02-21 رسائل فارسی جلد دوم – رساله در جواب سؤال عالم عامل مرحوم ميرزا علي طالقاني ـ مقابله

 

جواب سؤال

عالم عامل و فاضل باذل

مرحوم ميرزا على طالقانى

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 259 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و شيعتهم الاكرمين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

و بعد يقول العبد الخاسر ابن محمّد جعفر محمّد الباقر غفر اللّه ذنوبهما و ستر عيوبهما قد اتاني كتاب كريم من العالم العامل و الفاضل الباذل الزكي الذكي التقي النقي الميرزا علي بن الميرزاخان الطالقاني الديزاني من بلدة لايجان آمنها اللّه من طوارق الحدثان متضمناً لبعض المسائل قد استشكل فيها فعنونتها بقال و تلوت بجوابها بأقول و من اللّه المأمول بوساطة آل الرسول صلوات اللّه عليهم.

قال سلمه اللّه: بعد الرسومات المتعارفة فها انا ذاكر في بيان تلك المسائل واحداً بعد واحد و التمس من جنابكم العالي ان تبين لي حقيقتها و دقائق نكاتها و ان‏تكشف نقاب رموزها بدليل الحكمة الضروري البديهي الذوقي العياني لابغيره من نحو دليل الموعظة و المجادلة لان الاشكال ورد بعد تفهم تلك المسائل بهذين الدليلين المذكورين في كتب مشايخنا اعلي اللّه مقامهم قد استخرجوا من آيات كتاب اللّه و اخبار آل اللّه: و التمس ان‏لاترد السائل الاحقر لان اللّه تعالي يقول في كتابه الاكبر و اما السائل فلاتنهر بيض اللّه غرة احوالكم و اطال اللّه بقاكم و زاد اللّه فضلكم.

اقول: ان اردت بدليل الحكمة ما يورث الاطمينان و اليقين فعلي ايرادها(بايرادها خ‌ل) و ان اردت ما لفظها مبذول في الدفاتر و معناها مرفوع عن اغلب الخواطر فلعمري اني لست من فرسان ميادينها فان كنت من فرسانها فأنت ابصر بما في نفسك و قد لاقيت كثيراً ممن يلوكونها بين لحاهم و قد ابعدهم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 260 *»

اللّه عنها و نحاهم و هم لايعلمون انهم لايعلمون و يحسبون انهم يحسنون صنعا و اللّه علي ما اقول شهيد و قد كفي في كذب دعويهم اعراضهم عن الحق و اهله و قد من اللّه بها علي عباده الصالحين كلقمان و اضرابه و هم اجل و اكرم من الاعراض عن الحق و اهله فكل من لاقيته و وجدته علي غير الطريقة الحقة فتيقن انه بعيد عنها بعد الكفر عن الايمان و الجنان و النيران و ان كان يلوك لفظها فلاتصغ اليه و لايغرنك الذين لايوقنون فانهم يقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم و هي منكرة مستكبرة و هم في غمرة ساهون و كفي بذلك كله اعراضهم و ليس قولهم في الخبث الاّ كبولهم و لاينبغي للعاقل ان‏يضطرب فيهم و في شبهاتهم و ليس سردهم الاّ كنسج العنكبوت و هو اوهن البيوت.

قال سلمه اللّه و ايده: و اما السؤال الاول ففي كيفية التوليد و التوالد و التناسل و التناكح بين اولاد ابينا آدم علي نبينا و آله و عليه السلام و حقيقت وقوع مزاوجت بين ايشان است آنچه از اخبار مستفاد مي‏شود جناب حوا به پانصد حمل حامله شد هر حملي دو فرزند يکي ذكور و ديگري اناث عامه عمياء گويند مناكحه بين خود ايشان شده و مجلسي عليه الرحمة مستنداً به اخبار رد اين قول مي‏كند و مي‏فرمايد كه از براي دو پسرش حوريه و جنيه آوردند اشكال چندي وارد خواهد آمد يكي آنكه لازم مي‏آيد ساير اولادش به عزوبت رحلت كرده باشند و ديگر آنكه آوردن حوريه از بهشت لازم آيد لباس بشريت پوشد و لباس در پوشيدنش بايد همان نحوي باشد كه جناب آدم پوشيد من حمأ مسنون پس در اين صورت لازم آيد كه او نيز خلقتي داشته باشد مستقل پدرش ماده و نور باشد و مادرش صورت و ظلمت كما لايخفي و هكذا جنيه فكيف التوفيق بين الجمع و التفريق.

اقول: قبل الشروع في الجواب عن الايراد لابد من تمهيد مقدمة يتفرع عليها جميع الاجوبة عن الاسؤلة و يقدر العاقل المتذكر علي الجواب عن كل

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 261 *»

شبهة ترد علي المسائل المتعلقة بالدين و المذهب و آن مقدمه اين است كه اگر خداوند جلّ‏شأنه راضي بود كه مردم در اختلافات و احكام خود به عقل خودشان عمل كنند و مستبد به رأي و اجتهادات خود باشند هرآينه نمي‏فرستاد به سوي ايشان رسولان خود را و نازل نمي‏فرمود كتابهاي خود را و انبياء و اولياي خود را شارح قرار نمي‏داد و ايشان را مبتلا به معاشرت و مباشرت اين خلق منكوس نمي‏فرمود چنانكه در كتاب محكم خود فرمود فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً يعني چنين نيست كه خودسر باشند قسم به پرورنده تو كه ايمان نمي‏آورند و مؤمن نمي‏شوند تا آنكه تو را حكم قرار دهند در آنچه اختلاف شده در ميان ايشان پس نيابند در دلهاي خود تنگي و حرجي را از آن حكمي كه تو كرده‏اي و تسليم كنند در ظاهر و باطن در هر امري نهايت تسليم را و چنانكه فرموده ماكان لهم الخيرة من امرهم پس مؤمن بايد حتم كند بر خود كه در هر امري و حكمي و اعتقادي تابع خدا و رسول9 باشد به طوري كه اين آيه شريفه را در همه‏جا از براي خود بخواند كه: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون در هر قولي و فعلي و حركت و سكوني و علمي و اعتقادي بايد جوابي داشته باشد كه بگويد خداوندا تو فرموده‏اي در كتاب خود يا بر زبان رسول خود يا بر زبان اوصياي رسول خود صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين.

پس چون متذكر اين مطلب شدي بدان كه به نظري از انظار جميع آنچه صادر شده از ايشان بر دو قسم است قسمي صريح و نص است بر مطلبي از مطالب و معني از معنيها و قسمي چنين نيست بلكه يا اصل لفظ مبهم است يا آنكه دلالت آن بر معني مقصود ابهامي دارد كه محتمل معنيهاي بسيار است پس قسم اول را مكلف‏به عباد و محل اعتماد ايشان قرار داد و حتم كرد كه استناد ايشان به آن باشد پس اين قسم را اصل كتاب و سنت و اصل دين و آيين

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 262 *»

