيده‏اند و چه مي‏كشند! يا بقية الله، ساعد الله قلبك يا مولاي. مشاهده مي‏كنيد كه چطور دوستان و شيعيانتان در بقيع و در حرم مطهر رسول الله نگران و مضطربند. قبر حضرت فاطمه زهرا در كدام محل و كجاست؟ چرا در حرم رسول الله براي حضرت زهرا نمي‏شود گريه كنيم؟ چرا جرأت نداريم صدا به يا زهرا، بلند كنيم و بر مظلوميت حضرت فاطمه اشك بريزيم؟ چرا در بقيع همين طور مزاحمت و ظلم مي‏كنند؟ دو ركعت نماز در كنار قبور چهار ولي نمي‏گذارند انجام بشود؟ اينها همه مظالم است.

خدايا، به حق حضرت فاطمه و مظلوميت او سلام الله عليها قسمت مي‏دهيم، هر چه زودتر فرج شيعه را برسان. خدايا، در فرج آقا بقية الله تعجيل بفرما. فرج ما را در فرج آن بزرگوار قرار بده.

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۴ *»

مجلس    ۱۲

 

 

(شب چهارشنبه/ ۱۷ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r دو مقام كلي حضرت فاطمه۳

r خداشناسي

r تعريف مقالي

r «تعمق» مذموم است و تدبر در قرآن و روايات دستور است

r ابعاد سه گانه دين در قرآن

r غناء مكتب مرحوم شيخ (اع) و قرآن محوري آن

r عمده كار حضرت مهدي۷ در دوره ظهور

r صاحب ارشاد در اين زمانها

r «تعريف حالي»

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۵ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

در اين آيات مباركات سخن در شأن حضرت زهرا سلام الله عليهاست. خداوند بعد از آنكه خلق خود را منع مي‏كند از آنچه در شأن و مقام حضرت گمان مي‏كنند كه شايسته او نيست ؛ او را آن طوري كه خلق فرموده و قرار داده بايد بشناسند. آنچه را كه در اين آيات ذكر مي‏فرمايد، با كلمه كلا تثبيت مي‏نمايد.

كلا و القمر… آن طور كه شماها فكر مي‏كنيد و مي‏انديشيد نيست بلكه مقام و منزلت فاطمه زهرا سلام الله عليها، آن چنان است كه خداي او، وي را معرفي مي‏كند. به ماه و شب از نيمه به آن طرف و صبح هنگام طلوع، سوگند ياد مي‏فرمايد كه فاطمه از آيات بزرگ خداست.

به حسب باطن، خدا به اميرالمؤمنين، امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا قسم ياد مي‏فرمايد كه مقام و رتبت حضرت فاطمه اين چنين است. خلق او را به اين مقامات بايد بشناسند. حق تعالي به دو مقام اشاره مي‏فرمايد: يكي مقام نوراني حضرت فاطمه كه او يكي از آيات بزرگ خداست و ديگري نذير بودن آن بزرگوار . عرض كردم: اين آيات بزرگ كه خداوند در ملك براي خود قرار داده، مراتب امكاني محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين است.

آيه را جايي قرار مي‏دهند كه احتياج باشد. آيه، نشانه، علامت و به تعبير فارسي نمونه است. در جاهايي كه به قرار دادن نمونه، نشانه و علامت احتياج است، آيه قرار مي‏دهند. معلوم است كه همه خلق، در همه عوالم آفرينش به اين كه خداي خود را بشناسند، محتاجند. تا در اثر شناختن، محبت او را در دلهاي خود بيابند و قصد اطاعت و بندگي او كنند. خداشناسي و بعد خداپرستي، تا خدا شناسي نباشد خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۶ *»

پرستي معني ندارد. اگر كسي نشناخته خداي خود را پرستش كند، خدا را پرستش نكرده. خدا را بايد شناخت، بعد پرستش كرد. پرستش بعد از شناختن است.

پس اين مطلب مسلم است كه خداوند خود را بايد بشناساند و خلق راهي براي شناختن او ندارند. خود را بايد بشناساند و هر چيزي به خود او شناخته مي‏شود و به غير او شناخته نمي‏شود. دقت بفرماييد، هر چيزي به خود او، نه به غير او شناخته مي‏شود. خلق هم كه خلقند و خدا نيستند، پس شناخت خلق، شناختن خدا نيست. انسان هر چه خلق را و هر خلقي را بشناسد، خدا را نشناخته بلكه خلق را شناخته: و اِنَّ اللهَ اَجَلُّ و اَكرَمُ مِن اَن يُعْرَفَ بخلقِه بل الخلقُ يُعرَفون بالله([۳۰۴]) ائمه ما:فرمودند: خدا به خلقش شناخته نمي‏شود بلكه خلقند كه به خدا شناخته مي‏شوند. خدا خلق را به خلق مي‏شناساند. او به ما زمين و آسمان را شناسانيده. او به ما خودمان و موجودات ديگر را شناسانيده. خدا خلق را به خلق مي‏شناساند. فهم و درك مي‏دهد و راهنمايي مي‏كند تا خلق را مي‏شناسيم. پس خلق به خدا شناخته مي‏شوند اما خدا به خلقش شناخته نمي‏شود.

خدا را به خدا بايد شناخت: اِعرِفوا اللهَ بالله([۳۰۵]) خدا را به خود الله بشناسيد. الله را به الله بشناسيد، فارسيش اينكه خدا را به خدا بشناسيد. خدا را به خلق نمي‏توان شناخت. ما هر چه در خلق دقت كنيم، خلق شناخته‏ايم. هر چه در عالم خلق تدبر كنيم، خلق شناخته‏ايم. خداوند نه از جنس و نه در رتبه خلق است كه به شناخته شدن خلق شناخته شود. پس راه شناختن خدا همين است كه خودش خود را به خلق بشناساند. غير از اين راهي نيست. خودش خود را به خلق بايد بشناساند و شناسانيده.

خدا خود را به دو راه شناسانيده: يكي به «تعريف مقالي» و ديگري به «تعريف

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۷ *»

حالي» و تعريف مقالي يعني آيات قرآني نازل كرده، براي اين امت در قرآن و براي امتهاي پيشين در كتابهاي آسماني و به زبان انبيائشان خود را آن طوري كه بايد بشناسند، شناسانيده. اينها را تعريف مقالي مي‏گويند. خدا خودش را به گفتار و كلماتش شناسانيده. هستند بندگاني كه وقتي قرآن مي‏خوانند، در قرآن تدبّر و تفقّه مي‏كنند، مي‏فهمند و خداي خود را به اين گفتار در عالم درك معاني مي‏شناسند. به همين سبب امام صادق۷ فرمودند: لقد تَجَلي اللهُ لِخلقِه في كلامه و لكنَّهم لا يُبصِرون([۳۰۶]) خدا در كلامش براي بندگانش تجلي مي‏كند اما با چشم نمي‏بينند. اين تجلي از راه همان معاني و مفاهيم است. آنها از گفتاري، كلماتي و آياتي حاصل شده كه خداوند بر بنده خود محمد مصطفي۹ نازل فرموده. از اين راه، اسمش را تعريف مقالي مي‏گذارند كه خدا خود را به اين گفتار شناسانيده.

آيات قرآني در توحيد زياد است. سر سلسله اين آيات و جامع جميع مراتب توحيد، سوره مباركه توحيد است. قل هو الله احد، سوره اخلاص،([۳۰۷]) سوره توحيد([۳۰۸]) و سوره نسبة الرب ناميده شده.([۳۰۹]) توحيد است چون تمام مراتب توحيد در اين سوره مباركه بيان شده.

اخلاص است از اين جهت كه الوهيت را با جميع خصوصيات آن از احديت، واحديت، صمديت، لم يلد و لم يولد بودن، براي حق تعالي خالص مي‏كند. شخصي كه از قل هو الله توحيد داشته باشد و خداشناسي را از آن بياموزد، در توحيد خالص است. ديگر از شرك و از كفر نجات پيدا كرده و به طهارت توحيد، ظاهرش و باطنش پاك و پاكيزه شده. پس چون از شرك و ظلمت كفر خلاص شده، خالص كرده وحدت و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۸ *»

يكتايي را براي خدايي كه در اين سوره و آيات ديگر خود را به اين صفات شناسانيده.

همين طور اين سوره را سوره نسبة الرب هم مي‏گويند. بارها عرض كرديم كه عده‏اي از يهود، خدمت رسول الله۹آمدند و عرضه داشتند: يا محمد۹اِنسِب لنا ربَّك. پرورنده خود را براي ما نسبت بده يعني اوصافش را بگو. ما خدا را چط‏ور بايد بشناسيم؟ خدايي كه تو به آن خدا دعوت مي‏كني و پرورنده خودت و عالم هستي معرفي مي‏كني، اين خدا صفاتش چيست و نسبتش چگونه است؟ او را چطور بشناسيم؟ رسول‌الله۹ سه شبانه روز جواب نفرمودند تا جبرئيل نازل شد واين سوره مباركه را بر حضرت نازل كرد. حضرت هم در جواب يهود فرمودند و آنها هم اسلام آوردند.([۳۱۰])

چون در كتابهاي آنها بعضي از اين حركات و جوابها به عنوان نشانه، ذكرشده بوده. آنها اين نشانه‏ها را در دست داشته و از ديگران كتمان مي‏كردند كه به دست كسي نيفتد. تا وقتي كه پيغمبر آخر الزمان۹ظاهر شد، او را به همين نشانه‏ها آزمايش كنند. اگر در او اين نشانه‏ها را ديدند به او ايمان آورده و به دينش گرايش پيدا كنند. در بينشان اين نشانه‏ها بود. پيغمبر۹هم كه از همه چيز خبر داشتند. مي‏دانستند هر كس كه مي‏آيد سؤال مي‏كند، چطور جوابش را بايد بدهند. در ذهن او چيست و چطور آمادگي دارد تا با آنچه بر او اتمام حجت بشود تطبيق گردد.

در اين سوره مباركه توحيد هم امر چنين بود. نزد آنها اين امر و نشانه بود كه از پيغمبر آخر الزمان كه اين سؤال بشود، سه شبانه روز جواب نمي‏دهد. بعد از سه شبانه روز، سوره‏اي بر او نازل مي‏شود كه اين خصوصيات را دارد. وقتي كه حضرت به اين ترتيب جواب فرمودند، آنها با نشانه‏اي كه در دست داشتند مطابق ديدند، اقرار كرده و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۱۹ *»

به اسلام و به رسول الله۹گرويدند. چون آنها گفتند: پرورنده خود را براي ما نسبت بده يعني وصفش كن، براي ما توضيح بده و تعريفش كن، اين سوره به نسبة الرب نامگذاري شده. يعني نسبت، صفت و خصوصيات خدا. خدا در مقال و در مقام گفتن به اين‏ها شناخته مي‏شود. هر چه كه انسان به حسب فطرت از اين سوره مباركه مي‏يابد، در واقع همان توحيد اوست. موظف است به آن معاني كه از اين سوره مباركه درك مي‏كند، خدا را بشناسد.

البته فطرت مستقيم منظور است، نه فطرت منحرف. خيلي افراد از اين سوره استفاده نموده، آن را تفسير كرده و به خيال خود در توحيد از اين سوره بهره برده‏اند. اما به جاي ايمان، تمامش كفر است. از همين سوره مباركه هر چه بهره بردند و استفاده كردند، كفر به دست آوردند. چون فطرت مستقيم نبود و منحرف شده بود. معلوم است، وقتي كه قرآن را به سخنان عرفا و صوفيه بخواهند تأويل كنند، اين طور مي‏شود. سخناني كه در مجلس قبل به مقداري از آنها اشاره كردم. الحمدلله نوعا هم با خبر هستيد. مخصوصا در فرمايشات بزرگان گاهگاهي نظرهاي آنها مطرح گشته و الحمدلله رد و ابطال شده. وقتي قرآن و اين سوره مباركه را به آن معاني تأويل كنند و به تبعيت آن معاني قرآن را تفسير نمايند، يعني با برداشتها از آن مكتبهاي انحرافي، قرآن را معنا و تفسير كنند، معلوم است نتيجه‏اي كه از اين سوره توحيد به دست مي‏آيد، كفر مي‏شود.

اما آناني كه فطرتشان مستقيم و دست نخورده است و به تبعيت انبيا:و اوليا و دين خدا، خدا را شناخته‏اند ؛ آيات قرآن را مطابق فرمايشات حاملان و مفسران حقيقي قرآن، محمد و آل محمد:معنا مي‏كنند، آنها سالم مانده‏اند. اين سوره مباركه، نجات دهنده آنها و در واقع براي آنها نسبت رب است.

به خصوص در فرمايشات ائمه هم رسيده كه چون خدا مي‏دانست كه در آخرالزمان، اقوامي مي‏آيند كه در امر توحيد تعمق مي‏كنند سوره توحيد و آياتي از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۰ *»

سوره مباركه حديد را نازل فرمود.([۳۱۱]) «تعَمُّق» به آن معنايي است كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه مذمت مي‏كنند. تعمق غير از تدبر و تفقه است. تعمق يعني كسي مستقل به رأي و دريافتهاي ناقص بشري خود، در عمق مسائل توحيد فرو برود. با آن برداشتهاي غلط، فكر نارسا و مقياسهاي خلقي، خدا را بخواهد بشناسد.

اين تعمق از پايه‏هاي كفر است. مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه از فرمايشات حضرت امير صلوات الله عليه آورده. حضرت، اركان و پايه‏هاي ايمان، كفر و شرك را بيان فرمودند. يكي از پايه هاي كفر تعمق است.([۳۱۲]) اگر اين سخن را در جايي بگوييم، ممكن است بعضي به ما بخندند. مي‏گويند: اين چه حرفي است؟ در مسائل بايد تعمق كرد، فكر را به كار برد، ريشه‏يابي نمود و از آن اصل ريشه، مطلب را بيرون آورد.

آري تدبر خوب است اما بر اساس مقياسهاي ما آن هم با همين فكرهاي نارساي ما خوب نيست. ما در تبعيت محمد و آل محمد:بايد تدبر كنيم. مقياسها را از آنها در دست داشته و فكر رسا، روشن و متين را از آنها داشته باشيم. آن‏گاه قرآن مطالعه كنيم و تدبر و تفقه هم بنماييم و درك كنيم. در فرمايشات ايشان هم همين طور بايد تدبر كنيم.

خيلي افراد اين حديث شريف كه رسيده و علت نزول سوره توحيد و آياتي از سوره حديد را وجود اقوامي در آخر الزمان قرار داده كه در مسائل توحيد تعمق مي‏كنند، اشتباه فهميده‏اند. فكر مي‏كنند كه در اين حديث از يك چنين اقوامي مدح شده. در واقع اين حديث مذمت است. خدا راه اينها را مي‏خواهد سدّكند كه براي بندگان خدا وسيله گمراهي نشوند. توحيد را آن طوري كه از عرفا و صوفيه گرفته‏اند

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۱ *»

معني نكنند بلكه آن طوري كه خدا بيان فرموده و ائمه معصومين:بيان كرده‏اند، بگويد.

اين يك قسم از تعريف خدا بود كه تا اينجا عرض كردم. عرض كردم خدا خود را به خلق مي‏شناساند و راه شناسانيدن، تعريف و معرفي خود را به خلقش دو طور قرار داده. يك راه، تعريف به آيات مقالي بود، يعني آياتي كه گفتاري، كلام و سخن است. اين راه قرآن و فرمايشات معصومين سلام الله عليهم اجمعين است. همچنين فرمايشات علماي رباني كه در تبعيت محمد و آل محمد: هستند، علمشان رااز علم آن بزرگواران گرفته‏اند و سينه‏شان مخزن علوم ايشان است.

مرحوم شيخ اعلي الله مقامه سوره مباركه توحيد را تفسير كردند. تمام مراتب توحيد و مقامات تفريد حق تعالي را از همين سوره مباركه مطابق اصول، موازين و قواعدي كه ائمه تعليم داده‏اند، بيان كردند. آن طوري كه قرآن را از صاحب قرآن بايد آموخت، نه آنكه قرآن را در تبعيت افكار خود قرار داد.

خيلي فرق است. ديگران قرآن را تابع افكار خود كرده‏اند و افكار و برداشتهاي خود را امام و پيشوا قرار داده‏اند، قرآن را در تبعيت آنها تطبيق مي‏كنند. يعني برداشتهاي اوليه‏اي دارند كه آنها را مسلم و حق گرفته‏اند، قرآن و فرمايشات ائمه را در تبعيت آنها معني و با آنها تطبيق مي‏كنند.آيا چنين كسي به خير مي‏رسد؟ يا آن كه قرآن و فرمايشات ائمه را پيشواي خود قرار مي‏دهد، در ظاهر و باطن تابع، پيرو و مأموم مي‏شود. اتباع و اقتدا مي‏كند. انصاف بدهيد، كدام يك از اين دو نفر و دو دسته به حق مي‏رسند؟ معلوم است، آن كسي كه قرآن را پيشواي خود قرار بدهد و به دنبال قرآن حركت كند. قرآن را نبايد بردارد و دنبال خودش بياورد و قرآن را در تبعيت خود قرار بدهد. هر جا كه رفت، قرآن را هم به آنجا بكشاند و ببرد. قرآن اين طور نيست.

قرآن كلام خدا و تعريفهاي مقالي حق تعالي است. در امر توحيد، رسالت،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۲ *»

امامت، در امر معاد، معاش زندگي و نظام ظاهري معنوي در هر چه قرآن سخن گفته در واقع كلام حق تعالي است كه از واقعيت آن جا گزارش داده: اَلا يَعلمُ مَن خَلَقَ و هو اللطيفُ الخبير.([۳۱۳]) خدايي كه خالق همه عالم است، از هر چه سخن گفته، حق و واقع را گفته. پس اگر كسي صادقانه و خالصانه، در تبعيت قرآن باشد گمراه نمي‏شود.

اميرالمؤمنين۷ فرمودند: كسي كه با اين قرآن مجالست كند و نشست و برخاست داشته باشد، با اين قرآن همنشيني كند، با اين قرآن بنشيند و فكرش را تسليم اين قرآن كند ؛ اين شخص از جايش حركت نمي‏كند مگر آنكه در او هدايت زياد شده و ظلمت و كوري كم شده. از او كوري جهالت برطرف شده. به همان مقدار كه بهره‏برده، هدايت، ايمان و نورانيت در او زياد شده: و ما جالَسَ هذا القرانَ احدٌ الاّ قام عنه بزيادةٍ او نقصانٍ زيادةٍ في هُدي او نقصانٍ من عَمي.([۳۱۴]) كوري جهالت كنار مي‏رود و زيادتي هدايت فراهم مي‏شود.

حالا براي ما آسان كردند. يك بخش از قرآن كه معارف است و به خداشناسي، پيغمبرشناسي، امام‏شناسي و شناختن اولياء امامان مربوط مي‏شود كه بخش معارف و شناخت اشخاص، در دين است ؛ الحمدلله در كتابهاي چهارجلدي «ارشاد العوام» بيان شده. يعني چهارجلد ارشاد يك دوره تفسير قرآن در بخش معارف است با بيان واقع و ارائه حقيقت. مثل اينكه انسان در راهي كه بلد نبوده برود، دستش را به كسي بدهد كه آن راه را رفته و از راه و چاه و از دست‏اندازها، همه با خبر است. حدود را و پيچها را مي‏داند، با او حركت كند و به مقصد مي‏رساند. چقدر راحت است! اين است كه مرحوم آقاي كرماني براي مثل ما جهال كه قرآن سرمان نمي‏شود، مي‏فرمايد: شما ارشاد را بخوانيد، بيشتر فضيلت و اجر نصيبتان مي‏شود تا قرآن بخوانيد. چون قرآن را

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۳ *»

كه مي‏خوانيم، چيزي نمي‏فهميم فقط يك ظاهري مي‏فهميم. اما ارشاد برداشت از اين قرآن و تفسير آن است.([۳۱۵]) آنچه را كه به آن بايد معتقد شويم، در اين كتاب آمده با بياناتي، مثالهايي و دلايلي كه حق براي ما مثل روز روشن مي‏شود.

بخش ديگر از قرآن احكام است. مجملاتش در قرآن است و تفصيلش در روايات معصومين:رسيده. اين مجموعه، احكام و نظام ظاهري زندگي ماست. احكام فردي و اجتماعي، خانوادگي، كسب، نكاح، معاملات، طهارات، عبادات همه و همه، تمام وظايف ما از قرآن و رواياتي كه در تفسير، توضيح و تفصيل همين آيات مجمله احكام رسيده، الحمدلله به زبان فارسي روان و جالب در كتاب مبارك «كفاية المسائل» جمع‏آوري شده.

بخش ديگر بخش اخلاق، صفات نفساني و ملكات حسنه است. ما خود را به نور صفات كماليه انساني منور كنيم. با حدود انسان بودن آشنا شويم. اين هم يك بخش معظم و خيلي مهم قرآن است. آيات زيادي مي‏شود گفت بيش از آن دو قسمت ديگر، سراسر قرآن از داستانها و بيانات قرآن، راجع به اين قسمت است. متأسفانه ما در اين بخش معظم، كتاب فارسي با برداشتهاي كاملانه و محققانه بزرگان اعلي الله مقامهم نداريم. ولي كتاب عربي داريم كه طريق النجاة مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه است. اين بزرگوار جمع‏آوري كردند و اين بخش از قرآن را هم با تفاسير و فرمايشات ائمه:قرار دادند.

يعني الحمدلله اين مكتب، به واسطه زحمات اين بزرگواران، كاملا ما را از همه كس و همه جا مستغني كرده. آن چه در امر دين به آن نياز داشتيم، براي ما در اين سه مجموعه فراهم كردند. به اضافه اين همه مواعظ كه در دست است. همه اينها هم چه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۴ *»

اخلاقيات، چه معارفش يا تفاسير آيات يا بيان روايات است. خداوند اين مخازن علمي را براي همه ما و نسل ما تا ظهور مهدي آل محمد:محافظت بفرمايد. توفيق بهره‏گيري از اين مخازن علمي، به ما و آيندگان ما كرامت بفرمايد.

از اين جهت شما در فهم اين مخازن، حفظ و انتقال اين مخازن به بعديها به هر صورت و هر مقدار كه باشد، هر چه زحمت بكشيد، به قرآن، به دولت مهدي آل‏محمد:، به محمد و آل‏محمد:و به خدا خدمت كرده‏ايد. اينها دين خداست كه نشر داده‏ايد.

بحث همين طور تا اينجا آمد، قصد نداشتم اين عرايض راداشته باشم. به مناسبت عرضم به ذهن آمد كه خداوند در تعريف و شناسانيدن خود دو راه قرار داده. يك راه تعريف مقالي يعني گفتاري است. خودش را به ما با گفتار شناسانيده. ما در تبعيت اين گفتار بايد حركت كنيم. گفتار خدا و اولياء خدا در هر امري از امور ما، پيشوا و جلوي ما بايد باشد و ما در تبعيت باشيم.

فرداي قيامت بلكه از شب اول قبر، هر چه را از ما پرسيدند با خيال آسوده جواب بدهيم: در قرآن بود، خود خدا گفت و اوليائش گفتند. ما از خدا و اولياء خدا آموختيم. آنها به ما تعليم دادند و ما در تبعيت آنها بوديم، خالصانه هم در تبعيت بوديم، نظري نداشتيم. واقعا دين و حق را مي‏خواستيم و مي‏دانستيم جز خداي ما كسي ما را به حق و دين حق هدايت نمي‏كند: اهدنا الصراط المستقيم([۳۱۶]) خودش به ماتعليم داده. ما را به دينش و اوليائش راهنمايي كرد و توفيق تصديق اوليائش را داد. ما از قرآن او، سنت رسول او و حكمت امامان او دين را آموختيم و همين است.

از ما هر چه كه بپرسند، محكم بتوانيم بگوييم كه ما در تبعيت قرآن و تبعيت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۵ *»

محمد و آل محمد:بوديم. خيلي محكم بگوييم و هيچ نگراني هم نداشته باشيم. ولي ديگران اين طور محكم نمي‏توانند باشند. اين فقط و فقط از بركات مكتب مرحوم شيخ است.

اين سخن را كه من اينجا مي‏گويم، خداي نكرده سخن هوائي نيست. سخني است كه تجربه شده است. مكتبها ديديم، كتابها ديديم و حرفها را شنيديم. اين سخني كه عرض مي‏كنم، نتيجه چندين سال مطالعه، مراجعه و زحمتي است كه خداوند توفيقش را كرامت كرده.

فقط اين مكتب است كه انسان با خيال آسوده خودش را براي مرگ و بعد از مرگ مي‏تواند مجهز كند. در اين فرمايشات از هر چه سؤال كنند، به قرآن و فرمايشات معصومين: مستند مي‏باشد.

