غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل(3)

بازگردیم به ابتدای سخن. پس از مشخص شدن «امکان» و «وقوع» حسدِ حاسدان حتی در حوزه طلاب علوم دینی، به این پرسش می‌رسیم که حاسدان بر بزرگان دین چه افرادی بودند؟
در رساله مبارک سی‌فصل پس از توضیح این مطلب که ما همیشه تعظیم علما کرده و می‌کنیم، می‌فرمایند: «بلی هرچه فغان کرده باشیم از این طلابی است که برای طمع حطام دنیا و از روی حسد قدح در مرحوم شیخ می‌کنند و طعن بر مرحوم سید می‌زنند. آیا عقل شما تجویز این معنی را می‌کند که اینها ما را تکفیر کنند و لعن و طعن نمایند و ما در جواب بگوییم که شما صادقید و عادلید و راست می‌گویید… یا باید اظهار برائت خود را نماییم.»
از این عبارت روشن می‌شود که حاسدان، علمای معاصرِ ترازِ اول نبوده‌اند؛ بلکه جمعی از طلاب چنین رویه‌ای داشته‌اند.
در کتاب مبارک هدایة الطالبین پس از بیان این مطلب که علمای تراز اولِ معاصر شیخ مرحوم أعلَی الله مقامَه مُؤیِّد شیخ بودند، می‌فرمایند: «و این طلاب که هنوز یک صفحه کاغذ تألیف ندارند و هنوز یک صفحه عبارت عربی نمی‌توانند درست بنویسند یا بخوانند و هیچ کس از علما تصدیق ایشان نکرده، اینها فهمیده‌اند که کتاب شیخ بر باطل است؟ وانگهی که بوی علم او به مشام ایشان نرسیده و یک سطر از کتاب او را نمی‌توانند بفهمند نه والله، نه بالله؛ یک کلمه از کتاب او را نمی‌فهمند. اینها چگونه فهمیدند که کتاب شیخ غلط بوده یا باطل؟ علم کدام یک به قدر مرحوم آقا سید علی بوده است و جناب آقا سید علی دست خود را به آسمان بلند کرد و خدا را شاهد گرفت و به خدا و پیغمبر و ائمه قسم خورد که من فقیهم و از علم شیخ هیچ نمی‌فهمم. حال این طلاب فهمیده‌اند که شیخ بر باطل بوده است نعوذ بالله.»[1]
و پس از بیان مصیبت‌های کلی که بر شیخ مرحوم وارد آمد، می‌فرمایند: «و اما آن مصائب جزئیه که ذکرش در لفظ بی عُظم است و اثرش در دل عظیم، که نهایت نداشت و هر کس می‌داند که آن مصائب که در لفظ کوچک است و اثرش بزرگ، چگونه چیزهاست؛ مثل اشارات و کنایات و حرکات و سکنات و الفاظی چند که از بعضی اشخاص ناشی می‌شود که خبر می‌دهد از حقد و حسد عظیم.»[2]
و جزو این طلاب بوده‌اند آقازادگانی که پدرانشان از مؤیّدین بوده‌اند؛ ولی خودْ با ستیهندگی و بی‌پروایی ضد بزرگان دین قدم و قلم زدند. به این‌‌ گروه از افراد در کتاب مبارک ارشادالعوام اشاره فرموده و می‌فرمایند:
«حال چنین مشاهده می‌کنم که شیطان در هیاکل آقا یا آقازاده درآمده و آقا به آن شیطانِ مُغویِ طالبِ ریاستِ بی‌دینِ رشوه‌خوارِ فتوابناحق‌ده، مصروع شده و مُعزِمینِ اولیا و علما که از دور ظاهر می‌شوند و مردم را می‌خواهند عارف به دین و دنیا و آخرت کنند و از شیاطین حذر دهند، ان شیطانِ هیکل آقا به تلاطم می‌اید و آقای بیچاره را به هر سنگ و کلوخ می‌زند و سر و دست آقا را می‌شکند… و حاکم را می‌بیند و استشهاد تمام می‌کند و افترا می‌بندد و بر منبر می‌رود و فریاد می‌زند… و هیچ نمی‌داند که این تلاطم از کجاست، مردم می‌گویند از شدت تقوای هیکل است؛ این شدت تقوا در فتوای بناحق و ریاست بیجا، کجا بود؟… چرا آنجا تلاطم نداشت؟ لکن مردم نادان نمی‌دانند که این تلاطم از آن شیطان است.»[3]
طبق فرموده استاد معظم حفظه الله، ظاهراً این عبارات اشاره است به سید مهدی طباطبایی و امثال او که برخلاف پدرش سید علی که از مؤیدین شیخ بود، شیخ را تکفیر کرد.[4]
