02-01 کفایة المسائل جلد دوم – چاپ – قسمت اول

کفایة المسائل جلد دوم – قسمت اول

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 2 *»

 

کتاب الجهاد

و فيه مطلبان:

 

المطلب الاول

فى الجهاد الاصغر و الامور المتعلقة به و فيه فصول:

الفصل الاول

فى من يجب عليه و الامور المتعلقة به و فيه مسائل:

مسأله: وجوب جهاد به کتاب و سنّت و اجماع و اتفاق اهل اسلام و اهل ايمان معلوم شده و به حد ضرورت رسيده و خلافى در آن نيست.

مسأله: امر به جهاد کردن بايد از يکى از معصومين؟عهم؟ صادر شود و به غير از پيغمبر؟ص؟ و اميرالمؤمنين؟ع؟ و يازده فرزند او که اول ايشان امام حسن و دويم ايشان امام حسين و نُه نفر از اولاد امام حسين که اول ايشان حضرت سجاد و آخر ايشان حضرت قائم فرزند امام حسن عسکرى است؟عهم؟ بلافصل کسى ديگر نمى‏تواند امر به جهاد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست به حدى که در ميان شيعه اثناعشر  به حد ضرورت رسيده.

مسأله: شرط است که جهادکننده بالغ و عاقل باشد، پس جهادى نيست بر طفل و مجنون. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 3 *»

مسأله: شرط است که جهادکننده مرد باشد، پس جهادى نيست بر زنان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط است که جهادکننده آزاد باشد، پس جهادى نيست بر غلامان مملوک مگر به اذن مالکشان.  چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: شرط است که جهادکننده پير از کار افتاده نباشد، پس جهادى نيست بر مرد پيرى که نتواند جهاد کند.  چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط است که جهادکننده صحيح باشد که بتواند جهاد کند، پس جهادى نيست بر مريضى که از شدت مرض و ضعف نتواند جهاد کند و کورى که به جهت کورى نتواند جهاد کند و لنگى که نتواند جهاد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: فقيرى که قوت خود و قوت عيال خود را ندارد و چيزى ندارد که سلاح حرب بخرد و ساير اسباب حرب را مهيّا کند جهادى بر او نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که کسى چيزى به فقيرى دهد که عوض او جهاد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: در زمان حضور يکى از ائمه طاهرين؟عهم؟ بدون اذن ايشان جهادى نبود و در زمان غيبت امام زمان عجّل اللّه فرجه جهادى نيست مگر دفاع. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در اطراف بلاد اسلام حفظ ثغور و اطلاع يافتن بر حال کفار، و مسلمين را خبر کردن از حالت آنها، چه در زمان حضور و چه در زمان

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 4 *»

غياب معصوم؟ع؟ جايز و مستحب است و کسى که نذرى کند يا وصيتى کند که در اين امر صرف کنند، نذر و وصيت او صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل دويم

در قتال با مشرکين از عرب و عجم است که کتابى آسمانى ندارند

و در آن چند مسأله است:

مسأله: معصوم؟ع؟ يا نائبى که او تعيين کرده، بعد از اقامه حجت بر مشرکين دعوت

 

مى‏کند ايشان را به اسلام. پس اگر مسلمان نشدند جنگ مى‏کند با ايشان و مى‏کشد ايشان را و جزيه از ايشان قبول نمى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نمى‏کشند از مشرکين اطفال و زن‏هاى ايشان را و کوران و مجانين و مردان پير ضعيف ايشان را که نمى‏توانند جنگ کنند مگر در حال ضرورت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اموال منقوله مشرکين و بازماندگان ايشان از اطفال و زن‏ها و پيرها و مجانين، مال لشکر اسلام است که با ايشان جنگ کرده‏اند و در ميان خود قسمت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه لشکرى بدون امر معصوم؟ع؟ با ايشان جنگ کند و چيزى از ايشان به دست آورد، آن چيز مال معصوم؟ع؟ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مناکحه غير اهل کتاب جايز نيست از براى مسلمين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 5 *»

فصل سيّم

در قتال با کفارى است که کتابى آسمانى از براى ايشان نازل شده و آنها يهود و نصارى هستند

و مجوس هم ملحق به اهل کتاب هستند چنان‏که در احاديث وارد شده

و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست و در آن چند مسأله است:

مسأله: معصوم؟ع؟ يا نائبى که او تعيين کرده اتمام حجت مى‏کند بر ايشان و دعوت مى‏کند ايشان را به اسلام و اگر قبول نکردند و مسلمان نشدند مخيّر مى‏کند ايشان را در ميان جزيه دادن يا کشته شدن. پس اگر قبول کردند جزيه را ايشان را به حال خود باقى گذارند و اگر قبول جزيه نکنند ايشان را بکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه قبول اسلام نکردند و قبول جزيه هم نکردند مى‏کشند ايشان را و نمى‏کشند اطفال و زن‏ها و پيرهاى فانى و کوران و مجانين ايشان را در حال اختيار. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: هرگاه کشتند ايشان را، اموال منقوله و بازماندگان ايشان را در ميان لشکر اسلام قسمت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه قبول اسلام نکردند و قبول جزيه دادن کردند، علاوه بر جزيه بايد عهد کنند که علانيه ربا نخورند و علانيه گوشت خنزير نخورند و نکاح خواهران و دختران خواهر و دختران برادر نکنند، و هريک از اين امور را مخالفت کردند از ذمه بيرون مى‏روند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 6 *»

مسأله: بايد عهد کنند که اطفال خود را يهودى و نصرانى و مجوسى نکنند و هرگاه احدى از ايشان بخواهد مسلمان شود مانع او نشوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: به مقتضاى آيه شريفه حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون بايد در جميع احوال و در جميع مواضع خاضع و ذليل و کوچک و خوار باشند و در هيچ حال اظهار بزرگى و عزّت نکنند و طورى خود را ظاهر نکنند که مشتبه به مسلمان شوند پس بر اسب سوار نشوند چرا که اظهار عزّت است و چون بر حيوانى ديگر سوار شوند هر دو پاى خود را به طرفى کنند و پشت خود را به طرفى ديگر تا مشتبه به مسلمان نشوند و لباس و عمامه و کلاه و کفش خود را مانند مسلمانان نکنند و از عهودى که خود ايشان در بدو اسلام کرده‏اند و ملتزم شده‏اند کيفيت احوال ايشان معلوم مى‏شود که چطور بايد باشند و آن عهود اين است که طلب کردند امان را از براى خود به شرط آنکه کنيسه تازه‏اى از براى خود نسازند و در اطراف کنيسه خود ديرى و قَلّايه([1]) و صومعه‏اى بنا نکنند و هرگاه کنيسه ايشان خراب شود تجديد نکنند آن را و نسازند آن را و مانع نشوند مسلمانان را اگر بخواهند داخل کنيسه ايشان شوند چه در شب باشد چه در روز و درهاى کنيسه را با وسعت قرار دهند که عبورکنندگان به آسانى عبور کنند و جاسوس طايفه‏اى را که با مسلمانان نزاعى دارند در کنيسه‏ها و خانه‏هاى خود راه ندهند و هرگاه خبر شوند که طايفه‏اى خيال دارند که با مسلمين نزاع کنند پنهان نکنند و مسلمانان را از خيال ايشان خبردار کنند و ناقوس نزنند مگر به قدرى که صداى آن از کنيسه ايشان بيرون نيايد و اظهار صليب خود را نکنند و صداى خود را بلند نکنند در حال نماز خود و در حال خواندن کتاب‏هاى خود به طورى که صداى ايشان از کنيسه ايشان بيرون آيد و به گوش مسلمانان برسد و صليب‏ها و کتاب‏هاى خود را در بازار مسلمانان نياورند و در عيدهاى خود در حضور

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 7 *»

مسلمانان بيرون نيايند و صداى خود را بلند نکنند در وقتى که کسى از ايشان مى‏ميرد که به گوش مسلمانان برسد و چراغ و آتش و روشنايى به همراه مردگان خود نبرند که مسلمانان ببينند و خنزيرهاى خود را در نزديک منزل‏هاى مسلمانان جاى ندهند و شراب نفروشند و شريک از براى خدا اظهار نکنند و کسى را دعوت به دين خود نکنند و کسانى را که مسلمانان اسير کرده‏اند و مالک آنها شده‏اند از دست ايشان نگيرند و هرگاه احدى از خويشان ايشان بخواهند مسلمان شوند او را منع نکنند و از زِىّ خود بيرون نروند در هرجا که باشند و شبيه به مسلمانان نشوند در لباس و عمامه و کفش و موى پيش سر را به طرف راست و چپ دو دسته نکنند چرا که مسلمانان موى پيش سر خود را دو نصف مى‏کنند و نصف را به طرف راست و نصف را به طرف چپ قرار مى‏دهند پس بايد اهل ذمه شبيه به ايشان نشوند و حيوان سوارى خود را مثل حيوان‏هاى سوارى مسلمانان قرار ندهند و مثل ايشان سوار نشوند و مثل ايشان سخن نگويند و القاب خود را مثل القاب مسلمانان قرار ندهند و موى پيش سر خود را بچينند و دو دسته قرار ندهند و زنّار به کمر خود ببندند و نقش نگين خود را به عربى نکنند و بايد ترک نکنند روح را و گويا مراد اين است که عيسى را روح‏اللّه بگويند و ترک نکنند روح را و ابن‏اللّه بگويند و سلاح حرب به همراه خود نکنند و شمشير حمايل نکنند و احترام مسلمانان را بکنند اگر به مجلس ايشان داخل شوند و برپا شوند و اگر مسلمانان بخواهند به جايى روند و راه آنجا را ندانند و ايشان بدانند راهنمايى کنند و از جاى بلندى نگاه به منزل مسلمانان و خانه‏هاى ايشان نکنند و قرآن مجيد را تعليم اولاد خود نکنند و شريک احدى از مسلمانان در تجارت نشوند مگر به رضاى او و هرگاه مسلمانى از منازل ايشان عبور کند او را احترام کنند و تا سه روز او را مهمانى کنند از غذاهاى خوب و ضامن شوند که خودشان و اولادشان و زن‏هايشان به اين‏طورها

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 8 *»

با مسلمانان سلوک کنند و ضامن شوند که اگر خلاف کنند آنچه را که شرط امان خود قرار دادند در امان نباشند و مسلمانان سلوک کنند با ايشان مانند آنچه که سلوک مى‏کنند با ساير کفارى که در ذمه و امان نيستند و همه اين شرائط و امثال اينها از براى همين است که بايد شرط کنند که صاغر([2]) و ذليل و خوار باشند نه عزيز و محترم.

مسأله: امان و ذمّه‌ای را که مردان ايشان قرار داده‏اند زن‏هاى ايشان هم در آن امان خواهند بود و همچنين اطفال ايشان هم در امانند مادام که طفلند. پس چون به حد تکليف رسيدند بايد تجديد کنند از براى خود امانى را به قبول جزيه و شرائط ذمه و ذمه و امان پدرانشان دخلى به ايشان ندارد بعد از بلوغ. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: تعيين مقدار جزيه با معصوم؟ع؟ و نائب خاص او است و قدر معيّنى ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: امام؟ع؟ يا نائب خاص او به هر طورى که مصلحت در آن است جزيه را قرار مى‏دهند بر سرهاى ايشان يا بر اموال ايشان و هر دو را با هم جمع نمى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: از زن‏هاى ايشان و اطفال و مجانين ايشان که هميشه مجنونند جزيه نمى‏گيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بر پيرهاى فانى و مريض‏هاى زمين‏گير و کورهاى ايشان جزيه‏ نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جزيه مملوک ايشان را مولاى او بايد بدهد اگرچه مولاى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 9 *»

او مسلم باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى از ايشان امان طلب کند و يکى از مسلمانان او را امان دهد، او در امان است و نبايد او را کشت اگرچه امان‏دهنده از ادناى مسلمانان باشد و اگرچه امان دهنده از زن‏هاى مسلمانان باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست و حضرت امير؟ع؟ امان‌دادن عبد مملوک مسلم را مُجرىٰ داشتند.

مسأله: کسى از ايشان را که يکى از مسلمانان امان داد او در امان است تا آنکه او را به مأمن و منزل او برسانند و او را نکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در بين جنگ ايشان امان طلب کنند و مسلمانان امان ندهند و بگويند در امان نيستيد و ايشان چنان گمان کنند که مسلمانان گفته‏اند در امان هستيد، پس به گمان خود بيايند نزد مسلمانان، مسلمانان نبايد ايشان را بکشند و بايد ايشان را به مأمن و منزل ايشان برسانند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: اسيرانى را که از ايشان اسير کرده‏اند بايد آب و غذا داد و نبايد ايشان را کشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: آنچه از غنيمت به تصرف لشکر اسلام آمد، آنچه را که امام؟ع؟ برگزيد از براى خود مثل اسب خوبى و شمشير خوبى و جاريه خوبى يا مخارجى که امام؟ع؟ يا نائب خاص او در حفظ و حمل و نقل آنها خرج کرده‏اند و آنچه را که حق‏الجعاله([3]) از براى کسى قرار داده‏اند و آنچه را که از براى تحريص و ترغيب کسى قرار داده‏اند به حسب مصلحت پيش از قسمت‌کردن غنيمت آنها را بيرون مى‏کنند و باقيمانده را قسمت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 10 *»

مسأله: باقيمانده را پنج قسمت مى‏کنند و خمس آن را برمى‏دارند و چهار قسمت باقى را در ميان لشکر اسلام قسمت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و قليلى گفته‏اند که خمس را پيش از ساير مخارج اخراج مى‏کنند.

مسأله: چهار قسمت باقى‏مانده را در ميان لشکر اسلام قسمت مى‏کنند پس اسب‌سوار را دو سهم مى‏دهند و غير اسب‌سوار را يک سهم مى‏دهند اگرچه سوار بر استر و الاغ و ساير حيوانات غير اسب باشد يا سوار نباشد و پياده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که

 

محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که از لشکر اسلام يک اسب دارد دو سهم می‌برد و کسى که دو اسب يا بيشتر دارد سه سهم مى‏برد نه زياده اگرچه ده اسب داشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه لشکر اسلام بيرون رفت از براى جهاد و يک دسته از لشکر  به سمتى رفتند به اذن امام؟ع؟ يا نائب خاص او و غنيمتى به دست ايشان آمد، باقى لشکر هم در آن غنيمت شريکند و هرگاه چون دسته‏اى از لشکر خارج شد غنيمتى به دست لشکر آمد آن دسته هم در غنيمت با لشکر شريکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسانى که در ميان لشکر  اسلام حاضرند اگرچه اطفال باشند و جنگ نکنند و اگرچه مولودى باشد در ميان لشکر که قبل از قسمت‌کردن غنيمت متولد شود، شريکند در غنيمت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: لشکرى از اسلام که به مدد لشکرى ديگر از اسلام مى‏روند و چون مى‏رسند لشکر  سابق غنيمتى به دست آورده‏اند و قسمت نکرده‏اند، لشکرى که به مدد رفته‏اند در آن غنيمت شريکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه لشکرهاى متعدد از اسلام به جهاد جماعت‏هاى متعدد از کفار رفته باشند و هريک غنيمتى به دست آورده باشند، غنيمت هر لشکرى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 11 *»

مخصوص خود او است و شراکتى در ميان ايشان نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل چهارم

در قتال با اهل بغى است مثل ناکثين و قاسطين و مارقين

و در آن چند مسأله است:

مسأله: هر طايفه‏اى که به حسب ظاهر از اهل اسلام باشند و خروج کنند بر يکى از ائمه معصومين؟عهم؟ به شمشير و امثال آن، جهاد با ايشان واجب است به امر امام؟ع؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جزيه از براى ايشان نيست و بايد با ايشان قتال کنند تا آنکه از خروج خود برگردند يا کشته شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه احدى از اهل بغى در بين جنگ فرار کند، يا سلاح حرب خود را بيندازد، يا جراحتى به او رسيده باشد که نتواند جنگ کند، يا به دست اهل حق گرفتار شده باشد، يا برود به منزل خود و جنگ نکند و بقيه‏اى از براى ايشان باقى نباشد که بخواهد به اين حيله‏ها خود را به آنها رساند در امان خواهد بود و او را نمى‏کشند مثل اصحاب جمل و هرگاه بقيه‏اى از براى ايشان باقى است و مى‏خواهند به اين حيله‏ها خود را به آن رسانند، آنها را بايد کشت مثل اصحاب معاويه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اموال اهل بغى را به غنيمت نمى‏برند مگر اموالى که در لشکرگاه ايشان باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند مگر آنکه اموال اصحاب جمل را حضرت اميرالمؤمنين؟ع؟ بعد از اقامه شهود يا بعد از قسم‌خوردنِ مدّعى، به مدّعى مى‏دادند.

مسأله: اطفال و مجانين و ضعيفان و زن‏هاى اهل بغى را به اسيرى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 12 *»

نمى‏برند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کفار اهل ذمه امداد کنند اهل بغى را، از ذمه خارج مى‏شوند و هرگاه امام؟ع؟ ايشان را به امداد طلبيد در جهاد با اهل بغى بايد اطاعت کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه اهل بغى تلف کنند مالى يا جانى را از تابعين امام؟ع؟ ضامنند اگرچه تابعين، از کفار اهل ذمه باشند و در وقت تسلّط از ايشان مطالبه مى‏کنند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دشمن عددشان دو برابر و کمتر باشد از مسلمين جايز نيست فرار کردن از براى مسلمانان و هرگاه عدد دشمن از دو برابر بيشتر باشد، يعنى سه برابر و بيشتر باشد، خواه دشمن از اهل بغى باشند يا از ساير کفار، جايز است فرار کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

فصل پنجم

در احکام زمين‏ها است و در آن چند مسأله است:

مسأله: هر زمينى را که معصوم؟ع؟ با اهل آن جهاد کند و بر ايشان غالب شود و بعضى را بکشد و بعضى را اسير کند و اموال ايشان را به غنيمت ببرد، پس آن زمينى است مفتوح‏العَنْوه([4]) و آن زمين مال جميع مسلمانان است به طورى که احدى نتواند آن را بفروشد و ببخشد و وقف کند مثل زمينى را که وقف کنند بر جماعتى که منفعت آن مال جميع ايشان است و احدى از ايشان نمى‏تواند آن را بفروشد و ببخشد و منتقل به غير نمايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 13 *»

مسأله: زمين مکه معظّمه و زمين خيبر و ساير زمين‏هايى که پيغمبر؟ص؟ جهاد کرد با اهل آنها و بر ايشان غالب شد، از اين قبيل زمين‏ها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: متولّى زمين مفتوح‏العنوه معصوم؟ع؟ است که خود او يا نائب او آن زمين‏ها را به اجاره يا ساير صيغ شرعيه واگذارند به احدى به خراج معيّنى از نصف و ثلث و ثلثين به هر طورى که مصلحت دانند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مصارف منافع اين زمين‏ها امور جميع مسلمانان است مثل مخارج لشکر اسلام و مخارج پل‏ها و رباطات و مساکن و مساجد و دينارى از منافع اين زمين‏ها را معصوم؟ع؟ صرف خود نمى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آنچه از اين قبيل از زمين‏ها که در وقت فتح، معمور و مزروع و مغروس نيست آن زمين را زمين موات مى‏گويند و زمين موات مال معصوم؟ع؟ است و کسى که بخواهد احياء کند آن را بايد به اذن معصوم؟ع؟ باشد و اگر کسى آن را احياء کرد و معصوم؟ع؟ بخواهد از دست او بگيرد، مى‏گيرد و چيزى که او خرج احياى آن کرده به او مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: زمينى که کفار منزل دارند و لشکر اسلام بدون امر و اذن امام؟ع؟ آن زمين را به قهر و غلبه تصرف کنند، آن زمين مال امام؟ع؟ است مثل ساير غنائمى که به تصرف لشکر اسلام آمده که مخصوص امام؟ع؟ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زمين‏هايى که در عهد عمر به تصرف لشکر اسلام آمد به قهر و غلبه از زمين‏هاى فرس دامنه کوه‏هاى حُلْوان است تا طرف قادسيه که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 14 *»

متصل به زمين عرب است و از موصل تا کنار دريا که در بلاد عَبّادان است از شرقى دجله و آنچه در غربى دجله موات بوده و اسلاميان آنها را احياء کرده‏اند که بصره متصل به آنها است و منافع آن زمين‏ها که به عمر مى‏رسيد يک‏صد و شصت هزار هزار درهم بود. و چون گاهى عمر به مشورت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين لشکرکشى مى‏کرد و گاهى در باب آن زمين‏ها شور مى‏کرد و آن جناب؟ع؟ هم فرمايشى مى‏فرمودند و چون بعضى از شيعيان را هم مانند سلمان و عمار ياسر مأمور به امرى مى‏کرد و ايشان قبول مى‏کردند و معلوم است که البته ايشان بدون اذن و امضاى آن حضرت؟ع؟  قبول امرى را نمى‏کردند، پس از مجموع اين قبيل مداراها و سلوک‏هاى حضرت اميرالمؤمنين؟ع؟ در ميان فقهاى شيعه اختلاف واقع شده که آيا اين زمين‏هايى را که عمر مفتوح کرده مفتوح‏العنوه است و به اذن و امضاى معصوم؟ع؟ است و مال تمام مسلمانان است يا چون به دست معصوم؟ع؟ مفتوح نشده تمام آن مال امام؟ع؟ است. و بعد از آنکه بسيارى از امور را از روى تقيه جارى مى‏کردند و جارى مى‏شدند و تمکين مى‏کردند و يقين داريم که از روى تقيه بوده، در اين امور هم اگر يقين به تقيه آن حضرت نکنيم احتمال تقيه را کسى نمى‏تواند منع کند و چون احتمال تقيه در آن رود يقين نمى‏توان کرد که اين امور بدون تقيه به اذن و امضاى او واقع شده بلکه چون غصب خلافت او محقق است بطلان اعمال غاصبين جميعاً محقق خواهد بود و بعضى از مداراهاى آن حضرت؟ع؟ احقاق حقى از براى بطلان يقينى اعمال آنها نخواهد کرد. پس آن اراضى چون به امر محقّق يقينى معصوم؟ع؟ مفتوح نشده، تمام آن اراضى مال امام؟ع؟ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 15 *»

مسأله: هر زمينى را که امام؟ع؟ يا نائب خاص او مصالحه کرده‏اند به کفار، به اين‏طور که نصف حاصل آن را يا ثلث آن را به امام؟ع؟ بدهند، آن زمين مال کفار است و مى‏توانند آن را بفروشند و تصرفات در آن کنند مثل تصرف مُلّاک در املاکشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مسلمى از کفار چنين زمينى را خريد، آنچه را که آن کفار قرار داده‏اند به امام؟ع؟ بدهند خود ايشان بايد بدهند نه مسلمى که آن زمين را خريده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه امام؟ع؟ يا نائب خاص او چنين مصالحه‏اى کرده باشند که زمين مال مسلمين باشد و کفار در آن زمين ساکن شوند و چيز معيّنى بدهند به عوض سکون و تصرّفات خود در آن زمين، حکم آن زمين حکم زمين مفتوح‏العنوه است که نمى‏توان آن را فروخت و بخشيد و وقف کرد و حکم آنچه را که کفار قرار داده‏اند بدهند حکم جزيه است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر زمينى که اهل آن از روى رغبت و ميل خود مسلمان شده‏اند مثل زمين مدينه طيّبه و  زمين بحرين، آن زمين مال صاحبان آن است و نبايد چيزى بدهند مگر زکات را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 16 *»

مطلب دويم

در جهاد اکبر است و مقصودبالذات و مراد الهى جهاد اکبر است و جهاد اصغر به جهت مقدمه قرار داده شده و از اين است که جهاد اصغر گاهى هست با شرايطى که گذشت

و گاهى نيست به فقدان آن شرايط، و جهاد اکبر هميشه واجب است بلکه اوجب

واجبات است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست

و در آن چند مسأله است:

مسأله: به قدرى که آخرت از دنيا بهتر است جهاد اکبر از جهاد اصغر افضل است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: خداوند عالم جل‏شأنه عقلى در انسان خلق فرموده که حجت باطنى الهى است و نجات ابدى در اطاعت او است، و نفسى در انسان آفريده که اماره بالسوء است و هلاک ابدى در متابعت هواها و هوس‏هاى آن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: دوست‏ترين دوستان انسان بعد از خدا و رسول و حجج او؟عهم؟ عقل او است و دشمن‏ترين دشمنان انسان نفس است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بهترين مجاهدين کسى است که با نفس خود جهاد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شديدترين مردم در جهاد کسى است که جهاد کند با نفس خود و آن را مغلوب کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 17 *»

مسأله: عقل خود را پدر خود بايد قرار داد و متابعت او را بايد کرد و عاقّ او نبايد شد، و نفس خود را بايد دشمن خود قرار داد و با او جهاد کرد و مخالفت او متابعت عقل است و متابعت او مخالفت با عقل است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: علم به جميع منافع انسان را کسى نمى‏داند مگر خداى خالق آنها چنان‏که علم به جميع مضارّ انسان را کسى نمى‏داند مگر خداى خالق آنها و علم به منافع و مضار خلق را وحى نکرده مگر به انبياء و مرسلين و در آخرالزمان وحى نکرده مگر به پيغمبر آخرالزمان محمّد بن عبداللّه خاتم‏الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين و نسپرده آن وحى را؟ص؟ مگر در نزد اميرالمؤمنين و ائمه از نسل او که اول ايشان امام حسن مجتبىٰ است و آخر ايشان محمّد بن الحسن العسکرى است صلوات اللّه عليهم اجمعين و ايشان با کتاب خدا و وحى الهى همراه و با همند و هيچ‏يک از ديگرى مفارقت نکنند تا آنکه وارد شوند بر رسول خدا؟ص؟ و اين دو شی‏ء نفيس مخلّفه رسول خدا؟ص؟ هستند در ميان امت او که بايد متمسّک شوند به اين دو امر نفيس تا گمراه نشوند و به منافع بى‏نهايت خود برسند و از مضار بى‏نهايت ايمن شوند الباب المبتلى به الناس من اتاکم فقد نجىٰ و من لم‏يأتکم فقد هلک. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ايشان صلوات اللّه عليهم مأمور بودند از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه که جميع منافع و مضار جميع خلق را به خلق برسانند تا روز قيامت و معصوم بودند و تخلّف نکردند و رسانيدند و جاهدتم فى اللّه حق جهاده حتى اعلنتم دعوته و بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احکامه و سننتم سنّته و صرتم فى ذلک منه الى الرضا و سلّمتم له القضاء و صدّقتم من رسله من مضى فالراغب عنکم مارق و اللازم لکم لاحق و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 18 *»

المقصّر  فى حقّکم زاهق و الحق معکم و فيکم و منکم و اليکم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: از جمله امور الهيه که ايشان؟عهم؟ رسانيده‏اند اين است که ايشان خليفه خدا هستند و شناختن ايشان شناختن خدا است و نشناختن ايشان نشناختن او است و اطاعت ايشان اطاعت او است و تخلّف از ايشان تخلّف از او است و دوستى و محبت با ايشان دوستى و محبت با او است و دشمنى ايشان دشمنى او است و اعتصام و پناه‌بردن به ايشان اعتصام و پناه‌بردن به او است و تمسّک به ايشان تمسّک به او است و امر ايشان امر او است و حکم ايشان حکم او است و قول ايشان قول او است و فعل ايشان فعل او است و تقرير ايشان تقرير او است و همچنين جميع آنچه نسبت به ايشان واقع شود منسوب به او است. عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون، من اراد اللّه بدء بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: اولِ دين شناختن خدا است و کمال توحيد او اين است که صفات او را صفات او بدانى و ذات او را چنان مقدّس بدانى که او را ملوّث و مرکب با چيزى ندانى و الذات غيّبت الصفات را بدانى و اگر ندانى سعى کن و مجاهده کن تا بدانى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که مجاهده نکند تا آنکه معنى و مقصود و مراد از اين الفاظ را بداند مانند کسى است که از جهاد اصغر روگردان شده بلکه بدتر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: عقل طالب فهم اينها است و نفس طالب شهوات خود است و دشمن است با اينها العقل ماعبد به الرحمن و اکتسب به الجنان و انّ النفس لامّارة بالسوء و مطيع عقل مطيع خدا و اولياى او؟عهم؟ است و

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 19 *»

مطيع نفس اماره بالسوء مطيع ابليس با تلبيس است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: ذات خداوند عالم جلّ‏شأنه يک است و صفات او جلّ‏شأنه بسيار است و يک بسيار نيست و بسيار يک نيست و يک يک است و بسيار بسيار است و عجب آنکه اين يک، غير بسيار نيست چنان‏که عين بسيار نيست. بفهم اگر مى‏فهمى و اگر نمى‏فهمى مجاهده و سعى کن تا بفهمى.

فمن کان ذافهم يشاهد ما قلنا   و ان لم‏يکن فهم فيأخذه عنا
فان لم‏يکن فهم و اخذ فما له   جهاد و سعى فى سبيل الهنا

چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هو اللّه الخالق البارئ المصوّر له الاسماء الحسنى، قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنى. فاذا دعوت اللّه لم‏تدع الرحمن و اذا دعوت الرحمن لم‏تدع اللّه و اذا دعوته دعوت اللّه و دعوت الرحمن هو الاول و الآخر  و الظاهر  و الباطن و هو بکل شی‏ء عليم کما ورد به الکتاب و السنة و لا خلاف فى ظواهرها و قَلَّ من يعرف بواطنها اقلّ من الکبريت الاحمر فجاهدوا فيه حقّ جهاده و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا.

مسأله: علامت مجاهده، رسيدن به حق است و کسى که به حق نرسيده مجاهده نکرده چرا که حجت الهيه و امر الهى امر تامّ کاملى است و نقصى در آن نيست و نقص‏ها همه از خلق است و از اين است که تأکيد لفظى در مجاهده نيست و در «هدايت» در اول آن لام و آخر آن نون تأکيد است و در ثقيله بودن آن تأکيدى ديگر است. چنان‏که در قرآن ظاهر است و خلافى در ظاهر آن نيست.

مسأله: مقصود از مجاهده در راه خدا رياضات شاقّه و سياحت و زحمات نيست چرا که جميع پيغمبرانى که از جانب خدا آمدند مردم را هدايت کردند به سوى خدا بدون اينکه امر کنند کسى را به رياضت و سياحت

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 20 *»

و مشقّتى، ولکن تمام مجاهده مطلوبه از جانب خدا اين است که چون از جانب او امرى بر تو ظاهر شد و به تو رسيد و به تو فهمانيد، انصاف دهى و دشمنى با جان خود نکنى و تصديق کنى و ايمان آورى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بر خدا است که خود را به مکلّفين بشناساند چنان‏که بر او است که پيغمبر خود را و ساير حجت‏هاى خود را؟عهم؟ به مکلّفين بشناساند و بر او است که حجت‏هايى چند از جانب خود اقامه کند که ايشان اوامر و نواهى و حلال و حرام و مکروه و مندوب و مباح او را به مکلّفين برسانند و از براى ايشان عصمتى قرار دهد که جهل و غفلت و سهو و نسيان و مسامحه و عصيان در ابلاغ و ايضاح و ايصال مرادات الهيه به مکلّفين ندارند. پس دروغ مى‏گويد کسى که ادعا مى‏کند که او مجاهده کرده و به حق نرسيده و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: تا خلق خلق شده‏اند منافع و مضار دارند و بيان اين منافع و مضار از براى مکلّفين بر خدا است. انّ علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علينا بيانه پس زائل نشود منافع و مضار خلق مادام که زائل نشود آسمان و زمين و زائل شود آسمان و زمين و زائل نشود بيان الهى علم منافع و مضار را که آن علم شريعت و طريقت و حقيقت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: اول دين معرفت خدا است و بعد از آن معرفت حجت‏هاى او است و بعد از آن معرفت حاملان و حاکيان و راويان از حجت‏هاى او است و بعد از آن معرفت احکام خمسه او است که خداوند عالم جلّ‏شأنه تقصير در تعريف و تعليم و تبليغ و تفهيم هيچ‏يک از براى مکلّفين نکرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هميشه در مقابل اهل حق اهل باطل بوده‏اند و خواهند بود

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 21 *»

و کذلک جعلنا لکلّ نبى عدوّاً شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً  و بر خدا است که داغ باطله بر ايشان زند که مکلّفين ايشان را به آن داغ‏هاى باطله بشناسند و امر ايشان به امر اهل حق مشتبه نشود ليميز  اللّه الخبيث من الطيّب و لو اعجبک کثرة الخبيث چرا که اگر داغ‏هاى باطله بر ايشان نزند حجت او تمام و امر او واضح نيست و حال آنکه هميشه حجت او تامّ و کامل و امر او بالغ و واضح است و نقصى و تقصيرى بر او جايز نيست به دليل عقل و نقل يقينى قطعى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگز در ميان اهل حق نزاعى و عداوتى دينى نيست و بعضى تبرّى از بعض در دين خود ندارند و همه ايشان تصديق همه ايشان را دارند و همه بايد دوست همه باشند المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض و اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الاحياء منهم و الاموات را همه بايد بخوانند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اختلافى که در ميان علماى حقّه است اختلاف در نظريات است و از اين جهت با آنکه اختلاف در نظريات دارند عداوت دينى با يکديگر ندارند و همگى در ضروريات دين مصدّق يکديگرند و بعضهم اولياء بعض هستند و هريک از ايشان اجازه به غير داده‏اند اگرچه آن غير در نظريات با او اختلاف داشته. چنان‏که از صدر اسلام به بعد سيرت علماى ابرار بر اين بوده و خلافى در اين نيست.

مسأله: هرگاه در ميان دو نفر يا دو طايفه نزاعى و اختلافى و عداوتى دينى باشد نه عداوت و نزاع دنيوى مثل نزاع مدّعى و مدّعىٰ‌عليه و مثل پدرکشتگى‏ها و حميّت‏ها و عصبيت‏هاى متداوله در ميان مردم، البته خداوند عالم جلّ‏شأنه علامت حق را بر اهل حق ظاهر و واضح خواهد کرد و البته داغ‏هاى باطله را بر اهل باطل خواهد زد ليهلک من هلک عن بيّنة

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 22 *»

و يحيى من حىّ عن بيّنة.چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: داغ باطله، خلاف کردن يکى از ضروريات دين و مذهب است چنان‏که علامت اهل حق، موافق بودن با جميع ضروريات دين و مذهب است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: ضروريات دين و مذهب را عوام‏الناس هم مى‏دانند چه جاى علماى اعلام. پس عوام‏الناس هم موافق و مخالف ضروريات را مى‏شناسند و از اين جهت حجت الهى بر ايشان تمام است در متابعت و مخالفت خود مر موافق و مخالف ضروريات را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ضروريات دين و مذهب چيزهايى است که عوام‏الناس هم مى‏دانند مثل وجوب نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد در رکاب امام؟ع؟، و مثل حرمت شراب مسکر و گوشت مرده و حرمت مال مردم و زن مردم و حرمت نکاح محارم و حرمت زنا و لواط، و مثل حلال بودن اغلب حلال‏ها مثل مال خود شخص بر خود او و زن او بر خود او، و حلال بودن حبوبات و ميوه‏جات و نان و گوشت مذکّیٰ([5]) و امثال اينها و هرچه از اين قبيل چيزها در دين و مذهب هست اسم آنها ضروريات دين و مذهب است که هرکس موافق با آنها سلوک کند مؤمن است و هرکس مخالفت يکى از آنها را بکند و آن را دين و مذهب خود قرار دهد منافق و از اهل باطل است و اين مطلب را عوام‏الناس هم مى‏توانند بفهمند و از روى بصيرت متدين شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جميع معجزاتى را که پيغمبر؟ص؟ و ائمه طاهرين؟عهم؟ آورده‌اند از براى همين بود که دين الهى را به خلق

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 23 *»

برسانند و آن دين الهى وضع شرايع است که در ميان خلق گذارده‏اند که مقصود بالذات همان‏ها است و معجزات را از براى وضع شرايع آورده‏اند که اگر مقصود وضع شرايع نبود معجزات را نمی‏آوردند و نمى‏خواستند که مردم را تماشا دهند. پس آدم عاقل بايد متذکر  باشد که عظمت و بزرگى ضروريات دين و مذهب بيش از عظمت و بزرگى معجزات و خارق عادات است در نزد خدا و رسول او و ائمه طاهرين؟عهم؟ چرا که آنها مقصود بالذات بوده‏اند و معجزات از براى اثبات و وضع آنها در ميان عباد و بلاد بوده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: دين‏هايى که از آسمان به زمين آمده از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه همه حق بوده، از زمان آدم گرفته تا زمان خاتم؟ص؟ که دين او آخرى دين‏ها است و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت و هرگز هيچ طايفه‏اى خارج از دين الهى نشدند از زمان آدم گرفته تا زمان خاتم؟ص؟ مگر آنکه خلاف کردند چيزى از ضروريات دين

 

الهى را پس از دين الهى خارج شدند تا آنکه در ميان اهل اسلام به هفتاد و سه فرقه متفرّق شدند و هفتاد و دو فرقه هريک چيزى از ضروريات دين الهى را مخالفت کردند و آن را مذهب خود قرار دادند و از دين الهى خارج شدند و هلاک گشتند و يک فرقه جميع ضروريات دين الهى را گرفتند و متمسّک به جميع آنها شدند و نجات يافتند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: ادعاى پيغمبر؟ص؟ اين بود که من پيغمبر آخرالزمانم و بعد از من پيغمبرى ديگر از جانب خدا نخواهد آمد و حلال من حلال است تا روز قيامت و حرام من حرام است تا روز قيامت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 24 *»

و دين من در روى زمين است تا روز قيامت. چنان‏که اين مطلب در ميان جميع اهل اسلام به سرحدّ ضرورت رسيده و خلافى در آن نيست الحمدللّه.

مسأله: کسانى که بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ ادعاى پيغمبرى کردند نفس ادّعاى ايشان مکذّب ايشان است که خداوند عالم جلّ‏شأنه از زبان خود ايشان به خلق رسانيده و حجت خود را بر ايشان تمام کرده در نزد کسانى که ايمان به پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ دارند مانند مسيلمه کذّاب و سَجاح. اما کسانى که ايمان به او ندارند در ادّعاى مثل مسيلمه کذّاب و سجاح، متحير مى‏مانند و بسا آنکه ايمان به امثال مسيلمه کذّاب هم بياورند چنان‏که ايمان به او هم آوردند. چنان‏که در احاديث وارد شده و در اسلام به حد ضرورت رسيده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مسيلمه کذّاب انکارى از پيغمبرى پيغمبر؟ص؟ نداشت و نوشت به پيغمبر؟ص؟ که تو پيغمبر اهل بلادى و من پيغمبر اهل باديه و بيابانم، مرا با تو نزاعى نيست پس تو را هم با من نزاعى نباشد. و پيغمبر؟ص؟ فرمودند به غير از من پيغمبرى نيست تا روز قيامت و لشکر  به جنگ او فرستادند تا آنکه در خلافت ابى‏بکر او را از پا درآوردند و کشتند او را و تابعان او را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در اين زمان‏هاى محنت‌اقتران که اين مردم به سبب دورى از حضور باهرالنور ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين از راه و رسم دين و آئين الهى به دور افتاده و محض عادت و طبيعت اسمى از دين در ميان ايشان بود و محض رسمى از اسلام اعمالى چند از

 

ايشان صادر مى‏شد چنان‏که پيغمبر؟ص؟ خبر داده بود در حديث مفصّلى که بعضى از فقرات آن اين است که زود باشد که بيايد زمانى بر امّت من که باقى نباشد در آن زمان از ايمان مگر اسمى و از اسلام مگر رسمى و از قرآن مگر درسى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 25 *»

که مساجد ايشان معمور باشد از اجتماع ايشان و دل‏هاى ايشان خراب باشد از ايمان، که دين ايشان دنانير و اموال ايشان خواهد بود و قبله ايشان زنان ايشان خواهد بود. پس در چنين زمانى که پيغمبر؟ص؟ خبر از آن داده بود در هزار سال و کسرى پيش از اين، هواى الوهيت بر سر بعضى از مردم افتاد که گويا از الوهيت هم در نزد ايشان چيزى به جز اسم نبود. و چون ديدند که اگر در اول امر ادعاى الوهيت کنند به جز آنکه مانند مجانين سنگسار دست اطفال شوند ثمرى ديگر نخواهد داشت. پس اين ادعا را به صورتى بروز دادند که وحشتى در آن نباشد و مردم گوشى به سخن ايشان بدهند که اگر بعضى قبول نکردند بعضى قبول خواهند کرد. پس ديدند که در ميان شيعه معروف است که امام دوازدهم ايشان عجّل اللّه فرجه زنده است و غايب از انظار مردم است و انتظار ظهور او را دارند، پس در ميان مردم جلوه دادند که نائب خاصى از جانب او آمده از براى تربيت کردن مردم از براى ظهور خود او عجّل اللّه فرجه. پس مردم چندان وحشتى از اين ادعا نکردند و بعضى از پى جستجوى اين برآمدند که آن نائب خاص کيست و در کجا است تا آنکه بروز دادند که او شخصى است در شيراز، ميرزا على‏محمّد نام و او است باب امام و عن‏قريب است که او مسخّر خواهد کرد جميع عباد را و مسلط خواهد شد بر جميع بلاد و اول کسى که در اصفهان بناى انتشار اين امر را گذارد ملّاحسين بشروئى بود که رفت و آمدى با مردم داشت و مردم را دعوت مى‏کرد و مکرر او را ملاقات کرديم و گفت و شنود بسيار در ميان آمد تا آنکه بعد از مدت دو سه سال خود ميرزا على‏محمّد از شيراز فرار کرد از حبس حاکم آنجا و آمد به اصفهان و نوشت به امام جمعه آنجا که من فلان شخص صاحب ادّعا هستم، آيا تو با اين حال مرا پناه مى‏دهى؟ امام جمعه به جهت اقتدارى که داشت او را پناه داد و مردم دسته دسته مى‏رفتند و او را مى‏ديدند و با او صحبت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 26 *»

مى‏داشتند خصوص بعضى از علماء و طلّاب و دليل و برهان بر صدق ادّعاى او از او طلب مى‏کردند. دليلى که داشت اين بود که من کتابى آورده‏ام در ميان مردم که همه ايشان عاجزند که مثل يک حرفى از آن بياورند چنان‏که پيغمبر کتابى آورد که مردم عاجز  بودند که مثل سوره‏اى و مثل حديثى از آن بياورند، پس چنان‏که کتاب او حجت بود بر مردم کتاب من هم به طريق اولىٰ حجت است بر خلق چرا که مثل يک حرف از آن نمى‏توانند آورد. علماء در جواب او گفتند که پيغمبر؟ص؟ در اول امر خود و ابتداى دعوت معجزات بسيارى داشت که مرد و زن و عالم و جاهل و قوى و ضعيف آن معجزات را به رأى‏العين مشاهده مى‏کردند به طورى که هرکس هم که ايمان به او نمی‏آورد انکار خارق عادت او را نمى‏توانست کرد نهايت آنکه مى‏گفت که اين خارق عادات سحرى است مستمر که از او ظاهر مى‏شود آيا خارق عادتى که تو دارى چيست که مرد و زن و عالم و جاهل و قوى و ضعيف آن را مشاهده کنند؟ و تو آمده‏اى که عجم را دعوت کنى به ادعاى خود و همه مردم را دعوت مى‏کنى و اهل اين بلاد اغلب اغلب عجمند و مطلقا عربى نمى‏فهمند و نمى‏دانند که تو در کتاب عربى خود هذيان گفته‏اى يا حکمت. پس تويى که هنوز نمى‏دانى که کتاب عربى از براى عجم‏ها حجت نيست چگونه مى‏شود که باب امام و نائب خاص او باشى؟ جواب مى‏گفت که کتاب من حجت است بر علمائى که عربى مى‏دانند، پس بايد آنها ايمان بياورند تا آنکه کسانى هم که عربى نمى‏دانند آنها هم به واسطه تصديق علماء تصديق کنند و ايمان آورند. علماء در جواب گفتند که از براى علماء نوعاً دو قسم ايراد است بر  تو، اول آنکه سطرى يافت نمى‏شود در کتاب تو مگر آنکه غلط‌هاى صرفى و نحوى بسيار در آن است، دويم مطالبى را که ادعا مى‏کنى مطالبى است که هرکس ايمان حقيقى به پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ داشته باشد بايد تکذيب تو را بکند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 27 *»

پس در جواب مى‏گفت که مردم بايد سخن‌گفتن را از خدا ياد بگيرند نه آنکه خدا بايد سخن را از خلق ياد بگيرد. پس علماء گفتند که بنابر آنچه گفتى معلوم شد که مى‏خواهى بگويى که کتاب تو کلام خدا است که بر تو نازل کرده، پس معلوم شد که ادعاى پيغمبرى دارى بعد از پيغمبر  آخرالزمان؟ص؟. پس او در جواب مى‏گفت که ادعاى پيغمبرى ندارم ولکن اين کتاب من همان قرآنى است که بر  پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ نازل شده و آن را حضرت امير؟ع؟ نوشتند و مردم از او قبول نکردند پس آن قرآن را مخفى داشت و در نزد اوصياى او بود تا حال که امام زمان عجّل اللّه فرجه آن را به من داده که بياورم در ميان. و در آن وقت جرأت نمى‏کرد که ادعاى پيغمبرى کند پس از اين جهت از اين قبيل سخن‏ها را در جواب مى‏گفت تا وقتى که ديد بعضى از مردم تصديق او را کردند پس در آن وقت گفت که همان کسى را که هزار سال است انتظار او را مى‏کشيد من همان کَسَم. و چون به او گفتند که آن شخص منتظَر، پيغمبر نيست مى‏گفت من هم نمى‏گويم که پيغمبر است ولکن يأتى بشرع جديد و کتاب جديد هو على العرب شديد و باز جرأت ادعاى نبوت را نداشت ولکن علماء به او مى‏گفتند که تو در کتاب خود گفته‏اى «انا اوحينا اليک کما اوحينا الى محمّد» پس چگونه مى‏گويى که اين کتاب تو همان قرآن محمّد است؟ص؟؟ و چگونه مى‏گويى که من ادعاى پيغمبرى ندارم؟ و حال آنکه در کتاب خود گفته‏اى «و لقد ارفعناک فوق مقام او ادنى» پس با اين‌همه ادعاهاى صريح که در کتاب خود کرده‏اى چگونه ادعاى پيغمبرى ندارى و با اين‌همه ادعاها غلط‏هاى بسيار هم که مى‏گويى که از آن جمله همين است که «ارفعناک» گفته‏اى و در کلام عرب اَرْفَعَ استعمال نشده. پس با اين‌‏همه غلط‏هاى بسيار که گفته‏اى و با اين ‏همه ادعاهاى بيجا که کرده‏اى آيا توقع دارى که مردم تصديق کنند تو را بدون دليل

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 28 *»

و برهان؟ پس چون ديد که از هر راهى راه بر او بسته شد به طورى که از هيچ راهى نتوانست طفره زند، بالاخره گفت که مباهله مى‏کنم تا بدانيد که من در ادعاى خود صادقم. پس علمائى که حاضر بودند گفتند که اگرچه بطلان ادعاى نبوت بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ احتياجى به مباهله ندارد چرا که نفس ادعاى تو مکذّب تو است در نزد اهل اسلام و همه اهل اسلام مى‏دانند که ادعاى پيغمبرى بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ واضح‏البطلان است و از همه باطل‏ها باطل‏تر است چرا که اين مطلب از جمله ضروريات اوليه اهل اسلام است که پيغمبرى از جانب خدا بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ نخواهد آمد مگر آنکه شيطان کسى را اغواء کند که ادعاى نبوت کند مانند مسيلمه کذّاب و سجاح ولکن حال که خود تو مى‏خواهى مباهله کنى با هرکس مباهله مى‏کنى معيّن کن تا با تو مباهله کند. جواب گفت که آقا محمّدمهدى خلف حاج محمّدابراهيم کلباسى، يا آقا سيدحسن بيدآبادى، يا آقا سيد اسداللّه خلف آقا سيد محمّدباقر حجة الاسلام، يا حاجى محمّدجعفر آباده‏اى هريک با من مباهله کنند من با آنها مباهله مى‏کنم. پس علماى حاضر گفته او را به آقايان مذکور رسانيدند. آقايان اقبال به مباهله نکردند و فرمودند ادعاى او واضح‏البطلان است و مباهله در امرى است که حقّيت و بطلان آن واضح نباشد و اين موضع، موضع مباهله نيست و علاوه بر اين معلوم است که چون بناى مباهله شد و مردم شنيدند جمعيت بسيارى جمع خواهند شد اگرچه از براى تماشا باشد و شايد که اين شخص يک راه حيله‏اى را بداند و کارى بکند که موجب اضلال بسيارى از عوام‏الناس بگردد و باعث فساد و فتنه و آشوب شود پس مصلحت نيست که ما اعتنائى به اين شخص کنيم که همان نفس اعتناى ما به اين شخص موجب تحيّر و اضطراب عوام‏الناس خواهد شد. پس چون اين سخن‏ها به او رسيد او بيشتر جرى شد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 29 *»

در اينکه بايد مباهله کرد تا معلوم شود که من بر حقّم. پس چون اصرار او زياد شد در مباهله‌کردن و علماى اصفهان امتناع داشتند، مرحوم ميرزا عبدالجواد وليانى که يکى از علماى معروف در ايران خصوص در تهران بود در آن وقت در اصفهان بود او گفت که من با او مباهله مى‏کنم و بطلان او را ظاهر مى‏کنم ولکن به او بگوييد که ميرزا عبدالجواد مى‏گويد که من ادعاى تصرف در ماکان و مايکون ندارم که در بين مباهله تو را هلاک کنم ولکن تو ادعاى اين را که از جانب خدا آمده‏اى که مردم را دعوت کنى به تصديق خود دارى، پس اگر تو در بين مباهله مرا هلاک کردى يا آنکه از خدا خواستى و خدا مرا هلاک کرد چيزى بر مردم واضح مى‏شود اما اگر من سالم ماندم واضح خواهد شد که تو در ادعاى خود کاذبى و دروغ مى‏گويى مثل آنکه اگر پيغمبر؟ص؟ مباهله مى‏کرد با علماى نجران([6]) جميع آن علماء بلکه جميع اهل نجران هلاک مى‏شدند و اگر مباهله مى‏شد و علماى نجران سالم مى‏ماندند اصل مباهله‌کردن بى‏فايده بود چرا که حقّيت پيغمبر؟ص؟ با سلامتى ايشان معلوم نمى‏شد. پس چون سخن ميرزا عبدالجواد وليانى به سمع او رسيد گفت معلوم است که ميرزا عبدالجواد ادعائى ندارد و من ادعا دارم و مباهله را من مى‏کنم از براى آنکه اثبات کنم حق‌بودن خود را و ضرور نيست که ميرزا عبدالجواد اين سخن‏ها را بگويد، همه کس مى‏داند که مباهله‏اى که بعد از آن طرفين سالم ماندند بى‏فايده است و بازى است و ما نيامده‏ايم که بازى از براى مردم درآوريم. پس ملّا عبدالکريم ترک را که يکى از اعيان مصدّقين معروف او بود تعيين کرد از براى‌مباهله کردن با ميرزا عبدالجواد. پس چون خبر تعيين کردن ملّا عبدالکريم به ميرزا عبدالجواد رسيد پيغام داد به ميرزا على‏محمّد که من و ملّا عبدالکريم ترک هيچ‏يک ادعاى نيابت و ادعاى بابيت امام زمان عجّل ‏اللّه فرجه را نداريم و تو او را از براى مباهله با من تعيين

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 30 *»

کرده‏اى، چرا خودت اقدام به مباهله با من نمى‏کنى که خود ادعا دارى؟ جواب گفت که آيا نه اين است که ائمه؟عهم؟ اذن داده‏اند به شيعيان خودشان که در وقت حاجت مباهله کنند؟ ميرزا عبدالجواد گفت پس بنابراين که تو اذن داده‏اى او را در مباهله‌کردن با من، اگر من بعد از مباهله‌کردن با او سالم ماندم بطلان ادعاى تو ظاهر خواهد شد. ميرزا على‏محمّد جواب گفت که چرا ميرزا عبدالجواد در امر واضحى که همه‏کس مى‏داند اين‏قدر اصرار مى‏کند؟ معلوم است که مباهله را از براى فايده‏اى بايد کرد و فايده مباهله هلاک شدن کسى است که در مقابل حق ايستاده و مباهله مى‏کند اين مطلب اصرارى ضرور ندارد که ميرزا عبدالجواد مى‏خواهد مسجّل بدارد و معلوم است که اگر بعد از مباهله ايشان ميرزا عبدالجواد سالم ماند مباهله بى‏حاصل و بى‏فايده خواهد بود. پس ميرزا عبدالجواد گفت که مباهله در اين صورت بى‏فايده نخواهد بود بلکه فايده آن بطلان ادعاى تو خواهد بود. ميرزا على‏محمّد گفت باز اصرار مى‏کند در مطلبى که واضح است، بلى چنين است که اگر ميرزا عبدالجواد بعد از مباهله با ملّا عبدالکريم سالم ماند دليل بطلان مدعاى ما باشد. پس چون بناى مباهله شد، قرار دادند که در روز دوشنبه پيش از طلوع آفتاب چنان‏که در احاديث وارد شده مباهله کنند. پس قرار دادند که در بيرون دروازه تُخچی([7]) در مسجدى که در قديم‏الايام معمور بوده و در اصفهان معروف است و آثار محراب آن در وقت مباهله باقى بود در حضور جمعى مباهله کنند. و اين خبر در اصفهان منتشر شد که در روز دوشنبه در مکان مذکور مباهله خواهد شد. پس در روز موعود در مکان معهود جمع بسيارى از بابيه و غير بابيه قبل از طلوع آفتاب جمع شدند و خود اين حقير با جمعى از طلّاب مدرسه نيماورد که از اهل يزد و کرمان و قزوين و نائين و قهپايه و غيرها بودند حاضر بوديم چنان‏که همگى در اغلب

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 31 *»

مجالس گفتگوى ميرزا على‏محمّد با علماء و ساير مردم حاضر مى‏شديم از براى تحقيق ادعاى او. پس ميرزا عبدالجواد و ملا عبدالکريم ترک در مقابل محراب آن مسجد مذکور دست به دست يکديگر دادند و فقرات دعاهايى که در کافى مذکور است بناى خواندن گذاردند تا آنکه مباهله ايشان به انجام رسيد و آسيبى به ميرزا عبدالجواد نرسيد. پس رو کرد به حضرات بابيه و گفت که مى‏بينيد که آسيبى به من نرسيده و اگر مى‏خواهيد رخوت خود را بکنم که بدن عريان مرا هم ببينيد که آسيبى به آن نرسيده و آيا ديگر بعد از اين اسمى از مباهله مى‏توانيد ببريد؟ و آيا کفايت نکرد از براى بطلان ادعاى بيجاى اين شخص که اين‌همه اصرار داشت در مباهله‌کردن و من اصرار داشتم در سخن‏هاى خود؟ پس ملّاحسين واعظ که در اصفهان معروف بود و در مسجد حاجى محمّدجعفر آباده‏اى هميشه وعظ مى‏کرد و از جمله اعيان مصدّقين ميرزا على‏محمّد بود گفت که يکى از اين دو نفر يک عدد از اذکار را کم گفت از اين جهت مباهله اثر نکرد. در جواب ملّاحسين واعظ گفتند که شرط مباهله روز دوشنبه قبل از طلوع آفتاب است، روز که روز دوشنبه است و آفتاب هم هنوز طلوع نکرده نبايد اين مطلب در شک باقى بماند. دفعه ديگر مباهله کنند و حساب عدد فقرات را دو نفر ديگر با تسبيح ضبط کنند که محل شکى باقى نماند. پس دفعه ديگر بناى خواندن فقرات را گذاردند و ملّاحسين واعظ حساب عدد فقرات ميرزا عبدالجواد را با تسبيح نگاه داشت و حساب عدد فقرات ملّاعبدالکريم را کسى ديگر با تسبيح نگاه‏داشت تا آنکه از مباهله فارغ شدند و هنوز آفتاب طلوع نکرده بود بدون شايبه ريب و شکى. پس ميرزا عبدالجواد بعد از فراغ از مباهله به سجده شکر افتاد. پس حضرات بابيه خيال کردند که او بى‏حال شد و هلاک خواهد شد پس همگى دويدند بر سر او که ببينند چگونه هلاک شده و بعضى ديگر هم که با ميرزا عبدالجواد آشنا بودند خود را بر سر او رسانيدند که مبادا بابيه آسيبى دستى به او برسانند

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 32 *»

آنگاه بگويند که آسيب از اثر مباهله بود. پس دست او را گرفتند و او را از سجده شکر بلند کردند. پس روى خود را به سوى حضرات بابيه کرد و گفت بياييد ببينيد که آسيبى به هيچ‏وجه به من نرسيده آيا کفايت نکرد در بطلان ادعاى ميرزا على‏محمّد سلامتى من؟ پس آب در دهن ايشان خشکيد و رنگ‏هاى آنها پريد و با اين حالت رو به رفتن گذاردند و رفتند نزد ميرزا على‏محمّد و گفتند واقعه را. پس او گفت که تا سه روز ديگر هلاک خواهد شد و سه روز هم گذشت و ميرزا عبدالجواد سالم ماند و سالم بود تا وقتى که بابيه جسارت کردند نسبت به حضرت ظل‏اللهى و بناى گرفتن ايشان شد و او به سلامت بود و ايشان را مى‏شناخت و نشان مى‏داد و مى‏گرفتند و به سزاى خود مى‏رساندند.

بارى، پس چون علماى اصفهان ديدند که مباهله شد و آسيبى هم به طرف مقابل نرسيد و فتنه و فسادى هم برپا نشد پيغام دادند به ميرزا على‏محمّد که اگرچه بطلان ادعاى تو واضح و ظاهر است و احتياج به اين نيست که از مباهله بطلان آن ظاهر شود، ولکن از جهت آنکه مبادا در يک جايى بگويى که من علماى اصفهان را دعوت به مباهله کردم و ايشان اجابت نکردند ما حاضريم و با تو مباهله مى‏کنيم. پس ميرزا على‏محمّد جواب داد که من مأمور بودم که پيش از عيد گذشته مباهله کنم در همان وقتى که شما را دعوت به آن کردم و حال که عيد گذشته و من مأمور به مباهله نيستم پس بعد از آن ديگر دم از مباهله‌کردن نزد تا آنکه او را کشتند ولکن ادعاهاى خود را روز به روز بروز مى‏داد در مدت حيات خود. پس در اول امر ادعاى او نيابت خاصه و بابيت امام زمان عجّل ‏اللّه فرجه بود و تا در اصفهان بود بيش از اين بروز نمى‏داد تا وقتى که او را بردند به تهران و تبريز. پس در تبريز در مجلس مکالمه او با نظام‏العلماء و ساير علماء در حضور حضرت ظل‏اللّه از قرارى که در تحرير صورت مجلس و در تواريخ نوشته‏اند گفت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 33 *»

که من آن کسى هستم که هزار سال است که انتظار او را مى‏کشيديد، يعنى که من امام غايبم که حال ظهور کرده‏ام و اين ادعاى او بعينه مانند ادعاى زينب کذّابه است که در زمان مأمون ادعا کرد که من زينب دختر حضرت امير و فاطمه و خواهر امام حسن و حسينم؟عهم؟ و حال آنکه همه اهل اسلام مى‏دانستند که حضرت زينب خاتون در زمان حضرت سجاد از دنياى فانى رحلت فرمودند و مقبره مقدسه او در شام مشهور است به زينبيه و آن حضرت شخصه‏اى بود که در زمان حضرت امام رضا؟ع؟ در دنيا نبود و زينب کذّابه شخصه ديگر بود و با اين حال معلوم مى‏گفت من همان زينب هستم و اين حالت بعينها حالت اين شخص است که از اهل شيراز و از پدر و مادر معروف غير معصوم در وقتى معلوم متولد شده و در ميان مردم نشو و نما کرده تا به اين سن رسيده و هيچ ادعائى نداشته مثل ساير مردم که از امام حسن عسکرى و نرجس خاتون متولد نشده‏اند. حال چه شده که مردمان ديگر از امام حسن؟ع؟ و نرجس خاتون متولد نشده‏اند و در اين ميانه اين شخص شيرازى متولد از ايشان شده و مى‏گويد من همان کسى هستم که هزار سال قبل از اين از امام حسن عسکرى و نرجس خاتون؟عهما؟ متولد شده و حال آنکه آن جناب؟ع؟ به ضرورت اهل ايمان از ابتداى تولد بناى غيبت را گذاردند و تا مدت هفتاد سال و کسرى غيبت آن جناب غيبت صغرى بود و گاه و بى‏گاه خود را به مردم مى‏نمودند و معروف مى‏شدند و بعد از آن غيبت کبرى شد و محتجب گشتند چنان‏که احاديث متواتره متکثره دلالت کرده به حدى که دانستن اين مطلب از اجماع و اتفاق جميع علماى اعلام تجاوز کرده و به عوام‏الناس رسيده و از جمله ضروريات مذهب شده که ضرورت مذهب از جميع دليل‏ها کائناً ماکان محکم‏تر و بالاتر است. پس اين شخصى که در شيراز در وقت معلومى از پدر و مادر غير معصومى متولد شده و در

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 34 *»

ميان مردم نشو و نما کرده و هرگز غايب نشده و نه غيبت صغرايى داشته و نه غيبت کبرايى داشته چگونه معقول و منقول است که آن کسى باشد که هزار سال است که مردم انتظار ظهور او را دارند؟ پس چنين سخنى اگر بى‏معنى و واضح‏البطلان نيست آيا معنى کلام بى‏معنى در عالم چيست و معنى وضوح بطلان در عالم کدام است؟ پس چقدر واضح و هويدا است که اهل مذهب تشيع هرگز انتظار تولد اين شخص شيرازى را نداشتند و او هم هرگز غايب نبوده که کسى انتظار ظهور او را داشته باشد و مطلب باطلى از اين واضح‏تر و ظاهرتر گمان نمى‏رود که کسى بتواند ادعا کند به طورى که هر عاقلى مى‏فهمد بطلان آن را اگرچه طفل مميّزى يا زن ضعيفى باشد.

بارى، و حالت مردار او که طعمه سگ‏ها شد چقدر شبيه است به حالت زينب کذّابه که چون مأمون ادعاى او را خدمت حضرت امام رضا؟ع؟ عرض کرد فرمودند که گوشت ما اهل‏بيت حرام است بر درندگان، پس بفرما که او را در ميان درندگان اندازند اگر او را دريدند و خوردند کذب او بر مردم ظاهر خواهد شد. پس او را در ميان شيران انداختند و او را دريدند و خوردند. پس چون مأمون مشاهده اين حال را کرد و باطناً با خود حضرت بد بود عرض کرد حالت خود شما چگونه است؟ پس حضرت برخاستند و تشريف بردند در آن جايى که شيران بودند پس شيرها برخاستند و سرهاى خود را بر زمين گذاردند و تبصبص کردند([8]) و مأمون مشاهده مى‏کرد که چگونه آنها خضوع و تبصبص مى‏کنند.

بارى، پس چقدر شبيه است حال اين شخص به حال زينب کذّابه که چون او را کشتند و در ميان خندق انداختند بدن او طعمه سگ‏ها شد و قبر او شکم آن سگ‏ها شد که زيارتگاهى هم در روى زمين از براى مريدان باقى نماند.

پس عرض مى‏کنم که آيا جميع شيعيان از مرد و زن و عالم و عامى نمى‏دانند که حال امام زمان عجّل اللّه فرجه اين نيست که چون ظهور کند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 35 *»

هنوز خبر ظهور او به اطراف عالم نرسيده او را بگيرند و حبس کنند و از حبس بگريزد و باز در چنگ مردم گرفتار باشد تا آنکه او را از شهرى به شهرى ببرند تا آنکه او را بکشند و هنوز عدلى در روى زمين از او منتشر نشده باشد. آيا نه اين است که به محض اينکه اين شخص در شيراز بناى دعوت را گذارد او را گرفتند و حبس کردند تا مدت مديدى که قريب به سه سال بود و بعد از حبس گريخت و پناه به امام جمعه اصفهان برد و باز در اصفهان چون بناى دعوت داشت معتمدالدوله او را حبس کرد به طورى که مريدان او هم نمى‏دانستند که در کجا است تا آنکه بعد از فوت معتمدالدوله معلوم شد که در اصفهان محبوس بوده. پس گرگين‏خان او را از حبس بيرون آورد و به اتفاق سواران او را روانه تهران کرد و از آنجا او را به تبريز روانه کردند و از آنجا بعد از چوب خوردن و توبه و انابه ظاهرى کردن از ادعاى خود روانه اروميه کردند تا آنکه او را نشانه گلوله نمودند و جان او را از ادعاى بيجا کردن فارغ ساختند و اين بيچاره از ابتداى دعوت تا وقت رحلت به هيچ‏وجه نتوانست که مسلط بر جايى شود و ظلمى را از آنجا رفع کند و عدل و دادى در آنجا منتشر کند.

بارى، انتظار شيعه از قديم و جديد از براى ظهور امام زمانى بوده و هست که بعد از سنه دويست و پنجاه و پنج يا شش متولد شد از نرجس خاتون حليله جليله امام حسن عسکرى؟عهم؟ و از براى ظهور او علاماتى است حتمى که آمدن دجال و سفيانى است هشت ماه پيش از ظهور، و قتل نفس زکيّه است پانزده روز قبل از ظهور، و آمدن صيحه آسمانى است در ماه رمضانى که در محرّم بعد از آن ظهور خواهد بود، و پيداشدن صورت حضرت امير صلوات اللّه عليه است در قرص آفتاب به طورى که علماى شيعه قديماً و حديثاً روايات متواتره نقل کرده‏اند و علاوه بر اينها شيعه انتظار شخصى را داشته و دارند که چون ظهور کند زمين را پر کند از

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 36 *»

عدل و داد بعد از آنى که پر شده باشد از ظلم و جور و اين شخص نتوانست که دست تسلط حکام و سلاطين را از سر خود رفع کند چه جاى آنکه بتواند ظلم و جور را از روى زمين براندازد، پس کى شيعه انتظار چنين شخصى را داشتند؟!

بارى، پس چون از اين قبيل چيزها را به مريدهاى او گفتند ناچار تأويلاتى چند از براى هريک از آنها ذکر کردند که آن تأويلات مخصوص خود ايشان بود و احدى از علماى شيعه قديماً و حديثاً چنين تأويلات را نکرده و حال آنکه علم تأويل و تفسير بايد از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم به واسطه علماى قديم به علماى بعد برسد و از راويان اخبار و ناقلان آثار دست به دست از سلف به خلف برسد نه آنکه مردم به هوىٰ و هوس خود، به ميل و رأى خود تفسير و تأويل کنند آيه‏اى از قرآن را يا حديثى از احاديث را. و حرمت تفسير به رأى در ميان شيعه از جمله مسلّميات و اتفاقيات ايشان است.