اين مكتب خيلي ارزش دارد. انسان برايش بسيار بايد كار كند. در راهش خيلي بايد قدم بردارد. جانش را فدا كند. عمرش را كه از دست مي‏دهد، بي‏جهت ازدست ندهد. در راه تحصيل اين مكتب و فراگيري از آن از دست بدهد. حيف است كه اين عمر بگذرد و انسان دست خالي از دنيا برود. در همين مكتب باشد ولي خداي نكرده، محروم باشد. نه‏خير، بايد تلاش كرد، بايد زحمت كشيد، بايد نيرو را به كار برد. استعدادها بايد به كار برده بشود. هر چه در راه اين مكتب صرف بشود، كم است. هر چه از جان و مال صرف بشود، كم است.

خدا خلقت را براي اين مكتب قرار داده. اين مكتب، مكتبِ قرآن و مكتب اهل بيت است. خدا آفرينش را براي خاطر اين مكتب بر پا كرده. براي خاطر آن كه خودش را، اوليائش را و دينش را بشناساند. بندگانش، خداشناس، ولي شناس و دين شناس از دنيا بروند و به كمالات عاليه برسند، براي همين خلقشان كرده. اين مكتب، علت غايي آفرينش، علت غايي آمدن انبيا و نتيجه زحمات صد و بيست و چهار هزار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۶ *»

پيغمبر صلي الله عليهم اجمعين و اوصياء ايشان است. چه بسا يك پيغمبر، دوازده وصي داشته باشد، مثل پيغمبر ما۹كه دوازده وصي داشتند. بالاخره زحمات اين همه انبيا، اين همه اوصيا و اين همه علما و حكما، همين مكتب است كه انسان در راهش، كوتاهي نبايد بكند، در فهمش كوتاهي نكند. خدا همه‏مان را موفق كند.

مهدي۷ كه مي‏آيد همين كار را مي‏كند. همين كاري كه مرحوم شيخ كردند. فقط مرحوم شيخ در حد خودشان و پيروان خالص، صادق و تابع كردند. البته مرادم پيرواني نيست كه در غفلت به سر مي‏برند و فقط به اسم ايشان، دلشان خوش است. بلكه پيرواني كه در تبعيت بوده و واقعا تلاش داشته باشند. اما مهدي۷ در سطح جهاني و همه جانبي اين كار را مي‏كند. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در همين نهج البلاغه كه مرحوم سيد رضي نقل مي‏كند، از علائم، نشانه‏ها و كارهاي مهدي صلوات الله عليه در دوره ظهورش خبر مي‏دهند. يكي همين است كه مي‏فرمايد: يَعْطِفُ الهَوي علي الهُدي اذا عَطَفوا الهدي علي الهوي و يعطِفُ الرأي علي القران اذا عطفوا القرانَ علي الرأي.([۳۱۷])

اين كار مهدي است و همين كار است كه در اين مكتب شده. اين مكتب وقتي آشكار شد كه اين بلا سر قرآن و دين آمده بود. حضرت مهدي كه مي‏آيد، هدايت و دين خدا را محور قرار مي‏دهد و تمام هواها، خواستها و افكار را بر گرد اين هدايت و دين مي‏چرخاند، محور هدايت و دين خداست. در وقتي اين كار را مي‏كند كه خلق روزگار، دين را برداشته‏اند و دور هوا مي‏چرخانند. هوا محور شده و دين بر گرد هواها در گردش است. يعني دين هر روز با يك هوايي تطبيق مي‏شود.

همچنين حضرت قرآن را محور قرار مي‏دهد و تمام رأيها، انديشه‏ها و همه گونه فكرها را بر گرد قرآن مي‏چرخاند. مي‏گويد همه تابع قرآن بايد بشوند و هر انديشه‏اي با

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۷ *»

قرآن بايد تطبيق بشود. وقتي حق و درست است كه با قرآن درست در بيايد. قرآن را محور قرار مي‏دهد و تمام رأيها، انديشه‏ها و افكار از هر كس كه هست فلاسفه، حكما يا عرفا برگرد قرآن بايد بچرخد و بر قرآن منعطف باشد. در وقتي اين كار را مي‏كند كه خلق روزگار از فلاسفه، حكما، دانشمندان و عرفايشان قرآن را برداشته‏اند و بر گرد رأيها، هواها، افكار و انديشه‏هاي خود مي‏چرخانند. يعني رأي آنها محور شده و قرآن تابع آنهاست. قرآن را دور هواها، انديشه‏ها و افكار ناقص و نارساي خوددر هر مسأله‏اي مي‏گردانند، از مسائل ديني، علمي، فكري، فلسفي يا حكمي. وضع اين طور است.

حالا ببينيد چقدر اين مكتب را بايد شكر كرد! الحمدلله رب العالمين، قبل از آمدن مهدي صلوات الله عليه و ظهور حضرت، خداوند اين طور راه را باز كرد و روزنه‏اي به عرصه ظهور گشود. الآن الحمدلله در ميان ما، در واقع دوره ظهور تجسم پيدا كرده. در ارشاد مي‏فرمايند: نسيم هورقليا وزيده، همين كتاب ارشاد نسيم هورقلياست. يعني در اينجا يك نمونه‏اي از دوره ظهور پيدا شده و نسيمي از آن عالم است.

يك مثل خوبي هم مي‏زنندكه الحمدلله رب العالمين نمرديم و به اين نعمت رسيديم. مي‏فرمايد، آنهايي كه شروع مي‏كنند به سمت كربلا بروند، در نزديكيهاي مرز، مرزنشينها عربي صحبت مي‏كنند ؛ كساني كه به آنجاها مي‏رسند، مي‏گويند: هان! ديگر نزديك شده‏ايم، دليلش اين كه زبان و لغت عوض شد، عربي صحبت مي‏كنند. مي‏فرمايند، سخنان من هم در اين كتاب ارشاد، مثل همان عربي صحبت كردن مرز نشينهاي كربلاست. مسافرين همين كه در راه، به نزديك مرز مي‏رسند و صدا، لغت و گفتگوي عربي مي‏شنوند، مي‏گويند: هان! ديگر مطمئنيم كربلا نزديك شده.([۳۱۸])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۸ *»

ما از ارشاد بايد بوي امام زمان بشنويم. ما از ارشاد بايد سخنان مرزنشينان هورقليا را بشنويم. مرزنشينان هورقليا، بزرگان دينند. آنها بين ما و عالم هورقليا، بين ما و امام ما واسطه هستند. بزرگان، زبان امام را مي‏شنوند و براي ما بيان مي‏كنند و فرق نمي‏كند.

بارها عرض كرده‏ام كه فكر نكنيم، ارشاد بي‏صاحب است و صاحبش مرده و از دنيا رفته. خدا درجاتشان عالي است متعالي كند. ارشاد صاحب دارد. صاحب ارشاد زنده، در كنار و در مجاورت ماست. بزرگان زمان، صاحب ارشادند. يعني اگر الآن يك كاملي ظاهر بشود، باز هم براي ما ارشاد مي‏نويسد. ديگر ما الآن به همين، احتياج داريم كه در دستمان است. الآن بزرگان زمان صاحب اين كتابند. ما نزد ارشاد كه مي‏نشينيم، در حضور بزرگان زمانيم. آنها به ما مي‏فهمانند و واسطه فهم آنها هستند. همزبان با آقا بقية الله، آنها هستند. ما كه زبان آقا سرمان نمي‏شود. ما را چه به آقا؟ ما كنار اولياء خدا هم بنشينيم از ايشان دوريم. نه زبانشان را مي‏فهميم، نه مقامشان را مي‏يابيم و نه مي‏توانيم درك كنيم كه كجا و با كه هستيم. اين بزرگانند كه مي‏آيند، وساطت و مرز نشيني ميكنند، زحمت مي‏كشند، خلاصه مي‏كنند و مطابق ذهن، درك و عرصه ما، فيض ظاهري و معنوي را به خورد ما مي‏دهند.

عين كودك كوچك كه مادر غذا را در دهان مي‏جود و مطابق حال كودك در دهانش مي‏گذارد. آن وقت كودك از غذا استفاده مي‏كند و الا نمي‏تواند. ما كجا از قرآن و از فرمايشات ائمه مي‏توانيم استفاده كنيم؟ از قرآن فقط يك كان، يكون، قال، يقول، مي‏فهميم ولي اين كجا؟ قرآن كجا؟ كان يعني بود، يكون مي‏باشد، قال گفت، يقول مي‏گويد، آيا اين علم قرآن شد كه به غبغب باد بيندازيم و خود را مفسر قرآن معرفي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۲۹ *»

كنيم؟ كه يك قال، يقولُ قرآن را مي‏دانيم.

قرآن علم الله است: اَنْزَلَه بعِلمِه([۳۱۹]) در سينه رسول الله و در سينه اميرالمؤمنين است. آن مرزنشينها هستند كه كلام خدا و كلام اولياء خدا را مي‏فهمند، درك مي‏كنند، براي ما خلاصه مي‏كنند و به اندازه فهم و استعداد ما در اختيار ما مي‏گذارند. كلامم طولاني شد، خسته‏تان كردم.

مقصودم اين بود كه يك «تعريف مقالي» است كه خدا خودش را در كلماتش به خلقش مي‏شناساند. ديگري «تعريف حالي» است. خدا خودش را به وسيله اوليا و حجتهايش، به آيات بزرگش كه محمد و آل محمداند:، مي‏شناساند. خدا در قرآن، حضرت فاطمه را از اين آيات شمرده: انها لاحدي الكبر  فاطمه هم يكي از آيات بزرگ خداست. خدا حضرت فاطمه را در عالم ما فرستاد كه خدا را به ما بشناساند. از آن آيات بزرگي است كه خدا را شناسانيده. نذيرا للبشر عصمت مطلقه و كلي او اقتضا كرد كه ترساننده مطلق بشر از عذاب خدا باشد.

دو مقام بزرگ ذكر شده. يكي مقام نورانيت است و يكي مقام عصمت مطلقه الهي و كلي براي حضرت فاطمه زهرا.

يك چنين خانمي، يك چنين خاتوني، يك چنين بزرگواري، يك چنين با عظمت و با جلالتي آيا سزاوار بود وقتي به درگاه خدا صورتش را بلند مي‏كند، هر دو طرف صورتش نيلي باشد؟ از ضرب سيلي، آن هم سيلي چه كسي؟ سيلي دشمن خدا. وقتي از اين دنيا مي‏رود، با صورت نيلي از سيلي دشمن خدا، با پهلوي شكسته از ضرب در، با بازوي كبود شده، ورم كرده و شكسته، برود.

خدايا، از تو به عظمت حضرت زهرا مي‏خواهيم كه دشمنان او را به عذابهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۰ *»

ابدي معذب بفرما. لعنت خود را بر تمام اعادي آن حضرت، آن به آن، بيش ازحد، نازل بفرما. خدايا، ما را دوست حضرت فاطمه زنده بدار، دوست حضرت فاطمه بميران و با حضرت فاطمه و اولياء حضرت فاطمه محشور گردان .

اللهم صل علي محمد و آل محمد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۱ *»

 

مجلس    ۱۳

 

 

(شب پنجشنبه/ ۱۸ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r حضرت فاطمه۳از آيات بزرگي الهي است

r اركان اسلام

r موقعيت سبحان الله

r تنزيه بزرگيهاي خداوند متعال

r بزرگيها و برتريها در خلق

r مفاخره اميرالمؤمنين۷

r دشمني ابوجهل

r ولي خدا مظهر اسم «الرب» خدا است

r حالت ابوجهل در وقت جان دادن

r دشمني ابوسفيان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

خداوند در اين آيات مباركات از مقامات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خبر داده و خلق را با مقامات آن بزرگوار آشنا فرموده است. بعد از سوگندها مي‏فرمايد: فاطمه يكي از آيات بزرگ است. فاطمه براي بشر نذير و ترساننده است. هر كس مي‏خواهد، در امر ولايت، محبت و مودت فاطمه و پيروي از فاطمه، پدر، شوهر و فرزندان او قدم جلو بگذارد و هر كس مي‏خواهد، قدم عقب گذارد و از يك چنين امري كه مقصود خداوند از آفرينش همين بوده تأخر جويد.

انذاري كه منذرين داشته‏اند، همه براي همين بوده كه بشر متابعت هواي نفس نكند و از خدا، اولياء خدا و دين خدا اِعراض نداشته باشد. بلكه به رحمتها و نعمتهايي كه وعده داده‏اند اميدوار بوده و در مقام تبعيت از دين خدا و اولياء خدا برآيد.

پس حضرت فاطمه مثل رسول الله، مثل اميرالمؤمنين و مثل معصومين ديگر ما صلوات الله عليهم اجمعين، از آيات بزرگ خداست. «آيات بزرگ» عرض كرده‏ايم كه مراتب امكاني محمد و آل محمد:است. خدا را در ميان خلق آياتي بزرگ‏تر از اين مراتب نيست. مراتب امكاني ايشان، نشانه‏هاي بزرگ خداست. در اينجا هم به مانند خود «الله اكبر» كه توضيح مي‏فرمايند،([۳۲۰]) بزرگ‏تر بودن را در مقايسه با خلق نبايد در نظر بگيريم. اينجا هم مثل همانجاست و تفاوت نمي‏كند.

شما مي‏دانيد، در حديث رسيده و بارها شنيده‏ايد. اين نكته را درك كرده‏ايد كه خداوند هم به كبريائيت و بزرگي توصيف مي‏شود و يكي از اركان اسلام الله اكبر است.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۳ *»

در اينجا اكبر به معناي بزرگ‏تر نبايد معنا شود. خداوند بزرگتر از چيزي و بزرگتر از خلق نيست، همچنانكه كوچكتر نيست. خداوند با خلق مقايسه نمي‏شود كه بگوييم بزرگتر، كوچكتر يا مساوي است. اين سخنان مال خود خلق است. خلق را كه با يكديگر مي‏سنجند، بزرگي، كوچكي و تساوي پيش مي‏آيد. اينها نسبتهاي خلقي است. خداي ما از همه نسبتهاي خلقي منزه است. همين منزه بودن معناي سبحان الله است.

بارها عرض كرده‏ايم كه «سبحان الله» رأس اركان دين و رأس اركان اسلام است: سبحان الله و الحمدلله و لااله‏الاالله و الله‏اكبر چهار ركن اسلام است. ركن يعني پايه، چهار پايه اسلام است. مجموعه اسلام بر همين چهار پايه و چهار ركن قرار گرفته. از همين جهت هر چه منشأ اثر است و در ميان خلق موقعيتي دارد، چهار پايه است. عرش چهار پايه دارد. بيت المعمور كه قبله ملائكه است چهار پايه دارد.([۳۲۱]) كعبه ما هم چهار پايه دارد. دين هم چهار ركن دارد كه معرفت خدا، معرفت پيغمبر خدا، معرفت امامان:صاحب ولايت كلي الهي و معرفت اولياء ايشان. براي دين چهار ركن است. اسلام هم چهار پايه دارد: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر.

مي‏بينيم كه در رأس اين چهار پايه، سبحان الله قرار دارد. چون سبحان الله، در ساير اركان هم نظارت و دخالت دارد. يعني سبحان الله در جاي خودش كه هست، در الحمدلله، در لا اله الا الله و در الله اكبر نظارت دارد و همه در پرتو سبحان الله است. الحمدلله آن وقت درست است، معنا دارد و از اركان اسلام است كه در پرتو سبحان الله باشد. لا اله الا الله وقتي درست است، معنا دارد و از اركان اسلام است كه در پرتو سبحان الله باشد. هنگامي الله اكبر معنا دارد، درست است و از اركان اسلام است كه در پرتو سبحان الله باشد. هر يك از اين‏ها اگر در پرتو سبحان الله نباشد، از اركان اسلام

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۴ *»

نيست، معنا ندارد و آثار بر آنها مترتب نيست.

چون سبحان الله چنين است، در همه جا نفوذ دارد. گاهگاهي در مواقع و جاهاي خودش، متذكر شده و اجمالا توضيح داده‏ايم كه چگونه سبحان الله در همه اركان پرتو مي‏افكند.

بارها گفته‏ايم كه فقط يك مكتب است كه وقتي به مسائل توحيد، آنچه به توحيد و خداشناسي مربوط است مي‏پردازد، در پرتو سبحان الله مطرح مي‏كند. آن مكتب مرحوم شيخ اعلي الله مقامه است كه همان مكتب وحي است. قرآن هم همين طور است. اين اصل، بر قرآن و بر فرمايشات معصومين:بر همه حاكم است كه سبحان الله در تمام مباني و مسائل خداشناسي پرتو مي‏افكند. سبحان الله بر اصول و فروعي كه مربوط به خداشناسي است، پرتو مي‏افكند. اگر اين طور نباشد، نزد خدا ارزش ندارد و پذيرفته نمي‏شود. امر سبحان الله خيلي عجيب است. شما از همين امري كه عرض مي‏كنم، به موقعيت سبحان الله مي‏توانيد پي ببريد.

سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر چهار جمله است. به عربي سبحان الله را تسبيح، الحمدلله را تحميد، لا اله الا الله را تهليل و الله اكبر را تكبير مي‏گويند. ببينيد، اين چهار جمله چهار اسم دارد كه از خود اين جمله‏ها گرفته شده. سبحان الله، تسبيح است يعني تنزيه خدا. الحمدلله، تحميد است يعني ستايش خدا. لا اله الا الله، تهليل است يعني الوهيت را مخصوص خدا مي‏كنيم.

عجيب است! الوهيت را مخصوص خدا كردن و خدا را در توحيد و الوهيت به يكتايي شناختن، در مقام ذات، صفات، افعال و عبادت، مراحلي است كه لا اله الا الله همه را در بر دارد. به همين سبب كلمه توحيد و كلمه اخلاص ناميده شد.([۳۲۲]) رسول الله

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۵ *»

فرمودند: سخن من و سخن همه انبياء پيشين همين است.([۳۲۳]) لا اله الا الله كلمه عجيبي است، مخصوصا وقتي كه ضمائمش هم ذكر شود: لا اله الا الله وَحدَه وَحدَه اَنْجَزَوَعْدَه و نَصَرَ عبدَه([۳۲۴]) الي آخر دعا. چقدر ثواب، فضيلت و اجر داده مي‏شود به كسي كه لا اله الا الله مي‏گويد. همين قدر بس است كه با توجه به شرايطش، ظاهر و باطن انسان را پاك و پاكيزه مي‏كند، از ظلمتهاي شرك و كفر نجات مي‏دهد و مستحق رحمت حق تعالي و بهشت مي‏گرداند.

الله اكبر را تكبير مي‏گويند يعني خدا را به بزرگي مي‏ستاييم. اينها اسمهاي اين چهار جمله است. اما شما در لسان فقها و در كتابهاي فقهي مي‏بينيد كه مخصوصا مطرح است كه در ركعتين اخيرتين تسبيحات اربعه بخوانيد. تسبيحات اربعه ناميده شده.([۳۲۵]) تسبيح يكي است، همان اولي سبحان الله است، بعدي تحميد، تهليل و تكبير است ولي مجموعه را به اسم اولي مي‏نامند. مي‏گويند تسبيحات، با آنكه همه‏اش سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله نيست. چرا به اين چهار جمله تسبيحات اربعه مي‏گويند؟ تسبيحات اربعه يعني تسبيحات چهارگانه.

چرا مي‏گويند؟ علتش چيست؟ آيا پرسيده‏ايد؟ در فقه مطرح است. وقتي كفايه مي‏خوانيد، مي‏بينيد مي‏فرمايند: در ركعتين اخيرتين در نماز سه ركعتي و چهار ركعتي مخيريد كه حمد يا تسبيحات اربعه بخوانيد.

آن وقت فقها اختلاف دارند، بعضي مي‏گويند حمد فضيلتش بيشتر است، بعضي مي‏گويند تسبيحات فضيلتش بيشتر است. در جماعت به عكس امام بايد رفتار كرد،([۳۲۶]) اگر

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۶ *»

امام تسبيحات مي‏گويد ما حمد بخوانيم، اگر او حمد مي‏خواند ما تسبيحات بخوانيم. اين حكم ركعت سوم و چهارم در نمازهاي سه ركعتي و چهار ركعتي است. خلاصه اين استعمال تسبيحات اربعه هست. آيا به فكر شده‏ايد كه بپرسيد: چرا تسبيحات اربعه مي‏گويند؟

ما نوعا وقتي بحثمان رسيده توضيح داده‏ايم كه اين به واسطه نفوذ سبحان الله و پرتو افكني آن است. يعني اگر سبحان الله با الحمدلله ضميمه هست، درست است و حمد خداست، اگر با لا اله الا الله ضميمه هست، درست است، اگر با الله اكبر ضميمه هست، درست است. اركان دين تمام و كامل مي‏شود.

حالا چطور؟ در نمونه‏اش كه همين جا مورد بحث ماست، اين است كه وقتي الله اكبر مي‏گوييم يعني خدا بزرگتر است. از چه بزرگتر است؟ از اين كه به وصف ما درآيد و ما بزرگي او را بتوانيم درك كنيم. پس مي‏گوييم خدا بزرگ است و براي خدا بزرگي ثابت مي‏كنيم ولي همراه با تسبيح و تنزيه. يعني هر گونه بزرگي كه ما فكرش را بكنيم از بزرگيهاي خلقي است. خداي ما از آن نوع بزرگي منزه و مبراست. ببينيد چطور همراه هم است.

ما در خلق چهار نوع بزرگي مي‏توانيم تصور كنيم. بارها گفته‏ايم، اين تقصير شماهاست كه ناچارم همواره بگويم. يك بزرگي، بزرگي ظاهري است. يك بزرگي، بزرگي معنوي و باطني است كه به فارسي بزرگواري مي‏گوييم. يك بزرگي به معناي برتري است كه با آن دو معنا فرق كرد. مثلا وقتي مي‏گوييم فلاني داراي سخاوت، داراي كرامت و داراي شجاعت است، اينها بزرگواري است كه بزرگي معنوي است. اما اين بزرگي به معناي برتري است. يك بزرگي هم به معناي پاكيزگي است. اينها همه در جاي خودش، مقام و بزرگي است.

پس ما درباره حق تعالي، چهار طور بزرگي بايد قائل باشيم: بزرگي ظاهري،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۷ *»

بزرگي معنوي، بزرگي برتري و بزرگي پاكيزگي. در زبان عربي الفاظش راحت‏تر است، در زبان فارسي انسان بايد فكر كند. در زبان عربي، كبريائيت، عظمت، جلالت و بهاء است كه سبوحيت و قدوسيت باشد. الحمدلله دراين زمينه‏ها عرايض بسياري داشته‏ايم. ديگر همين كه اشاره مي‏كنم نوعا ذهنها متوجه مي‏شود.

ما در اين مراحل چهارگانه بزرگي حق تعالي، كبريائيتش را با الله اكبر گزارش مي‏دهيم. الله اكبر يعني خداي ما كبريائيت دارد. كبريائيتش چگونه است؟ از آن كه به وصف درآيد يا به فكر ما برسد بزرگتر است. نمي‏شود گفت خدا از خلقش بزرگتر است. چون خلق را رديف خدا نمي‏شود گرفت و بعد گفت خدا از خلقش بزرگتر است. اين طور بزرگتري مال عالم خلق است.

حالا ما اين چهار نوع بزرگي را همراه با «سبحان الله» بايد داشته باشيم. خدا بزرگ ظاهري است و كبريائيت دارد. پس منزه است از آنكه ما اين بزرگي ظاهري را بتوانيم درك كنيم، با خلق مقايسه كنيم يا وصف نماييم.

خدا بزرگوار است. بزرگوار بودن خدا بزرگي معنوي است. شما اين همه صفات حسنه الهي و اسماء حسناي حق تعالي را در دعاي جوشن و در قرآن مي‏خوانيد. خدا را به كريم بودن، رحيم بودن، غفور و غفّار مي‏خوانيد. همه اينها بزرگيهاي معنوي، بزرگواري و عظمت خداست. حالا آيا اين عظمتها قابل درك ماست؟ آيا ما با بزرگواريهايي كه بين خودمان از خلق مي‏شناسيم، مي‏توانيم مقايسه كنيم؟ در بين ما هم اشخاصي هستند كه كرامت دارند و كريمند، بخشش و سخاوت دارند، رحمت دارند و دلشان رحيم است. به زبان عربي و زبان فارسي هم همين اسمائي كه درباره خدا به كار مي‏بريم درباره خلق مي‏توانيم به كار ببريم.

به خدا كريم، رحيم، جواد و بخشنده مي‏گوييم، به اشخاص هم مي‏گوييم، اما آيا معنايش و نوع جود يكي است؟ نه‏خير، فرق مي‏كند. از حضرت رضا راجع به جود

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۸ *»

سؤال كردند، اگر راجع به رحمت، كرم و هر چه از اين اوصاف سؤال مي‏كردند، امام۷مشابه همين جواب را مي‏دادند. به طوري فرمودند كه هيچ گونه مقايسه، سنجش و مشابهت نباشد. فرمودند: به خلق وقتي جواد و بخشنده مي‏گوييم كه حق مال را در جايش ادا كنند، بخل نورزند و منع نكنند. اگر منع كردند، مي‏شود بخل كه ضد جود است. به او بخيل مي‏گوييم. اگر نعمتي را براي ديگران نتواند ببيند و به ديگران ندهد و خودش هم استفاده نكند لئيم مي‏شود.([۳۲۷])

بالاخره بخل مراتب دارد. فرمودند: درباره خدا اين طور نمي‏گوييم. خداوند چه ببخشد، چه نبخشد جواد و بخشنده است. جود و عطا كند يا منع كند، فرق نمي‏كند، جواد و بخشنده است.([۳۲۸])

مقصود اين است كه حق تعالي را در تمام اين مراتب بزرگي، بزرگواري و بعد برتري، تنزيه كنيم. ما مي‏بينيم بعضي از خلق بر بعضي برتري دارند. خدا بعضي از انبيا را بر بعضي برتري داده: تلك الرُّسلُ فَضَّلْنا بعضَهم علي بعض.([۳۲۹]) خدا فضيلت و برتري مي‏دهد. اين برتري‏ها در ميان خلق هست.