و فرقان جداكننده ميان هر حق و باطلي قرار داد و قسم دويم را تا بر حال ابهام باقي است حكم آن را از ايشان مرتفع فرمود و چنين قرار داد در ميان ايشان كه بگويند و اعتقاد كنند كه يقيناً مقصود از اين قسم مخالف مقصود از قسم اول نيست و اختلافي در واقع در ميان قسم اول و قسم دويم نيست چنانكه فرموده: لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً پس حتم فرمود كه جميع احتمالاتي كه در قسم دويم مي‏رود به هيچ‏يك متمسك نشوند مگر آن احتمالي كه مطابق معني قسم اول باشد و مؤمنان امتثال اين امر را كردند و رد متشابهات را به محكمات كردند و در ايمان خود ثابت و راسخ شدند و بعضي از مردم كه در واقع اهل دين و آيين نبودند و به جهت اغراض و شهوات نفساني خود را به دين و اهل دين بستند امر الهي را به عكس كردند و رد محكمات به متشابهات كردند و قهقري برگشتند و اصل مقصود اين جماعت استناد و اعتماد به كتاب خدا و سنت رسول9 و اخبار ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نبود چرا كه در واقع اهل كفر بودند و لكن چون خواستند دامي از براي اهل دين و آيين بيندازند چاره‏اي جز اين نديدند كه دانه مناسبي بر روي دام بريزند تا بعضي از غافلين را مغرور كرده به دام اندازند پس از اين جهت در ظاهر متمسك به آيه و حديثي شدند تا مردم از بي‏ديني ايشان رم نكنند آنگاه آن آيه و حديث را به طوري كه مقصودشان از آن حاصل مي‏شد معني كردند و محكمات را رد به معني خود كردند و زهر هلاك‏كننده خود را در زير نقش و نگار ظاهر آيه و حديثي پنهان كردند و چون مار، زهر در كام غافلين كردند و تصريح به اين مطلب فرموده منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كلّ من عند ربنا.

پس قسم اول را به تقرير و تكرير در(بر خ‌ل) قول و عمل به مرور دهور از براي

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 263 *»

مردم بيان كردند به طوري که خفائي در آنها باقي نماند و اسم آن محكمات در هر طبقه ضروريات آن طبقه شد كه اهل آن طبقه بايد آن محكمات را بگيرند و هرچه متشابه دارند رد به آن محكمات كنند و در هر طبقه هركس چنين كرد در دين خود ثابت و راسخ ماند و هركس تخلف كرد از آن طبقه و اهل آن طبقه خارج شد و در واقع اگر عاقلي فكر كند خواهد يافت كه هركس هلاك شده در هر طبقه از طبقات به جهت همين بوده كه از ضروريات آن طبقه خارج شد پس هركس بخواهد در دين و مذهب خود ثابت بماند بايد متمسك به ضروريات دين و مذهب شود كه آنها ام الكتاب و اصل ثابت محكم هستند. و چه بسيار از غافلين كه خود را عاقل و عارف مي‏دانند و اين هم غفلتي است كه خود را عارف دانسته‏اند چنين گمان مي‏كنند كه اين ضروريات دليل و برهان اهل ظاهر است و اعتنائي نبايد به آنها كرد و خود را از روي غفلت از اهل حال و اهل باطن گمان كرده‏اند و به گمان خودشان مي‏خواهند خودشان مستقلاً چيزي بگويند كه دخلي به قواعد ضروريه‏ دينيه نداشته باشد و غافلند از اينكه در همان اول وهله كه اين گمان را كردند از اسلام و ايمان خارج شدند من حيث لايشعرون و بر بي‏ديني ثابت شدند و حالها كردند و هم يحسبون انهم يُحسنون صنعاً.

پس چون قدري در نوع اين عرضها فكر فرموديد متذكر اين معني باشيد كه چون اسلام در عالم ظاهر شد و اهل اسلام فهميدند كه دين اسلام برحق است و به طور يقين داخل دين اسلام شدند بايد مسلميات و ضروريات اسلام را از دست ندهند و به شبهات يهود و نصاري و مجوس مضطرب نشوند مگر آنكه در دين اسلام شكي داشته باشند آنگاه بايد خود را از اهل اسلام محسوب ندارند پس اگر بخواهند بدانند كه اسلام برحق است سعي كنند و دلايل آن را به دست آورند تا يقين كنند كه اسلام حق است پس بعد از آنكه دانستند اسلام حق است معني ندارد كه از ضروريات اسلام تخلف كنند و

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 264 *»

به شبهات دين يهود و نصاري و مجوس مضطرب شوند.

و همچنين در ميان فِرق اسلام كسي كه دانست كه مذهب شيعه اثني‏عشري حق است و در آن مذهب يافت ضرورتي چند را نبايد به واسطه شبهات عامه مضطرب شود مگر آنكه يقين بر حقيت مذهب شيعه نداشته باشد پس بايد خود را شيعه محسوب نكند تا آنكه يقين كند به دليل و برهان كه مذهب شيعه حق است مثل آنكه چون با دليل و برهان يقين كرديم كه اسلام حق است و ميان اسلاميان چنين معروف است كه عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام كشته نشد و به دار زده نشد و رفتيم در ميان نصاري و ديديم كه همه ايشان مي‏گويند كه عيسي كشته شد و به دار زده شد نبايد در دين اسلام مضطرب شويم به سبب آنكه نصاري برخلاف اسلام اعتقاد دارند پس كسي كه هنوز يقين به دين اسلام نكرده و مسلمان نشده جاي آن دارد كه متردد باشد كه آيا اين دو قول كدام حق است اما مسلمان معني ندارد كه در ميان اين دو قول متردد باشد.

و همچنين چون با دليل و برهان دانستيم كه مذهب شيعه اثني‏عشري حق است و در ميان شيعه عصمت انبياء را: مسلمي و ضروري يافتيم نبايد در اين امر متردد شويم به سبب قول عامه كه عصمت را در انبياء شرط نمي‏دانند و از براي مطلب خود دليلها دارند چنانكه در ظواهر قرآن در بسياري از جاها صريح است بر مطلب ايشان مثل فعصي آدم ربه فغوي و وجدك ضالاً فهدي و استغفر ربه و خر راكعاً و اناب و ظواهر آيات در اين باب بسيار است پس اين مقدمه را متذكر باشيد و ملتفت باشيد كه چه بسيار آسان است ثبت آن و چه بسيار كم است ضبط آن و چقدر خير در مردم كم است كه امر به اين آساني را ترك مي‏كنند و خود را به چه زحمتها مي‏اندازند كه عاقبت آنها به جز هلاكت نيست.

پس چون اين معني را متذكر شدي بدان كه بعد از پيغمبر9 چون مردم اعراض كردند از وصي و جانشين حقيقي او صلوات اللّه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 265 *»

