01-1 گفتاري پيرامون فريضه حج 1413- چاپ – قسمت اول

قال الامام الباقر علیه السلام الحج تسکین القلوب (بحار الانوار ج 78 ص 182)

 

حج آرام بخش دلها 1413 – قسمت اول

 

گفتاري پيرامون فريضه حج

 

سید احمد پورموسویان

 

شوال 1413

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

مجموعه بیست و شش مجلس پیرامون فریضه حج

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 1 *»

مجلس   1

 

 

€ ماه رمضان و نقش آن

€ ماه شو‌ّال و نقش آن

€ ماه رجب و ماه شعبان رمز دوره ظهور و رجعت

€ از ماه شو‌ّال تا ماه رجب رمز دوره دنيايي

€ ظهور كبريائيت خدا در مقام امامت محمّد و آل‏محمّد:

€ چهار مقام كلي ايشان:

€ عبوديّت ايشان:

€ ربوبيّت ذاتيّه و ربوبيّت ظاهره

€ عبوديّت و ربوبيّت محمّد و آل‏محمّد: و ظهور آنها در انبياء و كاملان

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 2 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

متذكر هستيد كه ماه مبارك رمضان در آمدنش نقشي و موقعيتي دارد و در رفتنش نقش و موقعيت ديگري دارد. ماه مبارك رمضان وقتي كه مي‏آيد دوره آخرت را براي ما مي‏آورد و گويا ما دوره دنيايي را گذرانده‏ايم، دوره ظهور را گذرانده‏ايم، دوره رجعت را هم گذرانده‏ايم و وارد دوره آخرت مي‏شويم. شب و روز ماه مبارك رمضان، اوقات و لحظات آن ماه همان اوقات آخرت است و همان دوره است. از اولي كه وارد صحراي قيامت مي‏گرديم و حشر و نشر آغاز مي‏شود تا اينكه مي‏رسد آن دوره به قسمت آخرش كه مشخص مي‏شود حال اهل نجات و حال اهل هلاكت. و همچنانكه مي‏بينيم در ماه مبارك رمضان دهه آخر آن دهه تقديرات است و ليله قدر در دهه آخر قرار دارد، در دوره آخرت هم در واقع قسمت آخر آن دوره، دوره‏اي است كه مشخص مي‏شود حال اهل نجات و مسلّم مي‏شود براي ايشان و حتم مي‏گردد بحسب فضل الهي نجات براي ايشان و همچنين حتم مي‏شود بحسب عدل الهي هلاكت براي اهل هلاكت و وارد مي‏شوند در منازل خود، و در مراتب خود مستقر مي‏گردند.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 3 *»

شب عيد گزارش دوره و مقاماتي است كه اهل بهشت بايد طي كنند تا برسند به بهشت رضوان، و وقتي كه وارد بهشت رضوان مي‏شوند اول صبح عيد است براي ايشان. اين شب و روز عيد فطر حكايت همان اوقات است براي ما. وقتي كه وارد بهشت رضوان مي‏گردند، هر كسي به حسب مقام و منزلتش به او اعلام مي‏گردد كه ديگر هميشه براي شما روز است كه شب نيست و نور است كه ظلمت نيست و نعمت است كه بلا و نقمت نيست. در هر صورت خلود است و خروجي نيست و هميشه براي ايشان عيد است. و روز عيد گزارش آن دوره است به آن مواقع و آن اوقات.

اين به حسب آمدن ماه مبارك رمضان است كه هر سال تجديد آن دوره‏هاست براي اهل ايمان. و اهل بصيرت لحظات ماه مبارك رمضان را عين همان لحظات آخرت مي‏دانند اگرچه براي تقريب به ذهن ما تعبير مي‏آورند به اينكه ماه رمضان براي ما آن دوره را حكايت مي‏كند. و اما وقتي كه ماه رمضان بر بنده‏اي مي‏گذرد و خداوند به او عمر مي‏دهد و ماه رمضان تمام مي‏شود و وارد مي‏شود در ماه شوال بايد متذكر باشد كه باز ماه رمضان نقش ديگري دارد و موقعيت ديگري و گزارش امر ديگري را دارد. در گذشتنش بر ما، خبر مي‏دهد به اينكه دوره ذرّ بر ما گذشت و ما دوره ذرّ را طي كرديم و وارد دوره دنيايي شده‏ايم. چون دوره ذرّ همان دوره آخرت است. وقتي كه قبل از دنيا ملاحظه مي‏شود به حسب رتبه نه به حسب زمان، به حسب رتبه و موقعيت وقتي كه ملاحظه مي‏شود قبل از دوره دنيايي، مي‏شود دوره ذرّ. و وقتي كه ملاحظه مي‏شود بعد از دوره دنيايي مي‏شود دوره آخرت. لذا همان دوره است به دو لحاظ و عرض شده بارها كه معاد را كه معاد گفته‏اند از همين جهت است، كه عود است و برگشت به جايي كه بوده‏ايم و از آنجا آمده‏ايم.

حال ماه مبارك رمضان درگذشتنش از ما و تمام شدنش و اينكه خداوند عمر مي‏دهد كما اينكه بر ما منّت گذارد امسال هم موفق شديم ماه مبارك رمضان را درك كرديم و بحسب ظاهر هم كه توفيق داشتيم براي انجام روزه آن و حرمت آن ان‏شاءاللّه‏

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 4 *»

خدا از همه اهل ايمان به فضل و كرمش قبول فرموده باشد، گناهان همه را آمرزيده باشد و ان‏شاءاللّه‏ با تقديرات خير وارد اين دوره شده‏ايم. ماه مبارك رمضان گويا دوره ذرّ را حكايت كرد بر ما، اين تعبيرِ «گويا» هم كه مي‏گويم باز براي مدارا و تقريب ذهن است و گرنه همين است و جز اين نيست. دوره ذرّ بر ما گذشت و ما با وارد شدن در ماه شوال وارد دوره دنيايي شده‏ايم. شايد سالهاي قبل هم به اين مسأله اشاره كرده‏ايم و در بحثهايي هم كه داشتم بعد از ماه مبارك رمضان باز به اين نكته اشاره كرده‏ايم. حال براي اينكه مقدمه باشد براي ذكر مناسك حج ان‏شاءاللّه‏ اين مقدمه را متذكر مي‏شويم.

با فرارسيدن ماه شوال بنده‏اي كه موفق مي‏شود و خدا به او عمر كرامت مي‏كند، بعد از ماه مبارك رمضان بايد متذكر اين باشد كه از دوره ذرّ آمده و وارد دوره دنيايي شده است. خداوند اين ماهها را رمز دوره دنيايي قرار داده. ماه شوال تا ماه رجب، اين ماهها رمز دوره دنيايي هستند. ماه رجب كه مي‏آيد رمز دوره ظهور است، ماه شعبان كه مي‏آيد رمز دوره رجعت است، باز ماه رمضاني را كه بنده درك كند بعد از اين ماهها رمز دوره آخرت است. لذا ماه رمضان شهر خدا، شهراللّه‏الحرام، ماه محترم و با احترام خداوند ناميده شد. ماه شعبان به رسول خدا9 نسبت پيدا كرد و گزارش رجعت آن حضرت و اهل بيت او: است كه از رجعت حضرت سيدالشهدا شروع مي‏شود تا رجعت رسول خدا9. و ماه رجب منسوب است به اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه از جهتي و منسوب است به حضرت مهدي صلوات اللّه‏ عليه و عجل اللّه‏ تعالي له الفرج به اعتباري. از جهت آنكه ماه ولايت است نسبت دارد به اميرالمؤمنين كه آن بزرگوار مظهر كلي ولايت است و از جهت اينكه استقرار حكومت مهدي صلوات اللّه‏ عليه در ماه رجب خواهد بود نسبت پيدا كرده ماه رجب به حضرت مهدي صلوات اللّه‏ و سلامه عليه. از جهت شرافتِ آن سه دوره كه در اين سه ماه حكايت مي‏شود، دوره ظهور و دوره رجعت و دوره آخرت، آن دوره‏ها ايام اللّه‏ ناميده شدند.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 5 *»

در قرآن فرمود: وَ ذَكِّرْهُمْ بِاَيّامِ اللّه([1]) به ياد ايشان بياور دوره‏هاي الهي را روزگارهاي الهي را كه دوره ظهور يا روز ظهور، و روز رجعت و روز قيامت باشد.([2]) اين سه روز را يعني سه دوره را، چون در قرآن يَوْم به معني دوره و روزگار آمده، يكي از معاني يوم و ايّام روزگارها و دوره‏هاست، اين سه دوره را بواسطه شرافتشان خداوند دوره‏ها و روزگارهاي الهي ناميد كه سه ماه رجب، شعبان و ماه رمضان حكايت مي‏كند آن سه دوره را. اما اين ماههاي قبل از آن سه ماه، ماههايي هستند كه حكايت مي‏كنند دوره دنيايي را.

در اين دوره دنيايي مي‏بينيم وضع مختلف است در دوره‏هايي حجتهاي خداوند ظاهر بوده‏اند و دوره‌هايي هست كه حجتهاي خدا در آن ظاهر نيستند. در دوره‏هايي حجتهاي خدا مظلوم و در دوره‏هايي اعداء مورد انتقام قرار مي‏گرفتند، به تمام اين امور در اين ماهها بطور رمز برخورد مي‏كنيم و بايد بياد اين دوره‏ها باشيم كه در هر سال بر ما چهار دوره آفرينش مي‏گذرد. در هر سال ما بايد با اين چهار دوره آفرينش كاملاً مأنوس باشيم و در هر ماهي، مناسب آن دوره‏ها، خدا را پرستش كنيم و توجه كنيم به دوره‏هايي كه در اين ماهها حكايت مي‏شود. از ماه شوال تا ماه رجب را عرض كرده‏ايم كه رمز دوره دنيايي است و بايد متذكر مقام كبريائيت حق باشيم و با انوار و آثار كبريائيت خداوند آشنا شويم كه خداوند اين مقام خود را يعني مقام كبريائيت خود را در مقامات ظاهري محمد و آل‌محمد: قرار داده و ايشان را در اين مقامات مظهر انوار كبريائيت خود به خلق شناسانيده كه مقام امامت ايشان است. در اين چند ماه بايد نوعاً متذكر بحث امامت باشيم شئونات امامت را بررسي كنيم و با شئونات ولايتي كه در مقام امامت ظاهر است آشنا گرديم. اين ماهها ماههايي است كه ما را متذكر اين امر مي‏كند و توفيقي هم داشتيم كه چند ماهي در اين زمينه بحث مي‏كرديم.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 6 *»

مقام امامت اين بزرگواران پايين‏ترينِ مقامات ايشان است از مقامات چهارگانه كليه اين بزرگواران كه ذكر شده. اين امامت با جميع شئوناتي كه دارد و جميع جهاتي كه براي اين مقام است لازمه مقام عبوديت محمد و آل‏محمد: است، عبوديت ايشان اقتضا مي‏كرد كه ايشان امام باشند. امام كه مي‏گوييم به معناي عمومي خودش كه هم شامل مقام رسالت است هم شامل مقام امامت، يعني نبوت و امامت، رسالت و امامتِ در مقابل نبوت كه وصايت است و خلافت؛ اينها همه در تحت مقام امامت ايشان قرار دارد. اين مقام لازمه عبوديت ايشان است و چون عبوديت ايشان را باطني است و كُنهي است كه حضرت صادق7 فرمودند اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ([3]) ربوبيت كُنه عبوديت است، پس عبوديت ايشان ربوبيتها دارد، چون عبوديت ايشان مراتب دارد خواه و ناخواه براي باطن اين عبوديت مرتبه‏هاست.

آن ربوبيتها در سه مقام ذكر شده: مقام بيان، مقام معاني و مقام ابوابيت ايشان از جهت اعلايش و حيث اعلايش، چون مقام بيان و مقام معاني اختصاص دارد به ربوبيتهاي ايشان، يعني اقتضاء ربوبيت ايشان است، آن ربوبيتي كه خداوند كُنه عبوديت ايشان قرار داده، بحسب فرمايش حضرت صادق7 اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ. عبوديت كه معنايش معلوم است، عبادت به معناي انجام آن اعمالي است كه خدا مي‏پسندد و راضي است و عبوديت يعني رضايت به آنچه خداوند انجام مي‏دهد. اين عبوديت كُنه دارد، حقيقت دارد، ظاهري دارد، باطني دارد، ظاهرش را كه نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم همين است معنايش، رضايت و خشنودي و خرسندي نسبت به آنچه خداوند انجام دهد نسبت به بنده كه يك ذره ناراحتي و نارضايتي در دل بنده نباشد و اين امر بطور كلي و جامع و حقيقي در هيچ بنده‏اي از بندگان خدا وجود پيدا نكرده مگر در محمد و آل‏محمد صلوات اللّه‏ عليهم اجمعين و بعد بحسب قابليت انبياء اين معني در انبياء پيدا شده آنها هم صاحب

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 7 *»

عبوديت شده‏اند و بعد اين معني در درجه بعد در كاملان و بزرگان شيعه پيدا شده از زمان حضرت آدم7 تا حال و تا بعد.

پس عبوديتها سه مرتبه پيدا مي‏كند. مرتبه اعلايش و اصلش و حقيقتش به همان معني كه عرض كردم يعني خرسندي و خشنودي از آنچه كه خدا درباره بنده انجام دهد. هر برنامه‏اي كه خدا درباره بنده‏اش داشته باشد اين بنده اگر راضي و خشنود بود و در دل نارضايتي نداشت و در عمل، در گفتار، نارضايتي اظهار نكرد و به همه وجود راضي بود به آنچه خدا درباره او جاري ساخته و مي‏سازد، اين مي‏شود عبوديت.

حال به معناي اعلا و اصلش و حقيقتش همه مي‏دانيم در محمد و آل‏محمد: وجود دارد و اين معني بزرگترين فضيلت از فضائل ظاهري ايشان است و لذا ما مأمور شده‏ايم كه باين فضيلت اقرار كنيم و براي ما فضيلت مي‏شود، براي ما شرافت مي‏شود وقتي‌كه اقرار كرديم به يك‌چنين مقامي براي محمد وآل محمد صلوات اللّه‏ و سلامه عليهم اجمعين. وقتي‌كه مي‏گوييم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً9 عَبْدُهُ وَ رَسُولُه([4]) همين امر را داريم اظهارمي‏كنيم يعني اقرار به ‌يك‌چنين عبوديتي. و اقرار باين عبوديت براي آن بزرگوار فضل نيست كه اين اقرار ما، شهادت ما، گواهي ما، كمالي را ايجاد كند، فخري براي آن بزرگوار پيدا شود. نه، اين در واقع براي ما افتخار است كه ما شناختيم آن بزرگواران را در مقام عبوديت و بندگي به يك چنين درجه‏اي از درجات كمال كه اين بزرگواران در برابر خدا، كار خدا، آنچه درباره ايشان جاري ساخته، درباره همه خلق جاري ساخته، آنچه خدا انجام داده درباره ايشان يا درباره ساير خلق، اين بزرگواران به همه وجود راضي و خشنود هستند نارضايتي براي ايشان نيست، در رخاء، در بلاء در همه حال.

آن موقعي كه بحسب ظاهر در نهايت قدرت و نصرت بودند مثل آن حالتي كه اميرالمؤمنين را رسول خدا مي‏خواست معرفي بفرمايد در آن مَلَأ عجيب و آن جمعيت كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 8 *»

ديگر رخصت رسيده و اين امر بزرگ بايد اعلام بشود دست مبارك اميرالمؤمنين را گرفته به دستش آنچنان بالا برده كه آستين هر دو پايين افتاده بطوريكه زير بغل هر دو ديده مي‏شد.([5]) اينجا بهترين مقام و عاليترين وقت بود براي رسول خدا9 كه به مقصود از رسالت رسيد وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ([6]) امر اينقدر با عظمت بود آنچنان رسول خدا9 در شوق و شعف بسر مي‏بردند آن لحظات، آن خطبه عجيب، آن فرمايشات عجيب، آن معرفي كردن اميرالمؤمنين به آن مقام و منزلت كه منزلت ولايت و وصايت و امامت است عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي خيلي مقام است، خيلي مطلب است، و با آن مشكلات كه در پيش بود با آن تقيّه شديدِ رسول اللّه9، حال خداوند امر را چنين مقدّر كرده بود، خيلي مسرور بودند رسول اللّه‏ نهايت نصرت الهي را مي‏ديدند كه كار به آنجا رسيد كه امر ولايت اظهار شد. اين نصرت است كه تمام صناديد عرب ذليل شدند تمام بزرگان كفّار و قريش كه مخالفت مي‏كردند همه سر تسليم فرود آوردند. اوضاعي بوده، مثل ابوسفيان در ميان آن جمع بود، چون جريان در حجّة الوداع بود و همراه حضرت همه آمده بودند، هركس برايش ممكن بود حاضر شده بود. انجام مناسك حج به دستور رسول خدا كه قدم به قدم دستور صادر مي‏فرمود اينجا چنين كنيد اينجا چنين كنيد، يك چنين حجّي برگزار شده، عجيب با آن موقعيت، فتح مكه انجام شده، بطور كلي نصرت تمام و كامل بحسب موقعيت آن زمان، حالا هم اظهار مقام ولايت حضرت، مقام ولايت و امامت و وصايت، عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي، خيلي امر بزرگ است، خيلي مطلب عجيب است. امري است كه فرمود وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ‏ُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس اطمينان هم داده است خدا كه هيچ نگراني در پيش نيست بايد اين كار انجام بشود، عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي فَقَلِّدُوهُ دينَكُمْ وَ اَطيعُوهُ في جَميعِ اُمُورِكُمْ([7]) تمام شد، مقام علي مقام رسول اللّه‏9 است بعد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 9 *»

از آن بزرگوار بدون كم و زياد، در علم، در طاعت، فرض اتّباع، همه، هيچ تفاوت ديگر در كار نيست، فقط وحي تأسيسي بر اميرالمؤمنين نازل نمي‏شود. آنچنان رسول اللّه‏ با شوق اَدا مي‏فرمود اين خطبه را و معرفي مي‏كرد اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه را كه از شدت هيجان و شوق كه بر آن بزرگوار غالب شده بود منافقين امت، خدا لعنتشان كند به يكديگر مي‏گفتند ببينيد كه محمّد چطور مفتون و مسحور علي است كه نعوذ باللّه‏ چشمهاي او بمانند چشمهاي ديوانگان دور مي‏زند.([8]) اين نبود مگر همان هيجان و شوق رسول‌اللّه‏9 در معرفي اميرالمؤمنين.

حال حالت اميرالمؤمنين چه حالتي است با اين نصرت الهي، در اين حال راضي است علي، آن موقعي هم كه ريسمان به گردنش انداخته بودند و از خانه كشان‏كشان در جلو چشم حسن و حسينش و زينب و ام‏كلثومش و ساير يارانش بطرف مسجد براي بيعت با ابي‏بكر او را مي‏بردند([9]) هيچ از نظر رضايت تفاوتي براي علي نيست.

اين مقام و منزلت است كه ما اقرار مي‏كنيم و مي‏گوييم عَبْدِكَ وَ وَليِّك كه از امام زمان صلوات اللّه‏ عليه در دعاي افتتاح شبهاي ماه مبارك رمضان رسيده. وَ صَلِّ عَلي عَليٍّ اَميرِالمُؤمِنين وَ وَصيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمين عَبدِكَ وَ وَليِّك وَ اَخي رَسُولِك([10]) تا آخر، اول مي‏گوييم عَبْدِك اين همان حالات است كه عرض كردم يكسان است براي اين بزرگواران، در تمام حالات چه آن نهايت رَخاء و چه آن نهايت بلاء. امام حسين7 در آن گرفتاريهاي كربلا، آن بلاها، آن مصائبي كه در نزد آن مصائب، همه مصائب كوچك است، آن رضايت، آن خشنودي آن بشاشت چهره آن بزرگوار… سبحان اللّه‏ سبحان اللّه‏.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 10 *»

حالا اين عبوديت كه به اين معني است و ما اقرار مي‏كنيم در واقع براي ما فخر است براي ما افتخار است نه اينكه فخري براي ايشان باشد كه ما عرض كنيم و ذكر كنيم اين صفت را براي آن بزرگواران. ما افتخار مي‏كنيم كه يك‌چنين آقاياني خدا به ما كرامت كرده كه در مقام بندگي و عبوديت او اين‌چنين خاكسار در برابر او هستند و اقتضاي اين مقامْ، ربوبيّت است. اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة عبوديت، خواه و ناخواه باطني دارد، گوهري است گرانبها و پرارزش كه بحسب درجات معلوم شد اصلش و اولش در محمد و آل‏محمد: است و بعد شعاعش در انبياء: است ايشان هم عباد خدا هستند و قرآن ايشان را به عبوديت و بندگي خدا وصف مي‏كند([11]) و بعد در بزرگان، لقمان را خدا بنده صالح ناميده([12]) خِضر7 به نقلي كه ايشان پيغمبر نباشند، عبد صالح ناميده شده‏اند([13]) و بزرگان بالاخره داراي عبوديتند اما عبوديتي كه شعاع و ظل عبوديت انبياء است عبوديت انبياء ظل و شعاع عبوديت محمد و آل‏محمد: است.

حال كه درجات عبوديت سه درجه شد خواه و ناخواه ربوبيتي كه كُنه اين عبوديتهاست آنها هم سه درجه مي‏شود يعني براي محمد وآل محمد: هم ربوبيتي است كه توضيح داده‏ايم. باز توضيح عرض كنم كه اين ربوبيت، ربوبيت ذاتيه نيست، ربوبيت ذاتيه الهيه عين ذات خداست كه نسبت به آن ربوبيت فرموده‏اند: نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا ([14]) شما ما را از ربوبيت پايين بياوريد يعني آن ربوبيت ذاتيه الهيه كه عين ذات خداست، آنرا براي ما قائل نباشيد آنگاه هرچه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 11 *»

مي‏خواهيد بگوييد در فضل و فضيلت ما، يعني برتري ما نسبت به جميع خلق. وقتي كه از ربوبيت ذاتيه پايين آورديد ايشان را ديگر هرچه در فضيلت ايشان بگوييد نخواهيد رسيد به كنه فضيلتشان و آن فضيلتي كه شايسته شأن ايشان است چون شما يعني خلق، خطاب به همه است. وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ. هرچه مي‏خواهيد در فضل ما بگوييد مخاطب همه هستند، انبياء هم هستند به انبياء هم مي‌فرمايند وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ اي انبياء شما هم در فضل ما هرچه مي‏خواهيد بگوييد اما بدانيد وَ لَنْ تَبْلُغُوا. «لَن» كلمه‏اي است كه در اصطلاح عربي گفته‏اند نفي ابد مي‏كند، يعني در دنيا هرچه بگوييد در فضل ما نمي‏رسيد به آن فضيلتي كه شايسته ما است كه در شأن ما بگوييد، در برزخ هرچه بگوييد، در آخرت هرچه بگوييد لَنْ تَبْلُغُوا ابداً نخواهيد رسيد به فضيلتي كه شايسته ما باشد بلكه هرچه مي‏گوييد به اندازه درك خودتان مي‏گوييد انبياء هم اگر فضيلت محمد و آل‌محمد: را بگويند فوراً پشت سرش استغفار مي‏كنند از تحديد و از اينكه رسيده باشند به فضيلت ايشان و درك فضيلت ايشان.

پس براي اين بزرگواران ربوبيتي است كه كُنه عبوديت ايشان است. آن ربوبيت، ربوبيت ذاتيه الهيه نيست كه عين ذات خداست، فرمود ما را از آن ربوبيت تنزل بدهيد. آن ربوبيت را در ما ندانيد اما بقيه ربوبيتها و فضيلتها را هرچه بخواهيد بگوييد درباره ايشان، بگوييد و هيچ نگران نباشيد.

و الحمدللّه‏ رب العالمين آن مكتبي كه عهده‏دار بيان فضائل و مناقب شده مكتب شيخ مرحوم­ است. خدا درجات ايشان و ساير مشايخ عظام+ كه عالي است متعالي فرمايد و به همه‏شان جزاي خير از طرف همه شيعه كرامت فرمايد. مكتب اين بزرگوار، مكتب فضيلت و مكتب منقبت است و براي بيان مقامات ايشان اين بزرگوار مأمور گرديد، ظاهر ساخت آنچه كه مصلحت بود آنچه كه بايد ظاهر بسازد و گرنه كتمان فرمود آنچه را كه مأمور به اظهارش نبود و مصلحت نبود زمان را كه اظهار كند آن فضائل و آن مناقب را.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 12 *»

عرض مي‏كنم كه انبياء اينطورند اگر در دنيا هرچه بگويند در آخرت هرچه بگويند از فضائل و مناقب محمد و آل‌محمد: خطاب به ايشان هم هست و لَنْ تَبْلُغُوا، ابداً نخواهيد رسيد به درك حقيقت فضيلت ما. هرچه درك مي‏كنيد در اندازه خودتان است و مطابق فهم خودتان ٭وصف ما اندر خور اوهام ماست٭ پس انبياء كه اينطورند عرض مي‏كنم كه خود محمد و آل‌محمد: هم در همين مقام ظاهري دنيويشان باز خطاب به خودشان هم فرموده‏اند و لَنْ تَبْلُغُوا، آنها هم نمي‏توانند در اين مقام ظاهري دنيوي خودشان احاطه كنند بر جميع فضائل و مناقب خودشان. در همين مقام است كه اظهار حيرت مي‏كنند. چون ذات خدا كه معلوم است، معني ندارد در ذات خدا اظهار حيرت، رَبِّ زِدْني فيكَ تَحيُّرا ([15]) در كي؟ در ذات خدا تحيّر؟ در ذات خدا كه راه نيست كه تحيّر در آن باشد يا نباشد. هيچگاه سخن مُحال نمي‏گويند ائمه: لَيْسَ في مُحالِ الْقَوْلِ حُجَّة ([16]) برهان هم در اين زمينه‏ها نيست، حرفي هم در اين زمينه‏ها نيست، ذات خدا نه مورد تحيّر قرار مي‏گيرد نه مورد علم. آن مقامي كه محل حيرت واقع مي‏شود، و اين حيرت، حيرتي است كه بيان مي‏كند اضمحلال و فناء بنده را كه درجات قرب اوست، اينها همه در ظهور خدا و تجلّي خداست. حالا مي‏گويد رسول خدا9 رَبِّ زِدْني فيكَ تَحيُّرا خدايا تحيّر مرا در خودت زياده كن. اين تحيّر نه تحيّر در ذات است، يعني خدايا در تجلي خودت، كه تجلي خودش همان مقامات عاليه محمد و آل‌محمد: است. همان مقاماتي كه هرگاه به حسب آن مراتب جلوه مي‏كرد، اين ظاهرشان طاقت نمي‏آورد. اميرالمؤمنين در يك شب چندين بار در برابر آن تجلي بيهوش مي‏شد از هوش مي‏رفت مي‏افتاد. اين بدن آنچنان مدهوش مي‏شد كه راوي گفت دست زدم به بدن

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 13 *»

اميرالمؤمنين ديدم مانند چوب خشك شده و يقين كردم به موت حضرت، حضرت فوت شده‏اند از دنيا رفته‏اند.([17]) يك‌چنين حالتي. آن حالتي كه امام صادق7 با گفتن اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعين و تكرار آن از هوش رفتند([18]) اين بيهوش‏شدن‏ها مثل بيهوشي‏هاي ما نيست. نه، اين بيهوشي‏ها، اين حيرتها اين تحيرها در واقع همان فناء در برابر تجلي است.

پس خود اين بزرگواران هم در اين مقام ظاهري خود نمي‏توانند احاطه كنند به جميع فضائل و مناقب خود ولي به تدريج به مقامات خود راه مي‏برند، به تدريج در تقرب به خداوند در شناخت همين مراتب و مقامات صعود دارند. حالا اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت است باز مقاماتي را اقتضاء مي‏كند كه بيان و معاني باشد. دو مقام كه ذكر شده از مختصات اين ربوبيتهاست. مقام بيان يعني مقامي كه اين بزرگواران آشكارايي خدا و تبيين الهي هستند خدا را بيان مي‏كنند. مقام معاني مقام اسماء و صفات و مبادي اسماء و صفات الهي است كه در آن مقام علم خدا، قدرت خدا، حكمت خدا و صنعت خدا و همينطور تمام مبادي اسماء و صفات الهيه هستند كه حد و حصري ندارند. اينها مربوط مي‏شود به آن مقام ربوبيتشان كه باطن و كنه عبوديتشان است.

و اما ابوابيّت ايشان و باب فيض الهي بودنشان دو جهت دارد. يك جهتش آنكه فيض از مقام مشيت بوسيله ايشان افاضه به خلق مي‏شود. اين مقام ربط پيدا مي‏كند به ربوبيت يعني حيث اعلاي ابوابيت مربوط مي‏شود به ربوبيت. حيث اَدنايش هم كه ايصال و رسانيدن فيضهاي الهي است به خلق، خلق اولين و آخرين، خلق غيب و شهاده، مجرد و مادي همه و همه. اين حيث اسفل اين مقام مربوط مي‏شود به عبوديت و مقام امامت يا رسالت. اينها از شئونات مقام عبوديتشان است.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 14 *»

پس اين عبوديت و آن ربوبيت دو مقام است براي اين بزرگواران، در مقامات خودشان اين چهار مقام را دارند. انبياء اين چهار مقام را دارند بحسب عبوديت و ربوبيتشان، بزرگان هم اين چهار مقام را بحسب عبوديت و ربوبيتشان دارند.

اين است كه در كتاب مبارك ارشادالعوام آقاي مرحوم­ وقتي بحثشان مي‏رسد به رسول خدا و مقام نبوت اين چهار مقام را براي رسول خدا ذكر مي‏فرمايند.([19]) وقتي بحثشان مي‏رسد به مقام امامت ائمه: اين چهار مقام كلي را براي هر يك از ائمه و فاطمه زهرا سلام اللّه‏ عليهم ذكر مي‏فرمايند.([20]) وقتي كه در جلد چهارم ارشاد بحثشان مربوط مي‏شود به مقام نقبا و نجبا يعني بزرگان شيعه باز همين چهار مقام را براي بزرگان هم بحسب خودشان اثبات مي‏كنند.([21]) اين چهار مقام بيان، معاني، ابواب و امامت براي همه اين مراتب وجود دارد. براي هر يك از اين مراتب بحسب خودشان عبوديت و ربوبيت وجود دارد. پس اقتضاء مي‏كند ربوبيت، بيان و معاني و ابوابيت را از حيثي و عبوديت اقتضاء مي‏كند امامت و ابوابيت را از حيثي. در جميع اين مقامات اين چهار مقام و چهار مرتبه وجود دارد كه الحمدللّه‏  از اعتقاديات ماست و ما معتقديم به اين امور و جزء ضروريات اين مكتب به حساب مي‏آيد كه ديگر نمي‏شود بگوييم براي فردي از افراد اين مكتب نامعلوم است. نه، امري است مسلّم كه الحمدللّه‏ كتاب مبارك ارشاد و كتاب مبارك طريق النجاة و همچنين فطره‏السليمه و نوع مباحث و فرمايشات و از همه روشن‏تر و كامل‏تر و جامع‏تر اين مواعظ مولاي بزرگوار­ كه مي‏بينيم، تمام مواعظي كه مربوط به آيه نور است و حتي بعضي از دروس اين بزرگوار، بمناسبت منجر مي‏شود به اين مطالب و اين مراتب و اين مقامات كه خداوند دلهاي همه ما را نوراني فرموده به تصديق

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 15 *»

و اقرار به اين مقامات و شئونات. ان‏شاءاللّه‏ خدا به ما درك و فهم هم كرامت فرمايد و طوري درك و فهم باشد كه با ما به آخرت بيايد يعني اين اعتقادات و اين معارف طوري باشد كه با ما بعد از مرگ ما همراه باشد نه خداي نكرده با آمدن مرگ بگذاريم و برويم، مثل ساير اموري كه از ما نيست و مي‏گذاريم. مال اگر داريم مي‏گذاريم و مي‏رويم، اهل و عيال داريم مي‏گذاريم و مي‏رويم، شئونات اگر داريم مي‏گذاريم و مي‏رويم، شئونات دنيايي را با خودمان نمي‏بريم. از اول مرگ به آن طرف ديگر نمي‏گويند آقاي فلان، آقاي فلان. از اين مقامات و شئونات دنيوي آنجا هيچ خبري نيست، تمامش خوابي بوده كه اول مرگ اول بيداري است. كجا رفت آن شئوناتي كه داشتيم، آن آقا آقا كه به ما مي‏گفتند، اينها كو؟ چه شد؟ تمام شد. حال يك وقت ممكن است اين معارف و اين حقايق و اين مطالب را هم همينطور شنيده باشيم در گوش و نهايت در حافظه هم حفظ كرده باشيم، اول مرگ اينها را بگذاريم و برويم، اسباب تأسف و تأثر خواهد بود. خدا كند اينطور نباشد، بلكه ان‏شاءاللّه‏ ذاتي ما باشد و درك و فهمي باشد كه به همراه خود ببريم به عرصه آخرت.

اللّٔهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 16 *»

 

مجلس   2

 

 

 

 

 

 

 

€ چهار مقام كلّي ايشان: لازمه عبوديّت و ربوبيّت ايشان است

€ ربوبيّت ذاتيّه و مراتب ربوبيّت ظاهره

€ او‌ّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم

€ عبادت و عبوديت

€ ربوبيّت و عبوديّت ايشان: و لازمه آنها

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 17 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان رمز دوره‏هاي دنيايي است كه خلق بعد از طي‌كردن عالم ذرّ در اين دوره قرار مي‌گيرند و عالم ذرّ را پشت سر گذارده‏اند بحسب رتبه و ماه مبارك رمضان كه مي‏گذرد يعني دوره ذرّ بر ما گذشت. حال بايد در اين دوره دنيايي متذكر شويم آنچه را كه در دوره ذرّ شهود كرده‏ايم و به واسطه آمدن در دوره دنيايي از خاطر ما رفت.

اولين امري را كه بايد متذكر شويم مقام امامت، رسالت و اين وساطت الهيه است كه براي محمد و آل‌محمد: خدا قرار داده. و عرض شد اين مقام لازمه مقام عبوديت ايشان است. چون عبوديت را براي ايشان اعتقاد كرديم لازمه عبوديت ايشان اين است كه از طرف خداوند براي امامت، براي رسالت، براي وساطت برگزيده شوند. و عبوديت را كه اقرار كرديم به كُنه آن هم بايد اقرار كنيم و اقرار كرده‏ايم و مقامات و شئونات باطني ايشان را كه لازمه كنه عبوديت ايشان است كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 18 *»

ربوبيت باشد، در دوره ذرّ شهود كرده‏ايم. در دوره ذرّ خداوند، هم مقام عبوديت ايشان را به ما شناسانيده و هم لازمه اين مقام را كه امامت باشد و همچنين كُنه عبوديت ايشان را به ما نمايانده كه ربوبيت باشد و لازمه ربوبيت ايشان كه مقام بيان و معاني و حيث اعلاي ابوابيت است اينها را هم خداوند به ما نمايانده. ما در دوره ذرّ معناي عبوديت را در محمد و آل‏محمد: و بعد انبياء و بعد بزرگان ديديم و مشاهده كرديم. و در آنجا ربوبيتي كه كُنه عبوديت است براي ايشان ديديم و لوازم اين ربوبيت و عبوديت كه همين مقامات معروف و مشهوري است كه در اعتقادات متذكريم، اين مقامات و شئونات را هم ما مشاهده كرديم.

عرض كردم چون ربوبيت و عبوديت اين دو در محمد وآل‌محمد: بود، در انبياء بود، در بزرگان هم بود، لذا لوازم اينها هم در همه ايشان وجود دارد يعني هم براي محمد وآل‌محمد: مقام بيان و معاني و ابوابيت و امامت هست و هم براي انبياء: و هم براي بزرگان اين مقامات چهارگانه هست، و در كتب اعتقادي كاملاً بيان فرموده‏اند. در كتاب مبارك ارشاد، در كتاب مبارك فطرة السليمه، در مواعظي كه در مورد اعتقادات و معارف ذكر مي‏فرمايند، اين مقامات چهارگانه را براي رسول اللّه9 و براي ائمه: و براي بزرگان دين ذكر مي‏فرمايند.

ربوبيتي كه گفته مي‏شود، اين ربوبيت كه كُنه عبوديت است، يكي از اطلاقات ربوبيت است. اولاً ربوبيت معنايش را مي‏دانيد يعني پرورش دهندگي. خدا را ما به صفت رب توصيف مي‏كنيم. اَلْحَمْدُ للّه‏ِ رَبِّ الْعالَمين خدا رب همه جهان و جهانيان است. رب است يعني پرورش دهنده است. ربوبيت پرورش دهندگي است اين ربوبيت اطلاقاتي دارد، مواردي دارد. يكي از مواردي كه ربوبيت گفته مي‏شود ربوبيت ذاتيه خداي متعال است كه كمال ذاتي اوست. مثل آنكه مي‏گوييم علم ذاتي خدا، سمع ذاتي خدا، بصر و حيات ذاتي خدا كه تعبير مي‏آورند به صفات ذاتيه.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 19 *»

ائمه ما: مي‏فرمايند: لَهُ مَعْنَي الرُّبُوبِيَّةِ اِذْ لا مَرْبُوب([22]) يعني بايد معتقد شويم خداي ما داراي كمالاتي است كه اين كمالات عين ذات اوست و آن كمالات ذاتيه تعلق نمي‏گيرد به مخلوقات. آن كمالات چون عين ذات خداست منزه است از آنكه تعلق بگيرد به خلقي از خلق خدا؛ اگرچه آن خلق عاليترين خلقها و بالاترين مرتبه‌هاي خلق باشد. خدا ذاتش چون منزه است از تعلق گرفتن مخلوق، صفات و كمالاتي هم كه عين ذات اوست آنها هم منزه از آن هستند كه تعلق بگيرند به مخلوقي از مخلوقات.

حال امام مي‏فرمايد: لَهُ مَعْنَي الرُّبوبيةِ اِذْ لا مَربُوب يعني براي خداوند اين كمال ربوبيت هست، خدا اين ربوبيت را دارد، اما ربوبيتي است كه تعلق به مربوب نمي‏گيرد. مربوب يعني آن شي‏ء و موجودي كه متعلق پرورش قرار بگيرد. وقتي كه ربوبيت و پرورش به امري تعلق گرفت، به موجودي تعلق گرفت، آن موجود را مي‏گويند مربوب، يعني متعلق ربوبيت. حال مي‏فرمايد امام7 كه بدانيد خداي ما، ربوبيتي دارد كه در آن ربوبيت، مربوب هيچ ذكري ندارد، سابقه‏اي ندارد وجودي ندارد. پس ربوبيتي است كه ذات مقدس خداست. چه بگوييم ذات چه بگوييم ربوبيت، چه بگوييم ذات خدا چه بگوييم علم خدا، چه بگوييم سمع خدا شنوايي او بينايي او زندگي او. اينها اگرچه مفهومهاي مختلف ما از آن بفهميم ولي نه، مراد خود ذات است. ذاتي است كه عين بينايي است ذاتي است كه عين شنوايي است ذاتي است كه عين قدرت و توانايي است، ذاتي است كه عين زندگي و حيات است، ذاتي است كه عين ربوبيت است. اين ربوبيت نه اسم دارد نه رسم دارد نه مي‏شود در عبارتي تعبير از آن آورد، نه مي‏شود به گونه‏اي اشاره به‌آن كرد. بطور كلي از اين ربوبيت براي خلق معرفتي حاصل نمي‏شود.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 20 *»

درباره همين ذات و صفات ذاتي خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه فرموده‏اند: اَلسَّبيلُ مَسْدود وَ الطَّلَبُ مَرْدود ([23]) راهِ معرفت بسته شده و طلب و خواست معرفت هم امري است كه رد شده. معرفت ذات و اين كمالاتي كه عين ذات است براي هيچ خلقي حاصل نخواهد شد. پس درباره اين ربوبيت هم اين عبارت صادق است. يعني ربوبيتي كه عين ذات خداست آن ربوبيت مثل خود ذات شناخته نمي‏شود، راه معرفت بسوي آن بسته است و طلب معرفت آن امري است مردود و ممكن نيست.

يك ربوبيت ديگري گفته مي‏شود در فرمايشات محمد وآل‌محمد: كه آن ربوبيت دليل و آيه اين ربوبيت است، صفت و نمونه اين ربوبيت است. آن ربوبيت يك حقيقت الهيه است كه آن حقيقت الهيه وسيله استدلال است براي اين ربوبيت و دليل بر اين ربوبيت است و چون دليل بر اين ربوبيت است بايد دليل مثل مَدلولٌ‌عليه باشد، از جنس مدلولٌ‌عليه باشد مشابهت با آن داشته باشد. چون دليل هر چيزي بايد از سنخ آن باشد. حالا اين ربوبيتي كه مي‏خواهد دليل باشد براي آن ربوبيت كه عين ذات خدا شد و راهي براي شناخت آن نبود، اين هم چون دليل آن است بايد مثل آن باشد يعني اين هم ربوبيتي است كه اِذْ لا مَرْبوب است، تعلق نمي‏گيرد به هيچ خلقي، اسمي ندارد، رسمي ندارد و حقيقتي است الهيه كه هيچگونه تعبيري از آن نداريم.

در اين ربوبيت هم باز بايد بگوييم كه معرفت خيلي اجمالي است. همين اندازه وجه است و جهت است براي شناختن ربوبيتي كه عين ذات خداست. چون اگر بخواهد اين ربوبيت هم تعلق بگيرد به خلق، كثرت در آن پيدا مي‏شود و وقتي كثرت در آن پيدا شد نمي‏تواند دليل و راهنما به خدايي باشد كه آن خدا اَحَد است يكتاست، يگانه است و براي او هيچ جهت كثرتي نيست. پس اين ربوبيت هم آيه و نشانه آن ربوبيت است و لذا آيه معرفت شد. اين ربوبيت شد آيه تعريف و تعرف براي آن ربوبيت. هركس اين ربوبيت را

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 21 *»

شناخت ربوبيت خدارا شناخته و هركس نشناخت اين ربوبيت را ربوبيت خدا را نشناخته و بيخود مي‏گويد: رَبِّ الْعالَمين اقرار بيجاست. بايد بشناسد و بعد اقرار كند و الا كلامي گفته وآن كلامش معني ندارد، روح ندارد.

روح و معناي كلمات اسلامي اعتقادات و معارفي است كه بايد در دل پيدا بشود. حال كسي بگويد اَلْحَمْدُ للّه‏ِ رَبِّ الْعالَمين اما اين ربوبيت را نشناخته باشد كلامي است بي‌معني حرفي است كه بي‌مورد زده و از ما خواسته‏اند كه معتقد شويم معرفت پيدا كنيم براي همينكه كلماتمان روح پيدا كند معني پيدا كند. و الا نوع مردم كه بي‏خبرند از معارف حَقّه الهيه، اينها چه بسا هميشه هم متذكرند تسبيح در دست دارند و سُبحانَ اللّه‏ِ وَالْحَمْدُ للّه‏ِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّه‏ُ وَ اللّه‏ُ اَكْبَر مرتب مي‏گويند و از اين قبيل اذكار اما همه‏اش بي‏روح است بي‏معني است چون معرفت ندارد. سبحان‏اللّه‏ مي‏گويد و نمي‏داند چه معني دارد، چه مراد است. الحمدللّه‏ مي‏گويد همينطور بقيه الفاظ و اذكار را.

حالا وقتي ما اقرارمان به ربوبيت براي خداوند مفيد خواهد بود و كلام، با معني است كه اين ربوبيت دوم را بشناسيم. اين ربوبيت دوم آيه ربوبيت اول است، دليل آن است و نشان بر آن است. اين ربوبيت هم ربوبيتي است منزه از تعلق به مربوب. الفاظ عربي از خاطرتان نرود چاره‏اي هم نداريم بايد اين مباحث را عرض كنم، بعنوان مقدمه است. شما دقت بفرماييد كه الفاظ عربي از خاطرتان نرود. ربوبيت معلوم شد صفت پرورش دهندگي است. مربوب يعني آن موجودي كه متعلق ربوبيت قرار مي‏گيرد و پرورش به او تعلق مي‏گيرد. همه موجودات از اين جهت مربوبند و در جميع مراتبشان مربوبند يعني متعلق پرورش الهي هستند. خداوند مي‏پروراند همه موجودات را در همه مراتبشان به صفت ربوبيت خود، به اسم اَلرَّب خود. حالا پرورشها چگونه است؟ مختلف است.

پس اين ربوبيت دوم چون آيه ربوبيت اول است اين هم منزه است از آنكه تعلق بگيرد به مربوب. چون اگر تعلق بگيرد به مربوب جهت پيدا مي‏كند. جهت كه پيدا كرد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 22 *»

كثرت پيدا مي‏كند، كثرت كه پيدا كرد نمي‏شود آيه وحدت باشد؛ نمي‏تواند دليل بر وحدانيت خدا باشد، آيه يكتايي خداوند متعال باشد. چون معرفتِ دليل همان معرفت مدلول است. معرفت وجه همان معرفت ذي وجه و صاحب وجه است.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه فرمايشي دارند در همين دعاي صباح كه در صبحها خوانده مي‏شود. يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِه بِذاتِه وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلوقاتِه وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَيْفِيّاتِه([24]) خدا دلالت كرده، دليل قرار داده بر خودش به خودش، خودش دليل براي خود قرار داده و آن دليل آيه اوست، نشانه اوست. هركس او را شناخت به آن دليل و نشانه شناخته او را، اگر نه نشناخته او را. حالا خدا براي ربوبيت خود دليل قرار داده دليلش همين ربوبيت دوم است كه عرض كرديم. اين ربوبيت دوم هم اسم ندارد، در نتيجه رسم ندارد، در نتيجه عبارتي از آن نمي‏توانيم داشته باشيم. بايد آنرا به كمال تنزه و جلالت از تعلق به غير بشناسيم.

گاهي ائمه: فرموده‏اند ربوبيت و در فرمايشات ايشان ربوبيت رسيده اما ربوبيتي را اراده مي‏كنند كه آن ربوبيت تعلق مي‏گيرد به مربوب اما در مقام ذكر، نه در مقام عينيّت و ظهور. به اين معني كه يك ربوبيتي براي خدا هست يعني يك پرورش‌دهندگي براي خدا هست كه تمام موجودات متعلق اين پرورش‌دهندگي خدا واقع شده‏اند، اما در مقام ذكرشان، نه در مقام عينيّت و تحقق و ظهورشان، در يك مقام عالي و رتبه علمي، در آنجايي كه همه خلق آنجا بودند اما به وجودي خيلي شريف، وجودي خيلي لطيف، وجودي نوراني، به آن مقامِ وجود نوراني كه تعبير مي‏آورند به وجود علمي، به آن مقام همه موجودات متعلق آن ربوبيتند.

همه موجودات سابقه‏ها دارند در خزائن الهي، همه موجود بودند درجه به درجه پايين آمدند تا در اينجا واقع شدند مثلاً، يا در هر عالمي قرار گرفتند.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 23 *»

مي‏فرمايد: وَ اِنْ مِنْ شَي‏ءٍ اِلا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلا بِقَدَرٍ مَعْلُوم([25]) هيچ موجودي نيست هيچ شيئي، هيچ چيزي نيست مگر آنكه در نزد ماست خزائن آن. يعني خزينه‏هايي براي اين موجود بوده كه در آن خزينه‏ها درجه به درجه پايين آمده و اين پايين‌آمدنش درجه به درجه باعث شده كه مراتب برايش پيدا شود. حالا در آن عاليترين خزينه آن بالاترين گنجينه، همه موجودات در آن خزينه بودند. آنجا يك خزينه‏اي بوده نوراني همه در آنجا موجود بودند اما به وجود علمي و نوري. بعد درجه به درجه آمدند پايين، غلظت پيدا كردند، مرتبه‏ها پيدا كردند تا رسيدند به مرتبه‏هاي عينيّتشان و واقعيتي پيدا كردند. در عالم خودشان و مرتبه خودشان ظاهر شدند. ما انسان‌ها در اين عالم، جسمانيات در اين عالم جسماني، روحانيات در عالم روحاني، عقول در عالم عقول بالاخره در هر عالمي موجودات آن عالم به آن مرتبه رسيدند. تمام اينها برايشان يك مرتبه‏اي است كه آن مرتبه را مرتبه ذكر مي‏گويند، مرتبه علم مي‏گويند مرتبه نورانيت مي‏گويند در آنجا همه بودند همه مذكورند و همه مربوبند مربوب يعني متعلق ربوبيت الهي. خداوند به آن صفت به آن ربوبيت، همه اين موجودات را در آن مقام پرورانيده و مي‏پروراند و پرورشش مناسب آن عرصه و آن رتبه است. اين هم يكي از مراتب ربوبيت است كه ائمه: ذكر فرموده‏اند و اين البته بايد اسم داشته باشد چون تعلق مي‏گيرد به مربوبين اما عرض شد چون وجودشان وجود نوراني است، در مقابل ربوبيت حق متعال ديگر مضمحلند و حالت فناء در مقابل آن صفت دارند لذا ذكر نمي‏شوند به وجودي و نوعي از مراتب وجود بعدي خود.

يك مقام ديگر براي ربوبيت در فرمايشات محمد و آل‏محمد: وجود دارد كه آنجا خزينه بعدي است بعد از آن خزينه اوّل و موجودات همه در آن خزينه بعدي مربوبند يعني متعلق پرورش الهي هستند و خداوند در آن مقام صفتي براي خود قرار داده، صفت

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 24 *»

ربوبيت و پرورش‌دهندگي كه همه موجودات را در آن مقام به آن نوع وجود مي‏پروراند و به آن نوع وجود متعلق ربوبيت حق واقع مي‏شوند كه تفصيل يافته و از آن مرتبه بالاتر تنزل كرده و وجودشان از جهت تعيّن قوي‏تر شده و برايشان مرتبه پايين‏تري فراهم شده، اين هم يك مقام است.

يك ربوبيت ديگري در فرمايشات محمد وآل‌محمد: رسيده كه آن ربوبيتي است كه تعلق گرفته به تك تك موجودات در جميع مراتبشان و مرتبه عينيت برايشان پيدا شده، ظاهر شدند در عالم خودشان. و اين صفت ربوبيت پايين‏ترين صفتهاي ربوبيتهاي الهيه است. اين ربوبيت نازلترين مراتب ربوبيت است كه تعلق گرفته به عينيّتشان. همه مراتبشان در اينجا ديگر تعيّن يافته و متعلق اين ربوبيت قرار گرفته.

يك ربوبيت ديگري در فرمايشات ائمه ما ذكر شده كه آن ربوبيت همين ربوبيت مورد بحث است كه وقتي كه مي‏گوييم براي محمد و آل‌محمد: عبوديتي بود كه كُنه اين عبوديت ربوبيت بود، اين ربوبيت بايد دقت بشود.

امام صادق7 فرمايشي دارند كه اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة فَما فُقِدَ فِي العُبودِيَّة وُجِدَ في الرُّبوبِيَّة وَ ما خَفِيَ عَنِ الرُّبوبِيَّة اُصيبَ فِي العُبودِيَّة قالَ اللّه‏ُ تَعالي سَنُريهِمْ آياتِنا في الافاق وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيِّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَي‏ءٍ شَهيد([26]) اَي مَوْجودٌ في غَيْبَتِكَ وَ في حَضْرَتِك([27]) اين حديث شريف از حضرت صادق7 است. در اين حديث ذكر مي‏فرمايند عبوديت را و معنايش را ديشب عرض كردم.

