ویژه نامه 1 – ویژه نامه 2
ديشب – شب شهادت حضرت زهراء سلام الله عليها – در كنار مرقد حضرت عبد العظيم – در شهر ري – اقامه عزا كرده و به حضرت بقية الله الاعظم تسليت گفتم (به زودي از اين سفر پژوهشي، گزارشي تقديم خواهم كرد). و امشب – شام شهادت حضرت – در كنار بارگاه ملكوتي حضرت رضا عليه السلام اين پست را تقديم مي كنم.
ديدگاه “مكتب استبصار” درباره ي حضرت زهرا – سلام الله عليها – در عبارت هاي زير جمع شده است. از ابتدا تا انتها خوانده و با “بصيرت” تجديد عهد كنيم.
بدانكه مقام مرد نسبت به مقام زن مقام عقل را دارد نسبت به نفس چرا كه خدا در قرآن مىفرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى براى شما زنان از نفسهاى شما خلقت كرده است و اين است كه در اخبار آمده است كه حوا را از ضلع چپ آدم آفريدند و عوام ملاها و جهال چنان مىپندارند كه خداوند حوا را از دنده چپ آدم خلق كرد خدايى كه آدم را ابتداءً خلق كرد قادر بود كه حوا را هم ابتداءً خلق كند و از دنده آدم نكند چيزى را وانگهى از جزو تن او بيافريند كه پيغمبر او خودش با خودش نكاح كند و زبان تشنيع در حكمت دراز شود بلكه مراد از ضلع آدم آن طينتى است كه از جنس ضلع چپ آدم بود چون آدم دو ضلع داشت يكى ضلع راست كه عقل او بود و يكى ضلع چپ كه نفس او بود و بناى وجود انسان بر اين دو ضلع است و مراد از ضلع دنده نيست پس چون حوا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او كه نفس او بود خلق شده بود و هر انسانى كه در اين دنيا خلق شده است زن اصلى دارد كه از شعاع نفس او خلق شده است و همان را در آخرت به او مىدهند چرا كه شعاع نفس او است و بازگشتش به او است لايق كسى ديگر نيست اما چون اين دنيا خانه اعراض است و آلودگى در آن حاصل شده است به سبب آلودگى بسا آنكه زنى كه از نفس عمرو خلق شده باشد زيد بگيرد و برعكس آيا نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد در قرآن مردهاى پاكيزه مال زنان پاكيزهاند و زنهاى پاكيزه مال مردهاى پاكيزه و زنهاى خبيث مال مردهاى خبيثند و مردهاى خبيث مال زنهاى خبيث پس زن خبيث از نفس مرد پاكيزه خلق نشده و مال او نيست اگرچه در اين خانه آلودگى با هم نكاح كنند آيا نمىبينى كه موسى صفورا را گرفت و فرعون آسيه را و حضرت پيغمبر صلىاللهعليهوآلهعايشه را گرفت و عثمان دختران پيغمبر را پس نكاح اين دنيا معتبر نيست و در آخرت پاكيزه به پاكيزه برمىگردد و خبيث به خبيث به هر حال كه زن از پهلوى چپ مرد خلق شده است كه نفس مرد باشد و مرد جهت عقل را دارد و زن جهت نفس را و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس و زن دو رسَد نفس دارد و يك رسد عقل از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد است و ميراث دو زن مثل يك مرد است و از اين جهت مرد حاكم بر زن است و نگاهدار او است و زن بايد مطيع مرد باشد نه برعكس پس مرد عقل است و زن نفس چرا كه عقل در مرد غالب است و نفس در زن.
