01 دره نجفیه جلد اول – مقابله

دره نجفیه جلد اول

 

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 2 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد خدا را که راه او واضح‏ترین راه‌ها است اگر رو به او برویم و دورترین راه‌ها است اگر نرویم و درود بر  پیغمبر  و آل او که رسانندگان به مقصودند اگر تابع ایشان بشویم و دورکنندگان از قرب معبودند اگر نشویم.

و بعــد چنین گوید این بنده خاکسار اعاذه اللّه من النار محمّدباقر المفتاق الی رحمة ربه الغافر المشتاق الی نوره الباطن و الظاهر که چون بعضی از شبهات در ذهن بعضی از آشنایان رسوخی کرده بود به طوری که مأیوس بودند از رفع آنها چنان‌که از اظهار خود ایشان معلوم بود و مدتی گذشت که در صدد رفع آنها بودم و اشتغال به بعضی از امور مانع بود تا در این اوان سعادت‏اقتران که به عتبه‏بوسی سید انس و جان امیرمؤمنان علیه و آله صلوات الملک المنان مشرف شدم و فی‏الجمله فراغتی در خود دیدم پس مبادرت کرده به رفع آنها کوشیدم در حالتی که متذکر این آیه شریفه بودم که انک لاتهدی من احببت و لکن اللّه یهدی من یشاء و لاحول و لاقوة الا باللّه.

و از چشم ظاهر و باطن مقصود امام؟ع؟ را مشاهده می‏نمودم که فرموده:

علم المحجة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجة فی عمی
و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجی

و عمداً  آن شبهات را بخصوص ذکر نمی‏کنم چرا که مقصود معلوم می‏شود در

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 3 *»

ضمن آنچه عرض می‏کنم. پس هر کس که مبتلا است به آن شبهات و مضطرب است بداند که نفس اضطراب او دلیل ایمان او است و معلوم است که راضی به ورود آنها نیست ولکن آنها بدون اختیار او بر او وارد می‏آید و چون اضطراب و کراهت از آنها دارد معلوم است که آنها از جنس ذات او نیست چرا که کسی از ملایمات ذات خود متألم نیست پس بشارت باد او را به زایل‌شدن آنها و بشارت باد او را در حال گرفتاری او به آن شبهات که در آن حال مجاهد است در راه خدا به طوری که اگر  رفع آنها را بکند کشته است در راه خدا جمعی از کفار و منافقین از شیاطین باطنیه را و اگر رفع آنها را نتواند کرد چرا که آنها غالبند و او مغلوب پس باز بشارت باد او را که مجاهد است در راه خدا ولکن مغلوب است و اگر کشته شود در این حال باز در راه خدا کشته شده و در خون خود غلتیده و واللّه که عارفان رأی‏العین می‏بینند گرفتار شبهه را که راضی به ورود آن نیست مجاهد در راه خدا و کشنده در راه او اگر رفع آنها را بتواند بکند، و کشته‌شده در راه او اگر نتواند رفع آن کند. و واللّه در نظر ایشان این مجاهده اعظم است از جهاد در رکاب امام؟ع؟ به طور ظاهر و به قدری که روح باطن از بدن ظاهر اشرف است جهاد روحانی از جهاد جسمانی اعظم است ولکن این حکم حکم کسی است که مجاهد باشد و علامت مجاهده او همین است که مضطرب است و کراهت دارد از خطرات وارده بر او اما نعوذباللّه اگر کسی در نزد ورود آنها ساکن است و اضطرابی در خود نمی‏بیند و کراهت از آنها ندارد و متألم از آنها نیست پس او از کسانی است که از جنس شیاطینند که فضلات آنها به کام او شیرین آمده و متاعی از خداوند در نزد او نیست و خدا را حاجتی در او نه. پس او را واگذار نموده با شیاطین که دائماً از فضلات آنها بخورد و بیاشامد و حظ کند و متنعّم باشد در این دنیا تا بمیرد آنگاه بدبویی و بدطعمی آنها را ببیند نعوذباللّه من سوء القضاء و لاحول و لاقوة الا باللّه.

بالجمله، چون جمله شبهات از القای شیاطین است مناسب مقام این است که منازل

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 4 *»

آنها را عرضه دارم و در هر طبقه‌ای وساوس آنها را ذکر کنم تا بر طالبان راه خدا امر آنها واضح شود که فریب آنها را نخورند. پس بدان‌که منازل جمله آنها در هفت طبقه زمین است و در کتاب مستطاب «رجوم‌الشیاطین» تفصیلی از حالات آنها هست اگر کسی به دقت به آن کتاب رجوع کند رجم جمیع آنها را تواند کرد و در این کتاب بعضی از وساوس آنها را در بعضی از طبقات زیاده عرض می‏کنم چرا که اغلب وساوسی که عمومی دارد در بعض این طبقات است و این طبقات هفتگانه چون در روز قیامت بروز کند طبقات هفتگانه جهنم شود. پس از برای شرح احوال و اهوال هر طبقه فصلی عنوان می‏کنم تا امر آنها بر طالبان راه حق پوشیده نماند و این مختصر  را نامیدم به «درّه نجفیه» و اللّه ولی التوفیق.

فصل اول

بدان‌که نهایت بی‏شعوری انسان در حال طفولیت است و خورده‌خورده روز‌ به‌روز شعور انسان زیاد شود تا به سر حد کمال رسد و هر قدر انسان کم‏شعورتر است غلبه شیاطین بر او بیشتر است و مردم در ترقی‌کردن و زیادتی شعور مختلفند پس بعضی در نهایت بُطؤ حرکت می‏کنند به طوری که حالت ایشان در نهایت ترقی ایشان شباهت دارد به حال طفولیت ایشان مانند انواع حیوانات چه حالت شعور بزغاله با بز که شعور بز چندان تفاوت ندارد با حالتی که در طفولیت داشت. پس حالت شعور بسیاری از مردم شبیه است به این حالت که چنان‌که در طفولیت هرّی از برّی تميیز نمی‏دهند و حقی از باطلی نمی‏توانند جدا کنند در حال بزرگی هم چنینند و این جماعت در طبقه اول زمین مسکن دارند و این جماعت از خودشان رأیی و عقلی ندارند بلکه تابع سایر صاحبان رأی و عقل هستند مانند اطفال هر سمتی آنها را ببری می‏روند و از هر سمتی بازداری می‏ایستند اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح فکری و ذکری ندارند مگر آنچه را که اطفال دارند و آنچه را که اطفال دارند افعال طبیعیه است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 5 *»

از خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدارشدن و احساس محسوسات ظاهره کردن پس نهایت همّت این جماعت این است که بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند مانند حیوانات بلکه بدتر چرا که سایر حیوانات آن‏قدر نمی‏خورند که ثقل کنند و ناخوش شوند و آن‏قدر نمی‏آشامند که فالج شوند و آن‏قدر جماع نمی‌کنند که ضعف کنند و این جماعت هزارمرتبه از سایر حیوانات منحرف‏ترند و بی‏اعتدالی ایشان هزارمرتبه از سایر حیوانات بیشتر است. از این است که در آیه شریفه فرموده: ان هم الّا کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون. و تمام شرح حال این جماعت منافات با وضع این مختصر دارد چرا که مقصودم در این رساله نیست مگر اختصاری که موجب ملال حال خوانندگان نباشد.

و چون انسان عاقل قدری تأمل در کار و بار این مردم کند امر ایشان بر او مخفی نخواهد ماند و مقام و مسکن این جماعت به اصطلاح خدا و رسول زمین اول و طبقه اول جهنم و زمین موت و زمین غفلت است. اما زمین موت است به جهت آنکه اهل آن به حیات ایمان زنده نشده‏اند و زمین غفلت است به جهت آنکه اهل آن غافلند از حق و حقی را از باطلی جدا نکرده‏اند حقِّ ایشان این است که سیر شوند و باطلشان این است که گرسنه باشند و خوبشان سیری است و بدشان گرسنگی است و اهل حق در نزد ایشان کسی است که آنها را سیر کند و اهل باطل کسی است که ایشان را از سیری منع کند و همچنین است حال ایشان در سایر افعال طبیعیه ایشان که بعینه مانند افعال طبیعیه سایر حیوانات است بلکه بدتر چرا که شیاطین این مرتبه چنان مسلطند بر این جماعت که چون شکم ایشان سیر شود از غذا نمی‏گذارند که حرص نزنند و آن‏قدر بخورند که شکم آنها گنجایش نداشته باشد و با این حال باز آرام را از ایشان گرفته به طوری که در صدد خالی‌کردن شکم برمی‏آیند به تدبیرات فتایل و حقنه‌ها از اینکه باز بخورند و هکذا باز آرام از ایشان گرفته که آرام نگیرند تا باز به تدبیری شکم را خالی کنند از برای پر کردن و همچنین است حال ایشان تا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 6 *»

وقت مردن و به‌جز خاک قبر چیزی ایشان را سیر نکند و همچنین است حال ایشان در جمیع افعال طبیعیه ایشان از جمع کردن اموال و غیر آن از برای خوردن و آشامیدن و جماع‌کردن پس چون مالی جمع کنند به آن مال اکتفا نکرده حریصند در جمع مالی دیگر و چون دیگر به دست آمد حریصند در جمع کردن مالی دیگر و همچنین تا آنکه خاک زمین چشم آنها را پر کند و بسیاری از مردم در این زمین منزل دارند و صعودی از برای ایشان نیست تا بمیرند یأکلون کما تأکل الانعام و النار مثوی لهم.

و بعضی از مردم از این مرتبه صعودی می‏کنند و شعوری زیاد می‏کنند و در زمین دويم داخل می‏شوند و شرح حال اهل زمین دويم در فصلی جداگانه ذکر می‏شود.

فصل دویم

پس چون بعضی از مردم از مرتبه اول تجاوز کنند به مرتبه دویم رسند و این مرتبه به اصطلاح اهل حق طبقه دویم زمین است و در قیامت طبقه دویم جهنم است و این زمین را زمین عادت نیز می‏نامند و اهل این زمین قدری شعورشان از شعور اهل زمین اول بیشتر است و تمیيز خوبی از بدی می‏دهند و به گمان خود هرّی از برّی جدا می‏کنند به محض عادت، نه از روی دلیل و برهان الهی، پس هر طفلی از هر طایفه‏ای به وجود آمد و به حد رشد رسید اختیار می‏کند آنچه را که اختیار کرده‏اند آباء و اجداد و طایفه ایشان و به گمان خود دلیلی و برهانی دارند از قواعد و قوانین مسلّم آباء و اجدادشان و انس دارند به آن قواعد و قوانین و وحشت می‏کنند از هر قواعد و قوانینی که برخلاف قواعد و قوانین ایشان است و ساکن می‏شوند در نزد اقامه برهان از قوانین خود و مضطربند در نزد اقامه برهانی که بر خلاف آن است بلکه مطلقاً قبول آن را نکنند و ساکنند در ردّ کردن آن.

پس اگر طفلی متولد شد در میان بت‏پرستان و نشو  و نما نمود در میان

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 7 *»

ایشان تا به حد رشد رسید بت‏پرست می‏شود مانند آباء خود و عمل می‏کند چنان‌که ایشان عمل می‏کنند و اگر درسی خواند و ملّا شد و دلیل و برهانی یاد گرفت و استدلالی بر مطلبی کرد همان دلیل و برهان و استدلال آباء و اجداد او است پس اثبات می‏کند به طوری که آنها اثبات می‏کردند و نفی می‏کند بر نسقی که آنها نفی می‏کردند و حق می‏شمارد آنچه را که آنها حق شمردند و باطل می‏کند آنچه را که آنها باطل کردند و خوب می‏داند آنچه را که آنها خوب دانستند و بد می‏داند آنچه را که آنها بد دانستند و عمل می‏کند به طوری که آنها عمل کردند و ترک می‏کند به طوری که آنها ترک کردند و در جمیع حالات ساکن است و اضطرابی از برای او نیست و هرچه غیر از بت‏پرستی است آن را باطل می‏داند پس بر همین قاعده نشو  و نما می‏کنند جمیع اطفال ایشان اگر به حد رشد برسند و همچنین است حال طفلی که به حسب اتفاق روزگار در میان مجوسان متولد شود و نشو  و نما کند و به حد رشد رسد پس معتقد می‏شود به اعتقادات آباء خود و عامل می‏شود به اعمال ایشان و همچنین است حال هر طفلی که در میان یهود متولد شود و همچنین است حال اطفال نصاری پس اطفال هر طایفه نشو  و نما می‏کنند بر حسب طایفه خود و چون اطفال بزرگ شدند آباء می‏شوند از برای اطفال خود و اطفال خود را نشو  و نما می‏دهند بر حسب دین و آیین خود و بر این نسق هر طبقه سابقه‌ای مربی طبقه لاحقه می‏شوند در تعلیم دین و آیین خود و این امر از جمله بدیهیات است در نزد عقلای عالم.

و این امر جاری است در میان اسلامیان پس اطفال ایشان هم بر حسب تربیت آباء خود نشو  و نما می‏کنند و چون بزرگ شدند مسلمان می‏شوند و همچنین است حال اطفال شیعه مانند سایر طوائف هفتاد و دو فرقه اسلام و مانند سایر طوائفی که در عالم هستند و در میان هر طایفه‏ای اعتقاداتی است و اعمالی است و حلالی و حرامی است و در میان هر طایفه‏ای عالم و عامی و عاقل و سفیه است و در میان هر طایفه‏ای کتاب‌های مجمل و مفصّل است و استدلالات در آن کتاب‌ها هست و معلّمین و متعلّمین هستند و محقّقین و مقلّدین یافت می‏شوند و در میان هر طایفه عبّاد و زهّاد و ارباب

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 8 *»

ریاضات و کشف و کرامات دارند و در میان هر طایفه اهل شریعت و طریقت و حقیقت دارند و ارباب معابد و مساجد و نصایح و مواعظ در مجالس و محافل بر کرسی‌ها و منابر دارند و در میان هر طایفه اسمی از خدا و صفات او و استدلال بر اثبات آن هست و در میان هر صاحب کتابی اسمی از رسول خدا و اوصیاء او یافت می‏شود و در میان هر طایفه‏ای سلاطین و رعایا هست و اغنیاء و فقراء و مرضیٰ و اصحاء و اقویاء و ضعفاء و علماء و جاهلان و عقلاء و سفهاء و عدول و فساق و فجار و امناء و خائنان و مؤدبان و بی‏ادبان و حکماء و لغوکاران و شجاعان و جبانان و اسخیاء و لئیمان و حریصان و قانعان و بخیلان و مبذّران و محبان و دشمنان و مصلحان و مفسدان و نیکان و بدان و محبت‌ها و عداوت‌ها و غضب‌ها و شهوت‌ها و سختی‌ها و سستی‏ها و رحمت‌ها و قساوت‌ها و صلاح‌ها و فسادها و غیر اینها هست به طوری که در نزد عقلای عالم ظاهر و هویدا است و ضرور نیست که من در ذکر آنها خود را به زحمت اندازم و سبب ملال حال خوانندگان شوم.

پس جمعی بسیار و جمّی بی‏شمار بلکه اغلب اغلب اهل روزگار این است دینشان، و چنین است آیینشان. و کثرت و جمعیت در هیچ طبقه‏ای از طبقات هفتگانه بیشتر از این طبقه نیست و کثرت و جمعیت این یک طبقه با شش طبقه دیگر اگر بیشتر نیست کمتر نیست و محکم‌تر دلیل و برهان ایشان بر حقیت خودشان راه و رسم پدران و مادرانشان است که چون خداوند عالم از حال ایشان تعبیر آورده فرموده: انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون و انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون.

پس جمعی بسیار بسیار بسیار از هر طایفه‏ای از طوائف هفتاد و دو فرقه اسلام و سایر طوائف از اهل روزگار در این طبقه مسکن دارند و ساکنند به آنچه در دست دارند از راه و رسم آباء و اجداد خود و نهایت شعور و ادراک ایشان این است که به عادات آباء و اجداد باید سلوک کرد پس هر که را آباء حق دانستند حق است و هر که را باطل دانستند باطل است و هر چه را حق گفتند حق است و هر چه را باطل نامیدند باطل است و هر چه را واجب شمردند واجب و هر چه را حرام حرام است و هر چه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 9 *»

را حلال حلال است و هر چه را مستحب دانستند مستحب و هر چه را مکروه گفتند مکروه و هرچه را مباح خواندند مباح و هر طایفه‌ای خلاف آنچه را که در دست دارند خلاف می‏دانند و هر طایفه‌ای خود را اهل حق و کیش خود را حق می‏خوانند و سایر طوائف را باطل می‏دانند و هریک دلیل و برهانی بر حقیت خود و کیش خود و بطلان سایر طوائف و کیش ایشان دارند کل حزب بما لدیهم فرحون و یحسبون انهم یُحسنون صنعاً. و یحسبون انهم مهتدون. و هریک صبح می‏کنند بدین منوال و شام می‌کنند بر این احوال با اطمینان بال و سکون خیال تا بمیرند و بعضی از مردم قدری شعورشان از اهل این طبقه بیشتر شده و تفکری به کار برده و تدبری نموده که چرا باید آنچه آباء ما بگویند و ادعا کنند حق باشد و آنچه را حق گفتند حق و آنچه را باطل گفتند باطل چرا که سایر طوائف را هم می‏بینند مانند طایفه آباء و اجداد خود بدون تفاوت پس مضطرب شده از کیش خود و در صدد تحقیق امری برآمده که آیا همه این طوائف راست می‏گویند یا همه باطل می‏گویند یا بعضی بر حق و بعضی بر باطلند پس از طبقه اهل عادات و نوامیس تجاوز کرده و اعتنای ایشان از همه طوائف کم شده و در طبقه سیم که طبقه اهل طبایع است داخل شده و شرح احوال اهل طبقه سیم مقتضی عنوان فصلی جداگانه است.

فصل سیّم

بدان‌که بعضی از مردم شعورشان از جماعتی که در طبقه اول و دویم بودند زیادتر شود پس نظر کنند و طوائفی مختلف در عالم بینند که هر یک ادعای حقیت خود و بطلان سایر طوائف کنند پس در میان این طوائف متحیر شود که آیا همه راست می‏گویند و تصدیق همه را باید کرد پس همه دروغ گویند چرا که هر یک

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 10 *»

سایرین را دروغگو می‏خوانند یا همه دروغ گویند پس تکذیب همه را باید کرد یا بعضی راست گویند پس آنان کیانند و بعضی دروغ گویند پس آنها کدامند.

پس این جماعت به جهت آنکه قدری شعور در ایشان قوت گرفته اعتنا به عادات هیچ طائفه نکنند و ایمان به عقاید هیچ‏یک نیاورند و عامل به اعمال ایشان نشوند مگر از روی تقیه یا سایر اغراض دنیویه و حلال هیچ‏یک را حلال و حرام هیچ‏یک را حرام و پاک هیچ‏یک را پاک و نجس هیچ‏یک را نجس ندانند و در پیش خود فکر می‏کنند که شعور خودشان کمتر از شعور سایر مردم نیست بلکه به رأی‌العین می‏بینند که شعورشان به مراتب بسیار از شعور اغلب اغلب اهل روزگار بیشتر است و اغلب اغلب اهل روزگار را مانند گوسفندان بی‏شعور می‏بینند پس البته اعتنائی به گفتار و کردار آنها نکنند و خود را در هوشیاری و زیرکی و دانایی مستقل می‏بینند و اگر آحادی از مردم را با فطانت و زیرکی یافتند آنها را شریک خود می‏دانند در بی‏اعتنائی به گفتار و کردار اهل روزگار و اگر احیاناً یکی از صاحبان شعور را یافتند که با وجود فطانت اعتنائی به دینی و مذهبی و آیینی دارد حمل می‏کنند اعتنای او را به اغراضی چند مانند حب ریاست و جمع متاع دنیا و چنان گمان می‏کنند که اجتماع مردم روزگار بر گرد او یا به ثروت و زور و زر است مانند سلاطینی که ادعای ریاست دینی و مذهبی بر سایر مردم ندارند ولکن ریاست را طالبند و زور و زر دارند و سایر مردم را به زور و زر در حیطه تصرف خود می‏آورند و بعد از مسلط شدن، تمام مملکت مملوک ایشان می‏شود ولکن همه مردم زور و زر ندارند در اول امر و فطانت و زیرکی دارند و ریاست و مال و متاع دنیا و سلطنت می‏خواهند پس تدبیری می‏کنند و به بعضی زبان‏بازی‌ها و جلددستی‌ها بعضی از عوام کالانعام را افسار کرده و بر گردن آنها سوار شده و ایشان را عبید و اماء خود قرار داده و مایملک ایشان را مالک شده به اینکه در وراء این عالم خدایی هست و او مالک و صاحب ما و شما است و او ما و شما را ساخته و خالق ما و شما است و شما باید به اذن مالک خود تصرف در جان و مال خود کنید و از اذن او شماها خبر ندارید و او به ماها وحی کرده اذن خود را و رضا و غضب

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 11 *»

خود را در تصرف کردن شما در جان و مال خود و ما به آنچه امر می‏کنیم امر او است و از هر چه نهی می‏کنیم نهی او است و شما را امر کرده به اطاعت ما پس اگر اطاعت کنید ما را او شما را به نعمت‌هایی چند بعد از مردن منعّم می‏کند و اگر مخالفت کنید و یاغی شوید به عذاب‌هایی شما را بعد از مردن عذاب خواهد کرد پس ساده‏لوحانی چند این سخنان را باور کنند و تسلیم امر ایشان کنند و مسخّر ایشان شوند و چون جمعی کثیر مسخّر ایشان شدند و ایشان قوت در خود یافتند به واسطه مسخّران، آنگاه دست تعدّی دراز کنند به سایر مردم مانند سایر سلاطین روزگار و به زور مسخّران و لشکریان فتح بلاد و قلاع کنند و سایر مردم و بلاد ایشان را به زور در حیطه تصرف درآورند و قتل و غارت را شعار خود سازند مانند سایر سلاطین بلکه شدیدتر  و سخت‏تر از ایشان در اول امر که مسلط نشده‏اند اظهار فروتنی و مظلومی می‏کنند و می‏گویند: لا اکراه فی الدین ماها به اکراه کسی را نمی‏خواهیم تصدیق و تسلیم امر ما را بکند هر کس طالب نجات آخرت است و طالب نعمت‌های آنجا است و از عذاب‌ها و سختی‌های آنجا می‏ترسد تسلیم امر ما را بکند به اختیار خود و هر کس طالب نعمت‌های آخرت نیست و از سختی‌های آنجا باک ندارد، خود داند بر ما نیست اکراه او و لکن بر ما است رسانیدن امر خدا و رساندیم قدتبیّن الرشد من الغی و هر خوبی را گفتیم و امر به آن کردیم و هر بدی را رساندیم و نهی از آن کردیم ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها.

پس در اول امر که ضعیفند و چندان یاوری ندارند به این زبان‌ها مردم را مسخّر خود می‏کنند و چون جمع بسیاری مسخّر شدند و یافتند که حال می‏توانند با سایر سلاطین روزگار برابری کنند می‏گویند آیه مدارای با مردم نسخ شد و آیه تازه نازل شد و الحال باید برخلاف سابق رفتار کرد اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کل مرصد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 12 *»

و امر به قتال و جدال کنند و سایر بلاد را فتح کنند به قتل مردان و غارت اموال و نهب زنان و فرزندان و اقامه حدود شدیده در میان مردم به طوری که مردم جرأت نکنند سرپیچی از امر ایشان کنند پس مملکت خود را منظم کنند به گذاردن حدود شدیده و تخویفات مَهوله عظیمه و تطمیعات غریبه عجیبه مانند سایر سلاطین روزگار بلکه شدیدتر و عظیم‏تر و غریب‏تر و عجیب‌تر، چرا که در آخرت چیزهای چند به وعد و وعید می‏گویند که از حوصله‏های مردم بیرون است و آنها را این سلاطین ظاهری ندارند.

باری پس چون اندکی شعور این جماعت در طبقه سیم زیاده شده این احتمال‌ها را می‏دهند، بلکه از احتمال تجاوز کرده قطع بر آن می‏کنند به‌خصوص اگر در تحقیق و تجسّس برآیند که در هر تحقیق و تجسّسی القای وسوسه‌ای از برای ایشان می‏شود نعوذباللّه من خذلان اللّه.

پس می‏بینند که انبیاء؟عهم؟ می‏گویند ما از جانب خدای قاهر آمده‏ایم و کسی نمی‏تواند او را مقهور کند و او محتاج به کار و بار کسی نیست و هر کس محتاج است به او در کار و بار خود و با وجود این ادعا امر می‏کنند مردم را به نصرت خدا و می‏گویند ان تنصروا اللّه ینصرکم و یثبت اقدامکم پس به خیال خود گمان می‏کنند که اگر خدای شما محتاج به نصرت نیست پس چرا شما مردم را به نصرت او دعوت می‏کنید و اگر محتاج به نصرت ایشان است پس چه خدایی است که محتاج به نصرت بندگان خود است پس معلوم است که این فریبی است نعوذباللّه از برای تسخیر جمعی حمیر و جمّی غفیر که ملتفت نشدند تنافی و تناقض ادعای مدعی را.

و به همین نسق می‏بینند که یک‏دفعه می‏گویند خدای شما غنی علی الاطلاق است و شما محتاج علی الاطلاق و می‏خوانند و می‏گویند که اعتقاد کنید که خدا غنی است و شماها فقرائید و اگر چنین اعتقاد نکردید کافر شوید و مخلد در آتش جهنم گردید و از طرفی دیگر برمی‏گردند و می‏گویند خدا از شماها قرض خواسته

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 13 *»

و ان تقرضوا اللّه قرضاً حسناً از برای مردم می‏خوانند پس این جماعت به خیال خود گمان می‏کنند که اگر خدا ندارد و محتاج است که از بندگان خود قرض کند پس چرا خدا است و چرا اگر کسی او را محتاج دانست کافر است و مخلد در عذاب است و اگر محتاج نیست پس معنی آیه ان تقرضوا اللّه چیست؟ پس معلوم است که ادعای اول نعوذباللّه فریبی بود از برای تطمیع مردم و اصلی نداشت پس چون محتاج شد بنای قرض را گذاشت به اسم خدا.

و همچنین می‏بینند که یک‏دفعه می‏گویند خدا قادر علی الاطلاق است و ما راهی به او داریم و او کفایت ما را می‏کند و حال آنکه در بسیاری از کارهای خود درمی‏مانند و چاره آن را نمی‏توانند کرد پس به گمان این جماعت اگر راست می‏گویند و خدای قادری هست و اینها راه به سوی او دارند چرا در کارهای خود درمی‏مانند و چرا ناخوش می‏شوند پس اگر خدا ایشان را ناخوش می‏کند چرا دوست دوست خود را ناخوش می‏کند و حال آنکه انبیاء ادعا می‏کنند که ما دوست خداییم و خدا دوست ما است و اگر کسی دیگر ایشان را ناخوش می‏کند چرا خدا می‏گذارد که کسی دیگر به دوستان او اذیت کند و حال آنکه قادر است که دفع اذیت از ایشان کند و چرا باید اهل و عیال و اطفال ایشان ناخوش شوند و بعضی بمیرند و بعضی به زحمت‌های بسیار و دوا و غذا صحت یابند مانند سایر مردم و چرا ایشان را معطل و محتاج به نان شب می‏کند که چند روز گرسنه بمانند و چرا ایشان را غنی و بی‏نیاز نمی‏کند و چرا دفع دشمن از ایشان نمی‏کند که ایشان محتاج شوند که مردم را به تدبیرات یاور خود کنند و به یاری ایشان دفع دشمن از خود کنند و اگر یاوری نباشد دشمن بر ایشان غلبه کند تا ایشان را به قتل رساند.

و همچنین می‏بینند که می‏گویند خدای ما ارحم الراحمین و اجود الاجودین است پس چرا خلق ضعیف عاجز  محتاج خود را به این بلاهای عظیمه گرفتار می‏کند یک‏دفعه قحطی می‏اندازد در میان ایشان به طوری که مردار هم قحط می‏شود و یکدیگر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 14 *»

را می‏خورند و باز آخر کار از گرسنگی هلاک می‏شوند و یک‏دفعه طاعون بر ایشان مسلط می‏کند و یک‏دفعه وبا را در میان ایشان منتشر می‏کند و یک‏دفعه محرقه و مطبقه را مسلط می‏کند و یک‏دفعه زلزله و صاعقه را مسلط می‏کند و همچنین از انواع بلاهای عظیمه را بر ایشان مسلط می‏کند و ایشان را با ذلت تمام هلاک می‏کند و کدام صاحب رحم و مروت است که چنین کاری را نسبت به کسی روا دارد خصوص اگر توانا و توانگر باشد خصوص اگر جواد و سخی باشد و اگر گویند چون خلق معصیت او را می‏کنند و اطاعت نمی‏کنند او هم چنین بلاها بر ایشان مسلط می‏کند می‏گویند اگر ارحم الراحمین است چرا رحم به ایشان نمی‏کند و اگر غفور و عفو است چرا عفو نمی‏کند و از تقصیر ایشان درنمی‏گذرد و کدام پدر و مادر مهربان است که از سر تقصیرات فرزند خود درنگذرد و حال آنکه می‏گویند او مهربان‏تر از پدر و مادر است و پدر و مادر از تقصیرات فرزندان متضرّر می‏شوند و مع‌ذلک عفو می‏کنند و اگر احیاناً عفو نکنند و اندکی انتقام کشند راضی نمی‏شوند که فرزندان گوشت یکدیگر را بخورند و به طاعون و  وبا مبتلیٰ شوند و حال آنکه می‏گویید این خدای جواد غفور عفو  رحیم، متضرّر از عمل بندگان خود نشود پس این چه جود و سخاوتی است که بی‏آنکه ضرری به او برسد بخل و منع می‏کند و هر بخیلی که بخل کند از ترس این است که مبادا اگر بخل نکند و عطا کند از خزائن او کم شود و می‏گویند این خدا هر قدر عطا کند از خزائن او چیزی کم نشود پس این چه جودی است که بدون احتیاج و بدون نقصان از خلق ضعیف عاجز مسکین منع کند و این چه رحم و عفوی است که بدون تصور ضرری رحم و عفو نکند و از اینها همه گذشته چرا در آتش این بلاهای عامه خشک و تر  با هم می‏سوزند و چرا تابعان خود را و اولیاء و دوستان خود را به این بلاها گرفتار می‏کند و حال آنکه می‏گویند این خدا عادل هم هست و ظالم نیست اگر  وبا از کثرت زنا در عالم پیدا می‏شود چنان‌که ادعا می‏کنند اگر  وبا آمد به جان زنا کاران درگیرد، سایر مردم که زنا نکرده‏اند چرا باید مبتلیٰ شوند؟

و همچنین در هر یک از بلاهای عامه سببی ذکر می‏کنند و آن سبب را بعضی از

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 15 *»

مردم به عمل آورده‏اند چرا باید همه مردم گرفتار شوند؟ پس این چه عدالتی است مگر سایر ستمکاران غیر از این‏طورها چه کرده‏اند که ستمکار شده‏اند؟ بلکه هیچ ستمکاری به این سرحد ستمکاری را روا نداشته و از اینها همه گذشته چرا انبیاء خود را به بلاهای عظیمه گرفتار می‏کند و چرا ستمکاران را مهلت می‏دهد که ستم کنند بر انبیاء و اولیاء او یا آنها را بکشد یا خیال آنها را منصرف کند یا به طوری دیگر رفع ستم آنها را از دوستان خود کند پس این چه قدرتی است که به کار نمی‏برد و این چه رحمی است که رحم نمی‏کند و این چه عفوی است که عفو نمی‏کند خصوص نسبت به دوستان خود و حال آنکه می‏گویند خلق خود را امر کرده که از خطای یکدیگر اغماض کنند و بر یکدیگر رحم کنند و از سر تقصیرات یکدیگر درگذرند.

و همچنین در طرفی دیگر می‏گویند خدا دشمن است با کفار و منافقین و منتقم است از ایشان. پس چرا بسیاری از کفار را ثروت انعام کرده و صحت و قدرت بر کفر و نفاق داده و اگر در دنیا باید کفار و منافقین غنی و عزیز باشند پس چرا همه کفار و منافقین چنین نیستند و در میان ایشان هم فقیر و عاجز بسیار است و اگر مؤمنان باید در دنیا ذلیل باشند پس چرا در میان ایشان غنی و مالدار و عزیز  یافت می‏شود پس چون نوع حوادث خوب و بد عالم را در میان مشترک یافتند چنین گمان می‏کنند که ادعاهای صاحبان ادیان اصلی ندارد و آنها هم مانند سایر سلاطین طالب ریاست و عزت دنیا هستند و از راهی دیگر نتوانسته‏اند به چنگ آورند، به این تدبیر به چنگ آورده‏اند و مردمان ساده‏لوحی چند باور کرده‏اند و زیرکان روزگار مقصود ایشان را یافته‏اند و پی به منافیات و مناقضات کلمات ایشان برده‏اند پس این جماعت هر قدر بیشتر به گمان خود تحقیق امر صاحبان ادیان کنند بیشتر به شک و شبهه گرفتار شوند بلکه به طور قطع، قطع می‏کنند به خیال خود که راه و رسم ایشان نیست مگر دنیاداری محض. و می‏گویند چرا باید قرار داد و حکم کرد که هر وقت اسم پیغمبر را ببرند و بشنوند تعظیم کنند به طوری که سر نزدیک به سجده رسد و چرا باید قرار داد که صلوات بفرستند بر او و آل او در وقت اسم بردن ایشان و شنیدن اسم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 16 *»

ایشان و چرا باید در اذان و اقامه و قنوت و رکوع و سجود و تشهد ذکر کرد اسم ایشان را و حال آنکه عبادت مخصوص خدا است.

و اگر گویند ایشان را شفیع خود قرار می‏دهند، می‏گویند خدای قادر رءوف رحیم کریم جواد از برای چه شفیع می‏خواهد خود به قدرت و رأفت و رحمت و کرم و جود خود انعام کند و چون اصل مدعا بی‏معنی است و مقصود این است که اسم ایشان در عالم منتشر باشد به اسم شفاعت در نزد خدا می‏خواهند معروف و مشهور باشند و محترم در نزد مردم از این جهت آیه نازل می‏کنند که ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون و چنان طالب احترامند که تزویج زن‌های خود را بعد از انفصال، بر مردم حرام کرده‏اند و ایشان را به جای مادرهای امت خود قرار داده‏اند و آن‏قدر اظهار تسلط خود را در میان مردم کرده‏اند که هر زنی را که ایشان پسندیدند بر شوهرش حرام شود که ایشان آن را تزویج کنند و این نیست مگر آنکه می‏خواهند آنچه را میل داشته باشند از برای ایشان میسر شود و آسان باشد و از این است که بیش از چهار زن بر مردم حرام کرده‏اند و از برای خود اندازه‏ای قرار نداده‏اند یا تا نه زن قرار داده‏اند و اگر احیاناً چیزی را بر خود حرام کنند در وقتی که میل کنند نسخ حکم اول از برای خود می‏کنند و همان حرام را حلال می‏کنند و اگر قسمی یاد کردند که کاری نکنند در وقت میل به آن کار امری از خدا نازل می‏شود که یا ایها النبی لِمَ تُحرِّم ما احل اللّه لک تبتغی مرضات ازواجک پس کفاره قسم می‏دهند و آن کار را می‏کنند پس امر در دست خود ایشان است در هر وقت هر طور می‏خواهند جاری می‏شوند در وقتی رو به بیت‌المقدس نماز می‏کنند یک‏وقتی نادم می‏شوند و روی خود را به کعبه می‏کنند به اسم اینکه جبرئیل نازل شد و روی مرا به سوی کعبه کرد و حکم اول نسخ شد و حکم ثانی نازل شد و اصل نسخ در هر مقامی که واقع شده این است که اول مصلحت را طوری یافته‏اند و حکمی کرده‏اند بعد چون دقت کردند و تجربه کردند دیدند اشتباه کرده‏اند در

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 17 *»

حکم اولی و از شدت انفه‏ای که داشتند نخواستند بر خود هموار کنند که ما اشتباه می‏کنیم به اسم نسخ تغییر حکم اول را دادند و الا بنابر ادعای خود ایشان خدای ایشان عالم است بما سیأتی پس نسخ معنی ندارد و عالم بما سیأتی باید حکمی را تا مدت معین قرار دهد و بگوید بعد از این مدت حکمی دیگر حکم شما است و این نیست مگر آنکه این ادعاء محض ادعاء است و کسی از ما سیأتی خبری نداشته پس حکمی را در بادی نظر کرده پس چون دید مردم اطاعت نمی‏کنند و طاقت ندارند تغییر داده مثل حکم اول در روزه‌گرفتن ماه رمضان که اول حکم این بود که شب‌ها با زن‌ها جماع نکنند و تا مدت معینی در اول شب غذا بخورند و بعد مثل روز باقی شب را امساک کنند پس چون تجربه کردند دیدند مردم اطاعت نمی‏کنند و شب‌ها جماع می‏کنند و این حکم مجری نخواهد شد تغییر دادند و حکم ثانی آمد به اسم نسخ که بخورید و بیاشامید و شب‌ها جماع کنید تا طلوع صبح و الا اگر کسی از ما سیأتی خبر داشت خبر داشت که مردم طاقت ندارند و می‏دانست که اطاعت نمی‏کنند پس از اول امر همان حکم ثانی را قرار می‏داد و در بسیاری از موارد این کار را کرده‏اند و از جمله ایراداتی که می‏کنند در معنی امتحان و اختبار خدا است که صریحاً فرموده: أحسب الناس ان‏یترکوا ان‏یقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین پس می‏گویند اگر ادعای اینکه خدای ما عالم است بما سیأتی صحت دارد معنی ندارد که امتحان کند کسی را و اختبار از حال او کند که آیا راستگو  است یا دروغگو  و امتحان و اختبار کار کسی است که بی‏خبر است از آینده و از قلوب مردم و به امتحان و تجربه معلوم می‏کنند که کیست راستگو  و کیست دروغگو  پس در این امتحان و اختبار عدم علم بما سیأتی معلوم می‏شود و حال آنکه خود مدعیان ادعا دارند که عالم بما  کان و ما یکونند چه جای خدای ایشان که این ادعا را درباره او دارند به طوری که اگر کسی اعتقاد نکند او را کافر می‏دانند.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 18 *»

پس اولاً ادعای خود ایشان در علم بما  کان و ما یکون اصلی ندارد و ثانیاً خدای ایشان هم خبر از ما سیأتی ندارد و اگر داشت باید به ایشان وحی کند مانند سایر احکامی را که ادعا کرده‏اند که او وحی کرده. پس از این قبیل خیالات از برای کسانی که از طبقه اول و دویم گذشته‏اند و به طبقه سیم رسیده‏اند می‏آید.

و اگر درباره انبیاء عظام با معجز  و برهان از این قبیل خیالات کنند به طریق اولی درباره غیر ایشان از طبقات اهل حق در هر زمان و اوان از علمای ابرار و حکماء و عرفای اخیار که صاحبان معجز  نیستند و ادعای معجزه ندارند خواهند کرد و ایشان را به آسانی تمام از اهل دنیا و طالبان ریاست خیال خواهند کرد و کار این جماعت به جایی می‏رسد که اگر احیاناً دلیلی هم از برای ایشان اقامه شد و کرامتی هم از کسی مشاهده شد قیاس می‏کنند آن دلیل را به دلیلی که در طبقه دویم باور کرده بودند پس می‏گویند که ما تا در طبقه اهل عادت بودیم مانند سایر مردم دلیلی که از برای ما آوردند باور کردیم و مدتی به آن اعتقاد کردیم و به مقتضای آن اعتقاد راه رفتیم تا آنکه شعور ما زیاد شد دیدیم همه آن دلیل‌ها افسانه بود حال هم اگر دلیلی از برای ما اقامه شود که ما خیال کنیم دلیل است و افسانه نیست شاید عن‌قریب فهم و شعور ما زیاده شود و این دلیل هم افسانه شود و ما الحال از افسانه بودن آن غافلیم چنان‌که وقتی که در طبقه اهل عادت بودیم غافل بودیم که همه دلیل‌ها افسانه است و شاید ماها خیال کرده باشیم که دلیلی از برای ما اقامه شد و شاید در خارج کسی دلیلی هم از برای ما اقامه نکرده یا شاید که ما در خواب باشیم چرا که اتفاق افتاده که در خواب دیده‏ایم که کسی نشسته و دلیل و برهانی اقامه می‏کند و در حال خواب خیال می‏کردیم که بیداریم و روز است و مجلسی است و سخن‌ها در آن مجلس از اشخاص بسیار می‏شنویم و ردّ و بحث می‏کنیم و قبول و لاقبول داریم پس چون بیدار شدیم دیدیم نصف شب است و ما در رختخواب خوابیده‏ایم و روز نیست و مجلسی نیست و اشخاصی نیستند و سخنی نیست و نه ردّی است و نه بحثی و نه قبولی و نه لاقبولی پس شاید این مجالس ما تماماً از قبیل خواب باشد مثل مالیخولیا یا واقعاً در خواب باشد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 19 *»

پس ما از کجا بيابیم که در خارج کسی است و دلیلی آورده.

و هر قدر بیشتر سعی کنی که دلیلی اقامه کنی یک خیال آماده‌ای از برای تو دارند حتی آنکه کار این جماعت به جایی خواهد رسید از کثرت خیالات که انکار روز و شب می‏کنند اگر گفتی حال روز است می‏گویند شاید شب باشد و ما در خواب می‏بینیم که روز است و اگر گفتی شب است می‏گویند شاید روز باشد و ما خیال کرده‏ایم یا در عالم خواب دیده‏ایم که شب است چنان‌که در عالم خواب از برای هر کسی اتفاق افتاده که چنین خواب‌ها دیده و اصلی نداشته حتی آنکه کار ایشان به جایی می‏انجامد که اگر از پیش رو به ایشان سخن گویی خیال می‏کنند که از پشت سر است و روی خود را برگردانند به پشت و اگر از پشت سر صدایی شنوند خیال کنند از پیش رو است و سرعت کنند به رفتن چنان‌که جماعتی در قدیم‌الایام بودند که از کثرت خیالات و ردّ و بحث بسیار کار ایشان به این سر حد رسیده بود و کار ایشان به جایی خواهد انجامید که مطلقاً انکار دیدن و شنیدن و سایر محسوسات کنند و بر حسب غلبه خلطی از اخلاط بر مزاج ایشان کماً و کیفاً اختلاف است در میان اهل این طبقه و تفاصیل حالات و جزئیات آن منافی اختصار است و لکن نوعاً عرض می‏کنم که هر یک از ایشان که سوداء و صفراء در ایشان غلبه داشته باشد خیالات فاسده ایشان زیاده خواهد بود و دقت ایشان بیشتر و حاضرالجواب و خدشه‏گیر و لجباز و معاند خواهند بود و هر یک که خون در مزاج ایشان غلبه کند قدری ملایم است و استماع سخنی می‏کند و تأملی در ایرادات دارد و لجاجت و عناد او کمتر است و هریک که بلغم بر ایشان غلبه کند بلید و نافهم و بی‏اعتنا در جواب و سؤال خواهد بود و نوعاً سوداء بر ایشان غلبه دارد و آثار آن از همه ایشان ظاهر است به‌خصوص اگر از اصحاب ریاضات باشند و در علوم دستی داشته باشند به‌خصوص اگر معاشرت با طوائف مختلفه کرده باشند و با اشخاص عدیده نشسته باشند به‌خصوص اگر معاشرین ایشان از اهل روزگار باشند و طالب منافع دنیویه باشند و اعتنای حقیقی به دین و مذهبی نداشته باشند به‌خصوص اگر در زمان وقوع در طبقه اول و دویم منفعتی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 20 *»

به کسی رسانده باشند که حال از آن دو طبقه تجاوز کرده و نادم و پشیمان شده که چقدر عمر عزیز را صرف مردم کردیم و چقدر مال‌های از جان عزیزتر را خرج مردم کردیم و از دست ما رفت و بسا آنکه عداوت‌ها کنند با کسانی که به ایشان احسانی کرده‏اند مگر آنکه آن شخص هم از اهل طبقه خود ایشان باشد.

بالجمله، حالات ایشان در ابتدای ورود به این طبقه و انتهای آن تفاوت‌ها دارد در اوائل احتمالاتی چند در یقینیات ایشان به‌هم می‏رسد و خورده‌خورده آن احتمالات قوت گرفته تا ایشان را به حالت اضطراب می‏رساند و باز احتمالات به نظر ایشان قوی شده به حالت شک می‏رسند و باز قوی شده به حالت مظنه بر خلاف آنچه داشته می‏رسند و باز قوی شده به طور قطع و بت بر خلاف جاری می‏شوند به‌خصوص اگر در اموری چند تجربه‏ها کرده باشند و معتقدی بر خلاف معتقدات سابقه از برای ایشان حاصل شده باشد مثل آنکه کسی را زاهد یافته بودند پس معلوم شد که در واقع حریص بوده و کسی را متقی یافتند بعد معلوم شد که از اهل ریا و سمعه بوده و کسی را به دوستی شناختند پس معلوم شد که منافق بوده و کسی را عالم یافتند پس معلوم شد که جاهل بوده و کسی را امین یافتند بعد معلوم شد که خائن بوده و کسی را صدوق یافتند پس کذب او معلوم شده و امثال این تجارب هر قدر از برای ایشان در اشخاص متعدده تکرار بیابد خیالات ایشان در قیاسات محکم‌تر شود و بسا آنکه از اهل حق هم واقعاً به طور اشتباه چیزی صادر شده باشد مثل آنکه سؤالی را به طور اشتباه جواب گویند و خودشان ملتفت اشتباه خودشان نباشند و به حسب اتفاق روزگار یکی از اهل طبقه سیم اشتباه او را بداند پس به زودی جواب او را حمل می‏کند به اینکه او بی‏مبالات است در جواب مسائل و جمیع جواب‌های او در سؤالات از این قبیل است که چیزی را می‏گوید و تیری به تاریکی می‏اندازد اگر آن تیر به نشانه خورد از باب «رمیة من غیر  رام» خورده اگر نخورد که نخورد و بسا آنکه یکی از اهل این مرتبه درباره یکی از اهل حق به گمان خود از پیش خود مقامی از مقامات را ثابت کرده پس به مرور دهور معلوم شد که او از اهل آن مقام نبوده.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 21 *»

پس امثال این تجارب از برای اهل این طبقه اسباب قیاسی است آماده که به آن واسطه در نفس خود استهزاها به اهل حق می‏کنند مانند آنکه به دیگران استهزاء می‏کنند چرا که بعضی اشتباهات را از خود ایشان مشاهده کرده‏اند و بعضی مقامات را خودشان از برای ایشان اثبات کرده و خلاف آن را فهمیده‏اند و از جمله اسباب قیاس حالات و مقامات مشترکه میان اهل حق و باطل است و از اعظم دام‌های شیطان است مثل آنکه همه ادعای حقیت می‏کنند و مخالف خود را همگی بر باطل می‏دانند و همه مردم را به خدا و رسول او دعوت می‏کنند و همه ادعای دوستی اولیای خدا و رسول را دارند و همه ادعای برائت از اعدای ایشان می‏کنند و همه اصول دینی و فروع دینی دارند و همه مردم را به آخرت دعوت می‏کنند و همه صفات حمیده را مدح می‏کنند مثل زهد و قناعت و سخاوت و شجاعت و فروتنی و خشوع و خضوع و راستی با خدا و خلق و عبادت و ریاضت و حسن خلق و مدارا و امثال اینها را و همه مذمت می‏کنند صفات ذمیمه را مانند حرص و بخل و جبن و تکبر و نفاق با خدا و خلق و فسق و فجور و سوء خلق و امثال اینها را و همچنین از اسباب قیاس آثار مترتبه بر اعمال است که در میان هر طایفه مشهور و معروف است از قبیل نذورات و اعتماد بر اکابر در بلوغ به حاجات حتی آنکه بت‏پرستان در ذبایح خود از برای اصنام آثاری چند مشاهده می‏کنند از قبیل صحت امراض و تولد اولاد و بلوغ به سایر حاجات حتی آنکه دزدان و قطاع طرق نذر می‏کنند که اگر حاجت ایشان روا شد و مال مردم به دست ایشان آمد مقدار معینی از آن مال از برای فلان پیر باشد و بسا اثر نذر خود را به حسب اتفاق روزگار ببینند و بسا آنکه استخاره می‏کنند و فال می‏گیرند و ماسه می‏کشند که از فلان راه به دزدی بروند و خوب می‏آید و می‏روند و به کام خود می‏رسند و بسا آنکه بد می‏آید و اعتنا نمی‏کنند و مخالفت می‏کنند پس فتح نمی‏کنند و مالی به دست ایشان نمی‏آید و بسا آنکه در بین نزاعی شود که مجروح شوند و کشته شوند.

و همچنین ارباب ریاضات باطله خواه عشاق به عشق مجازی خواه طالبان وصول به درجات غیبیه که به ریاضت بدن خود را قدری ضعیف کنند و به خیال مطلوب خود

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 22 *»

باشند خورده‌خورده خیال در ایشان قوت می‏گیرد و کار ایشان ممکن است به جایی رسد که معشوق ایشان با ایشان تکلم کند و عشق‏بازی کند و وعده وصال کند اگرچه به حسب ظاهر در میان عاشق و معشوق فاصله‏های بسیار باشد و بسا آنکه معشوق به عاشق گوید که فلان وقت بیا به فلان‏جا به وصل من برس و همان وقت می‏رود به همان‏جا و به وصل او می‏رسد و تعجب آنکه بسا معشوق بی‏خبر باشد از وعده خود و وعده نکرده باشد مگر آنکه معشوق هم در محبت عاشق مثل عاشق باشد و به این قسم ممکن است که بعد از قوت خیال اهل ریاضات باطله به مطلوب خود برسند و در مکاشفات خود ببینند که رؤسای ضلالت در یمین و یسار پیغمبر نشسته‏اند و مقرب درگاه آن حضرتند و حضرت امیر؟ع؟ در عقب سر ایستاده با حالتی پریشان و به او بگویند که هنوز در فکر خلافتی و بسا تأثیرات در مکاشفات در عالم ظاهر شود که مطابق خارج باشد مثل آنکه بگویند به او که فردا چنین و چنان واقع خواهد شد و بشود و مع‌ذلک جمیع اینها دخلی به امر واقع ندارد و بسا آنکه مکاشفه شخصی نسبت به اقتران به بزرگی از اهل حق واقع شود و در عالم مکاشفه مکالمات اتفاق افتد و استمدادات از او بکند و تأثیر در خارج ظاهر شود و بسا آنکه اگر از آن شخص بزرگ سؤال کنند از این مکاشفه بی‏خبر باشد مانند خواب‌ها که دیده می‏شود که فلان شخص چیزی به کسی داده و اثر کند و او بدهد ولکن از دیدن خواب خبر ندارد پس از این قبیل مکاشفات اتفاق می‏افتد و بسا آنکه از برای اهل طبقه سیم در حالی از احوال اتفاق افتد پس چون از حال شخص مُمِدّ اختبار کنند و او را بی‏خبر از خواب و مکاشفه خود یابند دلیل بطلان او گیرند یا در حقیت او مضطرب شوند و حال آنکه این حالات مشترکه در میان طوائف دلیل حقیت و بطلان نیست.

و از جمله اسباب قیاس عدم تأثیر اعمال است که در میان همه طوائف از خوب و بد و حق و باطل یافت می‏شود و اغلب اعتراضات اهل روزگار با خداوند جبار همین است که چرا جبار آسمان و زمین مطیع و منقاد فرمان ماها نیست پس چنین تمنا دارند که به محض اینکه به خدا بگویند فلان کار را از برای ما بکن او فی‌الفور آن کار را بکند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 23 *»

و اگر نکرد اعتراض است که بر او وارد می‏آید و تمنا این است که جبار آسمان و زمین کمین چاکر  زرخریدی منقاد و معصوم از مخالفت عباد باشد که به محض اینکه به او بگویند ما را غنی کن او بکند و اگر بگویند صحیح کن صحیح کند و اگر بگویند نباید ابر باشد ابر زائل شود و اگر باران بخواهند ابر حاضر شود و اگر زن بخواهند حاضر شود و اگر فرزند بخواهند فی‌الفور تولد کند و فی‌الفور دشمن ایشان هلاک شود و تعجب آنکه آن دشمن هم بعینه همین تمنا را دارد و و هکذا جمیع حاجات باید فی‌الفور روا شود و دعاها باید فی‌الفور مستجاب شود و تمناها باید بر  وفق خواهش باشد چه از خدا تمنا شود یا از رسول یا از امام یا از بزرگی از اولیاء و اگر تمنا به عمل نیامد معلوم است که بزرگ، بزرگ نبوده و امام، امام نبوده و رسول، رسول نبوده و خدا، خدا نبوده و همه ادعاها بیجا بوده که اگر ادعاها صحتی داشت باید که ماها آقا باشیم و خدا و رسول و امام و ولی مطیع فرمان ملک اذعان ماها باشند مانند عبد ذلیل در نزد مولای جلیل نعوذباللّه من خذلان اللّه و لو اتبع الحقُّ اهوائَهم لفسدت السموات و الارض در حضور سلاطین ظاهری کسی را قدرت اعتراض در فرمایشات او نیست چه شد اعتراض به جبار الجبابره و سلطان السلاطین به این آسانی شد که هر جاهل سفیهی ضعیف‌العقل و الرأی با عنق منکسر بر او اعتراض کند؟ آیا نه این است معنی این اعتراض که من بهتر می‏دانم و تو نمی‌دانی و حکمت این است که من می‏گویم و تو سفیهی و عدل این است که من می‏دانم و تو ظالمی و با این همه اعتراضات که داریم سفاهت غلبه کرده و باز تمنا داریم که خدا رفع گله ما را به اصطلاح بکند و بگوید گله شما بر سر و چشم ما جا دارد حال بعد از این دیگر تقصیر در خدمات شما نخواهد شد واللّه که این مردم عظمت خدا را به قدر عظمت بسیاری از خلق او نمی‏دانند و بعینه خدایی خیال می‏کنند مانند کسی که به او گله بتوانند کرد و گله ایشان بجا باشد که فلان‏کس چرا به دیدن ما نیامدی و عیادت نکردی و سوغاتی برای ما ندادی و فلان کار را برای ما نکردی آخر ما آشنا و رفیق بودیم پس

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 24 *»

ثمره دوستی و آشنایی چیست؟

باری از این قبیل اعتراضات بر خدا و رسول هست اگر مردانی باشیم نجیب و باحیا و مؤدب و مقدس و بادیانت به طور گله اعتراض می‏کنیم و اگر اقتضاءات طبقه سیّم غلبه کرد و نجابت را از میان برد و چشم حیا دریده شد و ادب از میان رفت و تقدس مرتفع شد و دیانت به بی‏دینی مبدّل شد که اعتراض از صورت گله‏گزاری تجاوز می‌کند و به تدریج زیاده می‏شود تا به حد انکار بدیهیات می‏رسد و حال آنکه اعتراض خواه به صورت گله‏گزاری یا به صورت انکار باشد موجب خلود در نار است اگرچه یک گله باشد مگر آنکه تذکری و ندامتی از عقب داشته باشد اول درجه عبودیت این است که شخص خود را عبدی داند که مالک هیچ نباشد و خدا را مالک جان و مال و زن و فرزند و خانمان خود داند پس مالک کل هرچه کند در مال خود تصرف کرده و جای اعتراض نیست که تو چرا در مال خود تصرف کردی و مملوک بی‏چیز که خود او بنفسه مال مالک است هیچ طلبی و استحقاقی ندارد که بتواند مطالبه طلب و ادعای استحقاقی کند اگرچه جان او را تلف کند مالک او چه جای مال و زن و فرزند و خانمان او را و این امر اول درجه عبد است که عبد به اعتقاد به این امر عبد می‏شود و در عبودیت صادق است و الا هنوز عبد نشده واللّه بنده خدا نیست چه جای امت پیغمبر؟ص؟ چه جای شیعه ائمه هدی سلام اللّه علیهم چه جای دوستی اولیاء؟عهم؟ بلی مخلوق خدا هست و معنی مخلوق غیر از معنی عبد است قاذورات هم مخلوق خدا است و رؤسای ضلالت هم مخلوق خدا هستند اما عباد خدا نیستند و اگر کسی عبد نشده چه تمنا از مولیٰ دارد پس مولیٰ ندارد کسی که عبد نیست و ان اللّه مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم پس از که می‏خواهند و چه می‏جویند و با که سخن می‏گویند و اعتراض بر که می‏کنند واللّه که هیچ ندارند خیالی را در طرفی نشانده اسم آن خیال را یا خدا یا رسول یا امام یا بزرگی گذارده‏اند و ادعای این خدای خیالی و رسول خیالی و امام خیالی و بزرگ

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 25 *»

خیالی هنوز ثابت نشده و اعتراضاتی چند بر ایشان وارد آمده و ایشان هم چون خیالی هستند دردی از دل برنمی‏دارند و نمی‏توانند بردارند پس اهل طبقه سیّم گمان می‏کنند که اعتراضات ایشان وارد آمد و واللّه وارد آمده ولی بر آنچه خیال کرده‏اند و بر آنکه خیال کرده‏اند.

باری در این طبقه قدری از هر قسم خیالی را اشاره کردم و قدری تفصیل دادم به جهت آنکه اکثر اهل حلّ و عقد که در این آخرالزمان اتفاق افتاده‏اند از اهل این طبقه سیّمند و اهل طبقات گذشته اعتنائی به آنها نبود و اهل طبقات آینده بسیار کمند از این جهت حالات اهل این طبقه را قدری تفصیل دادم که اگر احیاناً به این مختصر برخورند و طالب نجات باشند نجات یابند اگر خدا بخواهد و لاحول و لاقوة الا باللّه و بسیاری از مردم در این طبقه بمانند و بعضی از این طبقه تجاوز کنند و به طبقه چهارم رسند و شرح احوال ایشان خواهد آمد ان‌شاءاللّه‌تعالی.

فصل چهارم

در احوال طبقه چهارم است و این طبقه طبقه چهارم زمین است و در قیامت در طبقه چهارم جهنم ظاهر خواهد شد و این زمین زمین شهوت و عشق مجاز و محبت غیر خدا است پس چون بعضی اهل طبقه سیّم از ارض طبایع تجاوز کردند و از برای خود استقلالی در فهم و شعور یافتند و خود را اهل تحقیق دانستند و از ربقه تقلید بیرون آمدند در عاقبت کار ایشان به جایی خواهد رسید که قول محکم را قول خود می‏دانند و بس و رأی و عقل محکم را رأی و عقل خود گمان می‏کنند و بس و اعتنای ایشان از آنچه غیر از رأی و عقل خود ایشان است منقطع شده از ارض طبایع بیرون آمده در ارض شهوات نفسانیه داخل شده در حالی که نه خدایی دارد نه رسولی نه امامی نه ولیی نه دینی نه مذهبی نه اصولی نه فروعی و به همه اینها استهزاء می‏کند و همه را بی‏اصل می‏داند پس رأی، رأی خود او است و عقل، عقل خود او و میل، میل او و پسند، پسند او  و ناپسند،

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 26 *»

ناپسند او پس در این هنگام به خود می‏پردازد و به شهوات نفسانیه خود مشغول می‏شود و اعراض می‏کند از هر چه دخلی به میولات شهوانیه او ندارد و جمعی از مردم روزگار در این طبقه ساکن و مشغول شهوات نفسانیه خود باشند تا بمیرند و اعتنائی به دین و مذهب و ماسوای شهوات نکنند و بعضی از مردم از این طبقه نیز  تجاوز کنند و به طبقه پنجم برسند و شرح احوال ایشان به طور اشاره در نهایت اختصار در فصل جدا گانه ذکر می‏شود.