عبادت يعني انجام‌دادن كارهايي كه خدا مي‏پسندد، اين عبادت است. انجام كارهايي كه خدا مي‏پسندد، خدا راضي است، دوست دارد. حالا يك‌وقت هست دوستيش به طور

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 25 *»

شديد است، مي‏شود واجب يا دوستيش به آن شدت نيست مي‏شود مستحب. همچنين ترك حرام را خداوند دوست دارد شديد، و ترك مكروه را هم خداوند مي‏پسندد. اين را مي‏گويند عبادت. عبادت يعني انجام آن كارهايي كه خدا دوست دارد. ترك هم خودش انجام است. ترك حرام خودش كاري است، انجام دادن است در واقع، ترك مكروه خودش كاري است، انجام دادني است. بعضي‏ها ترك را فعل عَدَمي مي‏دانند؛ نه، فعل است، واقعاً وجودي است، فرق نمي‏كند. واجب را كه انجام داديم يك كاري كرديم، مستحب را انجام دهيم كاري كرده‏ايم. حرام را هم كه ترك مي‏كنيم كاري كرده‏ايم ترك خودش كاري است.

«تَرَكَ، يَتْرُكُ، تارِكٌ، مَتْروكٌ» فعل هم كه دارد اسم فاعل و مفعول هم دارد مصدر هم دارد كه «تَرْك» باشد.

بحثي شده، بعضي‏ها فكر مي‏كنند كه ترك فعل عدمي است يعني فعل نيست كار نيست، نه، واقعاً كار است وقتي كه يك بار حرامي را ترك كرديم و انجام نداديم در واقع كاري انجام داده‏ايم كه همان ترك كردن حرام باشد. وقتي كه مكروه را ترك كرديم و مرتكب نشديم در واقع كاري انجام داده‏ايم. پس عبادت به همه شكلش چه انجام واجب باشد چه انجام مستحب چه ترك حرام باشد چه ترك مكروه، همه‏اش كاراست فعل است و همه‏اش كاري است كه خدا مي‏پسندد، خدا دوست دارد. مجموعه‏اش را عبادت مي‏گويند.

اما عبوديت راضي بودن است به آنچه خدا مي‏كند. حالا اين عبوديت در هر كسي كه پيدا بشود خالص، واقعاً واقعاً پيدا بشود، به اين معني كه در رتبه خودش ناراضي نيست از فعل الهي و كار خدا، هر كار خدا بكند درباره بنده‏اش راضي باشد، ذره‏اي در دل، در خيال، نارضايتي نداشته باشد، اين عبوديت كُنهش ربوبيت است، باطنش ربوبيت است. يعني جوهري است، گوهر گرانبهايي است، اولاً ببينيد ذلت نيست، عبوديت به اين معني جَوْهَرَةٌ جوهره‏اي است. گوهر بسيار گرانبها و با ارزشي است كه نصيب هر كس

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 26 *»

شد، باطن دارد كُنه دارد كُنهش عبارت است از ربوبيت. يعني چه؟ يعني آن حقيقتي كه از خداي متعال و از فضل و كرمش در هويت اين عبد القاء مي‏شود، در هويت اين صاحب عبوديت، يك مقامي القاء مي‏شود، يك حقيقتي كه با آن مقام و حقيقت، اين آيه حق است، اين صاحب مراتب توحيد است. اين در يك مقام بيان دارد، مقام بيان براي اوست يعني خدا را براي ما آشكار مي‏كند، به بركت همين حقيقتي كه القاء شده در هويت او. در يك مقامش اسماء الهي و صفات الهي و بلكه مبادي اسماء الهي است. علمش علم خداست، حكمتش حكمت خداست، قدرتش قدرت خداست. عالِم مي‏شود، عالميتش عالميت خداست. قادر مي‏شود، قادريتش قادريت خداست. بواسطه همين حقيقت كه القاء مي‏شود در هويت او به بركت اين عبوديتش، مي‏شود باب فيض الهي به روي خلق. حيث اعلاي ابوابيتش به بركت همين ربوبيت است. باب فيض است، واسطه فيض است. به بركت او خداوند افاضه فيض مي‏فرمايد بر او و بر كساني كه در قلمروِ ربوبيت او قرار مي‏گيرند و متعلق اين ربوبيت مي‏شوند. ربوبيتي كه لازمه‏اش اين صفات عاليه توحيد است، بيان و معاني و حيث اعلاي ابوابيت.

اين ربوبيت كُنه عبوديت شد باطن عبوديت شد كه در همين فرمايش حضرت صادق7 به آن اشاره شده كه ترجمه حديث شريف اين است: عبوديت يك گوهر بسيار گرانبها و با ارزشي است كه كُنه آن ربوبيت است آنگاه آنچه كه در اين مقام عبوديت و بندگي موجود نيست وجود مي‏يابد در آن ربوبيت، در باطنش وجود دارد و آنچه كه از آن ربوبيتها و آن صفات و لازمه‏هاي آن ربوبيتها مخفي است به دست مي‏آيد در همين عبوديت.

آنگاه امام اشاره مي‏فرمايند به اين آيه شريفه كه خدا فرموده: سَنُريهِمْ آياتِنا في الافاق وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ به همين زودي ما مي‏نمايانيم آيات خودمان را يعني صاحبان اين عبوديتي را كه داراي اين ربوبيتها هستند اينها را مي‏نمايانيم در اطراف، در اطراف عالمها، به همه اهل عالمها، به همين زودي بحسب

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 27 *»

مقامشان و سير و سلوكشان و ترقي و رشدشان، به ايشان مي‏نمايانيم، در همه عالمها، في الافاق، در همه‏جا. محمد و آل‌محمد: را نماياند، انبياء را نماياند، بزرگان را نماياند، صاحبان مقام كمال را نماياند در آفاق، همه عالَمها. وَ في اَنْفُسِهِمْ در ميان خودشان در ميان خود خلق به ايشان مي‏نمايانيم بهمين زودي كه بشناسند اينها صاحبان مقام عبوديتند، چون اينها را شناخته بودند در عالم ذر، در عالم ذرّ مشاهده كرده بودند اين مقامات را حالا در دوره دنيايي هم بحسب سير تدريجي در رشد و كمال سَنُريهِمْ به ايشان مي‏نمايانيم، مي‏شناسانيم. بر خداست كه بشناساند به ما صاحبانِ يك‌چنين عبوديتهايي را و در نتيجه صاحبان يك‌چنين ربوبيتهايي را كه داراي لوازمِ اينها هستند. لوازم اين عبوديت و لوازم آن ربوبيت اينست كه امامند، امامِ شايسته، امامي كه به گزينش الهي به امامت منصوب گرديده است. همچنين ابوابند، صاحبان مقام ابوابيّتند، واسطگان فيضند، درهاي فيض الهي هستند و همچنين معاني الهي هستند.

حضرت سجاد7 فرمود: فَنَحْنُ مَعانيهِ وَظاهِرُهُ فيكُمْ([28]) ما معاني خدا هستيم و ظاهر خدا هستيم در ميان شما. همين بيان را انبياء هم دارند در مقام خودشان، بزرگان هم دارند در مقام خودشان. و همچنين صاحب مقام بيان هستند، يعني خدا را آشكارا مي‏نمايانند براي خلق. اين ارائه الهي است هيچكس هم نمي‏تواند جلو ارائه الهي را بگيرد. او مي‏خواهد بشناساند و شناسانيده و به مرحله شهود هم خواهد رسيد در دوره‏هاي عاليه. همانطور كه در دوره ذرّ اينها به مرحله شهود رسيده بود در دوره‏هاي بعدي هم به مرحله شهود مي‏رسد. الآن ببينيد چطور به مرحله شهود رسيده اينكه محمد وآل‌محمد:، اينكه انبياء:، اينكه بزرگان اينها شايسته امامت و قدوه بودن و رهبري براي جميع بشرند، شايسته اين مقامند،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 28 *»

شهود شده. هر كس اهل فكر است، اهل مطالعه است، اهل تدبّر است، اهل دقت است، مُسلم و غيرمُسلم، شيعه و غير شيعه، مراجعه به اين قرآن و اين فرمايشات رسول‌اللّه‏، اميرالمؤمنين و ساير ائمه هدي و همچنين مراجعه به فرمايشات بزرگان كه مي‏كند مي‏بيند شايستگي دارند براي اين امر يعني مشهود همه شده. و همين شهود هي دارد ترقي مي‏كند و نسل به نسل اين اعتقاد و اين ديد وسيع دارد گسترش پيدا مي‏كند تا مي‏رسد به دوره ظهور. در دوره ظهور ان‏شاءاللّه‏ شهود مي‏شود مقام ابوابيت ايشان مثل شهود مقام امامت در دوره دنيا. در دوره رجعت ان‏شاءاللّه‏ شهود مي‏شود مقام معاني ايشان مثل شهود مقام ابوابيت در دوره ظهور و شهود مقام امامت در دنيا. در دوره آخرت شهود مي‏شود مقام بيان كه ايشان چطور آشكارايي خدا بودند و خداي آشكار براي جميع خلق. اين معني مقام بيان در دوره آخرت نمايان مي‏شود، به حد شهود مي‏رسد همه اين امور در دوره ذرّ موجود بود همه مشاهده كرديم اين مقامات را و به حد شهود رسيديم. پس سَنُريهِمْ آياتِنا بتدريج در اين دوره‏ها آيات خودمان را به همه خلق در اين مقاماتشان نشان مي‏دهيم، ارائه مي‏دهيم.

اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَي‏ءٍ شَهيد. آيا كفايت نمي‏كند كه پرورنده شما به هر چيزي آگاه است، برگزيده ايشان را بعنوان آيات خود كه به خلق خود بنماياند ايشان را و ممتازند به آن امتياز از همه خلق بحسب اين مراتب كه دارند. ممتازند از همه خلق به‌عنوان آيات تعريف و تعرّف. در آن بحثهايي كه داشتيم در خاطر داريد و الحمدللّه‏ اين مباحث هم اصل همه اعتقادات و توضيح دهنده همه فرمايشات است كه از مدتهاست بحمداللّه‏ مي‏شنويد. خدا ان‏شاءاللّه‏ اين توفيقات را نگيرد و معرفت نورانيت نصيب همه بفرمايد، به طوريكه عرض كردم اين درك و معرفت و فهم به حدي شود كه با ما و همراه ما بلكه عين ما باشد و بعد از مرگ داشته باشيم. اينطور نباشد كه از دست بدهيم و برويم مثل آنچه كه از ما نيست، از

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 29 *»

دست خواهيم داد و خواهيم رفت. اعمال صالحه، محبتها، اينها براي انسان مي‏ماند. همه عزيزان ما كه از دست رفته‏اند خدا همه‏شان را غريق بحار رحمتش بفرمايد و با اوليائشان محشور بفرمايد و چشمشان ان شاءاللّه‏ به جميع اعمال خيرشان روشن باشد. خدا ما را هم كه ملحق مي‏فرمايد به آنها از همه ما بگذرد و ان‏شاءاللّه‏ با اعتقادات كامل و ايمان سالم و معرفت نورانيت و محبت محمد و آل محمد و اولياء ايشان و برائت از اعداء ايشان از دنيا ببرد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 30 *»

 

مجلس   3

 

 

 

 

€ تذكّر

€ نقش ماه رمضان

€ نقش ماههاي حج‌ّ: يادآوري پيمانهاي عالمهاي ذر‌ّ

€ بيعت در عالمهاي ذر‌ّ

€ فطرت سالم و فطرت منحرف

€ تحصيل بصيرت

€ عبادات و تجديد پيمانهاي عالمهاي ذر‌ّ

€ حج‌ّ و تجديد آن خاطره‏ها

€ ماههاي حج‌ّ

€ حج‌ّ باطني

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 31 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

اجمالاً متذكر هستيم كه ماه مبارك رمضان كه بر بندگان خدا مي‏گذرد بيان گذشتن دوره ذرّ است. آمدن ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان رمز رسيدن دوره دنيايي است. توضيحاً عرض مي‏كنم كه ماه رمضان با آمدنش يك نقشي دارد و با رفتنش نقش ديگر. با آمدنش ما را به ياد دوره آخرت مي‏اندازد كه گويا دوره دنيايي را طي كرديم، دوره ظهور را طي كرديم دوره رجعت را طي كرديم و در دوره آخرت واقع شده‏ايم.([29]) ماه مبارك

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 32 *»

رمضان به خدا نسبت دارد، ماه خداست. چرا ماه خداست؟ چرا گفته‏اند شهراللّه‏ الحرام ماه محترم و با احترام خدا؟ از اين جهت كه وقتي كه وارد مي‏شود، دوره آخرت را براي بندگان حكايت مي‏كند و وقتي كه مي‏گذرد، نقش ديگري دارد، دوره ذرّ را حكايت

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 33 *»

مي‏كند. دوره ذرّ همان دوره آخرت است اما به اعتبار اينكه قبل از اين دوره دنيايي است از نظر رتبه و مقام، نه از نظر زمان، از نظر رتبه و مقام قبل از دوره دنيايي است مي‏گويند دوره ذر. و به اعتبار اينكه بعد از اين دوره دنيايي و دوره ظهور و رجعت مي‏رويم به همان دوره‏اي كه از آن دوره آمده‏ايم مي‏گويند دوره آخرت. پس آخرت و ذرّ يك دوره است يك مقام است، يك مكان است، اوقاتش يكي است. به اعتبار مقدم بودن و مؤخر بودن نسبت به دوره دنيايي اسمش فرق مي‏كند. حالا اين ماه مبارك رمضان وقتي كه مي‏آيد به ما مي‏گويد كه ماه خداست، يعني آمد دوره آخرت به سوي شما و شما در دوره آخرت قرار گرفتيد، واقع شديد در دوره آخرت. وقتي كه مي‏گذرد معنايش اين است كه از عالم ذرّ آمديد در عالم دنيا، و جريان ذرّ بر شما گذشته و حالا دوره دنيايي براي شما شروع مي‏شود. اين عرايضي كه داشتيم ان‏شاءاللّه‏ به عنوان مقدمه براي ذكر مناسك حج است. اين ماههاي بعد از ماه رمضان رمز دوره دنيايي است. ببينيد خدا اين دوره دنيايي را يعني اين ماههاي بعد از ماه رمضان را به حج خانه‏اش شروع كرده و آن را فريضه قرار داد. ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه شده ماههاي حج، و اين تكليف ابلاغ شد. وَ اَذِّنْ في النّاسِ بِالْحَجِّ([30]) اين تكليف القاء شد و اعلام شد به خلق. چرا؟ به چه منظور؟ به اين منظور كه تجديد خاطره ذرّ شود. آنچه در ذرّ بر ما گذشت خاطره‏اش در اينجا تجديد شود به بهترين نوع تجديد. البته جميع اعمال بندگي ما، همه طاعات و عبادات ما، همه و همه تجديد عهد است با آنچه در ذرّ بر ما گذشته.

اين مطلب از مسلّميات است و قرآن هم كه تصريح دارد. خداوند خبرداده كه يك‌چنين دوره‏اي داشتيم وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي([31]) قرآن خبر مي‏دهد از يك چنين دوره‏اي كه ما اين

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 34 *»

دوره را داشتيم و در آن دوره خداوند از ما پيمان گرفته از جميع امور حق. كليات امور حق چهار امر است. الوهيت پروردگار يا ربوبيت او اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ. رسالت رسول اللّه‏9 اَلَيْسَ مُحَمَّدٌ نَبِيَّكُمْ9 و همچنين ولايت ائمه هدي: و فاطمه زهرا اَلَيْسَ عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّديقَةُ اَوْلِياءَكُمْ([32]) كه شد ركن سوم و همچنين از ركن چهارم و خيلي تعجب است كه اين امر را مخصوص آقاي مرحوم بدانند. بعضي‏ها اينطور فكر كرده‏اند كه ركن چهارم را آقاي مرحوم­ ذكر كرده‏اند. نه، هم در فرمايشات شيخ مرحوم و هم در فرمايشات سيد مرحوم! هست. آقاي مرحوم ابتكار نفرموده‏اند تازه ابتكار هم بفرمايند وقتي كه مستند باشد به دليل بايد اخذ بشود. حالا ايشان فرموده باشند شيخ مرحوم نفرموده باشند، سيد مرحوم نفرموده باشند. ولي خوشبختانه امري است كه شيخ مرحوم فرموده‏اند، سيد مرحوم فرموده‏اند. صريحاً مي‏فرمايند سيد مرحوم كه ايمان داراي چهار ركن است. ركن‏اول لا اله ‏الا اللّه‏، ركن دوم محمدٌ رسولُ اللّه9، ركن سوم ولايت ائمه هدي و فاطمه زهرا سلام اللّه‏ عليهم، ركن چهارم را مخصوصاً مي‏فرمايند اَلشّيعَة كه همان ولايت اولياء و برائت از اعداء باشد كه اين بزرگوار فرموده‏اند.

پس اصل و كليات جميع امور حق كه ما در عالم ذرّ با خداي خود بر حقانيت آنها پيمان بسته‏ايم و بيعت كرده‏ايم ـ يعني با خدا دست داده‏ايم براساس اينكه معتقد باشيم و وفادار باشيم و در راه بقاء و زنده نگه‌داشتن اين حقايق الهي از مال و جان و اهل و عِرض، در شرايط خودش، بگذريم ـ اين معناي بيعت بود. فروختيم خودمان را و عِرض و مال و اهل و عيالمان را و آنچه كه مالك آنيم كه خدا به ما كرامت كرده، هرچه داد او داد، همه را فروختيم براي اين حقايق و حفظ اين حقايق و ايمان و اعتقاد به اين حقايق، چهارتا اصل است، بقيه همه‏اش فروعات همين چهار اصل است. آنچه انبياء آورده‏اند از زمان آدم تا خاتم صلي اللّه‏ عليهم اجمعين و آنچه كه باز حجتها بعد از اين بياورند، بعد از

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 35 *»

رسول‌خدا هرچه اميرالمؤمنين فرموده‏اند تا امام عسكري و بعد امام زمان هرچه فرموده‏اند و در موقع ظهورشان هرچه بفرمايند تا رجعت، در رجعت هرچه بفرمايند تا قيامت، تمامْ فروع همين چهار اصل است. هر چه هست مربوط به اين چهار اصل است و اين چهار ركن. اقرار كرديم، اعتراف كرديم، عهدكرديم، بيعت بستيم، با خدا دست داديم. دست خدا محمد وآل‌محمد: بودند، در عالم ذرّ مبايعه انجام شد. يعني بيعت انجام شد واقعاً، همانطور كه در اين دنيا واقع شد با رسول‌خدا9 و بيعت كردند بر همين مضمون و به همينطور كه ما حاضريم جانمان را فداي جان تو بكنيم يا رسول‌اللّه9 مالمان را فداي مال تو بكنيم و عِرضمان را فداي عِرض تو، اهلمان را فداي اهل تو. يعني اگر بنا شد در معرض خطر باشد جان تو، ما جانمان را در معرض خطر بايد قرار بدهيم و سپر بلاي وجود مبارك تو بشويم. مالمان را سپر بلائي كه متعرض مال تو مي‏شود قرار بدهيم، اهلمان را سپر بلاي اهلت قرار بدهيم. بر اين امر مبايعه انجام شد. و اين معناي خريد و فروش است. عرضه داشتند يا رسول‌اللّه‏ ما كه اين عمل را انجام بدهيم و وفادار باشيم به‌اين امر، براي ما چه خواهد بود؟ در برابر چه‌خواهيم داشت؟ رسول‌اللّه‏ فرمودند شفاعت من، بهشت، چه مي‏خواهيد ديگر؟ خداوند بهشت را در عوض اين مبايعه براي شما قرار مي‏دهد. قبول كردند دستها را پيش آوردند، رسول خدا دست مباركشان را روي دستها مي‏گذارد. بيعت، دست روي دست گذاشتن بود نه آنطوري كه ما مصافحه مي‏كنيم و دست مي‏دهيم به اين شكل نبود بيعت، دستها همه دراز، كف دستها به بالا، دست رسول خدا9 روي دستها قرار مي‏گرفت.([33]) همان موقعي‌كه بيعت داشت انجام مي‏شد جبرئيل نازل شد و اين آيه را به اين شكل آورد: اِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ اِنَّما يُبايِعونَ اللّه([34]) آناني كه با تو بيعت مي‏كنند اي رسول خدا و در مقام مبايعه برآمده‏اند خيالشان آسوده باشد غير

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 36 *»

از اين نيست كه با خدا مبايعه مي‏كنند. يعني الآن دست خدا روي دستشان است. لذا براي تقرير اين بحث و تثبيت اين مطلب فرمود: يَدُ اللّه‏ِ فَوْقَ اَيْديهِمْ([35]) دست خدا الآن روي دستهايشان است. وقتي نگاه كردند دست رسول اللّه‏ را ديدند روي دستهايشان و دست رسول اللّه‏ دست خداست.

در عالم ذرّ با خدا دست داديم، با خدا بيعت كرديم براين امر. حال چون آمديم در اين دوره دنيايي، آن بيعت از خاطرمان رفت. همچنين آن عهد از خاطرمان رفت. امام صادق7 مي‏فرمايد: فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا المَوْقِف([36]) اما در خاطرِ ما نماند، موقف الآن هم نيست، ولي مي‏يابيم در دل كه ربوبيت الهي حق است، رسالت رسول اللّه‏ حق است ولايت علي و يازده فرزندش و فاطمه زهرا امر حق است و همچنين ولايت اولياء اللّه‏ و برائت از اعداء اللّه‏ حق است. حق بودنش را در دل مي‏يابيم. وقتي كه بيان مي‏شود، دليلش گفته مي‏شود، ذكر مي‏شود، دعوت مي‏شود؛ مي‏يابيم، احساس مي‏كنيم اما بشرطي كه عادات مانع ما نشود. مأنوسات جلويمان را نگيرد. اگر عادات و مأنوسات جلويمان را گرفت و مانعمان شد آنگاه مي‏گوييم نفهميديم و نمي‏فهميم، اين حرفها سرمان نمي‏شود، نعوذباللّه‏. آنچه سد مي‏كند راه را عبارات غلط و مأنوسات غيرحق است، آنها مانع مي‏شود.

امام صادق7 مي‏فرمايد: ما مِنْ مَولَودٍ وُلِدَ اِلا عَلَي الفِطْرَةِ فَاَبَواهُ يُهَوِّدانِه وَ يُنَصِّرانِه وَ يُمَجِّسانِه([37]) من هم عرض مي‏كردم «وَ يُنَجِّسانِه» هر مولودي كه ولادت مي‏يابد، هر بچه‏اي كه به دنيا مي‏آيد بحسب قرار الهي و نظام الهي بر فطرت متولد مي‏شود. فطرت الهيه چيست؟ همان سابقه عالم ذرّ است. ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَة، در هويتها، در دلها، در ذاتها، معرفتها ثبت شد يعني همه ديدند و شهود كردند مقامات الهيه را در محمد و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 37 *»

آل‏محمد: و با چشمي كه در عالم ذرّ داشتند و دركي كه در عالم ذرّ داشتند ديدند تمام مقامات الهيه را در انبياء، بعد ديدند در بزرگان. كه عرض مي‏كردم عبوديت و ربوبيتي كه كُنه عبوديت است همه اينها را مي‏ديدند در اين مقامات و شهود مي‏كردند. حالا بر همان فطرت ولادت مي‏يابند، نظام الهي است، قرار خداست. بر همان اساس كه هر كس حق را مي‏فهمد حق است و باطل را هم مي‏فهمد باطل است، حالا اسمش را عقل بگذارند، درك بگذارند، شعور بگذارند، وجدان بگذارند، هرچه مي‏خواهند بگذارند.

اِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً وَ لِكُلِّ صَوابٍ نُورا([38]) خداوند اينطور قرار داده كه اين بشر حقّانيت هرحقي و نورانيت هر صواب و امر درستي را درك كند. اما تربيتهاي غلط، تعاليم غلط اينها باعث مي‏شود كه يهودي، يهودي مي‏شود؛ نصراني، نصراني مي‏شود؛ مجوسي، مجوسي مي‏شود. پدر و مادر او را يهودي مي‏كنند، يعني آداب غلط، حالا به اسم پدر و مادر ذكر شده اينجا، مراد پدر و مادر تربيت است. پدر و مادر تعليم است. حالا واقعاً پدر و مادر جسماني عهده‏دار اين كار بشوند يا نه، محيط عهده‏دار اين كار بشود، هرچه، آنچه باعث مي‏شود كه ما به عادات غلط خو بگيريم و به تعاليم غلط تعلّم بيابيم، همان عوامل اسمش مي‏شود پدر و مادر. چون پدر و مادر در اصطلاحِ محمد وآل محمد: سه پدر و مادر است. يكي پدر و مادر عقلاني است كه عقلِ هر عقل‏دار از آنها نشأت مي‏گيرد و مولود آنها و متعلق به آنهاست. مادّه‏اش از آن پدر و هيأت و صورتش از آن مادر است. پدر و مادر عقلاني محمد وآل محمدند:، كه به‌طوركلي فرمود اَنَا وَ عَلِيّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة([39]) من و علي پدر و مادر اين امّتيم. يعني امتي كه عقل دارند. امتي كه عقلشان به‌كار افتاده دعوت من را اجابت كرده‏اند و به مقتضاي عقل اقرار كرده‏اند به آنچه كه حق است و حقانيتش را فهميده‏اند. به‌مقتضاي عقل كه رفتار كند كسي، مي‏شود فرزند محمد و علي،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 38 *»

و چون فرزند عقلاني ايشان مي‏شود يعني روح الايمانش از ايشان است، عقلش از ايشان است و به مقتضاي عقل رفتار كرده منسوب به‌ايشان است. پدر و مادر كه مي‏فرمايند نه به اين معني باشد كه ما در عالم جسم مشاهده مي‏كنيم و در انسانها و در حيوانات، نر و ماده مي‏بينيم. پدر و مادر را بخواهيم به آن معني بگيريم، نه به آن معني نيست. بعضي‌ها كه اعتراض كرده‏اند بر آقاي مرحوم­ كه چرا شما علي و ائمه را به‌اين معني مادر گرفتيد، اينها متوجه بحث نشده‏اند كه در هرجايي مناسب آنجا بايد معني شود.

مي‏فرمايند: وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند. اِنَّ الاَشْياءَ لَمّا ازْدَوَجَتْ اِزْدَوَجَ الكَسَلُ وَ العَجْزُ فَنَتَجَ مِنْهُمَا الفَقْر([40]) مي‏فرمايد وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند، اشياء يعني چيزها، وقتي با هم ازدواج كردند، حالا اين ازدواج به اين معناي رسمي بين انسانها و حيوانهاست، به اينطور، به‌اين نحو؟! نه، بحسب خودشان است، خداوند اينطور قرار داده كه با يكديگر اشياء جفت شوند و نتايج پيدا بشود، ثمرات پيدا شود. بحسب خودشان بچه‏ها پيدا بشود. فرمود وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند كسالت و عجز، اين دوتا هم با يكديگر ازدواج كردند. اين دو كه با هم ازدواج كردند چه نتيجه به‌دست آمد؟ بچه‏اي كه از اينها فراهم شد چه بود؟ فَنَتَجَ مِنْهُمَا الفَقْر نتيجه‏شان فقر و تهيدستي است. يعني اگر كسي تن‌پرور شد، خودش را به كسالت زد و همچنين شرايط برايش مثلاً مهيا نشد عاجز شد از انجام كاري اين دو كه با يكديگر ازدواج كنند دست به دست هم كه مي‏دهند نتيجه‏اي كه براي او دارد فقر و تهيدستي است.

از اين نوع تعابير زياد است. متأسفانه اشكال كرده‏اند بر آقاي مرحوم كه چرا شما اين حديث را اينطور معني مي‏كنيد كه اَنَا وَ عَلِيّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة من و علي پدر و مادر اين امتيم. چرا علي را مادر مي‏گوييد. اين اشكال را كردند اشكالشان هم بيجاست، به‌معناي خودش پدر و مادر عقلاني هر عقل‏مندي و عاقلي و صاحب انديشه صحيحي محمد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 39 *»

وعلي سلام اللّه‏ عليهما و آلهما هستند، و پدر و مادر نفس اماره بالسوء اولي و دومي، اَبُوالدَّواهي وَ اَبُوالشُّرور مي‏باشند.([41]) اين دو در آن مقام كليشان شده‏اند پدر و مادر نفس اماره بالسوء؛ يعني هركس به‌مقتضاي نفس اماره بالسوء رفتار مي‏كند و اجابت مي‏كند خواسته او را، منسوب به آن دو است، نسبت به آن دو دارد.

يك پدر و مادر جسماني و جسداني داريم كه اول آنها آدم و حوا 8 است و بعد همينطور آباء و اجداد مي‏آيند جلو تا متصل مي‏شويم به پدر و مادر جسماني خودمان كه اصلشان آدم و حواست. اين را مي‏گويند پدر و مادر جسماني و جسداني. يك پدر و مادر تربيت داريم، پدر و مادر تربيت يعني آن عواملي كه ما به آن عوامل اُنس مي‏گيريم و به‌مقتضاي آن عوامل رشد مي‏كنيم. تعاليممان از آنهاست، تربيتمان از آنهاست، خويمان از آنهاست و بطور كلي عادات، طبايع، تعليم‏ها، تربيتها، اينها دست به دست هم داده‏اند و ما را در مقام آن خويي كه داريم زاييده‏اند. ما زاييده عادات و طبايع خودمان هستيم. اين عادات و طبايع اگر يهوديت باشد بچه را يهودي مي‏كند، اگر نصرانيت باشد بچه را نصراني مي‏كند، اگر مجوسيت باشد بچه را مجوسي مي‏كند.

روي اين جهت است كه مشايخ ما همّتشان براين است كه مي‏فرمايند بحسب عادت نياييد و برويد، بحسب عادت گوش ندهيد به حرفهاي ما. حرفهاي ما را براساس عادت نگيريد، كه عادت كرده باشيد ما بگوييم شما بشنويد و همينطور عمل كنيد يا معتقد بشويد. هيچ ما راضي نيستيم به اين شكل باشد. بايد فكر كنيد تأمل كنيد، دقت كنيد ببينيد غير از اين است كه ما مي‏گوييم، آنوقت بپذيريد. يعني ما شعاع پدر و مادر عقلاني شما هستيم، ما نور محمد وآل‌محمّديم در بين شما، ما آمده‏ايم عقل شما را زنده كنيم، روح‏الايمان به شما عطا كنيم و اين بستگي دارد به اينكه حرف را بشنويد، دقت كنيد، تأمل كنيد. بحسب عادت بحسب خوي و طبيعت نباشد، تعصّب حتي نباشد كه چون شيخ مرحوم فرموده‏اند، چون

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 40 *»

سيد مرحوم فرموده‏اند، چون آقاي مرحوم فرموده‏اند، چون مولاي بزرگوار فرموده‏اند؛ نه، بلكه بر اين اساس كه حق است تشخيص داده‏ام كه حق است حقانيتش مسلّم است از اين جهت مي‏پذيرم، البته اين بزرگواران را ما مطمئنيم كه غير از حق نگفته‏اند و نفرموده‏اند. هرچه فرموده‏اند حق محض است، اما روي جهتي كه تعصب خشك و يا عادت و يا طبيعت باشد نه، خودشان هم راضي نيستند. در اين مباحثي كه خوانده مي‏شود از مولاي بزرگوار­، ببينيد چقدر اصرار و پافشاري دارد اين بزرگوار كه بشنويد، گوش بدهيد، تأمل كنيد من يك‏جا را برايتان روشن كنم بقيه موارد را خودتان مي‏توانيد طي كنيد، خودتان مي‏توانيد بفهميد. حتي صريحاً مي‏فرمايد تقليد مرا نكنيد در اين مسائل، اينها مسائل اعتقادي است. بايد بفهميد، درك كنيد، به‌طوري هم درك كنيد كه جزء ذاتتان بشود، نه فقط شنيدن باشد، نه فقط در حافظه ذخيره‌كردن باشد، كه وقتي كه حافظه از شما گرفته شد، آن هم گرفته شود. آنچه كه در حافظه هست از بين مي‏رود، نمي‏شود اعتماد به حافظه كرد. نمي‏شود اعتماد به گوش دادنها باشد. دركي لازم است كه عين ذات باشد و نفس انساني به درك رشد مي‏كند، به فهم ترقي مي‏كند، هرچه بيشتر بفهمد وسعت پيدا مي‏كند، هرچه دركش زياد بشود توسعه پيدا مي‏كند. البته از خودش استخراج مي‏شود و اينكه از خودش استخراج مي‏شود يعني معلمين الهي از خود انسان استخراج مي‏كنند.

اين همان سابقه ذرّ است، در ذرّ تمام اين امور به طور ثابت در همه اين هويتها قرار گرفته، اينجا كه آمدند يادشان رفت، حال خداوند مي‏خواهد تجديد بفرمايد همه آنها را، آن خاطره با جميع اين عبادتهاي ما و طاعتهاي ما تجديد مي‏شود. موقع نماز با همين نمازي كه مي‏خوانيم تجديد آن بيعت را مي‏كنيم و با آن عهد الهي دوباره معاهده مي‏كنيم و ياد خودمان مي‏آوريم. لذا نماز را بايد با اهمّيت خواند با حرمت خواند با احترام خواند نه سرسري نه به عنوان يك تكليف پُربارِ مشقت‌بار، مثل اينكه انسان بخواهد يك كوهي را بلند كند، نه، با شوق و با اشتياق باشد. خدايا اين نماز را كه انجام مي‏دهم، دارم آن بيعت و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 41 *»

آن معاهده را دوباره تجديد مي‏كنم و يادآور مي‏شوم. حرم مشرف مي‏شويد همينطور، به حسينيه مي‏آييد ذكر مصيبت مي‏شود ذكر فضيلت مي‏شود، ذكر منقبت مي‏شود، قرآن به‌دست مي‏گيريد، صلوات مي‏فرستيد، اللهم صل علي محمدو آل محمد، لا اله الا اللّه‏ مي‏گوييد، محمدٌ رسولُ اللّه‏ مي‏گوييد در همه ذكرها و تمام اعمال خير حتّي مي‏رويد دنبال كسب، براي كسب روزي حلال، خدا قرار داده، خدا خواسته بنده‏اش در معرض رزقش قرار بگيرد، همانجا همان حالتتان را تجديد عهد بدانيد. همان نظام است، همان قرار است براساس همان بيعت است كه خدايا من دنبال رزق حلال مي‏روم و خودم را در معرض رزق حلال قرار مي‏دهم. شوهر احترام به زن مي‏كند، زن احترام به شوهر مي‏كند، فرزندان احترام به پدر و مادر مي‏كنند، پدرومادر حرمت فرزند مي‏دارند، برادران، دوستان براساس ايمان و ولايت محمد وآل‌محمد: يكديگر را دوست دارند، از ملاقات هم خرسند مي‏شوند، همه اين امور، هرچه كه مي‏شود گفت عبادت و طاعت، مي‏شود گفت كار خير، همه و همه تجديد عهد است با آن عهد و مسلّماً معاهده است با آن بيعت، ولي بين اين تعاليم، بين اين اعمال، بين اين اذكار، حج يك موقعيت ديگري براي تجديد آن عهد دارد.

اولاً سرزمين مكه، همان سرزمين عالم ذرّ است، همانجايي كه بوديم و عهد بستيم، خدا ظاهرش كرده در اين عالم ما، شده است سرزمين مكه. همان اركان چهارگانه را خدا در كعبه قرار داده، چهار ركن كعبه. همان دستي كه با او بيعت كرده‏ايم شده حجرالأسود، الآن استلام مي‏كنيم، مي‏بوسيم؛ دست خدا را مي‏بوسيم. دست مي‏كشيم بر حجر با خدا داريم تجديد بيعت مي‏كنيم. اَلْحَجَرُ الاَسْوَدُ يَمينُ اللّه‏ِ في اَرْضِه([42]) حجرالأسود دست راست خداست روي زمين، و همينطور ساير مناسك امر حج تجديد بيعت است به بهترين وجه و عاليترين وجه. از اين جهت حج از نماز هم افضل شد چون در حج نماز هست اما در اين نماز بحسب ظاهر آن مناسك كه انجام نمي‏شود اگرچه بحسب باطن براي اهل باطن تمام

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 42 *»

آن حج در اين نماز پياده مي‏شود، از احرام و ساير مناسكش اما آنطوري‌كه در حج مبايعه انجام مي‏شود و رسماً تجديد پيمان مي‏شود با آن اوضاع عالم ذر، در هيچ فريضه و تكليف ديگر اينچنين نيست. لذا خداوند ابتداء كرد بعد از ماه مبارك رمضان، ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه را براي حج و تكليف حج را مقرر فرمود. خوشا حال آناني كه موفّقند و خوشا حال آناني كه در دل مشتاقند، هركس در دل مشتاق حج باشد، او حج‏گزار است و مخصوصاً آناني كه متوجه باطن حجند كه حجِ باطني لقاء امام است و ملاقات وجود مبارك حجت خدا كه در روي زمين است كه وجود مبارك مهدي صلوات اللّه‏ عليه باشد و خداوند اين لطف را كرده كه مي‏بينيد آسان كرده حج آن بزرگوار را، يعني قصد و آهنگش را، در هر لحظه، در هرگام كه شما بخواهيد، عرضه بداريم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَ اللّه‏، توجه كرده‏ايد به خانه حقيقي و اصلي خدا، حج كرده‏ايد، قصد خانه خدا كرده‏ايد، زيارت كرده‏ايد خدا را.

مي‏فرمايد: مَنْ زارَ الحُسَيْنَ بِكَرْبَلا كَمَنْ زارَ اللّه‏َ في عَرْشِه([43]) در هركجا سلام عرض كنيم زيارتشان كرده‏ايم، حج باطني را خداوند به فضل و كرمش براي همه آسان فرموده. آنچنان قرار نداده كه احتياج به استطاعتي باشد فوق آنچه كه لازم باشد. نه، همه دارند اين استطاعت را همه مستطيعند براي حج باطني كه زيارت امام و عرض سلام به پيشگاه او باشد. اگرچه او غايب است از ديده‏هاي ما، اما ما در نزد او حاضريم، ما از او غايب نيستيم، مَوْجودٌ في غَيْبَتِكَ وَ في حَضْرَتِك([44]) حاضر است آن بزرگوار، اما آنچه ما را غايب مي‏كند از او اعمال ناشايست ماست. آنجاست كه امام خداي نكرده از ما رو برمي‏گرداند، چشم از ما مي‏پوشد. لذا بايد استغفار داشته باشيم، توبه داشته باشيم، توجه داشته باشيم و از آن بزرگوار بخواهيم به فضل و كرمش و آقاييش با ما رفتار كند نه به مقتضاي اعمال ناشايست ما؛ اين حج باطن است.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 43 *»

امروز الحمدللّه‏ موفقيد به معرفت نورانيت به بركت شيخ مرحوم و ساير مشايخ عظام+ كه اين بزرگواران شما را با مقامات نوراني محمد وآل‌محمد: آشنا كرده‏اند. در احياء امرشان كوشش داشته باشيد و شكر كنيد خدا را كه موفق مي‏شويد براي احياء امر اين بزرگواران. تأسيس اين حسينيه‏ها، شروع اين تعليم و تعلّمها، اين اجتماعات اين آمد و رفت‏ها همه اينها احياء امر اين بزرگواران است و خوشا حال شما كه موفقيد الحمدللّه‏ و بدا حال آن كساني كه خودشان را ازاين موفّقيتها دور كرده‏اند. واللّه‏ بدا به‌حالشان، از دنيا رفتند و دوباره برنمي‏گردند كه با تجربه‏اي كه كرده‏اند بفهمند بد كرده‏اند. خيلي اشتباه كرده‌اند. خيلي باختند. كجا مي‏خواهند خدمت كنند به مكتب شيخ مرحوم. كجا مي‏خواهند احياء كنند امر اين بزرگواران را و به چه كيفيتي بهتر از اين و شايسته‏تر از اين؟ خيلي ضرر كرده‏اند، شما خيلي نفع كرده‏ايد. خوشا به‌حالتان، مطمئن باشيد منفعت برده‏ايد، هيچ ضرر نكرده‏ايد، الحمدللّه‏ مي‏بينيد چشمتان روشن است دلتان روشن است به پيشرفت امرشان، مي‏بينيد هريك از اين عزيزان فضلاي ما، علماي ما، علماي سلسله هستند. مگر عالِم يعني چه؟ چه انتظاري است؟ همه صالح، همه الحمدللّه‏ زاهد همه متّقي، همه خالص. همه دوستدار امر شيخ مرحوم، و در خدمت شيخ مرحوم. تمام اين برنامه‏ها براي احياء امر اين بزرگواران است نه براي امر ديگري و شخص ديگري، همه براي اين بزرگواران است كه الحمدللّه‏ موفّق شده‏ايد. قدرداني كنيد و شكر كنيد خدا را و از منّت پروردگار بر خودتان مباهات داشته باشيد كه الحمدللّه‏ خدا شما را برگزيده، خدا شما را انتخاب كرده براي اين امر در يك‌چنين دوره‏اي. خدا توفيقاتش را بر همه شما و بر همه برادران و خواهران ايماني هركجا كه هستند بيش از پيش بفرمايد و ان‏شاءاللّه‏ خدمات همه را به فضل و كرمش قبول بفرمايد و اين توفيقات را تا زنده هستيم از ما نگيرد ان‏شاءاللّه‏.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 44 *»

 

مجلس   4

 

 

 

 

 

 

 

 

€ خلاصه‏اي از مباحث

€ مقام امامت و دوره دنيايي

€ ظهور تدريجي امر امامت

€ مقام ابوابيت و دوره ظهور

€ كلمه «ر‌َب‌ّ»، ربوبيّت و مراتب آن

€ كلمه «هو» و «اللّه»

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 45 *»

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد نظر به اينكه در عالم ذرّ براي همه خلق شهود شد ربوبيت و عبوديت محمد وآل‌محمد: و همچنين ربوبيت و عبوديت انبياء و عبوديت و ربوبيت بزرگان و كاملان، در اين دوره دنيايي خداوند خواست كه خاطره آن ربوبيتها و عبوديتها تجديد شود و بندگان آنچه را كه عهد بستند با خداي خود، در مورد همين ربوبيتها و عبوديتها، در اينجا متذكّر گردند. آن ربوبيتها كُنه عبوديتهاي ايشان بوده و عبوديتهاي ايشان براي همه خلق مشهود شد. لازمه اين عبوديتها و لازمه آن ربوبيتها هم براي خلق نمايان گرديد كه مقامات چهارگانه كليه فضائل ايشان باشد، مقام بيان و معاني و ابواب و امامت. اين مقامات چون ظاهر شد براي خلق در عالم ذر، خداوند براي اينها بحسب آفرينش دوره‏ها قرار داد كه خلق با اين مقامات در اين دوره‏ها باز آشنا شوند بطور آشنايي شهودي. دوره دنيايي را دوره بروز و ظهور مقام امامت ايشان قرار داد. دوره ظهور را دوره بروز و ظهور مقام ابوابيت ايشان،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 46 *»

دوره رجعت را دوره ظهور و بروز مقام معاني ايشان و دوره آخرت را دوره ظهور و بروز مقام بيان ايشان قرار داد. اين دوره‏ها را خلق بايد ببينند.

حال در دوره دنيايي واقع شده‏اند و با مقام امامت ايشان آشنا مي‏گردند، اين آشنايي خيلي تدريجي است. و بندگان خدا به تدريج در اين معرفت، قوي مي‏شوند. در زمانهاي پيش و امتهاي پيش آن مقدار استعداد براي خلق نبود تا مواجه شوند با مظاهر كليه محمد وآل‌محمد:، از اين جهت خداوند انبياء را مقدمه قرار داد و بعد كه خلق قوتي گرفتند و عالم رشدي كرد نوبت آن شد كه خود اين بزرگواران ظاهر شوند و الحمدللّه‏ رب العالمين كه خداوند ما را از اين امت قرار داد از امت محمد مصطفي9 و الحمد للّه‏ رب العالمين از شيعيان دوازده امام: قرار داده و همچنين الحمدللّه‏ رب العالمين ما را ان‏شاءاللّه‏ از اهل بصيرت و معرفت نورانيت ايشان به بركت مشايخ عظام+ قرار داده است. رشد مردم در معرفت امامت ايشان در همين دوره‏ها هم باز تدريجي است مي‏دانيم براي مسلمين در صدر اسلام آنچنان استعداد نبود كه با اين مقام آشنا گردند و به تدريج معرفت براي ايشان فراهم مي‏شد. رسول خدا راضي بودند به همين مقدار كه گفته شود لا اله الا اللّه‏، محمدٌ رسولُ اللّه‏9. ديگر در آن ابتدا درباره اميرالمؤمنين حرفي نبود، اِنذاري نبود، دعوتي نبود. مي‏فرمود: يا اَيُّهَا النّاس قولوا لا اِلهَ اِلا اللّه‏ُ تُفْلِحُوا([45]) همين اندازه بگوييد خدايي نيست مگر اللّه‏ و محمد رسول و فرستاده اوست9.

بعد از آن همه معجزات و كرامات و نازل شدن آيات بر رسول اللّه‏9 وآن همه معاشرت و مجالست با آن بزرگوار، آنگاه همين اندازه زمينه فراهم شد كه اظهار بفرمايد امر اميرالمؤمنين را، خيلي ابتدائي و سطحي، به همين مقدار بحسب ظاهر كه بعد از من علي در ميان شما به منزله من است. دين خود را از او اخذ كنيد و در جميع امورتان اطاعت او كنيد، همين مقدار. باز به تدريج امر اميرالمؤمنين واضح‏تر مي‏شد و همينطور تا

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 جلد 1 صفحه 47 *»

يك‌يك ائمه:، تا ابتداي غيبت امام زمان صلوات اللّه‏ عليه. باز هم در دوره بعد از غيبت مي‏بينيم كه باز امر ولايت و شئونات امامت آنچنان تفصيل نيافته بود و ميان شيعيان حتي علماي نامي شيعه كساني بودند كه اينها از بعضي فضائل ظاهري كه از لوازم مقام امامت ائمه يا رسالت رسول اللّه‏ است، بي‌خبر بودند.

علماي قم در آن زمان مثل مرحوم صدوق، قائل بودند به اينكه پيغمبر و ائمه هدي: سهو مي‏كنند. و حتي معتقد بودند كه اگر كسي اين اعتقاد را نداشته باشد غالي است، غلو كرده در حق رسول خدا و ائمه هدي: و غالي، يعني غلو كننده، كافر است. كافر مي‏دانستند كسي را كه معتقد باشد پيغمبر9 سهو نمي‏كند، ائمه هدي سهو نمي‏كنند. مثل كي؟ مثل مرحوم صدوق([46]) كه اين همه روايات جمع آوري كرده اين همه حق بزرگ برگردن شيعه دارد، صاحب كتابهاي متعدد و همه، روايات از ائمه هدي: است. حتي نقل مي‏كند كه استاد من مي‏فرمود كه اگر زنده ماندم كتابي مي‏نويسم در اثبات سهو پيغمبر اكرم9.([47])

مثل مرحوم شيخ مفيد با آن شخصيتي كه داشته كه حتي در زمان غيبت كبري بود و از امام زمان صلوات اللّه‏ عليه براي او توقيع صادر شد، در غيبت كبري كه بنا نبود توقيعي صادر شود و غيبت تامّه رخ داد با رحلت نايب چهارمي حضرت، ولي مي‏بينيم توقيع صادر مي‏شود به شيخ مفيد و حضرت او را اَلاَخُ السَّديد وَالْوَلِيّ الرَّشيد اَلشَّيْخُ المُفيد([48]) يعني برادري كه مورد حفظ الهي قرار گرفته مي‌نامند، ايشان قائل به رجعت نبوده و رجعت را انكار مي‏كرده و مي‏گفته بعد از ظهور ديگر دوره‏اي نخواهد آمد به عنوان رجعت بلكه آخرت خواهد آمد، و تمام رواياتي كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 48 *»

دلالت مي‏كند بر رجعت همه را حمل بر ظهور مي‏كرده مي‏گفته مراد دوره ظهور است نه اينكه رجعتي و دوره‏اي باشد بين ظهور و آخرت.([49])

اين نوع فرمايشات در ميان علماء بود فضائل خيلي در سطح بسيار بسيار ضعيف و سطحي نقل مي‏شد و البته بيش از آن هم خداوند از آنها نمي‏خواست و به اينطور اعتقادات هم آنها را مؤاخذه نخواهد فرمود، چون روشن نشده بوده براي ايشان و معذور بوده‏اند. به تدريج الحمدللّه‏ امر امامت روشن شد، و رسيد به جايي كه زمان اقتضاء كرد و اهل زمان بحسب رشد فكري استحقاق فضل الهي را يافتند كه خداوند به فضلش امر شيخ مرحوم­ را اظهار فرمود. آنگاه فضائل و مناقبي كه مربوط مي‏شود به مقام امامت و رسالت و ساير فضائل و مناقبي كه اصلاً عنوان نشده بود و اسمي از آنها در ميان نبود مگر بطور تلويح در آيات و روايات و زيارات و دعاها، اين بزرگوار آنها را بيان فرمودند. ساير مشايخ هم در تشريح و توضيح و تفسير فرمايشات آن بزرگوار فروگذاشت نفرمودند. خداوند درجات ايشان متعالي است متعالي‏تر فرمايد و آن به آن بر مزيد عناياتش بر ايشان بيفزايد. حال الحمدللّه‏ رب العالمين مي‏بينيم به حد ضرورت رسيده اينكه پيغمبر سهو نمي‏كند، به حد ضرورت رسيده كه امامان سهو نمي‏كنند. حالا اگر كسي گفت امام سهو مي‏كند، پيغمبر سهو مي‏كند كافر مي‏شود. تفاوت مطلب را ببينيد چه خبر است. آن زمان اعتقاد بود كه سهو مي‏كنند، و اگر كسي مي‏گفت پيغمبر و امامان سهو نمي‏كنند، بزرگان شيعه به حسب ظاهر، علماي نامي شيعه كه قُمِيّون ناميده مي‏شدند، علماي قم در آن زمان، آنها مي‏گفتند غالي است، غلو كرده در دين و غالي كافر است. ببينيد تفاوت چقدر شده از كفر رسيده به ايمان كه اگر خلاف اين حالا گفته شود يعني كسي آن حرف را حالا بزند كافر مي‏شود از ضرورت شيعه حالا خارج مي‏شود، چون الآن ضرورت شيعه براين است كه از لوازم

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 49 *»

رسالت و لوازم امامت آن است كه براي ايشان سهو نباشد. عصمت عصمت كليه شده و معناي عصمت كليه خيلي وسعت پيدا كرده است.

پس امر امامت ايشان در اين دوره دنيايي به تدريج رو به وضوح و تفصيل يافتن است. الحمدللّه‏ كه در اين دوره واقع شده‏ايم خوشا حال آن شيعياني كه در دوره‏هاي نزديك به ظهور واقع مي‏شوند. آيا آنها چه معرفتهايي خواهند داشت و در امر همين امامت و همين پايين‏ترين مقام ايشان، ابتدائي‏ترين مقامشان، ايمان، بصيرت و نورانيتشان به چه اندازه مي‏رسد خدا مي‏داند. چرا؟ چون امكان دارد كه خدا باز ظاهر بفرمايد از همين مقامات و فضائلِ مرتبه امامت ايشان امري را كه هنوز هم براي ما روشن نيست و هنوز هم ما بي‏خبريم چون معلوم است نهايت ندارد اين مقامات و لوازمِ اين مقامات، مگر مي‏شود بشر احاطه كند بر جميع اين مقامات؟ مقامات امامت چه لوازمي دارد، مقام ابوابيت چه لوازمي دارد، مقام معاني چه لوازمي دارد، مقام بيان چه لوازمي دارد، كه مي‌تواند احاطه كند؟ مگر آنچه كه شيخ مرحوم مي‏دانستند فرمودند براي ما، مگر آنچه كه سيد مرحوم مي‏دانستند فرمودند براي ما؟ در خيلي از فرمايشاتشان تصريح مي‏فرمايند كه مطالبي هست كه ما نمي‏توانيم بيان كنيم يعني بيان نداريم. به اين معني كه تعبير نداريم تازه يك‌وقتي عرض كرده‏ام كه تعابيري كه شيخ مرحوم دارند در بيان مطالبي كه مي‏خواستند بفرمايند، خود اين تعابير كرامت ايشان است.