چون اين مطلب را دانستى پس عرض مىكنم كه مقام حضرت امير عليهالسلام مقام عقل است نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلامو مقام حضرت فاطمه مقام نفس است نسبت به حضرت امير عليهالسلامو زوجه اصلى او است در دنيا و آخرت چرا كه هر دو معصومند و از يك نور خلق شده و از يك طينت چنانكه در زيارت جامعه مىخوانى اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعنى شهادت مىدهم من كه روحهاى شما و نور شما و طينت شما يكى است و خداوند اين چهاردهنفس شريف را پيش از كل مخلوقات خلقت كرده است به هزار هزار دهر وقتى كه نه عرشى بود و نه كرسيى و نه آفتابى و نه ماهى و نه زمينى و نه آسمانى پس حضرت فاطمه نسبت به مقام حضرت امير مقام نفس را دارد اگرچه نسبت به كل مخلوقات بالاتر از فؤاد ايشان باشد چنانكه خواهى يافت و حضرت امير مقام عقل را دارد و شايد پيشترها از اين كتاب و ساير كلمات ما دانسته باشيد كه عقل مقام معنى است و پنهانى است و نفس مقام صورت است و پيدايى است مثل عقل مثل اصل جسم پنهانى چوب است و مثل نفس مثل صورت آنكه به شكل تخت باشد يا پنجره يا عصا يا در يا غير آن و انسان از تخت همان صورت را بيند و اصل ماده كه چوب باشد پنهان است آيا نمىبينى كه تو از بدن زيد همان رنگ و شكل و نرمى و زبرى و سبكى و سنگينى و باقى صفات را ادراك مىكنى و اصل جسم او ديده نمىشود و هرچه به ادراك ظاهر درمىآيد همان صفت جسم است حال آن جسم به منزله عقل پنهانى است و آن صفتها و صورتها به منزله نفس است پس حضرت امير مقام عقل و ماده را دارد و مقام صفت و رنگ و شكل و نفس ايشان مقام حضرت فاطمه است و همچنين آفتاب اصل، جسمى دارد كه از چشم و ادراك برتر است و مقام صفتى و صورتى دارد كه مقام درخشندگى و زردى و حرارت و گردى و امثال آن باشد پس ماده آفتاب جلوه در صورت آفتاب كرده و درخشندگى از صورت آفتاب است حال اگرچه ما گفتيم كه مقام حضرت امير مقام آفتاب است و عالمتاب است اما مقام خود حضرت امير مقام عقل و ماده آفتاب است و مقام حضرت فاطمه مقام صورت آن آفتاب است پس همه درخشندگىها از آن صورت است و از اين جهت آن بزرگوار را زهرا گفتند يعنى درخشنده پس مقام صاحب نور و روشنفرمايى و تابندگى مقام حضرت فاطمه است و مقام حضرت امير از آن برتر است پس جميع عالم به نور حضرت فاطمه برپا است كه آخر مقام ائمه است و مقام ساير ائمه از مقام حضرت فاطمه بالاتر است چرا كه همه از يك نورند و با وجود اين ائمه مردند و حضرت فاطمه زن نسبت به ايشان و خدا در قرآن مىفرمايد الرجال قوامون على النساء يعنى مردان قيم زنانند …..
ویژه نامه 1 – ویژه نامه 2
ديشب – شب شهادت
حضرت زهراء سلام الله عليها – در كنار مرقد حضرت عبد العظيم – در شهر ري –
اقامه عزا كرده و به حضرت بقية الله الاعظم تسليت گفتم (به زودي از اين
سفر پژوهشي، گزارشي تقديم خواهم كرد). و امشب – شام شهادت حضرت – در كنار
بارگاه ملكوتي حضرت رضا عليه السلام اين پست را تقديم مي كنم.
ديدگاه “مكتب
استبصار” درباره ي حضرت زهرا – سلام الله عليها – در عبارت هاي زير جمع
شده است. از ابتدا تا انتها خوانده و با “بصيرت” تجديد عهد كنيم.