بارى، پس حضرات به انواع و اقسام تأويلات مخصوصه به خود ايشان به ميل و هواى نفس خودشان دست و پايى کردند و چه بسيار از جهال که فريفته آن تأويلات شدند و غافل بودند که تأويل و تفسير بايد از ائمه؟عهم؟ به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار برسد. بارى، تا آنکه گويا در آخر کار از تأويلات بى‏پا کردن خسته شدند و جان خود را فارغ کردند و همان ادعائى را که ميرزا على‏محمّد شيرازى در واقع داشت ولکن به طور ظاهر ادعا نمى‏کرد و گاهى ادعاى نيابت خاصه و بابيت مى‏کرد و گاهى ادعاى امامت مى‏کرد بروز دادند و بى‏پرده ادعاى پيغمبرى کردند بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟. بلکه نبوتى را ادعا کردند که بالاتر از نبوت پيغمبر؟ص؟ بود و معلوم است که کسى که خود را بالاتر از پيغمبر؟ص؟ دانست اعتنائى به نيابت امامى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 37 *»

که خود او تابع پيغمبر است ندارد، بلکه اعتنائى به خود امام و خود پيغمبر؟ص؟ ندارد چنان‏که همين ادعاى خام در ابتداى امر در صريح کتاب ميرزا على‏محمّد شيرازى بود که رَفَعَ را به باب افعال برده بود و گفته بود «و لقد ارفعناک فوق مقام او ادنی» و مقام پيغمبر؟ص؟ مقام او ادنى بود و او فوق آن را ادعا کرده بود و از اين جهت صريحاً گفته بود «فأتوا بحرف من مثله» و در قرآن کمتر از فأتوا بحديث مثله تحدّى نشده و از اين جهت خود را در مقام بيان مى‏دانند و کتاب بيان نوشته‏اند و خود را بيان ناميده‏اند به خيال اينکه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند و اما المعانى فنحن معانيه و ظاهره فيکم پس مقام جميع ائمه؟عهم؟ را حتى مقام پيغمبر؟ص؟ را مقام معانى مى‏دانند و مقام بالاترى از براى ايشان نمى‏دانند و مقام بالاتر از مقام معانى مقام بيان است و خود را بيان مى‏دانند و اهل بيان مى‏نامند و از اين است که در صريح کلام خام ايشان است که «اگر محمّد در اين زمان بود به دور ما طواف مى‏نمود» و به حسب ظاهر اظهار انکارى از پيغمبرى پيغمبر؟ص؟ نمى‏کنند ولکن خود را بهتر و بالاتر از او مى‏دانند و خاتم‌بودن پيغمبر؟ص؟ را تأويل مى‏کنند که خاتم به معنى انگشتر است و مثل آنکه انگشتر زينت شخص است پيغمبر هم زينت پيغمبران است و نه اين است که او؟ص؟ آخر پيغمبران باشد پس بعد از او پيغمبران چند باشند منافاتى با زينت بودن او ندارد. و گاهى تأويل مى‏کنند که بر فرضى که او آخر پيغمبران باشد منافاتى ندارد مقام بيان و مقام توحيد بعد از او ظاهر شود و مقام بيان فوق مقام پيغمبرى است، و گاهى به اين‏طور تأويل مى‏کنند که خود پيغمبر است که در اين زمان به صورت ادعاى ما بيرون آمده و کسى ديگر ادعاى پيغمبرى بعد از او نکرده، و گاهى تأويل مى‏کنند که از جمله چيزهاى مخصوص به شيعه يکى مسأله بداء است پس بداء

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 38 *»

از براى خدا پيدا شده در بودن پيغمبر آخرى پيغمبران پس چون بداء شده بعد از او پيغمبران می‏آيند، و گاهى تأويل مى‏کنند که الان عالم عالم رجعت شده و احکام عالم رجعت برپا شده و دنيا فانى شده و احکام دنيويه بايد برچيده شود، پس نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و ساير شرايع بايد تغيير کند و جميع را تغيير دادند و نماز را به طورى که دخلى به طور نماز مقررى ندارد در غير اوقات مخصوصه قرار دادند و روزه ماه رمضان را بالمرّه از ميان برداشتند و پنج روز آخر سال را قرار دادند و حج را در غير مکه معظّمه به طورى ديگر و زکات را به طورى ديگر و هوا را مانند آب مطهِّر قرار دادند و احکام نجاست را از ميان برداشتند و دعاها و اذکار را به طورهايى که ميل خودشان بود قرار دادند و حال آنکه آنچه ايشان تازه احداث کردند مخالف ضرورت اسلام و ايمان بود و اين مطلب محل اتفاق اهل اسلام است که اگر کسى مخالف باشد با يکى از ضروريات اسلام، از اسلام خارج است و کافر است اگرچه مخالف باقى ضروريات نباشد چه جاى آنکه مخالف بسيارى از ضروريات باشد. پس در بطلان و کفر او شکى باقى نخواهد ماند و اين مطلب اختصاصى به اهل اسلام هم ندارد و در جميع اديان آسمانى اين مطلب جارى بوده که چون حجت الهى امرى را در ميان خلق قرار داد و امر کرد که تخلف نبايد کرد از اين امر و هرکس تخلف کند و خلاف خود را دين خود قرار دهد از دين آسمانى و دين الهى خارج است و اين حکم در تمام اديان آسمانى در مخالفت يکى از امور آسمانى است چه جاى مخالفت بسيارى از امور آسمانى و آن مخالفت را دين خود قرار دادن و چه جاى آنکه ساير مردم را به آن مخالفت دعوت کردن و آن مخالف را از جانب خدا دانستن.

و چه بسيار خلق جهال بى‏شمارى که غافل باشند و از روى غفلت خود گمان کنند که هر پيغمبرى که آمد يک نوع خلافى با پيغمبر سابق داشت پس چگونه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 39 *»

هر دو بر حق بودند؟ پس بايد غافل نباشند از اين مطلب که خلاف پيغمبرى با پيغمبرى ديگر معقول و منقول نيست بلکه خلاف اهل حقى با اهل حق ديگر معقول و منقول نيست مگر در موضعى که خلاف در آن جايز باشد، يعنى خدا قرار داده باشد که خلاف کنند. مثل آنکه پيغمبرى بيايد مثل آنکه موسى آمد و بگويد که بعد از من پيغمبرى خواهد آمد و تغييرى در آنچه من آورده‏ام خواهد داد و بايد اطاعت کنيد او را مثل آنکه عيسى بعد از او آمد و تغييرى داد و بسى واضح است در نزد عقلاى روزگار که تغييرى را که عيسى داد موسى از آن تغيير خبر داده بود و آن تغيير، خلافِ گفته خدا و خلافِ گفته موسى نبود. پس از اين جهت موسى در امورى که آورده بود بر حق بود و عيسى هم در امورى که آورده بود بر حق بود به خلاف آنکه موسى خبر دهد که پيغمبران دروغگو بعد از من خواهند آمد و علامات آن دروغگويان را هم بيان کند و بگويد اطاعت مکنيد ايشان را و بعد از او پيغمبران دروغگو به همان علامات بيايند و با موسى خلاف کنند. پس در اين صورت نمى‏توان گفت که آنها هم بر حق بوده‏اند. بارى، پس بسى معلوم است که عيسى مخالف موسى نيست اگرچه تغييرى در امور موسى داده و پيغمبران دروغگو مخالفند با موسى به جهت تغييرى که داده‏اند.

پس به مقتضاى خبرهايى که هزار سال و کسرى قبل از اين ائمه طاهرين سلام‌اللّه‌عليهم داده‏اند که قبل از ظهور امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه جمعى ادعاى پيغمبرى و جمعى ادعاى امامت خواهند کرد و ايشان دروغگو و کاذبند و تصديق ايشان نبايد کرد و تکذيب ايشان را بايد کرد چنان‏که مرحوم مجلسى عليه الرحمة روايت کرده که شصت نفر دروغگو قبل از ظهور امام؟ع؟ پيدا شوند که همگى ادعاى پيغمبرى کنند و دوازده علَم از آل ابى‏طالب بلند شوند که ادعاى امامت کنند و چنان‏که مفضّل بن عمر از حضرت صادق؟ع؟ روايت کرده که فرمودند

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 40 *»

بپرهيزيد از بلندکردن اسم، آگاه باشيد والله هرآينه غايب خواهد شد امام شما سال‏هاى دراز از روزگار شما تا آنکه بگويند که هلاک شد به کدام وادى و چشم‏هاى مؤمنان بر او گريان شود و سرنگون شويد چنان‏که کشتى سرنگون شود در موج‏هاى دريا، پس نجات نخواهد يافت مگر کسى که خدا عهد او را گرفته است و نوشته است در دل او ايمان را و مؤيّد کرده است او را به روحى از خود و دوازده علَم بلند شود که مشتبه باشند و تميز ندهند هيچ‏يک را از ديگرى. مفضّل گريان شد. فرمود چرا گريه مى‏کنى؟ عرض کرد چرا گريه نکنم و مى‏فرماييد که دوازده علَم بلند شود که مشتبه باشند و تميز نتوان داد هيچ‏يک را از ديگری! مفضّل ‏گويد نظر فرمود به آفتاب که در صفّه افتاده بود و فرمود مى‏بينى اين آفتاب را؟ عرض کردم بلى، فرمود واللّه امر ما واضح‏تر است از اين آفتاب. پس عرض مى‏کنم که واللّه امرى که واضح‏تر است از آفتاب از براى طالب حق به غير از ضروريات دين و مذهب چيزى نيست که بايد متمسک به آن شد و امرى که مشتبه مى‏شود از براى غافلين چيزى نيست به غير مخالفت کردن يکى از ضروريات و آن را دين خود قرار دادن چه جاى مخالفت کردن بسيارى از آنها را.

پس عرض مى‏کنم که از جمله ضروريات اوليه دين اسلام است که محمّد؟ص؟ پيغمبر آخرالزمان است و بعد از او پيغمبر بر حقى نخواهد آمد و هرکس بعد از او ادعاى پيغمبرى کند نفس ادعاى او مکذّب او است و مانند مسيلمه کذّاب کذّاب است و اين مطلب در اسلام آن‏قدر ظاهر و هويدا بوده که اهل حلّ و عقد از ساير اديان هم مانند يهود و نصارى و مجوس مى‏دانند که ادعاى خاتميت پيغمبرى را پيغمبر مسلمين داشته و مى‏دانند که مسلمانان بر اين عقيده بوده و هستند. پس اين جماعت ادعاى پيغمبرى را بعد از او کردند، پس اگر مسلمانى از روى بصيرت مسلمان باشد مى‏داند که نفس ادعاى پيغمبرى بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ دليل

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 41 *»

کذب و بطلان او است مانند مسيلمه کذّاب بر فرضى که به قدر دجال سحرى بتواند اظهار کند چه جاى آنکه ميرزا على‏محمّد به قدر مسيلمه کذّاب هم فصيح نبود و به قدر او هم نتوانست که تخم‏مرغى را در سرکه نرم کند و در شيشه در تنگى داخل کند و کبوترى را پر بکند و پرهاى آن را در خلوت به آن نصب کند و آن را پرواز دهد در حضور بعضى از جهال باديه از براى فريفتن آنها و حال آنکه اگر به قدر دجال هم سحرى مى‏توانست نشان دهد مسلمان با بصيرت مى‏دانست که او بر باطل است و نفس ادعاى او دليل کذب او است.

و اما اينکه خود را در مقام بيان و ائمه؟عهم؟ را در مقام معانى مى‏دانند و خود را بيان و اهل بيان مى‏نامند و بالاتر از پيغمبر و آل او؟ص؟ مى‏دانند، پس باز اين مطلب خلاف ضرورت دين و مذهب است که ادعا کرده‏اند و آن را دين خود قرار داده‏اند چرا که ضرورت اسلام قائم است بر اينکه پيغمبر؟ص؟ اول مخلوقات و اشرف کائنات و اقرب موجودات است به قرب الهى و ضرورت مذهب بر اين قائم است که بلغ اللّه بکم اشرف محل المکرّمين و اعلى منازل المقرّبين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع فى ادراکه طامع و ايشان به خيال خام خود که هواى نفس اماره بود به طمع بالاتر از مقام ائمه؟عهم؟ را ادعا کردند و از آيه شريفه افرأيت من اتّخذ الهه هواه شرم نکردند و آن هوىٰ را خداى خلق دانستند و اسم آن را بيان نام نهادند و مردم را به آن دعوت کردند و فريفتگان را اهل بيان گفتند و حال آنکه هر مقامى را که بتوان از آن تعبير آورد و هر قدر نزديک باشد به مقام قرب، آن مقام، مقام ايشان؟عهم؟ است چرا که حديثى که در اين مقامات وارد شده حديث جابر است که اگر آن حديث نبود اين مبدعين اسمى هم از اين مقامات به گوش ايشان نرسيده بود که بتوانند ادعاى آن مقامات را از براى خود بکنند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 42 *»

به طمع خام خود. و بعضى از فقرات اين مطلب اين است که فرمودند عليک بالبيان و المعانى و بعضى از فقرات اين مطلب اين است که جابر عرض کرد که الحمدللّه الذى منّ علىّ بمعرفتکم فرمودند اوتدرى ما المعرفة؟ قال لا. يعنى آيا مى‏دانى که معرفت ما چيست؟ گفت نمى‏دانم. فرمودند معرفت ما اثبات توحيد است اولاً پس از آن معرفت معانى است ثانياً. پس عرض مى‏کنم که از اين حديث معلوم مى‏شود از براى عاقل دانا که اثبات توحيد اول معرفت ايشان؟عهم؟ است و معرفت معانى تالى و ثانى مقام اول است نه آنکه معرفت اول ايشان؟عهم؟ مقام معانى است چنان‏که اين مبدعين مقام اول ايشان را مقام معانى گفته‏اند و مقام اول را به خود چسبانيده‏اند و خود را مقام اثبات توحيد و مقام بيان دانسته‏اند و خود را به آن ناميده‏اند و چنين طمع خامى را آن اول غاصبين هم نکرد با اينکه اول ظالمين بود و چون حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله به او فرمودند که در اين مقامى که ايستاده‏اى از عهده آن هم برمی‏آيى؟ عرض کرد نه. فرمودند پس واگذار به کسى که از عهده آن برمی‏آيد و او وعده کرد که فردا وامى‏گذارم و شيطانِ او نگذارد که وفا به وعده خود کند و اين مبدعين از او بى‏حياتر بودند که گفتند مقام او مقام اول نيست و مقام اول مقام ما است و مقام دويم مقام او بود.

بارى، اين عرض‏ها را گنگانه عرض کردم و آنچه بى‏پرده بايد گفت اين است که فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسنى التى امر اللّه ان تدعوه بها و مقامى که بالاتر از مقام ايشان باشد نيست و خدا به ايشان گشوده ملک خود را و به ايشان بسته و بکم فتح اللّه و بکم يختــم و هر فتحى را ايشان کرده‏اند و هر ختمى را ايشان مى‏کنند و فتح ايشان فتح خدا است و ختم ايشان ختم خدا است.

بارى، و اما اينکه در بعضى از حيله‏هايى که به کار برده‏اند و دستاويز

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 43 *»

به مسأله بداء شده‏اند که بر فرضى هم که پيغمبر؟ص؟ آخرى پيغمبران بوده و اين ادعا را داشته بداء شده و پيغمبران ديگر بعد از او می‏آيند، پس عرض مى‏کنم که موضع بداء را اين مبدعين نمى‏دانند و نيک ورد آورده‏اند ليک سوراخ دعا گم کرده‏اند و معقول و منقول نيست که خداوند عالم جلّ‏شأنه مبعوث کند پيغمبرى را بر قومى و امر کند او را که به قوم خود برساند که او پيغمبر است بر جميع ايشان از مرد و زن و سياه و سفيد از اهل بلاد و اهل بيابان‏ها و امر کند او را که به قوم خود برساند که بدانيد که هرکس به غير از من ادعاى پيغمبرى کند در هر شهرى و هر بلدى و هر بيابانى و هر مکانى و هر زمانى دروغگو و کذّاب است و تکذيب او بر شما واجب و لازم است که اگر تکذيب او را نکنيد ايمان به من نداريد و آن پيغمبر هم به مقتضاى امر الهى اين مطلب را به قوم خود برساند به طورى که همگى بفهمند و بدانند که پيغمبرى به غير از او از جانب خدا نخواهد بود، پس بعد از همه اين داستان‏ها بدائى از براى خدا پيدا شود که مسيلمه کذّاب پيغمبرى باشد از جانب خدا از براى اهل باديه و بيابان‏ها و کذّاب نباشد و صادق باشد در ادعاى پيغمبرى خود و بگويد که بداء پيدا شد از براى خدا در اينکه پيغمبر اهل بلاد و باديه بايد يک نفر باشد. يا آنکه سجاح بگويد که بداء پيدا شد از براى خدا در اينکه پيغمبر مردان و زنان بايد يک نفر باشد و پيغمبر زن‏ها بايد زن باشد و هر عاقلى مى‏فهمد و مى‏داند که موضع بداء در چنين مواضع نيست و هر عاقلى مى‏فهمد و مى‏داند که چنانچه مسيلمه کذّاب کذّاب بود و سجاح کذّابه بود و بدائى از براى خدا پيدا نشده بود در پيغمبرى آنها، جماعتى هم که بعد از هزار و کسرى سال بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ ادعاى پيغمبرى کردند مانند مسيلمه کذّاب کذّابند و بدائى از براى خدا به هم نرسيده در پيغمبرى آنها و معقول و منقول نيست که چنين بدائى بعد از هزارسال و کسرى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 44 *»

از براى خدا پيدا شود بلکه کذب اين جماعت هزار مرتبه از کذب مسيلمه کذّاب و سجاح واضح‏تر و ظاهرتر است چرا که مسيلمه کذّاب و سجاح در ابتداى ظهور اسلام واقع بودند و در آن زمان احتمالى مى‏رود که اهل باديه و اهل بلاد بعيده هنوز نشنيده بودند که دعوت پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ دعوت عامه است از اين جهت مسيلمه کذّاب و سجاح جولانى کردند ولکن بعد از آنکه ادعاى امثال ايشان گوشزد خواص و عوام شد و جنگ و جدال اهل اسلام با آنها در ديار اسلام منتشر شد و راه کذب امثال آنها به دست خواص و عوام آمد که بعد از پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ پيغمبرى از جانب خدا نخواهد آمد و نفْس اين ادعا مکذّب مدّعين است و اين مطلب در کتب نوشته شد حتى آنکه در تواريخ ضبط شد و در مجالس و محافل و مساجد و منابر ذکر شد در تمام مدت هزار سال و کسرى در هر بلدى و شهرى و قريه‏اى بسى واضح است که وضوح کذب اين جماعت واضح‏تر و ظاهرتر است از کذب مسيلمه کذّاب و سجاح و امثال آنها و بسى واضح است که موضع بداء در جايى است که امرى را که خداوند عالم جلّ‏شأنه مى‏خواهد تغيير دهد و به جهت مصالحى چند در ابتداى امر نمى‏رساند که من تغيير خواهم داد پس امرى را به طور اجمال در اول مى‏رساند و بعد از آنکه مصلحت خلق در تغيير آن شد تغيير مى‏دهد و در اول امر نمى‏گويد که من امر اول را تغيير نخواهم داد و هرکس ادعاى تغيير دادن کند او را تکذيب کنيد مثل آنکه امور منسوخه شرعيه بدائى است شرعى که اسم آن نسخ است مثل آنکه عده وفات در اول تا يک سال بود و نفرموده بود که من تغيير نخواهم داد و هميشه بايد عده وفات تا يک سال باشد پس چون مصلحت خلق تغيير کرد عده وفات را چهار ماه و ده روز قرار داد و بداء شرعى شد و عده يک سال منسوخ شد به خلاف امرى که تصريح کرده که بدائى در آن نيست مثل پيغمبرى پيغمبر آخرالزمان

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 45 *»

؟ص؟ و مثل امامت ائمه طاهرين؟عهم؟ و مثل فاتح بودن و خاتم بودن ايشان و مثل آنکه حلال پيغمبر؟ص؟ حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت و شرع او باقى است تا روز قيامت و اگر در حديثى هم هست که صاحب الامر عجّل اللّه فرجه يأتى بشرع جديد و کتاب جديد هو على العرب شديد بعد از آنکه به علامات خاصه‏اى که هيچ بدائى در آن نيست و با معجزات واضحه ظاهره‏اى که امرى مخفى نخواهد ماند ان شاء اللّه تعالى آن جناب ظاهر شوند و قرآنى را که حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله به خط خود نوشتند و آن را منافقان قبول نکردند پس آن را مخفى داشتند و در نزد ائمه طاهرين؟عهم؟ بود و در نزد امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه هست که در وقت ظهور ظاهر خواهند فرمود و در آن قرآن بسيارى از احکام شرعيه هست که در اين قرآن موجود در ميان مردم نيست و به جهت همان احکام بود که منافقان آن را قبول نکردند. پس چون امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه آن قرآن را در ميان مردم ظاهر کند و احکام شرعيه آن را جارى کند بر عرب شديد خواهد بود و کتاب جديد و شرع جديدى خواهد بود و اين مطلب دخلى ندارد به اينکه کسى کتابى مزخرف از هواى نفس اماره بالسوء بسازد و بگويد اين است کتاب جديد و شرع جديدى که بر عرب شديد است. و آيا نه اين است که اين کار را هر مزخرف‏بافى مى‏تواند بکند که مزخرفاتى چند را به‌هم ببافد و بعضى از فقرات آيات و

 

ادعيه و زيارات را هم به آن مخلوط کند و بگويد اين است کتاب جديد موعود که در آن شرع جديد موعود است و چون عبارات آن مغلوط و نامربوط است به طورى که هر عربى مى‏فهمد غلط آن را پس بر عرب شديد است. و اگر اين پستا پيش آمد رونق بازار اين جماعت هم از هم خواهد پاشيد و ديگرى هم مى‏تواند کتاب مزخرفى مثل کتاب ايشان بياورد و احکامى چند در آن درج کند بر خلاف کتاب ايشان و احکام

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 46 *»

ايشان و آن را کتاب جديد و شرع جديد نام نهد و بگويد بر عرب شديد است.

و اما اينکه مى‏گويند عالم رجعت در اين زمان برپا شده پس عرض مى‏کنم که آن کسانى که فرمودند رجعتى خواهد بود که اگر ايشان نفرموده بودند و به گوش اين جماعت نرسيده بود ادعاى قيام آن را هم نمى‏توانستند بکنند، آن اشخاص علامات رجعت و کيفيت آن را تعليم پيروان خود فرموده‏اند چه در حضور و چه به واسطه روايات متواتره.

ذکر بعضی از علامات

رجعت و ظهور امام زمان عجل‌الله‌فرجه

که از جمله آن علامات است ظهور امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه فرزند امام حسن عسکرى بلافصل؟ع؟ با علامات خاصه که بدائى در آن نيست بدون تأويلات باطله که از هواى نفس اماره بالسوء تأويل شده. پس هشت ماه قبل از ظهور بايد دجال خروج کند و اظهار کند سحرى را که از اول اين دنيا تا آخر، چنين سحر غريبى از هيچ ساحرى اظهار نشده که به سحر خود چنان به نظر مردم بنماياند خرى را به آن بزرگى که هر قدمى از آن يک ميل راه باشد که چون سه قدم بردارد يک فرسخ راه را طى کند و علاوه بر اين زمين از براى او به سحر او پيچيده شود که تمام روى زمين را در مدت هشت ماه بگردد به غير از مکه معظّمه و مدينه مشرفه. و علاوه بر اين دو کوه عظيم را به سحر خود بنماياند به مردم که در يکى انواع لذت‏ها و لهو و لعب‏ها در آن ظاهر است و مى‏خواهد برساند که اينجا است منزل کسانى که به من بگروند و در يکى انواع الم‏ها و چيزهاى هولناک به نظر مردم می‏آورد به سحر خود و مى‏خواهد برساند که هرکس تخلّف از او کند جاى او در آنجا است و چنان مى‏نماياند به

 

مردم به سحر خود که آن دو کوه به همراه او حرکت مى‏کنند.

و باز از جمله علامات حتميه، خروج سفيانى است در مدت هشت ماه قبل از ظهور در شامات بدون تأويلات باطله‏اى که گفتند مراد از دجال

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 47 *»

فلان آخوند است و مراد از سفيانى آخوند ديگر، که اگر چنين تأويلات مقصود باشد باز بازار اين جماعت رونقى نخواهد داشت چرا که در جميع اعصار اهل حقى در روى زمين بوده‏اند و در جميع اعصار در مقابل اهل حق اهل باطلى بوده‏اند. پس بنابر تأويل باطل اين جماعت که امام زمان يعنى اهل حق و مراد از دجال و سفيانى فلان آخوند و فلان آخوند، ديگر انتظارى از براى امام غائبى در ميان نمى‏ماند و هميشه امام ظاهر بوده و ظاهر خواهد بود. مثل آنکه انتظارى از براى خروج دجال و سفيانى در ميان نمى‏ماند و هميشه دجال و سفيانى ظاهر بوده‏اند و ظاهر خواهند بود و خود اين جماعت بنابر تأويل خودشان مناسب‏ترند که مظاهر دجال و سفيانى باشند به جهت همين ادعاهاى باطله و تأويلات باطله خودشان که همه بر خلاف ضرورت اهل اسلام و ايمان است. چرا که از جمله ضروريات واضحه اهل ايمان است که امام غائبى که امام دوازدهم ايشان است او فرزند بلافصل امام حسن عسکری؟ع؟ است و انتظار ظهور او را مى‏کشند با علامات خاصه که بدائى در آنها راهبر نيست. پس بعد از آنى که او عجّل‌اللّه‌فرجه با علامات خاصه بى‏بداء ظاهر شدند و زمين را پر از عدل و داد کردند بعد از آنکه پر شده بود از ظلم و جور، پس بعد از مدت‏هاى مديده از سلطنت آن بزرگوار عليه و على آبائه الکرام السلام رجعت برپا خواهد شد بدون تأويلات باطله از هواى نفس اماره بالسوء و اهل اين تأويلات باطله و ادعاهاى باطله هم از جمله علامات عامه ظهور امام؟ع؟ است که هزار و سيصد سال و کسرى قبل از اين ائمه اهل يقين؟عهم؟ خبر داده‏اند که شصت نفر ادعاى پيغمبرى خواهند کرد قبل از ظهور امام؟ع؟ و دوازده علَم ضلالت بلند خواهد شد که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 48 *»

هريک شبيه ديگرى است و بسى ظاهر و هويدا است که بابيه ادعاى پيغمبرى دارند و اگر ميرزا على‏محمّد شيرازى در پرده ادعا مى‏کرد اگرچه در کتاب خود گفته که «و لقد ارفعناک فوق مقام او ادنى» و لکن کسانى که بعد از او علَم ضلالت را بلند کردند علانيه ادعاى نبوت را از براى ميرزا على‏محمّد و از براى خود کردند و مقام خود را بالاتر از مقام اول ماخلق اللّه بردند و مقام ايشان را مقام معانى دانستند و مقام خود را مقام بيان خيال کردند و کتاب بيانى به خيال خام خود نوشتند و اتباع خود را به اهل بيان خطاب کردند.

بارى، و يکى ديگر از علامات حتميه که بدائى در آن نيست که پيش از ظهور امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه بايد بشود ظهور جسدى است بى‏سر  يا کفى يا رخساره‏اى در ماه رجب که در آفتاب ظاهر شود و صدايى از آسمان به زمين رسد سه مرتبه يکى الا لعنة اللّه على الظالمين و دويم اَزِفَتِ الاٰزفة يا معشر المؤمنين و سيّم هذا اميرالمؤمنين قد کرّ  فى هلاک الظالمين.

و يکى از علامات حتميه که بدائى در آن نيست ندائى است که در ماه رمضان در روز بيست و سيّم از آسمان به زمين رسد به طورى که خوابيده بيدار شود و بيدار فزع کند و زن از خانه بيرون جهد در وقت طلوع صبح به اسم و نسب آن جناب عجّل‌اللّه‌فرجه و ندا کند که آگاه باشيد که حق با على و شيعه او است و ابليس با تلبيس در عصر همان روز ندا کند که حق با سفيانى و شيعه او است. پس اهل باطل شک کنند در نداى اول.

و يکى ديگر از علامات حتميه که بايد پيش از ظهور امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه ظاهر شود که بدائى در آن نيست قتل نفس زکيه است که اسم او محمّد بن الحسن است که يکى از اصحاب حضرت قائم است عجّل‌اللّه‌فرجه که آن جناب در بيست و پنجم ذى‏حجه او را مى‏فرستند به مکه معظّمه که دعوت کند ايشان را به راه راست و به او مى‏فرمايند که برو به سوى مکه و بگو به اهل مکه که من

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 49 *»

فرستاده امام زمانم به سوى شما که به شما بگويم که او مى‏گويد که ما اهل‏بيت رحمتيم و معدن رسالت و خلافت و ذريه رسول خداييم؟ص؟ و ما مظلوم و مقهوريم و از روزى که رسول خدا؟ص؟ از دار دنيا رحلت فرموده‏اند تا به حال حق ما را غصب کرده‏اند. پس طلب نصرت مى‏کنيم از شما در احقاق حق خود. پس چون آن جوان ايشان را دعوت کند و طلب يارى نمايد او را بگيرند و در ميان رکن و مقام ابراهيم؟ع؟ او را ذبح کنند و سر او را به شام فرستند و امام؟ع؟ بعد از پانزده روز در دهم محرم ظهور کند. و تفصيلات ظهور آن جناب در کتاب‏هاى مفصّله علماى ابرار مذکور است و در اين مختصر بناى تفصيل نيست و همه مقصود به طور اختصار اين است که عقلاى اهل روزگار متذکر باشند که امر ظهور امام؟ع؟ و امر رجعت ائمه انام؟عهم؟ امر مبهمى نيست که بتوان تأويلات باطله در آن کرد چنان‏که بابيه مى‏کنند و رجعت بعد از ظهور خواهد بود و ظهور بعد از علامات حتميه خواهد بود و در رجعت جميع ماحضين در ايمان زنده شوند چنان‏که جميع ماحضين در کفر زنده شوند و جميع پيغمبران و اوصياى ايشان؟عهم؟ از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ زنده شوند و جميع پيغمبران و اوصياى ايشان نصرت کنند پيغمبر و آل او را؟ص؟ چنان‏که خداوند عالم جلّ‏شأنه عهد گرفته از ايشان در نصرت پيغمبر؟ص؟ چنان‏که در صريح قرآن است که مى‏فرمايد و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما آتيتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدين و حاصل ترجمه اين آيه شريفه اين است که ياد کن آن وقتى را که گرفت خدا عهد پيغمبران را که چون عطا کردم به شما از کتاب و حکمت خود پس آمد پيغمبرى که تصديق‏کننده است مر آنچه را که با

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 50 *»

شما است بايد البته ايمان بياوريد به او و بايد البته نصرت و يارى کنيد او را. گفت آيا اقرار کرديد که ايمان به او بياوريد و او را نصرت کنيد و گرفتيد اين عهد مرا از امت‏هاى خود؟ گفتند اقرار کرديم. گفت خدا به ملائکه خود که شاهد باشيد بر اين عهد و پيمان و من با شما از شاهدين هستيم بر اين پيمان. و آنچه در احاديث متواتره در تفسير اين آيه شريفه رسيده اين است که پيغمبران؟عهم؟ ايمان به پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ آوردند و به امت‏هاى خود هم رسانيدند که بايد ايمان به او داشته باشيد و اين است که در تورات و انجيل و ساير کتب يهود و نصارى بلکه در کتب مجوس ذکر آن جناب؟ص؟ موجود است چنان‏که فرموده يجدونه مکتوباً عندهم فى التورية و الانجيل و فرموده يعرفونه کمايعرفون ابناءهم پس به حسب ظاهر همين خبر دادن پيغمبران که پيغمبر آخرالزمان به نام و نشان خواهد آمد يارى و نصرت ظاهرى بود که کردند و در باطن چنان‏که در احاديث متواتره وارد شده در رجعت جميع پيغمبران يارى و نصرت پيغمبر آخرالزمان؟ص؟  را خواهند کرد.

و بسى واضح است که معنى رجعت به اين دنيا زنده شدن مردگان است و معنى نصرت، يارى‌کردن با زبان و دست و شمشير و آلات حرب است نه تأويلات باطله اهل باطل که اين دنيا هميشه بر همين نسق است که الحال هست و هميشه اهل دنيا در اين دنيا مسلط خواهند بود و هميشه اهل حق در اين دنيا مظلوم و مقهور خواهند بود و هرگز امام غائبى ظهور نخواهد کرد که مسلط باشد بر جميع خلق و زمين را پر کند از عدل و داد بعد از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور و هرگز مردگان برنخواهند گشت به اين دنيا و رجعتى نخواهد بود که اهل حق مسلط باشند بر اهل باطل و اهل حق غالب و قاهر و عزيز و عظيم باشند و اهل باطل خوار و ذليل و فقير و حقير باشند و از شدت گرسنگى فضلات و عذرات و قاذورات را بخورند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 51 *»

و در اين دار دنيا معذّب باشند ولکن مقصود از قهر و غلبه و سلطنت اهل حق و ظهور و رجعت ايشان به اين دار دنيا همين است که چون هميشه به رضاى الهى عمل مى‏کنند در وسعت و نعمت الهى هستند و بسا آنکه آيه شريفه لاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون را هم از براى مقصود باطل خود بخوانند چنان‏که مقصود از ذلت اهل باطل و خوارى آنها اين نيست که در ظاهر خوار و ذليل باشند و غذاى آنها فضلات و قاذورات باشد ولکن چون به هواى نفس اماره راه مى‏روند و عمل آنها از هواى نفس است نه از براى خدا و للّه و فى اللّه، پس از فيوضات الهيه محرومند و خوار و ذليلند و قوت و غذاى آنها از نجاسات و محرّمات است اگرچه به حسب ظاهر قورمه چلو و باقلوا و پشمک باشد مثل آنکه شراب هم مى‏خورند و شراب نجس و حرام است مثل آنکه فضله غير مأکول‏اللحم نجس و حرام است پس قورمه چلويى هم که از مال مردم به ظلم و ستم مهيا شده مثل قاذورات نجس و حرام است و همچنين ساير اطعمه و اشربه اهل باطل. پس ايشان هميشه اکل و شربشان از قاذورات و محرّمات و نجاسات است. و بسا آنکه الخبيثات للخبيثين و الطيّبات للطيّبين را هم بخوانند و بگويند هر حرامى که به دست اهل باطل آمده خبيث و حرام و نجس و قاذور است از براى اهل باطل که خبيث و نجسند اگرچه قورمه چلو  باشد و هر حلالى که اهل حق مى‏خورند طيّب و طاهر اگرچه سير و پياز باشد چنان‏که اهل حق طيّب و طاهرند و مقصود اين نيست که يک وقتى خواهد آمد که در اين دار دنيا اهل حق در ناز و نعمت و قهر و غلبه باشند و اهل باطل به حسب ظاهر خوار و ذليل باشند و قاذورات ظاهرى را بخورند. و بسا آنکه الذين يأکلون اموال اليتامى ظلماً انما يأکلون فى بطونهم ناراً را هم بخوانند و بگويند که چنان‏که اموال يتيمان به حسب ظاهر آتش نيست و در باطن آتش است در شکم ظالمين قورمه‌چلوى ظالمين هم

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 52 *»

به حسب ظاهر قاذورات نيست و هميشه ظالمين مسلط خواهند بود و در ناز و نعمت خواهند بود ولکن در باطن خوار و ذليلند و در باطن فى بطونهم آتش مى‏خورند و مأکول و مشروب ايشان محرّمات و قاذورات و نجاسات است.

پس عرض مى‏کنم که هر عاقلى که متذکر باشد و غافل نباشد مى‏فهمد که اين معنى‏ها دخلى به آنچه خبر داده‏اند معصومين؟عهم؟ از حالات و کيفيات ظهور و رجعت ندارد و اين معنى‏ها لازمه ظهور و رجعت نيست و اختصاصى به ظهور و رجعت ندارد که اگر فرض کنى که ظهور و رجعتى هم نبود اين معنى‏ها در روز قيامت از براى اهل باطل ثابت بود و هر عاقلى که غافل نباشد مى‏فهمد که در روز قيامت همه مردم زنده مى‏شوند خواه ماحض‏الايمان باشند و خواه مستضعف باشند و خواه ماحض‏الکفر باشند يا نباشند و خواه در اين دنيا به حد تکليف رسيده باشند و يا به حد تکليف نرسيده مرده باشند مانند اطفال و مستضعفين و مجانين. حتى آنکه در قيامت اطفالى که سقط شده‏اند زنده خواهند شد و حديث شريف فانّى اباهى بکم الامم يوم القيمة و لو بالسِّقْط در ميان اهل اسلام متواتر است و هر عاقلى که غافل نباشد مى‏فهمد که زنده شدن در قيامت دخلى به زنده شدن در دنيا ندارد چرا که در دنيا جميع مردم زنده نمى‏شوند و ماحضين در ايمان و کفر زنده مى‏شوند و اطفال و مستضعفين و مجانين زنده نمى‏شوند و اين مطلب در صريح قرآن است که فرموده يوم نبعث من کل امّة فوجاً يعنى روزى که زنده کنيم از هر امّتى فوجى را و چنان‏که در احاديث متواتره رسيده و آن متواترات در ميان شيعه به حد ضرورت رسيده که روزى که فوجى از هر امّتى را زنده مى‏کند غير از روزى است که جميع امت‏ها را زنده مى‏کند حتى اطفال سقط شده را. پس در ظهور و رجعت است که فوجى از هر امتى زنده خواهند شد در اين دنيا و آن فوج، فوج ماحضين در ايمان و کفر خواهند بود و کفار و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 53 *»

منافقين ماحضين در اين دنيا زنده خواهند شد و خوار و ذليل خواهند بود به طور ظاهر در اين دنيا و خوراک ايشان نجاسات و قاذورات ظاهرى خواهد بود که مانند خنازير در اين دنيا قوت آنها قاذورات و نجاسات خواهد بود چنان‏که ماحضين در ايمان از هر امتى آن فوجى هستند که در اين دنيا زنده مى‏شوند در ظهور و در رجعت و ايشان غالب و قاهر و عزيز و عظيم و مسلط خواهند بود در اين دنيا و با عمرهاى طويل در اين دنيا در ناز و نعمت زيست کنند به طورى که هر مؤمنى هزار اولاد از صلب خود او متولد شود غير از اولاد اولاد او که حساب آن را خدا مى‏داند و بعد از آن مدت‏هاى طولانى خواهند مرد و در قيامت زنده خواهند شد و هر عاقلى که غافل نباشد مى‏داند که در قيامت مردنى نخواهد بود و اين مطالب علاوه بر اينکه در مذهب شيعه به حد ضرورت رسيده در کتاب‏هاى مجوس هم به طور تفصيل مذکور است که بعضى از آنها را مرحوم مجلسى عليه الرحمة در تذکرةالائمة نقل کرده و در مکاشفات يوحنا که از کتب معتبره نصارى است فى‏الجمله تفصيلى هست که معلوم مى‏شود از براى شخص متتبّع با انصاف که حکايت ظهور امام؟ع؟ و حکايت رجعت و زنده شدن ماحضين در ايمان و کفر اختصاصى به اهل اسلام هم ندارد و معلوم مى‏شود که پيغمبران سلف هم حکايات ظهور امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه و حکايات زنده شدن مردگان را در اين دنيا به امت‏هاى خود خبر داده‏اند که فراعنه هر امتى را در اين دنيا زنده مى‏کنند و معذّب خواهند بود در اين دار دنيا مانند گشتاسب و امثال او و معلوم مى‏شود که عامه، غافل و بى‏خبرند از کتب پيغمبران؟عهم؟ که انکارى از رجعت دارند.

بارى، انکار رجعت و زنده شدن فوجى از هر امتى در اين دار دنيا انکار ضرورت مذهب شيعه است و موجب عذاب‏ها و ذلت و خوارى‏هاى عالم رجعت است پيش از عذاب‌های

 

اخروى که بايد در اين دنيا زنده شوند و زيست

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 54 *»

کنند مانند خنازير که قوت آنها قاذورات و نجاسات باشد سواى صدماتى را که از قهر و غلبه و تسلط اهل حق مى‏بينند و لنذيقنّهم من العذاب الادنى دون العذاب الاکبر اشاره به همين مطالب است و همين‏قدرها در بطلان مذهب بابيه از براى طالب حق کافى است و زياده بر اين مناسب اين مختصر نيست و ان يروه بعيداً فنحن نراه قريباً و لاحول و لا قوّة الّا باللّه و ماکنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه و الحمد للّه.

در علامات ايمان و  علامات کفر  و نفاق و غفلت است

مسأله: مؤمن کسى است که ايمان داشته باشد به جميع آنچه از جانب خدا به واسطه حجت‏هاى او رسيده باشد اگرچه به حدّ ضرورت نرسيده باشد چه جاى آنکه به حد ضرورت رسيده باشد و منافق کسى است که انکار کند چيزى را که از جانب او رسيده باشد چه جاى آنکه انکار کند بسيارى از آنها را و چه جاى آنکه آنچه را که انکار کند به حد ضرورت رسيده باشد پس انکار او موجب کفر او گردد و أفتؤمنون ببعض الکتاب و تـکفرون ببعض را مصداق شود. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت شخص مؤمن رضاى او است به خدا و رسول او و ساير حجت‏هاى او و احکام ايشان صلوات‌اللّه‌عليهم و علامت نفاق، کراهت امرى است که از جانب او است وــ‌ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله امراً ان‏يکون لهم الخيرة من امرهم. فلا و ربّک لايؤمنون حتّى يحکّموک فيما شجر  بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليما و تسليم مقدمه رضا است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا توکل بر او است و علامت نفاق، اعتماد به غير او است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 55 *»

مسأله: علامت ايمان به خدا ايمان به رسول خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است و علامت کفر و نفاق ايمان نداشتن به ايشان؟عهم؟ است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که

 

محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: علامت ايمان به خدا اطاعت او است و علامت اطاعت او اطاعت رسول خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است و علامت کفر و نفاق تخلّف از ايشان است.  چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا دوستى با او است و علامت دوستى با او دوستى و محبّت با ائمه هدی؟عهم؟ است و علامت کفر و نفاق بى‏محبّتى با ايشان است چه جاى بغض و عداوت با ايشان؟عهم؟. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت محبت و دوستى با ائمه هدی؟عهم؟ محبت و دوستى با اولياى ايشان؟عهم؟ است و علامت کفر و نفاق، بى‏محبتى با ايشان است چه جاى بغض و عداوت با ايشان و دوستى با دشمنان ايشان لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر  يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه و يدخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئک حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا تصديق اهل حق است و علامت کفر و نفاق، تکذيب ايشان است خصوص در صورتى که به افتراى خود امر قبيحى را نسبت به ايشان دهند و حکم آن امر قبيح را در حق ايشان جارى کنند چنان‏که در اين آخرالزمان رسم بعضى از گرگان در لباس ميش است که به افتراى خود بر علماى ابرار مى‏بندند که ايشان به معاد جسمانى و معراج

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 56 *»

جسمانى قائل نيستند، يا به ايشان مى‏بندند که غلوّ کرده‏اند و ائمه طاهرين سلام‌اللّه‌عليهم را خدايان خود مى‏دانند، يا به ايشان مى‏بندند که ايشان گفته‏اند که خدا تفويض کرده به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم امر خلق و رزق و موت و حيات را، يا به ايشان مى‏بندند که ايشان مال مردم را بر خود حلال مى‏دانند و امثال چنين مزخرفات و قبايح را که ذکر جميع آنها موجب ملال است به ايشان مى‏بندند و به مقتضاى افتراهاى خود احکام بغير ماانزل اللّه خود را جارى مى‏کنند و چنان اين نوع از افتراها را به ذهن عوام الناس داخل کرده‏اند که عوام باور نمى‏کنند که آنها افتراهاى محض آن گرگان است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که فقرات دعاى اعتقاد، اعتقادى مؤمن باشد به‌خصوص اين فقره که مى‏فرمايد اللهم و قد اصبحت فى يومى هذا و لا ثقة لى و لا رجاء و لا مفزع و لا ملجأ و لا ملتجأ غير من توسّلت بهم اليک و هم رسولک و آله و همچنين باقى فقرات مقدّم و مؤخّر دعاى اعتقاد و علامت کفر و نفاق انکار مضامين فقرات اين دعاء است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اميدوارى به او است و علامت غفلت اميدوارى به غير او است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که بدانى که ما شاء اللّه کان و ما لم‏يشأ لم‏يکن و علامت غفلت، غفلت از اين امر است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که به يقين صادق بدانى که به تو نمى‏رسد عافيتى يا بلائى يا نعمتى يا ابتلائى مگر به آنچه او مقدّر کرده از براى تو و علامت غفلت، غفلت از اين است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 57 *»

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که او را ظالم ندانى و علامت کفر و نفاق آن است که او را ظالم بدانى و خلق را مظلوم و مجبور. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که بدانى که او تفويض نکرده امر الوهيت خود را به احدى از مخلوقين و هو الذى خلقکم ثم رزقکم ثم يميتکم ثم يحييکم هل من شرکائکم من يفعل من ذلکم من شی‏ء سبحانه و تعالى عما يشرکون و علامت کفر و شرک و نفاق اين است که احدى از مخلوقين را شريک او بدانى. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که ملک‏الموت را شريک خدا ندانى در اماته مثل آنکه قاتل کسى را شريک او نمى‏دانى در اماته، چنان‏که علامت ايمان به او اين است که ميکائيل را شريک او ندانى در رزق دادن مثل آنکه شخص منعم و معطى خود را شريک او نمى‏دانى در رزق دادن، چنان‏که اسرافيل را شريک او نبايد بدانى در اماته و احياى خلق اگرچه او در صور مى‏دمد و همچنين ساير ملائکه که در کارهاى خود مشغولند و همچنين ساير مخلوقات که در کارهاى خود مشغولند شريک او نيستند در خلق کارهاى خود چنان‏که مستقل نيستند، چنان‏که مجبور نيستند، چنان‏که تفويض نشده به ايشان با اينکه هر فاعلى علت فاعليه فعل و مفعول خود هست و علامت غفلت اين است که غافل باشى از اين مطلب. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که خدا را خدا بدانى و هرچه غير او است و هرکه غير او است مخلوق او بدانى و قل اللّه خالق کل شی‏ء را بخوانى و معتقد باشى و أفمن يخلق کمن لايخلق را بخوانى و معتقد باشى و علامت جهل به او اين است که او را عين خلق بدانى و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 58 *»

«خود او است ليلى و مجنون و وامق و عذرا» را بخوانى. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: علامت ايمان به خدا اين است که چنان‏که ذات او را احد و واحد مى‏دانى و شريکى از براى او قرار نمى‏دهى همچنين شريکى از براى او قرار ندهى در صفات او، خواه آن صفات صفات ذاتيه باشند مانند عليم و قدير يا صفات اضافيه باشند مانند سميع و بصير يا صفات فعليه باشند مانند معطى و مانع و معزّ و مذلّ. پس او است عليم و قدير و سميع و بصير و معطى و مانع و معزّ و مذلّ وحده لاشريک له و ليس کمثله شی‏ء. پس دانايان مثل او نيستند در دانايى که دانستن مشترک باشد در ميان خداى دانا و مخلوقات دانا، و شنوندگان و بينندگان مثل او نيستند در شنيدن و ديدن که شنيدن و ديدن مشترک باشد در ميان خداى سميع و بصير و مخلوقات شنونده و بيننده، و عطاکنندگان و مانعان مثل او نيستند در عطا و منع که عطا و منع و دادن و ندادن مشترک باشد در ميان خداى معطى و مانع و مخلوقاتى که عطائى و منعى دارند چرا که آنچه در مخلوقات است از خلق او است و در او ممتنع است و آنچه را که او دارد مخلوق نيست و در مخلوقات ممتنع است و يافت نمى‏شود. و علامت جهل و غفلت اين است که چنين ندانى و دانايى و توانايى و ديدن و شنيدن و دادن و ندادن و امثال اينها را مشترک بدانى در ميان خداى سبحانه و مخلوق مرکب. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

در اينکه مالک حقيقی ملک خدا است و حجت‌های خدا خلفای خدايند

و تمام معاملات با حجج الهی همان معامله با خدا است

و خدا را غير از آن معامله‌ای نيست و نخواهد بود

مسأله: آنچه در مخلوقات يافت شود از عطاى خداوند عالم است جلّ‏شأنه و او است مالک حقيقى آن و جميع مخلوقات مملوک حقيقى اويند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 59 *»

و خودشان مال خودشان نيستند و مال اويند. پس از اين جهت نمى‏توانند در مال او تصرف کنند مگر به اذن او و ماکان لهم الخيرة من امرهم و له الخلق و الامر  و غافل است کسى که خود را مال خود داند و بدون اذن او در جان خود تصرفى کند چنان‏که غافل است کسى که مال خود را مال خود داند و بدون اذن او در آن تصرّفى کند ءاللّه اذن لکم ام على اللّه تفترون. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خداى جلّ‏شأنه است ربّ‏الارباب و سيّدالسادات و خليفه و جانشين‏هاى او حجت‏هاى اويند؟عهم؟ پس بيعت با ايشان بيعت با خدا است و ترک بيعت با ايشان ترک بيعت با خدا است و نکث بيعت ايشان نکث بيعت خدا است چنان‏که اطاعت ايشان اطاعت خدا است و محبت ايشان محبت خدا است و مخالفت با ايشان مخالفت با خدا است و عداوت با ايشان عداوت با خدا است و ردّ بر ايشان ردّ بر خدا است و ايمان به ايشان ايمان به خدا است و شرک به ايشان شرک به خدا است و کفر به ايشان کفر به خدا است ان الذين يبايعونک انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم، من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، من اطاعکم فقد اطاع اللّه و کسى که خود را مملوک ايشان؟عهم؟ نداند خود را مملوک خدا نداند و اقرار به مالک بودن خدا ندارد عبدک و ابن عبديک المقرّ  بالرّق و التارک للخلاف عليکم. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و اولوا ‏الارحام بعضهم اولى ببعض من المهاجرين و الانصار  و کسى که پيغمبر و آل او را؟ص؟ اولىٰ نداند از جان و مال خود ايمان به قرآن ندارد. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: انّما وليّکم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون ولايت خدا در ولايت رسول خدا است و ولايت رسول خدا؟ص؟ در ولايت ائمه هدى است؟عهم؟

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 60 *»

و ولايت ايشان در ولايت دوستان ايشان است و کسى که ولايت دوستان ايشان را ندارد در ادعاى دوستى ائمه؟عهم؟ کاذب است و کسى که دوستى با ائمه؟عهم؟ ندارد در ادعاى دوستى پيغمبر؟ص؟ کاذب است و کسى که دوستى با پيغمبر؟ص؟ ندارد در ادعاى دوستى با خدا کاذب است و کاذب به جز استحقاق عذاب چيزى ندارد. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى‏الامر  منکم، و لاتطع منهم ٰاثماً او کفوراً پس گناهکار و کفور از جمله اولى‏الامر نيستند چرا که نهى از اطاعت ايشان شده و اولى‏الامر معصومند که امر به اطاعت ايشان شده و ادّعاى عصمت را احدى از مسلمين به غير از ائمه؟عهم؟ نداشته‏اند چه جاى اثبات آن ادعا، بلکه در صدد اثبات کفايت غير معصومند که مخالف است با آيه و لاتطع منهم ٰاثماً او کفوراً. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شکر نعمت‏هاى الهى لازم است عقلاً و نقلاً. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اعظم نعمت‏هاى الهى که منّت گذارده بر مؤمنين و لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً وجود و ظهور ائمه هدی؟عهم؟ است که اولواالامر و معصومند و بزرگ‏ترين شکرها شکر وجود و ظهور ايشان؟عهم؟ است بر مؤمنين و بزرگ‏ترين کفران‏ها کفران وجود و ظهور ايشان است؟عهم؟. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر نعمتى به مؤمن برسد و از روى صدق و يقين بگويد که اللهم انّ هذا منک و من محمّد و آل‌محمّد؟ص؟ شکر آن نعمت را به‌جا آورده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 61 *»

مسأله: کسى که نعمت را از محمّد و آل‏محمّد؟ص؟ نداند شکر نعمت را نکرده اگرچه به زبان شکر کند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بزرگ‏ترين نعمت‏هاى الهى انعام ايمان است و بزرگ‏ترين بلاها بلاى بى‏دينى است و هدايت يافتن به ايمان از جانب خدا است و ما توفيقى الّا باللّه، و ماکنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه چنان‏که خذلان از جانب او است و الباب المبتلى به الناس ائمه طاهرينند؟عهم؟ من اتاکم فقد نجى و من لم‏يأتکم فقد هلک و اياب الخلق اليکم و حسابهم عليکم و کسى که انکار کند اين مطلب را خذلان شده اگرچه انّ الينا ايابهم ثمّ انّ علينا حسابهم را در قرآن بخواند و تفسير آن را به رأى خود کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: اشرقت الارض بنورکم و فاز الفائزون بولايتـکم و انکار اين مطلب انکار فضائل ائمه طاهرين؟عهم؟ است و انکار فضائل ايشان کفر و خذلان است اگرچه و اشرقت الارض بنور ربها در قرآن خوانده شود و تفسير به رأى شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بلاهاى دنيويه از براى مؤمنين تحفه‏اى است از جانب خدا و گفتن مرحبا بشعار الصالحين در نزد صالحين شعار ايشان است و جزع کردن در نزد هر بلائى کار جهال است و به جز زحمتى که به خود مى‏دهند حاصلى نخواهد داشت و بسا آنکه مستحق عذاب الهى شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از براى هر عمل صالحى جزاى معيّنى است در نزد خدا به غير از صبرکردن در نزد نزول بلاها که اجر آن بى‏حساب است و انّما يوفّى الصابرون اجرهم بغير حساب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 62 *»

مسأله: گريبان دريدن و صورت خراشيدن و بر سر و سينه و ران زدن و فرياد کردن و واويلا گفتن و موى سر و صورت کندن از اشدّ جزع است که ثواب مصيبت را باطل مى‏کند.  چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: دريدن گريبان در مرگ پدر و برادر جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در هر حزن و اندوهى و مصيبتى گريه‌کردن جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: به ياد آوردن مصيبت‏هايى که به ائمه طاهرين؟عهم؟ رسيده مصيبت‏هايى که به شخص مؤمن مى‏رسد حقير و آسان مى‏کند و موجب تسلّى و آرامى مى‏شود و بلاهايى که به پيغمبران و اوصياى ايشان رسيد خصوص پيغمبر آخرالزمان و اوصياى او؟ص؟ از بلاهاى ساير مردم بى‏نهايت شديدتر بود و هر قدر شخص عاقل‏تر و مقرّب‏تر است در نزد خدا بلاى او شديدتر و عظيم‏تر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شماتت‌کردن مسلم را در مصيبتى که به او رسيده موجب مبتلا شدن به مثل آن مصيبت خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اگر مؤمنى را در مشرق عالم بکشند و کسى در مغرب عالم راضى به قتل او باشد شريک در خون او است و امام زمان عجّل‌اللّه‌فرجه خون‏خواهى از او خواهد کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: و لاتجعل فى قلوبنا غلّاً للذين آمنوا زبان حال و قال مؤمنين است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست راضى شدن به اذيت مؤمن چه جاى اذيت‌کردن به او. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 63 *»

مسأله: کينه مؤمنين مانع است از قبول شدن اعمال صالحه در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حسد بردن بر مؤمنين حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اگر حسد در دل باشد و به مقتضاى آن عمل نشود که ضررى به محسود برسانند با دست و زبان، همين نگاه‏داشتن دست و زبان در ضرر مؤمن موجب عفو الهى است اگرچه عفو از تقصير، نقص و قصور را رفع نمى‏کند از انسان. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: وساوس قلبيه اگر مقتضاى آنها از دست و زبان ظاهر نشود اميد عفو الهى در آن هست اگرچه عفو، نقص را زائل نمى‏کند و نقص، مانع است از ترقى‌کردن و مقرّب‌شدن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: از براى هر عملى که وقتى مقرر شده اول وقت رضاى خدا است و آخر وقت عفو خدا است و عفو نيست مگر از گناه. پس تأخير انداختن عمل از اول وقت معصيت و گناه است و تعمّد کردن در آن رفع عدالت مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بدون عذرى نماز را از اول وقت به تأخير انداختن رفع عدالت مى‏کند و تعمّدکردن بر خلاف رضاى خدا معصيت و گناه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مسارعت کردن در هر عمل خيرى موجب رضاى الهى است و باعث ترقيات و رفع درجات است و کسالت و تسامح و تسويف([9]) اگرچه عفوى هم شامل شود، عفو، نقص را زائل نکند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 64 *»

مسأله: کبرياء رداى خدا است و هرکس تکبّر کند، خدا او را ذليل خواهد کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از براى خداوند عالم دو ملَک است که شغل آنها اين است که هرکس تکبّر کند بر مؤمنين او را ذليل کنند و هرکس تواضع و فروتنى کند از براى مؤمنين او را عزيز کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: صفت و خصلت مؤمنين اين است که مى‏فرمايد اشدّاء على الکفار رحماء بينهم پس ترحّم بر کفار دليل بى‏ايمانى يا ضعف ايمان است و ترحّم نکردن بر مؤمنين دليل بى‏ايمانى و ضعف ايمان است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: يأس از رحمت الهى دليل گمراهى است و من يقنط من رحمة ربّه الّا الضالّون بلکه دليل کفر است چنان‏که مى‏فرمايد انه لاييأس من روح اللّه الّا القوم الکافرون بلکه يأس از رحمت الهى از کفر بدتر است چرا که بسا کافرى که مؤمن شود و مأيوس، موفق بر ايمان نمى‏شود مگر از روى غفلت مأيوس باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مطمئن بودن و مضطرب نشدن از مکر الهى دليل بى‏ايمانى است يا دليل ضعف ايمان است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از خدا نمى‏ترسد خداشناس نيست و انما يخشى اللّه من عباده العلماء و ليس لمن لم‏يخشک علم پس هرکه هرچه بداند و از خدا نترسد خدا را نشناخته و هرکس از خدا بترسد عالم و عاقل و مؤمن است اگرچه درسى نخوانده باشد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 65 *»

مسأله: کسى که اميد به خدا ندارد ايمان به خدا ندارد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوف از خدا با اميد به خدا بايد برابر باشد که اگر خوف کسى کمتر از اميد او باشد ايمن شده از مکر خدا چنان‏که اگر اميد او کمتر باشد از خوف او مأيوس شده از رحمت خدا. پس اگر کسى عبادت کند خدا را به قدر عبادت ثقلين، بايد بترسد از خدا که مبادا او را هلاک کند و عذاب کند، و اگر کسى گناه ثقلين داشته باشد نبايد مأيوس از رحمت الهى شود چرا که خدا مى‏تواند گناهان او را بيامرزد و خدا غفور و رحيم است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: بدترين گناهان بعد از کفر و نفاق، عُجب است که گمان کند که عمل صالح او، او را نجات مى‏دهد و عُجب عمل را باطل و فاسد مى‏کند پس عمل صالح، عمل طالح خواهد شد و ما توفيقى الّا باللّه و لاحول و لا قوّة الّا باللّه و ما کنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه، ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که عملى به‌جا آورد به قصد آنکه مردم ببينند يا بشنوند که کار خوبى کرده، عمل او رياء و سمعه است و رياء و سمعه شرک است به خدا اگرچه به صورت نماز و روزه بروز کرده باشد و ان اللّه لايغفر ان‏يشرک به و يغفر  ما دون ذلک لمن يشاء. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که چيزى به کسى دهد و احسانى کند و منّتى بر او گذارد يا او را اذيت کند با دست يا زبان، عمل او باطل و غافل است از آيه شريفه لاتبطلوا صدقاتـکم بالمنّ و الاذى. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 66 *»

مسأله: کسى که منّت بر خدا داشته باشد که ايمانى به او و دين او دارد، يا عبادتى از براى او به‌جا آورده، عمل او ضايع و باطل است و از آيه شريفه قل لاتمنّوا علىّ اسلامکم بل اللّه يمنّ عليکم ان هديٰکم للايمان ان کنتم صادقين غافل يا جاهل است. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: طاعات اگرچه بسيار باشد به اندازه بزرگى خدا نيست و به قدرى که خدا مستحق عبادت است نيست، پس يسير و اندک است و معصيت و گناه اگرچه کم باشد بسيار و بزرگ و کثير است چرا که مخالفت خداى عظيم، عظيم است و مضمون اقبل منّى اليسير  و اعف عنّى الکثير همين است بر فرضى که طاعات بسيار باشد و معصيت‏ها کم، چه جاى آنکه طاعات کم باشد و معصيت‏ها بسيار. پس احدى را طاقت آن نيست که خدا با عدل با او معامله کند ربّنا عاملنا بفضلک و لاتعاملنا بعدلک يا کريم. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خود را مقصّر در عبادات و طاعات الهى نداند عُجب کرده و عُجب

 

بزرگ‏ترين معصيت‏ها است و در هر حالى خواندن اين دعا لازم است اللهمّ لاتجعلنى من المعارين و لاتخرجنى من حدّ التقصير. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: فضل و رحمت الهى که بايد به آن متمسک شد و بهتر است از جميع اعمال بدون استثناء محمّد و آل او است؟ص؟ قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فليفرحوا هو خير مما يجمعون. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

در حقيقت توبه است

مسأله: توبه کردن از هر گناهى واجب است. چنان‏که در آيات و احاديث رسيده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حقيقت توبه، ندامت و پشيمانى و شرمسارى است در دل و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 67 *»

علامت شرمسارى حقيقى، استغفار کردن به زبان است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از معصيت خود نادم است و به زبان اقرار و استغفار نمى‏کند کشف از اين مى‏کند که ندامت او محکم نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که به زبان استغفار مى‏کند از گناه خود و در دل پشيمان نيست، توبه او مقبول نيست سهل است که مانند استهزاءکننده است و استهزاء کردن با خدا گناهى است بزرگ‏تر از آن گناهى که از آن توبه مى‏کند و توبه‌کردن از گناهِ بزرگ‏تر واجب‏تر است از ساير توبه‏ها. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: استغفر اللّه مما کره اللّه استغفار بايد کرد از آنچه خدا به آن راضى نيست چه در گذشته‏ها باشد يا در آينده‏ها. پس شخص عارف از گناهان آينده خود توبه مى‏کند چه جاى گناهان گذشته و از جميع گناهان گذشته و آينده خود نادم و پشيمان و شرمسار است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: معنى پشيمانى از گناه اين نيست که عود به گناهى نشود و اگر معنى پشيمانى اين بود بايد که بعد از آن انسان معصوم شود و حال آنکه بعد از توبه نمى‏تواند معصوم باشد ولکن حقيقت ندامت اين است که شخص هر وقت به ياد گناهى از خود بيايد شرمسار باشد چرا که مى‏داند رضاى الهى در اين گناه نيست. پس ممکن است که شخص در حال

 

اشتغال به معصيت هم از معصيت خود شرمسار و نادم باشد. مثل تشنه‏اى که به آب غصبى برسد پس بسا آنکه آن آب را بياشامد و در همان حال از صاحب آب شرمسار است و چون ملتفت صدور اين کار از خود مى‏شود نادم و پشيمان مى‏گردد اگر عاقل است که چرا صبر نکردم بر تشنگى خود و آب غصبى را آشاميدم و کاش نياشاميده بودم و اين حالت حالت عقلاء است که تصور هر امر قبيحى را بکنند که از ايشان سرزده يا سرمى‏زند بعد از اين نادم و شرمسارند،

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 68 *»

اگرچه مردمان بى‏باک باکى ندارند از صدور امر قبيحى از ايشان پس نادم نمى‏شوند از کردار قبيح خود و استغفار نمى‏کنند اگرچه به زبان بگويند استغفر اللّه. چنان‏که اين مطالب از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: در احاديث وارد شده که در زمان داود على نبيّنا و آله و عليه السلام خداوند عالم جلّ‏شأنه وحى کرد به پيغمبرى که برو و به داود بگو که خدا مى‏گويد که يک‌دفعه معصيت کردى تو را آمرزيدم، بار ديگر معصيت کردى باز آمرزيدم، اگر دفعه ديگر معصيت کنى از تو انتقام خواهم کشيد و نخواهم آمرزيد. پس آن پيغمبر پيغام خدا را به داود رسانيد، داود در جواب گفت که اگر بعد از اين خدا مرا حفظ مى‏کند و توفيق مى‏دهد معصيت او را نخواهم کرد و اگر مرا حفظ نکند و توفيق ترک معصيت ندهد من بعد از اين هى معصيت خواهم کرد. پس آن پيغمبر جواب داود را به خدا عرض کرد، به او وحى شد که به داود بگو اگر به غير اين جواب مى‏دادى تو را از درجه پيغمبرى مى‏انداختم. بارى، اين است مضمون و ماتوفيقى الّا باللّه. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

در اثر عقايد و اعمال نيک و بد است

مسأله: ثواب اعمال نيک و اعتقادات صحيحه و عقاب اعمال بد و اعتقادات باطله فوائد و ثمراتى است که از آنها به عمل می‏آيد مثل آنکه ميوه‏هاى خوشگوار از اشجار طيّبه به وجود می‏آيد و ميوه‏هاى خبيثه مثل حنظل از نبات حنظل به وجود می‏آيد. هر تخمى که کشته شد از عقايد و اعمال صحيحه ثواب‏هاى آنها همه گوارا خواهد بود و هر تخمى که کشته شد از عقايد و اعمال باطله، عقاب‏هاى آنها ناگوار خواهد بود و ثواب عقايد و اعمال

 

صحيحه مانند شيرينى شيرين است که تا شيرينى را نخورى کام تو شيرين نشود و عقاب عقايد و اعمال باطله مانند تلخى حنظل است که هرکس

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 69 *»

آن را خورد کام او تلخ خواهد شد. من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره، ليس للانسان الّا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يُجزيٰه الجزاء الاوفى آنچه مى‏کارى مى‏دروى و آنچه را سعى کرده‏اى به تو خواهد رسيد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: عقايد و اعمال باطله مانند زهر کشنده هلاک مى‏کند و عقايد و اعمال صحيحه و توبه و انابه و ساير کفّارات مقرره مانند پازهر است که رفع سمّيت را مى‏کند ان الحسنات يذهبن السيئات ذلک ذکرى للذاکرين. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: انما يتقرّب الىّ العبد بالنوافل حتّى احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سکت عنّى ابتدأته.

