«نوزاد كعبه»
سي سال از عام الفيل گذشته بود، موسم حجّ فرا رسيد. ماه ذو الحجّه شد. روز پنجم آن ماه در كنار خانه خدا ــ كعبه معظّمه ــ فاطمه دختر گرامي اسد فرزند هاشم و فاطمه دختر هرم([1]) را ديدند كه در جلو مستجار ايستاده و چشم اميد به درگاه حقّ متعال گشوده و با اشك و آه از خداي كعبه مي خواهد كه ولادت فرزندش را آسان و او را براي همگان با بركت گرداند.
برخي شنيدند كه آن بانوي خداپرست و پرهيزگار با خداي يكتا چنین عرضه داشت: اي پروردگارم: من به تو ايمان دارم و تو را به يكتايي مي پرستم، و به همه كتابهايي كه فرو فرستادهاي و به هر فرستادهاي كه فرستادهاي ايمان دارم و سخن هاي تو را راست مي دانم و سخن هاي پدربزرگم ابراهيم خليل را كه بنيانگذار خانه توحيد تو است، راست و درست ميدانم از تو ميخواهم و تو را به حقّ پيامبران مرسل تو، و فرشتگان مقرّب درگاهت و به حق اين فرزندي كه در درون من است سوگند ميدهم كه ولادت او را بر من آسان نمايي.
امام صادق علیه السلام فرموده است: عباس فرزند عبدالمطلب و يزيد فرزند قعنب در ميان گروهي از مردان بنيهاشم و دستهاي از مردان قبيله بني عبد العُزّي در برابر خانه خدا نشسته بودند كه فاطمه دختر اسد به آنجا آمد و در حالي كه نُه ماه از بارداري او گذشته بود، در برابر خانه ايستاد، گويا درد زايمان را احساس مينمود سر به آسمان برداشت و با آفريدگارش به راز و نياز پرداخت.
جريان آن بانو را به همسرش ابوطالب گزارش دادند، او بيدرنگ با گروهي خود را به مسجد الحرام رسانيده ديدند ديوار خانه ــ قسمت مستجار ــ شكافته شده و فاطمه به درون خانه پناه برده و ديوار به حال اوّل خود برگشته است.
آنان هر چند كوشش كردند تا از درب خانه داخل شوند نتوانستند و درب گشوده نشد، دستهاي از بانوان مكّه آمدند تا فاطمه را در آن لحظاتِ دشوار ياري كنند، آنان هم با درب بستهي كعبه روبهرو شدند، تلاش آنها هم براي گشودن درب كعبه نتيجه اي نبخشيد. همگان دانستند كه آن رويداد، رويدادي عادي نيست، بلكه كاري است خدايي.
از خود آن بانوي بزرگوار چنين حكايت كردهاند: «هنگامي كه ديوار شكافته شد و من به درون خانهي خدا وارد شدم، اندكي بر روي سنگ مرمر سرخ رنگي كه نظرم را جلب كرد نشستم و در همانجا بدون دشواري و رنج زايمان فرزندم علي بن ابيطالب را نهادم».([2])
سه روز از اين حادثه گذشت و گزارش آن در سراسر مكّه و نواحي آن بازگو ميشد. مردان و زنان بسياري براي ديدن شكاف ديوار كعبه كه به خوبي نمايان بود به مسجدالحرام ميآمدند و آن رويداد شگفتانگيز يا معجزهي خاندان هاشم را به چشم خود ميديدند. شكاف ديوار گرچه به هم آمده بود ولي جاي آن به خوبي ديده ميشد.
پس از روز سوم حادثه ــ هشتم ماه ذو الحجه، روز ترويه ــ دوباره همان قسمت خانه خدا شكافته شد و فاطمه در حالي كه كودكي نوزاد را در آغوش داشت، در برابر انبوه مردم نگران كه بر گرد كعبه طواف ميكردند و در فكر فاطمه بودند، از كعبه خارج گرديد.
حاجيان از هر سو به سمت او آمدند و حيرتزده به او و فرزندش كه مانند ماه در آغوشش ميدرخشيد، نگاه ميكردند. فاطمه فرمود: معاشر الناس انّ اللّه عزّوجلّ اختارني من خلقه و فضّلني علي المختارات ممن مضي قبلي.
اي مردم، خداي ــ عزوجل ــ از ميان آفريدگانش مرا برگزيد و بر بانوان برگزيده پيش از من، مرا برتري بخشيد، اي مردم، خداي حكيم «آسيه» آن بانوي خداپرست را برگزيد، زيرا او در آن دورانِ دشوارِ بتپرستي و بيدادگري، در پنهان خداي يكتا را خالصانه ميپرستيد، و به تكاليف الهي رفتار مينمود. و مريم دختر پاك و پاكيزه عمران را برگزيد و در هنگامي كه ولادت فرزندش مسيح نزديك شد، ولادت او را بر وي آسان ساخت و مريم درخت خشكيده خرما را در آن بيابان سوزان و بيآب و علف به الهام از جانب خدا، تكان داد و به خواست او خرماي تازه و رسيده در ميان دامانش فرو ريخت. و خداي اين خانه مرا بر مريم و بر همه بانواني كه پيش از من بودند و جهان را بدرود گفتند، برگزيد و برتري بخشيد، و من فرزندم را در خانه باشكوه او به دنيا آوردم و مدّت سه روز ميهمان خدا بودم و از ميوه هاي رنگارنگ و نعمتها و روزي وصف نكردني بهشتي بهره بردم.
مورّخان نامي شيعي حادثه ولادت اميرالمؤمنين علیه السلام را در كعبه معظّمه، در كتابهاي خود آورده اند. مرحوم سيد حميري شاعر اهل البيت علیهم السلام اين رويداد افتخارآميز را در اشعار خويش يادآور شده است.
مادر گرامي آن بزرگوار، او را در خانه و حرم امن خدا به دنيا آورد، آري در خانه خدا و آستانه و رواق پر معنويت و با بركت و در پرستشگاه الهي . . . .
