کلیات – جلد اول
گزیده دروس
عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم
حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی اعلی الله مقامه
اثر: مرحوم میرزا کریم کرمانی
الحمد للّه و سلام علي عباده الذين اصطفي
كتابي كه پيش رو داريد همان طور كه از نامش پيداست كلياتي است از مسائل حكمت حقه آلمحمد: كه مؤلف شريف آن رحمة اللّه عليه حدود يكصد و بيست سال قبل (بين سالهاي 1295 تا 1315 هجري قمري) كه برق، با توسعه فعلي آن و وسائل نگارش از قبيل خودنويس و خودكار و كاغذ و وسائل ضبط صوت و غيره معمول نبوده است با وسايلي ابتدائي و مشقت زياد در مجالس درس استاد حاضر ميشده و فرمايشات ايشان را به طور تندنويسي و يا خلاصهنويسي بر صفحه كاغذ نقش مينموده و سپس با نگرش دوبارهاي به آنها كلياتي از دروس استاد بزرگوار (حكيم الهي مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبايي) را گزيده و يادگاري براي ما باقي گذارده است.
اينك ما با برخورداري از همه امكانات آن زحمات را ارج نهاده و از اين مخزن اسرار و علوم رباني بهرهمند ميشويم. اميدواريم خداوند وي را غريق بحار رحمت خويش بفرمايد.
õ õ õ õ õ õ õ
«شرح احوال مختصري از مؤلف»
نامش: حاج ميرزا كريم كرماني.
پدرش: ميرزا محمد حسين.
اهل: كرمان.
تاريخ وفات: در سال 1335 هجري قمري به مرض مشمشه (نوعي آنفلوانزا) در نائين درگذشت و همان جا به خاك سپرده شد. جنازه وي بعدها به كربلاي معلّي منتقل گرديده.
تحصيلاتش: ابتداء در كرمان نزد عالم رباني و حكيم صمداني مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني به تحصيل علوم و معارف الهيه پرداخت و تا سال 1288 هجري قمري و سالي بعد از وفات آن سرور در كرمان بود و سپس به همدان كه در آن زمان پايتخت علم و حكمت شيخ اوحد، شيخ احمد احسائي بود روانه شد و مقصود و مراد خود را آنجا يافت و در همانجا سكني گزيد و تا زماني كه فاجعه جانخراش عيد فطر سال 1315 هجري قمري به وقوع پيوست در آن ديار مأوي داشت. و چون ناشر حكمت و فضائل آل محمد: از آن شهر هجرت فرمود او هم به نائين آمد و تا آخر عمر در آنجا به كار نشر فضائل و مناقب آل اللّه الاطهار اشتغال ورزيد و چون اجل موعودش رسيد به سوي فسيح جنان شتافت و به جوار رحمت خداوندي نائل گرديد. از وي فرزند ذكوري به نام ميرزا رحيم باقي ماند كه وي نيز چون پدر در نائين ماند و نشر فضائل و مناقب ميفرمود.
آثار مؤلف: تا آنجا كه به دست ما رسيده:
1ـ كتاب حاضر
2ـ تاريخ وقايع عيد فطر سال 1315 هـ ق همدان تحت عنوان «عبرة لمن اعتبر»
õ õ õ õ õ õ õ
«* كليات صفحه 1 *»
الحمدللّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطيبين الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين
اما بعد بعضي از كلمات و كليات حكمت است كه بنده روسياه و اسير نفس اماره، دوست دوستان خدا و دشمن دشمنان خدا، كريم بن محمد حسين كرماني در مجالس درس جناب مستطاب عالم رباني و حكيم صمداني مولانا آقاي حاج ميرزا محمد باقر همداني روحي فداه در همان مجالس درس به جهت هديه دوستان جمع كرده به رشته تحرير درآوردهام و مهما امكن سعي كردهام كه همان عبارتي كه فرمودهاند بعينه تحرير شود و چون هر روز تمام فرمايشات درسي را ممكن نبود بنويسم از باب ما لايدرك كله لايترك كله در بين درس هر فرمايش كه به طور كلي بود نگاشتم كه از اين روسياه بماند تا اگر كسي از اين كليات بهرهاي ببرد طلب آمرزشي براي اين بنده نمايد و عرض ميكنم كه اگر در آنچه نگاشتهام مطلبي باشد كه به نظر درست نيايد، من درست نتوانستهام ضبط كنم و الا در فرمايشات حكيمانه حكيم قصوري نبوده و نخواهد بود بحمداللّه.
«* كليات صفحه 2 *»
كلّيّه(1)
حتم است و حكم كه فعل هر فاعلي از خود آن فاعل بايد صادر بشود و فعل هيچ فاعلي را به فاعلي ديگر نميتوان داد.
كلّيّه(2)
هيچ فاعلي فعل و عمل خود را به ديگري نميتواند واگذار نمايد نه به زور نه به التماس و هيچ كس و هيچ چيز فعل و عمل كسي ديگر و چيزي ديگر را نميتواند از او گرفت نه به زور و نه به التماس، از اين است كه جبر و تفويض محال است.
كلّيّه(3)
اگر جميع عالم چشم و گوش باشند و ببينند و بشنوند و تو چشم و گوش خود را ببندي، تو نديدهاي و نشنيدهاي چرا كه فعل تو بايد از تو صادر شود.
كلّيّه(4)
همه جا خدا خلق را از خلق ساخته و هيچ جا خدا خلق را از ذات خودش و صفات خودش نساخته.
«* كليات صفحه 3 *»
كلّيّه(5)
در ملك خدا نيست چيزي كه فعل و اثري نداشته باشد چرا كه خدا لغوكار نيست.
كلّيّه(6)
الفاظ و لغات خدا و رسول همه مشتق است و هيچ جا لفظ جامد در لغت اهل حق يافت نميشود.
كلّيّه(7)
عالم امكان با اينكه هيچ چيزش از عرصه الوهيت نيامده اگر صانع او را نگاه ندارد فاني خواهد شد.
كلّيّه(8)
فعل در هر عالمي بايد از جنس مفعول آن عالم باشد تا مزاحم آن مفعول باشد كه اثر در آن مفعول كند از اين است كه ابي اللّه انيجري الاشياء الا باسبابها.
«* كليات صفحه 4 *»
كلّيّه(9)
هر حقيقتي كه در عالم خودش براي خودش ظهوري دارد در عالم ديگري كه بروز كند به ظهوري ديگر ظهور ميكند.
كلّيّه(10)
هيچ فاعلي با فعل خودش مباين با يكديگر نيستند و ظاهر در ظهور اظهر از خود ظهور است.
كلّيّه(11)
صفات الوهيت هميشه با صانع بودهاند و هستند و متعدد هم هستند و معذلك تعدد قدماء هم لازم نميآيد.
كلّيّه(12)
هر فاعلي تا فعلي از خودش صادر نشود نميتواند در جايي كاري بكند و فعل صادر از هر فاعلي لامحاله از عرصه همان فاعل است.
كلّيّه(13)
فاعل اگر واحد است فعلي كه از او صادر ميشود واحد است و اگر فاعل مركب است فعلي كه صادر از اوست مركب است.
«* كليات صفحه 5 *»
كلّيّه(14)
آنچه الآن در عالم جسم ديده ميشود دخلي به جسم ندارد و همه را از غيب جسم يعني غير جسم صانعي آورده روي جسم پوشانده و از همين راه اگر كسي فكر كند خواهد فهميد كه واقعاً يك وقتي كومه جسم بود و هيچ عرشي و افلاكي و زميني و عناصري نبود و همه را صانع مدبّري قادري عالمي آورده روي جسم گذارده.
كلّيّه(15)
نصاري از سه جا گول خوردند كه عيسي و مريم و روحالقدس را خدا دانستند و حكماء صوفيه در همه جا گول خوردند كه جميع اشياء را خدا دانستند و گفتند مااظهر الا نفسه.
كلّيّه(16)
«لا اكراه في الدين» در عرصه ايمان است و در عرصه اسلام جميع تكاليف از روي اكراه است.
كلّيّه(17)
عقل را اگر تعلق نداده بودند به اين بدن تا از مشاعر اين بدن بداند كه خدايي دارد، خلقتش لغو بود و بيحاصل.
«* كليات صفحه 6 *»
كلّيّه(18)
خلق محتاجند كه خدا آنها را خلق كند و خدا محتاج نيست كه خلق را خلق كند و اين سرّي است كه اگر كسي فكر كند ميفهمد كه نه جبر است نه تفويض.
كلّيّه(19)
افعال لازمه در تمام ملك تا افعال متعديه در آنها نباشد پيدا نخواهد شد.
كلّيّه(20)
هر فعلي را فاعلش احداث ميكند پس هيچ فعلي عين فاعلش نخواهد بود و نخواهد شد.
كلّيّه(21)
هيچ چيز خودش معلوم يا مجهول خودش نيست بلكه معلوم است نسبت به كسي و مجهول است نسبت به كسي و اين نسبتها در عالم خلق است و نسبت به خدا هيچ چيز مجهول نيست و تمام اشياء معلوم خداست.
«* كليات صفحه 7 *»
كلّيّه(22)
خدا هست و خلق هم هستند و معذلك هستي مابهالاشتراك خدا و خلق نيست.
كلّيّه(23)
خدا بود و خلق نبودند و خلق را خدا هستي داده و خدا را كسي هستي نداده.
كلّيّه(24)
تمام خلق را كه قهقري برگرداني منتهي ميشود به يك امكان صرفي كه هيچ چيز ندارد مگر همين كه قابل است كه صانع هرچه بخواهد از او بسازد و تعريفش همين است كه مسخر دست صانع است و نه اين امكان خداست و نه آن صورتهايي كه به روي آن پوشيده شده، چه خوبش و چه بدش و خدا كسي است كه همه را ساخته.
كلّيّه(25)
انبياء و اهل حق از جانب امر خاصي آمدند كه خالق است و مخلوق نيست و عالم است و جاهل نيست و قادر است و عاجز نيست. خواب ندارد و خوراك ندارد و موت ندارد و صفات او صفات مخصوصي است.
«* كليات صفحه 8 *»
كلّيّه(26)
انبياء آمدند از جانب خدايي كه عالم است بكل شيء و قادر است علي كل شيء و از هيچ راهي و به هيچ لحاظي و نظري مطلق خلق خودش نيست.
كلّيّه(27)
هيچ كس از مخلوقات از اوضاع بدن خودش كه نزديكترين چيزها است به خودش خبر ندارد و قادر بر دفع ضرر خود نيست و صانع ملك كسي است كه مالك است بر وجود خود شخص و بر افعال و آثار و عكوس شخص.
كلّيّه(28)
خدا الآن عالم است به جميع ذرات آينده و خصوصيات آنها و هنوز آيندهها هيچ چيزش موجود نيست و نه خدا در عالم خلق است و نه علم خدا در عالم خلق است و اين موجودات را از روي علم خلق ميكند و نه موجودات مشتق از صفات خدا هستند و نه صفات خدا مشتق از موجودات است.
«* كليات صفحه 9 *»
كلّيّه(29)
اَبْدَه بديهيات معرفت صانع است و از همه چيز واضحتر است و معذلك چقدر كه منكرين توحيد بسيارند و چه بسيار كه به ظاهر منكرند و چه بسيار كه ظاهراً منكر نيستند و در اعمال منكرند.
كلّيّه(30)
اهل باطل كائناً ما كان دليل ندارند، برهان ندارند و هميشه متمسك به متشابهات بودهاند و هستند.
كلّيّه(31)
هر باطلي تا خود را به يك حق مسلمي نبندد نميتواند اهل دايره آن حق را گمراه كند.
كلّيّه(32)
دليل و برهان آن است كه تمام مكلفين بفهمند او را.
كلّيّه(33)
تكاليف خدا و رسول9 همه ميسور خلق است و در وسع خلق است و هيچ مشكل نيست و اشكالات همه از اجتهادات خود خلق است و كار را به رأي سخت ميكنند.
«* كليات صفحه 10 *»
كلّيّه(34)
اگر جمعي بسيار اجماع كردند بر بدعت و قول باطلي، و از راه الحاد اسمش را ضرورت گذاردند اين ضرورت نميشود بلكه بدعت و كفر است و مخالف ضرورت دين و مذهب است اگرچه جمعي بسيار به آن بدعت و كفر متمسك باشند و اين است رسم تمام طوايفي كه از حق اعراض كردند كه يك بدعتي را از روي الحاد رواج دادند و گمراه شدند و جمعي بيشمار را گمراه كردند.
كلّيّه(35)
اگر جميع عالم دزد باشند و پشت بر پشت يكديگر بگذارند، مملوك تو را نميتوانند ببرند و مملوك تو آن است كه از تو صادر گشته و تو از آن خبر داري و آنچه را كه تو از آن خبر نداري ملك و مال تو نيست اگرچه از روي غفلت بگويي مِلك من، مال من، خانه من، انبار من، صحراي من، عيال من. همه اينها از راه غرور است و دخلي به تو ندارد و بسا دزد همه را ميبرد و تو خبر نداري.
«* كليات صفحه 11 *»
كلّيّه(36)
فعل هر فاعلي از عرصه همان فاعل است و راجع به همان فاعل و كساني كه فعل اللّهند از عرصه الوهيت صادر شدهاند و حقيقت انا للّه و انا اليه راجعون مخصوص همانها است و آنها محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم ميباشند كه غير از ايشان ديگر احدي از انبياء گرفته تا ملائكه تا جن تا اناسي تا ادناي خلق، احدي از عرصه الوهيت صادر نگشتهاند و رجوعشان به آنجا نيست.
كلّيّه(37)
صفات ذاتيه هر مؤثري و هر فاعلي در ضمن جميع آثار و افعال آنها محفوظ است.
كلّيّه(38)
ائمه طاهرين ما سلام اللّه عليهم اجمعين صفات ذاتيه خدا هستند بلكه موقع و مسكن آن صفاتند. هم علم اللّه ميباشند هم مسكن علم كه العالم است، هم قدرةاللّه ميباشند هم محل قدرت كه القادر است و هكذا ساير صفات و مواقع و مساكن آنها كه همه، ايشانند صلوات اللّه عليهم اجمعين و خداوند عالم صاحب آن اسماء و صفات است جلّ جلاله.
«* كليات صفحه 12 *»
كلّيّه(39)
از شيء واحد و جنس واحد محال است كه افراد و مركبات عديده بتوان ساخت و مركب لامحاله بايد از اشياء مختلفه ساخته شود. اقلاً دو شيء مختلف بايد باشد كه از هر يك مقداري بگيرند داخل هم كنند مركبي بسازند و تا دو شيء مختلف نباشد محال است كه مقامات تشكيكيه حاصل شود. صنعت صانع هم همين است كه از اشياء مختلفه مركبات ساخته و ميسازد چنانكه فرموده: في ايّ صورة ما شاء ركّبك و معني خلقت، تركيب است. مقداري از عالم غيب، مقداري از عالم شهاده بر وضع خاصي تركيب ميكند و به هم تعلق ميدهد، زيد ميسازد و مقداري ديگر بر وضعي ديگر تركيب ميكند عمرو ميسازد و هكذا. پس ملتفت باشيد كه از يك شيء متشاكلالاجزاء يكدست محالاست كه اشياء عديده بتوان ساخت.
كلّيّه(40)
يك خرمن گندم و يك حوض آب، اگرچه دانههاي عديده و غرفههاي عديده داشته باشد، دانههاي گندم و غرفههاي آب ممتاز از يكديگر نخواهند بود اگرچه به نظر عوام دانهها از يكديگر
«* كليات صفحه 13 *»
ممتازند و غرفهها از هم ممتاز است ولي حكيم آنها را ممتاز نميداند چرا كه طبع هر دانه گندمي طبع دانه ديگر است و خواص هر غرفهاي خواص غرفه ديگر است و امتياز حِكمي واقعي وقتي پيدا ميشود كه يك دانه گندم بشود و يك دانه برنج و يك دانه عدس و هكذا كه هر دانهاي طبعي خاص و مزاجي خاص پيدا كند پس از يكديگر ممتاز ميشوند.
كلّيّه(41)
از يك نطفه متشاكلالاجزاء يكدست بدني كه صاحب اعضاء و جوارح مختلفه است محال است كه ساخته شود و حكيم ميداند كه در همان قطره نطفه كه به نظر متشاكلالاجزاء و يكدست است ذرات مختلفه كه هر ذره مناسب عضوي است درهم ريخته شده و اين مطلب در همه جا جاري است حتي در رنگهاي گوناگون مختلفه نباتات و حيوانات و طيوري كه در هر بالي و پري رنگهاي مختلفه عجيبه دارند و حتي در طعم و مزه آنها كه بسا يك دانه ميوه يك درخت، پوستش ترش است گوشتش شيرين است هستهاش تلخ است. اين همه اختلافات از يك نطفه و يك آب متشاكلالاجزاء يكدست محال است كه ساخته شود. بلكه جميع اين اختلافات ذره ذره در آن نطفه و آبي كه به نظر متشاكلالاجزاء است ريخته شده.
«* كليات صفحه 14 *»
كلّيّه(42)
هرچه در هر عالمي گاهي هست و گاهي نيست، آن چيز از آن عالم نيست و از غير آن عالم است، پس از غيب آن عالم است و خودش نميتواند پا به آن عالم بگذارد مگر آنكه ديگري آن را بياورد و همين دليل وجود صانع عالم است. مثلاً جسم هست و گرم نيست، جسم هست و سرد نيست. گاهي گرم ميشود و گاهي سرد ميشود پس گرمي و سردي از خود عالم جسم نيست و از غير عالم جسم يعني غيب عالم جسم است و خودش نميتواند از عالم خودش بيايد به عالم جسم و صانعي ميبايد كه آنها را از غيب جسم بياورد و به جسمي تعلق دهد و مثل گرمي و سردي است بدون تفاوت روشنايي و تاريكي و حركت و سكون و سبكي و سنگيني و رنگها و بوها و طعمها و شكلها و صداها و مزهها و جمادات و معادن و نباتات و حيوانات و اناسي و آسمانها و زمين و عناصر كه هيچ كدام از خود عالم جسم نيست و هر يك را صانع عالم عمداً آورده به جسمي تعلق داده. پس همه را واللّه ساختهاند و سر جايش گذاردهاند. زمين خودش ساكن نشده، آسمان خودش متحرك نميتواند باشد. آن را ساكن كردهاند و اين را متحرك كردهاند. به قول مطلق هرچه در يك جايي و يك تكهاي از جسم هست و در جايي و تكهاي ديگر نيست يا در يك
«* كليات صفحه 15 *»
جايي گاهي هست و گاهي نيست، آن چيز يقيناً از عالم جسم نيست و بعينه مثل عالم جسم است ساير عوالم ثمانيه از مثال تا عقل و برازخ آنها كه هرچه در هر عالمي گاهي هست و گاهي نيست، يا در بعض افراد آن هست و در بعض ديگر نيست، آن چيز از آن عالم نيست و از غيب آن عالم است يعني از غير آن عالم است و خودش محال است كه بتواند پا به آن عالم بگذارد مگر آنكه صانع عالِم قادري آن را از غيب آن عالم يعني از غير آن عالم بياورد و در آن عالم بگذارد و به يكي از افراد آن عالم تعلق دهد. مثلاً زيد يكوقتي جاهل بود بعد عالم شد، معلوم است كه جهل و علم از خود عالم نفس انساني نيست و هكذا يكوقتي شك داشت در چيزي بعد يقين كرد، معلوم است كه شك و يقين هيچ يك از عالم عقل انساني نيست و از غير عالم عقل بر عقل وارد ميشود پس كسي ديگر آنها را وارد ميكند و از همين راه اگر كسي از روي فكر و اعتنا برود، به صانع و صفات صانع پي خواهد برد و الا فلا.
كلّيّه(43)
جميع انبياء ادعاشان بلكه عمده ادعاشان اين بود كه ما از نزد كسي آمدهايم كه ساير مخلوقات از آنجا نيامدهاند و خبر ندارند و آن كس صانع اين ملك است.
«* كليات صفحه 16 *»
كلّيّه(44)
جميع انبياء آمدند ميان مردم ليعلّمهم الكتاب و الحكمة و بدانيد كه كتاب الفاظ حكمت است و مقصود از الفاظ معاني آنها است كه حكمت باشد.
كلّيّه(45)
خداوند عالم حكيم است و لغوكار نيست و آنچه را كه آفريده براي فايدهاي آفريده. پس خلقت بسائط براي مواليد است و خلقت جمادات براي نباتات و خلقت نباتات براي حيوانات و خلقت حيوانات براي اناسي كه منها رَكوبهم و منها يأكلون و خلقت اناسي براي معرفت و نوكري و تمام ماسواي انسان را براي انسان آفريدهاند.
كلّيّه(46)
خداوند عالم خلق را كه براي معرفت و نوكري آفريده آقاياني هم براي آنها آفريده كه نوكري آنها را بكنند و آن آقايان محمد و آل محمد: ميباشند كه تمام خلق بايد نوكر ايشان باشند.
«* كليات صفحه 17 *»
كلّيّه(47)
اهل هيچ مذهب و ملتي در طريقه خود بر يقين نخواهند بود مگر شيعه اثناعشري كه هميشه متمسكند به وجود حجتي معصوم و حيّ از جانب خداوند عالم كه حاضر و ناظر است به اعمال عباد و حافظ دين خداست از شكوك و شبهات.
كلّيّه(48)
فرقههاي مختلفه اثناعشري همه بر باطلند مگر آنان كه قول و فعلشان مطابق ضروريات و اجماعيات مذهب اسلام و تشيع است.
كلّيّه(49)
متمسكين به ضروريات همه يك فرقهاند اگرچه در نظريات اختلاف داشته باشند.
كلّيّه(50)
تا جماعتي در ضروريات اختلاف نكنند فرقههاي مختلفه نخواهند شد و همين كه در ضرورتي اختلاف كردند، همه مختلفين ديگر بر حق نخواهند بود بلكه متمسكين و مقرين به آن ضرورت بر حقند اگرچه قليل باشند و مخالفين آن ضرورت بر باطلند اگرچه جمعي بسيار و بيشمار باشند.
«* كليات صفحه 18 *»
كلّيّه(51)
ضروريات قائم مقام حجج الهي هستند در ميان عباد و بلاد كه هركس متمسك به آنها بشود هرگز هلاك نخواهد شد.
كلّيّه(52)
هر شخصي كه با ضروريات دين و مذهب مطابق آمد حق است خواه عالم باشد خواه عامي، خواه زن باشد خواه مرد، خواه سياه باشد خواه سفيد و الا باطل است. و هر علمي هم كه با ضروريات دين و مذهب مطابق آمد حق است و الا باطل.
كلّيّه(53)
ضروريات كليتاً چهار قسم است: ضرورت عقلا و ضرورت اسلام و ضرورت مذهب و ضرورت علماء كه در مسألهاي اجماع داشته باشند. و اين ضروريات در هر عصري حجتي است بالغ به همه مكلفين رسيده و راه مستقيم و واضحي است كه از عهد حضرت آدم7 كشيده شده تا خاتم9 تا قيامت و در هر زمان هركس كافر شده حكماً و حتماً از يكي از ضروريات آن عصر و آن زمان تخلف كرده و از دايره اهل حق آن عصر و آن زمان خارج گشته است.
«* كليات صفحه 19 *»
كلّيّه(54)
خداوند عالم فعّال است در جميع ملك خودش و هرگز از ملك خودش منفعل نخواهد شد.
كلّيّه(55)
علم خداوند عالم قابل زياده و نقصان نيست چرا كه اكتسابي و انطباعي نيست و علم تمام مخلوقات قابل زياده و نقصان است چرا كه همه به واسطه اكتساب و انطباع است.
كلّيّه(56)
خداوند عالم به همان قدرتي كه پشه را ميسازد به همان قدرت فيل را ميسازد و به همان آساني كه فيل را ساخته به همان آساني پشه را ساخته بدون تفاوت.
كلّيّه(57)
علم خداوند عالم تابع معلومات و موجودات نيست بلكه معلومات و موجودات تابع علم خدا ميباشند و علم خدا متبوع است.
«* كليات صفحه 20 *»
كلّيّه(58)
علم صانع علم عجيب غريبي است كه ميداند جميع موجودات و مضافات آنها را بر نحو تفصيل قبل از ايجاد موجودات و بعد به مطابقه علم خودش خلق ميكند موجودات را و معذلك علم او در رتبه ازل است و موجودات در عالم امكان و به هيچ وجه من الوجوه امكانات را در ازل راهي نيست.
كلّيّه(59)
علم اذ لا معلوم و قدرت اذ لا مقدور و علم اذ معلوم و قدرت اذ مقدور هر دو ازلي است و همچنين است ساير صفات خداوند عالم.
كلّيّه(60)
از جمله صفات خدا كه عمده است اين است كه ارسال رسل كرده و خلق را مهمل نگذارده.
كلّيّه(61)
الفاظ حق در ميان جميع طوايف مبذول است و معاني آنها نزد اهل حق است و بس و ديگر احدي از آن معاني خبر ندارد.
«* كليات صفحه 21 *»
كلّيّه(62)
كارهاي صانع همه از روي تدبير و عمد است و هيچ كدام بر حسب اتفاق نيست.
كلّيّه(63)
نمونه كارهاي تدبيري، خلقت انسان است كه ميفرمايد: لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم و اين انسان اعجوبه عجيب غريبي است كه جامع جميع مراتب است و هرچه بشنود ميتواند بفهمد و بشناسد حتي مطلبي كه لفظش اين است كه نميتوان فهميد، از همان نميتوان فهميد اگر دقت كند آن مطلب را خواهد فهميد.
كلّيّه(64)
فعليات و مجردات لايتغيرند بالنسبه به قوه و ماديات.
كلّيّه(65)
هر نوعي كه از نوعي ديگر امتياز تمام گرفت، هرچه از آن توليد كند بر شكل همان نوع است.
«* كليات صفحه 22 *»
كلّيّه(66)
علت غائي آن چيزي است كه مقدم باشد در وجود و مؤخر باشد در ظهور.
كلّيّه(67)
هيچ كلّيي بي جزئي معقول نيست به وجود آيد و هيچ جزئيي بي كلي معقول نيست به وجود آيد و هر دو وجودشان به هم بسته است.
كلّيّه(68)
اغلب اغلب مردم كلمات قرآنيه را مصادرات ميدانند ولي حكيم همه را عين دليل و برهان ميداند.
كلّيّه(69)
علم اذ لا معلوم واجب است كه علم اذ معلوم زير پاي آن افتاده باشد و الا علم نيست جهل است و معذلك هيچ يك از اين دو علم محتاج به معلومات نيستند و معلومات محتاجند در وجودشان به آن دو علم.
«* كليات صفحه 23 *»
كلّيّه(70)
حالت معلوميت اشياء غير موجوديت اشياء است.
كلّيّه(71)
امكان صرف عاجزتر و فقيرتر از جميع اشياء است و تعريفش همين است كه مسخّر دست صانع است و به هر صورتي كه او را در بياورد در ميآيد.
كلّيّه(72)
حقيقت خدا غني است و قادر و حقيقت خلق فقير است و عاجز و اين دو هرگز با هم جمع نخواهند شد.
كلّيّه(73)
خدا خزينه هيچ چيز نيست و هر چيزي را از خزينهاي نازل ميكند.
كلّيّه(74)
علم بينهايت و قدرت بينهايت خداوند عالم اگر علت اشياء بود، جميع امكانات بينهايت به عرصه فعليت آمده بودند و حال آنكه چنين نيست.
«* كليات صفحه 24 *»
كلّيّه(75)
هرچه در هرجاي ملك يك وقتي و در يك حالي از حالات چيزي را دارا نيست و بعد آن چيز را دارا ميشود بدانيد كه آن چيز از خودش نيست و كسي ديگر آن چيز را از جاي ديگر به او داده و اين است راه توحيد كه مخصوص اهل حق در هر زماني بوده و هست. ديگر آن پستاي مطلق و مقيدي كه حكماء گفتند و رفتند بدانيد كه دخلي به طريقه انبياء و اولياء ندارد.
كلّيّه(76)
تا خدا چيزي را نخواهد موجود نشود و تا چيزي اقتضا نكند يعني آن چيز احتياج نداشته باشد مشيت به او تعلق نگيرد و اين نه جبر است نه تفويض و فهمش خيلي مشكل است و بس كه مشكل بوده كسي را هم تكليف نكردهاند كه بفهمد و علمش مخصوص ائمه طاهرين است و به هركس بخواهند عطا كنند ميكنند و به همه كس نميدهند مگر كسي كه تقوي و پرهيزگاري را پيشه كند و التماس كند آن وقت به او عطا خواهند فرمود.
«* كليات صفحه 25 *»
كلّيّه(77)
ميان هر بسيط و مركبي و هر مطلق و مقيدي و هر نوع و فردي لامحاله تضايف است و هيج يك بيوجود ديگري موجود نيست و ميان خدا و خلق ابداً هيچ تضايفي نيست و خدا خداست خواه خلق بكند خواه خلق نكند، خواه خلقي باشد خواه خلقي نباشد.
كلّيّه(78)
چيزي تا از جنس چيزي نباشد هرگز مخلوط و ممزوج به آن چيز نخواهد شد.
كلّيّه(79)
جسمي را داخل جسمي ديگر ميتوان كرد مانند سركه و شيره كه سركه فاني در شيره ميشود و شيره فاني در سركه ميشود يعني مدخول در يكديگر ميشوند و ترشي سركه ذره ذرهاش در جميع ذرات شيره ساري و جاري ميشود و به عكس.
كلّيّه(80)
خداي عالِم قادر كه ابداً از جنس مخلوقِ جاهل عاجز نيست هرگز مخلوط و ممزوج با خلق نخواهد شد.
«* كليات صفحه 26 *»
كلّيّه(81)
اگر خدا مخلوط و ممزوج با خلق شده بود ـ چنانكه صوفيه گفتند ـ ميبايست علم و قدرت بينهايت او از جميع ذرات موجودات جاري باشد و ديگر جاهل و عاجزي در خلق نباشد و حال آنكه بديهي است كه تمام خلق از انبياء تا ادناي خلق همه جاهلند و عاجز و نميدانند چيزي را مگر آنچه را كه خدا تعليم آنها بكند.
كلّيّه(82)
هيچ فعلي از فاعل خود كنده نخواهد شد كه به چيزي ديگر تعلق بگيرد كه اگر بر فرض محال كنده بشود فاني خواهد شد و باقي نخواهد بود كه به چيزي ديگر تعلق بگيرد.
كلّيّه(83)
علم و قدرت و تمام صفات الهي بسته به خدا و مخصوص به خدا هستند و از خدا كنده نميشوند به مخلوقات تعلق بگيرند لايحيطون بشيء من علمه الاّ بما شاء و فاعل لايحيطون تمام خلقند از انبياء گرفته تا ادناي خلق و «الاّ» به معني «لكن» است و استثناي منقطع است. يعني احدي از خلق ذرهاي از علم خدا را ندارد و آن علم مخصوص خداست،
«* كليات صفحه 27 *»
فعل خداست، صفت خداست و از خدا جدا نميشود لكن براي خلق در عالم خودشان، خدا علمي خلق ميكند كه به آن علم ميدانند آنچه را كه ميدانند و همچنين است بدون تفاوت تمام صفات خداوند عالم.
كلّيّه(84)
حكماء اختلاف كردهاند در شرافت صورت و ماده، بعضي مانند ملاصدرا ماده را اشرف گرفتهاند و بعضي مانند ميرداماد صورت را اشرف گرفتهاند و هر دو هم به لحاظي و نظري درست رفتهاند ولي جاي هر نظري را درست ندانستهاند.
كلّيّه(85)
مقام صورت و فعليت مقام عجيب و غريبي است.
كلّيّه(86)
در هرجايي كه صورت عارض ماده ميشود كائناً ماكان صورت اشرف است از ماده و اين در عالم خلق است كه صور را كسي ديگر از جاي ديگر ميآورد روي مواد ميگذارد و نه ماده ميتواند خودش صورت را براي خودش احداث كند و نه صورت خودش ميتواند بيايد روي آن ماده بنشيند ولي در عرصه الوهيت كه صفاتش را كسي
«* كليات صفحه 28 *»
ديگر براي او احداث نكرده و خودش صفات خودش را براي خودش احداث كرده، البته در آنجا موصوف اشرف از صفات است.
كلّيّه(87)
ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين از عرصه الوهيت صادر گشتهاند چرا كه صفات اللّه هستند و اركان توحيد و اسماء حسناي خدايند.
كلّيّه(88)
فرق صفات و اسماء اين است كه اسماء صاحب صفاتند علم صفت است و عالم اسم، حكمت صفت است و حكيم اسم، قدرت صفت است و قادر اسم، رحمت صفت است و رحيم اسم و هكذا و ائمه طاهرين هم صفات خدا هستند و هم اسماء خدا.
كلّيّه(89)
مقام صفات، مقام معاني است و مقام اسماء، مقام بيان است.
كلّيّه(90)
صفات ثبوتيه و سلبيه را خدا دارا است ولي منحصر در آنچه شمردهاند نيست بلكه صفات ثبوتيه به قول مطلق، هر صفتي است كه
«* كليات صفحه 29 *»
واجب است صانع دارا باشد و صفات سلبيه، به قول مطلق آنچه را كه خلق دارند لايق خدا نيست.
كلّيّه(91)
دليل منحصر است به سه دليل، مجادله و موعظه و حكمت. به دليل مجادله و موعظه نه حقيقت ربوبيت به دست ميآيد و نه حقيقت مخلوق و دليل حكمت است كه حقيقت هر چيزي را به دست ميدهد.
كلّيّه(92)
هر چيزي را كه ساختهاند، به دليل حكمت، خلق است و آنچه را كه كسي نساخته خلق نيست.
كلّيّه(93)
صفات خلق قابل زياده و نقصان است و صفات خدا هيچ قابل زياده و نقصان نيست چرا كه اكتسابي و از روي تجربه نيست.
كلّيّه(94)
غالب مردم فعل فاعل را عرض ميدانند مانند نور چراغ كه در فضا منتشر است و مانند عكوس در آئينه و انوار آفتاب كه غالب مردم
«* كليات صفحه 30 *»
اينها را فعل و اثر چراغ و آفتاب ميدانند و عكس زيد را در آئينه اثر زيد ميدانند و اين اشتباه غريبي است.
كلّيّه(95)
هرچه تو از آن خبر نداري بدان كه فعل تو و اثر تو نيست و اين را هي اصرار ميكنم و شما كم ميشنويد. حتي كارهاي بدن خودت از قبيل صفات نباتي كه تو خبر نداري چه جور جذب ميشود و چه جور هضم ميشود و كي ميشود و هكذا صفات حيواني كه نميداني چه جور ميشود كه ميبيني يا ميشنوي و هكذا هرچه تو از آن خبر نداري كائناً ماكان به قول مطلق بدان كه فعل تو و اثر تو نيست و فعل تو آن است كه تو از آن خبر داري و اگر اين را درست ملتفت شديد و يقين كرديد به مسأله معاد خواهيد رسيد و سرّ ارسال رسل و شرايع و احكام و سرّ خلقت را خواهيد فهميد.
كلّيّه(96)
آنچه در عالم ادني است هيچ در عالم اعلي نيست و حال آنكه همه تنزل عالم اعلي است مانند مرادات خودتان كه به الفاظ تعبير ميآوريد و الفاظ همين حروف و كلمات است و بيست و نه حروف هيچ دخلي به مرادات شما ندارد و اگر از كسي آب بخواهيد لفظش اين است كه آب
«* كليات صفحه 31 *»
بياورد، اگر آن شخص برود الف و بائي بياورد عوض آب، به مراد شما بر نخورده بلكه مراد شما از لفظ الف و باء، آن جسم سيّال رافع عطش است و اغلب اغلب مردم مرادات الهي را به الفاظ قناعت كردند.
كلّيّه(97)
جسمانيات ابداً پا به عرصه نفس نخواهند گذارد.
كلّيّه(98)
تمام عالم نفس ـ از عرشش تا فرشش ـ ابداً پا به عرصه عالم عقل نميتوانند بگذارند و تمام علوم عاديه در عالم نفسند و هيچ پا به عرصه عقل نميتوانند بگذارند.
كلّيّه(99)
تمام عالم امكان ـ از موادش و صورش و آثارش، هيچ چيزش ـ ابداً از عرصه الوهيت نيامدهاند و محال است كه پا به عرصه الوهيت بتوانند بگذارند.
كلّيّه(100)
هرجا كه عموم و اشتراكي در ميان است كائناً ماكان بدانيد كه امتياز و افتخاري در ميان نيست اگرچه ظاهراً فردي غير فرد ديگر باشد
«* كليات صفحه 32 *».
كلّيّه(101)
انبياء از جانب امور عامه نيامدهاند و هركس مدعي است كه من از جانب امر عامي آمدهام ـ مانند مرشدين صوفيه كه از جانب وجود مطلق آمدهاند ـ بدانيد كه همه حيله است.
كلّيّه(102)
اهل حق از جانب هستِ مطلق و ماده مطلقه نيامدهاند و اهل باطل به همين حيله گمراه شدند و گمراه كردند.
كلّيّه(103)
جميع اين موجودات برميگردد مبدأ آنها به چهار طبيعت و چهار طبيعت برميگردد مبدأ آنها به رطوبت و يبوستي و مبدأ اين دو برميگردد به حرارت و برودتي و مبدأ اين دو برميگردد به حركت و سكوني كه به واسطه تحريك و تسكين و قبض و بسط صانع موجود ميشود و در زيارت ائمه طاهرين است كه بكم تحرّكت المتحركات و سكنت السواكن.
«* كليات صفحه 33 *»
كلّيّه(104)
اشياء تمام از عالم امكانند و هيچ از عرصه الوهيت نيامدهاند و رجوعشان هم به آنجا نيست و همه در چنگ صانعند كه اگر بر فرض محال صانع آنها را حركت ندهد يا ساكن نكند فاني خواهند شد.
كلّيّه(105)
هر چيزي به ظهوراتش ممتاز از غير است. آتش به گرمي ممتاز از آب است، آب هم به سردي ممتاز از آتش است.
كلّيّه(106)
جميع اشياء مركبند از ماده و صورتي. مادهاش مسخر است و صورتش محتاج به ماده و آن مركب محتاج به ماده و صورت و همه اينها عاجزند و محتاج پس هيچ كدام خدا نيستند.
كلّيّه(107)
وقتي كه بنا شد اركان توحيد بيايند در ميان خلق، لباسي از جنس خلق ميپوشند و در ميان خلق راه ميروند و چون ادعا ميكنند كه ما قدرة اللّه و علماللّه هستيم، علامتش اين است كه از هيچ كاري عاجز نيستند و به هيچ كاري و هيچ چيزي جاهل نيستند.
«* كليات صفحه 34 *»
كلّيّه(108)
هر متغيري كائناً ماكان چه در دنيا چه در آخرت همه جا يك كسي ديگر بايد حالتي كه آن متغير دارد بگيرد و حالتي ديگر بايد بدهد كه متغير شود و صانع عالم متغير نيست چرا كه كسي ديگر نيست كه او را تغيير دهد و صفات الوهيت تمامش واجب است كه قابل زياده و نقصان نباشد و واجب است كه صفات الوهيت را هميشه صانع دارا باشد كه اگر خيال كني يك وقتي صانع يك صفتي از صفات الوهيت را دارا نبود و بعد دارا شد، چنين كسي صانع نيست.
كلّيّه(109)
صانع كسي است كه از هيچ چيز ملكش استمداد نميجويد و تمام ملك به حول و قوه او برپاست.
كلّيّه(110)
فعل هر فاعلي از عالم خود آن فاعل است، اگر فاعل از عالم شهاده است فعلش هم شهادي است و اگر از عالم غيب است فعلش هم غيبي است.
«* كليات صفحه 35 *»
كلّيّه(111)
هرجا كه يك مخالفتي پيدا شد كائناً ماكان بالغاً مابلغ اگرچه يك سر مو مخالفت باشد لامحاله بايد دو شخص مباين باشند.
كلّيّه(112)
تمام كومههاي ثمانيه از جسم تا عقل و تا بالاتر محل ورود تناقضات و محل عروض عوارضند.
كلّيّه(113)
تمام عالم وجود به حصر عقل از دو قسم خارج نيست: هرچه را كه ساختهاند مخلوق است و مصنوع و آنچه را كه كسي نساخته صانع و اسماء و صفات اوست. ميفرمايد: حق و خلق لاثالث غيرهما.
كلّيّه(114)
مقام تعريف و مذمت و جميع گفتگوها، همه در مقام صورت است و در مقام ماده هيچ تعريف و مذمتي و گفتگويي نيست.
كلّيّه(115)
اهل غرض و مرض و الحاد هرچه نزديكتر به اهل حق ميشوند، هِي از حق دورتر ميشوند.
«* كليات صفحه 36 *»
كلّيّه(116)
جواهر صرف كه كومهها باشند ابتدا و انتها ندارند و هميشه بودهاند و معذلك مخلوقند و محتاج.
كلّيّه(117)
هر چيزي در عالم خودش براي خودش وجودي دارد و در عالم ادني كه بروز كرد ظهور دارد.
كلّيّه(118)
تا امتياز مخصوص پيدا نشود افراد محال است كه ساخته شود و همه جا مابهالامتياز مخصوص فردي است كه در هيچ جاي ديگر پيدا نميشود و هرچه در هر دو جا پيدا شد مابهالاشتراك است.
كلّيّه(119)
تمام ملك خدا بر اين وضع شده كه مقبولاتي باشند و قوابلي. و اختلاف هميشه در قوابل است نه مقبولات.
«* كليات صفحه 37 *»
كلّيّه(120)
در ملك خدا نسبت به خدا امور اتفاقيه يافت نميشود اگرچه كارهاي خلق از دست خلق اغلب به طور اتفاق است ولي همان كاري كه از دست خلق به حسب اتفاق جاري ميشود همان را خدا عمداً از دست او جاري ميكند و او به خيال خودش اتفاق خيال ميكند.
كلّيّه(121)
قائم از براي زيد مقام اسم و بيان را دارد و قيام مقام فعل و معاني را دارد.
كلّيّه(122)
واسطه در تمام عوالم از جنس آن عالم بايد باشد و اين مقام ابواب و امامت است.
كلّيّه(123)
مقام بابيت و امامت در واقع يكي است. از طرف بالا و از جانب خدا كه ملاحظه ميكني باب فيض است، از طرف پايين و از جانب خلق كه ملاحظه ميكني امام و مقتداست.
«* كليات صفحه 38 *»
كلّيّه(124)
تا مقام بيان و معاني نباشد، ابواب و امامت نخواهد بود و تا مقام ابواب و امامت نباشد، مقام بيان و معاني نخواهد بود و اين چهار مقام به هم بسته است.
كلّيّه(125)
آنچه را كه خدا تكليف كرده مشعر فهم آن را در انسان گذارده و هرچه را كه مشعرش را نداده تكليف هم نكرده هركس هم عقب آن برود خائب و خاسر برميگردد.
كلّيّه(126)
هر صانعي دو جور صنعت ميكند: يكي صنعتي كه از خودش حادث ميكند و آن علم و قدرت و حكمت و ساير صفات اوست و يكي صنعتي كه در خارج وجود خودش ميكند. و اين دو جور صنعت هيچ دخلي به هم ندارد. بدء و عود صنعت اول به صانع است و بدء و عود صنعت دوم به ماده خودش است كه خارج از وجود صانع است و هيچ دخلي به يكديگر ندارند.
«* كليات صفحه 39 *»
كلّيّه(127)
هركس از راه محمد و آل محمد به سوي خدا رفت خدا دارد و الا بدانيد كه خدا ندارد و هرچه ميگويد الفاظي است كه هيچ معني ندارد.
كلّيّه(128)
مصاديق اسماء و صفات همه جا متعدد است و مراد از آنها همه جا يكي است و همان يكي است كه در جميع مصاديق ظاهر است و از همين است كه صفات خدا با اينكه متعدد است هيچ زايد بر ذات نيست.
كلّيّه(129)
نوع خلق كائناً ماكان از دو قسم خارج نيست: يكي خلق تأثيري و يكي خلق تكويني كه تكميلي باشد و از اين دو قسم مخلوقات خارج نيستند و هر دو نوع خلقت را خدا خلق كرده و تمام صانعين اين دو نوع صنعت را دارند. خلق تأثيري مثل افعال تمام صانعين كه هر صانعي اول فعل خودش را احداث ميكند بعد به آن فعل اگر نجار است نجاري ميكند و اگر حداد است حدادي ميكند و مصنوع هيچ صانعي، نه فعل آن صانع ميشود و نه خود آن صانع ميشود. پس فعل نجار،
«* كليات صفحه 40 *»
صنعت تأثيري است و آنچه ساخت از در و پنجره و كرسي همه صنعت تكويني است و اين در و پنجره و كرسي نه فعل نجار است و نه خود نجار چرا كه فعل نجار هميشه همراه نجار است و هرجا كه نجار برود فعلش همراهش است و در و پنجره و كرسي همراه نجار نميرود. همچنين تمام اين خلق را خدا به فعل و مشيت خود آفريده و هرگز اين خلق نه فعل و مشيت خدايند و نه خدا خواهند شد و هميشه خدا خداست و قادر و خلق خلقند و عاجز و محتاج.
كلّيّه(130)
انسان در عالم نفس كه عالم خود اوست در آنِ واحد نفساني داراي تمام معلومات خودش است و همان معلومات نفساني را به عالم خيال كه ميآورد به تدريج بايد بياورد و همچنين همان معلومات را به اين عالم دنيا كه ميخواهد بياورد باز به تدريج بايد بياورد مثل اينكه سوره الحمد تمامش در عالم نفس شما ثبت است و نفس شما در آن واحد داراي تمام سوره حمد است. همينكه سوره حمد را خواستي به اين دنيا بياوري، بايد به تدريج بر زبان جاري كنيم و چون ممرّ عالم نفس به اين دنيا عالم خيال است، لامحاله هرچه از عالم نفس به اين دنيا ميآيد بايد از راه عالم خيال بيايد نهايت عالم خيال تدريجش خيلي سريع السير است.
«* كليات صفحه 41 *»
كلّيّه(131)
بدن جسماني دنياوي انسان، نباتي است از نباتات دنيا بدئش از اين عناصر دنيايي و عودش به همين عناصر دنياوي است و اين بدن دائم التجدد و دائم الفنا است و سر هم جذب ميكند و دفع ميكند و روي اين بدن نباتي دنياوي، حيوان نشسته و روي حيوان خيال نشسسته و روي آن خيال انسان نشسته و انسان هرچه معلومش است هرگز فراموشش نميشود و اينكه فراموشش ميشود و فراموش ميكند، اين حيوان انسان است كه چيزي را فراموش ميكند بعد كه فكر ميكند و رجوع به نفس ميكند، آن چيز فراموش شده به يادش ميآيد و اگر آن چيز در نفس انساني ثبت نبود هرگز از فكر به يادش نميآمد.
كلّيّه(132)
انفعال هر منفعلي بسته است به فعل فاعلي و تا فاعل اول فعل خود را نكند، منفعل قبول فعل كه را بكند؟ و قابل قبول كدام فعل را بكند؟ پس قبول قابل و منفعل موقوف است به فعل فاعل و از همين كليه بدانيد كه تا خدا توفيق ندهد كسي موفق نميشود و تا خدا خذلان نكند كسي مخذول نميشود و اين هيچ دخلي به مذهب جبريه ندارد چرا كه خدا توفيق ميدهد شخص را بر خيرات و عمل خير فعل و
«* كليات صفحه 42 *»
عمل خود آن شخص است و خدا خذلان ميكند و شخص عمل شر ميكند و عمل شر فعل و عمل آن شخص است.
كلّيّه(133)
سعي كنيد كه در علم و حكمت سر رشته را به دست بياوريد كه هركس از كمر حكمت چيزي را گرفت لامحاله به اندك شبهه خواهد لغزيد و انسان عاقل همين كه سنگي را ديد كه نه از خود حركت دارد نه سكون دارد و يك كسي خارجي بايد سنگ را حركت دهد يا ساكن كند، از همين يك سنگ پي ميبرد كه تمام كومه جسم را يك كسي خارجي بايد باشد كه حركت دهد يا ساكن كند و جسم خودش به خودي خودش نه حركت ميتواند بكند و نه ساكن ميتواند بشود و معذلك جسم اگر بايد موجود باشد در توي يكي از اين دو صورت ضد كه حركت و سكون است بايد موجود باشد و محال است كه جسم باشد و نه متحرك باشد و نه ساكن باشد و حال آنكه حركت و سكون هيچ كدام از لوازم رتبه جسم نيست و جسم خودش نه متحرك ميتواند بشود و نه ساكن ميتواند بشود مگر آنكه يك كسي از خارج عالم جسم جسم را متحرك يا ساكن نمايد و بر همين نسق است تمام كومههاي ثمانيه از جسم گرفته تا مقام عقل و فؤاد كه تمام اينها لامحاله به واسطه اين دو ضد ـ كه حركت و سكون باشد ـ موجودند و حال
«* كليات صفحه 43 *»
آنكه حركت و سكون از لوازم هيچ يك از اين كومههاي ثمانيه نيست و معذلك اگر بر فرض محال حركت و سكون را از هر يك از اينها به كلي بگيري فاني خواهند شد و تا موجودند لامحاله در ميان اين دو ضد موجودند و انسان عاقل از همان يك سنگ پي ميبرد به تمام ملك خدا و يقين ميكند كه در تمام اين ملك اگر صانعي نبود كه اين ملك را به هم بزند و مخض كند و حركت دهد و ساكن كند، هيچ چيز موجود نميشود و تمام موجودات در هر عالمي به واسطه همين حركت و سكون است كه مخض باشد و مخض هر چيزي جور مناسب خودش است. دقت كنيد كه در شير، روغن و كشك و قارا هست و ريز ريزهاي روغن و كشك و قارا در توي اين شير ريخته تدبيري بايد كرد كه ريز ريزهاي روغن به هم بچسبد و تدبيرش همين مخض است كه خيك را به هم بزني تا ريزريزهاي روغن به هم بچسبد بعد كشك را بايد تدبيري ديگر كرد مخضش را بايد به آتش كرد تا كشكش جمع شود.
كلّيّه(134)
هر علمي لامحاله عمل همراه آن علم هست و اگر علمي باشد كه عمل همراه او نباشد بدانيد يقيناً كه آن علم، علمِ به واقع نيست. در همين علوم ظاهر ظاهر فكر كنيد، كسي كه علم در حق شير دارد به
«* كليات صفحه 44 *»
محض اينكه شير را ببيند از خود بيخود ميشود و خود را گم ميكند و زبانش از حركت ميافتد و اگر كسي شيري ديد و نترسيد و حالتش متغير نشد، بدانيد كه شير نديده. همچنين كسي كه خدا را شناخت و علم به خدا پيدا كرد لامحاله در حضور خدا از خود بيخود ميشود و كأنه خود را گم ميكند و از ترس جرأت خلاف ندارد چنانكه ميفرمايد: انما يخشي اللّه من عباده العلماء پس كسي كه علم به خدا دارد و خدا را ميشناسد لامحاله ميترسد و كسي كه ترسيد خلاف نميكند و كسي كه ادعا ميكند كه من خدا را ميشناسم و خلاف ميكند و در خلاف خود آسوده است، بدانيد كه خدا را نشناخته نهايت يك خدايي در ذهن خود خيال كرده و از خداي ذهني و خيالي خود البته نميترسد و اين علم به واقع نيست از اين جهت عمل همراه علمش نيست. به همين طريق بود كه بعضي اشخاص كه ائمه را ميديدند ميلرزيدند ميترسيدند و خيلي كوچك ميشدند، از خود بيخود ميشدند مثل حضرت سلمان كه هر وقت خدمت حضرت امير7 ميرسيد زبانش درست حركت نميكرد و خود را گم ميكرد. به جهت اين بود كه معرفت داشت و ميدانست كه آن حضرت از كجا آمده لكن كساني كه در حق آن بزرگوار معرفت درستي نداشتند و همين هيكل ظاهر و نسبت ظاهر او را ميديدند چندان اعتنائي نداشتند و نميترسيدند.
«* كليات صفحه 45 *»
هر چيزي به حدود خودش ممتاز از ماسواي خودش است و حدودش از خصوصيات آن چيز است و تحقق آن چيز به همان حدود است و حدود مخصوصه چيزي را اگر بالفرض از او بگيري آن چيز به كلي فاني ميشود و معرفت هر چيزي به حدود مخصوصه اوست كه مابهالامتياز اوست از ساير چيزها و امتحانات هميشه در مابهالامتيازات است چرا كه در مابهالاشتراك حق معرفت هيچ چيز معلوم نميشود مثلاً جماديت مشترك است مابين طلا و ساير سنگها و از بابت طلا و مزيت و قيمت طلا به حدود مخصوصه طلايي است كه صراف ميشناسد و حدود طلايي حدودي است كه طلا را ممتاز كرده از ساير سنگها و كلوخها و شرافت و قيمتش به همين حدود مخصوصه است كه مابهالامتياز اوست از ساير جمادات و اين كليه در تمام عوالم از جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي بر يك نسق است و در تمام ملك خدا همه جا معرفت و شرافت، به حدود مخصوصه اوست كه مابهالامتياز اشياء است از يكديگر تا ميرسد امر به حجج الهي كه ظاهر آنها مثل ساير مردم بشر است و بشريت مابهالاشتراك آنها است با ساير مردم چنانكه ميفرمايد: انا بشر مثلكم ولي مابهالامتيازي داشتند با ساير اين خلق كه آن هيچ دخلي به اين بشريت نداشت و آن مابهالامتياز
«* كليات صفحه 46 *»
همان است كه ميفرمايد: يوحي اليّ انما الهكم اله واحد واين وحي به ساير مردم نشده بود و اين مردمي كه از حجج الهي همين مابهالاشتراك و بشريت را ميديدند اولاً كه تصديق فرمايشات آنها را نميكردند، بعد از آنكه به ضرب شمشير و طمع مال و دولت همه از روي نفاق تصديقي كردند به زبان بود نه از روي قلب و اين بود كه به محضي كه پيغمبر9 چشم خود را به هم گذارد و حضرت امير هم عمداً مدارا كرد و دست خود را روي هم گذارد، نفاقهاي آنها ظاهر شد و كردند آنچه كردند. اما كسانيكه مابهالامتياز پيغمبر را از ساير مردم فهميدند و پيغمبر را به همان مابهالامتياز شناختند، از روي قلب و معرفت تصديق كردند و ايمان آوردند بعد از پيغمبر هم بر ايمان خود ثابت و باقي بودند و به وصاياي پيغمبر عمل كردند و دست از حضرت امير7 برنداشتند اگرچه خيلي قليل بودند.
كلّيّه(136)
هر چيزي كه تغيير ميكند يعني از يك چيزي متأثر ميشود مثل اينكه آب از آتش متأثر ميشود و گرم ميشود و بر همين نسق است تمام ملك خدا كه هر يك در ديگري اثر ميكند از اين جهت همه را متغير ميگويند و خداي صانع اين ملك ابداً از چيزي متأثر نميشود و هيچ چيز در خدا اثر نميكند از اين جهت ميگوييم خدا متغير نيست و
«* كليات صفحه 47 *»
چيزي كه مركب است معنيش اين است كه هر چيزي ـ از عالم جسم گرفته تا عقل و فؤاد ـ همه را از ماده و صورتي ساختهاند و هر چيزي كه از ماده و صورت ساخته ميشود خودش نميتواند خود را بسازد و كسي كه خارج از آن ماده و صورت است بايد باشد كه آن ماده را به آن صورت درآورده و آن صورت را بر آن ماده بپوشاند و خداي صانع اين ملك مركب نيست يعني از ماده و صورت ساخته نشده چرا كه اگر از ماده و صورت ساخته شده بود محتاج بود به صانعي ديگر كه ماده او را به صورت درآورد و صورت او را بر روي آن ماده بپوشاند.
كلّيّه(137)
هر حقيقتي در ضمن تمام افرادش ساري و جاري است. حقيقت انسان در تمام افراد اناسي ساري است و حقيقت حيوان در تمام افراد حيوانات ساري است و حقيقت نبات در تمام نباتات ساري است و حقيقت جماد در تمام افراد جمادات ساري است و هرچه اين حقيقت و اين نوع بالاتر ميرود و عمومش بيشتر ميشود ظاهرتر است و واضحتر است و محال است كه يك حقيقتي و يك نوعي در عالم پيدا شود كه در افراد خودش ظاهر نباشد و محال است كه خواص و آثار يك حقيقتي و يك نوعي در ضمن افرادش محفوظ نباشد. پس هر نوعي و هر حقيقتي كائناً ماكان با خواص و آثار خودش در ضمن تمام
«* كليات صفحه 48 *»
افرادش ظاهر و واضح است خواه افرادش بزرگ باشد خواه كوچك باشد و اگر اين قواعد كليه محكمه را از روي فكر و شعور بگيريد آن وقت توحيد را درست خواهيد فهميد و بطلان قول حكماء و صوفيه را كه گفتند خداست كه به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده درست خواهيد فهميد و يقين خواهيد كرد كه خدا هيچ به صورت مخلوقات بيرون نميآيد و اين مخلوقات هيچ چيزشان از پيش خدا نيامده چرا كه خداي صانع اين ملك صاحب صفات الوهيت است و اگر خدا نعوذ باللّه حقيقت خلق بود و اين خلق افراد خدا بودند تمام مخلوقات ميبايست صاحب صفات الوهيت باشند و همه قادر علي كل شيء و عالم بكل شيء ميبايست باشند و حال آنكه ميبيني كه تمام مخلوقات عاجزند و جاهل، مگر هر قدر كه خدا علم و قدرت به آنها بدهد و اين علم و قدرتي كه خدا به مخلوقات ميدهد هيچ دخلي به علم و قدرت خدايي ندارد و تكهاي از علم و قدرت خودش نميكَند به مخلوقاتش بدهد بلكه علم و قدرت آنها را خلق ميكند چنانكه خودشان را خلق ميكند.
كلّيّه(138)
كلي ـ با اينكه نسبت به جزئيات خودش بينهايت است ـ و جزئيات و انواع و افراد آنها و مطلقات و مقيدات آنها و مؤثرات و آثار آنها در تمام ملك خدا ساري و جاري است و معذلك هيچ كليي با
«* كليات صفحه 49 *»
جزئياتش و هيچ نوعي با افرادش و هيچ مطلقي با مقيداتش و هيچ مؤثري با آثارش دو شخص مباين نيستند و همه عين يكديگرند مگر همين كه كلي بينهايت است و در تمام جزئيات خود ظاهر است و جزئيات صاحب نهايتند و هر جزئي غير جزئي ديگر است مثل اينكه انسان كلي در تمام افراد خودش كه زيد و عمرو و بكر باشد ظاهر است و عين آنهاست لكن زيد عمرو نيست و عمرو بكر نيست و هيچ يك خبر از هم ندارند.
دقت كنيد و چرت نزنيد كه جمع كثيري چرت زدند و گمراه شدند و حكماء و صوفيه همين قاعده را بردند تا پيش خدا و خدا را بينهايت گرفتند و كلي گرفتند و خلق را صاحب نهايت و جزئيات خدا گرفتند. بعضي الفاظ متشابه هم كه در كتاب و سنت ديدند آنها را هم دليل قول خودشان گرفتند و مزخرفات به هم بافتند و گفتند مثل آنكه در كتاب و سنت است كه خدا بينهايت است و خدا محيط است و هكذا، اينها را گرفتند و خيال كردند به حق معرفت رسيدند و خدا و خلق را مثل كلي و جزئيات و مطلق و مقيدات و نوع و افراد و مؤثر و آثار پنداشتند.
كلّيّه(139)
محال است كه يك صفتي را عذاب كنند و موصوف آن صفت عذاب نشود و خبر نشود و محال است كه جزئي را عذاب
«* كليات صفحه 50 *»
كنند و كلي آن جزئي خبر نشود و عذاب نشود و اگر به قول صوفيه و حكماء خدا كلي باشد و اين خلق جزئيات و افراد خدا باشند، علانيه ميبينيم كه تمام اين خلق هر يك در مقام خودشان عاجزند و همه در صدمهاند. پس خدا كه كلي اين خلق است به قول صوفيه عاجزترين خلق و مقهورتر و مظلومتر از تمام خلق است. شما بدانيد و فكر كنيد كه خدا و خلق اينجورها كه صوفيه خيال كردهاند نيست و خدا نوع نيست كه خلق افراد آن باشند و مؤثر نيست كه خلق آثار آن باشند و مطلق نيست كه خلق مقيدات آن باشند و ماده نيست كه خلق صورت آن باشند و صورت نيست كه خلق ماده او باشند و خدا بيرنگي نيست كه خلق رنگهاي او باشند و خدا كسي است كه موسي را خلق كرده و ابدالابد موسي منعّم است و فرعون را هم خلق كرده و ابدالابد فرعون معذّب است و خدا نه منعّم ميشود و نه معذّب ميشود و موسي و نعمت و فرعون و عذاب همه خلق خدايند و اغلب كساني كه عرفايشان ميخوانند ـ همين مطلق و مقيدات ـ بدانيد كه نتيجه علمشان همان مذهب صوفيه است اگرچه نفهميده صوفيه را هم رد ميكنند و لعن ميكنند و غافلند كه خودشان هم در همان مزخرفات غوطهور و غرقند و لايشعر حرف ميزنند.
«* كليات صفحه 51 *»
كلّيّه(140)
هر كليي با اينكه ساري و جاري است در تمام جزئيات خودش و هر مطلقي با اينكه ساري و جاري است در تمام مقيدات خودش و هكذا هر نوعي و مؤثري با اينكه ساري و جاري است در تمام افراد و آثار خودش معذلك هيچ كليي از جزئيات خودش خبر ندارد و هيچ مطلقي و هيچ نوعي و هيچ مؤثري و هيچ عامي از مقيدات و افراد و آثار و خواص خودش خبر ندارد.
دقت كنيد كه چه عرض ميكنم و در تمام ملك نظر كنيد و فكر كنيد. مثلاً حيوان مطلق در تمام حيوانات ساري و جاري است و معذلك از تمام حيوانات خبر ندارد و اگر خبر داشت يك اسبي و يك الاغي را كه تازيانه يا زنجير ميزدي تمام اسبها و الاغهاي عالم ميبايست دردشان بگيرد كه حيوان مطلق در تمام حيوانات ساري و جاري است و علانيه ميبيني كه از زدن يك اسب و يك الاغ، تمام اسبها و الاغهاي دنيا خبر نميشوند و دردشان نميگيرد و همچنين انسان كلي ساري و جاري است در تمام افراد خودش كه زيد و عمرو و بكر باشد و معذلك هيچ خبر از افراد خودش ندارد. چرا كه يك فرد زيد است و عالم است، اگر انسان كلي خبردار از زيد بود داراي علم زيد بود و چون ساري و جاري در تمام افراد خودش است ميبايست
«* كليات صفحه 52 *»
تمام افرادش خبر از علم زيد داشته باشند و علانيه ميبيني كه هيچ فردي خبر از افراد ديگر ندارد مگر به قدري كه فرد مخصوصي فرد مخصوصي ديگر را از حال خودش خبر كند. حال اگر به قول حكماء و صوفيه خدا كلي يا مطلق ملك خودش بود از هيچ جاي ملك خودش خبردار نبود چرا كه هيچ كلي و هيچ مطلق از جزئيات و مقيدات خودشان خبري ندارند و خدايي كه خبر از ملك خودش ندارد خدا نيست و خدا كسي است كه از تمام ملك خودش خبر دارد و اگر يكي از حكماء الهي يك جايي در توحيد مثل به مؤثر و آثار آوردهاند بدانيد كه مرادشان از مؤثر و آثار اينجور متبادر به اذهان كه مطلق و مقيد باشد نيست بلكه مرادشان از اين مؤثر و آثار، اسم و مسمي و صفت و موصوف است و خيلي خيلي فرق است ميان نوع و افراد و مطلق و مقيدات آن با اسم و مسمي و صفات و موصوف آنها ـ كه ذات باشند ـ و كساني كه اين فرق را ندانستند به مزخرفات صوفيه گرفتار و گمراه شدند.
دقت كنيد، ببينيد هر شخصي كه صاحب اسماء عديده است و هر ذاتي كه صاحب صفات عديده است آن شخص از تمام اسماء خودش خبر دارد و آن ذات از تمام صفات خودش خبر دارد و صفات او هم هر صفتي از صفات ديگر خبر دارد و نوع و افراد و مطلق و مقيدات آن چنين نيست چنانكه دانستي كه انسان كلي كه نوع است خبر از افراد خودش كه زيد و عمرو و بكر باشند ندارد و افرادش همينطور
«* كليات صفحه 53 *»
زيدش از عمروش از بكرش خبر ندارد و اگر كسي زيد را اذيت يا محبتي بكند ابداً اذيت و محبت به عمرو نشده و عمرو بسا كه خبر ندارد كه زيدي هست و زيدش خبر ندارد كه عمروي هست. لكن زيدي كه صاحب اسماء عديده است، مثلاً هم عالم است هم شاعر است هم حداد است هم نجار است هم شجاع است هم سخي است، تمام اينها اسماء و صفات او هستند و همه از يكديگر خبر دارند و خود زيد از همه خبر دارد و به هر يك از اين اسماء و صفتها كه كسي محبت كند يا اهانت كند، به تمام اسمها و صفتها و به خود زيدي كه مسماي اين اسمها و ذات اين صفتها است محبت يا اهانت كرده و اگر كسي سر شاعر را كه يكي از اسماء زيد است ببُرد، سرِ زيد و سرِ تمام اسماء ديگرش كه عالم و حداد و نجار و شجاع و سخي بود بريده ميشود و همه كشته ميشوند و نوع و افراد چنين نبود. اگر كسي سرِ زيد را ببُرد، سر عمرو بريده نشده و سر نوع كه انسان كلي باشد بريده نشده و مؤثر و آثاري كه حكماي الهي در توحيد مثَل آوردهاند مخصوص خداست و اسماء و صفات خداست و مرادشان از آثار همان اسماء و صفات خداست نه تمام ملك خدا و اسماء و صفات خدا اشخاص معيني مشخصي بودند كه ادعاشان همين بود كه ما اسم اللّه هستيم و اين مقام مخصوص محمد و آل محمد است سلام اللّه عليهم كه چهارده نفس مقدس مطهر مشخص بودند ديگر احدي از آحاد ملك
«* كليات صفحه 54 *»
ـ از انبياء اولواالعزم گرفته تا ادناي ملك كه جمادات باشد ـ هيچ كدام صاحب اين مقام نخواهند بود. چرا كه آن چهارده نفس مقدس صادر از خدايند و اسماء حسناي خدايند و خدا از آنها ظاهر است و آنها از خدا خبر دارند و تمام صفات خدايي از آنها ظاهر است و عالم بودند بكل شيء و قادر علي كل شيء بودند. اين بود كه حضرت امير7 روزي در بياباني در منزلي وارد شدند و مورچه خيلي زيادي در آن بيابان بود. شخصي به طور تعجب عرض كرد تبارك صانعي كه اين مورچهها را خلق كرده و عدد آنها را ميداند. حضرت فرمودند در ميان شما يك كسي است كه عدد آنها را ميداند و نر و ماده آنها را ميداند كه كدام مورچه نر است و كدام مورچه ماده. و چون اين چهارده نفس مقدس اسماء اللّه ميباشند از تمام ملك خبر دارند و خدا از همه خبر دارد چرا كه در همه ظاهر است و آنها هم از يكديگر خبر دارند و به هر كدام محبتي يا اذيتي بشود به همه شده و همه خبر ميشوند. از اين جهت بود كه حضرت پيغمبر9 محبت و اذيت حضرت فاطمه و حضرت امام حسين سلام اللّه عليهما را محبت و اذيت خودش ميفرمود و واقعاً به آن حضرت ميرسيد چرا كه همه يك نور بودند و همه اسماء حسناي خدا بودند و همه عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء بودند.
پس به طور مشاهده ديديد كه خدا كلي يا نوع يا مطلق ملك خودش نيست كه ملك او جزئيات او يا افراد او يا مقيدات او باشند و
«* كليات صفحه 55 *»
تمام ملك ظهورات خدا نيستند چرا كه عاجزند و همه جاهلند مگر هر قدر كه خدا به آنها قدرتي بر كاري و علمي به چيزي عنايت فرمايد. پس مؤثر و آثار حقيقي كه حكماء الهي و مشايخ ما+ گاهي فرمودهاند مخصوص خداست و اسماء و صفات حسناي خدا كه محمد و آل محمد باشند:.
كلّيّه(141)
اغلب اغلب مردم از شيريني جز حلوا و از تلخي جز ترياك چيزي نميفهمند و چون غير از محسوسات عالم شهاده چيزي تعقل نميكنند، حكماء الهي هم كه انبياء و اولياء باشند لابد شدند و تعريف عالم غيب را كه خواستند براي اين مردم بكنند لابد به الفاظ همين مردم تعبير آوردند و هي مطلب خود را به الفاظ مختلف و به نفي و اثبات بيان كردند تا هركس مطلب فهم است از ميان اين نفي و اثبات مطلب آنها را كه تعريف عالم غيب است بفهمد. اين است كه شيخ مرحوم ميفرمايد هركس مطالب مرا از الفاظ من بيلفظ فهميد، مطالب مرا فهميده و هركس مطالب مرا از الفاظ خواست بفهمد، هرگز مطالب مرا نخواهد فهميد. و چقدر فرمايش محكمي فرموده واللّه هيچ اغراق نفرموده ولي جاهل تعجب ميكند از اين كلام و بسا اهل غرض و مرض ايراد هم بگيرند كه اين چه كلامي است، از لفظ بيلفظ مطلب
«* كليات صفحه 56 *»
فهميدن يعني چه؟ و شما بدانيد كه اين چه كلامي است. اين فرمايش محكم در تمام الفاظ خدا و رسول و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين ساري و جاري است و هركس از فرمايشات آنها بيلفظ مطالب و مراد آنها را فهميد، فهميد و هركس از الفاظ آنها همين متبادرات و محسوسات عالم شهاده را فهميد، بدانيد كه ابداً مطالب آنها را نفهميده و كسي كه درست دقت كند خواهد فهميد كه عالم غيب ابداً هيچ چيزش دخلي به عالم شهاده ندارد و حال آنكه هرچه از غيب تعبير آوردهاند همه را به الفاظ شهاده تعبير آوردهاند. تمام تعريف بهشت را كه فرمودهاند، همه را به انهار و اشجار و قصور و طيور و جواهرات تعبير آوردهاند و تمام تعريف جهنم را كه فرمودهاند همه را به آتش و زنجير و مار و عقرب و تازيانه و امثال اينها تعبير آوردهاند و عاقل از همين الفاظ بيلفظ مطالب آنها را خواهد فهميد و جاهل در همين الفاظ منهمك است و اگر يك حكيمي هم خواست مطلوب را به آنها بفهماند فريادها ميكنند كه جهل چندين ساله ما را چرا از دست ما ميخواهي بگيري. ديگر بسا آن جاهل صاحب عبا و عمامه هم باشد و ضرب ضربوا هم بداند و صاحب محراب و منبر هم باشد نعوذ باللّه چنين اشخاص كه بناي لعن و طعن را نسبت به علماء و حكماي رباني گذاردند كرور اندر كرور عوام هم لايشعر به تقليد آنها بناي لعن و طعن را ميگذارند و چنان در جهل مركب خود غوطهورند كه نميآيند از آن
«* كليات صفحه 57 *»
حكماي الهي سؤال كنند تا مطلب آنها را بفهمند و از جهل خود بيرون آيند و تمامشان در جهل مركب خود به عداوت حكماي الهي عمري به سر ميبرند تا به درك واصل شوند و به محض اينكه چشمشان را از اين دنيا به هم گذاردند و چشم خود را در آن عالم باز كردند ميبينند كه چقدر جاهل و مغرور بودند و از چه نعمت محروم ماندند.
كلّيّه(142)
اغلب اغلب مردم، انسان را همين هيكل ظاهر گمان ميكنند و شما بدانيد كه حقيقت انسان هيچ دخلي به اين هيكل ندارد. بلكه صورت انسان هيچ دخلي به اين هيكل ظاهر ندارد و صورت انساني علم است و علم هيچ دخلي به اين محسوسات ندارد. دقت كنيد، علم شيرين نيست، تلخ نيست، شور نيست، ترش نيست كه به ذائقه فهميده شود. روشنايي نيست، تاريكي نيست، رنگ نيست، شكل نيست كه به چشم درآيد. سردي نيست، گرمي نيست، نرمي نيست، زبري نيست كه به لامسه فهميده شود. بوي بد نيست، بوي خوش نيست كه به شامه فهميده شود. صداي بلند نيست، صداي پست نيست كه به گوش فهميده شود و معذلك اهل حق كه تعبير از علم ميآورند، بسا او را نور ميگويند، شيرين ميگويند، خوشمزه ميگويند و عاقل ميفهمد كه مرادشان از تعريف علم، اين شيرينيها و اين خوشمزگيهاي ظاهري
«* كليات صفحه 58 *»
نيست اگرچه از همين الفاظ حقيقت معني علم را به دست ميآورند ولي معني متبادر به اذهان كه از اين الفاظ فهميده ميشود ابداً محطّ نظرشان نيست.