به هر روی با توجه به وقوع این مسئله و عبارت‌های فراوان بزرگان دین، جای تردیدی نخواهد بود که چنین چنین حاسدانی با چنین حسدی بوده‌اند. و این، قدح و توهین به علما نیست؛ چراکه در میان علما اشخاص زبده و وارسته‌ای وجود داشته و دارند و هم ایشانند که خداوند به وسیله وجود ایشان حجت خود را بر عوام تمام می‌کند و «چنین افرادی تکفیر یکدیگر نمی‌کنند و حسد بر یکدیگر نبرد و تصدیق یکدیگر را دارند اگرچه در بعضی از مسائل نظریه اختلاف با یکدیگر داشته باشند و رد بر یکدیگر بنویسند؛ اما تکفیر و تفسیق یکدیگر نکنند.»[5]
اما برای این اشکال که «نسبت عناد و حسد به علما دادن سوء ظن است» و باید کارها و گفتار ایشان را بر صحت حمل کرد، باید به پاسخ آقای شریف طباطبایی وَفّقنَا الله لتَحصیل عُلومِه اکتفا کرد که می‌فرماید:
«نمی‌دانم چرا نسبت دادن کفر و فسق به مشایخ ما سوء ظن نیست و به بهترین محمل‌ها باید حمل کرد بلکه افعال جمیع مؤمنین را باید حمل بر صحت کرد؛ و نسبت عناد و حسدی که ماها بر مکفّرین خود داده‌ایم سوء ظن است؟! آیا از کدام ضرورت اسلام و ایمان بیرون رفته‌ایم و انکار کدام واجب از واجبات و محرّمی از محرمات و مستحبی از مستحبات و مکروهی از مکروهات و مباحی از مباحاتی که مسلّم است کرده‌ایم؟
و اگر گویی که معاندان شما هم انکار ضرورتی نکرده‌اند، گویم کدام انکار ضرورت از این واضح‌تر که با وجود اینکه ما اقرار به جمیع ضروریات دین و مذهب می‌کنیم، تکفیر می‌کنند و خلاف اوضح و اول ضروریات دین و مذهب می‌کنند.»[6]
و مگر بزرگان دین چه داشته‌اند که حاسدان حسد برند؟ تاریخ پاسخگوست؛ علوم ایشان و کتب ایشان در دسترس است، عمل و احتیاط و زهد ایشان ثبت شده است؛ به گونه‌ای که هیچ یک از مُستشکلین بر بُعد طریقت و شریعتِ این بزرگواران اشکالی وارد نکرده است؛ بلکه تمجید هم کرده‌اند[7] و از نظر نفوذ ظاهری نیز موضوع مشخص است: مگر شیخ احمد احسائی رفَع الله مقامَه چه نفوذ و شخصیتی دارد که پس از مخالفت‌های با این بزرگوار، کربلای معلی و بعضی دیگر از شهرها، به دو دسته تقسیم می‌شوند؟! در تاریخ آمده است که یک‌چهارم ایران، مقلد و طرفدار آن مرحوم بودند: «ان ربع ایران خالصاً کانوا من مقلدیه و التابعین له.»[8] آیا این نشان نفوذ ایشان نیست؟ و نوشته‌اند: «نفود شیخ احمد اختصاصی به شهری خاص ندارد بلکه در تمام شهرهای ایران این ارادت و اعتقاد گسترش می‌یابد و البته به موازات همین امر، آزارها و مخالفت‌هایی نیز نصیب او می‌گردد.»[9] و مگر درباره نفوذ سید مرحوم اعلی الله مقامه ننوشته‌اند که بیش از نیمی از عشایر کربلا پیروان سید کاظم رشتی بودند؟ «کان یتبعه اکثر من نصف العشائر الکربلائیة و بیوتها البارزة… و هو الحاکم المطلق فی کربلاء.»[10] نفوذ مرحوم آقای کرمانی أعلی الله مقامه نیز از نظر تاریخی مسجّل است. و تنفیذِ حکمِ نمایندگی آقای مرحوم به آقای شریف طباطبایی أعلی الله درجاتهما، نفوذ این بزرگوار را در همدان روشن می‌سازد.[11]
در اینجا باید به مطلب مهمی اذعان کنیم تا از زاویه‌ای دیگر نیز این موضوع را بررسیده باشیم. در کنار همه آنچه نقل کردیم، انجام بعضی کارها و برنامه‌های مخالفان بزرگان دین رفع الله شأنَهُم، چاره‌ای جز این باقی نمی‌گذارد که بخشی از مخالفت‌ها را ناشی از علت‌های نفسانی همچون کینه و حسد بدانیم. و ما در این نوشتارِ مختصر به چند نمونه اکتفا کرده و تفصیل را به نوشتاری دیگر موکول می‌کنیم.