تاريخنويسان مخالف مانند: مسعودي، دهلوي، عبدالباقي عمري، عبدالمسيح انطاكي و ديگران هم اين حادثه شگفت انگيز تاريخي را ثبت كرده اند و مثل تاريخ نويسان شيعه در اين فضيلت حضرت علیه السلام، اتفاق نظر دارند. و آن را مانند ساير ويژگيهاي آن بزرگوار مخصوص به او به شمار ميآورند به اينگونه كه هيچ بنده اي از بندگان شايسته بارگاه خداي متعال چه پيش از او و چه پس از او، اين افتخار نصيبش نگرديده است.
محمود آلوسي كه از دانشمندان مخالف تشيع است در شرح قصيده عبدالباقي عمري در اينباره مينويسد: حادثه ولادت اميرمؤمنان در خانه خدا در ميان همه اهل جهان رويدادِ مشهوري است كه داستان آن در كتابهاي هر دو فرقه شيعه و مخالفان آنان آمده است. و مي افزايد كه: ولادت آن بزرگوار در كعبه شهرت به سزايي دارد، و چنين ولادتي براي ديگري در طول تاريخ بشري روايت نشده است، البته براي سالار و سرور امامان راستين بسيار شايسته و زيبنده است كه در قبلهگاه خداپرستان و ايمانآورندگان، ولادت يابد. راستي كه پاك و منزّه است آفريدگاري كه هر چيزي را در قرارگاه مناسب آن قرار ميدهد و او بهترين داوران است.
ادامه حادثه را در روايات خواهيد ديد. آنچه در اين مقدمه منظور اصلي ما است بررسي تاريخ ولادت آن بزرگوار است، مشهور اين است كه روز جمعه سيزدهم رجب پس از گذشت سي سال از «عام الفيل» بوده و برخي كمتر از سي سال نوشتهاند.
سندي براي اين تاريخِ ولادت اميرالمؤمنين علیه السلام از امام معصومي در دست نيست ولي صفوان جمّال از حضرت صادق علیه السلام نقل ميكند كه فرمود: ولد اميرالمؤمنين علیه السلام في يوم الاحد لسبع خلون من شعبان هفت روز از شعبان گذشت كه اميرالمؤمنين علیه السلامولادت يافت. و در نقلي هم روز بيست و سوم شعبان را روز ولادت آن حضرت گفته اند. و ظاهراً روايت صفوان بايد تقيّه باشد. مطابق رواياتي كه بعد از اين نقل ميكنيم روز ولادت همان پنجم ذي الحجه بوده يعني روزي كه مادرِ حضرت، فاطمه بنت اسد داخل خانه خدا شد. و پس از روز سوم يعني روز چهارم كه هشتم ذي الحجه و روز ترويه بود از خانه خدا خارج گرديد. مرحوم مجلسي براي رفع اختلاف ميان اين روايات و آنچه مشهور است در بحارالانوار چنين بيان كرده است «بيان: لايخفي مخالفة هذا الخبر لمامرّ من التواريخ و يمكن حمله علي النسيء الذي كانت قريش ابتدعوه في الجاهلية، بان يكون ولادته علیه السلام في رجب او شعبان و هم اوقعوا الحجّ في تلك السنة في احدهما، و بشعبان اوفق واللّه يعلم».
مرحوم سپهر هم در ناسخ التواريخ همين بيان مرحوم مجلسي را براي رفع اختلاف روايات با قول مشهور انتخاب كرده و پس از نقل حديثي كه ولادت حضرت را در ماه ذيحجه ذكر كرده چنين توضيح داده است: «و از اين حديث چنان معلوم ميشود كه ولادت آن حضرت در هفتم شعبان بوده و آن ماه را عرب ذيحجه گفتند، از اين روي كه حجگذاشتن ايشان در آن سال در شهر شعبان افتاد و اينكه چگونه مردم عرب در هر سال به ماهي ديگر حج ميگذاشتند در قصه ولادت پيغمبر صلی الله علیه و آله، مرقوم افتاد». در جريان ولادت با سعادت رسول خدا صلی الله علیه و آله به سنّت جاهليت در تأخير انداختن حجّ را از ماه ذيحجه اشاره كرده مي نويسد: «همانا مردم عرب را در زمان جاهليت به اقتضاي فصل و هواي موافق، حج گذاشتن بودي، لاجرم گاهي در محرم و گاهي در صفر، و زماني در ماه ديگر حج همي كردند از اين روي چنان افتاد كه در شهر جُمادَی الآخره در ايام تشريق نزد جمره وسطي آمنه علیها السلامبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله حامل شد». و اين همان بيان مرحوم مجلسي است كه به آيه شريفه: «انما النسيء زيادة في الكفر . . .» استناد كرده است.
بنابراين تحقيق ولادت حضرت امير علیه السلام در موسم حج جاهليت بوده كه رجب واقعي آن سال بوده است نه در ذيحجه واقعي.
مرحوم مجلسي در پايان بيانش قول به اينكه ولادت در ماه شعبان بوده را با حق موافق تر دانسته است و جهت آن شايد روايت صفوان بوده است، در پاورقي صفحه 39 جزء 35 بحارالانوار چاپ آخوندي هم پس از تحقيقاتي به اين نتيجه ميرسد كه بايد ولادت حضرت علیه السلامرا در هفتم شعبان، مطابق روايت صفوان دانست. و براي رفع اختلاف روايات با قول مشهور تحقيقي را ابتكار كرده است كه فشرده آن اين است:
«كساني كه اين روايات را در كتابهاي خود نقل كرده اند در زماني بوده اند كه مردم نسبت به كتاب هاي «رمانتيك» علاقه زيادي نشان ميدادند، آنان هم درباره تاريخ پيامبر صلی الله علیه و آلهو امامان علیهمالسلام و امور ديگر بر روش «رمان نويسي» به داستانپردازي پرداختند، و بسا حديث ساده كوتاه چند سطري را به بيش از 50 سطر تفصيل دادند، مثلاً داستان ولادت پيامبر صلی الله علیه و آلهو جريان ازدواج آن حضرت با خديجه را تا توانسته اند به خيالپردازي پرداختهاند و با فصاحت و بلاغت و سجع و قافيه و نقل اشعار بر زيبايي آن داستانها افزودهاند و از ذوق ادبي در به تصوير كشيدن صحنه هاي شگفت انگيز و در عين حال مناسب با شخصيت آن بزرگوار صلی الله علیه و آله به خوبي بهره گرفته اند. و از جمله آن داستانها، داستان ولادت اميرالمؤمنين علیه السلام است كه مرحوم مجلسي آن خيال پردازيها را در بحارالانوار آورده است، از اين جهت در بخشي از اين روايات پيامبر صلی الله علیه و آلهدر هنگام ولادت علي علیه السلام قابله است! و در قسمت ديگر ولادت آن حضرت را در ذي الحجه نقل كرده تا علّتي و جهتي لطيف و ادبي براي نامگذاري روز ترويه و روز عرفه و روز عيد قربان به اين نام ها بتراشند، و در جاي ديگر داستان مثرم بن رغيب بن شيقنام را ساخته اند و در بخشي ديگر نام هاي عجيبي براي حضرت در نزد اقوام و گروههاي مختلف، اختراع نموده اند، اين امور و امثال اينها از قبيل همين داستانسرايي و خيال پردازيهاي داستانسراياني است كه امروز هم به پيروي از هنرمندان اروپايي رواج دارد، و همه اين تلاشها براي جلب افكار عمومي به سوي حقايق تاريخي است، و نام اين رشته در هنر ادبيات «رومانتيسم» است و بسيار به جا و درست ميباشد. ناقلان اين روايات هم در آن زمان چنين روشي را در بيان حقايق تاريخي پيامبر صلی الله علیه و آلهو امامان علیهم السلام برگزيده بودند و نظر به اينكه نيّت آنان صالح بوده، البته پاداش خود را خواهند داشت».
