02-1 نماز جلد دوم – چاپ – قسمت اول

نماز اعظم ارکان دین

 

جلد دوم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«این مجموعه گفتار 34 مجلس است که در ذیحجه 1411 هـ ق (مشهد) و در ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق(جندق) و در ماه مبارک رمضان 1413 هـ ق (جندق) برگزار گردیده و به‌واسطه مختلف‌بودن مجالس از نظر زمان و مکان و نوع شنوندگان، پاره‏ای از مطالبِ عمده تکرار شده است و نظــر به اینکه تکرارها هم بی‏فایــــده نبـــود، به همــــان ترتیـــــب، از نـــوارهــا پیاده گردیــد.»

 

گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة‌ الصلوة»

سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی

 اعلی‌ الله‌ مقامه

 

 

G                سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه می‏فرمایند:                       S

 

بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین

و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمد و آلـه‏ الطاهریــن.

امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بی‏مقدار
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که
چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال
مسلمین که به قبولش ساير اعمال مقبول
و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه
حديث نبوی؟ص؟ «الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1])
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن(2)

 

                                                                                         s

 

«* نماز جلد 2 صفحه 3 *»

مجلس 1

 

(شب یکشنبه ـــ  3 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حقیقت اوّلی نماز که متعلَّقِ اسم «الله» است

t اسماء حسنیٰ شئونات اسم «اللّه» می‏باشند

t عبودیّت حقیقت اوّلی نماز

t شئونات حقیقت اوّلی نماز

«* نماز جلد 2 صفحه 4 *»

 

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

در توضیح این فرمایش جهاتی عرض شد که آن جهات اجمالاً روشن می‏ساخت که چرا نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین می‏باشد.

جهت دیگری که ما را به این امر متوجه می‏سازد این است که مراتب تنزلی نماز را در نظر بگیریم و به آن اصل و حقیقتی که نماز تنزل آن است، توجه کنیم تا روشن شود که چرا نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است.

اجمالاً می‏دانیم نماز در همه عالم‌ها ظاهر شده و همه عالم‌ها عالم‌های خلقی هستند و خلقِ همه عالم‌ها عبدند و در مقام عبودیتند و افضل عبودیت‌ها در همه عالم‌ها نماز است. پس نماز حقیقتی است که در همه عالم‌ها ظاهر شده است و برای نماز در همه عالم‌ها مظهری است. هر عالمی به حسب خودش و مخلوقات هر عالمی به حسب خودشان نمازی دارند و در قرآن هم تصریح شده، چنان‌که می‏فرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوٰتَه و تسبیحَه([2]) همه مخلوقات نماز و تسبیح خود را می‏دانند، خداوند تعلیمشان فرموده است.

«* نماز جلد 2 صفحه 5 *»

اصل این نماز که در این عالم‌ها ظاهر شده، آن اصل را بزرگان ما به این‏طور تعبیر فرموده‏اند: آن اصل و حقیقت نوری بوده مخفی و پوشیده که در زیر حجاب واحدیت قرار داشته است و منشأ نماز و اصل نماز از آنجا سرچشمه گرفته، در آن مقام حقیقتی نورانی بوده و اول حقیقتی از حقایق بوده که دعوت حق را برای بندگی اجابت کرده است، خداوند بندگانش را به بندگی دعوت فرموده است و اول حقیقتی که اجابت کرده و لبیک گفته و به حقیقت عبودیت و بندگی در مقام بندگی برآمده است، این نور و این حقیقت می‏باشد.

و معلوم شد که عبودیت همان خضوع و خشوع حقیقی و التفات محض به معبود یکتا است. در بحث‌های گذشته که در همین زمینه داشتیم اجمالاً معنی عبودیت روشن شد. سرّ خضوع و خشوع و حقیقت التفات و توجه به همه وجود به خدای معبود یکتا این را عبادت و عبودیت گفته‌اند.

حال این حقیقت هم آن‏چنان به درگاه حق‌تعالى اظهار خضوع و خشوع کرده که هیچ مرتبه‏ای از مراتب و هیچ حقیقتی از حقایق این‏طور عبودیت را اظهار نکرده است و معلوم است که شناخت این حقیقت، برای اشخاص و افرادی که مادون آن مقام قرار دارند میسّر و ممکن نیست بلکه آن حقیقت به تجلیاتش شناخته می‏شود.

از این جهت از آن حقیقت و در آن مقام به «شمس مُضیئه» تعبیر آورده شده است([3])  که از شدت نورانیت و لَمَعان آن حقیقت، هیچ‌کس نمی‏تواند بر حقیقت آن واقف شود و حقیقت آن را درک کند، مقام آن حقیقت بالنسبه به سایر خلق مقام وحدت است و تمام مراتب خلقی بالنسبه به آن در کثرت و اختلاف می‏باشند و هرکجا کثرت و اختلاف بود خواه‌نخواه به حسب همان اختلاف و کثرت، ظلمت و دوری و بُعد از مقام قرب الهی است.

«* نماز جلد 2 صفحه 6 *»

حقیقت مقام قرب مخصوص آن حقیقت است و مقام توجهِ محض مخصوص آن حقیقت است، سایر مراتب چون به کثرت و اختلاف و دوری از مقام قرب مبتلا هستند، نمی‏توانند بر آن حقیقت واقف شوند، به جهت آنکه آن حقیقت آنان را از شدت لمعان و نورانیت خود می‏سوزاند. فرموده‏اند: آن حقیقت نوری است شعشعانی([4]) و حقیقتی است که در غایت و نهایت بساطت و اجمال می‏باشد.

توضیح دیگری که راجع به این حقیقت داده‏اند آن است که می‏گویند مظهر اسم «اللّه» و متعلَّقِ اسم «اللّه» است. عرفاء گفته‏اند که «انسان کامل» مربّیٰ به اسم «اللّه» است ولی سایر موجودات مربّیٰ به اسماء دیگر الهی هستند. آن موجودی که متعلَّق اسم «اللّه» است و به اسم «اللّه» پرورش پیدا می‏کند، انسان کامل است و مرادشان هم از انسان کامل یک امر عامّی است که هم شامل انبیاء و هم شامل اوصیاء و هم شامل اولیاء است.

عرفاء وقتی انسان کامل می‏گویند از حضرت محمد؟ص؟ در نظر می‏گیرند تا همین پیر و مرشد خودشان، همه اینها را انسان کامل می‏گویند و معتقدند که متعلق اسم «اللّه» در تربیت و پرورش ، انسان کامل است اما باقی موجودات روی نقصانی که برای آنها است متعلق اسم «اللّه» نیستند و مربّیٰ به اسم «اللّه» نیستند بلکه به سایر اسماء الهی تربیت می‏شوند و در تربیت، سایر اسماء به آن موجودات تعلق می‏گیرد اما اسم اللّه چون جامع جمیع اسم‌ها است و همه اسم‌ها شئونات و تعیّنات اسم «اللّه» است، پس اسم «اللّه» به انسان کامل تعلق می‏گیرد.

اما بزرگان ما+ مراتب را بیان فرموده‏اند و یکی از خصوصیاتی که در فرمایشات بزرگان ما است و در این مکتب شریف است همین حفظ مراتب است که باید کاملاً مراتب محفوظ بماند و آن‏طوری که در مکتب تصوّف درهم و برهم شده

«* نماز جلد 2 صفحه 7 *»

است، درهم و برهم نشود. مقام محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مافوق همه مقامات است که حتی انبیاء نمی‏توانند به مقام ایشان برسند، مقام اوصیاء بعد از مقام انبیاء است که اوصیاء نمی‏توانند به مقام انبیاء برسند و همچنین مقامات دیگر.

پس آنچه در این مکتب وحی مسلّم است همین حفظ مراتب است از این جهت اگر می‏فرمایند متعلَّق اسم «اللّه» و مربّیٰ به اسم «اللّه» یا حامل اسم «اللّه» این حقیقت است معلوم است که مراد آن مقام و منزلتی است که برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که هیچ‏یک از خلق به آن مقام و مرتبت نخواهند رسید. پس آن مقام و حقیقتی که حامل اسم «اللّه» است و اسم شریف «اللّه» به آن تعلق گرفته، این حقیقت نورانی است. بعد از این توضیح خواهیم داد که این حقیقت به سه جهت و حیث تحلیل می‏یابد و خواهیم گفت که جهت اول متعلَّق اسم «اللّه» و جهت دوم متعلق اسم «الحیّ» و جهت سوم متعلق اسم «المتعال» خداوند است.

این مطلب مسلم است و احتیاجی به توضیح ندارد و نوعاً در فرمایشات شنیده‏ایم، در روایات بیان فرموده‏اند و در دعاها رسیده که خداوند به اسماء خودش، خلق را آفریده است و به اسماء خودش خلق را اِبقاء می‏فرماید و جمیع شئونات وجودی خلق را به اسماء خودش تدبیر می‏فرماید.([5]) به ذات مقدسش نه خلق فرموده و نه تدبیر می‏کند، ذات مقدسش متعالی است از اینکه به مخلوقات تعلق بگیرد در ایجاد آنها یا در رزق آنها یا در ابقاء آنها و به‏طور کلی در شأنی از شئونات خلقی ایشان. تمام امور به اسماءاللّه بسته است. در دعاها می‏خوانیم خدایا تو را می‏خوانم به آن اسمی که قرار دادی بر عرش، به آن اسمی که آن اسم را بر روز نهادی و روز را به‌واسطه آن اسم روشن ساختی، به آن اسمی که قرار دادی بر شب و شب را به آن اسم تاریک ساختى و همین‏طور. دعای مفصلی است به نام دعای «اسماءاللّه الحسنیٰ» که در آن

«* نماز جلد 2 صفحه 8 *»

دعا این نوع عبارات زیاد است و مرحوم مجلسی در بحارالانوار نقل فرموده،([6]) آن دعا مفصل است و از این نوع عبارات خیلی دارد. و در دعای شریف سمات همین‏طور این اسماء بیان شده و سایر دعاها که می‏بینیم ذکر شده است.

پس آن اسمی که به این حقیقت تعلق گرفته است و همه جهاتش به این اسم تدبیر می‏شود، اسم «اللّه» است و از همین راه می‏فهمیم که این حقیقت مافوق همه حقایق نورانی است و مافوق این حقیقت، حقیقت نورانی دیگری نیست که اسم «اللّه» به آن حقیقت تعلق گرفته باشد؛ چون می‏دانیم اسم «اللّه» مافوق همه اسماء است و همه اسماء شئونات «اللّه» هستند.

در تفسیر آیه شریفه بسم اللّه الرحمن الرحیم، «الرحمن» را صفت «اللّه» می‏فرمایند و «الرحیم» را صفت بعد از صفت؛([7]) و اینها نشان می‏دهد که مقام «اللّه» این‏طوری است. اسم «اللّه» مبتداء برای سایر اسماء می‏شود ولی سایر اسماء مبتداء برای «اللّه» نمی‏شوند، به‌تعبیر ملایی می‏گويیم: اللّهُ غفورٌ، اللّه رحیم، اللّه رحمن، اللّه علیم، همچنین سایر صفات، و در فارسی می‏گوییم: اللّه رحمن است، اللّه رحیم است، اللّه غفور است، اللّه علیم است، اللّه بصیر است، اللّه سمیع است و سایر صفات که در قرآن ذکر شده و برای «اللّه» خبر قرار گرفته است و «اللّه» برای آنها مبتداء واقع شده است. و به‌تعبیر دیگر «الله» برای سایر اسم‌ها موضوع واقع می‏شود ولی آنها محمولِ‏ «اللّه» می‏باشند؛ یعنی سایر صفات و سایر اسم‌ها بر اسم «اللّه» حمل می‏شوند.

مثال مشهور و معلوم و محسوسش را شما در فرمایشات زیاد شنیده‏اید. وقتی می‏خواهید زید را تعریف کنید اول اسم زید را می‏گویید بعد سایر صفات زید را می‏گویید، مثلاً می‏گویید زید نویسنده است، زید گوینده است، زید رونده است، زید

«* نماز جلد 2 صفحه 9 *»

خورنده است و همین‏طور سایر صفات زید را ذکر می‏کنید. حتی در صفات معنوی زید می‏گويید، زید عالم است، زید حلیم و بردبار است، زید سخیّ است، زید جواد است، زید بخیل است. این صفات را که ذکر می‏کنید، می‏گویند شما اینها را بر زید حمل می‏کنید و به این صفات از زید خبر می‏دهید. پس در واقع اینها اسم‌های اسم زید است، اینها خبرهای اسم زید است و اسم زید مافوق همه این اسم‌ها است و صاحب همه این اسم‌ها است. پس «اللّه» هم نسبت به جمیع اسماء الهی همین‏طور است، برای همه آن اسم‌ها اصل و موضوع است و برای آن اسم‌ها مبتداء است و همه آنها خبر از این اسم است.

حال که مقام این اسم معلوم شد و اینکه موجودات متعلّقات اسماءاللّه هستند، یعنی خدا به اسم‌های خودش مخلوقات را می‏آفریند، و به اسم‌های خودش آنها را روزی می‏دهد، به اسم‌های خودش آنها را می‏پروراند و احتیاجاتشان را برطرف می‏کند. حال خداوند به اسم «اللّه» این حقیقت را ایجاد کرده و به اسم «اللّه» این حقیقت را امداد می‏کند، به اسم «اللّه» این حقیقت را اِبقاء می‏فرماید، به اسم «اللّه» این حقیقت را رزق می‏دهد و جمیع شئونات این حقیقت به وسیله اسم «اللّه» اداره می‏شود و تدبیر می‏گردد. مقام و منزلت این حقیقت از اینجا روشن می‏شود. پس این حقیقت و این نور حامل اسم «اللّه» است، متعلَّق اسم «اللّه» است و او هم در مقام عبودیت «اللّه» را ثناء می‏کند.

هر موجودی در مقام عبودیتش، در شأن همان اسمی است که به او تعلق گرفته است و هرگونه ثنائی که برای خدا می‏کند و هر بندگی که برای خدا دارد، برای همان اسمی است که به او تعلق گرفته، نه اسم بالاتر و موجودی دیگر. و چون هر اسمى اسم برای «اللّه» است، هر موجودى در واقع اللّه را ثناء مى‌گويد اما به آن اسم خاصی که به آن شخص و آن موجود در مقام و مرتبه خودش تعلق گرفته است. همچنان‌که در زیارت

«* نماز جلد 2 صفحه 10 *»

معصومین؟عهم؟ می‏خوانیم: یُسَبِّحُ اللّهَ باَسمائِه جمیعُ خَلقِه،([8]) یعنی تمام خلق خدا، خدا را به اسمائش تسبیح می‏کنند.

یکی هست که اسم «الرحمن» را ثناء می‏گوید و بندگی می‏کند، یکی هست اسم «الرحیم» را ثناء می‏گويد و بندگی می‏کند، چرا؟ چون «الرحیم» به او تعلق گرفته است و تمام شئوناتش و هرچه به او می‏رسد به وسیله اسم «الرحیم» است؛ پس ثناء او، عبودیت او، بندگی او، حمد او، همه و همه درخور و مناسب اسم «الرحیم» است.

ولی این حقیقت ثناءگوی «اللّه» است و گویا جمیع اسماءاللّه را ثناء می‏گوید و نسبت به جمیع اسماءاللّه در مقام عبودیت و بندگی است. پس این حقیقت هم حامل اسم «اللّه» است و هم مقام اسم «اللّه» را اعلام می‏کند و  بر آن اسم ثناء می‏گوید و نسبت به آن اسم عبودیت و بندگی دارد.

پس اجمالاً معلوم شد که این حقیقت، اول حقیقتی است که عبد است و مخلوقی است که متعلَّق اسم «اللّه» است و عبودیتی دارد که مافوق این عبودیت، عبودیتی نیست و مافوق این عبد، عبدی نیست و عرض شد اول حقیقتی است که نداء و دعوتِ اللّه را در عبودیت لبیک گفته است.

خدا روزی کند مثل این روزها که حجاج در مواقیت محرم می‏شوند، اوّلی که می‏خواهند در مناسک حج عقد عبودیت ببندند و عبودیت را در مناسک حج اظهار کنند، اول کار از تلبیه شروع می‏شود. بعد از اینکه آماده می‏شوند و لباس احرام می‏پوشند و نمازهای مستحبی را می‏خوانند، همین‏که آماده شدند و در مناسک حج عزم بر عبودیت کردند، آن‏گاه می‏گویند: لَبَّیک اللّهم لبّیک([9]) این گفتن لبیک و اللهم لبیک یعنی ما خدایا دعوت تو را که به وسیله ابراهیم به ما رسانیدی اجابت کردیم و

«* نماز جلد 2 صفحه 11 *»

آماده هستیم، فرمان بده اطاعت می‏کنیم. این معنای «لبیک» است، یعنی آماده هستیم برای اجراء فرمان و اطاعت تو، فرمودی این‏طور بیا، این‏طور می‏آیم، این‏طور بگو این‏طور می‏گویم، این‏چنین بکن می‏کنم، چنین نکن نمی‏کنم. تمام دستورات حج و مناسک را که شخص انجام می‏دهد و آنچه که باید حاجّ در هنگام حج ترک کند یعنی محرّماتی که بر او حرام است، همه اینها با همان «لبیکِ» اول منعقد و بسته می‏شود.

لبيک در حج مثل تکبیرة‌الاحرام نماز است، رسول‌اللّه؟ص؟ در مورد نماز فرمودند: الصلوةُ… تحریمُها التّکبیر و تحلیلُها التّسلیم([10]) نماز اولش گفتن تکبیرة‌الاحرام است و خدا را به کبریائیت یادکردن و حرام‌ساختن بر خود منافیات نماز را، که همه را شخص نمازگزار با گفتن «اللّه‌اکبر» بر خود حرام می‏کند، مثل اينکه در احرام وارد شده و محرم گردیده و آنچه منافی نماز است بر خود حرام می‏کند.

در حج هم همین‏طور است و احرام با گفتن لبیک منعقد می‏شود، نه قبل از آن؛ چون ممکن است کسی لباس احرام بپوشد و نمازهای مستحبی موقع احرام را بخواند اما هنوز لبیک نگفته باشد، تا وقتی که لبیک نگفته بر او چیزی نیست، هنوز می‏تواند محرمات را مرتکب شود و آنچه بعد از گفتن لبیک بر حاجّ حرام می‏شود حالا می‏تواند مرتکب شود، گناهی هم نکرده، تقصیری هم نکرده، جرمی هم ندارد، چرا؟ چون لبیک نگفته است.

اما با گفتن لبیک حج منعقد می‏شود، عقد حج است، حج بسته می‏شود، مثل تکبیرة‏الاحرام می‏شود. آنگاه هرچه برای حاجّ ممنوع است باید ترک کند. اگر ترک نکرد و مرتکب شد اگر مثلاً عمدی باشد طوری کفاره دارد و بعضى‌موارد اگر سهوی يا از جهل باشد کفاره دیگر دارد. علت اينکه اگر حرامی را مرتکب شد باید جریمه بدهد همان است که با گفتن لبیک، تعبّد و عبوديت را بر خود عقد می‏کند و می‏بندد.

«* نماز جلد 2 صفحه 12 *»

حال در تمام مقامات که انسان در مقام عبودیت برمی‏آید گویا دارد لبیک می‏گوید و همان دعوت الهی را در عبادت کردن و بندگی نمودن تلبیه می‏گوید یعنی خدایا آماده هستم دستور بفرما تا اطاعت کنم، «لبیک» به معنای «آری» و «بلیٖ» است، آمادگى برای انجام فرمان است.

مثل اینکه اگر پدر، فرزند را صدا زد باید فرزند آمادگی خودش را در اطاعت فرمان پدر نشان دهد، بله بابا بله چه می‏فرمایید اطاعت می‏کنم، اگر مادر فرزند را صدا زد، فرزند باید آمادگی خودش را در اطاعت فرمان مادر نشان دهد، بله مادر چه می‏فرمایید اطاعت می‏کنم. حتی در نماز با اینکه کلام آدمی نباید گفت اما اجازه داده‏اند که فرزند در نماز در جواب مادر «لبیک» بگوید([11]) و نداء مادر و صدا زدن مادر را حتی در نماز بی‌جواب نگذارد؛ یعنی آماده اطاعت و بندگی هستم بفرمایید، چه فرمایشی دارید. این حالات همان نشانه آماده‏بودن است.

حال یک وقت هست که «لبیک» به زبان می‏آید مثل عقد حج در دوران حج، یک وقت هست که به زبان هم نمی‏آید، همین که انسان در مقام عمل بر آمد همین لبیک است، اجابت‌کردن و آمادگی برای اطاعت و فرمانبرداری است. همه بندگان الهی در همه مقام‌ها لبیک گفته‏اند و دعوت حق را برای عبودیت اجابت کرده‏اند و در مقام امتثال فرمان خدا برآمده‏اند. اما آن حقیقتی که به حقیقت عبودیت لبیک گفته و در اول مرتبه از مراتب عبودیت لبیک گفته، همین نور و همین حقیقت است. پس اول لبیک‏گوینده‏ای است که دعوت حق را اطاعت کرده و امتثال نموده و در مقام بندگی برآمده است. این مطلب به حسب شناخت اجمالی این حقیقت و در مقام اجمال و وحدت و بساطت و بدون ظاهر شدن در تعینات بود.

آنگاه خداوند خواست که حکمت خود را ظاهر سازد و این حقیقت را متشئّن و صاحب شئونات کند و برای این حقیقت شئونات قرار دهد تا از برکات او، خلق او به

«* نماز جلد 2 صفحه 13 *»

مراتب کمال خود برسند و از جود و فضل و خزائن غیب الهی بهره‏مند شوند. در واقع خداوند حکمتش اقتضاء کرد که متعلَّقات اسم «اللّه» و شئوناتی را که اسم «اللّه» به آن شئونات تعلق گرفته اظهار کند تا خلق این شئونات را بشناسند و همچنین خدای متعال خواست قدرت کامله خود را ظاهر سازد و حکمت بالغه خود را به خلق بنمایاند و نعمت‌های سابغه خود را اظهار کند. چون اين‌گونه بود، این امر نورانی و این حقیقت واحده بسیطه کامله تامه الهی را به حسب شئونات اسم «اللّه» متشئن ساخت. ما این شئونات اسم «اللّه» را به‌واسطه همین شئونات این متعلَّق ـــ  یعنی این حقیقت ـــ متوجه می‏شویم. خداوند چهارده تعین و تشؤن برای این حقیقت قرار داد که مقام تفصیل همان حقیقت اوّلی و نورانیت اوّلی است و آن حقیقت نوریه در این تعینات چهارده‏گانه تفصیل یافت.

درست مثل درخت که ابتداءً ریشه است و بعد ساقه می‏شود و در ساقه شدن و شاخه‏دار شدن و شاخه‏های متعدد پیداکردن تفصیل پیدا می‏کند. پس مقام درخت دو مقام است: یک مقام اجمال که مقام ریشه آن است و یک مقام تفصیل که مقام ساقه و شاخه‏ها است.

این حقیقت هم همین‏طور در یک مقام حقیقتی نوریِ بسیطِ واحد بود بعد تشؤن پیدا کرد و در آن تشؤن همان حقیقت چهارده شأن شد، چهارده تعین شد که تعینات مقدسه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشد و اسم «اللّه» که به این حقیقت تعلق گرفته، در این چهارده جهت و چهارده شأن تعلق گرفته است و شئونات چهارده‏گانه این حقیقت را تدبیر می‏کند و اداره می‏فرماید. خداوند این حقیقت را به «شجره طیبه» تعبیر آورده است،([12]) صلوات اللّه علیهم اجمعین.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 14 *»

مجلس 2

 

(شب دوشنبه ـــ  4 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t عوالم خلقت و تعلق اسماءالله به آنها

t رابطه اسم «اللّه» و سایر اسماء حسنیٰ

t  کارهای خداوند به وسیله اسماء او جریان می‏یابد

t  محمد و آل‌محمد؟عهم؟ علل اربعه می‏باشند

t «اللّه» اعظم اسماء الهی است و متعلق آن هم اشرف کائنات است

t حقیقت نماز و شئون آن، دلیل شئون اسم «اللّه» است

t مقام اجمال و مقام تفصیل حقیقت نماز  و اسم «اللّه»

«* نماز جلد 2 صفحه 15 *»

 

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

در این بحث اجمالاً به این نکته رسیدیم که در میان عبادات در بُعد عبادی دین، عبادتی اعظم و بزرگ‌تر از نماز نیست، جهاتی را عرض کردم و از جمله اموری که این امر را روشن می‏سازد این است که نماز اصلی دارد و مراتبی در تنزل آن؛ که با توجه به اصل نماز می‏توانیم عظمت و جلالت این عبادت را به دست آوریم.

معلوم شد که اصل نماز حقیقتی نورانى است که جای اولی و اصلی آن را «تحت حجاب واحدیت» گفته‏اند و تحت حجاب واحدیت که می‏گویند یعنی بعد از رتبه احدیت مقام واحدیت است و در مقام واحدیت که به تعینِ اوّلی خدای متعال تعبیر می‏آورند، در آن مقام این نور و این حقیقت وجود داشته و از آنجا مقام عبودیت شروع شده و آن نور و آن حقیقت به حقیقت عبودیت قائم شده است و در آنجا آن حقیقت متعلَّق اسم «اللّه» بوده و هیچ موجودی به مانند این موجود به این مقام و منزلت نرسیده و نخواهد رسید که مستقیماً متعلق اسم «اللّه» باشد و اسم «اللّه» مدبر آن باشد.

«* نماز جلد 2 صفحه 16 *»

عوالم خلقی و موجودات مختلفند و به عالم‌های مختلف، اسماء مختلف الهی تعلق گرفته است و همچنین اسماء الهی به موجودات در آن عالم‌ها تعلق گرفته است و خداوند به اسماء خود عوالم و موجودات آن عوالم را تدبیر و تربیت می‏فرماید و وجود آنها و کمالات وجودی آنها را خداوند به وسیله اسماء خود افاضه می‏فرماید و اسماء حقند که اسباب و فواعلند و به تعلق اسماء است که موجودات متحققند.

حال در میان موجودات و عوالم، آن عالمی که خود آن عالم و موجودات آن عالم متعلق اسم «اللّه» است، این حقیقت بوده است. و عالم این حقیقت چه حقیقتی است و چه عالمی است؟ از همین توضیح مختصر که عرض کردم می‏توانیم اجمالاً بفهمیم که چقدر نورانی و چقدر شریف و چقدر جلیل است! می‏دانیم همه اسم‌های الهی شئونات اسم «اللّه» است و «اللّه» مافوق همه اسماء الهی است این مطلب اجمالاً معلوم است.

توضیحی دیشب عرض کردم که «اللّه» موضوع جمیع اسماء الهی واقع می‏شود و همه اسماء الهی بر اسم «اللّه» حمل می‏شوند. می‏گوییم: اللّه رحمن است، اللّه رحیم است، اللّه غفور است، اللّه ودود است، اللّه کریم است و همین‌طور اسمائی که مقابل اسماء رحمت است مثل اینکه اللّه منتقم است، اللّه جبّار است، اللّه قـهّار است. همه این اسم‌ها برای «اللّه» خبر می‏شوند و «اللّه» برای همه این اسم‌ها مبتداء است و به‌عکس نمی‏شود باشد مثلاً نمی‏گوییم رحمن اللّه است، در زبان ترکی این‌طور گفته می‏شود مثل اینکه می‏گویند رحمن اللّه یا رحیم اللّه، کریم اللّه و به ظاهر این‌طور ترائی می‏کند که آن اسم‌ها برای «اللّه» مبتداء واقع شده و «اللّه» خبر آنها گردیده ولی نه، در آنجا هم که دقت کنیم می‏بینیم تقدیم خبر واقع شده، خبر را مقدم داشته‏اند و مبتداء را مؤخر آورده‏اند.

حالا اگر در لغت‌های دیگر که ما خبر نداریم این‌طور استعمال باشد مثل این

«* نماز جلد 2 صفحه 17 *»

لغت ترکی، باید بر همین اساس باشد که «اللّه» با اینکه مبتداء است اما مؤخر گردیده و «رحمن» یا «رحیم» یا «کریم» با اینکه خبر است ولی مقدم شده است. این مطلب معلوم است و می‏دانیم اصل لغات عربیت است و در عربیت که مطلب این‌طور است در همه لغات دیگر هم همین‌طور است اگر تغییراتی هست در تقدیم و تأخیر است وگرنه اصل مطلب همانی است که ذکر شد.

پس «اللّه» برای همه اسم‌های الهی مبتداء واقع می‏شود، موضوع واقع می‏شود و به‌عکس نمی‏شود که اسمی از اسم‌های دیگر برای «اللّه» مبتداء و موضوع قرار بگیرد و «اللّه» خبر و محمول آن باشد، بگوییم رحیمٌ اللّه، نه این‌طور نیست بلکه اللّه رحمن و اللّه رحیم است.

مثالی که بزرگان ما+ برای تقریب مطلب به ذهن و روشن شدن این مسأله بیان کرده‏اند این است که می‏فرمایند ببین زید اسماء زیادی دارد اما یک اسم است که مبدأ همه اسم‌ها است و موضوع همه اسم‌ها است و همه اسم‌ها خبر از آن اسمند، آن اسم بالنسبه به آنها اصالت دارد و آنها بالنسبه به آن اسم فرعیت دارند. آن اسم کلمه و لفظ «زید» است آن اسمی که اصل است و مبدأ است زید است و کلیت و جامعیت دارد و بقیه اسم‌های زید همه خبر از این اسم جامع و کلی هستند و همه بر آن اسم حمل می‏شوند، می‏گوییم زید ایستاده است، زید گوینده است، زید رونده است. صفات باطنی زید هم همین‌طور است مثلاً زید عالم است که زید ابتداء آمده، از این جهت موضوع و مبتداء می‏شود، آنچه خبر می‏دهیم گزارشی از شأنی از شئونات زید است اما زید که گفتیم همه را گفته‏ایم وقتی گفتیم زید آمد یعنی گوینده آمده، نشسته آمده، ایستاده آمده، عالم آمده یا جاهل آمده، تمام صفات ظاهری و باطنی آقای زید در همین کلمه «زید» مجتمع شده است.

به همین جهت است که خیلی‌ها اشتباه کرده‏اند و گفته‏اند «اللّه» عَلَم است

«* نماز جلد 2 صفحه 18 *»

برای ذات خدای متعال. چون دیده‏اند که اسم «اللّه» يک‌چنين جامعیتی دارد گفته‏اند که «اللّه» عَلَم است برای ذات خدا. اما مشایخ ما+ فرموده‏اند: ذات خدا را کسی نشناخته است تا بتواند برایش عَلَم و اسم مخصوص ذکر کند عَلَم، اسم مخصوص و اسم جامع است، خدا هم که از خود خبر داده و خود را اللّه فرموده است، از شأنی از شئونات خود خبر داده که آن شأن، مبدأ جمیع شئونات او است و اصل جمیع شئونات او است که به آن شئونات برای خلق ظاهر شده و به آن شئونات خود را به خلق شناسانیده است و آن شئونات، شئونات الوهیتند، آن شئونات، شئونات ربوبیتند، آن شئونات مقامات و علامات و آیات تعریف و تعرّف خدا هستند.

پس از این جهت بین «اللّه» و بین «رحمن» و «رحیم» تفاوتی نیست. همان‌طور که آنها برای ذات نیستند، اللّه هم برای ذات نیست و اسم ذات نیست عَلَم ذات نیست بلکه خبر و گزارشی است از شئونات الهی اما در مقام اصل و مبدأ شئونات، همان شأنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ از آن شأن خبر داد و فرمود: ما لِلهِ آیةٌ اَکبَرُ مِنّی([13]) برای خدا آیه‏ای بزرگ‌تر از من نیست یعنی مقام و منزلت نورانیت من، آن اصل و مبدأ و ریشه همه شئونات ربوبیت و شئونات الوهیت است.

اگر شما خدا را به علم بستایید و او را به «یا عالم» ثنا گویید، از شأنی از شئونات خبر داده‏اید و او را به شأنی از شئوناتش نام برده‏اید، وقتی گفتید «یا رحیم» و خدا را به رحمت خواندید از شأنی از شئونات ربوبیت او خبر داده‏اید و او را به این شأن از شئونات ربوبیت توصیف کرده‏اید؛ همچنین سایر صفات، اینها شأن‌های معین و مخصوص هستند. اما وقتی گفتید «یا اللّه»، خدا را به شأنی خوانده‏اید که آن شأن اصل همه شئونات است و همه شئونات خبری از این شأن می‏باشند. این مقام، مقام بزرگ‌ترين آیه بودن و بزرگ‌ترين شأن حق بودن است که همان مقامات و

«* نماز جلد 2 صفحه 19 *»

آیات و علامات است که خدا به آنها شناخته می‏شود و آنها را وسیله شناخت خود قرار داده است.

البته این مسائل معلوم است و حال که توضیح می‏دهم و تکرار می‏کنم برای این است که ذهن‌ها متوجه شود که این اسماء الهی که همان شئونات الهی است به موجودات تعلق می‏گیرد و موجودات وجودشان و کمالات وجودیشان را از برکات همین اسماءاللّه دارند. هرچه دارند از اسم‌های الهی دارند، هر اثری، هر تأثری، هر فعلی، هر انفعالی، هر ایجادی، هر رزقی، هر احیائی، هر اماته‏ای، هرچه هست، جمیع شئوناتی که در خلق جاری شده و می‏شود و خواهد شد، به وسیله اسماءاللّه است که اسماءاللّه همان مقامات نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است چنان‌که خودشان فرمودند: نحن اَسماءُ اللّهِ الحُسنیٰ التی اَمَرَکم اللّهُ اَن تَدعُوه بها([14]) پس خلق هر چه دارند از خلقتشان، از وجودشان، از صورتشان، از شئوناتشان همه از اسماءاللّه به ایشان افاضه شده است.

و ناظر به همین مطلب است فرمایش بزرگان ما+ که می‏فرمایند: محمد و آل‌محمد؟عهم؟ علل اربعه خلق هستند، ایشانند علت فاعلی، ایشانند علت غایی، ایشانند علت مادی و ایشانند علت صوری یعنی در همان مقامی که اسماءاللّه هستند این‌طورند و در این مظاهر این سخن جاری نیست و همین باعث وحشت شده، آنانی که در این مسأله بر مشایخ ما اشکال کرده‏اند نفهمیده‏اند و فکر کرده‏اند بزرگان+ همین مظاهر ظاهری را اراده فرموده‏اند.

آنها می‏گویند ما می‏بینیم که معصومین؟عهم؟ در تاریخ معینی ولادت یافتند، در تاریخ معینی از دنیا رحلت کردند و دوران معینی زندگی کردند، چطور می‏شود با این

«* نماز جلد 2 صفحه 20 *»

خصوصیاتی که می‏بینیم اینها علت فاعلی خلق باشند علت غایی باشند؟ آخر غایت و هدف و مقصود باید قبل باشد و اینها بعد از انبیاء آمدند و بعد از بشرها و بعد از این تاریخ خلقت ظاهر گشتند و در این دوره و محدوده تاریخ پیدا شدند. این افراد توجه ندارند و یا نخواسته‏اند بفهمند و توجه کنند و یا آن عداوت و عناد نگذاشته که دقت کنند.

عرض می‏شود در مقامی که این بزرگواران در آن مقامات، اسماءاللّه هستند این فرمایشات جاری است که ایشان؟عهم؟ علل اربعه خلقند یعنی خدا به وسیله ایشان خلقت کرده، به وسیله ایشان رزق داده، به وسیله ایشان احیاء فرموده و به وسیله ایشان اماته می‏کند، همه امور از ناحیه این بزرگواران؟عهم؟ بر خلق جاری می‏شود پس «علت فاعلی» هستند. خدا خلق را برای ایشان آفریده است و برای اتصاف به صفات ایشان خلقت فرموده است پس «علت غایی» هستند، همچنین وجود خلق و مقام نوری خلق ظل مقام نوری ایشان است پس «علت مادی» هستند و صورت‌های خلق آنچه موافق با اصل آفرینش الهی است مطابق با صورت ایشان و هیأت ایشان است و آنچه تخلف کرده، مخالف با هیأت ایشان است و باز هم از ایشان دارد پس «علت صوری» هستند. خلاصه علت فاعلی، علت غایی، علت مادی و علت صوری این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.

پس تمام موجودات به اسماءاللّه متحقق می‏باشند، همه موجودات به اسماءاللّه رزق گرفته‏اند و می‏گیرند و هر چه هست از تربیت و تدبیر به وسیله اسماءاللّه است و شرافت عالم‌ها و شرافت موجودات به شرافت و رتبه اسماءاللّه بستگی دارد هر چه اسم شریف‏تر، لطیف‏تر و جلیل‏تر باشد آن عالم و آن موجودی که متعلق آن اسم است، عالمی است شریف‏تر لطیف‏تر و جلیل‏تر و همچنین آن موجودی که متعلَّق آن اسم است، بالنسبه شریف‏تر و لطیف‏تر و جلیل‏تر است.

«* نماز جلد 2 صفحه 21 *»

مراتب اسماء معلوم است. آنگاه اسمی که بالاترین اسم‌ها است، اسمی که اشرف اسماء است، اسمی که اعظم اسماء و اکمل و اجمع اسماء است «اللّه» است. حال این «اللّه» وقتی که به موجودی و به عالمی تعلق بگیرد و آن عالم را تربیت کند و آن موجود را تدبیر کند، آن موجود و آن عالم از همه موجودات و عالم‌ها لطیف‏تر و جلیل‏تر و اعظم است و بلکه جامع کمالات است.

عرض کردم اهل عرفان و تصوف از همین مطلب سوء استفاده کردند و گفتند که «انسانِ جامع» متعلَّق اسم «اللّه» است و مدبَّر اسم «اللّه» است و مقصودشان هم از انسان کامل یعنی از محمد؟ص؟ گرفته تا پیر و مرشد خراباتی که اهل ارشاد شده و صاحب مقام هدایت گردیده و به اصطلاح آنها ولیّ وقت و ولیّ زمان شده است حالا خواه از نسل علی خواه از نسل عمر. از نظر آنها، انسان جامع را می‏گویند متعلق اسم «اللّه» است که «اللّه» او را تدبیر می‏کند و چون بقیه موجودات بالنسبه به آن انسانْ ناقصند، متعلق اسم «اللّه» نیستند. عرفاء این‌طور استفاده کرده‏اند.

اما در فرمایشات بزرگان ما+ با مراتبی که بیان فرموده‏اند، معلوم است این‌طور نیست که آنها می‏گویند. در واقع متعلق اسم «اللّه» فقط یک عالم و یک موجود است و آن همین نور و حقیقتی است که عرض شد در مقام عبودیت برآمده و او است حامل اسم «اللّه» و مظهر تعلق اسم «اللّه» و در همان مقام جامعیت و کلیت خود مدبَّر این اسم شریف و این اسم اعظم است و این اسم به او تعلق گرفته و بس، در این مقام دعوت الهی را به عبودیت اجابت کرده و آن‌طوری که شایستگی اسم «اللّه» است که عبادت و بندگی و ثناء شود آن‌طور خدا را عبادت کرده و ثنا گفته است.

چون ثناء هر موجودی و عبادت هر موجودی بر همان اسمی واقع می‏شود که مدبِّر و تربیت کننده او است نه بالاتر از آن اسم. یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه. ثناء و عبادت این حقیقت هم بر اسم «اللّه» واقع شده، حالا چه عبادتی است، چه ثنائی

«* نماز جلد 2 صفحه 22 *»

است؟! آیا از این ثناء ثنائی بالاتر برای خدا هست؟! آیا از این عبادت عبادتی بالاتر هست و از این حقیقت، عبدی و بنده‏ای در عبودیت خالص‏تر هست؟! نه‏خیر، ثنائی است شایسته اسم «اللّه» و عبودیتی است مناسب این اسم اعظم. پس اعظم عبودیت‌ها و اکمل بندگی‌ها است.

برای این حقیقت دو مقام بود یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، خدا این مقام تفصیل را برای روشن ساختن شئونات همین اسم «اللّه» قرار داد که اسم «اللّه» چون جامع جمیع شئونات است، شئونات کلیه و جامعه آن اسم که به این حقیقت تعلق گرفته است چهارده شأن است، «اللّه» که به موجودی تعلق بگیرد، در آن موجود چهارده جهت است که این چهارده جهت، متعلقات شئونات اللّه است و شئونات اسم اللّه، نه کمتر از چهارده است و نه بیشتر از چهارده است.

خداوند از آن شئونات چهارده‌گانه اسم اعظم اعظم اعظم خود که «اللّه» است، به خلق خبر داد و فرمود آن شئونات، تعینات حقیقت محمدیه صلوات اللّه علیهم اجمعین است که آن تعینات تعین محمدی و تعین علوی و تعین فاطمی و تعین حسنی و تعین حسینی تا تعین مهدوی صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند. این حقیقت در مقام جامعیتش یک حقیقت است اما در مقام تشؤن و تعینش چهارده شأن و چهارده تعین است.

پس از همین جا می‏فهمیم که اسم «اللّه» دو مقام دارد یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل. الله در مقام تفصیل، چهارده شأن دارد، چهارده جلوه دارد، چهارده تعین دارد به دلیل تعیناتی که برای متعلَّق اسم «اللّه» است این مطلب را از همین راه می‏یابیم و از همین جا می‏فهمیم.

مثلاً وقتی که به دستمان نگاه کردیم و دستمان را دیدیم، می‏بینیم دو مرتبه و دو مقام دارد یک مقام اجمال که مقام بازو و ساعد است و بعد یک مقام تفصیل که مقام

«* نماز جلد 2 صفحه 23 *»

انگشتان و پنجه است اینجا می‏فهمیم که پس این حقیقت دو مقام دارد.

حالا فرض کنید اسمی از اسماء الهی که به تدبیر این دست تعلق گرفته و این دست را تدبیر می‏کند آن اسم هم باید دو مقام داشته باشد یک مقام اجمال که به اجمال دست و مقام اجمال دست تعلق بگیرد و مقام اجمال دست را تربیت کند و تدبیر کند. همچنین همان اسم یک مقام دیگر هم دارد که به پنجه تعلق می‏گیرد و پنجه را دارد تدبیر می‏کند در این مقامِ پنجه، خواه‌نخواه آن اسم دارای پنج شأن می‏شود که به پنج انگشت تعلق می‏گیرد و پنجه را اداره می‏کند.

حال همچنین وقتی که ما دیدیم این حقیقت دارای چهارده شأن شد ـــ  نه کمتر و نه بیشتر ـــ  می‏فهمیم که اسمی که به تدبیر این حقیقت تعلق گرفته آن اسم هم دارای چهارده شأن است حالا خصوصیاتش را ما هیچ خبر نداریم، همین‌ها را هم راه نمی‏بردیم اما چون این اندازه برای ما فرموده‏اند اجمالاً همین اندازه از آن شئونات را می‏دانیم وگرنه راه نمی‏بریم، هیچ‌یک از مخلوقات از آنجا آگاه نمی‏شوند.

اما چون در اینجا چهارده مظهر پیدا شد و این مظاهر چهارده‌گانه همه‏شان گفتند ما یک حقیقتیم و به ما هم تعلیم فرمودند و یاد دادند که بگوییم شما یک حقیقت هستید و الحمدللّه رب العالمین باورمان هم شد و تسلیم شدیم، تصدیق کردیم و باید هم همین‌طور باشد که فرموده‏اند. خود ائمه؟عهم؟ فرمودند برویم و بایستیم در کنار هر یک از مشاهد مطهره‌شان و عرضه بداریم: اَشهدُ اَنَّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدةٌ طابتْ و طَهُرتْ بعضُها مِن بعض([15]) این فرمایش را خودشان به ما تعلیم دادند که عرضه بداریم: گواهی می‏دهم که ارواح و نور و طینت شما معصومین؟عهم؟ یکی است. خدا هم از همین مقام خبر داد: ذُرّیّةً بعضُها مِن بعض(2) این بعضُها من بعض بیان همین مطلب است، بعضها من بعض یعنی هر یک عین دیگری است،

«* نماز جلد 2 صفحه 24 *»

بعضها من بعض هر یک از جنس دیگری است تفاوتی در جنس و سنخ و حقیقت و نور و روح و طینت ندارند، امام؟ع؟ تفسیر همین عبارت قرآن را در زیارت فرمود، خداوند در قرآن فرمود: ذرّیّةً بعضُها مِن بعض و حضرت هادی صلوات اللّه علیه در زیارت جامعه کبیره دستور فرمود این‌طور بگوییم: اَشهَد اَنّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض که همان عبارت قرآن است.

پس از اینجا دانستیم و فهمیدیم که این حقیقت دارای دو مقام است، یک مقام اجمال که در آنجا یک حقیقت است، متعدد حساب نمی‏شود، و در یک مقام، تفصیل پیدا می‏کند، مفصل می‏شود، دارای شئونات می‏شود شئوناتش چقدر است؟ چهارده شأن است، شئونات کلیه‏اش چهارده عدد است نه کم و نه بیش.

پس آن اسمی هم که به تدبیر این حقیقت تعلق گرفته است، آن اسم هم دارای دو مقام است در یک مقام یک اسم است و در یک مقام همان اسم به چهارده شعبه یا چهارده شأن و تعین متشعّب و متشئّن و متعیّن می‏شود. پس اسم «اللّه» که به این حقیقت تعلق گرفته، این دو مقام را دارد همچنان که متعلَّق این اسم هم این دو مقام را دارد.

از این دو مقام تعبیراتی در آیات و روایات و فرمایشات خودشان صلوات اللّه علیهم اجمعین رسیده که بزرگان ما+ در جای خود شرح و بسط داده‏اند و تفصیل فرموده‏اند.

درجات ایشان عالى و متعالی است، خداوند بیش از پیش و روز به روز و لحظه به لحظه بر علوّ درجاتشان بیفزاید. خداوند از طرف همه ما به این بزرگواران جزاء خیر عنایت بفرماید، ما را قدردان فرمایشات ایشان قرار دهد، نعمت هدایت را از ما نگیرد و این نعمت هدایت را به نعمت شفاعتشان متصل بفرماید.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 25 *»

مجلس 3

 

(شب سه‌شنبه ـــ  19 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t موقعیت اسماء الهی نسبت به موجودات

t ذات خداوند از مباشرت با خلق منزه است

t اصلی از اصول عرفانی‌ـــ‌ قرآنیِ شیخ بزرگوار­

t بیان شرافت حقیقت نماز و دو مقام اجمال و تفصیل آن

t غدیر خم و بیان مقام ولایت ائمه و فاطمه زهراء؟عهم؟

«* نماز جلد 2 صفحه 26 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبـول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

در فقره فرمایش سید بزرگوار­ در وصف نماز سخن به اینجا رسید که جهاتی در کار است که باعث شده نماز افضل ارکان دین و اقوای اعمال باشد و در بُعد عبادی دین، این رکن از تمام ارکان دین عظیم‏تر و قوی‏تر گردیده باشد.

یکی از جهاتی که عرض می‏کردیم این بود که نماز در جمیع مراتبی که تنزل کرده است، از حقیقت اولیه خود تنزل کرده است و با توجه به حقیقت اولیه نماز می‏توانیم عظمت نماز را در تمام مجالی نماز و مظاهر نماز مشاهده کنیم. برای همه موجودات در همه عوالم و مراتب نمازی است و نماز همه موجودات در همه این عوالم و مراتب، تنزل حقیقت نماز است.

حقیقت نماز عبارت شد از آن حقیقتی که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و برای خدا عبدی به حقیقت عبودیت و بندگی بالاتر از آن عبد و بنده نیست. آن عبد است که خدا را به حقیقت عبودیت عبادت کرده و بندگی نموده است از جهت آنکه متعلّق اسم «اللّه» است.

«* نماز جلد 2 صفحه 27 *»

خداوند با اسماء خود موجودات و عوالم وجودی را می‏پروراند، موجود می‏فرماید و باقی می‏دارد، موجودات را به اسماء مبارکه خودش تدبیر و تربیت می‏فرماید. در میان اسماء، اعظم اسماء الهی اسم «اللّه» است و خداوند با اسم «اللّه» آن حقیقت مقدسه را خلق کرده و با اسم «اللّه» آن حقیقت مقدسه را می‏پروراند. پس متعلّق اسم «اللّه» آن حقیقت است و هیچ موجود دیگری از موجودات متعلق اسم اللّه نیستند و تمام موجودات متعلقات اسمائی هستند که آن اسماء تحت اسم «اللّه» است و اسم «اللّه» بر جمیع آن اسماء تفوّق و برتری دارد.