بدانكه مقام مرد نسبت به مقام زن مقام عقل را دارد نسبت به نفس چرا كه خدا در قرآن مىفرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى
براى شما زنان از نفسهاى شما خلقت كرده است و اين است كه در اخبار آمده
است كه حوا را از ضلع چپ آدم آفريدند و عوام ملاها و جهال چنان مىپندارند
كه خداوند حوا را از دنده چپ آدم خلق كرد خدايى كه آدم را ابتداءً خلق كرد
قادر بود كه حوا را هم ابتداءً خلق كند و از دنده آدم نكند چيزى را وانگهى
از جزو تن او بيافريند كه پيغمبر او خودش با خودش نكاح كند و زبان تشنيع
در حكمت دراز شود بلكه مراد از ضلع آدم آن طينتى است كه از جنس ضلع چپ آدم
بود چون آدم دو ضلع داشت يكى ضلع راست كه عقل او بود و يكى ضلع چپ كه نفس
او بود و بناى وجود انسان بر اين دو ضلع است و مراد از ضلع دنده نيست پس
چون حوا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او كه نفس او بود خلق شده بود و هر
انسانى كه در اين دنيا خلق شده است زن اصلى دارد كه از شعاع نفس او خلق
شده است و همان را در آخرت به او مىدهند چرا كه شعاع نفس او است و
بازگشتش به او است لايق كسى ديگر نيست اما چون اين دنيا خانه اعراض است و
آلودگى در آن حاصل شده است به سبب آلودگى بسا آنكه زنى كه از نفس عمرو
خلق شده باشد زيد بگيرد و برعكس آيا نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد در قرآن
مردهاى پاكيزه مال زنان پاكيزهاند و زنهاى پاكيزه مال مردهاى پاكيزه و
زنهاى خبيث مال مردهاى خبيثند و مردهاى خبيث مال زنهاى خبيث پس زن خبيث
از نفس مرد پاكيزه خلق نشده و مال او نيست اگرچه در اين خانه آلودگى با هم
نكاح كنند آيا نمىبينى كه موسى صفورا را گرفت و فرعون آسيه را و حضرت
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهعايشه را گرفت و عثمان دختران پيغمبر را پس
نكاح اين دنيا معتبر نيست و در آخرت پاكيزه به پاكيزه برمىگردد و خبيث به
خبيث به هر حال كه زن از پهلوى چپ مرد خلق شده است كه نفس مرد باشد و مرد
جهت عقل را دارد و زن جهت نفس را و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس و زن
دو رسَد نفس دارد و يك رسد عقل از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد است و
ميراث دو زن مثل يك مرد است و از اين جهت مرد حاكم بر زن است و نگاهدار او
است و زن بايد مطيع مرد باشد نه برعكس پس مرد عقل است و زن نفس چرا كه عقل
در مرد غالب است و نفس در زن.
چون اين مطلب را دانستى پس عرض مىكنم كه مقام حضرت امير عليهالسلام مقام
عقل است نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلامو مقام حضرت فاطمه مقام نفس است
نسبت به حضرت امير عليهالسلامو زوجه اصلى او است در دنيا و آخرت چرا كه
هر دو معصومند و از يك نور خلق شده و از يك طينت چنانكه در زيارت جامعه
مىخوانى اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعنى
شهادت مىدهم من كه روحهاى شما و نور شما و طينت شما يكى است و خداوند
اين چهاردهنفس شريف را پيش از كل مخلوقات خلقت كرده است به هزار هزار دهر
وقتى كه نه عرشى بود و نه كرسيى و نه آفتابى و نه ماهى و نه زمينى و نه
آسمانى پس حضرت فاطمه نسبت به مقام حضرت امير مقام نفس را دارد اگرچه نسبت
به كل مخلوقات بالاتر از فؤاد ايشان باشد چنانكه خواهى يافت و حضرت امير
مقام عقل را دارد و شايد پيشترها از اين كتاب و ساير كلمات ما دانسته
باشيد كه عقل مقام معنى است و پنهانى است و نفس مقام صورت است و پيدايى
است مثل عقل مثل اصل جسم پنهانى چوب است و مثل نفس مثل صورت آنكه به شكل
