نماز اعظم ارکان دین
جلد اول – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«این مجموعه گفتار 34 مجلس است که در ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق (جندق) و در ماه شوال و ذيقعده 1411 هـ ق(مشهد) و در ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق (جندق) برگزار گردیده و بهواسطه مختلفبودن مجالس از نظر زمان و مکان و نوع شنوندگان، پارهای از مطالبِ عمده تکرار شده است و نظــر به اینکه تکرارها هم بیفایــــده نبـــود، به همــــان ترتیـــــب، از نـــوارهــا پیاده گردیــد.»
گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة الصلوة»
سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی
اعلی الله مقامه
G سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه میفرمایند: S
بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین
و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمد و آلـه الطاهریــن.
امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بیمقدار |
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که |
چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال |
مسلمین که به قبولش ساير اعمال مقبول |
و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به |
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه |
حديث نبوی؟ص؟ «الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) |
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن(2) |
g s
«* نماز جلد 1 صفحه 3 *»
مجلس 1
(صبح پنجشنبه ـــ 4 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t توحید عبادت و سرمایه فطری آن
«* نماز جلد 1 صفحه 4 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
این مقدمهای است که سیّد بزرگوار برای اهمیت نماز و توجه به خصوصیات نماز ذکر میفرمایند و ما انشاءاللّه بعضی از نکات فرمایشات این بزرگوار را اجمالاً توضیح میدهیم.
اولین عبارتی که درباره نماز میفرمایند این است که نماز اعظـم ارکان ديـن است. این مطلب باید روشن شود که «اعظم ارکان دین» یعنی چه؟ برای ما گفتهاند که دین چهار رکن دارد: معرفت خدا، معرفت رسولخدا؟ص؟، معرفت ائمه هدی؟عهم؟ و معرفت شیعیان. این بهحسب ترتیبی است که مرحوم آقای کرمانی فرمودهاند. از نظر دیگران هم دین دارای پنج رکن است که توحید و نبوت و معاد و عدل و امامت باشد. پس اعظم ارکان طبق این تفسیر همان معرفةاللّه و شناخت خدا میشود. امیرالمؤمنین هم فرمودند که اوّلُ الدّینِ معرفتُه([2]) اوّل دین یعنی رکن اعظم دین، خداشناسی است. همچنین در فرمایشات حضرت رضا؟ع؟ رسیده که اوّل عبادة اللّه معرفته([3]) پایه اصلی و اعظم ارکان دین، معرفت خدا است.
«* نماز جلد 1 صفحه 5 *»
در اینجا هم میفرمایند نماز اعظـم ارکان ديـن است. برای روشنشدن مطلب، عرض میشود که جایی که آن ترتیب را ذکر میفرمایند، برای دین بهطور مطلق است، یعنی دین «من حیث هو هو». دین خدا، اعظم ارکانش توحید است و بعد نبوّت است و بعد امامت است و بعد هم معرفت مقامات شیعیان که همان چهار رکن است که البته از احادیث استفاده میشود. در احادیث به این امر تصریحاتی شده که از مجموعه آنها مرحوم آقای کرمانی اینطور استفاده فرمودهاند و ترتیب را اینگونه قرار دادهاند.
پس در اینجا مراد، مطلق دین نباید باشد؛ بلکه نماز اعظم ارکان دین است در بُعد عبادتش. چون دین یک بعدش بعد معارف است و یک بعدش بعد اخلاقیات است و یک بعدش بعد عبادت و بندگی است. پس نماز اعظم ارکان دین است، یعنی اعظم ارکان دین در بُعد عبادی است.
یا بهتعبیر دیگر مقامات توحید عبارت است از توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال و توحید عبادت. یعنی ما باید خدا را یکتا بدانیم در ذاتش، یکتا بدانیم در صفاتش، یکتا بدانیم در افعالش و همچنین او را یکتا بدانیم در عبادت و بندگینمودن او. حالا این بعد عبادت و بندگی، اعظم ارکانش نماز است و بعد هم سایر ارکان دین است مثل روزه، حجّ، جِهاد و بقیه اموری که ذکر شده است. اعظم ارکان همه اینها مجموعه، نماز است که این خصوصیّت را دارد.
اقوای اعمال مسلميـن یعنی قویترین عملها و عبادتهایی است که مسلمین انجام میدهند؛ آنچنانکه معیار همه اعمال است که اگر قبول شد همه اعمال قبول است و اگر ردّ شد و پذیرفته نشد همه اعمال ردّ شده است و پذیرفته نمیشود.
حال در همین بُعد عبادت، ما باید ببینیم اصولاً به چه موظّف هستیم تا بعد بفهمیم اعظم ارکانش که نماز است چیست و اهمیتش را بدانیم و خصوصیّاتی را که ذکر میفرمایند درک کنیم. البته میدانیم عبادت یعنی بندگی خدا و او را بهعنوان
«* نماز جلد 1 صفحه 6 *»
معبود گرفتن. این مطلب قدری توضیح میخواهد. توحید عبادت یعنی غیر او را نباید معبود قرار بدهیم، فقط باید خدا معبود ما باشد و در بعد عبادت و بندگی جز خدا کسی پرستش نشود و در بندگی و پرستش خدا غیری شریک نباشد. در آیات شریفه هم به این امر اشاره شده: فمن کان یَرجو لِقاءَ ربِّه فلْیَعمَلْ عَملاً صالحاً و لایُشرِکْ بِعبادةِ ربِّه اَحَداً([4]) هرکس امید دارد که به لقاء پروردگارش برسد و پروردگارش را خرسند و راضی از خود ملاقات کند، باید عمل کند عملی صالح؛ یعنی اعمالش اعمال صالحه باشد و در عبادت پروردگارش چیزی را و کسی را با او شریک نکند. همین را از جهتی توحید عبادت مینامند، یعنی یکتاکردن و یکتادانستن خدا در پرستش.
اینکه خدا فقط باید در پرستش و بندگی معبود ما باشد توضیحش به این است که بهطور کلی ما برای هیچ موجودی از موجودات و مخلوقات نباید تذوّت، ذاتیّت، تحقّق و استقلالی در دل اعتقاد داشته باشیم. چنین وضعی را برای هیچ موجودی قرار ندهیم و همه موجودات را مخلوق و برپا به امر خدا و مشیّت خدا بدانیم. فقط خدا را ذاتی بدانیم که متحقّق است به حقیقت تحقّق و متذوّت است به حقیقت ذاتیّت و مستقلّ است که به هیچکس و به هیچچیز بستگی ندارد؛ اما بقیه موجودات و مخلوقات ــ هرچه هستند و هر کس هستند حتی محمد و آلمحمد؟عهم؟ ــ را مستقل و متذوّت و متحقّق در برابر خداوند ندانیم. این امر را مخصوص خدا بدانیم؛ در نتیجه نترسیم مگر از عدل او و امید نداشته باشیم مگر به فضل او.
البته عدل و فضلش هم بهاعتباری محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، زیرا در مقامی مظاهر صفات او هستند و در مقامی عین صفات او هستند. صفت معنایش همین است که خودش به خودش برپا نیست، صفت به موصوف برپا است. مثل اینکه میگوییم نشسته زید و میدانیم نشستگی زید به زید برپا است و بستگی دارد و
«* نماز جلد 1 صفحه 7 *»
از زید مستقل نیست. حالا اگر محمد و آلمحمد؟عهم؟ را اسماءاللّه و صفاتاللّه میدانیم، معنایش همین است که این بزرگواران با اینکه اصل همه خلق هستند و خداوند همهچیز را بهوسیله ایشان و به ایشان آفریده، در عین حال این بزرگواران هم در برابر خدا مستقل نیستند، یعنی ذاتی مستقل و متحقّق و پابرجا و قائم به خود نیستند؛ بلکه باز هم به خداوند متعال محتاجند.
پس اینکه خدا را در عبادت و بندگی یکتا قرار دهیم، یعنی فقط او را مستقلّ و متحقّق و متذوّت بدانیم؛ بهطوری که اگر ما به چیزی بهعنوان استقلال ــ هرنوع استقلالی ــ توجه کردیم، در واقع او را معبود خود قرار دادهایم. همینکه مستقل به او توجه کردیم، معبود میشود. توجه یعنی چه؟ یعنی دل ما بهطور مستقل به او بند شود و به آنچیز توجه کند بهطور مستقل و برپا به ذاتِ خود. همینکه این توجه نسبت به هر چیزی در دل پیدا شد، آن میشود معبود و جز خداوند شایسته چنین امری نیست. یکچنین مقامی شایسته خدا است که همهچیز مخلوق او است و همه به او محتاج هستند.
آنوقت دل خصوصیتی دارد، خداوند دلهای ما را طوری خلق کرده که همینکه بتمامه متوجه امری شود، همین توجه، خودش قراردادن استقلال برای آن امر است؛ دل اینطوری است. از این جهت دل خیلی شریف است و خداوند دلهای اهل ایمان را بیاندازه دوست دارد، چون جایگاه توحید است، مرکز توحید است؛ مثل خانه کعبه که مرکز توحید است و خانه توحید خدا در عالم ظاهر و جسمانی است، یعنی در این عالمِ گِل، این خانه به خداوند نسبت دارد و به آن «خانه توحید» گفته شده. ببینید چقدر شرافت دارد! حالا دل مؤمنین که اینطور به خداوند توجه میکند، خانه توحید میشود، خانه توحیدی که از این خانه ظاهری گِلی خیلی بالاتر است.
رسولخدا؟ص؟ در کنار مسجدالحرام نشسته بودند و به کعبه نگاه میفرمودند و
«* نماز جلد 1 صفحه 8 *»
فضیلت کعبه را ذکر میفرمودند که این خانه خدا چقدر شرافت دارد. بعد فرمودند: وَاللّهِ لَلْمؤمنُ اَعظَمُ حُرمةً منک([5]) به خدا قسم ای کعبه حرمت مؤمن از تو بیشتر است! معلوم است آن مؤمنی که دلش جایگاه توحید است و خانه وحدت الهی است و وحدانیّت خدا در آنجا نور افشانده، خدا خانه دل او را خیلی دوست دارد، خانه دل او خیلی شرافت دارد.
دلهای ما را هم خداوند به همین منظور آفریده و برای دلهای ما هم توانایی این توجّهات را عنایت فرموده. پس دلهای ما هم شریف است. انشاءاللّه باید قدر دلهایمان را بدانیم. خداوند یکچنین سرمایهای به ما داده که ما بتوانیم با این دل به خدا و اولیاءاللّه توجه کنیم و بهطور مستقل به خدای خود توجه کنیم، به این معنی که همهچیز را محتاج به او بدانیم و او را محتاج به چیزی و کسی ندانیم. این خودش خیلی لطف است که دل بتواند یکچنین توجهی داشته باشد و به اینطور به خدا رو کند. این سرمایه خیلی بزرگی است، پس مؤمنین قدر دلشان را باید بدانند و نگذارند دل جای محبتهای بیاساس، محبتهای بیجهت یا خدای نکرده توجهات بیمورد، دلبندیهای بیمورد، ترس و رجاء و امیدهای بیمورد باشد. دل شریف است، جایگاه نور توحید است.
در حدیث میفرماید: کُلُّ ما یَشغَلُکَ عن اللّه فهو صَنَمُک([6]) هر چیزی که تو را مشغول کند و از خدا باز بدارد، یعنی با دل به آن توجه کنی و دلت از خدا باز بماند، دل متوجه هرچه که شد، همینقدر که دل از خدا اعراض کرد و از خداوند غافل شد، فهو صنمک آنچیز اصلاً بت تو است. یعنی آن را برای خود بت قرار دادهای، آن را برای خودت خدا گرفتهای. اگر دلت به آن توجه کرد و به آن مشغول شد و از خدا بازماند، آن صَنَم و بت تو است.
«* نماز جلد 1 صفحه 9 *»
این فرمایش امام صادق؟ع؟ هم بر همین اساس است که زیاد شنیدهاید و مشایخ عظام+ زیاد نقل کردهاند که من اَصغیٰ الی ناطِقٍ فَقَد عَبَدَه. کلمه «عَبَدَ» بهمعنی عبادت در اینجا آمده است. یعنی هرکس که به سخنگویی گوش فرابدهد، یعنی به او دل بدهد و به او توجه کند، او را عبادت کرده است. دقت بفرمایید که همین توجهکردن و دلدادن، خودش میشود عبادت. اصلاً همین توجه، بندگی است؛ خود دلدادن و توجهکردن، کار دل است و از دل برمیآید. پس فرمودند هرکس به ناطق و گویندهای گوش فرا دهد، یعنی به او دل بدهد، فقد عَبَدَه او را عبادت کرده و بندگیش نموده است.
از طرفی ما هم در این عالم گرفتاریم و به اموری محتاجیم؛ مثلاً گاهی جاهل هستیم باید از یکنفر بشنویم، بعلاوه پیغمبر در بین خلق میآید، باید از او بشنوند و به حرف پیغمبر گوش بدهند، به حرف او دل بدهند؛ یا معصومی، امامی در بین مردم میآید، البته به سخنش باید گوش بدهند، دل بدهند؛ یا بزرگ دین یا راوی از طرف امام؟ع؟ برای ما حدیثی نقل میکند؛ خلاصه ما گرفتار این اموریم که باید خواهنخواه به گویندهای گوش بدهیم، از او حرف یاد بگیریم، پس چه باید کرد؟ به همین منظور امام توضیح میفرمایند: فَاِن کان النّاطقُ یَنطِق عَن اللّه فقد عَبَدَ اللّه اگر آن گوینده از خدا میگوید، دل هم خدا را عبادت کرده است. چرا؟ چون به کسی دل داده که از خدا میگوید، حال او پیغمبر باشد، امام باشد، راوی خبر باشد، فقیه باشد، به هرحال گوینده حقی است که حقی را بیان میکند. به سخن او که گوش بدهیم، به حرف او که دل بدهیم، برای ما عبادت و بندگی خدا است. و اِن کان النّاطق ینطق عن لِسانِ اِبلیس فقد عبد ابلیس([7]) اگر آن گوینده از شیطان میگوید نه از خدا، از هویٰ میگوید نه از پیغمبر، از رأیش میگوید نه از امام، اینجا شیطان عبادت شده؛ همین که دل دادیم، شیطان عبادت و بندگی شده است. چرا؟ چون همین توجه و دلدادن در واقع بندگی است.
«* نماز جلد 1 صفحه 10 *»
خلاصه توحید عبادت و خالصانه خدا را پرستشکردن و خدا را معبودِ بهحق قراردادن این است که بدانیم ذاتی مستقل، ثابت، دائم، ازلی، ابدی، غیر محتاج به کسی و چیزی، جز خدای ما نیست. او است که هیچ به چیزی احتیاج ندارد و همهچیز در نزد او مضمحل است، همهچیز در نزد او فانی است، همه به او محتاج هستند و در برابر جلال و عظمت و کبریائیت او همه خاضع و خاشعند و مقهور سلطنت و قدرت او میباشند. او قاهر، قادر، سلطان و مَلیک و مقتدر است و تمام این اوصافی که برای بیان استقلال الهی و ثَبات و دوام ذات او ذکر میکنند، همه همان بیان معبودیّت او است که تمام بندگیها و کرنشها و پرستشها باید نسبت به او باشد و او اصل مقصود در پرستش باشد.
اگر به پیغمبر رو میکنیم، برای این است که سفیرِ او است. اگر به امام رو میکنیم، برای این است که وزیرِ او است. اگر به راوی خبر یا فقیه یا عالمِ عادلِ حق رو میکنیم، همه برای این است که میخواهیم دین خدا را اخذ کنیم و میخواهیم به فرمان او عمل کنیم و او را عبادت کنیم، مسلّماً به این وسایل احتیاج داریم. رجوع به وسایل شرک نیست، این در واقع همان بندگی است. ما، در اثر احتیاج، به واسطه نیازمندیم. بین خدا و ما این وسایل لازمند، خدا هم به فضل و کرمش قرار داده است. رجوعکردن به وسایل و اخذ از ایشان، در همه امور و در همه فیوضات است؛ نهتنها در امور دین است، بلکه در امور تکوینی هم همینطور است. در تمام فیوضات تکوینیّه ما به این وسایل محتاج هستیم و از وسائط اخذ میکنیم. هم فیوضات تکوینیّه و هم فیوضات شرعیه همه بهبرکت این وسائط به ما میرسد. پس رجوع به ایشان و اخذ از ایشان نه از این جهت است که نعوذباللّه مستقل باشند؛ که هرکس درباره آنها کوچکترین استقلالی را معتقد شود و دلش بهطور مستقل به ایشان توجه کند ــ حتی به محمد؟ص؟، ــ شرک است. بلکه باید بهطور واسطه، سفیر، حاکی،
«* نماز جلد 1 صفحه 11 *»
راوی و ناقل از خدا باشند. رسولاللّه؟ص؟ رسولاللّه هستند و ائمه امامانی هستند که از طرف خدا منصوبند. به اینطور میشود توحید.
پس دقت دارید که «معبود در عبادت باید یگانه و یکتا باشد و جز خدا نباشد» معنایش همین است که خدا را مستقل، ثابت و دائم بدانیم؛ آن خدایی که همهچیز و همهکس در نزد جلال و عظمت و کبریائیت او مضمحل و مقهور هستند و خداوند این امر را در نهاد و سرشت همه گذارده است.
خدا توحید را آنچنان فطری قرار داده که هر نفْسی، هر دلی، اِبا دارد از اینکه در برابر موجودی که در او نقصی باشد، کرنش کند و خضوع و خشوعی نماید. یک موجود ناقص، یک موجود پست، یک موجود ضعیف و محتاج، ارزش این را ندارد که دل نزد او خاضع و خاشع شود. خشوع دل در نزد چنین چیزی و چنین کسی اصلاً با وضع خود دل که خدا قرار داده است نمیسازد.
ببینید کعبه چقدر باعظمت است! خدا کعبه را اینگونه قرار داده که خانه غیر خدا نیست، مخصوص خدا است و این شرافت را دارد و کعبه اِبا دارد از اینکه خانه غیرخدا باشد. هرچه را آنجا بگذارند بهعنوان اینکه صاحب آن خانه باشد، میشود شرک و بت. و اما علی بن ابیطالب؟ع؟ را که خدا آنجا گذاشت، برای این نبود که بگوید این علی نعوذباللّه مثل من خدايى مستقل باشد، تا علی؟ع؟ بشود بت. بلکه میخواهد بفرماید علی؟ع؟ هم مثل این خانه، خانه من است. چنانکه اگر میخواستید با بدنتان به خانه من رو کنید، به این خانه گِلی رو میکردید، با دلتان هم به علی؟ع؟ رو کنید. خدا میخواست این را بفهماند که انّ اوّلَ بیتٍ وُضِعَ للنّاس لَلَّذی بِبَکَّةَ مبارکاً و هُدیً للعالَمین فیه آیاتٌ بَیّنات مقامُ ابرٰهیم.([8]) همانطور که این خانه کعبه شرافت پیدا کرد و فقط خانه خدا شد که هرچه آنجا بگذارند با آن نمیسازد و بت
«* نماز جلد 1 صفحه 12 *»
میشود، علی؟ع؟ هم همینطور است. علی؟ع؟ هم خانه خدا است و خداوند آن بزرگوار را در سرزمین بکّه که مقام نبوّت باشد قرار داد و اولخانهای است که برای هدایت خلق، بعد از وجود مبارک رسولخدا؟ص؟ قرار داده است.
پس هرچه در این خانه ظاهری بهعنوان تعظیم و تکریم بگذارند، میشود بت. مثل زمان جاهلیّت که درون و بالا و همهجایش را از بت پرکرده بودند؛ بتهای بزرگ و کوچک! همه قبایل برای خودشان بتی آورده بودند و آنجا گذاشته بودند و خداوند به دست مبارک امیرالمؤمنین؟ع؟ بر دوش رسولخدا؟ص؟ همه آن بتها را از بالای بام خانه و داخل خانه پایین ریخت و شکست و ازبین برد.([9]) پس این خانه خدا معنایش همین است؛ هرچه غیر خدا درونش قرار داده شود، خانه او را نمیپذیرد و ابا دارد از اینکه غیر خدا را بپذیرد. این خانه خدا است. از اوّلی هم که آدم علی نبیّنا و آله و علیهالسلام این خانه را قرار داد، برای توحید قرار داده است؛ یعنی فقط مخصوص خدا قرار داده، مال خدا است نه غیر خدا. این خانه ابا دارد از اینکه مال غیر خدا باشد.
همچنین است خانه دل که فطرت و سرشتش بر توجه به کامل مطلق و خداوند متعال است و خدا او را چنان آفریده که فقط مال خدا و مخصوص خدا باشد و به غیر او توجه ننماید. خداوند ما را توفیق دهد که به غیر او دل ندهیم.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 13 *»
مجلس 2
(صبح جمعه ـــ 5 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t مراتب جهات عبادت و سرشت توحيدی
«* نماز جلد 1 صفحه 14 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
اینکه میفرمایند نماز اعظم ارکان دین است، مراد دین در بُعد عبادت آن است، نه مطلق دین. چون مطلق دین ارکانش همان ارکان اربعه است که معرفت خدا و معرفت رسولخدا؟ص؟ و معرفت ائمه معصومین؟عهم؟ و معرفت شیعیان ایشان باشد. پس حال که میفرمایند نماز اعظم ارکان دین است، مطلق دین مراد نیست؛ بلکه در بُعد عبادی دین و جهت عبادت، نماز اعظم ارکان دین است.
و همچنین نماز اقوای اعمال مسلمین است، یعنی در بُعد عبادی دین، آنچه که باید به آن توجه شود، توحید عبادت است که معنایش این است: شخص در عبادت، کسی را جز خدا نباید معبود خود قرار دهد؛ اگرچه جهات عبادت مختلف میشود و میدانیم جهت کلی عبادت، وجود محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند که امتثال ایشان بهطور کلی و مطلق، همان روح عبادت و حقیقت عبودیت است. یعنی خداوند معبود ما است به امتثال از محمد و آلمحمد؟عهم؟ و متابعت از ایشان که از طرف خدای متعال مفترضالطاعه هستند. و بعد سایر جهات عبادت که در آن جهات، عکس محمد و آلمحمد؟عهم؟ افتاده و بهمقداری که آنها از محمد و آلمحمد؟عهم؟ حکایت میکنند، برای ما جهت عبادت شدهاند و باید خدا را به توجه
«* نماز جلد 1 صفحه 15 *»
به همین جهات عبادت پرستش کنیم. البته جهات عبادت شرافتشان و درجاتشان، بهحسب حکایتشان از نور آن حقایق مقدسه صلواتاللّهعلیهم مختلف میشود که این خودش بحثی جداگانه است.
از همینجا است که میفهمیم چرا خداوند بعضی از اعمال را بر بعضی از اعمال فضیلت بخشیده، بعضی از مکانها را بر بعضی مکانها فضیلت داده، بعضی از اوقات را بر بعضی از اوقات و بعضی از حرکات ما را بر بعضی فضیلت داده است. مثلاً حالاتمان در نماز بر حالاتمان در حج فضیلت دارد و همینطور سایر جهات که اینها همه جهات عبادت است اما اختلافشان در درجات فضل، به حکایت آنها از نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ بسته است؛ از این حیث که این بزرگواران جهت کلی عبادت جمیع خلق هستند.
و اما خود توحید عبادت در این خلاصه میشود که شخص عابد در پرستش و کرنش خود، باید برای خود معبودی غیر از خدا قرار ندهد. مراد از معبود یعنی حقیقتی مستقل، دائم، ثابت و مستغنی از جمیع ماسوایش، بهطوری که جمیع ماسوای او به او محتاجند و به امر او قائم هستند و به درگاه قدس او نیازمندند. این معنی توحید عبادت و خالصکردن عبادت برای خداوند متعال است که روشن شد خودِ توجه دل، اتّخاذ معبود است؛ چون خداوند دل را مرکز توحید خود در وجود انسان قرار داده است. همانطور که خانه کعبه را مرکز توحید خود در این عالم جسمانی قرار داده، دل هم در وجود انسانی مرکز توحید است و سرشت دل را بر این نهاده که صِرف توجه و التفاتش، کرنش و عبادت او است؛ من اَصغیٰ الی ناطقٍ فَقَد عَبَدَه.
این «اِصغاء» که فرمودهاند غیر از «اِسْتَمَعَ» و «سَمِعَ» است. یکوقت هست انسان فقط به گوشش میخورد یا گوشش میشنود اما دل نداده؛ گوش میدهد اما در عین حال دل نمیدهد. ولی وقتی که دل داد، به این گوشدادن در آنجا «اِصغاء» گفته
«* نماز جلد 1 صفحه 16 *»
میشود. من اَصغیٰ الی ناطق یعنی هرکس به گویندهای گوش فرا بدهد همراه با التفات دل و توجه دل، فَقَد عَبَدَه او را عبادت کرده و او را پرستیده.
همان خضوع و خشوع و ذلتی که بهواسطه توجه و التفات دل برای این شخص فراهم شده، همان را امام صادق؟ع؟ عبادت فرمودهاند، اسمش را بندگی و کرنش گذاشتهاند، آن را پرستش نامیدهاند. پس باید چنین شخصی متوجه باشد که فَاِن کان النّاطقُ یَنطِق عَن اللّه فقد عَبَدَ اللّه وَ ان کان النّاطق ینطق عن لِسانِ اِبلیس فقد عبد ابلیس([10]) بالاخره او را جهت عبادت گرفته؛ حال اگر این جهت از خدا است، جهتی است که خدا قرار داده، خدا نصب کرده و اجازه فرموده، اِصغاءِ کلام او عبادت خدا است. اما اگر خدا اجازه نفرموده، اصغاء و گوشدادن و دلدادن به سخن او پرستش شیطان میشود. چون از طرف شیطان است، اصغاء کلام او، دلدادن و شنیدن کلام او پرستش شیطان میشود.
پس توجه دارید که در این امر، یعنی در بُعد عبادی دین که همان توحید عبادت و پرستش حقیقی خدای یکتا است، باید توجه به این نکته باشد که صِرف التفات و توجه دل، عبودیت است و کرنش و بندگی است. چون خداوند دل را اینطور قرار داده که بهصرف التفات و توجه، گویا میگوید که این متوجَّهٌالیهِ من، این مُلتَفَتٌالیهِ من، مستقل است، ثابت است، دائم است و مستغنی است. وضع دل اینچنین است که جایگاه درک این امر است، خداوند دل را اینطور قرار داده. پس خداوند دل را به این امر سرشته است و دل اِبا دارد از اینکه به شیء غیرمستقل و غیرثابت و غیردائم و غیرمستغنی توجه داشته باشد. حال ببینید دل چیست و شرافت دل چیست و عظمت دل چیست که اگر توحید و عبادت در آن دل خالص شود، میشود خانه خدا، میشود مرکز توحید الهی؛ و چقدر دل در این صورت شرافت دارد!
«* نماز جلد 1 صفحه 17 *»
خداوند فرمود: انا عِندَ المُنکَسِرَةِ قلوبُهم([11]) من نزد آن دلهایی هستم که شکسته شده و از همهجا بریده شده. معنی انکسار و شکستگی این است که از همهجا بریده شده و به من توجه کرده. چنین دلهایی جای من است و من نزد آن دلها هستم. موسی؟ع؟ عرض کرد خدایا من تو را در کجا بیابم، در کجا خدمتت برسم؟ خدا فرمود مرا نمییابی مگر نزد دلهای منکسر و شکسته، که البته مقصود همان انقطاع از غیر خدا است.
پس وضع دل و ساختمان دل اینطوری است. خداوند سرشت دل را بر این گذارده که توجه و التفات نکند مگر به مستقلّی و مگر به دائمی ــ که برای او دُثور و کهنگی نیست، ثابت، دائم، ابدی و ازلی است. مستقل یعنی آن حقیقت قائم بهخود و غیرمحتاج و بینیاز و ثابت که برای او زوال و فنائی نیست. ــ خود این التفات، اصل توحید میشود و اصل بندگی و یکتاکردن معبود در عبادت و پرستش میگردد.
از آنطرف خداوند وضع دل را اینطور قرار داده که بهطور کلی حاضر نیست خضوع و خشوع و توجه و التفاتی به شیء غیرمستقل غیرثابت غیردائم غیرابدی داشته باشد. خدا اینطور قرارش داده که از این امر اِبا دارد. مثل خانه کعبه که ابا دارد از اینکه خانه غیر خدا باشد، جای بت باشد. کعبه نزد خداوند از آن بتهایی که در کعبه گذارده بودند شکایت میکرد و مینالید تا خداوند بهبرکت محمد؟ص؟ و دست باکفایت ولیّش امیرالمؤمنین؟ع؟ خانه توحید خود را از وجود بتها پاک و پاکیزه کرد. خداوند دلهای ناقابل ما را از برکات رسولخدا؟ص؟ و دست باکفایت ولیّش بقیةاللّه عجلاللّهفرجه از بتها پاک و پاکیزه کند که هیچ صنم و بتی در دل ما نباشد و از این کدری و سیاهی و غلظتی که دارد پاک گرداند. خداوند به فضل و کرمش دلهای ما را جایگاه معرفت و محبّت اولیائش قرار دهد.
«* نماز جلد 1 صفحه 18 *»
پس خداوند سرشت دل انسان را خلقت کرد بر اینکه بهطور کلی توجه و التفات به شیء پست، به موجود غیرمستقل و غیرثابت و غیردائم نداشته باشد. و معلوم است که چون دل یک توجه بیش ندارد و یک التفات بیشتر ندارد، وقتیکه انسان به خدایی توجه کرد و التفات نمود که استقلال، ثبات و دوام او را معتقد شده و دریافته، دیگر خواهنخواه به غیر او توجه نخواهد داشت و به غیر او التفات نخواهد نمود مگر اینکه انسان دیوانه شود و دل از اعتدال خودش دربیاید و با اینکه به خدای ثابت دائم ازلی ابدی متوجه است، در عین حال به غیر او توجه کند؛ که غیر او هرچه هست، ثابت نیست، دائمی نیست، ازلی و ابدی و مستقل نیست. بلکه اصلاً چنین تصوری نمیشود کرد که دل به خدایی که او را اینطور شناخته و دریافته متوجه باشد، در عين حال به غیر او هم توجه نماید و به غیر او هم التفات داشته باشد؛ این نشدنی است و ممکن نیست. پس اگر دل معتقد شد به اینکه شیئی مستقل است و در مقام و رتبه بالاترین موجودات است و همه موجودات، مادون مقام و رتبه او و محتاج به او هستند، یقیناً بهحسب خلقت دل، محال است و نمیتوانیم تعقل کنیم که چنین دلی باز به موجودی پستتر از مقام الوهیّت و پستتر از مقام خدایی توجه کند و متوجه او و ملتفت به او باشد؛ این نشدنی است و اصلاً ممکن نیست.
روی این جهت اگر دلی به پستتر از مرتبه الوهیت و مقام الهی متوجه شد و به موجود و مخلوقی التفات کرد، به همین توجهکردن و التفات به آن مخلوق، دل آن موجود پست را برتر قرار داده و به او رتبه عالی داده است. ظهور و حضور این موجود در آن دل، حضور خدا و ظهور خدا را محو میکند. آن دل طوری توجه و التفات داشته که آن موجود را در التفات و توجه از مقامش برتر قرار داده و با خداوند ــ که خالق آن موجود است و آن موجود و خود آن دل به او محتاجند ــ برابر ساخته و بلکه باید گفت توجه به این موجود بیشتر و شدیدتر است از توجه و التفات به خداوندی که از نظر رتبه و مقام از
«* نماز جلد 1 صفحه 19 *»
همه موجودات برتر است و از همه مستغنی است و همه به او محتاج هستند.
حال این توجه به دو صورت ممکن است باشد: یا این دل در واقع به برتری این موجود پست معتقد است، یعنی دید و نظرش و درکش او را به این امر و به این توجه واداشته. و یا اینکه نه، فقط در عمل و کار دل است نه اینکه بهحسب اعتقاد و درک و نظرش هم اینطور باشد، فقط در عمل دل است ـــ که همان التفات و توجه باشد ــ بدون اعتقاد به برتری آن موجود بر خدای متعال.
چون به هر حال آنچه که پست است پست است و آنچه که عالی است عالی است. به دید ما و هویٰ و هوس ما و درک ما که چیزی تغییر نمیکند. خدا خدا است و خلق خلقند. ما هرچه برای هر مخلوقی استقلال و استغناء قرار دهیم و فکر کنیم یا معتقد شویم و به همه دل به او توجه کنیم، او که خدا نمیشود. او همانی که بوده هست و به نظر ما و به فکر و اندیشه ما و حتی به عمل ما ــ که توجه کنیم و نزد او کرنش کنیم و ذلیل و خوار شویم ــ تغییر ماهیّت نمیدهد و با این کارهای ما خدا نمیشود. مثل کرنشهایی که در مقابل بتها میکردند، یا مثل کرنشهایی که در برابر بتهای باطنی و معنوی میکنند؛ چیزی با این کرنشها تغییر نمیکند. البته حالا کسی در بین مسلمین بتپرست نیست اما خیلیها برای خودشان بتهای باطنی و معنوی درست کردهاند. از هر کسی که خدا اطاعت از او را اجازه نداده اطاعت کنند، میشود بت. به هرکس توجه کنند و به او امید داشته باشند و از او خوف داشته باشند، این بت است؛ هرچه هست. پس با این اشتباهِ در دید و اشتباهِ در اندیشه و این التفاتِ بیجا، موجود پست موجود عالی نمیشود و به مقام و رتبه خدایی نمیرسد. او در همان جای خودش هست که موجودی است بیچاره، مسکین و فقیر به درگاه الهی. هرچه هست و هرکس هست، به درگاه خدا محتاج است. او سر جایش نشسته و مقام و رتبهاش با این خیالات و با این نوع تصورات تغییر نمیکند.
«* نماز جلد 1 صفحه 20 *»
پس حالا اگر دل اینچنین توجه کرد و به موجودی التفات نمود که او را برتر فکر کرده یا برتر معتقد شده یا در التفات و توجه خود برتر قرار داده، اگر او را مقصود خود و مطلوب خود قرار داد و او را خالصانه خواست و او را بهطور صادقانه طلب کرد، اگر اینطور شد، با توجه به اینکه آن، موجود پستی است و بالاتر از او موجودی هست که از این بینیاز است و این به او محتاج است؛ و در واقع دل به سرشت خودش حاضر نیست به این، توجه و التفات کند اما حالا در اثر اینطور تفکر و اندیشه غلط، این حالت برای چنین دلی پیش بیاید، اگر دل اينطور شد معلوم است که خیلی در اشتباه است.
خداوند اینطور قرار نداده که موجودی بتواند در نزد ظهور نور او عرض اندامی و ادعائی داشته باشد و بخواهد استقلالی نشان دهد. خدا مُهر فقر و فاقه را بر چهره تمام کائنات زده. تمام کائنات در امکان و از عالم امکان هستند و امکان عین فقر و احتیاج است، امکان عین حدوث است و حدوث و پیدایش خیلی فرق دارد با ثَبات و دوام و استقلالِ در وجود. آری، وجود مستقل، وجود ثابت و دائم، وجود خدا است و سایر ممکنات همه در امکان واقعند و امکان همان مُهر فقر و فاقه است که خداوند بر پیشانی جمیع کائنات زده و داغ حدوث است که بر چهره تمام موجودات بهصِرف امکان زده شده که همه محتاجند، همه فقیرند، همه نبودند و بود شدهاند. معنی حادث و حدوث این است که نبودند و بود شدند و معنی امکان حقیقت فقر است، حقیقت فاقه است. هیچ فقری بالاتر از امکان نیست و هیچ فاقهای شدیدتر از امکان نیست و همه کائنات در امکان و از ممکنات هستند.
آنوقت این دل بیاید به این موجود ممکن ــ هرچه هست ــ توجه کند و او را مستقل فرض کند، او را ثابت و دائم خیال و گمان کند. حال اگر به این موجود یا امثال او از موجودات دائماً نظر داشته باشد و او را مطلوب و مقصود خود قرار دهد، این میشود
«* نماز جلد 1 صفحه 21 *»
«کفر». خود این التفات و توجه، حقیقت کفر است و چنین شخصی کافر است. این اصل کفر و حقیقت کفر است بلکه اشدّ مراتب کفر است ــ پناه به خدا میبریم ـــ .
اما اگر گاهی به این موجود توجه دارد که او را مستقل فرض کرده یا خیال کرده و یا به استقلال و دوام و ثَبات او معتقد شده، و گاهی هم چون میداند این از ممکنات و حوادث است و میداند که این به خدایی محتاج است که این را آفریده و از عدم به وجود آورده و داغ امکان و حدوث بر چهرهاش گذاشته، مییابد که این قابل توجه بهطور استقلال و قابل التفات کامل و دائم نیست؛ پس گاهی به خدا توجه میکند و گاهی به این و امثال این توجه میکند. یکچنین حالتی را در اصطلاح شریعت «شرک» گفتهاند و این شخص مشرک است.
در فرمایشاتی که رسیده فرمودهاند: الفقر سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَین([12]) این فقر و فاقه، همین التفات و توجه فقیرانه دل است که خودِ دل احساس میکند که نیازمند است و باید به جایی توجه و التفات کند و مقامی را پشتوانه خود قرار دهد، و برای رفع کمبودهای خود و برطرفشدن اضطرابها و نگرانیها و دلهرههایش و برای محکمشدن دل و قرارگرفتن خاطر، به او متصل شود. این احساس از کجا سرمیزند؟ این از همان احساس فقر سر زده است که انسان مییابد محتاج است، باید به جایی بسته شود، به جایی متصل شود، برای خود پشتوانهای انتخاب کند که به اعتماد و اتّکای به او، فقر را از وجود خود رفع کند و نیازمندی را از وجود خود برطرف نماید. اگر به موجودی مثل خود ــ در امکان و ممکنبودن ــ توجه کرد، اگرچه از نظر وجود در سلسله هستی در مراتب مقدّم بر او باشد ولی بالاخره در امکان مثل او است؛ این حالت و این التفات و توجه که از عین فقر و فاقه شخص سر زده، این را ائمه ما؟عهم؟ توصیف کردهاند به اینکه الفقر سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَین یعنی این التفات و توجههای فقیرانه به
«* نماز جلد 1 صفحه 22 *»
موجودهای اینطوری، باعث میشود که در دنیا و آخرت انسان روسیاه باشد، روسیاهی دنیا و آخرت است؛ چون کفر است و چنین شخصی کافر است. در صورت اول که توجهش دائماً به این موجود و ممکن باشد و دائماً او مقصودش باشد و او را بطلبد و به او رو آورد و به او التفات داشته باشد، این همان کفر است و این شخص کافر است و نفسِ این عملش همان فقری است که باعث روسیاهی دنیا و آخرت او خواهد بود.
اما در صورت دوم که گاهی به این موجود توجه دارد و گاهی بهحسب سرشت الهی، دل با خودش میگوید داری اشتباه میکنی، ای دل نباید متوجه موجودی شوی که در امکان مثل تو است و از ممکنات است و این هم محتاج است؛ آنگاه است که باز به خدا توجه و التفات میکند و در نزد اللّه کرنش مینماید. این حالت شرک شد که ائمه ما دربارهاش فرمودهاند: کادَ الفقرُ اَنیَکونَ کُفراً ([13]) این التفات و توجه و روآوردن فقیرانه که از فقر وجودی و احساس نیازمندی وجودی سرچشمه میگیرد، چون در این شکل است که گاهی توجه به موجود ممکن است و گاهی به خدای خالق، این فقر نزدیک به کفر است. یعنی حالت شرک نزدیک به کفر است که اگر انسان خذلان شود ــ پناه به خدا میبریم ــ خداوند دیگر او را رهایش میکند، مخذولش میکند که برو نزد همان غیرِ من که به او توجه داری. برو هرچه میخواهی از آن غیر من بگیر، دنیا و آخرتت را از او بخواه. اگر خداوند انسان را واگذار کند به آن نقطهای که معطوف انسانی شده و مورد توجه دل واقع شده، این عین خذلان است و انسان مخذول میشود. کادَ الفقرُ اَنیَکونَ کُفراً این فقر و این نیازمندی است که ممکن است آهسته آهسته انسان را به کفر بکشاند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 23 *»
مجلس 3
(صبح شنبه ـــ 6 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t معاصی نوعی شرکورزيدن به خداوند است
«* نماز جلد 1 صفحه 24 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد در این قسمت از فرمایش که میفرمایند نماز اعظـم ارکان ديـن است، مراد بُعد عبادی دین است. در بعد عبادی دین جمیع عبادات، چه عبادات ظاهری، چه باطنی و جمیع مقامات عبودیت که ملاحظه میشود، نماز اعظم ارکان دین است.
در توضیح این مطلب عرض شد که لازم است در این بعد، بنده توحید و یگانگی خدا را تحصیل کند و معبودیت را در خدای متعال منحصر بداند که توحید عبادت نامیده میشود. معنای معبودبودن خدا هم معلوم شد که یعنی فقط خدا را مستقل و ثابت و دائم و بینیاز از همه خلق دانسته و همه را محتاج به او بداند.
خداوند دل را اینطور آفریده که بهحقیقت توجه و التفات، به معبود توجه و التفات میکند و خدا دل را طوری قرار نداده که به غیر توجه کند ولی اگر کسی به غیر خدا ــ یعنی یکی از ممکنات ــ توجه کرد، او در این حال یقیناً معبودی غیر حق اتّخاذ کرده است؛ با توجه به اینکه ــ بهحسب سرشتی که خداوند دل او را بر آن سرشته است ــ میداند که بیجا این توجه و التفات را به غیر دارد، این را بهحسب همان فطرت یا طینت یا سرشت اولیهِ دل میداند. خداوند دل را به همین منظور آفریده و خلقتش را اینطور قرار داده که به شیء ناقص و شیء محدود و موجود ضعیف توجه و التفات
«* نماز جلد 1 صفحه 25 *»
نکند. توجه او و التفات او، به شیء و حقیقتی مستقل، ثابت، دائم و غیر محتاج است که همان میشود توحید عبادت.
پس اینکه خدا از بندگانش توحید عبادت را خواسته، برای خاطر این است که این امر را در سرشت آنها گذارده و دلها را اینطور ساخته است. درست مثل همین خانه کعبه که از اوّلی که ساخته شده، برای توحید بوده نه برای غیر توحید، هیچ تناسبی با غیر توحید ندارد. دل هم همینطور است، اصلاً با غیر خدا مناسبت ندارد.
بعد عرض شد که این توجه به غیر که اگر دل از سرشت خود دست برداشت و به شیئى محدود و موجودی ناقص توجه کرد، دو حالت پیدا میکند؛ یکوقت است که به این شیء محدود و ناقص و ضعیف دائماً توجه میکند و از نظر عقیدهݘ انحرافی به استقلال او و قوت و کمال او معتقد است، و یا اینکه به این امر معتقد نیست ولی در عمل با صِرف توجه و التفاتِ به او، استقلال آن موجود را اثبات میکند.
مثالش اینکه اگر شخصی در محضر اُنس سلطانی حاضر شود و مقام سلطان را میبیند که در آن مجلس مرتفعترین مقامات است و شأن سلطان را مشاهده میکند که بالاترین شئون است؛ بهطوری که به همین ارتفاع مقام او و رفعت شأن او، سلطنت او را درمییابد و میبیند که هرکس در آنجا است از وزیر و غیر وزیر، همه به او محتاج هستند و در ظلّ سلطنت او بهسر میبرند. چنین فردی در محضر اُنس چنین سلطانی بهحسب درک معمولی و دریافت اولیه انسانی درمییابد که هرچه شأن و مقام است مال سلطان است، اما با وجود این به وزیر توجه و التفاتِ فقیرانه و ضعیفانه کند و او را مستقل بداند که یعنی ربطی به سلطان ندارد و بهطور استقلال در آنجا صاحب قدرت، صاحب مُکنت و صاحب سلطنت است. البته بهحسب معمول چنین کسی را عاقل نمیگویند؛ بلکه بهحسب واقع اگر انسان است و مشاعر او سالم است، این کار او اصلاً کار مُحالی است. از انسان عاقلِ باشعورِ متوجه، این کار سر نمیزند.