پس از لفظ بيلفظ مطالب را ميفهمند، معنيش اين است كه از لفظ معني متبادر به اذهان را نميگيرند و معني حقيقت هر چيزي را به دست ميآورند و آنچه از عالم غيب ميشنوند به همين الفاظ ظاهر و معاني ظاهر آنها قناعت نميكنند و سعي ميكنند تا حقيقت آن چيز را بفهمند.
دقت كنيد كه در همين عالم، خواب كه يك درجه نسبت به اين عالم غيب است چقدر وضعش با اين عالم تفاوت ميكند. مثلاً در خواب كسي ميبيند كه در نجاست افتاده، تعبيرش در اين دنيا پول است. در خواب كسي ميبيند كه جوراب پا كرده، تعبيرش اين است كه زن ميگيرد و هكذا. پس عالم خواب كه يك درجه از اين عالم غيب است اين قدر تفاوت كند، ملاحظه كنيد كه عالم نفس و عالم قيامت چقدر با اين دنيا وضعش تفاوت دارد و معذلك حكماي الهي كه انبياء باشند چون وضع آن عالم را خواستند براي اين مردم بيان كنند لابد شدند كه وضع آن عالم را به الفاظ اين دنيا تعبير بياورند و هي نفي كنند و هي اثبات كنند تا هركس عاقل است و طالب است از ميان اين نفي و اثبات، وضع آخرت را بفهمد.
«* كليات صفحه 59 *»
كلّيّه(143)
عالم قيامت و عالم انساني كه آخرت است، تمامش ادراك و شعور است و هرچه ادراك و شعور ندارد بدانيد كه كائناً ماكان آن چيز به آخرت نميرود و اهل آخرت نيست، از عالمي ديگر است و ابداً به عرصه آخرت نخواهد آمد و عالم قيامت آسمانش صاحب ادراك و شعور است چنانكه زمينش صاحب ادراك و شعور است چنانكه عناصرش صاحب ادراك و شعور است.
كلّيّه(144)
خرمن جسم و كومه جسم قطع نظر از صوري كه الآن روي آن نشسته، با همان صور ذاتيه خودش كه اطراف ثلثه باشد، نبود نداشته و هرگز فاني هم نخواهد شد. تا ملك خدا بوده ـ و تا ندارد ـ كومه جسم سر جاي خودش هست لكن صوري كه از خارج جسم ميآيد روي جسم مينشيند، آن صور فاني ميشوند. مثلاً چوب را ميسوزاني خاكستر ميشود. صورت چوبي فاني شد از جسم و صورت خاكستري روي آن نشست و جسمانيتش هيچ فاني نشد. باز خاكستر را ميجوشاني نمك ميشود، صورت خاكستري فاني شد و صورت نمكي روي آن نشست و جسمانيتش هيچ فاني نشد و هكذا هر تدبيري
«* كليات صفحه 60 *»
كه بر سرش بياوري جسمانيتش را نميتوان تمام كرد ولي صورتي را ميتوان از جسم گرفت و صورتي ديگر بر روي آن پوشانيد و خود جسم را نميتوان فاني كرد. و بر همين نسق است تمام جواهر كه هر جوهري در سر جاي خودش نبود نداشته و نبود نخواهد داشت و تمام جواهر بينهايتند و در عالم بينهايت واقعند و تمام صور در عالم نهايت واقعند و تمام جواهر غيبيه و تمام صور غيبيه كه روي آن نشسته بعينه مثل جوهر جسم است و صور جسماني آن و همه جا آن جوهرش بينهايت است و صورش صاحب نهايت ميباشند و همه جا كائناً ماكان كه يك جوهري است كه به صور مختلفه بيرون ميآيد بدانيد كه آن جوهر، نه ابتدا دارد و نه انتها دارد و همه جا هيچ جوهري خودش نميتواند به صور مختلفه بيرون بيايد بلكه يك كسي خارج از آن جوهر بايد باشد كه آن جوهر را به آن صورتها بيرون بياورد و كومههاي ثمانيه از جسم گرفته تا فؤاد همه جواهرند و همه بينهايتند و همه موادند و هرگز نبوده كه كومههاي ثمانيه در ملك نباشند و صانع حكيم عالم قادر چنانكه كومههاي ثمانيه خلق كرده، صور آنها را هم خلق كرده و چنانكه كومه جسم را به صور جسمانيه بيرون آورده همينطور كومه نفس و روح و عقل و فؤاد را به صور نفساني و صور روحاني و صور عقلاني و صور فؤادي بيرون آورده و اگر صانع عالم قادر حكيمي خارج از اين كومههاي ثمانيه نبود، واللّه خود اين كومهها نميتوانستند كه به
«* كليات صفحه 61 *»
صورتهاي مختلف بيرون بيايند و صور مختلفه خودشان نميتوانستند روي اين مواد و اين كومهها بنشينند و حكماي صوفيه چون اين مواد را فهميدند كه بينهايت ميباشند، مادة المواد اينها را كه وجود و هستي باشد خدا گرفتند و گفتند خداست كه به تمام اين صور خلقي بيرون آمده و جميع اين صورتها آخر برميگردد به خدا و غير از او چيزي نيست. ديگر بر اين مضمون شعرها ساختند و نثرها گفتند كه: «خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا» و امثال اين مزخرفات را گفتند و جمع كثيري هم بدون فكر تصديق آنها را كردند و بسا آيه و حديث متشابهي هم كه ظاهرش موافق قول آنها است دليل آوردند و اگر اين قاعده محكمه را كه هيچ مادهاي خودش نميتواند به صورتي درآيد مگر آنكه ديگري آن را به آن صورت درآورد گرفته بودند هرگز به اين مزخرفات گرفتار نميشدند.
كلّيّه(145)
كومههاي ثمانيه از جسم تا فؤاد، هيچ كدام از مقام خودشان صعود نميكنند و نزول نميكنند و كل شيء لايتجاوز ماوراء مبدئه فرمايش حكيم است. اين كليه را محكم بگيريد كه محال است كومهاي از مقام خودش بالاتر برود يا پايينتر بيايد. حال فكر كنيد و معني صعود و نزول را به دست بياوريد.
«* كليات صفحه 62 *»
دارچيني كه ميخوري خيال را تند ميكند و حال آنكه جسم دارچيني و كمّيت دارچيني ابداً به خيال نميرسد و كسي كه فكر كند خواهد فهميد كه ذات هيچ كومهاي از عالم خودش به كومه ديگر نخواهد رفت و صعود و نزول همه در تأثيرات كومههاست در يكديگر و تمام تأثيرات همه از حركت و مخض است و اگر صانعي عالم و قادر نبود كه دست بزند به اين كومهها و همه را حركت بدهد و مخض كند، هيچ كومهاي از كومه ديگر خبردار نبود و ابداً هيچ عالمي از عالمي ديگر خبردار نميشد و كسي كه فكر كند يقين ميكند كه هر متحركي يك محركي دارد و هر ساكني يك كسي هست كه او را ساكن كرده و از همين راه انسان يقين ميكند كه اين ملك صانع عالم قادر حكيمي دارد كه دست زده به اين ملك و همه را به اندازه معيني حركت داده و ساكن كرده. عقل را آورده به جسم تعلق داده و جسم را به عقل تعلق داده و روح را به بدن تعلق داده و بدن را به روح تعلق داده به طوري كه همه در يكديگر تأثيرات كردهاند و اين موجودات پيدا شدهاند.
كلّيّه(146)
دقت كنيد و معني نزول امداد را به دست آوريد و بدانيد كه معني نزول امداد اين طورها كه متبادر به اذهان است نيست و بدانيد كه امداد جسماني جسماني است. همينكه شكم خالي شد غذاي جسماني بايد
«* كليات صفحه 63 *»
به او برساني تا پر شود. و اين بابي است كه خدا گشوده، هركس از اين باب داخل شد همه جا به مطلب ميرسد و هركس از اين باب اعراض كرد ديگر هر خرغلطي ميخواهد بزند خدا هم او را به خودش واميگذارد و هيچ كار به دست او ندارد.
ملتفت باشيد كه بدن جسماني همين كه سردش شد، آتش جسماني ميخواهد كه او را گرم كند و همين كه گرمش شد، آب جسماني ميخواهد كه او را سرد كند و همين كه جسمش سرد بود بعد گرم شد عقل حكم ميكند كه سردي در خارج بوده كه آمده اين جسم را گرم كرده و بر اين نسق است واللّه آنچه الآن دراين عالم ميبينيد از روشنايي و تاريكي و سنگيني و سبكي و حركت و سكون و حرارت و برودت و آنچه در اين عالم جسم ميبينيد كه غير از اطراف ثلثه است به طور كلي بدانيد كه تمام آنها در خارج اين جسم بوده و هر كدام مبدئي داشته كه آنها را صانع عالم قادر از مبدء خودشان برداشته و آورده روي اين اجسام گذارده آن وقت يك جسمي متحرك شده و يك جسمي ساكن شده و يك جسمي گرم شده و يك جسمي سرد شده و يك جسمي روشن شده و يك جسمي تاريك شده و هكذا. پس بدانيد كه تمام آنچه در اين عالم جسم ميبينيد همه در غيب جسم بوده و غيوب خودشان نميتوانند بيايند به عالم شهاده و شهاده خودش نميتواند پا به عرصه غيب بگذارد و تبارك صانع عالم قادري كه غيب
«* كليات صفحه 64 *»
را به قهر و غلبه آورده به شهاده تعلق داده و به هم بسته. باز خودشان نميتوانند از يكديگر مفارقت كنند مگر وقتي كه همان صانع بخواهد آنها را از يكديگر جدا كند به همان آساني كه روح را به بدن تعلق داده به همان آساني روح را از بدن بيرون ميبرد و هكذا به همان آساني كه عقل را از عالم خودش كشيده آورده به اين بدن جسماني تعلق داده به همان آساني يكدفعه عقل را از اين بدن بيرون ميبرد و انسان ديوانه ميشود. عاقل كسي است كه از چنين خدايي هرگز غافل نباشد.
كلّيّه(147)
خدا مثل آتش نيست كه كارش سوختن باشد و نتواند كه نسوزاند و خدا مثل سيل نيست كه كارش خراب كردن باشد و نتواند كه خراب نكند بلكه در هر كاري مختار است و مختار حقيقي اوست و بس و چون مختار حقيقي است از اين جهت اذن داده كه بندگان به درگاه او دعا كنند و مسألت كنند و وعده كرده كه هركس او را بخواند دعاي او را مستجاب كند و اگر مختار حقيقي نبود دعا كردن نزد او بيمعني بود.
آتش كه مختار نيست و كارش سوختن است هرچه نزد او دعا كني كه نسوزاند نميتواند كه نسوزاند و آب كه كارش خراب كردن و
«* كليات صفحه 65 *»
غرق كردن است هرچه نزد او دعا كني كه خراب نكند و غرق نكند نميتواند كه خراب نكند و غرق نكند و خداي ما چنين نيست. هر كاري را كه خواست بكند ميكند و همان كاري كه خواسته بكند تا نخواهد بكند نميكند و دعا را بايد نزد چنين مختاري كرد و كسي كه اين مطلب را يقين بكند به مسأله بدا يقين خواهد كرد و مسأله بدا از خصائص مذهب شيعه است و اهل تسنن در مسأله بدا طعن بر شيعه ميزنند و غافلند كه بر خود طعن ميزنند و امور را بر خدا حتم ميكنند و خدايي كه مختار حقيقي است چيزي بر او نميتوان حتم كرد و خدايي كه مختار حقيقي است دعا را نزد او بايد كرد و چون براي چنين خدايي بدا هست اميدوار به چنين خدايي بايد بوده و دعا را نزد چنين خدايي بايد كرد و مأيوس از چنين خدايي نبايد بود. و اين را هم بدانيد كه در تغيير امورات عامه، دعا كردن غلط است و اغلب دعائي كه مستجاب نميشود بدانيد كه دعاي بيجا است و تمام شرايع و اعمال و عبادات كه در تمام مذاهب است همه دليل است كه خدا مختار است و مختار حقيقي است و كسي كه مختار حقيقي است البته بدا از براي او حاصل است و معني بدا همين است كه هرگاه كاري بخواهد بكند، همان كار را اگر خواست نكند نميكند و چيزي بر او حتم نميشود و كسي كه به مسأله بدا براي خدا قائل نباشد از اهل حق نيست و اين مسأله مخصوص اهل حق است.
«* كليات صفحه 66 *»
كلّيّه(148)
عقل هرگز جسم نميشود و جسم هرگز عقل نميشود و عقل غير از جسم است و غيريتش مثل غيريت زيد و عمرو نيست و عقل بالاي جسم است و بالابودنش مثل بالا بودن پوست پياز بر روي پياز و بالابودن زيد بر روي كرسي نيست و هرچه اينجور غيريت دارد كه مثل زيد و عمرو باشد و اينجور بالابودن دارد كه مثل پوست پياز بر روي پياز و زيد بر روي كرسي باشد اينها همه از عالم جسم است. پس عقل نافذ است در عالم جسم و جوهر عجيب غريبي است كه آنچه را كه خدا خلق كرده اگر تعمق كند همه را ميفهمد. از اين جهت اول ما خلق اللّه است و اكرم و احب خلق است الي اللّه و محيط به كل اشياء و نافذ در همه اشياء است و محيط بودنش مثل عرش نيست چرا كه عرش را ميفهمد و او را از ساير اجسام تميز ميدهد و از مو نازكتر است چرا كه مو را ميشكافد و ميفهمد و عقل حاكم است و ميفهمد صانعي دارد كه او را خلق كرده و ميفهمد كه خودش نه خداست و نه مشيت خداست و ميفهمد كه هر جور كه خدا خواهد او را حركت ميدهد و خودش هيچ قدرت بر هيچ كاري ندارد و اگر كسي عقلش را به كار ببرد عقل حكم ميكند به طور بتّ و جزم كه اين ملك تمامش در زير مشيت خداست و هر طور خدا بخواهد اين ملك را حركت
«* كليات صفحه 67 *»
ميدهد و ميفهمد كه مشيت خدا جايي است كه تمام ملك در تصرف اوست و ميفهمد كه مشيت خدا نافذ است در تمام اشياء و در تمام ملك خدا كاركن است و تمام اشياء را او ساخته و ميفهمد كه مشيت خدا از جنس مخلوقات نيست چرا كه اگر مشيت جسم بود در عالم جسم محبوس بود و ديگر در جايي ديگر تصرف نميتوانست بكند و اگر خيال بود، در عالم خيال محبوس بود و در جاهاي ديگر نميتوانست تصرف بكند و هكذا نفس نيست، روح نيست چرا كه اگر نفس يا روح بود در عالم نفس و روح محبوس بود و در جاهاي ديگر نميتوانست تصرف بكند و همچنين عقل ميفهمد كه مشيت خدا عقل نيست چرا كه اگر عقل بود در عالم عقل محبوس بود و در جاهاي ديگر نميتوانست تصرف بكند و ميفهمد كه مشيةاللّه از جنس هيچ خلق نيست و ميفهمد كه مشيت مكان ندارد زمان ندارد چرا كه مكانها و زمانها را او ساخته و ميفهمد كه اين ملك صانعي دارد كه هيچ از جنس مخلوقات نيست و ميفهمد كه هيچ مخلوقي خالق نخواهد شد و ميفهمد كه صانع را كسي نساخته و صانع متولد نميشود و توليد هم نميكند و ميفهمد كه خدا از هيچ خلقي متأثر نميشود و خدا مستولي است بر ملك خودش و ميفهمد كه آنچه متولد ميشود خواه عيسي باشد خواه ديگري هرگز خدا نخواهند شد و ميفهمد بطلان قول حكماء و صوفيه را كه گفتند كه خلق كه ترقي كردند خدا خواهند شد
«* كليات صفحه 68 *»
و يقين ميكند كه هرگز هيچ خلقي خدا نخواهد شد و ميفهمد كه جسم واحد در آن واحد در امكنه عديده نميتواند ظاهر شود ولي ميفهمد كه مشيةاللّه دخلي به جسم ندارد و در آن واحد در تمام ملك ظاهر و كاركن است و بدانيد كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مشيةاللّه بودند و چون مشيةاللّه هستند در آن واحد در امكنه عديده بلكه در شرق و غرب عالم و در تمام ملك خدا ظاهر و كاركنند اين است كه فرمود: يا حار همدان من يمت يرني الي آخر.
كلّيّه(149)
از يك شيء متشاكلالاجزاء يكدست، تا يك چيزي از خارج داخل آن نكني افراد عديده نميتوان ساخت. آبي را با خاكي داخل يكديگر ميكنند آن وقت افراد نباتات و گياهها را ميسازند و مقامات تشكيكيه در اينجاها پيدا ميشود كه اگر از روي دقت و شعور فكر كنيد بطلان قول صوفيه و حكماي آنها را به همين قاعده خواهيد فهميد كه ميگويند هرچه هست خداست و خداست كه به اين صورتها بيرون آمده. نهايت وجود صرف در حال شدت وجود، خداست و چون تنزل كرده و مشوب شده و ضعيف شده، خلق پيدا شده، اگر غير از خدا چيزي نيست، پس تنزل كرده و مشوب شده، خلق شده يعني چه؟ و چيزي كه غير از خدا نيست كه مخلوط با خدا بشود تا افراد خلقي
«* كليات صفحه 69 *»
درست بشود و اگر چيزي غير از خدا هست كه مخلوط ميشود با خدا و چون مشوب شد خلق پيدا ميشود و مقامات تشكيكيه پيدا ميشود پس اينكه ميگويند غير از خدا چيزي نيست بيمعني است. به هر حال خرافت قولشان براي كسي كه عمداً نخواهد خود را گمراه كند خيلي واضح است.
كلّيّه(150)
دو شيء مباين خواه در دو ظرف باشند خواه در يك ظرف ممزوج و مخلوط با يكديگر شده باشند يا مخلوط و ممزوج نشده باشند هيچ يك علت وجود آن ديگري نيست كه آن ديگري معلول آن يكي باشد و هيچ يك اثر و مؤثر آن ديگري نميشود و هيچ كدام خبر از يكديگر ندارند و اينجور بينونت را حكماء بينونت عزلت ميگويند حال در دو ظرف باشد مثل شيره و سركه و زيد و عمرو كه هيچ يك اثر و مؤثر ديگري نيستند و در يك ظرف باشند مثل سكنجبين و روح و بدن و رنگ و كرباس و هرچه از اين قبيل است با وجود اينكه ممزوج و مخلوط با يكديگر هستند معذلك هيچ يك علت و معلول و اثر و مؤثر ديگر نيستند. پس روح و بدن اگرچه در يك ظرف مخلوط و ممزوج شدهاند لكن روح عالمي ديگر دارد و بدن عالمي ديگر دارد و هيچ كدام علت و معلول و اثر و مؤثر ديگري نخواهند بود و نخواهند
«* كليات صفحه 70 *»
شد چرا كه هر كدام عالمي براي خود دارند كه دخلي به عالم آن ديگري ندارد اگرچه الحال مخلوط و ممزوج شدهاند بر خلاف اسم و مسمّي و صفت و موصوف كه اگرچه دو چيز است لكن بينونت آنها بينونت عزلت نيست بلكه به اصطلاح حكماء بينونت صفتي است كه به عقل ميفهميم كه صفت غير از موصوف است و اسم غير از مسمي است و در اينجاها مسمي و موصوف، علت و مؤثر است و اسم و صفت، معلول و اثر و ابداً جدايي ميان آنها نخواهد بود و محال است كه ميان اسم و مسمي و صفت و موصف را بتوان جدايي انداخت و چقدر غافلند كساني كه سعي ميكنند كه ميان خدا و انبياء خدا كه همه اسم و صفت خدايند جدايي بيندازند و حال آنكه خدا را كسي شناخته كه حجج خدا را بشناسد و الا هرچه خدا خدا بگويد لفظي است كه هيچ معني ندارد.
كلّيّه(151)
اشياء عديده كه درهم ريخته، هيچ كدام اثر خود را نميتوانند اظهار كنند، همين كه آنها را از يكديگر جدا كردي و هر يك را خالص كردي آن وقت هر كدام اثر خود را ميكنند و اين نمونه عالم ذر است و عالم ذر عالمي است كه اشياء درهم ريخته و هيچ يك خالص و صرف نيست بلكه تمام اشياء ذره ذره در يكديگر ممزوج و مخلوط ريخته شده، تدبيري ميكنند كه ذرات هر چيزي را به يكديگر ميچسبانند و
«* كليات صفحه 71 *»
آن چيز همين كه خالص شد و صرف شد لامحاله اثر خود را به آساني ميكند بعينه مثل اينكه در همين شيرهاي ظاهري روغن هست و پنير هست كشك هست لكن همه درهم ريخته و ذرات هر يك با ذرات ديگري مخلوط و ممزوج گشته، هيچ يك هم اثر خود را نميكنند. ميبينيد كه اگر شير روي جامه بريزد چرب نميكند لكن ذرات هر يكي را كه بگيري و خالص كني آن وقت اثر خود را ميكنند. همان شيري كه چرب نميكند ذرات روغن آن را كه بگيري و خالص كني و جمع كني آن وقت روي جامه كه بريزي چرب ميكند و همچنين است حالت جمع كردن ذرات ساير اشياء بدون تفاوت.
كلّيّه(152)
اگر در خارج شاخصي نباشد و آئينه باشد، هيچ عكس در آئينه پيدا نميشود و محال است كه بدون شاخص خارجي عكسي در آئينه پيدا شود. همچنين است نفس انساني كه بعينه مثل آئينه است. و بدانيد كه آنچه انسان ميفهمد، البته آن چيز وجود خارجي دارد و محال است كه در خارج چيزي نباشد و انسان آن چيز را بفهمد بلكه آنچه انسان خيال ميكند بدانيد كه تا در خارج شاخصي نباشد، انسان خيال آن چيز را نميتواند بكند. به همين طريق بدانيد كه مشاعر حيواني هم هر مشعري تا محسوسات مناسب آن در خارج نباشد محال است چيزي
«* كليات صفحه 72 *»
ادراك كند مثل اينكه تا در خارج رنگي و شكلي نباشد چشم چيزي را ادراك نخواهد كرد و تا صدايي در خارج نباشد گوش چيزي را ادراك نخواهد كرد و تا بويي در خارج نباشد شامه چيزي را ادراك نخواهد كرد. همچنين است ذائقه و لامسه بدون تفاوت كه تا در خارج طعمي نباشد و گرمي و سردي نباشد ذائقه و لامسه چيزي را درك نخواهند كرد و بسا شاخص خارجي منظراً يكي است و مخبراً متعدد است، يك شاخص است در خارج ولي رنگ و شكل او را چشم ادراك ميكند و صوت او را گوش ادراك ميكند و هكذا به همين طريق ميرود تا اينكه حيوانيت او را به مشعري ديگر ادراك ميكني و انسانيت او را به مشعري ديگر ادراك ميكني و بسا در همان شاخص روح نبوت و امامت هم نشسته نبوت و امامت او را به مشعري ديگر ادراك ميكني همچنين تا ميرسد به شاخصي كه اسماللّه است اسماللّه بودن او را به مشعري ديگر ادراك ميكني و تمام آنچه از همان يك شاخص خارجي به هر مشعري ادراك كردي همه آنها وجود خارجي دارد و اگر يكي از آنها وجود خارجي نداشته باشد محال است كه به مشعري ادراك شود. و اگر به دقت فكر كنيد علانيه ميبينيد كه هر رتبهاي هم آثار مخصوصي دارد كه هيچ دخلي به ساير رتبهها ندارد. مراتب عديده در يك وجود و يك شخص جمع شده و عاقل ميفهمد كه آن يك شخص منظراً يك شخص است ولي مخبراً اشخاص عديده جمع
«* كليات صفحه 73 *»
شدهاند و همه از يك زبان حرف ميزنند و از يك دست حركت ميكنند. اين است كه حجج الهي و ائمه طاهرين سلاماللّهعليهماجمعين بدن ظاهرشان را همه كس ميديدند، دوست و دشمن آنها را ميديدند ولي دوستان از همان يك بدن، مراتب عاليه ميديدند ـ هر يك به قدر معرفتشان ـ و دشمنان غير از همان بدن چيزي نميديدند اين است كه كارهاي عجيبه و غريبه و خارق عادات آنها را حمل بر سحر ميكردند و دوستان ايشان تمام ادعاهاي ايشان را تصديق ميكردند و ميدانستند كه فعلاللّه و مشيةاللّه در اين بدن نشسته و تعلق به اين بدن گرفته و او هرچه بخواهد ميكند. يفعل اللّه ما يشاء و يحكم ما يريد.
كلّيّه(153)
هرجا كه فاعلي است ـ كائناً ماكان ـ مقترن است با فعل و هرجا كه فعلي است ـ كائناً ماكان ـ بسته است به فاعل و اين هر دو فرياد ميكنند كه ما به هم مقترنيم و ما هر دو مركبيم پس هيچ فاعلي بسيط نيست چرا كه بسيط حقيقي هيچ مركب نيست و مركب هيچ بسيط نيست پس هر فاعلي لامحاله مركب است. نهايت تركيب فاعل و فعل مثل تركيب سركه و شيره نيست بلكه تركيبي است كه به تحليل عقل ميفهميم مركب است و به اصطلاح مشايخ خودمان به تزييل فؤاد بايد تركيب اينجور مركبات را تميز داد.
«* كليات صفحه 74 *»
كلّيّه(154)
تركيبات نوعاً دو جوره است: بعضي مركبات است كه با آلت ظاهري جسماني ميتوان آنها را تفكيك كرد و از هم جدا كرد و بعضي مركبات هست كه با آلات جسماني جدا نميشود بلكه با عقل ميفهميم كه مركب است. پس حقيقت اشياء مركب است از كسور و اينجور تركيب را نميتوان از هم جدا كرد. بعد اين اشياء مركبه از كسور را بعضي را با بعضي تركيب ميكنيم اين مركبات ظاهري پيدا ميشود. اينها مركب از اشياء هستند نه مركب از كسور و مركبات از اشياء همه فاني ميشوند و مركبات از كسور از براي آنها فنائي نيست و تمام اوضاع اين دنيا فاني ميشود و مركبات آخرتي همه مركب از كسورند از اين است كه هرگز تركيب آنها از هم جدا نميشود پس هرگز فاني نميشوند و تمام مركبات از اشياء تركيب دنيوي است و تمام آنها فرياد ميكنند كه از براي ما مركبات اصلي هست كه ما از آنها تركيب شدهايم و همه فرياد ميكنند كه تركيب ما خراب خواهد شد و اصول ما خراب نخواهد شد. بعينه مثل اينكه سكنجبين فرياد ميكند كه شيرهاي و سركهاي بوده كه آنها را درهم كردهاند و سكنجبين پيدا شده و فرياد ميكند كه
«* كليات صفحه 75 *»
تركيب من فاني خواهد شد و كف فرياد ميكند كه آبي و هوائي بوده كه آنها را درهم كردهاند و كف پيدا شده و فرياد ميكند كه تركيب من فاني خواهد شد. و انسان عاقل كه نظر ميكند به اوضاع اين دنيا علانيه ميبيند كه تركيب اين اوضاع و صورت اين اوضاع بعينه مثل همان تركيب كف است و تركيب سكنجبين كه تمام اين اوضاع برچيده و فاني خواهد شد و آخرتي كه تركيبش هيچ فنا ندارد هميشه برپا خواهد بود.
باري مقصود اينها نبود، مقصود اين بود كه هر فاعلي مقترن است با فعل پس هر فاعلي مركب است و ذات خدا هيچ مركب نيست چنانكه حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله ميفرمايد: كمال التوحيد نفي الصفات عنه الي آخر. پس قادر، ذات ثبت له القدرة است و عالم، ذات ثبت له العلم است و همه اينها مركب است و ذات خدا مركب نيست. پس تمام اسماء مركب است و بسيط حقيقي ذات خداست جلشأنه.
كلّيّه(155)
شيطان هرگز در امور كونيه نميآيد كسي را گول كند چرا كه استاد است و ميداند كه در امور كونيه كسي اشتباه نميكند و گول نميخورد بلكه هميشه همّش بر اين است كه مردم را در امور شرعيه گول زند و به اشتباه بيندازد و كسي كه عاقل باشد يقين ميكند كه امور شرعيه خيلي محكمتر و واضحتر است استحكامش از امور كونيه. چرا
«* كليات صفحه 76 *»
كه خلقت اكوان مقصود بالذات نبوده و غرض از خلقت اكوان همه براي شرع بوده چرا كه مقصود از خلقت خلق معرفت است و معرفت نتيجه شرع است اين است كه خدا دين خود را از تمام مكلفين از عالمشان و عاميشان و زنشان و مردشان و سياهشان و سفيدشان خواسته و بدانيد كه اگر دين خود را طوري آسان و واضح قرار نداده بود كه همه به آساني بفهمند تكليف ما لايطاق كرده بود و حال آنكه خودش ميفرمايد: لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها و الاّ وسعها. پس دين خدا از همه چيز واضحتر و آسانتر است چرا كه خلقت تمام چيزها را براي همين دين كرده و نتيجه خلقت تمام اشياء دين خداست و دين خداست كه مقصود بالذات است.
كلّيّه(156)
فعل صادر از هر فاعلي از عرصه خود آن فاعل است و هيچ چيزش از خارج وجود فاعل نيامده به فاعل بچسبد و اسمش فعل آن فاعل بشود و هرچه از خارج به فاعل بچسبد فعل آن فاعل نيست.
كلّيّه(157)
«قد علم اولواالالباب ان الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بما هيهنا» شما سعي كنيد كه همين امور بديهي خيلي ظاهر را درست
«* كليات صفحه 77 *»
بفهميد، اگر اينها را درست فهميديد امور عظيمه باطنيه را به طور آساني خواهيد فهميد به طوري كه هيچ شكي ديگر بعد از فهم براي شما در آن امور نخواهد ماند.
دقت كنيد در امر همين كاتبهاي ظاهري و كتابت آنها كه هيچ چيز از وجود خود كاتب و هيچ چيز از فعل و قدرت اين كاتب نه ماده حروف است و نه صورت حروف بلكه ماده حروف به نظري مركب است و صورت حروف اشكال ممتازه آن حروف است كه الف غير از باء و باء غير از جيم است و اين مركب و اين اشكال هيچ چيزش نه ذات كاتب است و نه فعل كاتب و ذات كاتب و فعل و قدرت كاتب هيچ دخلي به ماده و صورت حروف و كلمات مكتوبه ندارد و فعل و قدرت كاتب هميشه بسته و همراه كاتب است و هرگز از كاتب كنده نميشود بيايد جزء حروف و كلمات بشود و حال آنكه اگر كاتب نبود و اگر فعل و قدرت كاتب نبود ابداً حروف و كلماتي كه كاتب به قدرت خود نوشته هيچ دخلي به كاتب و فعل و قدرت كاتب ندارد و اگر همين مثل ظاهري خيلي واضح بديهي را بفهميد خرافت قول حكماي صوفيه را به طور يقين خواهيد فهميد كه بعضي از آنها گفتند خداست كه به اين صورتهاي خلقيه بيرون آمده و بعضي ديگر ديدند كه اين خيلي قول سخيف خرابي است، گفتند ذات خدا به اين صورتها و شكلهاي خلقيه بيرون نيامده بلكه فعل خدا و مشيت خداست كه به
«* كليات صفحه 78 *»
اين اشكال و صور خلقيه بيرون آمده و گفتند «خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا».
پس يقين ميكند كه نه ذات خدا ماده و صورت خلق است و نه فعل و مشيت خدا ماده و صورت خلق است و ماده و صورت خلق بلكه هيچ چيز خلق به هيچ ملاحظه و به هيچ نظري از عرصه ذات خدا و از عرصه فعل و مشيت خدا نيامده و حال آنكه تمام موجودات را خدا با فعل و مشيت خود خلق كرده و اگر خدايي نبود و اگر فعل و مشيت و قدرت و تمام اسماء حسناي خدا نبود ابداً هيچ خلقي موجود نبود و معذلك هيچ چيز خلق از عرصه الوهيت نيامده و فعل و مشيت خدا ابداً جزء مخلوقات نشده و نخواهد شد چنانكه حروف و كلمات دالّ بر وجود كاتب و فعل و قدرت و علم و حكمت كاتب هستند ولي هيچ يك از عرصه ذات كاتب و از عرصه صفات و افعال كاتب نيامدهاند بعينه بدون تفاوت وجود تمام اين خلق دالّ بر وجود صانع و افعال و اسماء و صفات صانع هستند ولي هيچ يك از عرصه ذات صانع و از عرصه اسماء و صفات صانع نيامدهاند و هيچ دخلي به آن عرصه ندارند. از عرصه الوهيت، اسماء و صفات او آمدهاند، بدءشان از آنجا است عودشان هم به آنجا است ديگر از آنها كه گذشتي هيچ خلقي از آن عرصه نيامده و راهي به آن عرصه ندارد و تمام مخلوقات از مواد خلقيه ساخته شدهاند بدءشان از همان مواد است و عودشان هم به
«* كليات صفحه 79 *»
همان مواد. نهايت هر خلقي را از ماده مخصوصي ساختهاند مثل اينكه انسان را از صلصال ساختهاند و جن را از آتش ساختهاند.
كلّيّه(158)
صورت ظاهري سِحر و معجزه بعينه مثل هم است و تميز سحر و معجزه به هيچ راهي به دست نميآيد مگر به يك راه و راهش اين است كه انسان بشناسد اول خداي خود را و بداند كه خداي صانع ملك، محيط و مطلع است بر همه جا و همه چيز. و بدانيد كه كساني كه در زمان هر پيغمبري و امامي منكر آنها شدند و تصديق آنها را نكردند، يا اگر چهار روزي تصديق كردند بعد منكر شدند، چنانكه الآن ميبيني چه بسيار كساني كه در اسلام متولد شدهاند و نشو و نما در اسلام كردهاند و لايشعر به تقليد آباء و اجداد اسم خود را مسلمان گذاردهاند همين كه چهار روز با يك نفر خلاف مذهب و اسلام نشستند به كلي منكر اسلام ميشوند و به اشتباه ميافتند. بدانيد كه همه اينها از همان بابت است كه خداي خود را نشناختهاند اگرچه به ظاهر اسم خدايي بر زبان خود جاري كنند. اين است كه تمام انبياء و حجج الهي كه آمدند در ميان مردم همه فريادشان اين بود كه اول بايد خداي خود را بشناسيد و رسم انبياء همه اين بود كه اول اثبات صانع را ميكردند بعد اظهار نبوت خود را ميكردند و ميگفتند ما از جانب اين
«* كليات صفحه 80 *»
صانع آمدهايم و اگر اين ادعاي ما در حضور چنين صانعي كه محيط و مطلع است بر همه جا و همه چيز دروغ بود، اين صانع يك آن ما را مهلت نميداد و رسوا ميكرد.
و بدانيد كه كساني كه تصديق انبياء را كردند و بعد از تصديق ابداً شك در حقيت انبياء نكردند و روز به روز بر يقين آنها افزود همه از همين راه است كه اولاً خداي خود را شناختهاند و به تصديق خدا، سحر را از معجزه تميز دادند و يقين كردند كه معجزات انبياء از جانب خدا بود و معجزه بود و ابداً سحر و شعبده نبود.
پس اگر ميخواهيد ايمانتان مغز داشته باشد كه هرگز نلغزيد اول خداي خود را بشناسيد از روي دليل و برهان نه از روي تقليد آباء و اجداد و ايل و طايفه كه هر ديني كه به تقليد و لايشعر به دست آوردي به تقليد ديگري كه مخالف آن دين است به يك شبهه آن دين را از دست خواهي داد. اين است كه در احاديث وارد است كه بسا كسي كه ميميرد و نكيرين از او سؤال ميكنند كه خداي تو كيست ميگويد خداي من خداي عالميان است. ميپرسند به چه دليل؟ ميگويد همه مردم ميگفتند، گرزي بر سر او ميزنند كه تا قيامت قبر او پر از آتش است تا او را وارد جهنم حقيقي ميكنند كه ابدالابد معذب است. و همچنين است كه ميپرسند پيغمبر تو كيست ميگويد محمد بن عبداللّه9. ميپرسند به چه دليل همان جواب اول را ميگويد. باز گرزي بر سر او ميزنند به همان تفصيل كه عرض شد.
«* كليات صفحه 81 *»
دقت كنيد، بيدار شويد، ببينيد كه هر ديني كه بيدليل و برهان است هيچ مصرف ندارد و خدا هم قبول نميكند اگرچه الفاظش را هم درست بگويد.
كلّيّه(159)
انسان را خداوند، واحديالتوجه خلق كرده و هميشه ملتفت به يك چيز است و نميتواند در يك حال به دو چيز توجه كند و مقصود از توجه اين است كه انسان تا چيزي را نفهمد آن چيز را ندارد و انسان هر چيزي را كه فهميد به شكل آن چيز است و به شكل آن چيز بيرون ميآيد و از غير آن چيز غافل است. و حقيقت انسان تمام مراتبش يك جهتي است و انسان از جسمش تا عقلش تمام مراتبش انسان است و با تمام مراتبش ميفهمد چرا كه تمام مراتبش كسور انسان است.
كلّيّه(160)
حيوان اگر مسخر انسان شد كارهايش مال انسان است و همين حيوانها كه مركب انسان هستند و به اصطلاح بدن ظاهر انسان است مسخر انسان شدهاند از اين جهت كارهاي اين بدن تمام منسوب به انسان است و حقيقت اعمال انسان قصد و نيت است اين است كه اعمال بيقصد و نيت، شرعاً درست نيست. چرا كه انسان عمل را نكرده
«* كليات صفحه 82 *»
و حيوانش آن عمل را كرده و حقيقت انسان دائماً مشغول به توجه يك چيزي است كه آن چيز را بفهمد پس انسان تمامش شعور است.
كلّيّه(161)
صورت همه جا منتهياليه ماده است و از غير عالم ماده چيزي نيامده به ماده بچسبد كه صورت آن ماده بشود و صورت همه جا طرف ماده است و اختلاف اسماء به اختلاف اطراف ماده است يعني به اختلاف صور مختلفه است. مثل اينكه چوب ماده ما يصنع من الخشب است، اطراف آن را كه به شكل كرسي درآوردي صورت كرسي بر چوب پوشيده شده و اسمش كرسي است. همان چوب اطرافش را به شكل پنجره در ميآوري صورت پنجره بر چوب پوشيده شده و اسمش پنجره ميشود.
پس صور از غير عالم ماده نميآيد به ماده بچسبد بلكه از عالم خود ماده است. پس هر ماده كه به صور مختلفه بيرون آمد محل حدوث حوادث نشده و محل عروض عوارض نشده چرا كه صور آن ماده از عالم خود ماده است. و يكي از راههاي اشتباه حكماء و صوفيه همين راه است كه گفتند خدا ماده تمام موجودات است و محل حدوث حوادث و عروض عوارض هم نيست چرا كه جميع موجودات صور مختلفه وجود است و اطراف خود وجود است پس چيزي از
«* كليات صفحه 83 *»
خارج عالم وجود نيامده به وجود بچسبد كه وجود محل حدوث حوادث شود پس گفتند وجود و هستي، خداست و موجودات اطراف وجودند و غير از وجود چيزي نيستند پس وجود خداست و متغير هم نيست و از اين راه اشتباه كردند و وحدت وجودي شدند و ماده او را كه وجود صرف باشد خدا گرفتند و از همين راه هم او را گفتند متغير نيست و محل حدوث حوادث نيست.
كلّيّه(162)
از كليات حكمت شيخ مرحوم يكي اين است كه صور ذاتيه و اصليه هر چيزي در ضمن تمام صورتهاي مختلفه آن چيز محفوظ است و كسي كه اين كليه را محكم بگيرد بطلان قول حكماء و صوفيه را به طور يقين ميفهمد و هرگز گول اقوال آنها را نميخورد اگرچه اشعار خيلي شيرين و عبارات خيلي نمكين آنها را بشنود و هرچه اشعارشان را بيشتر با آب و تاب بخوانند، كسي كه اين قاعده را محكم گرفت بطلان آنها را بيشتر ميفهمد.
دقت كنيد كه صورت ذاتي آب، رطوبت است. آب را در هر ظرفي بكني و به هر شكلي كه بيرون بياوري در تمام اشكال صورت ذاتي آب كه رطوبت است محفوظ است و صورت ذاتي آتش حرارت است. آتش به هر شكلي كه بيرون بيايد و به هر صورتي كه درآيد
«* كليات صفحه 84 *»
صورت ذاتي آن كه حرارت است در ضمن تمام آن اشكال محفوظ است و همچنين صور ذاتيه جسم، اطراف ثلثه است. جسم به هر صورتي كه درآمده ـ از آسمانش، از زمينش، از عناصرش ـ اطراف ثلاثه كه صورت ذاتيه يا صفات ذاتيه اوست در ضمن تمام اين صور مختلفه محفوظ است و هكذا اين مسأله در تمام ملك بر يك نسق است.
حال اگر وجود و هستي خداست كه به اين صورتهاي مختلفه بيرون آمده، ميپرسيم از آنها كه علم و قدرت و حكمت مثلاً از صفات ذاتيه خدا هست يا نيست؟ و خود حكماء و صوفيه هيچ يك نميگويند كه خدا صاحب اين صفات نيست بلكه همه اين صفات را صفات ذاتيه خدا ميگويند. ميگوييم پس چرا اين صفات در ضمن تمام صور وجود كه موجودات باشد محفوظ نيست؟ و به همان مرشد ميگوييم كه از صفات ذاتيه خداي ما به اقرار همگي يكي اين است كه خداي ما عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء است و تو خودت كه ادعاي ارشاد داري و به قول خودت يكي از صورتهاي بزرگ خدايي پس تو چرا قادر علي كل شيء نيستي و چرا از همه كس عاجزتري و از همه كس جاهلتري؟
و عبرت بگيريد كه به چه تدبير و به چه زبان مردم را گول زدند و اين مردم احمق هم لايشعر كرور اندر كرور گول آنها را خوردند و هنوز ميخورند و يكي به فكر نيفتاد كه اگر اين مرشد خداست يا فردي
«* كليات صفحه 85 *»
از افراد خداست، پس چرا عاجز است، پس چرا جاهل است. و كسي كه اين قواعد محكمه را محكم بگيرد علانيه ميبيند به طوري كه ديگر هرگز شك نخواهد كرد كه همان طور كه كاتب حروف نيست و حروف هرگز كاتب نخواهد شد، همينطور هرگز خدا به صورتهاي خلقي بيرون نيامده و هرگز خلق خدا نخواهند شد از پيغمبران گرفته تا ادناي خلق همه مخلوقند و محتاج و خدا خداست وحده لا شريك له.
كلّيّه(163)
هر چيزي در عالم آيتي دارد، علامتي دارد، نمونهاي دارد و تمام معاملات با نمونه و علامت است و همه جا به اصطلاح، مشت نمونه خروار است. و آيت همه جا علامت ذيالآيه است. معاملات ظاهريتان همه به همين نسق است، گندم ميخواهي بخري يك مشت نمونه و نشانه را ميبيني و به همان يك مشت پول ميدهي و انبار و خروارش را ميخري و هيچ فرقي ما بين نمونه و خروار و انبار نيست الا آنكه نمونه كم است و خروار و انبار بسيار. واللّه بدون تفاوت خدا خواست كه خود را به خلق بشناساند از اين جهت آيات و علامات خود را كه نمونه الوهيت بودند فرستاد در ميان خلق كه خلق از آن نمونهها خدا را بشناسند. پس خدا خواست كه خلق بدانند كه خداست خالق آسمان و زمين و تمام مخلوقات، از اين جهت معجزات بر دست انبياء جاري
«* كليات صفحه 86 *»
كرد كه مردم مشاهد و محسوس آن معجزات را ببينند و يقين كنند كه خدايي كه ارسال اين رسل و حجج را كرده اوست كه تمام موجودات را خلق كرده همين كه ديدند كه حجج الهي به درخت خشك شده پوسيده چندين ساله رسيدند و به محض اراده آن درخت را سبز و با ثمر كردند، و همچنين مرده پوسيده چندين ساله را به محض اراده زنده كردند و سنگريزه را به محض اراده به زبان آوردند و كورهاي مادرزاد را بينا كردند ـ و هكذا ساير معجزات آنها ـ همين كه مردم اينجور كارها را از انبياء ديدند يقين كردند كه خداي آنها خالق تمام موجودات است.
پس تمام حجج الهي آيت و نمونه و علامت خدايند اين است كه در دعاي رجب ميخواني لافرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك اين است كه تمام معاملات با حجج الهي از خير و شر همان معامله با خداست بدون تفاوت و ديگر خدا از راهي ديگر با خلق معاملهاي ندارد ابداً و تا اين آسمان و زمين برپاست نمونه خدا و آيت خدا و علامت خدا بر روي اين زمين هست حكماً و حتماً و اوست كه بقيةاللّه است و تمام معاملات با اين بقيةاللّه معامله با خداست ديگر از راهي ديگر خلق را با خدا معامله نيست و نخواهد بود و خدا وجود حجج خود را نمونه خود قرار داده و در ميان خلق فرستاده كه هركس طالب معرفت خداست از آن نمونه خدا را بشناسد و نمونهاي بزرگتر از وجود مقدس محمد و آل محمد: خدا براي معرفت خودش قرار
«* كليات صفحه 87 *»
نداده اين است كه در همان دعاي رجب است كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الاّ انت يعني خداوندا به وجود مبارك محمد و آل محمد پر كردي آسمان و زمينت را تا آنكه ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست.
عبرت بگيريد و فكر كنيد كه معني اينها چيست. پس چون ايشان نمونه و آيت خدا بودند كارهاشان همه كارهاي خدا بود و تمامش خارق عادت بود و تمام آنچه از آنها ظاهر ميشد علم و قدرت خدا بود و از علم و قدرت آنها مردم يقين كردند كه خداي آنها عالم و قادر است و بر همين نسق است تمام اسماء و صفات خداوند كه ايشانند تمام اسماء حسناي خداوند.
كلّيّه(164)
فرق ميان علم و وجدان را سعي كنيد بگذاريد كه خيلي لازم است و نتيجهاش بسيار است. در علم، مفهوم هركس مال خود آن كس است و مفهومات هركس زير پاي آن كس است و انسان تا چيزي را نفهمد ندارد و از هر مشعري آنچه را كه انسان ميفهمد در خارج فهميده شده او مصداقي دارد و آن مصداق خارجي مصداق مفهوم تو است و مفهوم تو مال تو است و از تو هرگز جدا نميشود و مفعول واقعي تو همان است و آن مصداق خارجي بسا هست و بسا برود ولي
«* كليات صفحه 88 *»
تو آنچه از آن مصداق داري و فهميدهاي همان مال تو است و تو داراي آن هستي و تو از سلطان آنچه داري همان مفهوم تو است و مفهوم تو زير پاي تو است و اينها همه از باب علم است نه وجدان.
و وجدان آن است كه سلطاني در خارج هست با سلطنت كه تو قدرت نداري كه در حضور او بايستي ولي آن سلطان مفهوم خيالي را بسا تو گفتگوها با او ميكني هر طور كه ميل خودت است همين كه در حضور سلطان خارجي كه مصداق سلطان مفهومي خيالي تو بود ميروي قدرت نفس كشيدن نداري. پس ميان علم و وجدان خيلي فرق است.
اين مردم عبادت ميكنند خدا را از روي علم و خداي مفهومي و خيالي خود را عبادت ميكنند اين است كه در نمازها و عباداتشان همه جور تقلبات هست به جز عبادت و هرگز هم ترقي نميكنند ولي كساني كه از روي وجدان خدا را عبادت ميكنند و در حضور خداي واقعي ميروند چنان خود را گم ميكنند و از خود بيخود ميشوند كه به جز ياد خدا يادي برايشان باقي نميماند. اين است كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين در حال عبادت حالتي به آنها دست ميداد كه به كلي خود را فراموش ميكردند و يكي از راههاي الحاد ملحدين صوفيه از همين راه است كه علي الظاهر دليل ميآورند كه عارف بالاتر از معروف است و معروف، مفهوم شخص عارف است و مفهوم شخص مقامش پستتر از خود شخص است تا اينكه ميرسانند كه
«* كليات صفحه 89 *»
شخص عارف به خدا خودش خدا ميشود چرا كه عارف و معروف و معرفت همه يكي است و راه اشتباهشان همه همين است كه ما بين علم و وجدان را فرق نگذاردهاند و غرض و مرض هم داشتند به اين مزخرفات واهي خود را و جمعي را گمراه كردند و از همين راهها و خيالها ادعاي الوهيت كردند و انا اللّه بِلا اَنا و ليس في جبّتي سوي اللّه گفتند.
كلّيّه(165)
معجوني كه از چند جزء مركب شده خواص آن چند جزء را لامحاله دارد و صانعي كه هيچ مركب نيست و متغير نيست فعلي كه از او صادر ميشود يك فعل است و معقول نيست كه از او افعال مختلفه صادر بشود.
كلّيّه(166)
كارهاي حيواني همه بيدليل و برهان است و كارهاي انساني همه دليل دارد همه برهان دارد و اين كليه را محكم بگيريد آن وقت در كارهاي خودتان فكر كنيد كه چه كار با انسانيت خود ميكنيد و چه كار با حيوانيت خود ميكنيد از طاعتتان و عباداتتان حتي معاصيتان.
«* كليات صفحه 90 *»
كلّيّه(167)
چه بسيار كارهاي حكيمانه كه از دست جهال سر ميزند و چه بسيار كه از حيوانات سر ميزند و شخص عاقل اينجور چيزها را كه مشاهده ميكند يقينش به خداي عالم قادر حكيم هِي زياد ميشود و هي محكم ميشود كه تبارك صانع حكيم عالم قادري كه چه كارهاي حكيمانه را بر دست جهال و حيوانات جاري كرده كه عقول عقلا در فهم آن چيزها حيران و سرگردان است و عقلاي عالم در اين ملك كه نظر ميكنند و فكر ميكنند هرچه را كه حكمتش را فهميدند شكرها كردند و هرچه را كه نفهميدند تعرض بر خداي حكيم نميكنند و اقرار و اذعان ميكنند كه حكمت اين چيزها را ما نميفهميم ولي ميدانيم و اقرار داريم كه از جهل خودمان است و در صنعت صانع حكيم هيچ لغو و سفاهت يافت نميشود و خلقت هر چيزي فايدهاي داشته كه خدا خلق كرده.
كلّيّه(168)
فرق ذات با صفات اين است كه ذات در تمام صفات خود پيداست و محيط است بر تمام صفات خودش و صفات هيچ يك محيط بر ذات نميشوند و صفات واقعاً و حقيقةً متعددند و ذات
«* كليات صفحه 91 *»
واقعاً يكي است و در تمام صفات خود ظاهرتر از خود صفات است و ذات بي صفات نميشود و صفات بيذات نميشود و هر ذاتي را بايد در صفاتش شناخت و هيچ ذاتي را بيصفت نميتوان شناخت و محال است كه ذاتي بياسم و بيصفت شناخته شود اين است كه خدا ميگويد قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني پس خدا را هم بايد به اسماء و صفاتش شناخت و محال است كه كسي خدا را از غير راه اسماء و صفاتش بتواند بشناسد و خداي صانع اين عالم اسماء و صفاتش ائمه طاهرين: ميباشند و هركس به غير از توجه به محمد و آل محمد: از راهي ديگر ميخواهد به خدا برسد بدانيد كه ابداً به خدا نخواهد رسيد و در جهل و ضلالت خود ابدالابد حيران و سرگردان خواهد بود و به درك واصل خواهد شد. امام7 ميفرمايد: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها پس هركس محمد و آل محمد را به نورانيت شناخت، يعني دانست كه ايشانند صفات و اسماء خدا و دانست كه به هيچ ذاتي نميتوان رسيد مگر از راه اسماء و صفاتش، چنين كسي خدا را شناخته و الا هيچ خدا ندارد اگرچه بر زبان نام خدايي ببرد اين نامبردن ثمري و حاصلي براي او ندارد.
«* كليات صفحه 92 *»
كلّيّه(169)
فعل صادر از هر فاعلي مال آن فاعل است بدئش از همان فاعل است و عودش به سوي همان فاعل است ديگر آن از هيچ كس نيست و هر فاعلي داراست فعل خودش را ديگر مالك هيچ چيز نيست. پس مملوك هر فاعلي فعل صادر از خود آن فاعل است و اين را هي مكرر بر مكرر اصرار كردهام و اصرار ميكنم و شما هي كم ميشنويد و غافليد كه نتيجهاش چقدرها است.
پس هيچ كس مالك هيچ چيز نيست مگر فعل خودش را و فعل هر شخصي مملوك آن شخص است ديگر هيچ چيز به غير از فعل شخص مملوك شخص نيست و هركس هر چيز را كه غير از فعل خودش است مملوك خود ميداند بدانيد كه غافل است و شيطان او را به سراب فريب داده. پس تمام خلق مالكند فعل خودشان را و خدا هم مالك است فعل خودش را و به همان طور كه فعل خلق مال خلق است فعل صادر از خدا هم مال خداست و از عرصه الوهيت صادر شده. پس ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين همه چيزشان مال خداست و تمام معاملات با ايشان معامله با خداست چرا كه همه فعلاللّه ميباشند، همه اسماللّه ميباشند و از خود چيزي ندارند پس جميع مضافات به ايشان مضاف الي اللّه ميباشد و معامله با خدا ديگر معني ندارد جز معامله با ايشان.
«* كليات صفحه 93 *»
كلّيّه(170)
هر چيزي كه فعلي لازمه وجودش است و نميتواند آن فعل را نداشته باشد مثل اينكه آتش لازمه وجودش سوختن است و آب لازمه وجودش رطوبت است و آتش نميتواند كه نسوزاند و آب نميتواند رطوبت نداشته باشد و هكذا هرچه اين طورهاست بدانيد كه چنين چيزها كائناً ماكان مخلوقند و آنها را صانعي ساخته و فعل آنها را لازمه وجود آنها كرده و خودشان نميتوانند از فعل خود دست بردارند و مختار حقيقي در ملك خدا احدي نيست و مختار حقيقي خداست و بس. اوست كه هر كار هر وقت بخواهد ميكند و هر وقت نخواهد نميكند و افعال لازمه تمام فواعل را هم خدا اگر بخواهد از هر فاعلي بگيرد ميگيرد مثل اينكه حرارت آتش نمرود را براي راحت حضرت ابراهيم7 از آتش گرفت و خود آتش نميتواند حرارت را از خود دور كند.
كلّيّه(171)
صانع ملك، عالم است به كل كليات و جزئيات ملك خودش و اين علم را كسي به او نداده و اين علمش را به تجربه و درس خواندن ياد نگرفته و همچنين قادر است علي كل شيء و اين قدرتش را از جايي اكتساب نكرده و كسي به او نداده و قدرتش در تمام موجودات
«* كليات صفحه 94 *»
ظاهر و هويداست و به قول كلي تمام موجودات يا متحرك است يا ساكن و هر متحركي به قدرت خدا حركت ميكند و خودش به خودي خود نميتواند حركت كند و هر ساكني به قدرت خدا ساكن است و خودش به خودي خود نميتواند ساكن باشد و اين هيچ دخلي به قول حكماي وحدت موجودي ندارد كه ميگويند مشيت خداست كه به صورت تمام موجودات بيرون آمده و حال آنكه فعل هيچ صانعي به صورت مصنوعاتش بيرون نميآيد و فعل هيچ صانعي نه ماده مصنوعاتش ميشود و نه صورت مصنوعاتش ميشود.
كلّيّه(172)
هر فاعلي در تمام مقامات فعل خودش اظهر از خود آن مقام است. مثل اينكه زيد ميايستد و زيد در ايستاده اظهر از خود ايستاده است، بعد همين زيد ايستاده حركت ميكند و راه ميرود و خود زيد باز در هيأت راه رفتن و مقام راه رفتن از خود آن مقام ظاهرتر است، بعد اين راه رونده تند راه ميرود و سرعت ميكند باز خود زيد در مقام سرعت ظاهرتر از خود سرعت است. پس زيد است كه در تمام مقامات خود از ايستاده و راه رونده و سرعت كننده ظاهر است بلكه ظاهرتر است. همچنين خداوند در تمام مقامات فعل خودش ظاهرتر از آن مقام است.
«* كليات صفحه 95 *»
و اگر درست دقت كنيد در اين كلمات آن وقت دو طرف اين كليات را به دست خواهيد آورد: يكي آنكه بطلان قول حكماي وحدت وجودي و وحدت موجودي را از روي دليل و برهان خواهيد فهميد. يكي ديگر آنكه عظمت اشخاصي كه واقعاً از جانب خدا آمدند و اسم و صفت خدا بودند خواهيد دانست.
اما بطلان قول حكماء صوفيه اينكه زيد با تمام صفات ذاتي خود در تمام مقامات فعل خود اظهر از خود آن مقام است. مثلاً اگر زيد عالم است در حال ايستادن عالم است و در حال راه رفتن هم عالم است و در حال سرعت هم عالم است. پس زيد با علمش در تمام مقامات فعل خود اظهر از خود آن مقام است. حال اگر به قول حكماء صوفيه خداست كه به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده، يكي از صفات خدا عالم بكل شيء است و يكي قادر علي كل شيء است پس چرا اين موجودات همه عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء نيستند و چرا همان حكيم عارف مرشد صوفي ناخوش ميشود و نميتواند رفع مرض را از خود بكند؟ و چرا همان مرشد عالم به اوضاع بدن خودش نيست و صد هزار يك حكمتهاي خلقت بدن خودش را كه از همه چيز به خودش نزديكتر است نميداند تا چه رسد بهحكمت ساير مخلوقات.
و اما عظمت حجج الهي كه فعلاللّه و اسماللّه ميباشند، خداست كه در تمام مقامات آنها از خود آنها ظاهرتر است اين است كه تمام
«* كليات صفحه 96 *»
معاملات با آنها معامله با خدا شده و تمام كارهاي خدايي از آنها ظاهر بوده و داراي تمام صفات الهي بودند و اين مقام مخصوص چهارده نفس مقدس است كه محمد و آل محمد باشند سلام اللّه عليهم اجمعين ديگر احدي از انبياء و اولياء صاحب اين مقام كه اسماللّه و فعلاللّه و مشيةاللّه باشند نبودند و اركان توحيد همين چهارده نفس مطهر مقدس بودند لا غير صلوات اللّه عليهم اجمعين.
كلّيّه(173)
هر فاعلي كائناً ماكان مالك است فعل خودش را و هرچه فعل او و عمل او نيست و خارج از وجود اوست كائناً ماكان دخلي به او ندارد و اهل دنيا مغرورند به آنچه مال آنها نيست و دخلي به آنها ندارد و خارج از وجود آنها است. خوشحالند كه فلان مزرعه و فلان خانه ملك من است و حال آنكه ميميرند و آن مزرعه و آن خانه را ديگري ميبرد. اين است كه دنيا دار غرور است و اهلش را مغرور كرده يعني گول زده و اهل باطل واللّه همه مغرورند يعني گول خوردهاند و به سراب دل خوش كردهاند و اهل حق واللّه هرگز گول نميخورند هرگز مغرور نميشوند چرا كه علم حكمت دارند و حكمت معرفت حقايق اشياء است و به حكمت حقيقت هر چيزي را فهميدهاند پس دل به دنيا نبستهاند و مغرور نشدهاند يعني گول نخوردهاند و هميشه سعي ميكنند در تحصيل چيزي كه حقيقت
«* كليات صفحه 97 *»
داشته باشد و به حكمت فهميدند كه هركس مالك است فعل و عمل خودش را و يقين كردند كه ليس للانسان الاّ ما سعي پس مشغول شدند به عمل كردن و هي حظشان متصل در عمل و عبادت است.
كلّيّه(174)
هر مركبي كه تركيب شده از اشياء عديده ـ كائناً ماكان ـ بدانيد كه تركيبش مال همين دنياست، بدئش و عودش هر دو در همين دنياست چرا كه چنين مركبي لامحاله اشياء وجودش قبل از تركيب براي خود موجود است مثل سركه و انگبين. بعد كسي اين سركه موجود و انگبين موجود را داخل هم ميكند و تركيب ميكند سكنجبين درست ميشود. بعد هم اگر خواستي تركيب آن را به هم ميزني سركهاش جدا ميشود و انگبينش جدا ميشود و هر يك براي خود موجودند و در وجود خود هيچ محتاج به ديگري نيستند و اينجور مركبات همه مركبات دنيايي است و اما مركبات آخرتي مركب از اشياء نيستند بلكه مركبند از كسور و كسور هيچ مركبي قبل از وجود آن مركب موجود نيست و اينجور مركبات مركبات آخرتي است كه هرگز فنا ندارد.
كلّيّه(175)
فعل صادر از هر فاعلي چهار مقام دارد و اين چهار مقام كسور وجود آن فعل است و هيچ كسري بدون كسور ديگر موجود نميشود و منظراً يكي است و مخبراً چهار چيز است.
«* كليات صفحه 98 *»
كلّيّه(176)
فعل صادر از خدا چهار مقام دارد: يكي مقام بيان يكي مقام معاني يكي مقام ابواب يكي مقام امامت و اين چهار مقام هميشه با همند و هرگز بعضي بدون بعضي موجود نيست و هرچهار مقام منظراً يكي است و مخبراً چهار مقام است.
كلّيّه(177)
اغلب اغلب مردم كه نيمچه حكيم شدهاند غيب و شهاده را اينجور فهميدهاند كه صور در غيب ماده كامن است هر صورتي كه بيرون آمد از ماده، از عالم غيب پا به عرصه شهاده گذارده مثل صورت مثلث و مربع و مخمس همه در كمون موم هست هر صورتي را كه بيرون آوردند روي موم پوشيدند آن صورت از غيب پا به عرصه شهود گذارده. به همين نهج رفتهاند تا اول خلقت. حديث هم ميخوانند كه خدا بود و هيچ نبود بعد خواست خلق كند گفت كن، فيكون شد پس تمام اشياء در كمون كاف و نون و ميان كاف و نون كامن بود، پس در غيب بود و خدا همه را به شهود آورد. و شما بدانيد كه غيب و شهاده اينجور كه مردم خيال كردهاند و ميكنند هرگز نيست و معني حديث هم اينجورها نيست و از همين خيالات است كه گفتند:
«* كليات صفحه 99 *»
از جمادي مُردم و نامي شدم | وز نما مُردم ز حيوان سر زدم |
و هكذا و تمام غيوب را در جسم كامن ميدانند مثل صورت تثليث و تربيع در موم و شما عجالةً بدانيد كه آنچه گفتهاند و خيال كردهاند بر خلاف وضع الهي است و وضع خلقت الهي اين است كه تمام غيوب در سر جاي خود موجودند چنانكه شهاده در سر جاي خود موجود است و خدا هر غيبي را كه به شهاده تعلق داد سر از گريبان شهاده بيرون آورده و هرجا كه غيب به شهاده تعلق گرفت تمام تصرفات با غيب است و شهاده به كلي در جنب غيب فاني است مثل آتش غيبي كه به دود سياه سرد تعلق ميگيرد. دود اول سياه و تيره بود آتش كه به او تعلق گرفت روشن و گرم شد پس تمام تصرفات با غيب است و صورت تثليث و تربيع كه در كمون موم كامن است اگر غيب است چرا وقتي كه روي موم نشست موم فاني نميشود و كارها و آثار مومي از او برداشته نميشود؟ بلكه به هر صورتي كه موم را بيرون بياورند همان خواص و آثار مومي را دارد بر خلاف جايي كه غيبي به شهاده تعلق ميگيرد كه تمام تصرفات با غيب ميشود و شهاده به كلي در غيب غيب فاني ميشود. پس غيب و شهاده هيچ دخلي به صور كامنه در مواد ندارد اگرچه اغلب اغلب مردم گول خوردهاند و صور كامنه در مواد را غيب دانسته و مواد را شهاده گرفتهاند. و بدانيد كه همه جا تا غيبي به شهاده تعلق نگيرد افراد ساخته نميشود و امتياز حكمي در ميان اشياء
«* كليات صفحه 100 *»
پيدا نميشود اگرچه تكهتكههاي متعدد باشند مثل دانههاي گندم كه همه از يك خرمن برداشته ميشود و نمود ظاهري آنها هر يك غير از ديگري است معذلك گندمها ممتاز از يكديگر نشده چرا كه هر خواصي كه آن دانه دارد آن دانه ديگر هم همان خواص را دارد و به هر درجه كه آن دانه گندم گرم يا سرد است دانه ديگر هم همان طور است.
كلّيّه(178)
انسان هرچه را كه فهميد ـ كائناً ماكان ـ آن چيز را داراست و هرچه را كه فهميد آن چيز را دارد و عمل همه جا بعد از فهم و علم است و هرچه را كه انسان نفهميد ـ كائناً ماكان ـ آن چيز را ندارد و انسان را خدا جوري آفريده كه تا متوجه چيزي نشود ـ كائناً ماكان ـ آن چيز را نميفهمد اگرچه در ميان آن چيز غوطهور باشد.
كلّيّه(179)
اگر انسان در ميان روز كه روشنايي عالم را فرا گرفته چشم خود را به هم بگذارد، در ميان روشنايي غوطهور است و معذلك روشنايي نفهميده، اگر طالب فهم روشنايي است چشم خود را باز كند تا روشنايي را علانيه ببيند و بفهمد و هكذا اگر طالب شيريني است حلوا را بگذارد در دهان تا شيريني حلوا را بفهمد و الا به اصطلاح به حلوا
«* كليات صفحه 101 *»
حلوا گفتن دهن شيرين نميشود. و اين قاعده در تمام ملك جاري است تا ميرسد به جايي كه واقعاً انسان همين كه متوجه خدا و انبياء و اولياء: نيست خدا ندارد نبي ندارد امام ندارد و همين كه انسان توجه به آنها دارد و ملتفت آنها است آنها هم متوجه انسان ميشوند و اگر كسي اين مسأله را درست فهميد سرّ شرايع را و سرّ عمل را خواهد فهميد و يقين خواهد كرد كه ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري و آن وقت غفلت اهل غفلت را خواهد فهميد كه چقدر غافل گشتهاند.
كلّيّه(180)
هر شيئي كه موجود است لامحاله صفات ذاتي دارد و صفات فعلي دارد و فرق صفت ذاتي و صفت فعلي همه جا اين است كه صفت فعلي شيء همه جا نيست و گاهي هست و گاهي نيست و صفات ذاتي شيء همه جا همراه آن شيء است و هرگز نميشود كه آن شيء به آن صفت نباشد و اين مسأله در تمام ملك خدا بر يك نسق است تا برسد به صانع عالم كه از براي خداوند عالم هم صفات ذاتي است و هم صفات فعلي است و فرق همان است كه گفته شد.
پس صفات ذاتي آنها است كه هرگز از خدا نفي نميشود مثل علم و قدرت و حكمت و امثال آنها كه هرگز نبوده كه خدا قادر و عالم و
«* كليات صفحه 102 *»
حكيم نباشد و صفات فعلي آنهاست كه گاهي ثابت است و گاهي نفي ميشود مثل رحمت و انتقام. كه خدا ارحم الراحمين است در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبين است در موضع نكال و نقمت. پس اينجور صفات صفات فعلي است چرا كه موضعي كه رحم است غير از موضعي است كه انتقام است پس رحم و انتقام دو صفت فعلي است و صفات ذاتي همه جا در صفات فعلي ظاهر است چنانكه سياهي مركب در تمام حروف ظاهر است لكن صورت الفي در باء نيست و صورت بائي در جيم نيست همچنين علم و قدرت و حكمت كه صفات ذاتي است در تمام صفات فعلي ظاهر است لكن صفات فعلي در يكديگر ظاهر نميشوند مثلاً رحم در انتقام نيست و محيي در مميت نيست و هكذا لكن علم و قدرت و حكمت، هم در رحم است هم در انتقام است هم در محيي است هم در مميت است هم در ساير صفات فعلي.
كلّيّه(181)
انسان تمام كارهايش از روي قصد و نيت و شعور است و اگر اين مطلب را درست بفهميد خواهيد دانست كه هر كاري كه از شما صادر ميشود بدون قصد و نيت و شعور، آن كار از انسانيت شما صادر نشده بلكه از حيوانيت و نباتيت و جماديت شما صادر شده و هيچ دخلي به انسان ندارد نهايت انسان سوار حيوان شده و حيوانش در
«* كليات صفحه 103 *»
مرغزار نباتش چرا ميكند و نباتش بر روي زمين جمادش روييده و اينها هيچ كدام دخلي به انساني كه سوار آنهاست ندارد و انسان مدتي سوار آنها است بعد كه پياده شد انسان را ميبرند به سرمنزل انساني و حيواني را ميبرند به مكان حيواني و اگر درست دقت كنيد به كليه مسأله معاد از همين قاعده كليه پي خواهيد برد و به رأي العين خواهيد ديد كه انسان آخرتي دخلي به اين علاقههاي دنيايي حيواني و نباتي و جمادي ندارد و انسان آخرتي از عقلش و روحش تا جسمش تمام مراتبش همه شعور دارند و شاعرند و تمام كارهاشان از روي قصد و نيت و شعور است و كارهاي حيواني و نباتي ـ كائناً ماكان، چه خيرش چه شرش ـ بدئش از حيوان و نبات است و عودش هم به حيوان و نبات است و هيچ دخلي به انسان ندارد اگرچه انسان سوار آن حيوان است و كارهاي انساني از روي قصد و نيت و شعور صادر ميشود ـ كائناً ماكان چه خيرش و چه شرش ـ همه بدئش از انسان و عودش به سوي انسان است و مادام ملك اللّه همراه انسان است و از انسان جدا نميشود و هيچ دخلي به حيوانيت و نباتيت انسان ندارد و هر كاري و عملي كه از روي قصد و نيت و شعور نيست خدا قبول نميكند چرا كه عمل انسان نيست و خداوند عمل انسان را قبول ميكند نه حيوان و نبات را و آن مطلب در همه جا جاري است حتي در شرع ظاهر. ببين كسي كه بدون قصد و نيت زير آب برود غسلش درست نيست و غسـل
«* كليات صفحه 104 *»
نكرده اگرچه بدنش زير آب رفته و شرعاً بايد غسل را اعاده كند از روي قصد و نيت و شعور و الا غسلش درست نيست، همه از همان راهي است كه گفته شد.
كلّيّه(182)
حقيقت جسم، يعني صاحب اطراف ثلثه چرا كه اطراف ثلثه صفات ذاتي جسم است و هرجايي كه جسم هست لامحاله اطراف ثلثه همراه او هست ديگر هرچه در جسم هست از محسوسات مشاعر خمسه كائناً ماكان كه غير از اطراف ثلثه است بدانيد كه دخلي به جسم و حقيقت جسم ندارد و تمام آنها را كسي ديگر كه خارج از جسم است بر سر جسم وارد ميآورد. پس هر چيزي كه ممكن است كه به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد بدانيد كه امكان خودش نميتواند به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد و لامحاله بايد يك كسي خارج از آن امكان باشد كه آن را به صورتهاي مختلفه بيرون بياورد. پس تمام ذرات اين ملك كه هر يك به صورتي بيرون آمدهاند همه به زبان فصيح فرياد ميكنند كه ما خودمان به اين صورتها نميتوانيم بيرون بياييم و همه فرياد ميكنند كه اين ملك را صانعي است كه تمام تصرفات را او كرده و امكانات را آن صانع به صورتهاي مختلفه بيرون ميآورد و خود آن صانع هيچ محتاج به اين صورتهاي مختلفه نيست و تمام اين صورتهاي مختلفه را به جهت احتياج مخلوقات از امكانـات بيرون آورده پـس
«* كليات صفحه 105 *»
يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل همه به جهت همين است كه خلق محتاج بودند به روز كه كارهاي روز را بكنند و همه محتاج بودند به شب كه كارهاي شب را بكنند از اين جهت صانع روز را ساخته و شب را هم ساخته و روز و شب خودشان نميتوانند پيدا شوند و صانعي قادر هست كه روز و شب را درست ميكند. همچنين خلق محتاج بودند به گرمي و سردي لهذا آتش و آب را ساخته و جسم خودش نميتواند به صورت آب يا به صورت آتش بيرون بيايد يا به صورت روز و شب بيرون بيايد بلكه صانعي عالم و قادر بايد باشد كه جسم را به اين صورتهاي مختلفه بيرون آورد و بر همين نسق است تمام اوضاع اين ملك و تمام صورتهاي مختلفه در اين ملك كه صانعي عالم و قادر عمداً اين صورتها را در اين ملك بيرون آورده و اگر كسي اينها را درست از روي بصيرت و حقيقت فهميد خيلي خيلي در سلوك و سير به سوي خدا آسوده ميشود. ميبيند كه عزيز را خدا عزيز كرده و ذليل را خدا ذليل كرده و غني را خدا غني كرده و فقير را خدا فقير كرده ديگر از ظلم ظالم پيش ظالم تظلم نميكند ميرود پيش خدا التماس ميكند كه شر ظالم را از سرش رفع كند و ديگر پيش غني اظهار پريشاني خود را نميكند، عرض حال پريشانيش را پيش خدا ميكند و خدا رفع پريشاني او را به آساني ميكند و همين كه در اين طريق سلوك كرد خورده خورده حالت تسليم و آسودگي برايش پيدا ميشود ديگر به جز خدا به احدي اعتنا و توكل نخواهد داشت.
