موضـح
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 3 صفحه 82 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم ابد الٰابدین.
اما بعـد؛ مخفی نماند که چون خداوند عالم جلّجلاله و عمّنواله نعمت خود را عامّ و حجت خود را تمام و امر خود را بالغ و راه به سوی خود را واضح قرار داده در میان خلق خود، به طوری که هیچ نقصی در حکمت او نیست، و هیچ ناتمامی و نارسایی در حجت و امر او نیست، و هیچ خفائی از برای راه به سوی او معقول و منقول نیست؛ پس در زمان حضور معصومین؟عهم؟ حجت خود را به واسطه ایشان بر خلق تمام کرد و به حدّ کمال رسانید و الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا را نازل فرمود، اگرچه منافقان در میان خلق بودند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند. چنانکه سلمان علیهالرحمة به زبان فارسی گفت، و دست بر
«* رسائل جلد 3 صفحه 83 *»
دست زده این دُرّ را میسفت. و چون منافقان دیدند که راه احتجاجی بر اهل حق ندارند و خواستند گِلی بر روی آفتاب تابان بمالند، چارهای جز این ندیدند که باب افترای بر خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ را بر روی خود مفتوح کردند. به رسول خدا؟ص؟ بستند که چنین گفته و به ولیّ او؟ع؟ بستند که چنان کرده؛ تا به این سرحد رسانیدند که حضرت امیر صلواتاللّهعلیه غسل جنابت نمیکند و شبها دزدی میکند. و در عاقبت کار از برای تابعان ایشان هم معلوم و آشکار شد افتراهای بزرگانشان، به طوری که بسا آنکه در این زمان انکار کنند آن افتراها را و نسبت دهند که خود شیعه این افتراها را از زبان بزرگان ایشان بستهاند.
باری، بر همین منوال به اتفاق عقل و نقل سنة اللّه التی قدخلت من قبل فلنتجد لسنة اللّه تبدیلا و لنتجد لسنة اللّه تحویلا خداوند عالم جلّشأنه حجت خود را بر خلق تمام فرمود و به حدّ کمال رسانید، و راه به سوی خود را واضح کرد به وجود راویان اخبار و ناقلان آثار در قرون و اعصار رحلت و غیاب حجج؟عهم؟.
«* رسائل جلد 3 صفحه 84 *»
پس در هر عصری عدولی چند از جانب ایشان در میان خلق بودند که نفی کردند از دین ایشان تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به طوری که راه احتجاجی از برای غالین و مبطلین و جاهلین و سایر خلق باقی نماند.
و از جمله آن عدول، مرحوم شیخ احمد احسائی و مرحوم سید و مرحوم آقای کرمانی اعلیاللّهمقامهم و انار برهانهم و رفع فی دار الخلد اعلامهم و سایرین بودند، که نفی کردند از دین مبین ائمه طاهرین صلواتاللّه علیهم اجمعین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، به طوری که احدی از ایشان نتوانستند خدشهای بر آن عدول بگیرند و راه احتجاجی از برای ایشان باقی نماند. و خواستند گِلی بر روی آفتاب بمالند و آبی گل کنند تا بتوانند ماهی بگیرند، پس اقتدا کردند به پیشوایان خود و «کم ترک الاول للآخر»، پس ناچار شدند تا آنکه باب افترای بر آن عدول را بر روی خود مفتوح کردند. پس بعضی از ایشان گفتند که آن عدول غلو کردهاند در دین و حضرت امیر؟ع؟ را خدا میدانند. و بعضی گفتند که آن عدول به معاد
«* رسائل جلد 3 صفحه 85 *»
جسمانی قائل نیستند. و بعضی گفتند که به معراج جسمانی قائل نیستند. و به بعضی گفتند مال مردم را بر خود حلال میدانند. و به بعضی گفتند که زن مردم را بر خود حلال میدانند. و به بعضی چیزهای دیگر گفتند که یکوقتی آن افتراها جمع شد و شمرده شد سی افترا بود، و از مرحوم آقای بزرگوار سؤال شد و ایشان رسالهای در رفع آن شبهات مرقوم داشتند و اسم آن را «سیفصل» گذاشتند و تبری از آن افتراها فرمودند و راه حق را به مردم نمودند.
و از جمله افتراهایی که مخالفین بسته بودند این بود که آن عدول میگویند که بعد از ائمه طاهرین؟عهم؟ حاکم شرع و ناطق در میان خلق باید یکنفر باشد، که اهل شرق و غرب عالم باید رجوع کنند به آن یکنفر، و امر شرع منحصر باشد به او و حکومت و امر و نهی جمیع مردم باید منحصر به او باشد، و باقی مردم باید صادر از امر آن یکنفر باشند. نهایت بعضی روایت بايد کنند قول او را از برای بعضی دیگر، و بعضی باید روایت بعض را بشنوند و اطاعت کنند. و این افترا هم مانند سایر افتراها رسید به مشایخ+ و تبرّی کردند از آن مانند
«* رسائل جلد 3 صفحه 86 *»
تبرّی از سایر افتراها، و در کتب ایشان ثبت و ضبط بود، تا در این زمان محنتتوأمان که رسالهای به نظر رسید که در آن رساله، این افترا را خواسته بود اثبات کند در حق خود که قائل به این قول است.
پس این خاکسار به یکی از کسانی که در لباس اهل علم بود گفتم که این قول قول مشایخ ما+ نیست، و به حسن ظنی که به شعور و انصاف او داشتم گمان میکردم که تصدیق مرا خواهد کرد. او در مقابل عرض من گفت که این مطلب افترای بر آن عدول نیست و در کتاب خود، همین مطلب را اثبات کردهاند به زبان عربی. و بعضی میگویند که صاحب این رساله فارسی، عمداً همان عبارت عربی ایشان را بعینها ترجمه کرده به زبان فارسی، و ننوشته است که من ترجمه کردهام عبارت عربی مشایخ را به جهت امتحان مردم، تا بعضی انکار کنند او را و بعد معلوم شود که انکار بر او انکار بر عبارت عربی مشایخ است.
باری، آن شخص و امثال او در مجالس و محافل آن افترا را گفتگو کرده و نسبت به مشایخ+ دادند، تا آنکه به تدریج اين افترا منتشر شد در اطراف و رسید به بلاد بعیده، به طوری که بعضی از اهل بلاد
«* رسائل جلد 3 صفحه 87 *»
بعیده از این حقیر سؤال کردند و جواب نوشتم، و از قول بعضی از مشایخ+ شاهد آوردم و عبارت ایشان را بعینها نوشتم و جای آن عبارت را نمودم که در کدام موضع از کدام کتاب است. و از آنجمله رسالهای نوشتم و مطلب حق را در آن واضح کردم و آن را به «ایضاح» نامیدم، پس دوست داشتم که رسالهای دیگر بنویسم و عبارت عربی بعضی از مشایخ+ را بعینها در آن نقل کنم، و حاصل معنی آن عبارات را به فارسی ترجمه کنم و آن را «موضح» آن ایضاح بنامم، تا آنکه هرکس عربی میداند عبارت عربی را مطالعه کند و هرکس عربی نمیداند عبارت فارسی را ملاحظه کند، و بداند که حکومت شرعیه انحصاری در فرد ندارد، و این قول قول عدول نافین نیست و افترائی است به ایشان بسته شده، و ساحت ایشان منزّه و مقدس و مبرّا است از این قبیل نسبتها.