«* نماز جلد 1 صفحه 26 *»
حال اگر چنین رفتاری از او سر زد، از دو حال خارج نیست؛ یا این است که درباره این وزیر استقلال در سلطنت و اَصالت در مُکنت و مرجعیّت در رفع نیازمندی را معتقد است و یا اینکه به این امر معتقد نیست ولی در همین توجه و التفات به او، با همین عمل دارد اثبات میکند که وزیر از سلطان مستقل است و به سلطان محتاج نیست و در واقع مقام وزیر همان مقام سلطنت است؛ این مطلب را عملاً اثبات میکند. البته بهحسب واقع معلوم شد که نه اعتقاد او واقع را تغییر میدهد و نه عمل او واقع را دگرگون میسازد که سلطان را وزیر کند و وزیر را سلطان. بلکه در واقع در آن مجلس سلطان سلطان است، سلطنت از آنِ او است، اقتدار مال او است و همه به مقام و منزلت او نیازمند هستند و وزیر وزیر است. بهحسب واقع، اعلیٰ اعلیٰ است و ادنیٰ ادنیٰ؛ ولی حالا این شخص در اعتقاد یا در عمل این امر را معتقد میشود یا اظهار میکند برخلاف آنچه که هست.
در اینجا اگر دائماً توجهش به وزیر باشد و در دل دائماً به او التفات داشته باشد، اسم این را «کفر» میگذارند. کفر ورزیده، یعنی مقام سلطنت سلطان را انکار میکند و از ظلّ سلطنت او ــ که بر رئوس جمیع اهل مجلس افتاده ــ چشم پوشیده است. یا اینکه بهوسیله اعتقاد باطل و یا عمل باطل خود روی این حقیقت پرده کشیده، به این اعتبار کارش را «کفر» و خودش را «کافر» میگویند. کافر بهمعنای پوشاننده میباشد؛ با این اعتقاد فاسد و این عمل باطل خود، مقام و مرتبت سلطان را پوشانیده است.
اما اگر گاهی به سلطان نظر دارد و عظمت سلطان را اقرار دارد و در مقام اظهار فقر و نیازمندی، به او توجه و التفات میکند و گاهی هم به وزیر توجه میکند و همان کرنش و التفات و توجه استقلالی ــ نه توجه واسطهای ــ را نسبت به وزیر دارد، به آن نظری که به سلطان داشت که همان توجه دل و اخذ معبود مستقل و ثابت و دائم باشد، به همان اعتبار و به همان نظر گاهی به وزیر نظر و توجه دارد، اسم این حالت را
«* نماز جلد 1 صفحه 27 *»
در شریعت «شرک» گذاشتهاند و چنین شخصی را «مشرک» میگویند.
حال که این مطلب روشن شد از آیات و روایات استفاده میشود که معصیتکاران به یکچنین شرکی مبتلا هستند و کار در امر معصیت مشکل میشود. عُصاة نوعاً گرفتار چنین شرکی هستند که در حدیث میفرمایند: کادَ الفقرُ اَنیکونَ کُفراً فقر یعنی همین توجه و التفات فقیرانه که اصلاً انگیزه آن توجه، فقر است. چون دل که به معبود، به ربّ یا به خدا توجه میکند، بهواسطه آن فقر ذاتی است که در خود احساس میکند. آن فقر ذاتی او را به توجه و التفات به مبدئی، پشتوانهای و مرجعی وا میدارد که بهواسطه رجوع به او و تکیه و امید به او، نیازمندی خود را رفع کند. پس التفات و توجه دل، انگیزهاش همان احساس فقر و احتیاج و نیازمندی است. این احساس نیازمندی در صورتی که باعث شود انسان گاهی به اعلیٰ توجه کند، گاهی به ادنىٰ توجه کند، گاهی متوجَّهالیه خود را همان معبود واقعی قرار دهد، گاهی معبود غیر واقعی قرار دهد، این را فرمودهاند که شرک است و نزدیک به این است که کفر باشد؛ این فقر «کاد اَنْیکونَ کُفراً».
اما آن فقر اوّلی ــ که انگیزه و باعثِ توجه و التفات شخصِ کافر به غیر خدای متعال بود ــ کفر است. خود آن توجه و التفات که از فقر ذاتی و احساس نیازمندی ذاتی او سر میزند، آن هم کفر است. آن فقر را فرمود: سَوادُ الوَجهِ فی الدّارَین یعنی باعث روسیاهی در دنیا و آخرت است که صاحب چنین نیازمندی و احساس چنین فقری، به غیر خدا توجه میکند و به واسطه این التفات به غیر حق، در دنیا و آخرت روسیاه است. به خدا پناه میبریم. چه روسیاهی بدتر و شدیدتر از روسیاهی کفر؟!
اما این فقر دوم «کاد انیکون کفراً» این نزدیک است که کفر باشد؛ شرک نزدیک به کفر است. روی همین جهت است که عُصاة و معصیتکاران، در اصطلاح دیانت و از نظر توحید عبادت و در بُعد عبادی دین، مشرکند. این مطلب در این آیه شریفه
«* نماز جلد 1 صفحه 28 *»
بیان شده: أ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخذ اِلٰـهَهُ هَواه([14]) آیا پس تو ای رسول ما؟ص؟ دیدهای آن کسی را که خدای خود را هوای خود گرفته است؟! این آیه شریفه بیان حال معصیتکاران است که معصیتکار در حال معصیت در واقع تابع هوای خود شده و با امر خداوند مخالفت کرده است.
خدا معصیت را حرام کرده، هر معصیتی که باشد. بر معصیت کبیره وعده آتش داده([15]) و از معصیت صغیره هم نهی فرموده و حرام کرده ولی بر معصیت صغیره وعده آتش داده نشده مگر در صورت اصرار در معصیت صغیره که اگر در صغیره اصرار کرد، خود همان اصرار ورزیدن در صغیره، عین کبیره میشود. فرمودند: لا صغیرةَ مع الاِصرار معصیتهای صغیره وقتی که مداوم شد و انسان بر آنها اصرار ورزید، دیگر نمیشود به آنها صغیره گفت. همانطور که فرمودند: و لا کبیرةَ مع الاستغفار([16]) یعنی وقتی که انسان استغفار کرد، دیگر معصیت کبیره هم برای او نمیماند. خداوند از برکت استغفار، معصیت کبیره را میآمرزد.
پس چون معصیت بهطور کلی مخالفت فرمان خدا است و آنچه که انسان را به معصیت وا میدارد و به معصیت فرمان میدهد، نفس امّاره بالسوءِ او است، بنابراین شخص معصیتکار در حال معصیت، هوای خود را خدای خود قرار داده و در واقع در فرماندهی و اتّباع و اطاعت، هوای خود را معادل خدا قرار داده، عِدل خدا قرار داده. عِدل یعنی مثل او، معادل او، ردیف او. مثل همان شخصی که وزیر را در بعضی اوقات مثل سلطان قرار میداد و به وزیر توجه و التفات میکرد بهمانند توجه و التفات به سلطان. این حالت همان حالت شرک است و در واقع وزیر را عِدل سلطان قرار داده و مثل او واجبالاتّباع و واجبالاطاعه قرار داده است.
«* نماز جلد 1 صفحه 29 *»
بلکه اگر خوب دقت بفرمایید میشود گفت در حالی که دارد به وزیر توجه میکند، در موقعی که به وزیر التفات و توجه دارد، در همان حال وزیر را بر سلطان ترجیح داده و او را برتر شمرده و دیگر به سلطان بیاعتناء شده. دارد به وزیر توجه میکند و به او التفات دارد، پس او را از سلطان برتر قرار داده است!
پس معصیتکار هم در حال معصیت ــ به خدا پناه میبریم ــ هوای خود را از خدا برتر قرار داده و بهطور کلی به هوای خود توجه کرده و خواست و هوای خود را بر اراده و خواست خداوند ترجیح داده است. اینجا است که وقتی متذکر میشویم باید عرضه بداریم: «نعوذ باللّه من شرور انفسنا» و عرضه بداریم: «نستغفر اللّه و نتوب الی اللّه تعالی».
پس معصیت شرک است و شخص عاصی در حال عصیان در شرک بهسر میبرد و در همان حال بهحسب آیات و روایات مشرک است.([17])
این معصیت و یا این شرک، خواهنخواه دارای مراتب خواهد بود. بهحسب غلظت یا رقّت معصیت، یا کبیرهبودن یا صغیرهبودن معصیت و بهحسب حالت شخص در حین عصیان، این معصیت و این شرک مراتب پیدا میکند. شاید آنقدر این مراتب زیاد باشد که نشود شماره کرد! چون در خودمان میبینیم که معصیتهای ما مختلف است؛ بعضی معاصی است که اینها خیلی غلیظ است، ــ به خدا پناه میبریم ــ بسیار شدید است، خیلی غلظت دارد بهطوری که در همان حال معصیت وضعِ عجیبی است! بگذریم.
اما نهایت درجه ضعفش را رسولخدا؟ص؟ به اینطور بیان فرمودند که درک معصیت و شرکبودنش خیلی دقیق است؛ فرمودند: دَبیبُ الشّرک فی امّتی کَدَبیبِ النَّمْلَةِ السَّوداء علی الصَّخرةِ الصَّمّاء فی اللَّیلَةِ الظَّلْماء.([18]) این دقیقترین و باریکترین
«* نماز جلد 1 صفحه 30 *»
شرکی است که ذکر میفرمایند. رسولاللّه؟ص؟ فرمودند برای شرک در میان این امّت، دبیبی است بهمانند دبیب مورچه، یعنی شرک خیلی دقیق و خیلی ضعیف و باریک راه میرود بهطوری که میشود به راهرفتن مورچه تشبیه کرد، آن هم مورچه سیاه در روی سنگ سیاه در شب تاریک! حال مورچه اینطوری، در شب تاریک، روی سنگ سیاه که راه برود، آیا آن راهرفتن و حرکت مورچه قابل احساس است؟! احساس حرکت مورچه اینطوری، روی سنگ آنطوری، در شب آنچنانی خیلی مشکل است! میفرمایند شرک در دلها گاهی به این درجه میرسد، یعنی آنقدر ضعیف میشود که حتی شاید خود شخص فکر نکند که الآن در حال شرک بهسرمیبرد؛ گمان کند که در عبادت توحید دارد. همین اندازه که کوچکترین ریاء، کوچکترین سُمْعه، کوچکترین امری پیش بیاید که توجه دل از خداوند برداشته شود اگرچه آنی و لحظهای، این میشود همان شرکی که در اینجا به آن اشاره میفرمایند.
اما میشود این مراتب شرک را در سه مرتبه محصور کرد. هم توحید عبادت را بهحسب مراتب کلی میشود گفت دارای سه مرتبه است و هم شرکی که در مقابل این توحید است میشود گفت که بهحسب مراتب کلی دارای سه مرتبه میباشد. اجمالاً به این سه مرتبه اشاره میکنیم.
مرتبه اولِ توحید عبادت را فرمودهاند توحید عوامّ است که در این توحید، شخص موحّد به خداوند متعال و معبود حق توجه میکند و اوامری را که بهطور وجوب فرموده است اطاعت مینماید و واجبهای الهی را انجام میدهد. تمام محرّمات را هم ترک میکند، آنچه خدا حرام فرموده آنها را ترک میکند، چه کارهای حرام، چه گفتار حرام، چه حرکات و چه سَکَنات حرام، همه را ترک میکند.
درباره آیه شریفه یاایها الذین آمنوا اُذْکُروا اللّهَ ذِکراً کَثیراً([19]) حدیثی داریم که
«* نماز جلد 1 صفحه 31 *»
امام؟ع؟ میفرمایند: اَما لا اَعنیٖ سبحان اللّه و الحمد لله و لا الـه الّا اللّه و اِنْ کان منه، لٰکِنْ ذَکَرَ اللّهَ عند ما اَحَلَّ و ما حَرَّمَ فاِنْ کان طاعةً عَمِلَ بها و اِن کان معصیةً تَرَکَها.([20]) این حدیث شریف بیان توحید عوامّ است. ــ توحید عوام یعنی توحید عموم مردم ــ عموم اهل توحید در توحید عبادت باید اینطور باشند و اینگونه خدا را در عبادت یکتا قرار دهند، به همین شکلی که در این حدیث شریف ذکر شده است. خداوند در قرآن میفرماید ای کسانی که ایمان آوردهاید، خداوند را زیاد ذکر کنید و بسیار یاد نمایید. این زیاد و بسیار یاد خدا کردن یعنی چه؟ مراد چیست؟ حضرت فرمودند مراد این نیست که انسان مرتب و همیشه بگوید «سبحاناللّه» و «الحمدللّه» و «لاالهالّااللّه»، مراد این نیست، اگرچه اینها هم ذکر است؛ بلکه ذکر کثیر و اینکه انسان همیشه به یاد خدا باشد این است که خدا را در حال طاعت یاد کند و طاعت را انجام دهد. یعنی وقتی که با طاعتی برخورد کرد، ــ حال آن طاعت کاری باشد مثل نماز، روزه، حج، جِهاد، امر به معروف، نهی از منکر، انفاق، احسان، خمسدادن، زکاتدادن؛ یا اقوال و گفتار باشد در هرجا که گفتن واجب شده؛ و یا مثلاً حرکت و سکونی باشد، ــ هرچه باشد، همینکه در حال طاعت متذکر خدا شود و برای خدا انجام دهد، و در حال معصیت هم ــ یعنی وقتی که با معصیت برخورد میکند ــ خدا را متذکر شود و به یاد خدا بیفتد و معصیت را ترک کند، این میشود یاد خدا بودن. توحید عوام هم همین است.
همه باید این توحید را تحصیل کنند، یعنی برای همه ممکن است. اگر ممکن نبود، خدا واجبها را واجب نمیکرد و حرامها را حرام نمیکرد. پس چون برای همهکس تحصیل یکچنین توحید عبادتی ممکن است، شده توحید عوام (توحید عموم مردم) که از عهده همهکس برمیآید، هیچکس نمیتواند بگوید من در این توحید معذورم و از من خواسته نشده؛ نه، چنین توحید عبادتی از همه خواسته شده، چون از
«* نماز جلد 1 صفحه 32 *»
عهده همه برمیآید. در همین توحید است که تا انسان مرتکب معصیت شد، مشرک حساب میشود؛ چون میتواند معصیت را ترک کند و ترک نمیکند بلکه مرتکب میشود، به یاد خدا نمیافتد و مرتکب معصیت میشود و از هوای نفس متابعت میکند؛ در آن حالت میشود مشرک.
از این جهت امام؟ع؟ درباره این شرک فرمود: لایَزنِــی الزّانیٖ و هو مؤمن و لایَسرِقُ السّارِق و هو مؤمن([21]) نمیشود به شخص زناکاری که مشغول معصیت است «مؤمن» گفت، در آن حال مؤمن نیست، یعنی مشرک است؛ در حال معصیت مشرک است. آن کسی که سرقت میکند، مؤمن نیست، یعنی مشرک است؛ یعنی چون در آنجا توحید عبادت ندارد، مشرک است. حال امام؟ع؟ این دو نوع معصیت را ذکر فرمودهاند ولی همه معصیتها همینطور است. شخص در حالِ همه معصیتها توحید ندارد و مشرک شده و در واقع در حدّ شرک داخل میشود، از دایره توحید خارج میشود و در حدّ شرک ــ یعنی شرک در عبادت و بندگی ــ داخل میشود؛ چون الآن برای خود معبودی غیر از اللّه اتّخاذ کرده. پس شرک به همین معنی خاص که اینجا ذکر شده شاملش میشود، نه شرک بهمعنی عام.
شرک بهمعنی عام شامل همه بتپرستها است که برای خود بت ساختهاند چه بتهای ظاهری ـــ مثل بتپرستانی که از سنگ و چوب بت میساختند ـــ و چه بتهای باطنی ـــ که از آنهایی که خدا اطاعتشان را حرام کرده اطاعت کنند و از اشخاصی که خدا پیروی آنها را حرام کرده پیروی کنند ـــ مثل اولی، دومی، سومی، چهارمی و پنجمی ـــ خدا لعنتشان کند ـــ و بعد همینطور تمام کسانی که در خلاف رضای خدا و خلاف دین خدا متابعت میشوند. اینها همه به اولی و دومی و سومی ملحقند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 33 *»
مجلس 4
(صبح يکشنبه ـــ 7 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t مرحله ابتدائی «توحيد عبادت»
t خداوند اهل تقوی است
«* نماز جلد 1 صفحه 34 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
معلوم شد که مراد از «نماز اعظم ارکان دین»، یعنی در بُعد عبادی دین، نماز از جمیع ارکان اعظم است و در بعد عبادی دین، نماز اعظم مبادی و مبانی دین است. بعد عبادی دین همان جهات عبادت است و شناخت معبود و خالصکردن عبادت برای خدای متعال است که از آن به «توحید عبادت» تعبیر آورده میشود؛ یعنی بنده در مقام بندگی، توجه و التفاتِ او باید به خدا باشد و بس. حتی جهات عبادت را نباید مقصود و مطلوب خود قرار داد. خداوند مقصود و مطلوب است، اگرچه عبادت به جهات عبادت واقع میشود و تعلق میگیرد. و شرکِ در عبادت یا کفرِ در عبادت، مقابل توحیدِ در عبادت است که شخص یا در عبادت و بندگی موحّد است یا نعوذبالله کافر است یا مشرک است.
اجمالاً معلوم شد که شرک در عبادت این بود که دل گاهی به معبود حق متوجه باشد و به او التفات داشته باشد و گاهی نه، غیر او را معادل او قرار دهد و به غیر حق توجه و التفات کند. این شرک در عبادت بود.
برای این توحید و این شرک، مراتب غیرمتناهی است و نمیشود مراتبش را به حصر درآورد و محصور کرد؛ چون شرک یعنی توجه به غیر، که بهحسب رقّت و غلظت
«* نماز جلد 1 صفحه 35 *»
و بهحسب ضعف و قوّت، مراتبش مختلف میشود و مراتب متعدّده و غیرمحصوره پیدا میکند.
ولی بهطور کلی مراتب توحیدِ در عبادت و در مقابلش شرکِ در عبادت را به سه مرتبه کلی تقسیم کردهاند که مرتبه اول را «توحید عوامّ» میگویند و در همین مرحله شرک هم در مقابلش هست. مراد از کلمه عوام در اینجا بیسوادها نیست بلکه مراد عموم مردم است که در مکتب مشایخ عظام+، از عموم مردم به «رتبه ناقصین» تعبیر آورده میشود. در رتبه ناقصین، جاهل و عالم، همهشان در این امور یکسان حساب میشوند. بهتعبیر دیگر «ضعفای مؤمنین» هم گفته میشود.
در این مرحله، توحیدِ عبادتی که از عموم خلق خواسته شده، عبارت است از اینکه به انجام واجبات و ترک محرمات به خدای خود توجه و التفات کنند. این مىشود توحید عبادت برای عموم خلق که همان توحید عوامّ است، عوامّ (با تشدید میم) که جمع «عامّ» و عامّ بهمعنای عموم است.
بعضیها اشتباه میکنند عوامّ را جمع عامی میگیرند و عامی را از عمیٰ و کوری میگیرند و کوری هم یعنی بیسوادی و جهالت. میگویند عوامّ بهمعنای عامی و عامی یعنی بیسواد و جاهل؛ بنابراین عوامّ یعنی جهّال. دیگر علماء را جدا میکنند. اینطور نیست. عوامّ در اینجا میمش مشدّد است، عوامّ جمع عامّ، عامّ یعنی کلی و مطلق مردم، همگی، جاهلشان و عالمشان تفاوت نمیکند. همین اندازه که از رتبه ناقصین شدند و در رتبه ناقصین واقع شدند و از ضعفاء مؤمنین گشتند، میشوند عوامّ.
اینها توحید عبادتشان این است که به اتیان و انجام واجبات و ترک محرّمات، به خدای حق و معبود حق توجّه و التفات کنند؛ که اگر نعوذباللّه واجبی را ترک کردند یا حرامی را مرتکب شدند، همین خودش شرک است. پس شرکِ در این مرتبه، ترک واجب و انجام حرام است.
«* نماز جلد 1 صفحه 36 *»
البته عواملی که موجب پیدایش این شرک میگردد مختلف است، از قبیل هوای نفس یا غلبه شهوت یا همرنگشدن با جامعه. انگیزهها مختلف میشود ولی اینها هرکدام، در ترک واجب و یا انجام یک حرام، میشوند معبود؛ و این معبود که مثلاً هویٰ است، زن است، فرزند است، بازار است، وضع جامعه است، هرچه هست، انسان آن را معادل خدا شمرده و عِدْل خدا قرار داده است. أ فرأیتَ مَنِ اتّخذ اِلٰهَه هَواه([22]) یا «اِتّخذ الٰهه زَوْجَتَه» یا « اتّخذ الٰهه وَلَدَه». اینکه فرمود: نِساؤُهم قِبلَتُهم و دَنانیرُهم دینُهم([23]) اشاره به همین امر است که برای خاطر خشنودی زن، برای خاطر خشنودی فرزند، برای تأمین آتیه زن و فرزند و از این قبیل انگیزهها که برگشتش به همان هویٰ است، در واقع شخص غیر حق را معبود خود قرار داده که برای خاطر آن واجبی را ترک کرده و یا حرامی را مرتکب شده است.
این عبارت شد از شرکِ در عبادت در مرتبه اول. البته اینجا شرک بهمعنای خاصّی است که در مقابل همین مرتبه از توحید قرار میگیرد، نه شرک بهمعنای مطلق و عامّش که شامل بتپرستیها میشود. آن شرک انواع بتپرستیها را شامل است. یکوقت شرک میگویند و معنی عام و مطلق آن را اراده میکنند که صِرف بتپرستی باشد؛ حالا خواه بت ظاهری بسازند، چه سنگی یا چوبی، چه طلایی یا نقرهای، و یا اینکه بتهای باطنی و معنوی بسازند مثل اولی و دومی و سومی و امثال اینها و آنچه که به اینها ملحق میشوند از رؤساء جهالت، رؤساء ضلالت، رؤساء کفر، رؤساء شرک و نفاق و شقاق. در هرچه که انسان از کسی متابعت کند که خدا متابعت از او را اجازه نداده و خلاف رضای خدا است، او میشود مثل اولی و دومی و ملحق به آنها، یعنی از بتهای معنوی و باطنی میشود.
«* نماز جلد 1 صفحه 37 *»
ابوحنیفه از بتهای باطنی و معنوی است، چون او را مرجع خود در دین قرار دادند و حال آنکه خدا رجوع به ابوحنیفه و امثال او را اجازه نداده بود. زيرا آنها به رأی و هویٰ در دین خدا سخن میگفتند و به قياسهاى فاسده خود احکام دین خدا را بیان مینمودند و ــ بهگمان خود ــ استنباط احکام میکردند از طریقی که خدا اجازه نداده مثل قیاس و رأی و استحسان و مصالح مُرسَله و از این قبیل که از اصطلاحات اصولی خود سنّیها است. پس ابوحنیفه و امثال ابوحنیفه و هرکس که به هر طوری متابعت شود و اطاعت شود و خدا اجازه نداده باشد و خدا و اولیاء خدا راضی نباشند، او به بتهای معنوی و باطنی ملحق است که در رأس آنها اولی و دومی و سومی و سایر فراعنه هستند، که فرمود فراعنه و طواغیت آنانی هستند که بهرأی خود حرام میکنند و بهرأی خود حلال میکنند و مردم از آنها اخذ میکنند و آنها را متابعت مینمایند.([24]) این شرک بهمعنی مطلق و عامّ آن است.
در اینجا این شرک مراد نیست، در اینجا شرک بهمعنی خاص که در مقابل توحید عوامّ قرار میگیرد مورد توجه است؛ یعنی غیر حق را از هویٰ و هوس و انگیزههای گوناگون، انسان معبود خود قرار دهد و برای خاطر آن واجبی را ترک کند و یا حرامی را مرتکب شود، این میشود شرک در این مرتبه.
عرض کردم که این توحید عبادت از همهکس ساخته است و تمام کسانی که در این رتبه واقع هستند این توحید را میتوانند انجام دهند، یعنی اینکه خدا را در بندگی خود یکتا کنند به انجام واجباتی که واجب فرموده و ترککردن محرّماتی که حرام فرموده. اینطور که کردند، خدا را در این بندگی یکتا ساختهاند. چنین توحیدی در امکان همه هست و هیچکس نمیتواند بگوید برای من مشکل است، این توحید را من نمیتوانم انجام دهم. دروغ میگوید. در امکان همه هست و خدا همه را بر این توحید متمکّن ساخته است.
«* نماز جلد 1 صفحه 38 *»
البته اگر مثلاً بهحسب طبیعت از انجام واجبی معذور است، در اینجا خداوند اولیٰ به قبولِ عذر است. فرض کنید مریض است، بدنش علیل است، نمیتواند حج برود، معذور است. نمیگویند او واجب را ترک کرده. او عذر دارد و خداوند به قبول عذر اولیٰ است. یا مثلاً روی اضطرار و ناچاری مرتکب امر حرامی شده، این هم همینطور معذور است. پس در حالت معذوریت و بودنِ عذر، انسان معذور است و خداوند عذر او را میپذیرد.
اما در حال غیر اضطرار و در حال سلامتی و عافیت، اگر شخص واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب شود، همانوقت مشرک است. روایتش را هم که ملاحظه کردید و خداوند هم خودش را در قرآن وصف کرده به اینکه هو اهلُ التّقویٰ و اهل المَغفِرَة([25])خداوند اهلیّت و شایستگی دارد که مؤمنینِ به او، در مقام توحید عبادت، خود را کاملاً از مرتکبشدنِ خلاف رضای او حفظ کنند. خدا اهلُ التّقویٰ است، برای این مقام اهلیّت دارد، شایستگی این را دارد که بنده او در مقام عبودیت و بندگی اینطور باشد که حرمت خدا را نگه دارد به انجام واجبهای او و ترک محرّمهای او. و اهلُ المَغفِرَة، اگر هم یکوقتی شهوت و هوایی غلبه کرد و معصیتی را مرتکب شد یا واجبی را ترک کرد، فوراً برگردد و استغفار کند و خود را از آن حالت خارج سازد و به حالت توحید برگرداند، چون مشرک شده و به نجاست شرک نجس شده. برگردد و تائب شود و توبه کند و خودش را پاک و پاکیزه نماید و از این نجاست و دناست، به آب توبه شستشو دهد.
در دعاها هم نوعاً به همین امر اشاره فرمودهاند، مخصوصاً در دعاهای ایام شریف ماه مبارک رمضان عرض میکنیم: سَیّدی انا اَسأَلک ما لا اَستَحِقُّ و انت اهلُ التّقویٰ و اهل المغفرة خدایا من از درگاه تو میخواهم آنچه را که استحقاقش را ندارم.
«* نماز جلد 1 صفحه 39 *»
یعنی من از تو اموری را میطلبم که خودم را لایق و قابل آنها نکردهام و بهحسب خودم استحقاقی ندارم و اقتضائی در من نیست؛ هرچه هست فضل تو است. و انت اهلُ التّقویٰ تو اهلیّت داری برای اینکه من از جمیع مخالفتهای تو بپرهیزم و تو را برای خودم نگه دارم و رضای تو را به مرتکبشدن حرامی و یا ترک واجبی از دست ندهم. و اهل المغفرة تو اهلیّت داری که اگر من خطا و لغزشی کردم و با رضای تو مخالفتی نمودم و بعد برگشتم، تو مرا بیامرزی و عفو بفرمایی. فَاغْفِر لی بنابراین من برگشتم، من از گناهانم پشیمانم و بهسوی تو بازگشتم، پس تو هم مرا بیامرز. و اَلبِسنی مِن نَظَرِکَ ثَوباً یُغَطّیٖ عَلَیَّ التَّبِعات وَ تَغفِرُها لی خدایا بر من لباسی را از نظر رحمت و عنایت خودت بپوشان که آن لباس، آثار گناهانم را بر من بپوشاند تا آثار گناهانم در من ظاهر نشود و بهبرکت این لباسی که از نظر رحمت بر من میپوشانی، زشتیهای من و آثار گناهانم پوشیده شود؛ دیگران ظلمت دوری را در من نبینند و بُعدی را که از معصیت فراهم شده در من مشاهده نکنند. و تَغفِرُها لی و باعث شود که خدایا تو مرا بیامرزی و آثار آن گناهان را از من دور کنی. و لا اُطالَبُ بها من به آن آثار و تَبِعات معاصی مورد مؤاخذه قرار نگیرم. اِنّک ذُو مَنٍّ قَدیم و صَفْحٍ عَظیم و تَجاوُزٍ کَریم([26]) خدایا تو صاحب نعمتهای قدیم هستی.
مَنّ در اینجا بهمعنای منّت نیست که یعنی تو صاحب منّت قدیم هستی، نه، بلکه بهمعنای نعمت است. اِنّک ذُو مَنٍّ قَدیم خدایا تو صاحب نعمت قدیمی هستی، بر من خیلی عنایت داشتهای، از وقتی که من سابقه وجودی دارم. حتی قبل از سوابق وجودی من، علل و اسبابی که برای خلقت من آفریدهای، همه اینها نعمتهای تو بر من است که بالنسبه به وجود من و حدوث من، همه اینها قدیم و سابقهدار است.
و صَفْحٍ عَظیم خدایا تو گذشت داری، گذشت بزرگ؛ از بندگان خطاکار میگذری.
«* نماز جلد 1 صفحه 40 *»
و تَجاوُزٍ کَریم و گذشت تو یک گذشت کریمانه است، لئیمانه نیست که نعوذباللّه با سرزنش و ملامت و منّت مرا عفو کنی. نه، تجاوز و گذشت تو از گناهان ما، کریمانه است که دیگر به روی ما نمیآوری، گویا ما آن گناهکاری نبودیم که نافرمانی کردیم و تخلّف نمودیم و از اطاعت تو سر باز زدیم؛ نه، باکمال عطوفت و مهربانی میآمرزی. حتی میفرمایند که خداوند از خاطر ملائکه هم میبرد. ملائکهای که حَفَظه مؤمن و کَتَبه اعمال او بودند و خودشان گناهان او را نوشته بودند، بهبرکت عفو الهی از خاطر آنها هم میبرد که مؤمن نزد آنها هم شرمنده و خجالتزده نباشد.([27]) تجاوز و عفو خدا و گذشت او کریمانه است، با کمال آقایی و عنایت و لطف است.
راجع به اینکه خدا خود را در قرآن ستوده به هو اهلُ التّقویٰ و اهل المغفرة، میان علماء گفتگو شده که مراد چیست؟ «تقویٰ» را معمولاً به پرهیزکاری ترجمه میکنند، ولی بهحسب اصل لغت، تقویٰ از «وِقایه» گرفته شده؛ وقایه یعنی نگهداری. اگر چیزی را در ظرفی نگهداری کنند، رویش را بپوشانند و از گزند حوادث آن را محافظت نمایند، به این کار میگویند وقایه و نگهداری. تقویٰ هم به همان معنی است، نگهداری است؛ اما چون لازمه نگهداری، پرهیزکردن است از آنچه که صدمه میزند، به این اعتبار، تقویٰ را پرهیزکاری معنا میکنند ولی در واقع همان نگهداری است، نگهداریِ هرچه که محبوب انسان است و آن را برای خودش نگهداری میکند و او را از گزند آنچه خلاف و ضدّ آن است محافظت مینماید. به همین نگهداری، پرهیزکاری هم میگویند، یعنی خود را و محبوب خود را از آنچه که به آن صدمه میزند پرهیز داد.
حال مؤمن محبوبش خدا است، محبوبش رضای خدا است؛ رضای خدا را نگهداری میکند، سعی میکند از معاصی که به رضایت خدا از بنده صدمه میزند و رضای او را مبدّل به خشم میکند، از آنها پرهیز کند و رضای خدا را برای خودش نگه
«* نماز جلد 1 صفحه 41 *»
دارد. یا بهتعبیر روشنتر اشکال ندارد اینطور بگوییم که خدا را برای خودش نگه دارد، یعنی اینکه خدا را از خودش راضی بدارد، کاری کند که خدا به خشم نیاید و از آنچه که باعث شود این امر محبوب از دستش گرفته شود. پرهیز کند که انجام معاصی باشد، به این اعتبار تقویٰ را پرهیز هم معنی میکنند؛ به هر حال مقصود معلوم است.
پس خدا اهل تقویٰ است، یعنی برای تقویٰ اهلیّت و شایستگی دارد، یعنی خدا شایستگی این را دارد که انسان چنین خدای مهربان و عطوف و قادری را برای خود نگه دارد، این خدا را از دست ندهد به اینکه مرتکب خلاف رضای او شود و رضای او را مبدّل به خشم سازد. و همچنین اهل مغفرت است، یعنی خدا برای آمرزیدن اهلیّت دارد.
علماء در معنای این عبارت نوعاً اختلاف کردهاند، بعضیها گفتهاند: «اَی هو اَهلٌ اَنْیُتَّقیٰ مَحارِمُه و اهلٌ اَنْیَغفِرَ الذُّنوب» یعنی خدا اهلیّت دارد برای اینکه از آنچه که حرام فرموده پرهیز شود و اهلیّت دارد که گناهان را بیامرزد، شایستگی آمرزش گناهان را دارد. بعضیها طور دیگری گفتهاند که: «هو اهلٌ اَنْیُتَّقیٰ عِقابُه و اهل اَنْیُعْمَلَ لَه بِما یُؤَدّیٖ الی مغفرتِه»([28]) خدا اهلیّت دارد که از عقاب او پرهیز شود، شایستگی این را دارد که بندگان از عذاب و عقاب او پرهیز کنند و اهلیّت و شایستگی این را دارد که به آنچه منجر گردد به مغفرت او عمل شود، یعنی بندگان عمل کنند به آنچه که او را از خود راضی سازند و مغفرتش را تحصیل نمایند.
ولی بهحسب روایتی که از رسولخدا؟ص؟ رسیده که حضرت این آیه شریفه را خواندند: هو اهل التّقویٰ و اهل المغفرة، بعد فرمودند: قال اللّهُ سبحانه: «اَنا اَهلٌ اَناُتَّقیٰ فلایُجعَلْ مَعی اِلٰهٌ فَمَنِ اتَّقیٰ اَنیَجعَلَ مَعی اِلٰهاً فَانا اَهلٌ اَناَغفِرَ لَه»([29]) حضرت رسول؟ص؟ این آیه قرآن را به یک حدیث قدسی تفسیر کردهاند و حدیث قدسی مثل
«* نماز جلد 1 صفحه 42 *»
آیات قرآن وحی است. آنچه رسولاللّه؟ص؟ از خدا نقل میفرمایند که غیر از آیات قرآنی است، آنها هم در وحیبودن مثل آیات قرآنی است و احادیث قدسیّه است. همچنین به آنچه که انبیاء گذشته از خدا نقل کردهاند، احادیث قدسیه میگویند. اینها همه احادیث قدسیه است؛ حدیث است بهاعتبار اینکه نقل سخن خدا است، قدسیّه است بهاعتبار اینکه به ساحت قدس الهی نسبت دارد؛ از این جهت شده احادیث قدسیه.
پس این عبارت هم که رسولاللّه؟ص؟ نقل میکنند، حدیث قدسی است، یعنی فرمایش خدا است. تفاوت بین قرآن و بین احادیث قدسیه این است که قرآن وحی خدا است که در مقام تحدّیِ رسولاللّه؟ص؟ اظهار شده، یعنی در مقام اتمام حجّت و ابلاغ دین و ارائه معجزه است که اگر شما میتوانید، یکسوره مثل این قرآن بیاورید. به این عنوان، شده «تحدّی»؛ یعنی دلیل بر نبوت است و معجزه است. آیات قرآنی وحی خدا است که در مقام تحدّی بر رسولخدا؟ص؟ نازل شده اما سایر احادیث قدسیه فرمایشات خدا است، وحی خدا است ولی نه در مقام تحدی؛ فرقشان در این است.
حال این آیه قرآن، هو اهل التّقویٰ و اهل المغفرة را رسولاللّه؟ص؟ به یک حدیث قدسی تفسیر میفرمایند که خدای سبحانه فرمود من اهلیت دارم برای اینکه اِتّقاء شوم. طبق معنایی که من عرض کردم یعنی نگهداری شوم؛ بنده مرا برای خودش نگه دارد. طبق معنی مشهورِ تقویٰ و اتّقاء، یعنی من اهلیّت و شایستگی این را دارم که پرهیز شوم، بندگانم از من بپرهیزند. حالا دیگر مطابق ذوقتان ببینید کدام معنی زیباتر است و مطلب را بهتر میفهماند. «من شایستگی دارم که بنده مرا برای خودش نگه دارد» یا اینکه «من شایستگی دارم که بنده از من بپرهیزد» که البته باید از عذاب خدا بپرهیزد، چون از خدا که نباید پرهیز کرد؛ پرهیز از خشم خدا یا پرهیز از عقاب و عذاب خدا؛ یکچنین چیزهایی باید در نظر گرفت. حال کدام تعبیر و کدام ترجمه
«* نماز جلد 1 صفحه 43 *»
بیشتر و روشنتر مطلب را میرساند؟ به ذوق شما بستگی دارد، هرکدامش را خواستید معنی کنید.
پس من اهلیّت دارم که اِتّقاء شوم؛ به چطور؟ به اینطور: فَلایُجْعَلْ مَعِی اِله با من خدایی قرار داده نشود. یعنی سزاوار این هستم، شایستگی این را دارم که بنده، عِدْلِ من، مطابق من، برابر من، خدایی درست نکند که گاهی از من فرمان ببرد و گاهی از او فرمان ببرد؛ میخواهد هوایش باشد، یا زنش، یا فرزندش، یا بازار، یا پول، یا مقام باشد، هرچه باشد! من سزاوارم و شایستگی دارم که خدایی با من قرار داده نشود؛ به اینطور اِتّقاء شوم. حال با معنايی که من عرض میکنم جالبتر میشود. یعنی بنده مرا برای خودش نگه دارد، مرا از دست ندهد به اینکه مثل من برای خودش درست کند و عِدْل من کسی را قرار دهد.
فمن اتّقیٰ انیجعلَ مَعی اِلهاً کسی که بپرهیزد از اینکه با من خدایی قرار دهد، فَانا اهلٌ اناَغفِرَ له پس من شایستگی دارم که او را بیامرزم و مغفرتم را شامل حالش سازم.
پس «من اهل تقوی و مغفرت هستم» معنایش چنین میباشد.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 44 *»
مجلس 5
(صبح دوشنبه ـــ 8 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t مرحله متوسط «توحيد عبادت»
t مراحل عاليه «توحيد عبادت»
«* نماز جلد 1 صفحه 45 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
سخن در این فقره از فرمایش بود که میفرمایند نماز اعظـم ارکان ديـن است، و اجمالاً معلوم شد که مراد بُعد عبادی دین است که در قسمت و بعد عبادی دین، اعظم ارکان، نماز است.
عرض شد اصل و محور در بعد عبادی دین، توحید عبادت است که یعنی بندگان در مقام عبادت و بندگی، باید معبودی جز خدای واحدِ احدِ یکتا نداشته باشند و برای خود معبودی دیگر اخذ نکنند.
همچنین هم توحید عبادت و هم شرک در عبادت روشن شد و عرض شد هرکدام دارای مراتبی است که مرتبه اول آن را اجمالاً توضیح دادیم.
مرتبه دوم از مراتب توحید عبادت، شأن خواص است؛ یعنی خدا این توحید را از خواص خواسته. آن مرتبه اول، شأن عوام بود؛ یعنی تمام بندگانی که در رتبه نقصان واقفند، اینها شأنشان همان توحید است و از ایشان آن توحید خواسته شده که اجمالش این بود که واجبات خدا را اتیان کنند و محرّمات را ترک کنند. این توحیدی بود که از ایشان خواسته شده بود؛ و اگر واجبی را ترک کردند یا حرامی را انجام دادند، در آن موقع مشرکند که باید توبه کنند و به ایمان برگردند.
«* نماز جلد 1 صفحه 46 *»
اما مرتبه دوم، «توحید خواصّ» است. البته باز هم خواص در رتبه نقصان اراده میشوند، یعنی کسانی که در این رتبه به مرحلهای از یقین میرسند که حکمشان از حکم سایرین مُجَزّا میشود و ممتاز میباشند. پس اینها بهحسب رتبه در همین رتبه ناقصین واقفند، اما بهحسب کمالِ ایمانی از سایرین ممتاز میشوند. نمونههایی داریم مثل عمّار یاسر، مثل حضرت عبدالعظیم و مثل میثم تمّار. اینها کسانی هستند که با اینکه در رتبه نقصان واقفند و به مقام کمال نرسیدهاند و اهل رتبه کمال نیستند، اما مقام و منزلتی دارند که از سایر ناقصین ممتاز شدهاند و اینها به کاملین ملحقند، یعنی از آن عرصه نیستند اما در اثر شرافت و فضیلتی که در همین رتبه نقصان پیدا میکنند، ملحقند.
بهتعبیری که از شیخ مرحوم در دست است، اینها از برازخند؛([30]) یعنی برزخ بین ناقص و کامل هستند. به این معنی است، نه اینکه نصفی از کمال و نصفی از نقصان در ایشان باشد. بعضیها این اشتباه را دارند که وقتی میگویند برزخ، فکر میکنند مثلاً نصفی از کمال و نصفی از نقصان با هم ضمیمه میشوند و برزخ را تشکیل میدهند. چنین نیست؛ بلکه مراد از برزخ، آن حقیقتی است که از رتبه مادون است اما لطافت و اعتدالی دارد که تا اندازهای مرتبه بالا را حکایت میکند؛ نه اینکه از آن جنس و از آن خمیره باشد.
مثل اینکه میفرمایند سلمان؟رضو؟ از برازخ است. شیخ مرحوم گاهی میفرمایند سلمان ملحق به انبیاء است، گاهی هم میفرمایند سلمان شیعه است و از شیعیان کامل است.([31]) مرادشان این است که خمیره سلمان خمیره نبوّت نبوده و از نبوّت چیزی در سلمان نیست که نصفی از این مقام پایین و نصفی از مقام بالا داشته باشد تا برزخ بین مقام کمال و مقام نبوّت شود. نه، اینطور نیست؛ بلکه ملحق به آنان
«* نماز جلد 1 صفحه 47 *»
است. مثل آنکه فرمودهاند: سلمانُ مِنّا اَهلَ البیت.([32]) مقصود این است که در مقام و رتبه کمال، حکایت و آیهای از مرتبه بالا است، بهطوری که در حکم آنها قرار میگیرد و به آنها ملحق میشود.
حال این دسته را که خواص میفرمایند، مراد یکچنین اشخاصی هستند که در میان ناقصین ممتازند. عمّار از کاملین نبود، مثل سلمان و اباذر و مقداد نبود، اما در میان ناقصین منزلت و مرتبتی داشت، به یقین رسیده بود، به مقامی رسیده بود که به آنها ملحق بود. از این جهت گاهی او را از آنها میشمارند و میفرمایند: اِرْتَدَّ النّاس بعد رسولِاللّه؟ص؟ الّا اربعة.([33]) این در جایی است که عمّار را در ردیف سلمان و اباذر و مقداد میشمارند و به آنها ملحق میکنند. گاهی میفرمایند: ارتدّ النّاس بعد رسولاللّه؟ص؟ الّا ثَلٰثة و عمّار را ذکر نمیکنند که راوی سؤال میکند عمّار چطور؟! حضرت میفرمایند آری، عمار مثل مردم مرتد نشد اما فکر نکنی که عمار مثل سلمان بود، مثل اباذر بود، مثل مقداد بود؛ مثل آن سه نفر نبود.([34]) اینجا جدایش میکنند. پس بهحسب خمیره و طینت و مقام و رتبه جدا میشود و بهحسب اینکه در مقام خودش با اینکه ناقص بود صاحب یقین و معرفتی بود که در حکم آنها میشد، به آنها ملحق میشود. اینطور اشخاص را از برازخ میگویند که بین این مقام و آن مقام برزخ هستند.
پس انشاءاللّه متوجه این نکته هستید. گاهگاهی که برزخ گفته میشود، بعضی این اشتباه را دارند که فکر میکنند نصفی از این مقام دارد و نصفی از آن مقام دارد، دو تا با هم ضمیمه میشود و یک حقیقت را تشکیل میدهد. نه، اینطور نیست.