اينگونه تحقيقات از اين نمره ملاّهاي اين روزگار درباره نوع حقايق ديني فراوان ديده و شنيده ميشود، اينان براي جلب جوانان غربزده، بسياري از حقايق را تحريف ميكنند، و بسياري از معجزات و كرامات را ناديده گرفته و اگر بتوانند انكار مينمايند، نوع احاديث و رواياتي را كه با عقلهاي ضعيف و دريافتهاي سطحي مردم سازش ندارد، جعلي، ساختگي و دروغ ميشمارند. اينها اگر از مسلمانان نميترسيدند، معجزاتي را كه در قرآن براي پيامبران نقل شده (نعوذباللّه) خيال پردازي پيامبر صلی الله علیه و آله قلمداد ميكردند، زيرا در آن زمان هم خيالپردازي در ميان شعراي جاهليّت مرسوم بوده كه معلّقات سبعه نمونههايي از آن خيال پردازيها است.
در هر صورت از اينگونه ملاّها تعجبي نيست، تعجب از علامه مجلسي و امثال آن مرحوم است كه چگونه اين روايات را از اعتبار انداخته و قول مشهور را اصل و اساس قرار داده اند در حالي كه از امام عصر عجل اللّه فرجه روايت شده كه فرمود: ربّ مشهور لا اصل له. چه بسا مشهوري كه ريشه و اصلي برايش نيست.
در دعاي مأثور از ناحيه مقدسه امام زمان عجل اللّه فرجه كه در هر روز رجب خوانده ميشود نامي از سيزده رجب و مولودي به نام علي بن ابيطالب برده نشده است بلكه فرموده است: اللّهم اني اسألك بالمولودين في رجب، محمد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمدٍ المنتجب . . . .
دو مولود در رجب يكي امام جواد و ديگري امام هادي علیهما السلام ميباشند. و اگر علي بن ابيطالب علیه السلامهم در رجب ولادت يافته بودند سزاوار بود در اين دعا اسم آن بزرگوار هم برده شود. و شايد صدور اين دعا در رجب براي تكذيب اين قول مشهور بوده است.
خدا ميداند چه دستي در كار بوده كه اضافه بر مظالمي كه بر اوّل مظلوم در اسلام و بلكه اوّل مظلوم تاريخ حق و حقيقت اميرالمؤمنين علیه السلاموارد شده، اين ظلم را هم بر آن بزرگوار وارد آورده است. ماه ذيالحجه را به ماه رجب تبديل كرده و روز پنجم ذيالحجه را به سيزده رجب تغيير داده است، شايد او با اين كارش ميخواسته (نعوذباللّه) وجود اميرالمؤمنين علیه السلامرا از آثار نحوست روز سيزده رجب معرفي كند، زيرا در حديث رسيده كه روز سيزده هر ماهي نحس است.([3])
از عالم ربّاني مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبايي اعلي اللّه مقامه الشريف درباره روز ولادت اميرالمؤمنين علیه السلامعباراتي در دست است كه لازم است در اينجا آنها را بياوريم.
مرحوم آقاي سيد هاشم لاهيجاني در حديقة الاخوان نوشته است: «روز نوزدهم رجب بود بعد از درس، حاج محمد رضا عرض كرد در مبعث هم اختلاف كردهاند پارهاي بيست و پنجم گفته اند و من تا به حال نديده بودم كه مبعث هم خلافي است تازگي ديدم، فرمودند اين اختلافات نقلي نيست اختلافي كه محل تعجب است مولود حضرت امير علیه السلاماست كه معروف و مشهور ميان شيعه و سني، و روايتش را شيعه و سني نقل كردهاند كه تولدشان در ماه ذيحجه شده و حضرت رسول صلی الله علیه و آله انگشت مبارك را در دهنش گذاردند مكيد فاطمه گفت «روّاه» آن روز مسمّي به ترويه شد، روز ديگر حضرت تشريف آوردند، خنديد، فاطمه گفت «واللّه عرفه» مسمي به عرفه شد، روز سوم، ابوطالب قرباني زيادي كرد خدا هم آن را ممضي داشت و قرباني سنّت شد، و معروف شده است كه در سيزدهم رجب است و آن روايت خيلي معتبر است شيعه و سني روايت كردهاند و اينجا غير از شهرت و معروف بودن چيزي نيست. آخوند ملاّ جعفر عرض كرد مثل نزول قرآن در ليلة القدر نيست كه همهي قرآن ميفرمايند در ليلة القدر نازل شد؟! فرمودند خير امر ولادت امر ظاهري است مردم همه ديدند كه فاطمه رفت داخل خانه شد و حضرت را در آنجا تولد كرد».
