جواب
چند سؤال
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 2 صفحه 301 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
و بعد اين چند مسألهايست كه بعضي از برادران سؤال نموده بودند پس هريك را عنوان مينمايم و در تلو هريك جوابي عرض ميكنم.
سؤال: بفرماييد كه خداوند جلّشأنه تمام اين ملك را سرهم رفته يك حكمت تمامي خلق فرموده و البته رضاي خداوند بر وجود اين خلق محقق است كه به همينطورها در دنيا زندگي كنند تا هر وقت خدا بخواهد و مؤمنين هم مأمورند كه هميشه رضاي خداوند را بخواهند و البته خداوند بر وجود فلان كافر يا منافق راضي است كه در دنيا باشد اگر رضاي خدا نباشد او در دار دنيا باقي نخواهد بود و مؤمنين هم ميبايست رضاي خداوند را بخواهند پس سرِّ اينكه مؤمنين در شرع مأمورند كه دقيقهاي راضي به بقاي كافري يا منافقي در دنيا نباشند بيان فرماييد و حال آنكه كفار به رضاي خداوند زندهاند و راه ميروند.
جواب: عرض ميشود كه مخلوقات خداوند عالم بر دو قسمند يك قسم ذوات ايشان و يك قسم صفات آن ذوات پس اول خداوند عالم جلّشأنه ذوات ايشان را خلق فرمود و بعد صفات ايشان را به واسطه ايشان خلق فرمود و ايشان را مختار و قادر در صفاتشان قرار داد كه به هر صفتي و فعلي كه از ايشان خواسته بتوانند به اختيار ظاهر شوند و بتوانند ظاهر نشوند و بتوانند عمل كنند و بتوانند ترك كنند. پس قسم اول را در عالم تكوين آفريده و به مشيت تكويني
«* رسائل جلد 2 صفحه 302 *»
و رضاي تكويني ايشان را ايجاد فرموده و قسم دويم را در عالم تشريع آفريده و به مشيت تشريعي و رضاي تشريعي آن صفات را به واسطه ذوات خلق فرموده و مشيت شرعيه خود را مصاحب ايشان ميكند نه به طور حتم بلكه به طور اختيار به اينطور كه اگر بخواهند عمل كنند به واسطه آن مشيت مصاحبه عمل كنند و اگر بخواهند مخالفت كنند به واسطه آن مشيت مصاحبه مخالفت كنند و اين مشيت كه در عالم شرع مصاحب خلق گشته غير از مشيتي است كه در عالم تكوين ايجاد ذوات را فرموده چرا كه مشيت متعلقه به هر چيزي بايد مطابق آنچيز باشد چرا كه معقول نيست مخالف از مخالف از جهت خلاف سر زند پس مشيت تكويني خداوند جلّشأنه مرضي خداست به رضاي تكويني و بر يك قسم است و ما امرنا الاّ واحدة و اما مشيت تشريعي به اصطلاح خدا و رسول9 بر دو قسم است يكي مشيت محبوبه او و يكي مشيت مبغوضه او و هيچيك از اقسام اين مشيتها ذات خداوند جلّشأنه نيستند چرا كه مشيت او به هر قسمي كه باشد متعلق به خلق ميشود و مقترن به آنها ميشود و ذات او جلّشأنه متعلق و مقترن به خلق نميشود به ضرورت اسلام و ايمان و اتفاق عقول مستقيمه و مشيت تكويني و رضاي تكويني منافات و مخالفتي با مشيت تشريعي و رضاي تشريعي ندارد و ممكن است كه در عالم تكوين خداوند جلّشأنه به رضاي تكويني به امري راضي باشد و در عالم تشريع به رضاي تشريعي راضي به آن امر نباشد يا باشد و چون يافتي كه هيچيك از اقسام مشيتها ذات خداي سبحانه نيستند چرا كه متعددند و ذات او جلّشأنه متعدد نيست و يك است و گمان مكن كه از براي خداوند عالم مشيتهاي متعدده نيست چرا كه يافتي كه مشيت به هر چيزي بايد مطابق آن چيز باشد.