خداوند همين برتريها را وسيله آزمايش خلق قرار مي‏دهد. تفاوت نمي‏كند، چه در برتريهاي معنوي و چه در برتريهاي ظاهري، اين طور است. خدا ممكن است به كسي مال، به كسي عزت، به كسي جاه و تسلط بدهد، به كسي صفات حسنه بدهد، علم، كمال، شجاعت يا سخاوت بدهد، اينها براي آزمايش خلق است.

اين برتريها لازم است. آنهايي كه مي‏گويند: جامعه داراي طبقات نبايد باشد، اين‏ها حرفهاي مفتي است. خدا وضع بشر را اين طور قرار داده كه در طبقات مختلف بايد باشند. بايد ثروتمند و فقير داشته باشند، مريض و صحيح داشته باشند، عالم و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۳۹ *»

جاهل داشته باشند و اين گونه تفاضل‏ها و برتري‏ها. جامعه به اين شكل بايد بچرخد. قرار الهي بر اين است. تا خلق به اين وسيله آزمايش شوند.

پس خلق بر يكديگر برتريهايي دارند. آزمايش هم خيلي عجيب است! همين جاهاست كه خيلي از اشخاص، ديگر پايشان مي‏لغزد و بيچارگي سرشان مي‏آيد: ام يَحسُدون الناسَ علي ما آتاهم اللهُ مِن فضلِه([۳۳۰]) در اينجا به حسب تفسير ائمه:ناس، به حسب ظاهر ائمه طاهرينند.([۳۳۱]) باطن راكه مي‏دانيم خود ايشان، اصل بزرگواريهاي خدا هستند. خداوند به حسب ظاهر اين بزرگواران را بر همه خلق فضيلت داده. در باطن اصل فضيلت و اصلا بزرگي خدا هستند. ولي به حسب ظاهر اين بزرگواران با فضيلت، كمال، عزت و اصالت خانوادگي، از هر جهت يك موقعيتي دارند.

گاهگاهي حضرت امير۷با معاويه همين صحبتها را به ميان مي‏آوردند. آخر اگر بناي سنجش هم باشد، ما بني‏هاشم هستيم و شما بني‏اميه‏ايد. صفات، اخلاق و روحيات را با هم بسنج. بعد مي‏فرمايد: مِنّا النبي۹ و مِنكم المُكذِّب([۳۳۲]) حالا آيا بين ما رسول الله با ابوجهل يا با ابوسفيان قابل سنجش است؟ اين را از باب همين نظام ظاهري مي‏فرمايند. آخر اين فضيلتي است كه خدا به ما داده، چرا نمي‏تواني ببيني؟ چشمهايت كور بشود. اين فضيلتي است كه خدا داده، نزد اين فضيلت بايد خاضع بشوي، بپذيري و از جان و دل تسليم اين فضيلت باشي.

خاندان بني هاشم برگزيده قريش است. قريش برگزيده عرب است و عرب برگزيده خلق است.([۳۳۳]) اينها روحيات و طبايعي است كه خدا داده، البته به حسب اقتضاء خودشان، خداوند به اقتضاء ذات مقدسش نمي‏دهد. اين موقعيت، فضيلت و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۰ *»

برتري را كه مي‏بيني، خدا داده، اگر تسليم امر خدا هستي، بايد متحمل شوي. كبر و نخوتي كه در بني‏اميه بود، خُلقيات، روحيات، كمالات، درجات، فضائل نفساني و كمالات انساني را در اين بزرگواران، نمي‏توانستند تحمل كنند.

موقعيت اين بزرگواران خيلي عجيب است! عجب جمله‏اي است: اَكرِم بخَلقِنبي زانَه خُلُق!([۳۳۴]) جلمه تعجب است يعني عجب خلقتي دارد رسول الله۹! همين خلقت را اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا و ساير ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين داشتند. در تبعيتشان، بزرگان بني‏هاشم مثل ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف صاحبان مقام و كمال بودند. آثارش معلوم بود، استجابت دعوات داشتند و دعايشان مستجاب مي‏شد. حلم، صبر، كرم، شجاعت، مُروّت و فُتوّتشان چشم عرب را خيره كرده بود، غير عرب كه ديگر جاي خود داشتند. موقعيت عجيب خانوادگي و قبيله‏اي.

مي‏گويد: رسول الله۹عجب خلقتي دارد كه باز اين خلقت عجيب و شگفت انگيز را خدا به اخلاق و خُلقيات عجيب زينت داده. همان خُلقياتي كه فرموده: اِنَّك لَعلي خُلُقٍ عظيم([۳۳۵]) تو داراي خلق عظيمي. خداي عظيم كه به رسول الله، عظيم مي‏گويد، ببينيد عظمت در چه درجه است! خلقيات خداست كه در رسول الله متجلي است.

حال اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در مقام همين امر ظاهري مي‏فرمايند: خدا اي بني‏اميه اين فضيلتها را به ما داده و بر عكس هر چه به ما داده در شماست. در زنهاي ما عفت، عفاف و عصمت است، در زنهاي بني‏اميه تهتّك، بي‏پردگي و بي‏پروايي است.([۳۳۶]) معلوم است ديگر مثل هند خيلي عجيب بوده. هر چه در اين بني‏اميه از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۱ *»

فساد، تهتّك، پرده‏دري، بي‏باكي و بي‏پروايي است در مقابلش تمام زنهاي بني هاشم، داراي عفت، عصمت، نجابت، خُلق خوش، كرامت و بزرگواري مي‏باشند.

حالا حضرت فاطمه زهرا كه جاي خود اما در بني‏هاشم زينب كبري سلام الله عليها عقيلة بني‏هاشم ناميده شده‏اند. فكر، فراست، تدبير، كرامتهاي انساني و عظمتهاي اخلاقي اين بزرگوار را به عقيله بني هاشم نامور كرده. سكينه سلام الله عليها همين طور.

حالا اميرالمؤمنين مي‏فرمايد: اين فضيلتها را كه مي‏بيني ديگر چرا در مقام معارضه با ما هستي؟ بس است كه وقتي بزرگان ما را با بزرگان شما مي‏سنجيم، از ما رسول الله است و از شما ابوجهل يا ابوسفيان است. احتمال هر دو را داده‏اند. مراد اميرالمؤمنين۷از مكذب يا ابوجهل است يا ابوسفيان است.

«ابوجهل» ملعون نسبت به رسول الله چه تكذيبي داشت! هر چه از كرامتها و معجزات رسول الله را مي‏ديد، تكذيب مي‏كرد و مي‏گفت سحر است نعوذبالله.([۳۳۷]) آن ملعون چندين بار قصد كشتن پيغمبر را كرد. حتي يك دفعه كفار و مشركين دور هم بودند و مي‏ديدند كه پيغمبر۹جلوي كعبه ايستاده و نماز مي‏گزارد. سنگ بزرگي برداشت، گفت: الآن مي‏روم در موقع سجده‏اش اين سنگ را مي‏زنم بر سرش كه از دنيا برود، مي‏كشمش. سنگ را برداشت، آمد و آمد، همين كه نزديك حضرت رسيد، ديد كسي نيست، حضرت غايب شدند: اذا قَرأتَ القرانَ جَعَلنا بينَك و بينَ الذين لا يُؤمنون بالاخرةِ حجاباً مستورا([۳۳۸]) نمي‏ديد، برگشت. به او مي‏خنديدند. گفتند: چرا نزدي؟ گفت: غايب شد، نديدم.([۳۳۹]) تا در جنگ بدر به جهنم واصل شد.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۲ *»

آن موقعي كه به جهنم واصل مي‏شد و مي‏خواست واصل بشود، ديگر وقتي كه اينها در يك چنين شرايطي قرار مي‏گيرند، پرده از جلوي چشمهايشان كنار مي‏رود و آنچه بايد مشاهده كنند، مشاهده مي‏كنند.([۳۴۰])

مثل طلحه كه در جنگ جمل وقتي كه تير خورد، زمين افتاد و جان مي‏داد مشاهده مي‏كرد. ديگر حالت احتضار است، هم اين طرف را هم آن طرف را تقريبا درك مي‏كند. جابر بن عبدالله انصاري رسيد، گفت: يا طلحه، كه تو را تير زده؟ گفت: علي. گفت: علي كه كمان و تير ندارد، علي با نيزه هم جنگ نمي‏كند كه از دور بپراند. علي با شمشير جلوي دشمن مي‏رود و او را به جهنم مي‏فرستد. علي شمشير دستش است. گفت: تو نمي‏بيني. علي همه فضا را پر كرده، هر جا نگاه مي‏كنم علي است. علي است كه با شمشير مي‏زند، علي است كه با نيزه مي‏زند، علي است كه با تير مي‏زند. مي‏بينم پشت سر هر دشمني علي است، به دشمن مي‏رسد، مي‏گويد: مُت يا عدوَّ الله، همان جا به جهنم واصل مي‏شود. چشم من باز شده، مي‏بينم تو نمي‏بيني. ببين علي فضا را پر كرده، هر جا كه نگاه مي‏كنم، علي است.([۳۴۱])

آثار، اين طور است ديگر. ايشان سبب كلي هستند. به نيروي آن بزرگوار دستها بالا مي‏رود، پايين مي‏آيد، شمشيرها مي‏بُرد، نيزه‏ها و تيرها سوراخ مي‏كند. همه به اجازه، تسلط و احاطه ايشان است. آيا مي‏شود نزد هر جنگجو نباشد؟ با هر شمشير زن، علي شمشير مي‏زند. با هر نيزه زن، علي نيزه مي‏زند. با هر تيرانداز علي تير مي‏اندازد. نيروها دست اوست: بيدِه اَزِمَّةُ الامور.([۳۴۲])

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۳ *»

الآن بقية الله همين طور است، علي است ديگر. زمام امور در دست آن بزرگوار است. همه نعمتها از ايشان، همه امور به اذن و رخصت ايشان است. ما فكر مي‏كنيم آزاديم، دنيا آزاد است و عالم مي‏چرخد. نه‏خير، همه در تصرف ولي است. آخذٌ بناصِيتِهم([۳۴۳]) ناصيه همه در دست ولي است. خدا نكند موقعي كه در معصيتيم، وقتي كه در گمراهي و شقاوتيم، ما را بگيرد. خدا رحممان كند كه هميشه تحت عنايت، توجه و الطافشان باشيم.

وقتي در جنگ بدر ابوجهل در معرض مرگ بود، پيغمبر اكرم از حالش خبر دادند. در جنگ بدر اوضاع مسلمين خيلي عجيب بوده. قربان اين بزرگواران كه چه احاطه و تسلطي داشتند! همين طور كه به ابي‏جهل نگاه مي‏كردند و او در شرُف به درك واصل شدن بود، فرمودند: به اصطلاح ما، اين از فرعون موسي، فرعون‏تر است. حالا به حسب ظاهر فاصله زياد است و ميدان جنگ است اما چطور وجود مباركش بر هستي مُشرف است! چطور بر جزئيات امور و بر ظاهر و باطنها احاطه دارد! اصلا وضع جان دادن او را مي‏بيند كه در چه حالي جان مي‏دهد. فرمود: اين از فرعون موسي، فرعون‏تر است. اِنَّ هذا اعتي علي الله مِن فرعون([۳۴۴]) عتو و سركشي اين از فرعون بيشتر است.

آنهايي كه در اطراف بودند سؤال كردند: چرا يا رسول الله؟ فرمودند: فرعون وقتي كه ديد ديگر هلاك مي‏شود، عذاب را مشاهده كرد. در حال غرق شدن گفت: آمنتُ اَنَّه لا اله الا الذي آمنتْ به بنواسرائيلَ و اَنَا من المسلمين([۳۴۵]) ايمان آوردم به آن خدايي كه بني‏اسرائيل ايمان آوردند. اما دير بود چون قرار خدا اين طور نيست كه وقتي عذاب را مشاهده كردند ايمان بياورند، ايمانشان را قبول كند. در واقع ايمان نيست، در

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۴ *»

فشار و اضطرار است. مي‏گويد شايد از اين راه خودم را نجات بدهم. شايد هم ايمان باشد ولي ايماني كه به درد آخرت بخورد، نيست.

در آخرت هم همه مي‏گويند، خدا. اما باز بعضي خيلي پُررو و بي‏حيايند. ـ خدا نكند كه آدم در دين و بي‏ديني پررو باشد. ـ بعضي در جهنم كه عذاب مي‏كشند، حاضر نيستند بگويند، اي خداي ما، اي پروردگار ما، به ما رحم كن. به ملائكه عذاب رو مي‏كنند و مي‏گويند: به پروردگارتان بگوييد كه به ما رحم بكند. و قال الذي في النار لِخَزَنةِ جهنَّمَ ادْعوا ربَّكم يُخفِّفْ عنّا يوماً من العذاب([۳۴۶]) به خازنان و مالكهاي جهنم مي‏گويند پروردگارتان را صدا بزنيد و بگوييد كه عذاب ما را تخفيف بدهد.

البته در سطح تأويل، ـ قرآن ظاهري و باطني دارد. تأويل به معناي باطن ـ ربِ دنيا و آخرت اسم خداست. اسم خدا به طور كامل، تمام و جامع ظاهر نيست مگر بر اولياء خدا. پس اميرالمؤمنين رب ملائكه، رب خلق، رب الارض و رب السماء هستند. به خصوص در تفسير و اَشرَقَتِ الارضُ بنورِ ربِّها،([۳۴۷]) طوري فرمود كه يعني بنورِ امامها در زمان ظهور كه مهدي آل محمد:پرده غيبت از رخسار مبارك بر مي‏دارد ؛ از بركت وجود، نور و ظهورش ديگر عالم روشن است. در شب هم مثل روز ما به روشنايي نيازمند نيستيم. بصيرتها آن چنان قوت پيدا مي‏كند كه به اصطلاح شب مثل روز است. شب و روز ، ماه و خورشيد هست اما نياز نداريم. در آن دوره از بركت حضرت آن قدر عقلها نوراني و بصيرتها زياد مي‏شود و تصرف و تسلط فراهم مي‏شود كه به روشنايي ماه و خورشيد نياز نيست. و اشرقت الارض بنور ربها فرمودند: ربُّ الارض اِمامُ الارض([۳۴۸]) امام الارض اميرالمؤمنين، بقية الله و همه‏شان هستند.

حالا به يك معنا آنها مي‏دانند علي صلوات الله عليه اسم رب پروردگار و دست

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۵ *»

خدا در عذاب اهل عذاب است. مي‏دانند تصرف دارد و جهنم را در فرمان دارد. مي‏فرمايد: وقتي كه محشر است، حضرت بر عَجُز يعني دنباله و آن عقب جهنم مي‏ايستد. تك، تك، بر حضرت گذر مي‏كنند. عالم و دوره عجيبي است. ما هيچ نمي‏توانيم تصورش بكنيم. خلق به يك لحظه حساب مي‏شوند و پنجاه هزار سال هم طول دارد.([۳۴۹]) به يك لحظه حساب مي‏شوند و كارهايشان تمام است اما پنجاه هزار سال توقف دارند. ـ خدا رحم كند. ـ در عجز جهنم ايستاده و تك تك را بر حضرت عبور مي‏دهند. حضرت به جهنم خطاب مي‏كند: خُذي، هذا عدوّي اين را بگير، دشمن من است.

جهنم مي‏قاپدش، عجيب است! اذا رَأتْهم من مكانٍ بعيدٍ سَمِعوا لها تَغَيُّظا و زَفيرا([۳۵۰]) خود جهنم بر دشمنان اوليا يكپارچه خشم است. آن چنان از خشم مي‏خروشد كه صداي خروشش را مي‏شنوند كه از روي غضب و خشم بر دشمنان خدا و دشمنان اولياء خدا مي‏خروشد. جهنم منتظر اذن است.

ديگري رد مي‏شود مي‏فرمايد: ذَري، هذا وليّي  متعرض اين نشو، اين دوست من است، بگذار رد بشود. امام، فرمايش رسول الله را نقل مي‏كنند و قسم ياد مي‏كنند كه جهنم و بهشت در برابر اميرالمؤمنين از يك غلامي در برابر مولايش در فرمان تر است.([۳۵۱]) معلوم است ديگر جهنم از خشم علي فراهم شده و بهشت از رحمت حضرت است. رحمت حضرت رحمت خدا و خشم حضرت خشم خداست.

بهشت در بست مال علي است، به همين علت جاي دوستانش است. بهشت از نور او، از نور فرزندش حسين صلوات الله عليه خلقت شده.([۳۵۲]) اصلا در و ديوار بهشت

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۶ *»

علي شناس است، نور علي است. اِنَّ حَلقةَ بابِ الجنّةِ من ياقوتةٍ حَمراءَ علي صفائحِ الذَّهَب فاذا دُقَّتِ الحلقةُ علي الصّفحة طَنَّتْ و قالت يا علي.([۳۵۳]) اللهم‏صلّ‏علي‏محمدوآل‏محمد.

درِ بهشت حلقه‏اي دارد كه روي يك صفحه طلايي بهشتي است. وقتي كه زده مي‏شود، طنين مي‏اندازد و تمام بهشت را فرامي‏گيرد. طنينش مي‏گويد: «يا علي» «يا علي» امر اين چنين است.

آري رسول الله مشرف است و حال جان دادن ابوجهل را مشاهده مي‏كند. فرمود: هذا اعتي علي الله من فرعون  اين از فرعون سركش تر است. پرسيدند: چرا يا رسول الله؟ فرمودند: چون موقعي كه فرعون در شرف هلاكت بود، ايمان آورد.

جبرئيل، موكل به عذابهاست. تا فرعون مي‏گويد: آمنتُ اَنَّه لا اله الا الذي آمنتْ به بنواسرائيل  يك مشت لجن بر مي‏دارد و محكم در دهان فرعون مي‏زند. او خفه شده و همين طور غرق مي‏شود. نقل است كه جبرئيل از همان موقع ناراحت بود كه نكند من بد كاري كرده باشم. نگذاشتم حرفش تمام بشود، بنده خدا با خدا حرف مي‏زد، به اصطلاح ما فضولي كردم. شايد اينجا من اين لجن را بيجا به دهانش زدم و گفتم: آلانَ و قد عَصَيتَ قبلُ([۳۵۴])  حالا ايمان مي‏آوري و قبل از اين عذاب نافرماني خدا مي‏كردي؟

در حدي نافرماني مي‏كردي كه مي‏گفتي: انا ربُّكم الاعلي([۳۵۵]) چهارصد سال هم خدا به تو مهلت داد كه اين طور بگويي. با آنكه اي بدبخت اسهالت را نمي‏توانستي علاج كني. چهارصد سال پنجه در پنجه خدا انداختي و گفتي: انا ربكم الاعلي  و خدا مهلت داد ؛ حالا ايمان مي‏آوري؟

جبرئيل خيلي ناراحت بود كه نكند من اين فضولي را كردم، راه مناجات را بستم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۷ *»

و نگذاشتم حرفهايش را تمام كند. وقتي اين آيات بر رسول الله۹نازل مي‏شد، خداوند قول جبرئيل را نقل فرمود. چون در آيه نيست كه چه كسي به او گفت: آلان و قد عصيت من قبل. جبرئيل قدري مسرور بود. رسول الله فرمودند: اين مسرت چيست؟ تو هيچ وقت اين مسرت را نداشتي. عرض كرد: آقا، من از همان جريان، در ناراحتي بودم كه نكند بدكاري كرده باشم. حالا كه خدا عملم را تقرير و امضا كرد، خيلي خوشحالم كه كارم بيجا نبود.([۳۵۶])

فرعون پذيرش نمي‏يابد چون حق تعالي ايمان را در حال ديدن عذاب نمي‏پذيرد. فرعون اين قدر فروتني كرد و ديگر آنجا عتو نشان نداد. اما ابوجهل با آن كه تسلط رسول الله، تسلط اميرالمؤمنين، تسلط اسلام، برفرازي و برقراري امر اسلام را مي‏ديد ؛ اصلا حاضر نبود يك ذره در نزد حق تعالي، جلالت رسول الله۹و عظمت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه خشوع كند. با آن كه خويشاوند هستند و مي‏شناسد كه اينها چه كساني‏اند، عِرق و سابقه‏شان را مي‏شناسد ولي هيچ حاضر به خضوع نمي‏شود. گفت: يا لات و العُزّي  باز هم به بتهايشان پناه برد. از اين جهت رسول‏الله۹فرمودند: ابوجهل از فرعون در برابر پروردگارش، عُتُوّ، سركشي و طغيان بيشتري دارد.([۳۵۷])

اگر در اين فرمايش اميرالمؤمنين: مِنّا النبي۹ و منكم المُكذِّب([۳۵۸]) «ابوسفيان» هم مراد باشد كه او را خوب مي‏شناسيد. خدا لعنتش كند، اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمودند: قبل از آنكه به حسب ظاهر اسلام بياورد، هميشه در همه جنگها بود. هر جا بر ضد رسول الله امري مي‏خواست انجام بشود پاي ابوسفيان در ميان بود. هر جا جنگ،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۸ *»

توطئه، نقشه و هر چه بود، پايش در ميان بود.

اسلام آوردن ابوسفيان چطور بود؟ حضرت فرمودند: اينها اسلام نياوردند بلكه اِسْتَسلَموا([۳۵۹]) اِستسلام برايشان فراهم شد ؛يعني حضرت آنها را دستگير كرده و بين اينكه لا اله الا الله و محمد رسول الله  بگويند يا شمشير، مخيّر نمودند. آنها هم لااله‏الاالله و محمد رسول الله  را گفتند ولي ايمان نداشتند.

ابوسفيان بعد از فوت رسول الله با ابن‏عباس راه مي‏رفت. شنيد كه مؤذن مي‏گويد: اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله۹گفت: پسر عمويت قانع نبود به اين كه بتها را از بين بُرد، اسلامي و ديني آورد و خدايي براي مردم قرار داد بلكه اسمش را بُرد و كنار خدايش گذاشت كه هر وقت مي‏گويند: اشهد ان لا اله الا الله، بگويند: اشهد ان محمدا رسول الله  اسمش را برد كنار اسم خدا قرار داد.([۳۶۰])

خدا لعنتش كند، خدا قرار داده و فرمود: يا محمد، عزتم اقتضا كرده ـ تو عزت مني ـ هر كجا نامم برده شود نام تو برده بشود.  لا اله الا الله محمد رسول الله۹. عزت رسول الله هم علي است. هر كجا محمد رسول الله گفته مي‏شود علي ولي الله بايد گفته بشود. عزت علي هم عزت اوليائش است. هر كجا ولي و علي در ميان بيايد، اوليائش هم كنارش بايد باشند. جدا نمي‏شود باشند پس اشهد ان عليا و الائمةَ من وُلدِه و فاطمةَ الصديقةَ و اوليائَهم اولياءُ الله.

مجموعه ايشان به حسب مقاماتي كه دارند، اولياء خدا هستند. ولي مطلق ائمه طاهرينند.([۳۶۱]) ولي بعد از ولي، انبيا هستند. ولي بعد از ولي بعد از ولي، نقبا و نجبا هستند. اين ناقصان از شيعه هم اوليا يعني دوستان خدا هستند.([۳۶۲]) از اينها هم كار

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۴۹ *»

برمي‏آيد، اما خدا كارشان را براي بعدها گذاشته. از اينها هم كار بر مي‏آيد، دعايشان مستجاب مي‏شود. به ايشان اجازه شفاعت داده مي‏شود. محبتشان در نامه عمل تأثير مي‏گذارد، خيلي خيلي عجيب است، بگذريم.

فرمود: منّا النبي۹ و منكم المُكذِّب([۳۶۳]) اينها ايمان كه نياوردند، تا لحظه آخر تكذيب كننده بودند. ابوسفيان تا لحظه آخر تكذيب رسول الله را داشت. اينها برتريهايي است كه خدا در ميان خلق قرار داده و به اين برتريها، خلق را آزمايش كرده.

خداي ما بر خلق برتري و جلالت دارد. اين جلالتش قابل وصف و درك ما نيست. همراه با تسبيح و سبحان الله بايد باشد. در همين جا هم كه الحمدلله و لااله‏الاالله و الله اكبر مي‏گوييم، تحميد، تهليل و تكبير حق تعالي مي‏كنيم، مي‏گوييم خدا بزرگ است و بزرگي دارد، تسبيح كنارش بايد باشد. بايد تنزيهش كنيم كه اين بزرگي شبيه ندارد و مثل خلق نيست.