و سلامه عليه و رجوع كردند به حكايات و قصص ماضيه كه در قرآن مجملاً اشاره به آنها شده يا قصه مجملي كه از قرون ماضيه مي‏شنيدند و تفصيل آن را نمي‏دانستند سؤال مي‏كردند از ملاهاي خود و آنها هم كه خودشان نمي‏دانستند و اعراض از ائمه: هم داشتند ناچار مي‏شدند پس مي‏رفتند و سؤال مي‏كردند از @احبار و(اخبار خ‌ل) ملاها و كشيشهاي يهود و نصاري و مجوس و غيرهم كه حكايت و تفصيل فلان واقعه چيست؟ آنها هم تفصيلي كه در نزد خودشان معروف بود از كتب محرفه مغيره خودشان و از شهرتهاي بي‏اصل خودشان از براي ايشان نقل مي‏كردند به علاوه زياد و كمي و سهو و نسياني و غرضي و مرضي كه از خودشان جزء آن قصه‏ها مي‏كردند و مي‏گفتند پس به اين‏طورها ملاهاي اسلام از ملاهاي ساير اديان تفصيل حكايات مجمله را ياد مي‏گرفتند و از براي جهال اهل اسلام بيان مي‏كردند و به اندك‏زماني كه مي‏گذشت آن تفاصيل معروف و مشهور در ميان اهل اسلام مي‏شد و چنان مسلم بود كه اگر گاهي از ائمه: سؤال مي‏كردند ايشان هم از راه تقيه آنچه معروف و مشهور بود جواب مي‏فرمودند مگر وقتي كه ايمن از خوف بودند آنگاه تفصيل مجملات را به طور واقع بيان مي‏فرمودند و از همين بود كه در ميان شيعه اخبار مختلفه بهم رسيد پس چون اخبار شيعه مختلف شد پس شيعيان چون چنين ديدند از ائمه: سؤال كردند كه چه كنيم فرمودند راههاي علاج اين اخبار مختلفه را كه بعضي از آن علاجات اين بود كه عرضه كنيد اخبار مختلفه را به كتاب خدا پس هركدام كه موافق كتاب شد بگيريد و آنچه مخالف شد ترك كنيد و مرادشان از كتاب آيه محكمي بود كه محل اتفاق بود چرا كه آيه مجمل و متشابه محتاجند به معرضي ديگر پس خودشان معرض نيستند و بعضي از علاجها اين بود كه عرضه كنيد به سنت پيغمبر9 و باز مراد از سنت معروض‏عليها سنت محكمه مجمع‏عليها است و بعضي از آنها عرضه كردن به سنت ائمه: است و

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 266 *»

باز مراد سنن محكمه غير متفرقه مجمع‏عليهاي ايشان است و همينها است كه در اين زمانها الحمد للّه داخل ضروريات مذهب شيعه شده كه مي‏توان عرضه كرد بر آنها بسياري از اخبار مختلفه را و حق و باطل آنها را تمييز داد بلكه مي‏توان هر آيه و حديث متشابهي را به آنها عرضه كرد و رفع تشابه را از آنها كرد الحمد للّه و بعضي از علاجات عرضه كردن به اخبار عامه عمياء است كه بايد موافق اخبار ايشان را ترك كرد و مخالف اخبار ايشان را گرفت.

پس چون نوع اين حكايات را متذكر شديد بدانيد كه از جمله حكايات ماضيه يكي كيفيت تناكح و توالد بني‏آدم است در طبقه اول كه اخبار مختلفه در اين باب وارد شده كه بعضي از آنها اين است كه حضرت حوا3 به پانصد شكم حامله شد و در هر شكمي جفت زاييد يكي نر و يكي ماده پس نر شكمي را به ماده شكم ديگر تزويج كردند و بعد از طبقه اول تناكح در ميان برادر و خواهر حرام شد و بعضي از آنها اين است كه به بيست شكم حامله شد. در هر شكمي ذكوري و اناثي و ذكور شكمي را به اناث شكمي تزويج كردند و سبب كشتن قابيل هابيل را همين شد كه توأم قابيل حسن المنظر بود و آدم7 خواست آن را به هابيل بدهد و توأم هابيل قبيح المنظر بود و خواست او را به قابيل بدهد پس قابيل حسد برد كه چرا بايد توأم مرا هابيل نكاح كند و سبب عداوت قابيل همين بود از اين جهت او را كشت پس آنچه از اين‏جور اخبار باشد تماماً موافق است با اخبار عامه و تماماً از روي تقيه صادر شده و اما اخباري كه بدون تقيه صادر شده آن اخباريست كه مخالف قول عامه است و موافق عقل سليم است چنانكه اشاره به نوع دليل عقل خواهد شد ان شاء اللّه.

پس از جمله اخباري كه مخالف عامه است اين است كه در تفسير صافي از كتاب علل نقل فرموده از حضرت صادق7 كه سؤال كردند از آن جناب از ابتداي نسل از ذريه آدم و عرض كردند كه نزد ما كساني هستند

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 267 *»

كه مي‏گويند خداوند عالم وحي فرمود به آدم كه تزويج كند دختران خود را از براي پسران خود و مي‏گويند كه اين خلق اصلشان از برادران و خواهرانند پس حضرت فرمودند سبحان اللّه و تعالي عن ذلك علواً كبيراً كسي كه چنين‏ مي‏گويد قائل شده به اينكه خداوند عالم چنين قرار داده كه اصل صفوة و برگزيدگان خلق او و دوستان و انبياء و مرسلين و مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات از حرام باشد و قدرت بر اين نداشته كه ايشان را از حلال خلق كند و حال آنكه گرفته است ميثاق ايشان را بر حلال و طهر طاهر طيب واللّه شنيده‏ام كه بعضي از حيوانات را به طوري كه نفهميده به خواهرش كشيدند پس چون فارغ شد فهميد كه خواهرش بوده پس قضيب خود را با دندان خود كند و افتاد و مرد تمام شد حديث شريف و از اين حديث معلوم مي‏شود كه اين امر هرگز حلال نبوده كه بعد حرام شود چنانكه در بعضي اخبار است كه اول اين امر حلال بوده و بعد حرام شده و اين‏جور اخبار هم موافق مذهب عامه است و از روي تقيه صادر شده چرا كه جميع امرهاي الهي و نهيهاي او به جهت صلاح و فساد خود خلق است و ذات خداوند را صلاح و فسادي نيست پس اقتضاي هيچ امري از امور خلقيه در ذات او نباشد چرا كه او بسيط است و در او چيزي كه غير از او است يافت نمي‏شود پس البته اقتضاي همه امرها و نهيها در خلق است و مراد از همين اقتضا است كه مي‏فرمايد: قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاءكم و ان اللّه لايغير ما بقوم حتي يغيّروا ما بأنفسهم پس مراد از اقتضاء همان دعا است و دعا و اقتضاء و سؤال جميعاً در لغت به يك معني آمده چنانكه پوشيده نيست پس تا در چيزي خبثي نباشد و ضرري از براي مردم در آن نباشد خداوند نهي از آن نمي‏كند و تا در چيزي طيبي و نفعي از براي مردم نباشد امر به آن نمي‏فرمايد و چه مي‏شود كه خبث چيزي و ضرر چيزي از براي ايشان كم باشد پس نهي خود را نهي اعافه قرار دهد و اگر زياد باشد نهي حتم و تحريم فرمايد و همچنين اگر در چيزي طيب و نفع كمي باشد

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 268 *»

امر به استحباب كند و اگر قوام وجود ايشان بر آن باشد امر حتم و وجوب كند و اگر چيزي نه خبث مؤثري و نه طيب مؤثري داشته باشد آن را مباح كند و جميع اقتضاي وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه در خلق است كه از راههاي تعلق احكام خمسه اثري در آنها ملاحظه شده و حكم مناسبي معين شده پس اگر نكاح اخوة با اخوات عيبي نداشت و خباثتي در اولاد ايشان بهم نمي‏رسيد در همه شرايع حلال مي‏كردند و چون عيب داشته و خباثتي در اولاد ايشان اتفاق مي‏افتاد در همه شرايع حرام كردند چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه اين امر در عصر آدم حرام بود و اگر آدم اين كار را كرده بود من هم مي‏كردم و زينب را به قاسم تزويج مي‏نمودم و روگردان از سنت آدم نمي‏شدم پس چون اين عمل اثري داشت كه باعث خبث اولاد مي‏شد كه علي ماينبغي قبول نكنند اوامر و نواهي الهي را چنانكه در اين زمانها مشاهده مي‏شود كه حرام‏زادگان چقدر رذل و نانجيب و قسي القلب مي‏شوند كه در جميع امور حرام‏زادگي مي‏كنند خصوص حرام‏زاده‏اي كه از محارم به عمل بيايد كه به جميع صفات شيطانيه ظاهره و باطنه متصف مي‏شود چنانكه در ثاني اتفاق افتاد و كارها كرد كه تا ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه كسي نتوانست اصلاح كند و اين خبث در اختلاط نطفه محارم است پس اگر امري به دست ولد متولد از اختلاط نطفه محارم افتاد همين كاري كه ثاني كرد مي‏كند پس خداوند اجل از اين است كه پيغمبران و برگزيدگان خود را خلق كند از اختلاط نطفه محارم آنگاه ايشان را مسلط كند بر خلق خود و نمونه اين عمل الحمد للّه در دست هست.