و اگر بگويي كه تو گفتي مشيت تكويني يكي است و آيه مباركه و ما امرنا الاّ واحدة را شاهد آوردي ميگويم ان شاء اللّه منافاتي نيست كه مشيت در ذات خودش يكي باشد و از براي آن شئون متعدده باشد كه به هر شأني
«* رسائل جلد 2 صفحه 303 *»
متعلق به يك امر خاص شود مثل آنكه زيد يكي است و شئون متعدده از براي اوست مثل قيام و قعود و حركت و سكون و تكلم و سكوت و به هر شأني كاري ميكند. خلاصه ممكن است كه در عالم تشريع به رضاي تشريعي خداوند عالم راضي به امر تكويني نباشد و از همين جهت احاديث بسيار در كتابهاي معتبره علماي ابرار روايت كردهاند كه خداوند عالم جلّشأنه نهي فرمود آدم را از خوردن گندم و ميخواست كه آدم گندم بخورد و اگر خدا نميخواست كه آدم گندم بخورد مشيت آدم بر مشيت خدا غالب نميشد و نميتوانست كه گندم بخورد و خداوند جلّشأنه شيطان را امر فرمود به سجده از براي آدم و نميخواست كه شيطان به آدم سجده كند و اگر چنين نبود مشيت شيطان بر مشيت خدا غالب نميشد و نميتوانست كه تمرد كند. پس از اينجور احاديث بفهم كه خداوند عالم به هر چيزي كه امر ميكند راضي است و از هر چيزي كه نهي ميكند ساخط است و خلق را مختار در عمل كردن و مخالفت كردن آفريده و مشيت خود را به همراه فاعل و تارك ميكند و اين مشيت، مشيت حتميه نيست و مصاحب فاعل و تارك است و خداوند از فاعل راضي است و از تارك راضي نيست و بر او ساخط است اگرچه فاعل به خواست او فاعل شده و تارك به خواست او تارك شده و نه هر خواستي مرضي و محبوب او است و ميتواند بود كه مسخوط او باشد چنانكه يافتي و اگر يافتي شك نخواهي داشت كه مرضي خداوند جلّشأنه امتثال اوامر اوست و مسخوط او مخالفت كردن اوامر اوست و كافر مبغوض و مسخوط خداست در حال حيات و موت او و در ظاهر و باطن او و مؤمن محبوب خداست در حال حيات و موت او و در ظاهر و باطن او و مؤمن محبوب خداست از جميع جهات به جهت امتثال او و از جمله امتثالها كه كرده راضي نبودن اوست كه كافري و منافقي در دنيا باشد چنانكه خدا راضي نيست كه كافر و منافقي در دنيا باشد.
و اگر بگويي كه اگر راضي نيست پس چرا او را در دنيا باقي گذارده ميگويم اگر فهميده بودي آنچه را كه گذشت ميفهميدي كه چرا او را باقي
«* رسائل جلد 2 صفحه 304 *»
گذارده و به جهت توضيح عرض ميكنم كه چون در اصلاب و ارحام آنها مؤمنين هستند ايشان را باقي گذارده و در وقتي كه در اصلاب و ارحام آنها مؤمني باقي نماند ايشان را مهلت نخواهد داد چنانكه در زمان نوح7 مهلت نداد و خبر داد به نوح كه لنيلدوا الاّ فاجراً كفّاراً و ايشان را به دعاي نوح7 هلاك كرد و مؤمن هم اگر به ملاحظه آنكه در اصلاب ايشان مؤمنين هستند راضي باشد كه ايشان در دنيا باشند به جهت وجود مؤمنين رضاي او برميگردد از براي وجود مؤمنين نه از براي بقاء خود كافرين و اين رضا عيب هم ندارد چنانكه رضاي خداوند هم در باقي گذاردن ايشان برميگردد به سوي بقاء مؤمنين نه از براي بقاي خود ايشان و لايحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين پس مهلت دادن ايشان خير خود ايشان نيست بلكه خير است از براي مؤمنين در اصلاب ايشان و مهلت ايشان از براي غضب كردن بر ايشان و عذاب كردن ايشان است.
سؤال: عرضي ديگر اينكه اشخاصي كه معتقد به اركان اربعه هستند و لكن به واسطه آرزو و آمالهاي دنيوي تقصير در شناسايي ركن رابع كردهاند بفرماييد كه اين اشخاص داخل مؤمنينند يا خير يا اينكه در عالمي داخلند و در عالمي خارج جواب را بفرماييد.
جواب: اگر كسي معتقد به اركان اربعه شد مؤمن است در جميع مراتب و چون معتقد است معلوم است كه مجملاً ايشان را شناخته و اگر تقصير در شناختن هريك از اركان كما ينبغي كرده عاصي است نه كافر و اين امر اختصاصي به ركن رابع ندارد.
سؤال: عرض ديگر اين است كه مؤمن موحد چه جوره اشخاصند مقصود از مؤمن كه موحد باشد كسي است كه لساناً و قلباً معتقد به فضائل آل محمّد سلام اللّه عليهم باشد يا اينكه مقام وحدت مقامي است كه لفظ و عقل در آنجا
«* رسائل جلد 2 صفحه 305 *»
راه ندارد و سير عالم فؤاد است در آنجا و مقام فهم در وقتي است كه شخص خود را به آن مقام برساند اگر به لفظ هم چيزي فهميده ميشود بفرماييد.