حالا خداوند همه بزرگيهايش را در آيات بزرگ خود قرار داده. آيات بزرگ خدا محمد و آل محمداند:. حضرت فاطمه زهرا يكي از اين آيات بزرگ است: انها لاحدي الكبر. اين آيات بزرگ در درجه اول يعني فقط مراتب امكاني محمد و آل‏محمد:. كبريائيتي كه خدا در انبيا، اوصيا و اوليا ظاهر كرده، هر چه هست، همه اثر و شعاع اين بزرگواري و كبريائيت است. بزرگند اما در مقابل اين آيات كوچكند. انبياء در نزد همه معصوم‏هاي ما اظهار بندگي دارند. تمام انبيا نزد حضرت فاطمه زهرا، خاضع و خاشعند. افتخار نوكري حضرت فاطمه را دارند.

آن وقت از نظر مصلحت اسلام، اين بزرگوار كه از آيات بزرگ خداست، مورد تعرض بايد قرار بگيرد. آن هم تعرضي كه تمام دلها را آتش زده. خود رسول الله۹،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۰ *»

هر موقعي كه از تعرض نسبت به حضرت فاطمه ياد مي‏فرمودند، قرار از وجود مباركشان مي‏رفت.

مي‏فرمايد: اين فاطمه من آن چنان غربت خواهد ديد، ـ تعبير پيغمبر است ـ آن چنان ذلت و خواري به خانه دخترم فاطمه راه پيدا مي‏كند بعد از اين عزتي كه خدا براي او قرار داده، آن چنان غربت در وجود مباركش اثر مي‏گذارد كه فريادش به  يا محمداه  بلند است. من در ملأ اعلي در ميان ملائكه بر فاطمه‏ام متأثر مي‏شوم، ناله مي‏كنم، بر دشمنان دخترم فاطمه نفرين و لعن مي‏كنم و ملائكه آمين مي‏گويند.([۳۶۴])

يا رسول الله ما هم بر دشمنان فاطمه لعن مي‏كنيم و عرضه مي‏داريم: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علي ذلك.

اللهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۱ *»

 

مجلس    ۱۴

 

 

(شب جمعه/ ۱۹ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

 

r آيات بزرگ الهي

r آيات اثبات

r تماميت صنعت و هماهنگي نظام دليل توحيد است

r هدايتهاي الهي

r سخن گفتن جمادات و حيوانات معجزه بوده است

r نقش «طير» در قرآن

r غريزه حيوان نر و حيوان ماده

r آيات تعريف و تعرف

r حضرت فاطمه۳در اين رتبه ظاهري دنيوي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اميدواريم خداوند، در اين شب (جمعه) در مجلس عزاي فاطمه زهرا سلام‏الله‏عليها، زير قبه متعلق به حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه، اين صلوات و سلام ما را خدمت حضرت فاطمه زهرا و مادرش خديجه كبري و فرزندان معصومش مخصوصا آقا بقية الله ابلاغ فرمايد. از بركات اين سلام و صلوات، گناهان همه ما آمرزيده و حوائجمان برآورده به خير گردد.

رسول الله۹وعده فرمودند كه: اي فاطمه هر كس بر تو صلوات بفرستد خداوند گناهان او را مي‏آمرزد.([۳۶۵]) اين صلواتي كه موفق هستيم، مي‏دانيم صلواتي است كه حضرت عسكري صلوات الله عليه تعليم فرموده و فضائل مادرشان فاطمه را بيان كرده‏اند. همچنين به مصائب، بلاها و آلامي كه از اشقياء اين امت به آن حضرت و فرزندانش رسيده اشاره دارند.

عرضه مي‏دارند: اللهم كن الطالب لها ممن ظلمها و استخفّ بحقّها و كن الثائر اللهم بدم اولادها([۳۶۶]) خدايا تو از كساني كه به فاطمه ظلم كرده، به حق او استخفاف كرده و حق او را خوار شمردند انتقام بكش. خدايا از خونهاي به ناحق ريخته فرزندان زهرا خودت انتقام بكش. هنوز از اين خونهاي به ناحق ريخته انتقام كشيده نشده.

خداوند وقتي انتقام خواهد كشيد كه اسم «المنتقم» خود يعني مهدي آل‏محمد:را در ميان خلق ظاهر فرموده و امر حضرت را تأييد كند.([۳۶۷]) آنگاه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۳ *»

آن بزرگوار از ظلمهايي كه بر حضرت زهرا و فرزندانش واقع شده، در مقام مخاصمه برآيد. از ظالمان در حق او و حق فرزندان او انتقام بگيرد.

خداوند در اين آيات مباركات، از مقام حضرت فاطمه زهرا خبر داده. عرض كرديم خدا دو مقام كلي از مقامات حضرت را ذكر فرموده. اين دو مقام، تمام مراتب و مقامات عالي آن بزرگوار را متضمن است. بعد از سوگند ياد كردن مي‏فرمايد: انها لاحدي الكبر نذيرا للبشر لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر  فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست كه ترساننده بشر از عذاب الهي و سخط خدا است. همه بشر را از سخط حق تعالي ترسانيده. براي كساني كه بخواهند قدم جلو گذارند و در امر خداپرستي و اعتقاد به اولياء خدا پيش‏قدم شوند، دلهايشان بترسد و متذكر گردند ؛ كساني هم كه در مقام ترس از خدا و از عذاب خدا برنيايند قدم عقب كشند و مستحق عذاب الهي گردند.

انذار و ترسانيدن حضرت زهرا همه بشر را، دليل عصمت اوست. تا معصوم كلي نباشد در مقام انذار كلي بر نمي‏آيد. همچنين از آيات بزرگ خداست. خداوند دو مقام مي‏فرمايد: يكي اين كه حضرت فاطمه نذير و ترساننده بشر است و ديگر اينكه از آيات بزرگ خداست.

مي‏دانيم آيات بزرگ خدا، مراتب امكاني محمد و آل محمد:است. يعني خداوند در سراسر ملكش براي خود آيات بزرگ قرار داده كه در اين آيات بزرگ به جميع اسماء و صفات خود جلوه كرده و تمام كمالات خود را از اين آيات بزرگ اظهار داشته. اين آيات بزرگ مراتب امكاني چهارده نفس مقدس محمد و آل محمد:است.

به همين علت، اميرالمؤمنين فرمودند: ما لِلّه آيةٌ اكبرُ منّي([۳۶۸]) آيه‏اي بزرگتر از من

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۴ *»

براي خدا نيست. اين فرمايش، در واقع بيان همه ايشان است. رسول الله همين طور، ائمه همين طور و حضرت فاطمه زهرا هم همين طورند. اين منطق همه اين بزرگواران است كه آيه‏اي براي خدا بزرگتر از ما نيست. خودشان در صفاتشان، گفته‏اند كه ما آيات الهي هستيم نحن آيات الله.([۳۶۹])

خود را به آيه خدا بودن و مخصوصا به آيه بزرگ خدا بودن امتياز مي‏دهند. خداوند در اين آيه مباركه، جمع بيان كرده: انها لاحدي الكُبَر كُبَر جمع كُبري به معناي بزرگترها است. حضرت فاطمه هم يكي از همين نشانه‏ها و آيات بزرگ الهي است كه خداوند در سراسر ملك آشكار كرده. عرض كردم كه خلق، در ملك، به نشانه‏هاي الهي احتياج دارند چون خودشان به حق تعالي راه نمي‏برند. حق تعالي با اين آيات بزرگ خود را شناسانيده و معرفي كرده و اينها آيه‏هايي ممتاز هستند.

به يك بيان، مراد از آيه: سنُريهم آياتِنا في الافاق و في انفسهم حتي يَتبيَّنَ لهم اَنَّه الحق([۳۷۰]) همين است. به مراتب امكاني محمد و آل محمد:اشاره است. اين آيات كه خداوند در آفاق هستي و در نفوس خود خلق به آنها شناسانيده، همان مراتب امكاني ايشان است. سراسر آفاق و سراسر نفوس را نور ايشان فرا گرفته. خدا در وجود هر موجودي، از ايشان نور و ظهوري قرار داده كه حقيقت هر موجودي باشد. حقيقت هر موجود از نور ايشان است چون نور ايشان نور خداست. خود ايشان نور خدا هستند و هر چه هم كه به هر مقدار نور ايشان باشد، نور خداست. نور خدا كه شد ظهور خداست، ظهور خدا كه شد آيه معرفت خداست.

پس در اين آيه مي‏فرمايد: به همين زودي در همه آفاق و در نفوس همه خلايق، آيات خودمان را مي‏نمايانيم تا براي همه آشكار گردد كه خدا حقِ محضِ ثابت و دايم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۵ *»

است و واقعيت از آن خداست. خداوند حق و حقانيت حق تعالي را به وسيله ايشان مي‏شناساند پس ايشان آيات بزرگ حق تعالي‏اند.

همين امر امتياز ايشان را نشان مي‏دهد. اگر نه، همه موجودات آيه صنعت، قدرت، حكمت، مشيت، علم و احاطه خدا هستند. فرق نمي‏كنند، همه موجودات اين چنين‏اند. به هر موجودي كه نگاه كنيم، وجود، هستي، كيان و خلقتش مي‏گويد كه من مخلوق و مصنوعم و خالق و صانع دارم. مي‏گويد من فقير، محتاج و ممكنم و به خدا احتياج دارم. خدا مرا بايد ايجاد كند و به من وجود بدهد. خدا، آن كسي است كه ديگر كسي به او وجودي نداده، وجود و هستي او از خود اوست اما هستي هاي ديگر را او بخشيده.

همه موجودات از اين جهت، آيات اثبات خدا و اثبات صفات كماليه خدا هستند. هر چه دقيق‏تر شويم، اين يقين براي ما اضافه مي‏شود. يقين به وجود آفريدگار، از همين موجودات به دست مي‏آيد. قرآن هم پي‏درپي دستور داده كه در خلقت آسمان، در خلقت زمين، در خلقت خودتان، در رفت و آمد شب و روز، در پيدا شدن اين فصلها و در دگرگوني عالم، در تحولها و تكاملها تدبر كنيد. به همه اين امور خلقت نگاه كنيد تا به اين كه ما آفريدگار جهان هستي هستيم و همه به فضل، جود، كرم و رحمت ما محتاجند، يقين كنيد. در قرآن زياد است، خداوند با بندگانش دراين زمينه، خيلي سخن گفته،([۳۷۱]) اوليائش هم همين طور. بزرگان كتاب نوشته‏اند. كتابها در اين زمينه‏ها زياد است كه بالاخره هر موجودي، در مقام خود، آيه‏اي براي اثبات وجود حق تعالي و اثبات صفات كماليه خداي متعال است. پس از اين جهت امتياز نيست و همه يكسانند:

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۶ *»

و في كلِّ شي‏ءٍ له آيةٌ   تَدُلُّ علي اَنَّه واحد([۳۷۲])

خداوند در هر شيئي، آيه وحدت و يكتايي خود و نشانه يگانگي خود را قرار داده.

مي‏بينيد عالم به يكديگر پيوسته و جهان آفرينش به يكديگر مرتبط است، همين دليل توحيد خداست. بارها اين حديث را عرض كرده‏ام كه از امام صادق۷دليل بر توحيد را سؤال كردند، گفتند: چه دليلي بر توحيد است؟ مقصودشان همين بود توحيد چگونه اثبات مي‏شود؟ چطور و از چه راه يكتايي خدا ثابت مي‏شود؟ معلوم است دليلي مي‏خواستند كه كاملا محسوس و قابل ادراك باشد. حضرت فرمودند: اِتّصالُ التدبير و تمامُ الصُّنع.([۳۷۳])

شما هم روي همين دو كلمه خيلي مي‏توانيد فكر كنيد.اين فكر كردن خيلي خوب است، انسان را نوراني مي‏كند، يقين انسان را به حق تعالي زياد مي‏كند و اميد انسان را به فضل و كرم خدا زياد مي‏نمايد. اميد از جاهاي ديگر قطع مي‏شود، بين خلق و حق متعال ارتباط برقرار شده و اتصال دست مي‏دهد. دل به رحمت و فضل خدا پيوست پيدا مي‏كند. اينها خيلي خوب است. به تفكر و فكر كردن خيلي دستور رسيده. مي‏فرمايد: بيشتر عبادت ابوذر تفكر بود كه فكر مي‏كرد.([۳۷۴]) فرموده‏اند: تفكُّرُ ساعهٍ‏ خيرٌ من عبادةِ سِتّينَ سَنَة([۳۷۵]) يك ساعت تفكر كردن از شصت سال عبادت كردن بهتر است. فكر خيلي ارزش دارد، فهم انسان را ترقي مي‏دهد و كمال نفساني براي انسان فراهم مي‏كند.

ممكن است بگوييد: ما نمي‏توانيم فكر كنيم. نمي‏دانيم چطور فكر كنيم و راه فكر كردن چگونه است. وقتي نشستيم كه فكر كنيم، چگونه و در چه فكر كنيم؟ مايه نداريم چون فكر مايه علمي و مايه فهمي مي‏خواهد. در فكر كردن، روي يك قواعد و اصولي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۷ *»

بايد جلو برويم.

عرض مي‏كنم: بزرگان ما درباره آفرينش فرمايشاتي و دلايل توحيد فرموده‏اند، مخصوصا در كتاب ارشادالعوام جلد اول درباره توحيد بياناتي دارند. در آنها به مقدار توان فكري مي‏شود فكر كرد. فكر كردن خيلي خوب است.

حالا در اين دو جمله حضرت صادق۷هم فكر كنيم. مي‏فرمايد دليل توحيد عبارتست از: اتصال التدبير و تمام الصُّنع  هر موجودي را كه نگاه كنيم، مي‏بينيم در جاي خود، صنعت و خلقتش تمام است. خدا آن چه را نياز دارد به او داده. در زندگي و موجوديت به هر چه نيازمند است، خدا به او كرامت كرده. آن كسي كه تمام نيازمندي‏هاي اين موجود را به او داده، خداست و يگانه است.

مي‏بينيم به همه، آنچه را نياز داشته‏اند كرامت كرده. وقتي فرعون از موسي و هارون پرسيد كه خداي شما كيست، جواب دادند: ربُّنا الذي اَعطي كلَّ شي‏ءٍ خَلْقَه ثمّ هَدي([۳۷۶]) پرورنده ما آن كسي است كه به هر موجود و شيئي خلقتش را داده. يعني آنچه را كه نياز داشته خدا به آن داده. بعد هم او را به حسب آنچه در او از غرايز و جهات لازم براي ادامه زندگيش گذارده راهنمايي كرده و به «هدايت تكويني» هدايت نموده. نعمت را به «هدايت تشريعي» اضافه كرده.

به هر موجودي به حسب خودش و در عالم خودش دو هدايت داده، يك هدايت تكويني، يك هدايت تشريعي. هدايت تكويني همين است كه به حسب كيان و وجودش، به آن چه كه نيازمند است، راهنماييش كرده. يك جوجه از تخم كه بيرون مي‏آيد، به همه آن‏چه كه لازم است بداند، مجهز است. جوجه مرغ از تخم كه بيرون مي‏آيد مثل خود مرغ است و تفاوت نمي‏كند. مي‏داند وقتي كه به زمين نوك بزند، دانه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۸ *»

توي دهانش مي‏آيد. مي‏داند كدام دانه را انتخاب كند، به چه كيفيت دانه را عقب و جلو بزند تا بتواند كاملا ببيند. اين طرف و آن طرف را بايد نگاه كند بعد نوك را موازي كند و به همان دانه‏اي كه انتخاب كرده بزند. همينطور ساير جهاتي كه در زندگاني حيوانها معلوم است.

از همه مهمتر زندگاني و امر انسان است. چه كمالاتي در وجود انسان قرار داده! چه هدايتهاي پي‏درپي تكويني به موجودات كرامت كرده! در هر موجودي علاوه بر اين هدايت تكويني، هدايت تشريعي هم قرار داده.

هدايت تشريعي براي به دست آوردن يك وجود ديگري است كه وجود شرعي ناميده مي‏شود. همه موجودات هم به اين هدايت، هدايت شده‏اند. البته اين به حسب آن چيزي است كه از قرآن و روايات ائمه:به دست مي‏آيد. همه قائل به اين مطلب نيستند. اكثرا اين طور فكر مي‏كنند كه هدايت تشريعي مخصوص به انسان و در عرصه انسانهاست. يعني اين كه خدا از آسمان كتاب نازل كرده، پيغمبر مبعوث نموده و شريعت نازل فرموده فقط براي انسان است. در بقيه موجودات شرع نيست، نهايتش اين است كه جن را هم ضميمه كرده‏اند. چون ديگر در قرآن رسيده. از نظر ما، رسالت رسول‌الله۹ رسالت عامه است كه شامل همه موجودات است. از نظر آنها شامل جن و انس است كه حضرت مبعوث الي الثقلين است، هم به جن هم به انس. چون ديگر در قرآن، به خصوص رسيده، نمي‏توانند اين را وابزنند.

اما از نظر قرآن و احاديث، هر موجودي در عرصه و عالم خود، به حسب خودش، شرعي دارد.([۳۷۷]) در روايات فرموده‏اند: ولايت ما لُبّ شريعتهاست، مغز همه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۵۹ *»

شريعتها و اصل ديانت الهي است.([۳۷۸]) مي‏فرمايد: خدا ولايت ما را بر همه موجودات عرضه داشته. هر موجودي كه در عالم خودش ولايت ما را پذيرفت، در آنجا صاحب مقامِ كمال و ارزش شد. به مقداري كه مطلب به ذهن ما نزديك بشود، فرمودند: خدا ولايت ما را بر نباتات عرضه كرد، آن نباتاتي كه پذيرفتند، شيرين، باارزش و با منفعت شدند. آنهايي كه نپذيرفتند، تلخ و مضرّ شدند. همينطور به حيوانات عرضه فرمود، حيواناتي كه پذيرفتند، حلال گوشت، طاهر و طيب شدند. حيواناتي كه نپذيرفتند، حرام گوشت و نجس شدند[۳۷۹].

همين طور مي‏فرمايد: به كوهها عرضه شد، اول كوهي كه ولايت ما را قبول كرد، كوه عقيق بود، از اين جهت عقيق در دست كردن و احترام كردن به عقيق فضيلت دارد.([۳۸۰]) چون در عالم معادن و جمادات، عقيق به ولايت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ايمان آورده. يعني عقيق در عالم جمادات و معادن، شيعه علي است و حرمت دارد.

از اين گونه روايات استفاده مي‏شود كه هدايت تشريعي به حسب همه موجودات در عرصه خودشان بوده و هست. خداوند براي آنها پيغمبر مبعوث كرده كه آن پيغمبر، پيغمبر ماست. حالا دعوت خود را چطور به گوش جمادات، نباتات و حيوانات رسانيده؟ مي‏گوييم همان طور كه به گوش ملائكه و جن رسانيده، همان طور كه به گوش ما رسانيده. در هر عالمي و عرصه‏اي مناسب آن عرصه است.

اللهُ اَعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه([۳۸۱]) آن كسي را كه خدا رسول كرده، خوب شناخته و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۰ *»

مي‏داند چه كسي است و چه قدرت، احاطه و نفوذي دارد. با سنگريزه مي‏تواند سخن بگويد.([۳۸۲]) با هر كس كه بخواهد سخن مي‏گويد.

مگر رسول الله با گرگ به اباذر سخن نگفت؟ پيغمبر به ظاهر در مكه منوره و معظمه دعوت مي‏كند. قريش در آن‏جا به حضرت سنگ مي‏زنند، فحش مي‏دهند، به كذب و سحر نسبت مي‏دهند. در نزديكي مكه هم ابوذر مشغول چرانيدن گوسفندانش است. گرگ مي‏آيد متعرضش مي‏شود، ردش مي‏كند، باز گرگ بر مي‏گردد، ردش مي‏كند، باز بر مي‏گردد. مي‏گويد بدتر از تو گرگي نديده‏ام كه متعرض گوسفندهاي من مي‏شوي!. حالا كه دعوت رسول الله۹به گوش او بايد برسد گرگ به زبان مي‏آيد به زبان عربي فصيح از مبعوث شدن پيغمبر۹خبر مي‏دهد،([۳۸۳]) راستي جاي تعجب است!

چنين تعبيري را در خيلي از روايات داريم. اين نكته‏اي است كه كمتر به آن توجه مي‏شود. در بسياري جاها هست كه به معجزه، حيوان، نبات يا جماد به زبان مي‏آمدند و سخن مي‏گفتند. تعبير احاديث است كه: بلسانٍ عربي فصيح. نوعا كلمه فصيح در جاهايي كه ذكر اين طور معجزات است، اضافه شده.([۳۸۴]) نطق عربي بافصاحت، خودش مسأله‏اي است. ما كه عجميم، آن طور كه عربها به عربي فصيح سخن مي‏گويند، نمي‏توانيم سخن بگوييم. خود عربها باز فرق مي‏كنند، عربهايي هستند كه به اصطلاح به آنها «عرب قُحّ» گفته مي‏شود يعني محضند ؛ آنها ديگر به واسطه معاشرت با عجمها تغيير لهجه نداده و بر همان لهجه اصلي عربي باقي هستند. ديگران در اثر معاشرت، ممكن است لهجه‏شان فرق كرده باشد و حروف را به عربي اصيل ادا نكنند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۱ *»

خداوند اين زبان بشر، با اين مخارج حروف را براي عربيت خلقت كرده. انحرافها در لغت، عجمي شدن و اقسام غير عربي همه به واسطه عوارض است، اگرنه اصل لغت عربي بايد باشد. خداوند لغت عرب را براي بندگانش وضع كرد ولي چون انحراف دست داد و اَعراض پيش آمد، اين اوضاعي كه مي‏بينيد برقرار و اين همه لغات در عالم پيدا شده.ولي وقتي از اين دنيا برويم، از اول مرگ به آن طرف، ديگر لغت عربي است.([۳۸۵]) تمام ملائكه به زبان عربي صحبت مي‏كنند.

پس بعضي موجودات كه به عربي فصيح سخن بگويند، دليل معجزه است. معلوم است كه معجزه است. آخر گرگ به زبان عربي، آن هم فصيح سخن بگويد؟! زبان و مخارج حروف براي دهان انسان است. دهان گرگ كه معني ندارد مخارج حروف داشته باشد يا فرض كنيد يك كبوتر به زبان فصيح عربي سخن بگويد! آخر دهان كبوتر كه مخارج حروف ندارد، مگر زبانش چقدر است؟ ولي ببينيد، وقتي خداوند مي‏خواهد نشان بدهد كه امري معجزه است، همين طور است كه كبوتر به عربي فصيح سخن بگويد.

حضرت موسي بن جعفر۸به ديدن يكي از اصحابشان براي تنزّه تشريف بردند يعني براي آنكه قدري تفريح كرده باشند و به اصطلاح ما تنوّعي باشد. وقتي وارد شدند، حضرت را داخل حياط روي يك تخت نشانيد. رفت كه براي پذيرايي از حضرت چيزي بياورد. دو كبوتر داشت كه زير اين تخت حركت مي‏كردند. كبوتر نر دور ماده مي‏چرخيد و به اصطلاح به زبان خودش قربان صدقه ماده‏اش مي‏شد. ماده همين طور ناز مي‏كرد و از اين طرف به آن طرف حركت مي‏نمود. كبوتر نر هم همين طور نياز داشت، دور او مي‏چرخيد، قربان، صدقه اظهار مي‏كرد. ـ اگر جوانها بخندند، مانعي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۲ *»

ندارد اما من تعجب مي‏كنم كه پيرمردها چرا مي‏خندند!ـ همين طور دور اين حيوان مي‏گشت و به زبان خودش صحبت مي‏كرد.

وقتي كه شخص صاحبخانه برگشت، ديد امام۷تبسم مي‏فرمايند. عرض كرد: آقا تبسم شما چيست؟ فرمودند: اينها را نگاه كن. يك قدري نگاه كرد، فرمودند: آيا مي‏فهمي چه مي‏گويد؟ گفت: نخير، نمي‏فهمم. فرمودند: خدا منطق طير را به ما تعليم كرده.

خدا منطق طير را به سليمان نيز تعليم كرده بود: و عَلَّمْناه مَنطِقَ الطَّير.([۳۸۶]) سليمان۷منطق طير ؛ يعني حرفهاي حيوانات به‏خصوص پرنده‏ها را مي‏فهميد.

طير هم عجيب است! در واقع در قرآن نقشي دارد. يكي از آقايان از من پرسيد: اين قناري، بلبل و اينها كه در اشعار «ثنائي نارسا» آمده چيست؟ طير جمع طاير است و طاير يعني پرنده. هر كس هر طور پروازي داشته باشد، از نظر حكمت پرنده است. ديگر شيعه اگر چه شيعه ناقص باشد، با بال ولايت و بال اخلاص به سوي امامش مي‏پرد. درباره شيعه مي‏فرمايد: قلوبُهم تَحِنُّ الينا([۳۸۷]) دلهاي شيعيان ما به سوي ما كشش دارد. حتي مي‏فرمايد: به قبرهاي ما كشش دارد.([۳۸۸]) اين كشش همان پرواز با بال ولايت و اخلاص در ولايت است.