تخت باشد يا پنجره يا عصا يا در يا غير آن و انسان از تخت همان صورت را
بيند و اصل ماده كه چوب باشد پنهان است آيا نمىبينى كه تو از بدن زيد
همان رنگ و شكل و نرمى و زبرى و سبكى و سنگينى و باقى صفات را ادراك
مىكنى و اصل جسم او ديده نمىشود و هرچه به ادراك ظاهر درمىآيد همان صفت
جسم است حال آن جسم به منزله عقل پنهانى است و آن صفتها و صورتها به
منزله نفس است پس حضرت امير مقام عقل و ماده را دارد و مقام صفت و رنگ و
شكل و نفس ايشان مقام حضرت فاطمه است و همچنين آفتاب اصل، جسمى دارد كه
از چشم و ادراك برتر است و مقام صفتى و صورتى دارد كه مقام درخشندگى و
زردى و حرارت و گردى و امثال آن باشد پس ماده آفتاب جلوه در صورت آفتاب
كرده و درخشندگى از صورت آفتاب است حال اگرچه ما گفتيم كه مقام حضرت امير
مقام آفتاب است و عالمتاب است اما مقام خود حضرت امير مقام عقل و ماده
آفتاب است و مقام حضرت فاطمه مقام صورت آن آفتاب است پس همه درخشندگىها
از آن صورت است و از اين جهت آن بزرگوار را زهرا گفتند يعنى درخشنده پس
مقام صاحب نور و روشنفرمايى و تابندگى مقام حضرت فاطمه است و مقام حضرت
امير از آن برتر است پس جميع عالم به نور حضرت فاطمه برپا است كه آخر مقام
ائمه است و مقام ساير ائمه از مقام حضرت فاطمه بالاتر است چرا كه همه از
يك نورند و با وجود اين ائمه مردند و حضرت فاطمه زن نسبت به ايشان و خدا
در قرآن مىفرمايد الرجال قوامون على النساء يعنى مردان
قيم زنانند پس ائمه قيم حضرت فاطمه باشند و سبب برپايى آن بزرگوار باشند و
رجوع امور ايشان به ائمه است پس مقام كل ائمه عليهمالسلاماز مقام باب
بودن بلكه از مقام معانى هم برتر است بلكه از مقام بيان هم بالاتر است و
مجموع اين مقامها مقامهاى حضرت فاطمه است عليهاالسلام امام مقام باب
بودن به جهت آنكه باب بودن ايشان در مقام صورت ايشان است كه به آن صورت
فيضبخشى مىكنند چنانكه نوربخشى آفتاب به صورت آفتاب است كه درخشندگى
آن باشد و اين نورها همه از صورت آفتاب ظاهر مىشود نه از اصل جرم آفتاب و
مقام صورت ائمه طاهرين مقام نفس ايشان است كه مقام حضرت فاطمه باشد
چنانكه بعد هم خواهى دانست و همچنين مقام معانى زيرا كه معانى چنانكه
فهميدى مقام صفتهاى كلى است و هرچه هست مقام صفت است و مقام صفت مقام
صورت است و مقام صورت باز مقام نفس است نهايت چون كلى است غيب نفس است پس
مقام معانى هم مقام غيب حضرت فاطمه باشد عليهاالسلام پس آن بزرگوار است
صفتهاى كلى خداوند عالم پس آن بزرگوار است علم خداوند كه محيط بر هر چيزى
است و قدرت او كه مسلط است بر هر چيزى و نور او كه روشن كرده است جميع
عالم امكان را و همچنين ساير صفات كليه خداوند عالم به طورى كه گذشت و
اما بيان در مقام آن جناب است به جهت آنكه خداوند عالم تا خود را به طور
بيان نشناساند به كسى كسى او را به آنطور نخواهد شناخت و اگر بايد
بشناساند پس بايد به مقام ظهور بيايد چرا كه تا ظاهر نشود كسى نخواهد او
را شناخت و چون لازم شد كه در ظهور آيد مقام ظهور ائمه عليهمالسلام مقام
حضرت فاطمه است چرا كه ايشان مقام نفس را دارند در هر مقام و مقام نفس
ظهور است پس مقام بيان هم كه در اين مقام گفته مىشود مقام حضرت فاطمه است
نهايت مقام حقيقت فاطمه است عليهاالسلام و مقام ائمه عليهمالسلام از وهم
و ادراك و اشاره و عبارت خلايق برتر است پس جميع مقامهاى معرفت در مقام
حضرت فاطمه باشد عليهاالسلام و تفاضل پيغمبران در معرفت خدا به حسب معرفت
ايشان است به حضرت فاطمه عليهاالسلام آه آه مردم چقدر قصور و تقصير