جواب: هركس اقرار به فضائل محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم دارد و در قلب خود معتقد به آنها است و اطاعت ايشان را بر خود واجب داند و در اصول دين و فروع دين متمسك به ايشان باشد مؤمن و موحد است بلا شك چيزي كه هست اين است كه از براي ايمان درجات هست و همه مؤمنين و موحدين در يك درجه نيستند چنانكه در شأن سلمان و ابيذر و مقداد اعلي اللّه مقامهم وارد شده كه فرمودند از براي ايمان ده درجه است و سلمان در درجه دهم است و ابوذر در درجه نهم است و مقداد در درجه هشتم و اسرار فؤاد و اركان توحيد و آنچه خلق مأمورند كه اعتقاد كنند و عمل نمايند جميعاً از آل محمّد سلام اللّه عليهم بروز كرده و ميكند و در غير ايشان چيزي يافت نميشود كه بتوان گفت كه آيا درجات ايمان در ايشان و فضائل ايشان است يا چيزي ديگر است.
و اما اينكه آيا لفظ در مقامات عاليه راه دارد يا نه عرض ميكنم كه لفظ را از براي اظهار ما في الضمير خداوند خبير خلق فرموده و مطلبي نيست كه از براي آن يكجور لفظي نباشد مطلبي از توحيد خداوند بالاتر نيست و سوره مباركه قل هو اللّه احد در شرح آن نازل شده و ظاهر آن سوره همه لفظ است و اينكه از بعضي مردم شنيدهايد كه ميگويند فلان مطلب لفظ ندارد و بايد به آن مقام رسيد و فهميد الحادي است كه در دين خدا كردهاند چون مطالب عظيمه را به جهت متاع دنيا ادعا كردند و جاهل و عاجز از شرح و بيان بودند چون كه ادعاي ايشان بيجا بود و به مقامي نرسيده بودند اين حيله را دام خود كردند كه لفظ در مقامي كه ما رسيدهايم راه ندارد و بايد رفت و به آن مقام رسيد و فهميد و هركس به هر مقامي كه رسيده بيان آن مقام را از براي كساني كه قابل باشند ميتواند بكند و كساني كه قابل نيستند كه مكلّف نيستند و بياني نميخواهند.
«* رسائل جلد 2 صفحه 306 *»
سؤال: عرض ديگر اين است كه در جميع موجودات آيه حق ظاهر است كه عبارت از نور وجود آنها باشد و نيست وجودي در ملك مگر اينكه نور وجود او از آل محمّد: است و اصل و منبع جميع انوار ايشانند و رجوع هر شيء به اصل او است و آن نور مبارك هم واحد است پس اگر كسي به اين قاعده وحدت وجود قائل باشد كه قطع نظر از جميع جهات اشياء كند و ناظر به آن نور باشد بفرماييد كه اينجور وحدت وجود چه صورت دارد آيا صاحب اين اعتقاد داخل در مؤمنين است يا خير و السلام علي من اتبع الهدي.
جواب: از براي خداوند عالم جل شأه دو جور آيه است آيتي است در تكوين و ايجاد اشياء و اينجور از آيه در همهچيز هست چنانكه گفتهايد و لكن در تكوين و ايجاد اشياء، خيري و شري و نوري و ظلمتي و كافري و مؤمني نيست بلكه همه خلق مخلوق او هستند و در مخلوق بودن همه يكسانند و چيزي نيست در عالم تكوين كه مخلوقتر از مخلوقي ديگر باشد چنانكه نور مخلوق خداست ظلمت هم مخلوق خداست و چنانكه مؤمن مخلوق خداست كافر هم مخلوق خداست و مؤمن مخلوقتر نيست از براي خدا و كافر كمتر مخلوق او نيست پس همهچيز در اين عالم كه عالم تكوين است امتثال امر الهي را كه مشيت اوست كردهاند و خداوند همه را به امر كن ايجاد فرموده و همه قبول امر او را كردهاند پس بعد از آنكه عرصه ايجاد را به وجود كائنات آراست و همه يكسان در مخلوقيت بودند امري ديگر و مشيت شرعيه خود را در ميان خلق جاري فرمود به واسطه برگزيدگان و انبياء و اولياي خود و در اين امر است كه شخص موجود به امر اول ميتواند امتثال اين امر بكند و مؤمن شود و ميتواند انكار كند و كافر شود پس در امر اول كافري نيست چرا كه كسي خلاف آن امر را نكرده و اگر خلاف كرده بود موجود نشده بود و بسا آنكه در عالم تكوين تعبير آورده شود كه كل اشياء مؤمنند به ملاحظه
«* رسائل جلد 2 صفحه 307 *»