فصل پنجم

پس چون بعضی از مردم از طبقه چهارم و ارض شهوت تجاوز کردند به طبقه پنجم و ارض غضب داخل شوند و بر اهل حق غضبناک شوند و سبب غضب ایشان بر اهل حق این است که چون منهمک در شهوات خود شدند در طبقه چهارم و همّی در ایشان باقی نماند مگر همّ تحصیل اسباب حصول شهوات پس دیدند که مشغول شدن به غیر تحصیل اسباب حصول شهوات مانع از حصول آنها است و اعظم موانع را مشغول شدن به گفتار و کردار اهل حق یافتند و به‌خصوص می‏بینند ایشان را که منع شدید می‏کنند از اشتغال به امور شهوانیه و سعی بلیغ دارند در ترک آنها پس این جماعت از ایشان در غضب شوند و بر ایشان خشمناک باشند تا بمیرند و به ثمره قل موتوا بغیظکم برسند و بعضی از مردم ازین طبقه نیز تجاوز کنند و به طبقه ششم داخل شوند به طوری که در فصل ششم ذکر خواهد شد.

فصل ششم

پس چون بعضی از مردم به سبب زیادتی شعور از طبقه پنجم تجاوز کنند به طبقه ششم و ارض الحاد داخل شوند و معنی الحاد این است که کسی تغییر دهد و تحریف

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 27 *»

کند کلام شخصی را به طوری که بر خلاف مراد آن شخص باشد از روی عمد و غرضی که دارد و سبب الحاد در این طبقه این است که بعضی از اهل طبقه پنجم که شعوری زیاده از برای آنها است اکتفا به غضب فقط نکنند و علاوه بر غیظی که دارند بر اهل حق در صدد ابطال ادعای ایشان بر آیند از روی حیله و تدبیر و آن حیله این است که خود را ظاهراً داخل اهل حق کنند و به بعضی از اقوال ایشان قائل شوند و به لباس اهل حق جلوه کنند و بعضی از دلایل و براهین ایشان را به تعلم یاد گیرند و به لباس اهل علم ظاهر شوند و خود را در شمار علمای ابرار درآورند و اسمی از خدا و رسول و اولیای او ببرند و بر بعضی از قواعد و قوانین ایشان جاری شوند و چون در دین حق و اهل حق محکماتی چند هست که آنها اصل دین است و متشابهاتی چند هست که آنها باید با محکمات مطابق شود که شباهتی به باطل دارد و این متشابهات هم مانند محکمات ظاهراً از اهل حق است پس این جماعت به آن متشابهات متمسک شوند و دلیل‌ها و برهان‌ها از متشابهات اقامه کنند و اعتنائی به محکمات نکنند و محکمات را تأویل کنند چنان‌که با متشابهات مطابق شود بر حسب اغراض خود ایشان و حال آنکه خداوند امر را برعکس قرار داده و محکمات را اصل قرار داده و امر کرده که متشابهات را ردّ به محکمات کنند چنان‌که فرموده: منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الا اللّه و الراسخون فی العلم.

باری اهل این طبقه ظاهراً از اهل علمند و خود را از اهل حق حساب می‏کنند بلکه خود را رئیس اهل حق می‏دانند و به حق دعوت می‏کنند و شب و روز عمر خود را صرف ظاهر حق می‏کنند با تمسک به متشابهات و ردّ کردن محکمات بر آنها و به این سبب رئیس طایفه می‏شوند و با شمشیر حق که متشابهات است گردن اهل حق را می‏زنند و خود را اهل حق می‌نامند و اهل حق را نسبت به ضلالت و گمراهی و اضلال می‌دهند و تحریف کلمات اهل حق را از مواضع آن می‏کنند و تغییر معنی آنها را می‏دهند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 28 *»

بر حسب اغراض خود و آن غرض‌ها نیست مگر  ادحاض حق و احقاق باطل به طوری که میل دارند و در هر عصری از اعصار در مقابل اهل حق این طایفه بوده‏اند و خواهند بود تا ظهور امام عجل اللّه فرجه و سهل مخرجه چنان‌که خداوند خبر داده و فرموده: و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّـته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته.

و اگر این جماعت نبودند هرگز در دنیا اختلافی در دین و مذهبی نبود و ایشانند که جهال را به تحیر می‏اندازند و اسباب بی‏دینی هر گمراهی می‏شوند و اضلال گمراهان می‏کنند به جهت آنکه همه صاحبان تصنیف و تألیفند و صاحبان عمامه و ردا و عصایند و صاحبان منبر و محرابند و خود را خلفای خدا و رسول می‏نامند و از ایشان است جمیع احکام بغیر ما انزل اللّه از جور ایشان می‏نالد به سوی خدا حقوق و دماء انام و در فغانند ارامل و ایتام در جمیع ایام و حقی نمانده مگر آنکه باطل کرده‏اند و باطلی نمانده مگر آنکه آن را حق نامیده‏اند و نیست عمل ایشان مگر نفاق و نیست خصلتشان مگر شقاق می‏ربایند اولیای خود را از روی سمعه و ریاء مانند کاه و کهرباء و چون اهل طبایع و زمین سیّم از کار و بار و گفتار و رفتار ایشان اطلاعی به‌هم رسانند قیاس کنند اهل حق را بر ایشان پس همه را باطل انگارند و اوضاع دین و مذهب را بازی شمارند خداوند لعنت کند ایشان را به عدد آنچه در علم او هست پس بعضی از مردم روزگار در این طبقه بمانند و بعضی از این طبقه تجاوز کنند و در طبقه هفتم که اسفل سافلین است داخل شوند و به طور اختصار شرحی از احوال ایشان در فصلی جداگانه مذکور می‏شود.

فصل هفتم

در طبقه هفتم است که آن را اسفل سافلین و اسفل درک من الجحیم و ارض شقاوت و ارض شقاق و نفاق می‏نامند پس چون بعضی از اهل طبقه ششم شعورشان از سایرین زیاده شد و نکراء و شیطنت در ایشان به طور تمام و کمال بروز کرد و دیدند ریشه حق

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 29 *»

را به محض استدلال و اقوال و اعمال ظاهری نمی‏توان کند چرا که اهل حق را صاحبان تصرفات غیبیه یافتند علاوه بر دلیل و برهان ظاهری و اقوال و اعمال ظاهری پس خواستند که خود را مقابل کنند با ایشان که علاوه بر اقوال و اعمال ظاهری ابراز و اظهاری از امور غیبیه کنند پس بعضی از ریاضات شاقه کشیدند و بدن را به کم‏خوری و کم‏خوابی به تعب انداختند و آن را ضعیف کردند و چون بدن را ضعیف کردند قوت می‏گیرد روح ایشان و متخلص می‏شود از انهماک در بدن و چون عالم روح فوق عالم جسم است و احاطه دارد به آن و وسعتی در آن است به طوری که اگر قوت گرفت و متخلص شد از بدن می‏تواند تصرف در ابدانی چند غیر از بدن خود کند و می‏تواند مطلع شود بر بعضی از خیالات مردم و می‏تواند خبر دهد از بعضی از آینده‏ها پس از این قبیل چیزها از ایشان بروز کند و علاوه بر اینها به واسطه بعضی از علوم غریبه مانند نجوم و جفر و رمل اخباری چند می‏کنند و به واسطه بعضی از آن علوم مانند طلسمات و سحر و جفر  و لمّیّات تصرفاتی چند می‌کنند و چیزهایی چند شبیه به کرامات و خارق عادات از ایشان بروز می‏کند و به این واسطه جمعی را از حق و راه حق گمراه می‏کنند و این مردم هوسناکی که می‏بینید بدون این چیزها گمراه می‏شوند آیا چه گمان دارید در حق آنها اگر چیزی از امور خلاف عادت را ببینند و بسا آنکه اتباع خود را به بعضی از ریاضات و اعمال و اذکار غیر مشروعه امر کنند و ایشان عمل کنند و آثاری ببینند.

باری این جماعت بدترین مردم روزگارند و شقی‏ترین ایشانند و تعجب آنکه اسمی از خدا می‏برند بلکه خود را خداگو و خداجو می‏نامند و اصحاب وصول به حق می‏خوانند بلکه خود را خدا می‏دانند و حال آنکه دورترین مردمانند به خدا و دین و آیین او و دشمن‏ترین ایشانند به انبیاء و مرسلین و اولیای مقربین او و بسا آنکه از اهل طبقه سیّم چندی به دام ایشان و طبقه ششم گرفتار بوده و بعد از مدتی بطلان ایشان را فهمیده و راه به حیله‏های ایشان برده و ایشان را اهل دنیا و طالب متاع آن یافته و سلب اعتقاد به ایشان از او شده پس اهل حق را نیز قیاس بر ایشان می‏کند و آنها را مانند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 30 *»

ایشان فرض می‏کند و بالمره اعراض می‏کند از هر کس که اسمی از خدا و رسول می‏برد و ذکری از دین و مذهبی می‏کند و در حقیقت اهل حق در هر عصری که بوده و خواهند بود مقابلی از اهل طبقه ششم و هفتم بدتر ندارند و ایشانند که راهزنان طریقه ایشانند و باعث هر اختلاف در دین و مذهب و مانع هر ایتلاف در دین و مذهب یا امر می‏کنند مردم را بر خلاف اهل حق یا اسباب قیاس می‏شوند از برای خلق که اهل حق را به ایشان قیاس کنند و راه قیاسات را در اقتضاهای طبقه سیّم و اهل آن عرض کردم و تکرار آنها منافات بسیار دارد با اصل مقصود که آن نهایت اختصار بود.

پس هر کس بخواهد از این اراضی مهلکه نجات یابد و خدا خواسته باشد باید رجوع کند به دلیل و برهان و معنی آن این است که احتمال خلافی در آن نرود و چیزی که احتمال خلاف در آن راهبر باشد برهان نیست و نفس را از اضطراب باز ندارد اگرچه مانند روز روشن باشد پس سعی کن که برهانی چند به دست آوری که احتمال خلاف در آن راهبر نباشد اگر طالب نجات خود باشی و اگر طالب نجات از این مهالک و این اراضی نیستی خود تو  یکی از اهل این دیاری و وطن اصلی تو  یکی از این دیار است و خدا را حاجتی در تو نیست و متاعی در نزد تو نگذارده و ما را سخنی با تو نیست و همه سخن با کسی است که وطن اصلی او این دیار نیست ولکن بالعرض سفری کرده و در دار غربت گرفتار اهل آن دیار شده و شیاطین آن او را مسّ کرده‏اند و داخل جماعتی است که اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون. و علامت آنکه وطن اصلی تو در این زمین‌ها نیست آنکه در این زمین‌ها آرام نداشته باشی و در وقت ورود وساوس مضطرب باشی و تألم و تأذی از آنها داشته باشی مانند کسی که در عالم ظاهر گرفتار شده در بلاد غربت و ضعیف و ناتوان و فقیر و ناخوش شده و شب و روز بی‏آرام است که بلکه خود را به وطن خود برساند پس برهان از برای طالبان مانند حیوان سواری و توشه راه است نه از برای ساکنان در بلاد که اگر چیزی به ایشان رسید در همان بلاد صرف می‏کنند و از جایی به جایی نمی‏روند پس از برای

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 31 *»

طالبان قدری از دلیل و برهان در خاتمه این رساله به طور اختصار عرض می‏کنم تا ایشان را ملال از خواندن آن حاصل نشود و اگر کسی طالب تفصیل باشد به کتب مفصله مشایخ+ رجوع کند.

 

خاتمــه

اللّهم اجعل خاتمة امرنا خیراً در رفع این شکوک و شبهات است خصوص شبهاتی که شیاطین طبقه سیم القاء می‏کنند در ذهن مردم پس در این خاتمه ذکر می‏کنم براهینی چند را از برای طالبان به طوری که کفایت کند ایشان را ان شاءاللّه‌تعالی.

برهان اول

اولاً عذر می‏خواهم از کسانی که از اهل این شکوک و شبهات نیستند و رفع آنها را کرده‏اند به طوری که توانسته‏اند پس امید است که اگر ایشان به حسب اتفاق نظری کردند در این رساله ایراد نگیرند که این شکوک و شبهات سوفسطائیه قابل جواب نیست چرا که این رساله از برای ایشان نوشته نشده.

و ثانیاً عذر خواهم از ناظرین به این رساله که اگر برخوردند به امری بدیهی اعتراض نکنند که چرا اوقات خود را صرف بدیهی کرده چرا که نظریات به واسطه بدیهیات ثابت می‏شود.

و ثالثاً به صاحبان آن شکوک و شبهات عرض می‏کنم که اگر من امری بدیهی عرض کردم بداهت آن سبب بی‏اعتنائی شما نباشد چرا که همین که شخص اعتنا به چیزی نکرد از آن بهره‏مند نخواهد شد.

رابعاً به ایشان عرض می‏کنم که اگر عرضی کردم که از آن چیزی فهمیدید انکار آن را نکنید به جهت چیزی که آن را نفهمیده‏اید چرا که اگر شخص قرار دهد در نزد خود که چون فلان مطلب را نمی‏فهمم پس این مطلبی که فهمیده‏ام ثابت نیست چرا که

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 32 *»

شاید آن چیز نفهمیده اگر فهمیده شد این فهمیده را باطل کند و اگر شخص این بنا را از برای خود گذارد در عالم هیچ نخواهد فهمید چرا که مجهولات از برای بیشتر خلق لاتعدّ و لاتحصی است و ممکن نیست تحصیل فهم آنها.

خامساً انکار محسوسات را نکند اگرچه احتمال بدهد که شاید حس او خطا کرده مثل آنکه اگر می‏بیند روز است بگوید من می‏بینم روز است و اگر می‏بیند شب است بگوید می‏بینم شب است و انکار نکند که نمی‏بینم اگرچه در دل خود شک داشته باشد که آیا روز روز است و یا شب شب است و احتمال بدهد که شاید من خواب دیده‏ام روز را یا شب را پس عرض می‏کنم که نمی‏گویم که احتمال مده که خواب دیده‏ای و شاید هم که خواب دیده باشی و لکن با اینکه احتمال می‏دهی که خواب دیده‏ای انکار آنچه را که می‏یابی مکن پس بگو من می‏بینم روز است ولکن شاید خیالی کرده‏ام یا خوابی دیده‏ام و همچنین اگر صدایی شنیدی مگو که من صدا نمی‏شنوم اگرچه احتمال بدهی که خطا کرده‏ای پس بگو صدایی می‏شنوم و لکن شاید در خارج صدایی نباشد و گوش من دوی و طنین داشته باشد و صدا در خود آن باشد یا شاید خواب می‏بینم که صدا می‏شنوم یا شاید به ناخوشی مالیخولیا گرفتار باشم و خیال صدا می‏کنم و صدا در خارج نیست و همچنین در جمیع محسوسات آنچه را واجدی انکار مکن اگرچه احتمال خطا در حس خود بدهی و همچنین این بنا را در معقولات خود هم بگذار پس اگر چیزی فهمیدی مگو نفهمیدم اگرچه احتمال بدهی که در فهم خطا کرده‏ای پس بگو می‏فهمم ولکن شاید خطا کرده باشم و این سهل توقعی است که ما از صاحبان وساوس کردیم و اگر کار وسوسه به جایی برسد که اگر چیزی را دید یا فهمید انکار کند هیچ‏کس چاره او را نتواند کرد و سزای او همین که در جرگه مجانین داخل و به جهنّم واصل شود. پس پا بر روی عقل خود مگذار و خود خود را هلاک مکن شاید رفع شکوک و شبهات تو بشود اگر خدا بخواهد.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 33 *»

برهان دویم

جمله شکوک و شبهات در دین حق از این است که خدا را نشناخته‏اند و چون خدا مشکوک‏فیه شد رسول خدای مشکوک هم لامحاله مشکوک است و چون رسول مشکوک‏فیه شد البته خلفای او هم مشکوک خواهد شد و چون خلفاء هم مشکوک شدند اقوال ایشان هم مشکوک خواهد شد و چون اقوال ایشان هم مشکوک شد جمیع اصول و فروع دین مشکوک خواهد شد و چون شک قوّتی گرفت مظنه می‏شود و چون مظنه قوت گرفت به صورت علم درمی‏آید پس آنگاه انکار جمیع خواهد شد از خدا گرفته تا اصول و فروع دین. پس جمیع کسانی که غیر از طایفه حقه هستند و غیر اهل حقند کل آنها آنچه در دست دارند مشکوکات بلکه مجهولات است اگرچه خود ایشان گمان کنند که چیزی در دست دارند و گمان ایشان نیست مگر از روی غفلت یا عادت چنان‌که تفصیل حال ایشان را به طور اختصار در اراضی سبع ذکر کردم و تکرار آنها موجب ملال حال خوانندگان است.

پس شخص عاقل بعد از آنکه شنید از جماعت بسیار که اسمی از خدایی می‏برند و رسولی و ولیی به او نسبت می‏دهند و با این حال مختلفند و هر طایفه‏ای خود را حق می‏دانند و مخالف خود را باطل می‏خوانند باید از پی این کار برود و تفحص کند که به طور یقین امری تحصیل کند که احتمال خلاف در آن راهبر نباشد. پس اگر تفحص کرد و یافت به طور یقین که این اسم‌هایی که می‏برند اسم‌های بی‏مسمّا است پس به راحت مشغول کار خود شود و اعتنائی به قول هیچ طایفه‏ای نکند و اگر از برای این اسم‌ها مسمایی یافت به مقتضای آن راه رود و یقین امری است قهری که اگر اسباب آن یافت شد یقین حاصل می‏شود لامحاله و اگر اسباب آن یافت نشد و کسی بخواهد یقین کند به امری که اسباب آن یافت نشده ممکن نیست حصول یقین مثل اینکه اگر اسباب دیدن یافت شد یعنی چشم بینا شد و هوا و ضیائی یافت شد و صاحب رنگ

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 34 *»

و شکلی در مقابل چشم پیدا شد در حد معیّنی که نه بسیار نزدیک باشد نه بسیار دور و چشم گشوده باشد البته چشم خواهد دید آن رنگ را همچنین اسباب یقین که دلیل و برهان است اگر مهیا شد از برای عقل یقین حاصل می‏شود قهراً مانند دیدن چشم که حاصل می‏شود از برای چشم قهراً به طوری که با حصول اسباب و شرایط دیدن، اگر شخص بخواهد نبیند نمی‏تواند مگر آنکه چشم را برهم گذارد و همچنین یقین از برای عقل حاصل می‏شود قهراً با اسباب و شرایط آن اگرچه شخص نخواهد یقین داشته باشد مثل آنکه اگر بدانی که الحال روز است نمی‏توانی که که ندانی که روز است و علم تو  به روز به اختیار تو نیست که اگر بخواهی ندانی که روز است ندانی بلکه اگر می‏دانی می‏دانی و نمی‏توانی که ندانی پس باید سعی کرد در اسباب دانایی چرا که اگر آن اسباب مهیا شد دانایی قهراً حاصل خواهد شد در هر مقامی از مقامات به حسب آن مقام و چنان‌که با حصول اسباب دیدن باید چشم گشود و دید و اگر چشم نگشایی نبینی چرا که گشودن چشم هم یکی از اسباب دیدن است، همچنین در دلیل و برهان عقلی باید فکر کرد و اعتنای تمام به آن نمود پس اگر احیاناً دلیل و برهان کامل باشد و لکن تو اعتنا به آن نکنی و تدبر در آن ننمایی البته یقین حاصل نشود اگرچه برهان تامّ باشد پس اگر اعتنا به دلیل و برهان می‏کنی و در آن فکر می‏کنی عرض می‏کنم بعضی از قواعد را به یاری خداوند عالم که موجب یقین باشد پس فکر کن در فصول آینده که می‏آید.

برهان سیّم

هر چیزی که جزء ذات چیزی است تخلف از آن نمی‏کند و تا آن چیز هست جزء ذات آن هم با او هست لامحاله مثل آنکه طول و عرض و عمق جزء ذات جسم است پس هرجا که جسمی باشد لامحاله طول و عرض و عمق در آنجا هست و ممکن نیست که در جایی جسمی باشد و طول و عرض و عمق همراه جسم نباشد و مثل آنکه رطوبت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 35 *»

لازم آب است و یبوست لازم خاک است و حرارت لازم آتش است و برودت لازم آب است و امثال اینها پس اگر چیزی یافت شد و چیزی با او نیست در حالی از حالات آن چیز جزء ذات آن چیز اول نیست مانند آنکه جسمی گرم نیست پس گرم می‏شود و سرد نیست پس سرد می‏شود و شیرین نیست پس شیرین می‏شود و تلخ نیست پس تلخ می‏شود و ترش نیست پس ترش می‏شود و معطر نیست پس معطر می‏شود و گندیده نیست پس می‏گندد و رنگین نیست پس رنگین می‏شود و سنگین نیست پس سنگین می‏شود و سبک نیست پس سبک می‏شود و بی‏صدا است پس صاحب صدا می‏شود و صاحب صداست پس بی‏صدا می‏شود و ساکن است پس متحرک می‏شود و متحرک است پس ساکن می‏شود پس جمیع این چیزها غیر از جسم است که عارض جسم می‏شود و هر عاقلی این مطلب را می‏فهمد و یقین می‏کند که امر به همین‏طوری است که عرض شد پس هر چیزی که جزء ذات چیزی نیست خود آن چیز نمی‏تواند آن را از برای خود احداث کند چرا که خود آن دارای آن نیست و نادار نمی‏تواند عطا کند چیزی را که خود ندارد.

ذات نایافته از هستی بخش   چون تواند که شود هستی‏بخش

پس هیچ‌چیز خودش متحرک نشود و هیچ‌چیز خودش ساکن نشود مثل آنکه هیچ جسمی خودش متحرک نشود چنان‌که هیچ جسمی خودش ساکن نشود پس اگر سنگی حرکت کرد غیری آن را حرکت داده خواه آن غیر جمادی دیگر یا نباتی یا حیوانی یا انسانی یا آبی یا هوائی یا آتشی یا شعاع کوکبی یا جنّی یا ملکی یا روحی باشد و همچنین اگر ساکن شد چیزی غیر از خود سنگ آن را ساکن کرده و اگر گرم شد یا سرد شد جسمی گرم یا سرد آن را گرم و سرد کرده و اگر جسمی شیرین یا شور یا تلخ یا ترش شد، حرّی و بردی خارجی در آن تصرف کرده و آن را صاحب آن طعم‌ها کرده و همچنین است امر در هر کمیت و کیفیتی که عارض جسمی و جوهری می‏شود و هر عاقلی تصدیق این مدعا را می‏کند و یقین می‏کند که امر چنین است و اگر این امر را یافتی که چنین است بدان و یقین کن که این امر اختصاصی به چیزی دون چیزی ندارد و نه این است که این امر مخصوص جمادات باشد بلکه در نباتات هم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 36 *»

این امر جاری است. پس اگر نباتی قد و پهنا زیاد کرد و ریشه آن فرو رفت و شاخه‏های آن بلند شد خود آن نمی‏تواند این کارها را بکند پس روح آن نباتات این کارها را در بدن آنها می‏کند و همچنین اگر حیوانی یا انسانی احساس محسوسات کردند روح آنها در بدن آنها تصرف کرده تا آنکه احساس کرده‏اند و همچنین اگر در خود روح چیزی احداث شد معلوم می‏شود که خود روح نمی‏تواند آن چیز را در خود احداث کند و غیری آن چیز را در آن احداث کرده چرا که اگر آن چیز جزء ذات روح بود همیشه همراه آن بود و تخلف از آن نمی‏کرد پس چون از آن تخلف می‏کند امری است در خارج وجود خود روح که غیری در آن احداث می‏کند چرا که اگر جزء ذات آن بود تخلف از آن نمی‏کرد چنان‌که در عالم ظاهر چنین بود یقیناً بدون شک پس اگر میل به چیزی در روح نیست و بعد پیدا می‏شود غیری آن میل را در آن احداث کرده و اگر خیال چیزی در آن نیست و بعد به خیال آن افتاد غیری آن خیال را در آن احداث کرده نه آنکه خود به خود به خیال افتاده و اگر این امر در عالم ارواح مخفی باشد سعی کن و آن را در عالم اجسام بفهم و محکم کن و چون محکم شد خواهی یافت که در عالم ارواح هم امر چنین است مثل عالم اجسام بدون تفاوت ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت چرا که به هر دلیل و برهانی که در عالم اجسام می‏فهمی که سنگ خودش حرکت نمی‏کند و غیری آن را حرکت می‏دهد به همان دلیل بعینه خواهی یافت که روح هم خودش حرکت نمی‏کند و غیری آن را حرکت می‏دهد. پس عقل یقین می‏کند که یک محر‌ِّکی هست که همه متحرکات به واسطه او این حرکات را می‏کنند و همه قبول حرکت محرکی را می‏کنند.

و اگر کسی گمان کند که همین اشیاء بعضی بعضی را حرکت می‏دهند مثل آنکه باد آب را حرکت می‏دهد و اشعه کواکب باد را حرکت می‏دهد و فلک الافلاک فلک هشتم را حرکت می‏دهد و فلک هشتم فلک هفتم را حرکت می‏دهد و هکذا هفتم ششم را و ششم پنجم را و پنجم چهارم را و چهارم سیّم را و سیّم دویم را و دویم اوّل را پس محرکی دیگر غیر از خود این اشیاء ضرور نیست.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 37 *»

عرض می‏کنم که شک در این نیست که اشیاء بعض بعض را حرکت می‏دهند ولکن سخن در این است که آیا مبدئی هست که چیزی او را حرکت ندهد و او حرکت دهد چیزها را اگرچه به واسطه‏ها باشد یا مبدئی نیست و چیزها خودشان حرکت می‏کنند به واسطه بعضی در بعضی. پس عرض می‏کنم که اگرچه دریا را باد حرکت می‏دهد و لکن باد را هم چیزی دیگر  باید حرکت دهد چرا که باد هوائی است متحرک مانند سنگی متحرک و تا سنگی را چیزی دیگر حرکت ندهد خود حرکت نکند همچنین هوا هم جسمی است مانند سنگ در جسمانیت و اگر چیزی آن را حرکت ندهد خود حرکت نکند پس هوا را شعاع شمس و اشعه سایر کواکب حرکت می‏دهد و اگرچه هوا را شمس حرکت می‏دهد ولکن شمس هم حرکت می‏کند آیا خود به خود حرکت می‏کند یا چیزی دیگر آن را حرکت می‏دهد و معلوم است فلک شمس، شمس را حرکت می‏دهد و همچنین فلک شمس را فلک مریخ حرکت می‏دهد و آن را فلک مشتری حرکت می‏دهد و آن را فلک زحل حرکت می‏دهد و آن را فلک هشتم حرکت می‌دهد و آن را فلک نهم حرکت می‏دهد و فلک نهم هم جسمی است مثل سایر اجسام در جسمانیت یعنی جوهری است صاحب طول و عرض و عمق و حرکت جزء ذات آن نیست. آیا نمی‏بینی که می‏توانی فرض کنی که آن حرکت نکند ولکن نمی‏توانی تصور کنی که آن طول و عرض و عمق ندارد پس طول و عرض و عمق اجزای ذاتیه آنند به خلاف حرکت که جزء ذات آن نیست و می‏توان تصور کرد که آن ساکن باشد یا متحرک پس اگر متحرک شد چیزی دیگر آن را به حرکت آورده و اگر ساکن شد چیزی دیگر آن را ساکن کرده پس چون جسمی دیگر بالای آن نیست که آن را حرکت دهد معلوم می‏شود که روحی در آن است که روح آن، آن را حرکت می‏دهد و همچنین روح آن هم متحرک است پس باید چیز دیگر آن را حرکت دهد تا برسد امر به آن محرکی که چیزی دیگر او را حرکت ندهد و او همه را حرکت دهد اگرچه به واسطه‏ها باشد.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 38 *»

برهان چهارم

چه بسیار بسیار از مردم را می‏بینم که بر این سخن‌ها ایراد می‏گیرند که چه بسیار چیزها را می‏بینیم که خود به خود حرکت می‏کنند به سوی حیّز خود بی‏آنکه چیزی آنها را حرکت دهد و آن حرکت را حرکت طبیعی می‏نامند مانند حرکت کردن سنگ که چون از بالا آن را مخلّی به طبع کنی سرازیر حرکت کند و مانند حرکت آب که بالطبع سرازیر جاری شود و مانند حرکت هوا و آتش که بالطبع رو به بالا روند مانند آنکه اگر خیکی را پر از هوا کنی و آن را بالقسر ببری به زیر آب و آن را مخلّی به طبع کنی رو به بالا حرکت کند و امثال این‏گونه حرکات را حرکت طبیعی می‏گویند.

و چه بسیار غافلند که چیزی که بالفعل موجود نیست معدوم است و معدوم معقول نیست که خود، خود را موجود کند مانند خود سنگ در حالی که موجود نیست معقول نیست که خود، خود را موجود کند پس در خارج خاکی باید باشد و آبی که مخلوط شوند به واسطه حرارت و برودت خارجی تا آنکه سنگ به تدریج موجود شود مانند آجری که به واسطه آب و خاک و حرارت و برودت و فعل و انفعال به وجود آید و همچنین است حال هر معدومی که موجود می‏شود چیزی دیگر آن را به وجود می‏آورد چرا که معدوم نیست و نیست هست نیست و چیزی دیگر باید آن را به وجود آورد پس حرکت و سکون هیچ‏یک جزء ذات جوهر نیستند پس محرکی باید که حرکت را در جوهر احداث کند و مسکّنی باید که سکون را در جوهر احداث کند مانند خود جوهر که در وقتی که نیست خود بنفسه خود را به وجود نیاورد و غیری باید آن را احداث کند پس چنان‌که سنگ خود به خود بالا نرود خود به خود پایین نیاید پس باید غیری آن را رو به بالا بیندازد یعنی حرکت رو به بالا رفتن را در آن احداث کند به قوت دفع پس مادام که قوت دفع دافع غالب است بر قوت دافعه افلاک سنگ

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 39 *»

رو به بالا رود و چون به جایی رسید که قوت دافعه فلک غالب شد بر قوت دافعه دافع آنگاه سنگ را رو به پایین آورد و چنان‌که اگر دفع دافع نبود سنگ رو به بالا نمی‏رفت همچنین اگر دافعه فلک نبود سنگ سرازیر نمی‏آمد. پس در این مطلب قدری فکر کن و بیاب که حرکت طبیعی معنی ندارد اگرچه گویندگان بسیار باشند و چه بسیار سخن‌ها که از کثرت شنیدن و کثرت گویندگان مأنوس و مقبول و مسلّم شده و چون با فکر و تدبّر از پی آن بروی اصلی نخواهد داشت. پس بدان‌که از برای افلاک جذب و دفعی است که جذب می‏کند به سوی خود هر لطیفی را به اندازه لطافت آن و دفع می‏کند هر کثیفی را از خود و دور می‏کند آن را به اندازه کثافت آن پس چون زمین ثقیل‏ترین عناصر است آن را از همه سمت‌ها از خود دور کرده به طوری که در وسط قرار گرفته و چون آب قدری از خاک لطیف‌تر بود به قدر لطافت آن، آن را رو به خود جذب کرد و چون از آتش و هوا ثقیل‏تر بود به قدر ثقل آن، آن را از خود دور کرد پس آب در زیر هوا و روی خاک قرار گرفت و چون هوا از آب و خاک لطیف‌تر بود و از آتش ثقیل‏تر بود به قدر لطافت آن، آن را رو به خود کشید و چون از آتش ثقیل‏تر بود به قدر ثقل آن، آن را از خود دور گردانید و چون آتش از همه عناصر سبک‌تر بود آن را به قدر سبکی آن رو به خود جذب کرد و بالای همه عناصر قرار گرفت و چون از خود فلک ثقیل‏تر بود آن را در زیر خود جا داد و همچنین است امر در قرار گرفتن هر فلکی در مقام خود. پس در واقع جذب و دفع حقیقی در عالم اجسام از فلک نهم است که هر لطیفی را به قدر لطافتش رو به خود کشیده و هر ثقیلی را به اندازه ثقلش از خود دور کرده پس اگر  بالقسر کسی آب را برد به زیر خاک و خاک را بالقسر آورد بالای آب و قوت قاسر باید لامحاله غالب باشد بر جذب و دفع افلاک در موضع قسر پس مادام که قاسر قسر می‏کند آب در زیر خاک قرار گیرد و چون رفع قسر شود فلک جذب کند آب را به سوی خود به قدر لطافت آن و دفع کند از خود خاک را و دور کند آن را به قدر کثافت آن و همچنین است امر قسر در میان هر عنصر لطیفی بالنسبه به عنصری کثیف‌تر و متولدات از عناصر بلکه در میان فلکیات و عنصریات.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 40 *»

برهان پنجم

چه بسیار از مردم را می‏بینم مانند اطفال در نزد شنیدن دلیل و برهان که چون مادر به طفل گوید قربان لبان شکرینت گردم گوید من شکر می‏خواهم و چون گوید فدای چشمان بادامیت شوم گوید بادام می‏خواهم. پس چه بسیار از مردم خصوص متنصرین این امت که چون می‏شنوند که انسان اسمی از آسمان و زمین می‏برد می‏گویند فرنگیها انکار وجود آسمان را دارند پس تو اول ثابت کن که آسمانی هست بعد اسمی از آن ببر و چون می‏شنوند که اسمی از حرکت آسمان برده می‏شود می‏گویند فرنگیها زمین را متحرک و شمس را ساکن می‏دانند و چون از جذب و دفع افلاک چیزی شنیدند می‏گویند این قوه در زمین و اجزای زمین است چه دخلی به آسمان دارد و از این قبیل سخنان از بسیاری از مردم خصوص کسانی که نصاری را معصوم بی‏خطا می‏دانند و معصومین حقیقی را خطاکار می‏خوانند سر می‏زند.

پس عرض می‏کنم خدمت صاحبان شعور که نظر کنید در اصل مطلب که شکر و بادام تعبیری است از آن نه شکر و بادام. پس مقصود در این مختصر اثبات وجود آسمان نیست و همچنین مقصود اثبات حرکت شمس و سکون زمین نیست و این مطلب دخلی به مقصود ندارد و همه مقصود این است که چیزی که گاهی به طوری است و گاهی طوری دیگر یا در جایی به طوری است و جایی دیگر به طوری دیگر نه این‏طور ذاتی آن است نه آن‏طور چرا که اگر ذاتی بود تخلف نمی‏کرد پس چون دخلی به ذات آن ندارد غیری در آن ذات آن طور را احداث کرده مانند جسمی که گاهی گرم باشد و گاهی سرد که نه گرمی ذاتی آن است و نه سردی پس گرمی را احداث می‏کند در آن چیزی دیگر چنان‌که سردی را در آن احداث می‏کند چیزی دیگر و مانند آنکه جسم در جایی متحرک است مانند افلاک و در جایی ساکن است مانند زمین پس حرکت و سکون هیچ‏یک ذاتی جسم نباشند چرا که اگر ذاتی جسم بودند از آن تخلف

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 41 *»

نمی‏کردند مانند طول و عرض و عمق که ذاتی جسمند پس تخلف از آن نکرده‏اند پس افلاک صاحب طول و عرض و عمقند چنان‌که زمین صاحب طول و عرض و عمق است پس حرکت چون ذاتی جسم نیست چیزی غیر از افلاک آن را در افلاک احداث کرده و چون سکون ذاتی جسم نیست چیزی غیر از زمین آن را در زمین احداث کرده.

حال اگر کسی چنین گمان کرد که زمین متحرک است و شمس ساکن نقضی بر مطلب ما وارد نیامده چرا که می‏گوییم بنابر گمان تو ما می‏گوییم حرکت را در زمین چیزی غیر از زمین احداث کرده و سکون را در شمس چیزی غیر از خود شمس احداث کرده.

و اگر کسی گمان کرد جذب و دفع در زمین است نه در افلاک یا اصلاً افلاکی نیست باز نقضی به مطلب ما وارد نیامده چرا که می‏گوییم بنابر گمان تو زمین ماسوای خود را به یک نسق جذب و دفع نمی‏کند پس آب را بیشتر از هوا جذب می‏کند به سوی خود و کمتر از هوا دور می‏کند از خود و هوا را بیشتر از آب دور می‏کند از خود و کمتر از آن جذب می‏کند به سوی خود و آتش را بیش از هوا و آب دور می‏کند از خود و کمتر از آن دو جذب می‏کند به سوی خود پس تو سعی کن که اصل مقصود را بیابی و مقصود این است که چیزی که چیزی را ندارد خود او در نفس خود نتواند آن را احداث کند چرا که معقول نیست نادار دارا باشد و دارایی را از برای خود احداث کند.

و اگر خیال کنی که شخص افعال خود را خود احداث می‏کند و قبل از احداث کردن آن افعال را دارا نیست پس نادار دارایی را از برای خود احداث کرد مثل آنکه خود می‏ایستد و می‏نشیند و متحرک می‏شود و ساکن می‏گردد و می‏گوید و ساکت می‏شود و امثال اینها پس اگر چنین خیالی کردی تدبر کن که آیا روح شخص در بدن او این افعال را احداث می‏کند یا بدن خود به خود این افعال را اظهار می‏کند و بسی واضح است که روح جاری می‏کند این افعال را در بدن و روح غیر از بدن است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 42 *»

و از این است که چون روح از بدن مفارقت کند این افعال از او ناشی نشود پس قدری در این مطلب فکر کن تا بیابی که هر چیزی که در چیزی در وقتی و مکانی نیست آن چیز نمی‏تواند آن را احداث کند نه در وجود خود و نه در وجود غیر و باید غیری آن چیز را در آن احداث کند پس اگر این مطلب را یافتی خواهی فهمید که عناصر هستند و جمادات نیستند پس جمادات را کسی در عناصر احداث می‏کند و همچنین جمادات هستند و نباتات نیستند پس نباتات را در جمادات کسی دیگر احداث می‏کند و همچنین نباتات هستند مانند نطفه و علقه و مضغه و عظام در شکم مادر در مدت چهار ماه و حیوانات نیستند مانند روح حیوانی که بعد از چهارماه تقریباً به طفل تعلق می‏گیرد پس حیوانات را در نباتات غیری احداث می‏کند و همچنین حیوانات هستند مانند اطفال در شکم مادر بعد از چهارماه و هنوز انسان نشده‏اند تا متولد شوند و انسانیت به آنها تعلق گیرد پس انسانیت را در حیوانات غیری احداث کند و همچنین است هر چیز تازه که پیدا می‏شود بعد از آنکه مدتی نیست غیری آن چیز تازه را در چیزی احداث کرده نه آنکه خود آن چیز آن چیز را احداث کرده و این مطلب در نزد احدی از صاحبان شعور مخفی نیست و مسلمی کل آنها است بلکه بدیهی است در نزد ایشان و لکن سخنی که در میان هست این است که آن غیری که تغییردهنده چیزها است آیا خدا است یا دهر است که طبیعت عالم باشد و اما اینکه این کارها را غیری احداث می‏کند در اشیاء موجوده محل اختلاف نیست بلکه محل تأمل هیچ صاحب شعوری نیست پس از برای توضیح این مطلب برهانی دیگر عنوان می‏شود.

برهان ششم

باید قدری فکر خود را به کار برد تا کارهای طبیعی را از کارهای تدبیری تمیز دهیم پس عرض می‏کنم که کارهای طبیعی اموری است که بالفعل صاحب هر طبعی اثر طبیعی خود را می‏کند و فکری و شعوری ظاهراً به کار نمی‏برد که این

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 43 *»

اثر به کجا نفع می‏رساند از این جهت این اثر را می‏کنم و به کجا ضرر می‏رساند پس از این جهت اثر نمی‏کنم یا در اوقات آینده اثر من به کار می‏آید پس باید الحال اثر کنم یا در آینده ضرری در کار من هست پس الحال اثر نمی‏کنم مانند آتش که اثر آن سوزانیدن است پس بالفعل می‏سوزاند به هرجا و هرکس نفع رسید رسید و به هرجا و هرکس ضرر رسید رسید و در آینده هر نفع و ضرری می‏رسد برسد و خوفی از تلافی ندارد که فکر کند که شاید اگر سوزانیدم شاید آبی بر من مسلط شود و مرا فانی کند پس خود را الحال باز دارم از اثر کردن و شاید اگر الحال نسوزانم بعد از این کسی انتقامی کشد از من و مرا اذیت کند و مرا ضعیف یا فانی کند پس از این جهت کسالت نکنم و بسوزانم و چه بسیار واضح است که کارهای آتش از روی رویه و فکر نیست که نفع و ضرری را از برای خود یا از برای غیر ملاحظه کند در سوزانیدن و مثل آتش است هوا و آب و خاک در تأثیر خودشان و مثل عناصر است افلاک و کواکب در اشراق انوارشان و مثل اینها است تأثیرات جمادات و نباتات بلکه حیوانات پس افعال و آثار طبیعیات در نزد کسی که اندک‏شعوری داشته باشد از بدیهیات اولیه است که هیچ احتیاجی به فکر ندارد اما افعال و آثار صاحبان شعور و تدبیر چنین نیست پس اگر به جایی می‏روند به جهت جلب منفعتی یا دفع مضرتی است یا از برای خود یا از برای غیر و اگر نمی‏روند باز از برای مقصودی است که در نظر دارند و اگر سخنی گویند از برای همین است و اگر سکوتی کنند از برای همین و در جمیع امور خود با رویه و قصد و شعور حرکت کنند پس اگر غضبناک باشند و از انتقام بترسند خشم خود را فرو برند و آتش غضب را خاموش کنند اگرچه اقتضای غضب حرارت باشد مانند حرارت آتش پس اگر بخواهند بزنند و بکشند و خراب کنند و غارت نمایند فکری به کار برند پس اگر از مکافات و انتقامی بترسند به اقتضای حرارت حرکت نکنند و اگر نترسند بکنند و در جمیع کارهای خود با رویه و قصد باشند و با تدبیر کارها کنند چنان‌که واضح و هویدا است که در اغلب اوقات عمر خود را صرف مایحتاج زمان آینده می‏کنند پس ضروریات زمستان را در تابستان مهیا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 44 *»

می‏کنند و ضروریات تابستان را در زمستان و ضروریات سفر را در حضر و ضروریات حضر را در سفر آماده می‏کنند پس اغلب افعال و آثار ایشان در زمان حال از برای زمان استقبال است نه از برای زمان حال و افعال و اقوال و آثار تدبیری هم در نزد صاحبان شعور معلوم و معروف و از بدیهیات اولیه است مانند افعال و آثار طبیعی که از بدیهیات اولیه بود چنان‌که تمیز دادن میان افعال طبیعی و افعال تدبیری از بدیهیات است.

پس چون در برهان سابق یافتی که تغییردهنده اشیاء خود آنها نیستند و کسی دیگر غیر آنها تغییر می‏دهد آنها را، حال فکر کن که آیا مغیر اینها طبیعت است یا دهر است یا خدا.

پس چون اندکی فکر کنی خواهی یافت که از مغیر این اشیاء کارهای تدبیری سرزده و نه این است که کار او منحصر باشد به کارهای طبیعی مثل اینکه طفل را در شکم خلق می‏کند و طفل در شکم سر و سینه و دست و پا و شکم و روده و مدفع ضرور ندارد و همچنین چشم و گوش و شامه و ذائقه و لامسه ضرور ندارد و همچنین دهان و زبان و راه حلق و راه نفس و سوراخ بینی و سوراخ گوش و ممر بول و غایط و آلت رجولیت و انوثیت و سایر اعضا و جوارح ضرور ندارد پس چشم را از برای دیدن رنگها و شکلها و راهها و چاههای بیرون شکم ساخته و گوش را از برای شنیدن صداهای بیرون شکم خلق فرموده و بینی را از برای ادراک کردن بوهای بیرون و استنشاق هواهای بیرون و دهن را از برای خوردن و آشامیدن آب و غذای بیرون و زبان را از برای حرکت کردن در هوای فضای دهن و سخن گفتن در بیرون شکم و غذا را زیر و رو کردن و ادراک طعمهای مختلف کردن آفریده و در توی شکم اینها را ضرور نداشت و دندانها چون مانع مکیدن شیر و باعث مجروح شدن پستان مادر بود و در حال رضاع ضرور نبود بلکه مانع بود آنها را در شکم نیافرید و بعد از احتیاج به تدریج آفرید چنان‌که طفل به تدریج محتاج به غذاهای سخت می‏شد پس آنها را از برای نرم کردن غذا و استعانت در سخن گفتن و بر حال

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 45 *»

اعتدال نگاه داشتن لبها و از برای حسن لب و دهان آفرید و آنها را متعدد آفرید از برای آنکه اگر المی به یکی از آنها برسد باقی در کار باشند و اگر یک استخوان مستدیر یکپارچه بود اگر یک موضع آن می‏شکست باقی مواضع آن هم معیوب می‏شد و از کار می‏افتاد و راه حلق را از برای فرو بردن غذا و آب آفرید و در توی شکم ضرور نبود و آن را مانند پارچه گوشتی مجوف آفرید تا در وقت خوردن و آشامیدن آب و غذا فرو رود و در سایر اوقات منطبق شود که گند غذای معده بیرون نیاید که خود و غیر متأذی شوند و هوای خارج دائماً متصل به اندرون معده نباشد که معده را سرد کند و غذا را طبخ نتواند کرد و معده را مانند دیگی آفرید که غذا و آب در آن ممزوج شود و به حرارت آن طبخ شود و آن را عصبانی آفرید تا در وقت فرورفتن غذا کش بیاورد و غذا را در خود جا دهد و از جمیع اطراف متصل به غذا باشد تا غذا را طبخ دهد و اگر مشتمل بر غذا نمی‏بود غذا طبخ نمی‏شد و طبیعتی در آن آفرید که صافی و غلیظ را از هم جدا کند و از اطراف متصل به غذا باشد تا آنکه صوافی غذا را بمکد و به جگر داخل کند و در جمیع اجزای آن رگهای باریک آفرید که صوافی غذا را به خود کشند و داخل جگر کنند و قوه جاذبه در آن خلق کرد تا جذب غذا کند و قوه ماسکه در آن آفرید تا قدر معینی غذا را در خود نگاه دارد و قوه هاضمه در آن قرار داد تا غذا را طبخ کند و قوه دافعه در آن گذارد تا فضول بی‏مصرف غذا را دفع کند و روده‏ها را متصل به آن آفرید که مدفع فضول باشند و آن را پیچ در پیچ آفرید که فضول بی‏اختیار سرازیر نشود که دائماً شخص ملوث و گندیده باشد و آن را بلند آفرید تا کفایت کند و فضول بسیاری را جمع کند تا وقت معینی که دائماً فضول از شخص دفع نشود و سوراخ مقعد را از برای دفع فضول آفرید و آن را مستور به الیتین ساخت که قباحت آن از نظرها مستور باشد و هیچ‏یک از اینها در توی شکم ضرور نبود و جگر را از برای جذب صوافی غذا آفرید و قوه ممیزه در آن قرار داد که فضول صوافی را از آن جدا کند پس رطوبات بورقیه که در اصلاح بدن به کار نبود از صوافی جدا کرد و از راه کلیه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 46 *»

آن را در مثانه ریخت و مثانه را مانند کیسه‌ای آفرید که بول دائماً از ممر خود نچکد و جمع شود تا وقت معینی و از آنجا در خارج بریزد و فضول صفراویه را در مراره ریخت و چون در اصلاح بدن به کار بود در خارج نریخت و آن را مراره نگاه داشت از برای تفتیح مسامات عروق و ترقیق غلایظ صوافی و ریختن در معده در وقت خالی شدن آن از برای شستشو کردن اخلاط لزجه از سطح معده و روده‏ها و فضول سوداوی را در طحال ریخت و چون در اصلاح بدن در کار بود در خارج نریخت از برای ریختن به معده به جهت احساس گرسنگی چرا که طعم آن را ترش و شور قرار داده و ترشی و شوری میل طبع را به غذا زیاد می‏کند چنان‌که ترشی و شوری خارجی را هم اگر شخص بخورد میل به غذا زیاد شود و باز از برای شستشو کردن سطح معده و روده‏ها در کار بود بعد از ترکیب شدن آن با فضول صفراوی چرا که فضول صفراوی چرب بود مانند روغنهای خارجی و فضول سوداوی و ملحیت داشت مانند املاح خارجیه و قلیا پس چون آن دو با هم ترکیب شدند و حرارت طبع مانند آتش خارجی در آن اثر کرد صابونی به عمل آمد از برای شستشوی اوساخ و اخلاط غلیظه لزجه سطح معده و امعا و باز چون این دو با هم ترکیب شدند به میزانی دیگر در اصل معده تیزابی بسیار تند به عمل آمد از برای حل کردن غذا در معده و چنان تیزابی است که به دو سه ساعت مجموع غذاهای مختلفه را حل می‏کند و همه را یک‌دست و متشاکل الاجزاء می‏کند و این تیزاب همان قیهای سوداوی و صفراوی است که چون زیاد شود یا از اعتدال قدری خارج شود طبع آن را از معده بیرون کند و قی شود و آن قی آن‏قدر تیزابیت دارد که چون به زمین رسد زمین را به جوش آورد چنان‌که مشاهده شده باری و عروقی چند مانند نهرها و جدولها متصل کرد به جگر و نهایت آنها را از اطراف بدن قرار داد از برای جذب صوافی آنچه در کبد آماده شده بود و قوه ممیزه در آنها قرار داد که دفعه دیگر فضول لطیفه غذا را از غذا جدا کند و قوه دافعه در آنها قرار داد که آنها را دفع کند پس رطوبات بی‏مصرف را جدا کرد و به طور عرق بیرون کرد و فضول صفراوی بی‏مصرف را جدا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 47 *»

کرد و به طور چرک از مسامات بدن بیرون کرد و فضول سودای بی‏مصرف را غلیظ کرد و از منتر مسامات آنها را کشید پس مو ساخته شد مانند مفتول که آن را از منتر بکشند.

و قلب صنوبری آفرید و طبع آن را گرم قرار داد تا در جوف آن خون لطیف چربی مانند روغن بخار کند و حیات مانند آتش در آن درگیرد و عروقی چند را به آن متصل کرد و در تمام بدن منتشر کرد که این بخار درگرفته به آتشِ حیات در کل بدن منتشر شود و بدن را زنده کند و راهی از آن به شش قرار داد که فضول بخاریه که مانع حیات است از آن دفع شود و داخل شش شود و شش را مانند دم صاحب فضا قرار داد و قوه قبض و بسطی در آن آفرید که چون منبسط شود جوف آن خالی بماند و چون خلأ محال است و راهی به واسطه حلقوم به خارج دارد هوا را جذب کند و همچنین فضول بخاریه را از قلب جذب کند و چون منقبض شود و خود را جمع کند مانند دمهای خارجی هوا را از جوف خود بیرون کند و بخارات فضلیه به این واسطه از بدن بیرون رود و همچنین در وقت قبض قدری از هوای جوف آن داخل قلب شود و سبب تروح و انبساط قلب شود و قصبه ریه را از غضروف آفرید که همیشه سوراخ آن باز باشد و در هیچ وقتی منطبق نشود که در خواب و بیداری به آسودگی تمام هوا داخل و خارج شود و نفس کشیده شود به خلاف راه غذا که در غیر وقت غذا منطبق می‏شد که گند معده بیرون نیاید و هوای خارج داخل آن نشود که آن را فاسد کند و دماغ را از برای این آفریده که روح حیات از قلب صاعد شود و در طبقات آن داخل شود و در هر محلی کاری کند پس در محل اول یک‏درجه صاف شود و داخل چشم و گوش و بینی و زبان و اعصاب شود پس محسوسات پنجگانه را ادراک کند و یک‏درجه دیگر صعود کند و خیال در آن جلوه کند و درجه دیگر صعود کند و فکر در آن بهم رسد و درجه دیگر صاعد شود پس وهم در آن ظاهر شود و درجه دیگر بالا رود و علم در آن ظاهر گردد و درجه دیگر صعود کند و عاقله در آن عکس‏پذیر شود پس در هردرجه‏ای خلع اعراضی کند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 48 *»

و صاف‏تر شود تا آنکه درجه بعد از درجات گذشته صعود کند پس نفس قدسیه صاحب ملکات ملکیه در آن ظاهر شود پس درجه دیگر صعود کند پس عقل در آن عکس اندازد و درجه دیگر صاعد شود پس محل عنایت فؤاد شود.

بالجمله، جمیع اینها از برای بیرون شکم ساخته شد چرا که در آنجا احتیاجی به اینها نبود و چون خواسته بود که نسل در عالم باقی باشد آلات تناسل آفرید پس اوعیه منی آفرید که خون در آن نضج گیرد و قابل نشو و نما شود و آلت ایصال نطفه را در مقر خود آفرید پس از طرفی دراز آفرید و از طرف مقابل به اندازه درازی آن عمیق آفرید تا نطفه در آن قرار گیرد و محفوظ از تصرفات هوای خارج باشد که فاسد نشود و هیچ‏یک از اینها در توی شکم ضرور نبود و از برای آنجا ساخته نشده بود و پستانها آفرید که خون در آنها نضج گیرد و قابل غذای طفل شود و چون قلب و سایر احشاء لطیف بود و از حر و برد هوای خارج فاسد می‏شد صندوقه سینه را از برای حفظ آنها آفرید و خلل و فرج آن را به پرده‏های گوشتین مسدود کرد و قلب و سایر احشا را در میان آن مانند قندیلها آویخت و این خانه را از استخوان صلب بنا گذارد که همیشه بر حالت اعتدال باقی باشد و از گوشت نرم این کار برنمی‏آمد و چون چنین مقدر کرده بود که از بدن دائماً چیزی تحلیل رود بدل مایتحلل ضرور شد و آن متاعهای چند بود در جاهای متعدده پس پاها را از برای حمل اعالی و نقل آنها به سوی متاعها آفرید و آنها را از استخوانهای سخت و صلب قرار داد که طاقت حمل اعالی و سایر محمولات خارجه را داشته باشد و اگر از یک قطعه استخوان درازی ساخته بود نمی‏توانست از جای خود منتقل شود پس آنها را از قطعات بسیار آفرید پس پنجه‏های پاها را از برای این آفرید که بر زمین گیر کند تا حرکت آسان باشد چنان‌که کف پاها را گود آفرید که قدم از زمین به آسان برداشته شود و بر سر پنجه‏ها ناخنها آفرید تا به واسطه ملاقات سنگ و کلوخ و ناهمواریها به زودی مجروح نشود و ته زانو را از عقب قرار داد و گیر آن را از پیش رو تا از عقب ته شود و از پیش رو در حد معینی گیر کند و محکم بماند و اگر غیر ازین بود راه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 49 *»

رفتن مشکل بود و چون زانو باید در وقت نشستن بر زمین گذارده شود بر روی مفصل آن استخوان نرم لغزنده‏ای قرار داد تا در وقت نشستن آن استخوان بر زمین گذارده شود که اصل قلم ساق در آن عیب نکند و چون محتاج به برداشتن و گذاشتن چیزهای چند و خوردن و آشامیدن و گرفتن و بستن و منع و عطا بود دستها از برای آن آفرید با بندها و مفصلها و کفها و انگشتهای بلند و ناخنها بر وضعی که مشاهد است به طوری که هر جزئی از آن اگر برخلاف این وضع بود نقصی در آن بهم می‏رسید و چون استخوانهای صلب بر روی یکدیگر قرار نمی‏گرفت رباطاتی چند مانند سرشم در مفصلها خلق کرد و چون به اندک حرکتی از هم جدا می‏شد با طناب اعصاب اطراف آنها را محکم بست و چون باید گاهی خم و گاهی راست شوند عضلاتی چند در میان قطعات قرار داد که در وقت حرکت به محض اراده آن عضلات خود را جمع کنند پس اعضا خم شوند و منبسط شوند پس اعضا راست شوند و تعجب از این است که خود شخص نمی‏داند که به چه کیفیت این کارها را به محض اراده می‏کند و حکمای روزگار از فهم اسرار و کیفیت صدور افعال از صاحبان آنها عاجزند.

بالجمله، مقصود از این عبارات که فی الجمله تفصیلی دادم این بود که فرق میان افعال طبیعی و افعال تدبیری معلوم شود و معلوم شود که از صانع این ملک افعال تدبیری صادر شده و آثار تدبیر در خلقت حیوان و انسان بسی ظاهر و هویدا است که به اندک فکری از برای عاقل ظاهر خواهد شد اگرچه در جمیع ذرات موجودات آثار تدبیر از برای حکیم ظاهر است پس ظاهر است که اگر طبیعیات نبودند کارهای مملکت معوق بود پس رفع احتیاج مملکت قسمی به وجود زمین بود و قسمی به وجود آب و قسمی به وجود هوا و قسمی به وجود آتش و قسمی به وجود افلاک و قسمی به وجود کواکب و قسمی به وجود اجسام و قسمی به وجود ارواح و قسمی به وجود جواهر و قسمی به وجود اعراض به طوری که اگر همه با هم باشند امور مملکت منظم است و اگر یکی از آنها نباشد جمیع امور معوق خواهد بود پس اگر زمین به تنهایی نبود گیاهی و حیوانی و انسانی نبود و اگر آب نبود و باقی بودند باز هیچ مولودی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 50 *»

نبود و اگر هوا نبود و باقی بودند باز مولودی نبود و اگر آتش نبود و باقی بودند باز مولودی نبود و همچنین قیاس کن باقی بسائط طبیعیه را و کارهای عمدی تدبیری این است که از برای هر امری فایده‏ای منظور صانع باشد چنان‌که امور طبیعی امری است که فایده‏ای در نفس مؤثر نباشد مانند آنکه آتش فایده‏ای در سوزانیدن خود قصد نمی‏کند به خلاف شخص عاقل که آتش را به جهت گرم‌شدن روشن می‏کند پس شخص عاقل از روی عمد و قصد به جهت فایده‏ای آتش را روشن می‏کند و اما آتش در سوزانیدن فایده ملاحظه نمی‏کند و بالطبع می‏سوزاند و شک نیست که از صانع این عالم امور تدبیری با فایده صادر شده اگرچه بالفعل فایده نداشته باشد و از برای وقت دیگر فایده داشته باشد مثل خلقت حیوان و انسان در شکم مادر که فایده جمیع اعضا و جوارح آنها از برای وقت بیرون آمدن از شکم بود نه از برای توی شکم مانند آنکه شخص عاقل بداند که محتاج به خانمان خواهد شد پس قبل از وقت احتیاج خانه بسازد که صفه و اتاق و پستو به قدر احتیاج ملحوظ داشته باشد و مطبخ و طویله و بیت الخلاء و چاه و منبع داشته باشد از برای آنکه بعد زن بگیرد پس در بعضی از مواضع خودش قرار گیرد و در بعضی خدم و حشم و غیره پس اگر از آن شخص بپرسی که چرا این خانه را به این وضع ساخته‌ای؟ جواب گوید که فلان بنا را از برای چه بنا کرده‏ام و فلان را برای فلان اگرچه خود خانه نداند از برای چه بنا شده پس آثار خانه آثار طبیعیه خواهد بود و بنای شخص عاقل کاری است با تدبیر و عقل و قصد و حکمت.

بالجمله، پس شک نیست که این صانع جمیع فواید اعضا و جوارح حیوان و انسان را از برای بیرون شکم قرار داده پس چون می‏دانست که در بیرون شکم رنگها و شکلها است و این مولود محتاج به آنها خواهد بود پس چشم از برای او آفرید و چون می‏دانست که در بیرون شکم صداها هست و این مولود محتاج به تمییز دادن آنها خواهد شد گوش از برای او آفرید و چون می‏دانست که در بیرون شکم چیزهایی چند است که این مولود به آنها محتاج می‏شود دست از برای او آفرید و

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 51 *»

چون می‏دانست که آن متاعها در مکانهای متعدده است و باید از مکانی به مکانی رفت پا از برای او آفرید و همچنین در سایر اعضا و جوارح هریک را می‏دانست که باید به چطور بیافریند به طوری که چون آفرید و بیرون آمد عقل عقلای عالم حیران شد که این تدبیری است که بهتر از این نمی‏توان خیال کرد بلکه همه محاسن تدبیر او را می‏دانند که نمی‏دانند و کیفیت این تدبیر را اذعان دارند که از فهم ایشان بالاتر است پس چشم را از برای دیدن خلق کرده ببین به چه آسانی می‏بیند و حکمای روزگار در فهم کیفیت این خلقت عاجزند و لکن می‏دانند که بهتر از چشم چیزی نیست در ادراک رنگها و شکلها.