چنانکه بعضی از اجلّاء همین مطلب را از بعضی مردم شنیده و به مرحوم نظامالعلماء حاج میرزا محمود; نوشته و از ایشان دفع این فساد را خواسته، و ایشان همان نوشته او را فرستادهاند خدمت یکی از مشایخ
«* رسائل جلد 3 صفحه 88 *»
اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه و از ایشان رفع این غائله را خواستهاند. پس آن بزرگوار عبارت آن شخص را بعینها نقل فرموده، و در تلو هر فرقه جوابی فرمایش فرمودهاند با دلیل و برهان. پس عبارتی که فرمایش فرمودهاند این است که میفرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً آخر لبعض السّادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه.» یعنی: جناب نظامالعلماء فرستاد از برای من نوشتهای دیگر را که بعضی از آقایان به او نوشته بود، و به تحقیق که متعرض من یا متعرض برادران و اصحاب من شده بود در آن نوشته، دوست داشتم که جواب او را بنویسم.
باری، پس عبارت آن بزرگوار که مشتمل است بر نقل از نوشته آن شخص و جواب خود ایشان با ترجمه آنها نقل میشود، و ابتدای آن این است که میفرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً آخر لبعض السادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه هنا فیالجملة. قال مکاتباً مخاطباً له ایّده
«* رسائل جلد 3 صفحه 89 *»
اللّه: یا نظامالعلماء و معلّم الفضلاء قداشتهر بین اجلاف الطلاب و یزعم البعض انهم من المنتسبین الی اتباع السید السند و العالم الربانی المعتمد حاج سیدکاظم المرحوم قول باطل و کاسد و کذب و افتراء و غلط علی ما ینقل عن بعضهم انّه یجب انیکون فی زمان الغیبة عالم عارف یأخذ و یستفیض کلّ ما وصل الی الامام؟ع؟ من العلوم و الاحکام و سائر الفیوضات بالتمام ثم یفیض هو الی ما دونه من الرعیة و المکلفین حسب استعدادهم.»
حاصل معنی بعضی از این عبارات که مدخلیت به اصل مقصود سائل دارد این است که: مشهور است در میان بعضی از طلاب که گمان میکنند خود را از منتسبین تابعین سیدمرحوم قولی باطل و کاسد و دروغ و افترا و غلط بنابر آنچه نقل میشود از ایشان، و آن قول باطل این است که میگویند واجب است که در زمان غیبت امام؟ع؟ عالمی باشد عارف که اخذ کند و مستفیض شود جمیع آنچه میرسد به امام؟ع؟ از علمها و احکام و سایر فیضها بالتمام. پس آن عالم افاضه کند به کسانی که پستترند از او از مکلفین
«* رسائل جلد 3 صفحه 90 *»
به حسب استعداد و قابلیتشان.
«اقول: بعد الاغماض عن اعجمیة عباراته و رکاکة الفاظه یظهر من عباراته انه سمعه بالنقل عنهم و اشتهر بین الناس و رب مشهور و لا اصل له لاسیما فی هذا الاوان الذی قدکثـر فیه الافتراء و الکذب و البهتان و شهادات بالزور و عدم العیان و وقع بین المسلمین التخاصم و التشاجر و التنازع و التحاور و استحل بعض الافتراء علی البعض استیصالاً له و اطفاءً لنائرته فکیف یجوز مع هذه الاحوال القبول للاقوال و الاصغاء الی قیل و قال.
ثم ان هذا القول من ایّ رجل کان غلو قطعاً فی حق الشیعة و اصعاد للشیعة الی مقام الامامة. و کیف نقول بهذا القول و نحن الذین نروی انه لمیظهر من فضائلهم و علومهم الی جمیع الشیعة الّا الف غیرمعطوفة و نروی عدة اخبار ان الامام لایوصف و نقول ان حقیقة الشیعة من شعاع اجسادهم الشریفة فکیف یمکن اننقول ان واحداً من الشیعة یصل الیه کل ما وصل الی الامام فضلاً عن الرعیة فان هذا القول الّا غلو فی الدّین و تجاوز عن الحد بالیقین فان صدق الرواة
«* رسائل جلد 3 صفحه 91 *»
فالمرویعنه قدغـلا و کفر و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه لو یشعرون.»
حاصل جواب آن بزرگوار این است که از عبارات این معترض چنین معلوم میشود که آنچه را که نسبت داده، از مردم شنیده نه آنکه در کتاب مشایخ یا غیر ایشان دیده، و گفته که در السنه و افواه چنین مشهور است. پس جواب فرموده که بسا مشهوری که اصل نداشته باشد و کذب باشد بخصوص مشهوری که در این زمان مشهور شود که افترا و کذب و بهتان و شهادتهای دروغ بدون مشاهده در آن بسیار شده، و واقع شده در آن زمان در میان مسلمانان تخاصم و تشاجر و تنازع و گفتگو، و حلال میدانند در آن زمان بعضی از مردم افترا و بهتان را بر طرف مقابل به جهت ضایعکردن و بیپاکردن و خاموشکردن ذکر او. پس چگونه جایز است با این احوال قبولکردن اقوال مردم درباره یکدیگر؟ و چگونه جایز است گوشدادن و اعتناکردن به قیل و قال این مردم؟
پس بعد از همه این حرفها جواب این است که این قولی را که این معترض نسبت داده غلو است قطعاً درباره شیعه از هرکس باشد و
«* رسائل جلد 3 صفحه 92 *»
بلندبردن و بلندکردن شیعه است به مقام امامت. و چگونه ما قائل به این قول میشویم و حال آنکه ماییم کسانی که روایت میکنیم که ظاهر نشده از فضائل و علوم ائمه طاهرین؟عهم؟ از برای جمیع شیعه مگر یک الف ناتمام. و روایت میکنیم بسیاری از اخبار را که مقام امام به وصف درنیاید. و میگوییم که حقیقت شیعه خلق شده است از شعاع بدنهای شریف ائمه؟عهم؟. پس چگونه ممکن است که بگوییم که میرسد به یکی از شیعیان جمیع آنچه رسیده است به امام؟ع؟، چه جای آنکه بگوییم از او سرریز میکند و به رعیت میرسد. پس نیست این قول مگر غلو در دین و تجاوز از حدّ به یقین.
پس اگر حکایتکنندگان صدق گفتهاند و صدق روایت کردهاند از آن کسی که روایت کردهاند، پس آنکس غلو کرده و کافر شده؛ و اگر به دروغ حکایت کردهاند حساب ایشان با خداست.
