شرح القصیده

اگر سمبل کتاب‌های مکتبی را یکی از کتاب‌های شرح‌الزیارة، شرح‌القصیدة  یا ارشاد‌العوام بدانیم، بجا سخن گفته‌ایم. هر یک از این کتاب‌ها، از جانبی همچون خورشید است ظهر هنگام؛ چرا که انباشته از معارف و اعتقادات و اخلاقیات است و از جانبی مظلوم است همچون ماه در شب ظلمانی؛ چراکه ظلم‌ها بر این کتاب‌ها وارد آمده است.

آنچه در این بخش به آن می‌پردازم، بررسی کتاب «شرح القصیدة» است. این کتاب، کتابی است عربی و با متنی دشوار و مفاهیمی عالی و از این جهت ما فارسی‌زبان‌ها چندان با آن مأنوس نیسیتم. متأسفانه یکی از اشکال‌های مخالفین بر مکتب مشایخ، وجود چنین کتابی است. در این جستار، به بررسی این کتاب و اشکال‌های دیگران و شبهه‌هایی که در این زمینه مطرح شده است می‌پردازم.

شخصیت مرحوم سید کاظم رشتی اعلی الله مقامه

همین بس که استاد ایشان، مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی‌الله مقامه، درباره شاگردش فرمود: «وَلَدی کاظم یَفهَم و غیرُه لا یَفهم» (فرزندم کاظم می‌فهمد و غیر او نمی‌فهمند). این عبارت کوتاه است و پر معنا. نخست آنکه «ولد» فرموده است و «ولد» جزء «والد – پدر-» است. و این عبارت مشهور است که: «لا یعلم رَطنی الا ولد بطنی» (راز مرا نمی‌داند مگر فرزندم).

دوم آنکه فرموده است‌«یفهم» (می‌فهمد) و مشخص نفرموده چه چیزی را می‌فمهمد؟ حقایق را؟ معارف را؟ دین  را؟ حکمت را؟ کلام استاد را؟ مطلق فرموده است و این نشان دهنده مقام بلندی است که یک شاگرد می‌تواند در نزد استاد خود داشته باشد.

سوم آنکه فرموده است «غیره» (غیر سید مرحوم). در این کلمه باید توجه داشت که منظور از غیر او، یعنی در زمان سید، غیر او نمی‌فهمد. ممکن است بعد از سید اشخاصی باشند و بیایند که بفهمند. این عبارت بازگو کننده موقعیت سید رشتی در زمان خود ایشان است؛ نه به طور مطلق در همه زمان‌ها.

عبارت دیگری در موقعیت مرحوم سید کاظم رشتی، از شاگرد ایشان، مرحوم حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامهما در دست است. ایشان تعبیرهای مهمی درباره استاد خود نوشته‌اند: سیدنا، سندنا، استادنا، عمادنا،… و تاریخ گواهی می‌دهد که در آن زمان لقب «سید استاد» برای سید کاظم رشتی، لقبی شناخته شده بوده است.

مرحوم حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه نیز با احترام و تعظیم فراوان از سید نام برده‌اند. در کتاب «حدیقة الاخوان» می‌توان به گوشه‌ای از این احترام‌ها آگاهی یافت.

 دیگران چه می‌گویند؟

سید مرحوم در زمان حیات خود بسیار اذیت کشید. به گونه‌ای که کتاب‌های تاریخی شیخیه بر این مطلب گواهی می‌دهد. کتاب «دلیل المتحیرین» نگاشته خود سید، آکنده از اذیت‌هایی است که بر او وارد آمد. کتاب «هدایة‌ الطالبین» نگاشته آقای مرحوم، حاج محمد کریم کرمانی، گواه دیگری است بر این مطلب.