پس اگر گویی از کجا بدانم که از این قبیل کارها کارهای تدبیری است و کارهای طبیعی نیست؟ گویم تو کار تدبیری را بگو چطور کاری است غیر از این قبیل کارها؟ تا ما با تو شریک شویم در طبیعی بودن این قبیل کارها پس به هر طوری که تو کار تدبیری ما را معنی کنی ما در این مملکت نمونه آن را به تو بنمایانیم پس چون دیدیم که اسباب هر چیزی را قبل از وجود آن آفرید و بعد آن چیز را با اسباب آفرید بعد از وجود اسباب مانند چشمی که آلت دیدن است و قبل از دیدن خلقت شده دانستیم که صانع این مملکت دانا است به اسباب و مسببات و بسا آلتی که آلتی دیگر ضرور دارد مانند چشم که آلت دیدن است و لکن خود آلاتی دیگر ضرور دارد به طوری که تعداد آنها منافی قصد اختصار است پس صانع این ملک دانا بوده به جمیع اسباب و مسببات در هر درجه و مقام که هر چیزی را با آلتی مناسب آن ساخته و اگر نمی‏دانست نمی‌دانست که کدام آلت مناسب کدام کار است؟ و چون نمی‏دانست نمی‏توانست هر آلتی را در جای خود استعمال کند و چون آلت در جای خود استمعال نشد اثری بر او مترتب نمی‏شد و چون اثر مترتب نمی‏شد چیزی موجود نمی‏شد آیا نمی‏بینی که با اره نمی‏توان سوراخ کرد و با مته نمی‏توان برید با سردی نمی‏توان گرم کرد و با گرمی نمی‏توان سرد کرد و با جهل نمی‏توان علم آموخت و با ضعف نمی‏توان قوت داد پس باید با اره برید و با مته سوراخ کرد و با گرمی گرم و با سردی سرد کرد با علم علم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 52 *»

آموخت و با قوت قوت داد پس جاهل به آلات نتواند آنها را در مواضع خود استعمال کند و چون در مواضع خود استعمال نشد آثار مترتبه بر آنها از آنها صادر نشود پس چیزی موجود نگردد پس چون موجودات موجودند بالبداهه معلوم است که با اسباب مناسب خود موجود شده‏اند و معلوم است که صانع دانا بوده که کدام سبب را از برای کدام مسبب به کار برد و چون به کار برده پس توانسته که به کار برده پس صانع این عالم قادر هم بوده و چون هر چیزی را در موضع خود آن قرار داده و فایده‏ای از آن به عمل آمده حکیم هم بوده پس صانع این مملکت عالم و قادر و حکیم است و لغوکار و بازیگر و عاجز و نادان نیست پس به هر نامی که می‏نامی تو او را بنام اگر دهر است دهری عالم و قادر و حکیم است و اگر طبیعت است طبیعتی عالم و قادر و حکیم است و اگر خداست خدایی عالم و قادر و حکیم است پس چون چنین است کارهای بی‏فایده نکند پس فایده اعضا و جوارح طفل در شکم این است که چون متولد شود آن اعضا و جوارح را در بیرون شکم به کار برد.

حال قدری فکر خود را به کار بر که آیا فایده به کار بردن این اعضا و جوارح در دنیا چیست؟ آیا فایده آن این است که چیزی به دست آورند که بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند که تغوط بکنند و باز بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند که تغوط بکنند و همچنین تا آخر عمر، نهایت آنکه لباسی هم سرخ و زرد بپوشند نهایت آنکه جماعی هم بکنند و تولید مثلی نمایند و مساکنی چند از برای خود بسازند آیا این است فایده این خلقت یا چیز دیگر است غیر از اینها و اینها اسباب حصول آنها است؟ پس اگر گمان کنی که فایده خلقت این است که بخورند و بیاشامند و تغوط کنند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند و تولید مثل کنند و آن مثلها هم باز چنین کنند در هر طبقه‏ای در برهان آینده نظر کن تا حقیقت امر بر تو واضح شود.

برهان هفتم

پس بدان که این صانع حکیم هر چیزی را از برای کاری آفریده و چیزی را

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 53 *»

بی‏فایده خلق نکرده پس چشم را مثلاً از برای دیدن و گوش را از برای شنیدن و شامه و ذائقه و لامسه را از برای ادراک کردن بوها و طعمها و حرارتها و برودتها خلق فرموده و جاذبه را از برای جذب و ماسکه را برای امساک و هاضمه را برای هضم و دافعه را برای دفع و دهن را برای خوردن و دندان را برای جویدن و زبان را برای زیر و رو کردن غذا و حلق را برای فرو بردن و معده را برای طبخ کردن و روده را برای دفع کردن و جگر را برای صاف کردن غذا و کلیه را برای ابتدای نطفه ساختن و مثانه را برای جمع بول و انثیین را برای نضج نطفه و ذکر را برای دفع بول و منی و پاها را برای راه رفتن و دستها را برای دادن و گرفتن و بستن و سینه را برای حفظ قلب و احشاء و قلب را برای تولید روح بخاری و بخار را برای درگرفتن به آتش حیات و سر را برای محل حواس خمسه بودن و حواس را برای خیال کردن و فهمیدن و فهم را برای عمل کردن و عمل را برای اجرت گرفتن و اجرت را برای صرف کردن و همچنین هر چیزی را از برای کاری و فایده‏ای آفریده و چیزی را بی‏فایده و لغو و بی‏حاصل نیافریده پس افلاک را برای گشتن و زمین را برای ساکن شدن و آفتاب را برای گرم کردن و رویانیدن و خاک را برای زراعت کردن و عمارت کردن و ساکن شدن و آب را برای آشامیدن و تطهیر کردن و عمارت و زراعت کردن و هوا را برای نفس کشیدن و ترویح کردن و تربیت کردن جمادات و نباتات و حیوانات و آتش را برای گرم کردن و طبخ کردن و جمع مؤتلفات و تفریق مختلفات کردن و فلزات را از معادن بیرون آوردن و صنایع فلزات را از آنها بیرون آوردن و کواکب را از برای اشراق کردن و روشن کردن و تبخیر ابخره کردن و بخار را از برای ابر ساختن و ابر را برای باریدن و باران را برای رویانیدن گیاهها و گیاه را برای خوردن حیوانات و حیوانات را برای سوار شدن و شکار کردن و حمل متاعها و اثقال از جایی به جایی بردن و آنها را برای خوردن و لباس کردن و خوردن و لباس را برای زیستن و زنده بودن و روح را برای زنده کردن بدن و بدن را برای اظهار افعال روح قرار دادن و امثال اینها و گویا عاقلی در آنچه ذکر شد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 54 *»

شک نکند و مقصود از بیان این فایده‏ها نه این بود که تمام فایده آنچه ذکر شد همین بود بلکه در هر چیزی فوائد بسیار هست که کسی از عهده بیان تمام آن فوائد برنیاید: و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها.

و همه مقصود این است که چیزی در عالم نیست که یک کاری از آن برنیاید و بی‏فایده محض باشد حتی آنکه سنگ سنگینی می‏کند و از برای عمارت کردن و شکستن و مجروح کردن و کشتن است و عجالةً درصدد اینکه فایده جمیع چیزها منفعت است نیستم و مقصود این است که از برای هر چیزی یک اثری و فایده‏ای هست خواه آن فایده منفعت باشد یا مضرت و گمان نمی‏کنم که عاقلی در این مطلب انکاری داشته باشد و ایرادی کند.

پس چون معلوم شد که از برای هر چیزی اثری و فایده‏ای هست لامحاله پس فکر کن که آیا فایده انسانیت چیست؟ آیا انسانیت از برای این است که بخورد و بیاشامد و بخوابد که غذای او هضم شود که بیدار شود که دفع کند که باز بخورد و بیاشامد و بخوابد که غذا هضم شود و بیدار شود که آن را دفع کند؟ و همچنین تا آخر عمر خود شغل او همین باشد؟ نهایت بعضی کارهای دیگر هم داشته باشد که بعد از خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و تغوط کردن شهوت نکاح به هیجان آید و جماعی کند و تولید مثلی کند که او هم ان‌شاءاللّه بخورد و بیاشامد که بزرگ شود تا به حد بلوغ رسد و جماعی کند و تولید مثلی کند که او هم مثل پدر و جد خود باشد نهایت لباسی هم سرخ و زرد بپوشند و حظی از این رنگها کنند نهایت مسکنی هم داشته باشند و باغ و بستانی هم در اطراف آن عمارات باشد که حاصل کل اینها این باشد که تا زنده‏ایم به عیش و عشرت مشغول باشیم و آخر بمیریم و جمیع لذتها منقطع شود و الم انقطاع آنها که از جمیع المها شدیدتر است بر ما وارد شود نهایت آنکه ریاستی هم از برای بعضی این بنی‌نوع حاصل شود چرا که محال است جمیعاً رئیس باشند چرا که اگر همه رئیس شدند مرؤسی معقول نیست باقی ماند و اگر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 55 *»

مرؤسی نیست پس رئیسی نیست پس ریاست از برای بعضی باید باشد پس مرؤسین باید ذلیل باشند و فایده زندگی همین باشد که ذلیل باشند و نبودن آن بهتر است و ریاست رئیسان اگر انقطاعی نداشت طوری بود از برای ایشان اگرچه ذلت دیگران را لازم داشت ولکن لذت هرقدر زیادتر شد الم انقطاع آن شدیدتر خواهد بود پس بر فرض حصول ریاست از برای بعضی یا به سبب تحصیل علم و تدریس و حکمرانی و حکم بغیر ما انزل اللّه و تحلیل حرامها و تحریم حلالها یا به صورت ظاهر تحلیل حرامی و تحریم حلالی هم نکنند و لکن دین را دام دنیا قرار دهند و دکان سمساری هر متاعی از متاعهای دنیا قرار دهند و به کام خود برسند عاقبت از برای جمیع اینها انقطاعی است یا ریاست به سبب سلطنت حاصل شود که عاقبت انقطاعی از برای آنها هست و قطع نظر از الم انقطاع اگر آخرتی باشد و در آنجا عذابهای بی‏پایان باشد چه خواهد بود از برای رئیسان.

و اگر بگویی که بر فرضی که آخرتی باشد چنین است و لکن بر فرض نبودن آخرت چه عیب دارد که انسان از برای این خلق شده باشد که بخورد و بیاشامد و نکاح کند و زن و فرزند و خدم و حشم و ملک و مال و آب و باغ و بستان و قصور و انهار داشته باشد تا بمیرد و الم انقطاع ساعتی سهل است با این همه لذتهای گذشته چرا که وعده‏های اخروی هم از این قبیل است که در آخرت جنات تجری من تحتها الانهار هست و حور و قصور و خدم و حشم و ولدان مخلدین هست بنابر اعتقاد معتقدین به آنها.

جواب این است که اگر آخرتی نبود مدارا می‏کردیم و سخنی نداشتیم و لکن اگر آخرتی باشد چه خاک بر سر خواهند کرد کسانی که شب و روز به همین کارها مشغولند و اگر بخواهی بدانی که انسانیت از برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و تغوط کردن و نکاح کردن نیست قدری فکر کن در برهان آینده تا از روی بصیرت بدون تقلید بیابی که انسانیت از برای امری دیگر است اگرچه مردم اجماع و اتفاق و اجتماع بر خلاف آن امر کرده باشند.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 56 *»

برهان هشتم

شک نیست که سایر حیوانات می‏خورند و می‏خوابند و بیدار می‏شوند و در بدن آنها جذب و امساک و هضم و دفع هست مانند بدن انسان بلکه به طور اقوی و شهوت نکاح دارند و جفت به خود می‏گیرند و نکاح می‏کنند و تولید مثل می‏کنند و حفظ اولاد خود می‏کنند و آب و دان از برای آنها می‏برند و آنها را شیر می‏دهند و انس به آنها می‏گیرند و آنها را از خود جدا نمی‏کنند و دشمن را از آنها دور می‏کنند به قدر طاقت مادامی که آنها محتاج به محافظت و محارست و پرستاری هستند و همچنین می‏بینند و می‏شنوند و ادراک بوها و طعمها و گرمی و سردی و نرمی و درشتی می‏کنند و احساس منافرات و موافقات طبیعت خود می‏کنند پس انس می‏گیرند به همجنس خود و متنفرند از غیر جنس خود بخصوص اگر آن غیر جنس مهلک آنها باشد و انس می‏گیرند به جفت خود و غیرتها به کار می‏برند در حق آنها چنان‌که غیرت خروس ضرب المثل شده و همچنین انس می‏گیرند به اولاد خود و وحشت دارند از مفارقت آنها به طوری که اگر از آنها جدا شوند از خوردن و آشامیدن بازمانند و قرار و آرام از آنها بریده شود و در حرکت و اضطراب باشند تا وقتی که آنها را بیابند آنگاه آرام گیرند و در واقع این دوستی و دشمنی و انسهای به زن و فرزند و آشنایان و خدم و حشم و خانمان و وحشت و اضطراب از مفارقت آنها همه از طبیعت حیوانی است که در این حیوانات دو پا هست و چه بسیار که خیال می‏کنند که اینها از خصال انسانی است و انسان از انس مشتق شده و چه بسیار غافلند که از این قبیل امور در سایر حیوانات اقوی و اشد است.

باری مقصود تفصیل تمام خصال حیوانیه و صفات انسانیه نیست و همه مقصود این است که آنچه را که اغلب مردم روزگار گمان می‏کنند که از برای همان خلق شده‏اند سایر حیوانات آنها را به طور تمام و کمال دارند بلکه بهتر از انسان به مراتب

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 57 *»

و آنها نزدیکتر به اعتدال حرکت می‏کنند خصوص حیوانات وحشی به طوری که خواهی فهمید و حیوانات اهلی قدری منحرف شده‏اند به جهت آنکه انحرافات حیوانات دوپا به آنها اثر کرده چنان‌که مشاهده می‏کنی که طوطی و میمون اکتسابات از انسان می‏کنند بلکه بسیاری از سگها و گربه‏ها و اسبها و گوسفندان و مرغها اکتسابات می‏کنند و اگر این حیوانات دور از انسان بودند منحرف نمی‏شدند از طببیعت خود. پس قدری فکر کن که حیوانات در میان آب و علف زیست می‏کنند و آن‏قدر نمی‏خورند که ثقل کنند و محتاج به مسهل و مقیّی و قی و اماله و شیاف شوند و آن‏قدر نمی‏آشامند که بلغم بر ایشان غالب شود و فالج و لغوه شوند و غذای نامناسب نخورند که ناخوش شوند و آن‏قدر نکاح نمی‏کنند که ضعف کنند با وجودی که نر و ماده همیشه در کنار همند و هریک اکتفا به جفت خود کنند پس زنا نکنند و اکتفا به ماده کنند پس لواط نکنند و اکتفا به قوت خود کنند پس دزدی نکنند و اکتفا به مسکن خود کنند پس به دیوار خانه غیر بالا نروند و اکتفا به لباس خود کنند پس پشم و مو و کورک و پر و بال یکدیگر را به باد ندهند و قناعت کنند به آنچه دارند پس حسد بر یکدیگر نبرند و ستم بر یکدیگر نکنند پس کینه و عداوت و نزاع و جدال ندارند و به فکر آنکه آیا بعد از این چه خواهد شد نباشند پس غصه نخورند و همی و غمی ندارند در نهایت رفاهت در هرجا که هوای آنجا موافق طبع آنها است بروند و هر علفی که موافق مزاج آنها است بخورند و هر علفی که موافق نیست نخورند و هر آبی که موافق طبع آنها است بیاشامند و از غیر موافق اجتناب کنند و با همجنس عشرت کنند و از غیر جنس دوری کنند و در نهایت عیش و عشرت بی‏همّ و غم زیست کنند تا به منتهای اجل خود برسند.

و سر این امر این است که چون صانع حکیم آنها را از برای همین دنیا آفریده بود نه از برای عالمی دیگر و چیزهایی که در این دنیا ضرور داشتند از برای آنها آفرید و آن چیزها خوردنیها و آشامیدنیها و پوششها و لباسها و مسکنها بود و از برای بقای نسل آنها آلات نر و ماده و شهوت نکاح و طبیعت پرستاری اولاد بود در آنها آفرید

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 58 *»

و چون از برای رسیدن به این متاعها چشم و گوش و بینی و شامه و ذائقه و لامسه ضرور بود از برای آنها آفرید و همچنین چون محتاج به سر و دست و پا و دهن و دندان و حلق و شکم و روده و جگر و شش و قلب و گوشت و پوست و اعصاب و عروق و استخوان بودند از برای آنها آفرید و طبیعتی در آنها آفرید که بالطبع میل نکنند مگر به غذای مناسب و نفرت کنند از غذای منافق و مناسب را به اندازه و در وقت حاجت میل کنند و زیاده از حاجت طبع و در غیر وقت میل نکنند و همچنین بالطبع در هوای مناسب قرار گیرند و در مکان مناسب زیست کنند و از نامناسب اجتناب کنند بالطبع و لباس آنها را به اندازه احتیاج طبیعت آنها بر پشت خود آنها قرار داده و چون مراد از شهوت نکاح و آلات تناسل در آنها بقای نسل بود و در هر سالی یک مرتبه کفایت بود در بقای نسل در هر سالی یک مرتبه شهوت نکاح را در آنها به هیجان آورد که بالطبع یک مرتبه نکاح کنند و نطفه منعقد شده نسل به عمل آید و چون زیاده از یک مرتبه بی‏حاصل بود بعد از ایام هیجان بالطبع میل به نکاح نکنند و نر و ماده مانند خواهر و برادر در پهلوی یکدیگر بخوابند و تعدی به غیر جفت خود نکنند بالطبع چرا که بی‏حاصل است به جهت آنکه جفتی دیگر از برای خود جفت دارد و نسل از آن دو به عمل می‏آید و این مطلبی که عرض شد محض مثل بود از برای آنکه سر افعال طبیعیه حیوانات را ذکر کنم و مرادم این است که آنها تخلف از طبیعتی که به آن مجبول و در آن مخلوقند نکنند پس اگر در جنسی از اجناس در بقای نوع آنها سالی یک مرتبه کفایت نکند آنها را سالی دو مرتبه به هیجان آورد و اگر بیشتر اقتضا کند بیشتر و مقصود این است که آنها از برای هر امری آفریده شده‏اند اموری طبیعیه در آنها خلق شده که از آن طبیعت تخلف نکنند پس چون از آنها تخلف نکنند همیشه سالم باشند و احتیاجی به طبیبی و دوائی و منضجی و مسهلی ندارند و اگر احیاناً محتاج به دوائی شوند باز طبیعت آنها میل به آن گیاه که دوای او است کند پس به هوش باش که در مثلها مطلب از دست نرود که اگر گفتم مثلاً آهو سالی یکدفعه به هیجان می‏آید از برای نکاح و در بقای نسل یکدفعه کافی بود

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 59 *»

ایراد کنی که خروس چرا در هر ساعتی چند دفعه به هیجان می‏آید و سر اینکه خروس زیاد به هیجان می‏آید این است که احتیاج به وجود مرغ خانگی در ملک زیاده از وجود آهو است و مرغ بیشتر باید به مصرف برسد از این جهت یک مرغ جوجه‏های بسیار می‏تواند به عمل آورد چرا که آب و دان نباید حمل کند به سوی آنها به خلاف سایر مرغها مانند کبوتر که آب و دان را باید حمل کنند پس دو جوجه بیشتر بیرون نیاورند که متحمل آب و دان یکی نر می‏شود و دیگری ماده و علاوه از بقای نسل تخم آنها مانند نسل آنها بسیار ضرور است و بیش از نسل آنها ضرور است و مرغ با خروس بهتر و بیشتر تخم کند و نکاح آنها باعث زیادتی تخمها است پس از این جهت خروس را شهوانی آفریدند که دائماً مرغهای بسیار را از خود راضی کند!

و مقصود از همه این بیانات این است که چون از بیانات سابقه یا غیر آنها دانستی که صانع این ملک حکیم است و هر چیزی را از برای کاری و فایده‏ای آفریده پس اگر انسان را از برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و جماع کردن و ابقای نسل آفریده بود و بس طبیعت او را مانند حیوانات معتدل آفریده بود که میل نکنند مگر به غذای مناسب و شراب مناسب و آن غذا را بی‏زحمت خود ایشان از برای ایشان آفریده بود مانند غذای حیوانات و الحال هم غذای انسانی بی‏زحمت خود انسان نمونه‏اش در دنیا هست مانند گردو و بادام و فندق و خرما و انواع و اقسام ثمرات و میوه‏ها پس اگر انسان را از برای خوردن آفریده بود طبع او را طبع اجتماع در یکجا نیافریده بود و ایشان را مدنی‌الطبع خلق نفرموده بود و طبع ایشان را مانند طبع آهو خلق کرده بود که در جنگلها از انواع حبوب طیبه و میوه‏های رنگ‌رنگ بخورند و بیاشامند و اکتفا به جفت خود کنند و در بیابانهای وسیع منزل کنند و مزاحم یکدیگر نباشند و میل نکنند مگر غذای مناسب را و میل نکنند غذای نامناسب را و شهوت جماع به هیجان نیاید در ایشان مگر در وقت حاجت که بقای نوع باشد و میل نکنند مگر به جفت خود و در هر هوایی که مناسب طبع آنها است و در هر مکانی که مناسب طبع آنها است زیست کنند و بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 60 *»

و جماع کنند بدون همی و غمی در نهایت رفاهیت عیش تا به اجل مقدر خود رسند و چون در خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و نکاح کردن به اعتدال حرکت می‏کردند و در هوای مناسب و مکان مناسب زیست می‏کردند در نهایت صحت مزاج بودند پس ناخوش نمی‏شدند پس طبیب و عطار ضرور نداشتند و چون غذای ایشان ثمرات درختان بود زراعتی و زارعی و گاوی و خویشی و عمله و اکره‏ای ضرور نداشتند و همچنین محتاج به مقنی و عمله و اکره آبار و انهار نبودند و همچنین محتاج به مقنی و آسیابان و آسیا و خباز و طباخ و بقال نبودند و چون لباس بر تن ایشان خلق می‏شد محتاج به حلاج و غزال و نساج و خیاط نبودند و همچنین محتاج به نجار و آهنگر و سایر اشخاص و اوضاع و اسبابی که الحال محتاجند نبودند و چون هریک قانع بودند به رزق مقسوم وافر خود در جنگلها و به مساکن وسیعه خود در مغاره‏ها و کوهها و بیابانها نزاعی و جدالی و تباغض و تحاسدی در میان ایشان نبود پس محتاج به مرافعات و مخاصمات و حیل شرعیه و شهود و بینه و حکام شرع و عرف و کدخدا و ضابط و ناظم و حاکم و وزیر و سلطان نبودند و در نهایت رفاهیت عیش و عشرت می‏کردند و در این عیش و عشرت به هیچ وجه من الوجوه محتاج به عقلی و فکری و تدبیری انسانی نبودند مانند سایر حیوانات و چیزی که در خوردن و آشامیدن و نکاح کردن و خواب کردن و بیدار شدن و متمتع از لذات جسمانیه شدن ضرور است جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و شاهیه و اعضا و جوارح جسمانیه و قوای جسمانیه و باصره و سامعه و شامه و ذائقه و لامسه است و همه اینها را مانند سایر حیوانات بر وجه اکمل داشتند و محتاج به شعور انسان و عقل و علم و ذکر و فکر انسانی نبودند.

و اگر گمان کنی که شعور انسانی از برای این خوب است که متاعهای منفرده و ادویه مفرده را ترکیب کنند تا طعمهای لذیذه از برای ایشان حاصل شود و الوان مختلفه را در لباسها صنعت کنند و عمارات عجیبه غریبه بنا کنند که از آنها لذتها برند و تصرفها در لباس زنان و اطفال کنند و آنها را به زر و زیور بیارایند تا لذتها برند.

عرض می‏کنم که لذتها از هر کسی و هر حیوانی مناسبات طبع او است پس

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 61 *»

به مناسبات طبیعی می‏رسیدند و لذتهای بی‏نهایت می‏بردند آیا نه این است که شخصی از شیرینی حظ می‏کند و شخصی از ترشی و گاهی شخصی از شیرینی حظ می‏کند و گاهی از ترشی پس شیرینی از برای شخصی نهایت مناسبت دارد و حظ می‏کند از آن و از ترشی متنفر است پس احتیاجی به ترشی ندارد و همچنین ترشی از برای طبع ترش‏پسند پس اگر ترکیب اغذیه و ادویه نمی‌کردند و شعور بناهای عالیه و حور و قصور نداشتند به این‏طوری که حال در میان بنی‌نوع انسان متداول است احتیاجی هم به اینها نداشتند و از آنها متمتع نمی‏شدند و ثانیاً عرض می‏کنم که اگر مقصود این بود که متمتع از این‏گونه لذات متداوله شوند از برای این صانع قادر آسان بود که بدون مشقت و کلفت خود آنها آنها را از برای ایشان خلق کند چنان‌که متاعهای مرکبه از طعمهای مختلفه را الحال خلق کرده که بدانی می‏تواند خلق کند و طاوس را به رنگهای مختلفه آفریده که نمونه باشد پس اگر مقصود صانع قادر این بود که به طعمهای مرکبه و انواع و اقسام الوان مرکبه و عمارات عالیه عجیبه ملتذ شوند بدون مشقت خود ایشان از برای ایشان آفریده بود چنان‌که حیوان را چون از برای خوردن آفریده بود شیر را در پستان مادر پیش از بیرون آمدن از شکم از برای آن آفرید بدون مشقت و کلفت خود آن و گیاه را در بیابان آفرید بدون مشقت و کلفت خود آن و آلات و اسباب تناول آنها را آفرید مثل چشم و گوش و شامه و ذائقه و لامسه و دست و پا و سایر اعضا و جوارح بدون مشقت و کلفت خود آن.

پس اگر انسان را از برای تمتع لذات جسمانیه آفریده بود آن متاعها را و جمیع مایحتاج او را خود او خلق می‏کرد بدون مشقت و کلفت انسان و شعور انسان در انسان بی‏حاصل بود و لغو بود بلکه عرض می‏کنم که شعور انسانی مانع است از تمتع به لذات جسمانیه چنان‌که بر صاحب شعوری مخفی نیست که آن شعور نمی‏گذارد یک لقمه غذای بی‏غصه و یک شربت آب گوارا از حلق فرو رود مگر انسان غافل باشد و به محض طبیعت حیوانی تمتعی حاصل کند و ملتفت نباشد به اسباب هم و غم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 62 *»

و از این است که اغلب اغلب اهل روزگار در وقت حاضر خود را به مشقت می‏اندازند از برای آنکه در زمان آینده استراحت کنند به خیال خود پس چون وقت آینده آمد و امروز فردا شد باز به خیال آنکه پس‏فردا استراحت کند باز خود را در فردا به زحمت اندازند پس در هفته حاضر خود را به اختیار خود به زحمت می‏اندازند از برای استراحت هفته بعد و در ماه حاضر خود را به زحمت اندازند از برای استراحت ماه بعد و در سال حاضر خود را به زحمت اندازند عمداً به خیال آنکه در سال آینده استراحت کنند پس تا آخر عمر همیشه در زحمتند مستمراً به خیال بعد پس هرگز استراحت نکنند مانند کسی که در فصل بهار بدون احتیاج دوای تند و تلخ و مهوع و مقیی‏ء و مسهل می‏خورد به خیال آنکه در فصل تابستان ناخوش نشود و در تابستان باز دوا می‏خورد که در پاییز ناخوش نشود و در خریف دوا می‏خورد که در زمستان سالم باشد و در زمستان دوا می‏خورد که در بهار مواد به هیجان نیاید پس در همه سال دوا خورده به خیال غذای لذیذ بعد و هرگز غذای لذیذ نخورده پس این مردم به جهت شعوری که دارند از متاعهای آماده لذت نمی‏برند مگر با غفلت و همیشه در زحمتند و اگر اتفاقاً زحمت جسمانی نداشته باشند گرفتار زحمات روحانی هستند بعضی از برای گذشته‌ها و بعضی از برای آینده‏ها اما گذشته‌ها مثل اینکه غصه‏ها می‏خورند که پدری داشتم چنین و چنان بود و مادری داشتم چنان و چنین بود و به فلان درد و الم از دنیا رفتند و از این قبیل غصه‏های بی‏حاصل را دارند که پسرم چنین بود و جوانی رعنا از دستم بیرون رفت و دختری داشتم به کام دل نرسید و جوان‏مرگ شد و باغی و خانه و اسبی و مالی و متاعی داشتم از دستم بیرون رفت و بسا آنکه آن‏قدر در این قبیل چیزها غصه می‏خورند که دق می‏کنند و به آن واسطه هلاک می‏شوند و بعضی از برای آرزوهای بی‏معنی بی‏حاصل است که کاش باغی داشتم و خانه داشتم و زنی و فرزندی و خدمی و حشمی داشتم و کاش مالی داشتم که به آن واسطه به آرزوهای خود می‏رسیدم و به واسطه اشتغال نفس به آرزوهای بی‏حاصل بدن از غذا خوردن بیفتد و شهوت نکاح فانی شود و به تدریج در هم و غم گذشته و آینده گرفتار باشند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 63 *»

پس از متاعهای مهیای این دنیا هم لذت نبرند پس اگر این شعور را نداشتند به راحت تمام از متاعهای آماده در وقت حاضر لذتها می‏بردند و چون وقتی دیگر می‏آمد باز هم در آن‏وقت متاعهای آماده بود و لذتها از آنها می‏بردند پس دائماً در استراحت بودند.

پس اگر انسان از برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و جماع کردن و تولید نمودن خلق شده بود و بس این شعور انسانی مانع از همه لذتها را در او خلق نمی‏کردند چنان‌که در حیوانات خلق نشده پس این شعور انسانی از برای کاری دیگر خلق شده نه از برای لذتهای جسمانی چرا که آن شعور مانع است چنان‌که فهمیدی اگر فهمیدی.

برهان نهم

چنان‌که پیش از این گذشت و فهمیدی که ساختن اعضا و جوارح طفل در شکم تماماً از برای بیرون شکم خوب است نه از برای اندرون شکم چرا که در اندرون شکم کاری از اعضا و جوارح برنمی‏آید و تماماً در بیرون شکم هریک باید به کاری مشغول شوند و روز اول هم که آنها ساخته شد از برای بیرون بود نه از برای اندرون اگرچه در اندرون ساخته شد.

پس چون متذکر این مطلب شدی باید بیابی که شعور انسانی هم اگرچه در دنیا ساخته شده ولکن از برای لذتهای دنیایی ساخته نشده چرا که دانستی که شعور انسانی مانع است از تمتع بردن لذتهای جسمانی و تا شخص غافل نباشد نمی‏تواند تمتعی حاصل کند از متاعهای دنیایی به طوری که در برهان سابق یافتی پس این شعور از برای عالم انسانی ساخته شده که عالم آخرت باشد نه عالم دنیا و دنیا مانند شکم مادر است نسبت به آخرت و آخرت مانند فضای خارج شکم است نسبت به دنیا پس در دنیا که به منزله شکم مادر است ساخته شده اسبابی چند از برای فضای

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 64 *»

عالم آخرت و اعظم آن اسباب شعور انسانی است پس باید آن را در کار عالم انسان به کار برد نه در کار عالم جماد و نبات و حیوان و چون از برای عالم انسان خلق شده و مردم می‏خواهند آن را در کارهای دنیا و رسیدن به متاعهای دنیا صرف کنند کار دنیای خود را فاسد کنند و از رسیدن به مطلوب خود که لذت یافتن از متاعهای دنیا است محروم شوند مانند آنکه خداوند چشم را از برای دیدن رنگها خلق فرموده پس اگر کسی آن را از برای شنیدن صداها به کار برد نه در دیدن رنگها محروم شود از شنیدن صداها و از دیدن رنگها و لکن اگر چشم را در دیدن رنگها به کار برد و گوش را در شنیدن صداها پس به دیدن رنگها و شنیدن صداها منعم شده و به مقصود خود رسیده همچنین اگر مردم شعور را در کارهای عالم انسان به کار می‏بردند و امور طبیعیه را به طبع عالم واگذار می‏کردند منعم به نعمتهای دنیا و آخرت هردو می‏شدند و چون شعور را در غیر موضع آن صرف کردند از نعمتهای دنیا و آخرت هردو محروم شدند پس اگر در این مطلب شک کنی در برهان سابق رجوع کن و قدری شعور انسانی را به کار بر تا بیابی که امر به همین‏طوری است که عرض شد پس چون این مطلب را یافتی قدری در برهان آینده فکر کن تا هدایت یابی ان‌شاءاللّه.

برهان دهم

از غرایب خلقت انسان یکی این است که با وجودی که انسان نسبت به سایر حیوانات در نهایت فطانت و فهم و شعور است در افعال طبیعیه عالم به منافع و مضار و مناسب و منافر طبیعت خود نیست نه به علم انسانی و نه به طبع خود بلکه باید به تعلیم معلمین و تجربه مجربین عالم شوند به مناسبات طبیعت خود و منافرات آن پس باید دانایی به جاهل بگوید که فلان غذا نافع است و فلان غذا سم قاتل است و جدوار پازهر است و بیش زهر قاتل است و نه این است که خود به طبع خود بفهمد که جدوار شفای از ضرر زهر است و بیش برخلاف آن است نه به واسطه رنگ چیزی می‏تواند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 65 *»

بفهمد که کدام غذا نافع است و نه به واسطه بوی آن و نه به واسطه طعم آن و نه به واسطه لمس آن و نه به واسطه صدای آن پس چه بسیار صاحب رنگی که نافع است مانند قند و شکر و چه بسیار صاحب همان رنگ که مهلک است مانند سم الفار و همچنین در باقی محسوسات که انسان باید از طبیبان دانا و مجربان بینا یاد گیرد منافع و مضار اشیاء را به خلاف سایر حیوانات خصوص حیوانات وحشی که به صرافت طبع خود باقی مانده‏اند که بالطبع میل می‏کنند که غذای مناسب طبع خود را بخورند و بالطبع از غذای منافر اجتناب می‏کنند پس از بوی غذا یا از طعم آن یا از رنگ آن یا از صدای آن یا از ملمس آن بالطبع می‏فهمند که نافع است و می‏خورند و منفعت می‏برند و همچنین از یکی از اینها بالطبع می‏فهمند که منافر است و نمی‏خورند و منفعت می‏کنند پس محتاج به طبیبان معلم و مجربان دانا نیستند و از این است که رسم تعلیم و تعلم و استاد و شاگردی در میان نیست برخلاف انسان که چون شعور انسانی را در او آفریدند از برای اکتسابات انسانیه نه از برای التذاذات جسمانیه طبع او را هم جاهل آفریدند به منافع و مضار خود تا آنکه منافع و مضار طبیعیه را هم نداند و به قدر حیوانی هم نتواند تمیز دهد منافع طبیعیه خود را از مضار خود تا آنکه ناچار شود که سر در قدم پیری دانا و مرشدی بینا و طبیبی حاذق و مجربی ماهر گذارد که اگر چنین نکند البته در استعمال جدوار نجات و بیش در صورت ظاهر مانند یکدیگرند مثل آنکه صورت خوردن بیش و جدوار یک صورت است و صورت خوردن حلال و حرام یک صورت است و صورت بیع و ربا یک صورت است و صورت زهد و سمعه و ریا یک صورت است و صورت وضوی باقصد قربت و بی‏قصد یک صورت است و صورت نماز بی‏وضو و باوضو یک صورت است و صورت نماز بی‏قصد و باقصد یک صورت است و صورت امساک و نخوردن غذا و آب یک صورت است در روزه و غیر روزه و صورت نکاح حلال و حرام یک صورت است و صورت نگاه حلال و حرام یک صورت است و همچنین در جمیع امور حتی آنکه صورت بت‏پرستی و حق‏پرستی یک صورت است و از این است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 66 *»

که احمقان عالم در کارهای اهل حق و باطل تفاوت نگذارند و اگر فی الجمله شعوری از برای ایشان حاصل شد متحیر شوند و اگر شعور قدری قوت گرفت و بر حق واقع واقف نشد بالمره بی‏دین و بی‏مذهب شوند و به خیال خود نهایت شعور به کار برده‏اند و صاحبان دین و مذهب را سفیهان گمان کنند. الا انهم هم السفهاء و لکن لایشعرون.

باری چون انسان را دانا بر منافع و مضار خود نیافریدند دانایان در میان ایشان آفریدند تا به تعلیم و تعلم دانا به منافع و مضار خود شوند پس چون این مطلب را یافتی و متذکر شدی در برهان آینده قدری فکر کن شاید نجات یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی.

برهان یازدهم

بدان که آنچه در عالم هست یا نافع است از برای انسان یا ضار است پس مأکولات و مشروبات بعضی نافعند و بعضی ضار و همچنین مشمومات و نفع و ضرر آنها آن‏قدر واضح است که احتیاج به بیان نیست و همچنین مسموعات آیا نه این است که بعضی از صداها فرح می‏آورد و بعضی حزن؟ و البته سرور و حزن تأثیر می‏کند در بدن و همچنین کلمات آیا نه این است که مدح سرور می‏آورد و فحش غضب؟ و همچنین حرکات آیا نه این است که ادب عزت می‏آورد و بی‏ادبی ذلت؟ و هم‌چنین هیئات و اشکال آیا نه این است که بعضی از هیئات نشستن و ایستادن که به صورت ادب است عزت می‏آورد و بعضی که مخالف آن است ذلت؟ و همچنین باقی اوضاع. آیا نه این است که تناسب اعضا حسن می‏آورد و تخالف آنها قبح و حسن جاذب است و قبح منافر و همچنین الوان آیا نه این است که الوان مختلفه درهم بر وجه تناسب نافع است؟ و سبزه‏زار فرح‏انگیز است و مطلقاً رنگ سبز و سرخ و زرد فرح‏انگیز و مبهی است و رنگ خاکی و ماشی و سیاه حزن می‏آورد و همچنین نرمی و درشتی آیا نه این است که لباس حریر خوش‏رنگ مبهی است و لباس کرباس ضخیم بد رنگ برخلاف حریر است؟

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 67 *»

و همچنین اجناس لباسها آیا نه این است که حریر و کورک و پشم گرم می‏کند بدن را و کتان سرد می‏کند؟ و همچنین مسکنها و هواها و آبها و آتشها و کواکب و انوار آنها و گرمیها و سردیها و روشناییها و تاریکیها و حرکتها و سکونها و بیداریها و خوابها و شبها و روزها و سمتها و جهتها و جمادات و نباتات و حیوانات و ارواح و اجساد و اناسی و جبنها و جرأتها و سخاوتها و لئامتها و عطاها و منعها و صداقتها و نفاقها و دوستیها و دشمنیها و رفاقتها و خلافها و ملایمتها و تندیها و امانتها و خیانتها و وفاها و حیاها و شهوتها و غضبها و سرورها و حزنها و آنچه در عالم هست همه صاحب اثر است و اثر آنها یا نافع است یا ضار و منفعت و مضرت اشیاء به عدد ذرات موجودات است که نمی‏توان آنها را در کتابی نوشت خصوص در مختصرات و همه تأثیر می‏کنند در انسان حتی آنکه اثر اجسام به ارواح مردم می‏رسد آیا نه این است که دارچینی حفظ را زیاد می‏کند و باقلا عقل را کم می‏کند و ماست و دوغ حفظ را کم می‏کند و آب و سبزه فرح می‏آورد و فرح و حسن سرور می‏آورد و قبح و قباحت منظر حزن می‏آورد و سرور و حزن از افعال روح است نه بدن اگرچه در بدن منافع و مضار احداث می‏کند و هر چیزی که به عالم انسان نزدیکتر است نفع و ضرر آن بیشتر در انسان اثر می‌کند و نفع و ضررشان بیشتر است  به جهت مناسبت پس نباتات بیشتر در انسان اثر می‏کنند از جمادات و حیوانات بیشتر اثر می‏کنند از نباتات و اناسی بیشتر اثر می‏کنند از حیوانات پس اگر کسی با بخیلی معاشرت کرد بخصوص اگر در میانه محبتی باشد خورده خورده بخیل می‏شود و اگر با سخی معاشرت کرد بخصوص اگر دوستی در میانه باشد سخی می‏شود و اگر با جبان معاشرت کرد جبان می‏شود و اگر با شجاع معاشرت کرد شجاع می‏شود و اگر با صاحب حیا معاشرت کرد باحیا می‏شود و اگر با بی‏حیا معاشرت کرد بی‏حیا می‏شود و اگر با ادیب معاشرت کرد مؤدب می‏شود و اگر با بی‏ادب معاشرت کرد بی‏ادب می‏شود و اگر با کریم معاشرت کرد کریم می‏شود و اگر با لئیم معاشرت کرد لئیم می‏شود و اگر با نجیب معاشرت کرد نجیب می‏شود و اگر با اوباش و الواط معاشرت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 68 *»

کرد رذل و پست می‏شود و اگر با اهل طاعت معاشرت کرد مطیع می‏شود و اگر با عاصی معاشرت کرد عاصی می‏شود و اگر با مؤمن معاشرت کرد مؤمن می‏شود و اگر با منافق معاشرت کرد منافق می‏شود و اگر با فرنگی معاشرت کرد فرنگی می‏شود و اگر با یهودی معاشرت کرد یهودی می‏شود و اگر با مجوسی معاشرت کرد مجوسی می‏شود و اگر با صاحبان یقین معاشرت کرد مؤمن می‏شود و اگر با اصحاب شکوک و شبهات معاشرت کرد مانند آنها می‏شود. باری المرء مع من احب پس هر چیزی را که دوست بداری و دائم با آن نزدیک باشی تو هم مثل آن می‏شوی خصوص اگر انسانی باشد خصوص اگر محبتی در میان باشد. لو احب رجل حجراً حشره اللّه معه.

پس طمع خام مکن که بخواهی با فرنگی و یهودی و نصاری و منافقین و جهال و اهل معاصی و شکوک و شبهات معاشر باشی با رفاقت و دوستی و مؤمنان را از خود دور کنی و اعتنا به آنها نکنی و مع‌ذلک مؤمن باشی این طمعی است خام و آرزویی است بی‏معنی و عن‌قریب است که میل هم نخواهی کرد که مؤمن باشی و هیچ دوایی و دعایی چاره تو را نخواهد کرد مگر آنکه از آنها ببری و با مؤمنی معاشرت کنی و فضل خداوند شامل حال تو بشود و نجات یابی و فضل خدا همان مؤمن صاحب یقین است نه چیزی دیگر ٭در خانه اگر کس است این حرف بس است٭ و معاشرت آن‏قدر مؤثر است که ساربان مانند شتر باوقار و سکینه می‏شود و قاطرچی مثل قاطر چموش و نانجیب می‏شود و چاروادار مثل الاغ خر می‏شود و آتش‏کار و آهنگران و مسکران غضوب و مقنیان حلیم می‏شوند. باری در تأثیر اشیاء و نفع و ضرر آنها هیچ عاقلی شک ندارد پس چون متذکر این مطلب شدی در برهان آینده قدری فکر کن تا هدایت یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 69 *»

برهان دوازدهم

بدان که صانعی که اشیاء را از کتم عدم به وجود آورده احتیاجی به آنها ندارد چرا که معنی احتیاج این است که کسی چیزی نداشته باشد و بخواهد از غیر آن چیز را بگیرد و چنین کسی که چیزی ندارد و از غیری بخواهد صانع جمیع اشیاء نتواند بود و صانع نادار معنی ندارد پس صانع جمیع دارا است و داشته که داده و اگر نداشت نمی‏توانست داد.

و همچنین اشیاء در وجود او اثری نتوانند کرد پس نفعی و ضرری به او نتوانند رسانید پس نفع و ضرر اشیاء به اشیاء می‏رسد نه به صانع اشیاء و بعضی در بعضی اثر می‏کنند نه به صانع و بعضی از بعضی منتفع می‏شوند و بعضی از بعضی متضرر می‏شوند نه صانع آنها و رحمت و نعمت صانع اتصال تأثیر اشیاء است به یکدیگر نه اتصال آنها است به صانع و صانع همجنس چیزی نیست که چیزی از او جزء چیزی شود و بهره‏مند گردد و ضد چیزی نیست که چیزی از او گریزان و متنفر شود و جمله موجودات به آنچه محتاجند آن چیز هم موجودی است از موجودات نه ذات صانع و از هرچه گریزانند چیزی از چیزها است نه ذات او قدری فکر کن که اگر گرسنه شوی نان باید بخوری نه ذات خدا را و اگر تشنه شوی باید آب بیاشامی نه ذات صانع را و اگر حرارت زیاد داری باید بنفشه بخوری و در هوای سرد و آب سرد داخل شوی و اگر برودت زیاد داشته باشی باید دارچینی بخوری و در هوای گرم زیست کنی و اگر حرارت زیاد داشته باشی باید از دارچینی اجتناب کنی و از هوای گرم و نزدیکی آتش گریزان شوی و اگر برودت زیاد داشته باشی باید از خوردن بنفشه احتراز کنی و از هوای سرد بگریزی و اگر شهوت داری باید زنی طلب کنی و اگر تفریح و تفرج خواهی باید به باغی بخرامی و اگر جاهلی باید علمی تحصیل کنی و اگر ضعیفی باید تقویت مقویات کنی.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 70 *»

باری به آنچه محتاجی صانع آن را در ملک خود آفریده چه در دنیا و چه در آخرت در آخرت هم مانند دنیا تو را به باغ می‏برند و در قصر می‏نشانند و حورالعین می‏دهند و هیچ‏یک از اینها ذات صانع نیستند پس رحمت و نقمت او و رضا و غضب او موجوداتی چند هستند که متصل به انسان می‏شوند نه چیزی دیگر.

و غالب مردم همین که می‏شنوند که خدا رحمت دارد و ارحم الراحمین است چنین گمان می‏کنند که او رقت قلبی دارد که به مردم ترحم می‏کند مانند مادر و پدر مهربان که بر طفل خود ترحم می‏کنند به جهت رقت قلبی که دارند پس متحیر می‏شوند که خدایی که از پدر و مادر مهربان‏تر است چرا در بسیاری از جاها رحم نمی‏کند و حال آنکه پدر و مادری که رحمشان کمتر بود در آن مواضع ترحم می‏کنند بلکه در نزد این صانع گریه و زاری و التماس می‏کنند که طفل ایشان از مرض صحت یابد و بسا آنکه صحت نیافته بمیرد پس متحیر شوند که اگر رحم او بیش از رحم پدر و مادر است چرا در مواضعی که آنها ترحم می‏کنند او ترحم نمی‏کند و بسا آنکه به طور ظاهر کسی جواب گوید که در آخرت ترحم او ظاهر شود و معلوم گردد که او از مادر و پدر مهربان‏تر بود پس این حرف باعث تحیر بسیاری شود که اگر او ارحم الراحمین است چرا رحم خود را در آخرت قرار داده و حال آنکه قادر است و چیزی از خزانه او کم نمی‏شود که در دنیا و آخرت هردو ترحم کند پس در دنیا هم در مواضعی که پدر و مادر ترحم می‏کنند او بهتر ترحم کند چرا که او رحیم‏تر است از ایشان و همچنین در غضب او متحیر شوند که اگر ارحم الراحمین است پس چرا اشد المعاقبین است.

و غالب مردم گمان می‏کنند که صانع مانند شخصی است که به دوستان خود میل ترحم دارد و از دشمنان خود نفرت دارد و ترحم به ایشان نمی‏کند و حال آنکه این گمانی است خطا چرا که صانع ضد چیزی نیست که نفرت از آن داشته باشد چرا که اگر ضد چیزی بود آن چیز از فعل او صادر نمی‏شد مانند حرارت که از برودت صادر نشود و مثل چیزی نیست و شباهت به چیزی ندارد چرا که اگر مثل چیزی بود

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 71 *»

عاجز بود مثل آن چیز و اگر عاجز بود صانع نبود پس صانع نه مثل چیزی است نه ضد چیزی و جمیع اشیاء مخلوق اویند بر نسق واحد پس معنی ترحم او رقت قلب و میل به چیزی نیست چنان‌که معنی نقمت او تنفر از چیزی و سختی دلی نیست چرا که میل و تنفر دو ضدند و صانع مرکب از دو ضد و از دو چیز نیست و لکن معنی ترحم او این است که آب را آفریده و به تو تعلیم کرده خواص و کیفیت انتفاع و تضرر از آن را پس اگر آب به اندازه‏ای در وقت عطش آشامیدی و بدن خود را به طور لایقی به آن تطهیر کردی و به اندازه معینی آن را با خاک ممزوج کردی و عمارتها به واسطه آن ساختی و در آنها مسکن کردی و به اندازه معینی آن را بر زراعت خود جاری کردی و در اوقات معینی زراعت را سقی کردی و محصول به عمل آوردی و همچنین اگر به اندازه معینی از آن را در حبوبات و غذای خود کنی و به آتش معینی طبخ کنی و به اندازه معینی بخوری و در مکان معینی مناسبی به اندازه معینی در وقت معینی در هوای معتدلی بخوابی و غذا جزء بدن تو شود و قوت یابی و بیدار شوی و به کارهای خود برسی به واسطه اعضا و جوارح خود و خدم و حشم و عمله و اکره و مرفه الحال عیش کنی و به کام دل برسی رحمت خداوندی شامل تو شده و تو در رحمت او غوطه‏ور شده‏ای پس آب و آتش و هوا و خاک و مکان و زمان و مأکولات و مشروبات و خواب و بیداری و اعضا و جوارح و خدم و حشم و آسمان و زمین و کواکب و جمادات و نباتات و حیوانات و اناسی و آنچه هست و روح و بدن و مشاعر و حواس تو کلاً رحمت و نعمت خداوندی بود که به تو رسیده بود و رقت قلبی در خدا نبود و خویشی و نسبتی و شباهتی با تو نداشت و ارحم الراحمین است که خلق کرده هر چیزی را از برای کاری به طوری که بهتر از آن تصور نتوان کرد پس آب را طوری آفریده که بهتر از آن در کارهای آبی تصور نتوان کرد و آتش را به طوری آفریده که در تأثیرات ناری بهتر از آن نتوان تعقل نمود و همچنین در باقی چیزها و همچنین او است اشد معاقبین با اینکه ارحم الراحمین بود اگر تو تخلف کنی از دستورالعملی که به تو داده پس آب نخوری یا به اندازه نخوری یا در وقت حاجت نیاشامی و در غیر وقت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 72 *»

حاجت بیاشامی پس ناخوش شوی و آن را بی‏اندازه ممزوج با خاک کنی پس نتوانی عمارت بنا کنی یا آن را بر عمارت مسلط کنی که عمارت را خراب کند و زراعت را آب ندهی یا بی‏اندازه آب دهی یا در غیر وقت حاجت آب دهی و زراعت معیوب شود و به عمل نیاید یا آن را بی‏اندازه داخل مأکولات کنی و آتش بی‏اندازه بر آن مسلط کنی و غذا بسوزد و معیوب شود و نتوانی بخوری یا خود را در آب غرق کنی یا در آتش بسوزانی یا آتش و آب را بر مایملک خود مسلط کنی یا خود را از عمارات عالیه بیندازی و از قرارداد خداوندی تخلف کنی به عذاب خداوندی گرفتار شوی و عذاب خدا همان نعمتها است که چون در جای خود به طور لایق صرف نکردی عذاب شد از برای تو و نه عذاب ذات خدا است و نه ثواب.

پس ثواب و عقاب اشیائی هستند در ملک آفریده شده پس اگر به طور لایقی آنها را صرف کردی و طور لایق حدود الهیه است که از برای هر چیزی قرار داده همه نعمت و راحت و رحمت شد از برای تو و اگر بی‏اندازه به کار بردی و از حدود خداوندی تجاوز کردی همه آنها غضب و سخط و نقمت و زحمت و عقاب شد از برای تو و خداوند بیگانگی با تو نداشت و عداوتی از تو در ذات خود نداشت. فمن یتعد حدود اللّه فقدظلم نفسه و ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها.

پس خداوند عالم جلّ‏شأنه ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و اشدالمعاقبین است در موضع نکال و نقمت و موضع عفو و رحمت اشیاء است اگر آنها را به طور لایقی به کار بری و موضع نکال و نقمت اشیاء است اگر آنها را به طور لایق به کار نبری و عفو و رحمت و نکال و نقمت آثار اشیاء است و اشیاء محل و موضع آنها است.

پس اگر قدری در آنچه گفتم فکر کنی خواهی دانست معنی جمیع صفات و اسماء خداوند عالم را جلّ‏شأنه پس خدا قادر است و قدرت او در ملک او ظاهر شده و خدا حکیم است و حکمت او این است که هرچیزی را به طوری که باید و شاید آفریده و هرچه را از برای هر کاری آفریده آن کار از او برمی‏آید پس آب را از برای زراعت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 73 *»

آفریده و از آن برمی‏آید که در گیاهها جاری شود و همچنین هر چیزی را از برای هر کاری که آفریده آن کار از آن برمی‏آید و تفصیل حال موجب ملال است و خداوند جلّ‏شأنه رحیم است و رحم او آثار نافعه‏ای است که در اشیاء آفریده و خدا ضار است و ضرر آثاری است که در اشیاء آفریده و خداوند ذوالفضل العظیم است و فضل او اشیاء و آثار اشیاء است که آفریده و خدا عادل است و عدل او این است که اگر ظرفی یک من آب گیرد یک من در آن ریزد و اگر ده‌من گیرد ده‌من ریزد و اگر کسی پیش آتش رود گرم شود و اگر نرود گرم نشود و اگر در آفتاب رود روشن شود و اگر نرود روشن نشود و اگر جاهلی نزد عالم رود و گوش به سخن او دهد عالم شود و اگر نرود جاهل ماند و با هرکسی معاشرت کند آثار معاشرت تخلف نکند پس معاشرت مؤمن ایمان آورد و معاشرت کافر کفر آورد و معاشرت صاحب یقین یقین حاصل کند و معاشرت شکاک شک بار آورد و خداوند جلّ‏شأنه منتقم است و محل انتقام او اشیاء است پس اگر کسی خود را در آتش اندازد بسوزد و اگر در آب غرق شود هلاک شود و رحمت خدا سبقت گرفته بر غضب او و رحمت و غضب او آثار اشیاء است چنان‌که دانستی اگر دانستی و رحمت او سابق است به جهت آنکه او اشیاء را با اثر آفریده و آنها همه رحمت اویند و تو را تعلیم کرده که آن اشیاء را به اندازه معینی در وقت معینی در مکان معینی به کار بر تا از همه آنها منتفع شوی و غضب او بعد از رحمت او است چرا که اگر تو بعد از دانستن و شناختن اثر تریاق و اثر زهر تریاق نخوری و زهر بخوری و خود را به عذاب اثر زهر گرفتار کنی و هلاک شوی خود آتش غضب اثر زهر را بر جان خود افروخته‏ای و خداوند عالم جلّ‏شأنه برحسب حکم وضعی اقترانی هلاکت را از برای تو آفرید به سوء اختیار تو و زهر در مقام خود بد نبود بلکه رحمت بود آیا نمی‏بینی که سم‌الفار را اگر به مقدار معینی بخوری شفا است و در اعمال صنعت فلسفی تأثیرات عظیمه در آن است و اکسیر غریبی است در تغییر فلزات ناقصه و آنها را به سرحد کمال می‏رساند پس وجود آن در ملک ضرور است و نعمت سابق بزرگی است چنان‌که تریاق نعمتی است سابق و اگر تریاق

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 74 *»

را هم به سوء اختیار خود قدر زیادی بخوری مهلک است و باز برحسب حکم اقترانی وضعی خداوند عالم جلّ‏شأنه هلاکت را خلق خواهد کرد پس وجود جمیع اشیاء رحمت سابقی است از خداوند عالم جلّ‏شأنه از برای خلق به شرط آنکه هرچه را از برای هر کاری آفریده آن را در آن کار صرف کنند نه در کاری دیگر و به اندازه که قرار داده صرف کنند نه کمتر و نه بیشتر و در وقت حاجت صرف کنند نه بعدتر و پیشتر و در مکان مناسب صرف کنند نه مکان نامناسب پس در این مطلب بیش از مطالب دیگر فکر کن تا آنکه از روی تحقیق بدون تقلید بیابی که از برای جمیع اشیاء تأثیر هست و آن اثر یا نافع است از برای انسان یا ضار است پس چون این مطلب در نزد تو محقق شد در برهان آینده قدری فکر کن تا نجات یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی.

برهان سیزدهم

بعد از آنکه یافتی که از برای هر چیزی اثری است و آن اثر یا نافع است از برای انسان یا ضار است، پس فکر کن در صورتی که مردم جاهل باشند به منفعت و مضرت اشیاء و به قدر حیوانی هم نافع و ضار را بالطبع نتوانند تمیز دهند آیا نه این است که البته برحسب اتفاق از روی نادانی مضر را استعمال کنند و هلاک شوند و یک روز نتوانند زیست کنند؟ چنان‌که مشاهد است که در یک روز چندین اقتران از برای انسان اتفاق می‏افتد و در هر اقترانی لامحاله ضرری هست چنان‌که لامحاله نفعی هست پس اقتران بر وجه خاصی نافع است و بر وجهی دیگر ضار است پس شخص جاهل لامحاله ضار را استعمال کند پس هلاک شود بلکه در یک روز بسا آنکه چندین ضار به کار برد پس هلاک شود و گمان مکن که چون جاهل است به نفع و ضرر هردو بسا آنکه نافع را برحسب اتفاق به کار برد و ضار را به کار نبرد چرا که اگرچه نافع را هم مانند ضار

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 75 *»

گاهی به کار می‏برد و لکن دائماً برحسب اتفاق جمیع مردم لاعن‌شعور نافع را به کار برند معقول نیست و خلاف عادت ملک است پس البته ضار را به کار خواهند برد و هلاک خواهند شد.

و مگو که مردم بسیاری جاهلند به منافع و مضار اشیاء و منافع را به کار می‏برند و مانند دانایان زیست می‏کنند چرا که این مردم جاهل به منافع مأکولات و مشروبات متعارفه نیستند و هر طبقه خلفی از سلف خود آموخته‏اند تا به انبیاء؟عهم؟ رسیده پس طبقه اول از انبیاء؟عهم؟ آموخته‏اند و اگر بگویی که از کجا بدانیم که طبقه اول از انبیاء؟عهم؟ گرفته باشند شاید از مجربین و اطباء گرفته باشند.

عرض می‏کنم که مجربین و اطباء بعد از آنکه کسی آنها را تربیت کرد و از حال طفولیت به حد رشد رسانید و به تدریج مزاج دوائی و غذائی را از معلمی یاد گرفتند طبیب شدند و اگر بنا باشد که در اول طفولیت جاهل باشند و شخصی دانا به منافع و مضار اشیاء غذا به ایشان نخوراند بزرگ نخواهند شد و خواهند مرد و به حد رشد نرسند که طبیب شوند پس آن شخصی که مبدأ بنی‌نوع انسان است باید در ابتدای خلقت دانا به منافع و مضار اشیاء باشد بدون تعلمی ظاهری از کسی چرا که اول است و پیش از او کسی نیست که از او بیاموزد و از براهین سابقه یافتی که انسان مانند سایر حیوانات نیست که بالطبع غذای مناسب خورد و از نامناسب احتراز کند پس شخص اول باید دانا به منافع و مضار اشیاء باشد تا نافع را در نفس خود و اولاد خود به کار برد و از ضار احتراز کند و تعلیم اولاد خود کند نافع و ضار را تا بتوانند نافع را استعمال کنند و از ضار احتراز نمایند و چنین کسی که در ابتدای خلقت دانا است به منافع و مضار اشیاء بدون تعلیم معلم ظاهری نبی است که خداوند عالم جلّ‏شأنه او را عالم غیر معلم آفریده در ابتدای خلقت.