همچنین درباره جناب عبدالعظیم دارد که آقای مرحوم میفرمایند با اینکه
«* نماز جلد 1 صفحه 48 *»
فقیهی از فقهاء شیعه بوده و صاحب مقام کمال ــ یعنی نقیب و نجیب ــ نبوده، در عین حال در شأنش رسیده من زار عبدَالعظیم بِرَی کَمَن زار الحسینَ؟ع؟ بکربلاء([35]) این چه مقامی است؟! خیلی منزلت است که شخصی در رتبه ناقصین بهحدی از معرفت و محبت و عمل برسد که زیارتش بشود زیارت امام؟ع؟. یعنی اینطور شده که نیازی نیست کسی نیت کند و بهنیت اینکه حضرت عبدالعظیم شخص صالحی است و مرد خوبی است و چون چنین است من برای خدا به زیارت او بروم به این نیت که انشاءاللّه به من ثواب زیارت ائمه و زیارت امام حسین؟ع؟ را بدهند؛ اینطور نیست، مثل سایرین از صالحین نیست.
اگر انسان سایر مؤمنین صالحین و مؤمنین متقین را زیارت کرد بهنیت اینکه چون دوست خدا و دوست محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و خدا اینها را دوست دارد، اگر به این نیت به زیارت مؤمنین صالحین از اِخوان ناقصین خود برود، البته ثواب زیارت خدا و زیارت اولیاء خدا را به او میدهند. چون اینجا نیت شرط است و باید به این نیت برود. اما عبدالعظیم مقامش از اینجا گذشته است؛ خودش را هم که اراده کنیم، به زیارت خودش هم که برویم، زیارت امام حسین است، زیارت خدا است. مقامش در رتبه ناقصین اینطور شده.
اینگونه خواص در اصحاب ائمه؟عهم؟ خیلی بودهاند و مخصوصاً در کربلا غیر از شهدائی که مقام کمال داشتند، بقیه ناقصینشان اینچنین بودهاند؛ مانند آن غلامهای سیاه، آن مَوالی (مولاها یعنی غلامهای آزادشده) و از جمله مثلاً خود حُرّ معلوم است صاحب مقام که نبوده، کامل که نبوده، با وجود این بهبرکت آن یقینی که
«* نماز جلد 1 صفحه 49 *»
در کربلا پیدا کردند و محبتی که به امام حسین؟ع؟ یافتند بهحدی که خالصانه جان فدا کردند، در همان مقام خودشان خالصِ خالص شدند، ناقصینشان در همان مقام نقصان خالص خالص شدند بهطوری که الآن زیارتشان زیارت امام حسین است، زیارتشان زیارت خدا است؛ به این مقام و منزلت رسیدند.
مقصود ــ الحمدلله رب العالمین ــ معلوم است که خواص که گفته میشود، یکچنین اشخاصی اراده میشوند. توحیدی که از خواص خواسته شده ــ یعنی طریقی که در توجه و التفات دل در عبادت، باید فقط خدا را معبود خود قرار دهند نه غیر او را ــ این است که واجبات را انجام دهند، محرّمات را ترک کنند و همچنین به «اوامر فضلیِ» الهی عمل کنند و «نواهی اِعافیِ» حق را هم ترک کنند. اوامر فضلی و نواهی اِعافی، اصطلاح احادیث است.([36]) امر فضلی همان «مستحب» است و نهی اعافی همان «مکروه» است؛ یا بهتعبیر مشایخ+ که میفرمایند اوامر فضلی، «اوامر تکمیلی» است.([37]) تمام فرمانهایی که از خدا و رسولخدا و ائمه؟عهم؟ درباره مستحبات رسیده، اوامر تکمیلیّه است؛ یعنی مثل امر به واجبات نیست که فریضه باشد.
خداوند و رسولاللّه؟ص؟ که واجبها را واجب فرمودهاند، به اوامری است که آن امرها را «امر فرضی» میگویند. مثلاً «صَلِّ» در نمازهای واجب یا اَقیمُوا الصَّلوة([38]) اینها اوامر فرضی است؛ یعنی نماز را بر ما واجب و فریضه میکند.
«* نماز جلد 1 صفحه 50 *»
همچنین نهی از محرمات را «نهی تحریمی» میگویند. وقتی میفرمایند شرب خمر نکنید و شراب نخورید، سرقت نکنید، زنا نکنید، اینها را نهی تحریمی میگویند؛ یعنی این امور را بر ما حرام میکند.
مستحبات را که به ما دستور میدهند و امر میکنند چنین کنید، این را فضل میگویند، امر فضلی است. مشایخ میفرمایند این امر، امر تکمیلی است، باعث کمال مؤمنین میشود، درجات بهشت را به این وسیله طی میکنند، مثل نردبان است. پس اوامر فضلیه، اوامر تکمیلیه و يا همان مستحبات، مثل نردبانی است که مؤمن در این نردبان صعود میکند و بهوسیله انجام مستحبات، مقامات عالیه را طی مینماید.
نهیهایی که درباره مکروهات رسیده، این نهیها اصطلاح شده به «نهی تنزیهی»، و مشایخ هم فرمودهاند.([39]) نهی تنزیهی یعنی نهی از چیزهایی که آنها انسان را آلوده میکند؛ وقتی که انسان آنها را ترک کرد، خودش را از آلودگی به آن مکروهات پاکیزه میکند. خود مکروهات آلودگی میآورد، چون ناپسند است؛ معنی مکروه یعنی ناپسند. معنی مستحب یعنی محبوب، دوستداشتهشده.
حال توحید عبادت خواص این شد که با انجام واجبات و ترک محرمات و همچنین انجام مستحبات و ترک مکروهات، خدا را اطاعت کنند و او را بندگی نمایند. عبادت و اطاعت ایشان در واقع از این جهت نیست که طمع در بهشت یا ترس از آتش داشته باشند؛ چون در مکروهات که وعده آتش داده نشده؛ فقط مکروه و ناپسند است.
افراد تنبل هم از همین جهت تا معلوم شود کاری مکروه میباشد و حکمش کراهت است، خیالشان راحت میشود و فوراً با خوشحالی میگویند: «کُلُّ مَکروهٍ جائِز»
«* نماز جلد 1 صفحه 51 *»
با گفتن اینکه هر مکروهی را میشود انجام داد، خودشان را از قید این نهی آزاد میکنند. با مستحبات هم که برخورد میکنند با یک سستی و سبکی میگویند آقا این مستحب است. اگر انسان بگوید چرا تعقیب کم خواندی؟! میگوید مستحب است. چرا نافله نمیخوانی؟! مستحب است. خود کلمه مستحب را آنقدر با سستی اداء میکند که یعنی نعوذباللّه هیچ ارزشی ندارد. اینها همان افراد تنبل هستند.
از این جهت نوعاً بعضیها اوقاتشان از ماها تلخ است، میگویند پشت سر هم نماز میخوانند، دعاء میخوانند، تعقیب میخوانند، طول میدهند. توجه ندارند که اینها مقامشان نیست که برای مستحبات و ترک مکروهات ارزشی قائل شوند، اصلاً شأنشان نیست.
این شأن کسانی است که ممتازند و از رعایت اینها لذّت میبرند، اینطور نیستند که بگویند فقط مکروه است، آتشی هم در مقابل نیست؛ اگر انجام دادی، یک مکروه انجام دادهای و طوری نیست! چنین کسانی اينطور نيست که از ترس آتش چیزی را ترک کنند و یا بهجهت طمع در بهشت به چیزی عمل کنند؛ نه. اینها خدا را دوست دارند، رضای خدا را طالبند و از آنچه که منافی با رضا و محبت خدا است اجتناب میکنند. اینها وقتی میبینند چیزی مستحب است، میفهمند که محبوب خدا است و دوستداشتهشده او است. یا اگر رسولاللّه مستحب کردهاند، متوجه میشوند که رسولاللّه؟ص؟ این کار را دوست داشتهاند، ائمه عمل میکردهاند، سنّت است؛ از این جهت احترام میکنند. چون رسولاللّه و دوستی او را دوست دارند، خدا و رضای خدا را دوست دارند، به مستحبات عمل میکنند.
مکروهات یعنی ناپسندها. مکروه ناپسند است. شخصی که محبّ است، او حاضر نیست که مثلاً لباسی را بپوشد که مولا و محبوبش نمیپسندد، جایی بنشیند که محبوبش نمیپسندد، طوری راه رود که محبوبش نمیپسندد؛ بلکه او سعی میکند از این
«* نماز جلد 1 صفحه 52 *»
نوع امور دوری کند. مثلاً میفرمایند ایستاده شلوار نپوش، مکروه است و کراهت دارد.([40]) این شخص میفهمد که مولایش دوست ندارد انسان در این حال شلوار بپوشد. یا میفرمایند عمامه را نشسته بر سر نگذار.([41]) این شخص میفهمد که مولایش دوست ندارد و این حالت حالتی است که مورد پسند مولا نیست. پس سعی میکند که دیگر انجام ندهد.
البته ائمه؟عهم؟ لطف میفرمایند، عنایت میکنند و گاهگاهی علل و اسرارِ مستحبات و مکروهات را ذکر میکنند تا مؤمنین سعی کنند لااقل بهواسطه توجه به این علل و اسرار و جهات، تا اندازهای مرتکب مکروهات نشوند و بیجهت مستحبات را ترک نکنند، اینها هم یکقدری برزخ بین عوام و خواص شوند. میفرمایند اگر ایستاده شلوار پوشیدی یا نشسته عمامه بر سر گذاردی، به همّ و غم مبتلا میشوی.([42]) مسلّماً انسان همّ و غم را دوست ندارد. چون خودش را دوست دارد، برای اینکه به همّ و غم مبتلا نشود، مینشیند و شلوار میپوشد یا میایستد و عمامه بر سر میگذارد و از این قبیل امور.
اما خواص این چنین نیستند، آنها فقط برای بهدستآوردن رضایت و محبت خداوند و دوری از آنچه که منافات با محبت و رضای خدا دارد به مستحبات عمل میکنند و مکروهات را ترک میکنند. چون شکی نیست که در جمیع مستحبات رضای خدا هست و معلوم است که در جمیع مکروهات رضای خدا نیست. اگر مکروه مورد رضای خدا بود که کراهت معنا نداشت، پس خدا دوست ندارد و ناپسند میدارد.
حال اگر در اینجا امری به مستحبی و یا نهیی از مکروهی رسید و مانعی هم در کار نبود، در این مرتبه اگر کسی مستحب را ترک کرد و مکروه را انجام داد، مشرک شده
«* نماز جلد 1 صفحه 53 *»
است. ببینید کار آنها چقدر سختتر است! غیر از ما هستند. ما کارمان این بود که اگر واجب را ترک کردیم و حرام را مرتکب شدیم، در شرک داخل شدهایم و همان موقع در عبادت مشرکیم. اینها کارشان خیلی سختتر است. اگر مستحبی را ترک کنند و مکروهی را انجام دهند، مشرک شدهاند و اگر به یکچنین توحیدی موفّق شوند، ببینید چه مقامی پیدا میکنند و چقدر منزلتشان بالا میرود!
همانطور که عرض کردم در اینجا بهعنوان نمونه باید به مثل حضرت عبدالعظیم و عمار و میثم تمار و شهداء رتبه ناقصین در کربلا و از این قبیل اشخاص توجه داشته باشیم که اینها گویا به این مقام و منزلت رسیده بودند که مستحبی را هم ترک نمیکردند و مکروهی را هم مرتکب نمیشدند. اینقدر در مقام و منزلت خودشان خالص شده بودند!
اگر در این مرتبه کسی مستحبی را ترک کند و مکروهی را انجام دهد، در واقع خواستِ خودش و جهتِ انّیتِ خودش را بر رضای مولا و محبوبش ترجیح داده است و بر او این آیه شریفه صادق است: أ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخذ اِلٰـهَهُ هَواه. در واقع هویٰ و خواست خودش را خدای خود گرفته است به اینکه مستحبی را ترک کرده یا مکروهی را انجام داده و خواست خود را مانند خدای یکتا پرستیده. خداوند درباره این معصیت و این شرک و در وصف اینها فرموده: أ فرأیتَ من اتّخذ الٰـهه هواه. کارشان خیلی مشکل است. بعد هم درباره اینها میفرماید: و اَضَلَّه اللّه علیٰ عِلم این اشخاص با داشتن یکچنین بصیرت و علمی اگر خلافی را مرتکب شدند، یعنی مستحبی را ترک کردند یا مکروهی را انجام دادند، خداوند اینها را از روی علم و دانایی و بصیرت گمراهشان میکند؛ یعنی به عمل خودشان آنها را اخذ میکند. و میفرماید: و خَتَمَ علیٰ سَمعِه و قَلبِه و جعل علیٰ بَصَرِه غِشاوَة فَمَن یَهْدیٖهِ مِن بَعدِ اللّه([43]) دیگر چه کسی این را نجات
«* نماز جلد 1 صفحه 54 *»
میدهد؟! کجا میتواند از دام این شرک خلاص شود؟! مگر باز توبه کند به توبهای که در شأن آنها است، نه توبهای که در شأن ما است.
خواص در اینطور مقامها نوعاً دعائشان این است و دائماً اینطور متذکرند: «اللّهمّ اهْدِنا بهدایـتک» خدایا تو ما را به هدایت خود هدایت فرما «و افْتَحْ مَسامِعَ قلوبِنا بنورک» خدایا گوشهای دلهای ما را به نور معرفت و محبتت بگشا «یا نورَ النّور و یا مدبّرَ الامور.» آنها زبان حالشان به درگاه خداوند این چنین است.
این هم مرتبه دوم از مراتب بود که توحید عبادتشان معلوم شد و شرک در این مرتبه هم اجمالاً بیان گردید.
مرتبه سوم «توحید اخصّ خواص» است. اخصّ خواص که گفته میشود، از مرتبه نقصان خارج میشویم و به مرتبه کمال میرسیم. مرتبه کمال میدانیم درجات دارد. یک درجه درجه نجباء است، بالاتر درجه نقباء است، بالاتر درجه ارکان است که انبیاء باشند، بالاتر درجه آلمحمد؟عهم؟است، بالاتر درجه محمد؟ص؟ است. تمام اینها مدارج و مراتب کمال است، کمال در برابر مرتبه نقصان. مرتبه نقصان را که جدا کنیم، مرتبه کمال این مراتب را پیدا میکند. در این مراتب به همین ترتیبی که عرض شد پایینترین درجهاش درجه نجباء است، درجه بالاترش نقباء، درجه بالاترش درجه انبیاء، درجه بالاترش درجه آلمحمد؟عهم؟ است و درجه بالاترش درجه محمد؟ص؟ است. توحید این بزرگواران را در عبادت، بالنسبه به درجات نقصان، توحید اخصّ خواص میگویند.
ایشان مراتبشان مختلف است و میدانیم که ایشان را صاحبان مقام حقیقت میگویند. یعنی آن مقام حقیقت و فؤاد در ایشان متجلّی است با تفاوتی که برای این مراتب هست. البته فرمودهاند که در نجباء توجه به حقیقت بهطور دائمی نیست، ظهور حقیقت برای ایشان دائمی نیست. اما در نقباء دائمی است، در انبیاء
«* نماز جلد 1 صفحه 55 *»
همینطور؛ در محمد و آلمحمد؟عهم؟ هم که معلوم است هیچگاه حقیقتشان برای ایشان مخفی نبوده و نخواهد بود.
این بزرگواران توجهشان و التفاتشان به خداوند متعال در مقام عبودیت و بندگی به این است که تمام واجبات را انجام میدهند، تمام محرمات را ترک میکنند، تمام مستحبات را انجام میدهند و تمام مکروهات را ترک میکنند. بعلاوه، اینها مُباحات را هم ترک میکنند.
مباح چیست؟ «مباح» آن است که امر و نهیی دربارهاش نرسیده. مثلاً الآن صندلی درست شده و من روی صندلی نشستهام. درباره نشستن روی صندلی نه امری رسیده که روی صندلی بنشینید، نه نهیی رسیده که روی صندلی ننشینید. مثل هواپیما سوارشدن که نه امری رسیده که بر شما واجب است یا بر شما مستحب است که با هواپیما مسافرت کنید، نه نهیی رسیده که بر شما حرام است با هواپیما مسافرت بروید یا مکروه است مثلاً. اینها را «مباح» میگویند. پس آنچه که نه امری به آن رسیده و نه دستوری داده شده، و نه نهیی شده، این را میگویند مباح است؛ مختارید، دلتان میخواهد انجام دهید، دلتان میخواهد انجام ندهید، برایتان یکسان است. معنای مباح این است. حدیث هم داریم که میفرمایند: کُلُّ شیءٍ مُطْلَقٌ حتی یَرِدَ فیه نَهْیٌ و در حدیثی حتی یرد فیه نَصٌّ.([44]) هرچیزی که امر و نهیی درباره آن نرسیده، رها است؛ یعنی حکمی ندارد.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 56 *»
مجلس 6
(صبح سهشنبه ـــ 9 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t مراحل عاليه «توحيد عبادت»
«* نماز جلد 1 صفحه 57 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عبارت این بزرگوار را که میخوانیم و تکرار میکنیم، بهمنظور تیمّن و تبرّک است. سخن در این بود که میفرمایند نماز اعظم ارکان دین است و معلوم شد که مراد این است که در بُعد عبادی دین اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین، نماز است. به همین مناسبت مراتب توحید عبادت را عرض میکردیم.
بحث رسید به اینکه مرتبه سوم از مراتب توحید در عبادت، مقام اخصّ خواص است که دارای مراتبی است که از مقام نجابت شروع میشود، پستترین درجه و مرتبهاش مقام نجباء است و بالاترین مرتبه و درجهاش مقام محمّد؟ص؟ است که همه ایشان را صاحبان مقام حقیقت میگویند.
ایشان در این توحید، خدا را معبود خود قرار میدهند به اینکه واجبات را انجام میدهند، محرمات را ترک میکنند، مستحبات را انجام میدهند و ترک نمیکنند بهطوری که گویا برخود واجب میدانند، مکروهات را ترک میکنند و مرتکب آنها نمیشوند بهطوری که گویا برخود حرام میدانند و گذشته از همه اینها مباحات را که در مورد آنها نه امری رسیده و نه نهیی رسیده، آنها را هم ترک میکنند؛ حتی مباح را انجام نمیدهند.
«* نماز جلد 1 صفحه 58 *»
مباح را دانستیم چیست. وقتی که خداوند به چیزی فرمان دهد و دستوری بهطور اکید صادر کند که انجام دهید، آن میشود «واجب». اگر بهطور اکید و شدید از انجامدادن چیزی نهی بفرماید، آن میشود «حرام». اگر تأکید بفرماید که انجام دهید اما ترککردن آن را هم اجازه دهد، میشود «مستحب». اگر بفرماید انجام ندهید ولی در انجامدادن آن عقابی نفرماید، میشود «مکروه». اما «مباح» آن است که بهطور کلی دربارهاش هیچ حکمی نفرماید، نه امری نه نهیی، نه بهطورِ «فرض» امر کند نه بهطور «فضل» ــ که امر بهطور فرض میشود واجب و امر بهطور فضل میشود مستحب ــ و نهی هم نفرماید نه بهطور «تحریم» ــ که بشود حرام ــ و نه بهطور «تنزیه» ــ که بشود مکروه. ــ کاملاً از امر و نهی، خالی و رَها باشد، این را مباح میگویند و بهتعبیر ائمه؟عهم؟ این را «مطلق» میگویند.
مطلق یعنی رها بهطوری که هیچ حکم امر و نهیی بر آن نیست که این فرمایش امام؟ع؟ کُلُّ شیءٍ مُطْلَقٌ حتییَرِدَ فیه نَهْیٌ و در حدیثی حتییرد فیه نَصٌّ([45]) اشاره به همین مطلب است؛ هر چیزی برای شما رها است و حکمی ندارد تا اینکه امر و نهیی در مورد آن برسد. بهعنوان مثال نشستن روی صندلی یا مسافرت با هواپیما مباح و مطلق است؛ یعنی حکم آن «اِباحه» است، نه آنکه از طرف خدا حکمی نداشته باشد.
حال در این مرحله از توحید عبادت، اهل این مرتبه از اول تا آخر تمامشان علاوه بر آن اموری که ذکر شد، مباحات را هم ترک میکنند. پس این جمله درباره ایشان رسیده که رسولخدا؟ص؟ میفرمایند: لایَبلُغ عبدٌ انیکونَ مِنَ المتّقین حتییَدَعَ ما لا بأسَ به حَذَراً لِما به البأس.([46]) ایشان آن کارها و چیزهایی را که اشکالی و عیبی در انجامدادن آنها نیست رها میکنند، انجام نمیدهند، وا میگذارند، از ترس اینکه مبادا
«* نماز جلد 1 صفحه 59 *»
واقع شوند در آنچه که در آن عیب و بأس است و ممکن است که کراهت خدا در آن باشد و خدا نپسندد؛ به اینطور خدا را بندگی میکنند.
همچنین امور مباحی که نفس ایشان محبت و تمایلی به آنها داشته باشد و به انجام آنها میل نفسانی داشته باشند، آنها را هم ترک میکنند. یعنی همین اندازه که متوجه شوند نفسشان به امری راغب است و به آن مایل است، آن را ترک میکنند که اسمش را مخالفت با نفس میگذارند. در فرمایشات آقای مرحوم هم به این مضمون رسيده که میفرمایند من امری را که میخواهم انجام دهم، بر نفس خودم عرضه میدارم. اگر دیدم نفسم مایل و راغب است، میفهمم که آن کار و آن چیز بر ضرر من است و ترکش میکنم. همینکه میفهمم نفسم راغب و مایل است، ترکش میکنم.
چون اهل این مرتبه در واقع بهطور کلی برای خودشان هیچ خواستی را باقی نگذاشتهاند، برای خودشان هیچ میلی را باقی نگذاردهاند، اصلاً به چیزی تمایل ندارند، برای خود انّیتی باقی نگذاشتهاند، هویّتی برای خود مشاهده نمیکنند که قدمی برای خود بردارند یا به میل خود راهی بروند و یا کاری انجام دهند. بهطور کلی نفس ایشان در نزد ایشان ذلیل است، خوار و حقیر است، هیچ ارزشی برای خودیِ خود قائل نیستند تا اینکه بخواهند به میلش راهی بروند و کاری انجام دهند؛ بلکه اراده و خواست آنها در برابر اراده الهی بهطور کلی مضمحلّ است، مشیت و خواستشان در مشیت و خواست حق مضمحلّ است.
البته ایشان مراتب دارند که بهطور کلی اشاره شد. بعضی از ایشان بهطور مطلق و به هیچوجه برایشان اراده و مشیّتی باقی نمانده است؛ اینها در درجه اعلای این مرتبه هستند و آنها را «اَعْلَوْن» میگویند، خیلی مقامشان بالا است، بالاترینِ درجاتند که محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند.
«* نماز جلد 1 صفحه 60 *»
بعضی از ایشان اراده دارند اما ارادهشان تابع اراده خدا است، خواست دارند اما خواستشان تابع خواست خدا است؛ در این آیه شریفه به درجه ایشان اشاره شده است: و ما تَشاءونَ الّا انیَشاءَ اللّه([47]) شما نمیخواهید مگر اینکه خدا بخواهد، یعنی مشیت و خواست شما تابع مشیت خدا است و اراده شما در برابر اراده او مستقل نیست بلکه تابع است. پس این دسته به این وسیله خدا را عبادت میکنند و او را معبود خود قرار میدهند.
همچنین باطن و سرّ خود را محافظت میکنند از اینکه بهطور کلی بهطور استقلال به غیر خدای متعال نظر و التفات و توجه داشته باشند و غیری را مشاهده کنند اگرچه آن غیرْ خودشان باشد. ایشان در واقع به تأویل این آیه شریفه عمل کردهاند که خدا در ظاهر به لوط خطاب فرمود که تو با اهلت از شهر خارج شوید؛ ما میخواهیم عذاب نازل کنیم و شهر را واژگون کنیم، تو و اهلت از شهر خارج شوید، و لایَلتَفِتْ منکم اَحَد و امْضُوا حَیثُ تُؤْمَرون([48]) هیچ توجه نکنید، برنگردید و به شهر و اهل شهر نگاه نکنید، بروید به همان طریقی که دستور داده میشوید. تأویل این آیه شریفه درباره اهل این مرتبه است که ایشان بهطور کلی به غیر حق التفات ندارند و در آن طریقی که خداوند راضی است میروند بهطوری که توجه و التفاتشان را از آن مقصود برنمیدارند، هیچ خاطرهای در دل اینها نمیگذرد و هیچ فکری در مغز ایشان نیست مگر اينکه توجه به نور عظمت خدای متعال است و به رضا و محبت او است.
اینها در واقع در همه لحظات عمرشان در ظلّ چنین توحید عبادتی بهسر میبرند، در هر حال در پرتو چنین توحیدی هستند. گویا ایشان به کَهف و حِصْنِ محکمِ توحید و تفرید پناهنده شدهاند بهطوری که خداوند عهدهدار حفاظت ایشان
«* نماز جلد 1 صفحه 61 *»
شده. آنقدر خودشان را برای خدا خالص کردهاند و خالصانه در این توحید سلوک میکنند که خداوند خود متکفّل امر عصمت ایشان شده و حفاظتشان میفرماید. از این جهت تأویل این آیه شریفه که در ظاهر در مورد اصحاب کهف است درباره ایشان جاری است. خداوند به اصحاب کهف میفرماید: و اِذِ اعْتَزَلْتُموهم و ما یَعبُدونَ اِلّا اللّه فَأْوُواْ اِلَی الکَهفِ یَنْشُرْ لکم ربُّکم مِن رحمتِه و یُهَیِّئْ لکم مِن امرِکم مِرْفَقاً.([49]) خداوند به اصحاب کهف وحی فرمود و این خطاب به آنها شد که حال که شما از قوم خودتان دست برداشتید و از این قوم و از آنچه که ایشان از بتها عبادت میکنند دوری گزیدید، حال که کاملاً از اینها و معبودهای اینها جدا شدهاید، پس چرا در میان اینها بهسر میبرید؟! بروید، به غار و کهف پناه ببرید تا در آنجا خدا از رحمت خود بر شما پراکنده سازد ــ یعنی به رحمتش شما را فرا مىگيرد ــ و خداوند برنامهها و کارهای شما را بهطور رفق و موافق با خواسته شما برای شما آماده میسازد. یعنی شما را از شرّ این قوم محافظت میکند و در پناه خود پناهتان میدهد. آنها هم رفتند در میان غار و خداوند آنها را پناه داد و از شرّ آن قوم محفوظ نگه داشت و حفاظتشان فرمود تا بعد از حدود سیصد سال که دوباره بیدار شدند و یک نفر از ایشان داخل شهر شد و دوباره برگشت و باز به همان حال قرار گرفتند و خداوند به اینطور آنان را محافظت کرد. این ظاهر آیه است.
تأویل این آیه درباره اهل این مرتبه سوم توحید است که اینها در اثر اینکه خود را خالص کردهاند و در ظاهر و باطن به غیر خدا توجه ندارند و غیر خدا را مشاهده نمیکنند و همه اوقات در ظلّ توحید کامل بهسر میبرند، خداوند در مقام تأویل و باطن به ایشان خطاب فرموده که شما که از سایر طبقات دست برداشته و جدا شده و در این مقام کمال واقع شدهاید و از نوع عبادت آنها جدا شدهاید بهطوری که عبادت شما فوق همه آن عبادتها است، حال شما در کهف حَصین الهی قرار بگیرید که
«* نماز جلد 1 صفحه 62 *»
خداوند رحمت خود را بر شما منتشر میکند و برای امر شما آسانی و سهولت قرار میدهد. آن طوری که میخواهید خداوند شما را مؤیَّد میکند و توفیقتان میدهد. معلوم است که در این مقام چه عصمتی دارند و چه توحیدی دارند! این اجمال مرتبه سوم از مراتب سهگانه کلی توحید عبادت است.
شرک در این مرتبه سوم، مقابل هریک از این اموری است که ذکر شد. مثلاً ــ نعوذباللّه، فرض مسأله است ــ اگر باطن یکی از اینها اندکی و لحظهای به غیر حق توجه کند شرک است، یا همینطور کاری را که در آن رضای خدا نیست ترک کنند ولی بهمیل خودشان، یا اینکه چون به کاری تمایل دارند آن کار را انجام دهند، یا کاری را بهعنوان مباح انجام بدهند که یعنی چون خدا حکمی دربارهاش نفرموده ما انجام میدهیم. اگر به هریک از آنطورهایی که در بیان احوال ایشان ذکر شد انجام نشود و رعایت نگردد، میشود شرک؛ که البته خداوند حفاظت اینها را از هرگونه شرکی عهدهدار شده و ایشان از شرک ورزیدن منزّه هستند.
عرض شد که مرتبه سوم دارای مراتبی است، و آن درجه اعلیٰ و توحید بهطور حقیقی و واقعی و اشرف درجاتِ این مرتبه نیست مگر برای محمد و آلمحمد؟عهم؟. این بزرگواران در این توحید برای سایرین رئیسند، بر سایرین امیرند؛ این بزرگواران بر انبیاء، بر نقباء و بر نجباء آقا هستند و سیّدند بهطوری که همه آنها به مقام و منزلت ایشان و عبادت و بندگی ایشان غبطه میخورند.
بعد از درجه ایشان، درجه انبیاءِ مُرسَلین است بهحسب تفاوت درجاتی که دارند. البته میدانیم که در میان انبیاءِ مُرسَل، چهار نبی بهحسب درجه عبودیت و بندگی از همه بالاترند که نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علی نبینا و آله و علیهمالسلام باشند. ایشان «اولوا العزم» هستند و در میان مرسلین از همه بالاترند. مرسلین هم از غیر مرسلین بالاترند. مراتب درجات انبیاء اینطوری است.
«* نماز جلد 1 صفحه 63 *»
علّت اینکه این چهار بزرگوار را اولوا العزم گفتهاند برای این است که در میان سایر انبیاء، این چهار نفر حتی ظاهراً ترک اولیٰ نداشتهاند. طوری بر انجام عبودیت و بندگی و موافقت با ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ عزم داشتند که هیچ تخلفی برایشان نبود. از این جهت ایشان اولوا العزم گفته شدند. اما سایر مرسلین ترک اولاهایی داشتهاند و غیر مرسلین هم که معلوم است درجاتشان از مرسلین پایینتر است. البته همه در یک مقام هستند، یعنی در عرصه نبوت میباشند. در این عرصه، وضع اینها اینگونه بود که از بعضی ترک اولیٰ صادر میشد و از بعضی نمیشد. به آنهایی که از ایشان ترک اولیٰ هم صادر نمیشد، اولوا العزم گفتند که همین چهار نفر باشند که منزلتشان از آنهای دیگر بالاتر است.
بعد از رتبه انبیاء در توحید عبادت در مرتبه اخصّ خواص، مقام شیعیان خالص امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است که اینها هم بهحسب رتبه خودشان توحید عبادتشان از این قبیل است و مخصوص به درجه کاملین است.
بهطور کلی در این مرتبه از مراتب توحید، تمام ایشان بهحسب مقاماتی که دارند، یعنی محمد و آلمحمد؟عهم؟ بهحسب مقام خودشان، انبیاء بهحسب مقام خودشان، خالصین و کاملین از شیعه هم در مقام خودشان، زبان حالشان آن عبارتی است که در دعاء رسیده: و اَنّ کُلَّ مَعبودٍ مِمّا دُونَ عَرشِک الیٰ قَرارِ اَرضِک السّابعةِ السُّفْلیٰ باطلٌ مضمحلٌّ ماخَلا وجهَک الکریم([50]) خدایا هر معبودی از زیر عرش تو گرفته تا آن نهایتِ زمینِ هفتم زیرین، هر معبودی، یعنی هر چیزی و هر کسی که آن را برای خود معبود گرفتهاند، آن معبود باطل و مضمحل است. یعنی ما غیر از تو را برای خود معبود نگرفتهایم. هر معبودی غیر تو در تمام این مراتب از زیر عرش گرفته تا آن نهایت زمین هفتمین، همه و همه، یعنی چه معبودهای لطیف چه معبودهای غلیظ، چه
«* نماز جلد 1 صفحه 64 *»
معبودهای ظاهری چه معبودهای معنوی، هرکس هرچه را به هرطور معبود گرفته، آن معبودها در نزد ما همه باطل و مضمحلّند و آنچه که حق است رخساره کریم تو است، ای خدای ما که ما تو را معبود خود قرار دادهایم.
بنابراین ایشان به غیر خدا التفات ندارند، نه بهطور طمع به کسی و نه خوف از کسی و نه رغبت به کسی و نه رَهْبَت از چیزی مگر بهسوی خدا؛ طمعشان به خدا است، خوفشان از خدا است، رغبتشان بهسوی خدا است، رهبتشان از خدا است. در همه حال و در همه اوضاع خودشان، خدا را بهطور یکتایی معبود خود قرار دادهاند و اهل این مراتبند که در واقع توحید را آباد ساختهاند. توحید عبادت بهوسیله ایشان آباد شده و هرکدام در مقام خود در صدد آبادی توحید برآمدهاند.
شیعیان کامل و انبیاء، محمد و آلمحمد؟عهم؟ را جهتِ عبادت خود قرار دادهاند و ایشان هم حقیقتهای خودشان را جهت عبادت قرار دادهاند و به داشتن این توحید، این جهاتِ عبادت را آباد کردهاند. جهات عبادت برای ایشان در حکم مساجد میشود، یعنی محلّ سجود و جایگاه خضوع و خشوع برای خدا. ایشان خالصانه و صادقانه خدا را ــ به این جهات عبادتی که خدا برایشان قرار داده ــ عبادت کردهاند و از این رو ایشانند آبادکنندگان مساجد الهی بهحسب حقیقت و واقع.
مساجد اولیه و حقیقیه، یعنی جهات اصلی عبادتهای همه خلایق از اولین و آخرین، محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم اجمعین هستند و انبیاء این مساجد را به عبادت خود و توحید عبادت خود آباد کردند، کاملین شیعه این مساجد را به عبادت خود و توحید عبادت خود آباد کردند؛ چرا؟ چون امر ایشان را منتشر کردند، هدایت ایشان را شایع ساختند، رضا و غضب خدا را در رضا و غضب ایشان دیدند و دلائل ایشان را آشکار نمودند. خدا هم در وصف این آبادکنندگانِ مساجدِ حقیقیِ خود، این آیه را نازل فرمود: انّما یَعمُر مساجدَ اللّه مَن آمَنَ بِاللّهِ و الیومِ الآخِر و اَقامَ
«* نماز جلد 1 صفحه 65 *»
الصّلوٰةَ و آ تَی الزݨݨݨݨّکوٰةَ و لمیَخْشَ الّا اللّه فعَسیٰ اولئک انیَکونوا مِنَ المُهتَدین([51]) همانا مساجد خدا را آباد میکنند آنانی که به خدا و روز آخرت ایمان حقیقی دارند و نماز را بهپا داشتهاند و زکات دادهاند و نترسیدهاند مگر از خدا؛ فعسیٰ پس یقیناً، ــ امام باقر؟ع؟ فرمودند: عسیٰ مِنَ اللّه واجب([52]) کلمه «عَسیٰ» در فرمایشات الهی بهمعنی حتم است ــ پس حتماً ایشانند که از هدایتیافتگانند.
محمد و آلمحمد؟عهم؟ هم چون حقیقتهای خودشان در واقع جهات عبادتشان بود، به توحید عبادت خود، آن جهات عبادت را آباد کردند و نگذاردند آن جهات خراب بماند. انبیاء به توجه به محمد و آلمحمد؟عهم؟ و اینکه ایشان را جهت عبادت خود قرار دادند، باز این مساجد را آباد کردند، و کاملین هم همینطور؛ و درباره همه اینها تأویل و باطن این آیه شریفه انّما یَعمُر مساجدَ اللّه الی آخر، بهحسب درجات و مقاماتشان صادق است.
این بهطور کلی بیان مراتب سهگانه توحید عبادت بود که در جمیع این مراتب توحید عبادت، اعظم ارکانْ نماز است. نماز، اعظم ارکان عبادت در این مراتب سهگانه توحید است که خداوند آن را بهترین چیزها قرار داده است، اَلصّلوٰةُ خَیرُ مَوضوع([53]) نماز بهترین چیزی است که خداوند در بُعد عبادی دین قرار داده است و فرمودند: اِنْ قُبِلَت قُبِلَ ماسِواها و اِن رُدَّت رُدَّ ماسواها([54]) اگر قبول شد تمام اعمال بهبرکت آن قبول است و اگر مردود شد تمام اعمال مردود است.
در اینجا به یک نکته دیگر هم باید توجه شود که حال که توحید عبادت و مراتب آن اجمالاً دانسته شد، عرض میشود که صراط در آخرت که شنیدهاید، این صراط
«* نماز جلد 1 صفحه 66 *»
بهحسب همین مراتب توحید عبادت، دارای مرتبه میشود. در حدیث دارد که انّ فوقَ الصّراطِ عَقَبَةً کَئُوداً…لایَقطَعها فی غیرِ مَشَقَّة الّا محمّدٌ و اهلُبیتِه([55]) میفرمایند بر صراط، ــ یعنی بر همان پل و جِسری که کشیده شده و منتهایش بهشت است که اگر انسان از آن پل نگذرد در جهنم میافتد ــ بر آن پل گردنهای است بسیار سخت و صعبالعبور که گذشتن از آن آسان نیست و هیچکس این گردنه را بهسهولت و آسانی طی نمیکند مگر محمد و اهلبیت محمد صلواتاللهعلیهم اجمعین. چرا؟ چون آن بزرگواران در مقامی هستند و منزلتی دارند که هیچیک از اهل سایر مراتب ندارند. پس امر ایشان طوری است که گذشتن از صراط برای ایشان خیلی بهسهولت است. برای انبیاء از نظر سهولت در درجه بعد است، برای کاملین از نظر سهولت در درجه بعد است و اما برای سایرین گرفتاریهای مختلفی است که باید شافعین که محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند به فریادشان برسند وگرنه نمیتوانند بگذرند. از آن صراط نمیشود گذشت مگر به شفاعت شفعاء.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 67 *»
مجلس 7
(صبح چهارشنبه ـــ 10 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t «توحید عبادت» صورت انسانیـت و بر هیئت نور است
t «شـرک» صورت شیطانیت است
t نمـاز و حدود ولايت
«* نماز جلد 1 صفحه 68 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
این فرمایشات موقعیت نماز را در رکن و بُعد عبادی دین بیان میکند که در این بعد اعظم ارکان و اقوای اعمال، نماز است. در این بعد معلوم شد توحید عبادت چیست و مراتبی که در این توحید برای بندگان است ذکر شد و اجمالاً هم شرک در این مراتب معلوم شد.
در مرتبه اول از توحیدِ عبادت اهل آن مرتبه توحیدی دارند که بهبرکت آن توحید، از شرک جلیّ خلاص میشوند و شرک جلیّ برای ایشان نیست؛ ولی برای آنها شرک خفیّ هست که فرمودند: دَبیبُ الشّرک فی امّتی کَدَبیبِ النَّمْلَةِ السَّوداء علی الصَّخرةِ الصَّمّاء فی اللَّیلَةِ الظَّلْماء.([56]). اهل مرتبه دوم بهبرکت توحیدی که دارند، از شرک جلیّ و شرک خفیّ هر دو خلاص میشوند. در مرتبه سوم، اهل توحید بهبرکت توحید در آن مرتبه، از شرک جلیّ و شرک خفیّ و شرک اَخفیٰ خلاصند که توحید حقیقی در بعد عبادت، توحید عبادت واقعی، برای همین مرتبه و اهل این مرتبه بود که اجمالاً روشن شد.
حال کسانی که توحید عبادت دارند اسمشان میشود «مُوَحِّد»، یعنی کسانی که
«* نماز جلد 1 صفحه 69 *»
معبود یکتا را برای خود معبود قرار دادهاند و حقّ متعال را عبادت و پرستش میکنند. همچنین در اصطلاحِ معرفت و اهل معرفت، به صاحبان توحید عبادت «انسان» گفته میشود و در عالم معرفت، لفظ انسان برای چنین اشخاصی که به توحید عبادت موفّقند وضع شده. البته میدانیم که بهحسب درجات، باز هم محمد و آلمحمد؟عهم؟ انسان حقیقی و اوّلی هستند و بعد انبیاء و بعد کاملین، و بعد بهبرکت این توحید به ناقصین هم بهحسب رتبه خودشان انسان گفته میشود. چون توحید عبادت داشتند و برای خدا در بندگی شریک قرار ندادند و معبودی غیر خدا برای خود نگرفتند، اینها انسانند و بهحسب مرتبههایی که دارند صورت انسانیت برای ایشان است.
در برابر ایشان، هرکس که در هر مرتبهای از این مراتب مشرک شد، او را در اصطلاح «شیطان» مینامند و میگویند مشرک، شیطان است. البته ابلیس مشهور که رئیس اَبالِسه و رئیس شیاطین است، بهعنوان سمبلِ شیطنت او را شیطان مینامند ولی اصطلاح و لفظ شیطان در عالم معرفت برای کسانی است که در یکی از این مرتبهها مشرک باشند. پس مشرک، شیطان است.
بنابراین صورت توحید عبادت را وقتی که بخواهند توضیح دهند میگویند این صورت، صورتِ «استقامت» است؛ همان «صراط مستقیم» که فرمودهاند. اهل توحید عبادت در صراط مستقیم هستند و توحیدشان عبارت است از استقامت ایشان.
استقامت در اینجا به آن معنای مشهور نیست؛ نوعاً استقامت را غلط معنی میکنند و غالباً هم به این غلط و اشتباه مبتلا هستند که استقامت را «پایداری و مقاومت» معنی میکنند. پایداری و ثَبات قدم، معنی مقاومت است نه معنی استقامت. استقامت در لغت بهمعنای منحرفنشدن و از طریق به سمت راست و چپ انحراف پیدانکردن است. صراط مستقیم هم که میگوییم یعنی آن جادهای که در آن جاده انحراف نباشد، مسیری که در آن مسیر انحراف نباشد که مسیر محمد و
«* نماز جلد 1 صفحه 70 *»
آلمحمد؟عهم؟ چنین مسیری است که هیچ انحرافی حتی بهاندازه یک سر مو در این مسير نیست. اهدنا الصّراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالّین خدایا مرا به صراط مستقیم هدایت کن، صراط آن کسانی که به ایشان نعمت دادی ــ یعنی محمد و آلمحمد؟عهم؟ ــ که ایشان نه مورد غضب تو هستند ــ بهمانند یهودیها ــ و نه در ضلالتند و از طریق تو منحرفند ــ بهمانند نصاریٰ ــ . محمد و آلمحمد؟عهم؟ طریقشان طریق و صراط مستقیم است.([57])
پس مستقیمبودن و استقامت، معنایش منحرفنبودن و کجروینداشتن است.
حال وقتی که میخواهند حدود و خصوصیات این توحید عبادت را توضیح دهند، میفرمایند که توحید عبادت عبارت است از صورت انسانیت. صورت انسانیت چیست؟ صورت انسانیتی که موحّد بهواسطه آن صورت ــ که همان صورت توحید او است ــ انسان نامیده میشود، این است که مستقیم باشد، بر هیأت استقامت باشد؛ یعنی از آفرینش الهی منحرف نگشته باشد و به آنطور حدودی باشد که خدا برای یک انسان و برای یک موجود کامل و مخلوق خود میپسندد.
همچنین میفرمایند بر هیأت نور است؛ یعنی جمیع کمالاتی که در این انسان بالفعل شده است، همهاش فعلیتها و کمالاتِ علّیینی است؛ این معنی نور است. این توحید بر هیأت نور است و صورت انسانیت همان هیأت نور است؛ یعنی آنچه که از کمالات در او بالفعل است، کمالات علّیینی است.