داشتهاند در معرفت پيشوايان دين و چگونه ايشان را مثل خود انگاشته بودند
حتى آنكه القاب زنان منحوس خود را فاطمة الزمانى كردند و نشناختند فاطمه
را كه هرگاه پيغمبران اولوا العزم خدا را به اعلى فهم و ادراك خود توحيد
كنند هفتاد مرتبه از مقام ظاهر حضرت فاطمه پستتر خواهد بود و به مقام پست
آن بزرگوار به اعلى حقيقت خود نمىرسند و جميع علمها و معجزهها كه
پيغمبران را بود از فاضل فيضهاى حضرت فاطمه بود كه به ايشان انعام كرده
بود، عبث نيست كه خدا در قرآن مىفرمايد كلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انها لاحدى الكبر نذيراً للبشر
كه فارسى آن اين است كه حق است اين سخن به حق ماه و به حق شب چون پشت كند
و به حق صبح چون رو كند كه آن يكى از آيههاى بزرگ است و ترساننده بشر است
و اين در شأن حضرت فاطمه است كه مىفرمايد آن يكى از آيههاى بزرگ است و
نذير بشر است آيههاى بزرگ ائمهاند و آن يكى از ايشان است و نذير و حجت
از براى بشر است چنانكه ائمه نذير بودند صد هزار افسوس كه اين كتاب فارسى
است و الاّ مىديدى مناسبت اين كلمهها را كه چرا قسم به ماه خورده است
خدا و به شب و صبح درباره اثبات حق فاطمه عليهاالسلام و خداوند حضرت فاطمه
را قيمه در قرآن ناميده است كه مىفرمايد در سوره لميكن و ذلك الدين القيمة يعنى
اين دين فاطمه است چون قيم بر خلق آسمان و زمين است و قيوم بر آنها است
چنانكه ائمه قيمند به نص آيه قرآن پس فاطمه و ائمه از يك جنسند و او هم
حجت و ولى خدا است و قيم و قيوم بر خلق آسمان و زمين است و آنچه در قسمت
دوم كتاب بلكه اول هم و آنچه اينجا شنيدهاى از فضايل و مقامات و كمالات
جميعاً مقام آن بزرگوار است چرا كه تا از ايشان چيزى ظاهر نمىشد ايشان
شناخته نمىشدند و پيدايى
ايشان به حضرت فاطمه است عليهاالسلام و ايشان هم پيدايى خدا هستند و جميع
صفات و كمالات خداوند در ايشان و از ايشان و به ايشان ظاهر مىشود پس جميع
صفاتهاى خداوند هم در ايشان آشكار شده است ولى آشكارى ايشان به حضرت
عصمت عظمى و صديقه كبرى حضرت سيدة النساء است صلوات اللّه عليها و مىترسم
كه تو خير النساء و سيدة النساء را گمان كنى كه بهتر زنان و خاتون زنان
مقصود است و خاتون اين زنان و بهتر اين زنان كه هيچ فخرى نيست كه كسى براى
حضرت فاطمه آن را لقب قرار دهد و اگر مىخواهى بفهمى به طور اختصار عرض
مىكنم كه مقصود از نساء جميع اهل عالم امكان است از چندين جهت اولاً كه
جميع خلق از شعاع نفس ايشان و پهلوى چپ ايشان خلق شدهاند و اين صفت زن
است چرا كه اثر هر صاحب اثرى از ظرف آخر مرتبه آن خلق مىشود چنانكه نور
آفتاب از صفت آفتاب كه آخر مرتبه آفتاب است خلق مىشود پس جميع خلق از آخر
مرتبه ايشان كه شعاع نفس ايشان باشد خلق شدهاند پس ائمه رجالند و ساير
خلق نساء و اين است كه در قرآن ايشان را رجال خدا ناميده است آنجا كه
فرموده رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه و از اين جهت گفتيم يك معنى الرجال قوامون على النساء كه
فارسى آن اين است كه مردان قيم امر زنان مىباشند يعنى آلمحمد قيم امر
جميع عالم مىباشند چرا كه همه نسبت به ايشان زنند. وجه ديگر آنكه ماسوى
همه نسبت به ايشان مفعولند و ايشانند علت فاعلى كل ملك پس ايشان رجالند و
ساير ملك نساء. وجه ديگر ايشان ذات در كل ملكند و ساير صفات ايشان پس
ايشان رجالند و ساير نساء و از اين جهت در عربى كه فرق مابين لفظ زن و مرد
مىگذارند خدا را به لفظ مردان مىگويند چرا كه خدا فاعل است و ذات است و
باقى صفات به هر حال پس حضرت فاطمه اگرچه مؤثر در كل ملك است اما نسبت به
