ایام فاطمیه (ویژه نامه 3)

ویژه نامه 1ویژه نامه 2

ديشب – شب شهادت حضرت زهراء سلام الله عليها – در كنار مرقد حضرت عبد العظيم – در شهر ري – اقامه عزا كرده و به حضرت بقية الله الاعظم تسليت گفتم (به زودي از اين سفر پژوهشي، گزارشي تقديم خواهم كرد). و امشب – شام شهادت حضرت – در كنار بارگاه ملكوتي حضرت رضا عليه السلام اين پست را تقديم مي كنم.

وصف فاطمه – عليها السلام –

ديدگاه “مكتب استبصار” درباره ي حضرت زهرا – سلام الله عليها – در عبارت هاي زير جمع شده است. از ابتدا تا انتها خوانده و با “بصيرت” تجديد عهد كنيم.

بدان‏كه مقام مرد نسبت به مقام زن مقام عقل را دارد نسبت به نفس چرا كه خدا در قرآن مى‏فرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى براى شما زنان از نفس‏هاى شما خلقت كرده است و اين است كه در اخبار آمده است كه حوا را از ضلع چپ آدم آفريدند و عوام ملاها و جهال چنان مى‏پندارند كه خداوند حوا را از دنده چپ آدم خلق كرد خدايى كه آدم را ابتداءً خلق كرد قادر بود كه حوا را هم ابتداءً خلق كند و از دنده آدم نكند چيزى را وانگهى از جزو تن او بيافريند كه پيغمبر او خودش با خودش نكاح كند و زبان تشنيع در حكمت دراز شود بلكه مراد از ضلع آدم آن طينتى است كه از جنس ضلع چپ آدم بود چون آدم دو ضلع داشت يكى ضلع راست كه عقل او بود و يكى ضلع چپ كه نفس او بود و بناى وجود انسان بر اين دو ضلع است و مراد از ضلع دنده نيست پس چون حوا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او كه نفس او بود خلق شده بود و هر انسانى كه در اين دنيا خلق شده است زن اصلى دارد كه از شعاع نفس او خلق شده است و همان را در آخرت به او مى‏دهند چرا كه شعاع نفس او است و بازگشتش به او است لايق كسى ديگر نيست اما چون اين دنيا خانه اعراض است و آلودگى در آن حاصل شده است به سبب آلودگى بسا آن‏كه زنى كه از نفس عمرو خلق شده باشد زيد بگيرد و برعكس آيا نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد در قرآن مردهاى پاكيزه مال زنان پاكيزه‏اند و زن‏هاى پاكيزه مال مردهاى پاكيزه و زن‏هاى خبيث مال مردهاى خبيثند و مردهاى خبيث مال زن‏هاى خبيث پس زن خبيث از نفس مرد پاكيزه خلق نشده و مال او نيست اگرچه در اين خانه آلودگى با هم نكاح كنند آيا نمى‏بينى كه موسى صفورا را گرفت و فرعون آسيه را و حضرت پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهعايشه را گرفت و عثمان دختران پيغمبر را پس نكاح اين دنيا معتبر نيست و در آخرت پاكيزه به پاكيزه برمى‏گردد و خبيث به خبيث به هر حال كه زن از پهلوى چپ مرد خلق شده است كه نفس مرد باشد و مرد جهت عقل را دارد و زن جهت نفس را و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس و زن دو رسَد نفس دارد و يك رسد عقل از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد است و ميراث دو زن مثل يك مرد است و از اين جهت مرد حاكم بر زن است و نگاهدار او است و زن بايد مطيع مرد باشد نه برعكس پس مرد عقل است و زن نفس چرا كه عقل در مرد غالب است و نفس در زن.