يا مي‏توان گفت با بال وجود و بال ماهيت، چون ماهيت در تبعيت وجود شيعه قرار مي‏گيرد و او را نوراني مي‏كند. با بال وجود و بال ماهيت، دائما در حركت به سوي امامش است. يا با بال علم و بال عمل حركت مي‏كند. از اين طرف معرفت مي‏آموزد، از اين طرف به مقتضاي معرفت عمل مي‏كند و به سوي امام پرواز مي‏كند.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۳ *»

البته مي‏دانيم قطب امام است. هر كجا پرواز كند به سوي قله ولايت بايد پرواز كند تا خودش را به امامش برساند. قله ولايت وجود مبارك امام است. اميرالمؤمنين وقتي از اوضاعي كه بعد از رسول الله به سرش آوردند، گله مي‏كرد ؛ فرمود: لقد تَقَمَّصَها ابنُ ابي قُحافةَ و اِنَّه لَيَعلمُ اَنَّ محلّي منها محلُّ القطبِ مِن الرَّحي يَنحدِرُ عنِّي السَّيلُ و لايَرقي اِلي الطَّير.([۳۸۹]) شيعه هر چه هم پرواز كند، باز به آن جايي كه بايد برسد، نمي‏رسد. فرمود: نزِّلونا عن الرُّبُوبيّةِ و قولوا في فَضْلِنا ما شِئتُم و لن تَبلُغوا.([۳۹۰]) اصلا معرفت شيعه كه بالا مي‏رود، عملش هم كه به واسطه معرفت زياد مي‏شود، ترقي مي‏كند ؛ اما هر چه ترقي مي‏كند مي‏بيند به آن قله نرسيده.

به آن قله مقام شامخ ولايت ايشان كه انبيا هم نمي‏رسيدند. اين كه معلوم است كه انبيا هم به درك مقام ايشان نمي‏رسند.([۳۹۱]) هر كس به اندازه‏اي كه امامش در او ظاهر شده و جلوه كرده، امامش را مي‏شناسد. باز آن شناخت هم به حاقّ آن جلوه نيست بلكه به مقداري است كه سيماي وجود و هستيش قابليت دارد. اگر نه، اندكاك دست مي‏دهد و نابود و فاني مي‏شود. آن تجلي براي شيعه، به مقداري كه تحمل دارد و مي‏تواند نمايان مي‏شود.

خواستم عرض كنم كه طير در قرآن چه نقشي دارد. اين قناري و بلبل كه در «ثنائي نارسا» آمده، خيلي شمول دارد. از مقام انبيا تا مقام شيعيان ناقص را در هر جايي شامل است. اينها چون به شاخسار طوباي ولايت رسيده‏اند، خيلي خوشحالي دارند و خيلي آواز خواني مي‏كنند. خدا مي‏داند خوشي آنها چقدر است! اگر گوشي باشد، آن آوازها

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۴ *»

را از همه و همه مي‏شنود.

الآن همين آمدن و نشستن شما، زانو زدن در مجلس عزاي حضرت فاطمه، متأثر شدن شما در مصائب حضرت، مسرور شدن شما در ذكر فضائل اين بزرگوارها، اينها البته آوازي دارد. حقيقت شما گاهي سرود و گاهي نوحه مي‏خواند و گاهي گريه مي‏كند. حقيقتها نوراني مي‏شود. حركت و پرواز دارد. آن چشم كه باز بشود انسان پرواز شيعه را مي‏بيند. آن گوش كه باز بشود، آواز، سرود يا خرسندي و غم شيعه را مي‏شنود. اين است كه امام۷مي‏فرمايد: ما براي حزن شما محزون و براي سرور شما مسرور مي‏شويم. چون سرور شيعه به ما ربط پيدا مي‏كند. شما كه مسرور مي‏شويد ما خوشحال مي‏شويم. شما كه محزون مي‏شويد ما هم به حزن شما محزون مي‏شويم.([۳۹۲])

اين است كه در زيارت هم هست: خدايا، بر بقية الله صلوات بفرست ما غَرَّدَتِ الاَطْيار([۳۹۳]) تا وقتي كه به حسب ظاهر اين مرغها روي شاخه‏ها آوازخواني مي‏كنند. اما روي شاخه‏هاي درخت طوبي، شيعيان كه به آن شاخه‏ها متمسك و روي آن‏ها هستند، آوازخواني‏ها داشته و سرودها مي‏خوانند، لذتها دارند. بگذرم.

عرضم اين بود كه هدايت تشريعي شامل همه موجودات بوده و پيغمبر ما بر همه موجودات مبعوث است. در هر زماني، به حسب آن زمان براي هر طبقه‏اي از طبقات موجودات، شريعت را ابلاغ كرده. گاهي ممكن است با يك كبوتر سخن بگويد كه حق معلوم شده و اتمام حجت بشود.

حالا اين شخص صاحبخانه حالش اقتضا مي‏كرده كه آقا موسي بن جعفر۸به ديدنش بيايند و اين نكته را به او برسانند. او هم چون ايمان دارد باورش مي‏شود و مي‏فهمد. فرمودند: مي‏داني اين كبوتر كه دور آن كبوتر مي‏چرخد چه مي‏گويد؟ عرض

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۵ *»

كرد: نه‏خير، نمي‏دانم. فرمودند: ولي خدا به ما تعليم داده و ما مي‏دانيم. اين كبوتر به ماده‏اش حرفهايي مي‏گويد كه خودش را پيش او عزيز كند.

اين غريزه هر موجود نر و ماده است. نر سعي مي‏كند كاري بكند كه مورد توجه ماده خود قرار بگيرد و ماده ناز مي‏فروشد . حالا وقتي نداريم كه در اين زمينه‏ها زياد صحبت كنيم ولي اشاره كافي است. اصولا خدا اين طور قرار داده كه طبيعت زن ناز است و طبيعت مرد نياز. اين براي جبران خلقت است. چون از نظر اوضاع طبيعي، خلقت مرد خلقت عالي‏تري و خلقت زن خلقت ضعيف‏تري است. از نظر اوضاع طبيعي خداي متعال به اين طور جبران كرده‏است .

ولي اين سخن من دليل اين نشود كه زنها بگويند حالا ديگر ما ناز داريم و زياد بايد ناز بياييم يا مردها بگويند حالا كه ما نياز داريم پس زياد نيازمندي اظهار كنيم. نه‏خير، اين به حسب طبيعتي است كه خدا قرار داده. در نظام شريعت، زن محترم و مرد محترم است. بالاخره زندگي، در حمايت ولايت، زير دستورات شريعت و در نظام دين بايد بگذرد. از حدّ نبايد تجاوز بشود. ولي اين نظام هست.

حالا موقعش نيست عرض كنم كه مسرور بشويد، اما براي شاهد مثال مي‏گويم. مي‏گويند: وقتي آدم خواب بود خدا هنوز حوا را نيافريده بود. خداوند از دنده چپ آدم ـ البته تأويل دارد و همين ظاهر عبارت مراد نيست كه كسي اعتراض كند. دنده چپ آدم مقام نفس آدم است. ـ حوا را ايجاد كرد.([۳۹۴]) وقتي آدم بيدار شد، ديد عجب موجودي است، اين كيست؟ اين چيست؟ خدايا اين چه موجودي است؟ فرمود: اين براي آن است كه با تو انس بگيرد و تو با او انس بگيري تا تنها نباشي. از خود تو خلقتش كردم و زوجه تو قرار دادم.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۶ *»

ملائكه آمدند جلو براي احوالپرسي از آدم. گفتند اين كيست كه خدا براي شما آفريده؟ نقل مي‏كنند ـ العُهدة علي الرّاوي ـ آدم خيلي با خضوع و احترام گفت: ايشان حوا، همسر من هستند. خدا از دنده چپ من ايجادشان كرده، محترمند و از اين قبيل سخنان. به حوا گفتند: ايشان كيست؟ گفت: نمي‏دانم، مي‏گويند آدم است. اين طور تعبير مي‏آورد. اين نقل براي آن بود كه عرض كنم وضع اين طور است.

حالا امام۷مي‏فرمايند: خدا اين طور قرار داده كه اين كبوتر، دور آن مي‏چرخد و مي‏گويد: بدان در روي اين زمين، تو از همه نزد من محبوبتري، مگر اين آقايي كه روي تخت نشسته. ـ يعني آقا موسي بن جعفر۷ـ من روي اين زمين كسي را به اندازه تو دوست ندارم بعد از اين بزرگوار كه امام من و حجت خدا بر من است.

حالا اين سخن را حضرت موسي بن جعفر۸براي صاحبخانه بيان مي‏فرمايند. صاحبخانه گفت: آقا، مگر ولايت و امر شما اين قدر عموميت دارد كه حيوانات هم باخبرند؟ حضرت فرمودند: خداوند مارا برجميع خلقش، چه آسماني، چه زميني، حجت قرار داده است.([۳۹۵])

يعني همان طور كه ما آقا را به عنوان حجت مي‏دانيم، همه موجودات اين چنين‏اند. دلايل زياد داريم كه موجودات در عالم خود داراي هدايت تشريعي هستند. همه ديني، تكليفي، بهشتي، جهنمي، عذابي و ثوابي دارند كه خدا قرار داده. اين مطلب از نظر آيات و روايات مسلم است. حالا وقتي كه در قرآن و روايات داريم، اگر خيلي از افراد نمي‏پذيرند، نپذيرند.

الحمدلله آن قدر روايات موجود است كه مي‏شود گفت از نظر معني متواتر است. همگي دلالت دارد كه امر ولايت به همه موجودات عرضه شده و بر قبول و عدم

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۷ *»

قبولش اثر بار شده، خدا ثواب داده و عقاب كرده. در عالم موجودات اوضاعي است.

پس  ربُّنا الذي اَعطي كلَّ شي‏ءٍ خَلْقَه ثمّ هَدي([۳۹۶]) سخن در اين هدايت بود. خداوند هدايت كرده حالا به هدايت تكويني يا هدايت تشريعي.

بحث در جاهاي خودش مفصل است. الحمدلله نوعا مي‏دانيد و من هم بي‏خود شما را معطل مي‏كنم. خجالت هم مي‏كشم، چه كنم؟ حالا ديگر لطف مي‏كنيد و در مجلس حاضر مي‏شويد، من هم براي اينكه مجلسي برپا شده باشد و ان‏شاءالله همه خدمتگزار امر دين و ولايت باشيم، تصديع اوقات مي‏دهم و الا واقعا اسباب خجالت من است.

امام۷ كه فرمود: اتصالُ التدبيرِ و تمام الصُّنع([۳۹۷]) اين نكته، خيلي عجيب است. يكي از دلايل توحيد اين دو امر است كه با هم ضميمه شده. روي اين دو امر خيلي و هميشه مي‏شود فكر كرد. ثواب فكر كردن خيلي زياد است: تفكُّرُ ساعهٍ‏خيرٌ مِن عبادةِ سِتّينَ سَنَة.([۳۹۸]) اَكثرُ عبادةِ ابي‏ذرّ اَلتّفكُر([۳۹۹]) قرآن هم كه خيلي دستور تفكر داده، تفكر كنيد، تدبر كنيد.

اين نكته يادتان نرود، تمام بودن صُنع يعني هر موجودي خلقتش در مقام خودش تمام و كامل است. از آن طرف وقتي به همه هستي نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم همه دست به دست يكديگر داده و يك هماهنگي همه‏جانبي بر همه موجودات حكومت دارد.

آخر آن كسي كه نور را خلقت كرده چشم ما را هم خلقت كرده؛ ببينيد چه مطابقتي بين اندازه نورها و ديد چشم ماست! صداها همين طور و ساير امور خلقت نيز

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۸ *»

همين طور است. اين هماهنگي كه همه موجودات دست به دست همديگر داده‏اند و يك نظام معيّن بر همه حكومت مي‏كند، نشان مي‏دهد كه آفريننده چشم همان آفريننده نور است، آفريننده صدا همان آفريننده گوش است. مقدار توانايي گوش ما را براي تحمل صداها مي‏دانسته و همين طور ساير امور. چطور زندگاني مي‏گذرد! با چه وضع خاصي اين بدن، اين عالم، اين جاذبه‏ها و قانونهايي كه در طبيعت حكومت مي‏كند، همه و همه يكپارچه است. يكپارچه بودن دليل بر اين است كه پس يك خداست كه همه اين نظام در دست قدرت اوست و او به اين نظامش بر همه هستي حاكم است. همين دليل توحيد است.

سخنم در اين بود كه همه موجودات آيت و نشانه قدرت، صنعت و حكمت خدا هستند. اما آن آياتي كه نماينده خدا هستند، غير از اين آياتند. كجا اين آسمان، اين زمين يا ما نماينده خدا هستيم؟ كجا ملك نماينده خداست؟ كجا اين درخت‏ها و اين كوههاي با عظمت نماينده خدا هستند؟ نماينده خدا نيستند فقط نشان دهنده هستند كه خدايي هست. اما نشان‏دهندگي آنها هم به طوري نيست كه اگر آنها را ديديم خدا را ديده باشيم. آيا ما هر چه كوه ببينيم، آسمانها ببينيم، زمين ببينيم، خدا ديده‏ايم؟ نه‏خير.

آن آياتي كه نماينده و نشان دهنده خدا براي تعريف و تعرّف هستند فقط مراتب امكاني محمد و آل محمد است. چرا؟ چون اين مراتب امكاني مظهر حقايقشان است. حقايقشان چيست؟ حقايقشان آن خدايي‏هاي خداست كه خدا به آن خدايي‏ها شناخته مي‏شود، آن اسماء و صفات خداست كه خدا به آن اسماء و صفات شناخته مي‏شود. اِعرِفوا الله بالله([۴۰۰]) خدا را به خدا بشناسيد ؛ يعني به خدايي‏هاي خدا

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۶۹ *»

بشناسيد. به آنچه كه از خدا مي‏شود شناخت بشناسيد. از خدا چه مي‏شود شناخت؟ خدايي‏ها، صفات، اسماء و كمالات او را مي‏شود شناخت.

همه آنها به كلي و جامع در تمام مراتب امكاني محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ظاهر است. يكي از اين مراتب امكاني، همين مرتبه امكاني ظاهري عنصري دنيوي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بود. درست است، دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين، مادر امام‏حسن و امام‏حسين و جده ائمه طاهرين:است، اما همين مخدره معظمه آيت الهي است.

او كه از رحم طاهره خديجه و از صلب طاهر رسول الله۹در يك وقت خاصي در مكه مكرمه ولادت يافته است. بعد شايد قبل از نه سالگي در هفت، هشت سالگي با اختلافي كه در سن حضرت نقل شده به مدينه منوره هجرت كرده. ظاهرا در سنين نه سالگي ازدواج فرموده، به منزل اميرالمؤمنين رفته و در خانه علي زندگي كرده. تقريبا هشت، نُه سال در آنجا مظهر كمال، عزت و جلال بوده، همين بزرگوار آيت الهي است: انها لاحدي الكبر.

به خدا قسم يكي از آيات بزرگ خدا بود كه حرمتش را پايمال كردند. به او جسارت كرده، نسبت به حقش استخفاف نموده و حق شوهرش را غصب كردند. در وقتي كه دلش در مصيبت پدر بزرگوارش داغدار بود و اشكش ريزان، سينه‏اش سوزان و در ناله و اشك و گريه به سر مي‏برد، در خانه‏اش ازدحام كرده و حرمتش را ضايع نمودند. براي آن كه شوهرش را براي بيعت با ابي‏بكر آن غاصب حق محمد و آل محمد و ظالم در حق ايشان ببرند.

براي بردن حضرت علي، حضرت فاطمه را بايد قرباني كنند. فرمود: علي را به حال خود بگذاريد، كاري به شما ندارد. ما را هم به حال خود بگذاريد كه در عزاي خود باشيم. گفت: اگر علي بيرون نيايد و بيعت نكند اين خانه را با كساني كه در آن هستند،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۰ *»

آتش خواهم زد. به او گفتند: در اين خانه فاطمه است. گفت: اگر چه فاطمه باشد.([۴۰۱]) اين بي‏حرمتيها نسبت به ساحت قدسش انجام شد. كار به جايي كشيد كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها قرباني هوسها و هواها شد.

حضرت فاطمه با تحمل مصائب در برابر ظلم و كينه آنها كه اصل هواپرستي و ريشه طغيان بودند، انذار خود را براي بشر شروع كرد: نذيرا للبشر  اي بشر، ببين كار اين هواپرستي به كجا مي‏رسد. دست بلند مي‏كند و بر صورتي مي‏زند كه آن صورت مظهر جميع انوار و همه كمالات حق تعالي است. رخساره‏اي بود كه هر وقت به آسمان بلند مي‏كرد، ملائكه از تابش نور آن رخساره روشن مي‏شدند. عرصه‏شان به بركت نور حضرت فاطمه زهرا روشن شده بود. او را به همين جهت زهرا ناميدند كه نور آن بزرگوار آسمانها را براي اهل آسمانها روشن كرد.([۴۰۲])

اللهم العن اول ظالم ظلم حقَّ محمدٍ و آلِ محمد و اخر تابعٍ له علي ذلك اللهم العنِ العصابةَ التي جاهدتِ الحسين و شايعتْ و بايعتْ و تابعتْ علي قتله اللهم العنهم جميعا و عذبهم عذابا اليما.

اللهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۱ *»

 

مجلس    ۱۵

 

 

(شب شنبه/ ۲۰ جمادي‏الاولي/ ۱۴۱۹ هـ ق)

 

 

 

r حقايق الهيه «عالم لاهوت»

r خداوند آيات بزرگ خود را مي‏شناساند

r تحصيل معرفت در اين دنيا

r فرازي از گفتار اميرالمؤمنين۷درباره دنيا

r نقش «وحي» در اين زندگي بشري

r راه معرفت خداي متعال

r عمده كار حضرت مهدي۷در دوره ظهور

r مظاهر حقايق الهي اسباب آزمايش خلق مي‏باشند

r خلقت آدم نمونه‏اي است براي آزمايش

r حضرت فاطمه۳را نبايد با ساير زنها مقايسه كرد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اميدواريم خداوند به فضل و كرمش اين سلام و صلوات ما را به پيشگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و مادر بزرگوارش خديجه كبري و فرزندان معصومينش مخصوصا وجود مبارك آقا بقية الله در اين ساعت ابلاغ فرموده باشد. ما را مشمول عنايت و جواب آن بزرگواران قرار داده باشد.

در اين آيات مباركات خداوند حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را معرفي فرموده و مقامات او را به خلق ابلاغ مي‏فرمايد. خدا در اين آيات، به دو مقام بزرگ از مقامات حضرت فاطمه اشاره كرده است. آن حضرت را مثل رسول الله، اميرالمؤمنين و ساير معصومين از آيات بزرگ خود شمرده. بعد هم او را ترساننده بشر به طور مطلق و كلي ذكر مي‏فرمايد. اينها در جاي خود از مقامات كلي اين بزرگواران و بيان مقام نورانيت و مقام عصمت و طهارت كلي ايشان است.

متذكر معاني آيات مباركات هستيد كه خداوند بعداز آنكه مي‏فرمايد: كلا يعني آن طوري كه بر اساس مقياسهاي بشري باشد، فكر نكنيد. بلكه فكرتان در شناختن حضرت فاطمه و آشنايي با مقامات و فضائل او متخذ از قرآن و مستند به وحي بايد باشد. خدا فاطمه را بايد بشناساند و شما فاطمه را به تعريف حق تعالي و شناختن او بايد بشناسيد.

چنانكه تمام «حقايق الهي» را خدا بايد بشناساند و خلق خودشان براي شناختن حقايق الهي راه ندارند. حقايق الهي از عالم لاهوت است و خلق را با عالم لاهوت هيچ‏گونه نسبتي نيست. حقايق الهي يعني تمام كمالات خدايي و اسماء و صفات الهي. حقايق جمع حقيقت است و حقيقت يعني آن چه واقعيت دارد به طوري كه در قبال آن

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۳ *»

هيچ چيزي را داراي واقعيت نمي‏شود دانست. حقايق جمع حقيقت و حقيقت هم به اين معني شد. آن هم حقايق الهي كه به خدا نسبت پيدا كرده. يعني واقعيتهايي كه به حق تعالي و به خدا تعلق دارد به طوري كه در برابر آنها ديگر گويا واقعيتي نيست. هر چه در برابر اين واقعيتها است، گويا پوچ و هيچ محض است.

حالا اين حقايق الهي از نظر ما كه متخذ از قرآن و فرمايشات معصومين است ؛ يعني كمالات خدايي. كمالات خدايي يعني جميع اسماء و صفات خدا. اين حقايق را هيچ كس نمي‏تواند بشناسد و بشر راهي به اين حقايق ندارد. خدا اين حقايق خود را كه كمالات، اسماء و صفات و انوار اوست به خلقش بايد بشناساند.

حقايق الهي به تعبير حكما همان «عالم لاهوت» است و عالم لاهوت عالم خدايي است. عالم لاهوت خدا نيست، دقت بفرماييد. عالم لاهوت خدا نيست ولي عالم خدايي است. عالمي مال خدا است. در آن عالم هيچ از جنس خلق و از مخلوقات وجود ندارد. تمام و همه مخلوقات در عالم امكان و خلقند حتي حقيقتهاي مقدس انبيا سلام الله عليهم كه مي‏دانيد خيلي شرافت، رتبت و مقام دارد. اما همين حقيقتهاي انبيا هم در آن عالم لاهوت وجود ندارد.

تمام خلق حتي حقايق مقدس انبيا يا عقل كه بالاترين عوالم خلقي و مخلوقات است: هو اوّلُ خلقٍ خَلَقَه مِن الرُّوحانيّين عن يمين العرش،([۴۰۳]) با اين همه كه عقل اول خلق از روحانيين است اما در عالم لاهوت نيست. تمام موجودات، مخلوقات و كاينات، همه و همه در عالم خلق و امكان هستند. در عالم لاهوت خلق و جنس و نوع خلق وجود ندارد. آن عالم فقط عالم خدايي است. حالا در آن عالم ذات خدا نيست. ذات خدا منزه است كه در آن عالم باشد. آن عالم مال خداست.

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۴ *»

از همان عالمي كه حكما تعبير به لاهوت كردند، قرآن تعبير ديگري دارد. مي‏گويد: قلِ ادْعُوا اللهَ اوِ ادْعوا الرّحمنَ اَيّاً ما تدعوا فَلَه الاسماءُ الحُسني([۴۰۴]) اي پيغمبر۹به خلق بگو كه الله را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر يك را كه بخوانيد ـ تفاوت نمي‏كند ـ براي خداست اسمهاي نيكو. دقت كنيد براي خداست يعني مال خداست. همينطور و له المَثَلُ الاعلي.([۴۰۵]) در دعاها هم رديف با اسماءُ اللهِ الحسني رسيده: اَمثالُ الله العُليا([۴۰۶]) براي خدا و مخصوص خداست اسمهاي نيكو. اين اسمهاي نيكو همان اسماء و صفات الهي و كمالات خداست كه آن عالم را تشكيل مي‏دهد. اينها حقايق الهي هستند.

اينها را خدا به خلق بايد بشناساند و شناسانيده. به اين طور شناسانيده كه براي خود در خلق آياتي قرار داده كه در آن آيات، اين حقايق الهي را متجلي كرده. خودش هر جا آن آيات را توصيف كرده به عنوان آيات بزرگ خود توصيف نموده. مثل همين آيه مباركه كه در شأن حضرت زهراست:

كــلا يعني آن چنان كه شما فكر مي‏كنيد نيست كه بخواهيد زهرا را با مقياسهاي بشري بشناسيد. او را با زنهاي عالم بخواهيد مقايسه كنيد. مثل آن كه رسول الله، اميرالمؤمنين و ساير معصومين را با مردهاي عالم بخواهيد مقايسه كنيد. بعد هم بگوييد: اينها فضيلتي دارند، علمي، تقوايي و عبادتي دارند. اين كه به اين طور براي ايشان فضيلت بخواهيد قائل شويد و به اين ترتيب ايشان را بشناسيد، كـلا، نه‏خير، اين راهش نيست.

بلكه راهش همين است كه خدا بشناساند. خدا هم چون به عهده گرفته كه بشناساند، مي‏شناساند و خوب هم شناسانيده. اين آيات بزرگ خود را كه محمد و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۵ *»

آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين باشند ؛ براي هر امتي مناسب حال آن امت، براي هر طبقه از طبقات آفرينش، مناسب حال آن طبقه و مناسب لغت، فهم و دركشان شناسانيده. ايشان آيات و نشانه‏هاي بزرگ خدا در ميان خلق هستند كه حقايق الهي همگي در ايشان جلوه‏گر است. يعني تمام اسماء و صفات خدا و همه كمالات الهي فقط در ايشان متجلي است.