«قال و لابد و انیکون هذا العالم معلوماً مشخصاً بعینه و لایجوز لاحد انیأخذ الاحکام و المسائل الّا عن هذا العالم بواسطة او غیر واسطة و یجب علی کل احد انیعرفه و یأخذ عنه فمن
«* رسائل جلد 3 صفحه 93 *»
لمیعرفه او لمیأخذ عنه فلیس له دین و سمّوه بالرکن الرابع.»
حاصل ترجمه آنکه آن شخص معترض نسبت داده که آن جماعت میگویند که آن عالمی که جمیع فیضها به او میرسد و از او باید به غیر او برسد، باید لامحاله معلوم باشد و مشخص باشد بعینه، و جایز نیست از برای احدی اینکه اخذ کند احکام و مسائل خود را مگر از آن عالم، به واسطه یا بدون واسطه. و واجب است بر جمیع مردم که او را بشناسند و از او اخذ کنند. پس کسی که او را نشناخت یا از او اخذ نکرد، پس دینی از برای او نیست؛ و نامیدهاند آن شخص عالم را به رکن رابع.
«اقول ایضاً فی جوابه ان صدق الرواة فالقائل بهذا القول مبطل و عن حلیة العقل عاطل و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه و کیف یعقل صحة هذا القول و لیس الیوم فی جمیع الشیخیة من یدّعی هذا المقام فعلی هذا هم بانفسهم یکفّرون انفسهم فانّا واللّه لمنعرف شخصاً یجب الرجوع الیه دون غیره غیر مولانا الحجة محمد بن الحسن صاحبالامر
«* رسائل جلد 3 صفحه 94 *»
صلوات اللّه علیه و لانعرف رجلاً من الشیعة یجب رجوع الکل الیه دون غیره فعلی هذا کل معاشر الشیخیة کفار بفتوی انفسهم.
و هذا القول محال من وجه آخر؛ فان ذلک العالم لایخلو اما انیفتی بالکتاب و السنّة و هما حجة علی ما یفتی به فذلک لیس بخاص برجل دون غیره و جمیع فقهاء الشیعة یفتون بالکتاب و السنّة و یجوز الاخذ عنهم و لیس فی الکتاب و السنّة تعیین شخص خاص فی زمان خاص بل امروا بالاخذ عن الرواة الثقات عموماً. قال الحجة؟ع؟ وــاما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه و فی الحنظلیة المقبولة انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی جعلته علیکم حاکماّ الخبر. فالرجل الخاص لیس حجة فیهما علی وجوب طاعته بخصوصه فی زمانه فاذ لمیکن حجة من کتاب و سنة فلابد و انیکون من معجزة و من الذی له المعجزة الیوم علی وجوب طاعته ثم لماذا یأتی بالمعجز
«* رسائل جلد 3 صفحه 95 *»
أیأتی بالمعجز علی وجوب تقلیده فمایفتی من کتاب و سنة و اجماع فذلک لایحتاج الی معجز و کل من یفتی بها یجوز الاخذ عنه و لا خصوصیة لواحد خاص دون غیره و ان کان یأتی بمعجز علی وجوب طاعته فی جمیع الامور و ان لمیکن فی کتاب و لا سنة فان کان یتمشی هذه الطاعة فی هذا الزمان فما بال صاحبالعصر عجلاللّهفرجه لایظهر بنفسه و یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً و ان کان لایتمشی فما ثمرة المعجزة و اظهار الشخص وجوب طاعته هذا و لو ادّعی رجل هذا المقام و لمیأت بمعجز لمیثبت حقیّته ولو اتی به لاجتمع علیه الخلق من کل ناحیة و لامحالة ینازعه السلاطین فان لمیغلب علیهم قتل من یومه کماقتل الباب المرتاب و اعوانه و ان غلب علیهم و یقدر علی ذلک فما بال صاحب الزمان؟ع؟ لایظهر و واللّه لایرتفع رایة قبل ظهوره الّا و نکست و لایأخذ احد بیعة قبل بیعته الّا و کانت بیعة کفر و نفاق و قدفصّلنا حرمة الجهاد فی زمان الغیبة فی کتابنا «ازهاقالباطل» و لایحلّ لاحد خروج و لا بیعة و لا رفع رایة و لا جهاد حتی یخرج
«* رسائل جلد 3 صفحه 96 *»
القائم المنتظر عجّلاللّهفرجه حتی ان بعض الفقهاء ترکوا کتاب الجهاد فی تصنیفهم الفقه لعدم الفائدة فی تحقیق مسائله.
فتبین و ظهر انّ هذا القول محال انیصدر من عالم هذا و هل یتفوّه بذلک ذو مسکة ان رجلاً واحداً فی طهران او اقصی بلاد الهند مثلاً فی بیت لایعرفه احد و لمیقـم علی خصوصیته نص و لا اثر و لا معجز و لا دعوة ظاهرة یجب علی کل احد انیأخذ عنه هل کلّف العباد بعلم الغیب او یجب علیهم انیجدوه بعلم الجفر و الرمل و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها فهل هذا الّا خبط عشواء و هل هذا الّا زور و بهتان و هل یتفوّه بهذا عاقل و هل محض وجود رجل فی اقصی بلاد الهند غیرمعروف باسم و لا نسب و لا حسب سلب الدین عن کل من لمیعرفه او من لمیأخذ عنه نعوذبالله من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین.
و الذی نقوله ان وجود اکابر الشیعة فی کل عصر مما نطـق به الکتاب و السنة و دلیل العقل القاطع و اجماع المذهب کماشرحنا فی «الزامالنواصب» فوجب علی کل من اطلع علی دلیله الاعتقاد به و تولّیهم و التبرّی
«* رسائل جلد 3 صفحه 97 *»
من اعدائهم علی جهة الاجمال و اصطلحنا علی ذلک بالرکن الرابع و لا مشاحّة فی الاصطلاح.
و الذی قلنا فی اول «الزامالنواصب» ان معرفة الارکان لازمة و جاحدها بعد البیان کافر و جاهلها ضالّ فانما عنینا به ان لمیعرف الاربعة ضالّ سواء جهلها معاً او جهل واحداً منها. اما الجهل بالثلاثة فظاهر و اما الجهل بالرابع فان غرضنا من جهله نوعاً کماصرحنا به فی جملة کتبنا و سجّلنا علیه فی مباحثاتنا. و المراد بالنوع ان فی شیعة آلمحمد؟عهم؟ فی کل عصر خیار بهم یدفع اللّه عن العباد و یعمر البلاد و ینزل الارزاق و ببرکاتهم و دعائهم یلطف اللّه بسائر الخلق فانهم المطیعون للامام فی امر و نهی و هم المتقون الصالحون الخیّرون الفاضلون المنقادون لساداتهم المتبعون فهم المستحقون لاسم الشیعی و المشایعة التامة الذین منهم الانبیاء الاحیاء الاربعة و النقباء و النجباء فمن لمیعرف ان فی الشیعة فی کل عصر مؤتمّاً حقیقیاً بالامام و هو مشایع حقیقی له فقدضـل فی معرفة امامه اذ قال
«* رسائل جلد 3 صفحه 98 *»
بامام بغیرمأموم و بمنیر بلاشعاع و لمنقـل انه کافر او مشرک بل هو من ضعفاء المسلمین الضالین فی معرفة هذه المسألة بخصوصها لا فیما یعرفه من امور دینه و لیس هذا الضلال یخرجه عن الدین و الضلال هو فقدان السبیل فالجاهل بایّ سبیل کان، ضالّ من ذلک السبیل و انما قلنا ذلک لادلة ذکرناها هناک و لمنرد شخصاً بخصوصه معاذ اللّه اناکون من الجاهلین و ان اوجب علی العباد ما لمیوجبه اللّه سبحانه و الدلیل علی عدم معرفة شخص بخصوصه عدم بعثه داعیاً یدعو الی نفسه و یظهر علی یده آیة و معجزة.