اینجا لازم است که توضیحی عرض کنم؛ چون برای نور یک معنای مشهور ذکر میکنند که این معنای مشهور در واقع بیان لازمه نور است نه بیان حقیقت نور. در فرمایشات خیلی شنیدهاید که میفرمایند نور چیست؟ «اَلظّاهِر بنفسه و المُظهِر لغیره»([58])
«* نماز جلد 1 صفحه 71 *»
نور آن است که خود ظاهر و آشکارا است و بر هرچه بتابد آن را هم آشکار میکند. این را بهعنوان معنی نور میفرمایند که البته حکماء هم نور را همینطور معنی میکنند. در بین حکماء مشهور است که «النّور هو الظّاهر بنفسه و المظهر لغیره» ولی میبینیم که این عبارت بیان لازمه نور است؛ صفت نور این است که خودش آشکارا است و بر هرچه هم بتابد آن را آشکار میکند. نورهای حسی مثل نور خورشید و نور چراغ اینطوری است که خودش آشکارا است، به هرچه هم بتابد آن را آشکار میکند. نورهای معنوی هم همینطور است، مثل دینداری، مثل علم، مثل کمالات، تقویٰ، فضائل؛ اینها نورند، خودشان ظاهرند، علم ظاهر است و بر هرچه بتابد آن را ظاهر میکند. دین ظاهر است، آشکارا است بر هرکس بتابد او را آشکار میکند. اینها همه صفت نور است. مشایخ+ هم که نوعاً نور را اینطور تعریف میکنند بهاعتبار همین معنای مشهور است، مسامحه میفرمایند، به همان مقداری که لازم است دیگران توجه داشته باشند و نتیجه بگیرند معنی میکنند.
اما تعریف حقیقی و ماهُوی نور چیست؟ حقیقت نور چیست؟ حقیقت نور عبارت است از کمال، ولی کمال علّیینی؛ این را نور میگویند و در خیلی موارد دیگر نیز استعمال میشود. هر چیزی که فعلیت و کمالی داشت و آن فعلیت و کمال مورد رضای خدا بود و خدا آن را برای خود و برای اولیاء خود و برای دوستان اولیائش و مؤمنین میپسندد و دوست میدارد، آن را نور میگویند. مثلاً علم را خدا دوست دارد و علم را صفت خود معرفی کرده، صفت اولیائش قرار داده و دوست دارد که مؤمنین هم علم داشته باشند. به این اعتبار علم را نور میگوییم؛ یعنی چه؟ یعنی یک کمال و فعلیتی است که خداوند آن را دوست دارد و چون دوست دارد، این علم نور است و جایش در علّیین است. پس کمال علّیینی، میشود نور.
در مقابلش کمالات سِجّینی را ظلمت میگویند که البته کمال که میگوییم
«* نماز جلد 1 صفحه 72 *»
بهاعتبار همان معنای لغویش میباشد که فعلیت است. فرض کنید جهل خودش یک کمال است، فعلیتی است ولی سجینی است، خدا نمیپسندد، خدا نه برای خودش صفت جهل را ثابت کرده و نه برای اولیائش و نه هم دوست دارد که در مؤمنین جهل باشد. این را میگویند صفت یا کمال سجینی، فعلیت سجینی. ظلم همینطور است. نوع صفات ناپسند، اینها همه میشوند فعلیتهای سجینی، یا بگویید ظلمت، اینها ظلماتند. در برابر اینها هر کمال علّیینی و هر فعلیت و صفتی که خدا آن را دوست میدارد، آن نور است.
حال که به این نکته توجه نمودید، بد نیست متذکر این هم باشید که در روزهای جمعه که انشاءاللّه حضرت مهدی صلواتاللهعلیه را به زیارت آلیس؟عهم؟ زیارت میکنید، در آن قسمت دعاء که میخوانید: اللهم انی اسئلک اَنتصلّیَ علیٰ محمّدٍ نبیِّ رحمتِک و کَلِمَةِ نورِک و انتَمْلَأَ قلبی نورَ الیقین و صدری نور الایمان خدایا دل مرا از نور یقین پر کن، یعنی فعلیت و کمال علّیینی برای دل، یقینکردن است. سینهام را از نور ایمان مملوّ فرما، یعنی فعلیّت و کمال علّیینی برای مقام صدر و سینه انسان ایمان است و همینطور یک یک چیزها را میگوییم، مثلاً و سمعی نورَ الحکمة خدایا گوش من را از نور حکمت انباشته ساز، یعنی این فعلیت شنوایی مرا در شنیدن فرمایشات محمد و آلمحمد؟عهم؟ قرار بده. پس اگر در آن زیارت نور را بهمعنی کمال علّیینی بگیرید، عبارتها خیلی روشن میشود و معلوم میشود که کمال علّیینی برای هر مرتبه از مراتبی که در آنجا ذکر شده چیست. از جمله عرض میکنیم: و مَوَدَّتی نورَ المُوالاةِ لِمحمّدٍ و آلِه؟عهم؟.([59]) آخرین فقرهاش این است که خدایا تو در دل من مودّت قرار دادی که من دوست بدارم، حال این دوستداری را به اینطور قرار بده که نسبت به محمد و آلمحمد؟عهم؟ موالات داشته باشم. این میشود کمال علّیینی که نور است و
«* نماز جلد 1 صفحه 73 *»
در این دعاءِ شریف به نور تعبیر آمده است. انشاءاللّه روزهای جمعه متذکر باشید و این کمالات علّیینی را بخواهید.
پس مقصود این شد که توحید عبادت که همان صورت انسانیّت است، هیأتش هیأت نور است و هیأت کرامت الهی است که خداوند آن هیأت را بزرگ شمرده و در واقع عبارت است از طینت علّیین. توحید عبادت که صورت انسانیت شد، همان طینت علّیین است. و بهعکس آن، شرکی که در این مراتب بیان شد، همهاش صورت شیطان است و معلوم شد که مشرک را هم شیطان میگویند بهاعتبار اینکه در او صورت شیطنت پیدا شده که صورت شیطنت عبارت است از هیأت اعوجاج و کجبودن و کجروی. سایر موجودات غیر از انسان که صاحب حیاتند ولی بر هیأت انسان نیستند مثل تمام چهارپایان، بهائم، درندگان، حشرات و همینطور سایر حیوانات، اینها همه در واقع از صورت انسانیت اعوجاج پیدا کردهاند و هرکدام بهنوبه خود طوری صورت شیطنت را حکایت میکنند.
به همین جهت سلیمان علی نبینا و آله و علیهالسلام یکوقتی خواست که شیاطین را بر هیأت خودشان ببیند و مشاهده کند؛ و میدانیم که شیاطین یعنی متمرّدین از جن. آنانی از جن را که کافر و متمرّدند، شیاطین مینامند. با اینکه جن هستند، اما چون کافرند، چون مرتدّند، چون متمرّدند و نافرمانی میکنند یا مثلاً سنّی یا ناصبی هستند، به آنها شیاطین گفته میشود؛ نه اینکه شیاطین طایفهای غیر از جن باشند، بلکه همان جن هستند اما بهاعتبار تخلّف و تمرّدشان، آنها را شیاطین میگویند.
حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیهالسلام خواست که شیاطین را بر همان هیأتهای اصلیشان ببیند. وقتی که به هیأتهای اصلیشان برایش مجسّم شدند و آنها را مشاهده نمود، دید که خیلی وحشتانگیزند، خیلی ترسناکند؛ بهشکل
«* نماز جلد 1 صفحه 74 *»
حیوانات خیلی عجیب و غریب مجسّم شدند بهطوری که سلیمان وحشت کرد، واقعاً ترسید. چون معلوم است سلیمان انسان است و آن صورتهای معوجّه را نمیتواند ببیند؛ از این جهت خیلی ترسید ولی تغییراتی در آنها داد که بتوانند در خدمتش باشند و دیگران هم وحشت نکنند. اما صورت اصلیشان همان بود که به آن برای سلیمان ظاهر شدند.([60])
معاویه لعنةاللّهعلیه، در این هیأت شیطنت، رئیس کل بود؛ چون حضرت صادق؟ع؟ راجع به آنچه که در معاویه حاکم است و اصل شخصیتش را تشکیل میدهد فرمودند: تِلْکَ النَّکْراءُ و تلک الشَّیطنة و هی شَبیهَةٌ بالعقل و لَیْسَت بالعقل([61]) بعضیها پرسیدند آنچه در معاویه بود چیست که اینقدر تدبیر داشت، نقشهکش بود، حیله میکرد، مکر داشت؟ اینها چه بود و از کجا سر میزد؟ فکر کردند که از عقلش بوده. حضرت فرمودند نه، آنچه که در معاویه بود، شیطنت است، نَکْراء است، عقل نیست اما شباهت به عقل دارد. مردم فکر میکنند عاقل است، اندیشمند است، سیاستمدار است؛ ولی نه، در او شیطنت است.
همین شیطنت صورت آتش است، صورت سجین است، طینت سجین است، همچنین ورقه زقّوم است، یعنی برگ درخت زقّوم است که این درخت زقّوم اصل و ریشهاش در جهنّم است و تمام شاخهها و برگها و میوههایش عبارت است از شیطنت و صفات ذمیمه که نه خدا دوست دارد، نه اولیاء خدا؟عهم؟ و نه مؤمنین. همان درخت است که خدا دربارهاش میفرماید: طَلْعُها کأنّه رُءوسُ الشّیاطین([62]) میوههای این درخت مثل سرهای شیاطین است، طَعامُ الاَثیٖم کَالْمُهْلِ یَغْلیٖ فی البُطون کَغَلْیِ الحَمیٖم([63]) به خدا
«* نماز جلد 1 صفحه 75 *»
پناه میبریم که این شجره زقّوم در جهنم طعام گناهکاران است و مانند فلزِ گداختهشده برای آنها آماده شده که در دلها و در شکمهای آنها میجوشد بهمانند جوشیدن فلز داغشده و مس گداختهشده؛ همینطور میجوشد و اهل سجین را میسوزاند.
پس معلوم شد که انسان بهواسطه توحید عبادت انسان است و صورت او صورت انسانیت است. حال خداوند صورت انسانیت و انسانیت حقیقی را برای ما در هیأت نماز مجسم نموده است. اینکه میفرمایند نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن، از همین جهت است؛ چون مجموعه صورت انسانیت و جمیع حدود و جهات انسانیت، در نماز گذارده شده. اما سایر عبادات اینطور نیست، هرکدام یک جهت یا چند جهت از جهات و حدود صورت انسانیت را حکایت میکنند و نمونهاند؛ ولی نماز مجموعه حدود انسانیت و صورت علّیینی را برای ما حکایت میکند.
از این جهت فرمودهاند که صلوة و نماز عبارت است از حدود ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه یا فرمودهاند نماز هیأت ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه است([64]) که در همان حدیث فرمودند: مَن اَقامَ الصّلوةَ فقد اقام وِلایتی([65]) هرکس نماز را انجام میدهد و نماز را اقامه میکند، پس همانا که ولایت مرا اقامه کرده. یکوقتی عرض میکردم که یعنی مثل آن میماند که شخص نمازگزار روی تابلو وجودش، نقش ولایت را نقش میزند. مثل اینکه کسی کنار تختهای یا تابلویی بایستد و عکس امیرالمؤمنین را بکشد. عکس امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه را که روی تابلو کشید، میگوییم عکس امیرالمؤمنین است. حالا کسی که نماز را اقامه میکند، از اوّلی که شروع میکند به نمازخواندن تا آخر، گویا بر لوح وجودش نقش ولایت
«* نماز جلد 1 صفحه 76 *»
امیرالمؤمنین را میکشد و حدود ولایت را ترسیم میکند، آن هم با قلم ملائکه؛ ملائکه این نقش را بهروی تابلو وجودش میکشند و مرتّب نقش میزنند. حال ببینید چقدر انسان در حال نماز شریف میشود! پس اینکه فرمودهاند نماز هیأت ولایت است، مراد همین است که صورت انسانیت در نماز مجسّم شده و تمام خصوصیات این صورت، در نماز گذارده شده.
و میدانیم که ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه مَجْمَع تمام خضوعها و خشوعها در نزد خدا است و مَظهری از تذلّل در نزد عظمت خداوندی است. نماز هم از این جهت جامعِ جمیعِ مراتب خضوع و خشوع است و همهگونه خشوع به درگاه خدا را دربردارد. نماز یک هیأت اینطوری است که هیچچیز از مراتب خضوع و خشوع را فرو نگذاشته است. و میدانیم بندگی هم همان خضوع و خشوع در نزد عظمت الهی است. جمیع انواع و اقسام خشوعها و خضوعها به درگاه خدا، در نماز قرار داده شده؛ از این جهت نماز اعظم ارکان بندگی میشود و معنای این عبارت شریف سید بزرگوار که نماز اعظم ارکان دین است روشن میشود و گفتیم مراد از دین در اینجا، بعد عبادی دین است. در بعد عبادی، نماز جامع همه عبادتها و همه خضوعها و خشوعها است. برای همین است که در بعد عبادی دین، نماز عمود دین میشود، یعنی پایه و ستون دین میشود و معلوم است بعد عبادی دین بر اعظم ارکان و اعظم ستونهایش برپا است. تمام عبادتها به این نماز بستگی پیدا میکند، و همه شأنی از شئون نماز میشود، و همه حدّی از حدود نماز میگردد. حال چقدر راحت معنای این فرمایش روشن میشود.
شما خیمهای را در نظر بگیرید. این چادر و خیمه، روی عمود استوار است و عمود همان ستونی است که در وسط میگذارند و خیمه روی آن قرار دارد. تمام این چادر و برپایی آن، به این عمود بستگی دارد. حال نماز هم مجمع جمیع خضوعها و
«* نماز جلد 1 صفحه 77 *»
خشوعها است، یعنی اگر روزه یک نوع خشوع را میفهماند، همین خضوع و خشوعی که در روزه است اصلش در نماز بوده که در روزه منعکس شده و روزه یک نوع از خضوع و خشوع را در نزد خداوند نشان میدهد. مثلاً وضو همینطور، حج همینطور، جهاد همینطور و تمام بندگیها و عبودیتها هرکدامش یکجهت از جهات نماز و یکشأن از شئون نماز را حکایت میکنند. اما نماز تمام آنها را دارد، تمام آن خضوعها و خشوعها را دارد؛ برای همین است که میشود در حکم عمود و پایه دین در بعد عبادت آن.
پس نماز ستون دین است، یعنی ستون بعد عبادی است که اگر این ستون باشد و درست و سالم باشد، بقیه قبول است و درست است؛ اگر این خراب باشد، هیچچیز قبول نمیشود و اصلاً درست نیست. چون همهچیز شئون نماز است و به نماز بستگی دارد؛ اگر نماز بود همه هست و اگر نماز درست نبود و مقبول نبود، هیچچیز درست نیست. از این جهت به همین فرمایش اشاره میفرمایند که: اِنْ قُبِلَت قُبِلَ ماسِواها و اِن رُدَّت رُدَّ ماسواها([66]) اگر نماز در درگاه الهی قبول شود تمام اعمال و بندگیهای دیگر هم قبول است و اگر نماز رد شود تمام بندگیها و اعمال دیگر هم رد میشود و مردود است.
حال با اینکه در این رساله شریفه بهطور اجمال به خصوصیات نماز و ارکان نماز و جهات مختلف آن اشاره میفرمایند، اما مناسب است که بهطور فشرده و اجمال هم وضع هیأت نماز را ذکر کنیم تا بدانیم که خداوند چگونه خضوع و خشوع را در تمام این افعال قرار داده و خضوع و خشوع در جمیع جهات نماز نفوذ کرده است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 78 *»
مجلس 8
(صبح پنجشنبه ـــ 11 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t نیت، تکبیرةالاحرام، قیام و قرائت
t حمد و سوره
«* نماز جلد 1 صفحه 79 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد که نماز اعظم ارکان دین و عمود دین است و اجمالاً روشن شد که نماز مجموعه جمیع خضوعها و خشوعها است که همان صورت انسانیت و حدود ولایت را تشکیل میدهد بهطوری که جمیع حدود ولایت در نماز گنجانیده شده و همه حدود انسانیت در نماز قرار داده شده و معلوم شد که موحّد عبارت است از انسان و مشرک عبارت است از شیطان.
موحد را انسان میگویند و صورت توحید را همان صورت انسانیت مینامند و جمیع خصوصیات انسانیت که همان حدود ولایت باشد، در نماز قرار داده شده است. از این جهت این تعبیرات در وصف نماز رسیده که اعظم ارکان دین است، یعنی در بعد عبادتِ دین، نماز اعظم ارکان و عمود دین است؛ ان قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت رد ماسواها.([67]) تمام این فرمایشات بر این ناظر است که نماز جامع جمیع مراتب خضوع و خشوع است و همه مراتب بندگی در نماز قرار داده شده.
عرض شد در این رساله شریفه به بعضی از جهات اشاره میفرمایند و برای اینکه
«* نماز جلد 1 صفحه 80 *»
یک خلاصه و فشردهای از خصوصیات نماز در دست باشد، عرض میشود که نماز از «نیت» شروع میشود. نیت عبارت است از اینکه دل بر رقّیت و بندگی منعقد شود. میفرمایند نیت عبارت است از انجام نماز یا هر کاری اِمتثالاً لامر اللّه، طلباً لمرضات اللّه، قُربةً الی اللّه و از این قبیل.([68]) پس نیت در واقع عَقد قلب است که دل گره میخورد بر اینکه بنده باشد. نمازگزار رقّیت و عبودیت و طلب قُرْبَت و نزدیکشدن به درگاه الهی را بهوسیله نیت اظهار میدارد و این برنامه از صبح شروع میشود و تا شب ادامه دارد. در هر روز و هر شب این کار انجام میشود و اولین ظهور مراتب انسانیت و حدود ولایت، همین نیت است.
پس نیت رکن است بلکه نیت روح است و این روح در سراسر نماز و جمیع افعال و اذکار نماز سرایت دارد؛ برای بدنِ نماز، در حکم روح است. از این جهت شیخ مرحوم میفرمایند کسی که در نماز غافل میشود، این نمازش در حکم شخص خواب است، نماز او مثل انسان خواب است؛ یعنی زنده است و بهمجرّد اینکه او را حرکتی دهند بیدار میشود. نمازگزار هم بهمجرد توجه، به حال خودش برمیگردد و متوجه نمازش میشود.([69]) در هر صورت نیت مقام روح را برای اعمال و اذکار نماز دارد و اولمرحله ظهور انسانیت است.
بعد نوبت به تکبیرةالاحرام میرسد. تکبیرةالاحرام عبارت است از توجه دل به کبریائیت خداوند و عظمت شأن او. با گفتن تکبیرةالاحرام در نماز اظهار میکنیم که ما به مقام کبریائیت و عظمت حق توجه کردهایم و به این وسیله خود را در حِصن رعایت و عنایت خداوندی داخل میسازیم. نمازگزار با گفتن تکبیرةالاحرام، هرچه را که با محبت خدا و رضای خدا و مقام قرب الهی منافات دارد بر خود حرام میکند و در
«* نماز جلد 1 صفحه 81 *»
واقع خود را از نزدیکشدن به چیزی که با ساحت قدس الهی و سریر انس ربّانی منافی است منع میکند؛ به همین جهت اسمش را تکبیرةالاحرام گذاشتهاند. «تکبیر» بهاعتبار این است که کبریائیت حق و خضوع و بندگی در نزد حق اظهار میشود، و «اِحرام» بهمعنای حرامساختن بر خود است که نمازگزار با گفتن اللّهاکبر، تمام مُنافیات با نماز را که نباید مرتکب شود بر خود حرام میکند. این میشود مرتبه بعدی از مراتب ظهور انسانیت و حدود ولایت.
بعد نوبت به قیام میرسد. قیام عبارت است از بهپا ایستادن در خدمتگزاری و اظهار مقتضای عبودیت در درگاه ربوبی. شخص در اینجا در واقع با انجام قیام اظهار میکند که بهمانند نوکری آماده به خدمت است و در خدمت مولا آماده خدمتگزاری است. اظهار میکند که من آمادهام و به خدمت ایستادهام. یعنی در محضر مولای خود چنان آماده هستم که نه نشستهام و نه خوابیدهام و نه آسایش و راحتی دارم؛ بلکه بهپا ایستادهام و به غیر از خدای خود و مولای خود به چيزى توجه نمیکنم. چون بندگی و عبودیت عبارت است از انجام آنچه که خدا میپسندد و چون چنین است، بهترین حالت برای اظهار چنین موقعیتی حالت انتصاب است، ــ انتصاب با «صاد» ــ یعنی بهپا ایستادن و کاملاً مهیای خدمتگزاری بودن. این حالت با رکوع نمیسازد، با سجود نمیسازد، با خوابیدن نمیسازد، با نشستن نمیسازد؛ فقط باید ایستاده بود تا این مطلب را اظهار کرد.
از این جهت در حکایتهای تاریخی نقل میشود که وقتی بندگان و بردگان میخواستند بردگی خود را نسبت به مولا اظهار کرده باشند، همیشه به حال ایستاده بودند و حالت ایستادگی بالنسبه به نشستن و سایر حالات، بهترین حالت و آمادهترین حالت برای اظهار بندگی بوده. به این معنی که آمادهام که تا خدمتی به من رجوع شود، در پی انجام آن خدمت بروم؛ نه اینکه برخیزم و برای خدمت بروم، بلکه ایستادهام،
«* نماز جلد 1 صفحه 82 *»
یعنی آمادگی دارم. بهترین حالت و سریعترین حالت برای پی خدمت رفتن و انجام فرامین مولا، حالت ایستادهبودن است. این هم مرحله بعدی است از اظهار صورت انسانیت و حدود ولایت که همان حقیقت خضوع و خشوع در این مراتب است.
بعد نوبت به قرائت میرسد. قرائت در واقع ثناگویی بر مولا است و اقرار به ذلّتِ عبودیت و بندگی در محضر مولا میباشد و بیان حال بندگی در انجام خدمتگزاری و آمادگی برای خدمتگزاری است؛ این را میگویند قرائت. در سراسر قرائت، در واقع این امور مورد توجه است و ما چون جاهلیم و نمیدانیم که چطور ثناءِ خدا کنیم، چگونه به ذلّت و مسکنت اقرار نماییم، چطور آمادگی خود را برای انجام خدمت مولا اظهار کنیم، پس چون ما به این امر جاهل بودیم و از ما برنمیآمد، خدای رحیم و عطوف تفضل فرمود و طریق ثناءِ بر خود را به ما آموخت، طریق اظهار عبودیت و بندگی را به ما آموخت. به همین جهت قرائت باید قرآن باشد و نمیشود چیز دیگری باشد، حتماً باید قرآن باشد و قرآن کتاب خدا است که آن را بهوسیله رسولاللّه؟ص؟ به بندگان خود تعلیم فرموده است. در واقع در قرائت، ما بهمانند ملائکه میشویم که در نزد پروردگار اظهار داشتند: لا عِلْمَ لَنا الّا ما عَلَّمْتَنا([70]) یعنی ای خدای ما، ما چیزی نمیدانیم مگر آنچه که تو به ما تعلیم کنی. نمازگزار در حال قرائت که قرآن تلاوت میکند، گویا اظهار میکند که لا عِلْمَ لی اِلّا ما عَلَّمْتَنی، من هیچ علمی ندارم، چیزی سرم نمیشود مگر آنچه که تو به من تعلیم فرمایی و به من بیاموزی.
پس قرائت، اقرار به این امر است که خدایا من عاجزتر از آن هستم که بتوانم تو را آنچنان که هستی ثناء گویم. وقتی که رسولاللّه؟ص؟ بفرماید: لا اُحصیٖ ثناءً علیک، انت کما اَثنَیتَ علیٰ نَفسِک([71]) خدایا من نمیتوانم ثناءِ تو را اِحصاء کنم و شایستگی تو بیشتر و
«* نماز جلد 1 صفحه 83 *»
بالاتر از آن است که من بتوانم مقدار و اندازه ثناءِ تو را درک کنم. تو آنطور که خود را ثنا فرمودهای، همانطور هستی. این فرمایش رسولخدا؟ص؟ تعلیم به بندگان و رعیت است و رعیت با قرائت قرآن در نماز، در واقع این امر را اظهار میکنند که ما به ثناگویی حق آگاه نیستیم و حتی راه نمیبریم که ذلّت و مسکنتِ عبودیت خود را چگونه اظهار کنیم و حتی کیفیت قیام به خدمت را خودمان نمیتوانیم راه ببریم؛ خدا باید به ما تعلیم دهد. از این جهت در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ رسیده که فرمودند: انّ اللّهَ اَجَلُّ و اکرمُ مِن انیُعرَف بخلقه بل الخلق یُعرَفون باللّه([72]) خدا بزرگتر از آن است که به خلقش شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته میشوند. یعنی خدا است که خلق را به یکدیگر میشناساند، ولی خدا به خلقش شناخته نمیشود. پس او باید همهچیز را تعلیم دهد؛ از این جهت قرائت در نماز، سوره مبارکه حمد و بعد هم سوره دیگری از سُوَر قرآنیه شد.
حال چرا خدا در قرائت نماز قرار داد که فاتحةالکتاب خوانده شود؟ چرا باید حمد خوانده شود؟ در حدیث رسیده: لا صلوةَ الّا بفاتحةِ الکتاب.([73]) آنقدر مقام سوره مبارکه حمد بالا و باارزش است که فرمود اگر کسی در نمازش فاتحةالکتاب نخواند، نمازی برای او نخواهد بود. چرا باید سوره فاتحه و حمد، هم در رکعت اول و هم در رکعت دوم خوانده شود؟ در رکعت سوم و چهارم در نمازهای سهرکعتی و چهاررکعتی تخییر است، یعنی نمازگزار هم میتواند سوره حمد بخواند و هم میتواند تسبیحات اربعه را بخواند که بعضی به فضیلت حمد قائل شدهاند(3) و بعضی به فضیلت تسبیح قائل شدهاند.(4) ولی همه علماء و فقهاء، در نمازهای واجب، قرائت فاتحةالکتاب را در رکعت اول و دوم واجب دانستهاند بهطوری که اگر کسی از خواندن سوره حمد عاجز نباشد و برای او ممکن باشد و آن را نخواند، نماز او درست نیست.
«* نماز جلد 1 صفحه 84 *»
علت اینکه فاتحةالکتاب و سوره مبارکه حمد انتخاب شده چیست؟ از این جهت است که خود سوره مبارکه حمد در واقع بر صورت و هیأت نماز است، خود حمد شکل نماز را دارد و مثل نماز است. همان ترتیبی که در نماز داریم که اشرف افعال نماز، سجده است و بعد رکوع و بعد قیام و بعد تکبیر است، مراتب سوره حمد هم همینطور است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین، این قسمت تمامش در حکم سجود است؛ یعنی این آیات از نظر فضل و مقام و منزلت مثل سجده میماند. بعد میگوییم: ایاک نعبد و ایاک نستعین، این قسمت از نظر فضیلت در این سوره مبارکه در حکم رکوع است. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالّین،([74]) این قسمت هم در حکم قیام و تکبیر است. گویا این سوره مبارکه یک دوره کامل نماز را دربردارد و بنده با قرائت سوره حمد همه مراتب را طی میکند و گویا یک دور افعال نماز را انجام میدهد و یک نماز میخواند.
بعلاوه که این سوره مبارکه مبتداءِ آفرینش بوده است و به همین جهت مبتداء کتاب تدوینی هم این سوره مبارکه است. در این سوره ابتداءِ مسائل توحید است و ذکر وسائط الهی و وسائط نوری است و در واقع ظهور حقیقت محمدیه؟ص؟ در این سوره مبارکه میباشد. مبدأ اعمال و افعال و احکام الهیه در این سوره مبارکه بیان شده بهطوری که فرمودهاند تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه بسم اللّه الرحمن الرحیم در باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه باء، در نقطه تحتَالباء است؛ یعنی نقطه و حقیقتی که مبدأ تشکیل و تشکّلیافتن باء است و امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: و انا النقطةُ تحتَ الباء([75]) من هستم آن نقطهای که اصل و
«* نماز جلد 1 صفحه 85 *»
حقیقتِ پیدایشِ باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم از آن است و در واقع باء بسم اللّه الرحمن الرحیم تعیّن و ظهور من است. خلاصه در این سوره مبارکه مبدأ جمیع امور مذکور است از توحید گرفته تا همه اعمال، احکام، نشر، ثواب، عقاب و همه امور، هرچه که در دین و در ابعاد دین مذکور است در این سوره مبارکه فشرده شده است و در واقع سوره مبارکه حمد گویا یک نقش و تابلویی از صورت انسانیت و حدود ولایت است.
این سوره مبارکه هفت آیه است و میدانیم خداوند برای انسان و هر موجودی هفت مرتبه در مقام عبودیت و بندگیش قرار داده که عقل و روح و نفس و طبع و ماده و مثال و جسم باشد که تمام این هفت مرتبه عبدند و در نزد خدا به عبودیت در مقام خود و بهحسب خود ایستادهاند. این سوره مبارکه هم با بسم اللّه الرحمن الرحیم هفت آیه است.
مطلب دیگر اینکه نماز بهحسب فرضاللّه و فرضالنبى؟ص؟ دو رکعت است،([76])
«* نماز جلد 1 صفحه 86 *»
پس در رکعت اول و دوم که سوره حمد خوانده میشود، گویا چهارده آیه خوانده شده. البته با این تفاوت که در رکعت اول که حمد خوانده میشود شخص در مقام توحید و وحدت الهی است و مناسب آن مقام باید حمد تفسیر شود و به حمد توجه شود. و در رکعت دوم در مقام توجه به مقام نبوت است و از مقام وحدت حق به مقام نبوت و رسالت تنزل میکند و حمد در رکعت دوم باید مناسب با رکعت دوم تفسیر گردد. از این جهت در نمازی که رسولخدا؟ص؟ در معراج بهجا آوردند، در رکعت اول بعد از حمد سوره «قل هو الله احد» و در رکعت دوم بعد از حمد سوره «انا انزلناه فی لیلة القدر» خواندند.([77]) جهتش این بود که در آنجا سیر حضرت سیر نزولی بود و از مقام وحدت الهی و مقام احدیت به مقام رسالت و نبوت و وساطت بین حق و خلق تنزل فرمودند. از این جهت خداوند در شب معراج به ایشان تعلیم داد که در نماز در رکعت اول بعد از حمد «قل هو الله احد» بخوانند و در رکعت دوم بعد از حمد «انا انزلناه فی لیلة القدر» بخوانند. پس بهحسب آن نماز، در رکعت اول هفت آیه سوره حمد باید مناسب با مقام وحدت و احدیت حق تفسیر گردد، و در رکعت دوم مناسب با مقام رسالت و وساطت کلیه الهیه تفسیر شود.
اما برای ما و در این عالم دستور رسیده که در رکعت اول بعد از حمد «انا انزلناه فی لیلة القدر» بخوانیم و در رکعت دوم بعد از حمد «قل هو الله احد» بخوانیم؛([78]) زیرا سیر ما صعودی است و حرکتمان در نماز صعودی است. باید ابتدا از مقام رسالت و نبوت صعود کنیم و به مقام توحید و وحدت الهی برسیم، از این جهت دستور برای ما بهعکس نماز رسولاللّه؟ص؟ در معراج است. در رکعت اول، ما بعد از سوره حمد سوره«انا انزلناه» میخوانیم که وصف محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و در مقام ولایت و
«* نماز جلد 1 صفحه 87 *»
نبوت قرار میگیریم، پس سوره حمد برای ما و در عالم ما و در رکعت اول نمازهای ما باید به مقام و منزلت ولایت و نبوت مطلقه الهیه تفسیر شود، و در رکعت دوم که بهطور صعودی ما به مقام وحدت حق و مقام احدیت میرسیم باید سوره حمد مناسب آن مقام و آن رتبه تفسیر شود؛ البته این اجمال مطلب بود.
همچنین در این دو رکعت که سوره مبارکه حمد تکرار میشود در واقع چهارده آیه میشود که این «چهارده» اشاره دارد به هیاکل توحید و مقامات تفرید که تعیّنات چهاردهگانه حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ باشد؛ زیرا تمام تعینات چهاردهگانه ایشان همان مظاهر توحید و مقامات تفرید الهی است و ایشان هیاکل توحیدند و بهتعبیری که در روایت رسیده قَصَبه یاقوت هستند([79]) و طبق تحقیقی که مشایخ فرمودهاند، این عدد چهارده، مظهر اسم «الجواد» و اسم «الوهّاب» خدا است و همچنین این عدد مطابق است با عدد کلمه «وجه» و کلمه «ید» در «وجهاللّه» و «یداللّه» و سایر تعابیری که از مقام الوهیّت آورده میشود.([80]) پس در رکعت اول و دوم، ما به مبادی کلیه الهیه و تعینات چهاردهگانه محمدیه؟ص؟ توجه میکنیم.
بعد از حمد دستور داده شده سوره خوانده شود و هر سورهای که باشد در واقع تفصیلی از سوره مبارکه حمد است و در سوره حمد اجمالهایی است که آن اجمالها در سوره بعدی تفصیل مییابد. اگر سوره «قل هو الله احد» است، تفصیل توحیدی است که در حمد آمده. اگر سوره «انا انزلناه فی لیلة القدر» است، تفصیل مقامات و شئونات وسائط کلیه یعنی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که در حمد آمده. همانطور که سوره مبارکه توحید نسبت ربّ و وصف خدا است، که یهود از رسولخدا خواستند که «اِنسِبْ لَنا ربَّک» پروردگارت را برای ما توصیف کن و نسبت بده و سوره
«* نماز جلد 1 صفحه 88 *»
مبارکه توحید نازل شد،([81]) همچنین میفرمایند سوره «انا انزلناه فی لیلة القدر» نسبتِ ما و وصف ما است که خدا نازل فرموده و در این سوره ما را به خلقش شناسانیده است.([82]) و هر سوره دیگری هم که انتخاب شود یا دستور داده شده که آن سوره در هر نمازی خوانده شود، واقعش آن است که تفصیل همان اجمالی است که در سوره مبارکه حمد رسیده. پس موقعیت سوره هم در قرائت همينطورى است که اجمالاً عرض شد.
بنابراین قرائت از اول تا به آخر ــ چه حمدش و چه سورهاش ــ همانطور که عرض شد ثناءِ بر خدا است، وصف وسائط الهی است، اقرار به ذلّتِ عبودیت است و اظهار مسکنت به درگاه قدس خدا و درگاه قدس وسائط سلام الله علیهم اجمعین و اظهار بندگی و قیام در خدمت آن بزرگواران است.
پس هرچه که در حمد بهطور مجمل رسیده باشد، در سورههایی که بعد از حمد خوانده شود تفصیل پیدا میکند؛ از این جهت فرمودهاند که اگر ما بخواهیم سوره مبارکه حمد را نسبت به هر سورهای از سورههای قرآن چه کوچک و چه بزرگ بسنجیم، مانند نسبت قلب است با اعضاء و جوارح.([83])
قلب مجملی از شخصیت انسانی است و این قلب در اعضاء و جوارح تفصیل مییابد بهطوری که وقتی انسان میخواهد به شخصیت خودش اشاره کند و «من» بگوید، به سینه اشاره میکند؛ چون ظرف دل است و جایگاه قلب است. پس تمام شخصیت، در دل فشرده شده است و موقعیت کلی شخصیت انسانی، قلب
«* نماز جلد 1 صفحه 89 *»
است. بعد قلب در اعضاء منتشر میشود، منبسط میگردد و هر عضوی بهحسب خودش از شخصیت دل گزارشی دارد و تفصیل دل است؛ چشم طوری دل را تفصیل میدهد، زبان طوری دل را تفصیل میدهد، دست طوری، پا طوری.
مثلاً قدرت دل در دست ظاهر میشود. وقتی که شخص میخواهد قوت خود و قدرت خود را اظهار کند، مشت خود را گره میکند و بازوی خود را جمع میکند و میگوید قدرت من این است؛ به دست اشاره میکند. همینطور وقتی میخواهد فکر کند و تعقل کند، میدانیم تعقل کار دل است، دل تعقّل میکند اما در عضوِ مغز، مغز مظهر تعقل و تفکر دل است. از این جهت وقتی که میخواهیم اندیشه کنیم، فکر کنیم، دست خود را به پیشانی میگذاریم. وقتی مطلبی فراموش شده باشد، باز دست خود را به پیشانی خود میزنیم که یادمان بیاید. اینها همه نشان این است که مقام تفکر و تعقل دل، در عضو مغز ظاهر شده و مغز مظهر و محل تفصیل این حالت دل است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 90 *»
مجلس 9
(صبح شنبه ـــ 12 ماه مبارک رمضان 1411 هـ ق)
t رکوع، سجود، تعداد رکعات، تشهد و سلام
«* نماز جلد 1 صفحه 91 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در شرح این فرمایش و توضیح اینکه نماز اعظم ارکان دین است و سایر این صفاتی که برای نماز ذکر فرمودند، سخن به اینجا رسید که نماز مجموعه خضوع و خشوع به درگاه خداوند است و یک رکن از ارکان عبادی است که جامع جمیع مراتب خضوع و خشوع است و رموز جمیع مراتب تکامل در مراتب ایمانی است که با شرح اعمال و اذکار نماز هویدا میشود. و عرض شد که نماز در واقع حدود ولایت است و صورت انسانیت است.
از نیت تا قرائتِ حمد و سوره توضیحاتی بیان گردید.
بعد از سوره مقام رکوع است که رکوع در نماز ظاهراً و باطناً همان خضوع و خشوع است و ذلّت و انکسار به درگاه خداوند متعال است. شخص نمازگزار با حالت رکوع، فناء و بطلان و اضمحلال جمیع موجودات و همه اشیاء را عملاً بیان میکند و دوام و بقاء و ثَبات را برای وجه کریم پروردگار ــ که محمد و آلمحمد؟عهم؟ و سایر مراتب توحید و مظاهر تفرید حق باشند ــ اثبات میکند؛ که آنچه فانی نمیشود و زوال ندارد خدا است. انحنای بهسوی رکوع و خمشدن برای انجام رکوع، در واقع رو آوردن به خاک است و رو آوردن به خاک رمزی است از خضوع و خشوع حقیقی؛ چون در این
«* نماز جلد 1 صفحه 92 *»
عالم ما خاک محل خضوع و خشوع است که اگر صورت به خاک گذاردیم یا بهطرف خاک تواضع کردیم، خضوع و خشوع اظهار شده است. از این جهت است که اینطور تعظیمها و اینطور تکریمها، مناسب خلق خدا نیست؛ بلکه شایسته خدا در مظاهر و انوار او است.
به همین جهت در حدیث دارد که وقتی حضرت امیر بهطرف شام تشریف میبردند، دهقانهای شهر «اَنبار» در حضور حضرت صف کشیدند و برای احترام به حضرت، تعظیم کردند و مانند خمشدن در حال رکوع تواضع کردند. حضرت شدیداً آنها را نهی کردند. چون آنها از این جهت که امیرالمؤمنین مظهر نور خدا است و ظهور خدا است تواضع نکردند، بلکه برای حضرت چنین تعظیمی کردند از نظر اینکه حاکم است، خلیفه است، سلطان و مقتدر است، یعنی به اعتبار و لحاظ دنیایی تعظیم کردند، از این رو حضرت فرمودند این کار را نکنید که برای شما ذلّت است و برای سلطان شما هیچ منفعتی ندارد.([84])
پس مقام رکوع با میلدادن صورت بهطرف خاک در واقع تواضع و اظهار خضوع و خشوع است. این کار بنده در برابر شأن خداوند است که انسان با این کار اظهار میکند که همهچیز فانی و مضمحل است و فقط رخساره پروردگار من ثابت و دائم و ازلی و شایسته تکریم و تعظیم است.
در رکوع، مطلقِ ذکر واجب است و ذکر تسبیح وارد شده و در واقع هم بجا است که تسبیح انجام شود. ذکر واجب شده است به جهت اینکه با ذکر خدا در حال رکوع، باز هم نمازگزار اضمحلال همه موجودات را تأکید میکند و برای پروردگارش دوام و ثبات و استقلال را اثبات میکند که اگر از یاد خدا فراموش کند، به موجودات توجه کرده است و به هر موجودی که توجه کند، در واقع برای او استقلال و اَصالت را
«* نماز جلد 1 صفحه 93 *»
اثبات نموده و گویا مدّعی شده که آن موجود هم ثابت و دائم و باقی است و نعوذباللّه عِدلِ خدا است. از این رو برای تأکید معنای رکوع و تأکید حقیقت رکوع، ذکر و یاد خدا نمودن لازم شد.
اما اینکه ذکر، تسبیح باشد تا افاده تنزیه حق کند، از آن جهت است که باید دانست که این مقامِ ذکرِ سبوحیت و قدوسیت حق، مقام بسیار بزرگی است که شایسته ملائکه مقرب و بلکه اعظم ملائکه که روحالقدس است میباشد؛ تسبیحِ حق، شأن او است و چون سبوحیت و قدوسیت حق را اظهار میکند، او را روحالقدس گفتهاند. او است که میگوید: سُبّوحٌ قُدّوس ربُّنا و ربُّ الملائکةِ و الروح.([85]) او سبوحیت و قدوسیت خدا را اظهار کرد بعد از آنکه محمد و آلمحمد؟عهم؟ سبوحیت و قدوسیت خدا را اظهار نمودند. و خودشان آیت سبوحیت و قدوسیت حق بودند که برای روحالقدس و سایر ملائکه ظاهر شدند و خلق از برکت ایشان با مقام سبوحیت و قدوسیت حق آشنا گردیدند.
ذکر رکوع مستحب شده است که سه بار گفته شود تا با هر باری ثُلثی از نماز قبول گردد و در نتیجه با گفتن سه ذکر ــ بهبرکت محمد و آلمحمد؟عهم؟ ــ تمام نماز از دوستان ایشان قبول شود.([86]) سه بار گفتنِ ذکر رکوع رمز است برای اینکه نمازگزار میگوید من با سه بار گفتن ذکر رکوع اظهار کردهام که جمیع مراتب من از این خضوع بهرهمند است. در مقام ظاهر و در مقام نفس و در مقام عقل، من خاضع و خاشع هستم و خدا را به الوهیت و قدوسیت و سبوحیت میستایم.
بعد از مقام رکوع، مقام سجود است که نمازگزار در سجود مقام فناءِ خود را اظهار میکند و با گذاردن مواضع سجده بر خاک، عملاً نهایت خضوع و خشوع را اظهار
«* نماز جلد 1 صفحه 94 *»
میکند و بلکه همان تعبیر مناسب است که از شدت اضمحلال، به فناء و مضمحلبودن اقرار مینماید و عملاً در سیر و سلوک به مرحلهای رسیده است که این فرمان را اجابت کرده که فرمودهاند: موتوا قبلَ انتَموتوا([87]) قبل از اینکه به موت طبیعی بمیرید، خودتان به موت اختیاری بمیرید، قبل از آنکه مضطرّانه بمیرید مختارانه بمیرید؛ یعنی برای خود استقلال، ثبات و دوام در نظر نگیرید، خود را فانی ببینید و خود را مَیِّت و فاقد همه کمالها و فعلیتها بدانید. و در واقع بنده در سیر و سلوک بهحدی میرسد که وقتی نور حق برای او ظاهر میشود، در برابر نور ظهور پروردگارش محو و فانی میشود. سجده در نماز اظهار چنین مقامی است و نمازگزار باید متوجه باشد که با سجده چه مقامی از خضوع و خشوع را اظهار میکند و چه مرحله از مراحل انسانیت را طی میکند و چه حدی از حدود ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را اعتراف میکند.
در سجود هم تسبیح وارد شده. همانطور که بیان شد خود ذکر و خود تسبیح هردو تأکید معنای سجود است و تشدید این امر است؛ اولاً ذکر خدا میگوید یعنی از یاد همهچیز غافل شده؛ همانطور که حضرت رسول؟ص؟ به ابوذر فرمودند ای ابوذر، خودت را از مردگان حساب کن([88]) و همه مردم را در جنب خداوند مثل اَباعِر ببین، یعنی مثل بچهشترها که هیچ ارزشی ندارند، نه میشود سوار آنها شد و نه هم میتوان شيرشان را دوشيد؛([89]) که در هر دو صورت انسان متوجه خدای خود و استقلال و ثبات و دوام خدای خود است. پس خود ذکر از این جهت، تأکید و تشدیدِ معنای سجده
«* نماز جلد 1 صفحه 95 *»
است و بهصورت تسبیح است که باز سبوحیت و قدوسیت خدا را اظهار نموده، در بینهایت از خضوع و خشوع که عین فناء و محو بودن در برابر نور پروردگار است.
سجود باید بر هفت موضع انجام شود که در واقع نمازگزار اظهار میکند که تمام مراتب هفتگانه تکوینی من ــ از عقل من تا جسم من ــ فانی شده؛ این مراتب هفتگانه من، همه و همه در نزد ظهور نور پروردگار من فانی گردیده است و به این وسیله اظهار میکند که جميع مقامات انيت خود را محو و فانى کرده است و در واقع از جمیع مراتب وجودی خودش ــ از مرتبه عقل تا مرتبه جسم ــ چشم پوشیده.