بعد از زندگی ایشان، برخی به بی‌ادبی پرداختند و در کتاب‌های خود از ایشان به بدی یاد کردند و برخی از علما و شِبه علما، از ایشان تعریف کردند. متأسفانه باید اذعان و اعتراف کرد که تعریف‌هایی که از ایشان شده است، در حقیقت یکی از مصائب ایشان به شمار می‌رود. چرا که تعریف‌ها این‌گونه است: عالم عالی‌قدری است، فقیه است، مجتهد است، و… . اگرچه همه این‌ تعریف‌ها به ظاهر تعریف است، ولی در واقع اشاره به این است که او عالم و فقیه است و نباید در رشته حکمت، فلسفه و عرفان وارد شود. او مجتهد است و باید فتوا دهد؛ نه آنکه به اسرار بپردازد و رمزگشایی کند. او سررشته‌ای در مباحث حکمت ندارد. از این جهت است که تمامی این تعریف‌ها، پوشالی بوده و مُشعِر به مطالب دیگری است.

سید و شرح‌القصیدة

مرحوم سید کاظم رشتی را با کتاب «شرح القصیدة» می‌شناسند. سید را از مشایخ شیخیه دانسته و از جانبی استاد علی‌محمد باب می‌دانند. ادعای دوم (استاد بابِ ملعون بودن)، از ادعاهایی است که بسیار سست و بی اساس است. آیا اگر شخصی چند روزی به کلاس یک نفر حاضر شود و بعد ادعای باطلی کند، استاد را باید زیر سؤال برد؟ بدون هیچ تشبیهی آیا باید پیغمبر را به علت کارهای خلاف برخی از صحابه زیر سؤال برد؟ هرگز این‌گونه نبوده و نخواهد بود و شاید این مورد استثناء است!

کتاب «شرح‌القصیدة» برای دیگران بسیار حائز اهمیت است. چراکه این کتاب، آخرین کتابی است که ایشان نگاشته‌اند و در آخرین سال عمر خود آن را به انتها رسانده‌اند. طبق نظر محققین، آخرین اثر یک نویسنده، چکیده و نهاییِ اعتقادات و آراء آن نویسنده است و همین نکته سبب شده است در میان کتاب‌های ایشان، این کتاب مورد توجه قرار بگیرد.

و حال آنکه در واقع این سخن ممکن است برای نویسندگان عادی جاری شود، اما برای اشخاصی همچون مشایخ شیخیه امکان ندارد. چراکه ایشان هر سخنی که گفته‌اند، به علت آنکه به صحت آن یقین داشته‌اند، تا پایان عمر بر همان عقیده استوار مانده‌اند. حاج محمد کریم کرمانی شانزده سال قبل از وفاتشان کتاب «ارشاد‌العوام» را نوشتند و تا آخر عمر، به مناسبت‌ها در هر رساله‌ای مرقوم می‌فرمود «فراجع کتاب الارشاد» (به کتاب ارشاد مراجعه کن).

معرفی کتاب «شرح‌ القصیدة»

تاریخ نگارش: شرح القصیدة، عصر روز چهارشنبه‌ای در ماه جَُمادَی الاُولَی در سال 1259 قمری به پایان رسید.

انگیزه نگارش: قاضی بغداد، «عبد الباقی افندی موصلی» قصیده‌ای سرود و در آن قصیده، از پارچه‌ای که بر قبر پیغمبر بود و به مرقد موسی بن جعفر – در کاظمین – هدیه شد، سخن گفت. «علیرضا باشا» از سید کاظم رشتی خواست که این قصیده را شرح کنند.

سن مصنف: در آن زمان که آن بزرگوار به شرح این قصیده پرداختند، چهل و هفت سال داشتند. این کتاب، شش ماه قبل از وفات ایشان به پایان رسید.

تدریس: بسیار جالب است بدانیم که سید مرحوم، پس از اتمام کتاب، به تدریس آن پرداختند. ایشان در حرم موسی بن جعفر – علیهما‌السلام – تدریس می‌کردند. تدریس، از نیمه آخر ماه شوال 1259 قمری شروع شد و تا ذو القعده همان سال ادامه یافت. وفات ایشان، 11 ذو الحجه همان سال واقع شد.