«* كليات صفحه 106 *»
كلّيّه(183)
هر چيز كه به صورتهاي مختلفه بيرون ميآيد ـ كائناً ماكان ـ بدانيد كه آن چيز خدا نيست و خدا كسي است كه امكانات و مواد را به صورتهاي مختلفه بيرون آورد و صوفيه و حكمائي كه حكمت را از آل محمد: ياد نگرفتند از همين جاها گول خوردند و گرم شدند و هي مزخرفات به هم بافتند و گفتند «خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا» نهايت سير و سلوك و حكمتشان همه به اينجا رسيد كه گفتند خداست كه به اين صورتهاي مختلفه خلقي بيرون آمده و آخرش هم:
چه ممكن گرد امكان برفشاند | به جز واجب دگر چيزي نماند |
و به حكمت بيمغز خود در اين ملك نظر كردند ديدند كه تمام آنچه از آهن ساخته شده از سيخ و ميخ و بيل و كارد و شمشير، آهن در همه ساري و جاري است و همچنين آنچه از چوب ساخته شده از در و پنجره و كرسي و ارسي، چوب در همه ساري و جاري است. و همچنين ديدند كه آنچه از جسم ساخته شده از آسمان و زمين و عناصر و مواليد، جسم در همه ساري و جاري است خورده خورده به خيال خودشان ترقي كردند و بالا رفتند ديدند كه در تمام موجودات وجودي ساري و جاري است. آن وقت آهي كشيدند و حالي كردند و خود را واصل به حق پنداشتند كه به خدا رسيدهاند و همين وجود و هستي را
«* كليات صفحه 107 *»
خدا گرفتند و گفتند كه خداست كه به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده. و شما فكر كنيد و از روي دليل و برهان راه بطلان و اشتباه آنها را به دست بياوريد و خيلي خيلي هم آسان ميتوانيد بفهميد.
ببينيد كه تمام آنچه از آهن ساخته شده از سيخ و ميخ و كارد و شمشير، خود آهن به اين صورتها بيرون آمده يا آهنگري و استادي خارجي آهن را به اين صورتها بيرون آورده؟ و تمام آنچه از چوب ساخته شده از در و پنجره و كرسي، خود چوب به اين صورتها بيرون آمده يا استادي نجار خارجي كه هيچ دخلي به چوب و صورتهاي مختلفه چوب ندارد چوب را به اين صورتهاي مختلفه بيرون آورده؟ بديهي است كه استاد آهنگري و استاد نجاري بايد باشد كه آهن و چوب را به اين صورتها بيرون بياورد و همچنين است امر واللّه در تمام ملك و بدانيد كه اگر صانعي خارجي نباشد جسم خودش به اين صورتهاي مختلفه آسمان و زمين و عناصر و مواليد نميتواند بيرون بيايد و واللّه بدون تفاوت اگر صانعي عالم و قادر و حكيم نبود، وجود خودش به صورت موجودات نميتوانست بيرون بيايد و همان طور كه آهن و صورتهاي مختلفه آن از سيخ و ميخ و كارد و شمشير هيچ يك آهنگر نيستند و استاد آهنگر خارج از وجود آنهاست، بعينه واللّه وجود و موجودات مختلفه هيچ يك خدا نيستند و خدا منزه است از تمام موجودات و تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.
«* كليات صفحه 108 *»
كلّيّه(184)
افعال طبيعيه ضعف و قوتش به اختيار فواعل آنها نيست هر جور كه صانع آنها را ساخته تخلف نميتوانند بكنند. مثل آتش كه فعلش سوختن است و سوختن طبيعي اوست به هرجا آتش بيفتد به قدر قوتش ميسوزد و هيچ ضعف و شدت نميداند كه يك جايي كمتر بسوزد و يك جايي بيشتر بسوزد و بر همين نسق است تمام افعال طبيعيه، بر خلاف فواعل صاحب شعور كه آنها فعل خود را از روي اراده جاري ميكنند. جايي كه بايد قوت به كار برد به طور شدت فعل خود را جاري ميكنند، جايي كه بايد ملايمت كرد فعل خود را به طور ضعف و ملايمت جاري ميكنند. بعينه مثل آنكه نجار وقتي كه ميخواهد چوب را با اره ببرد همين كه اره را به طرف خود ميكشد به طور قوت ميكشد و چون به طرف خارج ميبرد به طور ملايمت ميبرد چرا كه فعلش از روي شعور و اراده است. هرجا كه بايد به طور قوت فعل را جاري كند، قوت ميكند و هرجا كه بايد ملايمت كند به طور ضعف فعل خود را جاري ميكند و اين است فرق كلي ميان افعال طبيعيه و افعال ارادي.
همچنين است امر در افعال صانع كه صانع هيچ ضعف ندارد ولكن افعال را به حسب قوابل به طور ضعف و شدت جاري كرده.
«* كليات صفحه 109 *»
كلّيّه(185)
انسان را خدا جوري خلق كرده كه تا چيزي نفهمد آن چيز را به او نميتوان داد و هرچه را كه انسان نفهمد در او اثر نميكند و انسان به اين تطيرات كبري هيچ اعتنا نميكند و همينكه اعتنا نكرد هيچ اثري هم به ايشان نميكند و هركس اعتنا به اين تطيرات كرد لامحاله آنها هم اثري خواهند كرد چرا كه تطيرات و سحرها و فالها همه اثر دارند ولي انسان كه اعتنا نكرد به آنها اثر نخواهد كرد چرا كه تا انسان ملتفت چيزي نشود آن چيز به انسان نميرسد و اهل حق اين مطلب را خوب فهميدهاند و محكم گرفتهاند و هميشه در صدد علم و فهم هستند و تحصيل علم و فهم ميكنند و فهميدهاند كه انسان هرچه را كه فهميد داراي آن چيز است و هرچه را كه نفهميد ندارد و كساني كه غير اهل حقند ـ كائناً ماكان ـ اين مطلب را نفهميدند و هيچ اعتنائي به اين مطلب نكردند و به آرزوهاي خود به سر بردند و غافل شدند و ندانستند كه غافل شدهاند. اين است كه در شرع رسيده كه تا ياد خدا نباشي خدا به ياد تو نيست و تا رسول و امام را نشناسي و آنها را دوست نداري آنها هم تو را دوست نميدارند و تا پيش آنها نروي آنها هم پيش تو نيامدهاند و اينها همه از همين باب است كه تا انسان چيزي را ملتفت نشود نميفهمد و تا چيزي را نفهمد داراي آن چيز نخواهد شد و انسان
«* كليات صفحه 110 *»
را خدا عمداً يك جهتي خلق كرده و سرّش اين است كه انسان را اينجور خلق كرده كه ملتفت به هيچ جا نشود و تمام توجه و التفاتش به خدا باشد اين است كه خدا حتم كرده كه هركس توكل به غير خدا بكند او را خائب و خاسر كند و يقيناً خائب و خاسر خواهد كرد.
كلّيّه(186)
دو نفر غيرمعصوم كه مرادات خود را به يكديگر ميگويند ديگر بر باطن و قلب يكديگر مطلع نيستند. اگر مطلب يكديگر را درست فهميدند درست است و اگر درست نفهميدند و كج فهميدند هيچ كدام اطلاعي بر قلب ديگري ندارد كه بداند مطلب را كج فهميده. ولي حجج الهي چنين نيستند و غافل نباشيد كه كرور اندر كرور اين مردم در اينجاها غافل شدند و از همين قياسها اهل مظنه شدند و مظنه را دين خود قرار دادند و غافل شدند و شما بدانيد كه حجج الهي آمدند كه مرادات خدا را به مردم برسانند و به رسانيدن تنها اكتفا نكنند بلكه آمدند كه مرادات خدا را به مردم بفهمانند. پس تبليغ و فهماندن مرادات الهي به مردم كار حجج الهي است و چون بر قلوب مردم مطلع ميباشند مرادات الهي را كه براي مردم بيان كردند هركس در قلبش كج بفهمد و درست مراد الهي را نفهمد چون حجج بر ضماير و قلوب مطلعند آنها را به هر طريق كه باشد خبر ميكنند كه آنچه تو فهميدهاي مراد خدا
«* كليات صفحه 111 *»
نيست بلكه مراد خدا چنين است و چون اين مردم جاهل بودند و سهوها و نسيان و غفلت داشتند بلكه غرضها و مرضها داشتند از همين جهت حجتهاي معصوم لازم داشتند و حجتهاي عالِم خالي از سهو و نسيان و غفلت لازم داشتند و هميشه از جانب خدا حجت معصوم عالم به ظاهر و باطن حتم است كه در ميان مردم باشد كه دين خدا را حفظ كند و هر طور صلاح داند مرادات خدا را به مردم برساند و هرچه مردم در دين خدا زياد كنند آن حجت به هر طور كه صلاح داند آن زيادتي را بردارد و هرچه مردم از دين خدا كم كنند آن حجت تمام كند. و چون هميشه چنين حجتي از جانب خدا در ميان مردم هست بايد به خاطر جمعي چنين حجتي يقين كنيم كه دين خدا همين است كه به ما رساندهاند و هيچ شك و مظنه به خود راه ندهيم اگرچه ديني كه به ما رسيده به واسطه روات رسيده و روات سهو دارند نسيان دارند بلكه غرض دارند مرض دارند و همه اينها درباره راويان جايز است ولي چون حجت بيسهو و بينسيان بيغفلت بيغرض و بيمرض عالم بر ضماير و قلوب در دست داريم و او معصوم از جميع نقايص است و رساندن دين خدا به عهده چنين كس است، پس دين خدا را به خاطر جمعي چنين كسي محكم و از روي يقين ميگيريم و كاري به راويان و احتمالات نقايص درباره آنها نداريم و يقين داريم كه حجت معصوم عالم بر ضماير و قلوب مرادات الهي را همان طور كه مراد خدا بوده به
«* كليات صفحه 112 *»
ماها رسانده و او علاج سهو و نسيان و غفلت و غرض و مرض راويان را در آنچه روايت كردهاند ميتواند بكند و مراد الهي را در هر زمان به طوري كه خدا خواسته به هر طوري كه صلاح دانسته به مردم رساند تا كسي را بر خدا حجتي نباشد. اين است كه در زيارتشان ميخواني كه شهادت ميدهم اي آل محمد كه شما بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و سننتم سنّته و نشرتم شرائع احكامه. پس هر جماعت كه چنين حجت معصوم عالمي در دست ندارند راهشان راه حق نخواهد بود پس راه حق منحصر است به طريقه شيعه اثناعشري چرا كه هميشه امام حيّ معصومي كه عالم است به عواقب تمام امور هميشه در دست دارند كه او متصرف است در ملك خدا.
كلّيّه(187)
هر روحي كه آمد در بدني نشست بدن مغلوب آن روح ميشود و بسا در بدني ارواح متعدد مينشيند و بسا روحي در بدني نشسته و روحي ديگر ميآيد در آن بدن مينشيند و آن روح اولي فرار ميكند و جميع احكام و معاملات را شرعاً و عرفاً با ارواح ميكنند نه با ابدان.
عبرت بگيريد كه روح عقل كه در بدني نشسته جميع معاملاتش صحيح است و جميع اقوالش معتبر است و همين بدن كه روح عقل در او نشسته بود اگر روح جنون و ديوانگي آمد در آن نشست، آن روح
«* كليات صفحه 113 *»
عقل فرار ميكند. حالا ديگر اين شخص ديوانه است و جميع معاملاتش و اقوالش فاسد و بياعتبار است و اگر سلطان زمان باشد او را زنجير ميكنند و هيچ اعتنا ديگر به او نميكنند. پس جميع معاملات همه جا با ارواح است و ابدان اصلي هم هميشه با آن ارواح ميباشند و آن ابدان دخلي به اين ابدان عرضي ندارد و ارواح هرگز بيابدان نيستند و تعجب اين است كه با هر روحي كه ميخواهي معامله كني لابد بايد با همين بدن عرضي دنيايي او معامله كني. پس روح نبوت و امامت هم روحي است و آن روح از امر خداست و چون آمد در اين ابدان عرضي نشست، اين ابدان ظاهرشان مغلوب آن روح است و جميع معاملات با روحاللّه است و روحاللّه است كه سهو ندارد نسيان ندارد جهل ندارد غفلت ندارد و معصوم است از جميع نقايص و اين ابدان ظاهرشان اگر در خواب باشد آن روحاللّه كه در بدنشان نشسته خواب ندارد و اين ابدان ظاهرشان اگر جايي محبوس باشد، روحاللّه كه در بدنشان نشسته جايي محبوس نميشود و به همه جا و همه چيز محيط است و عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء است و آن روح است كه دين خدا را به خلق ميرساند و اگر راويان سهو داشته باشند يا غرض و مرض داشته باشند آن روح سهو ندارد غرض ندارد مرض ندارد و عاجز و جاهل نيست و جميع خيالات در چنگ اوست و تبليغ دين هم به عهده اوست و او هر طور صلاح دانسته به مردم رسانده.
«* كليات صفحه 114 *»
پس ماها به طور يقين و جزم ميدانيم كه آنچه امروز از دين و مذهب به ما رسانيدهاند يقيناً همان ديني است كه خدا از ماها خواسته و رسانده به واسطه همين اخبار و احاديث و راويان به حفظ امام حجت معصوم حاضر ناظري كه ميفرمايد وجود حجت براي اين است كه هرچه مؤمنون در دين خدا كم كنند اشتباهاً آن حجت مطلع است و تمام ميكند آن چيز را و هرچه مؤمنون اشتباهاً زياد كنند آن حجت مطلع است و برميگرداند آن چيز را. پس به خاطرجمعي چنين حجت عالم معصوم مطهري كه روحاللّه در بدن او نشسته و كاركن است ماها به طور يقين بدون شك و اضطراب و وسوسه و مظنه دين خود را ميگيريم و هيچ محتاج به مظنه و احتمال هم نيستيم و كاري دست مظنه هم نداشته و نداريم و ميدانيم به طور يقين كه مظنه از دين خدا نيست.
كلّيّه(188)
هر چيزي چهار علت دارد و بدون اين چهار علت چيزي موجود نميشود و اين چهار علت يكي علت فاعلي است يكي علت مادي است يكي علت صوري است و يكي علت غائي است و سه علت اول همه جا براي علت چهارمي است كه علت غائي باشد و اين اصطلاحي است كه حكماء گفتهاند و مشايخ ما+ هم همين جورها گفتهاند و اما اينكه مشايخ ما اين چهار علت را براي ائمه: ثابت كردهاند هيچ
«* كليات صفحه 115 *»
مقصودشان اين متبادرات به اذهان نيست و چون مردم مقصودشان را درست نفهميدند كساني كه عداوت با ايشان داشتند غوغاها كردند و ردها و بحثها كردند. مصدقين ايشان هم چون مقصودشان را ندانستند به همان جور متبادر به اذهان خيال كردند و جواب دشمنان ايشان را نتوانستند بدهند و شماها فكر كنيد كه اينكه مشايخ ما+ ائمه را علت مادي گرفتهاند اگر مقصودشان همين جور متبادر به اذهان بود البته كفر بود شرك بود و همان مسأله وحدت وجود و وحدت موجود بود و حال آنكه مشايخ ما مذهب وحدت وجود و وحدت موجود را به دليل و برهان رد كردهاند و كفر آنها را واضح كردهاند، چگونه ميشود كه خودشان اثبات مطلب آنها بكنند و اغلب اغلب اغلب كساني كه اسم خودشان را شيخي گذاردهاند اينجور مطالب و فرمايشات مشايخ را به همان جور وحدت وجود و وحدت موجود گمان كردهاند و معني ميكنند و معذلك حكماي وحدت وجود و وحدت موجودي را لعن و رد ميكنند و غافلند كه خودشان بعينه مثل همان حكماي وحدت وجودي و وحدت موجودي كلمات مشايخ را معني ميكنند و شما بدانيد كه مراد مشايخ ما اين متبادرات به ذهنهاي اين مردم نيست و مقصود آنها از كلماتشان نزد اهلش است و اهلش معني آنها را موافق كتاب و سنت و ضروريات بيان ميكنند به طوري كه هيچ خدشهبردار نيست.
«* كليات صفحه 116 *»
كلّيّه(189)
يك ماده و صورتي است كه اصطلاح مردم است كه ماده كرسي چوب است و صورت كرسي روي چوب نشسته و مشايخ ما هم گاهي به همين اصطلاح فرمايش كردهاند و ماده و صورت را همين جور گفتهاند ولي مقصودي ديگر هم از ماده و صورت دارند كه آن دخلي به اين اصطلاح مردم ندارد و مرادشان از ماده اشياء همه جا آن چيزي است كه از جانب فواعل آمده و مرادشان از صورت آن چيزي است كه در بطن قوابل براي مواد پيدا ميشود و آن ماده و صورت دخلي به اين مواد و صور ظاهري ندارد نهايت آن ماده و صورت اصلي روي يك ماده و صورت عرضي مينشيند و اين ماده و صورت عرضي محل نشيمن و محل ظهور و بروز آن ماده و صورت اصلي ميشوند. پس هر غيبي كه تعلق به شهاده ميگيرد و از گريبان شهاده سر بيرون ميآورد آن غيب براي خودش ماده و صورتي دارد غيبي كه هيچ دخلي به ماده و صورت شهاده ندارد و آن غيب با ماده و صورت اصلي خودش تعلق ميگيرد به شهاده و شهاده هم براي خودش ماده و صورتي دارد شهادي كه هيچ دخلي به ماده و صورت غيبي ندارد و كسي كه اينها را از هم جدا نميكند به شكوك و شبهات ميافتد و به غلوّ يا تقصير گرفتار ميشود.
«* كليات صفحه 117 *»
كلّيّه(190)
صانع عالم كارها را از روي تجربه نميكند بلكه هر صنعتي كه ميكند قبل از صنعت عالم است به جزئيات صنعت خود و از روي علم خود صنعت ميكند و خلق هر صنعتي كه ميكنند از روي تجربه است و چون چنين است صفات خدا زايد بر ذات نيست چرا كه خدا هميشه عالم بوده و هست و هميشه قادر و حكيم بوده و هست و هكذا ساير صفات و صفات خدا زياده و نقصان ندارد اما صفات خلق زايد بر ذاتشان است چرا كه كارها را از روي تجربه ميكنند و صفات خلق قابل زياده و نقصان است و خدا تغيير ميدهد اشياء را و خودش تغيير نميكند و خلق چيزي را كه تغيير ميدهد لابد خودشان هم تغيير ميكنند و همه از همين باب است كه خلق كارها را از روي تجربه و درس خواندن ميكنند و خدا حاجت به تجربه و درس خواندن ندارد.
كلّيّه(191)
هيچ صانعي كه صنعتي ميكند خودش ماده صنعت خودش نميشود و محال است كه صانع ماده صنعت خودش بشود و همچنين فعل هيچ صانعي ماده صنعت آن صانع نميشود.
«* كليات صفحه 118 *»
كلّيّه(192)
هر چيزي كه در جايي منزل دارد ـ كائناً ماكان ـ آن چيز از جاهاي ديگر هيچ خبر ندارد و ابداً مطلع به عواقب امور نميشود و صانع عالم كسي است كه در هيچ جا منزل ندارد و محدود به حدي نيست و محبوس در جايي نيست از اين جهت به همه جا محيط است و مطلع است بر عواقب جميع امور.
كلّيّه(193)
هر غيبي كه به شهاده تعلق ميگيرد متصرف است در شهاده و شهاده بدون تصرف غيب در او از خود هيچ ندارد نه حركت دارد نه سكون و تمام حركت و سكون شهاده مال روح غيبي است كه به شهاده تعلق گرفته حركتش را همه كس ميفهمد كه مال غيب است ولي سكونش را همه كس نميفهمد مگر بعد از فكر و دقت و همين كه كسي فكر كرد ميفهمد كه سكون شهاده هم همه جا به واسطه غيب است.
كلّيّه(194)
شيره و سركه هر دو از انگور است و از عالم نبات است و شيريني دخلي به ترشي ندارد و اين دو را كه داخل يكديگر كردي
«* كليات صفحه 119 *»
سكنجبين ميشود و خواص سكنجبيني دخلي به خواص شيره و سركه ندارد بلكه خواص سكنجبين و اثر او بر عكس خواص شيره صرف و سركه صرف است. همچنين عقل زيد و بدن اصلي زيد واللّه از يك عالم است و صانع عالم قادر حكيم كسي است كه آن عقل و بدن را با هم تركيب ميكند و ممزوج ميكند تا خواص زيدي از آن ظاهر شود و همچنانكه يك فاعل خارجي بايد باشد كه شيره و سركه را داخل يكديگر كنند تا سكنجبين شود و محال است كه بدون فاعل خارجي سركه و شيره خودشان داخل يكديگر شوند و سكنجبين درست شود بر همين نسق است تمام عالمها كه اگر صانعي خارجي نباشد محال است كه مخلوقات پيدا شوند. پس تركيب تمام موجودات اعظم دليلي است بر وجود صانع عالم و اعظم دليلي است بر اينكه صانع عالم هيچ از جنس مصنوعات و مخلوقات نيست.
كلّيّه(195)
صانعي كه دست زده به ملك و چنين ملك عظيمي ساخته و چنين خلقتهاي عجيب و غريب كرده البته اعتنا دارد به تمام ملك خودش و همان اعتنائي كه به عقل دارد همان طور اعتنا به جسم دارد دليلش اينكه عقل به آن شرافت را خلق كرده و او را فرستاده در عالم جسم كه در عالم جسم اظهار علم كند و قدرت خود را به خلق برساند
«* كليات صفحه 120 *»
و كساني كه در ملك خدا تدبر ميكنند و فكر ميكنند و عبرت ميگيرند خدا از آنها خوشنود است و كساني كه به غفلت به سر ميبرند و در خلقت خدا تفكر نميكنند خدا از آنها راضي نيست و خدا چون خيلي اعتنا به اين خلق داشته ارسال رسل كرده و انزال كتب كرده و انبياء را فرستاده كه مردم را درس بدهند و متذكر نمايند و از غفلت بيرون آورند تا در ملك خدا نظر كنند و آثار علم و قدرت و حكمت خدا را مشاهده نمايند.
كلّيّه(196)
هر عاملي كه عملش از روي علم نيست عامل نيست بلكه فعله است. گاوِ عصّار است كه سر هم حركت كرده و هي گشته و از مكان خودش به جاي ديگر نرفته و دور خودش گشته و عامل كسي است كه اول علم دارد و بعد از روي علم خودش عمل ميكند و تمام صانعين همين جور است عملشان و صنعتشان كه بايد اول علم داشته باشند به صنعتي كه ميخواهند بكنند بعد از روي علم خودشان عمل كنند. پس همه جا معلوم تابع علم است و تعجب است از كساني كه خودشان را حكيم دانستهاند و گفتهاند علم خدا تابع معلومات است و مردم ديگر هم لايشعر قول آنها را گرفتهاند و هيچ فكر نكردهاند كه چه قول مزخرفي است و شما بدانيد كه آنچه گفتهاند تمام مزخرف و هذيان است.
«* كليات صفحه 121 *»
كلّيّه(197)
خداوند ماده و صورت ندارد ديگر تمام اشياء كه در ملك خداست همه مادهاي دارند و صورتي دارند و محال است كه ماده و صورت ذاتي دست از هم بردارند و هرجا كه ديدي ماده و صورتي دست از هم برداشتند بدان كه آن ماده و صورت ذاتي نيست بلكه يك چيزي كه خودش براي خودش در عالم خودش مادهاي دارد و صورتي دارد ميآيد روي چيزي ديگر كه آن هم براي خودش مادهاي و صورتي دارد مينشيند يك وقتي هم برميخيزد ميرود براي خودش.
كلّيّه(198)
هر چيزي كه پا به عرصه وجود گذارده بدانيد كه جوهريت دارد نهايت در عالمي ديگر بوده او را آوردهاند به عالمي ديگر و چون به ديار غربت آمده او را عرض مينامند و حال آنكه همين عرض براي خودش مادهاي دارد و صورتي دارد پس جوهريت دارد.
كلّيّه(199)
از يك ظرف شكر هرچه بسازي شيرين است و از يك ظرف سركه هرچه بسازي ترش است و از يك خيك روغن هرچه بسازي چرب است
«* كليات صفحه 122 *»
و هكذا و از همين بيانات لُري بطلان حكماي وحدت وجود را به دست بياوريد كه گفتهاند خداست كه به اين صور خلقيه بيرون آمده. خداي عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء و حكيم علي الاطلاق اگر به اين صورتهاي خلقيه بيرون آمده بود تمام موجودات ميبايست عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء باشند و حال اينكه ميبيني همه موجودات جاهلند و همه عاجزند علي قدر مراتبهم پس اين خلق از خدا ساخته نشدهاند و خدا به اين صور خلقيه بيرون نيامده بلكه خلق را از خلق ساخته و خودش هرگز به صورت خلق بيرون نيامده و نخواهد آمد.
كلّيّه(200)
عقل خلقت عجيب و غريبي است و خدا او را طوري خلق كرده سرابالا ميرود خدا را ميشناسد و سرازير ميآيد خلق را ميشناسد و ميفهمد كه هرچه متغير است و محتاج، خلق است و خدا متغير نيست و محتاج نيست و آنچه خلق كرده همه براي احتياج مخلوقات است و محض رفع احتياج مخلوقات است.
كلّيّه(201)
خدا افراد ندارد، ديگر تمام انواع و تمام اجناس و تمام اصناف افراد دارند و افراد لامحاله مابهالامتياز دارند كه فرد فرد شدهاند و هر
«* كليات صفحه 123 *»
فردي مركب از چند شيء است و تا چيزي از خارج داخل چيزي ديگر نكنند محال است كه افراد ساخته شود و خدا از چيزي متأثر نميشود و چيزي در خدا اثر نميكند و خدا از چيزي منفعل نميشود كه افراد پيدا كند. پس خدا واجب است كه احد باشد و فعل خدا واجب است كه واحد باشد و فعل خدا هرگز از خدا جدا نميشود چرا كه هرگز خدا بيقدرت نبوده و هرگز خدا بيعلم نبوده و هرگز خدا بيحكمت نبوده و هكذا و اينها همه يك قول است و اين همان اسم مكنون مخزون عنداللّه است و اسم خلقي به او نميتوان گفت.
كلّيّه(202)
هرچه در جايي هست و در جايي ديگر نيست يا در وقتي هست و در وقتي ديگر نيست ـ كائناً ماكان ـ بدانيد كه آن چيز از آن عالم نيست و از جايي ديگر آوردهاند در آن عالم. پس در عالم جسم كه نظر ميكني چيزي كه در همه جا هست اطراف است كه هيچ جسمي در هيچ جا و هيچ وقت بيطرف نيست و آنچه غير از اطراف ثلثه است تمامش صوري است كه از غير عالم جسم يعني غيب عالم جسم آوردهاند روي ماده جسماني گذاردهاند و آنچه از غيب آمده روي جسم نشسته چنان مملكت جسم را فراگرفته و مستولي شده كه جسمانيت جسم هيچ پيدا
«* كليات صفحه 124 *»
نيست و هرچه هست و پيداست همان صورت غيبي است و تمام آثار و تأثيرات هم واقعاً همه از آن صور غيبيه است كه آمده روي جسم نشسته و خود جسم هيچ اثري ندارد مگر همين كه تختي است و محلي است براي نشستن آن صور غيبيه و محل سلطنت آن صور غيبيه است و مردمي كه غافلند جسم را اصل گرفتهاند و اين صور را عارض گرفتهاند و گفتهاند گرمي و سردي مثلاً امور عارضي است كه آمده روي جسم را فرا گرفته و شما بدانيد كه اين صور غيبيه اصلند كه روي جسم نشستهاند چرا كه تمام تأثيرات از آن صور است و خود جسم هيچ اثري ندارد و اگر فكر كنيد خواهيد يافت كه آنچه الآن در عالم جسم پيداست همه را از عالم آخرت آوردهاند در اين عالم جسم و چون عالم خلط و لطخ است همه را به هم مشوب كردهاند و در هم ريختهاند. سردي را به گرمي و گرمي را به سردي و نعمت را به زحمت و زحمت را به نعمت مشوب و مخلوط كردهاند و هرجا كه چنين است كه اشياء به هم مخلوط است بدانيد كه چنين جايي دنيا است و عالم آخرت عالمي است كه هيچ چيزش به هم مشوب و مخلوط نيست و هرگز به هم مشوب و مخلوط نخواهد شد از اين جهت دار اصلي و دار بقاست و هرگز نعمتي مشوب به زحمت نخواهد شد.
«* كليات صفحه 125 *»
كلّيّه(203)
هركس كه عاقل است همين كه ديد آب گلآلودي را و همين كه ديد سكنجبين را و هر چيز مخلوط و مشوبي را يقين ميكند كه آب خالصي و خاك خالصي بوده و هست كه آنها را به هم مخلوط كردهاند و گلآلوده شده و يقين ميكند كه سركه خالصي و انگبين خالصي بوده و هست كه آنها را به هم مخلوط كردهاند و سكنجبين ساختهاند و يقين ميكند كه هر چيز مشوبي صرف خالصي دارد و از همين عالم دنيا و خلط و لطخ دنيا پي ميبرند و يقين ميكنند كساني كه عاقلند كه از براي اين دنيا آخرتي است كه اشياء صرفه را از آنجا آوردهاند در اين دنيا و به هم مخلوط و مشوب كردهاند و دنيا را ساختهاند و چون هر چيزي را به حالت اصليه صرفه خود برگردانند آخرت ميشود يعني هيچ چيز مشوب به ضد خودش و مخلوط به غير خودش نيست و هر چيزي خودش خودش است پس تمام اين اوضاعي كه الآن در اين عالم جسم برپاست تمامش را ميبرند به آخرت نهايت هر چيزي را به صورت اصليه خودش ميآورند و هيچ چيزش مشوب و مخلوط به چيز ديگر نيست.
«* كليات صفحه 126 *»
كلّيّه(204)
به اصطلاح ما از براي هر چيزي مادهايست و صورتي و آن چيز مركب است از آن ماده و صورت و آن چيز با ماده و صورتش ميآيد روي چيزي ديگر مينشيند و آن چيز ثاني به اصطلاح ما قابليت است. مثل نور شمس كه براي خودش مادهاي دارد و صورتي كه به ماده و صورت خودش ممتاز از نور قمر است و اين نور شمس با ماده و صورت خودش ميآيد در آئينه و شيشههاي الوان مينشيند و آئينه و شيشههاي الوان قوابل است و هيچ دخلي به نور شمس ندارد و ساير حكماء كه غافل گشتهاند همين قوابل را ماده گرفتهاند و آن نور را صورت گرفتهاند و اشتباه كردهاند.
كلّيّه(205)
فعل هر فاعلي بر شكل آن فاعل است و نور هر منيري بر شكل آن منير است و ماده و صورت هر فعلي و هر نوري از پيش فاعل و منير آمده و به عبارت اخري ماده و صورت هيچ فاعلي و هيچ نوري از پيش فاعل و منير نيامده بلكه ماده و صورت هر فعلي از خودش است و ماده و صورت هر نوري از خودش است و تمام مطلب در ميان اين نفي و اثبات فهميده ميشود و اين مسأله در همه جا بر يك نسق است.
«* كليات صفحه 127 *»
پس فعل خدا بر صفت خداست و فعل خلق بر شكل خلق و از همين راه است كه كلام هر متكلمي بر شكل آن متكلم است و كلام خدا بر صفت خداست و كلام خدا البته ناطق است و همه چيزش از پيش خدا آمده و قرآن ماده و صورتش از پيش خدا آمده و آن است كه لايمسّه الاّ المطهّرون و اين قرآن نوشتني قابليتي است كه آن قرآن آمده روي اين قابليت نشسته و اين قابليت را يهود و نصاري و تمام مشركين و منافقين مسّ كردهاند بلكه بسا نوشتهاند. پس اين قرآن نوشتني قابليتي است كه آن قرآن كه كلام خداست در اين قابليت جلوه كرده.
كلّيّه(206)
اگر جن تعلق گرفت به انسان، اگر انسان لال نباشد و حرف بزند، جن از زبان او حرف ميزند و بسا انسان جاهل است و عامي است و جني كه به او تعلق گرفته عالم است و از زبان اين عامي حرفهاي علمي بيرون ميآيد و اگر انسان لال باشد آن جني كه به او تعلق گرفته اگرچه عالم باشد نميتواند حرف بزند و همچنين كلاماللّه حكماً ناطق است ولي در قابليتي كه زبان دارد همينكه نشست، حرف ميزند اما در مركب و حروف مدادي كه نشست، چون اين مداد زبان ندارد از اين جهت ساكت است. پس اين مداد قابليت است و نه مادهاش از پيش خدا آمده و نه صورتش از پيش خدا آمده و كلام خدا همه چيزش از پيش خدا آمده و بر صفت خداست.
«* كليات صفحه 128 *»
كلّيّه(207)
ابتداي دعوت جميع انبياء و اهل حق اين است كه مردم اعتقاد كنند به حرفهاي آنها و از روي قلب حرفهاي آنها را قبول كنند، بعد از روي اعتقاد عمل كنند و آن اعمال اسمش شرع است و كساني كه در عصر هر پيغمبري عمل كردند به شريعت آنها و اعتقاد نداشتند به حرفهاي آنها منافق بودند و منافقين در هر عصري هزار مرتبه بدترند از منكرين و اعمالشان هيچ فايده براي آنها ندارد جز خسران چرا كه از روي اعتقاد عمل نكردهاند.
كلّيّه(208)
هر فعليتي كه آمد روي قوهاي و در بطن قابليتي نشست، آن قوه و آن قابليت را چنان فرا ميگيرد كه از هر طرف كه ملاحظه كني همان فعليت ديده ميشود و آن قوه و آن قابليت در نزد آن فعليت چنان گم ميشود و نابود ميشود كه هيچ پيدا نيست.
كلّيّه(209)
هر فعليتي كه در جايي نشست آن فعليت را به مشعري مخصوص بايد ديد و هر فعليتي را به چشم نميتوان ديد اگر فعليت از
«* كليات صفحه 129 *»
عالم الوان و اشكال است به چشم بايد ديد و اگر از عالم اصوات است به گوش بايد تميز داد و اگر از عالم طعم است به ذائقه بايد تميز داد و اگر گرمي و سردي است به لمس بايد تميز داد و هكذا تا ميرسد به فعليتي كه نفساني و عقلاني است كه آنها را بايد به مشعر نفساني و عقلاني تميز داد و كساني كه عقلشان به چشمشان است غير از آنچه به چشم ميبينند ديگر هيچ نميفهمند و تميز نميدهند.
كلّيّه(210)
امتياز در همه جا و هر عالمي آن چيزي است كه در چيزي و در جايي باشد و در چيزي و در جايي ديگر نباشد و مابهالامتياز هر چيزي مخصوص همان چيز است.
كلّيّه(211)
از ماده واحده محال است كه خدا خلق مختلف بسازد و آن ماده واحده مابهالاشتراك تمام مخلوقات باشد و حكماً بايد يك چيزي از خارج آن ماده واحده داخل آن ماده كنند به ميزانهاي مختلف آن وقت انواع مختلف بسازند و آن چيزي كه از خارج ميآورند، همه جا آن چيز مابهالامتياز است و اگر كسي درست فكر كند ميبيند كه خلق هم در ماده مختلفند و هم در صورت مختلفند و هر چيزي را از ماده
«* كليات صفحه 130 *»
بخصوص و صورت بخصوصي ساختهاند و اين مسأله يكي از كليات علم شيخ مرحوم است كه در رد صوفيه و حكماء و جبريه ميفرمايند و بطلان آنها را واضح ميكنند.
كلّيّه(212)
محال است كه غيبي پا به عرصه شهود بگذارد مگر آنكه تعلق بگيرد به يكي از شهاديات و محال است كه اهل عالم شهاده از ارواح غيبيه خبردار شوند مگر آنكه ارواح غيبيه تعلق بگيرند به يكي از ابدان شهاديه. همچنين محال و ممتنع است كه كسي از مرادات خدا و رضا و غضب خدا خبردار شود مگر آنكه برود از پيغمبران خدا و خليفههاي خدا كه خدا براي خودش قرار داده بشنود و از مرادات خدا خبردار شود چرا كه به اتفاق تمام اهل اديان خدا غيبالغيوب است و محال است كه كسي از خدا و مرادات خدا خبردار شود مگر از جايي كه خدا خودش خبر داده و از آنجا جلوه كرده و جلوههاي خدا جماعت مخصوصي هستند كه اقل ادعاشان اين بود كه ما از جانب خدا آمدهايم و هركس مرادات خدا را ميخواهد بايد بيايد از ما بياموزد و آن جماعت انبياء بودند كه آمدند و مرادات خدا را براي مردم بيان كردند و هركس از اين جماعت انبياء اعراض كرد ديگر رو به هر طرف بكند از خدا خبردار نميشود اگرچه اسم خدا را ببرد. اين است كه در زيارت ائمه طاهرين
«* كليات صفحه 131 *»
سلام اللّه عليهم اجمعين ميخواني كه السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و معرفت خدا ديگر راهي ندارد مگر معرفت همين جماعت مخصوص صلوات الله عليهم اجمعين.
كلّيّه(213)
خدا مثل روح در ابدان انبياء نيست چرا كه روح از بدن اكتسابات ميكند و ارواح از ابدان متأثر ميشوند چنانكه ابدان از ارواح متأثر ميشوند و خدا از ابدان انبياء متأثر نميشود و اكتسابات از ابدان انبياء نميكند از اين جهتها خدا مثل روح در ابدان انبياء نيست و از جهتي كه بدن مطيع روح است و همه كاره در بدن روح است و بدن از خود هيچ ارادهاي ندارد و بدن در نزد روح كأنه معصوم است از اين جهت انبياء را نسبت به روحاللّه مثل ابدان به ارواح مثل ميزنيم. پس روحاللّه در ابدان انبياء دميده شده و تمام اوامر و نواهي انبياء و تمام كارهاي انبياء مال خداست و انبياء و اولياء از خود هيچ ندارند و تمام معاملات با آنها همان معامله با خداست و خدا را جوري ديگر و جايي ديگر معامله و مرادي نيست مگر آنچه را كه انبياء و خلفاي او گفتهاند.
كلّيّه(214)
هر عالي كه در داني ظاهر شد اطراف داني را چنان فرا ميگيرد كه داني به كلي گم ميشود و به جز عالي چيزي پيدا نيست و مثل
«* كليات صفحه 132 *»
تقريبي اين مطلب آتش غيبي و دود است كه آتش كه در دود در گرفت به كلي دود گم ميشود و به جز شعله نوراني سوزان چيزي پيدا نيست و حكماء در اينجاها اشتباه كردهاند و هر عالي كه در داني ظاهر شد آن عالي را براي داني صورت و عرض گرفتهاند. و شما دقت كنيد و بدانيد كه صورت و عرض روي هر مادهاي كه هست نميشود آن صورت و عرض را از آن ماده گرفت و اگر بالفرض آن صورت را از آن ماده بگيرند ماده و صورت هر دو نابود خواهد شد بر خلاف عالي و داني كه عالي ميآيد در داني و ميرود و داني نابود نميشود بعينه مثل اينكه آتش ميآيد در ذغال درميگيرد و ذغال سرخ ميشود و چون آتش رفت ذغال به حال خود باقي ميماند و بر اين نسق است تمام الوان و طعوم و اصوات و گرمي و سردي و نور و ظلمت و امثال اينها كه هر يك براي خود عالمي دارند و چون در جسمي ظاهر شدند چنان احاطه به آن جسم ميكنند كه جسمانيت جسم به كلي گم ميشود و اينجور چيزها نسبت به جسمي كه در آن ظاهر ميشوند عالي هستند و آن جسم داني و اينها غيبند و آن جسم شهاده و اينها هيچ دخلي به صورت و عرض ندارند و صورت و عرض جسم اطراف ثلثه است نسبت به جسم كه محال است اطراف ثلثه را از جسم بتوان گرفت و اگر بگيرند به كلي جسم معدوم ميشود و اين هيچ دخلي به عالي ظاهر در داني ندارد و اگر دقت كنيد خواهيد يافت كه آنچه الآن در اين عالم جسم
«* كليات صفحه 133 *»
است هيچ چيزش دخلي به جسم ندارد و همه از عالم غيب آمده و همه از عالم آخرت آمده توي دنيا و در اين دنيا مشوب و مخلوط شده و چون برميگردد به آخرت همه خالص و صرف ميشوند و مثَل آخرت و دنيا مثل آب صاف است كه آن را به هم ميزني كف ميكند و در كف آن آب پيدا نيست و چون كف فرو نشست آب صاف خالص پيدا ميشود. همچنين آنچه الآن در اين دنياست همه از آخرت آمده در اين دنيا، آنها را به هم زدهاند مشوب شده كف كرده چون آخرت برپا شد كفها فرو مينشيند صرف هر چيزي و خالص هر چيزي پيدا ميشود و واقعاً همين جسم محسوس ملموس به آخرت ميآيد نهايت اعراض دنيايي را از او ميگيرند و هرچه در اين دنيا داخل بدن زيد ميشود و بيرون ميرود ـ كائناً ماكان ـ و زيد بر حال خود باقي است بدانيد كه آن چيزها دخلي به جسم آخرتي زيد ندارد و جسم زيد در دنيا و برزخ و آخرت همه جا يك جسم است، نه زياد ميشود و نه كم ميشود. پس اين اعراض كه ميآيد و ميرود از صفرا و سودا و بلغم و خون و جميع چركها و فضولات، ابداً دخلي به جسم زيد ندارد چرا كه علانيه ميبينيم كه اينها ميآيند و ميروند و بر زيديت زيد چيزي نميافزايد و كم نميشود. مثلاً زيد صحيح و چاق بوده و به كسي ده تومان مقروض بود بعد ناخوش شد و لاغر شد باز همان ده تومان را مقروض است و بايد بدهد و اگر اين چاقي و لاغري و اخلاط جزء
«* كليات صفحه 134 *»
بدن اصلي زيد بود، زيدي كه در چاقي ده تومان مقروض است بايد در حال لاغري به قدر لاغري از ده تومان قرض كسر بشود و حال آنكه چنين نيست.
كلّيّه(215)
هر صانعي تا صنعت نكند محال است كه كسي بداند صنعت او را كه چه جور صانعي است و هر صانعي در آن قدر صنعتي كه دارد و استاد است بايد اول به جزئي جزئي صنعت خودش عالم باشد بعد از روي علم خودش به تدريج صنعت خودش را جاري كند و محال است كسي كه جاهل باشد به صنعتي كه بتواند آن صنعت را بكند و هر صانعي بعد از علم بايد قدرت هم بر صنعت خودش داشته باشد كه اگر علم داشته باشد و قدرت نداشته باشد نميتواند آن صنعت را بكند. پس بايد به جزئي جزئي صنعت خودش علم داشته باشد و قدرت هم داشته باشد و قدرت خودش را از روي علمش جاري كند تا صنعتش را ظاهر كند.
پس خداي صانع عالم بايد اول به تمام جزئي جزئي ملك خودش علم داشته باشد و از روي علم خودش قدرت خودش را جاري كند و مصنوعات را بسازد و اگر صانع دست به صنعت نزده بود كسي نبود كه صنعت او را مشاهده كند اين است كه ميفرمايد كنت
«* كليات صفحه 135 *»
كنزاً مخفياً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف پس چون خلق كرد خلق را، خلق در صنعت او هي فكر ميكنند و هي از اين مصنوعات پي ميبرند به علم صانع و پي ميبرند به قدرت صانع و پي ميبرند به حكمت صانع و پي ميبرند به صفات صانع.
كلّيّه(216)
هر عالي كه در داني نشست چنان مملكت داني را مسخر ميكند كه از اطراف وجود داني به جز عالي چيزي پيدا نيست و هر عالي براي خودش مادهاي دارد و صورتي دارد كه هيچ دخلي به ماده و صورت داني ندارد و عالي با ماده و صورت خودش ميآيد در داني مينشيند و داني به اصطلاح ما قابليت است و هيچ ماده عالي نميشود و عالي به اصطلاح ما فعليت است و داني قوه است و قابليت است و كساني كه حكيم نبودند و خود را حكيم شمردند، داني را ماده گرفتهاند و عالي را صورت گرفتهاند و اشتباه كردهاند. پس عالي همه جا براي خودش مادهاي دارد و صورتي دارد و با ماده و صورت خودش ميآيد در داني مينشيند. مثل اينكه نبات براي خودش مادهاي دارد و صورتي. مادهاش جاذب و هاضم و ماسك و دافع است و صورتش جذب و هضم و امساك و دفع است و اين نبات با ماده و صورت خودش ميآيد در جمادي مينشيند و اطراف وجود جماد را ميگيرد و چنان مملكت
«* كليات صفحه 136 *»
جماد را مسخر ميكند كه به جز نبات چيزي پيدا نيست و همهكاره نبات است. همچنين حيوان براي خودش مادهاي دارد و صورتي دارد و با ماده و صورت خودش ميآيد در نباتي مينشيند و اطراف وجود نبات را مسخر ميكند كه به جز حيوان چيزي پيدا نيست. همچنين انسان مادهاي دارد و صورتي دارد و با ماده و صورت خودش ميآيد به حيواني تعلق ميگيرد و اطراف وجود حيوان را ميگيرد و مسخر ميكند و همهكاره در آن مملكت انسان ميشود. همچنين است حالت هر عالي نسبت به داني و هر غيبي كه به شهاده تعلق ميگيرد.
كلّيّه(217)
جميع انواع و جميع افراد با اينكه مابهالاشتراكي دارند و هر نوعي با نوعي ديگر جهت شراكتي دارند و هر فردي با فردي ديگر جهت اشتراكي دارند معذلك هيچ نوعي به نوعي ديگر و هيچ فردي به فردي ديگر مشتبه نميشوند و هركس اندك شعوري دارد ميداند كه نوع انسان غير از نوع حيوان است با اينكه مابهالاشتراكي دارند كه حيات باشد و همچنين ميداند كه اسب غير از الاغ و گاو است با اينكه همه مابهالاشتراكي دارند كه حيات باشد و تعجب است از كسانيكه احمقترين جميع ديوانگان بودند و خود را عرفاء و حكماء ناميدند با اينكه ما بين خدا و خلق هيچ مابهالاشتراكي نيست و هيچ جهت
«* كليات صفحه 137 *»
اشتراكي يافت نميشود گفتند خدا و خلق از يك مادهاند و گفتند كه خداست كه به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده و گفتند:
چه ممكن گرد امكان برفشاند | به جز واجب دگر چيزي نماند |
پس بدانيد كه خدا و خلق هيچ جهت اشتراكي به هيچ ملاحظه ابداً با هم ندارند و هيچ مابهالاشتراكي ميان خدا و خلق يافت نميشود و اينكه بعضي به حاق حكمت برنخوردند و از اهل حكمت كه انبياء و اولياء بودند اعراض كردند گفتند خدا هست و خلق هم كه هستند، پس وجود مشترك است ميان خدا و خلق پس خدا و خلق نعوذ باللّه در ماده مشتركند و در صورت مختلفند و گفتند نعوذ باللّه يك تكه از وجود صورت الوهيت پوشيده و يك تكه از وجود صورت خلق را پوشيده و گفتند:
من و تو عارض ذات وجوديم | مشبكهاي مشكوة وجوديم |
و از اين قبيل مزخرفات را گفتند و مردم را گمراه كردند. و شما بدانيد كه ميان خدا و خلق هيچ جهت اشتراكي يافت نميشود و با اينكه خدا هست و خلق هم هست، هستي هيچ مابهالاشتراك ميان خدا و خلق نيست چرا كه هستي خدا هيچ دخلي به هستي خلق ندارد خدا هست و هيچ كس او را نساخته و خلق هستند و نبودند و آنها را ساختهاند. پس هستي كه هميشه بوده و كسي او را نساخته با هستي كه نبوده و كسي ديگر او را بود كرده و ساخته يكي نيست. پس وجود هيچ
«* كليات صفحه 138 *»
مابهالاشتراكي ما بين خدا و خلق نيست و خدا با خلق هيچ جهت اشتراكي ندارند و عقلاي عالم چون در اين عالم فكر كردند و تمام اين ملك را متغير ديدند پي بردند كه از براي اين ملك صانعي است لايتغير و لايتبدل كه از هيچ راهي هيچ شباهتي و هيچ اشتراكي با خلق ندارد.
كلّيّه(218)
از براي خدا دو جور خلق است: يكي خلق مِن شيء و يكي خلق لا مِن شيء. خلق لا من شيء جواهر است كه نبود نداشته و هميشه بودهاند و هميشه هم خلق بودهاند كه اگر فرض كني يك آني صانع دست از آنها بردارد نيست و نابود خواهند شد و خلق من شيء اعراض و صوري است كه خدا بر اين جواهر وارد ميآورد. مثل اينكه جسم جوهري است و خلق لا من شيء است و هرگز نبوده كه جسم نبوده و هميشه هم بوده و هميشه هم در چنگ صانع بوده و آنچه بر اين جسم وارد ميآيد از حركت و سكون و گرمي و سردي و نور و ظلمت و هرچه غير از جسمانيت جسم است، همه خلق من شيء است و نسبت به جسم آنها را صورت و عرض مينامند و مراد از عرض نه آن عرضي است كه بعضي از حكماء گرفتهاند بلكه مراد از عرض بودن آنها يعني غريبه يعني از غير عالم جسم آمدهاند يعني از غيب عالم جسم آنها را آوردهاند روي جسم پوشيدهاند و همه فعلياتند و همه براي خود
«* كليات صفحه 139 *»
ماده و صورتي دارند و با ماده و صورت خود ميآيند روي قابليت جسماني مينشينند و چون به ديار غربت آمدهاند عارض هستند يعني غريبه هستند و مثل صورت ذاتي جسم كه اطراف ثلثه باشد نيستند كه اگر آن را از جسم بگيرند نابود بشود. مثَل عرض بودن اينجور عوارض غير از عرض بودن صورت ذاتي است.
كلّيّه(219)
هر چيزي كه مخلوط و ممزوج شد با چيزي ديگر لامحاله هر دو چيز از يك جنسند و خدا و خلق به هيچ نحوي و از هيچ راهي و به هيچ ملاحظه از يك جنس نيستند كه مخلوط و ممزوج با يكديگر بشوند.
كلّيّه(220)
هر چيزي كه ميبيني از خود حركت و سكون و شعوري ندارد و كارهاي تدبيري و شعوري با حكمت از او صادر ميشود بدانيد كه در وراي آن چيز يك شخص داناي حكيم با شعوري نشسته كه كارهاي تدبيري حكيمانه را از آن چيز بيشعور صادر ميكند. مثل قلمي كه در دست كاتب است و ميدانيد كه قلم هيچ شعوري و تدبيري و حركتي از خود ندارد معذلك از اين قلم صادر ميشود كتابتي با معني حكيمانه
«* كليات صفحه 140 *»
يقين كنيد كه كاتبي دانا و باشعور و حكيم مطالب خود را از اين قلم جاري كرده و بر همين نسق است تمام واسطههاي ملك خدا.
كلّيّه(221)
بدن جسماني هميشه در حال واقع است و هرگز از گرماهاي گذشته و آينده و سرديهاي گذشته و آينده ابداً متأثر نميشود ولكن در اين بدن نشسته كسي كه از گذشتهها و آيندهها متأثر ميشود و انسان اعجوبه عجيب غريبي است و خداوند عالم او را عمداً جوري خلق كرده كه هميشه به فكر آينده است و عاقبتانديش است و خدا او را چنين آفريده كه به فكر عاقبتي كه آخرت است باشد و به دنياي فاني اعتنا نكند و هميشه به فكر آخرتي كه باقي است باشد و اين مردم كار را برعكس كردند و هميشه فكر آينده را ميكنند اما آينده دنيا و همه را به فكر فردا و پس فردا و سال آينده و قرون آينده هستند. ملك آباد ميكنند كه سال ديگر محصول آن را بردارند و هكذا و تمام عاقبتانديشي كه براي امور آخرت باقي ميبايست به كار ببرد همه را در دنيا و امور دنياي فاني به كار ميبرد و به كلي به فكر امور آخرت نيست و اين بدني كه در حال واقع است قائم مقام آن روحي است كه در گذشته و حال و آينده در همه جا سير ميكند.
«* كليات صفحه 141 *»
كلّيّه(222)
همچنان كه اين بدن تمام كارهايش كارهاي روح است و خودش واسطه است و از خود هيچ ندارد و تمام معاملات با اين بدن معاملات با همان روح است و روح زيد در هيچ جاي ملك خدا يافت نميشود مگر در بدن زيد و همچنين واللّه انبياء نسبت به روحاللّه از خود هيچ ندارند لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً و تمام معاملات با انبياء تمام معامله با خداست و معامله با خدا ديگر جوري ديگر ممكن نيست مگر همان معامله با انبياء و اولياء خدا و ايشانند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون.
كلّيّه(223)
وضع اين عالم بر اين است كه تا يك چيزي از جنس هر عالمي نباشد كه محل مشيت خدا واقع شود محال است كه اهل آن عالم خبردار از مرادات خدا بشوند و لامحاله در هر عالمي از جنس آن عالم بايد يك كسي محل مشيت خدا باشد تا اهل آن عالم خداي خود را بشناسند. مثل اينكه آفتاب جسمي است مثل ساير اجسام و محل نور غيبي شده از اين جهت عالم جسم را روشن ميكند. و كسي كه اين مطلب را به طور واقع فهميد آن وقت امام خود را ميشناسد كه امام
«* كليات صفحه 142 *»
چكاره است و مقام امام كجا است و كسي كه نميداند اين مطلب را لفظ امامي ميگويد و هيچ معني آن را نميفهمد عليالرسم و به طور عادت اسم امامي از آباء و اجداد و ايل و قبيله خود شنيده و عادت كرده كه لفظ امامي بگويد.
كلّيّه(224)
از جمله تعمدات خداست كه الفاظ حق را در ميان هر طايفهاي مبذول كرده كه بچههاي بيشعور و زنهاي بيشعور همه آن الفاظ حق را بگويند تا در اين ميانه در ميان هر طايفهاي كساني كه عقل و شعوري دارند و طالب حقيقت هستند از آن الفاظ عبرت بگيرند و پي به مطلب و حقيقت واقع ببرند.
كلّيّه(225)
خدا هيچ از خلق خود متأثر نميشود و اگر درست دقت كنيد خواهيد يافت كه خلق هم هيچ از خدا متأثر نميشوند ابداً و خلق از خلق متأثر ميشوند و خلق در خلق اثر ميكنند و خلق را براي خلق خلق كردهاند و خلق به كار خلق بايد بخورند.
«* كليات صفحه 143 *»
كلّيّه(226)
هر صانعي در مصنوع خودش نه ماده مصنوع خودش ميشود و نه صورت مصنوع خودش ميشود و نه يك چيزي از صانع جزء مصنوع ميشود. مثل اينكه هيچ نجاري ماده و صورتِ در و پنجره نميشود و هيچ چيز از نجار جزء در و پنجره نميشود و هيچ كوزهگري ماده و صورت كاسهها و كوزهها كه ميسازد نميشود و هيچ چيز از كوزهگر جزء كاسهها و كوزهها كه مصنوع اوست نميشود همچنين صانع اين عالم نه ماده مخلوقات خود ميشود و نه صورت مخلوقات خود ميشود و هيچ چيز صانع جزء مخلوقات نميشود و مخلوقات با اينكه بينهايت ترقي ميكنند محال است كه خدا بشوند چنانكه محال است خدا خلق بشود.
كلّيّه(227)
در عرصه خلقت و به نظري كه تمام مخلوقات را خدا خلق كرده هيچ بحثي بر هيچ خلقي نيست چرا كه هر جور خدا خواسته همان جور خلقش كرده و او هم به همان جور كه خدا خواسته خلق شده و در اين عرصه نه خدا بر خلق بحثي دارد و نه خلق ميتوانند بر يكديگر طعني بزنند و بحثي بكنند و هر چيزي كه خلق شده در ملك هر يك
«* كليات صفحه 144 *»
در سر جاي خودش درست و از روي حكمت واقع شده. بعد در عالم خلق كه نظر ميكني هر يك از مخلوقات اثري دارند و فعلي دارند و حتم است كه مخلوقات هر يك اثري و فعلي داشته باشند و هر يك از مخلوقات اثرشان و فعلشان مال خودشان است و در اين عرصه آثار و افعال بعضي آثار و افعال ضارّ است و بعضي نافع است و چون خلق جاهل بودند خدا از راه جود و رأفت و رحمت انبياء را فرستاد كه مضار و منافع خلق را كه آثار و افعال خلق است به خلق تعليم نمايند تا منافع خود را به كار ببرند و از مضار اجتناب نمايند و اين عرصه عرصه شرع است و حتم است كه هركس مضار را به كار ببرد خودش ضرر بكند و هركس منافع را به كار ببرد خودش نفع بكند چرا كه فعل هركسي و هر فاعلي حتم است كه مال خود آن فاعل باشد و محال است كه فعل هيچ فاعلي از فاعلش كنده شود. پس هر فعلي خواه خير باشد خواه شرّ باشد هميشه بسته به فاعل خودش است و تا ملك خدا هست ـ و ملك خدا انتها ندارد ـ تمام افعال همراه فواعل خودشان هستند و فعل هر شخصي عمل آن شخص است و عمل شخص هرگز از شخص جدا نميشود. اين است كه در آخرت مؤمنين به واسطه افعال خودشان كه اعمال خير است هميشه در نعمت ميباشند و كفار و منافقين به افعال خودشان كه اعمال شر است هميشه در عذاب هستند و هيچ جبري هم نشده چرا كه فعل هر فاعلي مال خود آن فاعل است.
«* كليات صفحه 145 *»
كلّيّه(228)
اغلب اغلب مردم رسمشان اين است كه به امور واضحه و چيزي كه ميفهمند هيچ اعتنا نميكنند و هميشه طالب يك امر مشكلي كه هيچ نفهمند ميباشند از اين جهت حكماي الهي هم گاهي مطالب خود را به الفاظ مشكله تعبير ميآورند كه شايد مردم اعتنا كنند و رسم عقلاي عالم هميشه بر اين بوده و هست كه به امور واضحه و آنچه ميفهمند خيلي اعتنا ميكنند و محكم ميگيرند بعد در چيزهايي كه نميفهمند هي فكر ميكنند و خورده خورده به دست ميآورند. مثل كسي كه در تاريكي چراغي در دست دارد و پيش پاي خود را ميبيند و هي به همان روشنايي در تاريكيها سير ميكند و هي راه را از چاه تميز ميدهد و ميرود تا به مقصود برسد. بعينه امور واضحه چراغي است كه عقلاي عالم در دست گرفتند و محكم نگاه داشتند و به نور آن امور واضحه در چيزهاي غير واضح هي فكر كردند و آنها را به دست آوردند و فهميدند.
كلّيّه(229)
خلقت تمام اشياء در عرصه كون است و خدا تمام اشياء را خلق كرده و اشياء هم به طوري كه خدا خلقشان كرده خلق شدهاند و همه
«* كليات صفحه 146 *»
مطيع و منقاد خدا و فعل خدايند و در اين عرصه است كه يسبح للّه ما في السموات و ما في الارض و كل قد علم صلوته و تسبيحه و نسبت به فعل خداست طأطأ كل شريف لشرفكم و خضع كل متكبر لطاعتكم و ذلّ كل شيء لكم و هكذا هر آيه و حديثي و زيارتي كه به اين مضمونها است همه در عرصه كون است و در اين عرصه هيچ بحثي بر هيچ چيزي نيست. بعد در عرصه اشياء كه نظر ميكني در ميان تمام اشياء نسبتي است و هر يك با ديگري نسبتي دارند و اثري دارند و فعلي دارند و عرصه شرع در اين عرصه است كه عرصه آثار و افعال و نسبتهاي اشياء با يكديگر است و كسانيكه فرق ميان اين دو عرصه و اين دو نظر را نگذاردهاند به اشتباهات افتادند و هلاك شدند و معذلك خود را عرفا و حكما ناميدند و بعضي وحدت وجودي شدند و بعضي وحدت موجودي شدند و بعضي جبري شدند و بعضي تفويضي شدند و همه اشتباهشان از اين بوده كه فرق ميان عرصه كون و شرع را نگذاشتند.
كلّيّه(230)
هر فعلي تا متعدي نشود و به مفعولٌبه تعلق نگيرد هيچ كسي خبر از آن فعل نميشود و اين مطلب در تمام صانعين ملك جاري است در هرجا هر صانعي كه صاحب هر صنعتي است تا صنعت خودش را اظهار نكند كسي از صنعت او خبر ندارد.
«* كليات صفحه 147 *»
كلّيّه(231)
هر شيء كه آثار عديده از او ظاهر ميشود بدانيد كه آن شيء مركب است مثل معجوني كه او را تركيب ميكني از ده چيز لامحاله آن معجون ده جور اثر دارد و بدانيد كه تمام موجودات مركبند و خداوند عالم مركب نيست و خدا يك است و آنچه از خداي احد صادر ميشود البته واحد است اين است كه ميفرمايد: و ما امرنا الاّ واحدة.
كلّيّه(232)
كسي كه عقل خود را تابع چشم خود ميكند هيچ نميفهمد و كسي كه چشم خود را تابع عقل خود ميكند همه چيز را خواهد فهميد و اين مردمي كه مدّ نظر هستند به جز اهل حق ديگر تمامشان عقلشان را تابع چشم خود كردهاند و هي مزخرفات به هم بافتند و گفتند و اسم خود را حكماء و عرفاء گذاردند و از همين جهت بود كه تمام حكمتشان مخالف كتاب و سنت شد.
كلّيّه(233)
چيزي تا از جنس چيزي نباشد محال است كه مخلوط و ممزوج آن چيز بشود و چون خدا از جنس خلق نيست محال است كه خدا به صور خلق بيرون بيايد و مخلوط و ممزوج با خلق بشود.
«* كليات صفحه 148 *»
كلّيّه(234)
اسماء حسناي خدا اگرچه ظاهراً متعدد است لكن با اينكه متعددند همه يكي هستند و همه از يكديگر خبر دارند و همه صادر از خدا هستند و خدا مركب نيست پس اسماء اللّه هم مركب نيستند با اينكه ظاهراً در عالم جسم متعدد بودند و هر يك غير از ديگري بود و پيغمبر9غير از حضرت امير7 بود و هر دو غير از حضرت فاطمه و غير از ساير ائمه طاهرين: بودند و يكي پدر بود و يكي پسر بود و يكي دختر بود و يكي شوهر بود و يكي زن بود لكن حقيقت اين ائمه طاهرين نور واحد است و همه صادر از خدا هستند و همه از يكديگر خبر دارند و همه اسم اللّه هستند و امر اللّه هستند. پس بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست و از اين چهارده نفس مقدسه مطهره كه گذشتي ديگر احدي از خلق از انبياء اولواالعزم گرفته تا ادناي خلق، هيچ يك بدئشان از خدا نيست و عودشان به سوي خدا نيست بلكه تمامشان بدئشان از امكان است و عودشان به سوي امكان است نهايت هر يكي را از رتبه مخصوصي خداوند عالم ساخته و همه از مواد امكانيه ساخته شدهاند و هيچ كدام اسم اللّه و صادر از خدا نيستند به جز ائمه طاهرين كه اسم اللّه و صادر از خدايند.
«* كليات صفحه 149 *»
كلّيّه(235)
انسان آنچه را كه نفهميد آن چيز را ندارد و از توحيد گرفته تا ارش خدش هرچه را فهميد به آن چيز رسيده و آن چيز را دارد و هرچه را كه نفهميد به انسان نرسيده و آن چيز را ندارد و هرچه را كه انسان فهميد مال انسان است و هرچه را كه انسان نفهميد مال انسان نيست و كسي كه در اين دنيا نفهميدهها را مال خود ميداند بدانيد كه مغرور است و غذاي انسان واللّه علم است و اين مردمي كه ميبينيد بدون علم آسوده زندگي ميكنند بدانيد كه حيوانند و انسانيتشان مرده است از اين جهت طالب غذاي انساني كه علم است نيستند و همين كه آنها را در قبر گذاردند يكدفعه بيدار ميشوند و ميبينند كه عمري به غفلت گذرانده و هيچ نفهميدهاند و همه از اين است كه اين مردم انسانيت خود را گم كردهاند و حيوانيت و نباتيت و جماديت خود را كه هيچ دخلي به انسانيت آنها ندارد همانها را محكم گرفتهاند و آنها را انسان پنداشتهاند و انسان از ابتداي وجودش تا انتهاي وجودش همه چيزش دانايي است و تا چيزي را نداند و نفهمد آن چيز را ندارد و به آن چيز نرسيده بر خلاف حيوان و نبات كه علم كار آنها نيست و هرچه به آنها برسد نفهميده ميرسد و هرچه دارند نفهميده دارند و انسان كسي است كه بدون نيت و قصد كاري نميتواند بكند و حيوان كارهايش بيقصد و نيت است.
«* كليات صفحه 150 *»
پس هر كاري كه ميكنيد از طاعات و عبادات گرفته تا برسد به معاصي، هرچه را كه از روي قصد و نيت كردهايد بدانيد كه كار انسان است و هرچه را كه بيقصد و نيت ميكنيد بدانيد كه كار انسان شما نيست بلكه كار حيوان و نبات شماست. پس غذاهاي اين دنيا را كه انسان ميخورد جسم اين غذاها غذاي نبات بدن انسان است و ذوق و طعم اين غذا غذاي حيوانيت انسان است و علم به آن غذا و تميز آن غذا از ساير غذاها كار انسان است و آن علم غذاي انسان است.
كلّيّه(236)
حروف و كلمات به خودي خودشان قطع نظر از كاتبي كه مداد را بردارد به صورت حروف و كلمات درآورد ممتنعالوجود ميباشند و حروف و كلمات نيستند كه اقتضائي داشته باشند و از اين حيث كه كاتبي هست كه حروف و كلمات را بنويسد از آن حيث ممكن الوجود ميباشند.
به همين نسق فكر كنيد در تمام اين ملك و بدانيد كه تمام مخلوقات و موجودات به خودي خودشان قطع نظر از صانع قادر كه آنها را خلق كرده تمام موجودات ممتنع الوجودند و هيچ خلقي نيست كه اقتضائي داشته باشد و چون صانع قادر عالمي بوده در اين ملك كه دست زده به اين ملك و تمام موجودات را به وجود آورده از اين
«* كليات صفحه 151 *»
جهت مخلوقات ممكن الوجودند و كسي كه فكر كند از ذره ذره اين موجودات پي ميبرد كه صانعي بوده خارج از اين موجودات كه اين موجودات را به وجود آورده و هر يك را به صورتي درآورده.
كلّيّه(237)
هر چيزي كه در يك وقتي از اوقات يا در يك مكاني از امكنه كائناً ماكان تغيير ميكند و از حالتي به حالتي ديگر و از صورتي به صورتي ديگر ميرود بدانيد كه خودش نميتواند تغيير كند و از حالتي به حالتي و از صورتي به صورتي ديگر برود يقين كنيد كه غيري او را تغيير داده بعينه مثل آهني كه سرد بود بعد گرم شد يقين ميكني كه آتش خارجي آن آهن را گرم كرده و از حالتي به حالتي ديگر برده و اين كليه در تمام ملك خدا در جميع عوالم از دنيا تا آخرت بر يك نسق است و در همه جا ساري و جاري است چرا كه در هر عالمي به حسب خود آن عالم زماني و مكاني است و تمام موجودات در هر عالمي در ازمنه و امكنه آن عالم حالي به حالي ميشوند و تغيير ميكنند و بدانيد كه هيچ كدام به خودي خودشان در عالم خودشان نميتوانند تغيير كنند و از حالتي به حالتي و صورتي به صورتي ديگر بروند و محال و ممتنع است كه به خودي خودشان تغيير كنند و حالي به حالي شوند مگر آنكه در هر عالمي به حسب خود آن عالم هر چيزي كه
«* كليات صفحه 152 *»
تغيير ميكند يك مغيّري غير از او او را تغيير داده و اگر اين قاعده كليه محكمه را محكم بگيريد يقين ميكنيد از روي بصيرت و حكمت كه در وراي اين ملك و اين عالم يك صانع قادر عالمي است كه هيچ از جنس اين موجودات اين ملك و اين عالم نيست و اوست كه در تمام عوالم به قدرت و علم خودش تصرف كرده و اين ملك را به هم زده و مخض كرده و هر چيزي را به صورتي در آورده و تغييرات داده و يقين ميكنيد كه اگر در اين ملك صانعي نبود هيچ چيز در هيچ عالمي نبود بلكه هيچ عالمي نبود كه چيزي در آن عالم باشد و به جز امكان صرف صرف كه هيچ مصرف نداشت ديگر چيزي نبود و تبارك صانعي كه هيچ دخلي به اين امكان ندارد و دست زده به اين امكان و اين موجودات را از اين امكان بيرون آورده و هر عالمي را و موجودات آن عالم را به حسب آن عالم ساخته.
كلّيّه(238)
حكمت فهميدن حقايق اشياء است و فهميدن معاني است نه الفاظ و مراد خدا از ارسال رسل و انزال كتب همه اين است كه مردم فهم پيدا كنند و يقين پيدا كنند و يقين و فهم حاصل نخواهد شد مگر به علم حكمت و كتاب الفاظ است و معني آن الفاظ حكمت است و مرادم از معني الفاظ اين معاني ظاهره نيست كه قال يعني گفت و يقول
«* كليات صفحه 153 *»
يعني ميگويد، بلكه مرادم از معني اين است كه انسان حقيقت هر چيزي را به طوري كه خدا وضع كرده بداند اگر كسي اين طور معاني را فهميد حكيم است.
كلّيّه(239)
مكلفٌبه مكلفين بايد معلوم مكلفين باشد و به مكلفين رسيده باشد و هر امري كه معلوم مكلفين نباشد و به مكلفين نرسيده باشد و مجهول مكلفين باشد آن امور ابداً مكلفٌبه مكلفين نيست و خداي عادل اموري كه به مكلفين نرسانده هرگز مكلفٌبه مكلفين قرار نداده و نخواهد داد.
كلّيّه(240)
فرق تمام است ميان معرفت اصول دين و معرفت فروع دين براي تمام مكلفين و از اين كليه محكم غافل شدهاند تمام فرق باطله و به غير از اهل حق كسي فرق ميان اين دو مطلب را نگذارده. پس فكر كنيد كه در فروع دين حلال و حرام حقيقي واقعي و طاهر و نجس حقيقي واقعي را از شما نخواستهاند و تكليف شما قرار ندادهاند بلكه تكليف شما اين است كه هرچه را يقين كردي حلال است حلال بداني اگرچه در واقع حرام باشد و هرچه را يقين كردي حرام است حرام
«* كليات صفحه 154 *»
بداني اگرچه در واقع حلال باشد و هكذا هرچه را يقين كردي طاهر است يا نجس است طاهر يا نجس بداني اگرچه در واقع بر عكس باشد و تمام تكليف شما در فروع دين شما بر همين نسق است. مثل اينكه آنچه در بازار مسلمين است و از دست كسبه مسلمين ابتياع ميكني تكليف شما اين است كه همه را حلال و طيب و طاهر بدانيد اگرچه در واقع و عنداللّه قصابش گوسفندش را دزديده باشد يا درست ذبح نكرده باشد و بقالش شير و ماستش را از نجاست حفظ نكرده باشد يا از حرام تحصيل كرده باشد و هكذا ساير چيزها تمام آنها را تو بايد يقين داشته باشي كه حلال و طيب و طاهر است چرا كه بازار مسلمين را طيب و طاهر و حلال قرار دادهاند مگر آنكه يك چيز بخصوصي را يقين كني كه نجس است البته بايد از آن چيز اجتناب كني و همان چيزي كه تو يقين داري نجس است و تكليف تو اجتناب از اوست بسا ديگري يقين به نجاست او ندارد بلكه يقين به طهارت او دارد، آن چيز براي آن شخص طيب و طاهر است و براي تو خبيث و نجس است. مثل اينكه گربه يا شغالي سر بگذارد به ظرفي و آب بخورد و تو يقين كني كه گربه يا شغال است آن آب براي تو پاك است و ديگري بسا همان گربه يا شغال را يقين كرده كه سگ است و در واقع هم سگ نبوده، آن آب براي آن شخص نجس است و براي تو پاك است و هكذا برعكس. و همچنين اگر تو نگاه كردي به افق و يقين كردي كه صبح
«* كليات صفحه 155 *»
است اگرچه در واقع صبح نباشد بايد نماز كني و اگر ماه رمضان است بايد ديگر چيزي نخوري و قصد روزه كني و بسا كسي ديگر همان وقت نگاه ميكند به افق و يقين به صبح ندارد نبايد نماز بكند و ميتواند سحري بخورد اگرچه در واقع همان وقت صبح باشد. و همچنين در نماز جماعت بسا شخصي را تو عادل ميداني تكليف تو اين است كه اقتدا كني به آن شخص اگرچه در واقع فاسق باشد و تو از فسقش خبر نداري و بسا كسي ديگر كه خبر دارد از فسق آن شخص، او نميتواند اقتدا كند به آن شخص و هكذا ساير امور شرعيه فروعيه كه ابداً حق واقع را تكليف مكلفين قرار ندادهاند و حق واقع امور شرعيه مخصوص معصومين است سلام اللّه عليهم اجمعين كه آنها حلال واقعي و حرام واقعي و طاهر و نجس واقعي را ميدانند. اين بود كه يهود در كتب خود ديده بودند كه پيغمبر آخرالزمان صلوات اللّه عليه و آله غذاي حرام نميخورد و غذاي شبههناك نميخورد، امتحان كردند و ميهماني كردند آن حضرت را و مرغي را خفه كردند يا گوسفندي و گوشت آن را بريان كردند و آوردند خدمت آن حضرت و آن حضرت دست كردند به گوشت و آن گوشت بريان از پيش روي حضرت عقب رفت و بدست آن حضرت نيامد و از اين قبيل امتحانات خيلي كردند چنانكه احاديثش وارد است. باري نوع امور فروع دين نسبت به مكلفين همين جورهاست كه عرض كردم.