اجمالاً می‏دانیم اگر اسماءاللّه نبودند و خداوند با اسماء خود خلقت نمی‏کرد، در نظام حکیمانه او خلقت ممکن نبود، آفرینش ممکن نبود، بقاء موجودات ممکن نبود. حکمت الهی اقتضاء کرده است که با اسماء خود بیافریند و اسمی که به هر موجودی تعلق می‏گیرد و موجود به آن اسم وجود می‏یابد مبدأ آن موجود می‏شود یعنی اسم خدا مبدأ وجودی و مبدأ  کمالات وجودی و شئونات وجودیِ آن موجود می‏شود و آن موجود که متعلَّق آن اسم الهی است که مبدأ او است، جمیع عبادت‌ها و معرفت‌ها و شئوناتش نسبت به خداوند به آن اسم تعلق می‏گیرد و آن اسم، هم مبدأ او است و هم ظهور خدا است برای او در معرفت و شناسایی و همچنین جهت خداوند است برای او در محبت و عبودیت.

فرض بفرمایید موجودی که در عالمی از عوالم متعلق اسم «الرحیم» است، خدا با اسم «الرحیم» خود آن موجود را ایجاد کرده و با آن اسم آن موجود را باقی و نگاه می‏دارد و رزق، حیات، ممات و هر چه لازمه وجودی او است به او می‏رساند. این اسم نسبت به این موجود مبدأ آن موجود می‏شود، تمام معاملاتی که این موجود با خدا دارد به همین مبدأ تعلق می‏گیرد، خدا هم هرگونه معامله‏ای با او دارد از شئونات ربوبیت خود، با اسم «الرحیم» خود نسبت به این موجود انجام می‏دهد.

«* نماز جلد 2 صفحه 28 *»

پس اسم‌اللّه و اسماء الهی به‌حسب مراتبی که دارند این‌طورند و مخلوقات و موجودات با اسماء الهی سروکار دارند و روبرو هستند، نه با ذات خدا، نوعاً در دعاها خوانده‏ایم و می‏خوانیم که خدایا تو را می‏خوانم و از تو مسألت دارم و خواستارم به آن اسمی که به آن اسم آسمان‌ها را آفریدی و به آن اسمی که به آن اسم آسمان را مرتفِع ساختی، خدایا تو را می‏خوانم به آن اسمی که با آن اسم زمین را آفریدی و چه کردی و چه کردی، همین‌طور اسماءاللّه در آیات، در روایات، در دعاها و در زیارات برای ما رسیده که بخوانیم و بدانیم همه امور الهی و شئونات ربوبی با اسماءاللّه است.

این مطلب معلوم است و اجمالاً توضیح هم داده‏ام و عرض کرده‏ام مرحوم مجلسی در کتاب مبارک بحارالانوار دعائی مفصل نقل می‏کند به نام دعای «اسماءاللّه» که دعای عجیبی است، در آنجا این بحث آن‏چنان روشن شده که جای شبهه و ابهام برای کسی نیست و تعجب می‏کنیم از آنانی که بر مشایخ عظام ما+ در این امر اشکال می‏کنند و می‏خواهند ثابت کنند که بین ذات خدا و خلق خدا مباشرت است.

مشایخ عظام+ در تقدیس و تنزیه خداوند متعال این مطلب را مطرح فرمودند و شدیداً پیگیری کردند و با جمیع ادله و براهین بیان فرمودند که میان ذات خدا و خلق ارتباط مباشرتی نیست بلکه خلق با اسماءاللّه مرتبطند و اسماءاللّه بین حق و خلق واسطه هستند.

حق‌تعالى خودش هم در قرآن فرمود: و لِلهِ الاسماءُ الحُسنیٰ فادْعوه بها([16]) دعای بندگان که اهمّ امور ایشان است و مخّ عباداتشان است باید به وسیله اسماءاللّه باشد فرمود: قلِ ادعوا اللّهَ او ادعوا الرحمنَ ایّاً ما تدعوا فله الاسماءُ الحسنیٰ([17]) ائمه ما؟عهم؟

«* نماز جلد 2 صفحه 29 *»

فرمودند: نحن اسماءُ اللّهِ الحسنیٰ التی اَمَرَکم اللّهُ اَن‌تَدعوه بها ما هستیم اسم‌های خدا، اسم‌های نیکوی خدا  که به شما دستور فرموده که خدا را به آن اسماء بخوانید.

حال این مسأله معلوم است که اسماءاللّه به موجودات تعلق می‏گیرند پس هر موجودی هر رابطه‏ای که با خدا دارد با همان اسم خدا دارد و آن اسم را خداوند مبدأ وجود آن موجود و کمالات وجودی آن موجود قرار داده است و همچنین آن اسم را مرجع و مأویٰ و منتهای آن موجود قرار داده است و در امر معرفت، خداوند آن اسم را برای آن موجود، ظهور و تجلی خود قرار داده است. پس در امر معرفت و در امر محبت و در عبودیت همه و همه، وجه و رخساره این موجود همان اسم است، هر شناختی که دارد از آن اسم است و در زمینه معرفت و توجه، هر ترقی و پیشرفتی که می‏کند به همان اسم است، موجود در ترقیاتش به خود آن اسم نمی‏رسد تا چه برسد که به خدا برسد و به ذات خدا متصل شود. در زیارت وارده از امام صادق؟ع؟ می‏خوانیم: یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه.

انحراف بزرگی عرفاء اظهار کردند و در تشیع رسوخ پیدا کرد که موجودات می‏توانند در اثر ترقی به ذات حق برسند بلکه ذات حقند اما به‌واسطه کثرت تعین و به‌واسطه شوب ماهیت است که خلق می‏نمایانند وگرنه با کنار گذاردن غبار انیت و ماهیت، خدا هستند. عرفاء این سخن را گفته بودند و این مطلب را اظهار کرده بودند و در تشیع رسوخ یافته بود.

در برابر آن انحراف، شیخ مرحوم­ که مکتب عرفان وحی را برای شیعه به ارمغان آورد و تمام آلودگی‌ها را از رخساره عرفان قرآن برطرف ساخت، از جمله مبانی که از قرآن استفاده کرد و از مبانی و اصول عرفان و حکمت خود قرار داد، این جمله شریفه است([18])  که در این تابلو آن را زیارت می‏کنید که متعلمین عزیز بر من منت

«* نماز جلد 2 صفحه 30 *»

گذاردند به عنوان عیدی در این روز بزرگ به من کرامت کردند خداوند به همه ایشان جزاءِ خیر عنایت فرماید و ان‏شاءاللّه دل مقدس شیخ مرحوم­ از همه ایشان راضی و چشم آن بزرگوار به همه ایشان روشن باشد لطف عزیزان را تشکر می‏کنم من برای این لطف بزرگ قابل نبودم و از این جهت اگر بپذیرم باز به کتابخانه مبارکه حسینیه هدیه می‏کنم.

در این فرمایش مشاهده می‏کنید که این اصل و این مبنا را این بزرگوار­ بیان فرمود «انّ کلّ شی‏ء لایتجاوز ماوراء مبدئه»([19]) اصلی شد از اصول اعتقادی حکمی عرفانی تشیع که در حکمت اهل‏بیت؟عهم؟ بود ولی این بزرگوار بیان کرد و شرح فرمود و مبنای سیر و سلوک و ترقیات موجودات را بر اساس این اصل و این مبنا قرار داد که هیچ موجودی نمی‏تواند از مبدأ خود بگذرد و بالاتر سیر کند و به بالاتر از مرتبه مبدأ خود وصول یابد.

و اجمالاً معلوم شد که مبدأ هر موجودی، همان اسم الهی است که به موجود تعلق می‏گیرد و موجود به آن اسم موجود می‏شود و همه شئونات ربوبیت از آن اسم به آن موجود تعلق می‏گیرد و جمیع شئونات و معاملاتی که این بنده با خدا باید داشته باشد به همین اسم منتهی می‏شود نه بالاتر. الحمدللّه رب العالمین این نکته روشن است و فعلاً مقدمه کلام است.

پس می‏توانیم از آن حقیقتی که متعلَّق اسم «اللّه» است این نکته را بیابیم که او در معرفت از همه موجودات بالاتر است و از همه مخلوقات در تقرب به خدا مقرب‌تر و از همه موجودات در مقام عبودیت و بندگی خدا بالاتر و جلوتر است. خداوند آن حقیقت که متعلق اسم «اللّه» است با اسم «اللّه» خود آن را خلقت کرده و با اسم «اللّه» خود آن حقیقت را می‏پروراند و باقی می‏دارد و آن حقیقت هم هر معرفت و محبت و عبادتی که نسبت به حق متعال دارد از اسم «اللّه» دارد و بر اسم «اللّه» واقع می‏شود.

«* نماز جلد 2 صفحه 31 *»

و چون آن حقیقت متعلق اسم «اللّه» است و اسم «اللّه» دارای دو مقام است، یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، آن حقیقت هم دارای دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، در مقام اجمال نوری است احدی، نوری است سرمدی، نوری است که وحدت الهی را برای خلق حکایت می‏کند و شناخت وحدت او شناخت یکتایی خدا است و در مقام تفصیل آن حقیقت، شئونات و جهات اسم «اللّه» را بیان می‏کند و نظر به اینکه شئونات و جهات اسم «اللّه» چهارده جهت است از این‌رو آن حقیقت هم در مقام تفصیل چهارده جهت و چهارده تعین گردیده است.

برای اینکه آن حقیقت را بشناسیم، برای ما فرمودند و تعبیر آوردند به «حقیقت محمدیه؟ص؟» و آن مقام تفصیلش را گفتند شئونات این حقیقت که مقامات ولایتی و تعینات چهارده‏گانه ایشان؟عهم؟ باشد. خداوند برای اینکه جهات اسم «اللّه» را به خلق بشناساند، شئونات آن حقیقت را برای خلق آشکار ساخت و مقامات تفصیلی آن حقیقت را به ایشان نمایاند.

یک مرحله در عالم ذرّ بود که خداوند مقام اجمال آن حقیقت را به خلق شناسانید و آن مقام اجمال را آیه توحید خود قرار داد و به آن آیه توحید خود در عرصه ذرّ در سرزمین «مکه» ـــ  که «بکّه» نام دارد ـــ  در بیت و خانه خود ظاهر شد و آن حقیقت در آنجا بیت‌اللّه شد که همان آیه توحید خدا بود، خداوند مقام اجمال آن را به خلق شناسانید و فرمود آیه توحید و آیه وحدت و یکتایی من این حقیقت است.

و در مرحله بعد، خداوند مقامات تفصیلی آن حقیقت را به خلق شناسانید به اینکه خلق را در سرزمین «مدینهٔ» عالم ذرّ آورد و در آنجا مقام رسالت را به ایشان شناسانید و بعد خلق را به سوی «غدیر خم» حرکت داد و در آنجا ولایت و مقام تفصیل این حقیقت را به خلق شناسانید که آن مقام به وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه آغاز شد. غدیر خم در عالم ذرّ برای بیان و معرفی مقامات تفصیلیه

«* نماز جلد 2 صفحه 32 *»

محمدیه؟ص؟ بود که در عالم ذرّ، خلق آن حقیقت را به این دو مقام، مقام اجمال و مقام تفصیل شناختند.

آنگاه در این عالم دنیا که گزارش از عالم ذرّ است و تجدید عهد با آن عالم است و به یادآوردنِ آنچه فراموش شده است، در اینجا هم خداوند محمد؟ص؟ را در کنار خانه توحید خود ظاهر کرد و بعد مقام رسالت او را آشکار فرمود سپس مقام حکومت و دولت آن حضرت را در مدینه منوره مستقر کرد و در سال دهم هجرت ـــ  سال حجة‌الوداع ـــ  مقام تفصیل آن را اعلان فرمود، آنگاهی که رسول‌اللّه؟ص؟ اعلام حج عمومی فرمود و از جمیع کسانی که برای ایشان حج آن سال ممکن بود دعوت فرمود که حاضر گردند و با رسول‌خدا؟ص؟ حج کنند، آن سال چه سالی بود و آن حج چه حجی بود! معلوم است رسول‌اللّه؟ص؟ در آن حج خانه خدا را وداع می‏کند و می‏خواهد مقام تفصیلی خود را اظهار کند و امر ولایت را مستحکم سازد، امور عجیبی در آن حج انجام شد. رسول‌اللّه؟ص؟ در موارد مختلف سخنرانی‌ها و خطبه‏های مختلف فرمود که فرصت نقل آنها نیست و در تاریخ مذکور است.

تا اینکه در مراجعت رسول‌خدا؟ص؟ به سرزمینی به نام «غدیر خم» رسیدند. خم، غدیرهای مختلف داشته یعنی گودال‌هایی که آب در آنجا جمع می‏شده و شتردارها و کاروان‌ها به آنجا که می‏رسیدند از آن آب‌ها استفاده می‏کردند محلی بود که بیش از جاهای دیگر این امور دیده می‏شد، از این جهت به فرمان رسول‌الله؟ص؟ مجتمعی در آنجا تشکیل شد، دستور توقف داده شده، فرمود آنانی که رفته‏اند برگردند و آنانی که در میان راهند برسند. رسول‌الله؟ص؟ تا نیمه روز منتظر ماندند تا آنانی که باید برسند رسيدند و آنانی که باید برگردند برگشتند.([20])

«* نماز جلد 2 صفحه 33 *»

آنگاه در آن بیابان عجیب و با آن گرمای شدید، شما در این روزها می‏بینید تحمل گرما و شدت آفتاب آنجا چقدر مشکل است! و گرمای آن سرزمین همیشه امر دیگری بوده مخصوصاً در آن زمان‌ها و با نبودن وسائل و امکانات، ببینید چقدر تحمل آن دشوار بوده است! به طوری که راویانی که حدیث غدیر را نقل کرده‏اند می‏گویند ما تعجب می‏کردیم که این چه دستوری است که از جانب رسول‌اللّه؟ص؟ صادر شده است.

فکر کنید حجاج بعد از انجام مناسک حج، همه خسته، همه به طرف خانه‏ها و وطن‌ها رو نهاده‏اند و به هیچ جا دل ندارند حالا رسول‌اللّه؟ص؟ به شدت دستور توقف می‏دهند مگر بیانی است؟! مگر امری است؟! مگر مطلبی است که گفته نشده است؟! با اینکه این حج، حجة‌الوداع بود و جمیع آنچه که مردم از مناسک حج باید بدانند به تعلیم مستقیم رسول‌اللّه؟ص؟ آموختند و آگاه شدند دیگر چه امری باقی مانده که معلوم می‏شود خیلی مهم است و باید همه حاضر باشند و بدانند و آن‌چنان گرمای هوا شدید بود که راوی می‏گوید ما ردای خود را نیمی از آن را زیر پاهای خود قرار می‏دادیم و نیمی را روی سر که بتوانیم آن گرما را تحمل کنیم.([21])

همین که رسول‌خدا؟ص؟ موقعیت را مناسب دانستند بر آن منبری که از جهاز شترها و یا از سنگ‌ها تشکیل شده بود بالا رفتند و امر ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و سایر ائمه؟عهم؟ را با آن خطبه غرّاء غدیر بیان فرمودند.

این خطبه الحمدللّه رب العالمین از خطبات متواتره بین شیعه و سنی است حتی سنی‌ها نتوانسته‏اند این خطبه را انکار بکنند اگرچه ناصبیان و وهابی‌ها ـــ  خدا لعنتشان کند ـــ  این خطبه را از میان خطبه‏های حجة‌الوداعِ رسول‌اللّه؟ص؟ خارج کردند و در کتاب‌های متأخرینشان آن‌جایی که خطبه‏های حجة‌الوداع رسول‌اللّه را نقل

«* نماز جلد 2 صفحه 34 *»

می‏کنند این خطبه را ذکر نمی‏کنند و این کتمان به جهت عداوتی است که این ملعون‌ها دارند. اما خوشبختانه در کتب اصل ایشان و کتب اصول روایتی ایشان این روایت مذکور است با اندک اختلافی که با روایات شیعه دارد.

در آنجا ابتداءً رسول‌خدا؟ص؟ موقعیت خود را یادآور می‏شوند که آیا من بر شما از شما سزاوارتر نیستم؟! مگر غیر از این است؟! می‏فرماید: أ لست اَولیٰ بکم من انفسکم؟ آیا من از همه شما سزاوارتر به شما نیستم؟ همه گفتند چنین است فرمود: اَلا مَن کنتُ مَولاه فهذا علیّ مولاه([22]) آگاه باشید هر کس من یک‌چنین اولویتی بر او دارم این علی هم همان اولویت را بر او دارد.

آنگاه رسول‌خدا؟ص؟ در آن فرمایشات خود موقعیت علی؟ع؟ را بیان فرمود و آشکار ساخت که منزلت علی بعد از این و بعد از من چگونه است، فرمود: علیّ فیکم بمنزلتی علی؟ع؟ در میان شما به منزله من است فقَلِّدوه دینَکم دینتان را به او واگذارید و از او طلب کنید و بخواهید و اَطیعوه فی جمیعِ امورِکم([23]) در همه امور و کارهایتان او را اطاعت کنید یعنی همان‌طور که خدا اطاعت مرا بر شما واجب و فریضه فرموده و دین را به عهده من گذارده که به شما ابلاغ کنم و برسانم همچنین علی در میان شما بعد از من به منزله من است و او دین خدا را به شما می‏رساند و شما باید در جمیع کارهای خودتان از او اطاعت کنید.

رسول الله؟ص؟ این بیان را فرمود و بعد بیعت انجام شد و این روز را روز عید اعلام فرمود و تهنیت گفت، خودش مبارک باد فرمود و دستور داد که دیگران مبارک باد بگویند، مؤمنین به یکدیگر مبارک باد می‏گفتند و همگی مسرور بودند، اما اهل نفاق و شقاق لعنهم‌الله در نفاق و شقاق خود می‏سوختند.

«* نماز جلد 2 صفحه 35 *»

آن وقتی که دست علی؟ع؟ در دست رسول‏اللّه؟ص؟ بود و فضائل علی؟ع؟ را بیان می‏فرمود و مقامات و منزلت امیرالمؤمنین؟ع؟ را ذکر می‏کرد، هیجانی به رسول‏اللّه؟ص؟ دست داده بود که همان شوق الهی بود که در اظهار امر ولایت علی صلوات اللّه علیه در دل داشت، از شدت شوق چشم‌های مبارکش می‏درخشید و از شدت شادمانی چشم‌هایش در حرکت بود، جمیع امت را در نظر داشت و نگاه می‏فرمود به تمام کسانی که حاضر بودند و مشاهده می‏فرمود ملأ اعلی را که در اظهار ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه چقدر شادمانند. در آن وقت روح‌القدس تأیید می‏کند و جبرئیل وساطت می‏کند و آیه: الیَومَ اَکمَلتُ لکم دینَکم و اَتمَمتُ علیکم نِعمتی و رَضیت لکم الاسلامَ دینا([24]) را ابلاغ می‏کند، رسول‌اللّه؟ص؟ از شدت شادمانی امر الهی و از رسیدن این امر به خلق که سرّ شرایع الهی بود چشم‌های مبارکشان می‏درخشید و می‏چرخید، منافقین امت ـــ  که خدا آنها را و پیروانشان را از اولین و آخرین لعنت کند ـــ  همه با یکدیگر می‏گفتند ببینید محمد؟ص؟ چقدر مفتون علی است نعوذباللّه و مسحور علی است که مانند دیوانگان دیده‏های او می‏چرخد.([25])

با این امر الحمدللّه رب العالمین مقام تفصیلی آن حقیقت برای خلق آشکار شد که بعد از مقام محمد؟ص؟ که حامل نبوت کلیه الهیه است، مقامات و شئونات ولایتی دوازده امام؟عهم؟ می‏باشد که بعد از آن بزرگوار جانشینان او هستند و همچنین مقام ولایت فاطمی؟عها؟ و معلوم است که این چهارده تعین، تعینات و مقامات تفصیلی آن حقیقت است که خلق با این مقام در مثل امروز آشنا شدند.

خدا را شاکریم که از کسانی هستیم که به توفیق الهی و هدایت و منت و لطف بی‏منتهای او این امر را شناخته‏ایم و اقرار داریم و به برکت مشایخ عظام+ معرفت اجمالی پیدا کرده‏ایم.

«* نماز جلد 2 صفحه 36 *»

ان‏شاءاللّه خداوند ما را اهل ولایت و محبت امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم آن حضرت؟عهم؟ و اولیاء ایشان قرار دهد و با امر برائت از اعداء همراه باشد، ان‏شاءالله این امر ولایت همراه ما باشد و ما همراه امر ولایت باشیم و با این نعمت عظمیٰ از دنیا برویم، خداوند این نعمت را از ما نگیرد و به تمام کسانی که در این راه ما را کمک کرده‏اند و وسیله بوده‏اند جزاء خیر عنایت فرماید و ما را هم برای رسیدن این نعمت به نسل‌های بعد تا زمان ظهور مهدی صلوات اللّه علیه وسیله قرار دهد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 37 *»

مجلس 4

 

(شب یکشنبه ـــ  24 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t موقعیت دو مقام اجمال و تفصیل حقیقت نماز در مظاهر آن

t راه شناخت خدا و شناخت اسماء و افعال او

t عبودیتِ ‏حقیقت نماز اسوه است برای همه حتی انبیاء

t صبر ایّوب؟ع؟

t ابراهیم و ذبح اسماعیل؟عهما؟

«* نماز جلد 2 صفحه 38 *»

 

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد با توجه به حقیقت نماز، معنای این فرمایش و امثال این فرمایش که از آیات و روایات مبارکات مستفاد و مقتبَس است روشن می‏شود.

حقیقت نماز عبارت است از اول مرتبه از مقامات عبودیت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن مقامی که این بزرگواران در مقام عبادت و بندگی برآمده‏اند، خداوند از آن مقام تعبیر آورده و نامش را «صلوه» گذارده است. در آن مقام این بزرگواران؟عهم؟ نوری بودند که هرگز به ظلمت مشوب نبود و در آن مقام اول مرتبه و اول حقیقتی بودند که دعوت خداوند را برای عبودیت و بندگی اجابت کردند.

عرض شد در آن مقام ایشان متعلَّق اسم «اللّه» هستند و خداوند با اسم اعظم خود که «اللّه» است آن حقیقت مقدسه را تدبیر و تربیت می‏کند و به آن اسم، فقط به آن حقیقت توجه فرموده است و موجودی و عالمی دیگر متعلَّق آن اسم شریف نیست، تنها آن حقیقت است که متعلق این اسم شریف است.

و چون اين حقيقت متعلَّق اسم «اللّه» است و برای اسم «اللّه» هم دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل که شئونات الوهیت است، خداوند خواست که

«* نماز جلد 2 صفحه 39 *»

این دو مقام را برای بندگان خود روشن فرماید و به آن دو جهت، اسم اعظم خود را برای بندگان خود واضح کند تا نعمتش بر بندگان تمام گردد و قدرتش برای بندگانش آشکار شود و حکمت کامله و بالغه او نمودار گردد. از این جهت برای آن حقیقت دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل.

در مقام اجمال آن حقیقت نوری است که دارای بساطت است، دارای اجمال است و در جمیع عوالم به مظاهر خود برای بندگان وحدت خداوندی را حکایت می‏کند و خداوند در جمیع عوالم به این مقام توحید می‏شود و در جمیع عوالم به مظاهر این مقام شریف به یکتایی شناخته می‏شود.

هر کس خدا را توحید کرده و او را به یکتایی شناخته است، چه در مقام ذات، چه در مقام صفات، چه در مقام افعال و چه در مقام عبادت همه و همه به‌واسطه مظهری از مظاهر این مقام شریف بوده است و حتی خود محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین که خدا را توحید کرده‏اند و در جمیع مراتبشان به یکتایی، خدا را شناخته‏اند و وصف نموده‏اند، به‌واسطه همین مقام و منزلتشان بوده است، تمام انبیاء سلام اللّه علیهم اجمعین که خداوند را در این مقامات توحید کرده‏اند به‌واسطه ظهور و تجلی همین مقام در رتبه ایشان و برای ایشان بوده است، اولیاء خدا در هر مقام و مرتبه‏ای که بوده‏اند و هستند و خدا را توحید کرده‏اند و می‏کنند باز به‌واسطه ظهور همین مقام در رتبه ایشان و برای ایشان بوده است و همچنین سایر خلق حتی رتبه جمادات. پس در همه مراتب که خداوند مخلوق دارد و آن مخلوقات او را عبادت می‏کنند و توحیدی دارند همه و همه به‌واسطه ظهورات این مرتبه و این مقام است.

پس مقام اجمال و مقام بساطت و مقام وحدت این حقیقت بود که حامل اسم «اللّه» است و در مقام ثناءِ «اللّه» بر آمده است، همین حقیقت بوده است و هیچ‏کس شایسته آن نیست که بتواند خدا را در مقام اسم «اللّهِ» او ثناء گوید و به حقِ عبادت و

«* نماز جلد 2 صفحه 40 *»

بندگی او قائم شود به جز  همین مقام که مقام محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین در مقام عبودیت و بندگی ایشان است.

آنگاه عرض شد که برای اسم «اللّه» جهت تفصیل هم هست که شئونات الوهیت است و این شئونات و مقام تفصیل اسم «اللّه» شناخته نمی‏شود مگر به متعلقات آنها. و اصولاً باید این مطلب را بدانیم و مشایخ عظام+ در جاهای مناسب بیان فرموده‏اند که خود مقام اسم‌های خدا و خود مقام فعل خدا بدون جهت تعلقشان و بدون متعلَّق آنها، قابل شناخت خلق نیستند چون خلق نه در رتبه فعلند و نه در رتبه اسمند تا چه رسد به اینکه در رتبه ذات خدا باشند هیچ یک از خلق در رتبه اسم‌های الهی نیستند و هیچ یک از مخلوقات در رتبه فعل الهی نیستند بلکه همه متعلق فعل خدا و متعلق اسم خدا هستند.

برای روشن شدن مسأله یک مثال حسی عرض کنم، فرض بفرمايید وقتی که نجّار چوب را اره می‏کند، در اینجا فعل نجّار، «نِجاره» است که ما نجّاری می‏گوییم، این نِجاره کار نجار است و وقتی که نجار مشغول این کار می‏شود برای او صفت نجار و اسم نجار پیدا می‏شود و به همین اعتبار است که می‏گویند نجار این کار را انجام می‏دهد، این اسم به‌واسطه این کار برای او پیدا می‏شود.

حالا این چوب که در معرض امر نجاره قرار گرفته و این کار نجاره روی چوب انجام می‏شود این چوب نه در عرصه و رتبه کار نجار است که نجاره باشد و نه در رتبه اسم نجار است که این اسم مشتق از همین کار نجار است که از نظر اشتقاق بعد از فعل است و از نظر رتبه می‏بینیم قبل از فعل است، مربوط به قدرت او است، این اسم نجار از قدرت و توانایی او و از حکمت و صنعت او و خلاصه از صفات نفسانی او اشتقاق حقیقی پیدا کرده است و چون دارای این قدرت و این صنعت و این فکر و حکمت است و کار نجاره را انجام داد او را نجار گفتند.

«* نماز جلد 2 صفحه 41 *»

حالا این چوب نه در رتبه کار او است و نه در رتبه اسم او است، تا چه رسد به رتبه ذات او، در رتبه ذات نجار که نیست بماند، در رتبه اسم نجار هم نیست، در رتبه کار نجار هم نیست بلکه مُحاطِ کار او است محاط اسم او است، محاط قدرت او است، محکوم به حکم او است و مؤتمر به امر او و منزجر از نهی او است هر طور که بخواهد این چوب را می‏برد و چوب بریده می‏شود و تحت نفوذ مشیت او و اراده او است، این چوب را چه ارزشی است که بتواند بگوید من در رتبه ذات نجار یا کار نجار و یا اسم نجار هستم، چنین سخنی نمی‏تواند بگوید.

از طرفی ما هر چه از کار نجار و اسم نجار بخواهیم بفهمیم باید در همین چوب ببینیم و در چوب مشاهده کنیم که صنعتش چگونه است، حکمتش چگونه است، قدرتش چگونه است تدبیرش چگونه است این خصوصیات را ما در همین متعلَّق فعل نجار و متعلق کار او مشاهده می‏کنیم و تا در این متعلق، شئونات علم نجاره و صنعت نجاره او ظاهر نشود و حکمت او و دقت‌کاری‌ها و ظرافت‌کاری‌های او آشکار نگردد ما نمی‏توانیم حدود علم او را به نجاره و آشنایی او را با این صنعت، و حکمت و دقت او را بفهمیم.

از این جهت مشایخ ما+ در مقابل مکتب حکماء و عرفاء می‏فرمایند خلق، نه خدا هستند و نه اسماء او و نه هم افعال او هستند بلکه همگی متعلق افعال خدا هستند، متعلق اسماءاللّه هستند و این خلق نمی‏توانند به رتبه فعل خدا برسند «ان کل شی‏ء لایتجاوز ماوراء مبدئه» هیچ چیزی، هیچ موجودی به ماوراء مبدأ خودش نمی‏تواند برسد حتی به مبدأ خودش هم که فعل است و اسم است نمی‏رسد مگر به مقداری که مبدأ به آن شی‏ء تعلق گرفته و برای او ظاهر شده است.

پس چون خلق برای شناخت قدرت خدا و حکمت خدا راهی نداشتند، خداوند در متعلقات اسماء خود و در متعلقات افعال خود که مخلوقات باشند حدود

«* نماز جلد 2 صفحه 42 *»

حکمت خود را نشان داده است و با همین خلقت و با همین صنعت، قدرت کامله و حکمت تامه خود را بیان فرموده است و خلق هر چه در شناخت مخلوقات دقیق‌تر شوند، بیشتر به حکمت خداوند پی برده‏اند و بیشتر به صنعت خداوند پی می‏برند و متوجه شئونات افعال الهی و اسماء الهی می‏شوند.

وقتی اسمی به خورشید تعلق بگیرد آنگاه خورشید را جرمی این‏چنین می‏سازد که جرمی مذاب و نورانی و همه‏اش انرژی و به اصطلاح حرارت می‏گردد. حالا یک‏چنین جرمی با این خصوصیات متعلق اسمی از اسماء الهی است، خداوند با آن اسمش این موجود را ساخته و با آن اسمش این موجود را تا هر وقت بخواهد نگاه داشته و باقی می‏دارد و به خصوصیات و شئونات همان اسم این صفات را به این خورشید داده است.

از این جهت اگر گفتیم خدایا من تو را می‏خوانم به حق آن اسمی که به آن اسم تو خورشید را خورشید کردی و خورشید را به آن اسم نورانی کردی و تو خورشید را به آن اسم گرم کردی و همین‌طور سایر صفاتی که در خورشید می‏بینیم اگر این‌طور بگوییم، هیچ اشکالی ندارد بلکه دستور همین است و امامان ما؟عهم؟ در دعاها این‌گونه به ما تعلیم داده‏اند، خدا هم خودش فرموده که مرا به اسم‌هایم بخوانید و اسم‌های مرا وسیله قرار دهید و می‏دانیم اعظم اسماء الهی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند و اسماء حسنای الهی محمد و آل‌محمدند؟عهم؟ در مقامی که ایشان؟عهم؟ اسماءاللّه هستند.

سخن در این بود که شناخت شئونات اسماءاللّه به این است که اسم و فعل به مخلوق تعلق بگیرد و در مخلوق آن شئونات ظاهر و آشکار شود. حال خداوند خواست شئونات اسم «اللّه» را به خلق بشناساند تا خلق بدانند که اسم «اللّه» چه شئونات و جهاتی دارد از این‌رو همین حقیقت را در مقام تفصیل ظاهر ساخت که

«* نماز جلد 2 صفحه 43 *»

مقام تفصیل این حقیقت چهارده تعین شد یعنی خداوند بنده‏ای دارد که این بنده در بندگی، مقامش از تمام بندگان به قرب الهی نزدیک‏تر است به طوری که هر کس تقربی کسب کرده از برکت قرب این بنده است.

این بنده اول بنده‏ای است که دعوت خدا را به بندگی اجابت کرده و لبیک گفته به حقیقت لبیک گفتن، به حقیقت عبودیت به مقام بندگی قائم شده است آن‌چنان در بندگیِ او خلوص و صفاء هست که ذره‏ای غل و غش راهبر نیست، در بندگی خالص خالص است. این بنده در اثر خلوص در عبادت، متعلق اسم «اللّه» است.

و در مقام تفصیل هم بخواهیم شئونات اسم «اللّه» را بشناسیم، هیاکل چهارده‌گانه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین می‏باشند که در مقام عبودیت و بندگی در تمام مظاهرشان شئونات اسم «الله» هستند از جمله همین مظاهر دنیوی است که در این دنیا برای خلق ظاهر شدند. آیا عبودیتی اعظم از عبودیت ایشان در بندگان خدا دیده شده است؟ تمام بندگان خدا در برابر عبودیت و بندگی ایشان عاجز و ناتوانند.

هنگامی که ایوب؟ع؟ در آن ابتلاءات و آن مقام صبر قرار گرفت، وقتی که به این مقام از بندگی رسید خداوند امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را به او نشان می‏دهد و بندگی علی؟ع؟ را به او می‏نمایاند، ایوب از صبرش خجل می‏شود از چه صبری؟ صبر ایوب! دیگر می‏دانیم در میان انبیاء این بزرگوار در این امر صبر، شاخص است آن وقتی که به عُجب مبتلا شد البته عجب در عرصه خودشان، عجب در عرصه انبیاء و اولیاء غیر از عجب عرصه ما است، عجب عرصه ما معصیت است اما عجب عرصه آنها اگر چه برای آنها معصیت است ولى آن معصیت اگر در ما باشد بهترین و بالاترین عبادات ما است حَسَناتُ الاَبرارِ سَیِّئاتُ المُقرَّبین([26]) عجب آنها مثلاً به این است که می‏گویند خدایا نعمتت خیلی بزرگ است و چطور شده که این نعمت بزرگ را به من دادی.

«* نماز جلد 2 صفحه 44 *»

اما وقتی که ما عُجب می‏کنیم می‏گوییم من هستم که دارای این کمال هستم این دیگر شرک است، معصیت است. ما وقتی طاعتی انجام می‏دهیم یا نسبت به خلق خدمتی می‏کنیم یا هر عمل صالحی که انجام می‏دهیم عُجب می‏کنیم این عجب معنایش این است که ما خودمان صاحب این کمالیم و این کمال از ما سر زده است از این جهت این حالت درباره ما معصیت است.

عرض می‏کنم هنگامی که انسان علمی، فضلی، کمالی، پیدا می‏کند، به انجام طاعتی توفیق می‏یابد مثلاً نصف شب است و همه خوابند اما او به خواندن نماز شب موفق می‏شود. ممکن است همین جاها شیطان به سراغ او بیاید و شروع به وسوسه کند: این تو هستی که دارای یک‏چنین کمالی می‏باشی، این علم را تو داری، این فضل را تو داری، این توفیق عبادت را تو داری، این توفیق تشرف به اعتاب مقدسه، این توفیق تشرف به حرم مطهر حضرت رضا؟ع؟ را مثلاً تو داری و. . . اینها همه عجب می‏شود. این حالات، معصیت است و باعث می‏شود که انسان عملش ضایع شود، اجری که ندارد، بماند، آن عمل برایش حسرت و ندامت می‏شود، گناه برایش نوشته می‏شود.

عُجب عرصه انبیاء این‌طور نیست، عجب عرصه انبیاء تعظیم نعمت خدا است اما نباید آن‌طور هم باشند در آنجا مقامشان اقتضاء می‏کند که حتی این هم برایشان پیدا نشود که خدایا من با این ضعف و کوچکی و ناچیزی حالا این‏چنین نعمت بزرگت را به من می‏دهی و مرا شایسته این نعمت می‏کنی همین توجه به «مرا» نباید باشد اگرچه این «مرا» که می‏گوید مرای اصل و انیت اصیله نیست زیرا اگر توجه به انیت اصیله باشد مثل ما می‏شود، در مقام آنها حتی به این انیت مضمحله هم نباید توجه کنند حالا ما خودمان هم نمی‏دانیم انیت در آنجا یعنی چه و چگونه است تا اینکه بخواهیم شرحش را بدهیم اما آنانی که می‏دانند بیان کرده‏اند.

«* نماز جلد 2 صفحه 45 *»

آقای مرحوم­ در کتاب مبارک مثنوی اجمالاً این مطلب را بیان فرموده‏اند، آنجا در مورد موسی؟ع؟ و نازل شدن تورات بر او و مبتلا شدن به عجب و به علت همان عجب وظیفه‏ای که پیدا می‏کند و دستور داده می‏شود که برود نزد خضر؟ع؟و در حضور او کوچکی کند و از او تعلیم بگیرد و. . . در آن کتاب این بزرگوار کاملاً بیان فرموده‏اند با آن بیان جالب که همه‏اش حکمت و علم است آن هم به زبان شعر، خیلی جالب است! به آن کتاب شریف رجوع کنید.([27])

در رتبه ایوب این صبر برای او خیلی بزرگ بود و توفیق بسیار بزرگی بود و دیگر نزدیک بود مبتلا شود و البته مبتلا به عجبی هم شد و گويا خواست در مقام گفتگو با خدا برآید که خدایا امر بر من طوری شده که معلوم است من صابرم چه می‏خواهی دیگر؟! یعنی بیش از این چرا؟! دیگر صبر چیست؟! معلوم است که من صبر کردم خدایا هر بلائی نازل کردی من صبر کردم، به توفیق خودت من صبر کردم دیگر از من چه می‏خواهی؟! ـــ  به اصطلاح ما ـــ  بس است و به این معنی که عرض شد خواست در مقام محاجه با خدا برآید([28]) آن وقت خداوند وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه یعنی آیه بزرگ صبر خدا را بر ایوب نمایاند، این بندگی را خدا نشان داد.([29])

همین‌طور هر یک از انبیاء وقتی که توفیقی داشتند و بندگی اظهار می‏کردند خداوند برای حفظ آنها و ترقی دادن آنها، ظهوراتی و جلوه‏هایی از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ قرار می‏داد تا بدانند و بیابند که اصل عبودیت و حقیقت عبودیت خداوندی در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بوده و هست.

ابراهیم؟ع؟ خیلی موفقیت نصیبش شد، هم خودش و هم فرزندش اسماعیل،

«* نماز جلد 2 صفحه 46 *»

این آمادگی هر دو برای کشته شدن و قربانی اسماعیل در راه خدا، خیلی مسأله بزرگی بوده که قرآن هم مطلب را این‌طور با تفصیل بیان می‏کند: فلمّا اَسلَما و تَلَّه لِلجَبین([30]) خداوند چه مقامی را دارد حکایت می‏کند؟ مقام تسلیم پدر و فرزند، هر دو را، آن هم آن پدر و فرزندهای آن‌طوری، نه پدر و فرزندی‌های عرصه ما، وقتی ابراهیم به اسماعیل نگاه می‏کند او را در آن مقام نورانیت و ایمان و آن مقام معرفت می‏بیند. همچنین اسماعیل نگاه می‏کند، پدر را در مقام نبوت و خُلّت می‏بیند، به به! اینها چه حالاتی، چه وضعی، چه تجلیاتی برای یکدیگر داشتند! در گفتگوهایشان، در معاشراتشان، در عباداتشان، در رفت و آمدشان، در مجالستشان اصلاً وضع دیگری بوده است.

اما در عین حال می‏فرماید: فلمّا اَسلَما به حقیقت وجود و قلب و دل و ظاهر و باطن تسلیم بودند، خدا دارد حکایت می‏کند، خداوند که مبالغه نمی‏کند فلمّا اسلما تسلیم محض بودند، در تمام وجود این پدر و فرزند ذره‏ای کدورت و ناراحتی و نارضایتی نبود که مثلاً  اگر این دستور داده نمی‏شد چه بهتر می‏شد، نه‏خیر، ذره‏ای اینها نبود، بلکه در دل می‏گفتند همین‌طور باید باشد که خدا خواسته است پسند پسندِ خدا است، هر دو به حقیقتِ تسلیم‏شدن تسلیم شده‏اند. فلمّا اَسلَما و تَلَّه لِلجَبین ابراهیم بچه‏اش را به صورت روی زمین انداخته مثل اینکه می‏خواهد گوسفند بکشد. می‏فرماید انداخت بچه‏اش را روی زمین، خدا چه دارد می‏گوید؟! بی‏جهت نیست که این‌قدر حجاج باید به فداء اسماعیل قربانی کنند تا وقتی که دنیا برقرار است و حج برقرار است.

ابراهیم با یک‏چنین مقام و موقعیت و همین‌طور اسماعیل. حالا تقدیر شد که باید گوسفند بکشند، جبرئیل از بهشت گوسفند آورده، ابراهیم طبق دستور گوسفند

«* نماز جلد 2 صفحه 47 *»

می‏کشد اما ناراحت است که چرا دل من به داغ فرزندم در راه خدا و کشته‏شدن او در راه خدا مبتلا نشد؟ و آرزو می‏کند که ای کاش فرزندم را به دست خودم در راه خدا می‏کشتم و به این جهت به بلندترین درجات اهل ثواب می‏رسیدم.

خداوند کربلا را نشان ابراهیم داد، جبرئیل کربلای حسین و شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه را یادآور شد، و این عبودیت و بندگی حسین؟ع؟ را بیان کرد؛ چون خود شهادت و شهیدشدن در راه خدا از اعظم عبادت‌ها و بندگی‌ها است، از همه عبادت‌ها بالاتر است، خداوند آن بندگی را یادآور ابراهیم ساخت که ای ابراهیم اگر اسماعیلت کشته می‏شد و به دست خودت او را در راه ما می‏کشتی و دلت می‏سوخت این برایت بهتر است یعنی بیشتر در دلت اثر می‏گذارد و خورسندتری از اینکه در راه ما بندگی کرده باشی؟ یا اینکه حسین؟ع؟ را دشمنانش از روی ظلم و ستم بکشند و پیغمبر ما رسول‌اللّه؟ص؟ به مصیبت فرزندش حسین؟ع؟ مبتلا شود؟

ابراهیم عرضه داشت خدایا شهادت فرزند پیغمبرت حسین؟ع؟ در قلب من بیشتر اثر می‏کند آنگاه خداوند وحی کرد حالا که چنین است پس بدان ای ابراهیم که فرزند حبیب من حسین را کسانی‏که گمان می‏کنند که از امت جد اویند او را شهید خواهند کرد. حضرت ابراهیم همین‏که این را شنید شروع کرد به گریه کردن، بنای زاری گذارد و در مصیبت حسین؟ع؟ جزع کرد. در این وقت خطاب رسید که این جزع تو در مصیبت حسین، افضل از آن بود که اسماعیل را به دست خود قربانی می‏کردی.([31])

از این جهت باطن آیه و فَدَیناه بذِبحٍ عظیم([32]) بلکه ظاهرش هم همین‌طور حکایت همین مطلب است که امر عبودیت و شهادت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه امری بوده اعظم بندگی‌ها که اگر هزاران اسماعیل بلکه هزاران ابراهیم  کشته می‏شدند

«* نماز جلد 2 صفحه 48 *»

با یک قطره خون حسین صلوات اللّه و سلامه علیه مقابلی نمی‏کرد و همین‌طور سایر عبودیت‌ها و بندگی‌ها که از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ انجام یافته است تمام اینها، مظاهر همان عبودیت و بندگی این مقام و رتبه‏ای است که خداوند آن را متعلق اسم «اللّهِ» خود قرار داده است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 49 *»

مجلس 5

 

(شب دوشنبه ـــ  25 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t کلمه «صلوه» و گزارش آن از حقیقت نماز

t تناسب اسم‌ها با مسماهای آنها

t حقیقت نماز مانند «درخت» و یا مانند «نی» است

t نقش حرف «ص» در کلمه «صلوه»

t نقش حرف «ل» در کلمه «صلوه»

t «ص» مقام شمس و «ل» مقام قمر را دارند

t رسول‌اللّه؟ص؟ شمس و ائمه؟عهم؟ اقمار ولایتند

«* نماز جلد 2 صفحه 50 *»

 

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

بیان این مطلب ـــ  نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین ـــ  و معنای آن از جهت توجه به خود حقیقت نماز بهتر روشن می‏شود که عرض شد حقیقت نماز آن عابد حقیقی اولی است که اولین مرتبه از مراتب عبودیت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است که در این مرتبه این بزرگواران دعوت حق را برای عبودیت اجابت کرده‏اند به حقیقت اجابت و خداوند آن مقام را «صلوه» نامید.

کلمه «صلوه» به عربی، از صاد و لام و الف ـــ  که در واقع واو بوده است ـــ  و هاء تشکیل شده است. خداوند این حروف را برای آن مقام انتخاب فرمود و تعبیر از آن مقام است، در فارسی «نماز» می‏گوییم و به لغت عربی «صلوه» که عبارت است از صاد و لام و الف و هاء که خود الف در اصل، واو است پس خداوند این چهار حرف صاد و لام و واو و هاء را در این هیأت برای این حقیقت مقدسه قرار داد که اسم برای آن مقام و تعبیر از آن رتبه می‏باشد.

سپس در جمیع مراتب که این حقیقت متجلی شده و در تمام عوالم که ظاهر

«* نماز جلد 2 صفحه 51 *»

گشته است، در همه جا اسم صلوه و نماز بر او گذارده می‏شود و به این اسم خوانده می‏شود تا اینکه به این عالم اعراض می‏رسد که همین حرکات و سکنات و اذکاری است که ما می‏گوییم، این ارکانی که ما انجام می‏دهیم و این شروط و اجزائی را که اتیان می‏کنیم، این را نماز می‏گویند با اینکه در این نهایت عالم است و به حسب ما در این آخرین مراتب است که مرتبه اعراض است و همچنین برای موجودات دیگر و در عوالم مختلف، آن حقیقت به حسب تناسب آن عالم‌ها و آن موجودات متجلی شده است. خداوند این حقیقت را صلوه نامید و نام آن را نماز گذارد.

و عرض شد این حقیقت دو جهت داشت یک جهت اجمال که در مقام اجمال دارای بساطت و وحدت بود و وحدت خداوند متعال را حکایت می‏کند و یک مقام تفصیل که در مقام تفصیل چهارده تعین و چهارده جهت، متعلقات شئونات اسم اعظم «اللّه» است که خداوند با این اسم خود ـــ  اللّه ـــ  که اعظم اسماء است آن حقیقت را ایجاد فرموده است و آن حقیقت را روزی می‏دهد و آن حقیقت را ابقاء می‏فرماید و جمیع شئونات و خصوصیات آن حقیقت را با همین اسم مبارک خود تدبیر می‏کند.

آن حقیقت، هم در مقام اجمال و هم در مقام تفصیل به ثناء اسم «اللّه» پرداخته و در همه وقت و در همه لحظاتش و در جمیع مظاهرش، آن حقیقت، ثناء بر «اللّه» دارد و اسم «اللّه» را ستایش می‏کند و عبودیتش به آن اسم شریف تعلق دارد. معبودیت معبود و جهت عبادت و سایر خصوصیات درباره این حقیقت، تمام، همان اسم «اللّه» است که متعلق عبادت و ثناء و کرنش این حقیقت می‏باشد.

حال خداوند که این اسم را برای این حقیقت مقدسه انتخاب فرموده است از جهت آن است که مقام اجمال و مقام تفصیل این حقیقت طوری است که اعراض و اجزاء بیگانه هیچ در آن دخالت ندارند، یک حقیقت است که از جهتی مجمل است

«* نماز جلد 2 صفحه 52 *»

و از جهتی تفصیل یافته است. در سایر تفصیلات ممکن است که اعراضی دخالت کنند و اجزاء بیگانه دخالت داشته باشند اما در این حقیقت این‌طور نیست، یک حقیقت است که وحدتش عین کثرت آن است و کثرت آن عین وحدت آن است هیچ‏گونه جزئی غریبه و بیگانه داخل این حقیقت در مقام تفصیلش نشده است.

از این جهت خداوند این حروف را انتخاب فرمود، صاد و لام و الف و هاء را انتخاب کرد چون خصوصیات حروف خصوصیاتی است که بیانگر معانی و بیانگر مسمَّیات خود می‏باشند.

کسانی که با خصوصیات حروف و خصوصیات هیئات حروف و تشکیل کلمه‏ها آشنایی دارند، اگر آنها بخواهند از خصوصیات مسمَّیات و معانی خبر دهند به راحتی می‏توانند خبر دهند، و با توجه به وضع و قرارداد حکیمانه وقتی که اسمی یا کلمه‏ای را به این‌گونه اشخاص ارائه دهند از خصوصیات حروف و خصوصیات هیأت و جهاتی که در ماده و صورت هر کلمه‏ای موجود است می‏توانند به خصوصیات معنی و خصوصیات مسمیٰ پی ببرند و همچنین از ماده آن مسمیٰ و معنی، می‏توانند خبر از صورت آن بدهند.

مثلاً  اگر کلمه و اسم مبارک «علی؟ع؟» را به حسب وضع حکیمانه الهی و در مسمیٰ و معنای اولی آن، بر آنها عرضه کنند، می‏توانند در همین کلمه از ماده و صورتش و از خصوصیات حروف و هیأتش متوجه شئونات ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه بشوند و با همین حروف عین و لام و یاء خصوصیات ولایت را تشریح کنند.