للّه تحت قباب الارض طائفة   اخفاهم عن عيون الناس اجلالا

فى کل عصر سلمان و ابوذر رزقنا اللّه لقاءهم و آمننا تحت لوائهم سيروا فيها ليالى و اياماً آمنين و قل الحمدللّه رب العالمين و لاتقل باعد بين اسفارنا لتکون من الظالمين.

در اينکه حجت خدا واضح و بالغ

و حق و اهل حق هميشه در روی زمين ظاهر و آشکارند

مسأله: حق و اهل حق هميشه در روى زمين ظاهر و آشکارند با دليل و برهان ليهلک من هلک عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و معقول و منقول نيست که حجت الهى بالغ و واضح و تامّ و کامل نباشد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسانى که حق و اهل حق را در خيال واهى خود تعيين مى‏کنند و در طلب آن برمی‏آيند و حق و اهل حق را مطابق آنچه در خيال واهى خود پنداشته‏اند نمى‏يابند و پيرو ايشان نمى‏شوند، البته به حق و اهل

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 70 *»

حق نمى‏رسند با اينکه حجت الهى بالغ و واضح و تام و کامل است و خداوند عالم جلّ‏شأنه از ايشان مؤاخذه خواهد کرد که آيا حجت من بالغ و واضح و تام و کامل نبود که به شما نرسيد و بر شما واضح نشد؟ چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حجت الهى بر جميع مکلفين تمام است و جميع اهل باطل که تصديق نمى‏کنند و به خيال واهى خود به راهى مى‏روند و به خيال خود در آن مذهب مطمئن و ساکنند و اضطرابى ندارند مانند کسانى هستند که از دور سرابى را ببينند و آن را آب گمان کنند و بگويند ما به رأى‏العين آب را مى‏بينيم و به مقام مشاهده و کشف رسيده‏ايم در مذهب خود و بسا آنکه به جرأت قسم ياد کنند که ما آب را مشاهده مى‏کنيم حتّى اذا جاءه لم‏يجده شيئاً و وقت رسيدن به مکان سراب، وقت مرگ ايشان است الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا. چنان‏که نوع اين مطلب مطابق عقل و نقل تمام اهل اديان است و خلافى در نوع اين مطلب نيست.

مسأله: همه اديان مختلفه حق نيست و همه آنها باطل نيست به اتفاق عقل و نقل تمام اديان در نوع اين مطلب و خلافى که محل اعتناى اهل اديان است در آن نيست مگر آنکه بعضى که از اهل هيچ دينى نيستند همه اديان مختلفه را حق مى‏دانند و مى‏گويند:

چون ز بى‏رنگى اسير رنگ شد   موسيى با موسيى در جنگ شد
چون به بى‏رنگى رسى کان داشتی   موسى و فرعون دارند آشتی

و بعضى ديگر که از اهل هيچ ‏يک از اديان نيستند در مقابل اين جماعت همه اديان مختلفه را باطل مى‏دانند و مى‏گويند:

کل‌ما فى الکون وهم او خيال   او عکوس فى المرايا او ظلال

و چيزى که مخالف عقل و نقل تمام اهل اديان است محل اعتناى ايشان نخواهد بود.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 71 *»

مسأله: امّت پيغمبر؟ص؟ به هفتاد و سه فرقه متفرّق مى‏شوند و هفتاد و دو فرقه ايشان از اهل جهنم و آتشند و يک فرقه ايشان از اهل نجات و اهل بهشتند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هريک از هفتاد و دو فرقه هالکه چيز واضحى را که پيغمبر؟ص؟ از جانب ديّان‏الدين آورده انکار کرده‏اند و از پيش خود چيزى را زياد کرده‏اند يا چيزى را کم کرده‏اند و آن يک فرقه ناجيه اقرار به جميع آنچه پيغمبر؟ص؟ از جانب خدا آورده دارند با اعتقاد قلب مطابق اقرارشان. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: اهل حق هميشه به محکمات آيات و احاديث متمسّک مى‏شوند و اهل باطل هميشه به متشابهات آيات و احاديث مستمسک مى‏شوند و همه قرآن مى‏خوانند و غافل متحيّر مى‏شود و اما الذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الّا اللّه و الراسخون فى العلم يقولون آمنّا به کلّ من عند ربنا. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس خلاف يکى از ضروريات دين و مذهب را دين و مذهب خود قرار دهد داخل يکى از فرقه‏هاى هفتاد و دوگانه خواهد بود و از فرقه ناجيه خارج است و هالک و مخلّد در آتش. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس خلاف يکى از چيزهايى که حجج الهی؟عهم؟ قرار داده‏اند دين خود قرار دهد از جمله يکى از هفتاد و دو فرقه است و از فرقه ناجيه خارج است و هالک و مخلّد در آتش اگرچه آنچه را که خلاف کرده به حد ضرورت نرسيده باشد ولکن خود او مى‏داند که خلافِ قراردادِ ايشان را دين خود قرار داده. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس شک در حقيّت اهل حق و فرقه ناجيه داشته باشد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 72 *»

داخل در فرقه‏هاى هفتاد و دو گانه خواهد بود و از فرقه ناجيه خارج است و مخلّد در آتش مگر آنکه مستضعف باشد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس شک در باطل بودن اهل باطل و باطل بودن هفتاد و دو فرقه داشته باشد داخل در يکى از طوائف باطله است و از فرقه ناجيه خارج است و مخلد در آتش مگر آنکه مستضعف باشد. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مآل حال مستضعفين در تحت مشيّت الهى است تا آنکه از استضعاف بيرون آيند و در نار فلق امتحان شوند و دانسته و فهميده يا داخل فرقه ناجيه شوند و نجات يابند يا دانسته و فهميده داخل نار فلق نشوند و داخل فرقه‏هاى باطله شوند و هلاک گردند و داخل جهنم شوند. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که ادعا کند که او به جدّ و جهد خود اجتهاد کرده و فرقه ناجيه را باطل دانسته و يکى از ساير طوائف باطله را حق دانسته از فرقه ناجيه خارج است و داخل در يکى از طوائف باطله است و حجت الهى بر او قائم است در ترک مذهب حق و اختيار مذهب باطل چرا که امر الهى بالغ و واضح و تامّ و کامل است و من يتّبع غير سبيل المؤمنين نولّه ماــ‌تولّى و نصله جهنم و ساءت مصيراً، و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست مگر در نزد اهل خلاف.

مسأله: دوستى اهل حق و فرقه ناجيه واجب است اگرچه از اهل معصيت باشند چه جاى آنکه اهل طاعت باشند و چه جاى آنکه از عدول مؤمنين باشند و چه جاى آنکه از علماء و حکماء باشند و دشمنى کردن با ايشان به جهت دينشان حرام است اگرچه از اهل معصيت باشند چه جاى آنکه ظاهرالصلاح باشند و چه جاى آنکه از عدول مؤمنين باشند و چه جاى آنکه از فقهاء و علماء و حکماء باشند المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: دشمنى با اهل باطل واجب است و دوستى با ايشان حرام است لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم، و من يتولّهم منکم فانه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 73 *»

منهم. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: طلب مغفرت از براى مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات از افضل عبادات است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: طلب مغفرت از براى اهل باطل حرام است و ماکان للنبى و الذين آمنوا ان‏يستغفروا للمشرکين و لو کانوا اولى‏قربى و ماکان استغفار ابرٰهيم لابيه الّا عن موعدة وعدها اياه فلمّا تبيّن له انه عدوّ للّه تبرّء منه. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: آنچه در عالم است بسائط و جمادات و نباتات و حيوانات و اناسى از کفار و منافقين و مستضعفين و مسلمين و مؤمنين هستند و علّت غائيه از خلقت جميع مخلوقات وجود مؤمنين است ربّنا ماخلقت هذا باطلاً پس احسان به مؤمنين و اخوان دينى

 

افضل از احسان به جميع مخلوقات است. پس اداى حقوق اخوان مؤمنين از جميع مبرّات بهتر است و تکاهل و تسامح در اداى حقوق ايشان از جميع گناهان عظيم‏تر است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

در تقيه و ترک تقيه است

مسأله: تقيّه‌کردن در محل تقيّه از اوجب واجبات است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: ترک تقيّه در محل تقيّه از بدترين گناهان است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: محل تقيّه جايى است که اگر امرى از امور دين و مذهب را يا غير آن را اظهار کنى، مال و جان تو در هدر باشد، يا مال و جان يکى از

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 74 *»

برادران دينى در هدر باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: گناه ترک تقيّه بسا آنکه موجب اين شود که تارک تقيّه يک سال محبوس شود يا بيشتر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: تقيه‌کردن در جايى که مال و جان در هدر نيست علامت نفاق است و نفاق از کفر بدتر است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: فاش‌کردن اسرار آل‏محمّد؟ص؟ در جايى که مال و جان به هدر رود حرام است و من اذاع سرّنا کمن قتلنا قتل عمد و گناه فاش‌کردن اسرار ايشان؟عهم؟ بسا آنکه موجب اين شود که فاش‏کننده بچشد حرارت حديد را و کشته شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: پوشانيدن اسرار آل‏محمّد؟ص؟ در جايى که مال و جان در هدر نيست علامت نفاق است و نفاق از کفر بدتر است. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: من لااثق بالاعمال و ان زکت و لااراها منجية لى و ان صلحت الّا بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها پس عداوت کردن با حاملان فضائل اهل بيت؟عهم؟ و تسليم نکردن از براى راويان فضائل ايشان علامت نفاق است و نفاق از کفر

 

بدتر است ان المنافقين فى الدرک الاسفل من النار. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: حب الدنيا رأس کل خطيئة و در دل علماى بر حق هيچ حبّ دنيا نيست الدنيا جيفة و طالبها کلاب و کلاب، هاديان خلق نتوانند بود. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 75 *»

مسأله: ملعون ملعون من يترأّس ملعون ملعون من وجد حبّ الرياسة فى قلبه و علماى بر حق در دل ايشان حبّ رياست نيست چه جاى آنکه اظهار رياست کنند. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: انّ لنا فى کلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين پس در هر زمانى عدولى چند از علماء هستند که ائمه؟عهم؟ خبر داده‏اند از عدالت و علم ايشان که نفى مى‏کنند از دين تحريف غالين را و پرده پرده‏پوشان را مى‏درند و واضح مى‏کنند امر گرگان در لباس ميش را و اظهار مى‏کنند تأويلات جاهلانه جاهلين را به طورى که مکلّفين بطلان آنها را بفهمند و چيزى که همه مکلّفين مى‏فهمند ضروريات دين اسلام و ايمان است. پس آن عدول خلاف اهل باطل را واضح مى‏کنند از براى همه مکلّفين که مخالف است با ضروريات دين و مذهب تا حجت الهى بر ايشان تمام باشد و مغرور نشوند به اينکه غالين و مبطلين و مأوّلين مردمانى هستند صاحبان عصا و عبا و کتاب و خطاب و از اين قبيل احاديث دلالت مى‏کند که در هر زمانى چنان‏که عدول نافين در ميان مردمند غالين و منتحلين و مأوّلين هم در هر زمانى هستند. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

در اينکه اهل حق در هر زمانی

متمسک به محکمات و ضروريات دين و مذهب می‌باشند

و تقليد در نظريات است نه در ضروريات

مسأله: کسانى که ادّعاى تديّن مى‏کنند در هر ملتى همه صاحبان عصا و عبا و کتاب و خطابند مثل آنکه علماى يهود در ميان يهود بر سبک احبار و علماى يهود رفتار مى‏کنند و

 

علماى نصارى در ميان ايشان بر سبک رهبانان حرکت مى‏کنند و علماى مجوس در ميان ايشان بر سبک مؤبدان و هيربدان راه مى‏روند و علماى عامّه در ميان ايشان بر سبک اسلام رفتار

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 76 *»

مى‏کنند و همه ايشان کتاب‏ها دارند و مواعظ و نصايح دارند و اسمى از خدا و رسولشان مى‏برند و به دين خودشان دعوت مى‏کنند. پس عوام‏الناس نبايد مغرور شوند که ايشان علماء هستند و ماها عوام و جهال هستيم و جاهل را با عالم بحثى نيست. پس بايد عوام‏الناس متذکر باشند که حجت الهى بر همه مکلّفين تمام است و خداوند عالم جلّ‏شأنه تکليف کرده عوام‏الناس را که حق را از باطل تميز دهند و پيروى حق و اهل حق را بکنند و پيروى باطل و اهل باطل را نکنند و بايد متذکر باشند که امرى را که خدا تکليف ايشان قرار داده آن امر را به ايشان رسانيده و امر او بالغ است و مى‏توانند آن امر را به طور يقين بفهمند. پس بايد متذکر باشند که نبايد تقليد کنند شخصى را که تکفير مى‏کند شخصى را بدون دليل چنان‏که نبايد تقليد کنند شخص دويم را در تکفير شخص اول بدون دليلى که بفهمند و اين مطلب که عرض شد محل لغزش بسيارى از عوام‏الناس است و غافلند که نبايد بدون دليل تقليد کنند شخصى را در تکفير شخصى ديگر و گمان مى‏کنند که چنان‏که در مسأله شک و سهو و حلال و حرام تقليد مى‏کنيم شخصى را و دليل و برهان مسأله را نمى‏دانيم به همين‏طور چون ديديم شخص مجتهدى را که تکفير کرد عالمى از علماء را، تقليد او را مى‏کنيم و دليل و برهان او را نمى‏دانيم و نمى‏فهميم و غافلند که در چنين موضعى نمى‏توان تقليد کرد بدون تحقيق چرا که شخص مقابل هم تکفير مى‏کند شخص اول را. پس اگر تقليدکردن هر دو جايز است بدون تحقيق، بايد تقليد از هيچ‏يک نکرد چرا که هريک منع مى‏کنند عوام‏الناس را از تقليد ديگرى. پس بايد شخص ثالثى را پيدا کرد که تقليد از او کنيم پس چون بر سر شخص ثالث آمديم باز همان ماجرا برپا است چرا که شخص ثالث يا تصديق هر دو را دارد پس بايد تکذيب هر دو را بکند يا تصديق از يکى دارد و تکذيب از ديگرى مى‏کند پس اگر تصديق و تکذيب او از روى هواى نفس خود او است و عوام‏الناس راه

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 77 *»

تصديق و تکذيب او را نمى‏توانند بفهمند پس مثل آنکه در دو شخص اول متحيّر بودند الحال در ميان سه شخص متحيّر مى‏مانند و همچنين هرگاه شخص چهارمى به دست آورند همين ماجرا برپا خواهد بود و همچنين شخص پنجم و بيشتر و اين رشته سرى دراز دارد.

پس عوام‏الناس بايد متذکر باشند که حجت الهى تمام است و به ايشان رسيده و آن حجتى که به ايشان رسيده ضروريات دين و مذهب است که در آنها احتياج به تقليد کسى ندارند مثل حرمت نکاح مادر و خواهر و دختر و عمّه و خاله از براى ايشان. و همچنين است ساير ضروريات دين و مذهب که به عوام‏الناس رسيده که به آنها حجت الهى بر ايشان تمام شده که احتياجى به تقليدکردن کسى ندارند مثل آنکه مى‏دانند که مال کسى بر ديگرى حرام است مگر به اذن او، و زن کسى بر ديگرى حرام است و خمر حرام است و گوشت مردار حرام است و گوشت سگ و خنزير حرام است و به همين‏طور عوام‏الناس ساير ضروريات دين و مذهب را مى‏دانند چنان‏که مى‏دانند دروغ گفتن حرام است و دروغ بستن و افتراء به کسى بستن حرام است. پس بايد متذکر باشند که ضروريات دين و مذهب حجت‏هاى الهى است که جميع مکلفين بايد موافق آنها رفتار کنند از حکماء و علماء و فقهاء و صلحاء و عوام‏الناس از مرد و زن. پس بايد متذکر باشند که نه آن است که نکاح مادر و خواهر و دختر و امثال آنها همان بر عوام‏الناس حرام است لکن اگر کسى ملّا باشد و کتابى بتواند بخواند يا بنويسد نکاح مادر و خواهر از براى او جايز است. و بايد متذکر باشند که جميع ضروريات دين و مذهب به همين‏طور است پس چنان‏که دروغ گفتن بر عوام‏الناس حرام است بر حکماء و علماء هم حرام است و چنان‏که تهمت به کسى زدن و افتراء به کسى بستن بر عوام‏الناس حرام است بر حکماء و علماء هم حرام است، بلکه عذاب علماء اگر معصيت کنند شديدتر است از عذاب عوام‏الناس و گند بدن علمائى که در جهنم

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 78 *»

معذّبند آن‏قدر متعفّن است که اهل جهنم از عوام‏الناس از استشمام آن متأذّى مى‏شوند به طورى که عذاب خودشان سهل‏تر است از براى ايشان از بوييدن گند عالِم تارک علم خود و در اين مطلب هيچ خلافى در ميان نيست. پس عوام‏الناس بايد متمسّک شوند به ضروريات دين و مذهب که به ايشان رسيده و بسنجند به آن ترازوى عدل و ميزان مستقيم معصوم مطهر، اهل حق و اهل باطل را. پس هرکس با آن قسطاس مستقيم موافق و مطابق آمد بايد بدانند که او بر حق است و هرکس مخالف شد و با آن موافق نيامد بايد بدانند که او بر باطل است.

و بايد متذکر باشند که حق و اهل حق هميشه در روى زمين بوده‏اند و خواهند بود و آسمان و زمين زائل شوند و حق و اهل حق باقى خواهند بود و هميشه حق و اهل حق موافق و مطابق بوده‏اند با ضروريات دين و مذهبى که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در روى زمين قرار داده و هميشه موافق و مطابق آنها خواهند بود. و بايد متذکر باشند که هميشه اهل باطل مخالف يکى يا دوئى يا بيشتر از ضروريات دين و مذهبى که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در روى زمين برقرار شده بوده‏اند و هميشه مخالف خواهند بود و هميشه حجت الهى بر جميع مکلّفين از مرد و زن و عالم و عامى تمام بوده و تمام خواهد بود ربنا ماخلقت هذا باطلاً و بايد متذکر باشند که اگر موازين و ترازوهاى قسط و عدل ضروريات دين و مذهب را از دست بدهند و اعتناء به آنها نکنند، ترک کرده‏اند جهاد اکبر را و تارک جهاد اکبر بدتر است از تارک جهاد اصغر و خلافى در آن نيست.

و بايد متذکر باشند که عدد بسيار دليل حقيت نيست چنان‏که مال و منال دنيوى دليل حقيت نيست و لايغرّنک تقلّب الذين کفروا فى البلاد متاع قليل ثم مأويهم جهنم و بئس المهاد پس بايد متذکر باشند که در همين اسلام هفتاد و سه فرقه موجودند و هفتاد و دو فرقه از اهل باطلند و

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 79 *»

يک فرقه فرقه ناجيه است چه جاى ساير فرقه‏ها که خارج از اسلامند و در ميان همه ايشان سلاطين و حکام و اغنياء و دولت‏ها و ثروت‏ها يافت مى‏شود و در ميان همه ايشان مؤبدان و هيربدان و احبار و رهبانان و کشيشان و صاحبان کتاب و خطاب يافت مى‏شود. و بايد متذکر باشند که علماى عامه در ميان اهل اسلام بيشتر بوده و بيشترند از علماى خاصه و در فقه و اصول و تفسير و ساير علوم از نحو و صرف و معانى بيان و ساير علوم آن‏قدر تصنيف و تأليف دارند که در ميان علماى خاصه آن کتاب‏ها متداول است. پس اگر عدد زياد دليل حقيّت باشد روزى که پيغمبر؟ص؟ رحلت فرمود جميع مسلمانان اجتماع کردند بر انزواى حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين و مساجد و منابر و احکام شرع و عرف جميعاً دائرمدار غير اهل حق بود و اهل حق تابع ايشان بودند و تقيه بود حکم ايشان و واجب بود بر ايشان که تقيه کنند چرا که بسيارى جمعيت ايشان و کمى عدد اهل حق اقتضاى تقيه داشت و به طورى عدد اهل حق کم بود که حضرت امير صلوات‌اللّه‌عليه به هفت نفر راضى شد که نصرت او کنند و يافت نشد و حق دائرمدار خود آن جناب و آن قليلى که به هفت نفر نرسيده بودند بود و خلافى در آن نيست و حديث شريف المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقلّ من الکبريت الاحمر  و هل رأى احدکم الکبريت الاحمر در محل قبول جميع اهل حق است.

بارى، پس عوام‏الناس بلکه هر غافلى بايد متذکر باشد که هميشه اهل حق متمسک به ضروريات دين و مذهب بوده‏اند و خواهند بود و هميشه اهل باطل تخلف از يکى از ضروريات و بيشتر کرده‏اند و خواهند کرد و عوام‏الناس معذور نيستند در تخلّفشان از اهل حق و پيروى اهل باطل چرا که ضروريات دين و مذهب را مى‏دانند و موافق و مخالف آنها را مى‏توانند بفهمند مثل آنکه مى‏دانند دروغ گفتن و دروغ بستن و تهمت و بهتان و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 80 *»

افتراى به مسلم مؤمنى بستن حرام است و به رأى‏العين مى‏بينند که اهل حق اذان مى‏گويند و داد مى‏زنند که اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه و اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين و الائمة من ولده اولياء اللّه در وقت هر نمازى در هر شبانه‏روزى و با اين حال معاندين به افتراى خود مى‏گويند که اهل حق، ائمه؟عهم؟ را خدايان خود مى‏دانند و کدام بهتان و افتراء از اين واضح‏تر است که عوام‏الناس نتوانند تميز دهند که بهتان و افتراء است. و همچنين در جميع نمازهاى واجبى و سنّتى مى‏بينند و مى‏شنوند که اهل حق در تشهد خود مى‏خوانند که اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله پس بايد متذکر شوند که اگر اين شهادات معتبر نباشد در توحيد اهل حق و اينکه ائمه طاهرين عليهم صلوات المصلين را خدايان خود نمى‏دانند پس شهادات غير ايشان چگونه معتبر شده و چگونه است که از معاندينِ اهل حق قبول مى‏کنند افتراى ايشان را در حق اهل حق که ائمه را خدايان خود مى‏دانند و قبول نمى‏کنند از خود اهل حق که در هر شبانه‏روزى چندين مرتبه فرياد مى‏زنند به وحدت الهى و تعدد ائمه؟عهم؟ و اينکه ايشان امامان و پيشوايان خلقند نه خدايان.

و همچنين از جمله افتراهاى معاندين حق بر اهل حق اين است که معاد را جسمانى نمى‏دانند و معراج پيغمبر؟ص؟ را جسمانى نمى‏دانند و حال آنکه هرکس به کتاب‏هاى اهل حق رجوع کند مى‏بيند که معاد و معراج را جسمانى مى‏دانند و منکر معاد و معراج جسمانى را لعن مى‏کنند و ايشان را مخلّد در آتش جهنم مى‏دانند و کفايت مى‏کند در افتراهايى که به اهل حق بسته‏اند رساله موسومه به «سى‏فصل» که مشتمل است بر سى افتراى واضح و جواب از آنها و رساله «نعل حاضره» و رساله موسومه به «اجتناب» و غير آنها که هر غافلى به آنها رجوع کند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 81 *»

افتراهاى واضحه اهل عناد را مى‏بيند علاوه بر کتاب «دليل المتحيّرين» و کتاب «هداية الطالبين» و غير آنها که هرکس طالب نجات خود است بعد از رجوع کردن به آنها تحيّرى از براى او باقى نخواهد ماند و هرکس طالب هلاک خود است به راه خود خواهد رفت فماتغنى الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون.

علم المحجة واضح لمريده
  و ارى القلوب عن المحجة فى عمیٰ
و لقد عجبت لهالک و نجاته
  موجودة و لقد عجبت لمن نجی

مسأله: کسى که ايمان دارد به خدا و روز جزاء پس نبايد بنشيند در مجلسى که در آن مجلس نقصى از براى يکى از ائمه طاهرين؟عهم؟ ذکر مى‏کنند يا عيبى را در آن مجلس از براى مؤمنى مى‏گويند. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بنشيند با کسى که عيبى و نقصى را نسبت مى‏دهد به ائمه طاهرين؟عهم؟ يا مدح مى‏کند دشمنى از ايشان را، يا نيکى مى‏کند با کسى که قطع کرده و بريده از ايشان و پيروى ايشان نکرده، يا قطع مى‏کند و معاشرت نمى‏کند با کسى که وصل کرده خود را به ايشان و پيروى کرده ايشان را، يا دوستى مى‏کند با کسى که با ايشان دشمنى مى‏کند، يا دشمنى مى‏کند با کسى که با ايشان دوستى مى‏کند پس کافر است به آن کسى که نازل کرده سبع مثانى و قرآن عظيم را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که با اهل شک و ريب مى‏نشيند خود او هم از جمله ايشان است. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از روى اختيار نظر کند به امر منکرى، دوست داشته که معصيت کنند خدا را و کسى که دوست دارد که معصيت کنند خدا را

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 82 *»

پس به تحقيق که با خدا دشمنى کرده و کسى که دوست دارد که ظالمين در روى زمين باقى باشند پس دوست داشته که معصيت کنند خدا را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه ديديد که بدعتى در دين و مذهب پيدا شد پس بايد که اظهار براءت و بيزارى کنيد از اهل آن و بايد بسيار سبّ کنيد و دشنام دهيد به اهل آن و بايد عيب ايشان را اظهار کنيد و بد به ايشان بگوييد و با دليل و برهان الهى رد کنيد بر ايشان به طورى که نتوانند اثبات بدعت خود را بکنند و بترسند اظهار کنند آن را تا قطع طمع کنند از فساد کردن در اسلام و بايد بترسانيد مردم را از پيروى ايشان و ياد گرفتن از ايشان و به اين عمل نوشته مى‏شود از براى شما حسنات و بلند مى‏شود درجات به آن واسطه در آخرت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چون ظاهر شد در دين پيغمبر؟ص؟ بدعتى پس بايد اظهار کند عالم علم خود را و اظهار کند بدعت اهل بدعت را و کسى که بتواند اظهار بدعت ايشان را بکند و اظهار نکند بر او است لعنت خدا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که برود به نزد صاحب بدعتى و تعظيم کند او را، پس به تحقيق که سعى کرده در خرابى اسلام. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر بدعتى ضلالت است و هر ضلالتى راه آن به سوى آتش جهنم است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: هر چيزى که از دين است خارج از دين کنند و هر چيزى که از دين نيست داخل در دين کنند بدعت است. چنان‏که از احاديث معلوم می‌شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 83 *»

مسأله: ادناى نصب و عداوت با خدا و رسول و ائمه طاهرين؟عهم؟ اين است که کسى چيز تازه‏اى اختراع کند در دين و دوستى کند با کسى که موافق با او است و دشمنى کند با کسى که مخالف با او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

خاتمــــــــه

در فعل معروف و امر به معروف و نهى از منکر است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: علامت ايمان مؤمن سه چيز است: اول آنکه بشناسد خداى خود را. دويم آنکه بشناسد کسى را که دوستى با او کند در راه خدا. سيّم آنکه بشناسد کسى را که دشمنى کند با او در راه خدا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: رسول خدا؟ص؟ به شخصى فرمودند که دوستى کن فى اللّه و دشمنى کن فى اللّه پس به درستى که دوستى با خدا ممکن نيست مگر به همين و نخواهد چشيد کسى طعم ايمان را اگرچه بسيار باشد نماز و روزه او تا آنکه چنين باشد. آن شخص عرض کرد پس چگونه بدانم که دوستى فى اللّه کرده‏ام و دشمنى فى اللّه کرده‏ام؟ پس اشاره فرمودند به سوى حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله پس فرمودند دوست اين دوست خدا است پس دوستى کن با او و دشمن اين دشمن خدا است پس دشمنى کن با او. دوستى کن با دوست اين اگرچه کشنده پدر و اولاد تو باشد و دشمنى کن با دشمن اين اگرچه آن دشمن پدر و اولاد تو باشند و دوستى با شيعيان ائمه طاهرين؟عهم؟ دوستى با ايشان است و دشمنى با شيعيان ايشان دشمنى با ايشان؟عهم؟ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: محبوب‏ترين مردم در نزد خدا کسى است که دوست دارد معروف را و دوست دارد عمل‌کردن به آن را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 84 *»

مسأله: اول کسانى که داخل بهشت مى‏شوند کسانى هستند که امر به معروف مى‏کنند و اول کسانى که داخل جهنم مى‏شوند کسانى هستند که امر به منکر مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: معروف را بايد دانست که امر به آن کنند چنان‏که منکر را بايد دانست تا نهى از آن کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مردم مختلفند در دانستن معروف و منکر و هريک به قدر دانش خود بايد امر به معروف و نهى از منکر کنند. پس عوام‏الناس هم در خانه خود بايد امر به معروف و نهى از منکر کنند و اهل و عيال خود را امر به نماز و روزه و امثال آن کنند و نهى از ترک آنها و خوردن حرام و شراب کنند و آيه مبارکه قوا انفسکم و اهليکم ناراً  شامل ايشان هم هست. و همچنين در هر موضعى که بتوانند و از ايشان بشنوند بايد امر به معروف و نهى از منکر کنند چرا که احکام شرعيه که به حد ضرورت رسيده اغلب ايشان مى‏دانند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: در امورى که احکام آن به حد ضرورت رسيده هرکس خلاف کند واجب است بر مردم که او را منع کنند پس اگر عوام‏الناس خلاف کنند بايد علماء ايشان را منع کنند و اگر علماء خلاف کنند بايد عوام‏الناس ايشان را منع کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى معصيت کند و کسى ديگر بتواند او را منع کند و منع نکند، در عقوبت و عذاب، هر دو شريکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى معصيت کند و کسى ديگر در دل خود راضى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 85 *»

باشد به معصيت او، هر دو شريکند در عقوبت و عذاب آن معصيت. حتى آنکه اگر در مشرق عالم کسى را بکشند و در مغرب عالم کسى راضى باشد به کشتن او، شريک است در خون او و حکم اين شراکت در همين دنيا هم جارى خواهد شد ان‌شاءاللّه چه جاى آخرت و حضرت قائم عجّل‌اللّه‌فرجه به خونخواهى حضرت سيدالشهداء؟ع؟ قيام خواهد نمود و هرکس به شهادت او راضى است خواهد کشت بلکه هر مؤمنى را که کشته باشند هرکس راضى به قتل او است در آن وقت خواهد کشت و از اين جهت در زيارت عاشورا در يک فقره مى‏فرمايد فاسأل اللّه الذى اکرم مقامک و اکرمنى بک ان‌يرزقنى طلب ثارک مع امام منصور من اهل‌بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و در فقره ديگر مى‏فرمايد و اسأله ان يبلّغنى المقام المحمود الذى لکم عند اللّه و ان‌يرزقنى طلب ثارى مع امام مهدى ظاهر  ناطق منکم پس هر مؤمنى را که از آباء و اجداد زيارت‏کننده کشته‏اند هرکس راضى است خواهند کشت و بسا آنکه هزار کس و بيشتر راضى باشند و همه را به قتل رسانند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر از روى غفلت.

مسأله: امر به معروف و نهى از منکر بايد کرد با دست و زبان و دل، پس اگر با دست نشد با زبان و اگر با زبان هم نشد و نخواهند شنيد در دل بايد انکار داشت از معصيت. حتى آنکه اگر کسى انکار معصيت خود را در دل خود نداشته باشد مثل کسى است که اصرار بر معصيت دارد و تکرار مى‏کند اگرچه با جوارح خود نکند و با زبان توبه کند که توبه او هم استهزائى است و گناه تازه‏اى است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست مگر از روى غفلت.

مسأله: شرط امر به معروف دانستن معروف است و شرط نهى از منکر دانستن منکر است. پس هر امرى که معروف‌بودن و منکر بودن آن بر کسى معلوم نباشد نمى‏تواند امر به معروف و نهى از منکر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 86 *»

مسأله: شرط ديگر شنيدن مردم است که اگر قبول نکنند و تسلّطى هم نباشد، نبايد خود را به زحمت بى‏فايده انداخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط ديگر تسلّط است که اگر تسلّطى نباشد که بدارند مردم را به راه راست نبايد فضولى کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط ديگر در صورت تسلّط بالفعل، عدم فساد بعد است که اگر بعد احتمال فسادى برود نبايد خود را به تهلکه انداخت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مؤمنى که پندپذير است و جاهلى که نمى‏داند، بايد آنها را امر به معروف و نهى از منکر کرد اما کسى که صاحب تسلّط است و پندپذير نيست و دانسته معصيت مى‏کند بايد او را واگذارد با خداى قهّار. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسانى که دانسته و فهميده معصيت مى‏کنند و پندپذير نيستند حرام است معاشرت و مجالست با آنها مگر از روى ترس و تقيّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که راضى به ظلم ظالمى باشد يا معين او باشد در ظلم، شريک او است در عذاب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است ترجيح دادن رضاى مخلوق را بر رضاى خالق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که راضى کند سلطانى را به کارى که غضب خدا در آن است بيرون مى‏رود از دين خدا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نيست دينى از براى کسى که اطاعت مى‏کند معصيتکارى را در عصيان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 87 *»

مسأله: رضاى خالق را بايد ترجيح داد بر رضاى مخلوق در هر حال حتى در حال تقيه، چرا که رضاى خدا در تقيّه است و ترک تقيّه حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سَرِ عقل بعد از ايمان، مداراى با خلق و احسان به ايشان است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: اگر بخواهى بدانى که مآل حال کسى به خير است يا به شرّ، نظر کن که اگر معروف خود را در ميان مؤمنين به کار مى‏برد بدان‏که مآل حال او به خير است و اگر در ميان غير ايشان به کار مى‏برد بدان‏که در آخرت نصيبى از براى او نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مسرور کردن مؤمن بهترين اعمال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مسرور کند مؤمنى را مسرور کرده پيغمبر  را؟ص؟ و کسى که مسرور کند پيغمبر؟ص؟ را مسرور کرده خدا را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بهترين خلق بعد از ائمه طاهرين؟عهم؟ کسانى هستند که احياى امر ايشان را مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: امر ايشان صفات مخصوصه به ايشان و فضائل ايشان است؟عهم؟ که احدى با ايشان شريک نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: عالمى که منتفع شوند به علم او در نجات خود بهتر است از هفتادهزار عابد در نزد خدا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که رفع کند حاجتى را از برادر مؤمن خود، خداوند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 88 *»

عالم جلّ‏شأنه رفع کند صدهزار حاجت او را در آخرت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قضاى حاجت مؤمن بهتر است از آزادکردن هزار بنده و بهتر است از سوارکردن هزار مجاهد بر اسب‏ها در راه خدا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قضاى حاجت مؤمن محبوب‏تر است در نزد خدا از هزار حج مقبول. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که رفع کند کربى و همّى را از برادر مؤمن خود رفع کند خدا حوائج دنيا و آخرت او را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است بر مؤمن که بپوشاند معصيت‏هاى مؤمن را اگرچه هفتاد گناه کبيره باشد مادام که متجاهر به فسق نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس منع کند از مؤمنى چيزى را که به آن محتاج است و او بتواند رفع احتياج او را بکند به چيزى که در نزد او است يا در نزد غير او است، خداوند عالم جلّ‏شأنه وامى‏دارد او را در روز قيامت با روى سياه و چشم‏هاى ازرق و دست‏هاى بسته به گردنش پس گفته مى‏شود اين است خيانت‏کننده‏اى که خيانت کرده به خدا و رسول او؟ص؟  پس امر مى‏شود که او را به آتش جهنم اندازند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که حبس کند حق مؤمنى را به‌پا مى‏دارد او را خدا در روز قيامت پس تا چهل روز مردم او را سرزنش مى‏کنند، پس امر مى‏شود که او را به آتش جهنم اندازند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که اکرام کند مؤمنى را اکرام کرده خدا را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 89 *»

مسأله: کسى که کفايت کند امر يتيمى را در نفقه و کسوه و مستغنى کند او را واجب مى‏شود براى او بهشت البته، و کسى که از روى ترحّم دست خود را بر سر يتيمى بکشد عطا کند خدا به او به هر مويى نورى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چهار نفرند که پيغمبر شفيع آنها است در روز قيامت اگرچه گناه ايشان به قدر گناه جميع ساکنين زمين باشد، کسى که معين و ياور اهل‏بيت او باشد، و کسى که رفع حاجات ايشان را کرده باشد، و کسى که از روى صدقِ دل ايشان را دوست داشته باشد و با زبان اظهار کند، و کسى که مکروهى را از ايشان دفع کرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که صبح کند و اهتمام در اصلاح امور مسلمانان نداشته باشد مسلمان نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: پيغمبر؟ص؟ فرمودند که داخل بهشت شد بنده‌ای به جهت آنکه خارى را از سر راه مسلمانان به دور انداخته بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: عيسى على نبيّنا و آله و عليه السلام گذشت بر قبرى که صاحب آن معذّب بود، پس در سال بعد باز گذشت بر آن قبر و صاحب آن معذّب نبود پس سبب را پرسيد. وحى شد به او که ولدى داشت که به سن تکليف رسيد پس اصلاح کرد راه عبورى را و پناه داد يتيمى را، پس آمرزيدم پدر او را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

تمام شد کتاب جهادين بعون اللّه در روز يکشنبه بيست و پنجم شهر ذيقعده

از سنه هزار و سيصد و هفت حامداً مصلّياً مستغفراً تمّت

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 90 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحيݡم و به نستعينݡ

الحمدللّٰه ربّ العالمينݡ و صلّى اللّٰه علىݡ محمّد و آله خاتم النبيينݡ

و لعنة اللّٰه علىݡ اعدائهم اجمعينݡ

کتاب المکاسب و المتاجر

و فيه مقدمة و مطالب:

 

مقدمــه

در نوع امور مکاسب است و در آن چند مسأله است:

مسأله: واجب است تحصيل رزق حلال اگر شخص مالى نداشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است تحصيل رزق حلال از براى نفقه و کسوه عيال اگر شخص مالى نداشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آنچه واجب است در تحصيل رزق همين است که شخص خود را مهيّا کند از براى کارى که مى‏تواند بکند اگرچه به جاروب کردن محل کسب و آب پاشيدن و بساط انداختن و گشودن درب دکان و گذاردن ترازوى خود و امثال آن باشد هر کسى در کار خودش، و تقديرات امور به دست قدرت الهى است نه به دست خلق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است که شخص کاسب و تاجر مسائل حلال و حرام کار خود را تحصيل کند و بعد مشغول به کار خود شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است اجتناب‌کردن و دورى‌کردن از شغل‏هاى حرام. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز نيست ترک تحصيل رزق حلال به جهت تحصيل آخرت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 91 *»

و مشغول به عبادت شدن، چرا که عبادت را بدون رزق حلال نمى‏توان به‌جا آورد چنان‏که جايز نيست ترک عبادت و تحصيل آخرت به جهت مشغله به امور دنيويه. پس بايد عبادات را در اوقات معيّنه به‌جا آورد و بعد مشغول به کار شد و همان کار هم عبادت خواهد بود، نهايت قسمى ديگر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست و جدا شمردن عبادات و معاملات محض اصطلاح است به ملاحظاتى چند.

مسأله: جايز نيست مشغول شدن به کارهاى حرام مثل دزدى و نوکرى دزدها و ظالمين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خوردن و آشاميدن و پوشيدن و مسکن‌کردن مال غير بدون رضا و اذن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست انفاق‌کردن و خرج‌کردن مال حرام اگرچه به مهمانى‌کردن و مسجد ساختن باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است اسراف‌کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست انفاق‌کردن به حدى که خود شخص محتاج به سؤال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست تلف‌کردن و ضايع و فاسدکردن مال. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: عبادت هفتاد قسم است و بهتر آنها تحصيل رزق حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است تحصيل کردن مال حلال که آبروى خود را به آن حفظ کند و دين خود را ادا کند و صله رحم کند و در راه خدا صرف کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 92 *»

مسأله: سزاوار است اقتصاد و ميانه‏روى در تحصيل رزق که مانند حريصان در جمع دنيا نباشد و مانند بيکاران بى‏عار هم نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که تحصيل رزق را به سفر در غربت کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که در صبح روزها از پى تحصيل رزق بروند و به سرعت بروند به محل کسب خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حفظ کردن مال و اصلاح‌کردن آن از عقل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قوت سال را مهيّا کردن از عمل بزرگان دين است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى به آن فتوى داده‏اند.

مسأله: سزاوار است خريدن گندم نه خريدن آرد و نان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که تجربه کنند کارها را، پس در هر کارى که نفعى در آن حاصل شد از پى همان کار بروند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى به آن فتوى داده‏اند.

مسأله: سزاوار است نوشتن و شاهدگرفتن در معاملاتى که دست به دست نيست و مدتى و شرطى در آنها هست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است اظهار غنىٰ کردن اگرچه به قرض‌کردن باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است پوشانيدن امر معيشت اگر مال بسيار نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که طلب حوائج را در روز کنند چرا که خدا حيا را در چشم‏ها قرار داده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 93 *»

مسأله: رفتن به جايى از راهى و برگشتن از راهى ديگر، رساننده‏تر است به حاجت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که مرد و زن هر دو خدمت کنند در امر خانه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسان خوش‏صورت و خوش‏خلق زودتر انجام مى‏دهند کارها را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است دعا کردن از براى طلب رزق و وسعت آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است ترک طلب‌کردن رزق حلال و کسالت‌کردن و زياد خوابيدن و بيکار گشتن و ملول شدن از کار کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است به آرزوها دل بستن و اشرف غنىٰ ترک آرزوها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى مرد مسلم صاحب حسب و دين اينکه مشغول شود به کارهاى پست مثل برداشتن سبزى و ماهى در کوچه و بازار و به خانه بردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خريدن آرد از غير، ذلّت است و خريدن نان فقر است و خريدن گندم برکت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است شمردن نان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: برکتى نيست در معامله کسى که دنيا به او پشت کرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 94 *»

مسأله: مکروه است معامله کردن با کسانى که در دولت بزرگ نشده‏اند و نوکيسه‏اند و با کسانى که به ناخوشى‏هاى بد گرفتارند و با اکراد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است معاشرت کردن با مردمان پست که باکى ندارند از بدگفتن و بدشنيدن، و با کسانى که از احسان مسرور نمى‏شوند و از بدى ملول نمى‏شوند، و با کسانى که سازنده و رقاصند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است استعانت جستن به مجوس اگرچه به گرفتن دست و پاى گوسفند باشد از براى ذبح. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است کم شمردن رزقِ کم چرا که موجب محروم شدن از بسيار مى‏شود، و مکروه است شکايت‌کردن از منفعت کم در معاملات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزهايى که باعث غِنىٰ مى‏شود جمع کردن در ميان دو نماز است، و تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و نماز عصر يک ساعت، و صله رحم، و جاروب‌کردن درب خانه و اطراف آن، و مواسات کردن با برادران مؤمن، و صبح زود به طلب رزق رفتن، و استغفار کردن، و امانت به کار بردن، و قول حق گفتن، و حکايت اذان کردن، و در بيت‌الخلاء سخن نگفتن، و ترک حرص کردن، و شکر منعم به‌جا آوردن، و قسم دروغ نخوردن، و دست شستن پيش از غذا خوردن، و خوردن خورده‏هاى غذا که از خوان و سفره ريخته، و تسبيح کردن در هر روز سى‏مرتبه، و مهمانى کردن، و ميانه‌روى کردن در خرج کردن، و چراغ را پيش از غروب آفتاب روشن کردن، و خانه و اطاق را جاروب‌کردن، و ظروف غذا را شستن، و سلام کردن به اهل خانه در وقت داخل شدن و اگر کسى در خانه نباشد بگويد «السلام علينا من ربّنا» يا بگويد «السلام عليکم يا اهل‏بيت النبوة» و قل هو اللّه احد خواندن در وقت دخول

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 95 *»

به منزل، و برگشتن از غيرِ راهِ رفتن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزهايى که باعث فقر مى‏شود تار عنکبوت را باقى گذاردن در خانه و اطاق، و بول‌کردن در حمام، و غذا خوردن در حال جنابت، و خلال کردن با خلال چوب گز، و ايستاده شانه کردن مو، و خاکروبه را در خانه و اطاق باقى گذاردن، و قسم دروغ ياد کردن، و زنا کردن، و اظهار حرص کردن، و خواب کردن در ميان نماز مغرب و نماز عشاء، و خوابيدن پيش از طلوع آفتاب و بعد از طلوع فجر، و عادت کردن به دروغ گفتن، و گوش به غنا دادن، و رد کردن مرد سائل در شب، و ميانه‏روى نکردن در خرج، و قطع صله رحم کردن، و فحش‌دادن به برادر مسلم، و زياد خوابيدن، و کسالت کردن، و از پى کسب نرفتن، و اسراف‌کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مطلب اول

در آداب تجارت است و در آن چند مسأله است:

مسأله: واجب است بر شخصى که مى‏خواهد تجارت کند که مسائل حلال و حرام تجارت را پيش از مشغول شدن بداند و الّا در ربا و ساير محرّمات خواهد افتاد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است در معاملات راست گفتن و حرام است دروغ گفتن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است تمام دادن و تمام گرفتن و حرام است کم کشيدن و کم دادن و زيادکشيدن و زيادگرفتن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است قصد تمام دادن و تمام گرفتن و حرام است قصد کم دادن و زيادگرفتن و کسى که قصد او تمام دادن و تمام گرفتن است و به حسب اتفاق و اشتباه کم داد و زياد گرفت، وفا کرده به آنچه بر او واجب

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 96 *»

بوده و خلاف نکرده و کسى که قصد او کم دادن و زياد گرفتن بوده و به اشتباه کم نداده و زياد نگرفته، وفا نکرده به آنچه بر او واجب بوده و فعل حرامى به‌جا آورده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است ربا به طورى که خواهد آمد ان‌شاءاللّه و آن بدتر و شديدتر است از هفتاد زناى با محارم در بيت اللّه الحرام. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است دروغ گفتن خصوص در معاملات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است خدعه‌کردن و حيله‌کردن در معاملات خصوص با مسلمى که اعتمادى داشته که با او خدعه نمى‏کنند و حرام است مغبون کردن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است ضرر رسانيدن به مسلمين.  چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حرام است قسم دروغ يادکردن خصوص در معاملات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است تطفيف و در گرفتن تمام گرفتن و در دادن کم دادن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است مغشوش کردن متاع‏ها و ثمن‏ها و مثمن‏ها مثل آب ريختن در شير، و مخلوط کردن جنس بد به جنس خوب و خوب تحويل دادن، و کهنه را به جاى نو تحويل دادن، و پنبه کهنه را در ميان لباس‏ها گذاردن و نو تحويل دادن، و آب زدن به خرما و ساير ميوه‏جات از براى اينکه مردم خيال کنند تازه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 97 *»

مسأله: حرام است خيانت کردن در اموال مسلمين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که امر کند غيرى را که چيزى از براى او بخرد و در نزد آن غير آن چيز يافت شود اگرچه بهتر باشد از چيزى که در بازار است، بايد از غيرى بخرد و از متاع خود به او ندهد چرا که محل تهمت است مگر آنکه بداند که او را متهم نخواهند کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که امر کند غيرى را که چيزى از براى او بفروشد جايز نيست که آن غير از براى خود بخرد و بايد آن را به غيرى بفروشد اگرچه به قيمت کمتر بخرد چرا که محل تهمت است مگر آنکه ايمن از تهمت باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى وعده احسان به کسى کند حرام است بر او که منفعت از او بگيرد مگر آنکه معلوم باشد که وعده احسان، منفعت نگرفتن نيست نهايت کمتر منفعت گرفتن است پس بايد وفا کند به وعده خود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: حرام است که بعد از معامله به طور کراهت و نزاع چيزى کم کنند يا چيزى زياد کنند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بايع و مشترى راضى شدند به معامله‏اى حرام است داخل شدن در سَوْم([10]) ايشان و بگويند فى‏المثل که من به قيمت زيادتر مى‏خرم مگر آنکه بايع راضى نشده باشد و بگويد هرکس بيشتر خريد به او مى‏دهم، پس جايز است که کسى ديگر بگويد من بيشتر مى‏خرم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است که کسى بگويد که به قيمت زيادتر مى‏خرم و مقصودش خريدن نباشد بلکه مقصودش اين است که غيرى به قيمت زياد بخرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 98 *»

مسأله: حرام است که عيب متاع را بپوشانند و تدليس کنند و فريب دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است وعده کردن که فردا و پس‏فردا فى‏المثل چنين خواهم کرد و وفا به وعده خود نکنند، مگر آنکه بگويند اگر خدا خواست چنين خواهم کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى فتوی به آن داده‏اند.

مسأله: نُه عُشر رزق‏ها در تجارت است و يک عُشر آنها در گوسفند است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است دعا کردن و استخاره کردن پيش از معامله از براى معامله. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: برکت در تجارت به سهل‏البيع بودن و به ملايمت گرفتن و به ملايمت دادن است نه در سختى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است در تجارت حُسن خلق و حلم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که شاهد بگيرند در معاملات و تمسّک بنويسند مگر در معاملات دست به دست که پول مى‏دهند و نان مى‏خرند فى‏المثل. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است صدقه دادن از براى حفظ مال‏التجاره و تلف نشدن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که هريک از بايع و مشترى که بعد از معامله نادم شدند، آن ديگرى هم اقاله([11])  کند و فسخ کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده که خدا هم در قيامت از عذاب کردن اهل اقاله مى‏گذرد و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 99 *»

مسأله: سزاوار است از براى اهل تجارت که بر يک نسق معامله کنند با همه مردم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است مماکسه(2) و سعى کردن در ارزان خريدن و گران فروختن مگر در خريدن اُضْحِيّه(3) و قربانى و کفن و کرايه سفر مکه و اسباب آن سفر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: رزق اهل معامله در خريد و فروش است و سزاوار نيست که در وقتى که چيزى گران است نخرند و در وقتى که چيزى ارزان است نفروشند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که متاع‏هاى خوب بخرند و بفروشند نه متاع‏هاى بد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ترک تجارت نبايد کرد اگرچه تاجر محتاج به تجارت نباشد و ترک تجارت ناقص مى‏کند عقل را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست قسم خوردن در معاملات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است مدح‌کردن متاع در وقت فروختن و مذمّت‌کردن آن در وقت خريدن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که در سايه و جاهايى که روشنى کم است تجارت کنند که عيب متاع معلوم نشود اگر احتمال عيب‏پوشى برود اما اگر به طور يقين عيب آن پوشيده شود، پس حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 100 *»

مسأله: مکروه است که اهل شهر از براى غريبان معامله کنند و بايد واگذارد که مردم بعضى از بعضى منتفع شوند مگر آنکه غريب مشورت کند و اعانتى طلب کند پس خيانت نبايد کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است مشغول معامله شدن در ميان طلوع صبح تا طلوع آفتاب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که از شهر بيرون روند از براى اينکه به قافله برسند و متاع آنها را بخرند که خود بياورند و بفروشند، و مکروه است از براى اهل شهر که از اين جماعت چيزى بخرند و بخورند و حد کراهت تا کمتر از چهار فرسخ است، پس اگر به قدر چهار فرسخ و بيشتر بروند کراهت ندارد و جلب نفعى کرده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که شخص پيش‏تر از همه مردم داخل بازار شود و بعد از همه بيرون آيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که از براى تجارت بروند به جايى که نقصى از براى نماز او به هم رسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است سفر دريا از براى تجارت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خدا ابا کرده است که مکه معظّمه محل تجارت باشد از براى مؤمنين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که تجّار هم‌عهد شوند که نفروشند مگر به منفعتى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 101 *»

مقابل سرمايه و لکن اگر به حسب اتفاق ده مقابل زيادتر هم فروختند کراهتى ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکان‏هايى که مملوک نيست مانند مسجد است هرکس پيش‏تر جا گرفت اولىٰ است به آنجا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از سعادت شخص است که محل تجارت او در شهر خودش باشد و با صالحين معاشرت و معامله کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مطلب دويم

در چيزهايى است که معامله به آنها جايز است يا جايز نيست

و در آن يک مقدمه و دو فصل است:

مقدمـه

در نوع معامله است و در آن چند مسأله است:

مسأله: هرچه را که شارع اذن داده از چيزهايى که بندگان به آن محتاجند و قوام و نظام امرشان به آنها است از مأکولات و مشروبات و ملبوسات و مساکن و مزارع و مناکح و هر چيزى که صلاح ايشان در آن است از جهتى از جهات، پس جميع آنها حلال است خريد آنها و فروش آنها و امساک آنها و استعمال آنها و هبه آنها و عاريه آنها و هرچه را که نهى کرده‏اند از آن و فساد و خرابى عباد در آن بوده از جهت خوردن و آشاميدن يا کسب‌کردن آن يا نکاح آن يا ملک آن يا امساک آن يا بخشيدن آن يا عاريه‌دادن آن يک راه فسادى در آن بوده مثل معامله ربا و اسباب لهو و لعب و بازى‏ها از چيزهايى که تقرّب به سوى خدا در آن نيست و تقويت مى‏کند کفر و شرک و نفاق را يا استخفاف حق و اهل حق در آن است، پس جميع آنها حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ولىّ آل‏محمّد؟ص؟ نيست کسى که مال مؤمنى را بدون اذن و رضاى او بخورد و اثر کسب حرام در اولاده او ظاهر

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 102 *»

مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر از روى غفلت.

مسأله: بازار مسلمين، بازار وسيعى است الحمدللّه و متاع‏هاى آن پاک و حلال و طيّب است اگرچه از کفّار خريده شود و اگرچه معلوم باشد که عامل آن متاع‏ها کفّار بوده‏اند مانند قند و نبات و شکر و مانند ملبوساتى که از بلاد کفر می‏آورند و عامل آنها معلوم است که کفّارند و اجتناب از آنها به جز  وسواس چيزى ديگر نيست و وسواس از عمل خنّاس است و حرام است اگرچه غافلين اسم آن را احتياط مى‏گذارند مگر آنکه بايع به حرمت و نجاست آنها خبر دهد چنان‏که سيرت مسلمين بر اين بوده از صدر اسلام به بعد حتى آنکه عمل معصومين؟عهم؟ و فعل ايشان بر اين بوده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: هر متاعى را که از مسلم اخذ کنى حلال و پاک و طيّب است اگرچه در بازار مسلمين نباشد و اگرچه آن مسلم مسائل حلال و حرام و پاک و نجس را نداند مانند اهل باديه و بيابان‏نشينان که مسائل خود را نمى‏دانند و عاملين ماست و شير و پنير و روغن و کشک و قارا([12]) هستند مگر آنکه بايع خبر دهد از حرمت و نجاست آنها. چنان‏که سيرت مسلمين حتى معصومين؟عهم؟ بر اين بوده و از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: از دست هر عاقلى مى‏توان چيزى خريد اگرچه کافر باشد و تجسّس از حلّيت و حرمت آن لازم نيست بلکه از وسواس خنّاس است. چنان‏که از سيرت مسلمين حتى معصومين؟عهم؟ معلوم مى‏شود و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بازار کفار در شهرهاى ايشان بازار تنگى است از براى مسلم متديّن و در آن بازارها به غير حبوب و چيزهايى که به رطوبت ملاقات نکرده‏اند نمى‏توان خريد و وجود مسلم عاصى از براى متدينين غنيمتى است که بروند و بخرند و حمل به شهرهاى مسلمين کنند و وسعتى از براى متدينين

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 103 *»

حاصل شود و وِزرش به گردن تجّار فجّار باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه به عين مال حرام خريدى شود آن خريده شده حلال نيست و هرگاه چيزى خريده شود بر ذمّه و بعد مال حرامى را به عوض آن بدهند آن خريده شده حلال است ولکن براءت ذمه حاصل نشود مگر به عوضى حلال. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

فصل اول

در چيزهايى است که کسب به آنها حرام است مگر در بعضى صور

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز نيست فروختن هر چيزى که مايع و روان باشد مانند زيت و روغن و شيره روان که نجاستى به آن رسيده باشد مثل آنکه موشى در آن مرده باشد يا سگى به آن لق زده باشد و مشترى مسلم باشد و نداند نجاست آن را، مگر آنکه بداند نجاست آن را و بخرد آن را از براى کارى غير از خوردن مثل آنکه روغن را از براى سوزانيدن بخرد نه از براى خوردن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست فروختن ميته و حيوانى که ذبح نشده مرده باشد و مشترى مسلم باشد و نداند که آن مردار است مگر آنکه بداند که آن مردار است و بخرد از براى آنکه به سگ خود بدهد يا آنکه مشترى مسلم نباشد و ميته را حلال داند، پس جايز است به او فروختن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: خميرى که به آب نجس خمير شده باشد جايز نيست فروختن آن به مسلمى که نداند نجاست آن را مگر آنکه بداند نجاست آن را و بخرد از براى سگ يا ساير حيوانات خود نه از براى خوردن خود و عيال خود، يا آنکه مشترى مسلم نباشد و ميته را حلال داند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 104 *»

مسأله: جايز نيست خريد و فروش خمر از براى مسلمين مگر از براى اين بخرند که آن را اصلاح کنند تا سرکه شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست فروختن فُقّاع([13]) به مسلم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست فروختن هيچ مست‏کننده‏اى به مسلم از براى خوردن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش سگ‏هاى بى‏فايده اما سگ‏هاى شکارى و سگ‏هاى پاسبانِ خانه و بوستان و گله جايز است خريد و فروش آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است فروختن خنزير به نصارى. چنان‏که در بعضى احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه نصرانى فروخت خمرى يا خنزيرى را تا موعد معينى و بعد از آن مسلمان شد، حلال است بر او که سر موعد ثمن را از مشترى بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مسلمى از نصرانى طلب داشته باشد و نصرانى خمرى يا خنزيرى را بفروشد، حلال است بر مسلم که از ثمن آنها طلب خود را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش بوزينه و ميمون بر مسلم از براى بازى مگر آنکه منفعتى در بعض اعضاى آن يافت شود که دخلى به اکل و شرب نداشته باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 105 *»

مسأله: جايز نيست بر مسلم خريد و فروش مارماهى و هر ماهى بى‏فلسى مگر آنکه از براى گرفتن روغن آن باشد از براى کشتى‏ها و امثال آن نه از براى خوردن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست بر مسلم خريد و فروش کنيزان مغنّيه از براى خواندن غناء مگر آنکه از براى محض تجارت و خدمت باشد نه از براى غنا خواندن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست فروختن اسباب جنگ به دشمنان دين در هنگام حرب و جنگ ايشان با اهل حق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست فروختن چوب و امثال آن از براى ساختن اسباب‌بازى‏ها اما فروش آنها نه از براى اسباب‌بازى‏ها جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است فروختن انگور به کسى که مى‏دانى که از براى خمر مى‏خرد و گناه او بر خود او است و دخلى به بايع ندارد مگر آنکه از براى همين بفروشد که خمر از آن به عمل آيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش مصحف مگر خريد و فروش کاغذ آن و ساير چيزهايى که دخلى به اصل آن ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش تربت سيدالشهدا؟ع؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حرام است احتکار؛ يعنى گندم و جو و روغن و زيت و خرما و مويز را حبس کنند و نفروشند از براى آنکه قيمت آنها بالا رود يا ضررى به مسلمى برسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 106 *»

مسأله: حدّ احتکار حرام در وقت تنگى تا سه روز است و در غير تنگى تا چهل روز. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: فرقى نيست در حرمت احتکار که جنس‏هاى مذکوره از زراعت خود شخص باشد يا آنکه بخرد و حبس کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: محتکر را مى‏دارند بر اينکه جنس خود را بفروشد اما قيمتی را نبايد معيّن کرد از براى جنس او و به هر قيمتى که مى‏خواهد بفروشد مگر آنکه اجحاف کند در قيمت، پس او را از اجحاف بايد منع کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: احتکار حرام در صورتى است که مردم محتاج باشند اما در صورتى که اجناس در جايى ديگر باشد که مردم آن را بخرند، حرمتى در حبس اجناس نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرچه را که مؤمنى به آن محتاج باشد غير از اجناس مذکوره و خود شخص محتاج به آن چيز نباشد حرام است حبس آن به جهت اضرار به مؤمن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

فصل دويم

در مکروهات بيع است و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است فروختن آب انگور به نقد و مکروه است که آن را بفروشند تا موعد معيّنى تا آنکه آن در نزد مشترى خمر شود. و اگر به اين قصد فروخته که خمر به عمل آورند حرام است، اگرچه محض فروش بدون اين قصد جايز باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مکروه است فروختن غلام و کنيز حرامزاده و ثمن آنها گوارا نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 107 *»

مسأله: جايز است فروختن گربه و سگ شکارى و مرغ شکارى با کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است فروختن پوست‏هاى حيوانات درنده و پوست‏هاى مردار و پوست‏هاى خر و قاطر و اسب با کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است فروختن استخوان فيل بلکه ساير استخوان‌های حيوانات از براى فوايدى که در آنها هست با کراهت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مطلب سيوم

در کسانى است که خريد و فروش ايشان جايز است يا جايز نيست

و کيفيت خريد و فروش است و در آن دو فصل است:

فصل اول

در کسانى است که خريد و فروش ايشان جايز است يا جايز نيست

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است خريد و فروش هر  بالغ عاقلى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش اطفال بى‏تميز و مجانين و سفهاء. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش اطفال و سفهاء به اذن ولىّ ايشان و به اذن وصىّ و قيّم و حاکم شرع و به اذن عدول مؤمنين. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در بعض اين صور در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش ولىّ و وصىّ و حاکم شرع و قيّم شرعى و عدول مؤمنين از براى اطفال و مجانين و سفهاء. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ولىّ، مقدّم است در خريد و فروش از براى اطفال و مجانين و سفهاء و بعد از آن وصىّ، مقدّم است و بعد از آن حاکم شرع و قيّم از جانب او و بعد از ايشان عدول مؤمنين. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 108 *»

مسأله: ولىّ اطفال و مجانين و سفهاء، پدر ايشان و جدّ پدرى ايشان و پدر جد ايشان است و همچنين اجداد پدرى هر قدر بالا بروند همه ولىّ هستند و هر بالاترى مقدم است ولايت او تا برسد به پدر. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى حاکم شرع که بفروشد مال مديونى را که مماطله و مسامحه مى‏کند در اداى دين خود و به طلبکارهاى او بدهد اگرچه او راضى نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه يکى از اولياى مذکوره خريد و فروشى کردند و بعد اطفال بالغ شدند و مجانين و سفهاء عاقل شدند، نمى‏توانند نقض کنند امرى را که آنها کرده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش از براى کسى مگر به اذن او يا رضاى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى خريد از غير مالک، پس اگر مالک امضاى آن را کرد صحيح است و اگر امضاء نکرد آن خريد فاسد است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را فروخت که بعض آن چيز مال غيرى بود، پس فروش او در مال خود او صحيح است پس آن غير اگر اجازه کرد در مال خود، تمام آنچه را که مشترى خريده مال او است و اگر آن غير اجازه نکرد، مال خود را مى‏برد و مشترى در اين صورت مخيّر است در فسخ معامله يا اکتفاى به آنچه مال بايع بوده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل دويم

در کيفيت خريد و فروش است و در آن چند مسأله است:

مسأله: شرط صحيح بودن خريد و فروش، رضاى فروشنده و خريدار

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 109 *»

است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه يکى از فروشنده يا خريدار راضى نباشند، معامله ايشان فاسد و باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: شرط صحيح بودن خريد و فروش، تعيين کردن ثمن و مُثمَن است به حسب کيل و وزن و عدد و ذرع و مساحت، هريک در محل خود، به طورى که جهالتى در ميان نماند مگر جهالتى که مغتفر باشد چنان‏که خواهد آمد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه خانه يا باغى يا لباس دوخته‏اى و امثال آنها را بفروشند و بخرند و ذرع و مساحت آنها را ندانند معامله صحيح است و مشاهده کفايت مى‏کند که حدود آنها را ببينند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که معيّن کنند آنچه را که به عدد متعارف است مى‏فروشند مثل گردو و تخم‌مرغ به کشيدن، چنان‏که جايز است که معيّن کنند چيزهايى را که متعارف است کشيدن آنها، به کيل کردن و چيزى که متعارف است کيل کردن آنها به کشيدن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کيل و وزن و ذرع مجهولى کفايت نمى‏کند، بلکه بايد معيّن باشد که فى‏المثل کيل چند من است و من چند مثقال است و مثقال چند نخود است و ذرع به چه بلندى است به طورى که متعارف است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: تفاوت‏هاى جزئى که متعارف است که قدر کمى زياد شود يا کم شود، موجب بطلان بيع و شراء نيست ولکن اگر غلطى در شماره کيل‏ها و وزن‏ها و ذرع‏ها حاصل شده بايد تدارک شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 110 *»

مسأله: هرگاه فروشنده بگويد که من سنجيده‏ام يا ذرع کرده‏ام جنس خود را، جايز است از براى مشترى تصديق او ولکن اگر مشترى بخواهد بفروشد متاع خود را بايد بسنجد و ذرع کند از براى مشترى دويم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى حاضر باشد که تو جنسى را کشيدى و خريدى و مى‏خواهد از تو بخرد آن جنس را، لازم نيست کشيدن آن دوباره. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى بخرد جنسى را و پيش از آنکه بکشد و تحويل بگيرد بفروشد به غيرى و آن غير بفرستد وکيل خود را از براى تحويل گرفتن آن جنس و در حضور او مشترى اول جنس را بکشد و تحويل بگيرد، لازم نيست که دوباره آن جنس را بکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بخرند جنسى را و بکشند آن را با ظرف آن مثل روغن و شيره را با خيک و بعد با رضاى طرفين قدرى را کم کنند جايز است اگرچه آن ظرف را نکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش آب مَشک و سبو و لازم نيست کشيدن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش کاه پيش از آنکه خورد کنند آن را از روى مقدار دانه آن، مثل آنکه کاهِ هزار من گندم را بخرند بدون آنکه خود کاه را بکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش تخم کشته شده به وزنى که مالک مى‏گويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 111 *»

مسأله: جايز است خريد و فروش ميوه‏جات بر درخت به تخمين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش يونجه و شبدر و حنا و امثال آنها و برگ درخت يک‏چين و دوچين بدون کشيدن و همچنين ساير علف‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بفروشد زمينى را و حدود آن را معيّن کند، پس هرچه در آن زمين واقع شده از درخت و زراعت و عمارت، تمام داخل در بيع است مگر آنکه چيزى را استثناء کرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بخرند چيزى را به پولى پس اگر معيّن کرده آن پول را که همان را بايد بدهد و اگر معيّن نکرده آن را پس هر پولى را که مردم به آن داد و ستد مى‏کنند بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که معامله کنند به تعيين کردن عدد پولى که متداول است و لازم نيست کشيدن آنها مگر آنکه آن پول از طلا باشد که تفاوت سبک و سنگين آنها فاحش است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که بگويند فروختم اين چيز را به دينارى مگر ثلث آن را و جزئى را استثناء کنند و جايز نيست که استثناء را از جنسى ديگر غير از جنس دينار قرار دهند مثل آنکه بگويند فروختم به دينارى الّا به درهمى، چرا که بسا آنکه آن جنس به قيمت جنس دينار برسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست فروختن زراعت به گندم همان زراعت.

چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش شير در پستان اَنعام([14]) ولکن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 112 *»

اگر بدوشند قدر معيّنى را و بفروشند آن را به انضمام آنچه در پستان آنها است تا يک ماه و دو ماه و بيشتر و کمتر جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که انعام را بدهند به کسى تا يک سال و يا بيشتر و کمتر به ثمن معيّنى از براى هر گوسفندى و گاوى، پس شير و پشم و کورک و موى آنها مال آن‏کس است در آن مدت معيّنه، و نبايد ثمن را روغن و شير همان انعام قرار داد اگرچه جايز است که ثمن، روغن و شير ساير انعام باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است خريد و فروش پشم و کورک انعام به انضمام آنچه در شکم آنها است، ولکن خريد و فروش آنچه در شکم آنها است بدون انضمام چيزى به آنها جايز نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى مالک باشد مکانى را که آب در آن است و ماهى دارد، جايز است که قدرى از ماهى‏ها را بگيرد و بفروشد آنها را به انضمام آنچه ماهى در آن مکان است ولکن

 

جايز نيست خريد و فروش ماهى در آب بدون آنکه چيزى به آنها منضم شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش غلام و کنيزى که گريخته‏اند به انضمام چيزى معيّن، ولکن بدون ضميمه چيزى به آنها جايز نيست خريد و فروش آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش خاک و سنگ معدن‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش گياه زمينى را که کسى مالک آن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 113 *»

باشد ولکن چراگاه‏هايى که کسى مالک زمين آنها نيست، خريد و فروش آنها جايز نيست و همه مسلمين در آنها شريکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از انبار معيّنى مقدار معيّنى را بخرد و آتش در آن انبار افتد و بسوزاند آنچه در آن است مگر همان مقدار معيّنى که خريده بود، پس همان مقدار مال مشترى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است چشيدن چيزى را و ديدن کنيزى را که مى‏خواهى بخرى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب چهارم

در صيغه بيع و شراء است و در آن چند مسأله است:

مسأله: صيغه بيع و شراء به هر زبانى جايز است و لازم نيست که به زبان عربى جارى شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و سيرت ائمه؟عهم؟ بر اين بود که تقرير مى‏فرمودند خريد و فروش جميع طوايف را و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: صيغه فروش اين است که فروشنده بگويد فروختم به تو اين چيز معيّن را به اين قيمت، و صيغه خريد اين است که خريدار بگويد خريدم اين چيز معيّن را به همين قيمت معيّنه. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: چيزى را که به صيغه خريد و فروش معامله کردند نمى‏توان فسخ کرد مگر به رضاى طرفين يا ساير خيارات شرعيه که خواهد آمد ان‌شاءاللّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خريد و فروش‏هاى متعارفه که چيزى مى‏دهند و چيزى مى‏خرند بدون اجراى صيغه، حلال است. چرا که طرفين راضيند ولکن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 114 *»

هريک از طرفين مى‏توانند ردّ  کنند چيزى را که گرفته‏اند و مال خود را بگيرند مادام که فاسد و ضايع نشده باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مطلب پنجم

در خيارات فسخ است و در آن چند مسأله است:

مسأله: در صورتى که صيغه بيع و شراء جارى شده باشد ولکن فروشنده و خريدار متفرّق نشده‏اند، هريک مى‏توانند که فسخ کنند معامله را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه يکى از طرفين از مجلس حرکت کند و چند قدمى برود و برگردد، خيار مجلس برطرف شود و هيچ‏يک نمى‏توانند فسخ معامله را بکنند مگر به رضاى ديگرى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: سه روز اختيار فسخ از براى هريک از فروشنده و خريدار هست در بيع حيوان، مادام که تصرّفى که در احاديث وارد شده در آن نشده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در اختصاص خيار از براى مشترى نيست چرا که حيوان مى‏شود که ثمن باشد يا مثمن يا هر دو حيوان باشند.

مسأله: هرگاه کنيزى را خريدند و خريدار بوسيد او را، يا با او جماع کرد، يا نگاه کرد به فرج او، يا دست ماليد به آنجا، خيار فسخ رفع مى‏شود اگرچه سه روز نگذشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه خريدار حيوان را نعل کرد، يا سُم آن را تراشيد، يا سوار شد بر آن، يا بار کرد بر آن و چند فرسخى برد آن را، خيار فسخ رفع مى‏شود اگرچه سه روز نگذشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: هرگاه حيوان در بين سه روز مُرد يا معيوب شد که مشترى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 115 *»

سبب آن نبوده، ضررى است که به فروشنده رسيده و بايد ثمن را به مشترى ردّ کند و هرگاه احتمال اين باشد که مشترى آن را تلف کرده يا معيوب کرده، قسم ياد کند که او تفريط نکرده و ثمن را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى تدليس کند و شير حيوان را ندوشد از براى اينکه مشترى‏پسند شود و بعد از فروش تدليس او معلوم شود، مى‏تواند مشترى فسخ کند بيع را و ثمن را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را بخرد که اگر آن چيز  بماند تا شب ضايع و فاسد شود مثل سبزى‏ها و ميوه‏ها و مثل خربوزه و هندوانه، پس هرگاه تا شب ثمن را آورد آن چيز مال او است و هرگاه نياورد فروشنده اختيار فسخ دارد که فسخ کند و مال خود را به غيرى بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را بخرد و ثمن را ندهد و آن چيز را نزد فروشنده بگذارد، پس هرگاه تا سه روز ثمن را نياورد فروشنده اختيار فسخ دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را بخرد و فروشنده آن چيز را به تصرف او ندهد، پس آن چيز را بدزدند، ضررى به فروشنده رسيده. و هرگاه فروشنده آن چيز را به تصرف خريدار داد و دزديدند، ضرر به خريدار رسيده و ثمن را بايد بدهد به فروشنده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را بفروشد و ثمن را بگيرد به شرط آنکه اگر تا مدت معيّنه ثمن را ردّ  کند آن چيز مال خودش باشد، جايز است. پس اگر ثمن را تا آن مدت معيّنه ردّ کرد، چيزى را که فروخته مال خود او است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 116 *»

و هرگاه ثمن را تا آن مدت معيّنه ردّ نکرد آن مال، مال مشترى مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: منافع چيزى را که به بيع شرط خريده‏اند در مدت معيّنه مال مشترى است و هرگاه آن چيز تلف شد، ضررى به مشترى رسيده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر شرطى که مخالف کتاب خدا نباشد جايز است که فروشنده و يا خريدار، هريک از براى هريک يا از براى هر دو قرار دهند و هر شرطى که مخالف کتاب خدا باشد آن شرط جايز نيست. پس هرگاه کسى کنيزى يا حيوانى را بفروشد به شرط آنکه آن را به غيرى نفروشد و نبخشد جايز است و هرگاه به اين شرط بفروشد که اگر مشترى فوت شد آن را ورثه به ارث نبرند، چنين شرطى جايز نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که زمينى يا خانه‏اى يا باغى و امثال اينها را نديده بخرد، پس بعد از آنکه خريد ببيند آنها را، اختيار فسخ از براى او هست پس اگر نخواست آنها را مى‏تواند فسخ کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد سهمى مشاع را که بايد با قرعه معيّن شود پس بعد از قرعه انداختن و معيّن شدن آن سهم، اختيار فسخ از براى او هست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد زمين محدودى را که حدود آن معيّن بود و مشترى نمى‏دانست چند جريب است و فروشنده گفت چند جريب است، پس چون جريب کردند کمتر بود از آن جريبى که فروشنده گفته بود، مشترى مختار است که فسخ کند آن معامله را و تمام ثمنى که داده پس بگيرد، يا آنکه به قدرى که جريب کم بوده ثمن را به همان اندازه پس بگيرد و معامله را فسخ نکند. و هرگاه از براى فروشنده زمينى باشد در جنب آن زمينى که فروخته،

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 117 *»

کسر آن را از آن زمين مى‏دهد و از براى مشترى اختيار فسخى باقى نمى‏ماند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد چيزى را و بعد از آن عيبى در آن چيز ظاهر شد، يا عيبى در بعض آن چيز ظاهر شد، مشترى مختار است که آن معامله را فسخ کند و ثمنى را که داده پس بگيرد يا آنکه به اندازه آن عيب، ثمن را پس بگيرد و معامله را فسخ نکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد چيزى را و در آن تصرف کرد و تغييرى در آن پيدا شد و بعد معلوم شد که آن چيز معيوب بوده، به اندازه آن عيب چيزى مى‏گيرد و معامله را نمى‏تواند فسخ کند مگر در بعض صور چنان‏که خواهد آمد ان‌شاءاللّه تعالى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد کنيزى را که به حد يأس نرسيده و بعد معلوم شد که او حائض نمى‏شود، مختار است که معامله را فسخ کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر چيزى که در اصل خلقت زياد شد يا کم شد عيب است. مثل آنکه اصل خلقت انسان اين است که پنج‏انگشت باشند، پس اگر کنيز و غلام شش‏انگشتى يا چهارانگشتى باشند معيوبند و اگر مشترى ندانسته خريده مختار است که معامله را فسخ کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد کنيزى يا غلامى را و تا مدت يک سال حادث شد در آنها جنونی([15]) يا جذامی(2) يا برصی(3) يا قَـرَنى(4) مختار است که فسخ کند معامله را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 118 *»

مسأله: کسى که خريد غلامى يا کنيزى را و بعد معلوم شد که آنها گريزپا بوده‏اند مختار است که فسخ کند معامله را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد کنيزى را و بعد از آنکه با او وطى کرد معلوم شد که معيوب بوده، به اندازه آن عيب چيزى مى‏گيرد و فسخ نمى‏تواند کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد کنيزى را و بعد از آنکه با او وطى کرد معلوم شد که حامله بوده، مختار است که فسخ کند. پس اگر آن کنيز  ثيّبه بوده بايد نصف عشر قيمت او را با او به بايع بدهد و اگر کنيز باکره بوده، عشر قيمت او را با او بايد ردّ  کند و عشر  و نصف عشر در هر صورتى عوض بُضع(5) او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: کسى که خريد کنيزى را بنابر آنکه باکره باشد پس بعد از آن معلوم شد که ثيّبه است، پس اگر معلوم شود که روزى که خريده ثيّبه بوده مختار است در فسخ او و اگر معلوم نشد که در آن روز ثـيّبه بوده نمى‏تواند فسخ کند چرا که ممکن است که بعد از خريدن ازاله بکارت او شده باشد به سبب حرکت و جستنى يا مرضى يا غير آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد جلدى از خرما يا روغن يا زيت و امثال آنها را و بعد معلوم شد که ته جلد، خرماى بد بوده و ته روغن و زيت، دُردى زياد از حد متعارف بوده، پس اگر مشترى علم به آنها نداشته در وقت خريدن، مختار است در فسخ کردن يا گرفتن تفاوت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه فروشنده فروخت متاع خود را به کل عيب، يا عيب را بيان کرد و مشترى به اين‏طور خريد، اختيار فسخى از براى مشترى باقى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 119 *»

نخواهد ماند اگرچه عيب مخفى باشد و بعد ظاهر شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه خيارات فسخ را در وقت معامله ساقط کنند جايز است و بعد از اسقاط آنها اختيارى در فسخ معامله باقى نخواهد ماند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مطلب ششم

در بيع مرابحه و مساومه و احکام آنها است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: بيع مرابحه آن است که فروشنده بگويد که اين چيز را به قيمتى که خريده‏ام به تو فروختم به زيادتى معيّنى مثل ده يک و ده دو و مشترى قبول کند. و بيع مساومه آن است که فروشنده و خريدار گفتگو کنند تا به قيمت معيّنى راضى شوند و هر دو قسم جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بيع مساومه افضل و بهتر است از بيع مرابحه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: کسى که کنيزى را به قيمت معيّنى خريده و بعد با او جماع کرد، جايز است که او را به بيع مرابحه بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که چيزى را به قيمت معيّنى تا موعد معيّنى خريده و مى‏خواهد آن را به بيع مرابحه بفروشد، بايد موعد معيّن را ذکر کند و اگر ذکر آن موعد را نکرد و مشترى فهميد، همان موعد از براى مشترى برقرار خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که خريده چيزى را به پولى که صرف داشته و از صرف آن هم آن چيز را زياده خريده و مى‏خواهد به مرابحه آن چيز را بفروشد، بايد

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 120 *»

اخبار کند به مشترى صرف آن پول و چيزى که مقابل صرف آن بوده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد چيزى را به اشرفى جايز است که شرط کند که به عوض هر اشرفى چند ريال خواهم داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مى‏خواهد چيزى را بفروشد که آن چيز را ندارد و مى‏خواهد آن را بخرد و بدهد، آن چيز را به بيع مساومه بايد بفروشد و جايز نيست که به بيع مرابحه آن را بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش به دو شرط به اين‏طور که صيغه را به اين‏طور جارى کنند که فروختم اين چيز را به نقد به فلان قيمت و به موعد به قيمتى زياده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که بفروشند جنس ربوی([16]) را به شرط آنکه بخرند از مشترى به قيمتى کمتر از آنکه خريده چرا که ربا مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه بفروشند چيزى را به قيمتى بدون شرط و بخرند همان چيز را به قيمتى کمتر، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى طلبى از کسى داشته باشد و مديون چيزى را از طلبکار بخرد تا موعدى به قيمتى بيشتر از آنچه بايد بدهد و بعد از آن همان چيز را بفروشد به طلبکار به قيمتى که معادل طلب او است، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که جنسى را از کسى طلب داشته باشد مکروه است که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 121 *»

آن جنس را به او بفروشد تا موعدى چرا که شبيه است به بيع دين به دين و مى‏تواند آن را به نقد به او بفروشد بدون کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: خريد و فروش دين به دين جايز نيست، مثل آنکه کسى از زيد طلبى دارد و کسى ديگر از عمرو طلبى دارد، پس دين زيد را به دين عمرو نمى‏توان فروخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: دين را به نقد مى‏توان فروخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: لازم نيست که چيزى را که مى‏فروشند موجود باشد در نزد فروشنده بلکه مى‏تواند بفروشد جنس معيّنى را به مقدار معيّنى به ثمن معيّنى و بعد از آن خود برود و بخرد آن جنس را و تسليم کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جنسى را که مى‏خواهند بفروشند، در حال بايد موجود باشد. پس اگر موجود نباشد بايد سلف بفروشند و بيان کنند که در فصل آن تسليم کنند نه در حال. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى به کسى بگويد چيزى را از براى من بخر به نقد و من زياده از آنچه خريده‏اى به تو مى‏دهم بعد از مدت معينه، جايز نيست که زياده از آنچه خريده از او بگيرد چرا که آن زياده ربا است ولکن اگر خريدار آن چيز را از براى خود بخرد به نقد و بفروشد آن را به نسيه به قيمت بيشتر، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است فروختن چيزى را که فروشنده خريده و تحويل نگرفته به‌خصوص که آن چيز از جنس مکيل و موزون باشد مثل گندم و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 122 *»

کراهت در مکيل و موزون شديدتر است و کم مى‏شود کراهت به وکيل‌کردن خود مشترى يا وکيل‌کردن مشترى غيرى را در برداشتن حق خود از مال فروشنده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بفروشند چيزى را که مکيل و موزون نباشد مثل لباس و ثمن آن را نگرفته باشند و مشترى آن را بفروشد به قيمتى بيش از آنچه خريده و ثمن آن را در مدت سه روز به فروشنده اول بدهد، منفعت مال مشترى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو نفر بخرند ريال را به اشرفى يا اشرفى را به ريال و يکى به ديگرى بگويد که ثمن را از جانب من تحويل کن و بعد از آن يکى از ايشان بخرد سهم ديگرى را به قيمتى زياده از آنچه خريده‏اند، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى بخرد اجناس مختلفه را به قيمت معيّنى در يک معامله و يک صيغه، و بعد از آن خود او هر يکى را قيمت کند تا تمام قيمت‏هاى او مساوى شود با قيمتى که تمام آنها را خريده، جايز نيست از براى او که بعضى از آن اجناس را بفروشد به بيع مرابحه مگر آنکه بيان کند که خود قيمت کرده‏ام هريک از اجناس را، يا آنکه به بيع مساومه بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو نفر معامله بکنند در اجناس ربوى و بعد از معامله اقاله کنند يعنى به رضاى هر دو معامله را فسخ کنند نبايد که از اجناس ربوى کم کنند يا زياد کنند چرا که ربا خواهد شد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى به کسى بگويد که چيزى از براى من بخر به قيمت معيّنى و او خريد به همان قيمت و ثمن آن را از خود داد، نمى‏تواند که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 123 *»

بيش از ثمنى که داده مطالبه کند ولکن اگر از براى خود بخرد آن چيز را جايز است که به هر قيمتى که بخواهد آن را به آن شخص بفروشد ولکن مکروه است که زياده از آنچه خريده به او بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى مشترى که شرط کند با فروشنده که چيزى کمتر از ثمن بعد از معامله بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه پيش از موعد معامله طلب را بدهند جايز است که چيزى از ثمن را کمتر بدهند چرا که در مقابل باقيمانده مدت خواهد بود و ربا لازم نيايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که چيزى را به اضعاف قيمت عادله آن گران‏تر بفروشند به رضاى مشترى و دانستن او که قيمت آن از قيمت عادله زيادتر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که قرضى به کسى بدهند و بعد از آن متاعى را به او بفروشند به قيمت اعلى به شرط آنکه در ضمن قرض شرط نکنند که اين قرض را مى‏دهم به شرط آنکه متاع را به قيمت اعلى بخرى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که به دلال چيزى بدهند و بگويند به قيمت معيّنى بفروش و هر قدر زياده بر اين قيمت فروختى مال تو باشد ولکن دلال نبايد آن را به بيع مرابحه بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى دلال که حق‏السعى قرار دهد از براى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى دلال که ضامن شود از براى صاحبان

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 124 *»

اموال. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دلال چيزهاى مختلف را از اشخاص عديده بخواهد بفروشد و بعضى از اجناس بهتر باشد و بعضى پست‏تر، جايز نيست که آنها را به يک صيغه به يک نفر بفروشد بلکه بايد جنس خوب را به قيمت اعلى و جنس بد را به قيمت ادنى جدا جدا بفروشد چرا که همه را با هم فروختن سبب ضرر بعضى از صاحبان اموال است چرا که جنس اعلى را به تنهايى بيشتر مى‏خرند و به انضمام آن به جنس ادنى بسا آنکه خوبى آن منجبر([17])  کرده بدى جنس ادنى را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مطلب هفتم

در بيع نسيه و بيع سلف است و در آن چند مسأله است:

مسأله: مدت بيع نسيه و سلف بايد معيّن باشد مثل يک ماه و يک سال و امثال آن نه غير معيّن مثل آمدن حاج و وقت درو، چرا که آمدن حاج و وقت حصاد پيش و پس مى‏افتد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که مدت را بيش از سه سال قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزى را که به سلف مى‏فروشند بايد وصف کرد که جهالتى باقى نماند مثل طول و عرض اجناس و سنّ حيوان و وزن و کيل چيزهايى که سنجيده مى‏شود و صنف آنها به طورى که در عرف متعارف معلوم باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: لازم نيست که فروشنده مالک باشد چيزى را که مى‏فروشد بلکه در وقت تحويل‌دادن مى‏تواند بخرد و تحويل کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 125 *»

مسأله: هرگاه کسى مديون کسى باشد جايز است که چيزى را به سلف به او بفروشد و ما فى الذمه خود را ثمن قرار دهد چرا که دين سابقى را به دين سابقى نفروخته بلکه به دين سابقى دين لاحقى را بر ذمه خود وارد آورده.  چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه در رأس موعد جنسى را که فروخته‏اند به حسب اتفاق يافت نشود، مشترى مختار است که مال خود را پس بگيرد يا آنکه مهلت بدهد تا وقتى که آن جنس يافت شود. و هرگاه ممکن باشد که بعض آن جنس را تحويل کنند باقيمانده ثمن را مى‏گيرند و مکروه است که قيمت آن جنس را به قيمت روز موعد بگيرند مگر به رضاى طرفين. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه در رأس موعد ساير اجناس يافت شود غير از جنسى که فروخته شده و ناياب است آن جنس، جايز است که بايع آنها را بفروشد به مشترى به عوض جنس ناياب به رضاى طرفين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: کسى که به نسيه فروخت چيزى را و خرنده در رأس موعد نتوانست پول آن را بدهد، مى‏تواند همان چيز را بفروشد به فروشنده اول در عوض ثمنى که بايد بدهد به طور کراهت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که فروخت چيزى را تا موعدى و آن چيز را تسليم مشترى نکرده به او بگويد بفروش به من چيزى را که از من خريده‏اى به قيمتى کمتر از آنچه خريده‏اى و من آن را به عوض طلب خود محسوب مى‏دارم و طرفين راضى شوند، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که فروخت چيزى را به بيع سلف و در رأس موعد پولى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 126 *»

را فرستاد نزد مشترى و گفت به اين پول بخر چيزى را که من به تو فروخته‏ام و حق خود را درياب، جايز است ولکن مکروه است که خود مشترى مباشر خريد شود و رفع کراهت به اين مى‏شود که به غيرى بگويد که از براى او بخرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از کسى طلبى دارد و به او بگويد که چيزى بخر از براى من از بابت طلب من و بفروش از جانب من و اگر ضررى روى داد بر من است، پس اگر چنين عملى از مديون صادر شد جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که فروخت جنس جاى معينى را پس اگر آن جنس به عمل آمد که مى‏برد و اگر آن جنس از آن جاى معين به عمل نيامد، دينى بر ذمه بايع خواهد بود و اگر آن جنس را از جاى معينى قرار نداده پس از هرجا که مى‏خواهد مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که جنس معينى بر ذمه او است و در رأس موعد جنس بهتر يا جنس پست‏تر بدهد به رضاى طرفين، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب هشتم

در بيع حيوانات است و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است خريد و فروش جميع حيوانات سواى بعضى از آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز است خريد و فروش مشرکين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است دزديدن مشرکين و اخته‌کردن آنها و فروختن آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريدن غلام و کنيز در بازار مسلمين اگرچه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 127 *»

فروشنده کافر باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مملوکى را بدزدند از کسى يا از زمينى که معصوم آن را صلح کرده به اهل ذمه و مالک آن معلوم نباشد و مشترى ندانسته او را بخرد، پس چون دانست که او را دزديده‏اند بايد او را برگرداند به فروشنده و ثمنى که داده بگيرد و اگر او مرده باشد برگرداند به سوى ورثه او و ثمنى که داده بگيرد و هرگاه فروشنده و ورثه او در ميان نباشند مى‏تواند که مملوک را به کسبى و کارى بدارد به قدرى که مقابل ثمن او شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است خريدن مملوک اهل ذمه هرگاه اقرار به مملوکيت خود داشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش مملوکى که مالک قرار داده که بعد از مردن او آزاد باشد در حال زندگى مالک و مالک مى‏تواند که از قرارداد خود برگردد چنان‏که مى‏تواند تغيير دهد وصيت خود را در حال زندگى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مملوکى را که مالک او با او شرط کرده که اگر تمام آنچه را که با تو شرط کرده‏ام بدهى ندادى آزاد نيستى و هر قدر داده‏اى بر من حلال است، پس هرگاه تمام را نداد مالک مى‏تواند او را بفروشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از جمله مواضعى که مى‏توان کنيزى را که صاحب اولاد است از مالک خود فروخت موضعى است که ثمن آن کنيز  بر ذمه مالک باشد، پس مالک مى‏تواند که او را بفروشد و دين خود را بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 128 *»

مسأله: انسانى را که در بلاد کفر پيدا کنند مملوک است و مى‏توان او را فروخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: انسانى را که در بلاد اسلام پيدا کرده باشند حرّ است و نمى‏توان او را فروخت به محض اينکه او را جسته‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است فروختن مملوکى که از زنا به وجود آمده به طور کراهت و ثمن او گوارا نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريدن اولاد مشرکين و زن‏هاى ايشان از خود ايشان و جايز نيست خريدن اولاد اهل ذمه و زن‏هاى ايشان از خود ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بخرد مملوکى را به شرط آنکه آن را نفروشد و به کسى نبخشد، بايد وفا کند به شرط خود اما اگر شرط شده که آن را به ارث نبرند بعد از موت مالک، آن شرط باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که شراکت کند با کسى در کنيزى يا غير آن که اگر نفعى در فروش او پيدا شد او شريک باشد در منفعت و اگر ضررى رسيد دخلى به او نداشته باشد، چنين معامله‏اى صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بخرد غلامى را از کسى و پول آن را بدهد و در نزد آن کس دو نفر غلام باشد و به مشترى بگويد که اين دو را ببر و هر کدام را که خواستى بردار و ديگرى را رد کن، پس چون مشترى آنها را برد يکى از آنها گريخت پيش از آنکه مشترى يکى از آنها را اختيار کند، پس بايد آن غلامى را که نگريخته برگرداند به سوى بايع و نصف ثمنى را که داده

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 129 *»

پس بگيرد. پس اگر غلام گريخته پيدا شد مشترى هر کدام را که خواست اختيار مى‏کند و اگر پيدا نشد همان گريخته مشترک است در ميان بايع و مشترى. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه دو نفر غلام مأذون در تجارت از دو مالک نزاعى کنند پس هريک بروند نزد مالک ديگرى و مملوک او را بخرد و بعد از آن هريک مدعى شوند که آن ديگرى مال او است، پس از آن موضعى که در اول نزاع کرده‏اند بايد ذرع کرد تا نزد دو مالک. پس مساحت

 

هر يک که کمتر است معامله او صحيح و معامله آن ديگرى باطل است چرا که در آن حال عبد مالکى ديگر بوده نه عبد مالک اول که او را اذن داده بود در تجارت و هرگاه مساحت هر دو مساوى باشد بايد به قرعه معلوم شود که کدام سابق بوده‏اند در معامله و بعضى از فقهاء در صورت تساوى مساحت معامله هر دو را باطل دانسته‏اند ولکن چون در صورت تساوى مساحت احتمال مى‏رود که يکى از آنها به سرعت رفته باشد و پيش‏تر از ديگرى او را خريده باشد، پس مقام مقام قرعه خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و معامله صحيح است چنان‏که بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مملوکى به مالک خود بگويد که مرا بفروش و من مال معينى را به تو مى‏دهم، پس مالک او را بفروشد پس هرگاه چيزى در دست مملوک هست بايد بدهد و هرگاه چيزى در دست او نيست بيع او صحيح است و چيزى بر مملوک و مالک دويم نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شترى يا ساير حيوانات مأکول‏اللحم را بفروشند به غير از پوست و سر آنها، پس هرگاه مشترى آنها را کشت که سر و پوست را مى‏دهد و هرگاه نکشت بايد قيمت آنها را بدهد و نبايد او را اجبار

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 130 *»

کرد در کشتن حيوان چرا که شايد ضررى به او برسد و همچنين است حکم شراکت غيربايع در حيوان مأکول‏اللحم در سر و پوست آن که نبايد ضررى به شريک رسانيد و قيمت آنها را بايد بدهد و هرگاه يکى از شرکاء قسمت خود را فروخت به غيرى، شرکاء در قسمت خود شريک آن غير خواهند بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب نهم

در خريد و فروش زراعت‌ها و ميوه‌جات است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است خريد و فروش زراعت‏ها و درخت‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز نيست خريد و فروش حبوب پيش از آنکه دانه‏ها بسته شود مگر آنکه حبوب را به انضمام گياه آنها بفروشند، پس پيش از انعقاد مى‏توان خريد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد زراعت سبزى را از براى چراندن، جايز نيست که آن را باقى بگذارد تا خوشه کند مگر به رضاى مالک زمين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريد و فروش شبدر و يونجه و حنا و امثال آنها و برگ درختان يک‏چين و دوچين و بيشتر  به شرط آنکه چين اول موجود باشد در حين معامله. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد درختى را از براى انداختن و رفت و نيامد تا وقتى که درخت ثمر کرد، آن ثمر مال مشترى است و اگر کسى آب داده آن درخت را به اذن مالک اجرت خود را مى‏گيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 131 *»

مسأله: کسى که ثمر درختى را خريد به انضمام خود درخت، معامله او صحيح است اگرچه در وقت خريدن ثمرى در درخت موجود نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که نخلى را فروخت که خود گرد زده، خرماى آن درخت مال فروشنده است مگر آنکه شرط کند که مال مشترى باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريد و فروش ثمرهاى درختان پيش از آنکه موجود شده باشند مگر به انضمام چيز موجودى به آنها مثل برگ درخت يا يونجه و علفى ديگر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چون ثمرهاى درختان از گل بيرون آمد و درشت شد جايز است خريد و فروش آنها در يک سال و سال‏هاى آينده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است خريد و فروش ثمرهاى درختان پيش از آنکه به حد خوردن برسد در يک سال اما اگر بيشتر از يک سال معامله کنند کراهتى ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه درخت‏هاى مختلف باشد که بعضى ثمرهاى آنها ظاهر شده و بعضى ثمرهاى آنها ظاهر نشده، همه ثمرها را با هم مى‏توان فروخت چرا که ضميمه موجود است ولکن ثمرهاى درختانى که ظاهر نشده بدون انضمام ثمرهاى موجوده نمى‏توان فروخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که خريد ثمرى را و ثمن آن را نداده و ثمر را به تصرف خود نگرفته، مى‏تواند که آن ثمر را به غيرى بفروشد به منفعت معينى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 132 *»

مسأله: کسى که خريد تخمى را که افشانده‏اند، ثمن آن را بايد از غير جنس قرار دهد، يا به وزن جنس افشانده قرار دهد نه کمتر و نه بيشتر اگر ثمن را از جنس افشانده مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زراعتى را بفروشند جايز نيست که ثمن آن را از عين زرع فروخته قرار دهند چرا که ثمن و مثمن بايد دو چيز باشند نه يک چيز  و اين است بيع محاقله. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بفروشند خرما يا ساير ثمرهاى درختان را بر درختان، نبايد ثمن آنها را از عين ثمرهايى که بر درختان است قرار دهند چرا که ثمن و مثمن بايد دو چيز باشند نه يک چيز و اين است بيع مزابنه و خلافى در خرما نيست و در غير خرما خلاف است. و آنچه از احاديث معلوم مى‏شود ثمن و مثمن بايد دو چيز  باشد و اين مطلب اختصاصى به خرما ندارد.

مسأله: جايز است فروختن زراعت به جنسى مانند جنس مزروع و فروختن ثمرى به جنسى مانند جنسى که بر درخت است به طور کراهت و بهتر آن است که ثمن را از غير جنس مزروع قرار دهند و بعضى از فقهاء جايز ندانسته‏اند چرا که احتمال زياد و کمى که در ميان ثمن و مثمن مى‏رود موجب ربا دانسته‏اند ولکن چون خريد و فروش زراعات و ثمرهاى درختان بر درخت به طور خرص و تخمين است نه به کيل و وزن، ربائى لازم نيايد اگرچه ثمن کيل و وزن داشته باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که مديون باشد به مقدار معيّنى از اجناس مزروعه يا از ثمرات اشجار، جايز

 

است که به خرص و تخمين از زراعت‏ها و درختان بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 133 *»

مسأله: جايز نيست که رطب را به خرما و انگور را به مويز بفروشند چرا که رطب و انگور چون خشک شد کسر مى‏کند و کم مى‏شود و ربا لازم می‏آيد و همچنين است ساير ميوه‏جات تر و خشک که به کيل و وزن معامله مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مطلب دهم

در خريد و فروش طلا و نقره و احکام مخصوصه و غيرمخصوصه

به آنها است و در آن چند مسأله است:

مسأله: شرط است در خريد و فروش طلا و نقره به طلا و نقره که فروشنده و خريدار چون صيغه خواندند مفارقت از هم نکنند تا آنکه آنچه بايد بدهند و بگيرند، بدهند و بگيرند و هرگاه مفارقت کردند پيش از دادن و گرفتن، بيع ايشان باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى به غير از صدوق عليه‏الرحمه نقل نشده.

مسأله: طلا را به طلا و نقره را به نقره مى‏توان خريد و فروخت بدون زياد و کم در وزن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: طلا را به نقره و نقره را به طلا مى‏توان فروخت اگرچه زياد و کم باشند مثل يک مثقال طلا را به ده مثقال نقره بفروشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بخواهند ريال خوب را با ريال بد عوض کنند و زيادتى ريال خوب را بگيرند، چيزى از غير جنس نقره مثل پول سياهى را منضم کنند به ريال خوب و آن دو را بفروشند به ريال بد. مثل آنکه ده ريال خوب را با يک پول سياه بفروشند به يازده ريال بد. پس در اين صورت يک ريال بد مقابل پول سياه واقع شده و ربائى لازم نيامده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 134 *»

مسأله: هرگاه ريال‏هاى خوب را بفروشند به اشرفى و اشرفى را بفروشند به ريال‏هاى بد که عدد و وزن آنها زيادتر باشد از وزن ريال‏هاى خوب، ربائى لازم نيايد چرا که دو معامله واقع شده

 

و طلا در مقابل ريال‏هاى بد واقع شده نه نقره. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را بفروشند که طلا يا نقره به آن متصل باشد پس اگر آن را به غير جنس طلا و نقره بخرند بدون اشکال جايز است و هرگاه چيزى که طلا به آن متصل است به اشرفى بخرند بايد که وزن اشرفى‏ها بيش از طلايى باشد که به آن چيز متصل است تا قدرى از آنها مقابل طلاى متصل باشد و قدرى مقابل آن چيز و اگر وزن اشرفى‏ها کمتر باشد از طلاى متصل به آن چيز، معامله ربا مى‏شود و حرام و باطل است. و همچنين هرگاه چيزى که نقره به آن متصل است اگر به ريال فروخته شود بايد وزن نقره ريال از وزن نقره متصل زيادتر باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى که به آن طلا و نقره متصل است بخواهند به نسيه بفروشند بايد ثمن را به غير طلا و نقره قرار دهند و اگر بخواهند ثمن طلا و نقره باشد بايد به قدرى که طلا و نقره به آن چيز متصل است ثمن آن را نقد بدهند و ثمن آن چيز را نسيه قرار دهند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست مگر نادرى.

مسأله: چيزى که مطلّا و مفضّض باشد جايز نيست که آن را بخرند به طلا و نقره کمتر از آن‏قدر طلا و نقره که در آن چيز است، و هرگاه آن را به غير طلا و نقره بخرند يا مطلّا را به ريال بخرند و مفضّض را به اشرفى بخرند به هر قيمتى بخرند جايز است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: خاک معدن و سنگ معدن را به غير جنس معدن بايد خريد،

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 135 *»

پس معدن طلا را به غير طلا و معدن نقره را به غير نقره و معدن مس را به غير مس بايد خريد و همچنين تمام معادن را چرا که زياد و کمى ثمن و مثمن ربا است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خاک دکان زرگرى که سُحاله طلا و نقره و آهن و غيرها در آن است، آن را بفروشند به طعامى و تصدّق کنند آن را که ثواب آن عايد صاحبان آنها شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سربى که در آن نقره باشد و سرب غالب باشد جايز است که آن را به ريال بفروشند و هرگاه به چيزى ديگر بفروشند بهتر است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه ريال و اشرفى مغشوش باشند و مشترى بداند که آنها جنسى از غير طلا و نقره داخل دارند جايز است که آنها را بخرد به ريال و اشرفى بى‏غش چرا که هر قدر از طلا و نقره که در آن زياد است در مقابل آن جنس مخلوط خواهد بود و ربا نخواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى يافت شود که از طلا و نقره آن را ساخته باشند جايز است که به وزن آن به ريال و اشرفى بخرند چرا که طلاى آن در مقابل نقره و نقره آن در مقابل طلا واقع خواهد شد و ربا نمى‏شود و جايز است که آن را به ريال يا اشرفى بخرند چرا که زيادى هريک در مقابل غير جنس خود شود و ربا نشود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که مديون دين خود را از ريال و اشرفى بهتر از آنچه گرفته بدهد اگرچه وزن و عدد آنها بيشتر باشد از وزن و عدد آنچه را که گرفته چرا که بسا آنکه قيمت طلا و نقره تغيير کند ولکن در ضمن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 136 *»

معامله جايز نيست که شرط کنند که در وقت اداى دين بيشتر و بهتر بدهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى مديون باشد به ريال جايز است که به اشرفى دين خود را بدهد و هرگاه مديون باشد به اشرفى جايز است که ريال به عوض آن بدهد چرا که اداى دين بيع و شراء نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى از صرّاف ريالى چند طلب داشته باشد و به او بگويد که عوض کن آنها را به اشرفى به قيمت معيّنه، يا اشرفى چند طلب داشته باشد و به او بگويد که عوض کن آنها را با ريال به قيمت معيّنه و بنويس آنها را که از من نزد تو است و صرّاف چنين کند، جايز است چرا که معامله دست به دست به عمل آمده و دست صراف در وکالت دست آن شخص است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى بفروشد ريالى چند را به اشرفى چند و مشترى کيسه‏اى که اشرفى بسيارى دارد به او دهد و بگويد که اشرفى تو در اين کيسه است پس فروشنده بگيرد آن کيسه را و رد کند به مشترى و بگويد بنويس که از مال من چند اشرفى در نزد تو است معامله صحيح است، و اگر بعد از آن فروشنده بخواهد که اشرفى‏ها را ثانياً به ريالى چند بفروشد جايز است اگرچه صرافى آنها را نکرده باشد و معامله دست به دست به عمل آمده. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى بفروشد ريالى چند را به اشرفى چند و ريال‏ها را بدهد و اشرفى‏ها را بگيرد و بعد از آن معلوم شود که ريالى چند يا اشرفى چند بد است و مغشوش است و عوض کنند آنها را در همان روز و روز بعد و بيش از دو روز طول نکشد معامله صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى ريال‏هاى چند بفروشد به اشرفى‏هاى چند و در وقت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 137 *»

سنجيدن آنها يکى از آنها را زياده از آن قدرى که بايد داد و گرفت کشيده باشند و عوض آن زياده را بگيرند معامله صحيح است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه ريال‏هاى بسيارى و اشرفى‏هاى بسيارى در کيسه باشد و هريک از فروشنده و خريدار کيسه خود را به آن ديگرى دهد و فى‏المثل بفروشند يکصد از آن ريال‏ها را به ده اشرفى که در کيسه است، معامله صحيح است پس بعد از آن مى‏شمارند و مى‏دهند و مى‏گيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که چيزى را بفروشند به اشرفى و شرط کنند که به عوض هر اشرفى مثلاً ده ريال بدهند، يا بفروشند به ريال و شرط کنند که به عوض هر ده ريالى يک اشرفى بدهند، خواه قيمت مطابق بازار باشد يا مطابق نباشد، و لکن با علم بايع و مشترى به قيمت بازار. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى مديون باشد به ريال‏هاى معيّنه يا اشرفى‏هاى معيّنه يا ساير اجناس

 

معيّنه و قيمت آنها بشکند يا زياد شود در زمان بعد همان جنسى را که مديون است بايد بدهد بدون کم و زياد يا قيمت آن را بدهد به قيمت روزى که مى‏دهد از غير جنس آن چيز، چرا که زيادتى و کمى در خود جنس موزون ربا مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى مديون باشد به اشرفى و طلبکار به تدريج از او بگيرد ريال‏هايى چند را و قيمت ريال کم و زياد شود، پس در وقت محاسبه بايد روزى را که گرفته ملاحظه کرد که در آن روز قيمت آن چه بوده نه قيمت روزى که حساب مى‏کنند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که به قرض بدهند طلا و نقره را و بعد از مدتى يا

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 138 *»

در بلدى ديگر مطالبه نمايند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو نفر شريک باشند در خريدن طلا و نقره و يکى به ديگرى بگويد که ثمن را از جانب من بده به فروشنده و بدهد، و بعد يکى از آن دو شريک بخواهد که قسمت خود را بفروشد به بيع مرابحه و زياده از آنچه خريده بفروشد، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب يازدهم

در ربا و احکام متعلقه به آن است و در آن چند مسأله است:

مسأله: حرام است ربا به حرمت شديدى حتى آنکه هر درهمى از آن شديدتر است در نزد خداى عزّوجلّ از هفتاد زنا که کل آنها با محارم شخص باشد نعوذ باللّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: لعنت کرده رسول خدا؟ص؟ ربا را و خورنده ربا را و فروشنده و خريدار و نويسنده و دو شاهد آن را و همه در عذاب مساوى هستند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که از روى غفلت ربائى گرفت و بعد متذکر شد و توبه کرد واجب است بر او که عين ربا را يا مثل آن را يا قيمت آن را به صاحب آن برساند و اگر صاحبان آن را نشناسد بايد

 

آن را تصدق کند و هرگاه مخلوط شده به ساير اموال او و نمى‏داند قدر آن را بايد خمس اموال خود را بدهد و مابقى اموال او بر او حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در ميان پدر و فرزند و زن و شوهر و مالک و مملوک زرخريد ربائى نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 139 *»

مسأله: شخص مسلم از کفار حربى و يهود و نصارى و مجوس و نواصب مى‏تواند که ربا بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ربا و احکام آن مخصوص است به چيزهايى که آنها را به کيل و وزن معامله مى‏کنند مثل گندم و جو و ساير اجناس مکيله موزونه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ربائى نيست در چيزهايى که آنها را به عدد و ذرع معامله مى‏کنند مثل گردو و تخم‌مرغ و کرباس و امثال آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزى را که به کيل و وزن معامله مى‏کنند مثل گندم و جو و برنج و امثال آنها خوب و بد آنها را مثل به مثل مى‏توان معامله کرد و زياده از مثل، ربا و حرام است مثل آنکه يک من گندم را مى‏توان فروخت به يک من گندم و يک من برنج را مى‏توان فروخت به يک من برنج اما اگر يک من را بفروشند به يک من و نيم ربا مى‏شود و حرام است اگرچه گندم و برنج خوب قيمت آنها يک برابر و نيم گندم و برنج بد باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: گندم و جو در حکم ربا يک جنس محسوب مى‏شوند و در زکات دو جنسند. پس هرگاه يک من گندم را بفروشند به يک من و نيم جو ربا مى‏شود و حرام است اگرچه قيمت گندم يک برابر و نيم قيمت جو باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: گندم و آرد گندم از يک جنسند و همچنين هر دانه‌ای و آرد آن از يک جنسند، پس هرگاه يک من و نيم دانه را معاوضه کنند به يک من از آرد آن ربا مى‏شود و حرام است اگرچه قيمت آرد يک برابر و نيم قيمت دانه باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 140 *»

مسأله: روغن کنجد و کنجد از يک جنسند و همچنين هر دانه‌ای و روغن آن از يک جنسند و انگور و شيره انگور از يک جنسند. پس هرگاه يک من روغن دانه را معاوضه کنند با ده من از دانه آن ربا مى‏شود و هرگاه يک من شيره انگور را معاوضه کنند با ده من انگور فى‏المثل ربا مى‏شود و حرام است اگرچه قيمت روغن هر دانه‌ای ده برابر قيمت آن دانه باشد و قيمت يک من شيره مقابل قيمت ده من انگور باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را که به کيل و وزن معامله مى‏کنند از دو جنس باشند مثل گندم و برنج، زيادتى در آنها ربا نيست. پس مى‏توان دو من گندم را با يک من برنج معامله کرد و همچنين است حکم در ساير اجناس مختلفه مکيله موزونه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که ده گردو را معاوضه کرد به بيست گردو و همچنين يک تخم مرغ را به دو تخم مرغ و زيادتى در آنها ربا نيست اگرچه در بعضى از بلاد گردو و تخم مرغ را بکشند و بفروشند چرا که اصل معامله گردو و تخم مرغ بر شماره است نه به سنجيدن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نانى را که به قرض مى‏دهند جايز است که بزرگ‏تر يا کوچک‏تر پس بگيرند چرا که متعارف شماره نان است در قرض‌کردن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه نان را به وزن به قرض دهند جايز نيست که بيشتر  يا کمتر پس بگيرند و زيادتى و کم آن ربا است و حرام است مگر آنکه نان‏ها از جنس‏هاى مختلف باشند مثل نان گندم و نان ارزن و ذرت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مس را به پول سياه نمى‏توان خريد چرا که وزن پول سياه از

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 141 *»

مس کمتر است و بر فرضى که مساوى باشد وزن پول سياه با مس، جايز است و همچنين است حکم ساير معادن و فلزات چرا که همه آنها را به وزن معامله مى‏کنند و زيادتى هر جنسى از آنها با جنس خود ربا و حرام مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حيوان حلال گوشت را با گوشت مى‏توان معامله کرد و زيادتى و کمى ربا نمى‏شود چرا که حيوان را به وزن نمى‏فروشند اگرچه گاهى آن را بکشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: پنبه و کتان و ابريشم را با بافته آنها مى‏توان معاوضه کرد چرا که بافته آنها را به ذرع مى‏فروشند نه به وزن و همچنين است حکم پشم و مو  و کورک و ريسمان تابيده از آنها، چرا که بافته آنها را به ذرع مى‏فروشند و ربائى در زيادتى و کمى آنها نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر جنس مکيل و موزونى را به غير جنس خود معامله کنند خلاصى از ربا حاصل مى‏شود و زيادتى و کمى موجب ربا نمى‏شود مثل آنکه طلا را به نقره بفروشند و مس را به طلا و نقره بفروشند و همچنين ساير اجناس مکيله و موزونه را به غير جنس خود بفروشند مگر گندم و جو که در حکم ربا از يک جنسند و در بعضى از بلاد جو را زراعت مى‏کنند و گندم مى‏رويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 142 *»

کتاب الدين

و احکامـــه و فيـــــه مسـائـل:

مسأله: دين بار گرانى است که در روز ذلّتى است در ميان خلق و در شب همّى و غمّى است از براى مديون و اداى آن را بايد بکند چه در دنيا باشد و چه در آخرت. حتى آنکه هرکس به ظلم کشته شود جميع گناهان او آمرزيده شود مگر گناه دينى که بر ذمه او است که در آخرت از او مطالبه مى‏کنند. پس تا ممکن باشد نبايد قرض کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قرض نبايد کرد مگر آنکه از براى اداى آن راهى باشد اگرچه بايد گدايى کرد و لقمه لقمه نان و دانه دانه خرما جمع کنند و اداى دين کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است که مديون نيّت اداى دين خود را داشته باشد و کسى که قصد اداى دين خود را ندارد دزدى است از دزدها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بتواند دين خود را ادا  کند و مسامحه کند در اداى آن در هر روزى که مسامحه کرد گناه عشارى را بر او مى‏نويسند و عشّار کسى است که از جانب ظالم عشر مال مردم را به ظلم از مردم مى‏گيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است قرض‌کردن در وقت احتياج و خاصيت آن اين است که انسان طغيان نکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قرض‌کردن بابى است از ابواب رزق و کسى که راه چاره‏اى به غير از قرض کردن نداشته باشد قرض کند به اميد خدا و رسول او؟ص؟

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 143 *»

که ايشان اداى دين او را مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است قرض‌کردن از براى حج رفتن و از براى زن گرفتن و از براى تصدّق کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز است قرض‌کردن از براى نوره کشيدن اگر بيست روز گذشته که نوره نکشيده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قرض‌دادن به مؤمن افضل است از تصدّق کردن چرا که ثواب تصدق ده برابر است و ثواب قرض‌دادن هجده برابر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که دينى دارد و چيزى هم دارد که به آن گذران مى‏کند مستحب است از براى او که اداى دين خود را به آن کند و از براى گذران خود صدقه و زکات بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مديونى که ندارد چيزى که دين خود را ادا کند مگر به قدر گذران خود واجب است که طلبکار او را مهلت دهد تا وقتى که بتواند بدهد، و هرگاه او را بری‏ءالذمه کند و بر او تصدق کند بهتر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خانه‏اى که محل سکناى مديون است و بنده‏اى که خادم او است و لباسى که در او نماز مى‏کند و در ميان مردم با آن لباس راه مى‏رود و لباس کسانى که واجب‏النفقه او هستند نبايد در ازاى دين او برود مگر آنکه زياده از احتياج خود داشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که مديون طلبکار را از خود راضى کند به دادن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 144 *»

چيزى از طلب او يا به زبان معذرت و ملايمت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى طلبکار سخت گرفتن بر مديون و طريق مطالبه اين است که بروند در نزد مديون و بنشينند و نشستن را طول دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که فوت شد آنچه طلبکار است اگرچه مدتى داشته باشد ورثه او مطالبه آن را مى‏توانند بکنند و آنچه مديون است اگرچه مدتى داشته باشد طلبکارهاى او مى‏توانند از ورثه او مطالبه کنند و نبايد انتظار بکشند که موعد به سر برسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که فوت شد کفن او را اول از مال او بايد داد و بعد از آن دين او را بايد داد و بعد از اداى دين او، وصيت او را بايد جارى کرد و بعد از اجراى وصيت، ورثه او هريک سهم خود را مى‏برند و پيش از اداى دين او نمى‏توانند چيزى ببرند مگر آنکه ضامن شوند که اداى دين او را بکنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديونى فوت شود و کسى ضامن شود از براى صاحبان طلب که من اداى دين او را مى‏کنم و ايشان قبول کنند، ميّت بری‏ءالذمه مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى چيزى از کسى طلب داشته باشد و او جنس بهترى از جنسى که طلب دارد به او بدهد يا جنس پست‏ترى به او بدهد و او راضى شود، جايز است در صورتى که شرط نکرده باشند در وقت قرض دادن که جنس بهتر يا پست‏تر بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 145 *»

مسأله: هرگاه کسى نانى چند يا گردويى يا تخم مرغى چند و همچنين هر چيزى را که به شماره قرض مى‏کنند قرض کند و کوچک‏تر يا بزرگ‏تر  ردّ  کند جايز است در صورت تراضى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى از کسى طلبى داشته باشد و موعدى از براى طلب باشد و بگويد که فلان‏قدر از طلب مرا در حال بده و باقى آن را وامى‏گذارم، يا بگويد بعضى از طلب را حالا بده و از براى باقيمانده طلب مدت را زياد مى‏کنم جايز است مادام که چيزى بر طلب خود نيفزايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که مديون است به شخصى که غايب شده واجب است بر او که قصد اداى آن را داشته باشد و تفحّص کند از او و طلب او را بدهد و هرگاه تفحّص کرد و او را نيافت و مأيوس شد از يافتن او، بايد وصيت کند که هر وقت يافت شد طلب او را بدهند. و هرگاه چنين اتفاق افتاد که او را نشناسند و کسى يافت شد که مطالبه کرد مى‏توان به او داد، و هرگاه کسى يافت نشد که مطالبه کند مى‏تواند که تصدّق کند آن مال را از براى صاحب مال و مى‏تواند که آن مال را داخل مال خود کند و در آن تصرّف کند و خورده خورده به دفعاتى چند تصدّق کند از براى صاحب آن تا آنکه تمام آنچه مديون است تصدّق شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله:  هرگاه مديونى را بکشند که چيزى نداشته باشد، از ديه قتل او بايد دين او را ادا کرد. و هرگاه ورثه او از سر خون او بگذرند و کشنده او را عفو کنند، يا کشنده او را بخواهند بکشند و ديه قبول نکنند بايد ضامن شوند در نزد طلبکارهاى او که دين او را بدهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه پدر، مديون باشد مى‏تواند که از مال اولاد خود دين

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 146 *»

خود را ادا  کند و اگر مديون بميرد و ترکه‏اى نداشته باشد مستحب است که ولد او دين او را از مال خود ادا  کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مستحب است حلال‌کردن ميّتى که مديون باشد و خداوند جلّ‏شأنه ده برابر آن خواهد داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست مطالبه طلب در حرم هرگاه در خارج قرض داده باشند و هرگاه در حرم قرض کرده باشند جايز است مطالبه آن در حرم. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مديونى زياده از آنچه بايد بدهد چيزى دارد واجب است بر او که دين خود را بدهد اگرچه مطالبه نکنند، و هرگاه به تأخير انداخت بايد به رضا و اذن طلبکار باشد، و هرگاه کمتر از دين خود يا مساوى آن چيزى داشته باشد جايز است که به رضاى طلبکار و اذن او چيزى به او بدهد و باقى را به تأخير اندازد و حلال است بر او که به قدر معيشت خود از مال خود بخورد و خرج کند. و مقصود از مفلس کسى است که امر معيشت بر او تنگ باشد نه آنکه هيچ نداشته باشد و خانه و خادمى نداشته باشد و سائل به کف باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست قرض‌دادن به شرط زياده از آن‏چه داده بگيرد و آن زياده ربا است و حرام است گرفتن و دادن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى طلبى از کسى داشته باشد و نتواند طلب خود را بگيرد و مالى از مديون به دست او افتد، مى‏تواند که تقاص کند و از بابت طلب خود محسوب دارد اگرچه مديون انکار طلب او را داشته باشد و قسم ياد کند در نزد او که مديون تو نيستم. اما اگر به مرافعه رفتند در نزد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 147 *»

حاکم شرع و بعد از انکار او را قسم داد، نمى‏تواند از او تقاص کند اگرچه در آخرت طلبکار است و اگر بخواهد مطالبه کند مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که به عوض طلب، شراب بگيرند به قصد آنکه به تدبيرى آن را سرکه کنند نه به قصد اينکه آن را بياشامند و هرگاه به قصد آشاميدن باشد جايز نيست معامله با آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى طلبى داشته باشد از نصرانى و او شراب يا خنزير بفروشد به نصارى و ثمن آن را بگيرد، جايز است که آن ثمن را به عوض طلب بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که طلبکار وارد بر مديون خود شود، و هرگاه وارد شد بر او مکروه است که مهمان او شود، و هرگاه مهمان شد مکروه است که بيش از سه روز مهمان باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که طلبکار هديه مديون خود را قبول کند، و هرگاه قبول کرد هديه او را مستحب است که از بابت طلب خود حساب کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که طلبکار از مديون خود منتفع شود به رضاى مديون و مديون احسانى به طلبکار خود کند به شرط آنکه در وقت معامله شرط نکنند انتفاع را و هرگاه شرط انتفاع کنند جايز نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قرض عقد لازمى است و جايز است که مدتى از براى اداى آن قرار دهند و پيش از موعد نبايد مطالبه کرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 148 *»

مسأله: کسى که چيزى قرض مى‏کند مالک آن چيز مى‏شود و انواع تصرّفات در آن مى‏تواند کرد مثل ساير اموال او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چند نفر شريک طلب داشته باشند از چند نفرى و قسمت کنند طلبى را که دارند و بعضى قسمت خود را وصول کنند و قسمت بعضى وصول نشود به جهت افلاس و امثال آن، ساير شرکاء بايد از آنچه وصول کرده‏اند سهمى به آن کس که نتوانسته وصول کند بدهند تا آنکه همه شرکاء در نفع و ضرر شريک باشند به طورى که در شراکت قرار داده‏اند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: بيع دين سابقى به دين سابقى جايز نيست و معنى اين مطلب در کتاب بيع گذشت.

مسأله: هرگاه کسى از کسى طلبى داشته باشد و شخصى ديگر بخرد از طلبکار طلب او را به متاعى قليل از جنس غير طلب به طورى که ربائى لازم نيايد و بيع صحيح باشد، پس برود نزد مديون و از او مطالبه کند طلب را مديون بايد متاع او را يا قيمت متاع او را به او بدهد و باقى طلب بر او حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند اگرچه بعضى جايز دانسته‏اند مطالبه تمام طلب را.

مسأله: هرگاه مديونى رهنى و گروى دارد در نزد طلبکار، مى‏تواند که ندهد طلب او را تا گرو خود را از او بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که منع کنند از قرض‌دادن نان و خمير و نمک. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مؤمنى ناچار باشد از قرض‌کردن و کسى بتواند به قرض او بدهد به طورى که ضررى به او نرسد، واجب است بر او که به قرض بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 149 *»

مسأله: هرگاه کسى چيزى خريد و کسى ديگر ضامن ثمن آن شد و خريدار ثمن را به ضامن داد، ضامن مختار است که همان را به فروشنده بدهد يا چيزى ديگر به او بدهد و از ضمانت بيرون آيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که در ديون و ساير معاملات شهود قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مملوک و بنده زرخريد بدون اذن آقا و مالک خود نمى‏تواند هيچ معامله‏اى بکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بنده بدون اذن مالک خود قرضى کرد يا معامله‏اى کرد و کسى چيزى طلبکار شد، نمى‏تواند از مالک او مطالبه کند و نه از خود او. پس هرگاه مالک او را آزاد کرد مى‏تواند از خود او مطالبه کند و هرگاه مالک او او را آزاد نکرد و اذن داد که طلبکار او را به کارى بدارد تا آنکه اجرت او به قدر طلب او شود، مى‏تواند او را به کارى بدارد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک اذن داد بنده خود را در تجارت‌کردن و معامله‌کردن، دين او بر ذمه مالک او است و هر نفعى که حاصل شد مال مالک او است و هر ضررى که وارد آيد ضرر مالک است، خواه او را بفروشد يا آزاد کند يا نکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 150 *»

کتاب الرهن

و فيــــه احــکام و مسائــل:

مسأله: جايز است که از مديون رهن و گرو بگيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط نيست که قيمت چيزى را که به گرو مى‏گذارند به اندازه دين باشد بلکه هرگاه قيمت آن کمتر از دين يا بيشتر يا مساوى باشد جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که از مؤمن رهن بگيرند اگرچه جايز باشد حتى آنکه از حضرت صادق؟ع؟ گرو خواستند و يک موى از ريش مبارک را به گرو دادند و در وقت اداى دين پس گرفتند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: رهن بايد در دست طلبکار باشد و جايز است که مديون عاريه کند آن را از طلبکار و برگرداند به سوى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مال غير را نمى‏توان به رهن گذارد مگر به اذن او و هرگاه کسى مال غير را بى‏اذن او به رهن گذارد صاحبش مى‏تواند که آن را پس بگيرد و واجب است که آن را پس بدهند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که طلبکار رهن را بفروشد بى‏اذن مديون. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که رهنى گذارد و غايب شد جايز نيست که آن را بفروشند تا آنکه بيايد و هرگاه از آمدن او مأيوس شدند جايز است که طلبکار آن را بفروشد پس اگر قيمت آن مساوى طلب او يا کمتر باشد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 151 *»

اخذ مى‏کند آن را و هرگاه بيشتر از طلب او باشد آن زيادى را بايد نگاه دارد تا آنکه صاحبش بيايد و به او بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که فوت شود و گروهايى چند در ميان ترکه او باشد و معلوم نباشد که گروها از کيست و به چند گرو بوده، آن گروها مانند ساير ترکه او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى که گرو گذارده‏اند تلف شود بدون تفريط مرتهِن، ضررى است که به مديون رسيده و طلبکار طلب خود را مى‏گيرد مگر آنکه تقصيرى و تفريطى در حفظ آن کرده باشد، پس قيمت آن را از بابت طلب خود بايد حساب کند پس اگر قيمت آن کمتر از طلب او است باقى طلب را مطالبه مى‏کند و اگر قيمت آن بيشتر از طلب او است زيادى را بايد به مديون بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بعض از چيزى که به گرو گذارده‏اند تلف شود، همان باقيمانده گرو است از براى طلب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديون گرو خود را از مرتهن عاريه کند و در نزد او تلف شود، ضررى است که به خود او رسيده و دين خود را بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را که به گرو گذارده‏اند زمين زراعتى باشد و محصولى داشته باشد آن محصول از مديون است. پس اگر طلبکار آن را ضبط کرد بايد از بابت طلب خود حساب کند پس اگر قيمت آن مساوى طلب او است مرهون را بايد واگذارد به صاحبش و اگر قيمت محصول زياده از طلب او است آن زيادى را با اصل مرهون بايد به مديون برگرداند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 152 *»

و اگر کمتر از طلب او است اصل مرهون به رهن باقى است تا تمام طلب را بدهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که کنيزى را به گرو داده باشد مى‏تواند که با او مقاربت کند و مجامعت با او منافاتى با گرو بودن او ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه حيوانى را به گرو داده باشند اگر مخارج آن حيوان را مرتهن مى‏دهد مى‏تواند که منتفع شود به سوارى آن و خوردن شير آن و اختلاف مابين مخارج حيوان و انتفاع از آن بايد ملاحظه شود، و هرگاه مخارج آن را مديون بدهد اجرت سوارى و قيمت شير آن از بابت طلب بايد محسوب شود مگر آنکه مرتهن تصرفى در سوارى و شير آن نکند و خود راهن تصرف کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مرتهن مى‏تواند که بخرد از راهن مرهون را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديونى طلبکارهاى متعدد داشته باشد و در نزد بعضى گروى داشته باشد و مفلس شود و فوت شود و ترکه او وفا نکند به جميع ديون او، بايد گرو را با ساير اموال او در ميان طلبکاران او قسمت کرد هريک به اندازه طلب او و گرو مخصوص مرتهن نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه گروى در نزد کسى باشد و مديون فوت شود و ورثه او ندانند که گروى در نزد او است و خوف اين دارد که اگر  اقرار کند که گروى در نزد او است ورثه انکار طلب او را بکنند و گرو را بگيرند، مى‏تواند که طلب خود را از آن گرو وصول کند و اگر قيمت آن زياده از طلب او است آن زياده را به ورثه دهد. و هرگاه اقرار کرد و ورثه انکار

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 153 *»

طلب او را کردند مرهون را بايد به ورثه ردّ  کند. پس هرگاه شهودى دارد و در نزد حاکم شرع ثابت مى‏کند و بعد از اثبات قسم هم مى‏خورد طلب خود را از ورثه مى‏گيرد و هرگاه شاهدى ندارد و ورثه انکار طلب او را دارند، تسلط قسمى دارد که ورثه قسم ياد کنند بر نفى علم خود که ما نمى‏دانيم که او طلب دارد، پس اگر قسم ياد نکردند بايد طلب او را بدهند و اگر قسم ياد کردند مطالبه طلب او به قيامت خواهد افتاد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه راهن مرتهن را در ضمن عقد وکيل در حيات و وصى در ممات خود کند که هرگاه در رأس موعد طلب او نرسيد مرهون را بفروشد و استيفاى حق خود کند و هرگاه قيمت آن زياده از دين باشد ردّ  کند و هرگاه کمتر باشد مطالبه باقى را بکند جايز است از براى مرتهن که به وکالت و وصايت خود عمل کند و راهن نمى‏تواند او را عزل کند يا منع از فروش کند چرا که عقد رهن از جانب راهن عقد لازم است و شرط در ضمن عقد لازم، لازم است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مرهون در نزد مرتهن تلف شود به تقصيرى و تفريطى از جانب او، ضامن اعلى قيمت مرهون است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه در قيمت مرهون تلف شده به تفريط مرتهن اختلاف شود، قول راهن را بايد گرفت با قسمى که ياد کند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و ادعاى اجماع کرده‏اند.

مسأله: هرگاه در ميان طلبکار و مديون اختلاف شود در چيزى که از مال مديون در دست طلبکار است، پس طلبکار مدّعى باشد که اين چيز مرهون است در نزد من و مديون مدّعى باشد که اين چيز  وديعه و امانت است در نزد تو و شاهدى هم در ميان نيست، قول مديون را بايد گرفت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 154 *»

با قسمى که ياد کند بر مدّعاى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه در ميان راهن و مرتهن اختلاف شود در تفريط مرتهن و شاهدى هم در ميان نباشد، پس قول مرتهن را بايد گرفت با قسمى که ياد کند که تفريط نکرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

کتاب الحُجْر([18]) و  التَـفليس([19])

و فيــه مسائــل:

مسأله: منع بايد کرد طفل غير بالغ را از تصرف کردن در مال خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حدّى که پسر به بلوغ مى‏رسد داخل شدن او است در سال پانزدهم، و هرگاه پيش از رسيدن به آن رشدى از براى او باشد که مال خود را ضايع نکند و مانند ساير عقلاى روزگار معامله کند، در سن ده سالگى او را نبايد منع کرد از تصرف در مال خود و حدّ بلوغ دختر آن است که نُه سال تمام داشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: منع بايد کرد سفيه را از تصرف‌کردن در مال خود و سفيه کسى است که ضايع کند مال خود را و فرقى نيست در ضايع کردن مال در اينکه لاعن شعور مال خود را به کسى دهد يا در معاصى و لهو و لعب خرج کند، يا در صدقات و طاعات خرج کند به طورى که خود و عيال خود را محتاج کند. پس ولىّ او بايد او را منع کند از تصرف در مال خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: منع بايد کرد ديوانه را از تصرف‌کردن در مال خود تا

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 155 *»

وقتى که صحّت يابد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که وصيت کند بيش از ثلث مال خود، به قدر ثلث مال او وصيت او مُجرىٰ است و زياده از ثلث ممنوع است مگر با امضاى ورثه او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مملوک ممنوع است در تصرف‌کردن در چيزى که جسته و پيدا کرده مگر به اذن مالک و مولاى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مملوکى که مولاى او با او قرار داده کسب کند و مقدار معيّنى را به مولاى خود بدهد که آزاد شود، و شرط کند با او که هرگاه تمام آن مقدار را نداد اگرچه قدرى را داد باز مملوک باشد، ممنوع است در تصرف‌کردن در فاضل ضريبه خود و چيزى که به دست او آيد مگر به اذن مولاى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مديونى که روگردان است از طلبکاران خود و اداى ديون خود را نمى‏کند، او را حبس مى‏کنند و اموال او را جمع مى‏کنند. پس هرگاه اموال زيادتر است از ديونى که دارد اداى ديون او را مى‏کنند و زياده را به خود او مى‏دهند، و هرگاه اموال او مساوى ديون او است قسمت مى‏کنند در ميان طلبکاران او و چيزى به خود او نمى‏دهند، و هرگاه اموال او کمتر است از ديون او آنها را قسمت مى‏کنند بر سر طلبکاران او هريک به اندازه سهم خود مثل آنکه طلبکارى که دو مقابل طلبکارى ديگر طلب دارد دو برابر کمتر مى‏دهند از طلبکارى که نصف او طلب دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مديون ممنوع نيست که به طور اقتصاد و ميانه‏روى از مال خود بخورد و خرج امر معاش خود کند ولکن هرگاه طلبکاران او از او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 156 *»

مطالبه کردند و او مسامحه و مماطله کرد و اداى ديون خود را نکرد تا آنکه طلبکاران او به حاکم شرع عرض کردند و او را به مرافعه بردند، حاکم شرع او را ممنوع خواهد کرد از تصرف‌کردن در مال خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مال مديونى را قسمت کردند بر سر طلبکاران به طورى که چيزى از براى او باقى نماند و به حسب اتفاق طلبکارى حاضر نبود که قسمت خود را ببرد و بعد حاضر شد، او مطالبه مى‏کند از مديون و مديون رجوع مى‏کند به ساير طلبکارانى که مال او را به قسمت برده‏اند و سهمى اين شخصى که در وقت قسمت حاضر نبوده از ساير طلبکاران مى‏گيرد و به او مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديونى فوت شد و ترکه او به قدر ديون او نيست، آن ترکه را قسمت مى‏کنند در ميان طلبکاران او هريک به قدر سهمى خود از ترکه او مى‏برند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مال مديونى را قسمت کردند بر سر طلبکاران او و در ميان اموال او عين مال طلبکارى يافت شود، پس هرگاه آن عين را به نقد به او فروخته عين مال خود را مى‏برد و هرگاه نسيه فروخته او هم سهمى خود را مى‏برد مثل ساير طلبکاران. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى مطلقا فتوى داده‏اند که عين مال خود را مى‏برد خواه نقد خريده باشد خواه نسيه.

