نماز اعظم ارکان دین
نماز کامل ترین مراسم عبودیت
جلد پنجم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«* نماز جلد 5 صفحه 1 *»
مجلس 1
(صبح دوشنبه 2 ماه مبارك رمضان 1419 هـ ق ـ 30 / 9 / 1377)
g عبادات مقرره در شرايع صورت ملكيه عباداتند
g كمال صورت ملكيه عبادات به حدود شرعي آنها بستگي دارد
g شريعت هر زماني جامعترين و كاملترين نظام است
g پيامبر9 هم مانند امت بايد به شريعت عمل نمايد
g معصومبودن با اختيار منافات ندارد
g عبوديت بنده اظهار صفت الوهيت خداوند است
g عبوديت بنده استفاضه و استمداد از خدا است
g احترام به عبادات
«* نماز جلد 5 صفحه 2 *»
([1])مناسبت دارد كه از جهت تيمّن و تبرّك بحث، به فرمايش سيّد مرحوم افتتاح شود.
ميفرمايند: بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ الحمدللّه ربّ العالمين والسلام علي خير خلقه و مظهر لطفه محمّد وآله الطاهرين.
اما بعد پس چنين گويد بنده خاكسار و ذرّه بيمقدار محمد كاظم بن محمد قاسم الحسيني الرشتي كه چون نماز اعظم اركان دين است و اقواي اعمال مسلمين كه به قبولش ساير اعمال مقبول و عدم قبولش كل اعمال مردود، و مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتّكائي بر سرير انس چنانچه حديث نبوي9«الصلوة معراج المؤمنين» بر آن دليلي است واضح و شاهدي است روشن، پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.
الحمدللّه تا به اينجا توفيق داشتهايم و مباحثي را عرض كردهام از جمله كمال توجه به قلب در نماز، حضور قلب و اخلاص در عبادت را بيان كردم. بحث اخير اين بود كه اخلاص و حضور قلب در عبادت به چه معني است؛ و گويا مباحث لازم عرض شد.
«* نماز جلد 5 صفحه 3 *»
خواستم از اين عبارت بگذرم اما متذكر شدم كه اخلاص و حضور قلب مسأله بسيار بزرگي است و مورد اتفاق همه اهل اديان است كه در عبادت بايد اخلاص و حضور قلب باشد و به منزله روح عمل است و عباداتي كه در هر شريعت از شرايع آسماني دستور داده شده صورت عبادت است.
و چون يك مرحله از مراحل وجودي ما مرحله مُلكي و اين عالم جسم و اعراض است از اين جهت عبادات، همه، خواه و ناخواه داراي صورت مُلكيه است. يعني مطابق اين عالم است و با ظاهر اين عالم مناسبت دارد، هر عبادتي اگر نماز، روزه، حج و يا ذِكر است صورت ملكيه دارد كه با مرحله ملكي ما اتيان ميشود و معلوم است كه همه صورت ظاهري دارند كه متعلَّق اوامر الهيه هستند.
و منهيّات هم مثل اوامرند. پس چنانكه اخلاص و حضور قلب در عبادات و متعلقات عمل باعث كمال عمل و بلكه روح عملند، در منهيات هم همانطور است كه بنده وقتي معصيت را ترك ميكند، چون منهي الهي است، در ترك معصيت هم بايد اخلاص و حضور قلب باشد و بنده بايد بداند كه چرا معصيت را ترك ميكند. معصيت مبعِّد بنده از ساحت قدس الهي است، چنانكه طاعت مقرِّب بنده به ساحت قدس الهي است.
پس چنانكه طاعت صورتي دارد، معصيت هم صورتي دارد كه بايد ترك شود. ترك معصيت هم صورتي است كه فعل است، نه اينكه ترك، امر عدمي باشد آنچنان كه در اصول فقه مطرح كردهاند و قبلاً توضيح دادهام. پس ترك معصيت هم فعل است، به دليل اينكه گفته ميشود تَرَكَ، يَترُكُ، تاركٌ، متروكٌ و همچنين ساير مشتقاتي كه براي ترك وجود دارد.
پس چنانكه طاعات به حسب خودشان افعالند، ترك معصيت هم فعل است و خواه و ناخواه صورتي دارد مناسب اين عالم كه عالم اعراض است و بايد اتيان شود. طاعات و ترك معاصي بندگان در صورتها و اعراض و صفاتي به حسب اين عالم تحقق مييابند.
«* نماز جلد 5 صفحه 4 *»
پس متعلقات اوامر و نواهي الهيه كه مجموعه آنها را طاعات ميگويند داراي صورت مُلكيه است و كمال صورت ملكيه بستگي دارد به حدود و شرايط مقرر در شريعت. صورت نوعيه و صورت شرعيه عمل، همان است كه در شريعت مقرر شده و از اين جهت نبايد در عبادات يك مو پس و پيش شود. پس چنانكه در باره خود نماز بايد به دستور حق تعالي رفتار كنيم، در جزئيات نماز هم بايد طبق دستور حق تعالي عمل نماييم.
ظاهراً اين حديث از عامه است و از طريق شيعه روايت نشده كه رسول اللّه9 فرمودهاند: صَلّوا كما رأيتُموني اُصلّي([2]) اين حديث در فقه و اصول شايع است و فقهاء آن را مطرح ميكنند. مقصود از اين حديث آنست كه بايد جميع حدود نماز مطابق باشد با آنچه رسول خدا9 در احاديث خود و يا در مقام فعل و عمل تعليم فرمودهاند، تفاوت نميكند، جزئي يا كلي طاعت، تمام بايد مطابق دستور باشد.
پس صورت ظاهريه و ملكيه عمل و طاعت وقتي به كمال خود ميرسد كه با حدود و شرائط مقرره در شريعت مطابق باشد. اگر شرائط است، و به اصطلاح فقهاي متقدم «مقدمات» و «مقارنات» است. و چون نازل كننده شريعت خداوند است همه اعمال بايد به دستور شريعت باشد. «شريعت» رفتار و كردار و منهاج و نظام و دستور است، طاعاتي است كه از طرف حق تعالي در شرايع مقدسه نازل شده و به حسب خودش در هر عصري كامل و جامع و تمام است. اگر چه بالنسبه شريعت رسول خدا9 كاملترين و جامعترين و تمامترين شرايع الهيه است كه به حسب اقتضاي زمان و اهل زمان وضع شده است. شريعت پيامبر ما شريعت آخرالزمان است چون پيامبر ما خاتِم و خاتَم الانبياء بودند؛ از اين جهت ايشان را رسول آخرالزمان ناميدند.
«* نماز جلد 5 صفحه 5 *»
خيليها گمان ميكنند كه مراد از آخرالزمان اواخر غيبت كبري است. البته در بعضي روايات آخرالزمان به اواخر غيبت كبري اطلاق شده بهخصوص در رواياتي كه از علائم ظهور خبر ميدهند چه علائم قريبه و حتميه و چه علائم بعيده كه پي در پي ظاهر ميشود و ظهور مؤخر خواهد بود. در بعضي روايات آخرالزمان ميفرمايند و به آن دوره مربوط ميشود.
اما در بحثهاي شرايع و نبوتها و رسالتهاي الهيه، مقصود از رسول آخرالزمان رسول ما9 است كه به وجود مبارك حضرت و نبوت حضرت، نبوت و شريعت ختم شد. پس چون شريعت حضرت به آخرالزمان مربوط ميشود از اين جهت اقتضاي زمان اين است كه شريعت حضرت در نهايت كمال و جامعيت و تماميت باشد و الحمد للّه اينچنين است، و قرآن كتاب حضرت باشد كه به آخرالزمان مربوط است.
پس شريعت حضرت از تمام شرايع جامعتر و كاملتر است. اما وقتي خود شريعت را در نظر بگيريم، نه نسبت سنجي بين زمانها، بلكه هر شريعتي كه از آسمان براي پيامبري نازل ميشده و دستوراتي داشته، به حسب خودش براي اهل زمان خودش جامعترين و كاملترين نظامها بوده است.
پس هر عبادتي كه براي اهل هر شريعت از آسمان نازل شده به حسب خودش جامع و كامل است. از اين جهت در همه زمانها، مثل اين زمان، اهل آن زمان ميبايست صد در صد پيرو انبيائشان باشند، مطابق دستور مو به مو رفتار كنند. مسأله خيلي مهمي است و ديگران به آن كمتر توجه دارند.
پس وقتي عبادت به حسب صورت مُلكي خود كامل و تمام است كه مطابق شريعت الهي باشد. چون نازلكننده شرايع خداست بر نبي هر زمان و شريعت ما بر پيغمبري9 نازل شد كه آن پيغمبر هم در درجه اول بايد به آن عمل كند و بايد عبوديت را اظهار نمايد به عمل كردن به جميع طاعات و ترك جميع معاصي.
«* نماز جلد 5 صفحه 6 *»
از اين جهت جميع خطابها كه در قرآن به حضرت است از اين بابت است، و اين خطابها تنها براي تعليم به امت نيست بلكه خود حضرت هم به عمل به عبادات مأمور است و از او هم خداوند ترك معاصي را خواسته است، مثل اينكه ميفرمايد: اَقمِ الصّلوة([3]) يعني يا رسول اللّه نماز را بهپادار و حتي آنكه خدا آن حضرت را نهي فرموده از آنچه كه امت را از آن نهي ميفرمايد، و يا نهيهاي كراهتي مثل آنكه ميفرمايد: و لاتَجعلْ يدَك مغلولةً الي عنقك و لاتَبسُطها كلَّ البسط([4]) كه به حسب ظاهر از نواهي ارشادي است. يعني نه خيلي دستت را ببند و نه خيلي در انفاق باز بگذار.
اينها خطابهايي است كه چنانكه شامل امت است، در درجه اول شامل رسول اللّه9 است، ايشان در درجه اول به همه تكاليف مكلفاند همانطور كه به ايشان امر ميشود، نهي هم ميشود، رسماً نهي است.
كسي نگويد معصوم است. معصوم بودن معنايش مجبور بودن نيست كه در او اختيار نباشد. عصمت او، او را مجبور نميكند كه هميشه در طاعت باشد، بلكه براي او هم معصيت ممكن است از اين جهت خداوند او را هم از معصيت نهي ميكند و چنانكه براي او طاعت ممكن است به طاعت امر ميشود. اگر كسي متمكن از عبادت نباشد به آن طاعت نميشود گفت، اسمش طاعت نميشود.
ما آن بزرگوار را از ميان خلق اولين و آخرين اَعبد خلق و اَطوع خلق ميدانيم. يعني عبادتش از همه عبادات كاملتر، خالصتر است و آن حضرت از همه مطيعتر است. خودِ اقرار به اين مطلب كه محمّد و آل محمّد: اطوع و اعبد و اقرب خلق الي اللّه هستند اقرار به مختار بودن ايشان است. طاعات مقرِّب است، اگر انسان طاعت بهجا آورد تقرب ميجويد و اگر معصيت كرد دور ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 7 *»
پس طاعات براي همه بندگان مقرِّبات و معاصي براي همه بندگان مبعِّدات است، از اين جهت هيچ تفاوتي براي بندگان خدا نميكند، خدا همانطور كه از زيد، عمرو و بكر و ساير بندگان عبادت خواسته از محمّد و آل محمّد: هم عبادت و اطاعت خواسته و چنانكه طاعات را براي بندگان مقرِّب و معصيت را مبعِّد قرار داده، براي آن بزرگواران هم همينطور قرار داده است.
خود وجود مبارك رسول اللّه9 فرموده: واللّهِ ما من شيء يُقرِّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شيء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه([5]) به خدا سوگند هيچ چيزي كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور سازد نماند مگر اينكه شما را به عمل به آن امر كردم و همچنين هيچ چيزي شما را به جهنم نزديك نميكند و از بهشت دور نميسازد مگر آنكه شما را از آن نهي كردم.
و از فرمايشهاي حضرت امير7 است كه ميفرمايد: هيچ چيزي را به شما دستور ندادم مگر آنكه در عمل به آن بر شما سبقت گرفتم و شما را نهي نكردم از كارهايي مگر اينكه در پرهيز از آن بر شما سبقت گرفتم([6]) يعني طاعات براي من هم مقرّب است و معاصي براي من هم مبعّد است و خصوصيت ايشان اين است كه ايشان خالصترين خلقند و به حسب صورت ملكيه هم عبادتشان كاملترين عبادات است چنانكه در باطن و معنويت، كاملترين عبادت است و اينها اقتضاي علم و معرفتشان است. آنطور كه خدا را شناختهاند اقتضاء ميكند كه چنين عباداتي داشته باشند، رسول خدا9 فرمودند: لَضربةُ عليّ7 يومَ الخندق افضلُ من عبادة الثقلين.([7])
«* نماز جلد 5 صفحه 8 *»
آيا عبادات ديگر حضرت اينطور نبوده است؟ چرا، همه عبادت حضرت اين چنين است، تمام عبادات حضرت افضل است، اصلاً با ساير خلق قياس نميشود تا افضل گفته شود. اين تعبيرها به حسب عالم ماست، به حسب اشتراك عالم خلقي است، چون همه خلقيم و ايشان هم خلقند، از اين جهت تعبير «افضل» و يا ساير صيغههاي تفضيلي مثل اقرب، اعبد، اطوع و احبّ الي اللّه در باره ايشان گفته ميشود.
پس عبادت يك صورت مُلكيه دارد كه به دستور حقتعالي است كه معبود حقيقي است و با شؤونات الوهيت مناسبت دارد. عبادت، خدمتگزاري به صفت الوهيت است، بندگان در هر طبقه و درجه كه عبادت ميكنند در واقع كمال، جلال و جمال و صفت الوهيت را اظهار ميكنند. چون در برابر عبد بايد معبود باشد و وجود عبد لازمهاش بودن معبود است.
تا انسان در برابر عزيز ذلت نشان ندهد به او ذليل نميگويند، بايد عزيزي در مقابل باشد و به مقتضاي آن عزت، در اين بنده ذلت ديده شود. عبد هم يعني فقير، خوار، بيچاره و مستمند.
از اين جهت امام صادق7 در جواب هشام كه پرسيد آيا «اللّه» مشتق است يا نه؟ فرمود: اللّه مشتق از «اله» است و اِله يقتضي مألوهاً([8]) و اِله يعني معبود. پس در مقابلِ عبد، بايد شأني از شؤونات حقتعالي باشد تا اين ذلت و عبادت به مقتضاي آن ظاهر شود.
امام جواد7 ميفرمايد: مَن اَصغي الي ناطق فقد عبده([9]) وقتي سخنگو سخن ميگويد، چه موقع انسان براي نطق او عزت قائل شده و سر نطق او عزت گذارده؟ وقتي اصغاء كند، «اصغاء» يعني اظهار ذلت كه بدان واسطه نطق عزت پيدا ميكند. عزت نطق به اين است كه انسان به تمام وجودش گوش باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 9 *»
اگر مستمع اعتناء نكند، توجه نكند و صورتش را اين طرف و آن طرف كند نشان اين است كه اين نطقْ براي او عزت ندارد و براي اين سخنگو حرمتي قائل نيست به دليل اينكه چرت ميزند، در اين وقت دلش توجه ندارد اگر چه گوش ميشنود؛ اينها را اصغاء نميگويند.
پس معناي اصغاء به همه وجود گوش دادن و دل دادن است كه اظهار ذلت در برابر نطق است. چه وقت نطق عزت مييابد؟ وقتي مستمع كاملاً گوش باشد. «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد». پس اصغاء، اظهار ذلت در برابر نطق است.
در روايات نمونههاي آن وارد شده، در فرمايشهاي حضرت امير7 است كه: مَن قضي حقَّ مَن لايَقضي حقَّه فقد عبده([10]) كسي كه ادا كند حقوق كسي را كه حق او را رعايت نكرده، او را عبادت كرده است يعني در مقابل او بيجهت خوار و ذليل شده است. وقتي كسي حقوق كسي را ادا نميكند، اين ميتواند حقوق او را ادا نكند و وظيفه ندارد كه ادا كند، اگر ادا كند خود را ذليل كرده است.
پس عبوديت اظهار ذلت است و خواه و ناخواه در برابر آن يك حيث و مقامي پيدا ميشود كه عزت مييابد و آن حيث را معبوديت ميگويند و آن حيثِ معبود براي بنده است.
ما هم با عبادت خود صفت الوهيت حق تعالي را اظهار ميكنيم، به ذلت خودمان، عزتِ مقام معبوديت خدا را نشان ميدهيم، همچنين به فاقه خودمان غناي او را ظاهر ميسازيم، به فقر خود بينيازي او را و به نيستي و فناء و نابودي خودمان، بود و دوام او را اظهار ميكنيم.
اللّهم اني اسألك من سلطانك بادومه و كلّ سلطانك دائم([11]) چون سلطنت حق تعالي دائمي است، مسكنت و عبوديت و فقر ما هم بايد دائمي باشد. بنده در دنيا، برزخ و
«* نماز جلد 5 صفحه 10 *»
آخرت عبد و فقير است، هرچه دارد از افاضه حق تعالي است و عبوديت، پيش كشيدن و آماده كردن ظرف استمداد و استفاضه است. هرچه بيشتر عبادت كنيم، يعني خدايا نياز ما بيشتر و غناي تو بيشتر است.
آن وقت محمّد و آل محمّد: عبوديتشان ابدي و ازلي است، خداوند ميفرمايد: قل اِن كان للرّحمن ولد فانا اوّلُ العابدين([12]) عبوديتشان دائمي است، از هر جا كه سابقه خلقي داشتهاند عبوديت به حقيقت معنا همراهش بوده است. اين بزرگواران به همه وجودشان اظهار فقر و فاقه داشتهاند و هميشه ظرف استفاضه و استمداد خود را خالي خالي و تهي به درگاه حضرت حق ارائه ميدادند.
و چون قرار حق تعالي اين است كه هر كس ظرف خالي بياورد پر كند و خالي برنگرداند، حال هر چه ظرف بيشتر تهي باشد و بيشتر جا بگيرد، عطا و كرم خدا هم نهايت ندارد، طوري است كه و لا تزيده كثرةُ العطاء الا جوداً و كرماً([13]) يعني بسياري بخشش اضافه نميكند در خداوند مگر جود و كرم بيشتر را.
هرچه ظرف خاليتر، تهيتر و بزرگتر باشد نشانه ميزان صداقت و خلوص بنده است كه به فقر و فاقه و نابودي خود بيشتر پي برده است، و به عطاء، بخشش و لطف بينهايت حق تعالي مطمئنتر شده است.
ميفرمايد: و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون([14]) اصلاً غايت از خلقت همين است كه بندگان به نقطه ضعف و احتياج خود بيشتر پي ببرند و از جود و كرم و لطف بينهايت حق تعالي بيشتر آگاه شوند، «من نكردم خلق تا سودي كنم» خدا از چه كسي سود ببرد؟ «بلكه تا بر بندگان جودي كنم» اين است اصل مقصد الهي كه كرمش مورد پيدا
«* نماز جلد 5 صفحه 11 *»
ميكند و عبوديت براي همين است و از ما هم نخواستهاند مگر عبوديت را. خداوند همه ما را متذكر كند كه در هر حال از ما نخواستهاند مگر عبوديت را، فقط عبوديت.
پس بنده خيلي بايد به عبادات مقرّره كه همه مقرِّبات هستند اهميت دهد، خيلي بايد قدر عبادت را بداند، به خود عبادت حرمت گذارد نه اينكه براي عبادتِ خودش ارزش قائل شود، هميشه خود را مقصر بداند، بلكه براي خود عبادت احترام قائل شود.
در حديثي ميفرمايد شما كه عبادت خود را سبك ميشمريد و از اين بار تكليف خسته هستيد و ميخواهيد زودتر زمين گذاريد مثل نماز خواندن بعضي، چه توقع داريد كه براي اين عبادت سرسري خداوند به شما توجه بفرمايد و براي شما قرب فراهم شود؛ و اعظم پاداشها و نتايج عبادت، قرب به درگاه الهي است. قرب به درگاه حق تعالي مگر مطلب كوچك و كمي است! اعظم رغبات است كه اولياي خدا تشنه و مشتاق آن بودهاند، همين كه خدا از ايشان خوشنود باشد در بهشت يا در جهنم، در هر جا باشند. در رفاه و راحت يا در سختي و بلا باشند، برايشان فرق نميكرده است، اينها مطرح نبوده، قرب مطرح بوده است.
وقتي براي خود عبادت ارزش قائل باشيم، ميبينيم آنطور كه بايسته و شايسته است نميتوانيم حقش را رعايت و حدودش را مواظبت كنيم و آن وقت است كه براي ما انكسار و شرمندگي فراهم ميشود و خود اين شرمندگي باعث قرب بيشتر ميگردد و مقتضي ميشود كه خداوند به رحمت آيد و به فضل و كرمش عبادات ناقص ما را بپذيرد.
اول ماه مبارك رمضان است، خداوند اين ماه را ماه آمرزش و رحمت و عنايت و بركت و توفيق براي ما قرار دهد، ماهي كه خدا از ما راضي باشد و آقا بقية اللّه دست ما را بگيرند و به درگاه قرب خدا كه خودشان قرب خدا هستند برسانند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 12 *»
مجلس 2
(صبح سهشنبه 3 ماه مبارك رمضان 1419 هـ ق)
g تكامل شرايع و كاملترين آنها
g تناسب عبوديت با ظهور الوهيت خداوند
g نياز بشر به هدايت حجتهاي الهي
g هماهنگي تكامل شرايع با تكامل انسانها
g انتشار مذهب شيعه در زمان امام صادق7
g دليل كمال شرايع مأموربودن پيامبران به عمل به آنهاست
g در بُعد شريعت «نماز» عمود دين و جامع مراتب عبوديت است
g نماز حقيقي نماز حجت خدا است و نماز ما صورت نماز است
«* نماز جلد 5 صفحه 13 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم، و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.
بحث در اخلاص و توجه قلب در عبادت است و از مباحثي كه داشتيم اجمالاً به اين نتيجه رسيديم كه چنانكه «نماز» در بُعد عبادي دين ركن است، «اخلاص» و «توجه قلب» در نماز هم ركنِ اين ركن است؛ و كمال اين عبادت مثل ساير عبادات به درجه اخلاص و توجه قلب بستگي دارد.
دانستيم براي عبادات يك صورت شهاديه و مُلكيه است كه عبارت است از حدود مقرره در شريعت، كه در شريعتِ هر زمان عبادات مقررهاي با حدودي مشخص و معين بوده است.
و چون از طرف حقتعالي اعلام ميشد و بر رسول وقت نازل ميگرديد از اين جهت يقين داريم كه آن عبادات با آن صورتهاي مقرره، كاملترين مراتب عبوديت بوده براي هر عصري، نسبت به هر رعيت و امتي كه بر آنها صاحب شريعتي مبعوث ميشده اگر چه وقتي شرايع را نسبت به يكديگر بسنجيم مييابيم كه شرايع رو به تكامل بوده و هر شريعت بعدي تكاملِ شريعت قبل بوده تا شريعت رسول اللّه9 كه جامعترين و
«* نماز جلد 5 صفحه 14 *»
كاملترين شريعتهاست؛ و حدود مقرره براي عبادات هم جامعترين حدود و صورتهاست كه از طرف حق تعالي نازل ميشده است.
پس حق تعالي كه نازل كننده شريعت است، ترتيب شريعت و آداب عبوديت را آنطور كه ميپسنديده مقرر ميفرموده است.
در اين مطلب شكي نيست و توضيح بيشتر هم لازم ندارد كه چون عبوديت مقصود از آفرينش بوده است خداوند از بندگان همان را خواسته است و عبوديت در عرصه شهاده و عالم مُلك معلوم است كه به همين صورتهاي شهادي و حدود ملكي بايد بهجا آورده شود. چنانكه نماز، روزه، حج، جهاد، انفاق و امثال اين عبادات، همه صورتهاي شهاديه و ملكيه دارد كه در اين عالم اعراض و در همين بدن ملكي ما و آنچه متعلق به ماست بايد اين عبادات صورت بگيرد.
پس چون خداوند از بندگانش عبوديت خواسته و عبوديتها به صورتها وقوع مييابند پس آن صورتهايي را براي هر شريعتي برميگزيند كه كاملاً با اين مقصد كه عبوديت باشد مناسبت داشته باشند و در هر زمان با ظهور صفت الوهيت حق تعالي مناسب باشند. چون خداي متعال معبود به حق است و غير او هر معبودي زائل و باطل است.
معبود حقيقي كه شايسته عبادت است حق تعالي است و اين مفاد اسم شريف جلاله يعني «اللّه» است كه از جميع شؤونات الوهيتِ حق تعالي گزارش دارد. شؤونات الوهيت عبارتند از كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت حق تعالي و «اللّه» بالنسبه به همه اسماء برتري دارد و همه اسماء بالنسبه به «اللّه» پايينترند بهطوري كه همه اسماء و صفات، صفت و خبر «اللّه» قرار ميگيرند و «اللّه» مبتداي همه واقع ميشود، گفته ميشود: اللّهُ رحمن، اللّهُ رحيم، اللّهُ كريم، همه براي اللّه، صفت و خبر واقع ميشوند.
«* نماز جلد 5 صفحه 15 *»
و معلوم است كه مقام صفت و خبر بعد از موصوف و مبتداست، و رتبه صفت و خبر از موصوف و مبتدا متأخر است. مثل زيدٌ قائمٌ كه قائمٌ صفت و خبر زيد است و رتبةً از زيد متأخر است.
پس جميع اسماءاللّه رتبةً از اسم «اللّه» متأخرند از اين جهت از آن به اسم «جلاله» تعبير ميآورند و گزارش از جميع مراتب بزرگي حق تعالي است كه شامل: بزرگي ظاهري كه كبريائيت است، بزرگي معنوي كه عظمت است، بزرگي برتري كه جلال است و بزرگي به معني پاكي و پاكيزگي حق تعالي كه مقام بهاء و سبوحيت حق تعالي است؛ و خدا به اين بزرگيها در اسم «اللّه» توصيف ميشود.
خداوند كه به صفت الوهيت آشكار شده و همه بندگان براي احترام او با احترام گزاردن و توجه كردن به مقام و شؤون اين صفت، در مقام عبوديت بر ميآيند؛ كه اين اظهار عبوديت در واقع تعظيم و تجليل از صفت الوهيت است. و چون خود راه نميبردند كه چگونه از الوهيت حق تعالي تعظيم كنند از اين جهت خداوند راه و روش آن را به ايشان تعليم فرمود.
و ديروز عرض كردم كه هشام از امام صادق7 سؤال ميكند آيا «اللّه» مشتق است يا نه؟ فرمودند: آري «اللّه» مشتق از اَلِهَ است و «اِله» معبود بودن حق تعالي را اقتضاء ميكند، اللّه از صفت الوهيت حق تعالي گزارش است كه همان معبود بودن اوست كه شايسته معبوديت است.
تمام بندگان در هر درجهاي كه باشند شأنشان عبوديت است؛ يعني احترام و تعظيم و تكريم از صفت الوهيت، و ظهور حق تعالي به الوهيت. و همه خلق به هدايت انبياء نيازمندند ولي خداوند خلقت حجتهاي خود را طوري قرار داده است كه به هدايت غير نيازمند نيستند. خداوند آنها را به عنايت خاص خود بدون هادي هدايت ميكند از اين جهت همه حجتهاي خدا را «مهديّون» ميگوييم كه بالنسبه به خلق «هادين» هستند، خودشان به عنايت خاصّ حق تعالي همه مهدي هستند.
«* نماز جلد 5 صفحه 16 *»
بشرهاي معمولي با اينكه به فطرت و به عقل مجهّزند، و فطرت و عقل به حسب اقتضاي خودشان براي نجات بشر كافي هستند، اما چون طور و طرز آفرينش بشر با انبياء و حجج فرق ميكند، پس نميتوانند از انبياء بينياز باشند ولي نظر به اينكه به فطرت و عقل مجهزند اجابت دعوت انبياء براي آنها آسان ميشود زيرا دعوت پيغمبران را با مقتضاي فطرت و عقل هماهنگ مييابند.
و اين همان تعبيري است كه امام صادق7 فرمودند: ثبتتِ المعرفة في قلوبهم و نَسوا الموقف و سيذكرونه يوماً([15]) آنچه در دورههاي ذر براي بشرها روشن شد و معرفت ثابت شد، بعد در اين دوره دنيايي كه آمدند آنها را فراموش كردند، و سيذكرونه يوماً و بهزودي آن را به ياد ميآورند كه دعوت انبياء و حجج همان يادآوري است. آن حجتي كه براي هر كس مقرر شده بهزودي او را هدايت ميكند و به آنچه از معارف كه بايد او را برساند، ميرساند.
پس بشرها به هدايت پيغمبران نيازمند هستند و چون خداوند متعال عادل است ميفرمايد: و ما كنّا معذِّبين حتي نَبعثَ رسولا([16]) ما عذاب كننده نيستيم تا اين كه پيغمبري را بفرستيم؛ يعني با اينكه در انسان فطرت و عقل قرار داديم ولي تا پيامبر نفرستيم عذاب نميكنيم و در روايات هم فرمودهاند كه عقل، حجت باطن است و واقعاً عقلِ سالم و خالص، با نبي و حجتِ ظاهرْ هماهنگ است.
امام كاظم7 ميفرمايد: انّ للّه علي الناس حجّتَين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرّسل و الانبياء و الائمة: و اما الباطنة فالعقول.([17]) همانا براي خداوند بر مردم دو حجت است: حجت ظاهره كه رسولان و انبياء و امامان: باشند و حجت باطنه كه عقولند.
«* نماز جلد 5 صفحه 17 *»
بزرگان ما اعلياللّه مقامهم اين مطلب را تثبيت ميكنند كه عقل ـ مِنحيث هوعقل ـ طوري است كه به هر چه حكم كند، شريعت هم به همان حكم ميكند. ميان مقتضاي عقل و شرع يك مو اختلاف نيست، حجت ظاهر، شرع را ميآورد و آن را بيان ميكند و حجت باطن هم همينطور است.
اما چون بشر مبتلاست به طبايع و جهالت و فراموش كردن موقفِ معارف، از اين جهت به هدايت انبياء نيازمند ميشود و چون آن هدايت را با مقتضاي فطرت و عقلش موافق و مطابق مييابد، از اين جهت اطاعت انبياء بر او آسان ميشود و خداوند پاداش اين اطاعت را جزاي خير قرار ميدهد يعني او را هدايت ميكند و اسباب هدايت را هم براي او فراهم ميسازد، توفيق اجابت را هم كرامت ميكند و آن را براي بنده آسان ميگرداند؛ و خود اين احسانِ حق تعالي است.
بندگان كه طلبكار نبودند، همان احسان است كه منّت ابتدائي است، بعد كه توفيق اجابت ميدهد، جزاي اين اجابت را كه همان احسان حق تعالي بود به او ميدهد و در قرآن نازل ميفرمايد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان([18]) امام ميفرمايند: جزاي كسي كه خدا به او احسان كرده به هدايت و توحيد و او را موفّق كرده به اقرار به توحيد، جزاي اين احسان، آيا غير آن است كه او را به بهشت ببرد؟([19]) احسان فوق احسان و تفضل فوق تفضل است.
از اين جهت در دعاها وارد شده كه: اذ جميعُ احسانك تفضّل و اذ كل نعمك ابتداء([20]) خدايا جميع احسان تو از باب تفضل و جود و كرم توست و تمام نعمتهاي تو ابتدائي است و همچنين در دعا وارد شده كه: منّتُك ابتداء و عفوك تفضل([21]) منت تو
«* نماز جلد 5 صفحه 18 *»
ابتدائي است و گذشت تو تفضل است. يعني منت تو بدون تقاضا و استحقاق و اقتضاي ماست، به ما كرامت كردهاي.
پس بشر به هدايت نيازمند است و از اين جهت خداوند به فضل و كرمش در قرآن نازل فرموده: و ما كنّا معذّبين حتي نبعث رسولا يعني تا هنگامي كه رسولي نفرستيم اگر بنده بر خلاف فطرت و عقل سلوك كرد ما او را مؤاخذه نميكنيم، عذابش نميكنيم، با اينكه عقل و فطرت حجت خداست و بشري نيست كه آنها را نداشته باشد.
البته كساني كه مستضعفند، خرف شدهاند يا ديوانهاند و يا طفلند مستثني ميباشند زيرا زمينه ظهور فطرت و عقل در آنها نيست. نه اينكه نداشته باشند، در قوه دارند. وقتي عقلشان فعال شد و زمينه فراهم شد آن وقت مكلف ميشوند.
خلاصه با اينكه فطرت و عقل در انسان هست اما خداوند از باب كرم و جود ميفرمايد ما عذاب كننده بشر نيستيم اگر به مقتضاي عقل و فطرت سلوك نكند تا اين كه پيامبر بفرستيم كه فطرت را بيدار كند، عقل را تحريك كند.
اميرالمؤمنين7 در بيان هدف و مقصد از بعثت پيغمبران همين مطلب را ميفرمايند، از جمله ميفرمايد: فبعث فيهم رسلَه و واتر اليهم انبياءه… و يُثيروا لهم دفائن العقول([22]) از جمله كارهاي انبياء همين است كه دفينههاي عقلي را اثاره ميكنند، مثل زارع كه زمين را شخم ميزند، و با پاشيدن بذر، آنچه در كمون خاك بالقوه است به فعليت ميرساند پيغمبران هم دفائن عقلي را، آنچه در وجود بشر از مقتضيات عقل موجود است مثل اين كه شخم بزنند همه را استخراج ميكنند.
پس مقصود اين است كه راههاي عبوديت را حق تعالي به خلق تعليم ميدهد و نازل ميكند و هر زمان آنطور كه اقتضاء ميكرده است، ذلت در برابر جلوه حق تعالي به الوهيت كه همان صورتهاي ملكيه عبادات در هر زمان نسبت به اهل آن زمان كه
«* نماز جلد 5 صفحه 19 *»
كاملترين و جامعترين شؤونات عبوديت نسبت به اقتضاي وجوديشان بوده است، تنظيم ميشده است.
پس چون شرايع از طرف حق تعالي بوده از اين جهت نسبت به زمان و اهل زمان نقصان نداشته است، نه نسبت به خود شرايع زيرا بشر در استكمال است. پس در هر زمان شريعت كاملتر را اقتضاء ميكند تا برسد به شريعت رسول ما9 كه كاملترين شرايع است. اين يك مسأله كه به توضيح نياز ندارد.
اما قسمت ديگر بحث آن است كه چون شريعت بر رسول آن زمان نازل ميشود، پس رسول هر زمان كاملترين اهل آن زمان است. در حديث است كه خداوند مبعوث نميفرمايد پيامبري را بر امتي مگر آنكه عقل او را كاملترين عقلها قرار ميدهد.([23]) پس چون عقل هر پيغمبري كاملتر و جامعتر است، شريعت بر او نازل ميشود و او قابل تلقي وحي و اخذ شريعت از مقام مشيت الهي ميگردد.
بنابراين آيا اين شريعت را فقط براي رعيتش ميآورد و يا خودش هم مكلّف است كه به آن عمل كند؟ عرض كردم انبياء هم مثل امّتشان به همان شريعت موظف و مكلفند. هيچ تفاوت نميكند آنها هم به حسب مقام و رتبهشان به عمل كردن اوامر و ترك نواهي مأمور هستند. خداوند در قرآن حتي پيامبرش را امر و نهي ميفرمايد.
البته به حسب برخي روايات بعضي موارد كه خطاب ميفرمايد از قبيل: ايّاك اعني و اسمعي يا جاره([24]) است، ظاهراً خطاب به رسول خدا است اما گوشه به امت است، «به در ميگويم كه ديوار بشنو» در زبان فارسي مَثَل كاملاً مطابق نداريم جز همين مثل كه البته مقصود و مطلوب بهدست ميآيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 20 *»
بعضي از آيات قرآن، تنزيل آن خاصّ است اما تأويل و مراد عامّ است. مثل مواردي كه خطاب به رسول خداست و مراد امتند، در اينطور موارد تنزيل خاص و تأويل عام است، تأويلِ در مقابل تنزيل، يعني مراد و مصداق عام است. اين فرمايشها سر جايش محفوظ است اما در اين مطلب كه پيامبر مثل امت به شريعت مكلف بوده و به اين آيين متدين ميباشد، شكي نيست. انبياء با آن مقام كمالي كه داشتهاند كه بالنسبه به رعيت فوق الكمال براي ايشان بوده است، به شريعت خود مكلف بودهاند.
و چون كمال در سطح عمومي بوده كه اين شريعت را اقتضاء كرده است و آن بزرگوار9 فوق الكمال بوده، از اين جهت همين شريعت دين او هم بوده و به همين حدود شريعت مأمور بوده و ميبايست به آنها عمل نمايد.
اين حديث از طريق عامه است و در ميان شيعه بسيار شايع شده كه رسول خدا9 فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي يعني از نظر حدود شهادي و صورت ملكي، نمازي كه پيامبر ميخواندند، با نماز ديگران يكي است، فرق نميكند همان ركوع و سجود و اذكار و حدود را دارد، همان نقش است، همينطور روزه و حج و عبادات ديگر.
بهخصوص حجة الوداع را اعلام فرمودند، براي جهاتي، از جمله براي اينكه حدود حج را تعليم بفرمايند از اين جهت در همهجا، در عرفات، در مشعر، در مني و در مسجد الحرام خصوصيات حج را بيان ميفرمودند. اگرچه بعد خلفاي غاصب در آن تغييرات دادند تا اينكه در زمان امام صادق7 شيعه به بركت تعاليم امام7 با تمام حدود و رسوم حج آشنا شد و از آن زمان شيعه در بسياري از مسائل از جهالت خارج گرديد.
چون تا آن موقع تقيه شديد بود. اميرالمؤمنين و امام مجتبي8 كه معلوم است در تقيه شديد بودند و حضرت سيدالشهداء7 تا قبل از شهادتشان كاملاً در تقيه بودند، بعد امام سجاد7 در تقيه شديد بودند.
«* نماز جلد 5 صفحه 21 *»
اما زمان امام باقر7 و بهخصوص زمان امام صادق7 خداوند براي شيعه فرج كرامت كرد تا اين كه توانستند با احكام شرعي آشنايي بيابند. مذهب ما كه مذهب جعفري است از اين جهت است كه سنت رسول اللّه9 در آن مدت تغيير يافته بود و كم بودند شيعياني كه وظيفهشان را بدانند بهخصوص در مسأله حج تا اينكه لطف خدا شامل حال شيعه گرديد و به وسيله تعاليم حضرت صادق7 شيعه با سنن حضرت آشنا شد، از اين جهت مذهب شيعه، مذهب حضرت صادق7 شد.
الآن در مدينه بچههاي شيعه به مدارس اهل سنت كه ميروند از ابتدا كه ميخواهند به آنها وضو و نماز ياد دهند بر مسلك سنيها ياد ميدهند. اگر پدر و مادرهايشان متذكرشان نكنند و جرأت هم نميكنند زيرا اگر در كلاسها بفهمند اينها شيعه هستند به آنها بياعتنائي ميكنند، رافضي، رافضي ميگويند، معلمها به آنها نمره نميدهند. اين مشكلات فراهم ميشود.
آن زمانها هم همينطور بوده است. بهواسطه اختلاط با اهل سنت از مواعظ و تعاليم ائمه: خيلي كم آگاهي داشتهاند، كم بودهاند آگاهان از سنت حضرت رسول9 تا خدا خواست در زمان امام باقر و امام صادق8شيعه از مراسم عبوديت و مذهب آگاهي كامل يافت و با سنت رسول اللّه9 آشنا شدند.
مقصود اين است كه خود پيغمبر به آداب شرعيه موظف و مكلف است يعني حدود شريعت و صورتهاي ملكيه را بايد اجرا كند، او هم بايد همين نماز را بخواند و همينطور به ساير عبادات از روزه و حج و ساير اعمال كه همه داراي حدود ملكيه و صورتهاي شهاديه است عمل نمايد.
اينها مقدمه بود براي اين نكته كه عرض كردم پيامبري كه به كمال رسيده، مثل پيغمبر ما9 در اين شريعت، با داشتن آن حد از كمال ميخواهد به درگاه حق تعالي
«* نماز جلد 5 صفحه 22 *»
عبوديت اظهار كند و از صفت الوهيت تعظيم كند و به مقتضاي معبود بودنِ حق تعالي سلوك كند، او هم بايد در اين عالم شهادي به همين حدود شريعت عمل كند.
بنابراين آن نمازها و روزهها يا حجها يا صورتهاي عباداتي كه بعضي مراشد صوفيه لعنهم اللّه تنظيم ميكنند و به پيروان خود تعليم ميدهند مثل حلقههاي ذكر، چلّه نشستنها كه در شريعت نرسيده و مدعيند كه كسي كه ميخواهد قرب تحصيل كند به اينها بايد عمل كند، اينها همه حرفهاي گزاف و بيپايه و بياساس است. شياطين هم اينها را تقويت ميكنند و اموري بر آن برنامهها مترتب ميشود، حلقه بنشينند، اللّه را به چه ترتيب بگويند، اول الف را مجسم كند، بعد لام را مجسم كند، بعد هاء را همينطور تا همه را مجسم كند و هر كدام از اينها اسمگذاري هم شده، نمازِ چه و چه مثلاً.
اينها همه حرفهاي بياساس است كه صوفيه ميزنند زيرا خدايي كه شريعت را بر محمّد مصطفي9 نازل كرده از آن حضرت و از همه امتِ حضرت عمل به آنها را خواسته است و آنچه در آن زمان بر رسول خدا9 نازل شده از آداب بندگي و رسوم عبوديت، كاملاً با شؤونات بندگان و با تمام كمالاتي كه براي آنها فراهم ميشود مطابقت دارد و بشر با تمام پيشرفتي كه در استعداد و ترقي تا قيامت دارد اين حدود و صورتهاي ملكيه عبادات براي او كافي است و با اتيان اين عبادات به تمام شؤون عبوديت قائم شده است.
در ميان تمام عبادات «نماز» ركن اين بُعد است. دين سه بُعد دارد. بُعد احكام و بُعد اخلاقيات و بُعد معارف كه نام ديگر آنها بُعد شريعت و بُعد طريقت و بُعد حقيقت است چنانكه رسول اللّه9 فرمودند: الشريعة اقوالي و الطريقة افعالي و الحقيقة احوالي.([25])
و هر كدام از اين ابعاد ركني دارد كه در بُعد عبادي «نماز» ركن است، فرمود: الصلوة عمود الدين([26]) «دين» در اينجا معناي خاصي از آن اراده شده است كه همان بُعد
«* نماز جلد 5 صفحه 23 *»
عبادي دين باشد. به حسب عالم ظاهر و دين، بعد عبادي اراده ميشود كه احكام ظاهريه است و ركن اين بُعد كه عمود اين بُعد است و مثل عمود خيمه است، «نماز» است.
پس از اينجا مييابيم كه نماز جامع جميع مراتب عبوديت است. يعني با اين حدود شهادي، عبوديتي است كه به مقتضاي ظهور حق تعالي به صفت الوهيت براي اهل اين شريعت از آن درجه اعلايش ـ محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ تا اين درجه ادنايش كه ما هستيم، اظهار ميشود. اين نماز با اين حدود براي همه، اداي حقِّ ظهورِ حق تعالي به صفت الوهيت در اين امت است.
البته امتهاي پيش هم نماز و حج و ساير عبادات را داشتهاند اما نه به اين حدود، اين حدود كه تعيين شده است هر كدام در جاي خودش اظهار عبوديت است و اظهار جلال و عظمت حق تعالي است كه همان ظهور به صفت الوهيت و معبوديت است و «نماز» در ميان همه عبادات جامع جميع مراتب عبوديت و بندگي است. انسان از اول تا آخر نماز يك دوره مراتب عبوديت را طي ميكند.
پس چقدر شايسته است كه متذكر باشيم و از نمازهاي خود شرمنده باشيم. خدايا ما كه نمازگزار نيستيم اما خودمان را به هيأت نمازگزاران در ميآوريم، آقاي ما بقية اللّه صلوات اللّه عليه نمازگزار حقيقي است، آن بزرگوار كه دستها را براي گفتن اللّه اكبر بلند ميفرمايد، آن تكبير براي اظهار كبريائيت تو و ناچيزي همه موجودات در برابر كبريائيت تو، آن تكبير و آن رفع يدين شايسته توست. خدايا من كه آن تكبير را ندارم اگر چه رفع يدين است اما من خودم را بر هيأت نمازگزار حقيقي در ميآورم تا عكس او در من بيفتد و به بركت آن عكس، نماز من هم پذيرفته شود.
سجده حالت فناي بنده و اظهار نابودي او در برابر بقاء و بودِ حق تعالي است، صورت يكي است. آن حضرت، آن حجت معصوم و مطهّر خدا سجده بهجا ميآورد، ما هم سجده بهجا ميآوريم، صورت يكي است اما متذكر باشيم كه آن سجده، حقيقةً سجده
«* نماز جلد 5 صفحه 24 *»
است در برابر سبوحيت حق تعالي و من كه چنين عملي را ندارم ولي معتقدم كه خدايا آن بزرگوار تو را سجده ميكند به حقيقت سجده و اظهار فناي حقيقي ميكند و عكس آن بزرگوار هم اگر در قابليت سياه كدر ما بيفتد، به بركت سجده او سجده ما هم پذيرفته ميشود.
شاعري در باره نماز امام حسين7 در روز عاشورا گفته:
گر نماز آن بود كه آن مظلوم كرد | ديگران را زين عمل محروم كرد |
من ميگويم اشتباه كردهاي، بايد اين چنين بگويي:
«ديگران را زين عمل مرحوم كرد» آن نماز، همه را مورد رحمت قرار داد، آن نماز، همه نمازها را نماز كرد و به همه نمازها روح داد.
همه به بركت نماز حسين7 و در اين زمان به بركت نماز فرزندش بقية اللّه7 نمازگزارند و به آن نماز اقتدا ميكنند.
اميدواريم ما از كساني باشيم كه در ظاهر و باطن از مأمومين حضرت محسوب گرديم و تحت لواي حضرت وارد عالم محشر شويم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 25 *»
مجلس 3
(صبح چهارشنبه 10 ماه شوالالمكرم 1419 هـ ق ـ 7 / 11 / 1377)
g تعين عبادت به توجه و حضور قلب بستگي دارد
g لازمه درك ظهور خداوند به الوهيت، بندگي است
g درك فقر وجودي فطري است
g هماهنگي قرآن با فطريات
g خداوند غني مطلق و مخلوق فقير مطلق است
g معناي «الغني الحميد»
g فيضبخشي آن به آن
g عبوديت تكويني
g آثار عبوديت تشريعي
g مراسم عبوديت در شرع براي تطبيق ما با تكوين ما ميباشد
g موقعيت نماز در مراسم عبوديت
«* نماز جلد 5 صفحه 26 *»
تقدير نشد در ماه مبارك رمضان بحث صلوة را ادامه دهيم اگر خداوند توفيق دهد در هفته، يكي دو روزي موفق باشيم و از حقايقي كه در باره اين عبادت بيان فرمودهاند بهرهمند شويم. خداوند همه ما را در تحصيل علوم و معارف كمك بفرمايد.
تعظيماً دوباره عبارت سيد بزرگوار را ميخوانم.
ميفرمايند: بسم اللّه الرحمن الرحيم … و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.
تا به اينجا مباحثي را عرض كردهام و نكته اخير كه به آن توجه داشتيم اين بود كه تحصيل توجه قلب و يا همان اخلاص در عمل و «حضور قلب» كه مشهور است، در عبادت لازم است و اين بزرگوار ميفرمايند در عبادات و از جمله نماز كه ركن آنهاست، توجه به قلب كه همان حضور قلب است واجب و متحتم است.
حضور قلب و اخلاص در عمل، در واقع تعينْبخش براي عمل است و به مقداري كه براي انسان فراهم شده، به همان مقدار به عمل تعين ميدهد و عبادت را عبادت ميسازد و عبادت، عبادت نميشود مگر به تحصيل اخلاص و حضور قلب و توجه به حق تعالي.
عبادت كه گفته ميشود آنچه از آن نوعاً به ذهنها تبادر ميكند نماز، روزه، زيارت، حج، زكات، خمس و امثال اين عبادات و آداب شرعيه است. اما وقتي به معناي عامش در
«* نماز جلد 5 صفحه 27 *»
نظر بگيريم تمام اعمال بندگان بايد عبادت باشد، هر كاري كه ميكنند چه كارهاي ارادي باشد و چه كارهاي عادي و طبيعي.
كارهاي عادي و طبيعي كارهايي است كه انسان در اتيان آنها ناچار و مضطر است مثل خوردن، خوابيدن و بيدار شدن كه چندان ارادي نيست، زيرا گاهي ميشود كه انسان نميخواهد بخوابد اما خوابش ميبرد، و يا نميخواهد بيدار شود ولي بيدار ميشود و يا ناچار است كه بخورد و بياشامد.
و همچنين كارهاي ارادي كه انسان با اراده بهجا ميآورد، همه و همه از يك ديد بايد عبادت باشد. يعني وقتي به دستور خدا و به منظور تحصيل رضاي خدا باشد، عبادت خواهد شد.
پس بهطور كلي عبادت وظيفه و اظهار حقيقت بندگي در برابر ظهور حقتعالي به الوهيت است. زيرا خداوند براي بندگان به الوهيت ظاهر شده و همه موجودات در مقام خودشان الوهيت او را درك ميكنند. خداوند براي همه موجودات به الوهيت ظاهر شده است.
همين كه انسان به حسب خودش موجوديت و مخلوقيت خود را مييابد و اينكه براي او خالقي هست كه حقيقت او مقدس و منزه از خصوصيات خلق است او مييابد كه تمام امورش به او تعلق دارد و به مشيت او بسته است، خود درك مخلوقيت و موجوديت اقتضاء ميكند كه انسان متوجه شود كه خدايي و معبودي دارد؛ يعني هر موجودي فقر و فاقه خود را فطرتاً درك ميكند، ياايّها الناس انتم الفقراء الي اللّه و اللّهُ هو الغنيّ الحميد.([27]) (همين درك ظهور خداوند به الوهيت است براي بنده.)
درك اين نكته طبيعي و فطري است و خداوند در قرآن خطاب فرموده و ما را متذكر آن امر فطري كرده است. بسياري از آيات قرآن متذكر كردن به فطريات است از اين
«* نماز جلد 5 صفحه 28 *»
جهت خداوند قرآن را «ذكر» ناميده است به اين معني كه يادآور است، از خصوصيات قرآن آن است كه آنچه ميگويد و يا خواننده ميخواند اموري از فطريات خود انسان است.
يكي از وجوه اعجاز قرآن همين است كه وقتي انسان قرآن را با تدبر و تأمل ميخواند ميبيند با فطرت و فطرياتش هماهنگ است از اين جهت قرآن را بايد با دقت و تدبر بخواند تا استفاده ببرد.
قرآن با انسان سخن ميگويد، محدِّث است و راست ميگويد، در گفتار صادق است و مثل قرآن نداريم حقيقتي كه اينطور صادقانه با انسان سخن بگويد و از واقع و درون انسان خبر دهد. چون كلام خداست و براي هدايت نازل شده و كتابِ هدايت الهي است گزارش از همه امور خلق است و از اين جهت صدق محض است.
پس هرچه بيشتر در قرآن تدبر كنيم بيشتر به اين نكته ميرسيم و ميفهميم كه قرآن كتابي است كه بازگوي فطرت است و با فطرت هماهنگ است. اين مسأله بهطور كلي در جاي خودش روشن است و از وجوه اعجاز قرآن همين است. پس قرآن كه با انسان سخن ميگويد بايد انسان قرآن را با فطرتش تطبيق كند، ببيند تا چه اندازه فطرتش بيدار شده است.
الحمدللّه روش مكتب بزرگان ما برداشت از قرآن است و تعقلات قرآني را در عالم تفكرات اجراء ميكند، انسان را قرآني ميسازند كه مثل قرآن فكر كند و از قرآن بهرهمند شود. حكمت حقيقي قرآن را بزرگان ما در برابر حكمتها و عرفانهاي ديگران بيان فرمودهاند. لُبّ و خالص قرآن را بيان فرمودهاند، خداوند درجات ايشان عالي است متعالي فرمايد و به ما هم توفيق استفاده كرامت كند كه از اين مكتب بهرهمند شويم.
پس تمام آنچه در قرآن است بيان فطريات است و با آنچه در وجود ما هست هماهنگ است. بنابراين وقتي خداوند از فقر ما در قرآن خبر ميدهد و ميفرمايد: انتم الفقراء الي اللّه اين يك مطلبِ تعبّدي نيست كه چون قرآن گفته بايد بپذيريم، تعبداً قبول
«* نماز جلد 5 صفحه 29 *»
كنيم. اين آيه شريفه آن امر فطري كه در ما وجود دارد بيدار ميكند. ميفرمايد اگر غافل هستيد بيدار شويد، ببينيد آيا واقعيت غير اين است؟
در اينجا يك دقت ادبي وجود دارد. شما متعلمين كه در راه طلب علم هستيد و مشغول خواندن ادبيات از صرف، نحو و معاني و بالاتر ميباشيد، همه براي اين است كه با قرآن آشنا شويد و خصوصيات علمي قرآن را دريابيد. همچنانكه خصوصيات فطري قرآن را با فطرت درك ميكنيد، خصوصيات علمي آن را بايد با اين مقدمات بيابيد.
از اين جهت قدر درسهايتان را بدانيد در اين سن و سال كه مشغول تحصيل عربيت هستيد خوب دقت كنيد و در فهم زبان عربي زحمت بكشيد كه اينها سرمايههاي علمي براي شما ميشود و به وسيله و به كمك همين مقدمات ميتوانيد قرآن را درك كنيد. جهات علمي قرآن به همين مقدمات بستگي دارد و همه اينها از صرف، نحو، معاني و اصول فقه در فهم قرآن و جهات علمي قرآن به شما كمك ميكند.
دقت كنيد ميفرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الي اللّه جمله، جمله اسميه است و الف و لام «الفقراء» بيان حقيقت است و همچنين جمله واللّه هو الغني الحميد جمله اسميه است و الف و لام «الغني» بيان حقيقت است؛ يعني اي مردم شما حقيقةً فقراء هستيد، حقيقت فقر را دارا هستيد و شماييد نيازمندان به معني حقيقي و واقعي آن.
اين فقر همان فقر وجودي است و الا همه خوانندگان قرآن كه فقير نيستند، چه بسا ثروتمند است، وجود و كمالات وجودي دارد، سرمايه دارد، كمالات دارد، ثروت دارد اما با اين همه داراييها قرآن ميفرمايد: انتم الفقراء، اي انسانها با وجود اينكه ثروت داريد ولي بدانيد حقيقت و واقعيت شما فقر و فقير بودن محض است.