و وقتی که اسم مبارک محمد؟ص؟ را به آنها عرضه کنند، با توجه به ماده این اسم و هیأت این اسم و خصوصیات حروف این اسم، می‏توانند به شئونات نبوت توجه کنند و اوصاف نبی و مقامات نبی را ذکر کنند، به حسب آنچه که در آئینه اسم نبی؟ص؟ می‏بینند.

«* نماز جلد 2 صفحه 53 *»

اسماء و کلمات برای این‌گونه اشخاص درست مثل آئینه‏هایی است که در این آئینه‏ها شاخص‌هایی عکس انداخته‏اند و خصوصیات خود را از این آئینه‏ها بازگو می‏کنند آنان می‏توانند از این آئینه‏ها به شاخص‌ها راه بیابند و خصوصیات شاخص‌ها را از طریق این عکس‌ها که در آئینه‏ها منعکس شده بشناسند.

حال بزرگان ما+ یکی از رشته‏هایی که در آن رشته‏ها بیانات و استدلالات داشته‏اند درباره همین وجود تناسب میان الفاظ و معانی بوده که فرمایشاتی فرموده‏اند مثلاً در خصوصیات اسم محمد؟ص؟ یا اسم علی؟ع؟ یا اسم فاطمه یا اسم حسن یا حسین یا موسی یا جعفر و سایر اسامی مبارکه و القاب مبارکه این بزرگواران؟عهم؟ مباحثی از این بزرگواران زیارت می‏کنیم که این مطلب را بیان می‏کند که در این آئینه‏ها این خصوصیات را از شاخص‌ها و از مسمّیات و معانی این اسماء و القاب و کلمات دیده‏اند و بیان می‏فرمایند.

راجع به لفظ «صلوه» هم که مورد بحث است وقتی این بزرگواران+ بیانات دارند می‏فرمایند: گویا نماز در آن مقام و حقیقتش یا آن مقام و مرتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در واقع به مانند درختی است([33])  که این درخت در یک جهت مجمل است، درخت یک مقام اجمالی دارد که روی هم رفته ریشه و تنه و شاخه‏ها و برگ‌ها و میوه‏ها و همه اینها را درخت می‏گوییم، اجمالاً یک توجه داریم به کلیه درخت و مجموعه درخت بدون توجه به تفاصیل و مرتبه‏های تفصیلی درخت، این مقام، مقام اجمال است. اما یک وقت هست بخصوص به شاخه‏های درخت توجه می‏کنیم که مقام تفصیل آن است که از تنه درخت انشعاب پیدا کرده‏اند، این مقام تفصیل درخت می‏شود.

حالا می‏فرمایند در آن مقام و مرتبت از مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ یک مقام

«* نماز جلد 2 صفحه 54 *»

اجمالی بود که از آن مقام اجمالی به «شجره» تعبیر آورده می‏شود و خداوند این «شجره مبارکه» را در قرآن به اسامی مختلف و تعابیر مختلف تمجید فرموده و مدح کرده است و حتی ظهورات این درخت در موارد دیگر مورد تمجید قرار گرفته است می‏فرماید: یُوقَد مِن شَجَرةٍ مبارَکةٍ زَیتونة لا شَرقیَّةٍ و لا غربیّة یَکادُ زَیتُها یُضی‏ء و لو لم‌تَمْسَسه نار نورٌ علی نور اینها توصیف شئونات و ظهورات این حقیقت است در مقامات خودش.

خداوند این شجره را «صلوه» نامیده است و از همین مقام اجمالش به حرف صاد ـــ  حرف اول کلمه ـــ  تعبیر آورده است. مثل آنکه در آن نظر اولی ما به درخت، وقتی به درخت توجه می‏کنیم مجموعه‏ای در نظر می‏گیریم یعنی تنه و شاخه‏ها با یکدیگر که ملاحظه شود، درختی که این‌گونه ملاحظه شود این مقام اجمال درخت می‏شود، همچنین حرف صاد در کلمه صلوه از مقام اجمال این حقیقت مقدسه خبر می‏دهد که همان مقام شجره بودن و کثرت را در وحدت ملاحظه کردن و در واقع توجه به مقام بساطت و وحدت این مقام است.

چون بعداً توجه به مقام تفصیل این حقیقت پیش می‏آید و به شاخه‏ها توجه می‏شود که شاخه‏ها از درخت و تنه درخت روئیده‏اند، در اینجا چهارده شاخه از
این درخت رويیده که تعینات چهارده‌گانه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند.

این درخت‌های ظاهری نمی‏توانند برای ما حکایت‌کننده این مطلب باشند چون در این عالم، میان شاخه‏ها و تنه درخت فاصله است اگرچه از جهتی شاخه‏ها هم همان تنه است و از نظر علم تفاوتی ندارد، وقتی که به چشم علم به تنه درخت و شاخه‏ها نگاه کنیم تفاوتی نمی‏بینیم، یک چیزند اما به حسب ظاهر، نه، چنین نیست، شاخه‏ها را ما غیر از تنه می‏بینیم. اما در این بحث از شناخت آن حقیقت

«* نماز جلد 2 صفحه 55 *»

مقدسه این‏چنین نیست که در ظاهر مشاهده می‏شود، در این شجره مبارکه تنه عین شاخه‏ها و شاخه‏ها عین تنه است. یک حقیقت این‌طوری است.

گاهی هم برای اینکه مطلب بهتر به ذهن نزدیک شود، تعبیر به «نی» می‏آورند، نی و گره‏های نی، نیی که دارای چهارده گره باشد و این همان تعبیری است که ائمه؟عهم؟ در احادیث «قَصَبه یاقوت» فرموده‏اند([34]) «قصبه یاقوت»، اولاً «قصبه» یعنی نی، «یاقوت» هم به معنای همان درخشندگی و مقام برافروختگی به نور توحید و مقام عبودیت و بندگی است. پس این مقام و منزلت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را «قصبه توحید» و «قصبه یاقوتیه» نامیده‏اند که این تعبیر از تعبیر درخت و شاخه‏های درخت مطلب را بهتر به ذهن نزدیک می‏کند.

وقتی که نی را در نظر بگیریم که نی دارای چهارده گره باشد بدیهی است، با توجه به این چهارده گره می‏بینیم که چهارده گره، خود نی است و نی هم، خود چهارده گره است، از هم جدایی ندارند آن‌طوری که اجمالاً در درخت و شاخه‏های درخت یک جدایی دیده می‏شود، در نی و گره‏های نی این جدایی نیست، نی چیست؟ همین چهارده گره است، چهارده گره چیست؟ همین نی است، آقای مرحوم­ وقتی که همین قصبه یاقوت را شرح می‏فرمایند نى را ذکر می‏فرمایند. اين نى را که ذکر مى‌فرمايند براى تطبيق با اين نى مبارکه است که در واقع همان قصبه مبارکه توحيدى است. و در موعظه‏ای هم به مناسبتى متذکر این شعر مولوی می‏شوند: *بشنو از نی چون حکایت می‏کند*([35])

پس برای این حقیقت دو تشبیه وارد شده است یکی تشبیه به درخت و اغصان

«* نماز جلد 2 صفحه 56 *»

یعنی شاخه‏های درخت و یکی تشبیه به نی و گره‏های چهارده‏گانه نی که مقام تفصیل این حقیقت است و عین مقام اجمال آن است و مقام اجمال آن عین مقام تفصیل آن است.

خداوند با حرف صاد از مقام اجمال این حقیقت خبر داده و حرف صاد در میان حروف خیلی موقعیت دارد و به حسب حروف بحث‌های زیادی است که اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم شاید همه استفاده نکنند و چندان لزومی هم ندارد.

اما اجمالاً عرض می‏شود، در سوره مبارکه مریم در این آیه شریفه کهیعص([36]) می‏بینیم مقامات پیدایش صاد در این عبارت مبارکه روشن است، کهیعص، صاد در این مقام که قرار گرفته است، جامع جمیع حروف پیش از آن است و در حدیثی که از فرمایشات امام زمان صلوات اللّه علیه می‏باشد، حضرت حرف صاد را به صبر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه تفسیر فرموده‏اند([37]) البته یکی از تفاسیر صاد این است نه اینکه صاد فقط صبر حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه باشد، این یکی از جهاتی است که این صاد در این آیه حکایت می‏کند. پس صاد به مقام اجمال این حقیقت اشاره شد.

اما حرف «لام» در کلمه صلوه که بعد از حرف صاد است، اشاره است به مقام تفصیل این حقیقت و از همین درخت و از همین حقیقت خبر می‏دهد اما با توجه به مقام تفصیل آن. مقام تفصیل این حقیقت، مقام ولایت است که شئونات ولایتی در واقع تمامش به مقام تفصیل این حقیقت مربوط می‏شود.

مثل آنکه در درخت، تمام خصوصیات مقصوده و موجوده و مکنونه آن را می‏بینید که در شاخه‏ها ظاهر می‏شود که اولاً برگ است و بعد هم گل است و بعد هم

«* نماز جلد 2 صفحه 57 *»

میوه است، تمام این شئونات در شاخه‏ها پیدا می‏شود، تا درخت شاخه نزند و برای درخت شاخه پیدا نشود این شئونات برای درخت نیست، درست است که اینها در درخت مکنون است، میوه در خود درخت موجود است اما کی ظاهر می‏شود؟ وقتی که برای درخت شاخه‏ها پیدا شود و در شاخه‏های درخت این شئونات نمودار گردد.

پس جمیع شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که عوالم هستی را پر کرده و به جمیع موجودات در جمیع عوالم هستی تعلق گرفته است از مقام تفصیلی ایشان است که در اینجا مورد بحث می‏باشد یعنی از یکی از جهات مقام تفصیلی این حقیقت است که سرچشمه می‏گیرد و حرف لام در کلمه صلوه اشاره به همین مقام است.

وقتی که می‏خواهند در میان حروف، مقام حرف لام را بررسی کنند می‏گویند مقام لام، مقام قمر، ماه است و مقام حرف صاد را وقتی بررسی می‏کنند، می‏گویند مقام صاد، مقام شمس است به این معنی که گویا در عرصه حروف و در عالم حروف، صاد مانند شمس و خورشید است و شئوناتی که از او پیدا می‏شود، شئونات خورشیدی است که با شئونات شمس قابل تطبیق است و همچنین لام در عرصه و عالم حروف مانند ماه است و شئوناتی که از او آشکار می‏شود شئونات ماهی است که در این عالم ظاهر با شئونات ماه قابل تطبیق است.

عالم حروف هم مثل همین عالم است که برای آن، افلاک است برای آن عالم زمین است، برای آن عناصر است، موالید است یعنی خصوصیات این عالم را با خصوصیات عالم حروف تطبیق کرده‏اند. حروف در مقام خودشان درست مثل عالم ما یک عالمی را تشکیل می‏دهند و آنانی که از عوالم هستی و حقایق اشیاء آگاهند، می‏توانند ذره ذره امور این عالم را و بزرگ و کوچک امور و نظام این عالم را با عالم حروف منطبق کنند یا عالم حروف را با این عالم تطبیق نمایند.

«* نماز جلد 2 صفحه 58 *»

حال شئوناتی که از حرف صاد در عالم حروف بروز می‏کند شئوناتی است که از خورشید سر می‏زند از این جهت گفته‏اند مقام صاد مقام شمس است، مقام خورشید است و در عالم حروف، از مقام و منزلت محمد؟ص؟ حکایت می‏کند که آن بزرگوار خورشید نبوت است و شأنش در مقامات و شئونات کلیه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین شأن خورشید است، فرموده‏اند: آن بزرگوار؟ص؟ حامل نبوت کلیه است که در افلاک این عالم، خورشید، آن مقام و منزلت را حکایت می‏کند.

اما «لام» را فرموده‏اند مقامش مقام قمر، ماه است یعنی شئوناتش کاملاً با شئونات ماه مشابه است و می‏دانیم در مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مقام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مقام قمر است که ولایت کلیه را حکایت می‏کند.([38])

بعد به حسب مقامات، ائمه دیگر سلام اللّه علیهم اجمعین ماه‌های مقام ولایتند و همه‏شان ماهند که از آنها شئونات ولایتی که صادر می‏شود با شئونات ماه مشابهت دارد یا اینکه ماه شئوناتش با شئونات ایشان مشابهت دارد چون ایشان؟عهم؟ از مقام محمد؟ص؟ استفاضه فیض می‏کنند و در رسیدن فیض به ایشان در این شئوناتش از رسول‌خدا؟ص؟ و مقام مصطفوی رسول‌اللّه بهره‏مند هستند چون از آن مقام استفاضه فیض می‏کنند و از این جهت بالنسبه به آن مقام، مقام این بزرگواران مقام ماه است.

پس اقمار، ماه‌های مقام ولایتی، دوازده قمر، دوازده ماه است و خداوند هم از مقامات این بزرگواران و دوازده بودن این شئونات گزارش داده، می‏فرماید: اِنّ عِدَّةَ الشّهور عندَ اللّهِ اثنی عَشَرَ شَهراً فی کتابِ اللّه یومَ خَلَقَ السّمواتِ و الارض آن روزی که خداوند آسمان‏ها و زمین را می‏آفرید که هنوز این ماه و خورشید ظاهری نبود فی کتابِ اللّه([39]) در کتاب خدا یعنی در لوح محفوظ و لوح اصلی عالم هستی، در آنجا که

«* نماز جلد 2 صفحه 59 *»

همه‌چیز از آنجا و از آن عالم تفصیل یافته و شئونات آن عالم است که حقایق کلیه الهیه باشد ـــ  در آنجا، به درستی عدد ماه‌ها در نزد خدای متعال دوازده ماه بود نه کمتر و نه بیشتر.

حال اگر شما می‏خواهید نجات بیابید و به خیر دنیا و آخرت برسید فلا تَظلِموا فیهنّ اَنفُسَکم([40]) درباره این بزرگواران سلام الله علیهم اجمعین نسبت به خودتان ظلم نکنید، و به مقامات ایشان و مقام ولایتی ایشان نسبت به خودتان ستم نکنید یعنی طوری نباشد که فردای قیامت، دست بر پشت دست بزنید و بگویید: یا حَسرتیٰ علی ما فَرَّطْتُ فی جَنبِ اللّه([41]) یعنی حسرت و اندوه بر من باد و من باید به حسرت هلاک شوم که در مورد جنب اللّه یعنی مقامات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و شئونات ولایتی این بزرگواران تفریط و کوتاهی کردم، حق ناشناسی کردم، به خلاف وظیفه بندگی رفتار کردم.

افسوس و حسرت و غصه و ندامت در آن روز برای کسانی است که نسبت به این مقام و مرتبه خیانت کرده باشند و به عهد ولایت که در عالم‌های ذر به آن ولایت متعهد شدند وفاداری نکرده باشند. حال خداوند در اینجا هم می‏فرماید مبادا درباره ایشان نسبت به خودتان ظلم روا دارید.

پس معلوم است که سخن درباره این ماه‌های ظاهری نیست که این ماه‌های ظاهری دوازده عدد است، اینها را رعایت کنید و درباره اینها شما ظلم به خودتان نکنید مراد این ماه‌ها نیست، معلوم است که مراد همان ماه‌های مقام ولایت است که لام در کلمه صلوه از همین مقام خبر می‏دهد.

البته کلمه «صلوه» در مقام تلفظ و اتصال، صلوة خوانده می‏شود، هاء گرده در

«* نماز جلد 2 صفحه 60 *»

اتصال، تاء تلفظ می‏شود. در قدیم هم وقتی می‏خواستند یاد بدهند می‏گفتند هاء را به جای تاء بشناسید اگر نشناسید صد تا چوب عربی عنابی کف‏دستی کف‏پایی بخورید تا بشناسید، از این تعابیر داشتند که باید در موقع اتصال هاء گرده را تاء بشناسیم پس در موقع اتصال، تاء تلفظ می‏شود ولی در موقع وقف باید هاء خوانده بشود مثل زکوه، صلوه که اگر در موقع وقف، تاء خوانده شود بیجا است، باید هاء خوانده شود.

از این جهت در این بحث ما هم این حرف را تاء حساب نمی‏کنیم بلکه هاء حساب می‏کنیم. در بحث اعداد هم همین‌طور است وقتی می‏خواهند به‌حسب اعداد ابجدی و یا سایر اعداد شماره کنند تاء (ة) را در این‌طور موارد هاء (ه) حساب می‏کنند، به اصطلاحْ منقوط حساب نمی‏کنند یعنی تاء نقطه‏دار حساب نمی‏کنند بلکه هاء حساب می‏کنند.

پس لام در کلمه صلوه بیان مقام تفصیل آن حقیقت است. و معلوم شد که خداوند با حرف صاد از مقام اجمال آن حقیقت خبر داده است که حامل و مظهرش، حضرت محمد؟ص؟  است که مقام خورشید را دارا است و لام که مقام ماه است خبر می‏دهد از شئونات ولایتی دوازده امام صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین که می‏دانیم ایشان حاملان مقام تفصیل شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند، از این جهت امیرالمؤمنین را ولیّ‌اللّه می‏گویند و ائمه را اولیاءاللّه می‏گویند و معنای ولی و اولیاء همین مقامی است که در ایشان ظاهر شده است و مظهر کلی برای جمیع شئونات ولایتی هستند اگر چه همه‏اش از رسول‌خدا؟ص؟ است ولی در این بزرگواران تفصیل می‏یابد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 61 *»

مجلس 6

 

(شب سه‌شنبه ـــ  26 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حضرت رسول؟ص؟ مظهر مقام وحدت و اجمال حقیقت نمازند

t ائمه؟عهم؟ مظهر مقام تفصیل حقیقت نمازند

t استفاضه ائمه؟عهم؟ از رسول‌الله؟ص؟ در همه شئون

t امتیاز ائمه؟عهم؟ از امامان ضلالت و امتیاز شیعیان از اهل ضلالت و مخالفان

t موقعیت مقام ولایت ائمه؟عهم؟

t شمول و عمومیت آیات ولایت

t خاتم‏بخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و ائمه؟عهم؟

«* نماز جلد 2 صفحه 62 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

اجمالاً معلوم شد که حقیقت نماز و روح و معنویت اوّلی نماز آن مقام و منزلتی از مقامات و منزلت‌های محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که در آن مقام به حقیقت عبودیت قائم شده‏اند و بر اسم مبارک «اللّه» ثناء دارند.

در آن مقام برای این بزرگواران دو جهت بود یک جهت اجمال و یک جهت تفصیل. خداوند لفظ «صلوه» را برای این بزرگواران قرار داد که با حروفی که در این کلمه قرار داده است، شئونات و جهات این حقیقت را به خلق بشناساند.

و عرض شد خداوند حرف صاد را در این کلمه رمز همان مقام وحدت و مقام اجمال ایشان قرار داده است و حامل مقام وحدت و اجمال این مقامات و مظهر کلی آن جهت وحدت، وجود مقدس حضرت محمد؟ص؟ است در جمیع مظاهرش، این تعین محمدی و مصطفوی؟ص؟ در تمام مظاهرش و در همه عوالم حامل همان جهت وحدت و اجمال است و مظهر همان جهت وحدت و اجمال است. به این علت گاهی از آن جهت به مقام نبوت کلیه و نبوت مطلقه تعبیر می‏آورند و حرف

«* نماز جلد 2 صفحه 63 *»

صاد اشاره به این جهت است و از نظر مثال و تشبیهی که عرض شد، صاد اشاره است به همان مقام شجره من حیث المجموع، وقتی که درخت را ملاحظه بکنیم و در نظر بگیریم اما مجموعاً ملاحظه کنیم، نه بخصوص تنه جدای از شاخه‏ها و شاخه‏ها جدای از تنه درخت، وقتی که درخت را از حیث مجموع در نظر می‏گیرند این را مقام اجمال می‏گویند.

حالا این حقیقت طیبه در واقع شجره‏ای است که در سرزمین عالم لاهوت رويیده به طوری که تمام آن عالم را فرا گرفته است و در آن عالم غیر از این شجره طیبه شجره دیگری نیست، از سرزمین لاهوت رويیده و حامل جمیع مقامات الوهیت است، متعلَّق جمیع شئونات کلمه «اللّه» است. خداوند با اسم «اللّه» این حقیقت را پرورش داده و امور این حقیقت را تدبیر فرموده و می‏فرماید.

پس آن مقام اجمالش بیان و نشان مقام وحدت حق است و مظهر وحدت الهی است و هر کس خدا را به هر گونه توحیدی، یگانه دانسته و توحید کرده در واقع از این وحدت خبر داده و خدا را به این وحدت توحید کرده است و یکتایی خدا را به این وحدت و یکتایی شناخته است.

بعد مقام تفصیل این حقیقت است که با حرف «لام» در این کلمه مبارکه گزارش داده شده است. پس صاد به مقام اجمال این حقیقت اشاره است و لام به مقام تفصیل این حقیقت اشاره است و چون حرف صاد و حرف لام از نظر مقام و موقعیت، مقام و موقعیت خورشید و ماه را دارند، صاد مقامش مقام خورشید است و لام مقامش مقام ماه است، پس گویا در این کلمه مبارکه صلوه اشاره شده است به شأن رسول‌اللّه؟ص؟ و شأن امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که شأن رسول‌اللّه و مقام آن بزرگوار مقام خورشید است و مقام امیرالمؤمنین مقام ماه است، رسول‏الله؟ص؟ را خورشید نبوت می‏نامند و امیرالمؤمنین؟ع؟ را ماه ولایت می‏گویند.

«* نماز جلد 2 صفحه 64 *»

و معلوم است ماه از خورشید استمداد می‏کند و استفاضه فیض می‏نماید و نور و ضیائی که برای ماه است از افاضه خورشید است. همچنین در مقام ولایت، ائمه ما؟سهم؟ مستمدّ و مستفیض از رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و خداوند هر افاضه‏ای که به ائمه ما؟سهم؟ در مقام ولایتشان می‏فرماید به وساطت رسول‏اللّه؟ص؟ است.

این است که چون ائمه؟عهم؟ در این مقام ولایت هر چه دارند، از رسول‌اللّه دارند چه در ظاهر امر و چه در باطن امر، از این جهت همه در نزد آن حضرت؟ص؟ خضوع و کوچکی دارند. امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: انا عبدٌ مِن عبیدِ محمد؟ص؟([42]) من بنده‏ای از بندگان محمد؟ص؟ هستم یعنی بندگان حقیقی اولی آن بزرگوار ما دوازده نفر هستیم البته با تعین فاطمی، سیزده معصوم در این مقام ولایت، بندگان حقیقی و اولی رسول‌اللّه؟ص؟ می‏باشند هر چه دارند از آن بزرگوار دارند.

و حتی بارها تصریح می‏فرموده‏اند ـــ  در این شئونات ظاهری مقام امامت ـــ  که ما آنچه داریم، آثاری است و اصول علمی است که از رسول‌اللّه؟ص؟ به ارث برده‏ایم و آن اصول علم را آن‏چنان حفاظت و حراست می‏کنیم که مردم از طلا و نقره‏های خود حفاظت می‏کنند ما هم از این اصول علم که از رسول‌اللّه به ارث به ما رسیده حفاظت و حراست داریم و فرد فرد خود را مرهون آن بزرگوار می‏دانیم و به ارث به فرزندان خود می‏دهیم و هر چه در دین خدا و در شریعت الهی از بیان احکام می‏گوییم به برکت همان اصول علمی است که از رسول‌اللّه؟ص؟ به ارث برده‏ایم.([43])

آن بزرگواران امتیاز خودشان را بر دیگران در همین امر معرفی می‏کردند، می‏فرمودند ـــ  در مقام امامت ظاهری ـــ  این که خدا اطاعت ما را بر بندگانش بعد از رسولش واجب فرموده است از آن جهت است که وارث رسول‌اللّه فقط ما هستیم نه

«* نماز جلد 2 صفحه 65 *»

غیر ما. ما علم را از او به ارث برده‏ایم و ما بعد از او حامل علم او هستیم نه غیر ما. شما ای شیعیان ما و دوستان و متمسکین به ولایت ما، حجت دارید بر دیگران از اهل اسلام ظاهری که آنها در تبعیت ما نیستند و اطاعت از ما ندارند، بر همه آنها حجت دارید، شما می‏گویید ما بعد از رسول‌خدا؟ص؟ از کسانی اخذ کردیم که اینها اهل‌بیت رسول‏اللّه بودند و اولیٰ و سزاوارتر از دیگران به رسول‏اللّه بودند و حامل علم و وارث کمالات او بودند.([44])

اما دیگران که از اشخاصی مثل خود متابعت کردند و پیروی نمودند، آنها دستشان از این امر خالی است آنها در برابر شما محکومند و بارها به شیعیانشان می‏فرمودند که عیبی که دیگران بر شما می‏گیرند همین است که شما مانند دیگران دین خود را از مردم اخذ نکردید بلکه بعد از رسول‌خدا؟ص؟، از کسانی دینتان را اخذ کردید که رسول‌اللّه ایشان را معرفی فرمودند و حجت‌بودن ایشان را آن بزرگوار به خلق رسانیدند و خداوند هم امر ایشان را تثبیت کرد از این جهت انتقادی که بر شما دارند و عیبی که از شما می‏گیرند همین است که شما از اهل‌بیت پیغمبرتان صلی اللّه علیهم اجمعین متابعت کردید([45]) و آنان از افرادی مثل خودشان متابعت می‏کنند که هیچ‌گونه امتیازی ندارند و از جانب خدا و رسول‌خدا؟ص؟ هیچ‌گونه تضمینی و ضمانتی در عصمت از خطاء و عصیان و جهالت و نسیان ندارند.

ولیّ خدا و رسول‌خدا به شما حجت‌هایی را شناسانیده‏اند که در این امر مثل رسول‌خدا؟ص؟ از معصیت و جهالت و نسیان و سهو و همه نقائص محفوظ هستند، خداوند ایشان را به شما شناسانید و رسول‌اللّه تنصیص فرمودند به همین جهت باید خیالتان آسوده باشد و در دینتان مطمئن باشید.این فرمایشات از ائمه ما؟عهم؟ رسیده

«* نماز جلد 2 صفحه 66 *»

است و مخصوصاً در اینکه اهل‌بیت عصمت و طهارت در جمیع این امور ـــ  در مقام امامت ظاهری ـــ  وارث رسول‌اللّه؟ص؟ می‏باشند.

پس در تمام این شئونات و در شئونات باطن هم همین‌طور، مقامات ولایتی باطنی هم باز به وساطت رسول‌اللّه؟ص؟ بر ایشان افاضه می‏شود از این جهت، نبوت، هم در مقام ظاهر بر امامت شرافت دارد و هم در مقام باطن بر ولایت شرافت دارد و همان‌طور که در ظاهر می‏بینیم، امامت فرع نبوت است، در باطن هم ولایت فرع نبوت است که مراد از ولایت باطنی و نبوت باطنی، نبوت مطلقه و ولایت مطلقه است که البته بیان مفصل دارد و در جای خودش باید توضیح داده شود.

سخن در این بود که حرف صاد در کلمه مبارکه صلوه، اشاره است به مقام رسول‏اللّه؟ص؟ که مقام اجمال است و حرف لام اشاره است به مقام ولایت که مقام تفصیل است و صاحب مقام ولایت و مقام تفصیل را ولیّ می‏دانیم که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر کلی این ولایت می‏باشند.

پس چون خصوصیات و جهاتی که در ولایت ملاحظه شده، با لام تطبیق می‏کند و لام از جمیع جهات با یک‏چنین مقامی مطابقت دارد، خداوند این حرف را در این کلمه مبارکه انتخاب کرده است. نوع امور خلق به مقام ولایت بستگی دارد، شئونات خلقی به امر ولایت بستگی دارد، تفاصیل امور به امر ولایت بستگی دارد و جمیع شئونات ربوبیت از مقام ولایت صادر می‏شود.

و همان‌طور که عرض کردم چون لام با مقام ولایت مناسبت دارد از این جهت در عالم حروف بیانگر موقعیت ماه است و صاد در عالم حروف بیانگر موقعیت خورشید است.

ماه یک جهاتی دارد که آن جهات، محسوس و مشهود است و مورد توجه خلق است، نوعاً محاسبه روزها، هفته‏ها، ماه‌ها و سال‌ها بر اساس گردش ماه است در امر

«* نماز جلد 2 صفحه 67 *»

دیانت. مى‌گويند ماه از نظر خصوصیت و تأثیری که بر روی موجودات دارد، مبدأ بروز رطوبت‌ها و برودت‌ها است، رطوبت و برودت به معنای کلّیش، نه رطوبت و یا برودتی که مثلاً از آب فراهم می‏شود. پس آنچه رطوبت و برودت ـــ  به معنای کلیش ـــ  از هر عنصری از عناصر صادر گردد، از ماه است، ماه مبدأ رطوبت و برودت است. همچنین در حکمت حکماء پیشین ثابت شده است که صورت‌بندی و هیأت‌بندی موجودات از ماه است، تمایز و تشخّصاتی که برای موجودات پیدا می‏شود از ناحیه ماه است.

و چون در مقام ولایت هم این امور جاری است یعنی در عالم تشریع، حدود ایمان و کفر از مقام ولایت سرچشمه می‏گیرد یعنی به‌واسطه اقرار و اعتراف به مقامات ولایت، مؤمنان به حدود ایمان متصف می‏شوند و به‌واسطه انکار و مخالفت، منکران و مخالفان به حدود کفر و شقاق و مخالفت، متصف می‏گردند پس ملاک ایمان و کفر، امر ولایت می‏شود و از امر ولایت است که حدود و صور پیدا می‏شود چون از مقام نبوت این امور تشخص پیدا نمی‏کند امر نبی غیر از امر ولیّ است. رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: لو لا انت یا علی لم‌یُعرَفِ المؤمنونَ بعدی([46]) اگر تو نبودی ای علی، بعد از من مؤمنان از کفار و منافقان شناخته نمی‏شدند و جدا نمی‏گشتند.

پس وجود امام و وجود ولیّ صلوات الله علیه برای این امر است که ایمان حقیقی از ایمان ظاهری مشخص شود، ایمان حقیقی از نفاق جدا گردد، مؤمن از منافق جدا شود. این امر به‌واسطه وجود امام است و به مقام ولایت بستگی دارد و چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر مقام امامت کلیه و ولایت کلیه هستند از این جهت رسول‌اللّه؟ص؟ درباره ایشان این تعبیر را می‏فرمایند: لولا انت یا علی لم‌یُعرَفِ المؤمنون بعدی، وگرنه در واقع، تفاوتی میان ائمه؟عهم؟ نیست. امام حسن هم همین‌طور بودند امام حسین هم همین‌طور بودند همه ائمه؟عهم؟ همین‌طور بودند و الآن امام زمان

«* نماز جلد 2 صفحه 68 *»

صلوات اللّه علیه و عجّل الله فرجه الشریف همین‌طور هستند، در این امر با امیرالمؤمنین تفاوت ندارند.

یعنی امروز وجود مبارک امام زمان؟ع؟ و امر حضرت ملاک تشخیص مؤمن و منافق است. امروز هر کس با مقام ولایت بقیة‌اللّه صلوات اللّه علیه وفادار باشد و به مقام امامت حضرت حرمت بگذارد و ظاهر و باطنش ایمان داشته باشد مؤمن است و هرکس نسبت به امر این بزرگوار تخطّی و تخلف داشته باشد مثل منافقین اول اسلام خواهد بود که بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ از امر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ تخلف ورزیدند و منافق بودند و کفر باطنی‏شان آشکار شد.

حال هم همین‏طور است تخلف از امر حضرت بقیة‌الله؟ع؟ و مخالفت با امر حضرت و هر گونه خلاف عهد و بی‏وفائی با امر این بزرگوار، نفاق و کفر باطنی را مشخص می‏کند و اما وفاداری با امر ولایت حضرت به هر شکلی و به هر طوری که هست، نشانِ ایمان باطنی است.

پس در این جهت فرقی میان امامان؟عهم؟ نیست. خطاب‌هایی که رسول‌اللّه به امیرالمؤمنین در این‌طور موارد فرموده‏اند آن خطاب‌ها شامل همه ائمه مؤمنین؟عهم؟ است، ائمه اهل حق، ائمه اهل ایمان، که دوازده امام معصوم سلام اللّه علیهم اجمعین می‏باشند، همچنین آیاتی که در شأن امیرالمؤمنین؟ع؟ و توصیف حضرت و در مدح و مقامات حضرت نازل شده شامل همه ائمه ما صلوات اللّه علیهم اجمعین است.

از این جهت در بعضی موارد می‏بینیم با اینکه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کاری را تنها انجام داده بودند و قرآن ایشان را وصف می‏کند اما آیه به شکل جمع است و مقصود از جمع سایر ائمه؟عهم؟ هستند.

در همین روزها که روز خاتم‏بخشی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بوده یعنی روز بیست و چهارم ذیحجه که روز خاتم‏بخشی است، روزی است که حضرت امیر؟ع؟ در

«* نماز جلد 2 صفحه 69 *»

مسجد در حال رکوع به سائل انگشتر عنایت کردند و آیه نازل شد با اینکه ظاهراً حضرت امیر یک نفر بودند و این کار را کردند اما آیه که نازل شد به صورت جمع بود اِنّما ولیُّکم اللّه و رسولُه و الذین آمَنوا الذین یُقیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتُونَ الزَّکوةَ و هم راکعون([47]) این است و جز این نیست، یقیناً مطلب این است و غیر از این نیست انّما آیه چنین تأکیدهایی دارد، امر را تأکید می‏کند که ولیّ شما، اولیٰ به تصرف شما،
آن کسی که عهده‌دار همه امور شما است و از شما به شما سزاوارتر است و در جمیع شئون شما، جان شما، مال شما، اهل شما و… به شما اولیٰ است، اللّه است.

معلوم است که در ابتداء، ولایت مطلقه حق خدا است، خدا ولیّ مطلق است و او صاحب همه شئونات بندگانش است. و همان‌طور که خالق همه بندگان است، او صاحب اختیار همه بندگان در تمام شئوناتشان است.

بعد این ولایت مطلقه الهیه در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ظاهر شده است و اولیاءاللّه مطلقاً ایشانند. قرآن خبر می‏دهد: اِنّما ولیُّکم اللّه این است و جز این نیست که ولی شما ـــ  به این معنی که عرض کردم ـــ  اللّه است و بعد رسولُه رسول او؟ص؟ و بعد آیا می‏خواهید بشناسید چه کسانی هستند تا برای شما مشخص کنیم؟ خداوند ایشان را توصیف می‏فرماید: و الذین آمنوا الذین یُقیمون الصّلوة و یُؤتُونَ الزّکوة و هم راکعون آنها کسانی هستند که ایمان آورده‏اند و نماز می‏خوانند و زکات می‏دهند ـــ  و مراد از زکات در اینجا، انفاق مستحبی را شامل است، انفاق می‏کنند ــ  و حال آنکه در رکوع هستند، در صورتی که در رکوعند.

وقتی این آیه نازل شد رسول‌اللّه؟ص؟ از خانه خارج شدند و وارد مسجد شدند، عده زیادی در مسجد بودند و مشغول خواندن نماز بودند و بعضی مشغول خواندن

«* نماز جلد 2 صفحه 70 *»

قرآن بودند، همین‌طور متفرق نشسته بودند. رسول‌اللّه وارد مسجد شدند، سؤال فرمودند چه کسی از شما در حال رکوع، انفاقی و احسانی نموده است و به سائل عنایتی کرده است؟ همه گفتند: علی؟ع؟ و به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اشاره کردند، چون همگی دیدند که سائل وارد مسجد شد و سؤال کرد و هیچ‌کس به او چیزی نداد. امیرالمؤمنین دست مبارکشان را دراز کردند و انگشتری در دستشان بود آن سائل دانست، آمد و انگشتر را از دست حضرت درآورد و از مسجد بیرون رفت، همه متوجه شدند. خدا می‏خواهد به این‌طور مقامات ولایت را به مردم بشناساند. فرمودند چه کسی چنین کاری کرده است؟ با اینکه حضرت؟ص؟ واقعه را می‏دانستند اما سؤال فرمودند. همه مردم، آنهایی که بودند گفتند علی؟ع؟ این کار را کرده است رسول‌خدا؟ص؟ آیه را تلاوت فرمودند.([48])

این روز، روز خاتم‌بخشی شد و مؤمنین احترام می‏کنند و این روز را تعظیم می‏نمایند که در آن، مقام و منزلت ولایتی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برای اهل ایمان تنصیص شده و ظاهر گردیده است، همه مؤمنین مسرورند مخصوصاً در نجف اشرف که شیعیان عراق، این روز را تقریباً در ردیف عید غدیر و شبیه آن روز، تعظیم می‏کنند و همان‌طور که سعی می‏کنند روز عید غدیر خود را به نجف اشرف در کنار قبر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برسانند و آنجا مسرور باشند و عید داشته باشند، همچنین در روز خاتم‌بخشی هم شیعیان سعی می‏کنند بیایند در نجف و آنجا باشند به عنوان اینکه مورد عنایت حضرت قرار بگیرند چون روزی بوده که در ظاهر این عنایت را فرمودند وگرنه همه امور عنایت آن حضرت است، همه چیز از آن بزرگوار است، هر لطفی، هر احسانی، هر نعمتی برای هر مؤمنی باشد، از برکات امیرالمؤمنین و از دست مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جاری است.

«* نماز جلد 2 صفحه 71 *»

اما بخصوص شیعه این روز شریف را دوست می‏دارد و احترام می‏کند و هر طور شده خود را به نجف اشرف می‏رسانند تا اینکه مورد عنایت و احسان قرار بگیرند. خوشا بر احوال آنانی که برای ایشان این امور میسر است، ما هم الحمدللّه رب العالمین خدا را شاکریم که در نزد این قبر مطهر آقا علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهما هستیم و ان‏شاءاللّه عنایات این بزرگوار شامل حال همه می‏باشد.

پس با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک نفر بودند و این عبادت را انجام دادند ولی خداوند شکل آیه را به صورت جمع فرموده است، می‏فرماید: و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون می‏بینید الفاظ همه به شکل جمع است، کسانی که ایمان آورده‏اند، ایشان نماز می‏گزارند و ایشان زکات می‏دهند و حال آنکه ایشان در رکوع هستند. البته همه ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین به ظاهر این برنامه را هم داشته‏اند اعطاء و خاتم‌بخشی در رکوع داشته‏اند.

آن منافقانی که خود را رؤساء این امت می‏دانستند و ادعاء خلافت داشتند، آنها هم رفتند و به خیال خود انگشتر زیادی در رکوع بخشیدند به طمع آنکه آیه‏ای درباره ایشان نازل شود و مقامی برای ایشان تثبیت گردد اما به عکس، آیات به طوری در بیان نفاق آنها نازل می‏شد و مرتب رسوا می‏شدند.([49])

پس البته به حسب ظاهر هم ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در رکوع بخشش داشتند ولی آن روز بخصوص حضرت امیر؟ع؟ این کار را کردند و حکم ایشان درباره همه شامل است.

«* نماز جلد 2 صفحه 72 *»

یک انگشتری هم امام حسین صلوات اللّه علیه اعطاء فرمودند آن وقتی که شب یازدهم محرم بجدل ملعون در میان قتلگاه می‏گشت که چیزی به دست بیاورد، همه چیز را برده بودند بعد هم آمده بودند در قتلگاه لباس‌ها و انگشترها را بردند مگر علی‏اکبر و اباالفضل و سایر آن عزیزان انگشتر در دست نداشتند، چقدر انگشتر غارت کرده‏اند در تاریخ کربلا ذکر نشده. اما بجدل ملعون آمد گویا یک‌باره وجود مبارک امام؟ع؟ دست مبارک را دراز می‏کنند او می‏آید و آن جرم و جنایت شنیع را انجام می‏دهد و مصیبتی دیگر بر مصائب اهل‌بیت و شیعیان و دوستانشان اضافه می‏کند.([50]) الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.

ان‌شاءالله همه ما و تمام برادران و خواهران ایمانی از عنایات و بخشش‌های این بزرگواران در دنیا و آخرت بهرمند باشیم و دستمان در دنیا و آخرت از دامان لطف ایشان کوتاه نگردد. گذشتگان از اهل ایمان همگی از الطاف اهل‌بیت عصمت و کرامت برخوردار باشند.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 73 *»

مجلس 7

 

(شب چهارشنبه ـــ  27 ذیحجة ‌الحرام 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t اختلاف و تمایز مؤمن و غیر مؤمن در مقام ولایت است

t  گزارش کلمه «صلوه» از سه مقام کلی: نبوت مطلقه و ولایت مطلقه
اجمالیه و ولایت تفصیلیه

t رسول‌الله؟ص؟ مظهر نبوت مطلقه و ولایت مطلقه اجمالیه و ائمه؟عهم؟
مظاهر ولایت مطلقه تفصیلیه می‏باشند

t نقش حرف «اــ و» و حرف «ه» در کلمه «صلوٰه»

«* نماز جلد 2 صفحه 74 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد خداوند حقیقت نماز را با لفظ و اسم «صلوه» به خلقش شناسانیده است. نام نماز که به عربی صلوه می‏باشد، بیان حقیقت نماز است. جمیع نمازهای خلق در همه عالم‌ها، ظهورات و تجلیات یک حقیقت است که عرض شد آن حقیقت اولین مقام از مقامات عبودیت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است که در آن مقام، به حقیقت عبودیت و بندگی، خدا را عبادت می‏کنند و به حقیقت مسکنت و خواری، کرنش دارند و در آن مقام عبودیت، به حقیقت ثناء و بهترین و قابل‏ترین و لایق‏ترین ثناءها به اللّه، اعلان ثناء دارند.

در آن مقام برای این بزرگواران دو جهت است: جهت اجمال و جهت تفصیل. خداوند با حرف «صاد» در کلمه صلوه مقام اجمال ایشان را بیان می‏کند که آن مقام اجمال، مقام نبوت است و خداوند در مثَل، خورشید این عالم و خورشیدهای عالم‌های دیگر را نمونه آن مقام قرار داده است که مبدأ فیوضات و منشأ خیرات است.

«* نماز جلد 2 صفحه 75 *»

اما مقام تفصیل ایشان را به وسیله حرف «لام» در این کلمه مبارکه بیان فرموده است که عرض شد حرف لام به مقام ولایت و شئونات ولایت اشاره است. نمونه‏اش در عالم‌ها ماه است که مقام قمر (ماه) يک‌چنين مقامی است در بروز خصوصیات هیأت‏ها و امتیازات و مقام ولایت يک‌چنين مقامی است. تمام جهات ظاهری و تعینات ظاهری از این مقام بروز می‏کند و خداوند این مقام را منشأ ایجاد این تمایزات قرار داده است. در مقام ولایت است که فرموده‏اند مؤمنان به ایمان ممتاز می‏شوند و کفار به کفر ممتاز می‏گردند. صورت ایمان و صورت کفر در این مقام پیدا می‏شود.

رسول‌اللّه؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: مَا اخْتَلَفوا فی اللّه و لا فیّ درباره خدا و درباره من در این امت، اختلافی نیست یعنی در این دو امر که توحید و نبوت و رسالت من باشد ایشان مشخص نمی‏شوند و حدود این امت از ایمان و کفر معین نمی‏گردد و اِنّما اخْتَلَفوا فیک یا علی([51]) اختلاف در تو پیدا خواهد شد.

خداوند هم از این امر خبر داده است، می‏فرماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم عمَّ یَتَسائَلون عنِ النَّبَـأ العظیم الذی هم فیه مختلفون نبأ عظیم امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند که خبر بزرگ خدا می‏باشند([52]) و به مانند این بزرگوار و سایر معصومین؟عهم؟ هیچ آیه‏ای از آیات الهی، از خدا خبر نداده است و گزارش نمی‏دهد. پس نبأ عظیم ایشانند آیه بزرگ خدا ایشانند و در ایشان اختلاف پیدا می‏شود و خلق در ایشان مختلف می‏گردند.

پس حرف لام در کلمه «صلوه» اشاره به همین مقام تفصیل ایشان است که منشأ بروز اختلافات و تمایزات است. روایات زیادی در این زمینه داریم و مخصوصاً در فرمایشات خود امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به این مطلب خیلی تصریح شده

«* نماز جلد 2 صفحه 76 *»

است، در بعضی خطبه‏ها آن بزرگوار، صریحاً خود را به این امر معرفی کرده‏اند در زیارت آن بزرگوار است: السلام علی نعمة اللّه علی الابرار و نقمته علی الفجّار([53]) و از این نوع عبارات در فرمایشات ایشان بیشتر است تا فرمایشات سایر ائمه؟عهم؟. و از این مقام خود، بیشتر خبر داده‏اند.

معلوم است در این امر، مقام امیرالمؤمنین؟ع؟ با مقامات سایر ائمه؟عهم؟ فرق نمی‏کند اما چون امامِ اوّل بودند و بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟، منافقین، نفاق خود را ظاهر کردند و کفر باطنی خود را در امر حضرت و نپذیرفتن ولایت و امارت حضرت آشکار نمودند، از این جهت در فرمایشات حضرت به این امر بیشتر اشاره شده و یا تصریح شده است.

می‏دانیم مقامات کلیه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین سه مقام است که در همین صاد و لام به این سه مقام اشاره شده است یکی مقام نبوت کلیه و مطلقه است که این حقیقت در تعینات چهارده‌گانه این بزرگواران؟عهم؟ موجود است ولی ظهور و غلبه‏اش در رسول‌اللّه؟ص؟ است و در ائمه؟عهم؟ و فاطمه زهراء؟سها؟ مخفی و پوشیده است. اما در ایشان؟عهم؟ ولایت، غالب است، نه اینکه در ایشان آن حقیقت نباشد. اگر آن مقام ـــ  نبوت ـــ  در ایشان نمی‏بود، نمی‏توانستند بر احکام الهی واقف شوند و ابلاغ کنند آنچه را که خداوند از امر دینش به عهده ایشان گذارده است.

فاطمه زهراء؟سها؟ در رحم مادر، به مادر احکام الهی را تعلیم می‏فرماید([54]) و وقتی که مادرش خدیجه؟سها؟ از رسول‌اللّه؟ص؟ سؤال می‏کند، احکامی که فاطمه زهراء فرموده است با احکامی که رسول‌اللّه می‏فرمودند، مطابقت می‏کند، رسول‌الله تصدیق می‏کردند که حکم خدا همین است.

«* نماز جلد 2 صفحه 77 *»

همین‌طور ائمه؟عهم؟ که حتی در سنین کودکی، امر امامت به ایشان می‏رسید مثل امام زمان صلوات اللّه علیه که در سن پنج سالگی امامت ظاهری به آن بزرگوار منتقل شد و بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام عسکری؟ع؟، در سن پنج سالگی آن بزرگوار در مقام امامت ظاهری قرار گرفت.([55])

همچنین حضرت جواد صلوات اللّه علیه، قبل از بلوغ به امامت ظاهری رسیدند، آن موقعی که حضرت رضا صلوات اللّه علیه شهید شدند، امام جواد؟ع؟ حدوداً هشت ساله بودند و امر امامت در آن سنین به آن بزرگوار منتقل شد. طولی هم نکشید که در سن بیست و پنج سالگی حضرت را مسموم نموده، شهید کردند([56]) خدا لعنت کند ام‌الفضل ملعونه را، خدا لعنت کند مأمون ملعون را، خدا لعنت کند هارون ملعون را که چه ظلم‌هايى بر امامان مظلوم ما؟عهم؟ وارد ساختند.

پس همین امور نشان می‏دهد که در این بزرگواران این مقام رسول‌اللّه؟ص؟ موجود است. در مدینه، در ابتداء تشکیل حکومت ظاهری اسلامی، رسول‌الله؟ص؟ ناچار بودند که بعضی اشخاص را به بعضی بلاد بفرستند، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را هم به یمن فرستادند.

بعضی از اصحاب از امام باقر؟ع؟ سؤال می‏کنند که آقا، امیرالمؤمنین؟ع؟ در یمن چه می‏کردند؟ تمام احکام که آن وقت نازل نشده بود و رسول‌اللّه در مدینه بودند و هنوز وحی و قرآن نازل می‏شد و هنوز احکام نازل می‏شد و امیرالمؤمنین بی‏خبر بودند از آنچه که بر رسول‌خدا نازل می‏شد، آن بزرگوار در آنجا چه می‏کردند و حکم خدا را از کجا می‏دانستند؟

امام؟ع؟ به حسب ظاهر و مطابق درک و قابلیت و استعداد سائل می‏فرمودند:

«* نماز جلد 2 صفحه 78 *»

امیرالمؤمنین در آنجا قرعه می‏زدند و قرعه به واقع اصابه می‏کرد([57]) یعنی وقتی که قضایایی پیش می‏آمد، مرافعاتی پیش می‏آمد که لازم بود حکم خدا بیان شود و ظاهراً حکم خدا در دست نبود، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با قرعه‌زدن حکم الهی را به دست می‏آوردند و قرعه به واقع اصابت می‏کرد. حضرت باقر؟ع؟ این‌طور می‏فرمودند که قرعه به واقع اصابت می‏کرد و خلاف واقع نمی‏شد. یعنی خداوند امیرالمؤمنین را تأیید می‏کرد و تسدید می‏فرمود، به این تعبیر فرموده‏اند.