براي اينكه توضيح بدهم كرامت را، عيبي ندارد بگويم معجزه ايشان است، معجزه براي پيغمبر و امام مي‏گويند براي غير پيغمبر و امام كرامت مي‏گويند براي اولياء كرامت مي‏گويند. من مي‏خواستم كرامت را توضيح بدهم كسي نگويد ادعا مي‏كند كه شيخ مرحوم پيغمبرند يا امامند، كرامت را خواستم توضيح بدهم، يك جنسي است كرامت كه همان اگر در مورد پيغمبر و امام باشد مي‏گويند معجزه، در مورد اولياء اگر باشد مي‏گويند كرامت. جنسش يك چيز است، يك جور است. همان است كه آقاي مرحوم مي‏فرمايند اگر شيخ

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 50 *»

مرحوم و سيد مرحوم نعوذباللّه‏ نعوذباللّه‏ ادعاي پيغمبري يا ادعاي امامت كرده بودند كه مي‏توانست انكارشان را بكند؟ اگر نرسيده بود لا نَبِيّ بَعْدي بعد از من پيغمبري نيست، اگر امامت منحصر نشده بود به دوازده امام، اين بزرگوار اگر ادعاي پيغمبري كرده‏ بودند و ادعاي امامت كرده بودند چه كسي مي‏توانست ردشان كند؟ چرا؟ در پيغمبري و امامت چه چيزي لازم است؟ بحثهاي كبريائيت يادتان نرود، چه لازم است؟ علم و كرامت. علم و معجزه. مقام پيغمبري به علم و معجزه اثبات مي‏شود، مقام امامت به علم و معجزه اثبات مي‏شود. غير از اين است؟ اگر نفرموده بود اين فرمايش را رسول خدا9 كه بعد از من ديگر پيغمبري نيست اگر امامان نفرموده بودند كه بعد از ما ديگر امامي نيست امامت منحصر است در دوازده امام: و نعوذباللّه‏ نعوذباللّه‏ نعوذباللّه‏ شأن ايشان نيست، اما اگر ادعا كرده بودند، چه كسي مي‏توانست انكار كند؟ اين مطلب يعني چه؟ يعني هم علم داشتند هم معجزه. كرامت كه مي‏گوييم اين است معنايش. از كرامتهاي شيخ مرحوم كه ماها سرمان نمي‏شود، حكما سرشان مي‏شود، عرفا سرشان مي‏شود، آنهايي كه توي رشته‏اش هستند مي‏فهمند. ما يك كتاب شرح الزياره شيخ مرحوم را زيارت مي‏كنيم يك كانَ يَكون قالَ يَقولُ ياد مي‏گيريم مثلاً، نهايتش يك چند تا اصطلاح ديگر هم ممكن است بلد بشويم، يا فطرة‏السليمه را مي‏بينيم يا ارشاد را مي‏بينيم كتاب فارسي است ديگر، براي ما شايد مسأله خيلي عادي باشد، اما براي علما، براي حكما، براي عرفا اينقدر اين عبارات شگفت‌آور است ـ نه مغرضين، آنها كه خدا لعنتشان كند، اهل غَرَض نه، بي‌غرضها، ولي مايه‏دارها و فحول علماء باصطلاح، فحول حكما، فحول عرفا ـ اينها وقتي كه برخورد مي‏كنند با اين تعبيرات عجيب، شگفتي برايشان پيدا مي‏شود كه چه خبراست از كجا آورده شيخ مرحوم اين تعبير را براي بيان اين مطلب؟ تعجب مي‏كنند. عرض مي‏كنم براي ماها عادي است. چرا؟ چون ما نداريم آن مايه‏هاي علمي و آن دقتها را. آن لطافت ذهن كه براي آنهاست آن ورزشي كه كرده اذهان آنها در حكمت در عرفان در علم، براي آنها عجيب است و تعجب مي‏كنند.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 51 *»

به عنوان مَثَل عرض كرده‏ام يك رساله‏اي شيخ مرحوم نوشته‏اند اين رساله شايد اگر توي صفحات معمولي ريز نوشته شود يك صفحه تمام نشود، يك رساله است در علم خدا، كه خدا عالم است به موجودات، به مخلوقات. الآن نزديك دويست سال است كه مي‏گذرد از امر اين بزرگوار و در همان رساله هم بيان فرموده‏اند كه اين جامعترين بحثي است كه در اين زمينه كرده‏ام، سيد مرحوم نزد اين رساله خاضع شده و خضوع خود را اظهار مي‏كنند. اظهار عجز مي‏فرمايند از اينكه مثل اين رساله را بتوانند بنويسند در اين مسئله و امثال اين مطلب. مثل آقاي مرحوم در برابر اين رساله اظهار عجز مي‏فرمايند كه بخواهند مثلش را بنويسند. حال آنهاي ديگر كه جاي خود دارند. حكما و عرفاي ظاهري آنها كه بماند اين بزرگواران كه خودشان هم‏سنخند با شيخ مرحوم در برابر اين رساله اظهار عجز مي‏فرمايند هم سيد مرحوم نقل مي‏كنند اين رساله را بمناسبت در رساله‏هاي خودشان و در تعظيم و تكريم اين تعابير فرمايشات مي‏فرمايند هم آقاي مرحوم ذكر مي‏كنند همين رساله را بمناسبت در كتاب مبارك فطرة السليمه و اظهار مي‏فرمايند عظمت اين رساله را و تعبير اين است: «بعد از كلام اولياءش محمدو آل‌محمد: ديگر مثل اين رساله و مثل اين تعابير وجود ندارد».([50]) اگر كسي منكر است بياورد مثلش را، بشرطي كه از اين ندزدد، مثلش بنويسد.

پس تعابير خود اين بزرگواران با اينكه در واقع كرامت ايشان است براي بيان حقايق الهيه و معارف الهيه، با وجود اين مي‏فرمايند كه ما مطالبي مي‏دانيم ولي تعبير نداريم. با اينكه عرض كردم تعبير از كرامتهاي ايشان است كه خدا قرار داده براي تسديد و تأييد امر اين بزرگواران با وجود اين مي‏فرمايند كه ما خيلي مطالب داريم در همين زمينه‏هايي كه سؤال‌كننده‏ها سؤال مي‏كنند، اما خدا به ما تعبير نداده، حالا آنها چيست؟ و مي‏فرمايند خيلي از مطالب هم هست كه تعبير داريم مي‏توانيم تعبير بياوريم، اما بنيه خلق الآن اقتضاء

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 52 *»

نمي‏كند با اينكه تعابير در دست اينها مثل موم است، تعبير دارند، حالا كه مي‏گويد تعبير دارم يعني مي‏توانم بگويم. يعني تعبيرات در دست من مثل موم است. زحمت برايم ندارد اما با وجود اين، خلق را بُنيه اظهارش نيست، لذا با اينكه تعبير دارم نمي‏گويم. با اينكه مي‏توانم تعبير بياورم يعني بياورم توي عبارت بريزم، در كلام يا در نوشته، اما خلق را چون اقتضايش نيست و بنيه‏اش نيست نمي‏گويم. حالا اينها چيست؟ آيا غير اين است كه لوازم و اقتضاءات همين مقام امامت محمد و آل‌محمد: است؟ لوازم و اقتضاءات مقام ابوابيت ايشان، لوازم و اقتضاءات مقام معاني ايشان است، مقام بيان ايشان است؟ ولي اينطور است حالا تا موقع ظهور امام زمان صلوات اللّه‏ عليه كه مردم رو به رشد و ترقي هستند، افكار دارد ترقي مي‏كند؛ حال آيا خداوند ظاهر نمي‏فرمايد و نخواهد فرمود مثلاً بزرگاني كه به آنها تعبير بدهد و آنها از اين مقامات و شئونات تعابير بياورند و رشد بدهند شيعيان را؟ باز خوشا حال آنان. گذشته‏ها مي‏گفتند خوشا حال ماها، آناني كه اهل بودند، مي‏گفتند خوشا حال آنهايي كه بعد از اين برايشان حقايق كشف مي‏شود. حالا ما هم مي‏گوييم خوشا حال آناني كه بعد از اين برايشان روشن شود بيان شود و برسد به ايشان رزق معنوي و خوراكهاي ايماني به بركت بزرگان آينده كه ما نمي‏دانيم چه خبر خواهد بود، چه اوضاعي خواهد بود تا موقع ظهور امام زمان صلوات اللّه‏ عليه.

دوره ظهور هم همينطور است به تدريج مرتبه ابوابيت و اقتضاءاتِ لوازمش روشن مي‏شود البته نه به اين تدريجي كه الآن داريم، آنجا خيلي سريعتر است. چون گناه آنجا نيست، اين كدورتها نيست اقتضاء نفس امّاره كم مي‏شود، اقتضاءات عقلاني زياد مي‏شود به بركت ظهور مهدي صلوات اللّه‏ عليه، لذا رشد آنجا طور ديگر و تدريج غير از اين تدريج است. در دوره رجعت كه ديگر معلوم است و در دوره آخرت كه خدا مي‏داند رشد و ترقي در معارف چقدر خواهد بود. پس اين دوره‏ها را خداوند ذخيره فرموده براي رسيدن مردم به كمالات و رشدشان، حالا ما بپردازيم بحال خودمان.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 53 *»

عرض كردم آن ربوبيتها كه كُنه عبوديتهاي ايشان است، آن عبوديتهايي كه براي ايشان معتقديم و اقرار مي‏كنيم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه9 آن عبوديت؛ چون تا گفته مي‏شود عبوديت و بندگي حواسمان مي‏رود دنبال وضع خودمان، همين نمازي كه مي‏خوانيم و همين روزه‏اي كه مي‏گيريم و همين كارهاي بندگي كه بحسب ظاهر و صورت ظاهري انجام مي‏دهيم نوعاً اينها به ذهنمان مي‏خورد. نه، اينها نه، آن فضيلت است، آن كمال است، آني كه اميرالمؤمنين بآن فخر مي‏كند، افتخار مي‏كند به آن و عرض مي‏كند: اِلهي كَفي بي عِزّاً اَنْ اَكونَ لَكَ عَبْدا خدايا مرا عزت همين بس كه عبد و بنده تو باشم و در مقام عبوديت باشم براي تو، وَ كَفي بي فَخْراً اَنْ تَكونَ لي رَبّا([51]) بس است مرا فخر همينكه تو پروردگار من باشي. مقصود آن عبوديتي است كه فضل است براي ايشان و افتخار است براي اين بزرگواران. ما هم كه اقرار مي‏كنيم به عبوديت نمي‏خواهيم به ايشان فخر بدهيم ما برايشان افتخار درست كنيم، نه براي اين است كه خودمان به اين معرفت نائل شويم كه خدايا ما شناختيم كه ايشان عبد تو هستند و در مقام عبوديت خالصند براي تو، اين اقرار ما براي ما فضيلت است، براي ما افتخار است براي ما ان‏شاءاللّه‏ كمال است، ايمان است.

همين عبوديتي است كه عرض شد كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة ربوبيت را توضيح دادم، ربوبيت به فارسي عبارت بود از پرورندگي خدا. خدا رب است يعني پرورنده جميع مخلوقاتش است. حالا با همين كلمه رب يعني پرورنده و با همين كلمه ربوبيت كه مي‏گوييم يعني پرورش‌دهندگي در واقع به جميع كمالات الهيه اقرار كرده‏ايم، بجميع شئونات الوهيت اقرار كرده‏ايم. ببينيد، خدا براي ستايشش، صفت رَب را انتخاب مي‏كند رَبِّ العالمين. در مقام خضوع و بندگيهاي ما آن عاليترين مرتبه‏هاي خضوع و بندگي ما كه ركوع و سجود مي‏باشد باز كلمه رب آمده، سُبحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمْدِه،([52]) سُبحانَ رَبِّي الاَعْلي وَ

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 54 *»

بِحَمْدِه([53]) باز هم سخن از رب است. همچنين مي‏بينيم در عالم ذرّ باز سخن از رب است، مي‏فرمايد: وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‌آدَمَ مِنْ ظُهورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي([54]) سرگذشت دوره ذرّ در اين آيات شريفه قرآن بيان شده، مي‏فرمايد كه اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ سؤال شد به اينكه آيا من پرورش دهنده شما نيستم؟ نفرمود اَلَسْتُ اِلهَكُمْ آيا من خداي شما نيستم؟ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ آيا من پرورش دهنده شما نيستم؟ پس معلوم مي‏شود كه در كلمه رب و ربوبيت جميع كمالات الوهيت و شئونات الوهيت و شئونات ولايت الهيه نهفته است. ولايت الهي يعني آن تسلط الهي، تصرف الهي كه در همه خلقش دارد كه از جمله خلقت، رزق، احياء و اماته آنهاست، جميع شئونات ولايت الهي در كلمه «رب» و «ربوبيت» بايد ملاحظه بشود. حال وقتي كه يك‌چنين كلمه‏ايست ببينيد چقدر پُر بار و گسترده است از جهت مفاهيمي كه دارد، از جهت متعلقات و شئوناتي كه دارد، كه عهد و پيمان در مورد پروردگار بر اين كلمه و اين صفت از ما گرفته شد اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ. اولين ركن، اولين اصل، اولين امري كه بر آن امر معاهده و مبايعه انجام شده، هم عهد و پيمان بستيم و هم بيعت كرديم، ربوبيت است.

حالا اين ربوبيت عرض كردم مراتب و مقامات دارد يك مرتبه‏اش ربوبيتي بود كه عاليترين مقامات و مراتب ربوبيت بود كه گفتيم اين ربوبيت عين ذات خداي متعال است به همان معني كه حضرت صادق7 فرمود: لَهُ مَعْنَي الرُّبوبِيَّةِ اِذْ لا مَرْبوب([55]) «اذ لامربوب» كه فرمود يعني معتقد باشيم كه خداي ما در مقام ذاتش ربوبيتي دارد كه آن ربوبيت عين ذات اوست و آن ربوبيت به احدي از مخلوقات در مرتبه‏اي از مراتبشان تعلق نگرفته. شما همينطور كه من بحث مي‏كنم

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 55 *»

مي‏روم جلو با همان معناي فارسي كه گفته‏ام و در ذهن داريد جلو بياييد. از ربوبيت، شما همان پرورش‌دهندگي و حقيقتي كه جامع جميع كمالات الوهيه و شئونات ربانيه است را در نظر داشته باشيد. چاره‏اي نداريم ديگر، بايد بحث شود و گفته شود. حالا اينجاهايش كسالت‌آور شده و چُرت عارض مي‏شود. ما تقصير نداريم، شما با ما جلو نمي‏آييد متوقف مي‏شويد. همان مقداري كه فارسي روشن بود، مي‌آييد. بعد كه يك كم عربي مي‏شود يا اصطلاح پيدا مي‏شود توقف مي‏كنيد با ما جلو نمي‏آييد. حالا اگر گرفتاريهاي ديگر هم مانع بشود كه ديگر «نورٌ عَلي نور»، خدا نكند «نارٌ عَلي نار» باشد.

پس آن مقام، آن درجه از ربوبيت چون عين ذات حق متعال است نه اسمي دارد نه رسمي دارد، نه مي‏شود شناخت، نه راهي هست به شناختش اَلسَّبيلُ مَسْدود وَ الطَّلَبُ مَرْدود([56]) فرمودند راه بسته است و طلبش هم رد شده است هركس خواست، بيخود خواسته است.

اما دومين مقام كه دليل آن مقام است دليل مقام اول از ربوبيت است، يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِه بِذاتِه وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلوقاتِه([57]) اي خدايي كه خود برخود دليل آوردي بخود. حالا آن دليلي كه مي‏خواهد دلالت كند و راهنمايي كند ما را به آن ربوبيت اوليه، آن هم بايد مثل او از تعلق به موجودات و مربوبها منزّه باشد. آن هم از تعلّق به همه مراتبشان منزه است. آن ربوبيت ربوبيتي است كه دليل ربوبيت ذاتيه الهيه است. او هم اسم ندارد او هم رسم ندارد، او هم بايد با بي رسمي و بي اسمي شناخته بشود تا دليل بي رسم و بي اسم باشد، چون دليل بايد مطابق باشد با مدلول، راهنما بايد مطابق باشد با آني كه مي‏خواهد به ما راهنمايي كند. پس اين ربوبيت دوم هم اسم و رسم ندارد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 56 *»

ربوبيت سومي داريم، آن ربوبيت سوم تعلق گرفته به تمام موجودات اما در يك مرتبه بسيار بسيار عالي كه آن مرتبه عالي را تعبير مي‏آوريم به مقام نوراني هر موجودي، كه در آنجا مربوب است يعني متعلق ربوبيت است. خدا آن مرتبه را مي‏پروراند و در پرورش الهي قرار دارد. و مرتّب خدا مي‏پروراند آنرا، اما به پرورش نوري. آن مرتبه‏اي كه همه موجودات دارند از آن تعبير مي‏آوريم به مرتبه نوري، علمي و ذكري. آن ربوبيت، ربوبيت سوم مي‏شود. اسم دارد. اسمش را هُوَ گذاشته‏اند. حالا اين «هو» در قرآن ببينيد چقدر است؟ در هر كجا «هو» است، اين «هو» آن ربوبيت را دارد براي ما حكايت و ذكر مي‏كند. اسم آن مقام از شئونات و مراتب و مقامات ربوبيت است. مثلاً قُلْ هُوَ اللّه‏ُ اَحَد اين «هو» اسم آن است، و مي‏دانيم اين «هو» از اللّه‏ هم بالاتر است. «هو» از اسم «اللّه‏» بالاتر است. چرا؟ چون مي‏گوييم، هُوَ اللّه‏ُ اَحَد، هُوَ العَلِيّ الكَبير([58]) خدا واضحش كرده كه كيست، آن مقام را خدا روشن كرده كه كيست و چيست هُوَ العَلِيّ الكَبير به فرموده مولاي بزرگوار­ عَلِيٌّ اَلعَلِيُّ الكَبير، عَلِيٌّ اَلعَلِيُّ العَظيم. پس «هو» بالاتر است از «اللّه‏» و اين اسم از آن ربوبيت و مقام سوم ربوبيت گزارش مي‏دهد، اسم دارد آري اما اسمش «هو» است هركس «هو» را شناخته آن مقام از ربوبيت را شناخته، آن مقام از ربوبيت مي‏شود آن مرتبه از پرورش الهي كه تعلق گرفته به تمام موجودات. هيچ موجودي خارج نيست از اين پرورش اما درچه مقامشان، درچه مرتبه‌شان؟ در آن عاليترين مرتبه‏شان كه اسمش را مي‏گذارند ربوبيت اِذْ مَرْبوب ذِكْراً وَلا كَوْناً وَلا عَيْناً وَلا ظُهوراً وَلا وُقوعاً وَلا ولا… يعني در آن مرتبه‏اي كه همه موجودات در آن مرتبه به وجود ذكري و علمي و نوري موجودند، و اين ربوبيت را مي‏بينيد كه چقدر درجه‏اش بالاست.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 57 *»

ربوبيت و پرورش دهندگي الهي يك مرتبه ديگر تنزل كرده و تعلق گرفته به موجودات، به همين مرتبه‏شان، اما دريك مرتبه وسيع‏تر و تفصيل‌يافته‏تر. اسم آن مرتبه از ربوبيت «اللّه‏» است. در قُلْ هُوَ اللّه‏ُ درجه به درجه مي‏آيد پايين، قُل  اشاره است به آن ربوبيتي كه گفتيم دليل است براي ربوبيت ذاتيه حق متعال، اسم ندارد. قل كه اسم نيست، قل فعل است. قل يعني بگو، ظاهر كن. مرتبه بعدي اسمش شد «هو» و مرتبه بعدي «اللّه‏» اسمش شد.

حالا ذكر مي‏كنيم ما اين عبارات و اين مطالب را همين اندازه كه ذكري شده باشد و ذهنها ان‏شاءاللّه‏ بحسب خودش با ذكر اين امور نورانيّتي پيدا كند، حالا در خاطر كسي نمانَد، عرض كردم در خاطر ماندن و نماندن ملاك نيست. ان‏شاءاللّه‏ همين اندازه درك بشود، جزء ذات ما بشود، ما بحسب ذات و هويت ان‏شاءاللّه‏ مطلب را بگيريم، ديگر بسمان است. حالا يادمان ماند توانستيم بگوييم بهتر، يادمان نماند نتوانستيم بگوييم غصه ندارد چون بالاخره اگر بنا باشد در حافظه فقط باشد امروز از ما گرفته نشود فردا پيرتر مي‏شويم گرفته مي‏شود، فردا گرفته نشود، پس فردا گرفته مي‏شود پس فردا نه، بالاخره دَم مرگ حافظه گرفته مي‌شود، تمام مي‏شود ديگر هيچ، نه حافظه با خود مي‏بريم، نه سامعه نه باصره نه مِلك و منال نه جاه و عزّ با خود مي‏بريم. هيچ، هرچه كه شده ما، هرچه شده مَن، همان را با خود مي‏بريم. لذا اميدواريم از بركات بقية‏اللّه‏ صلوات اللّه‏ عليه و بزرگان زمان كه آنچه مي‏فرمايند و مي‏شنويم و مي‏خوانيم از فرمايشات حقّه الهيه جزء ذاتمان بشود. ان‏شاءاللّه‏ مَنِ ما را تشكيل بدهد، كه با اين مَن، مَنِ نوراني ان‏شاءاللّه‏ از دنيا برويم نه مَن ظلماني كه همان مَني است. چه ارزشي دارد؟ او كه ارزشي ندارد، جايي جا ندارد مثل جيفه گنديده است.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 58 *»

 

مجلس   5

 

 

 

 

 

€ مراتب ربوبيّت و كلمه «هو»

€ كلمه «اللّه» و كلمه «الرحمن»

€ ربوبيّتِ كنه عبوديّت

€ خداي متعال و مراتب ربوبيت

€ ا‌ِفاضه فيض و خواست بنده

€ لزوم شناخت خدا در خواستن و گدايي بنده

€ راه شناخت خدا ابواب فيض هستند

€ ابواب فيض، محمّد و آل‏محمّد:، انبياء: و كاملانند

€ شناخت ابواب فيض

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 59 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

براي توضيح مقام ربوبيتي كه كنه عبوديت است و لوازم اين ربوبيت كه مقام بيان و معاني و جهت اعلاي ابوابيت باشد، توضيح داديم كه ربوبيت مراتبي دارد. مرتبه‏اي از مراتب ربوبيت، ربوبيت ذاتيه خداوند است و چون عين ذات خداست از اين جهت تعبيري و اشاره‏اي و اسم و رسمي براي آن نيست. مرتبه دوم از ربوبيت عرض شد چون آيه و دليل آن مرتبه اول است و راه شناخت آن است مثل آن منزه است از اسم و رسم، و منزه است از اينكه تعبيري و اشاره‏اي در باره آن بيان شود. و اما ربوبيت مرتبه سوم يا مقام سوم از مقامات ربوبيت، عبارت بود از ربوبيت الهي كه تعلق گرفته است به جميع خلق اما در عاليترين مرتبه ايشان، كه تعبير مي‏آورند از آن به مقام ذكري و علمي ايشان. يعني آن عاليترين مرتبه كه موجودات در آن مرتبه موجودند، اما نه به وجود كوني و عيني بلكه موجودند به وجود علمي و ذكري يا به تعبير ديگر آن خزينه‏اي كه در آن خزينه تمام موجودات وجود دارند، و در عاليترين مرتبه خود در آن خزينه هستند. عرض شد اين

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 60 *»

ربوبيت و پرورش الهي كه تعلق گرفته به آن مقام و به آن مرتبه از مراتب موجودات، ربوبيت سوم است. و هر كجا «هو» در قرآن و يا دعاها رسيده بيان اين مرتبه است و اسم اين مرتبه است. يعني در آن مقامي كه خدا خود را به هويّت توصيف فرموده است و اسم «هو» را براي خود قرار داده است، در آن مقام مرادش همين ربوبيت مرتبه سوم است و از همين ربوبيت مرتبه سوم خبر داده است.

در فرمايشات حضرت رضا7 داريم كه مي‌فرمايد: فَاَوَّلُ ما اخْتارَ لِنَفْسِه اَلْعَليّ الْعَظيم لانَّهُ اَعْلي الاَسْماءِ كُلِّها([59]) خداوند اولين اسمي كه براي خود انتخاب فرمود اسم «علي عظيم» بود. چرا؟ به دليل اينكه خداوند به فعل و قدرت و قوت و علم خود بر همه موجودات برتري دارد. ذاتش كه منزه است از اينكه بگوييم برتر از خلق است چون خلق با خداوند ملاحظه نمي‏شود. هرگاه سخن از خداست خلق ممتنع و محالند و هركجا سخن از خلق است ديگر نمي‏شود خدا را با خلق ملاحظه كرد. پس اينكه مي‌گوييم برتر است خداوند از همه موجودات، در آن مقام و مرتبه همين ربوبيتهاست. حال «هو» را خداوند در قرآن توصيف فرموده به علي و عظيم، به علي و كبير، هُوَ الْعَلِيّ الْكَبير([60]) «هو» باصطلاح ملايي مبتداست، اَلْعَلِيّ الْكَبير خبر است. پس وقتيكه خبر باشد معلوم است كه درجه‏اش پايين‏تر است. مبتدا درجه‏اش بالاتر است. شما وقتيكه مي‌فرماييد زيد عالم است زيد قادر است، زيد ايستاده است، از زيد داريد خبر مي‏دهيد. حال اين زيد بالنسبه به اين خبرها معلوم است كه برتر است. خدا هم «هو» را مبتدا قرار داده. در قرآن مي‌فرمايد: قُلْ هُوَ اللّه‏ُ اَحَد، اَللّه‏ُ الصَّمَد پس «هو» مبتدا قرار مي‌گيرد، بالاتر قرار مي‏گيرد. برتر حتي از اسم «اللّه‏» تا چه رسد به علي عظيم، و تا چه رسد به علي كبير و ساير اسمهاي الهي. پس معلوم مي‏شود كه اين مقام بالاترين رتبه‏هاي ربوبيت است كه داراي اسم است و خداوند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 61 *»

از آن براي خلق گزارش داده. حالا آن گزارش كه مي‏گوييم «هُوَ»، بسيار بسيار گزارش لطيف و شريفي است و از همه گزارشها بالاتر است. اين «هو» اعظم اسماء است از «اللّه‏» هم بالاتر است و اول مراتب اسمهاي الهي است كه گفته مي‌شود «هُوَ»، مخصوصاً نمي‏گويم هُوْ كه شبيه به صوفيه نشويم. هُوَ اللّه‏ُ احد، با وجود اينكه از همه اسمها بالاتر است اما رسم نشده بين اهل حق كه بر سر نامه‌هاي خود بنويسند هُوْ. بِسم اللّه‏ الرَّحمن الرَّحيم. بسـمه تعالـي و از اين قبيل، رسم اهل حق است. پس «هُوَ» اشاره است به يك‌چنين ربوبيتي و اين مرتبه از ربوبيت را با اسم «هو» خبر مي‏دهند. كه اين ربوبيت يعني پرورش الهي تعلق گرفته به آن عاليترين مراتب همه موجودات كه مي‌گويند مرتبه ذكري آنها.

مرتبه بعدي از ربوبيت و پرورش الهي آن ربوبيت و پرورشي بود كه تعلق مي‏گرفت به موجودات اما به طور تفصيل، همان مقام ذكر اما تفصيلاً و به تعبير ديگر مقارن با مربوبيت مربوبين اما نه به طوري كه واقع شود بر آنها و تعلق بگيرد به جميع مراتب آنها. لذا ربوبيتي است بعد از آن ربوبيت و اسم «اللّه‏» خداوند گزارش از اين ربوبيت است. هر كجا «اللّه‏» گفته شده در قرآن در دعاها، خدا قرار داده اين اسم را براي اين مقام از پرورش‌دهندگي خود، چون «اللّه‏» اسمي است كه خداوند قرار داده براي آن مقام خود كه به آن مقام ظاهر شده به الوهيت كه اين الوهيت جامع جميع مراتب ربوبيتهاي مادون اين مقام است و احاطه دارد اين ربوبيت به جميع آن ربوبيتهايي كه آنها را ظهورات اين ربوبيت مي‌گوييم. و اين اسم شريف «اللّه‏» مهيمن است بر جميع اسماء الهي بعد از «هُوَ». اسم «اللّه‏» مي‏بينيم مقدم بر همه اسمهاست. يعني ساير اسمها گزارشي است از شئونات «اللّه‏»، اللّه‏ُ رحمن، اللّه‏ُ رحيم، اللّه‏ُ خالق، اللّه‏ُ رازق و جميع صفات و اسمها همه خبر اللّه‏ واقع مي‏شود. بنابراين تمام اسمهاي الهي همه و همه بعد از «اللّه‏» است و «اللّه‏» محيط است بر همه و مهيمن است بر جميع اسماء و صفات، و تمام اسماء گزارش از ظهورات اين مرتبه از ربوبيت است و يك تجلي از تجليات اين مرتبه از ربوبيت است. لذا «اللّه‏» در مقام خودش وحدت دارد و يك

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 62 *»

حقيقت است، اما وقتي كه در اين شئونات ملاحظه مي‏شود كثرت پيدا مي‌كند، لذا اين ظهوراتش كه ربوبيتهاي بعدي باشد و ساير اسماء باشد، اين اسمهاي ديگر همه از اين مقام كثرت خبر مي‌دهند. خلاصه مرجع تمام اين ظهورات الهيه و تجليات ربانيه اين ربوبيتي است كه شد اسمش «اللّه‏». اين ربوبيت مقامي است بعد از مقام هويت.

و اما ربوبيت بعدي و مرتبه پايين‏تر، آن ربوبيتي است كه تعلق گرفته است به تمام موجودات درجميع مراتبشان، مراتب كَوْني، عيني، و تشخّصي. اين ربوبيت، ربوبيتي است گسترده و دامنه‌دار، اوّلي برايش نيست، انتهائي برايش نيست. اين ربوبيت را خداوند توصيف كرده به «الرحمن» كه بعد از «اللّه‏» است. در بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم مي‏بينيم كه «الرحمن» بعد از «اللّه‏» و «الرحيم» بعد از «الرحمن» است. پس اسم «الرحمن» بعد از اسم «اللّه‏» است از نظر رتبه. اسمهاي ديگر شئونات همين «الرحمن» مي‏شوند. در قرآن هم فرموده اَلرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي([61]) يعني خداوند به صفت رحمانيت خود و به مقام ربوبيت خود، آن ربوبيتي كه شامل و گسترده است، به پرورش‌دهندگي خود، آن پرورش‌دهندگي كه تعلق گرفته است به همه موجودات در جميع شئوناتشان، كيانشان، عيانشان، ظهور و وقوعشان، تحقُّقشان، تشخصشان، تعيّنشان و همه جهاتشان كه آن ربوبيت رحمن است، عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي، بر تخت سلطنت خود مستوي و مستولي است. تخت سلطنت او طوري است كه تمام موجودات در برابر آن تخت سلطنت يكسانند، تفاوتي براي موجودات نيست. «رحمن»، يعني «اللّه‏» به صفت رحمانيت خود آنچنان مستولي است براين تخت سلطنت كه موجود بزرگ و موجود كوچك، موجود پنهان و موجود آشكار در برابر اين تسلط و سلطنت الهي يكسانند. نه موجود بزرگ نزديكتر است و نه موجود كوچك دورتر. نه موجود پنهان نزديكتر است و نه موجود آشكار. بلكه همه و همه در نزد اين تخت سلطنت كه تخت علم خداست، تخت احاطه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 63 *»

خدا و تخت قدرت خداست همه و همه يكسان حاضرند و اين علم و احاطه و قدرت الهي بر همه يكسان تعلق دارد. اين شد صفت «الرحمن».

پس هركجا شما در قرآن در دعاها خدا را به «الرحمن» توصيف مي‏كنيد بدانيد موقع اين اسم و مسماي به اين اسم، محل واقع شدن اين اسم، همين مرتبه آخري از مراتب ربوبيت الهيه است كه ذكر كرديم و توصيفش را اجمالاً عرض كرديم. خداوند به اين صفت «الرحمن» خود يا به اين مقام از ربوبيت خود عطا مي‌فرمايد به هر مخلوقي آنچه را كه مستحق آنست و آنچه را كه مي‏خواهد و مي‏طلبد از خداي متعال، اَلْمُعْطي كُلَّ ذي حَقٍّ حَقَّه وَ السّائِقُ اِلي كُلِّ مَخْلوقٍ رِزْقَه به اين مقام و به اين مرتبه است. اين ربوبيتها روشن شد.

آنوقت عرض كرديم يك ربوبيت ديگر مي‌فرمايند كه آن ربوبيت عبارت است از كنه عبوديت. فرمود: اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة. توضيح اين ربوبيت را تقريباً عرض كرده‏ام، باز هم عرض مي‌كنم. اين ربوبيت آن حقيقتي است كه خداوند القاء ميكند در هويت عبد در صورتي‌كه بنده عبوديت خالص و صادقي داشته باشد. بنده وقتي‌كه داراي عبوديت خالص و صادق شد خداوند در هويت او القاء مي‌فرمايد نوري، حقيقتي كه آن حقيقت، ربوبيت ناميده مي‏شود. از آن ربوبيت تمام آثار ربوبيتهاي بالا كه ذكر شد صادر مي‏شود. تمام انوار و آثار اين مراتب از ربوبيتها كه بيان شد از اين حقيقت سر مي‏زند، لذا مي‏گويند اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت است وجه است براي جميع آن ربوبيتها، و خداوند اين حقيقت را آيينه تمام‏نماي آن ربوبيتها قرار داده، البته بحسب مرتبه عبوديتها. در محمد وآل محمد: چون عبوديتشان در بي‏نهايت از خلوص و صداقت بود، لذا ربوبيتي كه القاء شده در هويت ايشان، اين ربوبيت هم در حكايت كردن آن ربوبيتهايي كه بيان شد بي‌نهايت است. در انبياء به درجه بُعد عبوديتشان در صدق و خلوص، اقتضاء مي‏كند آن ربوبيتي را كه القاء شود در هويت ايشان، آن ربوبيت به اندازه خود حكايت ‏كند ربوبيتهاي

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 64 *»

بالاتر را و در بزرگان هم بحسب خودشان. اين نكته اجمالاً به منظور توضيح اين ربوبيت بيان شد كه اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة.

حال به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه خداوند تمام مخلوقات خود را به اين ربوبيتها مي‏پروراند. لذا تمام مخلوقات، همه موجودات بستگي دارند به اين ربوبيتها، و هيچ حالي از حالات ايشان و درجه‏اي از درجات ايشان و مرتبه‏اي از مراتب ايشان نيست مگر اينكه متقّوم است به اين ربوبيتها. يعني هيچ موجودي در هيچ مرتبه‏اي از مراتب خودش بي‏نياز نيست از تعلق ربوبيت به او. حالا خواه مخلوقات، مخلوقات نوريه الهيه باشند، خواه ساير مخلوقات، در جميع مراتبشان محتاجند به اين ربوبيتها و متقوّمند به تعلق اين ربوبيتها و بايد خداوند آنها را به اين ربوبيتها بپروراند و مقتضاي ربوبيت او و رَب‌بودن او و پرورش دهندگي او به اين است كه عطا بفرمايد به جميع اين مخلوقات آنچه را كه از خدا بخواهند و آنچه را كه به آن نيازمندند. و از طرفي خداوند هم افاضه نمي‌فرمايد، عطا نمي‏فرمايد از خزائن ربوبيت خود به مخلوقي امري را مگر در صورتي‌كه آن مخلوق خودش به اراده خودش و به اقتضائي از ناحيه خودش از خدا طلب كند. قُلْ ما يَعْبَؤا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ([62]) تا بنده، تا مخلوق خودش در مقام طلب و سؤال از درگاه پروردگار بر نيايد، خدا عطا نمي‏فرمايد. قُلْ مايَعْبَؤا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ بگو اعتنائي ندارد به شما پروردگار من اگر نباشد دعاء شما و خواست شما. شما بايد بخواهيد تا خدا عطا بفرمايد. مقتضاي رَبّ بودن اينست، مقتضاي ربوبيّت اينست كه مخلوق بخواهد، مربوب تمنا كند، تقاضا كند، سؤال كند و خدا افاضه بفرمايد. مخلوق به اراده خودش و به اقتضاء خودش از درگاه پروردگار سؤال داشته باشد.

حالا شما ببينيد، ما كه مي‏گوييم تمام مخلوقات همه مربوبند، يعني متعلق ربوبيت الهي هستند، همه در همه حال و در همه مراتب خود مربوبند، يعني متعلق ربوبيتند يعني

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 65 *»

خدا آنها را مي‏پروراند، پس متقومند به ربوبيت. اين ربوبيت تعلق نمي‏گيرد و خواسته‏هاي آنها اجابت نمي‏شود مگر اينكه خود دعا كنند و خود بخواهند از خدا. اين امريست مسلّم، بايد خود از خدا بخواهند. پس اراده دارند، حتي تشخيص دارند كه چه بايد بخواهند، اين امر هم معلوم است كه محتاج بودند. بنابراين بايد خدا را بشناسند تا بتوانند از او سؤال كنند. آخر تا نشناسند خداي خود را، نمي‏دانند از كه سؤال كنند و روي نياز به طرف چه شخصي داشته باشند، دست گدايي به درگاه چه كسي دراز كنند، پس ابتداءً مي‏بايست خدا را بشناسند يعني مسئول را بدانند كيست، از كه سؤال كنند، سؤال شده كيست رو به چه كسي داشته باشند، تقاضا از چه كسي داشته باشند. همچنين بايد سؤال و گدايي را بدانند راه گدايي را راه ببرند، چگونه سؤال كنند، چه سؤال كنند. تمام اينها را بايد بشناسند، از طرفي خود بخود نمي‏توانستند اين امور را بدانند و تا اين امور را ندانند و عارف به اين امور نشوند، نمي‏توانند سؤال كنند و تا سؤال نكنند به آنها عطائي و عنايتي نخواهد شد و فيضي به آنها نخواهد رسيد و در نتيجه معدوم مي‏گردند، نابود مي‏شوند. اگر بخواهند موجود باشند بايد سؤال كنند از خدا، بايد دست گدايي به درگاه خدا دراز كنند و بخواهند، بايد بشناسند خداي خود را و بايد بدانند سؤال كردن را و راه ببرند به كيفيت سؤال‌كردن و به همه اينها ابتداءً جاهلند. خود راه نمي‏برند. لذا در حكمت الهي خداوند بر خود واجب فرمود، بر خود حتم كرد، بر اساس حكمتش بر خود حتم كرد و لازم فرمود كه خود را بشناساند به خلقش، و همچنين راه گدايي و سؤال از درگاهش را به آنها بياموزد و تعليمشان بدهد، تا اينكه آنها بتوانند به فيض برسند و از عنايت پروردگار محروم نگردند و در نتيجه معدوم نشوند. راه گدايي را به ايشان اينطور آموخت. خود را شناسانيد، راه گدايي را هم به ايشان شناسانيد. به چطور؟ به اينكه فرمود من داراي ابواب فيض هستم براي فيضهايم درها قرار داده‏ام بابها نهاده‏ام، شما بايد درگاههاي فيض مرا بشناسيد و رو به آن درها كنيد تا بتوانيد از من سؤال كنيد و من عطا كنم به شما. ابواب فيوضات خود

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 66 *»

را هم خداوند به خلقش شناسانيد كه براي سؤال و گدايي نزد آن ابواب و درها حاضر گردند و راه عطا و بخشش را هم منحصراً از همان درها قرار داد.

اين ابواب فيض كه مي‏شنويم و در فرمايشات مي‏خوانيم، اين ابواب فيض و درهاي فيضهاي الهي به روي بندگان، همان ربوبيتها بود كه عرض شد. هر كجا كه مي‏گويند ابواب فيض يعني همين ربوبيتها و مقامات ربوبيتها كه داراي اسم و رسم بود، ربوبيتي كه با «هو» شناسانده شد، ربوبيتي كه با «اللّه»‏ شناسانيده شد، ربوبيتي كه با «الرحمن» شناسانيده شد. اين ربوبيتها ابواب فيضهاي الهي هستند، راه بخششهاي خدا هستند. هركس به هر فيضي رسيده از اين ابواب و درها رسيده يعني از اين ربوبيتها به او افاضه شده است و باز ديديم كه همه اين ربوبيتها يعني همه اين ابواب فيضها در ربوبيتي قرار دارد كه آن ربوبيت كُنه عبوديت است، و هر كجا عبوديت پيدا شده همان‌جا مظهر جميع ابواب فيوضات است، هر كجا اين ربوبيتها هست همان‌جا فيض‌بخشي الهي تحقق پيدا مي‌كند بايد بندگان دست گدايي به اين مظاهر برسانند و از اين مظاهر خداوند به آنها فيض‌بخشي فرمايد. اين توضيحاتي كه عرض مي‌كنم براي خاطر اينست كه مقدمه باشد براي بحثهايي كه داريم. توجه مي‌فرماييد، عرض مي‏كنم ان‏شاءاللّه‏ همين مقدمات باعث نورانيت دلهاي ما خواهد شد و بعد كه ذي‏المقدمه عرض مي‏شود با بصيرت بيشتر و نورانيت بيشتري ان‏شاءاللّه‏ توجه خواهيم داشت.

حال كه مشخص شد اين ربوبيتها ابواب فيض الهي است و در اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت بود همه پيدا مي‏شود پس هر كجا عبوديت خالص صادقي باشد آنجا مظهر اين ربوبيتهاست، او باب رحمت است، او باب فيض الهي است. دانستيم كه اين عبوديتها اولاً در محمد و آل‌محمد: است پس ايشانند ابواب جميع فيوضات الهيّه و جميع ربوبيتها در ايشان ظاهر شده و ايشانند مظاهر كلي جميع آن ربوبيتها و ابواب فيض كلي الهي. بعد از ايشان انبياء هستند ابواب فيض الهي، بعد بزرگان و صاحبان مقام كمال كه خداوند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 67 *»

ايشان را به ما شناسانيده به مقام عبوديت. خدا نام اينها را «عبد» گذارده و صفت عبوديت را براي ايشان به همين مرتبه‏ها كه دارند قرار داده است. در مرتبه اول محمد و آل‏محمد:، در مرتبه دوم انبياء، در مرتبه سوم بزرگان و صاحبان مقام كمال داراي اين عبوديتند. اينها را خدا عبد معرفي كرده به ما، كه عبوديت به همان معني كه عرض كردم در ايشان صادقانه و خالصانه وجود دارد. حالا كه عبوديت وجود دارد كنهش ربوبيت شد. ربوبيت حقيقتي بود كه القاء مي‏شد در هويت آن كسي كه عبوديت دارد و همين ربوبيت وجه بود براي آن ربوبيتهاي ديگر. پس همه آن ربوبيتها در اين ربوبيت متمركز است و اين ربوبيت هم كه در اين عبوديت و كُنه اين عبوديت است. به اين ترتيب خداوند ابواب فيوضات خود را به خلق خود شناسانيد و دستور داد كه اگر مي‌خواهيد سؤال كنيد از من و از من گدايي كنيد و چيز بطلبيد بايد نزد اين ابواب حاضر شويد و از من بخواهيد. بعد از اين شناسايي، خداوند مقاماتشان و لوازم اين ربوبيتها را هم شناسانيد به خلق كه ايشان صاحب مقام بيان، صاحب مقام معاني، صاحب مقام ابوابيت و صاحب مقام امامتند. ايشان را بشناسيد باين مقامات كه مقامات نورانيّه ايشان است و چون صاحبان اين مقاماتند و ابواب فيض و استفاضه خلقند لذا همراه كرد با اسم و مقام و شأن خود، اسم و مقام و شئونات ايشان را.

لا اِلهَ الا اللّه‏. محمّدٌ رسولُ اللّه‏. عليٌّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ وَ اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ ببينيد چطور قرين شده، چطور همراه شده. نپذيرفت لااله الا اللّه‏ را بدون محمدٌ رسولُ اللّه‏، نپذيرفت لا اله الا اللّه‏ را و محمد رسول اللّه‏ را مگر با علي وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ. نپذيرفت اين سه را مگر به چهارمي كه اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ باشد. يعني اينكه اينها شدند ابواب افاضه و استفاضه خلق؛ معني استفاضه اينست كه خلق به تمام مرتبه‏هاي خود دست گدايي بلند كنند و فيض بطلبند از خدا. معناي افاضه هم اينست كه خداوند هم دست عنايت دراز نمي‏كند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 68 *»

به سوي خلق در بخشش و عطاي فيضي، مگر از همين ابواب از همين راهها كه معرفي كرده به خلق. پس لازم شد در دين خدا، دين خدا كه مي‌گوييم نه اين شريعت ظاهريه‏اي كه بين ما از زمان آدم تا زمان خاتم صلي اللّه‏ عليهم اجمعين مي‏باشد. نه، دين خدا يعني نظام آفرينش او در كون و شرع در جميع مراتب خلق، در همه جا دين خدا يعني اين نظام. در اين نظام قرار داده كه قرين شود اسم محمد وآل‌محمد صلوات اللّه‏ عليهم اجمعين و اولياء ايشان كه انبياء باشند و بزرگان. اينها قرين باشد با هم، همراه باشد با هم قرين فرمود بين اين اسماء و رديف كرد با ايشان خود را و ايشان را با خود. جدا نكرد، هيچ جدايي نيست بين خدا و ايشان و ايشان و خدا. ابواب افاضه و استفاضه معنايش همين است. معرّفيشان فرمود به جميع خلق، و از جمله تشكيل شد عالم ذر و دوره‏هاي ذر. در عالم ذر خداوند شناسانيد خود را ابتداءً به وسيله ايشان به خلق و بعد هم اين مقاماتشان را نماياند به جميع خلق و همه ديدند و همه دانستند و همه شناختند كه اين مراتب كه عرض شد محمد و آل محمد: بعد انبياء: بعد بزرگان:، چه مانعي دارد، همه: بودند و همه عليهم صَلَواتُ اللّه‏ بودند و همه عليهم بَرَكاتُ اللّه‏ بودند و همه عليهم رضوان اللّه‏ بودند و همه ابواب افاضه و استفاضه بودند و همه خلق در نزد اين ابواب خاضع و خاشع شدند، همه خلق از اولين و آخرين. چون ديدند و شهود كردند كه راه بسته است و هيچ افاضه و استفاضه‏اي انجام نمي‏گيرد مگر بوسيله اين ابواب و اين مظاهر ربوبيت، راه بسته است، همه دانستند طَأْطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ([63]) همه و همه حتي سركشها ديدند راه نيست. بعد كه مهلت به آنها داده شد آن سركشيها را اظهار كردند فرصت به ايشان داده شد كه حالا چه مي‏گوييد؟ آنچه در دل داريد ظاهر كنيد. آن امر ديگري بود. امّا به حسب فطرت الهيه و درك صحيح عقلاني و با شعوري كه در هر موجودي نهاده شد در عالم ذر همه دانستند و فهميدند كه امر غير از

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 69 *»

اين نيست. همه خاضع شدند اولين و آخرين، سركش و غير سركش، همه و همه خاضع شدند. اين عبارت جامعه كبيره را شما خودتان رويش فكر كنيد طَأْطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ تا آخري كه اين قسمت بيان مي‏شود كه چطور هر متكبري هر متجبري هر فرعوني همه و همه در برابر اين وضع كه خدا شناسانيد و نمايانيد خضوع كردند و خاشع شدند و دانستند كه امر غير از اين نيست. ولي چون حسادت بردند بر آنچه كه ديدند و شناختند، سركشي كردند.

وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً ([64]) انكار كردند بعد از آنكه يقين كردند. تمام دلها و جانها و همه فطرتها همه دانست و همه با درك صحيح يافتند كه امر اينست و ابواب افاضه و استفاضه منحصر است در اين مراتب مقدسه نوريه و حقايق الهيه و همه خاضع و خاشع شدند. بنا شد امر بر همينطور باشد هركس هرچه خواسته و مي‏خواهد و به هر فيضي مي‏خواهد برسد، بايد از اين ابواب استفاضه كند و از اين راهها به درگاه خدا بيايد و خدا هم به هيچ خلقي نداده فيضي را مگر از همين ابواب افاضه خود. ما خدا را شكر مي‏كنيم بر اينكه ان شاءاللّه‏ دلهايمان تا اين اندازه به معرفت اين مقامات، نوراني شده و ان شاءاللّه‏ بيش از اينها خداوند بر اين معرفتها و محبّتهاي نورانيه دلهاي اهل ايمان بيفزايد و بيش از پيش موفقيت عنايت كند. توفيق عنايت كند براي فهم و درك و عمل به مقتضاي فهم و درك؛ آن درك و فهمي كه ذاتي ما باشد و عرض كرده‏ام بارها به آخرت همراه ما بيايد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 70 *»

 

مجلس   6

 

 

 

 

 

 

 

€ خداشناسي شناختن مراتب ربوبيتهاي اوست

€ شناخت محمّد و آل‏محمّد: شناخت خداست

€ اسم كلّي خداوند

€ همراه بودن ذكر خدا و ذكر ايشان:

€ مظاهر امكانيه ايشان:

€ خدا ايشان: را در عالمهاي ذر‌ّ به همه خلق شناسانيد

€ سؤال خدا در عالمهاي ذر‌ّ و جواب خلق

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 71 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد عبوديت جوهره‏اي است كه باطن آن ربوبيت است و اين ربوبيتي كه باطن و كُنه عبوديت است وجه است براي جميع مراتب ربوبيتهاي الهيه و ظاهر شده جميع آن مراتب در اين ربوبيت. خداوند مي‏خواست بندگانش در معرض عناياتش باشند و از فيوضاتش بهره‏مند گردند و جميع مراتبشان متعَلَّق ربوبيتهاي الهيه قرار بگيرد و از پرورشهاي الهي در اين مراتب بهره‏مند گردند. و چون اقتضائي در او نبود و بايد اقتضاء از ناحيه خود مخلوق باشد، مخلوق در مقام سؤال برآيد و پروردگار اجابت بفرمايد، بنده گدايي كند و خداوند روا كند، او نياز اظهار كند و خداوند رفع نياز فرمايد، از اين جهت در حكمت و نظام حكيمانه خود اينطور قرار داد كه خودش را بشناساند به خلقش تا بدانند چه كسي را مي‏خوانند و از چه كسي مي‏خواهند و همچنين سؤال و گدايي را به ايشان بياموزد كه چگونه بخواهند. پس ابتداءً مي‏بايست خود را بشناساند، مسئولشان كيست. درِ خانه چه كسي مي‏روند و از

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 72 *»

كه مي‏خواهند و چه مي‏جويند و از كه مي‏جويند. ابتداءً خود را شناسانيد به اينكه ربوبيتهاي خود را ظاهر ساخت در ربوبيتي كه كُنه عبوديت محمد و آل‌محمد: بود و همچنين در ربوبيتي كه كُنه عبوديت انبياء: بود و در ربوبيتي كه كُنه عبوديت بزرگان بود. مراتب عبوديت معلوم شد. سه مرتبه بود كه خواه و ناخواه براي اين عبوديتها چون صادقانه و خالصانه بوده و در هر مرتبه‏اي بحسب خودشان حقيقت عبوديت را داشته‏اند، آن ربوبيت موجود بود، و چون آن ربوبيت كه كُنه اين عبوديت بود موجود بود مظهر جميع مراتب ربوبيت گرديد.