در جاي ديگر نقل ميكند كه: «روز سيزدهم رجب روز عيد مولود حضرت امير علیه السلام بود فرمودند ميفرمايند: ترويه را ترويه گفتند به جهت اينكه فاطمه بنت اسد ميخواست پي كاري برود عرض كرد «من يروّيه قال صلی الله علیه و آلهانا اروّيه» و روز ديگر كه پيغمبر صلی الله علیه و آلهتشريف آوردند حضرت امير علیه السلام به رويشان خنديدند و شناختند پيغمبر را، اين است كه عرفهاش ناميدند، بعضي عرض كردند مگر در ماه ذيحجه متولد شدهاند فرمودند اگرچه مشهور حالا اين است كه اين روز، روز مولود آن حضرت است اما آنجور روايات هم هست كه در ماه ذيحجه متولد شدند و گويا روايت هفتم ذيحجه است بعد فرمودند اگر بنا باشد من ترجيح بدهم، آن روايات ذيحجه را ترجيح ميدهم».
در جاي ديگر نقل كرده است كه: «روز بعدش كه روز ترويه بود بيرون تشريف آوردند بعد از نشستن فرمودند خيلي اخبار هست كه همين ماه حضرت امير علیه السلام متولد شدهاند اخبار به اينطور خيلي هست، حاج ميرزا علي محمد عرض كرد خيلي اخبارش هم معتبر است، فرمودند بلي معتبر است، عرض كرد ولادتشان در همين روز بوده، فرمودند بلي بعد فرمودند بعد از تولد دادند به حضرت پيغمبر صلی الله علیه و آلهو حضرت زبانشان را در دهانش گذاشتند و شيرش دادند مادرش گفت «روّاه» ترويهاش ناميدند روز ديگر كه حضرت امير علیه السلام را مادرش خواست بياورد خدمت پيغمبر صلی الله علیه و آله كه شيرش بدهد، نياورده از دور كه پيغمبر را ديد خنديد، مادرش به همراهانش گفت «واللّه عرفه» عرفهاش گفتند، روز سوم هم ابوطالب قرباني زيادي كرد و وليمهي خيلي مفصلي داد كه خيلي عُظم كرد در نظرها، اين است كه بايد قرباني بكنند».
آن بزرگوار در كتاب مبارك «بشارات» بخشي را به عنوان ملحقات قرار داده اند، و دو روايت نقل ميفرمايند از روايات وارده دربارهي ولادت اميرالمؤمنين علیه السلامكه ما در ابتداي مجموعه مولود كعبه آورده ايم و در اين دفتر سوّم از نواي غمين هم، آن دو روايت را نقل مينماييم.
مرحوم «ميرزا علي رضا كرماني» مشهور به «قوام العلماء» كه فرزند امام جمعه كرمان شريف العلماء (از نواده هاي شيخ نعمت اللّه بحريني) مي باشد، چند قصيده ميلاديّه در ميلاد اميرالمؤمنين علیه السلام سروده كه توفيق تخميس چهار قصيده از آنها نصيب حقير گرديد، در يك قصيده، مرحوم قوام ميلاد حضرت علیه السلام را در ماه ذيحجه ذكر كرده و در يكي مطابق مشهور در ماه رجب نقل نموده و در دو قصيده ديگر به طور صريح نامي از ماه ولادت به ميان نياورده است.
اين قصيده ها در ديوان او به كوشش آقاي احمد كرمي به نام «ديوان سهائي كرماني» چاپ شده و متأسفانه كاملاً تصحيح نشده است.
در بخش آخر كتاب مباركِ «بشارات» مرقوم فرمودهاند:
بشارات:
مرحوم سيد هاشم; در كتاب معالم الزلفي نقل ميكند از كتاب ابي مخنف و كتاب ابن فارس و كتاب شيخ رجب برسي كه روايت كرده اند از جابر بن عبداللّه انصاري كه گفت پرسيدم از رسول خدا صلی الله علیه و آلهاز ميلاد علي بن ابيطالب علیه السلام، پس آن حضرت فرمود آه آه تعجب كن عجبي از خبر مولودي كه تولد كرده بر سنّت مسيح، به درستي كه خدا خلق كرد او را نوري از نور من و خلق كرد مرا نوري از نور او و هر دوي ما نور واحدي بوديم و خلق شديم پيش از آنكه آسماني بنا شده باشد و زميني پهن شده باشد و پيش از آنكه طولي و عرضي و ظلمتي و نوري و دريايي و آبي و هوايي خلق شده باشد به پنجاه هزار سال. پس به درستي كه خداي عزوجل تسبيح كرد نفس خود را پس تسبيح كرديم او را و تقديس كرد ذات خود را پس تقديس كرديم او را و تمجيد كرد عظمت خود را پس تمجيد كرديم او را، پس قبول كرد خدا تسبيح و تقديس و تمجيد ما را پس خلق كرد از تسبيح من آسمان را پس نگاه داشت آن را و زمين را پس مسطح كرد آن را و خلق كرد از تسبيح من درياها را پس عميق كرد آنها را و خلق كرد از تسبيح علي بن ابيطالب ملائكه مقرّبين را. پس جميع آنچه تسبيح كردند ملائكه از براي علي و شيعه او است تا روز قيامت. اي جابر به درستي كه خداوند كشيد ما را پس انداخت ما را در صلب آدم، اما من پس قرار گرفتم در جانب راست او و اما علي پس قرار گرفت در جانب چپ آدم. پس به درستي كه خداي عزوجل نقل كرد ما را از صلب آدم در اصلاب طاهره پس نقل نكرد مرا از صلبي به سوي صلبي مگر آنكه علي را با من نقل ميكرد، پس هميشه به همين نسق منتقل شديم تا آنكه ما را در صلب عبدالمطلب ظاهر كرد. پس نقل كرد مرا در صلب طاهري كه عبداللّه بود و سپرد مرا در بهتر رحمي و او آمنه بود. پس طالع كرد خدا علي را از صلب طاهري و او ابوطالب بود و سپرد او را در بهتر رحمي و او فاطمه بنت اسد بود. پس چون من ظاهر شدم مضطرب شدند ملائكه و ناله و زاري كردند و گفتند اي خداي ما و اي سيّد ما چه شد ولي تو علي كه نميبينيم او را به همراه نور ازهر تو محمد صلی الله علیه و آله؟ پس فرمود خدا كه من داناترم به ولي خودم از شما و مهربانترم از شما به او. پس طالع و ظاهر فرمود خداي عزوجل علي را از پشت طاهري و بهتر صلبي از بني هاشم، پس پيش از آنكه در رحم قرار گيرد بود در آن زمان مردي كه زاهد و عابد بود كه او را مثرم بن رعيب بن شيقبان ميگفتند و يكي از عبّاد بود كه دويست و هفتاد سال عبادت كرده بود و هرگز حاجتي از خداوند نطلبيده بود به درستي كه خداي عزوجل ساكن كرده بود در قلب او حكمت را و الهام كرده بود به او حسن طاعت پروردگار خود را، پس از خدا مسألت كرد كه به او بنماياند ولي خود را پس خداي تعالي فرستاد ابوطالب را نزد او. پس چون مثرم ديد او را از جاي برخاست و سر او را بوسيد و نشانيد او را روبهروي خود پس گفت تو كيستي رحمت كند تو را خداي تعالي؟ ابوطالب گفت مردي هستم از تهامه، مثرم گفت از كدام طايفه؟ فرمود از عبدمناف پس فرمود از هاشم پس مثرم از جاي خود جست و سر او را دوباره بوسيد و گفت: الحمد للّه الذي لميمتني حتي اراني وليّه. پس گفت بشارت باد تو را اي ابوطالب پس به درستي كه علي اعلي الهام كرده به من الهامي كه در آن بشارت تو است. ابوطالب گفت چيست آن بشارت؟ عابد گفت ولدي متولد ميشود از صلب تو كه ولي خداي عزوجل و امام متّقين و وصي رسول ربّ العالمين است. پس به درستي كه تو او را خواهي يافت پس سلام مرا به او برسان و بگو به او كه مثرم سلام ميكند بر تو و شهادت ميدهد كه لا اله الاّ اللّه و انّ محمداً رسول اللّه صلی الله علیه و آله. به او تمام ميشود نبوت و پيغمبري و به علي تمام ميشود وصيت. پس ابوطالب گريست و گفت اسم آن مولود چيست؟ مثرم گفت اسم او علي است ابوطالب گفت حقيقت آنچه خبر ميدهي نميدانم مگر آنكه به برهان مبيني بر من ظاهر كني. مثرم گفت چه اراده داري؟ ابوطالب گفت كه ميخواهم بدانم كه آنچه ميگويي از جانب خدا است و حق است و به الهام الهي است كه خبر ميدهي. مثرم گفت چه ميخواهي كه از خداي تعالي سؤال كنم از براي تو كه در همين مكان به تو انعام كند؟ ابوطالب گفت كه ميخواهم طعامي از بهشت در همين ساعت پس راهب مسألت كرد از پروردگار خود. جابر گفت كه رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود كه هنوز دعاي او تمام نشده بود كه طبقي حاضر شد كه در آن خوشه اي از خرما و انگور و اناري بود پس مثرم آن طبق را نزد ابوطالب گذاشت و ابوطالب انار را تناول فرمود پس حركت كرد در همان ساعت و رفت به سوي فاطمه بنت اسد. پس چون سپرد آن نور را در فاطمه زلزله عظيمي ظاهر شد و زمين ميلرزيد به شدت و آرام نميگرفت تا هفت روز تا آنكه اضطراب عظيمي روي داد بر قريش پس به فزع آمدند و گفتند خدايان و بتهاي خود را ببريد به بالاي كوه ابوقبيس تا برويم و از آنها بخواهيم تا زمين را از براي ما ساكن كنند. پس چون مجتمع شدند نزد كوه ابوقبيس و آن كوه به طوري متحرك بود و ميلرزيد كه بتهاي ايشان در سر كوه ثابت نماندند و همه به رو درافتادند و قريش با اضطراب تمام مأيوس شدند از سكون زمين و گفتند كه طاقت از ما رفع شده پس ابوطالب صعود فرموده و به آن كوه بالا رفت و به ايشان فرمود كه ايها الناس بدانيد به درستي كه خداي عزوجل در اين شب خلقي خلق فرمود كه اگر اطاعت نكنيد او را و اقرار نكنيد به طاعت او و شهادت ندهيد به امامت او كه مستحق آن است اين زلزله ساكن نخواهد شد تا آنكه در تهامه ساكني در روي زمين باقي نماند. ايشان گفتند اي ابوطالب ما به قول تو قائل ميشويم و مخالفت نميكنيم، پس ابوطالب گريان شد و دستهاي خود را بلند كرد و گفت: الهي و سيدي اسألك بالمحمدية المحمودية و العلوية العالية و الفاطمية البيضاء الاّ تفضّلت علي تهامة بالرحمة و الرأفة پس آن زلزله رفع شد. جابر گفت كه رسول اللّه صلی الله علیه و آلهفرمود به حق آن كسي كه شكافته حبه را كه ميرويد و خلق كرده جنبندگان را كه عرب مينوشتند اين كلمات را و ميخواندند آنها را در نزد شدايد و بلاهايي كه به ايشان ميرسيد در جاهليت و نميدانستند معني آنها را و نميشناختند حقيقت آنها را، تا آنكه متولد شد علي بن ابيطالب علیه السلام. پس چون در شب ولادت آن حضرت زمين نوراني شد و ستارگان دو چندان به نظر ميآمدند پس عرب ديدند آنها را و تعجب كردند، پس بعضي از ايشان بر بعضي صيحه زدند و ميگفتند كه به تحقيق كه حادثهاي در آسمان واقع شده، آيا نميبينيد اشراق آسمان و ضياء و روشني آن را و مضاعف شدن ستارگان را در آسمان؟
پس ابوطالب بيرون آمد و در كوچه و بازار و هر جايي ميگرديد و به ايشان ميفرمود كه ايها الناس متولد شد در اين شب در ميان كعبه حجت الهي و ولي او. پس مردم از او ميپرسيدند كه سبب اشراق و نور آسمان چيست؟ پس به ايشان فرمود كه بشارت باد شما را، پس به تحقيق كه تولد كرد در اين شب وليي از اولياي خدا كه ختم ميشود به وجود او جميع خير و برطرف ميشود به او جميع شرّ و به وجود او اجتناب ميشود از شرك و شبهات و دائماً از اين قبيل فرمايشات را ميفرمود تا صبح شد. پس داخل خانهي كعبه شد و اشعاری می خواند. پس شنيد كه هاتفي ميگويد: خصصتما بالولد الزکی، و الطاهر المنتحب الرضی… .