البته استعداد و قابلیت نبود که بفرمایند همان روحی که در رسول‌اللّه بود، همان حقیقت و معنویتی که در رسول‌اللّه بود، در امیرالمؤمنین هم بود. یعنی اگر مصلحت اقتضاء می‏کرد که در آن زمان دو پیغمبر باشد، رسول‌اللّه یکی بودند و امیرالمؤمنین هم یکی بودند، از این جهت فرقی ندارند.

اما چون بنا بر این بود که نبوت به رسول‌اللّه؟ص؟ ختم شود و وحی تأسیسی فقط بر آن بزرگوار نازل شود و از ایشان صادر گردد، از این جهت وحی تأسیسی بر امیرالمؤمنین نازل نمى‌شد و از ايشان صادر نمی‏گشت. نه اینکه از وحی تأسیسی بی‏خبر باشد، بلکه هر وحیی که بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل می‏شد، امیرالمؤمنین؟ع؟ باخبر بود. خودش می‏فرمود: من نور وحی و رسالت را می‏دیدم و رائحه نبوت را استشمام می‏کردم. در وقتی که با رسول‏الله بودم، بوی نبوت به شامه من می‏خورد و من وحی را می‏شنیدم،([58]) آن بزرگوار این تعابیر را دارند.

پس معلوم است اگر اقتضاء می‏کرد و مصلحت بود که در آن زمان دو پیغمبر باشند، یقیناً امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم پیغمبر  بودند. اما چنین نبود، مصلحت و حکمت اقتضاء نمی‏کرد. از این جهت، عنوان ابلاغ دین خدا و صدور

«* نماز جلد 2 صفحه 79 *»

احکام از مقام رسالت، مخصوص رسول‌الله، محمد بن عبدالله؟ص؟ بود و امیرالمؤمنین نوعاً در بعضی از مسائل از رسول‌اللّه سؤال می‏کردند و حکم الهی را می‏پرسیدند و گاهی هم خودشان سؤال نمی‏کردند بلکه به وسیله اصحاب سؤال می‏کردند مثلاً به یکی از اصحاب می‏فرمودند برو نزد رسول‌خدا و از حضرت بپرس که حکم خدا در اینجا و در این مسأله چیست و حضرت؟ص؟ بیان می‏کردند.([59])

اینها همه برای تعلیم امت بود که بدانند مصدر وحی و مصدر احکام، رسول‏اللّه؟ص؟ هستند، همه باید از آن بزرگوار دین خدا و احکام الهی را اخذ کنند، ما آتاکم الرَّسولُ فخُذُوه و ما نَهاکم عنه فانْتَهُوا([60])  آنچه که رسول‌الله؟ص؟ برای شما آورده است پس آن را اخذ کنید و به آن عمل نمایید و آنچه شما را از آن نهی کرده است پس از آن پرهیز کنید.

اما نظر به اینکه آنچه بر حضرت؟ص؟ نازل شد و احتیاج امت به آن بود، نمی‏شد که در آن محدوده از زمان به همه برسانند، از این جهت خداوند از جنس آن بزرگوار و از روح او و از طینت و خمیره او، برای آن حضرت؟ص؟ دوازده وصی صلوات اللّه علیهم اجمعین قرار داد که حامل علم او بودند و صاحب منزلت و رتبتى مانند مقام و منزلت او  بودند.

پس این «لام» در این کلمه مبارکه «صلوه» مقام ولایت را ذکر می‏کند و «صاد» مقام نبوت را بیان می‏کند. ولی می‏دانیم مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مجموعه، سه مقام کلی است. یکی مقام نبوت مطلقه، یکی مقام ولایت مطلقه ـــ  و البته ولایت اجمالیه ـــ  و یکی هم مقام ولایت تفصیلیه.

در آن دو مقام اول یعنی در مقام نبوت مطلقه و ولایت مطلقه همه ایشان؟عهم؟ مشترک هستند، اما در مقام ولایت تفصیلیه چون از آل‏محمد؟عهم؟ صادر شده است،

«* نماز جلد 2 صفحه 80 *»

مقامات قبلی یعنی آن دو مقام اول، در این تعینات چهارده‏گانه، به محمد؟ص؟ مخصوص می‏شود.

از این جهت می‏گوییم مقام ولایت مطلقه و نبوت مطلقه، شأن رسول‌اللّه؟ص؟ است و اما مقام ولایت تفصیلیه، در مقام تفصیل و تعینات چهارده‏گانه ایشان، شأن آل‏محمد؟عهم؟ است. باید به يک‌چنين وضعی معتقد باشیم که با اینکه در آن دو مقام مشترک هستند، اما در این مقام تفصیل چهارده‏گانه، مقام نبوت مطلقه و ولایت مطلقه بسیطه اجمالیه، شأن رسول‌اللّه؟ص؟ است و مقام تفصیل در ولایت و شئونات ولایت، شأن ائمه دوازده‏گانه و فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین است و ایشان حاملان این مقام هستند.

پس در واقع می‏توان گفت که این مقامات یک مثلث متساوی‏الاضلاع را تشکیل می‏دهند، مثلثی که هر ضلع آن عین ضلع دیگری باشد، از هر طرف حساب کنیم درست است. نبوت مطلقه، ولایت مطلقه اجمالیه و ولایت تفصیلیه، به این‌طور که هر دو ضلع را که ولایت مطلقه و نبوت مطلقه قرار بدهیم در آنجا باید رسول‌اللّه؟ص؟ را ببینیم و در ضلع دیگر که ولایت تفصیلیه را در نظر می‏گیریم باید آنجا را مقام آل‏محمد؟عهم؟ و فاطمه زهرا؟سها؟ بدانیم.

پس «صاد» از مقام ولایت مطلقه و نبوت مطلقه خبر می‏دهد که شأن رسول‌اللّه؟ص؟ است و دو ضلع از مثلث را این صاد بیان می‏کند. و اما «لام» چون مقام تفصیلی در ولایت را حکایت می‏کند و مخصوص ولی است پس شامل یک ضلع می‏شود و بیان‌کننده یک ضلع از مثلثی است که مقامات سه‌گانه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ در آن قرار دارد.

بعد از «لام» حرف «الف» است، به ظاهر «الف» است اما در واقع این «الف»، «واو» است. چون عرض شد این «واو» قلب شده  است به «الف»، اصلش «واو» است.

«* نماز جلد 2 صفحه 81 *»

حالا این «واو» از همان دوازده شاخه‏ای خبر می‏دهد که خداوند برای این درخت قرار داده است، اما با توجه به تکرار بعضی از آنها در اثر شباهت‏داشتن بعضى از این شاخه‏های دوازده‏گانه به بعضی. خداوند «واو» را در این کلمه مبارکه «صلوه» قرار داده است، برای بیان این امر که وقتی با تکرار و شباهتی که در کار است ملاحظه شود، در واقع به همان مقامات و تعینات چهارده‏گانه این بزرگواران اشاره می‏شود که این تعینات چهارده‏گانه عین همان درخت است و آن درخت عین همین تعینات چهارده‏گانه‏ای است که خداوند برای این حقیقت قرار داده است.

اجمالاً این مطلب را توضیح دادم و عرض کردم نزدیک‏ترین مثَل برای مطلب که از درخت و شاخه‏های درخت هم مناسب‌تر است، مثَل «نی» و «چهارده بند نی» است که خوب واقع را روشن می‏کند. نی جدا از چهارده بند نیست، چهارده بند هم جدا از نی نیست بلکه همان نی و یا قَصَبه یاقوتی است که از سرزمین لاهوت رويیده است و خداوند در آن نی دمیده، آنچه که برای خلق از حقایق الهی دمیده است. نائی حق‌تعالى است و آن نی، نی الهی است و همه بیاناتی که از آن نی صادر شده و می‏شود همه بیان خدا است، نائی خدا است.

و البته در مقامی هم نائی، باز همان حقیقت است یعنی خدا به خود آن حقیقت و در خود آن حقیقت، دمیده و به وسیله آن حقیقت رسانیده است به خلق آنچه را که باید برساند مثل آنکه وقتی ما سوره‏های قرآن و آیات قرآن را می‏خوانیم، در بعضی جاها خدا به زبان خودِ ما، با ما سخن می‏گوید، خدا به زبان ما، به ما می‏فرماید: یا ایها الذین آمنوا خدا به زبان خود ما این جمله را می‏فرماید از این جهت در مقامی که داریم قرآن می‏خوانیم باید زبانمان را نایب خدا بدانیم، خلیفه خدا بدانیم که خدا با زبان خود ما به ما می‏گوید: یا ایها الذین آمنوا وقتی که این جمله را گفتیم و از خدا نیابت کردیم، زبان ما برای ما از طرف خدا خلیفه شد، حال باید در مقام بندگی هم

«* نماز جلد 2 صفحه 82 *»

برآییم و بگوییم: لَبَّیک و سَعدَیک([61]) خدایا من آمده‏ام که آنچه می‏خواهی بفرمایی، بشنوم و فرمان تو را در آنچه که دستور بدهی اطاعت کنم.

پس می‏بینید زبان ما یک لحظه در وجود ما خلیفةاللّه می‏شود و بعد در لحظه بعد، باز زبان ما، مترجم می‏شود آنچه را که در دل ما است از ایمان ما و اقرار ما و آمادگی ما برای بندگی به درگاه خدا. و لِلهِ المَثَلُ الاعلیٰ([62]) حال آن نی هم که در عالم لاهوت رويید، در یک مقام و منزلت که بالاتر از این مقامی است که مورد بحث است، در آن مقام، نائی بود و در مقامی که مورد بحث است، نی بود. خدا در همان نی و به همان نی با خلقش سخن گفت و تعینات چهارده‏گانه که مظاهر تفصیلی ولایت و مصادر شئونات ولایت این بزرگواران است، همان سخن خدا است، چه در عالم کون و چه در عالم شرع، چه فرمایشات تکوینی الهی و چه فرمایشات تشریعی الهی.

پس تمام امور به وسیله این نی به خلق رسیده است و می‏رسد از اول خلقت تا انتهاء خلقت که خلقت، اول و انتهاء ندارد، به همان معنایی که در فرمایشات بزرگان ما+ رسیده است که برای خلقت، اول و آخر نیست و معنایش این نیست که بنابراین، خلق مثل حق، قدیم هستند. چنین نیست، بلکه خلق، محتاجند و حادثند و با وجود این برای ایشان اول و آخر نیست. خداوند در تمام این طول آفرینش ـــ  که بدون اول و آخر است ـــ  به زبان خود یعنی به خود این نی که چهارده بند دارد، با خلقش سخن گفته است. پس «واو» به این مقام اشاره دارد و معلوم شد که این حقیقت طیّبه، متعلق اسم اعظم الهی است و خداوند این اسم را در تدبیر، به هیچ موجودی تعلق نداده مگر به این حقیقت. پس می‏توان گفت این حقیقت، حامل اسم اعظم الهی است و باز خود این کلمه «صلوه» بیان این مطلب را می‏کند به اینکه ختم

«* نماز جلد 2 صفحه 83 *»

کلمه به «هاء» می‏شود. عرض کردم این هاء همان تاء گرده است، در واقع هاء گرده است که در موقع وصل، تاء خوانده می‏شود و در موقع وقف، هاء خوانده می‏شود مثل صلوه، زکوه و این قبیل کلمات که باید به هاء وقف بشود نه به تاء.

و اگر صلوة و زکوة ـــ  به تاء گرده ـــ  می‏گوییم، به جهت این است که می‏خواهیم در فارسی، کلمه را تمام کنیم و خودمان را راحت کنیم وگرنه، در عربی این‌طور نیست. در عربی اگر کسی دعا می‏خواند یا قرآن می‏خواند، وقتی به این نوع کلمات می‏رسد و وقف می‏کند، باید به هاء وقف کند نه اینکه به تاء بخواند.

حال این «هاء» در واقع همان اسم اعظم «اللّه» است، همان اللّه را بیان می‏کند چون وقتی که ما الف را از اللّه برداریم، «للّه» می‏شود، بعد لام را برداریم، «له» می‏شود و همین‌طور لام دوم را برداريم «هاء» می‏شود. هاء را اشباع کنند «هو» می‏شود. تمام اینها همان اللّه است. «هُوَ» که هنگام وقف هُو گفته می‏شود و همچنین خود «هُ» اینها همان اللّه است که تغییری در ظاهرش پیدا شده است.

پس کلمه صلوه به اسم اللّه ختم می‏شود و در واقع «ه، هو، اللّه، للّه، له» که در قرآن رسیده، همه اینها همان اللّه است و شئونات همین اسم مقدس است که خداوند در آیات قرآن بیان فرموده است.

و در ضمن، «هاء» مقامات خمسه توحیدی را بیان می‏کند. مقامات خمسه توحیدی یعنی توحید حق در مقام ذات، توحید حق در مقام هویت، توحید حق در مقام الوهیت، توحید حق در مقام صفات و توحید حق در مقام افعال و همین‌طور این مقامات و شئونات به وسیله همین هاء بیان شده است. پس جمیع مراتب توحید در این حقیقت قرار دارد که خداوند نام او را صلوه گذارده است و به خلقش شناسانیده است.

پس کلمه مبارکه «صلوه» بیان‌کننده این حقیقت شد و به تمام مظاهر حقيقتِ

«* نماز جلد 2 صفحه 84 *»

نماز این اسم داده می‏شود. مثل آنکه وقتی شما در مقابل آئینه‏ای گذاردید و عکس شما در آئینه افتاد، اسم شما به آن عکس داده می‏شود، همچنین در برابر آن آئینه، آئینه‏ای بگذارید که از آئینه اول، عکس در آئینه دوم بیفتد، باز به او هم اسم شما داده می‏شود و همین‌طور.

پس چون برای این حقیقت در همه عوالم و همه مراتب، ظهوری بوده، آن ظهور را هم به این نام مقدس (صلوه) نامیده‏اند و نماز شده است. از جمله در این عالم اَعراض هم این حرکات و افعال و اذکار ما به اسم «صلوه» نامیده می‏شود چون آن حقیقت را بیان می‏کند. حال مطلب را به همین‌جا خاتمه می‏دهیم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 85 *»

مجلس 8

 

(صبح دوشنبه ـــ  11 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

t شناخت کلمه «صلوه»

t وضع لفظ برای حقیقتی و آثار آن

t وضع لفظ «صلوه» برای حقیقت نماز

t واضع لغات خداوند است

t تعلیم اسماء به آدم؟ع؟

t تناسب الفاظ با معانی آنها

t رساله سیدبزرگوار­ در اثبات تناسب الفاظ با معانی

t حروف کلمه «صلوه»

t تناسب کلمه «صلوه» با معنای حقیقی آن

t  گفتگوی سلیمان؟ع؟ با رئیس مورچه‏ها

«* نماز جلد 2 صفحه 86 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

درباره اینکه نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است جهاتی را که می‏شد بیان کرد، اجمالاً تا به حال بیان کردیم.

حال از جهت دیگری می‏توان عظمت و جلالت نماز را بیان کرد و اینکه چگونه نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است و آن این است که به خود کلمه «صلوه» و «نماز» توجه داشته باشیم، خود این اسم شریف «نماز» که در عربی «صلوه» گفته می‏شود و خداوند این کلمه را برای این رکن اعظم دین وضع فرموده است، از خود کلمه و اسم می‏شود مقام و منزلت این حقیقت را دانست.

اولاً یک نوع به کار بردن کلمات هست که توجه به آن لازم است. گاهی اسمی را برای مبدئی قرار می‏دهند و بعد این اسم در ظهورات آن مبدأ به کار برده می‏شود، اسمی را برای حقیقتی وضع می‏کنند بعد این اسم در آثار و ظهورات آن حقیقت هم به‌کار می‏رود و استعمال می‏شود.

فرض کنید لفظ شمس ـــ  که به معنی خورشید است ـــ  برای خود جرم خورشید

«* نماز جلد 2 صفحه 87 *»

و قرص خورشید وضع شده است و بعد نظر به اینکه انوار خورشید هم هر کدام مثل خورشید و بر شکل خورشیدند و به خصوصیات خورشید هستند از این جهت به انوارش هم خورشید گفته می‏شود، حال این کلمه خورشید در فارسی خیلی شایع نیست اما آفتاب شایع است.

آفتاب در زبان فارسی مثلاً  برای همان قرص خورشید وضع شده اما وقتی که نگاه می‏کنند به انوار خورشید، به آنها هم آفتاب می‏گویند مثل اینکه می‏گویند آفتاب توی اتاق افتاده است یا می‏گویند بینداز لباس را در آفتاب که خشک بشود، یا می‏گویند آفتاب که زمینی را خشک می‏کند، آن را پاک می‏کند، آفتاب پاک‌کننده است، که مراد همین نور آفتاب است که نور خورشید باشد. پس کلمه آفتاب ابتداء برای خود قرص خورشید وضع شده است ولی به همه انوارش هم آفتاب می‏گویند. آفتاب چون تمام انوارش بر شکل و صفت خود قرص خورشید است و مانند قرص خورشید است و با آن شباهت دارد از این جهت اسم آفتاب را به انوار خورشید هم می‏دهند.

در زبان عربی این‌گونه اسم‌ها زیاد است که اسمی را برای مؤثر وضع می‏کنند سپس در آثار آن مؤثر هم آن اسم را به‌کار می‏برند. از لحاظ اینکه در هر اثری، مؤثر نمایان است و اثر بر شکل مؤثر  و شبیه مؤثر است، به این علت اسم مؤثر را به اثر هم می‏دهند.

حال به این جهت کلمه «صلوه» وضع شده، یعنی خداوند در مرتبه اول و در مقام اصلی، این کلمه مبارکه را برای حقیقتی وضع فرموده است که در آن حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ متجلی شده‏اند و آن حقیقت یکی از مراتب و مقامات و شئونات ایشان است. خداوند کلمه «صلوه» را برای آن حقیقت وضع فرموده است.

و توجه داریم که واضع و قراردهنده کلمات صحیح برای معانی صحیح، خدای متعال است و این مطلب را مشایخ عظام+ در جای خودش با دلیل‌های محکم ثابت فرموده‏اند، چون میان علماء ـــ  در بحث لغت‏شناسی ـــ  این اختلاف هست که

«* نماز جلد 2 صفحه 88 *»

واضع لغات کیست؟ این الفاظی که برای این معانی وضع شده، چه کسی وضع کرده؟ چه کسی قرار داده است؟

بعضی گفته‏اند که خود مردم این الفاظ را برای این معانی معروف قرار داده‏اند. فرض کنید لفظ «ماء» به معنی «آب» که برای این جرم و این عنصر بخصوص قرار داده شده است، یا لفظ «نار» و «آتش» که برای آن عنصر قرار داده شده و یا لفظ «تراب» و «خاک» که برای عنصر دیگر وضع شده است و از این قبیل الفاظ، تمام این اسم‌ها و این لفظ‌ها را چه کسی قرار داده است؟ بعضی گفته‏اند که خود مردم همین‌طور به‌حسب پیشرفت وضع تمدن بشری، این لفظ‌ها را هم به‌کار برده‏اند. بعضی گفته‏اند انبیاء این الفاظ را برای این معانی به کار برده‏اند.

ولی حق مطلب آن است که خداوند واضع الفاظ برای معانی است، خداوند الفاظ را برای معانی آنها قرار داده است به جهت اینکه هر موجودی از خداوند اسمی را طلب کرده است که خدا برای او قرار دهد و خدا اجابت فرموده، اسم‌ها را قرار داده است، حال یا به انبیاء؟عهم؟ الهام فرموده یا به بعضی بشرها الهام فرموده است و آنها هم بیان کرده‏اند اما واضع، خدای متعال است که الفاظ صحیح را برای معانی صحیح قرار داده است.

از این جهت وقتی که اسماء را به آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تعلیم فرمود، تمام اسماء مسمَّیات را تعلیم فرمود، و عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها([63]) خداوند همه اسم‌ها را به آدم تعلیم فرمود.

حضرت صادق؟ع؟ روی یک بساط نشسته بودند که قالیچه‏ای و یا پلاسی بوده، روی آن بساط نشسته بودند و همین آیه را قرائت می‏فرمودند: و علَّم آدم الاسماء کلّها خدا به آدم اسم‌های موجودات را تعلیم فرمود. بعد اشاره فرمودند به آن فرش زیر پایشان

«* نماز جلد 2 صفحه 89 *»

و فرمودند حتی اسم این را هم خداوند به آدم تعلیم داد.([64])

پس معلوم می‏شود قبل از آمدن انبیاء در این عالم و قبل از آمدن بشر در این عالم، اسم‌ها برای همه موجودات قرار داده شده بوده و همه موجودات از خداوند اسمی را خواسته بودند و خدا هم برای ایشان قرار داده بود، اما در خزینه غیب الهی بود و کسی از آنها آگاه نبود، خداوند به آدم تعلیم فرمود، آنگاه که ملائکه اعتراض کردند که خدایا این چیست؟ این چه خلقتی است؟! خدایا باز می‏خواهی در روی زمین قرار دهی کسانی را که خون بریزند و فساد کنند؟! خداوند فرمود چنان نیست که شما می‏گویید بلکه من می‏دانم آنچه را که شما نمی‏دانید.

بعد از آنکه اسماء را به آدم تعلیم فرمود، می‏فرماید: ثمّ عَرَضَهم علی الملائکة فقال اَنبِئونی باَسماءِ هؤلاء اِن کنتم صادقین([65]) اگر راست می‏گویید و به من اعتراض می‏کنید، حالا من این مسمّیات را به شما نشان می‏دهم، این آسمان، این زمین و این موجودات را به شما نشان می‏دهم، اسم اینها را بگویید، انبئونی باسماء هؤلاء ای ملائکه از اسم‌های این موجودات به من خبر بدهید، اینها اسمشان چیست؟ ملائکه فهمیدند که نمی‏دانند و آن خزائن بر آنها باز نشده است و قابلیت و استعداد ندارند برای اینکه این خزائن بر آنها افاضه شود، از این جهت اعتراف کردند به اینکه بیجا اعتراض کرده‌اند.

پس معلوم است که الفاظ و اسم‌های هر چیزی را خداوند برای آن چیزها قرار داده است و مسمّاها همه به‌حسب خودشان و مناسب خودشان دارای اسم هستند و این مبحث، مبحث بسیار جالبی شده که مشایخ+ در این زمینه فرمایشات بسیار بسیار حکیمانه‌اى ذکر فرموده‏اند. شیخ مرحوم­ می‏فرمایند که هر اسمی ـــ  البته

«* نماز جلد 2 صفحه 90 *»

همان اسم صحیح که خدا قرار داده است ـــ  ماده‏ای دارد و صورتی دارد. ماده‏اش مناسب با ماده مسمیٰ است و صورتش مناسب با صورت مسمیٰ است.

فرض کنید وقتی که ما می‏گوییم خداوند اسم این افلاک را آسمان گذارده و کلمه آسمان هم فارسی است و به زبان عربی، سماء نام گذارده و یا این کره‏ای که زیر پای ما است، اسمش را ارض، زمین گذاشته است، همین‌طور که برای این زمین یک ماده‏ای است و یک صورت و هیأتی است، اسمش هم همین‏طور است، اسم این زمین هم ماده‏ای دارد و صورت و هیأتی دارد. ماده اسم‌ها همان حروفند و هیأت هم همین حالت ترکیب حروف می‏باشد.

می‏فرمایند اگر کسی بتواند به این مناسبت از اسم‌ها راه پیدا کند، می‏تواند مسماها را هم بشناسد و به خصوصیات مسماها آگاه شود و این خودش یکی از رشته‏های بسیار شریف علمی است و راه کشف موجودات و شناخت موجودات است که گاهگاهی در بعضی از مباحث به این مطلب اشاره می‏فرمایند.

می‏فرمایند میان ماده اسم و ماده مسمیٰ (یعنی آن موجودی که به آن اسم نامیده شده) تناسب است و همچنین بین صورت اسم و صورت مسمیٰ هم تناسب است، مناسبت دارند، بی‏جهت نیست که این اسم‌ها گذارده شده است، خداوند تناسب را ملاحظه فرموده، آنگاه اسم‌ها را وضع کرده است که اگر این تناسب نباشد خلاف نظام حکیمانه الهی است و مثلاً  ترجیح بدون ترجح لازم می‏آید و البته در اینجا بحث‌های دامنه‏داری است.([66])

در زمان حيات شيخ مرحوم و سید بزرگوار! عالمی کتابی نوشته بود و در آن کتاب نسبت به شیخ مرحوم­ در این مسأله اعتراض کرده و گفته بود که این سخن صحیحی نیست که بین اسم و مسمیٰ تناسب باید باشد، تناسب معنی ندارد،

«* نماز جلد 2 صفحه 91 *»

خداوند بدون مناسبت هر اسمی را برای هر موجودی قرار داده است. این کتاب را نوشته بود و بر شیخ مرحوم­ اعتراض کرده بود.

سید مرحوم­ رساله‏ای در رد کتاب او نوشته‏اند([67]) و نسبتاً هم رساله مفصل است و در آنجا کاملاً این بحث را بررسی کرده‏اند که الحمد للّه رب العالمین با آقایان متعلمین این رساله را خوانده‏ایم، خیلی مباحث جالبی است! خیلی جالب!

در هر صورت این بزرگواران ثابت فرموده‏اند که میان اسم و مسمیٰ تناسب است و بی‏جهت نیست که خداوند اسمی را برای یک موجودی انتخاب فرموده و قرار داده است. مرحوم آقاى شريف طباطبائى­  هم بحث مفصل و جامعی در این زمینه دارند که عالم حروف را با همین عالم ظاهر که الآن ما مشاهده می‏کنیم تطبیق می‏فرمایند. در این عالم ظاهر ما می‏بینیم افلاکی و کواکبی وجود دارد و همچنین عناصری و موالیدی موجود است، ایشان عالم حروف را با همین عالم تطبیق می‏فرمایند و از این راه، بین کلمات و حروف و این عالم و موجودات این عالم و سایر عوالم، اثبات تناسب می‏فرمایند. به هر حال این بحثی مفصل است و به مقداری که زمینه بحث باشد اجمالاً عرض کردم که الفاظ و کلمات با معانی آنها ارتباط کامل و تناسب کامل دارند.

حال خداوند در زبان عرب لفظ «صلوه» را قرار داده برای این اعمالی که ما انجام می‏دهیم و این اذکار و ارکانی که مجتمع است و اسمش را «نماز» گذاشتیم. خداوند این مجموعه را در زبان فارسی «نماز» و در زبان عربی «صلوه» نامیده است و حروف تشکیل‌دهنده این کلمه، صاد و لام و الف و هاء گرده است که در موقع وصل، تاء تلفظ می‏شود.

در مکتبخانه‏های قدیم که حروف الفباء را درس می‏دادند، می‏گفتند هاء را

«* نماز جلد 2 صفحه 92 *»

به‌جای تاء بشناسیم، تشدید را دو چیز بدانیم و  همين‌طور من خودم مکتب نرفته‏ام اما از کسانی که رفته بودند شنیده‏ام که مثلاً  مدّ را به‌جای الف بشناسیم یعنی بدانیم که مدّ، جای الف نشسته است. و همچنين مى‌گفتند هاء را به‌جای تاء بشناسیم يعنى هاء همان تاء گرده است که هنگام وقف، هاء خوانده می‏شود مثل صلوه، زکوه اینها هاء گفته می‏شود اما موقع وصل تاء تلفظ می‏شود. مانند: «حَیّ علی الصلوه» که هاء خوانده می‏شود اما اگر گفتیم: «حَیّ علی الصلوةِ» و به‌طور وصل به مابعد خواندیم، تاء تلفظ می‏شود.

حالا این لفظ «صلوه» که از صاد و لام و الف و هاء مرکب است ــ‌  البته این الف هم در اصل واو بوده است ـــ  این کلمه از چهار حرف ترکیب شده است و دلالت می‏کند بر یک حقیقت و معنایی که آن معنی، آثار و اشعه دارد که آن آثار با اصل مطابق هستند و با آن اصل و حقیقت اولیه‏ای که «صلوه» نامیده شده موافقت دارند.

برای اینکه این نمازی که ما انجام می‏دهیم ـــ  که صلوه نامیده شده ــ  کاملاً برای ما روشن شود که چیست، بهتر آن است که موضوعٌ‏له اولش را بشناسیم که این لفظ صلوه واقعاً در اول کار برای چه معنایی وضع گردیده و درست شده است.

این اعمالی که ما انجام می‏دهیم، صلوه نامیده شده و درباره سایر موجودات هم خداوند می‏فرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوٰتَه و تسبیحَه([68]) یعنی همه موجودات به حسب تعلیم الهی صلوة خود را می‏دانند، کلٌّ قد علم صلوته و تسبیحه نماز خود و تسبیح خود را می‏دانند که چطور نماز بگزارند و چگونه خدا را تسبیح بگویند و تنزیه کنند. پس اولاً معلوم می‏شود که همه موجودات به حسب خودشان نماز دارند، همه موجودات به حسب خودشان خدا را تسبیح می‏کنند و تنزیه می‏نمایند، تنها انسان‌ها نیستند که نماز دارند و خدا را تسبیح می‏کنند بلکه کل قد علم صلوته و تسبیحه.

«* نماز جلد 2 صفحه 93 *»

و معلوم می‏شود که تمام این نمازها برای همه موجودات، آثار همان حقیقت است که معنای اولی ـــ  و به اصطلاح ملایی موضوعٌ‏له اولیِ ـــ  لفظ صلوه است که خداوند این لفظ را برای آن معنی وضع فرموده و قرار داده است، باید آن معنی را بشناسیم و وقتی که شناختیم آنگاه این مطلب برای ما روشن می‏شود که این نماز، چرا نماز نامیده شده است؟ و این نماز چیست؟ و در واقع چگونه شباهت دارد به آن مبدأ و اصل و آن معنای اولی که به آن نام نامیده شده است؟ و بعد متوجه می‏شویم که چرا این حروف برای آن حقیقت انتخاب شده است و روى چه جهت آن حقیقت به این اسم نامیده شده است.

خود همین مطلب تناسب بين الفاظ و معانى مسأله‏ای است که در روایات هم به آن اشاره شده است. يک موردش در تاریخ زندگانی حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام مى‌باشد که در وادی نمل، وادی مورچه‏ها، میان سلیمان و آن رئیس مورچه‏ها صحبتی و مذاکره‏ای در اين‌باره شد.

رئیس مورچه‏ها صدا زد و به مورچه‏ها اعلام کرد: یاایّها النَّملُ ادْخُلوا مَساکنَکم لایَحْطِمَنَّکم سلیمانُ و جنوده([69]) فریاد زد ای مورچه‏ها بروید داخل لانه‏هایتان که سلیمان و لشکریانش، شما را لگدمال نکنند، داخل لانه‏هایتان بروید. باد صدای مورچه را به گوش سلیمان رسانید، سلیمان دانست، چون خداوند نطق و سخن موجودات را به او تعلیم فرموده بود، فهمید که مورچه چه می‏گوید و چگونه به لغت خودشان اعلام می‏کند.

سلیمان فرمان داد که رئیس مورچه‏ها را احضار کنید، رئیس مورچه‏ها را نزد سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام آوردند، فرمود مگر تو نمی‏دانی که من پیغمبر خدا هستم؟! گفت چرا می‏دانم، فرمود مگر تو نمی‏دانی در حکومت من ظلم و ستم نیست؟! آن حکومت‌هایی که ظلم می‏کنند، آنها حکومت غیر انبیاء هستند، حکومت نبی،

«* نماز جلد 2 صفحه 94 *»

همراهش ظلم نیست، عدل محض است، من هیچ‌گاه نمی‏گذارم که لشکر من این مورچه‏ها را لگدمال کنند و این ظلم بر مورچه‏ها وارد شود. مگر تو این را نمی‏دانستی؟!

مورچه در جواب گفت، چرا، من می‏دانستم شما پیغمبر خدا هستید و در حکومت شما ظلم نیست اما من حال مورچه‏ها را رعایت کردم، این مورچه‏ها اگر می‏ایستادند و جلال شما و این لشکر و این اوضاع شما را تماشا می‏کردند، ممکن بود به دنیا رغبت پیدا کنند، به دنیا میل پیدا کنند و دنیا در نظرشان بزرگ بیاید، از این جهت بر آنها ترحم کردم.

معلوم است که چون آن مورچه رئیس آنها بوده، از این جهت مسئول امر زیردستان خود و مسئول ترساندن آنها بوده که بروید تا در زیر دست و پای لشکر، لگدمال نشوید، و معلوم می‏شود که لگدمال ظاهری در کار نبوده و مقصود نبوده بلکه لگدمال معنوی مراد بوده، یعنی اگر مفتون شوند و گول دنیا را بخورند، لگدمال معنوی خواهند شد. آنانی که اشخاص را مفتون می‏کنند، فریب می‏دهند و گول می‏زنند، در واقع آنها را پایمال می‏کنند اگرچه به حسب ظاهر پايمال نمی‏کنند. اما وقتی که فریب دادند، مغرور کردند، گول زدند و بر آنها سوار شدند، در واقع پایمالشان کرده‏اند.

از این‌جهت مورچه گفت: برای اینکه پایمال نشوند یعنی پایمال معنوی نگردند، مفتون نشوند، فریب نخورند و دنیا در نظرشان و در چشمشان بزرگ نیاید که در نتیجه از یاد خدا غافل شوند، روى این جهات من گفتم که داخل لانه‏هایشان شوند.

خلاصه گفتگوهايى میان سلیمان و مورچه شد، از جمله مورچه خواست با سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام مزاحی هم کرده باشد و او را متوجه بعضی جهات و امور بکند. گفت می‏خواهم ببینم ـــ  ای سلیمان ـــ  در نزد خدا شرافت و جلالت شما بیشتر است یا شرافت و جلالت پدرتان داود؟ع؟؟ فرمود البته معلوم است که پدرم داود؛ او صاحب زبور است، خدا به او کتاب داده و من تابع او هستم، فرزند او هستم و در شریعت هم تابع او می‏باشم، پدرم مقامش از من بالاتر است.

«* نماز جلد 2 صفحه 95 *»

مورچه گفت اگر چنین است چرا اسم شما (سلیمان) حروفش از اسم پدرتان (داود) بیشتر است؟! اگر مقام ایشان بالاتر است پس چرا حروف اسمش (داود) کمتر است و شما که مقامتان پایین‏تر است چرا حروف اسم شما (سلیمان) بیشتر است؟!

ببینید مورچه از این قانون تناسب بین لفظ و معنی و اسم و مسمیٰ خبر داشت، آنگاه وقتی شیخ مرحوم این موضوع را بیان می‏فرمایند آن ملا برخاسته به شیخ مرحوم اعتراض می‏کند که لازم نیست میان لفظ و معنی تناسب باشد. مورچه اطلاع داشت حالا ملا حاضر نیست بپذیرد، پناه به خدا می‏بریم.

مورچه می‏دانست که باید جهتی و سرّی در میان باشد از این جهت این نکته را که به سلیمان گفت و از ایشان توضیح خواست، سلیمان گفت من نمی‏دانم و می‏شود که انبیاء بعضی چیزها را ندانند، انبیاء علمشان نسبت به علم محمد و آل‏محمد؟عهم؟ جزئی بوده، بعضی چیزها را که امتشان می‏دانستند ايشان نمى‌دانستند، و الآن مورچه مطلبی را می‏داند که سلیمان نمی‏داند.

سلیمان فرمود خودت بگو، برای من توضیح بده که جهت و سرّ امر چیست؟ مورچه گفت این کلمه «داود» فشرده شده و مختصر شده و در واقع این‌طور بوده: داویٰ جُرحَه بِوُدّ([70]) یعنی جراحت دلش را با محبت به خدا مداوا کرده است. حالا این جمله داویٰ جرحه بودّ خیلی سنگین بوده، فشرده و مختصرش کردند، گفتند «داود» و از این جهت با مقام داود؟ع؟ مناسبت دارد. پس حروف این جمله و کلمه خیلی می‏شود و زیادتر از کلمه «سلیمان» می‏باشد. مثل اینکه حالا بعضی اسم‌ها را مختصر می‏کنند مثلاً «فریدون» را «فری» می‏گویند.

پس معلوم شد که بین الفاظ و معانی تناسب است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 96 *»

شخصى عرض کرد: يکى از دلايل مخالفين امر قبله اين بود که لازم نيست مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ همه چيز را بدانند چون مورچه چيزى را دانست که سليمان ندانست.

فرمودند: آرى، اهل باطل کارشان مغالطه‌کاى است. امرى که سليمان ندانست مربوط به امر نبوتش نبود. کامل هم بايد امور دين را بداند تا بتواند دين را حفظ کند. اصلاً خدا کامل را کامل کرده براى‌حفظ دين و اسمشان را عدول نافين مى‌گذارند. يکى از مسائل مهم در اصل دين، مسأله قبله است که هر فقيه و هر ستاره‌شناس و هر ساربانى مى‌داند. آن‌وقت مى‌شود کاملى که خدا او را براى حفظ دين قرار داده نداند؟! آرى، ممکن است امر غير دين را ندانند ولى اگر بخواهند مى‌دانند.

عيب ندارد، بگويند، مهلتى است داده شده. مى‌فرمايد هر کلمه شما نوشته مى‌شود. حال براى رخنه‌زدن در دين خداوند، کلماتى گفته شود، خدا از اين‌ حرف‌ها آسان نمى‌گذرد و همه‌اش مکافات دارد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 97 *»

مجلس 9

 

(صبح سه‌شنبه ـــ  12 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t چگونگی وضع لفظ «صلوه» برای معنای آن و آثار آن معنی

t حقیقت نماز و ظهورات آن

t معنای حجاب واحدیت

t حجاب دو معنی دارد

t مراد از تحت حجاب واحدیت

t معنای نقطه تحت باء بسم اللّه

«* نماز جلد 2 صفحه 98 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

این عبارات شریف را که تکرار می‏کنیم و ذکر می‏کنیم برای آن است که خود وصف نماز و توضیح نماز در واقع ذکر فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است از این جهت اول بحث متذکر این فرمایش هستیم و تکرارش به علت اجر و ثوابی است که بر ذکر و گفتن و شنیدن فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مترتب است.

عرض شد یک راه دیگر برای فهمیدن عظمت و جلالت نماز این است که به‌حسب لفظ و معنی به این عظمت و جلالت پی ببریم که خداوند لفظ «صلوه» را برای چه معنایی قرار داده است؟ و آیا همین نماز که ما می‏خوانیم و همین اعمال و اذکار و ارکانی که انجام می‏دهیم فقط همین ظاهر اینها است یا چنین نیست؟ و از این راه متوجه فضیلت و بزرگی و جلالت شأن نماز می‏شویم.

کلمه «صلوه» که در فارسی به معنی «نماز» است، موضوعٌ‏له و معنای اولی و اصلی آن چیست؟ موضوع‏له و معنای اصلی و اولی یعنی آن معنایی که خداوند این لفظ را برای آن معنی وضع کرده است و بعد در هر جا که آن معنی عکس انداخته باشد، این اسم صلوه هم به آن عکس داده شده و آن عکس‌ها را هم صلوه یا نماز می‏گویند.

«* نماز جلد 2 صفحه 99 *»

مثلاً  اگر اسم شخصی را «زید» بگذارند حالا شخص زید و خود زید معنی و موضوع‏له و مسمیٰ به اسم زید می‏شود. پس اسم زید را ابتداءً و اولاً برای این شخص انتخاب کردند و قرار دادند آنگاه در هر ظهوری که ظاهر شود، به آن ظهورش هم زید می‏گویند. اگر بنشیند به همان نشسته هم زید می‏گویند، بایستد به آن ایستاده هم زید می‏گویند ولی اسم زید اولاً برای خود زید درست شده اما چون در ظهوراتش عکس می‏اندازد و خود زید در ظهوراتش ظاهر است، به این اعتبار به عکس‌ها و ظهوراتش هم زید می‏گویند.

دیروز به لفظ «شمس» مثال زدم که خداوند «شمس» را برای قرص خورشید وضع کرده ولی قرص خورشید در همه نورهایش ظاهر است و هر نوری از طبقات نور خورشید، مطابق خود خورشید است یعنی گرد است به‌مانند گردی قرص خورشید و درخشان است به‌مانند درخشانی خورشید.

تعبیری که مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ دارند این است که اگر با دیده دقت به این انوار خورشید نگاه کنیم، می‏بینیم یک یک اینها خورشیدی هستند که روی هم انباشته شده‏اند، ذره ذره این انوار خورشید و اشعه خورشید هر کدام مثل خورشید یک قرصند یعنی یک قرص خورشید هستند و اینکه ما اینها را با هم و یک‏پارچه می‏بینیم به جهت شدت تراکم است که ما نور را یک‏پارچه می‏بینیم و حال آنکه یک‏پارچه نیست.

مثال می‏زنند به خرمن گندم، می‏فرمایند این خرمن گندم از دور که شما نگاه می‏کنید یک چیز متصل می‏بینید که همه اینها به هم متصل و پیوسته است، این‌طور نمایان است و این‌طور ترائی می‏کند یعنی به چشم می‏خورد. آن وقت جلو که می‏روید و دقیق می‏شوید می‏بینید، چنین نیست، اینها یکی یکی، جدا جدا از یکدیگرند، هر دانه گندم از دانه‏های دیگر جدا است اما به‌واسطه انباشته‌شدن و روی هم قرار گرفتن، از دور که شما نگاه می‏کنید خرمن گندم را یک‌پارچه می‏بینید

«* نماز جلد 2 صفحه 100 *»

و فکر می‏کنید مثلاً یک گندم است یا یک کوهی است که یکسان و با هم و متصل به یکدیگر هستند.

می‏فرمایند انوار خورشید این‌طوری است، در واقع هر ذره‏ای خودش یک خورشید است که چون روی هم انباشته شده است به نظر ما نور خورشید یکسان می‏آید یعنی متصل و پیوسته با یکدیگر به نظر می‏آید ولی اینها ذره ذره هستند که با یکدیگر متراکم شده‏اند و به این شکل درآمده‏اند. ([71])

سخن در این است که خداوند لفظ «شمس» و در فارسی «خورشید» و «آفتاب» را برای جرم خود قرص خورشید قرار داده است ولی چون هر ذره‏ای از انوارش بر شکل خورشید است و مطابق خورشید است و مشابه خورشید است، اسم آفتاب به ذره ذره انوارش داده می‏شود و به ذره ذره انوار آفتاب هم آفتاب می‏گوییم به سبب آنکه قرص خورشید در ذره ذره از انوار خود ظاهر است.

حال آن معنایی که خداوند در اول کار صلوه و نماز اسم گذارد، آن حقیقتی که خداوند در اول کار صلوه نامید، آن حقيقت اولى چيست؟ چون صلوة به ذهن می‏خورد، براى تذکر می‏گوییم که صلوة درست نیست، در حال وقف، صلوه خوانده می‏شود، اما اگر وصل شود صلوة تلفظ می‏شود، اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة(2) اما اگر وقف کنیم می‏گوییم: اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه تاءهای گرده، هاء خوانده می‏شود.

پس آن حقیقتی که در اول، خداوند آن را صلوه نامید و بعد در هر کجا عکس انداخته آن عکس یا ظهور و نور را هم خداوند صلوه نامید، آن حقیقت اولی چیست؟ و عرض کردیم در همه عوالم آن حقیقت ظاهر شده و ظهور دارد و ظهوراتش هم صلوه یعنی نماز می‏باشند، برای همه موجودات به حسب خودشان صلاتی است کلٌّ قد

«* نماز جلد 2 صفحه 101 *»

عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه همه موجودات نماز خود را راه می‏برند، خدا تعلیمشان فرموده و می‏دانند و همچنین تسبیح خدا را راه می‏برند، خدا را تسبیح می‏گویند. پس در همه موجودات به حسب خودشان صلوه ظاهر شده است، از جمله موجودات ما هستیم که در عالم ما و عرصه تشریع ما می‏بینیم همین نماز را که انجام می‏دهیم، این هم نماز است و اسم نماز بر این گذارده می‏شود. ملائکه هم به حسب خودشان نماز دارند. وقتی که رسول‌خدا؟ص؟ در معراج نماز گزاردند ارواح انبیاء به آن بزرگوار اقتداء کردند ملائکه اقتداء کردند([72]) پس برای ملائکه هم صلوه است.

حتی در حدیثی دارد که خدا هم نماز می‏گزارد، خدا هم نمازگزار است به این دلیل که در لیله معراج حضرت به جایی رسیدند که به حضرت خطاب شد و جبرئیل عرض کرد: قِف فانّ ربَّک یصلّی بایست زیرا پروردگارت نماز می‏گزارد، حال خدا نماز می‏گزارد معلوم است که یعنی مقام و منزلت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را اقامه می‏کند و برپا می‏دارد و بر ایشان انوار رحمت خود را افاضه می‏فرماید، کان یقول خدا در نمازش می‏فرماید: سُبّوحٌ قُدّوس از سبوحیت و قدوسیت خود یاد می‏کند ربُّ الملائکةِ و الروح سَبَقَت رحمتی غضبی([73]) خود، خود را توصیف می‏کند، من پروردگار ملائکه و پروردگار روح هستم. آرى همان افاضات انوار قدسیه بر حقایق مقدسه محمد و آل‏محمد؟عهم؟، نماز خدا است و اقامه نماز است.

پس آن حقیقت اولی، آن معنای اول که در واقع اسم صلوه مال او است و به‌طور اصل برای او درست شده است و بعد به طور فرع در ظهوراتش صدق می‏کند و بر ظهوراتش هم صلوه گفته می‏شود، آن حقیقت چیست؟ آن حقیقت را برای ما توصیف می‏کنند و می‏فرمایند نوری است که در وراء حجاب واحدیت قرار دارد.

«* نماز جلد 2 صفحه 102 *»

خدا برای خود حجاب‌هايی گرفته است، اين حجاب‌ها یعنی برای خدا تعینات پیدا شده، خدا برای خودش ظهورات دارد و به این ظهورات ظاهر شده است. یکی از ظهورات خدا و اول ظهوراتش ظهور به احدیت است که به یکتایی ظاهر شده، بعد ظهور به واحدیت است. فرق بین احد و واحد مثل فرق بین یک و یکی است، ظاهر شده در مقام احدیت از این جهت می‏گوییم: یا احدُ یا صمد و ظاهر شده به مقام واحدیت، می‏گوییم: یا واحدُ یا احد یا صمد این توصیف‌ها که داریم در واقع همه ظهورات خداوند متعال است و مراتب ظهورات است.

گاهی از ظهور به «حجاب» تعبیر می‏آورند، حجاب‌های الهی یعنی همان ظهورهای الهی. چون حجاب دو معنی دارد یک حجاب به این معنی است که در پرده قرار می‏گیرد و خود را می‏پوشاند که پیدا نباشد، معنای دیگر حجاب که در فرمایشات معصومین؟عهم؟ استعمال شده آن است که پرده‏دری می‏کند تا از پرده دیده شود.

در این فرمایش: «ای منزه پرده‌دار و پرده‌در»([74]) هر دو معنی را فرموده‏اند، در اینجا هر دو حجاب را معنی کرده‏اند «ای منزه پرده دار و پرده در» یعنی خدایا برای تو دو حجاب است در یک حجاب، در پرده می‏شوی و دیده نمی‏شوی مثل پرده به این معنی که ستر است، وراء خود را می‏پوشاند.

اما یک وقت هست می‏خواهند بفرمایند پرده به معنای ظهور است و از پرده ظاهر شده و خداوند پرده‏در است یعنی در حجابی که می‏نشیند آن حجاب را قرار داده برای اینکه دیده شود و حجاب در اینجا، به معنای آشکار شدن می‏شود. پس در این بیت مثنوی، آقای مرحوم­ هر دو معنی حجاب را فرموده‏اند.

ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: انّ اللّه احتجب بنا عن خلقه(2) و فرموده‏اند: هو المُحتَجِب و

«* نماز جلد 2 صفحه 103 *»

نحن حُجُبَه([75]) خداوند به وسیله ما در حجاب شده و ما حجاب‌های خدا هستیم یعنی خدا چون ذات مقدسش از دیده‌شدن و از درک و از معرفت منزه بود از این جهت بین خود و بین خلق حجاب قرار داده است و محتجب شده یعنی ستر قرار داده است که هیچ‌کس نتواند از این پرده‏ها بگذرد و به او برسد و این پرده‏ها ما هستیم که بین خدا و بین خلق می‏باشیم و هیچ‌کس نمی‏تواند از ما بگذرد و به خدا برسد این معنای حجاب باشد یعنی بین خلق و بین حق به وجود ما سدّ شده و ما سدّ هستیم، هیچ‏کس را نمی‏گذاریم که از ما بگذرد و به حق متعال برسد برای هر گونه مشعری که داشته باشد از مشعر ذهن، فکر، شعور، عقل، ما سدّ هستیم، مانع می‏باشیم.

