برای مطالعه بخشهای گذشته اینجـا کلیک کنید.
—
در صفحه90 عبارتی از آقای شریف طباطبایی نفعنا الله بعلومه نقل شده است. ایشان میفرمایند «اختلاف میان علما تعمدی است از جانب حجج الهی و چنین اختلافی را نباید رفع کرد و اگر نمیخواستند چنین اختلافی در میان باشد خود ایشان آن را در میان نمیانداختند و بسا آنکه بعضی از جهال گمان کنند که چنین اختلافی را باید رفع کرد و غافلند که اختلافی که در میان اهل حق نباید باشد اختلاف در ضروریات دین و مذهب است که هرگز چنین اختلافی در میان اهل حق نیست.»
این عبارات اینگونه نقد شده است:
«البته این پاسخ میرزا محمدباقر اصفهانی هم خالی از اشکال به نظر نمیرسد زیرا اینکه بگوییم خود خواستهاند اختلاف باشد و پس باید اختلاف باشد و آن را حل نکرد منطقی به نظر نمیرسد و درست است که از آنجا که بر اساس ادله شرعی و حجت الهی هر یک از علما به حکمی دست یافت اگرچه موافق حکم الله واقعی نباشد برای مکلفین حجت است و خود او هم معذور است ولی اینکه بگوییم خود ایشان خواستهاند اختلاف باشد و ما هم نباید در جهت رفع اختلاف اقدامی کنیم به نظر درست نمیآید.» (ص90و91)
در این نقد تأیید میشود که اختلاف علما به علت اختلاف برداشتها وجود دارد و «درست است» و «برای مکلفین حجت است و خود او هم معذور است» ولی «اینکه بگوییم خود ایشان خواستهاند اختلاف باشد» و آن را حل نکرد «منطقی به نظر نمیرسد». به علت آنکه مجال تفصیل نیست، به همین مقدار بسنده میکنیم که فرمایش آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه ناظر به حدیثی از اهلبیت سلام الله علیهم اجمعین است که: نحن أوقعنا الخلاف بینکم.[1] و احادیث دیگری در این باب که به نمونهای اشاره میکنیم:
در کتاب مبارک کافی از زُرارة بن اعين روايت كرده است كه: سؤال كردم از حضرت باقر عليه السلام از مسألهاى پس جواب فرمودند، پس مردى ديگر آمد و سؤال كرد از همان مسأله، پس جواب فرمودند به خلاف جوابى كه به من فرموده بودند، پس مردى ديگر آمد و سؤال كرد از همان، پس جواب او را دادند به خلاف جوابى كه به من و به مرد اوّل داده بودند، پس چون آن دو نفر بيرون رفتند عرض كردم: يابنَ رسول الله صلى الله عليه و آله، دو نفر هر دو از اهل عراق از شيعيان شما آمدند كه سؤال كنند از شما از مسألهاى و جواب فرموديد به هر يك، خلاف آنچه جواب فرموديد به ديگر؟! پس فرمود: اى زراره، به درستى كه اينطور جواب دادن بهتر است از براى ما و بهتر باقى خواهد ماند از براى ما و شما و اگر اجتماع كرده بودند بر امر واحدى و اختلاف ما بين شما نبود، هر آئينه مردم تصديق مىكردند شما را در اينكه شما شيعيان ما هستيد و تابعان يك نفريد، از اين جهت بر يك امر جارى شدهايد و اگر چنين بود، كمتر بود از دوام ما و شما.[2]
و اما نقد سوم، نقدی است مشترک بر همه بزرگان و حتی بر ناطقیه که چرا عادت به مختصرنویسی ندارند (ص94) و با کلمات بازی کرده و جملات را تکرار میکنند و این، از شیوههای بحث علمی و تحقیق و مطالعه علمی همراه با انصاف و تطبیق با معیارهای علمی خارج است. (ص96)
بازی با کلمات را درباره شیوه نگارشی علما قبول نداریم و تکرار عبارات را برای تفهیم بیشتر مطلب و مثالهای متنوع و مختلف را برای تبیین جوانب مختلف بحث میدانیم. همچنین جامعه آن زمان و شرایط اجتماعی و فهم عمومی مردمان آن دوره را در نظر میگیریم. و هدف این بزرگواران را عالیتر و عالیتر از سَیابیدن و آراستن عباراتِ بی محتوا میدانیم و شأن ایشان را والاتر از کتابسازی… کتابسازیای که امروزه مُد شده است و ناله و فریاد اهل فرهنگ گواهی این ادعاست.