فمن اوجب الیوم علی الناس معرفة شخص بخصوصه فقد ابدع فی الدین و حکم بغیر حکم رب العالمین و غیّر سنة خیر النبیین و آله الطاهرین علیهم صلوات المصلّین و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون لقدصدق الرجل ان هذا الاعتقاد کفر و شرک.»
حاصل معنی فرمایش آقای مرحوم اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که در جواب آن معترض میفرمایند
«* رسائل جلد 3 صفحه 99 *»
که اگر حکایتکنندگان صادقند در اینکه کسی اعتقادش این باشد که لابد یکی از شیعیان باید مشخص و معلوم باشد بعینه، و جایز نباشد از برای احدی اخذکردن مسائل و احکام دین را مگر از آن شخص معین به واسطه یا بدون واسطه، و واجب باشد بر جمیع مردم شناختن او و اخذ مسائل از او و هرکس او را نشناسد یا اخذ مسائل از او نکند بیدین باشد، و آن شخص معین رکن رابع دین باشد؛ پس اگر حکایتکنندگان صادق باشند پس هرکس به این اعتقاد باشد باطل است و از زیور عقل و دانش عاطل و بیبهره است. و اگر حکایتکنندگان کاذبند و دروغگو، پس حساب ایشان بر خداست. و چگونه معقول است صحت این قول و این اعتقاد نسبت به طایفه شیخیه؟ و حال آنکه در میان جمیع ایشان یافت نمیشود احدی از علماء که ادعا کند که من آن کسی هستم که باید جمیع مردم از من اخذ مسائل و احکام دینیه خود را کنند به واسطه یا بدون واسطه، و جایز نیست اخذ مسائل و احکام از غیر من.
پس بنابراین نسبتی که این شخص معترض به افترا
«* رسائل جلد 3 صفحه 100 *»
به شیخیه نسبت داده شیخیه باید به فتوای خود ایشان، خود ایشان کافر باشند و فتوای خود ایشان تکفیر خود ایشان کند؛ چرا که در میان ایشان یافت نمیشود عالمی که بگوید جمیع مردم باید از من اخذ مسائل کنند نه از دیگری. پس بنابراین که یافت نشد مدعی این مقام جمیع شیخیه باید بیدین باشند به فتوای خودشان. و ما واللّه نشناختهایم شخصی را که واجب باشد رجوع به او و جایز نباشد رجوع به غیر او، غیر از مولای خود حجت خدا بر جمیع خلق محمد بن الحسن صاحبالامر صلواتاللّهعلیه. و نمیشناسیم کسی را در میان شیعه که واجب باشد رجوعکردن جمیع مردم به او نه به غیر او. پس بنا بر این افترائی که بستهاند جمیع مَعاشر شیخیه کفارند به فتوای خودشان.
و این قول و این اعتقاد محال است از وجهی دیگر و آن وجه این است که آن عالم مشخص معین خالی از این نیست که حکم کند به کتاب و سنت، یا آنکه حاکمبودن خود را باید به معجزهای اثبات کند. پس اگر به کتاب و سنت حکم میکند و تمسک حکمهای او کتاب و سنت است، و کتاب و سنت حجت خداست و آن شخص به تمسکش به کتاب و سنت حاکم
«* رسائل جلد 3 صفحه 101 *»
بر مردم شده؛ پس هرکس که تمسک کرد کتاب و سنت را، قول او حجت است. و تمسکجستن به کتاب و سنت اختصاصی به عالم معینی ندارد، و معقول نیست که تمسکجستن شخصی معین به کتاب و سنت حجت باشد و تمسکجستن شخصی دیگر حجت نباشد، و حال آنکه طور و طرز تمسکجستن اشخاص عدیده مانند یکدیگر باشد. و جمیع فقهای شیعه فتوی میدهند به کتاب و سنت، و جایز است اخذ مسائل و احکام از ایشان، و یافت نمیشود در کتاب و سنت تعیین شخص خاصی در زمان خاصی. بلکه ائمه؟عهم؟ امر کردهاند مردم را که اخذ کنند مسائل و احکام دینیه خود را از راویان امین به طور عموم. حضرت حجت؟ع؟ فرموده «و اما حادثههایی که واقع میشود که در آن حادثهها مسائل و احکامی است دینیه، پس رجوع کنید در آنها به راویان حدیث ما، به جهت آنکه ایشان حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم.» و در حنظلیه مقبوله است که فرموده «نظر کنید به سوی کسی که از شیعه باشد و از جمله شما شیعیان باشد که روایت کرده حدیث ما را و فکر و نظر کرده در حلال ما و حرام ما و دانسته
«* رسائل جلد 3 صفحه 102 *»
احکام ما را، پس راضی باشید به او که حَکم باشد از برای شما، پس به درستیکه من قرار دادهام او را حاکم بر شما.» تا آخر حدیث. پس شخص خاص نیست حجتی در کتاب و سنت بر وجوب طاعت او بخصوصه در زمان او. پس در صورتی که حجتی نباشد در کتاب و سنت بر وجوب طاعت شخص خاصی، پس لابد است که معجزهای داشته باشد که معجزه او دلالت کند که او بخصوصه حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری. و کیست امروز صاحب معجزهای در میان شیعه که معجزه او دلالت کند که او حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری؟ و با قطع نظر از این مطلب میگوییم که معجزه را از برای چه امری بیاورد؟ آیا معجزه اظهار کند از برای وجوب تقلید او؟ که بسی واضح است که چیزی که دلیل آن کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و اجماع شیعه باشد که چنین چیزی محتاج به معجزه نیست، و هرکسی که فتوی دهد به کتاب و سنت و اجماع جایز است اخذکردن مسائل و احکام از او، و هیچ خصوصیتی ندارد این امر به یکنفر خاصی نه غیر او. و اگر میآورد معجزه را از برای اینکه اثبات کند
«* رسائل جلد 3 صفحه 103 *»
وجوب طاعت خود را بر مردم در جمیع امور اگرچه احکام آن امور در کتاب و سنت نباشد؛ پس اگر چنین طاعتی در این زمانها ممکن است و اظهار معجزه روا است و باید کرد در این زمانها، پس چه شده است صاحبالعصر را عجلاللّهفرجه که به نفس نفیس خود ظاهر نشده که معجزه اظهار کند و مملوّ کند زمین را از عدل و قسط چنانکه مملو شده است از ظلم و جور؟ و اگر روا نیست که چنین باشد، پس چه فایدهای است در اظهار معجزه و اظهارکردن آن شخص مفروض وجوب طاعت خود را بر مردم؟
و بعد از آنچه گفته شد میگوییم که اگر آن شخص ادعا کند وجوب طاعت خود را بر جمیع مردم و نیاورد معجزهای را، که حقیت او ثابت نخواهد شد. و اگر معجزه را اظهار کند البته جمع شوند در نزد او جماعتی از هر ناحیهای، و لامحاله سلاطین با او منازعه خواهند کرد. پس اگر غالب نشود بر سلاطین که همان روز اول، او کشته خواهد شد چنانکه باب مرتاب و اعوان آن ناباب کشته شدند. و اگر غالب شود بر سلاطین و میتواند غالب شود، پس چه شده است صاحبالزمان را؟ع؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 104 *»
که ظاهر نمیشود؟ و واللّه بلند نمیشود عَلَمی قبل از ظهور او مگر آنکه سرنگون خواهد شد. و نمیگیرد احدی بیعتی را از مردم قبل از ظهور او، مگر آنکه آن بیعت، بیعت کفر و نفاق خواهد بود. و به تحقیقکه تفصیل دادیم ما حرامبودن جهاد را در زمان غیبت، در کتاب خود «ازهاقالباطل»؛ و حلال نیست از برای احدی خروجکردن و بیعتگرفتن و بلندکردن عَلم و جهادکردن تا آنکه بیرون بیاید قائم منتظر عجلاللّهفرجه. حتی آنکه بعضی از فقهاء ننوشتهاند مسائل جهاد را در کتابهای خود به جهت بیفایده بودن تحقیق مسائل جهاد در زمان غیبت.