اينكه خلافي از ايشان صادر نشده نسبت به امر تكويني چنانكه ميفرمايد: كل قد علم صلوته و تسبيحه و ميفرمايد: يسبح للّه ما في السموات و ما في الارض و در اين تسبيح و اطاعت تكويني فخري از براي چيزي بر چيزي نيست به طوري كه يافتي كه مخلوقند و هيچيك مخلوقتر نيستند و لكن در عالمي كه رسولي از جانب خدا برخاست و دعوت نمود هركس قبول كرد نور وجود در او ظاهر شد و وجود كوني كه فخري در آن نبود مستحيل به وجود شرعي شد و هركس انكار دعوت او را نمود ظلمت ماهيت در او ظاهر شد و وجود كوني در آن ظلمت مستحيل شد و ظلماني شد چرا كه هر مادهاي در بطن هر صورتي مستحيل به آن صورت ميشود مثل آنكه ماده سگ كه از عناصري است كه خباثتي در آن نيست در صورت سگ خبيث ميشود و ماده گوسفند كه از عناصري است كه طيبي در آن نيست در صورت گوسفند طيب ميشود و اگر سگ در نمكزار افتاد و صورت سگيَّت زائل شد و صورت نمكي آمد باز عناصر در ضمن صورت نمك طيب و طاهر ميشود پس ايمان موجود به وجود اول معني ندارد مگر اينكه رسولي دعوت كند و كسي قبول كند و ماده و وجود كوني او در ضمن صورت قبول، طيب و طاهر شود و كفر معني ندارد مگر آنكه رسولي دعوت كند و كسي انكار او را بكند و ماده و وجود كوني او در ضمن صورت انكار، خبيث و نجس شود پس در كافر نور وجود رسول نيست ابداً بلكه ظلمت كفر خودش در او است و وجود شرعي است كه ممدوح است نه وجود كوني پس در عالم شرع است كه ميفرمايند: نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة پس بنابراين چگونه از جهات كفار چشم ميپوشيد و به وجود ايشان نظر ميكنيد آيا مراد شما از وجود ايشان وجود كوني ايشان است كه در وجود كوني شرافتي نيست و وجود كوني نور شرعي ائمه طاهرين: نيست و اگر مراد وجود شرعي است كه در كافر وجود شرعي كه نور باشد نيست و وجود ايشان در شرع انكار ائمه طاهرين است و ظلمت
«* رسائل جلد 2 صفحه 308 *»
است. پس اگر سخني هست در وجود مؤمنين است كه فرمودند شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس كه آيا ميتوان قطع نظر از تعينات ايشان كرد و گفت كه يك حقيقت بيش نيست يا نميتوان گفت و حق اين است كه چون شيعيان ايشان آثار ايشان هستند و مبرهن است كه اثر به رتبه مؤثر نرسد و نور آفتاب به ذات آفتاب نتواند رسيد و قيام زيد كجا ميتواند به رتبه زيد برسد آيا نميبيني كه قيام زيد نقيض قعود زيد است و زيد به هردو ميتواند ظاهر شود پس اگر اين دو، ذات زيد بودند بايد زيد خودش نقيض خودش باشد و حركت و سكون را زيد احداث ميكند و آن دو نقيض يكديگرند پس اگر اين دو، ذات زيد بودند بايد زيد خودش نقيض خودش باشد و اين بديهي البطلان است در نزد صاحبان شعور. پس مسأله وحدت وجود در همهجا باطل است اينكه درباره مؤمنين است و اما كفار كه نعوذ باللّه خداوند لعنت كند ظاهر و باطن و وجود و ماهيت ايشان را چنانكه كرده و ايشان به جميع مراتب مخلدند در آتش جهنم خداوند حفظ كند كه انسان به اين دردهاي بيدرمان گرفتار نشود و به اين تأويلهاي باطل اعتقاد نكند اگر ميخواهيد گمراه نشويد دست تمسُّك را از دامن ائمه طاهرين در ظاهر و باطن و در اعتقاد و اعمال مكشيد.
و اما جواب از اينكه آيا صاحب اين اعتقاد مؤمن است يا نه پس عرض ميكنم كه اگر به واسطه رجوع كردن به بعضي از احاديث و آيات متشابهه بر صاحب اين اعتقاد امري مشتبه شده صاحب اين اعتقاد كافر نيست و اشتباه در ميان جماعتي كه معصوم نيستند مقسوم است و اگر بعد از بيان كردن از براي او و دليل و برهان اقامه كردن و فهميدن او باز لجاج كرده و انكار حق ميكند كافر ميشود اعاذنا اللّه تعالي من جميع المهالك المردية بحق محمّد و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
تمام شد در روز سهشنبه اول ماه صفر المظفر سنه 1287 حامداً مصلياً مستغفراً.