و علاوه بر این عرض می‏کنم که اگر منافع و مضار منحصر بود به خوردن و آشامیدن ما را به طور مدارا حرفی نبود و لکن سابقاً یافتی که در جمیع اشیاء آثار هست و آن

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 76 *»

آثار یا نافعند یا ضار از برای انسان حتی آنکه اجسام در ارواح تأثیر می‏کنند به طوری که یافتی و نهایت فهم و شعور و تجربه اطباء دانستن بعض منافع و بعض مضار بعض اشیاء است و منفعت و مضرت تمام اشیاء را ندارند خصوص منفعت و مضرت عالم اجسام را به عالم ارواح پس وجود طبیبی لازم است که دانا به منفعت و مضرت جمیع اشیاء باشد تا تعلیم کند آنها را به جاهلان و امر کند ایشان را به استعمال منافع اشیاء و نهی کند آنها را از استعمال مضار اشیاء و یافتی که خداوند را رضائی و غضبی و رحمتی و نقمتی و ثوابی و عقابی نیست مگر منافع و مضار اشیاء پس به نظر عبرت و دقت تمام در این مدعا فکر کن تا نجات یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی پس چون این مطلب را یافتی در برهان آینده فکر کن تا نجات یابی.

برهان چهاردهم

بدان که خداوند عالم جلّ‏شأنه این دنیا را از برای فنا آفریده نه از برای بقا چنان‌که محسوس است که جمادات و نباتات و حیوانات و ظواهر اناسی و آنچه در این عالم موجود می‏شود یک وقتی فاسد و فانی می‏شود.

و در براهین سابقه یافتی که اگر مقصود او از خلقت انسان این بود که چند صباحی در دنیا زنده باشند و بعد بمیرند و فانی شوند مثل سایر حیوانات کفایت می‏کرد ایشان را چیزی که کفایت سایر حیوانات را کرده و آن چیز چشم و گوش و شامه و ذائقه و لامسه و شهوت نکاح و شهوت اکل و شرب است.

و دانستی که شعور انسانی در امور اکل و شرب و نکاح و توالد و تناسل ضرور نیست چرا که سایر حیوانات این کارها را می‏کنند و شعور انسانی ندارند.

و فهمیدی که شعور انسانی مانع این امور است.

پس این شعور از برای این خلق شده که در امر عالمی دیگر به کار رود نه امر عالم دنیا و آن عالم عالم آخرت است و آن را عالم آخرت می‏گویند به جهت آنکه غیر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 77 *»

از عالم دنیا است و آن عالم در زیر سقف این عالم که آسمانها است نیست چنان‌که بر روی زمین این عالم نیست پس قدری هوش خود را جمع کن تا بیابی که عالمی دیگر غیر از این عالم هست.

پس فکر کن که از برای تو بدنی است ظاهری و چیزهایی چند در غیب این بدن موجود است که عقل و نفس و خیال و فکر و حیات و امثال اینها است که حرکت این بدن به واسطه آنها است و آنها غیر از این بدن است چرا که آنها وقتی در این بدن هستند این بدن زنده است و حرکت می‏کند و چون آنها بیرون رفتند این بدن می‏میرد و از حرکت می‏افتد.

پس فکر کن که آیا آنها از جنس این بدن است یا چیزی دیگر است؟ و چه بسیار واضح است که آنها از جنس این بدن نیستند چرا که بدن دیده می‏شود و هرچه از جنس این بدن است با یکی از حواس پنجگانه ادراک می‏شود اما عقل با حواس پنجگانه ادراک نمی‏شود و همچنین سایر چیزهای غیبی به این حواس پنجگانه ادراک نمی‏شود حتی آنکه روح حیات که متصل است به این بدن و حرکت این بدن از او است با حواس خمسه ادراک نمی‏شود و بسی معلوم است که چیزهایی که با حواس خمسه ادراک می‏شوند غیر آن چیزهایی است که با این حواس ادراک نمی‏شود پس اینها عالمی دارند که همین عالم است و آنها عالمی دیگر دارند که آن را عالم آخرت می‏گویند و مراد همین است که عالمی دیگر است غیر از این عالم و اهل آن عالم در این عالم منزل ندارند چانکه می‏بینی که بدن تو در این عالم منزل دارد و در زیر آسمان و بر روی زمین است و در اطراف دیگر جهات چهارگانه که اگر آن را در صندوقی حبس کنند نتواند بیرون آید مگر آنکه طرفی از صندوق را بگشاید و لکن در آن حال عقل تو در عالم خود مشغول کار خود است و در توی صندوق حبس نیست و اندرون صندوق با بیرون آن در نزد عقل تو مساوی است و جهات سته صندوق دور آن را نگرفته پس فکر می‏کند در آنچه بیرون صندوق است چنان‌که فکر می‏کند در آنچه در اندرون آن است بدون تفاوت به خلاف بدن تو که نمی‏بیند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 78 *»

بیرون صندوق را و لکن می‏بیند اندرون آن را پس به همین‏طور بیاب که عقل تو در میان جهات سته این عالم محبوس نیست و ادراک می‏کند آنچه را که در میان این جهات سته محبوس است و آنچه را از این جهات بیرون است. باری پس چون از بیانات گذشته یافتی که اشیاء در یکدیگر اثر می‏کنند و بعضی از آثار از برای بعضی نافع است و بعضی از برای بعضی ضار است پس بعضی از آثار عالم غیب از برای عالم شهاده نافع است و بعضی ضار است و بعضی از آثار عالم شهاده از برای عالم غیب نافع است و بعضی ضار است و چون اهل عالم غیب در زیر این آسمان نیستند آثار این عالم نتواند که آنها را فانی کند پس از این جهت عالم آنها عالم باقی است به خلاف چیزهایی که در زیر این آسمان است که بعضی بعضی را فانی می‏کنند چنان‌که می‏بینی که آب آتش را خاموش می‏کند و آتش آب را فانی می‏کند و گرمی سردی را رفع می‏کند و سردی گرمی را رفع می‏کند و آب بدن تو را غرق می‏کند و آتش آن را می‏سوزاند اما آب عقل تو را غرق نمی‏کند و آتش آن را نمی‏سوزاند و لکن هردو ضرر به آن می‏توانند برسانند چرا که اگر آتش بدن را سوزانید عقل نمی‏تواند به کار خود برسد و نمی‏تواند در کارها فکر کند آیا نمی‏بینی که در وقتی که بدن متألم است و به دردی از دردها گرفتار است و گرسنه و تشنه است عقل نمی‏تواند در امور خود جاری شود؟ باری چون اهل عالم غیب در این عالم منزل ندارند حوادث این روزگار آنها را فانی نتواند کرد و لکن چون علاقه به این عالم دارند حوادث این عالم به آنها تأثیر کند پس بعضی از آثار نافع است از برای اهل آن عالم و آن آثار آثاری است که باعث نشاط اهل آن عالم باشد مانند سرور معتدلی و صحت و امنیت و رفاهیت و امثال اینها پس آنها در چنین حالی مشغول به کار خود هستند و در ادراکات خود و ترقیات به مقامات در کارند و بعضی از آثار ضار است از برای ایشان و آن آثاری است که ایشان را از کارهای خود بازدارد مانند تعلقات به لذات این عالم و لهو و لعب و امثال اینها پس در این حال اهل عالم غیب نتوانند به کار خود رسند و از ادراکات خود و و ترقیات در عالم خود باز مانند و متضرر شوند پس چون

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 79 *»

از برای بنی‌نوع انسان غیب و شهاده هردو بود و نفعها و ضررهای شهادی نسبت به غیب بود و همچنین بعکس و از برای عالم غیب فنائی نبود و از برای عالم شهاده فنا بود صانع حکیم خواست که آثار ضاره هریک را از برای دیگری بیان کند از برای مردم خصوص آثار ضاره شهاده را در غیب چرا که آثار ضاره غیب در شهاده چندان اعتنائی به آنها نیست به جهت آنکه نوع عالم شهاده را از برای فنا آفریده پس اگر ضرری به اهل آن رسید آن ضرر از اسباب فنای این عالم است و چون از برای فانی شدن خلق شده اسباب فنا ضرور دارد پس از جمله اسباب فنا تأثیر مضادات عالم شهاده است در یکدیگر و بعضی از اسباب فنا تأثیرات مضره غیب است در شهاده به خلاف تأثیرات شهاده در غیب که محل اعتنای صانع است چرا که چنان‌که دانستی آثار عالم شهاده مجردات غیبیه را نتواند فانی کند پس آنها همیشه باقی خواهند بود و چون اثر ضاری از عالم شهاده به آنها رسد متألم شوند پس چون همیشه هستند همیشه متألم خواهند بود و رفع ضرر و تألم دائمی محل اعتنا است پس از این جهت دانایان چند آفرید که دانا باشند به تأثیرات نافعه و ضاره عالم شهاده در عالم غیب و امر کنند مردم را به تحصیل آثار نافعه و نهی کنند ایشان را از تحصیل آثار ضاره.

و اگر بگویی که آثار ضاره شهادیه در اهل عالم غیب چه ضرر داشت از برای صانع که خواست رفع آنها را بکند؟

می‏گویم ضرری از برای او نداشت و لکن چون مدبر و حکیم بود نخواست که مردم جاهل بی‏اختیار متضرر شوند پس دانایان در میان ایشان خلق کرد که تعلیم کنند به جهال مضار آنها را و بعد از عالم شدن اگر از روی عمد بخواهند تخلف کنند و ضرری به خود رسانند مختار باشند.

و اگر بگویی که باید به طوری خلق کند ایشان را که متضرر از آثار مضره شهادیه نشوند یا آنکه خلق نکند کسانی را که می‏دانست عمداً تخلف می‏کنند و به ضرر ابدی و تألم دائمی گرفتار می‏شوند؟

عرض می‏کنم که این رساله مختصر محل تفصیل جمیع اسرار خلقت نیست و

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 80 *»

تفصیل زیاد باید داد که تو بفهمی که چرا طوری ایشان را آفرید که متضرر شوند یا مطلقاً چرا ایشان را آفرید و اگر تفصیل زیاد بنویسم ملال حال تو مانع از خواندن و فکر کردن است و اگر از ملال حال تو نمی‏ترسیدم بیان آن از برکت موالی و دوستان ایشان آسان بود و لکن به طور اشاره چیزی عرض می‏کنم اگر فهمیدی شکر کن خدا را و اگر نفهمیدی انکار آنچه را که فهمیدی نکن و عجالةً می‏دانی که عالم شهاده‌ای و عالم غیبی هست و اهل عالم شهاده همین محسوسات است که از آن جمله بدن تو است و اهل عالم غیب معقولات است که محسوس نیستند که از آن جمله عقل تو است پس حال اگر وجه و علت خلقت چیزی را ندانی سهل است که چیزها را می‏بینی و اثر نفع و ضرر آنها را در یکدیگر می‏فهمی و می‏دانی که دانایانی چند هستند مانند طبیبان پس عجالةً چون خود تو از جمله کسانی هستی که در این دایره واقع شده‏ای و متضرر از بعضی چیزها می‏شوی به طبیب رجوع کن و از امر و نهی او تخلف مکن تا علاج درد تو بشود و اگر ندانی که چرا درد را آفریده‏اند و چرا دواها آفریده‏اند و چرا طبیبان آفریده‏اند و چرا همه مردم را طبیب نیافریده‏اند سهل است پس به معالجه مشغول شو و علاج درد خود را بکن.

و اما اشاره به این مطلب در نهایت اختصار این است که جمیع اشیاء حتی آثار و آثار آثار الی غیرالنهایة در حد خود و مقام خود کمالی از کمالات کامل حقیقی هستند و آن کامل هرگز بی‏کمال نبوده که بعد کمالی از برای خود احداث کند چرا که قبل و بعد و احداث هم از جمله اشیاء است و هریک در جای خود از برای خود@ در نسخه‌ی خطی (خود) نداشت@ کامل حقیقی ثابت بوده‏اند و هرگز نبوده که کامل حقیقی تعالی‏شأنه ناقص باشد و اگر فرض کنی که یک‏وقتی ناقص بوده پس فرض کامل را نکرده‏ای و ناقصی را فرض کرده و حال آنکه کامل را باید کامل فرض کرد.

پس چون هر چیزی در حد خود و مقام خود کمالی از کمالات کامل مطلق است حتی آثار و آثار آثار و تأثیرات و تأثرات و افعال و انفعالات واجب است که هر چیزی خود او خود او باشد و محال است که چیزی خود او خود او نباشد.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 81 *»

پس واجب است که فواعل و مؤثرات فواعل باشند و محال است که فواعل فواعل نباشند پس کامل مطلق ایجاب واجبات کرده و محالات را ایجاد نکرده چرا که اگر ایجاد کرده بود محالات نبودند.

و همچنین واجب است که قوابل و منفعلات قوابل و منفعلات باشند و محال است که آنها آنها نباشند و همچنین واجب است که افعال فواعل و انفعال منفعلات افعال و انفعالات باشند و محال است که چنین نباشند پس بی‏معنی سخن مگو و توقع بی‌جا مکن آیا توقع داری که کامل مطلق و حکیم مطلق غیر از این‏طوری که کرده بکند پس ایجاب واجبات نکند و ایجاب ممتنعات کند و ایجاد ممتنعات کند و ایجاب واجبات نکند.

پس اگر عاقلی که می‏دانی که ایجاب ممتنعات معقول نیست و امتناع واجبات معقول نیست و اگر عاقل نیستی که روی سخن با تو نیست آنچه می‏خواهی بگو و جواب تو به جز خاموشی چیز دیگر نیست.

باری پس قدری فکر کن و بیاب که سفیدی واجب است سفیدی باشد و ممتنع است که سفیدی نباشد و ممتنع است که سیاهی باشد و سیاهی واجب است سیاهی باشد و ممتنع است که سیاهی نباشد و محال است که سفیدی باشد و همچنین سفیدی در حالی که سفید است واجب است که سفید باشد و محال است که در آن حال سفید نباشد و سیاه باشد و سیاه در حالی که سیاه است واجب است سیاه باشد و محال است که در آن حال سیاه نباشد و سفید باشد و همچنین سفید پیش از آنکه سفید شود محال است که سفید باشد و سیاه پیش از آنکه سیاه شود محال است که سیاه باشد پس اگر قدری فکر کنی خواهی یافت هر چیزی در حد خود و مقام خود باید او او باشد و محال است که او او نباشد و گمان نکنی که اگر چنین است پس جبر یا تفویض در ملک مختار حقیقی راهبر است چرا که اگر چیزی را چیز دیگر کرده بودند جبر بود مانند آنکه اگر سیاه را سفید و سفید را سیاه کرده بودند جبر بود و سیاه در حال سیاهی محال است سفید باشد پس جبر محال است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 82 *»

و سفید در حال سفیدی محال است که سیاه باشد پس جبر محال است.

پس در ملک مختار مطلق جبری نیست و تمام عدل است و اگر چیزی بدون فعل او پیدا شده بود تفویض بود در ملک فاعل مطلق و قدری فکر کن که آیا معقول است که تو فعلی از افعال خود را نکنی و آن فعل خود به خود به عمل آید پس ننشینی و نشستن تو به عمل آید و نایستی پس ایستادن تو که کار تو است و مفعول تو است و مصنوع حقیقی تو است به عمل آید پس چون که تو نشستی نشستن تو به عمل آمد و چون که برخاستی برخاستن تو به عمل آمد پس چون فاعل مطلق چیزها را آفرید آن چیزها پیدا شدند و اگر نیافریده بود معقول نبود خود به خود پیدا شوند و تفویض واگذاردن فعل است به دیگری و محال است که کسی بتواند فعل خود را به دیگری واگذارد پس نشستن خود را و ایستادن خود را واگذارد به دیگری پس تفویض هم در ملک قادر مطلق محال است و او محال را نیافریده پس چون همه را او آفریده چیزی خود به خود پیدا نشده پس تفویضی نیست و چون هر چیزی را او را او آفریده و محال بود که او را او نیافریده باشد جبری نیست پس هر چیزی را در حد خود و مقام خود گذارد و وانگذارد به کسی دیگر گذاردن خود را پس تفویض نکرد و هر چیزی در حد خود و مقام خود گذارده شد پس جبری نکرد و این گذاردن و گذارده شدن همراهند نه این پیش از او است نه او پیش از این و گذاردن کار گذارنده است و تفویض به غیر نکرده گذاردن خود را و گذارده شدن کار گذاشته شده است نه کار گذارنده پس جبری نشده پس این مطلب عظیم را اگر از این بیان آسانی نیابی گمان مکن که از بیانی دیگر بتوانی یافت.

و اگر بگویی بنابراین که جبری و تفویضی در ملک مالک مطلق معقول نیست پس باید ظلمی هم در ملک نباشد پس هرکس هرکاری بکند عدل باشد و تفویضی هم نباشد پس کسی کاری را به کسی وانگذارد.

گویم همه ناخوشیها از آنجا است که مردم از راه حق منصرفند و به گمان خود متصرف در تحقیق مسائل باری پس عرض می‏کنم که جبر و تفویضی که در ملک

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 83 *»

خدا نیست و محال است به طوری که یافتی اگر یافتی غیر از جبر و تفویض متعارف است که جبر به معنی جور و ظلم است و تفویض به معنی محول کردن امری است به غیر و هردو در ملک هست و محال نیست.

پس قدری فکر کن تا این دو مطلب را از هم جدا کنی و تمیز دهی پس ظلم این است که کسی کسی را بدون استحقاق بیازارد و تفویض آن است که امر خانه و باغ را به دیگری محول کند و این هردو در جایی معقول است که دو شخص محدود ممتاز از یکدیگر باشند پس شخصی محدود مرکب معین شخصی محدود مرکب معین را ظلم کند بدون استحقاق یا واگذارد امر خانه و باغ خود را به غیر پس این امر در میان دو محدود معقول است و هردو هست اما این دو امر در میان علت و معلول و خدا و خلق جاری نیست چرا که خدا محدود و مشخص و معین و مرکب نیست که به شخصی دیگر ظلم کند یا امر خود را به او واگذارد و او بسیط است و بی‏نهایت و چیزی نسبت به او وجودی ندارد که او را جبری و ظلمی کند یا امر خود را به او واگذارد و اگر کسی او را محدود گمان کند گمان او خطا است و او محدود نشده و هرکس نسبت جبر و تفویضی به او داده لامحاله او را محدود گمان کرده و بر خدای محدود خیالی خود نقصی ثابت کرده و آن خدا بتی است خیالی و خدا نیست.

باری قدری از وضع این مختصر خارج شدم و فی الجمله اشاره‏ای به مطلب کردم به جهت آنکه ازین قبیل چیزها هم باعث اضطراب بعضی شده بود پس خواستم رفع اضطراب ایشان را به طور اختصار بکنم.

و مقصود اصلی در این برهان اثبات تأثیر اشیاء و نفع و ضرر آنها از برای انسان بود و ان‌شاءاللّه معلوم شد پس چون اقتضای وجود هر چیزی را یافتی که باید با او باشد و محال است که با او نباشد پس واجب است که فواعل فواعل باشند و تأثیر کنند در قوابل و ممتنع است که تأثیر نکنند و واجب است که قوابل قوابل باشند و متأثر از فواعل شوند و ممتنع است که قوابل نباشند و محال است که از فواعل متأثر نشوند خواه فواعل فواعل غیبیه باشند یا شهادیه و همچنین قوابل خواه غیبیه باشند یا شهادی و اگر گاهی ببینی که چیزی مانع از تأثیر فاعلی است در قابلی

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 84 *»

آن مانع هم خود فاعلی است و اثری دارد و اثر آن منع کردن است از تأثیر فاعلی در قابلی پس اگر در این مطلب فکر کردی و مقصود را فهمیدی به اسراری چند از سر خلقت آگاه خواهی شد و از شکوک و شبهات و وساوس علمیه و عملیه نجات خواهی یافت ان‌شاءاللّه‌تعالی پس چون این مطلب را یافتی در برهان آینده دقت کن تا فایز شوی به آنچه فایز شدند فائزان.

برهان پانزدهم

بدان که صانع عالم چون عالم و قادر و حکیم است به برهانهایی که گذشت پس اگر بخواهد چیزی را به بندگان خود برساند طریق رسانیدن آن را می‏داند و همچنین می‏تواند آن چیز را برساند پس چیزی را که به مصنوعات رسانیده دانسته و توانسته و خواسته که به ایشان رسانیده و اگر چیزی را از ایشان منع کرده دانسته و توانسته و خواسته که از ایشان منع کرده و نه این است که چیزی به حسب اتفاق روزگار اتفاق افتاده بی‏اطلاع و قدرت او.

پس اگر کاهی از جای خود حرکت کند اول او دانسته و خواسته که آن کاه حرکت کند پس قدرت خود را به تحریک آن تعلق داده و آن را حرکت داده پس حرکت کرده و محال است که چیزی خود به خود حرکت کند و او ندانسته و نخواسته باشد پس آنچه حادث می‏شود در هر مقامی و در هر عالمی او احداث می‏کند آن را پس آن حادث می‏شود به طوری که در برهانهای گذشته فهمیدی پس در این مطلب بسیار فکر کن تا بر یقین شوی و نباشی مانند عامه مردم روزگار که گمان می‏کنند که حوادث روزگار اموری است که برحسب اتفاق اتفاق می‏افتد.

و مگو کسی نیست که بگوید چیزی را که خدا ندانسته و نخواسته برحسب اتفاق روزگار اتفاق می‏افتد چرا که بسیار بسیار از مردم روزگار در اعمال و افعال خود بلکه در خیالات و اعتقادات خود دهری هستند اگرچه بر سبیل عادت بگویند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 85 *»

خدایی هست و هرچه حادث می‏شود او احداث می‏کند دانسته و خواسته و این عادت را از آباء و پیشینیان اخذ کرده‏اند و اصل این مطلب از انبیاء و اولیاء است و حق است اما چون این مردم از روی عادت نفهمیده اقرار به این حق دارند پس نفهمیده اقراری می‏کنند و خود در اعمال و عقاید خود اعتنائی به امر نفهمیده ندارند و خود تدبیرات و خیالات در تحصیل مرادات خود می‏کنند و بسا آنکه در وقت تدبیر امور خود چنان غرق می‏شوند در فکر کردن و تدبیر کردن که بالمره غافل می‏شوند از فاعل حقیقی و بسا آنکه اگر کسی گفت توجهی به او باید کرد جواب گویند که حواس ندارم که توجه کنم و اگر احیاناً مرد مقدسی باشد و واقعاً هم بخواهد توجهی کند بی‏اختیار خیال او متوجه به امر او می‏شود به طوری که نمی‏تواند توجه کند.

معروف است که شخص عالم مقدسی در نجف اشرف منزل داشت یک‏وقتی متذکر شد که من در جمیع عمر خود دو رکعت نماز باتوجه نکرده‏ام و همیشه هرچه را که فراموش کرده‏ام در بین نماز به یادم آمده و مشغول آن چیز بوده‏ام تا از نماز فارغ شده‏ام پس اگر در این حال مردم بی‏نماز محشور خواهم شد چرا که لفظ بدون قصد که نماز نیست و قصد من همیشه در خیالات واهیه جولان‏گر بوده پس خواست تدارک کند و نمازی باتوجه به‌جا آورد در هرجا شروع به نماز کرد صدا و ندائی شد و او را از توجه بازداشت فکر کرد که باید رفت به جایی که صدا و ندائی و آمد و شدی نباشد تا با توجه نمازی بکنیم پس از این جهت رفت به مسجد کوفه معتکف شد در وقتی که مردم آمد و شد نداشتند پس خواست نماز باتوجهی به‌جا آورد پس خواست تکبیرةالاحرام را بگوید نظرش افتاد به مناره مسجد و فراموش کرد که از برای چکار آمده به فکر این افتاد که آیا این مناره چند هزار آجر برده و چند خروار گچ مصرف رسیده و چقدر طول کشیده تا ساخته شده و چند استاد و عمله و اکره کار کرده‏اند و چند خرج آن شده به این خیالات مشغول نماز بود تا از نماز فارغ شد و گفت السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته آن‏وقت به یادش آمد که آمده بود نماز باتوجهی به‌جا آورد از حالت خود تعجب کرد و از روی طعن به خود

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 86 *»

گفت معلوم شد که آمده بودیم منار بسازیم نه نماز کنیم.

باری اگر کسی ببیند که کسی شمشیر کشیده می‏خواهد او را بکشد و بداند که اگر التماس کند او را نکشد نزد صاحب شمشیر التماس کند نه در نزد شمشیر چرا که می‏داند که شمشیر از خود حرکتی ندارد پس اگر کسی در نزد شمشیر التماس کرد معلوم است که صاحب شمشیر را نمی‏بیند و اعتقاد ندارد و کسی که صاحب شمشیر را ببیند بالطبع توجه به او می‏کند و به او می‏گوید مزن و به شمشیر نمی‏گوید مبر و توجه به شمشیر نمی‏تواند کرد از ترس صاحب شمشیر و اضطراب کشته شدن پس اگر کسی جمیع موجودات را و آلات و اسباب را در دست فاعلی دانا و توانا ببیند و اعتقاد داشته باشد هرچه به او رسید از خوب و بد و نافع و ضار از نزد او می‏داند پس در خوبیها شکر او را می‏کند و در بدیها پناه به او می‏برد و می‏گوید: اللهم انی اعوذ بک منک و می‏داند که شکر کسی دیگر بی‏فایده است و پناه به غیر او بردن بی‏حاصل است پس از او بخواهد و پناه به او برد و از او بترسد و از او بگیرد و به او بدهد و کاری با غیر او نداشته باشد.

باری پس قدری در این امر فکر کن که آیا ممکن است که حادثی حادث شود و حادثه‏ای روی دهد و او ندانسته باشد و او نخواسته باشد و او جاری نکرده باشد پس آنچه حادث شده و می‏شود جمیع را دانسته و همه را خواسته و عمداً جاری کرده اگرچه به واسطه‏های بسیار باشد پس کشتی را به واسطه باد حرکت داد و باد را به واسطه اشراق کواکب و نظرات آنها احداث کرد و نظرات را به واسطه حرکات مختلفه افلاک مقدر کرد و افلاک را به واسطه حیات آنها حرکت داد و حیات را به واسطه نفوس عالیه به حرکت آورد.

باری مقصود آن است که آنچه موجود شده او دانسته و خواسته و ایجاد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 87 *»

فرموده پس اگرچه کسی او را ندیده باشد و لکن به طور یقین عقلی می‏تواند بفهمد و به استدلال یقینی ثابت کند که آنچه موجود شده او ایجاد کرده با علم و قدرت و چون در برهانهای گذشته فی‌الجمله تفصیلی دادم در اینجا به همین‏قدر اکتفا کردم پس اگر در اینجا تأملی داشته باشی رجوع کن به آنچه پیش گذشت تا بر یقین ثابت شوی.

و مگو که اگر امر چنین است که آنچه هست او ایجاد کرده و می‏کند و آنچه نیست او نخواسته و ایجاد نکرده پس افعال و اقوال و اوامر و نواهی چه ثمر دارد اگر او چیزی را خواسته که البته خواهد شد و آنچه را که نخواسته نخواهد شد پس کسانی که این مطلب را دانسته‏اند باید از جای خود حرکت نکنند و کسب رزق و مایحتاج خود نکنند و تحصیل علم ننمایند و عمل به علم خود نکنند پس چرا انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در این امور مانند سایر مردم درصدد این امور بودند بلکه اهتمام ایشان در نظام امور بیش از همه‏کس بود و مسامحه در این امور نداشتند.

پس اگر چنین چیزها در خاطر تو خطور کند مسامحه مکن و قدری فکر کن آیا نه این است که از جمله موجودات یکی اعمال و اقوال و اوامر و نواهی و امتثال و عدم امتثال است و حرکات و سکنات و اقتضاءات و لوازم آنها است و همه اینها را او ایجاد کرده و می‏کند پس اگر مقدر کرده و خواسته که تو دارا باشی اسباب دارایی ایجاد می‏کند و از جمله آن اسباب است حرکت و کسب تو پس کسب خواهی کرد و اگر خواسته نادار باشی اسباب ناداری را فراهم آورده و از آن جمله کسالت و کسب نکردن تو است و اگر خواسته دانا و عالم شوی اسباب آن را ایجاد کرده پس علم ایجاد کرده و عالم ایجاد کرده و عالم را در جایی قرار داده که تو بتوانی خدمت او برسی و از جمله اسباب موفق کردن تو است بر تحصیل علم پس حرکت خواهی کرد و نشاط خواهی داشت و از سایر مشاغل منصرف خواهی شد و عالم خواهی شد و اگر خواسته جاهل باشی اسباب جهل را فراهم آورده و تو را به خیالات

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 88 *»

واهیه گرفتار کرده و به مشاغل بسیاری تو را گرفتار کرده و از جمله آنها است کسالت و میل نداشتن به علم و علماء و نرفتن خدمت ایشان و همچنین اگر خواست که تو را از دیوار شکسته نجات دهد تو از زیر آن بیرون می‏روی پیش از افتادن آن و نجات می‏یابی و اگر خواسته که تو را هلاک کند یا دست و پای تو را بشکند کسالت خواهی کرد و به زودی از آنجا نخواهی گذشت تا دیوار بر روی تو خراب شود و آنچه را که خواسته به عمل آید.

باری پس اگر فکر کنی خواهی یافت که جمیع افعال و اعمال و حرکات و دعاها و تضرعات از تقدیرات است و باید بشود لامحاله پس خواهی یافت که نباید نشست و کسب نکرد و مال خواست و تحصیل علم نکرد و علم خواست و عمل نکرد و ثواب خواست و از زیر دیوار بیرون نرفت و نجات خواست فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره.

و گمان مکن که از این قرار مردم مجبورند در کارهای خود و در بی‌کاریهای خود چرا که اگر خواسته کسی عالم شود لامحاله نشاطی و توفیقی در او ایجاد می‏کند که تحصیل کند لامحاله و اگر خواسته کسی جاهل باشد کسالت و مشاغل از برای او ایجاد می‏کند که نرود و تحصیل علم نکند و جاهل بماند و اگر بخواهد کسی مؤمن شود انبیاء و اولیاء ایجاد می‏کند و خبر ایشان را به او می‏رساند و او را موفق بر تحصیل ایمان می‏کند و اگر بخواهد کسی کافر شود شهوات نفسانیه و میولات شیطانیه در او ایجاد می‏کند تا انکار انبیاء و اولیاء؟عهم؟ کند و کافر شود پس اگر او را عذاب کند مجبوری را عذاب کرده و اگر مؤمنی را ثواب دهد مجبوری را ثواب داده و عذاب کردن مجبور ظلم است و ثواب دادن مجبور مدحی ندارد پس چه بیگانگی و دوری و عداوتی با کفار مجبور دارد که ایشان را عذاب می‏کند و چه خویشی و قرابت و محبتی با مؤمنان مجبور دارد که به ایشان ثواب می‏دهد و چه عداوتی با فقرا دارد که ایشان را محتاج می‏کند و چه محبتی به اغنیا دارد که ایشان را بی‏نیاز می‏کند و چه عداوتی با مریضان دارد که ایشان را به ناخوشیها مبتلا کرده و چه محبتی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 89 *»

با اصحاء دارد که ایشان را سلامت داشته و همچنین در باقی امور از خوب و بد.

پس از این قبیل وساوس در سینه بسیاری هست خصوص کسانی که فی الجمله درس حکمتی خوانده‏اند و ریاضتی کشیده و به راه و رسم اهل تصوف رفته‏اند و چنین گمان می‏کنند که به حاق امور رسیده‌اند و فهمیده‏اند که موجودات مجبورند و لکن انبیاء و اولیاء؟عهم؟ این امر را از جهال مخفی داشته‏اند که نظم عالم برجا باشد و هرکس به خیال خود حرکتی کند که امور به انجام رسد یا نعوذباللّه خواسته‏اند مردم را گول کنند و فریب دهند تا مشغول امورات ایشان شوند پس در این بسیار فکر کن تا بر حقیقت امر اطلاع یابی و رفع وساوس را از خود کنی اگر اعتنائی به انبیاء و اولیاء؟عهم؟ داری و اگر اعتنا به ایشان داری و می‏دانی که از اهل دنیا نبوده‏اند و عالم و دانا و حکیم بوده‏اند و خیانت‌کار و فریب‏دهنده نبوده‏اند و امین و صادق بوده‏اند پس اکتفا به قول ایشان کن و اعتقاد کن که یقیناً جبری و تفویضی نیست و فکر هم مکن مطلقاً و به اعتقاد جازم بگو اگر جبر بود ایشان می‏فرمودند که هست و اگر تفویض بود می‏فرمودند هست و نمی‏فرمودند که هیچ‏کدام نیست.

باری اگر بخواهی بدانی که جبر و تفویضی معقول نیست و امر واقع صرف اختیار است به شرط آنکه اختیار را به معنی تفویض معنی نکنی چنان‌که بسیاری از منتحلین اختیار را به معنی تفویض معنی می‏کنند و اثبات آن را می‏کنند و غافلند که قبح تفویض از قبح جبر بیشتر است چرا که جبر نقصی در افعال خداوند است که او ظالم است و عادل نیست و تفویض اثبات شرکاء بسیار است از برای خدا.

پس در این باب اگر مبتلی به وساوس شده‏ای فکر کن که فاعل اگر فعل نکند فاعل نیست و مفعول اگر نشود مفعول نیست پس فاعل باید بکند و مفعول باید بشود پس کردن فعل فاعل است و شدن کار مفعول پس می‏گویی زید نماز کرد و نماز نماز شد پس اگر زید نماز نمی‏کرد نماز نماز نمی‏شد و اگر نماز نماز نمی‏شد زید نماز نمی‏کرد پس نماز کردن زید و نماز شدن نماز همراهند و وقتی که زید نماز کرد نماز نماز شد و وقتی که نماز نماز شد زید نماز کرد و هردو وقت یک‏وقت است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 90 *»

پس اگر نماز نماز نمی‏شد زید نماز نمی‏کرد و محال است که نماز نماز شود و زید آن را نکند پس زید تفویض نکرده نماز کردن را که فعل او است به خود نماز یا به غیر بلکه خود وحده لاشریک له نماز کرده پس تفویض محال است و البته نماز زید را زید باید بکند و محال است که نماز زید را غیر زید بتواند بکند و محال است که نماز زید در عالم موجود شود و زید نماز نکند و همچنین محال است که نماز زید در عالم موجود نشود و با اینکه موجود نشده زید نماز کرده باشد پس جبر نشده و جبر مانند تفویض محال است و امری که در میان است امر ممکن است نه دو امر محال و نه یکی از دو امر محال و نه امری مرکب از دو امر محال چنان‌که هریک از این اقسام را جماعتی گمان کرده‏اند پس بعضی جبری صرف شده‏اند و بعضی به تفویض صرف قائل شده‏اند و بعضی به گمان خود حدیث را معنی کرده‏اند که فرموده: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین پس گفته که جبر صرف کفر است و تفویض صرف شرک است اما جبر ممزوج با تفویض ایمان است مانند آنکه آتش صرف گرم است و آب صرف سرد است اما آب و آتش نه گرم است و نه سرد و چون همین مثال را ذکر کرده من هم مثال خود او را ذکر کنم و بیچاره غافل شده که چیز ممزوج از آب و آتش هم گرم است و هم سرد پس ممزوج از کفر و شرک هم کفر است و هم شرک پس قدری فکر کن که دو محال هردو با هم محالند و هریک جدا جدا هم محال است و محال محال است که موجود شود اما امر موجود امر ممکن است و آن امر ممکن این است که زید نماز کند و نماز نماز شود پس بر همین منوال بفهم طور خلقت خدا را جلّ‏شأنه به شرط آنکه او را متغیر و متحول فرض نکنی مانند زید که متغیر می‏شود و حالی به حالی می‏شود و نماز می‏کند پس خداوند عالم همه موجودات را آفرید و همه موجودات آفریده شدند اگر او نمی‏آفرید محال بود اینها آفریده شوند و اگر آفریده نمی‏شدند محال بود که او بیافریند و این دو محال دو محالند و هریک هریک هم محال است و باهم و بی‏هم هم محالند و لکن آفریدن و آفریده‌شدن دو امر ممکن هستند و هردو با هم ممکنند و بی‏هم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 91 *»

محالند پس او آفرید و آفریدن را به چیزی و کسی واگذار نکرد پس تفویض نکرد و آفریده‌شدن کار موجودات بود پس آنها موجود شدند پس جبری لازم نیامد و بیش از این بیان از وضع کتاب خارج است.

و شاید تعقل این بیان از برای بعضی مشکل باشد پس عرض می‏کنم که اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه چیزی را نیافریند چیزی خلق نشود نه خوب و نه بد چنان‌که در قدسی فرموده: انا اللّه لا اله الا انا خلقت الخیر و الشر فطوبی لمن اجریت علی یده الخیر و ویل لمن اجریت علی یدیه الشر.

و لکن فکر کن آیا جبر و ظلمی کرده یا نه؟ یا تفویض امر خود را به کسی کرده یا نه؟ پس عرض می‏کنم که جبری که به معنی ظلم است این است که کسی نتواند کاری را بکند پس به او بگویند بکن و اگر نکند او را عذاب کنند یا نتواند ترک کاری را بکند پس به او بگویند ترک کن پس چون ترک کند او را عذاب کنند یا طلبی که از کسی ندارند مطالبه کنند یا طلبی که از کسی دارند او ندهد و امثال این امور و تفویض آن است که کسی کار خود را به دیگری واگذارد پس بگوید تو به عوض من بخور و بیاشام و بخواب و برخیز و راه برو و امثال اینها پس عرض می‏کنم که از این قبیل جبر و تفویض در میان خدای بی‏نهایت و بسیط حقیقی جلّ‏قدسه و میان خلق او معقول نیست چرا که خلق محدودند و مرکب و او است بسیط و بی‏نهایت حقیقی و خلق محدود مرکب در ذات بسیط نیست که جبری و تفویضی به کسی بکند یا عدلی به کار برد و مطلقاً معامله‏ای معقول نیست میان ذات او و غیری چرا که غیری در ذات او نیست و اگر بخواهم این مطلب را که بی‏نسبتی میان ذات بسیط و خلق باشد تفصیل دهم از وضع رساله بیرون می‏روم و از ملالت حال شما می‏ترسم پس اگر طالب تحقیق این مطلب باشید کتب مشایخ اعلی‌اللّه‌مقامهم به آن مشحون است.

باری پس از این قبیل جبر و تفویض بلکه مطلق معاملات در میان اشخاص محدوده که هریک محدودند در حد خود و در حد دیگری نیستند معقول است پس

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 92 *»

شخصی به شخصی معقول است ظلمی یا عدلی کند یا چیزی از او بگیرد یا چیزی به او بدهد یا کاری از او بخواهد یا کاری از برای او بکند یا امری را به او واگذارد یا وانگذارد مثل آنکه زید عمرو را بزند و از او چیزی بگیرد یا او را نصرت کند یا خذلان نماید یا او را بر سر آب و ملک خود گذارد و بگوید به سایر رعایا که حکم این حکم من است و اطاعت این اطاعت من و مخالفت با این مخالفت با من مثل همه حکامی که از جانب سلاطین منصوب می‏شوند پس از این قبیل ظلمها و عدلها و تفویضها در صفاتی معقول است که اقترانی به خلق داشته باشد و صفات مقترنه به خلق غیر از ذاتی است که مقترن با چیزی نیست چرا که او با چیزی نیست پس آب به آتش ظلم می‏کند نه ذات جسم چرا که ذات جسم آب نیست چنان‌که آتش نیست و آب امداد گیاهها می‏کند نه ذات جسم چرا که در ذات آن آب و گیاه نیست و شمس انبات نباتات می‏کند نه جسم چرا که در جسم شمس و گیاه نیست و آسمان بر زمین گردش می‏کند نه ذات جسم چرا که ذات جسم آسمان و زمین نیست و لکن در مقام صفات متعلقه به اشیاء جسم است صاحب این صفات در مقام تعدد و تکثر پس آب جسم بارد رطب است و آتش جسم گرم و خشک است و آفتاب جسم نیر است و آسمان جسم دوار است و زمین جسم ساکن است و در هریک از اینها جسم هست چرا که آن محدود نیست پس آب چون محدود است در آتش نیست و آتش چون محدود است در آب نیست و جسم چون به حد آب و آتش و سایر اجسام نیست در همه‏چیز هست نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از همه اجسام است نه مثل خروج چیزی از چیزی.

پس چون قدری فکر کنی خواهی یافت که جمیع معاملات از خوب و بد و نافع و ضار و عطا و منع کلاً در میان متعددات محدوده معقول است و در میان این متعددات ظلم و عدل هردو هست و تفویض و عدم تفویض هردو هست و بسا آنکه صورت ظاهری ظلم و عدل بر یک نسق باشد پس طبیب حاذق به صاحب ناخوشی محرقه می‏گوید عسل مخور و اگر از او بترسند که می‏خورد او را حبس می‏کنند و اگر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 93 *»

تخلف کند بسا او را بزنند و بترسانند و همه اینها را مریض کراهت دارد و ظلم می‏پندارد و در واقع عدلی واقع شده که مافوق ندارد بلکه از عدل گذشته و طبیب و مادر و پدر و سایر پرستارها با فضل و کرم با او معامله کرده‏اند اگرچه به صورت ظاهر حبس و منع و ضرب و شتم بوده و همچنین شاید پیرزنی نادان دل‏رحم بگوید چرا عسل به او نمی‏دهند و شاید اصرار کند و عسل به او بخوراند و او را بکشد اگرچه برحسب ظاهر آن عجوزه ترحم کرده و گریه و زاری کرده و ناخوش را از خود ممنون کرده و صورت ظاهر این ترحم و عدل است و باطنش ظلم و عداوت پس چون این مطلب را یافتی قدری در کار انبیاء و اولیاء فکر کن که کدام امر ایشان در واقع ظلم است اگرچه به حسب ظاهر شدید باشد پس گفتند راست بگو و دروغ مگو و صدیق باش و منافق مباش و مال خود را بخور و مال مردم را مخور و با زن خود مباشرت کن و به زن و بچه مردم خیانت مکن و در منزل خود باش و منازل مردم را برای خود ایشان بدان و حقد و حسد نداشته باش و بخل و جبن نداشته باش و تکبر بر مردم مکن و در جهل ساکن مباش و تحصیل علوم کن و چون خوردی زیاد مخور و چون آشامیدی زیاد میاشام و چون خوابیدی زیاد مخواب و چون بیدار شدی زیاد بیدار مباش و چون جماع کردی زیاد اصرار مکن و چون با زن نشستی زیاد منشین و زیاد معاشرت با مردم مکن و کم معاشرت با ایشان مکن و به قدر حاجت صدای خود را بلند کن پس اگر مخاطب در پهلوی تو است آن‏قدر صدا را بلند کن که بشنود و اگر در آخر مجلس است بلندتر و اگر بیرون است بلندتر و هکذا امثال این معاملات که چون فکر کنی خواهی یافت که جمیعاً عدلی است بلکه فضلی است که جمیع منافع تو را به تو تعلیم کردند که اگر تو تخلف کنی مردم دیگر هم تخلف کنند و هر معامله‏ای که تو با ایشان کنی همان معامله را با تو کنند پس مال تو را ببرند و با زن و فرزند تو رفیق شوند و با تو خیانت کنند و همه اینها ضرر بود از برای تو واقعاً اگرچه به حسب ظاهر خیال کردی که مال مردم را خوردی و سیر شدی و منتفع شدی پس در این مقام اگر بخواهم تفصیل دهم موجب ملال است و نوع

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 94 *»

مسئله معلوم شد از برای عقلای عالم.

و اگر بگویی که آنچه گفته شد ظاهراً حق بود و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ صلاح و فساد مردم را به ایشان گفته‏اند و لکن در واقع ظلم شده چرا که کاری را که من باید بکنم لامحاله خواهم کرد و نمی‏توانم نکنم چنان‌که در بیانات گذشته تو هم اِشعاری به این مطلب داشت چرا که گفتی هرچه را که صانع خواسته موجود کند می‏کند لامحاله و آنچه را که نخواسته موجود نکرده پس از آن جمله است افعال و اقوال و اعتقادات چه خوب و چه بد پس اگر خواسته که من گرسنه شوم می‏شوم و اگر خواسته چیزی بخورم می‏خورم و اگر خواسته حلال بخورم می‏خورم و اگر خواسته حرام بخورم می‌خورم و اگر نخواسته گرسنه شوم نمی‌شوم و اگر خواسته نخورم نمی‏خورم و اگر خواسته سفری بکنم می‏کنم و اگر نخواسته نمی‏کنم مثل آنکه شخص غیب‏گویی صادق خبر دهد که تو فردا گرسنه خواهی شد و چه چیزی خواهی خورد و به جنگ خواهی رفت و فتح خواهی کرد یا شکست خواهی خورد پس چون فردا شود آنچه را که خبر داده لامحاله خواهد شد و نمی‏شود که نشود چرا که فرض این است که خبردهنده صادق است یا رمالی است استاد ماهر در علم رمل یا جفاری است یا منجمی است یا خواب راستی دیده یا فالی زده یا از برای او کشف شده و امثال اینها.

پس عرض می‏کنم چون در این شبهه دقت کردی در جواب هم دقت کن تا هدایت یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی. پس عرض می‏کنم که کارهای تو بعضی اضطراری است و بعضی اختیاری در کارهای اضطراری نمی‏توانی تخلف کنی مثل آنکه نمی‏توانی گرسنه نشوی و چون غذا خوردی نمی‏توانی سیر نشوی و چون غذا بخار کرد نمی‏توانی نخوابی و چون بخارات در بدن تحلیل رفت نمی‏توانی بیدار نشوی و چون شهوت غلبه کرد نمی‏توانی شهوت نداشته باشی و چون عارضه‏ای در ظاهر و باطن روی داد نمی‏توانی ناخوش نشوی و چون مرض شدید شد نمی‏توانی نمیری و اگر بخواهی بمیری نتوانی بمیری و نمی‏توانی مغلوب غالبین نباشی و نمی‏توانی فقیر نباشی و

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 95 *»

نمی‏توانی غنی نباشی و چون چشم صحیح باشد و گشوده باشد نمی‏توانی نبینی و چون برهم گذاری نتوانی ببینی و چون گوش صحیح باشد و صدایی باشد نتوانی نشنوی و چون مانعی باشد نتوانی بشنوی و هرچه را که می‏دانی نتوانی که ندانی و هرچه را که ندانی نتوانی که بدانی و اگر شبهه داری نتوانی که نداشته باشی و اگر یقین داری نتوانی که نداشته باشی و همچنین امثال این امور اموری است اضطراری که تو را قدرتی و اختیاری در آنها نیست و بعضی کارهای دیگر داری که اختیاری در آنها داری مثل آنکه در حال گرسنگی اگر دو غذای مانند یکدیگر حاضر کنند می‏توانی از این بخوری و می‏توانی از آن بخوری و می‏توانی با هم بخوری و می‏توانی جدا جدا بخوری و اگر دو غذای مختلف باشد یکی نافع و یکی سم قاتل می‏توانی از نافع بخوری و نفع کنی و می‏توانی سم قاتل بخوری و هلاک شوی و اگر یکی حلال باشد و یکی حرام می‏توانی از حلال بخوری و می‏توانی از حرام بخوری و اگر شهوت داری می‏توانی با زن خود مباشرت کنی و می‏توانی با زن غیر مباشرت کنی و می‏توانی چشم و گوش بگشایی و ببینی و بشنوی و می‏توانی بپوشی و نبینی و نشنوی و می‏توانی گوش به سخن عاقل دهی و می‏توانی به لهو و لعب و ساز و سرنا و غنا گوش دهی و می‏توانی که اگر جاهلی تعلم کنی و عالم شوی و می‏توانی تعلم نکنی و جاهل بمانی و می‏توانی در شبهات خود از عالمی سؤال کنی و رفع شبهه کنی و بر یقین شوی و می‏توانی اعتنا نکنی و مشغول لعب و لهو و لغو و زن و فرزند و خانه و بستان و خدم و حشم باشی و با حال تزلزل از دنیا بروی.

باری از برای عاقل شکی در این دو جور کار نیست و فرق میان آنها از آفتاب روشن‏تر است پس عرض می‏کنم که امور اضطراریه را مردم جبر و ظلم خیال کرده‏اند و بعضی هم درصدد جواب از اضطرار برآمده‏اند و نتوانسته‏اند از عهده برآیند که چرا چیزی که هست و همه‏کس آن را می‏بیند و می‏فهمد نمی‏توان از عالم برداشت و لکن سخنی که هست این است که تو دقت کنی و بدانی که معنی اضطرار دخلی به معنی ظلم ندارد و مردم در مخمصه مضطرند و جبری و ظلمی به آنها نشده و در جهاد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 96 *»

مضطرند و ظلمی به ایشان نشده و در جهنم مضطرند و ظلمی به ایشان نشده پس مگو که خدای قهار مضطر نمی‏کند کسی را و لکن بگو ظلم نمی‏کند کسی را و اگر بنا باشد که خداوند به رضای مخلوقات خلق کند و حال آنکه برزگر باران و گازر آفتاب طلبند و این دو امر با هم جمع نشوند و محال است جمع آنها و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض.

پس توقع بیجا مکن که صانع علیم حکیم به مشورت خلق جهال بازیگر خلق کند تا تو آرام گیری و بگویی الحال ظلمی نیست پس عرض می‏کنم که اگر این خلق مضطر نبودند که لامحاله غذایی خورند به زودی زود بدن ایشان تحلیل می‏رفت و می‏مردند و کدام جاهل است که للّه و فی اللّه غذا خورد و اطفال رضیع چه کنند و اگر شهوت در این مردم نبود کی للّه و فی اللّه زن می‏گرفتند و شب و روز خود را به زحمت و ذلت می‏انداختند از برای زن و فرزند خود و همچنین در باقی امور اضطراریه فکر کن تا بیابی که همه اینها بر نظم صواب است که بهتر از آن تعقل نمی‏توان کرد و صلاح بنی‌نوع انسان در آن است اگرچه آنها نخواهند و کراهت شدید داشته باشند مانند کراهت مریض از دوای تلخ و تند و شور و مهوع و این عین عدل و حکمت و فضل و کرم است که در وقتی که نبودی و نمی‏دانستی صلاح و فساد خود را تو را بر نظم صلاح و صواب آفرید و اما امورات اختیاریه که چه بسیار واضح است که بر نسق اختیار است و هرکسی در کارهای اختیاریه خود می‏تواند عمل کند و می‏تواند ترک کند چنان‌که دانستی و بسا آنکه در این امور تو را مضطر کنند در فعل و ترک آنها پس اگر دزدی کنی دست تو را به زور ببرند که بعد دزدی نکنی و مردم دیگر در امان باشند و اگر کسی را بکشی تو را بکشند تا مردم زنده باشند و این حدود اگرچه به طور ظاهر به شدت و زور جاری می‏شود و لکن عین عدل است و حکمت همین است تا مردم جرأت نکنند و به طبع خود راه نروند و بر نظم حکمت و صواب راه روند و با وجود وضع این حدود شدیده این مردم بر نظم صواب راه نروند پس اگر این حدود نبود چه می‏کردند و یک روز همه شهرها را خراب می‏کردند و گوشت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 97 *»

یکدیگر را می‏خوردند چنان‌که در فوت سلاطین می‏بینی که چه می‏کنند و مگو که با وجود همه اینها کاری را که صادقی خبر داد خواهد شد و نمی‏شود که نشود چرا که عرض می‏کنم که حق است و هرچه را صادقی خبر داد که فردا می‏کنی خواهی کرد و ترک نخواهی کرد و لکن فکر کن که به اختیار می‏کنی یا بی‏اختیار؟ پس اگر قدری فکر کنی خواهی یافت که به اختیار می‏کنی و به اختیار ترک می‏کنی و علم عالم به غیب مطابق است با خارج پس خبر می‏دهد که تو فردا به اختیار فلان کار را خواهی کرد یا به اختیار ترک خواهی کرد و تو در وقت عمل در خود می‏بینی که به اختیار عمل می‏کنی و در وقت ترک در خود می‏بینی که به اختیار ترک می‏کنی و علم عالم به غیب هم مطابق بود با عمل تو در فعل و ترک تو پس دانست که تو به اختیار فعل خود را می‏کنی یا ترک می‏کنی پس علم عالم صادق با اینکه مطابق بود با فعل و ترک تو تو را مجبور به فعل و ترک نکرد پس در این امر بسیار فکر کن تا بیابی که خداوند خالق معقول نیست که جبری به کسی بکند و تمام مطلب را در یک صفحه نمی‏توان نوشت و در ضمن بیاناتی که عرض کردم جمیع اقسام را بیان کردم اگر به دقت در آنها نظر کنی و همین‏قدر از بیان از برای طالبان حق که می‏خواهند این مطلب را بفهمند کفایت کرد و کسی که لا عن‌شعور تکلم کند و نخواهد بفهمد که خذلان شده و نخواهد فهمید اگرچه جمیع دفترها بیان شود.

برهان شانزدهم

از بیانهایی که عرض شد امید است که معلوم شده باشد که صانعی از برای این عالم هست و این معنی را هرکس در نفس خود می‏فهمد که او نبوده و ساخته شده و خود خود را نساخته چگونه چنین نیست و حال آنکه بعد از ساختن هیچ‏کس مالک نفع و ضرر و مالک صحت و مرض و مالک غنی و فقر و مالک حیات و موت خود نیست و همچنین پدران و مادران و سایر بنی‌نوع از امثال و اقران عاجزند که بتوانند خلق

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 98 *»

کنند امثال و اقران خود را چگونه چنین نباشد و حال آنکه بعد از ساخته شدن هیچ‏یک نتوانند که کسی را از هلاک‌شدن نجات دهند پس صانعی که مانند امثال و اقران عاجز نیست این عالم را ساخته و چون ساخته قادر بوده و چون هر چیزی را در موضع خود به طور شایسته قرار داده دانا و عالم بوده و چون آثار تدبیر از صنایع او پیدا است به طوری که عقول در آن حیران مانده و در بیانات گذشته قدری به آن اشاره شد پس دهر و طبیعت نیست چرا که آنها را فهم و ادراکی و تدبیری نیست چنان‌که در بیانات گذشته گذشت.

و اگر کسی گمان کند که دهر هم قادر و عالم و مدبر و حکیم است که گوییم چنین کسی را ما خدا گوییم و شما اسم او را تغییر داده‏اید پس در معنی انکاری از خدای قادر عالم مدبر حکیم ندارید پس کسانی که ادعای نبوت کردند و بر طبق ادعای خود خوارق عادات اظهار کردند و بنای تصرف در مملکت او گذاردند و امرها و نهیها فرمودند و حدودی چند در مخالفت امرها و نهیهای خود قرار دادند و آن حدود را جاری کردند و زدند و بستند و کشتند و اسیر کردند و غارت نمودند و خراب کردند و همه اینها را در حضور این صانع دانای قادر توانا به عمل آوردند پس دانستیم که ایشان در ادعای خود صادقند پس اول ادعا کردند که ما از جانب این صانع آمده‏ایم و او ما را به سوی شما فرستاده پس اظهار خوارق عادات کردند پس چون دانستیم که او است توانا به طوری که هر قوت و قدرتی هست از فضل قدرت و قوت او است و دانستیم که او است دانا به جمیع آنچه در ملک او است و قوت و قدرت داد به انبیای خود که بر طبق ادعای خود بکنند در مملکت آنچه را که بخواهند دانستیم او راضی است که ایشان این ادعاها را بکنند و بر طبق ادعای خود جاری شوند چرا که اگر راضی به ادعای ایشان و سایر اعمال ایشان نبود منع می‏کرد ایشان را که نتوانند ادعاهای خود را بکنند و بر طبق آنها جاری شوند و اگر نمی‏خواست که ایشان چنین کنند و راضی نبود نمی‏گذاشت چرا که قادر بود که نگذارد و سلب قدرت از ایشان می‏کرد چرا که قدرت ایشان از او بود پس چون قدرت به ایشان داد که بتوانند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 99 *»

بکنند آنچه را که بخواهند دانستیم که او راضی است به کارهای ایشان و ایشان آنچه را که می‏گویند و می‏کنند به قدرت و قوت و رضای او می‏گویند و می‏کنند مانند آنکه اگر دیدیم بدنی را که می‏گوید و می‏بیند و می‏شنود و گاهی حرکت می‏کند و گاهی ساکن می‏شود یقین می‏کنیم که روح آن بدن می‏خواهد که بدن چنین کارها را بکند و یقین می‏دانیم که بدن به قوت روح و رضای آن این کارها را می‏کند چرا که به یقین می‏دانیم که چون روح از بدن مفارقت کند بدن به خودی خود نتواند که کارهای روحانی بکند پس اگرچه ما خود روح را نمی‏بینیم و جمال باکمال آن را مشاهده نمی‏کنیم لکن چون بدنی را دیدیم که می‏گوید و می‏بیند و می‏شنود و حرکت می‏کند و ساکن می‏شود یقین می‏کنیم که در غیب این بدن روحی هست که آن روح از زبان بدن می‏گوید و از چشم آن می‏بیند و از گوش آن می‏شنود و از جوارح آن می‏دهد و می‏گیرد و یقین می‏دانیم که این کمالات بدن از خود بدن نیست و کمالات روح آن است که از آن ظاهر است و می‏دانیم یقیناً که بدن به خودی خود گفتی و شنودی و دیدنی ندارد فـماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.

حال از این مثل حکمت‏آمیز پی ببر به تمام مطلب و بدان که انبیاء خدا هم؟عهم؟ چنین حالتی را دارند که نمی‏گویند مگر به خدا و نمی‏بینند مگر به او و نمی‏شنوند مگر به او و نمی‏دهند مگر به او و نمی‏گیرند مگر به او و حرکتی نمی‏کنند مگر به او و ساکن نمی‏شوند مگر به او اگرچه ذات او روحی نیست در بدن ایشان و لکن روحی آفریده در بدن ایشان که آن روح نمی‏خواهد مگر خواست او را و نمی‏کند مگر کردار او را و آن روح طوری خلق شده که هرگز سبقت نمی‏گیرد بر خدای خود به طوری که خواهشی ندارد مطلقاً مگر خواست او را و نمی‏کند هرگز مگر به مشیت او پس قدری هوش خود را جمع کن و قدری فکر کن در کارهای بدن که تمام آنها را می‏فهمی به طور یقین که از روح آن صادر شده اگرچه آن روح را نمی‏بینی پس چه خواهد بود حال کسانی که مشیت الهی روحی است در بدن

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 100 *»

ایشان دمیده شده که: لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون و بعلمه یعلمون و بقدرته یبصرون و یسمعون و یتحرکون و یسکنون لایستحسرون عن عبادته و هم بامره یعملون ماینطقون عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.

پس چرا انکار روح نادیده را در بدن آن نمی‏کنی و شکی و ریبی در وجود آن و تعلق آن به بدن نداری و اذعان و ایمان داری به طور یقین که کارهای بدن از قدرت روح است و همه صادر از او است پس چرا در امر خدای نادیده در وجود انبیای او؟عهم؟ انکار داری یا در تحیری که آیا ایشان از جانب او آمده‏اند یا نه و حرکت و سکون و قول و فعل و امر و نهی ایشان از جانب او است یا نه؟ پس بدان که انکار تو در این مقام و تحیر تو از این است که نمی‏خواهی اقرار کنی و نمی‏خواهی از تحیر درآیی و الا حجت خداوندی بر تو تمام است مهیای جواب او باش و اگر مهیا نیستی از برای جواب و می‏خواهی به هوا و هوس راه روی مختاری انتقام او در کار هست تو خواه اقرار کنی به انتقام او یا نکنی و عن‌قریب خواهی رسید در جایی که به انتقام او مبتلا شوی و هرقدر اظهار ندامت کنی سودی ندهد و هرقدر تضرع و زاری کنی رحمتی به تو شامل نشود چرا که او ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و موضع رحمت او مؤمنان به اویند و اشد معاقبین است در موضع نکال و نقمت و موضع نکال و نقمت او غیر مؤمنین به اویند نعوذباللّه من غضب اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم.