و اما استفاده از تعبیراتی برای نشاندادن جهل مخالف یا غرض و مرض او، شاید امروزه جزو «شیوههای بحث علمی» نباشد؛ اما زمانی اینگونه بوده است و نه فقط در کلمات بزرگان شیخیه که در نوشتارهای دیگر علمای شیعه نیز صریحاً به چشم میخورد. چه بسیار افرادی بودهاند که از تهمتها خسته شده و در کلمات خود درد دلها کردهاند یا مخالفان خود را بسیار صریحتر از بزرگان مکتب شیخیه، معرفی کردهاند. نمونهها فراوان است و در اینجا به نمونهای اکتفا میکنیم. رجب برسی (الحافظ رجب البُرسی) که شخصیتی شهیر است و متهم به غلو، در آخرین کتاب خود و رساله خود «مشارق الأمان و لباب حقائق الإیمان»، در آخرین فصل کتاب «الخاتمة فی علة کشف هذه الأسرار» نگاشته است:
«فقمت أهجر فی عشقه اللوام و لا أخشی ملام من لام، لأن من بغض علیاً عن فضله دلّ علی قبح أصله، و کذا من اتهم محبیه و لام فهو من أولاد الحرام، فشمرت ذیل العزلة و أخرجت یدی من جیب الوحدة، و أنست بالحق و ذاک أحق، إذ لا خیر في معرفة الخلق خصوصاً أهل هذا الزمان المدبر الخوّان المنکرین للفضائل المؤثرین للرذائل، لأن الحمیم منهم کالحمیم و السلیم الرد کالسلیم، و الخلّ الودود خلّ ودود، أطعامهم الغیبة و إدامهم الریبة فثق بالله و ذرهم و اتخذ إلیه سبیلا.»[3]
گذشته از آنکه اگر بحث، برای اقناع مخاطب یا خواننده باشد، چه اشکالی دارد از روش سخنرانی در کتابت استفاده شود؟ وقتی میتوان از ابزارهای اقناعی استفاده کرد، چرا نویسنده چنین نکند؟ و یکی از ابزارهای اقناعی در بحث «رتوریک»، «پاتوس» است که نویسنده به احساسات و عواطف خواننده نزدیک میشود و آنها را برجسته کرده و با تأکید بر داستان و حکایت یا مشاهدات شخصی، خواننده را اقناع میکند. این شیوه، از شیوههای رتوریک کلاسیک است که اصل این موضوع را به ارسطو نسبت میدهند.
به عبارات پایاننامه بازگردیم. در اواخر این بحث، موضوع وحدت ناطق ناظر به «مرجعیت علمی» قلمداد شده و نه «مرجعیت سیاسی» یا حتی «بحث عرفانی و مراد بودن و قبله و قطب بودن.» (ص94)
ولی این نتیجه را تصریحِ محمدخان کرمانی رد میکند. آنجا که وی صریحاً وحدت ناطق را در حقیقت (اعتقادات) و طریقت (اخلاقیات، نیاز به مرشد و قطب واحد) و بُعد شریعت جاری میداند و گذشته از از مرجعیت سیاسی، قطب بودن ناطق را بیان میکند:
«در طریقت هم که باید شیخ داشته باشد، آن شیخ اصلی که مرجع همه به اوست، ناطق واحد است.»[4]
پس بحث وحدت ناطق نه در بخش عقاید و احکام که در بخش اخلاقیات و طریقت هم جاری است.