یکی از این رفتارها، نشان‌دادن کتاب مبارک شرح‌الزیارة‌الجامعة الکبیرة به پاشای بغداد بود. آقای مرحوم کرمانی اعلی الله مقامه می‌فرمایند:
«آه‌ آه. قلم اینجا رسید و سر بشکست. ببینید که هیچ شیعه این عمل می‌کند و سعایت شیعه دیگر وانگهی عالمی را که همه علما اجماع بر حقیّت او کرده‌اند در نزد پاشای سنی ناصبی می‌کند که او بد عُمر را گفته است؟ آیا فردا جواب امیرالمؤمنین را چه می‌دهند؟… آیا رگی از اسلام در بدن چنین اشخاص هست؟ و ببین که در آن کتاب چه نوشته بود و ایشان چه‌طور امری را بردند به دست سنی دادند.»[12]
مخالفان جریان مفصل دیک‌الجن را که در کتاب معالم‌الزلفی است و شیخ مرحوم اعلی الله مقامه نقل فرموده‌اند، به پاشای سنی نشان دادند و پیامدهای ناگواری به بار آوردند که در جای خود ثبت است.[13]
رفتار دیگر، در زمان سید مرحوم اتفاق افتاد. یکی از علمای نامی آن دوره، برای تعمیر حرم حضرت عباس علیه‌السلام اقدام کرد و همسر یکی از رجال هند، وجوهی را برای این بازسازی ارسال کرد. این عالم با این مبالغ، صحن امام حسین علیه السلام و الصلوة را تعمیر کرد و پس از پایان‌ کار، هزار تومان اضافه آمد. دستور داد با این هزار تومان ولیمه‌ درست کرده و هر صد تومان را برای مخارج یک روز در نظر بگیرند. بدین ترتیب به مدت ده روز در حرم حضرت اباالفضل علیه‌السلام به مردم غذا داد و دستور هم داد که طبقات مختلف مردم برای گرفتن غذا بیایند و نام‌های ایشان ثبت شود.
همچنین دستور داد که تمام درها بسته شود و از یک در رفت‌وآمد انجام شود و یاران خود را امر کرد که دقت کنند تا کسی از تابعان و طرفداران سید جلیل، مرحوم حاج سید کاظم رشتی رفع اللهُ درجاته وارد حرم نشود و غذا نخورد و تا ده روز این برنامه را ادامه داد:
«کان هو احد المعمرین لحرم العباس علیه السلام حیث ارسلوا الیه اموالاً من العجم کما بعثت الیه زوجة السلطان مواجد(کذا) علی شاه ملک الهند اموالا فعمر بها صحن الحسین علیه السلام و لما فرغ من بنائه زاد من الدراهم الف تومان فصنع بهذا المبلغ ولائم فی صحن العباس علیه السلام مدة عشرة ایام کل یوم مائة تومان و کان یأخذ من الناس الوعد علی طبقاتهم من الملائیة الی العطارین و البقالین و کان یأمر بکتابة أسماء المدعوین و یأمر بسد الأبواب الا باباً واحدة (کذا) یقف علیها اصحابه و ینظرون الی المدعوین لئلا یدخل بینهم احد من اصحاب السید کاظم الرشتی و هکذا الی العشرة ایام و فی هذه الایام نزلت منزلة السید کاظم من أعین الجماعة من الاهالی لفِعل السید القزوینی الحائری و انحط فی اعین الناس انحطاطا عظیما.»[14]
