پیشگفتار مباحث دروس شرح المشاعر – قسمت اول

پیشگفتار مباحث دروس شرح المشاعر

 

قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱ *»

 

گزارشی كوتاه:

يكي از برادران محترم در اثر مطالعه‏ اعتراض‏هاي نويسنده‏اي بر مطالب عاليه‏ مشايخ عظام اعلي‌اللّه‌مقامهم كه آن اعتراض‏ها از ناداني يا غرض‏ورزي آن نويسنده سرچشمه مي‏گرفته، پرسش‏هايي را مطرح نموده و از حقير پاسخ آن‏ها را درخواست كرده بودند. ولي در اثر گرفتاري‏هاي درسي و نوشتني و شخصي، براي پاسخ‏دادن به آن‏ها فرصتي فراهم نمي‏شد. تا آن‏كه در ماه مبارك رمضان سال ۱۴۰۸ هـ‌‌ .ق كه بنا بر اين شد صبح‏ها بعد از اقامه‏ نماز جماعت در منزل درسي داشته باشيم، حقير پيشنهاد كردم به جاي هر درسي، مناسب‏تر است كه به پاسخ‏گويي اين پرسش‏ها بپردازيم. اين پيشنهاد پذيرفته شد و عزيزان با آن موافقت كردند.

ولي پيش از شروع به پاسخ‏گويي پرسش‏ها، مناسب ديدم مقد‌ّمه‏اي را مطرح نمايم كه جنبه‏ كليدي داشته باشد. تا هم در شناخت موقعيّت مكتب مشايخ اعلي‌الله‌مقامهم كمك كند و هم بي‏ارزشي نوع اعتراض‏هاي مخالفان نادان يا مغرضِ مكتب ايشان را روشن نمايد. اين مقد‌ّمه كه تا اندازه‏اي هم طولاني شد، بارها از ناحيه بعضي از عزيزان درخواست‌ِ تكثير آن شد. ولي به علّت تكثير بحث‏هاي ديگر كه لازم‏تر به نظر مي‏رسيد، تكثير آن به تأخير افتاد. تا هنگامي كه تصميم گرفته شد كه «دروس» كتاب مبارك شرح «المشاعر» تكثير شود، مناسب ديدم كه آن مقد‌ّمه به عنوان «پيش‏گفتار» آن دروس تكثير گردد. اينك آن مباحث پس از آن‏كه اندكي از صورت گفتاري به صورت نوشتاري تغيير يافت، به شكل مجموعه حاضر در اختيار علاقه‏مندان قرار گرفت.

آن برادر گرامي در نامه خود بعد از عنواني نوشته‏اند: «سلام عليكم اميدوارم حال شريف شما خوب بوده، پيوسته اوقات در پناه امام زمان۷ محفوظ باشيد. ابتدا از اين‏كه براي شما وسيله زحمت شده‏ام پوزش مي‏طلبم و اميدوارم عفو بفرماييد. مطالبي را كه به صورت نامه به حضور شما فرستادم، در صورت امكان لطف كنيد جواب آن‏ها را مرقوم

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲ *»

فرماييد البته توسّط بعضي برادران به جواب بسياري از آن‏ها رسيده‏ام، ولي در مسائلي هم دچار اشكال شدم كه هنوز به حقيقت جواب دست نيافته‏ام و از جهت اين‏كه در جهالت نمانم و دلم آرام‏تر شود، مزاحم حضرت عالي شدم، و ناگفته نماند كه من قصد بحث و جدل با كسي را ندارم ولي شما طوري جواب بفرماييد كه معاند با انصاف را قانع كند.»

پاسخ:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. ابتدا از تأخير جواب پوزش مي‏طلبم و خود شما به علل و جهات آن آگاهيد، و چون از بركات بقيّةاللّه عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين فرصتي و عافيتي فراهم گرديد و توفيقي حاصل شد، تصديع مي‏دهم.

نوشته‏ايد: «ناگفته نماند كه من قصد بحث و جدل با كسي را ندارم ولي شما طوري جواب بفرماييد كه معاند با انصاف را قانع كند» عرض مي‏كنم عناد، با انصاف جمع نمي‏شود و شخص منصف، نمي‏تواند معاند باشد. زيرا انصاف عبارت است از تصديق حق و حق را به حق‏دار دادن، اگرچه به زيان خود شخص بيانجامد. و نوعاً كساني كه در مقام اعتراض و اشكال بر مشايخ عظام اعلي‌الله‌مقامهم برآمده‏اند، اشخاصي معاند هستند كه گويا از انصاف خبر نشده‏اند.

بنابراين مرا معذور خواهيد داشت از اين‏كه پاسخ سؤال‏ها طوري باشد كه معاند را قانع سازد؛ بلكه دستور و روش بزرگان بر همين بوده كه به اشكال‏ها و اعتراض‏هاي معاندان جواب نمي‏فرمودند مگر آن‏كه مصالح ديگري در كار بوده كه به جواب معاندي مي‏پرداختند كه در واقع همان مصالح منظور نظر مباركشان بوده است، نه قانع شدن‌ِ آن معاند. در توقيع مبارك([۱]) مي‏خوانيم و ما تغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.([۲])

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳ *»

آري همان‏طور كه فرموده‏ايد، اميدوارم جواب‏ها طوري باشد كه بر آگاهي و شناخت آن برادر عزيز و ساير عزيزان نسبت به آن‏چه مورد بحث قرار مي‏گيرد، بيافزايد و شما و ما در اجر و ثواب طلب كنندگان و نشر دهندگان علم شريك باشيم.

علاوه بر اين عرض مي‏كنم: انصاف دادن نه تنها از معاند انتظار نيست؛ بلكه ظاهراً از روايات اين‏طور استفاده مي‏شود كه حتي از برادران ايماني هم ـ البته برادران ايماني مساوي ـ نبايد انتظار انصاف داشت. آن‏طوري كه در روايات ذكر شده و از حقوق اخوان مي‏شمرند، همين است كه از برادر انصاف طلب نكنيم.([۳]) چون همان‏طور كه در روايات هم مي‏فرمايند، سه امر است كه مشكل‏ترين امور است: يكي ذكر خداوند در هر حال، يكي انصاف المرء من نفسه([۴]) (يكي هم مواسات با برادران ايماني در مال است).([۵]) به طور كلّي انصاف امري است كه شخص خيلي كم مي‏تواند به آن موفّق بشود. از جهت اين‏كه اعتدالي لازم دارد كه در آن اعتدال، انسان به جهتي تمايل پيدا نكند! و براي ناقصان چنين اعتدالي نيست. ظاهراً اين‏طور يادم مي‏آيد كه از حقوق برادران مساوي مي‏شمرند.([۶]) برادران بزرگ‏تر كه كاملان هستند، معلوم است كه معنا ندارد ما از آن‏ها انصاف بخواهيم. برادر كوچك‏تر هم در رتبه‏اي نيست كه ما بتوانيم از او انتظار حقّي داشته باشيم. پس مراد برادران مساوي خواهند بود. درباره برادران مساوي حقوقي كه ذكر مي‏فرمايند، يكي از

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴ *»

آن‏ها كه خاطرم مي‏آيد اين است كه از برادر مساوي انتظار انصاف نبايد داشت! به طوري كه مي‏فرمايند اگر انتظار انصاف داشته باشي، از بي‏انصافي تو است؛ يعني بي‏جا است. حال اين مطلب هم در اين‏جا ضميمه شود، بد نيست كه نه تنها از معاند نبايد انتظار انصاف داشت كه اصلاً انصاف از او برنمي‏آيد؛ بلكه از برادر مساوي هم مي‏فرمايند نبايد انتظار انصاف داشت.

بعد نوشته‏ايد: «نوع اين سؤالات مطالبي است كه در كتب شيخ مرحوم و سيّد مرحوم اعلي‌اللّه‌مقامهما ديده مي‏شود و چون نوع مردم از تفسير آن‏ها عاجزند، اشكال مي‏گيرند كه من به چند مورد، از قول خود آن‏ها اشاره مي‏كنم.»

عرض مي‏كنم مطلب همين‏طوري است كه نوشته‏ايد. اساس كار معاندان همين است كه در آن‏چه اهليّت و خبرويّت ندارند، دخالت نموده و در علومي كه اصطلاحات مخصوص به خود دارد و با موازين معيّني سنجيده مي‏شود، مي‏خواهند با اصطلاحات ديگري بررسي كرده و با موازين ديگري مقايسه نموده، به قضاوت بپردازند، و من لازم مي‏بينم پيش از آن‏كه وارد پاسخ‏گويي از اشكال‏ها شوم موقعيّت و موضع شيخ مرحوم و سيّد مرحوم اعلي‌اللّه‌مقامهما را در سير فكري تشيّع و نقش آن دو بزرگوار را در جريان‏هاي علمي شيعه، بيان كنم. اگرچه اين بحث به كار معاندان نمي‏آيد، ولي اميد است براي دوستان، سخني شيرين و واقعيّتي دل‏نشين باشد ان‏شاءاللّه‌تعالي.

g   g   g   g   g   g   g

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵ *»

 

 

جلسه اول

 

(سه‏شنبه ۲ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ آزمايش؛ سنتي الهي

¬ آزمايش درباره اركان دين

¬ آزمايش به وجود جانشينان خدا

¬ آزمايش به وجود نايبان امام عصر (ع)

¬ اقسام نيابت عامّه در دوران غيبت كبري

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶ *»

 

 

 

 

يكي از سنّت‏هاي الهي كه هميشه جاري بوده و در همه امّت‏ها واقع شده، سنّت آزمايش است كه در قرآن در سوره مباركه عنكبوت از آن خبر داده، مي‏فرمايد: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ألم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الّذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين([۷]) اين سنّت خداوند در همه زمان‏ها و در همه امّت‏ها جاري است. زيرا ايمان تنها ايمان زباني نيست كه با گفتن و اظهار آن، مقصود به عمل آمده باشد؛ بلكه حقيقتي است داراي ابعاد مختلف كه همراه خود تكاليف و وظايفي را بر عهده مؤمن مي‏آورد و مردم با اظهار آن، رها و واگذارده نمي‏شوند. مگر آن‏كه وجود چنين حقيقتي را در جميع ابعادش به نمايش درآورند. و اين امر جز در بوته آزمايش، گرفتاري و امتحان‏ها به گونه‏اي ديگر به وقوع نمي‏پيوندد. پس بايد در معرض آزمايش درآيند و هركس از بوته آزمايش صاف و خالص بيرون آمد، مؤمن است و در ايمان راستين است.

پس آزمايش، اصلي از اصول اديان آسماني و سنّتي جاري از سنن الهي است. اگرچه خداوند به حقيقت دل‏ها آگاه است و پيش از آن‏كه آزمايش بفرمايد، از راستين بودن يا دروغين بودن‌ِ ايمان هركسي باخبر است، ولي نظام جزا و پاداش را بر اين اساس قرار داده كه مردم را بر آن‏چه به انجام مي‏رسانند، محاسبه و مجازات فرمايد، نه بر حسب آن‏چه از ايشان مي‏داند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷ *»

آزمايش هم همان مكشوف ساختن واقع است و آن‏چه براي خداوند معلوم بوده، آن را آشكار مي‏نمايد. اين نظام از جهتي با فضل خدا، از جهتي با مسأله عدل الهي و از نظري با روش و منهج تربيتي پروردگار متعال ارتباط دارد كه در اين بحث، ذكر آن بي‏مورد ديده مي‏شود.

به هر حال آزمايش‏ها مختلف است و اگر شخص در ايمان، صلابت، رسوخ، ثبات و دوام نداشته باشد خواه‏وناخواه در پاره‏اي از آن‏ها از پاي درمي‏آيد و باطن خود را آشكار مي‏سازد.

آزار و صدماتي كه از طرف كفّار و اهل باطل متوجّه مؤمن مي‏شود، از طرفي هم مؤمن براي خود يار و كمك‏كار نمي‏بيند، خودش هم كه نمي‏تواند از خود دفاع كند و آزار و صدمات آن‏ها را از خود دفع نمايد، اين امر از آزمايش‏هاي الهي است. گرفتاري‏هايي كه متوجّه اهل و عيال شخص مي‏شود و براي رفع آن‏ها انسان در فشارهاي اجتماعي و زندگي قرار مي‏گيرد، از آزمايش‏هاي الهي است. تنگي معيشت و تهي‏دستي، بالا رفتن هزينه زندگي و بار آمدن مشكلاتي از اين ناحيه، از آزمايش‏هاي الهي است. مصائب و بيماري‏ها، دربه‌دري‏ها و ناكامي‏ها، سختي‏ها و نابساماني‏ها، از آزمايش‏هاي الهي است.

پيروزي‏هاي ستمگران و رفاه حال كفّار و از خدا بي‏خبران، آسايش و آسوده زيستنِ اهل باطل و كاميابي‏هاي اهل عصيان و طغيان، از آزمايش‏هاي الهي است. احساس تنهايي يا احساس قلّت و كم‏بودن همفكر در سير فكري و عقيده، يكي از آزمايش‏هاي بزرگ است كه انسان از تنهابودن يا در اقليّت بودن خود و هم‏عقيده‏هاي خود، احساس وحشت نكند و او را در طريق ايمان سست نگرداند. اميرالمؤمنين۷ مي‏فرمايد: لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله.([۸])

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸ *»

در بعضي از آيات شريفه قرآن پاره‏اي از آزمايش‏ها يادآوري شده است كه به برخي از آن‏ها اشاره مي‏كنم أم حسب الذين يعملون السيئات أن‏يسبقونا ساء ما يحكمون([۹]) آيا اين‏طور فكر مي‏كنند كساني كه در باطن‏ها و سريره‏هاي خويش مرتكب بدي‏ها شده و نفاق مي‏ورزند كه مي‏توانند بر ما پيشي بگيرند و خود را از ايمان آورندگان به شمار آورند. در صورتي كه در باطن و حقيقت، از كفّار و منافقان مي‏باشند.

أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه. ألا إنّ نصر اللّه قريب([۱۰]) هم‏چنين ساير مواردي كه در آن‏ها امتحان انجام مي‏يابد، بيان گرديده است. و چون مقصود اصلي ما نيست، از ذكر آن‏ها خودداري مي‏شود.

يكي از موارد مهمّي كه مردم به آن آزمايش شده و مي‏شوند، اركان دين است. نظر به اين‏كه اركان دين چهار است: اول توحيد، دوم نبوت، سوم اقرار به ولايت ائمه و فاطمه زهرا: و چهارم اقرار به ولايت اولياء و برائت از اعداء و در اقرار به ولايت اولياء، اقرار به مقامات و فضائل شيعيان هم لازم است، روي اين جهت مردم به هريك از اين اركان آزمايش شده‏اند.

آناني كه ركن اول را نپذيرفتند، و دعوت رسول‏اللّه۹ را كه مي‏فرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا([۱۱]) اجابت ننمودند، هلاك شدند. آناني كه آن را پذيرفتند و به توحيد خدا اقرار كردند، به ركن دوم كه امر نبوت باشد، امتحان شدند. آناني كه به اين ركن هم اقرار نمودند، توحيد از ايشان پذيرفته شد و آن‏هايي كه اقرار نكردند، توحيد هم از ايشان پذيرفته نگرديد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹ *»

باز كساني كه ركن دوم را پذيرفتند، به ركن سوم امتحان شدند كه امر ولايت ائمه: باشد. در اين ركن چه اختلاف‏ها كه پيش نيامد! چه فرقه‏ها كه پيدا نشدند! و چه تشتّت‏ها كه رخ نداد؟! امتحان عجيبي بود! كساني توانستند ايمان سالم و ديانت صحيحي داشته باشند كه به امامت و ولايت‌ِ ائمه اثني‏عشر: اقرار نمودند و اهل نجات شدند. ولي آن‏ها هم به ركن چهارم آزمايش شدند كه امر شيعه و اقرار به ولايت ايشان و برائت از اعداء آل محمد: و اعداء شيعيان ايشان باشد. اجمالاً مي‏دانيد كه اين آزمايش بسيار سخت بود. بعد از آن، ثابت ماندند آناني كه ثابت ماندند و خارج شدند آنان كه خارج گرديدند.

اين آزمايش‏ها پيوسته و مستمر‌ّ است و تا ظهور امام زمان حضرت بقيّة اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين ادامه دارد. خداوند متعال هر نفسي را به همه اين چهار ركن آزمايش و امتحان مي‏فرمايد تا در هر نسلي اهل هلاك و اهل نجات مشخّص شوند.

با كمي دقّت معلوم مي‏گردد كه جميع آزمايش‏ها در اركان دين، در واقع و حقيقت آزمايش به وجود جانشينان خدا بوده است. به اين ترتيب كه خدا آزمايش فرمود اهل توحيد و اقراركنندگان به ركن اول دين را، به جانشينان خود كه انبياء باشند. زيرا نبو‌ّت عبارت است از جانشيني خدا و قائم‌مقام او بودن در ايصال و رسانيدن‌ِ احكام به سوي خلق. حضرت امير۷ در وصف رسول‏خدا۹ فرمود: أقامه في ساير عوالمه في الأداء مقامه،([۱۲]) و هركس كه به وجود هر پيامبري آزمايش گرديد، در صورتي كه اطاعت كرد و به جانشيني او از خدا اقرار نمود، از موحّدين و اهل توحيد شناخته شد و هركس اقرار نكرد و نبو‌ّت؛ يعني جانشيني او را انكار كرد، از كفّار و مشركين محسوب گرديد. باز كساني كه پيامبري پيغمبر خويش را پذيرفتند و گردن نهاده، تسليم شدند، به جانشين آن پيامبر كه وصي او بود آزمايش شدند. هركس وصايت و امامت جانشين آن پيامبر را

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰ *»

پذيرفت، از امّت اجابت آن حضرت به حساب آمد و هركس جانشيني آن وصي را انكار كرد، در باطن كافر شناخته شد.

اين امّت هم بعد از رسول‏خدا۹ به امامت و جانشيني دوازده امام: آزمايش شدند و مؤمن از غير مؤمن جدا گرديد. مؤمن كسي شد كه به امامت ائمه اثني‏عشر: و جانشيني ايشان، يكي پس از ديگري اقرار كرد و ايمان آورد.

و نظر به اين‏كه امام دوازدهم عليه‌السلام و عجّل اللّه فرجه الشريف طبق مصالحي از ديده‏ها غائب گرديد، مطابق سنّت خداوند و سنّت همه انبياء:، سنّت رسول‌خدا۹ و سنّت ائمه گذشته:، آن حضرت هم در غيبت صغري شيعيان خويش را آزمايش فرمود به وجود نو‌ّاب و ابوابي كه به وسيله توقيع شريف، آن‏ها را به شيعيان معر‌ّفي فرمود و همه را به متابعت ايشان دعوت نمود و از مخالفت با ايشان بر حذر داشت. فرمود اطاعت ايشان اطاعت من و نافرماني ايشان نافرماني من است و دستور داد كه در جميع امور به ايشان رجوع كنند و آن‏چه بايد به امام۷ بپردازند، به ايشان بپردازند.([۱۳])

مشهورترين نو‌ّاب و واسطه‏گان حضرت نو‌ّاب اربعه بودند كه يكي پس از ديگري جانشين و قائم‌مقام آن حضرت معر‌ّفي شدند و مرجع و ملجأ شيعيان گرديدند. اسامي مباركه ايشان عبارت است از: عثمان بن سعيد عَمروي، محمد بن عثمان عمروي، حسين بن روح و علي بن محمد سمري. اين بزرگواران يكي پس از ديگري از اسباب امتحان و آزمايش شيعيان شدند، به وسيله ايشان مؤمنان به حضرت از غيرمؤمنان به حضرت جدا شدند. چه بسياري كه منكر مقام نيابت ايشان شدند و چه كساني كه به دروغ اد‌ّعاي نيابت حضرت نمودند و عد‌ّه‏اي را به گرد خود جمع نموده، اموالي را كه به عنوان امام۷ از مردم مي‏گرفتند، در معصيت‏ها صرف و خرج مي‏نمودند و چه بدعت‏ها كه در دين گذاردند و مردم نيز مي‏پذيرفتند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱ *»

درباره بعضي از آن‏ها توقيع صادر شد. حضرت۷ در آن توقيع‏ها آن‏ها را لعن فرمودند و شيعيان را از باطن پليد آن‏ها باخبر ساختند.([۱۴]) و به اين سبب پاره‏اي، از طرفداري آن ملحدها و مبدع‏ها و دروغگويان دست برداشته، برمي‏گشتند و پاره‏اي بر همان ضلالت باقي مي‏ماندند و به اين وسيله هلاك مي‏شدند. بدعت‏ها و الحادهاي اين ملحدها در تاريخ مذكور است.

به راستي جاي شگفتي است كه در ميان شيعه اثني‏عشري كساني باشند كه بعد از راهنمايي‏ها و بيان‏هاي دوازده امام معصوم: باز هم اين‏قدر براي ضلالت و انحراف آمادگي داشته باشند كه تا صداي باطلي بلند شد، فوراً گرد او را بگيرند و به اين بدعت‏ها و انكارها بگروند اين نيست مگر از جهت آن‏كه در واقع ايمان نداشته، منتظر بهانه و اسباب انحراف و ضلالت هستند كه اين‏قدر زود از طريق مستقيم و مسير صحيح ايمان منحرف گردند و بديهي است كه هريك از آن ملحدان، مبدعان و مد‌ّعيان دروغين، از ايمان و اسلام خارج شدند و گروندگان به آن‏ها نيز از نظر همه اهل ايمان، از ايمان و اسلام خارج شناخته شده، به ساير اهل باطل ملحق گرديدند.

پس به اين وسيله باطن‏هاي پليد و خبيث آن‏ها آشكار گرديد. اگر اين امتحان و آزمايش نبود، اين كفّار و ملاحده مشخّص نمي‏شدند و از صف اهل ايمان خارج نمي‏گرديدند. زيرا انكار نيابت و وكالت نو‌ّاب اربعه، در واقع انكار صاحب الزمان۷ بود و انكار آن حضرت، انكار آباء آن حضرت بود و انكار آباء آن حضرت، انكار رسول‏اللّه۹ بود و انكار آن حضرت، انكار توحيد بود. از اين جهت آن منكران را كفره و ملاحده مي‏خوانيم و همه را اهل هلاك و مخلّد در جهنّم مي‏دانيم.

البته معلوم است كساني كه در دوران غيبت صغري ثابت قدم ماندند و در ولايت اولياء و نيابت نو‌ّاب حضرت نلغزيده، ايمان را از دست ندادند، مؤمناني بودند بسيار محكم

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲ *»

و راستين، صاحبان صدق و صفا و وفا. از اين جهت امام۷ كار امتحان و آزمايش را سخت‏تر نمودند، غيبت كبري شروع شد. بنابراين همان‏طور كه شخص شريف امام۷ به غيبت كبري غائب گرديد، اشخاص نو‌ّاب و ابواب آن حضرت۷ هم غائب گرديدند، نيابت خاصّه شخصي نيز منقطع گرديد و ابتداي نيابت عامّه نوعي شد. به اين ترتيب كه ديگر توقيع و نصّي از سوي امام۷ يا از سوي نائب چهارمين حضرت۷، بر اثبات نيابت شخص به خصوصي صادر نشد. شخص به خصوصي به عنوان مرجع و ملجأ شيعيان معر‌ّفي نگرديد.

امام۷ به طور صريح به نايب چهارمين خود دستور دادند كه كسي را بعد از خود به عنوان نايب معيّن نكند([۱۵]) از اين جهت وقتي كه رحلت جناب علي بن محمد سمري آخرين نايب حضرت۷ نزديك شد، بعضي از دوستان از او پرسيدند كه قائم‏مقام شما كيست؟ فرمود: للّه أمر هو بالغه([۱۶]) خدا را كاري است كه انجام خواهد داد. و آن عبارت بود از انقطاع نيابت خاصّه شخصي و شروع نيابت عامّه نوعي. خود حضرت۷ هم در اين زمينه برنامه دراز مد‌ّتي را پي‏ريزي كردند و با صدور جمله شريفه: و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه([۱۷]) امتحان و اختبار بسيار سخت و پي‏گير و مداومي را پايه‏گذاري كردند كه امر نيابت عامّه (مطابق اصطلاح مشهور در برابر نيابت خاصّه) باشد.

اما در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه بر دو نوع انجام مي‏يابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبه عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳ *»

به‏دست‏آوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت۷ در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري به بنده‏اي از بندگان خدا است. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد، حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور عادل باشد. نيز در پاره‏اي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابت‏ها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت۷ اين حق يا خير را به كسي ابلاغ مي‏كند.

اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكرده‏اند يا اگر بشنوند چه‏بسا انكاركنند از بي‏توجّهي آن‏ها نسبت به مقام ولايت و شئون امامت است و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينه امام‏شناسي دارند. اما از ديد‌ِ مشايخ عظام اعلي‌اللّه‌مقامهم كه با مقامات و شئونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچك‏ترين خيرها و حق‏ها جريان دارد و امري مستمر و مداوم است. امام۷ هركس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب مي‏فرمايند بدون اين‏كه آن كس خبردار شود و به حقيقت امر آگاه گردد.

در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حقّي و از عهده آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام۷ و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت۷ به دست او خيري را جاري سازند يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول۹ به ابن‏عباس فرمودند: يا ابن‏عباس لن‏تجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلا بتعليمي و تعليم علي۷([۱۸]) اي فرزند عباس در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي۷٫

پس در اين نوع نيابت است كه امام۷ از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مي‏يابد، دستي دارد و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي مي‏رسد، زباني دارد،

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴ *»

خواه صاحب آن دست يا آن زبان محبوب امام۷ باشد، خواه مبغوض. پس امام۷ محتجب شده و از وراي اين حجاب‏ها و باب‏ها و نائب‏ها، خيرها و حق‏ها را  ابلاغ مي‏فرمايد.

در حديث مي‏فرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة([۱۹]) براي خداوند هفتادهزار حجاب است كه پاره‏اي از نور، و پاره‏اي از ظلمت است. در حديثي مي‏فرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم([۲۰]) خدا دين را تأييد مي‏كند به گروه‏هايي كه براي خود آن‏ها نصيب و بهره‏اي از دين نيست. نمونه روشن آن، نشر و پيشرفت اسلام بود در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آن‏ها.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵ *»

 

 

جلسه دوم

 

(چهارشنبه ۳ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

¬ نيابت جزئيّه يا خاص

¬ شرايط نايبان جزئي

¬ نيابت كليّه يا عامّه

¬ توضيح نيابت عامّه و خاصّه در دوران غيبت كبري

¬ آزمايش در دوران غيبت كبري به نايبان عامّ يا خاص (به دو اعتبار)

¬ صفات علمي و عملي نايب‏هاي عام و خاص

¬ وظايف شيعيان در عصر غيبت كبري نسبت به نايبان عام و خاص

¬ نايب‏هاي خاص و عام از قريه‏هاي ظاهره‏اند

¬ توضيح فقرات مقبوله عمر بن حنظله

¬ مرجعيّت و حكومت نايبان عام و خاص، و وظيفه رعيّت نسبت به آنان

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶ *»

 

 

 

 

عرض شد در غيبت كبري نيابت از طرف امام۷ و جانشيني حضرت به دو صورت است: يكي «نيابت جزئيّه» كه از آن (در اصطلاح مخصوص بزرگان) به نيابت خاصّه هم تعبير مي‏آيد. در اين نيابت، قابليّتي و لياقتي چندان شرط نيست. همين اندازه كه شخصي از نظر قواي ظاهري يا باطني نفساني بتواند متحمّل حقّي بشود و آن حق را به ديگري كه لازم است به او برسد، ابلاغ كند، امام۷ از وجود چنين شخصي استفاده مي‏فرمايند و او داراي نيابت مي‏شود. در اين نيابت، چه‏بسا خود‌ِ شخص نداند كه الآن در چه مأموريّتي به‏سرمي‏برد و چه موقعيّتي را دارد؛ بلكه همين اندازه كه در او براي امري و ابلاغ خيري و حقّي جربزه‏اي پيدا مي‏شود، امام۷ بدون توجّه خود او، او را به امري مأمور مي‏فرمايند.

در چنين نيابت‏هايي بسا آن‏كه عدالت لازم نيست؛ بلكه بسا آن‏كه ايمان هم لازم نيست. اين‏طور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالأخره به وسيله شخصي ابلاغ مي‏شود به كساني كه بايد ابلاغ بشود، حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اين‏طور نيابت جاري است. فرض بفرماييد از قبيل: صنعت‏هاي خير و حرفه‏هايي كه براي بندگان موجب خير مي‏شود، امام۷ از اشخاصي كه در آن‏ها اين قابليّت‏ها هست، در رسانيدن آن خير و حق استفاده مي‏كنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ مي‏فرمايند.

از اهل هر صنعتي و حرفه‏اي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود، مي‏شود

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷ *»

كسي نيابت كند، نايب مي‏شود و در رسانيدن آن خير جانشين امام۷ است. چه خودش بداند، چه نداند و اكثر نمي‏دانند كه اين مأموريّتي است كه امام۷ به عهده آن‏ها گذارده و از قابليّت‏هاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعت‏هاي مختلف، كاري را عهده‏دار مي‏شوند و خيري را به بندگان خدا مي‏رسانند.

پس در اين امور همين اندازه كه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتما ايمان باشد، عدالت باشد لزومي ندارد. چه‏بسا امام۷ از غيرمؤمنان، از وجود كفّار هم استفاده مي‏فرمايند و آن‏ها را در امور دنيوي منشأ امور خير قرار مي‏دهند كه در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.

از همين باب مي‏توان شمرد دستوري را كه ائمه: و بزرگان براي جواز رجوع به خبرگان و اهل خبره در هر فنّي و امري داده‏اند.([۲۱]) جواز رجوع به خبره، استفاده از خبرويّت او در هر امري، به واسطه همان قابليّت‏هاي طبيعي است كه در اثر رجوع به آن‏ها انسان به امر خيري نائل مي‏شود و مقصد خيري به انجام مي‏رسد. مي‏شود اين امر را از همين نيابت خاص دانست. شخص خبير در هر فنّي را، مي‏شود نايب امام۷ دانست؛ اما «نايب خاص» در اين امر خاص و در اين مورد خاص؛ بدون اين‏كه خودش بداند نيابت دارد.

البته در بعضي از امور به خصوص در امور باطني و معنوي، چه‏بسا عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه يا در بعضي از شهادت‏ها و اموري كه مترتّب بر

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸ *»

عدالت و ايمان است، در اين‏طور موارد البته لازم است كه شخص علاوه بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان باشد، يا علاوه بر آن، صاحب عدالت هم باشد. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه منظور آن است كه چون افرادي كه بايد اين امر به آن‏ها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه به مؤمن رجوع كنند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، ائمه: اين شرط را در آن‏ها لحاظ فرموده‏اند مربوط به آن‏ها و نسبت به آن‏ها است، نه اين‏كه ناظر به ايصال باشد و به اصل جريان و فعاليّتي كه بايد واقع شود.

در اين‏طور نيابت كه در دوران غيبت كبري انجام مي‏شود، هيچ‏گاه اختباري در كار نيست. ديگران هم به اين‏طور جانشينان و نمايندگان امام۷ آزمايشي نمي‏شوند. البته براي اختبار و آزمايش در زمينه چنين نُو‌ّابي مي‏شود وجه بعيدي پيدا كرد اما خيلي بعيد است. از اين جهت ما فعلاً از اين‏طور نيابت گفت‏وگو نداريم و به اين قسم كاري نداريم.

در غيبت كبراي امام۷ يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن به نيابت كليّه يا نيابت عامّه مي‏توان تعبير آورد و چون شروط اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا مي‏شود و امام۷ اشخاص مخصوصي را براي اين امر برمي‏گزينند، از اين جهت اين نيابت را به اين اعتبار نيابت خاصّه مي‏گويند و نايبي كه انتخاب مي‏شود نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده مي‏شود.

البته توجّه داريد اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده مي‏شد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته مي‏شد؛ يعني نايب منصوص كه از طرف امام۷ تنصيص شده، به خصوص توقيع به نامش صادر شده و شخصش به شيعيان معر‌ّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري مي‏شود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته مي‏شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹ *»

در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام۷ در جميع شئونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد بفرمايند و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي و چه‏بسا در رسانيدن حرفه‏هاي ظاهري به بندگان و رعيت خود واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام مي‏گويند. به جهت اين‏كه در شئوناتي كه نيابت مي‏كند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبه عمومي و همگاني دارد. و خاص مي‏گويند به اعتبار اين‏كه هركس هركس اين لياقت را ندارد و در هركسي اين قابليّت پيدا نمي‏شود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام۷ به ظاهر و باطن ايشان آگاه است. و آن‏ها را براي اجراي چنين امري انتخاب مي‏فرمايد. به اين اعتبار بر آن‏ها نايب خاص اطلاق مي‏شود.

در دوران غيبت كبري وجود چنين نو‌ّابي در اختبار و آزمايش‏ها اصل است و اين بزرگواران در نيابت، مقام اصالت و مقام ظاهر امام را دارا هستند و در واقع مثال و مجلاي امام۷ مي‏باشند.

جميع اخلاقيّات و همه علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر مي‏شود و آن‏ها را از ايشان مي‏شود اخذ كرد. به تعبير ديگر در مقام علم و عمل، نماينده مقام ظاهري و باطني و اخلاقي امام۷ هستند. در وصف ايشان حديثي رسيده است كه در اين حديث شريف به استفاده بزرگان ما اعلي‌اللّه‌مقامهم ايشان توصيف شده‏اند. اين حديث شريف به عنوان «مقبوله عمر بن حنظله» است.

و مقبوله گفته شده به اعتبار اين‏كه مورد قبول تمام علما است. چون سند اين حديث را ضعيف مي‏دانند. اما نظر به اين‏كه مضمون آن مورد عمل همه علما قرار گرفته، از اين جهت اين حديث شريف را تعبير مي‏آورند به «مقبوله»؛ يعني مورد قبول همه علما است.

عمر بن حنظله راوي اين حديث است كه حضرت فرمودند: انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فارضوا به حكماً.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰ *»

فانّي قد جعلته عليكم حاكماً. فاذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فانّما بحكم اللّه استخف‌ّ و علينا رد‌ّ. و الر‌ّاد علينا راد‌ّ علي اللّه. و هو علي حد‌ّ الشرك باللّه.([۲۲])

در اين حديث شريف امام۷ نيابت عامّه و مقام حاكميّت، به اشخاصي داده شده كه در ميان شيعيان‏اند و از شيعيان هستند و چنين موقعيّتي دارند كه مي‏شود در وصف ايشان اين فرمايش‏ها را بفرمايند. البته با توضيحي كه در ضمن سخن از اين حديث شريف عرض مي‏كنم معلوم مي‏شود كه در دوران غيبت كبري اشخاصي كه به چنين صفاتي متّصف‏اند، پيدا مي‏شوند و چنان قابليت و لياقتي را پيدا مي‏كنند كه امام۷ ايشان را در ميان شيعيان حكَم و حاكم قرار مي‏دهند، نه به طور تنصيص؛ بلكه به طور توصيف كه او را وصف مي‏فرمايند. سپس در هرجا اين وصف پياده شد و تطبيق كرد، ما بايد او را به اين مقام بشناسيم.

اختبار و آزمايشي كه در مطالب قبل عرض شد، در زمينه چنين نّواب و جانشيناني است كه حكم اين بزرگواران در دوران غيبت كبري؛ مثل حكم نو‌ّاب مخصوص و منصوص‌ِ در دوران غيبت صغري است. در دوران غيبت صغري، امام۷ هركس را كه به عنوان نايب و نماينده خود معر‌ّفي مي‏فرمودند و بر اسم و رسم و خصوصيّات او تنصيص مي‏كردند، شيعيان به تصديق و متابعت كردن آن منصوص و آن شخص نايب مخصوص، امتحان و آزمايش مي‏شدند، و اگر كسي در دوران غيبت صغري بر چنين نايبي رد مي‏كرد، كافر و از ايمان خارج بود و اگر كسي به دروغ، اد‌ّعاي چنين نيابتي را مي‏كرد، او هم كافر و از ايمان خارج بود.

در دوران غيبت كبري نيز امتحان‏ها، آزمايش‏ها و اختبارها در مورد وجود مبارك چنين نو‌ّابي است كه در جميع مايحتاج رعيّت از نظر: ايمان، دين و خيرات نمايندگي تام

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱ *»

دارند. حكم ايشان، حكم آن منصوصينِ در دوران غيبت صغري است و اقرار به مقامشان و متابعت‏كردن آنان مي‏شود ايمان، و مخالفت و انكار ايشان، مي‏شود كفر، و به اين انكار از ايمان خارج مي‏شود.

ديگران به اين امور توجّه نداشته، به اين مسائل نپرداخته و از اين نكات غافل مانده‏اند. اما بزرگان ما اعلي‌اللّه‌مقامهم متصد‌ّي بيان اين نكات شده و اين امر را توضيح داده‏اند كه سنّت الهي توقّف‏پذير نيست. امر اختبار و آزمايش ادامه دارد و تا وقتي كه امام۷ ظاهر شوند، امر مستمر‌ّي است. سپس اختبار و آزمايش به وجود خود آن بزرگواران انجام مي‏گيرد. بالأخره هميشه آزمايش در ميان بوده و استمرار دارد. اين امر در دوران غيبت كبري، همين‏طور ادامه دارد و به وجود اين بزرگواران اختبار و آزمايش جريان مي‏يابد.

البته همان‏طور كه گفتيم در دوران غيبت صغري در مورد منصوصين، آزمايش در دو امر بود: يكي اين‏كه شيعيان آن نايب منصوص مشخّص شده و معر‌ّفي شده از طرف امام۷ را تصديق و متابعت كنند، ديگر اين‏كه اگر مد‌ّعي كاذبي پيدا شد و به دروغ اد‌ّعاي نيابت كرد و امام۷ دروغ او را ظاهر ساختند و امرش را ابطال فرمودند، او را تكذيب كنند؛ مثل اين‏كه در دوران غيبت صغري هركس از سوي امام۷، اد‌ّعاي نيابت مخصوص و منصوص مي‏كرد، امام۷ او را رسوا مي‏فرمودند يا به توقيع صادركردن، يا به اين‏كه كار او به الحاد و بدعت‏گذاردن در دين منجر مي‏شد، و به اين وسيله شيعيان متوجّه مي‏شدند و امرش باطل مي‏شد. پس در دوران غيبت صغري امتحان و آزمايش در اين دو مقام و دو امر بود.

در دوران غيبت كبري نيز امتحان و آزمايش نسبت به چنين نيابت‏هاي كليّه و نو‌ّاب عام؛ در دو امر واقع مي‏شود: اول اين‏كه شيعيان وظيفه دارند چنين نايبي را از غير او تشخيص بدهند، مقام و موقعيّت او را بيابند و او را متابعت كنند. براي اين‏كه اين امر بر

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۲ *»

شيعه آسان باشد، ائمه گذشته: و هم‏چنين بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در نوع فرمايش‏هاي خود به صفات و موقعيّت چنين نو‌ّابي اشاره كرده‏اند. هم علم و عمل ايشان و هم صفات علميّه و صفات عمليّه آنان را ذكر كرده‏اند. به تعبير ديگر هم باطن ايشان، هم ظاهر ايشان را به ذكر صفات معر‌ّفي كرده‏اند.

پس در دوران غيبت كبري امر به «تنصيص» نيست؛ بلكه امر به توصيف است. اين بزرگواران را توصيف كرده‏اند كه وقتي انسان آن صفات، مشخّصات و علائم را در علم و عمل دانست، در هركس ديد، مي‏يابد و مي‏داند كه او صاحب نيابت عامّه است.([۲۳])

بعد وظيفه دوم آن است كه شيعيان از او متابعت كنند و در متابعت و تصديق و تسليم ايشان بودن نيز آزمايش مي‏شوند به اين‏كه بايد تصديق ايشان را داشته باشند، متابعت ايشان كنند و با ايشان مخالفت نكنند و بر ايشان رد‌ّي نداشته باشند و مقام و موقعيّت ايشان را انكار نكنند.

به اين دو امتحان مي‏شوند كه اگر از امتحان درست بيرون بيايند؛ از فرقه محقّه شمرده مي‏شوند. هم اين نايب را بشناسند و او را از مد‌ّعيان كاذب جدا بدانند و هم تصديق و اتّباع او را داشته باشند. آن‏گاه شيعه اثني‏عشري و از فرقه محقّه محسوب مي‏شوند. و اگر در يكي از اين دو تخلّف كردند يا آن را انكار نمودند، خواه‏وناخواه از فرقه حقّه خارج خواهند شد.

علامات و صفاتي كه در فرمايش‏ها ذكر شده در جاهاي خودش مفصّل بحث شده است و من در مباحث ديگر به آن‏ها اجمالاً اشاره كرده‏ام كه بايد به جاهاي مناسب آن مراجعه كرد.([۲۴]) و چون فعلاً مورد بحث ما نيست به ذكر علامات و صفات ايشان در علم و عمل نمي‏پردازيم. هركس با آن قواعد و دستوراتي كه ائمه: داده‏اند، مطابق شد و با

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۳ *»

هركس آن علائم انطباق يافت، ما بايد او را نايب عامّ امام۷ بدانيم و نيابت او در جميع امور ايماني و مايحتاجي است كه به آن نيازمنديم، از كسب كمالات و ترقيّات دنيا و آخرت، به اين معنا نيابتش عام‌ّ است، و بايد بدانيم نايب خاصّ گفتن درباره او هم به اين اعتبار است كه او در ميان شيعيان و مواليان، شخصي مخصوص است كه به اين فضل و فضيلت اختصاص يافته است، حتي نمي‏شود او را در رديف ساير شيعه دانست؛ بلكه تعبير به فضيلت هم شايد اين‏جا صحيح نباشد. چون در فضيلت بايد مابه‏الاشتراكي باشد تا بعد بگوييم او افضل است. و در اين‏جا بايد دانست كه افضليت بي‏معنا است. او خاصّ و اختصاص يافته و مخصوص است و با ديگران مابه‏الاشتراكي ندارد.

تعبير مشهوري است كه مي‏گويند: من فضّل عليّاً علي عمر فقد كفر([۲۵]) از همين باب است و بر همين مبنا است كه آن كسي كه بخواهد علي را بر عمر فضيلت و برتري بدهد، بايد يك مابه‏الاشتراكي بين علي و عمر فرض كند آن وقت بگويد: علي صلوات اللّه عليه در اين مابه‏الاشتراك زيادتي دارد. حال آن‏كه كجا مي‏شود علي صلوات اللّه عليه را با عمر لعنة اللّه عليه مقايسه كرد و آن وقت گفت: علي افضل است؟! مثل اين مي‏ماند كه بگوييم انسان از جماد افضل است. اين معنا ندارد. انسان با جماد چه ربطي دارد تا با يك‏ديگر سنجيده شوند؟ و بعد بگويند: انسان از خاك افضل است! از اين جهت آن كسي كه گفته: من فضّل عليّاً علي عمر فقد كفر خواسته بگويد كه اگر كسي حضرت امير را كنار عمر بگذارد و با عمر مقايسه كند، اين كفر است.

حال در اين‏جا هم همين‏طور، اين‏كه مي‏گوييم نايب خاصّ؛ يعني از نظر قابليّت و لياقت مخصوص است. روي همين جهت مختص شده و اختصاص يافته به اين شخص كه حامل انوار امام۷ بشود و از سوي آن حضرت حامل خيرات گردد و در امور كلّي و جزئي بتواند نيابت داشته باشد كه از اين اشخاص تعبير آورده مي‏شود به قريه ظاهره. در

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۴ *»

واقع آن علاماتي كه گفتيم نشان‏دهنده اين است كه چنين بزرگواراني به بركت آن اوصاف باطني و آن اعمال ظاهري، ظاهر و باطن خود را تزكيه نموده، قابليّت خود را تصفيه كرده و به سريره خود نموّ داده‏اند.

و چون براي خود چنين قابليّتي را تحصيل كرده‏اند، امام۷ هم بر فؤاد اين بزرگواران نور معرفت و نور محبت را اشراق فرموده و بر قلب مطهّر ايشان نور يقين و بر صدر اين بزرگواران نور علم را افاضه فرموده است. پس به واسطه همان قابليّتي كه براي ايشان بوده و به دست آورده، به چنين رتبه‏اي رسيده‏اند.

البته هر مقدار كه محبّت و يقينشان اضافه شود و اشراقات از حيث علم، محبّت و عمل اضافه شود، يقينا توجّه و اقبالشان به سوي امام۷ زياده مي‏شود، و هرچه اقبال و توجّهشان بيش‏تر باشد از سوي امام۷ هم افاضه اضافه مي‏شود. ايشان استفاضه مي‏كنند و امام هم افاضه مي‏فرمايند. اين‏ها به بركت آن صفات حسنه و اعمال صالحه استناره مي‏كنند، امام۷ هم اناره مي‏فرمايند و ايشان را نوراني مي‏سازند.

آن‏گاه براي امام باب مي‏شوند و از جانب امام۷ بر جميع امور و حقايق و خيرات، نايب مي‏شوند و براي شيعيان در كلّي و جزئي امورشان، مرجع خواهند بود، در جميع بلاها ملجأ خواهند بود. به بركت ايشان بلاها از شيعيان رفع مي‏شود. امين خدا و امين امام۷ خواهند بود در رسانيدن خيرات به شيعيان و دفع بليّات از ايشان. هم‏چنين در ايصال حقوق به صاحبان حق‏ها وساطت دارند. همين‏طور در ابلاغ وظايف بندگان و رعيّت، نسبت به امام۷ امانت‏دار و امين‏اند و براي چنين كاري انتخاب شده‏اند. اين بزرگواران محلّ انوار امام، و در واقع مَطْلَع انوار امام‏اند كه نور امام از ايشان بر ديگران مي‏تابد و خيرات به ديگران ابلاغ مي‏گردد. چنين نايبي باب اعظم است و طاعتش بر همه شيعيان واجب، و مخالفتش بر همه اهل ايمان حرام است. تصديق و اتّباعش ملاك ايمان است و نعوذباللّه انكار و مخالفتش ملاك كفر و خروج از ايمان خواهد بود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۵ *»

در آن حديث شريف «مقبوله عمر بن حنظله» امام صادق۷ فرمودند: عرف أحكامنا از كلمه أحكامنا استفاده مي‏شود كه اين بزرگواران به جميع احكام خلق معرفت دارند. زيرا جمع مضاف، افاده عموم استغراقي مي‏كند.

و شكّي نيست كه وقتي أحكامنا مي‏فرمايند، پس ائمه: براي هر شيئي حُكمي دارند، و چون همه اشياء و همه وجودهاي اشياء مبتني بر حق است، خواه‏وناخواه در اين عالم، در مقابل هر حقّي باطلي است. چون عالم خلط است، خداوند در اين عالم، بين حقايق و اباطيل خلط فرموده است. و چون عالم خلط است پس ائمه: حكم هر حق‌ّ و هر باطلي را فرموده‏اند و خواه‏وناخواه براي آن بزرگواران براي هر حقّي و هر باطلي حكمي است.

اين فرمايش كه مي‏فرمايند: عرف أحكامنا نشان‏دهنده آن است كه اين بزرگواران به جميع احكامي كه ائمه: در مورد هر حق و باطلي بيان فرموده‏اند، آگاه‏اند. حال يك وقت هست به طور اصل و به طور قواعد كلّي فرموده‏اند، يك وقت هست كه به طور نصّ و خاصّ فرموده‏اند كه در هرجا به طوري كه مصلحت دانسته‏اند بيان فرموده‏اند.

به طور كلّي در حديث فرموده‏اند: ما من شي‏ء الا فيه كتاب او سنّة.([۲۶]) ما من شي‏ء «يعني ما من شي‏ء من حق‌ّ أو باطل، ما من موجودٍ إلا فيه كتاب أو سنّة» يعني درباره هر چيزي، آيه‏اي يا فرمايشي از رسول‏ خدا يا از ائمه هدي: رسيده. پس جميع احكام بيان شده است و همه احكام را خدا در قرآن يا رسول‏اللّه۹ در سنّتشان و يا ائمه: ذكر فرموده‏اند. پس عرف أحكامنا يعني «نايب عام» بايد به جميع احكام وجودي همه موجودات و به جميع شئونات حق و باطل اشياء در عالم واقف باشد. البته به مقداري كه لازم است به رعيّت برسد و مايحتاج رعيّت است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۶ *»

امام۷ مي‏فرمايند: و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا مراد از نظر در اين‏جا همان ديد عقلاني است. ديد عقلاني او اين‏قدر قوي شده و بصيرت او اين‏قدر زياد شده باشد كه بتواند در هر شيئي حلال و حرام را متوجّه بشود.

يكي ديگر از خصوصيّاتش اين است كه راوي حديث اين بزرگواران باشد. هرچه از وجودهاي خارجي تكويني دريافت مي‏كند، بتواند آن‏ها را با فرمايش‏هاي خدا و اولياء خدا مرتبط كند؛ يعني براي آن، فرمايشي از ائمه: نقل كند، يا با آيات تطبيق كند، و در همه اين امور در ظاهر و باطنش، در جزئي و كلّي امورش، متابعت ائمه هدي: را داشته باشد، به همه وجودش به سوي ائمه: اقبال داشته، فقط چشم به درگاه آن بزرگواران دوخته و به ظاهر و باطنش از غير ايشان اعراض كرده باشد، از هرچه مربوط و منسوب به ايشان نيست، تجنّب بورزد و جميع امورش را به اين بزرگواران تفويض كرده باشد. در همه احوال، اعتماد و استنادش به ائمه: باشد. به بركت ائمه: به زبان ظاهر و باطن، به زبان حال و قال، از خداوند توفيق بخواهد. ما بايد چنين كسي را در دوران غيبت كبري نايب عام بدانيم.

شيعه حقيقي و حجاب امام۷ ايشان‏اند كه امام۷ به ايشان محتجب است و از وراي اين حجاب نوراني ـ بلكه انور از هر نوري ـ امام۷ خيرات و مايحتاج رعيّت را ابلاغ مي‏فرمايند. ايشان‏اند كه در ميان رعيّت مرجعيّت و حكومت كليّه دارند. چنين كساني وقتي كه حكم كنند، به حكم امام حكم كرده‏اند و چون به حكم امام حكم كرده‏اند متابعتشان واجب و مخالفتشان حرام است. كسي كه بر ايشان رد كند، بر ائمه: رد كرده است و البته رد‌ّ بر ائمه ـ طبق همين حديث ـ رد‌ّ بر خدا است و رد‌ّ بر خداوند، در حد‌ّ شرك به خدا و خارج شدن از ايمان است.

اين امر در همه علوم ظاهري و باطني جريان دارد. چون چنين قابليت‏هايي به نور امام۷ منو‌ّر است و حامل ظهورات ائمه: است. در همين قابليّت‏ها از سوي امام۷

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۷ *»

القاء مثُل نورانيّه مي‏شود. روي اين جهت اين ظهورات مخصوص به ايشان است و به واسطه آن صفا و تزكيه كامل كه براي اين قابليت‏ها فراهم شده، آن تجلّيات و امثله ملقاة فقط در اين قابليت‏ها پيدا مي‏شود. اما در ساير رعيت به واسطه كثافتي كه در قابليت آن‏ها است، هم‏چنين به واسطه خباثت اعمالي كه دارند و عصياني كه در آن‏ها وجود دارد، چنين تجلّياتي در آن‏ها نخواهد بود.

شأن چنين بزرگان و نو‌ّابي اين است كه به هر كلمه‏اي و به هر علمي كه تنطّق فرمودند و علمي را اظهار كردند، بايد تصديق شوند. وظيفه تمام رعيّت تصديق ايشان است و انكار ايشان حرام است. به جهت اين‏كه اين بزرگواران با چنين ملاكي كه در شناختشان داريم، نمي‏گويند مگر آن‏چه را كه با ضرورت عقلا و ضرورت اهل ملّت‏ها موافق است. به خصوص آن‏چه ضرورت اسلام و ايمان و ضرورت شيعه بر آن مبتني است. هرچه مي‏گويند با اين امور مطابقت دارد. اگرچه ممكن است راه مطابقت را رعيّت جاهل نفهمند. طريق تطبيق با ضروريات را ندانند. اما آن‏چه مسلّم است اين است كه در جميع علومي كه بنا است اين بزرگواران در دوران غيبت در بين رعيّت اظهار كنند، امري مخالف با ضرورت‏ها از ايشان صادر و به زبان ايشان جاري نخواهد شد.

ديگران، ممكن است راه تطبيق با ضرورت‏ها را بدانند، ممكن است ندانند و چون ممكن است ندانند، از اين جهت اگر به ظاهر موافقت نديدند، وظيفه ندارند در مقام انكار برآيند؛ بلكه بايد به خود ايشان رجوع كنند و طريق تطبيق را از خود ايشان بياموزند.

نمونه‏اش امر خود امام زمان۷ است. حديثي است كه نقل مي‏كنند و در ميان شيعه شهرت دارد كه امام۷ آن «كلمه» را كه اظهار مي‏فرمايند، غير از وزير و يازده نقيب، بقيّه نمي‏توانند متحمّل شوند، از اطراف حضرت متفر‌ّق مي‏شوند. بعد جوَلاني مي‏كنند دوباره به حضرت رجوع كرده، تسليم مي‏شوند.([۲۷]) اين‏كه تسليم مي‏شوند از اين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۸ *»

جهت است كه مي‏دانند امام۷ معصوم است. امام در گفتارش خطا نيست و در دعوتي كه مي‏فرمايد خطا نيست. اما چون نمي‏توانند متحمّل شوند در مقام تفحّص برمي‏آيند. ولي بعد كه از تفحّص نااميد مي‏شوند، مي‏بينند چاره‏اي ندارند مگر رجوع به امام۷، آن‏گاه با تسليم و اذعان، رجوع به امام۷ مي‏كنند.

وظيفه رعيّت هم در قبال چنين كاملان، بزرگان و نو‌ّاب عام در غيبت كبري همين است كه اگر مطلبي از ايشان شنيدند كه نتوانستند با ضرورت‏ها تطبيق كنند، در مقام رد‌ّ و انكار برنيايند. اگر هم در مقام تفحّص برآمدند مانعي نيست. اما اين تفحّص بايد از روي انكار و نعوذباللّه مخالفت نباشد؛ بلكه براي زيادتي بصيرت باشد. وقتي كه چاره‏اي در خود نديدند و علاج كار خود نتوانستند بكنند، بايد به خود اين بزرگان رجوع كنند و حلّ مشكل را از خود ايشان بخواهند.