چون اين مطلب را دانستى پس عرض مى‏كنم كه مقام حضرت امير عليه‏السلام مقام عقل است نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلامو مقام حضرت فاطمه مقام نفس است نسبت به حضرت امير عليه‏السلامو زوجه اصلى او است در دنيا و آخرت چرا كه هر دو معصومند و از يك نور خلق شده و از يك طينت چنان‏كه در زيارت جامعه مى‏خوانى اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعنى شهادت مى‏دهم من كه روح‏هاى شما و نور شما و طينت شما يكى است و خداوند اين چهارده‏نفس شريف را پيش از كل مخلوقات خلقت كرده است به هزار هزار دهر وقتى كه نه عرشى بود و نه كرسيى و نه آفتابى و نه ماهى و نه زمينى و نه آسمانى پس حضرت فاطمه نسبت به مقام حضرت امير مقام نفس را دارد اگرچه نسبت به كل مخلوقات بالاتر از فؤاد ايشان باشد چنان‏كه خواهى يافت و حضرت امير مقام عقل را دارد و شايد پيش‏ترها از اين كتاب و ساير كلمات ما دانسته باشيد كه عقل مقام معنى است و پنهانى است و نفس مقام صورت است و پيدايى است مثل عقل مثل اصل جسم پنهانى چوب است و مثل نفس مثل صورت آن‏كه به شكل تخت باشد يا پنجره يا عصا يا در يا غير آن و انسان از تخت همان صورت را بيند و اصل ماده كه چوب باشد پنهان است آيا نمى‏بينى كه تو از بدن زيد همان رنگ و شكل و نرمى و زبرى و سبكى و سنگينى و باقى صفات را ادراك مى‏كنى و اصل جسم او ديده نمى‏شود و هرچه به ادراك ظاهر درمى‏آيد همان صفت جسم است حال آن جسم به منزله عقل پنهانى است و آن صفت‏ها و صورت‏ها به منزله نفس است پس حضرت امير مقام عقل و ماده را دارد و مقام صفت و رنگ و شكل و نفس ايشان مقام حضرت فاطمه است و هم‏چنين آفتاب اصل، جسمى دارد كه از چشم و ادراك برتر است و مقام صفتى و صورتى دارد كه مقام درخشندگى و زردى و حرارت و گردى و امثال آن باشد پس ماده آفتاب جلوه در صورت آفتاب كرده و درخشندگى از صورت آفتاب است حال اگرچه ما گفتيم كه مقام حضرت امير مقام آفتاب است و عالم‏تاب است اما مقام خود حضرت امير مقام عقل و ماده آفتاب است و مقام حضرت فاطمه مقام صورت آن آفتاب است پس همه درخشندگى‏ها از آن صورت است و از اين جهت آن بزرگوار را زهرا گفتند يعنى درخشنده پس مقام صاحب نور و روشن‏فرمايى و تابندگى مقام حضرت فاطمه است و مقام حضرت امير از آن برتر است پس جميع عالم به نور حضرت فاطمه برپا است كه آخر مقام ائمه است و مقام ساير ائمه از مقام حضرت فاطمه بالاتر است چرا كه همه از يك نورند و با وجود اين ائمه مردند و حضرت فاطمه زن نسبت به ايشان و خدا در قرآن مى‏فرمايد الرجال قوامون على النساء يعنى مردان قيم زنانند …..

ویژه نامه 1ویژه نامه 2

ديشب – شب شهادت
حضرت زهراء سلام الله عليها – در كنار مرقد حضرت عبد العظيم – در شهر ري –
اقامه عزا كرده و به حضرت بقية الله الاعظم تسليت گفتم (به زودي از اين
سفر پژوهشي، گزارشي تقديم خواهم كرد). و امشب – شام شهادت حضرت – در كنار
بارگاه ملكوتي حضرت رضا عليه السلام اين پست را تقديم مي كنم.

وصف فاطمه – عليها السلام –

ديدگاه “مكتب
استبصار” درباره ي حضرت زهرا – سلام الله عليها – در عبارت هاي زير جمع
شده است. از ابتدا تا انتها خوانده و با “بصيرت” تجديد عهد كنيم.