يعني اگر حقيقتاً بخواهيد بدانيد كي هستيد، همه شما اي انسانها فقيريد؛ يعني صرف نيازمندي هستيد، اصلاً چيز ديگري نيستيد و از آن طرف خداي شما، خدايي كه
«* نماز جلد 5 صفحه 30 *»
خود را توسط پيغمبرش به شما شناسانيده، آن «اللّه»، واقعاً و حقيقةً عبارت از غناي محض و بينيازي مطلق است كه آنجا فقر و نياز معني ندارد، فقر و فاقه به ساحت قدس ربوبي راه ندارد. «اللّه» عبارت است از حقيقت غني. بينيازي عينِ ذات اوست، از اين جهت ميگويند حقتعالي غني مطلق است.
نكته قابل توجه اينكه اين نيازِ محض شما و بينيازي محض خدا، او را به بخل و كوتاهي در بخشش وانداشته كه كسي از او چيزي بخواهد و در اعطاء و بخشش كوتاهي كند. بلكه در رفع نيازهاي شما آنچنان عنايت و كرم و جود فرموده كه «حميد» است. يعني تمام نيازمندها او را ستودهاند به اين كه جواد و وهاب است، عنايت، بخشش و كرم دارد و در رفع نيازهاي شما اهمال و كوتاهي نكرده است. شما را طوري قرار داده كه در رفع نيازمنديها هركس احساس ميكند همه چيز دارد، وقتي انسان خودش را نگاه ميكند وجود كه داشت همه چيز دارد، چون وجود منشأ و اصل همه خيرات است. خداوند به انسان وجود كه داد همه چيز به او داده، وجود كه به او داد تمام نعمتها را به او بخشيده است. فهم، شعور، نعمتهاي ظاهري و باطني همه متفرع بر وجود است. نعمتهاي دنياوي را به نعمتهاي آخرتي متصل ميكند.
آنچنان عنايت ميفرمايد و غرق در نعمت ميكند كه بنده به غفلت ميافتد، مثل خودمان كه از فقر و نيازمندي خود و از اينكه آن به آن به ما فيض و كرم ميرسد غافل شدهايم. ببينيد چطور خدا ما را بينياز كرده كه همين بينيازي موجبات غفلت و غرور ما را فراهم كرده است و چه بسا نعوذباللّه معصيت هم ميكنيم، بيپروا به معاصي ميپردازيم غافل از اينكه آن به آن به ما افاضه ميشود، لطف و كرم ميشود.
هر لحظه چشم ما ميبيند اما توجه نداريم كه لحظه به لحظه و آن به آن خدا بينايي چشم ما را به ما ميدهد. گوش ما ميشنود اما توجه نداريم كه اين گوش و شنوايياش آن به آن به ما افاضه ميشود. خدا مشيتش آن به آن به همه موجودات تعلق ميگيرد كه اين
«* نماز جلد 5 صفحه 31 *»
عالم سرپا و برقرار است و ما هم در ميان عالم از آن بهرهمند هستيم، قدرت فهم ما، درك ما، شعور ما از بخششهايي است كه آن به آن به ما افاضه ميشود.
پس اين مطالب را انشاءاللّه توجه داريد. اينها توضيح واضحات است براي توجه به اين نكته كه خداوند كه به الوهيت خود براي ما در همه مراتب ما ظاهر شده و آن به آن اين ظهور و تجلي او باقي است، ما بايد در مقام بندگي باشيم و عبادت اظهار كنيم.
پس عبادت در واقع صفتِ حقيقتِ ماست، بهترين بيانِ حقيقتِ ما و صفت ذاتي ما «عبد» است. از اين جهت يكي از تعبيرات قرآن در باره همه مخلوقات اين است كه همه در تكوين «عبدند» و همه عبوديت را اظهار ميكنند. گرچه بعضي در عالم تشريع از عبوديت شرعي سر باز ميزنند و عبوديت بر ايشان شاقّ است و عبوديّتشان با هزاران شوب و آلودگي همراه است، در عالم شرع تحصيل كمالات شرعيه بستگي دارد به عبوديت و خلوص در عبوديت، و بناي شريعت بر همين است و تمام انبيائي كه آمدند و شرايع آوردند بهاين منظور بود كه بندگان به طرز و طور عبوديت شرعيه آگاه شوند و عبوديت شرعيه تحصيل كنند چون راه نميبردند كه چگونه خدا را به حسب شرع و نظام اين عالم عبادت كنند، از اين جهت خداوند پيغمبران را كه بندگان خالص و قابل خود هستند براي تعليم عبوديت فرستاد.
اين حديث از عامه است ولي به قدري در كتابهاي فقه و اصول شايع شده كه گويا مسلّمي است كه از اهلبيت: است، رسول خدا9 فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي ميفرمايد نماز بگزاريد چنان كه مشاهده ميكنيد مرا كه نماز ميگزارم. يعني من آمدهام مراسم عبوديت را به شما تعليم دهم. اين تعليم به طرز و طور عبوديت شرعيه است و لازمه عبوديت شرعيه كمالات شرعي است. كمالات شرعيه هم وقتي براي ما حاصل ميشود كه در شريعت بندگي كنيم اصلاً خود عبادت، درجات قرب است، وقتي
«* نماز جلد 5 صفحه 32 *»
بنده نماز ميخواند در درجه قرب به سر ميبرد و ركن اصلي و اساسي اين عبادات كه اصل مسأله است تحصيل اخلاص و حضور قلب است.
پس تمام موجودات خواه و ناخواه به حسب تكوين عبدند، اِنْ كلُّ مَن في السّموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبدا([28]) اگر بخواهند موجود را از جهت صفت خاصِّ ذاتي او توضيح دهند و تعريف كنند اين است كه بگويند «موجود» يعني «عبد». «الانسان» را به حسب منطقِ شايع چهطور تعريف ميكنند؟ «حيوانٌ ناطق» كه از صفات ذاتي انسان گزارش است، انسان مجموعهاش به حسب ذات و هويت، حيوانيتي است كه داراي اين امتيازات است كه درك كليات ميكند، «ناطق» نه تنها صرفِ گفتن است، بلكه گفتن از انديشه است و الا طوطي هم حرف ميزند.
اگر مرادشان از ناطقيت، قوّت بر گفتار باشد چون از انديشه سرچشمه ميگيرد، و درك ميكند كه چه ميگويد، به اين اعتبار برگشت ميكند به قوهاي كه در وجود انسان است كه درك كليات ميكند كه مراد، فصل انسان است. منطقيون ميگويند اين تعريف، تعريفِ ذاتي انسان است و هرچه در انسان موجود بوده در اين تعريف آمده است.
پس آنچه حقيقت موجود را تشكيل ميدهد، حقيقت عبوديت است. چون خداوند به الوهيت براي او تجلي كرده است و او هم در برابر آن تجلي، آنچه از او خواسته شده و بايد اظهار كند عبوديت است، پس عبوديت، حقيقتِ در هر موجودي است.
بنده اگر در شريعت هم بتواند اين بندگي را تحصيل كند كه عبد محض شود، اينجا است كه برايش كمال فراهم ميشود، از اين جهت در تشهد نماز اقرار ميكنيم كه رسول ما9 حقيقت عبوديت را در مقام شرع اظهار كرده است. چنانكه ذات مقدسش صرف عبوديت بود همچنين در مقام شرع و تحصيل شرعي و كمال شرعي به حدي رسيده كه حقيقت عبد است بهطوري كه مثل او كسي براي خدا اظهار عبوديت نكرده
«* نماز جلد 5 صفحه 33 *»
است، اشهد انّ محمداً عبده و رسوله9 عبوديت حضرت را قبل از رسالت حضرت اقرار ميكنيم؛ خداوند آن حضرت را عبداللّه فرموده است.
پس عبوديت در شريعت يك امر تحصيلي است. اگر انسان توانست ظاهر خود را در شرع با باطن وجودش در تكوين تطبيق دهد يعني چنان كه در وجودش عبد است، در شريعت هم بندگي داشته باشد اينجاست كه به كمالات نائل ميشود.
پس دقت داريد ما بايد در جميع شؤونات خود عبوديت را تحصيل كنيم. خداوند ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون در مقام تكوين، همه از جن و انس و ساير خلق عبدند و عبوديت دارند و غير اين نميشود. زيرا عبد و عبوديت سرچشمه ميگيرد از درك موجود نياز و فاقه و فقر خود را و تجلي حق تعالي به الوهيت و غناء محض؛ كه اينها همه در تكوين فراهم است، هر موجودي اين دو مطلب را درك ميكند و از اين جهت در مقام تكوين، هر موجودي نزد حق تعالي خاضع و خاشع است.
در اينجا بزرگان ما تعبيري دارند، ميفرمايند: در عالم تكوين هيچ موجودي تخلف و نافرماني نكرده است، معصيت نكرده است، معصيت در مقابل اطاعت در شرع است. پس در مقام تكوين همه موجودات در مقام و رتبه خودشان عبدند به حقيقت عبوديت.
حال از ما همين تطبيق را خواستهاند كه در شريعت هم مطابق تكوين سلوك كنيم. چنانكه در تكوين ميگوييم «لا اله غيرك» در مقام شرع هم تحصيل كمالات شرعيه و رسيدن به درجات قرب بستگي دارد به اينكه تحصيل كمالات كنيم و ظهور حق تعالي را به الوهيت درك كنيم و به اقتضاي آن ظهور رفتار نماييم، به هواها، هوسها و به خواستههاي نفساني و به خواسته دل رفتار نكنيم.
و چون مراسم عبوديت را نميدانستيم خداوند به وسيله انبياء، آورندگان شرايع، مراسم عبوديت را تعليم فرموده است از اين جهت نبايد به اين مسائل سطحي نگاه كنيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 34 *»
ما الحمدللّه به بركت شيوع و نفوذ اسلام با عبادات مأنوس شدهايم اما متأسفانه اين انس، در اثر غفلت، نماز، زيارت رفتن و هر عبادتي را در نظر ما سبك كرده است و غافليم كه هر كدام از اين عبادتها و دستورهاي شرعي در جاي خود خيلي عظمت دارد، از مراسم عبوديت است. ما را با حقيقت فطرت و خلقتمان تطبيق ميدهد و ما را در عالم شرع با عالم تكوين مطابق ميكند و اين تطابق خيلي ارزش دارد. ما راه نميبرديم كه چطور بايد در تشريع هماهنگ و مطابق با تكوين رفتار كنيم، از اين جهت مراسم عبوديت تعليم داده شده است.
در ميان مراسم عبوديت، رسم «نماز» جامع جميع مراتب عبوديت شد و چون براي همگان تحصيل همه مراسم عبوديت ميسّر نبود، خداوند تفضل فرمود و نماز را براي همه امتها قرار داد چنان نيست كه نماز مخصوص اين امت باشد، كلٌّ قد علم صلوتَه و تسبيحَه([29]) همه موجودات به حسب عالم خودشان با نماز و تسبيح خودشان آشنايي دارند، «نماز»، رسمِ جامعِ جميع مراتب و شؤونات عبوديت است و به اداي آن بنده ميتواند به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت رفتار كند و عبوديت و خضوع و خشوع اظهار نمايد. دقت كنيد كه چقدر امرْ عظيم است و ما چطور آن را سبك ميشماريم! اين عبادت، ركنِ بُعدِ عبادي دين شده است.
دين سه بُعد دارد؛ بعد عبادي، بعد اخلاقي و بعد معارف و مجموعهاش دين است. بُعد معارف و تحصيل معارف كه «حقيقت» است. بُعد اخلاق، اتصاف نفساني ما به صفات خدا و صفات اولياي خداست كه نامش را «طريقت» گذاردهاند. و بُعد عبادي كه عبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و امثال آنهاست كه به نام نظام ظاهري شرعي است و «شريعت» نام دارد در كتاب مبارك كفاية المسائل و ساير كتب فقهي عملي بيان شده است.
* نماز جلد 5 صفحه 35 *»
در اين بعدِ شريعت، «نماز» ركن و عمود شده است، الصلوة عمود الدين، پايه است، مثل ستون چادر و خيمه است اگر آن را بردارند خيمه ميافتد.
ركن اعظم در بُعد اخلاقي و در بُعد حقيقت را قبلاً گفتهام، فعلاً چون اين كتاب در بيان خصوصيات نماز است بحثمان به اين مطلب رسيد كه اخلاص در نماز چيست و تحصيل حضور قلب در نماز چگونه است.
توضيح دادم كه انسان در تمام عبادات چطور بايد تحصيل اخلاص كند. و چون ابتداي بحثمان است اين مطلب را براي تذكر بيان كردم. اگر خداوند توفيق دهد روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه اين بحث را ادامه ميدهيم تا خدا چه تقدير بفرمايد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 36 *»
مجلس 4
(صبح پنجشنبه 11 ماه شوالالمكرم 1419 هـ ق ـ 8 / 11 / 1377)
g جهات صوري عبادات در شريعت «اسلام»
g سنت حقيقي و راستين رسولخدا9
g دستور پرسش از اهل ذكر:
g تشريع براي مطابقشدن ما با تكوين ميباشد
g اظهار نيازمندي آن به آن در عرصه تكوين
g عبوديت در تكوين
g تناسب اسم «الرحمن» با عرصه تكوين
g رحمت رحمانيه خداوند از شؤون ظهور به الوهيت او است
g تصوير عبوديت و فيضيابي در عرصه تكوين
g تحسين عبوديت در عرصه تشريع است
g قدرداني از نعمت «طلب علم»
«* نماز جلد 5 صفحه 37 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
معلوم است كه نماز از عبادتهاي ظاهري است و از احكام ظاهريه است. يعني نماز در رتبه شرعي مطرح است و در اين بُعد اعظم عبادات است و ركن اصلي بُعد عبادي در دين است و اين مباحث تحصيل اخلاص و توجه قلب بهطور كلي بايد مطرح باشد، نه تنها در نماز.
اخلاص در عبادت مخصوص نماز نيست كه بنده فقط در نماز حضور قلب داشته باشد و نمازش را خالص كند. بهطور كلي عبادات بايد خالص باشد زيرا عبادت، وظيفه عبد و بنده است در قائم شدن به وظيفه بندگي، در برابر ظهور الوهيت. پس اخلاص در همه عبادات شرط است.
و همانطور كه عرض كردهام ظاهر عبادات را كه حدود ظاهري آنها باشد حقتعالي در همه زمانها و شريعتها بر انبياء نازل فرمود و تمام، دستوراتي بود كه به وسيله انبياء به امتها ابلاغ ميشد. حدود ظاهر و صورتهاي تمام آن اعمال، به حسب هر زمان كاملترين وجه و صورت را دارا بوده است و كاملاً مقتضي ميشده كه آن صورتها و حدود براي رسيدن به رحمتها و عنايات حقتعالي وسيله قرب و كمال بوده باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 38 *»
در همه شرايع و در عباداتي كه در هر زماني تنظيم ميشده نماز وجود داشته است و چون شرع مقدس رسول خدا9 كاملترين و جامعترين شرايع الهي است بنابراين هر عبادتي كه در اين شريعت تنظيم شده از حيث جهات صوري در كاملترين مراتب و جهات و حدود است، هيچ نقصي در عبادتي از عبادات نيست، اگر نماز است كاملترين و جامعترين حدود و خصوصيات را داراست، اگر روزه است، اگر حج است همينطور است.
پس تمام عبادات به بركت وجود مقدس رسول اللّه9 كه آورنده شرع الهي است از لحاظ جهات صوري، در كاملترين مراتب و جهات و حدود است. آنچنان شرع از وجود اين بزرگوار آشكار گرديده كه شارعيت حق تعالي از وجود ايشان جلوهگر است. از اين جهت به رسول خدا9 ميگويند شارع مقدس، يعني شريعتگذار مقدس. خدا به وسيله ايشان شريعت را به همه امت تعليم فرموده است و همگي شرع خدا را از ايشان آموختند. فرموده: صلّوا كما رأيتموني اصلّي.
نه تنها نماز بلكه روزه و حج و ساير احكام شريعت را هم ايشان تعليم دادند. مخصوصاً در آخرين حج كه «حجة الوداع» باشد زيرا در آن حج با خانه خدا وداع كردند و طولي نكشيد كه رحلت فرمودند. در آن حج به تمام مناسك حج و هر مسألهاي كه لازم بود به آن عمل شود، عمل ميفرمود و امت ميآموختند.
البته بعد توسط اهل سنت تغييرات و تحريفاتي در آنها رخ داد، و بلكه در همه عبادات. اما آنچه كه نسبتاً سالمتر مانده احكام مربوط به حج است. در همه عبادات دخل و تصرف كردند، بدعتها گذاردند اما شيعيان اثنيعشري از بركات اوصياي رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بر سنت رسول خدا ثابت ماندهاند.
سنيها به دروغ اسم خود را سني گذاردهاند يعني نسبت به سنت، و خودشان را اهل جماعت ميگويند يعني جماعتي كه بر سنت رسول خدا9 متفقند، خودشان را به سنت رسول اللّه نسبت ميدهند و نظرشان اين است كه ميخواهند بگويند شيعيان
«* نماز جلد 5 صفحه 39 *»
تخلف كردهاند از سنت و جماعت مسلمين از اين جهت شيعه را از اهل سنت نميدانند. اما واقع مطلب اين است كه كسي به سنت رسول خدا9 آشناتر از اميرالمؤمنين7 نبوده است.
آن بزرگوار حامل سنت رسول خدا بودهاند و از كودكي در دامان پيغمبر9 پرورش يافتهاند، علاوه بر اينكه در روح و طينت و نور با رسول اللّه يكي هستند و تمام كمالات رسول خدا را داشتند. اميرالمؤمنين7 فرمود: علّمني علمه([30]) وحي كه نازل ميشد، اميرالمؤمنين رايحه وحي را استشمام ميكردند.
و نه تنها اميرالمؤمنين7 اينطورند بلكه بقيه معصومين مثل امام حسن و امام حسين تا امام زمان: همينطورند. پس اوصياي رسول خدا: كه همه مثل اميرالمؤمنيناند آگاهترند به سنت رسول خدا از اهل سنت. و شيعه اثني عشري هم كه تابع دوازده امام: است. پس حقيقتاً اهل سنت و تابع سنتِ رسول خدا9 شيعه هستند نه آنها كه تخلفها كردند و دين خدا را تحريف كردند.
سخن در اين نيست. ما الحمد للّه خيالمان جمع و آسوده است كه اهلبيت آگاهترند به آنچه در بيت رسالت واقع شده است، اهل البيت اَدري بما في البيت.([31]) پس شيعه در اطمينان است زيرا در تبعيت دوازده امام معصومي است كه از نظر قرآن شناخته شده هستند، اهل بيت نبوتند، خدا ميفرمايد: فاسْأَلوا اهلَ الذّكر اِن كنتم لاتعلمون([32]) جمله شرطيه است اما شرطِ محقَّق الوقوع است، يعني قطعاً اينطور است، جايي نيست كه محقق نباشد، «اگر نميدانيد» يعني چون نميدانيد (از اهل ذكر كه اهل بيت ميباشند بپرسيد) و كسي نيست كه همه چيز بداند و به پرسش از اهلبيت نياز نداشته باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 40 *»
اين شرط در تمام امت محقق است، همهشان به تمام دين و شريعت خدا عالم نيستند مگر به تعليم رسول خدا و ائمه هدي:، از اين جهت «ذكر» رسول خدا9 هستند، و به قرآن هم تفسير شده است.
اگر «ذكر» را عبارت از رسول خدا بگيريم كه يكي از اسماء رسول خدا است و خدا رسولش را ذكر معرفي فرموده است: قد اَنزَل اللّهُ اليكم ذِكراً رسولاً([33]) پس چون چنين است بديهي است كه اهل ذكر يعني اهل رسول اللّه9 و اگر مراد از ذكر قرآن هم باشد، اهل ذكر، ائمه طاهريناند: فرمودهاند: انّما يَعرف القرآنَ مَن خُوطِبَ به([34]) همانا كسي قرآن را ميشناسد كه مخاطَبِ به قرآن شده باشد؛ يعني قرآن بر او نازل شده و به خاندان او وحي شده باشد كه مراد رسول اللّه و ائمه: هستند.
مقصود از اين سخنان آن بود كه آنچه اين بزرگواران تعليم فرمودهاند از نظر آداب و سنن و احكام و عبادات ظاهري، تمامش كاملترين وجه عبادت و كاملترين اظهار عبوديت است.
ما به ديده تكاليف به اعمال نگاه ميكنيم، از اين جهت نماز، روزه، حج و ساير عبادات را تكليف ميبينيم. همه عبادات و دستورات شرعيه از طلب علم، احترام به والدين، احترام به معلم، كسب حلال، اينها همه براي ما به شكل تكليف متمثل است اما بيتوجهايم به اين نكته كه اينها همه تطبيق دادنِ ما با مراتب تكوين ماست. در تكوين، ما بدون هيچگونه ترديد عبد هستيم و اظهار خضوع و خشوع داريم به حقيقت خضوع و خشوع و با همان اظهار خضوع و خشوع به تمام عنايات تكوينيه نائل شده و ميشويم چون در ذاتِ حق تعالي اقتضائي نيست و عنايت نميكند مگر به اقتضائي كه در خلق است.
«* نماز جلد 5 صفحه 41 *»
معناي اقتضاء اين است كه مثلاً كسي برود درِ خانهاي در بزند و به اهل آن خانه آنقدر اميد دارد كه ميداند خواستهاش را برآورده ميكنند و ميبيند كه فقط اهل همين خانه است كه در را به روي او باز ميكنند و در خانه ديگر، ظرف گدايي او را پر نميكنند، اين سائل چه خضوع و خشوعي دارد؟ ظرف گدايياش را ميبرد بر در خانهاي كه اميدوار است. پس ظرفي ميبرد كه كفايت او و عيالاتش را بكند، ظرف جاداري ميبرد كه گنجايش تمام نيازهايش را داشته باشد.
در واقع ما هم در مقام تكوين و در مقام وجود اينچنين هستيم. به همه وجود خود، آن به آن درِ خانه خدا را ميكوبيم. اينها افسانه نيست، اينها واقعياتي است كه از آيات و روايات استفاده ميشود، در واقع عقلي و برهاني است. در مقام تكوين ما آن به آن ظرف گدايي و نيازمندي خود را درِ خانه خدا ميبريم و گدايي ميكنيم، بدون شريك قرار دادن براي خدا.
دليلش اين همه نعمتهاي وجودي است كه از شماره بيرون است. وجود داريم با اين همه نعمتهاي ظاهري و باطني وجودي. اينها را ميدانيم كه هيچكدام از ما نيست، چه كسي به ما داده؟ خدا داده، خدايي كه خزائنش تمام شدن ندارد به همه خلق افاضه ميكند. آن به آن هم افاضه ميكند نه اينكه يك آن افاضه كرد بعد قطع شود، خدا هميشه خداست و بندگانش هميشه نيازمند هستند. پس اين رابطه هميشه بر قرار است، آني و لحظهاي قطع نميشود.
شيخ مرحوم فرمود اگر بشود تصور كرد كه موجودي در يك لحظه از خدا بينياز باشد، اگر عقل اجازه دهد، عقل سالم ـ نه هوي و هوس و تخيلات شاعرانه ـ اگر عقل اجازه دهد كه بتوانيم تصور كنيم يك لحظه بر موجودي بگذرد حتي بر محمّد بن عبداللّه9 كه در آن يك لحظه نيازمند به عنايت خدا نيست، پس ميتوانيم بگوييم او هيچ وقت به خدا نياز نداشته و نخواهد داشت. چون در همه حالاتش اين بينيازي را
«* نماز جلد 5 صفحه 42 *»
ميشود تصور كرد، قبل از آن لحظه و بعد از آن لحظه، ابتداء، انتهاء و وسط خلقش را. پس يك لحظه را هم نميشود تصور كرد كه موجودي از خدا بينياز باشد.
پس جريان استمداد بنده و امدادِ خدا، و اظهار فقر به درگاه خدا از طرف بنده و رفع كردن حق تعالي نياز او را به افاضه فيضِ وجود به جود و كرمش، دائمي است. اين رابطه بين حقتعالي ـ البته به مشيتش نه ذات مقدسش ـ و جميع خلق در تمام آنات در دنيا، در برزخ و در آخرت برقرار است.
تصورش آسان است. در نظر بگيريد، گدايي آمده درِ خانهاي و ظرفي با خود آورده كه تمام نيازمنديهاي او را در خود جاي ميدهد. دائماً درِ اين خانه را ميكوبد و دائماً ظرفش پر ميشود و باز خالي ميشود و باز ميكوبد. به همه وجود در اين خانه را ميكوبد. اين معني «اقتضاء» است. تا نكوبد درِ خانه را و اظهار نياز نكند، در باز نميشود و نيازش رفع نميگردد.
اين معني عبوديت است، اظهار خضوع و خشوع از باب نيازمندي به درگاه خداوندي است كه براي اين بنده به الوهيت جلوه كرده؛ يعني به استغناءِ محض، كه فقط درِ خانه او بايد كوبيده شود. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، اين آيه شريفه بيان سرّ عبوديت و جامع جميع اظهارات بندگي است؛ يعني خدايا ما به بركت اوليائت چنان در شرع پيشرفت كردهايم كه با عالم تكوينمان يكي شدهايم.
در مرحله تكوين، همه وجود ما ميگويد: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، همه ذرات وجودي ما ميگويد خدايا ستايش، پرستش، كرنش فقط شايسته توست و فقط تو را ستايش و كرنش ميكنيم و بس، و فقط از تو استعانت ميخواهيم و از تو رفع نيازمندي طلب ميكنيم.
اين همان عبوديت در مرحله تكوين است. از اين جهت ميفرمايند عبوديت سرّ عبد است، يعني حقيقت او را تشكيل ميدهد. در منطق براي تعريف انسان ميپرسند:
«* نماز جلد 5 صفحه 43 *»
الانسان ما هو؟ انسان چيست؟ ميگويند حيوانٌ ناطق. و اهل منطق ميگويند اين جمله حدّ تامِّ انسان است. يعني به حسب ديد منطق ذاتيّات و واقعيّات در تعريف ذكر شده است، زيرا بايد شامل تمام ذاتيّات بوده و غير ذاتيّات از تعريف خارج باشد تا جامع افراد و مانع اغيار باشد. مثلاً اگر در تعريف انسان بگويند الانسان ماشٍ يعني رونده، جامع نيست يا اگر كاتبٌ گفته شود، حقيقتش بيان نشده. ذاتياتش اين است كه بگويند حيوانٌ ناطق. فقط اين تعريف است كه حدّ تام است.
اگر واقعاً بخواهند «عبد» و يا «خلق» را تعريف كنند، معناي حقيقي اين كلمات آن است كه بگويند داراي عبوديت است و عبد است، تمام موجودات اينچنيناند، اِن كلُّ من في السّموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبداً در برابر صفت رحمانيت، كه ظهور حق تعالي به رحمت عامه است و شامل همه موجودات ميباشد، همه عبدند.
در عالم شرع بخواهند از رحمت تعبير بياورند «رحيم» مناسب است، ولي در مقام تكوين كه سخن از هستي و فيض عام حق تعالي است «رحمن» مناسب است، الرحمنُ علي العرش استوي([35]) كه همه خلق بالنسبه به آن عرش يكسانند.
نسبت به عرش استواي حق تعالي كه بر همه مستولي است، رسول خدا با ابوجهل تفاوت نميكنند، هر دو نسبت به آن عرش يكسانند. اگر خدا از خلق دور است، همه دورند و اگر نزديك است همه نزديكند. وقتي نزديك ميگويند نه به معناي در مقابل دوري است، نزديكي است كه با دوري جمع ميشود. دوري است كه هم دور است و هم نزديك است، نزديكي است كه با دوري جمع ميشود و دوري است كه با نزديك جمع ميشود.
گهي گويم عيانستي گهي گويم نهانستي | نه اينستي نه آنستي هم اينستي هم آنستي([36]) |
«* نماز جلد 5 صفحه 44 *»
البته ذات مقدس حق تعالي از اينگونه تعبيرات منزه است. اين صفات و تعبيرات در عرصه فعل و قدرت و احاطه و علم اوست كه شؤون الوهيت است و نسبت به همه خلق طوري يكسان است كه آيه خداست و آن هم از تعبيرات خلقي منزه است. نزديكيها، دوريها، بالا بودنها و پستيها همه به فعل خدا ساخته شده است، پس در فعل خدا جريان نمييابد، لايَجري عليه ما هو اَجراه و لايعود فيه ما هو ابداه([37]) اين قاعده معلوم است و در همه جا حاكم است.
پس الرحمن علي العرش استوي، امام كاظم7 فرمود مراد اين است كه علم حق تعالي و احاطه خدا نسبت به همه خلق يكسان است. از يكسان بودن علم و قدرت و فعل حق تعالي نسبت به خلق، به «استوي» تعبير آمده و فرمود يعني اِستولي علي ما دقّ و جلّ([38]) كه استيلاء تعبير آورده شده، همه خلق چه بزرگ چه كوچك، چه لطيف و چه كثيف، فرق نميكند، همه نسبت به رحمت رحمانيه حق تعالي كه عرش استواء اوست يكسانند.
البته خدا را در هر جايي مناسب با آنجا بايد توصيف كرد. چون صفات حق تعالي متعدد است و اينها صفات فعل اوست و در هر جايي مناسب با آنجا ميباشد، از اين جهت خدا را به اسمهاي مختلف در دعاي جوشن و ساير دعاها ميخوانيم.
و بايد بدانيم در هر جايي بايد اسم مناسب را انتخاب كرد. اگر كسي به قصد روزي از خانه خارج ميشود بگويد بسم اللّه الرازق يا بسم اللّه الرزّاق مثلاً. براي شروع هر كاري بسم اللّه الرحمن الرحيم بخواند.
«* نماز جلد 5 صفحه 45 *»
در عالم شرع اگر بخواهند خدا را توصيف كنند مناسبت دارد به رحيميت بستايند. در عالم تكوين مناسبت دارد كه به رحمانيت بستايند، الرحمن علي العرش استوي، اِن كلُّ مَن في السّموات و الارض الا آتي الرحمن عبداً.
رحمت رحمانيه حق تعالي كه همان ظهور الوهيت حق تعالي به رحمت است آنچنان عام است كه هر موجودي در عرصه تكوين آنقدر خود را غرق رحمت خدا ميبيند كه ميگويد خدا مخصوص من است و من مخصوص خدا هستم. اينقدر موجودات در رحمت رحمانيه خدا مستغرقند كه هر موجودي منطقش اين است كه خدا مخصوص من است و من بنده مخصوصِ او، من در عبوديت خالص براي او هستم و او هم در ربوبيت مخصوص من است و همه ربوبيت خود را فقط متوجه من كرده است.
پس در عالم تكوين اين مسائل را ميتوانيد تصور كنيد كه در نزد حقتعالي مثل همان گدايي هستيم كه درِ خانهاي رفته و ميداند فقط درب آن خانه بر او باز ميشود و در زده و ظرفي برده كه تمام نيازهايش را برطرف ميسازد. يك لحظه توقف نيست، آن به آن در جريان است. اينطور ميشود تصور كرد.
پس چون در عالمهاي تكوين و تشريع محتاج دو دسته فيضهاي تكويني و تشريعي هستيم، از اين جهت بايد مناسب با ظهور حق تعالي به الوهيت، در تكوين و تشريع عبوديت و خضوع و خشوع اظهار كنيم؛ يعني عبوديتي را در عالم تكوين اظهار ميكنيم كه صد در صد با ظهور حق تعالي به الوهيت در عالم تكوين مناسبت دارد و اگر اين مناسبت نبود استمداد و امدادي و كمالي پيدا نميشد و حال آنكه ميبينيم هر موجودي در مقام خود كامل است و كمالات وجودي دارد. ربُّنا الذي اَعطي كلَّ شيءٍ خَلقَه ثمّ هدي([39]) اين تعريف خداست.
«* نماز جلد 5 صفحه 46 *»
موسي و هارون8در برابر فرعون قرار گرفتند، فرعون ميپرسد: فمن ربُّكما يا موسي؟ خداي شما كيست؟ به من بشناسانيد. در جواب اين سؤالش آن دو بزرگوار خدا را تعريف ميكنند، ميفرمايند: ربّنا الذي اَعطي كلَّ شيء خلقه ثم هدي پرورنده ما آن كسي است كه خلقت هر چيزي را عطا كرده است. آيا اين اعطاء تمام شد؟ اين اعطاء تمامشدني نيست، «اَعطي» و «يُعطي» آن به آن است، يك لحظه نميشود تصور كرد كه موجودي از حق تعالي مستغني شود.
حق تعالي خلقت هر خلقي را به او داده است، تمام نيازمنديهاي او را، هرچه لازم داشته خداوند به او داده است. شما بدانيد هر نَفَس ـ كه هر نفس زياد است ـ هر آن و هر لحظه ما ظرف گداييمان را در مقام تكوين به درگاه خدا ميبريم و اين درگاه را به حسب خلقت و فطرت ميشناسيم و ميدانيم هيچ درِ خانه ديگري وجود ندارد كه احتياج ما را برطرف كند، فقط و فقط درِ خانه خداست. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، فقط و فقط در خانه خداست كه ظرف نيازمندي و گدايي خود را ميبريم، آن به آنِ تكويني كه نميشود تصور كرد چيست، ثانيه است؟ ثالثه است؟ رابعه است؟ خامسه است؟ تصور نميشود، آن به آن تكويني ظرف نياز و گدايي خود را به درگاه او ميبريم و خداوند هم آن به آن ظرف گدايي ما را پر ميكند.
ببينيد خزائن الهي چه خبر است! لايَنفَد است. تمام موجودات شهادي و غيبي ـ ما آنچه ميبينيم شهادي است، موجوداتي كه پوشيده هستند چقدرند؟ نميشود تصور كرد ـ همه موجودات شهادي و غيبي و جسماني و غير جسماني به همين كيفيت ظرف گدايي را در خانه خدا ميبرند و تمام نيازمنديهاي خود را از خدا طلب ميكنند و همين طلب، اظهار فقر و فاقه و خضوع و خشوعي است كه با ظهور حق تعالي به الوهيت و معبوديت هم مناسبت دارد. و معبود بودن خدا، يعني تنها خدا براي پرستش، ستايش و كرنش و خضوع و خشوع سزاوار است كه بايد بنده در مقابل او ستايش داشته باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 47 *»
مقصود از اين بيانات اين بود كه بدانيم در مقام تكوين ما بندهايم و عبوديت، حقيقت ما را تشكيل ميدهد. و اگر دل داديد و حواستان جمع بود ديديد چطور پرده كنار رفت و مشاهده كرديد كه در مقام تكوين آنچه حقيقت بنده را تشكيل ميدهد گدايي و صرف فقر و نياز او به درگاه خداست كه بنده به بركت اين نياز و فقر و فاقه اظهار كردن به غنا ميرسد و بينياز ميگردد و نيازهايش رفع ميشود.
تمام همت انبياء كه از طرف خدا آمدهاند و شرعي و ديني آوردهاند فهمانيدن همين مطلب بوده است. مقصودشان اين بوده كه در عالم شرع و رتبه شرع هم ما را مطابق عالم تكوين قرار دهند، در رتبه شرع هم ما بفهميم و درك كنيم كه هر كمالي بعد از اين نصيب ما ميشود به بركت شرع است.
تكوين سرجايش به كمال خودش رسيده و ميرسد. كسي در مقام تكوين حمد و ستايش نميشود، بارك اللّه و آفرين ندارد، در مقام تكوين آفرينِ او همان نعمتهايي است كه به او داده ميشود.اما بارك اللّه و آفرين به شما، احسنت، خوب كرديد، مستحق عنايت بشويد، اينها همه مال عالم شرع است، مربوط به همان نعمتهايي است كه در عالم شرع به بركت خضوع و خشوعِ شرعي به دست ميآيد.
براي وقتي است كه بعد از صد و بيست سال كه هر كدام چشم از اين عالم بستيد و به آن عالم چشم شما باز شد خوشحال ميشويد به عنايات و الطاف حق تعالي كه اين طلب علم و اين رفت و آمد شما را ذخيره كرده، آنجا چشمتان روشن ميشود.
اين طلب علم و آمد و رفتِ خود را قدر بدانيد و خيلي براي آن ارزش قائل شويد. طلب علم يك نوع اظهار خضوع و خشوع بايسته و شايسته در برابر اولياست. صبح كه برميخيزيد و نماز ميخوانيد و وقت درس به طرف مدرسه حركت ميكنيد به اين منظور باشد كه اي آقاي من! اي سيد و مولاي من! يا بقية اللّه! ميدانم هر خير و نعمت و عنايت و ترقي هست به دست شماست. ميدانم شما دوست داريد كه دوستانتان در علم و فهم
«* نماز جلد 5 صفحه 48 *»
ترقي كنند و عبادتشان بر اساس علم و معرفت باشد، من هم چون دوست شما هستم، مأموم شما هستم و شما امام من هستيد وظيفه دارم محبت شما را تحصيل كنم، تا در دنيا هستم وظيفه دارم آنچه شما دوست داريد دوست بدارم، از اين جهت از منزل حركت ميكنم، به مدرسه ميآيم و خدا به من شناسانيده بزرگاني را كه حاملان علوم و انوار شما بودند، خودشان انوار شما بودند.
يا بقية اللّه از بركات وجود شما خدا مرا با اين بزرگواران آشنا كرده، شما هم مرا كمك كنيد دستگير من باشيد، دست من را به دامانشان برسانيد و از علمشان مرا بهرهمند كنيد. اينها عبوديت و اظهار فقر و فاقه است.
انشاء اللّه خداوند هم از بركات آن بزرگوار ظرفهاي گدايي ما را پر ميكند و عبادات خالص و توفيقات كامله و شامله نصيب ميفرمايد. توفيق كامل آنست كه بعداً به خذلان كشيده نشود، ربّنا لاتُزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا توفيق كامل آنست كه انسان را به كمال برساند نه اينكه ابتدايش توفيق و آخرش خذلان و عُجب و غرور و كبر و بدبختي و شقاوت باشد.
از خدا نوعاً طلب ميكنيم عقل كامل و لُبّ راجح و ادب بارع([40]) را، بعد عرضه ميداريم: و اجعل ذلك كلّه لي و لاتجعله عليّ([41]) يعني خدايا همه اينها را به نفع من قرار بده نه به ضرر من. به ضرر من تمام نشود.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 49 *»
مجلس 5
(صبح چهارشنبه 16 ماه شوالالمكرم 1419 هـ ق ـ 14 / 11 / 1377)
g عموميبودن شرايع براي پيامبران و امتها
g عبادات مقرباتند براي پيامبران و امتها
g شرايع اسباب استكمال انسانها است
g عمر با بركت
g طلب دنياي بلاغ
g بهشت نقد است، نسيه نيست
g لزوم عبوديت در همه عمر و براي همه حتي پيغمبران
g نيكي با والدين
g عبوديت براي همه و در هر مرتبه نتيجهبخش است
«* نماز جلد 5 صفحه 50 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
الحمد للّه مدتهاست موفقيم در ذيل اين عبارت شريفه كه در بيان توجه به قلب در نماز فرمودهاند، مباحثي داشته باشيم و قبل از آن بحث اخلاص را داشتيم.
ميفرمايند آنچه بهطور واقعيت و حقيقت و واجب و حتمي در نماز و بلكه در هر عبادتي بايد تحصيل كرد، حضور قلب و اخلاص است كه در واقع، حقيقت و روح عبادت است. بهطور كلي عبادات كه در شريعت مقرر شده، كمال صوري را داراست چون شريعت رسول اللّه9 خاتم شرايع است. چنانكه خود حضرت، خاتم پيغمبران بودند شريعتشان هم خاتم شرايع است.
علاوه بر اين كه كاملترين شرايع نازله است، با حالات خود رسول خدا9 مناسبت داشته است. زيرا شريعت هر پيامبري تنها مال امت او نيست بلكه خود پيغمبران هم موظف بودهاند كه مانند امت خود به آن شريعت عمل كنند و شريعت آنها هم باشد.
مثلاً آدم7 كه اول پيامبران روي زمين است و شريعت آدم كه اول شرايع است همچنانكه دستورات و عبادات شرعيه در شريعت آدم وظيفه فرزندان آدم بود و ميبايست
«* نماز جلد 5 صفحه 51 *»
آدم دين خدا را به آنها برساند و آن وظايف و تكاليف را بر آنها قرار دهد، زيرا آن دستورها و تكاليف نسبت به حالات آنها مناسبت كامل داشته، براي خود حضرت آدم هم بالنسبه به زمان شريعتش كامل بوده است. يعني كافي بوده كه حضرت آدم7 به ظاهر و باطن به شريعت خود عمل كند تا به كمالي كه از ايشان مطلوب بوده برسد. پس عبادات، آن حضرت را به آن كمال كه بايد برساند ميرسانده است.
علت مطلب آنست كه عبادات اسباب رساندن بنده به كمالات مطلوب است، عبادات آنچنان نيست كه بيهوده باشد و فائدهاي نداشته باشد. عبادات مقرر شده كه ما را به كمالات برساند پس آن كمالاتي كه از ما خواسته شده به وسيله همين دستورات شرعيه فراهم ميگردد.
به تعبير رسول خدا9 آداب و دستورات شرعيه همه مقرِّباتند. يعني وسيله تقرب و قرب به حق تعالي ميباشند و اين تقرب جستن و قرب به خداوند متعال، همان كمالي است كه از ما خواسته شده است.
خدا از بندگانش خواسته كه به واسطه دينداري و حرمت و رعايت دستورات شريعت به او تقرب بجويند و از طرفي خدا جايي ننشسته كه ما به وسيله عبادات سير كنيم و به آنجا برسيم، بين ما و خداوند نه مسافت زماني وجود دارد و نه مسافت مكاني، تقرب جستن ما به خدا همان متصف شدن ما به حقايق شرعيه و دين است. اتصاف ما به حقايق شرعيه همان تقرب ماست و هر چه از حقايق ديني دور باشيم از خدا دوريم. پس منظور از نزديكي و دوري از خدا طي مسافت نيست.
پس مقصود از اينكه عبادات مقرِّبات است نه آنست كه ما را در زمان و مكاني حركت ميدهد و به خدا ميرساند، بلكه عبادات ظاهر و باطن ما را آراسته ميكند، ظاهر و باطن ما را به صفات شرعيه كه خدا دوست دارد متصف ميكند و اين قرب به خدا ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 52 *»
و نعوذ باللّه اگر عبادات، ظاهر و باطن ما را به آنچه خدا ميخواهد متصف نكند، دوري از خدا ميشود. يعني معصيت، ظاهر و باطن ما را به صفاتي كه خدا دوست ندارد متصف ميكند از همين حالت به دوري تعبير ميآورند. پس عبادات را رسول خدا9 تعبير آوردهاند به مقرِّبات چنانكه معاصي را مبعِّدات فرمودهاند.
رسول خدا9 در حج آخر عمر خود كه حجة الوداع ناميده شده خطبههايي ايراد فرمودند. از جمله در يكي از خطبههاي خود فرمودند: واللّه ما من شيء يُقرّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شيء يقرّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه؛ يعني به خدا سوگند چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور گرداند مگر اينكه آن را به شما دستور دادم و چيزي نبود كه شما را به جهنم نزديك كند و از بهشت دور گرداند مگر آنكه شما را از آن نهي كردم. از اين فرمايش استفاده شد كه هرچه به ما اهليّت بهشت رفتن ميدهد آن را مقرِّب ميگوييم.
پس عبادات همه مقرّباتند يعني وسيله نزديك شدن ما به بهشت هستند كه دار رضاي خداست و سبب دور شدن از جهنم ميباشند كه دار سخط خداست، و معاصي همه مبعّداتند يعني ما را دور ميكنند از دار رضاي خدا كه بهشت است و نزديك ميكنند به جهنم كه دار غضب خداست.
خداوند همه ما را به فضل و كرمش حفظ كند و به آتش نبرد بلكه به دستگيري حجت وقت، امام زمان صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي فرجه الشريف و به وساطت حجتهاي حجّت وقت، بزرگان زمان، ما را كمك كند و به ما قابليت بهشت رفتن عنايت فرمايد.
مقصود اين است كه تكاليف شرعيه در هر زمان به عنوان شرع و دين بر پيغمبرِ آن زمان نازل ميشد و آن پيغمبر موظف بود كه به امتش برساند از آدم7 تا وجود مبارك خاتم9 ميبايست اهل هر زمان با همين تكاليف كمال خود را به دست آورند، با
«* نماز جلد 5 صفحه 53 *»
رعايت دستورات شرعيه كمال مطلوب در خود را تحصيل كنند، يعني با رعايت دستورات شرعيه كمال مطلوب در آنها فعليت يابد.
اسباب فعليت يافتن كمالات، شرايع است، امر ديگري نيست، اگر ديگران چيز ديگري را فكر كردهاند، همه خيالات است. بنده را به كمال مطلوب نميرساند مگر دين و دينداري و احترام به شريعت، نه چيزهاي ديگر.
رياضتهاي مرتاضان يا فلسفههايي كه ميبافند، هيچكدام وسيله تحصيل كمالات نيست و انسان را به جايي نميرساند بلكه خودشان و پيروانشان را سرگرم ميكنند و عمر عزيز را از دست ميدهند و آن وقت خَسِرَ الدنيا و الآخرة([42]) ميشوند، نه دنيايي دارند و نه به آخرتي كه دار قرب خداست خواهند رسيد.
انسان يك عمر هم بيشتر ندارد كه با يك عمر عالم را امتحان كند و بعد برگردد از تجربههايش استفاده كند، هرچه هست يك عمر است، هر چه خدا مقدر كرده همين يك دوره زندگي در دنياست، قدر همين عمر را بايد بدانيم و هرچه از كمالات انساني هست در اين عمر بايد تحصيل كرد. اگر علم است، اگر عمل است و اگر خدمت به دولت حق و به دولت آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه است همين يك عمر است، نميشود انسان آزمايش كند و بعد تجربهاش را اجرا كند و خدمت صاحب دولت كند، دينداري، نشر و حفظ و نصرت دين و عمل به دين، خدمت به دولت آقاست.
ما بايد در عمرمان خدمتگزار امر حضرت باشيم. اگر موفق شديم بر خدمت كه بهتر و اگر نه، لااقل نيّتش را داشته باشيم، قصدمان خدمت باشد. به تعبيري كه امروزه ميگويند، سرباز آقا باشيم. اما تنها به لفظ و صرف ادعا نيست، بنده بايد به ظاهر و باطن، خودش را در خدمت حضرت بداند.
«* نماز جلد 5 صفحه 54 *»
البته وعده هم فرمودهاند كه اگر كسي خدمت كرد كمكش ميكنند، به او خيرات و بركات ميدهند، عمر پر بركت به او ميدهند، نه اينكه پنجاه سال را شصت يا هفتاد سال كنند بلكه در يك ساعتِ عمرش موفق ميشود به عملي كه از يك سال عمر ديگران برميآيد. اينقدر با بركت ميشود و نتايج دارد.
ممكن است انسان يك ساعت مطالعه كند و چندان بهرهاي نبرد، اين دليل بيبركتي است. اما ممكن است ده دقيقه مطالعه كند و به اندازه دو سه ساعت درك كند، مطلب بيابد، بهره ببرد؛ اين بركت است.
خلاصه از ما خدمتگزاري خواستهاند كه مايه بركت در ظاهر و باطن و در عمر و مال و ايمان خواهد بود، بايد عمر را صرف همين امور كرد و دنيا و دنياطلبي بايد به عنوان مقدمه باشد كه ما را به مقصد برساند، خودش مقصود نباشد، دنياي بلاغ باشد، دنياي ملعونه نباشد كه ما را از مقصد اصلي باز دارد.
الآن محسوس است آن عزيزاني كه بين ما بودند، متعلم بودند، درس ميخواندند و حالا رفتهاند دنيا تحصيل كنند، چه بركتي يافتهاند؟! خود را از محل فضل و رحمت حق تعالي دور كردهاند چون انسان وقتي در معرض رحمت الهي باشد، رحمت شاملش ميشود و الا فلا.
بديهي است كه وقتي انسان كنار بخاري نشست گرم ميشود، اگر چه هوا سرد باشد. و الا دور بايستد و به بخاري نگاه كند و ببيند بخاري خوب ميسوزد، چه فايدهاي به حال او دارد، سرما خواهد خورد و از بخاري بهره نميبرد.
پس كساني كه از دور مواضع رحمت را تماشا ميكنند و از رحمت فاصله ميگيرند، رحمت شامل حالشان نميشود. بايد قدري زحمت بكشند، زهد، تقوي، محبت نشان دهند، دنيا را وسيله رسيدن به آخرت قرار دهند تا رحمت شامل حالشان بشود. خصوص در اين زمان كه خداوند تحصيل
«* نماز جلد 5 صفحه 55 *»
آخرت را اينقدر آسان كرده است. در زمانهاي سابق اينقدر آسان و ممكن نبوده است.
مثلاً همين مجلس و اجتماع را در نظر بگيريد. در زمانهاي سابق اگر ميخواستند هواي مثل اين مجلس را گرم كنند ممكن نبود. الآن هواي ساختمان دو سه طبقه به راحتي گرم ميشود، هر جايش بنشينيم گرم است. از اين جهت من گاهي فكر ميكنم عباهاي ناييني ما ديگر زائد است، هرجا ميرويم هوا گرم است. در زمانهاي گذشته داخل خانهها از عباي ناييني استفاده ميكردند، نهايت يك منقل آتش بود، از آتش منقل دستها ميسوخت ولي پشت بدن سرما ميخورد.
همينطور رفت و آمدهاي زيارتي چقدر طول ميكشيد، يك مسافرت سه، چهار ماه وقت ميخواست به علاوه خرجها مشكل بود. حالا چقدر آسان شده! بيست روز يا بيشتر نميشود كه به حج ميروند و برميگردند. در اين زمان همه امكانات و شرايط آسان شده است.
پس در اين زمان كه خداوند اين همه نعمتها را گسترش داده نبايد اهل علم و فضل و كمال فريب بازار و دنيا را بخورند، و خود را اسير دنيا كنند، صحيح نيست، صدمات دنيوي و اخروي خواهند ديد. فكر نكنند خدا آنها را رها ميكند، چه بسا استدراج هم باشد، دنيا را به او بدهند، درجه به درجه او را پايين ببرند و يك دفعه هم قرار ميدهند او را در محلي كه بايد جاي دهند. در اين زمان به ما خيلي تفضل شده و اسباب ظاهري و معنوي فراهم شده است، بايد قدر دانست. اگر قدرداني نكنيم خدا ما را مؤاخذه خواهد كرد.
پس از ما خدمت، عبوديت و بندگي خواستهاند و همينها ما را به كمال ميرساند. شريعت و تكاليف شرعيه در هر زمان متكفل و ضامن سعادت انسانند و او را به كمالات و آنچه براي آن خلقت شده ميرسانند. به انسان اهليّت بهشتي شدن ميبخشند.
«* نماز جلد 5 صفحه 56 *»
اين كه ميگوييم در دار قرب خدا و رفتن به بهشت نه اين كه حالا نسيه است و بعداً نقد ميشود، نوعاً اين تصور در افكار هست كه دنيا نقد است و آخرت نسيه است. حالا كه ميتوانيم لذت دنيا را ببريم، چرا منتظر شويم و به نسيه كار كنيم؟
عرض ميكنم اين تصور اشتباه بزرگي است، آخرت نسيه نيست، نقدي است، كسي كه در عبوديت است الآن در بهشت است منتها اين شخصي كه چنين گماني دارد مشاعرش غليظ است و درك نميكند.
اين را معتقديم كه الآن هم بهشت وجود دارد. رضاي خدا بهشت است، هرجا باشد. آن اطمينان خاطري را كه خداوند به بركت عبادت و بندگي كرامت ميكند همان بهشت است، اَلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب([43]) كسي كه در حال بندگي است خيالش آسوده است، فطرتش آسوده است و رنج نميبرد.
فكر كنيد كساني كه با دين و ديانت بيگانه شدهاند آيا رنج نميبرند؟ مرتب در ناراحتي وجدان هستند، اهل معصيت مرتب در ناراحتي وجدان هستند ولي به اصطلاح خودشان را به كوچه عمر چپ ميزنند. رنج ميبرند، وجدان آنها را شكنجه ميدهد و آن لذتي را كه ما فكر ميكنيم ندارند.
اما كسي كه به عبوديت تن داده و در مسير دين است آسايش فكري دارد اگرچه ممكن است تهيدست هم باشد، اما با تهيدستي وجدان و خيالش آسوده است، اَلا انّ اولياء اللّه لا خوفٌ عليهم و لا هم يَحزنون([44]) پس بهشت از همين دنيا شروع ميشود نه فقط در آخرت باشد. در اينجا هم خوف و حزن را ـ به معنايي كه مذمت شده ـ ندارند والا خوف از خدا و حزن در مصائب اولياء را دارند. اما خوفي را كه انسان از آن ميپرهيزد ندارند؛ يعني آسودگي خيال و اطمينان دارند. اين دو آيه
«* نماز جلد 5 صفحه 57 *»
دو مطلب است، همان كه انسان راغب و مايل به آنست فقط در دينداري به انسان داده ميشود.
پس نكتهاي كه مقصودم بود آنست كه شرايع و عبادات در هر زمان به اين منظور بوده كه كمال مطلوب را براي انسان فراهم كند و پيغمبرِ هر زمان هم مثل امتش بايد به همان تكاليف عمل كند. استثنابردار نيست كه چون من پيامبرم و عقل و مزاجم معتدلتر است پس من به اين تكاليف مكلف نيستم، تكاليف مخصوص امت من است كه نارسيدهاند مثل ميوهاي كه كال است؛ اينچنين نيست.
به مثل پيامبر ما9 اين آيه نازل شد: و اعبُد ربَّك حتي يأتيَك اليقين([45]) «يقين» در اينجا به معني مرگ است نه به آن معنايي كه صوفيه استفاده ميكنند و ميگويند سالك تا در سلوك است و به يقين نرسيده عبادت لازم دارد. اما وقتي واصل شد و به يقين رسيد عبادتي در كار نيست، عبادت از او ساقط ميشود. اينها حرفهاي سست و بي پايه و بياساس صوفيه است.
به حسب روايات وارده از ائمه هدي: مراد از «يقين» در اينجا مرگ است([46]) و معناي آيه اين ميشود كه عبادت تا دم مرگ ساقط نميشود، عبادت كن پروردگارت را تا وقتي مرگِ تو فرا برسد.
«* نماز جلد 5 صفحه 58 *»
پس همچنان كه تمام امتها به شريعت زمان خود مكلفند، خود پيامبرانشان هم مكلفاند. مثل حضرت آدم7 كه آنچه براي فرزندانش از تكاليف آورده، خودش هم به همانها مكلف بوده است.
البته حضرت آدم به واسطه صفا و اعتدالي كه دارد، عبادات و تكاليف او را در همان زمينه و رتبه خودش ترقي ميدهد و امتش را در زمينه و رتبه خودشان ترقي ميدهد. اما آن بزرگوار هم براي ترقي بايد به شريعت خودش عمل كند. از عمل به تكاليف معاف نبود.