و دیگر اینکه نمازگزار اظهار میکند که من به این مقام و به این رتبه از کمال و حدود انسانیت نرسیدم مگر بهبرکت مبادی هفتگانه و تعینات هفتگانه محمدی؟ص؟ که تعین محمدی و علوی و فاطمی و حسنی و حسینی و جعفری و موسوی باشد و سایر تعینات در واقع تکرار بعضی از این تعینات است که میشود چهارده. اسماء هفتگانه محمد و آلمحمد؟عهم؟ بدون تکرار، بیان مبادی هفتگانه جمیع خیرات است که نمازگزار با بر زمین گذاردن هفت موضع، اقرار میکند که آنچه از خیرات و عنایات و کمالات تکوینیه و کمالات تشریعیه به من رسیده، همه از برکات این مبادی هفتگانه است که در واقع سبع شِدادند و افلاک هفتگانه عنایت الهی و مبادی جمیع خیرات هستند؛ دلائل علی اللّه ایشانند، حَمَله معرفت خدا ایشانند، مساکن توحید خدا این بزرگوارانند، تمام سیرها و صعودها و کمالات از ایشان است.
از این جهت چون سجود یکچنین حالتی است و تعینات محمدی؟ص؟ به چهارده تعین رسیده و این چهارده تعین در تکوین و تشریع مبادی خیراتند، سجده را در هر رکعتی باید دو بار انجام داد، هر رکعتی دو بار سجده دارد و دو سجده با یکدیگر تشکیل یک رکن از ارکان نماز را میدهند. که در واقع نمازگزار با دو سجده که انجام میدهد به مقامات و شئونات چهاردهگانه محمدی؟ص؟ اقرار میکند و اظهار میکند
«* نماز جلد 1 صفحه 96 *»
که تمام مبادی خیر و مبادی فیض، در مرحله اولی و اصلی به این چهارده تعین از تعینات محمدیه؟ص؟ منحصر است. این دو سجده تأکید بر این امر است و توضیح این است که خداوند ما را با این بزرگواران آشنا کرد و ایشان را واسطه بین ما و خود قرار داد و ما بهوسیله ایشان به هرچه رسیدهایم رسیدهایم و به هرچه برسیم بهوسیله ایشان خواهیم رسید که همان اظهار مقام کلی وساطت ایشان در خیر و فیوضات است. فما شیءٌ مِنّا الّا و انتم له السبب و الیه السبیل([90]) ای محمد و آلمحمد، هرچه برای ما است، شما سبب آن و راه بهسوی آن هستید.
تا به اینجا اجمالاً مراتب سیر و سلوک بنده در نماز مشخص میشود و حدود انسانیت به اینجا میرسد.
حال نظر به اینکه انسان بهطور کلی دو مرحله دارد، یک مرحله ظاهری و یک مرحله باطنی، یا یک مرحله دنیوی و یک مرحله اخروی که مرحله اخروی همان معنی و باطن مرحله دنیوی است و در دنیا همین مرحله ظاهری، ظاهر است. روی این جهت نماز دو رکعت شد که تمام این کارها از قیام و قرائتِ حمد و سوره در قیام،
و رکوع و دو سجده و ذکر رکوع و سجود، در رکعت دوم هم باید انجام شود که با این دو رکعت اظهار کنیم که هم ظاهر ما و هم باطن ما، هم مرحله دنیوی ما هم مرحله اخروی ما، همه به درگاه خداوند متعال خاضع و خاشعند.
رسول اکرم؟ص؟ دو رکعت به نماز ظهر و دو رکعت به نماز عصر و دو رکعت به نماز عشاء و یک رکعت به نماز مغرب افزودند، و نماز صبح به حال خود ماند.([91]) اینکه رسولاللّه؟ص؟ به نمازهای چهار رکعتی دو رکعت اضافه کردند، در واقع اشاره به دوره رجعت و دوره برزخ است که چون رجعت نزدیک به دنیا است، در نمازهای چهار رکعتی
«* نماز جلد 1 صفحه 97 *»
رکعت سوم رمز میشود برای رجعت؛ و چون برزخ نزدیک به آخرت است، رکعت چهارم رمز است برای برزخ و رکعت چهارم بیان رتبه برزخی است.
در نماز مغرب که یک رکعت اضافه فرمودند، برای بیان آن است که چون رجعت و برزخ واقعش یکی است و برگشتش به یک عالم است، چون عالم رجعت و عالم برزخ در مقامی متحدند و از جهتی مختلفند، پس برای دلالت بر این مطلب در نماز مغرب یک رکعت اضافه کردند. بنابراین اگر رجعت و برزخ را دو عالم بشماریم، دو رکعت اخیره در نمازهای چهار رکعتی بیان تعدد عالم رجعت و عالم برزخ است و از جهتی چون عالم رجعت و عالم برزخ یکی هستند، در نماز مغرب یک رکعت اضافه فرمودند و فرمودند در حضر و سفر ترک نکنید؛ اما در سفر آن دو رکعتِ چهاررکعتیها ساقط میشود و نماز قصر میشود. پس برای بیان این حکم و این مطلب در نماز مغرب یک رکعت اضافه فرمودند و آن را در حال سفر و حضر به حال خود گذاردند.
و اما علت آنکه رسولخدا؟ص؟ در نماز صبح رکعتی اضافه نفرمودند به اين جهت است که نماز صبح در وقتی باید اداء شود که ملائکه شب در حال صعودند و ملائکه روز در حال نزول و هبوطند تا هر دو دسته ملائکه نماز صبح را ببینند و شاهد باشند بر اینکه نمازگزار نماز صبح را اداء کرد؛ هم ملائکه شب و هم ملائکه روز آن نماز را بنویسند، پس در واقع میشود چهار رکعت، یعنی همان حکم را خواهد داشت، مثل چهاررکعتیهای دیگر است اما تأکید شده که زود اداء شود تا هر دو دسته ملائکه درک کنند. آیه قرآن هم دربارهاش نازل شده: انّ قرآنَ الفجر کان مَشهوداً([92]) همانا قرآن فجر ــ یعنی نماز صبح ــ مشهود هر دو دسته ملائکه است؛ هم ملائکه شب که در حال صعودند نماز را در نامه عمل نمازگزار یادداشت میکنند و هم ملائکه روز که در همان
«* نماز جلد 1 صفحه 98 *»
موقع هبوط میکنند و فرود میآیند مشاهده میکنند و آن را مینویسند([93]) و در نتیجه دوبار نوشته میشود. چون دوبار نوشته میشود و دو رکعت است، در واقع میشود چهار رکعت.
بعد باید متوجه تشهد باشیم. نمازگزار با تشهد، نتیجه تمام زحمات خود و نتیجه تمام سیر و سلوک و عبادات و تکامل خود را اظهار میکند به اینکه گویا حساب را اداء میکند و نامه عمل خود را در نزد پروردگار خود میخواند، و خدای خود را میبیند که در مقام کتاب ناطق او که ولیّ مطلق باشد ظاهر شده است؛ نمازگزار دو زانو بهحال تورّک در مقابل امامِ بهحق قرار گرفته و او است که حامل لواء حمد است، او است که بر منبر وسیله واقف است و گویا روز قیامت است که تمام خلایق در نزد منبر وسیله به زانو درآمده و بهحال تشهد در نزد رسولاللّه و ائمه هدی و سایر اولیاء؟عهم؟ قرار گرفتهاند. رسولاللّه؟ص؟ در عرشه منبر هستند و امیرالمؤمنین؟ع؟ در پله پایینتر و همه خلق در نزد ایشان بهحال تورّک و به هیئت تشهد درآمدهاند که خدا در اینباره فرموده است: و تَریٰ کُلَّ اُمَّةٍ جاثیة، کلُّ امّة تُدْعیٰ الیٰ کتابِها، اَلیومَ تُجزَون ما کنتم تعملون. هذا کتابُنا یَنطِق علیکم بالحقّ، انّا کُنّا نَستَنسِخ ما کنتم تعملون([94]) در آن روز تمام خلق و همه طوائف و امتها را خواهید دید که به زانو درآمدهاند و بهحال تشهد و تورک در نزد ولیّ مطلقِ ما ــ محمد و آلمحمد؟عهم؟ ــ نشستهاند. هر امتی به کتابشان خوانده میشوند و به ایشان گفته میشود که امروز به آنچه عمل کردهاید جزاء داده میشوید. این کتاب ما است ــ یعنی علی صلواتاللهعلیه ــ که بر شما نطق میکند و حساب همه شما را او به راستی و درستی و حق و صواب میرسد. همانا ما آنچه را که عمل میکردید نسخهبرداری میکردیم؛ یعنی هر چه عمل میکردید در نامه عملتان
«* نماز جلد 1 صفحه 99 *»
نوشتهایم و حالا کتاب ناطق ما نامه عمل شما را بدون کم و کاست و بدون زیادتی بر شما میخواند.
در واقع نمازگزار در این حال نتیجه کار خود را اظهار میکند، در حال تشهد باید چنین موقفی را یاد کند و در نظر بیاورد که در پای منبر وسیله در برابر محمد و آلمحمد؟عهم؟ به زانو درآمده و خود را در برابر کتاب خدا با گفتار او و اعمال او میسنجد و او میزان اعمال است که خدا بهوسیله او اعمال تمام خلایق را محاسبه میفرماید.
بعد از تشهد باید سلام بگوید که در سلامش مقام استسلام و انقیاد خود را در برابر اولیاء؟عهم؟ اظهار کند که خدایا تو مقام اولیائت را به من شناسانیدی، من هم عبد و منقاد و مطیع ایشانم و در برابر فرمان ایشان تسلیمم. خدایا همه امورم را به ولیّ تو واگذار کردهام، همانطور که تو امور بندگان خود را به ولیّت واگذار کردی. خدایا من در این واگذاری تسلیم او هستم، هرچه او صلاح من بداند بر او اعتراض ندارم و در برابر او سِلْم هستم، و با هرکس که با او در حَرْب است در حرب هستم. سلام به این معنی است و اظهار این امر میباشد.
در اینجا مقام عبودیت و بندگی تمام میشود و در سراسر نماز سیر بنده و حدود ولایت مشخص میگردد و صورت انسانیت به نهایت خود میرسد و صورت انسانیت به حالت تسلیم و تفویض و استسلام و انقیاد در برابر ولیّاللّه ختم میشود. و سرّ این معنی این است که تمام کمالات و همه خیرات برای مؤمن، از برکت ولیّ و از برکت استسلام و تسلیمشدن در برابر امر ولیّ فراهم میشود. زيرا خدا او را ولیّ قرار داده و معنای ولیّ قراردادن، واگذارکردن امور «مُوَلّیٰعلیه» بهدست ولیّ است؛ و تسلیمشدن در برابر این تفویض، استسلام و انقیاد است.
الحمد للّه رب العالمین. خدا را شکر میکنیم و امید است که از برکت بزرگان اهل تسلیم و استسلام و انقیاد در نزد ایشان باشیم و همه امور دنیا و آخرتمان را به
«* نماز جلد 1 صفحه 100 *»
ولیّمان وجود مقدس بقیةاللّه اعظم ــ عجل الله له الفرج ـــ واگذار کنیم و بدانیم آقا کفیل ما هستند، آقا ولیّ و وکیل ما هستند؛ هرچه درباره این مقامش بگوییم کم گفتهایم، و او ولیّ مهربان و ولیّ عطوف است که انشاءاللّه آن بزرگوار خیر دنیا و آخرت ما را کفایت میفرماید و هموم دنیا و آخرت را برطرف میکند و کاملاً باید به مقام ولایت حضرت ایمان و اطمینان داشته باشیم و از امر آن بزرگوار و نصرت امر ایشان فراموش نکنیم.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 101 *»
مجلس 10
(شب دوشنبه ـــ 14 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t تجلّی نماز در عبادات دیگر
t رکوع مظهر کامل خضوع حقیقی است
«* نماز جلد 1 صفحه 102 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در صبحهای ماه مبارک رمضان در جندق موفق بودیم از فرمایشات سید بزرگوار درباره نماز استفاده میکردیم و قصد داشتیم که از بعضی فرمایشات بهره ببریم و مطالبی را عرض کنیم. در اینجا پیشنهاد شد که همان بحث را ادامه دهیم. در این فرمایشی که فرمودهاند: نماز اعظـم ارکان ديـن است، عرض شد مراد از دین در اینجا، رکن عبادی دین است نه دین با توجه به جمیع ابعاد آن؛ بلکه دین با توجه به بُعد عبادی آن. در میان جمیع عبادتها، نماز اعظم ارکان عبادتها است. علتش هم این بود که جامع جمیع مراتب خضوع و خشوع است.
میدانیم سرّ عبادت و حقیقت عبادت، همان خضوع و خشوع به درگاه پروردگار است. آنگاه نظر به اینکه خضوع و خشوع در جمیع عبادتها منتشر است و هر عبادتی مرتبهای از مراتب خضوع و خشوع را بیان میکند و در بر دارد اما نماز تمام مراتب خضوع و خشوع در آن مجتمع است، به همین جهت افضل و اعظم ارکان دین است.
بهطور اجمال به مراتب خضوع و خشوع در افعال نماز اشاره کردیم و ذکر کردیم که چطور از نیت که نماز شروع میشود، مراتب خضوع و خشوع آغاز میگردد و در
«* نماز جلد 1 صفحه 103 *»
واقع وجود انسانیت در این مراتب ظاهر میشود و حقیقت انسانیت و صورت انسانیت بهوسیله این افعال برای شخص نمازگزار متحقق میشود. از همان موقعی که نیت میکند و بعد تکبیرةالاحرام و بعد سایر افعال را انجام میدهد، همینطور به ترتیب، برای او مراتب خضوع و خشوع فراهم میشود و حدود انسانیت بر وجود او نقش میبندد و یا اینکه حدود ولایت بر لوح وجود او مُنْتَقِش میشود و نقش ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ بر لوح وجود او بهوسیله ملائکه رحمت ثبت میگردد بهطوری که سراسر وجود نمازگزار تابلوِ منعکسکننده صورت و حدود ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه میشود.
اینکه فرمود: انا صلوةُ المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جِهادهم([95]) من نماز مؤمنین هستم، من روزه مؤمنین هستم، من حج مؤمنینم، من جهاد مؤمنینم و همچنین سایر اعمال و طاعات، از آن جهت است که صورت خضوع و خشوع و عبادت و بندگی به درگاه خدا، منتسب به ولایت است و صاحب ولایت در همه آنها ظاهر است که امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه باشد. علی صلواتاللهعلیه آنچنان در نماز ظاهر است که به آنطور در هیچ عبادتی از عبادتها ظاهر نیست. عرض شد که چون در عبادتهای دیگر مرتبههایی از خضوع و خشوع وجود دارد، به همان مقدار ولایت امیرالمؤمنین از آن عبادات آشکار است؛ اما در نماز جمیع آن خضوعها و خشوعها جمع است. پس ولایت بهطور تمامیت و جامعیت و کمال خود در نماز ظاهر است.
بنابراین امیرالمؤمنین؟ع؟ به شئون ولایتی خود ابتدا در نماز ظاهرند و بعد نظر به اینکه عبادتها و طاعاتِ دیگر هم هرکدام بهحسب قابلیت و صلاحیت و هویّتشان حکایتی از نماز هستند، در آنها نیز ظاهرند. مثلاً فرض کنید روزه حکایت و نمودی از نماز است و شأنی از شئونات نماز را حکایت میکند تمام جهات نماز در روزه ظاهر
«* نماز جلد 1 صفحه 104 *»
نیست؛ در روزه همان امساک و اجتناب از مبطلات روزه است که از نماز در آن ظاهر شده است، روزه امساک است یعنی خودداریکردن از مفطرات روزه؛ این همان جهتی است که در نماز است و در روزه نمودار شده. به همینطور هریک از عبادتها یک جهت یا چند جهت از جهات نماز را حکایت میکنند. پس همه عبادات شئوناتِ نمازند، همه فروعاتِ نمازند، همه متفرّع بر نمازند و این همان فرمایش سید مرحوم است که نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین. پس ولایت به تمام جهات و جوانبش و همه شئونش در نماز ظاهر شده و صاحب ولایت، امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه هم به ولایتِ خود در نماز آشکار گردیدند به گونهاى که در سایر طاعات آنطور آشکار نشدند.
مراتب خضوع و خشوع در اعمال و افعال نماز بیان شد که چطور بنده مرتبه به مرتبه در خضوع پیش میرود. در تکبیرةالاحرام و بعد قیام و بعد قرائت در قیام، مراتبی از مراتب خضوع و خشوع را طی کرده تا اینکه آماده میشود برای ترقیکردن در مدارج خضوع و خشوع. تا تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت انجام نشود، قابلیت و لیاقت رکوع نیست، اجازه رکوع نیست؛ وقتی بنده از آن مراتب قبل یعنی از مرتبه تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت بگذرد اجازه رکوع میرسد و این مرتبه از خضوع و خشوع را بنده میتواند اظهار کند. خضوع و خشوعی که در آن مراتب باید تحصیل کند، خضوع و خشوعهای مقدماتی است و اصل خضوع و خشوع از مقام رکوع شروع میشود. در آن مراتب قبل، خضوع و خشوعهایی است که برای کسب صلاحیت و اهلیت برای خضوع و خشوع حقیقی است، و مقدمات است. نمازگزار در موقع گفتن تکبیر و در حال قیام و در قرائت باید متوجه باشد که از این خضوعها و خشوعها دارد و قابلیتی تحصیل میکند تا اینکه یک خضوع و خشوع عمیق و حقیقی از او صادر شود و به مرتبه عالیتری از خضوع و خشوع برسد که رکوع است.
«* نماز جلد 1 صفحه 105 *»
رکوع عبارت است از خضوع و خشوع و اظهار ذلّت و انکسار به درگاه پروردگار. شخص نمازگزار در حال رکوع که منحنی است و از ابتدای رفتن بهطرف رکوع انحناء را شروع میکند، نظرش به خاک است و هدفش فرودآمدن بهطرف خاک و زمین است؛ این معنای انحناء است. در این حالت که توجهش به خاک و زمین است و حالت بدنش حالت انحناء است، اینها بیان این مطلب است که شخص نمازگزار به زبان افعالش و با توجه و التفاتش اظهار میدارد که خدایا هرچه غیر تو است و هرچه غیر رخساره کریم تو است باطل و مضمحل و بیارزش است، هیچگونه استقلال، دوام، ثَبات و بقاء برای چیزی غیر تو و غیر رخساره کریم تو نیست. این مطلب بهوسیله رکوع اظهار میشود.
البته اين بحث را داشتيم و حال تکرار میشود. البته الآن بحثمان بهطور کلی اجمال مباحث است که چون این بحث تفصیلی ممکن است طول بکشد و اگر کسی حوصلهاش تنگ شد منتظر باشد که آخر بحثها چه میشود، این بحث را اجمالاً عرض کردیم که کسی نگوید آخرش چه شد؟ حالا رکوع چیست و سجود چیست و چه و چه؟ نه، بگوییم ما بحث اجمالی داشتیم. حال اگر در آينده بحث تفصیلی داشته باشیم، بحث بیشتری است و انشاءالله زمينه سخن گستردهتر میشود. به هر حال باید بحثی داشته باشیم.
ذکر فضائل و مناقب به طورهای مختلف است. گاهی مستقیماً ذکر فضائل و مناقبشان میشود، میگوییم امیرالمؤمنین چنین و چنانند. گاهی هم به این وسیله و اینطور ذکر فضائل و مناقب میشود که بگوییم نماز چیست و خصوصیات نماز چیست؛ باز هم ذکر فضائل امیرالمؤمنین است. چون عرض شد که نماز بیان ولایت ایشان است. یا اگر از روزه یا حج بحث شود، باز هم ذکر فضائل است؛ چه ظاهر امر بیان شود، چه باطن امر بیان شود. خلاصه اینکه در هر امری ذکر فضائل و مناقب است.
«* نماز جلد 1 صفحه 106 *»
خداوند درجات مشایخ عالی است، متعالی فرماید. در هر بحثی که وارد میشدهاند، میبینیم بحث فضیلت بوده، بحث منقبت بوده، اگرچه مثلاً بحث حج بوده. بحث حج میفرمودند، اما ظاهر حج، باطن حج، باطن باطن حج، همه ذکر فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ بوده.
سید بزرگوار اعلی الله مقامه الشریف در روزهای جمعه یا پنجشنبه یا در ماههای مبارک رمضان که در رواق پایین پای مبارک حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه موعظه میفرمودند، سالها از حج بحث میفرمودند و آیه شریفه انّ اوّلَ بیتٍ وُضِعَ للناس لَلّذی بِبَکَّةَ مبارکاً و هدیً للعالَمین([96]) را مطرح میفرمودند و اسرار و بواطن حج را بیان میکردند و آن بزرگوار چه فضائل و مناقبی در آن بحثها داشتهاند که آقای مرحوم هم در بحثهای خود به همان فرمایشات اشاره دارند و از همان اصول علمی که از آن بزرگوار کسب کرده بودند برداشت دارند.
خود سید بزرگوار از آن بحثها تعریف و تمجید کردهاند و فرمودهاند چه بحثهای خوبی است و چه اسرار شریفی است که من از این مسأله حج استخراج کردم و بیان کردم.([97]) اما متأسفانه ضبط نشده و کوتاهی از بعضی کسانی بوده که نوشتن برایشان میسر بوده و ننوشتند یا اگر ضبط شده و نوشتهاند بهدست ما نرسیده. چه میدانیم، شاید بعد از این بهدست بعدیها برسد. خدا میداند. ولی به هر حال جای تأسف است که این بحث با این عظمت، در آن مکان شریف بیان شده و الآن در دست نیست؛ آن هم از سید بزرگوار که اصولاً فرمایشات این بزرگوار در میان فرمایشات مشایخ طور دیگری است و وضع دیگری دارد، رنگ و روی دیگری دارد؛ مخصوصاً جهت عرفانِ فرمایشاتِ ایشان از سایر مشایخ بیشتر است و عرفان هم یعنی
«* نماز جلد 1 صفحه 107 *»
عرفان محمد و آلمحمد؟عهم؟، نه عرفان مولوی و حافظ و نمیدانم سعدی و محییالدین و اینها، نه، نه؛ عرفان محمد و آلمحمد؟عهم؟، عرفان وحی.
محور اصلی نوع فرمایشات ایشان و آن رنگ اصلی که بر همه مباحث ایشان افتاده، مباحث عرفان است و آنقدر عالی و در سطح اعلیٰ بوده که نوعاً استفاده نمیشده. بعد که اعتراض میکردند، میفرمودند من میگویم که بشنوید، این بحثها فقط به گوشتان بخورد. اما فهمش و درکش و بعد هم مسأله عملش، اینها ــ بهاصطلاح ما ــ پیشکشِ شماها باشد؛ شما فعلاً بشنوید.([98]) متأسفیم که آن بحثهای شریف بهدست دوستان آن بزرگوار نرسیده.
الحمدلله رب العالمین چند موعظه از موعظههای عربی ایشان ــ و شاید همه بحثهایشان عربی بوده، شاید همه مواعظشان عربی بوده ــ چند موعظه از مواعظ شریف ایشان، خیلی مختصر و مجمل بهدست رسیده که این بزرگوار در زمینه رکن رابع و بیان مقامات شیخ مرحوم و فضائل ایشان فرمایشاتی فرمودهاند که خدا خواسته این هم باز ذخیرهای باشد؛ اگرچه چند موعظه بیشتر نیست و موعظههای مختصری است، اما خدا خواسته که این بزرگوار این چند موعظه را در زمینه رکن رابع و بیان مقام و منزلت شیعه و مخصوصاً اشاره به فضائل ظاهره و باطنه شیخ مرحوم بفرمایند که دلیل و برهانی برای حقانیت آقای مرحوم باشد.
مخالفین آقای مرحوم که در زمان حیات این بزرگوار با ایشان مخالفت کردند و در مخالفتهای خود بیانصافی کردند ــ که البته نوع مخالفین همیشه بیانصافند و تا بیانصاف نباشند که مخالف نمیشوند، ــ نوعاً اعتراضی که خیلی شدید بر ایشان داشتهاند، مسأله رکن رابع است. همانطور که بالاسریها به ایشان اعتراض کردند،
«* نماز جلد 1 صفحه 108 *»
آنهایی هم که خودشان را شیخی میدانستند و منسوب به شیخ مرحوم و سید مرحوم میدانستند و در نواحی آذربایجان بهسر میبردند، آنها هم با ایشان مخالفتها کردند و حتی دشمنیها کردند، حتی کتاب بر علیه ایشان نوشتند! همان زمانها بر علیه آقای مرحوم کتاب نوشتند و به ایشان همین نسبت را دادند که رکن رابع را ایشان بدعت گذاردهاند! نه شیخ مرحوم فرموده و نه سید مرحوم فرموده و نعوذبالله بدعتی است که آقای مرحوم در دین گذاردهاند! و همینطور چند مسئله دیگر را به این بزرگوار نسبت دادند بهعنوان اینکه ایشان در دین بدعت گذاردهاند.
خدا میخواست که این چند موعظه پیدا شود و الحمدلله در کتب شیخ مرحوم و سید مرحوم، در این مسأله رکن رابع و مقام و منزلت شیعه، موارد زیادی رسیده است. البته باید جمعآوری شود که الحمدلله رب العالمین مواردی از یکی دو رساله سید مرحوم جمعآوری شده که بیان این مطلب است. اما این چند موعظه شریف در این امرْ صریح است و خیلی صراحت دارد. خدا توفیق دهد که یکوقتی اینها تکثیر شود تا همه استفاده کنند.
نمیخواستم این بحث را عرض کنم. بهمناسبت به ذهنم آمد که عرض کنم تا ذکر و یاد نعمتی شده باشد. همین چند موعظهای که از این بزرگوار رسیده، خیلی نعمت است، خیلی نعمت است! بعلاوه از نعمتهای در این نعمت این است که سید بزرگوار از مقام شیخ مرحوم تجلیل کردهاند؛ و ایشان شیخ مرحوم را وصف کنند، شنیدن دارد! این بزرگوار اعتدال هیئت و اعتدال خُلق و خویِ شیخ مرحوم و آن مقام و منزلت ایشان را بیان میفرمایند و حتی تصریح میکنند که اینقدر ظاهر امر شیخ مرحوم معتدل بود که یکی از دندانهای ایشان شکست، به قدرت خدا و اعجازی که امام زمان جاری فرمودند، این دندان رشد کرد و تا ردیف دندانهای دیگر آمد و دندان سالم شد تا آن بزرگوار دندان شکسته نداشته باشند. و همینطور از
«* نماز جلد 1 صفحه 109 *»
اعتدال ایشان سخنانی دارند که انسان لذت میبرد.([99]) الحمدلله رب العالمین. البته باید هم اینطور باشد؛ چون امر شیخ مرحوم ابتداءِ امر بوده و تأسیس این مکتب شریف بوده، از این جهت میبایست خداوند ظاهر و باطن ایشان را طوری قرار دهد که امر ایشان به نهایت وضوح برسد و بر همه اتمام حجت باشد و بر دوستانشان اکمال نعمت باشد که هر امری از امرشان را که انسان دقت میکند، میبیند که خدا نعمتش را بر مؤمنین و اهل ایمان و اهل بصیرت کامل ساخته. الحمدلله رب العالمین.
آری، از هر امری که بحث شود، از فروع دین بحث شود، از اصول دین بحث شود، بحث از فضائل و مناقب محمد و آلمحمد سلام الله علیهم اجمعین است. حالا این بحث نماز هم انشاءالله بحث فضیلت است. خدا برای همه ما ذکر این امور را اسباب توفیق، اسباب آمرزش گناهان، اسباب جلب رحمت الهی قرار دهد. انشاءالله برای همه اهل ایمان اسباب برکت باشد. خداوند از برکات عنایات و توجهات حضرت بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه بر این مجالس ما و گفتوشنیدهای ما خیر دنیا و آخرت را مترتب بفرماید.
پس خود رکوع عبارت است از خضوع و خشوعی که بنده در این مرتبه، خضوع و خشوع حقیقی را شروع میکند. نسبت به حالت تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت، این خضوع و خشوع شکل دیگری است و خصوصیت دیگری دارد؛ توجهش بهطرف خاک و زمین است و در واقع با حالت انحنا که پیدا میکند، یکچنین ذلّت و خشوعی را میخواهد اظهار کند. زیرا میدانیم اصل محل ذلت و انکسار، زمین و خاک است و به همین جهت خیلیها برای اظهار این امر میگویند ما خاکساریم برای اهل دل حقیقی ــ نه ادعائی مانند درویشها ــ . این هم اصطلاحی هست که وقتی میخواهند خضوع و خشوعشان را اظهار کنند میگویند ما خاکساریم. چهبسا از ایشان سؤال میشود اسمت چیست؟ میگوید خاک، میپرسند منزلت کجا است؟ میگوید خاک، میگویند مقصودت کجا است؟
«* نماز جلد 1 صفحه 110 *»
میگوید خاک. هرچه میپرسند میگوید خاک که این مقام را میخواهد اظهار کند و البته خدا خاک را آخرین مراتب تنزل نور مشیت و آخرین درجه از درجات تنزل قرار داده است، پس درجه انکسار و خضوع و خشوع در خاک و زمین بینهایت میشود.
حالا شخص نمازگزار در موقع انجام رکوع به خاک توجه و رو دارد و انحناء ــ یعنی حالت رکوع و خضوع ــ را شروع میکند. پس رکوع در عمل، در توجه، در مقصود و در همه حالتش بیان خضوع است و عالیترین مرتبه خشوع است که انسان آن را در حال رکوع انجام میدهد. این اجمالِ مسأله درباره رکوع بود.
در رکوع، مطلق ذکر لازم و واجب شده، حال تسبیح باشد یا ذکر دیگری باشد؛ معین نکردهاند. البته بعضی از فقهاء به وجوب تسبیح حکم کردهاند، گفتهاند باید تسبیح باشد، «سبحانالله» یا «سبحان ربی العظیم و بحمده» باشد، به وجوب تسبیح حکم کردهاند. اما نه، محققین از فقهاء که از جمله مشایخ ما+ هستند، میفرمایند که مطلق ذکر واجب است؛([100]) انسان خدا را ذکر کند، حال «سبحانالله» بگوید یا «سبحان ربی العظیم و بحمده» بگوید یا سایر اذکار. البته اگر بخواهد تسبیح را انتخاب کند، این تسبیحی که رسیده را بخواند که وقتی این آیه نازل شد فسَبِّح بِاسْمِ ربِّک العظیم(2) حضرت رسول؟ص؟ فرمودند: اِجعَلوها فی رکوعِکم این را در رکوعتان قرار بدهید، ذکر رکوعتان «سبحان ربی العظیم و بحمده» باشد. وقتی که نازل شد سَبِّحِ اسْمَ ربِّک الاعلیٰ(3) فرمودند این را در سجدهتان قرار بدهید.(4) اگر کسی خواست در رکوع یا در سجود تسبیح را انتخاب کند، این عبارات را انتخاب کند مناسب است و بهتر است. ولی به هر حال آنچه که در رکوع واجب است، مطلق ذکر است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 111 *»
مجلس 11
(شب سهشنبه ـــ 15 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t نماز اصل خضوع و جامع مراتب آن است
t خضوع مقدماتی و خضوع حقیقی
t تمام قرآن در سوره حمد است
«* نماز جلد 1 صفحه 112 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد در بُعد عبادت دین و در میان اعمال عبادی دین، نماز اعظم ارکان است. و علتش این شد که عبادت، اظهار خضوع و خشوع و انکسار و ذلت است و در نماز تمام مراتب خضوع و خشوع مجتمع شده و نماز حقیقتی است که تمام مراتب ذلت و انکسار به درگاه الهی را در خود دارد. ولی عبادات دیگر اینطور نیستند؛ هر عبادتی جهتی از جهات و یا چند جهت از جهات خضوع و خشوع را دارا است اما نماز جمیع مراتب خضوع و خشوع را دارد. از این جهت در بعد عبادت دین از همه ارکان و اعمال، اعظم و اقویٰ است بهطوری که اگر خضوع و خشوعمان در نماز مورد قبول قرار بگیرد و صادقانه از ما صادر شود، باعث میشود که تمام اعمال دیگر ما هم قبول شود؛ بهجهت اینکه «چون که صد آمد، نود هم پیش ما است». وقتی که بنا شد اصل و حقیقت خضوع را داشته باشیم و جامع مراتب خضوع را داشته باشیم، شئونات و جهات خضوع را هم خواهنخواه داریم.
بهعنوان مثال در نماز خشوع ما گاهی بهصورت امساک است که عرض شد یعنی خودداری از مُنافیات و مبطلات نماز، خودداری از آنچه نماز را باطل میکند و منافی با نماز است. در اینجا ما با این امساک و خودداری از ارتکاب منافیات و
«* نماز جلد 1 صفحه 113 *»
مبطلات نماز، به درگاه خدا خضوع کردهایم. اگر در نماز این امساک ما از ما پذیرفته شد و به درگاه الهی قبول شد و در راه خدا و برای خضوع به درگاه خدا ما امساککننده شناخته شدیم و خداوند ما را به این خضوعمان به درگاه خودش پذیرفت، آنگاه قطعاً و خواهنخواه روزه ما هم قبول است؛ چون روزه عبارت است از همین جهت امساکی که در نماز است. روزه عبادتی است که خضوع ما را به درگاه خدا ــ در امساککردن از مبطلات و آنچه روزه را باطل میکند ــ حکایت میکند. وقتی که در نماز، امساک ما پذیرفته شد و در درگاه خدا ما بهعنوان بندهای خاضع و خاشع شناخته شدیم و به این شکل پذیرفته شدیم که بندهای هستیم امساککننده از آنچه که بهوسیله تکبیرةالاحرام بر خود حرام کردهایم، در این هنگام در روزه هم امساک ما مورد قبول خواهد بود و همینطور هریک از عبادتها را که حساب کنیم به همین قسم است.
از این جهت درباره نماز فرمودند: ان قبلت قبل ماسواها([101]) اگر نماز به درگاه خدا قبول شد، سایر اعمال و عبادات ما قطعاً و خواهنخواه قبول است؛ بهجهت اینکه نماز در تمام آنها عکس انداخته و نماز برای همه آنها اصل است و همه آنها حکایتهایی از جهات و شئونات مختلف نماز هستند. همچنین فرمودند: ان ردّت ردّ ماسواها([102]) اما اگر نماز قبول نشد، عبادت دیگری از ما قبول نخواهد شد؛ اگر نماز رد شد، تمام اعمال و طاعات ما رد شده است. مثلاً اگر در نماز امساک ما قبول نشد، ــ نعوذبالله، به خدا پناه میبریم ــ اگر در نماز خودداری ما از ارتکاب مبطلات نماز بهعنوان خضوع و خشوع به درگاه خدا قبول نشد، مطمئناً روزه هم قبول نیست و همینطور یکیک شئونات و جهات عبادتها که در نماز بهطور جامع و کامل قرار دارد. پس فضیلت نماز از این جهت روشن شد.
«* نماز جلد 1 صفحه 114 *»
بعد در مورد مراتب خضوع و خشوع در نماز سخن گفتیم که هریک از اعمال و افعال و اذکار نماز، مرتبهای و مرحلهای از مراحل و مراتب خضوع و خشوع است؛ تا اینکه سخن به رکوع رسید.
در بین افعال و اعمال نماز، رکوع در واقع آغاز خضوع و خشوع حقیقی است. آنچه از خضوع و خشوع در مراتب قبل در تکبیرةالاحرام یا در قیام یا در قرائت بود، اینها خضوع و خشوعهای مقدماتی بود تا ما را لایق گرداند و برای خضوع و خشوع حقیقی و جدّی که رکوع است اهلیت بخشد. حالت رکوع حالتی است که شخص نمازگزار بهطرف زمین و خاک منحنی میشود و بهطرف آخرین مرحله تنزل نور مشیت الهی و آخرین مرتبه وجودی از مراتب وجودات انحناء مییابد. چطور نمازگزار ذلت خود را بهتر از این اظهار کند؟!
در اینجا بعد از آنکه بهبرکت نیت و تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت ــ که کیفیت حصول خضوع و خشوع در این مراتب را قبلاً توضیح دادهایم ــ بهبرکت این خضوع و خشوعهای مقدماتی که شخص نمازگزار در مراحل پیشین تحصیل کرده، آن مقدار قابلیت و لیاقت پیدا میکند، آماده میشود، صلاحیت مییابد و به او اجازه رکوع داده میشود که حال تو بندهای شدهای که برای خضوع و خشوع جدّی و حقیقی به درگاه ما اهلیت داری، حال اجازه داری، آن خشوع صادقانه را اظهار کن. همین که اذن و اجازه رکوع میرسد، رکوع میکند و در این مرتبه از خضوع و خشوع ــ که از آن مراتب پیشین بالاتر است ــ وارد میشود.
در اینجا باید توجه داشت که صورت و تمام قسمت عمده بدن که از سر تا کمر میباشد، بهطرف خاک قرار میگیرد و با خاک و زمین روبرو است؛ حالت رکوع این است. قسمت عمده بدن با خاک مواجه است و به خاک توجه دارد و اصلاً خود این حالت و این نقش به زبان حال اظهار میکند که خدایا غیر از تو و رخساره کریم تو که
«* نماز جلد 1 صفحه 115 *»
وسیله من است، بین من و تو وساطت دارد و من به او که رو کردم به تو رو کردهام و او روی تو برای من است، ــ البته میدانیم رخساره کریم خدا، حجت وقت است و معصوم مطلق است و ولیّ و واسطه کلی است که در این زمان وجود مبارک بقیةاللّه صلوات الله و سلامه علیه میباشند ــ خدایا غیر تو و غیر رخساره کریم تو، هرچه هست و نیست، همگی در نزد عظمت و جلال و کبریائیت تو مضمحل و نابودند.
این حالت بیان این مطلب است و نمازگزار باید در دل خود وجدان کند و لذت این خضوع و خشوع را درک کند و لذت این اعتقاد را بیابد که این عقیده چه عقیدهای است و این اعتقاد چقدر شریف است! این اعتقاد حالا در این عمل متجلّی شده و این عقیده در این حالت تجلی کرده. بنده آنچه که از اعتقاد به استقلال، استغناء، دوام، ازلیت و ابدیت خدای خود در دل دارد، چطور آن را میتوانست اظهار کند؟! همچنین اعتقادش به ثَبات و دوام و جلال و عزتی که خداوند به ولیّش داده، چگونه میتوانست آن را از دل به عرصه عمل بیاورد و آن را اظهار کند؟! از کجا و از چه راه بهتر از اینکه خدا تعلیمش کرده؟! خدا به او آموخته که ای بنده من، اگر خواستی این امری را که در دل داری، این اعتقاد و عقیدهای را که در دل داری در عمل ظاهر سازی، برای من رکوع کن و به اینطور به درگاه من خضوع کن. این خضوع و خشوع تو بهشکل رکوع، مجسمساختن عقیده تو است، مجسمنمودن آن اعتقاد دل تو است به اینکه: یا ربّ، یا اللّه، ای عظیم، ــ که در رکوع بخصوص خدا را به عظمت باید یاد کرد ــ «سبحان ربّیَ العظیمِ و بحمده» پروردگار من منزّه است که آن پروردگار و پرورنده من باعظمت است و من در این حالت که حالت خضوع و خشوع است، او را سپاسگزارم، او را ثناگو هستم و میدانم که این عظمت شایسته مقام او است و او است که عظیم است و عظمت شأن او است و من که بنده او هستم، مسکین، مستکین و مستجیر به درگاه او هستم. «لا اَملِک لنفسی نفعاً و لا
«* نماز جلد 1 صفحه 116 *»
ضَرّاً و لا مَوتاً و لا حَیاةً و لا نُشوراً.» ای خدای من، ای پرورنده عظیم و باعظمت من، اقرار میکنم که من به غیر تو رو نیاورم و به درگاه غیر تو خضوع و خشوع نکنم که هیچکس را چنین شایستگی و بایستگی نیست؛ فقط تو و وجه کریم تو چنین هستید و در این میان بین تو و بین وجه کریم تو فرقی نیست، آن رخساره گرامی تو که تو آن رخساره را گرامی داشتی به اینکه خلق خود را به توجه به او دعوت کردی.
از این جهت است که در دعاءِ ندبه که امام ما حضرت صادق صلواتاللهعلیه تعلیم فرمودهاند عرضه میداریم: این وجهُ الله الذی الیه یتوجّه الاولیاء([103]) کجا است آن رخساره خدا که اولیاء و دوستان خدا بهسوی آن رخساره رو میآورند؟! کجا است؟! یعنی در طلب آن رخساره هستند و او را میجویند و نمیآید.
حال که خداوند این خضوع را به ما تعلیم فرموده است، خیلی بجا است که در همین حال از این امر غافل نباشیم؛ همانطور که در قرائت عرض شد که ما راه نمیبردیم به اینکه چطور خدا را ثنا بگوییم، ما راه نمیبردیم چطور به درگاه خدا اظهار مسکنت و اظهار ذلت کنیم و چطور عقاید خودمان را خلاصه، فشرده، جامع و کامل اظهار کنیم، هیچ راه نمیبردیم، راه و رسم بندگی را نمیدانستیم. بعد خدا به ما تعلیم فرمود و سوره مبارکه حمد را نازل کرد و همچنین سورههای دیگر را، که عرض شد هرکدام تفصیل همین سوره است، بیان تفصیلی از مجملات همین سوره است و این سوره سوره عجیبی است. عرض شد تمام قرآن در فاتحةالکتاب است.
اینکه تمام قرآن در فاتحةالکتاب است و تمام فاتحةالکتاب در بسماللّه است و همینطور تمام بسماللّه در باءِ بسماللّه است، اینها بیان امام است.([104]) این فرمایشات را که فرمودهاند، نه به این معنی است که از قرآن چیزی افتاده باشد، حذف شده باشد،
«* نماز جلد 1 صفحه 117 *»
اسقاط کرده باشند، بعد مقداری از آن را چنانکه مرسوم است خلاصهبرداری کنند، یعنی سوره مبارکه حمد خلاصهای از قرآن باشد؛ این طور نیست. بلکه واقعاً تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است، بدون حذف، بدون اِسقاط. خدا میتواند چنین کند. ما نمیتوانیم بفهمیم چگونه اینطور میشود ولی خدا میتواند این کار را بکند.
همچنانکه عرض کردهایم که ماه مبارک رمضان هم فشردهای از دوره آخرت است، شعبان فشردهای از دوره رجعت است، رجب فشردهای از دوره ظهور است؛ این فشرده که میگوییم به همین معنیٰ است که از آن دورهها هیچ کاسته نشده، تمام آن سه دوره در این سه ماه فشرده شده و خدا میتواند چنین کند؛ از قدرت خدا دور نیست. ما نمیتوانیم بفهمیم که چطور، اما خدا انجام داده.
عرض میکردم مِثل انسان که مجموعه و فشردهای از عالمها است، هیچ کم ندارد. خداوند تمام این عالم را فشرده در این پیکره انسان گذارده. این انسان مجموعهای از همه عوالم و همه مراتب است که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند:
أَ تَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صغیرٌ | و فیکَ انْطَوَی العالَمُ الاَکبَرُ ([105]) |
تو فکر میکنی یک جُثّه و جرم کوچک هستی؟! نه، بلکه عالم بزرگ در تو مُنطَویٖ گشته است.
اینکه میفرماید: و فیک انْطَویٰ، «اِنطَویٰ یَنطَویٖ» که مصدرش «اِنطِواء» است، از نظر لغت عرب، درباره همین فشردهشدنِ پِرِسوار بهکار میرود بهطوری که هیچچیز کم نشود، هیچچیز اسقاط نشود، هیچ چیز حذف نگردد. مثلاً یک کیلو آهن را، حال بگوییم یک کیلو ماده را، در یک ظرف بسیار کوچک شاید بهاندازه ساعتهای پشت دست فشرده میکنند که یک کیلو هیچ کم نمیشود، نه وزنش، نه مقدارش، هیچ. کم نمیشود ولی اینقدر پرس میشود! گفتهاند در چین این کار را میکنند که هیچچیز
«* نماز جلد 1 صفحه 118 *»
کم نمیشود، همان وزن، همان مقدار، همان ماده، بدون حذف و اسقاط. این امور، شدنی است.