پس آشکار و ظاهر شد اینکه این قول محال است که صادر شود از عالمی از علمای شیعه. پس این مطلب را نگاه دار و فراموش مکن. و بعد از آنچه گفته شد فکر کن که آیا تفوّه میکند به این قول باطل هیچ صاحبشعوری که اندک شعوری داشته باشد؟ که شخص واحدی در تهران یا در اقصی بلاد هند باشد مثلاً در خانهای، و هیچکس او را نشناسد و دلیلی قائم نشده باشد بر
«* رسائل جلد 3 صفحه 105 *»
خصوصیت او و معجزی و دعوتی ظاهر نکرده باشد، و معذلک واجب باشد بر جمیع مردم که از او اخذ مسائل و احکام دینیّه خود را کنند نه از غیر او؟ آیا مردم مکلفند که به علم غیب تمکین از او کنند؟ و آیا واجب است بر ایشان که به علم جفر یا به علم رمل او را پیدا کنند؟ و حال آنکه تکلیف نکرده است خداوند عالم نفسی را مگر به چیزی که به او داده. پس خبط صاحب این قول نیست مگر مثل خبط عشواء و مثل خبط شتری که به زیر پای خود نظر نمیکند و راه میرود بر بلندیها و پستیها و سرنگون میشود. و نیست این قول و این اعتقاد مگر زور و دروغ و بهتان. و آیا تنطّق میکند به این قول هیچ عاقلی؟ و آیا محض وجود شخصی در اقصی بلاد هند غیرمعروف به اسم و حسب و نسب، سلب میشود دین از هرکسی که او را نشناسد، یا از او اخذ مسائل و احکام دینیّه نکند؟ پناه میبریم به خدا از زایل شدن عقل و قباحت لغزش در دین و به او استعانت میجوییم و بس از این نسبتها.
و آن چیزی که ما میگوییم این است که بزرگان شیعه در هر عصری موجودند به دلیل کتاب و سنت و
«* رسائل جلد 3 صفحه 106 *»
دلیل عقل و اجماع مذهب، چنانکه شرح دادیم در «الزامالنواصب». پس واجب است بر هرکس که مطلع شود بر دلیلی، اعتقاد کند به آنچه آن دلیل دلالت کرده، و واجب است دوستی با بزرگان شیعه و دشمنی با دشمنان ایشان به طور اجمال. و اصطلاح کردیم و این مطلب را رکن رابع نامیدیم، و لامشاحّة فی الاصطلاح. و چیزی که گفتیم در اول کتاب «الزامالنواصب» که معرفت ارکان لازم است و منکر آن بعد از بیان کافر است و جاهل به آن ضالّ است و گمراه؛ پس این است و جز این نیست که مراد و مقصودمان از این عبارت این است که هرکس نشناسد این چهار را که اول معرفت خدا و دویّم معرفت رسولخدا؟ص؟ و سیّم معرفت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و چهارم معرفت بزرگان شیعه، گمراه است، خواه این چهار را هیچیک نشناسد یا بعضی از این چهار را نشناسد. اما جهل به سه رکن از این ارکان که معلوم است که ضلالت و گمراهی است. و اما جهل به رکن چهارم، پس به درستیکه غرض ما این است که هرکس بزرگان شیعه را نشناسد نوعاً گمراه است
«* رسائل جلد 3 صفحه 107 *»
چنانکه تصریح کردهایم در کتابهای خود و مسجّل کردهایم در مباحثههای خود. و مراد ما از نوع این رکن این است که شخص بداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند جمعی از بزرگان و نیکان، که به واسطه ایشان خداوند عالم دفع میکند از عباد فساد را، و به واسطه ایشان تعمیر میکند بلاد را، و نازل میکند ارزاق را، و به برکتهای ایشان و دعا و استغفار ایشان خداوند عالم لطف خود را به سایر خلق شامل میکند، به جهت آنکه ایشانند مطیعان امام؟ع؟ در امر و نهی او، و ایشانند متّقی و صالح و خیّر و صاحبفضل، و ایشانند منقاد سادات خود و تابعان حقیقی ایشان و مستحق اسم شیعه به طور حقیقت، و مشایعت را به طوری که شاید و باید کردهاند از برای امام؟ع؟. و از جمله این بزرگان و شیعیان، پیغمبران چهارگانهاند که زندهاند که عیسی و ادریس و الیاس و خضر علیهمالسلامند، و از جمله ایشان نقباء و نجباء هستند. پس کسی که نداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند کسانی که پیروی کردهاند امام؟ع؟ را در هر جهت، و مشایعت کردهاند او را حقّ مشایعت،
«* رسائل جلد 3 صفحه 108 *»
پس گمراه است در معرفت امام؟ع؟. چرا که قائل شده به امامی که مأموم حقیقی ندارد و قائل شده به منیری که نور ندارد. و نگفتیم که او کافر است یا مشرک است، بلکه او از جمله ضعفای مسلمین است که گمراهند در دانستن این مسأله بخصوص، نه اینکه گمراهند در آن مسائلی که میدانند. و این گمراهی که مسألهای بخصوص را نداند او را خارج نمیکند از دین. و معنی این گمراهی، نیافتن راه این مسأله است؛ پس هرجاهلی به هرمسألهای گمراه است از راه آن مسأله. و گفتیم آنچه را که گفتیم به دلیلهایی که ذکر کردیم آنها را در آن کتاب، و اراده نکردیم از رکن رابع شخص مخصوصی را. پناه میبرم به خدا اینکه از جاهلان باشم و سخن جاهلانه بگویم، و اینکه واجب کنم بر مردم چیزی را که خدا واجب نکرده بر ایشان.