بدان‏كه مقام مرد نسبت به مقام زن مقام عقل را دارد نسبت به نفس چرا كه خدا در قرآن مى‏فرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى
براى شما زنان از نفس‏هاى شما خلقت كرده است و اين است كه در اخبار آمده
است كه حوا را از ضلع چپ آدم آفريدند و عوام ملاها و جهال چنان مى‏پندارند
كه خداوند حوا را از دنده چپ آدم خلق كرد خدايى كه آدم را ابتداءً خلق كرد
قادر بود كه حوا را هم ابتداءً خلق كند و از دنده آدم نكند چيزى را وانگهى
از جزو تن او بيافريند كه پيغمبر او خودش با خودش نكاح كند و زبان تشنيع
در حكمت دراز شود بلكه مراد از ضلع آدم آن طينتى است كه از جنس ضلع چپ آدم
بود چون آدم دو ضلع داشت يكى ضلع راست كه عقل او بود و يكى ضلع چپ كه نفس
او بود و بناى وجود انسان بر اين دو ضلع است و مراد از ضلع دنده نيست پس
چون حوا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او كه نفس او بود خلق شده بود و هر
انسانى كه در اين دنيا خلق شده است زن اصلى دارد كه از شعاع نفس او خلق
شده است و همان را در آخرت به او مى‏دهند چرا كه شعاع نفس او است و
بازگشتش به او است لايق كسى ديگر نيست اما چون اين دنيا خانه اعراض است و
آلودگى در آن حاصل شده است به سبب آلودگى بسا آن‏كه زنى كه از نفس عمرو
خلق شده باشد زيد بگيرد و برعكس آيا نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد در قرآن
مردهاى پاكيزه مال زنان پاكيزه‏اند و زن‏هاى پاكيزه مال مردهاى پاكيزه و
زن‏هاى خبيث مال مردهاى خبيثند و مردهاى خبيث مال زن‏هاى خبيث پس زن خبيث
از نفس مرد پاكيزه خلق نشده و مال او نيست اگرچه در اين خانه آلودگى با هم
نكاح كنند آيا نمى‏بينى كه موسى صفورا را گرفت و فرعون آسيه را و حضرت
پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهعايشه را گرفت و عثمان دختران پيغمبر را پس
نكاح اين دنيا معتبر نيست و در آخرت پاكيزه به پاكيزه برمى‏گردد و خبيث به
خبيث به هر حال كه زن از پهلوى چپ مرد خلق شده است كه نفس مرد باشد و مرد
جهت عقل را دارد و زن جهت نفس را و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس و زن
دو رسَد نفس دارد و يك رسد عقل از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد است و
ميراث دو زن مثل يك مرد است و از اين جهت مرد حاكم بر زن است و نگاهدار او
است و زن بايد مطيع مرد باشد نه برعكس پس مرد عقل است و زن نفس چرا كه عقل
در مرد غالب است و نفس در زن.

