إلی القریب من الغریب

الی القریب مِن الغریب

 به پیشگاه مقدس بقیة الله الاعظم صاحب الامر و الزمان

عجل الله فرجه

به وساطت بزرگان زمان اعلی الله مقامهم

 

السلام علیک ایها السبب المتصل بین الارض و السماء

آقا، نیمه شعبان است. شب شادی، شب سرور و بهجت. شب شکرگزاری خدا، شب اکمال مذهب، شب قدر… .

اما چه بگوییم، چه بگوییم که غصه قصه ما تمام‌نشدنی است… در این شب نیمه شعبان چه بگوییم که عقده‌ای گلوگیرمان است… چه بگوییم که استخوان در گلو شده‌ایم… تنها در چشمان ما موج می‌زند آن همه حرف‌های نگفته و این همه داغ‌های در سینه. چه بگوییم که خود بر احوال ما آگاهی. ما را بهتر از ما می‌شناسی و بهتر از ما برای ما دعا می‌کنی. آقا، عذرخواهیم… ما کجا و سخن‌گفتن و درد دل با شما قطب عالم امکان… ولی این هم از مظلومیت شماست که باید چون مایی را تحمل فرمایی.

آقا، از چه بگوییم؟ از کجا شروع کنیم؟ آقا، شب نیمه شعبان است و اشک‌ها در چشمان ما حوضچه درست کرده‌اند… می‌ترسیم درد دل را شروع کنیم و سیلابی راه افتد از این حوضچه‌ها… .

آقا، زمانی بود که گفتند شیخی‌ها امام زمان را قبول ندارند… گفتند ما شما را قبول نداریم. داغ این تهمت سینه ما را تفتیده کرد… زمانی گفتند اینها می‌گویند امام زمان مُرده است… سینه ما تاول زد از این بهتان… روزی گفتند اینها می‌گویند امام زمان در هورقلیا است و این یعنی امروز در این دنیا امام زمان نداریم. آقا… سینه ما را گداختند با این افترا. روزی گفتند اصلاً اینها شش‌امامی‌اند… سینه ما آتش گرفت… سوخت… خاکستر شد.

آقا، روزی به شیخِ ما تهمت زدند که منکر وجود شماست. بیش از 250سال پیش… او فقط دفاع فرمود از خود… دیگر چه می‌توانست بگوید. یا مولا، آثار او را ندیدند، نه کتاب امام‌شناسی او را، شرح الزیاره را، و نه از محبین او سخن وی را پرسیدند. اگر هم کتاب را دیدند، بد فهمیدند. آقای ما، چنان دیده فطرت آنها زنگار گرفته بود که هر راستی را کج می‌دیدند. مولای ما، ندیدند «عجل الله فرجهُ»‌نوشتن‌های او را… نخواستند ببینند اشعار او را که چگونه از شما، از خاندان شما ستایش می‌کند و آنچه در مدح شما دردانه زهرا سروده است:  اذا قام ذو السلطان والی دمائهم، بخافقة جال بکل مسوم؛ هناک ابن‌احمد زین‌الدین یرتجی، دراکاً یری فی المقدمین تقدم.

روزگاری غیبت ما را کردند که ما در نماز تو را می‌پرستیم آقا. «ایاک نعبدُ» را به تو و به امیرالمؤمنین می‌گوییم. و سید مرحوم فقط دفاع فرمود از خود و مکتب. دیگر چه می‌توانست بکند… آقا، روزی رسید که گفتند علی‌محمد باب نتیجه تعالیم شیخی‌هاست… اویی که خود را امام زمان می‌نامید و می‌خواست خود را شما معرفی کند. و آقای مرحوم فقط ردّ بابیه نوشتند و دیگر چه می‌توانست بکند… مولای ما، روزی تهمت زدند که ما شیخی‌ها مسلمان نیستیم، از اسلام بویی نبرده‌ایم… و به این بهانه واقعه همدان را به راه انداختند. و آقای همدانی چه می‌توانست بگوید مگر اظهار مسلمانی… چه می‌توانست بکند مگر هجرت از همدان… .آقا، بزرگان ما فرمودند که در این اوضاع جهان فقط همین نوشتن‌ها و گفتن‌ها در وُسع و طاقت ما بود و شیخ ما فرمود در ظهور و  رجعت خواهم گفت آنچه در این دوره نگفتم… .