آنگاه خداوند قرين فرمود با خود، مقامات و شئونات ايشان را و به خلق آموخت كيفيت شناختن خدا را به شناختن ايشان كه ايشان چون صاحبان اين مراتب عبوديت و ربوبيت بودند خواه و ناخواه مظاهر قيّوميت الهيه شدند و معلوم شد كه ابواب فيض الهي هستند و جميع خلق بايد درمقام استفاضه، اين ابواب را بشناسند و به وسيله ايشان و از طريق ايشان توجه به خدا كنند. از اين رو در نظام حكيمانه خود اينگونه مقرر كرد و اينطور قرار گذارد كه شناختن اين مقامات شناختن او باشد.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه فرمودند: اگر خدا مي‏خواست خود را به خلق بشناساند مي‏شناسانيد. ولي راه شناخت خود را، ما قرار داده و ما را اسباب معرفت خود قرار داده است.([65]) لذا مي‏گوييم اين بزرگواران در مقامي هستند و در مرتبه‏اي هستند و از نظر آفرينش طوري معرفي شده‏اند به خلق كه در جميع مراتبشان خليفه الهي مي‏باشند. ما نوعاً در دعاها مي‏خوانيم، بخصوص در ايام بسيار شريف مثل شب و روز بعثت رسول خدا9 در وصف اين بزرگواران مي‏خوانيم و خدا را قسم مي‏دهيم و واسطه قرار مي‏دهيم بين خود و خدا، اسم خدا را اما اسمي كه بخصوص درباره‏اش مي‏گوييم: فاَسْتَقَرَّ في ظِلِّك خدايا آن اسمي كه استقرار يافته و ثابت شده در پرتُو تو، در پرتو تو است،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 73 *»

درظل تو است در سايه تو است. فَلا يَخْرُجُ مِنْكَ اِلي غَيْرِك([66]) خدايا اين اسم خارج نمي‌شود از ظل تو و سايه تو بسوي غير تو. ببينيد چطور درباره اين اسم ما اظهار معرفت مي‏كنيم، ما گويا برايمان شهود شده بوده كه اين امري است ثابت، گويا شناخته‏ايم ما اين اسم را و دانسته‏ايم براي خدا چنين اسمي بوده. حالا كجا شناختيم؟ كجا دانستيم؟ در عالم ذر دانستيم و شناختيم و حال به ما كه مي‏گويند مي‏بينيم بايد همينطور باشد، بايد خدا را اسمي باشد كه آن اسم هميشه ثابت باشد و مستقر در ظل الهي و خارج نشود از ظل الهي و پرتُو خدايي بسوي غير آن.

مثالش را گاه‏گاهي عرض كرده‏ام. شما اسمهايي داريد كه تمام اين اسمهاي شما شئونات يك اسمي است كه آن اسم جامع همه اين شئونات است و آن اسم آنچنان نماينده شماست كه همه شما را مي‏نماياند مثلاً تعبير مي‏آورند به آن قدرت كلي شما كه به آن قدرت، شما ايجاد مي‏كنيد اسمهاي جزئي و كوچك خود را مثل ايستاده، گوينده، رونده، همه اينها شئوناتِ همان اسم است و آن اسم آنچنان كلي است، آن قدرت شما و توانايي شما آنچنان كلي است كه همه اين اسمها را شامل است و شما را به همه كمالاتتان مي‏نماياند. لذا از آن تعبير مي‏آورند به اينكه كُلّ شماست، جمع شماست، تمام شماست. در دعا هم باز مي‏خوانيم، در تعويذات داريم؛ يعني در آن دعاهايي كه به عنوان پناه‌بردن به خداست، تعويذاتي است از ائمه: روايت شده اَعوذُ بِجَمْعِ اللّه([67]) پناه مي‏برم من به همه خدا «جمع اللّه‏» تمامي خدا، جمع خدا، همه خدا يعني آن اسمي كه همه خداست آن اسمي كه تمام خداست، آن اسمي كه نماينده جميع كمالات الهيّه است. آن اسم، همين اسمي است كه مستقر است در ظل الهي فَلا يَخْرُجُ مِنْكَ اِلي غَيْرِك وخارج نمي‏شود از ظل الهي به غير آن. از اين جهت جمع اللّه‏ گفته مي‌شود، كُلّ اللّه‏ گفته مي‌شود، تمام اللّه‏ گفته مي‏شود.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 74 *»

و خوب فرمايشي است كه يك كسي نقل مي‏كرد كه شخصي در حرم حضرت امير صلوات اللّه‏ عليه مي‏خواست زيارت كند حضرت را. گفت من چه بگويم از فضائل شما در زيارتي كه مي‏خواهم عرض سلام كنم. مگر يكي است، مگر دوتاست، مگر ده‏تاست، مگر صدتاست، مگر هزارتاست، مگر مي‏توانم احاطه كنم و بگويم، زيارت كنم شما را به‌ذكر فضائلتان؟ پس عرضه مي‏دارم سلام بر شما اي همه كاره خدا. اينطور تعبير آورد، اي همه‌كاره خدا البته در مقام كار، همه‌كاره خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه است. البته كه خداوند جميع افعال خود را به دست او و مقام ولايت او جاري مي‏سازد. حال از اين بالاتر هم مي‏توانسته بگويد كه عرض كند سلام بر تو اي همه خدا يعني همه كمالات الهيّه تو هستي، اگر ما خدا را به عالِم بودن مي‏شناسيم علم خدا تويي. اگر ما خدا را به حكمت مي‏شناسيم و حكيم بودن، حكمت خدا تويي. اگر ما خدا را به قادر بودن مي‏شناسيم، قدرت خدا تويي، و همينطور تمام كمالات الهيّه اين بزرگوارانند.

پس آن اسمي كه مستقر است در تحت ظل الهي و خارج نمي‏شود از ظل الهي بسوي غير آن، همين اسم كلي و جامع خداست. كما اينكه در مثالي كه مي‌فرمايند بزرگان ما+ كه درجاتشان عالي است خداوند متعالي فرمايد ـ كه مدرسين توحيدند و معلمان معارف ـ اين بزرگواران اين مثال را زياد فرموده‏اند كه تو يك اسمي داري كلي كه همه تو است. تمام كمالات ترا مي‏نماياند و همه كمالات تو ظهورات همان اسم كلّي تو است. پس آن اسم كلي تُرا، جمع تو، تمام تو و كلّ تو مي‏نامند و هيچ اشكالي ندارد، با وجود اينكه اسم توست و غير حقيقت توست. حقيقت تو آنرا ايجاد كرده، و خداوند آن اسم ترا به تو ايجاد كرده و به وسيله تو ايجاد كرده. با اينكه ذات تو نيست، با اينكه حقيقت تو نيست، اما مي‏بينم تمامْ‌ نماي تو است. كل تو است، همه تو است. حال خداوند اين بزرگواران را تمام خود قرار داد كل خود قرار داد و ذات خدا منزه است از اينكه بگوييم درباره‏اش كل يا تمام. در مقام ظهورش اين تعابير را داريم. ذات او منزه است از اينكه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 75 *»

بگوييم كل است يا جزء است. ذات او منزه است از اينكه بگوييم تمام است يا نقصان دارد. نه، در مقام ظهورش اين توصيفات را داريم. اين تعويذات از محمد و آل‌محمد: رسيده، كه از جمله، اين عبارت در يكي از آنهاست؛ كه اَعوذُ بِجَمْعِ اللّه‏ِ پناه مي‏برم من به جمع خدا فارسيش يعني همه خدا. همه خدا و تمامي خدا، معلوم شد يعني آن ظهور كلي و جامع الهي كه همه ظهورات خدا، انوار خدا و تجليّات خدا، شئونات آن است.

حال شناسانيد خداوند به همه خلق اين بزرگوران را به اين مقامات و شئونات و معرفت ايشان را معرفت خود قرار داد و ولايت ايشان را ولايت خود قرار داد و در تمام عرصات امكاني چه تكويني و چه تشريعي همراه نام خود نام اين بزرگواران را قرين كرد. همه جا هرجا لا اله الا اللّه‏ است همراهش محمّدٌ رَسولُ اللّه‏ است. همه جا در هركجا لااله الا اللّه‏ و محمد رسول اللّه‏ است، علي وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلياءُاللّهِ همراه است، هركجا كه اين سه نام مبارك است و سه ركن مبارك است اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ هم ضميمه‏ است، همراهش هست. پيدا نمي‏شود در سراسر عالم امكاني در تكوين و تشريع جايي كه يكي از اين چهار نباشد، در همه جا باهمند، قرينند، خداوند اينطور قرار داد و قرين ساخت. لذا وقتي هم كه اين بزرگواران ظاهر شدند در اين مقامات عرضي ظاهري دنيوي خود، حالا يا در زمين يا در آسمان، در غيب يا در شهاده، در دنيا يا در آخرت فرق نمي‏كند، همينكه ظاهر شدند باين مقامات ظاهري عرضي خود، و مي‏دانيم جميع مراتبشان در عالم امكان نسبت به ايشان عَرَض است، خيالتان جمع باشد. ايشان در عالم امكان هرمقامي دارند هر مرتبه‏اي دارند، عَرَض است. آنچه اصل است براي ايشان و حقيقت است فوق عالم امكان است. ايشان از عالم لاهوت آمده‏اند، عالم لاهوت كه عالم امكان نيست، ايشان از عالم اسماء و صفات خدا آمده‏اند، عالم اسماء و صفات خدا كه عالم امكان نيست. عالم امكان بعد از مشيت شروع مي‏شود. تازه از جهتي خود مشيت، فعل، فوق عالم امكان است، عالم امكان در برابر مشيّت مانند زمين است در برابر آسمان. عالم لاهوت،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 76 *»

عالم اسماء و صفات، عالم مسماي به اسماء و صفات اينها همه فوق مشيّت است واينها آن بزرگوارانند در آن مقامات. عالم اسماء و صفات يعني عالم محمد وآل‌محمد، عالم لاهوت يعني عالم محمد وآل‌محمد:. اما در آنجا اين تعيُّنات، اين خصوصيات نبود. بعد خداوند ايشان را در عالم امكان ظاهر فرمود. به اين جهت عرض مي‏كنم تمام مراتبشان بالنسبه به آن اصلشان عَرَضي است. حالا گرچه در اين مراتب عَرَضي، باز اصل و فرعي دارند. در جميع اين عوالم امكاني كه اين بزرگواران ظاهر شدند و براي خود مظهر گرفتند، و در نتيجه تعيّني و تشخّصي برايشان پيدا شد خواه و ناخواه برايشان اسمها پيدا شد. اين اسمها حالا چه در عالم آخرت باشد، آخر در عالم آخرت مي‏دانيد ديگر به رسول اللّه‏9 مُحَمَّد نمي‏گويند، آنجا ديگر به آن بزرگوار مَحمود مي‏گويند9. مانعي ندارد كه ياد كنند كه اين بزرگوار در دنيا در زمين، محمد نامشان بود. الآن ما مي‏گوييم «اللهم صل علي محمد وآل محمد» يا مي‏گوييم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُه6» اما ديگر درآخرت نمي‏گوييم «اللهم صل علي محمد وآل محمد» آنجا مي‏گوييم اَللّهم صَلِّ عَلي الْمَحْمود وَ آلِ الْمَحْمود رسول‌خدا در آخرت ديگر محمود گفته مي‏شود.([68]) كما اينكه الآن اهل آسمانها نمي‏گويند «محمد9»، آنها مي‏گويند «احمد» اللهم صل علي محمد وآل محمد.([69]) اَلَّذي سُمِّيَ فِي السَّماءِ بِاَحْمَد وَ فِي الاَرَضين بِاَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ9. الآن ملائكه وقتي كه صلوات مي‏فرستند عرضه مي‌دارند اللّهُمَّ صَلِّ عَلي اَحْمَدِيَّةِ الْبَيْضاء و آن بزرگوار را احمد مي‏نامند.

مقصود اينست كه چون خدا بنا بود براي ايشان اسم قرار دهد كه خلق تقرب بجويند به آن بزرگواران به اسمهاي ايشان و خدا را عبادت كنند به ياد كردن ايشان، اسمهايي براي ايشان قرار داد در عالمها بحسب عالمها همانطور كه بحسب مخلوقات ومراتب مخلوقات باز براي ايشان اسمها قرار داد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 77 *»

در روايات اين اسامي مباركه رسيده. در صلواتي هم كه سيد مرحوم­ در خطبه روز عيد فطر فرموده‏اند كه الحمدللّه‏ چاپ شده و موجود است آنجا هم مي‏بينيم اسامي اين بزرگوار را ذكر مي‏فرمايند. همچنين اسامي اميرالمؤمنين را ذكر مي‏فرمايند. حالا اسامي ساير ائمه را ذكر نمي‏فرمايند در احاديث هم نرسيده. لذا به همين دو نام مبارك رسول خدا و اميرالمؤمنين اكتفا فرمودند كه در نزد هر طايفه‏اي، در نزد هر دسته‏اي از مخلوقات نام مبارك اين بزرگواران چيست. تمام اين نامها را خداوند از نامهاي مبارك خود مشتق كرده يعني نامهايي مثل يا فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَرْض([70]) ما خدا را فاطر السموات والارض مي‏گوييم، خودش هم در قرآن خودش را معرفي فرموده به همين اَفي اللّه‏ِ شكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْض([71]) آيا درباره خدا شكي هست و حال آنكه او فاطر آسمانها و زمين است، خالق است؟ اما با توجه به اينكه خلقت با اين نقش عجيب پديدار شده فاطر فرموده. اين اسم خداست و وصف خداست. حال كه خدا مي‏خواهد به فاطمه يك اسمي بدهد و به يك نامي او را بنامد در اين مقام تعيُّنش، از همين اسم براي فاطمه اسمي مشتق مي‏كند، كه آن «فاطمه» است. يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَة([72]) «فاطمه» از «فاطر» مشتق است اين هم يك نوع اشتقاقي است در عربي. ببينيد اصل همان «طاء» مي‌باشد، چون در فاطر «طاء» هست در فاطمه هم طاء هست و مشايخ ما+ اين تحقيق را دارند كه هر اسمي اگر سه حرفي است، حرف وسط آن، اصل آن است و اطرافش بيان خصوصيات و تعيُّنات آن مي‌باشد. وارد اين بحث نشويم، اجمالاً از اسماء مباركه خودش اسمهايي مشتق كرد براي اين بزرگواران و آنان را به اين اسامي مباركه ناميد و شناسانيد به خلق كه اين اسماء در واقع گزارش است از تعيُّنات ايشان و مقامات اين بزرگواران.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 78 *»

برگرديم به بحثمان كه عرض شد خلق نيازمندند به ربوبيتهاي الهي و متقوّمند به‌اين ربوبيتها كه اگر اين ربوبيتها تعلق نگيرد به خلق، خلق معدومند، پس محتاجند به فيض الهي و تعلق ربوبيتهاي الهي و از آن‌طرف خداوند فيض خود را جاري نمي‏سازد بر خلق مگر باينكه خود خلق به اختيار خود و اراده و انتخاب خود بخواهند فيض را، نه جبري است در كار نه تفويضي و نه اضطراري در كار است. بحسب مباحثي كه ثابت شده در جاي خودش و بحثهايي كه الحمدللّه‏ اجمالاً مي‏دانيد. پس به‏ اراده خودِ خلق و به اختيار خود خلق و به تقاضاي خود خلق فيض به ايشان مي‏رسد، و فيض را بايد بخواهند. و عرض شد براي اينكه امر روشن شود براي ايشان، خداوند خود را شناسانيد به‌وسيله محمد و آل‌محمد: كه آني كه شما از او بايد چيز بخواهيد و به درِخانه او برويد و از او گدايي كنيد، منم در اين مقامات و شئوناتم. يعني در محمد و آل‌محمد:، درانبياء عظام: در بزرگان: ظاهر شده‏ام. مرا بشناسيد در اين مظاهر ربوبيتم و رو به‌من آوريد به‌وسيله ايشان. اما رسيدن فيض بايد بر اساس سؤال و گدايي باشد. بايد همه شما نحوه گدايي و طرز سؤال را بدانيد و سؤال شما بستگي دارد ابتداءً به اين معرفت، بشناسيد ايشان را. حال براي اينكه معلوم شود كه شناختند خلق يا نشناختند، براي اينكه روشن شود كه اين معرفت واقع شد يا نه ـ با اينكه خدا مي‏دانست كه واقع شد. احتياج نبود كه خداوند خلق را امتحان كند كه شناختند يا نه، اما براساس نظام حكيمانه‏اش براي اينكه روشن شود كه شناختند، و كار خداوند تمام است نقصان ندارد، آنچه بخواهد انجام مي‏دهد و هيچ چيز مانع اراده او نيست، براي روشن شدن اين مطلب ـ خداوند سؤال كرد از خلق و عرصه‏اي قرار داد يا عرصه‏هايي قرار داد كه در آن عرصه و عرصه‏ها بحسب قابليتها سؤال كند از ايشان كه معرفت واقع شده يا نه.

البته مي‏دانيد خلق مراتب دارند، درجميع مراتب تكويني، كينونتها دارند كيانها دارند وجودها دارند، در همه اين مرتبه‏هاي وجودي اينها در عالمي هستند از عالمها، خوب

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 79 *»

دقت مي‌فرماييد. در تمام اين مراتب وجودي، اينها در عالمهايي هستند از عالمها، آن عالمها آنقدر شرافت دارد كه عوالم عزّت و قدس الهي ناميده مي‏شود. خلق با تمام مراتبشان در آن عالمها قرار دارند و در آن عالمها واقع شده‏اند. حال خداوند در آن عالمها از همان مرتبه‏ها سؤال كرد و پرسيد تا روشن شود وضع براي خود خلق. براي خدا كه معلوم بود كه كارش به انجام رسيد، او خود را شناسانيد به وسيله همين ربوبيتهايي كه ظاهر شد در باطن و كُنه عبوديتهاي اين بزرگواران و واضح و روشن شد. با وجود اين در اين عرصه‏ها و در اين عوالم عزَّت و قدس الهي، سؤال مطرح شد. از آن عرصه‏ها، از آن عالمها تعبير مي‏آورند به عالمهاي ذرّ و از آن سؤالها تعبير آورده مي‏شود به قول اَلَستْ يعني قول اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ([73]) و همينطور ساير موارد سؤالهايي كه در آن عالمها مطرح شد و همه خلق به همه مراتبشان در آن عالمها در مقام جواب برآمدند. و چون سؤال كه مطرح مي‌شود ناچارند جواب بدهند؛ اين جوابها گاهي و در بعضي به‌طور اِدبار بود نعوذباللّه‏ و در بعضي از مراتب، در بعضي از خلق به‌طور اقبال بود و اين ادبار و اقبالِ در جواب مبناي ايمان و كفر شد. آناني كه سؤال الهي را جواب دادند به اقبال به‌آن مرتبه خود و رو آوردن به همين مظاهر ربوبيت، مؤمن شدند. و آناني كه به اختيارِ خود، به ادبار به‌اين مرتبه از مظاهر ربوبيت جواب گفتند كافر شدند. اين اقبال و ادبار جواب بود و اجابتِ سؤال پروردگار به‌طوريكه هيچ موجودي در هيچ مرتبه‏اي مستثني نشد، همه و همه اين عبادت شريف را انجام دادند.

در زيارت جامعه كبيره كه روايت شده از حضرت هادي صلوات‏اللّه‏ عليه مي‏خوانيم: حَتّي لايَبْقي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيّ مُرسَلٌ وَ لا صِدّيقٌ وَ لا شَهيدٌ وَ لا عالِمٌ وَ لا جاهِلٌ وَ لا دَنِيّ وَ لا فاضِلٌ وَ لا مُؤمِنٌ صالِحٌ وَ لا فاجِرٌ طالِحٌ وَ لاجَبّارٌ عَنيدٌ وَ لا شَيْطانٌ مَريدٌ وَ لاخَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شَهيدٌ. ببينيد چطور جامع همه است. تصور

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 80 *»

بفرماييد آيا مي‌شود چيزي، موجودي خارج بماند از اين فرمايش؟ ملك مقرب كه معلوم نبي مرسل معلوم، صديق معلوم، شهيد معلوم، عالم، جاهل، دني، پست، فاضل، برتر، مؤمن صالح، فاجر بدكار، جبارِ عنيد آناني كه سركشي كرده‏اند، دشمني ورزيده‏اند، شيطان مَريد، رانده شده‏ها چه شيطانهاي انسي چه جنّي بالاخره رانده شده‏ها همه. وَ لاخَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شَهيدٌ. هيچ مخلوقي باقي نمانْد، همه و همه كه حاضر بودند، در آن عرصات به آن مرتبه‏هاي خود همه حاضر بودند.

اِلا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ اَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمامَ نورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقاعِدِكُمْ وَ ثَباتَ مَقامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَكَرامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي وَ اَهْلي وَ مالي وَ اُسْرَتي([74])

پس هيچ موجودي هيچ مخلوقي در مرتبه‏اي از مراتبش در عالمي از عالمها باقي نماند مگر اينكه خداوند شناسانيد به همه آنها، شناسانيد جلالت امر شما را اي محمد و آل‌محمد: ـ و به تبع شما جلالت امر انبياء و به تبع انبياء جلالت امر بزرگان ـ  جلالت امر شما را به تمامي ايشان معرّفي كرد. اين زيارت جامعه كبيره گزارش از كجاست؟ اگر از عالم ذرّ نيست كجا اينطور شد، و كجا شناسانيد بزرگي ارزش و عظمت شما را و بزرگي شأن شما را و تماميّت نور شما را كه نور شما تمام وكامل است، نقصان ندارد. و صدق مقاعد شما را يعني در هر مقام و مرتبه‏اي هستيد صادقيد با خداي خود. وَثَباتَ مَقامِكُمْ منزلتتان، مقامتان ثابت و هميشه پابرجاست، شرف محل و مرتبه و منزلتتان در نزد پروردگار كه شما شريفترين خلقيد نزد خدا و كرامت شما بر خدا و خصوصيت شما در نزد پروردگار و نزديكي منزلت شما به‌حضرت حق همه اينها را خداوند شناسانيد. و هركدام اينها را شما اگر مي‏توانيد فكركنيد درباره‏اش، چقدر فضل است، چقدر مقام است. خداوند درجات شيخ مرحوم­ عالي است متعالي فرمايد كه متصدي شرح اين

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 81 *»

زيارت شريفه شدند. ان شاءاللّه‏ توفيقي داشته باشيم يك وقتي همين كتاب را در شبها عنوان كنيم و هر مقدار كه خداوند توفيق بدهد و بفهماند بگوييم وبشنويم.

همه اينها را خداوند به همه شناسانيد. به‌به، جا دارد ديگر بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي چه ارزشي! قربان شما پدر و مادر من، قربان شما خود من، قربان شما أُسره و اهل من. الحمدللّه‏ تا به اينجا امرِ اول پايان يافت، خدا سؤال كرد و جواب شنيد. حالا جوابها يا به اقبال بود يا به ادبار بدون جبر بدون اضطرار كه كسي ناچار باشد كه يك سمت را انتخاب كند. نه، كاملاً به اختيار خود به انتخاب خود با صد درصد شناسايي، كلمه صد درصد از جهت تماميّت مطلب است والا بي‌نهايت شناسايي بود در جميع شئوناتي كه به‌طور اجمال حضرت در اينجا ذكر فرمودند. حالا بعضي‌ها به اقبال مرتبه خود در آن عالم خود جواب خدا را گفتند. اقبال يعني روآوردن، قبول كردن، سر سپردن، تسليم شدن، خاضع شدن، خاشع شدن، مسرور شدن و فخر كردن كه الحمدللّه‏ خدايا تو خودت را به‌ما شناسانيدي به اين آقايان ما. و نعوذ باللّه‏ بعضي هم كه ادبار كردند يعني جواب دادند خدا را امّا به ادبار؛ ادبار يعني چه، يعني پشت كردن، رو برگرداندن، نپذيرفتن و انكاركردن. وَ جَحَدوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً([75]) از روي ستمگري و سركشي سر برگردانيدن و رو برگردانيدن، اين ادبار شد. اين رويي كه برگردد از مظهر الهي و اين بدني كه برگردد، حالا من بدن مي‏گويم، اين مرتبه‏اي كه برگردد از مظهر الهي و مقام قدس حق، اين سزاوارِ چيست؟ آيا سزاوار چه عذابي است، حتي عذاب آخرت هم نعوذباللّه‏، نعوذ باللّه‏ كمش است. رويي كه برمي‏گردد از قدس الهي ـ پناه به خدا مي‏بريم ـ مرتبه‏اي كه برمي‏گردد از قدس الهي اين چه عذابي بايد بكشد، اين را بايد چه كارش كنند؟ آيا همينكه ملائكه سيلي بزنند به صورتهاي اينها عذابشان است؟! البته آن عذاب خيلي بزرگ است، حد ندارد. ملائكه‏اي كه ساختمان وجوديشان از غضب الهي است، مادّه‏شان، صورتشان خلقت

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 82 *»

شده از غضب خدا، اين ملائكه حالا سيلي بزنند بي‌نهايت عذاب است. آن مرتبه‏اي كه پشت كرده به مقام قدس الهي آن مقام عذابش اينست مثلاً كه ملائكه پي به او بزنند، با پا به ماتحتش بزنند. خيلي سخت است آن عذاب. يَضْرِبونَ وُجوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ([76]) خيلي ننگ‌آور هم هست. البته خيلي عذاب پست‌كننده‏اي هست، خيلي پست مي‏شوند خيلي خوار مي‏شوند كه ملائكه عذاب با آن وضع، حالا چه پاهايي دارند، به چطور آنها به ماتحت اينها مي‏كوبند چطور اينها خوار و ذليل مي‏شوند قرآن مي‏گويد ديگر وَ اَدْبارَهُمْ به دُبُرها به پشتهايشان مي‏زنند. با پا به ماتحتهايشان مي‏زنند و با دست هم به صورتهايشان مي‏زنند. چه عذاب ننگ‌آور پست كننده خواركننده‏اي است. اما عرض مي‏كنم ببينيد چه كردند اينها، جواب خدا را دادند به اِدبار يعني رو گرداندن و پشت كردن، به اينطور جواب دادند. بالاخره جواب گفته شد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 83 *»

 

مجلس   7

 

 

 

€ خلاصه مباحث

€ بقاء خلق

€ ضرورت شناخت خدا

€ سؤال خلق

€ سؤال و افتقار محمّد و آل‏محمّد: در عالمهاي ذر‌ّ

€ خلق از ايشان عبوديت آموختند

€ خدا از خلق در عالم ذر‌ّ براي اطاعت از ايشان: پيمان گرفت

€ بيعت در عالم ذر‌ّ و ملك حامل عهدنامه‏ها

€ آفرينش آدم7

€ تفكيك آيات مربوط به آدم7

€ آدم7 او‌ّل مظهر از مظاهر محمّد و آل‏محمّد:

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 84 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد تمام مخلوقات در وجود و بقاء وجود و همه كمالات وجود متقومند به مراتب ربوبيت و بايد در مقام سؤال از درگاه پروردگار برآيند تا خداوند به‌فضل و كرم خود اجابت بفرمايد و آنان را موجود بدارد و فيوضات الهيه به آنها برسد. در اين امر نيازمند بودند به اينكه بشناسند خداي خود را كه از او سؤال كنند و نيز بدانند كيفيت سؤال را كه چگونه از او بخواهند. اين دو امر لازم بود معلوم ايشان باشد و چون جاهل بودند به‌اين دو امر خداوند به‌فضل و كرم خود به ايشان شناسانيد خود را تا بدانند و بشناسند آن كسي را كه مي‏خواهند از او سؤال كنند، به اينكه ظاهر ساخت در ميان ايشان مظاهر ربوبيتهاي خود را كه ايشان استحقاق داشتند و قابليت داشتند براي اينكه مظهر مراتب ربوبيتها باشند به‌واسطه داشتن عبوديت؛ آن عبوديت حقيقي خالص و صادق به‌مقتضاي فرمايش حضرت صادق7 اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة. چون، در ايشان بود چنين عبوديتي و كُنه عبوديتشان ربوبيتي بود كه آن ربوبيت وجه همه ربوبيتهاي الهيّه شد، و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 85 *»

مظهر شد براي جميع ربوبيتها. و به‌اين كيفيت خلق شناختند خالق خود را و رب خود را. مقامات ربوبيت را به مظاهر آن مقامات شناختند به‌طوريكه از اين شناختن كسي خارج نماند و باقي نماند احدي مگر اينكه به‌اين معرفت نائل شد.

بعد از اينكه خداوند شناسانيد به خلق خود به آناني كه در مقام سؤال مي‏خواهند برآيند و به‌درگاه بي‏نياز او رو كنند، آناني كه به تمام ذات و حقيقت خود فقير و نيازمند به او هستند و بايد براي بقاء خود پناه ببرند به‌درگاه قدس او، به تمام آنان شناسانيد امر خود را، و همچنين كيفيت سؤال و اينكه چگونه و به چه كيفيت بايد از خدا سؤال كنند و بخواهند، و اين هم امري بود كه بايد خداوند به ايشان بشناساند از جهت آنكه خلق به‌طور كلي جاهلند و قاصرند و عاجزند از درك اين امور؛ خود خلق نمي‏توانند به‌اين معرفتها نائل شوند مگر به تعليم الهي.

اين مطلب الحمدلله از نظر آيات و روايات مسلّم است اگرچه بعضي از متفكرين بشري مثل حكماء و عرفاي اصطلاحي اينها خود را بي‏نياز از تعليم الهي مي‏بينند و معتقدند كه بشر خود مي‏تواند به اين معرفتها نائل گردد حال يا به استدلال عقلاني و قياسات و براهين عقلاني كه حكماء مي‏گويند و يا به سير و سلوكها و روشهاي روحاني كه عرفا مي‏گويند، معتقدند كه مي‏توانند خود برسند به معرفتها. اما بحسب وحي الهي و مكتب وحي كه انبياء آورده‏اند اين بشر محتاج به تعليم الهي است. بايد به‌وسيله انبياء و اولياء سلام اللّه‏ عليهم تعليم بگيرد و راه معرفت را بپيمايد.

پس خداوند تعليم فرمود و تعليم مي‏فرمايد به ايشان كيفيت سؤال را ـ همانطور كه تعليم ايشان فرمود معرفت خود را به‌آن كيفيتي كه اجمالاً اشاره شد ـ و بايد بدانند كه چگونه سؤال كنند و اصلاً راه سؤال چگونه است.

سؤال همان گدايي و خواستن است و اظهار فقر و نيازمندي به درگاه خداست. اين را به عربي مي‏گويند سؤال. از اين جهت در عربي گدا را سائل مي‏گويند. و از اين جهت

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 86 *»

اظهار خضوع و خشوع در تمام مراتب دعا را سؤال مي‏نامند و از همين ماده سؤال كلماتي مشتق فرموده‏اند اَلّلهُمَّ اِنّي اَسأَلُكَ سُؤالَ الْخاضِعِ الذَّليل([77]) و اين قبيل تعابير كه در دعاها رسيده همه براي اينست كه متذكر سازند ما را به اينكه گدا هستيم يعني فقير، و فقر محض شأن ماست.

لايَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَيوةً وَلا نُشُوراً ([78]) بنده‏اي كه مالك نفع و ضرر خود نيست، مالك مرگ و زندگي خود نيست، مالك حشر و نشر خود نيست، اين معلوم است كه به‌تمام وجود و مراتب وجود فقير است و نيازمند. حال بايد بداند كه چگونه سؤال كند و از خدا چگونه بخواهد. اگر كيفيت سؤال را كه خداوند تعليم فرمود به بندگان خودش بخواهيم بدانيم بايد اولاً سؤال و معني سؤال را بدانيم چيست.

«سؤال» همان جهت سائل است بسوي مسئول. جهت سائل بسوي مسئول سؤال است. حال اين جهت ممكن است كه در جلوه‏هاي متعددي و مختلفي جلوه كند. گاهي در كلمات و گاهي در افعال جلوه كند، آن كسي كه مي‏آيد نزد كسي و با زبان قال حرف خود را مي‏زند و اظهار فقر خود را مي‏كند مي‏گويد: من ندارم، من محتاجم، شما داريد شما مي‏توانيد رفع نياز مرا بكنيد، اينها در واقع جلوه‏هاي همان جهت اوست به‌سوي آن شخصي كه از او طلب مي‏كند و از او مي‏خواهد. حال همان جهت جلوه كرده در اين كلمات و وضع نيازمندي و فقر او را روشن مي‏كند. گاهي اينچنين نيست كه با كلمات اداء شود بلكه با افعال اين جهت جلوه مي‏كند و در افعال ظاهر مي‏شود مثل آنكه مي‏بينيد بعضي از سائلها دست خود را دراز مي‏كنند بدون آنكه سخني بگويند و بعضي حالشان آنچنان حال فقر و نياز است كه احتياج به دراز كردن دست هم نيست. بلكه اينها وضعشان، خصوصيات روحيشان، ظاهرشان نشان مي‏دهد كه نيازمندند و آن جهت ايشان

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 87 *»

به‌سوي آن مسئول يعني آن كسيكه از او سؤال مي‏كنند در حالات ظاهر و روحياتشان كاملاً نمودار است. پس جهت سائل به‌سوي مسئول همان سؤال است. اين جهت گاهي در كلمات و گاهي در افعال نمودار است. به‌طور كلي آن افتقار و نيازمندي و آن ذلت و مسكنت و آن انكسار و شكستگي و همچنين علاوه بر اينها استقامت با مسئول يعني رو برنگرداندن از آن محل اميد، اينها سؤال است. آن كسي كه به‌جايي اميد دارد و رفع نياز خود را از آنجا مي‏طلبد او بايد استقامت خود را با آنجا حفظ كند. استقامت به‌اين معني كه يك لحظه و يك سر مو از آن محلّ اميد خود منحرف نگردد و گرنه، اين شخص مستقيم نيست و جهت سؤال كامل نمي‏باشد.

حال شما متوجه شديد سؤال يعني چه؟ يعني جهت سائل به‌سوي مسئول. اين جهت عبارت است از آن افتقار و نيازمندي به تمام مراتب وجودي و ذلت و مسكنت و خاكساري در نزد مسئول و انكسار و شكست، نه سركشي و احساس استغناء، بلكه به‌تمام معني انكسار و شكستگي و از همه مهمتر همراه تمام اينها «استقامت» داشتن. استقامت نه به معناي غلط مشهور كه پايداري معني مي‏شود. نه، به معناي خودش. استقامت يعني منحرف نشدن و رو برنگرداندن و دائماً متوجه مسئول يعني آن محل اميد بودن. محل اميدي كه شخص مي‌داند رفع نيازمندي او و رفع مذلت و خاكساري او و بالاخره بي‏نيازشدن او بستگي دارد به‌آن. بالاخره همراه اينها بايد استقامت داشته باشد در ظاهر و باطن خود، اين معني سؤال است.

حال خداوند به جميع مخلوقات خود در عالمهاي ذرّ نشان داد كيفيت سؤال و حقيقت سؤال را از درگاه خود به اينكه ظاهر ساخت براي همه خلق عبوديت محمد و آل‌محمد: را و عبوديت انبياء را در درجه بعد و عبوديت بزرگان را در درجه بعدتر. به‌اين كيفيت مي‏بينيد تمام امور مربوط شد به محمد و آل‌محمد: و انبياء و بزرگان، چه معرفت مسئول، و چه معرفت سؤال. معرفت مسئول به اين شد كه مظاهر

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 88 *»

ربوبيت را بشناسند كه باز آن مظاهر ربوبيت، ايشان بودند. شناخت كيفيت سؤال هم در واقع شناختن عبوديت ايشان بود. اين بزرگواران آنچنان افتقار به‌درگاه خدا اظهار كرده بودند با همين مراتبي كه دارند در درجه اول محمد و آل‏محمد: در درجه دوم انبياء در درجه سوم بزرگان و كاملان، آنچنان اظهار افتقار و نيازمندي به‌درگاه خدا نموده و اظهار مذلت و مسكنت به‌درگاه خدا و اظهار انكسار و شكستگي در برابر حق متعال همراه با استقامتِ كامل نمودند كه يك آن در يك مرتبه از مراتب، سر مويي از توجه به حق متعال منحرف نگرديده‏اند.

پس افتقار و مذلت و انكسار و استقامت ايشان در اين امر، جهت سؤال ايشان از درگاه پروردگار شد. و چنان كامل بود اين امور و در جميع مراتبشان بود كه مرتبه‏اي از مراتب ايشان از اين امر خارج نماند. ذوات اين بزرگواران بحسب مراتبشان، صفات اين بزرگواران، اقوال و گفتارشان، افعال و كردارشان، حركات و سكناتشان و حتي در حالتهاي (ظاهراً) غفلتشان كه نمي‏شود گفت غفلت، تغافل، در حالتهاي تغافل كه لازمه وجود در عوالم امكاني بود كه بايد از امري تغافل ورزند و به امري توجه كنند، حتي در خوابها و بيداريها در تمام حالات، آنچنان اين بزرگواران به‌كلشان و جزئشان شدند سؤال و اصلاً حقيقت سؤال در ايشان جلوه‏گر شد و نماينده واقعيت و حقيقت سؤال و گدايي شدند به‌درگاه خدا كه خلق شناختند گداي به‌درگاه خدا يعني چه كسي، در درجه اول محمد و آل‌محمد عليهم السلامند، در درجه بعد انبياء و در درجه بعد بزرگان مي‏باشند.

شما خاطرتان هست ان‏شاءاللّه‏ مباحثي آقاي بزرگوار­ در مورد شناسايي رسول اللّه‏9 دارند. آنگاه براي بيان مقام اين بزرگوار سخنشان به اينجا مي‏انجامد كه: « به ما مي‏گويند ما درباره رسول خدا و ائمه: غلو كرده‏ايم.» براي رفع اين تهمت آن بزرگوار در مقام برمي‏آيند بياني مي‏فرمايند كه در آن بيان مي‏خواهند اثبات كنند عبد و بنده بودن محمد9 را، آنگاه آنچنان فرمايش مي‏فرمايند كه خودشان از

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 89 *»

فرمايش خود بي‏تاب مي‏گردند و مي‏فرمايند تا چه اندازه من محمد را خوار كنم، تا چه اندازه من درجه او را پايين بياورم، تا چه اندازه براي او ذلت اثبات كنم به درگاه خدا، خود آن بزرگوار بي‏تاب مي‏گردند از بيان عبوديت محمد وآل محمد: و بعد انبياء عظام و بعد معلوم است به تبع ايشان بزرگان دين. پس مقصود اينست كه خداوند نشان داد به جميع خلق كه اين بزرگواران در تمام مراتبشان در همه حالاتشان در همه آناتشان صرف استمداد از خدا هستند و بس، صرف توجه به خدا و صرف اقبال به‌سوي خدا هستند و بس. ادبار براي ايشان در ذرّه‏اي از ذرات وجوديشان در مرتبه‏اي از مراتبشان در حالتي از حالاتشان نيست. سلب توجه براي ايشان نيست. در آني از آنات و مرتبه‏اي از مراتب بدون استمداد نيستند و استمداد همان سؤال و گدايي است. پس شدند صرف جهت سائل به سوي خدا يعني همان حقيقت سؤال. از ساير بندگان اين برنمي‏آمد. بندگان ديگر نمي‏توانستند اينگونه سائل باشند و اينگونه سؤال و گدايي از درگاه خدا داشته باشند و تا سؤال هم نمي‏داشتند كه نمي‏توانستند موجود بمانند. بايد سؤال باشد گدايي باشد تا خدا امدادشان كند و به ايشان افاضه كند فيض را و باقي باشند و موجود. از عهده ساير خلق سؤال و گدايي برنمي‏آمد. وقتي كه شناختند ايشان را به اين جهت كه اصلاً ايشان عبارتند از جهت سائل به‌سوي مسئول، به تعبير ديگر ايشانند حقيقت گدايي، چه جور تعبير بياورم ديگر، ايشانند حقيقت گدا و حقيقت گدايي به درگاه پروردگار، تا اين را شناختند همين را خداوند سؤال بندگانش قرار داد كه گويا شما هم از من سؤال كرديد. همينكه شناختيد سؤال يعني چه و سائل يعني كه. همينكه دانستيد گدا كيست و گدايي چيست، همين را من از شما پذيرفتم كه شما هم گداييد به درگاه من و گدايي كرده‏ايد. پس خداوند به فضل و بركت محمد و آل‏محمد و انبياء: و بزرگان نعمتهاي ظاهري و باطني‏اش را بر جميع خلق بارانيد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 90 *»

از بركت ايشان اينكه ما مي‏گوييم اللّهم صلّ علي محمدٍ و آل‌محمد معنايش اينست خدايا تو صله بفرما بر اينها كه ايشان وسيله شدند براي اينكه به ما صله فرمودي. در اين صلواتهايي كه روايت شده از حضرت عسكري صلوات اللّه‏ عليه كه در روزهاي جمعه مي‏خوانند: اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي محمدٍ كَما حَمَلَ وَحْيَك وَ بَلَّغَ رِسالاتِكـ‌…([79]) اينها همه معنايش اينست كه، چون هرچه هست از بركات اين بزرگواران است، خدايا ايشان مستحق اين هستند كه بر ايشان صلوات بفرستي و صله بفرمايي و همين توجه به ايشان توجه به تو است، رو آوردن به ايشان رو آوردن به تو است، توجه به گدايي ايشان گدايي از تو است. لذا امر فرمود خلق را در عالمهاي ذرّ كه آن توجه به من كه شأن من است و آن گدايي و سؤال از درگاه من آنچنان‌كه شأن شما و شأن من است از شما برنمي‏آيد. حال شما توجه به ايشان بكنيد از ايشان اطاعت كنيد ديگر براي شما كافي است. تمام خلق در همه مراتب مأمور شدند به اين امر و بلكه عرض مي‌كنم انبياء هم در مقام خودشان اينطور مأمور شدند، بزرگان در مقام خودشان اينطور مأمور شدند. سايرين ديگر جاي خود دارند اينجا بود كه مسلّم شد براي همه خلق كه اطاعت از محمد و آل‌‌محمد: اطاعت از خداست چون ايشان جهتي ندارند جز جهت خدايي، صرف توجه به خدا هستند. پس جهتي ندارند غير از اين. طاعتشان شد طاعت خدا، معصيتشان شد معصيت خدا، محبت به ايشان شد محبت به خدا، بغض ايشان نعوذباللّه‏ شد بغض به خدا، رضايت ايشان رضايت خدا، غضب ايشان غضب خدا.([80])

پس خلق دانستند راه طاعت را، راه بندگي را، راه عبوديت را به بركت اين بزرگواران كه طاعت خلق نسبت به ايشان عين طاعت خداست. محبت خلق به ايشان عين محبت به خداست. چون هيچ نماند از ايشان جهت استقلالي، استغنائي ابداً به همه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 91 *»

وجود. معلوم شد در جميع مراتبشان سؤالند به درگاه پروردگار. پس سؤال از خدا و گدايي به درگاه خدا و استفاضه يعني طلب فيض از خدا، استمداد از درگاه پروردگار، تمام منحصر شد به توجه به محمد و آل‌محمد: و اطاعت ايشان و محبت ورزيدن به ايشان و سرسپردگي به درگاه مقدس ايشان.

وقتي كه اين مطلب براي همه خلق در جميع مراتب معلوم شد، عرض شد در جميع عوالم قدس و عزت الهي خداوند از همه خلق چه انبياء چه ملائكه چه ساير خلق چه از ذوات ايشان چه از صفات ايشان از همه امور و همه اشياء و همه نسبتها و همه حقايق و همه اَعراض حتي اسقام، مرضها، عَرَضها هرچه كه بشود به آن شي‏ء گفت و بالاخره بطوري متعلق مشيت الهي قرار گرفته باشد از تمام اينها خداوند عهد گرفت، پيمان بست با همه اينها به اطاعت از محمد وآل‌محمد: و توجه به ايشان و با ايشان بودن را به تمام معاني. از جميع خلق عهد و پيمان گرفت و برگردن و ذمّه تمام موجودات، خداوند قرار داد مبايعه و بيعت كردن با ايشان را، در جميع عالمهاي ذرّ در تمام مرتبه‏ها، از هر ذره‏اي از ذرات موجودات در هر مرتبه‏اي از مراتبش بيعت گرفت خداوند و مبايعه قرار داد.

عرض شد آن موقعي كه در عالم ذرّ اين بيعتها انجام مي‏شد براي هر مرتبه‏اي و هر ذره‏اي از ذرات وجودات صحيفه‏اي قرار داده شد، «صحيفه مبايعه»، يعني قرارنامه، به اصطلاح حالا قولنامه، قرارنامه، صحيفه‏اي قرار داده شد، نامه‏اي به نام عهدنامه، كه تمامْ اين عهد را و اين عهدنامه را در دست داشتند. آنوقت براي اينكه اين عهدنامه محفوظ بماند و ضايع نشود خداوند تمام اين صحيفه‌ها را و همه اين عهدنامه‏ها را جمع‌آوري كرد و داد به‌دست ملكي از ملائكه مقربين. علت انتخاب اين ملك از اين جهت بود كه در ميان ملائكه اين ملك از همه محبتش به محمد و آل‌محمد: بيشتر بود. حالا مي‏شود، مانعي ندارد كه اينطور باشد در ميان ملائكه يك ملكي محبتش از همه شديدتر باشد به محمد و آل‌محمد:.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 92 *»

خداوند شَكور است،([81]) يعني فوراً مزد خدمت را عنايت مي‏كند، سپاسگزاري مي‏كند، لذا دوست دارد بندگانش هم شاكر باشند كه هر نعمتي را كه مي‏بينند مخصوصاً از هر دستي كه به آنها مي‏رسد تشكر كنند. وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ([82]) يادآور مي‏شود كه فراموش نكنند. مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلوقين لَمْ يَشْكُرِ اللّه‏َ عَزَّ وَجَلَّ([83]) كسي كه شكر خلق نكند، شكر پروردگار هم نكرده. چون خداوند شكر را دوست دارد، خودش شاكر است شكر را دوست دارد، خودش را شكور معرفي فرموده. فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤمِن فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِه وَ اِنّا لَهُ كاتِبون.([84]) هر كس كار خوبي مي‏كند و مؤمن باشد قدم خيري بر مي‌دارد، عمل صالحي مي‏كند اين سعيش، كوششش، تلاشش، كفران نخواهد شد يعني بدون جبران نخواهد ماند خدا سپاسگزاري مي‌فرمايد جزايش را مي‏دهد. وَ اِنّا لَهُ كاتِبون. خودمان برايش اصلاً مي‏نويسيم ثبت مي‏كنيم كه فراموش نشود، نزد خدا كه فراموش نشود نزد خلق هم فراموش نمي‏شود، ملائكه هم فراموش نمي‏كنند، حقش در موقع خودش به‌ او مي‏رسد.

حال خداوند چون واقف بود بر حال اين ملك و مي‏دانست شدت حبّ او را به محمد و آل‌محمد: او را انتخاب فرمود، و به‌ او فرمود تمام اين عهدنامه‌ها و صحيفه‌هاي خلقم، همه در نزد تو باشد. او هم از شدت محبتش تمام آن عهدنامه‌ها و صحيفه‌ها را بلعيد و تمام را در سينه‏اش قرار داد.([85]) نه بلعيدن ماها، بلعيدني كه مي‏ماند در سينه او و محفوظ است. چون ملك خوردن ندارد مثل خوردن ما كه بد باشد و ضايع شود. نه، در سينه او تمام اين عهدنامه‏ها مشخص و ثابت باقي مي‏ماند. الآن هم موجود

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 93 *»

است در نزد او. اين شد ملك حامل عهدنامه‏ها و صحيفه‌هاي پيمانها. ايشان بود در ميان ملائكه، ملائكه تقرب مي‏جستند به‌ سوي پروردگار به مصافحه با اين ملك، مصافحه مي‏كردند با او. به‌ياد آن دوره ذرّ كه بر ملائكه گذشت. حال اين ملك در همين حال بين ملائكه بود و بود تا اينكه رسيد آن وقتي‌كه خداوند مي‏خواست ظاهر بفرمايد طاعت را و اصلاً مشخص كند كه چرا بيعت بسته شده بر اطاعت از محمد و آل‌محمد: و عهد گرفته شده بر توجه به محمد و آل‌محمد: و غافل نشدن از ايشان و رو داشتن و اقبال به اين بزرگواران كه اين معني سؤال از پروردگار است و اصل گدايي است و بناست ظاهر شود اين امر در ميان خلق و آشكار گردد مراتب عبوديت و بندگي و اين وقتي بود كه اراده فرموده كه آدم را بيافريند.

و «آدم»7 مي‏دانيم اول مظهر است از مظاهري كه در او جلوه‏گر شده نور محمد و آل‌محمد:، يعني مبدأ حجتهاي الهي است همچنانكه مبدأ نوع انساني است. آدم بديع آفرينش است يعني ابتكار خلقت است. و اين بزرگوار از جهتي مبدأ نوع انساني است و ابوالبشر است پدر انسانها است و از جهتي مبدأ نوع حجتهاي الهي است. يعني به‌اين معني آدم اول مظهر از مظاهر انوار محمد و آل‌محمد: شد. و حجتهاي الهي كه در دنيا ظاهر شدند نسبت دارند به آدم و آدم از اين جهت شرافت دارد و احكامي دارد در قرآن.

عرض كرده‏ام يك وقتي و حالا هم تذكراً عرض مي‏كنم كه خداوند در قرآن راجع به خلقت آدم و امور مربوط به آدم دو دسته فرمايشات دارد. اين دو دسته را نبايد با يكديگر مخلوط كرد، و اين تخليط را عرفا كرده‏اند و به اشتباه افتاده‏اند، حكما همينطور، نبايد مخلوط كرد اين دو دسته امور را با يكديگر. آدم از حيث اينكه مبدأ نوع انساني است اموري و احكامي و آياتي درباره‏اش و حوادثي در قرآن درباره‏اش ذكر شده آنها جاي خودش جاري مي‏شود درباره تك تك انسانها چون از جهت نوع، آدمند و از آدمند و انسانند، بشرند. اما يك حيث ديگرش مبدأ حجتهاي الهي بودن است. اين حيث احكامي

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 94 *»

دارد فرمايشاتي خدا درباره اين حيث فرموده آنها را نبايد با اين دسته مخلوط كرد. آنها مخصوص حجتهاي الهي است از قبيل اينكه مسجود ملائكه بوده. بشرهاي ديگر مسجود ملائكه نيستند، و از قبيل اينكه خليفه خداست در روي زمين اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة([86]) انسانها و بشرهاي ديگر خليفه خدا نيستند در روي زمين. معني ندارد خليفه خدا باشند. براي كه؟ براي گاوها، براي الاغها خليفه باشند؟ نه، اين بشر است كه خليفه لازم دارد. خليفه، حجتهاي خدا هستند كه اولشان آدم از نظر نبوت آخرشان خاتم9 و از نظر وصايت و امامت فرزند آدم و تا اوصياء رسول خدا9 و تعميم بدهيم حجت را كه حجتهاي حجتها را هم شامل باشد مي‏شوند بزرگان دين، ديگر بقيه بشرها معني ندارد خليفه خدا باشند. اشتباهي كرده‏اند عرفا در شعرهايشان در حرفهايشان دارند، تو خود خليفه خدايي چرا از ميان شدي بيرون و… ازاين قبيل حرفها مثلاً. ما خليفه كي باشيم، ما جانشين خدا براي كي باشيم؟

پس مسجود بودن آدم، خليفه بودن آدم و از اين قبيل امور اينها همه مربوط است به مبدأ حجتهاي الهي بودن و شأن حجتهاست، اينها را نبايد با اين امور مخلوط كرد، و اشتباه بزرگي است و متأسفانه اين اشتباه از سني‌ها در ميان شيعه نشأت گرفته. سني‏ها چه عرفايشان، چه حكمايشان چه مفسرينشان در اين اشتباه هستند و سرايت كرده مي‏بينيم در مفسرين شيعه حكماي شيعه و عرفاي شيعه. در بين ايشان هم اين بحث مطرح است كه مسجود بودن آدم را يك امري شامل مي‏دانند در تمام اين انسانها كه حتي ماها هم مسجود ملائكه باشيم. آخر به چه چيزمان مسجود ملائكه باشيم، يا خليفة‏اللّه‏ باشيم. چون بحثش را قبلاً داشتم خواستم تكرار كرده باشم كه از خاطرها نرود كه نسبتاً مهم است.