چون اين مطلب را دانستى پس عرض مى‏كنم كه مقام حضرت امير عليه‏السلام مقام
عقل است نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلامو مقام حضرت فاطمه مقام نفس است
نسبت به حضرت امير عليه‏السلامو زوجه اصلى او است در دنيا و آخرت چرا كه
هر دو معصومند و از يك نور خلق شده و از يك طينت چنان‏كه در زيارت جامعه
مى‏خوانى اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعنى
شهادت مى‏دهم من كه روح‏هاى شما و نور شما و طينت شما يكى است و خداوند
اين چهارده‏نفس شريف را پيش از كل مخلوقات خلقت كرده است به هزار هزار دهر
وقتى كه نه عرشى بود و نه كرسيى و نه آفتابى و نه ماهى و نه زمينى و نه
آسمانى پس حضرت فاطمه نسبت به مقام حضرت امير مقام نفس را دارد اگرچه نسبت
به كل مخلوقات بالاتر از فؤاد ايشان باشد چنان‏كه خواهى يافت و حضرت امير
مقام عقل را دارد و شايد پيش‏ترها از اين كتاب و ساير كلمات ما دانسته
باشيد كه عقل مقام معنى است و پنهانى است و نفس مقام صورت است و پيدايى
است مثل عقل مثل اصل جسم پنهانى چوب است و مثل نفس مثل صورت آن‏كه به شكل
تخت باشد يا پنجره يا عصا يا در يا غير آن و انسان از تخت همان صورت را
بيند و اصل ماده كه چوب باشد پنهان است آيا نمى‏بينى كه تو از بدن زيد
همان رنگ و شكل و نرمى و زبرى و سبكى و سنگينى و باقى صفات را ادراك
مى‏كنى و اصل جسم او ديده نمى‏شود و هرچه به ادراك ظاهر درمى‏آيد همان صفت
جسم است حال آن جسم به منزله عقل پنهانى است و آن صفت‏ها و صورت‏ها به
منزله نفس است پس حضرت امير مقام عقل و ماده را دارد و مقام صفت و رنگ و
شكل و نفس ايشان مقام حضرت فاطمه است و هم‏چنين آفتاب اصل، جسمى دارد كه
از چشم و ادراك برتر است و مقام صفتى و صورتى دارد كه مقام درخشندگى و
زردى و حرارت و گردى و امثال آن باشد پس ماده آفتاب جلوه در صورت آفتاب
كرده و درخشندگى از صورت آفتاب است حال اگرچه ما گفتيم كه مقام حضرت امير
مقام آفتاب است و عالم‏تاب است اما مقام خود حضرت امير مقام عقل و ماده
آفتاب است و مقام حضرت فاطمه مقام صورت آن آفتاب است پس همه درخشندگى‏ها
از آن صورت است و از اين جهت آن بزرگوار را زهرا گفتند يعنى درخشنده پس
مقام صاحب نور و روشن‏فرمايى و تابندگى مقام حضرت فاطمه است و مقام حضرت
امير از آن برتر است پس جميع عالم به نور حضرت فاطمه برپا است كه آخر مقام
ائمه است و مقام ساير ائمه از مقام حضرت فاطمه بالاتر است چرا كه همه از
يك نورند و با وجود اين ائمه مردند و حضرت فاطمه زن نسبت به ايشان و خدا
در قرآن مى‏فرمايد الرجال قوامون على النساء يعنى مردان
قيم زنانند پس ائمه قيم حضرت فاطمه باشند و سبب برپايى آن بزرگوار باشند و
رجوع امور ايشان به ائمه است پس مقام كل ائمه عليهم‏السلاماز مقام باب
بودن بلكه از مقام معانى هم برتر است بلكه از مقام بيان هم بالاتر است و
مجموع اين مقام‏ها مقام‏هاى حضرت فاطمه است عليهاالسلام امام مقام باب
بودن به جهت آن‏كه باب بودن ايشان در مقام صورت ايشان است كه به آن صورت
فيض‏بخشى مى‏كنند چنان‏كه نوربخشى آفتاب به صورت آفتاب است كه درخشندگى
آن باشد و اين نورها همه از صورت آفتاب ظاهر مى‏شود نه از اصل جرم آفتاب و
مقام صورت ائمه طاهرين مقام نفس ايشان است كه مقام حضرت فاطمه باشد
چنان‏كه بعد هم خواهى دانست و هم‏چنين مقام معانى زيرا كه معانى چنان‏كه
فهميدى مقام صفت‏هاى كلى است و هرچه هست مقام صفت است و مقام صفت مقام
صورت است و مقام صورت باز مقام نفس است نهايت چون كلى است غيب نفس است پس
مقام معانى هم مقام غيب حضرت فاطمه باشد عليهاالسلام پس آن بزرگوار است
صفت‏هاى كلى خداوند عالم پس آن بزرگوار است علم خداوند كه محيط بر هر چيزى
است و قدرت او كه مسلط است بر هر چيزى و نور او كه روشن كرده است جميع
عالم امكان را و هم‏چنين ساير صفات كليه خداوند عالم به طورى كه گذشت و