از تدریس ایشان، رساله‌ای در دست است که توسط یکی از شاگردان ایشان به نام «محمد تقی بن حسینعلی هِرَوی» جمع‌آوری شده است. این رساله که حدود 12 صفحه است، فقط تدریسِ خطبه کتاب را در بر دارد. خطبه کتاب، عبارت است از جمله‌های اول که حمد خدا و ثناء پیغمبر و آل او و ذکر دوستی دوستان و دشمنی دشمنان است. خطبه کتاب شرح القصیده، یکی از سنگین‌ترین خطبه‌ها از نظر متن عربی است که ظرایف عجیبی در آن پنهان شده است.

حجم کتاب: کتاب شرح القصیده، 200000 کلمه است.

از ویژگی‌های مهم این کتاب، «تشیید و محکم کردن مسئله رکن رابع» است. در جای جای این کتاب، به عبارت‌هایی برخورد می‌کنیم که این مسئله گوشز‌د شده است و دلیل‌هایی برای اثبات آن بیان فرموده اند.

مهم‌ترین اشکال‌ها بر این کتاب

1-وجود متشابهات

نخستین شبهه درباره این کتاب، «متشابه» بودن برخی عبارت‌های آن است. متأسفانه برخی حکمت استفاده سخن متشابه را نمی‌دانند چیست. استفاده از عبارت‌های متشابه (دو پهلو) دو علت دارد: اول آنکه دشمنان بهانه داشته‌باشند و به راحتی بتوانند خورده بگیرند؛ همان‌گونه که در قرآن و فرمایش‌های معصومان – علیهم‌السلام- عبارت‌های متشابه وجود دارد.

دوم آنکه برخی معانی هست که چنان دقیق است که فقط با لفظ متشابه می‌توان بیان کرد. تفصیل این دو علت را می‌توانید در کتاب ارشاد، ج 2، ص 16 بیابید.

 2- تعبیرهای رکیک

در ضمن این بیت از قصیده:

هذا رواق مدینة‌العلم التی     من بابها قد ضل من لا یدخل

(این، رواق شهر علمی است که هر که از در آن شهر وارد نشود، گمراه شده است)،

تعبیرهایی دارند که با توجه به وضع ما و عالَم ما، رکیک به نظر می‌رسد. برای جواب از این شبهه، دو جواب وجود دارد:

نخست آنکه کلام حکما و علما را باید بر حقیقت حمل کرد؛ نه بر اَعراض. برای تفصیل این مختصر، مثال می‌زنم به فرمایشی که درباره صفات اهل بهشت وجود دارد. مثلاً می‌فرمایند اولین چیزی را که مؤمنین می‌خورند و بعد وارد بهشت می‌شوند، جگر ماهی است (کبد حوت). آیا واقعاً جگر می‌خورند؟ آیا واقعاً ماهی در آنجا است؟ بلکه منظور از کبد حوت (جگر ماهی)، «صفتِ» آن منظور است (صفت، یعنی خاصیت، چگونگی). یا مثلاً در بهشت نهری از عسل و نهری از آب و… وجود دارد. آیا همین عسل اینجا و آب (هیدروژن و اکسیژنِ) اینجا منظور است؟ بلکه منظور، صفت اینها است که شیرینی و رفع عطش کردن و بدن را جلا دادن و … است. حال تعابیری که سید کاظم رشتی در کتاب شرح قصیده ذکر کرده است،‌باید حمل بر حقیقت آن کرد نه بر ظاهر آن.