مسأله: مديونى که از طلبکاران خود روگردان است او را حبس مى‏کنند و تفحّص و تجسّس از حال و مال او مى‏کنند. پس هرگاه چيزى دارد بر سر طلبکاران او قسمت مى‏کنند و هرگاه چيزى ندارد و مى‏تواند کارى و خدمتى بکند که اجرتى داشته باشد زايد بر قوت خود و عيال خود و کسوه آنها، او را به دست طلبکاران او مى‏دهند که او را به کارى بدارند که

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 157 *»

از اجرت آن کار چيزى ببرند و هرگاه اجرت کار او بيش از امر معاش او نيست، يا کارى از او برنمی‏آيد نبايد از او مطالبه کنند و او در امان خدا است و مطالبه از او حرام است.

کتاب الشُفْعة

و فيــه احـکام و مسائـل:

مسأله: شفعه در هر چيزى است که مشترک باشد به طور مشاع در ميان دو شريک که يکى از ايشان سهمى خود را بفروشد به غير شريک خود بى‏اذن و اطلاع او به ثمنى از طلا و نقره و مخصوص به زمين و خانه نيست بلکه در زمين و خانه و مملوک و حيوان و ساير متاع‏ها جارى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: شفعه‏اى نيست در مال مشترکى که قسمت شده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شفعه‏اى نيست در مال مشترکى که شريک باشند در آن بيش از دو نفر. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: شفعه‏اى نيست در مال مشترکى که فروخته شده باشد به غير ثمنى از طلا و نقره. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: شفعه‏اى نيست در مال مشترکى که منتقل به غير شده باشد به غير صيغه بيع و شرى مثل هبه و صلح و صداق و امثال آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو خانه باشد از دو نفر که راه عبور به آنها مشترک باشد در ميان آن دو نفر و يکى از ايشان بفروشد خانه خود را، پس هرگاه آن راه عبور را سدّ  کنند و از طرفى ديگر راه عبور به آن خانه فروخته شده قرار دهند، شفعه‏اى از براى صاحب خانه ديگر نيست و هرگاه راه عبور به آن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 158 *»

دو خانه منحصر باشد به همان راه مشترک و ممکن نباشد که راه عبورى غير از آن قرار دهند، از براى صاحب خانه ديگر حق‏الشفعه خواهد بود در راه عبور اصالةً و در خانه فروخته شده بالتبع. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: حق شفعه‏اى نيست از براى يهودى و نصرانى و ساير مخالفين دين حق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: شفعه‏اى نيست از براى جار و همسايه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شريکى که حق‏الشفعه دارد فوت شود، حق‏الشفعه او منتقل به ورثه او نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حق‏الشفعه از براى شريک مسلمى که قسمت نکرده باشد مال مشترک در ميان خود و شريک مسلم خود را ثابت است چه حاضر باشد در وقت فروش و چه غايب باشد و در سفر باشد، پس هر وقت که بخواهد مطالبه حق خود را مى‏تواند کرد اگرچه مدت طولانى از وقت فروش گذشته باشد و حق شفعه او اين است که به هر قيمتى که مال مشترک را فروخته‏اند همان قيمت را مى‏دهد و سهم فروخته شده را تصرف مى‏کند و عقد جديدى و صيغه تازه‏اى نبايد بخواند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حق شفعه صغير  و يتيم را ولىّ او که پدر او است يا وصى او مطالبه مى‏توانند کرد اگر مصلحت صغير و يتيم را در آن ديدند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شريک غايب باشد و خانه‏اى را که شريک او فروخته خرابى به‌هم رساند به سبب آمدن سيلى يا باريدن بارانى يا غير اينها، مثل

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 159 *»

همان ثمنى که خانه به آن فروخته شده بايد بدهد و چيزى از براى خرابى خانه نبايد کم کند مگر آنکه مشترى به دستى خانه را خراب کرده باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شفيع مطالبه شفعه کرد و رفت که ثمن را بياورد، پس هرگاه تا سه روز ثمن را آورد و داد سهم فروخته را تصرف مى‏کند و اگر سه روز گذشت و نياورد، حق شفعه او باطل مى‏شود و بعد از آن نمى‏تواند مطالبه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شفيع مطالبه حق‏الشفعه خود را کرد و مهلتى خواست از براى آنکه برود يا بفرستد به بلدى ديگر که ثمن را بياورند، پس مهلت بايد داد به او به قدر رفتن و برگشتن از آن بلد با سه روز علاوه، پس هرگاه در آن مدت معيّن ثمن را آورد و داد حق خود را تصرف مى‏کند و هرگاه در آن مدت معيّن نياورد و نداد حق‏الشفعه او باطل مى‏شود و بعد از آن مدت نمى‏تواند مطالبه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شريک ثمن سهم شريک را ندارد حق الشفعه او باطل مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شريک به شريک خود اعلام کرد که سهمى خود را مى‏فروشم اگر مى‏خواهى بخر  و او کناره کرد و گفت مبارک کند خدا فروش تو را، يا گفت قسمت کن مال مشترک را، حق‏الشفعه او باطل مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شريک محض ضرر رسانيدن به مشترى ادعاى شفعه کند و مسامحه در دادن ثمن کند به بهانه آنکه ثمن در بلدى بعيد است، شفعه او باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 160 *»

مسأله: شفيع بايد قادر باشد به دادن ثمن، پس هرگاه عاجز است و نمى‏تواند بدهد حق‏الشفعه از براى او نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در کشتى و حمام و سنگ آسيا و نهرها و راه‏هاى تنگ و امثال اينها از چيزهايى که قابل قسمت نيست حق‏الشفعه از براى شريک نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه چيزى را که شريک فروخته به نقد فروخته شفيع بايد ثمن را نقد بدهد و هرگاه به نسيه فروخته شفيع هم بايد به نسيه بدهد ثمن را به همان موعدى که قرار داده‏اند.چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شفيع بايد همان مثل ثمن را بدهد و ساير غراماتى که به مشترى وارد آمده دخلى به شفيع ندارد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

کتاب الشرکــة

و فيه احکام و مسائل:

مسأله: شرکت يا قهراً حاصل مى‏شود مثل شراکت ورّاث در ارث يا به اختيار قرار مى‏دهند مثل شرکت در تجارت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرکت در تجارت حاصل مى‏شود به عقد و ممزوج کردن مال‏الشراکه به طورى که مجموع مال‏الشراکه مشاع باشد در ميان شرکاء، و به عقد محض بدون مزج، شراکت حاصل نشود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: عقد شراکت عقد جايز است و لازم نيست که شرکاء هريک نتوانند از آن تخلّف کنند بلکه هريک از شرکاء هر وقت که نخواهند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 161 *»

شراکت کنند نمى‏کنند و مال‏الشراکه را قسمت مى‏کنند مگر در صورتى که ضررى به ساير شرکاء وارد آيد، پس اضرار به مؤمن جايز نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: شراکت حاصل مى‏شود در عين مال مثل ارث و مال‏الشراکه، و در منفعت مثل شراکت در اجاره چيزى، و در حقوق مثل حق‏الشفعه از براى شفيع. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: شراکت در حيوان مأکول‏اللحم جايز است به طور اشاعه و به طورى که بعض معيّن آن حيوان مال شريکى باشد مثل سر و پوست آن حيوان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى شريک شد در سر و پوست حيوانى و منفعتى حاصل شد، بايد قيمت کرد آنها را و آن قيمت را نسبت داد به تمام ثمن آن حيوان که چند يک ثمن است، پس به آن نسبت قسمت او را بايد داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى شريک شد در سر و پوست حيوانى و بخواهد آن را ذبح و نحر کند از

 

براى اخذ حق خود و در ذبح و نحر آن ضررى از براى شريک وارد آيد، بايد سر و پوست آن را قيمت کرد و قيمت آنها را به او داد که ضررى به شريک وارد نيايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مال‏الشراکه ممزوج نشود که مشاع شود ولکن چيزى را بخرند به آن، شراکت در آن چيز حاصل شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست تصرف‌کردن در مال مشترک از براى شرکاء مگر به اذن همه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 162 *»

مسأله: هرگاه بعضى از شرکاء تصرف کردند در مال مشترک بدون اذن بعضى و آن چيز تلف شد، متصرفين ضامنند و بايد مثل يا قيمت آن را به قدر سهم ساير شرکاء به ايشان بدهند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه به مال مشترک تجارت کردند و نفعى حاصل شد يا ضررى وارد آمد، هريک از شرکاء در نفع و ضرر به قدر سهم خود شريکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که در شراکت شرط کنند که بعضى بيشتر از سهم خود منفعت ببرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى چيزى را بخرد و به کسى بگويد که ثمن اين چيز را تو بده و هرقدر منفعت حاصل شد در ميان من و تو باشد و او داد ثمن را، شراکت حاصل مى‏شود در ميان آن دو نفر، پس نفع و ضرر در ميانه ايشان است. و هرگاه گفت ثمن اين چيز  را بده و نگفت که منفعت آن در ميانه است و او داد ثمن را، شراکت حاصل نشده و بر ذمه آن خريدار است ثمن، و نفع و ضرر مخصوص خود او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى شراکت کند با کسى در چيزى در منفعت آن چيز نه در ضرر آن به رضاى طرفين جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کنيزى که مشترک باشد در ميان شرکاء جايز نيست از براى احدى از ايشان وطى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه احدى از شرکاء خيانتى کرد و سايرين خيانت او را فهميدند سزاوار نيست که ايشان خيانت کنند و خائن شوند مثل او. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 163 *»

مسأله: مسلمانان شريکند در آب و آتش و نمک و علف بيابان مادام که احدى از مسلمين حيازت([20]) نکرده باشد آنها را از براى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که شراکت کنند با کسى که اقبال کرده به او رزق و تنگى در کار او نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست شراکت‌کردن با يهود و نصارى و مجوس بلکه جميع اهل اديان باطله مگر در چيزى که شخص مسلم از آن غائب نشود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هريک از شرکاء که بخواهند قسمت کنند مال‏الشراکه را واجب است بر سايرين که تمکين کنند و تقسيم کنند مگر در صورتى که ضررى از براى ايشان حاصل شود در تقسيم و جايز نيست از براى احدى از شرکاء ضرر رسانيدن به شرکاء خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است که به طورى قسمت کنند که هريک از شرکاء به حق خود برسد اگر ممکن باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه تقسيم کردند و هريک از شرکاء راضى به قسمت خود شدند اگرچه به طور تعادل قسمت نشده باشد، همان رضاى ايشان کفايت مى‏کند و احتياج به قرعه نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه تقسيم کردند و اختلاف و نزاع واقع شد در ميان شرکاء، بايد قرعه انداخت از براى تعيين سهم هريک و طور قرعه اين است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 164 *»

که هريک از اسم‏هاى شريک‏ها را بر روى کاغذى مى‏نويسند و رقعه‏ها را مى‏دهند به کسى که نخواند و نداند که اسم کدام بر روى کدام رقعه نوشته شده، پس هر رقعه را بر روى هر قسمتى گذارد آن قسمت مال صاحب آن اسمى است که در رقعه نوشته شده و امر قرعه انداختن امر معروفى است در ميان مردم و به طورهاى مختلف مى‏اندازند و همه جايز است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه از براى شرکاء اموالى باشد مشترک و بعضى از آنها عين باشد و بعضى دين و قسمت کنند آنها را و بعض از شرکاء وصول کنند ديونى را که قسمت ايشان شده و بعضى وصول نکنند به جهت افلاس مديونين و امثال آن، پس اگر در وقت تقسيم شرط کرده‏اند که هرکس ضرر کرد بر خود او باشد و در ميانه نباشد، ضررى که به بعضى رسيده مخصوص خود او است و هرگاه در وقت تقسيم شرط نکرده‏اند پس ضررى که رسيده در ميانه شرکاء است و مخصوص به آن شريکى که نتوانسته وصول کند نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه از براى شرکاء اموال مشترکه باشد بعضى عين و بعضى دين، پس عين را تقسيم کنند و دين را هريک از شرکاء سهمى خود را حواله کند به بعضى ديگر و بعضى وصول کنند و بعضى وصول نکنند، پس آنچه وصول شده در ميانه است و آنچه ضرر رسيده در ميانه است و ضرر مخصوص آن شريکى نيست که نتوانسته وصول کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه از براى شرکاء اموالى باشد که به نسيه داده باشند، جايز است که تقسيم کنند آنها را پيش از گرفتن. پس هرگاه بعضى وصول کردند و بعضى وصول نکردند و شرط کرده‏اند در وقت تقسيم که هرکس وصول نکرد ضرر او بر خود او است، ضرر مخصوص او مى‏شود و در ميانه نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 165 *»

مسأله: جايز است از براى بعضى از شرکاء که رأس‏المال خود را بردارد و ترک شراکت کند و نفع و ضرر را واگذارد به ساير شرکاء از روى رضاى همه. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه جمعى شريک باشند در چيزى و سهمى هريک را به طور تحقيق نتوان معين کرد و بخواهند قسمت کنند آن را، راهى به غير از مصالحه‌کردن و راضى‌شدن از يکديگر از براى ايشان نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديونى باشد که روگردان شود از طلبکاران خود و مسامحه کند در اداى ديون خود و اموالى داشته باشد به غير خانه و خادم و امثال آنها، اموال او مشترک مى‏شود در ميان طلبکاران او و مى‏توانند که آن را تقسيم کنند در ميان خود و هريک به قدر طلبى که دارد ببرد. پس هرگاه چيزى زياد آمد از طلب ايشان، مال مديون است و هرگاه مساوى شد که مديون نصيبى ندارد و هرگاه کمتر شد از طلب ايشان، هريک از طلبکاران بالنسبه به طلبى که دارند بايد کم کنند از طلب خود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

کتاب المضاربة

و فيــه احکام و مسائــل:

مسأله: مضاربه عقدى است جايز و هر وقت مالک بخواهد مال خود را از مضارب بگيرد، مى‏گيرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مقصود از مضاربه اين است که شخصى چيزى به کسى بدهد که آن کس معامله و تجارت کند با آن مال و منفعت تجارت مشترک باشد در ميان مالک و مضارب به طورى که قرار داده‏اند و هرگاه از مال مالک چيزى تلف شد و ضررى حاصل شد مخصوص مالک باشد و دخلى به مضارب نداشته باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 166 *»

مسأله: جايز است از براى مالک که شرط کند با مضارب که معامله خاصه‏اى را بکند، يا در وقت مخصوصى يا در مکان و بلد مخصوصى تجارت کند. پس هرگاه مضارب تخلف کرد و چيزى از مال مالک تلف شد، او ضامن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه قرار تجارت مضارب در سفر کردن به بلدى ديگر شده، مخارج سفر او در رفتن و برگشتن از ميانه است و چون به بلد خود رسيد مخارج او از سهم خود او است مگر آنکه قرار معينى در ميان گذارده باشند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مضارب فوت شود مال مالک را بايد به او داد و هرگاه وصيتى در اين باب نکرده باشد و ورّاث و غير ايشان ندانند که مال مضاربه از مالک در دست او است، مالک مثل ساير طلبکاران او است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که مال‏المضاربه نقد باشد يا ساير اجناس و امتعه. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: آنچه مشهور شده اين است که در ابتداى مضاربه بايد طلا و نقره مسکوک رواج باشد و جايز ندانسته‏اند در غير آنها از ساير متاع‏ها و اجناس حتى طلا و نقره غير مسکوک غير رواج، و در احاديث منعى از ساير اجناس و امتعه نرسيده.

 

مسأله: هر ضررى که وارد آمد مخصوص مالک است و دخلى به مضارب ندارد و منفعتى که حاصل شد مشترک است در ميان مالک و مضارب به هر طورى که قرار داده باشند بالمناصفه يا ثلث يا ربع يا غير اينها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مضارب در اجناس و امتعه مختلفه تجارت کرد و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 167 *»

در بعضى منفعتى حاصل شد و در بعضى ضررى حاصل شد، آن ضرر را از رأس‏المال کم نبايد کرد چرا که منفعت آن بعض، وقايه([21]) رأس‏المال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مضارب پدر خود را بخرد و نداند که او پدر او است و بعد معلوم شود که پدر او بوده، بايد او را قيمت کرد پس اگر قيمت او مساوى قيمتى است که خريده مملوکِ مالک مى‏شود و هرگاه قيمت او بيشتر است از آنچه خريده اگرچه به قدر درهمى باشد، پس به قدر سهمى او از منفعت پدر او آزاد مى‏شود و مالک مال‏المضاربه او را به کارى مى‏دارد تا باقى قيمت او مساوى اجرت او شود، پس تمامش آزاد شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که مالک مالى را به قرض مضارب دهد و مال‏المضاربه‏اى هم به او دهد و شرط کند که در منفعت مال قرض و مال‏المضاربه هر دو شريک باشد. و در اين صورت هرگاه ضررى حاصل شد و از رأس‏المال چيزى کم شد، آن نقصان بايد در تمام مال قرض و مال‏المضاربه وارد آيد بالنسبه، يعنى اگر فى‏المثل مال قرض بيست تومان و مال‏المضاربه ده تومان است، دو ثلث از نقصان را از قرض کم بايد کرد و يک ثلث را از مال‏المضاربه. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که مضارب بيشتر از سهمى که قرار داده‏اند از براى مالک به مالک دهد از براى آنکه مالک مال خود را از دست او نگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست از براى مضارب که مال‏المضاربه را به غيرى به مضاربه دهد کمتر از آنچه با مالک قرار داده مثل آنکه قرار داده که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 168 *»

نصف منفعت را به او دهد و قرار دهد با آن غير که ربع منفعت از او باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مضارب امين باشد و تفريطى و تقصيرى در حفظ مال‏المضاربه نکند و آن مال تلف شود يا دزد آن را ببرد، او ضامن نيست و هرگاه تفريط کند ضامن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که مالک قرار دهد با کسى که به مال او تجارت کند و تمام منفعت مال آن کس باشد و اسم اين عمل بضاعت است. پس هرگاه آن مال تلف شد يا دزد برد بدون تفريط و تقصيرى در حفظ مال‏البضاعه، آن کس ضامن نيست و هرگاه تقصيرى در حفظ آن کرد ضامن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه اختلافى در ميان مالک و مضارب و مستبضع واقع شد در تفريط کردن و نکردن، پس هرگاه شهودى در ميان هست به شهادت آنها بايد عمل کنند و هرگاه شهودى در ميان نيست، مضارب و مستبضع بايد قسم ياد کنند که تفريطى و خيانتى نکرده‏اند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک با مضارب قرار دهد که ضامن باشد در تلف مال او، تمام منفعت مال آن شخص خواهد شد و از براى مالک سهمى نيست چرا که در چنين صورتى مال خود را به قرض او داده و زيادتى در قرض، ربا است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى وصيت کند به وصى خود که مال صغار اولاد او را به مضاربه دهد، جايز است و در صورت تلف مال صغار، وصى ضامن نيست. و هرگاه غير وصى مال يتيم را به مضاربه داد، پس هرگاه منفعتى حاصل شد مال يتيم است و هرگاه مال يتيم تلف شد آن کسى که مال يتيم را به مضاربه

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 169 *»

داده ضامن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

کتاب المزارعة و المساقاة و ما يناسبهما

و فيه احکام و مسائل:

مسأله: مزارعه و مساقات عقدى است لازم که منفسخ نشود مگر به تقايل([22]) از طرفين. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مقصود از مزارعه اين است که مالک زمين، زمين خود را مى‏دهد به شخصى که او زراعت کند تا مدت معيّنه که حاصل مزروع مشترک باشد در ميان مالک زمين و آن شخص زارع بالمناصفه يا ثلث يا ربع يا غير اينها به طورى که قرار داده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که شرط کنند هر ثمرى که زودتر به عمل آيد مالک آن را ببرد و هر ثمرى که ديرتر به عمل آيد عامل ببرد، چنان‏که جايز است به عکس اين شرط کنند که هر ثمرى که زودتر به عمل آيد عامل ببرد و آنچه بعد به عمل آمد مالک ببرد و در هر صورت از قرارى که گذارده‏اند از نصف يا ثلث يا ربع يا غير اينها نبايد تخلف کنند ولکن چنين شرطى تبرعى است در مزارعه که جايز است که دخلى به اصل مزارعه ندارد چنان‏که جايز است که شرط کنند که جميع محصول مال مالک باشد، پس عامل عمل خود را تبرع کرده از براى مالک، چنان‏که جايز است که شرط کنند که جميع محصول مال عامل باشد پس مالک تبرع کرده زمين خود را از براى زراعت زارع. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست در مزارعه که قرار دهند مقدار معينى از محصول را بدهند ولکن بالمناصفه يا ثلث يا ربع و امثال اينها بايد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 170 *»

قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست در مزارعه که قرار دهند ثلثى را فى‏المثل از براى تخمى که کشته شده و ثلثى از براى اجرت گاوى که در زراعت آن را به کارى داشته‏اند و ثلثى از براى اجرت زمين

 

چرا که شائبه ربا در زياده و کمى تخم مى‏رود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که قرار دهند در مزارعه که خراج سلطان را از ميانه بردارند و مابقى را قسمت کنند در ميان مالک و زارع به طورى که قرار داده‏اند از نصف يا ثلث يا ربع و امثال اينها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است در مزارعه که مدت آن را معيّن کنند به رسيدن مزروع و درو کردن و چيدن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که مزارعه را در يک سال قرار دهند يا در سال‏هاى عديده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى مسلم که با مشرک مزارعه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که زارع زارعى ديگر را شريک خود قرار دهد اگر مالک راضى باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که زمين را اجاره کنند و مستأجر با شخصى بناى مزارعه گذارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خراج سلطان بر مالک است نه بر زارع مگر آنکه شرط کرده

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 171 *»

باشند که زارع بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شرط نکرده باشند که زارع خراج را بدهد و گماشتگان سلطان اجحافى کردند و خراجى زياد از زارع گرفتند، غرامت را بايد مالک بکشد و بر زارع چيزى نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه زمينى از براى کسى باشد که در آن آب و انواع درختان باشد و قرار دهد با شخصى که آنها را آب دهد تا زمانى که ميوه آنها برسد و ثمرهاى آنها به عمل آيد، سهم معينى از آن ثمرها مثل نصف يا ثلث يا ربع و امثال اينها مال او باشد جايز است، و اين کار مسمّى به مساقات است و احکام آن احکام مزارعه است. چنان‏که در احاديث رسيده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه سهم هريک از مالک و زارع و ساقى به حد نصاب برسد، هريک در سهم خود بايد زکات آن را بدهند و هرگاه سهم هريک به حد نصاب نرسد اگرچه مجموع سهم‏ها به حد نصاب باشد، زکاتى در آن نيست و بسا آنکه سهم بعضى به حد نصاب برسد و زکات به آن تعلق گيرد و سهم بعضى به حد نصاب نرسد و زکات به آن تعلق نگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه معيّن کنند که تخم معينى زراعت شود و زارع تخلف کند و تخمى ديگر زراعت کند و به آن سبب ضررى به مالک برسد يا زمينى را که به مزارعه داده‏اند نقصى پيدا کند، بايد ارش([23]) و عوض آن ضرر را زارع به مالک بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مالک زمينى را به مزارعه داد به شرط آنکه مزارع اصلاح

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 172 *»

کند آن را، پس او افساد کرد و خراب و ضايع کرد آن را، ارش آن را بايد به مالک بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مزارعه و مساقات باطل نمى‏شود به فوت هيچ‏يک از مالک و مضارب و مساقى چرا که به عقد لازمى از براى هريک حقى است بر ديگرى و حق هريک منتقل مى‏شود به ورثه او. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که مالک زمينى را واگذارد به کسى که اصلاح کند آن را و خراج آن را بدهد و چيزى معين به مالک بدهد در مدت معينه يک سال يا دو سال يا کمتر يا بيشتر به طورى که قرار دهند در ميان مالک و عامل و اين کار از اقسام تقبلات است نه مزارعه اگرچه شبيه به آن است چرا که در مزارعه سهم هريک بايد به نسبت نصف و ثلث و ربع و امثال اينها باشد نه به مقدار معينى. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه زارع قبول کند از مالک زمين که قدر معينى از جنس معلومى از غير جنسى که از زمين او به عمل آيد بدهد، پس اگر نفع کرد مال او باشد و اگر ضرر کرد بر خود او باشد جايز است و اين کار از باب تقبلات است نه مزارعه. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست که زارع متقبل شود که گندمى يا جنسى ديگر که از خود زمين به عمل آيد بدهد چرا که شايد به عمل نيامد و جايز است که متقبل شود به جنس معينى در ذمه خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که عامل متقبل شود از مالک زمين که در سال‏هاى متعدده متعينه زراعت کند و خراج آن زمين را به سلطان دهد و مابقى مال

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 173 *»

خود او باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که عامل متقبل شود از حاکم شرع که زمين جزيه را در سال‏هاى عديده معينه زراعت کند و خراج آن را بدهد و چيزى معين بدهد يا چيزى ندهد و تعمير و اصلاح آن زمين را بکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که شريک يا مزارع و مساقى متقبل شوند که قدر معينى از جنس زمين که به خراصى معين شده بعد از بلوغ ثمر و رسيدن آن به مالک دهند و اين معامله بعد از شرکت و مزارعه و مساقات است و دخلى به اصل معاملات سابقه ندارد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى متقبل شد از مالک مزرعه‏اى که در آن زراعت کند و در آن مزرعه ساکن باشند جمعى از مجوس يا غير ايشان غير از مسلمين، نمى‏تواند که از ايشان سخره بگيرد يعنى عملگى مفت بى‏اجرت مگر آنکه شرط کرده باشد در ضمن تقبل به رضاى ايشان که عمل بى‏اجرت از براى او بکنند. ولکن اگر ساکن در آن مزرعه مسلمان باشند يا بعضى مسلمان باشند، جايز نيست که از مسلمان عمل بى‏اجرت قرار داد بلکه احسان و اعانت بايد کرد به مسلمان. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

کتاب الاجارة

و فيــه احـکام و مسائــل:

مسأله: اجاره تمليک منفعتى است معيّن به عوض معيّنى. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: اجاره عقدى است لازم که منفسخ نشود مگر به اقاله موجر و مستأجر مگر در بعض صور چنان‏که خواهد آمد ان‌شاءاللّه تعالى. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 174 *»

مسأله: در بطلان اجاره به موت موجر و مستأجر سه قول است:

ــــ اول آنکه باطل مى‏شود به موت هريک از ايشان نظر به آنکه هريک فوت شدند ترکه او منتقل مى‏شود به ورثه او. پس اگر موجر فوت شد عينى از براى او باقى نمى‏ماند که به منفعت آن معامله بشود و اگر مستأجر فوت شد چيزى از براى او باقى نمى‏ماند که اجرت را از آن بدهند.

ــــ و قول دويم اين است که به موت مستأجر باطل مى‏شود نه به موت موجر، چرا که در موت موجر عين مسلوب‏المنفعه منتقل به ورثه او شده اما در موت مستأجر ترکه او با منافع منتقل شده، پس به موت او اجاره باطل است.

ــــ قول سيوم اين است که اجاره به موت هيچ‏يک باطل نيست چرا که اگر موجر فوت شده ملک مسلوب‏المنفعه تا مدت اجاره منتقل به ورثه شده چنان‏که در مضاربه و در مزارعه و مساقات و در قسمى از عُمرىٰ هرگاه مالک فوت شود ملک مسلوب‏المنفعه در مدت‏هاى معينه منتقل به ورثه مى‏شود بالاتفاق و هرگاه مستأجر فوت شود ديون او پيش از حقوق ورثه بايد داده شود بالاتفاق و اجرت اجاره هم دينى است از او، پس موجب بطلان اجاره از موت هيچ‏يک در ميان نيست و اين قول سيوم را نسبت به سيد مرتضى و عموم متأخرين از فقهاء داده‏اند و استحکام اين قول ظاهرتر از آن است که بر فقيهى مخفى باشد.

 

مسأله: هرگاه مدتى معينه از براى اجاره باشد و در ضمن‏العقد شرط شده باشد که مال‏الاجاره را به تدريج بدهند در ظرف مدت اجاره، پس هرگاه موجر فوت شود ورثه او استيفاى اجرت را مى‏کنند و هرگاه مستأجر فوت شد ورثه او منفعت عين را مى‏برند تا مدت اجاره منقضى شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى ميان صاحبان قول سيوم نيست.

مسأله: اجاره را باطل نمى‏کند بيعى و نه ساير ناقلات از صلح و هبه و صداق و امثال آنها، نهايت آنکه تا مدت اجاره ملک منتقل مسلوب‏المنفعه است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 175 *»

مسأله: هرگاه مشترى مى‏داند که ملک در اجاره است و مى‏خرد آن را، بايد صبر کند تا مدت اجاره منقضى شود و هرگاه نمى‏داند که ملک در اجاره است و مى‏خرد و بعد از آن مى‏فهمد، مختار است که فسخ کند بيع را يا صبر کند تا اجاره منقضى شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را که اجاره کرده‏اند تلف شود يا خراب شود به طورى که به زودى قابل تعمير نباشد، اجاره باطل مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه اجير کنند شخصى را از براى پرستارى مريضى، هريک از اجير يا مريض که فوت شوند اجاره باطل مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زن شيردهى را اجير کنند از براى شيردادن طفلى، هريک از اجير و طفل که فوت شوند اجاره باطل مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست. و هرگاه به غير از مستأجر کسى نباشد که اجرت اجير را بدهد، به فوت مستأجر هم اجاره باطل شود و محمول بر اين است روايتى که دلالت بر بطلان اجاره مى‏کند به موت هريک از ثلثه.

مسأله: جايز است که کرايه کنند حيوانى را تا جاى معينى و اجرت معينه‏اى و شرط کنند که هرگاه از آن جاى معين تجاوز کرد به جاى معينى ديگر رفت، اجرت معينه‏اى زياده از اجرت اولى بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که اجير را به کارى وادارند پيش از آنکه اجرت او را معين کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى جايز ندانسته‏اند که پيش از تعيين او را به کارى دارند.

مسأله: جايز نيست سخره مسلم، يعنى او را به کارى بدارند بى‏اجرت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 176 *»

مسأله: مستأجر ضامن اجرت اجير است مگر آنکه قرار داده باشند که اجرت اجير را به دست غيرى بسپارند به جهت اطمينان طرفين، پس اجير از آن غير بايد مطالبه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اجرت اجير را بايد داد وقتى که از عمل فارغ مى‏شود، پيش از آنکه عرق او بخشکد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است که منع کنند از اجير اجرت او را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که اجيرى را به اجرت معينى گرفت و طعامى و پنبه‏اى و امثال اينها به او داد و بعد قيمت آنها تغيير کرد، بايد به قيمت روزى که داده حساب کند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است که شخص جميع خود را اجير قرار دهد که در هيچ وقتى نتواند که از براى خود کارى بکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که اجير شوند به اجرت معينى از براى بدرقه رفتن به همراهى قافله از براى حفظ کردن اهل قافله. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست اجرت‌گرفتن از براى اذان‌گفتن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست اجرت‌گرفتن از براى نماز جماعت به‌جا آوردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست اجرت‌گرفتن از براى تعليم‌کردن مسائل شرعيه و جارى‌کردن احکام شرعيه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 177 *»

مسأله: کسى که نذر کرده که روزه بگيرد و عاجز شود از روزه گرفتن، مى‏دهد به غيرى از هر روزى دو مد از طعام، يا به قدرى که آن غير راضى شود که او از عوض او روزه بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است اجرت‌گرفتن از براى رفتن به حج از جانب غير و نيابت از او و از براى رفتن به زيارت قبور مقدسه ائمه طاهرين؟عهم؟ به نيابت غير. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت‌گرفتن از براى نمازکردن و روزه‌گرفتن و به حج‌ رفتن و ساير عبادات به‌جا آوردن از براى ميّت مؤمن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت‌گرفتن از براى تعليم قرآن و ساير کتب. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و احاديث منع، محمول بر کراهت است و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است اجرت‌گرفتن از براى نوشتن قرآن و ساير کتب احاديث. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت‌گرفتن سمسار از براى آنکه روز به روز خريد کند يا بفروشد از براى غير. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که اجير شد از براى شخصى به اجرت معينه و کسى ديگر بخواهد او را اجير کند به اجرت زيادترى، نمى‏تواند فسخ کند اجاره اولى را و بايد وفا کند از براى شخص اول. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که اجير گذارد فرزند خود را نزد شخصى به اجرت معينه‏اى و کسى ديگر خواست اجير کند او را به اجرت زيادترى، نمى‏تواند فسخ اجاره

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 178 *»

اولى را بکند و بايد وفا کند از براى شخص اول. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مملوک خود را به اجاره داد به شخصى و مملوک از روى تفريط و تقصير ضايع کرد چيزى از مال مستأجر را، مولاى او ضامن است ولکن بايد از عمل مملوک از عهده برآيد يعنى از اجرت عمل مملوک و اگر مملوک عاجز شد از عمل‌کردن، نه بر او چيزى است نه بر مولاى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مولى مملوک خود را به اجاره داد و اجرت او را از مستأجر گرفت و مملوک فرار کرد، بايد اجرت را به قدر باقيمانده از مدت اجاره پس بدهد به مستأجر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مملوک خود را به اجاره کسى داد به اذن مولاى خود، جايز نيست که چيزى از براى خود قرار دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که اجير شود از براى آنکه اصلاح کند چيزى را پس ضايع کند آن را، ضامن است و بايد از عهده آن برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مالک شرط کرد با صانع و عامل کارى مثل خياط که در روز معينى بايد بياورى آنچه را بايد در آن عمل کنى، پس صانع تخلف کرد و در آن روز معين نياورد پس آن چيز تلف شد، صانع ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه صانع يا مکارى يا حمال امين باشند و چيزى در نزد ايشان تلف شود، ضامن نيستند و هرگاه امين نباشند و متهم باشند و ادعا کنند که چيزى تلف شده بايد شاهد بياورند که آن چيز تلف شده بدون تفريط و تقصيرى از ايشان، يا قسم ياد کنند که خيانتى و تفريط و تقصيرى نکرده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 179 *»

پس هرگاه اقامه شهود نکردند و قسم هم ياد نکردند ضامنند و بايد از عهده چيزى که تلف شده برآيند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: صاحب حمام ضامن نيست هرگاه چيزى در حمام گم شد مگر آنکه به او بسپارند چيزى را و گم شود، پس در اين صورت هرگاه امين نباشد بايد اقامه بيّنه بکند يا قسم ياد کند که خيانتى و تفريط و تقصيرى از او صادر نشده و هرگاه اقامه بيّنه نکرد و قسم هم ياد نکرد ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: قابله و دايه امينند ولکن اگر دايه طفل را بدهد به زنى ديگر و طفل مفقود شود بايد دايه اولى ديه آن طفل را بدهد يا او را بياورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که حيوانى را کرايه کند تا جاى معينى و حيوان در بين راه بماند و عاجز شود از رفتار، اجرت آن قدرى را که رفته بايد داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه حيوانى را که کرايه کرده‏اند در بين راه معيوب شود يا تلف شود، بر مستأجر غرامتى وارد نيايد هرگاه امين باشد و تفريط و تقصير نکرده باشد. و هرگاه مستأجر امين نباشد بايد شاهد بياورد و اگر شاهد ندارد بايد قسم ياد کند که خيانت و تفريط و تقصيرى از او صادر نشده، پس هرگاه اقامه بيّنه نکرد و نکول از قسم کرد ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که اجير شود که چاهى حفر کند که ده قامت فى‏المثل عمق آن چاه باشد به اجرت معينه و قدرى حفر کند و قدرى نکنده بماند، پس بايد آن اجرت را قسمت کرد به پنجاه و پنج سهم و به قدرى که کنده

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 180 *»

قسمت آن را بايد داد. و بيان اين مطلب در صورت مذکوره اين است که فى‏المثل اجرت پنج تومان و پنج‏هزار دينار باشد و اجير پنج قامت از چاه را کنده باشد و پنج قامت نکنده باقى باشد، اجرت اجير در اين صورت يک تومان و پنج‏هزار دينار مى‏شود و چهار تومان در مقابل پنج قامت نکنده باقى مى‏ماند چرا که قامت دويم دو برابر قامت اول است و قامت سيوم سه برابر است تا آنکه قامت دهم ده برابر است. پس اجرت هر قامت بعدى به همين نسبت بايد زياد شود پس اجرت قامت اول يک هزار دينار خواهد بود تا آنکه اجرت تمام ده قامت پنجاه و پنج هزار دينار خواهد بود. پس اجرت دو قامت سه هزار دينار مى‏شود چرا که يک هزار دينار اجرت قامت اول است و دو هزار دينار اجرت قامت دويم است چرا که دو برابر قامت اول است که مجموع سه هزار دينار مى‏شود و قامت سيوم سه برابر اول است پس اجرت آن هم سه برابر اجرت اول است که مجموع آن شش هزار دينار مى‏شود و قامت چهارم چهار برابر اول است پس اجرت آن هم چهار برابر است که با شش هزار دينار سابق يک تومان مى‏شود و قامت پنجم پنج برابر اول است پس اجرت آن با اجرت سابقه يک تومان و پنج‏هزار دينار خواهد شد و اين ملاحظه در کشيدن خاک و فروفرستادن دلو شده نه در اصل حفر و کندن، چرا که در کندن هر قامتى به قدر قامت ديگر است و تفاوتى در آنها نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که اجير شد از برای شخصى جايز نيست که کارى از براى غير آن شخص بکند مگر به اذن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که اجاره کرده باشد خانه يا آسيايى يا چيزى ديگر را به اجرت معيّنه‏اى نمى‏تواند آن را به کسى ديگر اجاره دهد به اجرتى زيادتر از اجرتى که خود قرار داده مگر آنکه چيزى در اصلاح آن خرج کرده

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 181 *»

باشد و کارى کرده باشد که مستحق اجرت زيادتر شده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که اجاره کرد خانه‏اى را فى‏المثل به اجرت معيّنه ده درهم و دو ثلث آن را خود و اهل او ساکن شدند و يک ثلث باقى را اجاره داد به ديگرى به ده درهم به امضاى مالک خانه جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در اين صورت نيست ولکن بعضى گفته‏اند که اين يک ثلث را بيش از اجرت کل خانه نمى‏تواند اجاره دهد و در احاديث هم چنين مطلبى هست و محمول بر کراهت است.

مسأله: جايز است که مستأجر غيرى را شريک خود گرداند به اذن مالک. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: آنچه از احاديث معلوم مى‏شود چيزى را که در عرف منفعت مى‏گويند اگرچه عينيتى داشته باشد مى‏توان اصل آن را اجاره داد مثل اجاره دادن باغ از براى ميوه آن، و اجاره دادن حيوان از براى شير آن، و اجاره دادن مرضعه از براى شيردادن طفل. چنان‏که بعضى از فقهاء جايز دانسته‏اند.

مسأله: جايز نيست اجير کردن مرضعه بدون اذن شوهر او. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در زمينى که اجاره کرده عمارتى کرد، پس اگر به اذن مالک عمارت کرده مخارج خود را از مالک مى‏گيرد و عمارت را به او وامى‏گذارد و اگر عمارت را بدون اذن مالک کرده، بعد از انقضاى مدت اجاره مى‏تواند که عمارت خود را خراب کند و مال خود را ضبط کند و زمين را مثل وقتى که اجاره کرده به مالک واگذارد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در زمينى که اجاره کرده درخت غرس کند، پس

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 182 *»

اگر به اذن مالک درخت غرس کرده حق‏السعى خود را از مالک مى‏گيرد و درخت مال مالک است و اگر بدون اذن مالک درخت غرس کرده، کرايه زمين را به قدرى که درخت غرس کرده علاوه بر اجرت اصل اجاره بايد به مالک بدهد و درخت مال مستأجر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

کتاب الوکالـة

و فيـــه احــکام و مسائــل:

مسأله: وکالت امرى است جايز و موکّل مى‏تواند عزل کند وکيل خود را چنان‏که وکيل مى‏تواند عزل کند خود را هر وقت که بخواهند مگر در بعضى از صور که خواهد آمد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى به کسى گفت بفروش مال مرا، يا بخر از براى من چيزى را، يا زنى از براى من تزويج کن، يا زن مرا طلاق بگو و او هم مشغول به آن کارها شد، وکالت به عمل آمده و لفظ خاصى لازم نيست که در ميان باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است وکيل کردن شخص غائب به واسطه پيغام يا نوشتن به او و کفايت مى‏کند در قبول او مشغول شدن به آن کارى که موکّل قرار داده، يا بر خود قرار دادن آنکه آن کار را خواهم کرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: عمل وکيل ممضىٰ و مجرىٰ است مادام که موکّل او را اعلام نکند که از وکالت من معزولى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه موکّل در غياب وکيل عزل کند او را در حضور دو شاهد و او را اعلام نکند که معزولى و وکيل عمل کند به وکالت خود، عمل او مجرىٰ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 183 *»

مسأله: هرگاه موکّل ادعا کند که وکيل را از وکالت خود عزل کرده و به او اعلام کرده که معزولى و وکيل انکار کند اعلام او را، پس هرگاه موکّل اقامه شهود کرد بر عزل و اعلام خود، عمل وکيل باطل مى‏شود و هرگاه شهودى ندارد بر عزل و اعلام، عمل وکيل ممضىٰ و مجرىٰ است اگرچه موکّل راضى نباشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

مسأله: کفايت مى‏کند در اعلام عزل وکيل اينکه امينى به او برساند که موکّل او را عزل کرده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه موکّلى وکيل کند شخصى را که زنى از براى او عقد کند به صداقى و وکيل به مقتضاى وکالت خود عمل کند و زنى را به صداقى از براى او عقد کند و شهودى در ميان موکّل و وکيل نباشد، پس موکّل انکار کند وکالت وکيل را، وکيل بايد نصف صداق آن زن را بدهد و زن مى‏تواند که شوهر کند ولکن موکّل در ميان خود و خدا بايد زن را طلاق بگويد و اگر طلاق نگفت معاقب خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه زنى وکيل کند شخصى را که او را عقد کند از براى کسى، پس وکيل عقد کند او را از براى خود، عقد او باطل است و خيانت کرده در وکالت خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: وکيل هرگاه خيانت و تفريط و تقصيرى در وکالت خود نکرد و ضررى بر موکّل وارد آمد، وکيل ضامن نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: لازم نيست بر وکيل که شهودى بياورد از براى وکالت خود در صورتى که معارضى در مقابل نباشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 184 *»

کتاب الجُعالة

و فيه احکام و مسائل:

مسأله: جعاله امرى است جايز و مقصود اين است که شخص عاقل مکلّف اجرتى قرار دهد از براى شخصى که کار حلالى از براى او بکند، مثل آنکه بگويد هرکس مملوکِ گريخته يا حيوان گريخته مرا بياورد نصف آن را به او مى‏دهم، يا بگويد چيز معينى به او مى‏دهم. پس هرکس عمل کرد به مقتضاى قول او بايد وفا کند و بدهد به او چيزى که گفته مى‏دهم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آن کسى که قرار مى‏دهد جُعْل را بايد شخص مکلّف عاقل باشد اما آن کسى که کار مى‏کند که اجرت را بگيرد شرط نيست که بالغ عاقل باشد. پس هرگاه جاعل بگويد هرکس فلان کار را کرد فلان اجرت را به او مى‏دهم، هرکس آن کار را کرد مستحق آن اجرت مى‏شود اگرچه طفل باشد يا سفيه باشد، و هرگاه به شخص معيّنى گفت همان شخص مستحق مى‏شود اگرچه طفل باشد يا سفيه باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه جاعل جعلى قرار داد مى‏تواند منع کند بعد از آنکه تصرف در مال او نکنند، پس هرگاه منع کند پيش از مشغول شدن به آن کارى که گفته مستحق چيزى نمى‏شوند و هرگاه مشغول به آن کار شده‏اند و هنوز به اتمام نرسانيده‏اند منع کرد حق‏السعى را بايد بدهد به آن اندازه‏اى که سعى کرده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: عامل در هر حال مى‏تواند که فسخ عزيمت کند و لازم نيست بر او که کار را به انجام رساند نهايت اگر مشغول شد و بعد فسخ عزيمت کرد مستحق اجرتى نخواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 185 *»

مسأله: هرگاه عاملان متعدد کار را به انجام رسانيدند در اجرت مجعوله شريکند و هرگاه جاعل از براى هر يکى چيز مخصوصى قرار داده و با اين حال همه به امداد يکديگر کار را به

 

انجام رسانيده‏اند اجرت‏المثل را مستحق مى‏شوند مگر آنکه جاعل چنين قرار داده باشد که به امداد يکديگر به انجام رسانند، پس در اين صورت هرچه را که به هرکس گفته بايد بدهد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه جاعل اجرتى قرار داد از براى کسى که برود به جاى دورى و کارى بکند به گمان آنکه فى‏المثل گمشده او در آن جاى دور است و به حسب اتفاق گمشده او در جاى نزديک به دست عامل آمد، در اين صورت مستحق اجرت‏المثل مى‏شود نه آنچه را که جاعل قرار داده. و هرگاه عامل رفت به آن جاى دورى که جاعل گفته بود برود و به حسب اتفاق گمشده او در جاى دورترى رفته، پس عامل رفت به آن جاى دورتر و کار را به انجام رساند، همان اجرت مجعوله را مستحق است نه زياده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که اجرت مجعوله قرار دهند از براى خواندن غناء و هر کار حرامى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست اجرت قرار دادن از براى خوردن، مثل آنکه بگويند هرکس فلان‏قدر يا فلان چيز از غذا را خورد از براى او است فلان چيز. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى فصد کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى حجامت کردن و مکروه است که حجامت‌کن شرط کند اجرت را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 186 *»

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى دلال که خريد و فروش کند از براى کسى.چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى آنکه تعليم کنند عملى را، يا تعليم کنند علمى را غير علم فقه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى طبيب که معالجه کند و از براى بَيطار.([24]) چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که چيزى بدهند به کسى که از محل سکون خود منتقل شود که شخصى ديگر در آنجا ساکن شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است اجرت قرار دادن از براى مسابقه به طورى که خواهد آمد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه جاعل اجرتى قرار داد از براى کارى و عامل از پى آن کار رفت و چيزى در دست او تلف شد، پس هرگاه خيانتى و تفريطى نکرده ضامن نيست و هرگاه تفريطى کرده ضامن است. و هرگاه جاعل و عامل اختلاف کنند در اينکه آيا عامل تقصيرى کرده يا نکرده، پس اگر عامل شخص امينى است مصدَّق است و بايد او را تصديق کرد و هرگاه متهم است و امين نيست بايد شهودى اقامه کند که تقصيرى نکرده. و اگر شاهدى ندارد بايد قسم ياد کند که خيانت و تقصيرى نکرده، پس اگر شاهد آورد يا قسم ياد کرد که تفريطى نکرده ضامن نيست و هرگاه شاهدى نياورد و نکول کرد قسم را، ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 187 *»

کتاب السبق و الرماية

و فيه احکام و مسائل:

مسأله: مستحب است مشق‌کردن در سوارى و تاختن و تيرانداختن از براى استاد شدن و کامل شدن از براى جهاد و دفاع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که چيزى را قرار دهند از براى سوارى که زودتر برسد به مکان معينى که قرار داده‏اند، يا از براى کسى که تيرى به نشان زند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است مسابقه به سوارى اسب و شتر و دوانيدن آنها که به مکان معين برسند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که اجرت‏هاى مختلفه در زيادتى و کمى قرار دهند از براى سابق و لاحق، و جايز است که مساوى قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست چيزى قرار دهند از براى کسى در ساير مغالبات و بازى‏ها و آن چيز قمار است و قمار حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است مغالبه در کشتى‌گرفتن و خط نوشتن و دويدن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است ساير مغالبات اگر چيزى در آنها قرار نداده باشند و در صورت قرار دادن چيزى، قمار است و حرام. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 188 *»

کتاب الضَمان و الکَفالة و الحوالة

و فيه ثلثة فصول:

 

الفصل الاول

فى الضمان و فيه مسائل:

مسأله: هرگاه شخصى ضامن شود که دين مديونى بر ذمه او باشد و طلبکار راضى شود، مديون بری‏ءالذمه مى‏شود و ضامن مديون طلبکار است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى ضامن شود که دين ميّتى بر ذمه او باشد، ميّت بری‏ءالذمه مى‏شود و ضامن مديون طلبکار است اگر راضى به ضمانت او شده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى تبرّعاً ضامن دين مديونى شد مديون، مديون ضامن نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديونى خواهش کرد از شخصى که ضامن دين او شود، مديون مديون ضامن مى‏شود و هرقدر که ضمانت کرده از او مطالبه مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه طلبکار مى‏داند که شخصى که ضامن مديون او مى‏شود چيزى ندارد و با اين حال راضى به ضمانت او مى‏شود، مديون بری‏ءالذمه مى‏شود و ضمانت ضامن صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه طلبکار نمى‏داند که ضامن چيزى ندارد، ضمانت او باطل است و از خود مديون مطالبه مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 189 *»

مسأله: جايز است که ضامن ضمانت کند که بعد از مدت معينه‏اى از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه ميّتى از کسى طلبى داشته باشد و بعضى از ورثه او به مديون بگويد که من به قدر سهم خود تو را حلال کردم و ضمانت کردم از جانب ساير ورثه که تو بری‏ءالذمه باشى، مديون در ميان خود و خدا بری‏ءالذمه است اگرچه ساير ورثه يا بعضى از ايشان به حکم ظاهر شرع بتوانند از او مطالبه کنند سهم خود را. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى مديون طفل صغيرى باشد و مادر آن طفل بری‏ءالذمه کند مديون را، پس هرگاه مادر چيزى دارد که به طفل بدهد و او را راضى کند بعد از بلوغ، مديون بری‏ءالذمه مى‏شود. و هرگاه مادر چيزى ندارد مديون، مديون طفل خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: پدر طفل مى‏تواند که مديون طفل خود را بری‏ءالذمه کند و اگر پدر طفل فوت شد، طفل بعد از بلوغ يا وصى طفل نمى‏توانند چيزى از مديون مطالبه کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که ضامن کسى شد و با طلبکار مصالحه کرد دين مديون را به چيزى کمتر از دين، پس بيشتر از آنچه مصالحه به آن کرده نمى‏تواند مطالبه کند از مديون. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: طفل غير مکلّف و سفيه و مجنون نمى‏توانند ضامن شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 190 *»

الفصل الثانی

فى الکفالــة و فيه مسائــل:

مسأله: جايز است طلب کردن کفيل از مديون و غير او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: معنى کفالت اين است که شخص عاقلى متعهد شود که خود آن کسى که کفالت او را کرده بياورد، مثل اينکه هرگاه کفيل مديونى شده خود مديون را حاضر کند و کارى به دين او نداشته باشد بر خلاف ضامن که بايد دين مديون را بدهد و نبايد مديون را حاضر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کفيل مکفول را حاضر نکرد در سر موعدى که قرار داده، او را حبس مى‏کنند تا وقتى که مکفول را حاضر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کفيل بگويد که اگر مکفول را حاضر نکردم بر ذمه من است فلان مبلغ، همان مکفول را بايد حاضر کند و چيزى نبايد بدهد. و هرگاه بگويد فلان مبلغ بر ذمه من است اگر مکفول را حاضر نکنم، همان مبلغ را بايد بدهد نه آنکه آن شخص را حاضر کند چرا که در اين صورت ضامن مى‏شود نه کفيل چنان‏که در صورت اول کفيل بود نه ضامن. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که عمداً کسى را بکشد و او را بگيرند و جماعتى او را از دست اولياى مقتول بگيرند و بگريزانند، آن جماعت را حبس مى‏کنند تا آنکه قاتل را حاضر کنند و اگر قاتل فوت شود بايد آن جماعت ديه آن مقتول را به اولياى او بدهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که حدى شرعى بر او وارد آمده باشد کفيل را از او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 191 *»

قبول نمى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

الفصل الثالث

فى الحوالـة و فيه مسائـل:

مسأله: طفل غير بالغ و سفيه و مجنون و مملوک، حواله ايشان بى‏اعتبار است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط است در حواله رضاى کسى که حواله مى‏کند و رضاى کسى که او را حواله مى‏دهند که از کسى چيزى بگيرد، اما رضاى آن کسى که بايد از او گرفت شرط نيست در صورتى که چيزى از حواله دهنده در نزد او باشد و در صورتى که چيزى از محيل در نزد او نباشد رضاى او هم شرط است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حواله شد با شرايط آن، هيچ‏يک از محيل و محتال و محال‏عليه نمى‏توانند برگردند از حواله. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط نيست در حواله که چيزى از محيل نزد آن کسى باشد که حواله به او مى‏دهند بلکه همين‏ که قبول کرد حواله را بايد بدهد نهايت آنکه او از محيل مى‏گيرد آنچه را که داده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه آن کسى که حواله به او مى‏دهند در حال حواله دارا باشد و بعد از آن نادار شود، آن کسى را که حواله داده‏اند نمى‏تواند برگردد از حواله و رجوع کند به سوى محيل و نمى‏تواند از محيل مطالبه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حواله دادند و بعد معلوم شد که محال‏عليه در وقت حواله نادار بوده، آن حواله بى‏اعتبار است و رجوع مى‏کند محتال به محيل

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 192 *»

و از خود او مطالبه مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: لازم نيست که آنچه را که حواله داده‏اند همان را مطالبه کنند، بلکه مى‏توانند که عوض آن را چيزى ديگر بگيرند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

 

کتاب الوديعة

و فيه مسائل:

مسأله: وديعه عقد لازم نيست پس هرکس چيزى را به کسى سپرد هر وقت بخواهد مى‏گيرد و همچنين کسى که در نزد او سپرده شده هر وقت بخواهد پس مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است اداى امانت به سوى صاحب آن هر وقت طلب کرد آن را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است خيانت‌کردن در امانت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است که حفظ کنند امانت را و تفريط و تقصيرى نکنند که آن تلف شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که امانت را به او مى‏سپارند امين است و هرگاه آن چيز تلف شد او را متهم نبايد کرد و او ضامن نيست مگر آنکه خيانت او ظاهر شود، پس او ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که امانت را به او مى‏سپارند ضامن شود که اگر تلف شد از عهده برآيد، پس هرگاه تلف شد او ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 193 *»

مسأله: مادام که خيانت کسى که امانت را به او سپرده‏اند ظاهر نشود بايد تصديق کرد قول او را اگر گفت تلف شد و قسمى بر او وارد نيايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که متهم باشد و ادعا کند تلف امانت را بايد اقامه کند شهودى را در ادعاى خود، يا قسم ياد کند که خيانت و تفريط و تقصيرى از او صادر نشده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که مال خود را بسپارد به کسى که معروف است به خيانت و او خيانت کند، اجرى از براى او در نزد خدا نيست چرا که او نهى کرده که مال خود را به خيانتکار نسپارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که مال خود را بسپارند به سفهاء و سفيه‏تر از همه سفهاء شارب‏الخمر است. پس اگر خيانتى در مال شد اجرى از براى صاحب مال در نزد خدا نيست و عوض آن را خدا نخواهد داد چرا که او را نهى کرده از سپردن مال خود در نزد ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مالى در نزد او بسپارند و آن را ببرد و ردّ نکند، او را به حبس مى‏اندازند و اموال او را مى‏فروشند و ثمن آن را به صاحب امانت مى‏دهند خواه او حاضر باشد يا غائب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که امانت در نزد او سپرده شده به جهت اصلاح امانت کارى کرد و به حسب اتفاق آن مال تلف شد، او ضامن نيست چرا که مقصود او اصلاح بوده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که امانتى در نزد او سپرده شده آن امانت را در منزل

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 194 *»

غيرى بگذارد و تلف شود او ضامن است و بايد از عهده برآيد مگر آنکه منزل غير را در حفظ امانت محکم‏تر از منزل خود بداند و مأذون باشد که در غير منزل خود آن را حفظ کند، پس ضامن نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که امانتى در نزد او سپرده شده و مى‏داند که صاحب امانت راضى است که به مصرف خود برساند و عوض آن را از مال خود بدهد، يا به جهت آنکه مبادا آن مال تلف شود به مصرف خود برساند، پس اگر دارا است و مى‏تواند عوض آن را بدهد جايز است که آن را به مصرف خود برساند و عوض آن را بدهد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه امانتى شرعى در دست کسى واقع شد، مثل آنکه حيوان گريخته را گرفت و آن را بست که به صاحبش برساند و آن تلف شد، آن شخص ضامن نيست چرا که مقصود حفظ مال مسلم بوده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر امانتى که تلف شود بدون تفريط و تقصيرى از جانب آن کسى که در دست او است، او ضامن نيست و نبايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر امانتى که تلف شود به تفريط و تقصيرى از جانب آن که در دست او است، او ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دزدى بسپارد چيزى را در نزد کسى و او بداند که آن چيز را دزديده، بايد آن را به مالک آن برساند اگر مى‏تواند و هرگاه صاحب آن را نشناسد حکم آن چيز حکم لقطه است که تا يک سال بايد تفحص کند از مالک آن و هرگاه صاحب آن معلوم نشد آن چيز را بايد تصدق کند. پس هرگاه صاحب آن معلوم شد او را مخيّر مى‏کند در اختيار کردن

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 195 *»

ثواب تصدق يا گرفتن عوض آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حفظ کردن امانت به قدرى واجب است که آن کسى که در دست او است متعهد شده که حفظ کند، اما گشودن آن و ته کردن آن و جابجا کردن آن بر او واجب نيست مگر آنکه متعهد شده باشد و در امرى که تعهد نکرده واجب نيست بر او کردن آن. پس هرگاه در امرى که تعهد نکرده خود صاحب امانت آن کار را نکرد و امانت تلف شد به سبب آن مستودع ضامن نيست و نبايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

کتاب العارية

و فيه مسائل:

مسأله: عاريه از امور جايزه است و کسى که چيزى را به عاريه به کسى داده هر وقت بخواهد مى‏گيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست منع کردن ماعون، و ماعون اثاث‏البيت است که در خانه‏ها ضرور است مثل اوانی([25]) اکل و شرب و امثال آنها، پس هرگاه کسى گاهى محتاج به آنها شد نبايد منع از آن کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را که عاريه کرده‏اند تلف شد بدون تفريط و تقصيرى از جانب آن کسى که عاريه کرده، چيزى بر او نيست و نبايد از عهده برآيد و هرگاه تفريطى کرد تا آنکه تلف شد ضامن است و بايد از عهده برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که چيزى را عاريه مى‏کند و از عادت او است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 196 *»

که معيوب مى‏کند آن را، جايز است که منع کنند از او و چيزى به عاريه به او ندهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که چيزى را عاريه مى‏کند ضامن شود که اگر تلف شد از عهده برآيد، پس اگر تلف شد بايد از عهده برآيد اگرچه تفريطى هم نکرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که چيزى را عاريه مى‏کند معروف به خيانت کردن نباشد و چيزى در نزد او تلف شد، جايز نيست که او را متهم کنند و او را قسم دهند که خيانت نکرده مگر آنکه متهم باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى که از طلا و نقره است عاريه کنند و تلف شود، کسى که آنها را عاريه

 

کرده ضامن است و بايد از عهده برآيد اگرچه به‌خصوص ضامن نشده باشد، مگر آنکه به‌خصوص شرط کند که اگر تلف شد ضامن نباشد، پس اگر تلف شد ضامن نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه چيزى را عاريه کنند از غير صاحب آن چيز و آن چيز تلف شود، آن کسى که عاريه کرده ضامن است و بايد از عهده برآيد اگرچه تفريطى نکرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که چيزى عاريه کرده گرو و رهن بگذارد آن را بدون اذن صاحب آن و صاحب آن مطلع شود که مال او را گرو گذارده، پس هرگاه خواست مال خود را بگيرد مى‏گيرد و خود داند مرتهن با راهن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 197 *»

کتاب الصلح و ما يتعلق به

و فيه احکام و مسائل:

مسأله: صلح عقد لازمى است و بعد از وقوع آن هيچ‏يک از طرفين نمى‏توانند فسخ کنند مگر به رضاى ديگرى يا شرط اختيار فسخى. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دينى و حقى از کسى بر ذمه کسى باشد و معلوم نباشد مقدار آن، جايز است که آن را مصالحه کنند به چيز معينى. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دين معينى و حق معلومى از کسى بر ذمه کسى باشد جايز است که آن را مصالحه کنند به چيز معينى کمتر از آن دين معين. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديون بداند که دين معينى بر ذمه او است و طلبکار نداند قدر آن را و مصالحه کنند آن را به چيزى کمتر از دين معين، مصالَح‏له بری‏ءالذمه نيست از باقى دين مگر آنکه بگويد به طلبکار مقدار دين را و بعد مصالحه کنند به چيزى کمتر. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه طلبکار بداند که قدر معينى از مديون طلب دارد و مديون نداند قدر آن را و مصالحه کنند به چيزى کمتر از دين، جايز است. و هرگاه مصالحه کنند به چيزى بيشتر از دين، آن زياده بر ذمه طلبکار است که يا در دنيا يا در آخرت بايد اداى آن را بکند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مديون ميّتى مى‏داند مقدار دين خود را و مصالحه کند با ورثه آن ميّت به چيزى کمتر از دين، پس آن چيز مال ورثه است و آن زيادى دين را خود ميت در آخرت مطالبه خواهد کرد مگر آنکه مديون اخبار کند ورثه را به مقدار دين و بعد از آن مصالحه کنند به چيزى کمتر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 198 *»

مسأله: هرگاه مديونى با طلبکارى به مرافعه بروند و حاکم شرع حکم کند که مديون مديون نيست و بعد مصالحه کنند به چيزى کمتر از دين، مصالح‏له بری‏ءالذمه نيست از باقى دين مگر آنکه بگويد مقدار دين خود را و بعد مصالحه کنند به چيزى کمتر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى ضامن شود از جانب شخصى دين معينى را و بعد از آن مصالحه کند با طلبکار به چيزى کمتر از دين، بيشتر از آنچه به او داده نبايد مطالبه کند از مديون. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که شريک با شريک خود مصالحه کند حق‏الشراکه خود را به رأس‏المالى که داده و نفع و ضرر باقى مال‏الشراکه با آن ديگرى باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که مديون باشد به دينى که موعدى دارد پس طلبکار بگويد چيز معينى از دين خود را الحال بده و باقى دين را به تو وامى‏گذارم، يا بگويد چيز معينى را الحال بده و موعد باقيمانده را زياد مى‏کنم و مديون هم قبول کند، جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هر گاه دو نفر هريک ادعا کنند شترى يا حيوانى ديگر يا چيزى ديگر را و هريک شهودى اقامه کنند در اثبات ادعاى خود، مصالحه مى‏شود در ميان ايشان که آن چيز بالمناصفه مال هر دو باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو درهم يا دو چيزى ديگر در دست دو نفر باشد، پس يکى ادعا کند که هر دو مال او است و يکى ادعا کند که ما هر دو شريکيم در اين دو چيز مصالحه مى‏شود در ميان ايشان که يک درهم و نيم مال مدعى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 199 *»

کل باشد و نيم درهم مال مدعى شراکت باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه بخرند لباسى يا چيزى ديگر را از براى شخصى به سى‏درهم فى‏المثل و لباسى يا چيزى ديگر را از براى کسى ديگر بخرند به بيست درهم، پس آن دو مشتبه شوند به يکديگر پس آن دو لباس يا آن دو چيز را مى‏فروشند و ثمن هر دو را پنج قسمت مى‏کنند و سه قسمت را به صاحب سى‏درهم مى‏دهند و دو قسمت را به صاحب بيست درهم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى بسپارد به کسى دو دينار را فى‏المثل و کسى ديگر يک دينار به او بسپارد پس يکى از آنها تلف شود بدون تفريطى از امين و معلوم نشود که آن تلف شده از کدام بوده، پس يک دينار و نصف را به صاحب دو دينار بايد داد و نصف دينار را به صاحب يک دينار. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى سه قرص نان داشته باشد و کسى ديگر دو قرص و شخصى وارد شود به ايشان و هر سه نفر با هم بخورند پنج قرص نان را و آن شخص پنج درهم فى‏المثل به آن دو نفر بدهد، چهار درهم مال صاحب سه قرص است و يک درهم مال صاحب دو قرص چرا که هريک ثلث پنج قرص را خورده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حقوقى را که خداوند جل‏شأنه قرار داده از براى عباد و اختيار ازاله آن حقوق را به عباد وانگذارده، مصالحه آن حقوق را عباد نمى‏توانند بکنند مثل ابوّت و بنوّت و زوجيت و حق‏الرجوع و امثال آنها و معنى ندارد در شرع انور زوال آنها و انتقال به غير. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 200 *»

کتاب الصيد و الذبايح

و فيه مطلبان:

 

المطلب الاول

فى الصيد و فيه فصول:

 

فصل اول

فى مواقع جوازه و عدم جوازه و فيه مسائل:

مسأله: جايز نيست صيد حرم و تفصيل آن در کتاب حج گذشت.