اما بيان در مقام آن جناب است به جهت آن‏كه خداوند عالم تا خود را به طور
بيان نشناساند به كسى كسى او را به آن‏طور نخواهد شناخت و اگر بايد
بشناساند پس بايد به مقام ظهور بيايد چرا كه تا ظاهر نشود كسى نخواهد او
را شناخت و چون لازم شد كه در ظهور آيد مقام ظهور ائمه عليهم‏السلام مقام
حضرت فاطمه است چرا كه ايشان مقام نفس را دارند در هر مقام و مقام نفس
ظهور است پس مقام بيان هم كه در اين مقام گفته مى‏شود مقام حضرت فاطمه است
نهايت مقام حقيقت فاطمه است عليهاالسلام و مقام ائمه عليهم‏السلام از وهم
و ادراك و اشاره و عبارت خلايق برتر است پس جميع مقام‏هاى معرفت در مقام
حضرت فاطمه باشد عليهاالسلام و تفاضل پيغمبران در معرفت خدا به حسب معرفت
ايشان است به حضرت فاطمه عليهاالسلام آه آه مردم چقدر قصور و تقصير
داشته‏اند در معرفت پيشوايان دين و چگونه ايشان را مثل خود انگاشته بودند
حتى آن‏كه القاب زنان منحوس خود را فاطمة الزمانى كردند و نشناختند فاطمه
را كه هرگاه پيغمبران اولوا العزم خدا را به اعلى فهم و ادراك خود توحيد
كنند هفتاد مرتبه از مقام ظاهر حضرت فاطمه پست‏تر خواهد بود و به مقام پست
آن بزرگوار به اعلى حقيقت خود نمى‏رسند و جميع علم‏ها و معجزه‏ها كه
پيغمبران را بود از فاضل فيض‏هاى حضرت فاطمه بود كه به ايشان انعام كرده
بود، عبث نيست كه خدا در قرآن مى‏فرمايد كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انها لاحدى الكبر نذيراً للبشر
كه فارسى آن اين است كه حق است اين سخن به حق ماه و به حق شب چون پشت كند
و به حق صبح چون رو كند كه آن يكى از آيه‏هاى بزرگ است و ترساننده بشر است
و اين در شأن حضرت فاطمه است كه مى‏فرمايد آن يكى از آيه‏هاى بزرگ است و
نذير بشر است آيه‏هاى بزرگ ائمه‏اند و آن يكى از ايشان است و نذير و حجت
از براى بشر است چنان‏كه ائمه نذير بودند صد هزار افسوس كه اين كتاب فارسى
است و الاّ مى‏ديدى مناسبت اين كلمه‏ها را كه چرا قسم به ماه خورده است
خدا و به شب و صبح درباره اثبات حق فاطمه عليهاالسلام و خداوند حضرت فاطمه
را قيمه در قرآن ناميده است كه مى‏فرمايد در سوره لم‏يكن و ذلك الدين القيمة يعنى
اين دين فاطمه است چون قيم بر خلق آسمان و زمين است و قيوم بر آن‏ها است
چنان‏كه ائمه قيمند به نص آيه قرآن پس فاطمه و ائمه از يك جنسند و او هم
حجت و ولى خدا است و قيم و قيوم بر خلق آسمان و زمين است و آن‏چه در قسمت
دوم كتاب بلكه اول هم و آن‏چه اين‏جا شنيده‏اى از فضايل و مقامات و كمالات
جميعاً مقام آن بزرگوار است چرا كه تا از ايشان چيزى ظاهر نمى‏شد ايشان
شناخته نمى‏شدند و پيدايى
ايشان به حضرت فاطمه است عليهاالسلام و ايشان هم پيدايى خدا هستند و جميع
صفات و كمالات خداوند در ايشان و از ايشان و به ايشان ظاهر مى‏شود پس جميع
صفات‏هاى‏ خداوند هم در ايشان آشكار شده است ولى آشكارى ايشان به حضرت
عصمت عظمى و صديقه كبرى حضرت سيدة النساء است صلوات اللّه عليها و مى‏ترسم
كه تو خير النساء و سيدة النساء را گمان كنى كه بهتر زنان و خاتون زنان
مقصود است و خاتون اين زنان و بهتر اين زنان كه هيچ فخرى نيست كه كسى براى
حضرت فاطمه آن را لقب قرار دهد و اگر مى‏خواهى بفهمى به طور اختصار عرض
مى‏كنم كه مقصود از نساء جميع اهل عالم امكان است از چندين جهت اولاً كه
جميع خلق از شعاع نفس ايشان و پهلوى چپ ايشان خلق شده‏اند و اين صفت زن
است چرا كه اثر هر صاحب اثرى از ظرف آخر مرتبه آن خلق مى‏شود چنان‏كه نور
آفتاب از صفت آفتاب كه آخر مرتبه آفتاب است خلق مى‏شود پس جميع خلق از آخر
مرتبه ايشان كه شعاع نفس ايشان باشد خلق شده‏اند پس ائمه رجالند و ساير
خلق نساء و اين است كه در قرآن ايشان را رجال خدا ناميده است آن‏جا كه
فرموده رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه و از اين جهت گفتيم يك معنى الرجال قوامون على النساء كه