پس چون شنيد اين سخن را از خانه كعبه بيرون آمد و غايب شد از قوم چهل روز. جابر گفت پس عرض كردم يا رسول اللّه، بر تو باد سلام، در كجا بود ابوطالب در مدت اين چهل روز؟ فرمود كه رفت به سوي مثرم تا او را بشارت دهد به تولد علي علیه السلامدر كوه لكام پس اگر يافت او را كه مرده است انذار كند او را. پس جابر عرض كرد يا رسول اللّه چه ميدانست قبر مثرم كجا است و چگونه او را انذار كرد؟ پس فرمود اي جابر بپوشان و كتمان كن آنچه را كه ميشنوي، به درستي كه آن سرّي است از امر الهي كه مكنون است و علمي است از او كه مخزون است، به درستي كه مثرم وصف كرده بود از براي ابوطالب كهفي را كه در آن كوه لكام بود و گفته بود كه تو مرا در آنجا خواهي يافت زنده يا مرده. پس چون ابوطالب به آن كهف داخل شد مثرم را يافت كه مرده است و جسد او به مدرعه او پيچيده است و در آنجا كشيده شده و ديد در آنجا دو مار را كه يكي سفيدتر بود از ماه و يكي سياهتر بود از شب تار و آن دو مار حراست ميكردند جسد او را كه آسيبي به او نرسد. پس چون ديدند ابوطالب را پنهان شدند در كهف پس ابوطالب داخل شد و گفت السلام عليك يا ولي اللّه و رحمة اللّه و بركاته پس زنده كرد خداي تبارك و تعالي به قدرت خود مثرم را و برخاست و ايستاد و مسح كرد صورت خود را و ميگفت اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمداً رسول اللّه و انّ علياً ولي اللّه و هو الامام بعده. پس مثرم گفت بشارت ده مرا اي ابوطالب پس به تحقيق كه قلب من متعلق است به دوستي تو و قدوم تو از جانب خدا. پس ابوطالب گفت بشارت باد تو را پس به درستي كه علي طالع شد به سوي زمين. مثرم گفت پس چه بود علامتي كه در شب ولادت او ظاهر شد؟ بگو به من به تمام تر بياني كه در آن شب چه ديدي. ابوطالب گفت بلي مشاهده كردم پس چون ثلثي از شب گذشت گرفت فاطمه بنت اسد را چيزي كه ميگيرد زنها را در وقت زاييدن پس گفتم به او كه چه ميشود تو را اي سيده زنان؟ گفت مي يابم در خود اثر زاييدن را پس خواندم بر او اسمهاي الهي را كه در آنها نجات است پس ساكن شد به اذن خداي تعالي پس گفتم به او كه ميآورم از براي تو از زنهايي كه دوست تواند تا اعانت كنند تو را. فاطمه گفت اختيار با تو است پس جمع شدند زنها نزد او پس در آن هنگام شنيدم كه هاتفي از وراي خانه گفت باز ايست اي ابوطالب از اجتماع اين زنها پس به درستي كه ولي خدا را مسّ نميكند مگر دستهاي مطهره بيگناه، پس هنوز صوت هاتف منقطع نشده بود كه ناگاه آمد محمد بن عبداللّه پسر برادرم پس آن زنها را دور كرد و بيرون كرد از خانه كعبه ناگاه چهار زن داخل شدند بر او و لباسهاي ايشان از حرير سفيد بود و بوي ايشان نيكوتر از مشك بود و گفتند به او كه السلام عليك يا ولية اللّه پس جواب سلام ايشان را داد پس نشستند در مقابل او و با ايشان بود عطرداني از نقره پس نگذشت مدتي مگر كم كه تولد كرد اميرالمؤمنين علیه السلام. پس چون تولد كرد رفتم نزد او پس ديدم طالع شده و سجده كرده بر روي زمين و ميگويد اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمداً رسول اللّه ختم ميشود به او نبوت و به من ختم ميشود وصيت. پس يكي از آن زنها برداشت او را از روي زمين و در دامن گذاشت پس او را برداشت نظر كرد به صورت او و ندا كرد به زبان فصيح كه السلام عليك يا امّاه جواب داد كه عليك السلام اي فرزند پس آن حضرت گفت كه چون است احوال پدرم؟ جواب داد كه او در نعمتهاي الهي غوطه ميزند. پس چون اين سخن را از او شنيدم نتوانستم خودداري كنم گفتم اي فرزند آيا من پدر تو نيستم؟ فرمود بلي و لكن من و تو از صلب آدم هستيم و اين زن هم مادر من حوّاست. پس چون اين را شنيدم از حيا چشم خود را گرفتم و سر و صورت خود را به رداي خود پوشانيدم و در گوشهي خانه كعبه قرار گرفتم به جهت حياي از حوّا علیها السلام. پس نزديك او شد زني ديگر و با او بود عطرداني مملو از مشك پس گرفت علي علیه السلامرا پس چون آن حضرت نظر كرد به صورت آن زن گفت السلام عليك يا اختي پس جواب داد كه السلام عليك يا اخي پس آن حضرت فرمود كه چگونه است حال عمّ من؟ جواب داد كه به خير است و او سلام به تو رسانيد. پس ابوطالب گفت اي فرزند، اين زن كيست و كيست عمّ تو؟ پس فرمود اما اين زن پس مريم دختر عمران است و عمّ من عيسي علیه السلاماست. پس او را معطّر كرد به عطري كه همراه داشت در عطردان پس گرفت او را زني ديگر و پيچيد او را در جامه اي كه با او بود. ابوطالب گفت اگر او را شسته بوديم آسايش او بهتر بود و عادت عرب اين بود كه اطفال را بعد از تولد ميشستند. پس آن زنها گفتند به او كه اين فرزند طاهر و مطهر است و نميچشاند خدا به او حرّ حديد را مگر بر دست مردي كه دشمن ميدارد او را خداي تعالي و دشمن ميدارند او را ملائكه آسمانها و زمين و كوهها و او شقيترين اشقيا است. پس گفتم به آنها كه او كيست؟ گفتند ابن ملجم لعنة اللّه عليه و او قاتل آن حضرت است در كوفه در سي سال بعد از وفات محمد صلی الله علیه و آله. ابوطالب گفت كه من مشغول استماع سخن آن زنها بودم پس گرفت او را محمد بن عبداللّه پسر برادرم و گذارد انگشت خود را در دهن او و تكلم كرد با او و پرسيد از او هر چيزي را. پس تكلم كرد و جواب داد و تكلم كردند به اسراري چند كه در ميان خود داشتند پس آن زنها غايب شدند و من نديدم آنها را و در دل گفتم چه بود آن دو زن ديگر را هم ميشناختم. پس آن حضرت فرمود كه اي پدر اما زن اولي مادرم حوّا بود و اما دومي كه مرا معطر ساخت مريم دختر عمران بود اما آنكه مرا در جامه پيچيد آسيه بود و اما صاحب عطردان پس مادر موسي بود. پس آن حضرت به ابوطالب گفت ملحق شو و برو نزد مثرم و بشارت ده او را و خبر بده به او آنچه را كه ديدي پس به درستي كه مييابي او را در فلان كهف در فلان موضع.