مسأله: جايز نيست صيدکردن محض لهو و لعب چرا که قساوت قلب و نفاق را احداث مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است صيدکردن از براى قوت خود و عيال خود، يا از براى احتياج مسلمى به آن از براى دواء و غذاء، يا از براى کسب که آن را بفروشند و منفعت برند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى محض لهو و لعب صيد کرد صيد او حرام نيست اگرچه عمل او حرام بوده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

فصل دويم

در حيوانى که با آن صيد مى‏توان کرد و امور متعلقه به آن

و در آن چند مسأله است:

مسأله: با هيچ حيوانى نمى‏توان صيد کرد مگر با کلب معلَّم و آن سگى است که به آن آموخته‏اند صيدکردن را. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر حيوانى که صيد کند و آن را نکشد و مسلمى برسد و آن صيد را ذبح کند، آن

 

صيد حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مسلمى در وقت رها  کردن سگ از براى شکار بسم‏اللّه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 201 *»

بگويد و چون به شکار رسد سگ آن را کشته باشد، آن صيد حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه سگ گرفت شکار را و چون رسيدند به آن شکار، زنده است بايد آن شکار را ذبح کرد مگر آنکه مهلت ذبح کردن نباشد و زود بميرد، پس حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه سگ شکارى شکارى کرد و چون رسيدند شکار زنده است ولکن کاردى و آلتى که به آن ذبح کنند ندارند، بايد صبر کرد تا سگ شکار را بکشد پس حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه وقتى که رسيدند به شکار، شکار زنده است و آن را از سگ گرفتند بايد آن را ذبح کنند تا حلال شود و اگر بعد از گرفتن از سگ، شکار بدون ذبح بميرد حرام شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه وقتى که رسيدند به شکار سگ شکارى قدرى از شکار را خورده، آنچه باقى مانده حلال است اگرچه قدر کمى باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه سگ‏هاى شکارى متعدد شکار کنند حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه به همراه سگ‏هاى شکارى سگى ديگر باشد که شکارى نيست و شکارى کرده باشند و معلوم نشود که آيا سگ شکارى شکار کرده يا سگ غير معلَّم، آن شکار حرام است مگر آنکه زنده باشد و آن را ذبح کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط حلال بودن شکارى که سگ شکارى آن را کشته اين است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 202 *»

که مسلمى که آن سگ را رها کرده از براى شکار بسم‏اللّه گفته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در وقت رها کردن سگ از براى شکار کسى ديگر غير از رهاکننده بسم‏اللّه

 

بگويد کفايت نمى‏کند و بايد خود رهاکننده بسم‏اللّه بگويد تا شکار حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه رهاکننده سگ شکارى فراموش کند بسم‏اللّه گفتن را، يا نداند که بايد بسم‏اللّه گفت تا شکار حلال شود، شکار حلال است ولکن اگر تعمد کند و بسم‏اللّه نگويد شکار حرام است مگر آنکه زنده باشد و آن را ذبح کنند با بسم‏اللّه گفتن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: رهاکننده سگ شکارى بايد مسلمان باشد و اگر يهود و نصارى و ساير کفار رها کنند سگ شکارى را شکار حرام است اگرچه آنها بسم‏اللّه گفته باشند مگر آنکه شکار زنده باشد و مسلمى آن را با تسميه([26]) ذبح کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: با سگ شکارى کفار، مسلمان مى‏تواند شکار کند با تسميه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط حلال بودن شکار سگ شکارى آن است که در حضور مسلم شکار کند و اگر از ديده پنهان شده و شکار کرده شکار آن حرام است مگر آنکه زنده باشد و آن را ذبح کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل سيوم

در شکارهايى است که با اسلحه شکار شوند

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است شکارکردن با هر سلاحى مثل تيرکمان و شمشير

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 203 *»

و نيزه و امثال آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در وقت تيرانداختن به شکار بسم‏اللّه بگويند و تير به شکار رسد و آن را بکشد آن شکار حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حکم جميع اسلحه حکم تير و کمان است، پس اگر در وقت شمشير زدن به شکار و امثال آن بسم‏اللّه بگويند و شکار کشته شود، آن شکار حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در وقت تيرانداختن و شمشير زدن و امثال آن از روى عمد بسم‏اللّه نگويند و شکار کشته شود حرام است ولکن اگر شکار زنده بماند و آن را ذبح کنند حلال شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال نيست شکار اگر به سنگ کشته شود و همچنين است هرگاه به فلاخن و گلوله کشته شود ولکن اگر بعد از سنگ زدن و فلاخن انداختن و امثال آنها شکار زنده بماند و آن را ذبح کنند حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه بعد از سلاح به کاربردن شکار از ديده پنهان شود و چون آن را بيابند مرده باشد، پس اگر مى‏دانند که به ضرب سلاح کشته شده حلال است و اگر نمى‏دانند که آيا به سبب ضرب سلاح کشته شده يا به سببى ديگر حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه اشخاص متعدده بسم‏اللّه بگويند و تير بيندازند، يا سلاحى ديگر به کار برند و به شکار برسد و کشته شود آن شکار حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 204 *»

مسأله: هرگاه سلاحى را به شکارى زدند و شکار به دو نيم شد، هر دو نيم حلال است و اگر يک نيم بزرگ‏تر شد آن نيمى که به سمت سر شکار است حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است صيدکردن با تيرکمانى که سر تير آهنى نداشته باشد اگر تير با آهن نداشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که شکارى کند و بعد شک کند که آيا در وقت سلاح به کاربردن بسم‏اللّه گفته يا نه، شکار او حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که بيابد شکارى را که تيرى در او نشسته و مرده و خود او تير را نينداخته حلال

 

نيست از براى او خوردن آن شکار. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شکارى را به تيرى بزنند و شکار از کوهى و جاى بلندى بيفتد و بميرد، پس اگر تيرى کارگر بوده که آن را کشته حلال است و اگر از صدمه افتادن مرده حلال نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شکار بعد از تيرخوردن در آب افتد اگر سر آن به زير آب رود و بميرد حرام است و اگر سر آن از آب بيرون است حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شکارى را با دام بگيرند، پس اگر زنده است بايد آن را ذبح کنند تا حلال شود و اگر در دام مرده حرام است. و همچنين عضوى از شکار که به واسطه دام از آن جدا شده حرام است و باقى آن اگر زنده مانده بايد ذبح شود تا حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 205 *»

مسأله: حلال شدن ماهى و ملخ اين است که ماهى را زنده از آب بيرون آورند و ملخ را زنده بگيرند، پس آنها حلالند اگرچه بسم‏اللّه نگفته باشند ولکن اگر ماهى در آب بميرد و ملخ در هوا مرده باشد حرامند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل چهارم

در بعضى از احکام شکار است و در آن چند مسأله است:

مسأله: کسى که شکارى کرد مالک آن مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در آبادى پرنده‏اى را صيد کند و صاحب آن پرنده معلوم باشد، يا کسى ادعا کند که مال او است و متهم به دروغ گفتن نباشد، بايد آن صيد را به صاحب آن داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه يکى از حيوانات اهلى اطاعت نکند و فرارى شود، مى‏توان آن را مثل حيوانات وحشى شکار کرد و اگر به صدمه آلت شکار مرد، حلال است مثل شکار وحشى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى تيرى انداخت به آشيانه مرغى و آن مرغ و جوجه‏هاى آن را کشت، آن

 

مرغ حلال است و جوجه‏هاى کشته شده حرامند چرا که جوجه مرغ‏ها شکار نيستند و احکام شکار بر آنها جارى نيست و تا ذبح نشوند حلال نشوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

فصل پنجم

در حيواناتى است که امر به کشتن آنها رسيده يا نهى از کشتن آنها رسيده

و در آن چند مسأله است:

مسأله: هر حيوانى که اراده اذيت انسان کند بايد آن را کشت پيش از آنکه اذيت کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 206 *»

مسأله: مار و عقرب بلکه هر حيوان گزنده را بايد کشت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است کشتن مارهاى خانگى پيش از آنکه چهار مرتبه خود را نشان دهند و در مرتبه چهارم بايد کشت آنها را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سگ گيرنده را بايد کشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سگ شکارى و سگ گله و سگ پاسبان و بازهاى شکارى را نبايد کشت و کسى که آنها را کشت بايد از غرامت آنها برآيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کيک و شپش و پشه را مى‏توان کشت اگرچه در حال احرام باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است کشتن مورچه مگر آنکه اذيت کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است کشتن خَطّاف([27]) و هدهد و صُرَد(2) و ضِفْدَع(3) و زنبور عسل و مورچه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: گربه را نبايد کشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز است کشتن کلاخ. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چلپاسه از مسوخات است و هرکس آن را کشت مستحب است که غسل کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 207 *»

مسأله: مارهايى که در ميان راه‏ها و بيابان يافت شوند بايد کشت مگر مارهاى سياه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب دويم

در ذبايح و امور متعلقه به آن است و در آن چند فصل است:

فصل اول

در کسانى است که ذبيحه ايشان حلال مى‏شود و امور متعلقه به آن

و در آن چند مسأله است:

مسأله: ذبح‌کننده و نحرکننده بايد مسلمان باشد تا حلال شود ذبيحه و حرام است ذبيحه کفار و نصاب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است قصابى چرا که قساوت می‏آورد و رحم را از دل مى‏برد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قصاب‏هاى مسلمان امينند در کار خود و نبايد تفحص کرد که آيا تسميه گفته‏اند يا نه، يا رو به قبله سر بريده‏اند يا نه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زن‏هاى مسلمانان و اطفال غير بالغ از ايشان اگر بتوانند ذبح کنند و تسميه بگويند و رو به قبله ذبح کنند و بدانند که چه موضع را ببرند حلال است ذبيحه ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال است ذبيحه جنب و ذبيحه خواجگان و ذبيحه اغلف که ختنه نکرده باشد و ذبيحه کورى که قبله را بداند و رو به قبله ذبح کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: حلال نيست ذبيحه غلوکنندگان و جبريان و کسانى که همه چيز را خدا مى‏دانند، يا يکى از مخلوقات را خدا مى‏دانند، يا يکى از ضروريات

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 208 *»

اسلام يا ضروريات ايمان را انکار کنند چرا که همه اينها داخل کفارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل دويم

در اقسام امورى است که سبب حلّيت حيوانات حلال‌گوشت مى‏شود

و در آن چند مسأله است:

مسأله: اقسام امورى که سبب حليت مى‏شود ذبح و نحر و اخذ است. اما ذبح از براى گاو و گوسفند است و مرغ، اما نحر مخصوص شتر است و بس، اما اخذ از براى ماهى و ملخ است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حلقوم که راه نَـفَس است و مری([28])  که ممرّ غذا است و دو رگ بزرگ که در دو طرف حلق است بريده شد با شرايطى که دارد، حيوان مذبوح حلال مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کاردى يا نيزه‏اى را در گودى سينه شتر فرو کنند و بکشند به طورى که خون شتر از منحر بيرون آيد با شرايطى که دارد، شتر منحور حلال مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه گاو و گوسفند و امثال آنها را نحر کنند و در گودى سينه آنها سلاحى را فرو کنند تا کشته شوند، يا حلقوم شتر را با سه رگ ديگر مانند گاو و گوسفند ببرند تا کشته شود حرام مى‏شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حيوان اهلى فرارى شود آن را مثل حيوان وحشى مى‏توان کشت خواه گاو و گوسفند باشند خواه شتر. پس هرگاه تسميه گفتند و تيرکمانى به آن انداختند و تير آن را کشت حلال است و هرگاه به آن رسيدند و هنوز زنده است بايد آن را ذبح کنند اگر گاو و

 

گوسفند و امثال

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 209 *»

آنها باشد و اگر شتر است بايد آن را نحر کنند. پس اگر ذبح و نحر نکردند تا مرد حرام مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حيوان مذبوح و منحور حامله باشند و بچه آنها تامّ‏الخلقه باشد و مو و پشم و کورک بيرون آورده تامّ‏الخلقه است. پس اگر به کشته شدن مادر کشته شده حلال است و اگر هنوز زنده است بايد آن را ذبح کرد اگر از گاو و گوسفند و امثال آنها است و اگر کره شتر است بايد آن را نحر کرد و اگر بعد از زنده بودن مرد و مذبوح و منحور نشد حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال شدن ماهى آن است که آن را زنده از آب بيرون آورند که در خشکى بميرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال شدن ملخ، گرفتن آن است در زندگى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه ماهى يا ملخى مرده را در مکانى يافتند حلال نيست خوردن آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل سيوم

در کيفيت ذبح و نحر و امور متعلقه به آنها است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: حيوانى را که مى‏خواهند ذبح يا نحر کنند بايد رو به قبله باشد و بسم‏اللّه بگويند و ذبح يا نحر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مسلم جاهل باشد و نداند که رو به قبله بايد کشت، يا فراموش کند، يا گمان کند قبله را به سمتى و بعد خطاى خود را بفهمد و ذبح کند يا نحر کند، مذبوح و منحور حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 210 *»

مسأله: هرگاه مسلم جاهل باشد و نداند که در وقت ذبح و نحر بسم‏اللّه بايد گفت، يا فراموش کند و بسم‏اللّه نگفته ذبح و نحر کند، مذبوح و منحور او حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که فراموش کند تسميه را چون به يادش آيد بگويد: بسم‏اللّه من اوّله الى آخره. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که بداند که رو به قبله کشتن و بسم‏اللّه گفتن واجب است در حلال شدن مذبوح و منحور و تعمد کند و رو به قبله نکند آنها را، يا تعمد کند و بسم‏اللّه نگويد، مذبوح و منحور او حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که سبحان‏اللّه يا الحمدللّه يا اللّه‏اکبر بگويد در وقت ذبح و نحر کفايت مى‏کند در حلّيت مذبوح و منحور او، و صلوات بر محمّد و آل او هم ذکر خدا است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست ذبح‌کردن و نحرکردن با غير آلت آهنى در حال اختيار و يافت شدن آلتى آهنى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در وقت ضرورت مثل آنکه تا بروند و آلتى آهنى به دست آورند حيوان بميرد، يا به حسب اتفاق در مکانى آلتى آهنى يافت نشود، با هر آلتى باشد مى‏توان ذبح کرد اگرچه با استخوانى يا سنگى تيز باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: از قفا نبايد سر بريد و نبايد آلت را فروبرند در زير گلوى حيوان و سرابالا ببرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 211 *»

مسأله: سزاوار نيست که سر حيوان را از بدن جدا کنند پيش از آنکه بميرد و سزاوار نيست که مغز حرام را قطع کنند پيش از آنکه بميرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چون مرغ را ذبح کنند بايد آن را رها کرد تا بميرد، و چون گوسفند را ذبح کنند بايد موى و پشم آن را به دست گرفت تا نگريزد و دست و پاى او را بايد رها کرد، و چون گاو را ذبح کنند بايد دست و پاى آن را بست، و چون شتر را بخواهند نحر کنند مى‏شود که دست چپ آن را عقال کنند و شخص به طرف راست آن بايستد و تسميه بگويد و آن را ايستاده نحر کند رو به قبله و مى‏شود که آن را رو به قبله بخوابانند و دو دست آن را عقال کنند و پاهاى آن را رها کنند و آن را نحر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حيوانى را که ذبح و نحر مى‏کنند بايد زنده باشد و به واسطه ذبح و نحر بميرد و علامت آن اين است که خون معتادى از آن بيرون آيد و دستى و پايى بجنباند و گوشى و چشمى را حرکت دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حيوانى را ذبح و نحر کنند و حرکت کند و از مکان مرتفعى خود را بيندازد، يا خود را در گودالى و چاهى اندازد، يا در آتش اندازد و بميرد حلال است اگر به طور متعارف ذبح و نحر شده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که مذبوح و منحور را پيش از مردن پوست بکنند و اگر پيش از مردن پوست آن را بکنند حرام است خوردن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است که در روز جمعه پيش از نماز ظهر ذبح کنند و در شب پيش از صبح، مگر ضرورتى باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: گوسفندى را که در خانه پروار کرده‏اند مکروه است ذبح آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 212 *»

مسأله: مکروه است که گوسفند را برابر گوسفندى و شترى را برابر شترى ذبح و نحر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که ماهى و ملخ را از آب و هوا بگيرند بدون تسميه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه ماهى و ملخ را کافرى بگيرد و به دست مسلمى دهد و در نزد مسلم بميرد حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مسلمى ماهى را از آب بگيرد و ماهى مضطرب شده خود را از دست او رها کرده در آب افتد و بميرد حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در مکانى آب از روى ماهى برود و ماهى بميرد حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ماهى که در روى آب افتاده و مرده و شکم آن بالا است حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دام ماهى را بيندازند و ماهى در دام بميرد حلال است با کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه در شکم ماهى صيد شده ماهى ديگر باشد و فلس داشته باشد حلال است با کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: حيوانات حرام گوشت که نجس‏العين نباشند مثل سباع غير از سگ و خوک هرگاه ذبح کنند آنها را، پوست و گوشت آنها پاک شود

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 213 *»

اگرچه حرام باشد خوردن آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

کتاب المطاعم و المشارب

و فيه مطلبان:

 

مطلب اول

در مطاعم و امور متعلقه به آن است و در آن چند فصل است:

فصل اول

در ميته و حيوانات حرام گوشت و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: حرام است خوردن گوشت حيوانى که بدون ذبح و نحر و اخذ شرعی مرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از جمله مردارها منخنقه و موقوذه و متردّيه و نطيحه و ما اکله السبع است. پس منخنقه حيوانى است که آن را خفه کرده باشند، و موقوذه حيوانى است که به ناخوشى مرده باشد، و متردّيه حيوانى است که از بلندى بيفتد به چاهى يا جايى و بميرد، و نطيحه حيوانى است که حيوان ديگر به آن شاخ زده تا مرده، و مااکله السبع حيوانى است که درنده آن را دريده و مرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حيوانى را که کفار ذبح مى‏کنند حرام است خصوص اگر از براى بت‏هاى خود ذبح کرده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است حيواناتى که مسخ شده‏اند که سگ و خوک و ميمون و موش و سوسمار و روباه و وَبْر([29]) و وَرَل([30]) و جِرّىّ و  زِمّير([31])

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 214 *»

و مارماهى و فيل و خرس و گرگ و عقرب و عنکبوت

 

و دُعْموص([32]) و وطواط(2) و زُهَره و سهيل و قنفذ و طاوس و وزغ و شب‏پره و زنبور و پشه و کنه و عنقاء باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر حيوان درنده‌ای که صاحب نيش و چنگال باشند از وحوش و طيور حرامند که از جمله آنها گربه و خزّ است که در بيابان مى‏چرد و در آب ساکن مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است سنجاب و فَنَک و سَمّور و حَواصِل.(3) چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حشراتى که در روى زمين سوراخ‏ها دارند حرام است خوردن آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است هر مرغى که چينه‏دان و سنگدان و سيخ پشت پا ندارد، يعنى يکى از اينها را ندارد و حلال است هر مرغى که همه اينها را يا يکى از اينها را داشته باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: تخم هر مرغى تابع آن مرغ است در حلال بودن و حرام بودن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر ماهى که فلوس دارد حلال است و هر کدام که فلوس ندارند مثل مارماهى حرامند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر تخم مرغى که سر و ته آن مختلف است و سر آن باريک و ته آن کلفت است معلوم مى‏شود که از مرغ حلال‌گوشت است و هر تخمى که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 215 *»

سر و ته آن مثل هم است معلوم مى‏شود که از مرغ حرام گوشت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هر ماهى که سر آن کلفت و دم آن باريک است حلال است اگرچه فلوس نداشته باشد چرا که خود را به چيزى ماليده و فلوس آن ريخته و هر ماهى که سر و ته آن مساوى است حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر حيوانى که در خشکى حلال است دريايى آن هم حلال است و هر حيوانى که در برّ([33]) حرام است در بحر(2) هم حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر حيوان حلال‌گوشتى که جلّاله باشد و خوراک آن دائماً نجاست باشد حرام مى‏شود گوشت آن و شير آن و تخم آن مگر آنکه استبراء کنند آن را. پس شتر جلّاله را چون چهل شبانه‏روز متصل علف پاک بخورانند حلال مى‏شود، و گاو جلّاله را چون سى‏روز علف پاک بخورانند حلال شود و گوسفند جلّاله را چون ده روز علف پاک بخورانند حلال شود، و اردک جلّاله را چون هفت روز دانه پاک دهند و مرغ خانگى جلّاله را چون سه روز دانه پاک دهند حلال شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ماهى اگر در آب بميرد حرام شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: عضوى از حيوان حلال‌گوشت را اگر در حال زندگى از آن جدا کنند ميته و حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه حيوان حلال‌گوشتى بولى بياشامد و او را ذبح کنند چون بشويند جوف و اندرون آن را، پاک و حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 216 *»

مسأله: هرگاه حيوان حلال‌گوشتى شراب بخورد و مست شود و آن را ذبح کنند نبايد خورد آنچه در اندرون او است از احشاء و امعاء. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هر حيوان حلال‌گوشتى را که انسانى دخول و نکاح کند به آن حرام شود و بايد آن را ذبح کرد و سوزانيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در حرام بودن آن حيوان نيست.

مسأله: هرگاه حيوان منکوح آدمى مشتبه شود، بايد گله و رمه را دو نصف کرد و قرعه انداخت و همچنين آن نصفى که قرعه به اسم آن بيرون آمد باز دو نصف بايد کرد و قرعه انداخت و بر همين نسق بايد قرعه انداخت تا آنکه قرعه به اسم يکى بيرون آيد. پس آن را

 

ذبح بايد کرد و سوزانيد و باقى رمه حلالند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: از حيوان حلال‌گوشت حرام است خون و طحال و ذکر و خايه و رَوْث، يعنى فضلات آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: از حيوان حلال‌گوشت حرام است بول‏دان و زهره و مشيمه، يعنى بچه‏دان. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: از حيوان حلال‌گوشت حرام است فرج و مغز حرام که در ميان فقرات استخوان‏هاى پشت است، و دو پى زرد رنگ که از پشت سر روييده و دنباله آن تا بسيارى از دو طرف فقرات را گرفته، و چيزهايى که متصل به دست و پاى آنها است که در اندرون سُم آنها داخل شده، و غددى که غالباً مانند گلوله گردى است که در آنها پيدا مى‏شود، و مهره‏اى که مانند نصف نخودى است که در مغز سر آنها است و رنگ آن قدرى کدورت دارد، و حدقه چشم آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 217 *»

مسأله: مکروه است دو گوشى که در دو طرف قلب آنها است و پوست آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است قلوه آنها چرا که ممرّ بول است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه برّه و بزغاله شير از خنزير بخورند چند روزى، بايد هفت روز چيزى پاک به آنها خورانيد پس حلال مى‏شوند و هرگاه مستمر از خنزير شير خوردند تا بزرگ شدند بايد اجتناب کرد از خوردن خود آنها و از خوردن برّه و بزغاله‏اى که از نطفه آنها به عمل آيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

فصل دويم

در حيوانات حلال گوشت و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: گوسفندان اهلى و وحشى از ميشينه و بزينه، و گاوهاى اهلى و وحشى، و شترهاى

 

عِراب و بُخاتى از نر و ماده هر نوعى حلال است. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و حلّيت آنها به حد ضرورت رسيده.

مسأله: مکروه است خيل و بغال و حمير اهلى، يعنى اسب‏ها و قاطرها و الاغ‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هريک از خيل و بغال و حمير وحشى را بعضى از فقهاء مکروه دانسته‏اند و بعضى حلال دانسته‏اند بدون کراهت و در اينکه کراهت آنها به حد کراهت اهلى نيست شکى نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر مرغى که يکى از سنگدان و چينه‏دان و سيخ پشت پا را دارد، يا همه اينها را دارد حلالند و دفّ آنها بيش از صفّ آنها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 218 *»

مسأله: هر ماهى که قشور و فلوس دارد حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر حيوانى که در خشکى حلال است همجنس آن از دريايى هم حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل سيوم

در چيزهايى که حرام است و امور متعلقه به آن

و در آن چند مسأله است:

مسأله: حرام است خوردن گِل و خاک و کلوخ مانند حرمت گوشت خنزير. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است خوردن هر چيز نجسى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است خوردن هر زهرى و سمّى به قدرى که ضرر به بدن برساند ولکن اگر ترکيب کنند آن را با ساير چيزها که رفع ضرر آن بشود و نافع شود، حلال مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: تربت حضرت سيدالشهداء؟ع؟ شفا است از هر دردى و ايمنى است از هر خوفى و ترسى و حفظ کننده است از هر سوئى و بدى و خوردن يک نخود آن از براى شفا جايز است،

 

و کسى که بيش از يک نخود بخورد مثل کسى است که گوشت و خون ايشان را خورده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوردن گِل ارمنى از براى رفع بعضى از مرض‏ها جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هر چيزى را که حرام کرده‏اند، در وقت ضرورت حلال کرده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 219 *»

فصل چهارم

در ساير چيزهاى متفرقه است و در آن چند مسأله است:

مسأله: حرام است خوردن طعام و غذاهاى کفار و اهل ذمه که با رطوبت با آن ملاقات کرده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست غذا خوردن با کفار از يک ظرف که با رطوبت ملاقات کنند آن غذا را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که حبوب و فواکه و ميوه‏ها را از کفار اخذ کنند که با رطوبت با آنها ملاقات نکرده باشند و اگر ملاقات کرده‏اند بايد شست آنها را. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزهايى که در بازار مسلمين معامله مى‏کنند مثل شکر و قند و نبات و ساير چيزها جايز است خوردن و استعمال آنها اگرچه معلوم باشد که کفار در بلاد خود با رطوبت ملاقات مى‏کنند به آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: ماجعل اللّه من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و بحيره شترى است که پنچ شکم زایيده باشد، پس اگر شکم پنجم را ماده زایيد اهل جاهليت گوش آن شتر را مى‏بريدند و حرام مى‏کردند بر خود گوشت و شير آن شتر را. و سائبه شترى است که ده شکم زایيده باشد، و وصيله شترى است که در يک شکم دو بچه زایيده باشد، و حام شتر نرى است که آن را از براى حامله‌کردن شترها نگاه مى‏دارند. و معنى‏هاى ديگر هم از براى اين

 

چهار شده که اهل جاهليت آنها را حرام مى‏کردند بر خود و همه آنها حلالند. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شير و آغوز و پنيرمايه و تخم‏مرغى که پوست آن سخت شده

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 220 *»

هرگاه از ميته حيوان حلال‌گوشت باشد پاک و حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست غذا خوردن از خوان طعام و سفره‏اى که بر آن شراب مست‏کننده می‏آشامند ولکن اگر مسکرى در آن نيست و در بين غذا خوردن آن را حاضر مى‏کنند و نمى‏خورند، جايز است از آن غذا خوردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه فضله موش يا ساير نجاسات در ميان حبوب و آرد آنها يافت شد، آن فضله را با آنچه به آن چسبيده بايد برداشت و باقى حلال و پاک است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در ميان خمير، فضله موشى يافت شد آن فضله را با قدرى از خمير که در اطراف آن است بايد برداشت و باقى خمير پاک و حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه موشى در ميان روغن و امثال آن بيفتد و بميرد پس اگر روغن و امثال آن بسته است آن موش را با قدرى از آن چيزى که در اطراف آن است بايد برداشت و باقى پاک و حلال است، و اگر روغن و امثال آن روان و ذائب است مى‏توان آن چيز را فروخت به کسانى که ميته را از براى خود حلال مى‏دانند و از روغن مى‏توان در چراغ سوزانيد و جايز نيست از براى مسلم خوردن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه گندم يا ساير حبوب نجس شود، پس اگر ممکن است آن را بشويند مى‏شويند، و هرگاه نجاست نفوذ کرده در آن مثل آنکه روغن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 221 *»

خنزير در آن فرورفته، پس آن

 

حَبّ را مى‏توان زراعت کرد تا برويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه موشى در روغن و امثال آن افتد و زنده بيرون رود پاک و حلال است خوردن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه موشى بخورد از نانى، از آنجايى که خورده است قدرى را جدا کنند و باقى را بخورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه سگى يا خنزيرى از نانى يا چيزى ديگر بخورند جاى دهن آن را جدا کنند و باقى پاک و حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: باکى نيست به خوردن سؤر گربه و باقيمانده آن، بلکه مستحب است خوردن آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است غذا خوردن در خانه پدرها و مادرها و برادران و خواهران و عموها و عمه‏ها و خالوها و خاله‏ها، يا از خانه غيرى که کليد خانه خود را به کسى داده و اذن داده که او برود به خانه او، يا از خانه رفيق و دوست خود در غياب و حضور ايشان اگرچه اذن خاصى نداده باشند ولکن نبايد فاسد کرد چيزى از ايشان را و نبايد برد چيزى از خانه ايشان. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه باغى و بوستانى بى‏در و ديوار باشد و منفذى از براى داخل شدن داشته باشد و مرور کند کسى از کنار آن، جايز است که از ميوه آن بخورد بدون اذن ولکن چيزى را فاسد و ضايع نکند و چيزى با خود نبرد و اگر در و ديوار دارد بى‏اذن نبايد داخل شود و ميوه بخورد.

چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 222 *»

فصل پنجم

در امورى که متعلق به خوردن است و در آن چند مسأله است:

مسأله: سزاوار است که غذا را به اندازه بخورند و اندازه آن آن است که ثلث شکم از براى غذا باشد و ثلث آن از براى آب و ثلث آن از براى نفس‌کشيدن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: سزاوار است که در حال سيرى غذا نخورند و غذا خوردن در حال سيرى مورث برص و پيسى و ساير امراض مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که چون آروغ بزنند بگويند الحمدللّه و مکروه است که سرابالا رو به آسمان آروغ بزنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مؤمن به ميل عيال خود غذا مى‏خورد و ملاحظه حال ايشان را مى‏کند و منافق به ميل خود غذا مى‏خورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که چون خدا وسعت داد وسعت به عيال خود دهند و چون تنگ گرفت تنگ بگيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که صبح و شام غذا بخورند و در ميان اين دو غذا نخورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که صبح زود غذا بخورند و در اول شب غذا بخورند چرا که غذاى پيغمبران در اول شب بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که ترک کنند عَشاء و غذا خوردن در شب را

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 223 *»

چرا که بدن را خراب مى‏کند و زودپيرى می‏آورد، اگرچه لقمه نانى باشد بايد خورد خصوص در شب شنبه و در شب يکشنبه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که در حال پيرى با شکم گرسنه نخوابند در شب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است از براى مؤمن که با شکم گرسنه از خانه بيرون نرود به‌خصوص اگر از براى کارى بيرون مى‏رود و اگرچه لقمه نانى با نمک باشد بايد بخورد چرا که باعث عزّت او خواهد بود و به کار خود بهتر مى‏رسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است تواضع از براى طعام، يعنى هرچه حاضر است بخورند و ترک آن را نکنند از براى آنکه غذاى لذيذترى را مهيا کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: سزاوار نيست خوردن گوشت خام. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوردن در حال جنابت، خوف فقر و پيسى دارد مگر آنکه دست و رو را بشويند و مضمضه کنند و دهان را بشويند و بعد از آن چيزى بخورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مذمت هيچ غذائى را نبايد کرد، پس اگر شخص ميل به غذائى دارد مى‏خورد و اگر ميل ندارد نخورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کفران نعمت الهى است که بگويند فلان غذا را خوردم و ضرر به من رسانيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 224 *»

مسأله: مستحب است که در وقت نماز، نماز را مقدم بدارند بر غذا خوردن مگر آنکه گرسنگى مانع باشد از توجه به خدا، يا جمعى منتظر باشند که با او غذا بخورند پس خوردن را بر نماز مقدم دارند مگر در تنگى وقت نماز که در هر حال بايد نماز را مقدم داشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

فصل ششم

در آداب غذا خوردن است و در آن چند مسأله است:

مسأله: چهار چيز فرض است در غذا خوردن: يکى دانستن اينکه آنچه را که مى‏خورند حلال است از هر جهت و حرام نيست از هيچ راه، و يکى راضى بودن به غذائى که حاضر است، و يکى بسم‏اللّه گفتن از براى شروع کردن در غذا خوردن، و يکى شکر و حمد خدا کردن در آخر آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چهار چيز مستحب است: يکى آنکه پيش از شروع کردن در خوردن دست را بشويند، و يکى آنکه بر روى پاى چپ بنشينند، و يکى آنکه با سه انگشت لقمه را بردارند نه با دو انگشت، و يکى آنکه انگشتان را بليسند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چهار چيز ادب است در غذا خوردن: يکى آنکه لقمه را از پيش خود بردارند، و يکى آنکه لقمه را کوچک بردارند، و يکى آنکه لقمه را خوب در دهن بجوند و فرو دهند، و يکى

 

آنکه در بين غذا خوردن نگاه نکنند به روى کسانى که با شخص غذا مى‏خورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شستن دست پيش از غذا خوردن فقر را زايل مى‏کند و بعد از غذا خوردن همّ و غمّ را زايل مى‏کند و هر دو با هم، يعنى دست شستن پيش از غذا و دست شستن بعد از غذا عمر را طولانى مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 225 *»

مسأله: چون از براى شروع کردن در غذا دست مى‏شويند نبايد دست را به دستمال پاک کرد و چون بعد از خوردن دست مى‏شويند بايد با دستمال پاک کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چون بعد از غذا دست را شستند مستحب است که پيش از آنکه دست را با دستمال پاک کنند سه دفعه به ابروها بکشند و بگويند: الحمدُللّهِ المحسنِ المُفضِلِ المُجمِل. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که در وقت خوردن غذا دستمال را بر روى دامن بيندازند چرا که اين عمل عجمان است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که در وقت غذا خوردن کفش‏ها را از پا بيرون کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که سبزى در ميان سفره حاضر کنند چرا که آن دور مى‏کند شيطان را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که چون شروع کنند به غذا خوردن بگويند بسم‏اللّه و الحمدُللّه ربِّ العالمين و چون فارغ شوند از خوردن بگويند اللّهم اِنَّ هذا مِنک و مِن محمّدٍ و آلِ‏محمّد؟ص؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که در اول بسم‏اللّه بگويند و در آخر الحمدللّه و مستحب است بلند‌گفتن آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که از براى هر لقمه‏اى بسم‏اللّه بگويند و از براى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 226 *»

هر رنگ غذائى بسم‏اللّه بگويند چرا که منع مى‏کند تُخَمه را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است اعاده‌کردن بسم‏اللّه هرگاه در بين غذا خوردن تکلم کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه فراموش شود بسم‏اللّه در اول غذا، هر وقت متذکر شوند بگويند: بسم‏اللّه علىٰ اَوّلِه و آخِرِه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است افتتاح به نمک کردن و اختتام به آن و افتتاح به نمک و اختتام به سرکه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بر روى سفره راه رفتن کفران نعمت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است در وقت غذا خوردن تکيه کنند به چيزى و مربع بنشينند و پاها را به روى يکديگر اندازند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که در حال غذا خوردن دست چپ را بر زمين گذارند و اعتمادى به آن کنند و با دست راست غذا خورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مکروه است غذا خوردن با دست چپ مگر در حال ضرورت و مکروه است غذا‌خوردن با هر دو دست مگر در خوردن انگور و انار که با دست چپ نگاه دارند خوشه انگور و انار را و با دست راست دانه‏ها را بخورند و خوردن انگور دو دانه دو دانه است و يک‏دانه يک‏دانه گواراتر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است خوردن در حال راه رفتن مگر در حال ضرورت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 227 *»

مسأله: مکروه است خوردن با دو انگشت و بايد با سه انگشت يا بيشتر لقمه را برداشت و خورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که شروع کنند به خوردن نان بى‌اِدام([34]) در ابتداء و بعد از آن با اِدام بخورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که نان را سرابالا بشکنند نه رو به پايين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که نان را با کارد ببرند مگر ادامى با آن نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است بوييدن نان چرا که اين حال حيوانات و سباع است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که پا بر روى نان گذارند و آن را پايمال کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است پايمال‌کردن گندم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که نان‏ها را کوچک بپزند که برکت در آن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که نان را به زير ظروف طعام گذارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست بر سر خوان طعام گوشت را با کارد ببرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله:  سزاوار است که صبر کنند تا غذاى داغ و بسيار گرم از شدت گرمى بيفتد و در غذاى گرم که شدتى در گرمى ندارد برکت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است دميدن در لقمه تا از شدت گرمى بيفتد از براى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 228 *»

اطفال و سزاوار است که در طعام و آب ندمند تا آنکه خود از شدت گرمى بيفتد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که از پيش خود غذا را بردارند و بخورند و از سر تَريد و ميان ظرف و اطرافى که به سمت ديگران است برندارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که مدت خوردن غذا طولانى باشد و به تأنّى غذا بخورند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که استخوانى که در ميان غذا است آنچه به آن چسبيده بخورند و بايد چيزى بر آن باقى گذارد که آن قسمت جن است و اگر تمام آنچه به آن چسبيده بخورد ضرر خواهد رسيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که ميوه را پيش از آنکه تمام آن را بخورند به دور اندازند يا چيزى از آن که به هسته آن چسبيده باشد هسته را دور اندازند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ميوه‏هاى رنگ‌رنگ را که از براى جمعى حاضر کرده‏اند سزاوار نيست که يک نفر از همه آنها بخورد مگر به اذن باقى جمعيت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که در آخر غذا انگشتان و ظرف طعام را بليسند اگر چيز کمى در آن باقى مانده و اگر چيزى معتدٌّبه باقى مانده بايد گذارد از براى غيرى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در منزل خود غذا مى‏خورد آنچه از غذا در اطراف مى‏ريزد بايد بخورد که آنها مُهور حورالعين است و اگر در صحرا و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 229 *»

بيابان غذا مى‏خورد آنچه مى‏ريزد نبايد برچيد تا از براى طيور و سباع باقى بماند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه تکه نانى در جايى افتاده باشد سزاوار است که بردارند و بخورند حتى آنکه اگر در مکان نجسى افتاده باشد آن را بشويند و بخورند که از براى مؤمن سبب دخول بهشت خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بعد از غذاخوردن دست را بايد به قدرى بشويند که بوى غذا در آن نماند و دست و دهن اطفال را بايد شست که بوى غذا در آن نماند که شياطين به آن بوها تعلق مى‏گيرند و اذيت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: چيزى از طعام که به دست چسبيده بايد بليسند و بعد بشويند و به دستمال بمالند و مکروه است که چيزى از طعام به آن چسبيده باشد و به دستمال بمالند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که بعد از غذا خلال کنند و آنچه از ميان دندان‏ها بيرون آيد به دور اندازند و آنچه در لثه و اطراف دهن باقى مانده فرو برند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که بعد از غذاخوردن به پشت بخوابند و پاى راست را بر روى پاى چپ بگذارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: دستمالى را که دست به آن پاک کرده‏اند در منزل خود نبايد انداخت چرا که شياطين به آن تعلق مى‏گيرند و اذيت مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 230 *»

مسأله: مستحب مؤکد است مهمانى کردن و مؤمنى را سير کردن و آن بهتر است از بنده آزادکردن اگرچه آن مؤمن فقير و محتاج نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مؤمن رزق خود را و برکت را از براى صاحب‏خانه به همراه خود می‏آورد و بلاهاى اهل خانه را به همراه خود از خانه بيرون مى‏برد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ثواب مهمان‌کردن مؤمنى بيشتر است از ثواب بنده آزادکردن از اولاد اسماعيل و از ثواب هزار بنده آزادکردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مؤمنى گرسنه باشد و چيزى نداشته باشد که خود را سير کند واجب است سير کردن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است سير کردن کافر و منافق و کسى که سير کند آنها را به عوض آن شکم او را پر از آتش جهنم مى‏کنند مگر در حال تقيه و ضرورتى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه سگى و خوکى و سبعى ديگر و يهودى تشنه باشند، جايز است به آنها آب‌دادن و جايز نيست و حرام است آب‌دادن به ناصب اهل‏بيت اگرچه از تشنگى بميرد و به درک اسفل وارد شود و ناصب کسى است که دشمنى مى‏کند با شيعيان اهل بيت؟عهم؟ به جهت تشيّع ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر در ميان نواصب.

 

مطلب دويم

در اشربه است و امور متعلقه به آن و در آن چند مسأله است:

مسأله: حلّيت و حرمت اغلب مأکولات و مشروبات به حد ضرورت رسيده به جهت کثرت عموم البلویٰ([35]) در آنها الحمدللّه.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 231 *»

مسأله: آب جميع ميوه‏ها پاک و حلال است خواه بجوشانند آنها را يا نجوشانند مگر آب انگور به طورى که خواهد آمد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست بلکه به حد ضرورت رسيده.

مسأله: آب انگور مادام که نجوشيده و آتش به آن نرسيده حلال است مانند ساير آب‏هاى ميوه‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آب انگور چون به آتش به جوش آمد حرام مى‏شود تا آنکه دو ثلث آن به جوشيدن برود و يک ثلث آن باقى بماند، آن وقت حلال مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آب انگور چون به جوش آمد و دو ثلث آن تمام نشد اگرچه حرام است ولکن نجس نيست. چنان‏که دليلى بر نجاست آن در احاديث نيست و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: آب انگور و آب ساير چيزها مثل خرما و مويز و گندم و جو و ذرّت و غير اينها چون شراب مست‏کننده شد حرام است بدون اختلاف و نجس است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: آب ساير چيزها غير از انگور مثل مويز و خرما که آبى بر روى آنها بريزند تا طعم آنها داخل آب شود و آن آب را بجوشانند، آن آب حرام نشود اگرچه دو ثلث آن نرود چنان‏که دليلى بر حرمت آب آنها در احاديث نيست. و احاديثى که در بعضى اشربه حلال وارد شده که بايد دو ثلث آن برود محمول بر اين است که مادام که آن شربت‏ها به قوام نيامده و دو ثلث آن نجوشيده و نرفته اگر قدرى بماند خوف آن است که فاسد شود و مسکر گردد پس از

 

اين جهت فرموده‏اند که بايد به قوام آورد تا ضايع و مسکر نشود. چنان‏که در همان احاديث اين علت را ذکر فرموده‏اند و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 232 *»

مسأله: خرما و مويز و کشمش و آلو و امثال آنها  که متعارف است در ميان طبيخ‏ها مى‏گذارند دليلى از احاديث بر حرمت و نجاست آنها به جهت جوشيدن نيست و حديثى که بدون انضمام ساير احاديث به آن دلالت بر حرمت مويز جوشيده دارد مگر دو ثلث آب آن به جوشيدن برود محمول بر همان علتى است که در مسأله سابقه ذکر شد. و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شراب مسکر منقلب شد و سرکه شد پاک و حلال شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شراب مسکرى را به علاجى تغيير دهند و سرکه کنند که سُکر آن زايل شود مثل آنکه سرکه‏اى از خارج يا نمکى يا چيزى ديگر در آن بريزند و تدبيرى کنند تا سرکه شود، پاک و حلال مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه آبى يا سرکه‏اى يا غير اينها از ساير چيزها آن‏قدر داخل شراب مسکر کنند که سُکر آن زايل شود، نجاست و حرمت آن باقى خواهد بود و اين امر غير آن است که منقلب شود و سرکه گردد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هر چيزى که زيادِ آن مستى و سکر آورد کمِ آن و قطره‏اى از آن هم حرام و نجس است اگرچه آن قطره سکر و مستى نياورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مسکرى را حلال داند و بخورد يا نخورد کافر است و مخلّد در آتش جهنم، و کسى که آن را حرام داند و بخورد معذّب است در آتش جهنم و کسى که نخورد آن را اگرچه به جهت حفظ آبرو و اعتبار خود باشد نه به جهت خوف الهى، خداوند به او بياشاماند از رحيق مختومى که در بهشت است به شرط آنکه کافر نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مسکرى را بخورد تا چهل روز دعاى او و نماز او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 233 *»

مقبول نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست مداواى به مسکر اگرچه طبيب حاذقى حکم کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: آب جميع ميوه‏ها و ساير آب‏هاى مضاف چون نجاستى به آنها رسيد و مخلوط به آنها شد اگرچه کم باشد و اگرچه آب مضاف بسيار باشد، نجس و حرام مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: روغن و ساير چيزهاى روان هرگاه نجاستى به آنها رسيد و مصرفى از براى آنها باشد اگرچه حرام باشد خوردن آن مثل آنکه روغن را مى‏توان در چراغ سوخت، مى‏توان آنها را به آن مصرف رسانيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شير هر حيوان حلال‌گوشتى حلال است اگرچه حيوان آن مرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بول هر حيوان حلال‌گوشتى پاک و حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: شير هر حيوان حرام گوشتى حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بول هر حيوان حرام گوشتى نجس و حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: آب قنوات و ساير مجارى آب حلال است شرب و وضو و غسل و شستن چيزى در آنها اگرچه غيرى مالک مجارى آنها باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى آب مباحى را در ظرفى يا حوضى و امثال آن حيازت و حبس کرد مالک آن مى‏شود و بدون اذن او نمى‏توان استعمال کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 234 *»

کتاب الغصـب

و فيه مسائل:

مسأله: حلال نيست مال غير مگر به اذن خداوند جلّ‏شأنه به زبان حجت‏هاى او؟عهم؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال نيست مال مسلم مگر به اذن و رضاى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حلال نيست مال اهل ذمه مگر به اذن و رضاى ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست تصرف در مال غير مگر به اذن و رضاى او، يا از بابت ولايتى که خداوند جلّ‏شأنه قرار داده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: قبول نمى‏شود نمازى که در لباس غصبى يا مکان غصبى به‌جا آورند، و قبول نمى‏شود حجى و نه تصدّقى و نه طاعتى ديگر که به مال حرام به‌جا آورده‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مالى را که صاحب آن از آن اعراض کرده مثل آنکه حيوانى که خسته و ضعيف و لنگ شده آن را در بيابانى واگذارده و خود رفته، پس کسى ديگر آن را يافته و متوجه شده تا قوى شده، آن مال مال کسى است که آن را يافته و صاحب اولش نمى‏تواند آن را از او بگيرد مگر به رضاى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خريدن مال دزدى و مال غصبى اگر بعينه معلوم باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خريدن چيزى از دزد و از ظالم اگر بعينه معلوم نباشد که مال دزدى و مال غصب است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 235 *»

مسأله: مال دزدى و مال غصبى را صاحب آن مى‏تواند بگيرد به دست هرکس بيابد، پس اگر آن کس شاهد آورد که آن مال را از کسى خريده از فروشنده مى‏گيرد چيزى را که به او داده و اگر شاهدى ندارد که آن را خريده نمى‏تواند که منع کند آن مال را از مالکش. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مال دزدى و مال مغصوب تلف شود مثل آن را يا قيمت آن را مالکش مى‏تواند بگيرد از کسى که آن مال در نزد او تلف شده، يا از خود دزد و خود ظالم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خوردن مال يتيم و غير يتيم از روى ظلم و خيانت و واجب است ردّ آن يا عوض آن به صاحبش. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نجاتى نيست از براى کسى که متولّى امور بلاد و عباد است تا آنکه حق هر ذى‏حقى را به او برساند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بايد حبس کرد غاصب و کسى که مال يتيم را خورده و کسى که امانتى را خيانت کرده تا آنکه مال مردم را ردّ  کنند و اگر چيزى دارند مى‏توان آن را به عوض برداشت چه خود ايشان حاضر باشند يا غائب باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که کنيزى را از شخصى غصب کند و با او وطى کند و اولادى از او به وجود آيد، بايد خود کنيز و اولاد او را به صاحبش برگرداند و به علاوه اجرت خدمات کنيز و منافعى که از او برده به صاحب کنيز بدهد و کنيز و اولادش مملوک صاحب کنيز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که غصب کند حيوانى را از شخصى، بايد آن حيوان و انتفاع‏هايى که از آن برده به آن شخص بدهد و آنچه را که صرف و خرج آن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 236 *»

حيوان کرده نبايد از آن شخص بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که کرايه کند حيوانى را تا مکان معينى و تجاوز کند از آن مکان، اجرت آن قدرى که زياده برده علاوه بر کرايه بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که کرايه کند حيوانى را تا مکان معينى و تجاوز کند از آن مکان و حيوان تلف شود، بايد قيمت آن حيوان را به آن قيمتى که در وقت مخالفت داشته بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که کرايه کند حيوانى را تا مکان معينى و تجاوز کند از آن مکان و عيبى در آن حيوان به‌هم رسد و زخم شود، يا لنگ گردد، بايد قيمت کرد آن حيوان را در حال صحّت و در حال عيب و تفاوت دو قيمت را بايد به صاحب حيوان بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه صاحب حيوان و کسى که کرايه کرده آن را اختلاف کنند در قيمت حال صحت آن حيوان، صاحب حيوان بايد شهود اقامه کند در ادعاى خود، يا قسم ياد کند بر ادعاى خود، پس هريک را به عمل آورد ادعاى او ثابت مى‏شود و مى‏تواند که قسم را رد کند بر مستأجر پس اگر قسم ياد کرد ادعاى او ثابت مى‏شود و اگر نکول کرد ثابت نمى‏شود ادعاى او و در اين مسأله قيل و قال در ميان است و بهتر از همه اقوال قول به مصالحه است چنان‏که در هر موضع اشکالى حکم مصالحه جارى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که به حکم ناحقى راضى به مصالحه شود آن مصالحه باطل است و اگر از روى علم به حق و رضاى به مصالحه صلحى واقع شد خلاف آن را نبايد کرد و مصالحه صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 237 *»

مسأله: کسى که در ملک غير، زراعتى کند يا درختى غرس کند يا عمارتى بسازد مالک مى‏تواند که زايل کند از ملک خود آنچه را که در ملک او کرده‏اند و مى‏تواند اجاره ملک خود را بگيرد و آنها را باقى گذارد و مى‏تواند بخرد آنچه در ملک او است و قيمت آن را بدهد يا آنچه خرج شده بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که مسلمى را به مفت و بلاعوض و بلااجرت به کارى داشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حق هيچ مسلمى نبايد ضايع شود و بايد به حق خود برسد و اگر در دنيا تضييع شد در آخرت احقاق خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

کتاب النکاح

و فيه مطالب:

 

المطلب الاول

فيما يتعلق به و فيه مسائل:

مسأله: نکاح سنّت پيغمبر است؟ص؟ و در آن است بسيارى امّت او که مباهات مى‏کند به ايشان در روز قيامت و سبب سنگينى زمين است به وجود گويندگان لااله‌الّااللّه و محبّين خدا و رسول و ائمه هدى صلوات‌اللّه‌عليهم و باعث وسعت رزق و حفظ نصف دين و موجب زيادتى ثواب نماز و عبادات است به هفتاد برابر و اقتداى به انبياء و مرسلين و اوصياى مقرّبين و اولياى مکرّمين سلام اللّه عليهم اجمعين است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: عزوبت، رذالت و صفت اکثر اهل آتش است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حبّ نساء از اخلاق انبياء؟عهم؟ است و اسرافى در زيادتى آنها نيست و سليمان على نبيّنا و آله و عليه السلام هزار زن داشت، سيصد زن صداق‏دار و هفتصد جاريه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 238 *»

مسأله: جايز نيست در اسلام رهبانيت و ترک تناکح از براى مرد و زن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است تناکح از براى مرد و زن هرگاه بترسند که در حرامى واقع شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کثرت طَروقه از اخلاق انبياء؟عهم؟ است اگرچه قلّت آن طولانى مى‏کند عمر را.چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: کسى که ندارد چيزى که زن بگيرد پس روزه بگيرد و موهاى بدن خود را زايل نکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که ترک تزوّج کند که مبادا عيال‏بار و محتاج شود سوء ظن به خداى کارساز دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که تعجيل کنند در تزويج دختران و سزاوار است که دختران در خانه شوهر به سنى برسند که حائض شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که واسطه شوند در ميان مرد و زن تا آنکه آنها را به هم برسانند در تزويج. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است تفريق‌کردن در ميان زن و شوهر به سحر و جادوکردن يا به افسادکردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است خود را حفظ کردن از زنا و به خيال آن نبودن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 239 *»

مسأله: شيوع زنا سبب موت فجأه است و زنا مورث فقر و کوتاهى عمر و ذلّت و خوارى نزد خلق و غضب خالق و خلود در آتش جهنم است اگر توبه نکنند از آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنا در جميع اديان حرام بوده چنان‏که در اسلام حرام است و جايز نيست اگرچه با کنيزان يا يهود و نصارى و مجوس يا ساير اهل اديان باشد، حتى آنکه نکاح با حيوانات و بهائم جايز نيست حتى به خضخضه و استمناء هم حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شديد مى‏شود عقاب زنا اگر به اغتصاب و زور باشد و وزر مغصوب هم به گردن غاصب است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: و شديدتر عقاب و عذاب الهى در زناى با محارم است نعوذباللّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: و شديدتر عذاب‏هاى الهى در زناى با محصنات و شوهرداران است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از براى هر عضوى زنائى است، پس زناى چشم نظر کردن به نامحرم است به شهوت، و زناى لب و دهن بوسيدن آن است، و زناى دست و پا و ساير بشره لمس‌کردن نامحرم است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اجتناب از زنان نامحرم آن‏قدر لازم است که اگر در مکانى که نشسته‏اند تا آن مکان گرم است مرد نبايد در آن مکان بنشيند تا آن مکان سرد شود و از پشت چادر نگاه به پشت سر آنها نبايد بکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حضرت اميرالمؤمنين عليه‌وآله‌صلوات‌المصلين سلام

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 240 *»

نمى‏کردند به زن‏هاى جوان تا آنها جواب سلام ندهند که صداى آنها را نشنوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست ازاله بکارت کردن با انگشت و غير آن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست جماع در حال حيض و نفاس. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست جماع در حال روزه و در حال احرام و در حال اعتکاف. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است دياثت و ديّوث کسى است که زن او زنا مى‏دهد و او مى‏داند و تمکين دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است قيادت و قوّاد کسى است که زن‏هاى زانيه را از براى مردان زانى می‏آورد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است لواط بر فاعل و مفعول. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است خوابيدن مرد و پسر در زير يک لحاف، بلکه حرام است خوابيدن مرد و مرد در زير يک لحاف مگر آنکه هريک در جامه خود پيچيده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حرام است بوسيدن پسران به شهوت، بلکه حرام است نظر کردن به ايشان به شهوت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست خوابيدن زن با زن در زير يک لحاف مگر آنکه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 241 *»

هريک در لباس خود پيچيده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است مساحقه؛ و راکبه و مرکوبه و آن زنى که زير است و آن زنى که بر روى او است هر دو ملعونه‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب دويم

در کسانى که نکاح آنها جايز نيست

و در آن چند مسأله است:

مسأله: از جمله زن‏هايى که نکاح آنها جايز نيست هرگز، مادران و دختران و خواهران و عمه‏ها و خاله‏ها و دختران برادر و دختران خواهرند. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مراد از مادرانى که نکاح آنها جايز نيست مادر متصل به شخص است که او را زاييده و مادر مادر و مادر پدر و مادر پدر مادر و مادر پدر پدر و مادر مادر مادر و همچنين سرابالا تا به هرجا برسد. و مقصود از دختران، دختران متصلند و هر دخترى که از شخص به وجود آيد مثل دختر دختر و دختر پسر و همچنين سرازير تا به هرجا برسد. و مقصود از خواهران، خواهران پدرى و خواهران مادرى و خواهران پدرى و مادرى هستند نه خواهر خواهر. و مقصود از عمه‏ها، هر زنى است که خواهر يکى از پدران باشد خواه خواهر پدر، خواه خواهر پدر پدر، خواه خواهر پدر مادر و همچنين هرقدر سرابالا برود. و مقصود از خاله‏ها هر زنى است که خواهر يکى از مادرها باشد مثل خواهر مادر متصل و خواهر مادر مادر و خواهر مادر پدر و همچنين هرقدر سرابالا برود. و مقصود از دختران برادر، دختران متصل به برادر و دختران دختران او و دختران پسران اويند و همچنين هرقدر سرازير برود. و مقصود از دختران

 

خواهر، دختران متصل به خواهرند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 242 *»

و دختران دختران او و دختران پسران او و همچنين هرقدر سرازير برود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از جمله زن‏هايى که نکاح آنها هرگز جايز نيست زن‏هاى يکى از پدران است خواه زن‏هاى پدر متصل يا زن‏هاى پدر پدر يا زن‏هاى پدر مادر و همچنين هر قدر که پدران سرابالا بروند زن‏هاى همه آنها حرامند. پس زن‏هاى اجداد و اجداد اجداد همه از محارمند اگرچه از جمله مادرها و جدّات شخص نباشند. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام مى‏شود بر شخص به سبب رضاع زن‏هايى چند مثل آنکه حرام بودند در نسب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه طفلى شير خورد از پستان زن شخصى با شرايطى که ذکر خواهد شد، پس آن طفل فرزند رضاعى ايشان مى‏شود و ايشان پدر و مادر رضاعى آن طفل مى‏شوند و اولاد ايشان برادران و خواهران رضاعى آن طفل مى‏شوند خواه آن اولاد پيش از شيرخوردن آن طفل به وجود آمده باشند يا بعد از شيرخوردن او به وجود آيند و خواه آن اولاد، اولاد نسبى آن مرد و زن باشند و خواه اولاد رضاعى ايشان باشند و خواه آن اولاد، اولاد خود ايشان باشند يا اولادِ اولاد ايشان باشند يا اولاد اولاد اولاد به هر قدر که سرازير بشود و حرام مى‏شود مناکحه در ميان آن طفل و جميع ايشان از پدر و مادر گرفته تا آن فرزندى که پايين‏تر از کل است چنان‏که در نسب حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست. مگر آنکه اولاد رضاعى آن زن شيردهنده از شوهرى ديگر غير از شوهرى که اين طفل شير او را خورده شير خورده باشند، پس آن اولاد رضاعى به جهت تعدد و اختلاف فحول([36]) مناکحه در ميان ايشان و آن طفل جايز است چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 243 *»

مسأله: و همچنين پدر و مادر اين زن و شوهر و پدر پدر ايشان و مادر مادر ايشان به هر قدر که سرابالا بروند اجداد و جدّات اين طفل شيرخوار مى‏شوند و مناکحه در ميان ايشان و اين طفل و اولاد اين طفل هرچه سرازير بروند حرام مى‏شود چنان‏که در نسب حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: و همچنين برادران اين فحل و اين شوهر عموهاى اين طفل مى‏شوند و خواهران او عمه‏هاى اين طفل مى‏شوند و برادران اين زن شيردهنده و خواهران او خالوهاى اين طفل و خاله‏هاى اين طفل مى‏شوند و مناکحه در ميان ايشان و اين طفل شيرخوار و اولاد او هرچه سرازير بروند حرام مى‏شود چنان‏که در نسب حرام است. و همچنين برادران پدرها و آباء و اجداد اين فحل و زن شيردهنده او و خواهران ايشان هر قدر بالا بروند عموها و عمه‏هاى اين طفل شيرخوار مى‏شوند و برادران مادرها و جدّات اين مرد و زن و خواهرهاى مادران ايشان هرقدر سرابالا بروند خالوها و خاله‏هاى اين طفل شيرخوار و اولاد او هرقدر سرازير بروند مى‏شوند و مناکحه در ميان ايشان حرام است چنان‏که در نسب حرام است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: و همچنين اولاد اولاد اين زن و شوهر هر قدر که سرازير بروند ذکور ايشان پسران برادر و پسران خواهر و اناث ايشان دختران برادر و دختران خواهر اين طفل شيرخوار مى‏شوند و اين طفل اگر پسر است عموى بعضى و خالوى بعضى از ايشان مى‏شود و اگر دختر است عمه بعضى و خاله بعضى از ايشان مى‏شود و مناکحه در ميان اين طفل و جميع اين اولاده حرام مى‏شود چنان‏که در نسب حرام است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست مگر در بعضى از صور که فحل واحد نباشد چنان‏که اشاره شد و بعد از اين خواهد آمد ان‌شاءاللّه تعالى.

مسأله: هرگاه زنى شير دهد طفلى را از قومى و طفلى ديگر را از

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 244 *»

قومى ديگر از شير يک شوهر، پس اگر آن دو طفل هر دو پسرند دو برادر رضاعى مى‏شوند و اگر دو دخترند دو خواهر رضاعى مى‏شوند و هرگاه يکى پسر است و يکى دختر، برادر و خواهر رضاعى مى‏شوند و حکم مناکحه در ميان ايشان و اولاد ايشان حکم مناکحه مابين دو فرزند نسبى است. پس مناکحه در ميان ايشان و اولاد ايشان حرام است چرا که بنات‏الاخ و بنات‏الاخت در نسب حرام است و در صورتى که يکى دختر باشد و يکى پسر، مناکحه مابين خود ايشان هم حرام است چرا که نکاح اخوات در نسب حرام است و در صورتى که هر دو دختر باشند علاوه بر آنچه گذشت جمع ميان آن دو از براى يک شوهر حرام است چرا که حکم اختين رضاعى حکم اختين نسبى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه يک مرد ده زن داشته باشد فى‏المثل و هريک از زن‏هاى او طفلى را از قومى شير دهند، جميع آن اولاد شيرخوار اولاد رضاعى آن مرد و زن‏هاى او مى‏شوند و مناکحه در ميان خود ايشان حرام است چرا که مناکحه در ميان برادران و خواهران در نسب حرام است و همچنين مناکحه در ميان هريک و اولاد ديگرى حرام است چرا که مناکحه بنات‏الاخ و بنات‏الاخت در نسب حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست و تمام احکامى که در مسأله سابقه بر اين مسأله گذشت در همين مسأله نيز جارى است.

مسأله: هرگاه از براى شيرخواران متعدد که به سبب شيرخوردن برادران و خواهران رضاعى شدند برادران و خواهران نسبى باشند که از مادر رضاعى شيرخوارگان شير نخورده باشند، مناکحه در ميان ايشان جايز است اگر مانعى نسبى در ميان ايشان نباشد اگرچه برادران و خواهران شيرخوارگان باشند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست مگر در نزد کسانى که برادر برادر را برادر و خواهر خواهر را خواهر مى‏دانند و به عموم منزله قائل شده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 245 *»

مسأله: هرگاه يک زن شوهرهاى متعدد کرده باشد به تدريج و از براى هر شوهرى طفلى زاييده باشد و از شير هر طفلى از هر شوهرى طفلى ديگر را از قومى شير داده باشد، پس آن اطفالى که از اقوام متعدد شير اين زن را خورده‏اند برادران و خواهران رضاعى نمى‏شوند و مناکحه در ميان ايشان حرام نمى‏شود اگر مانعى از نسب در ميان نباشد اگرچه هريک از آن اطفال فرزند رضاعى آن زن شيردهنده هستند و مناکحه در ميان ايشان و آن زن و اولاد نسبى آن زن و آباء او و ساير منسوبان به او که مناکحه ايشان با آن فرزند رضاعى حرام مى‏شد حرام باشد و اگرچه هريک از آن اطفال شيرخوار نسبت به آن شوهرى که آن زن از شير او آن طفل را شير داده فرزند رضاعى آن شوهر مخصوص باشند و مناکحه در ميان هريک نسبت به آن شوهر مخصوص و آباء و ابناء و ساير اقارب آن شوهر مخصوص حرام باشد چرا که اتحاد فحل در حصول اخوت و برادرى و خواهرى رضاعى شرط است و در صورتى که هر طفلى از شير فحلى مخصوص خورده باشد احکام رضاع هم مخصوص خواهد شد و از طفل شيرخوارى اثر به طفل شيرخوارى ديگر نمى‏کند و تأثير شيرخوارى در شيرخوارى ديگر در صورت اتحاد فحل و شوهر زن شيرده است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر در نزد کسانى که به عموم منزله قائل شده‏اند.

مسأله: هرگاه زنى شير دهد طفلى را از قومى و طفلی ديگر را از قومى ديگر و از براى آن طفل ديگر برادرى باشد از پدر و مادر او و دخترى داشته باشد، جايز است از براى طفل اول که به زنى بگيرد آن دختر را چنان‏که در نسب هم همين حکم جارى است که هرگاه کسى برادرى داشته باشد از پدر و خواهرى داشته باشد از مادر، جايز است از براى برادر پدرى او که خواهر مادرى او را بگيرد و تناکح در ميان آن دو نفر جايز است. چنان‏که اين دو مطلب در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر آنکه بعضى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 246 *»

از کسانى که به عموم منزله قائل شده‏اند در رضاع جايز ندانسته‏اند که شخص دختر برادر برادر رضاعى خود را بگيرد به گمان آنکه برادر برادر به منزله برادر است، پس دختر او بر برادر حرام است. و بسى واضح است که اين اجتهاد اجتهادى است در مقابل نص و آنچه از احاديث معلوم مى‏شود اصل منزله موجب حرمت نيست چه جاى عموم آن که به جز قياس چيزى ديگر نيست. اما اصل منزله موجب حرمت نيست چرا که اگر دختر برادر برادر رضاعى دختر برادر بود جايز نبود نکاح با او و موافق نص حديث جايز است پس معلوم مى‏شود از اين نص که برادر برادر، برادر نيست و دختر او دختر برادر نيست و از اين جهت جايز است نکاح با او. پس اگر برادر برادر را به منزله برادر بگيريم مى‏گوييم منزله موجب حرمت نيست به دليل نص بر جواز نکاح با او، اما در صورتى که منزله را از براى پدر طفل شيرخواره فرموده باشند آن منزله را در مادر طفل و برادر و خواهر و دختر برادر و خواهر و عمه و خاله و امثال ايشان جارى‌کردن و حکم به ايجاب حرمت در همه ايشان کردن قياسى است واضح. و چون در مسأله رضاع و منزله و عموم آن گفتگوهاى بسيار است مناسب است که قدرى در آن بسطى دهيم تا موجب رفع تحيّر از بسيارى گردد.

پس عرض مى‏کنم که در اينکه منزله در نسب موجب حرمت تناکح نيست در هيچ موضعى چنان‏که اگر کسى برادرى داشته باشد پدرى و خواهرى داشته باشد مادرى، تناکح در ميان اين دو نفر جايز است بالاتفاق، حتى آنکه بسيارى از کسانى هم که منزله و عموم آن را در رضاع موجب حرمت تناکح دانسته‏اند در نسب آن را موجب حرمت ندانسته‏اند اگرچه برادر پدرى شخصى به منزله برادر خواهر مادرى آن شخص باشد و خواهر مادرى او به منزله خواهر برادر پدرى او باشد. پس بالاتفاق و الاجماع المحقق منزله در نسب موجب حرمت تناکح نشد، پس در رضاعى که احکام آن تابع احکام نسب است منزله موجب حرمت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 247 *»

نخواهد بود خصوص در صورتى که نص خاصى هم در عدم ايجاب منزله حرمت را در رضاع رسيده باشد و به مضمون آن اغلب اغلب فقهای اعلام فتوى داده باشند و بسيارى از ايشان ادعاى اجماع کرده باشند و از اين است که جايز دانسته‏اند تناکح را در ميان برادران و خواهران طفل شيرخوار و ميان اولاد صاحب لبن و اولاد زن او که شير داده آن طفل را و جميع فقهاء به غير از کسانى که به منزله و عموم آن قائل شده‏اند جايز دانسته‏اند تناکح را در ميان ايشان چرا که رضاعى که موجب حرمت تناکح است بسى واضح است که اختصاصى به بعض محارم دون بعض ندارد چنان‏که واضح است که حرام مى‏کند تناکح را در ميان طفل شيرخوار و پدر و مادر و اولاد و برادر و خواهر و اولاد برادر و خواهر و عمو و عمه و خالو و خاله رضاعى و امثال ايشان و بسى واضح است که اختصاص به بعض محارم دون بعض ندارد و منزله را که قائلين به آن موجب حرمت تناکح گمان کرده‏اند خود ايشان نتوانسته‏اند که آن را در همه جا جارى کنند و تعجب آنکه ملتفت هم نشده‏اند که نتوانسته‏اند جارى کنند.