و گمان مكن كه محارم، محارم شدند بعد از تحريم خدا پس اگر خداوند حلال كند محارم نخواهند بود چرا كه عرض شد كه اقتضاي امري و نهيي در ذات خداوند جلّ‏شأنه نيست و بدون اقتضا هم كه امر كردن و نهي فرمودن لغو است و كار حكيم نيست پس اقتضا در اقتران خلق است و از براي

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 269 *»

هر اقتراني حكمي قرارداد شده از براي صلاح خود خلق پس خداوند قادر علي الاطلاق انبياء و اولياي خود را بر بهترين طوري آفريد تا بتوانند سرور كل خلق باشند و متصف شدن به صفات الهي و متخلق شدن به اخلاق سبحاني و مؤدب شدن به آداب رباني ميسور ايشان باشد پس از اين جهت ايشان را از اصلاب شامخه و ارحام مطهره كه به هيچ وجه خبثي در اقتران نطفه و اختلاط و امتزاج آن نبود آفريد پس از اين جهت ايشان را از صلب حضرت شيث علي نبينا و آله و عليه السلام كه سلاله اولاد آدم و حوا بود و رحِم حوريه بهشتي خلق فرمود چنانكه احاديث بسيار كه همه موافق عقل خالص و مخالف عامه عمياء است دلالت مي‏كند از آن جمله حديثي است كه از حضرت صادق7 مرويست كه فرموده‏اند حرام بودن نكاح اخوة و اخوات در همه كتابهاي چهارگانه بوده و اختصاصي به اين امت ندارد و به درستي كه طائفه‏اي از اين مردم كه اعراض كردند از علم خاندان انبياء و گرفتند علم خود را از جايي كه مأمور نبودند از آنجا بگيرند پس افتادند در آنجايي كه مي‏بينيد از ضلالت و گمراهي و جهل تا آنكه فرمودند كسي كه مي‏گويد آدم جمع كرد ميان پسر و دختر خود را هيچ قصدي ندارد مگر آنكه مي‏خواهد تقويت كند دليلهاي مجوس را آيا چه مي‏شود ايشان را، خدا بكشد ايشان را تا آنكه فرمودند بعد از قتل قابيل هابيل را خداوند جلّ‏شأنه عطا فرمود به آدم شيث را به تنهايي و توأمي با او نبود و اسم او هبة اللّه بود و او اول وصي بود از آدميين كه به او وصيت شد در روي زمين پس متولد شد از براي آدم يافث كه با او توأمي نبود پس چون بزرگ شدند و اراده كرد خداوند عالم كه خلق كند اين نسلي را كه مي‏بينيد و حال آنكه قلم جاري شده بود در تحريم نكاح برادران از خواهران نازل فرمود بعد از عصر در روز پنجشنبه حورائي از بهشت اسم آن نزله بود پس امر فرمود خداوند عالم آدم را كه تزويج كند شيث را به او پس آدم تزويج فرمود آن دو را پس نازل فرمود بعد از عصر

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 270 *»

فردا حورائي از بهشت اسم آن منزله بود پس امر فرمود آدم را كه تزويج كند يافث را به آن حوريه پس متولد شد از براي شيث پسري و متولد شد از براي يافث دختري پس چون بزرگ شدند امر فرمود خداوند عالم جلّ‏شأنه آدم را كه تزويج كند دختر يافث را از براي پسر شيث پس آدم7 چنين كرد و متولد شدند صفوه از انبياء و مرسلين از نسل ايشان و معاذ اللّه كه امر تناسل به طوري باشد كه مردم مي‏گويند از نكاح اخوة و اخوات.

و از كتاب كافي از حضرت باقر7 روايت مي‏كند كه ذكر شد در نزد آن حضرت امر مجوس كه مي‏گويند نكاح ما مثل نكاح اولاد آدم است در طبقه اول و ذكر شد نزد آن حضرت كه مجوس قصه تزويج اولاد آدم را بر ما حجت مي‏كنند پس فرمودند كه حجت نكنند بر شما كه آدم چنين كاري نكرد پس چون به حد بلوغ رسيد هبة اللّه، آدم گفت اي پروردگار من تزويج كن هبة اللّه را پس فرو فرستاد خداوند عالم جلّ‏شأنه حورائي را از بهشت پس متولد شد از براي او چهار پسر پس او را بالا برد پس چون به حد بلوغ رسيدند اولاد هبة اللّه، گفت اي پروردگار من تزويج كن اولاد هبة اللّه را پس وحي كرد به سوي آدم اينكه خطبه كند از براي ايشان از مردي از جن كه مسلمان بود چهار دختر پس تزويج كرد ميان ايشان پس هر جمالي و حلمي كه هست از جانب حوراء و نبوت است و آنچه از سفاهت و حِدت در ميان است از جانب جن است تمام شد حديث شريف.

و اين حديث منافاتي با حديث اول ندارد پس انبياء و مرسلين: از اولاد پسر شيث و دختر يافث‏اند و مادر آن پسر و دختر هردو حوراء بودند يكي نزله و يكي منزله و از اين جهت در انبياء و مرسلين هيچ سفاهت و حدتي نيست و اما ساير مردم از اولاد آن چهار پسر شيثند كه زنهاي ايشان از جن بود و اين چهار پسر غير آن پسري هستند كه دختر يافث زن او بود.

و در حديثي ديگر فرمودند كه از براي آدم چهار پسر متولد شد پس

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 271 *»

فرو فرستاد خداوند عالم جلّ‏شأنه چهار حور العين پس تزويج كرد هريك را به يك حوراء پس متولد شد از ايشان چهار اولاد پس آنها را بالا برد و تزويج نمود اين چهار را به چهار نفر از جن پس نسل از ايشان به وجود آمد پس هر حلمي كه هست از آدم است و هر جمالي كه هست از حور العين است و هر قبحي و سوء خلقي كه هست از جن است.

و اين حديث هم منافاتي ندارد با آنچه گذشت چرا كه مي‏شود كه از براي آدم چهار پسر ديگر هم باشد كه آنها را به حور العين تزويج كنند و از آنها هم اولادي به عمل آيد كه به جن تزويج كند يا آنكه يكي از پسران آدم چهار فرزند داشته‏اند كه آنها را تزويج كرده و اولاد اولاد هم اولاد آدمند.

و در حديثي ديگر فرمودند كه خداوند عالم جلّ‏شأنه نازل كرد از براي آدم حورائي از بهشت پس تزويج كرد او را به يكي از پسرهاي خود و تزويج كرد ديگري را به دختري از جن پس هر جمالي و حُسن خلقي كه در مردم است از @حوراء@(پسر آدم خ‌ل) است و هر سوء خلقي كه در ايشان است از جانب جن است.