«* كليات صفحه 156 *»
اما امور اصول دين اينجور نيست و بر خلاف اين است پس معرفت خدا و معرفت رسول و معرفت ائمه و معرفت بزرگان دين كه خدا و رسول و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين شهادت بر عدالت و وثاقت و علم آنها دادهاند بايد از روي حقيقت و حق واقع باشد. پس تمام مكلفين بايد خدايي را بپرستند كه واقعاً خدا باشد و اگر دو نفر باشند كه يكي خداي واقعي را پرستش كند و آن ديگري خداي ديگري پرستش كند غير از خداوند عالم و به گمان و زعم خودش كه اسمش را يقين گذارده و حال آنكه جهل مركب است يقين هم داشته باشد معذلك مشرك است و كافر است و مخلد در آتش جهنم و همچنين اگر كسي پيغمبر واقعي را كه از جانب خداوند عالم است تكذيب كند و تصديق نكند و خود را معذور دارد كه پيغمبري او بر من محقق نشده يا كسي پيغمبري كه از جانب خدا نيست و به دروغ دعوي پيغمبري ميكند او را تصديق كند به بهانه اينكه دروغش بر من واضح نشده، همه اينها مشرك و كافر و مخلد در آتش جهنمند و همچنين اگر كسي تكذيب كند يكي از ائمه را و تصديق نكند امامت ايشان را و معذور دارد خود را كه امامت ائمه يا يكي از آنها بر من ثابت نشده يا آنكه به امامي ديگر غير از ائمه طاهرين اقرار كند به بهانه اينكه بر من چنين معلوم شده كه مثلاً ابوبكر يا عمر خليفه رسول خدا هستند و عداوت كند با ائمه طاهرين به تقليد آباء و اجداد و ايل و قبيله همه اينجور
«* كليات صفحه 157 *»
اشخاص مشرك و كافر و مخلدند در آتش جهنم. و همچنين اگر كسي عداوت كند با يكي از پيشوايان دين و كساني كه حامل دينند و خدا و رسول و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين شهادت بر علم و عدالت آنها دادهاند و بهانه عداوتش همين باشد كه علم و عدالت آنها بر من واضح نشده يا پيروي كند يك فاسق جاهل منافق بيديني را و او را حامل دين خداوند بداند و دينش را از چنين كسي اخذ كند به بهانه اينكه فسق و بيديني او بر من واضح نشده و ايل و قبيله و آباء و اجداد من او را خوب ميدانند شما بدانيد كه تمام اينجور اشخاص همه مشرك و كافر و مخلدند در آتش جهنم.
كلّيّه(241)
هيچ فعل لازمي ممكن نيست به عرصه وجود بيايد مگر اينكه يك فعل متعدي بالاي آن باشد و اين حرف به گوش اين نيمچه ملاها كه جهل مركب دارند نميرود و حكيم ميداند كه اين كليهاي است كه در تمام ملك جاري است. پس زيد كه ايستاد ميگويي زيد قام بدن زيد ايستاده و ميداني كه بدن خودش نميايستد پس يقين ميكني كه روحي در اين بدن هست كه غير از بدن است و آن روح اين بدن را واداشته و اين بدن هم ايستاده.
«* كليات صفحه 158 *»
كلّيّه(242)
محال است كه خداوند عالم فعل يك فاعلي را قبل از آن فاعل خلق كند. مثلاً زيد را خلق نكند و قيام زيد را خلق كند اين از جمله محالات است و اين كليهاي است كه هي اصرار ميكنم كه شما از روي علم يقين كنيد كه مطلب همين است در تمام ملك خدا و چون اين مطلب از روي حكمت يقين شد حالا ديگر اگر به حديثي يا آيهاي بربخوري كه مفهوم ظاهرش غير از اين باشد آسوده خاطري و هيچ به شك و شبهه نميافتي يقين ميكني كه معني آن آيه و حديث غير از اين مفهوم ظاهري است. مثل اينكه حديث صريح معتبر است كه خداوند اعمال را قبل از مخلوقات به دو هزار سال آفريد بعد هركس را كه خلق كرد و عمل خيري بر دست او جاري شد گفت طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و هركس را كه خلق كرد و عمل شري بر دست او جاري شد گفت ويل لمن اجريت علي يديه الشرّ از اين قبيل احاديث بسيار است كه اگر به معني ظاهرش كسي بخواهد قناعت كند هزار كفر و زندقه پيدا ميشود. پس سعي كنيد كه آن كليه محكمه را كه اول عرض كردم سخت و محكم بگيريد كه تمامش علم و حكمت است بعد به اينجور احاديث كه رسيديد اگر معني آنها را به طوري فهميديد كه با اين كليه محكمه مطابق است، معني حديث را فهميدهايد و اگر
«* كليات صفحه 159 *»
مخالف فهميديد بدانيد كه علم نيست و جهل است و هيچ عقبش مرويد كه عاقبتش گمراهي است و اگر نجات خود را ميخواهي معني حديث را بگذار به حال خودش و بگو حديث صحيح است ولي معني آن را من نميفهمم و بايد از اهلش پرسيد و هركس در هر زمان هلاك شد از اين شد كه اعتنا به محكمات نكرد و متمسك به متشابهات شد و متشابهات را ردّ به محكمات نكرد و به هوي و هوس خود معني براي آنها كرد و هلاك شد.
كلّيّه(243)
در عرصه مخلوقات هر فردي كه غير از فردي ديگر است كار فردي ديگر از او بر نميآيد و هر فردي در كار خود قادر است و از كار فردي ديگر عاجز است اگرچه كارهاشان شبيه به يكديگر باشد. پس فعل هر فاعلي خواه خوب باشد خواه بد باشد مال خود آن فاعل است، بدءش از همان فاعل است و عودش به سوي همان فاعل است و حركتش به تحريك همان فاعل است و سكونش به تسكين همان فاعل است و فعل هيچ فاعلي را نميتوان به فاعلي ديگر داد و محال است كه فعل يك فاعلي را به فاعلي ديگر بتوان داد و حتم است كه فعل هر فاعلي از خود آن فاعل صادر شود. و سعي كنيد اين كليه را از روي فهم و دقت محكم بگيريد كه از شئون اين كليه است مسأله جبر و تفويض و مسأله
«* كليات صفحه 160 *»
سرّ شرايع كه تمام شرايع جميع انبياء بر اين است كه عمل كنيد تا آنچه كردهايد داشته باشيد و همه از همين است كه عمل هيچ كسي را به كسي ديگر نميتوان داد و محال است كه عمل عاملي و فعل فاعلي را به عاملي و فاعلي ديگر بتوان داد و هيچ كس را شريك فعل هيچ فاعلي نميتوان كرد و هر فاعلي داراي فعل خودش است و هر فاعلي در فعل خودش ظاهرتر از خود آن فاعل است اين است كه شيخ مرحوم ميفرمايد ظاهر در ظهور خودش اظهر از نفس آن ظهور است و محال است كه فعل فاعلي با فعل فاعلي ديگر ممزوج و مخلوط شود و خداي عادل فعل هر فاعلي را به خود آن فاعل و عمل هر عاملي را به خود آن عامل ميدهد و يك سر مو ظلم نميكند اين است كه خدا سريع الحساب است و چون اين كليه را محكم گرفتيد بدانيد كه فعل صادر از خدا هم بدءش از خداست و عودش به سوي خداست و هيچ ممزوج و مخلوط به مخلوقات و افعال مخلوقات نميشود و اسماء اللّه صادر از خدا و مال خداست و هر اسمي كه مسماي آن اسم در آن اسم ظاهر نيست، آن اسم اسم آن مسمي نيست. پس كسانيكه اسم اللّه هستند خدا در آنها ظاهر است پس كسانيكه عاجزند بدانيد اسم خداي قادر نيستند و كساني كه جاهلند بدانيد كه اسم خداي عالم نيستند و كساني كه محتاجند بدانيد كه اسم خداي غني نيستند و كساني كه سفيه و بازيگرند بدانيد كه اسم خداي حكيم نيستند و هكذا و همه از اين است كه هر فاعلي در فعل خودش
«* كليات صفحه 161 *»
ظاهر است و هر مسمايي در اسم خودش ظاهر است. پس علم خدا مخلوط و ممزوج با جهل مخلوقات نميشود و قدرت خدا هيچ مخلوط و ممزوج با عجز مخلوقات نميشود و صوفيه در اينجا الحاد كردند و گفتند فعل اللّه مخلوط و ممزوج به افعال عباد شده از اين جهت مرشدين عاجز جاهلشان ادعاي الوهيت كردند و هرچه ندانستند و نتوانستند به همين حيله مريدهاي احمق خود را گول زدند و تسخير نمودند.
كلّيّه(244)
هيچ مادهاي از مواد ممكن نيست كه بدون فاعلي خارجي خودش به صورتي در بيايد و حكماً يك فاعلي غير از آن ماده بايد باشد كه آن ماده را به صورتهاي عديده درآورد و محال است كه يك ماده خودش به صورتي درآيد و تعجب اين است كه راه به اين واضحي را چقدر گم كردند و چه حكما و علماي خيلي بزرگ كه واللّه سفها و جهال بودند از اين مطلب غافل شدند و هذيانهاي عجيب و غريب گفتند و مثَلهاي متعدد زدند و مردم را گمراه كردند و گفتند نميبيني كه اين مداد در الف هست در باء هست در جيم و دال هست، پس تمام حروف مركب است و مركب در همه ساري و جاري است و از اين قبيل مثَلها گفتند كه تمام كوزه و كاسهها گِل است و گِل در همه ساري و جاري است و از همين مثَلها رفتند تا آنكه گفتند خداست كه
«* كليات صفحه 162 *»
اين صورتهاي خلقي را به خود گرفته و به اين صورتها در آمده. ديگر بر اين مطلب ضلالت خودشان نثرها و شعرها گفتند كه خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا و آهها كشيدند و حالها كردند و مردم غافل هم گول آنها را خوردند و به كلي غافل شدند و به كلي گمراه شدند و هيچ به فكر خود نيامدند كه هذيان اين حرفها را بفهمند و شما فكر كنيد و بيدار شويد كه مركب را اگر كاتبي خارجي برندارد و به صورت حروف و كلمات بيرون نياورد، خود مركب نميتواند خود را به صورت كلمات و حروف بيرون بياورد و هكذا گِل را اگر كوزهگري خارجي برندارد و به صورت كاسه و كوزه بيرون نياورد، خود گِل نميتواند به صورت كاسه و كوزه بيرون بيايد و بر اين نسق است تمام ملك خدا كه هر مادهاي را يك فاعل خارجي بايد باشد كه آن ماده را به صورتها بيرون بياورد و اگر نعوذ باللّه به قول حكماي صوفيه خدا ماده اين مخلوقات بود خودش نميتوانست به اين صورتها بيرون بيايد و عاجز بود و يك فاعلي قادر و خارج از آن ماده ميبايست باشد كه آن ماده را به اين صورتهاي خلقي بيرون بياورد.
كلّيّه(245)
هر فاعلي ـ كائناً ماكان ـ در فعل خودش هست و هيچ فعلي بدون فاعل وجود ندارد و هر متكلمي در كلام خودش هست و هيچ
«* كليات صفحه 163 *»
كلامي بدون متكلم وجود ندارد و چون اغلب اغلب اين مردم هنوز فعل فاعل و كلام متكلم را تميز ندادهاند و نفهميدهاند به اشتباه افتادهاند و بسا اين مطلبي كه عرض ميكنم اغراق ميفهمند و شما بدانيد كه فعل فاعل از فاعل جدا نميشود و كلام متكلم از متكلم جدا نميشود و فعل بر شكل فاعل و كلام بر شكل متكلم است و اين مطلب را شيخ مرحوم اعلياللّهمقامه اشاره فرمودند و مردم نفهميدند كه مراد آن بزرگوار چه بود و بعضي نفهميده تصديق كردند و بعضي نفهميده انكارها كردند. و اگر اين مطلب را درست از روي دقت فكر كنيد و بفهميد خواهيد فهميد كه قرآن كلام خداست و صادر از خداست و آن قرآن است كه لايمسّه الاّ المطهرون اما اين قرآن كه كاغذش را اينجا درست كردهاند و مركبش را اينجا درست كردهاند و بسا منافقي يا كافري هم او را نوشته، اين قرآن صادر از خدا نيست و اين قرآن را تمام منافقين و كفار مسّ ميكنند. پس كلام خدا صادر از خداست و از خدا جدا نميشود و چون قرآن در اين دنيا نازل شد البته لباس جسماني ميخواهد كه اهل عالم جسم از آن خبردار شوند و يكي از لباسهاي جسماني آن همين مركب و مداد است كه به شكل حروف و كلمات بيرون آمده و يكي ديگر هواست كه او را ميگيرند و فرو ميبرند و از مقاطع حروف بيرون ميآورند او را به شكل حروف و كلمات و تمام اينها از عالم جسم است كه قرآن در اينها ظاهر شده و اصل قرآن همان
«* كليات صفحه 164 *»
كلام خداست و اوست كه روز قيامت در عرصه محشر ميآيد و شفاعت ميكند كساني را كه او را احترام داشتهاند.
كلّيّه(246)
هرچه از انسان سر ميزند بدون اراده و قصد، آن كار مال بدن انسان است چه خيرش و چه شرش و هيچ دخلي به انسان ندارد و كارهاي انساني همه از روي فهم و شعور و اراده است و محال است كه انسان كاري را نفهميده بتواند بكند از اين است كه هي اصرار ميكنم كه تحصيل علم و فهم بكنيد كه انسان هرچه را كه فهميد دارد و مال انسان است و هرچه را نفهميد ندارد بر خلاف بدن حيواني و نباتي انسان كه بدن حيواني و نباتي كارهاي حيواني و نباتي را ميكنند و هيچ فهمي و علمي لازم ندارد لكن انساني كه در اين بدن حيواني و نباتي نشسته كارهايش از روي فهم و شعور و اراده است و تعجب اينكه آن انسان كارهاي خودش را همه را از همين بدن حيواني و نباتي و جمادي جاري ميكند و محال است كه كسي از اراده انسان مطلع شود مگر آنكه رو كند به همين بدن جمادي و نباتي و حيواني انسان و اين بدن واسطه است و هيچ كاري بيواسطه به انجام نميرسد و واللّه ابدان ظاهري انبياء و ائمه طاهرين سلاماللّهعليهماجمعين واسطهاند و قائممقام و جانشين خدا هستند و روحاللّه وحي در آن ابدان نشسته و محال است
«* كليات صفحه 165 *»
كه كسي از اراده خدا مطلع شود مگر آنكه متوسل شود به اين جماعت و هركس به غير از راه انبياء بخواهد به خدا برسد راه ضلالت است و اين جماعت حبلاللّه هستند كه خدا آنها را آورده در ميان مردم و وسيله قرار داده و حكم فرموده كه فابتغوا اليه الوسيلة و واللّه انبياء و ائمه طاهرين خدا نيستند و واسطگان و قائم مقام خدايند چنانكه بدن انسان انسان نيست لكن اين بدن قائم مقام انسان است و انسان مرادات خود را از اين بدن جمادي خود جاري ميكند و مقام وساطت همه جا اين است كه عالمي داني نماينده عالمي عالي بشود و عالم عالي بايد باشد متحققاً در سر جاي خود و عالم داني هم بايد باشد متحققاً در سر جاي خود و اين دو عالم را بهم متصل كنند و به هم ربط دهند تا عالم داني نماينده عالم عالي شود و هرگز خود داني عالي نميشود و خود عالي داني نميشود لكن داني واسطه ميشود براي عالي و عالي به واسطه داني كارهاي خود را براي اهل عالم داني ظاهر ميكند و كسي كه درست فرق اين دو مقام را گذارد نه غالي خواهد شد و نه مقصر و به راه وُسطي كه راه نجات است خواهد رفت و ناجي خواهد بود و غالي كه داني را عالي بداند و مقصركه اعتنا بهداني نكند و او را قائممقام عالي نداند و بدون واسطه آن داني بخواهد به عالي برسد هر دو هالكند و ناجي كسي است كه عالي را عالي بداند و داني را داني بداند ولي داني را قائم مقام و واسطه ميان خود و عالي بداند و راهي براي رسيدن به
«* كليات صفحه 166 *»
عالي به جز همين داني كه نماينده عالي گشته نداند البته چنين كسي از اهل نجات است و راهش طريق وسطي است.
كلّيّه(247)
مفهوم شما معتقَد شما است و آنچه را كه نفهميده تسليم داريد بدانيد كه ايمان نيست و اسمش اسلام است و ايمان آن است كه داخل قلب بشود و انسان تا چيزي را نفهمد آن چيز داخل قلب انسان محال است كه بشود.
كلّيّه(248)
كيفيات در هر جنسي بدون اينكه جنس ديگر داخل آن جنس بكنند محال است كه تقسيم بشود و محال است كه ضعف و شدت پيدا كند و سعي كنيد كه اين مطلب را از روي فهم و شعور به طور يقين محكم بگيريد كه واللّه اهل عرفان كه گمراه شدند همين مطلب را محكم نگرفتند و غافل شدند و هذيانها گفتند و گفتند كه خداست كه تنزل كرده به مراتب خلقي و چون خورده خورده در مراتب نزول كرد قدرتش به عجز مبدل شد و علمش به جهل مبدل شد. و شما بدانيد كه كيفيات تقسيم بردار نيست و يك ظرف شكر به هر درجه كه شيرين است يك مثقال از آن ظرف هم به همان درجه شيرين است و يك سر
«* كليات صفحه 167 *»
مو كمتر شيرين نيست مگر آنكه جنسي ديگر از خارج داخل قدري از اين شكر بكني. سركهاي، آب ليمويي داخل قدري از آن شكر بكني آن وقت شيريني آن كم بشود.
پس به طور حكمت فكر كنيد كه خدا به صورت اشياء مختلفه محال است كه بيرون بيايد چرا كه به قول همان حكماي صوفيه غير از خدا چيزي نبود كه داخل خدا بشود نعوذ باللّه كه اشياء مختلفه پيدا بشود و بعضي چيزها قادر بشوند و بعضي چيزها عاجز بشوند و بعضي اشياء عالم باشند و بعضي اشياء جاهل باشند و هكذا ساير اشياء مختلفه و همان حضرات حكماي صوفيه گفتهاند كه بسيط حقيقي خداست و بسيطي كه هيچگونه تركيب در او نيست چگونه به صورت اين همه مركبات مختلفه بيرون آمده؟ پس بدانيد كه اشياء از پيش صانع نيامدهاند و بدء اشياء از خلق است و عود اشياء به سوي خلق است چنانكه فرمودهاند رجع من الوصف الي الوصف و دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله و همان طور كه اشياء از نزد صانع نيامدهاند و خدا به صورت اشياء بيرون نيامده، همان طور اشياء از نزد مشيت خدا نيامدهاند و مشيت خدا به صورت اين اشياء بيرون نيامده لكن خدا به مشيت خودش هر چيزي را از مادهاي گرفته ساخته چنانكه كوزهگر كوزهها را از گل ميسازد و گل هيچ دخلي به كوزهگر و فعل كوزهگر ندارد.
«* كليات صفحه 168 *»
كلّيّه(249)
خجالت از جمله صفات مخصوصه انسان است و اين صفت در حيوانات خلق نشده و اين صفت خجالت را خداوند عمداً در اناسي گذارده كه هركس هرچه هتّاك و بيحيا باشد حكماً از يك كسي خجالت ميكشد و در حضور همه كس هر كاري كه خلاف باشد نميكند و به همين صفت خجالت خدا احتجاج ميكند با خلق كه چه شد كه در حضور طفلي اگر ميخواستي خلاف بكني خجالت ميكشيدي و در حضور من كه همه جا حاضر و ناظرم هيچ خجالت نكشيدي و كردي آنچه كردي.
باري مقصود اين است كه ملتفت باشيد كه صفت خجالت از جمله صفات مخصوصه انسان است كه جبلّي انسان قرار دادهاند و حيوانات ابداً اين صفت را ندارند و اغلب اين خلق غافلند و نميدانند كه اين صفت را خدا براي چه در انسان و مخصوص به انسان آفريده و مرادش چه بوده.
كلّيّه(250)
دليل حكمت همه جا عين مدلول است بر خلاف دليل مجادله كه عين مدلول نيست و دليل حكمت مثل شعله است براي آتش كه شعله
«* كليات صفحه 169 *»
دليل آتش است و خودش عين آتش است و دليل مجادله مثل دود است كه دليل آتش است و خود دود آتش نيست بلكه دود سياه و سرد است و آتش روشن و گرم است و معذلك دود دليل آتش است لكن دليل مجادله است اما شعله كه دليل آتش است عين آتش است و دليل اهل حكمت است و اين است فرق ميان دليل حكمت و دليل مجادله.
كلّيّه(251)
علم و قدرت به طور حقيقت صفات ذاتي صانع هستند و صفات هرگز ذات نميشوند و ذات هرگز صفات نميشود. صفات بدءشان از ذات است و عودشان به سوي ذات لكن ذات بدئش از صفات نيست و عودش به سوي صفات نيست و صفات صادر از ذات هستند و ذات صادر از صفات نيست و صفات محتاجند به ذات و ذات محتاج به صفات نيست و ذات هرگز بيصفت نبوده يعني صانع هرگز بيعلم و قدرت نبوده و حقيقتش اين است كه خدا هرگز بي محمد9 نبوده و بي علي نبوده و محمد و علي8هرگز بي خدا نبودهاند چرا كه اين چهارده نفس مطهر كه محمد و آلمحمدند: علم خدايند و قدرت خدايند و حكمت خدايند و حقيقت صفات الوهيت و اركان توحيدند و همه صفات ذاتي خدايند و هيچ ذات خدا نيستند و واللّه اين بزرگواران اسم اللّهند و حقيقتشان فعلاللّه و اسم اللّه و صفت خدايند و صادر از
«* كليات صفحه 170 *»
خدا هستند. پس هركس ميخواهد با خدا حرف بزند اگر يكي از اين بزرگواران را پيش روي خود ميبيند و توجه به آنها دارد با خدا حرف زده و خدا دارد و اگر به ياد ايشان نيست و متوجه ايشان نيست بدانيد كه با خدا حرف نزده و هيچ خدا ندارد و هر عملي از اعمال از نماز و غير نماز كه كسي بكند اگر محمد و آل محمد را پيش روي خود ميبيند و متوجه آن بزرگواران هست عملش مقبول است و پسنديده خداست و اگر به خيال خود يااللّه يااللّهي ميگويد و عبادتي ميكند و متوجه يكي از اين بزرگواران نيست تمام اعمالش وبال و حسرت و هباء منثور خواهد بود.
كلّيّه(252)
انسان را خدا جوري خلق كرده كه تا چيزي را نفهمد نميشود آن چيز را به ايشان دهند و اين مطلب را هي اصرار ميكنم و تكرار ميكنم كه شايد شما بيدار شويد و بدانيد كه آنچه از انسان جدا ميشود مال انسان نيست و آنچه مال انسان است فعل و عمل انسان است كه هرگز از انسان جدا نميشود و فعل انسان چيزي است كه انسان از روي فهم و شعور و قصد و نيت كرده و حتم است و حكم كه هركس هرچه بكند عملش را به او ميدهند و چنين قرار داده كه هرچه بخواهند به انسان بدهند اول آن چيز را به انسان بفهمانند و آن وقت آن
«* كليات صفحه 171 *»
چيز را به انسان بدهند و انسان تمام مراتبش از بدنش تا عقلش همه باشعور است و اعتقادات فعل و عمل انسان است و انسان را خداوند خلق كرده كه اعتقادات را بياموزد و اصل فعل صادر از انسان كه هرگز از انسان مفارقت نميكند اعتقادات انسان است و اعمال ظاهره فرع آن اعتقادات است و آنچه انسان خبر از آن ندارد ـ كائناً ماكان ـ مال انسان نيست و هرچه از اين قبيل چيزها را كه خبر از آن نداريد مال شما نيست و از روي غرور آنها را مال خود ميدانيد. پس اصل خلقت انسان جوري است كه هرچه را نفهمد، آنچه را نداند اگرچه آن چيز تمام عالم را فرا گرفته باشد مثل اينكه الآن كه روز است و تمام روي زمين هرجايي به قدر خودش روشن است هركس چشم خود را به هم بگذارد از روشني خبري ندارد و اگر تمام عالم پر از صدا باشد و كسي گوش خود را بگيرد خبري از صدا ندارد و هكذا ساير مشاعر.
پس ملتفت باشيد و خود را خبر كنيد و خود را بيدار كنيد كه خدا در همه جا هست و از خود تو به خود تو نزديكتر است و معذلك اگر به ياد خدا هستي از خدا خبر داري و خدا نزد تو هست و اگر تو از خدا غافلي و به ياد خدا نيستي بدان كه خدا نداري و از خدا خبر نداري با اينكه خدا همه جا هست و در همان حال غفلت تو همراه تو است و ميبيند كه تو غافلي و هيچ به ياد خدا نيستي. و همچنين اگر به ياد رسول و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين هستي رسول و امام داري و آنها
«* كليات صفحه 172 *»
هم به ياد تو هستند و اگر به ياد آن بزرگواران نيستي با اينكه آن بزرگواران همه جا هستند و حاضر و ناظرند معذلك چون تو از آنها غافلي بدان كه نزد تو نيستند و رسول و امام نداري و خبر از آنها نداري. از اين است كه هي اصرار ميكنم كه در بين نماز ملتفت باشيد كه در حضور خدا ايستادهايد و با خدا حرف ميزنيد اگر در آن حال زبان شما حرف بزند و بدن شما ركوع و سجود و قيام و قعود را بجا بياورد و شما ملتفت تجارت و عمارت و خيالات خود باشيد بدانيد كه شما و انسانيت شما نماز نكرده اگرچه بدن شما مشغول نماز بوده. پس سعي كنيد و مشق كنيد كه هميشه به ياد خدا و به ياد رسول و به ياد ائمه باشيد و سعي كنيد كه بشناسيد آنها را و بفهميد كه انسان هرچه را ملتفت نباشد و متوجه آن چيز نباشد آن چيز را نخواهد فهميد و انسان هرچه را كه نفهميد آن چيز را ندارد اگرچه آن چيز تمام عالم را فرا گرفته باشد. پس كار انسان فهم است و شعور.
كلّيّه(253)
تمام حكماي صوفيه و جبريه چون فرق عالم كون و شرع را نگذاردهاند و نفهميدهاند به مزخرفاتي كه شنيدهايد گرفتار گشتهاند و مشايخ ما+ آمدند و فرق و تميز اين دو عالم را از كتاب و سنت و ضروريات دين و مذهب بيرون آوردند و مطلب حق را بيان فرمودهاند.
«* كليات صفحه 173 *»
شما هم دقت كنيد تا بفهميد و بدانيد كه كليه اين مطلب اين است كه خداوند عالم خلق كرده تمام مخلوقات را و تمام افعال اين مخلوقات را و خالق عباد و افعال عباد خداست وحده لاشريك له و خلقت عباد را تعبير به عالم كون آوردهاند و در اين عرصه هيچ بحثي و هيچ سؤالي از هيچ كس نميشود و هرگز خدا زيد را عذاب نميكند كه تو چرا زيد شدهاي و از هيچ مردي مؤاخذه نميكند كه تو چرا مرد شدهاي و از هيچ زني مؤاخذه نميكند كه تو چرا زن شدهاي و هر كدام كه از اين قبيل است خلقت كوني است و در خلقت كوني هيچ بحثي خدا بر احدي ندارد چرا كه هر جور خدا خواسته و خلق كرده آنها هم خلق شدهاند. و اما خلقت افعال عباد در عالم شرع است و مؤاخذه و ثواب و عقاب تمامش در اين عرصه است و بعثت و ارسال رسل و انزال كتب همه براي اين عرصه است و انبياء آمدند و به مردم رساندند كه خداي شما شما را خلق كرده و هرگونه نعمتي را بر شما تمام كرده و شما را قوت و قدرت داده بر افعالي چند و ما را فرستاده كه به شما برسانيم كه بعضي افعال را خدا دوست ميدارد و آنها را به عمل بياوريد تا به نعمتها برسيد و بعضي افعال را خدا دشمن ميدارد از آنها اجتناب كنيد تا ضرر آنها به شما نرسد. اين است كه صريح قرآن است كه له الخلق و الامر و مراد از خلق، كون است و مراد از امر، شرع است. و خداست خالق و خداست آمر وحده لاشريك له و خالق كون كه خلقت عباد
«* كليات صفحه 174 *»
باشد خداست و خالق شرع هم كه خلقت افعال عباد باشد خداست و فعل هر فاعلي البته بدئش از همان فاعل است و عودش به سوي همان فاعل است و خالق آن فاعل و خالق فعل آن فاعل هر دو خداست وحده لاشريك له و شما دقت كنيد كه اين دو نوع خلقت را از يكديگر جدا كنيد و بدانيد كه مطالب اهل حق هميشه آسان و واضح بوده و تمام اشكالات در خيالات و توهمات خود اين مردم است كه به جهل مركب خود غوطهورند و نميدانند كه نميدانند و احاديث طينت را كه اين مردم ديدند و نفهميدند از كِبري هم كه داشتند نرفتند از اهل حق معني واضح آنها را تعليم بگيرند به خيالات خود معني كردند و به جبر يا تفويض افتادند و جميع مزخرفات اهل باطل همه از اين است كه علم را از معدنش نگرفتند و گمراه شدند.
كلّيّه(254)
خداوند عالم همه جا اول فاعل را خلق ميكند بعد فعل آن فاعل را از دست آن فاعل و به واسطه آن فاعل خلق ميكند و محال است كه خدا فعل يك فاعلي را پيش از فاعلش خلق كند و حتم است و حكم كه فعل هر فاعلي مال همان فاعل باشد و فعل هر فاعلي بدئش از همان فاعل است و عودش به سوي همان فاعل است و محال است كه فعل يك فاعلي را به فاعلي ديگر بدهند و صنعت خداوند عالم همه جا در
«* كليات صفحه 175 *»
امكان است و قدرت خداوند به محال تعلق نميگيرد و سعي كنيد كه قاعده كليه را سخت و محكم بگيريد و بدانيد كه تمام ملك خدا بر همين نسق است ديگر اگر حديثي ديديد كه فرمودهاند خداوند خيرات را قبل از خلق عباد به چندين هزار سال آفريد و شرور را قبل از خلقت عباد به چندين هزار سال آفريد بعد عباد را خلق كرد و آن خيرات را بر دست هركس جاري كرد تعريف كرد و آن شرور را بر دست هركس جاري كرد مذمت كرد و از اين قبيل احاديث هرچه ديديد و شنيديد بدانيد كه ظاهرش مخالف است با اين قاعده كليه ولي باطنش و معني واقعش هيچ با اين قاعده كليه مخالفت ندارد و كساني كه اين قاعده كليه را اعتنا نكردند و نگرفتند غرض و مرض هم داشتند اينجوره احاديث را گرفتند و معني ظاهرش را دليل قول خود گرفتند و اثبات جبر نمودند و جبري شدند و جمعي كثير را گمراه كردند. و شما عجالةً به طور مختصر بدانيد كه غرض خدا از خلقت فواعل افعال و آثار آنها است و علت غائي هر فاعلي فعل آن فاعل است و اثر آن فاعل است و چه بسيار علتهاي غائي كه خودشان مقصود بالذات نيستند و خلقت آنها براي يك علت غائي مقصود بالذاتي است مثل اينكه خلقت بسائط اين دنيا براي موجود شدن جمادات است و خلقت جمادات براي موجود شدن نباتات است و خلقت نباتات براي خوردن حيوانات است و فايده نباتات همين است كه به درد حيوانات بخورد و علت غائي آنها همين
«* كليات صفحه 176 *»
است ولي مقصود بالذات نيست چنانكه خلقت حيوانات مقصود بالذات نيست بلكه براي رفع حوائج اناسي است و خلقت اناسي هم براي فايدهايست كه آن فايده معرفت و عبادت خدا باشد و علت غائي خلقت اناسي براي همين است و اين فايده و اين علت غائي مقصود بالذات است و تمام فايدهها و علتهاي سابق همه براي اين فايده و اين علت است و انسان را خدا خلق كرده براي معرفت و عبادت و معرفت صنعتهاي صانع كه بفهمد هر چيزي را خدا چه جور ساخته و براي چه فايده خلق كرده.
كلّيّه(255)
همين كه انسان عمارتي ميبيند يقين ميكند كه اين عمارت را براي مسكن كسي آفريدهاند و بنا كردهاند خواه آن كس را ببينيم خواه نبينيم و اگر كسي فكر كند يقين ميكند كه اين عمارت بزرگ و اين آسمان و زمين را خدا براي حق و اهل حق آفريده و يقين ميكند كه اگر يك آن حقي و اهل حقي در روي زمين نباشد خدا آسمان و زمين را خراب ميكند ربّنا ماخلقت هذا باطلا پس همينكه ميبينيم آسمان و زمين خراب نميشود و بسائط و مواليدش به كار خود مشغول است يقين ميكنيم كه حقي و اهل حقي در روي زمين هست و الا اين آسمان و زمين براي جمادات و نباتات و حيوانات و اين انسانهاي
«* كليات صفحه 177 *»
متعارفي كه همه كفار و فساق و فجارند و تمام فسادهاي روي زمين از اينجور انسانهاست آسمان نميگردد و زمين ساكن نميشود بلكه هميشه در روي اين زمين و زير اين آسمان حجتي معصوم و مطهر بايد باشد و حكماً هست كه اين آسمان براي او ميگردد و اين زمين براي او ساكن است و اينجور اشخاص كساني هستند كه خدا خودش تعريف آنها را كرده كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و به جز قول و فعل هم نوعاً به طور كلي ديگر چيزي نيست و اين عباد را خدا به طوري معصوم و مطهر آفريده كه يك سر مو در هيچ كاري تخلف از امر خدا نميكنند و اگر كسي بگويد قبل از خلقت آدم7 اين آسمان و اين زمين بود و هيچ انساني نبود عرض ميكنم بعينه مثل كوزهگري است كه مدتها گِلي ميپروراند بلكه جاي پرورش او را درست ميكند و بعد از مدتها كه گِلش قابل ساختن كوزه شد آن وقت برميدارد كوزه ميسازد و به همينطور اين آسمان و زمين و عناصر و جمادات و نباتات و حيوانات را كه خدا اول ساخت، همه مقدمه خلقت حضرت آدم و انبياء و نيكان از صلب او بود و مقصود از خلقت تمام اينها و علت غائي تمام اينها وجود مقدس مطهر محمد و آل محمد بود صلوات اللّه عليهم اجمعين. اين است كه فرمود لولاك لما خلقت الافلاك پس مقصود بالذات اين بزرگواران بودند و تمام آنها مقدمه وجود مبارك ايشان بود صلوات اللّه عليهم اجمعين.
«* كليات صفحه 178 *»
كلّيّه(256)
علت غائي بسائط مواليد است و اگر نميخواستند مواليد را خلق كنند هرگز بسائط را خلق نميكردند و بسائط را محض تولد مواليد خلق كردهاند و مقصود بالذات مواليد است نه بسائط و خلقت بسائط بالتبع است نه بالذات اگرچه بسائط را قبل از مواليد خلق كردهاند و خلقت تمام مواليد براي انسان است و مقصود بالذات از تمام بسائط و مواليد انسان است و علت غائي انسانست.
كلّيّه(257)
اگر جمادي نباشد نبات ظاهر نخواهد شد و اگر نباتي نباشد حيوان ظاهر نخواهد شد و اگر حيوان نباشد انسان ظاهر نخواهد شد و هكذا به همين طريق ميرود تا روح و عقل و بالاتر و صنعت صانع همين است كه هر لطيفي را در كثيف دفن ميكند و زراعت ميكند و ميروياند.
كلّيّه(258)
يكي از كليات حكمت كه مكرر عرض كردهام اين است كه هر چيزي كه داراي صفتي نيست و بعد به آن صفت درميآيد خودش به آن صفت نتوانسته بيرون آيد بلكه يك كسي از خارج بايد او را به آن
«* كليات صفحه 179 *»
صفت بيرون آورد و اين مسأله در همه جا در دنيا در آخرت همه جا بر يك نسق است و اگر اين مسأله را درست ملتفت شديد توحيد واقعي به دستتان خواهد آمد.
كلّيّه(259)
جسم نميشود بيطرف باشد همين كه يك جسم كوچكي را ديدي كه طرف دارد ميفهمي كه تمام خرمن جسم طرف دارد. پس جسم آن جوهري است صاحب طول و عرض و عمق و وقت و مكان و وضع. كه اينها همه از لوازم جسم است و هرجا جسمي هست صاحب اين صفات است و هرچه غير از اينهاست از لوازم جسم است.
كلّيّه(260)
گرمي و سردي و روشني و تاريكي و سبكي و سنگيني و هرچه در بعضي اجسام هست و در بعضي نيست يا گاهي هست و گاهي نيست، اينجور چيزها بدانيد كه از لوازم جسم نيست از جاي ديگر آوردهاند روي جسم پوشيدهاند.
كلّيّه(261)
روح خودش نميتواند بيايد توي بدن و بدن خودش نميتواند پاي روح را بگيرد نگاه دارد و همين كه او را آوردند در بدن، خودش
«* كليات صفحه 180 *»
نميتواند بيرون برود. پس صانعي است كه روح را به بدن تعلق ميدهد و هر وقت بخواهد به آساني آنها را از هم جدا ميكند. أفي اللّه شك فاطر السموات و الارض دليل حكمت است كه فرموده.
كلّيّه(262)
دليل تسديد دليلي است كه انبياء وحيهاي الهي را به دليل تسديد يقين ميكردند و بالاتر از اين دليلي نيست.
كلّيّه(263)
خدا قهّار هست ولي ظلام نيست و قهر و غلبه در دنيا و آخرت در همه جا هست و ظلم از خدا نيست و قهر و غلبه از صفات الوهيت است.
كلّيّه(264)
تا يك جايي از هوا گرم نشود و يك جايي از هوا سرد نشود باد احداث نميشود.
كلّيّه(265)
بدء مخلوقات از عقل است و عودشان به عقل است و عقل را فرود آوردند در عوالم پائين تا سر از اين عالم بيرون آورد. براي چه
«* كليات صفحه 181 *»
آوردند؟ آوردند كه در اين عوالم سير كند و صنع صانع را مشاهده كند و بفهمد و بشناسد خداي خود را.
كلّيّه(266)
صانع اول كه دست به ملك ميزند اول مبادي ميسازد بعد مواليد ميسازد و همه جا پستاي خدا بر همين است مثلاً اول آبي ميسازد خاكي ميسازد بعد نبات را ميسازد.
كلّيّه(267)
صانع كه دست به ملك ميزند عقل را ميآورد تا تخوم ارضين و ارض را ميبرد تا فوق عقل.
كلّيّه(268)
عقل احبّ اشياء است در نزد خدا و در تمام ممالك فرو رفته و معذلك از چنگ صانع بيرون نميتواند برود.
كلّيّه(269)
عناصر جوهري از فوق كومه جسم تا زير كومه جسم ريخته شده و در همه جا مخلوط و ممزوج شده قبل از ساختن عرش و آنچه الآن
«* كليات صفحه 182 *»
ديده ميشود و همچنين تمام عوالم غيب در عالم جسم ذره ذرهاش ريخته شده و اين است عالم ذرّ و بايد همه جا از اين جسم بروز كنند و ظاهر شوند.
كلّيّه(270)
ارواح همه جا لطيفهاي اجسادند و اجساد همه جا كثيفهاي ارواحند.
كلّيّه(271)
بدن همه جا از روح ساخته ميشود و روح همه جا از بدن ساخته ميشود.
كلّيّه(272)
هرجا تغييري پيدا شد لامحاله يك مغيّري خارجي او را تغيير داده و در مخلوقات هر مغيّري خودش هم تغييرپذير است و لامحاله تا تغيير نكند چيزي ديگر را نميتواند تغيير بدهد لكن خداوند عالم مغيّر تمام اشياء است و خودش هيچ متغير نيست چرا كه هر چيزي كه تغيير ميكند مادهايست كه صورتي بر روي آن ميپوشند و خداوند عالم نه ماده است كه محتاج به صورت باشد و نه صورت است كه محتاج به ماده باشد، لميلد و لميولد.
«* كليات صفحه 183 *»
كلّيّه(273)
صانع مخلوط با هيچ چيز نميشود و تمام مخلوقات مخلوط ميشوند از اين جهت همه متغيرند و مركبند.
كلّيّه(274)
از جنس واحد افراد عديده نميتوان ساخت.
كلّيّه(275)
تمام ملك را خدا در هم ريخته و مخلوط كرده و چيزها ساخته و خودش مخلوط با هيچ چيز نشده و آنچه در ملك ميبيني و ميشنوي و ميفهمي كائناً ماكان خلق است و خدا نيست.
كلّيّه(276)
تمام ارواح در ابدان اثر ميكنند و تمام ابدان در ارواح اثر ميكنند و ابدان منصبغ از ارواح ميشوند و ارواح منصبغ از ابدان ميشوند و مشيت خدا از اشياء منصبغ نميشود و اشياء در مشيت خدا ابداً اثر ندارند.
«* كليات صفحه 184 *»
كلّيّه(277)
آنچه در روي زمين است از رنگها و شكلها و بوها و طعمها و تمام آثار نباتات و جمادات و تمام آثار حيوانات و خود آنها و هرچه هست به واسطه آفتاب است و اگر آفتاب نبود هيچ كدام از اين آثار نبودند و معذلك هيچ كدام از آفتاب نيامدهاند و حال آنكه آفتاب اگر نبود هيچ يك از اين موجودات نبودند و سبب وجود همه آفتاب است. پس آنچه در روي زمين است همه را آفتاب درست كرده است و هيچ كدام را هم آفتاب درست نكرده است. هر اصطلاحي در سر جاي خودش درست است. در آفتاب نه گُل است نه گَندِ مَيْته و اگر آفتاب نبود نه گُل عطر داشت و نه ميته گند داشت.
كلّيّه(278)
خلق كردن يعني تركيب كردن و همه جا معني خلقت، تركيب است.
كلّيّه(279)
هر صانعي در صنعت خودش اگر اول علم به آن صنعت نداشته باشد نميتواند عليالعميا آن صنعت را بكند و بعد از علمش بايد قادر باشد و بتواند آن صنعت را بكند.
«* كليات صفحه 185 *»
كلّيّه(280)
تمام خلقت را خدا آيت ناميده و آيت يعني كاري كه خلق از آن عاجز باشند.
كلّيّه(281)
صانع اگر عالم و قادر نباشد محال است كه بتواند صنعتي بكند.
كلّيّه(282)
صانعي كه جميع كارهايش از روي علم و قدرت و حكمت است و يك سر مو غفلت در كارهايش نيست و همه از روي عمد است ايراد گرفتن بر كارهاي چنين صانعي غلط است و از كمال بيشعوري است.
كلّيّه(283)
ساختن مبادي و منتهيات در نزد صانع عليالسوي است به همان آساني كه مبادي را ساخته به همان آساني منتهيات را ساخته همان علم و قدرت و حكمتي كه در مبادي به كار برده همان را در منتهيات به كار برده.
«* كليات صفحه 186 *»
كلّيّه(284)
انبياء از جهت واسطه فيض بودنشان از جانب خدا مقام بابيت را دارند و از جهتي كه از طرف خلق واسطه هستند، مقام امامت را دارند و اين دو مقام كه مقام ابواب و امامت باشد هر دو كأنه يكي است. از طرف بالا باب خدايند و از طرف پايين امام خلقند.
كلّيّه(285)
صانع نطفه هر خلقي را مناسب همان ميگيرد. نطفه حيوان را مناسب حيوان، نطفه انسان را مناسب انسان، نطفه نبي را مناسب نبي ميگيرد. از همان اول نطفه نبي را معصوم و مطهر ميگيرد و از رياضت كسي نبي نميشود و محال است كه نبي شود.
كلّيّه(286)
نوع مخلوقات هرچه پستترند اختلافشان در شكل و اثر و خاصيت كمتر است و هرچه بالاتر و رو به صانع ميروند اختلافشان در صورت و حالت بيشتر است. مثلاً در نوع جمادات كه نظر كني هر نوعي شبيه است به هم در نهايت شباهت و نوع نباتات شباهتشان كمتر و اختلافشان بيشتر است. ديگر نوع حيوانات اختلافشان بيشتر است و
«* كليات صفحه 187 *»
نوع اناسي اختلافشان بيشتر به طوري كه دو نفر در خلقت و اخلاق شبيه به هم نيستند و همينطور امر ميرود بالا تا انبياء كه اختلاف صوري آنها بيش از اناسي بود تا ميرود ميرسد به ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين كه ابداً حضرت امير هيچ ظاهراً شباهت به پيغمبر نداشتند و همچنين ائمه اختلافشان در صورت خيلي زياد بود. بعضي خيلي سفيد و چاق بودند بعضي سبزه و لاغر بودند و اين سرّي است در خلقت كه خيلي فهمش به درد ميخورد.
كلّيّه(287)
كومه جسم روي هم ريخته هيچ تكهاش در تكه ديگر اثري ندارد و بعد از آنكه صانع دست به كومه جسم زد بعضي را گرم كرد و بعضي را سرد كرد و بعضي را متحرك كرد و بعضي را ساكن كرد اين وقت بعض جسم در بعض جسم اثر ميكند.
كلّيّه(288)
هر غيبي كه در شهاده اثر ميكند لامحاله بايد دست خود را از آستين يكي از شهاديات بيرون آورد تا كارهاي خود را و مرادات خود را در عالم شهاده براي اهل عالم شهاده ظاهر كند و برساند.
«* كليات صفحه 188 *»
كلّيّه(289)
عقل ميفهمد كه اگر او را نزول نداده بودند تا عالم جسم در عالم خودش هيچ نداشت مثل كلوخ بود و ميفهمد كه الآن كه او را نزول دادهاند در عوالم دانيه چيزها فهميد و ميفهمد كه خودش نميتوانست بيايد و صانعي عالم و قادر بوده كه او را نزول داده و همچنين است امر در جميع كومههاي ثمانيه كه اگر اعالي نزول نميكردند و اداني صعود نميكردند هيچ نميفهميدند و مانند كلوخ در عالم خودشان افتاده بودند.
كلّيّه(290)
عوالم غيب هر كدام نزديكترند به عالم شهاده زودتر پا به عالم شهاده ميگذارند و هر كدام دورترند دورتر، اين است كه در عالم جسم اول جمادات پيدا ميشوند بعد نباتات بعد حيوانات بعد اناسي و هكذا.
كلّيّه(291)
توفيق خدا همه جا همراه مؤمنين و خذلان خدا همه جا همراه منافقين است تا آنها را ببرد به بهشت و آنها را ببرد به جهنم.
«* كليات صفحه 189 *»
كلّيّه(292)
استدلالهاي عقلي اختصاصي به عالمي دون عالمي ندارد و همين كه ديدي يك ماده خودش نميتواند به صورتي در بيايد و بايد يك كسي از خارج او را به آن صورت در بياورد بدان كه در تمام ملك خدا همينطور است.
كلّيّه(293)
هر جسمي همين كه گرم شد بزرگ ميشود و همين كه سرد شد كوچك و در هم كوبيده ميشود.
كلّيّه(294)
به همين وقتهاي ظاهري بدون تأويل بوده يك وقتي كه متحركها متحرك نبودهاند و بوده يك وقتي كه ساكنها ساكن نبودهاند و يك كسي آنها را متحرك كرده و ساكن كرده. اين است كه در زيارت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين ميخواني بكم تحرّكت المتحركات و سكنت السواكن.
كلّيّه(295)
اگر در خارج آب و خاك و هوا و آتش نبود در بدن هيچ
«* كليات صفحه 190 *»
مولودي هيچ يك از اينها نبود و همچنين اگر در اين افلاك جاذبه و دافعه و هاضمه و ماسكه نبود در بدن هيچ مولودي هيچ يك از اينها نبود. و اگر درست دقت كني خواهي يافت كه يكوقتي جسم بوده و آبي و هوائي و آتش و خاكي و افلاكي ابداً نبوده و همه را صانع ساخته و هر يك را به تكهاي از جسم تعلق داده و يكوقتي خواهد شد كه تمام اين صور را از جسم خواهد گرفت يوم نطوي السماء كطيّ السجلّ للكتب و اذا الشمس كوّرت و اذا النجوم انكدرت. واقعاً همينطور خواهد شد.
كلّيّه(296)
الوان و طعوم مختلفه ذره ذره در تمام اين عالم ريخته شده و چون در هم ريخته شده رنگ بخصوصي پيدا نيست همين كه مخض شد و تدبيري به كار رفت رنگها از هم امتياز پيدا ميكند و طعمها از هم امتياز پيدا ميكند و اين نمونه عالم ذرّ است.
كلّيّه(297)
بدن انسان از عالم انسانيت آمده، بدن حيوان از عالم حيوانيت آمده، بدن نبات از عالم نباتيت آمده و هكذا بدن هر چيزي از عالم خودش است.
«* كليات صفحه 191 *»
كلّيّه(298)
ذره ذرههاي روغن و كشك و پنير و قارا در شير ريخته شده و در زمين شير مدفون است و همين كه در شير نگاه ميكني يك شير يكدست متشاكلالاجزاء ميبيني كه هيچ روغن و كشك و پنير و قارا پيدا نيست و چون او را مخض ميكني و به هم ميزني خورده خورده بناي صعود ميگذارد و هر چيزي با همجنس خودش جمع و پيوسته ميشود و پيدا ميشود. حال به يك جور مخض روغنها جمع ميشود و به يك جور مخض كه آتش ميكني زير شير كشك درست ميشود، به يك جور مخض پنير درست ميشود و هكذا در هرجايي مخض يك جور مخصوصي است.
كلّيّه(299)
تمام الوان و اشكال و طعوم و مشمومات و مذوقات و مسموعات و مبصرات و ملموسات تماماً از عالم غيب است و ذره ذره در عالم جسم ريخته شده و هرچه را كه مخض كردي همجنسهاي هر چيزي به هم ميچسبد و ظاهر ميشود و همچنين حركت و سكون از عالم غيب است و ذره ذره در اين عالم جسم ريخته شده و هيچ يك اينها از عالم جسم نيستند. صانعي عالم و قادر اينها را از غيب آورده و
«* كليات صفحه 192 *»
به جسم تعلق داده و جسم متكيّف به اين كيفيات ميشود و تمام آنچه از عالم غيب است بايد نزول كنند و صعود كنند و اگر نزول نكنند و صعود نكنند در عالم ذر ميمانند و هيچ حاصل ندارند. پس صانع مخض ميكند اين ملك را و هر چيزي را نزول ميدهد و صعود ميدهد تا هر چيزي همجنسهاش به هم پيوسته شود و حاصل پيدا كند و اين است سرّ عمل كردن به شريعت تا عمل نكني و حركت نكني و مخض نشوي تكميل نخواهي شد چنانكه شير را اگر مخض نكني روغن گرفته نميشود و حاصل روغن به دست نميآيد و كشك گرفته نميشود و حاصل كشك به دست نميآيد.
كلّيّه(300)
حيات در بدن مانند آب در كوزه يا باد در خيك نيست و حال آنكه تعلق گرفته به بخار چرا كه كوزه محيط است به آب اندرون خود و خيك محيط است به باد اندرون خود و بدن محيط به حيات نيست بلكه حيات محيط است به بدن و اين بر اغلب حكما و اطباي ظاهري مخفي مانده.
كلّيّه(301)
از هر عالمي كه به عالم ديگري ميروي چه در حال نزول چه در
«* كليات صفحه 193 *»
حال صعود تا نميري نميروي به آن عالم و حكماً در ميان دو عالم مرگ است و تا مرگ نباشد از عالمي به عالمي نميشود رفت و راه رفتار از هر عالمي به عالمي حكماً مرگ است.
كلّيّه(302)
تمام افعال حتم است و حكم است كه هر فعلي از فاعل خودش صادر شود و هركسي كار خودش را بايد كند و اگر فكر كنيد و مسامحه نكنيد همين است سرّ شريعت و طريقت و حقيقت كه اين همه اصرار در عمل كردهاند و هركسي اين عمل را ياد گرفت ريشه آمال و آرزوها را از دل خود خواهد كَند و ميداند كه هر عملي كند از خير و شرّ همان را دارا است.
كلّيّه(303)
خدا صاحب جود و كرم است و حتماً خلق را خلق كرده كه به آنها كرم كند و بدهد و راه كرم و جود خدا همين است كه تو را خلق كرده و چشم داده و الوان و اشكال و اضواء را هم خلق كرده چشم خود را باز كن ببين كه ديده باشي. اگر چشم خود را باز كردي ديدهاي و مبصرات را داري و اگر چشم خود را به هم گذاردي نديدهاي و خبر از مبصرات نداري.
«* كليات صفحه 194 *»
كلّيّه(304)
اكوان را خدا خلق كرده و افعال آنها را هم خدا خلق كرده و محال است كه فعل يك فاعلي بدون فاعل يا قبل از وجود فاعلش پيدا شود.
كلّيّه(305)
هرچه در عالم ملك است همه را خدا خلق كرده اكوان آنها را به مشيت كونيه خلق كرده.
كلّيّه(306)
افعال اضطراريه تمام اشخاص كوني است و مؤاخذه از آنها نميشود و افعال اختياريه همه جا شرعي است و ثواب و عقاب همه جا به واسطه افعال اختياري است كه شخص بر فعل و ترك آنها هر دو قادر است.
كلّيّه(307)
هيچ فاعلي بي فعل نميشود و تمام فواعل صاحب فعل ميباشند ديگر بعضي فواعل افعالشان اضطراري است و بعضي افعالشان اختياري است.
«* كليات صفحه 195 *»
كلّيّه(308)
مراد صانع از خلقت فواعل فعل آنهاست و اگر فواعل بي فعل بودند خدا آنها را خلق نميكرد.
كلّيّه(309)
به مشيت كونيه خداوند فواعل را ساخته و به مشيت شرعيه افعال فواعل را ساخته آن هم افعال اختياريه نه افعال اضطراريه و افعال فواعلي كه از روي فكر و رويه و شعور و اراده كار ميكنند نه فواعلي كه لايشعر كار ميكنند.
كلّيّه(310)
مشيت شرعيه بر زبان انبياء: جاري ميشود و محالّش زبان انبياء ميباشد.
كلّيّه(311)
در كَوْن هيچ مخلوقي را حسني نيست چرا كه هر جور صانع خواسته و او را خلق كرده او هم خلق شده و در اين عرصه نه تعريفي است نه مذمتي و تمام تعريفها و مذمتها در عرصه شرع است و عرض كردم عرصه شرع در امر و نهي انبياء است.
«* كليات صفحه 196 *»
كلّيّه(312)
پيغمبر از جانب خدا مكلف است كه امر و نهي خدا را به مكلفين برساند يعني بفهماند مكلفين را ديگر بعد از فهم هركس ايمان آورد ناجي است و هركس منكر شد هالك است.
كلّيّه(313)
هركس از مكلفين دعوت انبياء را اجابت كرد خدا خواسته كه اجابت كرده و هركس اجابت نكرد خدا خواسته كه اجابت نكرده و معذلك خواست خدا هيچ يك را مجبور نكرده. آن كه اجابت كرده به اختيار خودش اجابت كرده و آن كه اجابت نكرده به اختيار خودش اجابت نكرده. آن يكي اسمش مطيع ميشود و آن ديگري اسمش عاصي است.
كلّيّه(314)
در دنيا هر تخمهاي كه زراعت ميشود خواه نبات باشد خواه حيوان خواه انسان هرچه باشد تا حدي بخصوص رشد ميكند بعد تمام ميشود چرا كه دار فنا و زوال است بر خلاف تخمهاي آخرتي كه همين كه زراعت شد لاينقطع رشد ميكند و هي شاخ و برگ ميگذارد
«* كليات صفحه 197 *»
ديگر اگر تخمه بهشت است هي روز به روز نعمتش زياد ميشود و اگر تخمه جهنم است هي روز به روز عذابش زياد ميشود چرا كه دار بقا و خلود است و هميشه تخمهاش در نما و نموّ است و هرگز خشك نخواهد شد چرا كه تخمه آخرت، عمل و فعل شخص است و فعل هر فاعلي محال است كه از فاعلش كنده شود و به جاي ديگر تعلق بگيرد و چون فعل از فاعل جدا نميشود پس فنا ندارد.
كلّيّه(315)
در عالم جسم جميع اين صوري كه الآن روي جسم پوشيده شده همه كار عرش است و همه به واسطه حركت عرش است و حركت عرش از غيب است و صور ذاتيه جسم دخلي به عرش ندارد.
كلّيّه(316)
بسط همه جا از جانب فاعل است و قبض همه جا از اقتضاي قابل است.
كلّيّه(317)
اول چيزي كه از عالم غيب پا به عالم شهاده ميگذارد از خواس خمسه، لامسه است و آخر چيزي كه از بدن بيرون ميرود لامسه است.
«* كليات صفحه 198 *»
كلّيّه(318)
آنچه هست و موجود است به حصر عقل از سه قسم بيشتر نيست: يا خداست يا فعل خدا يا خلق خدا. و مخلوقات نه از خدا ساخته شدهاند و نه از فعل خدا، بلكه از امكان صرف ساخته شدهاند و آن امكان هيچ دخلي به خدا و فعل خدا ندارد.
كلّيّه(319)
امكان راجح از جميع مخلوقات پستتر و محتاجتر و نادارتر است و عجب آنكه بعضي از كسانيكه خود را حكيم دانستهاند امكان را اشرف و اقرب و مبدء گرفتهاند و اشتباه عظيمي كردهاند.
كلّيّه(320)
امكاني كه اهل حق ميگويند امر موهومي نيست بلكه وجود خارجي دارد مثل اينكه گِل امكان است از براي كاسه و كوزه و چوب امكان است براي در و پنجره و مداد امكان است براي حروف و هكذا تمام امكانات هر عالمي و چنانكه گِل خودش محال است به صورت كوزه و كاسه در آيد و مداد محال است خودش به صورت حروف در آيد مگر آنكه فاخوري از خارج و كاتبي از خارج گِل را به صورت كوزه و كاسه در آورد و مداد را به
«* كليات صفحه 199 *»
صورت حروف در آورد تمام موجودات در تمام عوالم از دنيا تا آخرت همينطور است آب و گل را بايد صانعي بگيرد و درخت بسازد و نطفه را صانعي بايد بگيرد حيوان و انسان بسازد و خود آب و گل و خود نطفه به خودي خودشان محال است نبات يا حيوان يا انسان بشوند. پس معني امكان در همه جا اين است كه ممكني باشد صانعي او را به صورتي در آورد كه اگر صانعي نباشد محال است صورتي از امكان به كون بيايد تمام مخلوقات از امكان صرف ساخته شدهاند و هيچ دخلي به خدا ندارد و از پيش خدا ابداً نيامدهاند و صوفيه همين جا گول خوردهاند و به خيال خودشان عرفا شدهاند و وحدت وجودي يا وحدت موجودي شدهاند.
كلّيّه(321)
خدا يعني كسي كه تمام ماسواي خود را ساخته باشد و خدا عالمي است كه هيچ جهل ندارد و قادري است كه هيچ عجز ندارد و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين به حول و قوه خدا عالمند به هر چيزي و قادرند بر هر چيزي.
كلّيّه(322)
تمام مخلوقات دو قسمند: قسمي آنست كه او را از چيزي ديگر و مادهاي ديگر ساختهاند و قسمي آن است كه خودش را به
«* كليات صفحه 200 *»
خودش ساختهاند. پس تمام عوالم را خدا از امكان ساخته و امكان را به خودش ساخته.
كلّيّه(323)
هر غيبي در عالم شهاده، شهاده را بايد قائم مقام خود نمايد.
كلّيّه(324)
خدا در عالم مخلوقات انبياء را قائم مقام خود قرار داده و جميع ارادات خود را به واسطه انبياء به خلق رسانيده لكن مانند روح و عقل در ابدان نيست چرا كه روح و عقل هركس از بدنش اكتساب بعضي چيزها ميكند و در بدن تعين پيدا ميكند و مصوّر ميشود به واسطه بدن و خدا در بدن انبياء كه ارادات خود را جاري ميكند هيچ از انبياء اكتساب نميكند و به واسطه ابدان انبياء مصور به صورتي و متعين به تعيني نميشود.
كلّيّه(325)
عقل در عالم دهر منزلش است و عناصر جوهري هم در دهر منزلشان است ولي ملاحظه كنيد كه عقل در كجاي عالم دهر منزل دارد و عناصر جوهري در كجاي عالم دهر منزل دارند. عناصر جوهري در
«* كليات صفحه 201 *»
جايي است كه متصل است به عالم زمان كه به اندك حركتي كه سنگ و چخماق را به هم ميزني آتش از غيب كه اسفل عالم دهر باشد ظاهر ميشود ولي عقل به اين آساني و زودي ظاهر نميشود و حركتها بايد كرد و كارها بايد كرد تا عقل ظاهر شود به طورهايي كه انبياء دستورالعمل دادهاند.
كلّيّه(326)
بخار و دود و روغن و موم همه اثر آتش در آنها هست و همه را آتش مسخر كرده و مسّ كرده ولي ببين هر يك چقدر تفاوت دارند. دود سياه ظلماني چنان خودي خود را گم كرده كه خودش هيچ پيدا نيست و پيدايي همه از آتش است ولي روغن و موم همه مسخر آتش شدهاند همين قدر كه نرم و روان شدهاند. ديگر مثل بخار و دود خود را گم نكردهاند كه تمامش جلوه آتش باشند. همچنين صانع عالم تمام ملك خود را مسخر كرده و مسّ كرده و دست زده ولي ببين چقدر تفاوت دارند. علي ممسوس است في ذات اللّه، خاك را هم خدا مسّ كرده حال ببين علي7 كجا و خاك كجا، علي7 چنان خودي خود را رها كرده كه تمامش نماينده صفات خدا شده بلكه خودش صفات خدا شده و تمام كارهاي خدايي از دستش جاري گشته.
«* كليات صفحه 202 *»
كلّيّه(327)
نظم صانع هميشه بر اين است كه اول مبادي ميسازد بعد به واسطه مبادي كارها را آسان جاري ميكند و عمده مقصود صانع اين بود كه وجودي بسازد كه تمام كارهاي خدايي از او جاري شود. پس تمام خلقت بسائط و مواليد از جماد و نبات و حيوان، مقدمه خلقت آدم7 بود و مقصود از خلقت آدم7 و اولاد او، همه مقصود و عمده مقصود خلقت پيغمبر آخرالزمان9 و آل طيبين او بود كه مبدئي بودند كه در روي زمين راه رفتند و تمام كارهاي خدايي از ايشان جاري بود و همين است سرّ احببت اناعرف و لولاك لماخلقت الافلاك كه واقعاً اگر مقصود صانع خلقت اين بزرگواران نبود هيچ خلقي را خلق نميكرد ابداً.
كلّيّه(328)
تا روحي تعلق نگيرد به جسم، جسم خودش نه حركت ميكند و نه ساكن است و حركت جسم چون خيلي محسوس است زود تصديق ميكنند لكن سكونش را خيلي مشكل است كسي تصديق كند و خيال ميكنند كه سكون از لوازم جسم است و اشتباه عظيمي است.
«* كليات صفحه 203 *»
كلّيّه(329)
آتش غيبي تا به جسمي از اجسام در نگيرد دست اهل عالم شهاده به آتش نميرسد. همينكه در دودي يا چوبي درگرفت آن وقت كارهاي آتشي را درك ميكنند. همچنين اگر انبياء نيامده بودند در اين عالم واللّه احدي از خدا خبر نداشت.
كلّيّه(330)
آن روحي كه ميفرمايد فاذا نفخت فيه من روحي آن روح از عقل بالاتر است و از جميع ارواح بالاتر است و آن روح مخصوص انبياء و اوصياست. ديگر احدي از مخلوقات صاحب آن روح نيستند و نخواهند شد.
كلّيّه(331)
هر غيبي همين كه تعلق به شهاده گرفت آن شهاده مقرّ سلطنت آن غيب ميشود و اهل شهاده اگر كاري دست آن غيب دارند بايد رو به آن شهاده بروند كه آن غيب در او تعلق گرفته و ظاهر شده.
كلّيّه(332)
هيچ فاعلي در دنيا و در آخرت و در همه جا تا فعل خودش را ظاهر نكند هيچ معلوم نميشود چكاره است.
«* كليات صفحه 204 *»
كلّيّه(333)
قبل از اتمام حجت اكراهي در دين نيست بعد از آنكه انبياء اتمام حجت نمودند آن وقت اقامه حدود ميكنند و البته اقامه حدود براين مردم دشوار است پس اكراه است و زور است و هر زوري ظلم نيست.
كلّيّه(334)
تمام افعال همه كس در همه جا از حيثي كه متصل است به فاعلش لازم است و از حيثي كه براي غير بايد ظاهر شود آن تا غير بداند و بفهمد كه فاعل چكاره است تمام افعال از اين حيث متعدي است.
كلّيّه(335)
هر چيزي در هر عالمي كه گاهي در يك جايي ظاهر است و گاهي مخفي است آن چيز از آن عالم نيست و اگر اين قاعده را فراموش نكنيد و درست بگيريد معني اينكه اشياء از كمون اشياء بيرون ميآيند خواهيد فهميد كه چه جوره از كمون بيرون ميآيند و معني كمون را خواهيد دانست.
«* كليات صفحه 205 *»
كلّيّه(336)
جسمي كه صاحب اطراف است اطراف را نبايد از جايي كسب بكند بلكه اكتساب در جايي است كه جسم چيزي را ندارد و از جايي ديگر كه چيزي را دارد كسب ميكند.
كلّيّه(337)
اگر درست فكر كنيد جواهر عظمي ندارند و جوهر قابليتي است كه هيچ ندارد هر كار بر سر او بياورند قبول ميكند و جواهر همه جا حالتشان اين است مثل جوهر جسم كه هيچ ندارد مگر اطراف ثلثه كه از لوازم جسم است. ديگر هرچه در عالم جسم است از قبيل حركت و سكون و حرارت و برودت و روشني و تاريكي و امثال اينها هرچه در يك جسمي هست و در جسمي ديگر نيست يا يك وقت در يك جايي هست و يك وقتي نيست، هيچ كدام از لوازم جسم نيستند بلكه جسم جوهري است كه قابل است هر يك اينها را قبول كند.
كلّيّه(338)
امكانات در هيچ عالمي خودشان نميتوانند از عالمي به عالمي بروند يا از حالتي به حالتي ديگر بروند و تمام عالم امكان در چنگ صانعي است كه به مشيت خود همه را تغييرات ميدهد.
«* كليات صفحه 206 *»
كلّيّه(339)
فعل هيچ فاعلي را نميتوان از آن فاعل گرفت مثل اينكه اگر تمام عالم رياح عاصفه باشند و بوزند به نور چراغ، محال است كه نور چراغ را بتوانند تمام كنند مگر آنكه خود چراغ را خاموش كنند آن وقت نورهاي چراغ تمام ميشود و اگر چراغ در جايي محفوظ است، هرچه رياح عاصفه بوزد ابداً نور چراغ را نميتوانند حركت بدهند چه جاي آنكه نيست و نابودش كنند.
كلّيّه(340)
در تمام ملك هيچ فاعلي يافت نميشود كه فعلش مفوض به خودش باشد بلكه تمام افعال تمام فواعل به حول و قوه خداست و فعل خدا ديگر به حول و قوه كسي ديگر بسته نيست چرا كه خود او تمام فواعل و افعال آنها را خلق كرده.
كلّيّه(341)
تمام خلق در تمام ملك خدا يا بايد به تعليم چيزي ياد بگيرند يا به تجربه و صانع ملك علمش نه تعليمي است نه به تجربه.
«* كليات صفحه 207 *»
كلّيّه(342)
تمام ارزاق مخلوقند چنانكه تمام مرزوقين هم مخلوقند و مخلوقي به مخلوقي ديگر محتاج است و صانعي قادر بايد باشد كه رزق را از جايي ديگر بياورد و به مرزوق برساند و از جمله ارزاق يكي علم است كه بايد علم را از جايي ديگر بياورند به متعلم تعليم كنند و علم خدا اينجور نيست كه در جايي ديگر باشد و خدا كسب كند آن علم را و هكذا قدرت و ساير صفات كه هيچ جا صفات خدا جور صفات خلق نيست پس خدا از هيچ جهت مثل و شبه و عديل و نظير ندارد.
كلّيّه(343)
تمام اشياء مخلوقند و تمام آثارشان همه مخلوقند و هيچ يك از اشياء و هيچ يك از آثار اشياء، خدا نيستند و خدا خالق اشياء و آثار تمام اشياء است.
كلّيّه(344)
سيلان در تمام اشياء از آتش است حتي در آب كه آب همين كه گرم است سيّال است و گرمي از آتش است و چون سرد ميشود منجمد ميشود و يخ ميكند.
«* كليات صفحه 208 *»
كلّيّه(345)
تمام ملك آنچه هست از عقل گرفته تا جسم همه يا ساكنند يا متحرك و محال است كه در تمام ملك يك چيزي يافت شود كه نه متحرك باشد و نه ساكن. ديگر حركت و سكون در هرجايي و هر عالمي مناسب آن عالم است. عقل حركت و سكوني دارد مناسب خودش جسم هم حركت و سكوني دارد مناسب خودش و همه متغيرند و صانعي هست كه همه را تغيير ميدهد.
كلّيّه(346)
حجج الهي كه آمدند در ميان مردم، همه اسم جامع هستند.
كلّيّه(347)
اغلب چيزها را چشم متشاكلالاجزاء ميبيند و عقل آنها را مختلف الاجزاء ميبيند و انسان عاقل چشم خود را تابع عقلش ميكند و عقل را تابع چشم نميكند و تمام كساني كه گول خوردهاند در هر زماني عقل خود را تابع چشم خود كردهاند.
«* كليات صفحه 209 *»
كلّيّه(348)
معرفت عدول و علماي ظاهر به شريعت است و معرفت نبي و امام و حافظين دين، به حكمت است و علم حكمت معرفت حقايق اشياء است كه هر چيزي را همان كه هست بايد دانست.
كلّيّه(349)
از يك جنس متشاكلالاجزاء محال است كه اشياء مختلفه ساخته شود و اگر يك جايي ترائي كرد كه از يك شيء متشاكلالاجزاء اشياء مختلفه ساخته شده بدانيد كه ترائي است و خوب كه دقت كني ميبيني متشاكلالاجزاء نبوده تا امر ميرسد به امكان كه امكان را هم كه دقت كني متشاكلالاجزاء نبوده.
كلّيّه(350)
آتش غيبي روشني و حرارت ندارد، دود هم روشني و حرارت ندارد اما همين كه آتشي به دودي در گرفت آن وقت هم روشن ميكند هم ميسوزد.
«* كليات صفحه 210 *»
كلّيّه(351)
راه راست راه خداست و راه خدا نيست مگر نزد انبياء و اولياء خدا و اين مردم كه از انبياء اعراض كردند هرچه گفتند اشتباه كردند.
كلّيّه(352)
تمام آنچه هست مخلوق است و مخلوق يعني نبوده و خلقش كردهاند. پس چيزي كه نبوده و خلقش كردهاند مثال خالقي كه بوده و كسي او را نساخته نميشود. پس صانع مثل ندارد پس در عالم ملك نمونه از براي خدا نيست ليس كمثله شيء. و از راهي ديگر تمام ملك نمونه صانع است يعني نمونه كارهاي صانع است و صنعت هر صانعي نمونه صنع خداست.
كلّيّه(353)
از عالم نيستي صرف محال است كه چيزي به عالم هستي بياورند چرا كه چيزي نيست. پس آنچه به عالم هستي ميآورند از عالم هستي ميآورند نهايت از عالمي ديگر ميآورند. مثل آنكه مسكه در شير هست به تدبير مخضكردن مسكه او را جمع ميكني و آتش در غيب تمام اجسام هست به تدبير سنگ و چخماقي يا كبريتي يا حركت سريعي آتش را ظاهر ميكني.