به جهت اين‏كه با اين صفاتي كه ايشان در ظاهر و باطن به آن‏ها شناخته شده‏اند، اهل خلاف ضرورت نخواهند بود و با ضرورت مخالفت نخواهند كرد. چون در اعمال و اقوال و در ظاهر و باطن‏شان متخلّق به اخلاق امام و مؤد‌ّب به آداب امام۷ هستند، به بركت آن نقطه‌اي كه از علم در وجود ايشان و در دل مطهّرشان پيدا شده است، البته اقوالشان، مطابق با اقوال معصومين و اعمالشان مطابق با اعمال معصومين: خواهد بود. آن‏قدر ايشان در عصمت‌ِ تبعي قو‌ّت مي‏گيرند كه مي‏توانيم بگوييم در اين مقام، اين بزرگواران اين‏طورند كه «لافرق بينهم و بين محمّد و آل محمّد: إلا انّهم عبادهم و أنوارهم»([۲۸]) از نظر اقوال، اعمال و علومشان هيچ فرق نيست. اين‏طور نمايندگي و نيابت براي اين بزرگواران وجود دارد و بعد از تطبيق صفات عملي و علمي ايشان با آن‏چه ائمه: فرموده‏اند، اين تصديق و اعتراف در برابر اين بزرگواران فراهم مي‏گردد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۹ *»

يك وقتي هم اين بحث را داشتيم كه اين بزرگواران اسرار را افشاء نخواهند فرمود.([۲۹]) كسي فكر نكند كه ايشان سر‌ّي فرموده‏اند كه با قاعده‏اي از قواعد تطبيق نمي‏شود و تحت قاعده‏اي از قواعد داخل نمي‏شود خير ايشان سر‌ّ نخواهند فرمود. آن اسراري كه مختصّ به خود ايشان است و آن‏چه را كه خداوند ايشان را لايق آن ساخته از دريافت اسرار محمّد و آل‌محمّد:، آن‏ها را به هيچ‌وجه اظهار نخواهند كرد، زيرا با عصمت تبعي ايشان نمي‏سازد.

چون در واقع اذاعه سرّ آل‌محمّد: افسق فسوق و افجر فجور است و اين بزرگواران به واسطه عدالت و اعتدالي كه دارند، مرتكب اظهار سر‌ّ نخواهند شد و تجاهر و تظاهر به اسرار آل‌محمّد: نخواهند داشت. اين اجمالي است در زمينه اين دو نوع نيابت در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه كه فعلاً كافي است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۰ *»

 

جلسه سوم

 

(پنج‏شنبه ۴ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

¬ حكم منكران نايبان عام و خاص

¬ غفلت ديگران از لزوم آزمايش در عصر غيبت كبري

¬ انكار منكران به علّت ندانستن معناي نيابت نايبان

¬ نسبت نايب و منوب‏عنه

¬ امامان: نايب‏هاي رسول‏اللّه۹ هستند

¬ كاملان نايب‏هاي امامان: هستند

¬ نسبت نايبان عام و خاص با رعيّت

¬ معناي انكار منكران نايب‏هاي عام و خاص

¬ نوع مخالفت‏هاي مخالفان مشايخ (اع)

¬ نقش خلوص در ايمان، در آزمايش‏هاي الهي

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۱ *»

 

 

 

 

قسم دوم از نيابت امام۷ در دوران غيبت كبري «نيابت كليّه» است و حاملان اين نيابت كساني‏اند كه به واسطه اعتدال و استقامت در ظاهر و باطن، حامل انوار امام مي‏شوند و در جميع شئونات رعيّت، چه كلّي و چه جزئي، علم و نور امام۷ را حمل مي‏كنند و در آن وساطت دارند.

و معلوم شد كه در غيبت كبري، اختبار و آزمايش شيعه اثني‏عشري و فرقه محقّه به وجود چنين نو‌ّابي خواهد بود. همان‏طور كه در غيبت صغري، شيعه به نو‌ّاب منصوص و مخصوص آزمايش مي‏شد كه با اقرار به مقامات و نيابت ايشان و تسليم شدن در برابر امرشان، ايمانشان ثابت مي‏شد و مؤمن بودند و به مخالفت با ايشان از ايمان خارج مي‏شدند و جزو فرق هالكه قرار مي‏گرفتند، همين‏طور اين ابواب و نو‌ّاب در دوران غيبت كبري در دو امر موضع آزمايش و اختبار شيعه هستند كه يكي اين است كه ايشان را به صفاتي كه در فرمايش‏هاي ائمه: رسيده و در علم و عمل ايشان را توصيف فرموده‏اند بشناسند و آن‏ها را از مد‌ّعيان دروغين جدا كنند. ديگر آن‏كه با ايشان مخالفت نكنند و در مقام متابعت از ايشان برآيند.

پس حكم ايشان همان حكم ابواب منصوصين و مخصوصين در دوران غيبت صغري است و مخالفت ايشان مثل مخالفت با آن‏ها است كه باعث خروج شخص از حد‌ّ ايمان است، و شخص به واسطه مخالفت داخل در كفر و نفاق مي‏شود. حالِ مخالفان با ايشان در دوران غيبت كبري؛ مثل حالِ مخالفان با نو‌ّاب و ابواب منصوصِ از طرف امام۷ در غيبت صغري است، حكمشان و حالتشان يكسان است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۲ *»

در دوران غيبت صغري فرقه‏هايي پيدا شدند كه يا در اثر مخالفت با نو‌ّاب مخصوص و منصوص جدا شدند، يا از مد‌ّعياني متابعت كردند كه در اد‌ّعاي خود كاذب بودند و خود را منسوب به امام مي‏شمردند. اين‏ها فرقه‏هاي مختلفي شدند از قبيل «شَلمغانيه» و «حلاّجيه» كه طرفداران منصور حلاّج بودند. از طرف امام۷ توقيع در لعنشان صادر شد([۳۰]) و با اين‏كه به ظاهر شيعه اثني‏عشري و تسليم مقام امامت امام۷ بودند، اما به واسطه نوع همين مخالفت‏ها يا متابعت از آن مد‌ّعيان كاذب، مورد لعن قرار گرفتند، و امثال اين فرقه‏ها زياد پيدا شد كه به واسطه مخالفت كردنشان با حضرات مقد‌ّس نو‌ّاب منصوص و مخصوص، ما از نظر ايماني بايد همه آن‏ها را كافر بدانيم و نه تنها خارج از شيعه و تشيّع؛ بلكه بايد خارج از دين اسلام بدانيم.

ديگران از اين مسأله غافل شده‏اند و فكر مي‏كنند كه در زمان غيبت كبري آزمايش و اختباري واقع نمي‏شود و شيعيان به جانشين و نايب امام۷ آزمايش نمي‏گردند. آن‏ها به اين مسأله واقف نشده و به اين دو نيابت در دوران غيبت پي‏نبرده‏اند. ولي بزرگان ما اعلي‌اللّه‌مقامهم اين امر را فرموده، لزوم و دوام آزمايش و استمرار اختبار را مطرح كرده‏اند. همان‏طور كه در فرمايش‏هاي ائمه: رسيده كه آزمايش توقّف‏پذير نيست و نمي‏شود زماني باشد كه اين امر واقع نشود.

در فرمايشي حضرت امير۷ وقتي اختبارها و امتحان‏هاي اهل ايمان و مد‌ّعيان ايمان را ذكر مي‏فرمايند، مي‏فرمايند اين‏قدر اختبار و امتحان ادامه پيدا مي‏كند كه حتي لايبقي منكم علي هذا الأمر إلا كالكحل في العين و الملح في الزاد([۳۱]) باقي نمي‏ماند از شما مگر مانند سورمه در چشم و نمك در توشه ـ طعام ـ البته حديث مفصّل است آن مقداري كه مورد بحث است، ذكر شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۳ *»

اين فتنه‏ها، اختبارها و امتحان‏ها در مورد چنين نو‌ّابي برپا مي‏شود. اما هيچ‏يك از اين فتنه‏ها و امتحان‏ها به كساني كه در ايمان ثابت‏اند و اهل غرض و هوي نيستند، صدمه نمي‏زند. در موقعي كه امام۷ نايبي را به اين مقام و موقعيّت شناسانيدند و حامل چنين مقامي را معر‌ّفي فرمودند، او را تسليم و تصديق مي‏كنند. از اين جهت وقوع اين فتنه‏ها و اختبارها به آن‏ها صدمه‏اي نمي‏زند؛ بلكه ثابت‏اند و بر همان ايمان باقي مي‏مانند و هركس به هرطور از ايشان اعراض كرد، حتي به اين‏كه نعوذباللّه درباره ايشان سخني بگويد كه شايسته مقامشان نباشد، از دين خارج مي‏شود.

اين‏كه فرموده‏اند: «در آخرالزمان مردم از دين فوج فوج خارج مي‏گردند»([۳۲]) به طوري كه ديگر به سوي دين عود نمي‏كنند اشاره به همين مطلب است. چون موقعيّت ايشان را تصديق نمي‏كنند، به همان تصديق نكردن، مخالفت نمودن و معاندت و نعوذباللّه سوء قول درباره ايشان، دسته دسته از دين خارج مي‏شوند.

يكي از اهم‌ّ جهاتي كه باعث مي‏شود اين بزرگواران و موقعيّت ايشان را انكار كنند و تسليم امرشان نشوند، اين است كه معناي نيابت و وساطت را درنيافته‏اند. نوعا گرفتار اين جهالت‏اند. متوجّه اين مسأله نشده‏اند كه نيابت يعني چه؟ وساطت يعني چه؟ يا تعبيري كه در فرمايش‏ها رسيده است كه اين بزرگواران «ابواب امام» هستند، خود معناي ابواب بودن‌ِ اين بزرگواران را درنيافته‏اند.

حال آن‏كه اين مسأله‏اي است كه حتي به شناخت مقام نبو‌ّت و رسالت، هم‏چنين به شناخت مقام امامت مربوط مي‏شود. ما كه مي‏گوييم پيغمبر و رسولِ از طرف خدا، واسطه است و نايب و قائم‏مقام خدا در روي زمين است و ائمه را قائم‏مقام رسول‏اللّه صلّي اللّه عليه و عليهم اجمعين مي‏دانيم، با توجّه به معناي دقيق وساطت و نيابت است، و با توجّه به آن معنا است كه معرفت زياد مي‏شود و ايمان در دل مستحكم و مستقر مي‏گردد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۴ *»

ديگران به اين نكات توجّه نكرده يا اين‏كه خيلي كم توجّه كرده، به اصل مسأله پي‌نبرده، از اين جهت از اين نكات غافل شده‏اند كه از جمله اين مسأله است. بزرگان ما مقام وساطت، باب بودن و نايب بودن را طوري بيان فرموده‏اند كه شخصي كه بخواهد ترقّي ايماني داشته باشد، خيلي راحت مي‏تواند سير ايماني داشته باشد و كمال ايماني را تحصيل كند. باب و نايب هر چيزي عبارت است از آن‏چه منوب‏عنه در آن مذكور باشد؛ به طوري كه اين باب و نايب، خود را مخفي كرده، او را ظاهر ساخته باشد. از اين موقعيّت، به «مقام نيابت يا وساطت» تعبير مي‏آورند كه اگر غير از اين باشد نه به آن مي‏شود گفت بابِ آن شي‏ء، و نه مي‏شود گفت نايب آن شي‏ء. نايب، باب و واسطه، تعابير مختلفي از يك موقعيّت است.

ما كه مي‏گوييم رسول‏اللّه۹ خليفة اللّه است يا مي‏گوييم باب خداوند و قائم‏مقام او در بين خلق است، مراد چيست؟ مراد اين است كه اين بزرگوار طوري است كه وقتي كسي به او توجّه كند و با توجّه به مقام رسالتش او را ببيند، نمي‏بيند و نمي‏يابد نزد او مگر خدا را، فعلش را فعل خدا و قولش را قول خدا مي‏داند. جز خدا چيزي در نزد او مذكور نيست و او در جميع شئونات و در همه جهاتش، نيست ذكر چيزي جز ذكر اللّه. خدا را در او ظاهر و به وسيله او درمي‏يابند كساني كه با اعتقاد به اين امر، در جميع حالات او كه به او رجوع مي‏كنند: قائم باشد، قاعد باشد، راكع، ساجد، متحرّك، ساكن باشد، هرچه، حتي راكب، ماشي، جالس، نائم باشد، اين بزرگوار در تمام شئونات ظاهري و باطنيش، طوري است كه در جميع اين حالات و احكام، مذكور نيست نزد او مگر اللّه. از چنين حالت و چنين امري تعبير آورده مي‏شود به نايب بودن، قائم مقام بودن، باب بودن، وجه اللّه و حجاب اللّه بودن و ساير تعابير.

پس در واقع نايب، واسطه يا باب، طريق منوب‏عنه و سبيلي به سوي مقصود است. با همان تعابيري كه قبلاً از آن بحث داشتيم كه سبيل و طريقي است كه عين مقصود و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۵ *»

نفس مقصود و مطلوب است. نه اين‏كه بين باب و مقصود، بين سبيل و مطلوب، فصلي و فاصله‏اي و فرقي باشد؛ بلكه وصل است و عين اتصال و اتّحاد است. واقعا طريقي و سبيلي است كه عين مطلوب و مقصود است. معناي نايب‏بودن و واسطه‏بودن اين است. از اين جهت در اين بزرگوار قصد نمي‏شود مگر خدا، ذكر نمي‏شود مگر خدا، و طلب نمي‏شود مگر خدا.

روي اين عنوان و جهت او را نبي، واسطه و نايب گفته‏اند، و به تعبير اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قائم مقام. اين شناختي است كه بايد درباره نبي داشت. حال هركس در اين شناخت قوي شد، در ايمان خالص مي‏شود. هر مقدار در اين شناخت قو‌ّت بگيرد، ايمانش تقويت مي‏شود. و اگر در اين شناخت كوتاهي، تقصير و اهمال داشته باشد، باعث مي‏شود مقامي را كه شايسته نبي است، انكار كند.

ما درباره امامان: نيز معتقديم كه اين بزرگواران ابواب، واسطگان، نايب‏مناب‏هاي رسول‏خدا۹ و قائم مقام‏هاي آن بزرگوارند؛ يعني امام۷ هم طوري است كه ذكر نمي‏شود در او و به او، مگر رسول‏اللّه۹ كه رسول‏اللّه هم مذكِّر و يادآورنده خدا است. پس در نزد امام و به امام، مذكور نيست مگر خدا. اين مقام و موقعيّت براي امامان: هم در نزد شيعه ثابت است.

معرفت شيعه به امام بايد بر همين اساس باشد كه او را باب رسول‏اللّه، نايب‏مناب رسول‏اللّه و قائم‌مقام رسول‏خدا۹ بداند، به طوري كه هرچه مي‏گويد و مي‏كند، گفته و كرده رسول‏اللّه بداند، بعد هم گفته و كرده خدا بداند. اين معرفتي است كه بايد شيعه تحصيل كند و در اين مرحله و در اين معرفت قو‌ّت ايماني پيدا كند. ترقّي ايمانش بستگي به همين دارد كه همه حركات، همه احوال، همه صفات و اطوار امام را عبارت بداند از حالات و صفات رسول‏خدا۹، بعد هم حالات و صفات خداوند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۶ *»

كلمه نايب و باب، بايد در اذهان اين‏طور معنايي را افاده كند. اذهاني كه با مسائل حكمت مأنوس‏اند، غير از اذهان ديگرند. آن‏ها وقتي كه اين تعابير را مي‏شنوند، خيلي راحت مسأله را درمي‏يابند. اما ديگران چون در مسائل حكمت تمرين نكرده، اذهانشان قو‌ّت ندارد و بيش‏تر در عالم فصل به‏سرمي‏برند، تا به آن‏ها گفته مي‏شود فلاني نايب فلاني است، در اين عالم فصل بين آن دو، يك فرق و انفصالي مي‏بينند. همين انفصال در مورد مسائل ايماني هم در ذهنشان هست و اين نقصاني در ايمان است.

بايد تمرين كرد و اذهان را به شناخت مسائل حكمت و اين نوع مباحث رياضت داد كه وقتي در مسائل ايماني باب، نايب و قائم مقام مطرح مي‏شود، مقصود آن است كه در حكمت الهي مطرح است و آن در صورتي است كه بين نايب و منوب‏عنه، بين باب و مقصود، بين طريق و مطلوب، هيچ فرق و انفصالي نباشد كه اگر فرق و انفصالي باشد، از نظر حكمت الهي آن را نايب آن منوب‏عنه نمي‏گويند. هم‏چنين آن را باب آن مقصود و طريق آن مطلوب نمي‏گويند.

در حكمت الهي اين مسأله روشن است و در مواضع و مباحثي كه در اين زمينه‏ها بوده بحث كرده‏ايم. به طور كلّي نايب استقلالي و وجودي از خود نشان نمي‏دهد و جز منوب‏عنه چيز ديگري را حكايت نمي‏كند.

در اين مسائل تا اندازه‏اي بحث شده است و الحمدللّه سابقه ذهني داريم. در اين مسأله مورد بحث هم، ابوابي كه مورد بحث‏اند و در غيبت كبري ملاك امتحان و آزمايش شيعه هستند، مقام و موقعيّتشان همين‏طور است. اين‏ها ابواب، نو‌ّاب و قائم مقامان امام۷ و ولي مطلق هستند. همان‏طور كه ائمه: يكي پس از ديگري نايب رسول‏خدا۹ بودند و نيابت از امام سابق داشتند و فرق نمي‏كرد، همين‏طور اين بزرگواران و اين ابواب هم كه در غيبت كبري از امام زمان صلوات اللّه عليه از خدا، از همه ائمه و از رسول‏اللّه۹ نمايندگي دارند، مقام و موقعيّتشان در دوران غيبت كبري اين‏طور است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۷ *»

پس شيعه هم در اعتقاد و دريافت‌ِ شخصي و معرفتش به مقامات ايشان، بايد طوري باشد كه براي او در نزد ايشان و به ايشان مذكور نشود مگر خدا، مگر رسول‏اللّه و مگر ائمه هدي:. شيعيان بايد چنين معرفتي را تحصيل كنند و در او نبينند و از او نشنوند و از او دريافت نكنند مگر گفتار و كردار و صفت و حالت‌ِ ائمه هدي: و رسول‏خدا۹ را. وقتي او در علم سخن مي‏گويد، بايد سخنش را سخن امام دانست. وقتي كه فعلي انجام مي‏دهد بايد فعلش را فعل امام۷ دانست. رضاي او را بايد رضاي امام دانست. سخط او را بايد سخط امام۷ دانست. خلاصه، معناي نايب و باب همين است و طريق همين است و غير از اين نيست.

در نتيجه او ذكر نمي‏كند براي ديگران مگر امام را و نشر نمي‏دهد مگر فضائل امام را و تنطّق نمي‏كند مگر به علم امام۷٫ آن‏چه به او نسبت داده مي‏شود، به امام نسبت مي‏شود داد و آن‏چه را كه به امام مي‏توان نسبت داد، به او مي‏توان نسبت داد. چون معلوم است كه او در سر‌ّ و علانيه خود متوجّه امام۷ است و از غير امام اعراض كرده است. از اين جهت طلب نمي‏شود نزد او مگر امام و قصد نمي‏شود در او مگر وجود امام۷٫ به جهت اين‏كه او مغمور در طاعت امام است و به طور كلّي در ظاهر و باطن خود از سخط و معصيت امام صلوات اللّه عليه اجتناب دارد. از اين جهت امام۷ در او ظاهرند و در او نافذند و در او حاكم‏اند و در او ناطق‏اند. امر امام در او نفوذ دارد.

از او به شيعه هم كه تعبير آورده مي‏شود به همين عنوان و براي بيان همين مطلب است كه امامان: به جميع شئونات و مقامات خودشان در شيعيانشان ظاهر شده، و شيعه را براي خود مَظهر و ظهور گرفته‏اند.

مقام اين نو‌ّاب در غيبت كبراي امام۷ مقامي است كه هركس بايد به نيابت آن‏ها اين‏طور معتقد بشود و اين‏طور تحصيل ايمان بكند كه نيابد در نزد آن‏ها مگر وصف امام، نعت امام، فضل امام، مناقب امام و شرح مقامات و فضائل امام۷ را، و آن‏چه خدا براي امام از مراتب، درجات و مناقب قرار داده، همه و همه براي رعيّت در نزد اين نو‌ّاب به دست مي‏آيد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۸ *»

البته خود اين نو‌ّاب در مقامات و شئونات خودشان با يك‏ديگر امتيازاتي دارند و بر يك‏ديگر تفاضلي دارند، آن مورد بحث ما نيست. ولي هريك از اين بزرگواران نسبت به رعيت، حكمشان همين است كه عرض شد. به جهت اين‏كه نسبت به رعيّت كه سنجيده مي‏شوند، امام را براي رعيت در جهتي از جهات حجاب نكرده‏اند و در امري از امور‌ِ امام۷ كه بايد براي رعيت ظاهر و آشكار باشد، بين امام و رعيت ساتر نيستند. در نزد رعيت منقبتي از مناقب امام را مخفي نساخته؛ بلكه اين بزرگواران در نزد رعيت، ظاهر و ظهورِ امام‏اند. مقام و موقعيّت تك‏تك ايشان براي رعيت، همين است كه به وسيله ايشان و در نزد ايشان ذكر نمي‏شود مگر وجود مبارك امام۷ به جميع شئوناتش.

اگر براي شيعه معلوم شد فردي از ايشان به واسطه تطبيق صفاتي كه ائمه: در علم و عمل و شناخت نو‌ّاب كليّه ذكر فرموده‏اند، آن صفات با چنين كسي تطبيق شد، معلوم است كه وظيفه هريك از رعيت و شيعه اثني‏عشري اين است كه تسليم كند و تصديق نمايد جميع اموري را كه از اين نايب سرمي‏زند؛ چه بفهمد، چه نفهمد. چه به حسب موازيني كه در دست دارد، مطلبي را كه او اظهار كرده يا فعلي كه انجام داده، با موازين خودش مطابقت بكند يا مطابقت نكند، همين اندازه كه آن صفات و معيارهايي كه امام در احاديث براي علم و عمل چنين نو‌ّابي فرموده‏اند، آن‏ها را مطابق ديد، بايد به همان اكتفا كند. ديگر موازين و ادله‏اي را كه خود راه مي‏برد و در دست دارد، آن‏ها را ملاك و ميزان قرار ندهد و آن‏چه از اين بزرگواران ظاهر مي‏شود را با آن‏ها نسنجد.

و بايد متذكّر اين نكته باشيم كه در مقابل اين بزرگواران در دوران غيبت كبري طبق سنّت الهي، بايد كساني باشند كه اگرچه به زبان اد‌ّعاي نيابت از امام را نكنند، اما در عمل و در مخالفتشان با اين بزرگواران، به دروغ خود را نايب امام معر‌ّفي مي‏كنند و براي آزمايش وسيله هستند. آن‏ها كساني هستند كه در مقام انكار و رد و اعتراض بر اين نوع نو‌ّاب برمي‏آيند، يا فضائل ايشان را انكار مي‏كنند، يا فضائل ائمه: را انكار مي‏كنند و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۹ *»

مردم را از اتّباع اين نو‌ّاب نهي مي‏كنند، حتي ممكن است كار به جايي بكشد كه نهي كنند از معتقدشدن به آن‏چه اين بزرگواران به آن دعوت مي‏كنند از فضائل و مناقب امام۷ يا حقايق و مبانيي كه در امر دين اظهار مي‏دارند.

در هر صورت، هركس به طوري در مقابل بزرگان قرار بگيرد: به انكار كردن، به سد‌ّ راه كردن، به مخالفت كردن، به معاندت ورزيدن، به نهي كردن از اشتغال به علوم اين بزرگواران و به نهي كردن از رجوع به سوي ايشان ـ با اين‏كه امام۷ ايشان را در جميع امور جزئي و كلّي رعيت، مرجع قرار داده و وظيفه رعيت هم رجوع به ايشان است ـ بلكه به بهانه‏هاي مختلف درصدد اذيّت و ايذاءِ ايشان يا اَتباع ايشان برآيد و به تعابير و افعال مختلف، خودش و ديگران را از رجوع به ايشان ميل دهد و از توجّه به ائمه: و اعتقاد به فضائلي كه ايشان نشر داده و حقايقي كه منتشر ساخته‏اند باز دارد، در حكم مد‌ّعيان‌ِ دروغيني مي‏شوند كه در غيبت صغري در برابر نو‌ّاب منصوص و مخصوص قرار مي‏گرفتند كه تصديق و متابعت آن‏ها و تمايل به سوي آن‏ها، خروج از ايمان خواهد بود.

ديگران از اين غافل‏اند كه امر اختبار همين است و غير از اين نيست. يا بايد آيات و رواياتي را كه بر استمرار اختبار و آزمايش دلالت دارد، قبول نكنيم يا اين‏كه بايد تسليم بشويم و اين مطلب را بپذيريم كه بحمداللّه ما تسليم هستيم و مي‏دانيم كه آزمايش و اختبار در دوران غيبت كبري همين‏طور است. نو‌ّاب حق و نو‌ّاب كلي، محل و موضع آزمايش‏اند كه به وسيله ايشان شيعه اثني‏عشري آزمايش مي‏شوند.

و در مقابل ايشان، آن كساني را كه با ايشان مخالفت دارند و باعث انحطاط ايماني و در واقع باعث سد‌ّ طريق تكامل ايمان مي‏شوند، آن‏ها را بايد در حكم مد‌ّعيان دروغيني قرار داد كه در دوران غيبت صغري اد‌ّعاي نيابت‌ِ دروغين داشتند. اين‏ها ممكن است كه به زبان اد‌ّعاي نيابت نكنند، اما خود همين كارشان كه سد‌ّ راه آن نو‌ّاب را مي‏كنند و مردم را از متابعت آن‏ها نهي مي‏كنند، در واقع دعوت به خودشان، دعوت به نيابت خودشان و اد‌ّعاي حقانيّت خودشان است و نعوذباللّه اد‌ّعاي بطلان امر اين بزرگواران و اين ابواب كلّي امام۷ است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۰ *»

نوعا مخالفت‏هايي كه تا كنون كرده‏اند در كلماتشان ديده شده و سد‌ّ راهي كه نموده‏اند مشخّص است. اين نوع اشخاص به عناوين مختلف در مقام ايذاء و سد‌ّ راه كمال ايماني برمي‏آيند. نمونه‏هايش در تاريخ زياد بوده و از زمان ظهور امر مشايخ اعلي‌اللّه‌مقامهم بيش‏تر شده است و همين‏طور ادامه دارد.([۳۳])

از اول ظهور امر مشايخ اشكال‏هايي در دست بوده و داشته و هنوز دارند. نهايت تعابير فرق مي‏كند و نوع برداشت‏ها مختلف مي‏شود. اگرنه مطلب يكي است كه همان سد‌ّ راه كردن و در واقع اد‌ّعاي نيابت دروغين نمودن، اظهار حق بودن خود و نعوذباللّه باطل ساختن امر بزرگان است كه البته متوجّه آن هستيم، ولي تذكّرش بد نيست.

به خصوص توجّه به اين نكته لازم است كه اين نوع اشخاص، اشخاصي هستند كه سعي مي‏كنند در برابر فضائل و حقايق ايماني كه اين بزرگواران نشر داده‏اند، آيات يا احاديث يا اقوالي از علما و حكماي پيشين را كه در آن‏ها رد‌ّ اين فضائل يا تضعيف استحكام اين حقايق ايماني باشد، بيش‏تر به رخ بكشند و به سراغ آن‏ها بيش‏تر مي‏روند. آن آيات و احاديث را بيش‏تر مطرح مي‏كنند تا بتوانند نعوذباللّه تنقيصي در مقامات ائمه: يا انحطاطي در امر ايمان و تزييفي در حقايق ايماني داشته باشند و به اين وسيله مردم را به سوي انكار، كفر و عناد بكشانند. تقريبا اين ملاكي است كه در كلمات كساني كه با مشايخ اعلي‌اللّه‌مقامهم مخالفت كرده‏اند، بيش‏تر ديده مي‏شود. از اين جهت اين مطلب را متذكّر شدم.

آن‏چه نو‌ّاب عام‌ّ براي فضائل ائمه: و حقايق ايماني به آن استدلال مي‏كنند، اين‏ها مي‏كوشند كه آن‏ها را ضعيف نشان دهند كه از نظر دلائل استحكام ندارد و از نظر دليل‏بودن موقعيّت دليل‏بودن را ندارد. سعي مي‏كنند در خود همين اد‌ّله اختلاف نشان دهند و بگويند اين‏ها متشابهات است، يا اين‏كه اين‏ها بايد تأويل شود و به ظاهر آن‏ها نبايد عمل

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۱ *»

كرد و يا به آن‏ها اعتقاد پيدا نمود. سعي مي‏كنند اثبات تشابه كنند، يا بالعكس اثبات نمايند كه اين برداشت‏ها تأويل است، يا اين‏كه اين‏ها باطني است كه صحّت آن‏ها معلوم نيست و اين‏كه آيا به اين باطن بايد معتقد شد يا نه؟ خلاصه به وسيله تعابيري ـ كه شايد مطرح بشود ـ اين اد‌ّله را تضعيف مي‏كنند يا مي‏گويند اين‏ها احاديثي است كه غُلاة جعل كرده‏اند، يا مي‏گويند اين‏ها احاديثي است كه در كتب صوفيّه موجود است، يا مي‏گويند اين‏ها آيات و روايات متشابه است و از اين قبيل تشكيك‏ها اظهار مي‏كنند. ولي اين هم خودش تتمّه همان آزمايش و دنباله همان اختباري است كه امام۷ دارند. در واقع بايد شيعه در اين دوران در برابر اين مشكلات قرار بگيرد.

در تعبيري از امام۷ داريم كه همان‏طور كه براي گرفتن كره، دوغ را در مشك تكان مي‏دهند تا با ضربه‏هاي شديد كره‌ِ دوغ گرفته مي‏شود، همان‏طور شيعيان در دوران غيبت كبري بايد چنان صدمات و ضرباتي را متحمّل بشوند كه به همين وسيله شيعه خالص از غيرخالص جدا شود.

البته آناني كه در ايمان رسوخي دارند، دلشان براي خودشان مي‏سوزد و در فكر ترقّي خود هستند، محفوظ خواهند ماند. اين فتنه‏ها بر آن‏ها صدمه‏اي وارد نمي‏كند؛ بلكه در ايمان قوي‏تر و در خلوص و ايمان صاف‏تر مي‏گردند. ولي كساني كه ايمان خالصي ندارند، يقيناً در اين فتنه‏ها صدمه خواهند ديد.

از جمله آياتي كه در اين‏باره رسيده اين آيات شريفه است و قليل من عبادي الشكور([۳۴]) و ما امن معه الا قليل([۳۵]) در تاريخ انبيا مواردي از اين قبيل هست و ما امن معه إلا قليل با اين‏كه همه آن‏ها از افراد‌ِ كامل نبودند، ولي مؤمناني بودند كه با اين‏كه ناقص و در رتبه نقصان بودند، در همان ايمان و يقين خود ثابت بودند. ثابت‏بودن غير از

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۲ *»

كمالِ رتبه است. در همان مقام خودشان ثابت بودند و در برابر اين فتنه‏ها متزلزل نمي‏گشتند. در وصف اين نوع اشخاص فرمايش‏هايي رسيده است.([۳۶]) از جمله در فرمايش حضرت امير است كه مي‏فرمايد: اين‏ها در برابر فتنه‏ها متزلزل نمي‏گردند.([۳۷]) حال تعبير حضرت در نهج‌البلاغه الآن خاطرم نيست. در برابر فتنه‏ها متزلزل نمي‏شوند و فتنه‏ها آن‏ها را در امر ايمان مضطرب نمي‏گرداند؛ بلكه ثابت قدم‏اند و در ايمان رسوخ دارند.

اين مطلب معلوم بود. خواستم اشاره كرده باشم به نوع اين اشخاصي كه ممكن است با زبان اد‌ّعاي نيابت نداشته باشند اما از نظر حُكم مثل همان مد‌ّعياني هستند كه در دوران غيبت صغري به دروغ اد‌ّعاي نيابت داشتند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۳ *»

 

جلسه چهارم

 

(جمعه ۵ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ اشاره به شرايط نيابت كليّه و جزئيّه

¬ اشاره به شرايط فقهاي ظاهري

¬ اوصاف نايبان عام و خاص، در فرمايش اميرالمؤمنين۷

¬ تكليف مؤمنان ناقص در برابر نايبان عام و خاص در فرمايش امام۷

¬ توصيف نايبان عام و خاص در حديث كميل

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۴ *»

 

 

 

 

وسيله امتحان و اختبار شيعه خالص و مؤمن معلوم مي‏شود به اين‏طور كه تسليم امر نو‌ّابي مي‏شود كه صفاتشان در فرمايش‏هاي ائمه: ذكر شده است: چه صفات علمي و چه صفات عملي. اين صفات در فرمايش‏هاي بزرگان هم به طور مفصّل بيان شده است. ما هم در مقد‌ّمه كتاب مبارك «اصول فقه» كه شرح حال مولاي بزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامه ذكر شده، از سيّد بزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامه‌الشريف آن صفات و علائم را نقل كرده‏ايم.

اين نو‌ّاب و حاملان نيابت كليّه در غيبت كبري، در روايات به مؤمنان ممتحن توصيف مي‏شوند كه بعد از امتحان‏ها و اختبارهاي الهي اين بزرگواران خلوصشان را به محمّد و آل‏محمّد: نشان داده‏اند.([۳۸]) از اين جهت حامل اين مقام‏اند و داراي مقام نيابت كليّه شده‏اند. اما مؤمنان در رتبه نقصان بعد از شناخت چنين اشخاصي و تطبيق‏كردن اين صفات با آنان، وظيفه دارند كه به ولايت و محبّت به ايشان متمسّك شوند و در مواقع حيرت، سرگرداني، فتنه‏ها و امتحان‏ها از خود‌ِ اين بزرگواران اِمداد بطلبند و كمك بخواهند براي اين‏كه بتوانند خود را از شر‌ّ شيطان انسي و جنّي حفظ كنند.

اما در نيابت‏هاي جزئيّه عرض شد اين شرايط و اوصاف لازم نيست. بعضي از اين نيابت‏هاي جزئيّه اموري است كه به ايمان، به عدالت و به امور ديگر احتياج دارد. اما

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۵ *»

بعضي احتياج ندارد. در نوع علوم ظاهري از قبيل: علم نحو، علم صرف و ساير رشته‏هاي علوم عربي و ادبي، هم‏چنين در صنايع و حِرف، اگر بنا باشد صحيحش به ما برسد، امام۷ اشخاصي را براي اين كار انتخاب مي‏فرمايند كه در آن‏ها اين قابليّت وجود دارد و به وسيله آن‏ها حقّي را ابلاغ مي‏كنند. فرض بفرماييد امام۷ مي‏خواهند يك حقّي را در مسأله‏اي از مسائلِ نحوي به ما ابلاغ بفرمايند، ممكن است از علماي نحو استفاده بشود، از آناني كه در آن‏ها قابليّت اين كار هست. حال ممكن است شيعه باشند، ممكن است سني باشند. در ميان شيعه، ممكن است عادل باشند، ممكن است فاسق باشند. همين‏قدر كه در امر نحو و در مسأله‏اي از مسائل بنا است حقّي به ما ابلاغ شود، امام۷ صاحب قابليّتي را انتخاب مي‏فرمايند و به وسيله او ابلاغ مي‏نمايند. هيچ شرط ديگري لازم نيست، فقط صرف قابليّت لازم است.

اما بعضي علوم، بعضي رشته‏ها و بعضي امور ديگر هست كه نه تنها قابليّت در آن‏ها شرط است؛ بلكه در بعضي ايمان، در بعضي عدالت و در بعضي امور ديگر شرط است. از جمله مثلاً در احكام فقهيّه كه مسائل تكليفي در فروعات است، معلوم است كه امام۷ فقيهي را حامل اين مقام قرار مي‏دهند و اين نيابت را به عهده كسي مي‏گذارند كه شرايط استنباط در او فراهم باشد كه در جاي خودش ذكر شده است. علوم لازم براي فهم عربيّت را هم بايد دارا باشد. هم‏چنين شخص فقيه بايد داراي ملكه الهيّه باشد كه از آن به قوّه قدسيّه نيز تعبير مي‏آورند كه به واسطه آن قو‌ّه قدسيّه متمكّن باشد از رد‌ّ فروع به اصول و تفريع فروع از اصول كه فرمودند: علينا القاء الاصول و عليكم التفريع.([۳۹]) علاوه بر علوم لازم براي فهم آيات و روايات كه در فقيه وجود دارد، به اين ملكه الهيّه و قو‌ّه قدسيّه احتياج دارد. هم‏چنين ساير شرايط از نظر اخلاقي و صفات نفساني كه امام۷ در مورد فقيهي كه مورد تصديق و تأييد امام۷ باشد، ذكر فرموده‏اند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۶ *»

تقريباً خلاصه آن صفات از نظر اعتقادي و اخلاقي برگشت به اين مي‏كند كه شخص فقيه مُعرض از ائمه: نباشد؛ بلكه مسلِّم امر ايشان باشد و جميع آن‏چه را كه بر او از فضائل و مراتب ائمه: وارد شده، تسليم كند مگر آن فضائل و مقاماتي را كه از حيث استعداد و فهم نتواند متحمّل شود، اگر اين امور را انكار بكند، مانعي نيست يا انكار كند مقاماتي را كه با ائمه: مناسبت ندارد و بعضي از غالي‏ها وضع كرده‏اند، از قبيل: اثبات قدم ذاتي ايشان يا افضليّت ائمه: از رسول‏خدا۹ يا تساوي مقام رسول‏خدا و ائمه هدي: و مانند اين‏ها از اموري كه خود ائمه: اعتقاد به آن‏ها را نهي فرموده‏اند. اما فضائل و مقاماتي كه با امري و اصلي از اصول اعتقادي منافات پيدا نمي‏كند، بايد به همه آن‏ها معتقد باشد، آن‏ها را تصديق داشته باشد و نسبت به آن‏ها اهل تسليم باشد.

از اين‏ها گذشته از آيات و روايات استفاده مي‏شود كه بايد صاحب زهد باشد، ثقه باشد، مورد اعتماد باشد؛ يعني دروغ نگويد، اهل عبادت، اهل وقار، اهل ذكر باشد و در برابر نعمت‏هاي الهي شاكر باشد و ساير صفاتي كه ذكر شده به طور كلّي يا به طور جزئي در مورد كساني كه ما در دين بايد به آن‏ها رجوع كنيم و دين را از آن‏ها اخذ كنيم، تمام آن صفات را بايد داشته باشد.

و معلوم است كه اين‏ها نيابتشان جزئي است و در همان شئوني است كه در آن‏ها صاحب نظرند و در آن قابليّتي دارند؛ مثلاً به فقيه فقط بايد در احكام فقهيّه رجوع كرد. ديگر نمي‏شود از او مسائل حكمت را انتظار داشت، يا مسائل حكمت را از او اخذ كرد. اين معنا ندارد. به هر كدامشان در رشته خودش و در هماني كه قابليّت آن را دارد و اظهار استعدادي مي‏كند، بايد مراجعه كرد با آن شرايطي كه عرض شد.

اجمال آن شرايط تقريباً در حديث شريف تقليد ذكر شده است. حديث مفصّل است ولي آن مقداري كه به بحث مربوط است اين است. حضرت عسكري۷ حديث را از امام صادق۷ نقل مي‏فرمايند: و أما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۷ *»

لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوام‌ّ أن يقلّدوه و ذلك لايكون الا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم فأما من ركب من القبايح و الفواحش مراكب فسقة فقهاء العامّة فلاتقبلوا منهم عنّا شيئاً و لا كرامة لهم([۴۰]) در اين قسمت حديث شريف امام۷ فقهاي شيعه را به دو دسته تقسيم مي‏فرمايند: يك دسته كساني كه صيانت نفساني دارند، خودشان و نفسشان را محافظت و نگهداري مي‏كنند، دين را محافظت مي‏كنند، با هوي مخالف‏اند و نسبت به امر مولا مطيع‏اند، وظيفه عوام‌ّ تقليد ايشان و رجوع به ايشان است در مسائلي كه خود عوام‌ّ به آن‏ها پي‏نمي‏برند و نمي‏توانند تفريع بكنند.

بعد امام مي‏فرمايند بعضي از فقهاي شيعه صاحب چنين صفاتي هستند نه همه فقهاي شيعه. از اين جهت آن كساني از فقهاي شيعه كه علمي و فقاهتي دارند و حمل روايت مي‏كنند، اما از آن طرف مرتكب قبايح و فواحش مي‏شوند؛ مثل فسقه فقهاي عامّه و اهل سنّت ـ چه‏طور آن‏ها مرتكب قبايح مي‏شوند ـ اين‏ها هم مثل آن‏ها هستند. از اين جهت مي‏فرمايند: ديگر از آن‏ها قبول نكنيد از طرف ما چيزي از آن‏ها نپذيريد آن‏ها وساطتشان مورد تأييد ما نيست. و لا كرامة لهم آن‏ها اصلاً ارزش ندارند.

اين حديث شريف نشان مي‏دهد كه در بعضي از همين رشته‏ها و امور جزئي، علاوه بر قابليّت، شرايط ديگري نيز ضرور است از قبيل: ايمان، عدالت، تقوي، مثل اين روايتي كه ذكر شد. مقصود اين است كه در امور جزئي همين صفاتي كه ذكر فرموده‏اند كفايت است.

اما در نيابت كليّه امر اعظم از همه اين امور است. از اين جهت درباره آن بزرگواران ملاك‏ها و معيارها به طور تفصيل ذكر شده است. ائمه: صفات ظاهري و باطني و علمي و عملي ايشان را بازگو فرموده‏اند كه در فرمايش‏ها هم مذكور است. اگر كسي خواست آن‏ها را بداند مراجعه كند. و چون آن قسمت مورد بحث ما نيست متذكّر آن نمي‏شوم.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۸ *»

در اين‏جا حديثي را از حضرت امير۷ ذكر مي‏كنم كه در اين حديث به وجود چنين بزرگاني اشاره شده است و وظيفه ما ناقصان و مؤمنان‌ِ در رتبه نقصان را كه در معرض خطريم و به وجود ايشان و هدايت ايشان امتحان مي‏شويم، ذكر فرموده‏اند. از نوع اين احاديث استفاده مي‏شود كه بايد در زمان‏هايي كه امامان: صلاح و مصلحت بدانند كه چنين اشخاصي باشند ـ در غيبت كبري هم فرق نمي‏كند مثل ساير زمان‏ها ـ بايد اين اختبارها باشد. بايد چنين مؤمنان ممتحني باشند كه حاملان علوم ائمه: هستند تا ديگران به وجود ايشان امتحان بشوند.

به اين حديث شريف توجّه مي‏فرماييد امام۷ در يكي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه مي‏فرمايند: و اعلموا أن‌ّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجّرون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكأس رويّة و يصدرون بريّة لا تشوبهم الريبة و لا تسرع فيهم الغيبة علي ذلك عقد خلقهم و أخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص.

ديگران اين قسمت از عبارات اين حديث شريف را چه طور معنا كرده‏اند؟ ما به معنا كردن آن‏ها كار نداريم. آن‏طوري كه به ذهن مي‏خورد با سوابق ذهني نسبت به اين مطالب شريف و وجود چنين بزرگان و نو‌ّابي، آن‏چه بايد به آن توجّه داشته باشيم و اين قسمت از خطبه را آن‏طور معنا كنيم، اين است كه مي‏فرمايند: بدانيد بندگان خدا آن بندگاني كه اين صفت را دارند: مستحفظين علم خدا هستند و از آن‏ها حفاظت علم خدا خواسته شده است. در صورتي كه اسم مفعول بخوانيم مستحفَظين، و اگر اسم فاعل بخوانيم ـ چون در بعضي نسخه‏ها اسم فاعل يادداشت شده، المستحفِظ ـ معنا چنين مي‏شود: بندگان خدا آن‏هايي كه خودشان در مقام برآمده‏اند كه حفاظت علم خدا را طلب كنند. ولي چون اكثر نسخ مستحفَظين به وزن اسم مفعول است، از اين جهت همان اسم مفعول معنا مي‏كنيم.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۹ *»

بدانيد همانا بندگان خدا آن كساني كه از آن‏ها حفاظت علم خدا خواسته شده يصونون مصونه كاملاً علم خدا را نگهباني و نگهداري و حفاظت مي‏كنند؛ يعني در جايي كه صلاح نيست و خدا راضي نيست، علم را در آن‏جا نشر نمي‏دهند؛ بلكه كتمان مي‏فرمايند. علم خدا را حفاظت مي‏كنند در جاهايي كه لازم است. و يفجّرون عيونه از آن طرف، چشمه‏هاي علم الهي را مرتّب مي‏گشايند و ظاهر مي‏سازند. يتواصلون بالولاية.

ديگران اين قسمت‏ها را اين‏طور معنا كرده‏اند كه رفتار اين مستحفَظين بين خودشان و با همديگر اين‏طور است. اما آن‏طوري كه به ذهن مي‏خورد بايد در بيان اين باشد كه رابطه مؤمنان ديگر با آن‏ها چگونه است؟ عباد اللّه و مستحفظين علم خدا، خودشان با خودشان چه رفتاري دارند و چه نوع معاشرتي دارند؟ اين مورد نظر نيست؛ بلكه رفتار مؤمنان ديگر با اين‏ها و اين‏ها با مؤمنان ديگر چگونه است و ارتباطاتشان بر چه قسم است؟

اين جملات بعدي به نظر مي‏رسد كه اين‏طور باشد يتواصلون بالولاية تواصل؛ يعني رابطه برقراركردن. ايشان روابطشان با ديگران روابط ولايتي است. اين ولايت در اين‏جا به معناي محبّت نيست. به جهت اين‏كه مي‏فرمايند: و يتلاقون بالمحبّة محبّت بعد ذكر مي‏شود. پس آن ولايت بايد معناي ديگري داشته باشد و آن به معناي تصر‌ّف است. وليّ هستند، اين‏ها رابطه، صله و وصلشان با مؤمنان ديگر چنان مي‏شود كه به طور ولايت است؛ يعني مثل آن‏كه محمّد و آل‏محمد: با خلق در تماس مي‏شوند و با خلق مرتبط مي‏شوند كه ارتباطشان ارتباط ولايت است؛ يعني بر ديگران مسلّط‏اند و در ديگران صاحب تصر‌ّف و صاحب اذن‏اند و مالكيّت دارند.

عرض كردم آن‏چه به ذهن مي‏رسد اين است. اگرچه ديگران اين‏طور معنا نكرده‏اند. آن‏ها گفته‏اند: رابطه اين‏ها بين خودشان رابطه ولايت است. ولايت را هم به معناي همان محبّت مي‏گيرند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۰ *»

و يتلاقون بالمحبّة ملاقات، تلاقي و برخوردشان بر اساس محبّت است. اين فرمايش‏ها براي بيان روابط بين خودشان نيست. براي آن‏ها امر معلوم است. اما مؤمنان ديگر وقتي با اين‏ها ملاقات مي‏كنند، تلاقي‏شان بر اساس محبّت است. يتساقون بكأس رويّة. وقتي كه مؤمنان ديگر خدمت ايشان مي‏رسند يتساقون سقايه‏اي كه مي‏فرمايند به كأس و جامي است كه رويّه است؛ يعني سيراب كننده است. اين‏ها داراي جام‏هاي علم محمّد و آل‏محمد: هستند و وقتي كه با مؤمنان ديگر ملاقات مي‏كنند، به آن‏ها جام علم‌ِ سيراب كننده مي‏دهند. يتساقون به دست يك‏ديگر مي‏دهند و سقايه مي‏كنند. و يصدرون بريّة ري؛ يعني سيراب شدن، آن‏گاه همه سيراب‏اند و همه از نزد آنان سيراب برمي‏گردند.

لاتشوبهم الريبة مشوب و مخلوط نمي‏شود ايشان را ريبه. شكّي براي اين‏ها نيست. ديگران معنا كرده‏اند براي خود اين‏ها شكّي نيست. اين‏ها به حد‌ّ يقين مي‏رسند و برايشان شكّي نيست. لاتشوبهم الريبة. البته شكّي براي اين‏ها نيست.

ولي آن‏طور كه به ذهنم مي‏خورد اين است كه امر ايشان امر مشكوك نيست. لاتشوبهم الريبة يعني كارشان واضح است، حجّت بالغه حق‌ّ‏اند. كارشان براي اتمام حجّت است. چون حجّت‏اند، نمي‏شود در كارشان شك‌ّ ورزيد؛ يعني جاي شك‌ّ نيست. امورشان واضح و لايح و براهينشان قاطع و محكم است. البته آن‏طوري كه به ذهن من مي‏خورد.

و لا تسرع فيهم الغيبة كسي نمي‏تواند در مورد ايشان عيب بجويد و در غيبت در مورد ايشان سرعت كند. «غيبه» همان ذكرِ عيب است، امري كه اگر شخص بشنود ناراحت مي‏شود. اگر غيبت اصطلاحي و غيبت شرعي باشد كه حرام است. اگر آن مراد باشد، سرعت نمي‏گيرد در بين ايشان و درباره ايشان غيبه؛ يعني كسي نمي‏تواند عيب بر ايشان بگيرد، يا حرفي درباره ايشان بزند كه اگر ايشان بشنوند بدشان بيايد. زيرا چنين چيزي ندارند؛ يعني معاصي كه ندارند، عيوب هم ندارند. از اين جهت در مورد ايشان غيبه سرعت پيدا نمي‏كند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۱ *»

علي ذلك عقد خلقهم ظاهرا «اللّه» بايد باشد. خداوند خلقت اين بزرگواران را بر چنين خصوصيّاتي قرار داده است. عقَد؛ يعني خلقتشان اين‏قدر معتدل است كه بر اين‏طورند. و أخلاقهم اخلاقشان و امور نفساني‏شان هم همين‏طور است خدا ايشان را بر اين‏گونه صفات قرار داده. فعليه يتحابّون بر چنين خُلق و خوي، اين بزرگواران با يك‏ديگر تحابُب دارند و محبّت مي‏ورزند. و به يتواصلون بر همين اساس با يك‏ديگر صله دارند؛ يعني هركس به ايشان محبّت مي‏ورزد يا ايشان به كسي تواصل و ارتباط دارند، بر همين اساس است.

آن وقت امام تشبيهي مي‏فرمايند: فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص اين بزرگواران مثل تفاضل بذرند؛ يعني مثل بذرهايي كه برگزيده، انتخاب شده و برچيده شده‏اند كه ينتقي اين‏ها از ميان حبوب برگزيده مي‏شوند، وقتي مي‏خواهند دانه‏اي را بكارند، از ابتدا آن را رسيدگي مي‏كنند. آن دانه‏هايي كه خوب است و لايق كاشتن و بذر است، آن‏ها را انتخاب مي‏كنند. ينتقي انتخاب مي‏شود. فيؤخذ منه بعد گرفته مي‏شود و يلقي آن‏چه براي بذر و كاشتن مناسب است و ارزش دارد، استفاده مي‏شود.

پس ايشان از ميان خلق برگزيدگان‏اند كه خدا ايشان را امتحان مي‏فرمايد و انتخابشان مي‏كند. به همين اعتبار به آن‏ها مؤمن ممتحن گفته مي‏شود. قد ميّزه التخليص جريان تخليص و خالص كردن خدا، آن‏ها را از ديگران جدا كرده. و هذّبه التمحيص امتحان الهي آن‏ها را تهذيب كرده است، به اين درجه از كمال رسيده‏اند. تا اين‏جا در وصف اين مؤمنان ممتحن است كه حضرت ذكر مي‏فرمايند.

آن وقت وظيفه مؤمنان ناقص در برخورد با چنين اشخاصي چيست؟ امام۷ بعد از آن‏كه چنين اشخاصي را به مؤمنان ناقص شناسانيدند، در بيان اين‏كه حال اين‏ها چه بايد بكنند؟ مي‏فرمايد: فليقبل امرؤ كرامةً بقبولها و ليحذر قارعةً قبل حلولها و لينظر امرؤ

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۲ *»

في قصير أيّامه و قليل مقامه في منزل حتي يستبدل به منزلاً فليصنع لمتحو‌ّله و معارف منتقله. شخص وظيفه دارد كرامت را قبول كند به قبول‏كردن‌ِ خود كرامت؛ يعني حال كه خدا به شخص، معرفت چنين بزرگاني را كرامت بخشيد، وظيفه‏اش قبول اين كرامت است به قبول‏كردن همين كرامت و پذيرفتن آن. و بايد شخص حذر كند از قارعه و حادثه، بپرهيزد قبل از وارد شدن آن.

در اين‏جا نوعا قارعه را مرگ معنا كرده و گفته‏اند مراد واردشدن مرگ است. قبل از آمدن و حلول مرگ، شخص بايد برحذر باشد. البته مانعي هم ندارد به اين معنا باشد؛ يعني قبل از آمدن مرگ، بايد فكر خودش را بردارد و اين كرامتي كه خدا بر او فرموده به معرفت بزرگان دين و چنين اشخاصي، حال بايد قدرداني كند و بر حذر باشد از اين‏كه چنين كرامتي را ضايع كند.

ولي ما مي‏توانيم قارعه را به معناي هرگونه حادثه و امتحاني بگيريم، انسان بايد از اختبارها و حادثه‏ها حذر كند كه نبادا خداي نكرده در امتحان خلاف برود. مي‏شود قارعه به معناي حادثه و پيش‏آمدهايي باشد كه در آن موارد كفر و ايمان انسان، و اقرار و انكارش مشخّص مي‏شود.

بايد شخص دقّت كند در اين زندگاني كوتاهش و قليل مُقامه في منزله در اين مقدار كمي كه در اين منزل دنيا اقامت دارد، بايد فكر كند و در اثر فكركردن به اين امر برخيزد. حتي يستبدل به اين منظور كه بدل كند به جاي اين منزل زودگذر منزلي را، فكر اين را بردارد كه عوض اين منزل دنيايي، منزل آخرت براي خود فراهم كند.