پس چون وضع این رساله از برای رفع شکوک و شبهات و رفع تحیر متحیرین بی‏غرض و مرض است لایق است که در بیانی جداگانه رفع آنها را بکنم اگر خدا بخواهد و لاقوة الا باللّه. پس قدری در برهان آینده نظر کن و فکر خود را به کار بر تا نجات یابی اگر خدا خواسته باشد.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 101 *»

برهان هفدهم

در بیانات گذشته گذشت به طور وضوح که آنچه در ملک خداوند عالم جلّ‏شأنه موجود است همه مخلوق او است و صانع این ملک همه را موجود کرده پس آنها موجود شده‏اند پس اگر دیدی که آفتاب مثلاً طالع شد بدان که صانع ملک خواسته که طالع شود پس طالع شده و اگر دیدی که آفتاب غروب کرد بدان که خدا خواسته که غروب کند پس غروب کرده اگرچه تو خدا را ندیده‏ای و سخن او را نشنیده‏ای که به تو بگوید که من خواستم آفتاب طلوع کند پس طلوع کرد و من خواستم که غروب کند پس غروب کرد لکن چون می‏دانی که او است متصرف در ملک خود و چیزی به خودی خود نمی‏تواند حرکت کند یا ساکن شود مگر آنکه او خواسته باشد که متحرک شود یا ساکن شود پس می‏دانی که طلوع و غروب آفتاب به حول و قوه او است و به خواست و مشیت او است اگرچه تو او را ندیده‏ای و صدای او را نشنیده‏ای.

پس به همین‏طور بدان که آنچه در ملک شده و می‏شود همه را او خواسته و آنچه نمی‏شود او نخواسته و از جمله چیزهایی که در این ملک شده این است که جماعتی در میان مردم ظاهر شدند و ادعای پیغمبری کردند و ادعای ایشان را بعضی از مردم شنیدند به گوش خود از زبان ایشان و بعضی به واسطه راویان و حاکیان شنیدند نه از زبان خود ایشان تا این زمان که خبر ادعای ایشان به ما رسیده و در این‏قدر از بیان تحیری و شکی از برای عاقلی نیست پس به همان قاعده‏ای که گذشت بدان که اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه نمی‏خواست که ایشان ادعای پیغمبری کنند نکرده بودند پس چون ادعای پیغمبری کردند یقیناً خدا خواسته بود که ادعا کنند و اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه نمی‏خواست که خبر ادعای ایشان به ما برسد نمی‏رسید پس چون خبر ادعای پیغمبری ایشان به ما رسید به یقین دانستیم که او خواسته که خبر پیغمبری ایشان به ما برسد و در این مطلب به این قدری که عرض کردم شکی و شبهه‏ای

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 102 *»

از برای شخص عاقل باقی نمی‏ماند که آنچه در ملک خداوند عالم جلّ‏شأنه موجود شده همه به مشیت الهی موجود شده و همه به رضای او موجود شده چرا که او است قادر علی‌الاطلاق به طوری که هیچ مخلوقی مانع قدرت او نمی‏تواند شد یقیناً و هرچه را که خواسته و راضی بوده که خلق کند خلق کرده یقیناً و هرچه را که نخواسته خلق کند خلق نکرده یقیناً و هیچ مخلوقی نمی‏تواند خلق کند چیزی را که او نخواسته یقیناً اگرچه آن چیز عمل کسی باشد چرا که او است خالق همه چیزها و از جمله چیزها اشخاصند و از جمله آنها اعمال آن اشخاص است چنان‌که خود او از خود خبر داده و فرموده: خلقکم و ماتعملون. یعنی: او خلق کرده شما را و خلق کرده اعمال شما را. و فرموده: قل اللّه خالقُ کل شی‏ء و فرموده: هل من خالق غیر اللّه پس به برهان عقل و نقل به طور قطع معلوم شد که آنچه در ملک او موجود است او است خالق آن پس او خواسته و خلق کرده و هرچه نیست او نخواسته و خلق نکرده و احدی از مخلوقات نمی‏تواند که تغییر دهد چیزی را در ملک او مگر به خواست و مشیت او.

و اگر بگویی که بنابراین قاعده‏ای که تو گفتی کل چیزها از نزد او آمده پس او را مؤاخذه‏ای از کسی در عملی نباید باشد و چون او حق است و کارهای خود را به حق کرده پس همه مخلوقات به حق واقع شده‏اند پس همه را باید حق دانست و از جانب حق دانست و صلح کل باید داشت با کل چیزها و باطلی خدا نیافریده که در مقابل حقی باشد چنان‌که بعضی از اهل باطل گفته‏اند و بنای ایشان این است که صلح کل دارند با کل و اگر امر چنین باشد پس کسی که صلح کل با کل ندارد خالی از این نیست که به سر خلقت آگاه نیست و شخص جاهلی است که از روی جهل و نادانی جنگی با کسی دارد یا آنکه اگر بر سر خلقت آگاهی دارد در واقع جنگی با کسی ندارد و لکن به اصطلاح جنگی زرگری دارد از برای نظم بلاد و عباد تا آنکه جهال و صاحبان هوا و هوس فسادی در مملکت نکنند تا همگی در رفاه و استراحت باشند و در واقع جنگی نیست و باطلی و اهل باطلی نیست چرا که

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 103 *»

هرچه هست همه از جانب او است پس بنابراین قاعده اهل هر مذهب و دین باطلی یک‏وقتی در عالم موجود بوده‏اند و خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته که ایشان موجود باشند و ایشان را خلق کرده و هر ادعای باطلی که کرده‏اند خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته که آن ادعا را بکنند و آن ادعا را در وجود ایشان خلق کرده و خبر ادعای ایشان را خواسته که به اهل زمان لاحق برسد پس از این جهت خبر ایشان به اهل این زمان رسیده پس بنابراین قاعده همه برحق بوده‏اند چرا که همه به خواست الهی و مشیت او موجود شده‏اند و بنابراین قاعده هر کافری و کفر هر کافری و هر فاسقی و فسق هر فاسقی را خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق کرده و خواسته که خلق کرده و راضی بوده که خلق کرده و اگر نمی‏خواست و راضی نبود خلق نمی‏فرمود پس بنابراین قاعده تو را چه بر این داشته که می‏خواهی اثبات حقی کنی و باطلی در مقابل آن می‏خواهی اثبات کنی و بنابراین قاعده که گفتی جمیع باطلها به خواست خدا موجود شده و چون به خواست او است باطل نیست و حق است نعوذباللّه.

پس اگر چنین خیالی و گمانی کردی عرض می‏کنم که اگر تو در دین خود بابصیرت هستی که می‏دانی معنی کلام مرا و تصدیق خواهی کرد مرا در مقصود من و اگر بابصیرت نیستی تعجیل در تکذیب من مکن و مباش مانند جماعتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه از حال ایشان خبر داده و فرموده: بل کذبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله کذلک کذّبَ الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین.

پس هوش خود را جمع کن و گوش بده تا بیابی که اثبات حقی می‏کنم و صلح کل را با کل باطل می‏دانم و اثبات بطلان آن را به حول اللّه می‏کنم پس عرض می‏کنم که اگرچه جمیع موجوداتی که هستند همه مخلوق اویند و او خواسته و خلق کرده و اگر نمی‏خواست خلق نمی‏فرمود و لکن خلق خود را بر نظم حکمت خلق کرده پس سفیدی را بر روی سفیدی و سیاهی را بر روی سیاه و کثافت را بر روی کثیف و

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 104 *»

لطافت را بر روی لطیف آفریده و هر موصوفی را در صفت خود آفریده و هر صفتی را بر روی موصوف خود آفریده و هر صفتی را دلیل موصوف خود قرار داده و هر اثری را دلیل مؤثر خود قرار داده و هر فعلی را دلیل فاعل خود قرار داده و هر عملی را دلیل عامل خود قرار داده و بر همین نسق هر حقی را از برای صاحبان حق قرار داده و هر باطلی را از برای اهل باطل آفریده و هر ایمانی را در دل مؤمن ثبت کرده و هر کفری را از برای کافری قرار داده و هر عدلی را از برای عادلی آفریده و هر فسقی را از برای فاسقی قرار داده و بر همین نسق هر صفتی را از برای موصوفی خاص آفریده پس در جمیع مراتب مخلوقات صفات با موصوفات قرینند و صفت هر چیزی بیان‏کننده موصوف خود است پس سفیدی به طور علانیه دلالت می‏کند که موصوف آن سفید است و سیاهی به طور وضوح بیان می‏کند که موصوف آن سیاه است به طوری که همه صاحبان چشم این مطلب را معاینه می‏بینند پس به این قاعده لطیفه بدان که جمیع صفات زبانی هستند گویا به طور فصاحت که بیان موصوفات خود می‏کنند به لغتی که عرب و عجم و هر صاحب لغتی در لغت خود و هر صاحب زبانی به زبان خود آن زبان فصیح را می‏فهمد پس صفت به زبانی تکلم کرده که با همه زبانها سازگاری دارد و به همه زبانها از برای صاحبان زبانها بیان موصوف خود را کرده و به صدق و راستی تکلم کرده که شائبه کذبی و خفائی در آن باقی نمانده و خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته که هر صفتی دلالت بر موصوف خود کند و راضی بوده از این جهت ایجاد فرموده هر صفتی را از برای موصوف معینی.

پس چون متذکر این مطلب شدی قدری فکر کن که خداوند عالم جلّ‏شأنه حق و باطل را هم بر همین منوال آفریده پس حق را دلیل حقیت اهل حق قرار داده و باطل را دلیل بطلان اهل باطل قرار داده که مانند سفید و سیاه از یکدیگر جدا شده‏اند و واللّه مانند روز و شب از یکدیگر ممتازند و از این جهت خداوند عالم جلّ‏شأنه در مقام بیان حق از باطل از همین قبیل آیات بینات نازل فرموده و به طور تعجب فرموده: هل یستوی الظلمات و النور و الظل و الحرور و هل یستوی الاحیاء

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 105 *»

و الاموات و هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون.

و مراد از این قبیل آیات این است که حق و باطل مانند شب و روز است و مانند سایه و آفتاب است و مانند زندگان و مردگان است پس تعجب این است که روز در نزد این مردم مشتبه به شب نیست و سایه در نزد ایشان مشتبه به آفتاب نیست و مردگان در نزد ایشان مشتبه به زندگان نیستند و حق و باطل که مانند اینها از یکدیگر ممتازند این مردم اظهار تحیر در آن دو می‏کنند و گمان می‏کنند که حق مشتبه است به باطل و باطل مشتبه است به حق یا انکار حق می‏کنند و همه اهل عالم را بر باطل می‏دانند یا همه را بر حق می‏دانند و همه را بر حق دانستن باطلی است از باطلها.

باری پس چون متذکر این مطلب شدی قدری در احوال و صفات و اوضاع این مردم فکر کن تا بابصیرت شوی در دین خود و نجات یابی ان‌شاءاللّه پس اولاً جمیع مردم را به دو قسم کن پس قدری فکر کن که بعضی از مردم ادعای نبوت و حقیت داشتند و بعضی از ایشان انکار نبوت و حقیت را داشتند و گمان نمی‏کنم که عاقلی بگوید که امر چنین نیست چرا که این مطلب داخل بداهت اهل عقول است که امر چنین است پس اگر تو واقعاً طالب حقی بدان که جماعتی که انکار نبوت و انکار وجود اهل حقی را در دنیا دارند آن جماعت از اهل حق نیستند چرا که خودشان فریاد می‏زنند که پیغمبری و حقی در دنیا نیست پس کدام دلیل واضح‏تر و روشنتر از انکار خود ایشان که ایشان از اهل حق نیستند و اگر تو طالب حقی بعد از اصرار در انکار ایشان تحیری از برای تو باقی نخواهد ماند که ایشان از اهل باطلند و خداوند عالم جلّ‏شأنه ایشان را به نفس انکار ایشان بر باطل آفریده و اگر تو عاقل باشی نباید تحیری در بطلان ایشان داشته باشی و اگر خود تو داخل منکرین وجود اهل حقی در دنیا بر خود تو مخفی نیست بطلان خود تو پس باز تحیری در بطلان خود نداری و کسی را دعوت به بطلان خود نمی‏توانی کرد چرا که اگر حقی نیست تو هم به اقرار خود تو و اصرار در انکار خود تو تو هم بر حق نیستی و نباید احدی را دعوت به سوی خود کنی و احدی نباید تصدیق تو را بکند مگر در بطلان خود تو که تو ادعا داری.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 106 *»

پس حق منحصر شد به آن جماعتی که در مقابل منکرین حق ادعای وجود حقی در دنیا می‏کنند پس جماعتی که منکر وجود حقی در دنیا هستند به اتفاق خود ایشان و اهل حق بر باطلند اما اتفاق خودشان که معلوم است که انکار وجود حق است در دنیا و اما اتفاق اهل حق که بسی واضح است بر بطلان ایشان پس شخص عاقل نباید تحیری در بطلان ایشان داشته باشد پس به استراحت تمام بدون تحیری نباید در احوال این جماعت و بطلان ایشان تحیری داشته باشد پس باید رجوع کند به آن جماعتی که ادعای حقیت را دارند و در احوال آنها باید تفحص کند تا بیابد که واقعاً حقی در دنیا موجود است یا آنکه این حرف محض ادعا است و اصلی ندارد پس چون شخص عاقل طالب حق طرح کرد جماعت منکرین وجود حق را در دنیا و از تفحص در احوال ایشان در راحت شد و تحیری در بطلان ایشان به اتفاق خودشان و اهل حق از برای او باقی نماند پس رجوع کرد به جماعتی که ادعای حقیتی دارند پس قدری در احوال این جماعت باید فکر کند پس اگر تو طالب حقی و عاقلی در حال این جماعت فکر کن.

پس اگر قدری فکر کردی خواهی یافت که ایشان بر دو قسمند یک قسم از ایشان پیغمبرانند و قسمتی دیگر تابعان آن پیغمبران پس قسم اول ادعا کردند که ما پیغمبرانیم از جانب خدای شما به سوی شما که وحی می‏شود به ما درباره خود ما و شما از جانب خدای شما مصالح و مفاسد و منافع و مضار و حلال و حرام و خوب و بد ما و شما و دلیل بر اینکه وحی می‏شود به ما این امور و حال اینکه شماها عالم و دانای به غیب نیستید و نمی‏دانید که ما در ادعای خود صادقیم یا نه اینکه خدای شما بر دست ما جاری کرده اموری چند را که شما بتوانید آن امور را مشاهده کنید و علانیه ببینید و بدانید که آن امور اموری است الهی و کارهایی است که در قوه و قدرت بنی‌نوع انسان نیست و اسم آن کارهای خدایی معجزات است که تمام بنی‌نوع انسان عاجزند که آن کارها را به عمل آورند پس بر طبق ادعای پیغمبری معجزاتی چند را آشکار کردند و کارهایی خدایی را به ایشان نمودند پس ایشان چون علانیه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 107 *»

دیدند کارهایی خدایی را از ایشان تصدیق کردند ایشان را در آن کارها و در ادعای پیغمبری آنها و مطیع و منقاد ایشان شدند.

پس این جماعت دو قسم شدند قسمی مطاعان و قسمی مطیعان و قسمی پیغمبران و متبوعان و قسمی امتان و تابعان و قسمی مفترض‌الطاعة و قسمی لازم‌الاطاعة پس یقین کن که ایشان به خواست خدا و رضای او و حول و قوه او ادعای حقیت کرده‏اند و اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه نمی‏خواست که ایشان ادعای حقیت کنند نمی‏توانستند این ادعا را بکنند و اگر از جانب او نبودند کارهایی که در قوه بشر نبود از دست ایشان جاری نمی‏کرد پس یقین کن که ایشان از جانب او این ادعا را کرده‌اند و از جانب او اظهار معجزات کرده‏اند اگرچه تو خدا را ندیده‏ای و از او نشنیده‏ای که به تو بگوید که ایشان بر حقند و از جانب من آمده‏اند چنان‌که اگر آفتاب را دیدی که طلوع کرد یا غروب کرد دانستی که خدا خواسته و راضی بوده که طلوع کند یا غروب کند اگرچه خدا را ندیده بودی و از او نشنیده بودی که به تو بگوید که من خواستم و راضی بودم که آفتاب طلوع کند یا غروب نماید.

و اگر بگویی که کفر کافر و فسق فاسق را هم بنابراین قاعده خدا خواسته و راضی بوده که اگر نمی‏خواست و راضی نبود کافر نمی‏توانست به خودی خود کافر شود و فاسق نمی‏توانست به خودی خود فاسق شود پس چون به خواست و رضای او کافر کافر و فاسق فاسق شده نباید مؤاخذه از ایشان کند و ایشان را به عذاب خود معذب کند.

پس اگر چنین گمانی کردی و خواستی حقیقت واقع را بفهمی قدری هوش خود را جمع کن و قدری در بیانی که عرض می‏کنم فکر کن تا حقیقت امر بر تو ظاهر شود پس عرض می‏کنم که کافر وقتی کافر می‏شود که خداوند عالم جلّ‏شأنه به زبان بیان پیغمبران خود و اظهار معجزات از دست ایشان حجت خود را به طور علانیه واضح و ظاهر کند و امر خود را به طور وضوح به کافر برساند و حجت خود را بر او تمام کند و کافر را فهم و شعوری عطا کند که بتواند امر واضح او را بفهمد و قدرتی به او عطا کند که

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 108 *»

بتواند قبول امر او را بکند و بتواند قبول نکند و انکار کند پس اگر با اتمام حجت الهی و توانستن قبول و انکار انکار کرد آنگاه کافر شود و اگر اتمام حجت خود را به او نمی‏کرد یا اگر اتمام حجت خود را می‏کرد مع‌ذلک کافر نمی‏توانست قبول امر او را بکند کافر نمی‏شد و در واقع حجت او تمام نشده بود بر کافر چرا که اگر نمی‏توانست قبول امر او را بکند تکلیفی نداشت چنان‌که اگر به انسانی بگویند به آسمان بالا رو و او نتواند بالا رود هیچ دانایی از او مؤاخذه نکند که چرا بالا نرفتی در وقتی که به تو گفته شد که بالا رو پس بدان که خدای دانای عادل رؤف رحیم تا حجت خود را بر کافر تمام نکند و قدرت قبول و انکار هردو را به او عطا نکند و او بعد از اتمام حجت و توانستن قبول و انکار انکار نکند او را کافر نداند و از او مؤاخذه نکند پس بدان که کافر بعد از اتمام حجت و اختیار خود کافر شده پس از او مؤاخذه خواهد شد که چرا کافر شدی و همچنین فاسق تا امری را بر او واضح نکنند و پس از وضوح قادر نباشد بر اطاعت و مخالفت و مخالفت نکند فاسق نشود پس چون امری را بر او واضح کردند و توانست اطاعت و مخالفت کند و مخالفت کرد فاسق شد پس بدان که کفر کافر و فسق فاسق را هم اگر خداوند به سوء اختیار خود ایشان نخواسته بود ایشان نمی‏توانستند کافر و فاسق شوند پس بدان که خداوند منتقم جلّ‏شأنه کفر کافر و فسق فاسق را به سوء اختیار خود ایشان خواسته و راضی بوده و می‏خواهد که انتقام از ایشان بکشد و خواهد کشید و راضی به انتقام از ایشان خواهد بود و چون تفصیل این مطلب پیش از این گذشت به همین‏قدر در اینجا اکتفا شد و اگر در اینجا درست مسئله را نیافتی برگرد و در مقام تفصیل فکر کن تا بیابی اگر خدا بخواهد.

و اگر بگویی که این مطلب در زمانی که مردم در حضور پیغمبران؟عهم؟ حاضر بودند و خودشان به رأی‌العین مشاهده معجزات واضحه ایشان را کرده بودند و حجت خداوندی جلّ‏شأنه به طوری که گفتی بر ایشان تمام شده بود امر چنین بود

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 109 *»

که گفتی و لکن در امثال این زمانها که مردم مشاهده آن معجزات را نکرده‏اند و خبری بعد از سالهای دراز می‏شنوند که معجزاتی چند از پیغمبرانی چند به ظهور رسیده از کجا بدانند حقیقت آنها را و بسا آنکه معجزاتی نبوده و مردم روزگار به دروغ چیزی را نسبت به پیغمبران داده‏اند و می‏دهند پس چون احتمال افتراء در آنها می‏رود نمی‏توان یقین کرد که آنها حقیقت داشته و چون یقین از برای اهل این زمانها حاصل نشد پس اتمام حجت خداوندی نشده بر اهل این زمانها پس احدی از اهل این زمانها نباید کافر یا فاسق باشد و مؤاخذه از احدی از اهل این زمانها نخواهد شد.

پس اگر چنین گمانی کردی عرض می‏کنم که اگر خود دشمنی با جان خود نداری و نمی‏خواهی خود خود را هلاک کنی قدری فکر کن که راه یقین کردن منحصر به چشم نیست و یکی از راههای یقین کردن شنیدن از گوش است مانند دیدن با چشم بلکه اگر قدری فکر کنی خواهی دانست که بیشتر از یقینهای تو از شنیدن حاصل شده و یقینهایی که با چشم از برای تو حاصل شده نسبت به یقینهایی که از شنیدن حاصل شده کمی از بسیار و اندکی از بی‏شمار است و بسا آنکه کسی از شهر خود بیرون نرفته و چیزی که دیده دیدنیهای شهر خود را دیده و لکن چون شنیده که شهرهای بسیار در روی زمین هست یقین کرده که سایر شهرها در روی زمین هست مانند شهری که خود او دیده و یقین کرده به وجود سایر شهرها اگرچه آنها را ندیده و همچنین هیچ عاقلی شک نمی‏کند که زمانهای گذشته بوده و در آن زمانها سلاطین و رعایا بوده‏اند و هیچ‏یک از آنها را ندیده و از شنیدن یقین از برای او حاصل شده پس به همین نسق شخص عاقل یقین می‏کند که در زمانهای گذشته پیغمبران و امتها بوده‏اند اگرچه آنها را ندیده و شکی نیست که پیغمبران صاحبان خارق عادات و معجزات بوده‏اند که اگر صاحبان خارق عادات نبودند جمعی تابع ایشان نمی‏شدند و ثبوت خارق عادات از برای پیغمبران مانند ثبوت سلطنت است از برای سلاطین گذشته و سلطنت آن سلاطین چنان واضح و هویدا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 110 *»

بوده که اسم خود سلاطین به جهت سلطنتشان باقی مانده که اگر سلطنت نداشتند خبری از آنها به اهل زمان آینده نمی‏رسید و خبر وجود خود آنها به واسطه سلطنتشان به ما رسیده مانند صنایع صاحبان صنعتهای گذشته که خبر وجود ایشان به جهت صنایع ایشان به ما رسیده که اگر آن صنایع از برای آنها نبود خبر وجود خود ایشان به ما نمی‏رسید مانند کسانی که در زمان گذشته بوده‏اند و صنعتی از ایشان منتشر نشده پس خبری از وجود ایشان به ما نرسیده پس از این بیان بدان که صنعت صاحبان صنعت امری ظاهرتر بوده از وجود خود آنها چرا که آن امر ظاهرتر خبر از وجود خود آنها داده و وجود خود آنها را از برای ما ظاهر کرده و از این است که سلطنت سلاطین گذشته دلیل وجود آنها شده و وجود آنها را از برای ما ظاهر کرده پس از همین قاعده بیاب و قدری در امر پیغمبران گذشته فکر کن که آیا ادعای ایشان سلطنت ظاهری بوده مانند سایر سلاطین ظاهری؟

پس اگر اندکی فکر کنی خواهی یافت که اگر ادعای ایشان محض سلطنت ظاهری بود مانند سایر سلاطین خبر سلطنت ایشان به ما می‏رسید و ذکری از پیغمبری ایشان در نزد ما نبود مانند سایر سلاطین که ذکری از ادعای پیغمبری آنها در نزد ما نیست پس معلوم می‏شود از برای هر عاقلی که پیغمبران ادعای سلطنت ظاهری را نداشتند اگرچه بعضی از ایشان بعد از اثبات ادعای خود سلطنت ظاهری را هم داشتند پس قدری فکر کن که اگر عاقل باشی و بخواهی بدانی حقیت ایشان را و نجات یابی و هلاک نشوی خواهی یافت که اصل ادعای ایشان این بوده که ما صاحبان معجزات و خوارق عادات هستیم چرا که از جانب قادر علی‌الاطلاق آمده‏ایم که او می‏تواند کارهایی چند را بکند که شما نمی‏توانید بکنید پس بعضی از آن کارها را بر دست ما جاری کرده تا شما بدانید که ما از جانب او آمده‏ایم و بدانید که اگر ما از جانب او نیامده بودیم او کارهای خود را بر دست ما جاری نمی‏کرد پس اگر قدری فکر کردی خواهی یافت که ادعای ایشان معجزات و خوارق عادات بوده و بر طبق ادعای خود اظهار معجزات کردند که اگر بر طبق ادعای خود اظهار معجزات

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 111 *»

نکرده بودند احدی اعتنا به ایشان نمی‏کرد و جمع کثیری تابع ایشان نمی‏شدند پس چون اظهار معجزات را کردند جمع کثیری تابع ایشان شدند و نقل کردند آنها را از برای طبقه بعد و طبقه بعد را دعوت کردند به متابعت ایشان و همچنین اهل هر طبقه سابقی نقل کردند آن معجزات را از برای طبقه لاحقی تا آنکه خبر معجزات ایشان به ما رسید و از ما به طبقات لاحقه بعد می‏رسد پس از این بیان ظاهر شد که پیغمبران مدعی معجزات بودند و بر طبق ادعای خود اظهار معجزات کردند و مکلّفین مشاهده آنها را کردند و جمع کثیری به آن واسطه به ایشان گرویدند چرا که اگر معجزاتی چند اظهار نکرده بودند احدی اعتنا به ایشان نمی‏کرد و جمعی کثیر به ایشان نمی‏گرویدند چرا که بسی واضح است که اگر شخصی ادعای خارق عادتی بکند در حضور جمعی و بر طبق ادعای خود اظهار آن خارق عادت را نکند در نزد آن جماعت رسوا خواهد شد و احدی اعتنا به او نخواهد کرد و جمعی تابع او نخواهند شد پس یقیناً پیغمبران ادعای معجزاتی چند را داشتند و اظهار آن معجزات را بر طبق ادعای خود کردند و مردم مشاهده آنها را کردند و جمعی به ایشان گرویدند و جمعی کافر شدند و گفتند که این سحری است مستمر.

و اگر به خاطر تو خطور کند که اگر متابعت مردم احدی را دلیل حقیت او است و دلیل این است که خارق عادتی از او مشاهده کرده‏اند پس بنابراین جمیع رؤسای ضلالت باید بر حق باشند چرا که همه ایشان تابعینی چند دارند پس معلوم است که آنها در زمان خودشان صاحبان خارق عادات بوده‏اند و مردم مشاهده آنها را کرده‏اند که تابع ایشان شده‏اند به همان دلیلها که در حق پیغمبران گفته شد.

پس اگر چنین گمانی کردی و می‏خواهی خود را از این قبیل خطرات و وسوسه‏ها نجات دهی و هلاک نشوی قدری فکر کن که اولاً اغلب رؤسای ضلالت ادعای خارق عادات را نداشتند چه جای اظهار آنها به طوری که تابعان ایشان ادعای خارق عادات را در حق ایشان ادعا نمی‏کنند و ایشان به قهر و غلبه غصب حق صاحبان خارق عادات را کردند و جمعی به جهت اغراض نفسانی و طمع در متاع حیات دنیا امداد ایشان

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 112 *»

را کردند و اولاد و اقوام ایشان به محض عصبیت جاهلانه تابع آباء و اجداد و پیشینیان خود شدند و دلیل و برهان این جماعت این است که چون مردم چنین کردند ما نیز چنین کردیم انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون. او لو کان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون.

و شخص عاقل دانایی که می‏خواهد نجات یابد از عذاب خداوند منتقم این را دلیل خود قرار نمی‏دهد که چون مردم اتفاق کردند که فلان شخص حجت خدا باشد پس او حجت خدا است و اجماع‌کردن بر حجت بودن شخصی مانند اجماع کردن مردم است بر اینکه فلان شخص پیغمبر خدا باشد با اینکه صاحب خارق عادت نیست و جاهل است و خوب و بد و حلال و حرام نمی‏داند و بسی واضح است که ادعای جمعی از رؤسای ضلالت و تابعان ایشان اتفاق و اجماع مردم است بر رئیس ایشان و ادعای خارق عادتی و عملی و حکمتی درباره رؤسای خود ندارند چه جای اظهار معجزات پس این است حال اغلب رؤسای ضلالت و تابعان ایشان.

و اما رؤسای ضلالتی که ادعای خارق عادتی داشته‏اند و تابعان ایشان نقلها از خارق عادت ایشان می‏کنند پس اگر بخواهی از حیله‏های این جماعت باخبر باشی و به دام ایشان گرفتار نشوی و خود خود را هلاک نکنی پس قدری در حیله‏های ایشان فکر کن تا نجات یابی ان‌شاءاللّه پس فکر کن در امر آن رئیسی که جمعی تابع او شده‏اند و نسبت کرامات و خارق عادات به او می‏دهند پس چون در امر آن رئیس فکر کنی خواهی یافت که امر آن شخص از دو حال بیرون نیست یکی آنکه آن شخص ادعای پیغمبری دارد و بر طبق آن ادعا خارق عادتی اظهار می‏کند و یکی آنکه خود او ادعای پیغمبری ندارد و خود را تابع پیغمبری می‏داند و مردم را به پیغمبری از پیغمبران دعوت می‏کند و اظهار خارق عاداتی چند هم می‏کند پس اگر خود او ادعای پیغمبری دارد باید دید که ادعای او منافاتی با ادعای پیغمبران مسلمی ندارد مانند آنکه ادعای پیغمبری نوح؟ع؟ منافاتی با پیغمبری آدم؟ع؟

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 113 *»

نداشت و مانند ادعای پیغمبری ابراهیم؟ع؟ که منافاتی با پیغمبری آدم و نوح نداشت و مانند ادعای پیغمبری موسی و عیسی علی نبینا و آله و علیهماالسلام که منافاتی با پیغمبری پیغمبران گذشته نداشت پس اگر ادعای پیغمبری آن شخص منافاتی با پیغمبری پیغمبران گذشته ندارد و بر طبق ادعای خود خارق عادتی اظهار می‏کند مانند سایر پیغمبران پس او مقرر است از جانب خداوند عالم جل‌شأنه مانند سایر پیغمبران و باید او را تصدیق کرد مانند سایر پیغمبران و اگر ادعای پیغمبری او منافاتی دارد با پیغمبری سایر پیغمبران مسلمی مانند آنکه شخصی بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ ادعای پیغمبری کند و بر طبق ادعای خود خارق عادتی اظهار کند پس چنین شخصی نفس ادعای او مکذب او است و خداوند عالم جلّ‏شأنه او را تکذیب کرده به نفس ادعای خود او چرا که بعد از پیغمبر آخرالزمان پیغمبری نخواهد آمد و ادعای چنین شخصی منافات دارد با پیغمبری سایر پیغمبران و پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ که فرمودند پیغمبری بعد از این نخواهد آمد. پس چنین شخصی اگرچه بر طبق ادعای خود خارق عادتی هم اظهار کند بر باطل است و دجالی است که بر مؤمنان به سایر پیغمبران لازم است تکذیب او مگر آنکه نعوذباللّه کسی از روی بصیرت ایمان به سایر پیغمبران نیاورده باشد پس چنین کسی فریفته خارق عادت آن دجال‏صفت شود و کسی که از روی بصیرت ایمان به ایشان آورده می‏داند که همه پیغمبران با وجودی که خارق عادت عادت ایشان بود هریک تصدیق سایر انبیاء را با خارق عادت خود ضم کردند و هردو را با هم دلیل حقیت خود قرار دادند چنان‌که در آیات بسیاری از قرآن در احوال پیغمبران تصریح به تصدیق هریک شده که می‏فرماید: مصدقاً لما بین ایدیکم پس هرکس مصدق ایشان نیست اگرچه اظهار خارق عادت کند دجال‏صفتی است که خداوند عالم به نفس ادعای او اتمام حجت کرده و بر صاحبان بصیرت امر باطل او را اظهار فرموده پس این است حال رئیسی که خود او ادعای پیغمبری کند و بر طبق ادعای خود خارق عادتی اظهار کند.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 114 *»

و اما اگر آن رئیس ادعای پیغمبری از برای خود ندارد و خود را امت پیغمبری می‏داند و خارق عادتی هم اظهار می‏کند حال چنین شخصی از دو حال بیرون نیست یکی آنکه حلال پیغمبر خود را حلال می‏داند و حرام او حرام می‏داند و تابع او است در امر ظاهر و باطن در شریعت او و سالک است در طریقت او و واصل است به حقیقت او و یک مویی مخالفت با او ندارد و در جمیع مقامات موافق او است و با این حال صاحب کرامت هم هست پس چنین شخصی نور کرامت او بر اطاعت او افزوده و شخصی است که مرکب از نور شده و نور علی نور را مصداق است.

و اما اگر آن رئیس مخالفتی داشته باشد در یکی از ضروریات دین پیغمبری که ادعای متابعت او را می‏کند و به حسب اتفاق روزگار خارق عادتی را اظهار می‏کند و خارق عادت خود را دلیل حقیت خود قرار می‏دهد و مخالفت خود را با ضرورت دین آن پیغمبر به خارق عادت خود می‏پوشاند و خارق عادت خود را روپوش قرار می‏دهد از برای بی‏دینی خود مانند جماعتی از اهل تصوف و اصحاب حیل که حیله‏های خود را دام صید عوام قرار می‏دهند و جمعی از بی‏شعوران را به دام خود گرفتار می‏کنند و ایشان را گمراه کرده با خودشان به جهنم می‏برند پس چنین جماعتی کافرند و از دین پیغمبر خود خارج در نزد صاحبان شعور و بر خداوند عالم جلّ‏شأنه نیست که نگذارد ایشان اظهار خارق عادت کنند و بر او نیست که دست و زبان ایشان را ببندد که نتوانند اظهار حیله‏های خود را بکنند بلکه مهلت می‏دهد ایشان را که اظهار حیله‏های خود را بکنند و جمعی از بی‏شعوران باغرض و مرض را به همراهی خود به جهنم ببرند و حکایات دجال پلید از برای عاقلان بابصیرت در دین و مذهب عبرتی است که آن پلید به سحر خود کوهی را با خود حرکت می‏دهد که انواع لذتها را در آن می‏یابند و کوهی دیگر نشان می‏دهد که انواع عذابها در آن است و چنین می‏نمایاند که مخالفان خود را به این عذابها گرفتار می‏کنم و خری را اظهار می‏کند به آن بزرگی که هر گامی از آن یک میل راه است که به سه گام یک فرسخ راه را قطع می‏کند و مع‌ذلک طی الارض از برای او است که زمین از برای او درهم می‏پیچد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 115 *»

و راههای بسیار بسیار را در مدتی بسیار کم طی می‏کند و مع‌ذلک خداوند عالم جلّ‏شأنه او را و تابعان او را مهلت می‏دهد که این امور صورت‏پذیر شود.

پس بر عاقلان بابصیرت در دین و مذهب نباید مخفی بماند که میزان حق و باطل در جمیع قرون و اعصار از زمان آدم تا خاتم؟ص؟ تا بعد ضروریات ادیان و مذاهب حقه بوده و خواهد بود که هرکس مطابق آنها راه رفت نجات یافت اگرچه خارق عادتی از او ظاهر نشود و هرکس مخالف یکی از آنها شد چه جای مخالفت بسیاری از آنها هلاک شد و هلاک کرد اگرچه به قدر دجال بتواند به سحر و حیله‏ها و علوم غریبه اظهار خارق عادت نماید و ضروریات دین و مذهب چنان امر ظاهری است که بر صاحبان بصیرت از عوام مخفی نیست چه جای خواص و علماء بلکه اگر کسی اندکی تدبر کند خواهد یافت که بسیاری از ضروریات دین از خارجین از آن دین مخفی نیست چه جای اهل آن دین چنان‌که اگر از اهل حل و عقد یهود و نصاری و مجوس سؤال کنی از بسیاری از ضروریات دین اسلام خبر می‏دهند که از دین اسلام است نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و امثال اینها چنان‌که کتاب مورخی از ایشان را دیدم در اسلامبول چاپ شده که اغلب ضروریات دین اسلام را در آن کتاب نوشته بود و اغلب معتقدات اسلامیه را ضبط کرده بود.

باری پس پوشیده نماند بر صاحب بصیرتی که بخواهد دینی داشته باشد که خلاف‏کننده هریک از ضروریات هر دینی از آن دین خارج است و به آن دین کافر است اگرچه به حیله‏های چند خارق عادتی بتواند اظهار کند و بسیاری از مردم را می‏بینم که این عرق در بدن ایشان هست که طالب همینند که یک خارق عادتی از کسی مشاهده کنند پس مرید او شوند اگرچه شخص جاهلی باشد در مسائل دین و مذهب حتی آنکه بسیاری را دیده‏ام که در ارادت خود به شخص احمق جاهلی اکتفا می‏کند به یک تب‏بندی پس همین که دیدند که آن شخص جاهل دعایی نوشت و تب بسته شد و نوبه نیامد آن شخص جاهل را شخص کاملی خیال می‏کنند.

و چه بسیاری را که دیده‏ام که اکتفا می‏کنند به شخص جاهلی اگر یک منتری از

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 116 *»

او ببینند که دعایی خواند و مار و عقرب نگزید یا آنکه اکتفا می‏کنند به جاهلی به جهت آسانی وضع حمل دعایی بنویسد یا به جهت وسعت رزق ذکری تعلیم کند یا بخت بسته کسی را به ذکر و دعایی بگشاید یا معزولی را به ذکری و دعایی منصوب کند و از این قبیل مریدین در اطراف سلاطین از برای جهال بسیار بسیارند که از آن مرشد جاهل به دین و آیین طلب همت می‏کنند که به همت او کدخدا و کلانتر و ضابط و حاکم و وزیر و صدر شوند و هدیه‏ها و تحفه‏ها و نذرها از برای آن مرشد جاهل می‏برند که به همت او به مناصب برسند و به جان ضعفاء بیفتند و ظلم و ستم خود را بر آن ضعیفان وارد آورند و بسا آنکه از مال همان ضعیفان نیاز از برای آن مرشد جاهل می‏کنند و آن جاهل هم همین را غنیمت شمرده و به آن مرید چنان می‏نماید که منصب تو به جهت همتی بود که ما کردیم و به جهت نیازی بود که تو آوردی و از این قبیل جهال مرشدین و مریدان احمق در هر زمانی در اطراف سلاطین بوده‏اند و هستند.

و چه بسیاری که در این زمانها که آخرالزمان است هستند که الحمدللّه رب العالمین آراسته‏اند به هر نقصانی و مایه ارشاد خود را همین قرار می‏دهند که در مجالس ارباب مناصب توصیفات از مرشدین گذشته می‏کنند که شیخ شبلی چه می‏کرد و شیخ عطار چه می‏کرد و حلاج صاحب کرامات بود و اگر کسی ارادتی بورزد و صدق و صفا پیشه کند مشاهده عوالم بالا را خواهد کرد و ملائکه را مشاهده خواهد نمود و شرط این حالات همه این است که نیاز از برای آن مرشد جاهل ببری که درباره تو همتی بکند که تو به مقامات عالیه برسی در دنیا و آخرت و کار این قبیل از مرشدین همه لاف است و گزاف، چنان‌که در مجالس بسیار گفته بود یکی از ایشان که به عرش رفتن و مشاهده ملائکه و عوالم غیب کردن نقلی نیست و این کارها کار مطبخیهای ما است و آنچه خود بزرگان در آن هستند بیش از آن است که کسی وصف کند آن را. و بر حسب اتفاق در یکی از مجالس لاف وارد شد شخص عاقلی و گزاف آن جاهل را شنید از روی ادب عرض کرد به آن مرشد که آیا آن مطبخیهای شما که می‏روند به عرش از آسمانهایی که در زیر عرش است می‏گذرند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 117 *»

و به عرش می‏رسند یا به طور طفره می‏روند؟ جواب داد که البته از آسمانها می‏گذرند و به عرش می‏رسند. آن شخص عاقل عرض کرد البته مشاهده اوضاع آسمانی را در وقت مرور می‏کنند مرشد جواب داد البته مشاهده آنها را می‏کنند آن شخص عاقل عرض کرد پس اگر بخواهند از اوضاع آنجا خبر دهند می‏توانند چنان‌که اگر کسی به شهری و بلدی برود می‏تواند از آنچه مشاهده کرده خبر دهد. مرشد گفت بلی اگر بخواهد می‏تواند خبر دهد. آن شخص عاقل گفت: البته این حالت از برای بزرگان و کاملان اقوی خواهد بود از مطبخیها و البته بزرگان و کاملان بهتر مشاهده کرده‏اند و بهتر می‏توانند خبر از اوضاع آسمانها بدهند. مرشد جواب داد اگر بخواهند خبر دهند می‏دهند. آن شخص عاقل عرض کرد که دست ما از عطف چادر مطبخیهای شما کوتاه است که از آنها چیزی سؤال کنیم و الحمدللّه خداوند نصیب کرده که برحسب اتفاق به قرب جوار بزرگان فیض یابیم جناب عالی فرمایش بفرمایید که در وقت عروج به عرش که اوضاع آسمانها را مشاهده می‏فرمودید و مشاهده می‏فرمایید بفرمایید که ستاره عطارد بزرگتر بود یا ستاره زهره و کدام نزدیکترند به زمین و کدام دورترند و دلیل و برهان آنچه را که بفرمایید بیان کنید به طوری که این ناچیز چیزی بفهمم. مرشد جواب داد که ما گفتیم که اگر بخواهند خبر دهند می‏توانند خبر دهند ولکن اگر نخواهند خبر دهند خبر نمی‏دهند و این مطلب را تو نباید بدانی! آن شخص عاقل عرض کرد که ما از خبر اوضاع آسمان گذشتیم بلکه از خبر اوضاع زمین هم می‏گذریم و لکن در مسائل حلال و حرام در مسئله مخصوصی محتاجم و نمی‏دانم حلیت و حرمت امری مخصوص را و لابدم که یا عمل کنم یا ترک کنم اگر عمل کنم شاید حرام باشد و اگر ترک کنم شاید ترک حرام باشد در چنین حالی چون دستم از آویزه چادر مطبخیها کوتاه است که سؤال کنم و جواب بشنوم خود جناب عالی این عقده را از دل من بردارید و بفرمایید چه بایدم کرد مرشد جواب داد که تو خودت می‏دانی که چه باید بکنی! آن شخص عاقل عرض کرد من می‏خواهم بدانم که بزرگانی که مطبخیهای ایشان از عرش فمادون خبر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 118 *»

دارند خبر از مسئله حلال و حرام دارند یا نه؟ مرشد جواب داد که نقل موسی و خضری هم در عالم هست، و مراد مرشد این بوده که اگر تو بدانی این مسئله را و من ندانم نقص من نیست چرا که موسی با اینکه کاملتر بود از خضر ندانست چیزی را که خضر دانست!

باری چون از این قبیل مرشدین و مرتدین در این دنیا زیاد شده‏اند و بسا آنکه غافلی به غفلت به فریب ایشان مغرور شود فی‌الجمله از برای تذکر کسی که بخواهد خود را نجات دهد اشاره‌ای رفت و همه مقصود بیان اصل طریقه حقه است نه مدح و مذمت از شخص خاصی و این شخص خاص از باب ضرب‏المثل عرض شد و اگر احیاناً آن شخص برخورد به این کتاب در نزد او عذر خواهم که من اسم جناب عالی را ذکر نکردم جناب شما هم به روی بزرگی خود نیاورید که شما بوده‏اید از این قبیل اشخاص بسیار در عالم هستند و غرض رفع فسادهای نوعی است و ما را با اشخاص حرفی نیست و همه مقصود همین است که طالبان راه نجات متذکر شوند که آنچه در ملک خداوند عالم جلّ‏شأنه یافت شود جمیعاً مخلوق است و خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته و آن را خلق فرموده و مدتی و وقتی از برای آن مقدر فرموده و آن را در آن مدت و وقت مقدر باقی خواهد داشت اگرچه آن چیز باطل باشد پس علامت بطلان باطل را بر روی باطل گذارده چنان‌که علامت حقیت اهل حق را بر اهل حق قرار داده و هردو را در وقت خود برقرار خواهد گذاشت و لازم نیست در حکمت حکیم که باطل و اهل باطل را از صفحه ملک براندازد در اول وهله و اگر چنین مقدر فرموده بود ابداً باطلی و کافری و منافقی خلق نمی‏فرمود و حال آنکه واضح است که اهل باطل موجودند و خداوند حکیم جلّ‏شأنه ایشان را مهلت داده و این مطلب را در کتاب خود یاد کرده که: و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین. یعنی: گمان نکنند کسانی که کافر شدند که مهلت دادیم ایشان را خیر است از

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 119 *»

برای ایشان این است و جز این نیست که مهلت دادیم ایشان را تا زیاد کنند گناه را و از برای ایشان عذابی باشد دردناک. باری چیزی را که خداوند عالم جلّ‏شأنه در حکمت خود قرار داده این است که علامت هر چیزی را به همراه آن چیز قرار داده که خفائی در واقع از برای طالبان حق باقی نگذارده دیگر اگر کسی عمداً بخواهد اغماض کند و خود را هلاک کند او را منع از هلاکت نخواهد فرمود و هلاکت را از برای او خلق خواهد فرمود به سوء اختیار خود او مانند آنکه حرارت آتش را از برای آتش علامت قرار داده و به تو فهمانیده که آن می‏سوزاند پس اگر تو به سوء اختیار خود خود را در آن اندازی و هلاک شوی تقصیر از خود تو است نه از خداوندی که آتش را خلق کرده بود و علامت آن را با آن خلق کرده بود. حال بر همین نسق است علامت اهل حق و علامت اهل باطل که لازم وجود ایشان است پس اگر کسی انکار علامتی را بکند حجت خداوندی بر او تمام است و او را مهلت می‏دهند که به مقتضای انکار خود عمل کند و به پاداش عمل خود برسد چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه جمیع اهل باطلها را مهلت داده.

باری پس چون در این برهانها به تدبر نظر کردی و یافتی که پیغمبرانی چند بوده‏اند در زمان گذشته که ادعای پیغمبری داشتند و بر طبق ادعای خود اظهار خارق عادات فرمودند و خداوند عالم آن معجزات را از دست ایشان جاری کرد تصدیق کن ایشان را در ادعاهای ایشان و بدان که اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه ایشان را نفرستاده بود ایشان نمی‏توانستند اظهار معجزات کنند پس چون توانستند و کردند دانستیم که یقیناً خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته که اگر او نمی‏خواست که ایشان این کارها را بکنند ایشان نمی‏توانستند کرد پس چون توانستند و کردند به حول و قوت او توانستند و کردند پس ایشان را خداوند عالم جلّ‏شأنه تصدیق کرده در ادعای ایشان پس ایشان مصدق و مقرر و مسدد و مؤیدند از جانب خداوند عالم جل‌شأنه ایمان آوردیم به ایشان به تعلیم خداوند عالم و مطمئن شدیم در تصدیق ایشان به تصدیق خداوند عالم جلّ‏شأنه. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 120 *»

و اگر کسی در این قبیل براهین مطمئن نشود و وسواس دامن‏گیر او باشد به هیچ خارق عادتی و هیچ برهانی مطمئن نخواهد شد و این دلیل را دلیل تصدیق و تأیید و تسدید و تقریر خدا می‏گویند و چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه اعلی و اعظم است از کل چیزها این دلیل هم که دلیل تقریر او است اعلی و اجلی و اعظم است از کل دلیلها و هیچ دلیلی بدون انضمام به این دلیل دلیل نیست و این دلیل بدون انضمام به سایر دلیلها دلیل است و بالاترین جمیع دلیلها است و آسانترین جمیع دلیلها است و واضح‏ترین و روشن‏ترین جمیع دلیلها. فبأی حدیث بعد اللّه و آیاته یؤمنون. و من اصدق من اللّه حدیثاً. و من اصدق من اللّه قیلاً. و الحمدللّه الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان‌هدانا اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه.

برهان هجدهم

پس چون قدری از این برهانها نزدیک شدی به مطلب سعی کن در برهانهای آینده شاید به مطلب برسی اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته باشد پس عرض می‏شود که در برهانهای گذشته گذشت که وجود پیغمبران؟عهم؟ از برای منفعت خلق و دفع مضرت از خلق است اگر کسی اطاعت ایشان کند به طورهایی که گذشت و فی‌الجمله شرحی و تفصیلی عرض کردم پس اگر در اینجا محل تأملی باشد برگرد و رجوع کن به آن عرضهای گذشته تا اینکه مطمئن شوی ان‌شاءاللّه‌تعالی. پس بدان که مادام که خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق می‏کند این خلق را این خلق منافع و مضار دارند و بعضی از چیزها نافع است از برای ایشان و بعضی چیزها مضر است به وجود ایشان و حال آنکه ایشان جاهلند به جمیع منفعتهای خود و نادانند جمیع مضرتهای خود را پس چون ایشان جاهل بودند به منافع و مضار خود محتاج شدند به عالمی به منافع و مضار و معلمی و مبلغی به سوی ایشان و آن عالمی که خطا در علم او نیست

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 121 *»

و تقصیری در تعلیم و تبلیغ نمی‏کند اسم او پیغمبر است به اصطلاح یا جانشین و قائم‏مقام او است که مانند او معصوم باشد از نادانی و معصوم باشد از تقصیر در تبلیغ و تعلیم چرا که اگر خود او جاهل باشد به منافع و مضار بدیهی است که نمی‏تواند تعلیم کند منافع و مضار را به جاهلان غیر خود و همچنین اگر فرضاً عالم باشد به منافع و مضار جهال و لکن تعلیم نکند آن منافع و مضار را به ایشان یا از روی عصیان یا از روی سهو و نسیان باز ثمری در وجود او مترتب نیست از برای جهال پس حجت نخواهد بود بر ایشان پس لازم شد که حجت اولاً دانا باشد به منافع و مضار جهال و ثانیاً غیر مقصر باشد در تبلیغ و تعلیم آنها پس چنین کسی حجت است بر مکلّفین و بس و اگر حجت خدا دانا نباشد به منافع و مضار این خلق جهال یا مقصر باشد در تبلیغ و تعلیم ایشان ثمری نخواهد داشت وجود او از برای جهال و خدای صانع حکیم کار بی‏ثمر نمی‏کند و اگر راضی بود که این خلق جاهل باشند به منافع و مضار خود و علی العمیا زیست کنند و علی العمیا به بعضی از منافع برخورند و علی العمیا به مضرتها گرفتار شوند هرگز از برای ایشان حجتی قرار نمی‏داد و معلمی از برای ایشان نمی‏فرستاد پس چون حجتها قرار داده و معلمها فرستاده یقیناً به نادانی ایشان راضی نبوده و رضای او در این بوده که معلمین در میان خلق باشند و سایر خلق از ایشان یاد گیرند و تعلم کنند و این است حکمت او و همین است سنت او در جمیع قرنها و در جمیع بلاد و عباد از آدم گرفته تا بعد و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً. و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً.

پس اگر عقلی و شعوری داری بدان که هرگز زمین خالی از حجت الهی نبوده و نخواهد بود پس اگر طالب نجات خود هستی قدری در این فکر کن تا در دین خود بر بصیرت باشی و ایمان تو ثابت بماند تا روز قیامت و اگر عقلی نداری و شعور این مطلبها از برای تو نیست یا آنکه شعور داری و لکن نجات خود را نمی‏خواهی و نمی‏خواهی ایمانی داشته باشی پس بدان که سخن ما با تو نیست و حاکم علی‌الاطلاق مطلع است و حکم خواهد کرد در حق هرکسی.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 122 *»

برهان نوزدهم

پس چون قدری در این مطلب فکر کردی و خواستی که نجات یابی بدان که خداوند حکیم جلّ‏شأنه هرچه را از برای هرکه خواسته آن را از برای او آماده و مهیا کرده و هرچه را از برای هرکه نخواسته آن چیز را از او مخفی داشته پس از این کلمه مختصره بدان که هرچه را از تو مخفی داشته تو را تکلیف به آن نکرده و جمیع تکلیفهای تو را در آن چیزها قرار داده که آنها را به تو رسانیده و از برای تو مهیا کرده پس به این کلمه مختصره باید بدانی که آنچه از تو مخفی است تو نمی‏توانی به آن برسی چرا که آن را خداوند عالم جلّ‏شأنه از تو مخفی داشته و چیزی را که او مخفی داشت احدی نتواند به آن برسد و بدان که تکلیف تو را قرار نداده در آن چیز مخفی و بدان که آنچه را تکلیف قرار داده از برای تو آن را از برای تو آماده و مهیا کرده و تو می‏توانی به آسانی تمام به آن برسی پس قدری در این کلمه جامعه فکر کن تا ان‌شاءاللّه در دین و مذهب و در دنیا و آخرت بر بصیرت باشی.

و مگو که از این قرار من نباید تحصیل کنم مسائلی را که نمی‏دانم و بر من مخفی است و نباید تحصیل کنم متاعی را که از من مخفی است و قدری به دقت در آن کلمه که عرض کردم فکر کن تا بیابی که نمی‏توان نقصی بر آن وارد آورد چرا که علومی را که تو باید تحصیل کنی و از تو مخفی است علومی است که تو مجمل آن را از کسی شنیده‏ای یا در کتابی دیده‏ای و مطلقاً بر تو مخفی نیست که تو به آن مکلّف نباشی پس مجمل آن را خداوند عالم به هر سببی که خواسته به تو رسانیده و تو را امر کرده در تحصیل تفصیل آن و همچنین خبر متاعها را به هر اسبابی که خواسته به تو رسانیده و تو را قادر بر تحصیل آن کرده و تو را امر به تحصیل آن فرموده پس بدان که آن کلمه که شنیدی کلام محکمی بود و کسی نمی‏تواند نقصی بر آن وارد آورد پس

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 123 *»

از این قاعده محکمه بیاب به طور قطع و یقین که از برای تو منافعی است حاضر که تو باید آنها را تحصیل کنی و مضاری است حاضر که تو باید از آنها دوری کنی و باید این منافع و مضار حاضر را حجتی از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه از برای تو بیان کرده باشد و آن بیانات او اسمش ناموس و شریعت است در مقامی، و طریقت است در مقامی و حقیقت است در مقامی.

پس از این قاعده الهیه نبویه علویه نقلیه عقلیه بیاب که اگرچه آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام بدو فطرت ظاهری بود و اول پیغمبران ظاهر بود و لکن شریعت او مخصوص اهل عصری بود و چون اوامر و نواهی او به ما نرسید می‏دانیم که تکلیف ما شریعت آدم و اوامر و نواهی او نیست و از این جهت که شریعت او از برای اهل این زمانها مناسب نبود خداوند عالم جلّ‏شأنه آن را منقرض کرد و جمیع صحف آدم را از روی زمین برداشت و همچنین چون شریعت نوح و ابراهیم علی نبینا و آله و علیهما‌السلام مناسب اهل این زمان نبود و اوامر و نواهی ایشان مناسب حال اهل این زمان نبود خداوند عالم جلّ‏شأنه شریعت ایشان را منقرض و منسوخ کرد و از صحف ایشان چیزی در روی زمین باقی نماند و این مطلب باعث عبرت اهل بصیرت شد که هیچ کتابی از ایشان در روی زمین باقی نماند و حال آنکه خلاف عادت روزگار است که کتابی که در زمانهای بسیار در میان مردم باشد و در هر وقتی نسخه‏های بسیار از آن کتاب برداشته شود و در میان اهل روزگار سالهای دراز منتشر باشد مع‌ذلک خداوند عالم جلّ‏شأنه آن کتاب را بالمره مفقود کند که یک نسخه آن در روی زمین نزد احدی نباشد پس عبرت بگیر از کارهای خداوند عالم جلّ‏شأنه که به خارق عادت ملک خود صحف آدم و نوح و ابراهیم و سایر انبیاء و اوصیای ایشان؟عهم؟ را از روی زمین برداشت از برای اینکه مردم این زمان مشغول به مطالعه آنها نشوند که از مطالعه کتاب خودشان بازمانند و این خارق عادت را در ملک خود اظهار فرمود تا کسانی که با بصیرت دین و مذهبی دارند شغل خود را منحصر دانند به مطالعه کتابی که از

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 124 *»

برای ایشان نازل شده و تمام سعی خود را در امتثال اوامر و نواهی و انزجار از نواهی آن کتاب به کار برند.

پس قدری عبرت بگیر از کارهای خداوندی جلّ‏شأنه که هرچه را که از عباد خود نخواسته بالمره آن را منقرض کرده پس بدان که آنچه را که از ایشان خواسته البته آن را منتشر کرده پس بدان که آنچه منتشر است در میان مردم و منسوب به او است البته از جانب او است و اگر از جانب او نبود منتشر نمی‏شد و اگر به جهت امتحانی منتشر می‏شد و به محض ادعا به او منسوب شده بود باید او از حکمت و قدرت و علم خود چیزی اظهار کند از برای مکلّفین که یقین کنند آن کتاب منتشر از جانب او نیست و به محض افترا و ادعا به او منسوب شده و این است سنت الهیه در هر عصری که آنچه از جانب او نیست و منتشر می‏شود به جهت امتحان خلق و منسوب به او می‏کنند به محض افترا و ادعا پس او وانمی‏گذارد مردم را که به او نسبت دهند چیزی را که از جانب او نیست و او سکوت کند بلکه اگر چیزی را منسوب به او کنند و در واقع از جانب او نباشد او از برای طالبان حق واضح خواهد کرد که آن چیز از جانب او نیست چرا که او می‏داند که چیزی را به او نسبت دادند و می‏داند که به دروغ نسبت دادند و می‏تواند که دروغ دروغگو را از برای طالبان حق ظاهر کند و هیچ مانعی از برای علم و قدرت او نیست و علاوه بر اینها هدایت خلق خود را خواسته و راضی به ضلالت ایشان نیست مگر آنکه بخواهند به اختیار از روی غرض و مرض گمراه باشند و اگر راضی بود که گمراه باشند پیغمبران از برای ایشان نمی‏فرستاد و کتابها از برای هدایت ایشان نازل نمی‏کرد چنان‌که فرموده: و لایرضی لعباده الکفر و ان تشکروا یرضه لکم.

و علاوه بر اینها رؤف و رحیم است بر طالبان حق پس مقتضای رحمت و رأفت و هدایت بلکه مقتضای عدل او به تنهایی این است که هر امری را که به او نسبت دادند و در واقع منسوب به او نیست از برای طالبان حق ظاهر کند که آن امر از جانب او نیست بلکه مقتضای عدل او این است که از برای غافلان و غیر ایشان واضح کند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 125 *»

امری را که به او نسبت می‏دهند و در واقع منسوب به او نیست تا احدی را بر او حجتی نباشد که بتواند بگوید که امری را به تو نسبت دادند و من جاهل بودم و نمی‏دانستم که آن امر منسوب به تو نیست و امر تو بر من مشتبه شد بلکه حجت او بر تمام خلق بالغ و واضح است به طوری که احدی از اولین و آخرین نتوانند بر او حجت کنند که امر تو به ما نرسید یا برخلاف واقع رسید یا مشتبه بود و حقیقت آن را نتوانستیم بفهمیم و جمیع آنچه عرض شد اقتضای علم و قدرت و حکمت و عدل و فضل و رحمت و رأفت او است و آن کسی که امر منسوب به او نسبت به مکلّفین مشتبه باشد یا آن‏کس جاهل است یا عاجز است یا حکیم نیست یا ظالم است یا فضل و رحمت و رأفت ندارد و چنین کسی خدا نیست و مخلوقی از مخلوقات است اعم از آنکه آن مخلوق جسمانی باشد یا روحانی یا خارجی باشد یا خیالی و ذهنی یا وهمی و غیر آن باشد و چه بسیار بسیار بسیار که اظهار تحیر و اشتباه و جهل در امرهای الهیه می‏کنند و اظهار تأسف می‏کنند که کاش امر او مشتبه نبود و این خلق در تحیر نبودند و به طور قطع و یقین به امر واقعی الهی واقف بودیم و بسا آنکه آه‌های سرد از دل پر درد خود به زعم خودشان برمی‏کشند و آرزوی وصول به حق می‏کنند و به زعم خود طالب حقند و لکن حق را نمی‏یابند و بسا آنکه در روی زمین سیاحتها می‏کنند که حق را در شهری و بلدی یا در بیابانی و مغاره کوهی پیدا کنند و غافلند از آنکه خدایی که امر او را و حق او را به این‏طورها باید طلب کرد خدا نیست و هوا است و غافلند از اینکه هوای خود را خدای خود گرفته‏اند و آرزوی امر هوائی هوای خود را می‏کنند و چون هوای ایشان خدا نیست البته نمی‏تواند ایشان را به هوسشان برساند و در همین حال خواهند مرد و به جهنم خواهند رفت با هوایی که آن را خدای خود می‏خواندند و حجت الهیه بر ایشان قائم خواهد بود به طوری که در آن عالم جمیع اعضا و جوارح ایشان شهادت خواهد داد بر ایشان که از برای امر الهی ستری و غباری نبود و جمیعاً از روی هوا و هوس حرکت کرده‏اند و بیشتر از این قبیل خداهای خیالی در نزد اهل تصوف و متشابهین ایشان است.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 126 *»

و بسا آنکه بعضی از مرشدین مریدهای خود را امر بر این می‏کنند و بسا آنکه مرید بیچاره مدتی هم خدمت استاد و مرشد خود را کرده و بر حق واقف نشده و مرشد او را به امنیه‏ها می‏دارد که تو هنوز فانی در شیخ خود نشده‏ای که اگر فانی در شیخ شده بودی و حال آنکه او فانی در حق بود تو به حق رسیده بودی و به همین قبیل لافهای گزاف جمعی از غافلان را معطل دارند چنان‌که در همین زمانها شخصی است که آنچه خواسته در کتب و نوشته‏جات علمای ابرار و حکمای عالی‏مقدار که تجاوز از شریعت و طریقت و حقیقت ائمه اطهار سلام اللّه علیهم نکرده‏اند دست‏آویزی به دست آورد نتوانسته و الحمدللّه در مجالسی بسیار اصرار کرده بود به اشخاصی که متمسک بودند به اذیال آن ابرار که ما را حرفی و ایرادی بر آن ابرار نیست در آن‏قدری که ایشان به آن رسیده‌اند و لکن حرفی که ما داریم این است که مطالبی بسیار و مقاماتی چند هست که آن ابرار به آنها نرسیده‏اند و ما به آن رسیده‏ایم پس باید آنها را از ما فرا گیرند.