«* كليات صفحه 211 *»
كلّيّه(354)
سرخي آتش به واسطه نور آتش است و سياهي دود است و به واسطه حرارت است و حرارتها و رطوبتها در هرجايي به حسب آنجا تفاوت ميكند. حرارت و رطوبت آسماني مثل حرارت و رطوبت زميني نيست.
كلّيّه(355)
سرخي آتش نور آتش و سياهي دود است كه به هم مخلوط شده و رنگ سرخي پيدا شده.
كلّيّه(356)
اغلب مردم فواعل را از افعال اشرف ميدانند و شما بدانيد كه مقصود از خلقت فواعل، افعال آنهاست و اگر مقصود صانع خلقت افعال نبود هرگز فواعل را خلق نميكرد. پس علت غائي از خلقت فواعل، افعال آنهاست. پس افعال محبوب خداست و فواعل هم به واسطه افعالشان محبوب خدا ميشوند. پس تقرب عباد به خدا به واسطه عبادت و معرفت است و عبادت و معرفت فعل عبد است و افعال وجوداً مقدمند بر فواعل و ظهوراً مؤخرند از فواعل و علت غائي همه جا بر همين نسق وجوداً مقدم است و ظهوراً مؤخر است.
«* كليات صفحه 212 *»
كلّيّه(357)
ارسال رسل و تمام شرايع جهت نجات خلق است و خدا هلاكت خلق را دوست نميدارد از اين جهت انبياء را فرستاد و بيان خير و شر را كردند و نبوت خود را ثابت كردند. ديگر هركس به راه خير رفت نجات يافت و هركس به راه شر رفت هلاك شد.
كلّيّه(358)
خدا در هيچ عالمي جزء مخلوقات نيست و كل مخلوقات هم نيست و آنچه مخلوقات دارند در خدا نيست.
كلّيّه(359)
از يك زبان بسا حرفهاي مختلف بيرون ميآيد كه جاهل متحير ميماند و حمل بر دروغ ميكند و عاقل ميداند كه همه راست است و هر يك سر جاي خود درست است. مثل اينكه زيد يكدفعه به زبان خود ميگويد رنگ من، شكل من و مراد از رنگ و شكل جماديت اوست و يكدفعه بههمين زبان ميگويد هاضمه يا دافعه من كم شده و هاضمه و دافعه از خصائص نباتيت اوست و يكدفعه ميگويد من ميبينم، من ميشنوم و ديدن و شنيدن از خصائص حيوانيت اوست و
«* كليات صفحه 213 *»
يكدفعه ميگويد من رنگ ندارم، شكل ندارم، هاضمه ندارم، دافعه ندارم، نميخوابم، نميخورم، من لا يُري هستم اينها مقام انسانيت اوست و هكذا و همه حرفهاي مختلف را هم به يك زبان گفته و هيچ اختلافي در واقع ندارد و از همين باب است كه ائمه طاهرين: فرمايشات ميفرمودند. يكدفعه ميفرمودند كه علم ماكان و مايكون نزد ماست و يك دفعه اظهار فقر ميفرمودند و منافقين از اين فرمايشات كه عليالظاهر مختلف به نظر ميآيد استهزاء ميكردند و دوستانشان ميدانستند كه فرمايشاتشان همه حق است و هر يك جايي مخصوص دارد.
كلّيّه(360)
انسان كارهاي خود را از روي قصد و اراده و رويه ميكند و حيوان كارها را بياراده و بيقصد و بيرويه ميكند و هركس عبادتش بيقصد و بياراده و رويّه است انسانيتش كه براي عبادت خلق شده هيچ عبادت نكرده و خم و راست شده.
كلّيّه(361)
حالت كساني كه عقل را حجت ميدانند مثل حالت كساني است كه ابداً طبيب نيستند و طبابت ميكنند خود را هلاك ميكنند و هركس هم رجوع به آنها كند هلاك ميشود و آن عقلي كه حجت است عقل
«* كليات صفحه 214 *»
انبياء و اولياء است كه طبيب نفوسند و ساير خلق هرچه درس بخوانند عقلشان حجت نخواهد شد كه رأي العليل عليل.
كلّيّه(362)
صورت حلال و حرام يك صورت است. پس به رنگ و شكل اشياء نميتوان فهميد كه حلال است يا حرام و به طعم اشياء نميتوان فهميد حلال است يا حرام و به بو و صداي اشياء نميتوان فهميد حلال است يا حرام و به لمس اشياء نميتوان فهميد حلال است يا حرام و هكذا. پس حلال و حرام نفع و ضرر اشياء است و كسي نميداند نفع و ضرر اشياء را مگر صانع و خالق اشياء و صانع بايد نفع و ضرر اشياء را تعليم انبياء كند كه آنها تعليم امت خود نمايند و همين است شرع انبياء. پس عقل امت حجت نميشود مگر مطابق با نقل باشد.
كلّيّه(363)
در مبادي همه جا هيچ اختلافي نيست و اختلافها همه جا از قوابل است.
كلّيّه(364)
در امر صانع هيچ چيز زايدي نيست و آنچه خلق كرده حكماً در ملك فايده داشته كه خلقش كرده.
«* كليات صفحه 215 *»
كلّيّه(365)
طبيعيين چون از وسط حكمت نظر كردهاند لهذا اشتباهات كردهاند و حكماء الهي از ابتداي خلقت و ابتداي ملك نظر ميكنند اين است كه هر چيزي را بر همان وضعي كه خدا خلق كرده ميبينند و بيان ميكنند.
كلّيّه(366)
هر چيزي كه به ظهورات عديده در آمده تا چيزي از خارج آن چيز داخل آن چيز نكنند محال است كه به ظهورات عديده در آيد و صاحب افراد عديده شود و اين قاعده در تمام ملك خدا بر يك نسق است و در جسمانيات و روحانيات همه جا جاري است. در جسمانيات مثلاً مثل شكري است كه از او انواع حلويات ميسازند از قند و نبات و قرص و غير اينها كه تا آتش به اندازه مخصوصي از خارج داخل آن شكر نشود، قند نميشود و تا آتش به اندازه مخصوصي داخل شكر نشود نبات نميشود و تا آب ليمويي از خارج داخل شكر نشود قرص آب ليمو ممتاز از ساير قرصها نميشود.
كلّيّه(367)
نشستن و ايستادن بدن اگر به اراده روح شد منسوب به روح
«* كليات صفحه 216 *»
است و واقعاً روح نشسته و روح ايستاده و همچنين است تمام كارهاي بدن كه هر كاري كه بدن به اراده روح ميكند آن كار مال روح است.
كلّيّه(368)
خداي غيبالغيوب لايتغير است و آمد و شدي ندارد لكن انتخاب كرده در ميان خلق جماعت مخصوصي را كه كارهاي آنها همه به اراده اوست و اراده خود را در آن جماعت گذارده به طوري كه هركس هر معامله كه با آن جماعت ميكند از خوب و بد، همان معامله با خداست. ديگر معامله با خداوند جور ديگر محال است و آن جماعت مخصوص انبياء و اولياء سلام اللّه عليهم اجمعين هستند.
كلّيّه(369)
وضع خلقت بر اين است كه هر چيزي كه متكيف به كيفيتي شد آن كيفيت در تمام اعماق آن چيز فرو ميرود. از همين باب است كه فرمودند: لو احبّ رجل حجراً حشره اللّه معه.
كلّيّه(370)
چشم را خداوند براي ديدن خلق كرده و اگر كسي دستي او را خراب نكند خيلي خوب ميبيند و اگر كسي فضولي كرد و او را
«* كليات صفحه 217 *»
دستي خراب كرد ديگر يا نميبيند يا بد خواهد ديد. همچنين فطرت انسان را خدا مستقيم آفريده به طوري كه هر چيزي را به طوري كه خدا آفريده ميبيند و ميفهمد و اگر كسي او را خراب كرد البته معوجّ خواهد شد.
كلّيّه(371)
خداوند عالم دو جور خلقت دارد: يكي خلقتي است كه فاني ميشود و يك خلقتي است كه هميشه باقي است و خلقت جواهر فنا ندارد و هميشه بوده و خواهد بود و خلقت اعراض فاني ميشود و كومههاي ثمانيه نبوده وقتي كه نبودهاند و هميشه بودهاند و خداوند آنها را در عالم بقا آفريده و فنا ندارند.
كلّيّه(372)
قبضات جسمانيه محال است كه جسمانيت را از جسم ديگر اكتساب كنند و هر يك به قدر خود جسمانيت را دارند و محتاج به قبضه ديگر نيست لكن هرچه غير از جسمانيت است و آن چيز در يك جسمي ظاهر شد ساير اجسام اگر طالب آن چيز باشند محتاج به آن جسم مخصوصند و بايد اكتساب از آن بكنند آن چيزي را كه خود ندارند.
«* كليات صفحه 218 *»
كلّيّه(373)
انسان عاقل همين كه ديد يك عمارتي را بنائي ساخت و يك كرسي را نجاري ساخت يقين ميكند كه تمام اين دنيا از عرشش تا فرشش نبودند و خرمن جسم در هم ريخته بود و بدون اغراق به همين تدريجات زماني يك وقتي عرش را ساختند، يك وقتي آسمانها را ساختند، يك وقتي آفتاب و ستارگان و عناصر را ساختند و به همينطور كه ساختند يك وقتي هم همه را فاني خواهند كرد و هيچ تأويل هم ندارد. اين است كه خدا ميفرمايد: اذا الشمس كوّرت و اذا النجوم انكدرت و اذا العشار عطّلت و هكذا ميفرمايد: يوم تكون الجبال كالعهن المنفوش. پس بدانيد كه همين جور كه اين چرخهاي ظاهري را تا كسي از خارج دست نزند و حركت ندهد محال است كه چرخ حركت كند، ديگر آن محرك خواه انسان باشد خواه حيوان باشد خواه جن باشد خواه باد باشد خواه آب باشد خواه فنر باشد هرچه باشد، تا محركي از خارج اين چرخهاي ظاهري را حركت ندهد محال است كه خود اين چرخهاي ظاهري حركت كنند بعينه بدون تفاوت اگر كسي نبود كه دست بزند به اين خرمن جسم و او را حركت بدهد محال بود كه اين جسم حركت كند و همين كه صانع دست زد و حركتي در عرش آورد و عرش حركت كرد آسمانها به حركت آمدند و اين اوضاع از جماد و نبات
«* كليات صفحه 219 *»
و حيوان و انسان پيدا شد. پس تمام آنچه عجالةً ميبينيد كه در اين عالم جسم موجود است بدانيد كه همه به واسطه عرش ساخته شده و يك وقتي نبودهاند. خود عرش را هم بدانيد كه نبوده و او را ساختهاند و چنانكه تمام چرخهاي ساعت به واسطه فنر حركت ميكنند و خود فنر را هم ساعتسازي ساخته، همچنين تمام اين افلاك و عناصر و مواليد به واسطه عرش پيدا شده و خود عرش را هم ساختهاند.
كلّيّه(374)
صانع كه تمام اشياء را از عدم به وجود آورده اگر از عدم، نيستي صرف خيال ميكنيد بدانيد كه هيچ معني ندارد و اگر فهميديد كه از عالم ديگر به عالمي ديگر ميآورند و معني عدم را اينطور فهميديد درست فهميدهايد و بدانيد كه معني خلقت تركيب است. روحي در عالم غيب است بدني در عالم شهاده است، صانعي قادر و عالم هست كه روح را از عالم غيب ميكشد ميآورد به بدن تعلق ميدهد و آن بدن را زنده ميكند. هر وقت هم كه بخواهد آن روح را از بدن بيرون ميبرد و بدن ميميرد و هكذا آتش در غيب است تدبيري ميكني سنگي چخماقي به هم ميزني آتش از غيب ظاهر ميشود و بر همين نسق است تمام ملك خدا و هيچ غيبي را نميتواني مشاهده كني مگر آنكه غيب تعلق گرفته باشد به يك شهاده.
«* كليات صفحه 220 *»
كلّيّه(375)
اگر كسي تمام عالم جسم را از عرشش تا تخوم عالم ارضين و ما بين مشرق و مغرب جسم را سير كند به خدا نميرسد و خدا را نميبيند و از خدا خبر نميشود ولكن خدا محض جود و كرم برگزيده از ميان خلق خود جماعتي مخصوص را و كارها و ارادههاي خود را از دست و زبان آنها جاري كرده. پس هركس ميخواهد با خدا معامله كند يا به زيارت خدا برود يا با خدا حرف بزند يا از خدا بشنود، هر معاملهاي كه ميخواهد با خدا بكند ـ كائناً ماكان ـ بايد با آن جماعت مخصوص كه برگزيده خدا هستند معامله كند و آن جماعت انبياء و اولياء هستند كه اشرف همه آن جماعت محمد و آل محمد: ميباشند و نعوذ باللّه از اين جماعت كه انسان چشم پوشيد از هيچ راهي ديگر به خدا نميرسد چرا كه خدا راه خود را منحصر در اين جماعت مخصوص كرده. از اين راه اگر كسي اعراض كرد ديگر جميع راهها راه شيطان است و هركس راه ديگر را گرفت مشرك به خدا ميشود و اين است طريقه تمام انبياء و تمام شرايع انبياء بر همين نسق است و اگر كسي فكر كند به اندك فكري خواهد فهميد كه طريقه تصوف و وحدت وجود يا وحدت موجود در جميع مذاهب مردود است چرا كه در جميع شرايع راه خدا منحصر است به راه مخصوصي و آن راه انبياست و اين جماعت كه خود را عرفا
«* كليات صفحه 221 *»
ناميدهاند و حال آنكه از جميع جهال جاهلترند تمام اشياء را ظهور و جلوه خدا دانستهاند و شعرها و نثرها و مضمونها ساختند كه، خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا و هكذا گفتند: در هرچه نظر كردم سيماي تو ميبينم. از اين قبيل مزخرفات هم گفتند و مردم احمق را گول زدند و ندانستند كه چقدر جاهل بودند همين كه به جهنم واصل شدند و مردند آن وقت مشعر ميشوند كه چقدر نادان بودند و به چه راه سست باطلي رفتند و خلق را گمراه كردند.
كلّيّه(376)
به دليل حكمت هم خدا شناخته ميشود هم خلق شناخته ميشوند و به غير دليل حكمت نه به طور حقيقت، خلق شناخته ميشود نه خدا شناخته ميشود. و آن حكمائي كه سفها بودند و خود را حكيم ناميدند و به حكمت خودشان رسيدند به جايي كه تمام اشياء را و تمام موجودات را خدا دانستند بدانيد كه دليل حكمتشان حكمت نبود بلكه دليل مجادله را حكمت ميناميدند و دليل مجادله و موعظه كشف از حقيقت و واقع نميكند اين است كه به آن مزخرفات افتادهاند.
كلّيّه(377)
تمام علوم به حصر عقل از سه علم بيرون نيست و قسم چهارمي
«* كليات صفحه 222 *»
ندارد و تمام معاملات از سه قسم خارج نيست و قسم چهارمي ندارد: يكي معامله با خدا يكي معامله با خودت، يكي معامله با خلق. معامله با خدا به علم حكمت است معامله با خودت به علم موعظه است معامله با خلق به علم مجادله است و هيچ علمي و هيچ معاملهاي از اين سه علم و اين سه معامله بيرون نيست و قسم چهارمي ديگر معقول نيست كه باشد.
كلّيّه(378)
هر چيزي در ملك خدا به نمونه شناخته ميشود و خدا در همه جاي ملك نمونه به دست داده و اگر كسي اين قاعده را محكم بگيرد هرگز گمراه و سرگردان و متحير نميشود و همه جا حق را حق ميبيند و باطل را باطل ميبيند به طور آساني و همين نمونهايست كه فارسي است عربيش كه ميكني آيات ميشود علامات ميشود. پس همينطور كه در اين اجناس ظاهري مشت نمونه خروار است از جنس هر انباري كه جنس ميخري يك مشت نمونهاش را ميبيني و تمام انبار را ديگر به همان نمونه ميخري و در همه جا شرعاً و عرفاً تمام معاملات همينجور است بدون تفاوت و همچنين است امر در حجج الهي كه آيات و علامت خدا هستند و نمونه خدايند. خدا عالم است علم حجج نمونه علم اوست، خدا قادر است حججش نمونه قدرت اويند و هكذا
«* كليات صفحه 223 *»
تمام صفات خدايي ايشانند نمونهاش كه خدا نمونه به خلق نموده و با خلق معامله كرده. اين است كه واقعاً حقيقتاً معرفتشان معرفت خداست، جهل به ايشان جهل به خداست، محبتشان محبت خداست عداوتشان عداوت خداست، زيارتشان زيارت خداست جميع معامله با ايشان معامله با خداست و معامله با خدا جز معامله با حججش و انبياء و اوليائش ديگر معني ندارد. اين است كه در زيارتشان ميخواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من اعتصم بهم فقد اعتصم باللّه و من احبهم فقد احب اللّه و من ابغضهم فقد ابغض اللّه و همچنين ميفرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك.
كلّيّه(379)
آب و خاك خودش نميتواند گل شود و گل خودش نميتواند به صورت خشت و كاسه و كوزه درآيد و عقلي ندارد كه عقلش برسد كه به صورتي در آيد بلكه خشتمالي و كوزهگري خارجي بايد باشد كه آب و خاك را گل كند و گل را به صورت خشت و كاسه و كوزه در آورد. همچنين تمام قوابل كه در ملك است خودشان به هيچ صورتي نميتوانند در آيند و صانعي عالم و قادر بايد باشد كه اين قوابل را به صورتهاي مختلفه در آورد.
«* كليات صفحه 224 *»
كلّيّه(380)
جسم تا بوده يا متحرك بوده يا ساكن و لامحاله يكي از اين دو صورت كه حركت و سكون باشد هميشه بر جسم توارد داشتهاند و ذات جسم نه متحرك است و نه ساكن و لامحاله حركت و سكون را يك محرّكي خارجي يا مسكّني خارجي بايد بر جسم وارد آورد و صورت حركت و سكون را خود جسم نميتواند از خود بيرون بياورد و بر خود بپوشاند پس محتاج است به صانعي و اين دليلي است كه در تمام ملك ساري است براي وجود صانع عالم.
كلّيّه(381)
صانع چنين قرار داده كه هر چيزي لامحاله فعلي داشته باشد و هر چيزي را به فعلش بايد شناخت و فعل هر چيزي اثر اوست. زنده را به آثار زندگي ميشناسي و مرده را به آثار مردگي ميشناسي و ظلمت را به آثار ظلماني ميشناسي. همچنين حق را بايد به آثار حق شناخت و باطل را بايد به آثار باطل شناخت و كسي كه طالب معرفت حق و باطل باشد خيلي آسان ميفهمد چرا كه خدا خلق را محض معرفت حق و باطل آفريده پس امتياز ميان حق و باطل از همه چيز آسانتر است بلكه از امتياز ميان روز و شب آسانتر است ولي براي كسي كه غرض نداشته باشد.
«* كليات صفحه 225 *»
كلّيّه(382)
حقيقت جسم در عالم بقا آفريده شده نه در عالم فنا و عالم بقا آخرت است نه دنيا و اگر اين مسأله را كسي درست فهميده خيلي مسائل را ميفهمد. مسأله معاد، مسأله جبر و تفويض و مسأله سرّ شرايع را خوب خواهد فهميد.
كلّيّه(383)
جسم را از وقتي كه خدا خلق كرده تا آخر ملك خدا كه آخر ندارد يك سر سوزن بر جسم افزوده نميشود و يك سر مو از جسم كم نميشود چرا كه يك سر مو از عقل و روح و ساير عوالم غيب نميشود روي جسم بگذاري كه جسم زياد شود و يك سر مو از جسم در عالم عقل يا ساير عوالم غيب ببري كه از جسم كم بشود. نميبيني كه عقل ميآيد در بدني مينشيند و هيچ بدن زياد نميشود و عقل ميرود از بدني و هيچ از بدن كم نميشود. پس جسم در عالم خودش هيچ كم و زياد نميشود لكن خاكش آب ميشود آبش خاك ميشود، هر دو هوا ميشوند، هر سه آتش ميشوند. چوبش ميسوزد خاكستر ميشود و در جميع اين حالات جسم است و صاحب اطراف است و از جسمانيت محال است كه بيرون برود.
«* كليات صفحه 226 *»
كلّيّه(384)
آب را كه در ديگ ريختي و آتش زيرش كردي بخار ميشود و حكيم ميگويد آب اماته شد و مُرد. بعد بخارها كه بالا ميرود به سرپوش مينشيند و روي سرپوش سرد است بخارها عرق ميشود و برميگردد آب ميشود و حكيم ميگويد آب را احيا كردند. همچنين قند را كه در آب ميريزي آب ميشود و صورت قند از نظر ميرود و حكيم ميگويد قند مرد و داخل آب شد و چون به تدبيري آتش كردي و آبها را بخار كردي قند جمع ميشود به صورت خودش و آبها ميرود براي خودش حكيم ميگويد قند احيا شد. همچنين طلا را كه در تيزاب ميگذاري آب ميشود و گم ميشود و صورت طلايي از نظر محو ميشود حكيم ميگويد طلا مرد و چون به تدبيري طلا را از تيزاب گرفتي و در بوته آب كردي صورت طلا پيدا ميشود حكيم ميگويد طلا احيا شد و همه اين كارها محض اين بود كه اعراض گرفته شود. بعينه بدون تفاوت است مردن اين مردم كه ميميرند و بعد زنده ميشوند. اگر وقتي كه ميمردند معدوم ميشدند محال بود كه باز عود كنند و اعاده معدوم محال است حرفي است درست ولي هيچيك از اين حالات كه ذكر شد در آب و قند و طلا و انسان، هيچ معدوم نشدند صورت آنها را گرفتيم خراب كرديم اعراضش را جدا كرديم باز به
«* كليات صفحه 227 *»
صورت خالص صورت گرفتند و عود كردند و همه اين حالات در هر چيزي به حسب خودش مرگ است و بدون مرگ اعراض هرگز گرفته نميشود، در هرجايي به حسب خودش.
كلّيّه(385)
ماده لطيفه واجب است كه لطيف باشد و ممتنع است كه كثيف باشد و ماده كثيفه واجب است كه كثيف باشد و ممتنع است كه لطيف باشد چرا كه صورت لطافت بايد روي لطيف پوشيده شود و صورت كثافت بايد روي كثيف پوشيده شود و غير از اين محال است و همچنين است امر در جميع مواد در تمام ملك پس اشياء به فرمايش شيخ مرحوم هم در مواد مختلفند هم در صور مختلفند و كسي كه اين مسأله را درست فهميد بطلان مذهب وحدت وجود و وحدت موجود را خوب ميفهمد كه آنها گفتهاند اشياء در صور مختلفند و در مواد اختلافي ندارند و يك ماده است كه به صورتهاي مختلفه در آمده.
كلّيّه(386)
بديهيات در نزد عامه مردم بديهي است و هيچ فكر در آنها نميكنند و همين كه اسمش بديهي شد ديگر اعتنائي هم به آنها نميكنند و حكيم در همين بديهيات هي نظر ميكند و هي مسائل نظري دقيق ميفهمد.
«* كليات صفحه 228 *»
كلّيّه(387)
اغلب مردم مجرد و مادي كه ميشنوند هيچ معني آن را نميفهمند و يك چيزي به گوششان ميخورد و به همان قناعت ميكنند و بدانيد كه عالم ماده يعني تدريج داشته باشد. مثل اينكه جسمي كه از جايي به جايي بايد برود متدرجاً قدمي بعد از قدمي ميرود لكن مجردات تدريج و انتظار زماني ندارند. خيال مجرد است نشسته به محضي كه خيال مكه ميكني فوراً بدون تدريج خيال ميرود مكه و ديگر خيال نبايد قدم به قدم برود تا برسد به مكه. همچنين عقل و ساير مجردات هيچ انتظار و تدريج زماني و مادي را ندارند.
كلّيّه(388)
اختلاف قوابل در نزد حكيم اعظم دليلي است بر عدل خدا و عجب آنكه مردم بيشعور كه خود را عارف ناميدهاند اين اختلاف قوابل را دليل جبر خدا گرفتهاند و جمع كثيري جبري مذهب شدهاند.
كلّيّه(389)
هر چيزي كه قابل تحريك يا قابل تسكين است خودش نميتواند حركت براي خودش احداث كند و خودش نميتواند
«* كليات صفحه 229 *»
سكون براي خودش احداث كند. يك محرّكي و يك مسكّني خارجي بايد باشد كه او را حركت دهد يا ساكن كند و تمام موجودات در تمام ملك خدا يا متحركند يا ساكن و محال است كه يك چيز موجود باشد و نه متحرك باشد نه ساكن و مشيت خداست كه جميع موجودات را يا حركت ميدهد يا ساكن ميكند و مشيت خدا خارج از موجودات ملك است و دخلي به مخلوق ندارد و فعل خداست و مشيت خدا كسانيند كه در زيارتشان ميخواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن صلوات اللّه عليهم اجمعين.
كلّيّه(390)
چنانكه در شكم نطفه را ميپرورانند براي بيرون شكم و حكيم به طور يقين ميفهمد كه نطفه در شكم هيچ دست و پا و اعضا و جوارح نميخواهد و تمام خلقت طفل در شكم براي بيرون شكم است بدون تفاوت تمام خلقت دنيا و ما فيها براي بيرون دنياست و بيرون دنيا آخرت است و انسان عاقل يقين ميكند از همين وضع دنيا كه آخرتي هست كه اين اوضاع را در دنيا براي آنجا آفريدهاند چنانكه از خلقت طفل در شكم يقين ميكند كه اين طفل را براي بيرون شكم آفريدهاند.
«* كليات صفحه 230 *»
كلّيّه(391)
تمام مخلوقات را از امكان آفريدهاند و ائمه سلاماللّه عليهم اجمعين فوق امكانند و صادر از خدا هستند و اسماء و صفات خدايند و هميشه بودهاند و نبود نداشتهاند لكن آمدند و لباس امكاني را پوشيدهاند و در ميان خلق آشكار شدهاند و اين لباس امكاني را ميكنند و مقام خودشان همان جاست كه صادر از خدايند و لايجاوزهن برّ و لا فاجر.
كلّيّه(392)
مركبات همه جا خواصي پيدا ميكنند كه دخلي به مفرداتشان ندارد اگرچه آن خواص به واسطه همان مفردات است ولي آن خواص به واسطه تركيب و ضمّ و استنتاج است.
كلّيّه(393)
اصول الوان را حكماء چهار رنگ گرفتهاند لكن كسي كه دقت كند ميبيند كه اصول تمام الوان ضياء و ظلمتي است كه با هم تركيب ميشوند و در هر درجه رنگي مخصوص پيدا ميشود و آن ضياء و نور از پيش آفتاب است و آن ظلمت از جانب زمين است. نور آفتاب كه با ظلمت زمين مخلوط شد آن وقت الوان مختلفه پيدا ميشود. رنگ تمام
«* كليات صفحه 231 *»
گلها و سبزيها و گياهها همه به همين واسطه است و كسي كه دقت كند ميفهمد كه طعوم همه به اين واسطه است و همه هم به واسطه ضمّ و استنتاج است و علم ضمّ و استنتاج علم عجيب غريبي است.
كلّيّه(394)
آنچه به نظر ميآيد و چشم ميبيند نور است و ظلمت ديده نميشود و نميتوان ديد او را و آنچه ديده ميشود نور و روشنايي است. نور كه آمد روي هر رنگي ميافتد آن رنگ ديده ميشود و اگر روشني نباشد هيچ رنگي ديده نميشود.
كلّيّه(395)
هرجا اختلافي پيدا شد بدانيد كه به واسطه قوابل مختلفه است و تا قوابل مختلفه نباشد محال است كه اختلاف پيدا شود و اين مسأله در تمام ملك بر يك نسق است.
كلّيّه(396)
علل اربعه در تمام صنايع صانعين جاري است مثلاً نجار كه ميخواهد كرسي بسازد اره و تيشه ميخواهد كه علت فاعلي است و چوبي ميخواهد كه علت مادي است و چون كرسي را به هم جفت كرد
«* كليات صفحه 232 *»
صورت كرسي روي آن مينشيند و اين علت صوري است و چون ساخته شد به جهت هر فايدهاي كه ساخته، آن فايده علت غائي است كه در وجود مقدم بوده و اين علل اربعه هيچ يك ذات نجار نبوده و نجار هيچ دخلي به كرسي و اسباب ساختن كرسي ندارد و تمام صانعين در صنعت خودشان همينطورند. پس بدانيد كه خداي صانع تمام عالم همين جور تمام ملك را خلق كرده است و ذات خدا هيچ نيامده جزء خلق بشود و خلق را از خلق ساخته و وحدت وجوديها چقدر غافل شدهاند كه گفتند خداست كه به صورتهاي مخلوقات برآمده و حال آنكه ميبينند كه هيچ صانعي به صورت صنعت خودش نميشود بيرون بيايد و بيرون نيامده و هيچ صانعي هيچ چيزش جزء صنعتش نميشود.
كلّيّه(397)
تمام طوائف در تمام اديان تا به طور عادت راه ميروند بدانيد كه يقين ندارند اگرچه عادات خود را يقين پنداشتهاند و يقين آنست كه دليل دارد برهان دارد.
كلّيّه(398)
اول دين معرفت خداست همين كه دانستي خدا قادر است و عاجز نيست يقين ميكني كه هركس در يك كاري عاجز است خدا
«* كليات صفحه 233 *»
نيست و خدا متغير نيست و هركس را ديدي كه متغير است و يك وقتي نبود و يك وقتي پيدا شد و جوان بود پير شد و صحيح بود عليل شد و زنده بود مُرد و غني بود فقير شد و فقير بود غني شد و جاهل بود عالم شد و هكذا، بدان كه اينها هيچ يك خدا نيستند و خدا نميشوند.
كلّيّه(399)
هيچ يك از مخلوقات از نزد خدا نيامدهاند و خدا را نديدهاند ولي از تمام مصنوعين پي ميبريم و يقين ميكنيم كه صانعي بوده و هست كه اينها را خلق كرده و در صنعت او كه هي فكر ميكنيم يقين به علم و قدرت و حكمت و ساير صفات او پيدا ميكنيم.
كلّيّه(400)
تمام انبياء كه از جانب خدا آمدهاند اول دعوتشان اين بوده كه هرچه مردم براي خودشان ميپسندند خطاست بلكه هرچه ما از جانب خدا حكم ميكنيم بايد او را بر رضاي خودشان ترجيح بدهند و خير و صلاح عباد را خدا به ما وحي كرده كه برسانيد و نفع و ضرر اشياء را ما ميدانيم و ميگوييم و بايد مردم تمكين قول ما را بكنند و همينها اسمش شرع است.
«* كليات صفحه 234 *»
كلّيّه(401)
چنانكه فوّاره آب نيست و ممرّ آب است و واسطه است و خود فواره بسا سنگ است، همچنين شعله چراغ آتش نيست و ممرّ آتش است و واسطه است و قرص خورشيد نور نيست و ممرّ نور است و واسطه است و نور در عالم غيب است و آتش در غيب است و از گريبان شعله و قرص خورشيد سر بيرون آوردهاند. به همينطور تمام مملكت خدا اسباب است براي مشيت خدا و هرچه خدا خواسته به هر اسبابي خواسته خواهد شد. پس لاحول و لا قوة الا باللّه و كسي كه اين قاعده را درست به دست آورد ديگر از غلو و تقصير محفوظ است.
ممرّ آب با اينكه آب نيست و ممرّ نور با اينكه نور نيست و واسطه است معذلك هركس تشنه است بايد برود از ممرّ آب آب بگيرد و هركس روشني را طالب است بايد برود از ممرّ نور روشني را بگيرد چرا كه آنها واسطهاند و كسي كه تفرعن كرد و نزد آن ممرّها نرفت از تشنگي خواهد مرد و در ظلمت خواهد ماند. همچنين حجج الهي: با اينكه خوديت آنها بعينه دودي است كه در شعله است و بشري هستند مثل ساير بشرها، ولي خدا آنها را ممرّ و واسطه فيوضات خود قرار داده هركس طالب فيض است بايد برود نزد آنها ديگر خدا ممرّي براي فيوضات خود قرار نداده مگر انبياء و اولياء خود را و هركس
«* كليات صفحه 235 *»
تفرعن كرد و نعوذ باللّه از آنها اعراض كرد ديگر در جهل و ضلالت خود هلاك خواهد شد و تمام انبياء و اولياء ابواب فيض خدايند و هيچ يك خدا نيستند.
كلّيّه(402)
روح هركس براي خودش مادهاي دارد و صورتي دارد به دليلي كه روح هركس غير از روح كسي ديگر است مثل اينكه بدن هركسي غير از بدن كسي ديگر است.
كلّيّه(403)
تمام ملك خدا از فؤاد و عقل گرفته تا جسم همه در مقام خودشان امتيازات دارند و تكه تكه ميشوند لكن تكه تكه شدن عقل و روح مثل تكه تكه شدن جسم نيست و دليل تكه تكه شدن آنها همين كه عقل هركسي غير از عقل كسي ديگر است و روح هركسي غير از روح كسي ديگر است و نفس و خيال هركس غير از نفس و خيال كسي ديگر است و هكذا.
كلّيّه(404)
هر غيبي براي خودش مادهاي دارد ذاتي و صورتي دارد و آن
«* كليات صفحه 236 *»
غيب با ماده و صورت ذاتي خودش كه هر دو غيبي است ميآيد و در بدن جسماني شهادي مينشيند و بدن جسماني قابليتي است كه آن غيب ميآيد در اين قابليت مينشيند و اين بدن جسماني هيچ دخلي به آن غيب ندارد مثل صندوقي كه جواهرات در آن بگذاري كه صندوق هيچ دخلي به جواهرات توي صندوق ندارد و صندوق محض حفظ جواهرات است.
كلّيّه(405)
هر بدني كه روحي آمد توي آن بدن نشست مدتي و بعد از مدتي آن روح رفت از آن بدن، بدانيد كه اين بدن بدن ذاتي آن روح نيست بلكه بدن عارضي است براي آن روح.
كلّيّه(406)
هر غيبي كه در عالم شهاده ظاهر ميشود معنيش اين است كه تعلق ميگيرد به شهاده و چون تعلقش را برداشت ميرود به عالم خودش و شهاده ميماند در عالم خودش و لطيف و كثيفي كه در غيب و شهاده گفته ميشود دخلي به اين لطافتها و كثافتهاي ظاهري ندارد و جورش را بايد فهميد.
«* كليات صفحه 237 *»
كلّيّه(407)
هر چيزي كه به جوشانيدن غليظ نميشود، آب و خاكش عقد و حل واقعي نشده از اين جهت به جوشاندن آبش بخار ميشود ميرود و خاكش ته نشين ميشود و اگر آب و خاكي عقد و حل واقعي شد مثل آب انگور آن وقت به جوشاندن غليظ ميشود و از يكديگر جدا نميشود.
كلّيّه(408)
تمام ملك خدا هر چيزي حيّزي دارد كه از حيّز خود بالطبع به جايي ديگر نميرود و اگر بالقسر او را از حيّز خود به جاي ديگر بردي هي زور ميزند كه به حيّز خود برود و ميرود. و تعلق هر چيزي به حيزي اگر عقد و حل واقعي شد از يكديگر جدا نميشوند.
كلّيّه(409)
تمام كومههاي ثمانيه از فؤاد و عقل تا جسم هر يك در حيّز خود ايستادهاند و خودشان نميتوانند از حيّز خود به جاي ديگر بروند و صانعي عالم و قادر ميخواهد كه هر يك را از حيّز خود به جاي ديگر ببرد چنانكه ميبيني آورده به طوري كه هرچه عاقل و حكيم در صنعت اين صانع فكر كند هي متحير ميشود كه چگونه عقل را آورده به جسم
«* كليات صفحه 238 *»
تعلق داده و جسم را به آنها تعلق داده و حال آنكه هر يك حيّزي دارد براي خودش كه هيچ مناسبت با ديگري ندارد.
كلّيّه(410)
تمام عناصر كه در عناصر تأثير ميكنند تا اثر به فلكيات نكند محال است كه اثر در عنصر كند و اين در ابدان خيلي واضح است. بسا در بدن مرضي است تا دوا نخوري و آن دوا نرود در معده و اثرش به قلب نرسد و به روح بخاري نرسد و به روح نرسد اثر در آن مرض نميكند و چون به روح اثر كرد، روح ساري و جاري است در تمام بدن از اين جهت تأثير در آن مرض ميكند و روح فلكيت دارد و دوا كه عنصري بود در عنصري ديگر كه خلط و مرض بود اثر كرد به واسطه حيات كه فلكيت داشت و اين مسأله در تمام عالم جسم بر يك نسق است. حتي آتش كه در آبي اثر ميكند اول اثر به فلكيتي كه در آب است ميكند آن وقت به آن واسطه اثرش به آب ميرسد و مسألهاش خيلي دقيق است.
كلّيّه(411)
از مبدء واحد صور مختلفه و افراد عديده محال است كه به عمل آيد و صور مختلفه و افراد عديده همه جا از قوابل مختلفه است و تا انواع مختلف را در هم نكنند افراد مختلفه پيدا نخواهد شد.
«* كليات صفحه 239 *»
كلّيّه(412)
بعضي جاها را حكما ديدند و درست پي نبردند و گول خوردند و حكمائي كه گول خوردند و اشتباه كردند دو قسم شدند بعضي وحدت وجودي شدند و بعضي ديگر وحدت موجودي شدند. وحدت وجوديها گفتند خداست كه به اين صورتهاي مختلفه و اشكال عديده بيرون آمده و وحدت موجوديها گفتند فعل خداست كه به اين صورتهاي مختلفه در آمده و اشتباهشان همه از اينجاها شد كه ديدند آب يكدست متشاكل الاجزائي را به روي يك زمين جاري كردند و گياهها و گلهاي رنگ رنگ مختلف سبز شد و آفتاب را ديدند كه يك جور تابيد به شيشههاي الوان و در هر شيشه به رنگي ظاهر شد و هكذا از اينجور چيزها را ديدند و گول خوردند و وحدت وجودي و وحدت موجودي شدند و اگر كسي فكر كند ميفهمد كه آبها يكدست و متشاكلالاجزاء نيست و زمين يكدست و متشاكلالاجزاء نيست از اين جهت گياهها و گلهاي رنگ رنگ مختلف پيدا شده و از يك شيء يكدست متشاكلالاجزاء محال است كه افراد عديده و صور مختلفه ساخته شود. و كسي كه اين مطلب را محكم گرفت يعني از روي فهم گرفت يقين ميكند كه خدا به اين صورتها بيرون نيامده و فعل خدا هم به اين صورتهاي مختلفه بيرون نيامده و محال است كه خدا يا فعل خدا
«* كليات صفحه 240 *»
به صورتهاي مختلفه خلقيه بيرون آيد و خلق نه مادهشان از خدا و فعل خداست و نه صورتشان از خدا و فعل خداست و علانيه ميبينيد كه تمام خلق مادهشان خلق است چنانكه صورتشان خلق است و هيچ چيز خلق از پيش خدا نيامده و نخواهد آمد.
كلّيّه(413)
در تمام عالم جسم كه فكر كني تمام اجسام صاحب اطراف ثلثه است. يك دانه خشخاش صاحب طرف است تمام زمين و آسمان هم صاحب طرف است و هيچ جسمي كسب اطراف از جسم ديگر نميكند و هيچ جسمي در جسمانيت احتياج به جسم ديگر ندارد و اگر اين قاعده را محكم گرفتي آن وقت ميفهمي كه اگر جسم به جسمي ديگر محتاج شد يك چيزي را از غير عالم جسم و از غيب عالم جسم در تكهاي از جسم آوردهاند گذاشتهاند كه آن چيز را در ساير اجسام نگذاردهاند از اين جهت ساير اجسام به آن جسم محتاج شدند. مثل اينكه حرارتي از غير عالم جسم در جسمي بگذارند و او را آتش كنند حالا هر جسمي كه بخواهد گرم شود محتاج است كه پيش آن جسمي كه آتش در او در گرفته برود. پس اين اجسام احتياج جسمانيت به آن جسم ندارند ولكن به آن حرارت كه در آن جسم پيدا شده محتاجند و آن حرارت دخلي به عالم جسم ندارد و از غير عالم
«* كليات صفحه 241 *»
جسم داخل عالم جسم شده و بر همين نسق است تمام آنچه در اين عالم جسم است غير اطراف ثلثه ديگر آنچه هست هيچ دخلي به عالم جسم ندارد و همه را از غير عالم جسم و غيب عالم جسم آوردهاند داخل عالم جسم كردهاند.
به همين قاعده كسي كه فكر كند علانيه ميبيند كه يك وقتي بوده كه اين خرمن جسم روي هم ريخته بوده و هيچ از جسمانيت هم كم نداشته و آسماني نبوده عرشي نبوده زميني نبوده عناصري نبوده جمادي نباتي نبوده حيواني نبوده انساني نبوده و صانعي عالم و قادر بوده كه دست زده به اين خرمن جسم و اين اوضاع را تركيب كرده و ساخته. يك وقتي هم خواهد آمد كه تمام اين اوضاع را برچيند و نفخ صور همينطور خواهد شد.
كلّيّه(414)
حقيقت خلق يعني مركب و مركب آنست كه اجزاء عديده را با هم تركيب كني و يك چيزي بسازي. پس لامحاله يك كسي بايد باشد غير از اين اجزاء مركب كه آن اجزاء را با هم تركيب كند و در هم كند و آن چيز را بسازد و حقيقت الوهيت يعني كسي او را نساخته باشد، يعني مركب نباشد و اوست كه تمام خلق را ساخته و تركيب كرده و هرگز نبوده كه صانع بي صنعت باشد و بعد از مدتي بناي صنعت را
«* كليات صفحه 242 *»
بگذارد بلكه صانع هميشه در ملك خود تصرف داشته و اين مطلب نقيض آن مطلب كه اين اوضاع كه ديده ميشود ابتدائي دارد و انتهائي دارد نميشود و هر دو در سر جاي خود صحيح است و كسي كه درست فكر نميكند بسا متحير ميشود.
كلّيّه(415)
فاعل حتماً بايد فعل داشته باشد و فعل حتماً بايد از فاعلي صادر شود و فعل هر فاعلي حتم است كه از خود آن فاعل صادر شود و فعل هيچ فاعلي به فاعلي ديگر برنميگردد و كسي كه محكم اين مطلب را بگيرد و سخت بگيرد ريشه آمال و آرزوها را از دل خود بيرون ميكند و لابد ميشود كه خودش عمل كند تا اجر داشته باشد و سرّ شرايع و تكاليف تمامش در اين مطلب ريخته شده.
كلّيّه(416)
تو را خدا خلق كرده، چشم تو را خدا خلق كرده، روشنايي را خدا خلق كرده به تو گفته ببين تا ديده باشي. اگر تو چشم باز كردي و ديدي، ديدهاي و ديدن تو مال تو است ديگر مال هيچ كسي غير از تو نيست و اگر تمام عالم ببينند و تو چشم خود را باز نكني و نبيني، تو نديدهاي و تو ديدن نداري.
«* كليات صفحه 243 *»
كلّيّه(417)
فعل هيچ فاعلي مخلوط با مصنوع آن فاعل نميشود.
كلّيّه(418)
مثل دنيا مثل شير است كه در شير يكدست روغن هست كشك هست پنير هست ولي همه مخلوط در هم است و هيچ يك به نظر نميآيد و مثل آخرت مثل آن وقت است كه روغنهاي توي شير را به تدبيري بگيري و جدا كني و پنيرهاي توي شير را به تدبيري بگيري و جدا كني و كشكهاي توي شير را به تدبيري بگيري و جدا كني آن وقت روغنها خالص و پنيرها خالص و كشكها خالص خواهد شد.
كلّيّه(419)
از عرصه امتناع محال است كه چيزي به عرصه وجود آيد چرا كه امتناع نيستي صرف است و نيستي صرف هيچ نيست كه چيزي از او بسازند پس آنچه ساخته شده از عرصه هستي ساخته شده و هرچه در جايي نيست به تدبير و علاجات محال است كه از آنجا بيرون آيد چنانچه در آب صرف روغن نيست، هرچه آب را به هم بزني و كف كند و گرمش كني و سردش كني محال است كه روغن بيرون آيد ولي
«* كليات صفحه 244 *»
در شير كه روغن هست به اندك تدبيري و حركتي روغن بيرون ميآيد. پس آنچه در جايي نبوده و پيدا شد كائناً ماكان بدانيد كه در جايي بوده و به تدبيري از جايي بيرون آمده. پس آنچه خدا خلق كرده و بعد از اين خلق كند در هر عالمي بدانيد كه نه از ذات خدا خلق شده و نه از نيستي صرف، بلكه همه را خدا از عالم امكان خلق كرده و معني امكان و كمون همين است كه چيزي در جايي باشد و به تدبير و علاجي آن را از آنجا بيرون آورند. بعينه مثل روغني كه در كمون شير است و آتش كه در كمون سنگ و چخماق است و تبارك صانعي كه دست زده به عالم امكان و اين اوضاع را ساخته و هر چيزي را قبل از ساختن ميدانسته چه جور بسازد و از روي علم خودش ساخته و علم خدا نه به تجربه است و نه به اكتساب و ميداند كه هر چيزي را چه جور تركيب كند و خلق كند و معني خلق تركيب است و خلق را كه مركب گفتهاند معنيش همين است كه چند چيز را به هم تركيب كنند، كه چيزي بسازند چنانكه انسان را از چند عالم تركيب كردهاند، از فؤاد و عقل و روح و نفس و مثال تا جسم از هر يك قبضهاي گرفتهاند و به هم تركيب كردهاند و انسان را ساختهاند.
كلّيّه(420)
امداد در هر عالمي كائناً ماكان بايد از خود آن عالم باشد. عالم
«* كليات صفحه 245 *»
جسم امدادش جسماني است و عالم روح امدادش روحاني و عالم عقل امدادش عقلاني است واگر دقت كنيد در اين مطلب آنوقت معني نزول و صعود را خواهيد فهميد و اينكه گفتم امداد هر عالمي از جنس خود آن عالم است باز ملتفت باشيد كه هر عالمي اجزاء خود آن عالم نميتوانند مدد به خودشان بدهند. درخت جسماني مددش به آب جسماني اين عالم است و خود آب نميتواند به درخت برسد، يك كسي خارجي بايد آب را بردارد به درخت برساند. همچنين است اين ابدان جسماني شما كه محتاج به امداد جسماني است آب ميخواهد چرا كه تشنه ميشود و نان ميخواهد چرا كه گرسنه ميشود معذلك آب و نان خودش نميتواند به اين ابدان برسد و ابدان هم خودشان نميتوانند به آب و نان برسند روحي بايد در بدن باشد كه همين كه تشنه شد برود آب را بردارد بريزد به دهن اين بدن و همين كه گرسنه شد نان را بردارد بريزد به دهن اين بدن. به همين نسق بدانيد كه در تمام اين ملك صانعي عالم و قادر بايد باشد كه حق هر صاحب حقي را برساند.
كلّيّه(421)
حقيقت جسم يعني صاحب اطراف و آنچه در اين عالم جسم است كه صاحب طرف نيست بدانيد كه از عالم جسم نيست و از غيب
«* كليات صفحه 246 *»
جسم آمده روي جسم نشسته و آنچه از غيب آمده روي جسم نشسته به اصطلاحي اسمش كيفيت است و خود جسم اسمش كمّيت است و كمّيت قابل تقسيم است و كيفيت هيچ تقسيمبردار نيست و آنچه در غيب است تا به جسمي تعلق نگيرد به اهل عالم جسم نميرسد مثل اينكه حرارت و برودت از عالم جسم نيست چرا كه صاحب طرف نيست و تا حرارت غيب به جسمي تعلق نگيرد و پا به عالم شهاده نگذارد جسم ما گرم نميشود لامحاله بايد آتش غيبي به چوبي يا به ذغالي تعلق بگيرد كه دست ما به آن برسد و گرم شويم و همچنين برودت بايد لامحاله به جسمي تعلق بگيرد تا ما دستمان به آن برسد و خنك شويم. پس جميع امداد غيبي كائناً ماكان تا پا به عرصه شهاده نگذارد و تعلق به جسمي از جسمانيات نگيرد اهل عالم شهاده به آن امداد غيبي نخواهند رسيد و آن امداد غيبي تا تعلق به جسمانيات نگيرند تأثير در جسمانيات نخواهند كرد و اين قاعده محكمه در تمام ملك ساري و جاري است تا برسد به خدايي كه غيب الغيوب است كه اگر خداي غيب الغيوب بود و حجج خودش را و انبياء و رسل خودش را نفرستاده بود در اين عالم اهل اين عالم ابداً خبري از خدا نداشتند. اين است كه در زيارتشان ميخواني من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم پس به طور كلي بدانيد كه مشيت خدا كه مؤثر اول است تعلق گرفت به عالم عقل و عالم عقل زنده شد و از خداي خود خبردار شد
«* كليات صفحه 247 *»
و عقل با روح مشيتي كه به او تعلق گرفته بود تعلق گرفت به عالم روح كه عالم انبياء باشد و عالم روح زنده شد و انبياء كه اهل آن عالمند از خداي خود خبردار شدند و همچنين روح تعلق گرفت به نفس و نفس تعلق گرفت به طبيعت و طبيعت تعلق گرفت به ماده و حيات و حيات تعلق گرفت به نبات و نبات تعلق گرفت به جماد تا اينكه اهل عالم جسم زنده شدند و از خداي خود خبردار شدند و اگر نبات نبود جمادات نبود و اگر حيات نبود نبات نبود و اگر طبيعت نبود حيات نبود و اگر نفس نبود طبيعت نبود و اگر روح نبود نفس نبود و اگر عقل نبود روح نبود و اگر مشيةاللّه نبود عقل نبود و اين نبود نبودها كه عرض ميكنم يعني اهل هيچ عالمي نه واجد خود بودند و نه از خداي خود خبر داشتند بعينه مثل چراغي كه در مردنگي بگذارند و روي آن مردنگي ديگر و روي آن مردنگي ديگر و هكذا آن چراغ كه در وسط مردنگي اول هست تمام مردنگيها واجد خود هستند و واجد روشنايي چراغ هستند. همچنين واللّه اگر مشيت خدا نبود اهل هيچ عالمي از عقل گرفته تا جسم ابداً واجد هيچ چيز نبودند نه واجد خداي خود بودند و نه واجد خودشان و نه واجد غير خودشان بودند و هيچ يك از هيچ جا خبري نداشتند اين است كه ميفرمايد القدر في اعمال العباد كالروح في الجسد و مراد از اين قدر همان مشيةاللّه است.
«* كليات صفحه 248 *»
كلّيّه(422)
مبدء جميع آبها آتش است، اگر آتش نباشد هيچ آبي روان نميشود و هر آبي همين كه گرم شد و آتش به او تعلق گرفت روان ميشود و اگر گرمي در آبها نباشد همه منجمد ميشوند نهايت بعضي آبها به اندك حرارتي روان ميشود مثل يخ و روغن و بعضي آبها حرارت را بيشتر بايد بر آنها مستولي كرد تا روان شود مثل فلزات و امثال آنها از معادن و همه جا بروز آتش در اين دنيا از حركت است و حركتها به طورهاي مختلف است و همين حركتهاي مختلف اسمش مخض است و بعضي جاها اسمش را زلزله ميگويند اين است كه مخض قيامت را خداوند به زلزله تعبير آورده و مخض عجيب غريبي است.
كلّيّه(423)
تمام موجودات را كه ديدهايد و شنيدهايد از دنيا و آخرت و آنچه در آنهاست همه را خدا آفريده براي انسان و تمام آنها مقدمه وجود و خلقت انسان است و انسان اعجوبه غريب عجيبي است و خدايي كه انسان را خلق كرده ميدانسته چه تدابير و چه حكمتها به كار برده در خلقت انسان كه فرموده تبارك اللّه احسن الخالقين وانسان اگر به
«* كليات صفحه 249 *»
انسانيت حركت كرد در احسن تقويم است و اگر به شيطنت افتاد نعوذ باللّه ميرود به اسفل السافلين.
كلّيّه(424)
ابتداي صنعت صانع حركت است و تحريك ملك است و تا حركت صانع تعلق نگيرد به اين ملك و مخض نكند اين ملك را هيچ چيز پيدا نميشود و قبض و بسط به واسطه همين حركت است و حركت صانع بسته به صانع است و هيچ جزء مخلوقات نميشود و حركت تمام متحركات و سكون تمام سواكن به واسطه همان حركت واحده صانع است و حركت دادن صانع، فعل صانع است و صانع و فعل صانع نه ماده مخلوقات است و نه صورت مخلوقات است چنانكه كاتب و حركت دست كاتب نه ماده كلمات است و نه صورت كلمات است.
كلّيّه(425)
كسي كه مراتب شعله را فهميد از وقتي كه روغن است و سرد است و آتش غيبي كه به او تعلق گرفت خورده خورده روغن گرم ميشود، خورده خورده آب و مذاب ميشود تا آنكه بخار ميشود تا آنكه دود ميشود آن وقت شعله پيدا ميشود و آتش غيبي در آن شعله
«* كليات صفحه 250 *»
مينشيند، اگر درست فهميد آن وقت ميبيند رأي العين كه تمام عالم را خدا بر همين نسق خلق كرده بدون تفاوت و كسي كه در همين مسأله دقت كند مسأله معاد و قيامت را خوب خواهد فهميد.
كلّيّه(426)
شعله مركب است از آتش غيبي و دود جسماني و آتش غيبي در تمام ذرات جسم ريخته تدبيري بايد كرد كه پا به عالم شهاده بگذارد و يكي از تدابير همين است كه روغن را تدبيري بكني گرم كني آب كني دود كني تا مناسب تعلقگرفتن آتش غيبي به آن شود و هكذا سنگي و چخماقي را به سرعت حركت ميدهي و به هم ميزني آتش از ميان آنها ظاهر ميشود و تا بدني مناسب براي آتش درست نكني محال است كه آتش غيبي در اين عالم ظاهر شود.
كلّيّه(427)
شعله بدن جسمانيش دود است و آتش غيبي در آن درگرفته است و سرهم بايد دود بيايد در شعله و آتش به او دربگيرد و بعد برود از سر شعله بيرون و دوده بشود و ديگر آن دودي كه از سر شعله بيرون رفت ميت است و قابل تعلق آتش غيبي در آن نيست از اين جهت سرهم بايد در چراغ روغن باشد كه آن روغن هي گرم شود مذاب شود
«* كليات صفحه 251 *»
بخار شود دود شود تا آتش غيبي پايش روي آن بند باشد و اگر يك آن روغن در چراغ نباشد فوراً آتش ميرود و شعله خاموش ميشود. پس شعله چراغ دائم التجدد است و دائم الفناء است يعني دودي كه آتش در آن در ميگيرد سرهم بدل ما يتحلل ميخواهد.
كلّيّه(428)
اصل شعله آتش است و غيبي است و دود مقام و محل نشيمن آتش است واللّه بدون تفاوت بدن تمام نباتات و حيوانات و اناسي تا برسد به انبياء و حجج الهي تمام اين ابدان مركب است از امداد غيبي و بدن شهادي و ابدان تمام اينها بعينه مثل شعله دائم التجدد و دائم الفناء است و اگر يك آن مدد جسماني به ابدان آنها نرسد ارواح غيبي ميرود براي خود و به عالم خودشان و ديگر روي اين ابدان بند نميشوند و كسي كه درست در اين ابدان جسماني فكر كند علانيه ميبيند كه سرهم اين ابدان زنده ميشوند و سرهم ميميرند از اين است كه تمام اين ابدان بدل ما يتحلل ميخواهند و سرهم از اين ابدان تحليل ميرود و آنچه تحليل برده سرهم بدل ما يتحلل به او ميرسد و سرهم بدل ميرسد زنده ميشود و آن وقتي كه تحليل رفت و بدل ما يتحلل به او نرسيد يكدفعه به كلي ميميرد و همين كه مرد روح او فرار ميكند.
«* كليات صفحه 252 *»
كلّيّه(429)
هركس شعله و چراغي در دست دارد، آتش غيبي را دارد و حوائجي كه دارد كه از آتش بايد برآيد برآورده ميشود و كسي كه شعله و چراغي در دست ندارد اگرچه اسم آتش شنيده و ياد گرفته هرچه بكند و هرچه آتش آتش بگويد ابداً حوائجي كه از آتش بايد براي او برآيد برآورده نخواهد شد و لفظ آتش انسان را گرم نميكند و غذاي انسان را طبخ نميكند. همچنين لفظ نبات، ميوه براي انسان نميشود كسي ميوه دارد كه درختي ميوهدار دارد و در دست داشته باشد. و لفظ حيوان، اسب سواري انسان نميشود مگر آنكه اسبي در دست داشته باشد و بر اين نسق است تمام ارواح غيبيه و تمام امور غيبيه. همچنين است واللّه امر در معرفت خداي غيب الغيوب كه تا كسي نشناسد حجج الهي را و آن شعلههايي كه نور خدايند، هرچه لفظ خدا را گويد هيچ خدا ندارد. كسي خدا دارد كه دست به دامن يكي از حجج الهي زده باشد و حجت خدا را شناخته باشد و حجج الهي كسانيند كه در زيارتشان ميخواني من عرفكم فقد عرف اللّه و من جهلكم فقد جهل اللّه تا آخر فقرات زيارت. پس هركس شعله در دست دارد آتش غيبي را دارد و الا فلا و هركس محمد و آلمحمد را شناخته و معرفت به آنها دارد خدا دارد و الا فلا.
«* كليات صفحه 253 *»
كلّيّه(430)
كومههاي ثمانيه از جسم گرفته تا عقل، همه جواهرند و هيچ جوهري استحاله به جوهر ديگر نخواهد شد ابداً ولي در عالم خودش از صورتي به صورتي ديگر ميرود و تمام اجسامي كه ساكن و منجمد است بدانيد كه برودت بر آنها غالب است و برودت و حرارت هيچ يك از عالم جسم نيستند و از غير عالم جسم يعني غيب عالم جسم آمده به اجسام تعلق گرفته و تمام غيوب و جواهر از عقل فمادون اگر نزول نكنند و از عالم جسم سر بيرون نياورند هيچ نميدانند و در عالم خودشان مثل كلوخ ميباشند. اما بعد از آنكه خدا آنها را آورد در عالم جسم، آن وقت چيزهاي غريب عجيب اكتساب ميكنند. اين است كه خدا به عقل فرمود ادبار كن و برو يعني نزول كن و اگر نزول نكرده بود و تا به عالم خاك نيامده بود ابداً هيچ چيز نميدانست.
كلّيّه(431)
هر ماده ـ كائناً ما كان ـ كه به صورتي نيست و بعد به صورتي در ميآيد بدانيد كه صانعي آن ماده را به آن صورت در آورده و آن صانع هيچ دخلي به آن ماده و آن صورت ندارد و صانع عالم و خداي اين ملك كسي است كه هيچ دخلي به اين ملك
«* كليات صفحه 254 *»
ندارد و خارج است از تمام مواد و صور اين ملك و دست زده به اين ملك و مواد را به صورتها در آورده و صور جسماني را روي ماده جسماني پوشانيده و صور عقلاني را روي ماده عقلاني و صور نفساني را روي ماده نفساني و صور خيالي را روي ماده خيالي پوشانيده و هكذا هر جوهري را صور مناسب خودش را از آن بيرون آورده و اگر نعوذ باللّه به قول صوفيه خدا مادة المواد بود خودش به اين صورتها نميتوانست بيرون بيايد و يك كسي خارج از وجود خودش ميبايست او را به اين صور بيرون بياورد.
كلّيّه(432)
هرگز هيچ مدادي خودش به صورت حروف و كلمات نميتواند بيرون بيايد و كاتبي بايد باشد كه آن مداد را به صورت حروف و كلمات بيرون بياورد و هرگز هيچ چوبي خودش به صورت در و پنجره نميتواند بيرون بيايد و نجاري بايد كه چوب را به صورتهاي مختلفه بيرون بياورد و هكذا هيچ آهني خودش را به صورت سيخ و ميخ نميتواند بيرون بياورد و اين قدرها اينها بديهي است كه انسان خجالت ميكشد از ذكر آنها و عجب اينكه همين بديهيات را كه اين قدر ظاهر و واضح است عرفاي صوفيه چنان غافل شدهاند كه گفتند خداست كه به اين صورتهاي خلقي در آمده و خدا احتجاج ميكند كه أفرأيتم النشأة
«* كليات صفحه 255 *»
الاولي فلولا تذكّرون و شيطان را ملاحظه كنيد كه چقدر استاد است كه در امور ظاهره كسي را اغوا نميكند و همين كه پاي خدا و انبياء در ميان ميآيد بناي وسوسه را ميگذارد. اگر عمارتي باشد مثل طاق كسري شيطان هرگز كسي را به وسوسه و شبهه نمياندازد كه شايد اين عمارت خودش ساخته شده و همه كس يقين دارد كه حكماً اين عمارت را يك بنائي ساخته اگرچه ابتداي ساختنش را ما نديده باشيم. اما در بناي اين آسمان و زمين و اين عالم كه ميرسد شيطان وسوسه خودش را ميكند و اتباع خودش را به شبهه مياندازد و آنها را دهري ميكند كه ميگويند اين ملك خودش درست شده و خدايي ندارد و بعضي را وحدت وجودي ميكند كه ميگويند خود خداست كه به اين صورتها بيرون آمده و حال آنكه علانيه ميبينند كه هيچ مادهاي خودش به صور مختلفه نميتواند بيرون بيايد و هيچ دريايي خودش به صورت امواج نميتواند بيرون بيايد و لامحاله بادي آمده كه دريا را به موج در آورده و باد را هم به يك اسبابي ديگر به حركت آوردهاند.
كلّيّه(433)
اشكال و صور بر دو قسم است: بعضي اشكال و صور ظاهري است مثل صورت خشت كه هر جور قالبش هست گل به همان صورت ميشود و يك قسم از اشكال و صور قسمي است كه از غيب
«* كليات صفحه 256 *»
آمده و هيچ دخلي به اين اشكال ظاهري ندارد و اشكال و صور ظاهري خواص هيچ جنسي را مختلف نميكند و تا عوارض و هيآت غيبي نيايد به جنسي تعلق نگيرد خواص آن جنس مختلف نميشود.
دقت كنيد كه فرق ميان اين دو قسم از اشكال و صور را بفهميد كه خيلي به كارتان ميآيد. پس به همين قاعده محكمه بدانيد كه كومه جسم به خودي خودش قطع نظر از عوارض غيبي كه صانع آورده آنها را به جسم تعلق داده، خود جسم را با صورت ذاتي آن كه اطراف ثلثه باشد هرچه تكه تكه و حصه حصه كني همه يك خاصيت دارد و بدانيد كه الآن كه هر تكه خاصيت و مزاج مخصوصي دارد از غير عالم جسم و غيب عالم جسم عوارض مختلفه و اشكال و صور مختلفه را آوردهاند به جسم تعلق دادهاند كه هر تكه از جسم خاصيت مخصوصي و شكل مخصوصي و طبع مخصوصي پيدا كرده. حرارتي از غير عالم جسم آوردهاند به بعضي از اجسام تعلق دادهاند آتش پيدا شده و برودتي از غير عالم جسم آوردهاند به بعضي از اجسام ديگر تعلق دادهاند آب پيدا شده و هكذا آسمانش و زمينش و هوا و خاكش همه را يك صورتي از غيب آوردهاند به حصهاي از جسم تعلق دادهاند كه اين صور مختلفه ممتاز شدهاند و خواص مختلفه در اجسام پيدا شده و اگر فكر كنيد خواهيد فهميد كه آنچه الآن در اين عالم جسم ملاحظه ميكنيد و محسوس شما است به تمام حواس و مشاعر شما همه از عالم غيب و
«* كليات صفحه 257 *»
از غير عالم جسم آمده و صانعي عالم و قادر و حكيم بوده كه اين عوارض را از غيب و از غير عالم جسم آورده به حصههاي جسم تعلق داده و خواص اجسام را مختلف كرده و اين را هم بدانيد و محكم بگيريد كه هرجا ميشنويد از كمون چيزي چيزي ديگر بيرون ميآيد بدانيد كه بعينه مثل ذرههاي روغن است كه در شير هست ولي بس كه ريز ريز است به نظر نميآيد و بايد آنها را مخض كرد تا به تدبيري به هم بچسبند و جمع شوند و روغن به دست بيايد. و اين را هم بدانيد و محكم بگيريد كه غيوب هرچه نزديكتر است به شهاده به اندك مخض و اندك تدبيري ظاهر ميشود مثل اينكه ذرههاي آتش در غيب اجسام نشسته به اندك تدبيري كه سنگي به چخماق ميزني آتش ظاهر ميشود اما روح نباتي هم در غيب اجسام نشسته ولي چون بالاتر است بايد تدبيرش را بيشتر كرد و مخضش را جوري ديگر كرد تا روح نباتي در جسمي ظاهر شود و روح حيواني ديگر بالاتر است و آن هم در غيب اجسام نشسته ولي تدبيرش را بيشتر و مخضش را جوري ديگر بايد كرد تا روح حيواني به جسمي تعلق بگيرد و ظاهر گردد و همچنين است روح انساني و هر روح بالاتري تا ميرسد به عقل كه عقل هم در غيب عالم جسم نشسته ولي چون خيلي خيلي بالاست به تدبيرهاي ديگر و مخضهاي ديگر بايد عقل را آورد تا از جسمي سر بيرون بياورد و كسي كه از اين راه فكر كند عظمت و علم و قدرت صانع را خواهد
«* كليات صفحه 258 *»
فهميد كه به چه تدبير و حكمت اين غيوب را آورده به عالم جسم و از اجسام ظاهر كرده و خواهد فهميد كه اين غيوب خودشان نميتوانند پا به عرصه شهود بگذارند و تعلق به اجسام بگيرند و خداي عالم قادر حكيمي است كه هر يك از غيوب را به اندازه معيني به يك جسمي از اجسام تعلق داده و هر يك را به تدبيري محكم از عالم خودش كشيده و آورده مجبوراً و قهراً به عالمي ديگر تعلق داده و الا روح به خودي خودش اگر باشد هرگز به بدن جسماني تعلق نخواهد گرفت و وقتي كه صانع او را كشيد و آورد در بدن جسماني نشاند و آنها را به هم ربط داد حالا هم خودش نميتواند از اين بدن بيرون برود مگر آنكه همان صانع كه او را آورده در بدن نشانده همان صانع بيرونش ببرد. و بر همين نسق است تمام غيوب تا برسد به عقل، عقل خودش نميتواند بيايد در عالم جسم و هرگز هم نميآيد و خداي عالم قادر حكيمي بوده كه عقل را از عالم خودش كشيده و آورده به عالم جسم و در بعضي اجسام عقل را ظاهر كرده و الآن هم كه او را آورده و در سري نشانده خودش نميتواند بيرون برود ولي آن صانعي كه او را آورده به محض اينكه اراده بكند از سر كسي برود بيرون ميرود و فوراً همان شخص عاقل ديوانه ميشود باز همين جنون هم خودش نتوانسته بيايد به بدني تعلق بگيرد بلكه به حكم صانع ميآيد و وقتي كه صانع او را كشيد و آورد به بدني تعلق داد حالا ديگر خودش نميتواند بيرون برود مگر
«* كليات صفحه 259 *»
همان صانعي كه او را آورده بخواهد برود به محض اراده جنون ميرود و همان شخص ديوانه فوراً عاقل ميشود. و عاقل كسي است كه به چنين خدايي در جميع امورش متوسل و متوكل باشد نه به غير اين خدا چرا كه تمام امور به خواست اوست و تمام كارهاي اين خدا از جزئي و كلي همه از روي عمد است نه غفلت و همه از روي علم و حكمت است نه از روي جهل و سفاهت.
كلّيّه(434)
اشكال و صور ظاهري بدئش از همين دنياست و عودش هم به همين دنياست و هيچ از عالم غيب نيامده نهايت مومي به شكل تثليث بود او را چهارگوش ميكنيم مربع ميشود و خشت و خاكي و آبي روي زمين به شكلي ريخته بود آنها را معمار برداشت روي هم گذارد به شكل عمارت كرد و هكذا مركب توي دوات بر شكلي مخصوص بود كاتب آن مركب را از آن شكل بيرون آورد و به شكل حروف و كلمات درآورد و تمام اينجور صور و اشكال مال همين دنياست و هيچ از عالم غيب نيامده و اعراض همين دنياست و اعراض دنيوي قابل انتقال نيستند. چوب را به هر صورتي كه درآوري خواه به شكل عصا باشد خواه شكل عصا را از او بگيري و او را به شكل كمان كني، هر دو شكل او مال همين دنياست و در تغيير اين صورتها خواص چوب
«* كليات صفحه 260 *»
تفاوت نميكند و طبع چوب تفاوت نميكند و اگر حكيمي مداوا كرد مريضي را كه چوب صندل بخورد چوب صندل به شكل عصا باشد يا به شكل كمان، هر شكلي كه باشد در خواص و مداواي مريض تفاوت نميكند بر خلاف اشكال و صور و اعراض غيبي كه آنها قابل انتقال هستند و تمام كيفيات از روايح و طعوم و الوان و حرارت و برودت و امثال آنها اعراض و صور غيبي هستند و همه از غيب عالم جسم و غير عالم جسم ميآيند روي اجسام مينشينند لكن غيبي است كه متصل به همان عالم جسم است و به اندك تدبيري ظاهر ميشود و تمام كيفيات قابل انتقال هستند و از جسمي ديگر به جسمي ديگر انتقال ميكنند مثل اينكه مِشك را در جعبه ميگذاري و برميداري بعد از مدتها بوي مشك از آن جعبه ميآيد و آتش را كه در اطاق ميگذاري حرارت آتش اطاق را گرم ميكند و بوي مشك و حرارت آتش جزء كيفيات است كه انتقال ميكند. پس عصا دو جور شكل و دو جور اعراض دارد يك عرضي است كه طول عصاست طول عصا عَرَض ظاهري است و به جاي ديگر سرايت و انتقال نميكند لكن اگر همين عصا با همين طول گرم شد و آتش در او درگرفت گرمي او كه عرض غيبي است كه در او ظاهر شده به جاي ديگر انتقال و سرايت ميكند و هرچه مجاور او بشود گرم ميشود و گرمي عصا در آن چيز سرايت ميكند.
«* كليات صفحه 261 *»
كلّيّه(435)
هيچ جوهري در جوهريت خودش نبايد چيزي از عالم ديگر بيايد روي آن جوهر بنشيند كه آن جوهر آن جوهر باشد. مثل اينكه جسم در جسمانيت خودش هيچ محتاج نيست كه از غير عالم جسم چيزي بيايد ممزوج او بشود تا جسم جسم باشد و خداوند عالم تمام جواهر را خودشان را به خودشان ساخته و هر جوهري آنچه لازمهاش بوده از وقت و مكان مناسب خودش همه را خدا در مقام خودش به خودش ساخته و اگر فكر كنيد خواهيد فهميد كه تمام اعراض را هم خدا خودشان را به خودشان ساخته ولي هر عرضي حتم است كه روي جوهري باشد.
كلّيّه(436)
كومههاي غيب را همه را خدا نزول داده كه از جسم سر بيرون بياورند و اگر مشيةاللّه قرار نگرفته بود هيچ غيبي خودش نميتوانست به عرصه شهود پا بگذارد و اگر ارواح غيبيه خودشان ميتوانستند به عرصه شهود بيايند البته آمده بودند و اگر آمدهاند پس چرا تمام ذرات جسم عاقل نيستند و چرا تمام ذرات جسم انسان نشدند و چرا تمام ذرات جسم حيات ندارند و چرا تمام ذرات جسم نبات نشدهاند و
«* كليات صفحه 262 *»
هكذا تا برسد به اين عوارض پايين. چرا تمام ذرات جسم گرم نيستند و چرا تمام سرد نيستند و هكذا. پس همين كه انسان عاقل ميبيند كه بعضي از اجسام گرم است و بعضي سرد است و بعضي نبات است و بعضي حيوان است و بعضي انسان است و بعضي عاقل است و همه يك جورنيستند و همه مختلفند يقين ميكند كه صانع عالم قادريست كه ارواح غيبيه را به طور حكمت از عالم خودشان به قدر و اندازه معيني كشيده آورده و هر روحي را تعلق داده به جسمي كه مناسب اوست و بدانيد كه تمام اين نزول براي صعود دادن است و عالم ذر براي قيامت و دنيا مزرعه آخرت است و بدانيد كه تمام اين عوالم پايين كه زير پاي نفس انساني است از مثال و حيات و نبات و جسم، همه مزرعه است و همه را خدا خلق كرده كه تخم انسان را زراعت كند و خود آنها مقصود بالذات نيستند و همه مقصود زراعت تخم انسان بوده در آنها و تخم انسان را خدا در اين مزرعهها زراعت كرده براي آخرت و انسان اهل آخرت است و از عالم نفس نزول كرده و عود و صعودش به آخرت است.
كلّيّه(437)
هرجا كه مابهالاشتراكي است و مابهالامتيازي است كائناً ما كان، مابهالاشتراك خودش به صورت مابهالامتياز نميتواند بيرون بيايد و يك
«* كليات صفحه 263 *»
كسي خارج از آن ماده بايد باشد كه آن ماده مابهالاشتراك را به صورتهاي مختلفه ممتازه بيرون بياورد.
