نمي دانم

چشم هايم نمي ديد يا شايد هم مي ديد ولي آنچه را كه ديگران مي ديدند نمي
ديد و يا آنچه را كه مي ديدند درشت تر مي ديد و يا آنچه را كه نمي ديدند مي ديد و
يا ناديدني ها را مي ديد و ديدني ها را نمي ديد و يا آنچه را كه ديده شده بود باز
مي ديد و يا آنچه را كه ديده خواهد شد مي ديد و يا اصلا چشم هايم نمي ديد!
.

آن هنگامي اين جمله ها را نگاشتم كه در خواب ديدم يكي از دوستانم را  كنار ضريح آقا سيد الشهدا – عليه السلام – ايستاده بود و كت و شلواري بر تن داشت،
كت و شلواري متناسب با وضع “نمايشگاه هاي بين المللي”. من وقتي از خواب
ييدار شدم، از باد سحر “مهران”، سردم شد. تازه از عراق خارج شده بوديم. وقتي به شهر
خود بازگشتم اين خواب را براي وي نقل كردم. اشك در چشم هايش جمع شد و فهميدم
كه خواهان رفتن به زيارت بوده است ولي دوستاني او را منع كرده و
“نمايشگاه” بين المللي تهران برده اند تا غرفه ي مخصوص خود را هر چه زودتر آماده ي بهره
برداري كنند. با خود گفتم من در خواب چه ديدم؟! و انديشيدم: چشم هايم نمي ديد يا
شايد هم مي ديد ولي آنچه را كه ديگران مي ديدند نمي ديد و يا …… آهي كشيدم: عجب زيارت مقبولي!