پس عرض مى‏کنم که از جمله مواضعى که عموم منزله را بعضى از ايشان جارى کرده‏اند اين است که زنى که طفلى را شير داد به منزله زن پدر طفل است چرا که مادر طفل است و مادر طفل شخص به منزله زن او است پس مادر اين زن به منزله مادر او است و نکاح مادر زن در نسب حرام است، پس مادر مرضعه بر پدر طفل شيرخوار حرام است پس منزله را در مادر مرضعه موجب حرمت نکاح او دانسته‏اند و نتوانسته‏اند که منزله را در خود مرضعه موجب حرمت نکاح او دانند نسبت به شوهر خود مرضعه و نمى‏توانند جواب از اين بدهند که اگر مرضعه به منزله زن پدر طفل شيرخوار است و منزله موجب حرمت نکاح صاحب منزله است پس چه شده که مرضعه که به منزله زن غير است بر شوهر خودش حرام نشده و مادر او که به منزله مادر زن پدر طفل است بر او حرام شده؟ و چه شده که منزله نسبت به مادر زن موجب حرمت شد و نسبت به خود زن موجب حرمت

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 248 *»

نکاح غير نشد؟ پس معلوم شد که منزله زن، زن نمى‏شود و منزله مادر زن، مادر زن نمى‏شود. پس پدر طفل مى‏تواند کسى را بگيرد که به منزله مادرزن او است و شوهر زن مى‏تواند نکاح کند با زن خود که به منزله زن پدر طفل شيرخوار است. پس بر همين نسق کسى که به منزله برادر است برادر نيست و کسى که به منزله خواهر است خواهر نيست نه در نسب و نه در رضاع چنان‏که نص صريح در هر دو وارد شده و جميع فقهاء به آن فتوى داده‏اند سواى معدودى که غافل شده‏اند که معنى ندارد که رضاع ايجاب حرمت را نسبت به بعض محارم کند و بسى واضح است که منزله ايجاب حرمت را نکرده در بسيارى از مواضع که قائلين به ايجاب آن هم نتوانسته‏اند که آن را موجب دانند.

و به جهت توضيح اين مطلب عرض مى‏کنم که اگر لفظ منزله در بعضى از احاديث هم ذکر شده مقصود اين نيست که منزله علت حرمت است چنان‏که قائلين به منزله آن را علّت دانسته‏اند و حکم آن را جارى کرده‏اند چرا که اگر منزله علّت حرمت بود در هر جايى که علّت يافت مى‏شد حکم آن هم بر او جارى بود چنان‏که حکم منصوص‏العلّه در جميع مواضع وجود علت جارى است و معنى ندارد که علّت در مواضع متعدده يافت شود و در بعضى از مواضع حکم آن جارى باشد و در بعضى از مواضع جارى نباشد چنان‏که معلوم شد که حکم منزله را در مادر مرضعه جارى کرده‏اند و در خود مرضعه نتوانسته‏اند جارى کنند. پس معلوم شد که منزله علّت حرمت نيست چرا که نص صريح در نسب و رضاع هر دو وارد شده در جواز نکاح صاحب منزله. پس مقصود از منزله‏اى که در بعضى از احاديث وارد شده اين است که چنان‏که نکاح مادر جايز نيست نکاح قابله هم نبايد کرد چرا که قابله به منزله مادر است و اين عبارت را چه در مقام کراهت و چه در مقام حرمت استعمال کنند مقصود بيان ذکر علّت موجبه نيست بلکه اگر در مقام کراهت باشد مقصود تأکيد احتراز است مثل نکاح قابله و اگر در

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 249 *»

مقام حرمت باشد مقصود اين است که چنان‏که احتراز از امر مسلّمى لازم است احتراز از اين امر هم لازم است مثل نکاح اب مرتضع فى اولاد صاحب اللبن که چنان‏که نکاح او در اولاد خودش مسلماً جايز نيست در اولاد صاحب لبن هم جايز نيست و مقصود اين نيست که هرکس به منزله محرمى است نکاح او جايز نيست مثل تناکح در ميان مادر مرتضع و اولاد او به غير از خود مرتضع و ميان اولاد صاحب لبن و مثل تناکح در ميان صاحب لبن و زن او که شير داده و اولاد ايشان به غير از مرتضع و ميان پدر و مادر طفل شيرخوار و ساير برادران و خواهران طفل شيرخوار که آنها شير نخورده‏اند از مرضعه و کسانى که منزله را موجب حرمت تناکح دانسته‏اند تناکح در ميان فحل و مرضعه و اولاد ايشان را و ميان پدر و مادر طفل شيرخوار و ساير برادران و خواهران او را به طريق اولى جايز ندانسته‏اند.

و سبب تمام اين اشتباهات اين است که منزله را علّت حرمت گمان کرده‏اند و بعد از آن ماسواى پدر مرتضع را قياس به او کرده‏اند و در بعضى از مواضع قياس به طريق اولى را جارى کرده‏اند و از نص صريح که وارد شده در نسب و در رضاع غافل شده‏اند که منزله علّت حرمت تناکح نيست نه در نسب و نه در رضاع و علّت حرمت در هر دو موضع نسبت محرميت حقيقيه است مثل پدرى و مادرى و برادرى و خواهرى و امثال اينها که در نسب بسى واضح است که بر اغلب عوام هم مخفى نيست. پس آن کسانى که در نسب تناکح در ميان آنها جايز نيست در رضاع هم همان کسان تناکحشان جايز نيست نه کسانى که در منزله واقع شده‏اند نه در نسب و نه در رضاع مگر پدر مرتضع که نص خاص او را خارج کرده. پس کسى که به منزله پدر است پدر نخواهد بود نه در نسب و نه در رضاع مگر پدر مرتضع بنا بر حرمت نکاح او در اولاد صاحب لبن و همچنين کسى که به منزله مادر است مادر نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله ولد است ولد نيست

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 250 *»

نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله برادر و خواهر است برادر و خواهر نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله ولد برادر و خواهر است ولد برادر و خواهر نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله عمو و عمه و خالو و خاله است عمو و عمه و خالو و خاله نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله شوهر است شوهر نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله زن کسى است زن او نيست نه در نسب و نه در رضاع و کسى که به منزله مادرزن است مادرزن نيست نه در نسب و نه در رضاع و همچنين در ساير منازل خياليه تصوريه بلکه پدر حقيقى پدر است هم در نسب هم در رضاع و مادر حقيقى مادر است هم در نسب و هم در رضاع و همچنين است باقى محارم و چون محارم در نسب معلوم باشند در رضاع هم که تابع نسب است معلوم خواهد شد با شرايطى که در رضاع قرار داده‏اند.

مسأله: جايز نيست نکاح پدر طفل شيرخوار در اولاد نسبى و رضاعى صاحب شير و اولاد زن او که شير داده طفل را. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و نکاح او را در اولاد رضاعى مرضعه جايز دانسته‏اند به جهت اختلاف فحل.

مسأله: هرگاه شير دهد جده مادرى طفل، طفل دختر خود را يا طفل ديگر از اولاد داماد خود را اگرچه آن طفل از دختر او نباشد، يا شير دهد يکى از اولاد داماد را يکى از زن‏هاى جد مادرى اگرچه آن زن مادرزن داماد نباشد، زن اين داماد که دختر جد مادرى طفل او است بر او حرام مى‏شود چرا که لايجوز نکاح اب المرتضع فى اولاد صاحب اللبن. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه يکى از زن‏هاى جد مادرى طفل شير دهد طفل را از شير جد مادرى آن طفل، ساير اولاد نسبى آن زن هم بر پدر طفل حرام مى‏شوند اگرچه آن اولاد از جد مادرى نباشند و از شوهرى ديگر باشند

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 251 *»

غير از جد مادرى طفل. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است تناکح در ميان مادر طفل شيرخوار و اولاد صاحب لبن و اولاد زن او که شير داده طفل را و مادر طفل را قياس به پدر او نبايد کرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است تناکح در ميان ساير اولاد پدر طفل شيرخوار به غير از خود طفل شيرخوار و ميان اولاد صاحب لبن و اولاد زن او و قياس نبايد کرد اولاد را به پدر ايشان در جايز نبودن نکاح اگرچه اولاد صاحب لبن به منزله اولاد پدر طفل شيرخوار باشند مثل آنکه ربائب شخص به منزله دختران او هستند و به منزله خواهران اولاد او هستند و بر اولاد آن شخص جايز است نکاح با ايشان، پس منزله موجب حرمت نکاح ايشان نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شخصى عقد کند از براى خود دختر شيرخوارى را پس شير دهد آن دختر را مادرشوهر او پس اين دختر خواهر رضاعى اين شخص مى‏شود و فاسد مى‏شود عقد او و چنان‏که خواهر نسبى او بر او حرام است خواهر رضاعى او هم بر او حرام مى‏شود. و همچنين هرگاه شير دهد او را زن پدر آن شخص، اين دختر خواهر رضاعى پدرى او مى‏شود. و همچنين هرگاه شير دهد آن دختر را جده پدرى يا جده مادرى آن شخص، پس اين دختر عمه و خاله رضاعى اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد آن دختر را خواهر اين شخص، پس آن دختر دختر رضاعى خواهر اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد آن دختر را زن برادر اين شخص، پس آن دختر دختر رضاعى برادر اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد آن دختر را زن آن شخص، اين دختر، دختر رضاعى خود اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد اين دختر را دختر اين شخص، پس او دختر رضاعى دختر اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد اين دختر را زن پسر اين شخص، آن دختر، دختر رضاعى

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 252 *»

پسر اين شخص مى‏شود. و هرگاه شير دهد اين دختر را زن برادر اين شخص، آن دختر، دختر رضاعى برادر اين شخص مى‏شود و همچنين هر زنى که شير دهد اين دختر را که نکاح دختر آن زن بر اين شخص حرام است اين دختر نيز که زن او بوده بر او حرام مى‏شود چنان‏که در نسب حرام است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه از براى پسر شيرخوارى ولىّ او زنى را عقد کند پس شير دهد آن پسر را مادرزن او، پس آن پسر برادر رضاعى آن زن خواهد شد و بر او حرام است چنان‏که برادر نسبى حرام است و نکاح فاسد خواهد شد. و همچنين هرگاه شير دهد او را زن پدر آن زن، پس اين پسر برادر رضاعى پدرى او مى‏شود. و هرگاه شير دهد او را جده پدرى يا جده مادرى آن زن، آن پسر، عمو يا خالوى آن زن مى‏شود. و هرگاه شير دهد اين پسر را خواهر زن او، اين پسر، پسر رضاعى خواهر آن زن مى‏شود و آن زن خاله اين پسر مى‏شود. و هرگاه شير دهد اين پسر را زن برادر آن زن پس اين پسر، پسر رضاعى برادر آن زن مى‏شود و اين زن عمه اين پسر مى‏شود و در جميع اين صور نکاح فاسد مى‏شود و حرام مى‏شود تناکح در ميان اين پسر و آن زن چنان‏که در نسب حرام است. و همچنين است هر زنى که شير دهد اين پسر را که پسران زن شير دهنده يکى از محارم اين زن معقوده باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى دختر شيرخوارى را به عقد خود درآورد و زن آن شخص اين دختر را شير دهد، نکاح آن زن و نکاح آن دختر هر دو باطل شود چرا که دختر شيرخوار دختر رضاعى اين شخص مى‏شود و آن زن مادرزن او مى‏شود و هر دو بر او حرام مى‏شوند چنان‏که در نسب حرامند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى زن‏هاى متعدد داشته باشد و زن شيرخوار او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 253 *»

را يکى از زن‏هاى او شير داد به حدى که نکاح هر دو فاسد شد و بعد از آن يکى ديگر از زن‏هاى او اين دختر را شير دهد، آن زن حرام نمى‏شود بر شوهرش چرا که آن زن دختر رضاعى او را شير داده نه زن او را چرا که در اين حال زن او نيست و دختر رضاعى او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى گمان کرده‏اند که زن دويمى او هم بر او حرام مى‏شود و اين اجتهادى است در مقابل نص.

مسأله: هرگاه شير دهد زنى مملوک خود را يا مملوک شوهر خود را خواه آن مملوک پسر باشد يا دختر پس آن مملوک آزاد خواهد شد و نمى‏توان او را فروخت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است تناکح در ميان اولاد پدر طفل شيرخوار و ميان اولاد صاحب لبن و اولاد زن او که شير داده آن طفل را و اما خود آن طفل پس حرام است تناکح در ميان او و ميان اولاد صاحب لبن و اولاد مرضعه.([37]) چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

در شرايط احکام رضاع

مسأله: شرط است در تأثير شير و احکام رضاع اينکه شير زن از زاييدن به وجود آمده باشد نه آنکه بدون حملى و زاييدنى در پستان زنى جارى شود. پس شيرى که بدون حمل و زاييدن در پستان زنى جارى شده و طفلى بخورد از آن شير، آن شير اثرى ندارد و آن طفل فرزند رضاعى آن زن نمى‏شود و آن زن مادر رضاعى آن طفل نمى‏شود. و همچنين نسبت به ساير کسانى که رضاع سبب حرمت تناکح در ميان ايشان مى‏شد، چنين شيرى که بدون حمل و زاييدن در پستان زنى جارى شده موجب حرمت تناکح در ميان طفل شيرخوار و ميان ايشان نخواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 254 *»

مسأله: شرط است در احکام رضاع اينکه طفل شيرخوار شير را از پستان زن بمکد پس اگر زن شير خود را بدوشد و در دهن طفل بريزد، احکام رضاع بر آن مترتب نشود و موجب حرمت تناکح نگردد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: شرط است در احکام رضاع که طفل شيرخوار يک شبانه‏روز متصل شير از پستان يک زن بمکد، يعنى در تمام يک شبانه‏روز هر وقت ميل کند به شير از پستان يک زن بمکد، يا پانزده مرتبه متصل هر وقت ميل به شير کند از پستان يک زن بمکد به حدى که خود طفل در هر مرتبه سير شود و از پستان منصرف شود نه آنکه پستان را از دهن او بکشند. پس هرگاه در ظرف مدت يک شبانه‏روز يا در ظرف مدت پانزده مرتبه گاهى زنى شير داد و گاه زنى ديگر، احکام رضاع به عمل نيايد و رضاع ناقص خواهد بود و موجب حرمت تناکـح

نگردد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: در تحديد رضاع اختلاف بسيار است به جهت اختلاف احاديث وارده حتى آنکه بعضى از فقهاء يک مرتبه شير خوردن را موجب حرمت تناکح دانسته‏اند و بعضى يک مرتبه مکيدن را موجب حرمت تناکح دانسته‏اند و بعضى ده مرتبه را موجب حرمت دانسته‏اند و لکن بيشتر از فقهاء به طورى که در مسأله سابقه ذکر شد يک شبانه‏روز يا پانزده مرتبه را موجب حرمت تناکح دانسته‏اند و باقى احاديث وارده را حمل بر کراهت کرده‏اند نه بر

 

حرمت و در احاديث اشاره به قول مشهور بسيار است و قرينه قطعيه بر قول مشهور ورود احاديث پانزده رضعه و يک شبانه‏روز است که اگر کمتر از اين موجب حرمت تناکح مى‏شد ورود اين احاديث بى‏فايده بود.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 255 *»

مسأله: شرط است در احکام رضاع و ايجاب حرمت تناکح اينکه طفل از ابتداى وضع او تا دو سال شير از پستان بمکد، پس اگر بعد از دو سال شير بمکد آن شير موجب حرمت تناکح نخواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: شرط است در احکام رضاع و ايجاب حرمت تناکح، اتحاد فحل. پس هرگاه زنى شير دهد طفلى را از شوهرى و بعد از طلاق يا موت شوهر، شوهرى ديگر کند و از شير شوهر دويم شير دهد طفلى ديگر را از قومى ديگر، در ميان دو طفل، رضاعى که موجب حرمت تناکح باشد حاصل نشود. پس آن دو طفل اگر يکى پسر باشد و يکى دختر مى‏توانند تناکح کنند و از اين جهت خواهر مادرى و عمه مادرى و خاله مادرى رضاعى چون که شوهرهاى زن شيرده در اينها متعددند موجب حرمت تناکح نخواهد بود. پس برادر مادرى رضاعى چون شير خورده از شوهرى و خواهر مادرى رضاعى او شير خورده از شوهرى ديگر و همچنين عمه مادرى رضاعى که شير خورده با پدر از يک مادر رضاعى از دو شوهر و همچنين خاله مادرى رضاعى که شير خورده با مادر از يک مادر رضاعى از دو شوهر پس چنين رضاعى که از شوهرهاى متعدد است موجب حرمت تناکح نخواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: شرط است در احکام رضاع و ايجاب حرمت تناکح که شير از نکاح حلال و حلال‏زاده به‌هم رسيده باشد. پس هرگاه حملى از زنا به‌هم رسيده و شيرى در پستان زانيه به سبب حمل پيدا شده و طفلى آن شير را خورده، آن شير موجب حرمت تناکح نشود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه طفلى شيرى از پستان زنى خورده باشد و معلوم نباشد که آيا به حد رضاع موجب حرمت تناکح بوده يا نه، چنين رضاعى در چنين حال موجب حرمت تناکح

 

نخواهد بود اگرچه آن زنى که شير داده ادعا کند که يک شبانه‏روز متصل شير داده، يا پانزده رضعه([38]) متواليه شير داده و نبايد تصديق کرد او را در ادعاى او مگر آنکه دو شاهد عادل يا به طور شياع شهادت دهند که رضاع موجب حرمت تناکح به عمل آمده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 256 *»

مطلب سيوم

در حرمت تناکح در ميان کسانى که به سبب مصاهرت(2)

و امرى که بر ايشان روی مى‏دهد بر يکديگر حرام مؤبد مى‏شوند

و بعضى از مسائل مناسبه به آن و در آن چند مسأله است:

مسأله: هرگاه زنى عقد شود از براى کسى، پس آن زن حرام مى‏شود مطلقا بر پدران و اجداد او هرقدر سرابالا بروند و بر اولاد او و اولاد اولاد او هرقدر سراپايين بروند و هرگز حلال نخواهد شد در ميان ايشان و آن زن نکاح در هيچ حال. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى عقد شود از براى کسى، حرام مؤبد مى‏شود بر او مادرهاى زن او مطلقا هرقدر سرابالا بروند خواه از جانب پدر سرابالا بروند يا از جانب مادر آن زن بالا بروند. پس جدّات پدرى و مادرى اين زن جميعاً امهات نساء مى‏شوند. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى عقد شد از براى کسى و با آن زن جماع کرد، جميع دختران آن زن ربائب آن شخص مى‏شوند و حرام مؤبد مى‏شوند بر او هرقدر سراپايين بروند. يعنى دختران دختران و دختران پسران آن زن هرقدر سراپايين بروند خواه آن دختران پيش از نکاح به وجود آمده باشند يا بعد از آن، خواه آزاد باشند يا مملوک. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى عقد شود از براى کسى و آن کس دخول نکند به او و او را طلاق گويد يا فوت شود، حرام نمى‏شود بر او دختران آن زن. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: حکم ربائب و حکم زن مدخوله و غير مدخوله در مملوک و آزاد يکى است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 257 *»

مسأله: هر زنى که شوهرى دارد بر غير شوهر خود حرام است. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زن غير را از براى خود عقد کند و بداند که آن زن زن غير است، حرام مى‏شود آن زن بر او ابداً اگرچه با او جماع نکرده باشد و هرگز بر او حلال نخواهد شد اگرچه بعد از طلاق يا بعد از وفات شوهر باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زن غير را از براى خود عقد کند از روى نادانى، يعنى نداند که آن زن شوهر دارد و با آن زن جماع کند، حرام مى‏شود آن زن بر او ابداً اگرچه شوهر او او را طلاق گويد يا وفات کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى زن غير را از براى خود عقد کند از روى نادانى و نداند که او زن غير است ولکن دخول نکند به او تا وقتى بفهمد زن غير است، عقد او باطل و فاسد است ولکن اگر شوهر آن زن او را طلاق داد يا وفات کرد بعد از انقضای عدّه مى‏تواند او را بگيرد به عقد جديد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: زنى که در عدّه است حرام است او را خواستگارى‌کردن خواه در عدّه طلاق باشد يا در عدّه وفات يا غير آن به طور صريح ولکن جايز است که به طور کنايه به او برسانند که بعد از انقضاى عدّه او را بگيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که عقد کند از براى خود زنى را که در عدّه غير است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 258 *»

و بداند که آن زن در عدّه است و بر او حرام است، آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر او چه با او جماع کند يا نکند و عقد او باطل و فاسد است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که عقد کند از براى خود زنى را که در عدّه غير است و نداند که آن زن در عدّه است و بر او حرام است، پس اگر با او جماع کند آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر او و عقد او باطل و فاسد است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که عقد کند از براى خود زنى را که در عدّه غير است و نداند که او در عدّه است و بر او حرام است و دخول نکند به او تا وقتى که بفهمد که آن زن در عدّه است و بر او حرام است، عقد او باطل و فاسد است ولکن بعد از انقضای عدّه آن زن مى‏تواند که او را به عقد جديد تزويج کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که زنا کند با زن شوهردارى، آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر او که اگر شوهر او او را طلاق داد يا فوت شد و عدّه او هم منقضى شد، شخص زانى نمى‏تواند او را تزويج کند هرگز. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زنا کند با زنى که در عدّه رجعيه است، آن زن حرام مؤبد شود بر زانى.

چنان‏که ادعاى اجماع بر اين مطلب شده و آنچه مقتضاى ادله‏اى است که بيان کرده‏اند اين حکم در جميع عدّه‏ها جارى است و چندان اختصاصى به عدّه رجعيه ندارد چرا که محل اتفاق است که کسى که بداند که زنى که در عدّه است حرام است تزويج او و دانسته او را تزويج کند عقد او باطل و فاسد است. پس هرگاه دخول کند به او زنا کرده با او و او حرام مؤبد شده و در صورتى که ندانسته هم تزويج کند و به او دخول کند باز عقد فاسد است و زن حرام مؤبد. پس بدون تزويج فاسد هم هرگاه با او زنا کنند آن زنا موجب حرمت ابدى گردد و اگر گمان رود که شايد نفس تزويج فاسد موجب حرمت ابدى گردد نه دخول بدون آن، چنان‏که در صورت علم و وقوع تزويج بدون دخول موجب حرمت ابدى گردد، منتقض گردد به اينکه در صورت عدم علم نفس تزويج بدون دخول موجب حرمت ابدى نيست و با دخول موجب گردد. پس دخول بدون تزويج موجب است

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 259 *»

و تزويج بدون دخول موجب نيست در صورت عدم علم. پس تزويج نکردن او ابداً اقرب به احتياط و طريق نجات خواهد بود اگر بَتّ([39]) بر حرمت ابدى نشود و واجب است احتياط کردن و حرام است ترک احتياط و اقتحام(2) در وقوع حرام و هلاکت. چنان‏که بعضى از فقهاء فتوى به اين داده‏اند.

مسأله: هرگاه شوهر زنى مفقود شد و خبر مرگ او به زن او رسيد و شوهر کرد، پس بعد از آن شوهر اول آمد، عقد شوهر دويم باطل است و آن زن، زن شوهر اول است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه دو نفر مرد دو زن بگيرند و به اشتباه زن هريک را از براى ديگرى ببرند و هريک دخول کنند و بعد معلوم شود که اشتباه شده، پس هريک از آن دو زن بايد عدّه بدارند و شوهران از آنها  کناره کنند تا عدّه آنها منقضى شود پس بعد از انقضاى عدّه، هريک بروند نزد شوهر خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى که يک وقتى با مادر کسى هر دو زن يک مردى بوده‏اند به غير از پدر آن کس مکروه است که آن کس او را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زن خود را طلاق گويد و آن زن شوهرى ديگر کند و از او اولادى به وجود آيد جايز است تناکح در ميان اولاد شوهر اولى که از غير اين زن دارد و ميان اولاد اين زن که از غير شوهر اول دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى با کنيز خود جماع کند يا با او به شهوت مباشرت کند، يا به عورت او به شهوت نظر کند، نکاح با آن کنيز  بر آباء و اولاد او حرام

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 260 *»

شود. اما اگر نظر با شهوت نباشد موجب حرمت نشود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کنيز پدر به محض مملوک بودن او بر پسر او حرام نيست چنان‏که کنيز  پسر بر پدر او حرام نيست اما به محض دخول هريک به او بر ديگرى حرام شود اگرچه به زنا باشد، در صورتى که مالک سبقت به دخول نکرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که با کنيزى جماع کند حرام مى‏شود بر او مادر آن کنيز و جدّات او و اولاد او هرقدر سرازير بروند. چنان‏که از عموم احاديث معلوم مى‏شود و عموم فقهاء فتوى به آن داده‏اند الّا نادرى در بعضى از صور.

 

مطلب چهارم

در زن‏هايى که به اجتماع حرام مى‏شوند

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز نيست از براى مردى که جمع کند دو خواهر را در نکاح خود. چنان‏که در آيات و احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى دو خواهر را جمع کند در يک عقد، پس هر کدام را که مى‏خواهد نگاه مى‏دارد و آن ديگرى را واگذارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که زنى داشته باشد و از روى نادانى خواهر آن زن را بگيرد چه ندانسته باشد که او خواهر زن او است يا ندانسته باشد که حرام است بر او گرفتن خواهر زن پس اگر قبل از دخول به او فهميد که جايز نبوده که خواهر زن خود را تزويج کند بايد او را واگذارد که از پى کار خود برود و هرگاه بعد از دخول به او فهميد که جايز نبوده بايد او را واگذارد که از پى کار خود برود و لکن مقاربت با زن اول خود

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 261 *»

نبايد بکند تا عده دويمى به‌سر رسد و بعد از عده با زن اول خود مقاربت کند و هرگاه مهرى به دويمى داده بر او حلال است چرا که آن مهر به عوض بضع او است چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست و هرگاه ولدى از او به هم رسيد ملحق به پدر است. و همچنين است هرگاه کسى از روى نادانى مادر زن خود را بگيرد بعد از آنکه دانست که جايز نيست بايد او را واگذارد و بعد از عده او به زن خود رجوع کند و هرگاه در بين شبهه از براى او ولدى به هم رسيد ولد او است و برادر و يا خواهر زن او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که متعه‏اى دارد جايز نيست از براى او که خواهر متعه خود را بگيرد تا آنکه موعد تمتع منقضى شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى زن خود را طلاق گويد پس هرگاه طلاق او طلاق رجعى است خواهر مطلّقه خود را نمى‏تواند عقد کند از براى خود تا آنکه عده او منقضى شود و هرگاه طلاق او طلاق بائن

 

است مى‏تواند خواهر مطلّقه خود را عقد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه خواهر زنى تدليس کند در وقت زفاف و برود نزد شوهر خواهر خود و او با او مقاربت کند و بعد تدليس او معلوم شود تا عده او منقضى نشود شوهر خواهر او نزديکى با زن خود نکند و بعد از انقضاى عده او با او مقاربت کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که دو خواهر هر دو کنيز و مملوک شخصى باشند و جايز نيست که آن شخص با هر دو وطى کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 262 *»

مسأله: هرگاه شخصى دو کنيز مملوک را مالک باشد که خواهر باشند و با يکى از آنها وطى کند با آن ديگرى حرام است وطى‌کردن و اگر از روى تعمد و دانستن اينکه حرام است وطى او با ديگرى، با ديگرى وطى کرد وطى هر دو حرام مى‏شود بر او. پس اگر دويمى را از ملک خود خارج کرد نه به قصد اينکه اولى بر او حلال شود، يا اينکه دويمى فوت شد وطى با اولى بر او حلال مى‏شود و اگر دويمى را به قصد اينکه وطى اولى بر او حلال شود از ملک خود خارج کند وطى اولى بر او حلال نشود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه شخصى که دو خواهر کنيز و مملوک اويند با يکى از آنها وطى کرد و از روى نادانى که نمى‏دانست وطى دويمى بر او حرام است يا نمى‏دانست که دويمى خواهر اولى است با دويمى وطى کرد، پس اگر دويمى را از ملک خود خارج کرد وطى با اولى بر او حلال شود اگرچه به قصد حليت اولى دويمى را از ملک خود خارج کرده باشد و هرگاه اولى را از ملک خود خارج کند وطى با دويمى بر او حلال شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست تزويج کردن دختر برادر زن بر سر عمه آن دختر مگر به اذن عمه او، و همچنين جايز نيست تزويج دختر خواهر زن بر سر خاله او مگر به اذن خاله او. پس هرگاه بدون اذن عمه و خاله عقدى شد آن عقد باطل است اما اگر امر برعکس باشد که عمه زن را يا خاله زن را بر سر زن بدون اذن زن عقد کنند، آن عقد صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند. و عمه رضاعيه و خاله رضاعيه مثل عمه و خاله نسبيه‏اند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مکروه است جمع کردن دو دختر از اولاد فاطمه؟عها؟

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 263 *»

در نکاح. چنان‏که در احاديث وارد شده و بيشتر از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى جايز ندانسته‏اند.

مسأله: هرگاه کسى زن آزادى داشته باشد جايز نيست از براى او که نکاح کند با کنيز مملوک مگر به اذن زن آزاد و هرگاه نکاح کنيز پيش از گرفتن زن آزاد باشد و آن زن نداند و ندانسته عقد شود و بعد از آن بفهمد که شوهر او کنيزى را در نکاح خود داشته، مخير است که بماند با آن کنيز با شوهر خود يا برود از پى کار خود و احتياجى به طلاق ندارد. پس اگر شوهر با او دخول نکرده شوهر مى‏کند هر وقت بخواهد و اگر دخول کرده بعد از انقضاى عده سه ماه يا سه طهر شوهر مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى زن آزادى را با کنيز مملوکى در عقد واحدى جمع کند، عقد زن آزاد صحيح است و عقد کنيز باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که شخص کنيز  زن خود را وطى کند اگر زن او تحليل کند او را از براى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى شخص که ام‏ولد پدر زن خود يا ساير زن‏هاى او را بگيرد به غير از مادر آن زن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که شخص مسلم زن يهوديه يا نصرانيه يا مجوسيه ‌را بر سر زن مسلمه خود بگيرد نه به عقد دوام و نه انقطاع مگر به رضاى او. پس هرگاه بدون رضاى او گرفت عقد او باطل است و بايد تفريق شود در ميان او و زن ذميه و دوازده و نصف تازيانه حدّ او است ثُمن حدّ زانى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 264 *»

مطلب پنجم

در امورى که به سبب زنا و سفاح([40]) و اشتباه و لواط موجب حرمت

مى‏شوند يا نمى‏شوند و در آن چند مسأله است:

مسأله: کسى که زنا کند با زنى، حرام مى‏شود آن زن بر پدر زانى و اولاد زانى. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى مکروه دانسته‏اند و عمل را به احتياط قرار داده‏اند.

مسأله: کسى که زنا کند با زنى که شوهر ندارد يا در عده نيست، مى‏تواند که بعد از انقضاى عده زنا او را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زنا کند با زنى مکروه است که مادر آن زن و دختر آن زن را بگيرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى حرام دانسته‏اند و اين قول اقرب به احتياط است اگرچه قول اول اقوى است چرا که در صريح احاديث جواز آن رسيده.

مسأله: کسى که زنا کند با عمه خود يا خاله خود نمى‏تواند که دختر آنها را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کنيز پدر بر پسر و کنيز پسر بر پدر به محض ملک حرام نمى‏شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه پدرى با کنيز  پسر زنا کند، يا پسرى با کنيز  پدر زنا کند پس هرگاه پيش از زنا هريک وطى با کنيز خود کرده‏اند بر خود ايشان حرام نمى‏شوند و هرگاه زنا سبقت گرفته بر وطى خود ايشان، کنيزشان بر خودشان حرام مى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 265 *»

مسأله: کسى که زنى دارد و زنا مى‏کند با مادرزن خود، يا با دختر آن زن، يا با خواهر او، زن او بر او حرام نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که زنا کند با زن پدر خود، آن زن بر پدر او حرام نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد

 

شده و خلافى در مدخوله پدر نيست و در غير مدخوله بعضى حرام دانسته‏اند و در احاديث هم دلالتى بر اين هست و اقرب به نجات طريق احتياط است.

مسأله: هرگاه زن کسى زنا کرد، آن زن بر شوهر خود حرام نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که زنى که مشهوره است به زنا تزويج کنند مگر بعد از توبه. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى بدون توبه هم جايز دانسته‏اند.

مسأله: مکروه است که زنى که حرامزاده است تزويج کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که به اشتباه تزويج کند از براى خود مادرزن خود را، يا دختر زن خود را، يا خواهر او را، حرام نمى‏شود بر او زن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که لواط کند با پسرى، حرام مى‏شود بر او مادر آن پسر و خواهر او و دختر او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زنى دارد و با پسر آن زن يا برادر او يا پدر او لواط کند، حرام نمى‏شود بر او زن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است تناکح در ميان اولاد لاطى و اولاد ملوط. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 266 *»

مسأله: ملوط مى‏تواند که مادر لاطى يا خواهر او يا دختر او را بگيرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مطلب ششم

در عدد ازواج و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز است از براى مرد آزاد که چهار زن آزاد به عقد دوام بگيرد و بيشتر از چهار زن به عقد دوام حرام است از براى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز است از براى مرد آزاد که دو زن مملوک را تزويج کند به عقد دوام و جايز نيست از براى او که بيش از دو زن مملوک به عقد دوام از براى خود بگيرد ولکن مى‏تواند که دو زن آزاد را به عقد دوام از براى خود تزويج کند که با دو زن مملوک او چهار زن دائمى بشوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و ادعاى اجماع بر اين کرده‏اند.

مسأله: جايز است از براى غلام مملوک که دو زن آزاد به عقد دوام بگيرد و حرام است بر او که بيشتر از دو زن آزاد به عقد دوام بگيرد، چنان‏که جايز است از براى او که چهار زن کنيز مملوک به عقد دوام بگيرد و حرام است بر او که بيشتر از چهار کنيز مملوک را به عقد دوام بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که پنج زن را به عقد دوام واحدى از براى خود عقد کند از روى جهالت، بايد يکى از آنها را رها کند و احتياجى به طلاق ندارد و چهار از آنها را نگاه دارد و پيش از آنکه از يکى از آنها اعراض کند نمى‏تواند که با احدى از آنها جماع کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که سه زن دائمى دارد و دو زن ديگر را به عقد دوام واحدى از براى خود عقد کند از روى نادانى، پس عقد آن يکى که پيش‏تر اسم او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 267 *»

را ذکر کرده صحيح است و عقد دويمى باطل است. پس هرگاه دخول کرد به يکى از آن دو پس اگر دخول کرده به آن که اسم او را اول ذکر کرده در حين عقد پس از براى او است ميراث شوهر خود اگر وفات کرد و بر او است عده وفات، و هرگاه دخول کرده به آن که اسم او را بعد از اسم اول ذکر کرده ميراثى از آن مرد از براى او نيست چرا که عقد او باطل بوده و زن او نبوده ولکن بايد عده بدارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که چهار زن دائمى داشته باشد و يکى از آنها را طلاق دهد به طلاق رجعى، جايز نيست از براى او که عقد کند از براى خود زنى ديگر را به عقد دوام تا آنکه منقضى شود عده آن مطلّقه. پس هرگاه در بين عده مطلّقه زنى ديگر را به عقد دوام از براى خود عقد کرد از روى نادانى عقد او باطل است و بايد تفريق شود در ميان ايشان. پس هرگاه دخول کرد به او قبل از تفريق، بايد مهرى را که قرار داده بدهد چرا که مهر عوض بضع او است و بر او است نگاه داشتن عده و هرگاه دخول نکرده تفريق شد در ميان ايشان مهرى از براى زن نيست چنان‏که عده بر او نيست چرا که عقد او باطل بوده پس چون عده مطلّقه منقضى شد اگر خواست او را به عقد جديدى عقد مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که چهار زن دائمى دارد و دخول به يکى نکرده او را طلاق گويد، مى‏تواند زنى ديگر را از براى خود به دوام عقد کند چرا که غير مدخوله عده ندارد و همچنين هرگاه يکى از زن‏هاى او وفات کند مى‏تواند زنى ديگر را به عقد دوام عقد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که چهار زن دائمى دارد يکى از آن چهار را طلاق گويد به غير طلاق رجعى، احتياط در اين است که در عده او زنى

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 268 *»

ديگر را به عقد دوام از براى خود تزويج نکند اگرچه بعضى از فقهاء جايز دانسته‏اند به طور کراهت ولکن در احاديث تصريح به آن نشده و احتياط در امر فروج لازم است.

مسأله: هرگاه شخص مجوسى با زن‏هاى خود مسلمان شدند، پس اگر بيش از چهار زن دائمى زن دارد بايد چهار نفر از زن‏هاى خود را اگر بخواهد نگاه دارد و زياده از چهار را طلاق گويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که شخص به صيغه انقطاع زن‏هاى بسيار را صيغه کند هر قدر بخواهد چنان‏که جايز است که به وطى حلالى کنيزهاى مملوک را وطى کند به غير عقد دائمى هرقدر که بخواهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که غلام مملوک به وطى حلالى به اذن مولاى خود به غير عقد دوام وطى کند با کنيزهاى بسيار و غير ايشان از ساير زن‏هاى آزاد به صيغه انقطاع. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

مطلب هفتم

در زن‏هايى که به سبب کفر و مثل آن حرام مى‏شوند بر اهل حق

و امور متعلقه به آن و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز نيست از براى شيعه مناکحه با کفارى که غير از اهل کتابند، پس جايز نيست زن‌ دادن و زن‌گرفتن از ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است به طور کراهت زن‌گرفتن از اهل کتاب که يهود و نصارى باشند و ملحق به ايشانند مجوس و کراهت در مجوس شديدتر است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى جايز ندانسته‏اند ابتداءاً.([41])

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 269 *»

مسأله: در صورتى که يافت شود زن مؤمنه‏اى سزاوار نيست که مرد مؤمن يهوديه يا نصرانيه يا مجوسيه را نکاح کند و کنيز مؤمنه بهتر است از براى مؤمن از ايشان چه جاى زن آزاد مؤمنه. و هرگاه تزويج کرد ايشان را بايد منع کند او را از شرب خمر و اکل گوشت خنزير، و بايد حفظ کند اولاد خود را که از آنها به وجود می‏آيند که مغرور به آنها نشوند و فريب نخورند به دين باطل آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى جايز ندانسته‏اند.

مسأله: هرگاه مؤمنى زنى از اهل کتاب را تزويج بخواهد بکند بايد زن کم‏شعور مستضعفى را تزويج کند نه زنى که متعصب باشد و انکار حق را از روى عصبيت جاهلانه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در ميان مجوّزين نيست.

مسأله: جايز است متعه‌کردن زن کتابيه و وطى او به ملکيت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست از براى مردان آزاد که بيش از دو زن کتابيه را به عقد دوام تزويج کنند چرا که حکم آنها در اين باب حکم کنيزهاى مملوکه است که جايز نيست سه کنيز را به عقد دوام تزويج کرد. پس اگر دو زن کتابيه داشته باشند به عقد دوام جايز نيست که کنيزى

 

را به عقد دوام تزويج کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه احدى از زن و شوهر ايمان آورد و بعد از آن، آن ديگرى هم ايمان آورد پس آنها به نکاحى که در حال کفر داشتند باقى خواهند بود چنان‏که اگر مرد ايمان آورد و زن او ايمان نياورد نکاح آنها باقى است و باطل نمى‏شود. ولکن اگر زن ايمان آورد و شوهر او ايمان نياورد تا آنکه عده آن زن بگذرد نکاح آنها باطل شود و مى‏تواند آن زن به ديگرى شوهر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 270 *»

مسأله: هرگاه مؤمنى زن مؤمنه‌ای دارد جايز نيست که زن کتابيه از براى خود عقد کند مگر به اذن آن زن مؤمنه و هرگاه بدون اذن او عقد کرد، عقد او باطل است مانند آنکه اگر کنيزى را بدون اذن زن مؤمنه عقد کند، عقد او باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مؤمنى زن کتابيه داشته باشد و بخواهد تزويج کند زن مؤمنه را، پس بدون اذن زن کتابيه مى‏تواند تزويج کند و در قسمت دو شب از براى مؤمنه است و يک شب از براى کتابيه مانند قسمت کنيز. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مؤمنى زن کتابيه داشته باشد و زن مؤمنه را از براى خود عقد کند و دخول کند به او و او ندانسته که شوهر او زن کتابيه دارد و بعد بفهمد که او زن کتابيه داشته، پس آن زن مؤمنه مى‏تواند که تمام مهر خود را بگيرد پس اگر خواست بماند مى‏ماند و اگر نخواست از منزل او مى‏رود و از روزى که مى‏رود عده خود را نگاه مى‏دارد به قدر عده طلاق و بعد از انقضاى عده به هرکس که بخواهد شوهر مى‏کند و احتياجى به طلاق ندارد. و هرگاه شوهر، زن کتابيه خود را در بين عده زن مؤمنه طلاق داد، مى‏تواند رجوع کند به زن مؤمنه خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه زن کتابيه ايمان آورد پيش از شوهر خود و پيش از آنکه شوهر او دخول کند به او، نکاح در ميان او و شوهر او باطل شود و نه مهرى از براى او است و نه عده بايد نگاه دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

مسأله: جايز نيست مناکحه با نصاب و نمى‏توان زن داد به آنها و نمى‏توان زن گرفت از آنها مگر در حال تقيه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 271 *»

مسأله: جايز است زن گرفتن از عامه اگر آن زن مستضعف باشد و عداوتى با حق و اهل حق نداشته باشد و جايز نيست زن دادن به آنها اگرچه مستضعف باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کافرى مسلمان شود و زنى بگيرد و بعد از آن مرتد شود و از اسلام خارج شود، پس هرگاه دخول نکرده نکاح او باطل مى‏شود و هرگاه دخول کرده بعد از انقضاى عده طلاق نکاح او باطل مى‏شود. پس هرگاه در بين عده توبه کرد از ارتداد خود و مسلمان شد نکاح او باقى است و هرگاه بعد از انقضاى عده توبه کرد نکاح او باطل شده و به عقد جديدى مى‏تواند آن زن را تزويج کند به رضاى او. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى که در اسلام تولد کرده و پدر و مادر او مسلمان بوده‏اند مرتد شود از اسلام، پس توبه او را قبول نمى‏کنند و نکاح او باطل مى‏شود و مدخوله او بعد از انقضاى عده خود شوهر مى‏کند و عده او عده وفات است و مال او را به ورثه او تقسيم مى‏کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مطلب هشتم

در ساير امورى که مانع از تناکح مى‏شود و آنچه متعلق به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز نيست تزويج‌کردن در حال احرام، پس هرگاه بدانند که در حال احرام جايز نيست زن‌گرفتن و از روى علم و دانايى زن بگيرند آن عقد باطل است و آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر آن مردى که تزويج کرده که هرگز نمى‏تواند آن زن را بگيرد و هرگاه نداند که جايز نيست و از روى جهل و نادانى تزويج کرد عقد او باطل است ولکن آن زن حرام مؤبد نمى‏شود بر او، پس اگر خواستند بعد از احرام به عقد جديدى تزويج کنند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 272 *»

جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز نيست در حال احرام جارى کردن صيغه نکاح اگرچه از براى کسى باشد که مُحرم نيست و اگر کسى در حال احرام جارى کرد صيغه نکاح را آن عقد باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در ميان زن و شوهرى ملاعنه اتفاق افتاد با شروطى که بعد از اين خواهد آمد ان‌شاءاللّه، بايد تفريق کرد در ميان ايشان و آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر آن شوهر که هرگز نمى‏تواند او را بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که زن خود را نسبت به زنا دهد و آن زن گنگ و لال باشد بايد تفريق شود در ميان ايشان و آن زن حرام مؤبد شود بر آن مرد، که هرگز نمى‏تواند او را تزويج کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه زنى شوهر خود را نسبت به زنا دهد و آن مرد کر باشد بايد تفريق شود در ميان ايشان و آن زن حرام مؤبد شود بر آن مرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بسيارى اعتناء به حديث نکرده‏اند.

مسأله: کسى که دخول کند به زن خود و آن زن به سن نُه سال نرسيده باشد آن زن حرام مؤبد شود بر آن مرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که دخول کند به زن خود و آن زن به سن نه سالگى نرسيده باشد و افضاء کند او را، يعنى ممر حيض و ممر بول او را يکى کند و پرده فاصله ميان اين دو ممر را پاره کند، آن زن حرام مؤبد مى‏شود از براى آن مرد و آن مرد بايد ديه آن را بدهد يا او را در خانه خود نگاه دارد و نفقه و کسوه او را بدهد تا زنده است چرا که به کار مردان نيايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 273 *»

مسأله: جايز نيست تزويج‌کردن کنيز مملوک از براى مرد آزادى که مهرى داشته باشد که زن آزاد بگيرد و خوفى نداشته باشد که به معصيت زنا گرفتار شود، ولکن اگر مهرى ندارد که زن آزادى بگيرد و مى‏ترسد بر نفس خود که اگر تزويج مملوکى نکند در زنا واقع شود جايز است از براى او تزويج کردن کنيز مملوکه. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست دخول‌کردن به کنيزى که تازه خريده‏اند پيش از استبراى رحم او، و اگر در وقت خريدن آن کنيز حائض باشد پس چون از حيض پاک شود استبراء به عمل آمده و هرگاه فروشنده کنيز بگويد که استبراء به عمل آمده مى‏توان به قول او عمل کرد و واجب نيست که استبراء ديگر به عمل آيد. و همچنين اگر مالک کنيز زن باشد يا طفل باشد واجب نيست که استبرى به عمل آورند مگر آنکه بدانند که آن کنيز شوهرى داشته و همچنين هرگاه کنيز طفل باشد يا يائسه باشد که احتمال حملى در او نرود واجب نيست استبراء. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کنيزى را که به شراکت مالک شده‏اند بعضى از شريک‏ها بدون اذن ساير شرکاء نمى‏تواند دخول کند و اگر بدون اذن ساير شرکاء شريکى دخول کرد به او و حامله شد آن کنيز را بايد به اعلاى قيمت‏ها از براى خود بردارد و ولد او ملحق به او مى‏شود و حرامزاده نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: شِغارى در اسلام نيست، يعنى جايز نيست که زنى را تزويج کنند و مهر آن زن را زنى قرار دهند که بدهند. مثل آنکه بگويند تزويج کردم به تو خواهر خود را که مهر او اين است که تو هم تزويج کنى به من خواهر خود را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 274 *»

مسأله: کسى که زن آزادى را سه مرتبه طلاق گفت به هر طلاقى باشد نمى‏تواند او را تزويج کند مگر آنکه آن زن شوهر کند و آن شوهر با او جماع کند و او را طلاق دهد و عده او منقضى گردد، پس شوهر اولى مى‏تواند او را تزويج کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که نُه مرتبه زن آزادى را طلاق دهد به طلاق عدّى آن زن حرام مؤبد شود بر او که هرگز نتواند او را تزويج کند و صورت وقوع اين حرمت ابدى اين است که شخصى زن خود را طلاق دهد و در بين عده رجوع کند و با او جماع کند و باز او را طلاق دهد و باز در بين عده به او رجوع کند و با او جماع کند و باز مرتبه سيوم او را طلاق دهد پس آن زن بعد از انقضاى عده طلاق شوهرى ديگر کند و آن شوهر با او جماع کند و او را طلاق دهد و بعد از

 

انقضاى عده طلاق، شوهر اولى او را تزويج کند و با او جماع کند پس او را طلاق دهد و در بين عده به او رجوع کند و با او جماع کند و همچنين تا آنکه سه طلاق گويد و باز آن زن شوهرى ديگر کند و آن شوهر با او جماع کند و بعد او را طلاق گويد و بعد از انقضاى عده طلاق، شوهر اولى باز او را تزويج کند بعد از دو محلّل و با او جماع کند و بعد او را طلاق دهد با شرايط آن و باز در بين عده به او رجوع کند و با او جماع کند و بعد او را طلاق دهد با شرايط آن و باز در بين عده به او رجوع کند و با او جماع کند و بعد او را طلاق دهد با شرايط آن، پس نُه طلاق که بعد از هر سه طلاقى محلّلى واقع شد وقوع يابد، پس آن زن بر شوهر اولى حرام مؤبد شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کنيز مملوکه را هرگاه دو مرتبه طلاق داد شوهر او نمى‏تواند او را تزويج کند مگر آنکه بعد از دو طلاق شوهرى ديگر کند و آن شوهر با او جماع کند و بعد او را طلاق دهد با شرايط آن، پس بعد از انقضاى عده،

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 275 *»

شوهر اولى مى‏تواند او را تزويج کند چه شوهر او مملوک باشد يا آزاد باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مطلب نهم

در امور متقدمه نکاح و نظر کردن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: مؤمنان و مؤمنات کُفْو  يکديگرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مؤمنى که خوش‏خلق باشد و عفّتى داشته باشد و چيزى داشته باشد که به آن معيشت کند و خواستگارى کند از کسى زنى را، نبايد او را رد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست و بعضى واجب دانسته‏اند اجابت او را.

مسأله: کسى که تزويج کند دختر خود را به شارب‏الخمرى قطع کرده صله رحم را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که تزويج کنند به مردى که بدخلق است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: بهترين زن‏ها زنى است که زاينده و وَلود و ودود و عفيفه و عزيزه در ميان قوم خود باشد و ذليله از براى شوهر خود باشد و بدترين زن‏ها زنى است که در ميان قوم خود ذليله باشد و نسبت به شوهر خود عزيزه و سليطه و لجوجه باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که زن را از براى عفّت و ديانت و نجابت او بگيرند نه از براى حسن و جمال و مال او و ما احسن الدين و الدنيا اذا اجتمعا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 276 *»

مسأله: سزاوار است تزويج‌کردن زن گندمگون گشاده‌چشم خوش‏خلق خوش‏روى و خوش‏اندام نه پر بلند و نه کوتاه، صاحب مو و گيسوان بلند و صاحب عَجُز([42]) و وَرَک(2) بزرگ. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است تزويج‌کردن دختر باکره چرا که دهن دختران خوشبو است و رحم آنها پاک و پاکيزه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بهترين زن‏ها زن‏هاى قريشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است نکاح زنگيان و خوزيان و سند و هند و نبط و کرد و مجنونه و صاحب حماقت و لوچ و ازرق‌چشم. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که بخواهد زنى را تزويج کند جايز است از براى او که نظر کند به اندام او و رو  و موى او و بند دست او بدون شهوت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست نظر کردن به زن مؤمنه اجنبيه که اراده تزويج او را ندارند و هرگاه به حسب اتفاق نظرى افتاد بدون قصد، نبايد نظر را به او دوخت. پس نظر اول گناهى ندارد و نظر دويم معصيت است و نظر سيوم هلاکت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست نظر کردن به پشت سر زن‏هاى نامحرم در زير لباس و کسى که راضى نيست که مردان نامحرم نظر کنند به پشت سر زن او بايد احتراز کند از اينکه به اَدبار زنان مردم نظر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 277 *»

مسأله: جايز است از براى شوهر که نظر کند به جميع بدن زن خود و از براى زن که نظر کند به جميع بدن شوهر خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى محارم غير از شوهر که نظر کنند به زن محرم از موضع قِلاده و گردنبند تا فرق سر و از بازوى زن تا سر انگشتان او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زينتى که در زن هست بر سه گونه است، يکى ظاهر زينت است و آن صورت و سورمه و خضاب و انگشتر و کف‏هاى دست و قدم‏هاى پاها است که آنها را غير محارم هم مى‏توانند ببينند. و دويم زينتى است که مخصوص محارم است که مى‏توانند ببينند و آن از موضع قلاده و گردنبند است تا فرق سر و از موضع بازوبند است تا سر انگشتان دست و از موضع خلخال است تا سر انگشتان پا، و سيوم زينتى است که مخصوص شوهر است و آن تمام بدن زن است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: زن‏هاى يائسه که از کثرت سن حائض نمى‏شوند و از نکاح بازمانده‏اند مرخصند که چادر خود را از سر بيندازند در حضور مردان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: غير اولى‏الاِربه([43]) و کسانى که شهوت نکاح در آنها نيست مثل اطفال کوچک و پيران سالخورده و ضعيفان و احمقانى که متابعت مى‏کنند و به همراه شخص مى‏روند که چيزى بگيرند و بخورند، لازم نيست در حجاب شدن از آنها. چنان‏که در تفسير آيات، احاديث وارد شده و خلافى در آنها نيست.

مسأله: حرمتى از براى کفار نيست و جايز است نظر کردن به صورت و موى و دست و پاى آنها مثل حيوانات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 278 *»

مسأله: زن‏هاى اهل باديه و اهل بيابان‏ها و بعضى دهات که رو نمى‏گيرند و مجانينى که شعور احتجاب ندارند جايز است نظر کردن به آنها بدون شهوت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که زن‏هاى مؤمنه بى‏حجاب خود را بنمايانند به زن‏هاى يهود و نصارى و مجوس و ساير کفار چرا که آن زن‏ها وصف مى‏کنند از براى اقوام خود اوصاف آن زن مؤمنه را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که زن اجنبيه با مرد اجنبى در خلوتى با هم باشند بدون ثالثى سواى معصوم؟ع؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که مرد اجنبى در جايى بخوابد که صداى نفس‌کشيدن زن اجنبيه به گوش او برسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار نيست که زن اجنبيه صداى خود را بشنواند به مرد اجنبى بيش از پنج کلمه مگر در مقام ضرورت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست وصف‌کردن زن اجنبيه را از براى مرد اجنبى که مبادا باعث وقوع فاحشه شود در ميان ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست مصافحه‌کردن مرد اجنبى با زن اجنبيه مگر از پس جامه، و بهتر اين است که مرد با زن مصافحه نکند اگرچه محرم هم باشند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست مزاح و شوخى‌کردن مرد اجنبى با زن اجنبيه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست بوسيدن مرد اجنبى دختر اجنبيه را هرگاه آن

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 279 *»

دختر شش ساله باشد يا بيشتر و جايز نيست بوسيدن زن اجنبيه پسر اجنبى را هرگاه آن پسر شش ساله باشد يا بيشتر و همچنين برعکسِ اين در هر دو صورت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز نيست که زن اجنبيه نظر کند به مرد اجنبى و بدوزد نظر خود را به او اگرچه آن مرد کور باشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که زن اجنبيه حجاب قرار ندهد در ميان خود و مرد خَصّى و خواجه اگر آن خواجه مملوک او نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى زن مالکه که موى خود را از مملوک و غلام خود نپوشاند و او ببيند موى او را و ساق پاى او را اگر خوف فسادى و فاحشه‏اى در آن نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است از براى مرد اجنبى که وارد شود بر زن اجنبيه مگر به اذن ولىّ آن زن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که معالجه کند مرد اجنبى زن اجنبيه را و نظر کند به او و زن اجنبيه مرد اجنبى را در مقام ضرورت و ناچارى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که زن‏ها در ميان راه‏ها در ميان کوچه و بازار راه روند و مردان را از خود دفع کنند، بلکه وسط راه‏ها از مردان است و کنار راه‏ها و پاى ديوارها از زن‏ها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 280 *»

مطلب دهم

در عقد بستن و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: مستحب است خواندن خطبه در وقت خواستگارى زن و در وقت جارى‌کردن صيغه نکاح و کفايت مى‏کند که بگويد الحمدللّه و صلّى اللّه على محمّد و آله و نستغفر اللّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که در وقتى که مى‏خواهند تزويج کنند دو رکعت نماز به‌جا آورند و دعا کنند که خداوند مبارک کند بر ايشان و دعاهايى که وارد شده بخوانند. چنان‏که مستحب است که در شب، عقد کنند و در اوقاتى که هوا گرم است يا قمر در عقرب است

 

عقد نکنند که امر ايشان منجر به مفارقت خواهد شد. چنان‏که مستحب است وليمه دادن و وليمه را در روز قرار دهند و در شب زفاف کنند و وليمه يک روز يا دو روز است و بيش از يک روز يا دو روز رياء و سمعه است. چنان‏که جميع اينها در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: الفاظى که در کتاب و سنّت از براى اجراى صيغه نکاح وارد شده انکحت و زوّجت و متّعت است. و خلافى در آن نيست.

مسأله: در اغلب مواضع مرد را مقدم داشته‏اند بر زن، مثل اريد ان انکحک احدى ابنتىّ و زوّجناکها. و خلافى در آن نيست.

مسأله: تکرار صيغه نکاح سندى ندارد مثل تکرار ساير صيغ. و خلافى در آن نيست.

مسأله: خود زن و شوهر مى‏توانند صيغه نکاح را جارى کنند مثل آنکه زن بگويد انکحتک نفسى على الصداق المعلوم و مرد بگويد قبلت النکاح على الصداق المذکور هرگاه معنى اين الفاظ را بدانند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 281 *»

مسأله: زن و مرد مى‏توانند که وکيل کنند غير را در اجراى صيغه نکاح و ساير عقود، پس وکيل زن بگويد انکحت موکلک موکلتى على الصداق المعلوم و وکيل مرد بگويد قبلت النکاح لموکلى على الصداق المعلوم. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: بيشتر از فقهاء جايز ندانسته‏اند که صيغه نکاح را به غير الفاظ عربى جارى کنند نظر به آنکه احکام و مسائل شرعيه امورى است توقيفيه و نمى‏توان تغيير داد، و بعضى از فقهاء جايز دانسته‏اند که به هر زبانى باشد نظر به آنکه زنى آمد خدمت حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله و عرض کرد مرا از گناه پاک کن. فرمودند چه گناه کرده‏اى؟ عرض کرد در بيابان تشنه شدم و مردى را ديدم که آب داشت به او گفتم که جرعه آبى به من بده. گفت نمى‏دهم مگر آنکه بگذارى با تو جماع کنم. چون تشنه بودم راضى شدم و جرعه آبى گرفتم و آشاميدم و او با من جماع کرد. فرمودند نکح واللّه يعنى به خدا قسم که اين کار نکاح است و زنا نيست، با اينکه الفاظ مخصوصه نکاح و تزويج و تمتيع را جارى نکرده بودند. ولکن فتواى مشهور بى‏شبهه است و طريق نجات در امر فروج فتواى ايشان است.

مسأله: در مقام ضرورت که يافت نشود کسى که عربى بداند و اجراى صيغه نکاح کند جايز دانسته‏اند که به هر زبانى باشد جارى کنند صيغه نکاح را. و خلافى در آن نيست.

مسأله: گنگ و لال مى‏تواند از جانب خود به طور اشاره که بفهماند معنى نکاح را ببندد عقد خود را چنان‏که مى‏تواند که به طور اشاره از جانب خود طلاق دهد چرا که در احاديث نرسيده که حتماً بايد وکيل کرد غير را در اجراى صيغه نکاح و حال آنکه اگر لال بخواهد وکيل کند غير را باز توکيل او هم به طور اشاره خواهد بود، بلکه وارد شده در طلاق دادن او که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 282 *»

مقنعه زن خود را بر سر زن اندازد و اگر بخواهد رجوع کند مقنعه را از سر زن بردارد. بارى، و فرقى نيست در اينکه زن و مرد هر دو لال باشند يا يکى از ايشان لال باشد چنان‏که فرقى نيست لالى مادرزاد باشد يا عارض شده باشد. و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست بخشيدن فرج و عاريه‌دادن و حلال‌کردن آن از زن آزاد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در وقت اجراى صيغه نکاح شرط کند که اگر بر سر زن خود زنى ديگر بگيرد زن او مطلّقه باشد شرط او باطل است و نکاح او صحيح است و مى‏تواند زنى ديگر بگيرد و طلاقى واقع نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که در وقت اجراى صيغه نکاح شرط کند که اختيار جماع يا طلاق با زن باشد چنين شرطى باطل است و زن نمى‏تواند منع کند شوهر خود را از جماع کردن و نمى‏تواند که خود خود را طلاق دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که شرط کند با زن خود که اگر مهر او را تا موعد معلومى داد، آن زن زن او باشد و اگر تا سر موعد مهر او را نداد، آن زن زن او نباشد، چنين شرطى باطل است و زن، زن او است اگرچه صداق او را در سر آن موعد ندهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه در ضمن العقد شرط کنند که زن و شوهر ارث از يکديگر نبرند، آن شرط باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که در وقت عقدبستن شرط کنند که شوهر در شب برود پيش زن يا در روز، يا اينکه شرط کنند با زن که حق قسمت نداشته باشد، يا نفقه و کسوه معيّنى از براى او قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 283 *»

مسأله: جايز است که در وقت عقد بستن شرط کنند که شوهر دخول در فرج زن نکند. پس هرگاه چنين شرطى را کردند بايد وفا کنند به شرط خود و هرگاه بعد از آن، زن اذن داد دخول در فرج خود را، جايز است دخول‌کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که شرط کند در ضمن عقد که زن را از بلد خود بيرون نبرد بايد وفا کند به شرط خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که به مملوک خود بگويد که تو را آزاد کردم به شرط آنکه دختر خود را به تو تزويج کنم، پس هرگاه زنى ديگر را اختيار کردى به هر صيغه باشد بايد صد تومان فى‏المثل به من بدهى و به اين‌طور عقد او را بستند، پس هرگاه تخلف کرد و زنى ديگر را اختيار کرد بايد آن مبلغ را بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است عقدبستن زن‏هاى متعدده به صداق‏هاى معيّنه مختلفه به جارى‌کردن صيغه واحده، مثل آنکه بگويند انکحتک زينب على صداق خمسين توماناً و هند على اربعين و رقية على صداق ثلثين توماناً و سکينة على صداق عشرين توماناً و جواب گويند که قبلتُ. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه از براى کسى دختران بسيار باشد و يکى از آنها را عقد کند از براى شخصى ولکن اسم معقوده را ذکر نکند، پس اگر شوهر همه آن دخترها را ديده و قبول کرده تزويج را، نکاح او صحيح است ولکن پدر آن دخترها در ميان خود و خدا بايد همان دخترى را که عقد بسته به آن شخص بدهد و اگر آن شخص همه دخترها را نديده عقد باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 284 *»

مسأله: هرگاه اسم زنى را که مى‏خواهند عقد کنند به اشتباه خطا کنند و اسمى ديگر را ذکر کنند ولکن معقوده معلوم باشد عقد او صحيح است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه اسم زن را ندانند در وقت عقد بستن يا طلاق دادن، بايد او را معيّن کنند به علامات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هيچ اعتبارى نيست در مزاح و شوخى نه در نکاح و نه در ساير عقود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: شرط صحّت نکاح، حضور شاهدى نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زن، خود مى‏تواند که خود را تزويج کند ولکن مستحب است که امر تزويج خود را واگذارد به مرد دانايى که او را تزويج کند چرا که مردان، مردان را بهتر مى‏شناسند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى امر تزويج خود را واگذارد به مردى آن مرد نمى‏تواند که او را از براى خود تزويج کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى در حال مستى تزويج کند خود را از براى کسى و چون به هوش آمد امضاء کند عقد خود را، آن عقد صحيح است و هرگاه امضاء نکند آن عقد باطل است. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مريض در حال ناخوشى تزويج کند و بعد از آن فوت شود، پس اگر دخول به زوجه خود کرده نکاح او صحيح است و بر زن است عده و از براى او است مهر و ميراث و اگر دخول نکرده فوت شود نکاح او

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 285 *»

باطل است و عده بر زن نيست و از براى او مهرى و ميراثى نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که مالک مملوکه خود را عقد کند از براى مملوک خود چنان‏که جايز است که تحليل کند کنيز خود را از براى غلام خود، چنان‏که جايز است که اذن دهد به غلام خود که او از براى مولاى خود بخرد کنيزانى چند را و با آنها مباشرت و مجامعت کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

 

مسأله: جايز است از براى مالک که کنيز خود را تحليل کند يا تزويج کند از براى برادران مؤمن خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب يازدهم

در اولياى عقد است و در آن چند مسأله است:

مسأله: ائمه؟عهم؟ اولايند به مؤمنين از خود ايشان در جميع امور النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امّهاتهم و اولواالارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللّه من المؤمنين. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حاکم شرع ولىّ صغار و سفهاء و مجانين است در جميع امور ايشان در مقامى که پدر ايشان يا وصیی که او تعيين کرده در امور ايشان در ميان نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: پدر و جدّ پدرى هر قدر بالا برود نه جدّ مادرى ولى اولاد صغار خود هستند و مى‏توانند تزويج کنند اولاد صغار خود را چه ذکور باشند و چه اناث، و بعد از کبير شدن نمى‏توانند که امضاى تزويج پدر و جدّ پدرى خود را نکنند. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: پدر و جدّ پدرى ولىّ دختر باکره خود هستند در تزويج

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 286 *»

او اگرچه آن دختر کبيره باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: سزاوار است که پدر و جدّ پدرى ميل و رضاى دختر کبيره خود را ملاحظه کنند چرا که او در امر تزويج خود حظى و نصيبى دارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر آنکه بعضى بدون رضاى او جايز ندانسته‏اند ولايت پدر و جدّ پدرى را در تزويج او.

مسأله: زن ثيّبه بدون اذن پدر و جدّ خود مى‏تواند شوهر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: پدر مى‏تواند که دختر خود را از براى کسى عقد کند اگرچه جدّ پدرى راضى نباشد، و جدّ پدرى مى‏تواند آن دختر را از براى کسى عقد کند اگرچه پدر دختر کراهت داشته

 

باشد. پس هريک از پدر و جدّ پدرى که عقد بستند عقد ايشان صحيح است و رضاى ديگرى شرط نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست مگر همان که اشاره شد که بعضى ولايت پدر و جدّ پدرى را بر دختر کبيره باکره ثابت ندانسته‏اند.