حالا از بندگانش خواسته كه دل بدهند، درك، فهم و دلهاي خود را به معرفت ايشان نوراني كنند. به قرآن، به فرمايشات رسول الله و ائمه طاهرين رجوع كنند و آنچه از معارف بايد بيابند، بيابند. اگر كسي در اين دوره عمر اهمال كند و در مقام تحصيل معرفت ايشان برنيايد، خدا نشناخته و نصيبي هم براي سفر آخرت خود فراهم نكرده. يگانه راه براي رسيدن به درجات كمال، رحمتها و عنايتهاي خدا در آخرت و حتي در دنيا تحصيل معرفت است، معرفت و عمل به آنچه تحصيل كرده و فراهم آورده. انسان از راه تحصيل، به كمالات دنيوي و اخروي خود مي‏تواند برسد. بينش لازم است و خدا از بندگانش همين را خواسته.

بي‏جهت نيست كه در مقام برآمده كه از اوليائش سخن بگويد، از حقايق الهي سخن بگويد و خلقش را با كمالات خود آشنا كند. چون اينها آثار دارد و آثارش ترقي و تكامل انسان است. ما فقط به معرفت تكامل پيدا مي‏كنيم. با تحصيل معرفت كمالات انساني برايمان فراهم مي‏شود.

هيچ‏يك از امور دنيوي براي ما انسانيت فراهم نمي‏كند. تحصيل شئونات دنيوي به ما كمال نمي‏دهد. چون هر چه باشد حتي رشته‏هاي مختلف علمي كه به اين عالم طبيعت مربوط است، باز هم به ما كمال نمي‏بخشد. زيرا آنچه هم اكنون در ميان بشر از علوم طبيعي است كه به عالم طبيعت و بررسي آن مربوط است و آشنايي با پديده‏ها و پي بردن به علتها و معلولهاي اين عالم طبيعت است ؛ همه اينها با اين شكل به طور

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۶ *»

نسبي پيشرفته، از دانشمندان اروپايي الآن در ميان بشر است، نوعا از آنهاست. بنابراين همه آنها داراي كمالات بايد بوده و به كمالات انساني بايد رسيده باشند.

حال آنكه تمام آنها از فقدان كمالات انساني مي‏نالند. همگي فريادشان بلند است كه اين رشته‏ها و پيشرفتها، آنچه براي ما به ارمغان آورده، نخوت، كبر، غرور و جهالت نسبت به واقعيت انسان است. جهالت نسبت به واقعيت هستي است. همه مي‏گويند كه ما در فشار ناراحتيهاي روحي و رواني قرار گرفته‏ايم. براي خاطر همين كه فكر كرديم در اين راه و از اين راه به كمال مي‏رسيم، اما ديديم انسانيت پايمال شده و آنچه در معرض خطر است كمالات انساني ماست. راهش اين كه ما طي كرديم نبود.

راهش امر ديگري است. بايد تلاش كرد و آن راه را دوباره زنده كرد. آن راهي است كه انبيا آورده‏اند. انبيا براي بشر معرفت، ترقي روحاني، فهم و درك آوردند. به اين امور نخواستند سرگرمش كنند كه از اين راه او را بخواهند ترقي دهند.

هيچ پيغمبري نبود كه اين برنامه‏هايي كه الآن بشر به آن مبتلاست، دنبال‏گيري يا تأسيس كند. گر چه، هر چه هست باز از بركات انبيا است. بشر هر چه دارد، حتي آموختن اين خياطي و همين اندازه كه لباس براي خود مي‏تواند بدوزد از بركت وجود انبيا است.([۴۰۷]) آنها بوده‏اند كه مسير زندگي را روشن كردند، اما راه اين نيست كه انسان در همين امور دنيوي متمركز بشود.

معرفت بايد تحصيل كرد. نبايد گذاشت در اين چند روز عمر سرمايه‏هايي كه خدا در اختيار ما گذارده، فاسد و تباه بشود، از بين برود. عمر ما با جهالت نسبت به خدا، اولياء خدا، به حقايق ايمان و حقايق دين، خداي نكرده به سرنيايد. اين دنيا براي همين برقرار شد كه ما بياييم و در اين دنيا معرفت تحصيل كنيم، با قرآن و با دين الهي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۷ *»

آشنا شويم، به شريعت و به دين خدا حرمت بگذاريم. به خدا و به اوليائش احترام بگذاريم. با اوليائش اتصال معنوي و روحاني پيدا كنيم تا ترقي يافته، تكامل پيدا كنيم. سرگرم امور زندگي نباشيم.

عمر خيلي افراد از ما، به بطالت مي‏گذرد. غافل از آن كه وظيفه اصلي تحصيل معرفت، دل دادن به دين و شيفته‏شدن نسبت به حقايق الهي است. بايد شيفته حقايق شد. بايد دل‏بست به دين خدا. بايد به حقيقت، از همه وجود، نسبت به خدا و اولياء خدا اظهار محبت كنيم. خدا را بشناسيم، به شناختن اوليائش كه مظاهر انوار او و مظاهر حقايق الهي او هستند.

مرحوم سيد رضي در همين كتاب مبارك نهج‏البلاغه نقل مي‏كند كه اميرالمؤمنين فرمودند: اِنَّ الدنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَّقَها به اين دنيا كه نگاه كنيد، در هر امرش كه دقت كنيد با شما در كمال راستي سخن مي‏گويد. هر امرش را كه بررسي كنيد و نسبت به هر چه در اينجاست فكر كنيد، صادقانه حقيقت امر را با شما مي‏گويد اما به شرط اينكه ما تصديقش كنيم. اگر از فنا و زوال اين عالم، پوچي تمام شئونات اين دنيا و برقراري عالم ديگري بعد از اين دنيا كه مقصد اصلي از اين دنيا است خبر مي‏دهد، تمام اينها را صادقانه به ما مي‏گويد. اين دنيا خانه صداقت و راستي است به شرط آنكه كسي باشد كه سخنش را باور كرده و تصديقش كند. بگويد: راست مي‏گويي، همين طور است كه تو به من مي‏فهماني.

و دارُ عافيةٍ لِمَن فَهِمَ عنها  اين دنيا دار عافيت است. خانه عافيت و تحصيل عافيت است. براي انسان عافيت فراهم مي‏كند به شرط اين كه انسان دنيا را درك كند. بفهمد دنيا يعني چه. اين چند روز عمر يعني چه. اين فرصت يعني چه. اين سرمايه‏هايي كه خدا به فضل و كرمش براي هر يك به اندازه احتياجش فراهم فرموده، براي چه. بايد فهميد و درك كرد. همين درك و فهم، عافيت و راحتي خود، دنيا و بعد از

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۸ *»

دنيا، آخرت را براي انسان فراهم مي‏كند.

همين خانه‏اي كه اسمش خانه دنياست، و دارُ غِني لِمَن تَزوَّدَ منها  اين خانه، خانه ثروت، غنا و بي‏نيازي است. در همين دنيا شخصي كه در فكر باشد و از اين سرمايه‏هاي الهي بهره‏مند شده و براي آخرتش زاد و توشه بردارد، سراسر همين دنيا در چند روزه عمر هر كسي بهترين خانه ثروت و مكنت است. انسان اينجا خود را از هر جهت مي‏تواند بي‏نياز كند اما به شرطي كه از هر چه خدا به او كرامت كرده، زاد و توشه بردارد، نگذارد ضايع بشود، از دست برود و تباه شود، بعد حسرت بخورد. اگر عمر است، اگر جواني، استعداد، فهم، مال و منال و جاه است، هر چه هست به اندازه‏اي كه در اينجا و در بعد يعني عالم آخرت لازم دارد خودش را بي‏نياز بسازد. از اينجا تا جايي كه مي‏تواند، توشه بردارد.

و دارُ مَوعظةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بها  به هر جا و هر قسمت اين خانه نگاه كنيد، انسان را پند و اندرز مي‏دهد و نصيحت مي‏كند. اما شرطش اين است كه انسان به پند و اندرز اين دنيا موعظه شده، واقعا متنبه شود و از خواب غفلت، از گذشتن عمر، از از دست دادن سرمايه‏هاي الهي، بيدار شده و دلش متّعظ بشود. موعظه دنيا در خاطر و در دل او اثر بگذارد و نورانيش كند.

اين دنيا از اين جهت خيلي شرافت و ارزش دارد. اين ديدي است كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه نسبت به دنيا دارند. انسان از ديدگاه اميرالمؤمنين بايد ببيند، بفهمد و بشناسد.

مسجدُ اَحِبّاءِ الله در اين جا، در اين دنيا بوده كه دوستان خدا از روي محبت در نزد حق تعالي خضوع و خشوع كرده‏اند. در همين دنياست كه آثار انبيا، آثار اولياء خدا، آثار احبّا و محبين حق تعالي ديده مي‏شود. چقدر معنويت آنها اثر گذاشته! هر كجا اثري از معنويت است، به بركت محبت اولياء خدا به خداست. خداوند آنها را منشأ بركات،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۷۹ *»

رحمتها و آثار خير قرار داده است. در تمام جوامع بشري، همه اين معنويّتها، نورانيّتها، بركتها و خيرها، همه و همه از بركات وجود احباء الله است. خدا به واسطه محبت آنها به خود، همه نورش را در آن‏ها گذارده و آنها را منشأ رحمت و بركت براي خلقش قرار داده.

و مُصلّي ملائكةِ الله ملائكه‏اي كه الآن در روي اين دنيا موكل به جميع خلقند خدا را تسبيح مي‏كنند و براي خدا به حسب مقام خودشان‏نماز مي‏گزارند. چقدر خدا در اين عالم دنيا به موجودات دنيوي، ملائكه موكل كرده! به تمام عناصر، به همه مواليد، به تمام آسمانها و به همه قطعه‏هاي زمين ملائكه موكلند. همه اين ملائكه به حسب شأن خودشان، نمازگزار و تسبيح‏كننده حقند. و همه اينها در وجود ما، در عالم دنيا و براي خلق خدا آثار دارد.

و مَهبِطُ وحي الله  اين عالم دنيا محل هبوط وحي خداست. هر چه به آدم، به ابراهيم، به موسي و به عيسي وحي شد، هر چه به رسول الله۹وحي شد، به صد و بيست و چهار هزار پيغمبر وحي شده و بعد از آنها هر چه به اوصياء آنها وحي شده در اين دنيا بوده است.

اوصيا هم در شأن خود وحيي دارند. به اوصيا هم وحي مي‏شده اما وحي تأسيسي و نبوتي نبوده بلكه وحي وصايت، ولايت و امامت بوده. تعبيراتي كه در قرآن رسيده، نبي، ولي، امام، وصي و مُحدَّث([۴۰۸]) است. خدا درباره اوصيا و اوليا، تعبير به محدث كرده. البته فعلا در اين قرائتها نيست و در قرائت اهل بيت است.([۴۰۹]) يعني ملائكه با اولياء خدا و با اوصياء انبيا سخن گفته و تحديث مي‏كردند.

اين عالم و دوره دنيايي است كه ما در اين نقطه‏اش قرار گرفته‏ايم. بالاخره همه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۰ *»

خلق مي‏آيند و بعد اين دوره دنيا مي‏گذرد، تمام مي‏شود و به عالم آخرت مي‏رسيم. اينجا محل و مهبط وحي خداست. به تعبير ديگر مدرس انبيا و مدرس اوصيا است. آنها به وحي الهي آشنا شدند و ما را آشنا كردند. ببينيد اين قرآن كه سراسرش معجزه و همه‏اش وحي خداست به چه كسي نازل شده؟ بر قلب مطهر رسول الله۹و بعد از قلب آن بزرگوار به زبان نازنينش جاري شده و به گوش ما رسيده. ما با وحي خدا در اين دنيا آشنا شده‏ايم.

مهبط وحي خدا براي تعليم خلق است. آشنا شدن با مرادهاي الهي و با حقايق الهي همه از طريق وحي بوده. اگر وحي نبود، بشر با هيچ امري آشنا نمي‏شد. آري، فطرت و عقل در او هست اما اين عقل و فطرت، كفايت نمي‏كند. به همين علت فرمود: و ما كنّا مُعذِّبينَ حتي نَبعَثَ رسولا([۴۱۰]) ما اين بشر را با آنكه به او فطرت و عقل داده‏ايم، مؤاخذه نمي‏كنيم، او را عذاب نكرده و به اعمالش نمي‏گيريم مگر بعد از آنكه رسول بفرستيم، وحي نازل كنيم و او را از مراد خود آگاه كنيم.

البته عقل و فطرت براي تصديق و پذيرش دعوت انبيا كمك مي‏كند. آشنايي با كلام آنها به بركت عقل و فطرت است. اگر نه، ما كلام انبيا را نفهميده و راهي براي تصديق آنها نداشتيم. آن دعوتي كه دارند، نمي‏توانستيم بپذيريم. ما از بركت فطرت و از بركت عقل، مي‏توانيم بفهميم كه انبيا چه مي‏گويند و مي‏توانيم تصديقشان كرده دعوتشان را پذيرفته و به ديني كه آنها مي‏آورند اقرار كنيم.

اين عالم در اين دوره، مهبط وحي و مدرس انبيا است. آنها به بشر درس دادند و درسهاي انبيا هميشه زنده و باقي و برقرار بايد باشد. حالا كه به ظاهر نبي نيست و امام غائب است نبايد فكر كنيم كه ديگر برنامه‏اي نداريم. الآن هم آقا بقية الله، صاحب

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۱ *»

قرآن، حافظ قرآن، نگهبان قرآن و دعوت كننده به قرآن است. اكنون هم او امام و پيشواست، بايد تبعيت و پيروي بشود، پشت سرش بايد باشيم و به او اقتدا كنيم.

اينكه ما او را نمي‏بينيم، ديدن ما شرط نيست. شرط امامت، ولايت، تصرف و هدايت، ديدن اوست ما را و او ما را در همه حالات مي‏بيند و بر ما در همه حالات آگاه است. او بايد ما را ببيند و خدا چشمي به او داده كه هيچ چيزي از جلوي چشم او پنهان نيست. خدا به او احاطه‏اي داده كه بر همه موجودات، به ظاهرها و باطنها آگاه است. اين طور نيست كه مثلا به ظاهرها نسبت به باطنها بيشتر آگاه باشد يا به باطنها بيشتر آگاه باشد. همه در برابر علم و احاطه او يكسان‏اند.

خدا به او قدرتي داده كه هيچ امري او را عاجز نمي‏كند. اراده حق تعالي را آن چنان كه بايد و شايد در هر جا جاري مي‏كند. دلش وكر ارادة الله و لانه مشية الله است.([۴۱۱]) سينه‏اش مخزن علم الله است. به همه چيز آگاه و از همه چيز مطلع است.([۴۱۲]) او مظهر علم و قدرت خدا و مظهر اراده خداست.

بلكه خودش ارادة الله، خودش علم الله، خودش قدرة الله، خودش نور الله، خودش عين الله و خودش يد الله است. همه آيات الهي وجود مبارك اوست.([۴۱۳]) آيا در «دعاي ندبه» نمي‏گوييد: يابنَ الآياتِ و البيِّنات؟([۴۱۴]) وقتي فرزند آيات و بينات است، پس خودش مجموعه آيات بينات و براهين الهي است.

امروز اين بزرگوار بر همه حكومت، در همه تصرف و از همه آگاهي دارد. فكر نكنيد عالم همين طور بيهوده و بي‏هدف دارد مي‏گذرد و زندگي طي مي‏شود. ما فكر مي‏كنيم اين چنين است اما امر، اين چنين نيست. لحظات ما شمرده مي‏شود، نفَسهاي

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۲ *»

ما حساب مي‏شود، اعمال ما درنظرگرفته و ثبت مي‏شود. بايد باخبر، متذكر و متوجه باشيم. بدانيم در كجا هستيم و اين چند روز عمر ما كه مي‏گذرد، چطور مي‏گذرد. از دنيا چه يافتيم، از اين دوره عمر و اين همه سرمايه كه خدا در اختيار ما قرار داده چه به دست آورديم.

مَهبِطُ وحي الله  اين دوره و عالم دنيا مهبط وحي الهي و مدرس انبيا است. چه آموختيم؟ چه به دست آورديم؟ چه كمالي تحصيل كرديم؟ كجا مي‏رويم؟ اين چند روز قطعا مي‏گذرد، چنانكه بر گذشتگان ما گذشت و الآن همگي اسير خاكند. خدا همه‏شان را بيامرزد و از گناهشان درگذرد. اگر خداي نكرده، كسي از عزيزان ما گرفتار اعمالش است، خدايا، به حرمت و به جلالت حضرت زهرا و به مظلوميتش، از او بگذر و او را از گرو اعمالش آزاد كن. خدايا، همه عزيزان ما را مورد عنايت اوليائت قرار بده. خدايا، بر ما هم ترحم بفرما كه بعد از رفتن از اين عالم، اين عمر، مايه حسرت ما نباشد. نگوييم: چرا اين عمر بدون هيچ نتيجه‏گيري و بهره‏برداري بر ما گذشت. اميدواريم اين طور نباشد.

بعد مي‏فرمايد: و مَتجَرُ اَولياءِ الله اين دنيا محل تجارت و بازار داد و ستد اولياء خداست. اولياء خدا هر چه به دست آورده‏اند، همين جا به دست آورده‏اند. اِكتَسَبوا فيها الرّحمةَ و رَبِحوا فيها الجَنّة([۴۱۵]) در همين دنيا رحمتهاي خدا را به دست آوردند، مايه‏ها را دادند و به جايش بهشت را سود بردند. آن سودي كه اولياء خدا در اين دنيا به دست آوردند، همان بهشت است.

هيچ امري انسان را به درجات بهشت نرسانده و به رحمت حق تعالي نايل نمي‏كند مگر معرفت. معرفت و تحصيل معرفتي كه همان عبادت است: و ما

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۳ *»

خلقتُ‏الجنَّ و الاِنسَ الا ليعبدونِ([۴۱۶]) جن و انس را نيافريدم مگر براي همين كه تحصيل معرفت كرده و بعد به مقتضاي معرفت عمل كنند كه عبادت است. با معرفت عمل كنند، حجتهاي خدا و اولياء خدا را بشناسند.

اساس معرفت، معرفتِ حق تعالي است. اميرالمؤمنين در همين خطبه نهج البلاغه كه مرحوم سيد رضي در اول كتاب آورده، مي‏فرمايند: اولُ الدين معرفتُه([۴۱۷]) اول دينداري شناختن خداست. خدا به چه شناخته مي‏شود؟ به حقايق مقدسش، به كمالاتش و به انوارش اما به ذاتش شناخته نمي‏شود.

كسي به ذات حق تعالي راه ندارد. كسي كه از ذات خدا نمي‏تواند خبردار بشود. اين مطلب مورد اتفاق همه است. تمام متفكران بشري از حكما، فلاسفه و عرفا، همه و همه چه آنهايي كه بر دعوت و مكتب انبيا ثابت قدم مانده‏اند و چه آنهايي كه از مكتب انبيا منحرف شده‏اند، ـ نوع حكما، فلاسفه و عرفا منحرف شدند ـ با آنكه از مكتب وحي و مكتب انبيا انحراف پيدا كردند اما همه اين نكته را به طور متفق قبول دارند: به ذات خدا راه نداريم و ذات خدا شناخته نمي‏شود.

خدا به كمالاتش شناخته مي‏شود. همين جا مقطع انحراف است. بعد از آنكه يك درجه مي‏آيند پايين كه ذات خدا شناخته نمي‏شود، بشر و همه خلق حتي انبيا ذات خدا را نمي‏توانند بشناسند و به ذات خدا راه ندارند، اِكتناه و يافتن كُنه حق تعالي از محالات اولي و بديهي است. همه بر اين مطلب اتفاق دارند.

يك درجه كه پايين مي‏آييم حالا خدا به چه شناخته مي‏شود؟ او را هم بايد بشناسيم چون به شناخت دعوت كرده. پس خدا را به كمالات، انوار، تجليات و ظهوراتش بايد بشناسيم. اينجا مقطع انحراف منحرفين و نجات اهل تصديق، سِلم و

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۴ *»

ثبات قدم است. آنها كه از انبيا گرفتند، بر مكتب انبيا ثابت قدم ماندند. آنها مي‏گويند: اين انوار، ظهورات، تجليات و كمالات، ذات خدا نيست ولي مال خداست. اينها حقايق الهي است. خدا اينها را به ما شناسانيده و ما خدا را فقط به اينها مي‏شناسيم. اينها خدايي‏ها و كمالات خداست، اسماء الله، صفات الله و امثال الله عليا است.

آيا مي‏دانيد كه «امثال الله العليا» يعني چه؟ اَمثال جمع مثَل است. مثلها يعني نمونه‏ها، آيات و نشانه‏ها. من هم به فارسي هم به عربي مي‏گويم تا ان‏شاءالله در ذهنها بماند. آيات يعني نشانه‏ها، امثال يعني نمونه‏ها.

خدا به نمونه‏ها و نشانه‏هايش شناخته مي‏شود. اينجا اول كار است. اگر دنبال انبيا رفته، در مكتب انبيا صادق مانده و امرشان را تسليم كرديم، نجات مي‏يابيم و خدا را درست مي‏شناسيم. اگر اينجا تخلف كرده و منحرف شديم، تمام خيالات است و خدا را نشناخته‏ايم. همه‏اش خيالات است.

چنانكه نوع حكما، نوع فلاسفه و نوع عرفا ديگر اينجا اشتباه مي‏كنند. فكر مي‏كنند خدا به ذاتش آمده و در اين كمالاتش نشسته است. بعد هم انحرافهاي پشت سرش پيش مي‏آيد كه ديگر خدا مي‏داند چه خبر است!

از يك جهت شما در راحتي فكري هستيد، چون در مسير اين بحثها نيستيد خيالتان آسوده است. اما آنها كه در مسيرند و با مكاتب بشري آشنا هستند، اين مباحث، فلسفه‏ها و حكمتها را ريشه‏يابي كرده‏اند، واقعا مبهوت و حيران مي‏شوند. درمي‏مانند كه چه كنند. اگر مسيري نداشته باشند كه در آن قرار بگيرند، متحيرند كه چه خبر و چگونه است.

اما خداوند مكتبي را قرار داده كه مكتب اهل بيت:است. هر كس تسليم اهل بيت شد و سر به آستانه مباركه ايشان گذاشت و از ايشان گرفت، نجات يافت. امام‏باقر۷دست روي سينه مباركشان گذاشتند، عده‏اي از اصحابشان هم بودند،

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۵ *»

فرمودند:  كلُّ ما لم يَخرُجْ مِن هذا البيتِ فهو باطل([۴۱۸]) هر چه از اين خانه بيرون نيامد، باطل است. همين كه از خانه اهل بيت و از مكتب اهل بيت نيست، باطل است. اگر از اهل بيت نيست هر كس گفته، هر كس نوشته و هر كس آورده، باطل است.

بعدها بعضي از منحرفان ديدند كه خيلي رسوايي است كه بگويند، مطالب ما از اهل بيت نيست. آمدند گفتند: از اهل بيت است، به دليل آنكه ائمه هم همين سخنان را گفته‏اند. آن‏وقت سخنان ائمه را به سخن‏هاي خودشان تأويل كرده و تطبيق كردند. براي گول زدن گفتند اينها را ائمه گفته‏اند. در صورتي كه مطالب ديگران است. اصل و ريشه‏اش مال ديگران است كه از مكتب انبيا منحرفند.اما آنها را به روايات و آيات قرآني زينت دادند. زُخرُفَ القولِ غُرورا.([۴۱۹]) مايه فريب فراهم كردند. باطلها را به حق زينت دادند و مايه گمراهي و فريب شدند.

نه اين طور صحيح است، نه آن طور كه چند جلسه قبل عرض كردم. برنامه مهدي صلوات الله عليه وقتي ظاهر مي‏شود، اين است كه اميرالمؤمنين۷ فرمود: يَعطِفُ الهَوي علي الهُدي اذا عَطَفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآنَ علي الرأي([۴۲۰]) عمده كار مهدي۷اين است.

خداوند نمونه‏اش را در اين دوره از زمان قرار داده كه مكتب استبصار است. مكتب شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه مستند به كتاب و سنت و فرمايشات معصومين:است. تخطّي نكرده، جدا نشده و بيراهه نرفته.

حضرت مهدي۷تمام هواها و خواسته‏ها را بر گرد هدايت مي‏چرخاند. هدايت را محور قرار مي‏دهد يعني دين را محور قرار مي‏دهد و تمام خواستها را بر گرد

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۶ *»

دين مي‏چرخاند. چه وقت اين كار را مي‏كند؟ آن وقتي كه همه دين را برداشته‏اند و گرد هواها مي‏چرخانند. هواها محور شده و دين بر گرد هواها مي‏چرخد. آن موقع حضرت مهدي۷چنين كاري مي‏كند.