كلّيّه(438)
حجج الهيه يك نسبتي به خدا دارند كه ساير خلق آن نسبت را ندارند و ساير خلق از همين جهت است كه بايد مطيع و رعيت آنها باشند و آنها مطاع و سيد خلق باشند و همين نسبت مابهالامتياز حجج است از ساير خلق و در دستگاه الوهيت لفظ جامد بيمعني پيدا نميشود و الفاظ جامد بيمعني همه در دستگاه خلق است. پس حجت و امامي كه از جانب خداست و مطاع خلق است مطاعيت آنها جامد و بيمعني نيست. چون صاحب قدرت و قوت و تصرف در ملك هستند از اين جهت مطاع هستند لكن امامي و پيشوايي كه خلق اجماع كنند و يك كسي را امام و مطاع و پيشواي خود قرار دهند مثل ابوبكر از اينكه خلق او را مطاع كنند ابوبكر صاحب قدرت و قوت و تصرف نميشود و مطاعيت ابوبكر جامد است و بيمعني است اگرچه به طور ظاهر او را كه امام و مطاع خود قرار دادند كارهاي ظاهري آنها هم از پيش رفت و روزشان شب و شبشان روز شد و گذشت.
پس دقت كنيد و مثل كرور اندر كرور خلق خواب و غافل نباشيد و بدانيد كه حجج الهي از پيش خدا آمدهاند و صاحب تصرفند
«* كليات صفحه 264 *»
در ملك خدا و مختار ملك خدا هستند و نسبتي به خدا دارند كه ساير خلق آن نسبت را ندارند و راه خدا منحصر است به راه آن حجج. پس مطاع واقعي حجج الهي هستند و بس و تمام مخلوقات ديگر كائناً ماكان همه بايد مطيع آنها باشند و سبب مطاعيت حجج الهي همان نسبت است كه به خدا دارند و از جانب خدا آمدهاند و آنچه آنها ميگويند و ميكنند همه به وحي الهي است و اين وحي به ساير مخلوقات نميشود و ساير مخلوقات بايد وحي الهي را از زبان حجج الهي بشنوند و الا خودشان هرگز از خدا نميشنوند مگر به واسطه حجج الهي.
پس سعي كنيد كه همه جا مابهالامتياز را به دست بياوريد و بفهميد كه تمام شرافت در همه جا به واسطه مابهالامتياز است.
پس مابهالامتياز قرآن از ساير حروف و كلمات همان وحي الهي است و آن است قرآن واقعي كه لايمسّه الاّ المطهرون، بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و مسّ آن وحي را مطهّران ميكنند و قرآن همانست كه مطهّران او را مسّ ميكنند و اين مركب و كاغذ مابهالاشتراك قرآن است با ساير كتب و حروف و كلمات و اين مابهالاشتراك را تمام منافقين و كفار ميخوانند و مسّ ميكنند و معذلك قرآن را نخواندهاند و مسّ نكردهاند و خبر از قرآن ندارند و قرآن آنها را لعن ميكند. پس قرآن واقعي و حقيقت قرآن و مابهالامتياز قرآن از ساير حروف و كلمات همان وحي الهي است كه مخصوص مطهّرون و صاحب علم و تقوي است.
«* كليات صفحه 265 *»
كلّيّه(439)
مختار حقيقي صانع است و بس ديگر در ملك خدا هيچ كس مختار حقيقي نيست و اين مختار حقيقي يكي از اسمهاي بزرگ خداست و اين مخصوص خداست و چون مختار حقيقي است از رحمت او مأيوس نميتوان شد و علم و قدرت خدا صفت مختاريت همراه آنها است و علم و قدرت خدا طبيعي نيست بلكه اختيار همراه آنها است و اي بسا غافلين كه خود را عقلا ميدانند و ميگويند هرچه مقدر شده خواهد شد ديگر ما چه زحمت بكشيم چه زحمت نكشيم هرچه تقدير شده تغيير نميتوان داد و به همين خيال تكاهل در عبادات ميكنند و تكاهل در طلب رزق ميكنند و راه غفلتشان همين است كه از صفت مختاريت خدا غافلند و حال آنكه صفت مختاريت از صفات بزرگ بزرگ خداست و چون مختار حقيقي است و هيچ چيز مانع اختيار او نيست مقدرات را اگر بخواهد ميتواند برگرداند و چون مختار حقيقي است ارسال رسل و انزال كتب كرده و امر كرده كه خلق هرچه ميخواهند از امور دنيا و آخرت رو به درگاه او روند و از او بخواهند و دعا در نزد او بكنند و بخصوص اذن داده و خواسته كه بندگان او از او مسألت بكنند و تمام شرايع و سرّ تمام شرايع از همين است كه خدا مختار حقيقي است و اذن داده كه در هر حاجتي به سوي خدا دعا كنند
«* كليات صفحه 266 *»
و چون به درگاه او بندگان دعا كنند هر طور كه صلاح آنها را بداند ميتواند مقدرات را تغيير بدهد. اي بسا كسي كه مقدر است كه فقير باشد و چون به درگاه خدا مسألت كند كه او را غني كند خدا هم تغيير تقدير بدهد و او را غني كند و هكذا مريض است دعا ميكند صحيح ميشود. پس چون خدا مختار حقيقي است هميشه بايد بنده رو به او بكند و تمام حوائج را از او بخواهد و از چنين خدايي مأيوس نبايد شد و شما مثل اين مردم غافل نباشيد و سعي كنيد كه خيلي اعتنا به اين صفت مختاريت خدا داشته باشيد كه همين سبب ترقي و شوق در عبادات شما خواهد شد و خورده خورده تنبلي و تكاهل را از شما دور خواهد كرد.
كلّيّه(440)
انسان را خدا جوري آفريده كه تا چيزي را نفهمد آن چيز را ندارد و اگرچه به حسب ظاهر آن چيز به انسان رسيده باشد و مقترن به انسان شده باشد معذلك آنچه را كه انسان نفهميده آن چيز را ندارد.
كلّيّه(441)
همه جا صعود و نزول مساوقند و مطابقند و يك آن صعود قبل از نزول نميشود و كسي كه عالم ذرّ را درست نفهميد عالم قيامت و
«* كليات صفحه 267 *»
معاد را نخواهد فهميد و هر عاليي و هر غيبي تا نزول نكند به عالم داني و عالم شهاده آثار و افعال او ظاهر و هويدا نخواهد شد و تا غيب نزول نكند به شهاده و مدفون نشود در عالم شهاده صعود ندارند و صعود و نزول مساوقند و هرچه از هر رتبه و هر عالمي كه نزول كرده صعودش نيز به همان رتبه و همان عالم است.
كلّيّه(442)
فعل صانع بدئش از صانع است و عودش به سوي صانع است و هيچ جزء مصنوعات نميشود و صانع به فعل خودش مصنوعات را ساخته و هرجا كه به طور قوت ميبايست فعل خود را جاري كند به طور قوت جاري كرده و هرجا به طور ضعف و ملايمت ميبايست فعل خود را جاري كند به طور ضعف جاري كرده و جاريكردن فعل به طور ضعف و ملايمت از باب عجز صانع نيست بلكه از نهايت قدرت و علم و حكمت است. بعينه مثل كاتبي كه به فعل خودش حروف و كلمات را مينويسد بعضي جاها بايد فعل خود را به طور قوت جاري كند و قلم را تمام به كار ببرد و بعضي جاها بايد فعل خود را به طور ضعف و ملايمت به كار ببرد و با گوشه قلم نازككاري بكند و اين نازككاري از عجز كاتب نيست بلكه از نهايت قدرت و استادي كاتب است.
«* كليات صفحه 268 *»
كلّيّه(443)
حكماي صوفيه اين خلق را قهقري برگردانيدند و گفتند آخرالامر اين خلق خدا ميشوند و مادةالمواد اين خلق را خدا گرفتند و گفتند: خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا. و شما دقت كنيد كه اين خلق را هرچه قهقري برگردانيد هي عاجزتر است تا برسد به مواد و مادةالمواد كه امكان صرف باشد و بدانيد كه امكان صرف كه نعوذ باللّه صوفيه او را خدا گرفتهاند، آن امكان صرف از تمام موجودات عاجزتر است و صانع عالم قادر حكيمي بايد باشد غير از آن امكان صرف كه آن امكان را به اين صورتها بيرون بياورد. پس تمام اين مخلوقات بدئشان از خلق است و عودشان به سوي خلق است و هيچ از پيش خدا نيامدهاند كه آخرالامر به سوي خدا برگردند لكن فعلاللّه صادر از خداست و از امكان ساخته نشده كه عودش به سوي امكان باشد و فعلاللّه كسانيند كه گفتند نحن صنايع اللّه و الخلق بعد صنايع لنا و ايشان ائمه طاهرين بودند صلوات اللّه عليهم اجمعين.
كلّيّه(444)
اغلب كساني كه ظاهر علم را گرفتند و از پي الفاظ رفتهاند عالم ذرّ را به طورهاي ظاهر گرفتهاند و عالم ذرّ را با اين عالم دنيا مثل كلي و
«* كليات صفحه 269 *»
افراد و مطلق و مقيدات پنداشتهاند و اين نهايت علم و حكمتشان است و شما بدانيد كه معني عالم ذرّ و نسبت عالم ذرّ به اين دنيا بعينه مثل حبّه است در زمين كه يك دانه گندم زراعت ميكني بعد از آنكه آن يك دانه را زرع كردي يعني دفن كردي در زمين سر بيرون ميآورد و بسا يك دانه پانصد دانه ميشود و اگر همان يك دانه نبود كه زراعت بشود پانصد دانه پيدا نميشد و اگر همين يك نكته ظاهر ظاهر را محكم بگيريد معني عالم ذرّ و نسبت عالم ذرّ را به اين دنيا خواهيد فهميد و بدانيد كه عوالم غيب را كه عالم ذرّ گفتهاند اگر در عالم شهاده زراعت نكرده بودند و سر از عالم شهاده بيرون نياورده بودند هيچ تعين و كمالات نداشتند و زراعت عوالم غيب در عالم شهاده براي همين است كه تعينات و كمالات پيدا كنند بعد صعود كنند بروند به عالم خودشان و صاحب كمالات باشند. پس عوالم غيب قبل از نزول آنها به عالم شهاده و قبل از تعلق آنها به عالم شهاده هيچ تعينات و كمالات ندارند و اين اسمش عالم ذرّ است. بعد كه نزول كردند و تعلق گرفتند و زراعت شدند در عالم شهاده تعينات و كمالات پيدا ميكنند بعد صعود ميكنند و ميروند به عالم اصلي خود آن وقت اسمش قيامت ميشود.
پس به طور كلي عوالم غيب قبل از نزولشان به اين دنيا چون تعين و كمالات ندارند اسمش عالم ذرّ است و همان غيوب بعد از نزول به اين دنيا و اكتساب كمالات و تعينات چون برگردند به عالم
«* كليات صفحه 270 *»
خودشان اسمش قيامت ميشود و بدانيد كه تعينات عالم شهاده همه به واسطه نزول عوالم غيب است در شهاده كه اگر غيب نزول نكرده بود و تعلق به شهاده نگرفته بود عالم شهاده هم هيچ تعين نداشت. پس تعينات عالم غيب به واسطه نزول آن غيب است به شهاده و امتيازات عالم شهاده هم به واسطه نزول غيب است در آن و اگر صانع قادري نبود هيچ يك از عوالم غيب خودشان نميتوانستند نزول كنند و نميتوانستند صعود كنند و هيچ از جاي خود حركت نميتوانستند بكنند و اگر نزول و صعود نبود تمام اين ملك از كومه فؤاد و عقل گرفته تا عالم جسم و آنچه در وسط آنهاست از عالم روح و عالم نفس و عالم طبع و عالم ماده و عالم مثال و عالم حيات و عالم نبات همه اين كومهها و عوالم كه به طور كلي مراتب هشتگانه و كومههاي ثمانيه باشد اگر نزول و صعود نكرده بودند همه بيمصرف و بيتعين و بيكمال مثل كلوخ افتاده بودند و همين نزول و صعود است كه آنها را صاحب تعينات و كمالات كرده و همه را تغيير داده و تمام اين متغيرات فرياد ميكنند كه يك مغيّري هست كه ما را تغيير ميدهد و عقل حكم ميكند كه لا مغيّر في الوجود الا اللّه و عقل يقين ميكند كه يك صانع قادر عالم حكيم مدبري در اين ملك هست كه هيچ نسبت به اين موجودات ندارد و از جنس هيچ يك از متغيرات نيست و او منزه است از مشابهت و مجالست اين مخلوقات و اوست كه دست زده به اين
«* كليات صفحه 271 *»
ملك و عوالم غيب را نزول داده به شهاده كه تعينات و كمالات پيدا كنند و شهاده را تعلق داده به غيب كه امتيازات پيدا كنند و هر عالمي از عالم ديگر خبردار شود و از عجايب و غرايب صنع صانع اين است كه خداي خود را بشناسند و معرفت او را تحصيل نمايند.
كلّيّه(445)
همه جا مواد بينهايتند و صور صاحب نهايت و صانع عالم نه مواد اشياء است و نه صور اشياء است و فوق اينهاست و صانع هيچ محتاج به مخلوقات نيست و تمام مخلوقات محتاجند به يكديگر و صانع ما يحتاج آنها را در ميان خود آنها خلق كرده و عقل را نزول داده تا جسم كه جسمانيات را بفهمد و جسم را صعود داده تا عقل كه عقلانيات را مشاهده كند و معذلك نه عقل جسم شده و نه جسم عقل شده و نه عقل از عالم خود پايين آمده و نه جسم از عالم خودش بالا رفته.
كلّيّه(446)
خدا هميشه اول تخمه و نطفه خلق ميكند بعد از آن نطفه و تخمه مواليد را خلق ميكند و بدانيد كه بعضي از عرفاء و حكماي صوفيه در اين مقام قال و قيلها كردهاند و آخر هم بر شبهه خود
«* كليات صفحه 272 *»
باقي ماندهاند و حل اشكال خود را نتوانستهاند بكنند و گفتهاند كه پيش از هر تخمي مرغي است و پيش از هر مرغي تخمي است. آيا روز اول خدا تخم را خلق كرده بعد از آن تخم، مرغ را خلق كرده يا روز اول مرغ را خلق كرده بعد تخم را از آن مرغ خلق كرده و هي گفتگوها و بحثها كردهاند و آخر هم هيچ يقيني به دستشان نيامده و شما فكر كنيد و بدانيد كه هميشه خدا اول نطفه و تخمه را خلق ميكند بعد مواليد را از آن تخمهها خلق ميكند و هر چيزي تخمهاي دارد مناسب خودش كه از آن تخمه چيزي ديگر نميتوان ساخت و بعضي چون از اين كليه محكمه غافل شدند خيال كردند كه از رياضت ميتوان پيغمبر شد و ميتوان امام شد و رفتند رياضتهاي شاقه كشيدند و آخر يا ديوانه شدند يا مردند. و خرافات و هذيانات صوفيه در اين مطلب خيلي معروف و واضح است و آن قدر غافل شدند كه گفتند خلق آخر واصل به خدا خواهند شد و گفتند
از رياضت ني توان اللّه شد | ميتوان موسي كليم اللّه شد |
و دقت كنيد و بدانيد كه همچنانكه نطفه حيوانات هرگز انسان نخواهد شد واللّه به همين طريق نطفه اناسي هرگز نبي و رسول نخواهد شد و هرچه اناسي رياضت كشند مادام ملك اللّه هرگز موسي نخواهند شد.
«* كليات صفحه 273 *»
كلّيّه(447)
صانع عالم كسي است كه دست زده به امكان و از اين امكانات موجودات را خلق كرده و مشايخ ما+ امكان را شيء موجودي دانستهاند مثل اينكه مركب در دوات شيء موجودي است و صورت حروف و كلمات بر روي او پوشيده نشده و كاتب كسي است كه هيچ دخلي به مركب و حروف ندارد و او به قدرت و علم خودش مركب را به صورت حروف و كلمات بيرون ميآورد و قدرت و علم كاتب در حروف و كلمات پيداست و خود حروف و كلمات نه كاتب است و نه قدرت و علم كاتب لكن آثار قدرت و علم كاتب در حروف و كلمات ظاهر و هويداست لكن نه براي چشم بلكه براي عقل ظاهر و هويداست كه عقل از همين حروف و كلمات يقين ميكند كه كاتب با علم و قدرتي بوده كه اين حروف و كلمات را به قاعده نوشته و حكماي صوفيه و ملاصدرا امكان را شيء موجودي نميدانند و يك امر موهومي ميدانند و شما بدانيد كه امكانات همه جا وجود خارجي دارند و از نيست صرف محال است كه چيزي بتوان ساخت و از نيست صرف و عالم امتناع كه گذشتي پا به عرصه هستي ميگذاري و در عالم هستي و وجود واجب است و امكان، واجب خداست و امكان خلق و خدا مشيت خود را بر اين امكان مسلط كرده و صنعتها كرده. پس به
«* كليات صفحه 274 *»
حصر عقل و نقل در اين عالم به غير از اين سه قسم وجود ديگر وجودي نيست: يكي وجود صانع است و يكي وجود صنع صانع و هرگز صنع صانع هم صانع نميشود و هميشه صانع صانع است و صنع صانع صنع صانع است و مصنوعات مصنوع است و تمام مصنوعات از امكان ساخته شده ولكن صنع صانع صادر از خود صانع است و اسم خلقي به صنع صانع نميتوان گفت چرا كه خلق از امكان است و صنع صانع صادر از صانع است و هيچ دخلي به امكان ندارد و صنع صانع فعل و مشيت صانع است و تمام موجودات و مصنوعات را خدا به مشيت خود ساخته و مشيت را از امكان نساخته و مشيت فعل صانع است و صادر از خداست اين است كه ميفرمايند اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده.
كلّيّه(448)
تمام عالم امكان و موجودات امكانيه همه محدودند و هر يك در حد خود محبوس است و چون چنين هستند همه عاجزند آسمانش كار زمينش را نميتواند بكند، زمينش كار آسمانش را نميتواند بكند. نباتش كار حيوانش را نميتواند بكند، حيوانش كار انسانش را نميتواند بكند و هكذا و تمام اين موجودات از خلقت خودشان خبر ندارند تا چه رسد به خلقت غير خودشان و صانعي كه آنها را ساخته از روي علم
«* كليات صفحه 275 *»
آنها را ساخته و ميداند كه چه جور روح را به جسم تعلق داده و معني امكان همين است كه مسخر باشد به طوري كه صانع عالم قادري كه دست بزند به آن امكان به هر صورتي كه اراده بكند او را بيرون بياورد و آن هم بيرون بيايد. پس امكان ممكن الوجود است اگر صانعي در آن تصرف بكند و اگر صانعي در آن تصرف نكند امكان به خودي خودش ممتنع الوجود است و خودش بدون تصرف صانع به هيچ صورتي نميتواند بيرون بيايد و صانعي كه دست زده به ماده امكانيه خود آن صانع غير از ماده امكانيه است بلا شك.
كلّيّه(449)
هر غيبي تا تعلق به شهود نگيرد اهل عالم شهاده از آن غيب خبردار نميشوند و هر غيبي كه تعلق به عالم شهاده ميگيرد لامحاله بايد لباس و زباني از جنس عالم شهاده بگيرد و از آن زبان و لباس مرادات خود را به اهل عالم شهاده برساند و اين زبان و لباس همه جا يك جور نيست. يك جا به چشم معلوم ميشود مثل روشنايي آتش در دود، يك جا به لمس معلوم ميشود مثل گرمي آتش در دود و هكذا هرجايي به مشعري مخصوص معلوم ميشود. يك جا به مشعر نفساني معلوم ميشود، يك جا به مشعر عقلاني معلوم ميشود و همه جا را به حواس ظاهره نميتوان تميز داد و بعضي غيبهاي ظاهر در شهاده مثل
«* كليات صفحه 276 *»
ارواح است در ابدان كه هيچ به حواس ظاهره نميتوان تميز داد و عاقل ميفهمد كه تمام حركت و سكون بدن از روح است همچنين ابدان انبياء و اولياء تمام حركات و افعالشان به روح خداست و از خود هيچ ندارند مگر آنچه را كه خدا خواسته از آنها ابراز داده و ماتشاءون الا انيشاء اللّه، و عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون.
كلّيّه(450)
بدء تمام مخلوقات از امكان است و عودشان هم به امكان و امكان از همه چيز عاجزتر است و خدا نيست و در وسط كه نگاه ميكني بدء هر چيزي از چيزي است و عودش به آن چيز. بدء تمام گياهها از آب و خاك است و بدء تمام جسمانيات از جسم است و عودشان به جسم و جسم خدا نيست. و بدء تمام عقلانيات از عقل است و عودشان به عقل و عقل خدا نيست و بدء تمام نفسانيات از نفس است و عودشان به نفس و نفس خدا نيست و هكذا هر چيزي كه بدئش از جايي است عودش هم به همان جا است و تمام خلق ابداً نه بدئشان از خداست و نه عودشان به خداست و خدا كسي است كه تمام خلق را از هرجا كه بايد بسازد ساخته و معني خلق يعني مركب و خدا هيچ تركيبي ندارد و معني خلق يعني متغير و خدا هيچ متغير نيست و خلق چون بعضي در بعضي اثر ميكنند و بعضي از بعضي متأثر
«* كليات صفحه 277 *»
ميشوند از اين جهت متغير ميشوند و هيچ خلقي در خدا اثر نميكند و خدا از هيچ چيز متأثر نميشود كه تغيير بكند پس متغير نيست و نخواهد شد و محال است كه خدا متغير شود.
كلّيّه(451)
جسم جوهري است صاحب ماده و صورت و مركب است از ماده و صورت. مادهاش آنست كه در جميع اجسام است و صورتش اطراف ثلثه است و حقيقت جسم يعني صاحب اطراف. مردم غافل كه اطراف ميشنوند همين دور جسم را خيال ميكنند و شما بدانيد كه اطراف ثلثه در تمام جسم فرو رفته به طوري كه هر جسمي را ريز ريز بكني هر ريزهاي باز صاحب اطراف ثلثه است.
كلّيّه(452)
تمام اتصالات در هرجا از حرارت است و تمام تفريقها در همه جا از برودت است و حرارت و برودت هيچ دخلي به عالم جسم ندارند و دو باب غيب است كه صانع در عالم جسم گشوده.
كلّيّه(453)
حكماي ظاهري وقت را از حركت افلاك دانستهاند و شما بدانيد كه وقت هيچ دخلي به حركت افلاك ندارد و حركت افلاك مكيال است
«* كليات صفحه 278 *»
براي وقت مثل اينكه اين ساعتهاي ظاهري مكيال است براي اوقات و همين ساعتها را حكماي فرنگي از روي حركت افلاك ساختهاند.
كلّيّه(454)
كومه جسم بعينه مثل مركب است كه كاتب ميگيرد يك تكه از مركب را و الف ميسازد و يك تكه را ميگيرد و باء ميسازد و يك تكه از مركب را جيم ميسازد و هكذا آن وقت اين حروف هر يك اثري دارند و خاصيتي دارند. همچنين صانع دست زده به كومه جسم و يك تكه را آسمان ساخته و يك تكه را آفتاب ساخته و يك تكه را زمين ساخته و عناصر ساخته و هكذا. حال كه صانع اينها را ساخته هر يك اثري و خواصي دارند كه علانيه ميبيني و اگر نبود صانعي عالم و قادر كه در اين جسم تصرف كند، خود اين جسم نميتوانست به اين صورتها درآيد چنانكه اگر كاتبي نبود مركب خودش به صورت هيچ حرفي از حروف نميتوانست بيرون بيايد و همچنانكه مركب و حروف هيچ يك كاتب نيستند و كاتب و فعل كاتب هيچ يك نه به صورت مركب در آمدهاند و نه به صورت حروف، همچنين واللّه جسم و متولدات جسمانيه هيچ يك خدا نيستند و خدا و فعل خدا نه به صورت جسم در آمده و نه به صورت متولدات جسمانيه و همين جور كه خدا جسمانيات را از ماده جسماني ساخته و ماده جسماني واقعاً امكان است
«* كليات صفحه 279 *»
براي جسمانيات، به همين نسق است تمام عوالم تا برسد به عقل. در آنجا هم خداي عالم قادر عقلانيات را از كومه عقل ساخته و كومه عقل، امكان است براي عقلانيات و خدا و فعل خدا نه به صورت عقل در آمده و نه به صورت عقلانيات در آمده و عقل و عقلانيات خلق است جسم و جسمانيات خلق است بدون تفاوت و حكماي وحدت وجودي و وحدت موجودي امر به اين واضحي را اشتباه كردند و گفتند همه اينها خداست يا فعل خداست و سبب گمراهي آنها نبود مگر آنكه از راه و رسم انبياء اعراض كردند و به عقلهاي ناقص خود مغرور شدند و گمراه شدند و جمعي را گمراه كردند و معذلك دشمنان حكما و عرفا شده و كتابهاشان نزد احمقهاي دنيا چقدر محترم است.
كلّيّه(455)
در ملك خدا اسباب بر دو قسم است: يك قسم از اسباب هست كه سبب وجود شخص است خواه كسي آن اسباب را بشناسد خواه نشناسد خواه آنها را دوست بداري خواه دوست نداري همين كه آن اسباب قرين تو شدند اثر خود را ميكنند خواه توجه به آنها بكني خواه نكني تربيت وجود تو را خواهند كرد. مثل آفتاب كه سبب تربيت وجود تو است اگر توجه به او بكني و اگر نكني، اگر او را دوست بداري و اگر نداري، خواه به ياد او باشي و خواه نباشي كه اثر خود را در وجود
«* كليات صفحه 280 *»
تو خواهد كرد. همچنين هر يك از عناصر خواه توجه به آنها داشته باشي خواه نداشته باشي همين كه آنها را تو استعمال كردي اثر در وجود تو خواهند كرد و از اين قبيل است هر جور اسبابي كه خبر از حال تو و خيال تو و مراد تو نميشوند خواه آنها را دوست بداري خواه نداري خواه توجه به آنها داشته باشي خواه نداشته باشي همين كه آنها را استعمال كردي حكماً اثر در وجود تو خواهد كرد و معرفت اينجور اسباب را هم لازم و واجب نكردهاند مگر همين كه بشناسي آنها را و شكر كني خدا را كه اين همه نعمت را سبب وجود تو قرار داده و همه را براي تربيت تو قرار داده.
و يك قسم ديگر از اسباب هست كه معرفت آنها و توجه به آنها را واجب كردهاند و دوستي آنها واجب است و هر قدر كه رو به آنها ميروي و هر قدر كه توجه به آنها ميكني آنها هم توجه به تو ميكنند و هر قدر كه آنها را دوست ميداري آنها هم تو را دوست ميدارند و اينجور اسباب توحيد خدا و معرفت رسول9 و معرفت ائمه طاهرين: و ولايت اولياء ايشان و برائت از اعداء ايشان است كه توجه به اين اسباب را واجب كردهاند و غافل مباشيد كه كرور كرور اين مردم در اينجاها غافل شدهاند و گول خوردهاند. و توجه و معرفت اينجور اسباب را در هر حال واجب كردهاند. در حال زندگي خواستهاند كه هميشه توجه به اين اسباب بكني، در حال احتضار و مردن واجب كردهاند كه متوجه به اين اسباب باشي، بعد
«* كليات صفحه 281 *»
از مردن گفتهاند اموات را در قبر تلقين كنيد كه متوجه اين اسباب باشند و هكذا در جميع حالات بايد به ياد اين اسباب بود و توجه به اين اسباب كرد و كسي كه از اين اسباب نعوذ باللّه اعراض كرد آنها هم از او اعراض ميكنند و اين قسم از اسباب همين كه تو رو به آنها كردي آنها خبر ميشوند از حال تو و آن اسباب اول اينجور نبودند و خبر از حال تو نداشتند. آتش را چه تو دوست بداري چه نداري خبر از حال تو ندارد. در هر حال اگر او را استعمال كردي اثر خود را خواهد كرد و بدانيد كه هر چيزي كه خبر از حال تو ندارد خواه جمادات باشد خواه نباتات باشد خواه حيوانات باشد خواه انسان باشد همين كه خبر از حال تو ندارد توجه به آنها بتپرستي و كفر و شرك است و توجه بايد به جايي بكني كه خبر از حال تو داشته باشد و تو را ببيند و صداي تو را بشنود و قادر باشد كه دعاي تو را اجابت كند و چنين كسان محمد و آلمحمدند: كه عالمند بكل شيء و قادرند علي كل شيء و مأموري كه بخواني اللّهم اني اتوجه اليك بمحمد و آل محمد:.
كلّيّه(456)
هرچه را انسان فهميد به انسان رسيده و هرچه را كه نفهميد به انسان نرسيده اگرچه به بدن انسان رسيده باشد بعينه مثل ياسيني است كه به گوش الاغ رسيده.
«* كليات صفحه 282 *»
كلّيّه(457)
انسان هرچه را كه نفهميد آن چيز را ندارد و محال است كه چيزي كه انسان نفهميده به انسان بدهند و هرچه را كه انسان فهميد به انسان دادهاند و آنچه انسان فهميد فعل خود انسان است و فعل هيچ كس را نميشود از او گرفت و فهم هر چيزي اعتقاد به آن چيز است و چون خدا خواسته عطا كند به خلق امر كرده كه عمل كنند و هرچه عمل كردند مال خودشان است و عمل هيچ كس را نميشود از او گرفت و ليس للانسان الا ما سعي پس آنچه از توحيد و نبوت و امامت و مقامات آنها فهميدهاي آن فهميده شده تو را به تو دادهاند و آنچه خدا به كسي داد محال است كه پس بگيرد و آنچه را كه از روي غفلت گمان كردهاي مال تو است و ملك تو است و يك وقتي در دست تو است و يك وقتي كس ديگر ميبرد و دزد ميبرد و آنچه اينجور است كائناً ماكان اين چيزها مال تو نيست و تمليك تو نكردهاند و آنچه به تو فهماندهاند به تو دادهاند و آنچه به تو دادهاند اگر تمام خلق پشت بر پشت يكديگر بگذارند نميتوانند از تو پس بگيرند و اگر در اينجور مطالب فكر كنيد سرّ شريعت و اعمال به دست شما خواهد آمد كه خداي غني بينياز كه هيچ احتياج به عبادت خلق ندارد چرا اين همه اصرار در عبادت خلق كرده، راهش همين است كه عبادت فعل
«* كليات صفحه 283 *»
شخص است و فعل شخص مال خود شخص است و تا كسي فعلي و عملي نكند آن فعل و عمل را ندارد و اصل اعمال اعتقادات است و عمل وقتي عمل است كه از روي اعتقاد باشد و عمل بياعتقاد كار منافقين است يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم.
كلّيّه(458)
انسان را خدا جوري خلق كرده كه هرچه را كه فهميد به او رسيده و خدا آن چيز را به او داده و هرچه را كه نفهميد به او نرسيده و خدا به او نداده اگرچه به چشم ظاهر آن چيز را ديده باشد و به گوش ظاهر اسم آن چيز را شنيده باشد از اين است كه دين و مذهب را كه از انسان خواستهاند اعتقاد به آن را خواستهاند كه از روي قلب ايمان بياورند يعني بفهمند يعني معرفت پيدا كنند. اين است كه معرفت خدا را خواستهاند و معرفت رسول9 را خواستهاند و معرفت ائمه را سلام اللّه عليهم اجمعين خواستهاند و اعتقاد به آنها و محبت اولياء آنها را و عداوت دشمنان آنها را خواستهاند.
كلّيّه(459)
عمده غلو و تقصير و اشتباهات و غفلت مردم از اين است كه بعضي جاها منظراً يكي است و مخبراً متعدد است و از يك روزن
«* كليات صفحه 284 *»
اشخاص عديده مختلفه كارهاي مختلفه خود را از اين يك روزن ابراز ميدهند و تا كسي از آن يك منظر و يك روزن امتياز كارهاي اشخاص عديده را ندهد و كار هر شخصي را مخصوص خود آن شخص نداند از غلو و تقصير و اشتباه آسوده نخواهد بود. ديگر يا مثل غافلين به طور عادت حرفي ياد گرفته و ميزند يا مثل مقصّرين و غالين از طريق حق و صدق منحرف ميشود و آنچه ميگويد يا غلو است يا تقصير و كسي كه فكر كند اين مطلب را در مشاعر ظاهره انساني علانيه ميبيند. مثل اينكه زبان انساني يك زبان است و يك روزن است و در پشت اين روزن اشخاص عديده نشستهاند و هر يك حرفهاي خود را و تعريف خود را از همين يك روزن زبان ابراز ميدهند اين است كه از يك روزن كارهاي مختلف و حرفهاي مختلف متضاد صادر ميشود و كسي كه غافل است از اين حرفهاي متضاد متحير ميشود. پس يكدفعه زبان به حركت ميآيد و ميگويد من هيچ ندارم و من جمادم اين بيان مال جماديت انسان است و يكدفعه همين زبان به حركت ميآيد و ميگويد من جاذبم من هاضمم من دفع ميكنم من امساك ميكنم اين بيان مال نباتيت انسان است و يكدفعه همين زبان به حركت ميآيد و ميگويد من سميعم من بصيرم من لمس دارم من ذوق دارم من بوها را درك ميكنم اين بيانات مال حيوانيت انسان است. يكدفعه همين زبان به حركت ميآيد و ميگويد من از صفات جمادي و نباتي و حيواني برترم
«* كليات صفحه 285 *»
و من ذكر دارم و علم دارم و حلم دارم و نباهت دارم و حكمت دارم و من صاحب اينجور صفاتم اين بيانات مال انسان است. و يكدفعه همين زبان جسماني كه مال بدن امام است به حركت ميآيد و ميگويد من عالم به ماكان و مايكونم من چنين و چنانم اين بيانات مال روح امامت است كه در اين بدن ظاهرشان نشسته و از زبان همين بدن حرفهاي خودش را ميزند. و يكدفعه همين زبان به حركت ميآيد و ميگويد من اسم و صفت خدايم و هكذا اين بيانات مال مقام اسماء و صفات است و دخلي به مقام خلقي ندارد و تمام اين بيانات مختلفه هم همه از يك زبان بيرون آمد و منظر يكي بود و مخبر متعدد و اينجا است كه غافلين غافل ميشوند و منافقين ايراد ميگيرند.
كلّيّه(460)
هرچه را كه انسان نفهميده و جاهل است به آن چيز آن چيز به انسان نرسيده و انسان به آن چيز نرسيده و انسان آن چيز را ندارد. پس به طور كلي بدانيد كه آنچه را كه نفهميدهايد آن چيز به شما نرسيده و مال شما نيست. پس مغرور مشويد به آنچه گمان ميكنيد كه مال شما است و در دست شما است كه آنچه نفهميدهايد دخلي به شما ندارد و مال شما نيست و كار انسان قصد و فهم است اين است كه عمل بيقصد و نيت بيحاصل است.
«* كليات صفحه 286 *»
كلّيّه(461)
عقل اعجوبه عجيب و غريبي است و خلقي است كه هيچ اعوجاج و كجي در آن نيست و خدا او را مستقيم ساخته كه توحيد بفهمد رسالت بفهمد ولايت بفهمد دين بفهمد مذهب بفهمد و اگر او را معوجّ خلق كرده بودند او را تكليف به معرفت خدا و رسول و امام و معرفت حقايق اشياء نميكردند.
پس عقل جوهري است كه هرگز ناخوش نميشود بلكه بدن و ساير مشاعري كه زير عقلش است و آنها مسكن عقلش است آنها ناخوش ميشوند و آنها خراب ميشوند و كج ميشوند عقل فرار ميكند ميرود سر جاي خودش و بدنش اينجا ديوانگي ميكند و عقل كارش فهم است كارش معرفت خداست معرفت رسول و امام است معرفت حقايق اشياء است و آنچه را كه عقل نفهميده به انسان نرسيده و آن چيز را انسان ندارد از اين است كه كفار و منافقين خدا ندارند رسول ندارند امام ندارند دين ندارند مذهب ندارند اگرچه اسم خدا و رسول و دين و مذهبي بر زبان جاري كنند چرا كه اعتقاد ندارند و از روي قلب ايمان نياوردهاند و معرفت ندارند و اعتقاد آن است كه از روي معرفت حاصل شود و از روي قلب جاري شود و از روي فهم باشد.
«* كليات صفحه 287 *»
كلّيّه(462)
تمام كفار و منافقين را و تمام بتپرستان و بت آنها را خدا خلق كرده و معذلك خدا ندارند اگرچه اسم خدايي بر زبان ببرند.
كلّيّه(463)
ادارك محسوسات كار انسان است و احداث محسوسات كار خداست و تمام محسوسات تمام مشاعر در خارج هست و خدا آنها را خلق كرده هرچه انسان به هر حواسي كه مخصوص آن چيز است احساس كرد و ادراك كرد آن چيز را دارد و هرچه را ادراك نكرد آن چيز را ندارد اگرچه آن چيز در خارج در ملك خدا هست و محسوس هر مشعري مناسب همان مشعر است ديدن مبصرات مناسب چشم و كار چشم است شنيدن اصوات مناسب گوش و كار گوش است و هكذا تا ميرسد امر به معرفت خدا و رسول و امام و معرفت حقايق اشياء كه آنها مناسب مشعر عقل و كارهاي عقل است و چنانچه مبصرات را تو درك ميكني و آنچه درك كردهاي داري و مبصرات خارجي هيچ جزء تو نميشود و هيچ از آنها كم نميشود تو هيچ مبصرات خارجي نميشوي همچنين آنچه از معرفت خدا و رسول و امام فهميدهاي همان فهميده شده خودت را داري و خدا و رسول و امام
«* كليات صفحه 288 *»
هيچ جزء تو نميشوند و تو هم هيچ خدا و رسول و امام نميشوي و خدا خداست و رسول رسول و امام امام و تو كه آنها را شناختي هيچ از آنها كم نميشود و هيچ از آنها جزء تو نميشود و از اين راه ملحدين الحاد كردند و ادعاي خدايي كردند و مردم غافل هم گول آنها را خوردند و ادعاي آنها را قبول كردند و گمراه شدند و جمعي را گمراه كردند.
كلّيّه(464)
خدا در الوهيت خود هيچ احتياج به بندگان و عبادت و معرفت آنها ندارد بندگان باشند يا نباشند خدا را بشناسند يا نشناسند عبادت بكنند يا نكنند هيچ نفعي و ضرري به خدا نميرسد لكن بندگان محتاجند كه خداي خود را بشناسند و اگر تو خدا را شناختي خدا داري و الوهيت را فهميدهاي و اگر نفهميدي و نشناختي خدا را تو خدا نداري و از خدا خبر نداري اگرچه اسم خدايي بر زبان ببري از اين است كه اول دين در تمام اديان معرفت خداست. خداي خود را كه شناختي آن وقت يقين ميكني كه خدا رسولي دارد و چون رسول او را شناختي يقين ميكني و ميفهمي كه اين رسول اوصيائي دارد. اوصياء او را همين كه شناختي آنها را آن وقت يقين ميكني و ميفهمي كه اين رسول و اين اوصياء او آمدند كه منافع و مضار خلق را به خلق برسانند چرا كه در اقتران اشياء به يكديگر لامحاله تأثيرات است و تأثيرات آنها
«* كليات صفحه 289 *»
يا نفع دارد يا ضرر دارد و مخلوقات هم كه جاهل بودند به نفع و ضرر اشياء و از اقتران به آنها هم لابد بودند. لهذا خداي عالم رءوف و رحيم انبياء و اوصياء آنها را كه عالم به منافع و مضار اشياء كرده بود فرستاد كه منافع و مضار اشياء را به خلق برسانند و آمدند و گفتند و همين فرمايشات آنها اسمش شريعت شد طريقت شد حقيقت شد به حسب تفاوت مقامات و تفاصيل آنها.
كلّيّه(465)
نوع دين و مذهب دو نوع است: يك نوع از دين و مذهب آن است كه مكلف بايد آن كار را بكند و بگويد ديگر خواه در خارج آن چيز همان طور باشد خواه نباشد. مثل اينكه گوشت در بازار مسلمين از دست قصاب مسلم خريدن پاك و حلال و طيب است خواه در خارج و واقع كه تو نميداني آن قصاب گوسفند را به قاعده ذبح كرده باشد يا او را حرام كرده باشد اگر به قاعده ذبح كرده در واقع حلال است و اگر واقعاً حرامش كرده براي تو كه نميداني و از بازار مسلمين خريدهاي حلال است اگرچه در واقع خارج حرام است و براي همان قصاب هم كه ميداند حرامش كرده آن گوشت حرام است. پس بعضي از امور دين و مذهب از اين قبيل است كه مكلف به طوري كه دستورالعمل دادهاند عمل كند و بگويد مثاب است ديگر خواه آن چيز در واقع خارج
«* كليات صفحه 290 *»
درست باشد خواه نباشد. و بعضي از امور دين و مذهب اينجور نيست بلكه آن طوري كه تكليف كردهاند و مكلف بايد آن چيز را بگويد و اعتقاد كند حكماً بايد آن چيز در واقع خارج هم همينطور باشد و اين قبيل از امور دين و مذهب مثل معرفت خدا و رسول و ائمه سلام اللّه عليهم و معرفت پيشوايان دين و حافظان دين است كه معرفت خدا را به طوري كه گفتهاند بايد مكلف تحصيل كند و خدا هم بايد حكماً داراي آن صفات باشد و همچنين رسول و امام بايد حكماً در واقع خارج داراي همان صفاتي كه به مكلف تكليف كردهاند كه اعتقاد كند باشند و همچنين حافظين دين حكماً بايد در واقع خارج داراي همان صفاتي كه تكليف كردهاند به مكلف كه آنها را صاحب آن صفات بداند باشند و غافل مباشيد كه در اينجاها خيلي غافل شدهاند جمع كثيري و فرق ميان اين دو نوع را نگذاردهاند و قياسات در دين خدا كردهاند.
كلّيّه(466)
علم ماكان و مايكون معرفت اكوان تمام اشياء است و علم ضروب معرفت آثار تمام اشياء است در يكديگر و اين علم عجيب غريبي است كه يك شيء به هر يك هر يك تمام اشياء يك نسبت خاصي دارد و هكذا هر شيئي و هر ذرهاي به تمام اشياء و ذرات ملك خدا جدا جدا يك نسبتي دارند و اين نسبتها اثري لامحاله دارد و اين
«* كليات صفحه 291 *»
آثار لامحاله يا نافع است يا ضار است و انسان واقع است در ميان آثار تمام اين اشياء و جاهل است به آثار تمام اشياء و هر شيئي به واسطه نسبتي كه به انسان دارد اثري در انسان دارد و اثرش يا نفع است يا ضرر و چون غير از خداي خالق اشياء كسي عالم به تأثير و نفع و ضرر اشياء نبود از اين جهت ارسال رسل كرد كه انبياء آمدند و به وحي خدا نفع و ضرر اشياء را به قدري كه مردم محتاج بودند بيان كردند و همين اسمش شد شريعت اسمش شد طريقت اسمش شد حقيقت و پيغمبر آخرالزمان6 و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين عالم بودند به تمام اكوان اشياء كه علم ماكان و مايكون باشد و عالم بودند به تمام نسبتها و آثار اشياء به يكديگر هر يك به هر يك جدا جدا كه علم ضروب باشد و اينگونه علوم از حوصله خلق بيرون است و تمام مخلوقات عاجزند از دانستن و احصا كردن نسبت يك شيء و يك ذره را نسبت به تمام اشياء تا چه رسد به دانستن نسبت و آثار تمام اشياء به تمام اشياء و اينگونه علوم مخصوص محمد و آلمحمد است:.
وغافل مباشيد كه معاملات انسان از دو قسم خارج نيست: يك معاملهايست با بيشعوران ملك خدا از جمادات و نباتات و حيوانات و امثال آنها در اين معامله قصد و شعوري و نيتي لازم نيست اگر كسي قصد بكند يا نكند دست به آتش گذارد دستش خواهد سوخت و آتش اثر خودش را خواهد كرد و يك معاملهايست كه با صاحب شعوران
«* كليات صفحه 292 *»
ملك خداست اينجاهاست كه قصد و شعور و نيت و اعتقاد لازم است و اينجور معاملات معامله با خدا و رسول و ائمه و حاملان دين خداست كه اگر كسي از روي اعتقاد و قصد و نيت و شعور پيش آنها رفت و فرمايشات آنها را عمل كرد با آنها معامله كرده و خدا و رسول و امام ندارد و معرفت خدا و رسول و امام از روي قصد و قلب و نيت و اعتقاد معرفت است اين است كه غير از اهل حق تمام طوايف هالكند و حال آنكه اسم خدا و رسول و امام و دين و مذهب هم ميبرند و معذلك خدا آنها را عذاب نكرده چرا كه الفاظي گفتهاند كه هيچ معني نداشته و دخلي به خدا و رسول و امام واقعي نداشته.
كلّيّه(467)
اگر تمام عالم رياح عاصفه بشوند نور چراغ را از چراغ نميتوانند بگيرند و نور چراغ را نميتوانند حركت بدهند مگر آنكه خود چراغ را فاني كنند يا حركت بدهند آن وقت نور چراغ را ميتوانند فاني كنند يا حركت دهند. همچنين اگر تمام عالم جمع شوند كه عمل انسان و مايملك انسان را از او بگيرند نميتوانند نه به التماس كه تفويض اسمش باشد و نه به زور كه اسمش جبر باشد و مايملك انسان عمل انسان است و عمل انسان عملي است كه از روي فهم و قصد و شعور و اعتقاد باشد و هرچه غير از اين است دخلي به انسان ندارد اگرچه از
«* كليات صفحه 293 *»
روي غفلت چيزهاي چند كه هيچ دخلي به انسان ندارد به خود نسبت بدهد و ملك خود بداند و همچنانكه انبار گندم دخلي به انسان ندارد اعمال بيقصد و بياعتقاد لايشعر هم هيچ دخلي به انسان ندارد.
كلّيّه(468)
انسان خلقتي است كه چيزي كه به او بخواهي بدهي اول بايد او را فهماند بعد آن چيز را به او داد كه اگر او را نفهماني و او هم چيزي نفهمد چيزي به او نداده و به انسان چيزي نرسيده از اين جهت خدا اصرار كرده كه انسان عمل كند تا عمل خودش مال خودش باشد چرا كه عمل هر عاملي مال خود آن عامل است و فعل هر فاعلي مال خود آن فاعل است و محال است كه بشود فعل فاعل را از فاعل بگيرند. پس انسان تا نداند چيزي را آن چيز را به او نميتوان داد و چون فهميد چيزي را ميتواند به آن چيز عمل كند و هرچه را كه انسان نفهمد عمل نميتواند بكند چرا كه عمل انسان از روي فهم و شعور است و آنچه از روي فهم و شعور نيست غافل مباشيد كه عمل انسان نيست بلكه مال حيوانيت يا نباتيت يا جماديت بدن انسان است و هيچ دخلي به انسان ندارد و انسان غافل آنها را مال خود و عمل خود ميداند و مغرور ميشود وقتي كه مرد و او را در قبر گذاردند آن وقت بيدار ميشود و ميبيند كه هيچ ندارد اين است كه فرمودند الناس نيام فاذا ماتوا
«* كليات صفحه 294 *»
انتبهوا. در عالم خواب انسان ميبيند كه نعمتها دارد عشرتها دارد همين كه بيدار شد ميبيند هيچ نبود و هي افسوس ميخورد همينطور هر عملي كه انسان كرده و از روي فهم و قصد و اعتقاد نبوده بعد از مردن محشور ميشود و ميبيند هيچ ندارد جز افسوس و ندامت آن وقت افسوس و ندامت هم هيچ حاصلي ندارد.
كلّيّه(469)
انسان جوري خلق شده كه تا ملتفت چيزي نشود آن چيز به او نرسيده و انسان يك جهتي خلق شده و انسان چيزي را كه ميخواهد بفهمد بايد از عقل تا جسمش ملتفت و متوجه آن بشود و محال است كه بدون التفات و توجه به چيزي آن چيز را بفهمد. پس هرچه به انسان برسد و انسان نفهمد آن چيز را، آن چيز به انسان نرسيده نهايت به بدن عرضي و مشاعر عرضي انسان رسيده و آنچه غير از انسان است دخلي به انسان ندارد اگرچه همراه انسان باشد و اهل غفلت آن چيزها را جزء انسان بدانند عاقل ميفهمد كه هرچه غير از انسان است كائناً ماكان دخلي به انسان ندارد خواه بدن عرضي باشد خواه لباس عرضي هيچ كدام جزء انسان نيستند نهايت چهار صباحي همراه انسان ميباشند و حقيقت انسان آن كسي است كه تا چيزي را نفهمد آن چيز را نميتوان به او داد و محال است كه چيز نفهميده را بشود به انسان داد و انسان وقتي مالك چيزي است كه آن چيز را فهميده باشد.
«* كليات صفحه 295 *»
كلّيّه(470)
اين همه كفار و منافقين كه قرآن را خواندند و ميخوانند قرآن نخواندهاند چرا كه قرآن را نفهميدهاند و قرآن را مسّ نكردهاند اگرچه ظاهراً قرآن را ميخوانند و مسّ ميكنند و معاني ظاهر قرآن را هم خيلي خوب ميدانند و معذلك هيچ يك قرآن نخواندهاند و قرآن را لايمسّه الاّ المطهرون بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم پس مطهرون قرآن خواندهاند و مسّ قرآن كردهاند چرا كه آنها قرآن را فهميدهاند و از روي اعتقاد قرآن خواندهاند وقتي كه در قرآن كه كلام پيغمبر است9 امر چنين باشد در وجود مقدس خود پيغمبر اين امر به طريق اولي جاري است. پس كسانيكه پيغمبر را نميشناختند و اعتقاد به آن بزرگوار نداشتند پيغمبر را نديدند و پيغمبر را مسّ نكردند اگرچه محمد بن عبداللّه9 را ميديدند و از روي نفاق اظهار اخلاص هم به آن بزرگوار ميكردند. پس عايشه مسّ بدن مطهر پيغمبر را هرگز نكرد و كنار پيغمبر هرگز نخوابيد چرا كه او را پيغمبر خدا نميدانست و نعوذ باللّه او را ساحر و كاذب ميدانست و ساحر و كاذب پيغمبر خدا نبود و مفهوم عايشه ساحر و كاذب بود و حضرت خديجه مسّ بدن پيغمبر را ميكرد و كنار پيغمبر ميخوابيد و زوجه پيغمبر بود چرا كه او را پيغمبر ميدانست و اعتقاد داشت به پيغمبري آن بزرگوار و اين است
«* كليات صفحه 296 *»
سرّ آيه مباركه الطيبون للطيبات و اينها همه نتيجه همان مطلب است كه انسان تا چيزي را نفهمد آن چيز را ندارد و تا ملتفت چيزي نشود آن چيز را نخواهد فهميد پس هرچه را كه نفهميد ندارد و هرچه را كه فهميد داراست.
كلّيّه(471)
زيد يك شخص است و بسا خبازي ميداند حدادي ميداند نجاري ميداند كاتب هست شاعر هست و هكذا اسماء عديده دارد و جميع اينها اسم زيد است و خود زيد متعدد نيست و يك است و اين ابداً دخلي به مطلق و مقيد ندارد و مابين شخص و اسماء او و نوع و افراد او تفاوت كلي است.
كلّيّه(472)
افراد اناسي كه همه در تحت نوع انسان افتاده زيدش دخلي به عمرو ندارد و عمروش دخلي به زيد ندارد و بسا زيدش مؤمن است و اهل بهشت و عمروش كافر است و اهل جهنم و اگر كسي احساني به زيد بكند عمرو هيچ خبر ندارد بر خلاف اسماء شخص واحد كه اگر شخصي هم خباز باشد هم حداد هم كاتب هم شاعر اگر كسي مثلاً به شاعر احسان يا اذيتي بكند هم به كاتب احسان يا اذيت كرده هم به
«* كليات صفحه 297 *»
حداد هم به خباز چرا كه همه اسم يك شخص است و همه از يكديگر خبر دارند. همچنين است امر در اسماء الهي كه هر كدام را احترام بداري همه را احترام داشتهاي و هر يك را اذيت كني همه را اذيت كردهاي چرا كه خدا در همه ظاهر است و از همين باب است كه اقرار و ايمان به خدا بدون اقرار و ايمان به پيغمبر و اقرار و ايمان به پيغمبر بدون اقرار و ايمان به جميع ائمه طاهرين و ولايت دوستان ايشان و براءت از دشمنان ايشان هيچ فايده ندارد.
كلّيّه(473)
هر شخصي كه صاحب اسماء عديده است از تمام اسماء خودش خبر دارد و اسماء او هم از يكديگر خبر دارند.
كلّيّه(474)
اگر كسي در حال قيام زيد با او بيحرمتي كند بعد زيد بنشيند و در حال قعود از او مؤاخذه كند نميتواند بگويد كه من در حال قيام به تو بيحرمتي كردم و تو الآن قائم نيستي كه از من مؤاخذه كني ميگويد قيام من و قعود من و تمام اسماء من همه يكي است و از همديگر خبر داريم كذلك اگر كسي به خدا و پيغمبر و بعضي از ائمه اقرار داشته باشد و يك نفر از ائمه را قبول نداشته باشد همه او را از خود دور
«* كليات صفحه 298 *»
ميكنند و ميگويند اقرارت به ماها دروغ است و هيچ فايدهاي برايت ندارد. از اين است كه تمام فرقههاي اسلام هالكند مگر يك فرقه و آنها كسانيند كه به تمام اسماء خدا و فرمايشات آنها اقرار كردهاند.
كلّيّه(475)
خدا نوع نيست كه اسمائش افرادش باشند بلكه خدا ذاتي است صاحب اسماء و صفاتي كه هر يك از آن اسماء از يكديگر خبر دارند مثل اينكه اسم القادرش ميگويد انا القادر انا العالم انا الحكيم و هكذا اسم العالمش هم همه اينها را ميتواند بگويد و همچنين الحكيمش هم همه را ميگويد و هكذا تمام اسمائش همه همه را ميگويند.
كلّيّه(476)
اگر سر فردي از افراد نوع را ببرند سر افراد ديگر آن نوع بريده نميشود بر خلاف اسماء شخص واحد كه اگر شخصي هم شاعر باشد هم كاتب باشد هم عالم باشد هم حكيم، سر هر يك را كه ببري سر همه را بريدهاي و سر همه بريده شده چرا كه همه اسماء يك شخصند.
كلّيّه(477)
اسماء اللّه افراد اللّه نيستند كه خدايان عديده باشند و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين اسماء اللّه ميباشند و در مقام اسم
«* كليات صفحه 299 *»
بودنشان يك نورند و همه از يكديگر خبر دارند و همه عين يكديگرند چرا كه خدا بكلش در هر يك ظاهر است و همه اسماء اللّه ميباشند و با اينكه هر يك غير يكديگرند معذلك هر يك بينهايت عين يكديگرند بدئشان از خداست و عودشان به خداست و همه صادرند از خدا. از آن مقام كه نزول كردند به عالم اناسي و لباس اناسي را پوشيدند در اين مقام افراد شدند و در اين مقام يكي پدر شد و يكي پسر شد و يكي شوهر شد و يكي زن شد، يكي آقا شد و يكي نوكر شد و اينها دخلي به مقام اسماء اللّه بودنشان ندارد چرا كه همه در آن مقام اسماء اللّهي يك نورند.
كلّيّه(478)
معرفتهاي ظاهر ائمه كه اسمشان چه بود پدر كه بودند پسر كه بودند صاحب علم بودند شجاع بودند سخاوت داشتند، از اين قبيل معرفتها را جميع دوست و دشمن بلكه صاحبان مذاهب و ملل غير از اسلام هم قبول داشتند ولي آن معرفتي كه حاصل دارد و مخصوص دوستان با معرفت است اين است كه ائمه طاهرين را به نورانيت بشناسي كه ايشان از نزد خدا آمدهاند و بدئشان از خداست و عودشان به خداست.
«* كليات صفحه 300 *»
كلّيّه(479)
حالت اسماء عديده از براي شخص واحد اين است كه اگر يكي از آن اسماء جايي برود تمام اسمها همان جا ميروند و همه منظرشان يكي است و مخبرشان متعدد است.
كلّيّه(480)
هر وقت بخواهي توجه به خدا كني بايد توجه به اسماء اللّه بكني همان اسماء اللّهي كه آمدهاند در عالم خودت و از جنس خودت لباس گرفتهاند و ميگويند ما هم بشري هستيم مثل شما الا اينكه در ما نور خداست و در شما نيست و هرچه از صفات خدا را طالب باشيد نزد ماست.
كلّيّه(481)
هر غيبي كه بخواهد مراد و مطلب خود را به غير خودش برساند حتم است و حكم كه بدن شهادي جسماني براي خودش بگيرد و به اسباب شهادي مراد و مطلب خودش را به غير خودش برساند و اين مطلب در تمام ملك خدا بر يك نسق است تا برسد به صانع عالم و از همين راه خدا احتجاج ميكند با خلق كه مراد هر غيبي را از شهاده كه مسخّر آن غيب و قائم مقام آن غيب بود فهميديد و لابد بوديد كه رو
«* كليات صفحه 301 *»
به همان شهاده بكنيد تا از مرادات غيب خبردار بشويد و هر حاجتي به هركسي داشتيد رو به بدن شهادي او كرديد و غير از اين را معقول نديديد و محال دانستيد و محال هم بود چه شد كه حوائج خود را كه از من خواستيد از غير راه انبياء و حجج من كه آنها را قائم مقام خود قرار داده بودم طلب كرديد و اعتنا به انبياء و حجج من نكرديد و حال آنكه آنها را من معصوم آفريده بودم به طوري كه يك سر مو مخالفت مرا نداشتند و از خود هيچ هوي و هوسي نداشتند و من مرادات خود را از زبان آنها جاري كردم و من راهي براي خود غير از حجج خود قرار نداده بودم.
كلّيّه(482)
هر فاعلي كائناً ماكان در فعل خودش پيداست و من هي اصرار ميكنم و شما غافليد كه من چرا اين قدر اصرار دارم و نميدانيد كه نتيجهاش به كجا ميرسد و اين مطلب آن قدر واضح و آسان است كه حيوانات هم ميدانند و از آن طرف آن قدر مشكل است كه مثل محييالدين كسي نفهميده و لغزيده. پس ملتفت باشيد كه قادر فعلش قدرت است و عالم فعلش علم است و حكيم فعلش حكمت است و هكذا از آن طرف عاجز فعلش عجز است و جاهل فعلش جهل است و سفيه فعلش سفاهت است و هكذا.
«* كليات صفحه 302 *»
پس خدايي كه قادر و عالم و حكيم است عجز فعل چنين خدايي نيست و جهل و سفاهت فعل چنين خدايي نيست و اينها از پيش خداي قادر عالم حكيم نيامدهاند و مطلب به اين آساني و واضحي را مثل محييالدين كسي و امثال او نفهميدند و گفتند بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء و حال آنكه خدا به طور تعجب و سرزنش ميفرمايد هل يستوي الظلمات و النور و ميفرمايد أفمن يخلق كمن لايخلق پس عجز و جهل و سفاهت و امثال اينها از پيش خدا نيامدهاند اگرچه همه را خدا ساخته معذلك نه ماده آنها از پيش خدا آمده و نه صورت آنها از پيش خدا آمده و خدا نه ماده اشياء است و نه صورت اشياء است. بعينه مثل كاتبي كه كتابت ميكند كه علم كاتب و قدرت كاتب به كتابت از پيش كاتب آمده لكن كتابت و حروف و كلمات از پيش كاتب نيامده و حروف و كلمات از مركب است بدئش از مركب است و عودش به سوي مركب است و كاتب نه ماده حروف و كلمات است و نه صورت حروف و كلمات بلكه كاتب كسي است كه تصرف كرده و مركب را برداشته و از روي علم و قدرت خودش او را به صورت حروف و كلمات بيرون آورده و صوفيه ملعونه ببينيد كه چه مزخرفات به هم بافتند و گفتند خداست كه تنزل كرده و به صورت و مراتب خلق بيرون آمده و شما بدانيد كه آنها امكان را واجب گرفتند و خلق را خدا گفتند و اين وجودي را كه خدا پنداشتند و اسمش را
«* كليات صفحه 303 *»
واجب گذاردند و گفتند به صورت ممكنات بيرون آمده و گفتند:
چه ممكن گرد امكان برفشاند | به جز واجب دگر چيزي نماند |
بدانيد كه اين وجود همان امكان است و بدانيد كه امكان خودش نميتواند به صورت ممكنات بيرون بيايد و صانع عالم كسي است كه هيچ دخلي به امكان ندارد و او از روي علم و قدرت و حكمت دست زده به امكان و امكان را به صورت ممكنات بيرون آورده و اول مادهها ساخته بعد صورتها بر آن مواد پوشيده.
كلّيّه(483)
انسان از عرصه اين آب و خاك دنيايي نيست و انسان شاعر است و اهل ملكوت است و اول او را آوردهاند در اين بدن نشاندهاند كه از مشاعر اين بدن اكتسابات بكند و اگر انسان را نياورده بودند در اين بدن دنياوي و تعلق به اين بدن نگرفته بود هيچ نداشت و از هيچ عالمي خبر نداشت بلكه از خداي خود خبر نداشت و انسان را با روح و بدن اصلي خودش آوردهاند در اين بدن نشاندهاند و چشمش توي همين چشم است و گوشش توي همين گوش و زبانش توي همين زبان و دستش توي همين دست و هكذا و بدن انسان نمونهاش در خواب خيلي محسوس است كه دخلي به اين بدن ندارد و اين بدن كه خوابيده و افتاده از هيچ جا خبر ندارد و انسانش با بدن اصلي خودش
«* كليات صفحه 304 *»
سيرها ميكند و معاملات ميكند و حقيقت انسان از علوم و اكتسابات است و آنچه غير از علوم و اكتسابات است هيچ دخلي به حقيقت انسان ندارد و تمامش نسبت به انسان عارضي است و از عرصه انسانيت نيست و به عرصه انسانيت نخواهد آمد.
كلّيّه(484)
مكرر عرض كردهام كه انسان تا چيزي را نفهمد داراي آن چيز نخواهد بود و بدانيد كه از هرچه خبر نداريد ـ خواه از بدن خودتان باشد خواه از خارج ـ آن چيز هيچ دخلي به شما ندارد و از عرصه انسانيت شما نيست و آنچه از شماست شما از آن خبر داريد مثلي است در عرب و از قديم ضربالمثل مانده كه اِبن هَبَنّقه شخصي بود خيلي احمق و بيشعور و هر وقت ميخواست بخوابد كدويي داشت آن كدو را ميبست به پاي خودش و چون بيدار ميشد و كدو را به پاي خود ميديد آسوده بود. گاهي اطفال و الواط محض تماشا ملتفت بودند همين كه آن احمق جايي خوابيده بود ميرفتند كدو را از پاي او باز ميكردند چون بيدار ميشد ميديد كدو به پايش نيست گريهها ميكرد و اين طرف آن طرف ميدويد فريادها ميزد كه من گم شدهام ميآمدند او را ملامت ميكردند كه تو گم نشدهاي چرا گريه ميكني و فرياد ميزني؟ ميگفت اگر من منم پس كو كدوي من؟ و اين حكايت
«* كليات صفحه 305 *»
ضربالمثل شده و هركس ميشنود سخريه ميكند آن احمق را و شما بيدار شويد و فكر كنيد و مثل كرور اندر كرور اين مردم غافل نباشيد و بدانيد كه اين سواد اعظم كه اين جنس دو پا هستند تمامشان الا قليل قليل همهشان اِبن هبنّقه ميباشند و خود را گم كردهاند و غير خود را خود پنداشتهاند و انسان را خدا جوري آفريده كه خودش را بشناسد و چون خودش را شناخت خداي خود را هم ميشناسد و كساني كه هنوز خود را نشناختهاند و خود را از حيوان و نبات و جماد تميز ندادهاند چگونه خداي خود را ميشناسند و انسان تمام كارهايش از روي عمد و قصد و نيت و شعور است. عبرت بگيريد كه اگر كسي بدون قصد و نيت برود زير آب، غسل نكرده و غسلش درست نيست نهايت بدن خود را به زير آب برده و انسانش به خيال جاي ديگر بوده و انسانش تا متذكر چيزي نباشد آن چيز را ندارد و فكر و رويه مخصوص انسان است و حيوانات فكر و رويه ندارند و همچنين نباتات فكر و رويه ندارند و انسان از جميع كارهاي خودش مخبر است چرا كه هر كاري را از روي عمد و فكر و رويه و شعور و قصد و نيت به عمل ميآورد و هر كاري كه از اين بدن صادر ميشود كه شما از آن خبر نداريد بدانيد كه آن دخلي به انسانيت شما ندارد بلكه آن كارها كار حيوانيت و نباتيت شماست و هيچ دخلي به شما ندارد و اگر شما حيوان و نبات خود را خود پنداشتهايد و انسان خود را گم كردهايد
«* كليات صفحه 306 *»
بدانيد كه شما هم بعينه مثل همان ابن هبنّقه خواهيد شد. پس سعي كنيد كه خود را از حيوان و نبات و جماد تميز بدهيد و كارهاي انساني خود را از كارهاي حيواني و نباتي و جمادي خود تميز بدهيد و بدانيد كه هر عملي كه از انسانيت شما صادر ميشود يعني آن عمل را از روي قصد و نيت و شعور كردهايد ـ چه اعمال خير و چه اعمال شر ـ آنها عمل شماست و همراه شماست و از شما هرگز مفارقت نخواهد كرد و هر عملي كه از روي قصد و نيت و شعور نكردهايد آن عمل هيچ دخلي به شما ندارد و مال شما نخواهد بود.
كلّيّه(485)
انسان تمام كارهايش از روي دليل و برهان است و هر كاري كه بيدليل و برهان ميكنيد بدانيد كه دخلي به انسانيت شما ندارد و اين كار مال حيوان شماست يا مال نبات شماست و انسان تابع هوي و هوس نيست و انسان تابع خدا و رسول و امام خودش است و هر كاري كه ميكند دليلش قول خدا و رسول و امام است و انسان هر كاري كه ميكند از كارهاي ظاهر و باطن و اعمال و عقايد و كردار و رفتار و گفتار در همه جا اول جواب خدا و رسول و امام خود را مهيا ميكند آن وقت آن كار را ميكند كه اگر از او مؤاخذه كنند كه چرا اين كار را كردي و چرا اين قول را گفتي بگويد به فلان آيه محكم و فلان حديث محكم بر خلاف حيوان
«* كليات صفحه 307 *»
كه هرچه ميكند از روي هوي و هوس است و هيچ دليل ندارد. و شما سعي كنيد كه مثل اين مردم غافل نباشيد و كارهاي خود را از روي هوي و هوس و طبيعت حيواني نكنيد و حيوان رزقش از روي همين زمين است و انسان نبايد مثل حيوان روي زمين چرا كند و زمين چراگاه حيوان است و انسان بايد رزقش را از بالا تحصيل كند و رزق انسان علم و اكتساب است و دخلي به زمين ندارد و انسان هرچه ميكند نظرش به حكم و فرمان خداست و ميداند كه بنده است و اختيارش را به خودش وانگذاردهاند و اختيار خودش و تمام امورش با خداست و در هر كاري به امر و نهي خدا حركت ميكند و چون انسان به امر و نهي خدا حركت كرد انسانيتش قوت ميگيرد و چون قوي شد حيواني كه سوار اوست و خدا او را مركب انسان قرار داده آن حيوان هم خورده خورده مؤدب به آداب انسانيت ميشود و حيوان شريفي و نجيبي ميشود و تعريف پيدا ميكند و اگر انسانيت ضعيف شد و به امر و نهي خدا حركت نكرد حيوانيتش خورده خورده قوت ميگيرد و قوي ميشود و ديگر اطاعت انسانيت را نخواهد كرد و حيوان نحس نجسي خواهد شد.
كلّيّه(486)
هر فاعلي كائناً ماكان تا فعل خود را اظهار نكند هيچ معلوم نميشود چكاره است و كسي خبر از فعل آن فاعل نميشود و فعل هر
«* كليات صفحه 308 *»
فاعلي صادر از خود آن فاعل است و از عرصه همان فاعل آمده و فعل صادر از هر فاعلي مقامش مقام معاني است و معاني جمع معني است و معني يعني ظاهر و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين فعلاللّه هستند يعني معني خدا هستند يعني ظاهر خدا هستند و صادر از خدا هستند و ساير موجودات صادر از خدا نيستند و فعلاللّه نيستند و از خدا صادر نگشتهاند و تمامشان از عالم امكان ميباشند.
كلّيّه(487)
هر بنائي دلالت ميكند بر بنّائي بلكه دلالت ميكند بر علم و قدرت و حكمت بنّا لكن علم و قدرت و حكمت بنّا جزء خشت و خاك عمارت و بنا نميشود بلكه علم و قدرت و حكمت بنّا صادر از بنّاست هميشه همراه بنّاست اگرچه هركس نظر به عمارت و بنا كند علم و قدرت و حكمت بنّا را مشاهده ميكند چرا كه علم و قدرت و حكمت بنّا روي عمارت و بنا نوشته شده. به همين طريق اگر كسي عاقل باشد و تدبر كند در اين ملك به هرچه نظر ميكند ميبيند اسم خدا روي آن چيز نوشته شده و علم و قدرت و حكمت خدا روي هر چيزي ثبت است و موجودات اسم خدا نيستند لكن همه دالّ بر وجود خدا و اسماء و افعال خدا هستند و اسماء و افعال خدا صادر از خدا هستند، بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست و همين اسم
«* كليات صفحه 309 *»
است كه حضرت پيغمبر9 ميفرمايد در شب معراج به هرچه نظر كردم و به هرچه گذشتم ديدم اسم علي7 روي آن نوشته شده يعني ديدم هر چيزي را خدا به علم و قدرت و حكمت خود آفريده و علم و قدرت و حكمت و تمام اسماء حسناي خدا همين بزرگواران ميباشند و مقام بيان مقام اسم بودن ايشان است براي خدا و مقام معاني مقام فعل بودن ايشان است براي خدا.
كلّيّه(488)
هر فعلي كائناً ماكان به فاعل خودش موجود است و هر فاعلي كائناً ماكان ظهورش به فعل خودش است لكن وجود فاعل به واسطه فعل نيست و وجود فعل به واسطه فاعل است و فعل هر فاعلي از عرصه خود آن فاعل صادر ميشود و مال همان فاعل است و محال است كه فعل فاعلي ديگر را به فاعلي ديگر بتوان داد و محال است كه فاعل فعل خودش را از ماده خارج از وجود خودش بگيرد و فعل خودش را از آن ماده خارجي بسازد بلكه همه جا فعل هر فاعلي از عرصه خود آن فاعل است بعد اگر فاعل به فعل خودش دست زد به ماده خارجي و چيزي ساخت و صنعتي كرد آن چيز فعل فاعل نميشود بلكه مصنوع آن فاعل است و اين كليه در همه جا جاري است چه در عرصه الوهيت و چه در عرصه مخلوقات همه جا بر يك نسق است.
«* كليات صفحه 310 *»
كلّيّه(489)
در هيچ جا مصنوعات از عرصه فاعل نيامدهاند و مصنوعات همه جا از خارج عرصه فاعل و صانع است و به همينطور كه در عرصه مخلوقات مشاهده ميكنيد كه نجار صانعي است و چوب خارج از وجود خودش را برميدارد و در آن تصرف ميكند و در و پنجره و كرسي ميسازد و همه مصنوع نجار است و هيچ چيز آنها نه ماده آنها و نه صورت آنها هيچ كدام از عرصه نجار نيامده به همينطور واللّه اين اوضاع و اين مخلوقات هيچ كدام هيچ چيزشان از عرصه الوهيت نيامده و و رجوع تمام موجودات به امكان است و امكان هيچ چيزش از پيش خدا نيامده و هيچ ظهور خدا نيست و خدا كسي است كه دست زده به امكان و در امكان تصرف كرده و اين موجودات را درست كرده و همه مصنوع خدا هستند و صوفيه و حكما از اينجا گمراه شدند كه اين امكان را صادر از خدا پنداشتند و گفتند تمام موجودات ظهور خدا ميباشند.
كلّيّه(490)
عقل جوري خلق شده كه پيش هر مخلوقي كه برود مطمئن نيست و همين كه پيش خدا رفت مطمئن ميشود و ديگر هيچ تزلزل ندارد اين است كه ميفرمايد الا بذكر اللّه تطمئن القلوب
«* كليات صفحه 311 *»
تصديق انبياء را اين عقل به تسديد خدا ميكند و معجزه را از سحر به تسديد و اطمينان خدا تميز ميدهد و اين عقل تكذيب باطل را به اطمينان خدا ميكند و چون عقل تصديق حق و تكذيب باطل را از پيش خدا ميگيرد دليل دارد و برهان دارد و چون دليل و برهان دارد ساكن است و مطمئن است و هرگز مشوّش نميشود و هرگز نميلغزد و گمراه نميشود.