و اما «نتیجهگیری» این پایاننامه، آنگونه قلم نمیخورد که توقع میرود. در این نتیجهگیری بر وجود اختلاف میان باقریه و ناطقیه تأکید میشود و اشاره میشود جدایی میان این دو گروه، همین مسئله است. به نظر میرسد با این نتیجهگیری برای تحقق هدف نگارش پایاننامه که نزدیککردن درک متقابل میان این دو گروه است (ص9) حرکتی رو به جلو انجام نشده است؛ اگرچه همانگونه که در ابتدای نوشتار اشاره کردیم، نفْس توجه به این موضوع و واکاوی آن، تلاش مثبتی تلقی میشود.
ملحقات: نقدهای شیعه بر رکن رابع
پیام اصلی این بخش، ارتباط بحث فقیه و ولایت فقیه با رکن رابع و وحدت ناطق است. البته میان رکن رابع و بحث فقیه رابطه بسیار قویای برقرار است؛ به گونهای که در کتاب هدایة الطالبین، رکن رابع را فقها و علمای شیعه تفسیر میفرمایند[5] و در کتاب مبارک ارشادالعوام، راه فرمانبرداری از کامل دین را در این زمان، تبعیت فقهای عادل میدانند[6] در این پایاننامه به اشتراک رکن رابع با بحث نایبان عام امام معصوم اشاره شده و تصریح شده است «آنچه از تعابیر مختلف برخی علماء شیخیه در تعریف رکن رابع برداشته میشود همین معنی را میرساند.» (ص110)
در ادامه عباراتی آمده است که به عنوان نتیجهگیری «ملحقات» آن را نقل میکنیم:
«و در مجموع میتوان چنين گفت كه نظر شيخيه در خصوص امر ولايت فقها تا اين بخش كه علماء را نایبان عام امام معصوم علیهالسلام در دوران غيبت بدانيم همراه و هم اعتقاد با ساير شيعيان است و محل وفاق و علیرغم اختلاف در مصداق و تعريف اين جانشينان، آنچه از تعابير مختلف برخی علماء شيخيه در تعريف ركن رابع برداشته میشود همين معنی را میرساند…ولی آن دسته از تعابیر…مواردی است که محل اختلاف بیانات شیخیه [ناطقیها] با شیعیان است… تعابیری همچون بیان «ناطق واحد شیعی» که حاج محمدخان کرمانی آن را مطرح کرده است و گروهی آن را نپذیرفته و برداشت غلط و تفسیر نادرست بیانات شیخ و سید و حاج محمدکریم خان دانستهاند و آن را از بدعتهای حاج محمدخان میدانند و از این رو مسیر خویش را جدا کرده و راهی دیگر گزیدهاند و خویش را شیخیه صحیح و ادامهدهنده راه شیخ میدانسته و پیروان محمدخان کرمانی را منحرفین از طریق شیخیه مینامند.» (ص110و111)
اغلاطِ اصطلاحات، اَعلام و نام کتُب
در پایان، به لیستی از اغلاط مهمِ تایپی یا مطلبی اشاره میکنیم. معیار ما برای انتخاب این اغلاط، به اشتباه افتادن خواننده و برداشتی کاملاً متفاوت از ضبط واقعی اسم شخص، اصطلاح یا نام کتاب بوده است و از ذکر اغلاط تایپی ساده که شاید از لوازم تایپ رایانهای است، پرهیز کردهایم.
میرزا محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه= نام صحیح و کاملِ ناقد وحدت ناطق، چنین است. در مقالهای مستقل درباره نام این بزرگوار مسائلی را بررسی کردهایم. در این مختصر به این نکته بسنده میکنیم: در این پایاننامه، نام این بزرگوار به شکلهای مختلفی آمده است و اگر شخصی آگاهی کامل نداشته باشد، گمان میکند از افراد مختلفی اسم برده شده است. البته این روش برای آشنایی با القاب مختلف این بزرگوار خوب است؛ ولی نه در یک متن پژوهشی. گذشته از آنکه اگر این پایاننامه فهرست اَعلام داشت، هر یک از این ضبطها در بخشی قرار میگرفت. پیشنهاد میشود یک ضبط انتخاب شده و با تذکر به دیگر ضبطها، تمام پایاننامه یکسانسازی شود:
ص 5- محمدباقر اصفهانی
ص 37- میرزا باقر اصفهانی
ص 35- میرزا محمدباقر
ص20- حاج محمدباقر همدانی
ص38- محمدباقر خندقآبادی (این ضبط کاملاً غلط است)
ص35- میرزا محمدباقر همدانی
ص36- جناب محمدباقر، شریف طباطبایی همدانی
ص80- میرزا محمدباقر اصفهانی طباطبایی
ص 5- حاج عبدالکریم خان بهجای: حاج محمدکریم تایپ شده است.