و تعجب آنکه اگر کسی با او مدارا کرد و گفت من آمده‏ام که آن مقاماتی که ادعا دارید از شما فراگیرم می‏گوید مدتی باید خدمت کرد و فراگرفت و این ادعا نیست مگر از روی حیله‏های شیطانی که جمعی از غافلان را مدتی در اطراف خود معطل دارند و مداخل خود را از ایشان بکنند و مقصود ایشان به آن حیله‏ها حاصل شود و کمتری از مردان روزگار از این حیله‏ها مغرور می‏شوند ولی در میان بعضی از نسوان هستند کسانی که بسا به جهت آسانی وضع حمل به حسب اتفاق روزگار چیزی تطابق کرده یا تب‏بندی اتفاقاً نوبه‌ای را قطع کرده گمان خیری در این مرشد کرده‏اند.

باری عبرت بگیرند صاحبان شعور از قبیل حیله‏های حیله‏بازان و اگر کسی اندک‏شعوری داشته باشد می‏داند که بالاترین جمیع مقامات که از بالابودن بالاتر است توحید خداوند عالم است جلّ‏شأنه و بعد از آن مقامات نبوت است تا برسد به اول مراتب تعین اسم اول و اسم اعظم اعظم اعظم و ذکر اعلای اعلای اعلی و واسطه کبری و سبب‌الاسباب و بعد از آن مقامات ولایات است تا برسد به ولایت مطلقه و اعظم

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 127 *»

انباء و اکبر آیات اللّه تعالی و بعد از آن مقامات ارکان است تا برسد به ارکان اربعه غوث اعظم و تجلی اکرم عجل اللّه فرجه و سهل اللّه مخرج و بعد از آن مقامات اولی الافئدة و اول ما خلق اللّه است تا برسد به مرتبه نقابت مطلقه کلیه که مقام عرش مستقر رحمن است و مقام استیلای بر جمیع ماسوی اللّه است که هیچ‌چیز نزدیکتر نیست به آن از چیزی دیگر که حرکت جمیع حرکت‏کنندگان به او است چنان‌که سکون جمیع ساکنین به او است و بعد از آن مقامات کرسی رفیع است تا برسد به مقام باب الابواب و جناب الجناب واللّه سریع الحساب و جمیع ماسوی اللّه در نزد سائر این مقام مانند سرابی در بیابان و وجه اللّه الباقی همان روی درخشان است که من البدایة الی النهایة مراتب نجباء عظام؟عهم؟ است و بعد از آن مراتب عقول و ارباب وصول و عباد الرحمن است که وصف ایشان است عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً تا آخر و همّ ایشان رضای رحمن و اکتساب جنان است و بعد از آن مراتب علمای ابرار و فقهای عالی‏مقدار است که قرای ظاهر و واسطه در میان ضعفاء و قرای مبارکه‏اند چنان‌که در آیه مبارکه می‏فرماید: و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرة و قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً آمنین.

و از این قبیل علماء را خداوند عالم جلّ‏شأنه مقرر فرموده از برای سیر و سلوک باقی مردم در حالی که ایمن کرده خداوند عالم ایشان را از هر شکی و ریبی در دین و مذهب که باید شب و روز اقتدا کنند به ایشان و ایمن باشند از هر عیبی و نقصی و شکی و شبهه‏ای در دین و مذهب و حال این قبیل از علماء این است که سائر در ایشان ایمن است از هر شکی و ریبی و جهلی و نقصی در دین و مذهب چه جای خود آن بزرگواران که زایل‏کننده شکوکند و رافع جمیع ظنون و تمام‏کننده هر نقصی و رفع‏کننده هر جهلی در دین و مذهب در مراتب عقلیه و نقلیه و در جمیع مسائل اعتقادیه و عملیه چرا که خداوند عالم جلّ‏شأنه کور را عصاکش کوران قرار نمی‏دهد و جاهل را رفع‏کننده جهل جاهلان قرار نمی‏دهد و اهل شک و ظن را رفع‏کننده شک شاکین

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 128 *»

و ظن ظانین قرار نمی‏دهد چرا که می‏داند که جاهل رفع جهل نتواند کرد و شکاک رفع شک و ظن نتواند نمود و قادر است که خلق کند دانایانی چند را از برای رفع نادانی نادانان و قادر است که خلق کند صاحبان یقینی چند را از برای رفع کردن وهم و شک و ظن ناقصان و از اول خلقت آدم تا خاتم؟ص؟ این است عادة اللّه و سنت او و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً. و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً.

باری قدری در این مقام به طور اختصار اشاره‏ای کردم که صاحب‏شعوران را متذکر کنم و راه فکری از برای ایشان بگشایم که فکر کنند که همیشه ابتدای نعمت و هدایت از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه بوده و خواهد بود پس او ابتدا کرد به فرستادن پیغمبران از برای مردم در حالی که مردم در غفلت محض و جهل و نادانی بودند و هریک از پیغمبران بر همین نسق آمدند در میان مردم و اول ادعای پیغمبری او را کردند و بعد از ادعا بر طبق ادعای خود اثبات پیغمبری خود را به معجزات کردند از برای مردم و بعد از اثبات کردن پیغمبری خود امر و نهی الهی را به مردم رسانیدند پس ایمان آورد به ایشان هرکه ایمان آورد و کافر شد به ایشان هرکه کافر شد و هرگز در هیچ عصری از اعصار بنا نبود که قبل از آمدن حجتی در میان ایشان طلب کنند آن پیغمبر نیامده را و کشکول گدایی به دست بگیرند و قدم زنند در بیابانها و در میان بلاد و عباد که آن پیغمبر نیامده و ادعا نکرده و اثبات ادعای خود را نکرده پیدا کنند به خیالات واهیه خودشان به این‏طور که به هرکس رسیدم که مرا مهمانی کرد پس او پیغمبر خدا است یا به هرکس رسیدم که به من فلان حرف مخصوص را گفت یا فلان حرکت مخصوص را کرد پس او پیغمبر خدا است یا هرکس را که من خواب دیدم که پیغمبر است پیغمبر است یا هرکس که طبع من به او میل کرد پیغمبر است یا هرکس که قلب من ساکن شد در نزد او و اضطراب در امر او در نفس من حاصل نشد او پیغمبر است و از این قبیل خیالات واهیه در میان مردم روزگار از عصر آدم تا خاتم؟ص؟ نبوده و لکن در آخر الزمان از این قبیل

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 129 *»

خیالات را شیاطین در میان مردم بسیاری انداخته‏اند.

شخصی از اهل سلوک را دیدم که آه و ناله زیادی داشت، از حال او استفسار کردم گفت چگونه آه نکشم و ناله نکنم و حال آنکه سالهای دراز است که دست نیاز به دامن شخصی زده بودم به گمان اینکه شخص کاملی است و خدمتها به او کردم و مشقتها در راه او کشیدم تا حال که معلوم شد آن شخص کامل نبود. به او گفتم: که اول از چه یافتی کمال او را و از کجا دانستی نقصان او را؟ گفت: بعد از آنی که آوازه کمال او را شنیدم مصمم رسیدن به خدمت او شدم و قصد کردم که اگر به خدمت او رسیدم مرا مهمانی کرد و در خان طعام او نیمرو هست و من از آن خوردم و لذت بردم دلیل است بر کمال او اتفاقاً در وقتی که به خدمت او رسیدم مرا مهمانی کرد و در خان احسان او نیمرو بود و از آن خوردم و لذت بردم و یقین کردم که او شخص کاملی است پس کمر همت را در خدمت او بستم و چند سال او را خدمت کردم و روی نیاز به درگاه بی‏نیازی او ساییدم. گفتم: چرا از او الحال مأیوس شده‏ای و نقص او چیست که حال از کرده‏های گذشته خود پشیمانی؟ گفت: در این عرض مدت که در خدمت او بسر می‏بردم تمنای این داشتم که از همت او علم خفا به من انعام شود و نشد علاوه بر این در این روزها کسی در طلب او آمده بود و من در حضور او بودم و محرم راز او بودم و او خواست که خود را پنهان کند که آن شخص او را نبیند و اذیت نکند هرقدر سعی کرد نتوانست از او پنهان شود تا آنکه آن شخص او را گرفت و اذیتها کرد. پس دانستم که او علم خفا ندارد و کامل نیست از این است که بر خدمات خود تأسف می‏خورم.

باری مراد از نوشتن این قبیل چیزها ضایع کردن کاغذ و مداد نیست و همه مقصود این است که نوع حالت اهل روزگار به دست آید اگرچه در ضمن حکایتی باشد چرا که اولاً اغلب اهل روزگار مطلقاً به فکر دینی و مذهبی از روی دلیل و برهان الهی نیستند و در میان ایشان کسانی که اسمی از دین و مذهب می‏برند دین و مذهب حق آن است که موافق طبع ایشان باشد و باطل آن است که موافق طبع ایشان

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 130 *»

نباشد مانند همان شخصی که حالت او را عرض کردم، به پفی روشن می‏شوند و به تفی خاموش. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یسمعون حکمة بالغة فماتغنی الایات و النذر عن قوم لایؤمنون.

باری از این قبیل است لافهای گزاف آن دجال‏وضع ملحدشکل که در مجالس و محافل نقالی نقل مجلس قرار داده که ما را ایرادی به علمای ابرار و حکمای عالی‏مقدار نیست در آن قدری که سیر کرده‏اند و به آن رسیده‏اند و لکن ما را حرف این است که بسیاری از مراتب و مقامات هست که آن بزرگواران به آنها نرسیده‏اند و از آنها بی‏بهره‏اند و ما به آنها رسیده‏ایم حتی آنکه مطبخیهای ما به مقاماتی چند رسیده‌اند که علمای ابرار از آنها بی‏خبرند.

جواب او این است که آن مقاماتی را که ادعا می‏کنی که به آنها رسیده‏ای ما با تو مدارا می‏کنیم و می‏گوییم که آیا مأموری از جانب خداوند عالم که به مردم برسانی یا مأمور نیستی؟ پس اگر مأمور نیستی که برسانی پس چرا امری را که به آن مأمور نیستی مرتکب می‏شوی و خود را به تعب می‏اندازی و به مردم زحمت می‏دهی و خود را به عذاب خدا گرفتار می‏کنی؟ و اگر مأموری از جانب خداوند عالم که آن مقامات را به مردم برسانی یا مردم را ترقی دهی و به آن مقامات برسانی آیا ظاهراً مأموری برسانی یا باطناً مأموری و به ظاهر رجوعی نداری؟ پس اگر باطناً مأموری برسانی پس در باطن مشغول کار خود باش و در مجالس نقالی مکن و اگر مأموری در ظاهر برسانی آیا به محض ادعا باید مردم تصدیق تو را بکنند؟ و گمان نمی‏کنم که بتوانی بگویی که بر مردم لازم است که به محض ادعا بدون دلیل و برهان از تو قبول کنند و تو را شخص کاملی دانند پس لابدی که ادعای خود را به دلیل و برهان ثابت کنی که تو شخص کاملی هستی و باید مردم ناقص دست نیاز به دامان بی‏نیاز تو زنند پس باید دلیل و برهان بر ادعای خود اقامه کنی پس چرا از قواعد و رسوم انبیاء و اولیاء و تابعان ایشان خبر نداری که همیشه همه ایشان عادتشان و راه و رسمشان این بود که ابتدا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 131 *»

می‏کردند به تعلیم مردم در حالی که مردم در جهل و غفلت خود بودند و با دلیل و برهانی که مردم بفهمند با مردم تکلم کردند تا آنکه اثبات مدعای خود را کردند پس ایمان آورد به ایشان هرکه ایمان آورد از روی بینه و دلیل و برهان و کافر شد به ایشان هرکه کافر شد از روی بینه و جحد و انکار و هرگز هیچ پیغمبری مبعوث نشد که دلیل و برهان خود را این قرار دهد که بروید و بخوابید و در خواب ببینید که من پیغمبرم. پس اگر هیچ پیغمبری به این‏طور مبعوث نشده و شما این بنا را از برای خود برپا کرده‏اید معلوم می‏شود از برای صاحب‏شعوران که شما از راه و رسم پیغمبران و اولیای ایشان خبر ندارد یا اگر خبر دارید عمداً از آن راه منحرف شده‏اید و دلیل بر کمال خود را از برای بی‏شعوران و بعضی از نسوان خواب خود ایشان قرار داده‏اید و این عجب دلیلی است آسان که از برای خود در دست گرفته‏اید و خود را به راحت انداخته‏اید پس اگر مریدان رفتند و خوابیدند و در خوابی خواب ندیدند سهل است در خواب دیگر خواب خواهند دید و اگر در چندین خواب خواب ندیدند آخر در یک خوابی خواب خواهند دید و البته کسی که به خیالی بخوابد یک خوابی خواهد دید خصوص اگر میل مفرطی به آن داشته باشد تشنگان آب به خواب می‏بینند و گرسنگان نان و مردان عزب زنان جوان و در خواب به کام دل به وصل ایشان می‏رسند و با آنها جماع می‏کنند به طوری که بدن ایشان از خیالشان متأثر شده محتلم می‏شوند و چون بیدار می‏شوند می‏فهمند که شیطانی شده‏اند و شیطان ایشان را فریب داده و باز به عزوبت خود گرفتارند در بیداری تا آنکه بخوابند و به وصل شیطان برسند و چه بسیار شبیه است حال این مریدان به مردان و زنان عزاب و حال مرشد ایشان به شیطان که همیشه مریدان در عالم خواب باید به وصل آن مرشد برسند نه در بیداری و بسا آنکه این خوابهای شیطانی را عالم خلسه و عالم مشاهده و عالم غیب و عالم بالا و عالم لاهوت و ماهوت و غیر اینها اسم می‏گذارند و نمی‏دانم صاحبان شعور عبرت گرفته‏اند از حیله‏های شیطانی ایشان یا باید ایشان را متذکر کرد. پس عبرت بگیرید از حیله‏ای که این مرشدین به کار برده‏اند از برای

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 132 *»

مریدین تعجب آنکه در حال بیداری خدمت مرشد می‏رسند و مرشد نه علمی دارد که مسائل دین و ایمان به ایشان بیاموزد و نه مالی دارد که چیزی به ایشان انعام کند پس تدبیر کرده تزویری به کار برده که از همت او مریدان در باطن به مقاصد دنیا و آخرت خود خواهند رسید پس مریدان به خیال آنکه مرشد درباره ایشان همت کرده و می‏کند می‏خوابند و میل مفرطی هم به مقصود خود دارند مانند میل عزاب به جماع پس در خوابهای خود می‏بینند که به همت مرشد به وصل مقصودهای خود رسیدند و حال آنکه مرشد خبری از وصل مرید خود ندارد و لکن مرید به خیال خود به وصل رسیده خصوص اگر قدری چرس و بنگ هم استعمال کنند که اسرار مرشد تماماً در پرده چرس و بنگ پنهان است که چون استعمال شد پرده آن در معده مرید دریده خواهد شد و حل عقدهای آن به طبخ و نضج معده محلول خواهد شد و بخار صافی آن صعود کند و در انبیق سر مرید دوران کند و هر لحظه به رنگی و شکلی درآید و این رنگها و شکلهای مختلفه اسرار مرشد است که از همت همیان چرس و بنگ به عالم شهود مرید مشهود گشته و مرید بیچاره به این حال در دنیا به همت پیر خود راه می‏رود و چون استعمال آنها زیاد شد بیداری و خواب او یکسان خواهد شد و البته در آن حال دائماً مشغول محبوب و محو جمال باکمال او خواهد بود. باری بیش از این تفصیل نمی‏دهم چرا که خوف این است که تضییع اوقات را لازم داشته باشد و از برای تذکر و عبرت صاحبان بصیرت و صاحبان شعور همین‏قدرها کافی است و بی‏شعوران و باغرضان را هزار بیان چاره نخواهد کرد پس برهانی دیگر عنوان کرده برویم بر سر مطلب خود ان‌شاءاللّه‌تعالی.

برهان بیستم

آنچه جمیع عقول صحیحه و جمیع نصوص صریحه از کتاب و سنت و ضروریات و اتفاقیات هر دینی و مذهبی دلالت می‏کند بر ثبوت و وجوب و وجود آن در عالم در

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 133 *»

جمیع قرون و اعصار در میان عباد و بلاد این است که امری را که خداوند عالم جلّ‏شأنه از عباد خود خواسته آن امر را باید به ایشان برساند چرا که معقول نیست که امری را اراده کند در نزد خود و آن امر را به ایشان نرساند و ایشان جاهل باشند به آن و مع‌ذلک خواسته باشد از ایشان که آن امر ندانسته نفهمیده را امتثال کنند و این امری است محال پس هر امری را که خداوند عالم از عباد خود اراده کرده که ایشان امتثال کنند حتماً باید به ایشان برساند به طوری که از روی قطع و یقین بدانند که این است امر او و احتمال ندهند که امر شیطان است چرا که در صورت احتمال امر شیطانی و امتثال آن احتمال هلاکت ابدی است پس باید امر الهی امری باشد یقینی از جانب او که احتمال هلاکت در آن راهبر نباشد.

و از بیانات گذشته دانستی که امرهای الهی نه به جهت احتیاج او است به خلق خود بلکه به جهت احتیاج خلق است به آن امرها و آن امرها نیست مگر به جهت جلب منافع و دفع مضار پس مادام که این خلق موجودند منافع و مضار دارند یقیناً پس باید در میان ایشان امر الهی یقینی باشد دائماً تا بتوانند به آن واسطه جلب منافع و دفع مضار کنند و در بیانات گذشته دانستی که معنی شریعت و طریقت و حقیقت نیست مگر دانستن امرهای الهی یقینی در هر مقامی اگرچه اصطلاح شده باشد که بعضی از آنها که در عالم ادنی واقع است شریعت بنامند و آنچه در وسط واقع است طریقت بنامند و آنچه در عالم اعلی واقع است حقیقت بگویند و دانستی که باید امرهای الهی در کتابی مکتوب باشد و در میان مردم منتشر باشد تا بتوانند به آن امرها برسند و آنها را بفهمند اگرچه به واسطه درس خواندن باشد یا پرسیدن از امینی باشد و آن کتاب امرهای الهی باید در میان باشد که هر طبقه‏ای در عصر خودشان به آن رجوع کنند و منافع و مضار خود را از آن کتاب برخورند و دانستی که کتابی از آدم و نوح و ابراهیم و اوصیای ایشان علی نبینا و آله و علیهم السلام در این زمانها باقی نمانده و جمیع صحف ایشان را خداوند عالم مفقود فرموده.

پس حال قدری فکر خود را جمع کن و فکر کن که آیا آن امر یقینی الهی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 134 *»

که باید در میان عباد و بلاد اهل این زمان در عالم منتشر باشد در کدام کتاب است و کدام از کتابها منسوب است به خداوند عالم جلّ‏شأنه که خداوند نسبت آن را از خود قطع نکرده پس چون اندکی در این مطلب فکر کردی خواهی دانست که جمیع کتابهایی که در عالم هست و منتشر است نسبت آنها از خداوند عالم منقطع است چرا که معلوم است که یکی از بنی‌نوع انسان آنها را تصنیف یا تألیف کرده و از جانب خداوند عالم نازل نشده مگر تورات و انجیل و بعضی از کتب که به اصطلاح یهود و نصاری آنها را کتب مقدسه می‏نامند مانند زبور داود و بعضی دیگر که نسبت به یوشع و یحیی و شمعون و بعضی دیگر از پیغمبران می‏دهند و همچنین کتابی که در میان عباد و بلاد منتشر است و منسوب است به خداوند عالم جلّ‏شأنه قرآن مجید و فرقان حمید است.

پس باید شخص صاحب‏شعور طالب نجات خود در این کتابهای معروف مشهور فکر کند که آیا جمیع آنها منسوب است به خداوند عالم در این زمانها یا آنکه نسبت بعضی از اینها از خداوند عالم منقطع شده اگرچه ادعای نسبتهای آنها به او باقی مانده و بعضی از اینها منسوب است و نسبت آن به او باقی مانده پس چون رجوع کردیم به کتب یهود و نصاری که به اصطلاح خود آنها را کتب مقدسه می‏نامند و بسیاری از آنها را کتابهای آسمانی می‏دانند یافتیم که آنچه در آنها موجود است از امر و نهی و نصایح و مواعظ بالتمام تحریص و ترغیب است که عمل کنند به تورات و تخلف نکنند از احکامی که در آن است و هیچ‏یک از آنها کتابی نیست که مستقل در امر و نهی الهی باشد مگر قلیلی از احکام که در انجیل است که استقلالی دارد و باقی کتب مقدسه به اصطلاح ایشان جمیعاً تأکیدی است از برای عمل کردن به آنچه در تورات است پس خواه آنها آسمانی باشد و ثابت بشود از برای کسی که آنها آسمانی است و از جانب خدا است و خواه معلوم نشد که آسمانی باشد که فایده‏ای در آنها نیست مگر تأکیدی که باید به تورات عمل کرد و تخلف از آن نکرد.

پس چون یافتیم که به غیر از تورات کتابی مستقل در احکام حلال و حرام نیست

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 135 *»

و جمیعاً تأکیداتی است از برای تحریص عمل کردن به احکام تورات پس همت خود را صرف کردیم در تورات که بیابیم که آیا کتابی است آسمانی و از جانب خداوند عالم نازل شده یا آنکه آسمانی نیست و منقطع است از خداوند عالم جلّ‏شأنه پس چون رجوع کردیم به این توراتی که در میان مردم منتشر است یافتیم که این کتاب منتشر آسمانی نیست اگرچه می‏دانیم و یقین داریم که الواح تورات آسمانی که از جانب خداوند عالم بود به سوی موسی؟ع؟ نازل شد مانند سایر صحفی که به سوی سایر انبیاء؟عهم؟ نازل شد و لکن آن تورات آسمانی مانند سایر صحف آسمانی مفقود، مفقود شد و این کتاب منتشر در میان مردم آسمانی نیست چرا که از اول سفر اول تا آخر سفر پنجم الا قلیلی در اول سفر تکوین تماماً حکایات و کیفیت سلوک حضرت موسی؟ع؟ با بنی‌اسرائیل و بنی‌اسرائیل با موسی و کیفیت سلوک او با دشمنان و کیفیت سلوک دشمنان او با او است و قلیلی که در سفر تکوین است که شباهتی به کلام آسمانی و وحی الهی دارد دخلی به مسائل حلال و حرام ندارد و همه آنها کیفیت خلقت عالم و آدم است که بر فرضی هم که وحی الهی باشد و از تورات اصل باقی مانده باشد در این تورات منتشر چون دخلی به مسائل حلال و حرام و منافع و مضار خلق ندارد و خلق دائماً منافع و مضار دارند و دائماً محتاج به علم آنها هستند سفر تکوین از برای ایشان بی‏فایده است و سایر اسفار هم به طور بداهت و وضوح پیدا است که تماماً وقایع‏نگاری است که موسی چه گفت با قوم خود و ایشان چه کردند و وقایع سیر و سلوک ایشان است در مدت چهل‌سال در بیابانها که از کجا به کجا رفتند و در هرجایی چه گفتگو کردند و بنی‌اسرائیل چه کردند و با که جنگ کردند و عدد ایشان چقدر بود و حکام و قضاة بنی‌اسرائیل چه نام داشتند و چه گفتند و چه کردند با بنی‌اسرائیل و بنی‌اسرائیل چه کردند با ایشان بجز وقایع‏نگاری چیزی دیگر نیست و بر همین سبک وقایع را نوشته تا آنکه در آخر سفر پنجم وقایع مردن موسی را نوشته که در فلان کوه فوت شد و به کجا دفن شد و بنی‌اسرائیل یک ماه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 136 *»

مشغول عزاداری او و گریه و زاری بودند که بسی واضح است که دخلی ندارد به آن وحیها که به موسی می‏شد چرا که بسی واضح است که بعد از فوت شدن موسی معنی ندارد که وحی به او بشود و آنچه در آخر سفر پنجم است تماماً وقایع بعد از فوت و کیفیت دفن و موضع آن است که هرکس اندکی شعور داشته باشد به طور بداهت می‏فهمد که تمام این تورات منتشر وقایعی است که از اول دعوت موسی؟ع؟ تا آخر فوت او نوشته شده.

و اگر در بین راه نبودم که اشتغال به حل و ارتحال مانع از تفصیل حال است قدری از عبارات تورات منتشر را بعینها می‏نوشتم تا هرکس نظر کند علانیه ببیند که بجز وقایع‏نگاری چیزی نیست و دخلی به وحی الهی و کلام آسمانی ندارد و در بسیاری از مواضع بخصوص اسم می‏برد که فلان شخص که اسم او فلان است چه گفت و چه کرد و فلان قبیله چه گفتند و چه کردند که هیچ شبهه‏ای از برای صاحب‌شعوری باقی نمی‏ماند بعد از خواندن آن کتاب که کتابی است مثل سایر کتابها که در آنها وقایع اهل عصری و سلطانی و رعیتی را در آنها نوشته‏اند و چنان‌که شخص صاحب شعور شک نمی‏کند در خواندن یکی از آن کتابهایی که در وقایع نوشته شده که آنها آسمانی است و وحی الهی است به همان‏طور شک نمی‏کند که این کتاب هم که اسم آن را تورات گذارده‏اند مثل سایر کتابهای وقایع‏نگاری است بدون تفاوت مگر آنکه در این کتاب وقایع حضرت موسی؟ع؟ و بنی‌اسرائیل و اهل آن عصر است و سایر کتابها که در این فن نوشته شده وقایع حال سایر سلاطین و رعایای ایشان با سایر انبیاء و امتهای ایشان است و چنان‌که شکی در آن کتابها نیست که وحی الهی و آسمانی نیست بدون تفاوت شکی از برای شخص عاقل نیست که این کتاب هم مثل آن کتابها آسمانی و وحی الهی نیست.

و علاوه بر آنکه واضح است که وحی الهی نیست در این کتاب منکراتی چند یافت می‏شود که شخص عاقل دانا می‏فهمد که این کتاب تألیف شخص عاقلی متدین هم نیست بلکه تألیف وقایع‏نگاری است بی‏شعور و ادراک و دیانت و وثاقت که از اهل

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 137 *»

حل و عقد هم نبوده و وقایع انبیاء و سیرت و سیر و سلوک ایشان را نوعاً نمی‏دانسته و بسا آنکه در سایر کتابهای وقایع‏نگاری این نقص نباشد و این نقص نکیر در این کتاب هست و این نقصهای منکره در این کتاب بسیار است و الحال در عرض راه همه آنها در نظر نیست.

و از جمله آنها این است که چون خداوند عالم غضب کرد به قوم لوط؟ع؟ و فرستاد ملائکه خود را از برای هلاک‌کردن آن قوم و نجات دادن لوط و اهل او مگر زن او پس ملائکه نازل شدند و آن قوم را هلاک کردند و لوط؟ع؟ اهل خود را برداشت و از میان قوم بیرون برد به جایی که ملائکه تعلیم او کرده بودند و چنین تعلیم کرده بودند که ایشان به هیچ‌وجه ملتفت به قوم نشوند و بروند به آن مکان معین پس همگی رو به سوی آن مکان روان شدند و ملتفت به قوم نبودند مگر زن لوط که روی خود را به عقب سر کرد و ملتفت به قوم شد پس عذاب الهی او را گرفت و فی‌الفور هلاک شد و نمک شد پس لوط با سایر اهل خود رفتند به سلامت به آن مکانی که از خدا مأمور بودند و از جمله اهل او دو دختر از خود او بودند که شوهر نداشتند یکی بزرگ و دیگری کوچک‏تر پس چون مدتی در آن مکان ماند دختران او به این فکر افتادند که پدر ما پیر شده و از کار افتاده و قوت مباشرت با زنان در او باقی نمانده و تا به حال از برای او پسر بهم نرسیده و عن‌قریب خواهد مرد و بی‏نسل و بی‏خلف خواهد بود پس دختران با یکدیگر در این باب گفتگو کردند و فکری کردند که نسلی و خلفی از برای او باقی بماند مصلحت چنین دیدند که شراب به او بخورانند تا قوت گیرد و ممکن شود او را مباشرت با زنان پس شرابی آماده کردند و به او خورانیدند و بعد از خوردن شراب چنان مست و بیهوش شد که شعور از او بالمرة زایل شد پس در آن حال دختر بزرگ او به پهلوی او خوابید و نعوذباللّه او با آن دختر جماع کرد پس چون دختر کوچک دید که خواهر بزرگ او به کام رسید او هم نیز به او شراب خورانید تا مست و بیهوش شد و در کنار او خوابید و او هم نعوذباللّه از پدر خود به کام خود رسید و هردو حامله شدند و زاییدند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 138 *»

دو پسر و آنها را بزرگ کردند و آن دو پسر رشید شدند و سرکرده دو قوم بسیار عظیم شدند و بسیاری از جنگهای بنی‌اسرائیل با آن دو قوم بود و همچنین در این کتاب منتشر که اسم آن را تورات آسمانی و وحی الهی گذارده‏اند این است که حضرت نوح؟ع؟ در کشتی شراب خورد و مست و بیهوش افتاده بود پس بادی وزید و جامه او را از عورت او دور کرد پس حام و یافث خندیدند پس سام وارد شد و جامه را بر روی عورت او انداخت و با برادران خود نزاع کرد که چرا می‏خندید تا آنکه خورده‌خورده از صدای نزاع ایشان و رفع خمار نوح به هوش آمد و سبب نزاع ایشان را پرسید و سام کیفیت و سبب نزاع را به او گفت پس او و عقب او را دعا کرد و دعای او مستجاب شد و همگی مؤمن شدند تا روز قیامت و نفرین کرد به حام و یافث و اعقاب آنها پس همه آنها بد شدند تا روز قیامت و همچنین نسبت خوردن شراب به جمع کثیری از پیغمبران در این کتاب داده و حال آنکه در سایر کتب مقدسه که به اعتقاد یهود و نصاری کتاب آسمانی و وحی الهی است در بسیاری از مواضع آنها هست که انبیاء نهی می‏کردند امت خود را از خوردن شراب بخصوص در کتاب شمعون که اصرار بسیار در مواضع بسیار می‏کند که پسران خدا نباید شراب بخورند و پسران خدا به اصطلاح یهود و نصاری پیغمبران و مؤمنان به ایشانند و می‏گوید به امت و تابعان خود که شراب مخورید تا پسران خدا شوید چرا که پسران خدا شراب نمی‏خورند.

باری تمام مقصود در این رساله تکلم با صاحبان شعوری است که واقعاً طالب نجات خود باشند و لکن راه استدلال را ندانند و به این سبب مضطرب باشند و در دین خود متحیر باشند پس راه دلیل و برهان الهی را از برای ایشان بیان می‏کنم به طوری که رفع اضطراب و تحیر ایشان بشود و هیچ سخنی با کسانی که خودشان بر یقینند در دین الهی ندارم و خود را کوچک ایشان می‏دانم و همچنین هیچ سخنی با اهل غرض و مرض و یهود و نصاری و سایر غیر طالبین نجات ندارم چرا که می‏دانم که کسی که عمداً بخواهد خود خود را هلاک کند کسی نمی‏تواند او را نجات دهد مگر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 139 *»

خداوند عالم جلّ‏شأنه و می‏دانم که خداوند عالم جلّ‏شأنه هم او را هدایت نخواهد کرد مگر آنکه غرض و مرض کسی بالعرض باشد و ذاتی نباشد و حینی از احیان آن غرض و مرض زایل شود و لکن کسی که غرض و مرض او ذاتی است عادة اللّه جاری است بر هلاک او و جمیع معجزات انبیاء و مرسلین و اولیای مقربین سلام اللّه علیهم اجمعین کفایت او را نمی‏کند چه جای دلیل و برهان علمای ابرار و چه جای بیانات مثل این ناقص قاصر خاکسار و لکن از برای طالبان نجاتی که از دلیل و برهان الهی غافلند عرض می‏کنم که در بسیاری از بیانات این رساله معلوم شد که اوامر و نواهی الهی به جهت احتیاج خداوند بی‏نیاز جلّ‏شأنه نیست بلکه به جهت احتیاج خود خلق است چرا که هریک از مخلوقات به سبب اقتران او به سایر مخلوقات از اثر آنها متأثر می‏شود و آن اثر یا نافع است از برای او یا ضار است که آن نفع و ضرر به سبب اقتران حاصل خواهد شد چه انسان عالم باشد به آن نفع و ضرر چه جاهل باشد مانند اثر آتش نسبت به انسان عالم و جاهل به طوری که در بیانات گذشته گذشت و اعاده سخن در هر مقام موجب ملال است پس خداوند عالم جلّ‏شأنه چون انسان را جاهل به منافع و مضار خود آفریده بود و راضی نبود که ایشان از روی جهل هلاک شوند نفع و ضرر چیزها را از برای انسان به وحی خود فرستاد به سوی پیغمبران خود که ایشان برسانند به سایر خلق و خلق از روی جهل و نادانی استعمال نکنند چیزهای باضرر را تا هلاک شوند پس از این جهت قرار داد که پیغمبران او راستگو باشند تا نفع و ضرر چیزها را به طور راستی بیان کنند و مبرا کرد ایشان را از کذب تا آنکه به دروغ تعریف نکنند از برای خلق چیز صاحب نفع را به ضرر و چیز صاحب ضرر را به نفع و به همین دلیل باید پیغمبران او معصوم باشند از گناه که به معصیت مردم را متضرر نکنند و از نفع بازندارند و همچنین به همین دلیل پیغمبران باید فراموشی نداشته باشند تا فراموش نکنند نفعی و ضرری را از برای خلق و فراموش نکنند رسانیدن نفع را در وقت آن و بازداشتن از ضرر را در وقت آن و به همین دلیل باید پیغمبران خدا سهو نکنند که مبادا سهواً نافع را ضار بیان کنند و ضار را نافع و هر دلیلی که دلالت کند که ایشان باید

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 140 *»

راستگو باشند و کذب در ایشان راهبر نباشد همان دلیل دلالت کند که باید سهو و نسیان نداشته باشند.

پس صاحبان شعور و طالبان نجات بدانند که پیغمبران باید مجنون نباشند و معقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه پیغمبری مجنون بفرستد به سوی عقلای عالم پس به همین دلیل به یقین بدان که پیغمبران شراب نمی‏خورند که مست و بیهوش شوند و در حال بیهوشی زنا کنند با دختر خودشان چنان‌که در این کتابی که تورات نامیده‏اند به تفصیل شراب خوردن لوط و زنا کردن او را و شراب خوردن نوح را بیان کرده.

عبرت بگیرند صاحبان شعور از بی‏شعوری کسانی که می‏گویند چه عیب دارد که شراب در شریعت باقی پیغمبران حلال باشد و پیغمبران سابق هم چون حلال بوده خورده‏اند نهایت آنکه پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ آن را حرام کرد و این سخن بعینه مانند سخن کسی است که بگوید چه عیب دارد که پیغمبران سابق مجنون باشند نهایت پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ مجنون نبود و مثل سخن کسی است که بگوید چه عیب دارد که پیغمبران سابق دروغگو باشند نهایت پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ صادق بود و چه عیب دارد که پیغمبران سابق معصوم نباشند نهایت پیغمبر آخرالزمان معصوم بود؟ص؟ و چه عیب دارد که پیغمبران گذشته سهو و نسیان داشته باشند نهایت پیغمبر آخرالزمان سهو و نسیان نداشت.

باری مزخرفات در میان اهل عالم زیاد است و لکن شخص عاقل هوشیار طالب نجات می‏داند که پیغمبر دروغگو از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه به سوی خلق معقول نیست و پیغمبر غیر معصوم از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه به سوی خلق معقول نیست و پیغمبری که فراموش کند وحی الهی را یا سهو کند در آن از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه به سوی خلق معقول نیست و در همه کتابهایی که ادعا شده که از جانب خدا است به مطابق عقل عباراتی چند در آنها هست که پیغمبران باید معصوم باشند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 141 *»

از هر عیب و نقصی که منافی پیغمبری ایشان باشد حتی آنکه در همین کتابی که آن را تورات نامیده‏اند و در اناجیل و سایر کتب مقدسه یافت می‏شود عبارات بسیار که پیغمبران باید معصوم باشند از کذب و سهو و نسیان و عصیان پس به همین‏طور به یقین بدانند طالبان حق که پیغمبران شراب نمی‏خورند که مست و بیهوش شوند به حدی که با دختران خود زنا کنند و اگر بیهوشی و مستی شراب به حدی می‏رسد که شخص با دختر خود زنا کند البته به این حد می‏رسد که در حال مستی و بیهوشی دروغ بگوید و به امت خود بگوید وحی شده به من که شماها چنین و چنان کنید و چنین و چنان نکنید و جمیع امرها و نهیهای او دروغ باشد پیغمبری که مست و بیهوش می‏شود که عورت او مکشوف شود و پسران او او را مضحکه خود قرار دهند نمی‏تواند مردم را بدارد که ستر عورت کنند اگر کشف عورت عیب نداشت و نقص نبود پس چرا پسران او او را مضحکه خود قرار دادند و چرا سام آمد و عورت او را پوشانید و با حام و یافث نزاع کرد و چرا نوح به ایشان نفرین کرد و به سام دعا کرد و اگر عیب بود و نقص بود چرا خود نوح نعوذباللّه شراب خورد که لازمه آن این باشد که کشف عورت او بشود و اگر باکی از مستی و بیهوشی و کشف عورت نداشت و شراب خوردن و مست و بیهوش شدن و کشف عورت متداول بود در میان ایشان و تعجبی و قبحی در آن نبود پس چرا حام و یافث خندیدند و چرا سام بیجا با ایشان نزاع کرد و چرا نوح بیجا نفرین به ایشان کرد و دعا به سام کرد و خداوند عالم جلّ‏شأنه چرا دعای بیجای نوح را مستجاب کرد. نعوذباللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین.

پس صاحبان شعور و طالبان نجات بدانند که پیغمبران؟عهم؟ هیچ‏یک معقول نیست که شراب بخورند و مست و بیهوش شوند و زنا کنند و کشف عورت کنند و در آن حال دروغها بگویند و امت خود را گمراه کنند و بنابر مذهب حق به طوری که عقل و نقل دلالت می‏کند این است که پیغمبران نه همان کلامشان حجت است و بس بلکه قولشان و فعلشان و تقریر و سکوتشان همه حجت است و اگر جایز

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 142 *»

باشد که شراب بخورند البته برای امت هم جایز خواهد بود و اگر جایز است که مست و بیهوش شوند به حدی که کشف عورت کنند و زنا کنند پس البته بر امت هم جایز است که چنین کنند پس باید ستر عورت و حفظ فرج مخصوص حالی باشد که شراب نخورده باشند و چون شراب حلال شد و خوردند دیگر لازمه آن که کشف عورت و زنا و لواط و فحش و نزاع و جدال و قتال و فسادهای عظیمه است باید حلال باشد پس زنای بی‏خوردن شراب بد است نعوذباللّه و زنای بعد از شراب خوردن عیب ندارد و کشف عورت بدون شراب خوردن بد است اما بعد از خوردن شراب عیب ندارد و همچنین باقی لوازم طبع و خواص شراب بعد از استعمال آن عیب ندارد چرا که مستی و بیهوشی اختیاری نیست بعد از آنکه خوردن شراب که اختیاری شخص است حلال باشد معقول نیست که آثار مترتبه بر آن که بدون اختیار حاصل می‏شود حرام باشد.

پس عبرت بگیرند طالبان حق اگر شعوری دارند از بی‏شعوری یهود و نصاری که چنین نسبتها را در کتاب خود به پیغمبری مثل نوح و لوط می‏دهند و مع‌ذلک آنها را پیغمبر می‏دانند و در سایر کتب مقدسه خود به اصطلاح ایشان نسبت شراب خوردن و قتل اوریا و زنای با زن اوریا را به داود؟ع؟ داده‏اند و نسبت بت‏پرستی را به سلیمان داده‏اند و مع‌ذلک ایشان را محل وحی الهی می‏دانند و می‏گویند که به ایشان ملائکه نازل می‏شد از جانب خداوند عالم نعوذباللّه از این نسبتها که اگر یکی از آنها را به شخص جاهلی که اندک‏شعوری داشته باشد نسبت دهی وحشت می‏کند و این جماعت نسبت به انبیاء می‏دهند و وحشتی ندارند و این را دین و آیین خود قرار داده‏اند واللّه کسی که اعراض از حق و اهل حق می‏کند خداوند عالم جلّ‏شأنه او را کور و کر می‏کند که چنین نسبتها را به پیغمبران بزرگ بدهند و باکی نداشته باشند و خجالت نکشند و این بی‏شعوری نه همین از یهود و نصارای اهل این زمان است بلکه آن کسی که روز اول این کتاب را تألیف کرده و اسم آن را تورات گذاشته یا این‏قدر شعور نداشته که چنین نسبتهای قبیح را به انبیاء داده و هر قصه‏ای را که از هر نقالی درباره انبیای کبار

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 143 *»

؟عهم؟ شنیده در کتاب خود نوشته و از راه و رسم و سیرت پیغمبران غافل بوده و معنی پیغمبری را ندانسته پس هر حکایتی و قصه‏ای را باور کرده و در کتاب خود نقل کرده یا آنکه شخص منافقی بوده و در باطن خود عداوت با پیغمبران داشته پس بعضی از کلمات حقه را با کلمات باطله ممزوج کرده و کتابی نوشته و آن را تورات نامیده و به دست یهود داده که چون کلمات حقه را در آن ببینند انس به آن بگیرند و کلمات باطله خود را به واسطه کلمات حقه به خرج ایشان داده و ایشان هم چون کتابی در دست نداشتند و تورات از میان ایشان رفته بود و می‏خواستند بگویند که کتابی داریم همین کتاب را به جای تورات قبول کردند.

و چه بسیاری از ایشان که از روی غفلت در زمانهای لاحق گمان کردند که این کتاب همان تورات نازل بر حضرت موسی؟ع؟ است و چه بسیاری که به قبایح آن برخوردند و عصبیت ایشان مانع شد که تصریح کنند که این قبایح افترای محض است نسبت به انبیای عظام؟عهم؟ از برای اینکه کتاب به اعتباری که در نزد یهود دارد باقی بماند و لکن شخص عاقل بابصیرت که نخواهد پا بر روی عقل خود گذارد و نخواهد دین خدا را ضایع کند می‏داند که پیغمبران چنان‌که لازم است که دانا باشند به حلال و حرام خدا، لازم است که امین باشند بر حلال و حرام او و صادق باشند در ادای آنها و سهو و نسیان عارض آنها نشود در تبلیغ ایشان و معنی پیغمبری همین است که اولاً شخص دانا به حلال و حرام باشد و ثانیاً امین در ادای آنها باشد و معصوم از کذب و افترا و سهو و نسیان باشد و در حال مستی و بیهوشی ایمن نیست کسی از جهل و غفلت و سهو و نسیان و عصیان چنان‌که در همین کتاب مسمی به تورات نسبت زنای با دختران خود را به لوط؟ع؟ داده و نسبت کشف عورت را به نوح داده پس عاقلان عالم قدری تدبر کنند تا بدانند که انبیاء؟عهم؟ چیزی که منافی پیغمبری ایشان است استعمال نخواهند کرد و شراب نخواهند خورد و کشف عورت نخواهند کرد و زنای با دختران خود نخواهند کرد.

پس چنین کتابی که چنین قبایح را نسبت به انبیاء در بر دارد کتاب آسمانی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 144 *»

و وحی الهی نیست اگرچه بعضی از کلمات آسمانی در آن یافت شود و چون این کتاب مسمی به تورات بی‏اعتبار شد و خداوند عالم جلّ‏شأنه به همین قبایح که در آن است نفی نسبت آن را از خود کرد باقی کتب مقدسه که همه تأکید و تحریص است به عمل کردن به تورات بی‏فایده خواهد بود چرا که توراتی در میان نیست.

و اما اناجیلی که در میان است اولاً که چون همه آنها تأکیدات عمل به تورات است و توراتی در میان نیست بی‏فایده است مانند سایر کتب مقدسه و علاوه بر این چهار بودن انجیل اصدق شاهدین است که اینها آسمانی نیست و وحی الهی نیست چرا که انجیل آسمانی و وحی الهی بر حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه‌السلام یک انجیل بیش نبود و چون انجیل را هم خداوند عالم از روی زمین برداشت در سیصدسال قبل از اسلام تخمیناً چهار نفر از علمای نصاری متعهد شدند که انجیل از برای نصاری ظاهر کنند پس هریکی نشستند و هریک هرقدری که حفظ کرده بودند نوشتند و از همین جهت چهار انجیل که هریک با دیگری مختلف است در نقل قصه‏ها و حکایتها و همچنین مختلف است در عدد سفرها و فصلها و آیتها در دست نصاری است و کدام دلیل واضح‏تر از این که این چهار انجیل آن یک انجیل آسمانی نیست چرا که آن انجیل به اتفاق نصاری و مسلمین یک انجیل بود و این چهار چهار است و چهار یک نیست و یک چهار نیست اگرچه بعضی از عبارات آن یک در این چهار باشد و لکن این چهار چون جمع و تألیف علمای نصاری است و علماء ایمن از سهو و نسیان و خطا نیستند البته شخص عاقل بابصیرت در دین نتواند مطمئن شود در هر کلمه‏ای از کلمات آنها که آیا آسمانی است و تغییری نیافته یا تغییر یافته و زیاد و کم شده و امر الهی باید امری باشد واضح و روشن به طور یقین و قطع که شبهه‏ای در آن نرود که از جانب غیر خدا است و طالب راه نجات به اطمینان تمام باید بداند امر خدای خود را به طور یقین بدون احتمال خلاف و اگر غیر از این باشد حجت خداوندی بر خلق ضعیف تمام نخواهد بود و خداوند عالم قادرتر از آن است که حجت او ناقص باشد و رحیم‏تر از آن است به ضعیفان طالبان خود که ایشان را هدایت به راه خدا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 145 *»

نکند و ارسال رسل و انزال کتب و اظهار خارق عادات و معجزات و بیانات جمیع انبیاء و مرسلین و اولیای مکرمین او ابتدای رأفت و رحمت او است از برای طالبان ضعیف که این ضعیفان به رحمت و رأفت ابتدائی او دانستند که خدایی دارند عالم و قادر و حکیم و رؤف و رحیم که اگر رحمت او ابتدائی نبود احدی نمی‏توانست بداند که خدایی دارد و آن خدا جلّ‏شأنه متصف است به صفات حسنه و مبرا است از صفات قبیحه.

پس بدان که چنین خدایی که ابتدا کرده به ارسال رسل و انزال کتب حجت او واضح‏تر از آن است که ظاهر نباشد و امر او محکمتر از آن است که احتمال غیر امر او در آن باشد.

للّه الحمد و المنة علی ابتدائه بالنعم قبل استحقاقها و جعل اعظمها وجود انبیائه المرسلین و اولیائه المقربین المعلمین الصادقین المصدقین المسددین المعصومین صلوات اللّه و صلوات ملائکته و جمیع خلقه من الجن و الانس من الاولین و الاخرین علیهم اجمعین.

برهان بیست و یکم

پس چون متذکر شدی که این خلق مادامی که خلقند منافع و مضاری دارند و جمیع این منافع و مضار را کسی نمی‏داند مگر خالق آنها به طورهایی که به تفصیل در براهین سابقه دانستی اگر دانستی و دانستی که این خلق جاهلند به جمیع منافع و مضار خود و دانستی که اگر خدای ایشان راضی بود به جهالت ایشان در مقام خود مطلقاً رسولی نمی‏فرستاد به سوی ایشان با معجزات و خارق عادات و کتابی نمی‏فرستاد بر زبان ایشان با دلیل و براهین بینات واضحات و دانستی که چنین اشخاص آمدند در میان مردم و خبر ایشان به ما رسید و دانستی که آنچه در عالم خلق است همه از صنع صانع است جلّ‏شأنه و از جمله چیزهایی که هست در عالم خلق انبیاء و خبر ایشان است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 146 *»

پس از جانب او است و دانستی که او علامت هر چیزی را از برای آن قرار داده مانند حرارت آتش را بر آتش و برودت آب را بر آب و دانستی که علامت حق را بر روی صاحبان حق و علامت باطل را بر روی صاحبان باطل قرار داده.

پس بدان که چنین خدایی جلّ‏شأنه هر دینی را که خواسته در روی زمین باشد آن دین را محکم کرده از هر نقصی و عیبی و بر روی زمین باقی گذارده و هر دینی را که خواسته تا وقتی از اوقات باشد آن را تا آن‏وقت محکم کرده و چون خواسته دینی دیگر ظاهر کند دین اول را برداشته و دین دوم را محکم کرده پس بدان که خداوند عالم جلّ‏شأنه شرع آدم و نوح و ابراهیم؟عهم؟ را در این زمانها نخواسته از این جهت صحف آدم و نوح و ابراهیم؟عهم؟ را از روی زمین برداشت به طورهایی که اشاره به آن شد و همچنین شرع حضرت موسی و عیسی؟عهما؟ را از روی زمین برداشت به طورهایی که در برهان سابق گذشت که تورات و انجیلی که در دست یهود و نصاری باقی مانده تورات و انجیل اصل نیست و این امر خارق عادتی است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه که کتابهایی که مدتها در دنیا باشد و نسخه‏های بسیار شده باشد و مدتها در دست اهل دنیا باشد بالتمام جمیع آنها از روی زمین مفقود شود به طوری که یک نسخه صحیح از آنها در روی زمین باقی نماند و کدام خارق عادت است که مستمر در روی زمین باقی باشد مگر همین که به دوام دنیا باقی مانده و الان و پیش از این و بعد از این این خارق عادت را خداوند عالم جلّ‏شأنه باقی گذارده که تمام کتب انبیاء که در شرع و حلال و حرام و احکام بود از روی زمین برانداخت و هیچ کتابی در هیچ فنی از فنون علم چنین نشده که بعد از تعدد نسخه‏های بسیار و انتشار آن در دست خلق بی‏شمار بالمره از روی زمین مفقود شود مگر کتب مکتوبه در شرع و حلال و حرام خلق سابق که خداوند عالم جلّ‏شأنه بالمره آنها را بعد از تعدد و انتشار از روی زمین برانداخت به خارق عادت جاریه در نظم عالم که بجز خبر آن کتابها مجملاً در عالم ذکری دیگر نیست.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 147 *»

پس بدان که کتابی که باقی مانده در روی زمین و نسبت آن کتاب از خداوند حکیم جلّ‏شأنه منقطع نشده قرآن مجید و فرقان حمید است که در روی زمین باقی است به طوری که: لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید که خداوند مجید جلّ‏شأنه آن را بر زبان معجز بیان پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ جاری کرده به طور تحدی بر جمیع خلق عالم از جن و انس و شیاطین و روحانیین و مؤمنین و کافرین و مخلصین و منافقین که احدی نتوانست به مثل آن از مثل او؟ص؟ که امی بود و درس نخوانده بود و خط ننوشته بود بیاورد و حال آنکه دشمنان اهل حق همیشه از همه‏کس بیشتر بوده و خواهد بود از جن و انس و شیاطین و تمام ایشان درصدد خرابی بنیان حقند و پشت بر پشت یکدیگر می‏گذارند در خرابی دین حق و جملگی عاجز شدند که بیاورند مثل قرآن را بلکه مثل سوره‏ای از آن را بلکه مثل مطلبی و حکایتی از حکایات آن را نتوانستند بیاورند و نخواهند توانست تا روز قیامت اگرچه همه با هم جمع شوند و پشت بر پشت یکدیگر گذارند.

و مگو مثل بعضی از جهال که من عربی نمی‏دانم پس از کجا بدانم که سایر عربها نمی‏توانند مثل آن را بیاورند و مگو مثل بعضی از جهال دیگر که من فصاحت و بلاغت کلام عرب را نمی‏دانم پس از کجا بدانم فصاحت و بلاغت آن را و برتری آن را از کلام سایر عربها و مگو مثل بعضی از جهال دیگر که وجه اعجاز قرآن را نمی‏فهمیم و مگو مثل بعضی از جهال دیگر که می‏گویند فصاحت و بلاغتی که ما از قرآن می‏فهمیم از کلام فصحاء و بلغاء و ادباء و شعرای سایر عربها هم می‏فهمیم پس وجه اعجاز آن را از کجا بدانیم و مگو مثل بعضی از جهال دیگر که می‏گویند شاید مثل قرآن کلامی در زمان سابق گفته شده و لکن به ما نرسیده و مگو مثل بعضی از جهال دیگر که می‏گویند سلطنت پیغمبر؟ص؟و سلطنت خلفای او و ترس از شمشیر اسلام مانع بود از اینکه جرأت کند کسی و ابراز دهد مثل

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 148 *»

آن را و اگر احیاناً کسی مثل آن را گفته شاید در یک‏جایی در دنیا باشد و ما خبر نداریم و شاید کسانی که می‏توانند مثل آن را بگویند از ترس شمشیر اسلام و اهل اسلام اظهار نمی‏کنند.

پس اگر از این قبیل وسوسه‏ها از برای تو روی داد فکر کن که اغلب اهل روزگار منکر نبوت او بودند و هستند و در میان ایشان عربهای فصیح و بلیغ بوده و هست و شدیدترین دشمنان او عربها بودند و تمام روی زمین مسخر او نشدند خصوص در اوائل اسلام و ترس ایشان به این سرحد نبوده و نیست که نتوانند اظهار کلامی مانند کلام او بکنند چنان‌که واضح است که نترسیدند و نمی‏ترسند و اظهار انکار نبوت او را کردند و می‏کنند و البته می‏دانی که عربهای فصیح و بلیغ در هیچ زمان منحصر به اهل اسلام نبود که به جهت حرمت اسلام یا به جهت ترس بروز نفاقشان کلامی در مقابل نیاورند پس با این کثرت اعداء و شدت عداوتشان و شدت عداوت شیطان در وراء ایشان اگر می‏توانستند مثل قرآن کلامی بیاورند آورده بودند و آن را در میان بلاد و عباد منتشر کرده بودند پیش از انتشار قرآن پس چون با این همه کثرت اعداء و شدت عداوت و ثروت و مهلت در عرض هزار سال و کسری نتوانستند بیاورند عجز ایشان ظاهر و هویدا است و چیزی نیست مخفی که محل تحیر جاهلی شود اگرچه آن جاهل راه اعجاز قرآن را نداند پس چه راه واضح‏تر از اینکه امر رسول خدا؟ص؟ بر طبق ادعای او واقع شد که جن و انس کمر عداوت او را در میان بستند و پشت بر پشت یکدیگر در عداوت او گذاشتند و نیاوردند کلامی مانند کلام او و نتوانستند بیاورند چنان‌که ادعای او بود؟ص؟ به طوری که مأمور شد که تحدی کند در آنجا که فرموده: قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان‏یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً.

پس کدام دلیل واضح‏تر از این که نتوانستند مثل آن را بیاورند و این آیه شریفه و امثال آن یکی از معجزات و خارق عادات بزرگ است که ظاهر و هویدا است که

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 149 *»

عالم و عامی و دوست و دشمن و جن و انس مشاهده می‏کنند و احدی انکار آن را نمی‏تواند بکند و راه شبهه از برای احدی باقی نگذارده این است که هزار سال و کسری قبل از این خبر داده از غیب به طوری که در هر عصری از اعصار از روزی که خبر به این غیب داده تا روز شمار جمیع اهل عالم مشاهده این غیب را می‏کنند و عقلای عالم می‏دانند که این معجزه از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ بزرگتر است از طوفان نوح و گلستان شدن آتش بر ابراهیم و اژدها شدن عصا در دست موسی و ید بیضاء و شق شدن دریا و احیای عیسی مر موتی را و بینا شدن اعمی و خلق شدن طایر عیسی و جمیع معجزات جمیع انبیاء و اولیاء؟عهم؟ به جهت آنکه جمیع آن معجزات در زمان گذشته اتفاق افتاده و مشاهده آنها مخصوص اهل آن زمانها بوده و اهل سایر زمانها که آنها را مشاهده نکرده‏اند و چیزی به گوش ایشان می‏خورد هزار وسوسه و شبهه می‏کنند که شاید اصلی از برای آنها نبوده بلکه اگر عاقلی فکر کند می‏فهمد که این معجزه از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ از برای اهل عصر او بزرگتر است از جمیع معجزات صاحبان معجز از برای اهل عصر خودشان چرا که در آن معجزات منکران و منافقان توانستند بگویند که اینها سحر است و شعبده است و اصلی ندارد و در این معجزه نمی‏توانند بگویند که اصل ندارد و آن معجزات را همه مردم در آن عصرها مشاهده نکردند بلکه بعضی مشاهده کردند و بعضی از آنها خبر شدند و این معجزه را از روزی که خبر به این غیب داده‏اند تا روز قیامت مرد و زن و بزرگ و کوچک و عالم و عامی و جن و انس از دوست و دشمن مشاهده می‏کنند در جمیع حالات در جمیع اوقات در جمیع مکانها در دنیا و در قبر و در برزخ و در آخرت و در جمیع مقامات و مراتب ملک خدا و تا کسی محیط نباشد به کل اشیاء چنین اخبار به غیبی نمی‏تواند بکند و به آن تحدی کند و کسی که از یک‏جایی از جاها و چیزی از چیزها خبر نداشته باشد نمی‏تواند چنین اخبار به غیبی کند چرا که شاید از آنجا و آن چیز که خبر ندارد خلاف اِخبار او از آن بروز کند مگر کسی که محیط باشد به جمیع چیزها به طوری که از او فوت نشود چیزی از چیزها

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 150 *»

و مفقود نشود از نظر او چیزی از چیزها پس می‏تواند چنین خبری بدهد چنان‌که داد و این یکی از صفات این قرآن است که مثل آن را نمی‏توان آورد چرا که اخبارهای به غیب بسیار و اسرار غیبی بی‏شمار در این قرآن است که یکی از آنها اخبار به غیبی است که از جمیع معجزات انبیای اولین و آخرین بزرگتر است و جمیع راههای بزرگی این معجزه را نمی‏توانم عرض کنم چرا که الان حمله‏داران در نزاع و جدالند در پشت جبل و غوغای ایشان مانع است که بتوانم تفصیل دهم!