پس یک حجاب به معنای مانع است مثل همین پرده‏هایی که نوعاً ما از آن برای پوشانیدنِ وراء و پشت پرده استفاده می‏کنیم، این را مانع می‏گویند و حجاب به این معنی، مانع از وصول می‏باشد، اَقامَه مَقامَه فی سایرِ عوالِمه فی الاَداء اذ کان لا تُدرِکه الاَبصار و لا تَحویه خواطرُ الاَفکار و لا تُمَثِّله غوامضُ الظُّنونِ فی الاَسرار([76]) خدا، محمد؟ص؟ را قائم مقام و جانشین خود در همه عوالم خود قرار داد چرا؟ اذ کان… زیرا خداوند را مشاعر خلقی درک نمی‏کند چه مشاعر ظاهری چه مشاعر مثالی و چه مشاعر عالی‌ترشان که مشاعر فؤادی و نوری ایشان باشد، اینها خدا را درک نمی‏کردند، از این جهت خداوند محمد؟ص؟ را قائم مقام خود قرار داد.

پس بنابراین آن بزرگواران میان حق و خلق مانع هستند به این معنی که هیچ خلقی نمی‏تواند از اینها بگذرد و به خدا برسد.

و معنای دیگر حجاب، آشکارایی است، احتجب بنا یعنی خدا در پرده‏های وجودی ما نشسته و به ما برای خلق ظاهر شده است که خلق در پرده یعنی در ظهور، او

«* نماز جلد 2 صفحه 104 *»

را ببینند هو المحتجب و نحن حجبه ما هستیم حجاب‌های او یعنی ما هستیم پرده‏هایی که خدا از این پرده‏ها برای خلق آشکار شده است.

حال هر یک از این تعینات الهی و ظهورات ربانی را «حجاب» می‏گویند و «حُجُب» جمع حجاب است پس حجاب تعین است، البته عرفاء هم تعیّن می‏گویند و حالا یک گرفتاری برای مردم پیدا شده که از این‏گونه تعبیرها را در همه جا می‏شنوند و می‏بینند، در روزنامه‏ها، در کتاب‌ها و همچنین از وسائلی مثل رادیو و تلویزیون که در میان مردم رایج است می‏شنوند، این تعبیرات را زیاد می‏شنوند اما باید بدانند که وقتی اینها را می‏شنوند، کفر می‏شنوند یا اگر می‏بینند و می‏خوانند، کفر می‏بینند و می‏خوانند.

خیلی فرق است میان تعیّنی که مشایخ+ می‏فرمایند و تعیّنی که عرفاء و صوفیه لعنهم‌اللّه می‏گویند آنها هم خیلی داد از تعین می‏زنند که خدا در تعیناتش و ظهوراتش ظاهر شده است اما آنها این تعینات و ظهورات را، تعینات ذات خدا می‏دانند و می‏گویند ذات خدا است که در این ظهوراتش نشسته است و ذات خدا است که به این تعینات درآمده است.

اما مشایخ عظام+ به تبعیت از وحی، قرآن و احادیث رسول‌اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ تعین و ظهور را این‌طور معنی نمی‏فرمایند بلکه می‏فرمایند تعینات و ظهورات، همه حقایقی هستند غیر از ذات خدای متعال، خدا این ظهورات را به خودِ این ظهورات خلقت کرده است نه اینکه ذات خدا این ظهورات و تعینات شده باشد.

حال از آن تعینات، یک تعین و یک ظهور است که ظهور به واحدیت نامیده می‏شود و در وراء و پشت این حجاب و تعین واحدیت، نوری قرار دارد که در بعضی فرمایشات وارد شده است که آن نور در تحت حجاب واحدیت است، «تحت حجاب

«* نماز جلد 2 صفحه 105 *»

واحدیت» که گفته می‏شود به حسب ترجمه ظاهری یعنی این نور در زیر حجاب

واحدیت قرار دارد و انسان گمان می‏کند حجاب واحدیت بالا است و این نور در زیر آن قرار دارد، این‏چنین نیست، در اینجاها وقتی گفته می‏شود تحت حجاب واحدیت و از این قبیل تعابیر، يعنى وراء، یعنی در واقع حجاب واحدیت او را فرا گرفته‏ است و او داخل است و مقامش بالاتر است.

به مناسبت در اینجا مثالی عرض می‏کنم، می‏فرمایند تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و تمام سوره مبارکه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه بسم اللّه الرحمن الرحیم در باءِ بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه تحت باء است بعد امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ علیه فرمودند: و انا النقطةُ تحتَ الباء([77]) من هستم آن نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد.

حال این زیر باء که گفته می‏شود، همین معنای معروف و مشهور را ما فکر می‏کنیم و نوعاً این‌طور خیال می‏کنند و این شعری هم که از حِسان شاعر معاصر مشهور است همین‌طور معنی کرده که این باء بسم اللّه الرحمن الرحیم که زیرش نقطه‏ای است گمان می‏کنند همین نقطه مراد است. این‏چنین نیست چون این نقطه مقامش پست‏تر از باء است زیرا از حدود باء است یعنی مشخص می‏کند که این بسم اللّه باء خوانده شود و بسم اللّه الرحمن الرحیم بخوانیم و به شکل تاء و یا ثاء نخوانیم پس نقطه حد و موقعیت این حرف را روشن می‏کند. پس این نقطه‏ای که الآن زیر باء بسم اللّه گذارده شده، از نظر مقام و رتبه، فرع باء بسم اللّه است.

اما در این فرمایش می‏خواهند بفرمایند که آن نقطه تحت‌الباء از همه بالاتر است فرمودند تمام قرآن در حمد است، بدون کم و زیاد در حمد فشرده شده است حالا چطور خدا فشرده کرده؟ ما نمی‏دانیم ولی فرمودند که همه قرآن در سوره مبارکه

«* نماز جلد 2 صفحه 106 *»

حمد قرار دارد و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، خدا چطور فشرده کرده است؟ معلوم است که خدا است و قادر است، می‏تواند چنین کند.

می‏گویند در چین یک کیلو وزن ماده را فشرده می‏کنند، آن‌قدر پرس می‏شود که فرض کنید به اندازه یک ساعت پشت دستی در می‏آید. یک کیلو وزن ماده فشرده و پرس شود بدون کم و زیاد که به اندازه یک ساعت پشت دستی دربیاید و در عین حال همان وزن را هم داشته باشد هیچ کم نشود این چه پرسی است و چگونه است؟! آنها بهتر می‏دانند که چه کار کرده‏اند و چه کار می‏کنند.

خدا این امور را خوب می‏داند أ لایعلم من خلق و هو اللّطیف الخبیر([78]) آیا خلق خود را نمی‏شناسد و حال آنکه بر همه امور کوچک و بزرگ آگاه است و همچنین قادر و توانا بر هر چیزی است. حالا چنین خدايی تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد فشرده کرده است که هیچ کم و زیاد ندارد و تمام حمد را در بسم اللّه الرحمن الرحیم فشرده فرموده و تمام بسم اللّه را در باء بسم اللّه فشرده کرده است. آنگاه می‏فرمایند باء هم باز همه‏اش در نقطه تحت‌الباء است این نقطه تحت‌الباء یعنی نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد، معلوم می‏شود مقام نقطه از مقام خود باء بالاتر است.

پس این نقطه‏ای که به چشم می‏بینیم که زیر باء بسم اللّه الرحمن الرحیم گذارده شده این نقطه مقصود نیست بلکه مقصود آن نقطه‏ای است که تا قلم را روی کاغذ می‏گذارید که بسم اللّه الرحمن الرحیم بنویسید اول چیزی که درست می‏شود نقطه است، آن نقطه بر باء مقدم است و آن اصل است و آن حقیقت باء بسم اللّه است. پس آن نقطه چون مقامش بالاتر است، آن مراد است و انا النّقطة تحت الباء که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمود، مراد همان نقطه‏ای است که اصل و حقیقت باء بسم اللّه الرحمن الرحیم است.

«* نماز جلد 2 صفحه 107 *»

آن وقت مقام باء بسم اللّه الرحمن الرحیم این است که رسول‌اللّه؟ص؟ می‏فرمایند: ظَهَرَتِ الموجوداتُ من باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم([79]) همه موجودات از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم ظاهر شدند و آشکار گردیدند، یعنی آن حقیقتی که باء در بسم اللّه از آن حقیقت حکایت می‏کند و این باء را خدا برای آن حقیقت قرار داده است، آن یک حقیقتی است که سرچشمه همه موجودات است، تمام موجودات چقدر است؟! مگر می‏توانیم بفهمیم چقدر است؟! همه موجودات غیبی و شهادی، همه موجودات مجرد و غیر مجرد، همه موجودات اولین و آخرین، همه و همه از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم سرچشمه گرفته‏اند پس مبدأ و سرچشمه هستی باء بسم اللّه الرحمن الرحیم است.

آن وقت امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: و انا النقطة تحت الباء مقام من بالاتر است از مبدئیت برای همه موجودات و سرچشمه‌بودن برای همه موجودات، چون مقام ولایت و مقام علویت مقام نقطه تحت‌الباء است.

پس در اینجا اجمالاً با ذکر این مثال روشن شد که در این‌طور موارد «تحت» که گفته می‏شود و یا «زیر» که گفته می‏شود، مراد پست‏تر نیست بلکه بالاتر را اراده می‏کنند.

پس معنای اولی و حقیقی برای صلوه، آن نوری است که تحت مقام حجاب واحدیت قرار داشت، تحت مقام آن، یعنی حجاب واحدیت برای آن پرده‏ای بود و آن نور، وراء آن و بالاتر از آن بود.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 108 *»

مجلس 10

 

(صبح چهارشنبه ـــ  13 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  کلمه «صلوه» برای حقیقت نماز و ظهورات آن وضع شده است

t توضیح دو معنی برای حجاب

t حجاب همان ظهور است به هر یک از آن دو معنی

t مراتب حجاب‌ها یا ظهورات

t حجاب واحدیت

t مراد از نقطه زیر باء بسم اللّه

 

«* نماز جلد 2 صفحه 109 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد هر چه درباره نماز گفته شود در واقع از فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بیان شده است، از جهت اینکه نماز نور و ظهور ایشان است، نماز برای همه موجودات در همه طبقات خلقت، همان ظهور و تجلی نور آن بزرگواران است از این‌جهت هر چه در فضیلت نماز گفته شود در فضیلت نور ایشان گفته شده است که برگشتش به ذکر فضیلت ایشان است.

اجر و ثوابی که برای فضائل ایشان و ذکر فضائل ایشان و شنیدن فضائل ایشان ذکر شده است در اینجا هم جاری است، از این جهت عبارات سید بزرگوار­ تکرار می‏شود که هم فرمایشی تکرار شده باشد و هم ان‏شاءاللّه ثواب ذکر فضیلت و شنیدن آن را به ما عنایت کنند.

سخن در شناخت عظمت و جلالت نماز است و جهاتی در این مورد عرض شد، از جمله اگر بخواهيم از خود کلمه «صلوه» عظمت و جلالت نماز را متوجه شویم باید ببینیم این اسم برای چه معنایی وضع شده است و بر چه مواردی صدق می‏کند.

در توضیح این صدق و استعمال کلمه صلوه اجمالاً عرض شد که صلوه

«* نماز جلد 2 صفحه 110 *»

به‌مانند کلماتی است که ابتداء و به طور اصل برای یک حقیقت کلیه وضع شده است و بعد به طور فرع در ظهورات آن حقیقت استعمال می‏شود. مثل کلمه «شمس» که در لغت فارسی به‌معنای خورشید و یا آفتاب است، این کلمه برای یک حقیقت کلیه وضع شده که همان جرم خورشید باشد، بعد در انوار خورشید هم به‌کار برده می‏شود و انوار خورشید را هم خورشید می‏گویند و البته امروز کلمه خورشید برای انوار آن استعمال نمی‏شود اما استعمال کلمه آفتاب در السنه شایع است، وقتی آفتاب می‏گوییم همین نوری که از قرص خورشید در این زمین افتاده اراده می‏کنیم و حال آنکه کلمه آفتاب برای خود قرص خورشید است اما به انوارش هم آفتاب می‏گوییم از جهت آنکه تمام انوار خورشید با صفت خورشید مطابق و برابر است و چون هر نوری از انوار خورشید با خورشید مشابهت دارد از این جهت به همه آنها آفتاب می‏گوییم.

حال آن حقیقتی که خداوند کلمه صلوه را برای آن وضع فرموده و این اسم را برای آن حقیقت قرار داده است، آن هم حقیقت کلیه‏ای است که دارای انوار و اشعه است و از این‌رو کلمه صلوه بر همه انوارش صدق می‏کند.

و عرض شد برای هر موجودی به حسب خودش نمازی است کلّ قد علم صلوته و تسبیحه هر یک از موجودات نماز و تسبیح خود را می‏دانند یعنی خداوند عهده‏دار تعلیم آنها بوده است و خداوند به آن کیفیتی که خود می‏دانسته و در فعل او جاری است، تعلیم را جاری ساخته و به همه آموخته است، نماز و تسبیح هر موجودی را به آن موجود تعلیم فرموده است. پس کلّ قد علم صلاته و تسبیحه و در همه این موارد کلمه صلوه صادق است و صدق می‏کند مثل کلمه آفتاب که هم بر جرم خورشید صدق می‏کند و هم بر ذره ذره انوار خورشید صدق می‏کند، انوار و اشعه خورشید، همه آفتاب است.

پس آن حقیقت اولی را برای ما این‌طور معرفی کردند که وضع کلمه صلوه برای آن مثل وضع کلمه آفتاب است که ابتداء برای قرص خورشید وضع شده است. آن

«* نماز جلد 2 صفحه 111 *»

معنای اولی و آن حقیقتی که در ابتداء به این نام (صلوه) نامیده شد و خداوند این نام را برای او انتخاب کرد، آن حقیقت را می‏فرمایند «نور» است، یک حقیقت نورانی است که نور محض است و جایگاهش زیر حجاب واحدیت است.

اجمالاً «حجاب واحدیت» را توضیح دادیم که حجاب در اینجا به دو معنی است یکی به معنای مانع و یکی به معنای ظهور و پیدایی است.

چون «حجاب» در اصطلاح آل‌محمد؟عهم؟ به هر دو معنی استعمال شده است. مانع است یعنی بین ما و بین خدا تعینات و ظهورات الهی مانع هستند از اینکه مشعری از مشاعر ما از آنها بگذرد و به ذات مقدس خداوندی برسد، هیچ مشعری از مشاعر ما، چه مشاعر ظاهری، چه مشاعر مثالی، چه مشاعر عقلانی، چه مشاعر فؤادی، اینها هیچ‌کدام به ذات خداوند نمی‏رسند. چون میان ذات خدا و میان مشاعر خلق، موانعی است که این موانع را «حُجُب» می‏گویند ـــ  جمع حجاب ـــ  خداوند حجاب‌ها قرار داده است و این حجاب‌ها نمی‏گذارند، مانع می‏شوند از اینکه مشاعر ما به ذات خداوند برسند و ذات خدا را ادراک کنند، مشاعر ما اگر درکی از خدا داشته باشند همین حجاب‌ها را درک می‏کنند، دیگر خداوند ذاتش ادراک نمی‏شود.

در این مصرع که آقای مرحوم­ در کتاب مثنوی می‏فرمایند دقت کنید «ای منزه پرده‌دار و پرده‌در»، ببینید «پرده‌دار» که می‏فرماید، اشاره به همین معنی است، «پرده‌دار» است یعنی برای خود مانع قرار داده است. آن کسی که پرده‏ای می‏کشد و خود را پشت پرده قرار می‏دهد، پرده حجاب می‏شود، از دیدن آن شخص مانع می‏شود. حال که «پرده‌دار» می‏فرماید، «ای منزه پرده‌دار» یعنی ای حجاب‌دار، برای تو مانع است از اینکه مشاعر خلقی به ذات مقدست برسند.

بعد می‏فرمایند «پرده‌در» یعنی با اینکه این حجاب‌ها مانع هستند اما همین حجاب‌ها را به فضل و کرم خود بر روی خلق پاره کرده‏ای و خلق تو را در همین حجاب‌ها و به همین حجاب‌ها می‏شناسند، در اینجا حجاب به معنای ظهور می‏شود.

«* نماز جلد 2 صفحه 112 *»

در همه جا مطلب همین‌طور است، خداوند در آیات خلقی، چه در آفاق و چه در انفس، این برنامه را قرار داده است مثلاً ما می‏دانیم حقیقت زید را نمی‏توانیم درک کنیم مگر در ظهورات زید، ما زید را در نشسته‌بودن، ایستاده‌بودن، گوینده‌بودن، رونده‌بودن، در این خصوصیات درک می‏کنیم. حال این ظهورات برای زید حجاب است به هر دو معنی، به معنای اول که این حجاب‌ها مانع باشد، این ظهورها مانع هستند از اینکه ما زید و حقیقت زید را درک کنیم و به معنای دوم اینها همه ظهور می‏باشند یعنی وسیله درک هستند و زید در این ظهورات به خود این ظهورات، ظاهر و نمایان شده است.

در مقام تعریف و تعرّف، زید نیست مگر همین ظهورات و این ظهورها هم نیستند مگر خود زید، «لا فرق بینک و بینها الا انّهم عبادک و خلقک» یعنی ای زید میان تو و میان این ظهورهای تو هیچ فرقی نیست اما در مقام شناخت تو، وقتی که بخواهیم تو را بشناسیم، در مقام شناخت که به عربی، تعریف (شناسانیدن) و تعرّف (شناختن) می‏گویند، در این مقام میان زید و میان ظهورات زید فرقی نیست. وقتی که فرق نباشد، ظهورات حجاب‌هایی هستند که پاره شده‏اند و دریده شده‏اند و زید در این حجاب‌ها ظاهر شده است، در اینجا حجاب به‌معنای مانع نیست، بلکه به معنای بی‏پردگى و ظهور و آشکارایی است.

پس اینکه می‏فرمایند: «ای منزه پرده‌دار و پرده‌در» به هر دو معنای حجاب اشاره می‏فرمایند، خدا حجاب دارد و برای خود حجاب گرفته از اینکه ذات مقدسش به ادراکی از انواع ادراک‌ها شناخته شود و به مشعری از مشاعر ادراک شود.

«وی به هر  پرده در و از پرده در» خداوند در هر پرده‏ای از پرده‏ها و حجاب‌های خود قرار گرفته است، به این معنی که هر حجابی در جایگاه خود و در مقام خود مانع است از اینکه مشاعر  به ذات مقدس خدا برسند «وی به هر پرده در» بنابراین مشعر به هر پرده‏ای که می‏رسد دیگر از آن پرده نمی‏گذرد، خدا در وراء آن قرار دارد و محتجب به

«* نماز جلد 2 صفحه 113 *»

آن است و آن را برای خود مانع گرفته از وصول مشاعر به او «وی به هر پرده در و از پرده در» این جمله «از پرده در» تکرار است برای توضیح مقام حجاب‌ها، که خدایا از همان پرده‏ها باز آشکار هستی و در همان حجاب‌ها هویدا و نمودار می‏باشی.

در حدیث هم فرمودند: انّ اللّه احتجب بنا و همچنين فرمودند: هو المحتجب و نحن حجبه به‌درستی که خداوند در حجاب شده به وسیله ما، ما را برای خود حجاب گرفته، ما را حجاب خود قرار داده و او محتجب شده به ما، پنهان شده در ما و ما حجاب‌های او هستیم. این حدیث شریف را به هر دو معنی می‏شود معنی کرد، ما حجاب‌های او هستیم یعنی ما مانع هستیم از اینکه مشاعر بتوانند از ما صعود کنند و بگذرند و به ذات خداوند برسند، نمی‏توانند، چون ما مانع هستیم، راه بسته شده، الطريقُ مَسدود راه ادراک ذات خداوند بسته شده است و الطلبُ مردود([80]) و هر کس در مقام طلب معرفت ذات برآید، رد شده، حاجتش برآورده نمی‏شود، این خواسته‏اش به تحقق نخواهد رسید.

پس به این معنی می‏توان گفت که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ حجاب‌های خداوند هستند یعنی مانع هستند، راه معرفت فقط ایشان می‏باشند و دیگر از ایشان بگذرد، راه معرفتی نیست و همچنین ایشان حجاب ـــ  به معنای ظهور ـــ  می‏باشند یعنی خداوند از ایشان آشکار و به ایشان نمودار است و خلق باید خدا را به ایشان و در ایشان بشناسند، در اینجا حجاب به معنی دوم می‏شود یعنی ظهور و وسیله شناخت خدا ایشان هستند.

حال تعینات الهیه را مراتبی است، اول تعین يا اول حجاب که برای خدای متعال ذکر می‏کنند یا اول حجاب، حجاب احدیت است و البته باید بدانیم حجاب و تعین یک معنی دارد اما در اینجا «تعین» به حسب لسان حکمت است و در لسان احادیث که با افکار عامه مردم مناسبت دارد و نمی‏خواستند مطابق اصطلاح عرفاء

«* نماز جلد 2 صفحه 114 *»

بیان بفرمایند، می‏فرمودند «حُجُب» که جمع حجاب است، چون انس مردم با حجاب بیشتر است، افکار مردم با حجاب بیشتر مأنوس است تا با تعین و اگر تعین گفته شود نوعاً نمی‏دانند مگر آنانی که با اصطلاح حکمت و عرفان سر و کار داشته باشند و اذهانشان به حکمت تمرین یافته باشد و افکار خود را به حکمت ریاضت داده باشند برای آنها تعین که گفته می‏شود راحت می‏فهمند که مراد از تعین همین حجاب است که در احادیث رسیده است.

ائمه؟عهم؟ چون بیشتر روی سخنشان با مردم عامی و عموم مردم بوده است از این جهت مناسب با افکار ایشان فرمایش می‏فرمودند، مردم بیشتر با پرده آشنا هستند، همین پرده‏های معمولی که در منزل‌ها به پنجره‏ها آویزان می‏کنند و همچنین برای سلاطین نوعاً پرده بوده و آنها در پرده به سر می‏بردند و سعی می‏شده که بین آنها و بین رعیت پرده باشد و آنها وراء پرده باشند، پس چون افکار عمومی بیشتر با پرده مأنوس است به این سبب ائمه؟عهم؟ این لفظ را بیشتر در احادیث به کار می‏بردند.

در همین حدیث رسول‌خدا؟ص؟ که فرمود: انّ اللّه احتجب بنا «احتجاب» یعنی خداوند به وسیله ما برای خود پرده گرفته است، ذهن‌ها متوجه می‏شود و می‏فهمند که مقام و رتبه ذات خداوند یک مقام و رتبه‏ای است که پرده گرفته یعنی مانع پیدا شده است، این تعبیر را راحت می‏فهمند همان‌طور که وقتی پرده در خانه زده می‏شود، از دیدن داخل خانه مانع می‏گردد، داخل خانه به‌واسطه همین پرده دیده نمی‏شود.

پس چون اذهان به این نکته متوجه هستند، در فرمایشات کلمه حجاب بیشتر آمده است. همچنین در مسأله معراج، بحث حُجُب به میان آمده که رسول‌خدا؟ص؟ در این سیر شبانه خود از حجب گذشتند، حجب را هم طی کردند([81]) این‌طور تعابیر در احادیث هست.

«* نماز جلد 2 صفحه 115 *»

برای تعینات الهی ـــ  که تعبیر به حجب آمده ـــ مراتب است، و البته می‏دانیم فرق بین تعیناتی که در حکمت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ گفته می‏شود با تعینی که در زبان عرفاء و حکماء هست، در این است که حکماء می‏گویند خود ذات مقدس خداوندی تنزل کرده و در تعینات متجلی شده است. اما مشایخ ما+ می‏فرمایند هر تعینی در مقام خودش به خودش ایجاد شده و خداوند به نفس همان تعین و به خود آن تعین برای خود آن تعین ظاهر شده و باز به ظهور آن تعین برای مرتبه‏های بعد ظاهر شده است. هیچ‌گاه در فرمایشات خدا و رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ و بزرگان دین+ ـــ  که ناشران حکمت آل‌محمد؟عهم؟ می‏باشند ـــ  تعین به آن معنی که عرفاء و صوفیه لعنهم‌اللّه و حکماء اصطلاحی می‏گویند، نیامده است. در حکمت حقه الهیه، تعین به معنای ظهور است و ظهور به خود ظهور ایجاد شده است. ظهور، تنزل ذات مقدس خداوندی نیست.

حال برای این تعینات، مقامات و مراتبی است، یک مقام و یک حجاب را ـــ  که اول حجاب است ـــ  «حجاب احدیت» می‏گویند و یک مرتبه و یک حجاب را «حجاب واحدیت» می‏نامند. حجاب واحدیت بعد از حجاب احدیت است. خداوند اول به حجابی ظاهر شد به نفس همان حجاب و احدیت محضه خود را اظهار فرمود، احدیت محضه همان بساطت مطلقه و یکتایی حقیقی و یگانگی واقعی است که یگانگی و یکتایی خدا در مقام تعریف و تعرف بود. آن خدای یگانه وقتی که خواست یگانگی خود را بشناساند، آن ظهور و آن تعین را قرار داد. پس این مقام، اول تعین است. بعد مقام واحدیت است که این مقام و تعین واحدیت از مقام تعین احدیت پایین‏تر است.

آنگاه می‏فرمایند: یک حقیقت نورانی در تحت حجاب واحدیت قرار دارد که معلوم می‏شود این نور، تعین احدی نیست بلکه بین تعین احدیت و تعین واحدیت است، چون مراد از «تحت» در اینجا معلوم شد.

«* نماز جلد 2 صفحه 116 *»

اجمالاً دیروز عرض کردم که این تعبیر به مانند همان تعبیری است که در حدیث رسیده است که فرمودند: قرآن تمامش در سوره مبارکه حمد است و تمام حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و تمام بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه زیر باء است و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در مورد آن نقطه زیر باء فرمودند: و انا النقطة تحت الباء من هستم آن نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد. و معلوم شد مراد از این نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد، نه همین نقطه‏ای است که در موقع نوشتن بسم اللّه الرحمن الرحیم ما می‏بینیم زیر باء گذارده‏اند، این نقطه، آن نقطه نیست که امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند که من هستم نقطه زیر باء و این نقطه‏ای که می‏بینیم آن نقطه‏ای نیست که فرمودند: تمام بسم اللّه در باء بسم اللّه است و همه باء بسم اللّه در آن نقطه‏ای است که زیر باء بسم اللّه است، مراد از آن نقطه زیر باء این نقطه ظاهری نیست.

دیگران متوجه نشده‏اند حتی علماء هم متوجه این امر نشده‏اند اما مشایخ ما+ تصریح فرموده‏اند که مراد، این باء و این نقطه‏ای که زیر باء می‏بینیم نیست. معلوم است که این نقطه را اینجا گذارده‏اند برای اینکه ما باء بخوانیم بسم اللّه بگوییم، تاء نخوانیم تسم اللّه نگوییم، ثاء نگوییم ثسم اللّه مثلاً نگوییم و از این قبیل و در فارسی مثلاً  پ نخوانیم پسم اللّه نگوییم، بلکه این حرف، باء است بسم اللّه بگوییم به این معنی که این نقطه‏ای که زیر باء گذارده شده، از حدود باء است یعنی فرع باء است، تعین باء است، پس بنابراین مقامش از خود باء پست‏تر است.

این نقطه‏ای که می‏بینیم، مقامش از خود باء پست‏تر است به جهت اینکه حدّ باء است، و معلوم است که حدّ باء ردیف با خود باء نیست مثل اینکه حدودی که در شی‏ء است آن حدود، فرع خود شی‏ء است و اجزاء ماهوی شی‏ء است و هیچ‌گاه حدود، برابر با خود شی‏ء نیست و حال آنکه می‏فرمایند همه باء در نقطه باء است، و معلوم می‏شود آن نقطه مقامش از خود باء بالاتر است.

«* نماز جلد 2 صفحه 117 *»

پس آن نقطه‏ای که تحت‌الباء است، از آن اراده فرموده‌اند نقطه‏ای را که اصل باء است و باء از آن نقطه سرچشمه گرفته است که برای تقریب ذهن و اینکه مطلب به ذهن ما نزدیک شود، می‏گوییم وقتی که می‏خواهیم باء بسم اللّه را بنویسیم، قلم را برای نوشتن روی کاغذ می‏گذاریم، تا قلم را روی کاغذ بگذاریم نقطه پیدا می‏شود این نقطه اصل است برای پیدایش باء و باء فرع این است، این نقطه نشان می‏دهد همان نقطه‏ای را که امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: و انا النقطة تحت الباء آنجا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏خواهند مقام خودشان یعنی آن مقام خودشان را که از مقام باء بسم اللّه بالاتر است ذکر بفرمایند.

و می‏دانیم باء بسم اللّه خیلی موقعیت دارد یعنی این باء، برای ما مقام سرچشمه موجودات را حکایت می‏کند همان‌طور که این باء سرچشمه است برای سه مرحله بعدی «اللّه و رحمن و رحیم» بلکه چهار مرتبه «اسم و اللّه و رحمن و رحیم»، می‏گوییم: بسم اللّه الرحمن الرحیم.

رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم عرض کردم این باء در اینجا حرفی است که آن مبدأ موجودات را برای ما حکایت می‏کند، پس ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم موجودات، همه از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم آشکار شدند. باء بسم اللّه سرچشمه موجودات است، امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: و انا النقطة تحت الباء من نقطه زیر باء هستم یعنی مقام من از مقام باء بسم اللّه بالاتر است و باء بسم اللّه ظهور ما است به مبدئیت، در مقامی که ما مادةالمواد موجودات هستیم و علت مادی و علت صوری موجودات هستیم، در آنجا باء بسم اللّه الرحمن الرحیم ما هستیم اما در مقام دیگر از این شأن بالاتر می‏باشیم زیرا این «باء» شأنی از شئون ما است.

توضیح مطلب اینکه می‏فرمایند: در یک مقام، ما علت مادی و علت صوری

«* نماز جلد 2 صفحه 118 *»

مخلوقات هستیم و در یک مقام دیگر بالاتریم که این مقام تنزل آن مقام است یعنی ما به یک ظهورمان و به شأنی از شئونمان، مادةالمواد موجودات هستیم، موجودات، ماده و صورتشان را از یکی از مقامات ما اخذ کرده‏اند و دارند، نه از ذات و حقیقت ما.

پس یک شأن از شئونات ما این است که ما علت مادی و علت صوری برای موجودات هستیم، در آنجا به ما، باء بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏گویند و در آنجا و در آن شأن ما هستیم که ظهرت الموجوداتُ من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم موجودات ظاهر شدند یعنی ماده و صورتشان از این مقام و مرتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ پیدایش یافت. در اینجا علت مادی و علت صوری موجودات می‏باشند که مشایخ ما+ به تفصیل ذکر فرموده‏اند که ایشان؟عهم؟ علت مادی و علت صوری موجودات می‏باشند.

و بالاتر از این مقام، مقامی دارند که آن، مقام علت فاعلی بودن ایشان برای همه موجودات است یعنی به وسیله ایشان همه مخلوقات پیدایش یافته‏اند.

مقام علت فاعلی معنایش همین است که یعنی صانع کل ایشان هستند، صنعتگر کل خلق، این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین می‏باشند همچنان‌که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برای معاویه نوشتند: اِنّا صنائعُ رَبِّنا و النّاسُ بعدُ صنائعُ لنا.([82]) و همچنین امام زمان صلوات اللّه علیه در توقیعی مرقوم فرمودند: نحن صنائعُ ربّنا و الخلقُ بعدُ صنائعُنا.([83]) یعنی ما ساخته شده‏های خدا هستیم و مخلوقات، همه ساخته شده‏های به دست ما هستند. یعنی سبب اصلی و اوّلی و اعظم اسباب در خلقت مخلوقات ایشانند.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 119 *»

مجلس 11

 

(صبح پنجشنبه ـــ  14 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t ادامه بحث از نقطه تحت باء بسم اللّه

t درک نقطه تحت باء بسم اللّه کیفیت ندارد

t اشاره‏ای به حدیث معرفتِ حقیقت در حدیث کمیل

t مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و تشبیه آنها به دست

«* نماز جلد 2 صفحه 120 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد برای درک مقام عظمت و بزرگی نماز، می‏توان از خود کلمه «صلوه» عظمت این رکن از ارکان دین را استفاده کرد، به اینکه ببینیم خداوند ابتداء این کلمه و این اسم را برای چه حقیقتی وضع فرموده است.

و البته معلوم شد که وضع این اسم به مانند وضع سایر اسم‌هایی است که خداوند آنها را برای حقایقی وضع فرموده است و آن حقایق در ظهورات خود متجلی گشته‏اند و در آثار خود نمودارند و به همین اعتبار به طور اصل، آن اسم و آن اسماء برای همان معانی اولیه و حقایق اولیه درست شده‏اند و بعد به مناسبتِ اینکه در هر اثری از اثرهای خود و در هر ظهوری از ظهورات خود ظاهر هستند، به آن اثر و آن ظهور هم نام آن حقیقت‌ها داده می‏شود و بر آنها هم آن اسم‌ها صدق می‏کند و «صلوه» از این قبیل است.

نمونه‏اش کلمه «شمس» است که خداوند ابتداء کلمه شمس و آفتاب را برای جرم خورشید وضع فرموده است و سپس چون جرم خورشید در هر ذره از ذرات اشعه

«* نماز جلد 2 صفحه 121 *»

خود ظاهر و آشکار است و هر ذره‏ای از ذرات اشعه خورشید بر شکل و خصوصیات خورشید است و شباهت تام و کامل به خورشید دارد از این جهت به هر یک از ذراتِ این اشعه هم آفتاب می‏گویند. حال این حقیقت هم همین‌طور است.

فرمودند آن حقیقت، نوری است که در تحت حجاب واحدیت قرار دارد و اجمالاً معلوم شد که مراد از حجاب همان تعین است. خداوند در یک مقام برای خود تعینی گرفته به نام تعین احدیت، بعد از این تعین، تعینی پایین‏تر در درجه پایین‏تر برای خود گرفته که آن را تعین واحدیت می‏گویند و تعین واحدیت رتبه‏اش از تعین احدیت پست‏تر است.

حال این نور «تحت حجاب واحدیت» قرار دارد ـــ  و حجاب به معنی تعین است ـــ  و معلوم شد که مراد از «تحت این حجاب» یعنی مقام اصل نسبت به این حجاب که همان ظهور احدیت در رتبه واحدیت باشد، ظهور تعین احدیت در تعین واحدیت، آن ظهور که جنبه نفس و حقیقت و اصل این حجاب را دارد او را همین نور می‏گویند که مورد بحث است.

و این تحتیت که در این فرمایش گفته شده، نمونه‏اش همان تحتیتی است که امیرالمؤمنین؟ع؟ در حدیث شریفی فرمود: و انا النقطة تحت الباء، از آن قبیل است. وقتی می‏فرمایند: تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه است و همه
باء در نقطه تحت‌الباء است این تحت‌الباء که گفته می‏شود و نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد روشن شد این تحتیت و زیر باء بودن مراد همان اصل و حقیقت باء است که آن نقطه باشد.

پس نقطه مقامش بالاتر از مقام باء می‏شود، باء بسم اللّه الرحمن الرحیم مقامش پایین‏تر است و آن نقطه مقامش بالاتر است، و مراد، این نقطه‏ای که محسوس است و

«* نماز جلد 2 صفحه 122 *»

زیر باء بسم اللّه الرحمن الرحیم گذارده می‏شود، نیست. چون این نقطه زیر باء از حدود باء است، از ممیزات باء است، وقتی ما بخواهیم باء را از تاء و ثاء مشخص کنیم
یک نقطه زیر باء می‏گذاریم و با این یک نقطه مشخص می‏شود که باید باء خوانده شود، نه تاء و ثاء و این از ممیزات است، از حدود است. و حدود و ممیزات هر شی‏ء و هر موجودی فرع آن است نه اصل.

اما در این حدیث می‏خواهند مقام نقطه را از مقام باء بالاتر ذکر کنند و از این جهت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: و انا النقطة تحت الباء من هستم آن نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد، تعبیر امام؟ع؟ به انا یعنی «من»، یعنی آن مقامِ حقیقتِ «من»، نه باز «من» در مقام تعین علویت. چون در مقام تعین علویت، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مقامی دارند و در مقام حقیقت و هویت، مقام دیگری دارند که از این دو مقام برتر است. خود آن بزرگوار از اين دو مقام به این‌طور تعبیر آوردند و فرمودند: ظاهری امامة و وصیّة و باطنی غیبٌ مُمتنِعٌ لایُدرَک([84]) ظاهر من مقام امامت من است و مقام وصایت من است، ظاهر من مقام ولایت است که همان اولویت من باشد و این مقام، مقامی است که خلق می‏توانند نسبت به این مقام به نوعی از تعین معرفت پیدا کنند و مرا در مقامی و رتبه‏ای از تعین بشناسند، چه تعین به امامت، و چه تعین به وصایت.

اما باطنی یعنی باطن من مقام غیب است که درک نمی‏شود یعنی برای درک باطن من، نمی‏شود از تعین استفاده شود. و باطنی غیب ممتنع لایدرک یعنی درک نمی‏شود به نوع درک تعینی وگرنه بیان نمی‏فرمود، همین که بیان کرده پس قابل درک است، چون هر چه قابل درک است، در بیان می‏آید اگرچه آن درک این‌طور باشد که بلاکیف باشد، درک بلاکیف و لا اشاره یعنی درک بدون اشاره باشد، مثل وقتى که

«* نماز جلد 2 صفحه 123 *»

کميل از امیرالمؤمنین؟ع؟ پرسید: «ما الحقیقة؟» حضرت فرمودند: کشفُ سُبُحاتِ الجلال مِن غیرِ اِشارة.([85]) پس اين کشف سبحات الجلال همان درک است اما درک بدون کیفیت که همان ادراک نوری است.

چون سایر مدارک و مشاعر، ادراکشان دارای کیفیت است و به کیفیتی ادراک می‏کنند. مانند آنکه مشاعر ظاهری ما موجودات این عالم را به کیفیت‌های این عالم ظاهر ادراک می‏کنند، مشاعر مثالی ما امور مثالی را به کیفیت عالم مثال درک می‏کنند، مشاعر نفسانی ما امور عالم نفس را به کیفیت عالم نفس درک می‏کنند و مشاعر عقلانی ما امور عقلانی را به کیفیت عقلانی درک می‏کنند.

اما مشعر نوری ما مقام بلا اسمی و لارسمی و لاتعینی را درک می‏کند که حقایق و ذوات باشد، آن نوع درک، درک بلاکیف است، درک بلا اشاره است، برای این درک، کیفیتی از اقسام کیفیت‌های سایر مشاعر نیست، از این جهت آقا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: کشف سبحات الجلال من غير اشارة، کمیل از حقیقت سؤال می‏کند که حقیقت چیست؟ خود حقیقت چيست؟ امام؟ع؟ کیفیت درک حقیقت را بیان می‏کنند که برای درک حقیقت کیف نیست، کشف سبحات الجلال من غیر اشارة تو اگر بخواهی به حقیقت برسی، راهش این است. خود حقیقت را به ذکر کيفيت درکش معرفی می‏فرمایند که کشف سبحات جلال است ولی بدون اشاره.

معلوم است کشف کردن، کار همان مشعر نوری است، امام؟ع؟ کار مشعر نوری را ذکر می‏فرمایند و به تعبیر مشایخ+ کیفیت درک فؤاد را ذکر می‏فرمایند چون کشف کار فؤاد است و انکشاف که رخ داد و حقیقت منکشف شد، آن «حقیقت» است که همان مُدرَک باشد که در ظرف مشاعر نوری، آن مدرک مختلف و دارای

«* نماز جلد 2 صفحه 124 *»

مراتب است. حتی برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ کشف سبحات جلال می‏شود و با مشعر نوری خود کشف سبحات جلال می‏فرمایند و حقیقت را به آن مشعر نوری خود درک می‏کنند، حقیقت برای ایشان می‏شود حقیقت اولیه الهیه. انبیاء هم در مشاعر نوری خود کشف سبحات جلال می‏کنند و برای ایشان حقیقت منکشف می‏شود و مُدرَک ایشان است.

اما فرق میان مُدرَک به مشاعر نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ با مُدرَک به مشاعر نوری انبیاء؟عهم؟، فرقش بین آسمان و زمین است، فرق بین ماه آسمانی و ماه زمینی است، ماه زمینی کدام ماه است؟ ماه زمینی آن است که یک آئینه‏ای، یا ظرف آبی، یا حوض آبی، یا دریایی در برابر ماه آسمانی قرار بگیرد و عکس ماه آسمانی در آن ظرف یا در آن آئینه یا در آن حوض آب یا در آن دریا و چشمه و رود بیفتد، میان مُدرَک نوری محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین و مُدرَک نوری انبیاء سلام اللّه علیهم این مقدار تفاوت است. میان ماه من تا ماه گردون ـــ  آن وقت ـــ  تفاوت از زمین تا آسمان است همچنین خال مه‏رویان سیاه و دانه فلفل سیاه، هر دو جان‏سوزند اما این کجا و آن کجا؟

همچنین کاملان و بزرگان، ایشان هم با مشاعر نوری خود کشف سبحات می‏کنند و برای ایشان هم حقیقت، مُدرَک و منکشف است اما تفاوت میان این مُدرَک نوری در عرصه بزرگان با آن مُدرَک نوری در عرصه انبیاء همان تفاوت است که در مورد مُدرَک به مشاعر نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و مُدرَک نوری انبیاء عرض شد.

و همین‌طور است آنچه که ناقصان و ضعفاء شیعه به مشاعر نوری خود از حقیقت درک می‏کنند همچنان‌که امام؟ع؟ برای کمیل ذکر می‏فرمودند و می‏دانیم کمیل از کاملان و بزرگان شیعه نبود، به دلیل همین سؤالش که عرضه داشت: «أولستُ صاحب سرّک؟!» آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟! یعنی از کاملان و حاملان اسرار

«* نماز جلد 2 صفحه 125 *»

شما نیستم؟ بعد امام؟ع؟ مقامش را ذکر فرمودند که آنچه که سهم تو است، آن فیضی است که از مقام بزرگان به تو می‏رسد.

پس ناقصان هم به حسب خود مشعر نوری دارند و درک حقایق می‏کنند زیرا اگر حقایق را درک نکنند، مکلف به معرفت نیستند و چون به معرفت و شناخت مکلف هستند، بعلاوه که برای ایشان در عالم خودشان و با الفاظ مورد فهم ایشان، حقایق و معارف بیان شده است و همین که حقایق و معارف بیان شده و برای ایشان در الفاظ آمده است، معلوم می‏شود که ناقصان هم مکلفند و می‏فهمند و به همان مقدار که می‏فهمند و برای ایشان کشف سبحات جلال می‏شود، همان قدر از حقیقت درک دارند. ولی کدام حقیقت و در چه رتبه آن حقیقت، منکشف و مُدرَک به مشعر نورانی ایشان است؟ می‏دانیم نازل‏ترین مراتب تنزلی حقیقت است و بعد هم مراتب سایر موجودات است.

پس‏امام؟ع؟ با این فرمایش کشف سبحات الجلال کیفیت درک حقیقت را که بدون کیف و بدون اشاره است ذکر می‏فرمایند، از خود حقیقت سؤال می‏شود، کمیل می‏گوید: «ما الحقیقة؟» حقیقت چیست؟ امام؟ع؟ می‏فرمایند: کشف سبحات الجلال ببینید در بیان چقدر فرق است، امام؟ع؟ خود حقیقت را ذکر نمی‏فرمایند بلکه کیفیت درک آن را می‏فرمایند که چون کیفیت درک معلوم شد نظر به آنکه علم و معلوم یکی است و درک و مُدرَک یکی است خود حقیقت هم بیان شده است زیرا درک که فراهم شد، مُدرَک که حقیقت باشد در ظرف همین درک است. البته اینها مسائلی است که شاید همه استفاده نکنند اما چون ذکر فضائل است در گفتن و شنیدن اجر می‏بریم و به‌واسطه برکتی که دارد عقل و فهم و ایمان ما قوت می‏گیرد و رشد می‏کند.

پس امام؟ع؟ کیفیت درک حقیقت را بیان کردند که این درک بلاکیف است

«* نماز جلد 2 صفحه 126 *»

زیرا مشعر نوری کیفیتی برای درکش نیست و اشاره‏ای برایش نیست اما همین که در تعبیر آمده و از آن تعبیر آورده شده و به عبارت آمده است معلوم می‏شود حقیقت قابل درک است و باید به آن توجه داشت.

سخن به اینجا رسید که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: باطنی غیب ممتنع لایدرک باطن من غیب است و درک آن ممتنع است، قابل درک نیست نه اینکه مطلقا قابل درک نباشد اگر مطلقا قابل درک نیست؛ چرا بیان می‏فرمایند و از آن به باطنی تعبیر می‏آورد؟! آنی که قابل درک نیست بیان هم ندارد و اما همین که می‏فرماید: غیب ممتنع لایدرک پس معلوم می‏شود که می‏توان درک کرد که بیان فرمودند. اگر بیان نمی‏فرمودند، معلوم می‏شد که نمی‏شود از آن حرفی زد، برای باطن اسمی و تعبیری نيست و از آن سخنى در میان نیست.

اما می‏بینیم که باطنشان را تعریف می‏کنند، می‏فرمایند: ظاهری امامة و وصیة ظاهر من، مقام امامت و ولایت و وصایت است اما باطن من ـــ  دقت کنید ـــ  غیب این یک صفت، ممتنع دو صفت، لایدرک درک نمی‏شود، باطن من درک نمی‏شود غیب است یعنی از مشاعری که شما به آن مشاعر تعینی از تعینات را درک می‏کنید، نسبت به آن مشاعر، مقام باطن من غیب است و در دسترس مشاعری که نوعی از تعینات را درک می‏کنند، نیست. ممتنع لایدرک درک آن با این نوع مشاعر محال است.

پس بنابراین درک نمی‏شود به درک‌هایی که یک نوع کیفیتی برای آن درک‌ها می‏باشد مثل درک جسمانی، درک مثالی، درک عقلانی، به این نوع درک‌ها، باطن من ادراک نمی‏شود. معلوم می‏شود که ادراک می‏شود اما بلاکیف و بدون هیچ‌گونه اشاره‏ای است و هیچ‌گونه تعینی ندارد، پس مقام باطن، مقام بی‏تعینی است.

حالا که امام؟ع؟ خودشان از این دو مقام خبر می‏دهند و برای خود، دو مقام ذکر می‏کنند ما می‏توانیم بفهمیم که مقام امامت نسبت به مقام نبوت این‌طوری است

«* نماز جلد 2 صفحه 127 *»

البته امامت در آل‌محمد؟عهم؟ و نبوت در حقیقت محمدیه مراد است یعنی در این بحث، سخنی از نبوت‌های انبیاء گذشته و امامت‌های گذشته و وصایت‌های گذشته نداریم، بحث فقط در مقام خود محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که یک مقام، مقام امامت ایشان است و یک مقام، مقام نبوت ایشان است که مظهر نبوت حضرت محمد؟ص؟ می‏باشند و مظهر امامت، ائمه دوازده‏گانه صلوات الله علیهم اجمعین می‏باشند که امیر و سیّد ایشان، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند.

پس امیرالمؤمنین؟ع؟ به این دو مقام کلی خود اشاره می‏فرمایند که مرا دو مقام کلی است یک مقام، مقام ظاهر و یک مقام، مقام باطن است. مقام باطن همان مقام نبوت است و مقام ظاهر همان مقام امامت و ولایت و وصایت است.

چون این بزرگواران مقاماتشان مختلف است، طبق یک نظر و از یک دیدگاه، یک مقام وحدت دارند و در آن مقام وحدت، همه‏شان را می‏شود لحاظ کرد و طبق یک نظر، دو مقام دارند، یکی مقام نبوت، یکی مقام امامت و ولایت و وصایت و همین‌طور ممکن است تعین خمسه طیّبه را در نظر بگیریم، پنج تعین می‏شود و یا هفت تعین و یا چهارده تعین. اینها مراتبی است برای این بزرگواران؟عهم؟ که خودشان ذکر فرموده‏اند و ما هم به وجود این مقامات اقرار و اعتراف داریم.

حال در اینجا امام؟ع؟ ابتداء آن دو مقام کلی خود را بعد از مقام وحدت خود ذکر می‏فرمایند.