ص 15- واغر بهجای: داغر تایپ شده است.
ص15- شیخ احمد بن زین الدین ابراهیم بن صغیر بن واغر بن راشد بن دهیم بن شمروخ ال صغر المسیطرفی الاحسائی؛ بهجای: الشیخ احمد بن الشیخ زین الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر بن راشد بن ابراهیم بن شمروخ بن صقر المطیرفي الأحسائی تایپ شده است.
ص16- بورغانی بهجای: برَغانی تایپ شده است.
ص27- حاج محمدخان کرمانی، نویسنده تذکرة الأولیاء معرفی شده است و حال آنکه چنین نیست.
ص32- فصل الخطاب از آثار حاج محمدخان کرمانی معرفی شده است. و حال آنکه تألیف مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اع است و کتابی است روایی که عِلاوه بر فقه، بخشهای مفصلی از آن درباره عقاید و اخلاق است.
ص35- تحریس المؤمنین، بهجای: تحریضالمؤمنین تایپ شده است.
ص35- شیخ حسین فریدی بهجای: مَزیدی.
ص37- محمدباقر بن محمدصادق بن عبدالقیوم بهجای: محمدباقر بن محمدجعفر بن محمدصادق بن عبدالقیوم.
ص44- من طریف الشریعة بهجای: من طریق الشریعة تایپ شده است.
ص46- ناصریه در تحقیق معاد جسمانی؛ در عداد تألیفات حاج محمدکریم کرمانی اع شمرده شده و حال آنکه از تألیفات محمدخان کرمانی است.
ص49- شرح الزیاره از آثار سید کاظم رشتی معرفی شده است. و حال آنکه از آثار مرحوم شیخ اع است. در پاورقی نیز این اشتباه صورت گرفته است.
ص81 و…- در این پایاننامه، به کرّات، برهان المحقین از آثار مرحوم حاج محمدباقر شریف طباطبایی اع معرفی شده است و حال آنکه از آثار محمدباقر طباطبایی، از علمای مکتبی است. در ابتدای رساله نام خود و پدر خود را ذکر کرده است:
«و بعد چنین گوید بنده خاسر محمدباقر بن زینالعابدین الطباطبایی الجندقی عفی الله عن جرائمهما و زلاتهما… .»
ص83- رساله صفائیه از آثار آقای شریف طباطبایی اع معرفی شده است و اینگونه نیست؛ از صاحب برهان المحقین است.
ص88- اصطلاح استفراغ وسع، یکی از نظریات محمدخان کرمانی معرفی شده؛ و حال آنکه اصطلاح شایعی در فقه و اصول است و وی برای مطلب خود استفاده کرده است.
ص90- درباره استشهاد آقای شریف طباطبایی اع به فرمایش مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اع به اشتباه نوشته شده: «و استناد میکند به قول حاج محمدخان…» که صحیح، «قول حاج محمدکریم» اع است.
اللهم فقهنا فی الدین و حببنا إلی المسلمین
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین
شوال المکرم 1436- مرداد94
—————————————–
[1] الکافی، ج2، ص17؛ التهذیب، ج4، ص145
[2] الکافی، ج1، ص65؛ علل الشرایع، ج2، ص395
[3] مشارق الأمان و لباب حقائق الإیمان، تحقیق: عبدالرسول زین الدین، بیروت:دار المحجة البیضاء، ط1، ص293
[4] مجموعة الرسائل27، ص200
[5] ر.ک: مطلب دوم کتاب هدایة الطالبین.
[6] ارشادالعوام، ج4، ص426