پس همان تكاليف طوري تنظيم ميشد كه هم امتها و هم پيامبرها را ترقي ميداد، آدم هم وضو ميگرفت و نماز ميخواند، وقتي به اين عالم آمد به واسطه آن معصيت كه مرتكب شده بود او را سياهي و كدورت گرفته بود. رسول خدا9 ميفرمايند: وقتي جبرئيل طريقه وضو گرفتن را به او تعليم داد به بركت آن وضو و شستن صورت، كدورت از صورت او برطرف شد و همچنين به واسطه شستن دست راست و دست چپ و مسح سر و پاها كدورت از آنها برطرف شد.([47])
پس اين عبادات از نماز، روزه، حج و امثال آنها به حسب هر شريعت و به اقتضاي وضع امتها بوده است مثل آنكه حضرت آدم7 هم حج كرد.
حضرت عيسي7 چه فرمود؟! همه آيات قرآن زيباست ولي آياتي كه در باره حضرت عيسي است خصوصيت ديگري دارد. وقتي حضرت مريم نوزاد خود را آورد، به او وحي شد كه به اشاره بگو از خود نوزاد بپرسند. گفتند: كيف نُكلِّم من كان في المهد صبيّا؟ چگونه سخن بگوييم با نوزادي كه در گهواره به سر ميبرد؟ هنوز چيزي نگفته
«* نماز جلد 5 صفحه 59 *»
بودند و سؤالي نكرده بودند كه حضرت عيسي، آن نوزاد تازه تولد در گهواره فرمود: اِنّي عبدُ اللّه آتاني الكتابَ و جعلني نبيّاً و جعلني مباركاً اينما كنت و اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّاً و بَرّاً بوالدتي و لم يَجعلني جبّاراً شقيّاً.([48]) (يعني بهطور يقين من بنده خدا هستم، خداوند به من كتاب (آسماني) داده است و مرا پيغمبر گردانيده و مرا در هر كجا باشم بابركت قرار داده است و مرا به نماز و زكات تا وقتي زنده هستم وصيت فرموده است و اينكه نسبت به مادرم مهربان و نيكرفتار باشم.)
آيات بسيار جالبي است! وزن و آهنگ و شكل آيات، انسان را تكان ميدهد، يك كودك نوزاد به حسب ظاهر مثل كودكان ديگر هنوز دندان ندارد، اما با نداشتن دندان اينطور فصيح صحبت كردن! خيلي عجيب است! بچهها وقتي به زبان ميآيند در تلفظ دال، لام، سين، شين و امثال آنها چقدر لغات را عوضي تلفظ ميكنند. اما اين بزرگوار چون كلامش كرامت و اعجاز است اگر غير اين فصاحت ميبود خدا اينطور فصيح كلماتش را نقل نميكرد. زبان خودش عربي نبوده، و يا آن كه عربي ميفرموده و ديگران به زبان خودشان ميشنيدند.
ميفرمايد با اينكه پيامبرم اما اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمت حيّا خدا مرا وصيت كرده به اينكه خودم به شريعت و دين خودم به آنچه كه خودم ناشر و مبلّغ آنم، عمل كنم. تا زنده هستم مرا به نماز و زكات وصيت كرده است.
همچنين از مسائلي كه مرا به آن دستور داده و برّاً بوالدتي نسبت به مادرم عطوف و مهربان باشم. يعني به تمام معني نيكورفتار باشم براي مادرم، خود نيكوكار «بَرّ» است و «بِرّ» به معناي نيكي و «بُرّ» به معناي گندم است. در زبان عربي وقتي زيد مثلاً با عدالت باشد ميگويند زيدٌ عادلٌ اما وقتي خيلي عادل باشد ميگويند زيدٌ عدلٌ؛ يعني زيد حقيقت عدالت است. «بِرّ» به اين معني هم ميآيد و به معني «بارّ» است؛ و در اينجا يعني درحقيقت
«* نماز جلد 5 صفحه 60 *»
و در همه حال نيكوكاري را نسبت به مادرم داشته باشم (كه «بَرّ» صفت مشبهه و به معني عطوف است).
در احترام مادرم اينقدر خدا به من دستور داده ، چون پدر نداشت، فقط مادر داشت، جبرئيل مجسم شد و در يقه مريم دميد و به همان دميدن جبرئيل خداوند عيسي را به مريم عنايت كرد. از اين جهت ميگويد خدا به من سفارش كرده كه نسبت به مادرم نيكو رفتار باشم اگر پدر هم ميداشت «بوالدَيّ» ميگفت، پدر را هم ميگفت.
ايشان وظيفهاش سبكتر بود، فقط مادر داشت، وظيفه ما سنگينتر است. حتي فرزند اگر والدين خود را از دست بدهد وظيفه دارد هر نيكوكاري و هر كار خيري كه ميتواند براي آنها بهجا آورد كه به آنها ميرسد. همچنان كه هر كار بدي كه بكند آنها رنجش را ميكشند.
چه بسا شخصي كه والدين او در زمان حياتشان از او راضي باشند اما بعد از مرگ به واسطه بدرفتاري و معصيت، از او ناراضي شوند و او را عاق كنند. چنانكه ممكن است در حال حيات او را عاق كنند، اما بعد از مرگِ آنها، فرزند بنده مطيع و با تقوا شود در نتيجه آنها هم از او راضي گردند.
پس انبياء هم مثل امتهايشان به عبادات موظف و مكلف بودهاند، و آثار عبادات هم فرق نميكند هر كس خود را به عبادتي متعبد كرد و به وظائفي رفتار كرد از دينداري، عبوديت، خدمت به امر حق تعالي و امتثال فرمان خداوند نتيجه ميگيرد با اين تفاوت كه پيامبران در مقام و عرصه خودشان بهرهمند بودند و امتشان در رتبه خود ترقي ميكردند اما ترقي براي هر دو دسته بود؛ يعني همانطور كه پيامبرشان با نماز ترقي ميكرد به همانطور امتشان هم ترقي ميكردند.
فرض كنيد معلم و متعلم با هم از اين پلهها بالا ميآيند و اين لحظات بر آنها ميگذرد. اجري كه معلم و شما متعلمين ميبريد جنسش يكي است، اما او در مقام
«* نماز جلد 5 صفحه 61 *»
خودش اجر تعليم ميبرد و شما اجر تعلم را ميبريد. مثل آنكه آمرزش گناهان و رحمت خدا كه شامل حال همه ميشود، كيفيت آن يكي است، نوعش يكي است.
پس به همان نماز كه حضرت آدم7 ترقي ميكرد به همان نحوه صعود و ترقي نه به آن درجه، امت او هم ترقي ميكردند. اين است كه در روايات معصومين: وارد شده كه فرمودهاند: اگر كسي چنين نمازي را بخواند، يا چنين روزهاي را بگيرد، يا چنين طاعتي را اتيان كند و يا چنين دعائي را بخواند با ما در درجه ما خواهد بود؛([49]) به همين معني است. يعني اگر پيغمبر پايين بيايند همين درجه را دارند و يا اگر شما بالا برويد در همان درجه خواهيد بود. نوعش يكي است، مرتبهاش جداست.
تمام انبياء از همين وظائف استفاده ميكردند. حتي در شريعت پيغمبر ما9 همانطور كه عبادات مقرره در اين شريعت مقدسه مقرِّب ماست، مقرّب پيامبر ما هم هست. او هم كه به اين نماز و روزه متعبد ميشد، به كمالاتي كه عرضي است و بايد آنها را تحصيل كند ميرسيد. اين است كه در حديث فرمودند: اگر ابيعبداللّه الحسين7 شهيد نميشدند آن مقامي را كه بايد از شهادت تحصيل ميكردند به حضرت داده نميشد مثل ساير عباداتشان؛ اين است كه در عبادت حريص بودند.
ما هم بايد تعليم بگيريم، در عمل به عبادات و طاعات حريص باشيم. سعي كنيم عمر عزيز خود را به طاعت بگذرانيم و از شريعت الهي كه كاملترين شرايع است بهره كامل ببريم.
عمر ما هم به هر صورت باشد ميگذرد آنچه مايه حسرت ميشود اين است كه از اين دين بهره نبريم. خدا نكند كه وقتي از دنيا ميرويم دستمان خالي باشد بلكه با سينههاي پر از مهر و محبت اولياء و دلهاي پر از معرفت اولياء و دستهاي پر از عبادت، بعد از صد و بيست سال همه با سلامتي و عافيت از دنيا نزد اولياء برويم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 62 *»
مجلس 6
(صبح پنجشنبه 17 ماه شوالالمكرم 1419 هـ ق ـ 15 / 11 / 1377)
g هر كسي به مقصود از آفرينشش كه كمال او است ميتواند برسد
g تناسب شريعت هر زمان با پيامبر و اهل آن زمان
g «نماز» پلكان صعود و معجوني نافع براي همگان است
g تأثير «زكات»
g حكم «زكات» از ديدگاه طريقت
g تفاوت خمس و زكات
g جايگاه «نماز» در مراسم عبوديت
g «نماز» يا معراج رسولخدا9 در شب معراج
«* نماز جلد 5 صفحه 63 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
عرض شد نماز و ساير عباداتي كه در شريعت مقرر شده و مربوط به ظاهر ما ميباشد و احكام ظاهريه به حساب ميآيند طوري تنظيم شدهاند كه ما را به كمالي كه مطلوب از ماست ميرسانند. فرض بفرماييد اگر براي اعمال و حركات مخصوصي خاصيتهايي باشد، وقتي آن اعمال منظم بهجا آورده شد خواه و ناخواه آن خاصيت را ميبخشد.
اين عبادات و طاعات كه از ظاهر و بدن ما سر ميزند نام آنها را اعمال ظاهريه ميگذارند و متكفل سعادت و كمال ماست، كمالي كه خدا از ما خواسته و خلقت ما را طوري قرار داده كه به آن كمال برسيم. آنچه از ما خواسته شده براي ما ممكن است، تكليف مالايطاق نفرموده، عبادتي را از ما نخواسته كه از ما برنيايد يا در وجودمان زمينه آن نباشد.
كمالاتي را كه خدا از ما خواسته در هر كس نسبت به رتبه خودش است نه به معناي كامل شدن و يا نجيب و يا نقيب و يا امام و نبي شدن است، اينها مقصود نيست. از هر كسي كمالي كه در رتبه اوست و براي آن خلقت شده خواسته شده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 64 *»
هر كس اين زمينه در او هست كه براي آن كمال مطلوبي كه آفريده شده و در رتبه او ميسر است، به آن برسد. از اين جهت رسول خدا9 فرمود: كلٌّ ميسَّر لما خُلق له([50]) يعني تحصيل آنچه براي آن خلقت شدهاند ميسر و آسان است، آنچنان نيست كه ممكن نباشد، هر كس براي هرچه خلقت شده راحت و آسان به آن خواهد رسيد.
مثلاً انبياء كه براي نبوت آفريده شدهاند خيلي آسان روح نبوت در آنها پيدا ميشود و به درجه نبوت يا رسالت ميرسند. آنهايي كه در وجودشان خميره نقابت است خيلي آسان به رتبه نقابت ميرسند و كساني كه خميره نجابت در آنهاست خيلي راحت به آن مقام ميرسند و همچنين آنها كه در زمينه وجودشان فقاهت و عدالت و علم و تقوي است خيلي راحت به آن ميرسند.
بهطور كلي همه براي عبوديت خلقت شدهاند اين جنبه عمومي است. پيامبر، نقيب، نجيب و يا از اشخاص عادي ـ كه به آن رتبه نقصان ميگوييم ـ تفاوت نميكند؛ همه براي يك مقصود كلي آفريده شدهاند كه عبادت است، ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون اين مقصود كلي است. يعني بندگي جنبه كلي و عمومي دارد. هيچكس نميتواند بگويد من نميتوانم عبادت كنم، عبوديت در وجود من زمينه ندارد. خداوند مؤاخذه ميكند هر كس را كه در مقام عبوديت بر نيايد.
پس فرمود: ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون بندگي، مطلوب و مقصودِ عمومي از تمام جن و انس است، منظور و مطلوب خداست. ميفرمايد من خلقت نكردم مگر براي اينكه در مقام عبوديت برآيند و بدانند خودسر و آزاد نيستند بلكه بايد فرمان خدا را امتثال نمايند و نبايد به هوي و هوس راه روند.
انسان داراي زندگي فردي، اجتماعي، ظاهر، باطن، عقل، نفس و جسم است و در تمام اين مراتب بايد فرمان خدا را امتثال داشته باشد. خدا به انسان جسم داده تا در فرمان
«* نماز جلد 5 صفحه 65 *»
خدا باشد، نفس و عقل داده تا در فرمان خدا باشد، همه اين مراتب را عنايت فرموده كه در فرمان خدا باشد. در هيچيك از اين مراتب نميتواند به هوي و هوس و خواست خود عمل كند و احساس آزادي كند، در همه اين مراتب بايد احساس بندگي كند، در زندگي فردي و اجتماعي و در ظاهر و باطن بايد بنده باشد.
پس بندگي، مطلوب و مقصود خدا از خلقت جن و انس است. خداوند عبادت را مخصوص يك گروه قرار نداده كه نبي باشد يا امت، امام باشد يا مأموم، كامل باشد يا ناقص، تفاوت نميكند آن مطلوب اصلي و مقصود عمومي كه از همه كس در مقام و مرتبه خودشان از آنها خواسته شده عبوديت و بندگي است و همه براي آن بندگي توانايي دارند. همه براي عبوديت خلقت شدهايم و براي همه ما ممكن است. هيچكس نميتواند خود را معذور دارد كه در من خميره عبوديت نيست، اين سخن سست و بياساس است. براي همه ممكن است فقط بايد از هوي و هوس دست برداريم و ببينيم خدا چه دستوري داده و از ما چه خواسته است.
پس توجه داريد سخن در عبادات ظاهريه است كه «نماز» از جمله عبادات ظاهري است بلكه اعظم اركان عبادات ظاهري است. در بُعد عبادي «نماز» اعظم اركان دين است.
بحث در اين است كه عبادات و از جمله نماز طوري تركيب شده كه از هر جهت ما را به مقصود نزديك ميكند و به مطلوب از خلقت ميرساند، و مقصود و مطلوب از خلقت، عبوديت و بندگي است كه همان كمال ماست.
كمال بنده در عبوديت است و هر چه عبادتش خالصتر و جامعتر باشد كمال آن بيشتر ظاهر ميشود، كمال بنده در اين است كه به ظاهر و باطن عبادت را درست بهجا آورد. العبوديّة جوهرة كنهها الربوبية([51]) چون عبوديت كمال است، هركس ميتواند در مرتبه و مقام خود با عبوديت به كمال خود برسد.
«* نماز جلد 5 صفحه 66 *»
عرض شد شرايعي كه بر انبياء نازل شده و از جمله اين شريعت مقدسه برنامههايي است كه از طرف حقتعالي براي تكامل بندگان تنظيم شده است. خدايي كه خالق بشر است برنامههايي را تنظيم كرده كه بنده را به كمال برساند و در عرصه شرع او را مجاور و در قرب خود قرار دهد، رحمت و كرم و جود خاصّ خود را شامل حالش كند.
به اين منظور پس بايد در هر زماني نظام شرعي، مناسبِ آن زمان باشد و همچنانكه اين نظام رعيتها و امتها را ترقي ميدهد پيامبران آنها را هم ترقي ميدهد. پس اين نظام آنچنان تنظيم يافته و صورتهاي ظاهري و حدود صوري عبادات طوري تنظيم شده كه هم با رعيت و هم با پيامبران مناسبت دارد.
يعني همانطور كه ما به وظائفي موظّفيم پيغمبر ما9 هم به همين وظائف موظف بودند. همانطور كه نماز بر ما واجب بود بر پيغمبر ما هم واجب بود و همانطور كه ما بايد با همين نماز ترقي كنيم، پيغمبر ما هم در مقام عرضي، بايد ترقيات عرضيشان با همين نماز و ساير عبادات حاصلشود.
در مقامات ذاتشان عباداتي مناسب با ذاتشان دارند كه آن مسألهاي است جدا. در عرصه ظاهر و در اين مقام اعراض به اين عبادات موظف بودند. آيه شريفه و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين خطاب به پيغمبر اكرم9 است و به تبعيت حضرت خطاب به امت حضرت هم هست، و امت حضرت مثل حضرت بايد تا دم مرگ عبادت و بندگي داشته باشند و آني از فرمان خدا بيرون نباشند.
پس دستورهاي شرعي همانطور كه شامل حال همه امت است شامل حال پيغمبر هم هست. خداوند همانطور كه ما را از معاصي نهي فرموده پيغمبرش را هم نهي فرموده است، و چنانكه در مقابل اوامر حق تعالي بايد مؤتمر باشد نزد معاصي هم بايد منتهي باشد.
ميدانيد معناي «مؤتمِر» و «منتهي» چيست؟ هر دو اسم فاعل است و از فعلهاي مطاوعه يعني قبول است، مانند كَسَرَ و اِنكَسر، مثل آنكه ميگوييم بچه استكان را شكست و
«* نماز جلد 5 صفحه 67 *»
استكان هم شكسته شد. «اَمَرَ» يعني فرمان داد، «اِئتمر» يعني فرمان را پذيرفت. «نهي» يعني نهي كرد «فانتهي» يعني او هم نهي را پذيرفت، و از اتيان آنچه از آن نهي شده دست برداشت.
بنابراين آيا پيغمبر ما در برابر اوامر الهي مؤتمر نبود؟ البته به ظاهر و به باطنش مؤتمر بود. آيا در برابر نواهي الهي منتهي نبود؟ البته منتهي بود و مرتكب نميشد. پس در برابر هر امر و نهيي، نهايت امتثال و فرمانبرداري را داشتند، شريعت همچنانكه شريعت امت بود، شريعت رسول خدا9 هم بود.
اينها مطالب بديهي است اما نتيجه مهمي كه از آنها ميگيريم آنست كه همين نماز كه ما را ترقي ميدهد و به كمال مطلوب ميرساند پيغمبر را هم ترقي ميدهد و به كمال مطلوب از ايشان ميرساند. پس عبادات به اين كيفيت و ترتيب، در هر زمان عجب اكسير و معجوني است و چهقدر ارزنده است!.
در زمان ما هم شريعت اسلام همينطور است كه شامل پيامبر و امامان ما: بوده است و الآن بقية اللّه صلوات اللّه عليه اولْ عامل و اولْ احترام كننده و تعظيم كننده به اوامر و نواهي دين هستند، آن بزرگوار در برابر هر امري از اوامر الهي به ظاهر و باطن، به جان و دل تسليم است و عمل ميكند و اوست و از بركات اوست كه بندگان خدا هم به عبادات موفق ميشوند، اگر او نماز نگزارد به حقيقت نماز، هيچ نمازگزاري به نماز موفق نميشود و هر كس موفق ميشود به بركت بقية اللّه است. در زيارتشان ميخوانيم: اشهد انّك قد اقمتَ الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر([52]) پس توفيقات و طاعات همه بندگان از بركات وجود حجت وقت7 است.
پس همانطور كه ما انشاء اللّه به طاعات و از جمله نماز ترقي ميكنيم و مراتب قرب را طي ميكنيم پيغمبر و امامان: هم به نماز ترقي ميكردند و مراتب قرب را
«* نماز جلد 5 صفحه 68 *»
ميپيمودند. فرمودهاند: الصلوة معراج المؤمن نماز وسيله صعود مؤمن و پلكان ترقي است، بايد به وسيله همين اعمال و مخصوصاً نماز، به ترقيات و تكاملات خود برسيم و واقعاً نماز متكفل ترقي ماست، اكسير و معجوني است كه خداوند قرار داده است. نماز، روزه، حج، هر يك از اين عبادات و امثال آنها معجونهايي هستند كه خداوند براي ترقي بندگان از هر جهت آنها را بهطور كامل قرار داده است.
در زمانهاي گذشته عطارها از گياهان و صمغها مجموعه و معجونهايي براي تقويت بدن و يا معالجه هر نوع بيماري درست ميكردند و در دكّانهاي عطاري ميفروختند و در اينكه معجون كامل بود شك نبود اما جوابگويي آنها به مزاجها بستگي داشت، بايد آن را ملاحظه ميكردند.
اين عبادتي را هم كه خدا قرار داده طوري است كه با تمام مزاجها ميسازد. كسي نيست كه بگويد با طبيعت من نميسازد، معلوم ميشود اگر كسي بگويد با مزاج من نميسازد مزاجش مزاج نيست، مناسب همه قرار داده است، همه را ترقي ميدهد، ناقص را در رتبه نقصان ترقي ميدهد، كامل را در رتبه كمال و نبي را در رتبه نبوت ترقي ميدهد، حضرت عيسي7 فرمود: و اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّا. فرمود خداوند مرا به نماز و زكات دستور داده است.
«نماز» طاعتي است كه جنبه عقلاني در آن قوت دارد و «زكات» جنبه نفساني در آن قوت دارد. نماز وضعش طوري است كه وقتي بنده آن را ميخواند، ظاهر و باطنش به نور عقلاني منور ميشود، «زكات» را هم تعميم دهيد هر چه وسيله نموّ ما ميشود آن زكات است، كسي كه علمش را تعليم دهد، رشد پيدا ميكند، فرمودند: زكوة العلم نشره([53]) زكات علم آنست كه انسان به كساني كه ياد ندارند ياد بدهد، علم به نشر آن نمو كرده و رشد پيدا ميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 69 *»
زكات مال هم همين اثر را دارد وقتي پرداخت شد باعث ميشود كه نفس بنده در طريق بندگي نموّ كند چون نفسْ خيلي به اموال علاقه دارد و اموال را خيلي دوست ميدارد. و بهخصوص زكات شرعي در مقابل خمس است كه انسان مالك زكات ميشود اما خمس را مالك نميشود. زكات را مالك ميشود بعد براي اينكه مالش را از آلودگيها پاك كند، موظف است زكات مالش را از گندم و جو و ساير اجناس زكوي بدهد.
در زكات باطني هر چيزي زكات دارد، قدري عاليتر در مراتب نفس كه سخن بگوييم با دقت در روايات و بحثهاي اخلاقي، در عرصه اخلاق نه در عرصه شرع، زكات دامنهاش وسعت پيدا ميكند، از اين جهت چون عمل به آن در توان هر كس هركس نيست در كتب فقهي مطرح نميشود.
در اخلاق دامنه زكات وسعتش بيش از اينهاست. مثلاً ميفرمايد اگر دو مَركب داري و برادر ايماني تو مركب ندارد و تو مركبِ اضافي خود را به او ندهي، حرام سوار شدهاي. همينطور اگر دو غلام داري و برادر ايماني تو غلام ندارد بر تو حرام است و نميتواني او را به خدمت بگماري.([54])
اين حرام، حرام عرصه طريقت و اخلاقيات است نه فقه ظاهر، اما شايد در زمان ظهور زكات اينطور دامنه پيدا كند كه انسان هرچه در زندگي از خودش اضافه دارد، بايد به آنها كه ندارند بدهد.
البته آن زمان از بركت ايمان و معرفت و قدرت عقل، خيلي از نيازها و خواستهها و هوسها كم ميشود. در آن زمان شخص سفيه نيست كه دلش خوش باشد به آپارتمان، به اتومبيل آخرين سيستم، به موجودي پول در بانك. اين افكار و رفتارها بسيار كودكانه است.
«* نماز جلد 5 صفحه 70 *»
آن زمان زندگاني عقلاني است و مؤمن طبق عقل رفتار ميكند. كمالش را در ايمان و تقوي ميبيند، از اين جهت بركات مرتب اضافه ميشود و احتياجات كم ميگردد و بركات آسمان و زمين زياد ميشود پس چه بسا اينگونه احكام مال آن زمان باشد.
ميفرمايند: در آن زمان مؤمن وجه مالش را ميخواهد به مستحق بدهد كسي را پيدا نميكند، چون هيچكس احتياج ندارد. از اين شهر به آن شهر ميبرد، هيچكس را نيازمند نمييابد، مالش را برميگرداند.([55]) امر تكليف ميسر و آسان ميشود.
اما الآن اگر ميخواستند اينطور تكليف بفرمايند چه كسي عمل ميكرد؟ اينقدر كه در پرداخت زكات دستور داده شده كماند كساني كه به آن عمل كنند، به طورهاي مختلف از زير بار زكات دادن فرار ميكنند. مثل خمس دادن است كه به بهانههاي مختلف از پرداخت آن شانه خالي ميكنند.
اما خمس، بنده مالك آن نميشود. از ابتدا يك پنجم درآمد، مال خدا و رسول خدا و امام وقت است. مال خدا به رسول خدا ميرسد و مال رسول خدا هم به امام وقت ميرسد. امام هر زمان با سادات يعني فرزندان اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا8، هر كدام از سادات كه واجد شرائط باشند، فقير يا ابنالسبيل يا يتيم باشند يك پنجم درآمد مخصوص ايشان و امام7 است. نصفش سهم امام و نصفش سهم سادات ميشود.
پس از ابتدا، انسان مالك خمس اموال خود نيست، سيد هم باشد بايد خمس مال خود را بدهد و يك پنجم در آمدش را مالك نيست. طبق دستور بايد رفتار كند.
خداوند ميفرمايد: و اعلَموا اَنَّما غنِمتم من شيء فاَنّ لِلّه خُمُسَه و للرّسول و لذي القربي و اليتامي و المساكينِ و ابنِالسبيل([56]) ابنالسبيل كسي است كه در راه مسافرت،
«* نماز جلد 5 صفحه 71 *»
در شهر غربت خرجياش تمام شود يا مالش را دزد ببرد ولي طوري است كه اگر به شهر خودش برگردد، اموال دارد.
خلاصه عرضم اين است كه شخص مالك خمس نميشود اما زكات را مالك ميشود. پس ترقي و نموّ نفس در زكات است. اينكه ميفرمايند عمل به شكل ملَك داخل قبر ميشود، چون خود عمل جنبه و وسيله استمداد است و خدا هم به نفسِ عمل، بنده را مدد ميدهد، سيَجزيهم وصفَهم انه حكيم عليم([57]) عمل از طرف بنده استمداد است و همان عمل از طرف خدا مدد است. خود عمل عين جزاست يعني وسيله مدد است. از ناحيه ما استمداد ميشود و از ناحيه حق تعالي مدد ميشود.
عمل به شكل ملك ميشود به اين معني است چون ملائكه وسيله امداد حق تعالي هستند، همان عمل است كه جنبه مدديّت آن در قبر يا در قيامت ظاهر ميشود، ملك زيبايي ميشود كه در قبر با آن اُنس ميگيريم.
پس اعمال شرعيه وسيله استكمال ماست. معجونهايي است كه حق تعالي به علم و احاطه خود آنها را تركيب و جمعآوري كرده است. الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير([58]) آيا نميداند آن كسي كه آفريده و حال آنكه اوست كه به اشياء ريز و درشت علم دارد، باطنها و ظاهرها را ميداند، خيرها و شرها را ميداند. پس خداي خالق محيطِ عالم، براي ما اين شريعت را تنظيم كرده است كه از هر جهت كامل است.
بنابراين هر عبادتي، از جمله نماز، حدود صوري يعني جهات ظاهري آن بهطوري كاملِ كامل است كه نقص ندارد بهخصوص نماز كه كاملترين و جامعترين عبادات است و همه را در بر دارد، در نماز همه عبادات هست از اين جهت نماز از اول تا آخرش يك
«* نماز جلد 5 صفحه 72 *»
دوره سير و سلوك به سوي خداست، از صفر شروع ميشود تا به آخرين و كاملترين درجه كمال و غايت در عبوديت ميرسد.
پس نماز معجون عجيبي است كه خداوند با دو دست قدرت خود، با جمال و جلالِ عزت و كمال خود اين معجون را ترتيب داده است، چنان معجوني است كه با مزاج معتدل رسول خدا9 تناسب دارد. در شب معراج كه حضرت سيرشان به مبدأ اشياء و اصل هر چيزي رسيد، اقامه نماز فرمود. پس معلوم ميشود كه اصل همه عبادات و ريشه همه بندگيها نماز است و تمام انبياء و ملائكه به حضرت اقتدا كردند.([59])
تعبير عجيب است! حضرت در شب معراج در مبدأ موجودات قرار گرفتند، سفر حضرت به مبدأ هستي منتهي شد. پس چون خودش مبدأ عبادتها بوده، هر بندهاي به وسيله انبياء به عبادت موفق شده است و انبياء و ملائكه در شريعت و دينداري تابع رسول اللّه شدند و اقتدا كننده به محمّدبن عبداللّه9 گرديدند.
معلوم است چون آن بزرگوار مبدأ عالم بود، ارواح تمام مؤمنين و مؤمنات به آن حضرت اقتدا كردند، همه به حضرت اقتدا كردند، چون واقع امر اينست كه آن بزرگوار مبدء قرار گرفته است.
آن بزرگوار در مبدأِ صفِّ عبوديت ايستاده است و نام مبارك حضرت «عبداللّه» است از اين جهت خداوند فرموده: قل ان كان للرحمن ولدٌ فانا اول العابدين يعني بگو به يهود و نصاري، كه عيسي و عزير را براي خدا پسر گرفتهاند كه اگر بناست خدا براي خودش فرزند بگيرد، عيسي و عزير شايستهترند يا من؟ چون اول عابدين هستم، عيسي7 عبوديت را از من ياد گرفته است و در آخرالزمان به مهدي من7 اقتدا ميكند.
حضرت عيسي از آسمان نازل ميشود مثل كسي كه از حمام بيرون آمده است. چون سابقاً رسم بوده كه روغن ميزدند. حال عيسي از حمام در آمده سرخ و سفيد و
«* نماز جلد 5 صفحه 73 *»
موها شانه زده و روغن هم به سرش زده است با نشاط و با طراوت ميايستد، وقت نماز هم هست و حضرت مهدي7 آماده براي اقامه نماز هستند.
حضرت عيسي تا از آسمان نازل ميشود عرض سلام خدمت امام زمان دارد و قاعدتاً پاي حضرت را ميبوسد، بلكه جلوي پاي حضرت به سجده ميافتد كه به آرزويش رسيده است و مقام وزارت داشته است. بعضي علما كه در بيان بعضي مسائل دليل و يا نص صريح ندارند ميگويند علي القاعده چنين است. حالا همچنين علي القاعده عيسي7 دست و پاي امام زمان صلوات اللّه عليه را ميبوسد. حضرت ميفرمايند جلو بايستيد نماز بخوانيد. عرض ميكند آقا ما بايد به شما اقتدا كنيم، انتظار اين روز را ميكشيديم و آقا جلو ميايستند و همه به حضرت اقتدا ميكنند حتي حضرت عيسي.([60])
از اين جهت رسول خدا9 ميفرمايد اگر بناست خدا كسي را به فرزندي بگيرد، پس من كه اول عبادت كنندگان هستم و از همه مقدم هستم از نظر خلقت و كمال، پس مقدمترم براي فرزندي خدا. و معلوم است هيچكس نگفته محمّد9 فرزند خداست، پس عيسي و عزير هم فرزند خدا نيستند.
خلاصه حضرت در آن مبدأ هستي عبادت برپا كردند و نماز خواندند. ببينيد نماز چقدر كامل است و چه معجوني است كه با مزاج همه سازش دارد و هركس را به كمال خود ميرساند.
پس اين نماز تمام كمالات بندگي را دارد و هيچ كم ندارد. بستگي دارد كه چقدر در مزاج ما نورانيت باطني دهد و خودش داراي روح باطني شود كه به حالات باطني ما كه عبارت از اخلاص و حضور قلب است بستگي دارد و اين اخلاص و حضور قلب نقش دارد براي نماز، روزه، حج، زكات و يا هر
«* نماز جلد 5 صفحه 74 *»
عملي از اعمال ما. حتي براي كسب و كارِ حلال، گفتوگوي با پدر و مادر و تحصيل علم كه افضل عبادات ماست، همه و همه به اخلاص و حضور قلب ما بستگي دارد.
خداوند دست ما را از دامان آل محمّد: كوتاه نفرمايد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 75 *»
مجلس 7
(چهارشنبه 24 ماه شوالالمكرم 1419 هـ ق ـ 21 / 11 / 1377)
g ملاك كمال يا نقصان هر موجودي «صورت شخصيه» آن است
g براي اهل هر زمان شريعت آن زمان كاملترين نظام تكاملي است
g «قرب» و «بُعد» بنده نسبت به حقتعالي
g «صورت نوعيه» عبادات
g ارزش هر عبادتي به صورت شخصيه آن بستگي دارد
g ملاك ارزش هر عبادتي همان روحي است كه به آن تعلق ميگيرد
g تنظيم عبادات به دو دست «جمال» و «جلال» خداوند
g خداوند صاحب جمال است
g هماهنگي عبوديت بنده با ظهور خداوند به ربوبيّت
g غنيمت شمردن لحظات توفيقيافتن به بندگي
«* نماز جلد 5 صفحه 76 *»
ميفرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
اين عبارت كه الحمدللّه مدتي است در بحث توجه و اخلاص در نماز، پيرامون آن عرايضي داشتهام ما را متذكر اين نكته ميكند كه توجه و اخلاص در عبادت باعث تشخص عبادت است. ميزان تشخص و ارزش شخصيتِ عبادت به توجه قلب و اخلاص در عبادت بستگي دارد. چون اشياء در صورت نوعيه كمالي برايشان نيست. هر كمال يا هر نقصي و يا هر نورانيت و ظلمتي براي هر موجودي هست به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد نه صورت نوعيه آن، و صورت شخصيه را «كمال اخيرِ» صورت نوعيه ميگويند.
مثلي براي روشن شدن مطلب عرض كنم، مطلب با مثل خوب روشن ميشود. فرض كنيد چوب براي ساختن مصنوعات چوبي مثل ميز و صندلي و درب و ضريح بهكار ميرود، و در زمانهاي گذشته كه بتپرستها از چوب بت ميتراشيدند و ميپرستيدند. خود چوب يك مادهاي دارد و يك صورت نوعيهاي دارد. صورت نوعيه چوب همين است كه هر كجا ما چوب را ببينيم ميشناسيم چوب است. درختي بوده بريده شده، از شكل درختي در آمده و حالا به آن چوب ميگويند. مثل چوب درخت گردو، چوب درخت سفيدار، چوب درختهاي ميوهاي، خلاصه چوب را هر جا ببينيم ميشناسيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 77 *»
اين صورت چوب كه الآن باعث شناخت چوب است در هر جا و به هر شكلي باشد آن را «صورت نوعيه» ميگويند، در اين صورت نوعيه چوب ميبينيم به همان مقدار كه از نظر تكامل در اين عالم عناصر به اين موقعيت رسيده، به همان مقدار برايش تكامل فراهم شده و كمالي دارد. اما كامل باشد يا ناقص، نوراني باشد يا ظلماني، اينها به صورت نوعيه چوب ربطي پيدا نميكند.
وقتي از چوب منبر درست كردند يا براي قبر وليّي از اولياي خدا ضريح درست كردند، براي همين قطعه چوب «صورت شخصيه» فراهم ميگردد. صورت شخصيه را حكماء به تعبيري كمال اخير ميگويند. كمال اخير جسم، يعني كمالي كه جسم در اثر تشخص اخير پيدا ميكند و به آن كمال نائل ميشود.
ما ضريح را احترام ميكنيم، منبر را احترام ميكنيم، ضريح قبر ولي7 به اعتبارِ خود ولي است يعني چون ضريح به اولياء: نسبت پيدا ميكند از اين جهت حرمت دارد و ما آن را ميبوسيم.
همچنين منبر چون به رسول اللّه9 نسبت دارد و در اسلام اولين منبر براي آن حضرت9 ساخته شد كه بر منبر كه قرار ميگرفتند و فرمايشها ميفرمودند؛ منبر حرمت پيدا كرد. اين صورت شخصيه است كه براي چوب پيدا ميشود و مورد احترام قرار ميگيرد.
اگر از همين چوب بت بتراشند، اهل توحيد آن چوب را قبيح و خبيث ميشمارند، كدر و ظلماني ميدانند و از آن چوب اظهار نفرت ميكنند. اگر بتوانند آن را ميشكنند، ميسوزانند، خاكسترش را هم به باد ميدهند، علت چيست؟ با اين كه چوب بود اما چرا اينگونه مورد نفرت اهل توحيد قرار گرفت؟ به جهت اين صورت و كمال اخيري است كه برايش پيدا شد كه آن را «صورت شخصيه» ميگويند.
«* نماز جلد 5 صفحه 78 *»
پس مطلب اول معلوم شد كه گفتم كمال و نقص، نورانيت و كدورت و ظلمانيت، خير و شر، محبوبيت و مبغوضيت، طهارت و نجاست و امثال اينها كه ملاك براي احترام يا بياحترامي، حرمت داشتن يا حرمت نداشتن، ارزش داشتن يا ارزش نداشتن است، اينها همه مربوط ميشود به كمال اخير براي هر موجودي و كمال اخير كمالي است كه بر صورت نوعيه عارض ميشود.
پس معلوم شد كه صورت نوعيه همان صورت چوب بودن است كه هر كجا ما چوب را ميشناسيم به صورت نوعيهاش ميشناسيم و اشتباه نميكنيم. چوب، چوب است، آهن، آهن است، مس، مس است، نقره، نقره است مثلاً. اينها را به همان صورت نوعيهشان ميشناسيم و از يكديگر تميز ميدهيم اما تا صورت شخصيه به خود نگيرد و تا تشخصِ محبوب برايش فراهم نشود، احترام نميشود و مورد محبت قرار نميگيرد. و تا صورت خبيثه برايش فراهم نگردد و تا تشخص خبيثي برايش پيدا نشود مورد نفرت قرار نميگيرد. پس ارزشها به چه بستگي دارد؟ به تشخص، به صورتهاي شخصيه و به كمالهاي اخير كه براي صورتهاي نوعيه فراهم ميگردد.
عبادات از نظر نوعي اينطور است، عبادات ملاك ارزش كلي دارد، هر عبادتي در صورت نوعيه خودش ارزش كلي خودش را دارد، چون عبادت است. و با توضيحاتي كه در چند جلسه اخير داشتم معلوم شد كه عبادات معجونهايي هستند كه حق تعالي ترتيب داده و تركيب فرموده و در شريعتهاي گذشته به وسيله انبياء و در اين امت به وسيله رسولاللّه9عمل به آنها را دستور داده است.
و ميدانيم از نظر ترتيب و تركيب، آنچنان است كه كاملتر از آنها در هر عصري ممكن نبوده است. در اسلام كاملتر از اين عبادتها را نميشود تصور كرد. فرض كنيد اگر كاملتر از اين نماز، روزه، حج و جهاد ميبود، اگر از اين شكل كاملتر و از اين حدود جامعتر ميبود حق تعالي آن را بر رسول اللّه9 نازل ميكرد و عمل به آن را دستور ميفرمود.
«* نماز جلد 5 صفحه 79 *»
به علاوه همچنانكه امتهاي انبياء به وسيله اين عبادات ترقي ميكنند و به مدارج قرب نائل ميشوند، خود انبياء هم همينطور توسط عبادات ترقي دارند و به مدارج قرب نائل ميشوند. اين بحث را هم داشتم كه تكاليف تكاليف ماست و وظائف شرعيه وظائف ماست و عبادات ماست و عبادات يعني مقرِّبات، وسيله قرب به درگاه حق تعالي براي همه است، چه امتها و چه انبياء.
رسول اللّه9 فرمود: واللّهِ ما من شيء يُقرِّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شيء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه، پس اوامر شرعيه كه همان عبادات است همه در واقع مقرِّباتند. يعني شخص در حال عبادت، در حال تقرب است. همان نفسِ عبادت، قرب او به حق تعالي است و اتصاف او به صفتي است كه خداوند آن صفت را پسنديده و محبوب خود قرار داده است و قرب غير از اين نيست. همچنين اتصاف شخص به گناهان و آن چه خداوند آن را نپسنديده است بُعد از خداست. معناي قرب به خدا و بُعد از خدا همين است.
اين مطلب را هم توضيح دادم كه اينطور نيست كه خداوند نعوذباللّه در مسافتي باشد زماني يا مكاني، كه ما آن مسافت را طي كنيم و به خدا برسيم، به خدا نزديك شويم. اينچنين نيست. حق تعالي نسبتش با همه خلق يكسان است و نسبت همه خلق به حق تعالي يكي است كه همان بينسبتي است. در واقع نسبت خلق به خدا و نسبت خدا به خلق، بينسبتي است به اين معني كه حق تعالي از اتصاف به هر گونه از اين اوصاف خلقي منزّه است.
پس قرب و بعد بندگان به حق تعالي اتصاف ايشان است به صفات محبوبه يا صفات مبغوضه حق تعالي. اگر به صفات محبوبه متصف شدند، مقربند و اگر به صفات مبغوضه كه معاصي است متصف شدند، در همان حال از خدا دورند. پس شخصي كه در عبادت قرار ميگيرد نفس عبادت، همان قرب به حق تعالي است.
«* نماز جلد 5 صفحه 80 *»
بحث قرب و بعد را قبلاً عرض كردهام از جمله در ذيل اين آيه مباركه كه خداوند ميفرمايد: قدنري تقلُّبَ وجهِك في السّماء([61]) همينكه رسول خدا9 صورت مباركشان را به طرف آسمان بالا كردند و اين طرف و آن طرفِ افق را تماشا ميكردند و انتظار داشتند حق تعالي قبله را از بيت المقدس به مكه و كعبه تغيير دهد، و به اين منظور حضرت به آفاق و اطراف آسمان نگاه ميكردند، همين عبادت و تقرب حضرت به حق تعالي بود.
پس خود عمل، خود عبادت، قرب به حق تعالي است، وقتي انسان نماز ميخواند، قرآن ميخواند، درس ميخواند، علم تحصيل ميكند، ادب رعايت ميكند، حرمت دين را دارد، حرمت مؤمنين را دارد، حرمت پدر و مادر را دارد، حرمت معلم را دارد، اينها همهاش ميشود عبادت و در همان حال انسان در قرب به حق تعالي به سر ميبرد و در قرب خداست يعني نزديك به خداست چرا؟ به جهت اينكه خدا اين حالات را ميپسندد.
و اگر نعوذباللّه انسان در معصيت به سر ببرد مثل بياحترامي به دين، بياحترامي به پدر و مادر، بياحترامي به علم، بياحترامي به اهل علم و مؤمنين، غيبت، دروغ، غفلت و از اين قبيل نافرمانيها، اينها هم همهاش وسيله بُعد ميشود و اصلاً خود اينها و اتصاف به اينها، دوري از خداي متعال است. پس عبادات همهشان مقرِّباتند.
خود عبادت داراي يك صورت نوعيه است كه ارزشش همان است كه دارد مثل صورت چوب كه براي چوب همان ارزش نوعي را دارد يعني كاري كه از چوب بر ميآيد از آهن مثلاً بر نميآيد، كاري كه از چوب بر ميآيد مخصوص خود چوب است. عبادتها هر كدام را در نظر بگيريم حكمش همين است، همان صورت نوعيه را دارد و همان كمالي را داراست كه براي نوعش هست.
«* نماز جلد 5 صفحه 81 *»
مثلاً «نماز» في حد نفسه عبادتي است كه هر كجا ما اين صورت نوعيه را ببينيم ميگوييم «نماز»، و به آن جلوهاي كه در نظر ماست در اين عالم ماست، اين اركان مخصوص و اين اذكار مخصوص، اين حركات و سكنات، اينها را «نماز» ميگوييم كه البته حقيقت نماز در عالم ما جلوه كرده در عالمِ حركات و اذكار به هميني كه در شريعت ترتيب داده شده است. در باره خود حقيقت نماز و جلوههاي آن قبلاً بحث كرديم، به آن معني اينجا مراد نيست.
پس در اين عالم هر كس نماز بخواند، مثلاً من بايستم به نماز، ركعاتي داشته باشم، ركوعي، سجودي داشته باشم، شما ميگوييد نماز ميخواند، شما هم به نماز بايستيد من ميگويم نماز ميخواند. اگر در ميان ما وليّي از اولياء باشد كه بشناسيم صاحب مقام است، فرض كنيد زمان شيخ مرحوم باشيم و ببينيم آن بزرگوار همين ركعات را بهجا ميآورند، ميگوييم نماز ميخوانند.
انشاءاللّه خداوند چشممان را باز كند در مكه باشيم، در مدينه باشيم، در حرم حضرت رضا7 و يا در يكي از اعتاب مقدسه باشيم، خدا چشممان را روشن كند آقايمان حضرت بقية اللّه7 را زيارت كنيم كه نماز ميخوانند، همين حركات و ركوع و سجود را دارند، آن وقت چه ميگوييم؟ ميگوييم ديديم آقايمان را كه نماز ميخواندند.
اين صورت نوعيه نماز ميشود، كه يكسان است و شناخته ميشود، هر كس ببيند ميگويد اين نماز است. اما كمال اين نماز به چه شد؟ نورانيت و كمالش و يا نعوذباللّه كدورت و ظلمانيتش به چيست؟ خودش در حد نوعش اين طوري است، اين كمال را دارد. اما ابوحنيفه هم نماز ميخواند، عمر هم نماز ميخواند، خدا لعنتشان كند، آنها هم ركوع و سجود داشتند، ذكر داشتند. اما آن صورت نوعيه به كمال اخير خود كه ميرسد، آنجا ملاك نورانيّت و يا ظلمانيّت پيدا ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 82 *»
آنجاست كه نماز شخص ناصب با زنا رديف ميشود، فرمود: لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق([62]) يعني تفاوت نميكند ناصب، دشمن شيعيان محمّد و آلمحمّد: نماز بخواند يا زنا كند، روزه بگيرد يا دزدي كند. روزهاش با دزدي رديف ميشود. روزه ميگيرد اما روزهاش اينطور ميشود.
چرا روزه ناصب با دزدي مساوي است؟ زيرا در واقع دارد ميدزدد، او نبايد روزه بگيرد، بايد بخورد. شكمش حق دارد، بايد شكمش را گرسنگي ندهد. بدنش آب ميخواهد، بايد به آن آب برساند، او در واقع از شكم خود دزدي ميكند، حق شكم را به آن نميدهد، چون دزدي ميكند پس دزد است، به او صائم گفته نميشود، دزد گفته ميشود، برايش دزدي مينويسند نه روزه و حال آنكه به حسب ظاهر همان امساك است، نخوردن و نياشاميدن است. به حسب ظاهر صورت نوعيه موجود است اما عرض كردم كمال اخير در صورت نوعيه، تشخص است.
صورت شخصيه، نوع را تشخص ميدهد، جدا ميكند، ملاك ميشود. مثل آن كه چوب اگر ضريح شد حرمت پيدا ميكند اما اگر بت شد خبيث است مورد تنفر اهل ايمان است. صورتهاي نوعيه عبادتها اينطوري است، كمال و نورانيتش به آن صورت شخصيه بستگي دارد. صورت شخصيه از ناحيه شخص داده ميشود، بستگي پيدا ميكند به ايمان، اخلاص، حضور قلب، اطاعت، امتثال و بندگي.
درجه اول اخلاص اين است كه بنده نماز كه ميخواند و يا هر عبادتي را كه بهجا ميآورد بايد خودش را در امتثال فرمان خداي متعال مشاهده كند، در امتثال فرمان محمّد و آل محمّد: مشاهده كند، خود را در حضور خدا و اولياي خدا ببيند. ظاهر و باطن هر مقدار صافتر، خالصتر و كاملتر باشد صورت شخصيه عبادت كاملتر ميگردد.
«* نماز جلد 5 صفحه 83 *»
اينجاست كه ميفهميم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم نماز ميگزارند، عمر هم نماز ميگزارد، حضرت ركوع دارند او هم ركوع دارد، حضرت سجود دارند او هم سجود دارد. عمر لحظهاي به اين نماز ايمان نياورده و آني خودش را در امتثال فرمان خدا و رسول خدا9 نميبيند، اما اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ظاهر و باطنشان را بينهايت در امتثال فرمان خدا ميبينند، خودشان را بينهايت در اخلاص ميبينند.
پس ارزش و ميزان ارزشِ اعمال بستگي پيدا ميكند به اين امور كه اعظم آنها اخلاص در عبادت و حضور قلب در عبادت است، اعظم شرايط براي تشكيل صورت شخصيه عبادت همينهاست.
و بارها گفتهام عبادات مثل ساختن صورت و هيأت است كه وقتي صورتي ساخته شد قابل و لايق ميشود براي دريافت روح و آن وقت خداوند به اين صورت روح القاء ميكند، ملاك ارزش آن روحي است كه داده ميشود. آن حقيقتي را كه اين عمل جذب ميكند آن ارزش دارد، فرمود: الاَشكال مقناطيس لارواحها([63]) اعمال اَشكالي هستند، حدودي هستند كه ما آن اعمال و حدود را صورت بندي ميكنيم، آنگاه از خدا روح ميطلبند؛ مثل كاه و كهربا و يا مثل آهن و آهنربا، روح ميطلبند، جان ميگيرند، ارزش آنها به آن جاني است كه در آنها دميده ميشود.
مثل آنكه شما اگر از گِل يا از چوب صورتي ساختيد و بعد امام7 بخواهند معجزه بفرمايند و آن صورت را زنده كنند. روحي كه ميدمند بستگي دارد به شكل اين قالب كه چه روحي را اقتضاء ميكند و حضرت همان روح را در آن ميدمند.
در باره ظاهر عبادات گفتم كه در واقع از هر جهت كامل است زيرا معجونهايي است كه حق تعالي درست كرده، هيچ نقصان ندارد، در هر زماني شريعت آن زمان كاملترين نظامي بوده كه حق تعالي براي اهل آن زمان مقرر كرده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 84 *»
عبادات همهاش نظام الهي است كه براي ظاهر و يا براي باطن است، براي فرد و يا براي جامعه است. فرق نميكند، عباداتِ فردي يا عبادات جمعي، بالاخره عبادات شرعي كاملترين نظام و كاملترين حدودي است كه خداوند به خلق عنايت فرموده است.
در اين معجونها ما بايد در واقع حدود باطني درست كنيم، قسمتهاي باطنش به عهده ماست. اخلاص و توجه از اعظم مسائلي است كه ميتواند باطنهاي اينها را بسازد و به اين صورتها باطني بدهد كه خداوند مطابق مجموعه اين صورت و آن باطنها عنايت فرموده روح بدمد و آن وقت عبادت، عبادتي شود كامل و نوراني.
پس اينكه ما عبادت معصومين: را در درجه اول از عبادتها ميدانيم براي اين است كه به حسب ظاهر همان ركوع را بهجا ميآوردند، اما در واقع باطنهاست كه به اين صورتها نورانيت ميدهد.
رسول اكرم9 نماز جماعت ميخواندند، بديهي است كه در نماز جماعت مأموم به امام اقتدا ميكند، مطابق يكديگر حركات دارند، به همان مقدار كه امام قيام دارد مأموم قيام دارد، به همان مقدار كه امام ركوع دارد مأموم ركوع دارد، به همان مقدار كه امام سجود دارد مأموم سجود دارد و در اذكارشان به همان مقدار كه امام ذكر دارد مأموم هم ذكر دارد.
مثل آنكه رسول اللّه9 در ركوع سه بار سبحان ربي العظيم و بحمده ميفرمودند، مأمومين هم همينطور پس به همين مقدار مكث ميكردند و همين ذكر شريف را هم سه بار ميگفتند، چون وقتي نازل شد: فسبِّح باسم ربِّك العظيم([64]) حضرت فرمودند: اِجعَلوها في ركوعكم اين تسبيح را در ركوعتان قرار دهيد و بگوييد سبحان ربي العظيم و بحمده يا سبحان ربي العظيم، همچنين وقتي آيه سبح اسم ربك الاعلي([65]) نازل شد فرمود: اِجعَلوها في سجودكم([66]) اين تسبيح را در سجود قرار
«* نماز جلد 5 صفحه 85 *»
دهيد سبحان ربي الاعلي و بحمده يا سبحان ربي الاعلي بدون و بحمده بگوييد. اين ذكرها هست.
پس حضرت در ركوع سه بار اين ذكر را ميفرمودند همه مأمومين هم ميگفتند چه اميرالمؤمنين7 كه اقتدا كرده بودند و چه بقيه، آنها هم همين سه ذكر را ميگفتند، ابيبكر و عمر هم همين سه ذكر را ميگفتند، به ظاهر هم اقتدا كرده بودند و به همان مقدار ركوع با حضرت، ركوع ميكردند، در سجده به همان مقدار با حضرت سجده ميكردند و ذكر سجود را ميگفتند، همان تشهد را ميخواندند. اما در واقع باطنهاست كه به اين صورتها باطن ميدهد و اين صورت و باطن كه با هم تشكيل ميشود از خداوند روح ميطلبد.
چه روحي از طرف حق تعالي در نماز رسول اللّه دميده ميشد؟ آن، چه نمازي بود! چه روحي بود! چه آثاري داشت! چقدر نوراني بود! چقدر كاملتر از همه بود! ميدانيم اصلاً نماز رسول اللّه9 با نماز خلق مقايسه نميشود با وجودي كه اكتسابي هم بود، آنچنان نبود كه اكتسابي نباشد. اگر اكتسابي نبود و موهبتي ميبود، يعني خدا همينطوري به ايشان ميداد كه براي ايشان فضيلت نبود.
پس واقعاً تحصيل ميكردند، اكتساب ميفرمودند، تمام عباداتشان جنبههاي اكتسابي داشت، واقعاً عمل بود و خداوند به مقتضاي عمل به ايشان جزا ميداد؛ يا جزا كه ميديدند و ميبينند در قيامت، جزاي همين اعمالشان را ميبينند و به مقدار همين اعمال خدا به ايشان جزا ميدهد، قاعده اين است، خداوند در قرآن فرموده: سيَجزيهم وصفهم([67]) يعني همين وصف را خداوند براي آنها جزا قرار ميدهد.
پس عبادات اتصاف به صفات است و چون خداوند اين صفات را دوست دارد و محبوب خداست، پس قرب به خداست، بنابراين قرب و درجات قرب كه در آخرت به بنده داده ميشود جزاي همين عبادات است و به تعبيري خود عبادات است.
«* نماز جلد 5 صفحه 86 *»
پس عبادات معجونهايي است كه به دست قدرت خداوند، به دست اراده و مشيت خدا يا بگوييد به دو دست حق تعالي، دست جمال و دست جلال حق تعالي ساخته يا قرار داده شده است، چون عبادات هم توجه به «جمال» حق تعالي و هم توجه به «جلال» حق تعالي است.
خداوند صاحب جمال است و ما خدا را زيبا شناختيم. زيبا يعني صاحب كمالاتي كه عقل و دل، آن كمالات را ميپسندد و دوست دارد.
همچنين خداوند صاحب جلالت است زيرا هيمنه دارد، سلطنت دارد، قهاريت دارد، اينها را جلال ميگويند. خداي ما هم صاحب جمال است و هم صاحب جلال. به آنچه اميد داريم از صفات حق تعالي و مورد توجه دل ماست آنها را «جمال» ميگويند.
در دعاهايي كه بعد از زيارات رسيده ميگوييم، اذ كانت القلوب اليك بالجميل تشير([68]) در حديث هم از امير المؤمنين7 رسيده كه فرمودهاند: انّ اللّه جميل يحبّ الجمال([69]) كه عرفاء و صوفيه آن را زياد ميخوانند.