مثال دیگری هم عرض میکردم؛ وجود مبارک امام، فشرده همه عوالم است. کسی نمیتواند در این امر شک کند. تمام عوالم در وجود امام موجود است؛ تمام عوالم از عالم مشیت گرفته و مافوق عالم مشیت، عوالم اسماءاللّه و صفاتاللّه را خداوند در وجود امام فشرده کرده است، هیچچیز کم ندارد. وجودی است که جامع جمیع مراتب است، از عالم لاهوت گرفته تا این عالم ناسوت، تمام این عوالم در وجود مبارکش فشرده شده. اگر انسان خدمت امام رسید و لحظهای خدمت امام بود، آیا نمیتواند بگوید که من یک دوره آخرت را دیدم؟! چون آن اوقاتی که بر او میگذرد، اوقات آخرتی است.
شاعر عرب در وصف ممدوح خود گفته:
لَو جِئْتَهُ لَرَأَیتَ النّاسَ فی رَجُلٍ | و الدَّهْرَ فی ساعَةٍ وَ الاَرْضَ فی دارٍ([106]) |
و بهحسب دید سطحی شاید درست باشد. ولی از نظر دید عمیق، این شعر در وصف انسان کامل و بزرگ دین مناسب است. حالا عرفاء در وصف مرشد و قطبشان میخوانند و به این شعر نوعاً استدلال میکنند. «لَو جِئتَه لَرأیتَ النّاس فی رجلٍ» اگر خدمتش بیایی، ــ خدمت آن کامل و آن بزرگ، بهقول آنها مرشد، قطب، پیر؛ و بهقول ما بزرگان دین و کاملین ــ اگر خدمت او بیایی، «لَرأیتَ الناس فی رجل» تمام مردم را در یکنفر میبینی. همینطور هم هست، حکیم میخواهی هست، عالم میخواهی هست، منجّم، طبیب، نحوی، فقیه، صرفی میخواهی هست؛ هرچه میخواهی بگو، چه میخواهی؟ نجّار میخواهی، بنّا میخواهی، هرچه بخواهی هست. «لرأیتَ الناس فی رجل» تمام مردم را در یک نفر میبینی. «و الدَّهرَ فی ساعةٍ» تمام دورههایی که بر
«* نماز جلد 1 صفحه 119 *»
بشرها گذشته، همه آنها در همین یک ساعت در نزد تو حاضر است. این یک ساعت، برای تو یک دوره از دورههای تاریخ بشریت است. «و الارضَ فی دارٍ» تمام این زمین گسترده را در همین خانه که او نشسته است میبینی. دیگر چه میخواهی؟! فشردگی این است. خدا تمام زمین را در همین مکانی که این کامل نشسته فشرده میکند و همه زمان را در همین لحظهای که در نزد او هستی فشرده میکند. همین لحظه که بر تو گذشت، تمام روزگار بر تو گذشته. چرا؟ چون او کسی است که بر او اوقاتی میگذرد که ماها غافل هستیم.
سید بزرگوار فرمودند در حرم مطهر امام حسین؟ع؟ بودم، ــ شاید قسمت پشت سر حضرت هم بوده ــ به من حالتی دست داد و در آن حالت که لحظهای هم بیش نبود، چهارصد سال بینالنفختین را طی کردم.([107]) نفخه صَعِق و نفخه اِحیاء، صور اول و صور دوم که اسرافیل میدمد، بین آن دو صور و دو دمیدن چهارصد سال طول میکشد که خدا میداند چه چهارصد سالی است! مثل چهارصد سال این عالم نیست. چون همه این نظامها از هم میپاشد، با نفخه صعق همه اینها از هم میپاشد. بر آن بزرگوار چنین ساعتی گذشته. چه اوقاتی بر کامل و بزرگ میگذرد؟! انسان لحظهای خدمتشان باشد، چه اوقات شریفی بر او گذشته است؟!
اینکه میفرمایند یک ساعت در مجلس عالم بودن بهتر از دوازده هزار ختم قرآن است؛([108]) این مبالغه نیست، گوینده این فرمایش نمیخواسته نعوذبالله مبالغه شاعرانه کند که هرچه بیشتر بهتر. در شعر است که هرچه بیشتر مبالغه باشد بهتر است. اما گوینده این فرمایش که شاعر نبوده، در مقام شعر که نبوده، بعلاوه، شعر هم که بگوید مبالغه نمیکند؛ چون او واقع را میگوید، او به مبالغه احتیاج ندارد. دوازده هزار ختم
«* نماز جلد 1 صفحه 120 *»
قرآن از نظر زمان چقدر طول میکشد؟! با فرض صحیحبودنش و پذیرفتهشدنش به درگاه خدا، همه اینها را میفرمایند در یک ساعت در مجلس عالم ثواب و اجرش را به شما میدهند. پس فشردهشدن اینچنین است.
حال خداوند وجود مبارک امام؟ع؟ را فوق همه فشردگیها قرار داده است، از عالم لاهوت تا عالم ناسوت را در وجود مبارکش فشرده کرده؛ بعلاوه که بر جمیع این عالمها محیطش کرده است. علاوه بر اینکه این عوالم در او موجود است، بر تمام این عوالم محیط است و در جمیع عوالم حجت است و همه عوالم در یَد قدرت او است، هیچچیز از تصرف او خارج نیست. حال نشستن در نزد این بزرگوار و شنیدن سخن این بزرگوار و نگاهکردن به رخساره او چقدر شرافت دارد؟! آیا غیر از این است که اگر بخواهیم مَلَک ببینیم، به او باید نگاه کنیم؟! اگر بخواهیم نقیب ببینیم، به او باید نگاه کنیم؟! اگر بخواهیم نجیب ببینیم، به او نگاه میکنیم. اگر بخواهیم نبی ببینیم، به او نگاه میکنیم. همینطور اگر خدا را بخواهیم ببینیم، به او باید نگاه کنیم. چون او از عالم لاهوت آمده و از عرصه لاهوت برای ما خبر آورده. او میگوید قدرت خدا این است، علم خدا این است، کمالات خدا این است، ارکان توحید خدا و انوار تفرید خدا این است که در من است و من همه آنها هستم. لا فرقَ بینک و بینها الّا اَنّهم عبادک و خلقک([109]) صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.
پس وجود مبارک امام به اینطور فشرده همه عالمها است. ماه مبارک رمضان را میگفتیم فشرده دوره آخرت است، شعبان فشرده دوره رجعت است، رجب فشرده دوره ظهور است. فشردگی به این معنیٰ است. الآن به «پِرِسکردن» تعبیر میآورند. پرسکردن یعنی چیزی کم نمیشود، چیزی اسقاط نمیشود، چیزی حذف نمیشود، همه اجزاء موجود است ولی فشرده است.
«* نماز جلد 1 صفحه 121 *»
تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است. تمام ثناهای بر خدا که در سراسر قرآن شده، در سوره مبارکه حمد آمده است. یک تعبیر دیگر هم میتوانیم داشته باشیم به اینطور که تمام کتب انبیاء، تمام صحف انبیاء، در قرآن آمده و قرآن همه آنها است. خود قرآن هم تمامش در سوره مبارکه حمد آمده. پس اگر در سوره مبارکه حمد، ما خدا را به الحمد لله ربّ العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین([110]) ثنا کردیم، در واقع همه ثناهایی را که در تمام قرآن، در تمام کتابها و صحف انبیاء برای خدا شده، در همین ثناءِ بر خدا در سوره حمد گفتهایم. همچنین اظهار عبودیت و مسکنت به درگاه خدا از هر بندهای به هر زبانی در هر وقتی که خدا تعلیم داده، در همین سوره مبارکه حمد است.
پس از این جهت است که سوره حمد حتماً باید در نماز خوانده شود و نماز بدون سوره حمد باطل است. فرمودهاند: لا صلوةَ الّا بفاتحة الکتاب([111]) نماز درست نیست مگر با سوره حمد و هرکس هم اسلام را اختیار میکند، باید نماز بخواند و باید سوره مبارکه حمد را بخواند، عربی هم بخواند، به همین ترتیب هم که هست بخواند و تغییرش ندهد؛ چرا؟ برای اینکه خداوند تعلیم داده و آنطوری که بایسته و بجا و شایسته بوده تعلیم کرده است.
پس باید بدانیم اذکار رکوع، اذکار سجود، اذکار تشهد و اذکار سایر افعال و اعمال نماز هم همینطور است؛ یعنی بهتعلیم خدا و بهتعلیم انبیاء، رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ بوده است. عرض کردم وقتی که این آیه نازل شد فسَبِّح بِاسْمِ ربِّک العظیم،([112]) حضرت رسول؟ص؟ فرمودند: اِجعَلوها فی رکوعِکم در رکوعتان قرار بدهید، بگویید: «سبحان ربی العظیم و بحمده». وقتی که نازل شد سَبِّحِ اسْمَ ربِّک الاعلیٰ([113])
«* نماز جلد 1 صفحه 122 *»
فرمودند: اِجعَلوها فی سُجودِکم این را در سجدهتان قرار بدهید.([114]) فرمودند حالا که نازل شده قرار بدهید. شاید خود آن بزرگوار پیش از نازلشدن میخواندند، اما بنا بر تعلیم ما است، بنا بر این است که ما راه نمیبریم باید به ما تعلیم داده شود و رسولاللّه چون واسطه در تعلیم هستند، از این جهت باید به آن حضرت وحی شود و بعد از وحی به او، او به ما تعلیم دهد. اگر قبل از وحی تعلیم دهد، بشر آنطوری که باید و شاید سر تسلیم فرود نمیآورد. تعلیم باید برسد یعنی اول به آن حضرت وحی شود تا بشر خیالش جمع شود که به رسولاللّه وحی شد. حالا او یاد دهد و به بشر بیاموزد.
این است که گاهی وحی تأخیر میافتاد؛ با اینکه رسولاللّه خودش حقیقت وحی است. مثلاً یهود آمدند درخواست کردند: «اِنسِبْ لَنا رَبَّک» پروردگارت را برای ما توصیف کن، نسبت بده تا ما خدای تو را بشناسیم. سه شبانهروز حضرت صبر کردند، جواب ندادند تا جبرئیل نازل شد و سوره مبارکه توحید را آورد.([115]) پس روی مصالحی گاهی وحی تأخیر میافتاد.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 123 *»
مجلس 12
(شب چهارشنبه ـــ 16 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t هماهنگی دل با بدن در اظهار خضوع
t کیفیت گذاردن دستها بر زانو در رکوع و رمز آن
t شرافت سمت راست در نوع کارها
t راست و چپ از امور اعتباری نیستند
«* نماز جلد 1 صفحه 124 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد نماز از این جهت اعظم ارکان دین است که در بُعد عبادی دین، جامعترین اعمال است از حیث در بر داشتن جمیع مراتب کمال و اظهار جمیع مراتب خضوع و خشوع به درگاه حق متعال. از این جهت افضل و اعظم عبادتها شده است.
سخن به رکوع رسید که رکوع در واقع شروع خضوع و خشوع حقیقی است بعد از آنکه انسان مقدماتی را در نماز طی کرده و با گفتن تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت، برای اظهار بندگی و ذلت و مسکنت به درگاه پروردگارش آماده شده. آن مقداری که از برکات تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت برایش خضوع و خشوع فراهم شده است، او را اهلیت بخشیده تا برای او اجازه برسد که به درگاه خداوند رکوع کند، خداوند به او اذن میفرماید. چون آن خضوع و خشوع مقدماتی را صادقانه و خالصانه انجام داده، از او پذیرفته میشود.
تکبیرةالاحرام گفته، یعنی از باب خضوع و خشوع آنچه را که خدا در نماز حرام فرموده، بر خود حرام کرده است. قیام هم حالتی است که برای انجام خدمت، بهپا ایستاده است. همچنین قرائت کرده و در قرائت، بهتعلیم خدا، خدای خود را ثنا گفته است؛ بهتعلیم خدا، به درگاه خدا اظهار مسکنت نموده است. با خواندن سوره حمد و
«* نماز جلد 1 صفحه 125 *»
سوره دیگر، بهتعلیم الهی، به جمیع عقاید حقّه اقرار نموده است. با خواندن این سورههای مبارکه، به درگاه خدا اظهار عجز و فقر و جهل نموده است که خدایا من نمیدانم مگر آنچه تو به من تعلیم کرده باشی، من به خیر و صلاح خودم جاهلم، به چیزی راه نمیبرم مگر آنکه تو به من آموخته باشی و همچنین اظهار نموده که من قابل آن نبودم که تو مرا مستقیماً تعلیم دهی؛ بلکه بهبرکت وسائط، محمد و آلمحمد؟عهم؟، تو مرا تعلیم دادی. اینکه حمد و سوره میخوانیم، در واقع به جمیع این امور اقرار و اعتراف میکنیم و همه اینها خضوع و خشوع به درگاه خدا است و پیمودن مراتب ابتدائیِ خضوع و خشوع است.
وقتی که خداوند این خضوع و خشوع مقدماتی را از بندهاش میپذیرد، اذن رکوع میرسد و رخصت رکوعکردن به او داده میشود؛ به این معنیٰ که ما تو را به صدق عبودیت شناختیم، ما از دل تو خلوص در خضوع و خشوع را دانستیم، حال به تو اجازه میدهیم که در عرصه خضوع و خشوع حقیقی وارد شوی به اینطور که رکوع نمایی. پس اللّهاکبر گفتن بعد از قرائت و خدا را به کبریائیت ستودن و سپس رکوع را انجامدادن، در واقع ثنائی برای اظهار تشکر است و بهشکرانه این رخصت است که به او اجازه دادهاند تا رکوع کند.
از این جهت کسانی که در سیر و سلوک و در تمرین بودهاند و خود را ریاضت میدادهاند، نمازهای مستحبی که میخواندند، اگر برای آنها آن رقّت دل و آن خضوع و خشوعی که باید در رکوع اظهار کنند حاصل نمیشد، قیام خود را طول میدادند و به رکوع نمیرفتند، قیام را طول میدادند و سورههای متعدد میخواندند، ذکر خدا میکردند تا اینکه دلشان رقّت پیدا کند و احساس کنند که خضوع و خشوعشان در قیام، پذیرفتهِ درگاه خدا شده و حالتی مناسب برای آنها فراهم شده تا ظاهر و باطنشان در رکوع یکسان باشد. چون خود رکوع معلوم است که چه ذلتی و چه اظهار مسکنتی
«* نماز جلد 1 صفحه 126 *»
است؛ پس باطن هم مطابق با این ظاهر لااقل بالنسبه به حالت قیام باید تغییر کند، دل انسان در رکوع و سجودش بالنسبه به حالت قیام باید فرق کند.
در قیام که ایستاده است، به زبان حال می گوید من بندهای هستم که مطیع و فرمانبردارم. نقش حال قیام اینطوری است، مثل غلامان و خدمتگزارانی که در خدمت مَوالی و آقایان خود بهپا میایستند؛ آنها نمینشینند، آنها نمیآرامند، نمیآسایند بلکه بهپا ایستاده و به همین حالت ایستادن، اظهار عبودیت و بندگی و بردگی میکنند. پس چون قیام رمز است برای بیان این حالت، خواهنخواه در دل هم باید اینگونه باشد؛ یعنی دل آمادگی خدمتگزاری و اطاعت امر و فرمانبرداری مولا را درک کند. و البته این خضوع دل است، همانطور که قیام، خضوع بدن است. بدن به همین قیام و ایستادن خضوع میکند و دل هم به همین مقدار باید خاضع و خاشع باشد. اسم این حالت را خضوع و خشوع مقدماتی گذاردیم.
اما حال که این خضوع و خشوع صادقانه و خالصانه از بنده صادر شده و پذیرفته گشته، بنده اجازه مییابد رکوع کند و به او رخصت رکوعکردن میرسد؛ یعنی پذیرفته میشود و گویا به او گفته میشود که چون تا اینجا خاضعانه و خاشعانه به درگاه ما آمدی و خالصانه و صادقانه برای ما اظهار عبودیت کردی، اکنون ما تو را به ساحت قدس خود راه میدهیم و تو را به بندگی خود میپذیریم و تاج افتخار بندگی را بر سر تو میگذاریم. اکنون اجازه داری که به هیأت رکوع درآیی و خضوع و خشوع حقیقی خود را شروع کنی.
پس دقت میفرمایید که نمازگزار همانطور که حالت رکوعش با حالت قیامش در ظاهر متفاوت است، در دل و باطن هم باید متفاوت باشد؛ دل در حال رکوع احساس خضوع و خشوع بیشتری باید داشته باشد. پس وای به حال آن کسانی که در موقع نمازگزاردن در ظاهر آنها خضوع و خشوع دیده شود ولی در دل آنان
«* نماز جلد 1 صفحه 127 *»
خضوع و خشوعی نباشد؛ و خود این نشانه ریاء و نفاق خواهد بود. معلوم است که حالت رکوع بالنسبه به حالت قیام متفاوت است، پس بنده در موقع رکوع قلبش و دلش باید خاضعتر باشد و در خضوع و خشوع خالصتری بهسر ببرد و در این خلوص بالنسبه به حالت قیامش صادقانهتر باشد.
چون اجازه رکوع رسیده، رکوع میکند. معنی رکوع معلوم شد، یعنی با قسمت اعظم و اشرف بدن که تا کمر است بهطرف خاک و زمین قرار میگیرد. عرض شد این حالت رکوع، اقرار به استقلال، دوام، عزّت و جلال خداوندی است و اعتراف است به اینکه غیر تو ای خدای من و غیر وجه کریم تو، هرچه هست مضمحل و در برابر عظمت تو ناچیز هستند.
فرمودهاند که استحباب دارد در موقع رکوعرفتن اول دست راست روی زانو قرار بگیرد و بعداً دست چپ روی زانو گذارده شود. همچنین مردها باید پنجههای خود را سر زانو بگذارند و پنجه خود را از سر زانوی خود پُر کنند و زانو را بهسختی به عقب بفشارند که زانو جمع و خم نباشد.([116])
اینکه اول دست راست را روی زانو بگذارند، رمز است و اشاره به این است که خدایا من این احساس بندگی و خضوع و خشوع به درگاه تو را از عقل خود دریافتهام که رمزش دست راست من است و عقل در سمت راست است و آن عقل کل را هم «یمین» نامیدند. خداوند در قرآن، عقل کل یعنی امیرالمؤمنین؟ع؟ را «یمین» نام گذارده و فرموده: و اَصحابُ الیَمینِ ما اصحابُ الیمین.([117]) اصحاب یمین یعنی اصحاب امیرالمؤمنین، و حضرت امير یمین است([118]) بهواسطه آنکه مظهر عقل کل
«* نماز جلد 1 صفحه 128 *»
است و عقل کل در آن بزرگوار متجلی است و تابعان و شیعیان آن بزرگوار را هم به همین مناسبت اصحاب یمین گفتند. بنابراین یمین و سمت راست رمزی از عقل است، نشانی از عقل است.
دست راست هم بر دست چپ شرافت دارد و این شرافت واقعیت دارد، بهجهت اینکه سمت راست واقعیت دارد. ممکن است این سخن مایه تعجب بعضی باشد که من چه میگویم؟! اینکه سمت راست واقعیت دارد و فضیلت دارد یعنی چه؟!
بهواسطه همین واقعیتداشتن و فضیلتداشتنِ سمت راست، در دستورات خداوند و همچنین در سنت رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ بیشتر امور را دستور فرمودهاند که به دست راست و طرف راست انجام شود. مثل آنکه میفرماید مؤمنین بهطرف راست و پهلوی راست میخوابند، خواب مؤمنین بهطرف راست خوابیدن است، خواب انبیاء بهپشت خوابیدن است و خواب شیاطین بهرو خوابیدن است؛([119]) که فرمود اگر دیدید کسی بهرو خوابیده، او را بیدار کنید که به آن حال نباشد.([120]) انبیاء برای اخذ و گرفتن وحی به پشت میخوابند؛ چون انبیاء خوابدیدنشان هم وحی است، پس باید روی آنان بهسمت آسمان باشد تا در اخذ وحی آمادگی بیشتری داشته باشند؛ خواب انبیاء بهپشت است.
خواب حکماء و اهل حکمت بهدست چپ است.([121]) مراد از حکماء در اینجا، حکماء طبیعی است؛ یعنی آنانی که بر اثر طبیعتشناسی و بدنشناسی، ترجیح میدهند که برای هضم غذا بهدست چپ بخوابند. چون بهطرف چپ خوابیدن در
«* نماز جلد 1 صفحه 129 *»
هضم غذا مؤثرتر است و البته وقتی که غذا درست هضم شود، خواهنخواه برای بدن مفیدتر است و تمام اعضاء بدن از آن غذا بهره بیشتری میبرند. تعادلی که برای بدن ــ در موقعی که بهدست چپ میخوابد ــ فراهم میشود، این تعادل به هضم غذا و به بهرهبرداری اعضاء و جوارح از این غذای هضمشده و آمادهشده کمک میکند. به همین جهت خواب طرف چپ را به حکماء نسبت دادهاند.
پس یکی از مستحبات این است که مؤمن بهدست راست بخوابد؛ البته مؤمنی که شکمش نسبتاً خالی است و مقدار خوابش کم است و بهدست راست خوابیدن برای او ضرری ندارد. مؤمنین اینطوری که شکمشان نسبتاً خالی و مقدار خوابشان کم است، بهبرکت ذکر و فکر و عبادت، غذای آنان هضم شده و چندان احتیاج ندارند که برای هضم غذا و بهرهمندی بدن از غذای هضمشده، از طریقه خوابیدن خود کمک بگیرند. این مؤمنین، مؤمنینی تربیتشده هستند و اهل عملند، آنها نوعاً شکمشان خالی است؛ ــ نه مؤمنین کاملین، بلکه همین مؤمنین معمولی ــ آنها مثل ما نیستند که زیاد بخورند و کم عبادت کنند. ایشان اهل ریاضت، علم، عمل و تقویٰ میباشند و اولاً خوراکشان کم است؛ بعد هم همانی را که میخورند بهواسطه طاعت هضم میکنند، بهواسطه کسب حلال هضم میکنند، احتیاج ندارند که با بهدست چپ خوابیدن به هضم غذایشان کمک کنند. آنان سبک هستند و اگر به دست راست هم بخوابند، معده آنها و وضع گوارش آنها صدمهای نمیبیند. ولی مؤمنین پرخورِ کمکارِ کمعبادت وقتی میخوابند، باید رعایت کنند. زیرا ممکن است بهدست راست خوابیدن جداً برایشان صدمه داشته باشد. اینها باید به همان دست چپ بخوابند و از آن راه برای هضم غذایشان کمک بگیرند.
همچنین در موارد دیگر دستور داده شده که عمل به دست راست شروع شود، مثل وضو گرفتن که اول از دست راست شروع میشود. و حتی مستحباتی داریم که کار
«* نماز جلد 1 صفحه 130 *»
باید به سمت راست شروع شود، مثل پوشیدن کفش؛ در پوشیدن کفش اول باید پای راست را داخل کفش کرد و بعداً پای چپ را، و در موقع بیرونآوردن اول باید پای چپ را از کفش خارج نمود و بعد پای راست را.([122]) در این قسمت برای اینطور امور دستوراتی رسیده، مثلاً خوردن با دست راست([123]) و استنجاء با دست چپ([124]) باشد. این نوع امور برای این است که واقعاً دست راست واقعیت دارد و در این واقعیت فضیلت دارد و باید مؤمن دست راست و سمت راست را بر دست چپ و سمت چپ فضیلت دهد.
این نکته را که عرض کردم برای اشاره به این بود که بعضی از حکماء فکر کردهاند این نوع امور اعتباری است و برای سمت راست و سمت چپ واقعیتی نیست، روی قرارداد است. یعنی بشر به اینطور قرار گذاشته که یکطرف سمت راست باشد و یکطرف سمت چپ باشد؛ شاید در واقع بهعکس باشد! اگر مثلاً از اول قرار گذاشته بودند که طرف چپ سمت راست باشد و طرف راست سمت چپ، همانطور میشد؛ ولی حالا اینطور قرار گذاشتهاند. یا مثلاً اینکه طرف آسمان را بالا گفتهاند و طرف زمین را پایین، این قراردادی است، از اول اینطور قرار گذاشتهاند؛ اگر بهعکس قرار میگذاشتند همانطور میشد.
اینطور میگویند و قبول ندارند که امور واقعی در کار است که یکطرف را سمت راست قرار دادهاند و یکطرف را سمت چپ، طرف آسمان را بالا قرار دادهاند و طرف زمین را پایین. باور ندارند که اینها جهاتی دارد و واقعیتی دارد.
میگویند این قراردادها مثل مالکیت فقط یک نوع قرارداد است و هیچ واقعیتی
«* نماز جلد 1 صفحه 131 *»
ندارد. مثلاً شخص مقداری پول میدهد و خانهای را خریداری میکند و میگویند مالک فلان خانه شد. حال در اثر مالکشدنِ خانه، نه آن شخص و نه آن خانه هیچکدام فرقی نکردهاند. پس این امور هیچ واقعیتی ندارند؛ خانه همان خانه است، این شخص هم همان شخص است. دلیلش این است که اگر آن شخص بمیرد، مالکیتش تمام میشود. پس اینها قرارداد است که برای نظم اجتماع و نظم معاش، اینطور قراردادها باید باشد ولی در متن واقع و در حقیقت، هیچیک از اینها واقعیتی ندارد.
مثلاً در همان مالکیت، وقتی مالک میگوید: «بِعتُ» و خریدار هم میگوید: «اِشتَرَیتُ»، برنامه انجام شده است؛ اما آیا با گفتن این «بعت» و «اشتریت» و حتی با نوشتن سند، برای این شخص حالت دیگری پیدا شده؟! آیا یک طبقه بر وجودش افزوده شده؟! آیا چیزی به وجود او اضافه شده؟! نه، همانی که بوده، هست؛ نه کم شده و نه زیاد. این خانه هم همانی که بوده، هست؛ نه کم شده و نه زیاد. هیچچیز در متن واقع پیدا نشده و تغییر نکرده. فقط یک قرارداد است که چون نظام بشری اقتضاء میکرده، این قراردادها را گذاردهاند. آنها میگویند سمت راست و سمت چپ و از این قبیل چیزها مثل همین مالکیتها است.
یا مثلاً وقتی گفته میشود: «اَنکَحتُ مُوَکِّلَکَ مُوَکِّلَتی علی الصَّداقِ المعلوم» و طرف ایجاب هم میگوید: «قَبِلتُ النِّکاحَ لِموکّلی علی الصّداق المعلوم»([125]) و آنگاه آندو زن و شوهر میشوند، میگویند هیچ واقعیتی پیدا نشد، صرف قرارداد است. بهوسیله این خطبه عقد که خوانده میشود، قرار گذاشتهاند که میان این زن و شوهر زوجیّت و مسأله محرمیت پیش بیاید! میگویند اینها همه قرارداد است.
ولی ما میدانیم که همه این امور، امور واقعی است؛ و در متن واقع، در عرصه خودِ اینها چیزهایی وجود پیدا میکند. چون وجود پیدا میکند، از این جهت اینطور
«* نماز جلد 1 صفحه 132 *»
دستور فرمودهاند و این احکام بر آنها مترتب است؛ قراردادهای صرف نیست. مسأله طرف راست و چپ هم همینطور است؛ طرف راست واقعاً راست است و طرف چپ واقعاً چپ است و احکامی که دستور داده شده روی همین واقعیاتی است که وجود دارد، اما هر واقعیتی را ما نباید با چشممان ببینیم. ما با چشم، این خانه و زمین و این شخص را میبینیم، اما آن مالکیتی را که برای او پیدا شده با چشممان نمیبینیم. آن مالکیت در عرصه و مقام خودش ــ که مقام اعراض و آثار است ــ وجود دارد. در آنجا این شخص مالک است و از این جهت تبعهِ این، حساب این، کتاب این، همه بر گردن او است و فردای قیامت سؤال میشود که با این مِلک چه کرده، محاسبه میشود و مؤاخذه میشود. در آنجا همه مالکیت را میبینند که این مالک بود و مالکیتش هم واقعیت داشت و اگر مطابق دستور خدا رفتار کرده آنجا برایش حسرت نیست و اگر بهدستور خدا رفتار نکرده آنجا برایش حسرت است.
در حدیث میفرمایند اگر مؤمن وسعت معیشت داشته باشد، خانههای متعدد داشته باشد و آن خانهها مورد استفاده او و مؤمنین دیگر قرار نگیرد، مثل اینکه مهمانی نکند، رفاه برای مؤمنین فراهم نکند، مسافرین از اهل ایمان را که در آن شهر وارد میشوند در خانه خود مسکن ندهد، از آنها پذیرایی نکند و از این قبیل، خلاصه اتاقهای متعدد، خانه وسیع و وسعت معیشت داشته باشد اما مؤمنین بهرهمند نباشند، میفرماید فردای قیامت مازاد از حق و برداشت و بهرهمندی خودش بر دوشش گذارده میشود و باید همه را حمل کند و بکشد.([126]) پس این امور واقعیت دارد که یکچنین بازخواستها و سایر جهات بر آنها مترتب میشود. این مسأله در جای خودش باید بحث شود. خواستم اشارهای کرده باشم و بگذریم.
اینکه عرض کردم مستحب است نمازگزار در رکوع ابتدا دست راست را روی
«* نماز جلد 1 صفحه 133 *»
زانوی راست بگذارد و رکوع را شروع کند و بعد دست چپ را روی زانوی چپ بگذارد، این استحباب، شاید رمز این باشد ــ این «شاید» که میگویم، از این جهت است که به خاطرم نمیآید در فرمایشات زیارت کرده باشم، پس بهعنوان احتمال میگویم ــ شاید رمز این باشد که چون سمت راست و دست راست علامت عقل است و رمز عقل است، شخص نمازگزار اعتراف میکند که خدایا، من که اکنون به درگاه تو اظهار بندگی میکنم و میخواهم در حالت رکوع قرار بگیرم، این کار من تقلیدی نیست که از پدر و مادرم آموخته باشم که رکوع کنم یا دیده باشم که دیگران اینطور رکوع میکنند؛ بلکه از روی فهم و دریافت عقل من است، عقلم فهمیده که من بندهام، عقلم به بندهبودن من پی برده است.
در واقع عقل، بنده است و انسان را به بندگی میدارد. از حضرت صادق؟ع؟سؤال کردند که: «مَا العقل؟» عقل چیست؟ فرمود: ما عُبِدَ به الرّحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان([127]) عقل آن است که بهوسیله آن عبادتِ رحمان شود. یعنی شخصِ عاقل، شخصِ عابد است. عبودیت از عقل سرچشمه میگیرد، عقل است که به عبودیت و بندگی وا میدارد و بهوسیله آن درجات بهشتها اکتساب میشود. اثر عقل این است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 134 *»
مجلس 13
(شب يکشنبه ـــ 20 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t کیفیت رکوع رمز رسیدن به درجه خاضعان است
t کیفیت گذاردن دستها بر زانوها در رکوع و موقعیت عقل
t عوامل تضعیف و يا تقویت عقل
«* نماز جلد 1 صفحه 135 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در بیان سرّ عبارت ابتدائی این فرمایش، به اینجا رسیدیم که نظر به اینکه نماز مجموعهای از خضوع و خشوع و مراتب ذلت و انکسار به درگاه پروردگار است، از این جهت نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است.
توضیح دادیم که از نیت که نماز شروع میشود، مراتب خضوع و خشوع شروع میشود و حقیقت مراتب خضوع و خشوع، همان حدود انسانیت است. شخص نمازگزار با شروع به نماز، از اول نیت برای خود حدود انسانیت را کسب میکند. عبودیت همان صورت انسانیت است که خداوند آن را به بهترین صورتها آفریده است و آن را صورت و حدودی قرار داده است که به جنت و بهشت منتهی میگردد. این حدود که همان حدود ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است، نماز است و خداوند جمیع آن حدود را در نماز قرار داده است.
پس با شروع نیت و بعد تکبیرةالاحرام و بعد قیام و قرائت، شخص نمازگزار مراتبی از خضوع و خشوع را طی کرده که عرض کردم میشود اینها را مراتب خضوع و خشوع مقدماتی گفت. نمازگزار بهبرکت این خضوع و خشوع، برای داخلشدن در عرصه خاشعین و ملحقشدن به مقام خاضعین لایق و قابل میگردد. مقام اهل
«* نماز جلد 1 صفحه 136 *»
خشوع و اهل خضوع چه مقام شریف و چه مقام بلندی است!
در نماز، اولمرتبه رسیدن به حقیقت خضوع و خشوع، مقام رکوع است. رکوع نشاندهنده مقام و منزلت بندهای است که به درجه خاضعین و خاشعین حقیقی رسیده و به مقام ایشان ملحق شده است. چون عرض شد که ظاهر رکوع، توجهکردنِ عمده بدن به زمین و خاک است. در حال رکوع، عمده بدن ــ که نیمه بالای بدن است ــ بهطرف زمین قرار گرفته و از حالت استواء به حالت انحناء درآمده است.
نمازگزار در حال استواء (قيام) بدن او و هیأت او بهطرف مقابل است؛ اما در حال رکوع، نیمه عمده بدن که از سر تا کمر است، متوجه و ملتفت به زمین و مقابل با خاک شده است. یعنی میخواهد به درگاه پروردگارش عرضه کند که خدایا من عظمت و جلال تو را درک کردم و به مقام عظمت و جلال تو واقف شدم و نور عظمت تو بر دل من تابیده که من خاضع و خاشع شدهام. بعد از آنکه در مقامِ قیام به کبریائیت تو واقف شدم و تو را مولای بزرگ خود درک کردم و شناختم و در مقام خدمت تو برآمدم، اکنون با توجه به زمین و خاک و با این حالت انحناء، عرضه میدارم که خدایا تو در مقام عظمت آنچنان هستی که تمام موجودات و همه معبودها از مادون عرشِ تو گرفته تا منتهای اَرَضین و زمینهای هفتگانه تو، همه و همه در نزد تو محو و مضمحل و فانی هستند و قابل استقلال و دوام و ثَبات نیستند تا اینکه بندهای به آنها رو کند و به آنها امیدوار باشد و به آنها دل ببندد و در مقام خدمت آنها برآید.([128]) خدایا با این مقام رکوع و حالت رکوع خود، اظهار میکنم که تویی اله من، تویی معبود من؛ و
«* نماز جلد 1 صفحه 137 *»
غیر تو و غیر رخساره کریم تو ــ که محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و ایشان واسطگان بین من و تو و جهات عمده عبادت من و اصل جمیع جهات عبادی تو هستند ــ خدایا غیر تو و غیر ایشان هرچه هست، همه مضمحل و همه فانی و همه نابودند.
عرض کردم مستحب است موقعی که نمازگزار بهطرف رکوع میرود و میخواهد رکوع انجام دهد، اول دست راست را بر زانوی راست بگذارد و بعد دست چپ را بر زانوی چپ بگذارد. آنگاه مردها زانوها را به عقب فشار میدهند ولی زنها برای اینکه بدنشان زیاد خم نشود، دستهای خود را بالای زانو ــ روی ران نزدیک به زانو ــ میگذارند، نباید دستها را بر سر زانو بگذارند؛ ولی مردها باید سر زانوها را در کف دستهای خود قرار دهند و کف دستها را از سر زانو پر کنند و زانوها را هم به عقب بفشارند که زانوها خم نباشد.([129])
این امر مستحب که در رکوع قرار داده شده، رمزی است و شاید بیان این نکته باشد ــ چون در جایی ندیدهام بهصورت احتمال عرض میکنم ــ گویا میخواهد بگوید خدایا من که به مقام خضوع رسیدهام، من که خود را بنده مییابم، بندهای که «لایَملِک لنفسه نفعاً و لا ضَرّاً و لا مَوتاً و لا حَیاةً و لا نُشوراً»، خدایا من که در این مقام واقع شدهام که فقط به تو امیدوار هستم و از غیر تو دل کندهام و غیر تو را مستقل نمیدانم و دائم و ثابت نمیبینم تا اینکه نسبت به او بندگی اظهار کنم و در برابر او کوچکی و خضوعی داشته باشم، خدایا من به این مقام نرسیدهام مگر بهبرکت عقلی که به من افاضه کردی و نور عقلی که در من قرار دادی. آن عقل مرا راهنمایی کرد و از برکت آن نور عقل، من توانستم به این مرتبه از بندگی برسم.
العقلُ ما عُبِدَ به الرّحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان([130]) عقل آن است که بهوسیله آن
«* نماز جلد 1 صفحه 138 *»
خدا بندگی میشود و درجات بهشت کسب میگردد. خدا که بر بندگانش به عقل منت گذارده به همین منظور بود، و اولعابد و اولکسی که در سراسر هستی خدا را عبادت و بندگی کرده، عقل است. وقتی که خدا عقل را خلقت فرمود، به او فرمود: اَقبِل فاَقبَلَ ثمّ قال له اَدبِر فاَدبَرَ. آن مقام، مقام بندگی عقل بود که عقل ذرهای نافرمانی نکرد و لحظهای درنگ ننمود. آنقدر حقیقت عقل در عبودیت قوی بود که استنطقه([131]) خدا او را به نطق آورد. در حدیث دیگری آمده که اولین سخنش این بود که گفت: الحمد لله خدا را شکر میکنم و سپاسگزارم و سپاس مخصوص خدا است، حمد و ثناء مخصوص خداوند است که مرا آفرید و همینطور جهاتی را در ثناءِ پروردگارش ذکر کرد.([132])
آن عقل در هرکجا که نور و شعاعش باشد، خواهنخواه بندگی میآورد، انسان را بنده میکند. عاقل کسی است که دارای دین است، عاقل کسی است که در درگاه خدا خاضع است، بندگی میکند. لا دینَ لِمَن لا عَقْلَ لَه([133]) هرکس عقل ندارد دین ندارد. مَن کانَ عاقِلاً کانَ لَه دین([134]) کسی که عقل دارد دین دارد. اما اگر عقل در کسی ضعیف شد، آنگاه سفاهت پیدا میشود؛ ــ سفاهت را بیدینی میگویند ــ بیدین میشود، حرمت دین از نظرش میرود، احترام به حدود و احکام دین در نظرش ضایع میشود.
پس نظر به اینکه سمت راست رمز است و اشاره به مقام عقل است، وقتی که انسان امری را با دست راست انجام میدهد، در واقع از مقام عقل تکریم میکند و به مقام عقل حرمت میگزارد. طرف راست و سمت راست یکچنین رمزی است. در مسجد که داخل میشویم، مستحب است انسان ابتداءً پای راست را در مسجد
«* نماز جلد 1 صفحه 139 *»
بگذارد؛ اما در وقت خارجشدن، پای چپ را اول بیرون مسجد بگذارد.([135])
بعضی از علماء و فقهاء از این فرمایشات اینطور استفاده کردهاند که پس وقتی برای تخلّی داخل میشود پای چپ را اول بگذارد و هرگاه از محل تخلّی میخواهد خارج شود پای راست را اول بیرون بگذارد. نه، این در حدیث نرسیده و فرمایشی در این زمینه در دست نیست؛ استفادهای است که بعضیها کردهاند و مدرکی و دلیلی برایش نیست. آنچه که هست همین است که شخص داخل مسجد که میشود، مستحب است ابتداءً پای راست را داخل مسجد بگذارد و در وقت خارجشدن از مسجد پای چپ را اول بیرون بگذارد؛ در مورد داخلشدن در محل تخلّی یا خارجشدن از آن، فرمایشی در دست نیست.
همچنین سایر اموری که در تکریم دست راست و طرف راست و سمت راست رسیده ــ که به بعضی از آنها اجمالاً اشاره شد و دستورات دیگری هم هست؛ ــ با همه اینها به این نکته توجه پیدا میکنیم که محل راست، سمت راست، طرف راست، دست راست، اینها حرمت دارد بهجهت اینکه رمز عقل است و بیان عقل میباشد. زیرا عقل در سمت راست قرار دارد و نفس اماره بالسوء در سمت چپ قرار دارد. اگر چپ را بالنسبه به راست تحقیر میکنیم و حقیر میشماریم، از همین جهت است که سمت چپ رمز نفس اماره بالسوء است. به همین خاطر دست چپ برای استنجاء است. چون سمت چپ رمز نفس اماره بالسوء است، پس تحقیر میشود.
با توجه به این نکته، عرض میکنم اینکه وقتی نمازگزار به رکوع میرود، اول باید دست راست را روی زانوی راست و بعد دست چپ را روی زانوی چپ بگذارد، برای بیان این نکته است که خدایا این موفقیت من به بندگی، بهبرکت نور عقلی است که به من دادی و بهبرکت این نوری است که در من افاضه فرمودی که نور عقل محمد و
«* نماز جلد 1 صفحه 140 *»
آلمحمد؟عهم؟ است، البته با وسائطی که در بین است؛ یعنی شعاع عقل ایشان عقلی است که در انبیاء است، و عقلی که در کاملین است شعاع عقل انبیاء است، و عقل مؤمنین هم که شعاع عقل کاملین است. خدایا با این وسائطی که در بین است تو مرا به نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ منوَّر فرمودی به اینکه از ایشان این جلوه در من تابید و این نور عقل در من پیدا شد، از برکت این عقل خیر و شر را دانستم، از برکت این عقل اجمالاً به صواب و خطا واقف شدهام، بهبرکت این عقل به مقام بندگی خود پیبردهام. خدایا از نور این عقل و هدایت آن، من به مقام ربوبیت تو و بعد هم به مقام کبریائیت تو و بعد هم به مقام عظمت و جلال و سبوحیت تو واقف شدهام؛ از برکت نور عقلی که در من است بر جمیع این مراتب آگاه گشتهام، نور عقلى که افاضه فیضی است که از مقام عقل محمد و آلمحمد؟عهم؟ در من قرار دادهای. پس من این عقل را تکریم و تعظیم میکنم و او را بر جمیع مراتبم مقدم میدارم، او را حرمت میکنم و مراتب دیگرم را در تبعیت او قرار میدهم و او را امام و قدوه و اسوه برای مراتب دیگرم میسازم.
اینها بیان اهمیت مقام عقل میباشد. رسولاللّه؟ص؟ میفرمایند: اِستَرشِدوا العقلَ تُرشَدوا([136]) از عقل طلب رشادت کنید، طلب رشد و هدایت کنید تا رشد یابید. خدا اینطور قرارش داده که برای روشنکردن امور و نمایاندن حقایق است. میفرماید: اَلا و مَثَلُ العقلِ فِی القلب کَمَثَلِ السِّراجِ فی وسطِ البیت([137]) آگاه باشید مثَل عقل در قلب انسانی مانند چراغ است که در میان خانه بگذارند. چگونه چراغ در میان خانه میدرخشد، چطور نورانی میکند و چطور اشیاء و اثاث موجود در خانه را مینمایاند و روشن میکند، آنها را برای ما هویدا میکند و نمایان میسازد؟! وقتی که عقل در بدن انسانی بود، امور انسانی را مشخص میکند، وضع این خانه را مشخص میکند،
«* نماز جلد 1 صفحه 141 *»
معلوم میکند که چقدر کمال در این خانه است، چقدر جمال در این خانه است، چقدر نور و خیر در این خانه است، چقدر استعداد و قابلیت برای کمالات در این خانه است. عقل در بدن انسانی مقامات و شئونات انسانی را روشن میکند، پس خیلی ارزش دارد.
از این جهت شیطان در کمین همین عقل است که کاری کند که این عقل ضعیف شود. شیطان بهوسیله شرب خمر ــ نعوذبالله، ــ بهوسیله شنیدن غِناها و موسیقیها، بهواسطه نشستن با جهّال و معاشرت با اهل باطل، محادثه و گفتگوی زیاد با زنها، برخورد با ابلهان و مجالست با سفیهان، عقل را ضعیف میکند. و شیطان اینها را در نظر انسان زینت میدهد به همین منظور که بتواند عقل را ضعیف کند و هرچه که عقل را ضعیف میکند قطعاً و یقیناً نفس اماره بالسوء را قوت میدهد و آن را قوی میکند. پس اگر شرب خمر عقل را ضعیف میکند و اینقدر خطرناک است که فرمودند مُسکِر عقل را زائل میکند،([138]) از آنطرف نفس اماره بالسوء را قوی میسازد. موسیقی گوشکردن، غِنا گوشکردن و آوازهای لهو و لعب گوشکردن، اینها باعث میشود که عقل ضعیف شود و از آنطرف نفس اماره بالسوء قوت بگیرد.