فارسى آن اين است كه مردان قيم امر زنان مى‏باشند يعنى آل‏محمد قيم امر
جميع عالم مى‏باشند چرا كه همه نسبت به ايشان زنند. وجه ديگر آن‏كه ماسوى
همه نسبت به ايشان مفعولند و ايشانند علت فاعلى كل ملك پس ايشان رجالند و
ساير ملك نساء. وجه ديگر ايشان ذات در كل ملكند و ساير صفات ايشان پس
ايشان رجالند و ساير نساء و از اين جهت در عربى كه فرق مابين لفظ زن و مرد
مى‏گذارند خدا را به لفظ مردان مى‏گويند چرا كه خدا فاعل است و ذات است و
باقى صفات به هر حال پس حضرت فاطمه اگرچه مؤثر در كل ملك است اما نسبت به
مقام ائمه زن است و جميع ملك همه اثرند پس نسبت به ايشان همه زنند و
صاحبان عقل ناقص و نفس‏ها و قوه‏هاى ضعيف پس حضرت فاطمه بهتر كل زنان است
و خاتون كل زنان يعنى بهتر ملك خدا و خاتون ملك خدا پس جميع پيغمبران در
زير مقام آن بزرگوار افتاده‏اند و او سيده و خير همه شد صلوات اللّه عليها
پس بفهم و ديگر مثل جهال گمان مكن كه سيدة نساء العالمين يعنى خاتون همين
زنان معلوم از اين زنان كه سهل سركه مى‏خواهد كه از آب ترش‏تر باشد و يك
مرد خوب از اين زنان بهتر است حال گمان مى‏كنى كه فضلش مثل حضرت فاطمه شد
حاشا پس او است سيده زنان عالم يعنى مفعول‏هاى عالم و اثرهاى عالم و كسانى
كه قوى و عقل و نفسشان نسبت به ايشان ضعيف بود و كسانى كه در جميع امور
تابع وجود ايشانند پس به همين معنى است كه گفتيم زنان پيغمبر
صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ائمه‏اند و امّ‏المؤمنين ائمه طاهرين مى‏باشند و اين
زنان ظاهر در ظاهر امّ‏المؤمنين خوانده شدند و حقيقةً امّ‏المؤمنين حضرت
امير است چرا كه چنان‏كه فهميدى زن آن است كه از نفس كسى خلقت شده باشد و
وجودش تابع وجود مردش باشد و هر فيضى كه به او مى‏رسد به واسطه مردش برسد
و در علم و عقل و نفس و قوت هم تابع مرد و ضعيف‏تر از مرد باشد و صفت و
صورت و ظهور مرد باشد و قوام مرد به او باشد و تو مى‏دانى كه ائمه از نفس
پيغمبر خلق شده‏اند به دليل آيه انفسنا و انفسكم و مى‏دانى كه همه تابع پيغمبرند در همه صفات و صورت و ظهور اويند در همه‏جا و خدا مى‏فرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى
از نفس‏هاى شما براى شما جفت‏ها آفريده و از نفس پيغمبر جفتى جز حضرت امير
خلق نشده است پس جفت پيغمبر است به نص آيه قرآن و خدا مى‏فرمايد النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم يعنى
نبى سزاوارتر است به مؤمنين از خود مؤمنين و جفت‏هاى او مادران مؤمنين
مى‏باشند و تو مى‏دانى كه جفتى كه از نفس پيغمبر خلق شده باشد جز ائمه
نيستند پس ايشان مادر مؤمنين مى‏باشند و امّ‏المؤمنين اصلى حقيقى ايشانند
و از اين جهت در احاديث بسيار رسيده است كه پيغمبر
صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهفرموده است كه انا و على ابوا هذه الامة يعنى
من و على پدر و مادر اين امت هستيم پس مادر اين امت حضرت امير است پس
امّ‏المؤمنين او است به هر حال كه ائمه جفت اصلى پيغمبرند و مادر اصلى و
از آن طرف خلفا ادعاى مادرى كردند چرا كه خود را جفت پيغمبر خواندند و
مردم ايشان را جفت پيغمبر شمردند و ادعاى امامت كه مقام زنى و مقام جفتى
بود كردند لكن جفت كافر بودند مثل عايشه در ظاهر و حفصه پس در باطن هم
ايشان مطابق ظاهر ادعاى جفتى كردند و جفت ظاهرى هم بودند پس ايشان
امّ‏المؤمنين هستند اما دو مؤمن هست يكى مؤمن به خدا يكى مؤمن به شيطان پس
ائمه هدى عليهم‏السلامامّ‏المؤمنين مى‏باشند اما مؤمنين به خدا و رسول و
به حق و خلفا امّ‏المؤمنين هستند اما مادر مؤمنين به شيطان و مخالف رحمان
و هر دو طايفه مادر مى‏خواهند چكنند پس رحمت به شير مؤمنان و مؤمنان به حق
كه چه شير طاهرى خوردند و لعنت به شير مخالفان كه چه بد شير بودند و ملعون.