خلاصه خداوند داراي صفات جميله است يعني صفاتي كه عقل و دل شيفته آن صفات ميشود. رحمت، رأفت، كرم، جود و از اين قبيل صفات، صفاتي است كه ظاهر و باطن انسان در نوع اين صفات براي توجه به حق تعالي مشتاق ميشود.
جلال هم كه معلوم است، خداوند خالق است، جبار است، قهار است، سلطان است، صاحب برهان است اينها باعث جلالت شأن حق تعالي ميشود، از توجه به اين صفات جلاليه براي نفس انسان ترس و وحشت فراهم ميشود. پس مجموعه اين صفات دست به دست هم داده و عبادات تنظيم شده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 87 *»
عبادات ستايش حق تعالي است، عبادات قيام به عبوديت و اداي حق ربوبيت است، عبادات خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است. چون خداوند به الوهيت ظاهر شد اقتضاء كرد كه بندگان به عبوديت قائم شوند.
پس در واقع بايد ميان ظهور خداوند به الوهيت، و اداء حق اين ظهور از طرف بندگان، هماهنگي باشد، چون خداوند به الوهيت ظاهر شده بندگان به اصطلاح ملاها من الصدر الي الساقه يعني از بالا تا پايين، از محمّد مصطفي9 گرفته تا ادناي خلق، بايد همه به اداء حق اين ظهور بايستند.
ظهور حق تعالي به الوهيت كه ميگوييم تمام صفات داخل الوهيت است، و از اين جهت است كه در همه جا «اللّه» مبتدا قرار ميگيرد بعد برايش اوصاف ذكر ميكنند. زيرا تمامِ اوصافِ حق تعالي ظهور «اللّه» است و خبرها و شؤونات اسم «اللّه» است. مثل آنكه ميگوييم: اللّه احد، اللّه الصّمد، اللّه غفور، اللّه ودود چرا اينطور ميگوييم؟ چون تمام صفات حق تعالي براي «اللّه» خبر ميشوند.
مبتدا و خبر مثل زيدٌ قائمٌ. هر چه خبر زيد قرار ميگيرد معلوم ميشود كه زيد همه آنها را دارد كه اينها خبر زيد ميشوند. زيدٌ قائمٌ، زيدٌ راكع، زيد ساجد، زيد نائم، زيد مستيقظ. و همينطور زيدٌ متكلمٌ، ناظرٌ، ساكتٌ، كاتبٌ، اينها همه خبرهاي زيد ميشوند. پس زيد همه اينها را دارد و همه اينها شؤونات زيد هستند كه ميگوييم زيد مبتداست و اينها خبر است.
«اللّه» هم همين موقعيت را دارد. شما ببينيد در قرآن «اللّه» مبتدا واقع شده و همه صفاتي كه براي حق تعالي در قرآن آمده خبر «اللّه» واقع ميشود. پس وقتي ميگوييم ظهور حق تعالي به الوهيت، همه صفات را گفتهايم. ظهور حق تعالي به رحمانيت، ظهور حق تعالي به رحيميت، همه را در بر دارد.
«* نماز جلد 5 صفحه 88 *»
چنين ظهوري بر بندگان چه حقي را اقتضاء ميكند؟ بندگان بايد چطور در مقابل اين ظهور به خضوع و خشوع قائم شوند؟ همين عبادات مقرره، همين ظاهر بندگيها، همه قائم شدن به اداء حق الوهيت است.
اين عرض من در خاطرتان باشد و در آن فكر كنيد آن وقت ارزش عبادات را به دست ميآوريد، ارزش صورت نوعيهاش را، صورت نوعيه را مثال زدم به چوب، صورت نوعيه عبادات يك چنين موقعيتي را دارد كه قائم شدن به اداء حق ظهور حق تعالي به الوهيت است. تمام بندگان از بالا گرفته تا پايين در همه طبقات، همه وظيفه دارند در مقابل ظهور حق تعالي به الوهيت، به عبوديت قائم شوند، آن وقت عبوديت حقيقت اينها را تشكيل ميدهد، حقيقت بندگان عبوديت است، آنچه حقيقت آنها را تشكيل ميدهد عبوديت است.
گفتم حد و تعريف حقيقت هر چيزي همان است كه در جواب «ما هو» قرار ميگيرد. در منطق خواندهايد وقتي كه سؤال ميكنند الانسان ما هو؟ در جواب ميگويند: حيوانٌ ناطق، اين را ميگويند حقيقت انسان كه در جواب «ما هو» قرار ميگيرد. وقتي بهوسيله «ما هو» سؤال ميشود، سؤال از حقيقت است، يعني حقيقت انسان چيست؟ در جواب ميگويند انسان، حيوان ناطق است.
موجود چيست؟ حقيقتش چيست؟ عبوديت است، حقيقتِ موجود، عبوديت است. الموجود ما هو؟ الموجود عبدٌ، موجود عبد است، خداوند ميفرمايد: اِنْ كلُّ من في السموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبدا اين در عرصه تكوين است كه همه در اين عرصه عبدند به حقيقت عبوديت در مقام خودشان، همه بنده خدا هستند.
در عرصه و مقام شرع هم همينطور بايد باشد. خواستهاند با اين عبادات كه به ما تعليم دادهاند حقيقت شرعيه ما را بسازند، حقيقت شرعيه در ما همين عبادات است و اين عبادات به حسب ظاهر كاملترين صورتها و حدود را داراست، بر ماست كه انشاءاللّه با اخلاص و توجهِ دل، باطن اينها را هم درست كنيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 89 *»
وقتي ظاهر و باطن با يكديگر ضميمه شد آن وقت يك مجموعهاي پديد ميآيد و از خدا روحي را طلب ميكند كه آن روح صِرف عبوديت است كه در اينها پيدا ميشود. آن وقت ما به كمال مطلوب نائل شده و به آنچه كه براي آن خلقت شدهايم رسيدهايم، وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.
از اين جهت خيلي بايد به عبادات اقبال داشته باشيم، بندگي را دوست داشته باشيم و انتظار ساعات بندگي را بكشيم و دقائق بندگي را خيلي مغتنم بشمريم.
و در ميان عباداتي كه خيلي سفارش شده و خيلي تأكيد شده طلب علم و خضوع و خشوع در مقابل علم است كه الحمدللّه خداوند بر ما منت گذارده و اين توفيق را به ما كرامت كرده كه در زيّ متعلمانِ از درگاه محمّد و آل محمّد: و علم ايشان قرار داده، ما را در زيّ طلب كنندگان علم ايشان قرار داده، اين خيلي نعمت بزرگي است، قدر اين لحظاتي را كه در راه تحصيل علم به سر ميبريد بدانيد.
همچنين قدر لحظاتي را كه در عبادتهاي ظاهريه به سر ميبريد بدانيد و البته اهل توجه و مراقبت آني از عبادت خالي نيستند، آني از عبادت فارغ نيستند، تمام كارهايشان عبادت است اگر ميخورند للّه است. چون خدا اجازه داده، خدا حلال كرده، حلال ميخورند، به اذن خدا ميخورند، براي اينكه در بندگي قوت بگيرند و همين خوردن عبادت ميشود، همچنين ميخوابند للّه است.
از اين جهت امام صادق7 فرمودند: بنده در هر حركت و سكوني ناچار است كه نيت خالص داشته باشد([70]) مراد از نيت همين است كه به اذن خدا، به رخصت خدا، به دستور خدا حركت و سكون داشته باش. اينجا فرموده عمل كن حتماً، اينجا فرموده ترك كن حتماً، اينجا گفته بهتر است عمل كني، اينجا گفته
«* نماز جلد 5 صفحه 90 *»
بهتر است ترك كني، اينجا فرموده عمل و ترك آن يكسان است، مباح است. در هر حال بايد نيت امتثال داشته باشي، اينها ميشود عبادت. پس اهل مراقبت هميشه در عبادتند و اين عبادتها آنها را ترقي ميدهد.
اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد
«* نماز جلد 5 صفحه 91 *»
مجلس 8
(چهارشنبه 1 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 28 / 11 / 1377)
g نتيجه تعبد به شريعت انطباق وجود شرعي بنده با جهت تكويني اوست
g مقصود از خلقت بندگي است
g نتيجه عبادت فانيشدن در ذات خداوند نيست
g نتيجه عبادت خالص «فناي وجداني» است نه وجودي
g تداوم «عبوديت» در دنيا و برزخ و آخرت
g جريان سرّ عبوديت در نظام شرعي دنيوي و برزخي و اخروي
g آشنايي با ارزش شريعت بر محبت و عشق به عبادت ميافزايد
g عصمت معصومين: با مختاربودن آنان منافات ندارد
g دعوت پيامبران با عقل و فطرت انساني هماهنگ است
g وضع شرايع الهي دليل مختاربودن بندگان است
«* نماز جلد 5 صفحه 92 *»
ميفرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
بحث در بيان حضور قلب و اخلاص در اعمال و طاعات به خصوص نماز است و عرض كردم تمام عبادتهايي كه در شريعت مقرر شده اموري است كه از جهت صورت و حدود صوري، در كاملترين وجهِ عبادات است كه تا به حال خداوند براي بندگان خود قرار داده است. كاملترين صورتهاي عبادتهاست اگر چه در هر زماني عبادات و دستورهاي آن زمان بالنسبه به اهل آن زمان كاملترين راهها و برنامهها و نظام عبوديت بوده است به طوري كه حتي انبياء در هر زمان به همان شرعي مكلف بودند كه ميآوردند و با همان عبادات در مقام خود ترقي داشتند و مناسب با آنها بوده همچنانكه با امتهايشان مناسب بوده است.
در اين امت هم اينچنين است، اين نظام شرعي كه برقرار است، اين احكام شرعيه و اين عبادتها مناسب اين امت و در كاملترين صورتهاي عبادات است. فعلاً بحث در عبادت است و منظور همان بُعد ظاهر و بعد عبادي دين است. در باره نماز هم كه ميفرمايند نماز عمود دين است در همين ركن عبادي، عمود دين است و محور و اساس و اصل و جامع جميع مراتب و شؤونات عبادات و همه عبوديتهاست.
«* نماز جلد 5 صفحه 93 *»
پس اين عبوديتها در اين امت مثل امتهاي پيشين بدون تفاوت جامعترين و كاملترين وجه عبوديت است و هيچ فرضي نميشود كرد كه از نظر صورت ظاهري و حدود صوري از اين عبادتها بهتر و جامعتر باشد و مقصود از اين عبادات انطباق وجود شرعي ما و جهت شرعي ما با جهت تكويني ماست.
در تكوين تمام بندگان عبدند و حقيقت بندگان را عبوديت تشكيل ميدهد، به جهت اينكه در برابر ظهور الوهيت است و حق تعالي در مقام تكوين براي همه بندگان به الوهيت ظاهر شده و همه موجودات از اين جهت در مقام ثناء حق تعالي بر آمدهاند تكويناً و خدا را ثناء گفتهاند به شايستهتر وجهي كه با ظهور الوهيت مناسبت داشته است. از اين جهت ميگوييم در واقع حقيقتِ بندگي همان عبوديت است و بنده اصل و حقيقتش عبوديت است كه به مقتضاي ظهور الوهيتِ حق تعالي قائم شده است.
در تكوين همه موجودات عبدند و ظاهر و باطنشان در تكوين به مقتضاي ظهور الوهيتِ حق تعالي به عبوديت تكوّن يافته است. آنچه مهم است اين است كه ما بايد در عالم شرع هم مطابق عالم تكوين باشيم، در عالم شريعت و شرع، ما بايد به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت، قائم به عبوديت شويم و در عالم شريعت و وجود شرعي هم ما عبد باشيم، بنده باشيم.
اين هدف و مقصود حق تعالي از خلقت است از اين جهت ميفرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون بندگان بايد عبادت را اظهار كنند و عبادت هدف و غايت و مقصود از آفرينش است، همين است كه بايد در مقام شرعي هم به مانند عالم تكوين به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت به خضوع و خشوع مناسب (عبوديت) قائم شويم.
و چون ما راه نميبرديم و نميدانستيم كه چگونه ميتوانيم در عالم شرع به اين صفت متصف شويم و جنبه شرعي ما هم حقيقت و سرّش عبوديت باشد همچنانكه در عالم تكوين چنين هستيم، اين نظامهايي كه به عنوان شرع از طرف
«* نماز جلد 5 صفحه 94 *»
حق تعالي آمده و آورندگان آنها انبياء هستند، براي اين منظور بوده كه در عالم شريعت هم جنبه شرعي ما مثل جنبه تكويني ما به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت به عبوديت قائم باشد.
ميفرمايد: فاَقِم وجهَك للدين حنيفا([71]) اقامه وجه كن براي دين، آن ديني كه حنيف است و توحيد خالص است. توحيد خالص معنايش حنيف بودن است و حنيف بودن و توحيد خالص داشتن به همين معني است كه چون خداوند به الوهيت ظاهر شده پس معبودي غير او نيست، معبودي كه شايسته عبادت و پرستش باشد، و بنده بايد به جميع شؤونات خود به مقتضاي اين ظهور رفتار كند و خودش را در خضوع و خشوع با اين ظهور تطبيق دهد.
خدا به معبوديت ظاهر شده است، معبود مطلق، غنيّ مطلق، قادر مطلق. آن وقت بنده هم بايد عبوديت اظهار كند به اينگونه كه بنده مطلق و فقير مطلق است؛ و اظهار فاقه و بندگي به همين اعمال شرعيه است.
اعمال شرعيه با حال همه مناسبت دارد و براي ترقي همه كاملترين برنامه است. در اين امت كه امت آخرالزمانند شريعت مقدسه اسلام به وسيله رسولاللّه9 و ائمه هدي: ابلاغ شده است و همچنانكه براي ما تكاليف است، متكفل است و ضمانت كرده كه جنبه شرعي ما را با جنبه تكويني ما مطابق كند.
اساس و قرار شريعت بر همين است كه هر كس به آن عمل كند وجود شرعي او را با وجود كوني او مطابق كند. هر كس طبق دستور دين رفتار نمايد و به حدود دين مقيد باشد، به احكام شرعي متعبد باشد، يعني تخلف نكند و اگر نافرماني كرد آن را معصيت بداند و از آن نادم باشد و استغفار كند، توبه و برگشت داشته باشد، اين شريعت و نظام دين متكفل شده كه او را با تكوين منطبق كند؛ يعني همانطور كه در عالم تكوين ما بنده
«* نماز جلد 5 صفحه 95 *»
هستيم، هيچ تخلف نكردهايم و به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت رفتار كردهايم، شريعت هم ضامن شده كه به واسطه عمل به آن ما را در عرصه شرعي هم بنده قرار بدهد.
و واقعاً كمال همين است، كمال تكويني ملاك نيست، كمال شرعي ملاك است. ما هر چه اكتساب كنيم، هر چه از نظر علم و عمل، از نظر معرفت و عمل زحمت بكشيم، در واقع به مقتضاي معرفت در جنبه شرعي خود زحمت كشيدهايم و سعي كردهايم خود را با جنبه تكويني منطبق سازيم؛ و از ما همين خواسته شده است.
خداوند ميفرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. اين واقعيت را بايد به خودمان بقبولانيم و باورمان بشود، صِرف گفتوگو نباشد كه براي بندگي خلقت شدهايم. باور كنيم، يقين كنيم و جدي بدانيم كه براي بندگي خلق شدهايم نه امر ديگري. خلقت براي عبوديت است بدون هيچگونه تعارف و مسامحهاي.
شما از همين الآن در هر سني كه هستيد، بلكه همه ما از هر كجا شروع كنيم به صرفمان است، در هر موقعيتي هستيم با همه شرايط به خودمان بقبولانيم، باورمان بشود كه خلقت براي عبوديت است، براي بندگي خلق شدهايم نه براي خودسري، نه براي هواها و هوسها، و نظام بندگي همين شريعت مقدسه است.
بايد باور كنيم كه نميرسيم به آن مقصدي كه براي آن خلق شدهايم مگر به پيروي از همين شريعت. اگر ما متابعت كرديم و متعبد شديم، به آن كمالي كه براي ما ذخيره شده و به آن دعوت شدهايم خواهيم رسيد، يَنالُهم نصيبُهم.([72]) اساس خلقت و هدف از آن همين است كه بندگان به آنچه خدا براي آنها از عنايات و كمالات و جود و كرمش، ذخيره كرده برسند و راهش بندگي است.
و آنچنان نظام دين، متكفل كمالات ما و رسانيدن ما به كمالاتمان است كه عرض كردم اين تكاليف حتي شامل پيغمبر ما9 هم هست، اين تكاليف شامل ائمه ما: هم
«* نماز جلد 5 صفحه 96 *»
هست. با اينكه مقامات آن بزرگواران معلوم است، اما در مقام عبوديت و بندگي مثل ما به همين تكاليف مكلفند و با اينكه آنها معصومند به عصمت الهي اما عصمت، اختيار را از آنها نگرفته است. آنچنان نيست كه به اصطلاح اتوماتيكوار عبادت كنند و نتوانند معصيت كنند، نه. با اينكه عصمت دارند و عصمتشان هم كلي است، اما اختيار از ايشان سلب نشده است.
همانطور كه خداوند ما را از معاصي نهي كرده، آن بزرگواران را هم از معاصي نهي كرده است، و همانطور كه ما را به اطاعت و بندگي فرمان داده ايشان را نيز به اطاعت و بندگي فرمان داده است. فرموده: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين تا وقت مرگ هم اين عبادت هست آنچنان نيست كه وقتي برسد كه عبادت از بنده سلب بشود و ديگر به عبادت نياز نداشته باشد.
اينطور نيست كه عرفاء در مسأله عرفان عملي ميگويند تا وقتي كه به سرمنزل توحيد نرسيده در سير و سلوك و در عبادت و بندگي است و عبادت ميكند. مقصودشان هم از سرمنزل توحيد، وصول به حق متعال است.
ميگويند سالك در اثر سير و سلوك به حدي ميرسد كه فاني في اللّه ميشود و به حق وصول پيدا ميكند. وقتي فاني في اللّه شد، عبادت از او ساقط ميشود و ديگر به تكاليف مأمور و مكلَّف نيست، زيرا خودش به حدي رسيده كه مكلِّف است نه مكلَّف.
اينها مزخرفات است كه گفتهاند، اين حرفها همه بر خلاف وحي است كه بافتهاند، بنده هرگز از بندگي خارج نميشود و هرگز ذات خدا نميگردد. آري به واسطه كمالاتي كه نصيب او ميشود و مراحلي كه در عبوديت و بندگي طي ميكند به مدارج و مراحلي ميرسد كه وجداناً فاني ميشود نه وجوداً.
«وجداناً فاني ميشود» به اين معني است كه با اينكه وجودش سر جاي خودش است و خلق است و خدا نميشود، اما در وِجدان آنچنان براي او خداوند تجلي ميكند
«* نماز جلد 5 صفحه 97 *»
كه اينطور مييابد كه نيست شده، وجداناً نيست ميشود نه وجوداً، فناء، فناءِ وجداني است نه فناءِ وجودي. به درجهاي ميرسد كه ديگر هوا و هوس ندارد، به درجهاي ميرسد كه آنچه خدا خواسته، ميخواهد و آنچه خدا نخواسته، نميخواهد.
عرفاء تعبير ميآورند به اينكه بنده به حدي ميرسد كه جنبه يَلِي الخلقي در او بهطور كلي نابود ميشود و آنچه جاي اين جنبه مينشيند جنبه يَلِي الحقّي و يلي الربّي است. ميگويند آن جهت كه ظاهر شد، اين جهت را فاني ميكند.
اينها چيزهايي ديدهاند برداشتهاي انحرافي دارند. البته انبياء در اين باره فرمايشهايي داشتهاند و همچنين خدا در احاديث قدسيه به انبياء فرمايشهايي فرموده و انبياء به امتهايشان رساندهاند، يا در اين امت حق تعالي در قرآن و يا اوليائش: در روايات فرمايشهايي دارند. از جمله خداوند ميفرمايد: لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي اُحبَّه فاذا احببتُه كنتُ سمعَه الذي يَسمع به و بصرَه الذي يُبصر به و يدَه التي يَبطِش بها و رجله التي يمشي بها، ان دعاني اجبتُه و ان سكت عنّي ابتدأتُه.([73])
يعني بنده من پيوسته بهواسطه نافله گزاردن به من نزديك ميشود تا آنكه او را دوست ميدارم. پس چون او را دوست داشتم، گوش شنواي او ميشوم كه با آن ميشنود و چشم بيناي او ميشوم كه با آن ميبيند و دست تواناي او ميشوم كه با آن بخشش دارد و پاي پوياي او شوم. اگر مرا بخواند او را اجابت كنم و اگر ساكت شود ابتدا كنم به انعام به او و از اين قبيل احاديث وجود دارد اما معناي آنها اين چيزهايي كه عرفاء ميگويند نيست.
در اين نوع فرمايشها همان فناي وجداني مقصود است نه وجودي، بنده در اثر عبادت و بندگي به حق تعالي محبت پيدا ميكند، حق تعالي هم به او محبت پيدا ميكند و محبتِ طرفيني باعث جذب و انجذاب ميشود و بنده در مراتب عبوديت ترقي ميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 98 *»
اين ترقي حد ندارد كه يك وقتي تمام شود و ديگر از او عبوديت نخواهند، نه اينگونه نيست بلكه ميفرمايد: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين.
اين «يقين» كه در قرآن آمده، تفسير آن را از خود اهل قرآن ـ كه اهل بيت: باشند ـ بايد پرسيد، نه اينكه ديگران معني كنند. مثل آنكه عرفاء يقين را عبارت ميدانند از رسيدن به مدارج توحيد و بالاخره ظهور حق تعالي به احديت و به وحدتِ خود. و ميگويند به اين معني است كه انسان ببيند كه همه چيز ـ نعوذباللّه ـ خداست! وحدتِ اينطوري، اين كه وحدت نشد كه همه چيز خدا باشد.
اينچنين نيست كه اينها ميگويند، بلكه «يقين» در اينجا به همان معنايي است كه ائمه ما: معني كردهاند كه مفسران حقيقي قرآنند. فرمودهاند مقصود از «يقين» در اين آيه شريفه «موت» است؛ يعني تا وقت مرگ بايد عبادت كنيم.
البته به حسب بياناتي كه از خود قرآن و از فرمايشهاي ائمه: و از توضيحات بزرگان ما+ استفاده ميشود، بندگي تنها در دوره دنيايي نيست كه در دورههاي بعد بندگي نباشد؛ آنطور كه عرفاء معني ميكنند كه در آخرت وصول به حق و با ذات حق تعالي يكي شدن باشد و آن وقت اين آيه را ميخوانند: في مَقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر.([74]) بلكه تمام عوالم، عوالم بندگي است و خلق در همه عوالم در عبوديت بايد باشند، و با آن معنايي كه در باره عبوديت در نظر داريم مطلقاً نميشود لحظهاي را تصور كرد براي خلقي از خلق خدا كه از عبوديت بينياز باشد. اصلاً معناي عبوديت را نفهميدهاند كه اين حرفها را ميزنند.
معلوم شد كه معناي «عبوديت» دست گدايي به درگاه حق تعالي دراز كردن و فيضياب شدن است. چون خدا براي خلق به الوهيت و غناي مطلق ظاهر شده و هر خلقي اين ظهور را در مرتبه تكوين ديده و ميبيند و ميداند كه ناچار است ظرف گدايي
«* نماز جلد 5 صفحه 99 *»
خود را به درگاه اين خدا دراز كند، و تا تقاضا نكند به او فيض نميرسد. زيرا اقتضائي در ذات خدا نيست كه بيجهت به كسي فيض بدهد. خودش فرموده: قل مايَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم.([75]) ما اين مطلب را بايد باور كنيم، در عرصه شرع بايد باور كنيم و بدانيم راه همين است و غير از اين نيست، در تكوين هم راه اين است و غير از اين نيست.
در شريعت از ما خواسته شده كه خودمان را با تكوين منطبق كنيم، راه ديگري هم نيست، خدا طور ديگري قرار نداده، راهش همين است كه بايد دائماً دست گدايي و ظرف گدايي را درِ خانه خدا برد و از كرم و جودِ بينهايتِ او درخواست داشت و گدايي كرد.
حقيقت و سرّ عبوديت، اظهار فقر و فاقه به درگاه خداست. بايد دائماً بنده ظرف تهي را به درِ خانه خدا ببرد و هيچگاه آن را پر نميكنند كه بينياز شود، اين قدر فقر و فاقه فراگير است كه پر نشده خالي ميشود. بنده آني از آنات از حق متعال بينياز نميشود، دنيا و آخرت يكسان است، بنده آني از آنات از فضل و كرم و جود خدا بينياز نميگردد.
بنابراين فقر و فاقه هميشه براي بنده هست و غناي مطلق هميشه براي حق تعالي هست. نه او كم ميآورد و نه اينها زياد ميآورند كه يك وقتي بينياز شوند. هميشه در اين حالت است؛ اين سرّ عبوديت است.
آيا اين سرّ عبوديت فقط در دنيا است؟ نه، اين چنين نيست بلكه اينطور استفاده ميشود كه اين فقر و فاقه در برزخ شديدتر ميشود و در آخرت به بينهايت ميرسد، چرا؟ به جهت اينكه هر چه وجود و حدود وجود گسترش مييابد، فقر و فاقه او بيشتر ميشود، « هر كه بامش بيش برفش بيشتر»، اين قاعده است.
هر چه وجود بيشتر توسعه پيدا كند و حدود وجودي توسعه پيدا كند، قطعاً فقر و فاقه بيشتر خواهد شد، وقتي وجود به حد وجود آخرتي برسد و وجود آخرتي آنچنان گسترش دارد كه قابل تصور در دنيا نيست كه چطور وجود بنده در آخرت گسترش پيدا
«* نماز جلد 5 صفحه 100 *»
ميكند، چگونه حدود وجودي بنده در آخرت گسترش پيدا ميكند. تصورش را نميتوانيم بكنيم. پس در آنجا قطعاً فقر و فاقه بيشتر خواهد بود و تمام شدني نيست.
پس جريان و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون هميشگي است و بايد در عرصه شرع هم هميشه اينچنين باشد، در عرصه شرع هم ميبينيم در اين دنيا اين عبادتها را قرار دادهاند. اين عبادتها انطباق ما با تكوين ماست، بايد مو به مو آنها را اجرا كنيم و ذرهاي از شرع مقدس تخلف نداشته باشيم تا با جنبه تكويني منطبق باشيم، اين كه از دنياي ما.
در برزخ كه ميرويم آنجا هم به حسب تكوينِ آنجا نظام داريم، آنچنان نيست كه آنجا بينظام باشيم. در برزخ هم مطابق جنبه تكويني برزخي بايد نظام برزخي داشته باشيم، احكام برزخي داشته باشيم آنجا هم تكاليف هست. همچنين احكامي است كه بايد به حسب آن احكام متعبد باشيم و با جنبه تكويني برزخي منطبق شويم.
آخرت هم همينطور است. در آخرت هم خدا ميداند كه جنبه تكويني اخروي در چه وسعتي و در چه شدتي است و عبوديت آنجا به حسب تكوين با اينجا قابل تصور نيست، توسعه ظرف نيازمندي در آنجا قابل تطبيق با دنيا نيست.
اعطاء حق تعالي در آخرت، جود و كرم حق تعالي در آخرت هم قابل تصور و قابل مقايسه با دنيا نيست همچنانكه فقر و فاقه اخروي با فقر و فاقه دنيايي هرگز مقايسه نميشود. نميشود فرض كرد كه مثلاً در اينجا ظرفيت كاسه نياز و فقر و فاقه بنده يك من است و در آخرت ده من است، يا فرض كنيد در برزخ ده من است و در آخرت صد من است، نه، اينطور نميشود مقايسه كرد.
ظرف فقر و فاقه بنده در آخرت با ظرف فقر و فاقهاش در دنيا قابل مقايسه نيست و جود و كرم حق تعالي كه در آخرت براي بندگانش ظاهر ميشود با جودي كه در دنيا اظهار فرموده و ميفرمايد مقايسه نميشود. امور آخرت و نظم آخرت امر ديگري است.
«* نماز جلد 5 صفحه 101 *»
آنجا هم نظامي لازم است كه مقام شرعي ما را با مقام تكويني ما منطبق كند، آنجا هم عبادت است، توجه است، تقرب است. آنجا هم حدود مقررهاي است كه جنبه فؤادي پيدا ميكند. نظام در آنجا جنبه فؤادي پيدا ميكند اما در اين مراحل پيش از آخرت مقامات عبوديت و جنبه شرعي بندگان خيلي ضعيف است. اين مباحث از جهت درك بعضي عزيزان شايد سنگين باشد از اين جهت از آن ميگذريم.
خلاصه اين شريعت مقدسه و نظام دين همچنانكه متكفل منطبق ساختن ما با مقام تكوينِ ماست و ضامن اين مطلب است كه ما را بنده خدا بسازد و با اين بندگي به كمال قرب حق تعالي ـ بالنسبه به مقام خود ـ برسيم و ميان ما و حق تعالي حجابي باقي نمانَد و آن ظهور الوهيت براي ما منكشف شود و در مقام شرعي، ما هم آن ظهور را شهود كنيم و به مقتضاي شهود به بندگي قائم باشيم، نظام شرعي همچنانكه متكفل اين امر در مورد ما هست، متكفل همين امر است در مورد پيغمبر و امامان ما سلام اللّه عليهم اجمعين، متكفل انطباق مقام شرعي آنها با مقام تكويني آنهاست.
اين مطلب موقعيت عبادات را براي ما واضح و روشن كرده و محبت ما را به عبادت شديد ميكند. اگر دقت كنيم عاشق عبادت ميشويم. اگر در اين مسأله فكر كنيم به همه وجودمان به عبادت عشق ميورزيم.
اينجا عيبي ندارد كلمه «عشق» بگوييم. در حديث هم كلمه «عشق» رسيده با اينكه در احاديث آل محمّد: كلمه «عشق» چندان بهكار برده نشده چه در مورد حق تعالي و چه در مورد اولياي خدا و چه در مورد عبادات، شايد بيش از دو سه مورد نباشد كه كلمه عشق در روايات بهكار برده شده و معتبرترين آنها روايتي است كه در آن از محبت به عبادت تعبير به عشق آوردهاند، در جاهاي ديگر تعبير به حب و محبت و امثال آنهاست اما در اين حديث شريف كه در كتاب معتبر كافي رسيده امام صادق7 ميفرمايند: افضلُ الناس مَن عشق العبادة فعانقها و
«* نماز جلد 5 صفحه 102 *»
اَحبَّها بقلبه…([76]) خوشا به حال كسي كه با قلبش به عبادت عشق بورزد، عاشق عبادت باشد.
معلوم شد كه عبادت حقيقتي است كه متضمن انطباق ما با تكوين است و واقعاً ما را بنده ميسازد و به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت قائم ميكند، فاَقم وجهك للدّين حنيفا به بركت اين نظام شرعي كه كاملاً با فطرت هماهنگ است، اقامه وجه به ظاهر و باطن ميشود، به بركت اين نظام شرعي است كه ظاهر و باطن ما به اداي حقِّ ظهور خدا به الوهيت قائم ميشود.
خدا در مقام تكوين به معبوديتِ صِرفِ مطلق براي بندگانش ظاهر شده است. به بركت نظام دين، مقام شرعي ما نيز مثل مقام تكوينيمان در مقام عبوديت و بندگي خالص محض است. اين بندگي خالص محض، با حضور قلب و با اخلاصِ كامل، مايه كمال و سبب كمال ماست و مقصود از شريعت است. و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون مقصود از خلقت است، غايت آفرينش است.
معصومين ما: با وجود عصمتي كه دارند اين عصمت آنها را دست بسته نكرده است. اين اشتباهي است كه بعضي دارند. تا گفته ميشود عصمت فكر ميكنند يعني دست و پاي كسي را ببندند و او را از گناه منع كنند؛ كه نامش را «مجبور» ميگذاريم، جبر بر طاعت. فكر ميكنند عصمت يعني مجبور بودن بر طاعت و ممنوع بودن از معصيت. دست و پاي كسي را ببندند آن وقت اين شخص نميتواند دست و پا بزند و آزاد نيست كه هرطور خواست دستش را حركت بدهد. معناي عصمت اينطور نيست، مفهوم عصمت اين نيست.
عصمت سلب اختيار نميكند، عصمت مختار بودن را از انسان نميگيرد. خدا انسان را براي امتحان مختار آفريده و اختيار را در همه حال برايش نگه ميدارد، هيچ وقت اختيار
«* نماز جلد 5 صفحه 103 *»
را از او سلب نميكند، هميشه در حال اختيار است. خدا بعد از دادن قوّه تشخيص كه عقل باشد، و هدايت نمودن، اختيار را به انسان افاضه كرده و برايش هم نگه ميدارد.
خداوند به هر كسي به حسب خودش در درجه خودش قوه تشخيص داده كه عقل است و بهواسطه آن خوب و بد را بدون هيچگونه زحمت و تلاشي، راحت ميفهمد. تحصيل لازم ندارد، خوب و بد را ميفهمد.
از آن طرف باز منّت ميگذارد و هدايت ميكند، رسول ميفرستد، دين قرار ميدهد، رضا و سخط خود را معين ميكند. ميفرمايد در اين اعمال و رفتار رضاي من است، و در اين اعمال سخط من است.
صريحاً ميفرمايد: و ما كنّا معذّبين حتي نبعث رسولا ، با اينكه به شما عقل داديم و عقل شما خوب و بد را ميفهمد، با اينكه به شما فطرت داديم و فطرتْ شما را به طرف خداگرايي، خداپرستي، اعتقاد و متعبد بودن به دستورهاي خدا ميكشاند. با وجودِ اين دو نيروي بزرگ عقل و فطرت اما باز ميفرمايد: ما بندگان خود را مؤاخذه نميكنيم و عذاب نميكنيم تا اينكه پيغمبر بفرستيم و آن پيغمبر هدايت كند، معجزه داشته باشد، اتمام حجت كند، ابلاغ دين كند، شريعت را برساند، خواست ما را به همه امت برساند. وقتي كه دانستند و فهميدند، بعد از اين همه مراتب، آنگاه معذِّب خواهيم بود و مؤاخذه خواهيم كرد.
پس خدا به انسان قبل از اختيار، عقل داده، فطرت داده، هدايت كرده، و به وسيله شرع و دين اين مجموعه را در اختيار بشر مكلف گذارده است، اختيارش را هم برايش حفظ ميكند، نه اينكه دستش را ببندند و نه مانع عمل او شود اگر او خير ميخواهد به او ميدهد و اگر او شر ميخواهد به او ميدهد. پس پاداش و كيفر همهاش بعد از اين مراحل است؛ ميفرمايد: انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كَفوراً.([77])
«* نماز جلد 5 صفحه 104 *»
خداوند بعد از اينكه انسان را به عقل و فطرت مجهز كرد و او را به فضل و كرمش توسط انبياء هدايت فرمود، ميفرمايد ما راه خير و شر را هماهنگ فطرت به او نشان داديم و چون هماهنگ فطرت است هيچ دشواري هم ايجاد نميكند. هر يك از ابعاد عقائد، اخلاقيات و احكام عملي باشد براي او هيچ زحمت درست نميكند (يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر.)([78])
در وجودش ميان اينها منافاتي نميبيند، ميان عقل و فطرت و دعوت انبياء هيچ مضادّه نميبيند، اينها سه واقعيت و حقيقت است كه دست به دست يكديگر ميدهند و كمال اتحاد را دارند، با يكديگر كاملاً يگانه و از هر جهت هماهنگ هستند و بينشان هيچ اختلاف نيست، هر سه به يك امر دعوت ميكنند و حرفشان يكي است. و در ميان اينها ميبينيم كه دعوت انبياء چقدر قوي است و در مقابل فقط يك نفس اماره بالسوء قرار ميگيرد كه كاملاً با آنها مضادّه دارد.
انسان ميان اين دو نيرو بايد مختار باشد، بايد بتواند اختيار كند، اكتساب كند تا هر كمالي كه به او داده ميشود ارزش داشته باشد. اينكه دست بسته باشد كه نتواند خلاف كند ارزشي ندارد، فايدهاي ندارد.
تفاوت هم نميكند كه نبي باشد، وصي باشد، ولي باشد، رعيت باشد، خدا اختيار را براي ايشان حفظ كرده و نگه ميدارد. اختيار را از هيچ كدام سلب نميكند و از اين جهت در مقام امر و نهي بر ميآيد، وعده و وعيد ميدهد.
در دعاها ميخوانيم و از اموري كه به آنها اقرار ميكنيم همين است كه ميگوييم خدايا تو بهشت و جهنم آفريدي، تو ما را امر و نهي كردي و تو وعده و وعيد دادي. تمام اينها را مورد اعتقاد قرار ميدهيم و به حقانيت اينها اقرار ميكنيم. عرضه ميداريم خدايا بهشت و جهنم تو حق است، وعده به بهشت و وعيد
«* نماز جلد 5 صفحه 105 *»
به جهنم هم حق است، امر و نهيت هم حق است. اينها همه حق است يعني مسلّم است، جاي شك ندارد.
آنوقت نتيجه اين اقرار و اعتقادها اختيار است. پس ما بايد مختار باشيم تا وعد و وعيد معني داشته باشد، مختار باشيم تا امر و نهي معني داشته باشد، مختار باشيم تا بهشت و جهنم و ثواب و عقاب معني داشته باشد.
پس اقرار به ثواب و عقاب كه هر كار خوبي جزاي خوب دارد و خدا پاداش خوب ميدهد و هر كار بدي كيفر دارد و خدا مؤاخذه ميكند و عقاب دارد، اينها را وعده دادهاند و ما هم اقرار ميكنيم. حق تعالي وعده داده به ازاي خوبيها ثواب دهد و وعيد فرموده به ازاي بديها جزاي بد دهد و كيفر كند، اينها همه را ما مورد اعتقاد قرار ميدهيم و به درگاه خدا عرضه ميداريم.
همينها دليل بر اين است كه ما مختاريم و در واقع در مقابل اين اقرارهايي كه داريم، به مختار بودن خودمان التزام ميدهيم. پناه به خدا ميبريم! يعني خدايا من خودم دارم امضاء ميدهم كه اگر مرا به بديهايم مؤاخذه كني، به عدلت رفتار كردهاي، به من ظلم نكردهاي چون من خودم مختارم و به سوء اختيار خودم بدي را انتخاب كردهام بعد از آنكه به من عقل دادي فهميدم كه بد بد است، خوب خوب است.
همچنين خدايا بعد از آنكه به من فطرت دادي، من به فطرتم فهميدم كه بايد تو را بخواهم، به سوي تو كشش داشته باشم، به دين تو گرايش داشته باشم، تو را پرستش كنم، به خواست تو رفتار كنم نه اينكه به خواست خودم يا غير خودم رفتار كنم، خواست تو مقصود من بايد باشد، رضاي تو مطلوب من باشد، از خشمت بترسم. همه اينها را ما اقرار ميكنيم.
بعد هم اقرار ميكنيم كه خدايا مرا هدايت كردي، رسول فرستادي، امر و نهي قرار دادي، مجموعه اين امر و نهيها كه مجموعه به دست رسول به من رسيده است، خدايا
«* نماز جلد 5 صفحه 106 *»
من اقرار ميكنم كه اينها همه حق است؛ يعني سر جايش درست است. معناي حق بودن اين است كه مسلّماً سر جايش درست است، مسلّماً عدل است، فضل است، جود و كرم است، در واقع گواهي ميكنم و امضاء ميدهم.
مرسوم است در بيمارستانها قبل از عملهاي جراحي از شخص امضاء ميگيرند كه اگر از دنيا رفت خودش به مردنش راضي است. حالا ما به اين اقرارها امضاء ميدهيم كه خدايا اگر ما را به بديهايمان مؤاخذه كردي به عدل با ما رفتار كردهاي و اگر بديهاي ما را آمرزيدي به فضل با ما رفتار كردهاي. اگر در خوبيهاي ما به ما جزاي خير دادي آن هم فضل است، احسان است چون ما از خودمان مايهاي نداريم، عقل را تو دادي، فطرت را تو دادي، تو هدايت كردي، رسول را تو فرستادي و بلكه توفيق را هم تو دادي، همينقدر ما اندكي به خوبي ميل پيدا كرديم تو ما را به عمل به آن توفيق دادي و اختيار را براي ما نگه داشتي.
پيش از اين در ذيل اين حديث شريف قدسي كه خداوند ميفرمايد: من تقرّب اليّ شبراً تقرّبت اليه ذراعاً([79]) مبحثي داشتم كه خيلي اميدبخش است. آن بياني كه داشتم نميدانم در خاطرتان هست يا نيست، اگر فراموش كردهايد مراجعه كنيد كه بيان جالبي بود و اگر در خاطرتان هست كه بهتر، آنهايي كه ميدانند به آنهايي كه نميدانند بگويند.([80])
مطلب اين است كه در هر صورت فضل و كرم خداست كه شامل حال بنده ميشود و توفيق ميدهد كه بنده به خوبيها تمايل پيدا ميكند و به عمل به آن موفق ميشود، در اينجاست كه بايد خداي خود را شاكر باشد، اميرالمؤمنين7 فرمود: لايحمدْ حامد الا ربه حمد و ستايش نكند ستايش كنندهاي، در خوبيها مگر خدايش را، و لايلُم
«* نماز جلد 5 صفحه 107 *»
لائم الا نفسه([81]) و در بديها هم كسي را سرزنش نكند مگر خودش را. پس اينها دليل اختيار است.
خلاصه در اين اعتقادها و اقرارها امضاء ميدهيم كه خدايا اگر ما را به بديهاي ما مؤاخذه كني، به عدلت رفتار كردهاي. پس ما مختاريم كه به درگاه خدا اين عرض را داريم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 108 *»
مجلس 9
(پنجشنبه 2 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 29 / 11 / 1377)
g عبادات مقرره در شريعت كاملترين نظام عبوديت است
g تنزيه ذات خداوند از صفات تعطيل ذات از كمالات نيست
g صفات حادث دليل وجود صفات ذاتيه است
g اسم «الله» جامع تمام صفات خداوند است
g اقسام بزرگيهاي حقتعالي
g تفاوت بزرگواري و بزرگي خداوند
g ظهور خداوند به «الوهيت» ظهور به جميع اسماء و صفات اوست
«* نماز جلد 5 صفحه 109 *»
g «عبوديت» خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور خداوند به «الوهيت» است
g «ثناء تنزيهي» و يا «تسبيحي»
g مقام بيان معصومين: موقع ظهور خداوند به سبوحيت و قدوسيت است
g هيچ ثنائي بر ذات خداوند واقع نميشود
g مواقع ستايشهاي حقتعال
«* نماز جلد 5 صفحه 110 *»
ميفرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
عرض شد حضور قلب در نماز و بهطور كلي در عبادت باعث كمال معنوي و كمالِ واقعيت و نورانيت باطني براي عبادت ميشود. حضور قلب و اخلاص در عمل دو ركني هستند كه عبادت را از نظر معني و واقعيت، كامل و نوراني ميسازند، از اين جهت به اين دو مسأله در عبادت خيلي اهميت داده شده است.
نماز و ساير عبادتهايي كه مقرر شده، از نظر حدود صوري و جهات ظاهري كاملترين نظام عبوديت است كه از نظر نظام ظاهري و حدود صوري از اين عبادتها كاملتر متصور نيست.
تمام آنچه ديگران فكر كردهاند و به خيال خود صورتهايي را براي عبادتها تنظيم كردهاند مثل نمازها و اذكاري كه در ميان اهل سير و سلوك اصطلاحي معروف است و در شريعت نرسيده و ائمه: دستور نفرمودهاند، اينها همه خيالات است. پس در حقيقت صورتهاي عبادات مقرره در شريعت كاملترين صورتها و نظامهاي عبوديت است كه تنظيم شده است.
صورت عبادات به دستور حق تعالي است، خداوند تنظيم كرده و ترتيب داده و در همه زمانها به انبياء تعليم فرموده و بعد در اين زمان و در اين امت به رسول خدا9
«* نماز جلد 5 صفحه 111 *»
تعليم داده است. اگر ابتداي تنظيم و تركيب عبادات از طرف خداوند باشد معلوم است كه خداوند از همه خلق به شؤون ربوبيت خود و مقتضاي شؤون الوهيت خود آگاهتر است و از اين جهت عبادتها را هم طوري تنظيم و تركيب فرموده كه با شؤون الوهيت و ربوبيت او مناسبت دارد. يعني همين عبادتها خضوع و خشوع بندگان در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است، عبادتهاست و چون بندگان راه نميبردند، به وسيله انبياء به بندگان خود تعليم فرموده است.
پس ميتوانيم بگوييم كه تنظيم عبادات به اين شكل بوده كه شريعت در جميع حدود و جهاتش تعليم خداست، الهام حق تعالي است، وحي خدا به انبياء است كه از جمله حدود و جهات شريعتها، تنظيم صورتهاي عبادتهاست.
و اگر طور ديگري بگوييم، همانطور كه نوعاً اين چنين ميگويند كه عبادتها كشفهايي است كه براي انبياء صورت ميگرفته است. چون انبياء در مقام بر ميآمدند كه حق تعالي را ستايش، پرستش و سپاسگزاري كنند؛ يعني به واسطه آن معرفت كه براي آنها فراهم ميشده و بهواسطه ظهور و تجلي حق تعالي كه براي آنها بوده، در مقام خضوع و خشوع بر ميآمدند كه به مناسبت آن ظهور و تجلي خاضع و خاشع باشند و حق تعالي را كرنش كنند و به زبان و به عمل و به اعضاء و جوارحِ ظاهر و باطن، خدا را ثنا بگويند، ستايش كنند و ذكر جميل از حق تعالي در مقابل نعمتهاي ظاهري و معنوي داشته باشند مخصوصاً تجليات حق تعالي كه براي آنها فراهم ميشده است.
در مقام كشف براي آنها اينطور جلوه ميكرده كه مثلاً به اينگونه عبادت كنند، به اينگونه خضوع و خشوع داشته باشند، به اينطور در عمل و در زبان ثناء بگويند، آنچه به زبان جاري ميشده آنها را اذكار و اوراد گفتهاند و آنچه در اعضاء و جوارح ظاهر ميشده آنها را نماز و روزه و حج و ساير عبادتها ميناميدند.
«* نماز جلد 5 صفحه 112 *»
و چون نماز اعظم عبادتها و جامع همه بندگيهاست از اين جهت خود نماز از اول تا به آخر كشفي است كه مثلاً براي رسول اللّه9 در معراج رخ داده، همچنين كشفي است كه براي انبياء پيشين واقع ميشده است.
خلاصه ما از هر نظر به صورت عبادتها توجه كنيم و آنها را از حيث حدود ظاهري و صوري در نظر بگيريم بايد عقيدهمان اين باشد كه كاملترين نظامهاي عبوديت است كه ديگر از اينها كاملتر، جامعتر و مناسبتر با ظهور حق تعالي به الوهيت وجود ندارد.
«الوهيت» كه ميگوييم مجموعه صفات را گفتهايم، وقتي ميگوييم خداوند براي بندگانش به الوهيت ظهور فرموده، تمام صفات كماليه حق تعالي را ذكر كردهايم. به جهت اينكه شما در قرآن و در جاهاي ديگر ميبينيد كه اسم «اللّه» كه به اسم جلاله مشهور است براي همه اسمها مبتدا قرار ميگيرد و اسمهاي ديگر همه خبر و گزارش از اللّه هستند.
ديگران ميگويند كلمه «اللّه» براي ذات معبود وضع شده كه مستجمع جميع صفات كماليه است، ولي ما ميدانيم ذات حق تعالي اسم ندارد، رسم ندارد. در اول كتاب هداية الصبيان اين مطلب را تعليم دادهاند كه از بچّگي ياد بگيريم كه خدا بينام و نشان است. يعني براي ذات حق تعالي نام و نشاني نيست. اسمها گزارش از ذات نيست، اسمها اشاره به ذات نيست. زيرا اسم، محدود ميكند و ذات مقدس حق تعالي محدود نميشود.
از اين جهت اميرالمؤمنين7 فرمود: و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه([82]) كمال توحيد حق تعالي و شناخت حق تعالي به يكتايي آن است كه صفات را از ذات او سلب كنيم؛ يعني صفات گزارش از ذات نيست.
البته معناي اين سخن اين نيست كه بنابراين ذات حق تعالي ـ نعوذباللّه ـ فاقد كمالات است مثلاً علم ندارد، بينايي ندارد، شنوايي ندارد.
«* نماز جلد 5 صفحه 113 *»
ذات حق تعالي منزه است از صفاتي كه او را محدود ميكند، صفاتي كه حد ايجاد ميكند و باعث تعين ميشود. اما آيا ذات مقدسش فاقد كمالات است؟ اينچنين نيست، ذاتي است كه عين علم است، ذاتي است كه عين قدرت است، عين شنوايي است، عين بينايي است. اما ما راه نداريم براي تعبير از آن ذات و از آن شنوايي و از آن بينايي و از آن دانايي و از آن توانايي، تعبيري نداريم.
تعبيراتي كه در قرآن و در روايات و در ساير جاها مثل دعاها وجود دارد، همه در واقع صفات فعليه حق تعالي است ولي ميدانيم اين صفات فعليه مال خدايي است كه فاقد كمالي از كمالات نيست.
او اگر ذاتاً قدرت نميداشت نميتوانست تجلي كند به قدرتي كه آن قدرت فعل اوست و اسم القادر از آن تجلي برايش مشتق ميشود. او اگر در ذاتش علم و دانايي نميداشت نميتوانست به دانايي تجلي كند كه آن علم، فعل اوست و اسم العالم از آن تجلي برايش مشتق ميشود. او اگر قدرت نميداشت نميتوانست به خلقش قدرت بدهد، اگر علم نميداشت نميتوانست به خلقش علم بدهد.
پس ذات مقدس حق تعالي عين جميع صفات ذاتيه و كماليه اوست ولي تعبير هر چه هست از صفات فعليه (صفات حادث) اوست. آن وقت خود صفات فعليه (صفات حادث) اين نكته را به ما ميفهماند كه تا صفت ذاتي نباشد اشراق به صفت فعلي (صفات حادث) معني ندارد.
مثالش آنكه شما در ذات خود قدرت و توانايي بر نوشتن داريد اما تا ننويسيد نميشود به شما كاتب گفت، وقتي نوشتيد به شما كاتب ميگويند آن وقت كاتب اسم شماست و از قدرتي كه شما بر كتابت داريد خبر ميدهد. نويسندگي قدرت ميخواهد، قدرت بر نويسندگي بايد باشد، در ذات شما اين قدرت هست و بعد تجلي ميكند به قدرت بر نوشتن، وقتي كه فعل نوشتن از شما ظاهر شد آن وقت شما را به الكاتب يا القادر علي الكتابة توصيف ميكنيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 114 *»
بنابراين ما وقتي ديديم خداوند آسمانها ايجاد كرده، زمينها ايجاد كرده، مواليد ايجاد كرده، عناصر ايجاد كرده، خلق اولين و آخرين را ايجاد كرده، ظاهرشان را ايجاد كرده، باطنشان را ايجاد كرده، صفات كماليه به خلقش داده علم داده، قدرت داده، شنوايي داده، بينايي داده، اينها را كه ميبينيم آن وقت يقين ميكنيم كه حق تعالي خودش در ذات مقدسش قدرت، علم و ساير كمالات را كه عين ذاتش است دارد.
پس تعبير ديگران درست نيست كه ميگويند «اللّه» وضع شده براي ذاتي كه مستجمع جميع كمالات است. «اللّه» را عَلَم ذات ميگويند، اينطور صحيح نيست. «اللّه» اسم است براي ظهور حق تعالي به الوهيت.
پس «اللّه» از اين جهت كه اصل و مبدء همه تعينات است، براي ساير صفتها مبتدا قرار ميگيرد و ساير اسمها و صفتها خبر از «اللّه» واقع ميشوند اما «اللّه» براي آنها خبر واقع نميشود مثل آنكه ميگوييم: اللّهُ غفورٌ، اللّه رحيمٌ، اللّه احدٌ، اللّه صمدٌ و همچنين ساير صفات كه همه براي «اللّه» خبر قرار ميگيرند و «اللّه» مبتدا براي آنها ميباشد.
معناي مبتدا قرار دادنِ «اللّه» و خبر قرار دادنِ ساير صفات آن است كه «اللّه» جامع همه صفات است، همه را در بر دارد.
بلاتشبيه مثَلي كه ميتوان زد همين است كه وقتي زيد را در نظر ميگيريم، ميبينيم داراي كمالات است، تمام اوصاف را دارد، آن وقت زيد را مبتدا و صفات زيد را خبر براي زيد قرار ميدهيم، ميگوييم زيد قائمٌ، زيد راكعٌ، زيد ساجدٌ، زيد نائمٌ، زيد ذاهبٌ، زيد كاتبٌ و ساير صفات، تمام صفات براي زيد خبر قرار ميگيرد اما اسم زيد مقدم بر همه، مبتداي همه و مسلط بر همه ميباشد پس زيد جامع همه صفات است.
بلاتشبيه «اللّه» هم همينطور است «اللّه» گزارش از ظهور حق تعالي به صفتي است كه آن صفت جامع همه صفتهاست، «اللّه» كه گفتيم همه صفات را گفتهايم و از اين
«* نماز جلد 5 صفحه 115 *»
جهت تمام صفات براي «اللّه» خبر واقع ميشود و «اللّه» براي همه مبتدا قرار ميگيرد و همين مبتدا قرار گرفتنش بيان اين مطلب است كه پس «اللّه» جامع جميع صفات است.
از جمله صفات ظهور حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت است، در دعاي كميل خدا را به يا نور يا قدّوس([83]) ميخوانيم و يا اينكه دستور رسيده در سجدهها بخوانيم: سبّوح قدّوس([84]) خدا را ميخوانيم و به سبوحيت و قدوسيت توصيف ميكنيم و اين «سبّوحٌ قدّوس» در واقع همان تعبير سبحان اللّه است و به تعبير ديگر سبحانك يا لااله الا انت([85]) «سبحانك» يعني همان سبوح بودن و قدوس بودن حق تعالي كه بارها عرض كردهام ظهور حق تعالي به پاكيزگي از جميع شوائب خلقي، سبوحيت و قدوسيت خداست، از اين ظهور به اسم «سبّوح» و «قدّوس» تعبير ميآورند.
در بحثهايي كه قبلاً داشتهام توضيح دادهام كه بزرگيهاي حق تعالي چهار قسم است: بزرگي ظاهري، بزرگي باطني و معنوي، بزرگي به معناي برتري از خلق و بزرگي به معناي پاكيزگي از شوائب خلقي.
انشاءاللّه اين مباحث را در خاطر داريد، در موقع خواندن دعاها و يا در مطالعاتِ مباحث توحيدي خيلي شما را كمك ميكند. تمام صفات و اسماء را ميشود تحت اين چهار عنوان قرار داد.