تشبیهی که می‏توان برای این مقامات بیان کرد آن است که وقتی دست را در نظر بگیریم، دست یک حقیقت است ولی همین دست دارای شئونات است و بر همه آنها دست صدق می‏کند، در یک جا و در یک مرحله، یک حقیقت است که از شانه تا آرنج دست، یک استخوان است یکی است، و از آرنج تا مچ دو استخوان است، و از مچ تا سر پنجه‏ها پنج مقام کلی است که انگشتان باشد که متصل به

«* نماز جلد 2 صفحه 128 *»

کف هستند و بعد چهارده بند برای پنج انگشت است. و در یک لحاظ تمام مجموعه را هم دست می‏گویند.

پس این تشبیهی است که کاملاً مقامات این بزرگواران؟عهم؟ را روشن می‏کند که در یک مقام، این چهارده نفس مقدس؟عهم؟ یکی هستند چنان‌که در حضور ایشان؟عهم؟ عرض می‏کنیم: اَشهَد اَنّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدة در مقام وحدت مقامشان، همان حکم از شانه تا آرنج را دارند و البته «یداللّه» هم هستند.([86])

بعد، در مقام نبوت و ولایت مثل آنکه دست از آرنج تا مچ دو استخوان است، دو مقام است. بعد، تعینشان به تعینات خمسه طیّبه می‏باشد که در تشبیه پنج انگشت می‏شوند. بعد، تعینشان به تعینات چهارده‏گانه است که چهارده بند پنجه و دست می‏شوند اینها مراتب ایشان؟عهم؟ است و در همه این تعینات «یداللّه» بر آنها صادق است و جالب این است که عدد «ید» چهارده است.

حال امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه از این مقام دوم گزارش می‏فرمایند که دو مقام ملاحظه می‏شود، یکی مقام نبوت و یکی مقام ولایت که از این مقام ولایت به امامت و وصایت تعبیر می‏آید که ظاهر نبوت است و نبوت در اینجا باطن ولایت و باطن امامت است و از همین حدیث شریف می‏توان استفاده کرد که مقام نبوت از مقام ولایت افضل است و ولایت در اینجا فرع نبوت است و نبوت افضل است.

برخلاف آنچه در میان اهل تصوف و عرفان شایع است که آنها می‏گویند مقام ولایت از مقام نبوت بالاتر است، می‏گویند شخص باید ولیّ بشود، وقتی به مقام ولایت رسید آنگاه اگر مأمور به ابلاغ شد، آنچه در مقام ولایت درک می‏کند و فیض در مقام ولایت به او می‏رسد، آنگاه نبوت متحقق می‏شود. بالاخره نبوت را فرع ولایت می‏گیرند و ولایت را نسبت به نبوت اصل می‏گیرند و روی همین جهت هم می‏گویند:

«* نماز جلد 2 صفحه 129 *»

تمام انبیاء و تمام اوصیاء و تمام اولیاء همه در ولایت مشترک هستند اما انبیاء به مأموریت و به ابلاغ ممتاز می‏شوند و اگر به این مأموریت ممتاز نشوند، ولی هستند اما نبی نیستند.

صوفیه و عرفاء این‌طور می‏گویند و از این جهت می‏گویند ممکن است نبوت انقطاع پیدا کند و پیغمبران محدود باشند مثل اینکه همین‌طور شد، چنان‌که رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند: لا نَبِیَّ بعدی([87]) بعد از من دیگر پیغمبر نیست و این خبر می‏دهد که دیگر بعد از آن بزرگوار، ولیّ مأمور به ابلاغ نمی‏شود و امر نبوت به نبوت حضرت محمد؟ص؟ انقطاع پیدا کرده است، اما امر ولایت انقطاع پیدا نکرده است و اولیاء همه بعد از آن بزرگوار؟ص؟ ولیّ هستند اما نبی نیستند.

بنابراین طبق نظر اینها عیبی ندارد که بگویند الآن اولیائی این‌طور هستند، عرفاء می‏گویند الآن هستند کسانی که در رتبه و در شأن و در ولایت، مثل انبیاء می‏باشند اما چون مأمور به دعوت و مأمور به ابلاغ نیستند از این جهت نبی نیستند وگرنه از نظر ولایت، هم‏رتبه با محمد دارند، هم‏رتبه با موسی دارند، هم‏رتبه با عیسی دارند و همین‌طور ـــ  نعوذباللّه ـــ  این سخنان سست بیهوده باطل را می‏گویند.

اما حق آن است که از این حدیث شریف و از تحقیقات بزرگان ما+ روشن می‏شود که مقام نبوت، اصل است و مقام ولایت و امامت فرع است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که می‏فرمایند: ظاهری امامة و وصیّة در این عبارت، مقام پست‏تر و پايین‏تر را ذکر می‏فرمایند، بعد می‏فرمایند: و باطنی غیب ممتنع لایدرک که این، مقام حضرت محمد؟ص؟ است یعنی باطن من که مقام حضرت محمد؟ص؟ است، مقامی است که درک نمی‏شود، غیب است و درک آن ممتنع و محال است و کیفیتی برای

«* نماز جلد 2 صفحه 130 *»

درک آن مقام نیست، نه آنکه مطلقا درک نمی‏شود، بلکه درک می‏شود اما بلاکیف، اما مقام ظاهری من، درک می‏شود با کیفیت و قابل اشاره است.

پس از این حدیث شریف این معنی استفاده می‏شود که مقام باطن که مقام نبوت است، از مقام ظاهر که مقام امامت و ولایت و وصایت است، افضل
و بالاتر می‏باشد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 131 *»

مجلس 12

 

(صبح شنبـه ـــ  16 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t شناخت کلمه «صلوه» از نظر کیفیت وضع آن

t سرّ اینکه برای ابتداء به کارها باید «بسم اللّه . . .» گفت

t مذمّت صوفیه و لعن آنها

t حجاب همان تعیّن است

t حجاب احدیّت و حجاب واحدیّت

«* نماز جلد 2 صفحه 132 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد یکی از راه‌هایی که به‌واسطه آن، می‏توانیم به عظمت و جلالت این رکن شریف نماز ـــ  که اعظم ارکان عبادی است ـــ  پی ببریم، این است که معنی و موضوعٌ‏له این اسم را بشناسیم.

معلوم شد که «موضوع‏له» یعنی آن معنی و مسمیٰ و حقیقتی که خداوند برای آن، اسمی قرار می‏دهد و اجمالاً روشن شد که این عبادتی که انجام می‏دهیم و اسمش به زبان فارسی «نماز» است و به زبان عربی «صلوه» گفته می‏شود ـــ  و در موقع وصل «صلوة» خوانده می‏شود ـــ  این نماز یک حقیقت اولی و اصلی دارد که این نمازی که ما می‏خوانیم، ظهوری از ظهورات آن حقیقت در عالم ما است و نوری از انوار آن حقیقت در این عالم است. و آن حقیقت، «موضوع‏له» و معنای اوّلی و اصلی کلمه صلوه است.

چون در واقع این کلمه صلوه مثل کلمات و اسم‌هايی است که آن اسم‌ها ابتداءً و اولاً برای مؤثر درست شده‏اند و بعد برای آثار آن مؤثر هم استعمال می‏شوند. به‌واسطه آنکه مؤثر در اثرش ظاهر است از این جهت به اثرش هم همان اسم مؤثر را می‏دهند.

«* نماز جلد 2 صفحه 133 *»

مثالی که گفتیم این بود که اسم «شمس» و یا «آفتاب» ابتداءً برای خود جرم خورشید قرار داده شده است، سپس نظر به اینکه خورشید در ذره ذره از انوارش ظاهر است به طوری که در این جهت هیچ تفاوتی ندارد از بس ظاهر است، هر ذره‏ای از ذرات انوارش هم مثل خورشید است و به تنهايی یک خورشید است از این جهت به انوارش هم آفتاب می‏گویند چون اسم مؤثر را به اثرش می‏دهند از جهت اینکه مؤثر در اثر ظاهر و نمودار است.

همچنین می‏گویند اسم ظاهر را به ظهور می‏دهند چون ظاهر در ظهور از خود ظهور، ظاهرتر است مثالش این است که وقتی اسم شخص را زید می‏گذارند، اسم خود زید را زید گذاشته‏اند بعد در تمام ظهوراتش این اسم جاری می‏شود و صدق می‏کند، از این جهت اگر زید نشسته باشد همان نشسته را زید می‏گویند، اگر ایستاده باشد همان ایستاده را زید می‏گویند، در حال سخن‌گفتن باشد همان سخنگو را زید می‏گویند، ساکت باشد همان شخص سکوت‌کننده را زید می‏گویند. پس زید در تمام ظهوراتش هم زید است و اسم زید بر ظهورات هم صادق است از جهت آنکه زید در اینها ظاهر شده و نمودار گردیده است.

پس اسم مؤثر را به اثر، و اسم ظاهر را به ظهور می‏دهند و این قرار الهی است و از نوع وضع‌هایی است که دیگران بر صحت این وضع پی نبرده‏اند و این‌طور قرارداد یک نوع قراردادی است که بی‏جهت نیست، قرارداد گزاف و بی اساس نیست، واقعاً یک قرارداد مناسب و صحیحی است که خدا قرار داده است و مناسب و صحیح هم قرار داده است چون در این صورت می‏فهمیم امر چقدر آسان و راحت شده است! اگر قرار بود که برای هر یک از ظهورات زید اسم جداگانه باشد چقدر امر مشکل می‏شد!

البته هر ظهوری اسم خاص دارد اما اسم خود ظاهر در همان اسم خاص، ظاهرتر است و مناسب‌تر است به جهت اینکه ظاهر در ظهور از خود ظهور، ظاهرتر است، و

«* نماز جلد 2 صفحه 134 *»

معلوم است که به ظهورات هم اسم داده می‏شود، اسم خود ظهور را به او می‏دهند مثلاً چون زید بنشیند به او نشسته می‏گوییم، این اسم نشسته اسم خاص است و مخصوص به همین ظهور است ولی اسم زید در اینجا از اسم نشسته اصدق و صادق‏تر است، به جهت اینکه زید در نشسته از خود نشسته ظاهرتر و نمایان‏تر است و از این جهت با اسم زید مناسب‏تر است.

حالا علماء ظاهر متوجه این نکته نشده‏اند و گفته‏اند که چنین وضعی ممکن نیست که ابتداء یک اسمی را برای یک معنی درست کنند بعداً در موارد متعدد به کار برده شود، از این صورت غافل بوده‏اند، از این نوع قرارداد بی‏خبر بوده‏اند، اما بزرگان دین+ این قرارداد و این نوع وضع را تثبیت کرده‏اند و فرموده‏اند این وضع خیلی درست و بجا و مناسب است و اگر غیر از این بود نابجا بود.

این نوع وضع را می‏گویند: «وضع خاص و موضوع‌له عام» وضع و قرارداد خاص است اما موضوع‏له‏های متعدد دارد. و این نوع وضع نه این است که ممکن است و امکان دارد که باشد، بلکه باید همین‌طور باشد و خدا هم که این وضع را قرار داده است بر اصل و اساس حکمت و نظام حکیمانه خود قرار داده و اجازه فرموده است و خودش هم به کار برده است. مثل اینکه ما می‏دانیم شمس حقیقی و خورشید و آفتاب حقیقی، وجود مقدس محمد؟ص؟ است. به این علت، در قرآن هر کجا «شمس» گفته شده، در باطن مقام نبوت و رسالت حضرت؟ص؟ اراده شده است همچنان‌که می‏فرماید: و الشّمسِ و ضُحیٰها خداوند در این آیه به خود خورشید قسم می‏خورد و خود خورشید را مورد سوگند قرار می‏دهد می‏فرماید: سوگند به خورشید و سوگند به آن موقعی که نور خورشید کاملاً در آسمان ظاهر و نمودار است و پوشیده نیست.

ائمه؟عهم؟ راجع به این آیه شریفه فرموده‏اند: در باطن، مراد قسم به مقام رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ است، و الشمس یعنی سوگند به محمد؟ص؟، و ضحیٰها باز سوگند به آن

«* نماز جلد 2 صفحه 135 *»

موقعی که رسالت آن بزرگوار آشکار و نمودار گردید و امر آن حضرت کاملاً ظاهر شد.

همچنان‌که ماه هم این‌طور است، قمر در مقام اول و وضع اول برای امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب صلوات الله علیه وضع شده است، ماه حقیقی و اصلی و اولی، علی؟ع؟ است.

خداوند بعد از آن آیه، می‏فرماید: و القمرِ اذا تَلیٰها سوگند به ماه موقعی که پشت سر خورشید در می‏آید یعنی خورشید که غروب می‏کند ماه نمودار می‏شود و بعد از خورشید ظاهر می‏گردد که در باطن مراد، مقام ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ است([88])  که بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ مقام امامت و ولایت حضرت نمودار گردید.

پس خداوند ابتداء لفظ «شمس» را برای محمد؟ص؟ وضع فرموده و قرار داده است، آنگاه هر کجا که ظهوری از حضرت باشد، آن را هم شمس نامیده است و همچنین لفظ «قمر» را برای امیرالمؤمنین؟ع؟ وضع فرموده است، آن حضرت ماه ولایت است و هرکجا برای حضرت ظهوری باشد به آن هم ماه گفته می‏شود.

این خورشید و ماه ظاهری هم در مقام خودشان و در جایگاه خودشان، از همان مقام رسالت و مقام ولایت حکایت دارند، این ماه از خورشید استفاده نور می‏کند، از خورشید نور می‏گیرد و خورشید به او افاضه فیض می‏کند و چون این تابندگی و درخشندگی و راهنمایی خلق و همچنین افاضه فیض نور و انرژی و امداد، هرکدام شأنی از شئونات و یک تجلی از تجلیات آن مقام و مرتبه است، از این جهت این دو جرم سماوی را هم شمس و قمر گفته‏اند، همچنان‌که در واقع، آثار قمر در شب‌ها همان اثری است که از مقام ولایت علی؟ع؟ تنزل کرده، یعنی همان خاصیتی که ماه بر موجودات این عالم دارد همان خاصیت را مقام ولایت بر کل ملک دارد و از این‌رو این ماه را هم قمر گفتند.

«* نماز جلد 2 صفحه 136 *»

خلاصه این مطلب از مطالب بسیار علمی شریفی است که مشایخ+ مطرح فرمودند که این نوع وضع و این نوع قرارداد، وضع حکیمانه است، از جمله وضع لفظ «صلوه» است.

لفظ «صلوه» ابتداء برای یک معنایی وضع شده که آن معنی و حقیقت، مراد است و موضوع‏له است، بعد چون آن حقیقت، عکسی از خود در همه مرتبه‏ها انداخته است، به این عکس‏ها هم اسم او داده می‏شود. مثل آنکه در عالم ما، در این عالم اجسام و در مقام بندگی ما، مجموعه ارکان و اذکار نماز را «صلوه» می‏گویند به‌جهت اینکه در اینجا این نماز ظهوری از آن معنی است.

حال در ادامه این بحث هستیم که آن معنی چیست؟ آن معنای اولی و حقیقی، آن حقیقتی که خدا او را ابتداءً و اولاً «صلوه» و «نماز» نام گذاشت آن چیست؟ اجمالاً فرموده‏اند که آن حقیقت و معنی، نوری است که تحت حجاب واحدیت قرار دارد، مقام و رتبه‏اش تحت حجاب واحدیت است.

عرض کردیم مراد از حجاب، تعین است، تعین یعنی مرتبه‏ای از مراتب ظهورات الهی. خداوند برای اینکه برای خلق ظاهر  شود ظهورهایی دارد و مرتبه‏هایی در ظهور دارد نه به ذات مقدسش که صوفیه لعنهم‌اللّه می‏گویند، خدا لعنت کند صوفیه را و خدا لعنت کند آنهایی را که می‏خواهند روش صوفیه را زنده کنند و می‏خواهند سنت آنها را احیاء نمایند که اول نامه‏شان می‏نویسند «هو» که این احیاء سنت صوفیه است.

البته «هو» اسم شریف خدا است و از «اللّه» بالاتر است اما وقتی که بنا باشد بر اساس سنت اهل تصوف به کار برده شود مثل همان «لا حکم الا لِله» است که خوارج می‏گفتند، کلمةُ حقٍّ یُرادُ بها الباطل([89]) می‏خواهند از حق استفاده سوء بکنند.

«* نماز جلد 2 صفحه 137 *»

ائمه ما؟سهم؟ فرموده‏اند: شما هر کاری خواستید شروع کنید، بسم اللّه الرحمن الرحیم بگویید یا بسم اللّه بگویید، بالاخره به اسم خدا شروع کنید و بخصوص خود «بسم» را بیاورید، بسم اللّه الرحمن الرحیم، بسم اللّه، بسمه تعالی و از این قبیل، «بسم» را بگویید چرا؟ برای اینکه به عبودیت و بندگی اقرار کرده باشید بعلاوه اقرار کرده باشید به مقام فضل و شرافت اسماءاللّه به اینکه به اسم خدا تصریح کنید و با این کار در برابر اسماءاللّه خاضع شوید.

چنان‌که امام رضا؟ع؟ فرمودند: وقتی که بنده می‏گوید بسم اللّه الرحمن الرحیم و یک کاری را شروع می‏کند در واقع این‌طور می‏گوید: اَسِمُ نفسی بسِمَةٍ مِن سِماتِ اللّه عزّوجلّ و هو العبودیة([90]) یعنی برخودم داغ بندگی می‏گذارم. دیده‏اید بعضی حیوان‌ها را برای اینکه مشخص باشند داغی می‏زنند که به این وسیله این حیوان از حیوان‌های دیگر ممتاز شود و جدا باشد. این داغ کردن را در زبان عربی «وَسْم» می‏گویند، یعنی داغ‏گذاری. و همچنین «میٖسم» که هنگام ظهور در دست حضرت مهدی صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه فرجه است، به معنای وسیله داغ کردن و علامت گذاردن است.

امام زمان؟ع؟ انگشتری دارند ـــ که همان انگشتر سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام است ـــ  آن را بر پیشانی مؤمن می‏گذارند، عکس می‏اندازد: هذا مؤمنٌ حقّا و یک نوع خطی است که همه می‏توانند بخوانند حالا چگونه است؟ خودشان می‏دانند. میسم را بر پیشانی مؤمن می‏گذارد، نوشته می‏شود: هذا مؤمن حقّا عرب هم می‏فهمد که هذا مؤمن حقّا عجم هم می‏فهمد هذا مؤمن حقّا. همه به برکت آن میسم می‏شناسند که این شخص مؤمن است.

همچنین عصای موسی؟ع؟ در دست حضرت صلوات الله علیه است، ته عصا را بر پیشانی کافر می‏گذارند، نوشته می‏شود: هذا کافرٌ حقّا این شخص، کافر است آن

«* نماز جلد 2 صفحه 138 *»

خط را همه می‏توانند بخوانند. ([91]) شاعر هم گفته که وقتی حضرت؟ع؟ ظاهر شوند در یک دستشان میسم است و در یک دستشان عصا است که این کار را می‏کنند.([92])

حال «اَسِمُ» و «وَسْم» و «میسَم» در لغت از یک ریشه هستند، «وسم» یعنی داغ‏کردن و «میٖسم» یعنی وسیله علامت‌گذاری. بنده در هر کاری که می‏خواهد شروع کند، وقتی که بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏گوید، معنایش این است که من برخودم داغ بندگی نهادم به اینکه به اسم خدا شروع می‏کنم که اگر اسم خدا در کار نباشد، نه کار من به انجام می‏رسد و نه مقصود من حاصل می‏شود و در واقع بسم اللّه گفتن، اقرار به مقام وساطت اسماءاللّه و اعتراف به تأثیر اسماءاللّه است که هر عملی و هر کاری و هر تأثیری در ملک خدا هست به اسمی از اسماء خدا است و بدون تعلق اسمی از اسم‌های خدا،

«* نماز جلد 2 صفحه 139 *»

هیچ کاری و هیچ موجودی در عالم، نه موجود می‏شود و نه اثری و کاری از هیچ مخلوقی صادر می‏شود، باید اسم اللّه تعلق بگیرد تا موجودی خلقت شود.

در نوع دعاها به این مطلب (تعلق اسماءاللّه) تصریح شده است مثل اینکه عرضه می‏داریم: . . . و اسألک باسمک الذی خلقتَ به الحیوة. . . و اسألک باسمک الذی خلقتَ به الموت. . . و اسألک باسمک الذی تَنفَتِحُ به ابوابُ السّموات و از این قبیل دعاها که خیلی زیاد وارد شده است.([93])

مقصود اینکه ائمه؟عهم؟ دستور فرموده‏اند در ابتداء و شروع هر کاری بسم اللّه بگوییم زیرا گفتن بسم اللّه الرحمن الرحیم از آثار عبودیت و از سنت و روش بندگی است.

اما صوفیه لعنهم‌اللّه چون به امامان ما؟عهم؟ رجوعی ندارند از این جهت در میان خودشان دأب کرده‌اند که اول هر کاری، هُو می‏گویند یا اول نامه‏شان، هُو می‏نویسند و این هُو همان هُوَ است و البته مقام «هُوَ» و «ه» بالاتر از اللّه است، اینها را ما می‏دانیم، این‌قدرها توجه داریم بعلاوه بزرگان دین+ در فرمایشات فرموده‏اند و دیده‏ایم، و در عین حال استهزاء می‏کنیم آن کسی را که در اول نامه‏اش هُو می‏نویسد، می‏گوییم تو صوفی هستی و می‏خواهی روش تصوف را زنده کنی و خدا تو را لعنت کند چون امام صادق؟ع؟ فرمود: هرکس به صوفیه میل کند از ایشان است و ما از او بیزاریم([94]) هرکس به صوفیه میل داشته باشد مورد لعن خدا است.

حضرت عسکری؟ع؟ در مذمت بعضی علماء آخرالزمان و علت آن فرمودند: اَنَّهم یَمیلون الی الفَلسَفَـةِ و التصوّف اینها به فلسفه و تصوف میل می‏کنند بعد فرمودند که نباید اینها را کمک کرد، تأیید کرد، حضرت فرمایشاتی در مذمت آنها دارند([95]) و

«* نماز جلد 2 صفحه 140 *»

حضرت رضا؟ع؟ فرمودند: هر کس در نزد او صوفیه ذکر شود و از آنها با زبان و قلبش اظهار برائت نکند از ما نیست، باید از آنها اظهار بیزاری کند.([96])

خداوند درجات مشایخ ما عالی است متعالی بفرماید که چطور باطن این مذهب پلید و کثیف تصوف را ظاهر ساختند، آن وقت بعضی در این سلسله حقه و به نام این سلسله، بخواهند روش تصوف را احیاء کنند خدا لعنتشان کند.

سخن در این بود که حجاب به معنای تعین است و تعین به معنای ظهور است، خداوند برای اینکه به مقامات و شئونات ربوبیت شناخته شود برای خود ظهورات گرفته است، این ظهورات، ظهورند و خدا به این ظهورات برای خلق ظاهر و آشکار شده است، اما نه اینکه به ذات مقدسش در این ظهورات آمده باشد و یا این ظهورات، ذات مقدس او باشند که نتیجةً ذات تکه تکه و قسمت قسمت شده باشد و برایش مراتب پیدا شود، اینها سخنان اهل تصوف است.

مشایخ ما+ روشن ساخته‏اند که حجاب به معنای تعین است و خداوند به این ظهورات به خود این ظهورات برای خلق ظاهر شده است، دقت می‏فرمایید تعبیر این‌طوری باید باشد، خداوند برای خلق ظاهر شده است به این ظهورات به خود این ظهورات، نه به ذات مقدسش و ببینید با یک «به خود این ظهورات» آوردن چقدر مطلب روشن می‏شود! خدا ظاهر شده و آشکار گردیده برای خلقش به این ظهورات به خود این ظهورات، نه به ذات خودش.

این ظهورات را در لسان اهل حکمت «تعینات» می‏گویند. اما عرض کردیم در لسان ائمه معصومین؟عهم؟ «حجاب» و «حجب» می‏باشد، رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه احتجب بنا و امام صادق؟ع؟ هم فرمودند: هو المحتجب و نحن حجبه و در دعاها لفظ «حجاب» وارد شده، در بعضی دعاها حجاب‌های الهی را ذکر می‏فرمایند، در

«* نماز جلد 2 صفحه 141 *»

اَحراز کلمه «حجاب» فرموده‏اند مثل:. . . و استُرنا بحِجابک([97]) خدایا ما را به حجاب خودت بپوشان.

پس معلوم می‏شود حجاب همان تعین است و تعین همان ظهور است و برای این ظهورات و تعینات مراتبی است، یکی از آنها را حجاب واحدیت می‏گویند که بعد از حجاب احدیت است یعنی خداوند یک ظهور به احدیت و یکتایی و یگانگی دارد و یک ظهور به واحدیت دارد، «واحد» که گفته می‏شود یکی است که دومی دارد اما «احد» که می‏گوییم، یکتایی است که برایش دوم در نظر گرفته نمی‏شود، احد فوق اعداد است و در عرض اعداد نیست ولی واحد در عرض اعداد است.

وقتی شما می‏گویید: یک دو سه چهار تا آخر، در اینجا «یک» را ردیف دو سه چهار آوردید و برایش بعد قرار دادید و در عرض و ردیفش دو سه چهار را شماره کردید با این تفاوت که می‏فرمایید یک اول این اعداد است، سپس دو و سه و چهار و…است. اما وقتی که شما «احد، یکتا» می‏فرمایید، یک یگانگی فوق یک و دو و سه در نظر است زیرا آن یکتایی در همه این اعداد دیده می‏شود و در همه اینها جاری است و بر همه اینها محیط است، به اثباتش اعداد همه ـــ  با کم و زیاد ـــ  ثابت می‏شوند و با نفیش همه اعداد نفی می‏شوند.

مثالی که در زبان فارسی برای تفاوت میان احد و واحد می‏توان ذکر کرد این است: می‏فرمایید من به حسینیه رفتم و یکی دویی را دیدم یعنی یک نفر دو نفری از برادران را دیدم، در اینجا، «یک» ردیف دو و سه و چهار می‏باشد، و ممکن است بفرمایید من حسینیه رفتم و  احدی را ندیدم، کسی را ندیدم، این «احدی را ندیدم» یعنی نه یک نفر دیدم و نه دو نفر و نه سه نفر و نه ده نفر و نه صد نفر و نه هزار نفر پس با گفتن «احدی را ندیدم»، همه افراد را نفی می‏کنید.

«* نماز جلد 2 صفحه 142 *»

اما اگر بفرمایید حسینیه رفتم و کسی را در حسینیه دیدم، ممکن است یکی بوده باشد یا دو نفر بوده باشند یا سه نفر یا ده نفر یا صد نفر یا هزار نفر، همه این احتمالات در کلام شما واقع است. پس این «کسی» همان «احد» را برای ما روشن می‏کند.

حال خداوند یک مقام دارد به نام احدیت و ظهور و تعین احدی که یک نوع یکتایی را برای خدا اثبات می‏کنیم و یک مقام واحدیت است که می‏گوییم: هو الاوّلُ و الآخِر([98]) دقت کنید که واحد و واحدیت يک‌چنين معنای اولیت را می‏فهماند.

خلاصه معلوم می‏شود مقام واحدیت و حجاب واحدیت بعد از مقام احدیت است، اول مقام و حجاب احدیت است سپس مقام و حجاب واحدیت است، معنای حجاب و اینکه خدا در حجاب و در ظهور ظاهر است معلوم شد.

حالا بحثی داشتیم راجع به اینکه می‏فرمایند: نوری هست که این نور زیر مقام واحدیت قرار دارد، این «تحت» و «زیرِ» مقام واحدیت را نباید آن‌طور که در فارسی می‏فهمیم معنی کنیم چون در زبان فارسی وقتی «تحت مقام …» می‏گوییم یعنی این پست‏تر و پایین‏تر است اما در آن فرمایش نمی‏خواهند پست‏تر بودن این نور را بفهمانند بلکه ارتفاع مقام و رفعت شأن آن نور را می‏خواهند بفرمایند که آنی که معنای نماز است و نماز حقیقی و اصل نماز است آن چیست؟ آن نوری است که تحت حجاب واحدیت است.

با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و انا النقطة تحت الباء می‌خواستیم از آن الهام بگیریم که در این‌طور موارد «تحت» را چگونه معنی کنیم و اجمالاً معلوم شد که در این موارد می‏خواهند مقام و رتبه بالاتر را بفرمایند.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 143 *»

مجلس 13

 

(صبح يکشنبه ـــ  17 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

t مراد از حجاب همان تعیّن است

t ذات خداوند شناخته نمی‏شود

t تعیّنات، ذات خداوند نیستند

t توضیح اینکه تمام قرآن در سوره حمد است و تمام حمد در بسم‏اللّه و…

t ادامه بحث از نقطه زیر باء بسم اللّه

t امیرالمؤمنین؟ع؟ از مقام باطنی خود به «اَنا» و از مقام ظاهری به
«نحن» تعبیر می‏آورند

t ائمه؟عهم؟ در مقام باطنی مثل رسول‌اللّه؟ص؟ هستند

سنت در ابتداء کارها بسم‏اللّه گفتن است و «هو» گفتن روش صوفی‏ها می‏باشد

«* نماز جلد 2 صفحه 144 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

سخن در شناخت موضوعٌ‏له کلمه «صلوه» بود یعنی معنای اولی و حقیقی که خداوند لفظ «صلوه» را برای آن وضع فرموده است و در توصیف آن معنی، می‏فرمایند: نوری است که در زیر حجاب واحدیت، مکنون و پنهان و پوشیده بود. در این زمینه توضیحاتی عرض شد که اولاً مراد از «حجاب» چیست؟

معلوم شد که «حجاب» در اصطلاح آل‌محمد؟عهم؟ همان تعینی است که در اصطلاح حکماء است، حکماء می‏گویند به کنه ذات خدا نمی‏توان پی برد و معرفت کنه ذات برای خلق ممکن نیست، این مطلب را همه‏شان اتفاق دارند چون آن‌قدر در آیات و روایات به این مطلب تصریح شده است که کسی تا به حال جرأت نکرده اظهار نماید که کنه ذات مقدس احدیت مورد معرفت قرار می‏گیرد و معرفت خلق به ذات خدا تعلق می‏گیرد تاکنون هیچ‌کس این سخن را نتوانسته بگوید، با همه جسارت‌هایی که در مسائل توحید داشته‏اند و با تمام جرأت‌هایی که در مسائل توحید اظهار کرده‏اند، از قبیل وحدت وجود و عینیت ذات با تمام مراتب هستی و سایر

«* نماز جلد 2 صفحه 145 *»

جسارت‌ها، اما کسی تا به حال این جرأت را اظهار نکرده است که بگویند خلق می‏تواند کنه ذات خدا را بشناسد، نه از عرفاء و نه از صوفیه و نه از حکماء و نه از فلاسفه؛ چون در این باره آیات و فرمایشات زیادی از معصومین؟عهم؟ رسیده است.

اما آنچه حکماء گفته‏اند آن است که چون خلق نمی‏توانند ذات خدا را بشناسند و به کنه ذات خدا پی ببرند از این جهت خداوند برای خود تعینات قرار داده است و به آن تعینات شناخته می‏شود و آن تعینات متعلق معرفت است و آنگاه تعینات را ذکر می‏کنند و بزرگان ما+ همین نوع تعبیر را دارند که خدا به ذاتش شناخته نمی‏شود، خدا به تعیناتش شناخته می‏شود و همین بیان‌ها در فرمایشات ائمه صلوات اللّه علیهم رسیده است که ایشان هم فرموده‏اند: خداوند به حُجُب و حجاب‌هایش محتجب شده است و مشاعر خلقی نمی‏توانند ذات خدا را درک کنند اما خدا را در حجاب‌هایش می‏شناسند.

«ای منزه پرده‌دار و پرده‌در» در این فرمایش آقای مرحوم­ تصریح فرموده‏اند که پرده و حجاب برای شناسایی حق متعال است و این تعبیر همان تعبیری است که ائمه؟عهم؟ اصطلاح فرموده‏اند که لفظ «حجاب» باشد و در لسان حکمت از آن به «تعین» تعبیر آورده‏اند.

امتیازی که بزرگان ما+ در این مسأله از حکماء دارند، ــ  البته تکرار این مطلب به جهت ثابت و باقی‏ماندن آن در ذهن‌ها است ـــ  امتياز بزرگان+ اين است که ايشان می‏فرمایند تعینات، تعینات ذات نیست، ذات مقدس خداوند بذاته در تعینات نیامده، بلکه تعینات را به خود تعینات آفریده است.

و این «آفریدن» به معنای آفریدنى که برای سایر مخلوق می‏گوییم نیست، آفریدن سایر مخلوقات یعنی نبوده‏اند، پیدا شده‏اند و یا از ماده‏ای و صورتی پیشین گرفته شده‏اند. اما آفریدن تعینات برای بیان محتاج‌بودن آنها به خداوند است، ظهوراتی

«* نماز جلد 2 صفحه 146 *»

هستند که هیچ‌گاه نبوده که نباشند و بعد پیدا بشوند، این تعینات ظهوراتی هستند که از ماده‏ای گرفته نشده‏اند و بر صورت پیشینی قبل از ایشان مصوّر نشده‏اند، ظهورهایی هستند که خداوند آنها را ظهورات خود قرار داده و شناخت آنها را شناخت خود گرفته است.

پس اجمالاً حجاب که گفته می‏شود مراد روشن است و چون در احادیث اهل‏بیت؟عهم؟ از تعینات حق و ظهورات حق به حُجُب تعبیر آمده است از این جهت می‏بینیم که در فرمایشات بزرگان ما تعبیر حجاب و ظهور بیشتر به کار رفته است تا سایر الفاظ و اسماء اصطلاحی که در لسان حکماء رایج و شایع است.

پس حقیقت نماز ـــ  که این لفظ صلوة ظاهری، اسم برای آن شده است ـــ  نوری شد که در زیر حجاب واحدیت قرار دارد، جایگاه او تحت حجاب واحدیت است.

و معلوم شد حجاب واحدیت بعد از حجاب احدیت است، اول، حجاب احدیت است یعنی خدا اول ظهورش ـــ  طبق این بحث ـــ  ظهور به احدیت است و بعد ظهور به واحدیت است.

آنگاه می‏فرمایند: آن نور در زیر حجاب واحدیت قرار دارد و توضیحاً عرض می‏کردیم که مراد از «زیر حجاب واحدیت»، دون و پایین‏تر و پست‏تر نیست که در نتیجه آن نور پایین‏تر از مقام واحدیت باشد، این را نمی‏خواهند بفرمایند، در این‌طور موارد وقتی «تحت» و «زیر» گفته می‏شود مراد همان مقام اصل و قطبیتی است که آن برای حجاب واحدیت مرکز است. حالا آن نور تحت حجاب واحدیت قرار دارد یعنی اصل است برای این حجاب و این حجاب فرع آن است یا اینکه آن نور قطب این حجاب است و این حجاب بر گرد آن قطب مستدیر است، تمام توجه این حجاب به آن قطب است.

نمونه این‌طور تعبیر، آن حدیث شریفی است که از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه

«* نماز جلد 2 صفحه 147 *»

روایت شده که فرمودند: کلُّ ما فی القرآن فی الحمد آنچه در قرآن است، همه‏اش در سوره حمد است و کلُّ ما فی الحمد فی البَسمَلَة و آنچه در سوره حمد است همه‏اش در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، بعد فرمود: و کلُّ ما فی البَسمَلَة فی الباء و تمام بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، و کلُّ ما فی الباء فی النقطة و آنچه در باء است در نقطه باء قرار دارد. بعد از اینکه مقام نقطه باء روشن می‏شود آن وقت امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: و انا النقطةُ تحتَ الباء([99]) من هستم آن نقطه‏ای که زیر باء قرار دارد.

در این فرمایش «تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است» جهات مختلف در نظر است و به جهات مختلف، می‏شود این فرمایش را تفسیر کرد که حالا در مقام تفسیر این حدیث شریف نیستیم. اما عرض می‏کنم اینکه فرموده‏اند: تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است، می‏دانیم از قدرت خداوند مستبعد نیست که تمام قرآن را در سوره حمد قرار بدهد یعنی فشرده کند و در سوره مبارکه حمد قرار دهد. چون آفرینش، آفرینش عجیبی است حتی الفاظ و کلمات هم مطابق حقایق خارجیه است! تمام این حروف و کلمات با حقایق خارجیه مطابقت دارند، همان‌طور که می‏بینیم خداوند تمام این عالم ظاهر را در جسم ما فشرده کرده است و جسم ما فشرده‏ای از این عالم است. پس هیچ استبعادی ندارد که همه قرآن در سوره مبارکه حمد فشرده شده باشد.

حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: لو وَجَدتُ لِعِلمِی الّذی آتانِـی اللّهُ عزّوجلّ حَمَلَةً لَنَشَرتُ التوحیدَ و الاسلامَ و الایمانَ و الدینَ و الشرایعَ مِن الصّمد.([100]) اگر برای علم خود حاملانی می‏یافتم که متحمل علم من شوند هرآینه همه توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از کلمه «صمد» بیرون می‏آوردم و شرح می‏کردم و در حدیثی فرمودند از

«* نماز جلد 2 صفحه 148 *»

«صادِ» صمد استخراج می‏کردم یعنی از یک حرف قرآن، تمام حروف و تمام کلمات و تمام جملات آیات و سوره‏های قرآنی را می‏توان استخراج کرد، بر اساس همان فرمایشی که در حکمت رسیده که: «کلُّ شی‏ءٍ فیه معنیٰ کلِّ شی‏ء»([101]) هر چیزی در آن معنی و واقعیت هر چیزی قرار داده شده است و این مطلب الحمدللّه تا اندازه‏ای بحثش روشن و معلوم است و حال در مقام شرح این حدیث نیستیم.

اما اجمالاً می‏دانیم که از قدرت خداوند و نظام حکیمانه الهی هیچ استبعاد ندارد که تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد قرار بدهد و البته می‏دانیم این سوره مبارکه حمد، هفت آیه دارد از این جهت «سبع‌المثانی» گفته شده، «سبع» است چون دارای هفت آیه است و «مثانی» است زیرا هفتی است که تکرار شده است([102]) یعنی در هر نماز فریضه و مستحب که ـــ  خواه‌نخواه دو رکعت دارد ـــ  این سوره مبارکه دو مرتبه خوانده می‏شود، به‏علاوه این سوره مبارکه در تمام عالم غیب و عالم شهاده که نازل شده، هفت آیه دارد، هفت آیه غیبی و هفت آیه شهادی پس سبع المثانی است.

همچنین سبع المثانی که برای سوره مبارکه حمد فرموده‏اند، به مقامات و درجات چهارده تعین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اشاره است و به این علت در بعضی از احادیث، ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند که سبع المثانی ما هستیم([103]) و بزرگان ما+ در توجیه آن، می‏فرمایند: معصومین؟عهم؟ هفت اسم شریف دارند که بعضی از آنها تکرار می‏شود که چهارده اسم برای چهارده معصوم؟عهم؟ است. از این بحث می‏گذریم.

پس متذکر این حدیث شریف هستیم که می‏فرماید: تمام سوره مبارکه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد و همه بسم اللّه در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه

«* نماز جلد 2 صفحه 149 *»

در نقطه زیر باء وجود دارد، این «زیر باء» مورد بحث است که نقطه‏ای که زیر باء است، مراد این نقطه‏ای نیست که در عالم کتابت دیده می‏شود و نوشته می‏شود و زیر حرف باء می‏گذارند و بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏خوانند، امام؟ع؟ این نقطه را نمی‏فرماید و خیلی از علماء این‌طور گمان کرده‏اند و این اشتباه است.

این نقطه ممیّز و مشخِّص است، حد و مرز است، برای ما بیان می‏کند و روشن می‏سازد که این حرف را، باء بخوانیم، تاء نخوانیم، ثاء نخوانیم بلکه باء بخوانیم و با این یک نقطه از تاء و ثاء جدا می‏شود. پس معلوم می‏شود که این نقطه فرع باء است و شرافتی نسبت به باء ندارد که همه باء بخواهد در آن باشد.

پس از این فرمایش ـــ  نقطه زیر باء ـــ  یک مطلب دیگری را اراده فرموده‏اند و آن مطلب این است که آن نقطه‏ای (حقیقتی) که این باء از آن سرچشمه گرفته است و نسبت به این باء، آن نقطه اصل است و این باء فرع آن است، آن نقطه قطب است و این باء بر گرد آن قطب دور می‏زند و هر چه از وجود و کمالات وجودی دارد از آن نقطه می‏گیرد، آن نقطه زیر باء شرافتش از خود این باء بالاتر است، به این معنی که تمام قرآنی که در سوره حمد بود و همه حمدی که در بسم اللّه بود و همه بسم اللّهای که در باء بود، حالا این باء با همه این مقام و موقعیت، باز فرع آن نقطه است و آن نقطه جامع همه این مقامات است.

پس با این حدیث شریف روشن می‏شود که این‌طور موارد که گفته می‏شود، مراد همان مقام اصل و قطبیت اراده می‏گردد. آن وقت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏فرمایند: و انا النقطة تحت الباء من هستم نقطه زیر باء که تعبیر به «انا» یعنی «من» می‏فرماید و از جهتی معلوم شد که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه دو مقام دارند، یک مقام ظاهر و یک مقام باطن، فرمود: ظاهری امامةٌ و وصیّة و باطنی غیبٌ ممتنعٌ لایُدرَک ظاهر من یعنی شأن ظاهری من، مقام ظاهری من، امامت و وصایت و

«* نماز جلد 2 صفحه 150 *»

ولایت است و مقام باطن من، مقام غیبی است که آن را با هیچ مشعری نمی‏توان درک کرد، درک آن کیفیت ندارد، ادراک و شناخت مقام باطن من، کیفیت ندارد، شناخت بلاکیف است.

بیان کیفیت درک این مقام باطن مانند بیان کیفیت درک همان حقیقتی است که حضرت امیر؟ع؟ به کمیل فرمودند: کشفُ سُبُحاتِ الجلال مِن غیر اشارة کیفیت معرفت مقام باطن، و کیفیت ادراک مقام باطن ادراکی است که هیچ نوع کیفیتی برای آن نیست. این مقام باطن، اشاره به مقام نبوت است که باطن ولایت است، باطن ولایت به درک مشاعر عقلانی و یا مشاعر نفسانی و یا مشاعر مثالی و یا مشاعر ظاهری ادراک نمی‏شود بلکه ادراکش ادراک نوری است و برای ادراک نوری کیفیتی نیست، معرفت آن مقام با مشاعر نورانی است، با مشاعر فؤادی است و هیچ‏گونه کیفیتی برای ادراک فؤادی و نوری نیست.

پس وقتی که امام؟ع؟ می‏فرماید: و انا النقطة تحت الباء به همان مقام باطن اشاره می‏فرماید، آن باطنی که فرمود: و باطنی غیب ممتنع لایدرک آن مقام را توصیف می‏کند و دانستیم که امام؟ع؟ مقام نبوت را شرح می‏فرماید.

و می‏دانیم که مظهر کلی نبوت در این بزرگواران، رسول‌اللّه؟ص؟ هستند، پس و انا النقطة تحت الباء و در این‌طور موارد که «انا» گفته می‏شود، اشاره به حقیقت و کنه است، اشاره به باطن است. که در آن مقام وحدت دارند و با متکلم وحده از آن تعبیر می‏آورند.

اما در مقامی که می‏خواهند به ظاهرشان اشاره بفرمایند و از ظاهرشان تعبیر بیاورند، «نحن» و یا «انّا» می‏فرمایند یعنی با متکلم مع‌الغیر تعبیر می‏آورند، مثل اینکه امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: اَلا و اِنّا نحنُ النُّذُرُ الاُولیٰ آگاه باشید، به‏درستی ما انذاردهندگان پیشین هستیم، انبیاء آمدند و امت‌های خود را انذار دادند یعنی از

«* نماز جلد 2 صفحه 151 *»

عذاب خدا ترسانیدند، آن انذار دهندگان پیشین ما هستیم، یعنی در باطن، ما بودیم که به جلوه موسی، جلوه عیسی، جلوه ابراهیم و جلوه نوح ظاهر شدیم و ما انذار دادیم و ما مردم را ترسانیدیم. پس الا و انّا نحن النّذر الاولیٰ و نحن نذر الآخرة و الاولیٰ و نذر کلّ زمانٍ و اَوان([104]) در هر زمانی و در هر آنی از آنات خلقی برای هر طبقه‏ای از طبقات خلق که از جانب خداوند نذیر آمده و آنها را از عذاب خدا ترسانیده، آن ترساننده ما هستیم، در اینجا به مقام ظاهر یعنی به مقام امامت و ولایت و وصایتشان اشاره دارند.

پس هر کجا به شکل «نحن» و یا «انّا» یعنی «ما»، تعبیر بیاورند، مرتبه ظاهری خودشان را اراده می‏فرمایند و هر کجا «اَنا» یعنی «من» بفرمایند، مقام باطن خود را اراده می‏فرمایند چون «من» اشاره به حقیقت است و حقیقت و کنه ایشان، مقام نبوت است و ظاهر ایشان مقام ولایت است. پس مقام ولایت بالنسبه به مقام نبوت پست‏تر است و از این جهت می‏گوییم رسول‌اللّه؟ص؟ مظهر کلی مقام نبوتشان هستند با اینکه ولایت هم دارند و ولیّ هستند و امیرالمؤمنین؟ع؟ مظهر کلی ولایتشان هستند با اینکه مقام قبلی را هم دارند یعنی امیرالمؤمنین؟ع؟ مقام نبوت هم دارند اما در ایشان به‌عنوان نبی ظاهر نشده است اگر چه آن مقام را دارند.

دلیل بر مطلب اینکه قبل از نازل شدن قرآن بر رسول‌خدا؟ص؟، حضرت امیر؟ع؟ چند روز بعد از ولادتشان که ایشان را به دست رسول‌اللّه؟ص؟ دادند، آن مولود تازه‏تولد شروع کرد به خواندن قرآن با اینکه به‌ظاهر و در این عالم هنوز قرآن بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل نشده بود و به‌حسب ظاهر رسول‌اللّه؟ص؟ مبعوث به رسالت نشده بودند و به آن بزرگوار محمد امین؟ص؟ می‏گفتند و به آن حضرت، رسول‌اللّه نمی‏گفتند و صحبتی از  رسالت حضرت نبود مگر در میان اهل باطن و اسرار، آنها می‏دانستند که ایشان رسول‏اللّه هستند و در آینده به رسالت مبعوث خواهند شد، اما دیگران که نمی‏دانستند.

«* نماز جلد 2 صفحه 152 *»

پس قبل از نزول وحی و نازل‌شدن قرآن، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه قرآن تلاوت کردند و اول سوره‏ای که قرائت کردند بسم اللّه الرحمن الرحیم قد اَفْلَحَ المؤمنون بود، وقتی حضرت این آیه را خواندند، رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: قد اَفلَحوا بک… انت واللّهِ امیرُهم…([105]) رسول‌خدا؟ع؟ در چنین حالتی که امیرالمؤمنین کودک و در بغل حضرت بودند، فرمودند: ای علی، مؤمنان به‌برکت ولایت تو رستگار شدند و به خدا سوگند تو پیشوای ایشان هستی.

همچنین در ابتداء حکومت رسول‌الله؟ص؟ در مدینه که به‌حسب ظاهر تشکیل حکومت داده بودند، هنوز آیات به‌تدریج نازل می‏شد و احکام به‌تدریج بیان می‏شد، رسول‌اللّه، امیرالمؤمنین را به سمت یمن فرستادند، در یمن حضرت امیر؟ع؟ از طرف رسول‌خدا؟ص؟ مأمور به تبلیغ بودند، باید قضاوت بفرمایند، باید حکومت کنند و تمام احکام هم به‌حسب ظاهر بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل نشده بود. تا زمانی که امیرالمؤمنین در مدینه بودند مقداری از احکام ابلاغ شده بود و آنها را به حسب ظاهر فرا گرفته بودند و می‏دانستند اما بقیه احکام درباره امور و پیشامدها چه می‏شد؟ باید احکام الهی را بیان کنند، احکام الهی را اجراء بفرمایند.

از این جهت از امام باقر؟ع؟ سؤال می‏کنند که آقا، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه وقتی که در یمن بودند و رسول‌خدا؟ص؟ در مدینه بودند، آن زمان که مثلاً تلفن و یا تلگراف نبود، مسائل پیش می‏آمد، حوادث رخ می‏داد، امیرالمؤمنین؟ع؟ در جواب مسائل و حل مشکلات چه می‏کردند؟!