انگیزه این برنامه را چه باید دانست؟ آیا استدلالی علمی در پس آن نهفته است که هیچ کس در نمی‌یابد؟ یا امیال نفسانی زمینه‌ساز چنین حرکت‌هایی است…؟نمونه‌ای دیگر، اعتراضی است که به مرحوم آقای کرمانی حشرنا اللهُ مَعَه وارد کردند که چون در ابتدای کتاب‌ها و رساله‌ها خود را «اثیم» معرفی می‌فرمایید، پس از مسیر صحیح و مستقیم منحرف شده‌اید! این بزرگوار رساله‌ای با نام رسالة فی الأثیم نگاشتند و علت‌های استفاده از این صفت و دفاعیات خود را شرح فرمودند. ترجمه بخش‌هایی از این رساله را نقل می‌کنیم:
«و بعد، چنين مي‏گويد بنده اثيم كريم بن ابراهيم، بشتابيد اي برادران هوشيار بلكه اي خردمندان و به داستاني نغز و گزارشي ريزبينانه گوش فرا دهيد. يك بار زن فرزند عزيز از دست داده را مي‏خنداند و بار ديگر سبب شگفتي ابلهان مي‏شود. و بار ديگر جگرها را از گرما تفتيده و چشم‏ها را گريان مي‏كند: از گرفتاري من به گروهي عبرت بگيريد كه نه در كار خدا انديشه دارند و نه از دوستان او مي‏پذيرند، حكمت رسا است، ولي نشانه‏ها و ترساندن‏ها به گروهي كه ايمان ندارند، نفعي نمي‏رساند.
چه كسي از شما مرا ياري مي‏دهد كه همراه او گريه را به درازا كشم، يا چه كسي از شما مرا همراهي مي‏كند تا سختي‏هاي آزمايش را برايش شرح دهم… گرفتاري من به اين گروه، از جهت ها و كارهايي است كه به شمارش در نمي‏آيد؛ و البته در كتاب‏هاي ديگر، بسياري از اين جهت‏ها را ذكر كرده‏ايم همچون كتاب سي فصل و هداية الطالبين و ديگر كتاب ها. انگيزه من از نوشتن اين رساله آن است كه يكي از برادران – كه خداوند او را از بدي و فساد ياغيان حفظ فرمايد – نوشته‏اي را براي من فرستاد كه در آن از مردم اين دوره زمانه و از زيادي آزار ياغيان و دشمنان گِلِه مند بود؛ چرا كه ايشان حريم و حرمت ما را زير پا گذارده و اموال ما را از ما گرفته و به عِرض ما دشنام داده و به حلال بودن خون ما فتوا داده‏اند و حكم‏ها بر كشتن ما نوشته‏اند و به دور و نزديك و به تمام كساني كه مي‏خواستند به ما ظلم كنند، از ما شكايت كردند تا اين كه به پادشاهان نامه‏ها و به وزيران دست آويزها دادند. و ما در برابر همه آن كارها آمادگي نشان داديم و بر همه آنها صبر كرديم. تا كار را به جاي شگفت آور و جبهه گيري جديدي رسانيدند كه آن برادر به من از ايراد يكي از علما بر من شكايت كرد كه من در كتاب‏ها به گناهان خود اقرار مي‏كنم و به زشتي‏ هاي خود در برابر جبّار آسمان‏ها و آفريننده آفريده‏ها اعتراف مي‏كنم. ايراد او اين است كه فلاني در كتاب‏هايش خود را به «اثيم» توصيف كرده است كه اين، اعتراف به عيب بزرگ و طعن درشتي است. در نتيجه او به اين اعتراف شايسته نكوهش است!.