اسماء و صفات حق تعالي يا گزارش از بزرگي ظاهري خداست كه همان كبريائيت باشد و جلوه به كبريائيت يعني بزرگي ظاهري شامل همه آنهاست. از قبيل «سلطان»، «برهان»، «ديّان» و ساير صفاتِ اينطوري. و يك دسته از صفات و اسماء حق تعالي در عنوان بزرگي معنوي و باطني داخل ميشود كه به تعبير فارسي به آنها بزرگواريهاي حق تعالي ميتوان گفت.
«* نماز جلد 5 صفحه 116 *»
بزرگواري غير از بزرگي است، در «بزرگي» جهات ظاهري در نظر است و در «بزرگواري» جهات معنوي در نظر است. بلاتشبيه اگر بخواهيم زيد را به بزرگي توصيف كنيم بايد در زيد بزرگيهاي ظاهري را ببينيم مثل فرماندهي. وقتي بر جمعي فرمانده بود و يا سلطنت داشت اينها بزرگي ظاهري ميشود. از اينها به «كبريائيت» تعبير ميآورند و لفظ «كبير» گفته ميشود. اصطلاح هم هست، ميبينيد در نوع مباحث تاريخي كلمه «كبير» صفت آورده ميشود براي اشخاصي كه تسلط داشتهاند، رهبر كبير، سلطان كبير، انقلابي كبير و از اين قبيل موارد، كلمه «كبير» نوعاً در اين مواضع بهكار برده ميشود و كبريائيت همان معناي بزرگي ظاهري را ميرساند.
اما وقتي خواستيد زيد را به صفات معنوي توصيف كنيد و بزرگيهاي معنوي را براي او ذكر كنيد اينجا «بزرگواري» ميگوييد. صفات معنوي مثل شجاعت، سخاوت، گذشت داشتن، چشمپوشي كردن و امثال اين صفات كه همه را صفات معنوي ميگويند، بزرگيهاي معنوي ميگويند و در زبان عربي به اينها «عظمت» گفته ميشود.
و اما «برتريها»: وقتي برتري را در نظر ميگيريم، مثلاً زيد را به عنوان برتر بودن از اَقران و امثال او در نظر ميگيريم، وقتي اين قسم بزرگي را در نظر بگيريم اينها را به زبان عربي «جلال» نام ميگذارند. تمام صفاتي كه بر برتري حق تعالي از خلقش دلالت ميكند تحت عنوان «جلال» در ميآيد، تمام اسماء و صفاتي كه بر بزرگواري حق تعالي دلالت ميكند تحت عنوان «عظمت» در ميآيد.
تمام اسماء و صفات حق تعالي كه از سبوحيت و قدوسيت حق تعالي؛ يعني از پاكيزگي حق تعالي از صفات خلقي و آلايش خلقي گزارش ميدهد اينها تحت عنوان «بهاء» در ميآيد، هماني كه در دعاي سحر ميخوانيم: اللّهم انّي اسألك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهيّ.([86])
«* نماز جلد 5 صفحه 117 *»
اين تعبيرهايي را كه عرض كردهام، خلاصهاي از مجموعه بزرگيهاي حق تعالي است. درجه اول از بزرگيهاي خدا، «بهاء» است، درجه بعد «جلال»، درجه بعد «عظمت» و درجه بعد «كبريائيت» حق تعالي است و به فارسي «پاكيزگي»، «برتري»، «بزرگواري» و «بزرگي» حق تعالي است.
تمام صفات حق تعالي را با اينكه حدي ندارد اما آن مقداري كه بيان فرمودهاند اگر در آنها دقت كنيد ميبينيد هر كدام در تحت يكي از اين بزرگيها واقع ميشود.
و ممكن است يك اسمي دو جهت را در بر داشته باشد كه مثلاً از جهتي تحت «كبريائيت» و از جهتي تحت «عظمت» در بيايد. مانعي ندارد چون مقصود دلالتهاي اسماء و صفات حق تعالي بر بزرگيهاي خداوند متعال است.
ظهور خدا به الوهيت؛ يعني ظهور خداوند به جميع بزرگيهاي خود، و از اين جهت است كه «اللّه» براي اسماء الهي مبتدا واقع ميشود، ميگوييم: اللّه قدّوسٌ، اللّه سبّوحٌ، اللّهُ ذوالجلال، اللّهُ عظيمٌ و يا اللّه كبيرٌ، در قرآن ميخوانيم: و اللّهُ غفورٌ رحيم.([87])
پس تمام اين بزرگيها براي «اللّه» صفت واقع ميشود كه البته جاي اين مباحث فعلاً نيست، وقتي بايد اين مطلب بيان شود كه گفتوگو در صفات حق تعالي و يا در تشريح اسم «اللّه» است.
آنچه فعلاً مقصود است آنست كه ما اجمالاً متوجه باشيم ظهور حق تعالي را به صفت الوهيت كه اين ظهور حق تعالي به صفت الوهيت يعني ظهور حق تعالي به جميع اسماء و صفاتش است. حق تعالي به جميع بزرگيهايش ظاهر شده، «اللّه» به صفت سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده، «اللّه» به صفت جلال ظاهر شده، به صفت عظمت، و به صفت كبريائيت ظاهر شده است. همه تجليات حق تعالي به اين شؤونات است.
«* نماز جلد 5 صفحه 118 *»
پس عبوديت، خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است. ببينيد عبوديت چه امري است! كلمه «عبوديت» تمام مراتب بندگي را شامل است و از اين جهت كلمه «عبد» شامل كسي است كه حائز جميع مراتب عبوديت باشد، «عبد» به معناي كامل و جامعش يعني آن بندهاي كه در برابر جميع ظهورات حق تعالي و در برابر همه بزرگيهاي حق تعالي به كمال خضوع و خشوع قائم شده و حقِ ظهور حق تعالي را به جميع شؤونات الوهيت و جميع شؤونات ربوبيت اداء كرده است.
از اين جهت «عبد» در سراسر عالم امكان اسم شده براي محمّد بن عبداللّه9 كه خداوند آن بزرگوار را در قرآن «عبداللّه» خوانده([88]) و ما هم در نماز، اول به عبوديت حضرت شهادت ميدهيم و حضرت را به عنوان عبده و بعد به عنوان رسوله ذكر ميكنيم. در تشهد نماز ميگوييم: و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله([89]) اول به عبوديت حضرت و سپس به رسالت حضرت9 شهادت ميدهيم.
بعد از آن بزرگوار، مقام عبوديت شأن آل محمّد: است و بعد از ايشان شأن انبياء و بعد شأن بزرگان دين در هر زمان است و بعد شأن ساير مؤمنين است كه به تبعيت و به ملحق شدن به آن بزرگواران عبد ناميده ميشوند و عبد خوانده ميشوند. از اين جهت در سلام نماز ميگوييم: السّلام علينا و علي عباد اللّه الصالحين([90]) «عباد» وصف همه بندگان مؤمن حق تعالي است.
پس «عبوديت» قائم شدن به خضوع و خشوع و اداء حق ظهور حق تعالي به الوهيت است كه ظهور حق تعالي به الوهيت جامع جميع ظهورات حق تعالي به بزرگيهاي خود است. به سبوحيت ظاهر شده، به قدوسيت ظاهر شده. عبوديت در اينجا
«* نماز جلد 5 صفحه 119 *»
اداي حق سبوحيت خداست. چنين عبوديتي را كه با ظهور حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت مناسب باشد، «ثناءِ تنزيهي» و يا «ثناءِ تسبيحي» اسم ميگذارند؛ يعني هر عبادتي كه در مقابل اين ظهور وضع شده باشد، آن عبادت، ثناء خدا از طرف بنده است.
«ثناء» عبارت از ذكر جميل، و ستايش حق تعالي است و ثناء تسبيحي و يا تنزيهي است كه در نماز بعضي از حركات نماز در برابر همين ظهور است. ما توجه نداريم اما بعضي از حركات و يا اذكار مثل «سبحان ربي العظيم و بحمده»، «سبحان ربي الاعلي و بحمده»، «سبحانك اللّهم» و «سبوح قدوس» كه اينها ثناء زباني است. همينطور در نماز اعمال و حركاتي است كه ثناء حق تعالي به ثناء تنزيهي و تسبيحي است و همينطور بقيه ظهورات.
همچنين حق تعالي ظاهر شده به ظهور جلال، به ظهور عظمت و به ظهور كبريائيت و بنده بايد در نزد اين ظهورات ثناء و خضوع و خشوع داشته باشد كه مجموعه آن ثناءها در همين عبادتهاي ظاهري گنجانيده شده است.
پس عبادتها از حيث صورت جامعترين مراتب ثناء بر حق تعالي است. «عبادت» يعني ثناء گفتن بنده خدا را به آنچه خدا براي بنده مناسب هر شأني ظاهر شدهاست. در اصطلاح عرفاء ثناء ذاتي، ثناء اسمائي و ثناء تجلياتي ميگويند. يعني بنده گاهي ذات خدا را ثناء ميگويد و عبادتش ثناء ذات خداست و در بعضي حالات و بعضي عبادات ثناءِ اسمائي دارد، خدا را ثناگويي ميكند به شأن اسمائش، و گاهي ثناء خدا ثناء تجلياتي است يعني خدا را به تجلياتش ثناء ميگويد كه مقصودشان ثناء فعلي است در مقابل افعال و تجليات حق تعالي.
و بعد بهطور كلي ثناء را دو قسم ميكنند ثناءِ تسبيحي و ثناءِ تحميدي، گاهي ميگويند ثناءِ حمدي خداست، ستايش خداست و گاهي ميگويند ثناءِ تسبيحي است، تنزيه خداوند است.
«* نماز جلد 5 صفحه 120 *»
عرفاء اين تقسيم را دارند اما اين بياني كه من داشتم فكر ميكنم اين بيان، جامعتر و درستتر باشد. چون ذات حق تعالي بهطور كلي منزه از هر گونه معامله خلقي است، نه پرستش بر ذات واقع ميشود؛ يعني حق تعالي به ذات مقدسش نه معبود كسي است، نه ثناگفته كسي است، نه ستايش شده كسي است و نه پرستش شده كسي است.
مطابق قول عرفاء بايد ثناء يا پرستش بنده به ذات حق تعالي تعلق بگيرد تا صدق كند كه حق تعالي به ذاتش مورد پرستش يا مورد ستايش يا مورد كرنش واقع شده است. اين حرف باطل است زيرا ذات خداوند منزه از هر گونه ارتباط و تعلقات خلقي است بلكه حق تعالي به مواقع صفات و اسمائش مورد اين مسائل واقع ميشود.
ما حق تعالي را به سبوحيت و قدوسيتش ثناء تنزيهي داريم كه همان ظهور حق تعالي به نور بهاء است، اللّهم اني اسألك من بهائك بابهاه خدا را به بهاء و نور بهاء و ظهور به سبوحيت و قدوسيت تنزيه ميكنيم. پس متعلق تنزيه و متعلق تسبيح ما چيست؟ ظهور حق تعالي است نه ذات حق تعالي؛ و آن ظهور موقع تمامي اسماء و صفاتي است كه بر تنزه و تقدس خداوند از صفات خلقي دلالت دارند.
از نظر تطبيق با مقامات و شؤونات و فضائل و مناقب محمّد و آلمحمّد: گفتهام كه خداوند به سبوحيت و قدوسيت خود ظاهر شده در مقامي از مقامات كليه محمّد و آلمحمّد: كه آن مقام «بيان» است، گفتهام كه خداوند در مقام بيانِ محمّد و آلمحمّد: به سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده است.
پس دقت ميكنيد كه محل و موقع خلقي دارد، اين تجلي محل و موقع خلقي دارد و آن مقام «بيان» ايشان است در ميان فضائل كليه اين بزرگواران: و بعد تنزل كرده در مقام «بيانِ» انبياء، و بعد تنزل كرده در مقام «بيانِ» بزرگان دين. چون بزرگان دين هم اين چهار مقام كلي را دارند، انبياء هم اين چهار مقام كلي را دارند، محمّد و آل محمّد: هم اين چهار مقام كلي را ميان فضائلشان دارند كه اصل فضائل است،
«* نماز جلد 5 صفحه 121 *»
اصل مناقب است با اين تفاوت كه در درجه اول آنچه بالاصالة و بالذات و بالحقيقة از مقام «بيان» هست به محمّد و آل محمّد: تعلق دارد بعد عكسش، تنزلش، نورش و شعاعش در انبياء: افتاده است.
انبياء سبوحيت و قدوسيت خدا را حكايت نميكنند مگر به حكايت كردن سبوحيت و قدوسيت محمّد و آل محمّد:، پس در واقع انبياء شعاعند، بيانِ بيانند؛ اينطور ميشود. «بيان» در اينجا به معناي گفتن نيست بلكه به معناي آشكارايي و هويدايي است كه حق تعالي به پاكيزگي و بيآلايشي در مقام «بيان» اين بزرگواران بهطور حقيقي و اولي و اصلي ظهور فرموده است.
آن وقت مقام بيان انبياء چه موقعيتي پيدا ميكند؟ بيانِ بيان ميشود. مقام بيان بزرگان چه ميشود؟ بيانِ بيانِ بيان ميشود. مثل شعاعِ شعاعِ منير، اينطور ميشود.
ميان منير و شعاع خيلي فرق است، در محمّد و آل محمّد: خدا به منيريت ظاهر شده و در انبياء به نور منير ظاهر شده و در بزرگان شيعه به نورِ نورِ منير ظاهر شده است. از اين جهت امام زمان7 فرمود: فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه([91]) آنها (راويان حديث) حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم. پس آنها را ابتداءً نميشود حجة اللّه و يا حجة الاسلام ناميد، حجة اللّه و يا حجة الاسلام شأن معصوم كلي به مانند بقية اللّه7 است.
بزرگان شيعه حجتِ حجتند از اين جهت در زيارت ايشان عرض ميكنيم: السلام عليكم يا حججَ حججِ اللّه در آداب زيارت بايد اين موضوع رعايت شود. البته حضور ايشان ميتوان عرض كرد: السّلام عليكم يا حجج اللّه اما شخص خيلي بايد در معرفتِ نورانيت كار كرده باشد تا بتواند اينطور حرف بزند. ماها نميتوانيم اينطور بگوييم، ما بايد حضور ايشان عرض كنيم: السلام عليكم يا حجج حجج اللّه.
«* نماز جلد 5 صفحه 122 *»
اما در باره امام7 عرض ميكنيم: السلام عليك يا حجة اللّه([92]) اينجا خيلي نميخواهد در معرفت نورانيتِ ايشان زحمت بكشيم. الحمدللّه خداوند آنچنان شؤون مقدسه محمّد و آل محمّد: را ظاهر ساخته كه دوست و دشمن اعتراف دارند كه اين بزرگواران انوار حق تعالي و مَجالي كمالات خداوند هستند.
عرض كردهام حق تعالي به ذات مقدسش متعلَق هيچ ثنائي از ثناهاي خلق از اولين و آخرين واقع نميشود، حتي ثناء رسول اللّه9 كه عاليترين و جامعترين ثناء است، خودش فرمود: ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد مثل عيسي يا عزير آنچنان كه نصاري و يهود مدعي شدهاند و براي خدا پسر قرار دادند، اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد ـ به تعبير من كه از قول رسولاللّه9 ميگويم ـ اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد آيا من سزاوارترم به اينكه پسر خدا باشم يا عيسي سزاوارتر است؟ من سزاوارترم پسر خدا باشم يا عزير؟ و انا اول العابدين و حال آنكه من قبل از عيسي و قبل از عزير خدا را پرستش كردهام، موجود بودهام كه پرستش كردهام پس سابق بر عيسي هستم، سابق بر عزير هستم و در عبوديت بر آنها مقدم هستم، آنها در عبوديت شعاع من هستند، تابع من هستند.
پس اگر بنا باشد خدا براي خود پسر هم بگيرد و كسي پسر خدا باشد منم پسر خدا، نه عيسي و نه عزير. ولي خدا پسر ندارد، خدا جزء ندارد، خدا فرزند ندارد. خدا منزه است از اينكه فرزند داشته باشد. بلكه خداوند بنده دارد، بندهاش هم حقيقتاً اول العابدين؛ يعني رسول اللّه9 هستند.
عرضم اين بود كه خداوند ذات مقدسش منزه است از اينكه متعلَّق ثناء، كرنش، پرستش و ستايش خلق واقع شود، بلكه به ظهوراتش متعلق اين ستايشها واقع ميشود
«* نماز جلد 5 صفحه 123 *»
همچنانكه ثناء تسبيحي و تنزيهي خلق بر ظهور حق تعالي واقع ميشود. چه ثناء ذكري و زباني باشد و چه عملي باشد مثل سجده كه عملاً ثناء حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت است.
پس خداوند به ظهورش متعلَق اين ستايشها قرار ميگيرد و اين ستايشها بر ظهورات حق تعالي واقع ميشود. در مقام بيانِ محمّد و آل محمّد: و انبياء و بزرگان، به سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده كه همان نور بهاء باشد.
و در مقام معاني ايشان به برتري ظاهر شده كه مقام جلال خداست. حق تعالي در مقام معاني حجتهايش به جلال و برتري از ساير خلق ظاهر شده كه اداء حق اين ظهور ثنائي است و آن به اين ظهور ربط پيدا ميكند و معلوم است به مقام معاني محمّد و آلمحمّد: تعلق ميگيرد، خداوند در اين مقام به جلالت ظاهر شده، در اين مقام به برتري ظاهر شده، ذات مقدسش منزه از اين سخنهاست، ظهورش به اين صفات توصيف ميشود.
ظهور خدا به جلال و برتري براي بنده، اقتضاء ميكند ثنائي و خضوع و خشوعي را كه عبادت بنده در مقابل آن ظهور است. متعلَّق آن عبادت و آن ثناء، بديهي است كه بايد ظهور حق تعالي باشد نه ذات خداوند و البته اين ظهور مال خداست و خواه و ناخواه خدا ثنا گفته شده، خدا ستايش شده، اين بحثها از نظر علمي و فكري و به اصطلاحِ روز از نظر تئوري است كه صحبت ميكنيم.
اما در مقام عمل، فقط خداست كه پرستش ميشود، فقط خداست كه كرنش ميشود، اياك نعبد و اياك نستعين؛ خدايا فقط تو را عبادت ميكنيم، فقط تو را بندگي ميكنيم، هر ثنائي براي توست، هر كرنشي براي توست. در واقع پرستشها، ستايشها، كرنشها و سپاسها همه مال خداست نه مال غير خدا. اما ظهور هم غير خدا نيست، خدا به ظهورش ظاهر ميشود.
در مقام تعريف و تعرف و معاملات خلقي، هيچ فرقي بين خدا و بين ظهور خدا نيست چنانكه حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليه به ما تعليم ميفرمايد و به درگاه خدا
«* نماز جلد 5 صفحه 124 *»
عرضه ميدارد: لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك.([93]) يعني خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان مقامات و آيات تو نيست بجز آنكه آنها بندگان و خلق تو هستند.
خداوند بعد از ظهور به انوار جلال، به صفت عظمت و بزرگواري ظاهر شده كه بهطور اول و اصل و حقيقت، در مقام ابوابيت محمّد و آل محمّد: است و در درجه بعد در مقام ابوابيتِ انبياء و سپس در مقام ابوابيت بزرگان دين ظاهر شده است، متعلَّق جميع عبادتهايي كه مناسب با ظهور حق تعالي به عظمت است مقام ابوابيت حجتهاي خداوند است.
اين مباحث از نظر تئوري بحث است، از نظر علمي است، وقتي است كه در مقام شناخت سخن ميگوييم و الا خداست عظيم، غير از او عظيمي نيست، خداست صاحب عظمت، غير از او صاحب عظمتي نيست، هر عظمتي مال خداست و همه كرنشها و ستايشها و پرستشها كه در مقابل عظمت است، خدا به آن كرنشها كرنش شده، به آن پرستشها پرستش شده، به آن ستايشها ستايش شده است.
اما ظهور حقتعالي به كبريائيت، در درجه اول در مقام امامت محمّد و آلمحمّد: و در درجه بعد در مقام امامت انبياء و در درجه بعد در مقام امامت بزرگان دين است و هر خضوع و خشوعي كه مناسب با كبريائيت خداست متعلَّق آن مقام امامت حجتهاي خداوند متعال است.
اين مطلب را كه عرض كردم از نظر بحثي و علمي است و الا از نظر عمل و در مقام عمل، تمام واسطهها مضمحلّاند و در نظر نميآيند كه ما بخواهيم واسطهها را در نظر بگيريم و اللّه اكبر كه ميگوييم از مقام امامت بزرگان شروع كنيم و بعد درجه به درجه بالا برويم، بلكه وسائط همه مضمحلّاند و هيچكدام ملاحظه نميشوند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 125 *»
مجلس 10
(چهارشنبه 8 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 5 / 12 / 1377)
g در عرصه تكوين تخلفي از عبوديت وجود ندارد
g كمالات و درجات قرب در عرصه تشريع اكتسابي است
g تلاش پيامبران براي عبوديت شرعي است
g مراسم عبوديت معجونهاي درماني براي دردهاي بندگان است
g نظر برخي از عرفاء درباره منشأ طور و طرز عبادات
g مقصد اصلي از تشريع شرايع الهي
g تشخص معنوي عبادات به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد
g ميان حيوانيت انسان و حيوانيت حيوانات اشتراكي نيست
g ملاك ارزش انسان به حدود انساني است
g نخستين گام مؤدّبشدن به آداب اسلامي است
g كمال معنوي «نماز» به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد
g هر عبادتي سپاس و ستايش خداوند است
g نماز كاملترين و جامعترين ثناءگويي بنده است
«* نماز جلد 5 صفحه 126 *»
ميفرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
عرض شد حضور و توجه قلب در نماز و ساير عبادات از اموري است كه باعث تكامل و نوراني شدن و كمالِ نوريت پيدا كردن هر عبادتي است. انسان بايد در حال عبادت متوجه و متذكر باشد كه در عبوديت به سر ميبرد و گفتم هدف از تشريع و قرار دادن نظامِ شريعت همين است كه ما را در عالم تشريع با عالم تكوين هماهنگ كنند. چون در عالم تكوين همه در درگاه حق تعالي بنده هستيم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل ميدهد.
در مرحله تكوين مسأله اين است كه تمام موجودات حقيقتشان را عبوديت آنها تشكيل ميدهد به جهت اينكه در مقام تكوين همه متوجه فقر و فاقه خود هستند و همه دست نياز به درگاه حق تعالي دراز كرده و به حقيقتِ وجودِ خود از حق تعالي طلب اِمداد و مدد ميكنند، همه موجودات اينچنيناند، تفاوت نميكند. از اين جهت حق تعالي در عرصه تكوين از فرمان خود و از اقتضاي الوهيت خود متخلف ندارد، براي جميع ممكنات و موجودات به الوهيت ظاهر شده و همه هم به اقتضاي اين ظهور در مقام عبوديت بر آمدهاند.
«* نماز جلد 5 صفحه 127 *»
به تعبير ديگر در عرصه تكوين همه ظرف گدايي خود را به درگاه حق تعالي برده و از خداي متعال مدد ميطلبند. شما كه ميبينيد اين عالم و اين نظام تكوين برقرار است، آسمانها در گردش هستند و همه موجودات در مقام خود در كمال وجود بهسر ميبرند و داراي كمال وجودي هستند، اينها همه به واسطه همين است كه در مقام تكوين از شؤون عبوديت تخلف ندارند.
در مقام تكوين همه نيازمند، همه فقير، همه محتاج و همه درخواست كننده فضل و فيض و كرم و جودِ حق تعالي هستند و خدا هم امداد ميفرمايد و دعوت همه را اجابت ميفرمايد و نياز آنها را به جود و كرمش رفع ميفرمايد.
از اين جهت فرمود: أمَّن يُجيب المضطرَّ اذا دعاه و يَكشف السّوء([94]) خود اين نشانِ همين مطلب است كه چاره كارِ بيچارگان را ميسازد و اضطرار مضطرّ را رفع ميفرمايد و از هر كس كه او را بخواند كشف سوء ميكند. پس در مقام تكوين مسأله چنين است.
اما در مقام تشريع كه تمام كمالات در اين مقام به اكتساب بهدست ميآيد. در مقام تشريع است كه درجات قرب به تحصيل فراهم ميشود، در مقام تشريع است كه انسان با كوشش به عنايتهاي حق تعالي نائل ميشود. در مقام تشريع كمالات اكتسابي پيدا ميشود، خوب و بد در مقام تشريع است. در اين مقام است كه اولياي خدا و انبياء و اوصياي ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين خواستهاند مقام تشريع ما را با عالم تكوين هماهنگ كنند؛ يعني همچنانكه در عالم تكوين حقيقت ما را عبوديت تشكيل ميدهد، خواستهاند كه در عالم تشريع هم حقيقت شرعيه ما را عبوديت تشكيل بدهد.
كمالات و درجات قرب در مقام تشريع اكتسابي است، تحصيلي است. بشر بايد به دستور شريعت و به تعاليم انبياء رفتار نمايد و اين كمالات و درجات را تحصيل كند و
«* نماز جلد 5 صفحه 128 *»
اكتساب نمايد. يعني خودش را با دستورات شرعيه منطبق سازد و در عبادت و بندگي كوشش كند. تلاش كند تا مرحله تشريعي خود را با مرحله تكويني منطبق سازد. يعني در مقام شرع هم اسم او عبد شود، همچنانكه در مقام تكوين نام او عبد است.
هيچ اسمي در مقام تكوين مناسب ما نيست مگر عبد. همچنانكه خداوند در مقام تكوين به معبوديت صِرف و الوهيت صرف ظاهر شده است، چون او به معبوديت و الوهيت ظاهر شده همه بندگان هم به اقتضاي آن ظهورْ عبدند و به مقتضاي آن در تكوين سالكند، از اين جهت در عرصه تكوين نامشان عبد است، همه خلق، عبدند.
«عبد» يعني داراي عبوديت، يعني قائم به خدمت، يعني سائل به كف، يعني فقير و محتاج به فضل و جود حق تعالي. در عالم امكان آنچنان فقر و احتياج غلبه دارد كه سراپاي وجود را فقر و فاقه تشكيل ميدهد، و همه وجودْ ظرف اظهار فقر و فاقه به درگاه حق تعالي است.
امر تكوين عجيب است! اين نظام كه برقرار است به واسطه برقراري سرّ عبوديت است. چون سرّ عبوديت بر قرار است نظام هستي برقرار است و عالم تكوين منظم و آباد و سرجاي خود است و همه به فيوضات نائل ميشوند.
ما بايد همين عبوديت را در مقام تشريع اجراء كنيم. از ما همين خواسته شده چنانكه خداوند ميفرمايد: ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. از ما بندگي خواستهاند، همه كوشش و تلاشها براي همين بوده است. زحمات انبياء، زحمات اولياء براي اين بوده كه ما را با عالم تكوين منطبق سازند و مرحله تكوين و سرّ عبوديت در حقيقت شرعيه ما هم ظاهر شود و در عالم شرع هم ما عبد باشيم.
تمام همّ پيغمبران همين است و اي كاش همّ ما هم همين ميشد. يعني آنچه را كه در آن فكر ميكنيم و در باره آن در تأمل و تفكريم و غصهاش را ميخوريم همين باشد كه در عرصه تشريع هم نام «عبد» بر ما گذارده شود و نزد خدا و اولياي خدا «عبد» به حساب آييم.
«* نماز جلد 5 صفحه 129 *»
پس موضوعي كه بايد همّ ما باشد و به فكر آن باشيم و شبانهروز عمرمان را صرف تحصيل آن كنيم همين است كه كارمان به جايي برسد كه در شريعت و در عالم شرع هم نام ما عبد شود همچنانكه در عالم تكوين بدون ترديد نام ما عبد است و به واسطه داشتن عبوديتِ تكوينيه در بهشت تكوين به سر ميبريم و دار رضاي حق تعالي در عرصه تكوين نصيب و بهره ماست.
و چون در عرصه تكوين نام ما «عبد» شد پس خواه و ناخواه در قرب حق تعالي هستيم. اما اين كمالي نيست، كمالي كه از ما طلب شده و براي آن خلقت شدهايم اين است كه در مقام شرع هم همينطور باشيم، در عالم و عرصه شرع كاملاً مطابق با عرصه تكوين نام ما «عبد» باشد يعني بايد سرّ عبوديت در ما نمايان گردد و به واسطه پيدا شدن سرّ عبوديت نام عبد به ما داده شود. خدا ما را عبد خود بخواند، اولياي خدا ما را عبداللّه بدانند و بگويند، در عرصه تشريع هم اين مقام را تحصيل كنيم. اين عمده مطلب است و بايد همّ هر كسي كه طالب نجات و سعادت خود است همين باشد، هر كس واقعاً ميخواهد به نجات برسد و به سعادت دارَين نائل شود همّش بايد همين باشد كه خدايا چه كنم كه تو مرا عبد خود بنامي، خدايا چه كنم كه اولياي تو مرا عبد تو بخوانند؛ كه همين فقط از ما خواسته شده است. ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.
پس چون مطلب اين است خداوند از باب رحمت و تفضل بر ما آسان فرمود و نظام عبوديت را خودش مقرر كرد. نظام عبوديت يعني صورت عبوديت و بندگي را او قرار داد. تمام احكام شرعيه، اوامر و نواهي شرعيه همه در واقع تعيين حدود و نظام عبوديت است و اين كار را حق تعالي فرمود.
يا بگوييم خداوند به فضل و جود و كرمش نظام عبوديت را تعيين فرمود و اين معاجين را فراهم كرد. هر عبادتي در جاي خودش معجوني است كه با استفاده از آن معجون آن درد بيدرمان ما علاج ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 130 *»
دردِ بيدرمانِ ما دوري ما از ساحت قدس حق تعالي است، درد بيدرمان ما گرفتار طبايع و انّيّت بودنِ ماست. خداوند اين درد را به تشكيل و ترتيب دادن همين معاجين درمان كرده است. تمام اين عبادتها و دستورات شرعيه در جاي خود هر كدام معجوني است.
و اَتمّ معاجين و كاملترين آنها براي علاجِ درد بندگان در عالم تشريع «نماز» است. «نماز» يك معجون الهي است كه از اجزائي تركيب شده است. آن اجزاء يا افعالند و يا اذكار، حالات و حركاتند و يا سكنات، هر چه هستند همه و همه در جاي خود درد بيدرمان ما را علاج ميكنند، براي ما قرب فراهم ميكنند و عمل كردن به مقتضاي ظهور خداوند به الوهيت را براي ما فراهم ميكنند كه همين انشاءاللّه كمال ماست و ما اميد داريم به فضل حق تعالي كه به واسطه توجه آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه به تدريج در جمله و زمره عباد اللّه درآييم.
پس اين معاجين صورتهاي عبادات است كه خداوند قرار داده، يا آنطوري كه عرفاء ميگويند اموري است كه در اثر مكاشفه براي اولياي خدا فراهم شده است، آنها معتقدند كه اين اعمال، اين اطاعتها و از جمله نماز، اينها مكاشفاتي است كه براي اولياء دست داده است.
مثلاً براي رسول خدا9 اين حالات و سكنات و اين افعال و اذكار، كشفي است كه رخ داده. يعني وقتي حضرت به مرحله قرب رسيدند و براي آن بزرگوار انوار جلال و عظمت حق تعالي كشف شد، به مقتضاي آن انوار و آن تجليات سلوك كردند و سلوك حضرت در برابر آن تجليات «نماز» شد؛ اينطور ميگويند.
مثالش را قبلاً نقل كردهام كه ميگويند اگر شخصي كسي را دوست داشته باشد و ديدار و رسيدن به خدمت او را آرزو داشته باشد و اين خواسته برايش فراهم شود، وقتي كه به خدمت محبوبش برسد در چه حالي است؟ نبايد به او درس بدهند و تعليم نمايند كه حال كه به خدمت محبوبت رسيدي مثلاً پايش را ببوس، دستش را ببوس، نزد او
«* نماز جلد 5 صفحه 131 *»
خضوع كن، خشوع كن. آن حالات براي او قهري است، لازم نيست به او تعليم بدهند، آن حالات خواه و ناخواه برايش فراهم ميشود.
يا فرض كنيد اگر كسي دشمن كسي باشد و آرزويش اين باشد كه بر آن دشمن دست پيدا كند و بتواند به اصطلاح عقده دل از او خالي كند، اگر اين آرزو برايش فراهم شد و بر دشمن مسلط گرديد، نبايد به او ياد بدهند كه اول سيلي به او بزن، بعد لگد بزن و بعد چه و چه، اين حالات خودش بدون تعليم خواه و ناخواه فراهم ميشود.
اين عده از عرفاء خواستهاند بگويند مثلاً نماز رسول خدا9 در معراج يك چنين كشفي براي حضرت بوده است، همين كه حق تعالي به نور خود براي حضرت تجلي فرمود و حضرت ظهور حق تعالي را مشاهده كردند، به واسطه مشاهده آن ظهور، خود در مقام خضوع و خشوع برآمدند و آن خضوع و خشوعي را كه خود به خود اظهار كردند، نه به تعليم كسي و حتي نه به تعليم حقتعالي، اينطور ميگويند كه حتي بهتعليم حقتعالي نبوده بلكه همينطور خود به خود اين اشتياق و شوق و اين فقر و فاقه و اين خضوع و خشوع را حضرت اظهار كردند كه مجموعه آن «نماز» شد و بعد هم حضرت آن را به بندگان تعليم فرمود؛ اينطور ميگويند.
چه آنطور بگوييم كه خداوند مصلحت خلق و ترقي خلق و راه و اسباب انطباق وجود شرعي خلق را با مرحله تكويني آنها اينچنين قرار داد و اين نظام شريعت را وضع كرد و يا بگوييم نظام شرعي مكاشفه اولياء است و تمام حاصل از حالات آنهاست.
ولي حقّ در مسأله همين است كه به تعليم حق تعالي بوده و حتي از رواياتِ معراج، در باره نماز اين مسأله تقريباً بهدست ميآيد كه حق تعالي نماز را به حضرت رسول9 تعليم فرمود.
خلاصه نظام و دستورات شرعيه، اوامر و نواهي شرعيه همه و همه از نظر حدود ظاهري و صوري كاملترين نظامي هستند كه اين مقصد را ضمانت كردهاند. مقصد
«* نماز جلد 5 صفحه 132 *»
عبارت از انطباق مرحله شرعي ما با مرحله تكويني ما است، يعني همچنانكه در عرصه تكوين عبديم و نام ما عبد است در مرحله تشريع هم بايد سرّ عبوديت در ما نمايان شود و حقيقت شرعيه ما را تشكيل دهد و اسم عبد بر ما صادق باشد.
اين مقصد اصلي است كه مفادِ آيه شريفه: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون است، مقصد اصلي مفادِ اين آيه مباركه است و همه اين نظام به اين منظور است و بحثي كه در اين چند هفته اخير به بيان آن موفق بوديم همين بود كه نظام شريعت به حسب ظاهر و حدود صوري از هر جهت كامل است و كاملتر از آن معني ندارد.
اكنون بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه نظامي به اين كاملي و تمامي و جامعي كه به دست ما داده شده بايد از نظر معناي آن همت كنيم. معني و معنويت را ما بايد فراهم كنيم و آن به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد و البته اينها همه بعد از معرفت و محبت است. اولاً بايد به خصوصيات عبادتها معرفت پيدا كنيم، و سپس به عبادتها محبت بورزيم و بعد در تحصيل اخلاص و حضور قلب كوشش كنيم.
بحث اخلاص و مسائل مربوط به آن را قبل از اين داشتيم، در ذيل اين فقره شريفه از فرمايش سيد مرحوم كه ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم.
همچنين بحث توجه و حضور قلب را در ذيل اين فرمايش: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم داشتيم، هماني كه در السنه مردم خيلي شايع است. الحمدللّه اين دو مسأله را مطرح كرديم.
اخلاص و حضور قلب است كه جهات معنوي و باطني عبادات را عهدهدار است. به مقداري كه انسان از توجه به غير حق تعالي خودش را پاك و پاكيزه كند و باطنش را براي عبوديت و بندگي آماده سازد، به آن مقدار نورانيت و كمال معنوي به عبادت برايش فراهم ميشود، عبادت تشخص پيدا ميكند، تشخص عبادت به اينهاست.
«* نماز جلد 5 صفحه 133 *»
و گفتم كمال هر موجودي هم به صورت شخصيه بستگي دارد و الا در صورت نوعيه، همه عبادات كامل و جامعند. به حسب صورت نوعيه، نمازْ نماز است با همه اركانش و با همه افعال و اذكارش، يعني همچنانكه رسول اللّه9 نماز ميگزاردند، ائمه: نماز ميگزاردند، رعيت و امت حضرت هم نماز ميگزاردند، مثل حضرت ركوع و سجود داشتند، خود حضرت9 هم كه ميفرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي نماز بگزاريد همانطور كه ميبينيد من نماز ميگزارم.
در نماز به حضرت اقتدا ميكردند، قيامشان مثل قيام حضرت بود، ركوعشان مثل ركوع حضرت، سجودشان مثل سجود حضرت، افعال و اذكارشان در نماز مثل افعال و اذكار حضرت بود. به حسب صورت و حدود نوعيه بر هر كدام «صلوة» صادق بود.
اين يك قاعده كلي است كه اسم هر حقيقتي بر هر فردي از افراد آن صدق ميكند و معلوم ميشود كه آن فرد فردي از افراد آن حقيقت است. هر كجا كه اسم آن حقيقت صدق كند معلوم ميشود آن حقيقت هست. مثل انسان كه صورت نوعيه است براي بشر. به اصطلاح منطق ما انسان نوعي هستيم اگر چه اين اصطلاح غلط است ولي فعلاً اينطور شايع است. منطق ارسطويي غير از منطق اهل بيت: است، منطق اهل بيت را شيخ مرحوم آوردند و در اين مسأله توضيح فرمودند كه انسان در حيوانيت با ساير حيوانات همجنس نيست تا به نوع از آنها جدا شود.
ديگران مطابق منطق ارسطويي انسان را با ساير حيوانات رديف كردهاند. ميگويند انسان با ساير حيوانات مشترك است، از نظر جنس هيچ امتيازي از آنها ندارد، جنسْ حيوانيت است. انسان هم حيوان است، گاو هم حيوان است، الاغ هم حيوان است، شتر هم حيوان است و همينطور ساير حيوانات، تمام اينها از نظر جنس با انسان يكي هستند اما انسان به ناطقيت از بقيه جدا شده و اسب به صاهليت و شيهه زدن و الاغ به ناهقيت و عرعر كردن از ساير حيوانات جدا گشته است، و همينطور ساير حيوانات.
«* نماز جلد 5 صفحه 134 *»
ميگويند حيوانات به فصلِ مميِّز از يكديگر جدا شدهاند وگرنه در حيوانيت همه مشتركند، انسان را هم در همين رديفها گرفتهاند. يعني همچنانكه اسب به شيههزدن از ساير حيوانات جدا شده، انسان هم به نطق جدا گشته. اين نطق ـ چه نطق ظاهري باشد و يا درك كليات باشد كه كار عقل است ـ طبق منطق ارسطويي، انسان را از ساير حيوانات جدا كرده است. اين نتيجه منطق ارسطويي است.
شيخ مرحوم منطقشان منطق اهل بيت: است همچنانكه حكمتشان حكمت اهل بيت است و عرفانشان عرفان اهل بيت است، علمشان هم علم اهل بيت است. اين بزرگوار ميفرمايند انسان با حيوانات در حيوانيت شريك نيست، مشترك نيست. خيلي فرق است ميان حيوانيتي كه در انسان ملاحظه ميكنيم با حيوانيتي كه در ساير حيوانات ملاحظه ميكنيم.
حيوانيت در انسان حيوانيتي است كه انسانيت به آن تعلق گرفته و روح انسانيت روحي است عاليتر از تمام طبقه و مرتبه حيوانيت. حيوان هر چه از كمالات حيواني دارد همه و همه ظلّ حيوانيتي است كه در انسان است، بنابراين در منطق شيخ مرحوم انسان مثل حيوانات نيست و با حيوانات ديگر همجنس نميباشد.
پس در انسانيت ما مشتركيم. اسم انسان بر همه ما صادق است، چرا؟ زيرا صورت نوعيه و حدود نوعيه انسانيت در ما هست. ما همه انشاءاللّه اهل فكر، اهل علم، اهل تدبير و اهل انديشه هستيم، رويه داريم، ميتوانيم قصد كنيم، نيت كنيم، اينها صفات انساني است. پس حدود انساني را دارا هستيم از اين جهت اسم الانسان بر تك تك ما صادق است. يعني وقتي اشاره كنيم و بگوييم هذا انسانٌ، هذا انسانٌ، هذا انسانٌ از صدر تا ساقه همه را شامل و صادق است، اين صورت نوعيه و حدود نوعيه است.
آيا اين كمال است؟ نه، اين كمال نيست. كمال وقتي است كه در عرصه تشريع هم ما انسان باشيم. يعني در آخرت به همين حدود انساني محشور گرديم، حيوانات عالم
«* نماز جلد 5 صفحه 135 *»
نفوس نباشيم، يا اگر بناست حيواناتي از عالم نفوس باشيم لااقل حيوانات آرام و نجيب و سالم باشيم نه حيوانات نانجيب و رذل و صدمهزن. و البته اكتساب اين كمالات خيلي سعي ميخواهد، خيلي همت ميخواهد.
ما بايد از همين الآن بكوشيم براي اين كه دستوري كه آقاي مرحوم در چهارفصل ميفرمايند لااقل همان را اجرا كنيم كه ميفرمايند «تو كه نميتواني روح انسانيت تحصيل بكني پس سعي كن كه حيوان مؤدب باشي.»([95])
پس سعي ما بايد اين باشد كه حيوان مؤدبي باشيم نه مثل ساير حيوانات عرصه نفوس. لااقلّ به اين فرمايش رفتار كنيم كه رسول اللّه9 ميفرمايند: المسلمُ مَن سَلِمَ المسلمون من لسانه و يده([96]) يعني مسلم آن كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند. اين كه فرموده نه تنها دست و زبان است بلكه چشم، گوش، دست، پا، زبان و فكر و خيال، همه را شامل است، بايد متذكر باشيم. اولين درجه و اولين مرحله در تكامل اين است كه صدمه نزنيم.
شما از همين سنّ نوجواني و جواني سعي كنيد چشمتان خيانت نكند، «المسلم من سلم المسلمون من عينه» مسلمان كسي است كه ديگران از چشمش در امان باشند. سعي كنيد به نامحرم نگاه نكنيد، از همين الآن كوشش كنيد، خودتان را تربيت كنيد. در سنّ و سالي هستيد كه واقعاً ميتوانيد خودتان را تربيت كنيد، دستورات تربيتي را كاملاً فرا بگيريد و همانطور كه سفارش ميشود عمل كنيد. خود عملْ شما را ميسازد و كمك ميكند.
من كه در اين سنّ و سالم چون تجربه كردهام ميدانم از اين جهت با اطمينان و خيال راحت ميگويم كه خيلي راحت ميتوانيد خود را تربيت كنيد. همّت كنيد به نامحرم نگاه نكنيد، چشم به نامحرم ندوزيد و خيلي آسان است، اين قدر اين امر
«* نماز جلد 5 صفحه 136 *»
آسان است كه عرض كردم براي خود من تجربه شده كه خيلي آسان است، از وقتي كه دانستم به نامحرم نبايد چشمچراني كرد تا به اين سنّ و سال رسيدهام به نامحرم به طور تعمّد چشم ندوختهام؛ اين خيلي راحت است. و اينقدر سفارش هم شده كه بنده خودش را اينطور بار بياورد، خيلي نتايج ميبيند، چشم به نامحرم ندوزد. بنده وقتي اينطور شد حتي ـ به اصطلاح مشهديها ـ به پرهيبِ نامحرم (يعني اندامِ بهطور مبهم نامحرم) چشم نميدوزد، به طور تعمد متوجه نامحرم نميشود، وقتي عادت كرد خيلي آسان ميشود.
پس المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده مسلمان كسي است كه نه با دست به كسي صدمه بزند و نه با زبان به كسي صدمه بزند مسلمانها در ايمني باشند از دست و زبان او، از چشم او و از فكر او. فكر بد در باره دوستان نكند، سوء ظن در باره دوستان نداشته باشد، غيبت نكند، تهمت نزند، فحش ندهد، همينطور دستش خلاف نكند، پايش هم خلاف نكند، چشمش خيانت نكند. اينها اولين قدمها است كه بنده بايد اينطور خودش را تربيت كند.
به هر حال به ما فرمودهاند كه حيوان مؤدب باشيم يعني لااقلّ تأدب را داشته باشيم. حالا روح انسانيت و كمال انساني براي ما بالفعل نميشود ولي حدود نوعي را داريم و همه ما انسانيم. اما تحصيل صورت شخصيه باعث كمال ماست كه ما به خصوص چه شخصيتي خواهيم داشت. چقدر ايمان داريم، چقدر تقوي داريم، چقدر عمل داريم، چقدر معرفت داريم اينها به صورت شخصيه ما مربوط ميشود. كمال ما به اينها بستگي دارد، همت ما بايد صرف تحصيل علم و عمل، معرفت، تقوي و انسانيت باشد، همت كنيد. اين درس و بحثها همه مقدمه براي تحصيل همين روحيهها است.
الحمدللّه ربّ العالمين در اين مركزي كه خدا موفق كرده ما را براي نشر علوم آلمحمّد: در بين خودمان، احياي امر آل محمّد: در ميان خودمان، بايد همتمان
«* نماز جلد 5 صفحه 137 *»
همين باشد. همت كوچك و بزرگمان همه و همه تحصيل صورت شخصيه كامله انسانيه باشد كه كمال ما به اين بستگي دارد.
پس عبادت اتيان همين صورتهاي نوعيه است. نماز نماز است چه پيغمبر بهجا بياورد9 و چه امت بهجا بياورند. همان ركوع است، همان سجود است، همان قيام است اما ارزش و كمالش به تشخص آن است، به شخصيت يافتنش است، تشخصش به چيست؟ به آن است كه اين قيام را من در چه حال بهجا ميآورم، با چه مقدار از حضور قلب بهجا ميآورم. با چه مقدار از اخلاص بهجا ميآورم.
پس با وجودي كه همه نماز ميخوانند، همه در نماز قيام و ركوع و سجود دارند و حتي مسلمين در زمان رسول اللّه9 به حضرت اقتدا ميكردند و با حضرت قيام و ركوع و سجود داشتند، وقتي حضرت ركوع ميكردند به مقدار ركوع حضرت بايد ركوع خود را طول بدهند و سجودشان را به مقدار سجود حضرت طول بدهند، از نظر وقت و از نظر حركت، همه يكي بود اما قيام پيغمبر اكرم و ركوع و سجود حضرت كجا و قيام و ركوع و سجود امت كجا! علتش چه بود؟ علتش اخلاص و توجه حضرت در عبادت بود، علتش معرفت، ايمان، محبت و تقواي حضرت بود.
ببينيد محبت به نماز، نماز را در نظر رسول خدا9 به كجا رسانده بود كه ميفرمايد: و قُرّةُ عيني الصلوة([97]) و يا ميفرمايد: قرّة عيني في الصلوة([98]) چشم روشني من اصلاً در نماز است، و يا خود نماز است. يعني اصلاً چشم من به نماز روشن است.
بديهي است كه وقتي انسان چيزي را دوست داشته باشد به آن كه ميرسد چشمش روشن ميشود. مثل آنكه وقتي خداوند حضرت عيسي را به حضرت مريم داد به او
«* نماز جلد 5 صفحه 138 *»
ميفرمايد: و قَرّي عينا([99]) اي مريم چشمت روشن باد! چون وقتي فرزندش را ميبيند چشمش روشن است، روشني چشم به فرزند است.
خداوند در قرآن ميفرمايد: و ذُرّيّاتِنا قُرِّةَ اعينٍ([100]) يعني خدايا بچههاي ما را چشمروشني ما قرار بده، معلوم است كه طبيعتاً چشم روشن است.
همينطور پيغمبر اكرم9 ميفرمايد: و قرة عيني في الصلوة يا قرة عيني الصلوة نماز چشمروشني من است، معلوم است نماز جزء رسولاللّه است، نور رسولاللّه است، شعاع رسول اللّه است و چشم روشني حضرت به نماز است.
خلاصه عبادات بايد اينطور باشد و درجه كمال، معنويت و نورانيتِ عبادت هم به همين اخلاص و حضور قلب در عبادت بستگي دارد كه آن را فراهم ميكند.
اصولاً براي تحصيل اين معني عرض كردهام كه خود عبادتها هر كدام در جاي خود ثناء حق تعالي است. چون خضوع و خشوع بنده همان ثناء خداست، سپاس خداست، ستايش خداست. وقتي كه بنده در مقام خضوع و خشوع برآيد براي هر كس كه خضوع و خشوع ميكند ثناي او را ميگويد. اگر در لسان است، خضوع و خشوع لساني است كه در زبان و بهواسطه زبان، او را به عظمت و جلالت ثناء ميگويد و اگر در عمل است او را در عمل به عظمت و جلالت ثناء ميگويد.
كساني كه ميافتند در عتبه مقدسه آقا علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه و صورت بر زمين ميگذارند و زمين را ميبوسند، خود اين كار از ناحيه زائر خضوع و خشوع است اما اظهار ثناء، يعني اظهار عظمت علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه است. يعني ميخواهد بگويد من عملاً نشان ميدهم و به زبانِ عمل ميگويم كه مولا و آقاي من، سيد و سرور من و حجت خداي بر من داراي عظمت است داراي جلالت
«* نماز جلد 5 صفحه 139 *»
است. آن چنان عظمت و جلالت دارد كه من اينطور صورتم را كه احسن و اعظم اركان وجود من است و اشرف مواضع بدن من است به حرمت مولاي خودم بر زمين ميگذارم، بر خاك ميگذارم. پس خود همين عمل ثناء است يعني ستايش است، حضرت را به عظمت و بزرگي ميستاييم.
عبادت واقعاً كرنش است، پرستش است، خضوع و خشوع است، اظهار فقر و فاقه است، اظهار ذلت و مسكنت است و در مقابل ثناء حق تعالي به غناي محض، الوهيت، معبوديت، صمدانيت، ربوبيت و ساير صفات كماليه حق تعالي است. تمام عبادتها اينچنين است. و نماز در بين همه عبادات مجموعه تمام مسكنتها و ذلتها و خضوع و خشوعها و در نتيجه ثناء جميع صفات كماليه حق تعالي است.
پس نماز ثناء كامل و جامع و تمام براي حق تعالي است، چرا؟ به جهت اينكه با همه اجزاء و حركات و سكنات و افعال و اذكارش يك دوره خضوع و خشوع جامع و كامل از طرف بنده است.
پس هر چه بيشتر تحصيل اخلاص در عبادت داشته باشيم و هر چه بيشتر تحصيل حضور قلب داشته باشيم اين عبادت كاملتر و جامعتر خواهد بود و از همينجا براي ما كشف ميشود كه عبادات اولياء يعني عبادات معصومين كلي سلام اللّه عليهم اجمعين و در مرحله و درجه بعد عبادات انبياء: و بعد عبادات بزرگان دين به حسب مدارج و مراتبي كه دارند كاملترين و شايستهترين عبادتهاست كه از تمام بندگان سر ميزند.
و از اين جهت كه ما روسياهيم و آن اخلاص و آن حضور قلب را نداريم، چه بهجاست كه در نماز يا ساير عبادتها بگوييم خدايا ما كه نميتوانيم اين عبادت را آنطوري كه آن بزرگواران بهجا آوردند اتيان كنيم، به ما فرمودهاند اينطور ركوع كنيد، اينطور سجود كنيد و اينطور خضوع و خشوع داشته باشيد ما هم اطاعت امر نموده و اين اعمال را بهجا ميآوريم.
«* نماز جلد 5 صفحه 140 *»
خدايا ما از زبان آنها ميگوييم و به تقليد آنها، ما مقلديم. خدايا ما اداي آنها را در ميآوريم، اين ادا درآوردن را تو دوست داري كه مثل آنها ركوع كنيم، مثل آنها سجود كنيم و همچنين ساير عبادات، و قبولي آنها به فضل و كرم تو بستگي دارد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 141 *»
مجلس 11
(پنجشنبه 9 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 6 / 12 / 1377)
g ارزش عبادات به حضور قلب و به اخلاص بستگي دارد
g «عبادات» اظهار فقر و مسكنت به درگاه خداوند است
g مراسم بندگي همه نقش عبوديت رسولالله9 است
g معناي حرمتداري از اعتاب مقدسه معصومين:
g ثناء بندگان بر ذات خداوند واقع نميشود
g اقسام ثناءهاي حقتعالي
g چرا اركان اسلام را تسبيحات اربعه ناميدهاند؟
g ارزش روحيه بندگي و اطاعت
g همراهبودن تسبيح با ساير اركان
g بزرگي و بزرگواري خداوند
g مراد از «لااله» در «لااله الا الله»
g «نماز» جامع تمام اقسام ثناءهاي خداوند است
«* نماز جلد 5 صفحه 142 *»
ميفرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
معلوم شد كه عبادت از عبادت كننده تشخص خود را كسب ميكند، عبادتهايي كه دستور داده شده و بهطور كلي عبوديت از نظر نوع يكسان است ولي توجه به قلب و اخلاص در عبادت است كه باعث نورانيت و كمال و خصوصيت و تشخص عبادت ميشود.
در مسأله نماز كه مورد بحث است همه ميدانيم نماز يكسان بهجا آورده ميشود، در باره نماز دستورهايي داده شده. از جمله ميفرمايند: تحريمها التكبير و تحليلها التسليم([101]) اول نماز تكبير است كه ميگوييم: اللّه اكبر و آخر نماز تسليم است كه ميگوييم: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و در بين هم حركاتي است از قيام، ركوع، سجود، و يا اذكاري است كه مثل قرائت حمد و سوره و اذكارِ ركوع و سجود باشد.
پس مسلّم و بديهي است كه همه نمازگزاران نماز را يكسان بهجا ميآورند به همان ترتيبي كه رسول خدا9 فرمودند: صلّوا كما رأيتموني اصلّي؛ نماز بگزاريد همانطور كه ميبينيد من نماز ميگزارم. به حسب ظاهر و صورت نوعيه و حدود صوري ظاهري عبادتها يكسان است.
«* نماز جلد 5 صفحه 143 *»
همينطور روزه براي همه يكسان است و آن امساك از مفطراتي است كه بر روزهدار جايز نيست از اول طلوع صبح تا اول مغرب شرعي.
همينطور حج براي همه يكسان است. همه از ميقات و يا از خود مسجد الحرام براي عمره يا براي حج محرم ميشوند. همه لباس احرام ميپوشند، در حج همه در عرفات و در مشعر وقوف دارند و در مني بيتوته ميكنند.
پس تمام عبادات به حسب صورت نوعيه و حدود ظاهري يكسان است اما ارزش آنها به اخلاص و حضور قلب در عبادت بستگي دارد. بنده به هر مقدار خالصتر باشد و به هر مقدار در عبادت حاضرتر باشد، در هنگام عبادت از عبوديت غائب نباشد، حاضر باشد و در عبادت حضور قلب داشته باشد، اينها ملاك پاكيزگي، نورانيت و كمال عمل اوست كه درجات عبادت كنندگان به همين مسأله بستگي پيدا ميكند و گرنه صورت تغيير نميكند. صورت همان است كه هست، مثل آنكه نماز همين است كه هست.