پس آدم7 از اين جهت كه مبدأ حجتهاي الهي بود اول مظهر بود از مظاهر انوار محمد وآل محمد: در عرصات خلقي و در ظاهر شدن مقام اطاعت و بندگي و چون

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 95 *»

چنين بود آنگاه فرمود: اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة اعلام كرد خدا كه بناست من مظهري بيافرينم كه در اين مظهر همان انواري را ظاهر كنم كه شما با آن انوار بيعت بستيد. براي اطاعت از آن انوار عهد كرديد و بنا شد فقط رو به آنها داشته باشيد و اقبال و توجه به آنها كنيد و اعراض از آنها نكنيد. طاعت من طاعت آنها، محبت من محبت آنها و معصيت من معصيت آنهاست. حال بناست اختبار و آزمايش خلق شروع شود. لذا به‌جميع خلق فرمود. حالا در قرآن عرصه ملائكه مطرح شده ولي اصل مطلب به‌جميع خلق اظهار شد، همه خلق مأمور شدند به سجده آدم نه تنها ملائكه. جميع خلق، همه و همه مأمور شدند به توجه به‌ اين امر و اظهار بندگي و انكسار و خضوع كه در عاليترين مرتبه‏اش كه سجده است بايد ظاهر بشود در نزد آدم علي نبينا و آله و عليه السلام.

فرمود: فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين.([87]) همه و همه، تمام خلق، ولي فعلاً سخن در قرآن راجع به ملائكه است. آنوقت توجه نكرده‏اند مي‏گويند تو مسجود ملائكه‏اي. اگر اينطور باشد بايد تك تك ما مسجود جميع خلق باشيم نعوذباللّه‏ به چه نورانيتمان به چه صفايمان به چه قابليتمان، بله محمد و آل‌محمد: در هرجا جلوه‌گر شدند آنجا سزاوار اينست كه همه خلق بنده شوند و خضوع و خشوع در نزدش داشته باشند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 96 *»

 

مجلس   8

 

 

 

 

 

€ عالم ذر‌ّ و اخذ ميثاق

€ جعل خليفه

€ علّت مسجود واقع شدن آدم7

€ مبايعه براي اطاعت از محمّد و آل‏محمّد:

€ عبادت خدا و اطاعت ايشان:

€ آدم7 و ملك حامل عهدنامه‏ها

€ تعهد انبياء: در عالم ذر‌ّ

€ جامعيت شرع رسول‏اللّه9

€ حجرالاسود

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 97 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

روشن شد كه خداوند از تمام مراتب همه بندگان خود و همه موجودات در عوالم قدس و عزّت خود كه دوره‏هاي ذر ناميده مي‏شوند عهد گرفت بر اطاعت از محمد وآل‌محمد: و توجه به‌ايشان و اين عهد كه از همه گرفته شد، به‌ شكل عهدنامه و صحيفه‏هاي تعهد براساس مبايعه و بيعت با خداي متعال در مورد اطاعت ايشان، در نزد ملكي از ملائكه به عنوان وديعه و امانت سپرده شد. آن مَلك چون در ميان ملائكه از همه آنها محبّتش بيشتر بود به محمد و آل‌محمد: خداوند او را انتخاب كرد براي اين امر و تمام اين صحيفه‏ها و عهدنامه‏ها را آن مَلَك بلعيد و در سينه مبارك او قرار گرفت. ملائكه روي محبّتي كه داشتند به آن ملك و مي‏دانستند كه عهدنامه‏هاي ايشان در نزد آن ملك است براي تجديد عهد با آن عهدنامه‏ها با اين ملك مصافحه مي‏كردند و نزد اين ملك حاضر مي‏شدند و به واسطه مصافحه با او تجديد عهد مي‏كردند و با آن تجديد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 98 *»

عهد و پيمان نسبت به آن مبايعه و تعهدي كه داشتند در عالمهاي ذر، تقرّب مي‏جستند به‌درگاه پروردگار خود.([88])

البته توجه داريد بحثهايي در زمينه عالمهاي ذر داشتيم كه نسبتاً مفصل بحث كرديم و معني پيش بودن عالم ذر را هم توضيح داده‏ايم كه اين پيش بودن نه پيش بودن زماني است كه بحسب زمان عالم ذر بر دوره دنيا پيش باشد. بلكه اين تقدم و پيش بودن عالم ذر تقدم رتبي است، رتبةً عالم ذر مقدم است و عالمهاي ذر مقدم بوده، نه زماني كه بحسب آنات و لحظات زماني تقدم داشته باشد. بحثش البته مفصل بوده و در مباحثي كه داشتيم در زمينه بحث ولايت و نبوت آنجا اين بحث مطرح شد. ( كساني كه طالبند مي‏توانند به نوشته‏ها يا نوارها رجوع كنند و آن بحثها را در اين زمينه بدانند).

آنگاه رسيد نوبت آنكه خداوند ظاهر سازد امر اطاعت و بندگي را و اينكه مقام اول از مقامات عبوديت ظاهر شود و آن وقتي بود كه اراده فرمود كه آدم علي نبينا و آله و عليه السلام را خلق بفرمايد كه فرمود: اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة دقتي كه مي‏فرماييد اين است كه اِنّي جاعِلٌ فرمود و به اصطلاح علم عربي و ادبيات عرب، جمله جمله اسميه است و جمله فعليه نفرمود.

نفرمود: «اِنّي اَجْعَلُ في الاَرْضِ خَليفَة» فرمود، اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة جمله‏هاي اسمي گزارش مي‏دهند از صفت ثابت، خدا مي‏خواهد بفرمايد كه بعد از اين قرار ما اين است و براي ما اين صفت ثابت است كه هميشه جانشين براي خود در زمين در ميان بندگانمان داشته باشيم. از اين جهت بزرگترين دليل براينكه امر خليفه و جانشين الهي در روي زمين در ميان بندگان امري است مستمر، از همين آيه و همين تعبير الهي استفاده مي‏شود. در زمان انبياء، انبياء: خليفه بودند در زمان رسول اللّه‏، رسول خدا9 خليفه بودند و همچنين در زمان ائمه: و استمرار دارد امر ولايت و امامت ائمه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 99 *»

معصومين ما كه الآن امر امامت مهدي صلوات اللّه‏ عليه مصداق اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة است و اين بزرگوار است خليفه خدا در روي زمين. از همين آيه شريفه و تعبير به‌شكل جمله اسميه، عقيده مذهب تشيع و اثني‌عشري، استفاده مي‏شود، كاملاً روشن بدون تأويل بدون اينكه باطن باشد، همين ظاهر آيه بزرگترين و صريحترين دليل است بر اعتقاد شيعه اثني‌عشري كه معتقدند به دوازده امام بعد از رسول خدا9 و استمرار امر امامت تا وقتي كه ظاهر شود حضرت مهدي و بعد تا وقتي كه رجعت كنند ائمه هدي:. خداوند خواست اين امر را ظاهر بفرمايد. فرمود: وقتي كه من ظاهر ساختم او را فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين چون اول مظهر براي انوار محمد وآل‌محمد:، آدم7 است.

عرض كردم كه آدم دو حيث دارد يك حيث اين است كه مبدأ نوع بشر است، ابوالبشر است، مبدأ نوع انسانهاست. يك حيث ديگر دارد آن بزرگوار كه مبدأ و مظهر انوار محمد وآل محمد: است و اولين حجّت الهي است در روي زمين و مبدأ حجتهاي خداست. يعني آدم دو حيث دارد يك حيث اينكه به تعبير ما بشري است كه خدا آفريد او را و همه بشرها را از او و حوا آفريد، و يك حيث دارد كه خليفة اللّه‏ است در روي زمين. اين حيث خليفة اللّه‏ بودنش مي‏دانيم حيث نورانيت اوست و تمام آيات كه در قرآن راجع به‌مقام نوراني اوست از اينكه مسجود ملائكه واقع شد ملائكه براي او سجده كردند و همچنين ساير احكام در اين مورد، همه مربوط به اين حيث اوست. و اما آن حيث بشريت احكامي دارد، اموري دارد كه آيات قرآني از آن امور گزارش داده از كيفيت خلقتش از صفاتي كه خدا براي بشر قرار داده، آنها يك اموري است كه شامل همه بشرهاست، همه بشرها در آن امور و احكام تابع آدمند و مثل آدمند و نوع آدمند ولي در آن امور ديگر نه، آن احكامي كه مربوط به حيث حجّت بودن آدم و خليفه بودن آدم است مخصوص حجتها مي‏شود. اين دو دسته آيات را نبايد با يكديگر مخلوط كنند، عرض كردم ديگران

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 100 *»

مخلوط كرده‏اند و نوع مفسّرين به اين اشتباه دچار شده‏اند و اين اشتباه از سنّي‏ها سرچشمه گرفته. عرفاي اهل سنّت، مفسّرين اهل سنّت به اين اشتباه افتاده‏اند و اين اشتباه سرايت كرده در ميان شيعه.

حال اين حيث حجّت بودن آدم و خليفه بودن آدم حيثي بود كه مظهر انوار محمد وآل محمد: بود خداوند فرمود فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي اين روحي كه خدا به خود نسبت داده و فرموده بعد از آنكه من آدم را مستوي كردم و خلقتش را معتدل كردم و قابل و لايق ساختم براي اينكه از روح خودم در او بدمم، روح خدا در اينجا همان روح نورانيت و روح شرافت است كه در همه حجّتها قرار دارد در محمد وآل محمد: بطور كلي و جامع و در انبياء بطور جزئي و شعاع و در كاملان و بزرگان بطور جزئي‏تر و شعاع بعد از شعاع قرار دارد و به واسطه داشتن همان روح شرافت پيدا كرد آدم و دستور رسيد به سجده براي آدم.

البتّه اين دستور براي همه خلق بود بحسب خودشان، همه خلق بحسب خودشان مي‏دانيم نمازي دارند، بحسب خودشان سجده دارند، بحسب خودشان در نزد خدا عبوديت دارند، خضوع و خشوع و بندگي دارند.([89]) خدا از همه خلقش خواست كه در نزد آدم سجده كنند و اظهار بندگي كنند يعني تعظيم و تكريم آدم، اما عبادت، عبادت خداست. فَقَعُوا لَهُ ساجِدين مثل اينكه ما الآن به طرف قبله و كعبه سجده مي‏كنيم نه معنايش اين است كه ما كعبه را مي‏پرستيم. ما خدا را مي‏پرستيم. اما خدا فرموده به اين سمت براي من نماز كنيد، به اين سمت براي من ركوع كنيد، براي من به اين سمت سجده كنيد. پس تعظيم و تكريم اين سمت را فرموده چون به سمت كعبه است. آدم را هم كه خدا تعظيم و تكريم كرد براي خاطر آنكه مظهر و محل تجلي انوار محمد وآل‌محمد: بود. فرمود حالا عبادت كنيد مرا، پرستش كنيد مرا به سجده كردن به آدم

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 101 *»

فَقَعُوا لَهُ ساجِدين ظاهر آيه خطاب به ملائكه است. اما تمام خلق مملوك خدا هستند و همه خلق مطيع بايد باشند و همه بايد خدا را عبادت كنند. خطاب به همه خلق بود و همه خلق مأمور شدند به اينكه سجده كنند براي خداوند به‌ سوي آدم و اظهار عبوديت كنند و اظهار خضوع و خشوع كنند براي خدا به سجده كردن به سوي آدم. آدم قبله قرار گرفت براي همه، همه خلق از جمله براي ملائكه بحسب ظاهر آيات كه فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعوُن همه ملائكه سجده كردند اِلا اِبْليس([90]) خدا لعنتش كند كه به واسطه عصبيّت و كبر سجده نكرد و اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه فرمودند آن ملعون به‌واسطه سجده‌نكردن شد امام المتعصّبين، امام متكبران و متعصبان شد.([91])

پس چون آن بزرگوار يعني آدم7، حامل اشباح نوريه محمد وآل محمد: بود و مظهري بود براي هياكل توحيد الهيه و مظاهر اوليه مراتب ربوبيت حق، سزاوار شد كه خداوند او را به اين عظمت تعظيم بفرمايد و به اين كرامت تكريم بفرمايد و خلق را هم امتحان كند براي خاطر تجديد آن عهد و پيمان و بيعتي كه خداوند از همه گرفت در عالمهاي ذر، آن عوالم قدس، آن عوالم عزّت. در آنجاها اطاعت و معصيت اظهار نشد و به فعليت نيامد فقط قرارداد بود كه اسمش را مي‏گذارند «مبايعه». ولي از زمان پيدايش اين مظهر، پيدا شدن مظهر آن انوار، پاي اطاعت و معصيت به ميان آمد. آناني كه اطاعت كردند آنها وفادار بودند با آن عهد و پيماني كه بستند و آنهايي كه معصيت كردند مثل ابليس آنها با آن عهد و پيمان مخالفت ورزيدند و وفادار نماندند نسبت به آن عهدي كه انجام شده بود.

توضيح داديم كه اين عهد و پيمان و مبايعه‏اي كه انجام شد در واقع عهد و پيمان بود براينكه عبوديت درگاه پروردگار و عبادت اينها همه به اين است كه اطاعت كنند از محمد وآل محمد:، همچنين سؤال و گدايي از درگاه پروردگار كه همين گدايي و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 102 *»

سؤال از حق متعال وسيله و سبب بقاء همه موجودات است، اين سؤال و گدايي به اين بود كه فقط توجه كنند به آن حقايق طيبه الهيه كه آن حقايق مطهره حقيقت سؤال و حقيقت گدايي و بندگي به درگاه خدا بودند. همان توجه به ايشان و ديدن ايشان و اقبال به‌ايشان عبوديت بندگان شد، مذلت ايشان به درگاه خدا شد، انكسار ايشان و اظهار فقر و افتقار به درگاه خدا شد و در واقع شد سؤال از محمد و آل محمد: و اظهار بندگي  نزد ايشان و اظهار مسكنت در نزد ايشان. از همانجا، همان عالمهاي ذر اين فرمايش حضرت هادي7 شروع شد كه مَنْ اَرادَ اللّه‏َ بَدَأ بِكُمْ هركس خدا را مي‏خواهد و اراده مي‏كند خدا را، ابتدا مي‏كند به شما، بايد ابتدا كند به شما راه ديگري ندارد. مَنْ اَرادَ اللّه‏َ بَدَأ بِكُمْ شروع كند از شما و رو بياورد به شما اقبال كند به سوي شما وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ([92]) هركس خدا را توحيد كرده و به يكتايي خدا را شناخته او از شما پذيرفته يعني وقتي ديد كه شما به تمام مراتب وجودتان در تمام حالاتتان به تمام ذرات وجوديتان در همه آناتي كه بر مراتب شما مي‏گذرد بحسب مراتب و عوالمي كه داريد صِرف اقبال به‌سوي خدا و صِرف توجه به خدا هستيد و لحظه‏اي ذرّه‏اي از مراتبتان از خدا غافل نيست و به غير خدا متوجه نيست، از شما پذيرفت كه خدا يكي است. هركس خدا را عبادت كرده به يكتايي يعني تحصيل كرده توحيد عبادت را، يكتايي خدا را در همين عبوديت و بندگي شما ديده است كه خدا در مقام عبادت و بندگي يكي است كه فرمود وَلايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَدا([93]) اين وَ لايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَدا كه توحيد در عبادت است و اعتقاد به اين است كه خدا معبود يكتاست در كجا براي خلق معلوم شد و از كه پذيرفتند و از كه دريافتند و دانستند؟ از محمد وآل محمد: در دوره‏هاي ذر در مقام عبوديت ايشان. هر كس خدا را توحيد كرده در مقام ذات يا در مقام صفات يا در مقام

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 103 *»

افعال، همه اينها را از محمد وآل محمد: آموخته وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ هر كس به هرگونه، در مقامي از مقامات توحيد، خدا را به يكتايي شناخته، خدا را توحيد كرده، از اين بزرگواران پذيرفته. وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ([94]) هركس در هرجا در هر عالم قصد خدا كرده آهنگ خدا نموده او تَوَجَّهَ بِكُمْ راهي ندارد مگر رو كند به شما، رو به‌شما كرده قصد خدا كرده و آهنگ خدا نموده و الا ذات خدا منزه و مقدس است از توجه‌كردن و جهت‌داشتن و اينكه بندگان بتوانند آهنگ او كنند، قصد او كنند، سوي او روند و به‌او توجه كنند. همه اين امور موقعش و محلش محمد وآل محمد: مي‌باشند. پس اگر خدا متوجَّهٌ اليه خلق است به محمد وآل محمد: است. اَيْنَ وَجْهُ اللّه‏ِ الَّذي اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الاَوْلِياء([95]) كجاست آن رخساره خدا كه اولياء وقتي كه رو مي‏كنند به سوي خدا رو به آن رخساره مي‏كنند كه مقصود وجود مبارك امام7 است.

همچنين باز عبارتي كه در همين زيارت وارده از حضرت هادي7 داريم كه طَأطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَي‏ءٍ لَكُمْ.([96])

باز ببينيد تعابير چگونه است چطور جامع و فراگير است هر خلقي از خلق خدا كه شرافتي براي اوست كرامتي در نزد خدا دارد او در نزد شرافت شما اي محمد وآل‌محمد: سرفرود آورده و كوچك شده خاكسار شده. هر متكبري در برابر طاعات شما به خضوع درآمده و به خشوع درآمده اگر چه به حسب فطرت الهيه باشد و همچنين هر جبار و سركشي در برابر شما خاضع شده و هر موجودي هر چه كه بشود به او گفت شي‏ء يعني متعلق مشيت الهي قرار گرفته باشد، چون شي‏ء را شي‏ء گفته‏اند از جهت آنكه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 104 *»

مُشاء است. اِنَّما سُمِّيَ الشَّي‏ءُ شَيْئاً لاَنَّهُ مُشاء شي‏ء را شي‏ء ناميده‏اند از جهت اينكه مشاء است يعني متعلق مشيت الهي است. هيچ چيزي از تعلق مشيت خارج نيست، مشيت خدا به هر چه تعلق گرفته او شده موجود به حسب وجود خودش و شي‏ء شده. حال مي‏فرمايد: وَ ذَلَّ كُلُّ شَي‏ءٍ لَكُمْ هرچه كه در دايره مشيت آمده و مشيت به آن تعلق گرفته و به تعبير ديگر موجود شده او در برابر شما خوار و ذليل است. اين خواري و ذلت براي خاطر اين بود كه همه ديدند كه چطور اين بزرگواران در نزد خداوند خاشع و خاضعند و صرف توجه به پروردگارند.

آدم قبل از اينكه فرود آيد به اين دنيا صبح و شام در آن مقامي كه بود كه بهشت عالم برزخ بود در آنجا صبح و شام به منظور تجديد عهدش مصافحه مي‏كرد با اين ملك. آدم عهد بسته كه اطاعت كند از محمد وآل محمد:، دوست بدارد ايشان را نافرماني ايشان را نكند توجه به ايشان داشته باشد اقبال به ايشان داشته باشد از ايشان روگردان نباشد. روي اين جهت چون دوست مي‏داشت محمد وآل محمد: را اين ملك را هم خيلي دوست مي‏داشت. همچنين نظر به اينكه عهدنامه‏ها پيش اين مَلك بود خيلي با اين ملك مأنوس مي‏شد با او مصافحه مي‏كرد به منظور تجديد پيمان و عهد خود. وقتي كه آمد روي زمين بسيار بسيار دلتنگ بود مخصوصاً براي آن ملَك خيلي اظهار دلتنگي مي‏كرد. خداوند بر آدم تفضّل فرمود و به بركت تفضّل برآدم بر بني‌آدم هم تفضّل فرمود از جهت اتمام حجت و اكمال نعمت، اتمام حجت بر منكرين و معاندين، اكمال نعمت بر اهل محبت و ولايت. آن ملك را به شكل سنگي اما بسيار درخشان و نوراني در مسير آدم قرار داد. آدم برخورد كرد با آن سنگ احساس كرد كه نسبت به اين سنگ محبت دارد.([97])

كار انبياء غير كار ما است برنامه ايشان غير برنامه ما است. به طور كلي حجتهاي خدا امورشان فرق مي‏كند با ما ٭كار نيكان را قياس از خود مگير٭ ما دلبستگيمان،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 105 *»

دلدادگيمان به امور و اشياء و اشخاص روي حساب عواطف و طبايع است لذا اصلي هم ندارد نبايد خيلي دنبالش هم بگرديم كه چرا فلاني را دوست دارم يا چرا فلان شي‏ء را دوست دارم. چرا فلان جا را دوست دارم مثلاً، بعضي‏ها دوست دارند مثلاً حيوان در خانه داشته باشند مثل بز مثل گوسفند. بعضي‏ها دوست دارند در خانه كبوتر داشته باشند بعضي‏ها دوست دارند در خانه گُل داشته باشند همينطور امور مختلف. همچنين جاهاي مختلف، دوست دارند در فلان شهر باشند، دوست دارند در فلان محل از فلان شهر باشند، دوست دارند با چه طايفه‏اي رفت و آمد كنند با چه اشخاصي معاشرت داشته باشند اينها يك اموري است كه بيشتر بر اساس طبع است، البته غير از اموري كه نشأت مي‏گيرد از عقايد مذهبي، غير آنها، آنها روي حساب تسليم و اعتقادات است كه اُنس مي‏گيريم يا اُنس نمي‏گيريم، بالاخره محبت ظاهري نسبت به آن امور داريم. ولي امور ديگر كه بر اساس طبيعت است و هوي و هوسها، اينها را نمي‏شود ملاك گرفت. انبياء، حجتهاي خدا اينجور نيستند اگر كه مي‏بينند ميل دارند به امري در مقام برمي‏آيند كه علتش چيست چرا تمايل به اين امر در ما پيدا شده، اگر دوست دارند چيزي را باز به فكر برمي‏آيند كه علتش چيست كه در ما محبت به اين شي‏ء پيدا شده، با اشخاص هم همينطورند. اگر با اشخاصي مأنوس مي‏شدند تمايل در خود مي‏ديدند كه ميل دارند به ملاقات، معاشرت، مجالست با شخصي به فكر برمي‏آمدند كه علتش چيست. اين حتماً از نظر الهي يك امري است كه بايد روشن بشود. امورشان اينطور بود.

آدم وقتي كه رسيد به اين سنگ، آدم در عالم خيلي سنگ ديده، گوهرها خيلي ديده اما نسبت به اين سنگ يك كشش ديگري دارد جاذبه‏اي دارد اين سنگ كه نمي‏گذارد آدم از اين سنگ بگذرد. از اين جهت در مقام برآمد، پروردگار من! اين چه امري است در اينجا اين چه سرّي است چرا اينطور من مجذوب اين سنگ شده‏ام اين سنگ نمي‏گذارد من از او بگذرم. جبرئيل نازل شد يا آدم مي‏داني اين سنگ چيست و كيست؟ اين همان

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 106 *»

مَلَك است كه تو هر صبح و شام با او مصافحه مي‏كردي اين حامل عهدنامه‏هاي خلق است. گفت بنابراين من نمي‏توانم از اين سنگ بگذرم، بايد اين سنگ را با خودم ببرم، و هميشه با من باشد و من با او. لذا روي دوش خود گذارد و چون اين ملك حامل عهد بود و به واسطه آن عهد و محبتش سنگيني داشت، سنگيني معنوي نه سنگيني ظاهري، چون چنين بود آدم احساس خستگي مي‌كرد.([98])

حال ببينيد ما چكاره هستيم و اصلاً كانّه عهدي نبسته‏ايم و چقدر غافليم كه هيچ احساس نمي‏كنيم كه اين عهد بر دوش ما است و بايد سنگيني اين عهد را احساس كنيم ولي هيچ احساسي نداريم چون تعهد را فراموش مي‏كنيم چون غافل مي‏شويم. خدا را حمد مي‏كنيم كه براي يادآوري ما از آن عهد و پيمانها براي ما نظامي قرار داده عبادتها قرار داده كه به بركت اين عبادتها گاه گاه به ياد آن عهد بيفتيم و الا در خود احساسي نداريم، آدم احساس سنگيني مي‏كرد. جبرئيل آن بزرگوار را كمك مي‏كرد در حمل اين سنگ تا اينكه قرار داد اين سنگ را در جاي خودش كه توضيح مي‏دهيم ان‏شاءاللّه‏.

عرض كردم اين عهد چون شامل بوده تمام موجودات را حتي انبياء، تمام انبياء عهد بسته بودند و بيعت كرده بودند در عالمهاي ذر همه و همه كه فقط مطيع محمد وآل‌محمد: باشند و در نزد اين بزرگواران خوار و ذليل باشند و توجه كنند به خدا به‌وسيله اين بزرگواران و عبادت كنند خدا را به محبت ايشان و آنچه را كه اين بزرگواران نظام قرار دهند و برنامه‏اي براي هر قسمت از خلق قرار دهند همه مطيع ايشان باشند و اطاعت از ايشان داشته باشند. حال ببينيد چطور شرع محمد وآل محمد: جامعيت و عموميت پيدا كرده. همه مخلوقات در شريعت ايشان هستند و متابعت مي‏كنند از آنچه كه ايشان تأسيس كرده‏اند، براي عبادت و بندگي آنچه اين بزرگواران خلق را به آن ارشاد كرده‏اند، تمام مطيع ايشانند. اگر به ظاهر، امتهاي پيش از انبياء اطاعت مي‏كردند و در

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 107 *»

شريعت انبياء بودند، آن شريعت را انبياء از كجا آورده بودند؟ اميرالمؤمنين فرمود: اَنَا الَّذي بَعَثْتُ النَّبيّينَ و المُرْسَلين([99]) من مبعوث به رسالت كردم نبيين و مرسلين را من ايشان را فرستادم، من به آنها شرع دادم يعني خدا اينطور قرار داد كه من شريعت بگذارم براي انبياء و من به انبياء بدهم شريعت را و ناموس الهي را، دين پروردگار را من به آنها ياد بدهم من اين افتخار را به آنها بدهم كه عبادت خدا را ياد ديگران بدهند و به امتها برسانند دين ما را شريعت ما را، همه ايشان خدمتگزاران امر محمد وآل محمدند.

لذا عرض كردم يك‌وقتي در مورد فرمايش رسول‏خدا كه فرمودند عُلَماءُ اُمَّتي كَاَنْبِياءِ بَني اِسْرائيل([100]) علماي امت من نمونه‏هايش را بخواهيد ببينيد انبياء بني‌اسرائيلند. به اين معني يعني امت من تمام خلق اولين و آخرينند آنوقت علماي اين امت كه بخواهيد بشناسيد ايشان را، انبياء بني‌اسرائيل يك نمونه هستند از علماي امت محمد9. معني عالِم آن است كه اخذ كند از رسول. عالم اين است امام فرمود: فَنَحْنُ الْعُلَماءُ وَ شيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمون([101]) ما علماء هستيم و شيعيان ما متعلمند، از ما مي‏آموزند. عالِم شأنش اين است كه بگيرد از امامش. امام شأنش اين است كه بگيرد از پيغمبر9. پيغمبر شأنش اين است كه از خدا بگيرد. هيچيك نمي‏توانند به خواست و هوي و هوس خود راه روند. البته پيغمبر و امام خواست و هوي ندارند و علمائي كه از ايشان اخذ مي‏كنند آنها هم تابع هستند. هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسالَةٌ وَ اِمامَة([102]) حضرت امير7 به كميل فرمودند كه اي كميل مقامات الهيه در ميان خلق دو مقام است هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسالَةٌ وَ اِمامَة رسالت است و امامت، ديگر بعد چيست وظيفه همه اطاعت است، همه بايد متابعت كنند. حتي عرض

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 108 *»

كرده‏ام دامنه متابعت به اينجا مي‏رسد كه مثل رسول خدا مأمور مي‏شود در قرآن كه بگويد: اِنْ اَتَّبِعُ اِلا ما يُوحي اِلَيّ([103]) من متابعت نمي‏كنم مگر هماني كه به من وحي شود. در حديث مي‏فرمايد: اِمامُ الاِمامِ اَلْوَحْي([104]) امامِ امام، پيشواي امام، امام از كه متابعت بايد بكند؟ از وحي الهي. پس رسول از خدا مي‏گيرد و امام از رسول مي‏گيرد و عالِم از امام و بالاخره برگشتش به رسول است. لذا نظر به اينكه انبياء شريعت خود را دين خود را نظام و ناموس الهي را از محمد وآل محمد: اخذ مي‏كردند فرمود: عُلَماءُ اُمَّتي كَاَنْبِياءِ بَني‌اِسرائيلَ يعني همه خلق اولين و آخرين امت منند. اين امت علماء دارند علماء امت من را مي‏خواهيد بشناسيد نمونه‏هايش انبياء بني‌اسرائيلند. چون در ميان بني‌اسرائيل نسبت به قبايل ديگر پيغمبر زياد بوده خيلي پيغمبر داشته‏اند. از اين جهت براي تكثير، چون زياد بودند مي‏فرمايد مثل انبياء بني‌اسرائيل كه چطور اين انبياء بني‌اسرائيل حاملان وحي الهي بودند واسطه‏گان وحي بودند و متابعت از وحي مي‏كردند همچنين تمام علماي امت من اينها هستند، يعني تابع وحيي هستند كه خدا به واسطه ما و به كرامت ما و شرافت ما به آنها داده و به آنها بخشيده. پس تمام خلق از اولين و آخرين، انبياء و غير انبياء همه و همه عهد و پيمانشان براين اساس بود كه اطاعت كنند از محمد وآل محمد: و در نزد ايشان خوار و ذليل باشند. توجه به سوي پروردگار كنند به وسيله اين بزرگواران. عبادت كنند خدا را اولاً به محبت محمد وآل محمد: و بعد به متابعت از آنچه كه ايشان تأسيس فرموده‏اند و ايشان ارشاد فرموده‏اند.

اين امر چون چنين بود خدا مقرر كرد كه اين مَلك به شكل سنگ شود، مجسم شود در اين عالم، بماند براي هميشه. تا اين عالم برقرار است. مستمر باشد امر اين مَلك. شد «حَجَر»، سنگ، و شد اسود و حال آنكه «ابيض» بود و بلكه عرض كردم درخشان بود

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 109 *»

مي‌فرمايد از نقره روشن‌تر بود رنگش، اما چون كفّار، منافقين، مشركين، اهل عصيان مي‏آمدند و با اين سنگ مصافحه مي‏كردند و استلام، دست مي‏ماليدند يا تقبيل، مي‏بوسيدند آنرا، اين سنگ به تدريج رنگش سياه شد.([105]) معصيت و كفر و نفاق ببينيد چه تأثيري مي‏كند. آنوقت در خود شخص چه مي‏كند. وقتي كه با اين سنگي كه از نقره مي‌فرمايد روشن‏تر بوده رنگش و درخشان‏تر بوده چنين كند آنگاه با قلب چه مي‏كند؟ كفر با قلب چه مي‏كند؟

خَتَمَ اللّه‏ُ عَلي قُلوبِهِمْ وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَة وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم([106]) ببينيد معصيت چه مي‏كند، ادبار از پروردگار چه مي‏كند. مثل انبياء در نزد اين سنگ خاضع مي‏شدند مثل رسول اللّه‏ با آن عظمت و جلالتش مي‏آمد اين سنگ را مي‏بوسيد، دست مي‏ماليد به اين سنگ، اگر ازدحام بود از دور اشاره مي‏فرمود. مثل ائمه ما دوازده معصوم اين سنگ را بوسيده‏اند براين سنگ دست كشيده‏اند يا به سمتش اشاره كرده‏اند همه انبياء همه اولياء. خدا روزي كند، الآن هم شما فكرش را بكنيد كه حضرت مهدي صلوات اللّه‏ عليه در هر سال لااقل چند بار اين سنگ را مي‏بوسد لااقل در هر حجّي آن بزرگوار حاضر مي‏شود، هر سال يك بار كه مسلّم است. در هرحجّي يك طواف عمره اگر عمره تمتع حضرت انجام بدهد، يك طواف حج، يك طواف نساء انجام مي‏دهد، هر طوافي هفت شوط است و در هر شوط مستحب است استلام، بوسيدن. حال ببينيد هر ماهي حداقل يك عمره دارد در هر عمره مفرده دو طواف است، يكي طواف خود عمره يكي طواف نساء. هر طواف باز هفت شوط است در هر شوط در ابتداء و اختتام هر طواف مستحب است بوسيدن حجر. حال ببينيد آن بزرگوار در هر سال چقدر

مي‏بوسد اين حجر را.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 110 *»

خدا روزي كند. من در همين سفر عمره اخير كه مشرف بودم توفيق پيدا كردم لبم را گذاردم روي همان قسمتهايي كه عرض كردم، همه قسمتها لاك گرفته است دو سه قسمت باز است لبهايم روي همان قسمتها بود كه خود سنگ است، متذكر شدم كه اين قسمت را امام7 در هر سال چند بار مي‏بوسند، و لب من قرار گرفته جايي كه مهدي صلوات اللّه‏ عليه در هر سال چند بار لب مباركش را مي‏گذارد و مي‏بوسد. خدا ان شاءاللّه‏ توفيق بدهد براي همه، موفق كند همه را و به يُسر و عافيت و خير ميسر فرمايد و از همه به فضل و كرمش قبول بفرمايد و ذخيره قبر و قيامت و آخرتمان قرار دهد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 111 *»

 

مجلس   9

 

 

 

 

€ عهد خدا با خلق در اطاعت از محمّد و آل‏محمّد:

€ حجرالاسود و استلام آن

€ نماز و سوره مباركه حمد

€ اركان اربعه كعبه

€ حجّ و عالمهاي ذر‌ّ

€ شرع رسول اللّه9 و مذهب جعفري

€ امام صادق7 و نشر ايمان

€ توضيح اسم «جعفر» و «ابوعبداللّه»

€ امام صادق7 و انتظار فرج

€ مصائب امام صادق7

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 112 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد در عالمهاي ذر خداوند از تمام مراتب همه خلق عهد و پيمان گرفت بر اطاعت كردن از محمد وآل محمد: وتوجه كردن به ايشان و عبادت خدا نمودن به دستور و ارشاد اين بزرگواران و بر اين امر با تمام خلق مبايعه فرمود يعني همه بيعت كردند كه به اين عهد وفادار باشند و در راه اين عهد از جان و مال و اهل و عيال دريغ نداشته باشند. اين امر در صريح آيه قرآن بيان شده و در فرمايشات معصومين: هم رسيده است. در اين دوره دنيايي خداوند براي آنكه خلق از خاطر نبرند آن عهد را و وفادار بمانند بر آن، آن ملكي را كه حامل جميع عهدنامه‏ها بود كه تمام صحيفه‏هاي قراردادها و عهدنامه‏هاي همه خلق را خداوند نزد آن ملك به امانت سپرده بود، او را در اين عالم مجسم فرمود به صورت اين سنگي كه الآن «حجرالأسود» ناميده مي‏شود و در ركن عراقي خانه خدا قرار دارد. همراه با فرود آمدن آدم علي نبينا وآله و عليه السلام بر روي زمين آن ملك را به اين شكل نازل فرمود از عوالم قدس خود وآدم آن سنگ را

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 113 *»

برداشت و به راهنمايي جبرئيل وقتي كه خانه خدا را مي‏ساخت و اين اركان بيت كه چهار ركن است اينها را مي‏ساخت، به دستور جبرئيل اين سنگ را در ركن عراقي اين خانه قرار داد.([107]) كه اولين ركن است و افضل از ساير اركان است. آنرا دراين ركن قرار داد و قبله‏گاه جميع خلق شد و دستور فرمود كه هركس به اين سرزمين آمد كه سرزمين ذر است ـ اين سرزمين مكه سرزمين بيت اللّه‏، سرزمين حرم خدا همان سرزمين عالم ذر است كه خداوند در اين عالم آنرا ظاهر ساخته ـ بايد به احترام اين خانه و اين سنگ محرم شود و با آداب و دستوراتي كه مقرر شده است نزد اين سنگ حاضر شود آنرا ببوسد و استلام كند. يعني دست بر آن بمالد و اگر ميسر نشد با اشاره عهد و پيمان خود را تجديد كند.([108])

همچنين براي اينكه از خاطر نبرند خلق آن عهد و پيمان را مقرر فرمود نماز را در هر كجا هستند انجام دهند و در اين نماز گزارشي است در واقع از همان جريان عهد و پيمان در عالمهاي ذر و ياد كردن از مقامات و مراتب محمد وآل محمد:. چون كليه مراتب ايشان در هفت تعيّن جلوه كرده كه نامهاي مبارك اين بزرگواران گزارش از همان هفت تعيّن است. محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، جعفر و موسي بقيّه اسمها تكرار محمد و علي و حسن است، اصل اسمهاي اين بزرگواران همين هفت اسم است كه گزارش از تعينات هفتگانه ايشان است. وقتي‌كه اين تعينات تكرار مي‏شود چهارده مي‏شود كه چهارده تعيّن محمد وآل‌محمد: است. آنوقت خداوند در اين قرآن سوره‏اي نازل فرمود كه سوره مباركه حمد است و اين سوره را هم هفت آيه قرار داد كه وصف همان تعينات هفتگانه ايشان است و براي يادبود آن مقامات و تجديد خاطره آن تعينات در نمازها مقرر كرد كه حمد قرائت كنند، و فرمودند معصومين: لاصَلوةَ اِلا بِفاتِحَةِ الْكِتاب([109]) نماز درست

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 114 *»

نيست و نماز انجام نمي‏شود مگر به قرائت فاتحة الكتاب يعني سوره مباركه حمد خوانده شود، و مي‏دانيم نماز اقلش دو ركعت است كه نماز صبح است. نمازهاي ديگر هم كه مي‏دانيم چهار ركعت و سه ركعت و بالاخره در هر ركعتي از اين دو ركعت حمد خوانده مي‏شود و اقلاً در هرنمازي دو بار سوره مباركه حمد قرائت مي‏شود و با تكرار حمد آن چهارده تعيّن را يادآور مي‏شويم و تجديد عهد و پيمان با آن مقامات چهارده‏گانه محمد وآل محمد: مي‏نماييم.

آنگاه خداوند خانه خود را بر چهار ركن قرار داد. ركن اول گزارش است از آن ماده اوّلي كه بر آن پيمان بستيم در عالمهاي ذر كه توحيد باشد كه فرمود اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ([110]) و در آنجا در ركن اول بايد متذكر شويم از اين عهدمان نسبت به الوهيت پروردگارمان، ربوبيت خدايمان و يكتايي او و همچنين متذكر ركن اول و كلمه اول از اركان اسلام گرديم كه سبحان اللّه است. در ركن دوم بايد متذكر شويم از قرار دوممان و عهد دوممان كه محمدٌ رسول اللّه‏ است9 كه اقرار و اعتراف كرديم به نبوت حضرت و معاهده بستيم و مبايعه كرديم بر اين امر و در همين‌جا باز متذكر كلمه دوم اسلام گرديم كه الحمد للّه باشد. در ركن سوم متذكر ماده سوم بايد باشيم كه در قرارداد عالمهاي ذر گذرانيده‏ايم كه عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَة اَوْلِياءُ اللّه‏ اميرالمؤمنين ويازده فرزندش ـ فرزندان معصومينش كه امامانند از جانب خدا و خلفاء و جانشينان رسول‌اللّه‏ هستند بعد از رسول خدا ـ و فاطمه زهراء سلام اللّه‏ عليهم اجمعين اولياء خدا هستند، خلفاء خدا و حجتهاي الهي هستند. و در اين ركن سوم متذكر كلمه سوم اسلام مي‏گرديم كه لااله الااللّه باشد. در ركن چهارم بايد متذكر شويم امر چهارمي را كه ركن چهارم دين است و ركن چهارم ايمان است كه اُوالي مُواليهِمْ وَ اُعادي مُعاديهِمْ باشد يعني من دوستم با دوستان ايشان و دشمنم با دشمنان ايشان كه اين ركن خبر مي‏دهد از ركن چهارم اسلام و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 115 *»

كلمه چهارم اسلام كه اللّه‏ اكبر باشد و تمام كلمات اسلام كه اصل اسلام است و اسلام مبتني بر آن كلمات است همين سُبحانَ اللّه‏ِ وَالحمدُ للّه‏ِ ولا اِلهَ اِلا اللّه‏ و اللّه‏ُ اَكْبَر است.

و چون چهار امر است و چهار كلمه است اسم اعظم الهي است همانطور كه حضرت كاظم موسي بن جعفر صلوات اللّه‏ عليه فرمودند كه اسم اعظم الهي چهار كلمه است، چهار حرف است، اَمّا اَوَّلُهُنَّ فَلا اِلهَ اِلا اللّه‏ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ باقِيا حرف اول اسم اعظم، كه چهار حرف است، لااله الااللّه‏ است وَ الثّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه‏ِ9 مُخْلَصا حرف دوم هم محمدٌ رسول اللّه‏ است9 وَ الثّالِثَةُ نَحْنُ اَهْلَ البَيْت فرمودند حرف سوم اسم اعظم هم ما هستيم يعني خاندان رسالت دوازده معصوم و فاطمه زهراء. وَالرّابِعَةُ شيعَتُنا مِنّا([111]) حرف چهارم از اسم اعظم الهي شيعيان ما هستند يعني اعتراف به‌مقامات شيعيان كه در درجه اول شيعيان محمد و آل محمد: انبياء هستند و بعد مراتب اولياء كه كاملان و بزرگان هستند كه اعتراف مي‏كنيم در ركن چهارم خانه خدا به‌مقام ايشان و اللّه‏ اكبر اسلام اشاره به اين امر است. اين كلمات چهارگانه تسبيحات اربعه ناميده شد و دستور رسيد از طرف معصومين ما: كه در ركعتهاي سوم و چهارم، سه بار بگوييم «سبحان اللّه‏ و الحمد للّه‏ و لااله الااللّه‏ و اللّه‏ اكبر ».([112]) سه بار اين چهار كلمه را بگوييم تا بشود دوازده مرتبه و دوازده كلمه كه اشاره باشد به مقامات آل محمد: و شئونات دوازده امام.

حج خانه خدا و مناسك حج بهتر و كاملتر و روشن‏تر از ساير امور دين و نظام شريعت براي ما عالمهاي ذر را گزارش مي‏دهد. دستوراتي كه رسيده در احترام گزاردن به آن مشاهد مشرفه و اعمالي كه مقرر شده كه مجموعه را مي‏گويند حج ـ خانه خدا را قصدكردن ـ در جميع اين احكام و عبادات، بحسب خودشان، در واقع تجديد عهد و معاهده است با آنچه كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 116 *»

در عالم ذر ما به آن با خداي خود پيمان بستيم و بيعت كرديم، مبايعه انجام داديم در آنجا براي وفاداري به اين امر كه اولاً مطيع محمد وآل محمد: باشيم اطاعت كنيم از ايشان تخلف نورزيم از ايشان تقرب بجوييم به سوي خدا به محبت به ايشان و در جميع سير و سلوكهاي خود و در تمام حالات بندگي خود متابعت كنيم از ارشادات و دستورات اين بزرگواران. اين اصل عهد ما بوده و براين عهد مبايعه كرده و بيعت بستيم.

انبياء: كه آمدند بحسب وضع امتهاي خود و صلاح حال زمانشان همين عبادتها و همين نظام الهي و شرايع را آوردند و آنها هم بحسب وضع خودشان با انجام آن عبادتها و عمل به آن شريعتها تجديد عهد مي‏كردند با همين عهد عالمهاي ذر. وقتي كه نوبت رسيد به شريعت محمد9 و آمدن اين شرع مقدس كه البته همه، شرايع آن بزرگوار بود اما شريعت كاملي كه زمان و اهل زمان اقتضا مي‏كرد كه به وسيله آن بزرگوار ظاهر شود، آن بزرگوار آورد آنچه كه در آن تجديد عهد بود به شكل كامل و جامع، هر عبادتي كه آن بزرگوار آورده هرامري از امر شريعت كه رسول اللّه9 نهاده در مقام خود هر كدام در جاي خودشان بالنسبه به شرايع انبياء گذشته كاملتر و جامعتر وضع و قراري است براي تجديد عهد با عهد عالم ذر.

شريعت آن بزرگوار از هر جهت و از هر حيث كامل و تمام و جامع بود. شريعتي را كه آن بزرگوار آورد بحسب اقتضاء زمان بتدريج تعليم مي‏فرمود و به امت مي‏رسانيد و چون امر تدريجي بود و بحسب تقدير الهي مدت معيني را آن بزرگوار در ميان اين امت بود مي‏بايست تكميل آنرا واگذار كند به اهل بيت خود و خاندان خود و حاملان علم و شريعتش اميرالمؤمنين و ساير معصومين:. بعد از رسول خدا امر نشر شريعت و بقاء و حفظ شريعت را اميرالمؤمنين متصدي شدند، تا وقتي كه مقرر بود آن بزرگوار باشند. بعد از آن حضرت امام مجتبي و بعد حضرت سيد الشهداء و همينطور تا رسيد به زمان امام صادق صلوات اللّه‏ عليهم.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 117 *»

در زمان امام صادق اقتضا كرد كه نشر امر شريعت آنچنان شود كه با اينكه دين دين محمد9 است اما به اسم «مذهب جعفري» در ميان جميع مسلمين شهرت پيدا كند. دين محمد همان مذهب جعفر است و مذهب جعفر همان دين محمد است9. اما چون زماني شد كه جميع امور شريعت واضح شد براي شيعيان و به بيان آن بزرگوار در ميان شيعيان كامل گرديد، اين كامل شدن بيان و رسيدن شرح و تفصيل در جميع احكام دين در زمان حضرت صادق7 نشان موقعيت امامت آن بزرگوار است كه تعيّن جعفري است در ميان تعينات چهارده‏گانه محمد وآل محمد:. اين تعيّن اقتضا مي‏كرد ظهور كامل امر ربوبيت، امر رسالت، امر ولايت و امر مقام شيعه را. تمام آن چهار مقام و چهار ركن در زمان حضرت صادق7 به طور كامل و واضح تفصيل يافت و شرح و بيان شد و چون اصل آن چهار ركن امر توحيد بود ـ چهار ركن يادتان هست لا اِلهَ اِلا اللّه‏ُ، محمَّدٌ رَسُولُ اللّه‏ِ، عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّه‏ِ وَ اُوالي مُواليهِمْ وَاُعادي مُعاديهِمْ كه اين چهار ركن را مولاي ما آقاي مرحوم­ به فارسي فرموده‏اند كه دين چهار ركن دارد، چهار اصل دارد: خداشناسي، پيغمبر شناسي، امامان شناسي و شناختن پيشوايان شيعه. پيشوايان شيعه يعني بزرگان دين، آناني كه بعد از مقام امامت، بعد از مقام انبياء، حاملان فيض الهي و واسطگان فيضند بين ما و خداي ما. ايشان را بشناسيم به اينكه سزاوار پيشوايي هستند و ما بايد از ايشان تبعيت كنيم ـ اين چهار ركن مي‏دانيم ركن اعلي و اعظمش «لااله‏الااللّه‏» است، ركن اعلي واعظمش اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ است كه در قرآن فرموده يعني شناخت مقامات و شئونات ربوبيت. در زمان حضرت صادق7 اين چهار ركن كاملاً شرح شد و تفصيل يافت و تمام شئونات اين چهار ركن كه امر شريعت است از هر حيثش، شريعت در تمام ابعادش تفصيل يافت. چه ابعاد عبادي آن، چه ابعاد سياسي آن، چه بُعدهاي ديگر همه و همه روشن شد و همه، شئونات و جهات و تفصيلاتِ همين چهار ركن بود.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 118 *»

عرض مي‏كنم چون ركن اعظم اين چهار ركن امر ربوبيت بود و امام صادق7 عهده‏دار شرح و نشر و بيان آن شدند، چهار اسم از اسامي الهي را كه محور ساير اسمها در امر تكوين و تشريع خلق بود اين چهار اسم را ظاهر ساخت و مقتضاي اين چهار اسم را به مردم و خلق شناسانيد. اولاً آن بزرگوار براي جميع خلق و بحسب ظاهر براي مسلمين و در جامعه اسلامي در ميان بشر واضح ساخت اسم الجَليل خدا را و معرفي كرد خدايي را كه محمد معرفي كرده9، خدايي را كه قرآن محمد9 معرفي مي‏كند، خدايي را كه محمد و جانشينان او: به آن خدا دعوت مي‏كنند، آن خدا خدايي است صاحب جلالت، صاحب نزاهت، او سبوح است، او قدوس است. او از جميع صفات امكاني و خلقي منزه است. او خدايي نيست كه تمام مذاهب منحرف اهل سنت او را به ما مي‏شناساند، خداي ما خداي محمد9 آن خدايي نيست كه مكتبهاي حكما و عرفا از يونانيان و بيگانگان از اسلام معرفي كردند. آن خدا خدايي است كه از هر جهت و از هر حيث بايد او را جليل دانست، با جلالت دانست و او را تسبيح كرد و تنزيه كرد او را از هرچه شايسته مقام او نيست. از هر بيان و هر لازمه و اقتضائي كه گفته‏اند ديگران پاك و منزه است. بيانات امام صادق و طرز برنامه او و دوره امامت او بيانگر اين امر بود در امر توحيد و ربوبيت پروردگار. جلالت خدا را به آن وضعي روشن كرد كه شايسته قرآن و اقتضاي اسلام بود.

همچنين بعد از اين امر يعني بعد از واضح ساختن اسم «الجليل» خدا، نوبت رسيد به بيان اسم «العليم» خدا كه خداي محمد، خداي قرآن، خداي اسلام، آن خدايي است كه عالِم است به جميع خلقش. كيفيت علم او و تعلق علم او به خلق، اينها را روشن ساخت آن بزرگوار و اسم «العليم» خدا يا اسم «العالم» خدا بعد از اسم الجليل خدا براي خلق در اسلام روشن شد به شرح و تفصيل بيان امام صادق صلوات اللّه‏ عليه. بعد نوبت رسيد به ظاهر ساختن اسم «الفاطر» اَفِي اللّه‏ِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالاَرْض([113]) خالقيت حق را و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 119 *»

كيفيت آفرينش را آنطوري كه شايسته خداي محمد و خداي قرآن و خداي اسلام بود بيان فرمود. و بعد نوبت رسيد به اسم «الرازق» كه رزق از طرف خدا افاضه مي‏شود و از خزائن غيب الهي به جميع مخلوقات رزقها مي‏رسد و كيفيت رزاقيت حق متعال را آن بزرگوار روشن ساخت.

اين چهار اسم خدا محور تمام اسماء الهي است در مورد تكوين و تشريع خلق. يعني جميع امور تكويني مخلوق و جميع امور تشريعي مخلوق كه مربوط مي‏شود به اسماء و صفات الهي چهار اسم است كه اين چهار اسم اصل است و محور است براي همه آن اسمها و آن صفتها، فراموش نكنيد؛ «الجليل»، «العليم»، «الفاطر»، «الرازق»، اين چهار اسم روشن شد به نقش امامت امام صادق7. وقتي كه امر اعظم و ركن اعظم اين چهار ركن اينطور آشكار گرديد شئونات رسالت محمد9 هم آشكار شد. شئونات ولايت دوازده امام و فاطمه زهرا: روشن شد. شئونات ولايتي اولياء ايشان و مقامات شيعيان ايشان آشكار گرديد و به بركت آشكارايي اين مقامات و اركان چهارگانه تمام اوضاع شرع و شريعت و دين و ديانت و نظام الهي هم از بركات آن بزرگوار روشن شد. از اين جهت دين به‌شكل مذهب و به‌نام مذهب نسبت داده شد به امام صادق صلوات‌اللّه‏ و سلامه عليه.