كلّيّه(491)
اغلب اغلب اغلب مردم حتي حكما تمام خلق و خلقت را بر يك نسق پنداشتند اين است كه چون ميشنوند ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مخلوقند، خلقت آنها را هم مثل خلقت ساير مخلوقات ميپندارند نهايت اشرف و الطف ميدانند و بسا آيه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت را هم ميخوانند و شاهد بر مطلب خود ميآورند و كساني هم كه معرفتي پيدا كردهاند و ائمه را نور خدا ميدانند نهايت معرفتشان اين است كه مثل نور چراغ نسبت به چراغ و نور آفتاب نسبت به آفتاب ميپندارند و شما سعي كنيد بيدار شويد و بدانيد كه اينها معرفت ائمه طاهرين نيست و خلقت ايشان با ساير موجودات و مخلوقات بر يك نسق نيست و خلقت ايشان صادر از خداست و فعل خدا هستند و خدا در ايشان ظاهرتر از خود ايشان است و از ايشان كه
«* كليات صفحه 312 *»
گذشتي ديگر تمام موجودات و مخلوقات هيچ كدامشان صادر از خدا نيستند و بدء تمامشان از امكان و عود تمامشان به سوي امكان است.
و باز شما بدانيد كه نسبت ائمه طاهرين به خدا مثل نسبت نور چراغ به چراغ و نور آفتاب به آفتاب نيست چرا كه انوار دور چراغ هواهايي است خارج از چراغ كه به واسطه چراغ آن هواها روشن شده و هوا دخلي به چراغ ندارد و هواي اطاق قبل از آوردن چراغ هست و تاريك است بعد چراغ را ميآورند در اطاق و آن هوا روشن ميشود لكن ائمه طاهرين اينجور نيستند بلكه تا خدا بوده ايشان با خدا بودهاند و به كينونت خدا كائن بودهاند و هستند و هرگز ايشان بيخدا نبودهاند و هرگز خدا بيايشان نبوده چرا كه اركان توحيدند و اسماء حسناي خدا هستند و هرگز نبوده كه خدا عالم و قادر و صاحب صفات الوهيت نباشد و ايشانند واللّه قدرت و علم و اسماء حسناي خدا و خدا در صفاتش ظاهرتر از خود آن صفات است.
كلّيّه(492)
اغلب اغلب مردم كه صاحب علم و حكمتي گشتند هر مسألهاي را كه منتهي به بديهيات ميكنند ديگر آسوده ميشوند و شما بدانيد كه حكيم كسي است كه در بديهيات هي فكر ميكند و هي چيزها ميفهمد.
«* كليات صفحه 313 *»
كلّيّه(493)
علم و معرفت بر دو قسم است: يك قسم آن را از تمام خلق خواستهاند و يك قسم آن را از تمام خلق نخواستهاند. قسمي كه از همه مكلفين ميخواهند اين است كه مثلاً همه بايد بدانند كه صانعي دارند عالم و قادر كه اين مخلوقات را ساخته لكن علم به اينكه چه جور ساخته و چه جور قدرت به كار برده، اين معرفت را از تمام مكلفين نخواستهاند و اين دو نوع علم و معرفت در همه جا بر يك نسق است.
كلّيّه(494)
در هر صنعتي و كاري اول بايد علم آن كار و آن صنعت را ياد گرفت بعد آن كار و آن صنعت را از روي علم به عمل آورد و هر عملي كه از روي علم نيست بدانيد كه خراب و ضايع است. مثل آنكه كسي كه علم ساعت سازي را ندارد و ساعتي را از هم ميزند كه درست كند، البته ساعت را خراب و ضايع خواهد كرد بعينه مثل عباداتي است كه بدون علم و معرفت ميكنند و هنوز خدا و رسول و امام خود را نشناختهاند همه ضايع و خراب است و هباء منثور خواهد شد.
«* كليات صفحه 314 *»
كلّيّه(495)
كسانيكه در راه حق نيستند و خارج شدهاند هرچه تندتر بروند يعني هرچه با شعورتر باشند و حكيمتر باشند بيشتر از راه دور ميشوند و آنها در جهل مركب غوطهورند اين است كه مهماامكن هم اينجور اشخاص هدايت نميشوند و اگر بالاتفاق يكي دويي هم خيري در آنها باشد و گوش به سخن اهل حق بدهند اهل حق بايد خيلي زحمت بكشند تا بعد از هزار گفتگو چنين اشخاص را هدايت كنند لكن كسانيكه راه را گم ميكنند و آهسته ميروند يعني در جهل مركب نيفتادهاند آنها نزديكترند به راه و زودتر هدايت ميشوند و دعوت اهل حق را زودتر قبول ميكنند و مهماامكن در هر طايفهاي اينجور اشخاص زودتر تصديق انبياء و اهل حق را ميكنند.
كلّيّه(496)
هركس كه اندك شعوري داشته باشد و نظر كند در اين ملك، به اندك فكري يقين ميكند كه اين موجودات خودشان خودشان را موجود نكردهاند و امثال آنها هم آنها را موجود نكردهاند و صانعي غير از اين موجودات هست كه اينها را به وجود آورده و خلق كرده و باز به اندك فكري ميتوان يقين كرد كه صانع اين عالم علم داشته و قدرت
«* كليات صفحه 315 *»
داشته و حكمت داشته و همچنين ساير افعال الوهيت. و بدانيد كه اين افعال مقام معاني هستند و اين افعال چون هر يك فاعلي دارند كه آن فاعل اين فعل را احداث كرده مثل اينكه علم فاعلش عالم است و قدرت فاعلش قادر است و حكمت فاعلش حكيم است و هكذا، پس اين فواعل اسماء اللّه هستند و اسماء اللّه مقام بيان را دارند و هر فعلي با فاعلش دوتاست و مركب است پس تمام اسماء اللّه مركبند و ذات خدا مركب نيست. و شما دقت كنيد و بدانيد و به طور جدّ آنچه را عرض ميكنم بگيريد و بدانيد كه تمام آنچه گفتم الفاظي بود كه تمام اديان آنها را قبول دارند.
تمام گبرها و يهوديها و نصاري و سنيها همه قبول دارند كه خدا صاحب اسماء و افعال عديده است و ذاتش متعدد نيست و معذلك هيچ كدام توحيد ندارند و اهل توحيد نيستند و همه هالكند و حال آنكه به هر طايفه از اينها بگويي اسماء اللّه مقام بيان را دارند و افعال مقام معاني دارند، همه اين لفظ بيان و معاني را قبول ميكنند و معذلك همه هالكند. حال شما دقت كنيد كه هالك نباشيد و اهل نجات باشد و بدانيد كه نجاتي نيست مگر در آنچه عرض ميكنم و اين را سخت بگيريد كه همه جا در دنيا در آخرت در قبر در برزخ همه جا كار به دستش داريد وآن ايناست كه روح اين اسماءاللّه و افعالاللّه را بشناسيد و حقيقت آنها را بشناسيد و
«* كليات صفحه 316 *»
بدانيد كه اين اسماءاللّه و افعالاللّه لفظي و مكتوبي اينها اسم اسمند از براي اسماء و افعال حقيقي و اسماءاللّه و افعالاللّه حقيقي كه صاحب تصرفند بدانيد كه محمد است و آلمحمد: و ايشانند كه ظاهر شدند در ميان خلق و از جنس اين خلق بدني گرفتند و لباسي گرفتند و مثل اين خلق راه رفتند و خوردند و خوابيدند تا آنكه اين خلق آنها را مشاهده كنند و بدانيد كه اين اشخاص كه آمدند در ميان خلق كه چهارده نفس مقدس مطهر مشخص بودند كه محمد و آلمحمد باشند حقيقت مقام بيان و مقام معاني پيش ايشان بود و هركس كه رو به اين اشخاص نكرد و از راه ايشان به سوي خدا نرفت و به همان الفاظ و اسماءاللّه و افعالاللّه ظاهري لفظي يا مكتوبي قناعت كرد، بدانيد كه چنين كسي خدا ندارد و خدا را نميشناسد و بدانيد كه اين لباس بشري جسماني كه گرفتند و براي مردم ظاهر شدند، همين ابدان مطهرشان مقام امامت را دارد و اين مقام امامت ظاهر و مجلاي آن مقامات بيان و معاني است و مقام بيان و معاني خدا در جايي ديگر بروز نداشت مگر در اين مقام امامت كه ابدان ظاهر محمد و آلمحمد: بود يعني همين ابدان مشخص آنها كه متولد شد از آباء و امهات معين مشخص آنها، يعني همان محمدي كه پسر عبداللّه بود و مادرش آمنه بود و در مكه ظاهر شد و در مدينه مدفون گشت و همان عليي كه پدرش
«* كليات صفحه 317 *»
ابوطالب بود و مادرش فاطمه بنت اسد بود و در نجف اشرف مدفون گشت و هكذا ساير ائمه طاهرين تا برسد به امام دوازدهم7 كه معصوم چهاردهم است و الآن حاضر و ناظر و قائم به امر است و اسم مباركش محمد است و پدرش امام حسن عسكري است و مادرش نرجس خاتون بود.
و بدانيد كه همين ابدان مقدس مطهرشان مقام امامت بود كه هركس آنها را دارد اسماء اللّه و افعال اللّه را دارد و خدا دارد و هركس اين چهارده معصوم مطهر را امام خود نداند يا يكي از آنها را قبول نداشته باشد بدانيد كه هيچ از خدا خبر ندارد اگرچه لفظ يا اللّه و يا رحمن و يا رحيم را بر زبان جاري كند چرا كه اين الفاظ اسماسمند و حقيقت اسماءاللّه ايشانند صلوات اللّه عليهم اجمعين. بعينه مثل اينكه لفظ آتش كه الف و تاء و شين باشد اسم است براي آن ذغال سرخ شده كه به نار غيبي درگرفته و سوزنده است و اسم حقيقي آتش همان ذغال سرخ شده و شعله افروخته است و آن لفظ آتش بدون آن ذغال سرخ شده يا شعله افروخته هيچ حاصل ندارد و هرچه لفظ آتش را بر زبان مكرر كني اطاق گرم نميشود و غذا طبخ نميشود و هيچ فايده ندارد و همچنين واللّه اسماءاللّه لفظي بدون معرفت اسماءاللّه حقيقي كه محمد و آلمحمد: باشند اثر نميكنند چرا كه حقيقت اسم خدا ايشانند لا غير.
«* كليات صفحه 318 *»
كلّيّه(497)
هر صاحب صنعتي عالم است و قادر است بر كليات و جزئيات صنعت خودش و عارف است به تمام صنعت خودش و كسي كه خارج از وجود آن صانع است و نظر كند و فكر كند در صنعت آن صانع، آن هم حكماً عارف ميشود به احوال آن صانع و عارف ميشود و عالم ميشود به علم و قدرت و حكمت آن صانع لكن علم آن صانع به احوال خودش حق واقع است و علم آن شخص خارجي به احوال آن صانع مطابق واقع است و اين دو علم است. علم آن صانع نزد خودش است و علم اين شخص خارجي نزد خودش است و هيچ دخلي به يكديگر ندارند و هيچ لازم نكرده كه اين شخص خارجي حكماً بايد برود به مقام آن صانع و متحد به آن صانع بشود تا بر احوال و افعال آن صانع مطلع بشود و اين قاعده كليه را اگر فكر كنيد و دقت كنيد خواهيد فهميد كه بابٌ يفتح منه الف باب و ميبينيد كه در تمام ملك خدا بر همين نسق است تا برسد به صانع اين عالم و علم صانع عالم به صنعت خودش و علم مخلوقات به صنعت صانع عالم و آن وقت خواهيد فهميد كه اين جماعت صوفيه چه مزخرفات باطل گفتند و به همين حيله ادعاي امامت و نبوت و الوهيت كردند و مريدهاي احمق خود را گول كردند و بر گردن آنها مسلط گشتند و گفتند تا كسي
«* كليات صفحه 319 *»
امام نشود امام را نميشناسد و تا كسي پيغمبر نشود پيغمبر را نميشناسد و نعوذ باللّه گفتند تا كسي خدا نشود خدا را نميشناسد و شعرها و نثرها هم گفتند كه ٭تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز٭ و به همين قاعده ترك جميع اعمال و عبادات را كردند و به خيال باطل خودشان واصل شدند و به خدا رسيدند.
و شما سعي كنيد كه همان كليه را محكم كنيد و بفهميد كه علم هر صانعي كائناً ماكان به صنعت خودش غير از علم اشخاص ديگر است به صنعت آن صانع و علم هر صانعي به صنعت خودش حق واقع است و علم ديگران به صنعت آن صانع مطابق واقع است اگر مطابق است راست و صدق است و اگر مخالف است دروغ و كذب است و تمام حقها مطابقات با واقع است و تمام باطلها مخالفات با واقع است اگر چيزي سياه باشد در واقع و كسي كه خارج آن چيز نشسته اگر آن چيز را سياه ببيند مطابق واقع ديده و حق است و اگر كسي آن چيز را سياه نبيند و مثلاً سبز يا زرد ببيند مطابق با واقع نديده و دروغ ديده و باطل است.
كلّيّه(498)
ارواح خلقيه تمامش در هر رتبهاي كه باشد از عالم امكان است، بدئش از امكان و عودش به سوي امكان است چنانكه ابدانشان از عالم
«* كليات صفحه 320 *»
امكان است اما روح اللّه كه در ابدان حجج اصل نشسته آن روح صادر از خداست و دخلي به عالم امكان ندارد.
كلّيّه(499)
تمام اين موجودات را كه خدا خلق كرده محض همين آفريده كه افعال و آثار از آنها جاري بشود و حتم كرده كه هر فعلي از فاعل خودش صادر بشود و اغلب اين مردم از اين معني غافل نشستهاند و هيچ ملتفت نشده و نميشوند. شما سعي كنيد كه مثل اين مردم غافل ننشينيد و بدانيد كه اگر غرض خدا افعال و آثار اشياء نبود ابداً اشياء را خلق نميكرد و فايده خلقت اشياء همه صدور افعال و آثار آنهاست و تمام خلق بايد فعل داشته باشند بايد عمل داشته باشند بايد فايده داشته باشند بايد آثار داشته باشند. پس ثمره خلقت اشياء افعال و اعمال آنهاست و از جمله مخلوقات خلقت اناسي است و اناسي را هم خدا براي عمل و فعل و فايده خلق كرده و انسان را خدا جوري خلق كرده كه تا چيزي را نداند و نفهمد آن چيز را نميتواند به عمل بياورد و اصل خلقت انسان از اين آب و خاك خلق نشده و اصل خلقت انسان از علوم و اكتساب است و اينها را من هي اصرار ميكنم و مكرر ميكنم كه شايد شما بيدار شويد و تا فرصتي داريد به فكر كار خود بيفتيد و ريشه آرزو و آمال را از دل خود بكنيد و مثل اين كرور اندر كرور مردم غافل
«* كليات صفحه 321 *»
نباشيد. پس بدانيد كه ثمره خلقت انسان، فعل انسان و عمل انسان است و علت غائي خلقت انسان همان فعل و عمل اوست و فعل هر فاعلي هم حتم است و حكم كه بايد از خود آن فاعل صادر شود و اصل خلقت انسان از علوم و اكتسابات است و انسان هيچ دخلي به اين بدن حيواني و نباتي و جمادي ندارد. نهايت او را آوردهاند تعلق به اين بدن دادهاند كه هي روز به روز اكتساب كند و هي علوم پيدا كند و هي ترقي كند و اين را محكم بگيريد و باور كنيد كه انسان تا چيزي را نفهمد نميتواند آن چيز را به عمل بياورد و بدانيد و باور كنيد كه انسان جوري خلق شده كه تا متوجه چيزي نشود و توجه به آن چيز نكند آن چيز را ندارد چرا كه تا توجه نكند به چيزي آن چيز را نميفهمد و تا چيزي را نفهمد آن چيز را ندارد.
پس بدانيد كه انسان جوري خلق شده كه تا توجه به خدا نكند خدا ندارد و تا توجه به رسول خدا نكند رسول ندارد و تا توجه به ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين نكند ائمه ندارد و همچنين تا توجه در اعمال نكند اعمال ندارد و بدانيد كه انسانيت شما روز به روز به واسطه اكتسابات و علوم درست ميشود و انسانيت شما از هر اكتسابي و هر عملي يك عضوي از اعضايش درست ميشود و هنوز نميفهميد كه چه ميگويم همين قدر بدانيد كه انسان در آخرت خلقتش تمام ميشود و آنجا فايده خلقتش را به او ميدهند و ابتداي خلقت انسان حين تولد
«* كليات صفحه 322 *»
اوست در دنيا و هي روز به روز در اين دنيا اكتساب ميكند و هي بزرگ ميشود و از هر اكتسابي يك عضوي برايش ساخته ميشود تا از اين دنيا ميرود به عالم برزخ و از آنجا هم هي روز به روز بزرگ ميشود و ترقي ميكند تا برود به آخرت. همين كه به عرصه آخرت آمد خلقتش تمام شده آن وقت هرچه بايد به او بدهند ميدهند و ثمره وجودش يعني انسانيتش را در آخرت خواهد ديد و عجالةً آنچه عرض كردم همين قدر الفاظش را نگاه داريد و محكم حفظ كنيد شايد خورده خورده انشاء اللّه بعد از اين فهم معاني و حقيقت آنها را هم برخوريد و بفهميد كه نوع اناسي تا هرجا برود حتي انبياء حتي بعض مقامات ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كه از امكان ساخته شده جميعاً تا نفخ صور ثاني كه اول آخرت است خلقت انسانيت آنها آن وقت تمام ميشود هر يك به حسب رتبه و مقام خودشان و آنچه عرض كردم عجالةً معمايي بود كه به گوش شما خورد و ندانستيد كه معنيش چه بود. بعدها اگر حكيم شديد و خدا خواست خواهيد فهميد كه چه عرض كردم.
كلّيّه(500)
در دنيا آنچه به انسان ميرسد هيچ نميداند كه از كجا به او رسيده و چه جور شده كه به او رسيده و خدايي كه قاسم الارزاق است
«* كليات صفحه 323 *»
او ميداند كه هر چيزي را براي كجا و براي چه كس ساخته، لكن آخرت چنين نيست و امور آخرت بر عكس دنياست و تا انسان چيزي را نفهمد و نداند آن چيز به او نرسيده و آن چيز را ندارد و محال است كه انسان تا چيزي را نفهمد و نداند آن چيز را به او بتوان داد و بدانيد كه انسان را خدا محض همين آفريده كه او را دارا كند و به او بدهد و اين همه ارسال رسل و انزال كتب را محض همين كرده كه بدهد و راه دادنش همين است كه انسان بفهمد و بداند چيزي را آن وقت آن چيز را به انسان داده و هرچه را كه انسان نفهمد و نداند بدانيد كه مالك و داراي آن چيز نخواهد بود و اگر خيال كند چيز دارد محض غرور است و گول خورده و دنيا را هم كه دار غرور ناميدهاند معنيش همين است كه مردم را گول ميزند و گول ميخورند.
كلّيّه(501)
انبياء از جانب امور عامه كه تمام خلق در آن امور عامه مشتركند نيامدند و نيامدند كه امور عامه را زياد كنند بلكه آمدند از جانب خدايي كه هيچ كس غير از انبياء از آنجا خبر نداشتند و آمدند كه رضا و غضب خدا را تعليم خلق نمايند و نفع و ضرر اشياء را تعليم نمايند و امر عامي كه هستي و وجود باشد در تمام موجودات ساري و جاري است و آن امر عام ارسال انبياء را نكرده و انبياء نيامدند كه بر وجود و هستي خلق چيزي بيفزايند.
«* كليات صفحه 324 *»
كلّيّه(502)
اول ادعاي انبياء در تمام اديان اين است كه ما از جاي مخصوصي آمدهايم كه ساير خلق از آنجا نيامدهاند و اول ادعاشان اين بود كه از جانب خدا به ما وحي ميشود و به ساير خلق وحي نميشود و نفع و ضرر اشياء را ما به واسطه وحي الهي ميدانيم و ساير خلق كه نميدانند بايد از ما بياموزند.
كلّيّه(503)
منافع و مضار اشياء همه به طور نسبت است و درجات دارد. بسا چيزي براي كسي نفع دارد و براي كسي ديگر ضرر دارد و خدا خلق نكرده چيزي را كه نافع صرف باشد يا ضار صرف باشد، حتي وجود مبارك پيغمبر و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين براي دوستانشان نافع است و براي دشمنانشان ضارّ است. ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمة بر همين نسق امر ميرسد به چيزهاي جزئي تا ميرسد به آب و خاك. آب و خاك را اگر كسي به قاعده و اندازه استعمال كند نعمت خداست و اگر بياندازه و بيقاعده استعمال كردي تمامش نقمت خداست و هميشه رحمت خدا برغضب خدا سبقت دارد چشم
«* كليات صفحه 325 *»
ميدهد و گوش ميدهد و شعور ميدهد همه را هم بيزحمت تو ميدهد بي فكر تو ميدهد، عقل ميدهد آن وقت ميگويد آب را بخور اگر تشنهاي و پاي عمارت خود نبند كه خراب ميشود. حال تو اگر به قاعده استعمال كردي نافع است براي تو و اگر بيقاعده استعمال كردي ضارّ است براي تو.
كلّيّه(504)
روح هر مخلوقي محتاج است به بدن آن و بدن آن محتاج است به روح آن و اين مسأله همه جا بر يك نسق است حتي عقل كه عقل هركسي محتاج است به بدنش چنانكه بدنش محتاج است به عقلش و تا بدن زيد در اين دنيا درست نشود عقل زيد اكتساب معقولات را نميتواند بكند و چون بدن زيد درست شد عقل زيد در بدنش مينشيند و حاكم است و حكم ميكند حكم بتّي و چون در اين بدن آمد و نشست و اكتسابات كرد ديگر حالا اين بدن را كه از او گرفتند نقلي نيست حالا ديگر بعد از اكتسابات احتياجي به اين بدن ندارد ولي اول وهله محتاج است به اين بدن و همچنين است تمام مراتب غيبيه زيد، خيالش نفسش هرچه دارد و همه محتاجند به بدن زيد و بدن زيد محتاج است به آن مراتب بر خلاف فعل اللّه كه هيچ محتاج به آلت و بدن نيست بي چشم ميبيند، بي گوش ميشنود و هكذا.
«* كليات صفحه 326 *»
كلّيّه(505)
اغلب اغلب از حكما فرق ميان نفس و عقل را به اين گذاردهاند كه هر دو در غيب نشستهاند ولي نفس محتاج است در كارهاي خود به بدن و عقل در كارهاي خود محتاج به بدن نيست و اشتباه عظيمي كردهاند و شما بدانيد كه همان طور كه نفس محتاج است در كارهاي خود به بدن همان طور عقل هم در كارهاي خود محتاج به بدن است نهايت كارهاي عقل و نفس دو جور است كار عقل حكم بتّي و يقيني است و كار نفس حكم عادي است.
كلّيّه(506)
فعل اللّه و مشيت خدا در عوالم خلقي كه بدني براي خود گرفت و كارها كرد از باب احتياج به آلت نيست و او هيچ محتاج به بدن و آلت نيست چرا كه تمام آلتها نبودند و او همه را ساخته. چشمها را ساخته گوشها را ساخته پس او در ديدن و شنيدن و هر كاري هيچ محتاج به چشم و گوش و هيچ آلتي نيست و اينكه در اين دنيا براي خود بدن گرفتند و بدنش وجود مبارك پيغمبر و ائمه طاهرين: بود، اين بدنها را مِن باب دسترسي خلق به او براي خود گرفت و مِن باب احتياج خلق به خود گرفت چرا كه خلق
«* كليات صفحه 327 *»
محتاج بودند كه مرادات الهي را از زباني بشنوند و كارهاي خدايي را از دست كسي ببينند از اين جهت انبياء و اولياء آمدند در ميان مردم و تمام كارهاشان كارهاي خدا بود.
كلّيّه(507)
هر فعلي تا تعلق به مفعولي نگيرد هيچ كس خبر از آن فعل ندارد و هر فاعلي هر فعلي را كه ادعا كرد دليلش آن است كه فعل خود را اظهار كند و اگر ادعا كرد و فعلش را ظاهر نكرد بيدليل است و هرچه بيدليل است باطل است و همين است سرّ اينكه ميفرمايد العلم يهتف بالعمل و انما يخشي اللّه من عباده العلماء چرا كه دليل علم عمل است و خوف از خداست. پس هركس ادعاي علم ميكند و عمل ندارد عالم نيست اگرچه الفاظ علمي را مسلسل بگويد و بنويسد و اينجور علما را كه عمل ندارند به اصطلاح خدا و رسول جهال ميگويند اگرچه در عرف مردم اسمشان عالم است.
كلّيّه(508)
شيطان عالم است به جميع خيرات و آثار آنها و علم دارد به تمام شرور و آثار آنها حتي جزئيات آنها و معذلك به اصطلاح خدا و رسول جاهل است.
«* كليات صفحه 328 *»
كلّيّه(509)
زبان بيزباني و زبان حال، افصح زبانها است به طوري كه اهل هر زباني زبان او را ميفهمند مثل زبان شعله كه ميگويد آتش گرم است سوزان است نوراني است و اهل هر لغتي زبان او را ميفهمند.
كلّيّه(510)
آتش غيبي و دود تيره هر دو از زبان شعله حرف ميزنند يكدفعه شعله به زبان حال ميگويد من نورانيم من سوزانم من گرمم اينها حرفهاي آتش است كه از زبان همين شعله بيرون ميآيد و يكدفعه همين شعله به زبان بيزباني ميگويد كه من سياهم من سردم من كدر و تيرهام، اين حرفهاي دود است كه از زبان همين شعله بيرون ميآيد. همچنين است حالت حجج الهي كه مانند شعله هستند، يكدفعه حضرت امير صلوات اللّه عليه بر سر منبر فرياد ميزند كه من فلانم من فلانم من عالمم به ماكان و مايكون و هكذا و يكدفعه همان حضرت به همان زبان ميگويد كه من لااملك لنفسي نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً. بدانيد كه آن جور فرمايشات مال نار مشيت است كه از زبانش بيرون ميآيد و اظهار عجزش مال مقام خلقي آن حضرت است كه مقام دود باشد.
«* كليات صفحه 329 *»
كلّيّه(511)
پايين شعله حرارتش كم است چرا كه رطوبت روغن هنوز تمام نشده و كمر شعله گرمتر است و سر شعله ديگر خيلي داغ است چرا كه رطوبت در كمر شعله كمتر است و در سر شعله ديگر خيلي رطوبت كم است از اين جهت حرارتش بيشتر است و دود سياه چنان در ميان شعله خود را فاني كرده و آتش غيبي چنان در دود درگرفته كه سياهي و سردي و تيرگي دود از نظرها گم شده و هيچ پيدا نيست و علماً ميفهميم كه دودي در ميان شعله هست ولي چنان راوي صادقي است كه هيچ از سياهي و سردي خود حكايت نميكند و تمام روايتش نور و گرمي آتش است.
كلّيّه(512)
معني چراغ يعني دودي به آتش در بگيرد و شعله مركبي درست شود كه مركب باشد از دود عالم شهاده و آتش عالم غيب و غير از اين نميشود كه آتش غيبي پا به عالم شهاده بگذارد و هركس هر معاملهاي با نار غيبي داشته باشد چارهاي ندارد جز آنكه با همين شعله مركب معامله كند و شعله قائم مقام نار غيبي است همچنين حجج الهي بشري هستند مثل ساير بشرها ولي به نار مشيت الهي درگرفتهاند و مانند شعله
«* كليات صفحه 330 *»
در ميان مردم ايستادند و اظهار كردند كارهاي خدايي را و چنانكه شعله را ميتوان پف كرد و خاموش كرد و از خاموشي شعله آتش غيبي تمام نميشود و خاموش نميشود همچنين حجج الهي كه در ميان مردم آمدند و آنها را كشتند و زهر دادند شعله ظاهر را خاموش كردند و به مشيتي كه در آنها درگرفته بود هيچ ضرر نتوانستند برسانند اين است كه ميفرمايد: ان قتيلنا اذا قُتل لميُقتل.
كلّيّه(513)
آتش بر تمام عناصر غلبه دارد و فعال است و كسي كه صفرا در بدنش غلبه دارد شجاع ميشود.
كلّيّه(514)
بسا عقل حكم ميكند به چيزي و بدن ابداً مطاوعه نميكند و هكذا خيال و ساير مراتب هر يك براي خود بسا حكمي و كاري ميكنند و بدن مشغول كارهاي ديگر است و تمام مراتب با يكديگر مخالفتها دارند و هيچ خلقي از عقل بالاتر و اشرف نيست و معذلك مراتب زير از نفس و مثال و حيات و نبات تا برسد به بدن همه مخالفت عقل را ميكنند و مخالفت يكديگر را ميكنند و عقل غالب بر آنها نميتواند بشود اين است حالت تمام مخلوقات ولكن
«* كليات صفحه 331 *»
هيچ خلقي از عقل فمادون مخالفت صانع را نميتواند بكند و صانع غالب است بر همه چيز.
كلّيّه(515)
تمام مخلوقات به حسب مراتب خود مخالفت عقل را كردهاند به جز انبياء و اولياء كه هيچ مخالفت عقل را نكردهاند و هرچه عقل حكم كرده اطاعت كردهاند.
كلّيّه(516)
تمام خلق خدا كه آفريده همه اثري دارد و خلق بياثر خدا خلق نكرده و حتم است كه هر چيزي اثري داشته باشد چرا كه خدا حكيم است و كار لغو نكرده و نميكند و اگر مقصود اثر اشياء نبود ابداً اشياء را خلق نميكرد و آثار اشياء افعال اشياء است و علت غائي خلق اشياء، آثار و افعال اشياء است و آثار اشياء يا نفع دارد يا ضرر دارد و آثار اشياء در يكديگر است و هيچ يك در خدا اثري ندارند و خلق در يكديگر فعل و انفعال دارند و اثرشان در يكديگر يا منفعت است يا مضرّت.
كلّيّه(517)
تمام مخلوقات چون هر يك در طرفي واقعند و هر يك مكاني معين دارند اثرشان ضعف و شدت دارد و اثرشان حدي معين دارد.
«* كليات صفحه 332 *»
كلّيّه(518)
كومه امكان با اينكه ابتدا ندارد و انتها ندارد و هميشه هست و فنا ندارد معذلك خلق است.
كلّيّه(519)
ابتدائي كه صانع دست به ملك ميزند و خلق ميكند آن خلق اول لامحاله معصوم خواهد شد چرا كه از خود هيچ ندارد.
كلّيّه(520)
خلقت آسمان و زمين و عناصر براي خلقت نباتات است و خلقت نباتات براي خلقت حيوانات است و خلقت حيوانات براي خلقت اناسي است و خلقت اناسي براي عبادت و معرفت است.
كلّيّه(521)
در خلقت اشياء خير محض و شرّ محض نيست كسي كه آنها را به طور قاعده استعمال كند خير ميشود و كسي كه آنها را بيقاعده استعمال كند شرّ ميشود و شرور به سوء اختيار بندگان است.
«* كليات صفحه 333 *»
كلّيّه(522)
تمام اشياء در خلق هرچه پر زور باشند و هرچه كم زور باشند لامحاله در يكديگر اثري ميكنند و از يكديگر منصبغ ميشوند و در يكديگر فعل و انفعال ميكنند و از يكديگر متأثر ميشوند. پر زورش در كم زورش اثر ميكند، كم زورش در پر زورش اثر ميكند غيبش در شهادهاش اثر ميكند شهادهاش در غيبش اثر ميكند. مثل اثر روح در بدن و اثر بدن در روح و اين است حالت تمام مخلوقات كه هر مخلوقي با مخلوقي كه قرين ميشود لامحاله يك اثري در يكديگر ميكنند بر خلاف مشيت صانع كه هيچ چيز در او اثر نميكند و متأثر از هيچ خلقي نميشود و منصبغ از مخلوقات خود نميشود چرا كه هر مخلوقي كه با مخلوقي قرين ميشود اگرچه يكي قوي باشد و يكي ضعيف باشد لامحاله جلو يكديگر را ميگيرند و لامحاله از يكديگر متأثر ميشوند و هيچ چيز جلو مشيت صانع را نميتواند بگيرد پس مشيت از هيچ چيز متأثر نميشود و از هيچ چيز منصبغ نميشود.
كلّيّه(523)
فعل و حركت كاتب هيچ ماده كلمات و حروف نميشود و هيچ صورت كلمات و حروف هم نميشود و همچنين است فعل و حركت هر
«* كليات صفحه 334 *»
صانعي نسبت به صنع خودش و ماده كلمات و حروف مركب است كه صورت كلمات و حروف بر روي مركب پوشيده شده همچنين مشيت خدا نه ماده مخلوقات است و نه صورت آنها و خلق را از خلق ساخته، آدم را از خاك ساخته، جن را از آتش ساخته و تمام خلق را از امكان ساخته و امكان نه ذات خداست نه مشيت خدا و مشيت خدا در تمام امكانات تصرف ميكند و هيچ خلقي در مشيت نميتواند تصرف كند.
كلّيّه(524)
تمام قدرت خدا تعلق به امكان گرفته و ابداً تعلق به محال نخواهد گرفت الآن هم قدرت خدا به امكان تعلق ميگيرد و هرگز به محال تعلق نميگيرد.
كلّيّه(525)
هر سخني را كه انسان ميشنود اگر بداند اين الفاظ را براي كجا گفتهاند زود مطلب را ميفهمد و اگر نداند الفاظ براي كجاست و معنيش چيست هزار دفعه هم ميشنود و هيچ نميفهمد.
كلّيّه(526)
حكمت موافق خلقت است و از تمام علوم آسانتر است اگر
«* كليات صفحه 335 *»
كسي معني الفاظ را در موقعش بفهمد و مشكلترين جميع علوم است اگر معني الفاظش را نفهمد.
كلّيّه(527)
هرجا كه افعل تفضيل آمد حكماً تركيبي هست و تركيب كه آمد مقامات تشكيكيه پيدا ميشود.
كلّيّه(528)
هرجا مطلقي و مقيدي بشنويد بدانيد كه همچنانكه مقيداتش را ساختهاند مطلقش را هم ساختهاند و هيچ مطلقي خودش نميتواند به مقيداتش جلوه كند مگر صانعي خارجي مطلق را بسازد و او را جلوه دهد در مقيداتش و صانع كسي است كه تمام مطلقات را و تمام مقيدات را كائناً ماكان ساخته و مطلقات را در مقيدات جلوه داده.
كلّيّه(529)
هستي صرفِ صرف يك چيزي است كه هيچ نيستي با او تركيب نشده و هستي صرف شدت برنميدارد چنانكه ضعف برنميدارد و در هستي فاعل و فعل آن فاعل و چراغ و نور چراغ هر دو مساويند و هيچ يك هستي را بيش از ديگري ندارد و حال آنكه فعل را فاعل احداث
«* كليات صفحه 336 *»
كرده و نور را چراغ احداث كرده معذلك همان طور كه فاعل هست فعل هم هست بدون كم و زياد و هستي نسبتش به تمام اشياء عليالسواء است و هستي ماسوي ندارد چرا كه ماسواي هستي نيستي است و نيستي كه نيست و نيست با هست تركيب نميشود كه هستي ضعف و شدت پيدا كند. پس هستِ صرف لايتغير است و لايتبدل است و ماسوي ندارد و جميع اشياء به هستي صرف برپا هستند و معذلك هستي خدا نيست و وحدت وجوديها نهايت سرّشان همين است و گول خوردهاند و هستي صرف را خدا پنداشتهاند.
كلّيّه(530)
هستي صرف خودش به هيچ صورتي نميتواند بيرون بيايد و صانعي قادر بايد كه هستي را به صورت اشياء درآورد چنانكه خرمن گِل خودش به صورت كاسه و كوزه و خشت نميتواند بيرون آيد و كوزهگري و خشتزني خارجي بايد باشد كه گل را بردارد به صورت كوزه و خشت درآورد و نه كوزهها كوزهگرند و نه خرمن گل كوزهگر است و همچنين خرمن هستي و امكان خدا نيست چنانكه اشيائي كه در خرمن هستي و امكان ساختهاند هيچ كدام از آنها خدا نيستند و خدا كسي است كه خرمن هستي را دست زده و به صورتهاي مختلفه درآورده و اوست كه ارسال رسل كرده و انزال كتب كرده.
«* كليات صفحه 337 *»
كلّيّه(531)
هستي خدا هيچ دخلي به هستي مخلوقات ندارد و هستي مخلوقات هيچ دخلي به هستي خدا ندارد و در هيچ عالمي مخلوقات ابداً به خدا نميرسند.
كلّيّه(532)
خدا در هيچ عالمي مكتسب از مخلوقات نميشود و تمام مخلوقات در يكديگر اكتسابات ميكنند.
كلّيّه(533)
يك بسيطي است كه احد است و لايتغير است و لايتبدل است و آن خداست و يك بسيطي است كه مبدء خلق است و امكان صرف است و اين با اينكه بسيط است دخلي به خدا ندارد و اگرچه الفاظ آنها شبيه است به هم و از همين اشتراكهاي لفظي اغلب حكما گول خوردهاند و هستي صرف را خدا پنداشتهاند.
كلّيّه(534)
خدا عالم است و زيد هم عالم است و لفظ ظاهر عالم را نسبت
«* كليات صفحه 338 *»
به خدا ميدهي و نسبت به زيد هم ميدهي و معذلك عالمبودن خدا هيچ دخلي به عالم بودن زيد ندارد و هكذا ساير الفاظ مشتركه. پس همچنانكه زيد را عالم ميگويي و بصير و سميع ميگويي و هيچ خدا نميشود همچنين لفظ بسيط و امثال بسيط را حكماي الهي بر سر هستي و امكان گذاردهاند و معذلك هستي صرف و امكان صرف ابداً خدا نميشود و اهل الحاد همين الفاظ را گرفتند و هستي را خدا پنداشتند و شعرها و مضمونها ساختند و مردم را گمراه كردند.
كلّيّه(535)
مصنوع، هيچ صانع نيست و فعل صانع هم نيست اما دالّ بر فعل صانع و وجود صانع است.
كلّيّه(536)
فعل صادر از فاعل و فعل متعلق به مفعول دو جهت دارد. فعل صادر از فاعل بر شكل فاعل است و فاعل در آن فعل اظهر از خود فعل است.
كلّيّه(537)
تمام موادي كه كسي ديگر بايد آنها را به شكلي و صورتي
«* كليات صفحه 339 *»
درآورد همه عاجزين هستند و هيچ يك خدا نيستند و فعل خدا هم نيستند بر همين نسق ميرود امر تا ميرسد به مادة المواد كه تا صانعي نباشد كه دست بزند آن ماده را به صورتها درآورد خودش به هيچ شكلي و صورتي نميتواند بيرون آيد و عاجزتر از تمام اشياء است و اين مادة المواد نه خداست و نه فعل خداست و نه بر شكل فعل خداست و همين مادة المواد است كه تعبير از آن به امكان راجح ميآورند و چون امكان راجح هيچ از خود ندارد هر طور كه صانع خواسته به همان صورت درآمده و تعريفش همين است كه از خود هيچ ندارد و مطيع و منقاد امر صانع است و از تمام موجودات عاجزتر است.
كلّيّه(538)
كلمات متشابه همه جا از براي اهلش محكم است و از براي غير اهلش متشابه است و متشابهات همه جا دو رو دارد يك روي آن ايمان است و روي ديگرش كفر است.
كلّيّه(539)
فعل هر فاعلي چون صادر از فاعل است و از عرصه فاعل آمده هرچه دارد از فاعل است و فاعل از خود فعل ظاهرتر است و محال است كه فاعلي ظاهر شود مگر به فعلش و كساني كه ظهور خدا و
«* كليات صفحه 340 *»
ظاهر خدا بودند صلوات اللّه عليهم اجمعين تمام كارهاي خدايي را ميكردند و هركس ادعا كرد كه من ظهور خدا هستم و در يك كاري عاجز است دروغ ميگويد و چنين كسي ظهور العاجز است و خدا قادر است و همچنين هركس ادعا كرد كه من ظهور خدا هستم و يك چيزي را نميداند دروغ ميگويد چرا كه خدا عالم است و به هيچ چيز جاهل نيست و هكذا ساير صفات الهي و هركس ظهور خداست داراي تمام صفات خدايي است.
كلّيّه(540)
ائمه طاهرين: در مقاماتي كه مشتركند با خلق اين مقاماتشان فعل اللّه گفته نميشود و مقام نورانيّتشان فعل اللّه و ظهوراللّه است. انما انا بشر مثلكم كه ميفرمايند در مقامات مشتركه است و يوحي اليّ كه فرمودند مقام نورانيّتشان است.
كلّيّه(541)
از جمله كلمات متشابهه كه نزد اهلش محكم است مثل أيكون لغيرك من الظهور الي آخر و مارأيت شيئاً الا و رأيت اللّه قبله و امثال اينجور كلمات كه از معصومين صادر شده دو رو دارد و اهل حق به هر چيز نظر ميكنند قدرت و حكمت و علم خدا را روي آن
«* كليات صفحه 341 *»
چيز مشاهده ميكنند و خدا را ميبينند نه به چشم ظاهر بلكه به چشم فؤاد و عقل كه خدا گفته ماكذب الفؤاد ما رأي و حجتهاي حقيقي او كه معصوم از هر جهلي و نقصي بودند فرمودند لمتره العيون بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقايق الايمان پس اهل حق به چشم ظاهر در هرچه نظر ميكنند آثار قدرت و حكمت و علم خدا را ميبينند و به چشم فؤاد و عقل به حقيقت ايمان فعل اللّه را مشاهده ميكنند و اهل الحاد در اينجور عبارات متشابهه به غرضهاي خود روي كفر آنها را ميگيرند و تمام اشياء را ظهور خدا ميگيرند و شعرها ميخوانند كه در هرچه نظر كردم سيماي تو ميبينم، و خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا. و تمام اشياء را خدا ميدانند و ميگويند خداست كه به اين صورتها درآمده و همه اين الحادها از غرضها و مرضهاست كه دارند و الفاظ متشابه را هم دليل ميآورند و به همين دليلهاي متشابه مطلب باطل خود را جاري ميكنند. مردمان احمق بيشعور هم فريب شعرها و عبارات با سجع و قافيه آنها را ميخورند و به كلي از طريقه حق گمراه ميشوند.
كلّيّه(542)
ظهورات همه يك جور نيست يك جور ظهوري است كه مثل ظهور نار غيبي است در دود، و رنگها و طعوم در اجسام كه نار غيبي فرا
«* كليات صفحه 342 *»
گرفته دود را و رنگ و طعم فرا گرفته جسم را. پس بگو رنگ و طعم مسخر كرده مملكت جسم را لكن ظهور رنگ در جسم، فهمش كار چشم است و ظهور طعم در جسم، فهمش كار ذائقه است و هكذا پس ميشود كه سلاطين عديده در يك مملكت تصرف كنند و هيچ نزاعي هم نداشته باشند مثل اينكه رنگ و طعم و حرارت و برودت و سبكي و سنگيني و نرمي و درشتي هر يك سلطاني هستند كه همه مملكت جسم را مسخر كردهاند و نزاعي هم با يكديگر ندارند. همچنين كيفيت بو مسخر كرده مملكت جسم را و نزاعي با ساير سلاطين اين مملكت ندارد. همچنين سلطان صوت فرا گرفته مملكت جسم را. پس هر يك از اين سلاطين عديده مختلفه مسخر كردهاند مملكت جسم را و در تمام اجسام همگي فرو رفتهاند به طوري كه آنچه از جسم ظاهر ميشود همينهاست لكن هر يكي را بايد به مشعر مناسب خودش فهميد. پس صوت را نميشود با چشم فهميد و رنگ را نميتوان با گوش فهميد و هكذا مشعر فهم هر چيزي بايد مناسب همان چيز باشد و يك جور ظهور ديگري هست كه به اين حواس خمسه ظاهره فهميده نميشود بلكه بايد به خيال فهميد و يك جور ظهوري هست كه با خيال هم فهميده نميشود با عقل بايد آن ظهور را فهميد و يك جور ظهوري ديگر هست كه او را با فؤاد بايد فهميد. پس هر ظهوري با مدركي كه مناسب خودش است بايد فهميد پس ميشود كه در يك
«* كليات صفحه 343 *»
جسم ظهورات عديده باشد و سلاطين عديده در همان يك جسم تصرف كنند و هر يك هم مشغول كار خود باشند و مانع تصرف ديگري نباشند.
كلّيّه(543)
انسان معجون عجيب غريبي است و اعجوبه عجيبي است كه از هرجور عالمي مشعري براي او قرار دادهاند و از تمام عوالم خلقي مشعري دارد كه تمام عوالم را ميتواند بفهمد بلكه خدا مشعري براي او قرار داده كه خدا را بشناسد چنانكه خدا گفته لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم و اگر انسان به طوري كه خدا دستورالعمل داده عمل كند به جاهاي عجيب و غريب ميرسد و اگر خلاف دستورالعمل خدايي رفتار نمود نعوذ باللّه از تمام بدها بدتر ميشود ثم رددناه اسفل سافلين ميشود و از تمام حيوانات و نباتات و جمادات و شياطين بدتر و پستتر ميشود و خدا چنين قرار داده كه هر ظهور بالاتري كه ظاهر ميشود ظهورات سابق كه در تحت رتبه او هستند كارهاي خود را ميكنند ولي تمام سلطنت با ظهور بالاتر است و همه ظهورات سابق منقاد او هستند. مثل اينكه روح نباتي در جسمي كه تعلق گرفت كارهاي نباتي را ميكند بعد كه روح حيواني در همان جسم آمد روح نباتي كارهاي خود را ميكند ولي مطيع روح حيواني است. نميبيني
«* كليات صفحه 344 *»
روح حيواني كه از بدن حيوان بيرون رفت روح نباتي او هم ديگر از كار ميافتد و قبل از آمدن روح حيواني كارهاي نباتي خود را ميكرد مثل اينكه نطفه در شكم مدتها به روح نباتي نمو ميكند بعد روح حيواني به او تعلق ميگيرد ولي روح حيواني همين كه آمد ديگر سلطنت با اوست و همين كه از بدن ميرود روح نباتي هم ميرود ديگر بدن نمو ندارد و خراب و فاسد ميشود. بر همين نسق امر ميرود بالا هر روح بالاتري كه ظاهر ميشود سلطنت با اوست تا ميرسد به عقل كه همين كه در بدن ظاهر شد سلطنت با اوست و كارهاي خوب و بد ارواح پايين را ثواب و عقابش را به او ميدهند.
كلّيّه(544)
خدا اسماء و صفات عديده دارد و افراد ندارد و همان نسبتي كه خدا با اسماء خود دارد مثل نسبتي است كه زيد به اسماء خود دارد و اين نسبت را عمداً در عالم خلق آفريده تا خلق نسبت خدا را به اسماء و صفات خدا بدانند.
كلّيّه(545)
اسماء و صفات خدا با اينكه متعددند و هر يك غير از ديگري است هرگز نبوده كه خدا صاحب صفتي نباشد و خورده خورده به
«* كليات صفحه 345 *»
تجربه و اكتسابات آن صفت را پيدا كند و خلق بايد به تجربه و اكتساب كسب صفتي بكنند. زيد امروز عالم به علمي نيست، خورده خورده درس ميخواند و عالم ميشود.
كلّيّه(546)
دليل حقيت اهل حق در اسلام و تشيع تابع بودن شخص است براي محمد و آلمحمد: نه كرامت اگرچه اهل حق هميشه كرامت داشتهاند ولي دليل حقيت خود را هرگز كرامت قرار ندادهاند و ميزان و دليل حقيت خود را همان تابع بودن قرار دادهاند و اين شبهه كرامت ابراز دادن از حيلههاي صوفيه است و اين رگ تصوف در تمام مردم ريشه گذارده مگر در اهل حق كه هميشه دليل حقيت خود را تابع بودن براي حقهاي سابق مقرّر مسدّد من عند اللّه قرار ميدهند.
كلّيّه(547)
تمام ارواح از عقل فمادون همه مسخّر بدن هستند و همه علاقه به بدن دارند و تمام ارواح و ابدان خلقيه مسخر يكديگرند و علاقه به يكديگر دارند و گاهي با هم آميزش دارند و گاهي مطاوعه يكديگر را نميكنند. بسا روح ميخواهد كاري بكند و بدن مطاوعه نميكند و بدن ميخواهد كاري بكند و روح مطاوعه نميكند و روحاللّه در تمام
«* كليات صفحه 346 *»
موجودات كاركن است و هرچه ميخواهد بكند از هر بدني كه بخواهد ميكند و چيزي نيست كه مطاوعه او را نكند و هيچ چيز مانع او نميتواند بشود و مسخر هيچ چيز نميشود.
كلّيّه(548)
چشم را خدا خلق كرده براي ديدن و هيچ حاجت به زحمت شخص نيست. خدا طوري او را خلق كرده كه بدون كلفت و مشقت ميبيند و خوب هم ميبيند. همچنين هر مشعري را خدا طوري آفريده كه كار خود را به آساني ميكند تا ميرسد به عقل كه عقل را خدا جوري خلق كرده كه اگر كسي او را خراب نكند و به طوري كه خدا خواسته او را به كار ببرد همه چيز را همان طور كه هست ميفهمد و همه چيز را مطابق با فرمايشات انبياء ميبيند و اگر عقل را خراب كردي آن وقت همه چيز را كج ميفهمد مثل اينكه اگر چشم خودت را خراب كردي درست نميبيند.
كلّيّه(549)
هرچه در وقت و حال واقع است كائناً ماكان چنين چيزي تصرف در ما مضي نميتواند بكند و تصرف در ما سيأتي هم نميتواند بكند و صانع ملك در وقت واقع نيست و وقت ندارد از اين جهت جميع اوقات دنيايي و آخرتي همه در حضور او حاضر و مساوي است.
«* كليات صفحه 347 *»
كلّيّه(550)
خدا و تمام اسماء و صفات او كه شرط الوهيت است هميشه بودهاند و هرگز نبوده كه خدا صفتي را نداشته بعد كسب كرده و به تجربه پيدا كرده باشد و هركس به تجربه و اكتساب چيزي را پيدا كند چنين كسي خلق است. پس خدا هميشه قادر بوده و هميشه عالم بوده و هكذا ساير صفات الوهيت كه شرط الوهيت است هميشه بودهاند و معذلك صادر از صانع هستند و همين اسماء اللّه بودند كه آمدند در ميان مردم و زبان گشودند و گفتند: كنّا بكينونته قبل مواقع صفات تمكين التكوين كائنين غيرمكوّنين موجودين ازليين ابديين و فرمودند: ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي پس ايشان در مقام نورانيت اسماء اللّه و صادر از خدا هستند و نبود نداشتهاند و آن مقاماتشان كه نبود و پيدا شد مقام نورانيت نبود بلكه لباسها گرفتند از جنس خلق كه با خلق حرف بزنند و مرادات خدا را به خلق برسانند.
كلّيّه(551)
حواس خمسه پنج عينك است كه روح در پشت هر يك كه مينشيند كارهاي مخصوصه آن مشعر را ميكند. در پشت عينك چشم
«* كليات صفحه 348 *»
رنگها و شكلها را ميبيند و در پشت عينك گوش صداها را ميشنود و هكذا ساير حواس خمسه، ذوقش و شمّش و لمسش همه همينطور است و عينكهاي خمسه بدون روح هيچ كاري از آنها برنميآيد و تمام كارها مال روح است و اهل تمام اديان كه به يك پيغمبري و واسطهاي ميان خود و خدا قائلند تا اين مطلب را درست ندانند يا غلو ميكنند يا تقصير و به طور دقت كه ملاحظه كنيد كساني كه غالي هستند همانها مقصر هم هستند و كساني كه مقصرند همانها غالي هم هستند و خودشان هم ملتفت نيستند.
كلّيّه(552)
جميع ارادات خدا بر زبان انبياء جاري شده و زبان انبياء با اراده خدا حركت ميكند و زبان ساير خلق را سودا و صفرا و بلغم حركت ميدهد اين است كه احكام خدا همه بايد منصوص باشد و رأي و اجتهاد در دين خدا غلط است و هيچ مراد خدا را به دست نميتوان آورد مگر آنچه به وحي خاص به انبياء وحي كرده و انبياء براي خلق بيان كردهاند.
كلّيّه(553)
روح غيبي تا نيايد در بدن شهاده ننشيند هيچ معاملهاي با او نميتوان كرد همين كه آمد در بدني نشست حالا ديگر هركس به آن
«* كليات صفحه 349 *»
روح ميخواهد احساني بكند يا آنكه اذيتي بكند بايد به اين بدن شهادي بكند و محال است كسي با روح بتواند معامله بكند مگر آنكه با بدن آن روح معامله بكند. واللّه بعينه همينطور است حالت انبياء و اولياء نسبت به خدا هركس بخواهد با خدا معاملهاي بكند از نيك و بد لابد است كه معامله با انبياء بكند ديگر جوري ديگر محال است معامله با خدا، خدا هم معاملهاش با خلق به واسطه انبياء است و از راهي ديگر با خلق معامله نكرده و مرادات خود را از زبان انبياء به خلق رسانده پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه ديگر اطاعت خدا و اعتصام به خدا راهي ديگر ندارد مگر اطاعت رسول و اولياء خدا. پس خدا چون ارحم الراحمين است ابداني از جنس خلق آفريده و نفع و ضرر خلق را به آن بدنها وحي كرده و مرادات خود را از زبان آنها جاري كرده.
كلّيّه(554)
خلقت دنيا و مافيها تمامش براي عالم آخرت است كه اگر نبود عالم آخرتي كه باقي است و فنا و زوال ندارد هرگز دنيا و مافيها را نميآفريدند چرا كه اگر عالم بقائي نبود خلقت عالم فنا لغو بود پس خلقت دنيا مقصود بالذات نيست و دنيا را براي عالمي ديگر خلق كرده و خير و شر دنيا در عالم آخرت بايد به خلق برسد.
«* كليات صفحه 350 *»
كلّيّه(555)
هيچ جا مابهالاشتراك سبب امتياز نميشود و سبب امتياز، مابهالامتياز است در همه جا و از هيچ جنسي افراد ساخته نميشود مگر آنكه از خارج آن جنس چيزي داخل آن جنس كني و افراد بسازي.
كلّيّه(556)
تمام مخلوقات از اعلي گرفته تا ادناي خلق همه از يكديگر متأثر و متكيّف ميشوند و تغيير ميكنند و خدا لميتغير است يعني هيچ چيز در آن اثر نميكند و متكيّف از هيچ چيز نميشود.
كلّيّه(557)
خدا در همه جا هست در جهنم هم خدا هست و هيچ از بهشت حظ نميكند و هيچ از جهنم متألم نميشود و از بهشت مؤمنين حظ ميكنند و از جهنم منافقين و ظالمين متألم ميشوند.
كلّيّه(558)
اغلب اغلب مردم كرور اندر كرور حق را ميفهمند ولي حالت و طبيعتهاشان بعينه مثل ابولهب است كه ميگفت من نميروم معجزه
«* كليات صفحه 351 *»
پيغمبر را مشاهده كنم كه تكليف براي من درست شود و غافلند كه خدا دست از سرشان برنميدارد اگر چشمشان را به هم بگذارند كه نبينند از راه گوش حجت خودش را به آنها ميفهماند و هكذا. پس هركس را كه تكليف كردهاند از دختر نه ساله و پسر چهارده ساله حق و باطل را خدا به او فهمانيده ديگر خودش نخواهد از راه حق برود و از باطل اعراض كند بدانيد كه حجت خدا بر او تمام است.
كلّيّه(559)
در حديث ميفرمايند به دوستان خود كه شما كاري بكنيد كه برزخ خود را بگذرانيد آخرتتان را ما شفاعت ميكنيم. بسا كسي از اينجور احاديث گمان كند كه خودمان ميتوانيم كاري بكنيم كه برزخ را به خودمان واگذاردهاند و اين اشتباه عظيمي است و بدانيد كه اينها ظواهر اخبار و احاديث است و اگر فكر كنيد خواهيد فهميد كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين يك جور كساني هستند كه همه جا چه دنيا چه برزخ چه آخرت چه همه جا هركس توجه به آنها نداشته باشد هيچ عملش قبول نميشود و شرط قبول اعمال محبت و ولايت آلمحمد است: و اگر به توفيق ايشان نباشد واللّه كسي موفق بر هيچ عمل صالحي نخواهد شد. پس برزخ را هم بايد به شفاعت ايشان طي كنيم چنانكه آخرت را چنانكه دنيا را و هركس كه همين نماز و
«* كليات صفحه 352 *»
روزه و ساير اعمال شرعيه ظاهره را ميكند اگر به توفيق ايشان و به بركت ايشان ميداند بدانيد اعمالش روح دارد و باعث نجاتش ميشود و الا هرچه عبادت كند هيچ حاصل ندارد مثل عبادتهاي ساير اهل ملل و مذاهب كه هيچ سبب نجات آنها از جهنم نخواهد بود چرا كه به توجه و تولاي محمد و آلمحمد: عبادت نكردهاند.
كلّيّه(560)
اول دين معرفت خداست و اول معرفت اين است كه بداني كه خدا تا حجتش را تمام نكند تكليف نميكند و بعد از اتمام حجت به طوري كه هيچ شكي در خاطر محجوجين نماند آن وقت تكليف به آنها ميكند تا هركس ايمان بياورد از روي بيّنه باشد.
كلّيّه(561)
چراغي كه سرشب روشن ميكنند تا آخر شب كه ميسوزد جهال خيال ميكنند كه چراغ آخر شب همان چراغ سرشب است و عاقل ميفهمد كه چراغ دائم التجدد است و شعلهاي پس از شعلهاي مجدد پيدا ميشود و هر شعله كه دود ميشود ميريزد و شعله ديگر مجدد پيدا ميشود و همچنين است بدن نباتات و حيوانات و همچنين است بدن اناسي كه سر هم بدن جديد پيدا ميشود و بدن سابق فاني
«* كليات صفحه 353 *»
ميشود و همچنين است روز و شب كه سر هم روزي ميگذرد و شبي ميگذرد و روزي و شبي جديد پيدا ميشود و آنچه بگذرد اعاده نميشود و «اعاده معدوم محال است» قول حكما است و خيلي معتبر است و اينكه حضرت امير7 به اصحاب خود نمودند كه آنها ديدند حضرت با قوم عاد جنگ ميكند و ميكشند و آنها را مغلوب ساختند و حال آنكه زمان قوم عاد گذشته بود و همچنين صحراي كربلا را به امسلمه نمودند و حال آنكه هنوز واقعه كربلا نيامده بود، بدانيد كه اينها دخلي به ظاهر ندارد و به چشم ظاهر نبود كه ديدند و بايد معني اينها را فهميد و بايد دانست كه زمان گذشته و آنچه در اوست برنميگردد و زمان آينده و آنچه در اوست هرگز پيش نميافتد.
كلّيّه(562)
سال گذشته و آنچه در او بود از جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي و هرچه در او بود همه گذشت و فاني شد و آنچه در امسال موجود است و خود امسال هم كه موجود شده همه جديد است و آن به آن و هرچه در آن است همه فاني ميشود. پس تمام دنيا و آنچه در دنياست همه فاني است و فاني خواهد شد و اگر خلقت دنياي فاني براي خودش بود كه فاني است عمل لغوي بود و خداي حكيم كار لغو نميكند پس بدانيد كه تمام دنياي فاني براي آخرت باقي است و دنيا مزرعه آخرت است و
«* كليات صفحه 354 *»
خلقت دنيا و آنچه در اوست هيچ مقصود بالذات نيست و خلقت جمادات و نباتات و حيوانات هيچ يك مقصود بالذات نيست و همه مقدمه وجود انسان است و همه را براي انسان آفريدهاند و خلقت انسان مقصود بالذات است كه فرمودند: خلقتم للبقاء لا للفناء و انما تنتقلون من دار الي دار و انسان اهل عالم آخرت است و اهل عالم بقاست و اهل دنيا نيست كه فاني باشد و خلقتش لغو باشد و آنچه از انسان فاني ميشود بدانيد هيچ دخلي به انسان ندارد و مال دنيا و عوارض دنيا است كه عارض انسان شده و مردم خيال ميكنند كه اين عوارض، انسان است و اشتباه ميكنند.
كلّيّه(563)
محال است كه در اعداد دو ساخته شود مگر آنكه يك اول بايد باشد كه بعد از يك دو را بسازند ولي ميشود كه يك باشد و دو نباشد و هكذا ساير اعداد كه هر عدد اولي اگر نباشد عدد دوم نخواهد بود. همچنين اول موجودات و اول مخلوقات اگر نباشد محال است كه ساير مخلوقات ساخته شوند و آن اول مخلوقات هيچ از خود ندارد مگر آنچه خدا به او داده پس معصوم است و هرچه ميكند و ميگويد به وحي خداست ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي وساير مخلوقات كارهاشان به وحي نيست همه از هواهاي خودشان است مگر آنچه را كه متابعت كنند فرمايشات حجج الهي را كه آنها معصومند.
«* كليات صفحه 355 *»
كلّيّه(564)
هرچه را كه بايد ساخت و ساختنش در قوه مخلوقات نيست به طور كلي بدانيد كه اينجور صنعتها كار خداست و تمام اينجور مصنوعات خلقت خداست و اينجور خلقت كائناً ماكان خلقت كوني است و تمام اينجور خلقت مطيع و منقاد خداست. يعني هر جور كه خدا خواسته آنها هم خلق شدهاند و همه مخلوق خدا هستند و هيچ نتوانستهاند كه سرپيچي كنند و به اين نظر تمام اشياء معصومند يعني محفوظند همان جور كه خدا خواسته آنها هم موجود شدهاند و هيچ بحثي هم بر آنها وارد نميآيد و اين نسبت اشياء است با صانع كه خدا آنها را خلق كرده به هر جور كه خواسته و آنها هم همان جور كه خدا خواسته خلق شدهاند و از اين نظر كه نظر كوني است همين كه گذشتي عرصه شرع است و عرصه شرع نسبت اشياء است به يكديگر و فعل و اثر اشياء است در يكديگر و در اين عرصه خدا هر چيزي را براي فايدهاي خلق كرده و دنيا چون فاني است و خلقت دنيا براي فناست تمام اشياء دنيا فايدهشان هم فاني است و آخرت چون باقي است و خلقت آخرت براي بقاست تمام اشياء آخرت فايده آنها باقي است و انسان را خدا خلق كرده كه فايده هر چيزي را به دست بياورد و بفهمد كه آنچه را كه خدا خلق كرده تمام آنها هر يك فعلي و اثري دارد و
«* كليات صفحه 356 *»
چون اشياء مقترن به يكديگرند لامحاله در يكديگر اثر دارند و هر شيئي در شيئي ديگر اثر ميكند و هر شيئي از شيء ديگر متأثر ميشود و آثار اشياء در يكديگر يا نافع است يا ضار و بدانيد كه خلقت تمام عالم كون براي شرع است و اگر مقصود و منظور خدا شرع نبود ابداً كون را خلق نميكرد و شرع علت غائي كون است بعينه مثل اينكه شما اول درخت ميكاريد كه بعد ميوه بدهد و علت غائي از درخت همان ميوه و ثمر است و اگر ميوه و ثمر آن درخت منظور شما نبود هرگز درختي نميكاشتيد و زحمت او را نميكشيديد. همچنين مقصود خدا از خلقت تمام اشياء آثار و افعال اشياء است و خدا حتم كرده كه تمام اشياء در يكديگر اثر بكنند و از يكديگر متأثر بشوند و چيزي كه اثر نداشته باشد يا اثر در چيزي ديگر نكند خداي حكيم هنوز خلق نكرده و بعد از اين هم خلق نخواهد كرد و انسان را چون خدا جامع آفريده و از تمام عوالم در او قبضهاي گذارده از اين جهت از تمام اشياء متأثر ميشود و اثر اشياء همه يا نافع است يا ضار و انسان را خدا عمداً جوري آفريده كه طبع آنها طبيب آنها نباشد تا محتاج باشد به حكيم عالمي كه نفع و ضرر اشياء را به آنها تعليم كند از اين جهت انبياء را كه عالم كرده به نفع و ضرر اشياء در ميان اين خلق ميفرستد كه آنها را تعليم كند و انبياء آمدند و امر كردند مردم را به آنچه منفعت آنها در آنست و نهي كردند مردم را از آنچه ضرر آنها در آنست و اين است شرع انبياء و مطيع و عاصي در اين عرصه است نه در عرصه كون.
«* كليات صفحه 357 *»
كلّيّه(565)
خلقت دنيا براي زراعت آخرت است و بدانيد كه آنچه در اين دنيا آمد همه جا هست و آنچه در اين دنيا نيامد بدانيد كه در هيچ عالمي از ملك خدا نيست و اصل خلقت انسان از اكتساب است و بدئش از علم و اكتساب است و عودش به علم و اكتساب است و خلقت انسان از اين مواد دنيايي نيست و خلقت جماد و نبات و حيوان از همين مواد دنيايي است بدئشان از همين دنياست و عودشان به همين مواد دنيايي است.
پس سعي كنيد كه غافل نباشيد كه غافل شدند كرور اندر كرور اين خلق و غير را خود پنداشتند و خود را گم كردند و از انسانيت خود غافل شدند و جماديت و نباتيت و حيوانيت كه مركب سواري انسانيت آنهاست آنها را خود پنداشتند و تمام همّتشان و سعيشان در متوجهبودن همين بدنشان است و به كلي انسانيت خود را كه حقيقتشان است و اصلشان است فراموش كردهاند و چنان فراموش كردهاند كه باور نميكنند كه اين بدن دخلي به انسانيت و حقيقت آنها ندارد و شما سعي كنيد و خود را بيدار كنيد قبل از آنكه شما را در قبر بيدار كنند و بدانيد كه انسان و حقيقت انسانيت هيچ دخلي به اين بدن جمادي و نباتي و حيواني ندارد اگرچه اين بدن منزل و مركب انسان است و انسان چند صباحي آمده در اين منزل نشسته اكتسابات بكند. پس اصل حقيقت
«* كليات صفحه 358 *»
انسان از اكتساب و علم است و قواي انسان همان پنج قوه است كه حضرت امير7 فرموده كه قواي انساني علم است و حلم است و فكر است و ذكر است و حكمت است و خواصش نزاهت و هشياري است و محال است كه انسان عملي و فعلي از او سر بزند و انسان از آن خبردار نباشد و بدانيد كه آنچه از شما صادر ميشود كه شما از آن خبر نداريد آن عمل و فعل هيچ دخلي به انسانيت شما ندارد و مال جماديت و نباتيت و حيوانيت شما است و هر كاري كه از اين بدن صادر ميشود قصد و نيتش مال انسان است خواه خير باشد خواه شر باشد و هر كاري كه از اين بدن صادر ميشود كائناً ماكان و قصد و نيت همراه آن كار نيست بدانيد كه آن كار هيچ دخلي به انسانيت شما ندارد و مكرر عرض كردهام و هي اصرار كردهام كه شايد شماها بيدار شويد كه فعل هر فاعلي مال خود آن فاعل است و حتم است و حكم كه فعل هر فاعلي مال همان فاعل باشد و محال است كه فعل كسي ديگر را به كسي ديگر بدهند نه به طور جبر و نه به طور التماس. پس هر كاري كه از اين بدن شما صادر ميشود و انسانيت شما خبر از آن كار ندارد و بدون قصد و نيت و اراده و فهم از شما صادر شده آن كار هيچ دخلي به انسانيت شما ندارد و فعل انسانيت شما نيست و آن كار را هم به شما نخواهند داد و آن كار فعل بدن شماست و مال بدن شماست. پس بشناسيد خود را و از خود غافل نباشيد كه شما انسان هستيد و اصل
«* كليات صفحه 359 *»
خلقت انسان علم و فهم است پس هرچه شما اكتساب كنيد و بفهميد و قصد و نيت داشته باشيد بدانيد كه آن مال شماست و از شما جدا نخواهد شد.
كلّيّه(566)
مكرر عرض كردهام كه از يك جنس واحد بدون آنكه از خارج چيزي داخل بكنند محال است كه تعين پيدا بكند و افراد و نوعي از آن بتوان ساخت و محال است كه افراد آن جنس از يكديگر ممتاز شوند و اين كليهايست كه سررشته است و در تمام ملك خدا ساري و جاري است و هرجا كه افراد و اشخاص عديده شما ببينيد يقين كنيد كه يك ماده متشاكلالاجزائي بوده و از خارج بعضي چيزها داخل بعضي از آن ماده كردهاند و افراد ساختهاند و افرادش ممتاز از يكديگر شدهاند و غافل مباشيد كه از جمله مواد ماده انساني است و خدا ماده انساني را درّاك و با شعور بلكه صرف شعور آفريده لكن اگر از خارج چيزي داخل آن ماده نكنند هيچ شعور ندارد و افراد و اشخاص ممتاز از يكديگر و صاحب تعين پيدا نخواهد شد. پس صانع حكيم كه خواست ماده انساني متعين شود و صاحب افراد گردد او را نزول داد از عالم خودش به عوالم ديگر تا اكتساب كند و از هر عالمي چيزي كسب كند و هركس هرچه كسب كرده آن اكتساب از خارج به او رسيده و هركس و هر فردي و هر
«* كليات صفحه 360 *»
شخصي به واسطه همان اكتسابات خودش از ساير افراد و اشخاص ديگر ممتاز ميشود و به واسطه همان اكتسابات تعين پيدا كرده. پس اصل خلقت انسان از اكتساب است و از علم است و از فهم است و از شعور است وانسان را خدا جوري آفريده كه او را سير بدهد در تمام ملك خودش تا از هر عالمي چيزي اكتساب كند و عبرت بگيرد از قدرت و علم و حكمت صانع عالم و هرجا كه خودش ميتواند سير كند و برود گفتهاند برو و هرجا كه خودش نميتواند برود صانع خودش او را آورده و از هر عالمي به عالمي ديگر كه بايد برود و خودش نميتواند برود خدا او را ميبرد لكن در هر عالمي كه خدا او را آورد در اوضاع آن عالم خودش ميتواند سير كند آنها را تكليفش قرار دادهاند. مثل اينكه انسان خودش نميتواند چشم براي خودش درست كند و داخل عالم مبصرات بشود، خدا چشم براي او درست كرده به طوري كه هيچ خودش نميداند چه جور درست كردهاند و همچنين روشنايي و الوان را خدا آفريده بعد از همه اينها به انسان گفتهاند كه چشم خودت را باز كن و ببين و چون اين قدر كار را ميتوانست بكند همين قدر او را تكليف كردند كه آثار قدرت خدا را در عالم مبصرات مشاهده كند و خداي خود را بشناسد. و همچنين انسان نميتواند گوش براي خودش درست كند لكن صانع گوشش را از روي حكمت درست ميكند و اصوات را خلق ميكند آن وقت انسان را داخل عالم مسموعات ميكند و سير ميدهد و
«* كليات صفحه 361 *»
ميگويد گوشَت را باز كن و مسموعات را بشنو. و عبرت بگير از صنع صانع و همچنين ساير حواس. پس انسان را خداوند از عالم خودش تنزل داده و عالم به عالم آورده تا از اين خاك و اين بدن جمادي سر بيرون آورده و از اينجا هي بايد صعود كند و سير كند تا برود به عالم خودش و باز ملتفت باشيد كه خودش نميتواند از عالمي به عالمي ديگر برود و صانع او را ميبرد لكن به هر عالمي كه او را داخل كردند در آن عالم و وضع آن عالم خودش بايد سير كند و هي اكتسابات كند و اين را هم مكرر گفتهام سعي كنيد كه سخت بگيريد كه انسان جوري خلق شده كه تا چيزي را نفهمد آن چيز به انسان نرسيده و هرچه را كه فهميد به او رسيده و مال اوست و انسان جوري خلق شده كه تا متوجه چيزي نشود آن چيز را نخواهد فهميد و هرچه را كه نفهميد كائناً ماكان هيچ دخلي به انسان ندارد و جزء او نخواهد شد. پس انسان هرچه را كه متوجه شد خواهد فهميد و هرچه را كه فهميد از جمله اكتسابات انسان است و هرچه را كه اكتساب كرده مال انسان است و از انسان جدا نخواهد شد هرگز خواه اكتساب خوب باشد خواه اكتساب بد باشد.
و باز ملتفت باشيد كه اگر اناسي را از عالم نفس كه مبدء آنهاست نزول نميدادند و در ساير مملكت سير نميدادند هيچ تعينات نداشتند و هيچ زيدش از عمروش جدا نميشد اگرچه بالفرض كومه نفس را حصه حصه و تكه تكه بتوان كرد ولي تكه تكههاي آن ممتاز از يكديگر
«* كليات صفحه 362 *»
نميشود مگر آنكه آنها را در ساير عوالم نزول دهند و سير كنند و هر يك براي خود اكتسابات كنند و همچنين به همين ترتيب برويد تا عالم عقل كه اگر عقل را نزول نداده بودند و در ساير مملكت خدا سير نميكرد هيچ نداشت و هيچ نميفهميد اگرچه كومه عقل را در عالم خودش حصه حصه و تكه تكه بتوان كرد ولي تكه تكههاي آن ممتاز از يكديگر نميشود مگر آنكه آنها را نزول دهند و سير دهند تا اكتسابات بكنند و تعين پيدا كنند و همه اينها از همان باب است كه تا چيزي از خارج داخل جنس نكنند از آن جنس اشخاص و افراد نميتوان ساخت و همين نزول و سير باعث اكتساب است و اكتساب از خارج ميآيد و اگر مقصود صانع نزول و صعود اين كومهها نبود در يكديگر كه هر يك نزول كنند و صعود كنند و هر عالمي از عالمي ديگر خبردار شود و اكتسابات نمايد ابداً اين كومهها را خلق نميكرد چرا كه اگر نزول و صعود نميكردند همه مثل كلوخ و بيمصرف در عالم خودشان افتاده بودند و صانع حكيم خلقت لغو و بيمصرف نميكند. پس اصل خلقت انسان از اكتساب است و انسان را آوردهاند و در اين بدن نشاندهاند كه اكتسابات كند و تعينات پيدا كند.