امان از اين جبهه ‏گيري بزرگ و اين كوري از راه راست و بي‌راهي از روش انبيا و مرسلان و اولياي پسنديده. آيا انسان از گناهان رهايي مي‏يابد مگر با اعتراف به آنها؟! و آيا در آن ميدان از آنها آزادي مي‏يابد مگر با اقرار به آنها؟!… .» و سپس استدلال‌های خود را ذکر می‌فرمایند.[15]
این نیز رفتاری بود که به هیچ بهانه‌ای نمی‌توان آن را در رسته مخالفت‌های علمی به حساب آورد. و شگفتا که همین اشکال را قرة العین برغانی[16] بر آقای مرحوم کرمانی اعلی الله مقامه وارد ساخت… شگفتا که روش و منشِ مخالفان، حتی شاید ناخواسته، مطابق بابیان شد… آقای مرحوم رساله‌ای در رد باب معلون نگاشتند و قرة العین به خیال خود ردی بر این رساله نوشت و مفصلاً درباره اثیم اظهار نظر کرد و به تأویلات و توجیهات غریبی متوسل شد. وی پس از نقل عبارت آقای کرمانی که می‌فرمایند «یقول العبد الاثیم و الفانی الرمیم کریم بن ابراهیم» می‌نویسد:
«قد خاصم نفسه فی اول کلامه حیث وصف نفسه بالرمیم الذی هو المیت المشرف علی الانعدام و الاضمحلال بعد الاثیم الهاما من الله العلی العظیم لان الاسماء تنزل من السماء… اما الاثیم…»[17]
و اما حسادت و مال‌‌دوستی و مرید‌پرستی در روحیه و عملکرد مخالفان مرحوم آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه بیداد می‌کرد و چه می‌توان گفت و نوشت وقتی واقعه هائله همدان پیش چشم‌های مستبصران است…:

شرح این گفتار و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر

 جمع‌بندی
یکی از علت‌های مخالفت با بزرگان حسادت حاسدان است و البته مخالفت‌ها، علت‌های دیگری نیز داشته و دارد و «تنها معلول جاه‌طلبی یا ریاست طلبی فرد خاصی» نیست.[18]
با توجه به فرمایش‌های مکتبی و شواهد تاریخی، علاوه بر امکان، بر وقوعِ آن نیز یقین داریم و برخی معاصران نباید همچون برخی گذشتگان تجاهل کرده و این اسناد و مدارک را نادیده انگارند.
و آنانی که از ایشان چنین اعمالی سر زده است، اگرچه ظاهراً جزو طلاب علوم دینی بوده‌اند ولی اساساً ایشان را عالم‌نما دانسته و خارج از جرگه علمای متدین و متعهد می‌دانیم.
این علت چون وجهه علمی و استدلالی و روشی منطقی ندارد، زمینه‌ساز مزاحمت‌ها و اذیت‌های فراوانی شد که بر بزرگان دین وارد آمد و از این رو بزرگان دین اعلی الله مقامهم به مناسبت‌های مختلف به این علت اشاره فرموده‌اند و واقعیات را بیان فرموده‌اند و البته در کنار آن صبر را پیشه خود کرده‌اند. ما نیز طبق تعالیم بزرگان دین اعلی الله تعالی مقامهم بر این موضوع صبر می‌کنیم؛

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

رجب المرجب 1436

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] هدایة الطالبین، ص57
[2] همان، ص132
[3] ارشادالعوام، ج4، ص69
[4] سفرنامه کربلای معلی ماه رمضان 1426
[5] رسائل 4، آقای شریف طباطبایی اع، ص220
[6] همان.
[7] جلال الدین آشتیانی می‌نویسد: «…و القائل هو الفقیه المتبحر الشیخ أحمد الأحسائی…» (مجموعه رسائل فیلسوف کبیر حاج ملا هادی سبزواری، ص868)
[8] تاریخ د. میرزا مهدی خان
[9] ماهنامه «مهرنامه»، شماره دهم، فروردین ۱۳۹۰
[10] مدینة الحسین علیه‌السلام، حسن آل طعمه، ج3، ص87
[11] ر.ک مقاله: «کالضوء من الضوء» از نگارنده
[12] هدایة‌الطالبین، ص122
[13] همان.
[14] مدینة الحسین علیه السلام، محمدحسن الکلیددار آل‌طعمه، ج3، ص168 به نقل از سید حسون براقی در کتاب «الدر المنثور.»
[15] نگارنده این رساله را با ترجمه‌ای روان و استخراج آیات و روایات و فرمایش‌های علما، تنظیم کرده است.
[16] نامش فاطمه بود اما او را ام‌سلمه صدا می‌زدند و بعدها به طاهره و قرة العین مشهور شد (ظهور الحق، مازندرانی، قسم سوم، ص 310و311) و همه این اسم‌ها بی مسمی بود؛ از باب نامیدن شیئی به ضدش همچون تسمیه غلام زنگی به کافور.
[17] همان، ص504
[18] آن‌گونه که برخی نویسندگان پژوهش کرده‌اند، گمان کرده‌اند تنها علت مخالفت را جاه‌طلبی و ریاست‌طلبی فردی خاص می‌دانیم و بر این فرض خود رد نوشته‌اند (ر.ک: نقد و بررسی آرای کلامی شیخیه کرمان، علی‌اکبر باقری، ص75)