خداوند براي شناسانيدن موقعيت امام صادق از اين چهار اسم خود مشتق كرد اسمي براي آن بزرگوار، او را جعفر ناميد. جعفر اسمي است كه خدا مقرر كرده براي حضرت صادق و اين اسم را مشتق كرده از چهار اسم خود، «جيم» جعفر گزارش از اسم الجليل خدا، «عين» جعفر گزارش از اسم العالم يا العليم خدا، «فاء» جعفر گزارش از اسم الفاطر خدا و «راء» جعفر گزارش از اسم الرازق خدا. جعفر يعني بيانگر مقامات و شئونات ربوبيت در مراحل تكوين و تشريع جميع خلق. همه اسمهايي كه مربوط مي‏شود به امور خلق و عهده‏دار تدبير امور خلقند اين اسماء الهي، چهار اسم اصلي دارند كه اين چهار اسم است و جعفر بيانگر اين اسمها بود و روشن‌ساز وضع و موقعيت اين اسمها. ساير

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 120 *»

امور شريعت عرض كردم مربوط مي‏شود به تفصيل همين مقامات واقتضاء همين چهار ركن كه آنها را هم امام صادق صلوات اللّه‏ عليه كاملاً روشن ساختند.

هركس عبادت مي‏كند خدا را در مقام بندگي و شريعت در واقع فرع است نسبت به امام صادق و آن بزرگوار اصل است نسبت به عبادتها و احترام به شريعتها و مراعات حدود الهي و انجام نظام پروردگار. در تمام مقامات شرعي آن بزرگوار اصل است و همه تابع او هستند. از اين جهت كُنيه‏اي هم كه براي آن بزرگوار انتخاب شد كُنيه اَبوعبداللّه(‏[114]) است. امام صادق كنيه‌شان «ابوعبداللّه‏ يا اباعبداللّه‏ يا ابي‌عبداللّه»‏ هر سه گفته مي‏شود، حالت رفع و نصب و جر است فرق نمي‏كند.

وقتي كه مي‏خوانيم آن بزرگوار را عرض مي‏كنيم يا اَباعَبْدِاللّه‏ِ يا جَعْفَرَبْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه‏ِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ اِلَي اللّه‏ِ وَ قَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّه‏ِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّه‏ِ.([115]) اباعبداللّه‏ كه كُنيه اين بزرگوار است يعني اصل و ريشه و پدر در مقام عبوديت و بندگي هر بنده‏اي كه خدا را بندگي كرده، همانطور كه حضرت امام حسين صلوات اللّه‏ عليه ابوعبداللّه‏ بود. او در مقام باطن شرع و اين بزرگوار در مقام ظاهر شرع هر دو ابوعبداللّه‏ هستند. از اختصاصات اين دو بزرگوار است كه حضرت حسين و حضرت صادق صلوات اللّه‏ عليهما و آلهما به اين كنيه‏ها مكنّي گرديده‏اند.([116]) پس هركس در ظاهر شريعت و شرع ظاهر در هر مرتبه‏اي از مراتب در هر عالمي از عالمها خدا را عبادت مي‏كند او تابع امام صادق و فرع امام صادق است و مذهبش را از امام صادق دارد. امام صادق تنها رئيس مذهب شيعه نيستند بلكه رئيس مذهب تمام بندگان خدا از اولين و آخرين در مقام شرع

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 121 *»

ظاهرشان در همه عالمها و همه مراتب موجودات مي‏باشند. شأن اين بزرگوار با كلمه جعفر كه اسم او شد و با كنيه او اباعبداللّه‏ بيان شد، و شيعيان متذكر امر آن بزرگوار و جلالت شأن او هستند و به اين توجه به خدا تقرب مي‏جويند و با توجه به مقامات و شئونات حضرت صادق صلوات‏اللّه‏ و سلامه عليه خود را به پروردگار نزديك مي‏گردانند. اين بزرگوار در جميع امور همانطور كه عرض كردم مقام قدوه و پيشوايي و اصل را داراست.

يكي از اموري كه كمتر به آن توجه مي‏شود كه در اين امر هم آن بزرگوار اصلند و ابوعبداللّه‏ هستند اين است كه ما مي‏دانيم فرموده‏اند كه بهترين اعمال انتظار فرج است اَفْضَلُ الاَعْمالِ اِنْتِظارُ الفَرَجِ مِنَ اللّه‏ِ([117]) يعني چشم دوختن و چشم داشتن به اينكه خدايا كي مي‏رسد آن دوره‏اي كه در آن دوره تو شمشير انتقام مهدي صلوات اللّه‏ عليه را كه همان ذوالفقار اميرالمؤمنين است از نيام درآوري و براي انتقام، آن بزرگوار را ظاهر سازي؟([118]) فرموده‏اند انتظار فرج از بهترين اعمال است در آداب و سنن شريعت. حال امام صادق7 همانطور كه رئيس مذهبند در جميع شئونات مذهب و شريعت الهي در اين امر هم اين بزرگوار بالنسبه به ساير معصومين مي‏بينيم بيشتر در اين امر كوشيده‏اند. رواياتي كه رسيده، دعاهايي كه رسيده گزارش دارد از اينكه آن بزرگوار چقدر به ياد فرزندش مهدي بود و با اينكه هنوز بحسب ظاهر مهدي به عالم دنيا نيامده بود اما امام صادق به ياد ظهورش و به ياد غيبتش و به ياد فتنه‏هايي كه در دوران غيبتش برپا مي‏گردد و صدماتي كه متوجه شيعيان مي‏شود گريه‏ها مي‏فرمود، اشكها مي‏ريخت. گاهي آنچنان حضرت متأثر بودند كه هركس خدمت حضرت مي‏رسيد متأثر مي‏شد و يك شب و يك روز از ياد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 122 *»

تأثر حضرت قرار نمي‏داشت. اين دعاي ندبه از آن بزرگوار روايت شده([119]) كه مي‏بينيد سراسرش گريه، سراسرش ناليدن. ندبه يعني ناليدن، گريه با ناله. دعاهايي از آن بزرگوار رسيده درباره امر فرج، درباره مهدي صلوات اللّه‏ عليه. اين امر در زندگي امام صادق7 بالنسبه به ساير معصومين ما سلام اللّه‏ عليهم اجمعين بيشتر ديده مي‏شود.

و همچنين ابتلاء آن بزرگوار بالنسبه به ساير ائمه: در اين زمينه مي‏بينيم بيشتر است. گرفتاريهاي عجيب كه چند بار حضرت را به بغداد خواستند و آن بزرگوار با چه وحشت با بعضي از اصحابش و گاهي تنها، فقط با مأموريني كه مأمور جَلب حضرت بودند او را به بغداد مي‏بردند،([120]) در بغداد كه بود چطور مي‏گذرانيد، در مدينه چطور مي‏گذراند. حتي گاهي از دوستانش مي‏ناليد مي‌فرمود شما باعث صدمه و اذيت و زحمت من مي‏شويد، من وظيفه دارم به شما اسرار آل‌محمد را برسانم و براي شما حقايق الهيه را بگويم شما مي‏رويد نزد دشمنان ما و بيگانگانِ با امر ما مطرح مي‏كنيد، آنها را بر ما مي‏شورانيد. شما مي‏رويد در خانه‏ها شب را آسوده مي‏خوابيد، اما من در خانه خود شب را تا صبح به اضطراب و دلهره مي‏گذرانم.([121]) دشمنان رحم كه نداشتند، مروّت كه نداشتند، انسانيت كه نداشتند،  عداوتشان عداوت ذاتي بود. شنيده‏ايد از پشت بام وارد خانه مي‏شدند، از ديوار وارد خانه مي‏شدند. زنان و فرزندان حضرت را مي‏هراسانيدند و آنها را مي‏ترسانيدند و حضرت را به هر شكلي بود به هر صورتي بود، حضرت در هر لباسي بودند، بدون حرمت، سر و پاي برهنه او را به نزد جائران و جباران مي‏بردند([122]) و آنها چطور روبرو مي‏شدند با امام مظلوم، با حضرت صادق7.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 123 *»

تمام اين مظلوميتها و صدماتي كه در دوران زندگيش ديد، گذشت. حالا هم نزديك به يك قرن است، متجاوز از نيم قرن است كه قبر مقدسش و قبر مقدس پدر بزرگوارش حضرت باقر، قبر شريف جدش حضرت سجاد، قبر شريف عمّ بزرگوارش امام مجتبي: اينها اينطور اهانت شده و مورد بي‏حرمتي قرار گرفته. نه فرش دارد، نه چراغي در شب، نه زائري دارد در شب. در روزها هم در ساعت معيني اجازه مي‏دهند كه زائرين نزد آن قبور مقدس اجتماع كنند اما نمي‏گذارند شيعه اظهار خضوعي و خشوعي داشته باشد، سر بر آن آستانه مقدسه بگذارد ببوسد، ببويد آن خاك شريف را، نمي‏گذارند. و همچنين نه تنها اين چهار قبر مقدس مورد بي‏حرمتي قرار گرفته كه در مقابل چشم آن بزرگواران كه مي‏بينند و زنده‏اند، در برابر ديده ايشان قبور اوليائشان قبور دوستانشان هم بي‏حرمتي شده است. قبر فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين7 بي‏حرمتي شده، قبر شيخ مرحوم­ در پايين پاي مبارك ايشان بي‏حرمتي شده، قبر ابراهيم فرزند رسول خدا9 بي‏حرمتي شده، قبور بنات رسول اللّه‏، ازواج رسول اللّه‏ آن مؤمنات و صالحات كه بر ايمان باقي ماندند، همچنين قبور مقدسه بعضي از عمّات، اعمام و خالات آن بزرگوار. همچنين بي‏حرمتي شده به قبرهاي ساير اولياء و صاحبان مقام و منزلت، به طوري كه الآن زائران كه مشرف مي‏شوند به هر قسمت كه نگاه مي‏كنند جگرشان خون مي‏شود سينه‏شان مي‏سوزد اما چاره‏اي ندارند و بايد صبر كنند و به تقيه بگذرانند. خدايا تو را قسم مي‏دهيم به مظلوميت محمد وآل محمد: و به مظلوميت اوليائشان در امر فرجشان تعجيل بفرما. فرج امام زمان صلوات اللّه‏ عليه را برسان.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 124 *»

مجلس   10

 

 

 

 

 

 

 

 

€ قبله خلق در عالمهاي ذر‌ّ

€ اجساد محمّد و آل‏محمّد:

€ مظاهر اجساد ايشان: مكّه، مدينه، بيت‏المقدس، كوفه، كربلا

€ كربلا و موقعيت آن

€ حج‌ّ، اعظم تكليفها در ماههاي حج‌ّ

€ حج‌ّ و يادآوري عالمهاي ذر‌ّ

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 125 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

معلوم شد كه در عالمهاي ذر عالمهاي قدس و عالمهاي عزت الهي مراتب و مقامات محمد و آل‌محمد: براي جميع مراتب خلق قبله شد، يعني بايد خلق رو به ايشان كنند، اقبال به ايشان داشته باشند توجه به ايشان كنند تا به خدا توجه كرده باشند. اطاعت از ايشان كنند تا خدا را اطاعت كرده باشند. محبت به ايشان بورزند تا خدا را دوست داشته باشند، و توجه كنند به مقام عبوديت و بندگي اين بزرگواران تا خدا را بندگي كرده باشند به جميع معاني بندگي. عهد بستند با خداوند بر اين امر و بيعت انجام شد با خداوند در اين امر و خلق آمدند به دنيا و شد دوره‏اي كه در اين دوره بايد ظاهر شود اطاعتها و عبوديتها و بندگيهاي بندگان. در اينجا مي‏بايست مطابق عالم ذر توجه كنند به محمد و آل‌محمد: و چون اين عالم، عالم جسماني است و در اين عالم جسماني بايد بندگي خدا را به طريق و برنامه‏هايي كه تعلق مي‏گيرد به همين اجسام انجام داد، اقتضاء اوليه اين بود كه اجسام مطهره و مقدسه محمد و آل‌محمد: متعلق بندگيهاي

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 126 *»

جسماني باشد از زيارت كردن آن اجسام مباركه، مصافحه با آن دستهاي مبارك و قصد آنها كردن و رو به سمت آنها نمودن.

ولي چون خلق را اين توانايي نبود از دو جهت، يعني نوع خلق را اين توانايي نبود، از اين جهت خداوند نظام را آن‌طوري‌كه الآن مي‏بينيم قرار داد. آن دو جهت اين بود كه اگر اجسام مقدسه محمدوآل‏محمد: بنا بود قبله، مقصد، مطاف و مزار خلق باشد آنچنان‌كه الآن مي‏بينيم مكه مكرمه اينچنين است كعبه معظمه اينچنين است، اگر اينطور بنا بود باشد آناني كه محبت به ايشان داشتند مبتلا مي‏شدند به غلوّ و نمي‏توانستند هضم كنند اين امر را و آناني كه دشمني داشتند و انكار فضائل ايشان مي‏كردند بهانه به دست مي‏آوردند براي شوريدن بر ايشان كه اينان ادعاي خدايي و ربوبيت دارند و مي‏خواهند خود را معبود خلق قرار بدهند ازاين جهت دعوت مي‏كنند كه خلق به ايشان توجه كنند، خلق جسم ايشان را سجده كنند، خلق به سوي ايشان روآورند و جسم مقدس ايشان را مطاف خود كنند. راه اعتراض و انكار براي دشمنان باز مي‏شد. همچنانكه راه غلو بر اهل محبت باز مي‏شد. اين يك جهت.

جهتي ديگر اينكه چون در اين هياكل بشري ظاهر مي‏شدند اگر مي‏بايست جسم مقدس ايشان مطاف و مزار و مقصد و قبله خلق باشد اين امر ميسر نمي‏شد براي همه. چون در اين هيكلهاي ظاهري بشري مي‏بايست در يكجا باشند نه همه جا و در حالات مختلف باشند نه يك حالت و براي خلقي كه در اين عالم هستند اگر اين تكليف مي‏شد كه توجه كنند به آن مظهرهاي بشري براي همه و نوع انسانها ميسر و ممكن نبود. چون بر اين بدنهاي ظاهري و هياكل بشري جريان پيدا مي‏كند اين حالاتي كه نوع بشرها دارند ازخوابيدن، ايستادن، رفتن، آمدن، پشت و رو داشتن و حتي مي‏بينيم تقدير الهي جاري شده كه مريضي و موت و شهادت بر اين بدنهاي ظاهريشان هم جريان مي‏يابد. پس از اين دو جهت نمي‏شد كه اين بدنها و اين مظاهر جسم ايشان مقصد و قبله و مطاف و مزار

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 127 *»

خلق باشد، و نوع عبادتها و بندگي جسماني را به سمت ايشان انجام دهند. چون اين مشكلات در پيش بود خداوند ترحم فرمود بر بندگان خود و طوري قرار داد كه بتوانند بحسب بنيه‏هاي معنوي و بنيه‏هاي ظاهريشان متحمل شوند.

چون جسد اين بزرگواران را خداوند از پنج قبضه آفريد، آن پنج قبضه را كه مَلَك براي جسم ايشان برداشت از پنج موضع بود. «مكه»، «مدينه»، «بيت المقدس»، «كوفه» و «حائر الحسين7 (كربلا)». اين پنج قبضه را خداوند برداشت و جسم مطهر ايشان را از اين مواضع پنجگانه آفريد. حال مقدس فرمود اين پنج موضع را و در همين ظاهر اين عالم اين مواضع را مكرّم فرمود، معظّم فرمود و مورد احترام قرار داد. دستور فرمود اين مواضع را حرمت كنند و براي اين مواضع فضيلت قرار داد. البته، فضائل خود اين پنج موضع مختلف است. اصل فضيلت براي كربلاست، بعد براي كوفه، بعد براي مدينه، بعد براي مكه و بعد براي بيت المقدس است. چون در واقع «كربلا» مقام قلب را دارد و «كوفه» مقام صدر و سينه، «مدينه» مقام مغز و «مكه» مقام وجه و رخساره را دارد و «بيت المقدس» مقام اعضاء بدن را دارا مي‏باشد، همانطور كه مي‏بينيم در يك بدن قلب اشرف اعضاست بعد سينه و بعد مغز و بعد وجه و رخساره اشرف اعضا مي‏باشد و بعد نوبت مي‏رسد به سايراعضاء بدن.

جسم مقدس ايشان در مقام قلب ظاهر شده در كربلا، در مقام سينه ظاهر شده در كوفه، در مقام مغز ظاهر شده در مدينه، در مقام وجه و رخساره ظاهر شده در مكه و در مقام ساير اعضاء ظاهر شده در بيت المقدس و تا وقتي كه خلق قابليتشان كم بود، استعدادشان كم بود براي توجه‌كردن به جسم مطهر ايشان مأمور بودند توجه كنند به بيت‏المقدس و يا قبله‏هاي متعدد. گاهي قبله‏هاي متعدد و سمتهاي متعدد را داشتند. پس مختلف بود وضعشان تا وقتي كه ظاهر شد امر رسول خدا9 و قابليت اين پيدا شد كه توجه كنند به بدن و جسم مقدس ايشان اما از طريق وجه. مأمور شد رسول خدا9 كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 128 *»

تغيير دهد قبله را به سمت مكه و كعبه. اين امر انجام شد و ان شاءاللّه‏ تا وقت ظهور، ظهورامام زمان صلوات‏اللّه‏ عليه قبله كعبه است و سمت كعبه.

از اول ظهور كه استعدادها بيشتر مي‏شود و قابليتها بيشتر مي‏گردد آن‌طوري‌كه ظاهراً استفاده مي‏شود از فرمايشاتي، مأمور مي‏شوند به «كوفه» توجه كنند. كوفه مركز حكومت امام زمان صلوات‏اللّه‏ عليه مي‏شود و آن بزرگوار امورشان از كوفه صادر مي‏گردد.([123]) كوفه مقام سينه را دارد نسبت به حقيقت جسم ايشان. و شايد در دوره رجعت كه قابليت بيشتري پيدا مي‏شود و تا اندازه‏اي رجعت دوره‏اي است كه نزديك به دوره آخرت است و بعضي‏ها رجعت را از اين جهت از دوره آخرت شمرده‏اند و حتي عرض كردم مثل شيخ مفيد رحمة‏اللّه‌عليه با آن كرامت و منزلتي كه داشت قبول نداشت رجعت را و مي‏گفت بعد از ظهور آخرت خواهد بود و تمام رواياتي كه رسيده در مورد رجعت يا آياتي كه اشاره دارد به رجعت نظر به اينكه زنده شدن مردگان است و رجوع اموات، حمل مي‏كرد بر آخرت مي‏گفت مراد از اين آيات و روايات آخرت است نه دوره ديگر چون بعد از دوره ظهور ديگر دوره‏اي نخواهد بود مگر دوره آخرت.([124]) ايشان معذور بود چون هنوز امر رجعت به حد ضرورت نرسيده بود و امري بود نظري و نظر ايشان اين بود. بعدها روايات بيشتري به دست رسيد و تا اندازه‏اي حل شد مشكلات رجعت. معلوم شد كه نه، از اعتقادات ما اينست كه بعد از دوره ظهور دوره رجعت است.

مقصود از اين مطلب كه عرض شد اين بود كه دوره رجعت نزديك است به دوره آخرت آنچنان‌كه عرض شد بعضي اينطور گمان مي‏كردند كه آيات و روايات در اين زمينه مربوط به عالم آخرت و دوره آخرت است. در دوره رجعت كه اعتدال بيشتر مي‏گردد و

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 129 *»

قابليتها قوت مي‏گيرد، از فرمايشات استفاده مي‏شودكه «كربلا» قبله خواهد شد، كربلا مطاف خواهد شد، كربلا مزار خواهد شد.([125]) همچنانكه آخرت قطعاً اينچنين است.

در آخرت مي‏دانيم، آنچنان نيست كه عبادت و بندگي نباشد. در آخرت هم بايد عبادت و بندگي باشد اما مثل دوره دنيا عبادتهاي آخرت تكليف و مشقت نيست، احساس زحمت نيست. بلكه بندگان خدا از عبادت و بندگي لذت مي‏برند. قرآن خبر مي‏دهد از حالات بندگان در آخرت، در بهشت كه اينها سجده دارند، دعا دارند وَ آخِرُ دَعْويهُم اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمين([126]) آخرِ دعاهايشان اينست كه حمد خدا مي‏كنند. آن عبادتها در آنجا، خواه و ناخواه بايد به سمتي و جهتي انجام شود همچنانكه دراين عالم براي انجام عبادتها و بندگيها سمت داريم و جهت داريم، جهت عبادتها و سمت الهي كه مي‏خواهند رو كنند به خدا در آخرت كربلاست. مي‌فرمايد سرزمين كربلا در اعلي درجات بهشتها قرار دارد([127]) و مؤمنين هر موقعي كه رخصت به ايشان داده مي‏شود كه زيارت كنند خداي خود را و پروردگار خود را مي‏روند به سرزمين كربلا آنجا زيارت مي‏كنند پروردگار خود را و با نور بيشتر و بهاء و كرامت بيشتر از طرف خداي متعال برمي‏گردند به جايگاههاي خودشان. الآن چطور اگر كسي بگويد من رفتم مكه براي زيارت خدا معلوم است يعني زيارت خانه خدا نه زيارت ذات خدا چون ذات خدا منزه است از اينكه كسي او را ببيند و ديدار كند. هر كس رفت مكه و زيارت كرد بيت اللّه‏ الحرام را مي‏گويند به زيارت خدا رفته، همچنين مي‏فرمايد هر كس در دنيا زيارت كند حسين7 را در كربلا، خدا را در عرشش زيارت كرده است.([128]) همچنانكه مي‌فرمايد اگر مؤمن به‌ديدار برادر مؤمن خود

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 130 *»

برود براي خاطر ايمان او نه براي خاطر امور دنيوي و شئونات دنيوي، صرف براي خاطر امر ايمان برود به ملاقات او همينكه موفق مي‏شود و او را مي‏بيند خداوند به او خطاب مي‏فرمايد اِيّايَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَيَّ ([129]) مرا ديدار كردي به‌ديدن من آمدي و ثواب ديدن تو مزدش «عَلَيَّ» بر من است. من مزدش را مي‏دهم، چون به ديدار من آمده‏اي مزد ديدار را من به تو خواهم داد و به عهده من است. پس اينها معنايش اينست كه خداوند جهت قرار داده و اين جهتها را به خود نسبت داده. اينها را كه زيارت مي‏كنند، بحسب قرار الهي، خدا را زيارت كرده‏اند.

حال مي‌فرمايد بالاترين مراتب بهشتها در آخرت كربلا خواهد بود و مؤمنين به زيارت كربلا مي‏روند. و زمين كربلا را زيارت مي‏كنند. اين را گاه‏گاهي موفق بوده‏ايم مخصوصاً درماه محرم عرض كرده‏ايم كه آن زميني كه مي‌فرمايد در بهشتها حاضر مي‏شوند و خدا را آنجا زيارت مي‏كنند همين زمين كربلاست، نفس همين زمين است و اين زمين الآن با اينكه از نظر ظاهر مي‏بينيم شبيه ساير بقعه‏هاي زمين است و تفاوتي بحسب ظاهر ندارد، ولي قسم ياد مي‏فرمايد و مشايخ ما شرح مي‌فرمايند كه اين زمين مقدس هيچ عَرَضي عارضش نشده و همان حقيقت و اصل زمين كربلاست كه در بهشت خواهد بود. اين زمين مثل ساير بقعه‏هاي زمين نيازمند به تصفيه و تعديل و تزكيه نيست تا قابل شود براي عالم آخرت. ساير قسمتهاي زمين اينچنين است، آسمانها اينچنين است، اما كربلا اينچنين نيست. هيچ عَرَضي عارض بر آن نشده و اين حقيقت مقدسه، اين سرزمين مقدس به همان اصالت و اصل خود و حالت اصليّه خود باقي است.

از شيخ مرحوم­ سؤال كردند آقا چطور مي‏شود اين فرمايش اينچنين باشد و حال آنكه ما مي‏بينيم كربلا فرقي ندارد بحسب ظاهر با ساير بقعه‏ها، آن بزرگوار مي‌فرمايد

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 131 *»

وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ([130]) با اين بيان جواب مي‏فرمايند چطور امر عيسي7 مورد شبهه شد خداوند مي‌فرمايد عيسي را نه كشتند و نه به‌دارش زدند، خدا او را به آسمان بالا برد اما مي‏بينيم هم يهوديها هم نصرانيها مي‏گويند عيسي را به‌دار زدند، يهوديها مي‏گويند خود عيسي را به‌دار زدند و مرد و رفت. نصرانيها مي‏گويند عيسي را به‌دار زدند([131]) و خدا او را زنده كرد. قرآن مي‌فرمايد نه، او را به‌دار نزدند او را نكشتند وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ كسي شبيه عيسي شد و خداوند اينطور مقدر كرد كه اسباب فتنه و آزمايش فراهم شود. شبح عيسي افتاد بر كسي و او به‌دار آويخته شد. شُبِّهَ لَهُمْ حال اينچنين است. اين وضع الآني كه ما مي‏بينيم نسبت به كربلا اين شبهه‏اي است براي ما، ما آن ديده را نداريم كه واقع امر را ببينيم. از باب شُبِّهَ لَهُمْ مي‌فرمايد. پس احتمال قوي مي‏رود كه از رجعت‌ـ كه چون ملحق است رجعت به آخرت و تا اندازه‏اي از دوره آخرت به شمار مي‏آيد ـ قبله، مقصد، مطاف و مزار كربلاي معلّي باشد.

عرض شد اين پنج موضع حرمت پيدا كرد، شرافت و عظمت پيدا كرد براي خاطر آنكه فرمودند: خداوند براي آفرينش جسم ما از اين پنج موضع، پنج قبضه برداشت و جسم ما را از آن پنج قبضه آفريد و اين مراتبي كه براي فضيلت اين مراتب عرض كرديم از آيات و روايات استفاده مي‏شود و بزرگانمان هم اجمالاً بيان فرموده‏اند. حال مكه معظمه، كعبه معظمه حرم خداوند حرمت پيدا كرد از جهت آنكه وجه است و در حكم رخساره و صورت است براي جسم مطهر ايشان. يعني كربلا قلب است در حكم قلب است براي جسم ايشان و مكه در حكم وجه و رخساره است. پس در واقع كربلا را قصد مي‏كنند هركس كه قصد كرده بيت المقدس را قبل از تغيير قبله چه مسلمين چه ديگران. در شريعتهاي انبياء گذشته كه توجه مي‏كردند به بيت المقدس در واقع توجه مي‏كردند به

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 132 *»

كربلا. باطن امر اينچنين بود. مثل آنكه شما اگر توجه كرديد به دست زيد و خواستيد از دست او چيزي بگيريد در واقع شما به خود زيد رو كرده‏ايد. اما حالا براي شما شايد جهات ديگرش مخفي شده باشد، دستش را مي‏بينيد، خود را پنهان كرده دست خود را آشكار كرده و با دست خود به شما احساني مي‏كند. شما از دست او مي‏گيريد دست او را مي‏بينيد. ولي در واقع از خود او گرفته‏ايد و رو به خود او كرده‏ايد. پس آناني كه در زمان قبل از تغيير قبله به طرف مكه، توجه به بيت المقدس مي‏كردند، توجه به كربلا مي‏كردند، و كربلا قلب است و اصل است و باز واقعش اين است كه رو مي‏كردند به جسم مطهر محمد وآل‌محمد:. اما به مظهرش به آن محلي كه از آن محل اصل قبضات گرفته شده. و بعد كه رو كردند به مكه باز هم در واقع رو مي‏كنند به كربلا. يعني الآن هركس براي هر عبادتي رو مي‏كند به سمت كعبه و همچنين كسي كه قصد مي‏كند زيارت كعبه را از هر كجا حركت مي‏كند و يا در طواف بر گرد كعبه و انجام مناسك حج، در واقع قصد كربلا كرده، به‌سمت كربلا مي‏رود، كربلا مطاف اوست. كربلا مزار اوست اما در وجه و رخساره كربلا، در مقام صورتِ آن. مثل آنكه شما رو كنيد به صورت زيد و با زيد گفتگو كنيد و او را ببينيد و او را احترام كنيد با توجه به رو و سمت روي او، در واقع خود زيد را حرمت كرده‏ايد. باطن او را، روح او را حقيقت او را حرمت كرده‏ايد اگرچه چشم شما به صورت او باشد توجه شما به صورت او باشد.

پس همه زائر كربلا هستند، همه طائف كربلا هستند يعني طواف كننده كربلا هستند اگرچه بر گرد كعبه مي‏چرخند و همچنين در واقع همه جسم مطهر امام را قصد مي‏كنند از هر كجا حركت كنند به‌سمت مكه، رو كنند به‌سمت كعبه در هر نماز در هر عبادت كه توجه مي‏كنند به سوي كعبه، به جسم مطهر امام7 توجه كرده‏اند. مطاف ايشان مقصد ايشان متوجَّهٌ‌اليه ايشان جسم مقدس و مطهر امام است كه در اين قبضه و از اين محل كه قبضه‏اي گرفته شد توجه مي‏شود، رو مي‏شود به آن جسم مطهر از اين مقبض يعني از اين

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 133 *»

محلي كه قبضه‏اي برداشته شد. مدينه را هم هركس قصد و زيارت مي‏كند، آن سرزمين مقدس را حرمت مي‏كند، نماز مي‏گذارد، تقرب مي‏جويد به سوي خدا به حرمت آن سرزمين مقدس، در واقع همچنين است. توجه كرده است به كربلا، از كربلا حرمت كرده است اما از طريق مغز، كه مقام مغز است مدينه براي كربلا و در واقع براي جسم مطهر امام7. كسي كه كوفه را توجه كند و خداوند روزي بفرمايد همه آرزومندان را و رفع اين موانع را به خير بفرمايد، كوفه را كسي كه زيارت مي‏كند در واقع زيارت مي‏كند كربلا را اما در مقام صَدر و سينه و حرمت مي‏كند از كربلا و توجه مي‏كند به كربلا يا بفرماييد توجه مي‏كند به جسم امام7 در مقام صدر و سينه آن و كسي هم كه زيارت كند كربلا را و قصد كند كربلا را و حرمت كند آن سرزمين مقدس را او در واقع زيارت كرده قلب همه اين مواضع مقدسه را و حرمت كرده از قلب مقدس همه اين مواضع و بقاع مباركه و بفرماييد زيارت كرده است مقام قلب جسم مقدس امام را و رو كرده به آن جسم مطهر در مقام قلبش. حال ببينيد فضيلت كربلا چيست و چه محروميتي الآن دارند شيعيان و به چه وضعي به‌سر مي‏برند. به چه مصيبتي مبتلا شده‏اند. خدا را قسم مي‏دهيم به حق آن بدن مطهري كه در آن سرزمين دفن شد و شرافت آن سرزمين به بركت آن بدن مطهر است، خدا را به حق او قسم مي‏دهيم كه بگذرد از گناهاني كه سبب اين محروميتهاست. خدا روزي بفرمايد زيارت آن اماكن مقدسه را براي همه اهل ايمان.

پس در اصل نظام الهي بنا شد كه توجه كنند به اين بزرگواران و مقصد و مطاف خود قرار دهند جسم مطهر ايشان را و روي آن جهات كه عرض شد خداوند فعلاً بَدَل قرار داده، عِوَض قرار داده و لازم فرمود بر بندگان خود كه هر كجا كه هستند توجه كنند به اين مواضع مباركه و مطهره بحسب دوره‏هايي كه در پيش است و از اول شريعت آدم7 تا برسد به آخرت به اين مواضع مقدسه رو كنند كه رو كرده باشند به اجسام مطهره محمد و آل‌محمد صلوات اللّه ‏عليهم اجمعين. از جمله،

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 134 *»

در اين دوره دنيايي خانه خود را مطاف قرار داد و سرزمين مكه را ظاهر ساخت. همان سرزمين عالمهاي ذر را كه در آنجا اخذ ميثاق و بيعت فرمود. ظاهر ساخت آن سرزمين را در همان مكان شريف و خواست از بندگانش كه توجه كنند به اين مكان شريف و آنرا قصد كنند.

اول برنامه‏اي كه در دوره دنيايي مي‏بينيم كه رمزش در همين ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان است حج خانه خداست، كه قصد كنند آن خانه را و طواف كنند برگرد آن خانه آن‌طوري‌كه دستور داده شده و ديديم هم خود خانه، وضع اركان چهارگانه خانه و هم حجرالاسود در ركن عراقي خانه و هم سرزمين حرم، همه آن مناسك گزارش است از همان اوضاع عالمهاي ذر و در واقع توجه است به محمد وآل‌محمد: و تجديد همان اعتقادات و معارفي است كه خداوند در آن دوره‏ها به خلق خود شناسانيد و آنان را از اين معارف مطلع كرد. خود نماز را عرض كردم قراردادن سوره مباركه حمد در نماز و خود ركعات نماز و افعال نماز و همچنين ساير عبادتها اينها همه يك نوع تجديد عهد است با آن مقامات و آن شئونات. همه‏اش توجه به محمد و آل‌محمد است صلوات اللّه‏ عليهم اجمعين. ولي در مناسك حج اين امر طور ديگري واضح است به شكل ديگري بندگان متوجه آن اوضاع عالمهاي ذرّ مي‏شوند. در عبادتهاي ديگر برنامه‌هاي عبادي ديگر اين توجه پيدا نمي‏شود. اما در اين مناسك ديگر كاملاً نمودار است كه اولاً قصد خانه خدا مي‏كند بنده وَ اَذِّنْ في النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتوكَ رِجالاً آناني كه اجابت مي‏كنند دعوت را حالا چه پاي پياده باشد چه بر مركبهاي ضعيف و نحيفي باشد كه در اثر پيمودن راهها اينها لاغر مي‏گردند ضعيف مي‏شوند نحيف مي‏شوند، بالاخره براي انجام اين مناسك حاضر مي‏شوند. وَ لِلّهِ عَلي النّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً ([132]) حقي قرار داده خداوند. اين حق حق خداست مخصوص خداست كه قصد خانه خدا را كنند.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 135 *»

پس اولاً خانه قصد مي‏شود نه ذات مقدس خداوند در آنجا هم مي‏بينند خانه خداست نه ذات مقدس خدا و توجه مي‏شود خدا به توجه به خانه خدا. اينها همه بيان همان اوضاع عالم ذر است كه بدانيد در عالم ذر هم اينطور بود، فكر نكنيد در عالمهاي ذر شما رو كرده‏ايد به ذات خدا، شما شنيديد صداي ذات خدا را، شما دانستيد رضا و غضب ذات خدا را در ذات خدا، نه، بلكه خداوند براي شما هم در عالمهاي ذرّ همينطور آشكار شد در خانه‏هاي خود، خانه‏هاي انوار خود، خانه‏هاي عزّت و جلال خود براي شما آشكار شد. شما از زبان آن خانه‏ها شنيديد صداي خدا را و از آن خانه‏ها بر رضاي خدا اطلاع يافتيد، از آن خانه‏ها غضب خدا را خبردار شديد، مقصد و مقصود خدا را از آفرينشتان دانستيد، همه امور شما در عالمهاي ذرّ با خانه‌هاي خدا بوده، در كنار خانه‏هاي خدا بوديد و با خانه‏هاي خدا بوديد نه با ذات خدا و در كنار ذات خدا. حال هم كه شخص از شهر خودش وطن خودش به مكه معظمه مي‌رود براي انجام مناسك، مي‏بيند عجب يك خانه‏اي كه از سنگ و سيمان يا گل تهيه شده بايد براي حرمت اين خانه خشت و گلي به‌اصطلاح مُحرم شود، از ميقات حرمت اين خانه را رعايت كند، و آن آداب را بجا بياورد غسل كند، چه كند، چه كند و اذكار بگويد لَبَّيْك اَللّهُمَّ لَبَّيْك اين اذكار را بگويد، آمادگي خودش را اعلام كند براي حرمت‌داري از اين خانه تا برسد نزد اين خانه، استلام كند و يا تقبيل كند حجرالاسود را و معاهده خود را تجديد كند.

اَللّهُمَّ اَمانَتي اَدَّيْتُها خدايا امانتي را كه به عهده داشتم ادا كردم رسانيدم بعد خطاب كند به آن سنگ لِتَشْهَدَ لي بِالْمُوافاة ([133]) از تو خواهش مي‏كنم درخواست مي‏كنم، كه گواهي كن، فرداي قيامت گواه من باش كه من وفادار بودم به عهد و پيمان خود و با آن بيعتي كه كردم وفادار مانده‏ام و همينطور ساير مناسك تا مي‏رسد دوره حج و انجام مناسك حج، در همه اينها مي‏بينيد مقصد خانه خداست، در جوار خانه خداست و همه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 136 *»

امور برمي‏گردد به خانه خدا، نه ذات خدا. اينها همه گزارش عالمهاي ذر است كه در آنجاها هرچه بوده با خانه‏هاي خدا بوده اما خانه‏هاي اصلي، خانه‏هاي حقيقي، خانه‏هايي كه اين خانه‏ها نور آنها را حاملند و مجلاي نور آنها هستند به همين كيفيتي كه اجمالاً اشاره كردم. ان شاءاللّه‏ فردا شب رواياتي مي‏خوانيم كه وارد شده در شأن اين مكان شريف و خصوصياتي كه بيان فرموده‏اند ائمه: درباره مكه، كعبه، حجرالاسود كه ان شاءاللّه‏ باز هم مقدمه باشد براي توجه به انجام مناسك.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 137 *»

مجلس   11

 

 

 

 

 

 

 

 

 

€ حرمت اماكن مقد‌ّسه

€ كربلا، مكّه، دحوالارض

€ حجّ و تجديد عهد عالمهاي ذر‌ّ

€ احاديث در احكام حج‌ّ

€ هاجر و قبر او

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 138 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

اجمالاً معلوم شد كه خداوند اماكن مقدسه‏اي را حرمت فرمود و مقامات معينه‏اي را تعظيم فرمود كه در تمام آنها ظاهر شده است نور محمد وآل محمد:. از جمله مكه معظّمه است كه معلوم شد مكه در حكم وجه و رخساره است براي حقيقت جسم محمد و آل محمد: همچنانكه كربلا قلب است براي آن حقيقت. و چون خلق در شرايطي بودند كه ممكن نبود براي ايشان توجه و اقبال به جسم مبارك محمد وآل محمد:، در اين دنيا خداوند اين مواضعي را كه از آنها قبضات آن جسم را برداشته حرمت فرمود، و دستور داد نسبت به اين مواضع مقدسه احترام و تعظيم از طرف بندگان انجام شود. و همچنين اقتضا نمي‏كرد كه كربلا مورد توجه و اقبال ظاهري باشد، به ظاهر قبله باشد و حج و قصد خانه خدا كردن به كربلاي معلّي باشد اگر چه در باطن عرض شد كه به هر يك از اين مواضع مقدسه چه مكه چه مدينه چه كوفه چه بيت المقدس رو شود، اقبال شود، توجه شود، در واقع توجه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 139 *»

به كربلا شده. امّا بحسب ظاهر وضع عالم اقتضا نمي‏كرد همچنان‌كه اقتضا نمي‏كرد در ابتدا كه مكه قبله باشد.

ابتداءً در اثر ضعف بنيه‏هاي خلق بيت المقدس قبله بود و بندگان مي‏بايست تواضع كنند به آن سمت و عبادات خود را نسبت به امور ظاهري عبادي رو به آن سمت انجام دهند تا اينكه عالم بنيه گرفت و خلق عالم قوي‏تر شدند. استعدادها بيشتر شد دستور داده شد كه كعبه قبله باشد و همينطور عرض شد شايد در رجعت كربلا قبله باشد همچنان‌كه در آخرت كربلا قبله است و همه توجه به‌كربلا دارند. كربلا اشرف بقعه‏هاي بهشتها است در آخرت همه هرگونه عبادتي دارند رو به‌سمت كربلا دارند و خداي خود را هم كه زيارت مي‏كنند در مظاهر و انوارش، به كربلا مي‏روند. از رواياتي استفاده مي‏شود كه در دوره رجعت اين امر شروع مي‏شود. چون دارد كه براي حضرت سيدالشهداء بعد از آنكه رجعت مي‌فرمايد قُبّه‏اي نصب مي‏شود در سرزمين كربلا كه آن قبه سبز است و درخشان. اطراف آن قبه قبه‏هاست و همه خلق توجه مي‏كنند به آن حضرت و تقرب مي‏جويند به آن مقام و منزلت.([134]) خداوند روزي همه ما بفرمايد كه حضرت را در آن قبه‏ها زيارت كنيم ان شاءاللّه‏، اوليائش را در آن قبه زيارت كنيم. مشايخ عظام را در آن قبه‏ها زيارت كنيم. بحسب ظاهر هم كه مي‏بينيم شرافت كربلا و حرمت كربلا امري است عجيب.

كربلا را ابوالقري فرموده‏اند و مكه را اُمّ ‏القري گفته‏اند. يعني كربلا مقام پدر و مكه مقام مادر را دارد و فرزندان اينها همين بقعه‏هاي زمينها هستند. فرزندان اين پدر و مادر ساير بقعه‏ها مي‏باشند و چون فرزندان از رحم مادر ظاهر مي‏گردند لذا دُحِيَتِ الاَرْضُ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَة ([135]) فرمودند كه زمين از زير كعبه منتشر شد و گسترده گرديد و دحوالارض آن روزي كه زمين از زير كعبه منتشر شد آن روز را حرمت كرده‏اند و دستور دعا داده‏اند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 140 *»

پس ام‏ّّّالقري است مكه يعني مادر قريه‏ها، مادر بقعه‏هاي زمين. ولي كربلا ابوالقري است و در حكم پدر است.

حال به مناسبت اينكه خداوند در اين دوره‏هاي دنيايي كه اين ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان گزارش و رمز آن دوره‏هاست براي يادكردن از آن عهد و پيمان عالمهاي ذر نسبت به مقامات و شئونات محمد وآل محمد:، حج را قرار داد ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه شهور حج شد. يعني ماههاي حج الهي. اگر كسي موفق شود اول ماه شوال به‌قصد عمره تمتع وارد مكه شود، او حج خود را شروع كرده كه عمره‏اش باشد، عمره تمتع، آنگاه مي‏ماند تا ماه ذيحجه كه حج خود را شروع كند. پس دراين ماههاي شريف مي‏شود شروع كرد و عمره تمتع را انجام داد تا رسيد به‌ دوره حج.

از اين جهت مناسب شد كه ذكر كنيم رواياتي را در شناخت آن مواضع مقدسه و ترتيبي درنظر گرفته نشده. به نقل سيد مرحوم­ و انتخاب ايشان رواياتي را مي‏خوانيم.

مي‌فرمايد كه مرحوم صدوق روايت كرده در «من لايحضره الفقيه» از حضرت رسول9 سُمِّيَتِ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً لاَنَّها وَسَطُ الدُّنْيا كعبه، كعبه است زيرا وسط دنياست.

وَ قَدْ رُوِيَ اِنَّما سُمِّيَتْ كَعْبَةً لاَنَّها مُرَبَّعَةٌ روايت شده كه كعبه، كعبه ناميده شده چون چهار ركن و چهار ضلع و چهار پهلو دارد.

وَ صارَتْ مُرَبَّعَةً لاَنَّها بِحِذاءِ الْبَيْتِ الْمَعْمور وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صارَ الْبَيْتُ الْمَعْمورُ مُرَبَّعاً لاَنَّهُ بِحِذاءِ الْعَرْشِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صارَ الْعَرْشُ مُرَبَّعاً لاَنَّ الْكَلِماتِ الَّتي بُنِيَ عَلَيْهَا الاِسْلامُ اَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحانَ اللّه‏ِ وَالْحَمْدُ للّه‏ِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّه وَ اللّه‏ُُ اَكْبَر روايت شده كه كعبه كعبه ناميده شد چون چهارگوشه شد، چهارپهلو شد از جهت اينكه در برابر بيت‏المعمور قرار دارد كه بيت‏المعمور هم چهار گوشه و چهار ضلع و چهار ركن دارد. بيت‏المعمور همان كعبه ملائكه است كه در آسمان چهارم قرار دارد و ملائكه آن بيت را طواف مي‏كنند و تقرب مي‏جويند. حال بيت‏المعمور كه مربع شده از اين جهت است كه

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 141 *»

در برابر عرش است و عرش چهارپهلو و چهارگوشه است. عرش چهار ركن دارد، چهار پايه دارد چون كلماتي كه اسلام بر آنها بنا شده چهار تاست كه سبحان‌اللّه‏ و الحمدللّه‏ و لااله‏ الااللّه‏ و اللّه‏اكبر باشد از اينجا ديگر سندهاي احاديث را ذكر نمي‏فرمايند و فقط به خود متن احاديث مي‏پردازند.

وَ سُمِّيَ بَيْتَ اللّهِ‏ِ الْحَرامَ لاَنَّهُ حَرامٌ عَلَي الْمُشْرِكين اَنْ يَدْخُلوها كعبه را بيت‌اللّه‏ الحرام گفته‏اند، خانه خدا كه حرمت دارد از اين است كه حرام شد بر مشركين كه داخل آن خانه گردند. وَ سُمِّيَ الْبَيْتَ الْعَتيقَ لاَنَّهُ اُعْتِقَ مِنَ الْغَرَقِ وَ رُوِيَ اِنَّهُ سُمِّيَ الْعَتيقَ لاَنَّهُ بَيْتٌ عَتيقٌ مِنَ النّاسِ وَلَمْ‌يَمْلِكْهُ اَحَدٌ خانه خدا به بيت عتيق و خانه آزاد ناميده شد زيرا آزاد شد از غرق شدن در زمان نوح7 كه همه روي زمين غرق شدند و زمين مورد عذاب قرار گرفت. بقعه‏هايي از اين عذاب حفظ شدند كه كعبه يكي از آنها بود لذا آزادشده از غرق شدن ناميده شد. روايت ديگري رسيده كه از اين جهت عتيق و آزاد است كه نسبت به مردم، كسي مالك آن قطعه زمين نيست.

وَ وُضِعَ الْبَيْتُ في وَسَطِ الاَرْضِ لاَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذي مِنْ تَحْتِه دُحِيَتِ الاَرْضُ وَ لِيَكونَ الْفَرْضُ لاَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ في ذلِكَ سَواء خانه خدا در وسط زمين قرار داده شد از اين جهت كه آنجا جايي است كه زمين از زير آن پهن گرديد و ديگر اينكه فرض الهي و دستور خدا كه بايد رو كنند به آن سمت نسبت به اهل مشرق و مغرب دراين امر مساوي باشد، خلق از همه جا رو كنند به آن سمت. اينكه نسبت به‌خود كعبه، رواياتي كه لازم بوده ذكر بفرمايند ذكر فرمودند.

وَ اِنَّما يُقَبَّلُ الْحَجَرُ الاَسْوَدُ وَ يُسْتَلَمُ لِيُؤَدّي اِلَي اللّهِ‏ِ عَزَّوَجَلَّ الْعَهْدُ الَّذي اَخَذَ عَلَيْهِمْ فِي الْميثاق اما بوسيدن حجرالاسود و استلام كردن آن يعني دست ماليدن آن به اين منظور است كه ادا شود بسوي خداي عزوجل آن عهد و پيماني كه خدا گرفته بر ايشان در ميثاق و عوالم ذر.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 142 *»

    وَ اِنَّما وَضَعَ اللّهُ‏ُ عَزَّوَجَلَّ الْحَجَرَ الاَسْوَدَ فِي الرُّكْنِ الَّذي هُوَ فيهِ وَ لَمْ‌يَضَعْهُ في غَيْرِه لاَنَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي حينَ اَخَذَ الْميثاقَ اَخَذَهُ في ذلِكَ الْمَكانِ خداوند دستور داد كه قرار داده شود حجرالاسود در همين ركني كه الآن در آن ركن است كه ركن عراقي خانه خداست و قرار نداد آن را در غير آن ركن از آن جهت كه خداي تبارك و تعالي آن موقعي كه اخذ ميثاق مي‌فرمود و از مردمان و از خلق خود عهد مي‏گرفت، در همين مكان و موضع عهد مي‏گرفت.

وَ جَرتِ السُّنَّةُ بِالتَّكْبيرِ وَ اسْتِقْبالِ الرُّكْنِ الَّذي فيهِ الْحَجَرُ مِنَ الصَّفا لاَنَّهُ لَمّا نَظَرَ آدَمُ7 مِنَ الصَّفا وَ قَدْ وَضَعَ الْحَجَرَ في الرُّكْنِ كَبَّرَ اللّه‏ َ عَزَّوَجَلَّ وَ هَلَّلَهُ وَ مَجَّدَهُ شخص بعد از آنكه طوافش را انجام مي‏دهد نماز طواف را مي‏خواند چه در عمره مفرده چه در عمره تمتع چه در حج فرق نمي‏كند، بعد از طواف و نماز طواف مي‏رود براي سعي صفا، سعي بين صفا و مروه. سنّت به اين رسيده، دستور اينجور داده شده كه شخص در كوه صفا بايستد و رو كند به آن ركني كه در آن ركن حجرالاسود قرار دارد، به ركن عراقي و اللّه‏ اكبر بگويد، لااله الااللّه‏ بگويد. خدا را به اسماء حسني بخواند. حال چرا اين دستور رسيده؟ مي‌فرمايد جاري شده سنت به گفتن اللّه‏ اكبر و رو كردن به آن ركني كه در آن ركن حجرالاسود است از نزد صفا از اين جهت كه چون آدم7 نگاه كرد از همان صفا بعد از آنكه قرار داده بود حجرالاسود را به دستور جبرئيل در ركن، تا نگاهش افتاد به حجرالاسود از آنجا تكبير گفت، اللّه‏اكبر گفت لااله الااللّه‏ گفت، خدا را به عظمت ياد كرد، لذا دستور داده شده اشخاصي كه وارد صفا و سعي مي‌شوند ابتدا كنند به اين سنّت.

وَ اِنَّما جُعِلَ الْميثاقُ في الْحَجَرِ لاَنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ لَمّا اَخَذَ الْميثاقَ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ9 بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيّ7 بِالْوَصِيَّةِ اِصْطَكَّتْ فَرائِصُ الْمَلائِكَةِ وَ اَوَّلُ مَنْ اَسْرَعَ اِلَي الاِقْرارِ عَلَي الْخَلائِقِ شايد ظاهراً مِنَ الخَلائِقِ بوده اَلْمَلَكُ الَّذي هُوَ الْحَجَرُ وَ لِذلِكَ اخْتارَهُ اللّه‏ ُ عَزَّوَجَلَّ وَ اَلْقَمَهُ الْميثاقَ وَ هُوَ يَجيءُ يَوْمَ القِيامَةِ وَ لَهُ لِسانٌ ناطِقٌ وَ

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 143 *»

عَيْنٌ ناظِرَةٌ يَشْهَدُ لِكُلِّ مَنْ وافاهُ اِلي ذلِكَ الْمَكانِ وَ حَفِظَ الْميثاقَ. و همانا قرار داده شد ميثاق و عهد در حجر يعني بايد نزد اين سنگ تجديد عهد و پيمان كنيم و خداوند قرار داده اينطور از اين جهت كه آن موقعي كه خداي عزوجل اخذ ميثاق مي‌فرمود و عهد مي‏گرفت از خلق براي خودش به ربوبيت و براي محمد9 به نبوت و براي علي7 به وصيت كه وصي باشد براي حضرت، تمام اركان ملائكه متزلزل گرديد و اول كسي كه سرعت كرد به اقرار كردن به اين امر از ميان خلايق البته معلوم است بعد از محمد وآل‌محمد: و انبياء و بزرگان و كاملان، از رتبه ملائكه، اين مَلك بود كه همين حجرالاسود است. و از اين جهت خداوند او را برگزيد و ميثاقها و عهدهاي خلايق را به او سپرد و او بلعيد آنها را و مي‏آيد در روز قيامت در صورتي‌كه براي او يك زبان گوياست و ديده بينا كه شهادت و گواهي مي‌دهد براي هركس كه برود به سوي آن مكان و ميثاق و عهد خود را حفظ كرده باشد و وفادار به عهد و پيمان و بيعت خود مانده باشد، شهادت مي‏دهد به نفع او.