بالجمله، احاديثي كه از شيعه است و حق است و بدون تقيه صادر شده اين جور حديث است پس هميشه نكاح اخت حرام بوده و هست و هرگز حلال نبوده و نخواهد بود چنانكه دليل از جانب دليلان حقيقي دلالت مي‏كند و كسي كه ائمه: را دليل و هادي مي‏داند در اين مسأله شك نمي‏كند مگر حرفي در خود ايشان داشته باشد.

اما اينكه فرموده‏ايد كه لازم مي‏آيد ساير اولادش به عزوبت رحلت كرده باشند لازم بيايد غرابت حلال بودن خواهر كه از غرابت مردن به عزوبت بيشتر است چرا كه امر مزاوجت امر حتمي و وجوبي نيست بلكه امري است مستحب و يحيي7 از انبياء بود و عيسي7 از انبياء بود و زن نگرفتند و اين فرض در صورتي است كه ساير اولاد آدم در صغر سن نمرده باشند پس چه بسياري كه در صغر سن مرده‏اند بر فرضي كه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 272 *»

ثابت بشود كه ساير اولادي بوده‏اند و بر فرض ثبوت و نمردن ايشان و نبودن زن حلال به عزوبت بميرند كجاي دنيا عيب مي‏كند يا آنكه غير از اين حور العين و جنها كه در اخبار مذكور است از براي هريك از ايشان شايد يك چنين كاري را كرده باشند و زني از جن يا از حور داده باشند و حال يك يك فرزندان آدم را نبايد بيان كنند آن فرزنداني كه اعتنائي به شأن آنها بوده بيان كرده‏اند و در باقي ساكت شده‏اند و بعيد نيست كه اگر دختري از آن حضرت به حد بلوغ رسيده باشد آن را با پسري از جن يا غلامي بهشتي تزويج كرده باشد و لكن در اخبار در اين باب چيزي نديدم.

اما آنكه فرموده‏ايد و ديگر آنكه آوردن حوريه از بهشت لازم آيد لباس بشريت پوشد تا آخر لازم بيايد كجاي دنيا خراب مي‏شود كه حور يا جن لباس بشر را بپوشد چنانكه جن الان در بدن جني درمي‏آيد و از زبان جني تكلم مي‏كند و از تمام بدن جني حركت مي‏كند و اين مشاهد و محسوس است كه قوت شخص ديوانه در حال صحت بسا آنكه بسيار كم باشد و در حال جنون ديده شده كه آن‏قدر قوت بهم مي‏رساند كه بسا آنكه ده نفر آدم قوي نتوانند از عهده او برآيند و اين قوت نيست مگر از جن چرا كه وقتي كه بيرون مي‏رود شخص مجنون باز به ضعف خود برمي‏گردد و بسا آنكه مجنون در حال جنون اخبار به غيب كند چنانكه در زمان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در بلد ايشان جني تعلق به زني گرفته بود كه آن جن عالم بود و در حال جنون آن زن درس مي‏گفت و علماء جمع مي‏شدند و استفاده مي‏كردند و چون جنون آن زن رفع مي‏شد به حال خود برمي‏گشت و جاهل بود و همان جن از زبان آن زن گفته بود كه وقتي كه حضرت پيغمبر9 در غدير خم فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه من در زير منبر بودم و به گوش خود شنيدم و از اين جهت كه جن داخل ابدان بشري مي‏شوند فرمودند كه ميت را تنها نگذاريد كه شياطين به او تعلق مي‏گيرند.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 273 *»

پس چون ممكن شد داخل شدن جن در بدن بشري عرض مي‏شود كه آدم7 صاحب اسمهاي اعظم بود و از همه انبياء غير خاتم9 اسم اعظم بيشتر داشت چون در ابتداي خلقت واقع شده بود و بايد به آن اسمها تعمير كند دنيا را پس به واسطه اسم اعظم ابدان بشري مي‏ساخت مانند عيسي7 كه بدن مرغ ‌مي‌ساخت و حوراء يا جن را در آن ابدان بشري مي‏كرد تا وقت حاجت و بعد از رفع حاجت ايشان را از آن ابدان جدا مي‏كرد و مي‏رفتند به سرمنزل خود و اين بدن بشري البته ماده و صورتي هم دارد ماده آن از آب و خاك است و صورت آن هيئت مخصوصه مانند ساير اجسام و اشكالي در هيچ‏يك از آنچه عرض شد باقي نماند و الحمد للّه.

قال: و اما السؤال الثاني فهو تحقيق معني الرجعة و بيان حقيقت و كيفيت آن است كه مخلوق از ماحض الايمان و ماحض الكفر آيا از عالم برزخ چگونه خواهند رجعت نمود جماعت بابيه باستنادهم من الباب عليهم سخط اللّه في كل ابواب برآنند كه الان بل في كل اوان و زمان رجعت بوده و هست و ظهور علامات حتميه و غير حتميه را به بداء و تأويل، تأويل مي‏كنند و گويند مثلاً جناب سلمان رضي اللّه عنه رجعت نموده و شخصي را مسمي به اين اسم نموده‏اند و دليل ايشان بر رجعت و ظهور ائمه و حضرت قائم7 و رعيت آن است كه مثلاً آفتاب از هر برجي كه ظاهر و طالع گردد آفتاب است صفات سلماني از هرجا بروز كند سلمان است و الاّ معقول نيست كه اين جسم بعد از تفكيك اجزاي آن در قبر دوباره جمع شود و همان شخص از قبر زمين برآيد الي آخر اقوال باطله سخيفه ايشان و شخصي از رفقا با آنكه عارف به نكته توحيد است نزديك به اين رسيده كه اين قول سخيف را قبول كند به او نشايد سخن گفتن مگر به دليل حكمت پس مجملاً آنچه مشكل شده عرض مي‏شود كه مراد از عالم برزخ كجا است آنچه از كلمات بابركات آقايان اجل اللّه شأنهم معلوم مي‏شود مثلاً زيد در مكاني كه ايستاده و به اين چشم

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 274 *»

ظاهري ديده مي‏شود مقام دنيا و عالم شهود و ظاهر او است و آنچه از امثله طرح نموده در غيب زمان و مكان محفوظ و برقرار است آن عالم برزخ او است تا روزي كه چراغ حياتش خاموش شود آنگاه زيد در ميان قبر امثله مطروحه محفوظه در غيب زمان و مكان خود است و از آنجايي كه زيد حصه حصه نشده به دليل سراج و نهر جاري خود زيد در مركز مانند قطب ايستاده است و كل جهات، جهات او خواهد بود پس اگر امر چنين باشد كيفيت رجعت وي چگونه است و اگر زيد در ميان امثله مطروحه نباشد پس در كجا است وقتي كه بميرد و تفكيك اجزاي وي شود و هريك از اجزاء ميل به مركز خود نموده از آنها چيزي باقي نماند آنگاه زيد در كجا است و حال آنكه هريك از آن اجزاء مقيداتي هستند از براي آن زيد مطلق و معقول نيست كه مقيداتي نباشند و مطلق باشد و هريك از مراتب وجود زيد كه قبضه‏اي از قبضات سيزده كره مي‏باشند بعد از تفكيك هريك لابد ميل به مركز خود خواهند نمود و الاّ لازم آيد كه مطلوب بالطبع متروك بالطبع باشد و اين بالبداهه باطل و به حس هم معلوم است كه چنين است علي اي تقدير زيد اگر به اين عالم رجوع كند لابد و ناچار است به تركيب اجزاي عناصر اين عالم و تركيب اين عناصر تفكيك‏شده محتاج است به حركات افلاكيه و طرح شعلات آنها در عناصر و فعل و انفعال عناصر در يكديگر تا آنكه به مرور مانند حضرت آدم خلقت جديدي شود و اگر معني رجعت رسيدن اهل دنيا به عالم ملكوت است و اهل عالم برزخ نيز در آنجا با هم جمع شوند و اين معني راست است پس في الجمله اشاره‏اي فرماييد و اگر جمع شدن عظام و لحوم و ساير اجزاي متلاشيه در قبر زمين مراد است كما قال تعالي: قل يحييها الذي انشأها اول مرة الخ پس افلاك بايد منعكساً حركت كنند الحاصل اشكال بسيار است در اين مقام آنچه عرض شد مراتب آن را بيان فرماييد.