پس چون فارغ شد از مكالمه با پسر برادرم و از مكالمه با من برگشت به حال طفوليت پس آمدم به سوي تو اي مثرم و خبر دادم تو را و شرح دادم از براي تو تمام حكايت و قصه را از اول تا آخر آنچه ديده بودم اي مثرم. ابوطالب گفت كه چون مثرم شنيد از من اين قصه را گريست گريستن شديدي و ساعتي در فكر بود پس ساكن شد و به پشت خوابيد پس سر خود را پوشيد و گفت تمام بدن مرا تو بپوشان به زيادي مدرعه من. پس او را پوشانيدم به زيادتي مدرعه او و دراز كشيد پس در آن هنگام فوت شد مثل سابق. پس تا سه روز در آنجا ماندم و هرچه سخن ميگفتم با او جواب نميداد پس وحشت كردم و آن دو مار بيرون آمدند و گفتند برگرد به سوي ولي خدا كه تو مستحق صيانت و حفظ او هستي و كسي ديگر مثل تو نيست در حفظ او. پس گفتم به آنها كه شما كيستيد؟ گفتند ما عمل صالح او هستيم خلق كرده است خدا ما را به اين صورتي كه ميبيني كه دور كنيم از او اذيتها را در شب و روز تا روز قيامت پس چون قيامت برپا شد يكي از ما از پيش روي و يكي ديگر از پشت سر دليل او هستيم به سوي بهشت. پس منصرف شد ابوطالب به سوي مكه.
گفت جابر بن عبد اللّه كه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آلهكه به تحقيق شرح كردم براي تو آنچه را كه پرسيدي و واجب است كه آن را حفظ كني و فراموش نكني پس به درستي كه از براي علي در نزد خدا منزلت جليله و عطاهاي جزيله اي است به قدري كه تمام ملائكهي مقربين و انبياي مرسلين احاطه به آنها نتوانند نمود و دوستي او واجب است بر هر مسلمي پس به درستي كه او قسيم جنت و نار و قسمت كنندهي بهشت و جهنم است، نميگذرد احدي از صراط مگر به برائتي از دشمنان علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام.
بشارات:
مرحوم سيد هاشم; در معالم الزلفي فرموده كه محمد بن علي بن شهرآشوب در كتاب نخبه خود روايت كرده از حسن بن محبوب از حضرت صادق علیه السلام مختصري را و شيخ طوسي در مجالس به اسناد او از عايشه و به اسناد خود از انس بن مالك از عبد اللّه عباس و به اسناد خود از حضرت ابي عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السلام از آباي كرام خود علیهم السلام روايت ميكند كه فرمود: عباس بن عبد المطلب و يزيد بن قعنب نشسته بودند در ميان طايفه اي از بني هاشم و طايفه اي از عبدالعزي در مقابل خانه خدا كعبه معظمه ناگاه آمد فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر اميرالمؤمنين علیه السلام در سرِ نُه ماه تمام كه از حمل او گذشته بود و به تحقيق كه درد زه او را گرفته بود پس نظر كرد به سوي آسمان و گفت اي پروردگار من به درستي كه من مؤمنه هستم به تو و به آنچه بياورد از جانب تو
رسول تو و به كل پيغمبري از پيغمبران تو و به كل كتابي كه تو آن را نازل كرده اي و به درستي كه من مصدقه هستم به كلام جدم ابراهيم خليل و به درستي كه او بنا كرد خانه قديم تو را پس سؤال ميكنم تو را به حق اين خانه و به حق آن كسي كه آن را بنا كرد و به حق اين فرزندي كه در شكم دارم كه با من سخن ميگويد و انس ميدهد مرا به حديث خود و من يقين دارم كه او يكي از آيات تو است و يكي از دلالات تو است مگر آنكه آسان كني بر من زاييدن را. عباس بن عبد المطلب و يزيد بن قعنب گفتند كه چون تكلم كرد فاطمه بنت اسد و خواند اين دعا را ديديم كه خانه كعبه از پشت شكافته شد و فاطمه داخل شد و غايب شد از ديده هاي ما، پس برگشت آن موضعي كه شكافته شد به حالت اول و ديوار به هم متصل شد باذن اللّه. پس خواستيم كه در خانه را بگشاييم كه بعضي از زنها بروند نزد او پس نتوانستيم كه در خانه را بگشاييم پس دانستيم كه اين امري است از جانب خداي تعالي و باقي ماند فاطمه در ميان خانه سه روز و اهل مكه با يكديگر سخن ميگفتند در كوچه و بازار و زنهاي مكه در خانهها از اين امر غريب گفتگو ميكردند. عباس گفت كه سه روز گذشت همان موضعي كه از پشت خانه گشوده شده بود باز گشوده شد پس بيرون آمد فاطمه و علي بر روي دو دست او بود. پس گفت اي معاشر مردم به درستي كه خداي عزوجل برگزيد مرا از خلق خود و فضيلت داد مرا بر برگزيدگان خود از زنهاي گذشته و به تحقيق كه برگزيد آسيه را بنت مزاحم پس به درستي كه او عبادت ميكرد خدا را در پنهان در موضعي كه محبوب نبود در آن عبادت كردن مگر در حال اضطرار و به درستي كه مريم دختر عمران ترسيد و آسان كرد بر او تولد عيسي را پس جنبانيد جذع نخل خشكيده را در بيابان تا آنكه ساقط شد رطب تازه و به درستي كه مرا برگزيد خداي تعالي و فضيلت داد مرا بر ايشان و بر هر زني كه گذشته است از زنهاي عالمين چرا كه توليد كردم در ميان بيت عتيق خداوند و در آنجا بودم تا سه روز و خوردم از ميوه هاي بهشت و رزقهاي بهشتي پس چون خواستم كه بيرون آيم از خانه كعبه و فرزندم بر روي دو دستم بود هاتفي صدا زد مرا و گفت اي فاطمه بنام فرزند خود را علي پس من علي اعلي هستم و به درستي كه من خلق كرده ام او را از قدرت و عزّ جلال و قسط عدل خود و اشتقاق كرده ام اسم او را از اسم خود و تأديب كرده ام او را به ادب خود و او است اول كسي كه اذان گويد بر بام خانه من و بشكند اصنام و بتها را و سرنگون كند و تعظيم و تهليل كند مرا و او است امام بعد از حبيب من و نبي من و برگزيده من از ميان خلق من محمد رسول من و وصي او است. پس خوشا به حال كسي كه دوست دارد او را و ياور او باشد و ويل از براي كسي كه عصيان كند و واگذارد او را و انكار كند حق او را.