ببینید ایمان‌ها و معرفت‌های شیعیان نسبت به امامان؟عهم؟ چقدر ضعیف بوده که آن شیعه از امام باقر؟ع؟ این را سؤال می‏کند که آقا امیرالمؤمنین در یمن چکار می‏کردند که آنچه از احکام خدا نمی‏دانستند، بدانند؟! رسول‌خدا؟ص؟ هم که آن

«* نماز جلد 2 صفحه 153 *»

مقدار فاصله داشتند مدینه کجا، یمن کجا چه کار می‏کردند؟!

آنگاه حضرت باقر؟ع؟ هم مطابق فهم مردم و مطابق فهم شیعیان آن زمان، جواب می‏فرمودند که: ساهَمَ حضرت امیر قرعه می‏کشیدند آن وقت فاَصابَ([106]) اصابه می‏کردند، مثلاً در امری که پیش می‏آمد درباره حکم آن قرعه می‏کشیدند و توسط قرعه، حکم خدا را استخراج می‏کردند و استنباط می‏فرمودند و قرعه هم درست می‏آمد یعنی خلاف نمی‏شد. امام باقر؟ع؟ این‌طور بیان فرمودند در جواب شیعه‏ای که نمی‏توانست تحمل کند که روشن‏تر از این بفرمایند.

پس امیرالمؤمنین؟ع؟ همان مقام رسول‌اللّه؟ص؟ را در باطن مقام ولایتشان دارند و از این جهت می‏فرماید: وقتی که بر رسول‌اللّه وحی نازل می‏شد، من رایحه وحی را استشمام می‏کردم، بوی وحی را من می‏فهمیدم.([107]) اینها فرمایشاتی است که به حسب استعداد زمان می‏فرمودند.

از این مورد روشن‌تر در مورد فاطمه زهراء صلوات اللّه علیها است که در رحم مادر احکام الهی را بیان می‏کردند، خدیجه کبری؟سها؟ که حامله بودند به فاطمه زهراء؟سها؟، مشکلاتی که برایشان پیش می‏آمد مسائلی که اتفاق می‏افتاد و نمی‏دانستند باید چه کنند، فاطمه زهراء در رحم مادر دستور می‏دادند به مادرشان که این کار را بکنید، الآن وظیفه شما این است، خدیجه انجام می‏دادند، رسول‌اللّه که تشریف می‏آوردند، عرضه می‏داشتند که من در این پیشامد چنین کردم، می‏فرمودند درست انجام دادی، از کجا یاد گرفتی؟ با اینکه حضرت می‏دانستند که از کجا یاد گرفته است، حضرت خدیجه؟عها؟ عرضه می‏داشت جنینی که در رحم دارم به من تعلیم می‏دهد، دستور می‏فرماید.

«* نماز جلد 2 صفحه 154 *»

پس این بزرگواران همه، آن مقام را دارند اما در باطن است و آنچه از ایشان ظاهر است مقام ولایت ایشان است. و هر کجا «من» می‏فرمایند به آن مقام باطن خود اشاره می‏کنند. که در آن مقام حقیقتِ واحده‏اند و با متکلم وحده از آن مقام تعبیر می‏آورند.

حال در این حدیث، امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: و انا النقطة تحت الباء من هستم نقطه زیر باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم، همین باء بسم اللّه که در اول نوشته‏ها می‏نویسیم یا در اول هر کاری بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏گوییم و به نام خدا شروع می‏کنیم و این سنت حسنه اهل ایمان است که به دستور ائمه؟عهم؟ باید گفته شود،([108]) خدا خودش در اول کتابش به بسم اللّه الرحمن الرحیم ابتداء فرموده است، کار خدا این است، کار رسول‌اللّه این بوده، کار ائمه هدی این بوده است.

آن وقت صوفیه ـــ  خدا لعنتشان کند ـــ  آمده‏اند کاسه از آش داغ‏تر شده‏اند، خدا خودش به بسم اللّه ابتداء فرموده با اینکه می‏دانیم «هُوَ» و «هُ» از «اللّه» بالاتر است، بسیار خوب روی چشممان، اما سنت این‌طور است، کار خدا این است که به اسمائش احترام بشود، خودش در اول کتابش فرموده: بسم اللّه الرحمن الرحیم آن وقت این صوفی‌های ملعون بر خلاف سنت خدا و سنت رسول‌اللّه و سنت ائمه هدی، اول کارهایشان یا اول نامه‏شان می‏نویسند «هُو» و به این کارشان هم افتخار می‏کنند.

مگر خدا نمی‏توانست اول کتابش «هُو» بنویسد؟! اما اینها نوعاً بر بالای سردر خانه‏هایشان «هُو» می‏نویسند و زیر آن هم «110» می‏نویسند یعنی امیرالمؤمنین، و با اینکه عدد 110 شریف است، کرامت دارد و ما حرمت می‏کنیم همچنان‌که «هو» اسم خدا است و از «اللّه» اعظم است اما در عین حال سنت این است و باید تابع خدا و رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ باشیم آنها بهتر از شما صوفیه می‏دانستند، اگر عبادت و بندگی این‌طور می‏بود آن بزرگواران هم اول هر نوشته‏ای «هو» می‏نوشتند و یا اول کتاب

«* نماز جلد 2 صفحه 155 *»

خدا، اول قرآن به جای بسم اللّه الرحمن الرحیم «هو» نوشته می‏شد و حال آنکه در اول نوشته‏ها و نامه‏ها باید بسم اللّه نوشته بشود و اول هر کاری باید بسم اللّه گفته بشود و سنت ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین همین‏طور بوده و روش بزرگان هم این‌طور بوده است.

رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرماید: کلُّ اَمرٍ ذی بالٍ لم‌یُذکرْ فیه بسم اللّه فهو اَبتَر([109]) هر کاری که با شأن است و خوب و بجا است اگر با بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع نشود ابتر است، ناقص است، دم بریده و ناتمام است، آخر ندارد، بی‏ارزش است یعنی تمام نیست.

حالا اینها آمده‏اند در میان شیعیان رخنه می‏کنند و می‏خواهند کارهای صوفیانه را در تشیع رواج بدهند اول نامه‏شان هُو نوشته‏اند خدا آنها را با همین هو نوشتن و یا گفتن لعنت کند، خود همین هو آنها را لعنت می‏کند و می‏گوید ای خبیث‏ها آخر روش اهل حق را ببینید چیست و از آن متابعت کنید.

پس مطلب الحمد لله رب العالمین معلوم است که باء در بسم اللّه الرحمن الرحیم چه مقام و شأنی دارد که باید در هر کاری گفته شود و همه موجودات از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع شده‏اند و به این علت باید مبدأ را حرمت کرد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 156 *»

مجلس 14

 

(صبح دوشنبه ـــ  18 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

t شناخت حقیقت و معنای اصلی کلمه «صلوه»

t احدیّت و واحدیّت

t نقطه ظاهری باء بسم اللّه و نقطه تحت الباء

t نبوّت اشرف و افضل از ولایت است

t موقعیت «اَنا» یعنی «من» در هر موجودی آیه توحید خداوند است

t «اَنا» و «نحن» تعبیر از دو مقام کلی از مقامات نورانی محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است

t  کتاب تکوینی الهی مانند کتاب تدوینی الهی است

«* نماز جلد 2 صفحه 157 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد معنای اصلی برای کلمه «صلوه» و موضوعٌ‏له اولی برای آن، آن حقیقت اولی است که خداوند اسم آن را «صلوه»، «نماز» گذارده است و بعد آن حقیقت در هر کجا ظاهر شده و در هر مظهری نمودار گردیده است به مناسبت اینکه آن حقیقت در آن مظهر ظاهر شده است، آن مظهرها را هم «صلوه» نامیده‏اند و در همه طبقات آفرینش، موجودات به حسب خودشان نماز دارند یعنی مظهری برای آن حقیقت دارند.

در عالم اعراض که عالم افعال و اذکار ما باشد که با این بدن اظهار می‏داریم، در اینجا هم این اعمال و ارکان و اذکاری که ما انجام می‏دهیم، اینها را هم صلوه، نماز می‏گویند.

همچنین همه موجودات در عالم خودشان و به حسب خودشان مظهر آن را دارند، پس نماز دارند، می‏فرماید: کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحَه همه موجودات نماز خود را می‏دانند، راه می‏برند، همه تسبیح خدا و تنزیه خدا را به تعلیم الهی می‏دانند

«* نماز جلد 2 صفحه 158 *»

البته به حسب رتبه‏ها و طبقات موجودات که خداوند خود هر طوری که دانسته آنها را بر این امر آگاه ساخته است. پس تمام مظاهر این حقیقت، به نام خود این حقیقت نامیده شده‏اند.

حالا ما در مقام شناخت همان حقیقت اولی هستیم که آن حقیقت اولی که مبدأ نمازها است و اصل نمازها است و در هر کجا نمازی هست، ظهور و مظهری از آن حقیقت است، آن حقیقت چیست؟ فرمودند: نوری است که تحت حجاب واحدیت قرار دارد، آن نور که حقیقت نماز و اصل نماز باشد در تحت حجاب واحدیت واقع است.

اجمالاً دانستیم حجاب واحدیت یعنی تعین خداوند به مقام واحدیت و ظاهرشدن خدا به مقام واحدیت به خود مقام واحدیت، نه به ذات مقدسش، این را به لسان ائمه؟عهم؟ «حجاب» می‏گویند و به لسان اهل حکمت «تعین» می‏گویند و به لسان عرفاء «ظهور» می‏گویند.

«حجاب» به دو معنی آمده است یکی به معنی مانع و دیگری به معنای وسیله شناخت و در هر کجا درباره خداوند، حجاب و حجب الهی گفته می‏شود مقصود همین دو معنی است که از جهتی حجاب‌ها مانع هستند از اینکه مشاعر خلقی از آنها بگذرند و ذات خدا را درک کنند، و چون ذات خداوند از ادراک خلقی منزه بود و خواست که ظاهر شود و او را بشناسند، برای خود حجاب‌ها گرفت یعنی پرده‏هایی که به وسیله آن پرده‏ها شناخته شود.

پس «حجاب» به معنای مانع و پوشاننده است و عرب ساتر می‏گوید، ساتر یعنی آنچه ستر می‏کند و می‏پوشاند. و همچنین معنای دیگر حجاب، وسیله شناخت است و در اینجا مراد از حجاب واحدیت هر دو معنی است که هم مانع است و هم وسیله شناخت خداوند به مقام واحدیت او باشد.

«* نماز جلد 2 صفحه 159 *»

بالاتر از این مقام واحدیت و حجاب واحدیت، حجاب احدیت است، حجاب احدیت بالنسبه به حجاب واحدیت لطیف‏تر و اعلیٰ و اول ظهور است و سپس ظهور واحدیت است.

اگر در حالات خودمان دقت کنیم، برای خود ما هم این دو نوع ظهور و امثال این حجاب‌ها و ظهورها وجود دارد، ذات و حقیقت ما ظهوری به عنوان احدیت و یکتایی و یگانگی دارد که در جمیع ظهورات ما ظاهر و آشکار است به طوری که از ظهورات ما ظاهرتر است.

شما زید را یک می‏دانید و یکی می‏دانید و او را در جمیع ظهوراتش ظاهر می‏دانید، اگر دقت بفرمایید برای همین زید دو نوع ظهور ابتدائی است، یک ظهور آن است که در همه ظهوراتش، آن ظهور بر همه مقدم است و مستولی و مهیمن بر همه است به طوری که همه در تحت آن ظهور قرار دارند و آن همان زید بودن او است، شما در صفاتِ ایستاده و نشسته و رونده و گوینده و خورنده، زید می‏گویید و زید را به همان مقام یکتایی او می‏بینید.

بعد از مقام یکتایی او، مقام واحدیت او است یعنی آن مقامی که او را ملاحظه می‏کنید با یک ظهور مبدئی برای سایر ظهورات، فرض کنید «نشسته» و یا «ایستاده»، برای این نشسته و ایستاده یک مبدئی است که آن متحرک‌بودن او است، این مقام متحرک‌بودن او بالنسبه به ایستاده یا نشسته، واحد است و اینجا ظهوری است که از نظر رتبه بعد از آن ظهور اولی است، مقام واحدیت یک‏چنین مقامی است که یکی است و هم‏ردیف و هم‏عرض مثل دو و سه و چهار دارد.

اما مقام احدیت این‏چنین نیست مانند همان مثالی که عرض شد که می‏گوییم یک دو سه چهار و همین‌طور اعداد را می‏شماریم و این اعداد ردیف يکديگر هستند و در عرض هم هستند اگرچه تقدم و تأخر دارند ولی احدیت مافوق همه اعداد و مستولی بر

«* نماز جلد 2 صفحه 160 *»

همه اعداد است، در «یکی» هم احد دیده می‏شود در «دوتا» هم احد دیده می‏شود در «سه» هم احد دیده می‏شود و از این جهت با نفی احد همه اعداد نفی می‏شود، وقتی بفرمایید احدی را ندیدم یعنی یک نفر ندیدم، دو نفر ندیدم، ده نفر ندیدم، صد نفر ندیدم و همین‌طور، و با اثبات احد می‏توان کم و زیاد اعداد را اثبات کرد مثل اینکه بفرمایید کسی را دیدم یعنی ممکن بود یک نفر باشد، دو نفر باشند، سه نفر باشند، ده نفر باشند و همین‌طور، پس با اثباتش اعداد قلیله و متکثره و حتی غیر متناهیه اثبات می‏شود و همچنین با نفیش تمام اعداد نفی می‏شوند، ظهور احدیت این‏چنین است.

حال می‏فرمایند: این نور که حقیقت نماز است زیر مقام واحدیت قرار دارد، در مورد این «تحت حجاب واحدیت» اجمالاً عرض کردم که مراد از این فرمایش که فرموده‏اند چیست و برای راهنمایی به معنای این فرمایش، از حدیث شریف امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کمک گرفتیم که فرمود: کلُّ ما فی القرآن فی الحمد تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و بسم اللّه در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه زیر باء است و من نقطه زیر باء هستم.

عرض شد مراد از این نقطه زیر باء، حقیقت باء و اصل باء است که برای باء قطب است و باء بر گرد این نقطه دور می‏زند و از همین نقطه استمداد می‏کند و باید مقام این نقطه از مقام باء بالاتر باشد همان‌طور که در بسم اللّه خود «اسم» و «اللّه» و «رحمن» و «رحیم» همه بر گرد «باء» دور می‏زنند و قطب ایشان، باء است.

بسم اللّه الرحمن الرحیم قطب حمد است و حمد قطب قرآن است اینها مراتبی است. آنگاه آن نقطه، قطب‌الاقطاب می‏شود، مقامش از همه اینها بالاتر می‏گردد و چون مقامش بالاتر می‏شود، نباید مراد این نقطه ظاهری که زیر باء گذارده شده است باشد و نمی‏شود این نقطه را در نظر گرفت که بگوییم مراد امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این نقطه که زیر باء دیده می‏شود باشد، این نقطه ظاهر، ممیِّز و مشخِّص است و

«* نماز جلد 2 صفحه 161 *»

رتبه‏اش بعد از باء است و از فروع و تعینات باء است و چون از تعینات باء است فرع باء است و باء نسبت به این نقطه محسوس زیر باء، اصل است، در واقع این نقطه محسوس تعین باء است.

مثل اینکه فرض بفرمایید اثر هر چیزی و تعین هر چیزی، فرع بر آن است، ظهورات شما فرع بر وجود شما است، شما اصل هستید و ظهورات شما فرع بر شما است و با همین حدود و مشخصات از یکدیگر جدا هستید، این حدود ظاهری مثل کمیت‏ها، کیفیت‏ها، وضع‏ها و رتبه‏ها اینها مشخصات شما هستند، ممیزات شما هستند که شما را از یکدیگر جدا می‏کنند مثل سایر موجودات.

پس در واقع این نقطه محسوس زیر باء ممیِّز باء است، مشخِّص باء است که او را از تاء و ثاء مثلاً جدا می‏کند ولی در این فرمایش انا النقطةُ تحتَ الباء امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏خواهند یکی از مقامات عالیه خود را ذکر بفرمایند و این مقام عالی مقام نبوت است که مقام نبوت نسبت به مقام ولایت اصل و بالاتر است و مقام ولایت و وصایت و امامت فرع آن است.

و یک وقتی گفته‏ایم که از نظر مشایخ ما به حسب همین فرمایشات، نبوت از ولایت اشرف و افضل است و ولایت از شئونات نبوت است به عکس آنچه در میان عرفاء مشهور است که می‏گویند ولایت افضل است و نبوت فرع ولایت است و از این جهت آنها می‏گویند شخص، اول ولیّ می‏شود بعداً نبی می‏گردد، آنانی که به نبوت رسیده‏اند اول ولیّ شده‏اند و سپس مأمور به ابلاغ شده‏اند آنگاه نبی می‏شوند.

می‏گویند چون رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: لا نبیّ بعدی بعد از من دیگر مقام نبوت برای کسی نیست، می‏گویند در این زمان ممکن است ـــ  نعوذباللّه ـــ  شخصی در اثر سیر و سلوک، هم‏ردیف مقام رسول‌اللّه شود یعنی ولایت پیدا کند و به آن مقام یا به سایر مقامات انبیاء برسد، ولی باشد و در ولایت هم‏تراز با ابراهیم باشد، یا ولی باشد و در

«* نماز جلد 2 صفحه 162 *»

ولایت هم‏تراز با موسی و یا در ولایت هم‏تراز با عیسی باشد و از نظر ولایت و طی مراتب صعودی هم‏رتبه و هم‏درجه با انبیاء گردد اما چون مأمور به ابلاغ نمی‏شود از این جهت آن ولیّ نبوت ندارد اما ولایت دارد.

اینجا بحث مفصلی است و اجمالاً عرض کرده‏ام که تفاوت میان فرمایشات مشایخ ما+ با عرفاء در این زمینه این است که مشایخ ما به همین نوع فرمایشات و روایات استدلال می‏کنند و می‏فرمایند مقام نبوت از مقام ولایت افضل است، هر نبیی، ولیّ می‏شود اما هر ولیّی، نبی نمی‏شود، مقام نبوت افضل است و ولایت از فروع مقام نبوت است. پس نزد هر نبی ولایتی هست اما نزد هر ولیّ معنی ندارد که نبوت پیدا شود، این فرمایش در جای خودش باید بحث شود.

حال در اینجا که می‏فرماید: و انا النقطة تحت الباء می‏خواهند به مقامی از مقامات عالیه خود اشاره کنند که در آن حدیث دیگر تفصیل داده‏اند و فرموده‏اند: ظاهری امامة و وصیّة و باطنی غیب ممتنع لایدرک ظاهر من مقام امامت و وصایت است، همین ولایت که می‏گوییم، اما باطن من مقام غیبی است که درک آن ممتنع است یعنی ادراک آن با مشاعر خلقی محال است نه آنکه مطلقا ادراک نمی‏شود بلکه کیفیتی برای درک آن نیست زیرا ادراک آن به مشعر نوری است و آن مقام، مقام نبوت است و هر کجا امیرالمؤمنین؟ع؟درباره فضائل و مقامات نورانی خود «انا» می‏فرماید اشاره به همان حقیقت و مقام باطنی است چون وقتی که انسان می‏خواهد به حقیقت خود اشاره کند به صیغه متکلم وحده «من» می‏گوید.

و همین است آن آیه توحید در هر کسی که امام صادق؟ع؟ فرمودند:

و فی کلِّ شی‏ءٍ له آیةٌ   تَدُلّ علی اَنَّه واحد([110])

در هر موجودی خداوند یک آیه‏ای گذارده که به آن آیه شخص می‏تواند بر احدیت و

«* نماز جلد 2 صفحه 163 *»

یکتایی خدا استدلال کند، آن آیه همان مقام «انا» است یعنی به حقیقت خود که اشاره می‏کنیم و در زبان عربی تعبیر به «انا» می‏آوریم و در زبان فارسی «من» می‏گوییم، از همان مقام آیه توحید خبر می‏دهیم که البته آیه استدلال است نه آیه تکشّف یعنی آن حقیقت ما، کشف از ذات خدا نمی‏کند اما آیه استدلال است بر احدیت خدا که هر کسی می‏تواند این نکته را بفهمد که حقیقت او، ماوراء ظهورات او است، این را همه می‏توانند بفهمند.

شما مراتب خود را ذکر می‏فرمایید و همه را به همان «من» نسبت می‏دهید، می‏گویید: بدن من، مثال من، عقل من، نفس من، آن «من» که مافوق همه این مراتب قرار دارد و همه این مراتب به آن نسبت داده می‏شود، آن همان حقیقتی است که در وراء همه این مراتب قرار دارد و در وراء همه ظهورات شما قرار دارد و در همه مراتب، ظاهر و از همه، اظهر است، در همه این مراتب و ظهورات، آن حقیقت ظاهرتر است و از همه، او پیداتر است.

حالا خدا هم به یکتایی خود در جمیع مراتب ظهوراتش ظاهر است و از جمیع ظهوراتش اظهر می‏باشد و در ما همین آیه را دلیل یکتایی و یگانگی خود قرار داده است

و فی کلِّ شی‏ءٍ له آیةٌ   تَدُلّ علی اَنَّه واحد

خداوند در هر شیئی آیه و نشانه‏ای قرار داده است که شخص می‏تواند به همین آیه بر یکتایی خداوند استدلال کند.

پس وقتی «انا» گفته می‏شود، آن هم در کلام امامی مانند امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، گزاف نیست و قطعاً به امری و حقیقتی اشاره است و آن امر و حقیقت، مقام باطن ایشان است و اجمالاً معلوم شد که مقام باطنی ایشان، نبوت است و مقام ظاهری ایشان مقام ولایت و امامت است. پس گاهی درباره مقامات نورانی خود «من» می‏فرمایند و گاهی «ما» می‏فرمایند، وقتی که «ما» می‏گویند، از مقام ولایت خبر می‏دهند و از شئونات ولایت خبر می‏دهند.

«* نماز جلد 2 صفحه 164 *»

نمونه‏اش اینکه می‏فرماید: نحن نُذُرُ کلِّ زمان و اَوانٍ یا نحن النُّذُرُ الاولی ما هستیم انذار دهندگان پیشین که به فرموده شیخ مرحوم­ انذار دهندگان در زمان‌های پیشین همان ائمه ما؟عهم؟ بودند، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در باطن بودند اما در ظاهر انبیاء بودند پس در باطن، ترسانندگان این بزرگواران؟عهم؟ بودند و در ظاهر انبیاء بودند و ایشان؟عهم؟ بودند که در باطن به زبان انبیاء تنطق و تکلم می‏فرمودند و از این جهت شأن انذار و تبشیر و بالاخره دعوت، از شئونات ولایت و تصرفات ایشان در انبیاء بوده است پس نحن النذر الاولی.

و همچنین امام زمان؟عج؟ می‏فرمایند: هر کس می‏خواهد به آدم و شیث نظر کند به من نظر کند، هر کس می‏خواهد به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و اوصیاء ایشان نظر کند، می‏فرمایند به من نظر کند.([111]) مقصود همین است که آنها ظهورات ما بودند.

امیرالمؤمنین؟ع؟ هم می‏فرمایند: انا موسی انا عیسی([112]) و از این قبیل فرمایشات به این معنی است که آنها همه ظهورات ما بودند و ما به شئونات ولایت خودمان و به تصرفات ولایت خود در آنها ظاهر بودیم.

پس نوعاً هر کجا سخن از «ما» می‏فرمایند، به مقام ظاهر خود اشاره دارند و هر کجا «انا» و «من» می‏فرمایند، به مقام باطن خود اشاره دارند مثل اینکه فرمودند: انا النقطة تحت الباء من نقطه زیر باء هستم، معنایش همین است «مقام محمد؟ص؟ هو النقطة تحت الباء» در واقع این‌طور می‏شود نه اینکه «مقام علی هو النقطة تحت الباء»، با همین «انا» که می‏فرمایند، می‏خواهند این مقام را اظهار کنند که مقام حضرت محمد؟ص؟ که مظهر نبوت کلیه و مطلقه الهیه است، او اصل است و مقام حضرت علی؟ع؟ که مظهر ولایت کلیه مطلقه الهیه است فرع است.

«* نماز جلد 2 صفحه 165 *»

پس اگر بخواهیم در بسم اللّه الرحمن الرحیم با این دو مقام آشنا شویم باید بگوییم: «مقام محمد؟ص؟ تحت الباء»، «باء» مقام امیرالمؤمنین می‏شود یعنی مقام ولایت و مقام علی؟ع؟ «باء» در بسم اللّه الرحمن الرحیم است اما بسم اللّهِ اوّلی و اصلی که سرچشمه و سرنوشت کتاب تکوین باشد. این بسم اللّه تدوینی که در کتاب خدا ـــ  قرآن ـــ  مشاهده می‏کنیم که نوشته شده است، این بسم اللّه حروف کتبی و یا لفظی و کلمات کتبی و یا لفظی است و این کتاب تدوینی بر طبق کتاب تکوینی است به همین ترتیب، بر کلمات کونیه و کلمات حقیقیه الهیه دلالت دارد. کتاب هستی هم مثل همین قرآن است که آن را کتاب تکوین می‏گویند و این قرآن را کتاب تدوین می‏نامند.

حالا مطابق همین کتابی که در دست داریم که قرآن نامیده می‏شود و ابتدائش بسم اللّه است و بعد سوره مبارکه حمد است و هفت آیه است، همین‌طور کتاب تکوینی هم به همین ترتیب تنظیم شده است، در کتاب تکوین که آن هم کتاب خدا است و خداوند آن را با کلمات و حروف کونیه نوشته و تنظیم فرموده است، این کتاب تدوین را با کلمات کتبیه و یا لفظیه و حروف کتبیه و یا لفظیه، تنظیم فرموده است، همانطور که در موقع نوشتن، کلمات و حروف کتبیه می‏شود، کسانی که به علم اعداد آگاه هستند می‏توانند این کلمات و حروف قرآن را به اعداد در بیاورند که حروف رقمیه خواهد بود.

پس کتاب تکوین هم که عبارت از این عالم هستی است و مجموعه هستی ابتدائش بسم اللّه الرحمن الرحیم است، در آنجا دو مقام در ابتداء کار دیده می‏شود که مقام باء و مقام نقطه تحت الباء باشد، مقام باء مقام ولایت و شأن ولیّ است که فرمود: ظَهَرَتِ الموجوداتُ من باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم آن باء مقام سرچشمه بودن نسبت به موجودات را دارد، اما النقطةُ تحت الباء که مقام نبوت است نسبت به باء

«* نماز جلد 2 صفحه 166 *»

اصل است. پس مقام حضرت محمد در تکوین بر مقام حضرت علی صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما مقدم است. این اجمالی از بیان بود برای توضیح کلمه «تحت» که گفته می‏شود.

حالا می‏فرماید آن نور در تحت مقام واحدیت قرار دارد یعنی بالنسبه به مقام واحدیت اصل می‏شود و مقام واحدیت فرع آن نور است. پس معلوم می‏شود آن نوری که اسمش صلوه، نماز است و جایش آنجا است، نسبت به مقام واحدیت مقام اصل و قطبیت را دارد. و نسبت به مقام احدیت، ظهور و جلوه آن است و اصلِ مقام واحدیت است. پس در واقع جهت الهی در ظهور به تعین واحدیت، اصل و حقیقت نماز می‏شود.

شما در ظهور به تعين واحديت دو جهت می‏بینید، یک جهت، جهت انیت که نفس تعین واحدیت است و یک جهت ظهور حق به آن و در آن که جهت ربّی آن است، جهت الهی آن است و به اصطلاح عرفاء «جنبه یلی الربّیِ» آن است. در آنجا، آن جهت ربّی اصل می‏شود و این مقام و تعین واحدیت، فرع آن می‏گردد، پس آن نور بالنسبه به مقام واحدیت و ظهور واحدیت اصل است.

این مطلب قدری توضیح می‏خواست که به همین مقدار اکتفا می‏کنیم در توضیح اینکه این نور مکنون است و  تحت مقام واحدیت پوشیده شده است. این خودش قاعده‏ای است که جهت ربی در هر چیزی اصل است و تحت جهت خلقی و انیّت آن چیز است تحت در این قبیل جاها به معنای اصل می‏باشد، یعنی جهت ربّی در هر چیزی بالنسبه به نفس آن و بالنسبه به مقام انیّتش تحت است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 167 *»

مجلس 15

 

(صبح يکشنبه ـــ  24 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t تعبیری دیگر از حقیقت «صلوه»

t جهت ربّی و جهت نفسی در حقیقت «صلوه»

t حقیقت صلوه از جهتی متعلق اسم «الحیّ» خداوند است

«* نماز جلد 2 صفحه 168 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد از راه‌های آشنایی با عظمت و بزرگی نماز توجه کردن به معنای نماز و حقیقت و مسمّای نماز است یعنی آن مقام و منزلت و حقیقتی را که خداوند «صلوه» نامیده است و بعد در هر کجا آن حقیقت عکس انداخته، آن را هم خداوند «صلوه» نامیده است. فرمودند: آن حقیقت نوری است که در تحت حجاب واحدیت قرار دارد و اجمالاً بعضی از این تعابیر توضیح داده شد که مراد چیست.

اما تعبیر دیگری که راجع به آن حقیقت دارند، می‏فرمایند: این نور و این حقیقت که نماز نامیده شده، مقام اولی و جایگاه اصلی آن در قعر بحر قَدَر است.

«بحر قدر» یعنی دریای تقدیرات الهی، آنچه بر جمیع بندگان و بر جمیع عوالم جریان پیدا کرده، از آن دریا سرچشمه گرفته است و فرموده‏اند در قعر آن دریا، شمسٌ مُضیئة([113]) یعنی یک خورشید تابانی است که هیچ‌کس توانایی احاطه بر آن را ندارد و هر کس بخواهد بر آن احاطه پیدا کند با خداوند متعال در مقام احاطه و سلطنت مضادّه

«* نماز جلد 2 صفحه 169 *»

کرده است یعنی فقط خداوند محیط به آن مقام است و کسی جز خداوند بر آن رتبه احاطه ندارد و این مطلب همان فرمایش امام؟ع؟ است که وقتی از حضرت راجع به قعر بحر قدر سؤال می‏کنند همین مطلب را جواب می‏فرمایند و برای کسی اطلاع بر آن را ممکن نمی‏دانند یعنی کسی مطلع نمی‏شود.([114])

مقصود از این «شمس مضیئه»، خورشید تابان در آن قعر بحر قدر همین نوری است که اجمالاً ذکر شد و بنابراین معلوم می‏شود که قعر بحر قدر یعنی آن عمق دریای قدر الهی می‏شود همان تحت حجاب واحدیت؛ و نوری که تحت حجاب واحدیت است همان خورشید تابانی است که در قعر بحر قدر قرار دارد.

آن وقت در توضیح مقام و رتبه این حقیقت می‏فرمایند که در میان حقایق الهیه یعنی حقیقت‌هایی که به خدای متعال نسبت دارد، در میان این حقیقت‏ها اول حقیقتی که داعی حق را به عبودیت جواب گفته و در مقام اظهار خضوع و خشوع برآمده است و بلکه سرّ خضوع و خشوع را ظاهر ساخته است، همین نور است پس اين حقيقت، اولین عبدی است که در مقام بندگی برآمده است و داعی حق را یعنی دعوت‌کننده الهی را که دعوت به عبودیت فرموده، اجابت کرده است.

همه خضوع‌ها و خشوع‌ها و بندگی‌ها که از بندگان صادر شده است همه و همه، سرّ و لبّ و باطن و حقیقت و اصل آنها، همین مقام و عبودیت و بندگی این مقام است و این مقام بندگی، اصل بندگی‌ها است و این مقام عبودیت اصل عبودیت‌ها است و دیگر بالاتر از این مقام، مقام عبودیتی نیست، از این درجه بالاتر مقام عبودیت نیست بلکه مقام معبودیت خدا است. خداوند معبود حقیقی است آنگاه درجات بندگی و عبودیت که شروع می‏شود، اول درجه، این مقام است و این نور است که در مقام اجابت برآمده و دعوت حق را لبیک گفته است.

«* نماز جلد 2 صفحه 170 *»

و البته داعی به عبودیت و آن حقیقتی که به عبودیت و بندگی دعوت کرده، باید همین نور باشد اما در مقام و جنبه ربّی و جهت الهیش، چون می‏دانیم هر موجودی از دو جهت مرکب است یک جهت ربّی و یک جهت نفسی، جهت ربی نور حق و ظهور خدا است و همان هم دعوت‌کننده به عبودیت است و جنبه نفسی همان حیث ماهوی و حیث ماهیت و حیث انیت موجود است که باید در مقام اطاعت و بندگی برآید و به تعبیر دیگر جهت ربی در هر موجودی داعی الی اللّه است و بلکه لسان دعوت خدا است و ظهور خدا است و جنبه نفسی در هر موجودی عبد است که باید در مقام عبودیت برآید.

پس جنبه ربی، ظهور خدا به معبودیت می‏شود و جنبه نفسی مقام عبودیت می‏شود، از این جهت می‏گویند فؤاد در همه موجودات، ظهور پروردگار است و به این سبب برای فؤاد عبودیت ذکر نمی‏کنند و آن مرتبه را از مراتب بندگی نمی‏شمارند بلکه مراتب بندگی را از مرتبه عقل می‏شمارند و می‏گویند شخص و موجود از مرتبه عقل در مقام بندگی بر می‏آید، فؤاد را در حکم بندگان خدا نمی‏شمارند، فؤاد را ظهور خدا می‏شمارند، آیه معرفت خدا می‏شمارند نه از بندگان خدا.

وقتی از امام صادق صلوات اللّه علیه راجع به عقل سؤال می‏کنند، می‏فرماید: العقلُ ما عُبِدَ به الرحمن و اکتُسِبَ به الجِنان([115]) عقل آن است که به وسیله او عبادت رحمان انجام می‏شود و به وسیله او بهشت‌ها کسب می‏شود. پس معلوم می‏شود اولین درجه بندگی از مقام عقل است و مقام فؤاد را از مراتب بندگی نمی‏شمارند.

پس این حقیقت دو جهت دارد یک جهت، جهت ربی که همان ظهور مقام احدیت برای رتبه واحدیت است و این حیث دعوت‌کننده به حق است و دیگری جهت نفسی و خودی عبد است که در مقام عبودیت و بندگی برآمده است و سرّ و

«* نماز جلد 2 صفحه 171 *»

حقیقت و اصل خضوع و خشوع به درگاه خدا را اظهار کرده است.

حال که اجمالاً معلوم شد این حقیقت چیست و معنای حقیقی و مسمای حقیقی کلمه صلوه این حقیقت و این نور است، عرض می‏شود این نور دو حیث دارد یک حیث اجمال و یک حیث تفصیل، این حقیقت وقتی در آن مقام اجمالش ملاحظه می‏شود چون از همه حقایق الهیه به عالم وحدت نزدیک‌تر است اگرچه خودش به‌واسطه اینکه جنبه نفسی دارد، تکثری دارد اما چون به عالم وحدت نزدیک است ـــ  و دانستیم که این مقام اصل است برای مقام واحدیت، زیرا از همه حقیقت‌ها به عالم وحدت نزدیک‌تر است ـــ  از این جهت کثرتی که برای آن وجود دارد، در نزد تابش نور احدیت الهی به این حیث و به این جهت، مضمحل است.

و گفته‏ایم که خداوند را تعیناتی است، ظهوراتی است، اول ظهور و تعین خداوند، تعین به احدیت است که به مقام احدیت ظاهر شده و یکتایی حقیقی خود را به وسیله مقام احدیت به خلق شناسانیده است.

پس نزدیک‏ترین حقیقت‌های الهی به خدای متعال ــ‌  يعنى به همین مقام احدیت ـــ  این نور است، این نور و این حقیقت از همه انوار و حقایق نزدیک‏تر است و چون چنین است نور احدیت بر آن تابیده و کثرت آن را مضمحل ساخته است و همان احدیت الهی و یکتایی الهی در آن متجلی است، آن‏چنان کثرت این حقیقت در برابر پرتو احدیت سوخته و مضمحل شده که وقتی از آن حیث ملاحظه می‏شود، نوری شعشعانی است به طوری که در غایت و بی‏نهایت از بساطت و اجمال قرار دارد، بسیط است، مجمل است و  برای آن در این حیث و جهت تکثری ملاحظه نمی‏شود.

همچنین باید بدانیم که حقایق الهیه، متعلَّقات اسماءاللّه هستند و حامل اسماءاللّه می‏باشند، حقایق الهیه اسماء الهی را در خود ظاهر می‏سازند.

«* نماز جلد 2 صفحه 172 *»

تعبیری که عرفاء دارند این است که می‏گویند حقایق الهیه مربّیٰ به اسماءاللّه هستند و اسماء الهیه مربّیٖ می‏باشند، فرض کنید هر مقامی از مقامات این حقایق، مربّای یکی از اسماءاللّه است مثلاً خداوند به اسمی از اسم‌های خود، مظهر مقام واحدیت را پرورش می‏دهد و متعلَّق آن اسم، مظهر مقام واحدیت است، بعد همین‌طور مقامات دیگر. در بحث‌های گذشته گفتیم حقیقت نماز متعلق اسم «اللّه» است و اکنون که جهت و حیث دیگری برای آن حقیقت بیان کردیم لازم است به این مطلب بپردازیم.

حال به حسب آن مطلب، این حقیقت الهی، این نور شعشعانی، متعلق کدام اسم از اسم‌های خدا است؟ و خداوند با کدام اسم خود، این حقیقت را ایجاد کرده و با کدام اسم این حقیقت را باقی نگه داشته است؟ و با کدام اسم امدادهای مناسب این حقیقت را به این حقیقت می‏رساند؟ آن اسم، اسم «الحیّ» خدای متعال است، خداوند به اسم «الحیّ» خود به این حقیقت تعلق گرفته است و این حقیقت متعلق آن اسم است، از این «متعلق آن اسم بودن» تعبیر می‏آورند به اینکه این حقیقت حامل اسم الحی خداوند است، اسم الحیّ خداوند آن است که می‏گوییم: هو الحیّ القیّوم([116]) خداوند حی است یعنی زنده‏ای است که زندگی برای او اصل است و کسی به او زندگی را نداده است او زنده‌کننده همه زندگان و خود بی‏نیاز از زنده‌کننده است بلکه او خود، زنده است به حقیقت زندگی و حی است به حقیقت حیات، این معنی «الحیّ»بودن خداوند است.

خداوند به این اسم «الحی» خود به این حقیقت تعلق گرفته است و این حقیقت، متعلق این اسم است و حامل این اسم است و در مقام بندگی، ثناء این حقیقت به همین اسم الحیّ تعلق می‏گیرد یعنی این حقیقت هر چه خدا را ثناء

«* نماز جلد 2 صفحه 173 *»

گوید و کرنش کند و ستایش نماید، بر اسم الحیّ الهی واقع می‏شود و اسم الحیّ الهی امداد می‏کند به این حقیقت آنچه از افاضات و امدادات که برای این حقیقت تقدیر فرموده است.

این مطلب معلوم است که هر موجودی، متعلق اسمی از اسم‌های خدا است و خداوند به‌واسطه آن اسم، به او افاضه فیض می‏کند از این جهت عرفاء می‏گویند که انسان متعلق اسم «اللّه» است این‌طور می‏گویند و چون اسم «اللّه» از همه اسم‌ها بالاتر و جامع همه اسم‌ها است از این جهت انسان از همه موجودات بالاتر و جامع جمیع مراتب است و چون موجودی است جامع، از این جهت اسم جامع خدا که «اللّه» است، به انسان تعلق دارد و انسان مربّای اسم «اللّه» است و باید مقامات و شئونات «اللّه» در انسان ظاهر  شود و همین مطلب را مقدمه برای شناخت انسان کامل قرار می‏دهند که انسان کامل از نظر مکتب عرفان مثلاً  کیست؟ و خصوصیاتش چیست؟ این مطلب را مقدمه قرار می‏دهند.

بعد هم این مطلب معلوم است که بنابراین هر موجودی، هر عبادتی که نسبت به خداوند دارد، این عبادت به همان اسم که به او تعلق دارد، تعلق می‏گیرد و همچنین آن موجود هر ثنائی و ستایشی و نیایشی که به درگاه خدا دارد، این ستایش و پرستش و نیایش همه بر همان اسم ـــ  نه بالاتر و نه پایین‏تر ـــ  واقع می‏شود.

حالا این حقیقت که حامل اسم الحیّ خدا شد، این حقیقت هم هر چه بر حق متعال ثناء گوید و هر چه خدا را ستایش کند و هر چه او را نیایش و پرستش کند اینها همه بر اسم الحیّ خدا واقع می‏شود و از این جهت حقیقت حیات از این مقام سرچشمه می‏گیرد و تمام فیض‌های حیاتی که بر موجودات افاضه می‏شود از این ناحیه است.

حال همین‏طور که این مطلب روشن است پس نماز هم در تمام مراتب و

«* نماز جلد 2 صفحه 174 *»

ظهوراتش از این حیث و جهتش باید یک‏چنین آثاری داشته باشد این است که وقتی نماز می‏گزاریم وعده داده‏اند که گناهانمان آمرزیده می‏شود([117]) و حیات ایمانی در ما قوت می‏گیرد، روح ایمانی در ما پیدا می‏شود، اینها همه برای این است که این نماز ما هم در مقام خودش شعاعی از آن حقیقت است و عبودیتی است که از آن حقیقت در ما تجلی کرده و در ما ظاهر شده است پس باید آثار آن حقیقت و آن نور در اینها هم باشد.

این سفارش‌هایی که درباره نماز شده و این همه فضیلت‌هایی که در مورد نماز ذکر شده و همچنین ثواب‌هایی که ائمه؟عهم؟ در مورد انجام نماز فرموده‏اند همه و همه به‌جهت ظهور  يک‌چنين کمالاتی در نماز است.

پس معلوم شد که چون این حقیقت متعلق اسم «الحیّ» اللّه است و خداوند تمام اسماء و صفاتش شئونات اسم «اللّه» است و هر اسمی که برای خدا است اینها همان شئونات اسم «اللّه» است پس همه این شئونات خبر اسم «اللّه» واقع می‏شود و اینها همه صفت برای اسم «اللّه» می‏باشند. و بنابراین «الحیّ» یکی از شئونات «اللّه» است که به حیث و جهت نفسی حقیقت نماز یعنی آن نور تعلق گرفته است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 175 *»

مجلس 16

 

(صبح سه‌شنبه ـــ  26 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حیث نفسی حقیقت نماز در نزد احدیت خداوند مضمحل است

t حیث نفسی حقیقت نماز حامل اسم «الحیّ» خداوند است

t حکمت الهی و این نظام احسن

t حقوق شیعیان کامل

t خضوع کاملان در برابر این نظام

t نمونه‏ای از حکمت الهی در این نظام

«* نماز جلد 2 صفحه 176 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

سخن در این بود که مسمّای نماز و آن حقیقتی که به صلوه، نماز نامیده شده و در جمیع مظاهر و مجالیش، این اسم بر او گفته می‏شود و بر آن صدق می‏کند، آن حقیقت نوری است که در تحت حجاب واحدیت مکنون و مخزون است.

عرض شد این نور بالاترین حقایق الهیه است از جهت نزدیک‌بودن به مقام وحدت و مضمحل‌بودن کثرت در آن حقیقت به طوری که جمیع جهات کثرت در این حقیقت الهیه به‌واسطه تابش نور احدیت، محترق شده است و از این جهت کثرت و تکثر برای این حقیقت ملاحظه نمی‏شود مگر به اعتبار شئوناتش، چون معلوم شد که مقام این حقیقت از مقام واحدیت بالاتر است و از حجاب واحدیت عظیم‌تر است از این جهت بزرگان دین+ تعبیر آورده‏اند که این حقیقت و این نور تحت حجاب واحدیت واقع شده است.

و اجمالاً «تحت حجاب واحدیت» معنی شد و روشن شد که این حقیقت از همه حقایق الهیه بالاتر است و نزدیک‌ترین حقیقت‌ها به مقام احدیت است و چون

«* نماز جلد 2 صفحه 177 *»

چنین است، مقام احدیت به همان وحدت خود و به همان بساطت خود در این مقام عکس انداخته است و این حقیقت الهیه همان اجمال و بساطت را حکایت می‏کند و از این جهت برایش تکثر ملاحظه نمی‏شود بلکه حالت وحدت و حالت یکتایی و یگانگی برایش ملاحظه می‏شود. روی این جهت می‏گویند این حقیقت از همه حقایق الهیه در بساطت و اجمال بالاتر است و این حقیقت نسبت به همه حقایق الهیه، وحدت را بیشتر حکایت می‏کند.

این اجمال مطلب بود در این باره و بیش از این شاید تفصیل لزومی نداشته باشد، همین قدر باید بدانیم که این حقیقت در نزد ظهور احدیت، مضمحل است و از خود انیت اظهار نکرده است و تکثری را که لازمه او است در آن رتبه اظهار نداشته است بلکه مضمحل می‏باشد و همین امر اشاره به مقام خضوع و خشوع آن است زیرا اگر موجود به اقتضاء مقام خود، تکثر نشان بدهد و خودی اظهار کند، انیت نشان دهد، این موجود خضوع نکرده و خشوع نداشته است بلکه کبر ورزیده است.

حالا چون این حقیقت در نزد نور وحدت الهی مضمحل است بنابراین پس سرّ خضوع و خشوع است و حقیقت خضوع و خشوع است از این جهت نماز از اول تا به آخر، مراتب خضوع و خشوع و بندگی است که در سال قبل، همین بحث را داشتیم که چطور در نماز مراتب خضوع و خشوع و بندگی اظهار می‏شود با توضیحاتی که داده شد.

پس نماز در هر مقامی و در هر عالمی و برای هر موجودی، طی‏نمودن مدارج خضوع و خشوع است چرا این‌طور است؟ چون حقیقت نماز که همین حقیقت و همین نور است حقیقتش عین خضوع و خشوع است و سرّ خضوع و خشوع است زیرا عالی‌ترین حقیقت‌های الهیه که در برابر نور احدیت حق، مضمحل محض است، این حقیقت است، یعنی این معنای نماز و مسمّای به نماز است که سرّ عبودیت و سرّ خضوع و خشوع است و روی همین جهت از مقام این حقیقت تعبیر می‏آورند به اینکه

«* نماز جلد 2 صفحه 178 *»

«نوری شعشعانی» است([118]) و در غایت بساطت و در غایت اجمال و وحدت است.

عرض شد حقایق الهیه متعلَّق اسماءاللّه می‏باشند و هر حقیقتی به یک اسمی از اسماء الهی تعلق دارد که اولاً آن حقیقت به آن اسم وجود پیدا کرده و ثانیاً آن حقیقت به آن اسم تدبیر می‏شود و ثالثاً خضوع و خشوع و بندگی آن حقیقت بر آن اسم واقع می‏شود و دیگر برای آن حقیقت از آن اسم بالاتر، موقع عبادت و بندگی و خضوع و خشوع و ستایش و ثناء نیست، همان اسمی که در رتبه آن حقیقت ظاهر شده و به آن حقیقت تعلق گرفته است، یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه. این قاعده‏ای است که فرموده‏اند و البته همین قاعده را عرفاء هم گفته‏اند اما به زبان خودشان و اصطلاح و مبنای خودشان که کاری به مبنای آنها نداریم و سخن بر مبنای آنها نیست.

اما به حسب قول حق که حکماء الهی فرموده‏اند که هر حقیقت الهیه ــ  هر حقیقتی که در اثر شرافت و لطافت و کمال، به خدا انتساب دارد آن را «حقیقت الهیه» می‏گویند ـــ  هر حقیقت الهیه به حسب رتبه خود، متعلق اسمی از اسماءاللّه است که به آن اسم، آن حقیقت وجود می‏یابد و به آن اسم تدبیر می‏شود و تمام امور و ثناء و عبادت و کرنش آن حقیقت بر همان اسم واقع می‏شود، نه اسمی بالاتر از آن.

حال این حقیقت الهیه که معنی نماز و مسمّای نماز است، از نظر جهت و حیث نفسی خود حامل اسم «الحیّ» الهی است، الحیّ یعنی زنده، خدا زنده است، می‏گوییم: اللّهُ لا اله الا هو الحیّ القَیّوم([119]) در این قسمت آیه شریفه «هو الحیّ القیّوم» خدا را به زنده‌بودن می‏ستاییم، خدا زنده و قیّوم است و عهده‏دار همه حوائج مخلوق است، به تمام نیازمندی‌های مخلوقات قائم است، خدا را به زنده‏بودن توصیف می‏کنیم پس این معنای اسم «الحیّ» است که برای خدا گفته‏ایم.