اقول: تفصيل مسأله رجعت در كتاب مبارك فطرة السليمه هست و لكن

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 275 *»

چون مرقوم داشته‏ايد كه آنچه مصلحت در نوشتن جواب نيست و موقوف به حضور است اشاره كنم عرض مي‏كنم كه بعضي از مطالب هست كه به مطالعه فهميده نخواهد شد اگرچه استاد صريح آن مطلب را نوشته باشد و از آن جمله اين مسأله است كه آنچه جناب‏عالي مرقوم داشته‏ايد خيالي است و حدسي است كه به هيچ وجه دخلي به اصل مطلب ندارد همين‏قدر عرض مي‏كنم كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين خبر داده‏اند كه رجعتي خواهد شد چنانكه خبر داده‏اند كه قيامت خواهد آمد و در اين كه هردو خواهد آمد شك نداريم اگر از ضروريات مذهب اعراض نكنيم اما كيفيت رجعت و بعث را ندانيم نقلي نيست فرمودند ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏يجحدوا لم‏يكفروا بر خدا و رسول و ائمه: است بيان مرادات خودشان را از الفاظ خود از براي ماها پس اگر بيان فرمودند از براي ماها قبول مي‏كنيم و اگر امري را نخواستند به تفصيل از براي ماها بيان كنند و به اجمال چيزي فرمودند ماها بايد بگوييم و اعتقاد كنيم آنچه را كه ايشان قصد كرده‏اند از الفاظ خود و بگوييم ما قال آل محمّد قلنا و ما دان آل محمّد دنا اگرچه تفصيل حال را ندانيم مثل آنكه ندانيم چرا درختهاي بهشت سرازير است و چرا ريشه آنها از مرواريد و ساق آنها از ياقوت و اغصان آنها از زبرجد و زمرد است و چطور مي‏شود كه آنچه از آن مي‏خورند كم نمي‏شود اگر اتفاقاً عنايتي فرمودند و به طور يقين چيزي را از براي ما بيان فرمودند حمد مي‏كنيم خداي خود را و الاّ تسليم اصل قضيه را داريم چرا كه به طور يقين به واسطه ضروريات و اتفاقات و تواترات به ماها خبر دادند و بر ماها نيست كه اگر از كلام ايشان چيزي نفهميديم به طور يقين بناي اجتهاد و رأي و تأويل را بگذاريم. و جماعتي كه از دين خدا خارج شدند به جهت همين بود كه اولاً اعتنائي به ضروريات دين و مذهب نكردند و ثانياً بناي تأويل و اجتهاد را در دين خدا گذاردند چنانكه ديديم با چشم خود كه چه كردند ادعاي جميع مقامات

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 276 *»

عاليه را كردند و نه از خدا ترسيدند و نه از رسول او9 حيائي كردند و نه از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين شرمي كردند و مراتب ايشان را از براي وجود نحس نجس خود ادعا كردند و چون خود جناب‏عالي مي‏دانيد سخافت و قباحت قول و طريقه ايشان را ضرور نيست كه من چيزي عرض كنم قاعده اهل دين و مذهب حقيقي اين است كه اگر كسي يكي از ضروريات دين را انكار كند يا چيزي يقيني را از دين كم كند يا چيزي كه از دين نيست يقيناً زياد كند كافر شود و اين جماعت تغيير دادند ضروريات يقينيه را و تأويل كردند اغلب آنها را و كردند آنچه كردند و تعجب از آنها نيست چرا كه كسي كه از روي عمد بخواهد كاري بكند و خود مي‏داند كه چه مي‏كند تعجبي نيست و لكن تعجب از كسي است كه جناب‏عالي فرموده‏ايد از رفقا است و عارف است و به نكته توحيد برخورده است و مع ذلك شبهه ايشان در دل او جا كرده اگر عارف است كه عارف گمراه نمي‏شود و تعجب آنكه او را از اهل دليل حكمت انگاشته‏ايد اگر كسي از اهل دليل حكمت بود اين‏قدر شعور داشت كه بفهمد اسرار آل محمّد: در نزد غير اهل حق نيست پس چرا امر غير اهل حق بر او مشتبه شده و همين‏قدر كه احتمال حقيت در قول ايشان داده البته همان‏قدر احتمال بطلان در اهل حق داده پس بيچاره هنوز متردد در ميان حق و باطل است نه عارف واللّه در نزد غير اهل حق هيچ حق يافت نمي‏شود خصوص مسائل مشكله كه از جمله اسرار آل محمّد: باشد و ماذا بعد الحق الاّ الضلال.

بالجمله، اگر مي‏دانستم كه به نوشتن، اين مسأله معلوم مي‏شد عرضي مي‏كردم اگرچه موقوف به تفصيل هم بود تفصيل مي‏دادم و لكن خدا شاهد است و كفي به شهيداً كه نزديك نيست كه اين‏جور مسائل از مطالعه معلوم شود و محض فتوي بدون دليل هم كه نفعي ندارد مگر آنكه شايد از آنچه خيال در او مي‏رود بازگردد محض فتوي عرض مي‏كنم كه مراد از عالم برزخ عالمي

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 277 *»

است كه روح مثالي از بدن هورقلياوي بيرون رود اگر ماحض باشد تا آنكه بدن هورقلياوي از اعراض پاك شود و آن بدن دخلي به اين اعراض ظاهره ندارد پس وقتي كه پاك شد روح مثالي تعلق مي‏گيرد به آن بدن پس آن حالت عود روح مثالي را به بدن هورقلياوي رجعت مي‏گويند چنانكه عود كردن روح را به بدن آخرتي بعد از پاك شدن آن بدن از اعراض معاد مي‏گويند و آن دو بدن هردو در ابتداي رحلت از دنيا مغشوش به اعراض هستند و از جهت خلط و لطخ اعراض منافذ آنها مسدود شده كه روح نمي‏تواند نفوذ در آنها كند پس مفارقت مي‏كند و آن دو بدن مي‏ميرند پس بدن هورقلياوي از اعراض دنياوي و اعراض هورقلياوي به مرور اوقات برزخيه پاك مي‏شود و منافذ آن مفتوح مي‏شود و روح برمي‏گردد و داخل آن مي‏شود پس اگر اين حالت از براي بعضي از مردم روي داد آن حالت مخصوص خود او است و رجعت، رجعت مخصوصه به او است و اگر به طور عموم جميع ماحضين چنين شدند عالم رجعت برپا خواهد شد به طورها كه در اخبار رسيده و عالم رجعت دخلي به ظهور امام7 ندارد چرا كه ظهور در همين عالم اعراض خواهد بود ان شاء اللّه و رجعت در عالم اعراض نيست و لكن مع ذلك رجوع به دنيا است و لكن دنياي اصلي نه دنياي عرضي پس چون در آن عالم عرض كم است يا نيست عمر در آن عالم بسيار طويل است به طوري كه مؤمن هزار ولد از صلب خود مي‏بيند و در آن مدت طويل مؤمنان در نعمت و كفار در نقمت خواهند بود تا نفخ صور آنگاه يكدفعه تمام مردم بميرند و چهارصد سال عالم در هرج و مرج باشد بعد باراني از بحر صاد ببارد كه قطرات آن بوي مني مي‏دهد و به آن واسطه اجزاي هر بدني متصل مي‏شود به بدن خودش و اعراض برزخي تماماً از آن بدن زائل مي‏شود پس روح برمي‏گردد به آن بدن و قيامت برپا مي‏شود و آن بدن، بدن آخرتي است و بدن اهل عالم رجعت، بدن هورقلياوي است.