و دلیل بر اینکه واجب نیست معرفت شخص مخصوصی، مبعوثنکردن خداست شخص مخصوصی را که دعوت کند مردم را به نفس خود، و ظاهر کند معجزهای را بر دست او. پس کسی که امروز واجب کند بر مردم شناختن شخص مخصوصی را پس به تحقیق که بدعت
«* رسائل جلد 3 صفحه 109 *»
کرده در دین و حکم کرده به غیر حکم ربّ العالمین و تغییر داده سنت خیرالنبیّین و آل طاهرین او را علیهم صلوات المصلّین. و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون و کسانی که حکم نکنند به آن حکمی که خدا نازل کرده پس آن جماعت کافرانند. هرآینه به تحقیق که راست گفته این شخص معترض که این اعتقاد کفر و شرک است.
«قال العیاذباللّه هو نازلة منزلة الولی و الامام؟ع؟ کما لایقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لایقبل الشهادة و المعرفة بالولایة الّا بمعرفة هذا الذی ینحتونه و یقولون به و یفهم من بعضهم انه ینحصر فی واحد و من بعضهم لاینحصر بل یتعدّد بقدر الحاجة.»
حاصل معنی سخن این شخص معترض این است که: آن شخصی را که میگویند باید شناخت، نازل منزله ولی و امام؟ع؟ میشود. چنانکه قبول نمیشود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت، همچنین مقبول نمیشود شهادت و معرفت به ولایت مگر به معرفت این شخصی را که میتراشند و اعتقاد به او میکنند. و فهمیده میشود از بعضی از ایشان که آن
«* رسائل جلد 3 صفحه 110 *»
شخص منحصر است به یکنفر، و بعضی میگویند منحصر به واحد نیست بلکه متعدد میشود به قدر حاجت.
«اقول اذا ثبت عدم جواز القول بوجوب المعرفة الشخصیة لشیعیّ کامل فجواب هذا القول ظاهر ولکن لاشکّ فی انه کما لايقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لاتقبل الشهادة بالولایة الّا بولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم کماقال امیرالمؤمنین؟ع؟ محبّک من احبّک و احبّ من احبّک و ابغض من ابغضک و مبغضک من ابغضک و ابغض من احبّک و احبّ من ابغضک و قدمـرّ الاخبار الدالّة علی وجوب ولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم و ان العدوّ للشیعیّ مع العلم بانه شیعیّ موالٍ لآلمحمد؟عهم؟ ناصب فعدم النصب من شروط التشیع. ثم لاشکّ ان اولی الاولیاء بالولایة الصلحاء و الاتقیاء و العلماء و العرفاء ثم اصلح الصلحاء و اتقی الاتقیاء و اعلم العلماء و اعرف العرفاء اولی بالولایة ممن هو انزل منهم بدرجة و قدثبت بالکتاب و السنة ان اشرف الشیعة من کل جهة الارکان و النقباء و النجباء نوعاً و ان لمنعرف اعیانهم فنحن نقول
«* رسائل جلد 3 صفحه 111 *»
یاربّ انا نوالی اولیاء آلمحمد؟عهم؟ جمیعهم ولکن نوالی خواص الشیعة و خصّیصیهم کسلمان و ابیذر و المقداد و عمّار و اضرابهم فی کل عصر اکثر من الباقین لشدة خلوصهم فی آلمحمد؟عهم؟ فمن لمیوال الاولیاء کماذکرنا لایقبل ادعاؤه الولایة لآلمحمد؟عهم؟.
و اما وجوب معرفة الشخص الخاص فلا و ربّ محمد ربّ العزة فانا لانوجب ما لمیوجبه اللّه و لمیرد به کتاب و لا سنة و لمیرد کتاب و لا سنة فی تعریف اشخاص خاصة باعیانهم فی کلّ عصر. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بریء مما تجرمون.
و اما عددهم فانّا لمنقل بتفرد الشیعی الکامل و لمیقل به مشایخنا نعم روی فی العوالم ان النقباء مع کل امام اثناعشر و العلماء سبعون و روی نعم المنزل طَیْبَةُ و ما بثلثین من وحشة فنحن نقول بتعددهم ولکن لانعرفهم و لانعلم مواضعهم و لانوجب معرفة اشخاصهم فان عرف احد واحداً منهم احیاناً فبفضل اللّه و الّا فلایجب شرعاً بل الرکن الرابع هو ولایة الاولیاء و یدخل فیهم هذه الفقهاء
«* رسائل جلد 3 صفحه 112 *»
ایضاً و یجب تولاهم و البراءة من اعدائهم نعم افقه الفقهاء هم النجباء و النقباء فنعرف نوعهم بالصفة و لانعرف شخصهم بالتعیین و اللّه علی ما نقول وکیل و صفاتهم ما روی فی الکافی فی باب صفات المؤمن فی حدیث همّام فمن شاء فلیراجع.»
حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار اعلیاللّهمقامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که: در وقتی که ثابت شد جایزنبودن اعتقادکردن به وجوب معرفت شخصیه از برای شیعه کامل، پس جواب این شخص معترض ظاهر و معلوم است. چرا که ایراد او در صورتی وارد بود که کسی واجب داند شناختن شخص کاملی را یا جمعی از کاملین را، و در صورتی که ما واجب ندانیم شناختن احدی از کاملین شیعه را به اشخاص و اعیان ایشان، ایرادی وارد نخواهد آمد بر ما. ولکن شک نیست در اینکه چنانکه مقبول نبود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت و دوستی اهلبیت؟عهم؟ همچنین مقبول نخواهد بود ادعای دوستی ایشان مگر به دوستی دوستان ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان. چنانکه امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده که
«* رسائل جلد 3 صفحه 113 *»
دوست تو آنکسی است که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دوست دارد و دشمن دارد کسی را که تو را دشمن دارد، و دشمن تو کسی است که تو را دشمن دارد و دشمن دارد کسی را که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دشمن دارد. و به تحقیق که گذشت اخباری که دلالت میکرد بر واجببودن دوستی با دوستان ائمه طاهرین؟عهم؟ و بیزاری از دشمنان ایشان، و گذشت حدیثی که دلالت داشت بر اینکه دشمن شیعه ناصب است با اینکه بداند که او دوست آلمحمد؟عهم؟ است. پس نبودن نصب از جمله شروط تشیع است چرا که شیعه ناصب معقول نیست.