وَ اِنَّما اُخْرِجَ الْحَجَرُ مِنَ الْجَنَّةِ لِيَذْكُرَ آدَمُ ما نَسِيَ مِنَ الْعَهْدِ وَ الْميثاق اين حجرالاسود همراه آدم آمد به دنيا و از بهشت خارج شد براي خاطر اينكه آدم بياد بياورد آنچه كه فراموش كرده بود از عهد و ميثاق عالمهاي ذر. ظاهراً مي‏شود گفت اينها اشاره باشد به همان حيث اينكه آدم مبدأ نوع انساني است كه نوع انساني چون گرفتار اين فراموشي مي‏شوند، قرار داده شد كه اين سنگ باشد در دنيا تا اينكه انسانها به‌ياد بياورند آن عهد و پيمان را و از خاطر نبرند.

وَ صارَ الْحَرَمُ مِقْدارَ ما هُوَ لَمْ‌يَكُنْ اَقَلَّ وَ لا اَكْثَرَ لاَنَّ اللّهَ تَعالي اَهْبَطَ اِلي آدَمَ7 ياقوُتَةً حَمْراءَ فَوَضَعَها في مَوْضِعِ الْبَيْتِ وَ كانَ يَطوفُ بِها آدَمُ7 وَ كانَ ضَوْؤُها يَبْلُغُ مَوْضِعَ الاَعْلام فَعُلِّمَتِ الاَعْلامُ عَلي ضَوْئِها فَجَعَلَهُ اللّه‏ُ تَعالي حَرَماً.

 مطلبي ديگر اين است كه ما مي‏دانيم كعبه در مسجد الحرام قرار دارد مسجد الحرام

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 144 *»

در حرم قرار دارد. حرم يعني از آن جاهايي كه نشانه‏هايي گذارده‏اند از چهار سمت. از چهار سمت ميقاتهايي قرار داده شده كه در آن ميقاتها محرم مي‏شوند تا مي‏رسند به حرم. براي هر قسمتي از چهار قسمت اطراف اين حرم علامتها گذارده شده. اعلام، عَلَمها، نشانه‏هاست براي حرم. چرا اين مقدار قرار داده شده، نه كمتر و نه بيشتر؟ مي‌فرمايد از اين جهت است كه خداوند فرستاد به‌سوي آدم يك ياقوت سرخ رنگي كه آدم آن ياقوت را گذارد در همين جايي كه الآن خانه هست قبل از آنكه خانه ساخته بشود، و طواف مي‏كرد گرد همان ياقوت، و نوري داشت اين ياقوت كه اطراف را گرفته بود. به‌ هرمقدار كه نور اين ياقوت رسيد همانجا را در چهار طرف علامت گذاردند براي خاطر اينكه نشانه حرم الهي باشد. نشانه حرم و احكام حَرَم كه مربوط مي‏شود به حرم در همان قسمت است و تعينش همان مقدار. فَجَعَلَهُ اللّه‏ُ تَعالي حَرَماً. همان مقدار كه نور اين ياقوت قرمز رسيده بود از چهار سمت، حرم قرار داده شد و محترم شد و در سنت الهي و شريعت الهي احكامي برايش معلوم گرديد.

وَ اِنَّما يُسْتَلَمُ الْحَجَرُ لاَنَّ مَواثيقَ الْخَلائِقِ فيهِ وَ كانَ اَشَدَّ بَياضاً مِنَ اللَّبَنِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطايا بَني‌آدَمَ وَ لَوْلا ما مَسَّتْهُ مِنْ اَرْجاسِ الْجاهِلِيَّةِ ما مَسَّهُ ذو عاهَةٍ اِلا بَرِءَ. دستور داده شده كه حجر را استلام كنند دست بكشند بر روي آن زيرا گويا بيعت مي‏شود و تجديد آن بيعت دوره ذر است زيرا مواثيق و عهدهاي خلايق همه در همين حجر قرار دارد. هركس كه دست مي‏مالد بر حجر همان عهد و بيعت خود را تجديد مي‏كند. و اين سنگ سفيدتر بود از شير اما سياه شد به‌واسطه خطاها و گناهان فرزندان آدم و اگر مسّ نشده بود و دست ماليده نشده بود بر اين سنگ و اين سياهي و ارجاس و پليديهاي جاهليت او را مسّ نكرده بود و به همان حالت اول باقي مي‏ماند هيچ صاحب آفت و بلائي، مريضي، مسّ نمي‏كرد و بر او دست نمي‏ماليد مگر آنكه شفا مي‏يافت و از مرضش نجات مي‏يافت.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 145 *»

وَ سُمِّيَ الْحَطيمُ حَطيماً لاَنَّ النّاسَ يَحْطِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً هُنالِكَ حطيم را حطيم گفته‏اند كه به احتمالي و بياني بين ركن عراقي يعني ركن حجر و درِ خانه خدا مي‏باشد، آن قسمت را بعضي حطيم گفته‏اند و بعضي بين ركن و مقام ابراهيم را حطيم گفته‏اند، اين مكان را حطيم ناميده‏اند. از آن جهت كه مردم در اينجا بعضي بر بعضي هجوم مي‏آورند و اسباب زحمت فراهم مي‏شود حطيم ناميده شد.

وَ صارَ النّاسُ يَسْتَلِمونَ الْحَجَرَ وَ الرُّكْنَ الْيَمانِيّ وَ لايَسْتَلِمونَ الرُّكْنَيْنِ الاخَرَيْنِ لاَنَّ الْحَجَرَ وَ الرُّكْنَ الْيَمانِيّ عَنْ يَمينِ الْعَرْشِ وَ اِنَّما اَمَرَ اللّهُ تَعالي اَنْ يُسْتَلَمَ ما عَنْ يَمينِ عَرْشِه.

سنت الآن براين است كه مردم استلام مي‏كنند ركن حجر و خود حجر را و ركن يماني را اما دو ركن ديگر استلام نمي‏شود. مي‏بينيم الآن هم تا نزديك ايام حج در آن دو ركن ديگر پرده تا پايين قرار دارد اما در ركن حجرالاسود و ركن يماني پرده مطهر كعبه يك مقداري باز است كه مي‏توانند راحت استلام كنند. اما دو ركن ديگر پرده باز نيست تا نزديك دوره حج، ايام حج آنگاه پرده را تا يك مقداري بالا مي‏زنند كه مي‏شود در همه قسمتهاي خانه استلام انجام بشود. اما سنّت بر اين شده كه اين دو ركن را استلام مي‏كنند و دو ركن ديگر را استلام نمي‏كنند، دست نمي‏مالند. چرا؟ از اين جهت است كه ركن حجرالاسود و ركن يماني از طرف راست عرش الهي قرار دارد. خداوند دستور داده كه دو ركن و دو پايه‏اي كه در طرف راست عرش است استلام شود نه آن دو ركني كه طرف چپ است.

وَ اِنَّما صارَ مَقامُ اِبْراهيمَ7 عَنْ يَسارِ عَرْشِه لاَنَّ لاِبْراهيمَ7 مَقاماً فِي الْقِيامَةِ وَ لِمُحَمَّدٍ9 مَقاماً فَمَقامُ مُحَمَّدٍ9 عَنْ يَمينِ عَرْشِ رَبِّنا وَ مَقامُ اِبْراهيمَ7 عَنْ يَسارِ عَرْشِه فَمَقامُ اِبْراهيمَ7 في مَقامِه يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ عَرْشُ رَبِّنا تَبارَكَ وَ تَعالي مُقْبَلٌ غَيْرُ مُدْبَرٍ.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 146 *»

(مرحوم مجلسي در بحارالانوار از علل‏الشرايع نقل مي‏كند اين حديث را از امام صادق7 كه فرمود: چون وحي فرمود خداي عزّوجلّ به ابراهيم7: اعلام كن در ميان مردم به حجّ، گرفت همين سنگي را كه جاي دو قدم او در آن است و آن همين مقام است و آن‌را در برابر خانه و متصل به خانه در مقابل همين جايي كه اكنون مقام در آنجاست قرار داد و سپس روي آن ايستاد و با فرياد بلند به آنچه خداي عزّوجلّ او را به آن فرمان داده بود آواز داد. پس چون به آن سخن، سخن گفت سنگ نتوانست او را تحمّل كند و دو پايش در آن سنگ فرو رفت. پس ابراهيم دو پاي خود را از سنگ به سختي كَند. پس چون مردم زياد شدند و كار به بديها و بلاها كشيده شد (يعني دوران جاهليت) ازدحام مي‏كردند بر آن سنگ. فكرشان به اين رسيد كه آن سنگ را در همين جايي كه اكنون قرار دارد قرار دهند تا محل طواف براي كسانيكه طواف مي‏كنند خانه را، خالي گردد. پس چون خداي عزّوجلّ محمّد9 را برانگيخت، آن حضرت سنگ را به همان جايي كه ابراهيم7 آن‌را قرار داده بود برگردانيد و هميشه در آنجا بود تا آنكه رسول‏اللّه9 وفات فرمود و در زمان ابي‏بكر و ابتداي حكومت عمر هم در آنجا بود. سپس عمر گفت مردم بر اين مقام ازدحام مي‏كنند (و جا براي طواف‏كنندگان تنگ مي‏شود) كدام‏يك از شما جاي آن‌را در دوره جاهليّت مي‏داند؟([136]) مردي گفت من آن را اندازه گرفته‏ام به وسيله‏اي. عمر گفت آن در نزد تو است؟ گفت آري. عمر گفت آن‌را بياور و آن‌را آورد. پس دستور داد عمر كه مقام را در آنجا قرار دهند. پس مقام از جاي خود به اين محلّي كه اكنون قرار دارد انتقال داده شد.)([137]) اين از اموري است كه امام زمان صلوات‏اللّه‏عليه بايد برگردانند به‌جاي‏اول.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 147 *»

حالا درباره مقام ابراهيم مي‌فرمايد كه مقام ابراهيم از طرف چپ قرار داده شده، طرف چپ عرش خداست چون براي ابراهيم يك مقامي است در قيامت و براي محمد9 مقامي است پس مقام محمد9 از طرف راست عرش پروردگار ماست و مقام ابراهيم7 از طرف چپ عرش خداست. مقام ابراهيم در جاي خودش در روز قيامت خواهد بود و عرش پروردگار ما تبارك و تعالي شأنش آن است كه به آن اقبال شود يعني رو به آن كنند نه آن است كه پشت به آن كنند. لذا اگر بخواهند رو به آن كنند، رو به مقام محمد مي‏شود پشتشان به مقام ابراهيم مي‏گردد.

وَ صارَ الرُّكْنُ الشّامِيّ مُتَحَرِّكاً فِي الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ وَ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لاَنَّ الرّيحَ مَسْجونَةٌ تَحْتَه. ركن عراقي معلوم است همان ركني است كه حجرالاسود در آن است وقتي كه طواف مي‏كنيم مي‏گذريم از ركن حجر و مي‏رسيم به ركن بعدي كه ركن شامي ناميده مي‏شود. ركن بعدي را ركن غربي و ركن بعدي را ركن يماني مي‏گويند. چهار ركن به اين ترتيب كه عرض مي‏كنم كه در طواف بايد سمت چپ ما به‌طرف اين اركان و بيت باشد اول ركن حجرالاسود يا ركن عراقي، بعد ركن شامي، بعد ركن غربي كه مقابل ركن عراقي است، كه ركن عراقي را هم گاهي ركن شرقي مي‏نامند و بعد از ركن غربي، ركن يماني است اين چهار ركن. ركن شامي را مي‌فرمايد امام7 كه در زمستان و تابستان در شب و روز، متحرك است، حركتي برايش هست، حالا شايد اين حركت حسّي نباشد. علتش اينست كه باد در زير همين ركن قرار دارد و به هر جاي عالم كه باد مي‏وزد منشأش از همين ركن است، سرچشمه مي‏گيرد از ركن شامي. البته گاه‌گاهي محسوس است كه انسان مخصوصاً در آن ازدحام نزد حجرالاسود و بعد قسمت در خانه وقتي‏كه مي‏رسد به اول ركن شامي كه ابتداي حِجر اسماعيل است يك خنكي را احساس مي‏كند تا اندازه‏اي گاهي اوقات محسوس است.

وَ اِنَّما صارَ الْبَيْتُ مُرْتَفِعاً يُصْعَدُ اِلَيْهِ بِالدِّراجِ لاَنَّهُ لَمّا هَدَمَ الحَجّاجُ الْكَعْبَةَ فَرَّقَ

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 148 *»

النّاسُ تُرابَها فَلَمّا اَرادوا اَنْ يَبْنوها خَرَجَتْ اِلَيْهِمْ حَيَّةٌ فَمَنَعَتِ النّاسَ الْبِناءَ وَ اُتِيَ الحَجّاجُ فَاُخْبِرَ فَسَأَلَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ8عَنْ ذلِكَ فَقالَ7 لَهُ مُرِ النّاسَ اَنْ لايَبْقي اَحَدٌ مِنْهُمْ اَخَذَ شَيْئاً اِلا رَدَّهُ فَلَمَّا ارْتَفَعَتْ حيطانُهُ اَمَرَ بِالتُّرابِ فَاُلْقِيَ في جَوْفِه فَلِذلِكَ صارَ الْبَيْتُ مُرْتَفِعاً يُصْعَدُ اِلَيْهِ بِالْمِدْرَجِ. اما علت اينكه خانه يعني داخل خانه زمينش مرتفع و بلند است و به‌ظاهر هم مي‏بينيم كه براي رفتن به‌داخل خانه بايد از پله‏ها استفاده بشود پلكان مي‏گذارند، از اين جهت بود كه موقعيكه حَجاج ملعون كعبه را خراب كرد مردم خاكهاي كعبه را بردند و بين مردم متفرق شد هركس هر مقدار مي‏خواست بُرد به منظور بركت و تبرك بردند در خانه‏ها. آنگاهي كه مي‏خواستند كعبه را بسازند ماري خارج شد و مانع شد از اينكه مردم خانه را بسازند. پيش حَجاج آمدند و خبر به‌او دادند او هم ناچار شد سِرّ مطلب را از حضرت سجاد علي بن الحسين8سؤال كند. حضرت فرمودند دستور بده به مردم كه هر كس خاك از كعبه برده برگرداند، دستور داده شد آنگاه مار ناپديد شد و ديوارهاي خانه را يك مقداري كه ساختند آنگاه خاكهايي را كه آورده بودند دستور داده شد همه را داخل خانه ريختند از اين جهت سطح خانه بلند شد به‌طوريكه براي داخل شدن در خانه بايد از پله‏ها استفاده شود.

وَ صارَ النّاسُ يَطوفونَ حَوْلَ الحِجْرِ وَ لايَطوفونَ فيهِ لاَنَّ اُمَّ اِسْماعيلَ دُفِنَتْ في الْحِجْرِ. اما اينكه در موقع طواف بايد حِجر اسماعيل را داخل كنند در مطاف يعني كسي حق ندارد در هنگام طواف داخل شود در حجر و از حجر بگذرد و خانه را تنها طواف كند؛ اين طوافش باطل است. طواف بايد گرد خانه و حجر باشد حجر اسماعيل داخل است در مطاف علتش چيست؟ فرمود علتش آن است كه مادر اسماعيل هاجر دفن شده در حجر به احترام آن جليله معظمه خداوند زحماتش و خدماتش را شكر كرده آن بزرگوار را قبرش را مثل خانه خودش حرمت داده همانطور كه خانه خدا حرمت دارد قبرِ هاجر هم حرمت دارد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 149 *»

و استفاده‏اي كه ما مي‏كنيم اين است كه اجمالاً معلوم است كه هاجر در نزد خدا خيلي معظمه و محترمه و مكرمه است، آن حالت تسليم و صفا و ايمان او آن اطمينان به حضرت ابراهيم7، امر آساني نيست. همين اندازه شما در نظر بگيريد يك حادثه‏اش را و يك حالتش را كه ابراهيم7 او و فرزندش را فرزندي مثل اسماعيل آنقدر مورد توجه و محبت خود ابراهيم و هاجر، اين دو را خداوند دستور داده بياورد دراين سرزمين بگذارد([138]) و در اين سرزمين در آن موقع هيچ چيز نبوده، هيچ، حتي خود اين خانه هم آثارش محو شده بود، تا اينكه ابراهيم با همين اسماعيل كه بزرگ شد باز به راهنمايي جبرئيل ديوارهاي خانه را بالا آورد.([139]) هيچ نبوده در آن بيابان نه آب نه حتي علفي.

رَبَّنا اِنّي اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ([140]) آثاري هم نبوده از اين خانه فرزند و زن را مي‏گذارد و به خدا مي‏سپارد و مي‏رود و اين زن ذره‏اي در وجودش در سينه‏اش در دلش حرج و ناراحتي نيست، دستور خداست. اين حالت و حالات ديگرش، اقتضا كرد كه خداوند او را حرمت كند. صاحب منزلت است صاحب مرتبت است و همين رمز آن است كه در كنار لااله الا اللّه‏ مقام رسالت است كه انبياء باشند و در كنار مقام انبياء مقام اولياء است و ما حرمت بايد بكنيم از همه اين مقامات. لذا حتي از قبر مادر اسماعيل هم حرمت مي‏كنيم خود اسماعيل هم ظاهراً رسول نبوده، ولي صاحب كرامت است صاحب منزلت است بالاخره از پيامبران شمرده شده است. ايشان هم قبرش در همانجاست حرمت مي‏شود و طواف مي‏شود براي اينكه مبادا كسي قدم بگذارد روي قبر هاجر فَطيفَ

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 150 *»

لِكَيْ لايوُطَأَ قَبْرُها طواف مي‏شود حجر اسماعيل به حرمت قبر مادرش كه آن قبر زير پا نيايد كسي قدم بر آن نگذارد. از اين جهت الآن كه مشخص نيست قبرها شايد قبلاً مشخص بوده. اما اين وهابيها خدا لعنتشان كند كه چه ظلمها كرده‏اند. شايد اينها باعث شده‏اند كه ظاهر صورتهاي قبر هم در حجر نباشد. شايد قبرها و صورتي از اين قبور بوده كه اجازه داده‏اند در حجر داخل شويم و نماز بگزاريم و مشخص بوده، اما الآن كه مشخص نيست، داخل شدن در حجر و نماز گزاردن در حجر، اين ارزش ندارد چون ممكن است شخص قبري از قبور انبياء و يا هاجر و اسماعيل را زير پا قرار بدهد، مگر آن مقداري كه نزديك بيت و زير ناودان است.

وَ رُوِيَ اِنَّ فيهِ قُبورَ الاَنْبِياءِ : روايتي هم رسيده كه در اين حجر اسماعيل قبرهاي پيغمبران وجود دارد. از اين جهت خيلي بايد حرمت بشود حجر و نوع زائرين توجه ندارند. اما رفقاي ما ان شاءاللّه‏ توجه داشته باشند هر موقعي‌كه خداوند روزي فرمود، نزد حجر بايستند و زيارت كنند آن انبياء: را و زيارت كنند هاجر و اسماعيل را و براي ايشان نماز زيارت بخوانند و زيارتي كه به آن زيارت انبياء زيارت مي‏شوند همين زيارتي است كه الحمدللّه‏ موفقيم در مجالسمان بعد از مجالس زيارت مي‏كنيم رسول خدا و ائمه هدي و بزرگان را به اين زيارت: اَلسَّلامُ عَلي اَوْلِياءِ اللّه‏ِ وَ اَصْفِيائِه …([141]) تا آخر به همين شكل كه در همين مجالس خوانده مي‏شود ان شاءاللّه‏ زيارت مي‏كنيد انبياء را در نزد حجر و داخل مي‏كنيد در نيتتان هاجر را از باب اينكه مي‏بينيد خدا ملحق كرده ايشان را در شأن و مقام و منزلت با انبياء به اين حرمت كه طواف مي‏كنيم خانه خدا را و قبور ايشان را. پس اين توجه را ان‏شاءاللّه‏ رفقا خواهند داشت، خدا همه را موفق بفرمايد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 151 *»

وَ ما في الْحِجْرِ شَي‏ءٌ مِنَ الْبَيْتِ وَ لا قُلامَةُ ظُفْرٍ داخل در حجر اسماعيل ابداً از خانه خدا چيزي نيست حتي به‌مقدار ناخن كه گرفته مي‏شود به همين مقدار هم از خانه داخل در حجر نيست. با وجود اين حجر اينطور احترام مي‏شود جزء مطاف قرار داده مي‏شود با اينكه به اندازه ناخني كه گرفته مي‏شود و چيده مي‏شود از بيت داخل حجر نيست اما بايد حجر را اين اندازه حرمت كرد كه داخل طواف قرار داد. خداوند همه اهل ايمان را موفق بفرمايد با بصيرت و معرفت كامل آن مشاهد مقدسه را زيارت كنند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 152 *»

مجلس   12

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

€ احاديث در احكام حج‌ّ

€ بكّه، مكّه، هَدْي، زمزم، صفا، مروه، مسجدالحرام، تلبيه، سعي،
ترويه، عرفه، مزدلفه، مني، خيف، وقوف در مشعر، روزه در ايام تشريق …

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 153 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

رواياتي را تلاوت مي‏كرديم كه سيّد بزرگوار­ جمع‏آوري فرمودند و به مناسبت بيان حج اين روايات را ذكر فرموده‏اند.

مي‏فرمايند: وَ سُمِّيَتْ بَكَّةَ لاَنَّ النّاسَ يَبُكُّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِالاَيْدي فيها مكه ناميده شده است به بكّه از جهت اينكه مردم به واسطه جمعيت كردن در آنجا دستهاي يكديگر را به روي بدنهاي يكديگر قرار مي‏دهند و ازدحام فراهم مي‏شود. نوعاً در حال طواف اين حالت فراهم مي‏شود كه فكر مي‏كنند اگر دستها را روي شانه طرف مقابل بگذارند راه باز مي‏شود و نوعاً اسباب زحمت فراهم مي‏گردد. در حال طواف وقتي كه طوافهاي واجب در ايام حج انجام مي‏شود بسيار اسباب زحمت مي‏شود. كسانيكه موفق مي‏شوند بايد متذكر باشند براي افراد ايجاد زحمت نكنند فشارآوردن بي‏مورد در حال طواف راه را باز نمي‏كند. بايد انسان خودش را تقريباً در اختيار جمعيت قرار بدهد همينطور كه جمعيت در حركتند به تدريج راه باز مي‏شود. نمي‏خواهد بي‏جهت فشار

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 154 *»

بياورد روي طرف مقابل به جهت اينكه خسته مي‏شود، خود شخص خسته مي‏شود. فشار اطراف كه هست خودش هم كه بخواهد زحمت براي خودش درست كند اسباب خستگيش مي‏شود. و نوعاً توجه ندارند حتي در همين حرم مطهر حضرت رضا7 گاهي چند قدمي كه شلوغ مي‏شود و مزاحمتي هست اين برنامه هست كه دستها را روي شانه‏ها مي‏گذارند و فشار مي‏آورند فكر مي‏كنند هرچه بيشتر فشار بياورند روي شانه طرف مقابل، رد مي‏شود و راه باز مي‏شود. نه آن هم مبتلاست جلويش كسي است راه بسته است. از اين جهت گفته شده بكّه كه باعث زحمت است در اين طور مواقع و براي يكديگر زحمت فراهم مي‏كنند، مزاحمت درست مي‏كنند.

وَ رُوِيَ اِنَّها سُمِّيَتْ بَكَّةَ لِبُكاءِ النّاسِ حَوْلَها وَ فيها روايتي هم رسيده كه علت اينكه مكه را بكّه گفته‏اند اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكا ([142]) بكه گفته شده از اين جهت است كه مردم دراطراف مكه و در خود مكه گريانند، گريه مي‏كنند. وَ بَكَّةُ هُوَ مَوْضِعُ الْبَيْتِ وَ الْقَرْيَةُ مَكَّةُ بكه همان زمين و قسمتي است كه خانه روي آن بنا شده اما مكه خود قريه را مي‏گويند. وَ اِنَّما لايُسْتَحَبُّ الْهَدْيُ اِلَي الْكَعْبَةِ لاَنَّهُ يَصيرُ اِلَي الْحَجَبَةِ دونَ الْمَساكين و اما اين قرباني كه دستور داده شده و در مني بايد انجام شود اين مستحب نشد يعني قرار داده نشد سنّت نشد كه در كعبه باشد و براي كعبه انجام بشود در نزد كعبه انجام بشود از جهت اينكه اگر آنجا انجام مي‏شد حَجَبه يعني حُجّاب كعبه كليدداران كعبه كه متصرف مي‏شدند اين قرباني‏ها به مساكين نمي‏رسيد و سهم آنها نمي‏شد كليدداران كعبه مي‏بردند و مي‏خوردند. و مقصود اين است كه نصيب مساكين بشود. متأسفانه الآن هم وضع طوريست كه در مني هم كه انجام مي‏شود، قرباني نصيب مساكين نمي‏گردد و ضايع مي‏شود. خود كعبه هم كه وَ الْكَعْبَةُ لاتَشْرَبُ وَ لاتَأْكُلُ كعبه هم كه خودش نه مي‏آشامد و نه مي‏خورد. اگر اينطور مي‏شد كليدداران كعبه مي‏بردند. وَ ما جُعِلَ هَدْياً لَها فَهُوَ لِزُوّارِها

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 155 *»

اگر هدايايي براي كعبه بياورند بايد صرف زوّار كعبه بشود و صرف زائرين بشود يعني هداياي كعبه را كه مردم هديه مي‏كنند بايد به صرف اموري برسد كه رفاه حال زوّار كعبه باشد. وَ رُوِيَ اِنَّهُ يُنادي عَلَي الْحِجْرِ اَلا مَنِ انْقَطَعَتْ بِهِ النَّفَقَةُ فَلْيَحْضُرْ فَيُدْفَعُ اِلَيْهِ دستور داده شد كه بايد ندا شود، روي حجر اسماعيل كسي بايستد روي ديوارش و صدا بزند اعلام كند به زوار مكه كه هركس نفقه او پايان يافته و خرجيش تمام شده بيايد تا به او خرجي داده بشود. پس بايد اين هدايا صرف يك‌چنين اموري بشود.

وَ سُئِلَ الصّادِقُ7 عَنْ قَوْلِ اللّه‏ِ تَعالي سواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ ([143]) فَقالَ7 لَمْ‌يَكُنْ يَنْبَغي اَنْ يوُضَعَ عَلي دُورِ مَكَّةَ اَبْوابٌ لاَنَّ لِلْحاجِّ اَنْ‌يَنْزِلوا مَعَهُمْ في دُورِهِمْ في ساحَةِ الدّارِ حَتّي يَقْضُوا مَناسِكَهُمْ وَ اِنَّ اَوَّلَ مَنْ جَعَلَ لِدُورِ مَكَّةَ اَبْواباً مُعاوِيَةُ لعنة اللّه‏ عليه. از حضرت صادق7 سؤال شد از اين آيه شريفه كه مساوي هستند در نزد خانه خدا چه آناني كه مجاورند چه آناني كه از خارج مي‏آيند اين يعني چه؟ حضرت فرمودند كه مقصود اين است كه سزاوار نيست براي خانه‏هاي مكه درها درست كنند. خانه‏هاي مكه بايد درب نداشته باشد كه حجاج وقتي كه وارد مي‏شوند داخل خانه‏ها شوند هر خانه‏اي كه جا هست در آن خانه سكني گزينند تا اينكه مناسك خود را انجام دهند و بعد بروند. اول كسي كه براي خانه‏هاي مكه درب درست كرد معاويه بود خدا لعنتش كند.

وَيُكْرَهُ الْمُقامُ بِمَكَّةَ لاَنَّ رَسولَ اللّه9 خَرَجَ عَنْها وَ الْمُقيمُ بِها يَقْسُو قَلْبُهُ حَتّي يَأْتِي فيها ما يَأْتي في غَيْرِها كراهت دارد كه در مكه كسي اقامه كند در آنجا بماند زيرا رسول خدا9 از آنجا هجرت فرموده‏اند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه هم دوست نداشتند در مكه بمانند. بعد از انجام مناسك ديگر نمي‏ماندند. در حديث هم دارد كه اگر كسي بعد از اعمال حجش در مني روز دوازدهم كه مي‏خواهد خارج بشود حتي اگر بتواند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 156 *»

مكه نيايد و از همان مني به طرف مقصدش برود بهتر است([144]) چون حضرت رسول9 از آنجا هجرت فرمودند اميرالمؤمنين از آنجا هجرت فرمودند و هركس در مكه اقامه كند و بماند قلبش قسي مي‏شود قساوت قلب پيدا مي‏كند به‌طوري كه در مكه كارهايي را انجام خواهد داد كه در خارج مكه هم انجام مي‏دهد.

وَلَمْ‌يَعْذُبْ ماءُ زَمْزَمَ لاَنَّها بَغَتْ عَلَي الْمِياهِ فَاََجْرَي اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اِلَيْها عَيْناً مِنْ صَبِرٍ وَ اِنَّما صارَ ماءُ زَمْزَمَ يَعْذُبُ في وَقْتٍ دونَ وَقْتٍ لاَنَّهُ يَجْري اِلَيْها عَيْنٌ مِنْ تَحْتِ الْحَجَرِ فَاِذا غَلَبَتْ ماءُ الْعَيْنِ عَذُبَتْ ماءُ زَمْزَمَ آب زمزم هميشه گوارا نيست گاهي گواراست گاهي نه، علتش آنست كه چشمه‏اي از زير حَجَرـ ظاهراً بايد حَجَر باشدـ از زير حجر يعني از ركن عراقي از آنجا چشمه‏اي جاري است كه آب آن چشمه كه البته ظاهر نيست داخل مي‏شود در آب زمزم هرگاه كه آب چشمه غلبه مي‏كند بر آب زمزم آب زمزم گوارا مي‏شود.

وَ اِنَّما سُمِّيَ الصَّفا صَفا لاَنَّ الْمُصْطَفي آدَمَ7 هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اِسْمٌ مِنْ اَسْماءِ آدَمَ7 لِقَوْلِ اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ اِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً اسم صفا را صفا گذاردند از جهت آنكه برگزيده خدا آدم7 هبوط فرمود و نزول فرمود بر صفا يعني وقتي كه از بهشت خارج شد و آمد به زمين، در همين موضع صفا وارد شد لذا براي اين كوه اسمي قرار داده شد از اسمهاي آدم7. چون آدم يكي از القاب و اسمائش مصطفي است يعني برگزيده خدا. لقول اللّه‏ عزوجل خدا هم خبرداده كه: اِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْرهيمَ وَ آلَ‌عِمْرانَ عَلَي الْعالَمين([145]) خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل‌عمران را و آل‌محمد: را بر همه عالمين.([146])

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 157 *»

وَ هَبَطَتْ حَوّا عَلَي الْمَرْوَةِ وَ سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لاَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اِسْمٌ مِن اِسْمِ الْمَرْأَةِ  هبوط حوا و نزول حوا وقتي كه وارد اين زمين شد و بر اين زمين هبوط فرمود در مروه بود نزد مروه، از اين جهت ناميده شده مروه. چرا؟ چون مرأة هبوط كرده بر آن، لذا براي آن كوه اين اسم از همين كلمه مرأة اشتقاق يافت.

وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الاِحْرامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ  محترم شد مسجد يعني مسجد الحرام حرمت پيدا كرد براي خاطر كعبه، همچنين حرم حرمت پيدا كرد براي خاطر مسجد الحرام و احرام واجب شد از جهت حرمت حرم.

وَ اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الْكَعْبَةَ قِبْلَةً لاَهْلِ الْمَسْجِدِ وَ جَعَلَ الْمَسْجِدَ قِبْلَةً لاَهْلِ الْحَرَمِ وَ جَعَلَ الْحَرَمَ قِبْلَةً لاَهْلِ الدُّنيا خدا كعبه را قبله اهل مسجد قرار داد يعني تمام آن كسانيكه در مسجد الحرام نماز مي‏گزارند و مي‏خواهند رو به قبله كنند بايد مقابل شوند با كعبه و روبرو شوند كاملاً با كعبه كه اگر اندكي هم از كعبه منحرف باشد از قبله منحرف است. يك درجه منحرف بشود منحرف است، نمازش باطل است و نوع حجاج كم توجه داشتند به اين امر، مخصوصاً با اين توسعه‏هايي كه اطراف مسجد داده شده، نوعاً در حال نماز و آن صفهايي كه تشكيل مي‏شد به اين امر توجه نداشتند. حالا اين سفر اخير كه ما بوديم خط‌كشيهايي شده بود در تمام قسمتها كه كاملاً مقابل آن خط كه بايستند با كعبه مقابلند. خداوند كعبه را قبله اهل مسجد قرار داده يعني براي آناني كه در مسجدالحرام هستند و مسجدالحرام را قبله قرار داده براي اهل حرم يعني آن كساني‌كه در خارج مسجدالحرام هستند تا مواضعي كه معين شده كه حرم خدا تا آنجاست بايد روكنند به مسجدالحرام و قرار داد حرم را قبله براي اهل دنيا. ديگران هر كجا هستند بايد به سمت كعبه رو كنند كه سمت كعبه حرم است. به طرف حرم رو كنند پس تمام حرم مي‏شود قبله براي تمام اهل دنيا.

وَ اِنَّما جُعِلَتِ التَّلْبِيَةُ لاَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمّا قالَ لاِبْرهيمَ7 وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتوكَ رِجالاً فَنادي فَاُجيبَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ يُلَبُّون تلبيه قرار داده شد يعني

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 158 *»

شخصي كه مي‏خواهد محرم بشود احرامش به تلبيه منعقد مي‏شود، مثل آنكه وقتي كه نماز مي‏گزاريم نمازمان به اللّه‏ اكبر شروع مي‏شود. تا گفتيم اللّه‏ اكبر وارد نماز مي‏شويم. كسي هم كه حج يا عمره مي‏خواهد شروع كند با گفتن تلبيه ديگر بر او منعقد مي‏شود و دستورات تعين پيدا مي‏كند، بايد رعايت كند. حرام مي‏شود بر او آنچه كه حرام است. واجب مي‏شود بر او آنچه كه واجب است و مكروه مي‌شود بر او آنچه كه مكروه است، مستحب مي‏شود بر او آنچه براي محرم مستحب است. مي‏فرمايد حالا اين تلبيه، چرا قرار داده شده علتش چه بود؟ از اين جهت بود كه وقتي خدا فرمود به ابراهيم بعد از آنكه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاي خانه را بالا بردند خانه خدا را مشخص كردند و به ظاهر تطهير كردند، آماده كردند براي طائفين، قائمين، عاكفين و ساجدين كه بيايند نزد آن خانه طواف و ركوع و سجود و خضوع و خشوع داشته باشند، دستور فرمود وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ اعلام كن در ميان مردم به حج كه قصد خانه خدا كنند. يَأْتوكَ رِجالاً مي‏آيند تو را، نزد تو مي‏آيند اشخاصي پياده تا آخر آيه، آن‌وقت ابراهيم ندا فرمود و جواب داده شد. به او جواب دادند آناني كه در هر كجا بودند فَاُجيبَ يا جواب داده مي‏شود مِنْ كُلِّ فَجٍّ از همه جا از همه دره‏ها از همه سرزمينها به اين‌طور كه يُلَبّون تلبيه مي‏گويند جواب مي‏دهند نداي ابراهيم را كه همان نداي خداي متعال است به زبان ابراهيم كه به گوشها مي‏رسد به تدريج و هركس موفق مي‏شود جواب مي‏گويد.

مي‏فرمايد سيد مرحوم­ در روايتي كه اين روايت مي‏رسد سندش به ابي‌الحسين اسدي رضي‏اللّه‏ عنه از سهل بن زياد از جعفر بن عثمان دارمي از سليمان بن جعفر كه مي‏گويد: سَأَلْتُ اَبَاالْحَسَنِ7 عَنِ التَّلْبِيَةِ وَ عِلَّتِها سؤال كردم از حضرت كاظم7 راجع به تلبيه و علت تلبيه. چرا حاج، تلبيه مي‏گويد؟ شخص محرم بايد بگويد لبيك، علت گفتن تلبيه چيست؟

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 159 *»

فَقالَ7 اِنَّ النّاسَ اِذا اَحْرَموا ناديهُمُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عِبادي وَ اِمائي لاَُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَي النّارِ كَما اَحْرَمْتُمْ لي فَقَوْلُهُمْ لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْكَ اِجابَةٌ للّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ عَلي نِدائِه لَهُمْ. حضرت فرمودند كه وقتي كه مردم محرم مي‏شوند يعني در لباس احرام قرار مي‏گيرند خدا آنها را صدا مي‏زند اي بندگان من اي كنيزان من، من حرام كردم بر شما آتش جهنم را همان‌طور كه شما حرام كرديد براي خاطر من بر خودتان اموري را و محرم شديد. چون خدا مي‏فرمايد اي بندگان من اي كنيزان من آنگاه بايد اشخاصي كه محرم مي‏شوند بگويند لبيك اللهم لبيك يعني بله اي خداي ما، بله چه مي‏فرمايي. اِجابَةٌ للّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ عَلي نِدائِه لَهُمْ چون خدا صدايشان زده آنها بايد بگويند بله چه مي‏گويي خدا آماده‏ايم براي شنيدن فرمايشت.

وَ اِنَّما جُعِلَ السَّعيُ بَيْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةِ لاَنَّ الشَّيْطانَ تَراءي لاِبْرهيمَ7 فِي الْوادي فَسَعي وَ هُوَ مَنازِلُ الشَّياطين قرار داده شد سعي بين صفا و مروه، يكي از جهاتش اينست كه شيطان ديده مي‏شد براي ابراهيم در همان وادي و مي‏كوشيد كه بتواند اسباب ناراحتي ابراهيم را فراهم كند و او را از انجام دستورات الهي باز دارد و ابراهيم با سعي و كوشش از او مي‏گذشت. حال بايد در حال سعي متذكر بود كه در واقع شخص دارد تلاش مي‏كند كه از وسوسه‏هاي شيطاني خود را رها سازد كه به‌دام شيطان مبتلا نشود.

وَ اِنَّما صارَ المَسْعي اَحَبَّ الْبِقاعِ اِلَي اللّهِ‏ِ عَزَّوَجَلَّ لاَنَّهُ يَذِلُّ فيهِ كُلُّ جَبّار و همانا اين مسعي يعني محل سعي بين صفا و مروه بهترين بقعه‏ها گرديده نزد خداي عزوجل، خدا خيلي دوست دارد آن موضع را از اين جهت كه هركس هر جباري هر متكبري هر سركشي در آنجا خوار مي‏شود بايد اين سعي را انجام بدهد و خاضعانه اين حركت را داشته باشد مخصوصاً در حال هروله كه با حالت دويدن بايد انجام بشود.

وَ اِنَّما سُمِّيَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ تَرْوِيَةً لاَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِعَرَفات ماءٌ وَ كانوا يَسْتَقونَ مِنْ مَكَّةَ مِنَ الْماءِ لِرَيِّهِمْ وَ كانَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ تَرَوَّيْتُمْ تَرَوَّيْتُمْ فَسُمِّيَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 160 *»

روز ترويه كه روز هشتم ذيحجه است ترويه ناميده شده از آن جهت كه در عرفات آب نبود و حجاج كه مي‏خواستند براي وقوف در روز نهم به عرفات بروند ناچار بودند آب از مكه ببرند آنجا. لذا وقتي به يكديگر مي‏رسيدند در مكه از هم مي‏پرسيدند آيا آب فراهم كرده‏ايد يا نه. از اين جهت روز ترويه ناميده شد. اين البته بحسب ظاهر است.

ولي اصل و سبب اصلي آن همان فرمايش فاطمه بنت اسد بود موقعي كه از خانه خدا خارج شد و اميرالمؤمنين صلوات اللّه‏ عليه در بغل آن بزرگوار بودند. وارد خانه خود شد ابوطالب خوشحال و مسرور به زيارت فرزندش. رسول خدا9 از راه رسيدند و اميرالمؤمنين تبسم كردند و با دستهاي خود اشاره به اينكه مشتاقند كه در بغل حضرت قرار بگيرند. حضرت، اميرالمؤمنين را در آغوش گرفتند و زبان مبارك در دهان اميرالمؤمنين گذاردند يا به نقلي ابهام مبارك، آنگاه شير در دهان مبارك حضرت آنچنان زياد بود كه از كنار لبهاي مباركش مي‏ريخت مادرش فرمود: رَوّاه او را سيرشير و سيراب فرمود. لذا آن روز روز ترويه ناميده شد اين سبب كلي و اصلي، آن هم سبب ظاهري است.

وَ سُمِّيَتْ عَرَفَةُ عَرَفَةَ لاَنَّ جَبْرَئيلَ7 قالَ لاِبْرهيمَ7 هُناكَ اِعْتَرِفْ بِذَنْبِك وَاعْرِف مَناسِكَك وَ لِذا سُمِّيَتْ بِعَرَفَة. عرفه، عرفه ناميده شد كه همان عرفات مراد است عرفات را عرفات گفتند از اين جهت كه جبرئيل به ابراهيم7 گفت اينجا جايي است كه بايد اعتراف به گناهان خود كني. اينجا جايي است كه بايد مناسك و برنامه‏هاي حج و سنتهاي حج را بياموزي. از اين جهت ناميده شد عرفه و عرفات. و باز سِرّ و باطنش و سبب اصليش آن بود كه در روز نهم ذيحجه كه حضرت رسول9 آمدند به ديدار اميرالمؤمنين باز آن بزرگوار مسرور شدند و تبسم كردند به روي رسول خدا و با دستهاي خود اشاره كردند كه به مانند ديروز مرا از فيض خود سيراب بفرماييد و سيرشير بفرماييد. مادرش وقتي‏كه ديد حالت حضرت را فرمود عَرَفَهُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة ([147]) يعني فرزندم

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 161 *»

محمد9 را شناخت قسم به پرورنده كعبه. به حرمت اين لفظ مبارك «عَرَفَه» روز عرفه، عرفه شد و عرفات هم عرفات ناميده شد چون در آن روز مناسك انجام مي‏شود برنامه‏هاي حج در آن روز است عرفات سرزميني است كه اين برنامه‏ها آنجا در روز عرفه انجام مي‏گيرد و جهات ديگر هم دارد.

وَ سُمِّيَ الْمَشْعَرُ مُزْدَلَفَةَ لاَنَّ جَبْرَئيلَ7 قالَ لاِبْرهيمَ7 اِزْدَلِفْ اِلَي الْمَشْعَرِالْحَرامِ فَسُمِّيَتِ الْمُزْدَلَفَةَ لِذلِكَ وَ سُمِّيَتْ مُزْدَلَفَةُ جَمْعاً لاَنَّهُ يُجْمَعُ فيها بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الِعشاءِ بِأَذانٍ واحِدٍ وَ اِقامَتَيْن. بعد از عرفات مي‏دانيم سرزمين مشعر است و مشعر محل درك و شعور و توجه بيشتر است بعد از عرفات. و مزدلفه ناميده شده از آن جهت كه جبرئيل به ابراهيم7 گفت: اِزْدَلِفْ اِلَي الْمَشْعَرِالْحَرامِ يعني حالا كه برنامه‏هاي عرفات انجام شد نزديك شو به مشعرالحرام. از همين نزديك شدن كه فرمود جبرئيل و عرضه داشت، كلمه مزدلفه گرفته شد و ناميده شد مشعرالحرام به مزدلفه. و همچنين ناميده شده مزدلفه يا مشعرالحرام به جَمْع، جمع هم مي‏گويند چون دستور است كه مغرب روز عرفه كه شبِ عيد است شب دهم است نماز مغرب را به تأخير بياندازند حجاج و در سرزمين مشعر آنجا بين مغرب و عشاء جمع كنند يعني بدون نافله، نافله بين مغرب و عشاء انجام ندهند و با هم بخوانند اين دو نماز را، يك اذان بگويند و دو اقامه.

وَ سُمِّيَ مِني مِني لاَنَّ جَبْرئيلَ7 اَتي اِلي اِبرهيمَ7 فَقالَ تَمَنَّ فَكانَتْ تُسَمّي مِني فَسَمّاهَا اللّه‏ُ مِني . مني، مني ناميده شد از آن جهت كه جبرئيل آمد نزد ابراهيم7، بعد از اينكه مناسك مشعر انجام شد و ابراهيم وارد مني شد، جبرئيل دستور داد كه اينجا تَمَنّ به خواسته‏هايت رسيده‏اي و اينجا جايي است كه مي‏تواني خواسته‏هاي خود را از خدا بخواهي لذا تَمَنّ چون تمني فرمود آنجا مِني ناميده شد چون مني ناميده شد خداوند متعال هم همين نام را كه از كلمه جبرئيل ديگران مشتق كردند و به مني دادند بر آن گذارد.

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 162 *»

وَ رُوِي اِنَّما سُمِّيَتْ بِها لاَنَّ اِبْرهيمَ7 تَمَنّي هُناك اَنْ‌يَجْعَلَ اللّهُ‏ُ مَكانَ ابْنِه كَبْشاً يَذْبَحُهُ فِدْيَةً لَهُ. همچنين روايت شده كه اين سرزمين مني ناميده شد چون ابراهيم از خدا خواست كه خدا قرار دهد در اينجا قوچي كه آن را بكشد، براي خاطر اينكه فديه و فدايي هديه كرده باشد به درگاه پروردگار.

وَ سُمِّيَ الْخَيْفُ خَيْفاً لاَنَّهُ مُرْتَفِعٌ عَنِ الْوادي وَكُلُّ مَا ارْتَفَعَ عَنِ الْوادي سُمِّيَ خَيْفاً. مسجد خيف كه در مني است ناميده شد به مسجد خيف از اين جهت كه در آن موقع بلندتر بوده در آن سرزمين از جاهاي ديگر و هرچه كه از مكانهاي ديگر در يك وادي و سرزمين مرتفع‏تر باشد خيف ناميده مي‏شود.

وَ اِنَّما صُيِّرَ المَوْقِفُ بِالْمَشْعَرِ وَ لَمْ‏يُصَيَّرْ بالْحَرَمِ لاَنَّ الْكَعْبَةَ بَيْتُ اللّه‏ِ وَ الْحَرَمَ حِجابُهُ وَ الْمَشْعَرَ بابُهُ فَلَمّا قَصَدَهُ الزّائِرونَ اَوْقَفَهُمْ بِالْبابِ يَتَضَرَّعونَ حَتّي اَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخولِ ثُمَّ اَوْقَفَهُمْ بِالْحِجابِ الثّاني وَ هُوَ مُزْدَلَفَةُ فَلَمّا نَظَرَ اِلي طولِ تَضَرُّعِهِمْ اَمَرَهُم بِتَقَرُّبِ قُرْبانِهِمْ فَلَمّا قَرَّبوا قُرْبانَهُمْ وَ قَضَوا تَفَثَهُمْ وَ تَطَهَّروا مِنَ الذُّنوبِ الَّتي كانَتْ حِجاباً لَهُمْ دونه اَمَرَهُمْ بِالزِّيارَةِ عَلي طَهارَةٍ. يك موقف عرفات است كه محل وقوف است در روز نهم از بعد از ظهر تا غروب. اين وقوف در عرفات انجام مي‏شود بعد در مشعر شب عيد را و صبح عيد را وقوف مي‏كنند تا قبل از طلوع آفتاب، بعداً وارد مني مي‏شوند. اين وقوفها به چه منظور است؟ مي‏دانيم كعبه خانه خداست و حرم، كه مني جزء حرم است حجاب خداست و مشعر كه ابتداي حرم است تقريباً به شكل باب و درِ خانه و درِ حرم است. پس چون كسانيكه مي‏خواهند زيارت كنند خانه خدا را، قصد مي‏كنند زيارت خانه خدا را خدا آنها را بر در خانه خود نگهشان مي‏دارد كه عرفات باشد. در عرفات آنها را دستور توقف مي‏دهد كه گويا آمده‏اند درِ دروازه حرم خدا. به اين تعبير من مي‏گويم آمده‏اند درِ دروازه حرم خدا كه مشعر است، در عرفات تضرع كنند، درِ خانه خدا

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 163 *»

اقرار كنند به گناهان خود اعتراف كنند به بديهاي خود و پشيمان باشند از زشتيهاي خود تا اينكه خداوند به آنها اجازه دهد كه داخل شوند در دروازه حرم كه مشعر است. وارد دروازه كه مي‏شوند باز دوباره خدا به آنها گويا دستور مي‏دهد كه اينجا باز بايستيد كه حجاب دوم است و در اينجا، يعني مزدلفه، شما نزديك شده‏ايد اما هنوز لياقت نداريد داخل شويد، بايد باز هم نزديكتر شويد. لذا بايستيد شب دهم را در مشعر و صبح تا قبل از طلوع آفتاب در مشعر گريه و تضرع داشته باشيد و معلوم است طولاني خواهد شد. از اين جهت خدا نظر رحمت مي‏فرمايد بر تضرع و گريه‏ها و ناله‏هاي بندگانش. آنگاه اجازه مي‏فرمايد كه وارد مني شوند وقتي كه وارد شدند اجازه مي‏دهد كه به وسيله قرباني تقرب به درگاه خدا جويند. وقتي كه قرباني خود را انجام مي‏دهند و براي ايشان تقرب حاصل مي‏شود آنگاه اجازه داده مي‏شود كه خود را از آلودگيها پاك كنند، يعني چرك ظاهري خود را برطرف كنند كه همان تراشيدن سر باشد و ناخن گرفتن و تطهير ظاهري. كه در واقع به اين معناست كه شما طاهر شديد و پاك شديد از گناهاني كه آن گناهان حجاب شما بود و نمي‏گذاشت شما تقرب به درگاه خدا بجوييد. بعد از اين تطهير ظاهري كه انجام مي‏شود در مني آنگاه اَمَرَهُمْ خدا دستورشان مي‏دهد كه حالا مي‏توانيد زيارت كنيد خانه را با طهارتي كه تحصيل كرده‏ايد يعني از گناهان پاك شده‏ايد همچنان كه در ظاهر از آلودگيها پاك شده‏ايد.

وَ اِنَّما كُرِهَ الصِّيامُ في اَيّامِ التَّشْريقِ لاَنَّ الْقَوْمَ زُوّارُ اللّه‏ِ تَعالي فَهُمْ في ضِيافَتِه وَ لايَنْبَغي لِلضَّيْفِ اَنْ‌يَصومَ عِنْدَ مَنْ زارَهُ وَ اَضافَهُ وَ رُوِيَ اِنَّها اَيّامُ اَكْلٍ وَ شُرْبٍ وَ بِعالٍ. روزه‌گرفتن مكروه شده در ايام تشريق. يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ايام تشريق است كه بعد از عيد مي‏باشد. روز عيد كه حرام است روزه گرفتن، آن سه روز هم مكروه است روزه از اين جهت كه حجاج، زائران خداي تعالي هستند

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 164 *»

زيارت خدا آمده‏اند و در ضيافت و مهماني او به‌سر مي‏برند و سزاوار نيست كه كسيكه مهماندار است و ميزبان است، در نزد او مهمانش روزه بگيرد و حال آنكه آمده او را ديدار كند و به مهماني نزد او باشد. از اين جهت روايت شده كه آن سه روز، روز خوردن و آشاميدن و مواقعه است.