همچنين مي‏فرمايد كار ديگري كه خواهد كرد اين است كه تمام رأيها، انديشه‏ها و پديده‏هاي مغزي را بر گرد قرآن مي‏چرخاند. يعني قرآن را محور قرار مي‏دهد و همه انديشه‏ها گرد قرآن بايد بچرخد. ميزان و محور، قرآن است. چه وقت اين كار را مي‏كند؟ آن وقتي كه همه قرآن را برداشته‏اند و گرد انديشه‏هاي خود مي‏چرخانند. يعني هر كس هر پديده فكري و مغزي را با استشهاد به قرآن اظهار مي‏كند. قرآن را برداشته و گرد هوا، خواسته‏ها و انديشه‏هاي خود مي‏چرخاند. در آن زمان كار حضرت مهدي۷اين است. اكنون نيز مثل حضرت بايد عمل كرد و از قرآن و اهل بيت تبعيت نمود تا نجات پيدا كرد.

حالا خداوند در اين قرآن يكي از مواردي را ذكر مي‏كند كه حقايق الهي را معرفي مي‏كند. براي آن كه آنها را بشناسند تا خدا را شناخته باشند. از اين جهت خدا براي اين حقايق مقدس خود ؛ يعني براي همه انوار و كمالات خود، مظاهر قرار داده.

ما اين مظاهر را نمي‏توانستيم بشناسيم، خدا خودش به ما شناسانيد، اما امتحان و آزمايش همين جاست. نمونه آن جريان آدم۷است. خداوند آدم را از همين آب و خاك خلقت كرد و فرمود: انّي جاعلٌ في الارض خليفة.([۴۲۱]) حالا آن آدم را كه از آب و خاك خلقت شده، مظهر نورِ نور و مظهر ظهورِ ظهور خود قرار داده. اين آدم شد كه خلقتش كرده است.

خلقت آدم كجا؟! خلقت محمد و آل محمد كجا؟! صلوات الله عليهم اجمعين

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۷ *»

حالا در اين بحث وارد نشوم كه چه تفاوتي بين خلقت آدم و خلقت همين مراتب امكاني محمد و آل محمد:است. اين مطلب باشد كه يك وقت مناسبي مي‏خواهد.

خدا نوري از انوار خود را در اينجا خواست ظاهر كند. رسول الله فرمود: خدا نور ما را در آدم جلوه‏گر ساخت از اين جهت او را شايسته اين كرد كه ملائكه به احترام اين نور در برابر او به سجده بيفتند. خدا را سجده كنند به تعظيم و تكريم آدم.([۴۲۲]) چرا چنين كنند؟ چون نور رسول الله، نور علي مرتضي، نور فاطمه زهرا در آدم جلوه‏گر شده است.

توجه كنيد: آنچه در آدم جلوه‏گر شده، حقيقت رسول الله يا نوري كه خدا در رسول الله ظاهر كرده نيست. بلكه نور رسول الله، نور اميرالمؤمنين، نور فاطمه زهرا و نور ائمه طاهرين است. تازه آن هم به اندازه قابليت آدم.

حالا دستور مي‏دهد كه ملائكه در برابر اين مظهر نور خدا به سجده بيفتند ولي قرآن نقل مي‏كند كه ابليس سجده نمي‏كند چون كبر مي‏ورزد.([۴۲۳]) منشأ كبرش از كجااست؟ در نهج‏البلاغه مرحوم سيدرضي خطبه مفصلي از اميرالمؤمنين نقل كرده كه خيلي جالب است. يك وقتي هم موفق بوديم و مقداري از اين خطبه را عرض كردم. حضرت امير۷ كبر ابليس را بيان مي‏كنند و منشأش اين كه خلقت خودش را با خلقت آدم([۴۲۴]) مقايسه مي‏كند. مي‏گويد او را از خاك آفريدي و مرا از آتش آفريدي. معلوم است آتش از خاك لطيف‏تر و شريف‏تر است، پس حاضر نشد كه در برابر آدم به سجده بيفتد.

سجده در برابر آدم يعني حضور در برابر نور خدا، نه در برابر خاك. خدا كه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۸ *»

بندگانش را دعوت نمي‏كند به اين كه در مقابل خاك به سجده بيفتند. آن هم ملائكه با آن لطافت و روحانيتي كه در عالمشان دارند. آيا خدا مي‏گويد كه جلوي خاك به سجده بيفتيد؟ خدا حكيم است و بي‏جهت حكم نمي‏كند.

آن نور بر همه شرافت دارد. فاذا سَوَّيتُه و نَفَختُ فيه مِن روحي فَقَعوا له ساجدين([۴۲۵]) وقتي كه من اين خلقت ظاهري آدم را معتدل و تسويه كردم و لايق نمودم كه اين روحي كه از روح من است در او بدمم ، وقتي كه نور و روح نبوت را در اين قابليت دميدم آنگاه همه بايد بيفتيد براي او سجده كننده. ولي ابليس سجده نمي‏كند، به همين خاك نگاه مي‏كند و با خودش مقايسه مي‏كند. كجا من در برابر اين خاك به سجده بيفتم؟ جالب گفته كه بر نور آدم سجده نكرد، از اين جهت كه چشم لئيم شيطان بر همين طين است و نظرش بر همين خاك است. او نور را نمي‏بيند تا سجده كند. آناني كه نور الهي را در اولياء خدا مي‏بينند، به همه وجود در برابر انوار مقدس الهي خاضع و خاشعند.

حالا خدا مي‏گويد:  كـلا، آن طور نيست، كه شما اين اولياء مرا با مردم، فاطمه را با زنهاي عالم مقايسه كنيد. نگوييد شرافتي دارد كه دختر پيغمبر، همسر اميرالمؤمنين و مادر امام حسن و امام حسين است. عبادتي، زهدي، تقوايي، علمي و كمالي هم داشته. اين طور نگوييد، چنانكه پدرش، محمد رسول الله۹را با مردهاي عالم حتي با انبيا مثل ابراهيم، موسي و عيسي نمي‏توانيد مقايسه كنيد. همين طور شوهرش و فرزندان معصومش را با خلق حتي با انبيا نمي‏توانيد مقايسه كنيد.

بلكه آن طوري است كه خدا بيان مي‏كند و سه سوگند و قسم مي‏خورد: والقمر والليل اذ ادبر والصبح اذا اسفر. ما الحمدلله سالهاست موفقيم و در ايام فاطميه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۸۹ *»

سلام‏الله‏عليها اين آيات را متذكريم. خدا اين سوگندها را كه ياد كرده به حسب ظاهر، ماه و شب از نيمه به آن طرف و صبح، هنگام طلوع است. در باطن هر يك از اينها يكي از سه معصوم كلي و آيه بزرگ آفرينش هستند: اميرالمؤمنين، امام مجتبي و سيدالشهدا. خدا به اين سه مظلوم عالم قسم مي‏خورد، به حضرت علي در آن مظلوميت، به امام حسن صلوات الله عليه در آن مظلوميت و به امام حسين، سيدالشهدا سلام الله عليهم در آن مظلوميت عجيب كربلا.

آنگاه با اين سوگندها بدانيد، انها لاحدي الكبر فاطمه يكي از آيات بزرگ خداست. او را اين طور معرفي مي‏كند كه از آيات بزرگ خداست.

نذيرا للبشر اين چند روز دنيايي كه مجموعه از وقت ولادت تا وقت شهادتش، هيجده سال([۴۲۶]) بوده. در مكه هفت، هشت ساله بوده كه چقدر صدمه ديده و مبتلا بوده! گرفتاريهاي پدر ديده، مادر را در حدود چهار، پنج سالگي از دست داده. حضرت فاطمه باتمام اين مشكلات روبرو بوده، در دامان رسول الله پرورش يافته، به مدينه هجرت كرده. در مدينه حدود نه سالگي خانه شوهر رفته. خانه اميرالمؤمنين در مجاورت خانه رسول الله است.

خانه حضرت علي هم مثل خانه رسول الله مورد عنايت حق تعالي است. وقتي اين آيات نازل شد: في بيوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ و يُذكَرَ فيها اسمُه([۴۲۷]) درباره اين بيوت الهي كه محل آيات الهي است، رسول الله اشاره كردند كه خانه علي هم مثل خانه من است. مخصوصا فرمود: خانه زهرا هم از همين خانه‏هاست.([۴۲۸])

به دليل اين كه خانه‏هايي كه به داخل مسجد در داشت، رسول الله از طرف خدا وظيفه پيدا كردند كه تمام اين درهاي به مسجد بايد بسته بشود. هيچ كس به مسجد راه

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۰ *»

نداشته باشد كه از داخل خانه‏اش به مسجد بيايد. فقط پيغمبر و حضرت علي مستثني بودند. حضرت به اين كار مأمور شد: و سَدَّ الابوابَ الا بابَه([۴۲۹]) همه درها بسته شد مگر در خانه علي كه مثل در خانه رسول الله به مسجد باز بود. فرمود: تمام احكامي كه خدا براي من نسبت به مسجد حلال كرده بر علي هم حلال است. من به هر حالي كه بخواهم داخل مسجد شوم، خدا اجازه داده ؛ علي را هم به هر حالي اجازه داده كه داخل مسجد بشود. اهلش هم همين طور كه حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين سلام الله عليهم اجمعين([۴۳۰]) باشند. گفت اين خانه هم از همين خانه‏هايي است كه خدا در قرآن نازل فرموده.

نذيرا للبشر در اين چند روزه‏اي كه رسول الله از دنيا رفتند، نوبت رسيده به اينكه حضرت زهرا قدم در ميدان بگذارد و مدافع از مقام ولايت و دين باشد. چه ديد! و در همين خانه چه به سرش آوردند! اين همه مصيبت را براي چه ديد؟ لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر هر كس مي‏خواهد به بركت زحمات و مظلوميت زهرا دلش تكان بخورد، قدم جلو گذارده و امر ولايت را با دل و جان تسليم بشود. هر كس هم كه نمي‏خواهد، قدم عقب بگذارد و از ولايت و اوليا دور بشود، از دين خدا فاصله بگيرد.

يعني هر دلي كه به ناله حضرت زهرا تكان خورد، از مظلوميت او آگاه شد، بر دشمنانش لعنت كرد و به وسيله تأثر از آنها بيزاري اظهار كرد، دست به دامان حضرت زهرا زد، در خانه اميرالمؤمنين آمد و شريك غم حضرت علي شد، اهل شفاعت است. شفاعت حضرت زهرا شامل حالش است.

خدا نكند دلي از ناله حضرت زهرا بي‏خبر بماند و تأثري در آن دل پيدا نشود. به خدا پناه مي‏بريم. اگر از آن مظلوميت، در دل كسي تأثّري پيدا نشود بلكه در همان

 

«* گفتار مجالس فاطميه جلد ۲ صفحه ۲۹۱ *»

شقاوت و قساوت باقي باشد و به دشمنان حضرت زهرا ملحق بشود، او از شفاعت حضرت زهرا محروم خواهد بود.

خدايا، تو را شاهد مي‏گيريم، اولياء تو را شاهد مي‏گيريم كه دلهاي ما در مصيبت حضرت زهرا متأثر، در مصيبت فرزندان حضرت زهرا متأثر و در مصيبت شوهر حضرت زهرا متأثر است. خدايا، در مصيبت او ان‏شاءالله تا زنده هستيم مي‏سوزيم و گريانيم و بر اشقياي اين امت و اعدا و دشمنان حضرت فاطمه لعنت مي‏كنيم. خدايا، ما را از شفاعت حضرت زهرا نااميد مفرما. دست ما را از دامان اوليائت در دنيا و آخرت كوتاه مكن. دست اوليائت را در دنيا و آخرت از سر ما بر مدار .

اللهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد

([۱]) وسائل‏الشيعه ج ۶ ص ۳۰۰

([۲]) بحارالانوار ج ۵ ص ۱۵۰وج ۵۴ ص ۳۰۶

([۳]) عن ابي عبدالله۷: … نحن والله الاسماء الحسني… الكافي ج ۱ ص ۱۴۳

([۴]) قال ابوعبدالله۷:  … الشمس جزء من سبعين جزءا من نور الكرسي و الكرسي جزء من سبعين جزءا من نور العرش … بحارالانوار ج ۴ ص ۴۴

([۵]) بحارالانوار ج ۵ صص ۱۱ و ۱۷

([۶]) بحارالانوار ج ۷۰ ص ۳۹۰

([۷]) نساء: ۱۲۳

([۸]) بقره: ۷۸

([۹]) بحارالانوار ج ۲ ص ۸۷

([۱۰]) زلزال

([۱۱]) نورالثقلين ج ۵ ص ۶۴۹

([۱۲]) بحارالانوار ج ۶ ص ۲۶۷

([۱۳]) زيارات جامعه بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۱۵۹

([۱۴]) بحارالانوار ج ۸ صص ۲۸۳ و ۲۹۵

([۱۵]) تفسير من هدي القرآن ج ۱۸ ص ۲۷۶ و تفسير الامثل ج ۲۰ ص ۳۴۲

([۱۶]) بحارالانوار ج ۱ ص ۲۱۷

([۱۷]) بحارالانوار ج ۷۰ ص ۳۵۲

([۱۸]) بحارالانوار ج ۷۰ ص ۳۵۲

([۱۹]) بحار الانوار ج ۲۵ ص ۳۶۰ و ج ۴۳ ص ۲۴

([۲۰]) بحار الانوار ۳۶ ص ۳۱۹ و ج ۳۷ ص ۶۸ و ج ۴۳ ص ۲۶ و ۱۳۸

([۲۱]) التذكره ص ۵۸۲

([۲۲]) ثم ان علينا بيانه قيامه: ۱۹

([۲۳]) بحارالانوار ج ۷۶ ص ۱۹۵

([۲۴]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۶

([۲۵]) بحار الانوار ج ۳ ص ۲۲۰

([۲۶]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۷۰

([۲۷]) ضرب المثل است.

([۲۸]) اسراء: ۱۱۰

([۲۹]) توحيد صدوق ص ۱۳۴ و بحارالانوار ج ۴ ص ۸۳

([۳۰]) اصول‏كافي ج ۱ ص ۱۱۲

([۳۱]) ارشادالقلوب ج ۱ ص ۹۱ و جامع الاخبار ص ۸۱ آخر حديث: ان سألني اعطيته و ان استعاذني اعذته. 

([۳۲]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۲۵ و ۴۰

([۳۳]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۳۱۵ و ج ۳۷ صص ۱۱۹ و ۱۴۶

([۳۴]) دهر: ۳۰

([۳۵]) بحارالانوار ج ۳۷ ص ۱۳۶

([۳۶]) معارج: ۱ـ۲ … .

([۳۷]) نساء: ۵۴

([۳۸]) سوره مدثر قرآن محشّي

([۳۹]) بحارالانوار ج ۴۴ صص ۲۳ و ۵۸

([۴۰]) دهر: ۳

([۴۱]) مائده: ۶۷

([۴۲]) بحارالانوار ج ۳۷ صص ۱۱۳ و ۱۱۹

([۴۳]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲۳

([۴۴]) بحار الانوار ج ۲۹ ص ۶۴۹ و ج ۴۳ ص ۳۳۳

([۴۵]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۳

([۴۶]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۵۴

([۴۷]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۳۳۳

([۴۸]) بحارالانوار ج ۹۴ ص ۷۴

([۴۹]) بحارالانوار ج ۸۷ ص ۱۸۶: آداب القيام الي صلوة الليل

([۵۰]) بحارالانوار ج ۸۷ ص ۱۸۶:آداب القيام الي صلوة الليل

([۵۱]) ذاريات: ۱۸

([۵۲]) قمر: ۳۴

([۵۳]) مدثر: ۳۲ ـ ۳۴ ، قرآن محشي

([۵۴]) وسائل‏الشيعه ج ۵ ص ۴۱۴ و مستدرك‏الوسائل ج ۴ ص ۴۰: كيفية الاذان و الاقامه.

([۵۵]) وسائل‏الشيعه ج ۶ ص ۳۹۳ و مستدرك‏الوسائل ج ۵ ص ۶

([۵۶]) وسائل الشيعه ج ۶ ص ۳۹۹

([۵۷]) مستدرك‏الوسائل ج ۵ ص ۱۱ ـ دروسائل‏الشيعه ج ۶ ص ۳۹۹قل باحسن ما علمت.

([۵۸]) وسائل‏الشيعه ج ۶ ص ۲۹۳ و مستدرك‏الوسائل ج ۵ ص ۶

([۵۹]) مستدرك الوسائل ج ۵ ص ۶

([۶۰]) كفاية المسائل ج ۱ ص ۲۱۶

([۶۱]) الحمد لله رب العالمين در نماز جماعتي كه در رواق حضرت امير ۷داشتيم،ـ خدا همه را روزي كند.ـ آنجا جمعي از دوستان بوديم كه مظلوميت حضرت امير را من متذكر شدم. ما كه ادعا داريم، محلمان، كارمان و وضعمان نشر فضائل اهل بيت: است ؛ هنوز در نمازمان شهادت به ولايت نتوانسته‏ايم عرض كنيم. اين طور كه نمي‏شود، تصميم گرفتم كه شهادت به ولايت را در تشهد بگويم. كساني كه با ما دوستند و اينجا مي‏آيند كه خوشحال مي‏شوند. يكي از رفقا به من گفتند كه من وقتي كه در تشهدم شهادت مي‏دادم و مي‏گفتم: اشهد ان لا اله الا الله وحدَه لا شريكَ له و اشهد انّ محمدا عبدُه و رسولُه، اللهم صل علي محمد و آل محمد. مي‏ديدم كم دارد. حالا كه شما اين را اضافه كرديد خيالم راحت شده و خوشحال شدم. حالا مي‏فهمم تشهدم كامل و تمام است. كمبودش را مي‏فهميدم. دوست اين طور است. دوست خوشحال مي‏شود ما هم مي‏خواهيم به روايت عمل كنيم و مطابق دستور رفتار كنيم. كسي هم كه دوست نيست ناراحت مي‏شود، ناراحت بشود. كسي كه دوست نيست ناراحتيش براي ما چه ارزشي دارد. مطلب براي ما اين است الحمدلله رب العالمين. سالها انتظار مي‏كشيديم كه خدا اين توفيق را بدهد كه آشكارا بگوييم. به‏علاوه از يكي از مراجع قم استفتا كرده و پرسيده بودند ـ الآن هم هست.ـ : شهادت به ولايت اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين در تشهد نماز جايز است يا جايز نيست؟ صريحاً نوشته بود: چون از آثار تشيع است كار بسيار خوبي و به جاست. آن‏گاه شخص وابسته به مكتب استبصار به اين شهادت به ولايت بخواهد اعتراض كند، خيلي بي‏جاست. اين مكتب، مكتب فضائل و مكتب ولايت است. مكتب احياكننده فضائل است.

([۶۲]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۱۰۶ قسمتي از حديث

([۶۳]) ارشاد العوام ج ۲ ص ۲۳۲

([۶۴]) بحار الانوار ج ۱۰۱ ص ۱

([۶۵]) بحارالانوار ج ۱۰۱ صص ۲ و ۱۴

([۶۶]) آل عمران: ۹۷

([۶۷]) بحارالانوار ج ۱۰۱ صص ۱۸ و ۲۰ و ۴۳

([۶۸]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۴۳

([۶۹]) بحار الانوار ج ۹۹ ص ۲۲

([۷۰]) كافي ج ۵ ص ۶۳

([۷۱]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۴۹

([۷۲]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۵۱

([۷۳]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲

([۷۴]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۱۰۸

([۷۵]) مؤمنون: ۱

([۷۶]) بحارالانوار ج ۲ ص ۲۰۰

([۷۷]) بحارالانوار ج ۲ ص ۲۰۳

([۷۸]) بحارالانوار ج ۲ ص ۱۳۲: … يهلك اصحاب الكلام و ينجو المسلمون ان المسلمين هم النجباء.

([۷۹]) نساء: ۶۵

([۸۰]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۲۷۲

([۸۱]) بحارالانوار ج ۲ ص ۲۹۶ از رسول‏خدا۹

([۸۲]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۲۶۱

([۸۳]) بحارالانوار ج ۹۸ ص ۲۱۲

([۸۴]) بحارالانوار ج ۹۸ ص ۲۲۵، دعاي عرفه

([۸۵]) وسائل‏الشيعه ج ۳ ص ۱۷۵ زادالمعاد دعاي تلقين ميت

([۸۶]) توبه: ۱۲۸

([۸۷]) كهف: ۶

([۸۸]) رعد: ۷

([۸۹]) بحارالانوار ج ۳۶ ص ۳۵۲

([۹۰]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۶۴ و ج ۵۳ ص ۱۹

([۹۱]) مائده: ۶۷

([۹۲]) مائده: ۳

([۹۳]) بحارالانوار ج ۳۷ صص ۱۷۲ و ۱۷۳

([۹۴]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۳

([۹۵]) احزاب: ۳۳

([۹۶]) قال الصادق۷: … المعصوم هو الممتنع بالله من جميع محارم الله … بحارالانوار ج ۲۵ ص ۱۹۴

([۹۷]) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۲۱۱

([۹۸]) بحارالانوار ج ۱۷ ص ۳۵۹ و ج ۳۵ ص ۲۰۶ آية التطهير

([۹۹]) بحارالانوار ج ۱۷ ص ۱۰۳

([۱۰۰]) بحار الانوار ج ۵۱ ص ۱۴

([۱۰۱]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۴۷

([۱۰۲]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۲۹۲ هشام ج ۴۷ ص ۳۲۴ و ج ۴۹ ص ۲۳۷ (دعبل) ج ۲۶ ص ۲۳۱ (انشاد الشعر فيهم، كميت)

([۱۰۳]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۵۷

([۱۰۴]) في حديث النورانية، قال امير المؤمنين۷ …  انه لا يستكمل احد الايمان حتي يعرفني كنه معرفتي بالنورانية فاذا عرفني بهذه المعرفة فقد امتحن الله قلبه للايمان و شرح صدره للاسلام و صار عارفا مستبصرا …  بحار الانوار ج ۲۶ ص ۱ـ في الزيارة الجامعة:  … اشهدكم اني … مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم … بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰

([۱۰۵]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۱۹۷

([۱۰۶]) بقره: ۱۸۹

([۱۰۷]) بقره: ۲۸۲

([۱۰۸]) بحارالانوار ج ۲ ص ۱۰۵ عن النبي۹

([۱۰۹]) بحار الانوار ج ۲۴ ص ۷۰

([۱۱۰]) شمس: ۱ و ۲

([۱۱۱]) بحارالانوار ج ۱۶ ص ۸۸

([۱۱۲]) بحارالانوار ج ۱۶ صص ۳۲۵ و ۳۶۸

([۱۱۳]) احزاب: ۴۰

([۱۱۴]) بحارالانوار ج ۳۵ ص ۱۸۳باب ۴: في نزول آية انما وليكم ‏الله … في شأنه۷

([۱۱۵]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۲۵ و ۴۰

([۱۱۶]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۵

([۱۱۷]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۴۰ و ۵۵

([۱۱۸]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۵

([۱۱۹]) بحار الانوار ج ۴۳ صص ۴۲ و ۵۵

([۱۲۰]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۴۰

([۱۲۱]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۶۴ و ۲۱۹

([۱۲۲]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۸۲

([۱۲۳]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۲۹۴

([۱۲۴]) بحارالانوار ج ۵۰ ص ۵۹ … اما والله لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانسفنهما في اليم نسفا.