نویسنده کتاب ارشاد‌العوام دراین باره، بیان مهمی دارند:

«نصيحتى در اين مقام به تو كنم بدانكه فهم كتاب و سنت و كلام حكما را نخواهى كرد و ربط مابين آن‏ها نتوانى داد و حلاوت علم ايشان را برنخواهى خورد و اسرار آن‏ها را درنخواهى يافت مادام كه حمل كلام ايشان را بر حقيقت‏ها نكنى و چشم از اعراض اين دنيا نپوشى و احتمال اين معنى‏هاى عرضى را ندهى زيرا كه اين عالم را آن عظم نيست كه مقصود از كلمات ايشان باشد و آن اعتبار و آن اعتنا نيست ولى نصيحتى سخت بود» (ارشاد، ج 2، ص 67).

علاوه بر اين، نویسنده كتاب شرح القصيده، خود در قسمتی از کتاب، به این مطلب تصریح دارند و بی‌انصافی است که کلام نویسنده را نادیده گرفت و بی‌انصافی کرد. ترجمه نوشتار ایشان چنین است:

«آنچه از نام خانه‌ها و صاحبان آنها … ذكر كرديم، مثل اين حيوانات زمينى نيستند؛ بلكه مراد، صفت و صورت اين حيوانات و نباتات يا جمادات می‌باشد؛ مانند آنكه درمنطقةالبروج برج‌ها را نام گذارى كرده‌اند به عقرب، خرچنگ، گوسفند، گاو، شير، خوشه گندم، كمان تيراندازى، جدى، و ماهى كه اينها هيچ كدام از اين حيوانات زمينى نيستند بلكه بر صورت و صفت اين موجودات زمينى می‌باشند بلكه آنان برحسب خودشان حيواناتى نورانى هستند ثابت و سيار كه علتند براى معلولاتشان ولی  به حسب متعلقات و روابط و نسبت‌هاشان دراين عالم ظاهر شده‌اند. آيا نشنيده‏اى ملائكه غلاظ وشداد براى اهل جهنم به چه صورت‌هاى زشتى ظاهرمی‌شوند؟ و حال آنكه ایشان (ملائکه) بندگان خوب خدا هستند. آيا نشنيده‏اى خدا می‌فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون الله ماامرهم ويفعلون مايؤمرون؟. وملائكه اى كه معصومند نيستند مگر خوشبويان وپاكيزگان باآنكه ظاهرميشوند به هيكلهاى وحشتناك وصورتهاى زشت ؟ آيانشنيده اى دوملك نكير ومنكر باآنكه دوبنده هستند سياه وازرق ميباشند وسرآن دو درآسمان هفتم وپاى ايشان درزمين هفتم ميباشد ؟و همه زمين رابه يك قدم طى ميكنند و داراى موهاى سياه وچشمهائى بمانند مشعل و صداهائى بمانند رعد غرنده ميباشند . ازخداميخواهيم امراين دورا برماآسان گرداند وآنان رامبدّل به بشير ومبشر فرمايد و ملاقات نيكو ورأفت ورحمت به اين دو عنايت فرمايد فانه سبحانه على كل شى‏ء قدير.(شرح القصيدة، چاپ جديد، ص 196).

 سخن صاحب کتاب شرح القصیده، حكمت است و زبانی است مخصوص اهل آن و هركسى نمى‏تواند آن را بفهمد بلكه مخاطبين اين كتاب (شرح قصيده)، اشخاص معينى در همان زمان و زمان‏هاى بعد بوده‏اند و هستند. با توجه به آنچه ذكر شد، همه كس نمى‏توانند به حقيقت مطلب پى برند.

 اما موضوع ركاكت الفاظ اين فرمايشات، مسأله‏اى است روانى كه بستگى به حسن ظن و يا سوءظن خواننده نسبت به نويسنده و يا نويسندگان كتاب دارد همان‏گونه كه در داورى‏ها اين قضيه كاملاً مشهود است. مثلاً گوينده‏اى كه هرچند خوب سخنرانى كند و اهل تقوى و صلاح باشد، كسى كه نسبت به او سوءظن دارد حرف‏هاى او را حمل بر اغراض نفسانى و يا سوء تعبيرها و … خواهد كرد. درچنين حالى خواننده و شنونده بايد خود را اصلاح كنند نه نويسنده و يا گوينده را.