فليصنع لمتحوّله در مقام صنيعه و كار نيك بربيايد براي آن مقام و منزلي كه از اين‏جا به آن‏جا تحو‌ّل و انتقال پيدا مي‏كند. هم‏چنين معارف منتقله كارهاي نيك بكند براي اين‏كه بتواند براي آن منتقَل و محلّي كه به آن‏جا انتقال پيدا مي‏كند، معارف تحصيل كند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۳ *»

اين معارف جمع مَعر‌َف است.([۴۱]) نه جمع معرفت. معارف به معناي اين است كه براي آن‏جا نشاني‏ها و جايگاه‏هايي براي خود فراهم كند كه وقتي به آن‏جا مي‏رسد، راحت باشد.

فطوبي لذي قلب سليم اين قسمت مربوط مي‏شود به شناخت و اطاعت بزرگ، و همه اين‏ها كرامتي است كه خدا بر مؤمن ناقص فرموده، از عبارات بعد چنين استفاده مي‏شود. فطوبي لذي قلب سليم أطاع من يهديه خوشا به حال كسي كه صاحب قلب سليم است كه اطاعت كند كسي را كه هدايتش مي‏كند و تجنّب من يرديه كه كاملاً اشاره به اين مطلب دارد. اين نو‌ّابِ حق كه از طرف امام۷ نيابت به حق دارند، هاديان‏اند و در مقابلشان كساني هستند كه اضلال مي‏كنند، يرديه او را به هلاكت مي‏كشانند. پس بايد از آن‏ها اجتناب كند و از اين هاديان اطاعت كند. و أصاب سبيل السلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره و بادر الهدي قبل أن تغلق أبوابه و تقطع أسبابه و به راه سلامت برسد به واسطه نصرت كردن‌ِ آن كسي كه او را در دين بصير مي‏سازد و اطاعت‌ِ هدايت كننده‏اي كه او را امر مي‏كند و شتاب كند به قبول هدايت قبل از اين‏كه درهاي هدايت بسته شود و اسباب هدايت قطع گردد.

اين قسمت كاملاً روشن مي‏كند كه اين فرمايش‏ها، وظيفه مؤمنان ناقص در برابر نو‌ّاب عام‌ّ و كاملان شيعه است.

و استفتح التوبة فامات الحوبة فقد اقيم علي الطريق و هدي نهج السبيل([۴۲]) هم‏چنين استفتاح توبه كند؛ يعني مرتّب، آن‏به‏آن و در هر لحظه و هر حال، توبه را از سربگيرد و توبه داشته باشد كه نكند مرتّب تقصيري كه از او سرمي‏زند، براي او اسباب وبال باشد و كم‏كم كارش را به انكار بكشاند. از اين جهت پيوسته بايد استفتاح‌ِ توبه كند. فأمات الحوبة معصيت و نافرماني در برابر چنين كاملاني را از خود دور كند و بميراند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۴ *»

چرا؟ فقد أقيم علي الطريق اين در راه اقامه شده است. دستش را گرفته‏اند و او را در راه آورده‏اند. حال كه در راه آورده شده و در راه قرار گرفته است، و هدي نهج السبيل نهج سبيل هم كه به او نمايانده شده، اكنون بخواهد كوتاهي كند، خيلي ضرر است.

در اين تعبير امام۷ در اين خطبه به دو مطلب اشاره شده: هم به مقام و موقعيّت اين نو‌ّاب كلّي، هم به وظيفه رعيّت و مؤمنان ناقص در برابر چنين كساني كه امام۷ معر‌ّفي مي‏فرمايند. پس لزوم وجود اين بزرگواران معلوم و وظيفه ما نيز مشخّص است.

باز براي اين‏كه بدانيم كه بايد در بين خلق چنين اشخاصي باشند تا به وسيله اين اشخاص امتحان و آزمايش واقع شود، اين حديث شريف را كه كميل از حضرت امير۷ نقل مي‏كند، ذكر مي‌كنم. در نهج البلاغه ذكر شده كه حضرت فرمودند: يا كميل بن زياد إن‌ّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها فاحفظ عنّي ما أقول لك. الناس ثلثة: فعالم ربّاني و متعلّم علي سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل‌ّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم‏يستضيئوا بنور العلم و لم‏يلجأوا إلي ركن وثيق.

تقسيم‏بندي مردم به اين سه قسمت معلوم است. بعضي خواسته‏اند عالم ربّاني را به ائمه هدي: تفسير كنند. ولي مراد از عالم ربّاني بزرگان دين‏اند. و متعلّم علي سبيل نجاة مؤمناني هستند در رتبه نقصان كه تصديق ايشان را دارند. و همج رعاع كساني از مردم هستند كه به فكر دين نيستند و امر دين براي آن‏ها ارزشي ندارد. أتباع كلّ ناعق … كه اين‏ها صفاتشان است.

بعد امام۷ ذكر علم و خصوصيّت آن را مي‏فرمايند تااين‏كه مي‏فرمايند: يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقي الدهر أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة بعد مي‏فرمايند: ها إن‌ّ هيهنا لعلماً جمّاً و أشار بيده إلي صدره۷ لو أصبت له حملة. اظهار مي‏فرمايند كه: من علم دارم اما حَمَله براي آن نمي‏بينم. در ضمن بيان مي‏فرمايند كه مقام امام فوق مقام علماي ربّاني است. علماي ربّاني از امام تعليم مي‏گيرند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۵ *»

بعد گله مي‏فرمايند از مردماني كه در معرض هستند و با آن‏ها مي‏توانند در تماس باشند ولي آن‏ها چنين دسته‏هايي هستند كه هيچ‏كدامشان ارزش اين را ندارند كه حامل علم بشوند. آن وقت مي‏فرمايد: أللّهم‌ّ بلي اين أللّهم‌ّ بلي در برابر اين فرمايش‏هايي است كه درباره نوع مردم دارند كه در اين حديث ذكر شده‏اند.

استشهاد ما براي اين قسمت حديث است كه مي‏فرمايد: أللّهم‌ّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئّلاتبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا؟ و اين أولئك؟ أولئك واللّه الأقلّون عدداً و الأعظمون عند اللّه قدراً يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتي يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي. أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه اه اه شوقاً إلي رؤيتهم. إنصرف يا كميل اذا شئت.([۴۳])

بعضي مي‏گويند اين قسمت حديث شريف در وصف ائمه: است. اما چنين نيست؛ بلكه در وصف همين علماي ربّاني است. به دليل قسمت اول حديث، كه مشخّص است و لزومي ندارد كه در اين باره بحثي داشته باشم. پس اين تعبير امام۷ از چنين اشخاصي، نشان اين است كه بايد در ميان امّت اين‏گونه اشخاص باشند و بايد خداوند براي اتمام حجّت و حفاظت حجج و بيّنات خود، چنين اشخاصي را در ميان خلق داشته باشد. امرشان را رعايت بفرمايد. امورشان را اصلاح كند، تأييد و تسديدشان كند و امرشان را تقرير كند. پس بايد باشند. اين يك حديث شريف.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۶ *»

در فرمايش‏هاي حضرت اين نوع احاديث به چشم مي‏خورد از جمله حديث ديگري است كه ان‏شاءاللّه بعد ذكر مي‌كنم. اين حديث كاملاً به وجود چنين بزرگاني اشاره دارد كه تيّمنا و تبرّكاً آن را ذكر مي‌كنم تا اصل مطلب روشن باشد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۷ *»

 

جلسه پنجم

 

( شنبه ۶ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ ادامه سخن پيرامون حديث كميل

¬ اوصاف نايبان عام و خاص در فرمايش اميرالمؤمنين۷ در ذيل آيه: «يسبّح له فيها بالغدو و الآصال»

¬ نتيجه سخن پيرامون فرمايش‏هاي امام۷

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۸ *»

 

 

 

 

سخن در فرمايش‏هايي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود كه بر وجود علماي ربّاني در هر زماني دلالت دارد كه از جمله در دوران غيبت كبري؛ مثل ساير ازمنه بايد چنين اشخاصي باشند تا حاملان علم باشند و در حديثي كه از كميل بن زياد از حضرت روايت كرديم، ابتدا مردم را به سه دسته تقسيم فرمودند: عالم ربّاني، متعلّم بر سبيل نجات و همج رعاع. بعد امام۷ در وصف علماي ربّاني فرمودند: أللّهم‌ّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة تا آخر حديث.

در اين قسمت‏ها كه دقّت مي‏كنيم مي‏بينيم اين فرمايش‏ها در دوران غيبت كبري با همان نايب عام تطبيق مي‏كند كه از سوي امام۷ در جميع امور جزئي و كلّي كه مربوط به رعيّت است، نيابت كليّه دارد. وقتي در خود كلمه عالم ربّاني دقّت كنيم مي‏بينيم عالمي كه علمش منسوب به رب‌ّ و از طرف رب‌ّ است، نمي‏شود علمش، علمي جزئي باشد؛ مثل ساير نيابت‏هاي جزئيّه در امور جزئي از قبيل: فقه، نحو، صرف و ساير صنايع. اين‏ها را نمي‏شود به خداوند نسبت داد چون جزئي است. درست است كه هر خيري و هر امري از طرف خدا و به القاء و فيض او است. اما انتساب و نسبت دادن علم آن علماي ربانّي به خداوند متعال، بيان اطلاق و كليّت‌ِ آن علم است.

همين‏طور در متن حديث در وصف اين علما مي‏فرمايد: خداوند ايشان را قرار داده و زمين از وجود ايشان خالي نيست به اين منظور كه ألاتبطل حجج اللّه و بيّناته با دقّت در اين‏كه «تا حجّت‏هاي خدا و بيّنات و براهين الهي باطل نگردد و زائل نشود» معلوم

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۹ *»

مي‏شود اين علما و اقامه‏كنندگان حجّت خدا كه يا ظاهرند و مشهور يا خائف‏اند و مغمور، بايد حاملان علم مخصوصي باشند و علم جزئي نباشد. چون جميع حجج الهي و بيّنات خداوند به وجود ايشان و به علم ايشان از بطلان، زوال و نقصان محفوظ مي‏ماند.

بعد تعبيري دارند و الأعظمون عند اللّه قدراً عظمت قدر در نزد خداوند، اگر بنا باشد به اين امور جزئي باشد، پس همه خلق بايد در نزد خدا «أعظمُ قدراً» باشند. ولي تعبير به اعظم و صيغه افعل تفضيلي، مي‏رساند كه مقام ايشان از ساير حاملان علوم جزئي ممتاز است: از فقها، از علما، از حكما، از عرفا، از نحويين، از صرفيين و از ساير صاحبان صنايع و حِر‌َف و فيض‏هاي جزئي جزئي كه همه‏شان را اگر بخواهيم بگوييم عظيم‏اند، ايشان اعظم‏اند و خود اين اعظميّتشان، بر شرافت و اطلاق و كليّت علمشان دلالت مي‏كند.

حضرت تعبيري ديگر دارند كه يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته اين فرمايش هم همان عبارت قبلي را تأييد مي‏كند كه حفاظت جميع حجج و همه بيّنات خدا به وسيله ايشان است. اما به وسيله فقها، حجج و بيّنات فقهيّه حفاظت مي‏شود، به وسيله حكما كه فقط در رشته حكمت مهارت داشته باشند و حامل حكمت باشند، حجج و بيّنات حكمت حفاظت مي‏شود يا نحويينِ بر حق كه حافظ مسائل حقّه نحو و حامل نحو صحيح باشند، حجج و بيّنات نحوي را حامل‏اند و همين‏طور ساير علوم. ولي اين‏كه به طور اطلاق و كليّت مي‏فرمايد «خدا به وسيله ايشان حجج و بيّنات خود را حفظ مي‏كند» معلوم مي‏شود كه علمشان علم كلّي است و از سوي امام۷ در حفاظت جميع حجج و بيّنات خداوند در جميع امور رعيّت نيابت تامّه و كامله و عامّه دارند.

بعد مي‏فرمايد: حتّي يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم معلوم مي‏شود كه اين‏ها ممتازند و افراد مخصوصي و داراي صفاتي خاصّ هستند. اگرچه نظيرها و شبيه‏ها دارند ولي مثل ساير مردم نيستند. امر فقاهت امري است كه نمي‏شود گفت اختصاصي است. هركس از پي علم فقه برود و اندك استعدادي داشته باشد، مي‏تواند فقيه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۰ *»

بشود. هركس از پي علم نحو برود مي‏تواند نحوي بشود. از اين جهت به كسي مختصّ نيست و قابليت خاصّي لازم ندارد. تقريبا براي اين رشته‏هاي جزئي، قابليّت‏هاي طبيعي هم كفايت مي‏كند. اما صاحبان نيابت عام در بين مردم بي‏نظيرند. و نظيرهايشان مثل خودشان هستند، نه مثل سايرين و در عرض ديگران. از اين بيان معلوم مي‏شود كه اين‏ها قابليّت‏هايي فوق قابليّت‏هاي ديگران دارند و اشباه و نظرائي دارند كه حاملان چنين قابليّت‏هاي خاصّي هستند.

بعد مي‏فرمايد: هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة كلمه «العلم» كه جنس محلّي باللام است، جامعيّت و اطلاق علم را افاده مي‏كند. علم به طور كليّت‌ِ خودش كه شامل جميع شئونات جزئي و كلّي است. به همان تعبيري كه بزرگان ما دارند نقطه علم، اين حقيقت حقيقتي جامع است. اين علم آن‏ها را بر حقيقت بصيرت وارد ساخته است.

فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. اين جاهلان كه در مقابل ايشان قرار گرفته‏اند، نسبت به «العلم» جاهل‏اند. از اين جهت شامل علماي جزئي و صاحبان حِر‌َف و صنايع و علوم جزئيّه است. تمام خلق نسبت به ايشان جاهل‏اند و همه خلق نسبت به آن‏چه ايشان به آن مأنوس‏اند، مستوحش‏اند و از آن وحشت دارند.

صفات ديگري كه ذكر مي‏فرمايند اين است صحبوا الدنيا بابدان أرواحها معلّقة بالمحل الاعلي اين صفت باطني و روحاني ايشان است كه روح‏هاي ايشان معلّق و متعلّق به محل اعلي است و ابدان ايشان حاملان چنين ارواحي است.

اگر اين‏ها جنبه عموميّت داشت و شامل تمام نو‌ّاب خاصّه در امور جزئيّه بود، اين تعظيم و تكريم بي‏جا بود و بايد همه آن‏ها اين‏طور باشند. در حالي كه اين يك حالت اختصاصي براي آن‏ها است و اين‏ها افراد مخصوصي هستند. اين افراد مخصوص همان نو‌ّابي هستند كه حاملان نيابت كليّه‏اند كه افراد مخصوص و خاصّي هستند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۱ *»

بعد مي‏فرمايد: أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه باز تصريح است به اين‏كه ايشان اشخاص مخصوص‏اند اگرنه همه خلفاء اللّه بودند. اگر بنا بود كه اين تعابير در وصف نوع علما و حاملان نوع رشته‏هاي علوم جزئيّه باشد از: علوم و صنايع حق و صحيح و ساير امور مربوط به خيرات‌ِ رعيّت، بايد همه خلفاء اللّه باشند. حال آن‏كه به خصوص اين‏ها هستند كه مقام خلافت را دارا هستند و دعوت‏كنندگان به دين خدايند.

بعد مي‏فرمايد: اه اه شوقاً إلي رؤيتهم كه باز دليل بر اين است كه اگر بنا بود همه حاملان علوم جزئيّه صاحبان چنين مقامات و فضائلي باشند، اين اشتياق به ملاقات و رؤيت آن‏ها معنا نداشت. زيرا در اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كساني بودند ـ يكي همين كميل ـ كه از نظر مقام ظاهر و در عرصه نقصان، صاحب شخصيّت بودند. سؤالاتي كه مي‏كند يا همين فرمايش‏هايي كه به او مي‏فرمايند، همه دليل بر اين است كه در رتبه نقصان، شخصيّتي بوده و موقعيّتي داشته است. هم‏چنين براي حضرت اصحابي بود كه موقعيّت‏هايي داشتند از قبيل «أبوالأسود دؤلي» كه در لغت و شناخت دقّت‏هاي لغوي، استعداد و قابليّتي داشت كه حضرت اصول نحو را به او تعليم فرمودند. بعد هم فرمودند فانح هذا النحو([۴۴]) به همين طريق، مطلب را پيش ببر او هم شروع كرد به تفريع.

پس چنين افرادي در ميان اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند كه مورد توجّه حضرت هم بودند و از اين رو بعضي از كارها به ايشان واگذار مي‏شد و اگر اين‏طور بود، گفتن اه اه شوقاً إلي رؤيتهم معنا نداشت. بنابراين معلوم مي‏شود اين‏ها صفات و فضائلي است كه حضرت راجع به افراد مخصوصي مي‏فرمايند كه داراي لياقت‏هاي خاصّي هستند كه آن لياقت‏ها در عرض رعيّت و ساير مردم نيست و براي همه ميّسر نيست. آري؛ اين‏ها ـ به تعبير ما در اين بحث ـ همان نو‌ّاب كلّي هستند كه در هر زماني از سوي امام آن زمان، حاملان نيابت كليّه‏اند و در غيبت كبري از سوي امام زمان صلوات الله عليه حاملان نيابت كليّه در جميع امور جزئي و كلّي‏اند. اين حديث نيز ناظر به اين افراد است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۲ *»

احاديث ديگري هم هست و براي اين‏كه اين مطلب از هر جهت كاملاً تأييد شده باشد اين حديث شريف را نيز ذكر مي‏كنم كه حضرت امير۷ موقعي كه اين آيه شريفه را تلاوت فرمودند: يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه([۴۵]) فرمايش‏هايي فرمودند. در اين حديث دقّت‏هايي هست كه بايد به آن‏ها توجّه شود و در نظر باشد. مي‏فرمايد: إن‌ّ اللّه سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء القلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة.

خدا ذكر را وسيله جلاي دل‏ها قرار داده است كه به ياد خدا دل‏ها جلا مي‏يابد و اين دل‏ها بعد از اين‏كه در شنوايي ثقل داشت و سنگين بود، به واسطه جلايافتن به ذكر خدا شنوا مي‏شود. هم‏چنين اين دل‏ها بعد از ضعف‌ِ بينايي به بركت ذكر كه جلا مي‏يابد، بينايي پيدا مي‏كند و بعد از معانده و دشمني ورزيدن، به بركت ذكر كه جلا يافت، انقياد پيدا مي‏كند. اين‏ها وصف ذكر خدا است كه اين اثرها را در قلوب مؤمنان عادي دارد. بعد از ايمان و متذكّر شدن‌ِ خدا و ياد خدا اين خاصيّت‏ها براي دلشان پيدا مي‏شود.

آن‏گاه مطلبي را مي‏فرمايند: و ما برح للّه عزّت الاؤه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم. اين تعبير بيان اين است كه ذكر خدا كه براي اين سطح معمولي و در عرض همه، جلاي دل‏ها بود، براي نوع دل‏ها اين خاصيّت را دارد كه مي‏فرمايد: هميشه در ميان بندگان خدا در برهه‏اي بعد از برهه و در زمان‏هاي فَترت([۴۶]) براي خدا بندگاني است كه خدا با آن‏ها در فكرشان مناجات و گفت‏وگو دارد و با آن‏ها در ذات و حقيقت عقل‏هايشان سخن مي‏گويد.

فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار و الأسماع و الأفئدة اين‏ها به واسطه نور

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۳ *»

يقَظه ـ كه در مقابل غفلت است، ـ به واسطه نور توجّه و غافل نبودن، در ديده‏ها و گوش‏ها و دل‏هاي ايشان خودشان به نور يقَظه استصباح مي‏كنند، چراغ روشن مي‏كنند و برمي‏افروزند.

يذكّرون بأيّام اللّه و يخو‌ّفون مقامه اين‏ها كارشان در ميان مردم تذكّردادن مردم است به روزگارهاي الهي؛ يعني همان توجّه‏دادن به موقعيّت اشخاص در دنيا كه متوجّه اعمالشان باشند، متذكّر آمدن حجج بعدي باشند، هم‏چنين متذكّر قيامت باشند، اين‏ها اموري است كه مردم را به آن تذكّر مي‏دهند و مردم را از مقام و موقعيّت الوهيت مي‏ترسانند.

بمنزلة الأدلّة في الفلوات اين بزرگواران مانند نشانه‌ها هستند كه در بيابان‏ها براي راهنمايي نصب مي‏شوند. من أخذ القصد حمدوا إليه طريقه و بشّروه بالنجاة. كسي كه راه مستقيم را طي مي‏كند، كارش و طريقه‏اش را تحسين و تحميد مي‏كنند، او را نجات مي‏دهند؛ يعني مي‏گويند كارت درست و صحيح است. تصحيح امور مردم مي‏كنند و همراه با تصحيح و صحّه‏گذاردن و تسديد، به نجات بشارت مي‏دهند. و من أخذ يميناً و شمالاً ذمّوا إليه الطريق و حذ‌ّروه من الهلكة هركس يمين و يسار راه گمراهي را پيش گيرد و از طريق مستقيم منحرف گردد، طريق او را مذمّت مي‏كنند، او را متوجّه مي‏سازند كه تو در انحراف هستي و او را از هلاكت برحذر مي‏دارند. و كانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات و أدلّة تلك الشبهات. اين بزرگواران به واسطه همين امور، چراغ‏هاي اين تاريكي‏ها هستند و در اين شبهه‏هايي كه پيش مي‏آيد، دليل‏ها و راهنماها هستند.

بعد نظر به اين‏كه قبلاً صحبت از ذكر شد و مقد‌ّمه سخنشان در ذكر و آثار ذكر بود، مي‏پردازند به اين‏كه ذكر حقيقي براي اين‏ها است و نتيجه ذكر حقيقي كه اين‏ها دارند، صفاتي است كه مخصوص خود اين‏ها است. و ان للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلم‏تشغلهم تجارةٌ و لا بيعٌ عنه براي ذكر؛ يعني ذكر حقيقي و ذكرِ به همه وجود، اهلي است كه اين ذكر را به جاي همه امور دنيوي برگزيده و بدل

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۴ *»

گرفته‏اند. از اين جهت ايشان را از ذكر خدا مشغول نمي‏سازد تجارتي و نه بيعي. يقطعون به أيّام الحياة و يهتفون بالزواجر عن محارم اللّه في أسماع الغافلين به بركت اين ذكر حقيقي، چنان قدرت و ولايتي براي ايشان پيدا مي‏شود كه به اين ذكر دوران زندگي خود را مي‏گذرانند. در همه دوران زندگي در هر حالي به طور تذكّر به‏سرمي‏برند. ديگر غفلت، نسيان، سهو، خطا و بُعد از حق برايشان نخواهد بود. يقطعون به أيّام الحياة همه دوران زندگي را به ذكر مي‏گذرانند.

و يهتفون بالزواجر آن‏وقت كه چنين حالتي داشته باشند، خداوند آن‏ها را از اسباب تذكّر خلق قرار مي‏دهد و به بركت آن‏ها خلق را از غفلت‏ها و نسيان‏ها حفاظت مي‏كند. و يهتفون بالزواجر فرياد و ناله‏هاي اين‏ها به نهي‏كردن از محارم خداوندي در ميان غافلان بلند است و به گوش اهل غفلت مي‏رسانند. و يأمرون بالقسط و يأتمرون به به قسط، حق و ميانه كه همان صراط مستقيم و امور حق است، امر مي‏كنند. خودشان مؤتمر به آن هستند و خودشان قبلاً عمل مي‏كنند. و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه از منكر نهي مي‏كنند و خودشان قبل از نهيشان منتهي شده‏اند.

فكأنّما قطعوا الدنيا إلي الاخرة و هم فيها اين ذكر حقيقي، آن‏ها را در اين حالت قرار داده كه گويا دوران دنيا را طي‏كرده به آخرت منتهي شده‏اند و الآن در آخرت به‏سرمي‏برند. فشاهدوا ما وراء ذلك از اين جهت براي آن‏ها مكاشفه حقيقي دست داده؛ به اين معنا كه عالم آخرت را مشاهده مي‏كنند و الآن وراي اين دنيا را به چشم دل مي‏بينند. فكأنّما اطّلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الاقامة فيه هم‏چنين گويا به جميع غيب‏هاي اهل برزخ، به جميع مراحل برزخي مطّلع شده و تمام دوران اقامت در برزخ را طي كرده‏اند.

سيد بزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامه‌الشريف فرمودند: براي من در حرم مطهّر سيدالشهدا صلوات اللّه عليه حالتي دست داد كه چهارصد سال دوران بين النفختين را مشاهده نمودم.([۴۷])

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۵ *»

مي‏فرمايند: و حقّقت القيامة عليهم عداتها گويا طوري مطّلع هستند كه قيامت براي اين‏ها محقّق شده و جميع وعده‏هايي كه در قيامت داده شده الآن براي اين‏ها تحقّق يافته است. فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا حتي كأنّهم يرون ما لايري الناس آن‏گاه ايشان برمي‏خيزند و در اين مقام برمي‏آيند كه غطا و پرده از روي اين امور براي اهل دنيا كشف كرده، برطرف سازند. پس شروع مي‏كنند به ذكر كردن حالات قيامت، احوال برزخ، مراحل قبر و مراحل مرگ، و طوري ذكر مي‏فرمايند كه گويا از روي اين امور براي اهل دنيا پرده برمي‏دارند. وقتي كه ذكر مي‏كنند طوري است كه گويا آن‏چه را كه مردم مشاهده نمي‏كنند، الآن به چشم مي‏بينند. و يسمعون ما لايسمعون گويا مي‏شنوند اموري را كه مردم ديگر نمي‏شنوند.

فلو مثّلتهم لعقلك في مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين أعمالهم و فرغوا لمحاسبة أنفسهم عن كل‌ّ صغيرة و كبيرة أمروا بها فقصّروا عنها أو نُهوا عنها ففر‌ّطوا فيها و حمّلوا ثقل أوزارهم ظهورهم فضعُفوا عن الأستقلال بها فنشجوا نشيجاً و تجاوبوا نحيباً يعجّون إلي ربّهم من مقام ندم‌ٍ و اعتراف. آن وقت عبادت و عبوديّت اين بزرگواران را و اظهار تقصيري كه از عبوديّت خود به درگاه خدا دارند، بيان مي‏فرمايند به اين‏طور كه:

پس اگر تو آن‏ها را در برابر عقلت ممثّل كني؛ يعني در عالم خيال، مقاماتشان را تصو‌ّر و تخيّل كني، در مقامات محموده و پسنديده ايشان و در مجالس مشهوده ايشان كه در چه حالاتي به‏سرمي‏برند به طوري كه خودشان براي خود نامه‏هاي اعمالشان را گشوده‏اند و فارغ شده‏اند براي محاسبه و بررسي خودشان از هر صغيره و كبيره‏اي كه به آن امرشده و در آن كوتاهي كرده يا از آن نهي‏شده و در آن به حسب رتبه‏شان تفريط كرده‏اند.

طبق همان فرمايش مشهور كه احتمال مي‏رود حديث باشد حسنات الأبرار سيئات المقر‌ّبين([۴۸]) اين فرمايش ظاهراً حديث مستند نيست. گويا جمله‏اي است كه در

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۶ *»

بعضي كتب نقل شده و شيوع دارد. البته مطلب صحيحي است. وقتي كه اين‏ها به آن اعتبار اين امور را ملاحظه مي‏كنند؛ مثل مواردي كه ائمه: از آن‏ها استغفار دارند كه به حسب مقام و رتبه خودشان است، طبق همان توجيهي كه مشايخ اعلي‌اللّه‌مقامهم درباره استغفار معصومين: فرموده‏اند، اين فرمايش هم همان مطلب است كه در رتبه خودشان به حسب ترقّياتي كه دارند نسبت به ترقّيات و حالاتي كه دارند، به كوتاهي‏ها توجّه مي‏كنند. پس سنگيني اوزار و معاصي خود را به دوش مي‏كشند و بر پشت خود حمل مي‏كنند.

آن‏گاه ضعيف و ناتوان مي‏شوند از اين‏كه بتوانند خود به حمل اوزار خود مستقل شوند و بار گناه خود را به دوش بكشند. آن‏گاه فنشجوا نشيجاً  ناله آن‏ها بلند مي‏شود، صداي گريه‏شان بلند مي‏شود، گريه‏اي كه همراه با گره‏خوردن در گلوها است، اين‏طور گريه مي‏كنند. و تجاوبوا نحيباً با شدّت شروع مي‏كنند به گريه‏كردن و با يك‏ديگر سخن‏گفتن درباره كوتاهي‏هاي خودشان، همراه با گريه و شدّت ناله. يعجّون إلي ربّهم من مقام ندم و اعتراف به درگاه خدا ضجّه و ناله مي‏كنند و صداهايشان به گريه به سوي پرورنده‏شان بلند است، اما همه اين‏ها از كجا سرچشمه مي‏گيرد؟ از ادراك و احساس مقام ندامت و اعتراف.

اگر تو اين‏ها را در چنين حالاتي بتواني تصو‌ّر بكني و در خيال خود حاضر كني و در عقل خود متوجّه آن‏ها بشوي، آن وقت چه خواهي ديد؟ لرأيت أعلام هدي و مصابيح دجي. مي‏بيني كه همه اين‏ها علَم‏هاي هدايت و چراغ‏هاي نوربخش در تاريكي‏ها هستند. قد حفّت بهم الملائكة ملائكه اطرافشان را گرفته‏اند. و تنز‌ّلت عليهم السكينة سكينه و طمأنينه الهي بر دل‏هايشان نازل شده است. و فتحت لهم أبواب السماء. درهاي آسمان بر ايشان گشوده شده است. و أعد‌ّت لهم مقاعد الكرامات في مقعد اطّلع اللّه عليهم فيه. آماده گرديده براي اين‏ها مقاعد و جاهاي كرامت‏هاي الهي. در كجا؟ در محل و جايگاهي كه خداوند بر ايشان مطلّع شده است. فرضي سعيهم و حمد مقامهم خدا از كوشش اين‏ها راضي است و مقام و منزلتشان را مي‏ستايد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۷ *»

يتنسّمون بدعائه روح التجاوز مرتّب به اين‏كه خدا را مي‏خوانند، خود را در معرض نسيم‏هاي گذشت و عفو خداوند قرار مي‏دهند. يتنسّمون به واسطه خواندن خدا و روآوردن به درگاه او، ر‌َوح و نسيم تجاوز و گذشت خدا را از تقصيرهايشان استشمام مي‏كنند. رهائن‌ُ فاقة إلي فضله خود را در گرو نيازمندي‏هاي به فضل خدا مي‏بينند. و أساري ذلّة لعظمته خود را اسير ذلّت‏ها در برابر عظمت خدا مي‏بينند كه هيچ‏گاه خود را از مقام تقصير، نقص، ذلّت و فاقه خارج نمي‏بينند. اين‏طور به حفظ الهي محفوظ‏اند. جرحت طول الأسي قلوبهم تأسّف‏هاي دراز مد‌ّت، دل‏هاي ايشان را مجروح ساخته است. و طول البكاء عيونهم طول گريه و زيادي آن چشم‏هايشان را مجروح كرده است.

لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر دري كه خداوند براي رغبت به سوي خود گشوده؛ يعني هر فضلي و فيضي كه خدا براي خلقش قرار داده و هر بابي كه براي آن فيض گشوده، اين‏ها به سوي آن باب دست دراز كرده، آن باب را كوبيده‏اند؛ يعني از فيضي از فيوضات محروم نيستند. لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر در‌ِ رغبتي به سوي خدا كه احتمال دهند و برايشان تصو‌ّر شود كه مي‏شود از اين راه و از اين باب، فيضي از خدا تمنّا كرد و درخواست كرد يد قارعه دست دراز كرده آن را كوبيده‏اند. يسألون من لاتضيق لديه المنادح سؤال مي‏كنند از خدايي كه در نزد او راه‏ها تنگ نمي‏شود. خدا براي خلقش راه‏هاي گسترده قرار داده كه هركس طالب آن‏ها است از آن راه‏ها برود و هرچه بروند آن راه‏ها در نزد خدا تنگ نمي‏شود. و لايخيب عليه الراغبون و كساني كه به سوي او رغبت دارند، نااميد برنمي‏گردند. اين فرمايش تا اين‏جا ذكر صفات اين اشخاص است.

بعد مي‏فرمايد: فحاسب نفسك لنفسك تو در مقام محاسبه خودت به نفع خودت برآي، فإن‌ّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك([۴۹]) ساير نفس‏ها و ديگران برايشان

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۸ *»

حساب‏گري غير تو است. تو نمي‏خواهد حساب خلق را برسي، حساب خودت را برس ببين چه كاره‏اي فرمايش حضرت در نهج البلاغه اين‏جا تمام است.

در اين حديث شريف كه دقّت مي‏فرماييد اگر بخواهم به جزئي‏جزئي و بخش‏بخش اين صفات اشاره كنم و آن‏ها را ذكر كنم طول مي‏كشد. ولي نوع اين صفات به طور مسلّم صفات اشخاصي است كه در عرض ديگران نيستند؛ بلكه آن‏ها به امتيازاتي ممتازند، به دليل اين‏كه ايشان اعلام هدي و مصابيح دجي هستند. همين‏طور ساير تعابيري كه قبلاً ذكر شد و اين عنايت‏هاي خاصّي كه شامل ايشان است، همه مخصوص خود ايشان است.

ديگر وجود چنين اشخاصي به بركت اين فرمايش‏هاي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير آيات و رواياتي كه در شأن چنين بزرگاني رسيده، براي شخص شيعه، شخص معتقد به قرآن و روايات، يقيني مي‏شود كه البته چنين اشخاصي كه محل عنايت و فيض و فضل‏هاي الهي هستند، وجودشان قطعي و يقيني است. حال ما آن‏ها را نشناسيم و ندانيم كيستند، يا خود را معر‌ّفي نكنند، مطلبي است. ولي وجودشان قطعي است.

براي شناخت ايشان نيز خود اين روايات كفايت مي‏كند. به علاوه كه مجموعه‏اي از اين صفات ظاهري و صفات باطني، صفات علمي و صفات عملي و معيارها و علامات ظاهر و باطنِ ايشان را بزرگان ما اعلي‌اللّه‌مقامهم ذكر فرموده‏اند كه در جاي خود ذكر شده است. ما هم در بعضي موارد به آن‏ها استدلال كرده‏ايم. پس وجود اين اشخاص و امكان شناخت اين اشخاص ـ در صورتي كه خود را معر‌ّفي كنند ـ از طريق توصيف و تطبيقِ صفات با ايشان مسلّمي است، و در اين بحثي كه ما داريم از ايشان تعبير مي‏آوريم به نايب‏هاي كلّي در جميع اموري كه مربوط به دين است: چه جزئي و چه كلّي آن امور.

پس آزمايش و اختبار به وجود چنين نو‌ّابي واقع مي‏شود. وظيفه ما هم بعد از معر‌ّفي ايشان اين است كه در مقام تطبيق اين صفات با ايشان برآييم و ايشان را از مد‌ّعيان كاذب جدا بدانيم و مخالفت با ايشان نداشته باشيم. همه مؤمنان ناقص وظيفه‏شان اين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۹ *»

است كه مخالفت با ايشان نداشته باشند. پس مردم به اطاعت از ايشان و موافقت با ايشان و رد‌ّ و انكار نداشتن بر ايشان و معاندت نورزيدن با ايشان امتحان و آزمايش مي‏شوند.

ما طبق همين بياني كه كرديم مشايخ عظام اعلي‌اللّه‌مقامهم را در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه صاحبان چنين «نيابت كليّه» مي‏دانيم. زيرا ايشان به شيعه معر‌ّفي شدند. امام۷ معر‌ّفي فرمود و خود اين بزرگواران هم در مقام اظهارِ دعوت خود برآمدند و امر خود را منتشر ساختند. پس خلق، به وجود ايشان آزمايش شدند. ايشان حامل نقطه علم و موضع و موقع صفاتي هستند كه در اين روايات و در ساير آيات و رواياتي كه سخن از اين‏گونه اشخاص به ميان آمده مطرح شده است.

نكته‏اي كه اين‏جا نيز بايد متذكّر باشيم اين است كه اگر چنين اشخاصي بدون نوآوري بيايند و مانند ديگران همان محكمات و امور مسلّمي را بخواهند مطرح كنند و درباره آن‏ها سخن بگويند، جريان اختبار و آزمايش به انجام نمي‏رسد. اگر بخواهند هماني كه در دست خلق است و محكم‌ِ خلق است، همان را بگويند، آزمايش انجام نمي‏شود. چون ديگران هم همان را مي‏گويند و مردم هم مي‏دانند. اما تمام‏شدن آزمايش و به انجام‏رسيدن اختبار و امتحان، به اين است كه متشابه‏هايي را در كتاب‏ها و كلمات خود شرح و توضيح بدهند و بعضي از حقايق و نوآوري‏هايي كه بنا است به گوش رعيّت برسد و مستند به همان محكمات باشد، مطرح نمايند و به توضيح و تشريح و تفصيل آن‏ها بپردازند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۰ *»

 

جلسه ششم

 

(يك‏شنبه ۷ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ نوع علومي كه نايبان خاص و عام اظهار مي‏نمايند

¬ مراد از راسخان در علم در آيه «و الراسخون في العلم يقولون»

¬ معناي رسوخ در علم

¬ توصيف راسخان در علم در خطبه اشباح

¬ اشتباه برخي از شارحان اين خطبه در تطبيق راسخان در علم به ائمّه:

¬ بيان حالات ملائكه آسمان‏ها براي ساكنان زمين درس است

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۱ *»

 

 

 

 

لزوم وجود كاملان و بزرگاني به عنوان نيابت كليّه و نيابت عامّه كه اشخاص مخصوصي هستند بحمداللّه از آيات و احاديث به دست آمد كه از امور قطعي است و شك‏بردار نيست كه اين بزرگواران حاملان علم‏اند و به نقطه علم واقف‏اند و جميع علوم و شئون علم: چه كلّي و چه جزئي، به حسب مصالح خلق از ايشان ظاهر مي‏شود و مؤمنان ناقص به وجود ايشان در دو مقام امتحان مي‏شوند: يكي تشخيصِ ايشان و جدادانستن امر ايشان از سايرين به تطبيق همان صفاتي كه ائمه: در مورد علم و عمل ايشان ذكر كرده‏اند، و در مقام دوم در جزئي و كلّي امور موافقت و متابعت از اين بزرگواران داشتن در آن‏چه بفهمند و نفهمند و بدانند و ندانند و مخالفت نكردن با ايشان. اين، براي ناقصان ملاك ايمان است، و نعوذباللّه انكار و مخالفت با ايشان در ادناي امور، باعث خروج از ايمان است. اين مطلب معلوم است.

چون بحث در امر اختبار است، عرض مي‏شود كه اختبار اتمام مي‏پذيرد و تحقّق پيدا مي‏كند به اين‏كه اين بزرگواران در كلمات خود شرح و توضيح برخي متشابهات را مطرح بفرمايند. البته اين متشابهات شئون محكمات است و برگشتش به محكمات است. به تعبير مناسب‏تر اين است كه بگوييم تفصيل محكمات است.

مقصود اين است كه نيامده‏اند علمي را اظهار كنند كه عبارت باشد از همان محكمات‌ِ موجود؛ بلكه اموري را اظهار مي‏فرمايند كه از همين محكمات استخراج مي‏شود و متفر‌ّع بر محكمات است ولي تا به حال ظاهر نبوده و ايشان ظاهر مي‏فرمايند. چون مسلّم است كه تا

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۲ *»

متشابهات شرح و بيان نشود مراد از آن‏ها دانسته نمي‏شود. البته بيان و دليل اين متشابهات در قرآن، سنّت رسول‏خدا و فرمايش‏هاي ائمه: موجود است و در ضرورت عقلا، ضرورت اديان، ضرورت اسلام و ضرورت ايمان، دليل و برهان و بيان متشابهات وجود دارد كه وقتي استدلال مي‏فرمايند يا در مقام تبيين متشابهات برمي‏آيند، همان متشابهاتي را كه مراد از آن‏ها را اظهار كرده‏اند، به محكمات و ضروريّات ارجاع مي‏فرمايند.

اما در ابتداي نظر و برخورد، وقتي كه ناقصان مراد از اين متشابهات را مي‏شنوند، متشابه مي‏بينند و برايشان محكم نيست، اين‏جا است كه ناقصان امتحان مي‏شوند. اگر به كمالِ ايشان، به نيابت ايشان، به وساطت ايشان بين خودشان و امام۷ و به حامل علم‏بودن ايشان معتقد شده‏اند، بايد در مقابلِ بيان آن‏ها درباره اين متشابهات تسليم باشند و آن‏ها را تصديق كنند، اگرچه خود آن‏ها را ندانند. ولي اگر بخواهند در مراد تبصّر پيدا كنند، البته از ايشان استفتا و استيضاح مي‏كنند و واضح كردن و بيان كردن آن‏ها را طلب مي‏كنند. آن بزرگواران هم اگر مصلحت دانستند در مقام بيان و توضيح‌ِ مراد برمي‏آيند و ادله حق و ضروري از آيات و روايات و ساير ضرورت‏ها اقامه مي‏فرمايند. پس خود‌ِ اظهار شرح برخي از متشابهات و مطالب غامضه و مشكلات علوم، انجام‏دادن امر اختبار است كه اگر اين‏ها نباشد و همان صرف محكماتي كه در دست همه است اظهار شود، امتحان تمام نمي‏شود و به انجام نمي‏رسد.

پس وجود اين اشخاص و اظهار چنين قابليّت‏هايي به منظور اختبار است. بنابراين خواه‏وناخواه بايد در كلمات ايشان متشابه باشد، بايد در كلماتشان غوامض علوم بيان بشود، چنان كه امر خود حجج اولي و اصلي: هم همين‏طور بوده است. وقتي كه رسول‏خدا۹ نبوّتشان را اظهار فرمودند، معجزات نشان دادند و دلايل بر حجيّت و حجّت‏بودن خود اقامه فرمودند و محكماتي در توحيد بيان كردند آن‏گاه شروع فرمودند به ذكر متشابهات و آيات متشابه بر حضرت نازل مي‏شد. اين آيات متشابه كه نازل مي‏شد به

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۳ *»

منظور اختبار و آزمايش بود تا آناني كه به رسالت رسول‏اللّه اقرار كرده، او را از سوي حق رسول و مخبِر صدق و به صدق دانسته‏اند، مشخص گردند؛ به اين‏كه در مقابل متشابهات بايست تسليم باشند و رد‌ّ و انكاري نكنند و خود در مقام توجيه يا تفسير و اظهار رأي برنيايند؛ بلكه اگر طالب بيان‌ِ مراد‌ِ از آن‏ها هستند، به خود رسول خدا۹ مراجعه كنند، اگرنه به همان ظاهر كه مي‏شنوند ـ اگرچه با همان اموري كه در دستشان است منافات دارد ـ بايد اقرار داشته باشند، تسليم باشند و تصديق كنند تا گمراه نشوند و در مقام رد‌ّ، انتقاد و اعتراض برنيايند و به رأي خود مستبد نگردند.

اين آيه شريفه كه بر رسول‏خدا۹ نازل شد هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن‌ّ أم‌ّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كل‌ّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب.([۵۰]) اين‏جا و الراسخون را ما عطف نمي‏گيريم؛ بلكه و الراسخون را مبتدا مي‏گيريم. معناي متشابه را نمي‏داند مگر خدا، آن‏گاه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا راسخان در علم؛ يعني كساني كه در درك نبو‌ّت و اقرار به رسالت رسوخ دارند و در ايمان راسخ‏اند يقولون امنّا به ما به اين كتاب ايمان داريم كلّ من عند ربّنا هم محكمات از سوي خدا است هم متشابهات و ما يذ‌ّكّر الا اولوا الالباب البته كسي متذكّر اين مطلب نمي‏شود و به چنين تسليمي و تصديقي نائل نمي‏گردد مگر كسي كه صاحب لب‌ّ و انديشه صحيح و عقل مستقيم باشد.

در واقع اين آيه بيان حالِ مؤمنان ناقص در برابر حجج سلام‏اللّه‏عليهم‏اجمعين، حجج اصليّه يا حجج تبعي فرعي است. ناقصان با ايمان در برابر استماع متشابهات از حجج اصليّه كه رسول‏اللّه۹ و ائمه هدي: باشند يا از حجج فرعيّه كه كاملان و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۴ *»

بزرگان و نائبان مورد بحث باشند، حالتشان اين است كه رسوخ در علم دارند؛ يعني در ايمان ثابت‏قدم‏اند. چون فهميده و دانسته‏اند كه ايشان حجّت خدا هستند كه از هواي نفس نطق نمي‏كنند و هرچه مي‏گويند گفته خدا است. يقولون امنّا مي‏گويند ما ايمان آورديم، متشابه را نيز قبول داريم. حال آن را نمي‏فهميم ولي قبول داريم كه اين خلاف نيست و خودشان در مقام توجيه و تفسير به رأي برنمي‏آيند و بر حجّت خدا، بر متكلّم و ناطقِ به متشابه اعتراض و اشكال ندارند؛ بلكه ثابت‏قدم و راسخ‏اند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب در واقع آيه شريفه اين موقعيّت را براي ناقصان از اهل ايمان توضيح مي‏دهد.

آيات متشابه مانند آيه شريفه يد اللّه فوق أيديهم([۵۱]) كه در اين آيه براي خداوند اثبات يد و جارحه مي‏شود، در حالي كه محكمات اسلام و ايمان بر اين است كه خداوند را جارحه نيست و او را به خلق نبايد تشبيه كرد و مثل خلق براي او اثبات جوارح نمود. اين آيه كه بر رسول‏خدا۹ نازل شد يد اللّه فوق أيديهم، معناي آيه متشابه بود كه مراد از يد اللّه چيست؟ آيا مراد جارحه است يا قو‌ّت و قدرت است؟ مراد چيست؟

راسخان در علم؛ يعني مؤمنان راستين كه اقرار و ايمان در دلشان رسوخ دارد، مي‏گفتند كه همان پيغمبري كه به ما فرموده كه خدا را جارحه نيست ليس كمثله شي‏ء([۵۲]) خدا به زبان همان پيغمبر مي‏فرمايد يد اللّه و برايش اثبات يد مي‏كند، پس رد‌ّ نكردند و در مقام انكار و اعتراض برنيامدند؛ بلكه بر همان حالت تسليم و تصديقشان باقي بودند. از اين حالت و از اين نوع ادراك، به رسوخ تعبير مي‏آيد. خود اين‏گونه ادراك، درك و علم است. از اين علم؛ يعني عجزِ از فهم معنا و مراد‌ِ از متشابه و درك حق‏بودن متشابه، نه باطل‏بودن آن؛ اين‏كه متشابه حق است ولي ما مراد از آن را نمي‏فهميم و امر باطلي نيست

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۵ *»

كه پيغمبر اشتباه كرده باشد يا از آن محكمي كه فرموده فراموش كرده باشد و حال اين تعبير را دارد؛ بلكه اين هم كلام خدا است، آن ليس كمثله شي‏ء هم كلام خدا است و هر دو حق است.

پس چون مراد را نمي‏فهمند و به رأي خودشان هم در مقام تفسير مراد برنمي‏آيند و رد‌ّي بر حجج و انكاري بر حجّت ندارند، خداوند از اين‏گونه درك صحيح، به علم تعبير آورده و از خود اين حالت‌ِ ثبات، دوام و متزلزل نشدن به رسوخ در علم تعبير آورده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب. معلوم است متذكّر چنين امري نمي‏شوند مگر آناني كه عقل و انديشه صحيح دارند.

همين‏طور با وجود آن‏كه به عصمت رسول‏خدا۹ معتقد هستند و خدا عصمت آن حضرت را از محكمات آيات و ضروريات اسلام و ايمان قرار داده، در وصف آن حضرت نازل مي‏كند عفا اللّه عنك لمَ أذنت لهم([۵۳]) و معلوم است كه عفو، فرع بر معصيت است. تا معصيت و ذنبي نباشد، عفو گفتن بي‏جا است. همين‏طور مي‏فرمايد ليغفر لك اللّه ما تقد‌ّم من ذنبك و ما تأخّر.([۵۴]) از محكمات اسلام و ايمان عصمت رسول‏اللّه۹ است، اما تعبير ذنبِ متقد‌ّم و ذنب متأخّر كه در آيه رسيده از متشابهاتي است كه مؤمنان راستين در برابر آن‏ها متزلزل نمي‏گردند و ثابت‏قدم‏اند و سخنشان و دركشان اين است و همين درك، «علم» است و ثبوت‌ِ در اين علم و درك، «رسوخ» است.

پس در واقع به وسيله اظهار متشابهات و اتيان متشابه، امتحان و اختبار تحقّق پيدا مي‏كند، و بعد از اثبات مقامشان به واسطه همين اظهار متشابهات، خداوند بين مؤمنان راستين و غير مؤمنان جدا مي‏كند. آيه شريفه اين مطلب را كاملاً نشان مي‏دهد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۶ *»

در اين بحثي هم كه داريم همين‏طور است. كاملان و بزرگان و نو‌ّابِ به نيابت عامّه از جانب امام۷ وقتي كه مي‏خواهند امرشان و مقام خود را ظاهر كنند و علمي اظهار نمايند، نمي‏آيند همان محكمات‌ِ موجود را بگويند و همان محكمات موجود را تصديق كنند؛ بلكه متشابهاتي را كه متفر‌ّع بر محكمات است اظهار مي‏كنند و آن‏ها را تفسير و تبيين مي‏فرمايند و به محكمات رد‌ّ مي‏نمايند تا معلوم شود كه در واقع از شئونات‌ِ همين محكمات و ضروريات است، و بين آن‏چه از علوم اظهار مي‏فرمايند به هيچ‏وجه، هيچ‏گونه مخالفتي با محكمات و ضروريات نخواهد بود؛ بلكه ادلّه و براهينِ شرح و توضيح متشابهاتي كه اظهار مي‏كنند، نفسِ همان محكمات و ضرورياتي است كه در دست اهل اسلام و اهل ايمان است.

و بنابراين‏كه شأن مؤمنان ناقص رسوخ در علم است، پس در برابر متشابه بايد متوجّه اين وظيفه باشند و در برخورد با فرمايش‏هاي بزرگان و نو‌ّاب وظيفه‏شان را اين‏طور بدانند.

مراد از اين آيه شريفه نوعاً معلوم است و در مقام تفسير آن نيستم. حضرت امير صلوات اللّه عليه در خطبه‏اي كه در نهج البلاغه مذكور است، معروف به «خطبه اشباح» كه از جلائل خطب حضرت است به چنين وظيفه‏اي اشاره فرموده‏اند. بعضي قسمت‏هاي آن را كه به بحث مربوط است تيمّنا و تبرّكاً نقل مي‏كنم؛ البته اين مسائل معلوم است و در واقع ذكر آن‏ها در اين مقد‌ّمه‏اي كه هستيم، براي تذكّر خودمان است و براي غير آشنايان با مكتب هم چندان فايده‏بخش نيست و براي معاند كه فايده‏اي ندارد. اما براي خود ما ان‏شاءاللّه تذكّري و توفيقي است.

اين خطبه به مناسبت سؤال سائلي است كه از حضرت سؤال مي‏كند و جواب مي‏فرمايند. «كان سأله سائل أن‏يصف اللّه حتي كأنّه يراه عياناً» از حضرت مي‏خواهد كه خدا را طوري وصف بفرمايد كه گويا او را عياناً مشاهده مي‏كند. «فغضب۷ لذلك» حضرت خشمگين شدند، دستور فرمودند: الصلوة جامعة همه در مسجد حاضر بشوند

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۷ *»

حضرت منبر تشريف بردند و خطبه‏اي انشاء فرمودند. در اين خطبه صفات خداوند و صفات مخلوقات را ذكر مي‏فرمايند. سپس خطبه را به دعا ختم مي‏نمايند. ابتداي خطبه را به وصف خداوند شروع مي‏فرمايند ألحمدللّه الذي لايَفِره المنع و الجمود آن‏گاه صفاتي براي خداوند ذكر مي‏فرمايند تا اين‏كه مي‏فرمايند: فانظر أيّها السائل فما دلّك القرءان عليه من صفته فائتم‌ّ‌ به و استضئ بنور هدايته و ما كلّفك الشيطان علمه ممّا ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنّة النبي۹ و أئمة الهدي أثر‌ُه فكِلْ علمه إلي اللّه سبحانه فإن‌ّ ذلك منتهي حق‌ّ اللّه عليك. بعد حضرت به رجوع به محكمات دستور مي‏فرمايند كه اي سؤال كننده دقّت كن فكر كن كه آن‏چه قرآن تو را بر صفت خدا دلالت مي‏كند، به آن اقتدا كن از آن پيروي كن و به نور هدايت قرآن استضائه كن و آن‏چه شيطان تو را به زحمت مي‏اندازد كه به دست بياوري علمي را كه در كتاب بر تو فرض نيست و لزومي براي به دست آوردن آن نيست، و در سنّت رسول‏خدا و ائمه: هم اثري از آن نيست. پس واگذار علم آن را به سوي خداوند سبحانه اين نهايت حق خدا بر تو است.

بعد مي‏فرمايد: و اعلم أن‌ّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار‌ُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. بدان كه راسخان در علم كساني هستند كه بي‏نياز كرده ايشان را از فرورفتن در سد‌ّهايي كه در برابر غيب‏ها زده شده، اقرار كردن به تمام آن‏چه تفسير آن را جاهل‏اند از غيبي كه محجوب، پوشيده و مخفي است. خود همين حالت ايشان كه غيب‏هايي را كه راه نمي‏برند كه از جمله آن‏ها معاني و مراد از متشابهات است، ولي به حق و درست‏بودن آن‏ها اقرار دارند، رسوخ در علم است. هم‏چنين ساير اموري كه درباره آن‏ها بيان محكمي در دست نباشد، اين اشخاص خود در مقام برنمي‏آيند كه به رأي، هوي و هوس خود آن‏ها را تفسير كنند و متكلّف شوند و به تكلّف به عهده بگيرند و خود از عهده برآيند؛ بلكه فقط بايد اقرار داشته باشند كه به طور كلّي ما متشابهات را قبول داريم اما به تفسير آن‏ها جاهليم و بر ما پوشيده است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۸ *»

آن‏گاه مي‏فرمايد: فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم‏يحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق في ما لم‏يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. پس خداوند مدح فرموده همين اعتراف‌ِ ايشان را به اين كه عاجزند از به دست آوردن‌ِ آن‏چه از حيث علم و درك به آن احاطه ندارند، همين اعتراف به عجزشان را خداوند مدح كرده است و الراسخون في العلم يقولون امنّا به مي‏گويند ما مراد از متشابهات را نمي‏دانيم اما امنّا به كل‌ّ من عند ربّنا. اقرار و اعتراف مي‏كنند به اين كه ما از فهم متشابهات عاجزيم، و همين ترك‏كردن‌ِ ايشان تعمّقِ در آن‏چه را كه به آن مكلّف نشده‏اند كه از كنه و حقيقت آن بحث كنند و نمي‏توانند و راه به آن ندارند، خود همين ترك‌ِ تعمّقشان را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است.