«* نماز جلد 2 صفحه 179 *»

خدا به اسم «الحیّ» خود این جهت و حیث نفسی حقیقت الهیه را ایجاد کرده است و این حیث و جهت این حقیقت الهیه را در جمیع شئونش تدبیر می‏فرماید و این حقیقت هم از این حیث و جهت خود در مقام بندگی که برآمده، در واقع خدا را به همین اسم شریف الحیّ ثناء می‏گوید و هر نوع کرنش و ثنائی که دارد مناسب این اسم است و بر این اسم واقع می‏شود از این جهت نماز حیات است و حیات‏بخش است، نماز سیئات را محو می‏کند و ظلمت‌هایی که از گناهان فراهم شده آنها را برطرف می‏سازد و روح‌الایمان می‏بخشد. خداوند می‏فرماید: اِنّ الصّلوةَ تَنهیٰ عن الفَحشاءِ و المُنکر([120]) به درستی که نماز از فحشاء، زشتی‌ها نهی می‏کند و باز می‏دارد. امام صادق؟ع؟ فرمودند: کسی که بخواهد بداند آیا نمازش قبول شده یا قبول نشده است پس نگاه کند که آیا نماز، او را از فحشاء و زشتی‌ها باز داشته یا باز نداشته است؟ پس به مقداری که او را از بدی‌ها باز می‏دارد پذیرفته شده است([121]) به همان مقدار نماز انسان قبول می‏شود که از فحشاء یعنی بدی‌ها و از منکرات یعنی ناپسندی‌ها شخص نمازگزار را باز بدارد، آن نماز به همان مقدار مقبول درگاه خدا است.

پس چون حقیقت نماز از جهت و حیث نفسی خود متعلق اسم الحیّ است آثار حیات ایمانی و حیات معنوی در نماز است و به وسیله نماز در نمازگزار پیدا می‏شود و باید این‌طور باشد زیرا حقیقتش زندگی‌بخش است حیات‌بخش است.

حال که معلوم شد این نور خصوصیاتش چیست و این حقیقت چه خصوصیاتی دارد و معنی و حقیقت نماز است و کلمه صلوه به وضع الهی برای این حقیقت وضع شده است پس به شئونات این حقیقت توجه می‏کنیم.

این حقیقت شئوناتی دارد و در این شئونات ظاهر شده است همچنان‌که تمام

«* نماز جلد 2 صفحه 180 *»

اسماء الهیه شئونات اسم «اللّه» هستند و اسم «اللّه» در همه اسماء دیگر ظاهر شده است، مثلاً می‏گوییم اللّه رحیم، اللّه رحمن، اللّه حیّ، اللّه قیّوم، تمام این اسم‌های الهی بیان شئونات همان اللّه است، اللّه است که سمیع و شنوا است، اللّه است که بصیر و بینا است، اللّه است که علیم و دانا است، اللّه است که قدیر و توانا است، اللّه است که حیّ و زنده است و اللّه است که قیّوم است و به حوائج جمیع مخلوقات خود قائم است و همه حوائج آنها را او بر می‏آورد و نیازمندی‌های آنها را رفع می‏کند، اینها همه گزارش از شئونات اسم شریف «اللّه» است.

حال این اسم در هر اسمی شئوناتی دارد و حکمت الهیه اقتضاء کرد که شئونات اسم اللّه در اسم «الحیّ» او و در صفت و شأن الحیّ ظاهر گردد در تعیناتی که این تعینات همه متعلَّق اسم الحیّ است و اسم الحیّ شأنی از شئونات «اللّه» و تعینی از تعینات «اللّه» است و این نیست مگر اینکه خداوند می‏خواست به این وسیله کمال قدرت خود را و کمال حکمت خود را اظهار بفرماید.

و البته می‏دانیم حکمت خدا حکمتی است بالغه و در همین حکمت بالغه الهی نعمت‌های سابغه ظاهر می‏شود، نعمت‌هایی که بندگان و مراتب مخلوقات را
فرا می‏گیرد و به برکت همین حکمت الهی و تمام این نظامی که شما در این عالم مشاهده می‏کنید، به برکت این نظام، این عالم برپا است و موجودات این‌طور به نعمت‌های ظاهری و معنوی در این دنیا متنعّم هستند با اینکه نظام، نظام دنیوی است و نظام پستی است اما همه حکماء اعتراف کرده‏اند که الآن این نظام احسن نظام‌ها است، این نظام حاکم بر عالم، اتمّ و اکمل نظام‌ها است و از این جهت اسم این نظام را «نظام احسن» می‏گذارند یعنی اگر مجموعه حکماء بنشینند و فکر کنند، بهتر از این نظامى که خداوند در این عالم قرار داده است نمی‏توانند تصور کنند، آن مقداری که به حسب درک خود می‏فهمند.

«* نماز جلد 2 صفحه 181 *»

و اما حکمائی که به حقایق اشیاء واقف هستند در برابر این نظام الهی خاضعند و این نظام را می‏ستایند مثل شیخ مرحوم­ و مثل سلمان فارسی؟رضو؟  که فرمودند: سلمان محمدی بگویید.([122]) و فارس به‌معنای عجم نیست بلکه به‌معنای شیراز است چون شیراز را در آن زمان فارس می‏گفتند و سلمان فارسی یعنی شیرازی، حضرت فرمودند: نگویید سلمان فارسی ولکن بگویید سلمان محمدی؟ص؟، سلمان مردی از ما اهل‌بیت است([123]) و همچنین فرموده‏اند: اَلمؤمنُ عَلَوی، المؤمن هاشمی، المؤمن قُرَشی، المؤمن عَرَبی، المؤمن مُهاجِری، المؤمن اَنصاری([124]) و نوع این فرمایشات را در وصف مؤمن فرموده‏اند.

حال مؤمن کامل که معلوم است، افضل و اکمل همه مؤمنان است و از این جهت این صفات برای مؤمن کامل در مرتبه اول است و بعد برای مؤمنان ناقص است و به طور کلی وقتی که بتوان برای مؤمن ناقص یک‏چنین توصیف‌هایی گفت البته برای مؤمن کامل به طریق اولیٰ می‏شود گفت، بعلاوه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: ما کان لَنا فهو لِشیعتِنا([125]) شما هرچه از خوبی‌ها و خیرات به ما نسبت بدهید برای شیعیان کامل ما هم هست. مثلاً زیارت ائمه مؤمنین؟عهم؟ ثواب دارد و باید برای خضوع و خشوع در نزد قبور مطهره ایشان حاضر شد و خدا را به خضوع و خشوع در نزد فِناء این بزرگواران عبادت کرد یعنی انسان در آستانه مبارکه ایشان جبهه بر خاک بگذارد و چهره خود را بر روی خاک مطهر حرم‌های ایشان بگذارد و به این وسیله خدا را عبادت کند و این را بهترین عبادت خودش بداند.

«* نماز جلد 2 صفحه 182 *»

حال همین حق برای شیعیان کامل هم هست، شیعه کامل را هم باید زیارت کرد و به زیارت قبر شیعه کامل باید رفت و قصد تقرب داشت، اما قبور مؤمنان ناقص را نمی‏توان این‌طور زیارت کرد که انسان بار سفر ببندد و برود برای زیارت قبر یک مؤمن ناقص اگرچه پدر و مادر شخص باشد، اجازه نداده‏اند، امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: لاتَشُدّوا الرِّحال …([126]) شدّ رحال نکنید، بار نبندید و از شهری به شهری دیگر برای زیارت قبر پدر و مادر و اقوام و خویشان حرکت نکنید، این کار را نکنید، حق ندارید، نهی فرمودند، از این جهت برادرانی که از شهرهای دیگر به جندق می‏آیند اینها به قصد زیارت اموات خود نیایند، به قصد زیارت اَحیاء خود بیایند چون شدّ رحال برای زیارت ناقصان از شیعه اجازه نیست.

اما معلوم است برای زیارت کامل دین باید رفت و این کلمه «باید» که می‏گویم یعنی استحباب و فضیلت دارد چون فرمودند: ما کان لنا فهو لشیعتنا هر چه خدا برای ما قرار داده است مثل حقی که بر گردن بندگانش داریم، همان حق را خداوند برای شیعیان کامل ما هم قرار داده است، چطور اطاعت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را خدا واجب کرده، اطاعت کاملان شیعه را هم واجب فرموده است و همان‌طور که معرفت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را واجب فرموده معرفت کاملان را هم واجب فرموده است و همان‌گونه که محبت و دوستی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را واجب کرده، محبت کاملان را هم واجب کرده است([127]) و همین‌طور خدا اقرار به فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را واجب کرده و آن را عبادت قرار داده، اقرار به فضائل کاملان هم عبادت خدا است و لازم است و باید شیعه مقرّ به فضائل کاملان دین باشد.

«* نماز جلد 2 صفحه 183 *»

از این جهت است که مرحوم آقاى کرمانى­ در جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد به ذکر فضائل و مقامات کاملان شیعه می‏پردازند و همان مقاماتی که برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ثابت فرموده‏اند، همان مقامات را برای ایشان و در مقام ایشان ثابت می‏فرمایند از مقام بیان و معانی و ابواب و امامت که در جای خودش مذکور است.([128])

این یک قاعده‏ای بود که عرض کردم ما کان لنا فهو لشیعتنا هر چه خدا برای ما قرار داده همان را هم برای شیعیان کامل ما قرار داده است.

سخن در این بود که این نظام حکیمانه الهی که حاکم بر این دنیا است نظامی است که مثل سلمان محمدی، مثل شیخ مرحوم، مثل سید مرحوم، آقای مرحوم و آقاى شريف طباطبائى در برابر این نظام خاضع می‏باشند و این نظام را دلیل بر نظم این عالم و وجود ناظم حکیم می‏دانند و دلیل توحید می‏دانند و این عالم و نظامش را مثل قرآن که کتاب تدوین است کتاب تکوین می‏دانند، خیلی نظام عجیبی است!

حال در این نظام که خداوند قرار داده و همین‌طور در همه نظام‌ها که خدا قرار داده است، در این نظام‌ها حکمت خود را اظهار می‏فرماید، در این نظام‌ها حکمت خدا ظاهر شده است، نظام یعنی نظم و هماهنگی که هر گوشه این عالم را نگاه کنند با همه مجموعه عالم هماهنگ است، این را هماهنگی، نظم می‏گویند.

ببینید همین بدن ما قسمت‌های مختلف دارد، سازمان‌های مختلف دارد اما همه این سازمان‌ها با همدیگر هماهنگی دارند، با یکدیگر همکاری دارند مثل این است که گویا یک نفر در رأس این نظام‌ها نشسته و دستور مربوط به همه را او می‏دهد و اینها همه به نفع یکدیگر و برای یکدیگر در حرکت هستند با اینکه کارهایشان از هم جدا است، شغلشان از هم جدا می‏باشد ولی با یکدیگر هماهنگ هستند.

مثلاً شما دهان و دندان و زبان را در نظر بگیرید که برای جویدن یک لقمه نان

 

«* نماز جلد 2 صفحه 184 *»

چگونه همه با همدیگر هماهنگی دارند اولاً لب‌ها روی یکدیگر قرار می‏گیرد که ذرات غذا از دهان بیرون نریزد، بعد هم زبان درست مثل بیلی که این ماشین‌ها دارند برمی‏دارد غذا را از این طرف دهان به آن طرف دهان و از آن طرف به اين طرف می‏برد، کاملاً جمع می‏شود و لقمه را در خودش جمع می‏کند و مرتب این طرف و آن طرف می‏دهد، دندان‌ها همین‌طور با یک نظمی قرار داده شده که دندان‌های جلو یک کار بکنند، غذا را تکه تکه بکنند و دندان‌های کنارتر که نیش‌ها هستند ریز ریز کنند، دندان‌های آن طرف‏تر که عرب‌ها آنها را طَواحن يا اَضراس می‏گویند و ما اسم آنها را کرسى يا آسیاب می‏گذاریم این دندان‌ها هم برای آسیاب کردن هستند که غذا را نرم کنند و این‏قدر دقیق این دندان‌ها قرار می‏گیرد که لقمه راحت جویده می‏شود و کاملاً  آسیاب می‏گردد!

این قدر نظم عجیبی است در این دندان‌ها و قرار گرفتن دندان‌ها بر یکدیگر که اگر اندک تفاوتی پیدا کند، انسان از روی یکدیگر گذاردن دندان‌ها و جویدن چیزی ناراحت است، همان اندک تفاوت باعث مختصر ناراحتی و اذیت می‏شود، این تفاوت را نوعاً  آقایانی که در معالجه و ساختن دندان مهارت دارند اینها این مقدار تفاوت را حتی با کاغذهای سیگار می‏توانند مشخص کنند، ببینید کاغذ سیگار خیلی ظریف است اما همان را زیر دندان می‏گذارند و می‏گویند دندانت را روی هم بگذار، وقتی دندان‌ها را بر یکدیگر می‏گذارد، بالا و پایین بودن آنها را مشخص می‏کند، آن وقت هموارش می‏کنند، دندان‌ها با اینکه هر کدام شکل مخصوصی دارد حد مخصوصی دارد اما در قرار گرفتن و جویدن و نرم کردن این‌طور با یکدیگر هماهنگی دارند سبحان‏اللّه!

آن وقت در فرو بردن و بلعیدن غذا چه فرمانی می‏رسد که یک‌باره گلو باز می‏شود، چه می‏شود همین‌طور لقمه غذا فرو می‏رود تا وارد معده می‏گردد، اگر فرمان

 

«* نماز جلد 2 صفحه 185 *»

نرسد لقمه پایین نمی‏رود، انسان هر کار بکند لقمه پایین نمی‏رود اما همین که آماده می‏گردد، نرم می‏شود و از همه مهم‌تر بزاق دهان است که این آب هم مرتب مخلوط طعام می‏شود تا اینکه قابل بلعیدن و فرو بردن لقمه می‏گردد اگر اینها نباشد لقمه پایین نمی‏رود، انسان هر کار بکند نمی‏تواند لقمه را پایین بدهد و این فرمان که می‏رسد که غذا پایین برود این خودش چقدر جالب است! لقمه جمع شده و آماده از گلو پایین می‏رود و وارد معده می‏شود، یک خورده وضع فرمانده‏ها به هم بخورد، پایین نمی‏رود.

دیده‏اید بعضی از این بچه‏های عقب‌افتاده که دیگر مغز کار نمی‏کند، فرمان نمی‏دهد، خود دهان احساس ندارد که باید لقمه را فرو ببرد و عوامل تحریک‌کننده برای پایین‌بردن غذا فعال نیستند، نمی‏توانند غذا را بخورند، برای غذا دادن به ایشان باید اینها را بخوابانند و غذا را با قاشق داخل حلقشان بریزند، خود غذا پایین برود نه اینکه او فرو ببرد، خودش نمی‏تواند فرو ببرد، قدری غذا نرم‌تر نباشد و آبکی نباشد پایین نمی‏رود، داخل دهانش می‏ماند باید برگرداند، سبحان الخالق!

این یک گوشه‏ای است از هماهنگی نظام حکیمانه الهی که مربوط به قسمتی از بدن کوچک ما می‏باشد که ما گوشه‏ای از آن را می‏بینیم که چه حکمت‌ها در آن قرار داده شده است و از درک و وصفش ناتوانیم ما که هیچ حتی علماء ربانی و حکماء صمدانی هم در نزد این نظام حکیمانه الهی خاضع و خاشع هستند که از همه بیشتر این هماهنگی و بستگی عالم را به یکدیگر می‏فهمند و درک می‏کنند.

از این جهت سلمان، ابوذر را به خانه‏اش دعوت کرد و به چه ترتیبی دو قرص نان تهیه کرده بود، آنها را آورد و جلو  اباذر گذاشت، حالا آن نان‌ها هم نان جو است و معلوم است نان جو سبوس نگرفته مقداری غلیظ و خشک است، اباذر نان را برداشت و نگاهی این طرف و آن طرف نان کرد، آن وقت سلمان فهمید، سلمان مؤدِّبش بود، سلمان از نظر ترقی و درجه بالاتر از ابوذر بود، فرمود به چه چشمی به این نان نگاه

«* نماز جلد 2 صفحه 186 *»

می‏کنی؟! آیا می‏دانی که چه عواملی در کار بوده تا یک نان جو درست شده است؟! و یا یک دانه جو درست شده است؟! و شروع کرد به گفتن عوامل و بعضی از اسبابی که دست در اندرکار بودند، آن مقداری که مناسب حال ابوذر بود. آن وقت ابوذر از این کارش استغفار کرد. سلمان گفت تو ببین یک دانه جو  بخواهد درست شود این همه عوالم و این همه عوامل در کار است آیا ما می‏توانیم شکر یکی از این عامل‌ها را داشته باشیم؟([129])

خلاصه در نظام حکیمانه الهی اظهار حکمت است و رسانیدن نعمت‌های سابغه بر بندگان است که آن نعمت‌ها همه مخلوقات را فرا گرفته است و هیچ مخلوقی از آن نعمت‌ها محروم نیست چنان‌که فرموده: و اَسبَغَ علیکم نِعَمَه ظاهرةً و باطنةً([130]) یعنی خداوند نعمت‌های خود را، چه نعمت‌های ظاهری و چه نعمت‌های باطنی، همه را بر شما فراوان کرده است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 187 *»

مجلس 17

 

(صبح چهارشنبه ـــ  27 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

t حقیقت نماز و مظاهر آن اعظم ارکان بُعد عبادی دین است

t مقام اجمال حقیقت نماز احدیت خداوند را حکایت می‏کند

t توضیح الف و لام اسم «الحیّ» و سایر اسماء الهی

t حقایق اسماء الله و مظاهر آنها محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‏باشند

t مقام تفصیلی حقیقت نماز

 

«* نماز جلد 2 صفحه 188 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد یکی از راه‌هایی که انسان را در فهم حقیقت و عظمت نماز کمک می‏کند این است که انسان معنی و مراد و مسمّای نماز را بداند که حقیقتی که خداوند آن را نماز نامیده چیست؟ و معلوم شد که حقیقتی است که مظاهری دارد، شعاع‌هایی دارد، و در هر عالمی به مناسبت آن عالم ظهوراتی دارد و برای هر طبقه از موجودات به مناسبت حال آنها و تکلیف آنها این نماز و این حقیقت ظاهر شده است که قرآن خبر داده: کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحَه ، هر موجودی به حسب خودش نمازی دارد که ظهور همان حقیقت است.

و البته می‏دانیم تکالیفی که موجودات دارند، به‌حسب حال خودشان و به‌حسب مرتبه وجودی ایشان است، آن‏چنان نیست که همه نمازشان یکسان باشد و به یک شکل و یک طور باشد بلکه همچنان‌که تکلیفشان مختلف است البته نمازشان هم به حسب حالشان مختلف است و خدا را مناجات می‏کنند و به درگاه خدا خضوع و خشوع دارند به همان نمازی که دارند و بلکه تمام مراتب خضوع و خشوعشان به حسب رتبه‏شان در همان رکن نمازشان است.

 

«* نماز جلد 2 صفحه 189 *»

و همچنان‌که در بعد عبادی دین برای ما طبقه انسان‌ها، نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال ما مسلمین است همچنین برای هر موجودی نماز اعظم رکن دین او است و در میان اعمال و تکالیفش اقوای اعمالش همان نماز او است، از این جهت خداوند صلوه را بر تسبیح مقدم داشت و فرمود: کلّ قد علم صلوته و تسبیحه چون تسبیح خودش یکی از شئونات عبودیت و بندگی است و در نماز تسبیح هست، تهلیل هست، تکبیر هست، تحمید هست و سایر عبادات قرار دارد.

و می‏توان گفت در نماز جمیع اعمال وجود دارد، در نماز حج هست، در نماز انفاق هست، در نماز روزه هست، در نماز همه اعمال وجود دارد، از این جهت اعظم است که همه عبادات را شامل است و به تعبیری می‏توان گفت سایر اعمال شئونات و جلوه‏های نماز است، خود روزه که این قدر اهمیت دارد یکی از شئونات نماز است یعنی همان امساک نماز در روزه ظاهر شده است و روزه هم نسبت به سایر اعمال اشرف است، از جهت آنکه در روزه، حقیقت و آن امر اصلی نماز که امساک و توجه به خدا و قطع التفات به غیر خدا است، در روزه ظاهر شده است.

پس معلوم شد که صلوه، نماز همین‌طور که در میان ما و برای ما در بعد عبادی ما، اعظم عبادات است و اقوای اعمال است، برای تمام طبقات موجودات این‏چنین است و خداوند در بعد عبادی دین، نماز را بر جمیع اعمال و عبادات فضیلت داده است، حالا یا برای انسان‌ها یا برای سایر موجودات، تفاوتی نمی‏کند. پس وقتی که ما حقیقت نماز و  مسمّا به نماز را دانستيم چیست، آن‏وقت بهتر با نماز آشنا می‏شویم.

اجمالاً بیان شد که فرموده‏اند مسمّای به کلمه صلوه، نماز همان نوری است که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و این نور دو حیثیت دارد، یک حیثیت اجمال و یک حیثیت تفصیل، در مقام اجمال این نور وحدت احدیت را حکایت می‏کند و رتبه احدیت را خبر می‏دهد چون در نزد ظهور احدیت مضمحل است.

 

«* نماز جلد 2 صفحه 190 *»

این حقیقت و این نور از تعین واحدیت بالاتر است و در رتبه از تعین احدیت متأخر است و چون در نزد جلال و عظمت احدیت مضمحل است از این جهت وحدت آن، احدیت را بیشتر حکایت می‏کند و کثرت آن مضمحل است و از این جهت بزرگان دین+ در توصیف آن حقیقت فرموده‏اند: نورٌ شَعشَعانی فی غایةِ البِساطةِ و الاِجمال([131]) این حقیقت نوری است که آن‏چنان درخشنده است که حتی مقام واحدیت را هم تحت پرتو خود درآورده است و از مقام واحدیت هم برتر به حساب می‏آید چون در مقام واحدیت یک تکثری ملاحظه می‏شود.

مثلاً وقتی شما می‏گویید «یکی» در برابر «دو» است و خواه‌نخواه «دو» در برابر «سه» است و «سه» در برابر «چهار» و «چهار» در برابر «پنج» قرار دارد همین که به این ترتیب شروع بشود اگر چه ابتداء یک است اما خواه‌نخواه لازمه‏اش سایر مراتب عدد افتاده است، خواه‌نخواه یک و دویی دارد، دو و سه‏ای دارد، سه و چهاری دارد و همین‌طور و به این جهت در مقام واحدیت کثرت و تعدد بالنسبه به این نور بیشتر است، این نور در آن حیثیت اجمالی خود، آن‏چنان وحدت و اجمال دارد که می‏فرمایند: در غایت بساطت و در نهایت وحدت و اجمال می‏باشد و آن مقام و آن حیثش، حیث وحدتش نامیده می‏شود، این مطلب توضیح داده شد.

گفتیم که حقایق الهیه متعلقات اسماءاللّه هستند و خداوند با هر اسمی از اسماء خود امر حقیقتی از حقایق الهیه را تدبیر می‏فرماید که آن اسم به آن حقیقت تعلق یافته است و آن حقیقت، وجودش، کمالات وجودیش، سیرش، تکاملش و تدبیرش تمام، به آن اسم بستگی دارد و آن اسمی که تعلق گرفته به حیث نفسی و جهت خودی این حقیقت مقدسه که عالی‌ترین حقایق الهیه است ـــ  یعنی حقیقتی که منسوب به خدا است و به اللّه نسبت دارد ـــ  اسم مقدس «الحیّ» است که به این

 

«* نماز جلد 2 صفحه 191 *»

حیث و جهت این حقیقت تعلق گرفته است و از این جهت حقیقت حیات و اصل حیات خلقی در این حقیقت جلوه کرده است و این حقیقت است که متهیئ به هیأت و شکل اسم الحیّ است.

و این مطلب الآن به ذهنم خورد که به زبان آوردم یعنی فکرش را نکرده بودم، عرض می‏کنم این حقیقت به هیت اسم شریف «الحیّ» متهیئ شده است و خود این مطلب خیلی بحث جالبی است و الآن فرصت ادامه این بحث نیست.

پس این حقیقت الهیه متعلق اسم «الحیّ» است و همه امورش به این اسم شریف بستگی دارد و می‏دانیم این اسم شریف از شئونات اسم «اللّه» است، خدا «اللّه» را یعنی مقام الوهیتش را به اسمائی و صفاتی معرفی و توصیف فرموده است، در آیه شریفه آیةالکرسی می‏خوانیم: اللّه لا اله الا هو الحی القیّوم دو صفت «حیّ» و «قیّوم» از صفات اعظمی است که خداوند در این آیه مبارکه آنها را صفت «اللّه» ذکر فرموده است و می‏دانیم آیةالکرسی در میان آیات قرآن خیلی بااهمیت است و در مورد خواندن و قرائتش سفارش زیادی شده است.([132])

حالا خداوند در این آیه با این عظمت، اولین صفتی که برای «اللّه» ذکر می‏کند، صفت «الحیّ» است، اللّه لا اله الا هو الحیّ القیّوم «الحیّ» و «القیّوم» دو اسم و صفت برای «اللّه» است، پس از شئونات اللّه، اسم الحیّ است و اللّه در الحیّ به‌حسب قابليت اين اسم ظاهر است. اسم حیّ یعنی زنده، خدا زنده است، حقیقت حیات است، اصل حیات است و این حیات در اسم الحیّ خدا ظاهر و آشکار شده است.

اینجا نکته‏ای هست که درباره الف و لامى که بر سر اسم‌های خدا درمی‏آید مى‌فرمايند. در زبان عربی می‏گوییم الحیّ، القیّوم، العالم، القادر و از این قبیل اسم‌ها، این الف و لام‏ها معنای جنس و حقیقت را افاده می‏کند، بیان حقیقت است یعنی هو

 

«* نماز جلد 2 صفحه 192 *»

الحیّ، اللّه حقیقت زنده است، حقیقت زندگی است و حیات به معنای حقیقی و اصلیش مال خدا است، حیات‌های خلقی همه مخلوق‌های الهی است.

یا فرض کنید وقتی می‏گوییم العالم، اللّه هو العالم، خدا عالم است، این الف و لام العالم که می‏گوییم یعنی حقیقت علم و اصل علم مال خدا است، یا القادر که می‏گوییم این الف و لام در اینجا به ما می‏فهماند که حقیقت قدرت و توانایی از آنِ خدا است([133]) قدرت‌های خلقی مخلوق او است و حقیقت قدرت مال خدا است.
و حقیقت یعنی صرف و خالص، علم خالص که در آن جهل نباشد مال خدا است، این معنای حقیقت است.

فرض کنید اللّه هو القادر خدا است که قادر و توانا است یعنی حقیقت توانایی از خدا است، معنای این حقیقت یعنی محض، خالص و صرف یعنی قدرتی که در آن عجز نیست از خدا است و خدا قادر است به قدرتی که در آن قدرت عجز نیست، قدرت‌های خلقی همه مشوب با عجز است و در قدرت‌های خلقی به حسب خودش عجز وجود دارد اما در قدرت خدا است که هیچ‏گونه عجزی وجود ندارد.

و می‏دانیم این صفات و مبادی این صفات همه در محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین جلوه‏گر  است و از نظری و به اعتباری حقایق ایشان اسماءاللّه می‏باشد یعنی مثلاً اسم القادر خدا علی است صلوات اللّه علیه و خود قدرت هم که مبدأ اشتقاق اسم القادر است ـــ  و مقام معانی که گفته می‏شود مراد همین مقام است که مثلاً قدرت مبدأ القادر است ـــ  آن هم امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند، ائمه؟عهم؟ هستند، رسول‌اللّه؟ص؟ هستند. پس قدرةاللّه ایشان هستند و ایشانند قدرت خدا که در آن قدرت مطلقا عجز نیست و این صرف قدرت و این قدرتی که محض قدرت است، خالص خالص قدرت است و هیچ‏گونه عجز و ناتوانی در آن نیست، این مال خدا است، مال

 

«* نماز جلد 2 صفحه 193 *»

غیر خدا نیست یعنی علی؟ع؟ مال خدا است.

علی صلوات اللّه علیه وقتی که قدرتش را در نظر بگیریم، قدرت خدا است، مال خدا است، نه مال غیر خدا و علی اسم القادر خدا است، نه غیر علی و نه هم اسم القادر برای غیر است، علی اسم القادر خدا است صلوات اللّه علیه.

از این جهت گاهی عرض می‏کردیم که حالا امیرالمؤمنین می‏خواهند در  خیبر را بردارند آیا باید زور بزنند یا نه؟! و آیا برداشتن در خیبر برای امیرالمؤمنین؟ع؟ با برداشتن یک پر کاه تفاوت می‏کند؟! یعنی پر کاه را بخواهد بردارد چقدر راحت و سبک است، هیچ زور نمی‏خواهد. همچنین در خیبر را می‏خواهد بردارد و روی دست بگیرد و لشکر دسته دسته بر آن سوار شوند و آن طرف خندق بروند([134]) آیا زور می‏خواهد و باید زور بزند یا نه؟ اگر بخواهد زور بزند معنایش این است که در کار حضرت عجزی هست و حال آنکه چنین نیست. برای امیرالمؤمنین؟ع؟ مساوی است، برداشتن در خیبر مثل برداشتن پر کاه است، هیچ فرقی نمی‏کند زیرا قدرت خدا معنایش همین است که در نزد آن، شی‏ء ثقیل و شی‏ء خفیف یعنی سنگین و سبک تفاوت نمی‏کند.

این معنای آن است که قدرت محض است، قدرت خالص و صرف است اما اگر تفاوت کرد معلوم می‏شود عجزی در آن هست که تفاوت می‏کند از این جهت در دعا عرض می‏کنیم: اللهم اِنّی اسألک مِن قدرتِک بالقدرةِ التی اسْتَطَلْتَ بها علی کلِّ شی‏ءٍ و کلُّ قدرتِک مستطیلة([135]) بخصوص در این فقره و کل قدرتک مستطیلة دقت کنید، یعنی خدایا همه قدرت‌های تو که در همه مراتب این بزرگواران؟عهم؟ ظاهر شده است، همه‏اش مستطیل است، همه محیط است و بر همه چیز احاطه دارد و هیچ امری آن را عاجز و ناتوان نمی‏کند، این معنای استطاله قدرت است، اللهم انی اسألک بقدرتک کلها.

 

«* نماز جلد 2 صفحه 194 *»

پس تمام قدرت خدا محیط است و کل قدرتک مستطیلة تمام قدرت‌های تو، چه درجه بالای آن که بر همه اشیاء احاطه دارد و چه درجه پایین آن که بر بعضی از اشیاء احاطه دارد به حسب مرتبه‏های این بزرگواران؟عهم؟ که تنزل می‏کند، به هر مقدار که مرتبه ایشان پایین می‏آید ـــ  و البته این مبادی صفات هم تنزل می‏کند ـــ  با وجود این همه‏اش مستطیله است یعنی هر کدام در جای خود قدرتی محیط و مسلط است که هیچ چیز آن را عاجز نمی‏کند.

حالا در بدن ظاهر ایشان که قدرت ظاهر شده است باید این اجسام ثقیل و خفیف تفاوت نکند در برابر قدرت این بزرگواران که در بازو و یا در پنجه ایشان؟عهم؟ ظاهر شده است چون این پنجه محل و ظهور قدرت است، تفاوت نمی‏کند.

امیرالمؤمنین؟ع؟ دو انگشت مبارک را روی گلوی خالد بن ولید گذاشتند و او را تا نزدیک دیوار و ستون مسجد بردند و فرمودند خفه‏ات می‏کنم و اگر قدری فشار داده بودند خفه می‏شد و همین‏طور که حضرت دست روى گلوی آن ملعون گذاشته بودند، نمی‏توانست تکان بخورد، فرمودند چه به تو گفته بود؟! می‏خواستی چه بکنی، تو می‏خواستی مرا بکشی؟! آن کسی که می‏خواهد مرا بکشد مَن یَفعَلُهُ اَضیَقُ حَلقةِ اِستٍ منک([136]) تو چه فکر می‏کنی؟! معلوم می‏شود ابن‌ملجم ملعون کمتر  از خالد بن ولید ملعون خراب بوده چون امام؟ع؟ فرمودند: مَن یفعله اَضیَق حلقة اِستٍ منک.

خلاصه این قدرت، قدرتی است که عین قدرت است، حقیقت قدرت است و معنی حقیقت قدرت معلوم شد یعنی قدرت خالص خالص و صرف که هیچ‏گونه به عجز مشوب نیست، علمشان هم همین‌طور است صاحب علم را می‏گوییم العالم، می‏فرمایند این الف و لام را الف و لام حقیقت بدانید غیر از العالمی است که در مورد فلان ملّا به کار برده می‏شود و گفته می‏شود مثلاً هو العالم این الف و لام با الف و لام

 

«* نماز جلد 2 صفحه 195 *»

حقیقتی که برای اسماءاللّه است تفاوت می‏کند و از همین جهت خود کلمه عالم را هم فرق می‏گذارد یعنی خداوند عالم است به حقیقت علم، معنی حقیقت علم یعنی چه؟ یعنی علم صرف خالص محض و بدون شوب و آمیختگی با جهل از آن خدا است و از این‌رو می‏گوییم: علمٌ لا جهلَ فیه([137]) خدا علمش علمی است که لا جهل فیه اصلاً جهل در آن راه ندارد، یک‌چنین علم خالص خالص صرف مال خدا است، غیر خدا از خلق علمشان مشوب به جهل است به حسب خودشان که مراتب هم تفاوت می‏کند ولی علم خدا این‏چنین است و همین علم، از نظری و به اعتباری محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند.

و البته می‏دانیم صفات ذاتی خداوند عین ذات او است سخن از صفات ذاتی نیست همان‌طور که از ذات خداوند سخنی نیست و تعبیری نیست، از صفات ذاتی او هم سخنی نیست و تعبیری نیست چون عین ذات او است. پس حال که خداوند در قرآن خودش را توصیف فرموده به: هو القاهر([138]) هو القادر([139]) عالم الغیب([140]) و از این قبیل صفات، معلوم است که مراد صفاتی است که خداوند اینها را خلق کرده و به خود نسبت داده و صفات‌اللّه به اعتباری یعنی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که همان مقام معانی باشد که در فرمایشات ذکر شده است و از مراتب معرفت نورانیت ایشان است.

پس وقتی می‏گوییم ائمه هدی؟عهم؟ اسم العالم خدا هستند یا می‏گوییم ایشان علم خدا هستند مثل اینکه حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: اَمّا المعانی فنحن… امرُه و حکمُه و علمُه و حقُّه([141]) و این قبیل فرمایش، نحن علمه ما علم خدا هستیم این همان

 

«* نماز جلد 2 صفحه 196 *»

علم است که علمٌ لا جهلَ فیه هیچ گونه جهلی در این علم نیست، این علم محدود به حدی نیست، از آنِ خدا است، حالا در اینجا هم می‏گوییم الحیّ و خدا به حقیقت زندگی و حیات زنده است یعنی خدا زنده‏ای است که برای زندگی او و در زندگی او موت نیست، حقیقت حیات یعنی حیات صرف خالص محض که هیچ مشوب به موت نیست مال خدا است. حیات‌های خلقی این‏چنین نیست بلکه با موت توأم است که در جای خودش بحث می‏شود.

پس چون معلوم شد که الحیّ اسم خدا است و اسم اللّه است و از شئونات اسم اللّه است بنابراین این اسم هم به مقدار خودش باید شئونات اللّه را حکایت کند، همان‌طور که مقام اجمال اللّه را حکایت می‏کند، شئونات اللّه را هم باید به اندازه خودش و به مقدار خودش حکایت کند. خداوند هم در هر اسمی از اسماء خود به حسب آن اسم و قابلیت آن اسم از ظهورات و شئونات اللّه اظهار می‏فرماید و این اظهار شئونات اسم اللّه نیست مگر برای اینکه خداوند می‏خواهد حکمت بالغه خود را اظهار کند و نعمت سابغه خود را بنماياند سابغه با غین یعنی آلاء و نعمت‌های فراگیر نه سابقه با قاف که نعمت پیشین باشد، هر نعمتی از نعمت‌های خدا به حسب مورد خود فراگیر است، نعمت‌های سابغه خود را خواست اظهار کند.

آن وقت این حقیقتی که گفتیم حیث خودی آن متعلق اسم الحیّ است خدا خواست شئونات آن را برای خلق اظهار کند، شئونات کلیه این اسم شریف در همین متعلق ظاهر شد و متعلق این اسم الحیّ، آن نور مکنون تحت حجاب واحدیت شد و شئوناتی که در این متعلق ظاهر کرده، می‏گوییم حیث تفصیلی این حقیقت است، حیث تفصیلی یعنی آن حیثی که مقام تفصیل این حقیقت را نشان می‏دهد که به حسب کلیات مقامش، چهارده تعین است.

پس این حقیقت از حیثی وحدت دارد و از حیثی کثرت دارد از حیث وحدتش

 

«* نماز جلد 2 صفحه 197 *»

یکی است که در توصیف آن فرموده‏اند: نورٌ شَعشَعانی فی غایة البِساطة و الاجمال اما در مقام تفصیل انوار اربعة‌عشر چهارده نور است و چهارده تجلی، چهارده مقام و چهارده تعین است که این تعینات در این عالم ما ظاهر شد به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سجاد و باقر و صادق و کاظم و رضا و جواد و هادی و عسکری و مهدی سلام اللّه علیهم اجمعین، اینها چهارده تعین بودند که این تعینات بیان‌کننده همان حیث خودی و جهت نفسی آن حقیقت است.

پس مسمّای به صلوه، نماز این مقام ایشان است در آنجا یعنی وقتی که ایشان را نور شعشعانی در تحت حجاب واحدیت ملاحظه کنیم در آن مقام نام مبارک و اسم شریف ایشان الصلوه است سپس ظهور و تفصیل آن مقامشان، چهارده است که آن چهارده تعین در اینجا به اسامی مبارکه چهارده‏گانه و مقامات شریفه ایشان ظاهر گردید و شئونات ایشان است که در واقع این هیاکل اربعة‌عشر الهی برای آن مقام تفصیل مظاهر هستند، در آنجا در این مقام بودند.

آنگاه لفظ صلوه تشکیل شده از صاد و لام و الف منقلب از واو و هاء گرده که در وقت اتصال تاء می‏گردد، قدیمی‌ها می‏گفتند مد را به جای الف بشناسیم و هاء گرده را به جای تاء و یا تاء را به جای هاء بشناسیم و در توضیح آن گفتم هاء گرده یعنی همان تاء که در موقع اتصال، تاء می‏شود و در موقع وقف هاء می‏گردد.

خلاصه این کلمه گزارش از هر دو مقام تفصیل و مقام اجمال ایشان است که ان‏شاءاللّه توضیح می‏دهیم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

([1]) بحارالانوار  ج 82  ص 303                              (2)  ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65

([2]) نور: 41

([3])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17

([4])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17

([5]) بحارالانوار  ج 93 ص 254

([6]) بحارالانوار ج93 ص254

([7]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج1 ص52،  شرح تهذيب المنطق ص5

([8]) وسائل‌الشیعة ج 14 ص 579، بحارالانوار  ج 100 ص 189

([9]) وسائل‌الشیعة ج 12 ص 374

([10]) بحارالانوار  ج 80 ص 236

([11]) بحارالانوار  ج 85 ص 34

([12]) بحارالانوار  ج 24 ص 137

([13]) بحارالانوار  ج 36 ص 1

([14]) نحن الاسماء الحسنی التی لایقبل اللّه عملاً الا بمعرفتنا. (بحارالانوار  ج 25 ص 4) و عبارتی که در متن است در گفتار و نوشتار بزرگان+ زیاد است و شاید مفاد و مضمون آیه و حدیث باشد.

([15]) بحارالانوار  ج 102 ص 130                                                                       (2) آل‌عمران: 34

([16]) اعراف: 180

([17]) اسراء: 110

([18]) انّ کل شی‏ء لایتجاوز ما وراء مبدئه.

([19]) جوامع‌الکلم ج2 ص201 ــ  الفطرةالسلیمة (چ مشهد) ج 3 ص 231

([20]) بحارالانوار  ج 37 ص 115

([21]) بحارالانوار  ج 37 ص 184

([22]) بحارالانوار  ج 37 ص 166

([23]) همان  ج 31 ص 413

([24]) مائده: 3

([25]) بحارالانوار  ج 37 ص 172

([26]) بحارالانوار  ج 25 ص 205

([27]) نواى غمين ج9 ص 249

([28]) بحارالانوار  ج 12 ص 43 3

([29]) همان  ج 26 ص 293

([30]) صافات: 103

([31]) بحارالانوار  ج 12 ص 124

([32]) صافات: 107

([33]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17

([34]) جواهرالحکم ج12 (اسرارالشهادة) ص190

([35]) چهل موعظه محرم، مجلس دهم از مواعظ 1281 هـ ق، ص612

([36]) مریم: 1

([37]) بحارالانوار  ج 14 ص 178

([38]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص18

([39]) توبه: 36

([40]) توبه: 36

([41]) زمر: 56

([42]) بحارالانوار  ج 3 ص 283

([43]) همان  ج 2 ص 172

([44]) بحارالانوار  ج 2 ص 173 و ج 92 ص 96

([45]) همان  ج2 ص 179

([46]) بحارالانوار  ج 39 ص 19

([47]) مائده: 55

([48]) بحارالانوار  ج 35 ص 183

([49]) عن ابی جعفر؟ع؟ … فروی عن عمر بن الخطاب انه قال: والله لقد تصدقت باربعین خاتماً و انا راکع لینزل فی ما نزل فی علی بن ابی طالب فمانزل. امام باقر؟ع؟ فرمودند: روایت شده از عمر بن خطاب که گفت به خدا سوگند من چهل انگشتر در حال رکوع بخشیدم برای آنکه درباره من آیه‏ای نازل شود آن چنان‌که درباره علی؟ع؟ نازل شد، ولی آیه‏ای درباره من نازل نگردید. (بحارالانوار  ج‌35 ص183)

([50]) بحارالانوار  ج 45 ص 58

([51]) مشارق الانوار ص 133

([52]) بحارالانوار  ج 26 ص 5 و ج 36 ص 1

([53]) بحارالانوار  ج 100 ص 305

([54]) عوالم ج 11 ص 579

([55]) بحارالانوار  ج 50 ص 328 و 334

([56]) همان  ج 50 ص 7

([57]) بحارالانوار  ج 2 ص 177 و ج 25 ص 57

([58]) نهج البلاغه، خطبه 192 ـــ  بحارالانوار  ج 38 ص 320

([59]) بحارالانوار  ج 33 ص 609

([60]) حشر: 7

([61]) بحارالانوار  ج 85 ص 34ــ جواهرالحکم ج11 (رساله سير و سلوک) ص33

([62]) نحل: 60

([63]) بقره: 31

([64]) بحارالانوار  ج 11 ص 147

([65]) بقره: 31

([66]) جوامع‌الکلم ج6 (رسالة فى مباحث الالفاظ) ص227و233

([67]) جواهرالحکم ج9 (رسالة فى اثبات المناسبة بين الالفاظ و المعانى) ص45

([68]) نور: 41

([69]) نمل: 18

([70]) بحارالانوار  ج 14 ص 92

([71]) مواعظ ماه مبارک 1296 هـ ق، مجلس 16                                      (2) بحارالانوار  ج 101 ص 159

([72]) بحارالانوار  ج 18 ص 79 3

([73]) همان ص 385

([74]) نواى غمين ج 9 ص 39                                                   (2) الهداية الکبرى ص435

([75]) مشارق الانوار ص 23 و 24، بحارالانوار  ج 25 ص 23

([76]) بحارالانوار  ج 97 ص 113

([77]) جواهرالحکم ج14 (اسرار العبادات) ص98 ـــ  ینابیع الموده ج1 ص213 و ج3 ص212

([78]) ملک: 14

([79]) شرح الزیاره ج 4 ص 331 عن المجلی

([80]) جوامع‌الکلم ج4 ص 281 ـــ  مجموعة الرسائل 23 (رساله نعيم‌الابرار و جحيم‌الفجار) ص 309

([81]) بحارالانوار  ج 18 ص 382

([82]) بحارالانوار  ج 33 ص 58

([83]) بحارالانوار  ج 53 ص 178

([84]) حدیث مفضل، الرسائل ج 2 ص 340

([85]) فصل‌الخطاب ج 2 ص 358

([86]) بحارالانوار  ج 24 ص 191

([87]) بحارالانوار  ج 37 ص 254

([88]) بحارالانوار  ج 16 ص 88

([89]) بحارالانوار  ج 33 ص 357

([90]) بحارالانوار  ج 92 ص 230

([91]) بحارالانوار  ج 52 ص 322 و ج 53 ص 100ـــ جوامع‌الکلم ج5 (رسالة العصمة و الرجعة) ص431

در روايات اين جريان براى حضرت امير؟ع؟ بيان شده ولى کار عصا و ميسم ــ که همان انگشتر سليمان؟ع؟ باشد ــ  همين است چه به دست امام زمان؟عج؟ باشد چه به دست اميرالمؤمنين؟ع؟. حضرت رضا؟ع؟ هم که درباره امام زمان؟عج؟ فرموده‌اند: يکون معه عصا موسى و خاتم سليمان، اشاره کرده‌اند و تصريح نفرموده‌اند و بى‌جهت نمى‌فرمايند. البته اگر دقت کنيم ميسم هم شامل انگشتر و هم شامل عصا است زيرا مقصود وسيله داغ‌زدن و علامت‌گذارى است. امام؟ع؟ وقتى‌ ظاهر مى‌شوند، عصا و خاتم در نزد ايشان است و هنگامى که حضرت امير؟ع؟ رجعت مى‌فرمايند
و براى کمک به حضرت تشريف مى‌آورند، امام زمان؟عج؟ عصا و خاتم را به آن بزرگوار مى‌دهند.

([92]) نواى‌غمين ج 5 ص254:

به دست تو ميســـــم و به دست ديگر عصا              همچو قلم در کفت جَبهـــــه چو لوح قضــا

و  ص290:

در کفى دارد عصا در کفّ ديگر ميسمى
مى‌زنــــد بر جَبهــه کافِر عصايـش را دمـــى
مى‌نويســد کافرٌ حقّا  سپس هــم خاتمــــى
مى‌نهد بر جبهــه مؤمن به مثل درهمـــــى

مؤمن حقا شود نقش مدام و خوش‌نگار

([93]) بحارالانوار  ج 93 ص 254

([94]) مستدرک‌الوسائل ج 12 ص 323

([95]) همان ج 11 ص 380

([96]) مستدرک‌الوسائل ج 12 ص 323

([97]) بحارالانوار  ج 87 ص 18

([98]) حدید: 3

([99])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص98 ـــ  ینابیع‌ الموده ج1 ص213 و ج3 ص212

([100]) بحارالانوار  ج 3 ص 225

([101]) الفطرةالسلیمة (چ مشهد) ج 1 ص 336

([102]) بحارالانوار  ج 92 ص 227، مستدرک‌الوسائل ج 4 ص 157

([103]) بحارالانوار  ج 24 ص 114

([104]) الفطرة‌السلیمة (چ مشهد) ج 2 ص 202

([105]) بحارالانوار  ج 35 ص 37

([106]) بحارالانوار  ج 2 ص 177

([107]) همان  ج 38 ص 321

([108]) بحارالانوار  ج 76 ص 306

([109]) بحارالانوار  ج 76 ص 305

([110]) شرح‌ الزيارة الجامعة الکبيرة ج1، ذيل شرح قوله؟ع؟: و شهدت له ملائکته …

([111]) بحارالانوار ج53 ص9

([112]) خطبةالبیان، رساله شرح خطبه طتنجیه

([113]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص 17

([114]) بحارالانوار  ج 5 ص 97

([115]) بحارالانوار  ج 1 ص 116

([116]) بقره: 255

([117]) بحارالانوار  ج 82 ص 203

([118]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17

([119]) بقره: 255

([120]) عنکبوت: 45

([121]) بحارالانوار  ج 82 ص 198

([122]) بحارالانوار ج 22 ص 327

([123]) همان ص 349

([124]) همان  ج 67 ص 172

([125]) همان  ج 60 ص 46

([126]) وسائل‌الشیعة ج 5 ص 257، بحارالانوار  ج 99 ص 240 (عن امیرالمؤمنین؟ع؟ انه قال: لاتشدوا الرحال الا الی ثلاثة مساجد المسجد الحرام و مسجد رسول اللّه؟ص؟ و مسجد الکوفة.)

([127]) بحارالانوار  ج 22 ص 325

([128]) ارشاد العوام ج 4 ص 278

([129]) بحارالانوار  ج 22 ص 320

([130]) لقمان: 20

([131]) جواهرالحکم ج 14 (اسرارالعبادات) ص 17

([132]) بحارالانوار  ج 92 ص 262

([133]) التذکرة ص 402

([134]) بحارالانوار  ج 21 ص 4 و 16

([135]) همان  ج 98 ص 94

([136]) بحارالانوار  29 ص 37

([137]) بحارالانوار  ج 4 ص 84

([138]) انعام: 18

([139]) انعام: 65

([140]) بقره: 127

([141]) مشارق انواراليقين ص286