پس چون ابوطالب او را ديد مسرور شد و علي گفت السلام عليك يا ابه و رحمة اللّه و بركاته پس داخل شد رسول خدا صلی الله علیه و آلهو چون داخل شد به حركت درآمد اميرالمؤمنين علیه السلامو بر روي او خنديد و گفت السلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته پس تنحنح كرد باذن خداي تعالي و گفت بسم اللّه الرحمن الرحيم قدافلح المؤمنون الذين هم في صلوتهم خاشعون الي آخر. پس رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود رستگار ميشوند به تو و حضرت امير تمام آيه را خواند تا يرثون الفردوس هم فيها خالدون پس رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود: انت واللّه اميرهم تميرهم من علومك فيمتارون و انت واللّه دليلهم و بك يهتدون. پس گفت رسول اللّه صلی الله علیه و آلهبه فاطمه برو به سوي عموي او حمزه و بشارت ده او را به تولد او پس فاطمه عرض كرد كه اگر من بروم كه او را شير دهد؟ حضرت فرمود كه من او را شير ميدهم. فاطمه عرض كرد كه تو او را شير ميدهي؟ حضرت فرمود نعم و ذلك قوله تعالي فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا پس ناميده شد آن روز روز ترويه.
پس چون برگشت فاطمه بنت اسد ديد نوري را كه از حضرت امير مرتفع شده تا به آسمان. جابر گفت پس فاطمه حضرت امير علیه السلامرا پيچيد به قماط و قنداقي پس حضرت قماط را از هم دريد پس فاطمه او را به دو قماط پيچيد پس حضرت آن دو را دريد پس فاطمه او را به سه قماط پيچيد پس حضرت هر سه را دريد پس فاطمه او را در چهار قماط پيچيد از پارچه مصر چون محكم بود پس حضرت همه را دريد پس فاطمه او را به پنج قماط ديباج پيچيد به جهت استحكام ديباج پس حضرت همه را دريد. پس فاطمه علیها السلامبه شش ديباج و يك پوست پيچيد او را پس حضرت تمطّي كرد و جميع آن هفت را پاره كرد باذن اللّه تعالي. پس آن حضرت فرمود اي مادر دستهاي مرا مبند به درستي كه من محتاجم كه تبصبص و خضوع كنم از براي خدا با انگشت خود. پس ابوطالب گفت نزد ديدن اين امور عجيبه كه زود باشد كه شأن او ظاهر شود. پس چون روز دوم داخل شد رسول خدا صلی الله علیه و آلهبر فاطمه علیها السلامپس چون حضرت امير علیه السلامديد آن حضرت را سلام كرد بر آن حضرت و خنديد و اشاره كرد كه مرا بگير و سيراب كن از آنچه در روز گذشته دادي. پس برداشت او را رسول خدا صلی الله علیه و آلهپس فاطمه گفت عرفه و رب الكعبة پس به جهت قول فاطمه آن روز را عرفه گفتند يعني اميرالمؤمنين شناخت رسول خدا صلی الله علیه و آلهرا. پس چون روز سوم شد و آن روز دهم ذيحجه بود ابوطالب اذن عامي به مردم داد و فرمود همه حاضر شويد به وليمه فرزند من علي و نحر كرد سيصد شتر و ذبح كرد هزار گاو و گوسفند و آماده كرد وليمه عظيمه اي و گفت اي معاشر ناس آگاه باشيد هر كس بخواهد طعام وليمه فرزندم علي را پس بيايد و طواف كند خانه كعبه را سبعاً سبعاً يعني هفت دور هفت دور و بعد داخل شويد و سلام كنيد بر فرزندم علي پس به درستي كه خدا او را شرف داده و به جهت فعل ابوطالب شريف شد روز نحر.
([1]) پدرش اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصي. مادرش فاطمه دختر هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤي. شوهرش ابوطالب بن عبدالمطلب. پسرانش علي علیه السلام و جعفر و عقيل و طالب كه بزرگترين آنها بود و دخترانش امّهاني و جمانة و ريطه بودند. فاطمه اوّل زن هاشمي بود كه با مرد هاشمي ازدواج كرد.
([2]) «فجلست علي الرخامة الحمراء ساعةً، و اذا انا قدوضعت ولدي علي بن ابيطالب و لماجد وجعاً و لا الماً».
([3]) اليوم الثالث عشر: انه يوم نحس فاتّق فيه المنازعة و الحكومة و لقاء السلطان و كل امر و لاتدهن فيه رأساً و لاتحلق فيه شعراً و من ضلّ فيه او هرب سلم و من مرض فيه اجهد و المولود فيه ذكر انه لايعيش. ــ يوم نحس فاتّقوا فيه جميع الاعمال. فصل الخطاب.
مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه در احسن التقويم در جدول اختيارات ايام الاسبوع ميفرمايند: يج: نحس است براي همه كارها در هر ماه خاصه در رجب.
—–
مقدمه کتاب “نوای غمین” جلد سوم.