وَ مَثَلُ التَّعَلُّقِ بِاَسْتارِ الْكَعْبَةِ مَثَلُ الرَّجُلِ يَكونُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الرَّجُلِ جِنايَةٌ فَيَتَعَلَّقُ بِثَوْبِه وَ يَسْتَحْذي لَهُ رَجاءَ اَنْ يَهَبَ لَهُ جُرْمَه مَثَل اين دست‌زدن به پرده خانه خدا كه نوعاً حجاج دست مي‏زنند دست مي‏گيرند به پرده اين مثال آن كسي است كه بين او و بين شخصي جنايتي است يعني مرتكب جنايتي شده نسبت به شخصي. حال براي اينكه او بگذرد از جنايتش متوسل مي‏شود به جامه او، مي‏چسبد به دامن او و پناه مي‏برد به او به اميد اينكه او از جرمش بگذرد و در واقع معنايش اينست كه پروردگارا ما به دامن تو متوسل شده‏ايم و متمسك شده‏ايم كه از جرم ما بگذري.

وَ اِنَّما صارَ الْحاجُّ لايُكْتَبُ عَلَيْهِ ذَنْبٌ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ مِنْ يَوْمٍ يَحْلِقُ رَأْسَهُ لاَنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ اَباحَ لِلْمُشْرِكين اَلاَشْهُرَالحُرُمَ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ اِذْ يَقولُ فَسيحوا في ‏الاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ.([148]) بر شخصي كه حج مي‏كند تا چهار ماه گناه نمي‏نويسند از آن روزي كه سر مي‏تراشد كه سر تراشيدن در حج بهتر است از كوتاه كردن مو و مخصوصاً براي آناني كه دفعه اولشان است بايد سر را بتراشند در مني. از آن روزي كه سر خود را مي‏تراشد شخصِ حاج، تا چهار ماه بر او گناهانش را نمي‏نويسند. اين از اين جهت است كه خدا به مشركين چهار ماه يعني چهار ماه حُرُم و مورد احترام را رخصت داده. به مشركين فرمود: فَسيحوا في ‏الاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ. شما آزاديد، مباح است بر شما كه در اين چهار ماه محترم سير كنيد. حالا چون اين چهار ماه مورد احترام خداست خداوند از آن وقتي كه حاج از احرام در مي‏آيد، يعني با تراشيدن سر

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 165 *»

و رمي جمار و قرباني در مني، از احرام در مي‌آيد. فقط دو چيز براي او هنوز حرام است كه يكي زن براي مرد و مرد براي زن و همچنين استفاده از بوي خوش، تا برود مكه و مناسك آنجا را هم انجام بدهد آنگاه بعد از طواف و سعي و طواف نساء و نماز طواف نساء همه چيز بر او حلال مي‏گردد. خداوند حرمت مي‏كند، به اين كارش دستور مي‏دهد به ملائكه چهارماه گناهانش را بر او ننويسند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 166 *»

مجلس   13

 

 

 

 

 

 

 

 

€ احاديث در احكام حج‌ّ

€ بياني از سيّد بزرگوار­

€ بناء كعبه، توبه آدم7، خليفه بودن آدم7، اعتراض ملائكه، عقوبت آنها، دستور سجده، تخلّف ابليس، آدم7 و انوار محمّد و آل‏محمّد:، فرود آمدن آدم7، برخورد با حَجَر، توبه آدم7، برخورد آدم7 و حو‌ّا

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 167 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

از رواياتي كه ذكر مي‏فرمايند سيد بزرگوار­ اين حديث است كه مي‏فرمايد: وَ اِنَّما يُكْرَهُ الاِحْتِباءُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ تَعْظيماً لِلْكَعْبَةِ يكي از مكروهاتي كه در مسجدالحرام شخص خوب است انجام ندهد، آن است كه طوري ننشيند كه پاهاي خود را بلند بگيرد، زانوها را بالا بگيرد. و نوعاً مرسوم است گاهي اين‏طور مي‏نشينند، زانوها را بالا مي‏گيرند و دستها را روي زانو مي‏گذارند تكيه مي‏دهند به بازوها. اين كار خوب نيست، مكروه است در مسجدالحرام از جهت تعظيم و احترام به كعبه. در برابر كعبه محترمانه بايد بنشينند و حرمت كعبه را ملاحظه كنند.

فرمودند: وَ اِنَّما سُمِّيَ الْحَجَّ الاَْكْبَرَ لاَنَّها سَنَةٌ كانَتْ حَجَّ فيهَا الْمُسْلِمُونَ وَ الْمُشْرِكُونَ وَ لَمْ‌يَحُجَّ الْمُشْرِكُونَ بَعْدَ تِلْكَ السَّنَةِ در آيه مباركه كه حج اكبر فرموده بعضيها تفسير كرده‏اند حج اكبر را به حج در ذيحجّه. ولي در اينجا مي‏فرمايند در حديث رسيده كه حج اكبر آن حجي بود كه در سالي انجام شد كه مسلمانها و مشركين همه در آن

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 168 *»

سال حج كردند. يعني خداوند فَرَج داد در امر مسلمين، مسلمين توانستند با راحتي در آن سال همه حج كنند. مشركين هم در آن سال حج كردند ولي ديگر پيش نيامد سالي كه مشركين با مسلمين به همراه هم حج به انجام برسانند.

مي‏فرمايند: وَ اِنَّما صارَ فِي النّاسِ مَنْ يَحُجُّ حَجَّةً وَ فيهِمْ مَنْ يَحُجُّ اَكْثَرَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لايَحُجُّ لاَنَّ اِبْرهيمَ7 لَمّا نادي هَلُمَّ اِلَي الْحَجِّ اَسْمَعَ مَنْ في اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ اِلي يَوْمِ القِيمَةِ فَيُلَبِّي النّاسُ في اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ لَبَّيْكَ داعِيَ اللّهِ لَبَّيْكَ داعِيَ اللّهِ فَمَنْ لَبّي عَشْراً حَجَّ عَشْراً وَ مَنْ لَبّي خَمْساً حَجَّ خَمْساً وَ مَنْ لَبّي اَكْثَرَ فَبِعَدَدِ ذلِكَ وَ مَنْ لَبّي واحِدَةً حَجَّ واحِدَةً وَ مَنْ لَمْ‌يُلَبِّ لَمْ‌يَحُجَّ اينكه مردم بعضي موفق مي‏شوند يك حج انجام مي‏دهند، بعضي بيشتر و بعضي موفق نمي‏گردند و به حج نمي‏روند، از اين جهت است كه چون ابراهيم ندا كرد براي حج در ميان مردم، شنوانيد صداي خود را. يا اينكه خداوند شنوانيد صداي او را به تمام آنهايي‌كه در صلب مردان و رحمهاي زنان بودند تا روز قيامت. همه شنيدند، پس جواب گفتند مردم به همان حالتي كه بودند چه در اصلاب رجال و چه در ارحام نساء. البته مراد از ارحام يعني محل نطفه‏ها كه به اصطلاح قبل از انعقاد در رحم باشد. جواب آن بزرگوار را گفتند به اين‏طور كه لبّيك داعي‏اللّه. كه در همين لبّيكي هم كه مي‏گويند حجّاج، اين قسمت هم ذكر شده. يعني بله، چه مي‏گويي اي دعوت كننده از طرف پروردگار؟ پس آن كسي كه ده بار لبّيك گفته، ده بار حج خواهد كرد. آن كه پنج بار لبّيك گفته پنج بار حج مي‏كند و هر كه بيشتر گفته به عددي كه گفته حج مي‏كند و كسي كه يك بار لبّيك گفته يك بار حج مي‏كند و كسي كه جواب نگفته حج نخواهد كرد.

وَ اِنَّما اَمَرَ اللّهُ تَعالي آدَمَ بِالاِعْتِرافِ لِتَكُونَ سُنَّةً في وُلْدِهِ اينكه در عرفات و يا اينكه در نزد خانه خدا در مستجار بايد شخص حاج اعتراف كند به گناهانش، از

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 169 *»

اين جهت است كه خدا دستور داد به آدم كه اعتراف كند به گناهش تا اينكه سنّتي باشد در ميان فرزندانش.

وَ اَذِنَ رَسُولُ اللّهِ9 لِلْعَبّاسِ اَنْ‌يَبيتَ بِمَكَّةَ لَيالِيَ مِني مِنْ اَجْلِ سِقايَةِ الْحاجِّ چون در ايامي كه در مني به‌سر مي‏برند شب را بايد در مني باشند و اگر در خارج مني هستند نبايد به‌خواب روند ( احكامش جاي خودش ذكر شده است ) اما اجازه فرمودند رسول‏اللّه9 به عباس كه در آن شبها در مكه بماند ( زيرا كه كار سقايه – يعني آب فراهم كردن براي حجاج – به عهده ايشان بود. ) بمانند براي انجام كار سقايه.

وَ اِنَّما اَحْرَمَ رَسُولُ اللّهِ9 مِنَ الشَّجَرَةِ لاَنَّهُ لَمّا اُسْرِيَ بِهِ اِلَي السَّماءِ وَ كانَ بِالْمَوْضِعِ الَّذي بِحِذاءِ الشَّجَرَةِ نُودِيَ يا مُحَمَّدُ 9 قالَ لَبَّيْكَ قالَ اَلَمْ اَجِدْكَ يَتيماً فَآوَيْتُ وَ وَجَدَتُكَ ضالاً فَهَدَيْتُ ؟ فَقالَ النَّبيّ9 اَلْحَمْدُ وَ النِّعْمَةُ وَ الْمُلْكُ لَكَ لاشَريكَ لَكَ فَلِذلِكَ اَحْرَمَ مِنَ الشَّجَرَةِ دُونَ الْمَواضِعِ كُلِّها و همانا محرم شدند رسول خدا9 از مسجد شجره ( چون از طرف مدينه و كساني كه از سمت مدينه مي‏خواهند براي حج بروند يا براي عمره تمتع يا عمره مفرده، فرق نمي‏كند، از ميقات محرم مي‏شوند؛ البته براي عمره تمتع واجب است از ميقاتها محرم شوند. آنگاه رسول خدا9 از مسجد شجره محرم شدند. ) علتش آن بود كه وقتي حضرت را به آسمان مي‏بردند براي معراج، رسيدند در جايي كه مطابق بود و موازي بود با مسجد شجره، آنجا خداوند ندا كرد حضرت را صدا زد اي محمّد9 حضرت در جواب عرض كردند لبّيك، چه مي‏فرمايي پروردگار من؟ خداوند فرمود اَلَمْ اَجِدْكَ يَتيماً فَآوَيْتُ ؟ آيا من تو را نيافتم يتيم پس پناهت دادم؟ وَ وَجَدْتُكَ ضالاً فَهَدَيْتُ و يافتم تو را گمشده، پس هدايتت كردم. ( كه البته اشاره است به سوره مباركه الضحي: اَلَمْ‌يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي وَ وَجَدَكَ ضالاً فَهَدي وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَاَغْني فَاَمَّا الْيَتيمَ فَلاْتَقْهَرْ وَ اَمَّا السّائِلَ فَلاتَنْهَرْ([149]) .

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 170 *»

(و مقصود اشاره به آن سوره مباركه است كه البته بحسب ظاهر ضالاً به معناي گمراه است. و مراد آنست كه ديگران نسبت به آن حضرت در ضلالت بودند، خداوند بركت فرمود، عنايت فرمود و ديگران را هدايت فرمود به امر حضرت. اين نعمتهاي الهي است كه خداوند شمرد بر رسولش9. حضرت وقتي كه نعمتهاي خداوند برايشان شمرده شد) عرضه داشتند اَلْحَمْدُ وَ النِّعْمَةُ وَ الْمُلْكُ لَكَ همه ستايش، نعمت و ملك مال تو است، مخصوص تو است لا شَريكَ لَكَ براي تو شريكي نيست در اين نعمتها كه به من كرامت كردي. ( همين عبارات را حجاج هم در تلبيه مي‏گويند) از اين جهت براي عمره حج تمتع محرم شدند از مسجد شجره نه از جاهاي ديگر. حال كساني هم كه از مدينه مشرف مي‏شوند بايد از مسجد شجره محرم شوند نه جاهاي ديگر. ولي اهل سنّت جايز مي‏دانند از محلهاي ديگر، يا همين اندازه محاذي باشند با مسجد شجره محرم مي‏شوند. البته آنها كه اعتباري ندارد كارشان الحمدللّه كه در ضلالتند در دنيا و آخرت.

مي‏فرمايند: وَ اِنَّما اُمِرَ بِرَمْيِ الْجَمَرَةِ لاَنَّ اِبْليسَ اللَّعينَ كانَ يَتَراءي‏ لاِبْرهيمَ7 في مَوْضِعِ الْجِمارِ فَرَجَمَهُ اِبْرهيمُ7 فَجَرَتْ بِذلِكَ السُّنَّةُ اينكه رمي جمره انجام مي‏شود و به محلّ جمرات سنگ مي‏پرانند، از اين جهت است كه ابليس لعين نمايان شد براي ابراهيم7 در همين سه موضع و ابراهيم او را با ريگ و سنگ رجم فرمود. جريان يافته سنّت كه حجاج بايد در آن مواضع رمي كنند.

وَ رُوِيَ اِنَّ اَوَّلَ مَنْ رَمَي الْجِمارَ آدَمُ7 ثُمَّ اِبْرهيمُ7 روايت هم شده كه اوّل كسي كه رمي جمار كرد آدم7 بود كه حتماً شيطان باز در آنجا براي ايشان نمودار گرديد و چون سابقه‏اش را ديگر داشت، آدم صدماتش را خورده بود، از اين جهت سنگ پراند به طرف او و بعد ابراهيم7 اين سنّت را انجام داد. يعني براي ابراهيم هم چون شيطان نمودار شد، انجام داد. حجاج هم بايد اين سنّت را انجام بدهند و الآن، ديگر از زمان رسول خدا9 به اين طرف، يا قبلش هم همين‏طور بوده، اوّلي و دوّمي و سوّمي را

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 171 *»

مي‏آورند در نزد اين جمرات نگاه مي‏دارند و تمام كساني‌كه سنگ مي‏زنند ـ چه دوستشان چه دشمنشان ـ  همه سنگ مي‏زنند به آن ملعونها و آنها در واقع مورد رجم قرار مي‏گيرند([150]) ديگر شيطان شايد بالتبع رجم بشود، بعد از آنكه سنگها به آنان مي‏خورد بعد مي‏خورد به مغز شيطان. والا ابتداءً به آن ملعونها مي‏خورد و امامِ وقت، حجت خدا مي‏ايستند نزد آن ملعونها مي‏فرمايند اين جزاي اعمال شماست كه ظلم كرديد درباره خاندان رسالت. الآن امام7 در همه اين سه روز آنجا مي‏ايستند و به آن ملعونها اين خطاب را مي‌فرمايند. ظاهراً بايد سوّمي را در جمره اولي نگه دارند، دوّمي را در جمره وسطي و اوّلي را در جمره عقبه نگه ‏دارند. آن ملعون اوّلي سه روز رمي مي‏شود، آن دو تا چون تابع او بودند و ملحق به او هستند دو روز رمي مي‏شوند.

وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ9 اِنَّما جَعَلَ اللّهُ هذَا الاَْضْحي لِتَشْبَعَ مَساكينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَاَطْعِمُوهُمْ فرمودند خدا قرار داده اين قرباني را براي اينكه مساكين شما از گوشت سير شوند. پس اطعام كنيد به ايشان. كه متأسّفانه الآن اين برنامه نيست و اين‏همه قرباني ضايع مي‏شود.

وَ لَمْ‌يَبِتْ اَميرُالْمُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ بِمَكَّةَ بَعْدَ اَنْ هاجَرَ مِنْها حَتّي قُبِضَ لاَنَّهُ كانَ يَكْرَهُ اَنْ‌يَبيتَ بِاَرْضٍ قَدْ هاجَرَ مِنْها اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بعد از انجام حج، يعني بعد از آن چند روزي كه در مني بودند ديگر نمي‏ماندند در مكه. كار كه تمام مي‏شد، حالا يا دوازدهم يا روز سيزدهم كه خارج مي‏شدند از مني، ديگر تشريف مي‏بردند و در مكّه نمي‏ماندند از وقتي كه هجرت فرمودند از مكّه تا وقتي كه شهيد شدند. چون آن بزرگوار كراهت داشتند كه بمانند در زميني كه از آن زمين هجرت فرمودند.

سيّد مرحوم­ بعد از نقل اين روايات ـ كه البته بعضيهايش مناسب با بحث ما نبود و نخوانديم ـ مي‏فرمايند كه: وَ اعْلَمْ اَنَّ لي في اَسْرارِ الْحَجِّ وَ اَفْعالِهِ وَ مَقاماتِهِ

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 172 *»

كَلَماتٍ عَجيبَةً وَ غَريبَةً مَأْخُوذَةً مِنْ كَلِماتِ اَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ: قَدْ ذَكَرْتُ بَعْضاً مِنْها في اَثْناءِ الْمُباحَثاتِ بدان كه براي من در اسرار حج و اسرار افعال و مقامات حج كلمات عجيب و غريبي است كه همه‏اش گرفته شده از كلمات خاندان نبوّت: كه پاره‏اي از آنها را در ميان بحثهاي خود ذكر كرده‏ام. وَ طَوَيْتُ اَكْثَرَها صَوْناً لاَِصْحابِ الْجَهالات و بسياري از آن مطالب را ذكر نكرده‏ام به منظور اينكه نگه‏دارم و پيش خودم بماند و به دست صاحبان جهالتها نرسد. وَ لَوْ اَرَدْتُ ذِكْرَ جُمْلَةٍ مِنْها في هذِهِ الْوُرَيْقاتِ لَطالَ الْكَلامُ لاَدائِهِ اِلي تَمْهيدِ مَقاماتٍ وَ بَسْطِ مَقالات اگر بخواهم مقداري از اينها را هم در اين رساله ذكر كنم، طول مي‏كشد سخن چون منجر مي‏شود به آماده كردن مقدمات و بسط مقالات و گسترش سخن. وَ فيما ذَكَرْتُ كِفايَةٌ لِمَنْ نَظَرَ وَ اسْتَبْصَرَ وَ اللّهُ الْهادي اِلي سَواءِ السَّبيلِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّي اللّهُ عَلَي النَّبِيّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرين([151]) و اين مقداري هم كه ذكر كردم كفايت است براي كسي كه نگاه كند و بينشي داشته باشد. اين  بزرگوار در اسرار حج مثل ساير فرمايشاتي كه دارند در اسرار عبادات و احكام الهي، فرمايشاتي داشته‏اند مخصوصاً در ذيل آيه شريفه اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمينَ فيهِ اياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْرهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمين.([152])

در ذيل اين آيه شريفه اين بزرگوار در ماههاي مبارك رمضان در رواق پايين پاي مبارك حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه در كربلاي معلّي فرمايشات مي‏فرمودند. گاهي فرمايشات اين بزرگوار در ذكر باطني از باطنهاي اين آيه مباركه و تأويلي از تأويلات اين آيه مباركه به دو ساعت مي‏كشيده. هشت سال، هشت ماه مبارك رمضان،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 173 *»

گاهي هم در پنج‏شنبه و جمعه به عنوان موعظه؛ باز همين‏طور در ذيل اين آيه فرمايشات مي‏فرمودند. متأسفانه از آن‏همه فرمايشات چيزي در دست نيست. فقط چند موعظه؛ الحمدللّه رب العالمين باز به دست رسيده كه البته عربي است. حالا يا ايشان خودشان هم عربي مي‏فرمودند موعظه‏ها را، يا نويسنده عربي مي‏نوشته. خود اين بزرگوار مي‏فرمايد كه گاهي سخن من در ذيل اين آيه مباركه در ماههاي مبارك رمضان به دو ساعت مي‏كشيده. باطني از باطنهاي اين آيه را ذكر مي‏فرمودند. مي‏فرمايند اگر خدا مدد كند تا زنده هستم درباره همين آيه سخن خواهم گفت كه متأسّفانه عمر ايشان كوتاه بود و اهل حق، اهل معرفت مبتلا شدند به داغ اين بزرگوار و شهادت اين بزرگوار.([153])

اين هم آيه خيلي عجيبي است و آقاي مرحوم­ هم يك مقداري در اين آيه فرمايشاتي دارند، اسرار حج را اجمالاً بيان فرموده‏اند. از مولاي بزرگوار­ هم يك مقداري موعظه در زمينه اين آيه در دست است كه در آن ماه رمضاني كه در ذيحجه‏اش قصد زيارت و حج داشته‏اند به مناسبت فرمايشاتي دارند كه نوعاً الحمدللّه ربّ العالمين شنيده‏ايد([154]) و تمام ربط پيدا مي‏كند با يك باطن از باطنهاي اين آيه مباركه كه همان مقام محمّد و آل‏محمّد: باشد و توجه به مقامات ايشان كه الحمدللّه اهل ايمان متذكرند و متوجه هستند.

باز هم به يك مقدار از فرمايشات اين بزرگوار اشاره مي‏كنيم البته با اكتفا كردن به مقداري از ترجمه فرمايشاتشان.

مي‏فرمايند بدان كه كعبه اوّل خانه‏اي است كه نهاده شد براي مردم. كعبه را آدم پدر ما ساخت آن موقعي كه از بهشت به زمين آمد و خدا توبه او را پذيرفت. آدم چون در بهشت بود به خاطرش رسيد كه بهترين خلق خداست و اوّل مخلوقات است و اوّل كسي

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 174 *»

است كه سر خود را از خاك برداشته. او مبدأ خلق انساني است، او مظهر هيكل انساني است كه درباره‏اش گفته شده كه صورت انسانيت حقيقت كينونتي است كه خدا به دست خود آنرا نوشته. هيكلي است كه خدا به حكمت خود آن را ساخته و اين صورت انسانيت مجمع صورتهاي عالمين است و شاهد است بر غايب. يعني اين صورت شاهد و گواه بر پنهانيها و غيبها است و حجّت است بر هركسي كه انكاري داشته باشد و صراط مستقيم است و راهي است كه كشيده شده بين بهشت محبّت و طاعت و نار و آتش دوري و معصيت. بهشتِ محبّت و آتش بغض و كراهت.

چون آدم نگاه كرد به اين خلقت و ديد اين صفاء و بهاء و كرامت را كه خدا او را به دست خود ساخته و در او از روح خود دميده و همچنين همسر او را از خود او به‌وجود آورده و او را در دار كرامت خود جاي داده و ملائكه خود را به سجده بر او واداشته و به او اسماء خود را تعليم كرده و به او حقايق اشياء را نمايانده و ملائكه را خدا مورد عتاب و سرزنش قرار داد چون اعتراض كردند در خلقت و آفرينش آدم؛ بعد از آنكه خداوند او را خليفه خود ناميد ملائكه اعتراض كردند بر خدا و گفتند آيا مي‏خواهي در زمين قرار دهي كسي را كه فساد مي‏كند در زمين و خون مي‏ريزد و ما تو را تسبيح خواهيم كرد به حمد تو و تقديس خواهيم كرد تو را. چون اين‏گونه اعتراض بر خدا كردند و متوجه نشدند و التفات نكردند به آنچه كه خدا فرمود كه من خليفه قرار مي‌دهم؛ و خليفه خدا محال است كه فساد كند، خونريزي كند و بعد از آنكه خدا به ايشان فرمود اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَليفَةً.([155]) پس چون توجّه به اين نكات نكردند و بر خدا اعتراض كردند، از اين جهت پرهاي آنها به آتش هيبت الهي  سوخت و خدا واضح فرمود براي آنها مقصود خود را و اينكه آدم خليفه خداست و جانشين خداست در روي زمين به برهان و بيّنه و بر آنها عرضه داشت خداوند مسمّيات را و پرسيد از ايشان اسماء آنها را و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 175 *»

ندانستند و به آدم7 آموخت اسماء را و روشن ساخت براي ملائكه فضيلت آدم را بر ملائكه به اين برهان واضح به اينكه مشاهده كردند و ظاهر كرد خدا عجز ملائكه را. درنتيجه گفتند لا عِلْمَ لَنا اِلا ما عَلَّمْتَنا([156]) خدايا ما نمي‏دانيم مگر آنچه را تو به ما بياموزي. آنگاه اراده فرمود خدا تشريف و تعظيم آدم را به اينكه مكلّف كرد و تكليف فرمود ملائكه را كه سجده كنند براي خدا و توجّه كنند به سوي آدم، به رخساره آدم. پس آدم را وجه خود قرار داد و جناب خود قرار داد و امر كرد ملائكه را كه سجده كنند براي آدم از اين باب. پس سجده كردند درحالي كه همه خاضع بودند، به تقصير خود اعتراف كردند و قول خداي متعال كه اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَليفَةً را به ياد آوردند درنتيجه براي ايشان باقي نماند محل سخني. اعتراف كردند به خطا و لغزشهاي خود و توبه كردند به سوي پروردگار به قول و عمل. يعني هم در كلامشان و سخنشان و هم در عملشان توبه كردند. امّا ابليس براي خاطر آنكه سجده نكرد رانده شد از دار رحمت پروردگار و خارج فرمود خدا او را از جنّت خود و بهشت خود و دار كرامت خود و به او فرمود فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ وَ اِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي اِلي يَوْمِ الدّين([157]) بيرون رو از اين بهشت كه تو رانده‌شده هستي و بر تو باد لعنت من و دوري از رحمت من تا روز جزا. پس خداوند برهانهايي كه ابليس اقامه مي‏كرد و دليل براي خود مي‏آورد، همه را جواب فرمود و برطرف كرد كه نماند امري كه ابليس بتواند از راه مكر و تلبيس بر فرزندان آدم خود را بي‏تقصير جلوه دهد؛ تمام اينها كرامتهاي آدم بود.

چون آدم نگاه كرد به اين همه مفاخر و فكر كرد در اين همه عنايتها به اين خيال افتاد كه همه به واسطه كرامت خود اوست و به واسطه شرافت خود اوست، افتخار كرد و اين‌چنين معتقد شد كه در عرصه هستي نظيري و شبيهي براي او نيست. وقتي كه به اين

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 176 *»

امور افتخار ورزيد و اين كرامتهايي كه داد خدا به او از ناحيه خود دانست، نه از اين جهت بود كه خود را كسي مي‏ديد، نه، از جهت وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ([158]) بود اما كسي نبود كه با او اين نعمتهاي خدا را گفتگو كند، با خود گفتگو مي‏كرد و در دل خود خيال مي‏كرد. وقتي كه اين خاطره به خاطر آدم مي‏رسيد و در اين‏باره‏ها فكر مي‏كرد، احتمال مي‏رفت كه فسادي براي او درست شود در اثر تفكّر و ادامه فكر و استمرار فكر در اين نعمتها و عنايتها و مفاخري كه خدا به او بخشيده. خدا خواست كه به او بفهماند حقيقت مطلب را، بداند نكته و دقيقه را و روشن شود براي آدم كه اين مآثر و مفاخر كه به تو داده شده اينها نيست مگر براي خاطر آن نور درخشان و آن ماه تاباني كه در صلب او بوده. و از نظر اينكه آدم تقريباً فراموش كرده بود اصل خود را و همچنين فراموش كرده بود آن عهدي را كه در عالمهاي ذرّ از او گرفته شده بود و به همين مطلب اشاره فرموده خداي تعالي وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً([159]) ما با آدم عهد كرديم پيش از آنها، يعني پيش از آن  دوره‏اش دوره‏اي داشته آدم كه با او عهد كرديم كه بايد خادم و عبد محمّد و آل‏محمّد: باشد. اما از خاطر برد و ما نيافتيم براي او عزم و تصميم بر اينكه خدمتگزار محمّد و آل‏محمّد: باشد و در اطاعت ايشان باشد. لذا از اولي‏العزم هم نشد آدم، چون چنين بود خواست خدا آن عهد و ميثاق را به ياد او بياورد و موافقت كند با آن عهد، از اين جهت فرمود اي آدم بالا كن سر خود را و بنگر به ساق عرش. تا نگاه كرد به ساق عرش، عكس نوري كه در صلب او بود افتاد در عرش، پس ديد آنچه كه در نزد اوست از اين مراتب، همه به خاطر آن نور است. و ديد نوري ساطع درخشان و ماهي درخشان و خورشيدي تابان و زجاجه‏اي و محلّ نوري كه كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرّيّ قَدِ اسْتَضاءَتْ بِذلِكَ النُّورِ جَميعُ مَقاماتِ الْغَيْبِ وَ الشُّهُودِ آن‏چنان نوراني بود كه تمام

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 177 *»

مقامات غيب و شهود به بركت آن نور روشن شده بود و همه اشياء و موجودات در غيب و شهاده توجّه به آن نور كردند و رو به آن نور نمودند. آدم گفت پروردگارا اين نور چيست؟ اين تمثال و اين عكسي كه افتاده در ساق عرش تو چيست كه مغناطيس ارواح شده و تمام معنويات و روحيات موجودات را به خود متوجّه ساخته؟ اين جمال كيست كه تمام، آرزوي وصال او را مي‏دارند؟ چيست اين جلالي كه در برابرش هر خلقتي، هر ذات و مثالي مضمحل شده‏اند؟ اين خورشيد تابان چيست كه براي او اين‌چنين عنايتي است؟ خداوند فرمود كه اين نور، نور حبيب من و صفيّ من و خليل من است. اين نور نور من است و من نيافريدم كاينات را مگر براي خاطر او و موجود نساختم موجودات را مگر براي خاطر او، و هيچ موجودات وجودي ندارند مگر به تبع وجود او. و او كسي است كه من ميثاق گرفتم بر تو و بر ذرّيه تو به طاعت او و ايمان به او و اذعان و اعتراف به تصديق براي او؛ همچنان كه خدا در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده وَ اِذْ اَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ لَما اتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّه([160]) اين همان رسولي است كه اين ميثاق از تو و همه انبياء و اولاد و فرزندان تو گرفته شد براي او. اين رسول همان نور است9. آدم وقتي كه مشاهده كرد اين امر را و شنيد اين مطلب را برگشت از آنچه كه فكر مي‌كرد و از آنچه كه در گمانش بود و ياد آورد آن ميثاق را و رجوع كرد به تسليم و انقياد و اذعان و اعتقاد و موافقت با آنچه كه عهد بسته بود بر آن و برآدم آمد آنچه كه آمد در اثر حيله و مكر شيطان و آن قَسَم دروغيني كه خورد شيطان، آدم هم روي سادگي الهي كه داشت و مكر و حيله براي آدم نبود، قسَم و سوگند او را باور كرد و مرتكب شد آنچه كه مرتكب شد. آدم و حوّا از بهشت خارج شدند. البته ابليس و حيّه و طاووس هم كه اين دو ـ حيّه و طاووس ـ سبب حيله ابليس شدند، آنها هم خارج شدند كه اينها به روي زمين هبوط كردند در حالي كه

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 178 *»

متفرّق و متشتّت بودند. آدم بر روي كوه سرانديب كه كوهي است در هند و محل معدنهاي جواهر ياقوت قرمز است، آنجا فرود آمد. البته اين منافات ندارد با فرود آمدنش در صفا كه ديشب حديثش را خوانديم چون بعد از رسيدن به مكه و انجام آن برنامه‏ها و مناسك، آدم رفت در صفا قرار گرفت و حوّا رفت در مروه قرار گرفت. حوّا فرود آمد در جد‌ّه ـ الآن جدّه هم كه منسوب است به ايشان چون جد‌ّه به معناي مادربزرگ است ـ و ابليس فرود آمد به اصفهان و مار به ارض مغان، سرزمين مغان و طاووس هم در سرزمين هند فرود آمد.

چون اينها به اين‏طور فرود آمدند در زمين، آدم مي‏گشت و گريه مي‏كرد بر معصيت خود و نوحه مي‏كرد بر گناه خود و اشكهاي او مانند سيل جاري بود از فراق بهشت و منازل دوستان تا اينكه طولاني شد، مدت سيصد و سيزده سال دور زمين چرخيد، محلّي نداشت كه در آنجا قرار گيرد، خانه‏اي نداشت كه در آنجا آسايش يابد تا اينكه روزي مي‏گذشت در راه برخورد كرد به يك گوهر درخشاني كه بسيار نوراني بود كه از شدت نور، چشمها را خيره مي‏كرد. به شگفت آمد و شروع كرد خيره نگاه كردن به آن سنگ. سنگ به نطق آمد به اذن خدا و گفت اي آدم آيا تو را معصيت تو به فراموشي انداخته؟ تو مرا نمي‏شناسي؟ من رفيق تو هستم، من صديق و دوست تو بودم در بهشت. و اين جوهر گرانبها و نوراني همان ملكي بود از ملائكه كه محبّتش شديد بود نسبت به محمّد و آل‏محمّد: و چون خداوند ميثاق و عهد و پيمان از تمام خلق گرفت به اينكه اطاعت و انقياد و تسليم داشته باشند در برابر محمّد و آل‏محمّد:، همان كساني را كه در تشهد نماز سلام به ايشان مي‏فرستيم و عرضه مي‏داريم اللّهم صلّ علي محمد و آل‏محمد و قبول كردند آناني كه قبول كردند، و انكار كردند آناني كه انكار كردند. خداوند آن عهدها را به دست قدرت خود در لوحي نوشت و همه آن لوحها را داد به اين ملك به واسطه محبّت

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 179 *»

اين ملك نسبت به آن بزرگواران:، و در دست و نزد اين ملك بود. چون خدا آدم را آفريد و در صلب او به وديعه گذارد اين نور بزرگ را، همه موجودات در نزد آدم خاضع و خاشع بودند و همه موجودات متوجّه آدم مي‏شدند و اين ملك هم با آدم بود و از آدم مفارقت نمي‏كرد براي محبّتي كه نسبت به آن نوري داشت كه در صلب آدم بود و در تمام اوقات و احوال با آدم در بهشت به‌سر مي‏برد و چون آدم خارج شد از بهشت و اين ملك نتوانست مفارقت آدم را تحمل كند براي خاطر اينكه در صلب او اين نور معظم بود، او هم از بهشت فرود آمد و منجمد شد و به صورت اين سنگ درآمد تا اينكه با آدم باشد و همچنين با كساني كه در صلبشان اين نور مقدس قرار مي‏گيرد باشد و به همراه آنها باشد. خداوند به آدم دستور فرمود كه اين سنگ را به دوش بردارد، آدم اين سنگ را به دوش برداشت([161]) و مرتب دعا مي‏كرد و به نزد خدا استغاثه مي‏كرد. از خدا مي‏خواست كه  خدا توبه او را بپذيرد و اين بلا را از او دور كند. تا اينكه مدت تمام شد، خداوند نظر رحمت و عنايت بر آدم فرمود، جبرئيل آمد در نزد او و او را به ياد آن نوري انداخت كه آدم آن نور را بر ساق عرش ديده بود و خداوند قسَم خورده بود كه به عزّت و جلالم كسي سؤال نمي‏كند به شفاعت اين نور از من سؤالي و حاجتي را مگر اينكه حاجت او را برآورده و بلاي او را برطرف خواهم كرد. جبرئيل او را تعليم داد اسماء آن انوار مقدسه را، يعني آن نور يكتايي كه به آن انوار تشعّب پيدا كرده. آدم دعا كرد و خواند پروردگار خود را به آن اسماء مقدسه. خداوند جواب داد او را و مستجاب كرد دعاي او را و پذيرفت توبه او را و او را رسانيد به خواسته‏اش. اشاره به همين مطلب دارد اين آيه شريفه فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم([162]) آدم گرفت از

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 180 *»

پروردگارش كلماتي را كه همان اسماء خمسه طيّبه سلام‏اللّه عليهم اجمعين باشد كه به نام چهار تا از آن بزرگواران مسرور مي‏شد اما به نام پنجمي ـ حسين7 ـ كه مي‏رسيد محزون مي‏گشت و غمگين مي‏شد. به بركت توجه به آن بزرگواران و دعا و شفاعت ايشان خداوند توبه او را پذيرفت و استقرار پيدا كرد و مسلّم شد كه توبه‏اش پذيرفته شده و بلا از او برطرف شد. احساس كرد مقرّب شده، حال در مقام تفحّص برآمد كه حوّا همسر خود را بيابد، تا آن موقع به فكر حوّا نبود، از آن موقع به فكر افتاد كه حوّا را بيابد. در روز هشتم ذيحجه آدم حوّا را ديد و معصيت آنچنان تغيير داده بود خلقت آدم و خلقت حوّا را كه يكديگر را نمي‏شناختند و زيادي گريه و تضرّع به درگاه خدا اركان وجود آدم و حوّا را درهم شكسته بود. حال به جهت اقبال به سوي خدا و مغفرت و آمرزش متوجه يكديگر شدند، اما يكديگر را نمي‏شناختند؛ برخورد كرده‏اند به يكديگر ولي يكديگر را نمي‏شناختند. از اين جهت حضرت صادق7 فرمودند وَ ما تَناكَرْتُمْ اِلا لِما فيكُمْ مِنَ الْمَعاصي وَ الذُّنُوب([163]) شماها كه يكديگر را نمي‏شناسيد و حال آنكه در عالم ذرّ همديگر را شناخته‏ايد اما در اينجا كه يكديگر را  نمي‏شناسيد به خاطر آن گناهاني است كه در ميان شماست. در هر صورت چون خدا قبول فرمود توبه اين دو را و آرام شده بودند هر دو از گريه، و آن فوره و فوران مفارقت و دوري از درگاه خدا قرار گرفته بود جاءَتِ الْمَعْرِفَة اينجا معرفت پيش آمد و آن ناشناسي برطرف شد و روز نهم بود ـ روز نهم ذيحجه بود ـ كه هريك از اين دو ديگري را شناختند در عرفات، در همان سرزمين. از آن جهت آن روز روز عرفه شد و آن سرزمين سرزمين عرفات شد. چون يكديگر را شناختند شكر كردند خدا را بر اين نعمت. جبرئيل نزد ايشان آمد و دستور داد كه وقوف كنيد در اين مكان و اوّل زوال ظهر بود. چون زوال ظهر شده بود و موقع

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 181 *»

ظهور معرفت بود توقف كردند و وقوف كردند در آن مكان براي اينكه تقرّب بجويند به درگاه پروردگار و خدا را ياد كنند و حمد كنند. از اين‌جهت مستحب است روز عرفه قبل از شروع در دعا تكبير بگويند اللّه اكبر، لااله الااللّه، الحمدللّه و امثال اين ذكرها را بگويند و هركدام صد بار صد بار كه اقتدا كرده باشند به آدم و حوّا در اينكه در آن روز به اين نعمت رسيده‏اند. آدم و حوّا ايستادند و جبرئيل سوّمي ايشان بود تا غروب آفتاب، بعد كوچ كردند از عرفات جبرئيل آن دو را آورد به مُزدلفه كه همان مشعرالحرام باشد.([164])

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

([1])  سوره ابراهيم: 5

([2])  تفسير البرهان، ج 2 ص 305

([3])  مصباح الشريعة، الباب الثاني: في العبودية

([4])  بحارالانوار ج85 ص276، باب التشهد و احكامه

([5])  بحارالانوار ج37 ص221

([6])  مائده: 67

([7])  بحارالانوار ج33 ص149

([8])  بحارالانوار ج37 ص221

([9])  بحارالانوار ج43 ص198، عوالم فاطمه زهراء3 ص401

([10])  دعاي افتتاح، اقبال الاعمال سيد بن طاووس، طبع دوم ص58

([11])  صافات: 81 ، 111، 122، 132، 171 صۤ: 45

([12])  لقمان: 12

([13])  بحارالانوار ج13 ص304

([14])  فطرة السليمه ج2 ص210 ـ و در حديث امام عسكري7 از اميرالمؤمنين7: «لا تَتَجاوَزُوا بِنا الْعُبُودِيَّةَ ثُمَّ قُولُوا ما شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبلُغُوا» تفسير امام عسكري7، ص 50. در كلمات مكنونه ص124: «نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ ثُمَّ قُولُوا في فَضْلِنا مَا اسْتَطَعْتُمْ».

([15])  فطرة السليمه ج2 ص257

([16])  بحارالانوار ج4 ص230

([17])  بحارالانوار ج41 ص12

([18])  بحارالانوار ج47 ص58

([19])  ارشادالعوام ج1 ص278

([20])  ارشاد العوام ج3 ص88

([21])  ارشاد العوام ج4 ص276

([22])  بحارالانوار ج4 ص229

([23])  خطبه يتيميّه، كشكول شيخ مرحوم­ ج2 ص476 ـ مجموعة الرسائل23 ص309

([24])  دعاي صباح: بحارالانوار، ج94 ص243

([25])  حجر: 21

([26])  فصّلت: 53

([27])  مصباح الشريعة، الباب الثاني.

([28])  بحارالانوار ج26 ص14

([29])  خلاصه تذكري كه در بين فرمايشاتشان فرمودند:

زنها بچه‏هايشان را كنار خودشان بنشانند، بچه‏ها را با يكديگر و كنار يكديگر نگذارند. چون خود بچه‏ها وقتي كه با هم شدند، سر و صدايشان بيشتر مي‏شود. تا مي‏توانند بين بچه‏ها فاصله بيندازند كه بچه‏ها با همديگر نباشند، كمك مي‏كند به سكوت مجلس. و واقعاً آنچه كه مهم است اين است كه به فكر باشند كه گوش بدهند ان‏شاءاللّه‏ بهره ببرند. اگر روضه خوانده مي‏شود، روضه را بشنوند و گريه كنند. نه فقط آهنگ صداي روضه‌خوان اينها را بگرياند. نه، توجه كنند به مصيبت، نه به صدا و آهنگ گريه كنند. به مصيبت گريه كنند و باز اين هم يك بلائي است. كمتر توجه دارند. جايي بوديم، حسينيه‏اش هنوز قسمت زنانه كامل نشده بود. لذا زنها هم با مردها در يك سالن بودند، در يك شبستان پرده فاصله بود بين زنها و مردها. فكر مي‏كنم نيمه شعباني بود روضه‌خوان شروع كرد به ذكر يك قسمت تاريخي ولي تكيه به صوت بود يعني‌آهنگ مثل آهنگ روضه بود ولي هيچ ربطي نداشت به گريه. زنها پشت پرده زياد بودند. يك ولوله‏اي بلند شد از زنها كه ما خيلي خنده‏مان گرفته بود. اينها كشف از اين مي‏كند كه متأسفانه با يك‌چنين مكتب بزرگ و غني، مردها، زنها و بچه‏ها اينقدر بي‏توجه باشند. اينها اسباب غُصه است. شما حالا خنديديد. اما ما خنديديم با تأسف. آخر اينها يك جمع از زنهايي هستند كه سالها پاي موعظه و بحث بوده‏اند. اينقدر بي‏توجه باشند كه همينكه صدايي آهنگ دارد گريه كنند؟ نه، به مصيبت گريه كنند. حالا اينجا هم همينطور است، تا نصفه‏هاي موعظه گاهي مي‏شود من صداي زنها را مي‏شنوم كه با هم حرف مي‏زنند. آخر موعظه كيست، اين موعظه‏ها كه خوانده مي‏شود فرمايشات كامل دين است بزرگ دين است حرمت دارد. مثل اينكه رسول اللّه‏ دارند حرف مي‏زنند. مثل اينكه ائمه هدي: دارند حرف مي‏زنند. نه، مثل اينكه خدا دارد حرف مي‏زند. آخر معني كامل اين است ديگر. خدا دارد به زبان كامل با ما صحبت مي‏كند مثل اينكه با زبان رسول اللّه‏ با ما صحبت مي‏كند با زبان ائمه صحبت مي‏كند، اگر شيخ مرحوم حاضر باشند و فرمايش بفرمايند غيراز اين است كه خدا دارد حرف مي‏زند نه شخص عادي. تازه، شخص عادي هم كه حرف مي‏زند حقِ گوينده اين است كه گوش به حرفش بدهند اگر چه باطل بگويد، گوش بدهند حرفش كه تمام شد اگر باطل گفته بود جوابش را بدهند. توي سخنش نبايد صحبت كرد آن‌هم برادر، برادر ايماني حق دارد. لذا در موقع گفتگو با برادران ايماني بايد حرمت برادر ايماني را داشت. مخصوصاً از اين جمع چه مرد و چه زن انتظار مي‏رود حرمت داري و رعايت حقوق، انتظار مي‏رود كه مؤدب باشند به آداب الهي به آداب دين به آداب مذهب، مخصوصاً در مجلس ذكر مصيبت و ذكر فضائل و مناقب محمد وآل‌محمد:. خداوند به همه توفيق كرامت كند ان‏شاءاللّه‏. اين بحثها در واقع براي كساني سودمند است كه اهل مراقبت باشند، اهل مواظبت باشند يعني بدانند كه اين عالم و اين آمد و شد ماهها و اين نظام يك نظام سطحي نيست، اينها يك نظامي است كه عمق دارد و آناني كه عمق اين نظام را ديده‏اند آنها براي ما مي‏فرمايند كه اينچنين است.

([30])  حج: 27

([31])  اعراف: 172

([32])  بحار الانوار ج15 ص17

([33])  تفسير نورالثقلين ج5 ص61

([34])  فتح: 10

([35])  فتح: 10

([36])  بحارالانوار ج5 ص237

([37])  الفقيه ج 2 ص 49

([38])  بحارالانوار ج51 ص112 ـ ج2 ص227

([39])  بحارالانوار ج36 ص11

([40])  بحارالانوار ج78 ص59

([41])  بحارالانوار ج75 ص416 ـ ج23 ص279

([42])  بحارالانوار ج99 ص221 ـ ج27 ص7

([43])  بحارالانوار ج101 ص76 و 77

([44])  مصباح الشريعة: الباب الثاني، في العبودية

([45])  بحارالانوار ج18 ص202

([46])  بحارالانوار ج17 ص102 نقل كلام شيخ صدوق;

([47])  بحارالانوار ج17 ص103

([48])  بحارالانوار ج53 ص174

([49])  بحارالانوار ج53 از ص130 تا ص137 نقل كلام شيخ مفيد;

([50])  فطرة السليمه ج1 ص177

([51])  بحارالانوار ج94 ص92 و ص94

([52])  مستدرك الوسائل ج4 ص437

([53])  مستدرك الوسائل ج4 ص438

([54])  اعراف: 172

([55])  بحارالانوار ج4 ص229

([56])  خطبه يتيميه، كشكول شيخ مرحوم­ ج2 ص476 ـ مجموعة الرسائل23 ص309

([57])  دعاي صباح ـ بحارالانوار ج94 ص243

([58])  حج: 62

([59])  بحارالانوار ج4 ص88

([60])  حج: 62

([61])  طه: 5

([62])  فرقان: 77

([63])  زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([64])  نمل: 14

([65])  اصول كافي ج1،كتاب الحجة، باب معرفة الامام والرد اليه ص184

([66])  بلد الامين، دعاء ليلة المبعث ص184

([67])  بحارالانوار ج95 ص88

([68])  بحارالانوار ج16 ص93

([69])  بحارالانوار ج16 ص96

([70])  بحارالانوار ج94 ص274

([71])  ابراهيم: 10

([72])  بحارالانوار ج44 ص245

([73])  اعراف: 172

([74])  زيارت جامعه كبيره، عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([75])  نمل: 14

([76])  محمد9: 27

([77])  بحارالانوار ج94 ص138

([78])  بحارالانوار ج91 ص340

([79])  مصباح المتهجد شيخ طوسي، اعمال الجمعة ص399

([80])  زيارت جامعه كبيره، عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([81])  فاطر: 34

([82])  ضحي: 11

([83])  بحارالانوار ج71 ص44

([84])  انبياء: 94

([85])  بحارالانوار ج99 ص224

([86])  حجر: 29 ـ صاد: 72

([87])  حجر: 29 و  ص: 72

([88])  بحارالانوار ج99 ص223 و 224

([89])  اسراء: 44

([90])  حجر: 30 و  سوره ص’: 73

([91])  نهج البلاغة، خطبه 192

([92])  زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([93])  كهف: 110

([94])  زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([95])  دعاي ندبه: بحارالانوار ج102 ص104

([96])  زيارت جامعه كبيره ـ عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275

([97])  بحارالانوار ج11 ص206 و ج99 ص223 و 224

([98])  بحارالانوار ج99 ص224

([99])  خطبة البيان: شرح خطبه طتنجيه سيد مرحوم­ ص350

([100])  بحارالانوار ج2 ص22 و ج24 ص307

([101])  بحارالانوار ج1 ص187

([102])  بحارالانوار ج77 ص276

([103])  احقاف: 9

([104])  بحارالانوار ج93 ص44

([105])  بحارالانوار ج99 ص220 و 221 و 227

([106])  بقره: 7

([107])  بحارالانوار ج99 ص224

([108])  بحارالانوار ج99 ص225

([109])  مستدرك الوسائل ج4، كتاب الصلوة ص158

([110])  اعراف: 172

([111])  اصول كافي ج1، كتاب الحجة، باب مولد ابي‏الحسن موسي بن جعفر8 ص481 ـ بحارالانوار ج48 ص95

([112])  بحارالانوار ج85 ص87

([113])  ابراهيم: 10

([114])  بحارالانوار ج47 ص9 و 10

([115])  دعاي توسل، بحارالانوار ج102 ص247

([116])  ارشادالعوام ج3 ص302

([117])  بحارالانوار ج78 ص208 ـ ج52 باب فضل انتظار الفرج ص122

([118])  بحارالانوار ج52 ص307

([119])  دعاي ندبه: بحارالانوار ج102 ص104

([120])  بحارالانوار ج47 ص162 باب ماجري بينه7 و بين المنصور

([121])  شرح الزيارة ج4 ص8 منقول از رجال كشي

([122])  بحارالانوار ج47 ص195

([123])  بحارالانوار ج53 ص11

([124])  بحارالانوار ج53 ص136

([125])  بحارالانوار ج53 ص116

([126])  يونس: 10

([127])  بحارالانوار ج101 ص107

([128])  بحارالانوار ج101 ص76 و 77 و 85 و 93

([129])  بحارالانوار ج74 ص345

([130])  نساء: 157، جوامع الكلم ج1، رساله قطيفيه ص134

([131])  بحارالانوار ج14 ص339

([132])  آل‌عمران: 97

([133])  بحارالانوار ج99 ص218

([134])  بحارالانوار ج53 ص116

([135])  بحارالانوار ج97 ص122

([136])  تجاهل عمر از باب شيطنت بوده وگرنه نمي‏شود بي‏خبر باشد از موضع مقام در زمان جاهليت. زيرا چندان فاصله زماني در كار نبوده است.

([137])  بحارالانوار ج99 ص232

([138])  بحارالانوار ج12 ص97 و 98

([139])  بحارالانوار ج12 ص94

([140])  ابراهيم: 37

([141])  بحارالانوار ج100 ص223 و ص407

([142])  آل‌عمران: 96

([143])  حج: 25

([144])  بحارالانوار ج99 ص80 و 81

([145])  آل‌عمران: 33

([146]) عن ابي‌عبدالله7 قال قلت له ما الحجة في كتاب الله ان آل‌محمد هم اهل بيته قال قال قول الله تبارك و تعالي «ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل‌ابرهيم و آل‌عمران و آل‌محمد» هكذا نزلت تفسيرالعياشي ج1 ص169

([147])  بحارالانوار ج35 ص38

([148])  توبه: 2

([149])  ضحي: 6 تا 11

([150])  مستدرك الوسائل ج10 كتاب الحج، ابواب رمي الجمرة العقبة ص78

([151])  مجموعة‏الرسائل سيّد مرحوم­، رساله شريفه اسرار عبادات، ص134 تا ص136 و چاپ جديد ص221

([152])  آل‌عمران: 96 و 97

([153])  ولادت سيّد مرحوم­ سنه 1212 هـ .ق و شهادت سنه 1259 هـ .ق

([154])  يازده موعظه در تفسير آيه حج سال 1293

([155])  بقره: 30

([156])  بقره: 32

([157])  ص: 77

([158])  ضحي: 11

([159])  طه: 115

([160])  آل‌عمران: 81

([161])  بحارالانوار ج99 ص224

([162])  بقره: 37

([163])  بحارالانوار ج77 ص383

([164])  علل الشرايع باب142 علة وجوب الحج و الطواف بالبيت ص400