مقام ائمه زن است و جميع ملك همه اثرند پس نسبت به ايشان همه زنند و
صاحبان عقل ناقص و نفسها و قوههاى ضعيف پس حضرت فاطمه بهتر كل زنان است
و خاتون كل زنان يعنى بهتر ملك خدا و خاتون ملك خدا پس جميع پيغمبران در
زير مقام آن بزرگوار افتادهاند و او سيده و خير همه شد صلوات اللّه عليها
پس بفهم و ديگر مثل جهال گمان مكن كه سيدة نساء العالمين يعنى خاتون همين
زنان معلوم از اين زنان كه سهل سركه مىخواهد كه از آب ترشتر باشد و يك
مرد خوب از اين زنان بهتر است حال گمان مىكنى كه فضلش مثل حضرت فاطمه شد
حاشا پس او است سيده زنان عالم يعنى مفعولهاى عالم و اثرهاى عالم و كسانى
كه قوى و عقل و نفسشان نسبت به ايشان ضعيف بود و كسانى كه در جميع امور
تابع وجود ايشانند پس به همين معنى است كه گفتيم زنان پيغمبر
صلىاللهعليهوآله ائمهاند و امّالمؤمنين ائمه طاهرين مىباشند و اين
زنان ظاهر در ظاهر امّالمؤمنين خوانده شدند و حقيقةً امّالمؤمنين حضرت
امير است چرا كه چنانكه فهميدى زن آن است كه از نفس كسى خلقت شده باشد و
وجودش تابع وجود مردش باشد و هر فيضى كه به او مىرسد به واسطه مردش برسد
و در علم و عقل و نفس و قوت هم تابع مرد و ضعيفتر از مرد باشد و صفت و
صورت و ظهور مرد باشد و قوام مرد به او باشد و تو مىدانى كه ائمه از نفس
پيغمبر خلق شدهاند به دليل آيه انفسنا و انفسكم و مىدانى كه همه تابع پيغمبرند در همه صفات و صورت و ظهور اويند در همهجا و خدا مىفرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى
از نفسهاى شما براى شما جفتها آفريده و از نفس پيغمبر جفتى جز حضرت امير
خلق نشده است پس جفت پيغمبر است به نص آيه قرآن و خدا مىفرمايد النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم يعنى
نبى سزاوارتر است به مؤمنين از خود مؤمنين و جفتهاى او مادران مؤمنين
مىباشند و تو مىدانى كه جفتى كه از نفس پيغمبر خلق شده باشد جز ائمه
نيستند پس ايشان مادر مؤمنين مىباشند و امّالمؤمنين اصلى حقيقى ايشانند
و از اين جهت در احاديث بسيار رسيده است كه پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهفرموده است كه انا و على ابوا هذه الامة يعنى
من و على پدر و مادر اين امت هستيم پس مادر اين امت حضرت امير است پس
امّالمؤمنين او است به هر حال كه ائمه جفت اصلى پيغمبرند و مادر اصلى و
از آن طرف خلفا ادعاى مادرى كردند چرا كه خود را جفت پيغمبر خواندند و
مردم ايشان را جفت پيغمبر شمردند و ادعاى امامت كه مقام زنى و مقام جفتى
بود كردند لكن جفت كافر بودند مثل عايشه در ظاهر و حفصه پس در باطن هم
ايشان مطابق ظاهر ادعاى جفتى كردند و جفت ظاهرى هم بودند پس ايشان
امّالمؤمنين هستند اما دو مؤمن هست يكى مؤمن به خدا يكى مؤمن به شيطان پس
ائمه هدى عليهمالسلامامّالمؤمنين مىباشند اما مؤمنين به خدا و رسول و
به حق و خلفا امّالمؤمنين هستند اما مادر مؤمنين به شيطان و مخالف رحمان
و هر دو طايفه مادر مىخواهند چكنند پس رحمت به شير مؤمنان و مؤمنان به حق
كه چه شير طاهرى خوردند و لعنت به شير مخالفان كه چه بد شير بودند و ملعون.
بارى
برويم بر سر مطلب كه حضرت فاطمه عليهاالسلام سيدة النساء بودند و مقصود
سيده كل ملك است و اين است فضل و نمىدانم اين خلق منكوس چقدر از فضايل
اين سادات غافل بودند و هستند و اگر بفهمى مىدانى كه خدا چقدر منت به اين
كتاب (ارشاد العوام) بر سر خلق دارد و له الحمد و المن و الشكر الحمد لله
رب العالمين كه بر دست اين فقير بىبضاعت جارى مىفرمايد اين هم منتى عظيم
بر سر اين اثيم است الحمد لله رب العالمين.