([۱۲۵]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۱۰ و ج ۲۹ ص ۴۲۱

([۱۲۶]) از اشعار بوصيري

([۱۲۷]) قلم: ۴

([۱۲۸]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۳۷

([۱۲۹]) نهج‏البلاغه خطبه سوم شقشقيه، بحارالانوار ج ۲۹ ص ۵۱۲

([۱۳۰]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۷۰

([۱۳۱]) بحارالانوار ج ۳۷ ص ن۲۷۲، در ج ۳۹ ص ۱۸: لولاانت ياعلي لم يعرف المؤمنون بعدي

([۱۳۲]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۳۶۷ قال ابوجعفر۷: قال رسول الله۹ … و الانكار لفضائلهم هو الكفر

([۱۳۳]) در توصيف خدا: … و هو نور لا ظلمة فيه و… بحارالانوار ج ۴ ص ۷۰

([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۲۹ صص ۱۲۶ و ۱۳۲

([۱۳۵]) بحار الانوار ج ۱۸ ص ۴۱۶

([۱۳۶]) بحار الانوار ج ۴۲ ص ۹۳

([۱۳۷]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۷ و ج ۳۳ ص ۵۶۶

([۱۳۸]) مجموعة الرسائل: ۳۰ ص ۳۲۷

([۱۳۹]) بحار الانوار ج ۳۰ ص ۷ و ج ۳۳ ص ۵۶۶

([۱۴۰]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۱۳۲ و الطرائف ج ۲ ص ۵۰۲

([۱۴۱]) قصص: ۲۰

([۱۴۲]) بحار الانوار ج ۲۹ صص ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۳۷

([۱۴۳]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۸۳

([۱۴۴]) قالت۳: البيت بيتك و الحرة زوجتك افعل ماتشاء… بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۹۸

قالت۳: فالبيت بيتك و النساء تتبع الرجال لا اخالف عليك بشي‏ء… بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۰۳

([۱۴۵]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۹۸

([۱۴۶]) بحار الانوار ج ۲۸ ص ۳۰۲

([۱۴۷]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۳۰۶

([۱۴۸]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۲۱۱  (ذكر زيارة النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله)

([۱۴۹]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۱ زيارت جامعه كبيره

([۱۵۰]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۰۶ و ج ۴۳ ص ۴۷

([۱۵۱]) بحارالانوار ج ۲۶ ص ۳۲۷

([۱۵۲]) بحارالانوار ج ۱۷ ص ۲۴۴

([۱۵۳]) بحار الانوار ج ۳ ص ۲۷۹

([۱۵۴]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۱۵۸ و ج ۴۳ ص ۱۹۹

([۱۵۵]) قالت۳ لاسماء اني نحلت و ذهب لحمي … ج ۴۳ ص ۲۱۲ـ عن جعفر بن محمد عن ابيه۸: ان رسول الله۹ اسر الي فاطمة۳ انّها اولي من يلحق به من اهل بيته، فلما قبض و نالها من القوم ما نالها لزمت الفراش و نحل جسمها و ذاب لحمها و صارت كالخَيال… فلما احتضرت قالت لاسماء بنت عميس… و قد صرت كالخيال و جف جلدي علي عظمي … خ ل  و قد صرت عظما ليس عليه الا جلدة … بحار الانوار ج ۸۱ ص ۲۸۲ و مستدرك الوسائل ج ۲ ص ۳۶۱

([۱۵۶]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۳

([۱۵۷]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۰

([۱۵۸]) احزاب: ۳۳

([۱۵۹]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۴۰ ما جاء في كيفية جمع القرآن

([۱۶۰]) بحار الانوار ج ۲۹ ص ۱۲۴

([۱۶۱]) بحارالانوار ج ۸۲ ص ۱۰۶

([۱۶۲]) نساء: ۱۰۵

([۱۶۳]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۲۹۳ و ج ۵۳ صص ۱۸ و ۱۹

([۱۶۴]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۵۳(… اكون فيه كالسفود المحمي في الوبر فكيف تأمرني اتثبت فيه ام امضي… بحار ج ۲۲ ص ۱۵۴ اكون كالمسمارالمحمي في الوبر او اثبت …)

([۱۶۵]) عوالي اللئالي ج ۴ ص ۱۲۴ و مستدرك‏الوسائل ج ۱۱ ص ۱۷۳

([۱۶۶]) كلمات مكنونه ص ۱۱۴

([۱۶۷]) بحارالانوار ج ۲۶ ص ۱

([۱۶۸]) بحارالانوار ج ۱۷ ص ۳۵۸ و ج ۴۱ ص ۱۶۷

([۱۶۹]) بحارالانوار ج ۴۱ ص ۱۷۸

([۱۷۰]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۳۶۶ (… لما اسري به الي السماء كان اول صلوة فرضه الله عليه صلوة الظهر يوم الجمعه…)

([۱۷۱]) فطرة السليمه ج ۱ صص ۲۳۷ و ۲۳۹ ـ ارشادالعوام ج ۱ صص ۴۳۸ و ۴۳۹

([۱۷۲]) بحارالانوار ج ۱۰۰ ص ۳۳۱

([۱۷۳]) بحارالانوار ج ۱۰۰ ص ۳۰۵

([۱۷۴]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۹۹

([۱۷۵]) بحار الانوار ج ۲۸ صص ۲۲۰ و ۲۷۰ و ۲۸۲

([۱۷۶]) بحارالانوار ج ۲۸ صص ۲۲۸ و ۲۶۹

([۱۷۷]) الا ثلثه: بحارالانوار ج ۲۲ ص ۳۵۲ و ج ۳۴ ص ۲۷۴ ـ فقال سلمان ان الناس كلهم ارتدوا بعد رسول الله۹ من غير اربعة بحارالانوار ج ۲۲ ص ۲۷۹

([۱۷۸]) ابراهيم: ۱۰

([۱۷۹]) بقره: ۳۰

([۱۸۰]) بحارالانوارج ۶۹ صص ۱۹۲ و ۱۹۵(ينزع منه روح الايمان ـ فارقه روح الايمان)

([۱۸۱]) بحارالانوار ج ۸۶ ص ۱۳۴ و مستدرك‏الوسائل ج ۵ ص ۸۸

([۱۸۲]) شعراء: ۲۱۴

([۱۸۳]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۱۹۱

([۱۸۴]) احزاب: ۳۳

([۱۸۵]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۲

([۱۸۶]) احزاب: ۳۳، بحارالانوار ج ۳۵ ص ۲۰۷

([۱۸۷]) بحار الانوار ج ۲۹ ص ۱۲۴

([۱۸۸]) بحارالانوار ج ۷۴ ص ۱۵۷ ـ مودة عشرين سنه قرابة ج ۷۴ ص ۱۷۵

([۱۸۹]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۳۵۶

([۱۹۰]) بحارالانوار ج ۴۴ص ۲۴۵(يامحسن بحق الحسن‏والحسين و منك الاحسان)

([۱۹۱]) بحارالانوار ج ۳۱ ص ۴۱۳

([۱۹۲]) مائده: ۳

([۱۹۳]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۷۰ و ج ۳۰ ص ۲۹۳ و ج ۴۳ ص ۱۷۰

([۱۹۴]) احزاب: ۳۳

([۱۹۵]) اسراء: ۲۶

([۱۹۶]) بحارالانوار ج ۲۹ صص ۱۲۸ و ۲۲۳

([۱۹۷]) بحارالانوار ج ۲۱ ص ۲۳ و ج ۲۹ صص ۱۲۸ و ۲۲۳

([۱۹۸]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۲۲۰

([۱۹۹]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۱۹۲

([۲۰۰]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۱۹۲ و ۱۹۹

([۲۰۱]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۷۹

([۲۰۲]) نور: ۳۶، بحارالانوار ج ۲۳ صص ۳۱۲ و ۳۲۵

([۲۰۳]) بحارالانوار ج ۳۰ صص ۱۲۳ و ۱۲۹

([۲۰۴]) بحارالانوار ج ۶ ص ۱۷۸

([۲۰۵]) بحارالانوار ج ۶ صص ۱۶۶ و ۱۷۳

([۲۰۶]) ق: ۲۴

([۲۰۷]) بحارالانوار ج ۷ ص ۳۳۴ و ج ۳۶ ص ۷۲

([۲۰۸]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۴۶ و ج ۲۹ ص ۴۴۱

([۲۰۹]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۳۴۳قصه مالك بن نويره

([۲۱۰]) بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۷۰

([۲۱۱]) رحمن: ۲۶ و ۲۷

([۲۱۲]) احزاب: ۳۳

([۲۱۳]) بحارالانوار ج ۴ صص ۳ و ۵

([۲۱۴]) بحار الانوار ج ۲۷ ص ۲۱۷ و ج ۴۳ ص ۳۶۴

([۲۱۵]) بحارالانوار ج ۲۲ صص ۳۷۲ و ۳۸۴

([۲۱۶]) بحارالانوار ج ۸ ص ۳۲۹ و ج ۱۳ ص ۴۰۲ و ج ۱۳ ص ۳۹۹

([۲۱۷]) فهرست بزرگ ص ۱۲۲

[۲۱۸] تفسيرها از قرآن محشّي

[۲۱۹] بحارالانوار ج ۴۴ ص ۱۳۸

([۲۲۰]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۱۹

([۲۲۱]) فجر: ۱ و ۲

([۲۲۲]) تكوير: ۸ و ۹، بحارالانوار ج ۵۳ ص ۲۲

([۲۲۳]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۳۵۰ و ج ۴۳ ص ۱۷۲

([۲۲۴]) بحارالانوار ج ۱۰۰ ص ۱۹۱

([۲۲۵]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۱۳

([۲۲۶]) بحارالانوار ج ۹۵ ص ۲۸۶: … اللهم لا طاقة لي علي بلائك …

([۲۲۷]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۵۵ قال ابوجعفر۷: لولا انه زيد في كتاب الله و نقص منه ما خفي حقنا علي ذي حجي…

([۲۲۸]) اعراف: ۱۷۲

([۲۲۹]) بحارالانوار ج ۵ ص ۲۲۵: باب الطينة و الميثاق

([۲۳۰]) نساء: ۵۹

([۲۳۱]) بحارالانوار ج ۲۳ صص ۲۸۶ و ۲۹۳

([۲۳۲]) عوالم العلوم ج ۱۱ ص ۱۹ منقول از دلائل الامامه ص ۲۷

([۲۳۳]) نساء: ۸۰

([۲۳۴]) فتح: ۱۰

([۲۳۵]) انفال: ۱۷

([۲۳۶]) فصلت: ۵۳

([۲۳۷]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۵۰ و ج ۲۴ ص ۳۲۴

([۲۳۸]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۵۰ و ج ۲۴ ص ۳۲۴

([۲۳۹]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۴۱ و ج ۴۵ ص ۱۲۴

([۲۴۰]) بحارالانوار ج ۴۵ صص ۱۹۹ و ۲۳۶ و ۲۳۸ و ۲۴۱

([۲۴۱]) بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۸۵

([۲۴۲]) اسراء: ۶۰

([۲۴۳]) قرآن محشي، همچنين ذيل آيه: و مايزيدهم الا نفورا = اسراء: ۴۱

([۲۴۴]) اسراء: ۴

([۲۴۵]) بحارالانوار ج ۴۵ ص ۲۹۷

([۲۴۶]) بحارالانوار ج ۷ ص ۳۲۱ … نحن ذكر الله …، ج ۲۳ ص ۳۰۸ … هم والله نور الله

([۲۴۷]) بحارالانوار ج ۹۰ ص ۶۱

([۲۴۸]) بحارالانوار ج ۲ ص ۱۴۵

([۲۴۹]) و لست ادري خبر المسمار  سل صدرها خزائن الاسرار: انوار قدسيه حاج محمد حسين كمپاني

([۲۵۰]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۵۱۶

([۲۵۱]) بحارالانوار ج ۵۲ ص ۸۶

([۲۵۲]) بحارالانوار ج ۳۱ ص ۵۱۸ قال الصادق ۷: باب … من النار يدخل منه المشركون و الكفار ممن لم يؤمن بالله طرفة عين … ـ ج ۲۸ س ۹۵ قال حذيفه: … ما آمنوا لالله و لا برسوله طرفة عين… ـ ج ۳۰ ص ۴۰۹ بيان مرحوم مجلسي: الاعرابيان لم يؤمنا بالله طرفة عين.

([۲۵۳]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۱۰۹ و ج ۲۹ ص ۲۱

([۲۵۴]) بحارالانوار ج ۲۱ صص ۲۲۳ و ۲۳۳

([۲۵۵]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۳۶۴ و ج ۴۹ ص ۲۸۳

([۲۵۶]) بحارالانوار ج ۲۲ صص ۵۰۶ و ۵۴۲

([۲۵۷]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۵۰۶

([۲۵۸]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۵۴۲

([۲۵۹]) زمر: ۳۰

([۲۶۰]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۱۹۱

([۲۶۱]) بحارالانوار ج ۵۰ ص ۶۹

([۲۶۲]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۳۲۲

([۲۶۳]) بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵۶

([۲۶۴]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۳۸۴

([۲۶۵]) بحارالانوار ج ۱۸ صص ۷۷ و ۲۰۲

([۲۶۶]) بحارالانوار ج ۱۹ ص ۱

([۲۶۷]) بحارالانوار ج ۱۹ ص ۲۸

([۲۶۸]) بحارالانوار ج ۹۸ ص ۳۹۳

([۲۶۹]) بحارالانوار ج ۲۹ صص ۱۱۳ و ۱۹۳

([۲۷۰]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۲۰۵

([۲۷۱]) بقره: ۲۱۳، نساء: ۱۶۵، انعام: ۴۸ و كهف: ۵۶

([۲۷۲]) آل عمران: ۱۹

([۲۷۳]) بحارالانوار ج ۳۶ ص ۱

([۲۷۴]) بحارالانوار ج ۹۸ صص ۹۳ و ۳۹۳

([۲۷۵]) اسفار ملا صدرا ج ۳ ص ۶ و ج ۷ صص ۱۰۶ و ۲۳۶

([۲۷۶]) مثنوي گلشن‏راز … شبستري

([۲۷۷]) كهف: ۴۹

([۲۷۸]) انعام: ۱۳۹

([۲۷۹]) طه: ۵

([۲۸۰]) نمل: ۲۳

([۲۸۱]) تفسير مجمع البيان ج ۴ ص ۲۱۷ … عليه سبعة ابيات علي كل بيت باب معلق. عن ابن عباس كان عرش بلقيس ۳۰ ذراعا في ۳۰ ذراعا و طوله في الهواء ۳۰ ذراعا.

([۲۸۲]) نمل: ۳۹

([۲۸۳]) بحارالانوار ج ۱۴ ص ۱۲۳ و عدة الداعي ص ۵۹

([۲۸۴]) نمل: ۴۰

([۲۸۵]) بحار الانوار ج ۱۴ صص ۱۱۴ و ۱۲۳ و ۱۲۷

([۲۸۶]) رعد: ۴۳، بحارالانوار ج ۲۶ صص ۱۷۰ و ۱۹۷

([۲۸۷]) انفال: ۴۷

([۲۸۸]) وسائل الشيعه ج ۶ ص ۳۹۳

([۲۸۹]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۸۳

([۲۹۰]) مصباح الشريعه: في العبوديه

([۲۹۱]) بحارالانوار ج ۹۴ ص ۳۸۲

([۲۹۲]) بقره: ۲۵۵، بحارالانوار ج ۸ صص ۳۶ و ۳۸ و ۴۱

([۲۹۳]) آل عمران: ۴۹ و مائده: ۱۱۰

([۲۹۴]) بحار الانوار ج ۹۳ ص ۱۹۳

([۲۹۵]) بحارالانوار ج ۴۹ ص ۱۲۳

([۲۹۶]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۵۴

([۲۹۷]) بحارالانوار ج ۴۹ ص ۱۲۷

([۲۹۸]) بحارالانوار ج ۳۹ ص ۲۴۷

([۲۹۹]) بحارالانوار ج ۳۰ ص ۲۰۴

([۳۰۰]) بحار الانوار ج ۳۰ ص ۲۰۴

([۳۰۱]) بحارالانوار ج ۴۹ ص ۲۳۹

([۳۰۲]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۳۵۰ و ج ۳۳ ص ۴۷۴

([۳۰۳]) بحارالانوار ج ۲۹ ص ۱۱۲ و ج ۲۸ ص ۳۰۵ و ج ۴۳ صص ۱۸۲ و ۲۰۶

([۳۰۴]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۱۸

([۳۰۵]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۷۰

([۳۰۶]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۱۰۷

([۳۰۷]) بحارالانوار ج ۸۷ ص ۸۷

([۳۰۸]) بحارالانوار ج ۸۹ ص ۳۲۳

([۳۰۹]) بحارالانوار ج ۷۶ ص ۱۹۵

([۳۱۰]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۲۰ و ج ۸۵ ص ۵۲

([۳۱۱]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۶۴

([۳۱۲]) بحارالانوار ج ۶۸ ص ۳۴۸، حكم نهج‏البلاغه: ۳۱ … الكفرعلي اربع دعائم علي التعمّق و

([۳۱۳]) ملك: ۱۴

([۳۱۴]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۲۳

([۳۱۵]) ارشاد العوام ج ۴ ص ۴۴۸

([۳۱۶]) حمد: ۶

([۳۱۷]) بحارالانوار ج ۳۱ ص ۵۴۹، نهج‏البلاغه خطبه: ۱۳۸

([۳۱۸]) ارشادالعوام ج ۳ ص ۳۷۸٫٫٫ نسيم هورقليا مي‏وزد و عطر آن عالم بمشام جان مؤمنان رسيده است و اگر شامّه داري همين كتاب و همين سخنها از عطرهاي شكوفهاي هورقلياست..ان‏شاءالله كربلا نزديك شده است عماقريب به سر تپه‏سلام خواهيد رسيد مستعد زيارت باشيد…

([۳۱۹]) نساء: ۱۶۶

([۳۲۰]) بحارالانوار ج ۹۳ ص ۲۱۸

([۳۲۱]) بحارالانوار ج ۵۸ ص ۵

([۳۲۲]) بحارالانوار ج ۹۳ ص ۱۹۳

([۳۲۳]) بحارالانوار ج ۱۵ ص ۴ و ج ۱۸ ص ۲۰۲ و ج ۶۹ ص ۸۶

([۳۲۴]) بحارالانوار ج ۸۶ ص ۲۲

([۳۲۵]) وسائل الشيعه ج ۶ ص ۱۰۷

([۳۲۶]) كفاية المسائل ج ۱ صص ۲۳۳ و ۲۳۴

([۳۲۷]) بحارالانوار ج ۷۱ ص ۳۵۷

([۳۲۸]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۷۲

([۳۲۹]) بقره: ۲۵۳

([۳۳۰]) نساء: ۵۴

([۳۳۱]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۲۸۶

([۳۳۲]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۵۷

([۳۳۳]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۲۴۸

([۳۳۴]) از اشعار بوصيري

([۳۳۵]) قلم: ۴

([۳۳۶]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۵۷

([۳۳۷]) بحارالانوار ج ۱۶ صص ۳۴ و ۳۸ و ج ۱۷ ص ۲۵۹

([۳۳۸]) اسراء: ۴۵

([۳۳۹]) بحارالانوار ج ۱۸ صص ۵۲ و ۶۴ و ۷۲

([۳۴۰]) بحارالانوار ج ۱۹ صص ۲۵۷ و ۳۲۷ به‏درك رفتن ابوجهل

([۳۴۱]) شرح الزياره ج ۴ ص ۳۶ منقول از المجلي

([۳۴۲]) بحارالانوار ج ۶۹ ص ۳۲۹ (اللهم ازمة الامور بيدك)

([۳۴۳]) هود: ۵۶ وما من دابة الا هو اخذ بناصيتها، معجزه اميرالمؤمنين به مناسبت آيه: بحارالانوار ج ۴۱ ص ۲۴۳

([۳۴۴]) بحارالانوار ج ۱۹ص ۲۷۳

([۳۴۵]) يونس: ۹۰

([۳۴۶]) مؤمن: ۴۹

([۳۴۷]) زمر: ۶۹

([۳۴۸]) بحارالانوار ج ۷ ص ۳۲۶

([۳۴۹]) بحارالانوار ج ۷ ص ۱۲۶

([۳۵۰]) فرقان: ۱۲

([۳۵۱]) بحارالانوار ج ۷ ص ۳۲۶

([۳۵۲]) بحارالانوار ج ۱۵ ص ۱۰ و ج ۲۵ ص ۱۶

([۳۵۳]) بحارالانوار ج ۸ ص ۱۲۲

([۳۵۴]) يونس: ۹۱

([۳۵۵]) بحارالانوار ج ۱۳ صص ۱۰۹ و ۱۲۸

([۳۵۶]) بحارالانوار ج ۱۳ ص ۱۱۷

([۳۵۷]) بحارالانوار ج ۱۹ ص ۲۷۳ …ان هذا لما ايقن بالهلاك دعا باللات و العزي

([۳۵۸]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۵۷

([۳۵۹]) بحارالانوار ج ۳۲ صص ۳۲۵ و ۴۵۹

([۳۶۰]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۱۰۷

([۳۶۱]) بحارالانوار ج ۹ ص ۲۸۸ و ج ۱۷ ص ۲۲۰

([۳۶۲]) بحارالانوار ج ۳۹ ص ۳۳۶

([۳۶۳]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۵۷

([۳۶۴]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۳۸

([۳۶۵]) بحارالانوار ج ۱۰۰ ص ۱۹۴

([۳۶۶]) بحارالانوار ج ۹۴ ص ۷۴

([۳۶۷]) بحارالانوار ج ۵۲ ص ۳۱۴ …و بعث القائم ۷ نقمة

([۳۶۸]) بحارالانوار ج ۳۶ ص ۱

([۳۶۹]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۲۰۶: باب انهم: آيات الله

([۳۷۰]) فصلت: ۵۳

([۳۷۱]) آل‏عمران: ۱۹۰ و ۱۹۱، يونس: ۲۴، روم: ۸ و…

([۳۷۲]) بحار الانوارج ۸۴ ص ۱۸۴: كما قال الشاعر…

([۳۷۳]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۳۹

([۳۷۴]) بحارالانوار ج ۷۱ ص ۳۲۳

([۳۷۵]) بحار الانوار ج ۶۹ ص ۲۹۲

([۳۷۶]) طه: ۵۰

([۳۷۷]) انعام: ۳۸، اسراء: ۴۴، فصلت: ۱۱ ـ بحارالانوار ج ۵ ص ۲۲۵ «باب الطينة و الميثاق» و ج ۲۷ ص ۲۶۱ باب ۱۶ و ۱۷

([۳۷۸]) بحار الانوار ج ۲۶ صص ۲۷۷ و ۲۸۱ و ۲۹۴

([۳۷۹]) بحارالانوار ج ۲۷ صص ۲۶۲ و ۲۸۰ و ۲۸۱

([۳۸۰]) بحارالانوار ج ۲۷ صص ۲۶۲ و ۲۸۰

([۳۸۱]) انعام: ۱۲۴

([۳۸۲]) بحار الانوار ج ۱۷ صص ۳۷۷ و ۳۷۹

([۳۸۳]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۴۲۱

([۳۸۴]) بحارالانوار ج ۱۷ صص ۳۷۳ و ۴۰۶ و ج ۲۷ ص ۲۶۶ و..

([۳۸۵]) بحار الانوار ج ۴۱ ص ۲۱۷

([۳۸۶]) نمل: ۱۶، بحارالانوار ج ۴۸ ص ۵۷

([۳۸۷]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۸

([۳۸۸]) بحارالانوار ج ۱۰۰ ص ۱۲۱

([۳۸۹]) نهج البلاغه: خطبه ۳ ، شقشقيه، بحارالانوار ج ۲۹ ص ۵۰۵

([۳۹۰]) بحارالانوار ج ۲۶ ص ۲ و ج ۲۵ ص ۲۷۰

([۳۹۱]) بحار الانوار ج ۱۰۲ ص ۱۳۰، زيازت جامعه كبيره

([۳۹۲]) بحارالانوار ج ۲۶ صص ۱۴۰ و ۱۴۱

([۳۹۳]) بحارالانوارر ج ۱۰۲ ص ۱۰۲

([۳۹۴]) بحارالانوار ج ۱۱ صص ۱۰۱ و ۱۱۶

([۳۹۵]) بحارالانوار ج ۴۸ ص ۵۶

([۳۹۶]) طه: ۵۰

([۳۹۷]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۳۹

([۳۹۸]) بحارالانوار ج ۶۹ ص ۲۹۲

([۳۹۹]) بحارالانوار ج ۷۱ ص ۳۲۳

([۴۰۰]) بحارالانوار ج ۳ ص ۲۷۰

([۴۰۱]) بحارالانوار ج ۲۸ ص ۲۹۹ و ج ۳۰ ص ۲۹۳

([۴۰۲]) بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۲

([۴۰۳]) بحارالانوار ج ۱ ص ۱۰۹

([۴۰۴]) اسراء: ۱۱۰

([۴۰۵]) روم: ۲۷

([۴۰۶]) بحارالانوار ج ۹۰ صص ۱۸۰ و ۱۸۵

([۴۰۷]) بحار الانوار ج ۱۱ ص ۲۷۰

([۴۰۸]) حج: ۵۲، يس: ۱۲، سجده: ۴

([۴۰۹]) بحارالانوار ج ۲۶ ص ۶۸

([۴۱۰]) اسراء: ۱۵

([۴۱۱]) بحارالانوار ج ۲۵ صص ۳۳۷ و ۳۸۵

([۴۱۲]) بحار الانوار ج ۲۳ ص ۱۸۸ و ۱۸۹

([۴۱۳]) بحار الانوار ج ۲۴ صص ۱۹۸ و ۱۹۹ و ج ۲۵ ص ۳۸۴

([۴۱۴]) بحارالانوار ج ۱۰۲ ص ۱۰۸

([۴۱۵]) نهج البلاغه: حكم ۱۳۱، بحارالانوار ج ۷۳ ص ۱۲۹

([۴۱۶]) ذاريات: ۵۶

([۴۱۷]) نهج البلاغه: خطبه ۱، بحارالانوار ج ۴ ص ۲۴۷

([۴۱۸]) بحارالانوار ج ۲ ص ۹۴

([۴۱۹]) انعام: ۱۱۲

([۴۲۰]) نهج البلاغه: خطبه ۱۳۸، بحارالانوار ج ۳۱ ص ۵۴۹

([۴۲۱]) بقره: ۳۰

([۴۲۲]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۴۰

([۴۲۳]) بقره: ۳۴

([۴۲۴]) نهج البلاغه: خطبه قاصعه، بحارالانوار ج ۱۴ ص ۴۶۵

([۴۲۵]) حجر: ۲۹

([۴۲۶]) بحارالانوار ج ۴۳ صص ۶ و ۷

([۴۲۷]) نور: ۳۶

([۴۲۸]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۳۲۵

([۴۲۹]) بحارالانوار ج ۳۹ ص ۱۹

([۴۳۰]) بحارالانوار ج ۳۹ ص ۱۹