مولای ما، شما خوب می‌دانید که با این نوشتن‌ها زخم‌دل ها شِفا نیافت… شما خوب می‌دانید که آتش تکفیر با سینه‌های ما چه کرد… شما خوب می‌دانید که مستبصران چه صبری پیشه کردند… خوب می‌دانید که به آقایان خود، به شما، اقتدا کردند. آقای ما، چه خوب می‌دانید که با اظهار بدعت لزوم وحدت ناطق چه غوغاها کردند و بر این زخم کهنه نمک‌ها پاشیدند… و انگار همین دیروز بود که درباره توبد مرتد چه تکفیرها کردند… مولای ما، انگار همین دیروز بود که درباره بدن امام چه پلیدی‌ها اظهار کردند و داغ سینه محبان واقعی بزرگان را تازه کردند… انگار همین دیروز بود که درباره مسئله قبله چه کج‌روی‌ها کردند و سینه محبان را با ستور بدگویی‌ها و تهمت‌ها و افتراها پایمال کردند… و همین دیروز بود که بذر نفاق ساقه برآورده بود و می‌رفت که سایه بیَفکنَد… .

آقا، چه بگوییم از سمپاشی‌های دشمن و آلوده کردن اذهان جوانان… خود آگاهید مولا… چندی پیش بود که جوانی کتابی را برایم آورد که بخوان و ببین چه نوشته است درباره ما. ما فلان عقیده را داشتیم و بی‌خبر بودیم؟… چه می‌توانستم بگویم به جوانی که هنوز «ارشاد» را تمام نکرده است… با وقت کمی که داشتم و گرفتاری، مقدمات برایش گفتم… مقدماتی که تازه پس از ارشاد، اندکی در کتاب‌های درسی خواهد خواند. مقدمات گفتم و مؤخرات و نتیجه‌گیری کردم که این مطلب در این کتاب، تهمتی است بر ما شیخیه… و او شاد از این ارشاد… گفتم تا عقیده‌ات محکم نشده به دنبال این کتاب‌ها نرو… دیگر چه می‌توانستم بگویم؟ آقا… جوانان ما قبل از آنکه با مطالب مکتبشان آشنا شوند، در معرض سموم تهمت‌ها و افتراهای وارد بر مکتبشان قرار دارند. هیچ ندارند جز شما را… خود نگهدارشان باش… .

آقا، مولا، شب نیمه شعبان است. شبی است متعلق به شما، شب قدری که نام شما و وجود شما با ارزشش کرده است… سال 255 سحرگاهان امشب پا به این دنیا گذاردید. آقا، چه سخت است درک کنیم شما را ندیدن به چه معناست و اگر درک کردیم، چه سخت است زندگی‌کردن… این بغض‌های 250ساله ما را کی می‌گشایی… ما را از این عقده‌های گلوگیر کی راحت می‌کنی مولا… آیا وقت آن نرسیده است که در کنار خونخواهی مقتولان به ناحق و رسیدگی به حق مظلومان عالم ما را نیز یاری فرمایی؟… آیا وقت آن نرسیده است که طالب «ذحول ابناء انبیا» شوی؟… آیا وقت آن نرسیده است؟…

آری، گویا وقت آن نرسیده است. تسلیمم آقا، تسلیم… ما فرزندان همان فرهنگیم که به ما آموزش داد تا بگوییم «حتی لا احب تعجیل ما اخرت و لا تأخیر ما عجلت» اینکه دوست نداشته‌باشیم خدایا تعجیل آنچه تأخیر انداختی و تأخیر آنچه پیش انداختی. ما بزرگ‌شده همان آموزه‌ایم که «افضل العبادة انتظار الفرج.» پس حال که چنین است به ما صبر عنایت کن. ای مظهر صبر خدا و ای موقع صفت الصابر حق متعال… صبری و حِلمی به ما کرامت فرما تا در راهی که خود برای ما انتخاب فرموده‌ای محکم‌تر و راسخ‌تر شویم و از سنگلاخ‌ها و خار مغیلانِ راه و ناملایمات مسیر خسته نشویم و مسیر خود را به جاده آسفالته ضلالت منحرف نکنیم… آقا، اگر این حقیران در این موقعیت دشوار و مظلومیت بزرگان دست از یاری مکتب حق برداریم چه برخوردی با ما خواهید داشت… پس روزیمان کنید تا یاورِ «شما» باشیم… و اجعلنا ممن یقتص آثارکم یا صاحب الزمان… .

والسلام

نیمه‌شعبان 1434

تیر92