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 278 *»

بالجمله، دنيا عبارت است از عالمي كه بدنها و روحها هردو با اعراض مخلوط هستند و رجعت عبارت است از عالمي كه بدنهاي هورقلياوي و روحهاي مثالي هردو از اعراض پاك شده با هم الفت مي‏گيرند و زنده مي‏شوند در آخرت و برزخ عبارت است از عالمي كه روحهاي مثالي از اعراض پاك شده و لكن بدنها پاك نشده از اين جهت بدنها مرده‏اند و روحها در ساهره هستند ارواح مؤمنين در جنت برزخ و ارواح كفار در نار برزخ.

و اما اقوال غير اهل حق از براي خودشان خوب است و اهل حق مي‏دانند كه هيچ حقي در نزد آنها يافت نمي‏شود و اگر ضعيفي به جهت معاشرت و مكالمه ايشان چيزي بر او مشتبه شده بايد كه متذكر شود كه اسرار حقه در نزد غير اهل حق نيست و اگر احياناً نتواند خود را ساكن كند اگر راستگو است و از اهل حق است و اهل حق را مي‏شناسد رجوع به ايشان كند و حق را دريابد.

قال: و اما السؤال الثالث بيان فرماييد كيفيت حقيقت افلاك و حقيقت كواكب با آن لطافت آنها و مرئي شدن ايشان چگونه است اگر كواكب از جنس افلاك باشند چرا بعضي از آنها ديده مي‏شود و باقي از افلاك ديده نمي‏شود و اثرهايي كه مترتب است از كواكب است و يا از خود افلاك نيز تأثيري هست بيان فرماييد.

اقول: چه بسيار ظاهر است كه حقيقت افلاك جسم است چنانكه حقيقت عناصر جسم است و چنانكه عناصر جوهر صاحب طول و عرض و عمق و رنگ و شكل و طبع است افلاك نيز چنين هستند چنانكه مشاهد و محسوس است.

و اما اينكه اشكال كرده‏ايد كه چرا كواكب مرئي هستند و باقي اجزاي فلك مرئي نيست محل تعجب و اشكال نيست چرا كه در عناصر هم حكم چنين است چرا كه آتش و هوا هردو از عناصر هستند و هيچ‏يك مرئي نيستند و آب و خاك مرئي هستند و سبب مرئي شدن جسم تراكم اجزاي آن است و سبب عدم رؤيت عدم تراكم چنانكه هواي غير متراكم مرئي نيست و چون برودت

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 279 *»

بر آن غالب شد و آن را متراكم كرد مرئي مي‏شود و چون حرارت مستولي بر آب شد و آن را بخار كرد و باز مستولي بر بخار شد و آن را هوا كرد غير مرئي مي‏شود پس كواكب هم اجزاي متراكمه فلكي هستند از اين جهت مرئي شده‏اند و باقي اجزاي فلك متراكم نيستند پس مرئي نيستند مانند هوا و آتش و اجزاي فلكي مختلف هستند چنانكه مشاهد است چه به حسب رنگ و چه به حسب طبع و غير اينها و كساني كه اجزاي فلكيه را مختلف نمي‏دانند انكار حس و بداهت را كرده‏اند و در حقيقت قابل جواب و سؤال نيستند.

و اما تأثير از جميع اجزاي فلك هست بدون شك اما تأثير كواكب كه محسوس است كه آفتاب عالم را روشن و گرم مي‏كند و ماه روشن و سرد مي‏كند و هريك از كواكب اثري خاص دارند كه بر ارباب حل و عقد مخفي نيست اما تأثير باقي اجزاي فلك هم به اندك‏فكري معلوم مي‏شود چرا كه تأثير هر كوكبي در هر جزئي از اجزاء فلك تغيير مي‏كند و در هر برجي اثر خاصي مي‏كند و آن خصوصيت البته از آن موضع خواهد بود و از اين است كه مي‏گويند حمَل گرم و خشك است و ثور سرد و خشك است و همچنين باقي بروج هريك طبعي مخصوص دارند و چون آثار آن طبايع در زمين ظاهر شده استدلال بر طبايع آنها كرده‏اند چنانكه آثار كواكب چون در زمين ظاهر شد استدلال بر طبايع آنها شد.

قال: و اما مسأله رابعه كيفيت امور متعلقه به خلق است وقتي كه شرور و سيئات در زمين بسيار شد مقتضي آن است كه حبس مطر و قطع بركات از جانب خالق البريات شود و حال آنكه جميع حركات و سكنات موجود نشوند مگر به واسطه حركات و اتصالات و اقترانات افلاك و كواكب مضيئات فحينئذ يلزم الدور.

اقول: در آنچه فرموده‏ايد به لحاظي شك نيست و استدلال بر جميع اطراف مسأله اقتضاي تفصيل مي‏كند و مرا مجالي نيست و لكن از براي امثال آن جناب

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 280 *»

اشاره و اجمال كافي است ان شاء اللّه تعالي و مجمل مسأله اين است كه عالم غيب نسبت به عالم شهاده مانند عالم روح است به عالم بدن پس عالم روح را بدون تعلق به بدن تعيني نيست چنانكه بدن را بدون تعلق روح حياتي و حركتي نيست پس تعيُّن هر روحي به واسطه بدن آن روح است و حيات و حركت هر بدني به واسطه روح آن بدن است پس اگر روح، روح جزئي است بدن آن هم جزئي خواهد بود مانند ارواح و ابدان اناسي و اگر روح، روح كلي است بدن آن كلي خواهد بود مانند روح و بدن عالم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. و ما امرنا الاّ واحدة پس از مسائل عالم كلي پي به مسائل عالم جزئيات مي‏توان برد چنانكه فرمودند قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا و فرمودند العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما خفي في الربوبية اصيب في العبودية و ما فقد في العبودية وجد في الربوبية.