بارى
برويم بر سر مطلب كه حضرت فاطمه عليهاالسلام سيدة النساء بودند و مقصود
سيده كل ملك است و اين است فضل و نمى‏دانم اين خلق منكوس چقدر از فضايل
اين سادات غافل بودند و هستند و اگر بفهمى مى‏دانى كه خدا چقدر منت به اين
كتاب (ارشاد العوام) بر سر خلق دارد و له الحمد و المن و الشكر الحمد لله
رب العالمين كه بر دست اين فقير بى‏بضاعت جارى مى‏فرمايد اين هم منتى عظيم
بر سر اين اثيم است الحمد لله رب العالمين.

پس
از آن‏چه عرض شد كه آن بزرگوار اصل و منشأ جميع معرفت‏ها و يقين‏ها و
علم‏ها و فيض‏ها و مددها كه به كل مى‏رسد مى‏باشند حتى پيغمبران و اوصياء
ايشان و ملائكه مقربان و نيستند جميع ملائكه و پيغمبران در نزد حضرت فاطمه
عليهاالسلاممگر مثل طفل ابجد خوانى كه منتظر آن است كه استادش بگويد كه
بگو الف بگويد الف بگو باء بگويد باء و تا نگويد هيچ نداند پس پيغمبران
اولوا العزم در جميع امر و نهى و شريعت و علم‏ها و كتاب‏هاى آسمانى و
وحى‏ها چشمشان به عطاى حضرت فاطمه بود كه از او چه انعام شود قوم خود را
خبر كنند و هم‏چنين ملائكه مقرب جميعاً از آن فيض‏ياب مى‏باشند آيا
نمى‏دانى كه وحى به حضرت جبرئيل به واسطه عزرائيل مى‏رسيد كه عزرائيل او
را خبر مى‏داد و به او به واسطه اسرافيل مى‏رسيد كه اسرافيل عزرائيل را
خبر مى‏داد و به او به واسطه ميكائيل مى‏رسيد كه ميكائيل به حضرت اسرافيل
مى‏گفت كه خدا چنين و چنين مى‏فرمايد به عزرائيل بگو كه به جبرائيل بگويد
كه او به پيغمبران بگويد كه چنين كنند و چنين گويند اما به حضرت ميكائيل
از لوح محفوظ مى‏رسيد و قدرى از لوح از براى او آشكار مى‏شد و او آن را
مى‏خواند و خبر به اسرافيل مى‏داد و آيا نمى‏دانى كه مقام لوح محفوظ مقام
حضرت فاطمه است و سينه مقدس او لوح محفوظ بود و مقام حضرت امير مقام قلم
است كه به اذن خدا در لوح سينه مقدس او نگاشته است شكل ماكان و مايكون را
و علم اولين و آخرين را در سينه همايون او نقش فرموده است پس معنى ن و القلم و مايسطرون نون حضرت پيغمبر است صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به دليل‏هايى كه اين‏جا طول مى‏كشد و قلم حضرت امير است عليه‏السلامو مايسطرون
مقام علم حضرت فاطمه است عليهاالسلا مو جميع چشمه‏هاى علوم همه از عطاى آن
بزرگوار جارى است مختصر كنم جميع آن‏چه به خلق مى‏رسد از خلق و رزق و حيات
و موت جميعاً به واسطه آن بزرگوار است و ساير ائمه از آن مقام برترند و
كسى به ايشان نمى‏رسد و آن‏چه عرش شد قطره‏اى از درياى فضايل آن بزرگوار
نبود اما چون مقام مقتضى شد فى‏الجمله قلم را اذن جولان دادم و يك ميدانى
جولانى زد و الاّ كجا گوشى كه بتواند بشنود و كجا چشمى كه بتواند ببيند و
كجا زبانى كه بتواند بگويد،