پس شک نیست که سزاوارتر به دوستی و لایقتر، صلحاء و اتقیاء و علماء و عرفای شیعه هستند. و سزاوارتر به دوستی صالحترین صالحین و متقیترین متقین و عالمترین علماء و عارفترین عرفاء هستند، و لایقترند به دوستی از کسانی که یکدرجه پستترند از ایشان. و به تحقیق که ثابت شده به کتاب و سنت که اشرف شیعیان از هر جهت پیغمبران چهارگانهاند که
«* رسائل جلد 3 صفحه 114 *»
زندهاند و نقباء و نجباءاند نوعاً، اگرچه نشناسیم اشخاص پیغمبران چهارگانه و نقباء و نجباء را به اعیان ایشان. پس ما میگوییم یا ربّ ما دوست میداریم جمیع دوستان آلمحمد؟عهم؟ را ولکن خواص شیعیان و خصّیص ایشان را مثل سلمان و ابیذر و مقداد و عمار و امثال ایشان را در هرعصری بیشتر دوست میداریم به جهت شدت خلوص ایشان در دوستی آلمحمد؟عهم؟. پس کسی که دوست ندارد دوستان ایشان را چنانکه ذکر کردیم مقبول نخواهد بود ادعای دوستی را که به آلمحمد؟عهم؟ میکند.
و اما واجبدانستن معرفت شخص خاصی از شیعیان، پس چنین نیست که به ما نسبت دادهاند مفترین به ربّ محمد ربّ عزت؟ص؟ قسم، به جهت آنکه ما واجب نمیکنیم چیزی را که خدا واجب نکرده و وارد نشده به وجوب آن کتابی و نه سنتی، و وارد نشده کتابی و نه سنتی در شناسانیدن اشخاص معین به اعیان ایشان در هرزمان. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بریء مما تجرمون.
«* رسائل جلد 3 صفحه 115 *»
و اما عدد آن اشخاص بزرگوار نوعاً، پس به درستیکه ما اعتقاد نکردهایم و نگفتهایم و قائل نیستیم به تفرد شیعه کامل و یکنفر بودن آن و قائل نشدهاند به تفرد شیعه کامل مشایخ ما. بلی در کتاب عوالم روایت شده که نقباء با هر امامی دوازده نفرند و علماء هفتاد نفر. و روایت شده که خوب منزلی است طیبه و نیست در میان سینفر وحشت. پس ما قائلیم و معتقدیم به تعدد ایشان ولکن نمیشناسیم ایشان را و نمیدانیم در کجا هستند، و واجب نمیکنیم و واجب نمیدانیم شناختن ایشان را. پس اگر احدی یکی از ایشان را احیاناً شناخت پس به فضل خدا بوده و الّا واجب نیست شرعاً شناختن ایشان.
بلکه مراد ما از رکن رابع، همان دوستی دوستان آلمحمد؟عهم؟ است. و داخل دوستان ایشانند همین فقهای معروف، و واجب است دوستی ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان.
بلی افقه فقهاء نجباء و نقبايند، پس میشناسیم نوع ایشان را به صفت و نمیشناسیم اشخاص ایشان را معیناً. و اللّه علی ماـنقول وکیل. و صفات ایشان آن است که روایت شده در
«* رسائل جلد 3 صفحه 116 *»
کتاب کافی در باب صفات مؤمن در حدیث همّام پس هرکس بخواهد به آن رجوع کند.
«قال و تتبّعت و اطلت النظر لیس لهذا القول عین و لا اثر فی کلام الشیخالمرحوم و لا السیدالمرحوم و المراد من النفی من کلامهما بطلان الاسناد الیهما لا انه ان کان فی کلامهما یکون القول به جائزاً و صحیحاً فان هذا القول باطل و غلط و کفر و ان بالفرض المحال یکون فی کلامهما و الحمدللّه و لیس فی کلامهما هذا الغلط و الفاسد الکاسد.»
حاصل معنی سخن معترض این است که من تتبع کردم و بسیار دقت کردم در کتب شیخمرحوم و سیدمرحوم! و نیافتم اثری در کلمات ایشان که دلالت کند بر اینکه معرفت شخصیه شخص معین یا اشخاص معینه واجب باشد. و مراد من از نفیکردن و نیافتن چنین مطلبی در کلام ایشان این است که ایشان چنین چیزی را نگفتهاند و هرکس نسبت به ایشان بدهد دروغ گفته، و مراد من این نیست که اگر در کلام ایشان چنین چیزی بود صحیح بود، به جهت آنکه آن قول باطل و غلط و کفر است اگرچه بر فرض
«* رسائل جلد 3 صفحه 117 *»
محال در کلام ایشان هم باشد. و الحمدللّه که نیست در کلام ایشان چنین غلط فاسد کاسدی.
«اقول صدق الرجل لیس فی کلامهما اعلیاللّهمقامهما و انار فی العالمین برهانهما فمن نسب الیهما القول بوجوب المعرفة الشخصیة فقدافتری علیهما و بهتهما کما افتری علیهما البابیّون الفجرة الکفرة فهذا القول لیس منهما و لا الیهما و قداساء الرجل بهما انار برهانهما و قدس ساحتهما حیث اشعر بانه لو صدر عنهما کان کفراً و کان الحریّ انیکتفی بانه لیس منهما و ساحتهما اقدس من صدور هذا القول عنهما.»
حاصل معنی کلام آن بزرگوار این است که میفرمایند: این معترض در این قول صادق است و راست میگوید که در کلام شیخمرحوم و سیدمرحوم! نیست اثری که دلالت کند بر وجوب معرفت شخصیه کاملین. و به تحقیق که افترا بستند به آن دو بزرگوار و تهمت زدند به ایشان جماعت بابیّه فجره کفره، پس این قول صادر نشده از ایشان و راجع نیست به سوی ایشان. و به تحقیق که سوء ادب
«* رسائل جلد 3 صفحه 118 *»
کرده این مرد نسبت به ایشان که به فرض محال گفته که اگر چنین قولی از ایشان هم بود کفر بود، چرا که ساحت ایشان مقدس است از اینکه چنین قولی را بر فرض محالی هم نسبت به ایشان دهند. پس سزاوار بود که اکتفا کند به همین و بگوید که ساحت ایشان اقدس است از صدور این قول فاسد از ایشان.
«قال و دلیل بطلان هذا القول انه ان کان اهمّ و انفس و اعلی و اغلی من الاعتقاد بالولایة لان هذا مناط صحته لابد انیشتهر ازید من اشتهار الولایة.»
حاصل معنی سخن این مرد این است که دلیل بطلان این قول این است که اگر این اعتقاد مهمتر و نفیستر و بلندتر و عزیزتر بود از اعتقاد به ولایت چرا که مناط صحت ولایت بود لابد مشهورتر میشد در میان شیعه از اشتهار خود ولایت.