مسأله: هرگاه پدر بخواهد که دختر باکره خود را به کسى دهد و جدّ پدرى بخواهد که آن دختر را از براى کسى ديگر عقد کند و اختلاف کنند، جدّ پدرى اولى خواهد بود از پدر مادام که نخواهد ضررى به دختر رساند و بايد صلاح او را منظور داشته باشد. پس اگر جدّ مصلحت دختر را منظور نداشت پدر اولىٰ خواهد بود از جدّ. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه پدر دختر باکره خود را از براى کسى عقد بست بدون اطلاع جدّ پدرى و جدّ پدرى بدون اطلاع پدر، آن دختر را از براى شخصى ديگر عقد بست، پس هرکدام که پيش‏تر عقد بسته‏اند عقد او صحيح است و عقد آن ديگرى باطل است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه پدر و جدّ پدرى به حسب اتفاق دختر را در يک وقت

 

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 287 *»

عقد بسته باشند از براى دو نفر، عقد جدّ پدرى صحيح است هرگاه باعث ضررى از براى دختر نباشد.چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: پسر بالغ مى‏تواند زن از براى خود عقد کند اگرچه پدر او راضى نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: از براى غير پدر و جدّ پدرى ولايتى بر اولاد ايشان نيست از ساير اقارب از مادر و برادر گرفته تا عمو و خالو مگر ولايت عامه ائمه طاهرين؟عهم؟ مطلقا و ولايت حاکم شرع در نبودن پدر و جدّ پدرى، و ولايت وصى و قيّم صغار به حسب وصايت و قيمومت. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مادر، زنى را عقد بست از براى پسر خود بدون اطلاع پسر، پس هرگاه پسر امضاى عقد بستن مادر خود را کرد عقد او صحيح است و هرگاه پسر امضاى عقد بستن مادر را نکرد عقد او باطل است و نصف صداقى را که مادر قرار داده بايد به معقوده بدهد. و اين مطلب اختصاصى به مادر ندارد بلکه اختصاصى به پسر هم ندارد، بلکه هرکس به طور فضولى عقد بست هرکس را از براى هر کسى، صحّت عقد او موقوف به امضاى معقود و معقوده يا ولىّ ايشان است و با نبودن امضاء، شخص فضول بايد نصف صداق را بدهد و عقد او باطل است و ميراثى از براى معقود و معقوده در ميان ايشان نيست چنان‏که عده بر معقوده لازم نيست. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى ولىّ و از براى هرکس که اختيار امر تزويج او با خود او باشد که وکيل کنند هرکس را که بخواهند که آن وکيل عقد کند يا وکيل کند ديگرى را که او عقد کند، مگر آنکه تصريح شده باشد که وکيل، وکيل در توکيل غير نباشد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 288 *»

مسأله: زنى که وکيل کند برادر بزرگ خود را بلکه وکيل کند هرکس را که او را شوهر دهد و وکيل هم او را عقد کند از براى کسى و آن زن بى‏خبر باشد از عقد بستن وکيل، پس برادر کوچک آن زن با شخصى ديگر به طور فضولى آن زن را عقد کنند از براى شخصى ديگر و آن زن امضاء کند عقد بستن ايشان را و تمکين کند که آن شخص با او جماع کند خواه حامله شود يا نشود پس شوهر اول ثابت کند که وکيل آن زن او را عقد بسته از براى او، پس آن زن، زنِ شوهر اول است اگرچه حمل برداشته باشد از شوهر دويم و ولد دويم ملحق به پدر خود است. و از براى آن زن دو صداق است يک صداقى که وکيل او، او را به آن صداق عقد بسته و يک صداق از براى آنکه دويمى با او جماع کرده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى وکيل کند کسى را که او را شوهر دهد و شخصى ديگر به طور فضولى عقد کند او را از براى کسى و او امضاء کند عقد فضولى را و وکيل او ندانسته باشد که او عقد فضولى را امضاء کرده، پس او را عقد کند از براى کسى ديگر، عقد او باطل است چرا که بعد از امضاى عقد فضولى اتفاق افتاده و مهرى هم از براى او نيست چرا که امضاى عقـد فضولــى

را کرده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه برادر بزرگ‏تر زنى را به طور فضولى عقد کند از براى کسى و برادر کوچک او هم به طور فضولى او را عقد کند از براى شخصى ديگر، پس آن زن عقد هريک را که امضاء نمود عقد او صحيح است و بهتر اين است که امضاى عقد برادر بزرگ را نمايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: وصیى که از جانب پدر وصى باشد هرگاه پدر امر تزويج اولاد صغار خود را به او واگذار کرده مى‏تواند که آنها را در حال صغر تزويج نمايد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 289 *»

مسأله: امر تزويج غلام و کنيز مملوک با مالک و مولاى ايشان است، پس هريک را به هرکس که مى‏خواهد مى‏تواند تزويج کند و تحليل نمايد و رضاى ايشان شرط نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مملوک بدون اذن مالک خود تزويج کرد و بعد مالک امضاى تزويج او را نمود، تزويج او صحيح است اگرچه بعد از دخول، مالک امضاء کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه مردى امر کند شخصى را که زنى را از سادات شهرى فى‏المثل از براى او عقد کند و آن شخص زنى را از سادات شهرى ديگر عقد کند فى‏المثل، مخالفت کرده امر او را. پس اگر آن مرد امضاى عقد او را نکرد عقد او باطل است و مأمور بايد نصف صداقى را که قرار داده به آن معقوده بدهد و عده بر آن زن نيست چنان‏که ميراثى از براى او نخواهد بود از ترکه آن مرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه شخصى امر کند به کسى که از براى او زنى را عقد کند و مأمور به مقتضاى امر او زنى را از براى او عقد کرد و بعد از عقدکردن آن شخص انکار کرد که او را امر کرده، پس اگر مأمور اقامه شهود کرد و ثابت کرد که آن شخص او را امر کرده، پس اگر آن زن را نخواست بايد طلاق بگويد و نصف مهرى که مأمور قرار داده بايد به آن زن بدهد و هرگاه مأمور اقامه شهود نکرد و ثابت نکرد که آن شخص او را امر کرده، خود مأمور بايد نصف صداقى را که

 

قرار داده به آن زن بدهد. و اگر اسمى از صداق ذکر نکرده، آن زن چيزى طلبکار نيست و مى‏تواند شوهر کند بدون طلاق ولکن واجب است بر آن شخص که او را طلاق بگويد و اگر طلاق نگفت عاصى است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 290 *»

مسأله: هرگاه شخصى امر کند کسى را که از براى او زنى را در بلدى عقد کند، پس مأمور برود به آن بلد و عقد کند، پس چون از آن بلد برگردد آن شخص مرده باشد، پس اگر عقد او بعد از مردن آن شخص اتفاق افتاده آن عقد باطل است و از براى آن زن مهرى و ميراثى نيست چنان‏که عده‏اى بر او واجب نيست و هرگاه بعد از تفحص معلوم شد که عقد او پيش از مردن آن شخص اتفاق افتاده، نصف مهر او را از ترکه آن شخص بايد داد و از براى او است ميراث و بر او واجب است عده وفات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه زنى وکيل کند مردى را که او را شوهر دهد، پس آن مرد او را از براى خود عقد کند، عقد او باطل است و آن زن به هرکس بخواهد مى‏تواند شوهر کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز نيست از براى زن که وکيل کند مردى را که او را از براى خود عقد کند و بايد کسى ديگر را وکيل کند که او را عقد کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که طفل صغير را وکيل کنند که صيغه عقد را جارى کند هرگاه بتواند صيغه را جارى کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: زن مصدَّقه است در امر نکاح خود و همين که ادعا کرد که مانعى از براى او نيست در نکاح، مى‏توان او را نکاح کرد و نبايد از او طلب کرد شاهدى و قسمى را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب دوازدهم

در مهر و صداق و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: جايز نيست که زنى خود را ببخشد به مردى سواى رسول خدا

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 291 *»

؟ص؟ و اين امر خاصه او

 

است دون مؤمنين. چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: حدّ معيّنى از براى صداق به طور وجوب و لزوم نيست و به هر قدرى که مرد و زن راضى شدند همان لازم مى‏شود. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که نيّت و قصد صداق دادن را نداشته باشد او زانى است در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه اگرچه به طور ظاهر زانى نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که ظلم کند به زنى در ندادن صداق او زانى است در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه اگرچه در ظاهر زانى نباشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: دينى که اولىٰ است به ادا کردن، صداق زن‏ها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: امام؟ع؟ ديون مؤمنين را ادا مى‏کند سواى صداق زن‏هاى ايشان را که بايد خود ايشان ادا  کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است قلّت مهر و کم‌بودن آن و کم بودن مخارج و مؤنه تزويج تا آسان باشد نکاح کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است تأسّى و پيروى‌کردن به رسول‌خدا؟ص؟ در اکتفا کردن به مهرالسنّه که پانصد درهم شرعى باشد که عبارت است از دويست و شصت و دو مثقال و نيم صيرفى نقره خالص. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که مهر را تعليم‌کردن چيزى از قرآن يا مشتى از گندم قرار دهند ولکن مکروه است که کمتر از ده درهم شرعى قرار

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 292 *»

دهند تا شبيه نباشد به چيزى که زانى به زانيه مى‏دهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که مهر را زياد قرار دهند حتى قنطارى.([44]) چنان‏که از آيات و احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که قرار دهد مهر معيّنى را در پنهان و اظهار کند مهرى را در آشکار، همان مهر معيّن پنهان را بايد بدهد نه آنچه را که اظهار کرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه تزويج کنند اهل کتاب يا ساير فرقه‏هاى کفار و مهر را خمرى و خنزيرى قرار دهند و بعد مرد و زن هر دو مسلمان شوند، نکاح ايشان صحيح است ولکن قيمت خمر و خنزير را بايد بدهند نه خمر و خنزير را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که صداق را خادمى يا خانه‏اى و امثال اينها قرار دهد و معيّن نکند قيمت و حدود آنها را، چيز وسطى را به حسب حال خود بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که صداق را اجاره نفس خود زوج، يا اجاره چيزى ديگر قرار دهند از براى خود زن نه از براى پدر او، چرا که صداق در عوض بُضع او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که بعض مهر را بدهند و موعدى از براى بعض ديگر قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که در وقت عقد کردن ذکرى از مهر نکنند، پس در صورتى که ذکرى از صداق نشد اگر طلاقى واقع شد پيش از دخول، مهرى بر ذمه زوج نخواهد بود و اگر طلاق بعد از دخول واقع شد مهرى که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 293 *»

متعارف است در ميان اقوام و اقارب زن، بر ذمه زوج است در عوض بُضع او.  چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که عقد کند و در وقت عقدکردن گفته على کتاب اللّه و سنّة نبيّه؟ص؟ و ذکرى از صداق نکرده، يا فراموش کرده که ذکرى از صداق کند، مهرالسنّه بر ذمه او است.چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که در وقت عقدکردن ذکرى از صداق نکرده و قبل از دخول طلاق گفته، اگرچه مهرى بر ذمه او نيست ولکن بايد چيزى به مطلّقه بدهد على الموسع([45]) قدره و على المقتر([46]) قدره، غنى به اندازه وسع خود و متوسط و فقير به اندازه حال خود مگر طلاق خلعى که زوج چيزى نبايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: قدر معيّنى از براى چيزى که به مطلّقه غيرمدخوله بايد داد نيست ولکن در غنى و موسع، خانه يا خادمى و متوسط، جامه‌ای و فقير مقتر، انگشتر يا درهمى وارد شده. و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که اندازه صداق را به حکم مرد يا به حکم زن قرار دهند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که زنى را عقد بست و اندازه صداق را به حکم زن واگذارد و پيش از دخول به او فوت شد، صداقى از براى زن نيست ولکن ميراث و چيزى که از باب تمتع بايد به او داد از براى او است. و اگر پيش از دخول به او، او را طلاق داد به قدر مهرالسنه بر ذمه او است و حکم زن از مهرالسنه تجاوز نبايد بکند و مطلقا هم عدم تجاوز حکم زن از مهرالسنه وارد شده. و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 294 *»

مسأله: هرگاه زنى مقدار صداق را به حکم شوهر قرار داد، کمتر از مقدارى که در ميانه اقارب زن متعارف است نبايد حکم کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: مستحب است که زن صداق خود را به شوهر خود ببخشد پيش از دخول به او و اين کار بهتر است از آنکه بعد از دخول به او ببخشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب سيزدهم

در بعضى از احکام صداق و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: سزاوار است از براى کسى که زنى را عقد کرده و مى‏خواهد عروسى کند، پيش از دخول به او چيزى به او بدهد اگرچه از بابت صداق او باشد و نبايد آن چيز را از او پس بگيرد هرگاه از بابت صداق نداده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

مسأله: قرار مى‏گيرد تمام صداقى که قرار داده‏اند از براى زن به محض جماع کردن با او، و کفايت مى‏کند التقاى خِتانين([47])  که همان دخول تمام حشفه باشد در فرج. و محض خلوت‌کردن و پهلوى هم خوابيدن بدون جماع، تمام صداقى که قرار شده قرار نمى‏گيرد از براى زن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که دخول کرد و چيزى از صداق را به زن نداده، چيزى از صداق کم نمى‏شود و زن مى‏تواند مطالبه تمام آن را بکند اگر بخواهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: زن مى‏تواند که تمکين شوهر خود را نکند تا صداق خود را از او بگيرد در دفعه اول، ولکن هرگاه در دفعه اول تمکين کرد و زوج با او جماع کرد، بعد از آن نمى‏تواند تمکين نکند از براى گرفتن صداق خود

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 295 *»

اگرچه مطالبه صداق خود را مى‏تواند بکند با تمکين. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که طلاق داد زن خود را پيش از دخول به او، نصف صداقى را که قرار داده بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که فوت شد پيش از دخول، نصف صداقى را که قرار داده بايد از ترکه او داد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: زنى که فوت شد پيش از دخول، نصف صداقى را که قرار داده‏اند ورثه او مستحقند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که دختر باکره‏اى را عقد کرد و با او خلوت کرد و بعد او را طلاق داد، پس دختر ادعا کند که شوهر با او جماع کرده و شوهر انکار کند، بايد زن‏ها نگاه کنند پس اگر باکره است نصف صداقى را که قرار داده‏اند مستحق است و اگر باکره نيست تمام صداق را مستحق است مگر آنکه زوج اثبات کند که او باکره نبوده. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که رَتْـقائى را عقد کرد يعنى زنى را که عيبى و مانعى در فرج او است که نمى‏توان دخول کرد به او و با او خلوت کرد و بعد او را رها کرد، پس آن زن ادعا کرد که به او دخول شده، پس بايد زن‏ها نظر کنند و چون معلوم شد که رتقاء است و دخول به او نشده نصف صداقى را که قرار داده‏اند مى‏برد نه تمام آن را. چنان‏که در احاديث وارد شده و بعضى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و اين حکم در صورتى است که آن زن در اول امر تدليس نکرده باشد.

مسأله: صداقى را که در عقد قرار مى‏دهند به مجرد عقد بستن، معقوده مستحق مى‏شود، خواه آن صداق بر ذمه زوج باشد يا تسليم کند. از اين جهت

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 296 *»

نما و زياده و نقصان صداقِ تسليم شده دخلى به زوج ندارد. پس هرگاه مانعى از دخول به‌هم رسيد مثل طلاقـــى يا فوتــى، آن مانــع نصـف

صداق را برمى‏گرداند به زوج. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى صداق را گوسفندى و اشباه آن قرار داد و تسليم کرد آنها را به زن و آنها زاييدند نزد او، پس قبل از دخول او را طلاق داد، نصف گوسفندان و اشباه آنها را از آن زن مى‏گيرد و هر قدر از گوسفند و امثال آن تلف شده باشند ضررى است که به آن زن رسيده و مطلِّق بايد به هر عددى که گوسفند تسليم کرده نصف آن عدد را پس بگيرد. اما اولادى که گوسفندان زاييده‏اند پس هرگاه گوسفندان در نزد مطلق حامله بوده‏اند نصف آنها را هم بايد بگيرد چرا که اعيان آنها موجود بوده‏اند در وقت تسليم، و هرگاه گوسفندان بعد از تسليم‌کردن در ملک زن حامله شده‏اند و زاييده‏اند، اولاد گوسفندان مال خود زوجه است و دخلى به زوج ندارد و نبايد نصف آنها را ببرد چرا که نما و زياد شدن صداق مال زوجه است چنان‏که تلف‌شدن صداق در نزد زوجه ضرر او است و دخلى به زوج ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست و اين حکم در هر صداق تسليم شده‏اى جارى است و اختصاصى به گوسفند ندارد. پس حکم گاو  و شتر  و جميع حيواناتى که از باب صداق تسليم شده و قبل از دخول طلاقى واقع شده معلوم شد، بلکه حکم ساير اموال و املاک که از باب صداق تسليم شده و قبل از دخول، طلاق گفته شده معلوم شد. پس هرگاه ملکى را صداق کردند و در ملکيت زن زراعت شد، زراعــت مال زن است و هرگاه قبل از دخول مطلّقه شد، نصف ملک را بايد واگذارد. اما هر قدر از زراعت که عايــد او شده منفعت خود او است و نبايد نصف آن را بدهد. اما حديثى که در بستانِ صداق شده رسيده که نصف زراعت را بايد مطلِّق ببرد با نصف ملک، محمول بر اين است که زراعت در وقت تسليمِ ملک، موجود بوده نه آنکه در ملکيت مطلّقه زراعت شده.

مسأله: کسى که غلام يا کنيزى را صداق کرد و تسليم نمود و بعد، قبل از دخول طلاق گفت، بايد قيمت مملوک را در وقتى که تسليم کرده معيّن کرد و نصف آن را به مطلِّق داد و زياده و نقصانى که در ملکيت مطلّقه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 297 *»

حاصل شده دخلى به مطلِّق ندارد. پس هرگاه کنيز در وقت تسليم حامله بود به حمل مملوکى و در ملکيت مطلّقه زاييده شد، نصف قيمت آن مولود مال مطلِّق است و هرگاه در ملکيت مطلّقه آن کنيز حامله شده به حمل مملوکى، مولـــود مال مطلّقه است و دخلى به مطلِّق ندارد و نبايـــد نصـــف قيمـت مولود را مطلِّق ببرد.

چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که صداق کند از براى معقوده خود فى‏المثل هزار تومان و بعد در عوض هزار تومان چيزى ديگر را تسليم کند فى‏المثل جامه‏اى و غلامى را اگرچه غلام گريزپا باشد و معقوده راضى شود به آن عوض از هزار تومان و بعد از آن پيش از دخول، معقوده را طلاق دهد، نصف هزار تومان را مستحق است که از مطلّقه بگيرد نه نصف جامه و غلام را و آنها مال مطلّقه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کسى که صداق معقوده خود را فى‏المثل هزار تومان قرار دهد و آن هزار تومان را تسليم کند به معقوده خود، پس معقوده فى‏المثل نصف آن را ببخشد به زوج خود و به او بدهد و بعد از آن زوج او را طلاق دهد پيش از دخول به او، آن پانصد تومان باقيمانده در نزد مطلّقه را مستحق است که از او بگيرد. چرا که پانصد تومانى را که بخشيد از مال خود بخشيده و مثل آنکه اگر به غير مطلِّق بخشيده بود يا تلف شده بود دخلى به زوج مطلِّق نداشت و ضررى بود به خود او وارد آمده، همچنين به خود زوج هم که بخشيده دخلى ندارد به آن نصف صداقى که بايد به زوج برگردد به جهت طلاق قبل از دخول. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که صداق معقوده خود را فى‏المثل هزار تومان قرار دهد و بعد معقوده تمام هزار تومان را به زوج خود ببخشد و بعد از آن زوج او را طلاق دهد پيش از دخول به او، پانصد تومان مستحق مى‏شود که از مطلّقه بگيرد که نصف صداق او است و هزار تومانى  که بخشيده دخلى به نصف صداق

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 298 *»

ندارد چنان‏که در مسأله سابقه اشاره به آن شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که آزاد کند کنيز خود را و او را تزويج کند و قرار دهد آزادى او را صداق او و بعد پيش از دخول به او، او را طلاق دهد، مستحق مى‏شود که به قدر نصف قيمت آن کنيز او را به کار بدارد تا آنکه اجرت او به قدر نصف قيمت او شود و هرگاه نصف قيمت خود را به مُعْتِق([48]) خود داد آزاد مى‏شود و هرگاه نصف قيمت را نداد و کارى هم نکرد که اجرت آن کار به قدر نصف قيمت او باشد، نصف خود او برمى‏گردد به رِقّيّت و مملوکيت و نصف او آزاد مى‏شود. پس يک روز بايد خدمت کند مولاى خود را و يک روز از پى کار خود برود. پس اگر فرزندى داشته باشد که نصف او را از مولاى او بخرد تمام او آزاد خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است از براى خود معقوده، و از براى پدر او، و از براى جدّ پدرى او، و از براى هر کسى که معقوده امر تزويج خود را به او واگذارده که او را شوهر دهد، که عفو کنند و ببخشند به زوج مطلِّق نصف صداقى را که قرار داده‏اند هرگاه قبل از دخول طلاق گفته. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که عقد کند زنى را از براى غلام مملوک خود به صداق معيّنى و بعد مملوک خود را بفروشد پيش از دخول، پس نصف صداقى را که قرار داده بايد به آن زن بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که دختر خود را به شوهر دهد و صداق او را بگيرد و بعد فوت شود، پس اگر دختر او را وکيل کرده در گرفتن صداق نمى‏تواند مطالبه صداق کند از شوهر خود، و اگر او را وکيل در اخذ صداق نکرده

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 299 *»

مى‏تواند صداق خود را از شوهر خود بگيرد. پس شوهر رجوع کند به ورثه پدر زن خود و آنچه داده بگيرد مگر آنکه دختر را در حال صغر عقد کرده باشد و صداق او را گرفته باشد، پس دختر بعد از بزرگ شدن نمى‏تواند مطالبه صداق خود را از شوهر بکند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که در حال مرض تزويج کرد، پس هرگاه دخول کرد و فوت شد نکاح او صحيح و صداق و ميراث به زن او مى‏رسد. و هرگاه دخول نکرده فوت شد در همان مرض، نکاح او باطل است و صداقى و ميراثى از براى معقوده نيست چنان‏که عدّه بر او لازم نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کسى از روى جهالت و نادانى عقد کند زنى را در عدّه او خواه ندانسته باشد که او در عده است و خواه ندانسته باشد که در عده جايز نيست عقدکردن و حرام است و بعد از آنکه دخول کرد به آن زن دانست که در عده بوده، يا دانست که در عده حرام است عقد کردن، پس صداقى را که قرار داده بايد به آن زن بدهد به جهت دخولى که کرده ولکن نکاح او باطل است و آن زن حرام مؤبد مى‏شود بر او. و هرگاه دخول به او نکرده دانست، نکاح او باطل است و صداقى از براى او نيست و اگر هم چيزى به او داده از راه نادانى از بابت صداق، مى‏تواند پس بگيرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه زن آزادى خود را به عقد غلام مملوکى درآورد بدون اذن مالک او، صداقى از براى او نيست اگرچه مملوک دخول به او کرده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه پدرى زنى را عقد کند از براى پسر صغير خود به صداقى، پس اگر  پسر مالى دارد صداق بر ذمه او است و هرگاه چيزى ندارد صداق بر ذمه پدر او است، خواه صريحاً ضامن شده باشد يا ضامن نشده باشد. و هرگاه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 300 *»

پدر ضامن شده صداق بر ذمه او است اگرچه پسر مالدار باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مادرى در غياب پسر خود زنى را عقد کند به صداقى، پس اگر  پسر امضاى عقد مادر خود را نمود نکاح صحيح است و صداق بر او است و اگر  امضاء نکرد عقد باطل است و نصف صداق را بايد مادر او بدهد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است که بعضى از برادران مؤمن تبرّع کند صداق را، پس او صداق را به زوج بدهد که زوج تسليم زن خود کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که دخترى را عقد کند به صداقى به خيال آنکه دختر باکره است، پس معلوم شود که باکره نبوده، به قدرى که تفاوت در ميان باکره و ثيّبه است از صداق بايد کم شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که تدليس کند و زن معيوبى را عقد کند از براى کسى به صداقى و آن کس دخول کند به او پس بفهمد که آن زن معيوب بوده، پس صداق او را بدهد به جهت دخولى که کرده و از شخص مُدَلِّس بگيرد آنچه را که به او داده و اگر دخول به او نکرده صداقى ندارد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه ولىّ زن تدليس نکرده و نمى‏دانسته که زن معيوب است و خود زن تدليس کرده، مهرى از براى او نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که دانسته و فهميده زن معيوبى را عقد کند به صداقى، بايد صداق را بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه غلام مملوکى تدليس کند که او آزاد است و زنى را

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 301 *»

عقد کند و بعد از آن، آن زن بفهمد که او مملوک است پس اگر بخواهد با او مى‏ماند و اگر نخواهد از پى کار خود مى‏رود. پس اگر دخول به او کرده صداق را از او مى‏گيرد و اگر دخول نکرده صداقى ندارد. و هرگاه بعد از آنى که زن دانست مملوک است تمکين کرد که دخول به او کند، زن او است و نمى‏تواند بدون طلاق از او مفارقت کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که عِنّين باشد و مردى نداشته باشد و تدليس کند و زنى را به صداقى عقد کند، بايد صداق را بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که عاجز باشد از دخول به زن و تدليس نکرده باشد و بعد از مدتى که بايد او را مهلت داد تفريق کنند در ميان او و معقوده نصف صداقى را که قرار داده‏اند مستحق است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى که خصيتين او را کشيده‏اند زنى را به صداقى عقد کند و به او دخول کند، تمام صداقى را که قرار داده بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اجرت متعه به قدرى است که طرفين راضى شده‏اند به آن، اگرچه به مشتى از طعام باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که منع کنند از اجرت متعه به قدرى که تخلف کرده و نيامده در نزد متمتع، مگر روزهاى حيض او که نبايد به جهت ايام حيض او چيزى از اجرت را کم کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه به صيغه انقطاع زنى را متعه کردند و بعد معلوم شد که شوهر داشته، پس هرقدر از اجرت را که گرفته مال او است در عوض بضع

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 302 *»

او و باقيمانده را مستحق نيست. و هرگاه خود آن زن دانسته که شوهر دارد و تدليس کرده و بعد تدليس او معلوم شده، چيزى مستحق نيست و مى‏توانند آنچه به او داده‏اند پس بگيرند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه منقطعه اجرت خود را هبه کند به متمتع، پس متمتع مدت او را ببخشد پيش از دخول به او، نصف اجرتى را که قرار داده‏اند مى‏تواند از زن بگيرد علاوه بر آنچه به او هبه شده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که اجرت متعه را به حکم متمتع قرار دهند و البته بايد چيزى به منقطعه بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که غصب کند زن آزادى را و به زور با او جماع کند و بکارت او را ببرد، تمام

 

صداقى را که در امثال و اقران آن زن متعارف است بايد بدهد. و کسى که غصب کند کنيز مملوکه باکره‏اى را و بکارت او را ببرد، ده‏يک قيمت آن کنيز  را بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: نيست بر ذمه زانى صداقى و نيست از براى زانيه مهرى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مطلب چهاردهم

در کيفيت زفاف و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: سزاوار است که وليمه عروسى در روز باشد و زفاف در شب، و سزاوار است که عروس را سوار کنند در شب زفاف و از براى داماد ببرند و در اطراف او تکبير بگويند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است که داماد در وقت ورود عروس در خانه خود

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 303 *»

آب بپاشد از در خانه گرفته تا آخر آن که هفتاد هزار نوع از فقر از او دور شود، و سزاوار است که چيزى که در پاى او است مثل موزه و جوراب از پاى او بيرون آورد و پاهاى او را بشويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است ملاعبه زوج با زوجه خود تا هر دو مشتاق هم شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است تعجيل کردن مانند مرغ و خروس، و به تأنّى مشغول شوند تا زن مهيّا شود از براى جماع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب مؤکد است بسم اللّه و باللّه گفتن و پناه به خدا بردن از نزديک شدن شيطان در وقت دخول، و نطفه بى‌بسم‌اللّه شرک شيطان است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نبايد رو به قبله و پشت به قبله جماع کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نبايد در ميان راه‏هاى عبور و در حضور مردم، بلکه در اطاقى که کسى خوابيده باشد

 

که صداى نفس مرد و زن را بشنود جماع کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است که مرد و زن عريان و بى‏لباس جماع کنند و مستحب است که در زير لحافى و جامه‏اى جماع کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در کشتى و در زير آسمان بى‏حجاب و در مقابل آفتاب و ماه بدون ساترى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: باکى نيست جماع کردن در حمام و در آب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 304 *»

مسأله: جايز نيست جماع کردن با زن حائض. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کفاره جماع کردن در حيض، در اول حيض يک مثقال شرعى طلا است که هجده نخود باشد و در وسط حيض نيم مثقال و در آخر آن ربع مثقال طلا است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است استغفار بر کسى که در حيض جماع کرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است متمتع شدن از زن حائض از هر موضعى سواى قُبُل او که مجراى خون است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن با زنى که از حيض پاک شده پيش از غسل حيض، مگر آنکه در کسى شهوت غلبه داشته باشد پس امر کند زن را که فرج خود را بشويد و بعد از آن جماع کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست جماع کردن با زنى که از خون نفاس پاک نشده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى که خون استحاضه مى‏بيند هرگاه عمل استحاضه را به‌جا آورد جايز است با او جماع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در حالى که خضاب در اعضاء است، چنان‏که مکروه است که جنب خضاب کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در حضور زن آزاد خود با زن ديگر خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 305 *»

مسأله: با کنيز مملوک در حضور کنيزى ديگر باکى نيست جماع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است خوابيدن در ميان زن‏هاى متعدده خود و در ميان کنيزهاى متعدده خود و در ميان زن‏ها و کنيزهاى خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که جماع کند در مکانى که طفل بيدارى در آن مکان باشد که آنها را ببيند و صداى آنها را بشنود، پس هرگز آن طفل رستگار نخواهد شد. پس اگر طفل پسر است زانى خواهد شد و اگر دختر است زناکار خواهد شد و اگر طفلی منعقد شود او هم زناکار خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که مى‏خواهد جماع کند بايد در را ببندد و پرده را بيندازد و خدمتکاران را بيرون کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سه چيز است که بدن را مى‏کاهد و بسا آنکه بکشد: با شکم پر به حمام رفتن، و با شکم پر جماع کردن، و با زن پير جماع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حرام است جماع کردن در جميع مساجد از براى غير ائمه طاهرين؟عهم؟. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در سفر هرگاه آبى نباشد که غسل کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن بعد از احتلام پيش از غسل. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است وضو گرفتن از براى کسى که بخواهد با زن حامله جماع کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

 

«*کفاية المسائل جلد 2 صفحه 306 *»

مسأله: مستحب است وضو ساختن از براى کسى که جماع کرده و غسل نکرده و مى‏خواهد معاودت کند به جماع، و از براى کسى که با جاريه خود جماع کرده و غسل نکرده و مى‏خواهد جماع کند با جاريه ديگر. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نبايد کسى جماع کند با زن خود به خيال زن غير و ميل به او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که جماع کرده و غسل نکرده و پهلوى زن خود خوابيده نبايد قرآن تلاوت کند که خوف آن است که صاعقه از آسمان فرود آيد و ايشان را بسوزاند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: مرد و زن بعد از جماع نبايد که به خرقه واحده خود را پاک کنند و هر يک از براى خود بايد خرقه مخصوصه‏اى داشته باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نبايد ايستاده جماع کنند مانند بعضى از حيوانات. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوب نيست جماع کردن در آن شبى که مى‏خواهند سفر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوب نيست که انگشترى که ذکر الهى يا آيه قرآن در آن نقش باشد در دست کنند و جماع کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: خوب نيست تکلّم کردن در حين جماع چرا که اگر طفلى منعقد گردد خوف لالى و گنگى در او است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است نظر کردن به فرج زن، خصوص در وقت جماع، خصوص نظر کردن به باطن فرج که بسا آنکه مورث کورى طفلى شود که

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 307 *»

از آن نطفه منعقد گردد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در اول شب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در شب آخر ماه که بسا باعث سقط شدن طفلى مى‏شود که در آن شب منعقد گردد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در شب اول هر ماهى و در شب نيمه آن و در شب آخر آن، چرا که اگر طفلى منعقد گردد خوف جنون در او مى‏رود مگر در شب اول ماه رمضان که مستحب است جماع کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در ميان طلوع صبح تا طلوع آفتاب، و در ميان غروب آفتاب تا غروب شفق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در روزى که آفتاب بگيرد، و در شبى که ماه بگيرد، و در هر شبى و روزى که بادهاى سياه و سرخ و زرد بوزد، و در هر شبى و روزى که زلزله شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن بعد از ظهر، مگر بعد از ظهر روز جمعه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در شب عيد فطر و اگر ولدى منعقد گردد جلّاد و قتّال خواهد شد، و در شب عيد قربان و اگر ولدى منعقد گردد زائدالخلقه يا ناقص‏الخلقه و دشمن اهل‏بيت و شيعيان ايشان؟عهم؟ خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مکروه است جماع کردن در زير درخت ميوه‏دار و ميوه‏ده و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 308 *»

اگر ولدى منعقد شود فتنه‏انگيز  و قتّال خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است جماع کردن در شب دوشنبه و در شب سه‏شنبه و در شب پنجشنبه و در شب جمعه بعد از عشاء، و در روز جمعه و در روز پنجشنبه در نزد زوال آفتاب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که نظر کند به زن خوب‌رويى که در نظر او جلوه کند، سزاوار است از براى او که با اهل خود جماع کند تا جلوه آن زن از نظر او بيفتد و به خيال آن نباشد، و اگر زن ندارد پس دو رکعت نماز به‌جا آورد و مکـرّر حمد کند خدا را و صلوات فرستد بر محمّد و آل او؟ص؟ پس دعا کند که خداوند از فضل خود زنى به او نصيب کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: سزاوار است که جمع نکنند زن‏هاى بسيار را که از عهده جماع با همه آنها برنيايند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست که ترک کنند جماع با زن جوان را بيش از چهار ماه مگر به اذن او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است عزل‌کردن از کنيز، يعنى منى را بيرون از فرج او انزال کنند. و همچنين جايز است عزل‌کردن از زنى که طفل خود را شير نمى‏دهد، و از زن سليطه بدخلق، و از زن يائسه، و از زنى که زاينده نيست و عقيم است. و مکروه است عزل‌کردن از زن آزاد سواى آنها که ذکر شد مگر به رضاى او يا به شرطى که در عقد کرده باشند که از او عزل کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست جماع کردن با دخترى که نه سال کمتر داشته باشد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 309 *»

و اگر کسى کرد آن دختر حرام مؤبد مى‏شود بر او چنان‏که تفصيل اين مسأله گذشت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مطلب پانزدهم

در معاشرت زن و شوهر و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: عيال شخص اسيران او هستند و محبوب‏ترين خلق نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه کسى است که نيکويى کند با اسيران خود، و کسى که در وقت وسعت، وسعت ندهد بر عيال خود نعمت و وسعت به زودى از او زايل خواهد شد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ملعون است ملعون کسى که ضايع گذارد عيال خود را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: معنى احسان به زن اين است که نفقه و کسوه او را بدهند و اگر از روى نادانى کار ناگوارى کند اغماض کنند، و مثَل زن‏ها مثَل دنده کج است پس هرگاه مدارا با آنها شد

 

منفعت‏ها از آنها برده مى‏شود و اگر کسى خواست که دنده کج را راست کند خواهد شکست و ضرر خواهد رسيد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است از براى مرد صبر کردن بر بدخلقى زن کج‏خلق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: اطاعت نبايد کرد زن را در هيچ حال، و امين نبايد دانست در هيچ مال، و نبايد واگذارد او را در تدبير امور عيال. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه از براى زن مالى باشد و حلال کند بر شوهر خود مال خود را پس حلال است از براى او که خرج کند آن مال را ولکن نخرد با آن مال کنيزى را براى مقاربت با او مگر به رضاى خاصّى از زن. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 310 *»

مسأله: زن بدون اذن شوهر خود نمى‏تواند که مال خود را به کسى ببخشد، يا نذرى کند، يا تصدّقى کند، يا مملوک خود را آزاد کند، يا قرار دهد که مملوک او بعد از فوت او آزاد باشد، مگر در حج واجبى يا زکاتى و خمسى يا احسانى به والدين خود يا صله رحم پرورى کند که بدون اذن شوهر مى‏تواند کرد. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: زن بدون اذن شوهر خود نمى‏تواند در مال شوهر تصرف کند مگر رضاى شوهر در بعض تصرفات معلوم باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است شور کردن با زن‏ها در امور و مخالفت کردن، و در مخالفت ايشان برکت است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در امرى که زن‏ها مى‏کنند بايد خلاف کرد اگرچه امر به معروف باشد تا طمع نکنند که امر به منکر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: پناه به خدا بايد برد از شرّ زن‏هاى شرور و با حذر بايد بود از خوبان ايشان. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرکس تدبير امور خود را به زن واگذارد ملعون است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: واجب است که امر کنند زن‏ها را به معروف و نهى کنند آنها را از منکر، پس اگر قبول کردند نجات خواهند يافت و اگر قبول نکردند شخص به تکليف خود عمل کرده. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: بهترين زن‏ها زنى است که مردان نامحرم او را نديده باشند و

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 311 *»

او ايشان را نديده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: غيرت مرد که راضى نمى‏شود که زن او را ببينند چه جاى آنکه با او رفيق شوند و سر و کارى داشته باشند ايمان است، و غيرت زن که راضى نمى‏شود که شوهر او با زنى ديگر سر و کار داشته باشد کفر است و حسد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: حق مرد بر زن اين است که او را اطاعت کند و مخالفت نکند، و بدون اذن او تصدّق نکند، و بدون اذن او روزه مستحبى نگيرد، و نذر و عهدى نکند، او را منع از خود نکند اگرچه در حال سوارى باشد و در محملى و کجاوه‏اى باشد و تمکين او را بکند در همان وقتى که او ميل مى‏کند حتى آنکه نبايد نماز خود را طول دهد به جهت طفره از تمکين او، و بدون اذن او از خانه بيرون نرود و اگر بى‏اذن او از خانه بيرون رفت لعنت مى‏کنند او را ملائکه آسمان و ملائکه زمين و ملائکه غضب و ملائکه رحمت تا آنکه برگردد به خانه خود، و بايد خود را از براى شوهر خود معطر و مزيّن کند به بهترين بوهاى خوش و بهترين زينت‏ها و لباس‏ها، و شبى نخوابد که شوهر از او در غضب باشد اگرچه شوهر ظلم به او کرده باشد اگرچه نبايد به او ظلم کند. و حق زن بر مرد اين است که او را بپوشاند و سير کند و منزلى از براى او مهيّا کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى که خود را خوشبو کند از براى غير شوهر خود نماز او قبول نخواهد شد تا آنکه توبه کند و غسل توبه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مرد و زن هريک ظلم کنند بر ديگرى حسنه‏اى از ايشان قبول نخواهد شد تا آنکه هريک که مظلومند حلال کند ظالم را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 312 *»

مطلب شانزدهم

در قسمت و امور متعلقه به آن است و در آن چند مسأله است:

مسأله: زن آزاد معقوده به عقد دوام هر چهار شب يک شب حق مضاجعه دارد که واجب است بر مرد که در کنار او بخوابد اگرچه با او جماع نکند. پس اگر يک زن دارد سه شب را به هر جايى که مى‏خواهد مى‏خوابد و شب چهارم بايد کنار زن بخوابد، و اگر دو زن دارد دو شب حق دو زن او است و دو شب مختار است که به هر جايى که بخواهد بخوابد، و اگر سه زن دارد سه شب حق سه زن است و يک شب مختار است که به هر مکانى که بخواهد بخوابد، و اگر چهار زن دارد از براى خود او شبى باقى نخواهد بود که مختار باشد که بدون زن بخوابد و بايد هر شب کنار يکى از آنها به طور قسمت او بخوابد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى زن که حق کنارخوابى خود را واگذارد به خود مرد يا به زنی ديگرِ او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مردى که شبى از براى خود او باقى باشد که مختار باشد که به هر مکانى که بخواهد بخوابد جايز است از براى او که در آن شب کنار هر زنى که بخواهد بخوابد علاوه بر قسمت او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مردى زن آزادى معقوده به عقد دوامى دارد و کنيزى يا کتابيه‏اى هم به عقد دوام دارد، از براى زن آزاد دو شب حق کنارخوابى است و از براى کنيز يا کتابيه يک شب. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: زنى را که تازه عقد کرده‏اند به عقد دوام چون بناى زفاف او شد

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 313 *»

هفت شب کنارخوابى مختص او است خواه باکره باشد يا ثيّبه. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى سه شب را مختص او گفته‏اند به جهت ورود احاديث ديگر.

مسأله: متعه منقطعه قسمتى از شب‏ها از براى او نيست، خواه آزاد باشد يا کنيز يا کتابيه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مطلب هفدهم

در نفقات و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: نفقه و کسوه و سکناى معقوده به عقد دوام واجب است بر زوج اگرچه زوجه مالدار باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: نفقه و کسوه اولاد و پدر و مادر واجب است اگر فقير باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: بهترين نفقات نفقه‏اى است که بر پدر و مادر انفاق شود که ثواب آن بيشتر از ثواب ساير نفقات است، و بعد از آن نفقه بر خود و عيال خود، بعد از آن نفقه بر اقوام و اقارب، بعد از آن انفاق در راه خدا. و ثواب انفاق فى سبيل اللّه کمتر است از ثواب انفاق‏هاى سابقه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: حدّ انفاق واجب از براى زن اين است که شکم او را سير کنند و بدن او را بپوشانند و مسکنى از براى او مهيا کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: انفاق به حسب وسعت شخص است، پس هرگاه خداوند جلّ‏شأنه وسعت داد او هم وسعت دهد بر عيال خود و چون خدا تنگ گرفت او هم تنگ بگيرد و تجاوز نکند از تقدير الهى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: ملعون است ملعون کسى که جميع همّت او صرف مردم مى‏شود

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 314 *»

و ملعون است ملعون کسى که تعمّد در تضييع عيال خود مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است وسعت دادن به عيال خود به طور ميانه‏روى نه به حدى که اسراف شود و اسراف حرام است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مستحب است که تفاوت نگذارند در ميان زن‏ها در خوراک و پوشاک و جايز است که تفاوت قرار دهند در ميان آزاد و کنيز مملوک. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: زن ناشزه که اطاعت شوهر خود نمى‏کند و بى‏اذن او از خانه بيرون مى‏رود، نفقه و کسوه را از شوهر مستحق نيست تا آنکه اطاعت کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى را که به طلاق رجعى طلاق داده‏اند در ايام عدّه طلاق مستحق نفقه و کسوه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زن حامله را که طلاق مى‏دهند نفقه و کسوه مستحق است تا وضع حمل او بشود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى را که به طلاق بائن طلاق داده‏اند مستحق نفقه و کسوه نيست مگر آنکه حامله باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: در ايام عده وفات، زن مستحق نفقه و کسوه نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: متعه معقوده به عقد انقطاع، همان اجرتى که قرار داده‏اند مى‏خواهد و مستحق نفقه و کسوه سواى اجرت خود نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: نفقه و کسوه غلام و کنيز مملوک بر مالک واجب است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 315 *»

مطلب هجدهم

در نشوز و شقاق و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: هرگاه ترک کرد مرد آنچه بر او واجب است در حق زن، آن مرد ناشز است و هرگاه ترک کرد زن آنچه بر او واجب است در حق مرد، آن زن ناشزه است و هرگاه هر دو ترک کردند آنچه واجب است بر ايشان در حق يکديگر، آن امر را شقاق مى‏گويند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: هرگاه زن بترسد از نشوز و اعراض شوهر خود و چيزى از حق خود را صلح کند به شوهر خود مثل آنکه در نفقه و کسوه به اندک چيزى راضى شود و از قسمتى که در شب‏ها دارد در کنارخوابى شبى را واگذارد تا شوهر از او اعراض نکند و نشوزى از او بروز نکند، چنين صلحى جايز است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه زن ناشزه شد و اطاعت شوهر را نکرد بايد او را موعظه و نصيحت کرد، پس هرگاه بعد از موعظه اطاعت کرد که مطلوب حاصل شده و اگر اطاعت نکرد بايد در کنارخوابى پشت کرد به او و خوابيد، پس اگر باز هم اطاعت نکرد بايد او را زد به ملايمت نه به سختى و در حين نشوز نفقه و کسوه مستحق نيست. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه هيچ‏يک از مرد و زن عمل نکردند به آنچه واجب بود در حق يکديگر و کار ايشان به شقاق انجاميد تا آنکه به مرافعه رفتند نزد حاکم شرع، پس حاکم شرع يک نفرى را حکم قرار مى‏دهد از جانب مرد هرکس را که او بخواهد و حکم ديگر قرار مى‏دهد از جانب زن هرکس را که زن اختيار کند. پس آن دو نفر شرط مى‏کنند با مرد و زن که اگر خواستند

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 316 *»

جمع کنند در ميان ايشان، ايشان تخلف نکنند و اگر خواستند تفريق کنند در ميان ايشان، ايشان تخلّف نکنند. پس حَکمى که از جانب مرد است با او خلوت مى‏کند و مقصود او را مى‏فهمد و حَکمى که از جانب زن است مقصود او را به دست می‏آورد. پس آن دو نفر با هم معاهده مى‏کنند صدق و راستى را که غرض و مرضى از هيچ‏يک در ميان نباشد. پس هريک از ايشان خبر مى‏دهد به ديگرى مقصودى را که مى‏داند، پس آن دو نفر حُکم مى‏کنند به آنچه خدا به قلب آنها مى‏اندازد و به زبان آنها جارى مى‏کند در صلاح امر آن مرد و زن، خواه جمع باشد خواه تفريق، و حکم ايشان متّبع است. پس اگر صلح دادند بايد صلح کنند و اگر تفريق کردند، آن کس که از جانب مرد است طلاق مى‏گويد زن او را. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مطلب نوزدهم

در متعه و منقطعه و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: مستحب مؤکد است تمتّع، چرا که در آن جارى‌کردن حکم خدا و رفع‌کردن بدعت اهل بدعت است و ايمان مؤمن کامل نيست اگر متمتّع نشده باشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مدت و اجرت در تمتّع بايد معيّن باشد و بايد در وقت اجراى صيغه ذکر شود مثل اينکه زن بگويد متّعتک نفسى فى شهر  بتومان و مرد بگويد قبلت هکذا. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است که به لفظ انکحتک نفسى و زوّجتک نفسى يا نفس موکلتى فى شهر بتومان صيغه را جارى کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مدت را معيّن کردند و در وقت جارى‌کردن صيغه

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 317 *»

فراموش کردند که ذکر آن را بکنند، نکاح دائمى خواهد شد اگرچه قصد دائمى را نکرده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که مدت را به يک‌دفعه جماع کردن معيّن کنند فى‏المثل. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: تمتّع مثل نکاح دائمى نيست در اينکه بيشتر از چهار زن جايز نباشد، بلکه عدد معيّنى در آن نيست و به هر عددى که بخواهند مى‏توانند بگيرند اگرچه چهار زن دائمى داشته باشند و عدد ايشان در عدد دائمى محسوب نمى‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: سزاوار است تمتّع به مؤمنات صاحبان عفت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است تمتّع به هاشميه و غير هاشميه و به آزاد و به مملوکه و به باکره و ثيّبه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: جايز است تمتّع به ضعفاى عامه و يهوديه و نصرانيه و مجوسيه که عداوتى با اهل حق ندارند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است تمتع به صغيره‏اى که ولىّ او، او را به متعه داده باشد ولکن جايز نيست دخول در فرج او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زن مصدَّقه است در نکاح و تمتّع و همين که گفت مانعى از براى او نيست مى‏توان او را متعه کرد و جستجويى لازم نيست و نبايد شاهدى از براى او طلب کرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 318 *»

مسأله: هرگاه شخص مى‏تواند که متمتّع شود به مؤمنات آزاد نبايد متمتّع شود به ذمّيات و کنيزان چنان‏که در دائميه هم ‏چنين بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که زن آزادى با او هست نمى‏تواند به مملوکات و ذمّيات تمتّع کند مگر به اذن حرّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کسى که منقطعه‏اى را دارد تا مدت معيّنه و مى‏خواهد به مدت او بيفزايد، پس مدت باقيمانده او را مى‏بخشد و او را متعه مى‏کند به صيغه جديده تا آن مدتى که مى‏خواهد. يا آنکه او را متعه مى‏کند و ابتداى مدتى را که مى‏خواهد زياد کند از انقضاى مدت اوليه قرار مى‏دهد تا مدتى که مى‏خواهد، به مبلغ معيّنى. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است که زن واحده را به مرّات عديده متعه کنند و مثل نکاح دائمى نيست که چون زن سه طلاقه شد محلّلى بايد او را تحليل کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى متمتّع که متعه خود را بعد از انقضاى مدت او، در عده او او را مجدداً متعه کند، و غير از متمتع نمى‏تواند او را در عده او متعه کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

 

مسأله: هرگاه متعه کسى اقرار کند که زنا داده در مدتى که مخصوص به آن مرد است نبايد با او جماع کند تا عده زانيه از زنا بگذرد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: ميراثى در ميان متمتّع و منقطعه نيست هرگاه يکى از آنها در مدت تمتع فوت شوند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 319 *»

مطلب بيستم

در نکاح غلام و کنيز مملوک و امور متعلقه به آن است

و در آن چند مسأله است:

مسأله: خريدن کنيز و جماع با او کردن از براى طلب اولاد مستحب است چرا که برکت در ارحام آنها است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کنيز محرم است به مالک خود و به محض ملکيت مالک مى‏تواند با او جماع کند و محتاج به اجراى صيغه نيست مگر مانعى داشته باشد از جماع کردن با او چنان‏که موانع ذکر خواهد شد ان‌شاءاللّه. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مالک مى‏تواند کنيز خود را حلال کند به غير که او با او جماع کند و محتاج به اجراى صيغه نيست سواى تحليل. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مالک مى‏تواند که به عقد دوام يا انقطاع کنيز خود را تزويج کند از براى غير خود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: غلام و کنيز مملوک بى‏اذن مالک نمى‏توانند تزويج کنند و زن و شوهر کنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: رضاى غلام و کنيز شرط نيست در تحليل و تزويج مالک. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کنيزى را که مى‏خرند پيش از استبراى رحم او نبايد با او جماع کرد و استبراى رحم او حاصل مى‏شود به گذشتن چهل و پنج روز يا آنکه در وقت خريدن حائض باشد، پس بعد از

 

پاک شدن او از حيض، استبراء حاصل شده. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 320 *»

مسأله: هرگاه کنيز کمتر از نه سال داشته باشد و به حدّ حيض نرسيده باشد، يا يائسه باشد، يا مالک او زن باشد و او را بفروشد، يا مالک او شخص امينى باشد و اعلام کند که از وقتى که با او جماع کرده‏اند تا حالى که او را مى‏فروشد چهل و پنج روز گذشته، يا بعد از جماع حائض شده و پاک شده و بعد از پاکى کسى با او جماع نکرده، پس در اين صورت‏ها واجب نيست استبراء کردن. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: کنيزى که حامله باشد از غلامى جايز نيست از براى مالک وطى به او پيش از آنکه چهار ماه و ده روز از حمل او گذشته باشد و بعد از آنکه چهار ماه و ده روز از حمل او گذشت جايز است از براى مالک وطى به او به طور کراهت. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى به اجتهاد در مقابل نص گفتگوها دارند.

مسأله: مکروه است جماع کردن با کنيزى که نطفه او از زنا بسته شده و اگر با او جماع کردند عزل کنند يعنى نطفه خود را در فرج او انزال نکنند و بهتر آن است که جماع با او نکنند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى کنيز حرامزاده دارد و مى‏خواهد با او جماع کند، پس اگر از مالک پدر يا مادر کنيز استدعاء کند که زانى را حلال کند، پس اگر حلال کرد و با او جماع کرد و اولادى از او به وجود آمد طيّب خواهد بود. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کنيزى که مشترک است در ميان چند نفر، احدى از شريک‏ها نمى‏تواند با او جماع کند مگر به اذن باقى شريک‏ها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کنيزى که بعض او مملوک باشد و بعض او آزاد، جايز نيست

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 321 *»

که با او وطى کنند به ملکيت و به تحليل از براى غير مالک چرا که بعض آن آزاد است و قسمت نمى‏توان کرد او را. پس اگر نصف او مملوک است بايد يک روز مشغول خدمت مالک باشد و يک روز از پى کار خود برود، پس اگر مالک ميل به جماع او دارد در آن روزى که قسمت خود کنيز است او را به صيغه انقطاع در آن روز به چيز معيّنى مى‏تواند متعه کند و با او جماع کند در آن روز، اما روزى که بايد مشغول خدمت مالک باشد مالک نمى‏تواند با او جماع کند و تمتّع به او در روز نوبه او مخصوص به مالک است و غير مالک نمى‏تواند او را در آن روز متعه کند چنان‏که نمى‏تواند در روزى کـه نوبــه خدمت مالک است به تحليل مالـک با او جمــاع کنــد.

چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى مطلقا جايز ندانسته‏اند وطى او را نه از براى مالک و نه غير او به اجتهاداتى چند در مقابل نص.

مسأله: هرگاه کنيزى مشترک باشد در ميان شريک‏هاى متعدد پس شريک‏ها او را تزويج کنند به مردى، پس شوهر قسمت بعضى از شريک‏ها را بخرد وطى کنيز بر آن مرد حرام مى‏شود چرا که بيع کنيز طلاق او است و کنيز مُبَعَّض را به ملکيت بعض آن نمى‏توان وطى کرد مگر آنکه سهم جميع شريک‏ها را بخرد، پس وطى او به ملکيت حلال مى‏شود از براى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى به اجتهادات مقابل نص گفتگوها دارند.

مسأله: کنيزى که مشترک باشد در ميان دو شريک و آن دو شريک وصيت کرده باشند که بعد از فوت ايشان آن کنيز آزاد باشد، پس يکى از آن دو شريک تحليل کند سهم خود را از براى شريک خود، پس حلال است از براى او وطى آن کنيز. پس اگر شريکى که تحليل کرده فوت شود، نصف آن کنيز آزاد مى‏شود پس حرام مى‏شود بر آن شريک وطى آن کنيز مگر آنکه جميع او را آزاد کند و مجدداً او را تزويج کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 322 *»

مسأله: کنيزى که مالک او با او قرار داده که به تدريج کسب کند و از کسب خود چيزى به مالک خود بدهد و به قدرى که مى‏دهد از قيمتى که قرار داده‏اند به همان نسبت جزئى از او آزاد باشد، و قدرى از مال‏الکتابه خود را به مالک داده باشد و جزئى از او آزاد شده باشد، خواه مالک شرط کرده باشد با او که هرگاه تمام مال‏الکتابه خود را نداد برگردد به مملوکيت يا شرط نکرده باشد، جايز نيست از براى مالک وطى به او در حال کتابت. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است از براى مالک کنيز که با کنيز کنيز خود وطى کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز نيست وطى‌کردن به کنيز زن از براى شوهر او مگر به اذن و تحليل او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست وطى‌کردن به کنيز غير مگر به اذن و تحليل او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: کسى که وطى کرد به کنيز غير بى‏اذن او، بايد برود نزد او و طلب حلّيت کند از او که اگر او را حلال نکرد ملاقات خواهد کرد خدا را و حال آنکه زانى محسوب است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: جايز است از براى پدر که قيمت کند کنيز پسر صغير خود را و شاهد بگيرد که آن کنيز  را به قيمت از براى خود برداشته و به او وطى کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: جايز است خريدن زن کافرى که از اهل ذمه نباشد و بعد از استبراى رحم او با او جماع‌کردن، چنان‏که جايز است خريدن پسر و دختر

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 323 *»

و بزرگ و کوچک آنها. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى بخرد کنيزى را به قيمتى در ذمه خود و بعد مال حرامى را به بايع بدهد، فرج کنيز بر او حلال است و ذمه او مشغول قيمت کنيز است. و هرگاه کنيز را به عين مال حرام بخرد، جايز نيست از براى او وطى کنيز. چنان‏که از احاديث معلوم مى‏شود و خلافى در آن نيست.

مسأله: کنيزى را که دزديده باشند از مسلمى، جايز نيست وطى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک کنيز مدخوله غايب شود و کنيز گمان کند که او فوت شده پس شوهر کند و بعد از مدتى مالک حاضر شود، کنيز خود را از شوهرش مى‏گيرد و اگر اولادى از او به وجود آمده آن اولاد مملوک مالکند. پس اگر پدر ايشان، ايشان را بخواهد بايد آنها را از مالک بخرد، يا مالک آنها را به پدرشان ببخشد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: مالک نمى‏تواند کنيز خود را از براى خود عقد کند مگر آنکه قرار دهد که عتق و آزادى او صداق او باشد. پس اگر لفظ تزويج را پيش و لفظ عتق را بعد گفت به اين‏طور که گفت «تزوّجتک و جعلت عتقک مهرک» پس کنيز، زن او مى‏شود و اگر لفظ عتق را مقدم داشت به اين‏طور که گفت «اعتقتک و جعلت عتقک مهرک» پس در اين صورت هرگاه کنيز قبول کرد و خواست زن او باشد زن او است و اگر قبول نکرد و نخواست زن او باشد آزاد است و به هرکس مى‏خواهد شوهر مى‏کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى به اجتهاد در مقابل نص سخن‏ها دارند.

مسأله: کسى که کنيز خود را تزويج کرد از براى غير خواه آن

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 324 *»

غير غلام او باشد يا غلام غير او باشد، يا غلام نباشد و آزاد باشد جايز نيست از براى او که نظر کند به عورت آن کنيز مادام که زن غير است و مقصود از عورت او، از ناف او است تا زانوى او. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: کنيزى که مانعى از وطى داشته باشد نسبت به مالک خود خواه آن مانع نسبت باشد يا رضاع، يا تزويج و تحليل و غير آن، نمى‏تواند وطى کند به او مثل آنکه نمى‏تواند جمع کند مادر و دختر او را در وطى اگرچه هر دو کنيز او باشند، و نمى‏تواند جمع کند در ميان دو خواهر در وطى اگرچه هر دو مملوک او باشند، و نمى‏تواند وطى کند با کنيزى که او را شير داده باشد، و با کنيزى که دختر رضاعى او باشد، و با کنيزى که عمّه رضاعى او باشد، و با کنيزى که خاله رضاعى او باشد، و با کنيزى که خواهر رضاعى او باشد، و با کنيزى که دختر رضاعى برادر مالک باشد، و با کنيزى که دختر رضاعى خواهر مالک باشد، و با کنيزى که او را تزويج و تحليل به غير کرده باشد، و با کنيزى که در عدّه غير باشد، و با کنيزى که پدر يا پسر مالک به او وطى کرده باشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: جايز نيست از براى مرد آزاد که بيش از دو کنيز را به عقد دوام جمع کند و جايز نيست از براى غلام مملوک که بيش از چهار کنيز را به عقد دوام جمع کند، چنان‏که جايز نيست که بيش از دو زن آزاد را به عقد دوام جمع کند، يا بيش از يک زن آزاد را با دو کنيز به عقد دوام جمع کند. اما به عقد انقطاع يا تحليل، هريک از مرد آزاد و غلام مملوک مى‏توانند جمع کنند به هر عددى که بخواهند از آزاد و مملوک. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: زنى که غلام مملوکى دارد حرام است بر او که تمکين کند که غلام او با او جماع کند اگرچه شوهرى نداشته باشد، و زنى که تمکين

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 325 *»

کند که غلام او با او جماع کند بايد حدّ زانيه را بر او جارى کرد چنان‏که بر غلام حدّ زناى مملوک را بايد جارى کرد و بايد آن غلام را از او گرفت و حرام است بر مسلمين که غلام بالغى را به آن زن بفروشند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زن مملوکى مملوک را از مالک بخرد، يا مملوک به ارث به آن زن برسد، يا بعضى از مملوک را به هر سببى باشد مالک شود، آن زن بر شوهر خود حرام مى‏شود. پس اگر او را آزاد کند يا او را بفروشد و به عقد جديدى معقوده او گردد بر او حلال ‏شود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هيچ‏يک از غلام و کنيز مملوک نمى‏توانند که بدون اذن مالک خود تزويج کنند خود را و هرگاه تزويج کردند خود را بى‏اذن مالک، مالک مختار است که امضاى آن را بکند پس تزويج صحيح شود، يا امضاء نکند و تزويج آنها باطل گردد. حتى آنکه اگر دخول هم اتفاق افتاده باشد مالک مى‏تواند که تفريق کند در ميان آنها بدون طلاق. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک تزويج کرد غلام خود را، غلام نمى‏تواند طلاق زن خود را بدهد و مالک مى‏تواند طلاق زن او را بگويد. و هرگاه مالک اذن به غلام خود داده که از براى خود زن بگيرد و زن گرفته، طلاق به دست غلام است و مى‏تواند زن خود را طلاق گويد و مالک نمى‏تواند زن او را طلاق گويد و نمى‏تواند اجبار کند غلام خود را که او را طلاق بگويد. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک تزويج کرد غلام خود را، يا اذن داد که او زن بگيرد، مهر زن را مالک بايد بدهد مگر آنکه غلام در صورت اذن، مهر زيادى قرار داده باشد پس به طور متعارف بايد بدهد نه زياده. و هرگاه مالک تزويج کند کنيز خود را يا اذن دهد که او شوهر کند، مهر آن کنيز

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 326 *»

مال مالک است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه کسى به کنيز شخصى بى‏اذن او دخول کند، يا آنکه مأذون در تمتّع از کنيز  بوده نه مأذون در دخول، و شهوت بر او غلبه کرده و دخول کرده، پس اگر کنيز باکره بوده بايد ده‏يک قيمت کنيز را به مالک او بدهد و اگر  ثيّبه بوده نصف عشر قيمت آن کنيز را بايد بدهد. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند و بعضى به اجتهاد در مقابل نص سخن‏ها گفته‏اند.

مسأله: حلّيتى که مالک حلال مى‏کند از براى تمتّع از کنيز او به حسب حلّيت او است. پس اگر بوسيدنى را حلال کرده تعدّى از آن نبايد کرد و اگر لمسى را حلال کرده تعدّى از آن نبايد کرد ولکن اگر دخول به او را حلال کرده، بوسيدن و لمس‌کردن بر او حلال است. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک کنيز خود را تزويج کند و بعد از تزويج او، او را آزاد کند، آن کنيز مختار است که با شوهر خود بماند يا آنکه از پى کار خود برود و بعد از عده خود به هرکس بخواهد شوهر کند و همچنين است کنيزى که بعض او آزاد است و شوهر داده‏اند او را و بعد از شوهرکردن تمام او را آزاد کنند، مختار است که با شوهر خود بماند يا از پى کار خود برود. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

مسأله: هرگاه مالک، کنيز مدخوله خود را که طفلى از او از مالک به وجود آمده و فوت شده تزويج کند به غلام مملوک خود و بعد مالک فوت شود، آن کنيز مختار نيست که با آن غلام نباشد چرا که کنيز، مملوکه ورثه است. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

 

«* کفاية المسائل جلد 2 صفحه 327 *»

مسأله: هرگاه مالک تزويج کند زن آزادى را از براى غلام خود و بعد غلام خود را آزاد کند، مخيّر نيست آن زن آزاد که با شوهر خود نماند چرا که در حال مملوکيت به او راضى بود، پس چگونه مى‏تواند با او نماند در حال آزادى. چنان‏که در احاديث وارد شده و بسيارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند.

مسأله: هرگاه کنيزى شوهرى داشته باشد، خواه کل آن کنيز مملوک باشد يا بعض آن مملوک باشد، و خواه شوهر او آزاد باشد يا مملوک باشد، و خواه کل آن غلام مملوک باشد يا بعض آن مملوک باشد، پس کل کنيز آزاد شود پس بعد از آزادى مختاره است که با شوهر خود بماند يا از او کناره کند و بعد از عدّه به هرکس بخواهد شوهر کند. و هرگاه بعد از آزادى تمکين شوهر را کرد، نمى‏تواند از او کناره کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى در آن نيست.

مسأله: هرگاه زن آزادى شوهر کرد به غلامى به گمان آنکه آزاد است پس بعد از آن فهميد که مملوک است، آن زن مختاره است که با او بماند يا از او کناره کند. و هرگاه دخول کرده به او، مهر را مستحق است و هرگاه دخول نکرده، مهرى ندارد. و اگر بعد از دانستن تمکين او را کرد که زن او باشد، پس بعد از آن نمى‏تواند از او کناره کند. چنان‏که در احاديث وارد شده و خلافى که محل اعتناء باشد در آن نيست.

([1]) مسکن اسقف ــ صومعه راهب

([2]) كوچک.

([3]) حق‏العمل.

([4]) مفتوح به قهر و غلبه است.

([5]) مذبوح.

([6]) موضع معروفی است مابين حجاز و شام و يمن.

([7]) يكى از محلّات اصفهان است.

([8]) كنايه از خضوع و تملّق بعضی از حيوانات است مثل سباع.

([9]) تعلّل.

([10]) بيع و معامله.

([11]) فسخ كردن بيع، پس خواندن و برهم زدن معامله.        (2) چانه زدن.           (3) حيوان قربانی است.

([12]) قراقروت.

([13]) آبجو.

([14]) گاو، گوسفند و شتر است.

([15]) ديوانگی.                                             (2) آکله.                                          (3) پيسی .

(4) گوشت سختی است که در فرج پيدا می‌شود و مانع از جماع است.      (5) مقاربت.

([16]) مكيل و موزون.

([17]) اصلاح.

([18]) منع كردن طفل و سفيه را از تصرّف در مال خودشان.

([19]) نسبت دادن كسی را به افلاس.

([20]) گردآوردن چيزی.

([21]) نگاهداری.

([22]) فسخ کردن.

([23]) غرامت.

([24]) طبيب چهارپايان.

([25]) ظروف.

([26]) بسم اللّه گفتن.

([27]) پرستو.           (2) مرغی است که گنجشک را شکار کند، به فارسی ورکاک است.              (3) قورباغه.

([28]) بيخ گلو كه غذا از آن داخل معده مى‏شود.

([29]) جانوری است كوچک‌تر از گربه دارای موهای دراز و دم كوتاه.

([30]) حيوانی است بزرگ‏تر از سوسمار.

([31]) دو نوع ماهی حرام گوشت است.

([32]) كرم سياهی است كه در لجن زندگی می‏كند.       (2) خفّاش.           (3) مرغ ماهی‌خوار شبيه لک‌لک.

([33]) خشكی.                                     (2) دريا.

([34])خورش.

([35]) امور شايعه‏ای است كه همه كس محتاج می‏باشند در آنها.

([36]) جمع فحل به معنی نر و در اينجا مراد شوهر است.

([37]) زن شيرده.

([38]) يک‌دفعه شيردادن.                                       (2) زناشويی.

([39]) قطع.                                                                      (2) فرورفتن.

([40]) جماع حرام به اشتباه است.

([41]) مراد اين است كه شخص مسلم و مسلم‏زاده است جايز ندانسته‏اند از اهل كتاب زن بگيرد اما كسی كه از اهل كتاب بوده و مسلم شده جايز دانسته‏اند به طور كراهت.

([42]) سرين.                                                     (2) استخوان سرين.

([43]) صاحبان عقل و كمال.

([44]) پوست شتری است كه پر از طلای مسكوک نمايند.

([45]) چيزدار.

([46]) بی‏چيز.

([47]) ختنه‏گاه مرد و زن.

([48]) آزادكننده.