فاقتصر علي ذلك بنابراين تو هم اي سائل بر همان محكمات اكتفا كن و متشابهات را واگذار به عهده تو نيست. و لاتقد‌ّر عظمة اللّه سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين([۵۵]) ديگر خودت در اين مقام بر نيا كه بخواهي آن‏چه بر تو پوشيده است به مقدار عقل خودت و با موازين عقل ناقص خودت آن را بسنجي كه از هالكان خواهي بود.

اين عبارت شريف حضرت استدلالي است به اين آيه شريفه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به. در ضمن اين كه فرمودند: فمدح اللّه تعالي اعترافهم تا آخر عبارت، در واقع بيان و تفسيري براي اين آيه شريفه است.

بعضي خواسته‏اند اين تفسيري را كه حضرت درباره راسخان در علم مي‏فرمايند با ائمه: تطبيق كنند كه حضرت در اين‏جا ائمّه را وصف مي‏كنند و مراد از راسخان در علم كه هم الذين أغناهم اللّه عن اقتحام تا آخر، ائمه: هستند. ولي مي‏بينيم اين اوصاف با ائمه نمي‏سازد. ائمّه‏اي كه بر همه چيز احاطه دارند، چه‏طور بگوييم كه نعوذباللّه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۹ *»

اقرار به ما جهلوا تفصيله براي ايشان رسوخ در علم باشد. بعضي از شارحان اين عبارت را اين‏طور تفسير كرده‏اند كه مراد حضرت، ائمه هستند.

ولي اين تطبيق اشتباه است. مراد حضرت نه ائمّه هستند و نه كاملان از شيعه؛ بلكه مراد مؤمنان ناقص‏اند كه وظيفه‏شان و رسوخ در علمشان همين است كه بايد به همان اجمالي كه از محكمات مي‏دانند اكتفا كنند و ظاهري را كه از متشابهات مي‏يابند، رد نكنند! بگويند علمش نزد خدا و محمّد و آل‌محمّد: است. هرچه ايشان اراده كرده‏اند همان حق و درست است. اگرچه ما راه نمي‏بريم، و خود در مقام تعمّق برنيايند كه با همين تعمّق كردن و استبداد به رأي، رد‌ّ و انكار بر حجج اصلي و حجج فرعي كرده‏اند؛ بلكه بايد تسليم باشند و علمش را به خود ايشان واگذار كنند.

بعد حضرت شروع مي‏فرمايند به بيان برخي از صفات خداوند. هو القادر الذي إذ ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبر‌ّأ من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب الملكوت و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لاتبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب مهاوي سُد‌َف الغيوب. اموري از توحيد و آثار قدرت حق را ذكر مي‏فرمايند كه در بيان مطلب سائل اين مقدار مورد استشهاد ما بود. تا اين كه از افعال خداوند اموري را ذكر مي‏فرمايند، و به مناسبت‌ِ افعال خداوند، صفت ملائكه و آسمان‏ها را ذكر مي‏فرمايند؛ مانند جلالت آسمان‏ها و تدبير در آسمان‏ها.

آن‏گاه مي‏فرمايند: ثم‌ّ خلق سبحانه لإسكان سمواته و عمارة الصفيح الأعلي من ملكوته خلقاً بديعاً من ملائكته و ملأ بهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق أجوائها و بين فجوات تلك الفروج زَجَلُ المسبّحين منهم في حظاير القدس و سُتُرات الحجب و سرادقات المجد و وراء ذلك الرجيج الذي تَستَكّ منه الأسماعُ سبحاتُ نورٍ تَرد‌َع الأبصار عن بلوغها فتقف خاسئةً علي حدودها و أنشأهم علي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۰ *»

صورٍ مختلفاتٍ و أقدارٍ متفاوتاتٍ أولي أجنحةٍ تسبّح جلال عز‌ّته لاينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه و لايد‌ّعون أنّهم يخلقون شيئاً معه ممّا انفرد به «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون». اجمالاً ملائكه و خلقت آنان را ذكر مي‏فرمايند و سپس برخي از صفاتشان را مانند اين كه جعلهم اللّه في ما هنالك أهل الأمانة علي وحيه ايشان امينان وحي خدا هستند. و حمّلهم إلي المرسَلين ودائع‌َ أمره و نهيه بر دوش اين‏ها مي‏گذارد و ودايع امر و نهي خود را به مرسلين مي‏رساند.

مقصود ذكر حالت‌ِ ملائكه است كه بايد زميني‏ها، اين صفات را از آسماني‏ها بياموزند و به صفات ملائكه متّصف بشوند. آسمان و ساكنان آسمان و بعضي از صفات آن‏ها را ذكر مي‏فرمايند. از جمله آن‏چه مربوط به همين بحثي است كه سائل سؤال كرده كه چه‏طور رسوخ در علم از ملائكه اظهار مي‏شود و چه‏طور رسوخ در علم دارند؟ به اين معنايي كه بيان كرديم كه در برابر حجج و معلّمان ايشان كه محمّد و آل‏محمّدند:، چه حالي دارند؟ وظيفه ساكنان زميني هم همين‏طور است كه بايد ملك‏وار در برابر حجج تسليم باشند. در واقع اين درسي است كه حضرت بيان مي‏فرمايند.

مي‏فرمايد: و عصمهم من ريب الشبهات خدا آن‏ها را از ريب شبهات معصوم و حفظ فرموده است. فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته هيچ‏يك از آن‏ها از راه رضاي خداوند گمراه نمي‏شوند. و أمد‌ّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة. خداوند به دل‏هاي آن‏ها اِشعار كرده و فهمانيده تواضع كردن، خضوع، خشوع را به طور اخبات و آرامش دل در برابر حجج. و فتح لهم أبواباً ذللاً إلي تماجيده براي ايشان گشوده راه‏هايي كه طي‏كردن آن‏ها براي ايشان هيچ دشوار نيست. خيلي راحت اين راه‏ها را طي مي‏كنند. راه‏هايي كه به سوي تماجيد خداوند باز است و خدا را در آن راه‏ها تمجيد، تعظيم و تكريم مي‏كنند. و نصب لهم مناراً واضحةً علي أعلام توحيده خداوند براي ايشان منارها قرار داده كه واضح است و همراه با اعلام و نشانه‏هاي توحيد او است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۱ *»

لم‏تُثقلهم مؤصرات الاثام و لم‏ترتَحلهم عقب الليالي و الأيّام گناهان سنگين كننده ايشان را سنگين نمي‏كند كه نتوانند از جا بلند شوند. هم‏چنين رفت و آمد و پي‏درپي آمدن شب‏ها و روزها آن‏ها را طوري قرار نمي‏دهد كه ناچار باشند بر اين شب و روز سوار شوند و از وضعي كه دارند دگرگون گردند؛ يعني تعاقب شبانه‌روز و پي‏درپي بودن آن‏ها بر اين‏ها مسلّط نمي‏شود كه بتواند اين‏ها را از وضعي كه دارند تغيير بدهد. و لم‏تر‌ْم الشكوك بنوازعها عزيمة‌َ إيمانهم شك‌ّ‏ها نمي‏تواند با نوازع و انگيزه‏هاي خودشان ايمان‏هاي محكم ايشان را تغيير بدهد. و لم‏تعترك‌ِ الظنون علي معاقد يقينهم گمان‏ها و مظنّه‏ها نمي‏توانند بر معاقد و گره‏هاي ايماني و اعتقادي اين‏ها تسلّط پيدا كنند. و لا قدحت قادحة الأِحَن في ما بينهم. هم‏چنين نمي‏توانند آتش انگيزه‏هاي كينه‏ها و عداوت‏ها را بين ايشان برافروزند. و لا سلبتْهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم آن‏چه از بركت معرفت در دل‏هاي آن‏ها پيدا شده، حيرت و سرگرداني نمي‏تواند آن معرفت را از ايشان سلب كند.

و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم همين‏طور نمي‏تواند از ايشان بگيرد آن‏چه را كه از عظمت و هيبت جلال خدا در دل‏ها و سينه‏هاي ايشان فراهم شده است. و لم‏تطمَع فيهم الوساوس فتقترع‌َ بر‌َيْنها علي فكرهم وسوسه‏ها نمي‏توانند در ايشان طمع كنند، تا بتوانند به آلودگي‏هايي كه براي وسوسه‏ها است فكرهاي ايشان را آلوده سازند. و منهم من هو في خلق الغمام الد‌ُلَح و في عِظَم الجبال الشُمَخ. بعد جاها و موقعيّت‏هاي آن‏ها را ذكر مي‏فرمايند.

تا اين كه مي‏فرمايند: قد استفرغتْهم أشغال عبادته و وصلتْ حقايق الإيمان بينهم و بين معرفته مشغول شدن به عبادت خداوند آن‏ها را از همه كارهاي ديگر بازداشته و فقط اين‏ها فارغ‏اند و جز به عبادت به چيزي اشتغال ندارند و حقايق ايمان بين ايشان و معرفت خدا را متّصل ساخته است. و قطعهم الإيقان به إلي الو‌َلَه إليه يقين به خدا ايشان را به حالت وله به سوي خدا رسانيده كه فقط متوجّه خدا هستند و به سوي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۲ *»

خدا شد‌ّت شوق دارند. و لم‏تُجاوز رغباتُهم ما عنده إلي ما عند غيره خواسته‏هاي ايشان تجاوز نكرده از آن‏چه نزد خدا است، به آن‏چه نزد ديگران از غير خدا است.

قد ذاقوا حلاوة معرفته شيريني معرفت خدا را چشيده‏اند. و شربوا بالكأس الرويّة من محبّته از محبت خدا جام سيراب كننده آشاميده‏اند. و تمكّنتْ من سويداء قلوبهم و‌َشيجة خيفته كاملاً در سويداي دل‏هايشان جايگزين شده اصل و ريشه درخت ترس از خدا. فحنَوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم به طول اطاعت خداوند اعتدال پشت‏هاي خود را خم كرده‏اند. و لم‏يُنفد طول الرغبة إليه ماد‌ّة تضر‌ّعهم شد‌ّت تضر‌ّع و رجائشان به درگاه خدا فاني نساخته ماد‌ّه خوف و تذلّلشان را به درگاه خدا. و لاأطلق عنهم عظيم الزلفة ر‌ِبَق خشوعهم و لم‏يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيباً في تعظيم حسناتهم و لم‏تجرِ الفترات فيهم علي طول دئوبهم و لم‏تغِض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم و لم‏تجِفَّ لطول المناجاة أَسَلات السنتهم و لا ملّكتْهم الأشغال فتنقطع بهمْس الجُوار إليهم أصواتهم و لم‏تختلف في مقاوم الطاعة مناكبهم و لم‏يثنوا إلي راحة التقصير في أمره رقابهم و لاتعدو علي عزيمة جد‌ّهم بلادة الغفلات و لا تنتضل في هممهم خدائع الشهوات قداتّخذوا ذا العرش ذخيرةً ليوم فاقتهم و يمَّموه عند انقطاع الخلق إلي المخلوقين برغبتهم لايقطعون أمد غاية عبادته و لايرجع بهم الإستهتار بلزوم طاعته إلا إلي مواد‌ّ من قلوبهم غيرمنقطعة من رجائه و مخافته. اين صفات را ذكر مي‏فرمايند كه تمامش درس است. من عين عبارت را ذكر كردم تا به مقصد برسيم.

لم‏تنقطع أسباب الشفقة منهم فيَنُوا في جد‌ّهم و لم‏تأسِر‌ْهم الأطماع فيؤثروا وشيك السعي علي اجتهادهم لم‏يستعظموا ما مضي من أعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفَقات و‌َجَلهم و لم‏يختلفوا في ربّهم. اين قسمت باز استدلال براي مطلب ما است كه ملائكه به همان محكمات متمسّك‏اند و هيچ متشابهي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۳ *»

نمي‏تواند آن‏ها را در مورد پروردگارشان به اختلاف بيندازد. و لم‏يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم و لم‏يفر‌ّقهم سوء التقاطع بدي برخوردها و رفتارهاي قطع كننده، باعث تفرقه اين‏ها نمي‏شود. و لاتولاهم غلّ التحاسد و لاتشعّبَتهم مصارف الريب و لا اقتسمتْهم أخياف الهمم بعد از اين‏ مي‏فرمايند: ريب‏ها نمي‏تواند اين‏ها را شعبه‏شعبه و دسته‏دسته كند، تحاسد و غِلِّ هم نمي‏تواند اين‏ها را از امر ولايت و محبت‌ِ به يك‏ديگر بازدارد. هم‏چنين همّت‏هاي پست نمي‏تواند اين‏ها را متفر‌ّد و از يك‏ديگر بيگانه كند.

بعد مي‏فرمايند: فهم أسراء إيمان لم‏يفكَّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا وني و لا فتور ايشان اسيرهاي ايماني هستند كه آن‏ها را متفر‌ّق نخواهد كرد و از يك‏ديگر جدا نخواهد كرد، به آن ربقه و ريسماني كه متّصل هستند و با هم يكي شده‏اند، هيچ زيغ، گمراهي، عدول از حق و سستي‏ها اين‏ها را از يك‏ديگر جدا نمي‏تواند بكند. و ليس في أطباق السماء مواضع إهاب إلا و عليه ملك ساجد أو ساعٍ حافدٌ يزدادون علي طول الطاعة بربّهم علما و تزداد عز‌ّةُ ربّهم في قلوبهم عظماً.

اين توصيفي كه از ملائكه فرمودند براي رسوخ ملائكه است در همان محكماتي كه به آن‏ها القا شده است و در برخورد با امور متشابه سست نمي‏شوند، متزلزل نمي‏گردند و شك‌ّ و ريب برايشان پيدا نمي‏شود. اين حالت‌ِ ملك است. از ساكنان زمين هم حضرت همين را مي‏خواهند كه مؤمنان ناقص نيز مثل ملَك باشند كه در برابر متشابهات متزلزل نگردند و متمسّك به محكمات و ضروريات باشند. برخورد با متشابهات آن‏ها را نه مستبد‌ّ به رأي كند و نه در امر حجج متزلزل سازد. اين امتحان و اختبار به متشابهات امر عجيبي است و امر اختبار تحقّق پيدا نمي‏كند مگر به ذكر متشابهات. پس ناقصان بايد در چنين اموري خيلي متوجّه باشند و خود را در معرض خطر ببينند كه امر ايمان و كفر به همين مطلب بستگي دارد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۴ *»

بعد فرمايش‏هاي حضرت در خلقت زمين ادامه دارد كه تمام اين‏ها ذكر قدرت خداوند و بيان حكمت در خلقت است. بعد امر حجج و حضرت محمّد۹ را ذكر مي‏فرمايند. و اموري را در اين زمينه‏ها بيان مي‏كنند كه مورد بحث ما نيست. اگر خواستيد خودتان مراجعه كنيد، حديث خيلي عجيبي است بعد دعا مي‏كنند أللّهم‌ّ أنت أهل الوصف الجميل و التعداد الكثير إن تُؤمّل فخير مأمول و إن تُرج‌َ فخير مرجو‌ّ([۵۶]) كه دعا ادامه دارد و بعد خطبه را تمام مي‏فرمايند.

اين استشهاد ما بود براي بيان وظيفه مؤمنان ناقص در برابر اظهار متشابهات از طرف حججي كه اسم آن‏ها را در غيبت كبري نو‌ّاب و نائبان امام۷ گذاشته‏ايم به نيابت عامّه؛ يعني در جميع امور دين از جزئي و كلّي، يا به نيابت خاصّه به اين معنا كه اين‏ها اشخاص مخصوصي هستند. نه اين كه مراد از خاصّه؛ يعني منصوص باشند. خاصّه؛ يعني اشخاص مخصوصي كه داراي قابليّت‏ها، استعدادها و لياقت‏هاي مخصوص به خودشان هستند كه اين قابليّت‏ها و لياقت‏ها عموميّت ندارد و در ديگران يافت نمي‏شود.

هم‏چنين در غيبت كبري براي حضرت نيابت‏هاي جزئيّه در امور جزئيّه بود و چون در نوع مردم اين‏طور قابليّت‏ها و لياقت‏هاي جزئي براي امور جزئي پيدا مي‏شود، از آن به نيابت عامّه تعبير آورده مي‏شود. مي‏شود به اين تعبير گفت كه چون اين لياقت‏ها و قابليّت‏ها در نوع مردم به طور عموم پيدا مي‏شود، پس عموميّت دارد. اما خاصّ است به اعتبار اين كه مخصوص به يكي، دو تا، نهايت سه و چهار امر از امور جزئي است. در اين امور جزئي مي‏شود قابليت‏ها و لياقت‏هايي فراهم بشود كه امام۷ از آن‏ها استفاده كنند.

پس هر دو نيابت را به دو تعبير مي‏توان گفت. عامّه هم مي‏شود گفت، خاصّه هم مي‏شود گفت و هريك از حاملان اين نيابت‏ها را نايب خاصّ يا نايب عامّ مي‏شود گفت به همين توضيحي كه عرض شد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۵ *»

 

جلسه هفتم

 

(دوشنبه ۸ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ ادامه سخن در بيان مراد از راسخان در علم از نظر روايات

¬ مراد از راسخان در علم در حديث هشام از امام كاظم۷

¬ نقل چند روايت ديگر در بيان مراد از راسخان در علم

¬ بيان موقعيّت مؤمنان ناقص و غير مؤمنان در آيه مورد بحث

¬ پرهيز از دوستي با غير مؤمنان

¬ موضع مؤمنان و غير مؤمنان در برابر متشابهات در سوره آل‏عمران

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۶ *»

 

 

 

 

عرض شد وظيفه مؤمنان ناقص در برابر صاحبان نيابت عامّه و حاملان اين نيابت، اين است كه در برابر متشابهاتي كه اظهار مي‏كنند تسليم باشند و تصديق داشته باشند اگرچه مراد را متوجّه نشوند. به آيه شريفه سوره مباركه آل‏عمران استدلال كردم كه مي‏فرمايد: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أم‌ّ الكتاب و أخر متشابهات تا آخر آيه و نيز به فرمايش حضرت امير۷ استدلال كردم. و نظر به اين كه وظيفه بسيار سنگيني است و كفر و ايمان به اين امر بستگي دارد مناسب است كه در اين زمينه اجمالاً توضيحي داشته باشم.

همان‏طور كه عرض شد اين تفسيري كه حضرت امير۷ براي اين آيه فرمودند، در صورتي است كه بر إلا اللّه وقف كنيم و واو و الراسخون را واو استيناف و اول سخن بدانيم. در اين آيه بيان مي‏شود فرق بين كساني كه در دل‏هاي آن‏ها زيغ است؛ يعني در دل‏هايشان ميل از حق به باطل است و كساني كه در دل‏هاي آن‏ها چنين ميلي نيست؛ بلكه ثابت‏اند و در معرفتي كه پيدا كرده‏اند و در محكماتي كه در دست دارند، رسوخ دارند و ثابت‏قدم‏اند، به طوري كه متشابهات آن‏ها را متزلزل و مضطرب نمي‏كند كه از محكمات و يقينيّات خود دست بردارند. اين يك تفسير است كه براي اين آيه شريفه شده است.

روايات ديگري هم داريم كه و الراسخون في العلم را بنا بر عطف به اللّه تفسير مي‏فرمايند. مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم اين‏جا وقف مي‏شود. بنا بر اين كه عطف بر اللّه باشد؛ يعني اگر در جمله و مايعلم تأويله مرجع «ه‌ُ» كتاب باشد، معنا اين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۷ *»

مي‏شود: نمي‏داند تأويل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم، يا «ه‌ُ» به همان متشابه برگردد كه نمي‏داند تأويل متشابه را مگر خدا و راسخان در علم. باز در اين‏جا چون به اللّه عطف گرفته مي‏شود بايد معناي رسوخ و معناي علم فرق كند.

رواياتي هم در اين زمينه داريم كه ائمه فرموده‏اند راسخان در علم و عالم به تأويل قرآن ما هستيم. با تمسّك به اين روايات مرحوم كليني هم در كافي بابي عنوان كرده در اين كه آل محمّد: راسخان در علم‏اند و رواياتي در اين زمينه ذكر مي‏كند كه از آن‏ها استدلال مي‏شود و استفاده مي‏گردد كه امام۷ و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته و تفسير فرموده‏اند.([۵۷])

اگر اين‏طور تفسير كنيم آن وقت يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا بايد معنايش فرق كند با آن‏طوري كه مطابق تفسير اول بود. در تفسير اول اين‏طور بود كه واو را استيناف بگيريم. آن وقت فاعل يقولون راسخان در علم باشند و معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه ما به متشابهات ايمان داريم اگرچه مراد را نمي‏دانيم تا به متشابهات عمل كنيم؛ بلكه عمل ما به محكمات است و متشابهات را هم تصديق داريم و تسليم آن‏ها هستيم كلّ من عند ربّنا.

اما طبق اين تفسير كه نوعا شيعه متمسّك به آن است و آل محمّد: را راسخ در علم مي‏داند و اين آيه را به ائمه: تفسير مي‏كند، چنان كه احاديثي بر اين مطلب دلالت دارد، بنابراين جمله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا را يا بايد در محل نصب بگيريم و براي راسخون در علم «حال» باشد؛ يعني نمي‏دانند تأويل كتاب را يا نمي‏دانند تأويل متشابه را مگر اللّه و راسخان در علم، در حالي كه اين راسخان در علم به اين مطلب گويا هستند كه امنّا به ما به اين متشابهات ايمان داريم و اين متشابهات حق است كلّ من عند ربّنا تمامش از نزد پرورنده ما است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۸ *»

ديگر آن معنايي را كه در تفسير اول در نظر داشتيم نبايد در اين‏جا در نظر بگيريم؛ يعني ما معناي متشابهات را نمي‏دانيم، چون منافات پيدا مي‏كند. پس معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا نبايد اين باشد كه با اين كه معنايش را نمي‏دانيم، ما به آن‏ها ايمان داريم و اين كه از جانب پرورنده ما است؛ بلكه بايد اين‏طور باشد كه به عنوان تعليم به مؤمنان و شيعيان خودشان مي‏فرمايند: «ما ايمان داريم» وظيفه شما نيز چنين است كه ايمان داشته باشيد. گويا اين‏طور است كه بيان تكليف براي ديگران است.

راسخان در علم با اين كه تأويل كتاب يا تأويل متشابه را مي‏دانند، حالتشان اين است كه مي‏گويند امنّا به ما به متشابه ايمان داريم كلّ من عند ربّنا متشابه و محكم همه از سوي پرورنده ما است. به عنوان تعليم به شيعيان و مؤمنان ناقص مي‏فرمايند تا آن‏ها نيز ياد بگيرند و تسليم‏شدن را بياموزند هرچند تأويل آن را نمي‏دانند. و اين در صورتي است كه جمله را در محل نصب و حال بگيريم.

و ممكن است جمله استينافي باشد كه مبتدايي در تقدير باشد؛ مانند «هُم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» و اگر اين‏طور در نظر بگيريم، جمله، صفت براي راسخون مي‏شود و معناي آيه اين مي‏شود كه: تأويل متشابه را نمي‏دانند مگر اللّه و راسخون در علم كه آن‏ها به عنوان تعليم به شيعيانشان اين‏طور مي‏گويند امنّا به كل‌ّ من عند ربّنا.

در اين‏جا طور ديگر هم مي‏شود معنا كرد كه و الراسخون عطف به اللّه باشد، اما يقولون فاعلي داشته باشد كه در كلام مذكور نيست، به اين‏طور كه راسخان در علم تأويل كتاب و تأويل متشابه را مي‏دانند. بعد خدا تعليم مي‏فرمايد به كساني كه نمي‏دانند ولي از راسخان در علم تبعيّت دارند، به آن‏ها ياد مي‏دهد كه اين‏طور بگويند. اين معنا به حذف فاعل نيازمند است و فاعل بايد از كلام استفاده شود؛ يعني «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» كه «و الذين لايعلمون من الشيعة، من المؤمنين» در حكم فاعل محذوف مي‏شود. از كجا استفاده مي‏شود؟

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۹ *»

از كلام بايد استفاده شود. مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم عبارت تمام شد. اكنون «و الذين لايعلمون تأويله» وظيفه‏شان چيست؟ وظيفه‏شان اين است يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا.

البته از احاديثي هم اين مطلب را مي‏شود استفاده كرد كه در اين‏جا ذكر مي‏كنم. از جمله حديثي است در تفسير نورالثقلين كه از اصول كافي نقل مي‏كند. عن أحدهما۸ في قول اللّه عزوجل «و ما يعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم» فرسول‏اللّه۹ أفضل الراسخين في العلم قد علّمه اللّه عزّوجلّ جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل از اين كه مي‏فرمايند: رسول‏اللّه۹ افضل راسخان در علم هستند، استفاده مي‏شود كه حضرت و الراسخون في العلم را بر اللّه عطف گرفته و بنا بر آن كه بر اللّه عطف باشد تفسير فرموده‏اند. رسول خدا كه افضل راسخان در علم‏اند، خدا به ايشان تنزيل و تأويل را تعليم فرموده است.

هم‏چنين از اين تعبيري كه حضرت دارند استفاده مي‏شود كه «ه‌ُ» در تأويله به جميع كتاب برمي‏گردد؛ يعني هم تنزيل قرآن و هم تأويل آن را مي‏دانند، نه اين كه و مايعلم تأويله تنها به متشابه مربوط باشد. چون مي‏فرمايد: قد علّمه اللّه جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئاً لم‏يعلّمه تأويله اين‏طور نيست كه خدا بر او چيزي نازل بفرمايد اما تأويلش را ياد آن حضرت ندهد. و أوصياؤه من بعده يعلمونه كلّه هم‏چنين اوصياء حضرت كه راسخان در علم‏اند ايشان هم بعد از حضرت جميع كتاب را مي‏دانند و ما أنزل اللّه عليه كلّه.

حال دقّت بفرماييد اين‏جا مي‏فرمايند: و الذين لايعلمون تأويله إذا قال العالم فيهم بعلم‌ٍ فأجابهم اللّه بقوله «يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» اما كساني كه نمي‏دانند تأويل كتاب را بايد اين‏طور باشند كه وقتي عالم در ميان ايشان؛ يعني امام در ميان ايشان به علمي سخن فرمود و فرمايشي كرد فأجابهم اللّه خدا

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۰ *»

طرز جواب‏دادن را به ايشان تعليم كرده است به اين كه الذين لايعلمون… يقولون… خدا با اين فرمايشش ياد داده كه اين‏طور جواب بدهند. يك قدري اين قسمت حديث مشكل كرده كه مراد از عبارت چيست. ولي مجموع حديث را كه در نظر بگيريم ظاهرا اين‏طور به دست مي‏آيد كه خداوند با اين فرمايشش جواب‏دادن را به اين‏ها تعليم داده كه يقولون امنّا به، وقتي كه امام در ميان اين‏ها علمي را از قرآن و درباره قرآن ظاهر فرمود و بياني كرد، اين‏ها مي‏گويند امنّا به كلّ من عند ربّنا.

بعد توضيحي درباره قرآن مي‏فرمايند: و القرآن خاصّ و عام‌ّ و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه([۵۸]) باز اين‏جا مفصّل مي‏فرمايد. با اين كه قرآن به اين قسمت‏ها تقسيم مي‏شود: عام‌ّ، خاصّ، محكم، متشابه و ناسخ و منسوخ، اما راسخون در علم آن را مي‏دانند. اين يك حديث در بيان اين تفسير.

حديث ديگري در همين اصول كافي از هشام بن حكم نقل مي‏كند. البته از اين حديث هم استفاده مي‏شود كه يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا كلام شيعيان و مؤمنان ناقص است كه وظيفه دارند در مقابل متشابهات تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اين حديث شريف نيز همين مطلب را تأييد مي‏كند كه در تفسير آيه بعد رسيده ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([۵۹]) هشام بن حكم مي‏گويد: قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر يا هشام إن‌ّ اللّه حكي عن قوم صالحين أنّهم قالوا «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب» حين علموا أنّ القلوب تزيغ و تعود إلي عماها و رداها إنّه لم‏يخف اللّه من لم‏يعقل عن اللّه و من لم‏يعقل عن اللّه لم‏يعقد قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه و لايكون أحد

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۱ *»

كذلك إلا من كان قوله لفعله مصد‌ّقاً و سر‌ّه لعلانيته موافقاً لأن‌ّ اللّه تبارك اسمه لم‏يدلّ علي الباطن الخفي من العقل الا بظاهر منه و ناطق عنه.([۶۰])

فرمود خداوند از قومي صالحين حكايت مي‏كند كه سخنشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا خدايا دل‏هاي ما را به گمراهي ميل نده بعد از اين كه آن‏ها را هدايت كردي گمراه نكن و ببخشا به ما از ناحيه خودت رحمت را همانا تو بخشنده هستي. مي‏فرمايد: اين را آن موقعي مي‏گويند كه مي‏دانند كه دل‏ها از حق به سوي باطل ميل پيدا مي‏كند و به كوري و همان ضلالت خودش برمي‏گردد. آن‏گاه مي‏فرمايد: مطلب اين است كه كسي كه از خدا نترسيد، نمي‏تواند معرفت پيدا كند. لم‏يعقل عن اللّه نسبت به خدا معرفتي نخواهد داشت و كسي كه به خدا معرفت پيدا نكند، تعقّل از خدا نكند و دركي نداشته باشد، از سوي خدا هم اشراق الهي بر دل و قلب او نمي‏شود، بر معرفت ثابتي كه آن معرفت را ببيند و حقيقت‌ِ آن را بيابد، قلبش گره نخواهد خورد. و كسي اين طور نخواهد بود مگر اين‏كه قولش مصد‌ّق فعلش باشد و سر‌ّش نسبت به علانيه‏اش موافق باشد.

بعد مي‏فرمايد: براي اين كه خداوند بر باطنِ خفي از عقل، دليل قرار نداده مگر به ظاهري و ناطقي از عقل؛ يعني آن‏چه از شخص ظاهر مي‏شود كه همان ترس از خدا و طاعت، بندگي و مانند اين‏ها است، نشان عقل او است.

مقصود اين است كه اين آيه شريفه هم بعد از آن آيه و ادامه همان آيه است. يقولون امنّا به كل‌ّ من عند ربّنا. و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا. يقولون اين‏ها نيز همان حرف را مي‏زنند و گفته همان‏ها است.

در تفسير عياشي از حضرت صادق۷ حديثي را در ذيل اين آيه نقل مي‏كند كه مي‏فرمايند: أكثروا من أن تقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ([۶۱]) ايمن نباشيد ممكن است دل‏ها ميل كند و از طريق حق منحرف بشود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۲ *»

هم‏چنين اين حديث كه در «تهذيب الأحكام» است، امام صادق۷ در دعاي بعد از نماز غدير اين‏طور تعليم مي‏فرمايند: ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أن‏نكون مع الصادقين فقلت «أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و قلت «إتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» فسمعنا و أطعنا ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين مصد‌ّقين لأوليائك و لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([۶۲])

اين روايات هم كه در مورد اين آيه شريفه رسيده تأييد مي‏كند كه وظيفه مؤمنان ناقص در برابر متشابهات اين است كه خطر زيغ و ضلالت‌ِ بعد از هدايت را احساس بكنند و متمسّك و متوسّل باشند تا مبادا مبتلا بشوند.

پس در صورتي كه و الراسخون في العلم را به اللّه عطف بگيريم و مراد ائمه هدي: هستند و رسول خدا۹ كه افضل ايشان باشند، طبق اين روايات وظيفه «والذين لايعملون تأويله» معلوم است اين است كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر الا أولوا الألباب كه همين أولوا الألباب نيز به شيعه تفسير شده است.([۶۳]) متذكّر اين مطلب نمي‏شود؛ يعني كسي احساس نمي‏كند كه وظيفه‏اش اين است كه در مقابل متشابه اين‏طور بگويد مگر شيعيان كه صاحبان لب‌ّ‏اند و به بركت ائمه: صاحبان عقل شده‏اند، آن هم عقل اكتسابي كه سمعي است و از طريق پيروي ائمه: به دست آمده است. اين‏گونه به وظيفه خودشان آشنا شده‏اند كه بايد در مقابل متشابهات اين‏طور اظهار كنند كه نه رد كنند، نه انكار كنند، نه تفسير به رأي كنند و نه نعوذباللّه متزلزل و مضطرب بشوند.

پس اين آيه شريفه بيان موقعيّت مؤمنان ناقص در رسوخ در ايمان است و بخش بعدي آيه بيان موقعيّت غيرمؤمنان است، كساني كه في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۳ *»

منه ابتغاء الفتنة و فتنه در اين‏جا به «كفر» معنا شده است؛ يعني ابتغاء الكفر. اين‏ها تبعيّت از متشابه مي‏كنند و از طريق متشابه كافر مي‏شوند، دست از محكمات برمي‏دارند و به كفر مبتلا مي‏شوند. ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله از طرفي هم خودشان مي‏خواهند براي متشابه معنا و مقصدي در نظر بگيرند.

اين آيه شريفه از آيات سوره مباركه آل‏عمران است كه نازل شده است. البته در سراسر سوره آل‏عمران چند مطلب اساسي به چشم مي‏خورد و آيات مختلف در مواضع مختلف براي اثبات و تقرير و تثبيت‌ِ همين چند مطلب اساسي است.

مطلب اول در اين سوره مباركه بيان معناي دين و اسلام است و بيان اين‏كه اسلام عبارت از استسلام‌ِ مطلق در برابر قيّوميّت خداوند متعال نسبت به خلق است، هم‏چنين بيان اين است كه اسلام عبارت از استسلام است؛ به معناي تلقّي جميع احكام مربوط به شئونات زندگي بشري از طريق وحي و تحاكم در جميع امور به سوي كتاب خدا كه از ناحيه خدا بر رسول خدا۹ نازل شده است. همين‏طور در همه زمان‏ها اسلام عبارت از استسلام بوده؛ به معناي اتّباع از رسل سلام اللّه عليهم اجمعين كه بر ايشان كتاب‏ها نازل شده است كه در واقع برگشت همه كتاب‏ها به يك كتاب، و برگشت همه آن شرايع به يك شريعت و اصل همه يك دين است و آن عبارت از اسلام است. به همين معنا كه بيان شد، مسلمان بايد هم در دل و هم در مقام عمل چنين باشد كه در جميع شئونات زندگي تسليم محض باشد.

اسلام‌ِ به اين معنا در اين آيات و در آيات ديگر اين سوره و سوره‏هاي ديگر بيان گرديده است. البته در اين سوره به طور يك امر‌ِ اساسي به نظر مي‏رسد.

مطلب ديگر اين كه همه مؤمنان و ‌اَتباع جميع انبياء: در همه زمان‏ها بر چنين اسلام‌ِ به معناي استسلام، متّفق بوده و هستند؛ يعني اعتقاد به وحدت خداوند متعال در الوهيّت و در حاكميّت، بدون هيچ‏گونه شريك و نظير و نِد‌ّي، هم‏چنين در اطاعت و اتّباع

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۴ *»

كه بايد در تمام شئون خود مطيع انبيائشان باشند، اين هم مطلبي است كه در آيات مختلف از اين سوره مباركه نازل شده است.([۶۴])

مطلب ديگري كه از مطالب اساسي اين سوره است، همين مطلب مورد بحث ما است كه وظيفه مؤمنان در برابر كتاب خدا چيست؟ هم‏چنين روحيّه غير مؤمنان را در برابر كتاب خدا به دست مي‏دهد.

از مطالب اين سوره مباركه كه از اصول اساسي آن است اين است كه خداوند تحذير مي‏فرمايد و برحذر مي‏دارد اهل ايمان و ‌ا‌َتباع رسل را از تولّي و ولايت‏ورزيدن‌ِ غير مؤمنان و خيلي با شد‌ّت در اين مورد سخن مي‏گويد. چنان مقام و موقعيت كفّار را در اين قسمت از آيات پست مي‏كند كه كاملاً بي‏ارزشي آن‏ها را به اهل ايمان مي‏نماياند كه كفّارِ با اين بي‏ارزشي، ارزش تولّي، ولايت‏ورزيدن و دوست‏شدن را ندارند؛ بلكه بايد كاملاً از آن‏ها برحذر بود، و تثبيت اين مطلب كه ايمان و اتّصال به خدا و اوليا و انبيا: با تولّي كفّار و ولايت‏ورزيدن نسبت به آنان سازش ندارد؛ كفّاري كه حاضر نيستند كتاب خدا را در بين خود حكَم قراردهند و در امور خود رجوع به كتاب خدا بكنند، حاضر نيستند در

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۵ *»

شئونات زندگي خود تبعيّت از انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين داشته باشند. اين مطلب را در آيات متعد‌ّد از اين سوره مباركه ذكر مي‏كند([۶۵]) كه مورد بحث ما نيست.

آن‏چه در اين آيه شريفه و امثال آن بايد به آن توجّه بشود، همين است كه در اين نوع آيات خداوند حالت مؤمنان را در برابر كتاب خدا مشخّص مي‏كند، حالت استسلام و تسليم‏شدنشان را در برابر آيات مختلف قرآن ذكر مي‏كند و اين كه مؤمنان در چنين روحيّه‏اي به‏سرمي‏برند كه آماده‏اند براي تلقّي آن‏چه خداوند در قرآن بر آن‏ها ابلاغ و نازل مي‏فرمايد همراه با قبول، تسليم‏شدن، اطاعت‏كردن و متابعت‏نمودن و اين كه با كمال دقّت از آن‏چه از آن‏ها خواسته شده تخطّي نداشته باشند.

در ابتدا كه اين سوره مباركه شروع مي‏شود در بيان كتاب و قرآن است كه كتاب چيست؟ بعد از آن كه اجمالاً ذكري از قرآن مي‏شود و نام فرقان بر قرآن گذاشته مي‏شود، آن‏گاه ذكري هم از كتب گذشته؛ تورات و انجيل مي‏شود. بعد موضع مؤمنان و غيرمؤمنان بيان مي‏شود. در سراسر اين سوره آياتي در اين زمينه هست كه به بعضي از آن‏ها اشاره مي‏كنم.

از جمله همين آيه شريفه و الراسخون في العلم است كه طبق اين تفسيري كه در دست داريم و بر آن مبنا كه از نهج البلاغه استفاده شده است آيه را ذكر مي‏كنم. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كل‌ّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب  ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه إنّ اللّه لايخلف الميعاد.([۶۶])

در همين سوره مي‏خوانيم الذين يقولون ربّنا إنّنا امنّا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۶ *»

النار([۶۷]) مؤمنان را اين‏طور توصيف مي‏فرمايد: الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالأسحار([۶۸]) كه همه اين‏ها، حالت تسليم، استسلام، اطاعت و انقياد را بيان مي‏كند. قال الحواريّون نحن أنصار اللّه امنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون ربّنا امنّا بما أنزلت.

در اين نكته‏ها دقت داشته باشيد ببينيد گويا خود اين مطلب، در اين قسمت از آيات اين سوره يك اصل اساسي براي تشخيص روحيّه اهل ايمان است. البته در سوره‏هاي ديگر نيز اين نوع آيات مشاهده مي‏شود. ولي در اين سوره اين نوع آيات در اين زمينه زياد است.

ربّنا امنّا بما أنزلت و اتّبعنا الرسول۹ فاكتبنا مع الشاهدين([۶۹]) اين آيه بيان‌ِ حواريّين است كه منطقشان و سخنشان اين است. امنّا بما أنزلت ديگر نسبت به محكمات و متشابهات، مطلق است، هرطور باشد. و اتّبعنا الرسول در مقام اطاعت و اتّباع هم هستند.

هم‏چنين براي تعليم مؤمنان ضعيف، انبيا و اسوه‏هاي خلق را به اين وصف توصيف مي‏كند كه اين‏ها نيز چنين هستند. كنتم خير أمّة أخرجت للناس كه قرائت ائمه: كنتم خير أئمّةٍ أخرجت للناس است.([۷۰]) تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه([۷۱]) باز ايمان به اللّه را مي‏فرمايد. من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون يؤمنون باللّه و اليوم الاخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و أولئك من الصالحين([۷۲]) آيه ديگر و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۷ *»

كأيّن من نبي قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل اللّه و ما ضعفوا و ما استكانوا واللّه يحب‌ّ الصابرين و ما كان قولهم إلا أن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا في أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين([۷۳]) كه در تمام اين آيات در برابر همه امور، همان ثبات، رسوخ و صبر و دوام در ايمان مطرح است.

در آيه ديگر مي‏فرمايد: الذين استجابوا للّه و الرسول من بعد ما أصابهم القرح للّذين أحسنوا منهم و اتّقوا أجر عظيم الذين قال لهم الناس إن‌ّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل([۷۴]) با اين كه مشكلات ظاهري هم پيش مي‏آمده، اما ثبات آن‏ها باقي و ايمانشان قوي است. قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل.

آيه ديگر؛ الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكّرون في خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار  ربّنا إنّك من تدخل النار فقد أخزيته و ما للظالمين من أنصار  ربّنا إنّنا سمعنا منادياً ينادي للإيمان أن امِنوا بربّكم فامنّا ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفّر عنّا سيّئاتنا و توفّنا مع الأبرار  ربّنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلك و لاتخزنا يوم القيمة إنّك لاتخلف الميعاد.([۷۵]) در اين آيه نيز مي‏بينيم چه صراحتي است سمعنا منادياً ينادي للإيمان أن امنوا بربّكم فامنّا ايمان مطلق؛ در برابر مطلقِ آن‏چه دعوت به آن مي‏شدند.

در آيه ديگر مي‏فرمايد: و إن من أهل الكتاب لمن يؤمن باللّه و ما أنزل إليكم و ما أنزل إليهم خاشعين للّه لايشترون بايات اللّه ثمناً قليلاً أولئك لهم أجرهم عند ربّهم إن‌ّ اللّه سريع الحساب([۷۶]) اين آيه نيز معلوم است كه بيان همان مطلب است. ايمان

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۸ *»

به خدا داشتند و به آن‏چه خدا نازل فرموده بود، به هر شكل بود ـ چه آيات محكم و چه آيات متشابه بود ـ مطلقاً متزلزل نمي‏شدند.

مقداري از اين آيات را ذكر كردم و از اين قبيل آيات زياد است. به چند مورد، در اين سوره مباركه اشاره كردم. حال در همين آيه مورد بحث كه دقت مي‏كنيم مي‏بينيم خداوند از دو دسته سخن فرموده: يك دسته كساني كه در دل‏هاي آن‏ها زيغ و ميل به باطل است. اين‏ها حقايق قطعي و محكمات‌ِ از آيات قرآن را كه بر رسول خدا۹ نازل شده رها مي‏كنند، از محكمات و امور قطعي دست برمي‏دارند. اما همين كه آيه متشابهي بر رسول خدا۹ نازل شد، از آن متابعت مي‏كنند. به جهت آن‏كه آن عبارت و آن آيه طوري است كه متحمّل تعابير مختلف مي‏شود و مي‏توان آن را به طورهاي مختلف معنا كرد. به منظور اين كه بتوانند در اطراف آن آيه شبهات و تشكيكاتي القا كنند. هم خودشان از حق به باطل ميل كنند و هم بتوانند امثال خود را در شبهه و شك قرار دهند.

اين يك قسمت از آيه. فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة كه ائمه: فتنه را در اين‏جا كفر معنا فرموده‏اند، و ابتغاء تأويله. يك قسمت از آيه هم بيان‌ِ علامات و روحيّات مؤمناني است كه ايمانشان راستين، حق‌ّ ، ثابت و خالص است. در واقع در برابر آن‏چه بر رسول‏خدا۹ نازل شود، تسليم‏اند بدون هيچ مجادله و مخاصمه با آن حضرت.

در روايات شيعه تا آن‏جايي كه من نگاه كرده‏ام به شأن نزولي درباره اين آيات برنخورده‏ام كه علّتش چه بوده كه اين آيات نازل شده است. اما در كتب تفسيري اهل سنّت براي نزول اين آيات، يك شأن و سبب نزول ذكر مي‏كنند و آن اين است كه مي‏گويند: نصاراي نجران خدمت رسول خدا۹ آمدند و درباره عيسي۷ سؤال كردند «أليس هو كلمة اللّه و روح منه» آيا تو نمي‏گويي كه حضرت مسيح كلمه خدا و روح خدا

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۹ *»

است؟ حضرت فرمودند: آري «فقالوا حسبنا»([۷۷]) مقصود آن‏ها از اين حرف اين بود كه بگويند تو هم مي‏گويي: عيسي كلمه خدا و روح خدا است.

از لفظ «كلمه» و «روح» مي‏خواستند استفاده كنند همان عقيده خودشان را درباره حضرت مسيح۷ كه به قول آن‏ها «ابن اللّه» است يا يكي از اقانيم ثلاثه باشد يا جزئي از حق باشد ـ جزء ناسوتي حق مثلاً ـ كه تعابيري در اين زمينه دارند.([۷۸])

خلاصه مي‏خواستند آن مقصود و معتقَد خود را از اين فرمايش حضرت استفاده كنند و بگويند اين حرفي هم كه تو مي‏زني همان حرف ما است، در نتيجه حضرت، بشر نيست، روح خدا است به همان معنايي كه آن‏ها در نظر داشتند.

حال آن‌كه همين نصاري شنيده بودند كه رسول خدا۹ آياتي را در توحيد خداوند تلاوت فرموده و اين كه براي خداوند جزء نيست و براي خدا شريك نيست. وحدت‌ِ حقيقيّه خدا ابلاغ شده بود. آن‏ها اين محكمات را مي‏دانستند. اما منتظر بودند كه مطلبي و آيه‏اي به دستشان بيايد تا بر حضرت اعتراض كنند. تقريبا اين مورد را سنّي‏ها در شأن نزول اين آيات ذكر مي‏كنند.

ولي خيلي مستبعد است كه شأن نزول اين آيه اين مطلب باشد. به جهت اين كه خدا نمي‏خواهد نصاراي نجران را مذمّت كند كه چرا در برابر متشابهاتي كه بر رسول‌خدا۹ نازل مي‏شود تسليم نمي‏شوند و آن‏ها را تصديق نمي‏كنند اين معنا ندارد. آن‏ها اصلاً به حضرت رسول۹ ايمان نياورده‏اند تا در برابر متشابهات قرآن؛ مثل تسليم‏بودنشان در مقابل محكمات آن تسليم باشند، خيلي بعيد است كه اين داستان، شأن نزول اين آيات باشد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۰ *»

به علاوه كه اعتباري هم به نقلشان نيست. گفته‏اند: مقصود از نازل شدن‌ِ اين آيات اين بود كه چون اين‏ها اين تصميم را گرفته و نقشه كشيده بودند كه بتوانند از اين تعابيرِ متشابه‌ِ رسول خدا۹ استفاده سوء كنند و مقصود خود را به اثبات برسانند، خداوند اين آيات را نازل‏كرد و پرده از كار اين‏ها برداشت كه چرا شما به نصوص محكم و قطعي متمسّك نمي‏شويد؟ آن‏ها را از دست مي‏دهيد كه خدا درباره توحيد خودش نازل فرموده و اين كه مسيح بنده‏اي از بندگان خدا و خلقي از مخلوقات خدا است.

عرض كردم در فرمايش‏هاي ائمه: از طريق شيعه شأن نزولي براي اين آيات نديده‏ام. ظاهرا اين حكايت هم نمي‏تواند در مورد اين آيات شأن نزولي باشد كه مورد اطمينان باشد، علاوه بر اين كه از طريق اهل سنّت است؛ شايد اين آيه شريفه در بيان حال مؤمنان و منافقان اين امّت است. اگر در روايات براي اين آيات شأن نزولي هست بايد مراجعه كرد.([۷۹]) ان‏شاءاللّه شما هم مطالعه كنيد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۱ *»

اگر در روايات شأن نزولي باشد بايد چنين موردي باشد كه اين آيه شريفه به طور جامع، كامل، عام و شامل سخن مي‏فرمايد كه با اختلافاتي كه انصار، مهاجر، مؤمن و منافق داشته‏اند، خداوند مي‏خواهد موقعيّت امّت رسول خدا۹ را در برابر اين كتاب شريف و قرآن مجيد ذكر بفرمايد. اين كتابي كه خدا بر رسول خود۹ نازل فرموده درباره حقايق ايماني، محكماتي قطعي دارد. همين‏طور درباره امور اجتماعي مؤمنان و روابط عمومي مسلمانان آيات محكم دارد.

اين قرآني كه درباره امور غيبي، امور اخروي و به طور كلّي اموري كه از بشر مخفي است، درباره همه آن‏ها آيات محكم دارد، در مورد هرچه فكر كنيم كه بشر لازم است به آن معتقد باشد يا به آن عمل كند يا به طوري با بشر برخورد داشته باشد، براي همه اين موارد آيات محكم دارد كه بايد اهل ايمان در جميع اين امور به همان محكمات متمسّك باشند.

بعد اگر در زمينه‏هاي مختلف‌ِ اعتقادي، امور غيبي، امور اجتماعي و روابط مسلمانان با يك‏ديگر آيه متشابهي نازل شد، وضع مردم و امّت در برابر اين متشابه دو قسم مي‏شود: يك قسم اين است فأمّا الذين في قلوبهم زيع فيتّبعون ما تشابه منه از محكم دست برمي‏دارند. چه آيه در اعتقادات باشد يا در اعمال، يا در امور غيبي، يا در امور اخلاقي، در هرچه باشد از آن محكم دست برمي‏دارند و به متشابه متمسّك مي‏شوند و تبعيّت از آن مي‏كنند، به منظور كفر ورزيدن، تأويل‏كردن و از نزد خود تفسيرنمودن.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۲ *»

اما مؤمنان در هر امري از امور كه آيه متشابهي باشد، از محكم دست برنمي‏دارند. متشابه را نيز رد‌ّ نمي‏كنند؛ بلكه در برابر متشابهات به محكمات عمل مي‏كنند و به آن‏ها تمسّك مي‏جويند و به متشابهات نيز ايمان مي‏آورند و نزد آن‏ها تسليم مي‏شوند. يقولون امنّا به ايمان داريم؛ يعني تسليم هستيم. كل‌ّ من عند ربّنا از طرفي همان‏طور كه به محكمات متمسّك مي‏باشيم، متشابهات را هم رد نمي‏كنيم و آن‏ها را انكار نداريم. اين آيات در واقع بيان روحيّه مؤمنان و وظيفه آن‏ها است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۳ *»

 

جلسه هشتم

 

(سه‏شنبه ۹ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

¬ بيان مراد از راسخان در علم

¬ توضيح موضع مؤمنان راسخ در علم و غيرمؤمنان

¬ توضيح بيش‏تر درباره آيه مورد بحث

¬ عالمان به تأويل متشابهات

¬ ايمان راسخان در علم به متشابهات

¬ تقرير خداوند، تأييد مؤمنان راسخ در علم است

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۴ *»

 

 

 

 

اختبار و آزمايش تمام مي‏شود و تحقّق پيدا مي‏كند به ذكر متشابهات و تسليم‏بودن مؤمنان يا عدم تسليم‏بودن در برابر متشابهات، كه اگر تسليم شدند و تصديق كردند و به متشابه ايمان آوردند، اگرچه متوجّه معنا و مراد آن نيستند و مراد را نمي‏دانند ولي به همين تسليم و تصديق مؤمن هستند. اما اگر در مقام انكار برآمدند يا در تعيين مراد، به رأي خود در مقام تأويل برآمدند، مستبد‌ّ به رأي شدند يا آن كه بر آورنده متشابه رد و انكار كردند، همين ملاك خروج از ايمان و عدم وجود ايمان در آنان است.

اين آيه شريفه كه مورد بحث بود هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن‌ّ أم‌ّ الكتاب و أخر متشابهات طبق تفسيري كه ائمه: فرموده‏اند مراد از راسخان در علم، مؤمناني هستند كه به تأويل و مراد، عالم نيستند ولي در برابر آن‏ها تسليم‏اند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذ‌ّكّر الا اولوا الالباب.

عرض شد درباره اين آيه دو تفسير از ائمه: رسيده است: يكي اين كه و الراسخون في العلم عطف به اللّه باشد كه به تأويل عالم‏اند و آن‏ها ائمه طاهرين: هستند. آن‏گاه در صورتي كه واو را «واو عاطفه» بگيريم، جمله يقولون را سه طور احتمال مي‏رود كه معنا كنيم:

جمله يقولون جمله حاليّه براي راسخون در علم باشد، يا مبتداي محذوفي دارد كه «هم يقولون» باشد. در اين دو صورت معنا و مراد از يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه راسخان در علم و ائمه معصومين: اين بيان را تعليما و تأديبا به

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۵ *»

«الذين لايعلمون تأويله» فرموده‏اند. خداوند آن را تعليما و تأديبا بيان مي‏كند تا با توجّه به اين امر كساني كه تأويل را نمي‏دانند، بياموزند كه بايد به متشابه ايمان آورد و بدانند كه متشابه مثل محكم از سوي خدا است، يا اين كه براي يقولون فاعلي از جمله اتّخاذ كنيم كه آن فاعل اين باشد «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» كه ديگر اين فاعل از عبارت فهميده مي‏شود. و مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم عبارت تمام شد، آن‏وقت كساني كه «لايعلمون تأويله» چه وظيفه‏اي دارند و تكليفشان چيست؟ خداوند تعليمشان مي‏دهد. «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. پس در صورتي كه و الراسخون في العلم را به اللّه عطف بگيريم سه طور معنا مي‏شود كرد.