چقدر اهل تصوّف و صوفیها لعنةاللّهعلیهم اشتباه میکنند که میگویند برای تقرب به خدا، باید برای انسان حالت «وَجْد» پیدا شود. پس اولاً «سَماع» لازم است؛ یعنی به موسیقی گوش دهد، آوازها و لهو و لعبها را بشنود تا بعد از طریق سماع، برایش وجد ــ یعنی نشاط صوفیانه ــ حاصل شود، برای او نشاط صوفیانه فراهم گردد و بعد هم اگر رقصید، همان نماز او است. اگر از شدت وجد که در اثر سماع برایش حاصل شده به رقص صوفیانه درآمد، یعنی مثل میمون رقصید، این مثل نماز است، برایش ثواب نماز مینویسند. خدا لعنتشان کند.
«* نماز جلد 1 صفحه 142 *»
همین موسیقی و غنا را میفرمایند عقل را ضعیف میکند و غیرت را میبرد و شخص را بیغیرت میکند و به جایی میرساند که اگر متعرض اهل او شوند، به این معنی که اگر اراذل در سر راه بایستند و زن و دخترش را ببینند، او میفهمد ولی ناراحت نمیشود یا بخصوص زن و دختر خود را به دیگران مینمایاند بدون اینکه ناراحت شود.([139]) اینها آثار گوشدادن به موسیقی و غنا است.
وقتی عقل ضعیف شد انسان بیغیرت میشود. وقتی عقل ضعیف شد انسان بیتعصب میشود. وقتی عقل ضعیف شد در امر دین و دیانت بیحمیّت میشود. وقتی عقل ضعیف شد حیاء میرود و بیحیاء میشود. امام حسن؟ع؟ فرمودند: لا اَدَبَ لِمَن لا عقلَ له … و لا حَیاءَ لِمَن لا دینَ له([140]) هرکس عقل ندارد، ادب ندارد و حیائی نیست برای کسی که دین ندارد. هرکس عقل داشت، حیاء و عفت دارد؛ در کلامش، در اعمالش، در رفتارش، در معاشرتش، حیاء و عفت نمودار است. اما اگر عقل ضعیف شد در گفتار بیحیاء و بیعفت است، در اعمال بیحیاء و بیعفت است، با بزرگتر بیحیاء و بیعفت است، رعایت حرمت بزرگتر را نمیکند، به کسانی که باید احترام بگزارد نمیگزارد، اصلاً حرمتی در چشم او نمیماند تا به کسی حرمت کند؛ عقل ندارد که حرمت کند.
حرمتکردن به بزرگتر، احترام به پدر و مادر، نایستادن در روی پدر و مادر و محترمشمردن هرکسی که خدا به احترام او دستور داده، اینها همه از برکت عقل است. عقل میفهمد اینها خوب است و انسان خوب را که فهمید عمل میکند. اما وقتی که عقل کم و ضعیف شد، برخلاف نوع این امور رفتار میکند.
عرض کردیم معاشرت با اهل باطل عقل را ضعیف میکند. معاشرت با اهل
«* نماز جلد 1 صفحه 143 *»
باطل شکلهای مختلف دارد اما با هم فرق نمیکند. یکوقت است با خودشان مینشینیم و عمرمان و وقتمان را به بطالت میگذرانیم و وجودمان از بطالتهای آنها پر میشود؛ یکوقت است که بطالتهای آنها در عکسها و تصاویری است که در محلهایی نشان میدهند، مثل همین سینماها، تلویزیونها، در روزنامهها و از این قبیل. فرض کنید همین فوتبالبازیها، اینها بطالتها است، اینها همه لهو و لعب است. یا انسان خودش به معاشرت با اینها میرود، یا اینکه مینشیند نگاه میکند، یا در روزنامه میخواند و عمرش و وقتش را صرف آنها میکند؛ از این جهت فرق نمیکند، اینها همهاش مجالست با اهل باطل است. با خودش نگوید من که در میان آنها نیستم، فقط در صفحه تلویزیون میبینم یا مثلاً در رادیو میشنوم یا در روزنامه میخوانم. فرق نمیکند، تمام اینها مثل معاشرت و مجالست با اهل باطل است. وجود انسان از این بطالتها پر میشود و عقل ضعیف میشود. اصلاً بطالت عقل را ضعیف میکند و از آنطرف نفس اماره در آنچه که نباید قوت بگیرد قوی میشود. آنوقت شهوتها، تمایلات، معاصی، اینها همه از انسان سرمیزند. از مقام قرب الهی دور میشود، از رحمت خدایی دور میشود و خودش هم نمیفهمد؛ چه چیز باعث این دوری و کدورت شده؟! چه چیز سبب اینهمه بلا و مشقت شده؟! همین امور. تو سفیه شدهای و خودت هم نمیفهمی. تو از مجالست با اهل باطل لذت بردهای، حال به هرطور که باشد. لذت که بردی، نفس اماره تو قوت پیدا کرده و عقلت ضعیف شده. چه میخواهی؟! انتظار چه لطفی و کرمی از خدا داری؟!
مگر حضرت امام سجاد؟ع؟ در دعاءِ ابوحمزه ثمالی به این مطلب اشاره نمیکنند؟! لَعَلَّکَ … عن خدمتِک نَحَّیْتَنی … اَو لَعَلَّکَ رَأَیتَنی آلِفَ مَجالسِ البَطّالین فبینی و بینهم خَلَّیتَنی([141]) حضرت از زبان اهل معصیت به درگاه خدا عرض میکند
«* نماز جلد 1 صفحه 144 *»
خدایا چه شده که مرا از خدمت خودت دور انداختهای؟! یعنی نظر عنایت به من نداری، نظر رحمت به من نداری، چه شده؟! آیا مرا دیدی که با مجالس اهل بطالت الفت و انس گرفتهام؟! آلفَ مجالسِ البطّالین آیا مرا اینطور دریافتی و دیدی، که با آنها مرا تنها گذاردی و مرا به میان آنها رها ساختی؟!
آری، آنچه که عقل را ضعیف میکند ائمه؟عهم؟ ما را از آن نهی کردهاند، و آنچه که عقل را قوت میدهد ما را به آن دستور دادهاند. مطالعه قرآن عقل را قوت میدهد. مطالعه احادیث محمد و آلمحمد؟عهم؟ عقل را قوت میدهد. با صالحین نشستن عقل را قوت میدهد. فکرکردن در امور دین، در مرگ، در امور آخرت، عقل را قوت میدهد. حزن در مصیبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ مخصوصاً حزن در مصیبت کربلا عقل را قوت میدهد و انسان را از معاصی میکَنَد.
در کدامیک از اعمال چنین وعدهای داده شده که مَن بَکیٰ او اَبکیٰ او تَباکیٰ وَجَبَت له الجنّة؟!([142]) در کدامیک از اعمال و طاعات چنین وعده نقدی فرمودهاند؟! کسی که در مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ گریه کند یا بگریاند یا خود را به گریه وا دارد، گناهانش آمرزیده میشود بهطوری که برای او گناهی نمیماند و به همین کارها مستحِق بهشت شده و بهشت به فضل و کرم خدا لازمه او شده و برای او حتم گردیده است. وَجَبَت به این معنی است که خدا به فضل و کرم خودش بهشت را برای چنین کسانی حتم کرده است.
پس مقام و رتبه عقل روشن است. خداوند همه ما را توفیق کرامت کند و به فضل و کرمش، عنایتش شامل حالمان شود تا انشاءاللّه در تأیید و تقویت عقل بکوشیم و خدا ما را محافظت کند از اینکه نفس اماره بالسوء را تقویت کنیم. خدا ما را در عصمت دین خود قرار دهد و بهبرکت دینش ما را از کمک به نفس اماره بالسوء و
«* نماز جلد 1 صفحه 145 *»
تقویت آن محافظت کند. دین در بین ما عصمت الهی است؛ قدر دین خدا را بدانید که دین خدا عصمت است،([143]) یعنی وسیله نگهبانی و نگهداری ما است از اینکه عقل را ضعیف کنیم و یا نفس اماره را قوت دهیم. واجباتش، مستحباتش، محرّماتش، مکروهاتش، جمیع احکام و دستورات دین برای همین منظور است.
در انجامدادن واجبات و مستحبات و در ترک محرمات و حتی در ترک مکروهات تا جایی که ممکن و میسر است عقل ما قوت میگیرد و نعوذباللّه در خلاف اینها نفس اماره بالسوء قوت میگیرد. از این جهت این امور را کوچک نشمارید، مستحبات را حرمت کنید، از مکروهات تا جایی که ممکن است اجتناب کنید. همین که میدانید مکروه است در ترکش سعی کنید و تمرین کنید؛ انسان بهتدریج به ترک مکروهات موفق میشود. بر فرض افراد جامعه بگویند این آدم مقدسی است، شیخ است، هرچه بگویند؛ مانعی ندارد، بگویند. آنچه که خدا به انسان در طلب دینش و در طلب خیر کرامت میکند، به این حرفهای مردم میارزد. اصلاً مردم را چه ارزشی است که حرف و اعتراضشان ارزشی داشته باشد؟!
مثلاً فرض کنید اول وقت در جایی هستید بخواهید نماز بخوانید ممکن است استهزاء کنند، بگویند مگر شیخ شدهای که اول وقت نماز میکنی؟! بگذارید بگویند، اعتناء نکنید. اول وقت را حرمت کنید، نماز را اول وقت بخوانید و همچنین سایر امور. هرچه که در شرع رسیده که مکروه است و اجمالاً میدانید آن را ترک کنید. در انجام مستحبات سعی کنید و در ترک مکروهات تمرین کنید تا بهتدریج بر شما آسان شود.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 146 *»
مجلس 14
(شب سهشنبه ـــ 22 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t رکوع و رخصت ورود به درجه خاضعان
t توجه به موقعیت عقل و عوامل تقویت آن
t ذکر رکوع و سجود و سرّ تسبیح بودن آن
«* نماز جلد 1 صفحه 147 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
سرّ مطلب در این فرمایش این بود که چون جمیع مراتب خضوع و خشوع در نماز مجتمع است و نماز عبادتی است که جامع جمیع مراتب خضوع و خشوع است، اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمانان گشته است.
در مراتب خضوع و خشوع بحث شد که وقتی نمازگزار نیت میکند، تکبیرةالاحرام میگوید و در حال قیام و قرائت است، مقدماتی از خضوع و خشوع را طی میکند که آن مقدمات عین خضوع و خشوع است اما خضوع و خشوع مقدماتی و ابتدائی است. یعنی نمازگزار از برکت خضوع و خشوعی که در نیت و تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت دارد، اهلیّت و صلاحیّت پیدا میکند برای اینکه به او رخصت داده شود که در عرصه خاشعین داخل شود؛ در واقع با این مقدمات از درگاه پروردگار خود کسب اجازه میکند که در زمره خاضعینِ به درگاه خدا درآید.
هیأت ظاهری رکوع نشاندهنده این مطلب است که به او رخصت ورود در زمره اهل خضوع و خشوع داده شده و او از خاضعین و خاشعین حقیقی در درگاه خدا شمرده شده است. نمازگزار هنگامی که به رکوع میرود، باید متوجه باشد که به او اجازه دادهاند، او را راه دادهاند و به عرصه خاشعین وارد شده است؛ قدر بداند و حالت
«* نماز جلد 1 صفحه 148 *»
رکوع را حالت شریفی بداند که خضوع و خشوع حقیقی شروع شده است و خداوند او را بهعنوان خاضع و خاشع حقیقی به درگاه خود پذیرفته است.
سخن در این بود که مستحب است نمازگزار موقعی که به رکوع میرود، اول دست راست خود را روی سر زانوی راست بگذارد و بعد دست چپ را روی سر زانوی چپ بگذارد. بهنظر من این سرّ بزرگی است و آن این است که خدایا، من هرچه را در مقام بندگی دریافتهام و هر توفیقی را که در مقام خضوع و خشوعِ به درگاه تو پیدا کردهام و این معرفتی که برای من حاصل شده است که تو پروردگار من هستی و در ذاتْ مستقلی و در صفاتْ ثابت و دائمی، و غنیِّ مطلقی و همه موجودات خلق تو هستند و به درگاه تو محتاجند و معبود حقیقیِ من تو هستی، و همچنین اینکه اکنون به مقام خضوع و خشوع رسیدهام و صاحب این رتبت گردیدهام، همه و همه از برکات نور عقلی است که در من قرار دادی و همه اینها اموری است که بهبرکت نور عقل مرا به آنها هدایت فرمودهای. نمازگزار برای اینکه این امر را اظهار کند، دست راست را در گذاشتن بر سر زانو مقدّم میدارد و به همین کار رکن رکوع تشکیل میشود.
تا دستها روی سر زانو قرار نگیرد و بدن آرام نشود، این رکن تحقق پیدا نمیکند. برای محققشدن رکن رکوع باید دستهای مردها سر زانوها قرار بگیرد و کف دستها از سر زانوها پر شود و زانوها کاملاً به عقب فشار داده شود که پاها منحنی نباشد.
پس دست راست رمز این مطلب شد که خدایا عقل من در این راه هدایتکننده من است و من هرچه در مقام بندگی تو دریافتهام از برکت عقل است.
عرض شد که خداوند عقل را برای همین منظور در انسان قرار داده است. اِستَرشِدوا العقلَ تُرشَدوا([144]) از عقل طلب رشد کنید تا رشد یابید. کسی که از عقل طلب رشد و هدایت کند، عقل او را رشد میدهد و هدایت میکند. خدا آن را وسیله
«* نماز جلد 1 صفحه 149 *»
هدایت قرار داده است و وظیفه نمازگزار این است که در این عمل متوجه باشد که عقل چقدر در هدایت و رشد او مدخلیت دارد، عقل چقدر در ترقی او در مقام بندگی دخالت دارد. قدر عقل را بداند و عقل را بر جمیع مراتب خود مقدم بدارد و همه مراتب خود را در تبعیت عقل قرار دهد و از عوامل و اسبابی که عقل را رشد میدهند بهره بگیرد و عقل خود را قوت دهد. اموری از قبیل طاعات، انجام واجبات، اجتناب از محرّمات، احترام به مستحبات و مجانبت و دوری از مکروهات تا حد امکان، اینها همه اسباب قوّت عقل است و هرچه عکس اینها است اسباب قوت نفس امّاره بالسوء است. حتی حرمتگزاری از مستحبات و انجام آنها تا جایی که میسر است و ترک مکروهات تا جایی که میسر است، بسیار انسان را کمک میکند و در تقویت و ترقی عقل بسیار مؤثر است.
از فرمايشهاى امامان؟عهم؟ استفاده مىشود که مىتوان واجبات و محرمات را به حریم سلطان و مکروهات و مستحبات را به قُرُقگاه سلطان تشبیه کرد. برای آنکه شخص داخل حریم سلطان نشود، باید احتیاط کند داخل قرقگاه هم نشود. چون اگر داخل قرقگاه شد، چهبسا جرأت پیدا کند و آهسته آهسته وارد حریم سلطان شود و مورد غضب سلطان واقع شود، سلطان بر او خشم کند و او را عقوبت نماید. پس باید از قرقگاه سلطان احترام کرد و داخل نشد که نکند شخص جسور شود، رو پیدا کند و به حریم سلطان راه بیابد. میفرمایند خداوند محرمات را حریم خود قرار داده. قرقگاهِ محرمات، مکروهات است. کسی که مرتکب مکروهات میشود و از مکروهات اجتناب نمیکند، مثل آن شخصی است که داخل قرقگاه شده و بهتدریج ممکن است جرأت پیدا کند و وارد محرمات شود؛ بهواسطه انجام مکروهات جرأت پیدا کند و محرمات را هم انجام دهد. پس برای اینکه به انجام محرمات مبتلا نشود، حرمتداری کند و مکروهات را هم انجام ندهد.
«* نماز جلد 1 صفحه 150 *»
همچنین واجبات در حکم حریم خدا است و مستحبات در حکم قرقگاه است. کسی که از مستحبات حرمت کند و مستحبات را انجام دهد، او یقیناً به حرمتداری از واجبات نیز موفق خواهد شد و واجبات را هم انجام میدهد. اما کسی که به مستحبات بیاعتنائی کند و در ترک مستحبات بیپروا باشد، او آهسته آهسته جرأت پیدا میکند و ممکن است کار او به ترک واجبات منجر شود ــ نعوذباللّه ــ . مقصود این است که تمام این امور یعنی بهطور کلی احترام به دین و حرمتداری از دستورات الهی، وسیله رشد عقل و ترقی عقل است.
حال این عملی که در رکوع مستحب است، رمز این مطلب است که خدایا عقل من بر همه مراتب من مقدم است و من در زندگی خودم عقلم را پیش انداختهام و او را اسوه قرار دادهام و مراتب دیگر را در تبعیت عقل قرار دادهام. نمازگزار باید متوجه باشد که با این کار، یکچنین امری را اظهار میکند. دست چپ رمز نفس است و اشاره به نفس اماره بالسوء است؛ دست چپ را بعد از دست راست روی زانوی چپ میگذارد، یعنی نفس من بهتبعیت عقل من سیر میکند و عقل من متبوع است و نفس من تابع آن است، عقل من مطاع است نفس من مطیع آن است، نفسم از عقلم اطاعت میکند و در فرمان عقلم درآمده است. بهتعبیر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه الشریف، وقتی که عقل اسوه و پیشوا شد و نفس اماره بالسوء در تبعیت او درآمد، این نفس اُختالعقل میشود،([145]) در حکم خواهر عقل است و عقل او را ترقی میدهد، عقل او را کمک میکند، نورانی میسازد. پس این کار معنایش این است که عقل من پیشوا شده، جلو افتاده و نفس من تابع عقل من است.
اما وقتی که میخواهد به سجده رود، اینطور نیست. در سجده مستحب است که هر دو دست با یکدیگر روی زمین قرار بگیرد. هم مردها و هم زنها هر دو دست را با
«* نماز جلد 1 صفحه 151 *»
یکدیگر روی زمین بگذارند، با این تفاوت که زنها ابتداءً زانوها و بعد دستها را روی زمین میگذارند و سجده را انجام میدهند، مردها ابتداءً کف دستها را و بعد زانوها را روی زمین میگذارند.([146])
با این کار که دو دست را با یکدیگر روی زمین میگذارند، اظهار میکنند که دیگر نفس ما بهواسطه متابعت از عقل ما آنقدر نورانی شده که از عقل جدا و با عقل بیگانه نیست؛ بلکه با عقل همراه، همکار و همفکر است و با یکدیگر در مسیر کمالند. نمازگزار در مراتب خضوع و خشوع، یگانهشدن و اتحاد پیداکردن بین عقل و نفس را اینطور اظهار میکند.
اجمالاً معلوم شد که در رکوع ذکر لازم است، باید ذکر گفت، رکوع بدون ذکر درست نیست و مطلق ذکر واجب است. البته فقهاء اختلافی دارند که بعضیها گفتهاند ذکر حتماً باید تسبیح باشد، بعضیها گفتهاند حتماً باید «سبحان ربی العظیم و بحمده» باشد، ولی اکثر فقهاء قائلند به اینکه مطلق ذکر کفایت میکند؛([147]) «سبحاناللّه» باشد، «سبحاناللّه وَ الحمدللّه وَ لاالهالااللّه وَ اللّهاکبر» باشد، صلوات بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشد؛ ذکرِ مطلق کفایت است. البته در افضلبودن تسبیح گویا اختلافی نباشد.
اینکه در رکوع ذکر لازم است، از جهت آن است که خود رکوع عبارت بود از اظهار خضوع و خشوع، و اقرار به ربوبیت حق، و اقرار و اعتراف به اضمحلال و فناءِ تمام معبودهای خیالی، معبودهای ظاهری، معبودهای باطنی؛ خلاصه هرچه غیر خدا است و کسی آن را عبادت کرده، شخص نمازگزار با رکوع خود اضمحلال و فناء آنها را اظهار میکند و به این امر اعتراف میکند. با این کار گویا میگوید: «لا ربَّ سِواک،
«* نماز جلد 1 صفحه 152 *»
لا معبودَ سواک»، خدایا برای من معبودی غیر تو نیست؛ و غیر تو و غیر وجه کریم تو هرچه از موجودات و مخلوقات هست، از تو استقلال و استغناء ندارند و به درگاه تو محتاجند و فانی و مضمحلّند.
معنی ذکر هم این است که خدایا من این اقرار و اعتراف خود را تأکید میکنم و تشدید میکنم به اینکه تو را یاد میکنم نه غیر تو را. با گفتن «سبحان ربی العظیم و بحمده» یا «سبحاناللّه» یا هر ذکری که میگوید، خدا را یاد میکند؛ یعنی خدایا من فقط در یاد تو هستم و غیر تو را یاد نمیکنم و یاد غیر تو بر من روا نیست و غیر تو کسی و چیزی شایسته ذکر و یادآوری نیست. هرچه غیر تو است، مضمحل است، ذکری ندارد، یادی برای آن نیست و شایستگی و بایستگی این را ندارد که من به یاد او باشم. خدایا من از تو فراموش نکردهام، پروردگارا من غافل نیستم و متذکرم و به یاد تو هستم.
اگر نمازگزار از خدا فراموش کند یا غافل باشد ــ یعنی ذکر نگوید، ــ خواهنخواه به یاد غیر خدا است. غیر خدا را که یاد کرد، قطعاً با همین یادکردن آن غیر خدا، به استقلال آن اقرار کرده و دعوت شیطان را ــ به اینکه غیر خدا هم معبودی است ــ پذیرفته است. پس بهبرکت ذکر در حال رکوع، نمازگزار همان خضوع و خشوع حقیقی خود را که با رکوع شروع نموده تأکید کرده است.
نمازگزار هر ذکر دیگری هم که میگوید، باید بیشتر به تسبیح توجه داشته باشد و باید ملاحظه کند که در آن ذکر جنبه تسبیح غلبه داشته باشد. توضیح عرض کنم: فرض کنید اگر در رکوع «الحمدللّه» میگوید، باید متوجه باشد که الحمدللّهی باشد که در پرتوِ تسبیح است، یعنی «سبحاناللّه» بر آن «الحمدللّه» نور افکنده باشد. اگر تهلیل یعنی «لاالهالااللّه» میگوید، باید متوجه باشد لاالهالااللّهی باشد که در پرتو تسبیح است، یعنی «سبحاناللّه» بر آن عکس انداخته باشد. اگر تکبیر یعنی «اللّهاکبر» میگوید، همینطور. اگر صلوات میفرستد و میگوید: «اللهم صلّ علی محمد و
«* نماز جلد 1 صفحه 153 *»
آلمحمد»، باز توجه داشته باشد که صلواتی باشد که تسبیح و «سبحاناللّه» در آن غالب است. معلوم است مقام رکوع مقام خضوع و خشوع و اقرار به ربوبیت خدا است، اقرار به عظمت خدا است، در اینجا این حالت را حتماً باید با تسبیح و تنزیه حق متعال همراه کند. از همین جهت بعضیها تسبیح را افضل دانستهاند،([148]) چون تسبیح با حال رکوع و سجود مناسبت دارد.
البته صلوات جامع است؛ هم تسبیح، هم تکبیر، هم تهلیل و هم تحمید در آن هست.(2) یعنی وقتی شخص نمازگزار یا غیر نمازگزار بر محمد و آلمحمد ــ صلواتاللهعلیهم اجمعین ــ صلوات میفرستد، خدا را به کبریائیت ستوده، خدا را تهلیل نموده، خدا را حمد کرده، خدا را تسبیح کرده؛ یعنی در واقع هم «اللّهاکبر» و هم «لاالهالااللّه» و هم «الحمدللّه» و هم «سبحاناللّه» گفته است.
حدیثی به این مضمون در خاطرم هست که شخصی از امام؟ع؟ سؤال میکند از اینکه خدا درباره ملائکه میفرماید: یُسَبِّحونَ الّیلَ و النّهار لا یَفتُرون(3) ملائکه از تسبیح خدا خسته نمیشوند و هیچگاه تسبیح را ترک نمیکنند، و لا یَستَحسِرون(4) از تسبیح خدا دست برنمیدارند؛ راوی فکر میکرد که یعنی دائماً ذکرشان تسبیح است. عرض کرد پس این آیه شریفه چیست که خدا میفرماید: انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبی؟ص؟(5) ملائکه بر نبی صلوات میفرستند. صلوات که میفرستند، پس نمیتوانند تسبیح بگویند. موقعی که بر نبی؟ص؟ صلوات میفرستند، پس تسبیحی ندارند؛ وقتی که تسبیح نداشتند، پس تسبیح ترک شده است؛ قرآن که میگوید اینها تسبیح را ترک نمیکنند، از تسبیح خدا کوتاهی نمیکنند، فُتور و سستی برای آنها پیش نمیآید و از تسبیح خدا دست برنمیدارند. فرمودند همین دلیل بر این است که صلوات بر محمد
«* نماز جلد 1 صفحه 154 *»
و آلمحمد؟عهم؟ تسبیح خدا است. به این معنی که وقتی هم که ملائکه بر پیغمبر ما و اهل بیت او سلام الله علیهم اجمعین صلوات میفرستند، در حال تسبیح هستند، در حال ذکر خدا هستند.([149])
پس نمازگزار در حال رکوع هر ذکری که میگوید، باید توجه داشته باشد که پرتو «سبحاناللّه» بر آن ذکر افتاده باشد و اصل مقصود، تسبیح و تنزیه حق متعال باشد؛ چون مقام رکوع مقام عظمت خدا است و خداوند در مقام رکوع به عظمت خود برای نمازگزار ظاهر شده است و اصل عظمت خدا در عالم ملکوت و در عالم جبروت ظاهر گردیده. ملائکه همه متوجه نور عظمت خدا هستند و چون عظمت خدا را درک کرده و ملاحظه میکنند و نور عظمت خدا بر آنها تابیده، ذکرشان تسبیح شده است. نمازگزار در حال رکوع باید خود را مانند ملائکه در پرتو انوار عظمت خداوند ببیند که نور عظمت خدا بر او تابیده؛ حال که نور عظمت خدا بر او تابیده، به این لحاظ خدا را تسبیح میکند.
عرض شد اینکه اول دست راست را روی زانوی راست میگذارد، اقرار به این است که بهبرکت عقل به این مقام از بندگی رسیده و هدایت عقل است که او را به اینجا کشانده و نور عقل کمک کرده تا معنای بندگی در او پیدا شده است. این عقل در ما، شعاع روحالقدس است که آن عقل کلی را روحالقدس کلی میگویند. بارها عرض شده است که روحالقدس کلی همان مرتبه عقل کل است که در محمد و آلمحمد؟عهم؟ ظاهر است و عقلی که در انبیاء است شعاع عقل ایشان است و عقلی که در کاملین میباشد شعاع عقل انبیاء است، در مؤمنین هم شعاع شعاع شعاع آن روحالقدس است و همه خیرات و طاعات و حسنات که از ما سر میزند، از برکات همین شعاع روحالقدس است که در ما تابیده، یعنی از عقل ما است. همین عقل
«* نماز جلد 1 صفحه 155 *»
است که ما را به خیرات میدارد و هرچه صدق، صواب و خیر که از ما صادر میشود، از عقل است. خداوند به عقل فرمود: ایّاک آمُر و ایّاک اَنهیٰ.([150])
وقتی خدا عقل کل را آفرید، اشعهاش هم بهبرکت او آفریده شدند. منیر که آفریده شود بینور نیست، انوارش هم پیدا میشود. رسولاللّه؟ص؟ فرمودند آن عقل که آفریده شد، بهتعداد خلایق برای آن عقل رخساره و وجه بود و بر هر وجه آن، پرده و نقاب افتاده بود. همینکه شخصی به حد تکلیف میرسد، یعنی بدنش و مراتب ظاهرش برای انعکاس نور عقل قابل میشود، خداوند از آن وجه و رخسارهای که در عقل کلی قرار دارد و مربوط به این شخص است پرده را کنار میزند و نوری از آن رخساره در دل این شخص میتابد.([151])
همینطور که بهتدریج بزرگ میشود و طاعات و حسنات انجام میدهد و از اولیاء اطاعت میکند، این پرده آهسته آهسته کنار میرود تا سن چهل سالگی که تمام این پرده از آن رخساره کنار میرود و تمام نوݤر آن در قلب این شخص منعکس میشود. در سن چهل سالگی میگویند عقل در شخص به کمال خود میرسد و شخص در عقلش بهحسب خودش کامل میشود.([152]) آنجا است که به ملائکه خطاب میشود که ای ملائکه بر این بنده ما سخت بگیرید، دیگر تمام اعمالش را ثبت کنید، چیزی فروگذار نکنید.([153]) زیرا به مقام و درجهای رسیده که برای او عذری باقی نمانده. عقلش به کمال خود رسیده و در درک و فهم و شعورِ عقلانی و طبیعی، کامل شده. او دیگر معذور نیست که بخواهد معصیت کند یا کوتاهی کند و خلاف رضای ما رفتار نماید؛ بر او سخت بگیرید. به خدا پناه میبریم.
«* نماز جلد 1 صفحه 156 *»
حال این نور در هرکس تابیده، همان نورِ روحالقدس است و از همان عقل کل است که نورش و شعاعش ــ به مراتبی که برای او است ــ در این شخص تابیده؛ آنگاه خیرات، طاعات، صوابها ــ یعنی کارهای خوب و درست ــ و هر حقی که از شخص صادر شود، از برکات همین عقل است.
وقتی که «حَسّان» حادثه غدیر را به شعر درآورد و حضور رسولخدا؟ص؟ خواند، حضرت فرمودند تو تا وقتی در نصرت ما باشی مؤیَّد به روحالقدس هستی.([154]) با اینکه حسّان آدم ناقصی بود. بعداً هم برگشت و خیلی ضعیف شد و اصلاً بعد از وفات رسولخدا؟ص؟ خیلی وضعش خراب شد.([155]) با اینکه در خیلی جاها در وصف رسولاللّه یا در وصف امیرالمؤمنین شعر گفت،([156]) خودش حادثه غدیر را به شعر
درآورد، اما بعدها متزلزل شد. رسولاللّه هم در همان موقع به این نکته اشاره فرمودند که تا ما را نصرت میکنی و در نصرت ما هستی، به روحالقدس مؤیَّد هستی.
هرکس هر خیری، هر نوری و هر طاعتی از او سرمیزند، میفرمایند به روحالقدس ــ یعنی به همین عقلش ــ تأیید شده است.
پس نمازگزار در حال رکوع باید توجه کند که تا حالت رکوع را بهوسیله هدایت عقل آمده است، بنابراین باید مطابق روحالقدس ذکر بگوید و باید تسبیح کند؛ زیرا ذکر روحالقدس تسبیح است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 157 *»
مجلس 15
(شب چهارشنبه ـــ 23 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t رکوع بيان مساویبودن بنده با خاک است
t نقش قسمت عمده بدن در هيأت رکوع
«* نماز جلد 1 صفحه 158 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
مراتب خضوع و خشوع در نماز به دو قسم تقسیم میشود؛ عرض شد یک قسم خضوع و خشوع مقدماتی است و یک قسم خضوع و خشوع حقیقی است. در تکبیرةالاحرام و قیام و قرائت، شخص نمازگزار خضوع و خشوع ابتدائی را اظهار میکند و مراتب مقدماتی خضوع و خشوع را طی میکند. اما آنگاه که برای خشوع حقیقی لایق و قابل میشود، به او رخصت رکوع میدهند؛ اجازه میدهند که نمازگزار رکوع کند.
در رکوع حالت خضوع و خشوع جدّیتر و واقعیتر است و بنده نمازگزار عمده بدن خود را با خاک مواجه میسازد که کاملاً حالت انکسار و ذلت مشخص میشود. معنای مواجهساختن عمده بدن با خاک، اظهار خاکبودن و مضمحل و نابودبودنِ شخص است. گویا میگوید نسبت بین من و بین خاک ــ که همهاش اضمحلال و زوال و فناء و فقر و فاقه و موت و نیاز است ــ یکسان و مساوی است. این حالتی که در رکوع دستور دادهاند که قسمت عمده بدن کاملاً با زمین مواجه است، یک تساوی را تشکیل میدهد؛ یعنی خاک و من یکسان هستیم.
میدانیم خاک نهایت تنزل نور مشیت است که جمیع کمالات اضمحلال یافته
«* نماز جلد 1 صفحه 159 *»
و فقر و فاقه و نیاز دست داده است. از خاک محتاجتر و فقیرتر نداریم. کمالات معدنی، کمالات نباتی و کمالات بالاتر همه کاملاً در خاک مرده است. در واقع مردهای است که هیچ اثر حیات بهحسب ظاهر در آن دیده نمیشود؛ وضع خاک اینطوری است. و خداوند برای اینکه ذلت بشر را به بشر بنمایاند، فرمود: منها خلقناکم از خاک شما را آفریدهایم، و فیها نُعیدکم و در خاکْ شما را بر میگردانیم، و منها نُخرِجکم تارَةً اُخریٰ([157]) و بار دیگر هم شما را از خاک بیرون خواهیم آورد ــ که خاکِ عرصه محشر و سرزمین عالم قیامت است ــ . خداوند با این بیان شریف، بشر را متذکر نیستی و نابودی و فقر و فاقه خود میفرماید که بشر غافل نباشد، خود را خاک و از خاک بداند و برگشتش را به خاک بداند، به زیباییها و کمالها مغرور نشود، به جاهها، مقامها، مالها، منالها و هیچیک از اینها مغرور نگردد و بداند او اصلش از خاک و برگشتش به خاک و بازگشتش به عرصه قیامت از خاک خواهد بود.
میدانیم عمده قسمت بدن از سر تا کمر است؛ زیرا در این قسمت تمام شخصیت انسان قرار گرفته و تمام کمالات در همین قسمت ظاهر شده. قلب در سینه است، زبان در دهان است، مغز در جمجمه است و همینها هستند که ارکان اساسی و حقیقی انسان را تشکیل میدهند. با دل درک میکند، با مغز فکر میکند و با زبان اظهار میکند. جمیع جهات و جمیع ارکان اساسی انسان از قسمت عمده بدن او سر میزند. اگر فخری میکند و مباهاتی دارد، به آن است که در دل درکها دارد، در مغر تفکرات دارد، به زبان سخنها میگوید و با دست قدرتها نشان میدهد. شخصیت انسان، در قسمت عمده بدن او ــ که قسمت اعلای بدن است ــ ظاهرتر و نمایانتر است. در حدیث فرمودهاند: کمالُ الرّجل…بِاَصغَرَیـه([158]) شخصیت و کمال
«* نماز جلد 1 صفحه 160 *»
انسان به دو عضو کوچک او ــ یعنی قلب و زبان او ــ بستگی دارد؛ با قلب مییابد و با لسان و زبان میگوید و اظهار میکند. تمام شخصیت انسان و جهاتی که در آن جهاتْ کمالات انسانی متحقق است، قلب و دل و حقیقت او است و جایی که اینها از انسان نمایان میگردد، مغز او میباشد که طرز تفکر و اندیشه آن، شخصیت دل او را مینمایاند؛ هرچه بهتر فکر کند و بهتر بیندیشد، انسانیت و شخصیت انسانی او قویتر است.
ای برادر تو همه اندیشهای | مابقی تو استخوان و ریشهای |
ما میگوییم ای بشر تو همه اندیشهای؛ یعنی اصل شخصیت تو از طرز تفکر تو نمایان است. گر گل فکر میکنی، معلوم است که گلی و اگر گل فکر نمیکنی و اندیشه تو خار است، تو گلخَنی. و این قبیل تعابیر همه برای بیان این است که شخصیت انسانی در مغز او متمرکز و از زبان او آشکار و از دست او ظاهر است؛ مثلاً شجاعت او در بازوهای او نمایان میشود. پس عمده بدن قسمت اعلای بدن است.
نمازگزار در رکوع، این قسمت اعلای بدن را با خاک مواجه میسازد و یکتساوی را تشکیل میدهد. یعنی من که دارای این کمالات هستم، دلم اینطور، مغزم اینطور، دستم اینطور، بازوانم اینچنین، مثلاً تاج بر سر دارم، قدرت در دست دارم و از این قبیل، هرچه در من است، تمام من با خاک مساوی و یکسان است؛ مضمحل است. خدایا من با این حالتِ خودم به فقرم، به نیازمندیم و به فاقه خودم اعتراف میکنم. و از آنطرف به عظمت تو و جلال تو و کبریائیت تو هم اقرار میکنم که در نزد تو بهوسیله جهت عبادتی که تعیین فرمودهای که قبله من است و خانه توحید تو است، این خضوع و خشوع را اظهار داشتهام.
پس اصل رکوع که شروع در خضوع و خشوع حقیقی نمازگزار است، با این شکل و با این حدود، حقیقت خضوع و خشوعِ بنده نمازگزار و اظهار ذلت او را به درگاه خدا
«* نماز جلد 1 صفحه 161 *»
مشخص میکند. مناسب این حالت است که ذکر بگوید؛ چون ذکر، یاد خدا است. و غفلت از خدا در اثر توجه و التفات به هرچه که باشد، معبودتراشی است، شخص آن را معبود خود گرفته و برای او احترام و استقلال و استغناء قائل شده است. کُلُّ ما یَشغَلُکَ عن اللّه فهو صَنَمُک([159]) هرچه که تو را به خود مشغول سازد و از یاد خدا باز دارد، او بُت تو است و تو در برابر او خضوع کردهای، او را مستقل و مستغنی در نظر گرفتهای که به او التفات داری. پناه به خدا میبریم که غفلت از خدا چقدر زشت و ناپسند است!
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 162 *»
مجلس 16
(شب يکشنبه ـــ 27 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t ذکر رکوع
t فضیلت تسبیح
t تکرار ذکر
t سجود ثمره رکوع است
t سجود رمز «فناء باللّه» است نه «فی اللّه»
t کیفیت قرارگرفتن دستها بر زمین و سرّ آن
t اِرْغامِ اَنْف در حال سجود
«* نماز جلد 1 صفحه 163 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد مراتب خضوع و خشوع در نماز به دو قسمت تقسیم شده. یکقسمت مراتب خضوع و خشوع در مرحله مقدمهبودن است و برای کسب صلاحیّت و قابلیّت برای واردشدن در مقام خضوع و خشوع حقیقی است. نمازگزار موقعی که نیت میکند، تکبیرةالاحرام میگوید و قیام و قرائت را انجام میدهد، در واقع خود را با اهل خضوع و خشوع حقیقی مشابه ساخته است. هیأت قیام و قرائت، مشابهترسانیدن به صاحبان خضوع و خشوع است. اگر این مقام بهحسب نیت نمازگزار صادقانه و خالصانه انجام شود که حالت خضوع و خشوع را دوست بدارد، نسبت به اظهار خضوع و خشوع به درگاه پروردگارش علاقه داشته باشد، از این مقام راضی باشد و به آن تمایل داشته باشد، این تشابه باعث میشود که خداوند به او رخصت دهد که در عرصه خاضعین و خاشعین حقیقی وارد شود و آن همان رخصتدادن به رکوع است، به شخص نمازگزار اجازه داده میشود که رکوع کند.
رکوع که آغاز میشود، با هیأت رکوع، خضوع حقیقی برای نمازگزار شروع میشود و از خاضعین و خاشعین حقیقی بهحساب میآید. درباره حالت انحناء اجمالاً بحث شد. البته بنا بر تفصیل نبود ولی تا اندازهای بحث طول کشید.
«* نماز جلد 1 صفحه 164 *»
عرض شد در رکوع باید ذکر گفت؛ چون خود حالت رکوع، حالت اظهار ذلت و مسکنت به درگاه پروردگار است و نمازگزار در این حال باید متذکر باشد، به یاد خدا باشد، ذکر خدا بگوید، غافل نباشد، در نسیان نباشد، از خدا فراموش نکند، از یاد خدا غفلت ننماید، خدا را یاد کند. به یاد خدا بودن، تأکید همان اضمحلال و فناء است و اظهار مذلتی است که در رکوع برایش پیدا شده است.
ذکری که در رکوع افضل است، تسبیحکردن خدا است، از قبیل «سبحاناللّه» یا «سبحان ربی العظیم و بحمده». علت اینکه در میان اذکار رکوع تسبیح افضل شد، این بود که عرض شد مقام رکوع که همان مقام عبودیت و مقام ذلت به درگاه خدا است، یک نشانی است از اینکه عقل در ما قوت گرفته و ما به فرمان عقل و هدایت عقل به این درجه از عبودیت نائل شدهایم.
عرض کردم اینکه مستحب شده است که در رکوع ابتداءً دست راست را سر زانوی راست بگذاریم و بعد دست چپ را سر زانوی چپ بگذاریم، شاید رمز این مطلب باشد که ای خدای من، تو شاهد و گواهی که من با این امر اظهار میکنم که از برکت عقل و نور عقلی که به من دادهای، به این مرتبه از عبودیت رسیدهام و عقل من پیشوای مراتب من است و سایر مراتب من در تبعیت عقل من است. این عقل من است که مرا به خیر و به بندگی تو راهنمایی کرد و تو عقل را هم برای همین در من قرار دادی که مرا به خیرات و طاعات و حسنات بخواند، مرا به بندگی بخواند؛ و من هم بهپیروی از عقل، تو را اطاعت کردهام و بهراهنمایی عقل، به مقام عبودیت رسیدهام. نمازگزار دست راست را مقدم میدارد و اول آن را سر زانوی راست میگذارد و دست چپ را که رمز نفس است بعد میگذارد؛ یعنی همه مراتب من تابع عقل من است و عقل من هم مطیع تو و تابع حجتهای تو میباشد و بهتعلیم تو و حجتهای تو طریق بندگی تو را فرا گرفتهام.
«* نماز جلد 1 صفحه 165 *»
چون رکوع بیان رتبه عقل و اظهار امر عقل است، متوجه میشویم که عقل کل که عقل محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، بنده حقیقی خدا است و در مقام بندگی، خداوند بندهای بالاتر از آن حقیقت ندارد و اولین مرتبه بندگی از عقل شروع میشود. مرتبه فؤاد را بنده خدا نمیگویند، مرتبه فؤاد ظهور خدا است و ظاهر خدا است و خدای آشکار برای خلق است. اما اولین مرتبه عبودیت و بندگی از مقام عقل شروع میشود. عقل که بنده شد و در مقام اطاعت و بندگی درآمد، سایر مراتب هم بهتبعیت عقل مطیع و بنده میشوند و اولبنده حقیقی خدا که دیگر بالاتر از آن بنده کسی خدا را بندگی نکرده، عقل کل است که عقل محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشد و بعد عقلهایی که در انبیاء ظاهر شده و بعد عقلهایی که در کاملین و بزرگان دین ظاهر گردیده و بعد عقلهای سایر مؤمنین.
حال که نمازگزار در رکوع در یکچنین حالت است، مناسب است که ذکرش با ذکر عقل یکی باشد. عقل کل ذکرش این است: سُبّوحٌ قُدّوس ربُّنا و ربُّ الملائکةِ و الروح.([160]) عقل در مقام حقیقت خود، خدا را به این ذکر یاد میکند. سُبّوحٌ قُدّوس پروردگار من منزه است، پروردگار من مقدس است، از جمیع عیبها و نقصها مبرّا و پاکیزه است. ربُّنا و ربُّ الملائکةِ و الروح پرورنده ما است، پرورنده جمیع ملائکه است، پرورنده روح است؛ که «روح» همان عقل کل و روحالقدسِ کلی است که بر جمیع ملائکه فضیلت دارد و از همه ملائکه اشرف است. پس چون ذکر روحالقدس این است از این جهت نمازگزار در رکوع باید خداوند را به تسبیح یاد کند، «سبحاناللّه» یا «سبحان ربی العظیم و بحمده» بگوید. عرض شد اگر ذکرهای دیگری هم میگوید باید توجه داشته باشد که در آن ذکرها پرتو تسبیح افتاده باشد، ذکری باشد که به نور تسبیح، منوَّر باشد و به رنگ تسبیح، ملوَّن.