پس
از آنچه عرض شد كه آن بزرگوار اصل و منشأ جميع معرفتها و يقينها و
علمها و فيضها و مددها كه به كل مىرسد مىباشند حتى پيغمبران و اوصياء
ايشان و ملائكه مقربان و نيستند جميع ملائكه و پيغمبران در نزد حضرت فاطمه
عليهاالسلاممگر مثل طفل ابجد خوانى كه منتظر آن است كه استادش بگويد كه
بگو الف بگويد الف بگو باء بگويد باء و تا نگويد هيچ نداند پس پيغمبران
اولوا العزم در جميع امر و نهى و شريعت و علمها و كتابهاى آسمانى و
وحىها چشمشان به عطاى حضرت فاطمه بود كه از او چه انعام شود قوم خود را
خبر كنند و همچنين ملائكه مقرب جميعاً از آن فيضياب مىباشند آيا
نمىدانى كه وحى به حضرت جبرئيل به واسطه عزرائيل مىرسيد كه عزرائيل او
را خبر مىداد و به او به واسطه اسرافيل مىرسيد كه اسرافيل عزرائيل را
خبر مىداد و به او به واسطه ميكائيل مىرسيد كه ميكائيل به حضرت اسرافيل
مىگفت كه خدا چنين و چنين مىفرمايد به عزرائيل بگو كه به جبرائيل بگويد
كه او به پيغمبران بگويد كه چنين كنند و چنين گويند اما به حضرت ميكائيل
از لوح محفوظ مىرسيد و قدرى از لوح از براى او آشكار مىشد و او آن را
مىخواند و خبر به اسرافيل مىداد و آيا نمىدانى كه مقام لوح محفوظ مقام
حضرت فاطمه است و سينه مقدس او لوح محفوظ بود و مقام حضرت امير مقام قلم
است كه به اذن خدا در لوح سينه مقدس او نگاشته است شكل ماكان و مايكون را
و علم اولين و آخرين را در سينه همايون او نقش فرموده است پس معنى ن و القلم و مايسطرون نون حضرت پيغمبر است صلىاللهعليهوآله به دليلهايى كه اينجا طول مىكشد و قلم حضرت امير است عليهالسلامو مايسطرون
مقام علم حضرت فاطمه است عليهاالسلا مو جميع چشمههاى علوم همه از عطاى آن
بزرگوار جارى است مختصر كنم جميع آنچه به خلق مىرسد از خلق و رزق و حيات
و موت جميعاً به واسطه آن بزرگوار است و ساير ائمه از آن مقام برترند و
كسى به ايشان نمىرسد و آنچه عرش شد قطرهاى از درياى فضايل آن بزرگوار
نبود اما چون مقام مقتضى شد فىالجمله قلم را اذن جولان دادم و يك ميدانى
جولانى زد و الاّ كجا گوشى كه بتواند بشنود و كجا چشمى كه بتواند ببيند و
كجا زبانى كه بتواند بگويد،
من گنگ خوابديده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش
ببين
چگونه بزرگواران را مردم چه خيال مىكردند تا آنكه زنان خود را فاطمة
الدورانى و خديجة الزمانى لقب مىگذاردند *جهان تا بوده اينش كار بوده*
حضرت سلمان صلى اللّه عليه را هم مردم دلاكى فرض مىكردند حتى آنكه
دلاكها را سلمانى گفتند به جهت نسبت به آن بزرگوار به خيال خود و هر وقت
مىخواستند سادهلوحى يا احمقى را كه دايم در مسجد افتاده و نماز مىكند
مانند دنگ برنجكوبى و از علم و فهم و ايمان خود را عارى كرده تعريف كنند
مىگفتند سلمان عصر خودش است و فلانى سلمان عصر است ديگر اين لقب براى
علماشان كم بود و گاه است كه خلاف ادب بود تا آنكه ما شأن آن جناب مستغنى
از القاب را براى اين خلق منكوس آشكار كرديم و فضايل آن بزرگوار را
خوانديم و نوشتيم مردم فهميدند كه سلمان عليهالسلامچه مقام داشت و
فهميدند كه آن بزرگوار صاحب علم اولين و آخرين و افضل از جبرئيل بود بلكه
ملائكه از خدام آن بزرگوار بودند آن وقت فىالجمله فهميدند و ان شاء اللّه
در اين كتاب هم فضايل جناب ايشان در قسمت چهارم مىآيد بارى همينقدرها بس
است هر چند مىخواهم سخن را كوتاه كنم نمىشود چكنم:
ناله را هر چند مىخواهم كه پنهان بركشم
سينه مىگويد كه من تنگ آمدم فرياد كن