معناي ديگر كه عرض شد از فرمايش حضرت امير۷ در نهج‌البلاغه استفاده مي‏شود اين است كه واو در جمله و الراسخون في العلم استيناف باشد. بنابراين مراد از الراسخون في العلم مؤمناني مي‏شوند كه به تأويل عالم نيستند، ولي تسليم‏اند و تصديق دارند. خداوند همين تسليم‏بودن، تصديق‏داشتن، رد و انكار نكردن و در مقام تفسير و تأويل به رأي برنيامدن را رسوخ در علم ناميده است. اين تفسير به بركت فرمايش حضرت امير۷ در تفسير اين آيه شريفه، مورد بحث و دقّت ما است.

پس در واقع اين‏طور معناكردن‌ِ راسخان در علم، بيان وظيفه مؤمناني است كه از نظر علم و درك، ناقص و ضعيف‏اند و در برابر متشابهاتي كه به آن‏ها برخورد مي‏كنند، چنين وظيفه‏اي دارند. خواه اين متشابهات در فرمايش‏هاي خدا باشد، يا در فرمايش‏هاي رسول‏اللّه۹، يا در فرمايش‏هاي ائمه هدي: كه حجج اصليّه و اوليّه هستند، يا در فرمايش‏هاي نو‌ّاب معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين باشد؛ آن نو‌ّابي كه مقام كليّت و نيابت تامّه و عامّه را دارند كه حاملان مقامات و شئونات‌ِ ائمه: هستند و به مقدار لازم براي رعيّت در آن‏ها متجلّي شده‏اند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۶ *»

بعد از اين كه مؤمن ناقص مطمئن شد به اين كه چنين كسي از سوي حجّت۷، حجّت، حكَم و حاكم است و مؤيّد به انوار او است و در عمل و علم تابع او است و از او تخلّف ندارد، وقتي كه اين مطلب برايش يقيني شد و صفاتي را كه ائمه: به طور عموم در علم و عمل فرموده‏اند با او تطبيق‏كرد، آن‏گاه بعد از چنين ايمان و معرفتي اگر با متشابهي در كلام او برخورد كرد، طبق اين آيه شريفه وظيفه‏اش تسليم و تصديق است.

در اين آيه خداوند وضع مؤمنان و وضع امّت را در برابر قرآن مطرح مي‏كند كه اين قرآن دو قسم آيات دارد: آيات محكم و آيات متشابه. وضع مردم در برخورد با اين دو قسم آيات چيست؟ بعضي كه في قلوبهم زيغ اين چنين هستند كه يتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة يعني ابتغاء الكفر و ابتغاء تأويله. حال آن‏كه و مايعلم تأويله إلا اللّه تا آخر.

اما و الراسخون في العلم، مؤمناني كه در ايمان ثابت‏اند، در پي فتنه نيستند، در پي كفر نيستند، مؤمن‏اند و تسليم‏اند وضعشان چه‏طور است؟ داراي اين خصوصيّت‏اند كه از محكمات دست برنمي‏دارند و متشابه آنان را متزلزل نمي‏كند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. البته و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب.

معلوم است آياتي كه در امور مختلف از: اعتقاديّات، امور شهادي، امور غيبي، امور اخلاقي و امور عملي و غيره، مدلول آن‏ها براي همه روشن است و براي كسي در آن‏ها شبهه و احتمالي پيش نمي‏آيد، اين آيات، اصول قرار گرفته و ام‌ّ الكتاب معر‌ّفي شده است؛ يعني آياتي كه نسبت به مدلولات خود ايجاد قطع مي‏كنند و براي همه مقطوع و قطعي‏اند و مقاصد و مرادات از آن‏ها براي همگان معلوم و مفهوم است و تشابهي در آن‏ها نيست. قرآن اين‏ها را معر‌ّفي كرده و اصل قرار داده است. هن‌ّ أم‌ّ الكتاب اين آيات «ام‌ّ الكتاب» و اصول كتاب‏اند. اما درباره متشابهات، چون مداليل و مرادات از آن‏ها روشن و قطعي نيست، اين‏جا اهل ايمان وظيفه‏اي دارند كه به همين وظيفه نيز اختبار مي‏شوند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۷ *»

البته چون مطلب خيلي مهم‌ّ است و ديگران كم‏تر به اين مطلب توجّه كرده‏اند، متعر‌ّض آن مي‏شوم تا بيش‏تر به اين وظيفه توجّه بشود. در اين نامه هم كه سؤال شده چرا بيش‏تر اشكالات متوجّه فرمايش‏هاي شيخ مرحوم و سيّد مرحوم است، توجّه به اين نكته بايد داشته باشيم كه بيش‏تر اشكالات در متشابهاتي است كه در كلمات ايشان است و همان تسليم‏نبودن و تصديق‏نكردن متشابهات و ايمان نداشتن به متشابهات، منجرشده به اين اختلافات و رد‌ّها و اعتراض‏ها بر اين دو بزرگوار.

پس مفاد اين آيه شريفه و فرمايش‏هاي ائمه: در تفسير اين آيه اين است كه متشابهات ملاك آزمايش و اختبارند و وظيفه مؤمنان ضعيف‌ِ از نظر عقل و علم كه «لايعلمون تأويله»، توقّف، تصديق و ايمان و اعتراف به اين است كه متشابهات هم از جانب خدا است و به آن‏ها ايمان دارند؛ يعني مصدر و محلّ صدور آيات محكم، همان مصدر و محلّ صدور آيات متشابه است. كلّ من عند ربّنا از سوي پروردگار ما است. ايمان به اين كه از جانب پروردگار است، اگرچه تأويلش را ندانند و مراد را پي‏نبرند، در واقع نشان‏دادن‌ِ صدق ايمان است و اين كه ايمان راستين و حقيقي است به طوري كه در شخص هيچ‏گونه تزلزلي فراهم نكند.

با اين كه ادراك معاني متشابه بسيار بسيار صعب و مشكل است و يقين‏كردن‌ِ به مراد ميسّر نيست براي كساني كه تأويل و مراد را نمي‏دانند و به ظاهر با محكمات مخالف مي‏بينند، زيرا به احتمالي مخالف است. اگرچه ممكن است احتمال ديگري هم داشته باشد. اما به احتمالي متشابهات را با محكمات مخالف مي‏بينند، از اين جهت در واقع درك معنا و وقوف بر معنا براي آيات متشابه خيلي سخت مي‏شود و فوق ادراك عقلاني چنين افرادي است. تقريبا جمع‏كردن بين محكم و متشابه و رد‌ّ متشابه به محكم براي اين‏ها خيلي مشكل است.

در اين اختبار كه كاملاً استقامت فطرت و صدق ايمان مؤمن و اعوجاج فطرت و ايمان كاذب ظاهر مي‏شود كه از آن به زيغ تعبير آورده مي‏شود چنان كه مي‏فرمايد: فأمّا

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۸ *»

الذين في قلوبهم زيغ اين زيغ همان ميل از حق است كه از آن به فطرت تغييريافته و داراي اعوجاج تعبير مي‏آيد و استقامت ندارد و مستقيم نيست.

اگر طبع مستقيم باشد و فطرت به استقامت خودش باقي باشد، در برخورد با چنين آياتي هيچ متزلزل نمي‏شود؛ بلكه همان‏طور كه به محكم ايمان دارد كه صادر عن اللّه و از جانب او است، همان‏طور به متشابه ايمان دارد، چون رسول‏اللّه فرمايش مي‏فرمايد، هم‏چنان مستند به خدا است و ايمانش هيچ تفاوت نمي‏كند. اين قسمت آيه امنّا به كلّ من عند ربّنا بيان همين استقامت فطرت، صدق ايمان و صفاي سريرت اين مؤمنان است.

اما وقتي كه اعوجاج، زيغ، انحراف و ضلالت در دلي باشد و فطرت از طريق مستقيم منحرف شده باشد، اين‏جا است كه در برابر مي‏ايستد و از همه آن اصول واضحه، محكمات او‌ّليه و مداليل قطعيّه‏اي كه از آيات محكم استفاده مي‏شد، دست برمي‏دارد. در حالي كه تمام آن اصول و همه آن مدلول‏هاي محكم و قطعي، مباني ايمان و دين او بوده، دين و ايمان او به آن‏ها متحقّق بوده است و اكنون كه از آن‏ها دست برداشت و نسبت به آن‏ها هم متزلزل گرديد، معلوم است كه اساس ايمان و ديانتش متزلزل شده است و خواه و ناخواه متمسّك و متوسّل به همين متشابهات مي‏شود، يا اين كه به رأي خودش اعتماد مي‏كند و به رأي خود مستبد مي‏شود. و معنايي و مطلبي و امري را اتّخاذ مي‏كند و به آن دين مي‏ورزد، يا اين كه همان امر، باعث مي‏شود كه حتي نسبت به محكمات در مقام انكار برآيد و آن‏ها را نيز انكار كند. و وقتي كه محكمات را انكار كرد يا مستبد‌ّ به رأي شد، اين شخص از ايمان خارج است و او را مؤمن نمي‏گويند.

از اين جهت در روايات وارده از ائمه: در اين آيه، فتنه را به كفر تفسير فرموده‏اند. فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة در واقع اين‏ها مي‏خواهند همان كفر را اظهار كنند و به كفر متمسّك باشند. روي همين جهت طريق خود را متشابه قرار مي‏دهند و از متشابه استفاده مي‏كنند. پس در اين آيه شريفه طرز برخورد و طرز فكر دو دسته از مردم ـ مؤمنان صادق و غير صادق ـ با متشابه روشن مي‏شود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۹ *»

عرض كردم چون از نظر وظيفه‏شناسي در دوران غيبت كبري مطلب مهمّي است و اصل مسأله ما هم همين است، اين آيه شريفه را بيش‏تر توضيح مي‏دهم تا مطلب از اين جهت كاملاً معلوم باشد. زيرا اين آيه يجري كما تجري الشمس و القمر([۸۰]) در همه وقت جاري است. هميشه مؤمنان و شيعيان با اين اختبار و آزمايش برخورد دارند. خيلي وظيفه را مشكل مي‏كند. مؤمنان معتقدند كه متشابه هم از سوي خدا و حق است، خدايي كه محكمات را نازل فرموده، همان خدا متشابهات را نيز نازل فرموده است. خدا محكمات را مي‏داند متشابهات را هم مي‏داند، و نازل‏كننده متشابهات، نازل كننده محكمات است. با اين كه نسبت به معاني متشابه ادراك عقلاني ندارند و متشابه را نمي‏توانند درك‏كنند، به جهت اين كه معلوم است ادراك‌ِ اين نوع انسان‏ها محدود و نسبي است. به همين جهت نيز متشابهات نسبي است. ممكن است متشابهي نسبت به بعضي محكم باشد و نسبت به بعضي متشابه نباشد.

پس در اين آيه به طور مطلق بحث شده كه متشابه وضعش اين است و مؤمنان راسخ‌ِ در ايمان برخوردشان با متشابه چنين است. فعلاً بحث به طور اطلاق است و ديگر كار نداريم به اين كه متشابه امري نسبي است. بعضي متشابهات براي بعضي متشابه است و همان‏ها براي برخي ديگر از مؤمنان ضعيف و مؤمنان رتبه نقصان چه‏بسا محكم باشد. البته درجات دارد. ولي فعلاً بحث به طور كلّي است كه اصولاً وضع مؤمن در برابر متشابه اين است، و وضع كساني كه في قلوبهم زيغ اين است كه در برابر متشابه يا در مقام تأويل و يا در مقام رد و انكار برمي‏آيند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۰ *»

پس مؤمن به واسطه الهام ايماني كه در دل دارد و از رسوخ ايماني كه دارد اين نكته را در دل مي‏يابد كه متشابه هم صدق است هم‏چنان كه محكم صدق است، متشابه هم از كتاب خدا است هم‏چنان كه محكم از كتاب خدا است. هو الّذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هن‌ّ أم‌ّ الكتاب و أخر متشابهات. پس همان‏طور كه محكم از كتاب خدا است و در دل مي‏يابد كه بايد آن را تصديق كند و معتقد باشد كه از كتاب خدا است، همان‏طور مي‏يابد كه متشابه هم از جانب خدا و از كتاب خدا است و بايد آن را تصديق كند كه از جانب خدا نازل شده است، و همان‏طور كه محكم لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه([۸۱]) متشابه نيز چنين است كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه اين‏طور معتقد است. اين دو دسته آيات هيچ تفاوتي براي او ندارد و در نزد آن‏ها تسليم است.

اما الذين في قلوبهم زيغ نمي‏توانند چنين تصديقي را داشته باشند. چون نمي‏توانند چنين تصديقي را داشته باشند سعي مي‏كنند از متشابهات سوء استفاده كنند؛ يعني در واقع فرصت سوء استفاده براي آن‏ها پيش مي‏آيد كه اصلاً نازل شدن‌ِ متشابه و اِنزال آيه متشابه، به منظور ميدان دادن به اهل زيغ است. چون في قلوبهم زيغ چون ميل به انحراف‌ِ از حق دارند، اما روي اسباب و جهاتي براي ايقاع فتنه، براي القاء شبهات و براي اضلالِ مؤمنان ضعيف ميدان نمي‏بينند، خداوند به منظور آزمايش، براي آن‏ها ميدان فراهم مي‏كند، آيه متشابهي را در امري از امور نازل مي‏فرمايد.

تا آيه نازل مي‏شود، اهل زيغ، ميل، انحراف و ضلالت براي خود مجالي وسيع و ميداني پيدا مي‏كنند كه در آن مجال بتوانند آن‏چه از شبهات در دل دارند القا كنند. ـ شُبُهات بر وزن غُر‌ُفات است و شبهه مفرد است، جمعش شبُهات است. ـ اين شبهات در ذهن‏ها و دل‏هاي آنان وجود دارد. اما براي القا و اظهارش مجال نمي‏بينند مگر وقتي كه متشابه نازل شود. متشابه كه نازل مي‏شود در واقع يك مأخذ‌ِ ملتبس و مشتبهي است كه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۱ *»

همان را در دست مي‏گيرند و آن شبهه‏اي كه دارند، آن را مستند‌ِ به اين متشابه القا مي‏كنند، همان فتنه و كفري كه در نظر دارند به اين وسيله در بين مؤمنان ضعيف ظاهر مي‏سازند، و همين امور باعث تزلزل و اختلاف عقايد مي‏شود كه در واقع اصلاً مسير تفكّر و وضع روحي مسلمانان و مؤمنان را عوض مي‏كنند در تسليم‏بودن يا اعتراض‏نمودن، اشكال‏كردن، دنبال تأويل متشابه رفتن و معاني متعد‌ّد و مختلف را ذكركردن، خلاصه منشأ خلاف و اختلاف از همين‏جا است.

مي‏فرمايد: ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله ابتغاء فتنه، همان ابتغاء كفر و القاء شبهات ضلالت و گمراهي است. و ابتغاء تأويله ايجاد اختلاف‏ها، دوئيّت‏ها و تشتّت در افكار و نوع برداشت‏هاي از آيات قرآن و در طريق ايمان، و به طور كلّي تشتّت‏هاي فكري، اختلاف‏هاي عقيده‏اي و اختلاف‏هاي مرامي و اختلاف‏هاي نظري پيش مي‏آيد.

ديگر مي‏دانيد اين اختلاف‏ها منشأ چه مفاسد ديگري است كه در شئون مؤمنان فراهم مي‏شود چه‏قدر نعمت‏ها را تغيير مي‏دهد همين امر چه اوضاعي به سر اهل ايمان مي‏آورد از اين جهت خداوند در اين آيه درباره اين‏ها اين‏طور سخن فرموده و خطر اين‏ها را بازگوكرده تا مؤمنان متوجّه باشند و بدانند كه و ما يعلم تأويله إلا اللّه اهل زيغ و اهل انحراف از حق نمي‏توانند تأويل متشابه را مشخص كنند. اگر «ه‌ُ» تأويله را به متشابه برگردانيم. چون بعضي احتمال داده‏اند كه «ه‌ُ» به تمام كتاب برگردد و ما يعلم تأويله يعني تأويل كتاب را، بعضي هم احتمال داده‏اند مرجع «ه‌ُ» در تأويله همان متشابه باشد.

به حسب سياق آيه هم ظاهرا بايد همان متشابه باشد. چون و الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله معلوم است و مايعلم تأويله مراد تأويل متشابه است، عود و برگشت متشابه را به محكم و توافقش را با محكم نمي‏داند مگر اللّه. وقتي اللّه بداند حجج اوليّه و حجج فرعيّه هم مي‏دانند كه رسول‏اللّه و ائمّه هدي: و كاملان باشند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۲ *»

حال صرف نظر از آن تفسيري كه و الراسخون را عطف به اللّه مي‏گيريم، در صورت استيناف، وقتي كه « اللّه» ذكر بشود، معلوم است خداوند كه تأويل آن را مي‏داند و متشابه را كه بر رسول‏اللّه۹ نازل كرده، تأويل متشابه را هم به رسولش تعليم مي‏فرمايد. هم‏چنين حجج ديگر: كه جانشينان و اوصياء آن حضرت هستند، مي‏دانند آن‏چه را كه رسول‏خدا۹ از علم مي‏دانستند. فإنّهم في العلم و الطاعة سواء.([۸۲]) اين هم معلوم است كه ائمه هدي: و رسول‏اللّه در علم و طاعت مساوي هستند.

پس و مايعلم تأويله إلا اللّه بيان اين است كه خدا، رسول‏خدا و اوصياء آن حضرت: تأويل متشابه را مي‏دانند. پس مؤمنان ضعيف خيالشان جمع و آسوده باشد و براي اخذ تأويل و مراد از متشابه به سراغ اهل زيغ نروند. زيرا آن‏ها نمي‏دانند. و مايعلم تأويله الا اللّه به صورت حصر است. تقديم نفي، بعد هم استثنا، براي بيان حصر و منحصردانستن علم‌ِ به تأويل متشابه است براي خدا و رسول خدا و ائمه ‏هدي:.

پس اهل ايمان كه معناي متشابه را نمي‏فهمند و تأويل آن را نمي‏دانند، مضطرب نشوند و به تأويل اهل زيغ گوش ندهند. ـ اين قسمت از آيه شريفه بيان اين مطلب است كه ـ با رسوخ‌ِ در اين معرفت كه خدا، رسول‏اللّه و ائمه هدي: تأويل متشابه را مي‏دانند و اين كه عقل‏ها و انديشه‏هاي بشر عادي، به تأويل متشابه نمي‏تواند برسد و مراد از متشابهات را نمي‏تواند ادراك كند، چون نه متشابهات بر آن‏ها نازل شده است و نه عالم به تأويل متشابهات شده‏اند، از اين جهت رسوخ دارند.

عرض كردم طبق اين تفسيري كه در دست داريم كه و الراسخون في العلم استيناف است، معناي رسوخ هم؛ يعني در همين معرفتي كه دارند كه محكم و متشابه هردو از جانب خدا است، و خدا و رسول‏خدا و ائمه: مي‏دانند و غير ايشان نمي‏دانند مگر به تعليم

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۳ *»

ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين، آن‏گاه خيالشان آسوده است و اضطراب و تزلزل ندارند. از اين عدمِ تزلزل و رجوع‏نكردن به اهل زيغ، تعبير آورده شده به رسوخ در علم.

حضرت امير۷ هم در نهج البلاغه فرموده‏اند كه خداوند ترك‌ِ تعمّق را در اين امور، رسوخ در علم ناميده است.([۸۳]) اين‏طور تفسير فرمودند تا شامل حال چنين مؤمناني باشد كه رسوخ در علم دارند؛ يعني به درجه‌اي از علم، معرفت و ادراك رسيده‏اند كه مي‏دانند كه نمي‏توانند بدون تعليم حجج: خودشان به مراد و مقصد‌ِ از متشابه عالم شوند.

خود اين مقدار شناخت، خيلي مطلب و معرفت است «و إدراك العجز عن الدرك درك‌ٌ» خود اين، ادراك و معرفت است. خود اين، علم است كه همين اندازه فهميده‏اند كه عقول ضعيف و ناقص را راهي براي درك معنا و مراد از متشابهات نيست. زيرا عقلِ بشر ناقص به طبايع مشوب است و از آن بساطت و نورانيّت اصلي خود خارج شده، به طبع يا طبايع غالب در وجود انسان ناقص منطبع گرديده است. مؤمنان راسخ در علم اين را دريافته‏اند كه بدون تعليم حجج: نمي‏توانند به مراد از متشابه واقف شوند و معناي متشابه را بفهمند چيست و از آن چه اراده شده است؟ به هيچ وسيله‏اي از وسايل و اسباب فكري عادي بشري، نمي‏توانند به اين امر نائل شوند اعم از اين‏كه آن متشابه در عقايد باشد يا در بيان امور غيبي باشد از قبيل: آخرت، جنّت و نار يا در بيان خلقت و مبادي اوليّه خلقت يا غير اين امور باشد كه در بعضي از آيات و فرمايش‏هاي ائمه: ذكر شده، در هرچه مي‏خواهد باشد.

اين‏ها حالتشان اين است كه از ناحيه خودشان و امثال خودشان خيالشان جمع است كه نمي‏توانند به تأويل متشابه پي‏ببرند و نمي‏توانند به آراء خود مستبد شوند، از اين طرف اين‏طورند. از آن طرف هم چون معتقدند به اين‏كه اين بيان، فرمايش خدا يا فرمايش

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۴ *»

حجج: است، اگرچه متشابه است اما حق است، اگرچه متشابه است اما صدق است و مصدر متشابه همان مصدر محكم است، از هرجا محكم صادر شده از همان جا هم متشابه صادر شده است.

با چنين اطمينان كامل و وثوق ايماني به اين مطلب مي‏گويند امنّا به. اين كلمه امنّا به از همان اطمينان و وثوق كامل به مَصدر نزول متشابهات خبر مي‏دهد كه براي آن‏ها هيچ فرق ندارد. عين همان مصدري است كه محكمات از آن‏جا صادر گرديده است. امنّا به كلّ من عند ربّنا مي‏گويند: همه اين‏ها چه متشابهش، چه محكمش از جانب خداي ما است. اين اظهار چون بر چنين دركي مبتني است، اين‏قدر شرافت، عظمت و جلالت دارد كه خداوند همين را رسوخ در علم ناميده است. بنابراين در اين‏جا، هم معناي علم معلوم مي‏شود هم معناي رسوخ در علم.

خداوند امر مؤمنان و تسليم‏بودن و تصديق‏داشتنِ آن‏ها را تعظيم‏كرده به اين تعبير كه با چنين اطمينان خاطر مي‏گويند كلٌّ من عند ربّنا. خيلي لذّت‏بخش است هرچه انسان در اين آيه شريفه فكركند و متوجّه وظيفه خودش بشود، حد‌ّ خودش را بشناسد و اندازه و مقدار خودش را بداند، خيلي خوب است انسان با وجود ضعف قواي عقلاني و قواي ادراكي و محدوديّت علم و ادراكش، درك و باورش به اين درجه برسد كه اين مطلب را درك كند، واقعا خيلي شرافت است. خداوند بر اهل ايمان و مؤمنان ناقص تفضّل مي‏فرمايد كه به اين امر موفّق مي‏شوند اين در واقع فضل و عنايتي است كه خداوند مي‏فرمايد. مؤمنان، اهل تسليم و اهل تصديق، خيلي بايد بر اين نعمت شاكر باشند.

بنابراين متشابه حق و صدق است و با محكم از نظر حق و صدق‏بودن هيچ تفاوت نمي‏كند. خداوندي كه خالق و نازل‏كننده كتاب است، همان‏طور كه محكم را تقريركرده و رسولش را در ارسال و ابلاغ محكمات تسديدنموده، همان‏طور رسولش را در متشابهات تقرير فرموده است. چه‏طور وقتي رسول۹ آيه محكمي را بيان مي‏كند، خداوند او را به

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۵ *»

اعجاز و ساير امور تأييد و تسديد مي‏كند، وقتي هم كه متشابه مي‏گويد، خدا تقرير و تسديدش مي‏كند، خدا انكارش نمي‏كند، بر او رد نمي‏فرمايد و امرش را باطل نمي‏سازد. اين همه منافقان، اين همه دشمنان در برابر او، با وجود اين متشابهات نمي‏توانند امرش را باطل كنند. پس خداوند همان‏طور كه رسولش را در بيان آيات محكم تقرير و تسديد كرده، همان‏طور در بيان متشابه تقرير و تسديد كرده است. مؤمن چه‏قدر خيالش آسوده مي‏شود وقتي كه ايمانش را در محكمات از طريق تسديد و تقرير خدا مي‏گيرد، در متشابهات هم تصديق، اطمينان و وثوق دارد به اين كه اين كتاب خدا است. ديگر در القاء متشابهات، ذكر متشابهات و بيان متشابهات از همين راه بايد بگيرد؛ يعني تقرير و تسديد خداوند رسولش و حججش: را.

پس خود تقرير خداوند در نصرت و تأييد اهل ايمان و مؤمنان ضعيف امر ديگري است و به اين امر خيلي بيش‏تر خاطرشان جمع مي‏شود و متوجّه مي‏شوند كه وظيفه عقل آن‏ها و اصلاً طور و طاقت عقل آن‏ها اين‏طور نيست كه بتوانند در مورد متشابهات رخنه‏اي در دين ايجاد كنند و متشابه را ملاك ايجاد فتنه يا رد و انتقاد بر رسول يا نعوذباللّه سبب تضعيف امر رسالت بدانند. نه، با خيال جمع و اطمينان كامل متذكّر، متوجّه و مشغول عمل كردن به همان وظايفي هستند كه در محكمات دارند. از اين جهت دستور فرموده‏اند كه مؤمنان، رفتارشان اين است كه به محكم ايمان دارند و عمل مي‏كنند. نؤمن به و نعمل به و ندين اللّه به اما در مورد متشابه، مي‏فرمايند: وظيفه و منطقشان اين است كه نؤمن به و لانعمل به([۸۴]) به آن عمل نمي‏كنيم اما به آن ايمان داريم. پس از آن محكمات و از آن‏چه از نظر ايماني قطعي است رفع يد نمي‏كنند و در مورد متشابه از نظر حقيقت و مراد و مصداقش، از هرجهت كه تشابه در آيه باشد متعرض آن نمي‏شوند كه بخواهند با عقل محدود خود آن حد‌ّ را معيّن كنند و به استبداد رأي در مورد آن متشابه سلوك كنند يا رخنه كنند كه تضعيف ايمانشان بشود، يا ايمان ديگران را تضعيف كنند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۶ *»

در هر صورت، راسخان در علم از ابتداي كار مطمئن بوده و هستند، تزلزل برايشان نيست و تشكيك در امر رسالت ندارند، در امر حجج شاك‌ّ نيستند. دليلش همان است كه در برخورد با متشابه ثابت قدم‏اند. خداوند اين ثبات قدم در چنين معرفتي را رسوخ در علم ناميده و ايشان را به و الراسخون في العلم ياد فرموده است.

البته معلوم است چشم حجج: به چنين اشخاصي روشن است. چرا؟ به جهت اين كه زحمات انبيا و زحمات رسالت همه همين است كه چنين افرادي پيدا بشوند. چشم حجج: به چنين اشخاصي روشن است. درباره كليبِ تسليم دارد كه آن بزرگوار ـ چه عيب دارد بگوييم آن بزرگوار!؟ ـ بين اصحاب امام صادق۷ رسمش اين بود، با اين كه مقام كمال نداشت و به اصطلاح اهل مقام و رتبه معنوي و باطني نبود، مؤمني در سطح و عرصه ظاهر بود اما هرچه از امام۷ مي‏شنيد، چه مراد را مي‏فهميد چه نمي‏فهميد؛ يعني چه برايش محكم بود، چه متشابه مي‏گفت أنا أسلّم. شخصي خدمت امام۷ آمد و شروع كرد به توصيف او كه آقا نزد ما شخصي است كه نامش كليب است. چون در مقابل فرمايش‏هاي شما بسيار گفته أنا أسلّم، أنا أسلّم، ما اسمش را كليب تسليم گذاشته‏ايم. حضرت برايش طلب رحمت فرمودند.([۸۵]) هم‏چنين فرمودند: ينجو المسلّمون.([۸۶])

معلوم است چشم ائمه: به چنين حالات و به چنين ايمان‏هايي روشن است. اميدواريم خداوند از بركات حجج صلوات اللّه عليهم اجمعين توفيق تسليم و تصديق در برابر همه امور دين را نصيب همه ما بفرمايد!

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۷ *»

 

جلسه نهم

 

(چهارشنبه ۱۰ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

¬ موضع غير راسخان در علم در برابر متشابهات

¬ متذكّر شدن راسخان در علم در نزد متشابهات

¬ نگراني راسخان در علم از ضلالت بعد از هدايت

¬ راسخان در علم متذكّر قيامت، حساب و جزاء مي‏باشند

¬ فرازي از مناجات امام سجاد۷ در آثار شك و ظن

¬ توجّه راسخان در علم به اسباب و اموري كه باعث استجابت دعا است

¬ توجّه راسخان در علم به نعمت هدايت

¬ توجّه راسخان در علم به نعمت اطمينان و توفيق بندگي

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۸ *»

 

 

 

 

 

سخن در آيه شريفه: و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا بود كه اين قسمت از آيه در واقع بيان روحيّه اهل ايمان است. با اين كه علم به تأويل متشابه يا علم به تأويل كتاب ندارند، اما در برابر متشابه دست از محكمات و قطعيّات برنمي‏دارند و همين را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است. بنابراين در مقام انكار قطعيّات و محكمات برنيامده، بر نزول متشابه اعتراض نمي‏كنند و متشابه را به رأي و به هواي خود تأويل نمي‏كنند. از متشابهات درباره عقايد و امور غيبي، در شبهات استفاده نمي‏كنند. همين‏طور در ساير اموري كه خداوند درباره آن‏ها آيات متشابه نازل مي‏فرمايد.

پس در واقع مؤمنان ناقص در صدق و خلوص در ايمان به همين تسليم‏بودن امتحان مي‏شوند و همين را خداوند رسوخ در علم ناميده است. از متشابه استفاده سوء نمي‏كنند كه همان ابتغاء تأويل باشد. انكار و اعتراض بر متشابه و از طريق متشابه ندارند كه همان ابتغاء فتنه باشد كه فرمود ابتغاء كفر است.

اين كارها را نمي‏كنند مگر كساني كه ايمانشان خالص نيست و در ايمان صادق نيستند و در علم رسوخ ندارند. وقتي در معرفت و ايمان ثابت نبودند، پس رسوخ در علم ندارند و به تعبير قرآن از كساني مي‏شوند كه في قلوبهم زيغ. آن‏گاه در مقام اعتراض و انكار برمي‏آيند و همين نشان مي‏دهد كه ايمان در دلشان ثابت نيست؛ بلكه ايماني سطحي و ظاهري بوده است كه اين‏ها در مقام انكار يا تأويل برمي‏آيند ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله. مراد از تأويل متشابه استفاده از متشابه در شبهات است و القاء شبهات از طريق متشابه است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۹ *»

به جهت اين كه اين‏ها مستبد‌ّ به رأي‏اند و بر موازيني كه خود به رأي خود در دست مي‏گيرند، متشابهات را با آن‏ها تطبيق مي‏كنند و بر اساس آن‏ها تفريع و تأويل مي‏كنند. در واقع اين‏ها اين‏طور فكر مي‏كنند و درباره خودشان تصو‌ّر مي‏كنند كه با همين موازين هرچيزي را مي‏توانند ادراك كنند، و هرچه را كه به اوهام خود ادراك كنند و با موازينشان مطابقت كند همان درست است و غير آن باطل است. ابتغاء تأويله يعني در مقام تأويل متشابه كه برمي‏آيند بر اين مبنا و بر اين تصو‌ّر غلط است كه مراد از متشابه هماني است كه ما مي‏گوييم و درك مي‏كنيم و مي‏يابيم، و اگر كسي معنايي و مرادي غير از اين ذكر كند آن را باطل مي‏دانند.

و به وسيله همين موازين خود فكر مي‏كنند كه بر جميع حقايق احاطه دارند و اصلاً حقايق را همان‏طور كه مي‏انديشند، حقايق مي‏دانند، و براي متشابه آن‏طور واقعيّت قائل‏اند كه با موازين و با ادراك آن‏ها مطابق باشد كه در واقع خيالي است كه دارند، و اين خيال كه در دل آن‏ها است از همان زيغ و ميل از حق به سوي باطل سرچشمه گرفته است. از همين باب است كه اين‏ها در مقام انكار محكمات نيز برمي‏آيند. وقتي كه مي‏بينند راه پيدا شد، در مقام انكار محكمات و قطعيّات و مداليل قطعيّه آيات نيز برمي‏آيند. ديگر از اين وحشتي نخواهند داشت؛ بلكه مطلقا كلام خدا را بر همين موازين و مقر‌ّرات عقليّه خود تطبيق مي‏كنند و در واقع عقول خود را بر قرآن حاكم قرار مي‏دهند، همان عقول محدود و مطبوع به طبايع خود را، نه عقل بسيط خالص را.

عقل خالص كه با كلام خدا مخالف نخواهد بود. ولي چون عقول اين‏ها به طبايعشان انطباع يافته و محدود و ناقص است، موازيني را هم كه با اين عقول قرار داده‏اند، مي‏خواهند آن‏ها بر قرآن و روايات حجج خداوند و حتّي بر محكمات حكومت داشته باشد؛ بلكه گاهي مقر‌ّرات عقليّه خود را بر محكمات كلام خدا مقد‌ّم مي‏دارند. اين‏ها خيالاتي است كه از همان زيغ سرچشمه گرفته و خداوند اين‏ها را علم نناميده؛ بلكه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۰ *»

خلاف‌ِ اين تعمّقات را علم فرموده است. اين‏ها همان تعمّقاتي است كه از مباني كفر است كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين نوع تعمّقات را از اركان كفر شمرده‏اند.([۸۷])

اما علم و رسوخ در علم از نظر اين آيه شريفه همان دريافت حد‌ّ عقلاني است. انسان ناقص وقتي مي‏يابد كه عقلش ضعيف، ناقص و نارسا است، به مقر‌ّرات عقليّه خود مستبد نمي‏شود. اين‏ها علما هستند و رسوخ در علم دارند كه در اين‏طور موارد ترك تعمّق دارند. براي اين‏ها همان دريافتشان، همان تواضعشان در مقابل محكمات و رد‌ّ متشابهات به محكمات و اخذ تأويلِ متشابهات از مصادر وحي؛ محمّد و آل‏محمّد:، همين رسوخ در علم مي‏شود طبق اين آيه شريفه كه آن را دريافته و به حقيقت درك و ادراك آن را ادراك كرده‏اند، نفس همين تواضع، همين تسليم و ترك تعمّق، خود اين عين علم است؛ بلكه رسوخ در علم است كه وظيفه ناقصان است.

عجز عقل بشرِ ناقص از ادراك حقايق كليّه عالم و اين كه اين حقايق مافوق طور و طاقت‌ِ عقل آن‏ها است، اين دريافت آن‏ها كه از طريق عقلشان و دركشان فراهم شده تصديق مي‏شود، و همراه با فطرة‏اللّه است كه خدا فطرتشان را اين‏طور قرار داده است. اين عقول با اين كه ناقص است اما انطباع به طبايع پيدا نكرده و بر همان فطرة‏اللّه ثابت و مستقر‌ّ است.

فطرت صادق و عقل مسلِّم و خاضع ايشان باعث مي‏شود كه به نور متّصل شوند و در اثر اتصال به نور، خاطرها و قلوب ايشان در برابر متشابهات اطمينان پيدا كند و ديگر هيچ متزلزل نخواهند بود. متشابه باعث نمي‏شود كه آن‏ها مضطرب گردند يا شك، شبهه و مظنّه در دلشان پيدا بشود، يا در مقام برآيند كه از متشابهات مايه گرفته و در عقيده، در اصول اعتقادي و در امور محكم و قطعي كه از آيات استفاده شده، القاء شبهات كنند. خير بلكه با اطمينان سير مي‏كنند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۱ *»

از اين حالت اطمينان آن‏ها خداوند تعبير آورده به اين كه و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب اين حالت راسخان در علمِ به اين معنا همان نفس تذكّر است و اين تذكّر فراهم نمي‏شود مگر براي چنين عقل‏هايي. عقل با اين كه ناقص است، با اين كه در رتبه نقصان واقع است، اما چون متواضع است، منطبع به طبايع نيست و بر فطرة‏اللّه مستقيم و ثابت است، خداوند همين حالت اطمينان و ثبات قدمشان را عقل ناميده و صاحبان چنين عقلي را «أولوا الألباب» ياد فرموده است.

اين قسمت از آيه و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب بعد از ذكر حالت راسخان در علم است. بنابراين آيه را بايد اين‏طور تلاوت كنيم فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الا اللّه. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. حال خدا مي‏فرمايد: و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب. اين امنّا به كلّ من عند ربّنا اين سِلم، اين صدق و اطمينان خيلي ارزش دارد اين‏قدر ارزش دارد كه ملاك ايمان است. نشان مي‏دهد كه اين مؤمن است و در ايمان خالص و صادق است. هيچ با علم نمي‏تواند مراد از متشابه را بفهمد. ولي با اين كه نمي‏فهمد و مي‏داند هم كه نمي‏فهمد، مي‏داند كه بايد به مصادر وحي و حاملان وحي سلام اللّه عليهم اجمعين رجوع كند و از آن‏ها اخذ كند. اين حالت اطمينان را خداوند اين‏طور توصيف فرموده: و ما يذ‌ّكّر إلا أولوا الألباب.

در واقع أولوا الألباب بودن و ذي لب‌ّ بودن، صاحب لب‌ّ و عقل بودن نيست مگر همان درك عجزِ از فهم متشابه و دست برنداشتن از محكم. خود همين امر، تذكّر است كه شامل اين‏ها است. صاحبان عقل از اين تذكّر بهره‏مندند. پس به بركت همين حالت تسليم، حق در دل‏هاي آن‏ها استقرار مي‏يابد. به بركت اين حالت تسليم به حق متّصل مي‏شوند، اهل حق مي‏گردند و ثبات و رسوخ در ايمان پيدا مي‏كنند.

از اين كه خداوند أولوا الألباب فرموده اين نكته استفاده مي‏شود كه عقلِ چنين كسي خودش را ظاهر كرده؛ يعني عقل سالم با اين كه ناقص است خودش را ظاهر كرده

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۲ *»

به اين كه هرچه غير از اين حالت باشد، سفاهت و جهالت‌ِ در مقابل عقل است. اگر تعمّق مي‏كند، سفاهت و جهالت است. اگر متشابه را تأويل مي‏كند و براي آن معناتراشي مي‏كند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. اگر در نتيجه ورود و نزول متشابهات، محكمات را انكار مي‏كند جهالت و سفاهت در برابر عقل است. ديگر هر امري غير از تسليم، تواضع و متمسّك‏شدن به محكمات رخ بدهد و هرچه غير از اين‏ها باشد، بايد آن را در برابر أولواالألباب گرفت و بايد چنين كسي را ذوالسفاهة و ذوالجهالة گفت و آنان اولواالجهالة و ذوواالسفاهة هستند.

سفاهت و جهالت‌ِ در مقابل عقل ديگر عقل نيست. عقل خودش را كجا نشان مي‏دهد؟ در آن‏جايي كه در برابر متشابهات هيچ متزلزل نگردد و تبعيّت از شكوك و مظنّه‏ها نكند. عقل عبارت است از رسوخ در علم، همان درك عجزِ خودش و ثبات در برابر محكمات. عرض مي‏كنم اگرچه ناقص باشد اما باز عقل است. به جهت اين‏كه در اين موارد به اقتضاي فطرة اللّه سلوك مي‏كند.

سپس خداوند در آيه بعد، از اين حالت أولوا الألباب خبرمي‏دهد. پس از آن كه أولوا الألباب چنين حالت اطميناني پيدا كردند و مطمئن شدند و در برابر متشابهات متزلزل نگشتند، ولي باز هم در وحشت به‏سرمي‏برند؛ وحشت از زيغ، نه وحشت از متشابه، در هراس به‏سرمي‏برند كه نبادا شيطان وسيله ضلالت آن‏ها را فراهم كند، از اين جهت دائم متمسّك و متوسّل به ذيل عنايت حق‏اند. باز هم اين‏چنين نيست كه مطمئن به خودشان باشند و از ناحيه خودشان خيالشان جمع باشد؛ بلكه در مقام برمي‏آيند و به زبان ظاهر و باطن، به لسان حال و قال در نهايت خشوع و ابتهال دعا مي‏كنند. متمسّك و متوسل به فضل خداوندند كه عنايتش را از اين‏ها برندارد و آنان را بر حق ثابت بدارد كه اگر ثابت نگه‏داشتنِ خدا و فضل و رحمت او نباشد، به دل‏هاي خود مطمئن نيستند كه زيغ پيدا نكند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۳ *»

به خصوص بعد از هدايت، مي‏يابند كه خدا آن‏ها را به وسيله نازل ساختن محكمات هدايت كرده و به وظيفه‏شان در برابر متشابهات راهنمايي فرموده كه تسليم، تصديق و تواضع است و تأويل نكردن، ردنكردن و انكارنكردن، همه اين‏ها هدايت است. ولي بعد از چنين هدايتي در نگراني به‏سرمي‏برند كه نكند دل‏هايشان به زيغ راه يابد و از حق و از طريق هدايت ميل پيدا كند. از اين جهت ثبات‌ِ در هدايت را از خدا مي‏خواهند.

اين آيه شريفه را خدا نازل فرموده كه بعد از آن خواسته‏شان امنّا به كلّ من عند ربّنا با چنين حالتي، خواسته ديگرشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. اكنون كه ما را هدايت كردي از تو مي‏خواهيم كه ديگر ما به حالت زيغ و حالت قبل از هدايت بازنگرديم و هب لنا من لدنك رحمة علاوه بر اين كه از تو مي‏خواهيم كه دل‏هاي ما را بر هدايت ثابت بداري و از طريق هدايت برنگرداني و هب لنا من لدنك رحمة علاوه بر آن، رحمتي بر رحمت‏هاي گذشته اضافه بفرما! از خداوند طلب رحمت مي‏كنند كه فضل و رحمت خودش را بر ايشان جاري فرمايد. إنّك أنت الوهّاب.

خواسته بعدي ايشان نيز اين است ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لاريب فيه سخن ديگرشان اين است كه متذكّر امر قيامت‏اند. آن‏چه نگرانشان كرده، ايشان را به تواضع كشانده و تسليم شده‏اند، اين است كه مي‏دانند و معتقدند كه قيامت روزي است كه خداوند در آن روز خلايق را براي حساب جمع مي‏فرمايد، روزي كه در وقوع چنين روزي هيچ شك‌ّ ندارند، روز ميعادي است كه خواه و ناخواه تخلّف در آن نيست. از اين جهت خداوند هم از اين اعتقاد راسخ در دل‏هاي اين مؤمنان نسبت به قيامت خبر مي‏دهد إن‌ّ اللّه لايخلف الميعاد. البته خدا هم وعده‏اي كه داده، خلاف وعده‏اش نخواهد فرمود. در روزي كه همه خلايق را جمع مي‏فرمايد، رحمتش شامل ايشان و عنايتش متوجّه ايشان است. اين آيه شريفه كه در بيان دعاي ديگر ايشان است ادامه همان سخن راسخان در علم است كه در امر ايمان ثابت هستند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۴ *»

عبارتي از حضرت سجاد۷ است به آن توجّه مي‏فرماييد كه براي اين مطلب خيلي لازم است. حضرت در اين دعا براي تعليم به ما مي‏فرمايد و به درگاه خداوند عرض مي‏كند: و اقشع عن بصائرنا سحاب الإرتياب و اكشف عن قلوبنا أغشية المرية و الحجاب و أزهق الباطل عن ضمائرنا و اثبت الحق‌ّ‌‌ في سرائرنا. خدايا! متفر‌ّق‏ساز پراكنده كن از بصيرت‏هاي ما و از برابر ديده‏هاي دل ما ابرهاي ريب و شك را.

در اين فرمايش همان‏طور كه آن را مي‏خوانيم در موقعيّت شك‌ّ و ريب دقّت فرماييد كه شك‌ّ و ريب با دل و ايمان و نو‌ر‌ِ افاضه‏شده از حق كه هدايت است چه مي‏كند؟! و چه‏قدر خطرناك است مي‏دانيم ريب و شك‌ّ منشائي مي‏خواهد. منشأ، همان متشابهات است. وقتي كه متشابهات نازل مي‏شود يا انسان با متشابهات برخورد مي‏كند، ـ و چون بحث ما مربوط به نو‌ّاب در دوران غيبت كبري است وقتي ـ با متشابهاتي كه در كلام چنين نو‌ّاب و كاملاني است برخورد مي‏كند، ممكن است برايش اسباب شك‌ّ، ريب و مظنّه پيدا شود. اين‏ها چه‏قدر خطر دارد؟! در اين فرمايش مذكور است كه بايد متوسّل شد. طبق همين آياتي كه خداوند از قول راسخان در علم ذكر مي‏فرمايد، ناقصان از اهل ايمان بايد دائم متمسّك و متوسّل باشند. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا ديديم در احاديثي كه در اين قسمت رسيده، امام فرمودند: اين دعا را زياد بگوييد. ([۸۸])

در اين قسمت از فرمايشِ حضرت سجاد صلوات اللّه عليه هم كه مي‏فرمايد: و اقشع يعني پراكنده كن! امام۷ ريب ورزيدن‏ها و شك‏كردن‏ها را تشبيه فرموده به سحاب و ابرها. چه‏طور ابرها وقتي غليظ و متراكم باشند بين ما و خورشيد و نور آن حايل و حجاب مي‏شوند و مانع تابش نور خورشيد و استفاده از نور خورشيد مي‏گردند، همين‏طور ارتياب و ريب‏ورزيدن، سحاب و ابرهاي متراكمي مي‏شود بين بصائر؛

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۵ *»

بصيرت‏ها و ديده‏هاي دل ما و بين مركز انوار كه محمّد و آل‌محمّد: باشند. وقتي كه اين ابرها متراكم شد، مانع تابش حرارت و آثاري مي‏شود كه از وجود مطهّر اين بزرگواران بر خلايق جاري است. از اين جهت امام در دعا مي‏خواهند كه خدايا! اين ابرها را پراكنده‏ساز! تكه‏تكه شوند، از هم جدا و متفر‌ّق گردند تا تراكم پيدا نكنند.

و نظر به اين كه انسان در رتبه نقصان است و براي او ريب پيش مي‏آيد، در وقتي كه اسبابش فراهم گردد ديگر حصول آن طبيعي است و قطعاً وارد مي‏گردد، به خصوص در برخورد با متشابهات، گاه‏گاهي برايش ريبي پيش مي‏آيد، اما اگر اين ريب‏ها متراكم نشوند كه دست‏به‏دست هم بدهند و بين بصائر و مركز نور حايل شوند، وقتي پراكنده و متفر‌ّق بودند، اثر و ضررشان كم‏تر است و نمي‏توانند چهره خورشيد را بر ما بپوشانند. گاهي مي‏آيند و از جلو شخص عبور مي‏كنند. يك تاريكي مختصري فراهم مي‏شود و فورا روشن شده مي‏گذرند.

طلب تفر‌ّق از اين جهت است. و اقشع درخواست تفر‌ّق و پراكنده ساختن است. و اكشف عن قلوبنا أغشية المرية و الحجاب خدايا! اين پرده‏هاي شك‌ّ‌‌ و حجابي را كه بين دل‏هاي ما واقع مي‏شود و از تابش نور امام۷ در دل ما مانع مي‏شود، اين‏ها را خودت برطرف فرما و أزهق الباطل عن ضمائرنا باطل را از دل‏هاي ما نابود بفرما و اثبت الحق‌ّ في سرائرنا تا اين‏جا امام۷ اين‏طور دعا مي‏كنند.

بعد جمله‏اي مي‏فرمايند براي توجّه به اين كه آخر چرا بايد ما بندگان ناقص و ان‏شاءاللّه مؤمن كه به حقايق دين اقرار داريم، متذكّر اين امر باشيم و اين‏قدر درباره رفع اين اغشيه، حجاب‏ها و ترس از سحاب ارتياب دعا كنيم.

جمله‏اي مي‏فرمايند: فإنّ الشكوك و الظنون لواقح الفتن و مكد‌ّرة لصفو المنائح و المنن علّتش اين است كه اين‏قدر شك‌ّ، مظنّه و ريب در طريق ايمان براي مؤمنان خطرناك است كه بايد از آن‏ها خيلي در وحشت باشند. مي‏فرمايند: پس همانا شك‏ها و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۶ *»

مظنّه‏ها كه همان تعمّقات و استبدادهاي به رأي در برابر متشابهات و مانند آن‏ها است، اين شك‏ها، ريب‏ها و مظنّه‏ها لواقح فتن هستند. لواقح جمع لاقح و لاقح: آن نسيم‏ها و بادهايي را مي‏گويند كه در فصل بهار موقع بارداركردن درخت‏ها حركت‏مي‏كنند و به همراه خودشان گرده‏هاي درخت‏هاي نر را به درخت‏هاي ماده مخصوصاً نخل‏ها منتقل مي‏كنند. اين بادها كه حامل چنين گرده‏هايي هستند، عرب از آن‏ها به «ريح‌ٌ لاقح» تعبير مي‏آورد؛ باد آبستن‏كننده درخت‏ها.

حال امام۷ مي‏فرمايد كه شكوك، ظنون و مظنّه‏ها لواقح فتن هستند؛ يعني بادهايي هستند كه دائما مي‏وزند و افكار و انديشه‏ها را به فتنه‏ها آبستن مي‏كنند. فتنه‏ها ـ همان‏طور كه در اين آيه شريفه بود ـ كفر، ضلالت و از اين قبيل مي‏شود. پس شكوك و ظنون، لواقح فتن‏اند، بادهاي حامله‏كن و آبستن‏كنِ عقل‏هاي ناقص و فكرها و انديشه‏هاي كوتاه‏اند.

و مكد‌ّرة لصفو المنائح و المنن بخشش‏ها و منّت‏هاي خداوند كه هدايت‏ها، عنايت‏ها و انوار او باشد خيلي صاف و زلال است. اما اين شكوك و ظنون مكدِ‌ّر آن‏ها هستند. آن‏ها را از حالت صافي و زلالي خارج كرده، مشوب و كدر مي‏سازند. ممكن است نعمت‌ِ هدايت در دست انسان باشد اما به‏واسطه شك‌ّ ورزيدن، تبعيّت از مظنّه و استبداد به رأي همين هدايت را كه صاف، خالص و صافي است، براي خودش كدر و ظلماني كند.

منّت‏هاي خدا (يعني نعمت‏هاي ابتدائي او هم) همين‏طور است. منّت خدا بر ما اسلام است. منّت خدا دين است كه به ما داده است. منّت خدا نعمت تشيّع است. نعمت ولايت است، اين‏ها همه منّت، همه صاف، خالص و صافي است، هيچ‏گونه كدورت ندارد. اين خود ما هستيم كه خداي نكرده به واسطه اتّباع شكوك، شبهات و مظنّه‏ها نعمت‏ها را بر خود كدر مي‏كنيم. مي‏بينيد نعمت ولايت با چنين صافي و زلالي كدر شد، نعمت هدايت كدر شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۷ *»

از اين جهت در قسمت بعد كه توجّه به مطلب مهمّي است مي‏فرمايند: أللّهم‌ّ احملنا في سفن نجاتك و متّعنا بلذيذ مناجاتك و أوردنا حياض حبّك و أذقنا حلاوة ود‌ّك و قربك و اجعل جهادنا فيك و همّنا في طاعتك و اخلص نيّاتنا في معاملتك فإنّا بك و لك و لا وسيلة لنا إليك إلا بك.([۸۹]) اگر انسان بخواهد از آثار شك‌ّ و ريب‏ها خلاصي بيابد بايد به حبل ولايت متمسّك باشد و بر سفن نجات سوار شود كه ولايت محمّد و آل‏محمّد: و توسّل به ذيل عنايت امام۷ است. طوري خودش را تمرين بدهد كه از مناجات با خداوند و از ذكر اوليائش و توجّه به اوليائش لذّت ببرد. اين عبارات كه معلوم است أوردنا حياض حبّك و أذقنا حلاوة ود‌ّك و قربك آن‏وقت و اجعل جهادنا فيك اين تلاش و زحمت‏ها براي هوي نباشد، نعوذباللّه براي امور دنيوي، رياست، مال، منال، جاه، مقام و اين امور نباشد. و اجعل جهادنا فيك تلاش‏ها و كوشش‏ها در راه خدا باشد. و همّنا في طاعتك همّت ما اين باشد كه تو را طاعت كنيم. و اخلص نيّاتنا في معاملتك.

اين‏ها اموري است كه باعث مي‏شود آن دعا مستجاب بشود كه و اقشع عن بصائرنا سحاب الإرتياب چه وقت آن دعا مستجاب مي‏شود؟ به اين كه اين دعاها مستجاب بشود. و اخلص نيّاتنا في معاملتك هر كاري را كه انسان به اسم دين به انجام مي‏رساند، نيّتش براي دين خدا خالص باشد. فإنّا بك و لك اين باور انسان بشود و به خودش تلقين كند كه «إنّا باللّه» ما هرچه داريم به عنايت او است. لا حول و لا قو‌ّة الا باللّه هرچه هست به حول و قو‌ّه او است. و لك و ان‏شاءاللّه براي او خواهيم بود. و لا وسيلة لنا إليك إلا أنت البته هيچ چاره‏اي هم نداريم مگر فضل و رحمت خودش. بايد از خودمان و از خير خودمان نااميد باشيم و اميدوار به فضل و رحمت او كه فضل و رحمتش منتها ندارد و نبايد از فضل و رحمت او نااميد بود كه شامل همه اشياء مي‏شود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۸ *»

اين مطلب كه اين‏جا عرض كردم به مناسبت تذكّر اين آيات بود كه ان‏شاءاللّه متذكّر باشيم كه سخن راسخان در علم اين است كه ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا راسخان در علم داراي چنين حالتي، منطقي و چنين روحيّاتي هستند. اين‏ها همه مربوط مي‏شود به ايمانشان. و ايمانشان در واقع از همان اطمينان به خدا سرچشمه مي‏گيرد، مطمئن‏بودن به فرمايش خدا، مطمئن‏بودن به تقرير و تسديد خدا، مطمئن‏بودن به وعده خدا و اطمينان‏داشتن به كلمات اللّه و به عهد خدا. خدا هم با مؤمنان عهد كرده كه آن‏ها را حفاظت كند و آن‏ها را نجات بدهد و به هلاكت نكشاند، به بركت اولياء آن‏ها را به رضاي خود و به مقامات عاليه كه براي مؤمنان فراهم كرده، برساند. همه اين‏ها از چنين ايمان و اطميناني سرچشمه مي‏گيرد. خدا كه ما را نمي‏خواهد هلاك كند، خدا كه نمي‏خواهد ما را به هلاكت‏هاي دنيا و آخرت بيندازد، پس به تقرير او، به تسديد او و به هدايت او مطمئن هستيم. هم‏چنين معرفت به فضل و رحمت خداوند هم باز با همين اطمينان و ترس همراه مي‏شود، ترس از اين كه خدا نكند تقدير و قضائي كه بنا است بر ما جاري بشود، طوري باشد كه به هلاكت ما تمام بشود. ترس از اين كه البته هر هلاكتي از ناحيه خودمان سرچشمه مي‏گيرد، ترس از اين مطلب.