چه بگوييم رسول خدا9 به افاضه حق تعالي عبادتها را بيان فرمودهاند، و يا به آنطوري كه ديگران گفتهاند بگوييم كه اينها مكاشفاتي براي پيغمبر اكرم بوده است، مخصوصاً نماز كه مورد بحث است كه كشف اتمّي براي حضرت رسول9 در برابر انوار حق تعالي بوده كه به اين حالات، خود حضرت بدون تعليم الهي در برابر تجليات الهي قرار ميگرفتند.
پس عبادتها به حسب ظاهر معلوم است كه براي اظهار خضوع و خشوع به درگاه حق تعالي و اظهار بندگي به درگاه خداي بينياز تشكيل شده و در واقع در عالم شرع طرز و طور سؤال و گدايي به درگاه خدا است كه تعليم فرمودهاند كه بشر در مقام اظهار فقر و فاقه و اظهار مسكنت و ذلت به درگاه خدا و استمداد يعني طلب مدد از خدا به چه كيفيت بايد سلوك كند.
«* نماز جلد 5 صفحه 144 *»
پس عبادتها تعليم گدايي بنده است، تعليم گدايي بنده به درگاه خدا در مقام شرع است كه كاملاً با بندگي در عالم تكوين مطابقت ميكند. و عرض كردم در عالم تكوين همه عبدند و همه ظرف گدايي و دست گدايي به درگاه حق تعالي دراز كردهاند و خداوند هم به فضل و كرم و جود خود نيازمندي و خواستههاي آنها را برآورده ميفرمايد و ظرف گدايي آنها را به فضل و كرمش پر ميكند.
مثل اين گدايي و آن بخشش در عالم تكوين، در عالم تشريع به همين عبوديتها تطبيق ميشود. پس هر عبادتي را ما بايد در واقع به اينطور در نظر بگيريم كه ظرف گدايي خود را درِ خانه حق تعالي برده و فقر و فاقه و لابه اظهار ميكنيم و از خدا ميخواهيم كه به ما امداد بفرمايد.
در تشريع بايد مطابق تكوين سلوك كنيم يعني همانطور كه در عالم تكوين اسم ما عبد است و حقيقت و سرّ ما را عبوديت تشكيل ميدهد، در عالم شرع و تحصيل كمالات شرعيه هم نام ما عبد باشد و سرّ شرعي و حقيقت شرعيّه ما را هم عبوديت تشكيل بدهد.
همه هدف اين است كه انشاءاللّه آن مقصد حق تعالي درباره ما جامه عمل بپوشد كه فرمود: ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون. و چون خلقت جن و انس براي عبادت است و عبادت يكچنين مطلب مهمي است، تمام همت انبياء و اولياء هم صرف همين ميشده كه بشر را در عالم تشريع مثل عالم تكوين به حقيقت عبوديت برسانند و حقيقت شرعيه برايشان فراهم شود.
از اين رو خود عبادتها از هر جهت كامل و تمام است، از جهت حدود صوري و تنظيم شرعي ذرهاي نقصان در آنها نيست. خداوند افاضه فرموده و اينها را تعليم داده است، و يا اين ترتيب مكاشفات حالي رسول اللّه بوده، هر چه بوده به تعليم حق تعالي است. با توجه به اين نكته كه تمام انبياء و اولياء و همه امتهاي گذشته و حال و آينده، همه و همه در واقع اقتدا كننده به رسول اللّه9 هستند و در عبوديت همه به آن بزرگوار اقتدا كردهاند.
«* نماز جلد 5 صفحه 145 *»
هر عبادتي كه براي هر امتي بوده و براي اين امت اين عبادتها كه قرار داده شده همه در واقع نقش عبوديت رسول اللّه9 است. زيرا «عبد» به معناي حقيقي و اوّلي در عالم تكوين و تشريع وجود مبارك رسول اللّه هستند. «عبداللّهِ» مطلق در عالم تكوين و تشريع آن بزرگوار است. از اين جهت خداوند در قرآن آن بزرگوار را «عبداللّه» ناميده است.
پس «عبد» به معناي مطلق وجود مبارك حضرت9 ميباشند و در حديث قدسي كه ميفرمايد: لايَسعُني ارضي و لا سمائي ولكن يسعُني قلب عبدي المؤمن([102]) مقصود از «عبدي المؤمن» وجود مبارك رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله ميباشند و اين مطلب فقط بر آن بزرگوار صادق است كه خدا ميفرمايد زمين و آسمان من وسعت مرا ندارد، گنجايش مرا ندارد اما قلب بنده مؤمن من گنجايش مرا دارد.
البته يك معناي عامي ميشود براي اين عبارت در نظر گرفت ولي آن مقصد اصلي كه از اين حديث شريف اراده شده ذكر و بيان نورانيت مقام رسول اللّه9 است و از اين جهت اين فرمايش مخصوص حضرت ميشود و آن قلبي كه تمام شؤونات ربوبيت را در خود جاي داده قلب آن بزرگوار9 ميباشد. چون معلوم است كه ذات خداوند در مكاني قرار نميگيرد و منزه است از مكان اما اينكه ميفرمايد قلب بنده مؤمن من وسعت مرا دارد به اين معني است كه تمام شؤون ربوبيت در قلب مطهر رسول اللّه9 جاي گرفته و آن حضرتند كه محل جميع تجليات الهيه هستند.
مقصود اين است كه چون تمام عبادتها اظهار خضوع و خشوع به درگاه خداست و اظهار فقر و فاقه به درگاه آن غني مطلق است از اين جهت ثناء خداست؛ تمام عبادتها از جهتي ثناء حق تعالي است.
عرض كردهام ما وقتي در عتبه مقدسه آقا علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه صورت خود را روي زمين ميگذاريم، ميخواهيم عرض كنيم كه صورت كه از نظر ظاهر
«* نماز جلد 5 صفحه 146 *»
اشرف اعضاي ماست و خاك و زمين كه پستترين چيزها در اين عالم است، ما اشرف اعضاء را بر زمين كه پستترين چيزهاست ميگذاريم به اين منظور كه ميخواهيم اظهار خضوع و خشوع به درگاه وجود مبارك آقا علي بن موسي الرضا7 داشته باشيم.
چرا؟ زيرا حضرت را تجلي خدا ميدانيم، نور خدا ميدانيم، ظهور خدا ميدانيم، ظاهر خدا ميدانيم، اسماء خدا ميدانيم، صفات خدا ميدانيم. چون به اين معرفت رسيدهايم پس در واقع نزد خدا خضوع و خشوع كردهايم و براي خدا اظهار خضوع و خشوع داشتهايم.
پس عمل ما و كار ما از اين طرف خضوع و خشوع است و از آن طرف بالنسبه به حضرت، ثناء حضرت است. يعني با همين عملْ حضرت را به عظمت توصيف ميكنيم، با همين عملْ آقا را به بزرگي و بزرگواري و برتري و پاكيزگي توصيف ميكنيم يعني مولاي ما، امام ما، حجت خدا بر ما، نور قدوسيت و سبوحيت خداست پس آيه پاكي و پاكيزگي خداست و نيز نور جلال خداست، پس آيه برتري خداست.
همچنين نور عظمت خداست، يعني آيه بزرگواري خداست. ما اينجا رحمت خدا را به دست ميآوريم، اينجا عفو خدا را به دست ميآوريم، اينجا كرم خدا را به دست ميآوريم. و همينطور نور كبريائيت خداست پس آيه بزرگي ظاهري خداست.
پس در واقع حضرت را به اين صفات كماليه توصيف ميكنيم كه جميع انوار خداي ما اين بزرگوار است و ظاهر در اين بزرگوار است؛ و اين عتبه مقدسه فعلاً جايگاه اين حضرت است، پس حرمت دارد.
اينها در واقع ثناء است، خوب كه دقت ميكنيم مييابيم كه هر عبادتي ثناء خداوند است و خداوند به تجلياتش ثناء ميشود نه به ذاتش. از اين جهت اشتباهي كه ديگران دارند اين است كه ثناء حق تعالي را تقسيم ميكنند به ثناء ذاتي و ثناء وصفي ـ كه اسمائي و صفاتي باشد ـ و ثناء فعلي كه همان ثناء تجلياتي باشد. ميگويند ما گاهي ذات خدا را ثنا ميكنيم.
«* نماز جلد 5 صفحه 147 *»
اما حق مطلب آنست كه ثناگويي بر ذات خدا واقع نميشود. ذات خدا منزه است از اين كه مورد ثنا قرار بگيرد. آري خدا مورد ثنا قرار ميگيرد و بنده خداي خود را ثنا ميگويد اما به واسطه تجليات حق تعالي است و اين تجليات يا به سبوحيت و قدوسيت است و يا به جلال و يا به عظمت و يا به كبريائيت است. اين تقسيمبندي را در باره كليات تجليات الهي كه همان انوار و كمالات خدا باشد قبلاً داشتهام.
پس كساني كه ميگويند ثناء ذات، در اشتباه بزرگي هستند، ميدانيد معناي ثناء چيست؟ ثناء يعني ذكر جميل، اگر كسي صفات خوب كسي را بيان كند و ذكر نمايد، ميگويند او را ثنا گفته است. مثل آيه شريفه الحمد للّه رب العالمين كه ثناء خداست يعني خدا را به صفات خوب و پسنديده ياد ميكنيم. ذكر جميل حق تعالي است. ذكر يعني يادكردن و جميل يعني نيكو. ذكر نيكو و ياد نيكوي حق تعالي، يعني صفات خوب او را بيان ميكنيم چون او داراي صفات خوب است، له الاسماء الحسني([103]) خدا داراي اسمهاي نيكوست.
پس كساني كه ميگويند ثناء ذاتي حرف بيمعنايي زدهاند، ذات خدا را چطور ميشود ثنا گفت؟! ثنا ذكر جميل و نيكو است و بايد اوصاف نيكو را گفت. مثلاً اگر خواستيم زيد را توصيف كنيم ميگوييم زيد شجاع است، زيد سخي است، زيد كريم است. درست است كه او را توصيف كردهايم ولي ذات او را وصف نكردهايم بلكه او را به اين تجليات توصيف كردهايم. چون به شجاعت تجلي كرد ميگوييم شجاع است، چون به سخاوت تجلي كرد ميگوييم سخي است و چون به كرم تجلي كرد ميگوييم كريم است. پس براي تعظيم او صفاتش را ذكر ميكنيم.
بندگانْ خدا را ثنا ميگويند، ذاتش را كه نميتوانند ثنا بگويند و ثنا به ذات مقدسش تعلق نميگيرد. پس ثناء ذاتي كه عدهاي گفتهاند صحتي ندارد زيرا نميشود وجهي براي آن در نظر گرفت.
«* نماز جلد 5 صفحه 148 *»
اما ثناء اسمائي و ثناء تجلياتي، ثناء اسمائي بد نيست، تعبير ثناء تجلياتي هم مانعي ندارد. انسان خدا را به اوصاف عليا و اسماء حسناي او ذكر ميكند.
همچنين ثنا را به دو قسمِ تحميدي و تنزيهي تقسيم ميكنند، ثناء تنزيهي و ثناء تحميدي. ولي با توجه به آن تقسيمبندي كه در باره كليات انوار و كمالات حق تعالي عرض كردهام و فارسيش را در خاطر داريد: بزرگي، بزرگواري، برتري و پاكيزگي، ميگوييم خداي ما به چهار كمال براي ما جلوه كرده و برگشت تمام اسماء و صفات خدا به همين چهار كمال است. هر چه از اوصاف خدا كه در قرآن ميبينيم و خداوند خود را به آنها توصيف كرده، و يا هر چه از اوصاف خدا كه در دعاها و زيارتها و در روايات رسيده، همه و همه به اين چهار كمال كلي برگشت ميكند.
پس خداي ما داراي «بزرگي ظاهري» است، داراي بزرگي باطني و معنوي است كه «بزرگواري» باشد، خداي ما داراي «برتري» بر خلق است و خداي ما داراي «پاكيزگي» از خلق است.
اينها كلياتِ كمالات حق تعالي است. شما فكر كنيد ببينيد ميشود اسمي از اسماء حسني و صفتي از صفات علياي حق تعالي باشد كه تحت يكي از اين چهار كمال داخل نشود. چون يا ثناء خدا به بزرگي است، يا ثناء خدا به بزرگواري است، يا ثناء خدا به برتري است و يا ثناء خدا به پاكي و پاكيزگي از صفات خلق است.
و اگر بخواهيم از اين چهار كمال مناسب زبان عربي تعبير داشته باشيم ميگوييم: «كبريائيت» بزرگي ظاهري خداست و «عظمت» بزرگواري خداست و «جلال» برتري خداست و «بهاء» پاكيزگي خداست كه «سبوحيت» و «قدوسيت» حق تعالي باشد.
مجموعه ثناء الهي در همينها هست. همچنانكه ثناء تكبيري و ثناء تعظيمي هست، ثناء تجليلي و ثناء تنزيهي هم هست. به جهت اينكه اينها همه لازم و ملزوم يكديگرند. يعني بهاء و مقام قدوسيت و سبوحيت حق تعالي همراه و لازمه برتري اوست، برتري او لازمه عظمت
«* نماز جلد 5 صفحه 149 *»
اوست و عظمت او لازمه كبريائيت اوست. اينها جدا جدا نيستند، همه با همند. حتي در همان مقام كبريائيت، سبوحيت و قدوسيت حق تعالي هم همراه است و لازمهاش هست.
و از اين جهت ميگوييم اركان اسلام چهارتاست: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر. اين چهار ركن اسلام گزارش از همين چهار كمال و چهار بزرگي خداوند است، «سبحاناللّه» همان پاكيزگي خداست، «الحمدللّه» برتري خداست، «لاالهالااللّه» بزرگواري خداست و «اللّهاكبر» بزرگي خداست.
كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت حق تعالي در اين چهار كلمه كه اركان اسلام است قرار دارد ولي تمام اين چهار كلمه به چه اسمي ناميده ميشوند؟ تسبيحات اربعه ناميده ميشوند، سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر را تسبيحات اربعه ميگويند.
البته به حسب ظاهر يك اصطلاحي هست كه ميگويند ممكن است شيئي را به نام اعظم اجزاء و اكمل اجزاء آن بنامند. مثلاً انسان وقتي بنده ميشود، برده ميشود اسمش را «رقبه» ميگذارند، او را رقبه ميگويند، چرا؟ چون گردنش در طوق عبوديت در آمده و عبد و برده شده از اين جهت او را رقبه ميگويند.
مثل آنكه امام7 ميخواهد بفرمايد بندهاي را آزاد كن، ميفرمايد: «اَعتِق رقبةً» برو يك گردني را آزاد كن، «گردني را آزاد كن» اين ناميدن شيء به اعظم اجزاء آنست. چون وقتي ريسمان به گردن كسي انداختند و او را كشيدند، آن شخص همه بدنش تسليم گردنش ميشود و گردنش كه در عبوديت و رقّيّت قرار ميگيرد، همه بدن در حكم گردن ميشود.
طوق عبوديت را كه شنيدهايد؛ ميگويند وقتي طوق عبوديت را به گردن بنده و يا برده مياندازند «عبد»، «بنده» و يا «برده» ميشود و ديگر در اختيار خودش نيست، مالك خودش نيست. هر چه كسب كند مال خودش نيست، هر چه دارد مال خودش نيست، العبدُ و ما في يده كان لمولاه عبد و هر چه دارد مال مولايش است.
«* نماز جلد 5 صفحه 150 *»
اگر اين روحيه در انسان پيدا شود و انسان خودش را اينطور عبد خدا بداند، عبد اولياء خدا بداند، خود را عبد زرخريد آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه بداند چقدر خوب است! اگر انسان احساس كند طوق عبوديتِ آقا بقية اللّه به گردنش است ديگر احساس مالكيت براي خود نميكند. به ميل خود و به خواست دل خود حركت نميكند. در اين فكر بايد باشد كه آيا مولاي من راضي است كه من اين كار را بكنم؟ آيا آقاي من اجازه ميدهد من چنين حركتي داشته باشم؟ چنين حرفي را بزنم؟ چنين جايي بروم؟ حتي چنين فكري بكنم؟ چنين خيالي بكنم؟ چنين محبتي بورزم؟ چنين دشمني بورزم؟
پس چقدر ارزنده و بجاست كه ظاهر و باطن خود را در طوق عبوديت و بندگي آقا بقيةاللّه ببينيم و البته به حسب تكوين بنده اين بزرگواران هستيم، بنده طاعت خدا هستيم و بنده طاعت اولياي خدا هستيم. در عبادت و پرستش فقط عبد خداييم، انشاءاللّه خدا را عبادت ميكنيم نه غير او را، اياك نعبد و اياك نستعين.
عبد براي اولياي خدا هستيم به اين معني كه عبد طاعت و عبد زرخريديم. به درگاه اين بزرگواران عرضه ميداريم: عبدُك و ابنُ عبدِك و ابن امتك،([104]) پس هم بندهايم و هم بندهزاده ايشان هستيم. يعني پدر و مادرمان هم بندگان ايشان بودند، ما هم بنده ايشان هستيم.
و اين عجب روحيه شريفي است! اگر انسان تمرين داشته باشد كه خودش را غلام زرخريد مولايش آقا بقيةاللّه صلوات اللّه عليه بداند، در هر قدمي كه ميخواهد بردارد قبل از اينكه اقدامي كند و پا جلو بگذارد، يا در هر كجا كه ميخواهد پا عقب بگذارد و اقدامي نداشته باشد، فكر كند ببيند آيا آقا اجازه ميدهند، آقا امام زمان راضي هستند، آن وقت عمرش را صرف كند، فكرش را صرف كند، مغزش را توجه بدهد و دل ببندد، محبت پيدا كند و يا بغض پيدا كند، يا مالش را خرج كند و يا اقدامي داشته باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 151 *»
در همه كارهايش بايد اين توجه و تدبر را بهكار ببرد، از جانش گرفته و مالش و عمرش همه را در راه آقا صرف نمايد، اين معناي عبوديت است. عرض كردم در عرب به بنده و برده رقبه ميگويند، از اين جهت كه شيء را به اعظم و اتمّ و اكمل اجزايش مينامند.
بنابراين سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر را كه چهار ركن اسلام است چرا همهاش را «تسبيحات اربعه» ميگويند؟ در مباحث فقه خواندهايد كه در ركعتين اخيرتين تسبيحات اربعه خوانده ميشود. همه اين چهار ركن را تسبيحات اربعه ميگويند با اينكه تكبير در آن هست، تحميد در آن هست، تهليل در آن هست، تسبيح هم هست، چرا تسبيحات اربعه ميگويند؟
يك علت ظاهري آن اين است كه اين چهار ركن را به اسم اعظم اجزاء كه تسبيح باشد ناميدهاند. معلوم ميشود كه تسبيح اعظم و اتمّ اين چهار ركن است و معنايش اين است كه اگر با هر يك تسبيح نباشد اينها هيچ كدام صحيح نخواهد بود.
تكبير وقتي تكبير است كه با تسبيح همراه باشد، تهليل وقتي تهليل است كه با تسبيح همراه باشد، مقصود اين نيست كه تسبيح دستمان بگيريم و بچرخانيم، بلكه «با تسبيح همراه باشد» يعني معناي سبحان اللّه را در همه جا در نظر داشته باشيم. به اينطور كه وقتي خدا را تكبير ميگوييم، اللّه اكبر ميگوييم با در نظر گرفتن سبحان اللّه باشد. يعني آن بزرگي كه به ذهن ما ميخورد خداي ما از آن بزرگي بينياز است. خداي ما بزرگ است، به بزرگي ظاهري هم توصيفش ميكنيم. خداي ما كبريائيت دارد و كبريائيت بزرگي ظاهري است ولي بايد با تسبيح همراه باشد. يعني اين كبريائيت منزه است از هر گونه بزرگي كه ما فكر ميكنيم.
همان معنايي است كه حضرت صادق7 به آن راوي فرمودند كه حضور حضرت گفت: اللّه اكبر. فرمودند ميداني معني اللّه اكبر چيست؟ گفت آري. فرمودند بگو ببينم معناي آن چيست؟ گفت خدا بزرگتر از هر چيزي است. فرمودند بنابراين تو با خدا و در
«* نماز جلد 5 صفحه 152 *»
رتبه خدا چيزها فرض كردهاي و حالا خدا را از آنها بزرگتر ميبيني و به كبريائيت توصيف ميكني؛ اينطور است، فكان ثَمَّ شيء فيكون اكبر منه؟ در رتبه حق تعالي تو شيئي در نظر ميگيري.
ببينيد صوفيه مذهبشان چقدر خراب است كه همه اشياء را، همه موجودات را در ذات حق تعالي ميدانند و تراوشات ذات حق تعالي ميدانند.
امام ما راضي نشدند كه براي توصيف بزرگي خدا كسي اينطور بگويد كه خدا بزرگتر از هر چيزي است. چون وقتي ميخواهيم بزرگتر بگوييم، مثلاً اين كتاب را با آن كتاب ميسنجيم ميگوييم اين كتاب بزرگتر است، اين شخص را با آن شخص ميسنجيم ميگوييم اين شخص بزرگتر است، اين خانه را با آن خانه ميسنجيم ميگوييم اين خانه بزرگتر است، بايد كنار هم سنجيده شوند، با هم سنجيده شوند، مشاركت داشته باشند، سنخيت داشته باشند، بعداً اين سنجش پيش بيايد.
امام ما صلوات اللّه عليه حاضر نشدند و راضي نشدند كه اشياء در رديف حق تعالي گذارده شوند و سنجيده شوند و شمرده شوند و بعد بزرگي خدا را از آن اشياء بيشتر و بالاتر و مثلاً عظيمتر ببينيم و بگوييم: اللّه اكبر؛ اينطور راضي نشدند.
عرض كرد پس معناي اللّه اكبر چيست؟ فرمودند: اللّه اكبر من ان يوصف([105]) دقت كنيد اين توضيح امام7، عين همان تسبيح است و همان معناي سبحان اللّه اينجا هم پيدا ميشود. خداي ما بزرگ است، بزرگي ظاهري هم دارد، اما اين بزرگي ظاهري وصف نميشود، نميتوانيم وصفش كنيم، بزرگتر از آن است كه بزرگيش به وصف در آيد. بنابراين هر چه ما از بزرگي درك كنيم، خداي ما از آن بزرگي منزه است. ببينيد چطور «تسبيح» همراه تكبير هم آمد و پرتو تسبيح در تكبير هم قرار گرفت.
«* نماز جلد 5 صفحه 153 *»
و همينطور برتري، بزرگواريهاي معنوي، خداي ما بزرگوار است. ما وقتي زيد را با عمرو ميسنجيم ميبينيم گذشت زيد بيشتر است، كرم زيد بالنسبه به عمرو بيشتر است، شجاعت زيد بيشتر است اينها صفات معنوي است، بزرگواريهاست. در اينجا زيد را توصيف ميكنيم و ميگوييم داراي عظمت است، عرب در اينجا عظيم ميگويد. وقتي اندام را ميسنجد و بزرگي آن را، ميگويد «كبير»، وقتي بزرگواريهاي معنوي را در نظر ميگيرد ميگويد «عظيم». ميگويد زيدٌ رجلٌ عظيمٌ يعني بزرگوار است. اگر بگويد رجلٌ كبيرٌ يعني بزرگي ظاهري دارد. سلطنت دارد، قدرت دارد، تسلط دارد.
از اين جهت ببينيد مرسوم هم شده كه ميگويند رهبر كبيرِ چه و چه و چه، نادرشاه افشار را هم پادشاه كبير ميگفتند و از اين قبيل كاربردها. لفظ «كبير» مربوط ميشود به تسلطها و سلطنتها كه بزرگي ظاهري است و در اين نوع موارد عظيم نميگويند. اما وقتي صفات معنوي و بزرگي معنوي را در نظر ميگيرند «عظيم» ميگويند.
جمله و ركن «لاالهالااللّه» گزارش از عظمت حق تعالي است. «لاالهالااللّه» تعظيم حق تعالي است، گزارش از بزرگواري خداست معناي اين بزرگواري آنست كه خداي ما داراي صفاتي است كه به آن صفات بزرگوار است. مثل اينكه كرم دارد، جود دارد، عفو دارد و از اينگونه صفات. آيا بزرگواري خدا مانند بزرگواري خلق است؟ يعني مثل آنست كه زيد كرم دارد و بالنسبه به عمرو كرمش بيشتر است؟ يا عفوش بيشتر است، گذشتش بيشتر است، و يا آقاييش بيشتر است اينطور است؟ نه، اينچنين نيست. بلكه اينجا هم بايد تسبيح دخالت داشته باشد و پرتو بيندازد.
خداي ما عظيم است، داراي عظمت است؛ يعني داراي بزرگواريهاي باطني و معنوي است. صفاتي دارد از قبيل كريم، عفوّ، غفور، مجيد و…، آيا اين صفات به همين معني است كه با خلق سنجيده شده است؟ آيا به اين معني است كه رحمت خدا را با رحمت خلق سنجيدهايم و گفتهايم او ارحم الراحمين است؟
«* نماز جلد 5 صفحه 154 *»
البته تعبيرات «ارحم الراحمين»، «اكرم الاكرمين»، «احكم الحاكمين» در دعاها و روايات وارد شده ولي معناي آنها اين نيست كه پس رحمت حق تعالي با رحمت خلق قابل سنجش است و آن وقت بگوييم رحمت خدا بيشتر است پس به عظمت توصيف شود. همچنين كرم خدا بيشتر است، اكرم الاكرمين است و از اين جهت به عظمت توصيف شود. در اينجا هم بايد سبحاناللّه همراه باشد.
خداي ما عظيم است اما عظمتش به اين معني است كه لايوصف، به وصف در نميآيد، توصيف نميشود. پس اگر اينگونه تعبيرات «ارحم الراحمين» و امثال آن هست، همه براي افكار متوسطه است، براي افكار ابتدائي است كه هنوز ترقي نكردهاند و نتوانستهاند به لبّ معارف برسند از اين جهت اينطور گفته ميشود.
مثل خود «لاالهالااللّه» است. «لاالهالااللّه» يعني خدايي نيست مگر اللّه كه نفي شرك ميشود. كدام خدا نفي ميشود؟ خدايي كه نيست جز اللّه، چه خدايي نفي ميشود؟ همان بتها نفي ميشوند، همان بتهايي كه ميساختند و ميبردند نصب ميكردند و آنها را عبادت ميكردند.
پس ما با گفتن «لاالهالااللّه» آن بتها را نفي ميكنيم زيرا آنها ارزشي ندارند كه خدا ناميده شوند. بشر به اين غفلت دچار ميشود كه سنگي را ميتراشد و نامش را خدا ميگذارد، و يا به غفلت شديدتري مبتلا ميشود مرشدي را خدا نام ميگذارد و عبادتش ميكند، اطاعتش ميكند و بدون تفاوت مثل ابوحنيفه را اسمش را فقيه و عالم ميگذارد و ميرود از او اخذ دين ميكند.
ابوحنيفه مرجع ديني نيست كه او را مرجع خود قرار داده و در هر حكمي كه او تعيين كند از او اطاعت ميكند، بگويد بر تو واجب و يا حرام و يا مستحب و يا مباح است قبول كند، اين كار پرستش است. فرمودهاند: من اصغي الي ناطق فقد عبده پس اين شخص با اطاعت از ابوحنيفه و تصديق كلام او و عمل به قول او، او را عبادت ميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 155 *»
خداوند در باره همين اتخاذِ امامهاي ضلالت ميفرمايد: لا تتّخذوا الهين اثنين انّما هو اله واحد([106]) دو تا اله نگيريد، اله يك اله است. در اينجا تفسير رسيده يعني دو امام نگيريد.([107]) در واقع امام، آقا اميرالمؤمنين هستند، امام صادق هستند، حضرت مهدي و همچنين ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند، امام اين بزرگواران هستند كه خداوند تعيين كرده است.
اما ميبينيم اينها آمدهاند و ابوحنيفه را امام نام گذاشتهاند و از او دينشان را اخذ ميكنند، از او اطاعت ميكنند و اين آيه شريفه «لا تتّخذوا الهين اثنين» شامل اينها ميشود. چرا و به دستور و اجازه چه كسي از ابوحنيفه اطاعت ميكنيد؟
عرضم اين است كه مطابق كلمه اخلاص يعني لاالهالااللّه معلوم است كه يك اللّه بيشتر نيست. پس اين الهي كه نفي ميشود چيست؟ معلوم است مسلّماً كه همان بتها را نفي ميكند. آن بتهايي را كه ميپرستيدند آنها خدا نيستند. اگر نامشان را هم خدا گذاشتيد اشتباه ميكنيد، بيجهت اسمشان را اله گذاشتهايد. واقعاً و حقيقتاً، ظاهراً و باطناً خدايي جز اللّه نيست.
پس ببينيد كه «لاالهالااللّه» خودش هم در ضمن، اين نكته را دارد كه عظمت و الوهيت حق تعالي را اظهار ميكنيم و اقرار ميكنيم كه مخصوص اوست. پس در واقع بايد همراه با تسبيح باشد به اين معني كه اين بزرگواريهاي حق تعالي طوري است كه قابل وصف نيست، بشر نميتواند آنها را وصف كند.
اما «الحمدللّه» برتري خداست. خدا برتر از همه خلقش است، آيا برتري به آن معني است كه ما ميفهميم و در خلق برتريهايي ميبينيم؟ نه، اين چنين نيست. خدا منزه است از اين كه برتري او مثل برتريهاي خلق باشد.
«* نماز جلد 5 صفحه 156 *»
خلاصه پاكي و پاكيزگي حق تعالي در تمام مراتب هست و در همهجا بايد ملاحظه شود و معلوم شد كه چرا اين چهار ركن از اسلام را تسبيحات اربعه ميگويند و اسم تسبيحات به همه داده ميشود. به الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر هم اسم سبحان اللّه داده شده است. خود سبحان اللّه هم كه تسبيح است، تسبيح به معناي تنزيه است.
مقصود اين بود كه تقسيم كردنِ ثناء حق تعالي به ثناء تسبيحي، تنزيهي و تحميدي كه در السنه مشهور است و ميگويند بندگان خدا را دو طور ثناء ميگويند يك ثناء تنزيهي است كه او را تنزيه ميكنند و يك ثناء تحميدي است كه او ستايش ميكنند، تمام و كامل نيست.
ما ميگوييم ثناء حق تعالي چهار قسم است: ثناء تكبيري، ثناء تعظيمي و يا تهليلي، ثناء تحميدي و ثناء تسبيحي، چهار نوع ثناء است همچنانكه حق تعالي در آيات قرآني و در فرمايشهايي كه از اوليائش به دست ما رسيده است خودش خود را ثنا فرموده به زبان اوليائش خداوند خودش را ثنا و ذكر جميل فرموده است، تمام ثناهاي حق تعالي به همين چهار نوع كه عرض كردم برگشت ميكند.
ثناهاي حق تعالي يا كبريائيت است و يا عظمت و يا جلال و يا بهاء است؛ به زبان فارسي يعني يا بزرگي است و يا بزرگواري و يا برتري و يا پاكي و پاكيزگي خداست. از بندگانش هم همينها را خواسته از اين جهت در ميان اذكار لساني، جامع همه ثناها سبحان اللّه و الحمدللّه و لاالهالااللّه و اللّه اكبر است.
و نماز از اول تا آخرش، همين سبحان اللّه و الحمدللّه و لاالهالااللّه و اللّه اكبر است. پس نماز يك عبادت عملي لساني جامعِ ظاهر و باطن براي اظهار ثناء حق تعالي است. همين نماز چه به حسب حركات ظاهري و چه به حسب الفاظ و چه به حسب ظاهر و چه به حسب باطن ثناء تسبيحي دارد، ثناء تهليلي دارد، ثناء تحميدي دارد و ثناء تكبيري دارد.
«* نماز جلد 5 صفحه 157 *»
وقتي كه خضوع و خشوع و حضور قلب باطني و اخلاص هم باشد، آنگاه باطن ما با ظاهر ما در ثناء حق تعالي به جميع ثناها همراه شده است. در عبادتِ نماز، ما خدا را به تمام ثناها ثناگو هستيم، خود نماز ما، خود حركت ما، ركوع و سجود ما، اينها همه اظهار ثناء حق تعالي است به اتمّ وضعها و به بهترين نظام و شكلها.
عرض كردم حدود ظاهري نماز كاملترين شكلها و كاملترين حدود است كه حق تعالي معين فرموده و يا اوليائش معين فرمودهاند.
پس قدر عبادتها را بدانيد، بيشتر به عبادتها توجه داشته باشيد، بيشتر خودتان را براي عبادتها فارغ كنيد. با ميل و محبت بيشتر به اداي عبادتها اقدام كنيد مخصوصاً نماز را سبك نشمريد كه هر چه عبادات را مهم بدانيد و داراي ارزش و اهميت بدانيد خداوند هم براي شما و عمل شما ارزش و اهميت ميدهد و جزاي خير عنايت ميكند. وفّقنا اللّه و ايّاكم لما يحبّ و يرضي.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 158 *»
مجلس 12
(چهارشنبه 22 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 19 / 12 / 1377)
g امتياز عبادات به تشخص آنهاست
g «الوهيت» جامع همه شؤونات خداوند است
g قيام به عبوديت در عرصه تكوين
g مقصود و منظور از تلاش پيامبران
g علت تشريع شرايع الهيه
g حضور قلبي كه براي بندگان ميسر است
g گزارش اسم جلاله «الله» از ظهور جامع خداوند
g تحصيل علم به نيت بندگي
g حضور قلب در پرتو اعتقاد استوار به شريعت مقدسه
g دينداري وسيله عصمت بنده است
g شيخ بزرگوار و عصمت تبعي
«* نماز جلد 5 صفحه 159 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.
معلوم شد كه كمال عبادتها به حضور قلب و اخلاص است و الا عبادات به حسب ظاهر از نظر حدود نوعيه و صورت نوعيه همه مثل هم است، از نظر نوع امتياز نيست تمام امتيازات به جهت تشخص عبادت مربوط ميشود و آن وقتي است كه از ناحيه عبادت كننده تشخص پيدا ميكند.
فرض كنيد «نماز» كه يكي از عبادات است حدودش معين است «اولها التكبير و آخرها التسليم» اول نماز گفتن اللّه اكبر است و آخر نماز گفتنِ السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته است.
از نظر حدود ظاهري و حدود صوري نماز يكسان است و مشخص، اما وقتي نمازگزار نماز ميگزارد مقدار اخلاص و مقدار حضور قلبش باعث تشخص نماز ميشود و از اين جهت نمازها فرق ميكند. نماز اولياء و نماز رعيت، نماز محمّد و آل محمّد: و نماز انبياء و نماز اوصياء و نماز بزرگان و نماز رعيت مثل ما، تفاوت از نظر تشخص ميشود و الا همان ركوع و همان سجود را همه بهجا ميآورند.
«* نماز جلد 5 صفحه 160 *»
و از اينجاست كه عرض كردم عبادتهايي كه در هر زمان از طرف حق تعالي مقرر ميشده و به هر نبيي از انبياء در شرايع نازل ميشده متضمن تمام جهات و خصوصيات عبوديت بوده است. عبادتها و همين صورتهاي ظاهري آنها تمام جهات عبادت و خضوع و خشوع در نزد حق تعالي را متضمن بوده است. چون معلوم شد كه «عبادت» اظهار خضوع و خشوع در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است و ظهور حق تعالي به الوهيت يعني حق تعالي به جميع خصوصيات و شؤونات ربوبيت براي بندگانش ظاهر شده است.
«الوهيت» اصل همه شؤون خدايي است، همه شؤون خدايي در الوهيت است وقتي الوهيت گفتيم همه شؤون الهي را گفتهايم مثل لفظ «اللّه». شما وقتي «اللّه» گفتيد تمام اسمها و صفتهاي خدا را گفتهايد ولي به همين اجمال و به همين كليت و جامعيت. چون معلوم شد كه اسم «اللّه» اصل براي همه اسمهاي خداست، همه اسمهاي خدا شؤونات اسم اللّه است. اللّه كه گفتيد رحمن گفتهايد رحيم گفتهايد و ساير صفات را گفتهايد. آن صفاتي كه بعضي گزارش از اللّه است و بعضي گزارش از رحمن و بعضي گزارش از رحيم است. اسم «اللّه» جامع جميع صفات است.
و از اين جهت است كه به اصطلاح علمي «اللّه» مبتدا واقع ميشود و همه اسمهاي حق تعالي خبر براي آن واقع ميشود، ميگوييم اللّهُ رحمنٌ، اللّه رحيمٌ، اللّه غفورٌ، اللّه ودودٌ، اللّه منتقمٌ، اللّه جبارٌ، اللّه علي، اللّه كبيرٌ و اللّه عظيمٌ.
ميبينيد كه تمام صفات و اسماء حق تعالي براي «اللّه» خبر واقع ميشود و ميدانيم خبر، شأني از شؤون مبتدا است. شما وقتي ميگوييد زيد قائمٌ، زيد راكعٌ، زيد ساجدٌ، زيد آكلٌ، زيد شاربٌ، زيد ذاهبٌ و امثال اينها همه گزارش از زيد است، شأني از شؤون زيد است و صفات زيد است، مبتدا در خبر ظاهر ميشود و خبرْ ظهور مبتداست، بيان مبتداست، شأن مبتداست.
«* نماز جلد 5 صفحه 161 *»
پس «اللّه» كه گفته ميشود چون تمام صفات را در بر دارد از اين جهت همه صفات و اسماء حق تعالي براي اللّه خبر واقع ميشوند اما «اللّه» براي اسمهاي ديگر خبر واقع نميشود، نميگوييم رحمن اللّه، بعضي زبانها غير از عربي اينطور است اما آن زبانها انحراف دارد.
اصل لغتي كه در اين مسائل انحراف ندارد لغت عربي است و الا لغات ديگر انحرافهايي پيدا كرده و از اين جهت ملاك نيست. مثلاً در زبان تركي اللّه مؤخر ميشود، ميگويند كريم اللّه و رحيم اللّه ولي در واقع همان اللّه كريمٌ و اللّه رحيم است و بر فرضي هم قائمٌ زيدٌ گفتيد جاي زيد و قائم عوض شده و الا حقيقتاً زيد مبتدا و قائم خبر است.
اينها مورد بحث نيست. مقصود اصلي اين است كه بدانيم اين كه ميگوييم خداوند براي بندگانش در عرصه تكوين به ظهور الوهيت ظاهر شده و به الوهيت جلوه فرموده، يعني به جميع كمالات و ظهوراتش ظاهر شده و اداء حق اين ظهور خضوع و خشوع مناسب آن است. چون بنده بايد به مقتضاي ظهور حق تعالي سلوك كند، ببينيد مثلاً سلطان به مقداري كه در سلطنت، در جلالت و در كبريائيت براي رعيت جلوه ميكند، به همان مقدار انتظار دارد كه از او احترام شود.
فرض كنيد سلطان كه به مقام وزارت ظهور پيدا ميكند، وزيري را براي عدهاي ميفرستد. يا موقعيّت ايجاب ميكند و وكيلي را ميفرستد، يا نمايندهاي را ميفرستد. اينها تفاوت ميكند، اينها ظهورات سلطان است. انتظار ميرود كه رعيت در مقابل هر يك از شؤونات سلطان خضوع و خشوع مناسبي اظهار كنند، در برابر وزير طوري و در برابر نماينده طوري، در برابر استاندار طوري.
اينها شؤوناتي است كه اقتضاء ميكند خضوع و خشوع و تسليم بودن رعيت را در برابر سلطان، به مقدار ظاهر شدن آن سلطنت و عظمت و جلالت و كبريائيت.
«* نماز جلد 5 صفحه 162 *»
خداي متعال در عرصه تكوين ظاهر شده براي بندگانش به ظهور به الوهيت كه جميع صفات حق تعالي را در بر دارد، همه صفات جلال و جمال، تمام صفات كبريائيت، صفات عظمت، صفات جلال، صفات بهاء، قدوسيت و سبوحيت را اين ظهور در بر دارد. يعني وقتي ميگوييم خدا به الوهيت ظاهر شده، يعني ظاهر شده به كبريائيت يا بزرگي ظاهري، ظاهر شده به عظمت يعني بزرگي معنوي و يا بزرگواري، ظاهر شده به جلال يعني به برتري از خلق و ظاهر شده به بهاء و قدوسيت يعني پاكيزگي از صفات خلقي. مجموعه ظهورات حق تعالي در اين ظهور هست.
بندگان بايد در برابر اين ظهور، به كمال عبوديت و خضوع قائم باشند و همه اقسام و شؤونات خضوع و خشوع را اظهار بدارند تا بندگي كرده باشند و به مقتضاي اين ظهورْ سلوك كرده باشند.
در تكوين اين خضوع و خشوع واقع شده است. تمام بندگان، تمام موجودات، تمام كائنات در عرصه تكوين بنده هستند يعني به مقتضاي اين ظهور ظاهر شدهاند و از اين جهت در عالم تكوين، حقيقت موجودات را واقعاً عبوديت تشكيل ميدهد. يعني شما از اين ظاهر چشم بپوشيد الآن كه ما در مقام شريعت هستيم و اسم ما بندگان خداست و بعضي ايمان آوردهاند و بعضي ايمان نياوردهاند و دين و ديانتها را انكار دارند، و يا اهل فسق و فجورند و يا اهل عبوديت و بندگي هستند، اگر از اين عرصه چشم بپوشيم و به عرصه تكوين چشم باز كنيم، خواهيم يافت كه در عرصه تكوين همه بنده هستند و همه به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت قائم شدهاند.
اين مطالب را تكرار ميكنم كه اگر فراموش كردهايد يادتان بيايد. كاري كه انبياء دارند و دعوتي كه دارند اين است كه ميخواهند ما را در عالم شرع با عالم تكوين منطبق سازند يعني همچنانكه در تكوين عبد خالص هستيم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل ميدهد در عالم شرع هم عبد خالص گرديم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل دهد.
«* نماز جلد 5 صفحه 163 *»
اگر بخواهند انسان را از نظر تكوين به حسب تعريف منطقي تعريف كنند، چه ميگويند؟ ميگويند «حيوانٌ ناطق». به اصطلاح جنس و فصل ميآورند، حدّ تام ذكر ميكنند. حدّ تام در تعريف يعني تمام ذاتيات شيء را بگويند. الانسان ما هو؟ يعني انسان به حقيقت هويت و ذاتيش چيست؟ ميگويند «حيوانٌ ناطق» حيوان ناطق است. حيوانيتي دارد كه به صفت نطق ممتاز شده و مراد از «نطق» يا گويايي ظاهر باشد و يا درك كليات كه مقصود داشتن قوّه عاقله است.
ميگويند اين تعريف يك تعريف كاملِ جامع و مانع است. يعني در اين تعريف هيچيك از خصوصيات انسان فروگذاشت نشده است. آنچه ذات انسان بوده در اين تعريف آمده از اين جهت تعبير ميآورند كه حد، حدّ تام است يعني تعريف تمام و كامل است.
اگر بخواهند مجموعه ذاتيات ما را از نظر تكوين تعريف كنند، مثلاً بپرسند حقيقت تك تك موجودات و از جمله من و شما از نظر تكوين چيست، از نظر تكوين كلمه «عبد» بيان كننده حقيقت و ذاتيات هر موجودي است. پس اگر بپرسند حقيقت هر موجودي در عرصه تكوين چيست.
جواب آنست كه گفته شود «عبد» است. يعني خاضع به تمام معني، خاشع به تمام معني است. كسي كه به تمام معني متوجه فقر و فاقه خود شده و حقيقت فقر و فاقه خود را به ذاتش و درك ذاتي خود فهميده است. به ذاتش و درك ذاتي خود درك كرده كه فقير است، محتاج است و همه وجودش را ظرف گدايي و استمداد به درگاه حق تعالي قرار داده است.
ببينيد فقير و سائل وقتي ميخواهد فقر و گدايي خود را اظهار كند، دستش را دراز ميكند. پس تمام حقيقت بنده در عرصه تكوين عبارت است از دست گدايي و ظرف گدايي. كه خدايا من به ذات و حقيقتم غناي مطلق تو را درك كردهام و همچنين فقر و فاقه مطلق خودم را دريافتهام و همه وجودم را به درگاه بينياز تو ظرف گدايي قرار دادهام و
«* نماز جلد 5 صفحه 164 *»
از تو مسألت دارم. و در اين اظهار ذلت و مسكنت است كه بنده به همه وجود فقر و فاقه و نيازمندي خود را به حق تعالي ابراز ميدهد و همچنين عظمت و بزرگي خدا اظهار ميشود.
پس در مقام تكوين همه و همه به حقيقت عبوديت قائم شدهاند و از اين جهت سرّ و حقيقت آنها را عبوديت تشكيل ميدهد و مناسبترين لفظ براي هر موجودي در عرصه تكوين اسم «عبد» است، مناسبترين اسم كه گزارش از همه جهات موجود دارد و به تمام معني خصوصيات او را بيان ميكند كلمه «عبد» است.
از اين جهت در احاديث قدسيه فراوان رسيده كه خداوند وقتي به بندگان خطاب ميكند، همه را به «يا عبادي»([108]) خطاب ميكند. يعني اي بندگان من! چون همه و همه در عرصه تكوين عبدند.
آنوقت كار انبياء، همت و دعوت انبياء همه براي همين است كه ما را در عرصه شرع با عرصه تكوين منطبق كنند و مطابقت دهند، يكي بشويم. در عرصه تشريع هم وقتي ملائكه بخواهند اسم ما را نزد خدا و اولياي خدا ببرند و از ما تعبير داشته باشند چه بگويند؟ «عبد» بگويند.
همه مقصد همين است، تمام تلاشها و زحمتها، همه سر و صداها و درگيريها براي همين است كه در عرصه شرع هم اسم ما عبد شود، تعبير «عبد» گزارش از ما باشد، در نزد خدا عبد باشيم، در نزد اولياي خدا عبد باشيم؛ يعني به مقتضاي عبوديت رفتار كرده باشيم. در عرصه شرع ظهور حق تعالي به الوهيت را احترام كرده باشيم و در مقام بندگي برآمده باشيم.
و چون خداي متعال ميدانست بندگانش در عرصه شرع خودشان راه نميبَرَند كه چگونه به مقام عبوديت قائم شوند و چگونه از ظهور حق تعالي به الوهيت احترام كنند، عبادتها را مقرر كرد.
«* نماز جلد 5 صفحه 165 *»
همه عبادتها و بندگيهايي كه مقرر شده در واقع قائم شدن به خصوصيات و حدود عبوديت و بندگي است، و زندگي ما را در ظاهر و باطن تشكيل نميدهد مگر عبادت، بايد اينطور باشد و همينطور است.
تكاليف شرعي براي ما عبارت است از واجبات كه بايد آنها را بهجا آوريم، محرمات است كه بايد آنها را ترك كنيم، مكروهات است كه بايد سعي كنيم و زحمت بكشيم در ترك آنها، مستحبات است كه بايد در تحصيل آنها و عمل به آنها زحمت بكشيم و مباحات است كه بايد آنها را هم به عنوان عبوديت و بندگي مرتكب شويم؛ نه يلگي و هرزگي. خود عمل به مباحات بايد به عنوان عبوديت و بندگي باشد نه اينكه يله هستيم و ما را رها كرده باشند و در مباح برايمان تكليف قرار نداده باشند، اينطور نيست.
بزرگان ما+ در برابر اصوليين و حتي چه بسا در برابر اخباريين، مباحات را هم تكليف ميدانند. يله نيستيم، رهايمان نكردهاند، در عين حالي كه رها هستيم از تكليف الزامي يا تكليف نيمه الزامي.
ميدانيد تكليف الزامي چيست؟ تكليف الزامي يا واجب است يا حرام. يا عمل به آن الزام است و يا ترك آن الزام است. اين را تكليف الزامي ميگويند. تكليف نيمه الزامي تعبير من است كه مستحبات و مكروهات باشد. نيمه الزامي است، بهجا آوردن آن صد در صد الزام نيست كه واجب شود و ترك آن صد در صد الزامي نيست كه حرام شود.
مستحبْ نيمه الزام است، بهتر است و محبوب خداست كه آن را بهجا آورند. باعث تقرب ميشود، درجه براي بنده فراهم ميشود، مقام و منزلت پيدا ميكند. و ترك مكروه نيمه الزامي است، بهتر است مرتكب نشوند زيرا ناپسند حق تعالي است و ترك آن باعث تقرب به خدا ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 166 *»
مباح نه الزامي و نه نيمه الزامي است اما يلگي هم نيست، تكليف است، رخصت است. مثل آنكه در فصل زمستان با آب سرد وضو بگيريد و يا با آب گرم وضو بگيريد، هر دو براي شما مباح است، الزام نشده كه حتماً با آب گرم يا با آب سرد وضو بگيريد.
و يا مثلاً خواستيد بخوابيد به اين شانه يا به آن شانه بخوابيد، البته بعضي حالات استحباب دارد ولي حالا به اينطور ميگوييم و يا مثل آنكه در اين ساعت بخواهي بخوابي يا ساعت ديگر، اين غذا را ميخواهي بخوري يا غذاي ديگر را.
مباحات مثل همين كارهاست كه در باره آنها به خصوص تكليف نرسيده است. ما بايد خود همين اباحه را تكليف بدانيم، يعني خود همين اباحه را عبوديت بدانيم و از اين جهت است كه بايد در ظاهر و باطن، در همه حال در عبوديت بهسر ببريم.
مقصود اين است كه خداوند چون ميدانست كه بندگان خودشان نميتوانند خود را با مرتبه تكوين منطبق سازند و در مقام عبوديت حق تعالي برآيند، تكاليف و عبادتهايي را مقرر كرد، نظامي را قرار داد كه نامش نظام شرعي است.
اين عبادتهاي مقرره كه يا تعليم مستقيم حق تعالي به انبياء است و يا به قول عرفا كشف تامي است كه براي رسول خدا9 مثلاً واقع شده و حضرت تعليم فرمودند، يا براي انبياء رخ ميداده و ايشان تعليم ميدادند (چه افاضه حق تعالي و چه مكاشفه رسول اللّه يا ساير انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين باشد تفاوت نميكند) اينها يك عده قوانين و نظامي است كه متضمن اين مطلب است كه ما را در عرصه شرع لايق و مستحق كلمه عبد ميسازد و ما هم در شرع با تكوين منطبق ميشويم و مانند عرصه تكوين خالص در عبوديت ميشويم يعني در عرصه تشريع هم ما به تمام وجود به درگاه حق تعالي فقر و فاقه اظهار كردهايم و با درك كامل، همه وجودمان را ظرف گدايي قرار داده و به درگاه حق تعالي دراز كردهايم. همه براي همين است، مقصود اصلي اين است، و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون مقصود عبوديت است، براي عبادت و بندگي خلقت شدهايم.
«* نماز جلد 5 صفحه 167 *»
و آنچه اين عبادتها را تشخص ميبخشد و موقعيت ميدهد اخلاص و حضور قلب است، هر مقدار كه بنده در عبادت بيشتر اخلاص و حضور قلب تحصيل كند عبادت براي او مؤثرتر است. او را نورانيتر ميسازد و به مقصد اصلي از خلقت نزديكتر ميكند كه عبد بودن و عبوديت داشتن است.
و چون بحث در بيان حضور قلب است عرض ميكنم اين نكته خيلي به حضور قلب كمك ميكند كه دقت كنيد و تمام مقدماتي كه در اين چند هفته اخير، بعد از ماه مبارك رمضان بيان كردم همه براي همين نكته بود كه بدانيم در هر عبادتي ـ و مخصوصاً نماز ـ بهترين راه تحصيلِ حضور قلب و بهترين حضور قلبي كه براي ما ميسّر است و از ما بر ميآيد اين است كه از اول عبادت تا آخر، خودمان را در اين حال قرار بدهيم كه خدايا من كه به طريق عبوديت تو راه نميبردم كه چطور تو را بندگي كنم، عقلم راه نميبرد و درك نداشتم كه چطور تو را ستايش و پرستش كنم و در مقابلِ ظهور تو به كبريائيت، خضوع و خشوع كنم.
خدايا نميدانستم، راه نميبردم كه چطور عبادت كنم و چگونه در برابر ظهور تو به عظمت تو را پرستش و كرنش داشته باشم و همينطور در برابر ظهور تو به جلال تو و به بهاء و سبوحيت و قدوسيت تو؛ و ميدانم كه براي من جلوه كردهاي، چشم باطن من كور است و اين جلوه تو را نميبيند اما وجودم ديده، درك كرده، در عالم تكوين درك كردهام اما حالا چشم باطنم كور است، اين ظهور و جلوه تو را نميبيند اما ميدانم جلوه كردهاي چون ميگويم يا اللّه، تو را ميخوانم به يا اللّه، تو را ميخوانم به يا رحمن، تو را ميخوانم به يا رحيم، تو را ميخوانم به ساير صفاتت.
ماه رمضان كه ميشود در شبهاي قدر مينشينم دعاي جوشن ميخوانم و تو را به جميع اسماء و صفاتت ياد ميكنم و ميخوانم و همه اينها معنايش اين است كه خدايا تو به جميع اين صفات و به جميع اين ظهورات جلوه كردهاي و ظاهر
«* نماز جلد 5 صفحه 168 *»
شدهاي و مجموعه اين ظهوراتِ تو، ظهور به الوهيت توست كه ميگويم «يا اللّه»؛ و بيشتر كلمهاي كه ميگوييم «اللّه» است مثل آيات شريفه بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه رب العالمين، همچنين بسم اللّه الرحمن الرحيم قل هو اللّه احد، اللّه الصمد ببينيد «اللّه» چقدر گفته ميشود.
اين نكته را عرض كنم كه در زبان عربي و تركي كلمه «اللّه» زياد بهكار برده ميشود، ما هم در زبان فارسي «خدا» ميگوييم اما «خدا» گوياي «اللّه» نيست، گزارش از «اللّه» نيست، از اين جهت بعضي از اخباريها كه مقيدند لفظ را تحت اللفظي ترجمه كنند، يعني معناي فارسي خودش را بگويند، در باره اللّه ميمانند چه بگويند، از اين جهت خود «اللّه» را در ترجمهها ميآورند. اگر آيه ترجمه ميكنند، اگر حديث ترجمه ميكنند «اللّه» را ميآورند. در زبان فارسي لفظي نيست كه در برابر اللّه قرار بگيرد و تمام معناي اللّه را در بر داشته باشد و مطابقت تمام داشته باشد و از هر جهت تحت اللفظي معني شود.
اما در زبان عربي كلمه «اللّه» را زياد بهكار ميبرند، بيشتر تعارفات و اصلاً حرفزدنشان به كلمه اللّه متّكي است. در زبان تركي هم اين خصوصيت هست آنها هم كلمه اللّه را زياد بهكار ميبرند. اسم ديگري را براي حق تعالي به زبان خودشان يا به زبان فارسي كمتر بهكار ميبرند، نوعاً كلمه اللّه را در تعارفاتشان دارند و خيلي خوب است.