كلّيّه(567)
هر چيزي كه به صورتهاي مختلفه بيرون ميآيد بدانيد كه آن چيز
«* كليات صفحه 363 *»
جوهر است و صورتهايي كه بر او وارد ميشود همه اعراض است و اعراض گاهي ميآيند و گاهي ميروند.
كلّيّه(568)
خلقت تمام اشياء براي افعال و آثار آنهاست و علت غائي خلقت هر چيزي فعل و اثر آن چيز است و بدانيد كه تمام مخلوقات از جماد گرفته تا انسان تا بالاتر از انسان همه در يكديگر اثر ميكنند و همه از يكديگر متأثر ميشوند و اثر اشياء يا نفع است يا ضرّ. پس تمام نفعها و تمام ضررها در ملك خداست و ذات خداوند عالم نه نافع است نه ضارّ و معذلك تمام نفعها و تمام ضررها را خدا ميرساند يعني اشياء را خلق ميكند و در هر شيئي اثري قرار ميدهد كه آن اثر يا نافع است يا ضارّ و تمام منافع از اين است كه همجنس با همجنس در ملك خدا قرين يكديگر شوند و تمام مضارّ از اين است كه ناجنس با ناجنس در ملك خدا قرين يكديگر شوند و همه اينها در ملك خداست و اينها را هي اصرار ميكنم كه شايد شما ملتفت بشويد و بيدار شويد و غافل نباشيد كه در همين يك كلمه مسامحه كردند حكماي صوفيه و جبريه و غافل شدند و به آن مزخرفات افتادند و هلاك شدند.
پس ملتفت باشيد كه خدا همجنس چيزي نيست كه قرين او بشود تا نفع به آن چيز برساند و خدا ضدّ چيزي نيست كه قرين او
«* كليات صفحه 364 *»
بشود تا ضرر به آن چيز برساند و تمام نفع و ضرر در ملك خداست و از آثار اشياء و از اقتران اشياء است به يكديگر و چون خلق جاهل بودند به منافع و مضار اشياء از راه جود و كرم تعليم كردند خلق را كه بعد از هر نماز اين دعا را بخوانند: اللّهم اني اسألك من كل خير احاط به علمك و اعوذ بك من كل شرّ احاط به علمك اللّهم اني اسألك عافيتك في اموري كلها و اعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة.
كلّيّه(569)
معني نزول اشياء را با اينكه الفاظش خيلي متداول است اغلب اغلب اين مردم نفهميدند و جمع كثيري خيلي خيلي كثير كه قدري فكر كردند و خود را حكما و عرفا پنداشتند همين كه فرمايش انبياء و اولياء را شنيدند كه فرمودند كه خدا بود و هيچ چيز نبود و چون خواست كه اشياء را خلق كند گفت كُن فيكون، به خيالات خود مزخرفات بافتند و گفتند كه غير از خدا كه چيزي نبود پس خدا خواست كه به اين صورتهاي مختلفه بيرون آمده و شعرها و نثرها گفتند و گفتند معطي شيء فاقد شيء نميشود پس تمام اين اشياء در ذات خدا بودند و از آنجا بيرون آمدند چنانكه مضامين آنهاست كه زيد الهي و عمرو الهي و بكر الهي و هكذا تمام اشياء را از بد و خوب الهي گفتند و هذيانات عجيب و غريب گفتند كه ميدانيد و جمعي ديگر از همين حكماي
«* كليات صفحه 365 *»
صوفيه گفتند خدا به صورتهاي مختلفه بيرون نيامده بلكه مشيت و فعل خداست كه به صورت اين اشياء مختلفه بيرون آمده و اشياء مختلفه از مشيت ساخته شدهاند و طائفه اول به اصطلاح وحدت وجودي و طائفه دوم وحدت موجودي شدند و جمع كثيري هم كه اهل ظاهر بودند از اينجور احاديث هيچ نفهميدند و معني آنها را همين متبادرات به اذهان خود گرفتند و گفتند خدا بود و هيچ چيز نبود چون خواست اشياء را خلق كند به قدرت كامله خود اشياء را از بحر عدم به وجود آورده و هيچ معني بحر عدم را نفهميدند و هيچ ملتفت نشدند كه از نيست صرف چيزي نميتوان ساخت و شما سعي كنيد كه معني آيات و احاديث را درست بفهميد و بدانيد كه از نيستي صرف صرف چيزي نميتوان ساخت و محال است كه از عدم صرف چيزي بتوان ساخت. پس آنچه در ملك خدا هست همه را از مواد ساختهاند و هر ماده را صورت مناسب او را روي آن پوشيدهاند و چيزي ساختهاند و همينطور كه قهقري برميگردي ميرسي به امكان كه مادة المواد اشياء است و مراد از بحر عدم كه در احاديث فرمودهاند مواد اشياء است كه صورت اشياء در آن مواد كامن است و از آن مواد آن صور را بيرون ميآورند و امكان كه مادة المواد باشد هرگز نبوده كه نباشد و هميشه بوده و هميشه محتاج به حفظ صانع بوده كه اگر فرض كني يك آن صانع دست از آن بردارد و او را به خود واگذارد نيست و نابود خواهد
«* كليات صفحه 366 *»
شد. پس هميشه صانع در اين امكان تصرف داشته و دارد و هي صورتها روي آن ميپوشد و صنعتها ميكند و اين را هم ملتفت باشيد كه همين امكان صرف صرف هم باز مراتب دارد و به طور كلي هشت مرتبه دارد كه ميگوييم كومههاي ثمانيه كه هر كومه مادهايست كه صور مناسب همان ماده را صانع بر روي آن ميپوشد و اين كومههاي ثمانيه كه هشت مرتبه امكان باشد به طور كلي جسم است و مثال است و ماده است و طبع است و نفس است و روح است و عقل است و فؤاد و اينها هر يك عالمي است براي خودش كه هيچ دخلي به ديگري ندارد و هرگز يكي از اينها به رتبه ديگري نخواهد رسيد و كل شيء لايتجاوز ماوراء مبدئه و اين كومههاي ثمانيه هميشه بودهاند و هرگز نبوده كه نباشند و معذلك تعدد قدماء نميشود چرا كه اينها هميشه محتاج بودهاند به تصرف و حفظ صانع و صانع هرگز محتاج به اينها نبوده و نيست و صانع هميشه از اينها غني و بينياز بوده و هست و صانع هميشه قادر بوده و هست و اينها هميشه عاجز بودهاند و معني قديم و حادث همين است كه قديم يعني غني و بينياز و حادث يعني محتاج و صانع به علم و قدرت و حكمت خودش اين كومهها را مخض كرده و برهم زده و نزول و صعود داده و هر عالمي را به عالمي ديگر تعلق داده تا هر عالمي از عالمي ديگر خبردار بشود. پس عقل را نزول داده و آمده فرو رفته در هر عالمي تا آمده به عالم جسم و آمده در عالم جمادات
«* كليات صفحه 367 *»
حتي رفته در عالم اشباح و عكوس و همه را ميفهمد و او را نزول دادهاند كه هي چيزها بفهمد و هي اكتسابات بكند و اگر عقل را نزول نداده بودند و سير نكرده بود در ساير عوالم هيچ نميدانست و هيچ عقل زيد از عقل عمرو ممتاز نبود و همچنين اگر نفس را نزول نداده بودند و سير نكرده بود در ساير عوالم هيچ زيدي از عمروي ممتاز نبود و همچنين است ساير مراتب امكان كه كومههاي ثمانيه باشد.
پس جسم كه يكي از مراتب امكان و يكي از كومههاي ثمانيه است هرگز نبوده كه نباشد و هميشه بوده و هميشه خواهد بود و فنا ندارد لكن يكوقتي بوده كه آسمانها نبوده و زمين نبوده و عناصر نبوده و گرمي و سردي نبوده و همه را صانع به تدريج و تدبير ساخته و يكوقتي خواهد آمد كه همين آسمانها را خراب كنند و آفتاب را تاريك كنند و هيچ چيز از اين اوضاع كه الآن ملاحظه ميكنيد باقي نماند به جز جسم صاحب طول و عرض و عمق كه او باقي خواهد بود و فاني نخواهد شد و بدانيد كه تمام جواهر فنا ندارند و هميشه باقي خواهند بود و هميشه مسخر دست صانع و محتاج به حفظ صانع ميباشند كه اگر يك آن آنها را صانع ول كند به كلي فاني خواهد شد.
كلّيّه(570)
معني نزول همه جا اين نيست كه چيزي مثل جسم پايين بيايد و
«* كليات صفحه 368 *»
بالا برود بلكه غير از جسم در تمام عوالم معني نزول تعلق عالي است به داني و صعود مسخر شدن داني است براي عالي و سرّ حكمت تعلق هر عاليي به داني براي اين است كه عالي اكتسابات بكند. پس چون عالي نزول كرد يعني تعلق گرفت عالي از عالم داني اكتسابات ميكند و صعود ميكند به عالم خودش يعني تعلق از عالم داني برميدارد آن وقت داراي چيزهايي است كه قبل از نزول نداشت.
كلّيّه(571)
جواهر به اصطلاح مشايخ ما همه جا آن چيزي است كه اليغيرالنهايه بتوان او را تغيير داد و هي به صورتهاي مختلفه او را بيرون آورد مثل مومي كه قابل است كه او را هي به صورتهاي مختلفه بيرون بياورند و كومههاي ثمانيه از جسم تا عقل و فؤاد همه جوهرند و خود اين كومهها هرگز نزول و صعود نميكنند و از مقام خود بالاتر و پايينتر نميروند و اين يكي از كليات حكمت شيخ مرحوم است كه كل شيء لايتجاوز ماوراء مبدئه يعني عقل هرگز جسم نميشود و جسم هرگز عقل نميشود و هكذا هيچ كدام از اين كومههاي ثمانيه ديگري نميشود و اين كومهها مراتب انسان است و امكان تا بوده اين مراتب را داشته و امكان هرگز نبوده كه مسخر دست صانع نباشد و اگر فرض كنيد كه يك وقتي صانع تصرف در اين امكان نداشته امكان فاني و نيست و نابود ميشد.
«* كليات صفحه 369 *»
كلّيّه(572)
قلمي كه در دست كاتب است و گاهي به اراده حركت ميكند و مينويسد و گاهي به اراده ساكن ميشود اگر عاقلي نظرش به قلم باشد يقين ميكند اين حركت و سكون ارادي از خود قلم نيست بلكه اين حركت و سكون مال كاتب با شعور است كه به اراده اين قلم را حركت ميدهد و حرف مينويسد و ساكن ميكند و نقطه ميگذارد واللّه بدون تفاوت اين عالم امكان از خود هيچ اراده و اقتضائي ندارد و مسخر دست صانع است كه هرچه آن صانع اراده بكند بر اين امكان جاري ميكند و به هر صورتي كه صانع بخواهد اين امكان را به همان صورت بيرون ميآورد و از همين راه است دليل تسديدي كه مشايخ ما اصرار دارند و دليل بزرگ بزرگ اهل حق است كه از اين دليلي بزرگتر بر حقيت خود ندارند. اين بود كه رسول خدا9 ايستاد و فرمود كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم يعني من در حضور خداي قادر عالم اين ملك ايستادهام و ادعا ميكنم كه من از جانب او آمدهام. اگر نعوذ باللّه دروغ ميگويم و از جانب خدا نيامدهام خدا كه هم عالم است و هم قادر و هم متصرف در مملكت خود مرا رسوا كند و دروغ مرا واضح كند كه آنچه من ميگويم عكس او را بياورد چرا كه احقاق حق با خداست و ابطال باطل هم با خداست و فرق سحر و معجزه همين
«* كليات صفحه 370 *»
است كه صاحب معجز را خدا تسديد ميكند و تصديق ميكند و از هيچ راهي او را باطل نميكند و صاحب سحر را از هر راهي باشد حكماً رسوا و باطل خواهد نمود و بدانيد كه ابطال باطل همه جا اين نيست كه تا كسي دعوي باطلي بكند فوراً خدا او را بكشد يا او را كر و كور كند بلكه ابطال باطل در هر مقامي به حسب آن مقام است.
كلّيّه(573)
مشيت و ساير اسماء و صفات خدا همه مخلوقند و ساير اشياء هم مخلوقند اما مخلوق بودن آنها كجا و مخلوق بودن اينها كجا. اسماء و صفات خدا بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست و همه صادر از خدا ميباشند و ساير مخلوقات بدئشان از خلق است و عودشان هم به سوي خلق است و هر چيزي را خدا از نطفه مناسب همان چيز آفريده و مشيت خدا فوق غيب و شهاده است چرا كه غيب را آفريده و شهاده را هم آفريده، روح را آفريده و بدن را هم آفريده و خود مشيت نه غيب است و نه شهاده و نه روح است و نه بدن و تمام اشياء را خدا از امكان آفريده و بدء تمام اشياء از امكان است اما كساني كه گفتند نحن واللّه الاسماء الحسني آنها را خدا از امكان نيافريده و بدء آنها از امكان نيست و عود آنها به سوي امكان نيست بلكه آنها صادر از خدا هستند بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست چرا كه آنها اسماء و صفات و اركان الوهيتند.
«* كليات صفحه 371 *»
كلّيّه(574)
هر غيبي تا نزول نكند و به عرصه شهاده نيايد و تا صعود نكند و به عالم بالاتر از خودش نرود هيچ خبر از اوضاع عالم شهاده و عالم بالاتر از خودش ندارد و بدانيد كه هر غيبي تا نزول نكند به عالم شهاده نميتواند به عالم بالاتر از خود صعود كند لكن همين كه نزول كرد و به عرصه شهاده آمد و اكتسابات كرد آن وقت از عالم بالاتر از خود خبردار ميشود و سرّ ارسال رسل از همين باب است و اين مطلب را در روح و بدن خودتان كه از تمام اشياء نزديكتر است به خودتان فكر كنيد تا به طور يقين مطلب را بفهميد. ببينيد كه تمام كارهاي بدن به واسطه روح است اگر روح در بدن نباشد بدن هيچ نميبيند و هيچ نميشنود و بيننده و شنونده روح است لكن اگر روح نزول نكند و تعلق به بدن شهاده نگيرد هيچ از عالم مبصرات خبر ندارد و همچنين هيچ از عالم مسموعات خبر ندارد و هيچ از عالم مشمومات خبر ندارد و هكذا هيچ از عالم مذوقات و ملموسات و گرميها و سرديها خبر ندارد. بر همين نسق فكر كنيد و مطلب را ببريد تا عقل و بدانيد كه عقل را اگر نزول نداده بودند از عالم خودش و تعلق به اين ابدان خاكي شهادي نگرفته بود از هيچ عالمي و هيچ چيزي خبر نداشت بلكه خودش را هم واجد نبود بلكه از خداي خود و رسول خود و اوامر و
«* كليات صفحه 372 *»
نواهي آنها و عجايب و غرايب صنع خدا هيچ خبر نداشت و چون عقل را نزول دادند و آوردند تا از اين خاك سر بيرون آورد و تعلق به اين ابدان خاكي گرفت اكتسابات كرد و خودش را شناخت و صانع عالم را شناخت و عجايب و غرايب ادراك كرد. پس صعود كرد به واسطه همين نزول و از عوالم بالاتر از عالم خودش خبردار شد ولكن اگر اين نزول نبود هيچ صعودي هم نبود و از هيچ جا و هيچ چيز خبر نداشت و مثل كلوخ در عالم خودش افتاده بود.
كلّيّه(575)
هر غيبي و هر روحي كه بالاتر است قوتش و زورش صد هزار مرتبه از روح پايين بيشتر است. ملاحظه كنيد كه روح نباتي كه به جمادي تعلق گرفت مسلط ميشود بر جماد و قوتي دارد اما روح حيواني صد هزار مرتبه از روح نباتي قوتش و زورش زيادتر است به طوري كه يك مورچه كه روح حيواني دارد هسته خرما را كه صد مقابل خودش است برميدارد و به آساني ميدود و اگر فكر كنيد ميفهميد كه روح خيال صد هزار مرتبه از روح حيواني قوتش و زورش بيشتر است و همچنين روح انساني صد هزار هزار مرتبه قوتش و زورش از روح خيال و حيواني بيشتر است و همچنين هر روحي كه بالاتر است هي قوتش بيشتر است تا ميرسد به روح نبوت كه روح اللّه است. پس
«* كليات صفحه 373 *»
همين كه روح اللّه در بدني نشست ملاحظه كنيد كه چه خواهد شد ديگر از هيچ تصرفي عاجز نخواهد بود. يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد.
كلّيّه(576)
از براي محمد و آل محمد: به طور كلي دو مقام است: يك مقامي دارند كه اسم خدا و صفت خدا و مشيت خدايند و در اين مقام صادر از خدا ميباشند و در اين مقام اسم خلقي به آنها نميتوان گفت چرا كه اسم اللّه هستند و اين مقام است كه در حديث مفضل ميفرمايند هركس بگويد «ميم» مخلوق است ذلك هو الكفر الصراح و مراد از ميم محمد است9. و يك مقامي ديگر دارند كه در عرصه مخلوقات لباس گرفتهاند كه در ميان خلق بايستند و خلق آنها را مشاهده كنند تا اوامر و نواهي و مرادات الهي را به خلق برسانند و در اين مقام كه لباس از جنس مخلوقات گرفتند مخلوقند و اين ابدان ظاهرشان لباسي بود كه دسترس خلق باشد و آن مقام اصلي خودشان كه مقام نورانيت باشد كه اسماء اللّهند در اين چهارده لباس جلوهگر شد اين بود كه كارهاي خدايي از علم و قدرت و ساير صفات خدا از همين ابدان ظاهري آنها ظاهر ميشد.
كلّيّه(577)
هر صنعت عجيب غريبي كه ميبينيد از دست صانعين بيشعور
«* كليات صفحه 374 *»
صادر ميشود بدانيد كه كار صانع عالم قادر حكيمي است كه از دست آن صانعين بيشعور صادر ميكند. بعينه مثل قلم بيشعوري كه در دست خوشنويس مثل مير است و خط به آن خوبي از سر آن قلم بيرون ميآيد و ميفهمد كه قلم خودش نميتواند خط به آن خوبي بنويسد بلكه شخص عالم باشعور خوشنويسي مثل مير بوده كه آن قلم بيشعور را برداشته و خط به آن خوبي نوشته. همچنين كارهاي عجيب غريب كه از بعضي حيوانات ضعيف مثل عنكبوت و زنبور عسل و كرم ابريشم و امثال آنها سر ميزند بدانيد كه كار آنها نيست تبارك صانعي كه اينجور كارها را به واسطه حيوان ضعيف بيشعوري جاري ميكند و اگر فكر كنيد خواهيد فهميد كه از همين باب است صنايع عجيب غريبي كه از دست بعضي كفار سر ميزند همه را خداوند عالم به جهت مصالحي چند بر دست آنها جاري كرده از اين است كه اين كفار با اين شعوري كه در امور دنيا دارند همين كه به امر دين و مذهب ميرسند مثل خر در گِل ميمانند.
كلّيّه(578)
وجود روشنايي و تاريكي هر دو به واسطه آفتاب است و اگر آفتاب نبود نه نوري بود و نه ظلمتي و معذلك روشنايي از آفتاب است و تاريكي و ظلمت از آفتاب نيست بلكه به واسطه آفتاب است. پس
«* كليات صفحه 375 *»
نور و روشنايي بدئش از آفتاب است و عودش به سوي آفتاب لكن تاريكي و ظلمت كه به واسطه آفتاب است بدئش از آفتاب نيست و عودش هم به سوي آفتاب نيست بلكه تاريكي و ظلمت بدئش از زمين است و عودش هم به سوي زمين است و اگر فكر كنيد به همين آساني معني آيه قرآن را خواهيد فهميد كه ميفرمايد ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك پس تمام خيرات و تمام شرور به واسطه حول و قوه خداست و اگر خدا حول و قوه خود را از عاصي بگيرد البته عاصي نميتواند معصيت بكند اما خيرات از جانب خداست و شرور از جانب خدا نيست بلكه به واسطه حول و قوه خداست و اگر حول و قوه خدا نبود هيچ ظالمي ظلم نميتوانست بكند و ما شاء اللّه كان و ما لميشأ لميكن و معذلك ظلم ظالم فعل خود ظالم است و فعل هر فاعلي حتم است كه مال خود همان فاعل باشد و فعل هر فاعلي را نميتوان به فاعلي ديگر داد و محال است كه فعل فاعلي را به فاعلي ديگر بتوان داد.
پس اصل خيرات بدئش از ائمه طاهرين است و عودش به سوي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و اصل شرور از دشمنان ايشان است و عودش به سوي دشمنان ايشان اگرچه وجود دشمنان و افعالشان همه به واسطه آن بزرگواران است و اگر آن بزرگواران نبودند دشمنان هم نبودند تا چه رسد به افعال آنها چنانكه اگر آفتاب نبود سايه ديوار هم نبود و چون نور آفتاب ظاهر شد سايه ديوار هم پيدا شد.
«* كليات صفحه 376 *»
سعي كنيد كه از اين الفاظ ظاهر مطلب را محكم بگيريد تا مثل جبريها نباشيد كه هي اصرار داشته باشيد كه تقصير را به خدا نسبت بدهيد پس به طور كلي بدانيد كه اگر اهل حق نبودند اهل باطلي نبودند و اهل باطل وقتي پيدا ميشوند كه اهل حقي باشند و جمعي عداوت كنند با اهل حق آن وقت باطل باشند. پس حق و باطل هر دو به واسطه اهل حق است اما حق از اهل حق است و بدئش از اهل حق و عودش به سوي اهل حق است و باطل به واسطه اهل حق است لكن بدئش از اهل باطل است و عودش هم به سوي اهل باطل. بعينه مثل اينكه قافله اگر نباشد دزد دزدي نميكند و چون قافله در بيابان پيدا شد دزدها دزدي كردند حال اگرچه دزدي دزدها به واسطه قافله شد و اگر قافله نبود دزدي نميشد معذلك عمل دزدي مال دزد است و فعل دزد است و سياستش هم در دنيا و آخرت مال دزد است و اهل قافله از عمل آنها بيزارند و هيچ راضي به عمل آنها نيستند با اينكه اگر قافله نبود عمل دزدي هم نبود.
بر همين نسق فكر كنيد تا امتياز عالم كون و شرع را درست بفهميد و اگر عالم كون و شرع را درست نفهميد اين مطلب را به طور حكمت نخواهيد فهميد و سبب گمراهي جبريها و وحدت وجوديها و حكماي صوفيه همه از همين باب است كه عالم كون و شرع را از يكديگر جدا نكردهاند و به آن مزخرفات گرفتار شدند.
«* كليات صفحه 377 *»
كلّيّه(579)
هرجايي كه واسطه ضرور است كائناً ما كان بدانيد كه آنكه واسطه قرار داده غير از واسطه است و واسطه هم غير از آن كس است و كسي هم كه به واسطه واسطه بايد مطلب خود را به آن شخص برساند غير از آن شخص و غير از آن واسطه است و هرجا كه واسطه ضرور نيست بدانيد كه آنجا هيچ حرفي و هيچ گفتگويي هم نيست و هيچ چيز تفاخري بر چيز ديگر ندارد و جاي تفاخر جايي است كه بعضي اشياء چيزي دارند كه بعضي ديگر آن چيز را ندارند و آنها كه ندارند طلب ميكنند آن چيزي را كه ندارند پس محتاجند به واسطه و واسطه همه جا از جنس عالم داني است كه اهل عالم داني او را مشاهده نمايند و فرقي كه هست اين است كه در واسطه عالي نشسته و در ساير موجودات عالم داني عالي ظهور نكرده و سايرين اگر از عالي بخواهند خبر شوند حتم است كه رو به واسطه كنند.
كلّيّه(580)
اسماء اللّه تمامشان مركبند و اگر مركب نبودند متعدد نميشدند و همين تعددشان دليل تركيبشان است چرا كه اسم العالم خدا غير القادر است و هر دو غير رحيم و كريم است. پس همه مركبند از صفتي و
«* كليات صفحه 378 *»
موصوفي پس العالم موصوف است و علم صفت اوست و القادر موصوف است و قدرت صفت اوست و اسماء اللّه را كه در بعضي احاديث حادث فرمودهاند به همين ملاحظه است كه همه مركبند از صفتي و موصوفي لكن حادث بودن اسماء اللّه هيچ دخلي به حادث بودن مخلوقات ندارد چرا كه اسماء اللّه صادر از خدا هستند بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست و تمام اسماء اللّه فوق عالم امكان است و هيچ دخلي به ممكنات ندارد و ممكنات تمامشان بدئشات از امكان است و عودشان به سوي امكان و هيچ از عرصه الوهيت نيامدهاند لكن اسماء اللّه از عرصه الوهيت آمدهاند و چون هر يك صاحب فعلي هستند متعددند و چون متعددند مركبند و حادثند و ذات خدا متعدد نيست پس مركب نيست چنانكه حضرت امير7 تمام اين مراتب را بيان فرموده تا اينكه ميفرمايد كمال التوحيد نفي الصفات عنه پس مقام اسماء مقام بيان است و مقام افعال مقام معاني است و همينها مقامات ائمه طاهرين است: چنانكه خودشان در احاديث عديده فرمايش فرمودهاند.
كلّيّه(581)
هيچ فاعلي عين فعل خودش نيست و هيچ فعلي عين فاعل خودش نيست و اينكه حكماي بسياري در ذات و صفات خدا گفتگوها
«* كليات صفحه 379 *»
كردهاند و بعضي از آنها به صفات ذاتي خدا قائل شدهاند و گفتهاند صفات خدا زايد بر ذات نيست پس عين ذات است بدانيد كه هيچ ملتفت نشدهاند كه چه ميگويند حال شما دقت كنيد كه ملتفت باشيد كه هذيان گفتهاند و بدانيد كه صفات ذاتي هيچ معني ندارد و بعينه مثل كوسه ريشپهن و ماءالشعير گندمي است و بدانيد كه صفات خدا عين ذات خدا نيست و همچنين زايد بر ذات نيست چنانكه مباين با ذات نيست و هميشه ذات فرا گرفته صفات را و هرگز نبوده كه ذات بيصفات باشد لكن اسماء و صفات مراتب دارند بعضي از آنها عظيمند و بعضي اعظمند و بعضي اعظم اعظم اعظمند.
پس به طور كلي بدانيد كه صفات خدا نه زايد بر ذات است و نه عين ذات است و نه مباين با ذات است. عين ذات نيست چرا كه ذات خدا يكي است و اسماء و صفات متعدد است به اعتباري هزار و يك اسم است و به اعتباري نود و نه اسم است و به اعتباري چهارده اسم است و هكذا به طورهايي كه در احاديث فرمودهاند و همه به همان نظري كه فرمودهاند در سر جاي خود درست است. پس اگر صفات عين ذات بودند نعوذ باللّه ميبايست ذات هم به تعدد اسماء و صفات متعدد باشد و اين كفر و شرك است و خداي ما يك است و متعدد نيست چرا كه صفات و اسماء از جاي ديگر نيامدند به ذات خدا بچسبند و عارض بر ذات خدا شوند و هرچه از خارج جايي و چيزي نيايد روي آنجا و آن چيز ننشيند خودش
«* كليات صفحه 380 *»
نميتواند بيايد و لامحاله بايد يك كسي خارج از وجود آنها باشد كه آنها را به هم بچسباند و بديهي است كه كسي نبوده قبل از خدا كه صفات خدا را بياورد به ذات خدا بچسباند و صفات خدا صادر از خدا هستند و هميشه با خدا بودهاند و هميشه با خدا خواهند بود و هرگز نبوده كه خدا بياسم و صفت باشد و خداي بيعلم و قدرت نعوذ باللّه خدا نيست بلكه خلقي است جاهل و عاجز پس صفات خدا زايد بر ذات خدا نيست و همچنين مباين با ذات نيست چرا كه دو چيز كه تباين دارند هر يك غير ديگري هستند و اين خبر از آن ندارد و آن خبر از اين ندارد ولي صفات اللّه و اسماء اللّه همه از خدا خبر دارند و خدا از همه خبر دارد چرا كه در همه خدا ظاهر است و غير خدايي در آنها نيست و اهانت به هر يك از اسماء و صفات بشود بيحرمتي و اهانت به خدا شده و اعتنا و احترام به هر يك بشود اعتنا و احترام به خدا شده و جميع معاملات و مضافات به آنها معامله و مضاف به سوي خداست و جميع معامله با خدا معامله با آنها است و غير از اين ديگر خدا را معاملهاي نيست و اسماء و صفات خدا محمد و آل محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين لا غير.
كلّيّه(582)
هر چيزي كه بر يك حالي هست كائناً ماكان و بعد به حالتي ديگر ميشود و تغيير ميكند بدانيد كه خودش نميتواند از حالت اول
«* كليات صفحه 381 *»
تغيير كند و به حالت دوم برآيد و محال است كه خودش تغيير كند بلكه يك مغيّر خارجي بايد باشد كه آن چيز را تغيير بدهد. بعينه مثل آبي كه روان است سرمايي خارجي يا دواي خارجي بايد به آن آب برسد كه آن آب را تغيير بدهد و منجمد كند و يخ بشود و همچنين وقتي كه يخ بست گرمايي خارجي بايد بر آن يخ مستولي شود كه او را روان كند و بر اين نسق است تمام ملك و تمام عالم خلق و تمام عالم امكان كه تمامش متغير است و خودش نميتواند كه خودش را تغيير بدهد پس يك صانعي كه تغييرپذير نيست بايد باشد كه اين عالم امكان را تغيير بدهد و زير و رو كند.
كلّيّه(583)
عقل هركس با اينكه اشرف و الطف مراتب آن شخص است و جوهر عجيب و غريبي است كه خداي خودش را ميشناسد و خودش را ميشناسد و غير خودش را از ساير موجودات ميشناسد معذلك اگر صانعي نبود كه او را تغيير بدهد و از عالم خودش او را نزول دهد و تعلق بدهد به اين بدن جسماني خودش نميتوانست نزول كند و خودش نميتوانست تعلق به اين بدن جسماني بگيرد و اگر همين عقل به اين شرافت را خداي عالم قادر نزول ندهد و تعلق به اين ابدان جسماني ندهد در عالم خودش مثل كلوخ افتاده و هيچ نميداند و نه
«* كليات صفحه 382 *»
خداي خود را ميشناسد و نه خودش را ميشناسد و نه غير خودش را ميشناسد و هيچ خبري از هيچ عالمي ندارد و حالا كه صانع او را نزول داده و در ساير عوالم سير داده حال اكتسابات ميكند و چيزها ميفهمد و كمالات تحصيل ميكند و بر اين نسق است جميع مراتب از عقل فمادون كه همه را خداوند عالم از رتبه خودشان نزول داده و صعود داده تا اينكه هر عالمي از عالمي ديگر خبردار شود و همه صانع خود را بشناسند و غير خود را بشناسند و اكتسابات كنند و اگر صانعي عالم و قادر نبود كه اينها را تغيير بدهد هرگز خودشان نميتوانستند تغيير كنند و صعود و نزول كنند و همه مثل كلوخ در رتبه خودشان افتاده بودند و هيچ خبر از هيچ جا نداشتند آن وقت هيچ چيز نبود و اين اوضاعي كه الآن ميبينيد و آنچه ميبينيد و ميشنويد و ميفهميد بدانيد كه اگر صانعي عالم و قادر نبود هيچ اين اوضاع نبود و چون صانعي عالم و قادر و حكيم بوده غير از اين خلق و او تصرف كرده و دست زده به اين عالم امكان و هر چيزي را صعود داده و نزول داده و برهم زده اين اوضاع پيدا شده.
كلّيّه(584)
هر غيبي را كه تركيب بكنند با شهاده كائناً ماكان هر فعلي كه از شهاده سر بزند آن فعل بالاستقلال مال شهاده نيست و هر غيبي تا
«* كليات صفحه 383 *»
تصرف نكند در شهاده و كارهاي خود را از دست شهاده جاري نكند هيچ كارش معلوم و معين نميشود و هيچ كس خبردار از كارهاي آن غيب نخواهد شد و هر غيبي كه تركيب با شهاده شد و تصرف در شهاده كرد هيچ مستحيل به شهاده نخواهد شد چرا كه اگر مستحيل به شهاده بشود ديگر كاري از آن برنميآيد مثل روح غيبي و بدن شهادي جمادي كه تمام حركات و افعال بدن به واسطه روح است و اگر روح در بدن نباشد بدن هيچ حركتي و فعلي از او صادر نخواهد شد پس اگر روح مستحيل به بدن بشود آن هم جماد خواهد شد ديگر حركت و فعلي نخواهد داشت و محال است كه غيب به شهاده مستحيل بشود يا شهاده به غيب مستحيل بشود بلكه همه جا غيبي كه تعلق به شهاده گرفت شهاده را مسخر ميكند به طوري كه تمام افعال شهاده مال غيب ميشود.
كلّيّه(585)
هر فعلي از فاعلي صادر ميشود كائناً ماكان حيث صدور آن فعل از فاعلش هيچ چيز از خارج به آن فعل ممزوج نميشود كه آن فعل صادر بشود از فاعلش بلكه حتم است و حكم كه هر فعلي از فاعل خودش صادر بشود و اين را هي مكرر اصرار ميكنم كه شما قبل از مرگ بيدار شويد و شما هي غافليد و بدانيد كه اين حرفهاي مرا بعد از مرگ و در قبر خواهيد فهميد كه چقدر محكم است.
«* كليات صفحه 384 *»
دقت كنيد كه در همين مشاعر و محسوسات ظاهر مطلب را يقين كنيد. ملاحظه كنيد كه يك صوتي از يك جايي بلند ميشود و اشخاص عديدهاي چند همه آن صوت را ميشنوند اگرچه آن صوت يك صوت است ولي اشخاص عديده هركس گوش داده خودش شنيده و هركس نشنيده شنيدن ديگران به درد او نميخورد و همچنين هركس ديده خودش ديده و اگر كسي چيزي را نديده ديدن ديگران به درد او نميخورد و هكذا هركس عطري بوييده خودش بوييده و خبر از آن عطر دارد اگر كسي عطري نبوييده و ديگران آن عطر را بوييدند، بوييدن ديگران به درد او نميخورد و هكذا پس هركسي داراي فعل خودش است و فعل هيچ كس را به كسي ديگر نميتوان داد و محال است كه بشود فعل ديگري را به ديگري داد نه به طور جبر و نه به طور تفويض و اگر محكم بگيري اين مطلب را آن وقت سرّ شرايع و اعمال را خواهيد فهميد و در صدد عمل كردن خواهيد برآمد و يقين خواهيد كرد كه با اينكه تمام كارها به حول و قوه خداست معذلك فعل زيد مال زيد است و حتم است و حكم كه از زيد صادر بشود و هرچه از غير زيد صادر بشود فعل زيد نميشود و فعل عمرو بايد از عمرو صادر بشود و مال عمرو است و هرچه از غير عمرو صادر بشود هيچ دخلي به عمرو ندارد و اگر غير از اين بود جبر بود و ظلم بود و تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.
«* كليات صفحه 385 *»
كلّيّه(586)
در تمام ملك خدا يك چيزي كه بيمصرف و بيفايده باشد هرچه فكر كنيد نخواهيد يافت و هرچه را اين صانع آفريده لامحاله براي فايده و ثمري آفريده چرا كه صانع حكيم است و لغوكار نيست.
كلّيّه(587)
عقل امدادش عقلاني است و نفس امدادش نفساني است و جسم امدادش جسماني است و معذلك اگر عقل را نزول نداده بودند و به عالم جسم نياورده بودند و جسم را به عقل تعلق نداده بودند خلقت همه بيحاصل و بيفايده بود چرا كه اگر عقل از عالم خودش نزول نكرده بود و به جسم تعلق نگرفته بود ابداً هيچ نميدانست و واجد هيچ چيز نبود بلكه واجد خودش هم نبود و مثل كلوخ در عالم خودش افتاده بود و بدانيد و خود را بيدار كنيد كه انسان را خدا اشرف از تمام مخلوقات آفريده و اقرب موجودات است به مبدأ و انسان را اگر نزول نداده بودند و از خاك اين عالم سر بيرون نياورده بود و در اين بدن جمادي و نباتي و حيواني قرار نگرفته بود ابداً هيچ نميدانست و واجد هيچ چيز نبود و خود را از غير خود تميز نميداد بلكه خود را نميشناخت و از صنعت صانع هيچ خبردار نميشد و انسان را محض
«* كليات صفحه 386 *»
همين آفريدند كه او را از عالم خودش نزول دهند و سير دهند در ساير عوالم تا اكتساب كند و چيزها بفهمد و خداي خود را بشناسد و عجايب صنايع خدا را در هر عالمي مشاهده كند و بفهمد و هرچه را كه انسان فهميد مال انسان است و كارهاي انسان همه از روي شعور و قصد و نيت است و انسان بيقصد و بيشعور و بينيت هيچ كار نميتواند بكند و هر كاري كه بدون قصد و شعور و نيت از انسان صادر ميشود هيچ دخلي به انسان ندارد بلكه مال حيوان و نبات و جماد اوست و اين بدن را خدا چنان مسخر انسان كرده كه به هر كاري كه او را واداشت مشغول همان كار است مثل ساير حيوانات كه همين كه او را توي راه انداختند ميرود تا آخر منزل.
كلّيّه(588)
توحيد دو رو دارد و شما دقت كنيد تا اين دو را از يكديگر فرق بگذاريد. يك روي آن عام است كه عامه مردم به همان قناعت كردهاند و آن همين است كه اين ملك يك صانعي دارد و آن صانع عالم است و قادر است و حكيم است و هكذا ساير صفات الوهيت كه صانع همه را داراست و اين قسم توحيد عام است و تمام اهل اديان چنين صانعي را قبول دارند و چنين توحيد را دارند و معذلك به غير از مذهب حق تمام مذاهب و ملل را تو مأموري كه باطل بداني و هالك بداني و با اينكه
«* كليات صفحه 387 *»
تمام اهل ملل به چنين صانعي اقرار دارند حال سعي كنيد بيدار شويد و مثل كرور اندر كرور اين مردم كه عمر خود را به غفلت به سر بردند شما به سر نبريد و بدانيد كه تمام اينجور توحيد عام همه الفاظ است و مراد از هر لفظي معني آنست و الفاظ بيمعني بيحاصل است و الفاظ را محض همين تعليم ميكنند كه انسان معاني آن الفاظ را بفهمد و نتيجه آن الفاظ معاني آنست و امور عام را خدا اول در ميان مردم مبذول ميكند كه نتيجه آن امور عام را مردم بفهمند لكن اين مردم به همان الفاظ و امور عام تنها قناعت كردند و ابداً از پي معاني الفاظ و نتيجه امور عام نرفتند. به هر حال شما متذكر شويد كه اين قسم از توحيد كه عرض شد و تمام اهل اديان و مذاهب مختلفه مقرند به چنين صانعي و مقرند به صفات اين صانع، تمامش الفاظ است و معرفت الفاظ بدون معرفت معاني آن الفاظ و اقرار به الفاظ بدون اقرار به معاني آن الفاظ هيچ حاصل ندارد و صاحبش را نجات نخواهد داد چنانكه اگر يقين به حقيت و استحكام دين اسلام داشته باشي علانيه ميبيني كه ساير مذاهب كه غير از اسلام است با اينكه اقرار به اين الفاظ توحيد دارند از اهل جهنمند و مخلد در آتشند.
پس بدانيد كه قسم ديگر و روي ديگر توحيد معاني الفاظ توحيد است و نتيجه آن الفاظ اين قسم است كه مخصوص اهل حق است و به همين جهت اهل حق ناجي هستند و غير آنها هر كه باشد و هرچه
«* كليات صفحه 388 *»
باشد هالك است. پس معاني الفاظ توحيد اين است كه انبياء آمدند و اول ادعاشان و عمده ادعاشان اين بود كه ما از جانب كسي آمدهايم و از پيش كسي آمدهايم كه شماها از آنجا نيامدهايد و شما از آن كس هيچ خبر نداريد مگر هرچه از ماها تعليم بگيريد و گفتند صانع اين عالم عالِم است و قادر است به هر چيزي و به هر كاري و ماييم معني علم و قدرت آن چرا كه به همه چيز عالميم و بر همه چيز قادريم و اظهار كردند به وجود خود علم و قدرت خدا را و همچنين به وجود خود اظهار كردند ساير صفات خدا را و حقيقت اسماء و صفات خدا، محمد و آل محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين كه صادر از خدا هستند. ديگر به غير از ايشان احدي از خلق حتي انبياء بزرگ و اولواالعزم از خدا صادر نيستند و تمام خلق از مراتب امكان ساخته شدهاند و در ماده امكاني جهت اشتراك دارند و ائمه طاهرين هيچ اشتراكي با خلق ندارند چرا كه حقيقتشان اين است كه صادر از خدا هستند و فعل خدا هستند بدئشان از خدا و عودشان به سوي خداست.
كلّيّه(589)
مراتب و مقامات غيب تا پا به عرصه شهود نگذارند كسي خبري از آنها ندارد مثل اينكه تا از براي زيد بدني درست نشود و عقل زيد را نياورند در اين بدن، هيچ كس خبري از زيد ندارد و چون عقل و روح
«* كليات صفحه 389 *»
و ساير مراتب زيد را به اين بدن جمادي زيد تعلق دادند حال هركس بخواهد با مراتب زيد معاملهاي بكند با اين بدن جمادي زيد معامله كند و اگر اين بدن جمادي را براي زيد درست نكنند ابداً با مراتب عاليه زيد كسي نميتواند معاملهاي بكند چرا كه هيچ خبري از آن مراتب در هيچ جا نيست مگر در همين بدن جمادي زيد.
و بر همين نسق است مقام امامت و وساطت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كه اگر نيامده بودند و به اين ابدان مطهر جمادي ايشان تعلق نگرفته بود ابداً كسي از ايشان خبردار نميشد و چون امام و واسطه بودند ميان خدا و خلق، لابد ميبايست بدني از جنس ابدان خلق براي خود بگيرند و بيايند در ميان مردم به شكل و طرز اين مردم حركت كنند تا اين خلق از آنها خبردار شوند و از مراتب عاليه ايشان به واسطه ابدان ظاهر ايشان مطلع شوند لكن حقيقت ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين دخلي به مقام امامت و وساطت ايشان ندارد. مقام امامت و وساطت ايشان از عالم امكان است لكن حقيقت ايشان هيچ دخلي به عالم امكان ندارد بلكه حقيقتشان صادر از خداست و اسم و صفت خدا ميباشند چنانكه فرمودهاند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده و اين مقام را مقام بيان و معاني اسم گذاردهاند و چنانكه روح نباتي اگر در بدن درخت كه جمادي از جمادات است ننشيند و خواص خود را از آن درخت ظاهر نكند كسي خبردار از روح نباتي نميشود
«* كليات صفحه 390 *»
همچنين اگر محمد و آل محمد سلام اللّه عليهم اجمعين از پيش خدا نيامده بودند كه مردم ايشان را مشاهده كنند و ببينند كسي از خدا خبردار نميشد ولكن چون از پيش خدا آمدند و در لباس بشري نشستند و كارهاي خدايي را كردند اهل عالم شهاده از خداي خود و صانع خود خبردار شدند و اين است كه فرمودند: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه.
كلّيّه(590)
خلق اگر گوشي نداشته باشند كه صداها را بشنوند هيچ خبر از عالم مسموعات ندارند و اگر نداشته باشند چشمي كه رنگها و شكلها و روشناييها و تاريكيها را ببينند هيچ خبر از عالم مبصرات ندارند و اگر نداشته باشند شامّهاي كه تميز دهند بوها را هيچ خبر از عالم روايح ندارند و اگر نداشته باشند ذائقهاي كه بچشند طعوم را هيچ خبر از عالم طعوم و مزهها ندارند و هكذا تبارك صانعي كه بيگوش ميداند صداها را و ميداند كه گوش را چهجور بسازد كه بشنود صداها را و تبارك صانعي كه بيچشم ميداند رنگها و شكلها را و ميداند كه چشم را چهجور بسازد كه ببيند رنگها و شكلها را و تبارك صانعي كه بيلامسه ميداند ملموسات را و هكذا تبارك صانعي كه بيذائقه ميداند طعمها و مزهها را و ميداند كه ذائقه را چهجور بسازد كه تميز دهد طعمها و مزهها را.
«* كليات صفحه 391 *»
كلّيّه(591)
معرفت هر چيزي كائناً ماكان شناختن خصوصيات آن چيز و مابهالاختصاصهاي آن چيز است و آنچه مابهالاشتراك است هيچ دخلي به اصل آن چيز ندارد و تمام اهل باطل از اين كليه غافل گشتند و رفتند به راههاي باطل كه رفتند با اينكه چقدر راه واضحي و آساني است كه در تمام ملك خدا ساري و جاري است. پس معرفت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين معرفت خصوصيات ايشان است نه آنچه مابهالاشتراك دارند با ساير خلق و بدانيد كه ايشان از پيش خدا آمدهاند و كارهاي خدايي همه از ايشان ظاهر شد و اين مقام مخصوص ايشان است و ديگر احدي از خلق اولين و آخرين در اين مقام شركت با ايشان ندارند و احدي از پيش خدا نيامدهاند و ايشان از پيش خدا آمدند و آمدند كه تعليم كنند به مردم چيزي را كه نميدانستند و بدهند به مردم چيزي را كه مردم ندارند و نيامدند كه مابهالاشتراك خود را با خلق به مردم برسانند و بدانيد كه هر مقامي از ايشان كه مابهالاشتراك است مابين ايشان و چيزي ديگر، آن مقام و شناختن آن مقام دخلي به معرفت ايشان ندارد و تمام مقامات مابهالاشتراك ايشان با ساير خلق از عالم امكان است و حقيقت ايشان هيچ دخلي به عالم امكان ندارد و حقيقت ايشان صادر از خداست و از پيش خدا آمدهاند و فعل اللّه و صفت خدا
«* كليات صفحه 392 *»
ميباشند و ساير خلق فعل اللّه و صفت خدا نميباشند بلكه ساير خلق را خدا به فعل خودش ساخته و فعل خدا صادر از خداست و از عرصه الوهيت آمده و ائمه طاهرين فعل خدا ميباشند لاغير ولكن ملتفت باشيد كه مقام فعلاللّه بودن ايشان را از كجا بايد بفهميم. ازهمين ابدان ظاهرشان كه خداوند از جنس خودمان براي ايشان آفريده كه دسترس ما باشد. پس ابدان ظاهرشان مقام امامت و وساطت ايشان است و مقام اسماء بودنشان و افعال بودنشان براي خدا مقام بيان و معاني است و هركس به ظاهر و باطنشان هر دو اقرار دارد اهل نجات است و هركس به ظاهرشان اقرار كند و به باطنشان اقرار نداشته باشد يا به باطنشان اقرار كند به ظاهرشان اقرار نداشته باشد، بدانيد كه هر دو قسمش هلاكت است و هيچ نجات نيست. تمام كفار و مشركين اقرار به ظاهر ايشان داشتند و همه ميدانستند كه پيغمبر محمد بن عبداللّه و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و ابدان ظاهر آنها را هم منكر نبودند ولي چون به مقامات باطن ايشان كه صادر از خدا بودند و از پيش خدا آمده بودند اقرار نداشتند همه مشرك و كافر و هالك گشتند و همچنين تمام كفار به باطن ايشان كه علم اللّه و قدرة اللّه و ساير صفات الوهيت باشد اقرار دارند چرا كه همه كس خدا را عالم و قادر و حكيم و صاحب صفات الوهيت ميداند لكن همين كه ميگويي علم خدا و قدرت خدا محمد و آل محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين انكار ميكنند پس به ظاهر
«* كليات صفحه 393 *»
ايشان اقرار نميكنند پس كافر و مشرك ميشوند و بدانيد كه اهل توحيد كسانيند كه به ظاهر و باطن ايشان هر دو اقرار دارند.
كلّيّه(592)
مكرر هي اصرار ميكنم و چون ميبينم شما هيچ به هيجان نميآييد باز موقوف ميكنم، باز گاهي ميبينم كه لازم است كه متذكر كنم و اشاره ميكنم. پس عرض ميكنم كه متذكر شويد و بيدار شويد و بدانيد كه انسان كسي است كه هرچه از او صادر ميشود چه خير و چه شرّ كه شما از آن عمل خبر نداريد و از روي فهم و علم و نيّت نيست بدانيد كه آن عمل از انسانيت شما صادر نشده و هيچ دخلي به شما ندارد. و مكرر عرض كردهام كه حتم است و حكم كه فعل هر فاعلي از خود آن فاعل بايد صادر بشود و كار هركس بايد از خود آن فاعل صادر بشود و عمل هيچ كس را به كسي ديگر نميتوان داد و محال است كه عمل و فعل كسي ديگر را به كس ديگر بتوان داد و انسان فعل و عملش از روي فهم و علم و نيت است و هرچه از شما صادر ميشود كه شما از آن خبر نداريد آن فعل شما نيست و عمل شما نيست بلكه از حيوانيت شماست و از نباتيت شماست و هيچ از انسانيت شما نيست و هيچ دخلي به شما ندارد و مكرر مثلها عرض كردهام كه شايد شما بيدار شويد و خيلي مثل مناسبي است ملتفت باشيد كه اگر كسي را بكنند
«* كليات صفحه 394 *»
توي صندوقي و در آن صندوق را محكم كنند و ببرند توي باغي، عوامالناس و جهّال ميگويند اين شخص را به باغ بردند لكن آدم حكيم عاقل قسم ميخورد كه اين شخص را ابداً به باغ نبردند چرا كه توي صندوق محبوس بود. چشمش كه هيچ گلها و سبزهها و عمارات و اشجار باغ را نديد، گوشش هم كه هيچ صداي بلبلهاي باغ را نشنيد، ذائقهاش هم كه هيچ طعم ميوههاي باغ را نچشيد، بدنش هم كه هيچ هواي خوش باغ را لمس نكرد، شامهاش هم كه هيچ بوها و عطرهاي گلها و ميوههاي باغ را نبوييد پس اين بيچاره را هيچ به باغ نبردهاند. از خودش هم كه بپرسي احوال باغ را ميگويد من هيچ خبر از باغ ندارم.
پس بيدار شويد كه شما را در اين مزرعه دنيا براي علم و عمل آوردهاند و محض اين آوردهاند كه اكتساب كنيد تا داشته باشيد.
كلّيّه(593)
از براي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مقاماتي چند هست كه بعضي از مقامات آنها مخصوص خودشان است ديگر احدي خبر از آن مقامات ندارد و بعضي از مقامات آنها فهمش مخصوص انبياء است ديگر احدي خبر از آنها ندارد و بعضي از آنها فهمش مخصوص نقباست و بعضي از آنها فهمش مخصوص نجباست و بعضي از آنها فهمش مخصوص علما و ممتحنين است و بعضي از آنها هم كه
«* كليات صفحه 395 *»
ظاهرشان بود ساير مردم ميديدند و ميشناختند و تمام اين مقامات همه ممضي است و اهلش همه اهل نجات ميباشند.
كلّيّه(594)
خلقت عقل براي فهميدن و علم و يقين است و طبع اين عقل را خدا اينجور خلق كرده تا چيزي را نفهمد و يقين نكند آرام نميگيرد.
كلّيّه(595)
عالم اسماءاللّه غير از امكان است و عالم اسماءاللّه عالم وجوب است چرا كه نميشود گفت خدا ممكن است كه عالم باشد و ممكن است كه عالم نباشد بلكه بايد گفت خدا واجب است كه عالم باشد و هكذا نميشود گفت كه خدا ممكن است كه قادر باشد و ممكن است كه قادر نباشد بلكه بايد گفت كه خدا واجب است كه قادر باشد و هكذا ساير اسماءاللّه.
پس اسماءاللّه ذات نيستند و از عالم امكان هم نيستند بلكه از عالم وجوب هستند و صادر از خدا هستند چنانكه خود آن اسماءاللّه زبان گشودند و گفتند كنّا بكينونته قبل مواقع صفات تمكين التكوين كائنين غيرمكوّنين موجودين ازليين ابديين پس آنها به بود خدا بود بودند و مقام بيان و معاني ايشان در اين مقامات است.
«* كليات صفحه 396 *»
كلّيّه(596)
انسان عاقل حكيم همين كه ديد در اين عالم جسم يك چيزي سرد بود بعد گرم شد يا آنكه گرم بود بعد سرد شد يقين ميكند كه گرمي و سردي را از جاي ديگر آوردهاند در اين عالم جسم و اگر سر رشته را محكم بگيرد و فكر كند به طور يقين ميفهمد كه تمام اين اوضاعي كه الآن در عالم جسم هست تمامش را از غير عالم جسم يعني غيب عالم جسم آوردهاند روي اين اجسام گذاردهاند و اگر كسي از اين راه برود به توحيد ميرسد و يقين به خداي خود ميكند و همين كه كسي خداي خود را شناخت ديگر نميتواند خلاف كند و هرچه زور بزند كه معصيت خدا را بكند نميتواند و از اين راه يقين ميكند كه تمام اين اوضاعي كه در عالم جسم آمده و از غير عالم جسم آمده خودشان نميتوانستند بيايند و يك صانعي عالم و قادر بوده كه اينها را از غير عالم جسم آورده و روي اين اجسام پوشيده و الآن هم كار اين صانع اين است كه هي چيزها را از غير عالم جسم يعني غيب عالم جسم ميآورد و روي اين اجسام ميپوشاند و غيب را به شهاده تعلق ميدهد شهاده را به غيب تعلق ميدهد عقل را ميآورد به جسم تعلق ميدهد و هكذا.
«* كليات صفحه 397 *»
كلّيّه(597)
امتياز انبياء و مابهالامتيازشان از ساير خلق اين است كه آنها از پيش خدا آمده بودند و ساير خلق هيچ كدام از پيش خدا نيامدهاند و احدي از آحاد خلق به خدا نميرسد و هيچ كس از رياضت به خدا نميتواند برسد و صوفيه از اينجور مزخرفات به هم بافتند و گفتند و مردم احمق را گمراه كردند و مرشدهاي آنها سرّشان اين بود كه ادعاي خدايي كردند و شما بدانيد كه هيچ خلقي به خدا نميرسد و هرچه از پيش خدا آمده پيش خدا ميرود و از پيش خدا نيامده مگر فعل خدا و صفت خدا كه بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست لا غير.
كلّيّه(598)
تمام حكما و صوفيه كه جوهر و عرضي گفتهاند و در كتابهاي خود نوشتهاند و قال قالها كردهاند ابداً پي به جوهر و عرض واقعي نبردهاند و نهايت تدقيق و تحقيقشان همين است كه رنگ را مثلاً عرض گرفتهاند و كرباس را جوهر گرفتهاند، گرمي را عرض گرفتهاند و آهني كه گرم شده جوهر پنداشتهاند. و شما بدانيد كه تمام آنچه در اين عالم جسم الآن موجود است تمامش عرض است و همانطور كه رنگ عرض است كرباسش هم عرض است و
«* كليات صفحه 398 *»
همانطور كه گرمي عرض است آهنش هم كه گرم ميشود عرض است و هيچ كدام اينها جوهر نيستند مگر به طور نسبت و جوهر واقعي جسم است يعني همان جسم صاحب طول و عرض و عمق ديگر آنچه وارد بر اين جسم شده تمامش اعراض است يعني از غير عالم جسم آمده روي جسم نشسته.
كلّيّه(599)
هر خلقي در هر رتبهاي كه واقع هستند همان كارها كه در رتبه خودشان ميتوانند بكنند و ميتوانند ترك كنند همان را تكليف اهل آن رتبه قرار دادهاند و تمام شرايع بر همين وضع شده و اهل هر رتبه خودشان تا عمل نكنند هيچ ندارند و هرچه عمل بكنند داراي همان عمل خودشان هستند و اهل هيچ رتبهاي را صانع حكيم تكليف مالايطاق نكرده و نميكند اين است كه عبادت انبياء را از رعيت نخواسته چرا كه رعيت ابداً طاعت رفتار انبياء را ندارند و در قوه آنها نيست كه مثل انبياء عبادت كنند و اگر يكي از رعايا هوس كند كه مثل انبياء رياضت بكشد در همان اول وهله ديوانه ميشود و صوفيه كه اين حرف را زدند و شعر گفتند كه:
از رياضت ني توان اللّه شد | ميتوان موسي كليم اللّه شد |
بدانيد كه ديوانه شدند آن وقت اين مزخرفات را به هم بافتند.
«* كليات صفحه 399 *»
كلّيّه(600)
حتم است و حكم كه هركس كاري را كه بكند داراي آن كار باشد و هر كاري را كه نكند داراي آن كار نباشد و چون خداوند خواست خلق خودش را و بندگانش را دارا كند تا فقير نباشند از اين جهت آنها را امر كرد كه عمل كنند بلكه واجب كرده كه عمل كنند و اگر كسي درست فكر كند در همين كليه سرّ شرايع و سرّ ارسال رسل را خواهد فهميد و يقين خواهد كرد كه اعمال خلق نفعي و ضرري براي صانع ندارد بلكه نفع و ضرر آن اعمال عايد خود خلق ميشود و چون حتم بود كه هركس داراي عمل خودش باشد و هركس عمل نكند چيزي نداشته باشد و خود خلق هم جاهل بودند به اعمال خير و شر، خداوند ارسال رسل كرد تا منافع و مضار خلق را به خلق بياموزند تا به خيرات عمل كنند و از شرور اجتناب نمايند تا نجات بيابند و دارا گردند و فقير نباشند.
كلّيّه(601)
يكي از فرقهاي ايمان با اسلام اين است كه ايمان از روي قلب است و اسلام به طور ظاهر است و تمام انبياء براي ايمان مبعوث شدند و نجات خلق در ايمان است نه در اسلام و اسلام تمامش حدود است
«* كليات صفحه 400 *»
مثل حدود سلاطين و اسلام وقتي باعث نجات است كه ايمان هم جزئش باشد و پيغمبر6اسلام را به ضرب شمشير به گردن مردم گذارد كه مردم از ترس به حدود اسلام راه روند و جمع شوند و گوش به فرمايش پيغمبر بدهند تا هركس قابل باشد ايمان بياورد و به نجات اخروي فايز گردد و لا اكراه في الدين در ايمان است نه در اسلام و اسلام تمامش به قهر و اكراه و زور به گردن مردم گذارده شد.
كلّيّه(602)
اسلام تمامش الفاظ است و اگر كسي اعتقاد به آن الفاظ كرد ايمان دارد و اهل نجات است و ايمان همان اعتقاد است.
كلّيّه(603)
كسي كه در صنعت صانع بخواهد فكر كند اول بايد ملاحظه كند كه هر چيزي را صانع براي چه ساخته تا پي به حكمت صانع ببرد و كسي كه از راه فكر داخل بشود ميفهمد كه خلقت اين آسمان و زمين و عناصر و شب و روز براي روييدن نباتات است و خلقت نبات براي حيوانات است و خلقت حيوانات براي انسان كه منها رَكوبهم و منها يأكلون و در خلقت انسان كه فكر ميكند ميفهمد كه چشم براي ديدن است كه اگر نميخواستند ببيند ابداً چشم را نميساختند و همچنين
«* كليات صفحه 401 *»
خلقت گوش براي شنيدن است كه اگر نميخواستند بشنود ابداً گوش را نميساختند و هكذا و ميفهمد كه همانطور كه خلقت شكم و رحم براي ساختن طفل است و شكم و رحم دكان طفل سازي است كه اگر نميخواستند طفل بسازند ابداً شكم و رحم را نميساختند همينطور ميفهمد كه اين دنيا براي ساختن آخرت است و اين دنيا شكمي است و دكانيست كه انسان بايد در آن ساخته شود براي آخرت و هيچ دكاني مقصود بالذات نيست بلكه مقصود از ساختن هر دكاني كسب در آن است پس مقصود از ساختن دنيا كسب آخرت است در دنيا و مقصود صانع از خلقت دنيا ساختن انسان است براي آخرت و راه آخرت همين است كه انسان را به دنيا بياورند كه از اين راه به آخرت برود و خود دنيا دار فناست ولي خلقتش براي آخرت و دار بقاست اين است كه فرمودند الدنيا مزرعة الاخرة وهمچنانكه خلقت چشم و گوش و اعضاء و جوارح طفل تمامش در شكم مادر براي بيرون شكم به كار ميآيد و تمامش در شكم بيحاصل است و انسان عاقل يقين ميكند كه صانع حكيم آنها را در شكم ساخته براي بيرون شكم، واللّه همينطور شخص عاقل يقين ميكند كه خلقت عقل در اين بنينوع آدم در اين دنيا كه به منزله شكم است براي خود اين دنيا و كارهاي اين دنيا نيست بلكه خلقت عقل در اين دنيا براي بيرون اين دنيا است كه آخرت باشد و عقل را براي آخرت ساختهاند و اگر براي همين دنيا عقل را آفريده
«* كليات صفحه 402 *»
بودند خلقتش بيحاصل بود بعينه مثل اينكه خلقت اعضاء و جوارح طفل در شكم اگر براي شكم بود بيحاصل بود بلكه به جز صدمه و اذيت مادر ديگر حاصلي نداشت همچنين واللّه اگر آخرتي نبود و خلقت دنيا مقصود بالذات بود خلقت عقل در اين دنيا بيحاصل بود بلكه تمامش صدمه و اذيت بود چنانكه هست و الآن هركس هر صدمه و اذيتي كه در اين دنيا ميكشد به واسطه عقلي است كه هي در ماضي فكر ميكند و هي در مستقبل فكر ميكند و دورانديشي ميكند و هي غصه ميخورد و حيوانات چون اين عقل را ندارند دورانديشي هم نميكنند غصه هم نميخورند.
كلّيّه(604)
فعل هر فاعلي كائناً ماكان همين كه تعلق گرفت به قابلي از كمون خود آن قابل تكميل ميكند و فعلي بيرون ميآورد و آن قابل چون خود را صاحب فعل يافت ميفهمد كه فاعلي در آن تأثير كرده كه اين فعل را از كمونش بيرون آورده و هيچ جا فعل فاعل جزء قابل نميشود و هيچ جا فعل فاعل از فاعلش كنده نميشود كه برود توي قابل و فعل قابل بشود بلكه همه جا فعل فاعل كه تعلق گرفت به قابل از خود قابل فعلي را بيرون ميآورد و فعل خود قابل مال قابل است و فعل فاعل هم مال خود فاعل است و اگر فعل فاعل برود جزء قابل بشود ديگر فاعل
«* كليات صفحه 403 *»
بيفعل ميماند و فاعل بيفعل فاعل نيست متعقل نيست كه از فاعلش كنده شود و به جايي ديگر بچسبد و صوفيه و حكما همين جاها گول خوردند و گفتند قدرت خدا آمده تعلق گرفته به اشياء و همان قدرت خدا از قابليت اشياء سر بيرون آورده و اشياء موجود شدند. پس افعال موجودات را فعل خدا ميدانند و ميگويند مشيت خدا مطلق است و اشياء مقيدات همان مشيت است و فعل خداست كه تعلق گرفته به قوابل خلقي و از گريبان آنها سر بيرون آورده و شما اگر اين كليه را محكم گرفتيد يقين به بطلان آنها خواهيد كرد.
كلّيّه(605)
انسان جوري خلق شده كه همين كه ملتفت جايي و كاري است ديگر ملتفت جايي ديگر و كاري ديگر نيست بلكه در آن حال واجد خودش هم نيست و اين صنعت عجيب غريبي است كه عمداً انسان را اينجور آفريده و اغلب اغلب غافلند از اين حكمت و صنعت و انسان را خدا اينجور آفريده كه يشغله شأن عن شأن تا عجز خود را مشاهده كند و بداند كه صانع او كسي است كه لايشغله شأن عن شأن و نفس انساني بعينه مثل آئينه خلق شده كه رو به هر طرف بكند و مقابل و متوجه هر چيز كه بشود عكس همان چيز در آئينه وجود او ميافتد و از ساير چيزها غافل است و انسان توجه به هر چيز كرد واجد و داراي آن
«* كليات صفحه 404 *»
چيز هست و الا فلا. پس اگر متوجه به خدا هست خدا دارد و اگر توجه به خلق دارد خدا ندارد مثل نمازهاي ما كه در حال نماز به فكر همه چيز هستيم و توجه به همه چيز داريم به غير از خدا از اين جهت در شريعت نهي فرمودهاند از همنشيني و همراهي فساق و كفار و فجار چرا كه حالت آنها در انسان اثر ميكند چرا كه انسان يك جهتي خلق شده و متوجه هرچه شد عكس همان چيز در آئينه وجود انسان عكس مياندازد بلكه خود انسان متصور به همان صورت ميشود.
كلّيّه(606)
خدا معرفت خودش را در اسمهاي خودش گذارده و اسماء خدا محمد و آلمحمد ميباشند صلوات اللّه عليهم اجمعين و واللّه هيچ طائفهاي خدا ندارند مگر شيعه اثنيعشري چرا كه خدا از هيچ جا ظاهر نيست مگر از اين بزرگواران و خدا مسمّاست و اين بزرگواران اسمهاي خدا هستند و هيچ چيز را بدون اسم نميتوان شناخت.
كلّيّه(607)
تمام خلق مواليدشان از بسائط خلقي خلق شده حتي انبياء كه اشرف تمام خلق بودند از ماده خلقي خلق شدهاند به جز ائمه طاهرين كه از ماده خلقي خلق نشدهاند و ايشان اسم و صفت خدا هستند و
«* كليات صفحه 405 *»
صادر از خدا شدهاند و ايشان بودند و آدم هنوز ميان آب و گِل بود بلكه بودند و هنوز آب و گِل هم نبود و ايشان بودند و هنوز آسماني نبود و زميني نبود و عرشي و كرسيي نبود و لوح و قلمي نبود و دنيا و آخرتي نبود و ايشان بودند چرا كه ايشان قدرت خدا هستند و هرگز نبوده كه خدا قدرت نداشته باشد بلكه هميشه قادر بوده و ايشانند قدرت خدا و ايشان صفات خدا هستند و اسماء حسناي خدا هستند و فعل خدا هستند و هرگز ايشان ذات خدا نبودهاند و هرگز هم ذات خدا نخواهند بود لكن چون صفات خدا هستند البته صادر از خدا هستند و البته بدئشان از خداست و عودشان به سوي خداست چرا كه فعل هر فاعلي بدئش از فاعل است و عودش به سوي همان فاعل.
كلّيّه(608)
اسماءاللّه صادر از خدا هستند چرا كه اسماءاللّه متعددند چرا كه عالم غير از قادر است و قادر غير از حكيم است و حكيم غير از رحيم است و رحيم غير از منتقم است و هكذا. پس چون غيريكديگرند متعددند وخدا يكاست وخدا متعدد نيست پس اسماءاللّه خدا نيستند لكن صادر از خدا هستند بر خلاف ساير موجودات كه همه صادر از امكانات خلقي هستند بدئشان از خلق است و عودشان به سوي خلق و مابهالامتياز ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين با ساير خلق همين است كه ايشان صادر از خدا
«* كليات صفحه 406 *»
هستند و از پيش خدا آمدهاند و ساير خلق از پيش خدا نيامدهاند و صادر از خدا نيستند و واللّه همين است امتياز واقعي حقيقي ميان شيعه و سني و كسي كه اسمش شيعه باشد و اين امتياز و اين مقام را براي ائمه طاهرين قبول نداشته باشد بدانيد كه چنين كسي شيعه نيست اگرچه ظاهراً با سني دو فرقه و دو طائفه شمرده ميشود.
كلّيّه(609)
انسان هر كاري كه ميكند اعم از خير و شرّ تمامش از روي قصد و نيت است و فرق انسان با حيوان همين است كه انسان صاحب قصد و نيت است و حيوان هيچ قصدي و نيتي ندارد. الاغ را كه به راهي ميبرند هيچ ملتفت مقصد نيست و به هر راهي كه او را ببري ميرود لكن انسان به جايي كه ميرود اول نيت مقصد را ميكند بعد قدم به قدم ميرود تا به مقصدي كه اول نيت كرده ميرسد مثل اينكه اول نيت ميكني كه به كربلا بروي و مقصد تو كربلاست بعد قدم به قدم ميروي تا به كربلا ميرسي.
كلّيّه(610)
حرارت و برودت را شما سعي كنيد كه معني مصدري نگيريد بلكه حرارت و برودت هر دو جداست و چون به اين اجسام كثيفه تعلق
«* كليات صفحه 407 *»
ميگيرند و ميروند آنها را عوارض ميگويند و حرارت به هر جسمي كه تعلق گرفت او را روان ميكند، بيشتر كه تعلق گرفت او را بخار ميكند و آتش ميشود و برودت به هر جسمي كه تعلق گرفت او را منجمد ميكند، بيشتر كه تعلق گرفت او را از هم ميپاشد.
كلّيّه(611)
انسان از هر عالمي كه به عالم ديگر ميرود حالتي به او دست ميدهد كه خودش را گم ميكند و هيچ احساس نميكند و اين حالت اسمش مرگ و مردن است و مردن معنيش همين است كه چنين حالتي براي انسان دست دهد و مردن معنيش اين نيست كه معدوم بشود بلكه هرچه معدوم ميشود ديگر برنميگردد و بدانيد كه مردگان معدوم نميشوند بلكه از عالمي ديگر به عالمي ديگر ميروند و حالت بين نفختين كه ميفرمايند چهارصد سال طول ميكشد و لاحاسّ و لا محسوس بعينه مثل حالتي است كه در شما نمونه گذاردهاند كه وقتي به خواب ميرويد اول حالتي به شما دست ميدهد كه هيچ نميدانيد كجا رفتيد بعد به عالم خواب ميرويد و چيزها ميبينيد و ميشنويد و بدانيد كه همان حالت ميان خواب و بيداري كه خود را گم ميكنيد نمونهاي از حالت ميان نفختين است كه لا حاسّ و لا محسوس است و آن وقتي است كه مردم بايد به عالم قيامت بيايند.
«* كليات صفحه 408 *»
كلّيّه(612)
اين بدن جمادي ظاهر از گذشتهها و آيندهها ابداً متأثر نميشود و اين بدن هميشه در حال واقع است و از خوشيها و بديهاي حال متأثر و خبردار ميشود و گرماها و سرماهاي گذشته و آينده هيچ اثر در بدن نميكند و اين بدن هر غذائي كه هنوز نخورده ابداً خبردار نشده و هر غذائي را كه خورد و از او دفع شد آنها هم جزء اين بدن نميشود لكن در همين بدن يك روحي نشسته كه واقعاً جوهر است و جسم است و نسبت به اين بدن او را روح ميگوييم و آن روح در اين بدن نشسته و از گذشتهها و آيندهها خبردار ميشود و آن روح اگر نيامده بود و در اين بدن ننشسته بود ابداً خبر از هيچ چيز نداشت و اگر به اين بدن تعلق ميگرفت و از چشم اين بدن نظر ميكرد ابداً خبري از مبصرات نداشت و اگر از گوش اين بدن نميشنيد ابداً خبري از مسموعات نداشت و هكذا ساير حواس و همچنين بدن اگر روحي نداشت ابداً متأثر از چيزي نميشد و نه از چيزي حظّي داشت و نه از چيزي متألم ميشد لكن همين كه روح با بدن با هم شد هر دو از خوشيها و بديها متأثر ميشوند و محال است كه روح بيبدن و بدن بيروح از چيزي خبردار شود و اگر به همين قاعده فكر كنيد و دقت كنيد يقين ميكنيد كه معاد روحاني محال است و معاد روح و جسم با هم است و
«* كليات صفحه 409 *»
اهل بهشت چون روح و بدن هر دو را دارند از خوشيها و نعمتهاي بهشت لذتها ميبرند و اهل جهنم چون روح و بدن هر دو را دارند از سختيها و عذابهاي جهنم متألم ميشوند. واللّه اگر ارواح بدون اجسام به آخرت بروند هيچ خبري از جايي پيدا نخواهند كرد نه نعمتي ميفهمند و نه عذابي ميفهمند و بدانيد كه تمام ارواح غيبيه حتي عقل اگر آنها را به يك بدن جسماني تعلق نداده بودند و غيب را به شهاده و شهاده را به غيب مخض نكرده بودند و به يكديگر تعلق نداده بودند خلقت تمام اينها لغو و بيحاصل بود لكن چون عقل را نزول دادند و به اين بدن جسماني تعلق دادند حالا عقل فايدهاي پيدا ميكند و بدن هم فايدهاي پيدا ميكند.
و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين
و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين
õ õ õ õ õ õ õ