«اقول لقدجادل بالتی هی اسوء فان المجادلة بالتی هی احسن انیـردّ الانسان الباطل بالحق لا بباطل آخر فیکون مثل ذلک المبطل و الوجه فی بطلان دلیله انه لایلزم من کونه شرط
«* رسائل جلد 3 صفحه 119 *»
صحة الولایة انیکون اهمّ و انفس و اعلی منها فان معرفة النبی شرط صحة التوحید و لیست باعلی من التوحید و لا بأهمّ منه و انفس و معرفة الولایة شرط صحة معرفة التوحید و النبوة و لیست بأهمّ و لا اعلی و لا انفس منهما نعم هی شرط صحتهما کما ان الوضوء شرط صحة الصلوة و لیس بأهمّ منها و طهارة الثیاب شرط صحتها و لیست بأهمّ منها و لا اعلی و اشرف فلیس الشرط اهمّ من المشروط بل الشرط ابداً فرع المشروط و المشروط هو المقصودبالذات فقدردّ باطلاً بباطل. و کذا قوله و لابد انیشتهر ازید من اشتهار الولایة فان الشرط ابداً اخفی من المشروط فانه المقصودبالتبع و الاعتناء بالمشروط اکثر من کل نفس و ذلک بیّن و لو قال کان لابد و انیشتهر بین الشیعة حتی یعرفه جمیع الموالین کان صدقاً و حقاً ولکن بطلان ذلک المذهب واضح و الحمدللّه غنی عن الدلیل. و لاشک ان وجوب معرفة الشخص الشیعیّ الکامل لیس من الدین و لا من المذهب و هو خلاف ضرورة الاسلام و المذهب و کفی فی بطلان قولٍ عدم قیام دلیل علیه
«* رسائل جلد 3 صفحه 120 *»
فی المذهب و عدم قائل به مع بقاء الحق فی اهله.»
حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار این است که این مرد دلیلی که آورده بر ردّ این قول باطل دلیل باطلی است و دلیل باید حق باشد تا باطل را باطل کند، و اگر دلیل باطل باشد بر مطلب باطلی هردو در باطلبودن مانند یکدیگرند، پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و راه بطلان دلیل او این است که لازم نیاید از بودن چیزی شرط صحت ولایت اینکه آنچیز اهمّ و انفس و اعلی باشد از ولایت، به جهت آنکه معرفت پیغمبر شرط صحت توحید است و اشرف از توحید نیست، و معرفت ولایت شرط صحت توحید و نبوت است و اشرف از توحید و نبوت نیست و شرط صحت آنها است چنانکه وضو شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست، و پاکبودن لباس شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست. پس شرط مهمتر از مشروط نیست بلکه شرط همیشه فرع مشروط است، و مشروط مقصودبالذات است. پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و همچنین دلیل باطلی آورده که گفته که اگر چنین بود مشهورتر باید باشد از اشتهار
«* رسائل جلد 3 صفحه 121 *»
ولایت، به جهت آنکه شرط همیشه مخفیتر است از مشروط، چرا که آن مقصودبالتبع است و اعتناء به مشروط بیشتر است در نزد هر نفسی، و بسی واضح است این مطلب.
ولکن اگر گفته بود اگر این قول مطلب حقی بود باید مشهور شود به طوری که همه دوستان بدانند، قول صدقی و دلیل حقی آورده بود بر ردّ باطل. ولکن باطلبودن آنچه را که خواسته ردّ کند واضح است الحمدللّه که محتاج به دلیلآوردن نیست. و شک نیست که وجوب شناختن شخص شیعه کامل نه از دین است و نه از مذهب، و واجبدانستن شناختن شخص کامل شیعی خلاف ضرورت اسلام و خلاف ضرورت مذهب است. و کفایت میکند در بطلان این اعتقاد، نبودن و یافتنشدن دلیلی بر آن در مذهب شیعه، و یافتنشدن قائلی به این قول در میان شیعه، با اینکه همیشه حق در میان اهل حق باید باقی باشد.
باری، به انتها رسید فرمایشات آقای مرحوم اعلی اللّه مقامه و انار برهانه. پس امید است که متذکر شوند بیغرضان از فرمایش آن بزرگوار و شهادت صریح
«* رسائل جلد 3 صفحه 122 *»
ایشان، که در کتاب و سنت و در کتب مشایخ سابق بر خود+ یافت نمیشود آیهای یا حدیثی یا کلامی که موهم این باشد که در هر زمان امر حکومت شرعیه باید منحصر باشد به یک نفر از شیعیان، و همان یک نفر باید ناطق باشد و بس، و باقی مردم باید صامت و ساکت باشند، خواه راوی از آن یکنفر باشند یا نه.
پس نطق را به هرطور که معنی کنند و صمت را به هرطور معنی کنند و با هر سرشی بخواهند بچسبانند، با این فرمایشات این بزرگوار و تصریح ایشان که در کتاب و سنت نیست و در کلام مشایخ نیست، نخواهد چسبید.
و بعد از اینهمه تأکیدها و لعنها به صاحب این مذهب شکی از برای احدی باقی نخواهد ماند. چنانکه در اواخر همین رساله میفرمایند: «اللّهم العن من ابدع فی الدین او غیّر شرعاً من الشرع المبین.» تا اینکه میفرمایند: «و العن من اوجب علی المؤمنین الیوم الرجوع الی واحد دون غیره من الفقهاء العالمین العاملین و العن من زعم ان من لمیعرفه و لمیأخذ عنه لیس من اهل الدین.» یعنی: خداوندا لعنت کن کسی را که در دین بدعت کرده یا آنکه تغییر داده شرعی را از شرع مبین، و
«* رسائل جلد 3 صفحه 123 *»
لعنت کن کسی را که واجب کرده بر مؤمنین در این زمان رجوعکردن به شخص واحدی را نه غیر او از فقهاء عالمین عاملین، و لعنت کن کسی را که گمان کرده که هرکس نشناسد آن شخص واحد را و اخذ مسائل از شخص واحد نکند از اهل دین نیست.
پس همانا که میخواهند افترائی را که دشمنان به ایشان بستند به دشمنی، اینها به دوستی ببندند،
به طوری که از هر راهی عاجز بمانند بگویند ما از لحنالقول ایشان چنین فهمیدهایم که در همه زمانها امر شریعت منحصر بوده به یکنفر و باقی مردم یا تابع و مقلد بودهاند یا صامت و ساکت، یا از حال بزرگان چنین فهمیدهایم. حالِ چنین اشخاص بسیار شبیه است به حال بعضی از صوفیان که چون از جهالت خود از اقامه دلیل و برهان عاجز بمانند آهی میکشند و به سقف خانه نگاهی میکنند و میخوانند که:
ما درون را بنگریم و حال را | نی برون را بنگریم و قال را |
پس اگر این دلیل، دلیل است که ما از حال و رفتار و گفتار فلانبزرگ نوعاً روی همرفته مسأله را فهمیدهایم،
«* رسائل جلد 3 صفحه 124 *»
اگرچه ظاهر کلام او در کتابهای او برخلاف آن مسأله باشد، طرف مقابل هم میتوانند بگویند که ما هم از حال و رفتار و گفتار او نوعاً روی همرفته چنین فهمیدهایم که همان بزرگ کلامی را که در کتابهای خود نوشته با دلیل و برهان، ظاهر او با باطن او یکی بوده، و ظاهر و باطن او برخلاف مسأله شما بوده. باری،
علم المحجّة واضح لمریده |
و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ |
|
و لقدعجبت لهالک و نجاته |
موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
و السلام علی من اتبع الهدیٰ.
تمام شد در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ماه ذیحجة الحرام
از شهور سنه هزار و دویست و نود و شش
حامداً مصلیاً مستغفراً.