پس فكر بفرماييد كه روح شير قبل از تعلق به بدنش هيچ صولت و شجاعتي نداشت و متعين نبود و بدن آن هم قبل از تعلق روح حياتي و حركتي نداشت تا آنكه تعلق گرفت روح آن به بدن صفراوي آن پس بدن زنده شد و به حركت آمد به واسطه روح و روح اكتساب حرارت و بسالت و شجاعت را از بدن صفراوي كرد و اين دو كه با هم جمع شدند افعال شيري ظاهر شد پس همچنين است نسبت نفوس ناطقه به اين عالم كه در اصل آن نفوس بدون ملاحظه تعلق آنها به اين عالم تعيني نيست و اين عالم را بدون تعلق آنها حياتي و حركتي و اثري نيست پس چون تعلق گرفتند به اين عالم از اين عالم متعين شدند و اين عالم به آنها زنده شد و حركت كرد پس اين عالم انسانيت بزرگ و انسان عالمي است كوچك و نظم خلقت و نوع امر الهي در اينها يكسان است پس اگر در بدن اعراضي و انحرافي نباشد روح تعلق تامي به بدن دارد و افعال خود را بر نظم صلاح و سداد جاري مي‏كند و در جذب امداد و امساك

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 281 *»

و هضم و دفع فضول بر وجه صواب جاري مي‏شود و بدن در نهايت استقامت و صحت عيش مي‏كند و اگر مرضي عارض شد و اخلاط غريبه و اعراض خارجه در خلل و فُرج بدن يافت شد كه روح نتوانست كما ينبغي تصرف در بدن كند و در جميع منافذ آن جاري شود پس به قدر انحراف بدن روح از آن اعراض كند و چون اعراض كرد فيوض آن كما ينبغي در بدن جاري نشود و جذب و امداد و امساك و هضم و دفع فضول كما ينبغي نكند پس بدن مريض شود و افعال غير طبيعي از آن صادر شود و هرقدر بدن در انحراف افزايد روح بيشتر اعراض كند و هرقدر روح بيشتر اعراض كرد بدن بيشتر مريض شود و افعال غير طبيعي بيشتر از آن بروز كند تا آنكه سببي بهم ‏رسد مانند طبيبي و به تدريج اخلاط غير طبيعيه عاصيه را از بدن بيرون كند تا روح بتواند تعلق تامي به اخلاط غريزيه بگيرد آنگاه صدور فعل آن از بدن بر نظم طبيعي و صلاح و سداد شود و مادام که خلط عاصي در بدن هست به قدر عصيان آن البته روح اعراض دارد و به قدر آن اعراض تصرف آن در بدن كم شود و استمداد صلاح نتواند كرد و اختلال در افعال روح و بدن هردو حاصل شود.

و اگر در آنچه عرض شد قدري تدبر بفرماييد خواهيد دانست كه هميشه سبب منع فيض عالي خود داني است و منعي از جانب خود عالي نيست و تعيني از خود ندارد پس اگر داني خود مانع خود شد فيض عالي را منع از خود مي‏كند و اگر مانع نشد، فيض عالي در او جاري مي‏شود و اين امر اختصاصي به چيزي دون چيزي و به عالمي دون عالمي و به جزئي دون كلي و به كلي دون جزئي ندارد و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور و دوري كه فرموده‏ايد لازم مي‏آيد به اصطلاح دور معي است و در جميع عالم اين دور جاري است و نظم تمام ملك الهي بر اين دور است كه فعل از فاعل بايد جاري شود و قبول از قابل و مانع ظهور فعل فاعل نفس قابل است و قصوري از جانب فاعل نيست و همين‏قدر از بيان از براي

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 282 *»

امثال آن جناب كافي است اگرچه از براي ديگران كفايت نكند و اشتغال به اموري كه اهمّ است مانع از تفصيل و شرح است و فطانت آن جناب معين من است ان شاء اللّه تعالي.

قال: و اما السؤال الخامس در كيفيت مقام مسمي و اسماء و صفات و غيرها من المراتب التي كانت فوق رتبة الفؤاد التي رقم مولانا و مقتدانا و هادينا قبلة الانام روحي و روح العالمين لمحبيه الفداء في كتاب ارشاد العوام و آنچه فقير فكر مي‏كند بالاتر از فؤاد كه آيت وحدت و يگانگي است چيزي نمي‏فهمد چنانكه مصلحت باشد بعضي از آن مقامات را بيان فرماييد و مقام اسماء و صفات را پايين‏تر از مقام فؤاد ملاحظه مي‏نمايد البته بايد فوق باشد اگر به مثلي اشاره فرماييد شايد از تفضل اولياي خدا فهميده شود و هر مسأله كه مصلحت در نوشتن جوابش نباشد و محتاج به حضور باشد بيان فرماييد.

اقول: انك قد علمت ان شاء اللّه ان الفؤاد هو الماء النازل من سحاب المشية و اول صادر منها فالمشية سابقة عليها بالسبق السرمدي فهو و ان كان آية اللّه سبحانه و عنوانه في الوجودات المقيدة من الدرة الي الذرة و لكنه في نفسه ليس ببسيط حقيقي و بساطته بساطة اضافية و لكل واحد من الوجودات المقيدة ان‏ينظر اليه بالنظر الوحداني الوجداني و الوجدان يجده كذلك اذا غفل عن جميع التراكيب حتي عن الائية حتي عن نفسه و طلبه و توجهه و جميع ما له و به و منه و اليه فان وجده علي انه فؤاد و آية و عنوان لم‏يجده آية و وجده خلقاً صادراً عن المشية البتة و فوقه عرصة السرمد و الفعل و له خمس مراتب مرتبة المشية و الذكر الاول و مرتبة الارادة و العزيمة علي ما يشاء و مرتبة القدر و الهندسة الايجادية و مرتبة القضاء و الابرام علي ما مضي و مرتبة الامضاء علي القضاء بل و مرتبة الاذن و الاجل و الكتاب و يشتق من كل واحدة من هذه المراتب اسم من الاسماء كما لايخفي و فوق ذلك كله مرتبة الذات المشاراليها بهو في قوله سبحانه قل هو اللّه احد و مرتبة نفس الضمير الذي هاؤه

 

 

«* رسائل جلد 2 صفحه 283 *»

لتثبيت الثابت و واوه اشارة الي الغائب عن درك الحواس بمراتبه و مرتبة الذات المستجمعة لجميع الكمالات و هو اللّه لا اله الاّ هو وحده وحده و مرتبة الاحدية الوصفية له سبحانه و مرتبة الصمدية التي لا نظير لها و لا عديل و هو السيد المطاع كما ورد في تفسيره و هي المقامات و العلامات التي لا تعطيل لها في كل مكان و لايحويه مكان.

و قد علمت ان شاء اللّه ان في الذات البحت البات لايوجد المراتب و الكثرات و لاتسمي باسم و رسم لعدم تناهيه الذي هو فوق عدم التناهي حتي عن هذه التعبيرات لانها هي المعبر بها عن المقامات فسبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره و لا غير له حتي عن هذه الكنايات فسبحانه عن التسبيح فسبح اسم ربك الاعلي و لا حول و لا قوة الاّ باللّه فان اردت شرحاً لذلك فعليك بالخلوص للموقع المخصوص فانه الباب المبتلي به الناس من اتاه فقد نجي و من لم‏يأته فقد هلك لان من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة و هي المقامات المشاراليها في دعاء رجب و امثاله التي لا تعطيل لها في كل مكان و زمان يعرفه بها من عرفه و هي ذات اللّه العليا و شجرة طوبي و سدرة المنتهي من عرفها نجي و من جهلها ضلَّ سعيه و هوي و اياك ثم اياك ان‏تلحد في آيات اللّه و تبدلها بغيرها اذ ليس كل من حاز الجمال بيوسف فاسأل اللّه ان‏يوفقني و جميع المؤمنين الي ذلك الجناب و يجعلني في عداد كلاب ذلك الباب فانه قريب مجيب فلا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم.

و قد فرغت منها في ليلة الخميس السادس من شهر شوال من شهور سنة 1287 حامداً مصلياً مستغفراً و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.