باری، پس ان‌شاءاللّه بعد از این کسی در وجه اعجاز قرآن تأمل نداشته باشد قرآنی که یکی از آیات آن اخبار به غیبی است که جمیع مخلوقات عاجزند که چنین اخباری بدهند باقی راههای اعجاز آن بسیار خواهد بود و لکن راههای دیگر از برای عامه مردم قلیل‌الفایده است و چیزی که کفایت عالم و عامی را می‏کند همین است که از وقتی که پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ این تحدی را کرد تا به حال کسی نتوانست حجت او را باطل کند و اخبار به غیبی کرد که جمیع خلق عاجزند چنین خبری بدهند و چنان واضح است این دو امر که عالم و عامی و مسلم و کافر انکار این دو امر را نمی‏توانند کرد و همگی مشاهده می‏کنند این دو امر را الحمدللّه و علاوه بر آنچه گذشت این است که احقاق حق هر پیغمبری بر خدا است جلّ‏شأنه و ابطال هر باطلی که بیجا ادعای نبوت می‏کند بر خدا است وحده لاشریک له و چون این مطالب را در برهانهای سابقه شرحی داده‏ام در اینجا به اشاره اکتفا می‏کنم. پس چون احقاق حق و ابطال باطل بر خدا است جلّ‏شأنه و او دانا است بر هر علانیه و آشکار و قادر است بر همه کار پس اگر این ادعا بیجا بود او باید ظاهر کند آن را بر طالبان حق در هر زمان و در هر مکان و مشاهد و محسوس جمیع خلق است که ابطال این دعوی را نفرموده بلکه مقرر و ثابت داشته آن را پس به اطمینان خداوند عالم جلّ‏شأنه و تقریر و تصدیق او دانستیم که این ادعا از جانب او است و اگر کسی به تقریر و تصدیق خداوند دانای قادر هادی غیر راضی به هلاک خلق مطمئن نشود فبأی حدیث بعد اللّه و آیاته یؤمنون؟ و معلوم است که سد ابواب جمیع احتمالات را دلیل تسدید و تقریر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 151 *»

الهی می‏کند پس اگر بیش از این بخواهی برگرد و قدری در برهانهایی که در دلیل تقریر گذشت فکر کن تا نجات یابی ان‌شاءاللّه‌تعالی پس بعد از آن متذکر باش که خداوند عالم جلّ‏شأنه به خارق عادت جمیع کتابهای آسمانی را که در احکام بود از صفحه روزگار برانداخت و به خارق عادت کلام مجید و قرآن حمید را در عالم منتشر کرد پس اذعان کردیم و ایمان آوردیم و از روی جان و دل تصدیق کردیم به آنچه در آن است خواه محکم آن و خواه متشابه آن و ختم این برهان را به آیه‏ای از آن کردیم که: الحمدللّه الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانا اللّه.

برهان بیست و دوم

از جمله چیزهایی که محل عبرت عاقلان است در عظمت امر قرآن عظیم و فرقان کریم که بالاترین جمیع معجزات انبیای مرسلین و اولیای مکرمین است علاوه بر آن که از حین نزول تا روز قیمت باقی است و مشهود خلق عالمین است که اتیان به مثل آن نشده به طوری که عالم و عامی و مرد و زن و بزرگ و کوچک و مسلم و کافر و مؤمن و منافق از جن و انس مستمراً مشاهده می‏کنند و نمی‏توانند انکار کنند و همه خود را عاجز می‏بینند دائماً ابداً و هیچ معجزه از هیچ صاحب معجزی چنین نبوده که از حین صدور الی ابد الابد مشهود جمیع خلق باشد و احدی نتواند انکار آن کند و احتمال ضعیفی دهد اگرچه بر وجه وسوسه صدر باشد که سحر و شعبده است این است که اسباب سایر معجزات اسبابی است غیبی و آن اسباب در دست مردم نیست و مشاهد و محسوس ایشان نیست و به هیچ‌وجه تصرفی در آن اسباب غیبیه ندارند و عجائب تصرفات آنها را در نظم و نسق و تقدیم و تأخیر آنها و زیاد کردن بعض و کم کردن بعض و کیفیت تقدیم و تأخیر و زیاده و کم آنها مشاهده نمی‏کنند بلکه مطلقاً ادراک نمی‏کنند تا بتوانند که از هر جزئی از اجزای آنها و در هر تصرفی از تصرفات در آنها عبرتی گیرند و حسن نظمی فهمند و اذعان به عجزی کنند و خضوع و خشوعی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 152 *»

کنند و ایمانی بر ایمانی افزایند و عملی از اعمال و عبادتی از عبادات را به حسب ازدیاد هر درجه‏ای از ایمان زیاد کنند و به اقدام شوق رو به سوی خداوند عالم جلّ‏شأنه سالک شوند و به زبان ذوق آناً فآناً ذاکر و سائل شوند تا به مقتضای قل مایعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم محروم از فیوض لم‏یزلی نشوند بلکه فایده‏ای که در سایر معجزات است همین است که عجز خود را بیابند و تصدیق کنند صاحب معجز را. مجملاً در امرهایی که می‏کنند و وجه آن را نمی‌فهمند پس از دیدن معجز مجملاً می‏دانند که یک ثمری در این احکام هست و این تصدیق مجمل چندان ترقی نمی‏دهد ایشان را و فهم و شعور ایشان را زیاد می‏کند و ایمان را در قلب ایشان ثبت نمی‏کند و اگر مردمان منصفی باشند تسلیمی دارند و اگر احیاناً امتحانی روی داد از بوته امتحان خلاص خالص بیرون نیایند و از این است که اغلب کسانی که به مشاهده سایر خارق عادات تسلیمی کردند به مشاهده امتحانی مرتد شدند چنان‌که بعد از مشاهده بنی‌اسرائیل آن همه خارق عادت از موسی؟ع؟ به محض اینکه دیدند که صدای گاوی به خارق عادتشان از جسد طلایی بیرون آمد و سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی باور کردند و گوساله را خدا گرفتند و گوساله‏پرست شدند چرا که خارق عادتها و معجزاتی که از موسی مشاهده کرده بودند به آن واسطه تسلیمی کرده بودند و لکن فهم ایشان به آن واسطه زیاد نشده بود و ترقی نکرده بودند که بدانند معقول نیست که خدا مانند گاو خوار کند و همچنین مسلمین بعد از مشاهده آن همه خارق عادات از خاتم‌النبیین؟ص؟ بعد از وفات آن جناب به اندک‏امتحانی همه مرتد شدند و از کسی که به منزله هارون بود نسبت به موسی به رسول خدا؟ص؟ اعراض کردند و همه گوساله‏پرست شدند چرا که علم و فهم ایشان به مشاهده آن معجزات زیاد نشده بود و این‏قدر فهم نداشتند که شخصی که از موسی و هارون به مراتب کاملتر بود از گوساله که به مراتب از گوساله بنی‌اسرائیل کمتر بود تمیز دهند و اینکه عرض شد که گوساله ایشان کمتر بود از گوساله بنی‌اسرائیل واللّه محض اغراق نبود چرا که گوساله بنی‌اسرائیل جسدی بود از طلا و خواری داشت

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 153 *»

مثل گاو و این خارق عادت بسیار بزرگی است که جمادی صدای حیوان کند اگر نعوذباللّه کسی دیگر در همین زمانها جمادی را مانند سامری بسازد و صدای گاو کند مردم این روزگار به اضعاف مضاعفی که به سامری گرویدند به او خواهند گروید چنان‌که گوساله مسلمین خارق عادتی نداشت و به قدر صدای گاوی هم از او نشنیدند و مع‌ذلک تابع او شدند پس فرق ایشان با بنی‌اسرائیل این شد که آنها به گوساله صاحب‌صدا گرویدند و ایشان به گوساله بی‏صدا. باری اگر قدری فکر کنی تصدیق مرا خواهی کرد در اینکه سایر معجزات ایمان را در قلب انسان ثبت نمی‏کند چنان‌که دانسته‏ای که بعد از مشاهده آن همه معجزات جمیع مسلمین مرتد شدند مگر چهار نفر پس مغرور به تسلیم ظاهری خود و غیر خود مشو اگرچه مسلمانان به عدد مسلمانان سلف باشند یا بیشتر و از همین است که آیه مبارکه شرح حال ایشان را کرد که: قالت الاعراب آمنا قل لم‏تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمایدخل الایمان فی قلوبکم.

و این قبیل از جماعت مشاهده سایر معجزات را کرده بودند و فایده‏ای که به ایشان عارض شد ارتداد ایشان بود بعد از اسلام که حالت کفر اصلی ایشان به مراتب بهتر بود از ارتدادشان. باری خواستم مقدمه مختصری از برای مطلبی بگویم سخن سخنی را کشید و قدری طولانی شد پس بهتر آنکه برهانی دیگر عنوان کنم و مطلب مقصود را عرضه دارم.

برهان بیست و سوم

مطلب این است که از عجایب عظیمه قرآن عظیم این است که جمیع اسباب تألیف و ترکیب ظاهر آن در حیطه تصرف مردم است چرا که تمام  تألیف شده از بیست و هشت حرف و طبایع این حروف و قوای آنها و درجات و بیوت و سطور و صفحات و اوراق

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 154 *»

آنها به تفصیل در نزد مردم روزگار هست اگرچه در نزد همه نباشد و ظاهر آنها در نزد همه اهل لغات مبذول است و در میان لغات لغت عرب از برای همه عرب مبذول است و تصرف‌کردن در هر حرفی و کلمه‏ای و مقدم داشتن و مؤخر داشتن و حذف کردن و مکرر گفتن و جمیع تصرفات کلامیه جمیعاً از برای جمیع مردم خصوص علماء و حکماء و ادباء و شعراء و بلغاء و فصحاء امری است در نهایت آسانی و قواعد نحو و صرف و معانی و بیان و قواعد عروض جمیعاً در نزد اهل فن این علوم موجود است و همچنین قواعد منطقیه و کلامیه و حکمیه و قواعد رمل و جفر و حروف و طلسمات و تمام علوم کیمیا و لیمیا و هیمیا و سیمیا و ریمیا در نزد اهل فن این علوم محفوظ است و همچنین علوم سیاسیه و حِکَم ظاهره در میان مردم منتشر است و ظاهر قرآن مجید تألیف از همین چیزهایی است که در دست مردم است و تصرف در آنها دارند و مع‌ذلک کله تحدی فرمود به چیزی که در حیطه تصرفشان است و نتوانستند مثل ظاهر آن کتابی و سوره‏ای و حکایتی بیاورند و این امر امر عظیمی است در نزد عقلای عالم و لکن غافلان غافلند عظمت آن را و از غفلت ایشان است که در نزد ایشان عظم شق‌القمر بیش از عظم سوره‏ای از سور قرآن است و شق دریا و حرکت عصا بسیار در نظر ایشان عظیم‏تر است از قرآن نعوذباللّه و لکن در نزد عقلای بابصیرت معلوم است که اولاً در این قرآن چیزهای چند و اسمهای بزرگی هست که به آن اسمها کارهای نوح و موسی و عیسی؟عهم؟ را می‏توان کرد چنان‌که در احادیث بسیار تصریح به آن شده آصف برخیا تخت بلقیس را کمتر از چشم‏زدنی حاضر کرد در نزد سلیمان؟ع؟ و علم کمی از کتاب در نزد آصف بود که به آن واسطه این کار را کرد حضرت صادق؟ع؟ فرمود به شخصی که علم آصف نسبت به علم کل کتاب چقدر است؟ عرض کرد خدا و رسول بهتر می‏دانند. فرمودند: علم آصف نسبت به علم کل کتاب مانند قطره‏ای است نسبت به دریای اخضر. بعد فرمودند: چه قدری دارد قطره با دریا؟ عرض کرد بسیار کم است. فرمودند: استغفار می‏کنم نزد خدا از زیادتی تحدیدی که کردم یعنی علم آصف نسبت به علم کل کتاب از قطره کمتر است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 155 *»

نسبت به دریای اخضر بعد فرمودند: آیا خوانده‏ای این آیه را در قرآن؟ قل کفی باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب عرض کرد: بلی. و معنی آیه این است که بگو به مردم ای پیغمبر که کفایت کرده در میان من و شما خدا در گواه‌بودن بر حقیت من و گواه‌بودن کسانی که در نزد ایشان است علم قرآن بعد فرمودند آیا کسانی که علم قرآن در نزد ایشان است تمام علم قرآن نزد ایشان است یا بعض آن؟ عرض کرد تمام علم قرآن نزد ایشان است بعد دست مبارک خود را بر سینه خود گذاردند سه‌دفعه و فرمودند علم قرآن تمامش در نزد ما است علم قرآن تمامش در نزد ما است علم قرآن تمامش در نزد ما است.

باری پس چنین کتابی که تبیان هر چیزی در آن است و تر و خشکی نیست مگر در آن و جمیع اشیاء در آن احصا شده با کمی حجمی که دارد و ترکیب شده از کلمات محصوره عرب که جمیع آنها در نزد ایشان حاضر بوده و هست معلوم است که جمیع خلق عاجزند مثل آن را بیاورند و ثمرات و فواید علوم و حکمتها که موجب زیادتی یقین و ایمان است و مقتضای ازدیاد ایمان و عبادات خدای رحمن و تقرب به دار قرب او است به جهت کتب ایمان در قلوب به واسطه اعتبار و نظر در آیات آن از وقت نزول تا روز قیامت بلکه بی‏نهایت معلوم است که در هیچ خارق عادتی نیست. اللهم اجعله نوراً فی بصری و بصیرةً فی دینی و یقیناً فی قلبی و اخلاصاً فی عملی و صحةً فی جسمی و سلامة من بلایا الدنیا و الاخرة بحق من عنده علمه کله من العترة الطاهرة صلواتک علیهم اجمعین.

برهان بیست و چهارم

اگر به خیال کسی خطور کند که اگر کتابی محتوی باشد بر قبایح نسبت به انبیای معصومین از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه همان وجود قبایح در آن دلیل است بر آن که از نزد خداوند عالم نیست چنان‌که نسبت شراب خوردن لوط؟ع؟

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 156 *»

و زنای او با دختران نعوذباللّه و نسبت شراب خوردن نوح و کشف عورت را دلیل قرار دادی بر اینکه کتابی که چنین چیزها در آن است از جانب خدا نیست و افترای مردم است که در آن تألیف شده پس بنابراین قاعده باید در کتاب آسمانی و وحی الهی نسبت معصیتی و قبیحی به انبیاء و حجتهای الهی نباشد و حال آنکه در همین قرآنی که تو ادعا کردی که عظیم‏تر است از جمیع معجزات جمیع انبیاء و اولیای خدا نسبت معصیت و قبیح به انبیاء اولین و آخرین یافت می‏شود به طور صراحت مثل آنکه نسبت به آدم که اول انبیاء؟عهم؟ است می‏فرماید: و عصی آدم ربه فغوی و نسبت به خاتم؟ص؟ که آخر انبیاء؟عهم؟ است می‏فرماید: استغفر لذنبک و نسبت گناه را به سایر انبیاء در مواضع بسیار داده پس چه شده و از چه راه بعضی از کتابها باید منقطع باشد از خداوند عالم جلّ‏شأنه به جهت یافت‌شدن نسبت معصیتی به انبیاء و بعضی منقطع نیست از خداوند عالم جلّ‏شأنه با اینکه نسبتهای معصیتهای بسیار به بسیاری از انبیاء؟عهم؟ در آن یافت می‏شود و اینکه بعضی از کتابها را رد کرده‏ای مثل تورات و انجیل و بعضی را اثبات حقیت آن را کرده‏ای مثل قرآن با اینکه همه مشترکند در نسبت دادن معاصی به انبیاء؟عهم؟ راه این چیست؟

و در بادی نظر چنین می‏نماید که راه آن به جز عصبیت جاهلانه چیزی دیگر نیست و این عصبیت جاهلانه را هر طایفه از برای خود می‏کشند البته کسانی هم که در طرف مقابلند عاجز از این کار نیستند و کل حزب بما لدیهم فرحون که توبیخی است ظاهر بر جمیع صادق خواهد بود و عقلای حقیقی و اهل حق واقعی از عصبیت جاهلانه مبرا و منزهند.

پس اگر امثال این شبهات عارض شد و کسی سوء ظنی به خود راه داد به او عرض می‏کنم که من هرچه هستم هستم ان افتریته فعلی اجرامی تو خود به فکر نجات باش و راه حقی پیدا کن و عصبیت جاهلانه را از خود دور کن اگر عاقلی و اگر عاقل نیستی که مرا سخنی با تو نیست و تصدیق و تکذیب تو در نزد من یکسان است و اگر عاقلی و لکن در این امر متحیری و راه فهم آن را می‏طلبی عرض

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 157 *»

می‏کنم که معصیت در زبان عرب به معنی امتناع و سرپیچی است از امر آمر و عدم مطاوعه فعل فاعل است و گاهی عدم مطاوعه فعل فاعل را به عدم اطاعت هم تعبیر می‏آورند و گاهی عدم مطاوعه را به عصیان و ذنب و گناه تعبیر می‏آورند حتی آنکه اطباء در کتابهای خودشان می‏نویسند و از خلط غلیظ و ماده غلیظه که قوت دوا به آن اثر نمی‏کند می‏گویند خلط عاصی است و مطاوعه فعل و اثر دوا را نمی‏کند پس باید منضجات استعمال کرد تا خلط نضجی پیدا کند و پخته شود تا قابل شود که دوا در آن تأثیر کند و مادام که خلط غلیظ نضج نیافته قبول فعل دوا را نمی‏کند و امتناع می‏کند از تأثیر دوا و اثر دوا در آن ظاهر نمی‏شود مانند آنکه چوبی که رطوبت زیاد دارد به آتش درنگیرد و امتناع دارد از تأثیر حرارت آتش و به واسطه رطوبت زیادی که در آن است ضدیت با آتش دارد و دور است از صفات آتش چرا که طبع آتش خشک است و طبع آب تر است و تری با خشکی نهایت دوری و بیگانگی و ضدیت و دشمنی دارند و آتش در طبع خود آب را به خود راه نمی‏دهد و آب در طبع خود آتش را به خود راه نمی‏دهد پس هریک از اینها مانع دیگری هستند در مقام خود و هریک امتناع از فعل دیگری دارد و هریک ضد دیگری و دشمن او است و عاصی و گناه‏کار و سرپیچ است از امر دیگری و امر هریک فعل و اثر او است و این معنی در فارسی و عربی و جمیع لغات متداول است و امید است که عقلای عالم انکار این معنی را نکنند و با غیر عقلا سخنی نداریم پس چون یکی از دو ضد غالب شد بر دیگری به تدریج تمکین قابلیت او را می‏کند و خورده خورده رفع مانع او را در هر درجه می‏کند تا در عاقبت به کام او می‏رسد واو را به کام خود می‏رساند مانند آتش که چون غالب شد بر چوب تر در درجه اول آن را قدر کمی گرم می‏کند و قدر کمی آن را ملایم با خود می‏کند و آن ملایمت همان گرمی چوب است که ملایم گرمی آتش است پس چون قدری حرارت آتش دوامی کرد رطوبتهای جوف چوب را تبخیر می‏کند و از اطراف چوب صعود می‏کند پس چون قدری دوام فعل آتش بیشتر از پیشتر شد و در بخارات متصاعده اثر کرد آن بخارات دود می‏شود و در همه این

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 158 *»

درجات فی‌الجمله مطاوعه و انقیادی از برای چوب هست و چوب درجه به درجه به سوی عالم آتش نزدیک می‏شود و لکن روی آتش از آن پنهان است و او محجوب است از دیدار آتش به واسطه رطوباتی که پوشاننده یبوست او است و به اعمال و افعال و آثار خود که همان رطوبات است گرفتار است پس در هیچ‏یک از درجات مطاوعه تامه از برای آتش نکرده و کافر است به آتش یعنی پوشاننده نور آتش است اگرچه در هر درجه به قدر امکان آن درجه رو به سوی عالم آتش می‏رود و در هر درجه‏ای تا در آن درجه است کوتاهی از رفتن به سوی عالم آتش نمی‏کند و بر همین نسق سیر می‏کند و رو به سوی عالم آتش که عالم حرارت و نور و ضیاء است می‏رود و لکن بجز آنکه در هر درجه‏ای مسی از حرارت آتش می‏کند احساس دیگری ندارد و نور و ضیاء آتش از او پنهان است چرا که هنوز دور است تا به عالم آتش برسد و مانع است به رطوبات خود نور و ضیاء آتش را و امتناع کرده در همه این درجات از فعل آتش که نور و ضیاء باشد و در همه درجات نوع خلافی و معصیت و ضدیت و ادعای انیتی دارد در مقابل آتش تا آنکه آتش دوامی دیگر بیشتر از پیشتر پیدا کند و در آن دودهای تیره اثری بیشتر کند تا به آنجا امر منتهی شود که آتش بالتمام غالب شود و دودها بالمره مغلوب شوند که ناگاه آتش سر از گریبان آن چوب بیرون آورد و آفتاب نور و ضیاء او از مشرق این چوب طالع شود پس دودهای مغلوب‏شده خود را گم کنند و رنگ و شکلی و اثری از آنها باقی نماند پس با زبان معجز بیان خود به عربی فصیح مناجات کند در دل تیره خود که:

ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من  
  تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته

تا آنکه زبان او بالمره از حرکت بازماند و زبان آتش بالتمام گشوده شود و نعره انی انا النار زند.

باری مرادم شرح این قبیل از مطالب نیست و مقصود همه در اینجا همین است که تو را متذکر کنم که امر الهی در همه‏جا نوعاً بر یک نسق است ماتری فی خلق الرحمن

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 159 *»

من تفاوت پس متذکر باش که قابل در درجات سیر به سوی فاعل به طوری که مثل زدم در هر درجه‏ای در آن درجه به قدر وسع و طاقت خود سیر می‏کند به سوی عالم فاعل و در هیچ درجه نمی‏توان گفت که سیر به سوی فاعل نمی‏کند و امتثال و اطاعت او را نمی‏کند پس در هر درجه بیش از وسع تکلیفی ندارد و به تکلیف خود عمل کرده و معصوم است از مخالفت و عصیان فاعل اگرچه در هر درجه سیر مادام که بالمره فانی نشده حجب نور و ضیاء فاعل را کرده پس می‏تواند به فاعل عرض کند که من پوشاننده نور تو هستم تا در میان هستم و بسا آنکه سؤال کند که ای پرورنده من این حجابهای مانع را تو رفع کن و این کفرهای پوشاننده نور خود را تو زایل کن و این شرکهای انیتهای مرا تو فانی کن و این معصیتها یعنی مخالفتی که در میان من و تو است تو بپوشان و غفران کن یعنی مرا از میان بردار که تو بمانی که تا من منم و تو تو لامحاله مخالفتی در میان من و تو است چرا که هردوتایی تا مخالفتی نداشته باشند دوتا نیستند پس مخالفت وقتی فانی می‏شود که دوتایی از میان برود و با مقصود خود متحد شود و گمان مکن که این مطلب مطلب اهل تصوف است و امیدوار چنانم به فضل و کرم آقایان خود سلام اللّه علیهم که مرا از این مهالک نجات داده باشند و هرگز نظر عنایت خود را از من صرف نکنند و لکن تمام مقصود نسبت میان فاعل و قابل است و با ذات خدای سبحانه سخنی نیست و اسماء و صفات او بسیار است و خدای سبحانه یک است و یک بسیار نیست و بسیار یک نیست و این مطلب الحمدللّه داخل مشاهدات و بدیهیات اولیه است و تمام مقصود بیان مراتب صفات و اسماء بسیار الهی است و ذات خدای سبحانه مقصود و مراد نیست پس گمان بد مکن و طعن بیجا مزن.

باری چون این مطلب را دانستی اگر دانستی بدان که معاصی و قبایح بر دو قسم اسم قسمی مخالفت امر خدای تعالی است از روی عمد مثل خوردن شراب و کردن زنا و سایر معاصی و نکردن نماز و سایر طاعات پس از این قسم معاصی و قبایح البته باید انبیاء و مرسلین و اولیای مقربین که لسان ترجمان وحی الهی هستند از برای سایر مخلوقین منزه و مبرا باشند به همان دلیلهایی که گذشت و قسمی از مخالفت این

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 160 *»

قسمی بود که در این برهان عرض کردم که سایر سالک در درجات سیر اعتراف می‏کند در نزد پرورنده خود و بسا آنکه از این قسم را خداوند عالم نسبت به سالکی و سایری وحی کند که فلان سالک فلان مخالفت را کرد و من او را به این واسطه مبتلا کردم به فلان بلا تا آنکه توبه کرد و من توبه او را پذیرفتم و از این قبیل وحیها بسا به خود نبی می‏شود که چون فلان‏طور رفتار کردی من تو را به فلان بلا گرفتار کردم پس این‏طور رفتار مکن و توبه از این رفتار بکن و اعراض کن از این رفتار تا تو را نجات دهم از این بلا و این رفتارها و این بلاها هیچ‏یک منافی عصمت ایشان نیست و مخالفتی و معصیتی به این معنیها که عوام می‏فهمند از برای انبیاء و اولیای مترجمین سلام اللّه علیهم نیست و اما از قبیل آنچه لازمه سیر در درجات صعود است از برای سایرین موجود است مانند کسی که صعود کند در درجات و پله‌های نردبان پس چون پای خود را گذارد به درجه و پله اول می‏توان به او گفت که رو به بالا می‏رود و تقصیری در بالا رفتن نمی‏کند و معصوم است از تقصیر و لکن اگر در این درجه هوا سرد باشد سردی هوا به او اثر می‏کند و او مبتلا به هوای سرد است مادام که در آن درجه ایستاده و بسا آنکه تضرع و زاری کند و از سردی هوا شکایت کند پس به او وحی رسد که چون در این درجه واقف شدی تو را مبتلا کردم به سردی هوا اگر خواهی تو را از عذاب سردی هوا نجات دهم در این مقام واقف مباش و اعراض کن از این درجه و توبه کن و رو به سوی من بیا و پای علاقه خود را از این درجه بردار و بالاتر بیا تا برسی به درجه‏ای که آفتاب تابان است و دار امن و امان از سردی هوا است پس به واسطه این الهام و وحی بالا می‏رود و از عذاب سردی هوا می‏رهد و به نعمت گرمی درجه بالا که لازم آن درجه است می‏رسد و به آن نعمت متنعم می‏شود و بسا آنکه چون مدتی در این درجه مکث کند از گرمی هوا ملول شود و به جایی رسد که از حرارت آفتاب متألم شود و شکایت کند از تألم خود و باز وحی و الهام شود که چون در این درجه واقف شدی و این عمل از تو صادر شد تو را به این عذاب گرمی هوا مبتلا کردم پس اگر طالب نجات از این عذابی از این درجه اعراض کن و بیا به سوی درجه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 161 *»

بالاتر که در آن درجه باد شمالی است که روح و ریحان در آن است پس به همین سیاق سالکین در درجات سیر و صعود می‏کنند و چون در درجه‏ای از لوازم آن ملول و متألم می‏شوند منتقل به درجه دیگر می‏شوند به وحی و الهام الهی و از برای این قبیل سیرها و صعودها انقطاع و وقوفی نیست پس الی غیرالنهایه به سوی غیر نهایه سلوک و صعود می‏کنند و دائم در استغفار و تضرع و خشوعند و سؤال زیادتی علم و صعود و سیر می‏کنند بی‏نهایت لیس لمحبتی غایة و لا نهایة.

باری در بیابان جبل با غوغای اعراب بیش از این حواسی باقی نمی‏گذارند پس متذکر باشند طالبان حق و راه نجات که آنچه در کلام مجید و قرآن حمید است که نسبت به انبیاء؟عهم؟ داده شده از این قبیل معصیتها است که منافاتی با عصمت ایشان ندارد و بیان حکمت و شرح احوال انبیای سالکین سایرین صاعدین درجات عالیه است که بسا آنکه در نزد عوام الناس از متشابهات آیات باشد و از برای علمای ربانی بیانات محکمی است که می‏دانند که قرآن کتاب علم خدا است و شرح حال هر چیزی باید در آن باشد و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین و تبیاناً لکل شی‏ء و بیان این مطالب از برای اهل آن به غیر از این‏طور شایسته نیست اگرچه لازمه آن افتاده که اهل باطل به ظواهر آن متمسک شوند و گمراه شده به جهنم روند چنان‌که فرموده: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله تا آخر آیات. باری از جمله چیزهایی که در این قرآن است این است که محکمات یقینی را باید گرفت و متشابهات را باید رد به محکمات کرد یعنی باید اعتقاد کرد که معنی آنها منافاتی با معنی محکمات یقینی ندارد اگرچه لفظهای ظاهر آنها داخل متشابهات باشد و محکم قرآن این است که انبیای خدای تعالی؟عهم؟ از برای مطاع بودن

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 162 *»

آمده‏اند چنان‌که فرموده: و ماارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه و از محکمات قرآن است که فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً و از محکمات است و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا پس اگر خداوند جلّ‏شأنه نفرستاده رسولی را مگر از برای همین که مطاع باشد و صریحاً فرموده اطاعت مکن گناهکار و کفور را و اطاعت مکن کسی را که غافل کرده‌ایم قلب او را از یاد خود پس گناهکار و کفور و غافل از یاد خدای تعالی و ساهی و ناسی امر او را نهی کرده که اطاعت کرده شوند و بسی واضح است عقلاً و نقلاً که پیغمبران را خداوند فرستاده که اطاعت کرده شوند پس ایشان باید آثم و کفور و غافل و ساهی و ناسی نباشند و ساهی و ناسی را هم عرض کردم به جهت آنکه سهو و نسیان نوعی از غفلت است چنان‌که واضح است و از جمله محکمات آیات این آیه مبارکه است که فرموده: ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی علّمه شدید القوی و معنی آیه شریفه این است که بعد از قسم عظیم می‏فرماید گمراه نشد صاحب شما یعنی پیغمبر؟ص؟ و گناه نکرد و هلاک نشد و تکلم نمی‏کند از روی هوای خود و نیست تکلم او مگر وحی الهی که وحی شده به سوی او و تعلیم کرده او را شدید القوی که مراد جبرئیل یا اسمی از اسمهای الهی است و این آیه مبارکه صریح است که پیغمبر؟ص؟ هرگز گمراه نبود و هرگز گناهکار نبود چرا که به اصطلاح به صیغه ماضی خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و نفرموده گمراه نیست و گناهکار نیست بلکه فرموده گمراه نبود در زمان سابق و گناهکار نبود در زمان سابق پس معلوم شد به نص آیه شریفه که عصمت او همراه خلقت او بوده و هرگز نبوده که گمراه یا گناهکار باشد چه قبل از بعثت و چه بعد از آن پس چون او را معصوم از گمراهی و گناه آفریده بود خبر داد به صیغه مستقبل به اصطلاح و فرمود تنطق و تکلم نمی‏کند از روی هوای خود بعد از این و در این سبک از بیان اشاراتی است از برای اهل عیان و آن این است که تا خداوند عالم جلّ‏شأنه کسی را معصوم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 163 *»

خلق نکند در ابتدای خلقت معصوم نخواهد شد و هر معصومی باید در ابتدای خلقت معصوم باشد و کسانی که از سر خلقت آگاهی ندارند بسا گمان کنند که می‏شود کسی معصوم نباشد در اول امر و بعد معصوم شود و از این است که جماعتی قائل شده‏اند که پیغمبران باید در وقت بعثت معصوم باشند و لکن قبل از آن لازم نیست و غافلند از اینکه تا گندم زراعت نشود گندم بار نیاورد تخم ارزن ارزن بار آن است از نطفه انسانی انسان تولد کند و از نطفه هر حیوانی همان حیوان و نطفه مرد اگر غالب شد پسر شود و اگر نطفه زن غالب شد دختر آورد نطفه زنگی زنگی تولد کند و گرجی گرجی تولید نماید از نطفه حرام حرام‏زاده به عمل آید و از نطفه حلال حلال‏زاده زاییده شود.

باری مقصود در این رساله شرح این چیزها نیست و اشاره در این مقام کافی است و پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ به نص آیه شریفه هرگز گمراه و گناهکار نبوده و نخواهد بود و جمیع انبیاء و مرسلین باید چنین باشند چرا که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و امر فرموده: قل ماکنت بدعاً من الرسل یعنی بگو ای پیغمبر؟ص؟ که نیستم من بر طور و طرز و کیف و کم تازه‏ای از سایر رسولان خدا و من مانند آنها هستم و فرموده: انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده.

و معلوم شد از نص آیه که پیغمبر؟ص؟ هرگز گمراه نبوده و هرگز گناهکار نبوده پیش از بعثت و هرگز تکلم نکرده بعد از بعثت مگر به وحی الهی پس همچنین کسانی که مثل اویند در نبوت و رسالت هرگز گمراه نبوده‏اند و هرگز گناهکار نبوده‏اند قبل از بعثت و هرگز تکلم نکرده‏اند بعد از آن مگر به وحی الهی و کسی که شراب خورد تکلم می‏کند به غیر وحی و عمل می‏کند به هوا و شهوت خود پس انبیاء و مرسلین هرگز شراب نخورده‏اند و تعجب آنکه یهود و نصاری نسبت شراب خوردن و زنای با دختر خود کردن را بعد از بعثت می‏دهند چرا که نوح بعد از بعثت به کشتی نشست و لوط بعد از بعثت از شهر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 164 *»

اول بیرون رفت. باری به مقتضای آیه محکمه قرآنی لانفرق بین احد من رسله آمنا باولهم و آخرهم و بانهم معصومون مطهرون من حین الخلقة الی النشرة و ان کان لکل واحد منهم مقام معلوم و تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض.

و فضلیت بعض بر بعض منافاتی ندارد که همه در عصمت و طهارت ذریةً بعضها من بعض باشند به طوری که هریک در مقام خود کامل و مکمل خلقند و اگر کسی بیش از این طالب تفصیل باشد به رسالات دیگر رجوع کند و بیش از این مناسب این رساله نیست.

باری معاصی و قبایحی که در قرآن مجید نسبت به انبیاء؟عهم؟ داده شده ظواهر آنها مراد خداوند عالم نیست چرا که آنها را متشابه قرار داده از برای امتحانهای خداوندی و مؤمنان باید آنها را رد کنند به محکمات و محکمات آیات امثال این آیاتی بود که عرض کردم و این عرض هم محض ادعا نبود که کسی بتواند ایراد کند که تو از هوای خود این آیات را از محکمات گرفتی و آیات نسبت معاصی را از متشابهات گفتی چرا که جمیع عقول اتفاق دارند که معقول نیست که خداوند غنی بی‏نیاز عالم قادر رؤف رحیم هادی پیغمبری بفرستد از برای خلق از برای هدایت و بداند که او هدایت نخواهد کرد یا عمداً از روی عصیان یا خطاء از روی سهو و نسیان و عقل و نقل با هم مطابق است و هردو حاکم است که خداوند عالم دانا و توانا و رؤف و رحیم و هادی و سایر این قبیل از صفات کمالیه را دارا است به طور قطع و یقینی که حق الیقین است و بالاترین یقینها است پس به حکم خداوند عالم جلّ‏شأنه باید این متشابهات را تأویل کرد و رد به محکمات کرد به طوری که منافاتی در میانه باقی نماند و لکن عباراتی که در کتاب مسمی به تورات و کتابهای مسمی به کتب مقدسه است قابل تأویل نیست نسبت صریح شراب خوردن و مست شدن به طوری که فرزندان با هم استهزاها کنند و خنده‏ها بکنند و بعض با بعض نزاعها کنند و نوح دعاها و نفرینها کند قابل تأویل نیست و نسبت صریح شراب خوردن و مست شدن به طوری که با دو دختر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 165 *»

زنا کند و هردو حامله شوند و هریک پسری تولد کند و آن پسرها بزرگ شوند و در سالهای دراز سرکرده و رئیس جماعتی باشند و بنی‌اسرائیل در سالهای دراز با آنها جنگها بکنند قابل تأویل نیست و همچنین نسبت صریح بدهند که عیسی؟ع؟ از جمله معجزات او این بود که کوزه‏های مملو از آب آب آنها شراب شد و مردم از آن شرابها خوردند و آن شراب را قویتر از سایر شرابها یافتند در مست کردن و بیهوشی و جنون آوردن و خود عیسی نعوذباللّه از آن شرابها خورد قابل تأویل نیست و حال آنکه امید است که یافته باشی که رسولان خدا باید با علم و شعور و حکمت و هدایت با مردم تکلم کنند و با شعور با مردم معاشرت کنند و شرابی که زایل‏کننده شعور است در گفتار و کردار حرام است بر پیغمبران استعمال آن و حال آنکه خود یهود و نصاری منکر این نیستند که شراب شعور را زایل می‏کند چنان‌که صریحاً گفته‏اند که لوط از روی بی‏شعوری بعد از خوردن شراب با دختران خود زنا کرد و نعوذبالله نوح از روی بی‏شعوری بعد از خوردن شراب کشف عورت او شد و جایز بودن خوردن شراب از برای پیغمبران مانند جایز بودن دروغ گفتن است از برای ایشان و حال آنکه احدی نگفته و قائل نشده که جایز است که پیغمبر بر حقی در وقت رسانیدن به خلق احکام خدا را دروغ بگوید و اگر جایز است که پیغمبر بر حقی در وقت رسانیدن  احکام الهی دروغ بگوید پس چرا جمیع دروغگوها پیغمبر بر حق نباید باشند و گمان نمی‏کنم یهود و نصاری این‏قدر بی‏شعور شده باشند که بگویند جایز است که پیغمبر بر حق دروغگو باشد در وقت رسانیدن احکام الهی به سوی خلق و در بسیاری از مواضع انجیل خبر می‏دهد که پیغمبران دروغگو بسیار خواهند آمد و شماها نباید تصدیق ایشان را کنید و باور مکنید سخن ایشان را و اطاعت مکنید ایشان را و به همان دلیلی که پیغمبر نباید دروغگو باشد که مبادا به دروغ از جانب غیر خدا حکمی بکند و آن را به خدا نسبت دهد به همان دلیل نباید پیغمبر در وقت بیان احکام الهی سهو و نسیانی داشته باشد که مبادا حکم بغیر ماانزل اللّه کند از روی سهو و نسیان و به همین

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 166 *»

دلیلها نباید از روی بی‏شعوری حکم کند که مبادا از روی بی‏شعوری حکم بغیر ما انزل اللّه کند و شراب خوردن لامحاله بی‏شعوری می‏آورد پس نباید شراب خورد.

و اگر کسی بگوید شاید شراب بخورد و مست نشود می‏گویم که چنین چیزی را هنوز یهود و نصاری نگفته‏اند با اینکه بی‏شعوری ایشان به حدی بود که نسبت شراب خوردن به پیغمبران بر حق دادند و لکن از مست شدن آنها ابا و امتناعی نکردند.

باری و همچنین تصریح به اینکه حضرت داود علی نبینا و آله و علیه‌السلام مرغی را در محراب دید و از عقب آن مرغ دوید تا آنکه از دیوار خانه اوریا بالا رفت که مرغ را بگیرد ناگاه زن اوریا را دید که عریان در میان خانه غسل می‏کند از مرغ فراموش کرد و از برای زن اوریا دل او لغزید و عاشق جمال او گردید و شب و روز در فکر وصال آن زن بود تا اینکه به تدبیر اوریا را به جنگ فرستاد و به سردار لشگر نوشت که البته اوریا را باید پیش جنگ قرار بدهی پس او هم او را پیش جنگ قرار داد و کشته شد و مقصود داود همین بود که او کشته شود تا آنکه خبر کشته شدن اوریا به او رسید فرستاد نزد زن اوریا که من عاشق دیدار تو هستم و باید تمکین مرا بکنی و او قبول نکرد و مکرر فرستاد و قبول نکرد تا آنکه چند نفر از الواط را فرستاد و آن زن را به جبر کشیدند و آوردند از برای داود و داود بدون تمکین و رضای او با او زنا کرد و او را روانه خانه خود کرد تا مدتی گذشت پس زن اوریا آثار حمل در خود یافت پس فرستاد و او را خبر کرد پس چون دید که رسوا می‏شود او را به عقد خود درآورد و حملی که در زنا حاصل شده بود به ثمر رسید و متولد شد پسری و اسم او را سلیمان گذارد نعوذباللّه و همچنین تصریح به اینکه سلیمان مدتها بعد از آنکه از جانب خدا سلطنت کرده بود بت‏پرستی کرد و از خدای خود رنجیده بود تا آنکه چندین دفعه زنهای او او را نصیحت کردند که خدای تو تو را سلطان کرده و تسلطها به تو داده و لایق نیست که تو در مقابل احسانهای او او را واگذاری و بت‏پرستی کنی به جهت رنجشی که از او داری تا آخر کار گوش به سخن ایشان داد و نصیحت ایشان را قبول کرد و توبه کرد و خدا را پرستید و همچنین

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 167 *»

تصریح به اینکه هارون؟ع؟ بعد از رفتن موسی به کوه طور گوساله ساخت و به مردم گفت این است خدای شما و مردم را امر کرد به گوساله‏پرستی و خودش سرکرده گوساله‏پرستان بود قابل تأویل نیست و از امثال این‏گونه حکایات که جمیع عقلای عالم می‏فهمند که افترای محض است به پیغمبران خدا و در کتب مقدسه یهود و نصاری ثبت است و طوری است که هیچ قابل تأویل نیست بسیار است و شاهد بر اینکه قابل تأویل نیست این است که تا این زمانها هنوز احدی از یهود و نصاری این عبارات و حکایات را تأویل نکرده‏اند و احدی از ایشان نگفته که این حکایات به طور ظاهر اتفاق نیفتاده و پیغمبران چنین عملها را نکرده‏اند و مراد از این حکایات امری است باطنی که مناسب بوده به این قبیل عبارتها تعبیر شود پس این کتب مقدسه که بدون تأویل از این قبیل نسبتهای قبیح دارد کتب سماوی نیست و افترائی است محض که از روی عداوت با پیغمبران خدا گفته‏اند آن را دشمنان خدا و علمای یهود و نصاری از بی‏شعوری خود آنها را باور کرده‏اند و قبول کرده معتقد به آن شده‏اند و اگر در این کتب بعضی از کلمات حقه نبود و ممزوج با بعضی از وحیهای آسمانی نبود اینها را کتب ملوثه می‏گفتند نه کتب مقدسه بسیار به موقع و به جا بود و لکن حرمت کلمات حقه در هرجا که باشد لازم است.

باری پس چون متذکر شدی که حقی در عالم باید باشد به طوری که جمیع عقول سلیمه حاکم است بر آن و از حکمت خداوندی است جلت‏حکمته که جمیع طوائف الا نادری می‏گویند که حقی باید در عالم باشد و از جمله حکمتهای بزرگ خداوندی این است که جمیع طوائف این حق را به خود نسبت می‏دهند و هریک حق را از برای خود اثبات می‏کنند و از غیر خود نفی می‏کنند و این نیست مگر تدبیری محکم از جانب خداوند حکیم جلّ‏شأنه که در تمام مملکت ابراز داده و طباع این خلق را بر این قرار داده که قبول کنند که حقی باید باشد و هست و لکن قرار داده که هریک حقیت را از برای خود ادعا کند تا حق در این دنیا در میان مردم محفوظ بماند و اگر بنا بود که بگویند حقی باید باشد و لکن معلوم نیست که حق با کیست؟

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 168 *»

اسم و رسم حق از میان مردم گم می‏شد چرا که اهل حق در هر عصری بسیار کم و بسیار مغلوبند و اگر بنا بود که همان خودشان اسمی از حق ببرند و حق از برای خود اثبات کنند یک روز نمی‏توانستند در روی زمین زیست کنند چرا که جمیع اهل باطل برخلاف ایشان بودند و با عدد کم و مغلوبیت البته از روی زمین برداشته می‏شدند و لکن چون خداوند حکیم رؤف رحیم خواسته که ایشان در دنیا باشند تا امر خلقت لغو نشود و عالم به جای خود بماند حق ایشان را از زبان جمیع طوائف جاری کرده و هریک را بر این داشته که ادعای آن را از برای خود کنند چرا که در طبایع مجبولند بر اینکه اگر چیزی را از خود دانستند حفظ آن می‏کنند و اگر چیزی را از غیر دانستند اعتنائی به حفظ کردن آن ندارند حتی آنکه می‏بینی که اگر کسی طفل بدگلی هم داشته باشد او را حفظ می‏کند چرا که از خود می‏داند و اگر طفل از غیر باشد اگرچه خوشگل باشد اعتنائی در حفظ او ندارد حتی آنکه این طبع را در حیوانات هم مشاهده می‏کنی که هریک جوجه خود را حفظ می‏کنند نه جوجه غیر را و این سری است از اسرار الهی که هرکسی هرچه را از خود داند آن را حفظ می‏کند و کشف این سر را در این مختصر نمی‏توانم نوشت و چون محل انکاری هم نیست احتیاج به شرح نیست.

پس از حکمت بالغه الهیه این است که هریک از طوائف ادعای حق و حقیت را از برای خود کنند تا آنکه حق از برای اهل حق محفوظ بماند پس چون به دلیل عقل و نقل و اتفاق عقول و نقول جمیع طوائف حقی در عالم باید باشد و جمیع حقی که باید باشد از جانب خداوند عالم باید باشد و معنی حقی که از جانب او است این است که خلق به فایده وجود خود برسند و تا از منافع وجود خود چیزی به کار نبرند و از مضار وجود خود احتراز نکنند ثمره خلقت ایشان به عمل نیاید چرا که اگر بنا بود که ثمره خلقت بدون استعمال منافع و اجتناب از مضار به عمل بیاید و عملی و طاعتی در میان نباشد از روز اول خداوند حکیم جلّ‏شأنه ارسال هیچ رسولی نکرده بود و هیچ کتابی از آسمان نفرستاده بود و این مطلب هم الحمدللّه مسلمی

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 169 *»

کل عقول و نقول همه طوائف است پس احکام الهی که جملگی کیفیت استعمال منافع و کیفیت احتراز از مضار است باید در میان مردم منتشر باشد و دانستی و متذکر شدی که کتاب احکامی از آدم و نوح و ابراهیم؟عهم؟ در میان مردم نیست همچنین کتاب حقیقی موسی؟ع؟ و کتاب حقیقی عیسی؟ع؟ در میان نیست پس بدان که کتابی که منسوب است به خداوند عالم جلّ‏شأنه و احدی نتوانسته مثل آن را بیاورد و دارای احکام الهی است قرآن مجید و فرقان حمید است که در میان بلاد و عباد منتشر است و خداوند عالم جلّ‏شأنه در آن ذکر فرموده که کسی مثل آن را نتواند آورد و صدق این مطلب را جمیع خلق یافتند پس حقی که باید در عالم باشد منحصر است به این کلام مجید که مقرر است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه که اگر مقرر نبود برطرف شده بود و از میان مردم مفقود شده بود تمام آن مثل صحف آدم و نوح و ابراهیم یا چیزی ادعائی در میان مانده بود مثل کتب یهود و نصاری که افتراهای آن را جمیع عقول سلیمه می‏فهمند و اگر بنا باشد که قرآنی هم در میان نباشد باید مطلقاً حقی در عالم یافت نشود چرا که حق منحصر است به انبیای خدا و از انبیاء چیزی که باقی مانده همین قرآن است که اگر این هم مثل سایر کتابها مفقود یا مطرود بود دیگر حقی نبود و نبودن حق را در روی زمین اهل باطل هم ادعا نمی‏کنند چه جای اهل حق پس چون مشاهده کردیم که خداوند عالم جلّ‏شأنه به هر سببی که بود صحف و کتب انبیای سلف را مفقود گردانید و این کتاب مبین را در میان خلق آشکار فرمود دانستیم که حق منحصر است در آن، ایمان به آنچه در آن است آوردیم و انقیاد و اذعان از برای احکام آن کردیم.

الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان‏هدانا اللّه. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

برهان بیست و پنجم

پس چون از بیانات گذشته متذکر شدی به طور و طرز راه حق و قدری نزدیک

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 170 *»

شدی اگر شدی حال فکر کن که آیا الفاظ صرفه بدون معنی فایده دارد یا ندارد و به اندک‏فکری تصدیق خواهی کرد که لفظ بی‏معنی بی‏معنی است و الفاظی که از خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ صادر شده به جهت افاده معنیها صادر شده نه به جهت خود آن لفظها بدون معینها پس از اینجا متذکر باش که لفظ بی‏معنی از خداوند عالم جلّ‏شأنه صادر نشده و تمام الفاظ قرآنی معنی دارد و گمان نمی‏کنم که کسی بگوید که لفظ بی‏معنی خداوند حکیم جلّ‏شأنه نازل کرده.

پس چون متذکر این مطلب شدی متذکر مطلبی دیگر باش و آن مطلب این است که فایده آن معنیها باید لامحاله به خلق برسد چرا که اگر لفظی در نزد خداوند عالم معنی داشته باشد و آن معنی به خلق نرسد و همان لفظ به تنهایی برسد باز فایده‏ای بر آن لفظ مترتب نیست اگرچه در نزد خداوند آن معنی باشد پس متذکر باش که در تمام حروف و کلمات قرآنی معنیها است و آن معنیها مقصود و مراد خداوند عالم جلّ‏شأنه بوده و آن معنیها را از برای پیغمبر؟ص؟ به واسطه لفظها نازل فرموده و پیغمبر؟ص؟ تمام معنیهای قرآن را می‏دانستند که اگر لفظی بود از قرآن که پیغمبر؟ص؟ معنی آن را نمی‏دانستند آن لفظ بی‏فایده بود و نازل کردن لفظ بی‏ثمر از جانب خداوند عالم نیست.

و اگر متذکر همین‏قدر از مطلب شدی و قدری در عرصه اهل بصیرت داخل شدی و طالب نجات خود باشی و نخواهی از هواهای بیجای خود خود را هلاک کنی می‏توانی از همین‏قدر مطلب نجات از مهالک دنیا و آخرت تحصیل کنی و اهل حق را از اهل باطل تمیز دهی پس متذکر باش که در این قرآن اسمهای خداوند عالم بسیار است که در هر اسمی از آن اسمها اثری است که عالم و عامل به مقتضای آنها می‏تواند در عالم تصرفها کند و از جمله اسمهای الهی اسم اعظم است که از جمیع اسمها عظیم‏تر است که عالم و عامل به مقتضای آن هرگونه تصرفی می‏تواند به واسطه آن اسم اعظم بکند و پیغمبر ما؟ص؟ به غیر از مقامات خود او که خود او و خدای او می‏داند می‏توانست به واسطه اسم اعظمی که در قرآن است و سایر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 171 *»

اسمها تصرفات کند آنچه را که بخواهد و گمان نمی‏کنم که احدی از اهل اسلام از اهل هفتاد و سه فرقه بتواند انکار این مطلب را بکند پس به اتفاق اهل اسلام اسم اعظم الهی در قرآن هست و به اتفاق ایشان حضرت پیغمبر؟ص؟ آن اسم را می‏شناخت و معنی آن اسم را می‏دانست و ممکن بود از برای او تصرف کردن در زمین و آسمان و آنچه در مابین آنها است و آنچه در ملک و ملکوت و جبروت و ناسوت و لاهوت و ماهوت واقع است.

پس متذکر باش که او بود حامل قرآن و عامل به آن که اگر او نبود قرآن بی‏فایده بود و بی‏فایده کار خدای حکیم نیست جلّ‏شأنه پس متذکر باش که هرگز پیغمبر؟ص؟ بی‏کتاب نبود و هرگز کتاب بی‏حامل و بی‏عامل نبود و هرکس هریک را بدون دیگری گمان کند خیالی کرده و گمانی برده که مطابق واقع نیست و خدای او هوای او است چه جای پیغمبران هوائی و چه جای خلیفه‏های هوائی آن پیغمبر هوائی خدای هوائی او و چه جای شریعت و طریقت و حقیقت هوائی آن هواهای بی‏اصل او و متذکر باش که پیغمبر بدون وحی الهی و وحی بدون پیغمبر الهی بی‏معنی است و وحی و پیغمبری پیغمبر؟ص؟ به اصطلاح دو امر متضائفند که هیچ‏یک بدون دیگری معقول و منقول نیست پس همیشه قرآن در سینه پیغمبر است و بدون محلی قرار ندارد و همیشه پیغمبر؟ص؟ مهبط آن است و هیچ‏یک از دیگری مفارقت نمی‏کنند تا روز قیامت و بعد از آن اگر روزی باشد. بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم و مایجحد بایاتنا الا الظالمون. و در حال انکارکننده این مطلب است آخر همین آیه شریفه. پس متذکر باش که قرآن همیشه حامل عامل می‏خواهد و حامل عامل همیشه باید به قرآن عمل کند تا روز قیامت و متذکر باش که چنان‌که وجود پیغمبر؟ص؟ لازم بود در ملک خداوند از این جهت خدا او را فرستاد، وجود قرآن نیز لازم بود در ملک او پس از این جهت آن را بر او نازل فرمود و فراموش مکن که قرآن لفظ بی‏معنی بی‏عالم بی‏عامل نیست چرا که در هر صورتی لغو را لازم دارد و لغوکار خداوند حکیم نیست و چه‏

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 172 *»

بسیار واضح است که لفظ بی‌معنی بی‏فایده است و معنی بدون آنکه کسی آن را پی برد بی‏فایده است.

پس متذکر باش که بعد از پیغمبر؟ص؟ باید شخصی دیگر باشد که حامل و عامل به قرآن باشد و به اتفاق خاصه و عامه غیر از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب صلوات اللّه علیه کسی ادعای این را هم نداشت که عالم است به تمام معنیهای قرآن و واقف است بر اسم اعظم به غیر حضرت امیر صلوات اللّه علیه به اتفاق خاصه و عامه که هردو دو طایفه در اخبار بسیار نقل کرده‏اند که حضرت امیر فرمود که آنچه بر پیغمبر؟ص؟ نازل می‏شد چه در شب چه در روز چه در سفر چه در حضر آن جناب آن را و معنی آن را به من تعلیم فرمود و اگر احیاناً در وقت نزول آیه‏ای از آیات حاضر نبودم وقتی که حاضر می‏شدم به من تعلیم می‏فرمود و در احادیث بسیار است که پیغمبر؟ص؟ دعا کرده بودند و از خداوند مسئلت کرده بودند که حضرت امیر چیزی را فراموش نکند و گمان نمی‏کنم که عامه بتوانند این مطلب را انکار کنند پس به اتفاق خاصه و عامه حضرت امیر صلوات اللّه علیه بعد از پیغمبر؟ص؟ عالم و حامل و عامل به قرآن بود و صاحب اسم اعظم بود نه دیگران چرا که حامل عامل باید دانا باشد تا بتواند از روی علم خود عمل کند و غیر از حضرت امیر صلوات اللّه علیه احدی ادعا نکرد که من تمام علم قرآن را می‏دانم و صاحب اسم اعظمم به اتفاق فریقین و متذکر باش و عبرت بگیر از آیات محکمه قرآنیه که هیچ تشابه در آن نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه نهی فرموده از متابعت کردن گناهکار و کفور و غافل و جاهل و فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً و فرموده: و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطاً.

و به اتفاق خاصه و عامه کسانی که بودند بعد از پیغمبر؟ص؟ غیر از حضرت امیر؟ع؟ گناهکار و کفور و غافل و جاهل بودند و اطاعت ایشان حرام است به نص آیات محکمه.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 173 *»

و متذکر باش که به اتفاق خاصه و عامه باید اطاعت کسی را بکنند بعد از پیغمبر؟ص؟ و مسائل دین خود را از کسی بیاموزند و اطاعت گناهکار و کفور و غافل که به نص آیات قرآنیه حرام است و از جمله آیات محکمه قرآنیه که هیچ تشابهی در آن نیست آیه کونوا مع الصادقین است پس در هر زمانی باید صادقینی چند باشند بعد از پیغمبر؟ص؟ معلوم الحسب و النسب که مردم آنها را به صدق و راستی شناخته باشند چرا که اگر صادقین غیرمعروفی باشند ممکن نیست متابعت ایشان و حال آنکه به ضرورت اسلام و ایمان مردم باید مسائل دینیه خود را از عالمی اخذ کنند در همه زمانها پس باید در همه زمانها علمائی چند باشند دانا به تمام معنیهای قرآن و بعد از دانستن باید صادق باشند و بعد از صدق باید غافل نباشند چه جای اینکه جاهل باشند و بعد از تذکر و عدم غفلت باید گناهکار و کفور نباشند و اشخاصی به این صفت در هیچ زمانی نبوده‏اند و احدی از طوائف ادعای این صفات را از برای احدی از رؤسای خود نکرده‏اند چه جای اثبات آنها مگر علی بن ابی‏طالب و یازده فرزند او صلوات اللّه علیهم اجمعین که اگر کسی پرده حیا را بدرد و بی‏حیائی را شعار خود کند و بگوید ایشان هم عالم و صادق و معصوم از هرگناه و کفران و محفوظ از سهو و نسیان و غفلت نبودند باید این آیات صریحه بی‏معنی و بی‏فایده باشد چرا که معقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه دانایی نیافریند و او را مشهور و معروف میان مردم نکند و آنگاه حکم کند که ای مردم مسائل مجهوله خود را از عالمی سؤال کنید و همچنین معقول نیست که صادقی مشهور و معروف‌الحسب و النسب خلق نکرده باشد آنگاه امر کند مردم را که مسائل خود را از صادق بگیرید و از کاذب نگیرید و همچنین معقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر کند تمام مردم را که مسائل دینیه خود را باید بیاموزید و لکن از گناهکار و کفور و غافل اخذ نکنید و مع‌ذلک خلق نکند معصوم محفوظی را از گناه و کفران و غفلت پس چون دیدیم که نهی فرموده از اطاعت گناهکاران و کفران‏کنندگان و صاحبان غفلت و سهو و نسیان و کاذبان و جاهلان و امر فرموده

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 174 *»

به متابعت عالمان و والیان و صادقان دانستیم که چنین اشخاصی دانا و عالم و معصوم از گناه و کفران و محفوظ از کذب و غفلت و سهو و نسیان خلق فرموده چنان‌که در اول امر رسولی از جانب خود خلق کرد و او را عالم و دانا کرد به احکام خود و قادر کرد او را به رسانیدن به خلق و او را صادق و امین قرار داد در رسانیدن به خلق به طوری که جمیع احکامی که آورد در میان خلق احکام الهی بود و حکم بما انزل اللّه بود به طوری که از روی جهل و غفلت و سهو و نسیان حکمی بغیر ماانزل اللّه نکرد و حاکم بغیر ماانزل اللّه را ظالم و فاسق و کافر دانست و لاینال عهدی الظالمین را در سنت خود جاری کرد پس به همین نسق بدون تفاوت یافتیم که چنان‌که صاحب چنین صفات کمالیه در یک زمانی بود در همه زمانها باید باشد به حکم عقل و نقل اما نقل که از حد حصر بیرون است از اخبار و آیات که بعضی از آیات همینها بود که عرض شد اما حکم عقل که مکرر در این رساله گذشت به انواع دلیلها که مادام که خلق منافع و مضار دارند و جاهلند به آنها عالم امینی که ایشان را به منافع برساند و از مضار بازدارد ضرور دارند به طوری که به جهل و غفلت و سهو و نسیان هم از منفعت نجات بازنمانند و از ضرر هلاک متضرر نشوند مگر آنکه بعد از اتمام حجت کسی عمداً بخواهد از منفعت نجات بازماند و به ضرر هلاک متضرر شود پس آنگاه ملامت او بر او وارد خواهد بود نه بر خداوند حکیم قدیر هادی رؤف رحیم مثل اینکه خداوند حکیم چون خلق خود را مجوف آفرید و محتاج کرد ایشان را به مدد و غذا، غذا و مددی هم آفرید و به هر سببی که بود به ایشان تعلیم فرمود کیفیت استعمال را و اتمام حجت خود را فرمود به طوری که نقصی در آن نبود پس بعد از اتمام نعمت و اتمام حجت اگر کسی عمداً غذا و مدد مقرر خداوند را بخواهد استعمال نکند و بخواهد خود را هلاک کند به استعمال نکردن مدد نافع و غذا یا به استعمال کردن سموم قتاله ملامت بر او وارد است نه بر حکیم بی‏نیاز پس به حکم عقل دانستیم که همیشه این خلق جاهلند به منافع و مضار خود و همیشه محتاجند به عالمی امین که خیانت نکند به ایشان که هلاک شوند اگرچه از روی غفلت و سهو و نسیان باشد و این حکم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 175 *»

و این حکمت تغییرپذیر نیست از جانب خداوند حکیم مادام که خلق جاهلند به منافع خود یا غافلند یا سهو و نسیانی دارند ان اللّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً. و چنین اشخاصی که متصف به این صفات باشند به اتفاق خاصه و عامه رؤسای عامه نبودند و احدی از عامه ادعای چنین صفات را از برای رؤسای خود نکرده‏اند چه جای اثبات آنها را از برای ایشان.