و شرح القصيده كتابى دویست هزار کلمه است و فقط در حدود سه يا چهار جمله ظاهراً کلمات رکیک وجود دارد – آن هم برای اهل ظاهر -، با آنچه ملاى رومى در مثنوى به عنوان مثال (!) آورده قابل مقايسه نيست (ر.ك: مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بيت 1333 و و و ….). حاج محمد کریم کرمانی شديداً با تعبيرها و عقيده‏هاى وى برخورد مى‏كنند (الشهاب الثاقب، ص 79).

نگاهى كه مولوى و كتاب او وجود دارد، سبب مى‏شود كه الفاظ كاملاً مأنوس باشد و گرنه همان‏گونه كه فرمايش سيد کاظم رشتی و حاج محمد کریم کرمانی گواهى مى‏دهد، فرمايش‏هاى مشايخ عظام بر اين عالم و لغت ظاهر حمل نمى‏شود.

3- کلمات ناموزون

این عنوان هم یکی دیگر از شبهات درباره کتاب شرح القصیده است. ایراد این‌گونه مطرح شده است که ما در این کتاب، با نام‌های عجیب و نامأنوسی روبرو می‌شویم که نمی‌توان با دید ظاهر آنها را توجیه کرد.

در جواب باید گفت نام‏هايى كه در اين كتاب (شرح قصيده) در نام محله‏ها و صاحبان آنها ذكر شده، رمزهايى است كه نويسنده مى‏داند و اهل حكمت و مخاطبين آن و البته این مطلب، سخن عجیب و تازه‌ای نیست.

يكى از مثال‏هاى محسوس آن، فرمول‏هاى شيمى است كه امروزه «در نزد اهلش» كاربرد دارد و شخص عادى و عامى با ديدن آن شكل‏ها و ترتيب چيدن‏ها، هرگز چيزى نمى‏فهمد.

 نمونه‏ ديگر زبان رايانه است كه هرگز شخص از آن چيزى نمی‌‏فهمد چرا كه عدد يك و صفر به شكل‏هاى مختلف تكرار شده است و تنها رايانه آنها را دريافته و مطلب مورد نظر را نمايش می‌دهد. خلاصه بايد گفت اين كتاب براى عموم نوشته نشده بلكه براى قشر خاصى است و آنها قدر اين فرمايش‏ها را می‌دانند و: «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهرگوهرى».

آنچه ذکر کردم، خلاصه مهم‌ترین شبهه‌ها و جواب آنها بود. در پایان عبارتی را از کتاب شرح القصیده ذکر می‌کنم که دلالت بر عظمت کتاب و صاحب کتاب دارد. ترجمه عبارت چنین است:

عبارت بسم الله….، اسم اعظم است که همه اسم‌ها را در بر دارد و من خواستم که این عبارت را شرح کنم بنا بر آنچه از حسین بن علی – علیهما السلام – استفاده کردم در شبی که عالی‌تر از لیلة القدر و لذیذتر از لیلة‌الوصل بود. در آن شب از حضرتش از فرمایش پدر بزرگوارش پرسیدم و آن بزرگوار در جواب من، کلیات و اشاراتی بیان فرمود که در آنها گنیجینه‌های اسرار و روشنی‌های انوار قرار دارد که برای من به وسیله آنها درها باز شد و اسباب مهیا شد تا آنکه علوم الهی و اسرار ربانی برایم آشکار گردید که از نوشتن آنها، قلم عاجز است. (شرح‌القصیده، ص 216).

———-

پ.ن:
متن فوق، چکیده سخنرانی معتقد در شب شهادت سید مرحوم – اعلی الله مقامه – است که پس از خلاصه‌نویسی، این‌گونه تنظیم شد.