اما در زبان فارسي متأسفانه چون قدري رنگ مجوسيت به خود گرفته، از اين جهت لفظ «اللّه» يا «خدا» كمتر گفته ميشود. بيشتر تعارفات طوري است كه كمتر نام خدا برده ميشود. مثلاً ميگويند صبح شما بهخير، عاقبت شما بهخير، گرچه خود همينها عربي است اما تعارفات است.
از اين بحث بگذريم. كلمه «اللّه» گزارش از ظهور جامع حق تعالي است از اين جهت ميبينيم زياد هم بهكار برده ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 169 *»
به درگاه حق تعالي عرضه ميداريم خدايا من كه به كيفيت عبوديت و بندگي تو راه نميبردم بهطوري كه شايسته تو باشد در برابر ظهور تو به الوهيت و در برابر ظهور تو به ساير ظهورات تو مثل كبريائيت تو، و همينطور نميدانستم چطور در برابر ظهور تو به عظمت، به جلال و به بهاء و قدوسيت تو بايد خضوع و خشوع و كرنش و پرستش و ستايش داشته باشم. اينها را راه نميبردم، خدايا تو به من تعليم دادي به بركت وجود مبارك رسولت حضرت محمّد9 و اهل بيت آن حضرت: كه من اينطور تو را عبادت كنم، اينگونه تو را پرستش كنم.
دقت كنيد! از ابتداي عبادتي كه شروع ميكنيد مخصوصاً نماز چون يك مجموعه پي در پي است و الا وضوء هم همينطور است، غسل هم همينطور است، قرآن خواندن هم همينطور است، تحصيل علم هم همينطور است. از ابتداي نماز بايد نيت شما اين باشد كه نماز عبادت است بلكه اعظم اركان دين در بُعد شريعت است.
همچنين شما براي تحصيل علم به مدرسه ميآييد از ابتدا كه به قصد تحصيل علم از منزل حركت ميكنيد بايد نيتتان همين باشد كه طلب علم عبادت است، بندگي است بلكه اعظم عبادتهاست زيرا معرفت خدا از تحصيل علم فراهم ميشود، آشنايي با شرايع دين از تحصيل علم فراهم ميشود.
براي طالب علم و براي تحصيل علم خيلي اجر ذكر شده، اجرهاي عجيب و غريب بيان شده كه خود همان اجرها و ثوابها كه ذكر شده نشان اين است كه تحصيل علم اعظم عبادتهاست.
شما اكنون مشغول تحصيل مقدماتِ علمِ تقوي و يقين هستيد، خود اين هم براي شما اجر است و تا اين مقدمات را تحصيل نكنيد نميتوانيد به علمي برسيد كه به تحصيل آن دعوت شدهايد و اولياي خدا: فرمودهاند: اُطلبوا العلم([109]) و يا فرمودهاند: طلبُ العلم
«* نماز جلد 5 صفحه 170 *»
فريضةٌ علي كلّ مسلم و مسلمة([110]) فراگيري اين مقدمات براي تحصيل آن علم كمك ميكند، به قول اصوليين مقدمه واجب هم واجب است؛ از اين مطلب بگذريم.
پس اگر تمام عبادتها را از ابتدائي كه ميخواهيد شروع كنيد به همين نيت باشد، بهترين حضور قلبي كه براي ما ميسر است فراهم ميشود. در هر عبادتي از اول در اين نيت باشيم كه خدايا من به عبوديت و بندگي تو راه نميبردم، تو به من تعليم دادي به افاضهاي كه بر رسولت فرمودي و رسولت بر ما منّت گذارد، عنايت فرمود، دست ما را گرفت، ما را هدايت كرد، اهل بيت رسولت صلي اللّه عليهم اجمعين ما را به اينطور عبوديت تو هدايت كردند.
پس ما تمام كلمات و اذكار و تمام حركات و سكناتي را كه به عنوان عبوديت بهجا ميآوريم و مخصوصاً نماز را از اول تا آخرش به همين مقدار توجه داشته باشيم كه خدايا اينها همه برنامههاي عبوديت است، عبوديت حقيقتاً همين است.
ببينيد اينقدر محكم باشيد، حقيقتاً و واقعاً عبوديت اين است و غير از اين نيست آن هم چه عبوديتي، عبوديتي كه جامع جميع خضوعها و خشوعها و اظهار فقر و فاقهها و اظهار ذلت و مسكنتها به درگاه خداست، مناسب ظهور خدا به الوهيت است.
وقتي بنده اين توجه را داشته باشد چقدر دلش محكم ميشود، چقدر خيالش راحت ميشود، چقدر به نمازش علاقهمند ميشود، چقدر به قرآن خواندش، به تحصيل علمش، به زيارت امامش، به روزهاش، به حجّش و به ساير عبادتهايش علاقهمند ميشود! در تمام اين عبادتها توجه به اين نكته خيلي به بنده كمك ميكند كه خدايا الآن كه من اين عبوديت را شروع كردم بدون هيچ ترديدي در مراتب عبوديت سلوك ميكنم. ركوع ميكنم، سجده ميكنم، تشهد ميخوانم، اينها همه را تو تعليم دادي. تو فرمودي اينطور مرا عبادت كنيد اينطور مرا پرستش كنيد، وقتي به اين حدود قائم شديد عبد من هستيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 171 *»
بهطوري هم الزام فرموده به لطف و كرم و فضل و جودش كه نمازهاي پنجگانه يوميه را واجب كرده، روزه ماه مبارك رمضان را واجب كرده، ساير واجبات را واجب كرده. همچنين محرمات را حرام كرده، مستحبات را مستحب كرده، مكروهات را مكروه كرده، مباحات را مباح كرده، اينها همه را وقتي با يقينِ محض عمل ميكنيم، دين خدا ميدانيم. مطمئنيم عبادت اين است و غير از اين نيست و بهتر از اين و شايستهتر از اين عبادت از نظر حدود ظاهري و نوعي و صوري ديگر نبوده و الا خدا مقرر ميكرد.
وقتي اينطور با يقين وارد عبادت شويم و هيچ متزلزل نباشيم، به اصل «حضور قلبي» كه ما ميتوانيم در عبادتمان فراهم كنيم نائل شدهايم. مثلاً وقتي اللّه اكبر ميگوييم ترديدي نداريم كه خدا را به كبريائيت ستودهايم و خضوع و خشوعي كه در برابر اين ظهور به كبريائيت اقتضاء ميكند همين حالت قيام و رفع يَدَين است.
مراتب عاليتر، مقامات بالاتر و دقت در اسرار تكبير، اينها هر چه بيشتر و بهتر فراهم شود كمالي بيشتر براي نماز فراهم ميشود. ولي ما الآن اين مقدار نورانيت تحصيل كردهايم و با خيال آسوده خود را در بهترين صورت از صورتهاي عبوديت قرار دادهايم.
حضور قلبي كه ميتواند الآن در ما فراهم شود براي ما ميسر است. براي ما مشكل نيست. خودمان را نااميد نكنيم، از عبادتها نااميد نباشيم. مأيوس نباشيم كه خدايا من كه نميتوانم حضور قلبي تحصيل كنم، من كه نميتوانم اخلاصي تحصيل كنم، اين نماز من به چه درد ميخورد، اين نماز من چيست.!
آري خوب است كه انسان عبادتش را از ناحيه خودش هميشه ناقص و ناتمام بداند و از اين جهت دلش لرزان باشد ولي از جهت اينكه اين عبادت عبادتي است مقرر، عبادتي است كه خدا قرار داده است. به تعبير ديگر آنچنان از زبان خدا و تعليم خدا و از زبان اولياي خدا اللّه اكبر بگوييم كه ما نگفتهايم، آنها گفتهاند. دقت ميكنيد؟ يقين به اين حد بايد برسد، يقين اين است، به حدي كه خدا گفته بگو اللّه اكبر، من هم دارم حرف او
«* نماز جلد 5 صفحه 172 *»
را ميزنم. حرف خودش را از من نميخواهد قبول كند؟! حرفي كه خودش به من تعليم داده كه بگو، ميگويم. به طوري هم حرف او را ميزنم كه الآن بايد محو شوم يعني در واقع او دارد ميگويد، من چه كارهام، من كه عبوديت را بلد نبودم. من كه اصلاً كلمه اللّه اكبر را راه نميبردم حال كه او يادم داده، و او مرا به اين موقعيت رسانيده پس از زبان خدا ميگويم، از زبان ولي خدا ميگويم، از زبان رسول اللّه ميگويم. رسول اللّه فرموده بگو اللّه اكبر، فرموده: صلّوا كما رأيتموني اصلّي او اولِ نماز گفت: اللّه اكبر، آخرش هم گفت: السلام عليكم و رحمة اللّه بركاته پس خدايا من حرفهاي آنها را ميزنم، من سخنان آنها را ميگويم، من عبوديت آنها را بهجا ميآورم.
دو هفته قبل گفتم در واقع ما خودمان را طوري قرار بدهيم مثل اينكه داريم ادا در ميآوريم. ادا در آوردن دو طور است: يك وقت هست انسان ادا در ميآورد و ميخواهد مسخرگي كند، استهزاء كند، اين بد است. ادا در آوردن به منظور مسخرگي بد است. اما يك وقت هست كه محبت، بنده را به ادا در آوردن واميدارد.
آقاي. . . ميگفتند كه فرزند كوچكشان روي صندلي مينشيند و اداي مرا در ميآورد. حرف ميزند، سخنراني ميكند و منبر ميرود. و چون اخيراً من گلويم ناراحت شده و آب ميخورم، او هم ميگويد آب آب. برايش آب ميآورند و ميخورد. اين ادا در آوردن، ادا در آوردن از روي محبت است، معلوم است محبت دارد، دوست دارد.
ما هم چون در واقع محمّد و آل محمّد: و اولياي ايشان را دوست داريم، اداي ايشان را در بياوريم. فقط ادا در آوردن كلمهاش ركيك است، مناسب نيست. تعبير درستتر آنست كه بگوييم تقليد ميكنيم كه فارسي آن ادا در آوردن است، فرق نميكند ولي كلمه تقليد چون عربي است محترم ميشود.
آقاي مرحوم ميفرمايند عربي عظمي دارد، تعبير به عربي آوردن يك عظمتي پيدا ميكند. ترجمه فارسي تقليد چيست؟ ادا در آوردن است با اين تفاوت كه يك وقت
«* نماز جلد 5 صفحه 173 *»
هست كه از بابت استهزاء تقليد ميكنند، آن بد است و يك وقت هست كه از بابت محبت تقليد ميكنند، شخص خودش را مشابه محبوبش ميكند، ميخواهد ظاهرش و باطنش مانند او باشد.
پس در واقع مقصود از عبادتها متابعت است. اگر اين كار را كرديم از اول نمازمان تا آخر نمازمان خودمان را در معرض عنايت حق تعالي ميبينيم. رحمت حقتعالي شامل حالمان ميشود، به عبادتمان توجه داريم، دوست داريم. با محبت، با ارادت و با اخلاص بهجا ميآوريم و همين سرّ عصمت است. اصلاً ما به اين وسيله معصوم ميشويم، به اين وسيله؛ يعني متابعت از محمّد و آل محمّد: ما را معصوم ميكند.
عصمت كلمه قلمبهاي نيست، در تعقيبات نماز صبح چه ميخوانيم. اللّهم اَصلِح لي ديني الذي جعلتَه لي عصمة([111]) خدايا دين مرا كه آن را براي من عصمت قرار دادي اصلاح كن. يعني خدايا وقتي من دين تو را متابعت كردم معصومم، در عصمتم، والمعصوم من عصمه اللّه،([112]) معصوم آن كسي است كه خدا او را نگه ميدارد. خدا او را به چه نگه ميدارد؟ بندگانش را به دينش نگه ميدارد وقتي بندگان دينش را متابعت كردند، به همين متابعتِ دين محفوظند.
پيغمبر ما يا ائمه ما: نه اين است كه عصمتشان يك امر جبري باشد كه دست و پايشان را بسته باشند و نتوانند خلاف كنند. اينطور كه نبوده، واقعاً دين خدا را متابعت ميكردند اِن اَتَّبِعُ الا ما يوحي اليّ([113]) رسول اللّه9 دين خدا را متابعت ميكرده و به متابعت دين خدا معصوم بوده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 174 *»
خدا در باره حضرت يوسف7 ميفرمايد: و لقد همّتْ به و همّ بها لولا اَن رأي برهانَ ربِّه([114]) «برهان رب» همين دينداري است، متابعت دين خداست. يوسف نميخواست به نامحرم نگاه كند، نميخواست در معرض نامحرم باشد اگر چه بسيار زيبا باشد.
چون امروز روز بعد از سالگرد رحلت شيخ مرحوم است ـ خدا درجات آن بزرگوار را عالي كند، خدا ما را به نور تعليماتش منور گرداند و دستمان را در دنيا و آخرت از دامنش كوتاه نكند ـ عرض ميكنم اينجاست كه ميبينيد عظمت اين بزرگوار را كه ميفرمايد: لميَتطرّق علي كلماتي الخطاء([115]) عصمت اين است، يقين اين است.
اين بزرگوار چيز تازهاي نميگويد كه اينقدر وحشت كردهاند كه شيخ احمد احسائي ادعاي عصمت ميكند. يقين دارد كه تابع دين خداست. غير از اين چه بگويد؟ كسي كه در همه امورش از دين خدا پيروي ميكند نگويد من در عصمتم؟ چنين شخصيتي اگر بگويد من در خطا هستم، بر دين خدا اتهام وارد كرده است.
بر خودش واقف است، ميداند كه در جميع معارف، در جميع حقايق، در جميع امور دين قدم جاي قدم محمّد و آل محمّد: گذارده و از آن بزرگواران متابعت كرده است. از اين جهت با خاطر جمع و آسوده ميگويد: در كلمات من خطا راهبر نيست.
زيرا بديهي است كه در دين خدا خطاء نيست، من هم كه دين خدا را ميگويم. وقتي توحيد را از قرآن ميگويم چه خطائي در آن ميباشد؟ وقتي نبوت را از قرآن ميگويم چه خطائي در آن هست؟ وقتي ولايت را از قرآن ميگويم چه خطائي در آن
«* نماز جلد 5 صفحه 175 *»
هست؟ هر چه ميگويم از همين دين ميگويم، از گفتههاي همين معصومين: ميگويم. چون اينها معصومند، در دين خدا خطاء نيست، اشتباه نيست، نسيان نيست، لغزش نيست، من هم كه در تبعيت هستم، ميبينم اين مطلب را و ميگويم و از اين جهت ميفرمايد: و اِنِ افْتريتُه فعَلَيّ اِجرامي و اَنا بريءٌ ممّا تُجرمون([116]) من اگر دروغ ميگويم و بيجهت اين حرف را ميزنم جرمش بر خود من است.
اينها حضور قلب و اخلاص در عمل است. خدا همه ما را به دينداري و پيروي از دينش موفق بفرمايد و دستمان را از دامن اوليائش كوتاه نگرداند.
اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد
«* نماز جلد 5 صفحه 176 *»
مجلس 13
(پنجشنبه 23 ماه ذيالقعدةالحرام 1419 هـ ق ـ 20 / 12 / 1377)
g عبادات در شرايع الهي مقرِّباتند
g حد جامع و كامل براي ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است
g معناي «عبد» در عرصه تكوين
g كمال بنده در عبوديت شرعيه است
g طريق رسيدن به عبوديت شرعيه
g «نماز» يك دوره سير و سلوك الي الله است
g تمام طاعات «مقرِّبات» و تمام معاصي «مبعِّداتند»
g اهميت نماز اول وقت
g نتيجه حرمتداري از دين
g نكوهش همرنگي با جامعه فاسد
g تأكيد در عمل به شريعت
g آزمايش بندگان به «مستحبات» و «مكروهات»
g تذكرات اخلاقي به مناسبت ايام تعطيلي
«* نماز جلد 5 صفحه 177 *»
ميفرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه بهقلب در آن واجب و متحتم.
از مقدماتي كه در اين چند جلسه بعد از ماه مبارك رمضان عرض كردم به اين نتيجه رسيديم كه در شريعت مقدسه اسلام ـ و اسلام را به معناي اعم بگيريم ـ در تمام شرايع الهي از آدم7 تا زمان خاتم9، تمام عبادتها، مقرِّبات الي اللّه هستند؛ يعني وسيله تقرب به درگاه حق تعالي و وسيله استكمال بوده و ميباشند.
به وسيله همين عبادات است كه بندگان كمال پيدا ميكنند و به مقصدي كه در خلقت منظور شده ميرسند، هماني كه فرموده: و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون.
و معلوم شد حقيقت عبوديت، منطبق شدن با عبوديت تكوينيه است يعني در شريعت هم وقتي ما عبد به حساب ميآييم و به عبوديت رسيدهايم و حقيقت عبوديت را بهدست آوردهايم كه مثل مرحله تكوين در واقع خداي خود را ستايش كرده باشيم، پرستش كرده باشيم به حقيقت خضوع و خشوع و اظهار كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت حق تعالي. زيرا اين چهار نوع بزرگي كليات ظهورات خداوند به بزرگي است و ربوبيتهايي است كه به آن ربوبيتها ظاهر شده است و خلق ميبايد در برابر
«* نماز جلد 5 صفحه 178 *»
اين ظهورات، به خضوع و خشوع قائم باشند و به درگاه حق تعالي اظهار فقر و فاقه نموده و با خضوع و خشوعِ خود عظمت خدا را ظاهر كرده و اداء حق الوهيت و ربوبيت را اداء نموده باشند.
در تكوين مسأله اين بود كه عبوديت، حقيقت و سرّ هر موجودي را تشكيل ميدهد بهطوري كه گفتم اگر بخواهيم از نظر تكوين حدّ كامل و جامعي براي هر موجودي بگوييم، چه بگوييم؟ الممكن ما هو؟ هر موجودي را ممكن ميدانيم، مخلوق ميدانيم.
به حسب تعريف جامع و كامل و مانع اغيار اگر بخواهيم حدّ و تعريفي براي هر ممكني و هر موجودي داشته باشيم، چه تعبيري ميتوان داشت؟ چون در حكمت و عرفان خيلي اختلاف است كه ملاك امكان چيست، ملاك ممكن بودن چيست. چه تعريفي ميتوانيم داشته باشيم كه بيان كننده حقيقت ممكن باشد؟ آيا فقير بگوييم؟ محتاج بگوييم؟
از همه جامعتر آنست كه بگوييم «عبد» است. همه عبدند، هر ممكني از نظر تكوين «عبد» است، چرا؟ چون در مقام تكوين هر ممكني به جميع شؤونات عبوديت قائم است و الا وجود و خيرات و كمالات وجوديه به او داده نميشد.
چون ميدانيم حق تعالي، خداي ما عزوجل و تعالي شأنه اقتضائي در ذات مقدسش نيست كه به اقتضائي كه در ذاتش است چيزي به موجودي كرامت كند. اين چنين نيست. بلكه تفاوت نميكند، در تكوين و تشريع، در همه عرصهها، خودش فرموده: قل ما يَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم اگر خواستِ شما نباشد، نيازِ شما نباشد، التماسِ شما نباشد، دست گدايي به درگاه خدا دراز كردن از طرف شما نباشد خدا اعتنائي به شما ندارد، اين مطلب از اين باب است نه اينكه خدا اعتنائي به خلقش ندارد، اگر اعتنا نميداشت كه خلقشان نميكرد.
پس به خلق اعتنا دارد اما ميخواهد بفرمايد كه در ذات حق تعالي اقتضائي نيست تا همينطوري و بدون بودن زمينه قابليت، جود و كرمي و فضل و عنايتي بفرمايد. قل ما يَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم بگو پرورنده من به شما اعتنا نداشت اگر دعاي شما نبود. پس
«* نماز جلد 5 صفحه 179 *»
اعتنا دارد كه دستور ميدهد دعا كنيد، چون اعتنا دارد دستور ميفرمايد كه دعا كنيد من اجابت ميكنم.
ميفرمايد: و اذا سألَك عبادي عنّي فانّي قريبٌ اُجيب دعوةَ الدّاع اذا دعان([117]) قرار خدا اين است، شأن خدا اين است، نزديك است به خلق، از خود خلق به خود خلق نزديكتر است.
پس خدا به خلق اعتنا دارد، توجه دارد. به تعبير ديگر به زبان فارسي، خدا خلقش را دوست دارد. دوست داشته و دوست دارد، اگر دوست نميداشت براي ايشان اين همه نعمت فراهم نميكرد، نعمتهاي ابتدائي كه در جاي خودش معني دارد.
مقصود اين است كه چون در ذات مقدس حق تعالي هيچگونه اقتضائي نيست، هيچگونه خواهش و ميلي نيست كه همينطور به ميل و خواهش ذاتي به بندهاي عنايتي بفرمايد و قرار بر اين گذارده كه هر عنايتي بكند چه در تكوين و چه در تشريع به دعاي بنده باشد، به خواست بنده باشد، به التماس بنده باشد. تفاوت هم نميكند، چه در تكوين و چه در تشريع اين فرمايش را فرموده كه: قل ما يعبأ بكم ربي لولا دعاؤكم.
پس در واقع در تكوين براي هر ممكني تعريفي كه مناسب اوست و ذاتيات او را بيان ميكند كلمه «عبد» است. «عبد» يعني به جميع وجود مفتقر الي اللّه، «عبد» يعني به جميع وجود سائل عن اللّه، گداي در خانه خدا كه تمام وجودش را زمينه قابليت كرده و همه وجودش لسان دعاست، زبان التماس است و دليلش همين وجوداتي است كه به او كرامت كرده است.
ببينيد عوالم وجود، همه عوالم، چه آن عوالمي كه لطيفتر و بالاتر و غيبيتر و نزديكتر به مشيتاند و چه عوالمي كه غليظتر و بعيدتر و از مشيت دورترند، فرق نميكند. وجود ما در اين بُعد و در اين غلظت و در اين كثافت دليل وجود مراتب پيش
«* نماز جلد 5 صفحه 180 *»
است. مسأله قاعده امكان اشرف و امثال آن از مسائلي است كه اين مباحث را روشن ميكند و در جاي خودش بيان شده است.
وجودي غليظ و كثيف و اينطور دنيوي و خاكي مثل ما دليل بر اين است كه بين ما و بين مشيت حق تعالي خيلي مراتبِ وجودات هست كه بعضي لطيفتر و نورانيتر و نزديكتر به مشيت خدا هستند تا ميرسد به اين وجود و به اين مرتبه كه در اين غلظت و كثافت و دوري از مشيت قرار دارد.
ما وقتي به تكوين نگاه ميكنيم و به وجودمان نگاه ميكنيم ميبينيم اين وجود و كمالات وجوديه كه خداوند به ما كرامت كرده و دائماً افاضه ميفرمايد، با توجه به اين آيه شريفه كه ميفرمايد: قل ما يعبأ بكم ربي لولا دعاؤكم، مييابيم كه پس در مقام تكوين ما سرتاپا زبان التماسيم، سرتاپا زبان فقر و فاقه هستيم.
ما خودمان به اين مسأله پي نميبريم كه چطور در عالم تكوين اينچنين هستيم؟ پي نميبريم، اما اگر دقت كنيم در مباني و قواعد و اصول دين و ديانت كه در قرآن منتشر است و ائمه ما: آنها را بيان فرمودهاند و بزرگان ما+ آنها را شرح و تفسير كردهاند، آن وقت به بركت توضيح اين بزرگواران ميفهميم كه همه وجود ما زبان دعا و التماس و نياز به درگاه حق تعالي است.
پس بهترين تعريف براي هر ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است. الممكن ما هو؟ «عبدٌ». سرّش چيست؟ «عبدٌ». ظاهرش چيست؟ «عبدٌ». باطنش چيست؟ «عبدٌ». در عرصه تكوين جز عبوديت چيزي نيست، از ناحيه خلق هر چه هست عبوديت است بنابراين كمال در اين است كه در عرصه شرع هم ما مثل عرصه تكوين عبد شويم؛ تمام دعوتها متوجه اين نكته است.
خواستهاند ما را تربيت كنند، كمال ببخشند و مثل عرصه تكوين ما را عبد قرار دهند كه وقتي نزد خدا اسم ما برده بشود، عبد ناميده شويم، وقتي نزد اولياي خدا نام ما برده
«* نماز جلد 5 صفحه 181 *»
بشود عبد برده شود. آن همه «عبادي» كه خداوند در احاديث قدسيه ميفرمايد، همه ناظر به اين مطلب است كه اي كسي كه در عرصه تكوين عبد من هستي و ميبيني كه نتيجه عبوديت اين همه كمالاتي است كه به تو دادهام، در عرصه شريعت هم عبد من باش تا اينكه تو را به كمالات شرعيه كامل سازم.
آن وقت راه رسيدن به اين عبوديت شرعيه و تحصيل كردن حقيقت عبوديت در عرصه شرع همين نظام است كه نامش را شريعت مقدسه ميگذارند، نامش را دين اسلام ميگذارند. به همان معناي عام اسلام كه عرض كردم شامل سه بُعد است. بُعد معارف و بُعد اخلاقيات و بُعد احكام ظاهريه. تمام اين ابعاد سه گانه، مجموعه دين است و اينها همه مكمّل و مقرِّب ماست.
معارفي را كه خداوند از ما خواسته، معارفي است كه در قرآن و در فرمايشهاي معصومين: بيان شده و به قدر ضرورتِ هر زمان به وسيله علماي به حق بيان شده و تفسير گرديده تا اينكه الحمدللّه رب العالمين در زمان مشايخ عظام+ اين معارف به احسن وجه و اتمّ بيان روشن گرديده است و همه موظف شدهاند كه در بُعد معارف ديني اينگونه معارف را تحصيل كنند و حقيقت و عقل خود را به آنها كامل سازند.
همچنين احكام عالمِ نفس كه مجموعه و نظامش را اخلاقيات نام ميگذارند، آن هم همينطور، كمال نفساني و عبوديت نفساني ما به تحصيل اخلاقيات حسنه، اخلاق حميده و صفات كامله انساني بستگي دارد.
و در ظاهر و بُعد ظاهري هم كمال ما به عمل به همين احكام ظاهريه و حدود شرعيه بستگي دارد كه از حدود الهي تجاوز نكنيم، خداوند ميفرمايد: و مَن يَتَعَدَّ حدودَ اللّه فقد ظَلم نفسه([118]) يعني هر كس از حدود الهي تجاوز كند به خودش ظلم كرده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 182 *»
اين حدود چه حدود شرعيه ظاهريه باشد، و چه حدود اخلاقيه و مربوط به عالم نفس باشد، و چه حدود حقيقيه و عقلانيه باشد كه به معارف مربوط است، همهاش دقيقاً مشخص شده و در يك نظام معيني رسيده كه مجموعه، نامش دين شده است و از ناحيه خداست.
دين خدا، اسمش اسلام است كه از ما تسليم خواستهاند. و نتيجه تسليم ما و پذيرفتن اسلام، ميشود سلامتي از تمام آفات دنيوي و اخروي، ميشود سلامتي و ايمني از عذاب خدا. و سلامتي و ايمني، در دوري از غضب خدا و رسيدن به درجات قرب الهي ميباشد. اسم اينها شده است دين و اينها ما را در امر عبوديتْ كامل ميكند.
مطلب اين است كه اين حدود از نظر وضع ظاهر و حدود صوري هيچ نقصان ندارد، كامل و جامع است مخصوصاً «نماز» كه در ميان تمام عبادتها جامع همه عبادتهاست.
در بحثهايي كه نوعاً در اين باره داشتهايم به اين نتيجه رسيديم كه نماز از ابتداء تا انتهاء يك دوره سير و سلوك بهسوي خداست و مقصود يك ركعتِ آن است. يك ركعت نماز از اول تا آخر يك دوره سير و سلوك بهسوي خداست. يك ركعت نماز كه اكنون به فضل رسول اللّه9 دو ركعت است. اصل نماز دو ركعت است و به واسطه عنايتهاي ديگر، بعضي چهار ركعت شده و نماز مغرب سه ركعت شده است.
«نماز» كه در اين بحث ميگوييم مقصود همان يك ركعت است، اصل وضع نماز يك ركعت است، يك ركعت نماز فرض اللّه است. يعني خدا فريضه فرموده و ركعت دوّمش فرض النبي9 است، پيغمبر واجب فرموده، خدا هم اين فرض النبي9 را امضاء كرده به اين معني كه نماز دو ركعت شده است، اصل وضعِ نماز يك ركعت بوده، پيغمبر اكرم9 عنايت فرمودند چون ممكن است ـ نه ممكن است بلكه محقق است، واقعاً چنين است ـ كه كسي نتواند اين يك ركعت را به احسن وجه به عمل آورد. پس
«* نماز جلد 5 صفحه 183 *»
حضرت يك ركعت به آن اضافه فرمودند تا دو ركعت شود كه اگر آن يك ركعت نقصان پيدا كند با يكديگر تتميم شده و جبران گردد.
از اين جهت خداوند امضاء فرمود به دليل آيه شريفه: هذا عطاؤنا فامنُن او اَمسِك بغير حساب([119]) اين امر به پيغمبر واگذار شده است نه اينكه خدا رفع يد كند.
بعداً به مناسبتهاي ديگر يك يا دو ركعت به نمازها اضافه شده، بعضي چهار ركعت و بعضي سه ركعت گرديده است و نماز صبح هم به همان دو ركعت باقي است. به همين دليل در مسافرتها نمازهاي چهار ركعتي به اصل خودش برميگردد و دو ركعتي ميشود، در سفر نماز چهار ركعتي قصر ميشود. اين مسائل را الحمدللّه ميدانيد و عرض ميكنم براي اينكه متذكر باشيد كه چطور مطلب به هم مربوط است.
پس اصل نماز يك ركعت است و اين يك ركعت نماز از ابتدا تا آخر آن، يك دوره سير و سلوك الي اللّه است، سير از نهايت بُعد به نهايت قُرب است. و چون بين ما و خدا مسافت مكاني نيست كه مثلاً با اتومبيل يا با هواپيما يا با بُراق يا رَفرَف حركت كنيم و اين دوري و اين مسافت را طي كنيم و از نظر مكاني به خداي خود نزديك شويم، خداي ما منزه است از اينكه مكان داشته باشد.
همچنين بُعد زماني هم در ميان نيست كه يك زماني را طي كنيم و به حق تعالي نزديك شويم، اينها هيچ كدام نيست. پس قُرب به معناي رسيدن به حقيقت و سرّ عبوديت است كه هر چه ما نزديكتر باشيم، عبوديت در ما ظاهرتر است و بُعد به معناي دور شدن از حقيقت و سرّ عبوديت است كه هر چه دورتر باشيم عبوديت در ما كمتر ظاهر شده است.
پس «نماز» يك دوره سير الي اللّه است و از نهايت دوري به نهايت قرب رسيدن است. ببينيد به اصطلاح چه معجوني است! چه عبادتي است كه مجموعه همه
«* نماز جلد 5 صفحه 184 *»
عبادتهاست! چون در تمام عبادتها مقصود سير الي اللّه است، در همه عبادتها مقصود تقرب الي اللّه است.
در خاطر داريد كه گفتم يكي ديگر از اسمهاي عبادتها چيست، عبادات را چه اسم گذاردهاند؟ عبادتها و اطاعتها را «مقرِّبات» اسم گذاشتهاند، اين نام را از كجا گرفتهاند؟ از اين حديث شريف از رسول اللّه9 كه فرمود: واللّهِ ما من شيء يُقرِّبكم من الجنّة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به گرفتهاند.
و تمام معصيتها و نافرمانيها و بديها را «مبعِّدات» نام گذاردهاند، «مبعِّدات» يعني آنچه انسان را از ساحت قرب حق تعالي دور ميكند. آنچه انسان را از رضاي خدا و از دار كرامت خدا دور ميسازد، آنچه انسان را از جوار اولياي خدا دور ميكند.
و اين نام «مبعِّدات» را هم از حديث رسول اللّه9 كه تتمه همان حديث است استفاده كردهاند، فرمود: و ما من شيء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه.
ترجمه فارسي آن اينست كه به خدا سوگند هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور گرداند مگر اينكه من به شما دستور دادهام؛ يعني تمام عبادتها و اطاعتها اعمّ از واجب و مستحب و ترك حرام و مكروه، اينها همهاش طاعت و مقرِّبات است.
بعد ميفرمايد: و هيچ چيزي نيست كه شما را به جهنم و آتش نزديك گرداند و از بهشت دور كند مگر اينكه شما را از آنها نهي كردم، نهي يعني باز داشتهام شما را و گفتهام مرتكب آنها نشويد كه يا به شكل حرام است و تا حدي ميشود گفت مكروهات، اگر بنا باشد كه در ترك آنها بياعتنائي شود و انسان در عمل به مكروهات اصرار داشته باشد، خوب نيست خيلي اشكال دارد و مشكلساز است.
«* نماز جلد 5 صفحه 185 *»
بعضي در عمل به مستحبات و ترك مكروهات تقيد ندارند، در ميان شما عزيزان و شما متعلمان علم آل محمّد: انتظار ميرود كه بر عمل به مكروهات اصرار نداشته باشيد بلكه اصرار بر عمل به مستحبات داشته باشيد. شماها بايد اول اوقات نمازها را احترام كنيد.
من ميبينم موقع نماز مغرب است با آن سفارش و با آن تأكيدي كه شده بعضي از شما عزيزان و متعلمان سوار دوچرخه هستند و اين طرف و آن طرف ديده ميشوند يا مثلاً بيجهت خود را به كاري مشغول كردهاند، وقت خود را به نحوي ميگذرانند. اين صحيح نيست. اگر فراغتي داريد، اول وقتهاي نماز آن هم در جماعت بايد حاضر باشيد.
اگر كسي راهش دور است و برايش ميسّر نيست مثل آنكه مشغول كار است، گرفتار است، در جايي كه هست همانجا نمازش را اول وقت بخواند. همكار بدش ميآيد و يا استادكار بدش ميآيد، استادكار حق ندارد ممانعت كند، اين حق، حقِّ خداست، حق استادكار نيست، خود استادكار هم بايد بايستد به نماز، اگر نايستد حقّ خدا را ضايع كرده است.
يك وقتي من گرفتار شدم، مجبور شدم به كسب و كار و خيلي هم سنّم كم بود، شايد حدوداً چهارده، پانزده ساله و يا شايد كمتر بودم، گرفتار شدم براي كار. برادرم مرا در آن خيابانهاي بالا برد، خودش آنجا مغازه داشت. خودش براي من با يك خيّاطي صحبت كرد كه من نزد او كار كنم. خياطي هم در يك خياباني بود كه چند سينما داشت و من هم كه اهل درس و بحث بودم و اهل آن حرفها نبودم و حتي سعي ميكردم با اينكه هنوز كت و شلوار ميپوشيدم، عبا بر دوش بيندازم با اينكه هنوز سنّ من اقتضاء نميكرد اما دوست داشتم تديّن اظهار كنم، عبا بر دوشم بيندازم. عبايي داشتم كه گاهي زير بغل ميگرفتم و گاهي بر شانه ميانداختم.
«* نماز جلد 5 صفحه 186 *»
خلاصه مرا گذاشتند كه آنجا مشغول خياطي باشم. اول گفتم كه بايد شرط كنيد كه راديو نداشته باشند اگر هم دارند روشن نكنند مگر فقط براي شنيدن اخبار و نبايد براي شنيدن موسيقي روشن كنند.
شرط دوم اينكه من اول وقت نمازها بايد به مسجدي بروم و آنجا نماز بخوانم چه دور باشد و يا نزديك باشد كه الحمدللّه نزديك آنجا مسجد بود.
اسم خياطي «لگا» بود و دو مسجد در دو طرف نزديك آن بود. آنها اين شروط را قبول كردند يا از جهت رفاقت با برادر من بود و يا از جهت ديگري بود([120]) و گرنه اين حرفها براي يك بچهاي كه ميخواهد كار ياد بگيرد معني نداشت. حتي اين را هم شرط كرده بودم كه پادويي هم نكنم بلكه از اول كه به مغازه ميروم تا آخر بنشينم و مشغول خياطي باشم.
آنها اين سه شرط مرا پذيرفتند و من مشغول كار شدم و اول هم كه به آن مغازه رفتم، نخ و سوزن به دست من دادند و پسدوزي را به من ياد ميدادند.
در آن مغازه راديوي قديمي بزرگي بود كه آنرا در جاي بلندي گذارده بودند. الحمدللّه هيچ خبري نبود، صدايي از آن بلند نبود. اول نماز هم كه ميشد كار را ترك ميكردم و برميخاستم ميرفتم مسجد و نمازم را ميخواندم. عبا به دستم ميگرفتم و ميرفتم و بعد هم عبا بر دوش بر ميگشتم.
آن مغازهدار، آن خياط، شايد نماز نميخواند. چون وضعش طوري بود كه شايد نماز هم نميخواند ولي من برنامه خودم را داشتم هيچگونه نعوذباللّه عار نداشتم. بعضي از اظهار دين و ديانت عارشان ميآيد، از لباس تقوي عارشان ميآيد، بعضي از شماها سعي ميكنيد كه همرنگ جماعت بشويد، اين صحيح نيست.
«* نماز جلد 5 صفحه 187 *»
شما بايد استقلالتان را حفظ كنيد؛ يعني من در همه شرايط همينم كه هستم، هر كس ميخواهد بپسندد، بپسندد و هر كس نميخواهد نپسندد، من اينچنين هستم. دينم اين است، رفتارم اين است، اخلاقم اين است، نمازم اين است، طاعتم اين است. به هيچ وجه خودتان را در مقابل اين جامعه نبايد ببازيد.
اگر بنا باشد انسان خودش را در برابر اين جامعه ببازد و مرتب رنگ عوض كند، اين با دينداري و با تقوي و با آنچه كه خدا و اولياي خدا دوست دارند و از دوستانشان انتظار دارند اصلاً نميسازد. مخصوصاً شما متعلمين كه الحمدللّه رب العالمين در دامن مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم پرورش مييابيد، بزرگان دين به شما نظر مستقيم دارند، بزرگان زمان به شما نظر مستقيم دارند چون شما هستيد كه در راه آنها هستيد و شما هستيد كه حق آنها را ميشناسيد و به شؤون آنها احترام ميگذاريد، ديگران از اين مسائل غافلند.
الحمدللّه من همينطور موفق بودم تا اينكه شاگردان آن خياطي صبرشان تمام شد. به تعبير خودشان براي يك بينماز كه دربِ مسجد را نميبندند، اينطور به استاد كارشان گفته بودند كه براي يك بينماز دربِ مسجد را نميبندند. براي يك نفر كه نميخواهد راديو گوش كند چرا راديو را خاموش كردهايد.
يك روز صبح كه مغازه رفتم و مشغول كار شدم ديدم عجب! يكي از شاگردها برخاست و مثل اينكه اجازه گرفته بود، رفت و راديو را روشن كرد و صداي موسيقي بلند شد. من هم راحت برخاستم در حالي كه همان كارم دستم بود آمدم و صندليام را كنار راديو گذارده، نشستم و آن را خاموش كردم و شروع كردم به پسدوزي. طولي نكشيد باز يكي ديگر از شاگردها آمد و راديو را روشن كرد. باز من برخاستم و آنرا خاموش كردم، تا ظهر كه من بودم چند مرتبه اين كار تكرار شد و ديگر گويا خجالت كشيدند كه آن را روشن كنند.
«* نماز جلد 5 صفحه 188 *»
ظهر كه من براي اداي نماز رفتم، با آنها خداحافظي كردم و ديگر به آن مغازه نرفتم. هر چه برادرم آمد و اصرار كرد كه به مغازه بروم، گفتم نه، وقتي كه بناست شرط را پايمال كنند، من تعهدي ندارم با اينكه واقعاً احترام ميكردند، همه محبت داشتند اما مسأله اين است كه انسان بايد ببيند تكليف و وظيفه او در چيست و به آن احترام بگذارد.
اين نكته را مخصوصاً متذكر شدم كه عزيزان متعلم متذكر باشند احترام به حدود دين، اِجراي احكام دين، محبت ورزيدن به دين خيلي بنده را كمك ميكند. خدا هم بنده را وانميگذارد، خدا هم عنايت ميكند.
پس تمام عبادتها مقرِّبات است و تمام معاصي مبعِّدات است، ترك مكروه از مقرّبات است آن وقت ما بر ارتكاب مكروهات اصرار داشته باشيم، صحيح نيست. سعي كنيم در ترك مكروهات و به تدريج خودمان را تربيت كنيم كه بر عمل به مكروهات اصرار نداشته باشيم.
مثلاً پوشيدن شلوار در حال ايستاده كراهت دارد. اين را ما اصرار نداشته باشيم. اگر يك بار مرتكب شديم، حوصله نكرديم كه بنشينيم شلوار بپوشيم، بار ديگر پيش خودمان و خداي خودمان از ايستاده پوشيدن آن خجالت بكشيم.
اولياي ما ميدانستند چه چيزهايي به نفع ما و چه چيزهايي به ضرر ماست. هر چه را فرمودهاند عمل كنيد قطعاً به ضرر ما نبوده و آنچه به ضرر ما بوده فرمودهاند مرتكب نشويد. با اين تفاوت كه اگر ضرر آن شديد بوده حرام كردهاند و اگر ضرر آن كمتر بوده آن را مكروه فرمودهاند و آنچه كه نسبتاً بيضرر بوده آن را مباح كردهاند.
از اين جهت بايد متذكر باشيد، از شما انتظار ميرود كه به مستحبات احترام بگذاريد و مكروهات را ترك كنيد. در عمل به واجبات كه الحمدللّه تقصير نخواهيد داشت، كوتاهي نخواهيد كرد.
«* نماز جلد 5 صفحه 189 *»
ان شاءاللّه گرد محرمات كه نميگرديد اما بايد عمل به مستحبات و ترك مكروهات را اهميت بدهيد. خدا هم ما را به همين مستحبات و مكروهات آزمايش فرموده، اولياي خدا ما را به همينها آزمايش كردهاند.
«مستحب» يعني چه؟ يعني آنچه مورد محبت قرار گرفته است. مثلاً در وضو دو بار آب ريختن بر صورت و شستن صورت و دو بار دست شستن مستحب است. در وضوي واجب يك بار آب ريختن، واجب است و دو بارِ آن مستحب است.
الحمدللّه اين مستحب را اهميت ميدهيم، از كودكي هم همينطور عادت كردهايم. اين كه مستحب است يعني چه؟ يعني مورد محبت خداي متعال و اولياي خدا: قرار گرفته است و ما به همينها آزمايش ميشويم.
«مكروه» يعني چه؟ يعني ناپسند. مكروه ناپسندِ خدا و ناپسند اولياي خداست و به همينها آزمايش شدهايم. اكنون كه ناپسند است، به ما الزام هم نشده كه حتماً آن را ترك كنيد، به شكل حرام نيست اما معلوم است كه ناپسندِ خداست.
ما اگر خدا را دوست داشته باشيم، اولياي خدا را دوست داشته باشيم و از تقرب به درگاهشان خوشمان بيايد، بايد باورمان شده باشد، يقينمان شده باشد كه مطلب همين است و غير از اين نيست كه با عمل به همين مستحبات و ترك مكروهات به خداوند تقرب ميجوييم و مورد عنايت او قرار ميگيريم. اگر اين مسائل يقيني ما باشد همّمان صرف عمل به مستحبات و ترك مكروهات ميشود.
اينها مسائلي است كه ما را به آنها آزمايش فرمودهاند و ميزان ايمان و يقين ما شده، ملاك ايمان ما شده، ملاك يقين ما شده، ملاك دوستي ما با خدا و اولياي خدا شده است. با توجه به اين مطلب چرا اهمّيت شما كم است.
از اين مسأله بگذريم. چند تذكر را عرض كنم چون احتمالاً اين بحث تعطيل ميشود و تعطيلي پيش بيايد و شايد هفته آينده بعضي به مسافرت بروند از اين جهت به
«* نماز جلد 5 صفحه 190 *»
همينجا بحث را ختم ميكنم تا انشاءاللّه بعد از تعطيليها اگر موفق بوديم ادامه بحث را داشته باشيم. دو سه نكته را تذكراً عرض ميكنم و شايد براي همه لازم نباشد اما براي بعضي لازم باشد.
عزيزاني كه قصد سفر دارند و در اين روزهاي تعطيلي به شهرستانها ميروند، خيلي بايد متذكر باشند. شما به نام متعلم مكتب شيخ مرحوم هستيد، متعلم مكتب شيخ مرحوم.
مدتي هم در مشهد بودهايد، درس ميخوانيد يا ساكن مشهد هستيد ولي فاميل و خويشان شما در شهرستانها هستند، آنجا كه ميرويد بايد نمونه علم و عمل باشيد و نشان بدهيد كه علم چه تأثيري در شما گذاشته است و از بركات علم محمّد و آلمحمّد: چقدر نوراني شدهايد، آبروي علم و آبروي معلّمان و مدرّسان خود باشيد و در نتيجه آبروي مشايخ عظام+ باشيد.
گرد امور لهو و بيهوده نگرديد، از مجالسي كه ميدانيد احتمالاً لهوي در آن مجالس هست اجتناب كنيد. اصلاً آنجا نرويد و خودتان را آسوده كنيد. با كساني كه اهل لهو و لعب هستند معاشرت نكنيد، مراوده([121]) نداشته باشيد، از دور سلام و جواب سلامي داشته باشيد.
يا اگر لازم است براي ديدني به خانه آنها برويد در وقتي برويد كه اجتماع كمتر باشد، لهوها كمتر باشد و خداي نكرده شما را حريص نبينند در ارتكاب لهو، ديدن لهو، شنيدن لهو، به هيچوجه شما را حريص نبينند. اگر هم يك وقتي در جايي مبتلا شديد كراهت و تنفر خود را نشان دهيد، معلوم سازيد كه خوشتان نميآيد، نه اينكه خداي نكرده رغبت نشان بدهيد.
بعضي در همين لهو و لعبها و در مجالس لهو چه بسا رغبت هم نشان ميدهند مثل كسي كه عقده داشته باشد و ميخواهد عقده خالي كند، دل ميبندد و توجه ميكند.
«* نماز جلد 5 صفحه 191 *»
بهطور كلي اينها نكتههايي است كه بايد توجه داشته باشيد، شما از غافلين و اهل غفلت به حساب نياييد.
من چه عرض ميكنم و بعضي اوقات چه ميشنوم و به من چه ميگويند! ما ميگوييم متعلم اين مكتب نبايد اهل غفلت باشد تا چه رسد كه تعمد در لهو داشته باشد و به بعضي مسائل بياعتنا باشد. موقع مغرب است جايي رفته، صاحب خانه نشسته و آنچه نبايد ببيند تماشا ميكند. نه توجه به وقت نماز و نه رغبتي به نماز، متعلم هم كنار او بنشيند و مثل او وقت خود را به تماشا بگذراند! اين شأن متعلم است؟ لااقل شركت نكند در آنجا تا نبيند و نشنود آنچه را كه مردم ميبينند و ميشنوند.
اينها همه روح را كثيف ميكند، دل را غليظ و قسي ميكند، موسيقي واقعاً روح را ميميراند. اين گفته دروغ است كه ميگويند موسيقي رقّت قلب ميآورد، موسيقي روح را ترقي ميدهد، نهخير، اينها همه اشتباه است.
موسيقي روح انسان را ميميراند، روح انسان را كدر ميكند، ديدن بعضي مناظر روح انسان را كدر ميكند، قلب را خشن و سخت ميكند. نبايد چيزهايي را كه ديگران ميبينند شماها ببينيد يا دل ببنديد و بنشينيد و وقت خود را بگذرانيد يا آنچه آنها ميشنوند شما هم بشنويد.
همچنين در اخلاق و رفتار خيلي اهل ادب و اهل تأدب باشيد. در سلام كردن بر ديگران سبقت بگيريد، در حضور مجالس سبقت بگيريد، در نمازها بر ديگران سبقت بگيريد كه نشان بدهيد كه انشاءاللّه مؤدب شدهايد به آداب يك متعلم در مكتب حق كه مكتب شيخ مرحوم باشد. ظاهرتان، باطنتان اين چنين باشد.
اهل غيبت نباشيد، از يكديگر بدگويي نكنيد مخصوصاً بدگويي از معلّمين نداشته باشيد. بعضي از اخلاقياتِ يكديگر را همهجا مطرح نكنيد، بعضي از اخلاقيات صحيح نيست مطرح شود. شما علاوه بر اينكه همدرسيد، هم فكريد و برادر ايماني هستيد.
«* نماز جلد 5 صفحه 192 *»
و از همه اينها گذشته نوعاً شما فاميليد، فاميل هم نباشيد رفاقت و صداقتْ فاميلي ميآورد، اكثر اينطور هستيم كه الآن سالهاست كه با يكديگر رفاقت داريم و اين رفاقتها واقعاً خويشي شده است. امام صادق7 فرمود: صُحبة عشرين سنة قرابة([122]) بيست سال رفاقت كردن، اشخاص را خويش ميكند، خويش ميشوند، رفيقهاي بيست ساله با يكديگر خويشاند.
از اين جهت بايد حرمت اضافه شود نه اين كه حرمتها كم شود، همه حق قرابت بر يكديگر داريد مخصوصاً بزرگترها در سنّ و آنها كه بيشتر درس خواندهاند، از آنها بيشتر انتظار است كه عيبپوش يكديگر باشند بلكه هميشه سعي كنند مدح يكديگر را بگويند، تعريف يكديگر را بكنند و به اين وسيله آبروي خودشان و آبروي رفقايشان را حفظ نمايند.
خداي نكرده گلهمنديهاي بيجا، غيبتهاي بيجا حتي بعضي وقتها خداي نكرده تهمتهاي بيجا، هيچكدام اينها در ميان نباشد. فرمودهاند: ضَع فِعلَ اخيك علي احسنه([123]) دستور اين است، كارها را بر بهترين وجه بايد توجيه كرد و از هر گونه شائبه ـ خداي نكرده ـ دوئيت و نفاق و دورويي و امثال اينها بر كنار باشيد، رعايت اين مسائل خيلي لازم است.
حرمت همه را رعايت كنيد، فاميل و بزرگترها را احترام كنيد، تقدم در سلام داشته باشيد، تقدم در احترام داشته باشيد، بياحترامي نكنيد كه بگويند اين چه درسي است كه هنوز چيزي نخواندهاند كبر پيدا كردهاند. تكبر بد است، تواضع خيلي خوب است.
«* نماز جلد 5 صفحه 193 *»
حتي اگر بعضي از شما متعمم هم باشيد باز هم از شما بيشتر انتظار تواضع ميرود، به برادران بزرگسال بيشتر احترام كنيد پيرمردها را حرمت كنيد، تكبر و بزرگي نشان ندهيد، امام صادق7 فرمود: مَن تواضَع للّه رَفَعه اللّه و من تَكبَّر وَضعه اللّه([124]) اين واقعاً لازمه قرارداد الهي است، ما اين اثر را مييابيم كه خدا قرار داده است. پس از بزرگسالها احترام كنيد.
خداوند همه را موفق كند به آنچه رضاي او در آن است و دور بدارد از آنچه سخط او در آن است.
اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد
«* نماز جلد 5 صفحه 194 *»
مجلس 14
(شنبه 2 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 20 / 9 / 1378)
g علت عربي بودن نماز
g لزوم آشنايي با معاني و اسرار عبادات
g چهار مطلب مهم كه در هر عبادتي مقصود است
g مراتب تجلي حقتعالي از نظر عرفا
g تجليات حقتعالي خلقي است نه ذاتي
«* نماز جلد 5 صفحه 195 *»
الحمد للّه رب العالمين از وقتي كه توفيق داشتيم كه اين مباحث را داشته باشيم از ابتداي فرمايش سيد مرحوم در رساله شريفه «ترجمة الصلوة» تا قسمتي را كه فرمودند: پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم، اجمالاً توضيح دادم.
اجمال كه ميگويم نه در مقابل تفصيل است بلكه منظور مقداري است كه مقدّر و ميسّر بود و بنا شد در ذيل اين فرمايشها هر كجا مطالبي به ذهن ميرسد و لازم ديده ميشود عرض شود.
ابتداءً يك دوره مباحث بهطور اجمال در باره نماز بيان كردم، بعد از شروعِ بحث نماز از اين كتاب مبارك ترجمه نماز از سيد مرحوم، يك دوره اجمالي در باره نماز را بحث كردم كه اجمالاً مطالب در دست باشد.
و اما تفصيل آن مباحث را بعد از آن شروع كرديم كه كسي اعتراض نكند كه بحثهاي تفصيلي ممكن است طول بكشد و تا كي به ساير مطالب اين كتاب ميرسيم، براي اين كه اين اعتراض پيش نيايد اجمالاً يك دوره مباحث را در باره نماز و مباحثي را كه نوعاً عنوان ميشود فهرستوار بيان كردم كه اگر هم آنها
«* نماز جلد 5 صفحه 196 *»
تكثير شود خيلي مفيد خواهد بود، و انشاءاللّه بعد هم به تدريج اين مباحث تفصيلي تكثير شود.
تا به اينجا هر چه بيان شده و هرچه مقدّر بوده كه گفته شود انشاءاللّه همه خير است و خير همهمان بوده است.
اكنون از اين قسمت پيگيري ميكنيم كه سيد مرحوم در ادامه مطلب ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.
ميفرمايند وصف نماز، نه ذات نماز به احسن لغات وضع شده، يعني وصف لفظي زيرا اگر بخواهند از حقيقت و جهات و جوانب اين حقيقت در عالم الفاظ توصيفي داشته باشند، آن توصيف در واقع وصف لفظي نماز است، كه به زبان و لغت عربيت وضع شده است.
و معلوم است كه نماز به زبان عربي است از اوّل تا به آخر. از جهت آنكه اين حقيقت اگر ميخواست در عالم كلمات و عالم حروف و الفاظ نمايان شود، مناسبتر از لغت عرب لغتي نبود از اين جهت خداوند لغت عربي را براي بيان و توصيف نماز اختيار فرمود.
پس اين الفاظ از اول تا به آخر تمامش وصف نماز است و نماز را خداوند به همين ترتيب توصيف فرموده كه البته با مقدماتي كه دارد از اذان و اقامه و همچنين براي كمال آن مستحباتي از دعاها و تكبيرها و امثال آنها رسيده، خداوند اين حقيقت را به لغت عرب توصيف فرمود. پس تمام نماز از نظر الفاظ، وصفِ آن حقيقت است.
بعد ميفرمايند كه چون همه فارسي زبانان آشنايي و انس به لغت عرب نداشتند، از معاني و دقايق و اسرار و حكم آن حظّي نصيبشان نبود و به اين علّت خواه و ناخواه لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب براي ايشان حاصل نميشد و نميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 197 *»
و از طرفي لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، اينها همه معلوم است كه در عبادت لازم است. بندگي بايد با لذت اقبال همراه باشد. يعني انسان كه به خدا رو ميكند از اقبال و توجه به خدا لذت ببرد و خواه و ناخواه بايد ظاهر و باطن عبادتش زيبا باشد و زيبايي ظاهر و باطن عبادت را تحصيل كند و توجه كامل به حق تعالي داشته باشد؛ قلب هم خالص باشد.