پس سه امر است: يكي اطمينان، يكي معرفت به فضل و رحمت و ديگر ترس و وحشت از قضا و قدر الهي كه تقدير و قضا بر ما چه‏طور خواهد گذشت؟ مؤمن مضطرب است. در واقع در اين حالات تقوا و توجّه پيش مي‏آيد كه انسان غفلتش كم مي‏شود. به تعبير مشهور حالت يقظه برايش فراهم مي‏شود. ديگر غفلت ندارد؛ بلكه متذكّر و متوجّه است كه ايمان چه اقتضا مي‏كند؟ طبيعت ايمان چه مي‏خواهد؟ و به حسب اقتضاي طبيعت ايمان و روح الايمان سلوك مي‏كند و متوجّه است. به بركت همين امور، غفلت، غرور و حالت‏هاي نسيان و بي‏توجّهي كم مي‏شود، همه اين‏ها از بركات اين توسّلات و توجّهات است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۹ *»

دقّت ديگري كه خوب است در اين آيات شريفه داشته باشيم، اين است كه خداوند كه از قول راسخان در علم ذكر مي‏فرمايد: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا اين‏ها متوجّه نعمت هدايت‏اند و براي نعمت هدايت خيلي ارزش قائل‏اند. بعد إذ هديتنا؛ يعني ما يادمان نرفته است، ما اين نعمت را كوچك نمي‏دانيم، ما براي اين نعمت هدايت، خيلي ارزش قائليم. خدايا! چون ما را هدايت كردي ما از ضلالت هدايت يافتيم، مزه ضلالت كنار دهانمان است، ما تلخي‏هاي ضلالت را چشيده‏ايم، پس از آن ما را هدايت فرمودي. آن وقت لذّت هدايت را هم چشيديم. حال از ضلالت بعد از هدايت وحشت داريم. لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا ببينيد دو مطلب گفته مي‏شود. بعد از اين كه ما را هدايت كردي؛ يعني ما باخبريم.

در حديث مي‏فرمايد: جاهل از حال عالم خبر ندارد اما عالم از حال جاهل خبر دارد. چون خودش دوراني را در جهالت گذرانده و بعد علم پيدا كرده است، از اين جهت مي‏داند كه جاهل در چه حالي به‏سرمي‏برد.([۹۰]) كسي كه به نور هدايت مهتدي شده و هدايت يافته، او مي‏فهمد كه ضالّ در چه حالي است اصلاً حالت ضلالت چه حالتي است او خوب مي‏فهمد و همان‏طور كه لذ‌ّت هدايت را مي‏چشد، مرارت ضلالت كاملاً در خاطرش است. بنابراين نبايد آن مرارت‏ها را فراموش كند، نبايد تلخي ضلالت را از ياد ببرد و فراموش كند؛ بلكه بايد مرتّب متوجّه آن باشد، در ضمن از نعمت هدايت تقدير، تعظيم و تكريم كرده است و از هدايت، حالت بي‏خبري و غفلت ندارد.

پس مؤمن ارزش هدايت را درك مي‏كند و مضطرب است از اين‏كه نكند ضلالت بعد از هدايت به سراغش بيايد. الآن چشم دلش پس از كوري باز شده است. فراموش نمي‏كند كه روزي چشم دلش كور بود، نور خدا را نمي‏ديد و طريق مستقيم حق را

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۰ *»

مشاهده نمي‏كرد و اكنون بدون هيچ‏گونه كوري و پرده‏اي نور خدا را مي‏بيند. با چشم‏دل، صراط مستقيم را مشاهده مي‏كند. پس بايد اين را قدر بداند: در صراط مستقيم‏بودن، حالت استقامت‏داشتن و انحراف‏نداشتن به چپ و راست و ضلالت‏ها، خود اين نعمت بزرگي است كه بايد اين امر را اظهار كند.

در همين إهدنا الصراط المستقيم امام۷ فرمايشي مي‏فرمايد كه معنايش اين است أدم هدايتنا([۹۱]) خدايا! اين نعمت كه ما در صراط مستقيم هستيم و الآن در استقامت به‏سرمي‏بريم ـ و به اين طرف و به آن طرف منحرف نشده‏ايم ـ همين حالت را براي ما ادامه بده. پس اين‏ها توجّه به نعمت و ارج‏نهادن و ارزش‏دادن به نعمت است كه انسان از خدا بخواهد كه اين حالت از او گرفته نشود.

حالت اطمينان نعمتي است كه بايد از خدا خواست كه انسان از اين حالت خارج نشود و دوباره به حالت تزلزل و اضطراب درنيايد. الآن در طريق بندگي و اطاعت اولياء خدا است و به بركت اطاعت اولياء، از اطاعت تمام خلق نجات پيدا كرده و آزادي يافته است، اين خيلي نعمت است. خدايا! باز مرا به رقيّت برنگردان! اين آزادي كه كرامت كردي و از رقيّت بندگان‌ِ خود مرا خلاص‏كردي، از رقيّت هواي خودم مرا خلاص نمودي و در اطاعت خودت و اوليائت قراردادي، اين‏ها را از من نگير! همين‏طور ساير نعمت‏ها و ارزش‏هايي كه خداوند از بركت ايمان به مؤمن مي‏دهد، همه اين‏ها را بايد در اين جمله متوجّه باشد ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا بعد و هب لنا من لدنك رحمة اين امور و امثال اين‏ها را قرار داد، چون مؤمن متوجّه است و مرتّب در اين موازنه است كه خود را بين هدايت و ضلالت، بين اطمينان و اضطراب، بين نور و ظلمت، بين استقامت و انحراف موازنه مي‏كند، بين حسن سلوك و طاعت در رضاي خدا و اطاعت خدا و اولياء خدا و نعوذباللّه عصيان، معصيت و بندگي غير

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۱ *»

خدا و اولياء خدا موازنه مي‏كند. چون همه اين‏ها دائماً برايش مكشوف است و متوجّه آن‏ها است، از اين جهت وحشت دارد و با درك و توجّه مي‏گويد: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا.

مؤمن به بركت ايمان و اين دعاها براي خودش در مسير طاعت، بندگي و سير تكامليش بهترين زادها و توشه‏ها را فراهم مي‏كند. براي هر قدمِ بعد، در همين قدم بايد زاد و توشه فراهم كند. قدم بعدي طوري است كه بايد خودش آن را به توفيق خدا، به رحمت خدا، به فضل خدا و به عنايت اولياء طي‏كند. پس بايد متوجّه همه اين‏ها باشد و براي قدم بعدي در همين قدم بايد زاد فراهم كند. هيچ نمي‏تواند قرار بگيرد و خيالش جمع باشد كه كسي ديگر براي من زاد فراهم مي‏كند و در قدم بعدي به من مي‏رساند، يا در آن‏جا منتظر من هستند كه به من زاد و توشه بدهند. نه، در هر قدمي بايد به وسيله دعاها و توجّهات، براي قدم بعدي زادي فراهم كند و متذكّر اين باشد كه نكند برگردد!

چون اين ضلالت بعد از هدايت و عود به ضلالت، بدترين چيزها است كه خيلي وحشت‏آور است. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا «عود از هدايت به ضلالت» تعر‌ّب بعد الهجرة، عدول از حق تعابيري است كه در فرمايش‏ها رسيده است. أللّهم‌ّ إنّي أعوذ بك من العديلة([۹۲]) و اين نوع عبارات تمامي نشان مي‏دهد كه مؤمن چه‏قدر از اين امر ترسان است! و متوجّه است و سعي مي‏كند كه ان‏شاءاللّه خدا امدادش بكند و با توجّه به مشيّة‌اللّه در طريق خير باشد. در همين لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا توجه به مشيّت مطلقه حق است و ترس از مشيّت مطلقه است كه ان‏شاءاللّه بعد توضيح مي‏دهم.

اين كه مقداري اين بحث را طول مي‏دهم اگرچه به شكل جواب مطلبي است كه در سؤال مطرح شده، ولي بيش‏تر نظرم مربوط به اشخاصي است كه در سؤال مطرح گرديده است، اگرنه در اين مجلس زياد اقتضا ندارد كه به اين مباحث كه واضح؛ بلكه توضيح واضحات است بپردازم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۲ *»

 

جلسه دهم

 

(پنج‏شنبه ۱۱ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

¬ توجّه راسخان در علم به نعمت‏هاي هدايت و ولايت و هراس آنان از ضلالت بعد از هدايت

¬ توجّه راسخان در علم به شيريني هدايت و تلخي ضلالت

¬ تعظيم راسخان در علم از رحمت‏هاي خداوند

¬ هراس راسخان در علم از زيغ قلوب

¬ توجّه راسخان در علم به وهّاب بودن خداوند

¬ راسخان در علم از احسن قول پيروي مي‏كنند

¬ فرازي از فرمايش اميرالمؤمنين۷ درباره شبهه

¬ موضع اولياء خدا و اعداء خدا در برابر شبهه

¬ اشاره‏اي به بهانه‏هاي مخالفان مشايخ (اع)

¬ نتيجه گفتار

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۳ *»

 

 

 

 

در اين آيه شريفه خداوند سخن از راسخان در علم فرموده و آن‏ها را به رسوخ در علم و نيز به أولوا الألباب توصيف فرموده است. و مي‏دانيم مراد از الباب كه جمع لب‌ّ است، عقلي است كه خالص باشد از مشوب شدن به طبيعت‏ها. همان عقل كه بر اساس آفرينش خداوند و بر اساس فطرت مستقيم است. و ما يذ‌ّكّر الا اولوا الالباب.([۹۳]) خداوند از اين رسوخ در علم، به «تذكّر» خبر داده است.

همين مؤمنان ناقص، مؤمن به متشابه‏اند بر اساس معرفت اين كه براي ادراك متشابه راهي ندارند و بايد تسليم باشند و از محكمات دست برندارند و آن‏چه مدلولات قطعيّه است به آن عمل كنند، اما معتقد باشند كه متشابه هم از سوي خدا است.

پس در فهم مراد از متشابه، عامل به محكمات‏اند و همين را خداوند «رسوخ در علم» فرموده؛ يعني رسوخ در همان معرفتِ به محكمات و اين كه هم محكمات و هم متشابهات حق است و از جانب خدا است. البته اين را هم تذكّر فرموده كه متذكّر نمي‏شوند مگر اولوا الالباب؛ يعني تذكّر به عقل است و متذكّرشدن به اقتضاء عقل خالص است و آن را ندارند مگر صاحبان لب‌ّ‏ها و آنان متذكّر مي‏شوند.

بعد آنان را توصيف مي‏فرمايد كه در مقام خضوع و خشوع برآمده، دعا مي‏كنند و از خدا مي‏خواهند: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب كه در همين عبارت دعا كه خداوند از زبان ايشان نقل

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۴ *»

مي‏فرمايد تذكّر و توجّه آنان را نسبت به ارزش ايمان، نعمت هدايت، نعمت ولايت و اتّباع‌ِ از احسن آيات كه محكمات است، يادآور شده كه اين‏ها براي اين نعمت‏هاي خداوند ارزش قائل‏اند و از خداوند بقاي اين نعمت‏ها را تمنّا دارند. لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا بقاي اين نعمت‏ها را مي‏خواهند.

به علاوه ترس دارند از اين كه نكند برايشان ضلالت و زيغ فراهم گردد، درست مثل كسي كه در طريق مستقيمي در حركت است اما متوجّه است كه در يمين و يسار اين طريق لغزشگاه‏ها است. پس اگرچه در طريقي كه در حركت است راه روشن است، اما مي‏بيند اطراف و جوانب آن، ظلماني و پرتگاه‏ها است. پس چون به نعمت نوراني و روشن‏بودن و مستقيم‏بودن طريق و بدون اعوجاج بودن‌ِ راه توجّه نموده، به خدا پناه مي‏برد از اين كه نكند از طريق خارج بشود و به ظلمت مزلاّت و لغزشگاه‏ها مبتلا شود، اين حالت براي اين‏ها است كه خدا ذكر مي‏فرمايد: لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا.

در ضمن بيان اين مطلب است كه ايشان براي اين نعمت‏ها ارزش قائل شده، همّتشان صرف همين نعمت‏ها مي‏شود، ديگر همّت آن‏ها صرف امور پست و حقير دنيايي نمي‏گردد. آن‏چه آن‏ها را مضطرب كرده و در مقام دعا براي آن برآمده‏اند، همان همّت عالي ايشان است كه براي اين نعمت‏ها ارزش قائل‏اند و همّشان متوجّه همين نعمت‏ها است.

در دعا داريم كه أللّهمّ لاتجعل الدنيا أكبر همّنا و لا مبلغ علمنا([۹۴]) اين‏ها مبلغ علمشان و اكبر همّشان امور معنوي است. همين طاعت، همين هدايت بعد إذ هديتنا همين همّت و هدايت است و اين نعمت ايمان كه بخشش خداوندي است، باعث شده كه متوجّه همه اين امور خير و معنوي باشند. اين‏ها همه همان «رسوخ در علم» است كه اين آثار از آن رسوخ و ثبات در معرفت پيدا مي‏شود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۵ *»

هم‏چنين در اين آيه شريفه نيز اشاره است به اين كه اين‏ها الآن از ايمان و هدايت لذّتي مي‏برند كه براي آن‏ها بسيار بسيار گوارا است. چون قبل از اين هدايت، مرارت ضلالت را چشيده‏اند. از جمله بعد إذ هديتنا معلوم مي‏شود كه هدايت بعد از ضلالت بوده، نعمت ايمان و بصيرت، بعد از ضلالت بوده است. اكنون متوجّه‏اند و از آن مرارت‏ها فراموش نكرده، از خدا مي‏خواهند كه خداوند اين لذّت‏ها و حلاوت‏ها را برايشان محافظت كند. معلوم است تا كسي مرارت ضلالت را نچشيده باشد، تا مشكلاتي كه در حال ضلالت و جهالت براي انسان است نچشيده باشد، قدر حلاوت‏هاي ايماني را نخواهد دانست.

روي اين جهت در دعاها باز به ما ياد داده‏اند كه عرض كنيم أذقنا حلاوة عفوك و لذّة مغفرتك([۹۵]) خدايا به ما بچشان حلاوت عفو و لذّت رحمت و مغفرتت را كه خود رحمت، مغفرت و عفو، براي مؤمن لذّت‏هايي دارد كه وقتي متوجّه آن‏ها است، به ياد مي‏آورد آن مرارت‏هايي را كه در دوري و بُعد از خدا و در جهالت و ضلالت داشته است. از اين جهت قدردان اين نعمت‏ها است.

بعد و هب لنا من لدنك رحمة اين رحمتي كه اكنون مؤمنان و راسخان در علم مي‏خواهند و هب لنا من لدنك رحمةً رحمت در اين‏جا منو‌ّن ذكر شده، گفته‏اند تنوينِ آن تنوين تنكير است و براي تعظيم رحمت‏هاي خداوند است؛ يعني خدايا! رحمت‏هاي تو خيلي عظيم و بزرگ است و ما نمي‏توانيم به رحمت تو احاطه پيدا كنيم تا رحمت تو را بتوانيم تعريف و توصيف كنيم و به شكل معرفه ذكركنيم. خير رحمت‏هاي تو اين‏قدر واسع و پر از آثار خير و بركت است كه ما چاره‏اي نداريم مگر همين كه عرض كنيم و هب لنا من لدنك رحمة.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۶ *»

اولاً رحمت‏ها از جانب تو است و ثانياً براي رحمت تو ارزش قائل‏اند. رحمت‏ها را به خداوند نسبت مي‏دهند و خود را مستحق رحمت نمي‏بينند. رحمت را از اسبابي كه فراهم مي‏شود نمي‏دانند و منتسب به اسباب نمي‏بينند؛ بلكه به هر سببي فراهم بشود از نزد خدا مي‏دانند. اسباب، جلب توجّه آن‏ها را نكرده و نعمت و رحمت را به اسباب نسبت نداده‏اند. من لدنك اين رحمت‏ها همه از ناحيه تو است.

اين‏ها را خودشان به بركت همين ايمان متوجّه‏اند. در واقع اين يك الهام ايماني به آن‏ها است كه اين‏طور سخن مي‏گويند. خداوند سخن آن‏ها را در توضيح رسوخ در علم و راسخ‏بودن علم در آن‏ها بيان مي‏فرمايد. اين دعا از كجا است؟ از رسوخ در علم است. حالت راسخان در علم به هنگام دعا اين است كه بيان شده است. روحيّه آنان در موقع دعا اين است كه متوجّه پروردگارند.

در اين دعا با حالت خضوع و خشوع خدا را مي‏خوانند و از او طلب رحمت مي‏كنند كه اين رحمت معلوم مي‏شود بعد از هدايت است؛ يعني اين هدايت را براي ما دوام بده كه باز همان رحمت است كه شامل حالشان شده، يا اين كه رحمت عبارت باشد از بصيرت و هدايت بالاتري كه آن فهم متشابه باشد به بركت محكمات، تا بتوانند در متشابهات نيز با بصيرت باشند و از سوي حاملان و عالمان به متشابه كه محمّد و آل‌محمّد: هستند، به ايشان علم القا گردد. و هب لنا من لدنك رحمة.

حال كه تسليم‏اند و ايمان دارند به اين كه متشابه من عنداللّه است اما درك و فهم متشابه يك رحمت و عنايت ديگري مي‏طلبد. اكنون اين عنايت را طلب مي‏كنند و هب لنا من لدنك رحمة. خودشان مي‏دانند كه فهم متشابه يا سلوك در طريق ايمان، تا به اين‏جا كه آمده‏اند همه به فضل و رحمت خداوند است. اين را متوجّه‏اند كه از اين‏جا به بعد هم بايد عطا و فضل و رحمت خدا شامل باشد. از اين جهت باز هم متمسّك و متوسّل به رحمت خداي خودند و به خودشان اطمينان ندارند كه ما تا به اين‏جا به همّت

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۷ *»

خود آمده‏ايم و از اين‏جا نيز خودمان مي‏توانيم به طور مستقل سيري، سلوكي، ترقّي و تكاملي داشته باشيم. خير، در هر قدم متوجّه‌ِ فضل، رحمت، عطا و كرم خداوند هستند و آن به آن اين دعا را بر زبان دارند و هب لنا من لدنك رحمة كه بيان اين است كه به فضل و رحمت او محتاج‏اند و خودشان قادر بر شيئي و امري نيستند.

از اين‏ها گذشته، اصل اين است كه متوجّه مشيّة اللّه؛ مشيّت مطلقه حق هستند. اين امر آن‏ها را خيلي مضطرب نموده ربّنا لاتزغ قلوبنا. ببينيد در اين دعاي مؤمنان و راسخان در علم، كاملاً ديده مي‏شود كه عرضه مي‏دارند: خدايا دل‏هاي ما در اختيار ما نيست، حتي زيغ و هدايت‏يافتن دل‏هاي ما طوري نيست كه درباره آن‏ها بتوانيم احساس استقلال بكنيم. خير، خدايا دل‏هاي ما نيز در دست تو است، ما مالك دل‏هاي خودمان نيستيم، حتي در حال هدايت. در حالي كه نورانيّت و هدايت را در دل مي‏يابيم و احساس بصيرت مي‏كنيم، از هدايت، بصيرت و نورانيّت لذّت مي‏بريم، ولي همين الآن دل‏هاي خود را در دست خود نمي‏بينيم كه مالك دل‏هاي خود باشيم؛ بلكه الآن دل‏هاي خود را در دست خدا و در تصر‌ّف او مي‏بينيم.

به همين دعا به سوي خدا توجّه دارند تا خداوند آن‏ها را به كمك‏كردن، نجات‏دادن، محافظت‏كردن و هدايت‏بخشيدن‌ِ آن‏به‏آن امداد بفرمايد. پس معتقدند كه دل‏ها در دست خدا است و نسبت به آن مطمئن هستند. نه اين كه صرف دعائي زباني باشد. اصلاً در دل مي‏يابند كه هيچ مالك دل‏هاي خود نيستند. ربّنا لاتزغ قلوبنا گويا درجه اطمينان و يقين اين‏ها به مشيّت مطلقه حق به اين اندازه رسيده كه به اين شكل تعبير دارند كه درست است كه دل‏هاي ما است اما خدايا لاتزغ تو اين دل‏ها را به زيغ و گمراهي و ميل از حق متمايل نگردان. پس در اين دعا تمنّا دارند كه خداوند دل‏ها را محافظت فرمايد.

پس اين عبارت لاتزغ قلوبنا يك رسوخ ايمان و معرفتي را نشان مي‏دهد كه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۸ *»

محكمات آيات و روايات به آن اشاره دارد. يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء([۹۶]) معلوم است كه هدايت و اِضلال به مشيّة اللّه بستگي دارد و بنده هيچ قادر نيست كه خود براي خود هدايت فراهم كند، چنان‏كه قادر نيست براي خود نعوذباللّه ضلالت فراهم‏سازد؛ بلكه تضلّ بها من تشاء و تهدي من تشاء([۹۷]) اين بياني است كه بدان معتقد و مطمئن‏اند كه دل‏ها در دست خدا است. «إذا شاء أقامها في طريق الهداية و النور و إذا شاء أزاغها عن طريق الحق و عن الحق».

البته اين‏طور قرار داده كه يهديهم ربّهم بإيمانهم([۹۸]) ولي با همين توجّه به مشيّت كه هدايت و ايمان را خدا بايد در دل بيافريند و نعوذباللّه كفر و ضلالت را هم خدا بايد بيافريند، پس متوجّه مشيّة اللّه هستند و از خدا اين خواسته را مي‏طلبند. در دعا هم كه زياد دستور داده شده عرض كنيم أللّهم‌ّ مقلّب القلوب و الأبصار ثبّت قلبي علي دينك([۹۹]) اين تثبيت دل‏ها بر دين خدا و بر هدايت، به همين رسوخ در معرفت و رسوخ در علم مربوط مي‏شود. از اين جهت راسخان در علم به درگاه خداوند ملتجي هستند، خداوند از حال آنان خبر مي‏دهد كه با اصرار و الحاح متشبّث به ذيل عنايت خداوندند، به دليل اين كه فعل مضارع بر استمرار و تجد‌ّد دلالت دارد.

اين آيه هم كه دعاي آن‏ها را حكايت مي‏فرمايد عطف‌ِ به يقولون است؛ يعني «يقولون» ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة همراه با اصرار. و با اين كه اين امر از يادشان نمي‏رود، هيچ وقت حالت اطمينان‌ِ به خود و اعمال خود برايشان نيست، اين استمرار و تجد‌ّد در دعاكردن و ملتجي‏بودن، بيان اين است كه اين‏ها از اين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۹ *»

وظيفه خود فراموش نمي‏كنند و از اين حال احتياج خود غفلت نمي‏كنند و دائم ملتجي و ملتصق به ركن اللّه هستند، به آن چسبيده‏اند و از آن دست برنمي‏دارند. هميشه اين اصرار و التماس را دارند و از خدا مي‏خواهند كه خدا براي آن‏ها اين نعمت و گنج معرفت و بصيرت را كه عنايت فرموده، نگه‏داري كند و اين بخشش را از آن‏ها نگيرد.

اين حالاتي كه براي راسخان در علم در اين آيه و آيات بعد ذكر شده، مخصوصا در بيان توجّه آن‏ها به امر آخرت و اين كه آنان از امر حساب، عقاب و امر جزا فراموش نمي‏كنند ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه،([۱۰۰]) همه اين‏ها مبتني بر يك عد‌ّه مسائل اعتقادي است كه همان محكمات اعتقادي باشد؛ مثلاً در همين عبارت ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب در واقع إنّك أنت الوهّاب يك مبناي محكمي است كه در دست دارند كه وهابيّت و بخشنده‏بودن حق و افاضه فيض نمودن‏ها را از ناحيه او به عقيده محكم دريافته‏اند و بر اساس اين عقيده اين دعاها را دارند و همين رسوخ در علم است.

همين‏طور ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لاريب فيه يعني ما متذكّر آن روزي هستيم كه شك در آن نيست و تو خلايق را براي محاسبه و جزا جمع مي‏كني. از آن روز ترس دارند و چون ترس دارند، مي‏فهمند كه اين رحمت‏ها، عنايت‏ها، هدايت‏ها و بصيرت‏ها براي آن روزشان ثمربخش است و اين نيز بر يك اصل محكم و رسوخ در معرفت مبتني است كه امر معاد و اعتراف به روز جزا باشد.

إن‌ّ اللّه لايخلف الميعاد باز اصل عقيده‏شان را اظهار مي‏كنند و خداوند از زبان آن‏ها حكايت مي‏كند. إن‌ّ اللّه لا يخلف الميعاد اين از محكمات اعتقادي ايشان است كه خداوند وعده‏اي كه فرموده خُلف نخواهد فرمود كه به اهل هدايت وعده نجات داده و به اهل ضلالت وعيد هلاك. متذكّر وعده‏ها و وعيدها هستند و آن‏ها را يقيني مي‏دانند و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۰ *»

مطمئن و مؤمن به آن‏ها هستند. اين‏ها اصول و محكمات اعتقادي ايشان است و تمامي دعاها و اعمالشان بر اساس همين محكمات است.

در بعضي از آيات ديگر به بعضي از اين حالات راسخان در علم بر اساس تفسيري كه در دست داريم اشاره شده است از جمله مي‏فرمايد: و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه أولئك الذين هداهم اللّه و أولئك هم أولوا الألباب([۱۰۱]) درباره ايشان در اين آيه نيز همان مطلب كه در آن آيه مطرح شده بود بيان گرديده است. در آن‏جا رسوخ در علم عبارت شد از اخذ به محكمات، متابعت‏نكردن از متشابهات و تأويل‏ننمودن متشابهات به قصد القاء شبهات و استفاده‏هاي كفر و هم‏چنين ابتغاء تأويل، پس متابعت از متشابهات نمي‏كنند و در دلشان زيغ نيست؛ بلكه در دلشان علم رسوخ دارد، در اين آيه هم از همين حالت به اتّباع احسن تعبير آورده شده. و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه كه در تفسير ائمه: رسيده كه مراد از احسن قول؛ يعني مدرك محكم. مي‏شنوند قول را؛ يعني فرمايش‏هاي خدا را مي‏شنوند اما فيتّبعون أحسنه احسن را اتّباع مي‏كنند؛ يعني احسن آيات را كه محكمات باشد و از متشابهات متابعت ندارند.

در اين آيه نيز به اين شكل بحث شده و اين بحث مربوط به وظيفه مؤمنان‌ِ در رتبه نقصان و در دوران غيبت كبري است كه هرگاه از نو‌ّاب امام۷ متشابهي شنيدند، يا در كلمات و كتاب‏هاي ايشان متشابهي ديدند، نبايد به بهانه متشابهات از محكمات دست بردارند و به فتنه انكار، كفر يا تأويل بيفتند؛ بلكه بايد مطابق اين وظيفه رفتار كنند كه در اين آيه شريفه به آن اشاره شده است؛ يعني متشابه را براي شبهات در عقايد، اساس قرار ندهند كه ديگر لزومي ندارد بيش‏تر توضيح بدهم.

خداوند ايشان را به أولوا الألباب نيز توصيف كرده، به جهت همين اتّباع از اين دستور عقل خالص.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۱ *»

در قرآن از أولوا الألباب تعبيراتي فرموده، آن‏ها را به صفاتي توصيف كرده كه وقتي به بعضي از آن‏ها مراجعه كنيم، مي‏بينيم صفات همين راسخان در علم و مؤمنان ناقصي است كه از محكمات دست برنداشته‏اند و گرداگرد متشابهات در تلاش و زحمت نيستند و در متشابهات تعمّق ندارند كه آن‏ها را با استبداد به رأي خود تفسير كنند يا در طريق عقايد از آن‏ها استفاده‏هاي سوء داشته باشند كه إن‏شاءاللّه مراجعه مي‏كنيد و همين مقدار براي ما در اين بحث كفايت مي‏كند.

اما براي تأييد مطلب به اين فرمايش حضرت امير۷ توجّه كنيد كه مي‏فرمايد: و إنّما سمّيت الشبهة شبهة لأنّها تشبه الحق فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضلال و دليلهم العمي([۱۰۲]) شبهه؛ يعني چيزي كه مأخذش ملتبس باشد. خاطرم مي‏آيد در لغت معيار اين‏طور معنا شده است. «الشبهة في العقيدة: المأخذ الملتبس»([۱۰۳]) وقتي كه براي كسي در عقايد شبهه پيدا مي‏شود، معنايش اين است كه شخص به يك مأخذ ملتبس و مشتبهي تمسّك جسته، وقتي كه از متشابه كه همان مأخذ ملتبس و مشتبه است يك مطلب و عقيده‏اي پيدا كرده باشد، آن را شبهه مي‏گويند.

امام۷ تعريف مي‏فرمايد: شبهه، شبهه ناميده شده به جهت اين كه شباهت به حق دارد؛ شبهه متشابه است و متشابه منشأ و مأخذ آن است. متشابه هم معلوم است يا در كلام خدا يا در كلام اولياء خدا و حجج او: است. اگر انسان به استناد متشابهي كه مأخذ ملتبسي است، مطلبي را در عقيده‏اش يا در امري از امورش قرار بدهد، اين كار و اين وضع، شبهه مي‏شود. شبهه، شبهه ناميده شده به جهت اين كه به حق شباهت مي‏رساند و شبيه حق است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۲ *»

در اين‏جا امام۷ از شبهه، اخذ متشابه و استناد به متشابه را اراده فرموده‏اند. آن‏گاه بيان مي‏فرمايند كه در استفاده از متشابه روش اولياء اللّه چه‏طور است و روش اعداء اللّه چه‏طور است. تقريبا اين فرمايش توضيح و تفسيري براي راسخان در علم است كه مي‏فرمايد: و الراسخون في العلم. و براي غير راسخان در علم مي‏فرمايد: فأمّا الذين في قلوبهم زيغ، هم‏چنين تفسير و توضيحي براي اين آيه شريفه است كه و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه.

مي‏فرمايد: اما اولياء خدا، ضياء، روشني و نور آن‏ها در شبهه، يقين است. اين يقين مراد همان علم است كه حضرت آن را رسوخ در علم فرمودند و مراد از اين يقين و آن علم هردو اتّباع محكمات و معرفت به محكمات است. ضياء اولياء اللّه در شبهه، همان يقيني است كه به محكمات دارند و معرفت و علمي است كه از طريق محكمات استفاده كرده‏اند. و دليلهم سمت الهدي راهنماي آن‏ها در متشابه و در شبهات، سَمْت و روش هدايت است. اين‏ها بر روش هدايت اولياء: سلوك مي‏كنند. اما اعداء اللّه كه الذين في قلوبهم زيغ هستند، آن‏ها چه‏طورند؟ فدعاؤهم فيها الضلال آن‏ها در شبهات و در متشابهات، دعوت و خواسته‏شان ضلالت است و به سوي ضلالت دعوت مي‏كنند. و دليلهم العمي راهنمايشان در طريق شبهات و متشابهات، همان عمي و كوري دل‏هايشان و بي‏خبري از هدايت است.

در اين فرمايش امام۷ هم درباره متشابهات تعيينِ وظيفه مي‏كند و هم در مورد چيزهايي كه از متشابهات استفاده مي‏شود و با محكمات سازش ندارد و خلاف محكمات است كه از آن‏ها به شبهه تعبير آورده مي‏شود. چون معنايي كه از متشابه استفاده مي‏شود اگر با محكمات موافق شد، معلوم است ر‌د‌ّ متشابه به محكم شده است و در واقع اتّباع از محكم است. اما اگر برداشتي و استفاده‏اي از متشابه بود كه بر خلاف محكمات است آن شبهه مي‏شود، و از جهت مخالفتش با محكمات، اتّباع از متشابه مي‏شود. در اين عبارت كاملاً روشن است كه مؤمنان در برابر متشابهات چه وظيفه‏اي دارند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۳ *»

پس در اين عبارات تا به اين‏جا و به حسب استفاده‏اي كه از اين آيه شريفه شد، خواه و ناخواه در دوران غيبت كبراي امام۷ نو‌ّابي هستند كه متّصف به صفاتي هستند كه ملاك شناخت مقام و مرتبه ايشان است و آنان از طرف امام۷ حامل نيابت عامّه هستند و نمي‏شود كه زمين از وجود ايشان خالي باشد. به دليل عبارات و رواياتي كه عرض شد. هم‏چنين به جهت آن كه اختبار هم تعطيل‏پذير نيست و امتحان مستمر است، و امتحان به وجود اين بزرگواران انجام مي‏پذيرد. اين هم معلوم است كه تمام‏شدن‌ِ امتحان و تحقّق‏يافتن آن به بودن متشابهات و ذكر متشابهات است. پس بايد مؤمنان ناقص بدانند كه در مقابل متشابهات چه برخوردي بايد داشته باشند. زيرا كه در معرض امتحان قرار مي‏گيرند. اين‏ها اموري بود كه تا كنون اجمالاً ذكر كردم.

البته به اين نكته هم توجّه داشتيم كه نو‌ّاب هم بايد در غيبت كبري مردم را به ذكر متشابهات آزمايش بفرمايند. اين متشابهات، در مسائل مختلف دين مي‏شود باشد: در توحيد، در نبوت، در امامت، در معاد كه به منظور اختبار و آزمايش در نوع مطالب متشابهات را اظهار مي‏كنند. اما متشابهات چيزهايي است كه متفر‌ّع بر محكمات، يا بفرماييد تفصيل همان محكمات است. ولي از سطح ادراك عوام عالي‏تر است و به روشني محكمات نيست، اگرنه متشابه نبود. آن اندازه اِحكامي كه براي محكمات است براي متشابهات نيست. از اين جهت مايه امتحان و از اسباب آزمايش است. ولي وقتي كه به نايب و حامل نور امام۷ رجوع شود او مي‏تواند براي ما متشابه را اِرجاع به محكمات بدهد و آن را با محكمات مطابق كند به طوري كه محكمات و ضرورت‏هاي مذهب و ايمان و دين آن را تأييد كند. آن وقت شخص مؤمن قبول مي‏كند و تسليم مي‏شود.

در همه اين موارد منطق مؤمن اين است كه فوق اين‏ها هم مي‏شود باشد. و هب لنا من لدنك رحمة. فوق اين‏ها آن‏چه از متشابهات بيان و توضيح داده شود و رد‌ِّ به محكمات شود، مؤمن از دانستن آن‏ها خوشحال مي‏شود، تسليم مي‏شود و تصديق مي‏كند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۴ *»

اگر در شناخت و معرفت خدا است مي‏گويد «ربّي أعظم» و اللّه أكبر من أن‏يوصف.([۱۰۴]) اگر در وصف نبي يا اوصياء نبي و ائمه هدي: است، فضلي از فضائل ايشان، منقبتي از مناقب ايشان و توضيح مقامي از مقامات ايشان است ولي براي شخص متشابه شده و نمي‏تواند از عبارت آن معنا و مطلب را بفهمد، تسليم مي‏شود. بعد اگر برايش توضيح دادند و به محكم رد‌ّ كردند، خدا را شاكر است. مي‏گويد: البته پيامبر يا امام من مقامشان عالي‏تر از اين است و اين وصفي از اوصاف ايشان است. و هب لنا من لدنك رحمة خدايا! افاضه كن اضافه كن و معرفت مرا بيش از اين گردان!

اين‏ها علامت مؤمن ممتحن در طريق متشابهات است. اما اگر كسي در برابر متشابهات انكار و استكبار نشان دهد يا شك‌ّ و ريبي براي او پيدا شود، بعد هم به بهانه‏هاي مختلف، به نشر، تعليم و تعلّمِ چنين اموري رضايت نداشته باشد، معلوم مي‏شود كه او ايمان ندارد و از ايمان خارج است؛ مثل اين كه در فرمايش‏هاي مشايخ اعلي‌اللّه‌مقامهم وقتي كه ذكر مقامات و مناقب محمّد و آل‏محمّد: شد، از جمله ذكر مقامات چهارگانه اين بزرگواران: مقام بيان، معاني، ابواب و امامت و هم‏چنين ذكر علة‏العلل بودن ايشان شد كه در مقام علل چهارگانه خلق بودن: علّت فاعليّه، علّت ماديّه، علت صوريّه و علت غائيّه خلق‏اند، اين مقامات كه براي اين بزرگواران ذكر شد، همه در قبال اين فرمايش‏ها امتحان شدند. درست است بعضي از اين فرمايش‏ها ممكن بود متشابه باشد، ولي به همين‏ها امتحان شدند. آن‏هايي كه مستكبر و منكر اين مقامات بودند، به بهانه‏هاي مختلف انكار خود را اظهار كردند.

بعضي گفتند نعوذباللّه اين‏ها كفر است، بعضي گفتند اين‏ها باطل است، بعضي هم كه خواستند نگفته باشند كفر و باطل است، گفتند اين‏ها اسرار است و اسرار آل‏محمّد: را نبايد منتشر كرد. اين بزرگواران نعوذباللّه اذاعه اسرار كرده، اسرار

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۵ *»

آل‏محمّد: را فاش كرده‏اند، در حالي كه اسرار را نبايد منتشر كرد. به اين شكل در مقام اعتراض برآمدند. در صورتي كه حتي همين نوع اعتراض، خروج از ايمان است، بدون اين كه خودشان بدانند يا ديگران متوجّه بشوند كه اين، خروج از ايمان است. وضع آن كسي كه انكار كرد و آن كسي كه گفت باطل است، معلوم است. آن كساني هم كه به اين شكل و به اين بهانه‏ها متوسّل و متمسّك شده يا مي‏شوند و از نشر اين نوع فرمايش‏ها، فضائل و مناقب اظهار ناراحتي كرده و مي‏كنند، اين‏ها همه نشان داده و مي‏دهند كه در دل تسليم نبوده و نيستند و تصديق نداشته و ندارند، اگرچه به شكل اعتراض و انتقاد ذكر كرده و مي‏كنند.

اين دليل نشد كه اين‏ها سر‌ّ است. چرا سر‌ّ باشد؟! به جهت اين كه دشمن‏ها اذيّت‏ها مي‏كنند و در مقام اذيّت برمي‏آيند. دشمن هم اذيّت داشته باشد، خوف از دشمن كه باعث نمي‏شود كه امري سر‌ّ مطلق باشد.

يا گفتند: عقول مردم و ميزان درك مردم اين مقدارها نيست كه بتوانند اين مسائل و مطالب را ادراك كنند، از اين جهت نبايد اين امور منتشر شود. اين هم يكي از بهانه‏هايشان بود. اين‏ها دلائلي بود كه اقامه مي‏كردند بر اين كه سر‌ّ است. چرا؟ چون عقول مردم به آن‏ها نمي‏رسد و مردم نمي‏توانند بفهمند. بنابراين نبايد گفت و نبايد منتشر كرد.

اين هم نشان مي‏دهد كه واقعاً در دل تسليم نبوده و نيستند و تصديق نداشته و ندارند. و اگر بنا باشد اين بهانه‏هايي كه اين‏ها ذكركرده‏اند، ملاك باشد براي اين كه علوم، فضائل و مقامات آل‏محمّد: منتشر نشود، يا ساير مطالب مربوط به دين كه بصيرتي و رشد ايماني فراهم مي‏سازد منتشر نگردد، بايد به كلّي باب تعليم و تعلّم بسته شود و نبايد به فكر زيادشدن علم بود. در صورتي كه استزاده علم امري فطري و قهري است كه بايد روز به روز ترقّي كرد و به حسب اقتضاء عالم و رشد بني‏آدم خواه‏وناخواه انسان بايد در فكر استفاضه و استزاده علم باشد و رشد كند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۶ *»

پس اين بهانه‏ها را نمي‏شود ملاك قرار داد. اگر اين‏طور باشد بايد بر همان اصول كلّي و بيانات ابتدائي اكتفا كرد، ديگر نبايد تفسيري، توضيحي، تفريعي براي محكمات باشد و اين صحيح نيست و با علومي كه ائمه: به اين بزرگواران؛ به شيعيان كامل خود تعليم فرموده‏اند و آنان را وسيله رسانيدن اين علوم به رعيّت قرار داده‏اند، درست نمي‏آيد. پس بحمداللّه روشن است كه معناي اختبار و آزمايش چيست و به كيست و به چه كيفيّت است.

پس ما تا به اين‏جا در اين مقد‌ّمات توانستيم متوجّه شويم؛ يعني از نظر بحثي، نه اين كه اهل مجلس متوجّه شوند، از نظر بحثي كه در مقام پاسخ‏گويي به اين سؤال‏ها هستم من خودم را در مقابل اين نامه كه سؤال‏ها در آن مطرح شده مي‏بينم، نه در مقابل شما. بدين جهت متوجّه اين نكته شديم كه امر اختبار در زمان غيبت كبري نيز ادامه دارد به وسيله نو‌ّابي كه به نيابت عامّه امام۷ مشرّف و موفّق‏اند، به واسطه لياقت و قابليت عمومي كه در آن‏ها است، نه قابليت‏هاي خاصّ و جزئي؛ بلكه به سبب قابليّت‏هاي كلّي و عمومي كه نسبت به همه شئون و امور در آن‏ها وجود دارد، حامل علم مي‏شوند و علومي را نشر مي‏فرمايند كه بعضي از آن‏ها ممكن است براي برخي متشابه باشد و به همان خلق را امتحان مي‏فرمايند. مؤمنان ثابت‌ِ صادق كه تسليم‏اند، از محكمات دست برنمي‏دارند و متزلزل نمي‏گردند. ديگران كه مؤمن نيستند، در مقام رد، انكار يا تأويل و تفسير به رأي برمي‏آيند و سرانجام به اين وسيله خروجشان را از ايمان نشان مي‏دهند.

ما مشايخ عظام اعلي‌اللّه‌مقامهم را به اين‏طور شناخته‏ايم كه ايشان در دوران غيبت كبراي امام۷ از همان نو‌ّابي هستند كه به نيابت عامّه امام۷ موفّق شدند. و به واسطه آن قابليت، استعداد و لياقت‌ِ تام و تمامي كه مخصوص خود ايشان است، به اين اعتبار آن‏ها را نايب خاص مي‏گوييم، نه نايب خاص به معناي اين كه بر ايشان تنصيص شده و نصّي رسيده و امام به ايشان توقيعي داده باشند و شخص ايشان را به اسم و رسم به خلق

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۷ *»

معر‌ّفي كرده باشند، همانند نيابت خاصّه‏اي كه در غيبت صغري بود؛ بلكه به اين اعتبار است كه اين استعدادها و قابليت‏ها مخصوص است و در اوحد ناس وجود دارد و اين بزرگواران به آن‏ها متّصف، و صاحب آن لياقت‏ها و استعدادها بودند.

هم‏چنين دريافتيم آن اوصافي كه ائمه: در علم و عمل درباره چنين نو‌ّابي فرموده‏اند، در اين بزرگواران وجود دارد. و آن‏چه اين بزرگواران اظهار كردند و مورد رد و انتقاد ديگران قرار گرفته، متشابهات كلام اين بزرگواران است كه تفريع بر محكمات كتاب و سنّت شده و از فروع آن‏ها است و دليلش محكمات كلام ايشان است كه موافق و مطابق با ضروريات عقلا و اديان و اسلام و ايمان است. اگر به خود ايشان رجوع مي‏كردند، مي‏ديدند كه چه‏طور هر مطلبي را با ضرورت‏ها مطابق مي‏كردند. همان‏طور كه خودشان هم در نوع فرمايش‏ها، متشابهات كلام خود را به محكمات ارجاع داده‏اند.

ما معتقديم كه شيعه در برابر اين فرمايش‏ها آزمايش شدند و آناني كه تسليم شدند و تصديق كردند مؤمن‏اند و در تشيّع ثابت‏قدم‏اند و آن‏هايي كه در مقام انكار و رد برآمدند يا اعتراض و انتقاد كرده ـ به هرطور كه مقصودشان رد بوده ـ و در برابر اين فرمايش‏ها كبر ورزيدند، ما آن‏ها را از ايمان خارج مي‏دانيم. نوع اشكالات و انتقادهايي هم كه بر اين بزرگواران شده از همين باب است. اما بيش‏تر توجّه ما در اين مقد‌ّمه متوجّه موقعيّت شيخ بزرگوار و سيدبزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامهما در روش فكري شيعه و امور مربوط به ديانت شيعه است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۸ *»

 

جلسه يازدهم

 

(شنبه ۱۳ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

¬ يكي از شئون نائبان خاص و عام در عصر غيبت هدايت كردن ضعفاء است

¬ اطاعت و تبعيّت از حجّت‏ها فطري است

¬ معناي جمله شرطيّه در آيه «فاسئلوا أهل الذكر»

¬ اتمام حجّت و اكمال نعمت در ارسال رسل

¬ علّت غيبت امام دوازدهم

¬ تعبير ديگر در توصيف نائبان خاص و عام «عدول نافين» است

¬ عدالت و علم عدول نافين

¬ هلاكت كساني كه تسليم عدول نافين نشوند

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۹ *»

 

 

 

 

يكي از شئوناتي كه خداوند براي اين نو‌ّاب در دوران غيبت كبراي امام۷ قرار داده، شأن هدايت است كه به طور كلّي هدايت، در قرآن و روايات معصومين: و فرمايش‏هاي بزرگان اعلي‌اللّه‌مقامهم بحث مفصّلي دارد كه بايد به طور مستقل از آن بحث شود اما به طور اجمال اين است كه خداوند در حكمت خود بر خود واجب فرموده كه هميشه براي خلق هادي و دليل قرار بدهد به منظور اين كه به آن مقصودي كه براي آن به دنيا آمده‏اند، بتوانند برسند.

معلوم است خلق كه به اين عالم‌ِ جهل و ظلمت آمده‏اند، چون در آن‏ها اقتضاي هدايت‏يافتن و مهتدي‏شدن به طور استقلال نيست، البته به هادي نيازمندند و بايد به آن هدايت شوند. از اين جهت در حكمت بر خدا است كه براي آن‏ها بيان بفرمايد و امري را كه از ايشان خواسته برايشان معر‌ّفي‏كند، و اين نشان مي‏دهد كه خلق چه‏قدر ضعيف و ناقص‏اند و در صورت وجود هادي و دليل براي آن‏ها كمال فراهم مي‏شود و از نقصان خارج مي‏گردند، و به سبب همين ادراك ضعف و نقصان خود، به ربوبيّت حق اقرار مي‏كنند و اين كه او رب‌ّ و مدبّر امور آنان و ساير خلق است.

لزوم وجود اين هادي و دليل، مسلّمي است و احتياج بشر به وجودش قطعي است. بشر هم نيازمندي به هادي را ادراك مي‏كند. چون خود را در عالم ظلمت و كدورت مشاهده مي‏كند و در عالم ضعف و نقصان احساس مي‏نمايد، احتياج و افتقارش را به وجود هادي و دليل به طور طبيعي و فطري درمي‏يابد. پس بر خود لازم مي‏بيند كه پس از معر‌ّفي هادي به او، از هادي و دليل اتّباع كند. اين اتّباع را هم در خود فطري مي‏بيند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۰ *»

از اين جهت بعضي گفته‏اند كه اوامري كه درباره اطاعت انبيا و اوليا: يعني هاديان دستور رسيده اوامر ارشادي است نه اوامر مولوي، اين‏طور تعبير آورده‏اند. به همين منظور كه مي‏خواهند بگويند بشر خودش لزوم و وجوب اتّباع از ايشان را احساس مي‏كند، ديگر لازم نيست كه در شريعت اطاعت ايشان را بر او واجب گردانند.

وقتي مي‏فرمايد: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم سلام اللّه عليهم اجمعين، اين يك امر ارشادي است بر هماني كه خود بشر آن را درك مي‏كند و به عقل فطري خود آن را مي‏يابد. پس لزوم اتّباع و اطاعت از اين هاديان و اد‌ّله:، عقلي و فطري است و «اوامر مولوي» نيست كه ابتدا در شريعت امري را واجب كنند. نه اين‏ها «اوامر ارشادي» است. پس لزوم وجود هادي و دليل امري معلوم است.

عرض كردم خود بحث هدايت، بحث مفصّلي است كه بررسي همه جوانبش بحث مستقلي لازم دارد كه از شئونات مقام ولايت و نبو‌ّت است و مربوط به آن بحث‏ها است.

پس خداوند براي بشر ادلّه و هاديان قرار داد و از ايشان خواست كه خلق را ارشاد و هدايت كنند. و آنان را معصوم قرار داد كه نه خود خطا كنند و نه به خطا راهنمايي و هدايت و دلالت كنند تا براي بشر بيان بفرمايند آن‏چه را كه نسبت به آن جاهل است و بشر را از تعد‌ّي و تجاوز از حق بازدارند و حق را براي او ظاهر سازند، تا در حيرت و جهل به‏سرنبرد، زيرا خودش حق را نمي‏بيند و نمي‏يابد. پس اين هاديان و ادلّه بايد او را متذكّر اموري سازند كه كمال او در آن‏ها است. اين وضع حكمت الهي و جعلِ اين نظام به مقتضاي حكمت است.

خداوند به بشر نيز دستور فرمود: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون([۱۰۵]) اين إن كنتم لاتعلمون شرطي است كه ديگر طرف مقابل ندارد. إن كنتم لاتعلمون شرطي محقَّق است و ترديد ندارد كه دو وجه باشد كه ممكن است شما بدانيد يا ندانيد. پس در

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۱ *»

صورت ندانستن بايد به ايشان رجوع نماييد نه اين شرط‏ها شرط‏هاي محقّق است كه ديگر ترديد برايش نمي‏شود تصو‌ّر كرد.

مثل اين كه عرض مي‏كنيم أللّهم‌ّ إن كانت ذنوبي قدأخلقت وجهي عندك و حجبت دعائي عنك و حالت بيني و بينك([۱۰۶]) اين ترديد ندارد كه گناه داشته باشيم اما آبرويمان هم به جا مانده باشد، اين‏طور نيست. اين شرطي محقّق است؛ يعني همين‏طور است. حال كه من اين‏طورم، «اگر اين‏طورم» كه گفته مي‏شود معنايش اين نيست كه يك وجه ديگر داشته باشد كه اين‏طور نباشم. خير أللّهم‌ّ إن كانت ذنوبي قدأخلقت وجهي قطعا گناهان آبروي ما را برده و براي ما در نزد خدا آبرويي باقي نگذارده است. پس نبايد وجهي ديگر و طرف ترديد داشته باشد كه در آن صورت اين‏طور نيست و احتياج به فضل، كرم، عفو و عنايت تو نيست. چنين نيست. بعضي از شرط‏ها به اين شكل است.

حال وقتي كه خطاب به اين بشر ناقص است فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون اين إن كنتم لاتعلمون يعني معلوم است شما ابتدا به حسب حال خودتان نمي‏دانيد و جز از طريق تعليم راه نمي‏بريد. فاسئلوا حال كه چنين است سؤال كنيد پس اين سؤال‏كردن متفر‌ّع بر إن كنتم لاتعلمون است. إن كنتم لاتعلمون هم يك طرف شرط است كه به شكل شرط ذكر شده است. اما طرف ترديد ندارد تا انسان بداند تمام دانستني‏هايش از طريق تعليم و تعلّم است كه به وسيله هاديان و ادلّه: به او ابلاغ مي‏شود و به آن عالم مي‏گردد.

وظيفه‏اي كه در مقابل دارد اين است كه بعد از سؤال و بعد از بيان، تسليم باشد. كساني كه طالب هدايت‏اند و بنا است هدايت بيابند و از وجود مبارك هاديان و ادلّه بهره‏مند شوند و به كمالي كه بايد برسند، نائل گردند، وظيفه‏شان اين است كه بعد از سؤال و تعليم آن بزرگواران، در مقام تصديق و عمل و اتّباع برآيند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۲ *»

از اين جهت فرمود: فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم‌ّ لايجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۱۰۷]) سلام اللّه عليهم اجمعين رجوع به رسول و رجوع به اوصياء ايشان، همان رجوع به هاديان و به ادلّه است. بعد از بيان آن‏چه براي بشر حق و لازم است، وظيفه: اتّباع، اطاعت و تسليم‏شدن‌ِ بدون احساس حر‌َج است. چون اين امر معلوم است، از اين جهت طبق عقيده شيعه، خداوند هم ارسال رسل كه كرده، بعد از رسولان براي ايشان اوصيا: قرار داده است.

اين اوصياء هم در علم و طاعت مساوي و مطابق با خود رسل سلام اللّه عليهم اجمعين بودند، در علم و اطاعت؛ مثل آن‏ها بودند و در حفاظت و نگهباني آن‏چه براي اين بشر وحي شده، حافظ و مستحفَظ بودند كه اين حفاظت يا مستحفَظ بودن از ايشان خواسته شده بود، يا به تعبيري كه در دعاي ندبه رسيده مستحفِظ بودند. مستحفِظاً بعد مستحفِظ به صيغه اسم فاعل بخوانيم كه خود اين‏ها در مقام حفاظت برمي‏آمدند، البته به دستور، تسديد و تقرير خداوند از آن اموري كه بايد حفاظت كنند و خلق را به كمال برسانند، حفاظت مي‏فرمودند. سلسله انبياء: و اوصياء سلام اللّه عليهم هادياني هستند كه خداوند ايشان را از ميان خلق برگزيده و هدايت‏كنندگان به طريق خدا و تمام‏كنندگان‌ِ حجت خدا و كامل‏سازندگان نعمت خدا هستند.