«* نماز جلد 1 صفحه 166 *»
آنگاه مستحب است که ذکر رکوع که همان تسبیح است، اقلاً سهبار تکرار شود. اگر «سبحاناللّه» است، سهمرتبه «سبحاناللّه» گفته شود. اگر «سبحان ربی العظیم و بحمده» است، سهمرتبه گفته شود. اقل مراتب استحباب این است وگرنه پنجمرتبه و هفتمرتبه هم وارد شده که در رکوع و در سجود ذکر را تکرار کنند.([161]) اقل مراتب در استحباب تکرار ذکر در رکوع و سجود، سهبار است. در حدیثی فرمودند که اگر تسبیح را در رکوع و سجود یکبار بگوید یک ثلث از نماز قبول است، اگر دو بار بگوید دو ثلث از نماز قبول است و اگر سهبار ذکر رکوع و سجود را بگوید، تمام نمازش قبول است.([162])
در ضمن، این تکرار اشاره است به اینکه نمازگزار با ذکر رکوع متوجه به الوهیت خداوند است و به معبودیت خداوند ــ در مراتب سهگانهای که خداوند در آن مراتب سهگانه عبادت میشود ــ اقرار میکند. خدا در مقام تدوین خود را به «لاالهالّااللّه» و اینکه او معبود یکتا است، ستوده. قرآن نازل فرموده، انبیاء دعوت کردهاند، دعوت رسولاللّه؟ص؟ این بود: قولوا لا اله الّا اللّه تُفلِحوا([163]) بگویید «لاالهالّااللّه» تا رستگار گردید. پس در مقام تدوین و بیانات، چه در الفاظ و چه در نوشتههایی که از خدا و اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین در دعوت به الوهیت خدا رسیده، خداوند به الوهیت ستوده شده. مقام تدوین یک عالم است.
همچنین در عالم تکوین که عبارت است از عالم غیب و عالم شهاده، خداوند در هر دو عالم، به یکتایی خود و به الوهیت و معبودیت خود ظاهر شده است. همانطور که در عالم الفاظ و در عالم نوشتهها، «لاالهالّااللّه» را میشنویم و میبینیم و
«* نماز جلد 1 صفحه 167 *»
میخوانیم، در عالم تکوین هم «لاالهالّااللّه» بر جمیع ملک ثبت و نوشته شده است، چه تکوین شهادی و چه تکوین غیبی بدون تفاوت. پس هم در عالم تکوین شهادی و هم در عالم تکوین غیبی، بر چهره هستی «لاالهالّااللّه» ثبت شده است.
ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین به بعضی از دوستانشان نشان دادهاند که چطور خداوند با قلم قدرت بر وجهه کائنات ثبت کرده «لاالهالّااللّه، محمّدٌ رسولاللّه، علیٌّ ولیّاللّه» صلواتاللهعلیهما و آلهما. فرمودند از ساق عرش گرفته تا این موجودات ظاهری این عالم که مشاهده میکنید، حتی برگی بر درختی نمیروید مگر اینکه بر آن نوشته شده است: «لاالهالّااللّه، محمّدٌ رسولاللّه، علیٌّ ولیّاللّه»([164]) صلواتاللهعلیهما و آلهما.
پس در عرصه تکوین ـــ چه شهادی و چه غیبی ـــ ثبت است؛ در عالم تدوین هم ثبت است و نمازگزار با تکرار «سبحاناللّه» یا هر ذکری در رکوعش، میخواهد بگوید خداوند که در سه عالم خود را به «لاالهالّااللّه»بودن ستوده، من هم خدا را در آن سه عالم شناختهام به اینکه معبود یکتا است، به اینکه خدا و آفریدگار هستی است و غیر از او اِلٰه و معبودی نیست. پس سهبار تکرار کردن به این منظور است.
آنگاه نمازگزار اجازه دارد و به او رخصت داده میشود که حال که مرا در این سه مرتبه شناختی، به وحدت من اقرار کردی، به معبودیت من اعتراف نمودی و اینگونه به درگاه من ذلّت و خضوع و خشوع اظهار کردی، اجازه داری که به مقامی برسی که آن مقام از مقام خضوع و خشوع بالاتر است و نتیجه خضوع و خشوع است. هرچه انسان در درگاه خدا بیشتر خاضع و خاشع شود، بیشتر مهیّا میشود برای فناء و اینکه کاملاً در نزد ظهور مقام علوّ الهی و رفعت خداوندی مضمحل گردد.
پس در رکوع با توجه به ذکر رکوع و اقرار به آنچه که وظیفه بنده در عبودیت است، بنده کسب قابلیت میکند برای رسیدن به نتیجه خضوع و خشوع. آنگاه به بنده اجازه
«* نماز جلد 1 صفحه 168 *»
داده میشود که سجده کند. از رکوع سر برمیدارد و بعد به حال سجود قرار میگیرد به اینطور که بر خاک فرو میافتد. حالت فروافتادن بر خاک، حالت رسیدن به نتیجه خضوع و خشوع است. مَن تَواضَعَ للّه رَفَعَه اللّه([165]) کسی که برای خداوند خضوع و خشوع کند، خداوند او را رفعت میدهد، او را بلند میکند. وقتی که بنده خاضعانه و خاشعانه به درگاه خدا رفت، خدا به او اجازه میدهد که مقامش مرتفِع شود و نور علوّ پروردگار را ببیند.
نمازگزار در رکوع متوجه مرتبه عظمت خداوندی و ظهور عظمت خدا است و در نزد نور عظمت خدا حالت رکوع به خود گرفته است. یعنی خدایا من در نزد عظمت تو با خاک یکسانم، خاک را ارزشی نیست من را نیز ارزشی نیست. به درگاه تو خاضعم و خاشعم بهطوری که با هیأت رکوع، حالت تساوی با خاک را تشکیل دادهام.
پستترین مراتب خلقت مرتبه خاک است، زیرا تمام کمالات در خاک مضمحل گردیده. برای خاک از حیات، از کمال، از عزّت، از جلالی که در مرتبه مشیت الهی بوده، هیچ نمانده است و بهتدریج تمام آنها ضعیف گردید تا به مرتبه خاک رسید، دیگر برای خاک ارزشی نیست. حال نمازگزار با حالت رکوع، این تساوی را اظهار کرده که خدایا من نیستم، من خاکم، من مضمحلّم. خدایا نه کمالی، نه جمالی، نه جلالی، نه عزّتی، نه بهائی، نه حرمتی، نه کرامتی، هیچ برای من نیست. در نزد ظهور نور عظمت تو، با خاک مساوی هستم.
این مطلب نهایت خضوع و خشوع است و نتیجه آن، اجازهٔ رؤیت و زیارت و دیدار با نور مقام علوّ خداوندی است. شخص نمازگزار در سجده با ظهور نور علوّ الهی روبرو میشود و با آن نور آشنا میگردد. اینجا است که به درگاه پروردگارش باید کاملاً اظهار فناء و نیستی داشته باشد.
«* نماز جلد 1 صفحه 169 *»
همینکه نمازگزار حالت رکوع را انجام میدهد، گویا رخصت رسیده، یعنی اجازه داده شده که در مقام اهلِ «فناءِ باللّه» وارد شود؛ نه «فناءِ فیاللّه» که اهل تصوّف میگویند. صوفیها ــ خدا لعنتشان کند ــ میگویند شخص در مرحله فناء فیاللّه وارد میشود؛ یعنی ــ نعوذباللّه ــ در ذات خداوند فانی میشود. آنها هم مراتبی ذکر میکنند: مرتبه فناء در افعال را در مقام قیام میگویند که نمازگزار فعلش را در فعل خداوند فانی میبیند؛ و در مقام رکوع، در صفات و اسماء فانی است که برای خود صفتی و اسمی مشاهده نمیکند و اسم و صفت خود یعنی کمالات خود را در اسم و صفت حق فانی میبیند؛ و در مقام سجود، در ذات حق فانی است که ذات خود را در ذات خدا فانی میبیند و جز خدا دیگر چیزی نمیبیند.
ولی از فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ استفاده میشود که شخص در این مقام، فانی باللّه است. خداوند به او اجازه فرموده و رخصت داده است که به این درجه از فناء برسد اما نه اینکه با ذات خداوند یکی شود؛ بلکه وجود بنده همان وجود بنده است، مرتبهاش همان مرتبه بنده است، اما بهبرکت افاضات الهیه و نورانیساختن پروردگار مقامِ انّیّت او را، فناء خود را متوجه میشود، یعنی به مخلوقیت و به نیستی خود پیمیبرد که خداوند او را از نیستی به هستی آورده و هرچه از کمالات وجودی است خدا به او افاضه کرده است. شخص نمازگزار بهبرکت خضوعِ در رکوع، به مقام فناء میرسد، یعنی نیستی خود را میبیند، بیارزشی خود را مشاهده میکند. چشم دل او، چشم فؤادی او باز میشود و مشاهده میکند که خدای او خالق او است، خدای او است که محیط بر او، مُشرِف بر او و شاهد بر او است؛ خدای او است که برای او به مقام علوّ خود ظاهر شده و در نزد ظهور علوّ او و تابش انوار مرتبه علوّ او، برای بنده چیزی نمانده است.
به همین جهت دستور است که نمازگزار در سجده ذکر «سبحان ربی الاعلیٰ و
«* نماز جلد 1 صفحه 170 *»
بحمده» بگوید([166]) که خدا را به علوّ یاد کند. در رکوع خدا را به عظمت یاد میکرد و «سبحان ربی العظیم و بحمده» میگفت، اما در سجده باید خدا را به علوّ یاد کند و خضوع و خشوع مناسب مقام بالاتر و مرتبه عالیتر را اظهار کند و خضوع و خشوع به درگاه خدا را مناسب آن مقام و مرتبه داشته باشد.
نکتهای که تذکرش لازم است و قبلاً هم عرض کردم این بود که در رفتن به رکوع، اول دست راست را روی زانوی راست میگذاریم و بعد دست چپ را روی زانوی چپ، که با این کار اظهار میکردیم که عقل جلو است و نفس در تبعیت عقل است و بهبرکت رکوع، نفسِ شخص نمازگزار آنقدر ترقی کرده که گویا با عقل یکی میشود و با عقل عینیت پیدا میکند. عرض کردم بهتعبیر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه الشریف، در این مرحله نفس «اختالعقل» میشود.([167]) چون عقل در او اثر گذاشته و او را تربیت کرده، عقل او را به خدمت وا داشته، پس مراتب کمال برای نفس پیدا شده و از مرحله امّارهبودن به مراتب بالاتر و حتی به مرحله «اطمینان» رسیده و «نفس مطمئنّه» شده است.
در این مقام به نفس خطاب میشود: یاایّتها النّفسُ المطمئنّة اِرجِعی الیٰ ربّکِ راضیةً مرضیّة فَادْخُلی فی عِبادی و ادْخلی جنّتی([168]) وقتی که نفس بهبرکت متابعت از عقل به مدارج کمال رسید، مقام اطمینان برای او فراهم میشود، آنگاه او را نفس مطمئنه میگویند. یعنی به هدایت و ارشاد عقل یقین پیدا کرده، خیالش جمع شده و مطمئن شده است، به عنایات الهی اطمینان پیدا کرده، دیگر از حالت تَلوین درآمده و به حالت تمکین تکوّن یافته. یعنی گویا خلقتش خلقت دیگری گردیده و عقلانی
«* نماز جلد 1 صفحه 171 *»
شده است. از حالت تلوین و دگرگونی خارج شده، آن حالات پیشین برای او نیست که گاهی بهطرف حق و گاهی بهطرف باطل، گاهی بهطرف نور و گاهی بهطرف ظلمت متمایل باشد. نه، عقل آنچنان رشدش داده که از اهل تمکین شده است، یعنی کاملاً تسلیم عقل است، هویّتش عوض شده. اینقدر عقل بر او مسلط شده که هویّتش هویّت نور شده است.
چون وضع نفس چنین است، دستور داده شده و مستحب است ــ در کفایه هم ذکر فرمودهاند ــ که بعد از ایستادن از رکوع و رفتن بهطرف سجده، هر دو دست با یکدیگر بر زمین گذارده شود؛ مردها اول دستها بعد زانوها و زنها اول زانوها بعد دستها را روی زمین بگذارند.([169]) این دستور در مورد زنها جنبه عَرَضی دارد، بالعرض در مورد ایشان اینطور شد وگرنه آنها هم میبایست ابتداءً دستها را بر زمین بگذارند؛ اما به جهت احکام اختصاصی که در نماز برای آنها است، این حکم مخصوص آنها میباشد و دستور داده شده که زنها اول زانوهایشان را به زمین بگذارند بعد دستها را و اما مردها در رفتن به سجده دستها را اول به زمین بگذارند و بعد زانوها را و در موقع برخاستن، اول زانوها را از زمین بردارند بعد دستها را، و زنها بهعکس این حکم رفتار کنند.
مقصود این است که با این عمل، یعنی گذاردن دستها با یکدیگر بر روی زمین، نمازگزار اعتراف میکند که خدایا نفس من در اثر متابعت از عقل من با آن مساوی شده است، دیگر جلو و عقب نیستند، اینقدر در بندگی تو عینیت پیدا کردهاند و متحد و خالص شدهاند که امتیازی بین عقل و نفس من نمانده است و هر دو با یکدیگر مطیع و بنده و خدمتگزار تو هستند و به درگاه تو مقرّب میباشند. هر دو دست با یکدیگر به زمین گذارده میشوند. انشاءاللّه این نکته را توجه داشته باشید و
«* نماز جلد 1 صفحه 172 *»
بعد از این به اینطور عمل کنید که مردها در حال رفتن به سجده، اول هر دو دست را به زمین بگذارند و بعد زانوها را و در موقع برخاستن از زمین برای قیام، مردها اول زانوها را بلند کنند بعد هر دو دست را با هم از زمین بردارند، و زنها برعکس این حکم رفتار کنند.
پس در واقع آن حالت خضوع و خشوع در رکوع، به حالت فناء منجر شد. حالت فناء از حالت خضوع و خشوع بالاتر است. در حال خضوع و خشوع انسان برای خودش رتبه و مقامی نمیبیند اما در حال فناء انسان برای خودش اصلاً موجودیتی نمیبیند، «فناء» به این معنی است. خود را هیچ میبیند و هرچه هست عنایت خدا و فضل و رحمت و کرم او است.
سجده باید به اعضاء هفتگانه باشد، پیشانی و دو کف دستها و دو سر زانو و دو انگشت بزرگ پا. اینها مواضعِ هفتگانه سجود است.([170]) البته استحباب دارد که در حال سجده، بینی هم روی مُهر یا هرچه که سجده بر آن جایز است قرار بگیرد؛ این را «اِرغامِ اَنْف» میگویند.([171]) ارغام انف یعنی بینی به خاک مالیدن و معنایش این است که خدایا در درگاه تو من آنچنان خود را خاضع و ذلیل و خوار کردم که به رَغْمِ اَنفِ نفس امّاره بالسوء، دیگر برای خود هیچ مقام و حتی هستی باقی نگذاردهام. ارغام انف به این معنی است. از این جهت مستحب شده که انسان علاوه بر مواضع هفتگانه، بینی خود را هم بر آنچه که سجده بر آن جایز است قرار بدهد.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 1 صفحه 173 *»
مجلس 17
(شب دوشنبه ـــ 28 شوالالمکرم 1411 هـ ق)
t سرّ هيأت سجده در نماز
t سرّ دو سجده در هر رکعت نماز
t سجده اظهار فناء و موت اختياری است
«* نماز جلد 1 صفحه 174 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و السلام علی خیر خلقه و مظهر لطفه محمّد و آله الطاهريـن
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد که نمازگزار در سجود از مقام خضوع و خشوع ترقی کرده به مقام فناء میرسد و حالت سجده بهترین حالتی است که بنده در مراتب خضوع و خشوع طی کرده، و بالاترین مرتبهای است که از برکات خضوع و خشوعش به درگاه پروردگار به آن مرتبه نائل شده است.
از این جهت در حدیث رسیده است که میفرمایند نزدیکترین حالات بنده به درگاه قرب الهی آن موقعی است که در سجده باشد.([172]) به موسی بن عمران علی نبینا و آله و علیهالسلام وحی شد که میدانی چرا تو را به مقام کلیمی و همسخنی و گفتگوی با خود انتخاب کردم و برای تو رسالت را قرار دادم؟ عرض کرد نه. خدای متعال فرمود از آن جهت که تو بسیار سجده میکردی و به درگاه ما تعفیر جبین میکردی؛([173]) یعنی رخساره خود را برای عظمت و جلال ما به خاک میمالیدی و به درگاه ما اظهار بندگی و مذلّت داشتی. پس مقام سجده بالاترین مقامی است که بنده بعد از مراتب خضوع و خشوع طی کرده و به این مرتبه رسیده است.
«* نماز جلد 1 صفحه 175 *»
عرض شد در حال سجده دستور داده شده که هفت موضع از مواضع بدن بر زمین باشد، پیشانی و دو کف دست و سر زانوها و دو انگشت بزرگ پا؛ و مستحب است بینی هم بر آنچه که سجده بر آن جایز است گذارده شود که ارغام انف در سجده از مستحبات سجده و از سنن در سجده است.
اما اینکه هفت موضع بر زمین قرار میگیرد به این معنی است و رمز این مطلب است که خدایا من به این مرتبه از مرتبهها که رسیدهام، به فضل و کرم تو بوده، به عنایت تو بوده. و این حالتی که برای من دست داده ــ که حالت فناء است و از خود درگذشتهام و دیگر متوجه خود و شئونات خود نیستم، بلکه در نزد نور علوّ تو فانی شدهام و مضمحلّ محضم و هیچم. ــ خدایا این حالت من بر هفت مرتبه من و بر هفت پایه وجودیِ من مُبتنی است. این حالت و مرتبه برای من دست نداده مگر برای همه هفت مرتبه من. این هفت مرتبه عبارتند از مراتب هفتگانه تکوینیه انسان؛ یعنی من از عقلم تا جسمم، همه این مراتب من در قیام به خدمت تو درآمدند و به مقام عبودیت تو ایستادند و بعد در نزد ظهور نور عظمت تو رکوع کردند و خضوع نمودند و الآن هم این حالت که برای من دست داده، برای همه مراتب من است، همه مراتب من دارای این حالت هستند. یعنی من در جمیع این مراتب هفتگانه خود که مراتب عبودیت من است، مضمحل و فانی شدهام.
خدایا جسم و مثال و ماده و طبع و نفس و روح و عقل من، هریک از اینها، بدون فیض تو و افاضه تو، استقلال و ثَبات و دوام و بقاء برای خود نمیبینند. تمام این مراتب هفتگانه من مضمحل و فانی شدهاند. خدایا این مقام را از من بپذیر و این حالت را از من قبول کن که من هیچ مرتبهای از مراتبم را فروگذاشت نکردم مگر اینکه با این هفت موضع فناءِ آنها را اظهار کردم و به درگاه تو پوچی و هیچبودن آنها را نشان دادم که در برابر ظهور نور علوّ و مقام مقدس تو در ظهور و تجلی به علوّت، آنها را بر
«* نماز جلد 1 صفحه 176 *»
خاک قرار دادم. خدایا من از این مراتب خود بهطور کلی صرفنظر کردهام. هیچیک از این مراتب، مرا به خود مشغول نمیکنند. اینها مراتب وجودی من هستند و مقاماتِ اَنانیّت و مقامات خودی و جهات خودپرستی و خودبینی من میباشند و اینک همه فانی و نابود شدهاند و از برکات ظهور و تجلی تو برای من، از اینها دیگر اثری در من نیست، هیچیک از اینها در من اثر استقلالی ندارند، من توجه به هیچیک از اینها ندارم، با همه این مراتب هفتگانه خود متوجه نور علوّ و جلال و عظمت تو شدهام. این مقامات وجودی من همه فانی و مضمحل گشتهاند.
البته در ضمن، بلکه در اصل، بنده در حال سجده با قراردادن اعضاء هفتگانه خود بر زمین اقرار میکند به اینکه خدایا هر مقامی که من در مراتب عبودیت و بندگی تو بهدست آوردهام، از برکت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که این بزرگواران اَدِلّاءِ رَشادند، هادیان خیرند، داعیان بهسوی تو هستند. من دعوت ایشان را اجابت کردم و هدایت ایشان را پذیرفتم و دلالت ایشان را قبول کردم. خدایا از برکات ایشان است که من به این مرتبه از مراتب عبودیت و بندگی برای تو نائل گردیدهام. من خودم بهطور مستقل نمیتوانستم در این طریق سیر کنم، سیر و سلوک من در مراتب بندگی تو از برکات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است.
مراتب کلیه تعیّنات محمدیه؟ص؟ هفت مرتبه است که آن هفت مرتبه از اسماء هفتگانه این بزرگواران هویدا میگردد: مقام محمدیه و مقام علویه و مقام فاطمیه و مقام حسنیه و مقام حسینیه و مقام جعفریه و مقام موسویه. این مقامات مقاماتی است که از اسماء هفتگانه این بزرگواران فهمیده میشود. ایشان بهطور کلی هفت اسم دارند: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر و موسی، که گزارش از آن مقامات و تعیّنات کلی هفتگانه است و بهواسطه تشؤّنات همین مراتب هفتگانه ایشان است که بعضی از این اسمها تکرار میشود. اسم محمد و علی و حسن که تکرار شده، برای خاطر شئوناتی
«* نماز جلد 1 صفحه 177 *»
است که برای همین مراتب است. اصل تعینات کلیه ایشان هفت تعین است که در این اسماء مبارکه بیان شده است و در فرمایشاتشان و همچنین در تشریحات و توضیحاتی که بزرگان فرمودهاند، خصوصیتهای این تعینات روشن شده است.
حال نمازگزار در حال سجده ــ که معلوم شد نهایت ترقی بنده است و نهایت تکامل او در عبودیت و بندگی است، ــ با گذاردن این هفت موضع بر زمین بهطور اصل و بهطور تصریح یا بهطور تلویح عملاً اعتقاد خود را بیان میکند که خدایا هرچه از این کمالات و مراتب بندگی دارم، از برکت این بزرگواران است که تو به من عنایت کردی و به ولایت ایشان هدایت فرمودی و امر ایشان را در امر دینت مستحکم فرمودی، ایشان را به خلقت شناسانیدی. خدایا از برکت هدایت تو، من به ایشان معتقد شدم و به امامت و ولایت ایشان معترف شدم، از ایشان اخذ کردم و بهبرکت دلالت و راهنمایی ایشان به این شأن از شئونات بندگی رسیدم.
چون چنین است، رکن سجده در نماز دو سجده شد؛ نمازگزار در هر رکعتی دو سجده باید انجام دهد تا این رکن را بهطور کامل اداء کرده باشد و این رکن مهم نماز را به انجام رسانیده باشد. وقتی در دو سجده دقت میکنیم ــ با توجه به این امر که عرض شد ــ هفت موضع دو مرتبه بر زمین گذارده میشود که چهارده خواهد شد، و «چهارده» بیان تعینات چهاردهگانه محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم اجمعین میشود که با انجام دو سجده در واقع این امر را تأکید میکنیم و این سرّ بزرگ الوهیت را ــ که خداوند جمیع شئونات ربوبیت خود را در تعینات چهاردهگانه محمد و آلمحمد؟عهم؟ ظاهر کرده ــ اظهار میداریم. نمازگزار با انجام دو سجده به مقامات ولایتی این بزرگواران اقرار و اعتراف میکند و بهطور تصریح یا بهطور تلویح اظهار میکند که به شئونات ولایتی ایشان معتقد و معترف است؛ خدا ایشان را به خلق معرفی فرموده و این شئونات را برای ایشان قرار داده است.
«* نماز جلد 1 صفحه 178 *»
مؤمن نمازگزار در واقع با حالت دو سجده میگوید: «الحمد لله الّذی هدانی لهذا و ماکُنتُ لِاَهتَدِیَ لولا اَن هَدانِـی اللّه.» خدایا من اقرار میکنم که به این امر راه نمیبردم، تو مرا هدایت فرمودی و اگر تو بهبرکت دلالت و ارشاد محمد و آلمحمد؟عهم؟ هدایت نکرده بودی، من خود به این رتبه از بندگی نمیرسیدم. تو به من تفضّل کردی، تو بر من عنایت کردی، کرم نمودی و بعد از آفریدن من مرا به ولایت ایشان آگاه ساختی. پس نمازگزار در مقام سجده باید متوجه این امر باشد و از توجه به این مقام و این منزلت کاملاً بهره ببرد.
نمازگزار باید متوجه باشد که سجده در واقع اظهار موت و فناء به درگاه خدا است اما با رخسارهای نورانی و با چهرهای روشن از نور محمد و آلمحمد؟عهم؟. خوشا به احوال آن بندهای که بمیرد و در رخساره او نور علی تابیده باشد، خوشا به احوال آن مردهای که در حال مرگ آئینهوار چهره محمد و آلمحمد؟عهم؟ در رخساره او و در دل او منعکس شده باشد و نور ایشان در وجود او بتابد؛ آئینهای باشد که جهت رضا و خوشنودی آن بزرگواران را حکایت کند و نور محبت و مودّت آن بزرگواران در او متجلی باشد.
حالت سجده اظهار موت است. نمازگزار وقتی که به سجده میرود، بهطرف مرگ در حرکت است. یعنی باید احساس کند که هماکنون دوره احتضار را طی میکند و تا به سجده نرسیده، در حال احتضار است. آنجا است که باید به فکر بیفتد، حال که احتضار شروع شده، عاقبت امرش به کجا میانجامد؟! آیا به خیر است یا ــ نعوذباللّه ــ به شرّ است؟! آیا وقت مرگ در برخوردش با انوار طیّبه معصومان؟عهم؟، با رضای ایشان روبرو است یا با سخط و با خشم ایشان روبرو است؟! نعوذباللّه. حالت بین رکوع و بین سجده که نمازگزار از رکوع برخاسته و بهطرف زمین در حرکت است، دوره احتضار را نشان میدهد که مؤمن در دوره احتضار باید دلخوش و
«* نماز جلد 1 صفحه 179 *»
مطمئن به فضل الهی و کرم او باشد؛ چون در اثر رکوعکردن به مقام خضوع و خشوع نائل شده است و اکنون بهطرف مرگ در حرکت است.
سجده همان مرگ اختیاری است که زمینه و مقدمهای است برای مهیّاگشتن برای مرگ اضطراری. مرگهای اضطراری همین مرگهایی است که بهحسب نظام آفرینش، زندگی ما را در دنیا پایان میدهد. خواهنخواه مضطرّانه از دنیا خواهیم رفت؛ این را مرگ اضطراری میگویند. مرگ اختیاری آن است که مؤمن به اراده خود، خود را بمیراند و بمیرد، یعنی از تمام علائق جدا شود، از دنیا و آنچه که در دنیا است و مورد رضای خدا نیست دست بشوید و دست بکشد، توجه به رضای خدا و التفات به خوشنودی خدا داشته باشد؛ این حالت را مرگ اختیاری مینامند.
در حدیث فرمودند: موتوا قبلَ اَنتَموتوا([174]) بمیرید پیش از آنکه بمیرید؛ یعنی به موت اختیاری بمیرید پیش از آنکه به موت اضطراری و مرگ لابدّی از دنیا بروید. رسولاللّه؟ص؟ به ابوذر فرمودند یا اباذر، خودت را از مردگان حساب کن،([175]) و همه مردم را در جنب خداوند مثل اَباعِر ببین، یعنی مثل بچه شترها که هیچ ارزشی ندارند، نه میشود سوار آنها شد و نه هم میتوان شيرشان را دوشيد.([176]) وقتی خودت را مرده دانستی، آنوقت میدانی کسی از تو توقع ندارد و در مقام اداء خواستهها و رضایت مخلوق برنمیآیی و سخط خالق را به رضای مخلوق بدل نمیکنی. و اگر مردمان را بیارزش حساب کنی، از شرّ آنان ایمنی و به آنها کاری نداری و با آنها همفکر و همراه و هممسیر در طریق معصیت و خلاف رضای خدا نخواهی بود؛ اینها را مرگ اختیاری میگویند.
«* نماز جلد 1 صفحه 180 *»
پس بعد از رکوع که بهطرف سجده در حرکتیم، باید متوجه حالت احتضار باشیم که حالت احتضار حالتی است که باید طی شود و شخص مهیای مرگ گردد و برای مرگ آماده شود. در حدیث دارد که میفرماید در دوره احتضار خداوند بر مؤمن کَرَم میفرماید و مشاعر او را سالم میکند، عقل او را به او بر میگرداند و کاملاً او را متوجه امور خود و مسیر خود مینماید تا اینکه مطمئن شود که باید برود، توبه و انابهای به درگاه خدا داشته باشد و در امر اموالش نظری کند، راجع به اهل و فرزندش تدبیری بیندیشد.([177]) خداوند از فضل و کرمش در حالت احتضار این فرصت را برای مؤمن فراهم میسازد. پس بعد از رکوع که بهطرف سجده در حرکتیم، در این موت اختیاری بهسر میبریم.
این مسألهای را که در کتاب مبارک کفایه ذکر فرمودهاند تکرار میکنم و باید توجه داشت که مردها موقعی که میخواهند از حال ایستادن به سجده بروند، اول هر دو دست را با یکدیگر بر زمین بگذارند و بعد زانوها را؛ و در موقع برخاستن برای قیام، اول زانوها را از زمین بردارند بعد دستها را. این امری است که زیاد اشتباه میشود. گاهی میبینیم که اول زانوها را روی زمین میگذارند یا اول دستها را از زمین برمیدارند، اینها درست نیست. سنن و حدود را باید رعایت کرد. اگر مقداری اینطرف و آنطرف شود، وضع سجده یا رکوع یا قیام کامل نیست. حدود را باید کامل رعایت کرد تا انشاءالله از برکت همین صورت ظاهریِ نماز که با توجه و التفات و احترام انجام میشود، از معنویات و بواطن امور نماز هم از برکت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بهرهمند باشیم.
پس آن حالت بعد از رکوع و قبل از سجده، حالت احتضار است که نمازگزار بهطرف سجده در حرکت است و به فرمان مَوالی و آقایان خود عمل میکند که ایشان
«* نماز جلد 1 صفحه 181 *»
در مقام سیر و سلوک در بندگی دستور دادهاند: موتوا قبل انتَموتوا، حاسِبوا انفسَکم قبل اَنتُحاسَبوا([178]) بمیرید پیش از آنکه بمیرید. خودتان را حساب کنید و وضع خودتان را بررسی کنید قبل از آنکه به محاسبه قیامت بکشد و در آنجا بخواهند شما را حسابرسی کنند و به اعمال شما رسیدگی کنند. قبل از آنجا در همینجا این محاسبه را داشته باشید.
نماز مخصوصاً این قسمتش تمرینی است برای مهیاشدن برای احتضار اضطراری در مرگ اضطراری که خواهنخواه آن حالت پیش میآید و نمیدانیم وضعمان آن وقت چطور خواهد بود! آیا ائمه؟عهم؟ نعوذباللّه با خشم و غضب در کنار ما حاضر میشوند یا انشاءاللّه از راه لطف و کرم با محبت و رضا و خوشنودی تشریففرما میشوند؟! آیا آنوقت اجازه میفرمایند که ما بندگان ضعیف مورد خشم الهی قرار بگیریم و آن عذاب و مرگ سخت بر ما جاری شود؟! انشاءاللّه از فضل و کرمشان بر ما ترحم میکنند، ما ضعیف هستیم، طاقتش را نداریم. سَکَرات موت عجیب است. ائمه در دعاها دستور دادهاند که از سکرات مرگ به خدا و فضل و کرم خدا پناه ببریم.([179])
سکرات مرگ عجیب است، خدا میداند چه خبر است! در حدیث است که عزرائیل وقتی میخواهد جان محتضر را بگیرد، اگر دست و پای او را نبندد، لرزه و تزلزل شدیدی برای او دست خواهد داد بهطوری که قرار نخواهد گرفت.([180]) آنطور جان از بدنش جدا میشود و عزرائیل او را قبض روح میکند! تلخی جاندادن آنقدر زیاد است که عیسی؟ع؟ بر مزار یحیی گذشت و خواست که یحیی زنده شود و مدتی با هم
«* نماز جلد 1 صفحه 182 *»
معاشر باشند. یحیی گفت چنین خواستهای را از خدا مخواه بهجهت آنکه تلخی جانکندن هنوز در کام من هست و من نمیخواهم دوباره زنده شوم و بار دیگر تلخی جانکندن را بچشم.([181])
یحیی است! یحیایی که در همه عمر از خوف خدا گریه کرده و اشک ریخته، قرار نداشته! عبادت یحیی، خوف او، گریه او چه بوده؟! معلوم است و همه میدانیم. با وجود این، اینطور جانکندن سخت بوده! عجیب است.
یکوقتی این بحث را داشتیم و عرض کردم وقتی که عیسی این خواهش را میخواهد بکند، معلوم میشود که همین بدن یحیی قبل از تعلق روح او این حرف را زده و معلوم میشود بدن یحیی شعور و ادراک را داشته که جواب عیسی را داد و گفت نه، چنین تقاضایی مکن؛ چون مرا طاقت این نیست که بار دیگر قبض روح شوم و دوباره شدت قبض روح را برای من قرار دهند! از این جهت عیسی؟ع؟ از این خواسته خودش منصرف شد.
یحیی اینگونه بوده! آنگاه ما بیچارگان و درماندگان و مساکین، با این همه روسیاهی و معاصی و تعلق به دنیا، جان ما چطور میخواهد از این بدنهای ما کنده شود؟! خدایا به حق رحمت رحیمیهات ــ که وجود مقدس بقیةاللّه و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین هستند ــ بر همه ما رحم کن. خدایا به این رحمت خاصه خودت بر جمیع اهل ایمان چه رفتگان و چه بازماندگانشان تفضل بفرما و همه را از این رحمتت بهرهمند گردان.
محتضر وضعش و حالش در موقع مرگ بسیار عجیب است. خدا میداند بر او چه میگذرد! از یکطرف متوجه خودش است، از طرفی متوجه اهل و عیالش است، از طرفی متوجه اموالش است، از طرفی متوجه گذشت عمرش است؛ ملکوتِ همه
«* نماز جلد 1 صفحه 183 *»
اینها برایش مجسم میشود و در یکچنین حالتی آنگاه است که وضعش معلوم میگردد که آیا مورد رضای خدا و اهلبیت است یا نه؟! با رضایت ایشان از دنیا میرود یا نعوذباللّه با سخط ایشان؟!
پس در موقع رفتن بهطرف سجده به این مطلب باید توجه داشت، باید تأمل و تدبر کرد و برای یکچنین حالتی در موقع رسیدن احتضار اضطراری و مرگ اضطراری و لابدّی آماده شد. آن حالت خواهنخواه برای همه خواهد بود. خدا میداند بر محتضر چقدر سخت میگذرد! اگر خداوند بر ما ترحم فرماید، ما هم در این نمازها اجمالاً توجهی به آن حالت داشته باشیم و از برکات صاحب نماز و حامل مقام نماز اصلی، وجود مقدس بقیةاللّه صلواتاللهعلیه از نمازگزاران بهحساب آییم. خداوند بهبرکت نماز بقیةاللّه صلواتاللهعلیه بر ما هم ترحم فرماید. این نمازهای ناقابل ما که بدتر از همه معاصی است([182]) ــ به خدا پناه میبریم، ــ این نمازهایی که بهصورت ظاهر اسمش را نماز میگذاریم، از برکات نماز آن بزرگوار مورد قبول درگاه الهی باشد و ما به این نمازها مؤاخذه نشویم بلکه از برکت آن نماز به این نمازها مُثاب باشیم و خداوند ثواب دنیا و آخرت، خیر دنیا و آخرت را بهبرکت آن نمازِ نمازگزار حقیقی به همه ما کرامت کند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
([1]) بحارالانوار ج 82 ص 303 (2) ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65
([15]) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج2 ص276 (کتاب الایمان و الکفر، باب الکبائر)
([16]) الکافی ج2 ص288 (کتاب الایمان و الکفر، باب الاصرار علی الذنب)
([18]) منتخب الانوار المضیئة ص16
([20]) بحارالانوار ج75 ص29 و تفسیر نورالثقلین ج4 ص287
([26]) دعاء ابوحمزه ثمالی، مصباح کفعمی ص598
([30]) الرسالة الطاهریة، ج9 ص641
([32]) بحارالانوار ج22 ص326و348
([33]) ان الناس کلهم ارتدوا بعد رسولاللّه؟ص؟ غیر اربعة. (بحارالانوار ج28 ص282)
([35])46موعظه از صد موعظه، موعظه 42
در کاملالزیارات باب107 ص324 و وسائلالشیعة ج14 ص575 از امام هادی؟ع؟ منقول است که فرمودند: …اَمٰا اِنّک لو زُرتَ قبر عبدالعظیم عندکم لکنتَ کمن زار الحسین؟ع؟.
([36]) قال الرضا؟ع؟: … ان رسولالله؟ص؟ نهیٰ عن اشیاء لیس نهی حرام بل اعافة و کراهة و امر باشیاء لیس بامر فرض و لا واجب بل امر فضل و رجحان فی الدین … فما کان عن رسولالله؟ص؟ نهی اعافة او امر فضل الخ. (بحارالانوار ج2 ص234)
([37]) «…و ما علمنا انه من المكمّلات المندوبة ان شئنا عملنا…» (شرحالنتایج ج1 ص110)
«…و الزاید مکمّل له و مندوبالیه…» (همان، ج2 ص394)
([39]) «…و مع ما روی من النهی التنزیهی من السفر اذا حضر شهر رمضان…» (شرحالنتایج ج1 ص110)
([40]) شرح الزيارة الجامعة الکبيرة ج1 ذيل شرح قوله؟ع؟: المكرّمون المقرّبون.
([41]) بحارالانوار ج76 ص321و324
([44]) و در حدیثی امام صادق؟ع؟ فرمودند: الاشیاء مطلقة ما لمیرد علیک امر و نهی. (بحارالانوار ج2 ص272و 274)
([45]) بحارالانوار ج2 ص272و274
([56]) منتخب الانوار المضیئة ص16
([58]) الرسائل4 مرحوم آقای شریف طباطبائی، رساله1 (جواب میرزا عبدالله)، ص8
([59]) بحارالانوار ج94 ص4 و ج102 ص82
([60]) جواهرالحکم ج4 (الرسالة الجنية) ص 502
([64]) 36موعظه از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی موعظه هشتم و …
([65]) من اقام ولایتی فقد اقام الصلوة (بحارالانوار ج26 ص2)
([66]) بحارالانوار ج83 ص20و 25
([68]) کفایةالمسائل ج1 ص220 ــ بحارالانوار ج100 ص105 و ج102 ص259
([69]) الرسالة الخطابیة، جوامعالکلم ج1 ص141
([72]) بحارالانوار ج23 ص18 (2) مستدرکالوسائل ج4 ص158
(3) الجامع ص145 (4) کفايةالمسائل ج1 ص233
([75]) جواهرالحکم ج14 (اسرار العبادات) ص98 ـــ ینابیع المودة ج1 ص213 و ج3 ص212
اين مطلب برگرفته از حديث شريف معراج است. حضرت بعد از سر برداشتن از سجده دوم رکعت اول مىفرمايد: ثم قمت از کلمه «ثم» که اندکى «تراخى» را مىرساند استفاده مىشود که گويا در دل مبارک آن بزرگوار الهام شد که يک رکعت ديگر اضافه کند و از اينجهت مىفرمايد قمت يعنى بدون آنکه خداوند بفرمايد «قم» (برخيز و بايست) خود حضرت برخاستند و ايستادند و خداوند فرمود: اقرأ الحمد کماقرأتها يعنى خداوند امضاء فرمود و اجازه داد که اين يک رکعت هم اضافه شود و در حديث ديگر به اين تعبير رسيده که پس از سجده دومِ رکعت اول: … لان اصل الصلوة انما هى رکعة واحدة لان اصل العدد واحد فاذا نقصت من واحد فليست هى صلوة فعلم الله ان العباد لايؤدون تلک الرکعة الواحدة التى لا صلوة اقل منها بکمالها و تمامها و الاقبال عليها فقرن اليها رکعة اخرىٰ ليتم بالثانية ما نقص من الاولىٰ ففرض الله عزوجل اصل الصلوة رکعتين و معلوم است که اين «علم» علم ذاتى خداوند نيست بلکه علم حادث او مىباشد و علم حادث خداوند در قلب مقدس رسولالله؟ص؟ واقع مىشود، نتيجه اين است که رکعت دوم را به اعتبار حديث اول مىتوان فرضالنبى گفت و به اعتبار حديث دوم فرضالله ناميد گرچه فرضالنبى براى دو رکعتهاى آخر نماز ظهر و عصر و عشاء و يک رکعت آخر نماز مغرب اصطلاح شده است، و فرضالله براى دو رکعت اول نمازهاى پنجگانه يوميه.
([79]) بحارالانوار ج39 ص267 و ج43 ص41
([80]) شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج6 ص94 و…
([82]) قال الله عزوجل لرسوله؟ص؟: اقرأ انا انزلناه فانها نسبتک و نسبة اهل بیتک الی یوم القیامة. (بحارالانوار ج82 ص242)
قال رسولالله؟ص؟ لعلی؟ع؟: هذه السورة لک من بعدی و لولدک من بعدک. (همان ج25 ص71)
([83]) «این حمد قلب قرآن است؛ و چنانکه انسان اگر قلب نداشته باشد میمیرد، قرآن هم اگر حمد نداشته باشد میمیرد.» (دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی ج2 درس25)
([88]) یا اباذر … عد نفسک من اصحاب القبور. (بحارالانوار ج77 ص75)
([89]) يا باذر لايفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس امثال الاَباعر فلايحفل بوجودهم و لايغيّره ذلک كما لايغيره وجود بعير عنده الخ. (بحارالانوار ج72 ص304)
([95])جواهرالحکم ج6 (شرح الخطبة الطتنجیة) ص341و468
([97]) شرحالقصیدة (چ مشهد) ص566
([98]) الرسائل3 مرحوم آقای شریف طباطبائی، رساله4 (درباره مجیء مشایخ+)، ص181
([99])جواهرالحکم ج15 (محاضرات، شهر رمضان 1257 هـ ق، الیوم الثلاثون) ص333
([100]) کفایةالمسائل ج1 ص238ــ الجامع ص147 (2) حاقه: 52
(3) اعلیٰ: 1 (4) بحارالانوار ج85 ص105
([103]) بحارالانوار ج02 1 ص107
([104])جواهرالحکم ج14 (اسرار العبادات) ص98
([106]) بحارالانوار ج10 ص408 ــ ابوالعَلاء مَعَرّیٖ در وصف سید مرتضی؟ره؟
([107]) حدیقةالاخوان حدیقه252
([109]) دعاء رجبیه، بحارالانوار ج98 ص393
([111]) مستدرکالوسائل ج4 ص158
([126]) بحارالانوار ج76 ص149 و 150 و 155
([128]) در این مباحث مراد از کبریائیت و عظمت و جلال، همان مطلق بزرگی خداوند متعال است که شامل همه مراتب بزرگی حقتعالی است و منافات ندارد با مباحثی که در تقسیم و تفصیل آن بزرگی داشتهایم که «بزرگی ظاهری (کبریائیت)»، «بزرگواری و بزرگی باطنی (عظمت)»، «برتری (جلال)» و «پاکی (بهاء)» باشد.
([142]) بحارالانوار ج44 ص288 و 308
([143]) بحارالانوار ج86 ص86 و 134
([145])جوامعالکلم ج4 (شرح العرشیة) ص262 و 385 و 404
([146]) کفایةالمسائل ج1 ص242 و 248
([148]) الحدائق الناضرة ج8 ص247 (2) الجامع ص 148 ـــ کفايةالمسائل ج1 ص244
(3) انبیاء: 20 (4) انبیاء: 19 (5) احزاب: 56
([152]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی ــ محرمالحرام1264هـ ق ــ مجلس هشتم و نهم و دهم، ص114
([156]) همان ج35 ص191 و ج36 ص313 و…
([159]) اجتناب ــ مسأله بیست و هشتم
([164]) بحارالانوار ج27 ص1 و 11
([167])جوامعالکلم ج4 (شرح العرشیة) ص262 و 385 و 404
([172]) بحارالانوار ج85 ص131 و 163
([177]) بحارالانوار ج103 ص195 و 198 ــ وسائلالشیعة ج2 ص456
([179]) همان ج81 ص237 و ج98 ص135
([182]) «خدا میداند که این نمازهای ما از زنا و لواط بدتر است، بهجهت آنکه آنها اسمشان عبادت نیست، اسمش معصیت است؛ ولکن این اسمش عبادت است و جمیع معاصی توش هست.» (مواعظ ماه رمضان 1288هـ ق مرحوم آقای شریف طباطبائی ، موعظه27، ص267)