اينها نصيب همه اهل ايمان نميشد و براي همه ميسّر نبود. به جهت اينكه با اين لغت انس نداشتند تا بتوانند از مزاياي اين لغت بهرهمند شوند و از طريق الفاظ، با حقيقت نماز آشنا شوند. چون حقيقت نماز در همين الفاظ توصيف شده و معلوم است وصف هر چيزي دلالت بر آن دارد، موصوف در وصف نمايان است.
پس راه شناخت حقيقت نماز، آشنايي با همين الفاظ است كه به وضع مخصوصي قرار داده شده است، خداوند با رعايت حال بندگان، مناسب حال بندگان، تعمداً اين الفاظ را قرار داده و حقيقت نماز را وصف فرموده است.
توجه به لغت عربي و آشنايي با اين لغت به شناخت خصوصيات صلوة و حقيقت صلوة كمك ميكند، چرا؟ به جهت اينكه در اين لغت، معاني و دقايق و حكم و اسراري است كه كاملاً از مراتب و خصوصيات نماز گزارش ميدهد.
آشنايي با اين معاني و دقايق و حِكم و اسرار از طريق الفاظِ نماز، كمك ميكند به لذت اقبال به حق تعالي و حسن عبادت. هرچه انسان از اين راه آشنايياش با نماز بيشتر شود، عبادتش نيكوتر و كاملتر است، توجه بيشتري خواهد داشت و قلب هم خالصتر خواهد بود.
از اين جهت سيد مرحوم ميفرمايند: لهذا بعضي از ارباب ايمان كه به زيور صلاح و تقوي آراسته و به حِلْيت صدق و ديانت پيراسته، طالب طريق قويم و جوياي صراط مستقيم اكملَ اللّه له الايمان و افاض عليه من كمال البرّ و الاحسان انّه
«* نماز جلد 5 صفحه 198 *»
كريم رحيم منّان، از اين حقير، ملتمس، كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي در سلك تحرير و تسطير در آورم تا عوام نيز از معاني آن اطلاع بههم رسانيده، شايد توجه تام به جناب ملك علاّم رسانند و به مدلول «الدالّ علي الخير كفاعله» اين روسياه نيز مشمول عنايات الهيه گردم.
ولكن چون وقت تنگ و اَشغال بسيار و قلب غير مجتمع، ميسّر نشد كه حقيقت حال را كماينبغي بهطوري كه ممكن است اظهار آن در معرض عرض در آورم. به كمال اختصار و غايت اقتصار كفايت كرد و اللّهُ المستعان.
در اين فرمايشها روشن است كه آشنايي با معاني و بعض اسرار جزئيه نماز، كمك ميكند به اين مقاصدي كه در هر عبادتي منظور نظر است. در هر عبادتي لذت اقبال منظور نظر است، و حسن عبادت و كمال توجه قلب و اخلاص قلب منظورِ نظر است. اينها در واقع غايات عبادات است.
عبادت اصلاً براي چه وضع شده؟ تمام اين عبادات براي همين است كه بنده از اقبال به حق تعالي لذت ببرد. عبوديت اظهار كند و اين اظهار عبوديت براي او لذت باشد، و اقبال به حق تعالي او را در واقع شاد سازد، نشاط بدهد، در عبادت احساس كسالت نكند. چون اصل هر عبادتي همين امور است و مقصود همين امور است، بايد ديد كه چه چيز انسان را در رسيدن اين مقاصد و غايات عبادات كمك ميكند.
آنچه در نماز لازم است توجه به معاني است و آشنايي با اسرار خودِ اين الفاظ و خودِ اين حركات و سكنات است كه با الفاظ مطابق ميباشد. حركات و افعال نماز هم در واقع با الفاظ نماز هماهنگي دارد، زيرا بدن مثل اين الفاظ وسيله براي اظهار عبوديت است.
خود الفاظ وسيله براي اظهار عبوديت است. اگر تكبير ميگوييم كبريائيت حق تعالي را اظهار ميكنيم، همينطور اگر قرائت ميكنيم، اگر ذكر ركوع است، اگر ذكر سجود
«* نماز جلد 5 صفحه 199 *»
است، تمام اين الفاظ اظهار عبوديت و بندگي است. حركات و افعال و سكنات نماز هم به تبعيت همين الفاظ و همراه همين الفاظ، اظهار عبوديت است.
پس آشنايي با اين امور و ساير مطالبي كه در اينجا ذكر فرمودهاند براي تحصيل لذت اقبال به سوي حق تعالي خيلي به انسان كمك ميكند. چهار مطلب را ذكر ميفرمايند كه اين چهار مطلب در هر عبادتي مقصود است:
اوّل آن كه بايد از اقبال به سوي حق تعالي لذت برد. دوّم آن كه ظاهر و باطن عبادت بايد زيبا باشد، يعني حدودش همان حدود مقرره باشد. سوّم آن كه بايد توجه قلب كه همان حضور قلب است در عبادت باشد. و چهارم اخلاص قلب است به همان تعبيراتي كه قبلاً داشتند و فرمودند: پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم كه مقصود تحصيل اخلاص است. اينها همه از آشنايي با اسرار نماز فراهم ميشود.
از اين جهت خداوند خواسته كه اين شخص از اين بزرگوار تقاضا كند كه بعضي معاني و اسرار جزئيه نماز را بيان بفرمايند. او در واقع به اشخاصي كه آشنايي با اين لغات ندارند، و يا اگر با لغت عربي آشنا هستند اما با اسرار و حكم آن آشنايي ندارند كمك بزرگي كرده است.
البته ميدانيم آشنايي بزرگان ما+ با اين لغت عربيت و با اين الفاظ، غير از آشنايي ساير علماء و عربيدانها و آشنايان با لغات و فقهاللغه عربيّت است. اين بزرگواران بهواسطه وقوف بر نقطه علم، استفادههايي كه از قرآن و يا از روايات فرمودهاند و ميفرمايند مخصوص به خود ايشان است.
ديگران هم كتابها در اين باره نوشتهاند، اسرارالعباده نوشتهاند، حتي اسرار صلوة نوشتهاند اما خيلي تفاوت است ميان آنچه اين بزرگواران+ فرمودهاند و استفاده كردهاند از قرآن و از اين الفاظ و از اين حركات و سكنات در نماز و آنچه ديگران نوشتهاند.
«* نماز جلد 5 صفحه 200 *»
نهايت كساني كه توانستهاند به خيال خود به اسرار عبادات پي ببرند عرفا هستند. عرفا بيش از سايرين به اين مطالب پرداختهاند و فكر ميكنند اسرار عبادات و خصوصاً اسرار نماز را به دست آوردهاند و معلوم است نهايتِ حرفهايي را هم كه دارند همان مطالبي است كه بر وحدت وجود مبتني است و متصل شدن بنده در مراتب سه گانه فنا به ذات حق تعالي ـ نعوذباللّه ـ است.
آنها مراتب تجلي حق تعالي را بهطور كلي سه مرتبه ذكر ميكنند كه تجلي فعلي و تجلي اسمائي و تجلي ذاتي باشد. ميگويند به بنده در مراتب عبوديت در برابر اين تجليات، فنا دست ميدهد. در برابر تجلي فعلي حق تعالي، فناء فعلي براي بنده حاصل ميشود. يعني بنده در مقام فعلش فاني ميشود در فعل خداوند و فعلي براي خود نميبيند. اين اوّلين مرحله از مراحل تكامل او در بندگي است.
در مراتب اسماء يعني تجلي اسمائي، بنده براي خود شؤوناتي نميبيند و در تجليات اسمائي حق تعالي مستغرق ميشود. و بالاخره در مقام تجلي ذاتي، ذات بنده ـ نعوذباللّه ـ در ذات حق تعالي فاني ميشود و اينجا كمال بندگي برايش فراهم ميگردد كه همان وصل به ذات حق تعالي است.
اين اصلي است كه بر اين اصل مبتني است تمام تحقيقاتي كه عرفا در بيان اسرار و حِكم نوع عبادات و مخصوصاً نماز مطرح ميكنند. و مراتب بندگان را هم در عبوديت به همين نوع تجليات و مقدار تجلياتِ حق تعالي به اين سه نوع تجلي براي بنده مربوط ميدانند.
اما بزرگان ما+ در بحث معارف و عرفان و بالاخره طي مراتب عبوديت، از همان ابتدا ريشه اين اباطيل را ميكَنند و روشن ميسازند كه بنده هيچگاه از مقام عبوديت خارج نخواهد شد و هيچگونه وصل و اتصال و اتحادي براي او نسبت به حق تعالي رخ نخواهد داد. حق هميشه حق است و خلق هميشه خلق است.
«* نماز جلد 5 صفحه 201 *»
البته براي بندگان تجليات هست. حق تعالي براي بندگان تجلياتي دارد ولي اين تجليات، همه نور و ظهورِ او در مرتبه خود بنده و در مقام حقيقتِ خودِ بنده است. حقيقتِ خودِ بنده آيه تعريف و تعرف خداست و خداوند در مقام همين آيه، به تجلي براي آن بنده ظاهر ميشود.
پس تجليات همهاش تجليات فعليه است و در مقام خود خلق است نه در مقام ذات حق تعالي. حق تعالي به ذاتش مقدس از متجلي شدن است. «تجلي» فعل است و فعل هم در عرصه خلق است و حقيقت خود بنده را تشكيل ميدهد. خداوند به حقيقت خود بنده براي بنده تجلي ميفرمايد. امير المؤمنين7 در يكي از خطبههاي خود ميفرمايد: الحمد للّه المتجلّي لخلقه بخلقه…([125])
البته اين مطلب در جاهاي خودش مفصل بحث و بررسي شده و كاملاً در مكتب بزرگان ما روشن است، لزومي ندارد كه توضيح بيشتري بدهم. در جاهاي خودش بحث شده و نوعاً هم ميدانيد و انشاءاللّه به مناسبتها عرض خواهد شد.
نكتهاي كه اينجا بايد متذكر آن باشيم اين است كه ميفرمايند چون فارسي زبانان با لغت عرب مأنوس نيستند، از اين جهت از معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز، حظي ندارند.
پس آشنايي با لغت عرب از طريق صحيح و درست، انسان را با معاني و دقايق و حكم و اسرار اين عبادت آشنا ميكند و اين آشنايي موجب ازدياد لذت اقبال به سوي حق تعالي، و حسن عبادت، و كمال توجه، واخلاص قلب خواهد شد.
چون اين فرمايش را اينجا دارند و همچنين در قسمت ديگر كه بعضي از ارباب ايمان از اين بزرگوار تقاضا كرده بودند كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي بيان بفرمايند، اينها تعبيراتي است كه ما را متذكر ميكند كه بايد به اين عبادت، و
«* نماز جلد 5 صفحه 202 *»
مخصوصاً به الفاظ و حركات و سكناتش توجه بيشتري داشته باشيم و با شناخت الفاظ و حركات و سكنات نماز، خود را به اين مقاصد و غايات نزديكتر سازيم.
از اين فرمايشها مطالبي استفاده ميشود كه بايد انشاءاللّه به تدريج به آنها اشاره كرد و از آيات و روايات استفاده نمود. امروز براي شروع بحث به همين مقدار اكتفا ميكنم و بعداً توضيح ميدهم.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* نماز جلد 5 صفحه 203 *»
مجلس 15
(دوشنبه 4 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 22 / 9 / 1378)
g «لذت اقبال» به عبادت و «حسن عبادت»
g درك تجلي خداوند به الوهيت فطري خلق است
g عبادات توقيفي و در شرايع الهي مقرر شده است
g اسباب رسيدن به كمالاتِ معنويِ عبادات
g «نماز» در قرآن
g غفلت نمازگزار از نماز
g جايگاه «نماز» در ميان عبادات
«* نماز جلد 5 صفحه 204 *»
g نكوهش از غفلت در حال نماز
g تحديث نفس در نماز
g توصيف نماز
g مقصود از وداع با نماز در نماز
g نماز بدون حضور قلب
g تأثير قبولشدن يك نماز
g محبت به اهلبيت: و برداشت انحرافي ناطقيها
«* نماز جلد 5 صفحه 205 *»
ميفرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به اَحسن لغات كه لغت عربيّت است موضوع.
خداوند حقيقت و ذات نماز را به همين الفاظي كه از قرائت و اذكار قرار داده توصيف فرموده و معلوم است حركات هم به تبعيت اذكار است. ميفرمايند اين همان وصفي است كه خداوند ذات و حقيقت نماز را به آن توصيف فرموده است و چون در ميان لغات، لغت عربيّت احسن لغات است از اين جهت براي اين منظور انتخاب شده است. و وصف نماز كه همين الفاظ باشد به اين لغت موضوع گرديد و حق تعالي آن را قرار داد. و چون عربي است لهذا فارسيزبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظي نيست. فارسيزبانها نميتوانند استفاده كنند از معاني و دقايق و حكم و اسراري كه خداوند در اين لغت گذارده و همه اينها را جهات بيان حقيقت نماز قرار داده است. و به واسطه اينكه از معاني و دقايق و حكم و اسراري كه در اين لغت است بيخبرند ميفرمايند: به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب ايشان را حاصل نيست.
در صورتي كه اينها روح نماز است و روح هر عبادت و غايت هر عبادتي است. در واقع در هر عبادتي كه اعظم آنها نماز است، مقصود اصلي كه انسان به
«* نماز جلد 5 صفحه 206 *»
بركت عبادت به آن نائل شود: يكي لذت اقبال است يعني روآوردنِ به حق تعالي براي انسان لذت بخش باشد. و ديگري حسن عبادت است كه بنده حدود ظاهري و حدود معنوي عبادت را رعايت كند و آنطوري كه در شريعت عبادت قرار داده شده به آنطور عبادت را به اتمام برساند از نظر حدود ظاهري و از نظر حدود معنوي؛ اين حسن عبادت است.
و معلوم است حسن عبادت در ظاهر و باطن به خضوع و خشوع مناسب فراهم ميشود. بايد انسان مناسب هر عبادتي، خضوع و خشوع اظهار كند. حسن عبادت، زيبايي عبادت، نيكي عبادت در واقع اداء خضوع و خشوعِ مناسب است كه حدود عبادت هم در حقيقت همان اظهار خضوع و خشوع است.
خداوند حدودي را براي هر عبادتي قرار داده، اين حدود اظهار خضوع و خشوع به درگاه حق تعالي در برابر تجلي خداوند به الوهيّت است. خدا براي بندگانش به الوهيت تجلي فرموده و اين تجلي به حسب فطرت، مُدرَك همه خلق است، همه به حسب فطرت تجلي خدا به الوهيت را درك ميكنند.
الوهيت همان معبوديت است پس تجلي خدا به الوهيت يعني ظهور خداوند به اينكه او سزاوار پرستش است و بس، و جز حق تعالي كسي لايق و شايسته پرستش نيست. حق تعالي اين را به حسب فطرت در نهاد همه موجودات قرار داده است. پس به حسب فطرت همه مييابند كه اين تجلي شايسته عبادت، شايسته خضوع و خشوع، بندگي، كرنش و پرستش است. چون اينطور براي همه بندگان تجلي فرمود، شأن بندگان هم عبوديت شد و چون خداوند به معبوديت و الوهيت ظهور فرمود، پس حقايق بندگان را عبوديت تشكيل داد.
حقايق بندگان عبوديت است، غير از اين نيست. و خدا خواست در دار تكليف و در مقام تشريع هم مطابق تكوين بندگان به تعليم انبياء صلوات اللّه عليهم حقيقت
«* نماز جلد 5 صفحه 207 *»
شرعيهشان عبوديت باشد. در مقام تشريع هم حقيقت بنده را عبوديت تشكيل دهد، وماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون.
اينجا « الا ليعبدون» و «ماخلقت» يعني در مقام تشريع من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه در مقام تشريع، نسبت به من عبوديت داشته باشند. زيرا در مقام تشريع تحصيل عبوديت به دست بنده است، بنده بايد عبوديت تحصيل كند. اين حقيقت را در عالم شرع به تعليم انبياء تحصيل بكند.
البته حق تعالي اين حقيقت را به خواست خود بشر به او كرامت ميكند، از اين جهت ميبينيد فعل «ليعبدون» به بنده نسبت داده شده است. اصلش «ليعبدوني» بوده است. «ياء» متكلم نوعاً در اين طور موارد و صيغهها حذف شده و به جاي ياءِ متكلم، كسره گذارده ميشود. اين كسره نشانه آن ياء متكلم است، ليعبدوني، ليعبدونِِ شده است.
پس اين فعل را حق تعالي به بندگان نسبت ميدهد ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدونِ عبادت كنند مرا، اين در مقام تشريع است تحصيل اين حقيقت عبوديت در مقام تشريع و انطباق با تكوين به همين است كه انسان خضوع و خشوع اظهار كند و اظهار خضوع و خشوع همان رعايت حدود عبادات است.
نظر به اينكه ما به كيفيت خضوع و خشوعِ مناسب با ظهور الوهيت در مقام تشريع راه نميبرديم، حق تعالي بهوسيله انبياء سلام اللّه عليهم طريق خضوع و خشوع را در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت تعليم داد.
پس حسن عبادت يعني رعايت حدود ظاهري و معنوي عبادت و عمل به حدود مقرره شرعيه. بنابراين بشر نميتواند عملي و هيأتي را اختراع كند و نامش را خضوع و خشوع و عبوديت بگذارد. حسن عبادت، به رعايت حدود شرعيهاي است كه در شريعت مقرر شده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 208 *»
پس نوع خضوعها و خشوعها كه صوفيه اسمش را عبادتهاي عرفاني ميگذارند و در سير و سلوكها و ذكرهاي عرفاني و حالات ذكر و جلسات ذكر قرار ميدهند، اينها همه اختراع و ابداع در دين است. اگر اينطور عبادت كردن شايسته بود، انبياء به آن عمل ميكردند و تعليم هم ميفرمودند.
اين نماز، نمازي است كه مثل رسول اللّه9 خدا را به اين عبادت عبادت كرده، نه در اين دار دنيا حتي در معراج هم نماز به همين ترتيب به انجام رسيده است.
و همچنين روزه، حج و جهاد و همه عبادتهاي شرعي كه حدودش در شريعت مقرر شده، اين حدود همان حسن عبادت است كه بايد بهجا آورده شود و اين حدود به تمام جهات، اظهار عبوديت و اظهار خضوع و خشوع است.
بعد ميفرمايند كه به علت عربي بودن آن، فارسي زبانها از كمال توجه و اخلاص قلب محروم ميشوند. اينها از حدود معنوي و كمالات معنوي و غايات عبادات است كه در هر عبادتي و بهخصوص در نماز، مطلوب و مرغوب است و اصلاً بايد بنده كمال توجه را در عبادت تحصيل كند و آن همان حضور قلب است كه ميگوييم. اخلاص قلب هم كه معلوم است همان خالص كردن نيت و مقصد در هر عبادتي است.
اينها جهات معنوي و غايات معنويه هر عبادتي است كه بايد در هر عبادتي ـ مخصوصاً نماز ـ فراهم شود و ميفرمايند راه رسيدن به اين غاياتِ عبادات مخصوصاً در نماز، آشنايي با معاني و دقايق و حِكَم و اسرار اين الفاظ و كلمات است كه خداوند نماز را به اين لغت قرار داده است.
پس توجه اجمالي يا تفصيلي به اين معاني، و توجه به دقيقهها و نكاتي كه در عبادات قرار داده شده، و توجه به حكمتها و اسراري كه در فرمايشهاي خدا در باره نماز بيان شده و يا اولياي خدا: در باره حكمتها و اسرار اين عبادت بيان فرمودهاند، اينها همه اسباب هستند كه بنده را به تحصيل اين غايات كمك ميكنند كه عبارتند از:
«* نماز جلد 5 صفحه 209 *»
لذت اقبال، حسن عبادت، كمال توجه و حضور قلب و به خصوص اخلاص قلب است كه در نماز و بلكه در هر عبادتي بنده را از هر گونه ريا و سمعه و بهطور كلي از آنچه خلاف اخلاص در عبادت است كاملاً نجات ميدهد.
سيد مرحوم ميفرمايند چون چنين بود و فارسي زبانها از اسرار و دقايق نماز محروم بودند از اين جهت كسي از ايشان خواست كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي بيان بفرمايند و نوشتن اين رساله شريفه «ترجمة الصلوة» به منظور جواب از همين خواسته و پرسش است.
سخن در اين قسمت است كه اين مطالبي كه در اينجا ذكر فرمودهاند اموري است كه در هر عبادتي مطلوب است و در واقع غايات و نتايج عبادات است. ما بايد لذت اقبال و توجه به خدا را درك كنيم و حسن عبادت برايمان فراهم شود. در دعا هم از خدا ميخواهيم و عرضه ميداريم: و اَسألك حُسنَ عبادتك؛([126]) يعني خدايا ما را موفق بدار به اينكه ظاهر و باطن عبادت و بندگي ما نيكو باشد. توجه داشته باشيم به اعمالمان و به اينكه اين برنامههاي بندگي، اين عبادات، اين حركات و سكنات مخصوصاً در نماز براي چيست؟ به چه منظوري است؟ و همينطور اخلاص قلب براي ما فراهم گردد.
چند روايت ميخوانم در بيان اين مطلب كه بنده در حال نماز بايد اقبال داشته باشد و از اقبال و روي آوردن به حق تعالي لذت ببرد.
رواياتي است كه نوعاً كساني كه در باره اين موضوع مباحثي داشتهاند اين روايات را ذكر كردهاند. بعضي از اين روايات در كتب معتبر است، و بعضي در كتابهايي است كه از نظر علماء شيعه چندان اعتباري ندارد ولي در ساير كتابها مذكور است و نوعاً هم متذكرند كه اين روايات در بيان غايات و هدفهايي است كه در باره عبادات رسيده است.
«* نماز جلد 5 صفحه 210 *»
در آيات قرآن ما مشاهده ميكنيم كه حق تعالي از بندگان خواسته كه هر عبادتي را مورد توجه قرار دهند اما به خصوص نماز را خداوند خيلي مورد توجه بندگان خود قرار داده است و از اين جهت است كه در باره نماز و حالِ نماز و توجه به حق تعالي و اقبال دل و ظاهر و باطن به سوي حق تعالي به خصوص بياناتي دارد.
فرض بفرماييد اگر موقعيت بنده در اين عبادت در نظر گرفته شود، بالنسبه به همه عبادتها اينجا ريشه است. يعني اگر در نماز اين امور و به خصوص توجه قلب و اقبال فراهم شد و بنده به اين غايات رسيد، در ساير عبادتها هم كه همه، شؤونات نماز است اين توجهها و اقبالها فراهم خواهد شد. تمام عبادتهاي ديگر تجليات نماز است، هر عبادتي را در نظر بگيريد نقش و جلوهاي از نماز در آن هست، مثلاً روزه، همان امساكي كه در نماز هست در روزه متجلي شده است.
همه عبادتها يك نوع گزارش از نماز است و از اين جهت هم هست كه در بُعد عبادي دين، نماز ركن و اعظم اركان شده است، عمود است، الصلوة عمود الدين.
اين مطلب را بارها گفتهام كه در بُعد عبادي دين، نماز عمود است و ركن است. پس معنايش اين است كه تمام عبادتهاي ديگر در واقع هر كدام بهطوري بيان شأني از شؤون نماز و تجليي از تجليات نماز است. در باره عبادتهاي ديگر اين همه سفارش و تأكيد و اين تعبيرات كه در باره نماز رسيده، وارد نشده است، خداوند ميفرمايد: الّذين هم في صلوتهم خاشعون([127]) يا ميفرمايد: فويلٌ للمُصلّين الذين هم عن صلاتهم ساهون.([128]) (يعني واي به حال نمازگزاران، آنهايي كه در اداء نمازشان در اول وقت غافل ميشوند و بهطور كلي نسبت به نمازشان سهلانگاري دارند.)
«* نماز جلد 5 صفحه 211 *»
با توجه به تعبير «عن صلاتهم ساهون» چگونه خواهد بود اگر در خود نماز حالت غفلت داشته باشند. در حال نماز، غافل باشند نه اينكه از اداي نماز غافل شوند و نماز را ترك كنند بلكه در حال نماز از نماز در سهو و غفلت باشند و غافل به سر برند.
ميدانيد كه حالات خود ما همينطور است كه نوعاً اول نمازمان نعوذباللّه اول شروع غفلتمان از نماز است. بيشتر متوجه مسائلي ميشويم كه از آنها نوعاً فراموش كردهايم. بيشتر اموري به خاطرمان ميآيد كه از يادمان رفته بوده. در صورتي كه ميبايست در نماز كاملاً از همه امور فارغ شويم و به حق تعالي اقبال داشته باشيم. ولي گرفتار غفلت شديدي ميشويم و آن غفلت آن چنان شديد است كه فراموش شدهها در نماز به ياد ما ميآيد.
در حال نماز انسان از قرضش يادش ميآيد يا از طلبش يادش ميآيد، حرفي را كه زده يادش ميآيد، يا حرفي كه در بارهاش زدهاند به خاطر ميآورد و همينطور ذهن و خيال بشر هم اينطوري است كه جولان دارد و جَوّال است. به اصطلاح تداعي معاني ميشود، از اين شاخه به آن شاخه منتقل ميشود، و همينطور از اين شاخه به آن شاخه، يك وقت هم نماز را تمام ميكنيم ميبينيم به آنچه توجه نداشتهايم نمازمان بوده است.
در قرآن ميبينيد كه نسبت به اين عبادت تأكيد عجيبي است. روزه هم عبادت است، زكات هم عبادت است، حج هم عبادت است، اما خصوصياتي كه در نماز و در باره نماز در آيات قرآني هست براي هيچ عبادتي نيست. علت آن است كه تمام عبادات هر كدام به نوعي، شأن و تجلّيي از نماز است.
اگر انسان در نماز بتواند قدري بر خودش، بر اعصابش، بر ذهنش، بر ظاهر و باطنش مسلط شود، اگر به بركت اولياي خدا و فرمايشهاي اولياء، به بركت احاديثي كه در اين باره رسيده، قدري بر خود مسلط شود و متوجه باشد كه گرفتار غفلت نشود، خواه و ناخواه در عباداتِ ديگر هم خود به خود لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب خواهد داشت. اگر در نماز اينها فراهم شود در عبادات ديگر هم فراهم ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 212 *»
اينكه در باره نماز ميفرمايند: اِن قُبلت قُبل ما سواها يعني اگر نماز پذيرفته شد ساير عبادات هم پذيرفته ميشود اشاره به همين نكته است. يعني ما هر چه در نماز داريم در ساير عبادات هم داريم و هر چه در نماز نداريم در ساير عبادات هم نخواهيم داشت زيرا نماز در بُعد عبادي دين ركن و عمود است و اين نقش را دارد.
خداوند بر همه ما ترحم بفرمايد و همه را براي عبوديت مناسب در رتبه خودمان اهليت ببخشد.
همچنين ميفرمايد: اَقِم الصلوة لذكري([129]) اقامه نماز كن، براي چه؟ به چه منظور؟ براي اينكه ياد من باشي، نه اينكه از من غافل باشي. براي آنست كه متوجه من باشي، به من اقبال داشته باشي، عبادت را نيكو بهجا آوري. وقتي انسان به ياد خدا بود، عبادت را نيكو بهجا ميآورد، كمال توجه را دارد و اخلاص قلب فراهم ميشود. همچنين ميفرمايد: و لاتكن من الغافلين([130]) از اهل غفلت مباش.
اينكه خداوند ميفرمايد: لاتَقرَبوا الصلوة و انتم سُكاري حتي تعلموا ما تقولون([131]) داخل نماز نشويد در حالي كه مست هستيد تا اينكه بدانيد چه ميگوييد، مقصود آنست كه بدانيد و متوجه باشيد، آنطوري كه از روايات بهدست ميآيد اين سكر ظاهراً به سكر خواب اشاره است نه سكر مستي شراب. يعني در حال مستي خواب نباشيد، يعني هنگامي كه از خواب برخاسته گيج و منگ هستيد و نميدانيد چه ميكنيد وارد نماز نشويد.
وقتي كه چنين حالتي را حق تعالي نهي فرموده آنوقت شما فكرش را بكنيد كه سكرِ غفلت چه خبر خواهد بود! وقتي انسان از سكر خواب منع شود كه داخل نماز نشويد و حال آنكه شما سُكاري هستيد، در مستي گيج و منگي از خواب به سر ميبريد.
«* نماز جلد 5 صفحه 213 *»
احاديثي رسيده در تفسير اين آيه كه «سُكاري» را به حالت خواب آلودگي تفسير فرمودهاند([132]) كه انسان نميداند و متوجه نيست كه در حال نماز چه خواند و چه گفت و چه كرد.
ميفرمايد داخل نماز نشويد تا بدانيد چه ميگوييد، توجه داشته باشيد به آنچه كه ميگوييد. اگر انسان در سكر غفلت به سر ببرد و غافل وارد نماز شود، غافل هم از نماز خارج گردد، چه نمازي خواهد بود!
حديثي را از رسول اللّه9 نقل ميكنند كه فرمودند: مَن صلّي ركعتَين و لميُحدِّث فيهما نفسَه بشيءٍ من امور الدنيا غفر اللّه له ذنوبه([133]) كسي كه دو ركعت نماز بگزارد و در آن دو ركعت نماز با خودش در باره امور دنيوي سخني نگويد، خداوند گناهان او را ميآمرزد.
اين تحديث نفس است؛ يعني با خودش حرف نزند. چون خيالات، همان با خود حرف زدن است. گاهي آنقدر در شخص اثر ميگذارد كه ممكن است به زبان هم جاري شود، وقتي انسان با خودش سخن ميگويد گاهي اينطور است.
يكي از رفقاي ما وقتي نقل ميكرد كه از شدت گرفتاريهايي كه داشت و مخصوصاً از مادر زنش خيلي ميناليد. ميگفت كه گاهي داخل نماز ميشدم ـ خودش ميگفت ـ گاهي داخل نماز ميشدم و به ياد حرفهاي مادر زنم ميافتادم. در حال نماز به ياد قُلمبهها و سُلمبههاي مادر زنم ميافتادم و يادم ميرفت كه در حال نمازم به طرف ديوار ميرفتم فكر ميكردم او آنجا ايستاده يا نشسته است. با مشت محكم به ديوار ميكوبيدم و به سرش فرياد ميزدم كه چرا تو اين حرف را زدي؟ شروع ميكردم به
«* نماز جلد 5 صفحه 214 *»
فريادزدن. دستم كه به ديوار ميخورد و درد ميگرفت ميفهميدم كه اينجا ديوار است و من هم داخل نماز بودم. ميگفت فرياد ميكشيدم بر سرش كه چرا فلان وقت اين حرف را به من زدي؟ چرا اين قلمبه را به من گفتي؟ تحديث نفس اينطور است، انسان هم خيلي گرفتار آن است.
در اين حديث شريف، غفلت به اين شكل بيان شده، تحديثِ نفس همان غفلت است، همان غافل شدن از نماز است. اين است كه مثلاً انسان با طلبكارِ خود صحبت ميكند يا با بدهكار خود گفتوگو ميكند، يا با هر كس كه دعوا دارد يا با هر كس كه دوستي دارد، خلاصه در اين فكرها است.
حديث ديگري نقل ميكنند و عرض كردم شايد اين روايات در كتب معتبر ذكر نشده باشد ولي آنها را نقل كردهاند و چه بسا بعضي از آنها هم از عامّه باشد. چون در شيعه نوع علمائي كه در باره اخلاقيات و اسرار عبادات كتاب نوشتهاند، نوعاً از كتب عامه گرفتهاند.
مثلاً فيض كاشاني هر چه در اخلاقيات و اسرار عبادات دارد از غزّالي گرفته است، نوعاً اينطوري است. ميشود گفت نوع مطالبي را كه در باره مسائل دين از اعتقادات و مقداري از اخلاقيات و اسرار عبادات بيان ميكند از كتاب احياءالعلوم غزّالي است. نوعاً اينها هر چه دارند از سنيها ميگيرند.
آناني كه مستقل هستند و در هيچ مسألهاي به عامه رجوع ندارند ـ مگر رواياتي كه با مباني تشيع منافات ندارد و در احاديث شيعه تأييد آنها رسيده و از اين جهت همه از عامه نقل ميكنند ـ بزرگان ما+ هستند كه مستقلاند به اين معني كه به عامه كاري ندارند مگر رواياتي كه از رسول اللّه9 از طرق عامه نقل كنند ولي تأييد آنها در احاديث شيعه باشد و يا اينكه مخالف و معارض نداشته باشد.
ديگران نقل ميكنند از رسول اكرم9 كه فرمودند: انّما الصلوة تَمَسْكُنٌ و تواضعٌ و تضرّعٌ و تبأّسٌ و تندّمٌ و تقنّعٌ بمدّ يديك فتقول اللّهم اللّهم فمن لم يفعل
«* نماز جلد 5 صفحه 215 *»
فهي خِداج([134]) نماز در واقع «تَمَسْكُنْ» است كه همان حالت آرامش، اطمينان و خضوع و خشوعي است كه انسان را از هرگونه اضطراب و از هر گونه تموّج حفظ كند. ظاهر و باطنش در تموّجِ خيالات و حوادث و امثال اينها قرار نگيرد.
نماز بايد در واقع اينها باشد، واقعيتش اينها باشد، «تواضع» باشد كه معلوم است. خضوع و خشوع باشد، «تضرّع» و زاري به درگاه حق تعالي باشد. «تيأّس» باشد يعني مأيوس بودن از غير خدا و به حق تعالي اميد داشتن. «تندّم» باشد يعني بر معصيتها و نافرمانيهايي كه از او صادر شده ندامت داشته باشد. «تقنّع» باشد يعني نماز بايد وسيله قناع و پوشش باشد كه انسان به بركت نماز محجوب شود و از معاصي در حجاب قرار بگيرد.
ميفرمايد: انّ الصلوةَ تنهي عن الفحشاء و المنكر([135]) نماز بايد انسان را از بديها و زشتيها حفظ كند؛ اين همان تقنّع است يعني به وسيله نماز، قناع به صورت خود بزند، قناع به بدن خود بزند و به ظاهر و به باطن خود بزند، خود را از زشتيها بپوشاند.
و «بمدّ يديك» دست بلند كردن به درگاه حق تعالي است و گفتن اللّهم كه دعاهايي كه رسيده است بنده خدا را به آن دعاها بخواند. بعد فرمود هر كه اينها را در نمازش نداشته باشد و اين حالات برايش نباشد، نمازش ناقص است.
همچنين اين حديث شريف از امام صادق7 روايت شده كه فرمودند: اذا صلّيتَ صلوة فريضة فصَلِّها لوقتها صلوةَ مودِّع يَخاف اَن لايعود اليها ابدا([136]) وقتي كه نماز فريضه ميگزاري، اولاً در وقتش بخوان و آن را از وقتش تأخير مينداز.
«* نماز جلد 5 صفحه 216 *»
تأخير از وقت، مراد همان تأخير از اوّل وقت اختياري است. نه اينكه در وقتش نخواني، ادا نكني و بگذاري تا قضا شود. فصلّ لوقتها؛ يعني همان اول وقت بهجا آور، از اول وقت اختياري تأخير مينداز.
و وقتي كه نماز ميگزاري نمازت، نماز وداع كننده باشد. وداع كننده به اين معني است كه بترسي از اينكه نكند ديگر نتواني به نماز عود كني، و به نمازِ ديگر موفق نشوي. مثل آنكه انسان بميرد يا بيماري عارض شود كه او را از نماز خواندن مانع باشد، گرفتاريهاي اينطوري مقصود است.
بايد بترسي از اينكه مانع برايت فراهم شود و به نماز موفق نشوي و نتواني نمازي بگزاري. نماز وداع اينطور است. معنايش اين نيست كه انسان نماز را طول بدهد، طول دادن نماز مراد نيست. مراد توجه و اقبال قلب و لذت بردن از اقبال به نماز است. به اين شكل كه اينقدر به نماز علاقه نشان بدهي و اين قدر به نماز محبت داشته باشي و از دل و جان نماز بخواني كه مثلاً اگر در حال قيام هستي، طوري باشي كه فكر كني كه ديگر نميتوانم به قيام بعدي برسم. اگر در حال ركوع هستي اينطور فكر كني كه نميتوانم به ركوع ديگري برسم، شايد اين ركوع آخرين ركوع من باشد كه بهجا ميآورم و همينطور سجده، سجدهاي باشد كه اينطور فكر كني كه اين آخرين سجدهاي است كه به درگاه حق تعالي اظهار ميكنم.
اينها باعث ميشود كه انسان اولاً به عبادتش توجه كند، غافل نباشد از اين كه در چه حالي به سر ميبرد. بهعلاوه از اين اقبال و توجه به حق تعالي لذت ببرد و نيز خود اين حالت باعث ميشود كه عبادت نيكو شود. حدود را رعايت كند، حدود ظاهري و باطني را رعايت كند، بقيه خواستهها و مطلوبها در حقيقتِ نماز برايش فراهم ميشود.
«* نماز جلد 5 صفحه 217 *»
از جمله روايات روايتي است كه رسول اللّه9 فرمودند: لا يَنظُر اللّه الي صلوة لايَحضُرُ الرجل فيها قلبُه مع بدنه([137]) و يا لا يُحضِر فيها قلبَه مع بدنه، شايد لايَحضُر مناسبتر باشد. ميفرمايند خداوند نظر نميكند به نمازي كه بنده آن نماز را بهجا ميآورد، اما در آن نماز قلبش با بدنش حاضر نيست، حضور دل نيست. بدن عبادت ميكند، حدود عبادت را ادا ميكند، قيام، ركوع، سجود را درست بهجا ميآورد اما قلبش با بدن در اين عبادت همراه نيست؛ ميفرمايند حق تعالي به اين نماز نگاه نميكند.
بديهي است كه مراد از نگاه، نگاهِ قبول و پذيرش به درگاه قدس و مترتّب ساختن آثار بر اين عبادت است. خدا بر اين نماز اينگونه نگاه نميكند. خداوند بر اين نماز چه مترتّب كند؟ پناه به خدا ميبريم كه اگر خدا بخواهد آثار مترتب كند بر اين نمازي كه نوع نمازِ منِ بيچاره و امثال من است، اگر خدا بخواهد بر آن آثار را مترتب كند آنوقت چه خواهد بود؟ اشدّ عذابها را بايد خداوند مترتّب كند بر اين نماز كه بنده به اسم نماز رو به خدا ميايستد ولي به خدا پشت ميكند و قلبش با بدنش حاضر نيست و در نماز معلّق ميزند.
به خدا پناه ميبريم. اگر قرار باشد خدا آثاري بر اين نماز مترتب كند چه خواهد بود؟ پس بهتر كه به فضل و كرمش اصلاً به اين نماز نگاه نكند. آن را نبيند، «ز ما بگذر شتر ديدي نديدي» در واقع اينطور است.
حديثي است از حضرت صادق7 كه ميفرمايند: مَن قَبِلَ اللّه منه صلوةً واحدةً لم يعذّبه و مَن قبِل منه حسنةً لم يعذّبه([138]) يعني خدا از هر كس يك نماز قبول بفرمايد، او را عذاب نخواهد فرمود. يك نماز هم كه اينجا ميفرمايند شايد مراد همان يك ركعت
«* نماز جلد 5 صفحه 218 *»
باشد چون اصل صلوة يك ركعت است. نماز در واقع يك ركعت بوده اما روي جهاتي چهار ركعت يا سه ركعت و يا دو ركعتي گرديده است، اينها را ميدانيد.
پس مراد يك ركعت نماز است، ظاهراً «نماز» به يك ركعت گفته ميشود. فرضاللّه هم يك ركعت است، ركعت دوم در هر نمازي فرض النبي9است و بقيه هم كه اضافه شده، باز رسول اللّه اضافه فرمودهاند. چهار ركعتيها در مسافرت، دو ركعت ميشود كه به اصطلاح ميگويند قصر ميشود.
پس اين كه امام7 ميفرمايد: من قبل اللّه منه صلوة واحدة شامل يك ركعت هم هست. يك ركعت نماز را كه خداوند از او قبول كند، فعلاً ما يك ركعت را ميگوييم، خدا يك نماز از كسي قبول كند، او را عذاب نخواهد فرمود و كسي كه حق تعالي يك حسنه از او قبول بفرمايد او را عذاب نخواهد فرمود.
آن حسنهاي كه اصل حسنات است و مايه اميد همه ما است و انشاءاللّه همه طاعات ناقصِ ما به واسطه آن حسنه كامل ميشود و همه گناهانِ ما به بركت آن حسنه آمرزيده ميشود ـ البته به شرطي كه آن حسنه هم در ما متحقق باشد، فريب اين كه عاطفه الآن اينطور است نخوريم، خداي نكرده عاطفي نباشد، تربيتي نباشد، به حسب اقتضاي جامعه و محيط و خانواده نباشد ـ آن حسنه ولايت محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين است، حبُّ علي بن ابيطالب حسنة لاتضرّ معها سيّئة.([139])
اين در صورتي است كه اين «حبّ علي» ذاتي ما باشد و با خودمان از دنيا ببريم. چون خيليها به اين نوع احاديث متمسك ميشوند و شيطان هم فريبشان ميدهد، ميگويند ما محبت داريم همه چيز داريم، ديگر هر چه شد، شد. عبادات هر طور شد، شد، نعوذباللّه نشد نشد. معصيتها را با خيال آسوده مرتكب ميشوند كه ما محبت داريم و محبت اصل همه عبادات است.
«* نماز جلد 5 صفحه 219 *»
خدا لعنت كند ناطقيها را كه در اين باره شيطان بر آنها خيلي مسلط شده و خيلي به اين امر اهميت ميدهند. ميگويند هر چه هست محبت است و آن را ما داريم از اين جهت رسماً به معصيت متجاهر هستند. اكثر مردهاشان ريشتراش هستند و نوع معاصي را بيپروا مرتكب ميشوند و زنهاشان هم آن زمان كه داشتن حجاب اجباري نبود، نوعاً همه بيحجاب بودند.
چندين سال پيش از اين يك نفر از كرمان به مشهد آمده بود. ميگفت اصلاً بيحجابهاي كرمان را ناطقيها تشكيل ميدهند. او كه ناطقي نميدانست، تعبيرش اين بود كه نعوذباللّه شيخيه اينطورند. ميگفت زنهاي بيحجاب كرمان، زنهاي شيخيه هستند.
به او گفتم اين حرف را نگو، اينها شيخي نيستند، بگو ناطقي هستند. يك قدري او را متذكر كردم. اهل كرمان بود، نميدانست، با مكتب آشنايي نداشت، ولي از دور اينها را به عنوان شيخي ميشناخت. در زمانِ شاه ميگفت كه اصلاً بيحجابهاي كرمان يعني زنهاي شيخيه، مردهاشان هم همينطور، الآن هم گرفتار معاصي هستند، متجاهر به معصيت هستند.
يك ملايي از اخباريها كرمان رفته بود و شيخي شده بود، يعني ناطقي شده بود. خيلي هم رذل بود. اين شخص رسماً ميگفت شما چرا نماز شب ميخوانيد؟ شما برويد تمام شب را راحت بخوابيد. (تعبير او را من نميگويم.) ميگفت تمام شب را راحت بخوابيد. فرداي قيامت خودم شفاعتتان ميكنم. خودش چه بود؟ يك پيس مزخرف متجاهر به فسق بود بچههايش اهل فسق و دخترهايش اهل فسق بودند. در زمان شاه تلويزيون داشتند و رسماً به آن افتخار ميكرد.
يك وقتي منزل يكي از اخباريها آمده بودند، پسرش گفته بود بابا اينها تلويزيون ندارند. ميگفت اينها اخباري هستند كه تلويزيون ندارند، اگر مثل ما ـ نعوذباللّه ـ شيخي
«* نماز جلد 5 صفحه 220 *»
بودند تلويزيون ميداشتند؛ آن زمان اينطور بودند و الآن هم هستند، بهانه اينها همان است كه ادعاي محبت دارند و ميگويند ما محبت داريم و از اين جهت متجاهر به معاصي هستند و در عبادات خيلي سست ميباشند. اينها را شيطان فريب داده است.
خدا نكند كسي گرفتار اين نوع خيالات شود و بگويد محبتْ ما را بس است. حال كه محبت داريم چرا اينقدر در عبادات كوشش داشته باشيم! مگر خود آل محمّد: كه اصل محبت خدا در دل آنها بود، چهقدر در عبادت كوشش داشتند! چقدر ترس داشتند از عذاب خدا! آري اينها در جاي خودش معلوم است.
ميفرمايد هر كس كه خداوند يك حسنه او را قبول كند، عذابش نخواهد كرد. انشاءاللّه ما به بركت ولايت به طاعتها و ترك معصيتها موفق ميشويم و خداوند به بركت ولايت، عبادات ناقص ما را كامل و تمام ميفرمايد و قبول ميفرمايد و از معاصي ما به فضل و كرمش ميگذرد.
براي امواتمان حمد و سوره بخوانيد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
([1]) شش درس اول اين كتاب از روي دو خلاصه نويسي تنظيم شده است.
([2]) عوالي اللئالي ج 1 ص 198 و در بحار الانوار ج 85 ص 279 از اهل سنت نقل كرده است.
([6]) بحار الانوار ج 34 ص 217.
([7]) اقبال الاعمال ص 467. و عن النبي 9: لمبارزة علي لعمرو بن عبد ودّ افضل من عمل امتي الي يوم القيامة. بحار الانوار ج 36 ص 165.
([10]) بحار الانوار ج 74 ص 163.
([11]) بحار الانوار ج 98 ص 95.
([15]) بحار الانوار ج 3 ص 280.
([17]) بحار الانوار ج 1 ص 137.
([22]) نهج البلاغه خطبهاول، بحار الانوار ج 11 ص 60.
([24]) از مثلهاي مشهور. از رسول خدا 9 روايت شده كه فرمودند: ان القرآن نزل جميعه علي معني اياك اعني و اسمعي يا جاره. عوالي اللئالي ج 4 ص 115.
([25]) مستدرك الوسائل ج 11 ص 173 از عوالي اللئالي ج 4 ص 124.
([26]) بحار الانوار ج 82 ص 218.
([30]) خطبه طتنجيه، مشارق الانوار ص 264.
([31]) بحار الانوار ج 81 ص 274.
([34]) بحار الانوار ج 24 ص 238.
([36]) ديوان اشعار، قسمت قصائد از ميرزا حبيب اللّه شيرازي متخلص به قاآني.
([37]) اميرالمؤمنين7 ميفرمايند: … لايجري عليه السكون و الحركة و كيف يجري عليه ما هو اجراه و يعود فيه ما هو ابداه … نهج البلاغه ص272 خطبه 186
([38]) بحار الانوار ج 3 ص 336. و عن مقاتل بن سليمان قال: سألت جعفر بن محمّد8 عن قول اللّه عزوجل: الرحمن … قال: استوي من كل شيء فليس شيء اقرب اليه من شيء.
([41]) اللّهم ارزقني عقلاً كاملاً و عزماً ثاقباً و لبّاً راجحاً و قلباً زكيّاً و عملاً كثيراً و ادباً بارعاً و اجعل ذلك كله لي و لا تجعله عليّ برحمتك يا ارحم الراحمين. بحار الانوار ج 87 ص 325.
([46]) در تفسير آيه شريفه: حتي اتانا اليقين: «الموت» روايت شده است، تفسير البرهان ج 4 ص 404. مجمع البيان ج 6 ص 153: …اي الي ان يأتيك الموت. در تفسير التبيان ج 6 ص 356: …حتي يأتيه الموت. در تفسير الصافي: …حتي يأتيك الموت. قرآن محشي: و اعبد …اليقين، الموت يم. در زيارت حضرت امير7: …صبرت و احتسبت حتي اتاك اليقين، بحار الانوار ج 100 ص 337، و …و عبدت اللّه مخلصاً حتي اتاك اليقين، بحار الانوار ج 100 ص 280 و امام صادق7 در روايتي ميفرمايد: لم يخلق اللّه عزوجل يقيناً لا شك فيه اشبه بشك لا يقين فيه من الموت، بحار الانوار ج 6 ص 127. در مجمع البحرين در لغت «يقن»، قوله تعالي و اعبد … اي الموت.
([47]) قال النبي9: … فلما تاب اللّه عزّوجلّ علي آدم فرض اللّه عزّوجلّ عليه و علي ذرّيّته الوضوء علي هذه الجوارح الاربع و امره ان يغسل الوجه لما نظر الي الشجرة و امره بغسل الساعدين الي المرفقين لما تناول منها و امره بمسح الرأس لما وضع يده علي رأسه و امره بمسح القدمين لما مشي الي الخطيئة ثم سنّ علي امتي المضمضة لتنقي القلب من الحرام و الاستنشاق لتحرم عليهم رائحة النار و نتنها. بحار الانوار ج 9 ص 297.
([49]) بحار الانوار ج 8 ص 22 و ج 27 ص 88 و ج 42 ص 130 و ج 68 ص 113 و ج 97 ص 31.
([50]) بحار الانوار ج 4 ص 282.
([51]) مصباح الشريعة، في العبودية.
([52]) بحار الانوار ج 100 ص 373 و ج 101 ص 159 و ج 102 ص 161.
([53]) مستدرك الوسائل ج 7 ص 46.
([54]) بحار الانوار ج 103 ص 16.
([55]) بحار الانوار ج 52 صص 337 و 390.
([59]) بحار الانوار ج 18 ص 346.
([60]) بحار الانوار ج 14 ص 349.
([62]) امام صادق7 فرمود: لايبالي الناصب صلّي ام زنا. بحار الانوار ج 8 ص 356، و فرمود: ان الناصب لنا اهل البيت لايبالي صام ام صلي، زنا ام سرق، انّه في النار، انّه في النار. بحار الانوار ج 27 ص 235.
([63]) شرح قصيده ص 230،چاپ جديد، كلام آصف بن برخيا.
([66]) بحار الانوار ج 85 ص 105.
([68]) بحار الانوار ج 102 ص 173.
([69]) قال اميرالمؤمنين7: انّ اللّه جميل يحبّ الجمال و يحبّ ان يري اثر نعمته علي عبده.
بحارالانوار ج 79 ص 299
([70]) قال الصادق7: و لابدّ للعبد من خالص النّيّة في كل حركة و سكون. بحارالانوار ج 70 ص 210. و قال رسولاللّه9: يا اباذرّ ليكن لك في كلّ شيء نيّة حتي في النوم و الاكل. بحارالانوار ج 77 ص 84.
([73]) بحار الانوار ج 70 ص 22 و ارشاد القلوب ج 1 ص 91 و جامع الاخبار ص 81.
([76]) بحار الانوار ج 70 ص 253 از كافي ج 2 ص 83.
([79]) بحار الانوار ج 87 ص 190.
([80]) مراجعه شود به جلد سوّم كتاب مبارك نماز اعظم اركان دين، مجلس 27 و 29 و 30.
([81]) بحار الانوار ج 70 ص 12.
([82]) بحار الانوار ج 4 ص 247 از نهج البلاغه. و امام رضا7 فرمود: …و كمال التوحيد نفي الصفات عنه… بحار الانوار ج 4 ص 285.
([83]) مصباح المتهجد ص 844 و اقبال الاعمال ص 707.
([84]) بحار الانوار ج 87 صص 308 و 357.
([85]) بحار الانوار ج 94 ص 384.
([86]) بحار الانوار ج 98 ص 94.
([88]) قال تعالي: و اَنّه لمّا قام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لِبَدا ، جن: 19.
([89]) بحار الانوار ج 85 صص 283 و 287.
([90]) وسائل الشيعه ج 6 ص 426 و بحار الانوار ج 85 ص 299.
([91]) بحار الانوار ج53 ص 181.
([92]) بحار الانوار ج 100 ص 272 و ج 101 ص 152.
([93]) بحار الانوار ج 98 ص 393.
([95]) رساله چهار فصل، فصل اول ص 9.
([96]) بحار الانوار ج 67 ص 302.
([97]) بحار الانوار ج 83 ص 16.
([98]) بحار الانوار ج 76 ص 141.
([101]) بحار الانوار ج 84 ص 223.
([102]) عوالي اللئالي ج 4 ص 7. و در بحار الانوار ج 58 ص 39 با اختلاف نسخه.
([104]) بحار الانوار ج 100 ص 284 و ج 101 ص 199.
([105]) بحار الانوار ج 93 ص 218.
([107]) امام صادق7 فرمودند: لاتتخذوا… يعني بذلك و لاتتخذوا امامين انّما هو امام واحد. بحارالانوار ج23 ص357
([108]) بحار الانوار ج 5 ص 313 و ج 92 ص 252.
([109]) بحار الانوار ج 1 ص 177.
([110]) بحار الانوار ج 1 ص 177.
([111]) مستدرك الوسائل ج 5 ص 88 و بحار الانوار ج 86 ص 134.
([112]) قال ابوعبداللّه7: المعصوم هو الممتنع باللّه من جميع محارم اللّه… بحار الانوار ج 25 ص 194.
([115]) لم يتطرق علي كلماتي الخطاء لانّي ما اثبتّ في كتبي فهو عنهم و هم: معصومون عن الخطاء و الغفلة و الزلل و من اخذ عنهم لايخطي من حيث هو تابع… جوامع الكلم، ج 1 ص 281، چاپ بصره، رساله شرح فوائد.
([116]) هود: 35. جوامع الكلم، ج 4 ص 17، چاپ بصره، شرح عرشيه ج اول.
([120]) دو استاد بودند كه شريك بودند و يكي از آن دو مردي نجيب و آرام و متين بود و شايد او از نظر وجدان با كارها و برنامه من موافق بود. من اوّل اذان مغرب تعطيل ميكردم و بعد از نماز براي ادامه درسهاي حوزوي مدرسه ميرفتم.
([122]) بحارالانوار ج 74 ص 157. و امام رضا7 فرمودند: مودّة عشرين سنة قرابة.
بحارالانوار ج 74 ص 175
([123]) بحار الانوار ج 75 ص 196.
([124]) بحار الانوار ج 101 ص 109.
([125]) بحار الانوار ج 34 ص 240.
([126]) بحار الانوار ج 86 ص 325.
([132]) وسائل الشيعة ج 5 ص 464 و مستدرك الوسائل ج 5 ص 430 و بحار الانوار ج 83 ص 357. (ازبرخي روايات هم چنين استفاده ميشود كه اين آيه پيش از تحريم خمر نازل شده و در نتيجه مستي شراب را هم شامل بوده است.)
([133]) بحار الانوار ج 84 ص 249.
([134]) المحجة البيضاء ج 1 ص 349.
([136]) بحار الانوار ج 83 ص 10.
([137]) جامع السعادات ج 3 ص 262 و در مستدرك الوسائل ج 4 ص 109، لايقبل اللّه صلاة امريء لايحضر فيها قلبه مع بدنه ميباشد.
([138]) وسائل الشيعة ج 4 ص 33.
([139]) بحار الانوار ج 39 ص 248.