من گنگ خواب‏ديده و عالم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش


ببين
چگونه بزرگواران را مردم چه خيال مى‏كردند تا آن‏كه زنان خود را فاطمة
الدورانى و خديجة الزمانى لقب مى‏گذاردند *جهان تا بوده اينش كار بوده*
حضرت سلمان صلى اللّه عليه را هم مردم دلاكى فرض مى‏كردند حتى آن‏كه
دلاك‏ها را سلمانى گفتند به جهت نسبت به آن بزرگوار به خيال خود و هر وقت
مى‏خواستند ساده‏لوحى يا احمقى را كه دايم در مسجد افتاده و نماز مى‏كند
مانند دنگ برنج‏كوبى و از علم و فهم و ايمان خود را عارى كرده تعريف كنند
مى‏گفتند سلمان عصر خودش است و فلانى سلمان عصر است ديگر اين لقب براى
علماشان كم بود و گاه است كه خلاف ادب بود تا آن‏كه ما شأن آن جناب مستغنى
از القاب را براى اين خلق منكوس آشكار كرديم و فضايل آن بزرگوار را
خوانديم و نوشتيم مردم فهميدند كه سلمان عليه‏السلامچه مقام داشت و
فهميدند كه آن بزرگوار صاحب علم اولين و آخرين و افضل از جبرئيل بود بلكه
ملائكه از خدام آن بزرگوار بودند آن وقت فى‏الجمله فهميدند و ان شاء اللّه
در اين كتاب هم فضايل جناب ايشان در قسمت چهارم مى‏آيد بارى همين‏قدرها بس
است هر چند مى‏خواهم سخن را كوتاه كنم نمى‏شود چكنم:

ناله را هر چند مى‏خواهم كه پنهان بركشم

سينه مى‏گويد كه من تنگ آمدم فرياد كن