در اين عبارتي كه در دعاي ندبه رسيده دقت فرماييد: و كل‌ّ شرعت له شريعة‌ً و نهجت له منهاجاً و تخيّرت له أوصياء مستحفِظاً بعد مستحفظ من مد‌ّة إلي مد‌ّة إقامةً لدينك و حجّةً علي عبادك اين‏ها بيان واقعيّت‏هايي است كه بوده و بشر با اين واقعيّت‏ها برخورد داشته و اموري مسلّم است. خدايا براي هريك از رسل شريعتي قراردادي و او را در منهاجي سلوك‏دادي و براي او اوصيائي برگزيدي كه هريك مستحفِظي بعد از مستحفظ هستند و در دنيا مد‌ّت معيّني دارند از مد‌ّتي تا مد‌ّتي، به منظور اقامه دين تو و اين كه بر

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۳ *»

بندگان تو حجّت باشند. هم‏چنين و لئلايزول الحق‌ّ عن مقر‌ّ‌ه و يغلب الباطل علي أهله باز از هدف‏ها در ارسال رسل‌ِ پي‏درپي و وجود اوصياء براي آن‏ها و حفاظت دين را بر عهده ايشان گذاردن، اين بوده كه حق از مقر‌ّ خودش زائل نگردد و باطل بر اهل حق غلبه نكند.

و لئلا يقول أحد لولا أرسلت إلينا رسولاً منذراً و أقمت لنا علَما هادياً فنتّبع اياتك من قبل أن‏نذل‌ّ و نخزي. چنين كسي عذر و بهانه نداشته باشد كه چرا براي ما رسولِ منذر نفرستادي و چرا علَم و نشانه هدايت‏كننده براي ما برپانساختي تا در نتيجه ما آيات تو را متابعت كنيم قبل از اين كه به ذلّت‏ها و خواري‏هاي دنيايي و خزي و رسوايي‏هاي آخرت مبتلا شويم. پس براي اين كه راه عذر و بهانه‏ها بسته شود و حجت خدا تمام گردد، اين برنامه واقع شد و اين جريان هدايت به طور متّصل به وسيله انبيا و اوصيا: ادامه داشته است.

بعد در همين قسمت از دعاي ندبه مي‏فرمايد: إلي أن‏انتهيت بالأمر إلي حبيبك و نجيبك محمّد۹ تا اين كه خدايا! اين تسلسلِ سلسله انبياء و اوصياء: و هدايت و اتمام حجّت و اِكمال نعمت را به حبيبت و برگزيده‏ات محمّد۹ منتهي ساختي. آن بزرگوار را كه صاحب نور هدايت و نور رسالت بود كه در واقع تمام انوار رسالت‏ها و هدايت‏هاي پيشين، اشعّه اين نور بود و با آن جلالت شأن و عظمت رتبه‏اي كه خداوند براي اين بزرگوار قرار داده بود، او را افضل انبيا و اكمل اوصيا و جميع خلقش قرار داده و حامل اسم اكبر خود ساخته بود، براي هدايت بشر در ميان بشر قرار داد.

آن بزرگوار۹ هم كه هدايت يافته دست خدا است، هادي خلق گرديد با آن اوصافي كه خدا در قرآن در وصف آن حضرت ذكر مي‏كند كه در راه هدايت بشر چه حالتي و روحيّه‏اي داشت فلعلّك باخع نفسك علي آثارهم إن لم‏يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً([۱۰۸]) اين‏قدر تأسف‏خوردن در راه هدايت بشر كه مي‏فرمايد: نزديك است جان خود را از دست

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۴ *»

بدهي. و كان بالمؤمنين رحيماً([۱۰۹]) معلوم است اين صفاتي كه خدا براي اين بزرگوار در امر هدايت خلق ذكر فرموده، بيان موقعيّت آن حضرت است. اوصياء آن حضرت هم مثل خودش در علم، در كمال و در امر هدايت دل‏سوز بشرند كه اين هم معلوم است.

اما چون اوضاع زمان و اوضاع بشر طوري است كه نمي‏شد آن‏طوري كه بايد امر حضرت ظاهر گردد؛ مثل روش و سنّت‏هاي انبياء پيشين، خدا براي آن بزرگوار اوصيائي قرار داد كه ايشان از نظر مقام و رتبه مثل خود حضرت و نفس آن حضرت‏اند. پس ايشان را قائم‌مقام خود ساخت، و اين خلفا و اوصيا: يكي پس از ديگري از سوي خداوند به مقام خلافت و هدايت و به مقام ارشاد منصوب مي‏شدند و در ميان خلق قرارمي‏گرفتند.

تا اين كه ظلم و جور بشر به نهايت خود رسيد و ظلمت از جهت اقتضاءات بشري به حدّي رسيد كه گويا تمام خلق در اين ظلمات غرق شدند و گويا در واقع‏ساختن ظلم و جور، يك‏دست و متّحد گرديدند. بعد از آن همه قتل‏ها و آن همه صدمات و مصائب كه بر ايشان وارد شد كه در همين دعاي ندبه عرض مي‏كنيم فقتل من قتل و سبي من سبي([۱۱۰]) اين ظلم و جور كار را به جايي كشانيد كه گويا تمام خلق براي اجراي چنين مظالم و جرائمي متّحد شدند به طوري كه غيبت آخري اين بزرگواران را اقتضا كرد كه آن بزرگوار از ديده‏ها غائب باشد و مردم او را مشاهده نكنند. مردمي كه وضعشان اين است أعوذ برب‌ّ الناس ملك الناس  اله الناس من شر‌ّ الوسواس الخنّاس الّذي يوسوس في صدور الناس([۱۱۱]) اين الناسي كه خنّاس دائماً در سينه‏هاي آن‏ها كارش وسوسه‏كردن و القاء شبهات است و در واقع القاء وساوسِ ظلم و جور و ستم مي‏كند، از دست چنين ناسي اين وجود شريف الهي غائب گرديد و اين نور خدا مستور شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۵ *»

از طرفي هم خداوند نبايد خلق را در جهالت بگذارد، حكمتش اقتضا مي‏كند كه خلق را به مصالحشان هدايت فرمايد. اگر اسباب ضلالت و انحراف براي آن‏ها فراهم شد، در برابر بايد اسباب هدايت قرار دهد اگرنه بديهي است كه بشر به همان اقتضاء خود باقي است. با بودن‌ِ اين همه انبيا و آمدن اين همه اوصيا باز هم به همان اقتضاء طبع و وجود خودش باقي است كه نمي‏تواند خودش بدون هادي هدايت يابد، بدون اين كه به او بنمايانند خودش نمي‏تواند حق را مشاهده كند. در همه اوقات و در همه زمان‏ها دليل و هادي لازم دارد. باز هم بايد بر اين بشر اتمام حجّت بشود و بايد خدا نعمتش را بر بشر به وجود هاديان كامل سازد.

با توجه به اين امر، در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه نيز لازم شد كه خداوند براي آن بزرگوار خلفا و نُو‌ّابي قراردهد كه آن بزرگواران حامل علم آن حضرت باشند، تا آن‏ها هم بتوانند امر هدايت را به انجام برسانند. اين‏ها علماي هادين و ادلّه راشدين هستند. اين بزرگواران كه از سوي امام۷ هستند و هدايت‏يافته به هدايت امام‏اند، هاديان خلق به سوي كمالشان هستند.

ديني كه به وسيله انبيا و اوصيا: به اين حد‌ّ از كمال رسيده، طوري نيست كه بدون قُو‌ّام و قائمان به اين دين رها شود. چنين اركاني براي دين لازم است. و خداوند اين بزرگواران را قُو‌ّام و اركان دين خود قرار داده است و به بشر معر‌ّفي كرده و مي‏كند. اين بزرگواران خازن علم محمّد و آل‏محمّد: هستند و بايد باشند. نظام بشري وجود ايشان را اقتضا مي‏كند.

پس با اين بيان اجمالي كه در امر هدايت عرض شد، اگرچه در اين مطلب، بيان و بحث مفصّلي است كه در اين‏جا مناسب نيست اما فعلاً به مقداري كه به بحث ما مربوط است اين است كه وجود اين بزرگواران از ضروريات بشري و از ضروريات نظام‌ِ موجود در عالم است كه هيچ ترديدي در لزوم وجود چنين هادياني نمي‏شود داشت.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۶ *»

تعبيري كه در قرآن راجع به ايشان است قراي ظاهره است. و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قد‌ّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و أيّاماً آمنين.([۱۱۲]) اين آيه شريفه چنين هاديان و وسايطي بين ما و امام۷ را وصف مي‏فرمايد. بحمداللّه اين آيه در نوع مسائلِ مربوط به وجود مبارك كاملان شيعه بسيار مورد گفت‏وگو و استشهاد است. اين بزرگواران تأد‌ّب يافته به آداب ائمه: هستند، سلوكشان سلوك ائمه است و در مسلك ائمه هدي: هستند، منهجشان منهج ائمه هدي: است. ايشان‏اند اَتباع حقيقي امام۷ و براي دين وسيله عصمت و محافظت‏اند. خداوند ايشان را اين‏طور قرار داده است. بنابراين اتّباع اين بزرگواران و تجنّب از مخالفت ايشان بر خلق واجب خواهد بود.

و اين مطالب همان‏طور كه عرض شد امري فطري است. اگر دستوري هم بر اين مطلب رسيده كه از ايشان اتّباع كنيد و از ايشان اطاعت كنيد فبه فتمسّكوا و بسنّته فاقتدوا و إلي ربّكم به فتوسّلوا([۱۱۳]) و از اين گونه تعابير، اين‏ها اوامر ارشادي مي‏شود؛ يعني خود بشر به حسب فطرت و عقل طبيعي خود مي‏يابد و بر خودش لازم مي‏بيند متابعت از چنين هادياني را و اجتناب‏كردن از مخالفت ايشان را.

تعبير ديگري كه در تعريف و توصيف اين بزرگواران رسيده و به بحث ما نيز مربوط مي‏شود و بيش‏تر هم اين جهت را مي‏خواستم بررسي كنم، اين است كه در احاديثي ائمه: از اين بزرگواران به عدول نافين تعبير آورده‏اند. إنّ فينا أهل البيت في كل‌ّ خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين([۱۱۴]) در اين حديث شريف جهات و جوانبي است كه بحمداللّه در فرمايش‏هاي بزرگان كاملاً روشن شده و بيان گرديده است. البته من در اين‏جا به كلّيات آن مباحث به طور اختصار اشاره مي‏كنم.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۷ *»

اولاً اين بزرگواران بايد باشند، وجودشان قطعي و لزوم وجودشان حتمي و فطري است. اين نظام وجود ايشان را اقتضا مي‏كند. چرا؟ به جهت اين كه خواه‏وناخواه در ميان بشر غاليني پيدا مي‏شوند كه امور ديانت را تحريف مي‏كنند، مبطليني پيدا مي‏شوند كه آن‏چه را كه از دين نيست به دين نسبت مي‏دهند. هم‏چنين جهّالي پيدا مي‏شوند كه بر اساس جهالت‏هاي خود تأويل‏هاي نابجا براي آيات قرآن و روايات صادر از معصومين: دارند. پس وجود ايشان در ميان بشر امري يقيني و اقتضاي زندگي بشري است. اين‏ها براي بشر اصل است. اقتضاي طبيعت بشر در اين دوران ظلمت و جهالت اين است كه در بينشان غالين، مبطلين و جاهلين باشند. پس چون اين‏ها هستند، نظام و حكمت الهي اقتضا مي‏كند وجوب و لزوم چنين هاديان و عدولي را تا آن تحريف‏ها، انتحال‏ها و تأويل‏ها را نفي كنند. پس يك مطلب كه از اين حديث شريف استفاده مي‏شود لزوم وجود اين عدول است.

مطلب ديگر عدالت حقيقيّه اين بزرگواران است كه در اثر اعتدال حقيقي كه براي ايشان است از امامشان چه در علم و چه در عمل تخلّف ندارند. ايشان به بركت اين اعتدال از هرگونه خطا و اشتباه در امر ديانت ـ و در آن امري كه براي حفاظت آن و هدايت خلق مأمورند ـ معصوم‏اند. البته عصمت ايشان عصمت تبعي است كه در اثر متابعت از معصومين اصلي و ذاتي سلام اللّه عليهم اجمعين است. فرع آن عصمت است و به تبع آن عصمت معصوم‏اند. پس همين كلمه «عدول» عصمت تبعي و ظلّي ايشان را بيان مي‏كند كه ايشان در چنين اعتدالي به‏سرمي‏برند كه انحراف طبعي براي آنان نيست، اسير طبع نيستند؛ بلكه صرفاً حامل نور امام‏اند۷ و به حفاظت و عصمت امام۷ معصوم‏اند.

مطلب ديگري كه از اين حديث شريف استفاده مي‏شود مسأله علم ايشان و معر‌ّفي آن است كه خود اين مسأله مسأله دقيقي است. احاطه علمي اين بزرگواران در اين حديث شريف بيان شده است. چون مي‏دانيم تحريف غالين، انتحال مبطلين و تأويل جاهلين با

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۸ *»

توجه به طبايع گوناگون و سليقه‏هاي مختلف بشري خيلي دامنه‏دار و گسترده خواهد بود. بشر در اثر طبعي كه دارد مي‏بينيم در فنون مختلف چه ترقّياتي دارد، در رشته‏هاي مختلف علوم طبيعي و علوم مربوط به اين عالم ظاهر ـ كه عرض كرده‏ام اين‏ها را نبايد علوم گفت؛ بلكه اين‏ها را فنون بايد ناميد ـ در اين فنون مختلف چه‏طور ترقّي دارد. معلوم است كه بشر چه‏مقدار در اين فنون از طريق طبيعت بشري پيشرفت كرده با اين دامنه وسيع كه مشاهده مي‏شود. همين بشر با چنين طبيعت‏هاي مختلف و متفاوت و رو به كمال و تكامل، اگر بخواهد دست به تحريف بزند، اگر بخواهد دست به انتحال بزند، يا دست به تأويل بزند، معلوم است چه‏قدر دامنه‏دار و گسترده خواهد بود.

روي اين جهت آن هاديان بايد به يك احاطه همه‏جانبي مجهّز باشند تا در برخورد با چنين تحريف‏ها، انتحال‏ها و تأويل‏ها، بتوانند آن‏ها را نفي كنند و آن‏چه حق است آن را اثبات كنند و آن‏چه باطل است آن را ابطال فرمايند. و مي‏دانيم احقاق هر حق و ابطال هر باطل چه‏قدر وسعت و احاطه علمي لازم دارد در همين حديث شريف در اين قسمت كه مي‏فرمايد: ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين گستردگي علم اين بزرگواران و احاطه علمي ايشان بيان شده است كه از آن در السنه خود ائمه: تعبير آمده به اين‏كه فرمودند: العلم نقطة كثّرها الجاهلون([۱۱۵]) به نقطه علم تعبير آمده است.

نقطه علم، وجود خود همين بزرگواران است. هركدامشان نقطه علم‏اند كه جهّال كه همين غالين، مبطلين و جاهلين باشند ـ زيرا به تعبيري همه‏شان جهّال‏اند ـ باعث مي‏شوند كه اين نقطه علم كثرت پيدا كند و علوم، از جوانب و جهات مختلف كه به اين تحريف‏ها، انتحال‏ها و تأويل‏ها مربوط مي‏شود، از اين بزرگواران ظاهر گردد. پس نقطه علم خود ايشان‏اند كه به واسطه اقتضاي اين امور كه در بين بشر پيدا مي‏شود، به كثرت‏ها متكثّر مي‏شوند. اين جهات و مطالب كلّي است كه در اين حديث شريف لحاظ شده

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۹ *»

است. البته بحث جامعش باز در فرمايش‏ها است و ان‏شاءاللّه مراجعه مي‏كنيد. به خصوص در كتاب مبارك «در‌ّه نجفيّه» در معر‌ّفي عدول نافين فرمايش‏هايي دارند([۱۱۶]) كه ديدن و مطالعه آن‏ها خيلي لازم است.

اگر كسي در برابر اين هدايت‏ها تسليم نشود قطعا اهل هلاكت است. همين تسليم نشدنش، ‌اِعراض از حق به شمار خواهد آمد. خدا هم معر‌ّفي كرده كه در هر زماني چنين كساني خواهند بود. و از اين هاديان خبرداده، از انبياء گرفته تا اين هادياني كه وسائط فيض و وسائط بين خلق و قراي مباركه‏اند كه محمّد و آل‏محمّد: هستند. البته در اين زمان شامل همين هاديان و نو‌ّاب و خلفاي امام۷ است.

فقالوا ربّنا باعد بين أسفارنا اين‏ها حاضر نشدند كه اين راه‏ها را طي كنند و در اين قريه‏هاي ظاهره سير كنند؛ بلكه زبان حال و قالشان اين است كه خدايا دورگردان بين سفرهاي ما را يعني در سفرهاي ما بين مقاصد ما فاصله بيفتد، ما قراي ظاهره لازم نداريم كه به وسيله آن‏ها راه ما نزديك بشود. مقصودشان اين است كه ما احتياج نداريم به وجود چنين اَعلامي و به وجود چنين هاديان و ادلّه‏اي كه بين ما و قريه مباركه مهدي صلوات اللّه عليه وساطت داشته باشند، امر ما را آسان كنند و راه ما را براي رسيدن به فيض و نور و علم آن بزرگوار نزديك گردانند؛ بلكه خود مد‌ّعي اين مقام هستند و همين اد‌ّعاي كذب است كه مي‏گويند ما خود به خير، فضل و نور آن بزرگوار مي‏رسيم و خود، به نور آن بزرگوار هدايت مي‏جوييم و به آن بزرگوار اقتدا مي‏كنيم و خودمان از آن حضرت علم اخذ مي‏نماييم و به وجود ديگري احتياج نداريم.

آن وقت خداوند از حال ايشان و از عاقبت كارشان خبر مي‏دهد كه جز ضرر و خسران چيز ديگري نخواهد بود. چه ضرري و آن ضرر به خودشان و ضرر خارج شدن از

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۰ *»

جاد‌ّه هدايت و از طريق مستقيم الهي است خداوند در اين زمينه و در بيان نتيجه كار ايشان مي‏فرمايد: فظلموا أنفسهم اين‏ها به خود ظلم‏كردند فجعلناهم أحاديث و مز‌ّقناهم كل‌ّ ممز‌ّق([۱۱۷]) حال كه چنين شد، ما هم به خواست خودشان آنان را احاديث قرار داديم تا ذكر و گفت‏وگويشان بشود و به عنوان نمونه هلاكت نام آن‏ها برده شود. به واسطه اختلاف آراء و اهوائشان و به واسطه هدايت نيافتنشان به حق و به نوري كه ما براي آن‏ها قرار داديم، آن‏ها را پراكنده و متفر‌ّق از يك‏ديگر قرار داديم تا امرشان مجتمع نگردد.

در نتيجه سينه‏هاي آن‏ها را نيز به واسطه اين حقد، حسد و كينه‏اي كه نسبت به هاديان و علماي راشدين رضوان اللّه عليهم داشته و دارند، تنگ قرار داديم به طوري كه كأنّما يصّعّد في السماء([۱۱۸]) در برابر حق و اظهار حق چنان امر بر اين‏ها سخت مي‏شود كه حتي نمي‏توانند متحمّل خود شوند و آرامش خود را از دست ندهند؛ بلكه كاملاً به حسرت و به شد‌ّت مي‏افتند.

تا اين‏جا اجمالي بود به اين زبان و به اين بيان بر لزوم وجود كاملان، علما و هادياني كه از سوي امام۷ در دوران غيبت كبري هستند و لزوم اتّباع از ايشان و لزوم اجتناب از مخالفت ايشان.

ما با مراجعه به فرمايش‏هاي مشايخ اعلي‌اللّه‌مقامهم يافتيم كه ايشان، از اين هاديان، خلفا و نو‌ّابِ در دوران غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه هستند و از عدول نافين هستند كه تحريف غالين، انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را نفي فرموده، با علم گسترده و احاطه علمي خود در جميع جوانب دين از سوي هركس القاي شبهه‏اي شده، اين بزرگواران در مقام نفي و دفع آن برآمدند. ايشان حامل علم امام و واسطه فيض امام در علم و نور و هدايت‏اند. اين مطلب براي ما بحمداللّه ثابت است، به بركت همين فرمايش‏هايي كه از اين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۱ *»

بزرگواران در دست داريم و به واسطه تقرير و تسديدي كه حجّة بن الحسن صلوات اللّه عليه نسبت به ايشان داشته‏اند.

و نظر به اين كه اين بزرگواران مقام هدايت را به عهده گرفته و از قريه‏هاي ظاهره، از علماي راشدين و از خلفاي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه هستند، بيش‏تر اختلاف‏ها و مخالفت‏ها هم درباره فرمايش‏هاي شيخ مرحوم و سيد مرحوم است كه در اين سؤال‏ها اين مطلب مطرح شده است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۲ *»

 

جلسه دوازدهم

 

(يك‏شنبه ۱۴ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

 

 

 

 

¬ سير تفكّر فلسفي در ميان مسلمانان

¬ نفوذ افكار انحرافي از ملل مختلف

¬ عوامل پيدايش انحراف‏ها در صدر اسلام

¬ داستان سامري و تأويل آن

¬ رسوخ حب‌ّ باطل در دل‏هاي اهل آن

¬ تفسير «زخرف القول»

¬ معر‌ّفي افكار انحرافي يهود و نصاري در قرآن

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۳ *»

 

 

 

 

بحث در موقعيّت شيخ بزرگوار و سيد بزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامهما در سير تفكّر شيعه است. قبل از اين كه اين مطلب را شروع كنم ابتدا بايد سير تفكّر فلسفي، ديني و علمي اسلامي را عرض كنم تا زمينه براي اين بحث باشد.

معلوم است مسلماناني كه در زمان رسول خدا۹ به ظاهر يا به ظاهر و باطن اسلام آوردند، برخي از يهود، برخي از نصاري، برخي از مشركين و اهل جاهليت، برخي هم از كفّار بودند كه به ظاهر اسلام آورده و بعضي در دل هم ايمان آورده بودند. هم‏چنين بعدها كه به وسيله جنگ‏ها اسلام پيشرفت كرد و بلاد مختلف فتح شد، همين‏طور طوايف ديگري از ملل مختلف وارد اسلام شدند.

در دوران رسول خدا۹ تقريباً براي تعليم و تربيت اساسي اسلامي فرصتي نشد و اين امر به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ائمّه معصومين: واگذار شد. بعد از رحلت حضرت هم كه مرجعيّت ديني و امامت منحرف گرديد و حق ائمّه هدي: غصب شد. پس در واقع زمينه براي عموم مسلمانان فراهم نشد كه از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه يا امامان بعد استفاده كنند و از نظر فراگيري معارف و تربيت‏ها و پرورش‏هاي فكري جلو بروند، ولي زمينه استبداد به رأي‏ها و اجتهادها پيدا شد. مردمي كه از ملل و اديان مختلف از انحراف‏ها، ضلالت‏ها با طرز تفكّرهاي مختلف وارد اسلام شده بودند تحت عنوان مسلمان با يك‏ديگر مرتبط و مجتمع شدند. جنگ‏ها هم كه فرصت نمي‏داد كه مسائل فكري و مسائل علمي اسلام مطرح بشود و به سراغ وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بروند و از حضرت استفاده كنند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۴ *»

بعضي در مباحث اسلامي اظهاراتي داشته، مي‏گويند حتي اگر خلفاء غاصبين هم دست به فتوحات نمي‏زدند و به جاي فتوحات به تعليم و تربيت مسلمانان مي‏پرداختند بسا آن كه بلاها و اختلاف‏ها بر سر اسلام و مسلمين نمي‏آمد.

البته اين اشتباه است. به جهت اين كه خلفاي غاصبين چه حكومت به دست مي‏گرفتند چه فتوحات مي‏كردند، چه به تعليم و تربيت مي‏پرداختند، در هر صورت نمي‏توانستند از عهده برآيند مگر اين كه همان‏طور كه خدا و رسول خدا۹ قرار داده بودند، مرجعيّت ديني، امامت و رهبري فكري به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير ائمه هدي: واگذار مي‏شد، و چون اين كار واقع نشد، در زمان رسول خدا۹ هم كه معلوم است فرصت نبود، گرفتاري‏ها، جنگ‏ها، غزوات فرصت نمي‏داد، هم براي كساني كه افكار گوناگون و تفكّرات مختلف داشتند، فرصت اظهارِ نظر و القاي شبهات پيش نيامد و هم براي خود رسول خدا۹ در زمينه پاسخ‏گويي و برطرف ساختن آن‏ها فراهم نشد.

از اين جهت حضرت درباره بعضي از احكام ظاهري و مقداري هم در زمينه اخلاقيّات، كليّات و فرمايش‏هايي فرمودند. اما در زمينه تفكّرات علمي و فلسفي شرايط فراهم نبود، مگر آن‏چه در قرآن به طور وحي، كلّيات و مسائل مهم‌ّ اعتقادي نازل شده بود. البته رسول اللّه۹ گاه‏گاهي به مناسبت‏ها بياناتي مي‏فرمودند. از اين جهت مي‏بينيم در فرمايش‏هاي حضرت به اين امور كم‏تر پرداخته شده است. از طرفي هم قرآن داراي آيات متشابه و مجملات زيادي است كه زمينه را براي تمسّك و استدلال اهل شبهه و نظرهاي مختلف فراهم كرد.

وقتي كه اين افراد مختلف با تفكّرات گوناگون گرد يك‏ديگر جمع شدند و كم‏كم براي آن‏ها فراغتي فراهم گرديد و مباحث و مسائلي را مطرح مي‏كردند، آن‏گاه جميع آن افكار با متشابهات تطبيق مي‏شد و به مجملات آيات استدلال مي‏شد و به اين سبب زمينه انحراف عجيبي براي مسلمانان فراهم گرديد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۵ *»

اين مطلب معلوم است كه اهل باطل نمي‏توانند بدون استدلال و استناد به آيه قرآن كسي را گمراه كنند يا در ميان مسلمانان القاء شبهه و اظهار باطلي كنند. از اين جهت افكار انحرافي خود را با آيات قرآن همراه مي‏كردند و به متشابهات آيات استدلال مي‏كردند. در واقع قصدشان همان نظر باطل خودشان بود ولي به ظاهر به آيه‏اي از قرآن متمسّك مي‏شدند و مطلبشان را حق جلوه مي‏دادند.

اين آيه شريفه كه نقل گفت‏وگوي حضرت موسي۷ با سامري است كه مي‏فرمايد: وقتي حضرت از او سؤال كرد: از كجا اين كار را كردي و اين گوساله زر‌ّين را به خُوار درآوردي؟ عرض كرد بصُرت بما لم‏يبصروا فقبضت قبضة من أثر الرسول([۱۱۹]) من اسب جبرئيل را ديدم و از زير پاي اسب جبرئيل كه حيزوم ناميده مي‏شد قبضه‏اي برداشتم. همان قبضه را كه در اين گوساله قرار دادم به خوار آمد.([۱۲۰]) معلوم است اگر آن قبضه نبود، اين گوساله به خوار نمي‏آمد. اين ظاهر آيه است.

تأويل اين آيه در مورد جميع باطل‏ها است، تمام باطل‏ها از حيث خودشان خوار ندارند و وسيله فريفتن و فريبندگي نخواهند بود. باطل فسادش معلوم است، هيچ‏كس گول آن را نمي‏خورد و به باطل محض منحرف نمي‏شود. كساني كه به وسيله حق و استدلال به متشابهات، باطل‏هاي خود را به خوار مي‏آورند، باعث گمراهي كساني مي‏شوند كه گول مي‏خورند. همين خوار جلوه‏اي است كه از تمسك‌ِ به حق براي باطل پيدا مي‏شود و همين از اسباب ضلالت آنان مي‏گردد. تأويل اين آيه شريفه كه در مورد سامري است، شامل حال اين‏طور باطل‏ها و اهل باطل است كه به متشابهات قرآن و فرمايش‏هاي رسول‏خدا۹ و ائمه: متمسّك مي‏شوند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۶ *»

مي‏فرمايند حيزوم كه اسب جبرئيل است فرس حيات و زندگي است، اثري كه خاك زير سم اين اسب داشت اين بود كه به هر شكل و هيئتي كه تعلّق مي‏گرفت، مناسب آن از او صدايي استخراج مي‏كرد؛ يعني به آن حيات مي‏بخشيد. اگر آن طلاها را به شكل و هيئت گوسفند ساخته بودند البته بع‏بع مي‏كرد. اما خُوار مي‏كرد براي اين‏كه به هيئت گوساله بود.

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حسن بصري را به سامري تشبيه فرمودند. مي‏فرمايند سامري اين امّت حسن بصري است. درباره حسن بصري دارد كه گاه‏گاهي مي‏نشست و فرمايش‏هاي حضرت امير۷ را يادداشت مي‏كرد. همين كه حضرت ديدند يادداشت مي‏كند فرمودند ما تصنع؟ چه مي‏كني؟ عرض‏كرد «نكتب آثاركم يا اميرالمؤمنين» آثار و فرمايش‏هاي شما را مي‏نويسم. «ثمّ إلتفت عنه إلي الناس» بعد حضرت از او رو گردانيدند و به مردم فرمودند: اما إنّ لكلّ قوم سامريّاً هر قومي سامريي دارد. و هذا سامري هذه الأمّة([۱۲۱]) اين سامري اين امّت است.

اين تشبيهي كه حضرت فرمودند يا اين است كه آن سامري شعاع اين سامري بوده كه در واقع تشبيه به او نيست؛ بلكه او شبيه اين بوده است.([۱۲۲]) در واقع اين از همان باب است كه قبضت قبضة من أثر الرسول. و اين كه آثار حضرت را يادداشت مي‏كرده به اين منظور بوده كه بعدها بتواند اباطيل خود را در لباس حق جلوه دهد، به فرمايش‏هاي حضرت امير۷ استناد بدهد و مردم را گمراه كند، همان‏طور كه كرد. از اين جهت حضرت صادق۷ مي‏فرمايد: من أصغي إلي ناطق فقد عبده فإن كان الناطق يؤد‌ّي عن اللّه فقد عبد اللّه و إن كان الناطق يؤد‌ّي عن الشيطان فقد عبد الشيطان.([۱۲۳])

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۷ *»

پس هر باطلي در واقع همان عِجل است كه به حسب خودش خُوار ندارد مگر حيات به آن تعلّق بگيرد و از بركت حيات و آثار آن كه همان حق است خُواري براي عجل باطل فراهم بشود، و صاحب آن باطل كه سامري است بتواند ديگران را اغوا كند و مقصد خودش را كه اضلال ديگران است به انجام برساند.

درباره همين عِجل و طرفداران آن در قسمت ديگري از آيه مي‏فرمايد: و اُشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما يأمركم به إيمانكم([۱۲۴]) اين‏ها بعد از اين كه از آن عجل، خُواري ديدند و تجلّي حيات را اجمالاً در او ديدند، چنان محبت به عجل به دل‏هاي آن‏ها آشامانيده شد كه حاضر نبودند از آن دست‏بردارند. با اين كه حضرت موسي۷ بياناتي فرمودند و امر سامري را ‌‌ا‌ِبطال فرمودند اما آن‏ها دست‏بردار نبودند و باز به آن متمسّك بودند، به طوري كه قرآن مي‏فرمايد: أشربوا في قلوبهم العجل.

درباره نوع اهل بدعت و صاحبان اباطيل تعبيري شبيه همين تعبير آمده كه مي‏فرمايد: أبي اللّه لصاحب البدعة بالتوبة خدا نخواسته براي صاحب بدعت توبه را. نخواسته؛ به اين معنا است كه خود او آماده توبه نيست و توبه‏كننده نخواهد بود. إنّه قداُشرب قلبُه حبّها زيرا صاحب بدعت دلش مالامال از محبّت به بدعتش است. از اين جهت هيچ‏گاه براي دست‏برداشتن از بدعتش و توبه‏كردن از آن آماده نخواهد بود. از اين تعبير آورده‏اند به اين كه أبي اللّه لصاحب البدعة بالتوبة.([۱۲۵])

شبيه همين مورد است كه فرموده‏اند: أبي اللّه لصاحب الخلق السيّئ بالتوبة([۱۲۶]) چه‏طور شخص بداخلاق را مي‏فرمايند موفّق به توبه نمي‏شود، به جهت اين كه از هر سوء خلقي كه از او سرزده، بخواهد خارج بشود وارد سوء خلق ديگري مي‏شود. البته اين در مورد اخلاقيّات و معاصي است، ولي آن بدعت در مورد باطل و كفر و الحاد است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۸ *»

مقصود معلوم است كه به وسيله جلوه‏دادن و زينت‏دادن باطل را به حق، به مقداري كه تجلي حق و قدرت، قو‌ّه و كمال حق همراه و ممزوج با باطل شد، باطل را رونق مي‏دهد. آيه زخرف القول غروراً ([۱۲۷]) نيز به امر باطلي تفسير شده كه آن را به وسيله حق جلوه بدهند و آن را مزخرف سازند؛ يعني به حق زينت داده شود. پس مطلب بدون ترديد اين‏طور است.

حال در ميان مسلمانان معلوم است كه طبق فرمايش امام۷ كه حديث شريف را ديروز قرائت كردم إن‌ّ لنا في كل‌ّ خلف عدولاً، خواه‏وناخواه در آن زمان در ميان اهل اسلام غاليني بودند كه در مقام تحريف برمي‏آمدند، هم‏چنين مبطليني بودند كه در مقام انتحال برمي‏آمدند و آن‏چه از دين نبود به دين نسبت مي‏دادند و آن‏چه از دين بود از دين حذف مي‏كردند، هم‏چنين است تأويل جاهلين. معلوم است كه جاهل‏ها در مقام تأويل برمي‏آمدند و اين جهل همان جهل مركّب است؛ يعني آن‏چه خود، آن را حق مي‏دانستند و فكر مي‏كردند همان بايد حق باشد، آيات متشابه و آيات مجمل را با آن‏چه خود فكر مي‏كردند، تطبيق مي‏كردند كه همان تأويل باشد. اين افراد قطعاً در ميان مسلمانان پيدا شدند و تحريف، تأويل و انتحال خود را به آيات متشابه و مجمل زينت مي‏دادند.

در ابتداي اسلام و قبل از فتوحاتي كه رخ دهد، مسلمانان يا يهودي بودند يا نصاري، تا اين كه از ساير ملل، از: يوناني‏ها، رومي‏ها و ايراني‏ها ضميمه شدند و در اين دين شريف داخل شدند. ابتدا همان يهود، نصاري و كفّار و مشركينِ جزيرة العرب و نواحي آن بودند، آنان هم يا از ترس شمشير در غزوات بود كه اسلام مي‏آوردند يا روي طمع‏هايي بود كه از سوي كَهَنه به آن‏ها اطلاع داده شده بود كه اين اسلام و صاحب آن پيشرفت خواهد كرد و حكومت دنيا را در دست خواهد گرفت. بنابراين آن‏ها از جهت طمع وارد اسلام شده بودند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۹ *»

معلوم است در مد‌ّت اندكي كه گرفتار جنگ‏ها و اوضاع خودشان بودند، به اصطلاح براي شست‏وشوهاي مغزي و دورريختن اباطيلي كه در مغزهاي آن‏ها بود و روآوردن به حقِ محض و استفاده‏كردن از حق محض فرصت نبود و فرصتي هم برايشان فراهم نشد. كسي هم در اين مقام نبود كه خودش استفاده كند و در مقامِ بهره‏برداري از رسول خدا۹ برآيد. نوعا سعي مي‏كردند نشنوند، ننشينند و فاصله مي‏گرفتند. بيش‏ترِ اوقات حضرت اعلام مي‏فرمودند كه در مسجد اجتماع كنند. اجتماعات به طوري بود كه براي خيلي از مقاصد زمينه فراهم نمي‏شد. از اين جهت حضرت هم به طور اجمال بعضي از آن‏ها را فرمودند، اما تفصيل آن‏ها را به اميرالمؤمنين و ائمّه هداة معصومينِ: پس از خود واگذار نمودند. اين مطلب هم معلوم است.

قرآن از افكار انحرافي يهود و نصاري خبرداده و به ما معر‌ّفي نموده و شناسانده است. از نظر ما قرآن سندي است براي شناخت يهود و نصاري در نوع افكار انحرافي كه داشته‏اند و در آن يهوديّت و نصرانيّتي كه به‏سرمي‏بردند و با همان سوابق فكري وارد اسلام شدند.

اگر ديگران كه از اسلام خارج‏اند بگويند: قرآن براي ما سند نيست و شما از كجا مي‏توانيد اثبات كنيد كه يهود و نصارايي كه داخل اسلام شدند صاحبان چنين افكار غلطي بودند كه قرآن ذكر مي‏كند؟ مي‏گوييم اين مطلب معلوم است. درست است شما قرآن را قبول نداريد كه كتاب خدا و وحي الهي است. اما از نظر تاريخ اين مقدار را قبول داريد كه حضرت رسول۹ اين فرمايش‏ها را در ملأ يهود و نصاري فرموده، اين نسبت‏ها را به يهود و نصاري داده و فرموده شما چنين مي‏گوييد، چنين معتقديد و افكارتان اين است. تمام نكات انحرافي آنان را كه لازم بوده به گوش اين امت برساند، در ملأ  آن‏ها اعلام مي‏فرمود، و مي‏فرمود اين‏ها وحي خدا بر من است و خدا از عقايد شما به من خبرداده كه من ذكر مي‏كنم و آن‏ها مي‏شنيدند، اگر نعوذباللّه دروغ‏بودن اين نسبت‏ها به يهود و نصاري

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۰ *»

معلوم و مسلّم بود، در مقام ابطال امر رسول‏اللّه برمي‏آمدند و به جاي اين كه تن به جنگ‏ها، تن به اسارت‏ها و تن به جزيه‏پردازي بدهند شروع مي‏كردند به ابطال امر رسول خدا كه شما به ما دروغ بستي، و خودت در همين كتابت مي‏گويي: فنجعل لعنة اللّه علي الكاذبين([۱۲۸]) از اين راه وارد مي‏شدند و نعوذباللّه دروغ‏بودن‌ِ اين نسبت‏ها را اثبات مي‏كردند.

با اين كه مي‏دانيم در تمام‌ِ اين غزوات كه با يهود و نصاري يا با كفّار و مشركين واقع شد، در تمام اين غزوات ابتدا دعوت بوده و بيان مفاسد و انحرافات آن‏ها بوده، بعد مطالب حقّه ذكر مي‏شد و به امور حقّه دعوت مي‏شد. اين امور از نظر تاريخ معلوم است. از ابتدا كه حضرت به شمشير اقدام نمي‏كردند. اصلاً از ابتدا حضرت به ظاهر آن‏قدرت و آن تشكّلِ جمعيت و تحزّب مسلمانان را نداشتند؛ بلكه صرف دعوت و بيان مفاسد و انحراف‏ها بود، بعد هم در مقابل، بيان حق بود. اگر چيزي از آن‏چه قرآن به يهود، نصاري، مشركين و كفار نسبت مي‏دهد دروغ بود، آن‏ها در مقام ابطالِ امر حضرت برمي‏آمدند.

در حالي كه آن حضرت مي‏گويد اين كتاب من و اين مطالب من طوري است كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه([۱۲۹]) اين كتاب خدا، وحي خدا است و هيچ‏چيز نمي‏تواند آن را باطل كند، و ديدند كه نمي‏توانند بر آن اعتراض داشته باشند، نمي‏توانند نعوذباللّه سخني از سخنان حضرت را كه در اين قرآن آمده و اعلام كرده و به آن‏ها نسبت‏داده تكذيب كنند. از اين جهت يا تسليم مي‏شدند و اسلام مي‏آوردند ـ حال يا به ظاهر يا به ظاهر و باطن ـ يا در مقام جنگ برمي‏آمدند و شكست مي‏خوردند. گاهي هم آماده مي‏شدند كه جزيه بپردازند. نه جنگ كنند و نه اسلام بياورند ولي جزيه بپردازند.

پس خود تاريخ اثبات مي‏كند كه اگر نعوذباللّه قرآن وحي خدا هم نباشد، ولي در شناسايي ملل آن زمان و افكار انحرافي آن‏ها كتابي است صددرصد درست و يقيني كه

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۱ *»

هيچ باطلي در اين كتاب نيست. بر فرض نعوذباللّه كه كسي نپذيرد اين قرآن وحي خدا است كه بر رسول خدا نازل شده، از نظر تاريخي كه مراجعه كند و وضع اسلام را كه مطالعه نمايد، اين مقدار را تصديق مي‏كند كه اين كتاب چون در ملأ عام اظهار مي‏شده و در ابتدا به اين‏طورها بوده، پس كتابي صددرصد درست است و در شناسايي ملل و افكار غلط مردم آن زمان و گروه‏هاي مختلف آن زمان مستند و صددرصد يقيني و تاريخي است به طوري كه هيچ نمي‏شود در آن و در اين نسبت‏هايي كه مي‏دهد شبهه كرد يا دروغ‏بودن آن‏ها را احتمال داد.

پس در اين افكار انحرافي كه قرآن از يهود نقل مي‏فرمايد اين نتيجه به دست مي‏آيد كه يهود مطلقاً براي خداوند صفات كماليّه قائل نبودند. يهود خداوند متعال را از نقايص تنزيه نمي‏كردند. همين‏ها بودند كه مي‏گفتند: إن اللّه فقيرٌ و نحن أغنياء([۱۳۰]) همين‏ها بودند كه مي‏گفتند: عزيرٌ ابن اللّه.([۱۳۱]) كسي كه براي خدا اثبات فقر مي‏كند يا براي خدا اثبات ولد مي‏كند چه‏طور مي‏تواند خدا را از نقايص خلقي تنزيه كند و براي او صفات كماليّه مطلقه را اثبات كند؟! هم‏چنين در قرآن ذكر مي‏فرمايد كه همين يهود گفتند: يد اللّه مغلولة([۱۳۲]) و نيز گفتند: إن‌ّ اللّه قدفرغ من الأمر([۱۳۳]) و با همين بيانشان، جميع صفات كماليّه خدا را در ايجاد و در تدبير عالم، تعطيل كردند. و معلوم است كه خود همين كلمه إن‌ّ اللّه قدفرغ من الأمر يا يد اللّه مغلولة كفايت مي‏كند براي اين كه اعظم نقايص را براي خدا اثبات كنند.

از نظر اخلاقي راجع به انحراف‏هاي اخلاقي يهود در قرآن بسيار ذكر شده كه فرصت ذكر اين امور نيست. ان‏شاءاللّه در موقع مطالعه خودتان توجّه مي‏كنيد و همين‏طور

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۲ *»

در نوع عقايد. معلوم است يهود در امر نبوت، شرايع قبل از موسي۷ را منسوخ مي‏دانند، شرايع بعد از موسي۷ را هم كه شريعت عيسي و شريعت رسول‏اللّه۹ باشد، آن‏ها را افترا بر خدا مي‏دانند و قبول ندارند. عيسي و اَتباع او را تكفير مي‏كنند، محمّد۹ و اَتباع او را كافر مي‏شمرند. از اين نوع انحراف‏هاي اعتقادي و اخلاقي براي يهود در قرآن بسيار ذكر شده است. هم‏چنين انحراف‏هاي آنان در شناخت‏هاي فلسفي نسبت به عالم و نسبت به آخرت و نوع اين امور از قول آن‏ها در قرآن ذكر شده ان‏شاءاللّه مراجعه مي‏كنيد.

از جمله در مورد آخرت و آتش جهنم نظر اين‏ها اين است كه اجمالاً قرآن ذكرمي‏كند: قالوا لن‏تمسّنا النار الا أيّاماً معدودةً([۱۳۴]) كساني كه اساس اعتقادشان اين است كه اگر بنا باشد به آتش هم بروند، آتش بر آن‏ها ابدي نيست، آتش موقّت است، جهنم يك منزل موقّتي است كه بعد از آن خارج خواهند شد و عذاب تمام مي‏شود. چنان كه بعضي از صوفيّه نيز به همين قول قائل‏اند.([۱۳۵])

در هر صورت خداوند نعمت ولايت را بر همه ما مستدام بدارد كه از بركت امر ولايت افكار، اعتقادات، اخلاقيّات و اعمال همه ما ان‏شاءاللّه به حفظ خداوندي محفوظ باشد.

اين قسمت هم نشان مي‏دهد كه اگر بنا باشد جهنّم براي اعداء خدا، براي كفّار و اهلش دار خلود نباشد و دار موقّت باشد و عذاب به حد‌ّي محدود باشد و بعد تمام بشود،

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۳ *»

البته چنين عقيده‏اي آن‏طوري كه بايد انسان را خائف كند، خائف نخواهد كرد. وقتي كه خوف نباشد از نظر مسائل اخلاقي و امر شريعت، چه‏قدر نظام به هم خواهد خورد و براي انسان راهي پيدا مي‏شود در مرتكب‏شدن معاصي و ترك صفات خير. اين رذالت‏ها و اين دل‏بستگي به دنيا كه در يهود ديده مي‏شود، اين شقاوت و كينه‏هاي عجيبي كه در آنان ديده مي‏شود تقريبا بر اساس اين است كه چندان ترسي از آخرت و عذاب ندارند و جهنم را چند روزي مي‏دانند. زيرا وقتي انسان، كيفر را در جهنم أيّاماً معدودة دانست، باعث خيلي از انحراف‏ها خواهد شد.

مقصود اين است كه برخي از يهود با افكار غلط، با انحراف در اعتقادات و اخلاق و اعمال وارد اسلام شدند و از ترس شمشير اسلام ناچار بودند خود را مطابق با اسلام بنمايند و افكار و انحراف‏هاي خود را اظهار نكنند. و ملاهايي داشتند كه نسبت به همان افكار غلط، ورزيده و كاركرده بودند، از جمله «عبداللّه بن سلام» از افضل علماي يهود بود. هزار مسأله از تورات استخراج كرده بود و مسائل مختلف در امور مختلف فلسفي، اعتقادي، مربوط به هستي، مربوط به آخرت، مربوط به خلقت، يك عد‌ّه مسائل حدود هزار مسأله استخراج كرده بود، خدمت رسول خدا۹ آورد و از حضرت درخواست جواب كرد. حضرت هم به طوري جواب مي‏فرمودند كه او راضي و قانع مي‏شد و مطلب براي او بر اساس تفكّر خودش روشن مي‏شد. حق را مي‏فرمودند و تسليم مي‏شد. اسلام آورد و مسلمان شد.([۱۳۶]) از اين قبيل افراد بين آن‏ها بودند.

«احبار يهود» بسيار بودند و چه‏قدر هم نفوذ داشتند بي‏اندازه بر يهودي‏ها مسلّط بودند كه نوعا قرآن آن را ذكرمي‏كند. و منهم أمّيّون لايعلمون الكتاب الا أماني و إن هم الا يظنّون([۱۳۷]) اين آيه صحنه زندگي فكري و روحي يهود را مجسّم مي‏نمايد كه در

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۴ *»

نزد احبار و علماي خود اين‏قدر تسليم بودند كه حتي اجازه نداشتند خودشان به تورات رجوع كنند، خودشان تورات را بخوانند و بدانند. تفسير و تأويل تورات، تطبيق اموري كه در تورات ذكر شده حتي موضوع‌شناسي به عهده علماي يهود بود، حتي تعيين اين كه اين محمّد همان محمّد است۹ كه در تورات ذكرش شده بود.

قرآن مي‏فرمايد شما قبلاً مي‏گفتيد: رسول اللّه، محمّد۹ مي‏آيد و به يهودي‏ها وعده مي‏داديد و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا([۱۳۸]) مرتب در مشكلات با ياد او از خدا طلب فتح مي‏كرديد، مي‏گفتيد او بيايد ما چه مي‏كنيم، با كفار چه مي‏كنيم حال مي‏گوييد: اين آن نيست. عوام يهود هم با اين كه اوصاف آن بزرگوار را از علماي خود شنيده بودند و در اوصاف آن حضرت هيچ‏كدامشان شك نداشتند. زيرا علماي آنان قبل از آمدن حضرت چنان اوصاف حضرت را بيان مي‏كردند كه گويا عينا حضرت را مي‏ديدند. يعرفونه كما يعرفون أبناءهم([۱۳۹]) اين‏طور بود؛ مانند اين كه شما كسي را توصيف كنيد به طوري كه تا او را ببينند بشناسند، اين‏طور بود يعرفونه كما يعرفون أبناءهم. اين‏قدر حضرت را توصيف كرده بودند و صفات حضرت را از تورات براي آن‏ها خوانده بودند كه تا حضرت را ديدند، همه‏شان دانستند كه خود آن بزرگوار است.

اما نفوذ علما و احبار يهود لعنةاللّه‌عليهم اين‏قدر عجيب بود كه حتي در تشخيص موضوع هم آن‏ها را گمراه كردند. با اين كه براي خودشان يقيني بود اما گفتند اين شخص آن كسي نيست كه ما اوصافش را ذكر مي‏كرديم. چه كردند؟ آمدند شروع كردند به تغييردادن آن اوصافي كه گفته بودند. آن‏ها را به طورهايي عوض كردند، از پيش خود تحريف كردند و تغيير دادند و چيزهايي را اضافه كردند

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۵ *»

كه تا آن وقت در تورات نخوانده بودند. فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم‌ّ يقولون هذا من عند اللّه([۱۴۰]) با اين كه تا آن وقت، آن صفات در تورات نبود. اين‏ها آمدند صفاتي ضد‌ّ صفات ظاهري حضرت كه مشهود بود، درست كردند و گفتند اين‏ها در تورات بوده است ولي تا كنون بر شما نخوانديم ـ و به طورهايي توجيه مي‏كردند مثل اين كه لازم نبوده ـ چيزهايي را مي‏خواندند كه در تورات نبود و يهود تسليمِ آن‏ها مي‏شدند. با اين كه مي‏دانستند كه آن‏ها فاسق‏اند، فاجرند و اهل رشوه هستند، به آن‏ها نبايد اعتماد كرد، آن‏ها خائن‏اند و خيانت مي‏كنند. البته در خود اين يهودي‏ها هم تمايل به ضلالت و انحراف بود، بينشان هم‏جنسي و هم‏سنخي بود از اين جهت تسليم حرف آن‏ها مي‏شدند.

اين‏ها اموري است كه بحمداللّه قرآن ذكر كرده و طوري هم ذكر كرده كه در ملأ خود يهود و احبار يهود بوده است. اگر بر تورات چيزي اضافه نكرده بودند، قرآن اين‏طور رسماً نمي‏فرمايد: فويل لهم ممّا كتبت أيديهم و ويل لهم ممّا يكسبون([۱۴۱]) مرتّب اين‏ها را مي‏فرمايد. اگر نعوذباللّه اين‏ها دروغ بود، علماء و احبار يهود با آن قدرت و نفوذ، در مقابل مي‏ايستادند كه چرا اين دروغ را بر ما بستي؟ كي ما بر تورات اضافه كرديم چيزي را كه نبوده است؟ ولي مي‏بينيم جرأت نكردند بيايند بگويند. چون مي‏دانستند تا بگويند، حضرت مي‏فرمايد اين تورات است ببينيد كه در آن اين سخنان نيست و اين‏ها را شما اضافه كرده‏ايد. از ترس رسوايي حتي حاضر شدند به پرداختن جزيه با آن ذلّت كه خود جزيه‌پرداختن نهايت ذلّت است حتي از جنگ‏كردن، از اسيردادن ذلّتش بيش‏تر است. اكثر آن‏ها حاضر شدند به جزيه‏پردازي و نعوذباللّه در مقام تكذيب رسول خدا۹ برنيامدند. چون راهي براي تكذيب نداشتند و حق محض بود. اين در مورد يهود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۶ *»

در مورد نصاري هم همين‏طور، مي‏دانيم انحراف نصاري هم زياد است. در اعتقادات، در اخلاقيّات، در شناخت‏هاي فلسفي عالم، در امر دنيا و آخرت، همين‏طور در امر ايجاد، خلقت و در مسائل مختلف فكري و علمي براي آن‏ها نيز انحراف زيادي بود. بعضي از آن انحراف‏ها كه عمده بود و مي‏بايست اشاره بشود قرآن ذكركرده و فرمود: قالوا إن‌ّ اللّه ثالث ثلاثة([۱۴۲]) اين يكي از انحراف‏هايشان است كه در واقع اصل انحراف است. چون وقتي توحيد كه اصل جميع مسائل است از مسيرش منحرف گردد، خواه‏وناخواه انحراف و ضلالت در ساير امور رسوخ مي‏كند. گفتند خداوند حقيقت واحده‏اي است كه به تعيّنات‌ِ سه‏گانه عيسي، مريم و روح‏القدس متعيّن شده([۱۴۳]) بعضي معتقد شدند كه اصلاً عيسي خود اللّه است. بعضي از آن‏ها مانند يهود كه گفتند عزير ابن اللّه([۱۴۴]) گفتند عيسي ابن اللّه است.([۱۴۵]) هم‏چنين انحراف‏هاي ديگر آنان.

در امر شرايع هم گفتند: بعد از عيسي اين محمّدي۹ كه اظهار دعوت كرده، نعوذباللّه بر خدا افترا مي‏بندد و شريعتش افتراء بر خدا است، و شريعت عيسي هنوز نسخ نشده است. با آن تحريف‏هايي كه به وسيله اين‏ها در شريعت آن حضرت در نوع سلوك‏ها و طريقه‏هاي اخلاقي پيدا شده بود و آن‏ها را رواج مي‏دادند و روز به روز بر انحراف‏هايشان افزوده مي‏شد. به جهت رشد عقلاني مردم، علماي آن‏ها هم شروع كردند به رأي دادن، اجتهادها و تغييردادن روشِ حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه‌السلام. خلاصه طوايف مختلفي در ميان نصاري پيدا شد. از جهت اعتقادات، از جهت سلوك و اعمال ظاهري و اخلاقي طوايف و فرق مختلف پيدا شد. اين‏ها همه (به شكل خصيصه‏هاي روحي و طبيعي كه در اين افراد بود به وسيله آناني كه به اسلام مي‏گرويدند، در ميان مسلمانان داخل شد.)