پس معلوم شد که قرآن در هر زمانی باید معنی داشته باشد و در هر زمانی تر و تازه باشد و حامل عالم بی‏خطا و سهو و نسیانی از برای آن باشد و الا بی‏فایده خواهد بود چیزی از آن و بی‏فایده از حکیم سرنزند و این اشخاص باید مشهور و معروف باشند تا فایده وجودشان حاصل شود و مدعی چنین مقامی ائمه ما بودند؟عهم؟ به اتفاق شیعه بلکه به اتفاق خاصه و عامه چرا که حدیث شریف انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن‏تضلوا بعدی ابداً به اختلاف الفاظ و اتحاد معنی از خاصه و عامه به اسانید متعدده که از حد تواتر بیرون است در میان است و حدیث اینکه کتاب و عترت او؟ص؟ از یکدیگر مفارقت نمی‏کنند تا وارد شوند بر او؟ص؟ در لب حوض کوثر از خاصه و عامه به اسانید متعدده که از حد تواتر بیرون است در میان است و احادیث صحیحه از خاصه و عامه که از حد تواتر بیرون است که عترت او؟ص؟ دوارده امام معروف به حسب و نسب هستند صلوات اللّه علیهم اجمعین در میان است و کتاب مبارک غایة‌المرام در عربی و فارسی الحمدللّه در میان عباد و بلاد منتشر است پس به حکم عقل و نقل به طور یقین بدون شائبه ریب و شک و ظن و تخمین دانستیم که ائمه طاهرین طیبین معصومین عالم و حامل و عامل به کتاب مبینند صلوات اللّه علیهم اجمعین که بدون تمسک به ایشان کتاب خدا کتابی است بدون عالم حامل عامل و کافی نیست.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 176 *»

هذا اعتقادی فیه قد ابدیته   فلیقبل الواشون او فلیمنعوا

برهان بیست و ششم

صریح آیه قرآن است به طوری که هیچ تشابهی در آن نیست که در قرآن آیات محکمه و متشابهه موجود است چنان‌که فرموده: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الا اللّه تا آخر آیاتی که در این مقام نازل شده و شک نیست که کسی که معنی متشابهات قرآن را نداند نتواند حامل و عامل به تمام قرآن باشد چرا که آنچه در متشابهات آیات است از معنیها غیر از معنیهای آیات محکمه است نهایت معنی این قبیل با معنی آن قبیل از آیات منافاتی ندارد و لکن در اینکه باید معنی این قبیل غیر از معنی آن قبیل باشد شکی نیست چرا که اگر معنی آنها عین معنی اینها بود آیات متشابهه لغو و بی‏فایده و مکرر و بی‏حاصل بود و یقیناً خداوند عالم جلّ‏شأنه چنین کار بی‏فایده نمی‏کند پس یقیناً معنی آنها غیر از معنی آیات محکمه است و در اینکه رؤسای عامه دانا به معانی متشابه قرآن نبودند شکی نیست پس ایشان نتوانند حامل و عامل به تمام کتاب خدا باشند و چگونه احتمال می‏رود که ایشان عالم و دانا به متشابهات آیات قرآن باشند و حال آنکه معانی لغویه ظواهر قرآن را تماما نمی‏دانستند چه جای معانی باطنیه آن را چنان‌که حدیث از خاصه و عامه نقل شده که معنی تخوف را نمی‏دانستند و احادیث بسیار از خاصه و عامه روایت شده که از حد تواتر گذشته که در احکام فقهیه در بسیاری از حوادث درمی‏ماندند با وجودی که باب قیاس و استحسان و رأی و اجتهاد را بر روی خود باز کرده بودند و در بسیاری از حوادث به اتفاق خاصه و عامه رجوع به حضرت امیر؟ع؟ می‏کردند و بعد از حل مشکلشان می‏گفتند:

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 177 *»

«لولا علی لهلک عمر» و در بسیاری از حوادث بعد از حل مشکل آن می‏گفت نباشد روزی که عمر باشد بی‏ابوالحسن و نباشد قضیه‏ای و حادثه‏ای بدون ابوالحسن و آنچه عرض شد محل اتفاق خاصه و عامه است پس کسی که معنی لغوی بعضی از آیات را نداند و در بسیاری از مسائل فقهیه با فتح باب قواعد موضوعه عاجز بماند و نتواند حکم آن را از کتاب خدا استخراج کند با وجود آنکه تبیاناً لکل شی‏ء را خوانده بودند بسی معلوم است که معانی باطنیه و معانی آیات متشابهه را نمی‏دانستند و گمان نمی‏کنم که احدی از عامه بتواند انکار این مطلب را بکند و حال آنکه احدی از ایشان ادعای عالم بودن ایشان را به تمام قرآن نکرده‏اند چه جای اثبات آن و همچنین در آیات ظاهره محکمه ناسخ هست و منسوخ هست و مجمل هست و مفصل هست و مقدم و مؤخر و مخصوص به قومی دون قومی و مخصوص به شخصی دون شخصی و مخصوص به حالی دون حالی و خطاباتی چند است که خطاب به شخصی است و مراد شخصی دیگر است و خطاب به قومی است و مراد قومی دیگرند و امثال این قبیل از آیات بدیهی اهل علم است که در قرآن بسیار است و عالم به حکم قرآنی بسی واضح است که باید عالم و دانا به مواضع آنها باشد چرا که جاهل به مواضع آنها اگر حکمی کند حاکم بغیر ماانزل اللّه خواهد بود و حاکم بغیر ماانزل اللّه ظالم و فاسق و کافر است به نص صریح آیات قرآن و به اتفاق خاصه و عامه رؤسای عامه دانا و عالم به مواضع آنها نبودند و بسیاری از احکام را به طور استنباط باید از بعضی آیات استخراج کرد و آیات به طور صریح در آن احکام نیست که هرکس بتواند حکم را بداند چنان‌که صریح قرآن است که می‏فرماید: و لو رد‌ّوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و به اتفاق خاصه و عامه رؤسای ایشان اهل استنباط احکام نبودند چرا که اگر اهل استنباط بودند استنباط کرده بودند و در قضایای بسیار محتاج نبودند به حاضر کردن امیرالمؤمنین؟ع؟ تا ایشان استنباط کنند احکام مشکله حوادث و قضایا را که چون حل مشکل ایشان شود بگویند مباد قضیه‏ای بی‏ابوالحسن و مباد عمر هرگز

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 178 *»

بدون ابوالحسن و بگویند: «لولا علی لهلک عمر» و بگویند: «اقیلونی اقیلونی لست بخیرکم و علی فیکم».

و جمیع این مطالب اتفاقی است در میان خاصه و عامه و احادیث از فریقین اگر به سرحد ضرورت نرسیده باشد از متواترات است به حدی که احدی از عامه انکاری از اینها نکرده و به اتفاق فریقین حضرت امیر؟ع؟ استنباط می‏کرد و به طوری بیان می‏فرمود که احدی نتوانست ایرادی به ایشان بگیرد.

و به اتفاق علماء و عقلای اهل ادیان کتاب کفایت مشکلات حوادث و مشکلات احکام حوادث را نمی‏کند بدون عالمی استنباط‏کننده پس به اتفاق اهل ادیان در معقول و منقولشان این مطلب است که کتاب بدون عالمی مستنبط از آن کفایت نمی‏کند و ناچار عالمی مستنبط ضرور است در میان مردم که احکام الهیه را از محل آنها استنباط کند و حکم بماانزل اللّه کند و به اتفاق فریقین رؤسای ایشان استنباط نتوانستند کرد با اینکه باب قیاس و استحسانات را بر روی خود گشوده بودند و به اتفاق فریقین حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ اهل استنباط احکام الهیه از کتاب خدا بود و می‏کرد پس او بود عالم و حامل و عامل به قرآن و بماانزل اللّه فیه و چون این اتفاق مطابق است با معقول و منقول اهل جمیع ادیان و احدی یافت نمی‏شود که در زمره علماء یا عقلاء داخل شده باشد و انکار این مطلبی که عرض شد نوعاً داشته باشد پس معلوم می‏شود به طور قطع و یقین از برای طالبین نجات خود در رسیدن به حق حقیق که حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ عالم و حامل و عامل بود که اگر به محض فرضی که صورت وقوع ندارد آن جناب هم مانند باقی رعیت از اهل استنباط نبود نعوذباللّه باید قائل شد در آن هنگام که خداوند عالم جلّ‏شأنه کتابی بی‏فایده نازل کرده چرا که احکام بسیاری از قضایا و حوادث واقعه را به طور استنباط در آن قرار داده چنان‌که صریحاً فرموده: لعلمه الذین یستنبطونه منهم و مع ذلک استنباط‏کننده‏ای بعد از پیغمبر؟ص؟ نیافریده و اگر بنای خداوند حکیم جلّ‏شأنه این بود که کتابی بی‏فایده نازل کند مطلقاً نازل نمی‏کرد کتابی را از اول امر و اگر

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 179 *»

بنای او این بود که مردم در امر خودشان خودسر باشند در یک زمانی، در جمیع زمانها ایشان را خودسر قرار می‏داد و مطلقاً پیغمبری و کتابی نمی‏فرستاد پس چون دیدیم که پیغمبران فرستاد و کتابها از برایشان نازل کرد دانستیم که به خودسری مردم راضی نبوده و ما کان لهم الخیرة من امرهم را در همه زمانها حکمی محکم قرار داده و چون دیدیم که در آخرالزمان پیغمبر؟ص؟ را از میان مردم برد و کتاب خود را باقی گذارد دانستیم که مستنبطی از برای استنباط احکام ظاهره و باطنه قرار داده چنان‌که در صریح کتاب او دیدیم که فرموده: انما انت منذر، و لکل قوم هاد دانستیم که بعد از وفات پیغمبر؟ص؟ هادی خلق در میان ایشان است چنان‌که در احادیث بسیار است که پیغمبر؟ص؟ فرمود: انا المنذر و علی الهادی دانستیم که حضرت امیر؟ع؟ هادی خلق بود بعد از پیغمبر؟ص؟ چرا که او عالم و حامل و عامل به قرآن بود و دیگران نبودند به اتفاق فریقین پس چون این مطلب را با اتفاق اهل ادیان در معقول و منقولشان مطابق یافتیم دانستیم عادة اللّه جاریه او را در جمیع اعصار و تقریر و تصدیق او را در جمیع اعصار پس به همین قاعده الهیه نبویه علویه علیه عالیه دانستیم که مادام که کتاب خداوند عالم جلّ‏شأنه در میان مردم منتشر است هادی مستنبطی در ظاهر و باطن همراه آن است تا هردو با هم نزد حوض کوثر وارد شوند بر پیغمبر؟ص؟ چنان‌که خبر داده به اتفاق خاصه و عامه حدیث انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی لن‏یفترقا حتی یردا علی الحوض به اسانید متعدده به الفاظ مختلفه و معنی واحد و به همین برهان هریک از امامان خود؟عهم؟ را در عصر ایشان عالم و حامل و عامل به قرآن می‏دانیم و هریک را هادی عالم از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه می‏دانیم تا این زمان که امام دوازدهم صاحب‌الزمان علیه و علی آبائه العالمین الصادقین المعصومین المهدیین الهادین صلوات المصلّین را عالم صادق هادی حامل عامل به کتاب اللّه در ظاهر و باطن می‏دانیم

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 180 *»

عجل اللّه فرجه و سهل مخرجه.

برهان بیست و هفتم

اگر از روی غفلت متحیر شوی که اگر وجود حجت در میان عباد لازم است در حکمت خداوند عالم جلّ‏شأنه از برای تعلیم احکام الهی و هدایت خلق پس چرا امام زمان عجل اللّه فرجه در این زمان طویل غایب است و حدود الهیه جاری نمی‏شود و احکام الهیه را احدی به طور مشافهه از او اخذ نمی‏کند و اگر در اجرای حدود الهیه و تعلیم احکام الهیه وجود و بیان علمای تابعین به همین‏قدرها که صورت وقوع دارد کفایت می‏کند پس ثمری بر وجود حجت اصل با غیبت او و متصدی نشدن خود او اجرای حدود و تعلیم احکام الهیه را مترتب نیست و فرقی در میان حجت غائب از انظار خلق و حجت میت نیست پس چنان‌که در زمان غیبت وجود علمای هادین کفایت خلق را کرده وجود ایشان نیز کفایت می‏کند در زمان موت حجت اصل چرا که کتاب و آداب حجت اصل در میان خلق منتشر است اگرچه خود او مرده باشد چرا که احتیاج خلق به قواعد و قوانین و احکام و آداب حجت است و احتیاجی به خود حجت با قطع نظر از شریعت او ندارند و شریعت که به آن محتاجند در میان است و اما وجود حجت بدون شریعت ثمری ندارد و غیبت و موت او از برای رعیت یکسان است و تمام احتیاج خلق به وجود حجت شریعت او است و چون لازم است که شریعتی و ناموسی در میان خلق باشد یک صاحب شرعی و ناموسی کفایت رفع احتیاج این خلق را می‏کند و آن یک نفر رسول خدا بود؟ص؟ پس آمد در میان خلق و مدتی زیست کرد تا آنکه شرع و ناموس الهی را در میان خلق منتشر کرد و کتابی در میان گذارد که قرآن باشد با سایر احادیثی که در میان گذارد و بعد از موت او علمای اسلام از روی کتاب و سنت او کفایت این خلق را می‏کند چنان‌که علمای ایمان کفایت خلق را کرده به واسطه رجوع کردنشان به کتاب

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 181 *»

خدا و سنن ائمه هدی؟عهم؟.

و اگر کسی بگوید که چون علمای امت معصوم از عصیان و خطا و سهو و نسیان نیستند کفایت این خلق را نمی‏کنند چرا که شاید از روی عصیان حکم بغیر ماانزل اللّه بکنند یا از روی خطا و سهو و نسیان حکم بغیر ماانزل اللّه بکنند پس وجود حجتی لازم است معصوم از عصیان و سهو و نسیان تا حکم کند بماانزل اللّه.

جواب گوییم که علمای ایمان هم مانند علمای اسلامند و هیچ‏یک ادعای عصمت از این نقایص را ندارند و با اینکه ادعای عصمت را ندارند متفقند در اینکه باید سایر مردم از ما اخذ کنند پس اگر ایشان کفایت این خلق را کرده‏اند با عدم عصمت علمای اسلام هم با عدم عصمت کفایت کرده‏اند و اگر علمای اسلام کفایت نکرده‏اند به جهت عدم عصمتشان علمای ایمان هم کفایت نمی‏توانند کرد به جهت عدم عصمتشان و مجمل مطلب این است که هر جوابی را اهل ایمان گفتند در غیبت حجت غایب از انظار همان جواب را اهل اسلام می‏گویند بر رد قول اهل ایمان در موت حجت میت.

پس اگر اهل ایمان بگویند که اقامه حجت در میان امت چون از وضع الهی است و حکمت اقتضا کرده که او اقامه حجت خود را بکند و لکن اگر خلق اتفاق کنند به طغیان خود در عدم اطاعت و انقیاد امر او به طوری که ثمری در حضور او نیست مگر اینکه به طغیان خود او را اذیت کنند تا آنکه او را بکشند حکمتی دیگر از خداوند عالم جلّ‏شأنه اقتضا کند که او غایب از انظار شود همین برهان را اهل اسلام اقامه کنند در سبب موت پیغمبر؟ص؟.

و اگر اهل ایمان برهان اقامه کنند که وجود حجت ضرور است در عالم مانند وجود آفتاب و لکن سبب احتجاب او از مردم هواهای طغیان مردم است مانند احتجاب آفتاب در پس پرده‏های ابرهای متکونه از بخارهای هواهای زمینی و لکن مع ذلک آفتاب تربیت خود را از زمین و اهل آن برنداشته و از پس حجاب ابرها به کار خود مشغول است به خلاف آنکه اگر آفتابی مطلقاً نبود مکونی بر روی زمین

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 182 *»

باقی نبود پس همچنین اگر حجتی در پس پرده غیب موجود باشد و به کار خود که مأمور است از جانب خداوند عالم مشغول باشد و انتفاع مردم از او در غیبت او مانند انتفاع مکونات زمینی است از آفتاب در وقتی که ابر می‏پوشاند آن را بسا آنکه بتوانند بگویند که: لاتحسبن‌ّ الذین قُتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون و پیغمبر؟ص؟ اگرچه مقتول هم نباشد حالت او حالت مقتولین فی سبیل اللّه هست پس از موت خود مشغول است به امری که اهل ایمان می‏گویند حجت غایبشان مشغول است.

و بسا آنکه بتوانند بگویند که حجت مادامی که در میان مردم است مشغول است به امر مردم پس چون وفات یافت جبر کسر موت او را خداوند عالم به ذات خود می‏کند و احتیاجی به پیغمبر ندارد چنان‌که حضرت عیسی؟ع؟ گفت: کنتُ علیهم شهیداً ما دمتُ فیهم فلما توفیتَنی کنتَ انت الرقیبَ علیهم.

پس اگر از این قبیل وساوس و خطرات به خیال تو خطور کرد و نتوانستی به اصل حق حقیقی مطلب برسی و بخواهی از آن خطرات نجات یابی و نخواهی به بی‏مبالاتی خود را هلاک کنی قدری در آنچه می‏نویسم و راهی پیش پای تو می‏گذارم فکر کن تا نجات یابی و اگر طالب نیستی ما را سخنی با تو نیست فاختر لنفسک ما یحلو.

پس عرض می‏کنم خدمت طالبان متحیر که آنچه را من از شما توقع دارم این است که در آنچه عرض می‏کنم قدری فکر کنید و صدق و کذب آن را تمیز دهید از روی شعور اگرچه آنچه را که عرض می‏کنم از کسی نشنیده باشید یا در کتابی ندیده باشید و حمیت جاهلانه و انس به خیالات سابقه که داشتید شما را منع نکند از قبول کردن حق و بیش از این چیزی از شما توقع ندارم و اگر این توقع را هم کسی نخواهد به عمل بیاورد باز ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها گله‌ای نداریم پس عرض می‏کنم که متذکر باشید که آنچه را که خداوند جلّ‏قدسه انعام می‏کند به مخلوقات خود مخلوقی است در ملک او مانند مأکولات و مشروبات و ملبوسات

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 183 *»

و خدم و حشم و مکانها و زمانها و باغات و عمارات و حواس و محسوسات و مشاعر و مدرکات آنها و علوم و معلومات آنها و عقول و معقولات آنها که قول مختصر مفید همین است که آنچه را که به خلق انعام می‏کند نعمتی است مخلوقه در ملک او چرا که ذات مقدس او معقول نیست که نعمت شود و به مخلوقی تعلق گیرد و ماسوای ذات مقدس او خلق او است که همه را بهم و باهم و از هم و برهم و درهم و از برای هم آفریده: انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله.

بالجمله، ظاهر آنچه را که شنیدی داخل در بدیهیات اولیه بود که محل انکار عاقلی نبود و باطن آن بحری بی‏پایان بود که اغلب خلق روزگار به انکار چیزی از آن حیران و سرگردان و مآل بسیاری از خلق به سوی نیران به جهت انکار چیزی از این اصل اصیل است پس سعی کن که نه از گمراهان باشی و نه از انکارکنندگان و بدان که مراد خداوند عالم جلّ‏شأنه از مخلوقات نیست مگر انتفاع از نافعات و امتناع از مضرات و نفع و ضرر را اثر نافع و ضار آفریده و فی‌الجمله تفصیلی در این باب در براهین گذشته گذشت اگر محتاج شدی برگرد و قدری در آنها تفکر کن پس چون این مطلب را یافتی اگر یافتی متذکر باش و گمان مکن مثل بسیاری از غافلان که چنین گمان می‏کنند که ارسال رسل و اقامه حجج؟عهم؟ و انزال کتب و وضع شرایع و احکام منحصر است به فروع دین از نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و جهاد و احکام و مسائل اینها پس متذکر باش که چنان‌که در امتثال این فروع کما امر اللّه تعالی نفعها است و در مخالفت اینها ضررها است همچنین در انقیاد از برای شارعین نفعها است و در مخالفت ایشان اگرچه در دل باشد ضررها است بلکه نفع انقیاد از برای ایشان بی‏نهایت بیشتر است از نفع امتثال این اعمال، و امتثال این اعمال یکی از فروع انقیاد از برای ایشان است و ضرر عدم انقیاد ایشان اگرچه در قلب باشد و اگرچه از روی جهل و غفلت باشد بی‏نهایت بیشتر است از ضرر ترک این اعمال. آیا نمی‏دانی که تارک این اعمال کافر نیست و مخلد در جهنم نیست

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 184 *»

اگرچه معذب باشد و تارک انقیاد از روی انکار اگرچه در قلب باشد کافر است و مخلد در جهنم است اگرچه عامل به این اعمال باشد.

پس متذکر باش و غافل مباش که وجود ایشان در میان مردم اکسیر بااثری و گوگرد احمری است که اثر آن از جمیع صاحبان اثر بیشتر است و قیراطی از آن طرح می‏شود بر الوف و الوف الوف و الوف الوف الوف الی غیرالنهایة که جمیع غرائب را از جسد و روح و نفس بیرون می‏کند و تألیف در میان اجزاء ترکیب می‏کند و تمکین از برای تکوین می‏کند و طبع هریک را از هریک استخراج می‏کند و همه را در مجلس واحد می‏نشاند به طوری که هیچ‏یک مزاحم دیگری نباشند و عجب آنکه با عدم مزاحمت هریک تمام مجلس را به وجود خود مملو کرده‏اند و هریک مالک بالاستقلال تمام مملکت شده و شریکی در مملکت از برای خود نمی‏بینند و با این حال ممزوج شده و نضج گرفته و هریک جبر کسر دیگری کرده و هریک کسر سورت دیگری کرده تا آنکه هرچه زیاده بوده از میان رفته و هر نقصانی بوده تمام شده و تمام به سرحد کمال رسیده و مصافحه و معانقه و مصادقه در میان آمده و هریک تقویت هریک کرده تا آنکه تمام قوت جمیع لشگر از برای هریک هریک حاصل شد المسلمون ید واحدة. پس دست واحد اگر بالا رفت همه اجزای آن صعود کرده و اگر به زیر آمد همه سرازیر شده پس متحد شده و متوحد گردیده و در جنب مبدأ خود بالتمام فانی شده و پس از قیام و رکوع، سجود کرده به مبدأ خود باقی شده و وجود ایشان در میان نمانده مگر خانه‏هایی چند مأذون الرفعة که چیزی و ذکری بجز ذکر مبدأ در آنها باقی نمانده که در شب چراغِ مبدأ در آنها روشن و در روز آفتاب وجود او از آفاق ایشان طالع و از هر روزنی نور مخصوصی ساطع و از برای جمیع مشاعر لامع در مجلس انس همه مأنوس و اسباب زوال از همه مأیوس و مقر و معترف به خلاص هریک از دار فناء و وقوف و خلود در دار بقاء که لقای دایم باقی است وحده لاشریک له پس وجودشان بیت اللّه الحرام و قبلة الانام در هر مرتبه و مقام است و جاهی هستند از برای عباد که روی به سوی ایشان است

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 185 *»

از اطراف بلاد و امامند در میان امم که باید مقدم بدارند ایشان را در هر حاجتی که دارند در دنیا و آخرت و مقدمکم بین یدی طلبتی و حوائجی فی الدنیا و الاخرة عین اللّه الناظرة و اذن اللّه السامعة و ید اللّه الباسطة و وجه اللّه الباقی الذی به یتوجه الیه الاولیاء من اراد اللّه بدأ بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم.

از غیر ایشان راهی به سوی خداوند عالم نیست و آنچه گمان گمان‏کنندگان است واللّه چاهی است که کنده شده تا که عمق آن مساوی قعر سعیر است.

باری در حالت حل و ارتحال بر ارباب کمال معلوم است که بیش از این نمی‏توان شرح و بسطی داد پس چون متذکر شدی که حجت الهی باید چنین باشد بدان که عالم و اهل آن به وجود چنین کسی برپا است که اگر آنی در میان نباشد عالم از هم بپاشد و دلیل وجود او هستی عالم است چنان‌که دلیل وجود آفتاب روشنی روز است اگرچه در پس حجاب ابرها محجوب باشد چنان‌که دلیل وجود آن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و اناسی است آیا نمی‏بینی که اگر آفتاب نباشد هیچ جمادی به عمل نیاید و اگر آفتاب نباشد هیچ گیاهی نروید و چون گیاه نرویید حیوانی متکون نشود و چون حیوان متکون نشد انسانی به عالم ظهور نیاید چنان‌که می‏بینی که بدن انسانی جمادی است که در آن قوه نباتی پیدا شده و قوای حیوانی در آن ظاهر شده و بعد از اینها نفس انسانی به آن تعلق گرفته و فرمانفرما شده و اگر آفتابی نبود معقول نبود که عالم انسان و عالم حیوان و عالم نباتات و عالم جمادات برپا باشد و جاهل مباش و غافل مباش که بگویی جمادات و نباتات و حیوانات و اناسی محتاج به آفتاب نیستند چرا که جمیع آنها مخلوق خدایند و محتاج به خدا و آفتابی ضرور ندارند و اگر خواستی متذکر شوی و در عرصه اهل ذکر درآیی متذکر شو که جمادات و نباتات محتاجند به گرمی و سردی به اندازه معینی که اگر گرمی از آن اندازه زیاد شد وجود آنها و ترکیب آنها از هم بپاشد و اگر کم شد به حد کمال نرسد و همچنین سردی از اندازه معین اگر زیاد شد یا کم شد ترکیب آنها ضایع و فاسد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 186 *»

شود و خداوند عالم جلّ‏شأنه گرمی و سردی نیست که آنها را به گرمی و سردی خود مستغنی از آفتاب کند و معنی احتیاج آنها به خدا همین است که محتاجند که خدا گرمی و سردی خلق کند و آن دو را به اندازه معینی بر جمادات و نباتات وارد آورد که آنها را موجود کند و بعد از آن حفظ نماید.

و جاهل و غافل مباش که بگویی و اعتقاد کنی که آفتاب در هزارسال قبل از این در عالم طالع بود و عالم را گرم یا سرد کرد و گرمی و سردی آن از آن روز تا به حال و بعد از این باقی است و جمادات و نباتات هزارسال بعد از طلوع آفتاب به گرمی و سردی هزارسال قبل تربیت می‏شوند آیا نمی‏بینی که آفتاب اگر قدری انحطاط پیدا کند زمستان شود و همه گیاهها خشک شوند پس اگر آنی در عالم نباشد همه جمادها و نباتها فاسد و فانی شوند.

و احمق نباش که بگویی مرا احتیاجی به غذا و آب نیست چرا که من مخلوق خدایم و خدا رفع گرسنگی و تشنگی مرا می‏کند و بدان که تو محتاجی به خداوند عالم جلّ‏شأنه که غذا و آب خلق کند و رفع احتیاج تو را از آنها بکند و احمق مباش که بگویی غذا و آبی که در هزارسال قبل در دنیا بود و مردم آنها را خوردند و الحال چیزی از آنها باقی نمانده کفایت گرسنگی و تشنگی مرا می‏کند و متذکر باش که آناً فآناً محتاج به مددی و ذات خداوند عالم جلّ‏شأنه مدد تو نمی‏شود و تو را به مدد خود مدد می‏کند و مددهای گذشته اگرچه آنی بگذرد کفایت حال حال تو را نمی‏کند و متذکر باش که مددهای روحانی و علم و هدایت و اسلام و ایمان تو مانند مددهای جسمانی تو است در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه و نسبت به او بلانسبت روح و جسم مساوی است و مددهای روحانی و جسمانی مساویند و در همه مقامات مددهای او موجودی از موجودات است که در هر مرتبه‏ای باید از آن مددها مستمد‌ّ شوی تا وجود تو سالم بماند و در هر مرتبه‏ای که مدد حاضر را استعمال نکنی و گمان کنی که ذات خداوند عالم جلّ‏شأنه مدد ذات تو است یا مددهای گذشته مدد تو است بی‏مدد خواهی ماند و تلف خواهی شد و مغرور مشو که جمعی بسیار و جمّی بی‏شمار

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 187 *»

به مددهای گذشته اکتفا کرده‏اند و باقی مانده‏اند حاشا که باقی مانده باشند همه مردگانی هستند متحرک و حیواناتی چندند سرنگون. ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون ضالون عن الصراط المستقیم صراط اللّه الذین انعم اللّه علیهم هالکون ناکبون انما یتحرک ابدانهم یأکلون کما تأکل الانعام و النار مثوی لهم. فلایغرنک تقلب الذین کفروا فی البلاد متاع قلیل ثم مأویهم جهنم و لبئس المهاد و الحی الذی لایموت هو المستمد من المدد الحاضر الموجود حین وجوده وحده لا من سواه و قد هلک من عداه و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم آذان لایسمعون بها و لهم اعین لایبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون صم بکم عمی فهم لایبصرون الحق و لاینطقون بالحق و لایسمعون الحق و لایقبلون فـماتغنی الایات و النذر عن قوم لایؤمنون انا للّه و انا الیه راجعون و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم.

باری احمق مباش و متذکر باش که حجتهای الهی هریک در عصر خودشان آفتابی هستند عالمتاب که دائماً مشغولند در عالم خودشان به اشراق و تربیت تابعان خود و هادی ایشانند به راه خود و موصل ایشانند به بارگاه خود و یک سر مویی مسامحه در مأموریت خود ندارند: لایستحسرون عن عبادته و یفعلون ما یؤمرون. جاهدتم فی اللّه حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بینتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته و صرتم فی ذلک منه الی الرضا و سلمتم له القضاء.

و کسی که ایمان به امثال این صفات ندارد از برای حجج؟عهم؟ ایمان ندارد و ایشان مشغول به کار خود هستند مادامی که در دنیا هستند اگرچه سیزده سال در حبس هارونی محبوس باشند ظاهراً کیما ان زاد المؤمنون شیئاً فی شرق العالم و غربه ردهم و ان نقصوا شیئاً فی شرق الدنیا و غربها اتمه لهم و بایدیهم التصرف فی شرقها و غربها

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 188 *»

کیف ما شاؤا و اراد و بأی سبب شاؤا و ارادوا و مایشاؤن الا ان‏یشاء اللّه ارادة الله فی مقادیر اموره تهبط الیهم و فی بیوتهم الصادر و الیها یرد الوارد ایاب الخلق الیهم و حسابهم علیهم و لیس الخلق و لا شی‏ء من شئونهم محجوباً عنهم اذ هم شهداء الخلق و ان کان الخلق محجوبین عنهم غیر مهملین لمراعاتهم و لا ناسین لذکرهم و لولا ذلک لاصطلمتهم اللأواء و احاطت بهم الاعداء فی الدین و الدنیا فهم کل واحد منهم فی عصره راع للخلق استرعاه اللّه امر غنمه و الناس له اغنام و شرط حفظ الاغنام اطلاع الراعی و تصرفه فیهم بحسب مصالحهم لا رؤیة الاغنام له لاجل مصالحهم.

پس بدان که حجت خداوندی جلّ‏شأنه باید در میان عالم موجود باشد چرا که او است قطبی که عالم به گرد آن دوران می‏کند و او است غوث اعظم و غیاث مستغیثین از بنی‌آدم اگرچه اجزای دایره نبیند نقطه وسط را و لکن حرکت کردنشان بی‌خود دلیل آن است که محرکی در میان است بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن و عالم ایشان در وسط عالم است در هر زمان و فرقی نیست میان ایشان در علم و حکمت و دلالت و هدایت و ابلاغ و ایصال اگرچه بعضی را مزیتی بر بعض باشد در نزد خودشان و عالم ایشان را در اخبار به عالم جابلقا و جابرصا تعبیر آورده‏اند و نه این است که حضرت قائم عجل اللّه فرجه به تنهایی در آن عالم است و بس و آباء کرام او؟عهم؟ منزلشان در آنجا نبود بلکه کل ایشان در آن عالم مشغول به کار خود بودند و یک سواره نقش ایشان را اهل این دنیا مشاهده می‏کردند و این سواره گاهی سوار بود و گاهی پیاده و گاهی متحرک بود و گاهی ساکن و گاهی در سفر بود و گاهی در حضر و گاهی متکلم بود و گاهی ساکت و گاهی خواب بود و گاهی بیدار و گاهی صحیح بود و گاهی بیمار و امثال این قبیل از احوال از برای این ظهور جزئی جسمانی عرضی بود و اما حال خود ایشان در عالم خودشان در مقام ابلاغ و ایصال مقام قطب دایره‏ای است که اجزای دایره به حرکت آن متحرک و به تسکین آن

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 189 *»

ساکن و مقام روح حیات است در بدن که در حال واحد در سر و پا و راست و چپ حاضر است و جمیع اجزای بدن به حرکت آن متحرکند و به تسکین آن ساکن و هر حاسه‏ای از حواس به عنایت آن احساس می‏کند پس اگر بدن خالص از اعراض باشد و خلطی از اخلاط غریبه آن را مغلوب نکرده باشد جمیع حرکات و سکونهای بدن منسوب به روح و مرضی روح است که آنها را از روی اراده جاری در عضوی از اعضا می‏کند و اگر خلطی غریب بر بدن غالب شد به فضل و زیادتی حیات اصلی نفخ روحی در آن خلط غریب می‏شود از راه اندرون آن خلط یعنی به مجاورت بدن و روح اصلی حیات کامنه آن از کمون آن قوت گرفته و به ظاهر آن سرایت می‏کند و آن را زنده می‏کند و چون در بدن اصلی ساکن است و مجاور با اجزای اصلی است تعدی می‏کند و به غصب تصرف در اعضای اصلی می‏کند و بسا آنکه ماده سرسامی خلط غریب باشد پس زبان بدن اصلی را به حرکت می‏آورد و هذیان می‏گوید و بسا فحشها و کفرها از زبان بدن اصلی جاری می‏کند و بسا آنکه بدن اصلی را به حرکت آورد و با پای آن برود به جایی که نباید رفت و با دست آن بزند به کسی که نباید او را زد و بکشد کسی را که نباید کشت و امثال این قبیل از اعمال که اقتضای خلط سرسامی از بدن اصلی ظاهر شود و بسا آنکه شخص مریض در حالت صحت شخص مسلمی مؤمنی عادلی عالمی بود که چون به ناخوشی سرسام گرفتار شود روح خلط سرسامی در بدن او این اعمال ناشایسته را به عمل آورده و چون به خوردن مسهلی یا دعائی دفع آن خلط غریب شد و آن شخص صحیح شد و حیات اصلی او در بدن اصلی او مسلط شد همان شخص مسلم مؤمن عادل عالم خواهد بود و به علم و عدل و ایمان و اسلام قیام خواهد نمود و عقلای عالم و صاحبان شرع و خداوند عالم جلّ‏شأنه ملامت نکنند آن شخص را که تو در حال ناخوشی سرسام فحش دادی و فسق و فجور کردی و رده و ناسزا گفتی و کافر شدی و شارع مقدس و خداوند عالم حدی از برای آن قرار ندادند و در دنیا و آخرت از او مؤاخذه نکنند اگرچه آن خلط غریب از فضل بدن اصلی و روح آن زنده شد و این فسادها را کرد.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 190 *»

باری حالت حجت الهی هم چنین است که تمام حرکات و سکونهای اهل عالم که اعضا و جوارح و اسبابی در تحت ید قدرت او هستند از او است پس هر حرکتی که به اعتدال شرع انور جاری شد آن حرکت منسوب به او است و هر چیزی که مخالف شرع است منسوب به او نیست اگرچه به واسطه او اخلاط غریبه اهل عالم زنده شده‏اند و اقتضاهای خود را جاری می‏کنند و به سزای عمل خود گرفتار می‏شوند پس اگر آن غرایب دنیاوی هستند در دنیا معذب خواهند شد و اگر برزخی هستند در برزخ و اگر اخروی هستند در آخرت معذب خواهند بود و آن بدنی که مظهر حیات اصلی است از برای حجت خلطی که اقتضای آن معصیت باشد در آن یافت نمی‏شود بحفظ اللّه و عصمته. از این است که آن بدن هم مانند سایر مراتب ایشان معصوم شده و ابدان غیرمعصومین خالی از اخلاط غریبه نیست مگر آنکه در بعضی بیشتر و در بعضی کمتر است، از این است که معاصی بعضی بیشتر و بعضی کمتر شده و جمیع فسادهای عالم از همان مواد خبیثه است که بالعرض موجب ناخوشی مزمن شده‏اند تا وقتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه بخواهد آنها را از عالم اصلی دفع کند خواهد کرد.

باری مقصود اصلی بیان حال حجتهای الهی است و در بین بیان به جهت آنکه مبادا کسی نقضی و نقصی ثابت کند یا آنکه شاید کسی متحیر شود اشاراتی چند را در ضمن بیان می‏گذارم و از تفصیل زیاد معذورم به دو جهت یکی عدم مجال خودم و دویم ملال حال خوانندگان که سراغ ندارم دردی را که دوای آن این حرفها باشد یا زخمی را که این حرفها مرهم آن باشد و از برای تذکر خودم همین‏قدرها کفایت می‏کند پس اگر احیاناً کسی یافت شد بی‏گمان که طالب است به او عرض می‏کنم که متذکر باش که اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه حجتهای خود را اکسیر وجودات ناقصه قرار نداده بود که جبر کسر نقصان ایشان کند هیچ ناقصی کامل نمی‏شد چرا که جبر کسر نقصان ناقص را به عمل و اثر خود ناقص نمی‏توان کرد و جمیع اعمال ناقصین آثار ایشان است که موجب کمال نخواهد شد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 191 *»

آهن و مس را هرقدر در کوره آتش بگذاری و آن را با چکش بکوبی بجز آنکه در عاقبت تمام آن توفال شود کمالی بر آن نیفزاید و در کمال آن اکسیری باید خارج از وجود آن که آن را کامل کند که بتواند در عالم مخلد شود و اعمال ناقصین به همین‏طور ایشان را نتواند صعود دهد و به مقامات عالیه رساند و اکسیر وجود حجتهای الهی ایشان را به سرمنزل اصلی می‏رساند پس باید در هر زمانی حجتی از جانب خداوند حکیم جلّ‏شأنه در میان ناقصین باشد و اگر این اعمال فرعیه کفایت می‏کرد در نجات ناقصین از مهالک ابدیه ممکن بود که مطلقاً انبیاء را به بلای معاشرت این خلق منکوس قرار ندهند و خداوند حکیم جلّ‏شأنه قادر بود که کتابی مفصل نوشته با قلم قدرت از برای مردم به طوری که بتوانند بخوانند و به زبانی که بتوانند بفهمند بدون رمز و اغلاق و اشکال از برای مردم از آسمان یا جایی دیگر بفرستد و آن را به هر سببی باشد به مردم برساند و کیفیت نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة و احکام و مسائل آنها را در آن کتاب نقش کند نهایت هر قومی را به زبانی خطاب کند که بفهمند و اهل هر عصری را به شرعی که مناسب صلاح ایشان است امر کند و اگر چنین کتابی در میان مردم بود البته اختلاف هم کمتر می‏کردند و بهتر می‏فهمیدند.

و اگر بگویی اگر چنین می‏کرد از کجا می‏فهمیدند که این کتاب از جانب خدا است که به مقتضای آن عمل کنند می‏گویم به همان‌طور دلیلها که فهمیدند که کتابهای پیغمبران کتابهای از جانب او است اگر این کتابها را به معجزات انبیاء؟عهم؟ یافتند که از جانب خدا است آن معجزات را به همراهی آن کتابها ممکن بود اظهارکردن و خداوند جلّ‏شأنه قادر بود که به همراه فرودآمدن کتاب ندائی کند که این کتاب از جانب من است و دلیل اینکه از جانب من است این است که چنین و چنان خواهد شد مانند آنکه از نخل طور صدایی به گوش موسی؟ع؟ رسید که این الواح از جانب من است که فروفرستادم بردار و برو به سوی قوم خود و عمل کن به مقتضای آن.

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 192 *»

باری پس متذکر باش که اگر وجود حجت در میان خلق ضرور نبود نباید انبیاء؟عهم؟ متعدد پی در پی بیایند در میان مردم و همان آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام کفایت می‏کرد که او کتابی بیاورد و به دست مردم بدهد که چون خودش بمیرد و از میان برود مردم به آن عمل کنند و متذکر باش که اگر حجت خداوند عالم بعد از مردن باز اکسیر بود از برای ناقصین به همین‏قدر که به قدر طاقت عمل کنند به کتاب او اکسیر بودن وجود آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام کفایت باقی اولاد او را می‏کرد و ضرور نبود که بعد از او نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد؟ص؟ بیایند پس متذکر باش که چنان‌که مردم از آبهای گذشته در زمان گذشته سیراب نشوند و از غذاهای گذشته در زمان گذشته سیر نشوند و از هواهای گذشته منتفع نشوند و در عمارتهای خراب شده در زمان گذشته نتوانند ساکن شوند و همچنین در سایر مایحتاج خود نتوانند اکتفا کنند به اینکه یک‏وقتی در دنیا مایحتاجی بود و الحال نیست و جمیع صاحب‏شعوران می‏دانند که مردمی که در زمان حال واقعند در حال آب و غذای حالی می‏خواهند و محتاجند به سایر مایحتاج حالی و اینکه در زمان گذشته اکسیری بود و بر اجساد ناقصه طرح شد اجساد ناقصه زمان حال کامل نشوند و اکسیری بالفعل ضرور دارند که آن اکسیر در حال اجساد ناقصه باشد که بتواند بر ایشان طرح شود.

و اگر کسی گمان کند که این مثالها با ممثل مطابق نیست چرا که آبها و غذاهای زمان گذشته فانی شده‏اند از این جهت بدل مایتحلل بدنهای زمان حال نشوند و لکن حجتهای الهی فانی نشده‏اند نهایت فوت شده‏اند و از این دنیا ارتحال کرده‏اند و در نزد پروردگار خود زنده و مرزوقند پس می‏توانند امداد کنند ناقصین زمان حال را.

پس اگر چنین گمانی کردی متذکر باش و فکر کن که سبب چه بوده که خداوند عالم جلّ‏شأنه پیغمبران متعدد فرستاد و سبب چه بود که چون پیغمبری از دنیا رحلت فرمود وصیی و خلیفه‏ای و جانشینی از برای خود تعیین کرد و حال آنکه او می‏دانست که بعد از ارتحال زنده است و مرزوق است در نزد پرورنده خود پس

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 193 *»

بدان که مردم در دنیا در زمان حال واقعند و جماعتی که از دنیا رحلت کرده‏اند در عالم برزخ منزل دارند و مددهای عالم برزخ به کار اهل این عالم نیاید و اهل این عالم محتاجند به مددهای این عالم پس اگر در خواب دیدند که آب آشامیدند باز در حال بیداری تشنه‏اند و از آب عالم مثال سیراب نشوند و اگر در خواب دیدند که غذا خوردند باز در بیداری محتاجند به غذای این عالم و از غذای خیالی سیر نشوند و غذای این عالم باید ایشان را سیر کند پس بدان که حجتهای گذشته‏ای که ارتحال کرده‏اند اگرچه در عالم برزخ زنده و مرزوقند در نزد پرورنده خود و لکن اهل این عالم نمی‏توانند به آنها اکتفا کنند و مدد از جنس خود می‏خواهند و مددهای برزخی به کار اهل برزخ می‏آید و مددهای این عالم به کار اهل این عالم می‏آید و به مددهای برزخی نتوانند زیست کنند پس از این جهت در هر زمانی حجتی زنده به زندگانی دنیا از برای اهل دنیا ضرور است پس از این جهت خداوند عالم جلّ‏شأنه در هرزمانی پیغمبری فرستاد زنده به زندگانی دنیا و چون او را ارتحال داد به جوار خود پیغمبری دیگر را به جای او قرار داد یا وصیی و خلیفه‏ای و جانشینی از برای او قرار داد زنده به زندگانی دنیا تا شاهدی باشد از جانب خداوند جلّ‏شأنه در روی زمین بر اعمال خلایق تا آنکه اگر اهل نجات چیزی را زیاد کنند در دینشان او کم کند و اگر چیزی را کم کنند از دینشان او زیاد کند و یکی از ثمرات وجود حجت این است که عرض شد و معنی شاهد این است که معاینه کند افعال و اقوال و اعمال و احوال مردم را که اگر زیاد کنند او کم کند و اگر کم کنند او زیاد کند و کسی که ارتحال کرده این کار نکند چرا که مناسبتی در میان ایشان و سایر زندگان این عالم نیست و از این است که خداوند جلّ‏شأنه از زبان عیسی؟ع؟ حکایت کرده که گفت: و کنتُ علیهم شهیداً ما دمتُ فیهم فلما توفیتَنی کنتَ انت الرقیب علیهم یعنی: شاهد بودم بر امت خود مادامی که در میان ایشان بودم پس چون مرا از میان ایشان بردی تویی شاهد و نگهبان بر ایشان. پس از این آیه شریفه معلوم شد

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 194 *»

شاهد وقتی شاهد است که در میان مردم باشد و چون ارتحال کرد شاهدی دیگر ضرور است که در میان مردم باشد و اگر کسی گمان کند خداوند عالم جلّ‏شأنه شاهد است و او کافی است عرض می‏کنم که او به همین‏طور شاهد است که همیشه شاهدی از جانب او در میان خلق است و ذات مقدس او هرگز در میان خلق نیست و شهادت او غیر ذات مقدس او است و شهادت پیغمبران و حجتهای او شهادت او است که در میان خلق ظاهر است و حجت ظاهر در میان خلق باید زنده باشد و چون ارتحال کرد حجتی دیگر لازم است و این است عادة اللّه جاریه در خلق که همیشه حجت شاهدی زنده به زندگانی سایر زندگان در میان خلق باقی می‏گذارد و او است بقیةاللّه در روی زمین که وجود او در روی زمین بهتر است از برای مردم از جمیع نعمتهای الهی و از این است که فرموده: بقیت اللّه خیر لکم یعنی: بقیةاللّه بهتر است از برای شما و از حال این شهداء خبر داده در قرآن و حجت خود را بر تمام مردم تمام کرده در آنجا که فرموده: و جاهدوا فی اللّه حق جهاده هو اجتبیکم و ماجعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم هو سمیکم المسلمین من قبل و فی هذا لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس فاقیموا الصلوة و اتوا الزکوة و اعتصموا باللّه هو مولیکم فنعم المولی و نعم النصیر. یعنی: جهاد کنید در خدا حق جهاد او را، او برگزید و انتخاب کرد شما را و قرار نداد از برای شما در دین حرجی و تنگی و دشواری را و مراد از دین ملت پدر شما ابراهیم است او نامیده شما را مسلمانان حقیقی پیش از این زمان و در این زمان از برای اینکه رسول خدا شاهد باشد بر شما و شما شاهد باشید بر مردم پس برپا بدارید نماز را و بدهید زکوة را و متمسک و معتصم بشوید به خدا او است مولای شما پس او خوب مولایی است از برای شما و خوب یاری‏کننده است شما را. پس از این آیه شریفه معلوم شد که شهداء بر خلق از اولاد ابراهیم؟عهم؟ که رسول خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ باشند که رسول خدا؟ص؟

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 195 *»

شاهد بودند بر ائمه اطهار؟عهم؟ و ایشان شاهدان بر خلقند و هر شاهدی از ایشان مادامی که در میان مردم بود شاهد بود بر مردم و چون ارتحال فرمود خداوند عالم جلّ‏شأنه نگهبان بود و شاهدی دیگر در میان مردم قرار داد تا آنکه شاهد یازدهم؟ع؟ رحلت فرمود و شاهد دوازدهم علیه و علی آبائه السلام برپا شد در میان مردم و خداوند عالم جلّ‏شأنه عمری طولانی به او عطا فرمود مانند عمر خضر و امثال او تا زمان رجعت ایشان؟عهم؟ پس به نص آیه شریفه بدان که همیشه شاهدی زنده به زندگانی دنیا در میان مردم ضرور است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه و چون از دنیا رحلت کرد شاهدی دیگر زنده ضرور است به نص آیه شریفه که عیسی؟ع؟ گفت که من شاهد بودم بر ایشان مادام که در میان ایشان بودم و چون مرا بمیرانی تویی نگهبان بر ایشان چنان‌که حکایت از او است: و کنت علیهم شهیداً ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم.

پس از امثال این آیات بیاب و متذکر باش که اهل هر دینی و مذهبی که ندارند شاهدی زنده به زندگانی دنیا از جانب خداوند عالم بر باطلند اگرچه شاهدی در سابق بوده و از این دنیا ارتحال کرده چرا که قرآن همیشه عالم و عامل و حامل و ناطق زنده ضرور دارد و قرآن بدون عالم عامل حامل ناطق حجت نیست چنان‌که هرکس علم و عمل و امر و نهی او از قرآن نیست حجت نیست و قرآن با عالم و عامل و حامل و ناطق به آن حجت است چنان‌که در احادیث خاصه و عامه که از حد تواتر تجاوز کرده حضرت پیغمبر؟ص؟ فرمودند که من دو چیز نفیس را در میان شما می‏گذارم مادام که به آن دو چیز نفیس متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد و آن دو چیز نفیس کتاب خدا است و عترت و اهل‌بیت من است که این‏دو از یکدیگر مفارقت نکنند تا وارد شوند بر من در لب حوض کوثر و چه بسیار واضح است که قرآن بدون عالم عامل حامل ناطق حجت نیست چنان‌که اهل ضلالت ادعا کردند که حجت است و گفتند کتاب اللّه فینا و یکفینا چرا که اگر جماعتی باشند که معنیهای تمام قرآن را ندانند لفظهای قرآنی بدون معنیها حجت نیست و به اتفاق خاصه و عامه

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 196 *»

رؤسای عامه عالم و دانا به تمام معنیهای قرآن نبودند و در احکام ظاهر حادثات معطل بودند و نمی‏توانستند آن احکام را از قرآن استنباط کنند و چون جاهل به معنیهای قرآن بودند باب رأی و اجتهاد را بر روی خود مفتوح کردند و قواعد و قوانین چند را در میان آوردند تا احکام حوادث را از آن قواعد و قوانین استخراج کنند و با وجود فتح این باب باز در حوادث بسیاری حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ را حاضر می‏کردند و دست به دامان او می‏زدند و آن حلال مشکلات مشکل ایشان را آسان می‏فرمودند چنان‌که این امر بر اهل حل و عقد پوشیده نیست و فی‌الجمله اشاره به آن گذشت و بسی واضح است که جماعتی که به شاهدی زنده از جانب خداوند عالم در میان مردم قائل و معتقدند جماعت شیعه اثنی‏عشری هستند که در هر زمانی به شاهد زنده عالم و عامل و حامل و ناطق به قرآن معتقدند پس ایشانند اهل حق و حق با ایشان است و اهل سایر ادیان و مذاهب چون شاهدی زنده به زندگانی دنیا ندارند از اهل باطلند چرا که ندارند حافظی که ایشان را حفظ کند از هلاکت پس هلاک خواهند شد به خلاف جماعتی که حافظ و شاهدی زنده از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه دارند که مهمل و بی‏صاحب و بی‏راعی نیستند و همیشه در ظل حمایت و کفایت ایشان ساکنند و به اطمینان و یقین در دین خود ثابت‏قدمند چنان‌که آقا و سید و مولای ایشان به ایشان خبر داده و فرموده: انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء. و شاهد زنده در میان مردم محل معرفت خدا است و محل اطاعت او است چنان‌که در زیارات بسیار وارد شده که: السلام علی من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و همچنین وارد شده: السلام علی محالّ معرفة اللّه و همچنین وارد شده: من اطاعکم فقد اطاع اللّه و از این قبیل زیارات مطابق است با نص قرآن که فرموده: فابتغوا الیه الوسیلة و کسانی که وسیله ندارند خدا را نمی‏شناسند و اطاعت او را نمی‏توانند

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 197 *»

بکنند چرا که خداوند معرفت وسیله را معرفت خود قرار داده و اطاعت او را اطاعت خود قرار داده چنان‌که فرموده: من یطع الرسول فقداطاع اللّه و وسیله خداوندی آیةاللّه است در زمین تا بتوانند اهل زمین به آن وسیله متمسک شوند و کسانی که وسیله ندارند محل توسل ندارند و در هر عصری وسیله‏ای از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در روی زمین باید باشد که معرفت او معرفت خدا و اطاعت او اطاعت خدا باشد چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه در قرآن فرموده: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق. یعنی: زود باشد که بنمایانیم به ایشان آیات خود را در آفاق عالم و در نفسهای ایشان تا آنکه ظاهر شود از برای ایشان که خدا حق است و این آیات قرآنی همان آیاتی است که در دعای رجب است که می‏فرماید: و آیاتک و مقاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک اعضاد و اشهاد و مناة و اذواد و حفظة و رواد فبهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت.

پس متذکر باش که عبارات این دعای عظیم‏الشأن شرح می‏کند آن آیاتی را که خداوند عالم جلّ‏شأنه در قرآن یاد کرده و فرموده: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق.

پس متذکر باش که معرفت این آیات معرفت خدای عزوجل و معرفت خدای عزوجل معرفت این آیات است به طوری که صریحاً در این دعا فرموده: یعرفک بها من عرفک یعنی: می‏شناسد تو را به آن آیات هرکس شناخته تو را پس معلوم می‏شود که هرکس نشناخته ایشان را خدا را نشناخته چنان‌که صریحاً در زیارت جامعه صغیره است که فرموده: السلام علی من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه یعنی: سلام بر آن جماعتی باد که هرکس شناخت ایشان را پس به تحقیق که

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 198 *»

شناخت خدای عزوجل را و هرکس نشناخت ایشان را پس به تحقیق که جاهل و نادان شد به خدای عزوجل. و متذکر باش که این آیات اگر خدانما نبودند خداوند ایشان را به جهت شناختن نمی‏نمود به مردم و نمی‏گفت: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق. و باید عبرت بگیرند کسانی که طالب شناختن او هستند از این آیه شریفه، می‏گوید: می‏نمایانیم آیات خود را به ایشان تا اینکه ظاهر و آشکار شود از برای ایشان که او است حق و معلوم است که اگر آن آیات در آفاق و انفس ظاهر نشده بود کسی نمی‏دانست که او است حق و هرکس اعراض کرد از آن آیاتی که او ظاهر کرده در میان مردم تا بدانند که او است حق او را نشناخته اگرچه اسم بی‏معنی را بر زبان جاری کرده باشد چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه حال ایشان را بیان کرده در قرآن و فرموده: یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم. و این آیات طوری هستند که فرقی میان ایشان و خداوند عالم جلّ‏شأنه نیست مگر همین که ایشان بسیارند و خداوند عالم یک است و بسیار نیست و آن یک خدای ایشان است و این بسیار عباد او هستند مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون مایشاؤن الا ان‏یشاء اللّه و مایشاء اللّه الا ان‏یشاؤا.

و جهت مخالفتی در میان ایشان و خدای ایشان نیست به هیچ‌وجه چرا که مخالفت عصیان است و خداوند عاصی و خلاف‏کننده را حجت خود قرار نداده و خدای عالم قادر هادی عادل رؤف رحیم منزه است از اینکه مخالف خود را حجت خود قرار دهد و به سایر مردم امر کند که اطاعت کنید ایشان را و منزه است از اینکه در قرآن خود نازل کند لاتطع منهم آثماً او کفوراً. و لاتطع المکذبین. و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و قرار نداده باشد جماعتی را بی‌گناه و بدون کفران و تکذیب و غفلت از یاد خدا و حال اینکه در قرآن نازل کرده: کونوا مع الصادقین و نازل کرده: و ماارسلنا

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 199 *»

من رسول الا لیطاع یعنی ما نفرستادیم رسولی را مگر از برای آنکه اطاعت کرده شود. پس متذکر باش که حجج الهی خواه رسل باشند یا جانشینان ایشان نباید کاذب و مکذب و عاصی و مخالف و غافل و گناهکار و کفور باشند و چون جهت خلاف از میان برود امر آن آیات امر خدا و نهی ایشان نهی خدا و قول ایشان قول خدا و فعل ایشان فعل خدا و جمیع منسوبات به ایشان جمیع منسوبات به خدای عزّوجلّ خواهد بود چراکه امری غیر امر ایشان در میان خلق نیست از جانب خداوند و نهیی غیر نهی ایشان در میان نیست و همچنین قولی از خدا در میان خلق نیست مگر قول ایشان و فعلی از خدا در میان خلق نیست مگر فعل ایشان اگر قرآنی در میان خلق ظاهر شد از زبان معجز بیان پیغمبر بود؟ص؟ و اگر معجزه‏ای از جانب خدا در میان خلق ظاهر شد از دست ایشان جاری شد در میان خلق پس متذکر باش که خداوند عالم جلّ‏شأنه از بندگان خود آن‏چه را که خواسته تماماً از حجتهای او و به واسطه ایشان به خلق رسیده و از زبان ایشان با خلق تکلم کرده و اگر جهت خلافی در میان ایشان و خدای ایشان بود به خدای ایشان بحث وارد بود که کسانی را که می‏دانستی که مخالفند با تو تو چرا ایشان را فرستادی که مخالفت کنند تو را و اگر می‏خواستی که تو را مخالفت کنند همه مردم مخالفت می‏کردند دیگر ضرور نبود که تو جمعی را بخصوص بفرستی که مخالفت تو را بکنند و اگر نمی‏دانستی که آن جماعت مخالفت تو را می‏کنند و جاهل بودی بر عواقب امور که خدای جاهل بر عواقب امور خدای بر حق نیست.

باری پس متذکر باش که حجتهای الهی جهت خلافی با خدای خود ندارند و بحثی بر خداوند عالم جلّ‏شأنه وارد نیست و حجتهای او مطیع و منقاد اویند به طوری که امر ایشان امر او است و نهی ایشان نهی او است و قول ایشان قول او است و اطاعت ایشان اطاعت او است و مخالفت ایشان مخالفت او است و معرفت ایشان معرفت او است و جهل به ایشان جهل به او است و انکار ایشان انکار او است و اقرار به ایشان اقرار به او است و محبت ایشان محبت او است و عداوت ایشان عداوت او است و اعتصام به ایشان اعتصام

 

 

«* دره نجفيه جلد 1 صفحه 200 *»

به او است و شناختن ایشان شناختن او است و بی‏اعتنائی به ایشان بی‏اعتنائی به او و اعراض از ایشان اعراض از او و اراده ایشان اراده او و قصد ایشان قصد او و نیست چیزی از او مگر آنکه به واسطه حجتهای او باید به خلق برسد و متذکر باش و فراموش مکن که حجت تا در میان مردم است شاهدی است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه و چون ارتحال کرد حجتی دیگر باید در میان باشد هرکس چنین حجتی زنده را می‏شناسد خدای خود را می‏شناسد و هرکس نمی‏شناسد خدای خود را نمی‏شناسد: فالسلام علی من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه.

و چنین طایفه‏ای که این است اعتقادشان شیعه اثنی‏عشری هستند که در این زمان امام عصر خود را عجل اللّه فرجه شناخته‏اند و غیبت او را مانع از شهود او نمی‏دانند پس به همین‏قدرها اکتفا کردم در این جزء و ان‌شاءاللّه تمام مطلب را در جزء دویم از رساله «در‌ّه» به عون خداوندی خواهم نوشت اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه به واسطه آیات خود خواسته باشد.

قدفرغت منها فی عصر یوم الخمیس من شهر ذی‏قعدة الحرام سنة 1294 حامداً مصلّیاً مستغفراً.