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۷ *»

 

جلسه سيزدهم

 

(دوشنبه ۱۵ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

¬ افكار انحرافي و عقايد باطل در مسلمانان در زمان رسول اكرم۹

¬ نزول آيات متشابه زمينه انحراف را در مسلمانان بيش‏تر كرد

¬ با رحلت پيامبر اسلام۹ انحراف‏هاي فكري، علمي و ديني در ميان مسلمانان آغاز شد

¬ اولين انحراف «اجتهاد» بود كه در روش فقهي پديد آمد

¬ اسباب ديگر در تشديد انحراف‏هاي فكري

¬ پيدايش معتزله و اشاعره

¬ نفوذ مكتب‏هاي علمي و فلسفي يونانيان و ايراني‏ها در ميان مسلمانان

¬ همّت خلفاي بني‏اميّه (لع) در نابود ساختن اسلام به منزوي كردن اهل‏البيت:

¬ خلفاي بني‌عبّاس در برابر ائمّه: از متكلّمان و فلاسفه حمايت مي‏كردند

¬ محفوظ ماندن شيعه از همه انحراف‏ها به بركت امامان:

¬ امتياز آيات قرآن و روايات در استدلال‏هاي عقلاني

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۸ *»

 

¬ علم كلام شيعه

¬ محفوظ ماندن شيعه اثني‏عشري تا اوائل غيبت كبري از انحراف‏هاي سنّيان

¬ آغاز نفوذ انحراف‏ها در شيعه در غيبت كبري

¬ بيان چهار طرز تفكّر فلسفي در ميان مسلمانان:

طرز تفكّر مشّائي

طرز تفكّر اشراقي

طرز تفكّر عرفاني

طرز تفكّر كلامي

¬ متكلمان شيعه

¬ نفوذ كلام، فقه و اصول فقه اهل سنّت در روش‏هاي فكري شيعه

¬ سبب انحصار چهار روش علمي و فلسفي، در عبارت يكي از حكماء

¬ رواج روش‏هاي فكري در اسلام

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۹ *»

 

 

 

 

عرض شد يهود، نصاري، مشركين و كفّاري كه داخل اسلام مي‏شدند همراه خود عقائد و افكار انحرافي مختلفي كه داشتند براي مسلمانان ارمغان مي‏آوردند. زيرا كه با همان عقايد و افكار وارد اسلام مي‏شدند و با همان انسي كه با آن افكار انحرافي و عقايد منحرف خود داشتند به اسلام مي‏گرويدند. عد‌ّه‏اي كه بر همان حالت ثابت بودند و فرمايش‏هاي خداوند كه بر رسول خدا۹ نازل شده بود، هم‏چنين فرمايش‏هاي خود رسول اللّه۹ در آن‏ها چندان تأثيري نگذاشته بود. چون اصولاً افكار و اعتقادات، در دل‏ها ثبات و رسوخي دارد به همان تعبيري كه درباره عجل سامري عرض شد كه خداوند مي‏فرمايد: و أشربوا في قلوبهم العجل([۱۴۶]) هم‏چنان كه نظير همين فرمايش را درباره صاحبان بدعت نيز فرموده‏اند.

پس اين امور اقتضا ‌‌‌‌‌مي‏كرد كه در ميان ايشان يك آمادگي باشد براي اين كه اگر آيه متشابهي يا فرمايش متشابهي از رسول خدا۹ به دستشان رسيد، بتوانند آن عقيده باطل و تفكّر غلط خود را به وسيله آن آيات يا احاديث متشابه زينت دهند و در ميان ساير مسلمانان القاء شبهه كنند. رسول خدا۹ هم از اين امر خبر دادند، خدا هم آيات‌ِ متشابه نازل كرد به همين منظور كه اختبار و آزمايش بفرمايد و به اين وسيله ضمائر و سرائر اشخاص استخراج گردد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۰ *»

فرمودند: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد كه هفتاد و دو فرقه آن‏ها اهل هلاكت‏اند و يك فرقه آن‏ها اهل نجات است. بعد خصوصيّات آن فرقه را كه ذكر فرمودند با شيعيان اثني‏عشري تطبيق مي‏كند كه در نزد جميع محكمات تسليم‏اند و اگر بتوانند همه متشابهات را نيز رد‌ّ به محكمات مي‏كنند. اگرنه به متشابه ايمان دارند اما به آن عمل نمي‏كنند و آن را با آراء خود تطبيق نمي‏كنند، تفسير به رأي و تأويل ندارند و همين‏طور ساير صفاتي كه در آن حديث شريف ذكر شده است.([۱۴۷])

پس اين تفرقه‏ها كه منشأش همان مفاسد، افكار انحرافي و تفكّرات غلط و عقائد باطلي بود كه يهود، نصاري، مشركين و كفّار همراه خود در ميان اسلام آوردند. اين وضع خود اسلام و مسلمانان بود تا زمان رحلت رسول خدا۹ كه زمينه براي چه انحراف‏هايي وجود داشت. خود نزولِ آيات متشابه زمينه را براي اين امور فراهم مي‏كرد. زيرا فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله تا آخر. بعد هم كه فتوحات شروع شد خواه‏وناخواه از يونانيان، روميان و ايرانيان هم در اسلام داخل شدند و بين مسلمانان و آن‏ها ارتباط برقرار شد.

و مي‏دانيم كه سوابق مكتب‏هاي فكري، فلسفي و علمي در ميان يونانيان، ايرانيان و روميان زياد بود. حكماي آن‏ها حكمت‏ها را از انبيا اخذ كرده بودند، بعد اين حكمت‏ها را به آراء خودشان تحريف كرده، تغييرداده و تأويل كرده بودند و با همان افكار غلط و با همان تحريف‏ها، تأويلات و سوابق ذهني و فكري نسبت به خيلي از امور مخالف‌ِ با اسلام داخل اسلام شدند و با مسلمانان معاشر گرديدند. با در دست داشتن متشابهاتي از فرمايش‏هاي خدا و رسول خدا۹، هم‏چنين با همراه‏شدن‌ِ با يهود، نصاري، مشركين و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۱ *»

كفّاري كه در اسلام داخل شده بودند، همه دست به دست هم داد و در واقع زمينه بسيار گسترده‏اي براي انواع و اقسامِ انحراف‏ها، ضلالت‏ها، تأويلات، تحريفات و انتحال‏هاي باطل در دين اسلام فراهم شد.

از آن سو يك مرجعيّت صالح رسمي براي حفاظت اين جهت علمي و فكري اسلام در كار نبود. اميرالمؤمنين و ائمه: هم كه به ظاهر مغلوب بودند، آن‏هايي هم كه مسلّط بودند دل‏سوز اسلام نبودند؛ بلكه دشمنان رسمي و صددرصد اسلام بودند و اسلام را وسيله اغراض و استفاده‏هاي شخصي قرار داده بودند. نه اين‏كه براي اسلام دلشان بسوزد و براي خاطر حفاظت اسلام فكري بكنند. از اين جهت براي آن‏ها اين چيزها مسائلي نبود. چنان كه از ابتداي رحلت رسول خدا۹؛ بلكه از حالت احتضار حضرت انحراف فكري، علمي و ديني شروع شد كه اسمش را اجتهاد گذاردند. اجتهاد از زمان احتضار رسول خدا۹ شروع شد. همان موقعي كه حضرت دوات و كاغذ خواستند و آن ملعون گفت احتياج نيست. «فينا كتاب اللّه و يكفينا»([۱۴۸]) به اين وسيله اجتهاد در برابر نصّ يعني فرمايش صريح رسول خدا۹ شروع شد كه بعد نيز ادامه پيدا كرد.

از نظر روش فقهي و احكام ظاهري كه انحراف شروع شد، آن‏قدر امر اجتهاد و استنباط‏هاي باطل شد‌ّت پيدا كرد كه حكّام آنان لعنهم اللّه مجبور شدند كه جريان اجتهاد را خاتمه بدهند و مرام‏هاي فقهي را بر همين چهار مرام مشهور متوقّف سازند به سبب بسياري اجتهادها، استنباط‏هاي باطل و استفراغ وسع‏هاي بي‏جايي كه بين مردم شايع شده بود. هركسي رأيي را اظهار مي‏كرد و آن را دين قرار مي‏داد و مردم را به آن دعوت مي‏كرد. از اين جهت واقعا حكّام آنان از اين امر به تنگ آمدند. پس اين تصميم را گرفتند و مذاهب اجتهادي را بر همين چهار مذهب مشهور اهل سنت قرار دادند.([۱۴۹]) از آن‏جا به بعد

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۲ *»

ديگر اجتهاد متوقّف شد. اين انحراف‏ها براي خاطر اين بود كه زمينه كاملاً فراهم بود. به طور ظاهر هم كه مرجعيّتي براي ائمّه بر حق: نبود كه راه اين انحراف‏ها را سد‌ّ بفرمايند. چون راه باز، زمينه‏ها نيز از هر جهت فراهم، آيات متشابه هم موجود بود، از اين جهت اين مشكلات در اسلام پيدا شد.

بعد از آشنايي و ارتباط با علما و دانشمندان يوناني و ايراني مشكلات شديدتر شد. اين‏ها با داشتن مكتب‏هاي مختلف فكري و تفكّرات مختلف فلسفي كه انحراف‏يافته از مسير وحي بود، همه با هم هم‏دست شدند. ديگر مي‏دانيد در اسلام چه اوضاعي پيش آمد از نظر مسائل فكري و فلسفي ابتدا مباحثي شروع شد. شايد هنوز آن شدّت‌ِ ارتباط با يونانيان و ايرانيان فراهم نشده بود.

ابتدا در خود اهل اسلام؛ همان كساني كه در آغاز ظهور اسلام به اسلام گرويده بودند، از ناحيه خود آن‏ها مسائلي شروع شد كه مسأله «جبر و تفويض» يكي از آن‏ها بود. بعد دو گروه بزرگ «معتزله» و «اشاعره» تشكيل گرديد. بعد همين‏طور مسائل ديگر مطرح شد مانند «مخلوق بودن قرآن و كلام خدا» يا «قديم بودن كلام خدا» و همين‏طور ساير مباحث اختلافي پيدا شد و به تدريج اين‏ها رشد پيدا كرد. بعد كه مسائل ديگر پيش آمد، مباحث علمي و فلسفي با آن انحراف‏هايي كه در آن‏ها بود با متشابهات از آيات همراه شد.

اكنون كه ما نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم به اين آيات، هم معتزلي بر مذهب خودش استدلال مي‏كند و هم اشعري بر مذهب خودش استدلال مي‏كند. يكي مثلاً از اين آيه استفاده مي‏كند كه عدل لازم نيست از صفات حق باشد، ديگري اثبات مي‏كند كه عدل بايد از صفات حق شمرده بشود. همين‏طور مسأله «حسن و قبح عقلي» كه معتزله به آن قائل‏اند و «عدم حسن و قبح عقلي» كه اشاعره به آن قائل‏اند. پس اين‏ها مباني و اساسي بود براي خيلي از مسائل جزئي كه متفر‌ّع بر اين‏ها مي‏شد. اين‏ها مكتب‏ها و روش‏هاي فكري بود كه در بين مسلمانان پيدا شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۳ *»

در مكتب‏هاي علمي و فلسفي يونانيان دو مكتب مشهور به نام «مكتب مشّاء» و «مكتب اشراق» وجود داشت. مكتب مشّاء را به «ارسطو» نسبت مي‏دادند و مكتب اشراق را به «افلاطون» كه هر دو شاگردان «سقراط» بودند. طرز تفكّرشان در بررسي مسائل مربوط به وجود و شناخت موجودات بر دو روش مبتني بود: روش استدلال كه شدند مشّائين و روش تصفيه نفس همراه با استدلال؛ استدلال و تصفيه را همراه يك‏ديگر اشراق گفتند. اين دو مكتب خواه‏وناخواه در ميان مسلمانان رسوخ كرد و در ميان آنان نيز اين جريان‏هاي فكري پديد آمد.

البته جريان‏هاي فكري ديگري هم بود كه از فلاسفه ايراني كه «فهلويّين» و «خسروانيّين» ناميده مي‏شدند، از ناحيه آن‏ها نيز مكتب‏هايي تقريباً نافذ بود اما نسبتاً تحت‌الشعاع بود. بيش‏تر آيات و روايات متشابه با آن دو مكتب تطبيق مي‏شد.

اين جريان‏ها باعث شد در ميان مسلمانان مكتب‏ها و طرز تفكّرهايي پيدا شود. از طرفي هم رهبري صحيحي به طور رسمي در رأس نبود، نوع مسلمانان عموماً به آن مكتب‏ها متمايل شده بودند. هر دسته‏اي و هر گروهي مكتبي را مي‏پسنديدند و به سمت آن مكتب رو مي‏آوردند.

خلفاء بني‏اميّه لعنهم‌اللّه كه به فكر خوش‏گذراني‏ها و چپاول‏گري‏ها بودند درباره اسلام و تفكّرات اسلامي اصلاً انديشه‏اي نداشتند تا چه رسد به آن كه تصميمي بگيرند. هدف آن‏ها نابودكردن و از بين‏بردن اسلام بود به وسيله منزوي كردن اهل‌بيت عصمت و طهارت:، از اين جهت به كشتن و اسيركردن و غارت‏نمودن‌ِ ائمّه هدي: و شيعيان ايشان فكر مي‏كردند.

دوره آن‏ها كه تمام شد نوبت به خلفاء عبّاسي لعنهم‌اللّه رسيد. آن‏ها ديدند كه روش بني‏اميّه در صدمه‏زدن به اسلام و رؤساي حقيقي اسلام؛ اهل‌بيت: نتيجه‏اي نبخشيد؛ بلكه به عكس مردم متوجّه ايشان و مظلوميت ايشان شدند، از اين جهت راه سياست خود را تغيير

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۴ *»

دادند. آن‏ها آمدند با نشر اين اباطيل و مكتب‏هاي باطل و حمايت‏كردن از كساني كه آراء باطلي داشتند و به نام علماء، دانشمندان، متكلّمان، فلاسفه، حكماء و عرفا ناميده مي‏شدند، اهل‏بيت را از صحنه خارج كنند. البته اين اسم‏ها بعدها بيش‏تر رونق پيدا كرد و شايع شد و نام مكتب‏هاي علم كلام، حكمت و عرفان قرار داده شد ولي آن زمان‏ها كم‏تر اين عناوين مطرح بود. بيش‏تر اسم «كلام» و تصوف در ميان بود و آن‏ها را هم متكلّمان و متصو‌ّفه مي‏گفتند.

خلفاء بني‏عباس سياستشان بر اين شد كه اين‏طور اشخاص را در برابر معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين حمايت، كمك و نصرت كنند. از اين جهت آن‏ها را در انتشار كتبشان، در تعريب و عربي‏نمودن آن كتب و مجالس درس و بحث برپاكردن كمك كردند. حتي از همين رؤساي مذاهب چهارگانه چه تجليل‏ها مي‏كردند آن‏ها را چه‏قدر در نشر اباطيلشان كمك مي‏كردند آن‏ها هم به كمك و اعانت خلفا سعي مي‏كردند اباطيل خود را منتشر سازند و افراد را متوجّه خود ساخته، گرد خود جمع نمايند. كمك‏هاي ماد‌ّي زيادي به اين‏ها مي‏شد، زمينه‏هاي فعاليّت براي اين‏ها زياد فراهم مي‏شد.

از آن سو براي ائمّه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين محدوديّت فراهم مي‏كردند، آن‏ها را به تبعيدها، زندان‏ها و به دور نگاه‏داشتن از مردم واداشته، مردم را از ارتباط با ايشان بازمي‏داشتند. به اين ترتيب اين مكتب‏ها و انحراف‏هاي فكري در ميان مسلمانان شايع شد.

ولي شيعه به بركت اعتقاد و اعتراف به مقام امامت ائمّه هدي: و اعتقاد به مرجعيّت اين بزرگواران در دين، از تمام اين ضلالت‏ها و انحراف‏ها محفوظ ماند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حتي قبل از اين كه بعضي از اين مسائل مطرح بشود و بعضي از اين مكتب‏ها روي كار بيايد علاجِ واقعه را قبل از وقوع مي‏كردند. فرمايش‏هايي در خطبه‏ها و مجالس عمومي مي‏فرمودند، چه به اشخاصي كه از ايشان سؤالاتي مي‏كردند يا به طور ابتدائي مباحثي را بيان مي‏كردند، به اين وسيله آن بزرگوار اصولي از عقايد حق را در ميان شيعيان منتشر فرمود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۵ *»

از اين جهت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در نوع مسائل مربوط به حكمت حقّه الهي، نوع مسائل مربوط به عرفان قرآني و نوع مباحث درباره شناخت هستي و امور مربوط به غيب، دنيا، آخرت، كيفيت ايجاد و اين نوع مسائلي كه در حكمت و عرفان مطرح شده است، حضرت ابتدا قبل از وقوعِ بعضي از اين انحراف‏ها براي پيش‏گيري و جلوگيري از ابتلاي شيعيان به آن انحراف‏ها فرمايش‏هايي مي‏فرمودند.

البته روش بيان حضرت؛ مثل آيات قرآن و فرمايش‏هاي رسول خدا۹ مخصوص به خودشان بود، رنگ وحي داشت و غير از روش بيان و استدلالِ اهل حكمت و عرفان بود كه بعدها منتشر كردند و هريك براي خود مكتبي بنيان‏گذاري كردند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به شكل بيانيّه‏ها، خطبه‏ها و استدلال‏هاي عقلاني مستند به وحي و هماهنگ با وحي داشتند. فرمايش‏هاي حضرت و ساير ائّمه: اين‏طور بود. در فرمايش‏هاي حضرت امير۷ مي‏بينيم رد‌ّ اجتهاد، رد‌ّ دهريّه، رد‌ّ اقوال يهود، نصاري و مانند آن‏ها بيان شده است.([۱۵۰]) در فرمايش‏هاي حضرت صادق و حضرت باقر۸([۱۵۱]) و در فرمايش‏هاي حضرت رضا۷ نيز موجود است. اين بزرگواران به حسب زمينه‏هايي كه فراهم مي‏شد و فرصت‏هايي كه پيش مي‏آمد، بيانات و فرمايش‏هايي مي‏فرمودند. مخصوصاً مناظرات و احتجاجات حضرت رضا۷٫([۱۵۲]) اين‏ها اموري بود كه از بركت آن‏ها شيعه به واسطه اعتراف و اعتقاد به مقام امامت و مرجعيّت فكري، علمي، فلسفي و ديني ائمّه هداة معصومين: از اين انحراف‏ها، خطاها و گمراهي‏ها محفوظ ماندند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۶ *»

در ميان شيعيان زمان امام صادق۷ كساني بودند كه متكلّم شيعه ناميده مي‏شدند و در «كلام شيعه» ماهر بودند و بر اساس اصول وارده از ائمّه: استدلال مي‏كردند، آن‏ها را نيز مي‏گفتند كه به «علم كلام» واقف‏اند. «متكلّمِ» به اين معنا؛ مثل «هشام بن الحكم» را «كلامي» مي‏گفتند، او را به علم كلام نسبت مي‏دادند و از متكلّمان شيعه به حساب مي‏آوردند. البته حضرت صادق۷ هم كار او را امضاء و برنامه‏هاي او را تسديد و تقرير مي‏فرمودند. اجازه سخن در كلام و مناظرات به او داده بودند.([۱۵۳]) هم‏چنين بعضي از اصحاب ائمّه: در اين امور و در اين نوع روش‏ها وارد بودند. مسائلي مطرح مي‏كردند و مباحثي را بررسي مي‏نمودند.([۱۵۴])

خلاصه، به اين وسيله جامعه شيعه هرمقدار كه بودند، محفوظ ماندند و اين مكتب‏ها و روش‏هاي انحرافي در ميان شيعه رسوخ نكرد، و اين حفاظت و حراست از بركت ائمّه هداة معصومين: ادامه داشت (و اگر انحرافي پيش مي‏آمد يا شخص مغرضي پيدا مي‏شد، ائمّه: با آن به شد‌ّت برخورد مي‏فرمودند و در همان ابتدا او را نابود مي‏كردند) تا اوائل غيبت كبري.

ما با اين كه مي‏بينيم در اصحاب ائمه: فقها بوده‏اند. البته آن‏هايي كه از نظر عقيده شيعه نسبت به امامت ائمّه اثني‏عشر منحرف و از تشيّع خارج مي‏شدند مورد بحث نيستند، آن‏هايي منظورند كه شيعه بودند و در تشيّع ثابت ماندند، نه آناني كه به بهانه‏هاي مختلف از دائره تشيّع خارج مي‏شدند؛ مانند «زيدي‏ها» و شش امامي‏ها و واقفي‏ها و امثال اين‏ها، مقصود ما شيعه اثني‏عشري است، آناني كه تا وقتي كه در تشيّع بودند انحرافي در عقيده برايشان پيش نيامد، توقّف بر امامي نكردند و منكر امامت امام بعد نشدند، آن شيعه را ما

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۷ *»

مي‏گوييم تا اوائل غيبت كبري به عنايت‏ها و تفضّلات ائمه: از انحراف‏هاي مكتب‏هاي انحرافي و ضلالت‏ها: چه در فقه، چه در اصول فقه، چه در حكمت و چه در عرفان محفوظ ماندند. هيچ در كلمات اين‏گونه شيعيان، روش‏هاي اصول فقه و فقه اهل سنّت، آن استبداد به رأي‏ها و آن اجتهادها و استنباط‏هاي باطل را در كلمات ايشان نمي‏بينيم. حتي تلفظّ به اصطلاحات باطلِ اهل اجتهاد را در سخنان ايشان مشاهده نمي‏كنيم.

همين‏طور بعدي‏ها نيز آن انحراف‏هايي كه براي متكلّمان در علم كلام و رشته‏هاي كلامي بود و انحراف‏هايي كه در حكمت و فلسفه پديد آمد، براي آن‏ها نبود. در عرفان و تصو‌ّف هم با اين كه سابقه‏اش خيلي قبل از اسلام بوده و در ميان مسلمانان نفوذ كرد، شيعيان منحرف نشدند. حتي در زمان اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، در زمان حضرت صادق۷ و ساير ائمّه: متصو‌ّفه در ميان مسلمانان بودند و حلقه‏هاي ذكر داشتند، رسماً در مسجد رسول خدا۹ حلقه ذكر داشتند. مي‏آمدند، مي‏نشستند و حضرات ائمّه: آن‏ها را لعن مي‏كردند.([۱۵۵]) هم‏چنين دستور مي‏فرمودند كه شيعيان هم آن‏ها را لعن كنند. ([۱۵۶]) تا زمان حضرت عسكري۷٫ حضرت رضا۷ رسماً فرمودند: اگر كسي از شيعيان ما در نزد او صوفيّه ياد شوند و از آن‏ها برائت نجويد از ما نخواهد بود.([۱۵۷]) اين نوع تعابير را فرمودند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۸ *»

پس تمام اين انحرافات در ميان مسلمانان بود و با وجود‌ِ بودن همه اين امور در ميان مسلمانان، شيعه بحمداللّه از بركات ائمّه معصومين: و فرمايش‏هاي ايشان از اين انحراف‏ها محفوظ ماندند. براي آن‏ها در آن دوران تا غيبت كبري آن‏گونه انحراف‏ها پيش نيامد. بعد از غيبت كبري به تدريج اين انحراف‏ها در شيعه هم نفوذ كرد. ابتدا مسأله اجتهاد و متمسّك‏شدن به پاره‏اي از قواعد اختراعي در مسائل اصول فقه‌ِ مثل اهل سنّت و حتي در فقه آنان به شكل رأي و آن‏طور استنباط‏ها بر اساس بعضي قواعد موضوعه بشري پديد آمد. همين‏طور به تدريج در كلام و به تدريج در حكمت و عرفان آن انحراف‏ها در شيعه هم نفوذ كرد. فعلاً ما به اجتهاد و تقليد كار نداريم بحث ما در آن رشته نيست. اما از نظر تفكّرات فلسفي و عرفاني تقريباً در ميان مسلمانان چهار روش و طرز تفكّر بود كه بقيّه روش‏ها تحت‌الشعاع آن‏ها قرار مي‏گرفت و چندان طرفداري نداشت.

طرز تفكّر اولِ فلسفي طرز تفكّر مشّائي بود. اشخاصي از قبيل «كندي»([۱۵۸]) هم‏چنين «بوعلي سينا»، «فارابي» و بعدها در بين شيعه به ظاهر اثني‏عشري «خواجه نصير طوسي»،

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۹ *»

«ميرداماد» هم‏چنين «ابن رشد اندلسي» و «ابن سائق اندلسي» بودند كه طرفدار اين طرز تفكّر بودند. هريك كتاب و تدريس داشتند و اين مكتب را رواج دادند و حمايت كردند.

دوم: طرز تفكّر اشراقي، بر اساس «مكتب اشراق» بود كه يادگار «افلاطون» بود و به او نسبت مي‏دهند كه از يونانيان در ميان مسلمانان، بعد هم به تدريج در شيعه نفوذ كرد. اين طرز تفكّر هم در ميان اهل اسلام و اهل تشيّع طرفداراني داشت.

ديگر طرز تفكّر عرفاني بود كه بر اساس سلوك، رياضت و تصو‌ّف قرار داشت. «بايزيد بسطامي»، «شبلي»، «ابوسعيد ابوالخير»، «ذوالنون مصري»، «خواجه عبداللّه انصاري»، «ابوطالب مكّي»، «جنيد بغدادي»، «ابونصر» و «محيي‏الدين» كه ديگر معلوم و مشهور است «ابن فارض مصري» بعد هم «مولوي» و همين‏طور سلسله‏هاي آنان ادامه داشت و دارد، اين‏ها طرفداران اين مكتب و اين روش بودند كه آن را نشر دادند.

هم‏چنين طرز تفكّر كلامي نيز روشي بود كه خود اين روش فكري در ميان مسلمانان به سه قسمت تقسيم مي‏شد؛ يعني مسائل جزئي كلامي بر سه اساس و بر سه نوع زيربنا مطرح مي‏شد: يكي زيربناي معتزلي كه تقريباً نوع مسائل آن بر اساس «حسن و قبح عقلي» بود و بررسي مي‏شد. يك نوع زيربناي اشعري بود كه نوع مسائلِ جزئي در علم كلام بر جبر مبتني مي‏شد. يك نوع هم زيربناهايي بود كه به فرمايش‏هاي محمّد و آل‌محمّد: و ائمه هدي، وحي، قرآن و محكمات آيات مستند بود كه تقريباً «كلام شيعي» و مستند به تشيّع بود. اين روش‏ها در ميان مسلمانان رواج داشت.

علماي معتزله؛ مثل «ابوهذيل»، «علاف» و «نظّام» هم‏چنين «جاحظ» و گفته‏اند: «ابوعبيده مغربي» كه تقريباً در قرن دوم و سوم بودند. «قاضي عبدالجبار معتزلي» در قرن چهارم بود. «زمخشري» مشهور كه تفسيري به نام «كشّاف» دارد و قرآن را بر اساس همان مذهب اعتزال تفسير كرده او در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم بوده است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۰ *»

اما از اشعري‏ها تقريباً مشهورشان «شيخ ابوالحسن اشعري» است كه در (۳۳۰ هـ.ق) بوده است، يك سال بعد از غيبت كبري، چون سنه (۳۲۹) غيبت كبري شروع شد. هم‏چنين «قاضي ابوبكر باقلاني»، «امام الحرمين جويني»، «غزّالي» و «فخر رازي» همه اشعري بودند كه حتي بعضي از اين‏ها؛ مثل «فخر رازي» قرآن را بر اساس همين مذهب اشعري تفسير كرده است.

در بين شيعه هم كه معلوم است بعضي از اصحاب ائمه: كه در همين مسائل و جزئيّات‌ِ علم كلام ورودي داشتند، مسائل علم كلام را بر زيربناهايي كه از ائمه: و محكمات قرآن در دست داشتند، مبتني مي‏ساختند. مشهورترين ايشان «هشام بن الحكم» بود كه نوعاً ساير فِر‌َق خيلي از او مي‏ترسيدند. هم‏چنين در ميان ايراني‏ها خانواده‏اي به نام «نوبختي» بودند كه بعضي افراد آن‏ها در علم كلام ورزيده بودند. بعد از غيبت كبري در ميان شيعه كسي كه در علم كلام مشهور و وارد بوده و مباحثش به اصول تشيّع مستند بوده و بر اساس تشيّع سخن مي‏گفته، «شيخ مفيد» را نام برده‏اند. بعد از ايشان «سيدمرتضي» است.

البته از زمان سيد مرتضي تقريباً روش‏هاي آن‏ها، رنگ كلام، رنگ فقه و رنگ اصول فقه‌ِ اهل سنّت به خود گرفت و به تدريج تغييراتي به آن دست داد و به تسنّن تمايل پيدا كرد. البته اين‏ها خيلي در سطح ابتدايي بود. بعد اين‏ها مرتّب و به تدريج رشد كرد تا اين‌كه تقريباً در قرن شش و هفت، ديگر به حد‌ّي رسيد كه؛ مثل «خواجه نصير طوسي» كه كتاب «تجريد الاعتقاد» را در علم كلام نوشت رنگ فلسفي دارد و خيلي هم مورد توجه قرار گرفت و بر آن كتاب شرح‏ها نوشتند. آن‏قدر در اين مسائل مهارت نشان داد و مسائل و مباحث را گسترده كرد و از آن حالت ابتدايي بيرون آورد كه حتي اهل سنّت هم از اين كتاب اقتباساتي كردند.

اين اجمالي بود از مكتب‏هاي نامي و روش‏ها و طرز تفكّرات علمي، فلسفي و فكري در ميان مسلمانان كه به تدريج با توسعه بيش‏تر در ميان شيعه نيز گسترش يافت.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۱ *»

البته روش‏ها و طرز تفكّرهاي ديگري هم بوده است. ولي چون چندان طرفداري نداشته و پيشرفتي نكرده است، از اين جهت چندان نامي هم از آن‏ها در ميان نيست مگر در ضمن همين رشته‏ها و كتبي كه در اين چهار طرز تفكّر تأليف و تصنيف شده، اشاره‏اي به آن مذاهب مي‏شود. آن نوع افكار به عنوان رد‌ّ يا تأييد مطلبي ذكر مي‏شود و تقريباً فقط يك ذكر تاريخي از آن‏ها باقي مانده است.

اساس اين روش‏هاي چهارگانه بر اين جهتي است كه يكي از حكما ذكر كرده مي‏گويد: علّت اين كه در شناخت جهان و عالم هستي و ساير امور مربوط به جهان، انسان، دنيا و آخرت، چهار طرز تفكّر پيدا شده اين است كه: «لأنّهم إما أن يصلوا إليها بمجر‌ّد الفكر أو مجر‌ّد تصفية النفس بالتخلية أو بالجمع بينهما» علّت اين چهار روش و چهار طرز تفكّر اين است كه اين متفكّران يا به حقايق رسيده‏اند، و مرادش از «إليها» حقايق است. «إما أن‌يصلوا إليها» يا به مجر‌ّد فكركردن و صرف استدلال، به حقايق عالم هستي رسيده‏اند يا به مجر‌ّد تصفيه نفس و تخليه‏كردن و تحليه‏نمودن به آن حقايق رسيده‏اند نه با استدلال، و يا با جمع بين استدلال و تصفيه با هردو به آن‏ها رسيده‏اند.

«الجامعون هم الاشراقيّون» آن‏هايي كه بين استدلال و تصفيه نفس جمع كرده و گفته‏اند بايد هردو همراه يك‏ديگر باشد تا انسان به درك حقايق موفق گردد، آن‏ها اشراقيّون هستند. «و المصفّون هم الصوفيّة» آن‏هايي كه در مقام تصفيه تنها هستند و راه معرفت حقايق را فقط تصفيه نفس قرار داده‏اند صوفيّه هستند. «و المقتصرون علي الفكر إما يواظبون موافقة ملّة الأديان و هم المتكلّمون أو يبحثون عن الاطلاق و هم المشّاءون» آن‏هايي كه بر تفكّر و استدلال اكتفا كرده‏اند؛ يعني روششان فقط روش استدلال است، ديگر تصفيه نفس را شرط نكرده‏اند اين‏ها دو دسته مي‏شوند: يا در روش فكري و استدلال بر موافقت ملّت و روش اديان مواظبت دارند، به اصطلاح از چهارچوبه دين و شريعت نمي‏خواهند تجاوز كنند، اين‏ها را متكلّمان مي‏گويند و آن‏هايي كه بحث آزاد دارند و هيچ خود را مقيّد نمي‏كنند به اين كه با ملّتي از ملّت‏ها و ديني از دين‏ها موافقت كنند آن‏ها را مشّاءون مي‏گويند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۲ *»

اين است علّت منحصر شدن‌ِ اين چهار طرز تفكّري كه در اسلام پيدا شد. بعد هم در ميان شيعه رواج پيدا كرد. اين روش‏هاي فكري ادامه داشت و مرتّب روز به روز در حال رشد و توسعه بود تا اين‌كه مكتب مشّاء به مرحله‏اي رسيد كه تقريباً نهايت ترقّي مكتب مشّاء و طرز تفكّر مشائي بود كه حامل و ناشر و حافظ آن «بوعلي سينا» بود. بوعلي سينا اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم اين مكتب را اداره مي‏كرد و ناشر اين مكتب بود. جنبه عرفاني و روش اشراقيش خيلي كم و به طور ضمني بود در حد‌ّي كه چندان به حساب نمي‏آيد.

اما مكتب اشراق ادامه داشت و رشد پيدا كرد تا اين كه به زمان «شيخ شهاب‏الدين بن يحيي بن حبش بن اميرك» رسيد. او در قرن ششم مي‏زيست و در سال (۵۸۷) هجري كشته شد. چون كشته شده مشهور به «شيخ مقتول» يا «شيخ اشراق» است. طرف‏دار و ناشر اين دو روش و دو طرز تفكّر در قرن ششم اين دو نفر بودند.

اما عرفان خالص؛ به اصطلاح تصو‌ّف هم ادامه داشت. مبناي تصو‌ّف كه نوعي وحدت وجود بود ادامه داشت ولي متفر‌ّق بود و مكتبي نداشت. تا اين كه «محيي‏الدين عربي طائي اندلسي» كه از اولاد حاتم طائي بود عهده‏دار شرح و ترويج آن شد. او اصالتاً اندلسي است ولي بيش‏تر در مكّه و سوريه به‏سرمي‏برد و سرانجام در دمشق مرد. او هم در قرن ششم بوده و شاگرد «شيخ ابومدين مغربي اندلسي» است. در رشته طريقت سلسله‏اش به «شيخ عبدالقادر گيلاني» منتهي مي‏شود. در عرفان اين‏قدر قوي بود كه او را «شيخ اكبر» لقب داده‏اند. شاگردان برجسته‏اي از قبيل «قونوي» دارد كه آن‏ها ناشر افكار او بودند.

اين سه مكتب در قرن ششم بودند. ديگر هركس در آن زمان در اين مكتب‏ها عنواني داشت طرف‏داران و ناشران اين‏ها بود. بعد هم شاگردان اين‏ها ناشر اين مكتب‏ها بودند كه با تغييرات و گستردگي‏هاي بيش‏تري، با رنگي اسلامي به نسل‏هاي بعد رسيد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۳ *»

 

جلسه چهاردهم

 

(سه‏شنبه ۱۶ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

 

 

¬ سوابق علم كلام مشهور و تطبيق آن با آيات و روايات متشابه

¬ علم كلام و فلسفه

¬ نفوذ فلسفه در اسلام

¬ تعريف فلسفه و تقسيم آن به مشّاء و اشراق

¬ بيان شيخ بزرگوار اعلي‌الله‌مقامه در نامگذاري فلسفه به مشّاء و اشراق

¬ تطبيق فلسفه با آيات و روايات

¬ تلاش برخي از فلاسفه قرن چهارم در نشر فلسفه

¬ انتشار فلسفه در اواخر قرن پنجم

¬ عرفان عملي يا تصو‌ّف

¬ فلسفه و عرفان نظري

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۴ *»

 

 

 

 

عرض شد نوع مطالبي كه در علم كلام مطرح است سوابق آن‏ها را مي‏شود در انحراف‏ها و عقائد انحرافي يهود و نصاري پيدا كرد كه با همان عقائد وارد اسلام شد و همان‏ها نيز زمينه فراهم‏شدن مباحثي ديگر گرديد. چون در دين اسلام بودند و نمي‏توانستند براي اظهار آن عقائد باطل و نظريّات فاسد خود دعوتي داشته باشند، از اين جهت سعي مي‏كردند نوع اين عقائد را همراه با آيات متشابه قرآن ذكر كنند و تمام مباحثشان با استفاده از همين آيات يا فرمايش‏هاي متشابه رسول خدا۹ و در اطراف آن‏ها باشد.

از اين جهت بعدي‏ها كه علم كلام را تعريف كردند گفتند كه علم كلام از نظر متكلّمان آن است كه در آن از عقايد بحث مي‏كنند و از دلايل آن‏ها تفحّص مي‏نمايند اما مقيّدند به اين كه در چهارچوبه دين باشد و از اسلام تخطّي نشود. اين تعريف بعد اتّخاذ شده است. اين تعريف علم كلام را بعد از رسمي‏شدن آن انتخاب كرده‏اند.

مثل علم نحو كه بعد از اين كه عرب اين‏طور استعمالات داشت، آن‏گاه آن را تدوين كردند كه «كلّ فاعل مرفوع» مثلاً. همين‏طور ساير قواعد كه بعد از به‏كاربردن و بعد از استعمال تنظيم شده است. نه اين كه از او‌ّلي كه عرب اين‏طور استعمال كرده مقيّد به اين قواعد بوده و تحت اين قواعد تكلّم نموده است. خير اين قواعد بعد از خود زبان اتّخاذ شده و استنباط گرديده است. البته ابتدا حضرت امير اصول و مباني اين علم را تعليم فرمودند. ولي نوع قواعد آن بعد بر فرمايش‏هاي حضرت اضافه شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۵ *»

پس اين تعريف علم كلام نيز از همان اموري بوده كه بعد از وقوع و شيوع به دست آمده است. علم كلام را كه چنين تعريف مي‏كنند نه اين است كه از او‌ّلي كه متكلّم و رشته كلام در اسلام پيدا شد، مقيّد به اين قاعده بود و با توجه به اين تعريف اين برنامه را شروع كردند. در ابتدا هركسي هر نظريّه و عقيده‏اي كه داشت و با خود در اسلام آورده بود، شروع كرد در نشر و اشاعه همان عقيده و متمسّك‏شدن به آيه متشابهي. هر كدامشان كه مي‏خواستند نظريّه‏اي را اظهار كنند، از متشابهي استفاده مي‏كردند، به متشابهي متمسّك بودند و از همان متشابه هم دست برنمي‏داشتند. مي‏گفتند: اين آيه چنين مي‏گويد و چون اين آيه مثلاً چنين مي‏گويد ما هم اين‏طور معتقد مي‏شويم.

بعدي‏ها كه آمدند و چنين روشي را تعريف كردند اسمش را «علم كلام» گذاشتند و آن را اين‏طور تعريف كردند كه بحث‏هايي است كه با عقايد دين مطابق است و نوعاً با دليل مجادله است. دليل مجادله هم به منظور اقناع‏كردن طرف و مجاب‏كردن خصم است، تقريباً بر اين اساس است. نظريّاتي اظهار مي‏كردند، مقيّد به مفاد آيه‏اي و متمسّك به مضمون حديثي از فرمايش‏هاي رسول خدا۹٫

بعدي‏ها گفتند: پس علم كلام بحثي است كه مقيّد باشد به اين كه از ملّت و شريعت اسلام تخطّي نكند. چون از ابتدا بر اين اساس شروع شد و چاره‏اي نداشتند. در ميان مسلمانان بودند و مي‏خواستند از مسلمانان براي نظريّات خود طرفدار پيدا كنند، بنابراين ناچار بودند كه از شريعت و ملّت اسلام تخطّي نكنند و مجادلات خود را به آيه و حديث متشابهي كه در نظر دارند مستند سازند. مرتّب از آيات متشابه استفاده كنند و همان متشابهات را تأويل كنند و نظريّات خود را بيان نمايند.

تقريباً علم كلام به همين شكل‏ها و در همين حدود توسعه پيدا مي‏كرد و رنگ فلسفه به خود نگرفت مگر از قرن پنجم و ششم به اين طرف كه ديگر به تدريج متروك شد و تقريباً فلسفه جايگزين علم كلام شد و كم‏تر متكلّمي بود كه با رنگ فلسفي حرف نزند. اين اجمال بحث درباره علم كلام بود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۶ *»

فلسفه هم يك عد‌ّه قواعد، موازين و استنباطاتي است كه از خارج اسلام آمده و از ابتدايي هم كه آمد به شكل آزاد وارد اسلام شد، مقيّد به قيد اسلام و تبعيّت از اسلام نبود. از طريق يونانيان و ايرانيان و مانند آن‏ها خيلي آزاد وارد اسلام شد. «ابواسحاق كندي» با خيال راحت و خاطرجمع كتب آن‏ها را به عربي برگرداند و معلوم است كه چه مفاسدي در همين ترجمه‏ها پيدا شد كه شيخ بزرگوار اعلي‌اللّه‌مقامه در فرمايشي اشاره به اين مطلب دارند. اين ترجمه‏كردن‏ها و برگردانيدن لغتي را به لغتي، آن هم لغت علمي كه داراي اصطلاحات خاصّي است با بي‏توجّهي تنظيم شده است. بسا اصطلاحي كه مطابق آن در لغت عرب اصطلاح نبوده و از اين جهت مشكلاتي پيدا شده كه ايشان اشاره مي‏فرمايند.([۱۵۹])

در هر صورت فلسفه و مطالب فلسفه بر اساس منطق ارسطويي خيلي راحت و آزاد وارد اسلام شد. عد‌ّه‏اي هم طرفدار پيدا كرد. بعد كه فلسفه را تعريف كردند اين‏طور تعريف كردند كه: بحث‏هايي آزاد بر اساس برهان است يا بر اساس برهان و اشراق با يك‏ديگر كه همان تصفيه باطن باشد كه «اشراقييّن» ناميده شدند. شايد هم اين اصطلاحات اصلاً در خود يونان نبوده و بعد روي تقسيم‏بندي و واقع‏شدن اين گونه بحث و به اين شكل‏ها، اين نام‏گذاري‏ها انتخاب شده و مكتب‏هايي جدا از يك‏ديگر پيدا شده است، نه اين كه در خود يونان فرقي داشته‏اند؛ مثلاً افلاطون و ارسطو با يك‏ديگر فرق‏هايي اساسي و مكتبي داشته‏اند كه افلاطونيان را بگويند «اشراقيّون» و ارسطويي‏ها را بگويند «مشّائيّون»، شايد در آن‏جا اين نام‏گذاري‏ها نبوده است. از اين جهت در كلمات خود آن‏ها اين اصطلاحات ديده نمي‏شود.

همان‏طور كه عرض كردم بعدي‏ها علم كلام را اين‏طور تعريف و نام‏گذاري كرده‏اند، اين رشته‏هاي فلسفي و استدلال‏ها و استنباط‏هاي فكري نيز در اسلام به اين‏طور تقسيم شده باشد؛ يعني فلاسفه بعدي كه آمده‏اند راه‏ها را از يك‏ديگر جدا كرده باشند و

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۷ *»

بحث‌ِ بر اساس استدلالِ محض و برهان‏آوردن بر اساس منطق ارسطويي را فلسفه مشّاء، و استدلالي كه با تصفيه باطن و اشراق همراه باشد، مكتب اشراق اسم گذارده‏اند.

البته براي اين تقسيم‏بندي مي‏شود يك وجه مناسبي پيدا كرد كه شيخ مرحوم اعلي‌اللّه‌مقامه‌الشريف به آن اشاره مي‏فرمايند كه آن‏چه در كلمات «سقراط» ظاهر بوده ـ و شايد در حال تدريس، مشي ظاهري هم داشته ـ آن‏چه به ظاهر سخن او مستند بوده، فلسفه مشّاء ناميده شود، و آن‏چه از اشارات و تلويحات در كلمات خود مي‏گذاشته، براي شاگرداني كه از آن جهات استفاده مي‏كردند، آن‏ها فلسفه اشراق باشد.

اين وجهي كه ايشان ذكر مي‏فرمايند بهتر است از آن‏چه ديگران گفته‏اند كه ارسطو چون موقع تدريس راه مي‏رفته و شاگردانش همراه او راه مي‏رفتند، از اين جهت به آن‏ها مشّاء گفتند. چون همين ظاهر لفظ را گرفته‏اند و مشي ظاهري در نظرشان آمده، اين‏طور توجيه كرده‏اند. اما اشراق اين‏طور نبوده و افلاطون راه نمي‏رفته، مثلاً مي‏نشسته و به تصفيه باطن دعوت مي‏كرده و بر اساس تصفيه باطن سخن مي‏گفته شده اشراق.

ولي اين وجهي كه شيخ مرحوم ذكر مي‏فرمايند براي اين اصطلاح توجيه دقيقِ صحيح و عميقي است. اما خود اين اصطلاح در زمان‏هاي آنان نبوده، از اين جهت در كلمات آن‏ها نيست و بعدها اين نام‏ها داده شده است. در هر صورت اين وجه كه اين بزرگوار در توجيه اين نام‏گذاري ذكر مي‏فرمايند عالي‏ترين و دقيق‏ترين وجه است.

مقصود اين است كه اين بحث‏ها به طور آزاد وارد اسلام شد و مقيّد به قيد اسلام نبود؛ بلكه با اسلام بيگانه بود. بعدها فلاسفه اسلامي از آيات و روايات متشابه، مبهم و مجمل استفاده نموده و تطبيقاتي كردند. اين‏ها اموري است كه بعد واقع شده است. اگرنه فلسفه خيلي آزاد و بدون هيچ قيدي وارد اسلام شد و ميان مسلمانان شايع گرديد. تمام آن كساني كه ابتدا به طرفداري از فلسفه پرداختند و در پي فلسفه رفتند، نه بر اساس اين بود كه فلسفه مقيّد به مطابقت با دين است. همان‏طور كه در تعريفش ذكر مي‏كنند هيچ تقيّدي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۸ *»

به مطابق‏بودن با دين ندارد. با دين مطابق شد شده، مطابق نشد، بحثي آزاد و مستقل است، بر اساس برهان يا بر اساس تصفيه باطن يا بر اساس هردو، پروايي از مخالفت با ظواهر نصوص ندارد. به جهت اين‏كه بحث‏هاي آزادي بود.

در اثر ضعف سلاطين و حكّام يا بگوييم خلفاي عباسي ـ خدا لعنتشان كند ـ و برقراري حكومت علويّين، يك زمينه‏اي براي بحث‏هاي آزاد‌ِ فلسفي فراهم شد. اين مباحث كاملاً مستقلّ، آزاد و بدون هيچ‏گونه وحشتي مطرح مي‏شد. مدرسه‏اي آزاد و مكتب‏هايي آزاد بود كه با قرآن و فرمايش‏هاي رسول خدا۹ مطابقت مي‏كرد يا نمي‏كرد مهم نبود، حتي اگر مخالفت ظاهري هم داشت هيچ پروا نداشتند، بدون پروا مي‏گفتند اين بحثي است كه ما از طريق برهان يا از طريق برهان و اشراق هردو به آن رسيده‏ايم. «وافقت الشريعة أم خالفت» را هم در تعريفش گفتند و اين تعريف نيز براي چنين بحث‏هايي بعد انتخاب شد؛ يعني تعريفي است كه بعد از شايع‏شدن فلسفه انتخاب شده است. همان‏طور كه در علم كلام عرض كردم.

البته ابتدا خيلي جرأت نداشتند. چون مي‏خواستند اين مباحث را در بين مسلمانان منتشر كنند، جرأت نداشتند آن‏ها را آزاد نشر بدهند و منتشر كنند. از اين جهت اين مباحث در ابتدا خيلي در پرده شروع شد و نشر آن‏ها به طور تدريجي به انجام رسيد.

در قرن چهارم هجري عد‌ّه‏اي از فلاسفه بودند كه يا واقعاً از خارج اسلام داخل اسلام شده بودند و مسلمان نبودند و به ظاهر اظهار اسلام مي‏كردند يا اين‏كه اگر مسلمان‏زاده بودند و در بين مسلمانان بودند، اين كارِ بزرگ را به عهده گرفتند كه فلسفه را به شكل بحث‏هاي آزاد و مستقل در ميان مسلمانان نشر بدهند. اين فلاسفه عد‌ّه‏اي بودند كه نمي‏گذاشتند اسم و خصوصيّاتشان آشكار بشود. تاريخ اجمالاً چهار پنج نفر از اين‏ها را ذكر مي‏كند. مركز اصلي اين‏ها بصره بود، بعد در بغداد هم شعبه‏اي تشكيل دادند و شروع به فعّاليت كردند. ولي در خفا و پنهاني و خيلي پوشيده تا كسي متوجّه نشود.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۹ *»

يكي از اين‏ها «ابوسليمان محمّد بن معشر بسطي» معروف به «مقد‌ّسي» يا «مَقد‌ِسي» است كه اهل بيت‌المقدس بوده است. ديگري «ابوحسن علي بن هارون زنجاني» و ديگري «ابواحمد مهرجاني» است. به نقلي همين شخص را «محمّد بن احمد نهرجوري» گفته‏اند. ديگري «ابوحسين عوفي» و ديگري «زيد بن رفاعه» است. اين‏ها كساني بودند كه از زمره چنين فلاسفه‏اي بودند كه در قرن چهارم هجري مطابق با قرن دهم ميلادي مشغول فعّاليّت شدند ـ البته با كمال اختفا ـ براي انتشار فلسفه به عنوان بحث‏هاي آزاد و مستقلّ از اسلام كه هيچ كاري به اسلام ندارد كه اگر نظريّاتش با اسلام مطابق شد شده، اگر هم نشد نشده، آن‏ها از مخالفت با اسلام پروا نداشتند. مي‏دانيد اين فعّاليّتي بود كه بايد كاملاً مخفيانه به انجام مي‏رسيد و به تدريج طرفداراني پيدا مي‏كرد تا بتوانند يك مكتب رسمي آزاد داشته باشند.

«احمد زكي باشا» كه همان پاشا است ـ در عربي باشا مي‏شود ـ او از «ابوحيّان توحيدي» مطالبي را در زمينه فعاليّت‏ها و طرز تفكرّات اين‏ها ذكر مي‏كند. يكي از آن‏ها «زيد بن رفاعه» است كه درباره او مي‏گويد: او در مذهب متّهم بود و نوعاً او را بي‏دين مي‏دانستند. وزير؛ «صمصام الدوله» فرزند «عضد الدوله» از همين ابوحيّان در مورد زيد بن رفاعه سؤال مي‏كند «إنّي لاأزال أسمع من زيد بن رفاعة قولاً يريبني و مذهباً لا عهد لي به و كناية عمّا لا أحقّه و إشارة إلي ما لايتوضّح شي‏ء منه يذكر الحروف و يذكر اللفظ و يزعم أن‌ّ الباء لم‏تنقط من تحت واحدة الا لسبب و التاء لم‏تنقط من فوق اثنتين لعلّة و الألف لم‏تعجم الا لغرض و أشباه هذه»([۱۶۰]) مي‏گويد: من نوعاً از زيد بن رفاعه حرف‏هايي مي‏شنوم كه مرا به شك‌ّ مي‏اندازد و مذهبي را مي‏شنوم كه اصلاً من ياد نمي‏دهم و به خاطرم نگذشته است و كناياتي است كه من نمي‏توانم درست آن‏ها را تحقيق كنم و بفهمم و اشاره‏هايي است كه چيزي از آن‏ها واضح نمي‏شود. حروف و لفظ را ذكر مي‏كند و اين‏طور گمان مي‏كند كه باء نقطه‏دار نشده و در زيرش يك نقطه گذارده نشده مگر روي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۰ *»

جهتي، تاء نقطه‏دار نشده و در بالايش دو نقطه قرار نگرفته مگر به علّتي، الف بدون نقطه نشده مگر روي غرضي. وزير به ابوحيان مي‏گويد: اين‏طور چيزها را از او مي‏شنوم.

ابوحيان مردي تاريخ‏دان است كه در زمان خودش تحقيقات‌ِ تاريخي، علمي و فلسفي داشته و با نوع علما و دانشمندان زمانش معاشر بوده است. از اين جهت وزير با او اين مطلب را در ميان مي‏گذارد كه از «زيد» اين‏طور مي‏شنوم. آن وقت ابوحيان شروع مي‏كند در مورد ذكاوت، ادب، علم و فطانت زيد به مبالغه‏گويي، هم‏چنين اين‏كه او خيلي انديشمند است و در آراء و ديانت‏ها وارد است و در هر فنّي، تصر‌ّف و دخالت دارد و از آن بهره‏مند است. شروع مي‏كند به ذكر توصيف‏هاي ديگري درباره زيد بن رفاعه.

اما بقيّه اين‏ها و خصوصيّات تاريخي‏شان روشن نيست. همين وزير كه از مذهب زيد سؤال مي‏كند، ابوحيان در جواب مي‏گويد: «لاينسب إلي شي‏ء» نمي‏توانيم او را به مذهبي نسبت بدهيم. «و لايعرف له حال» حال او معلوم نيست كه چه كاره است. «حيث أنّه تكلّم في كل‌ّ شي‏ء» زيرا در همه چيز حرف مي‏زند. «و غليانه في كلّ باب و لاختلاف ما يبدو من بسطته ببيانه و سطوته بلسانه». هم‏چنين به جهت اختلاف اموري كه از او آشكار مي‏شود؛ يعني تناقض‏گويي‏ها و امور مختلفي كه به واسطه بسط و توسعه بيان و تسلّط در زبان دارد. ابوحيان مي‏گويد: او در بصره ساكن است. با جماعتي آشنا است كه صاحبان علم و صناعت‏اند. چهار نفر از اين‏ها را كه ذكر كرديم نام مي‏برد و مي‏گويد: «زيد بن رفاعه با اين‏ها معاشر است ولي از نظر منزلت علمي، رتبه‏اش از آن‏ها پايين‏تر است. با اين‏كه داراي چنين معرفت و شناخت گسترده‏اي است و با داشتن چنين سعه اطلاعات، از آن‏ها رتبه‏اش پايين‏تر است.

ابوحيان درباره اين چند نفر كه تحقيق كرده توضيحاتي مي‏دهد، مي‏گويد: «و كانت هذه العصابة قدتألّفت بالعشرة و تصافَت بالصداقة و اجتمعت علي القدس و الطهارة و النصيحة فوضعوا بينهم مذهباً زعموا أنّهم قر‌ّبوا به الطريق إلي الفوز برضوان اللّه و ذلك

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۱ *»

أنّهم قالوا إن‌ّ الشريعة قد د‌ُنّست بالجهالات و اختلطت بالضلالات و لا سبيل إلي غسلها و تطهيرها الا بالفلسفة لأنّها حاوية للحكمة الاعتقاديّة و المصلحة الاجتهاديّة و زعموا أنّه متي انتظمت الفلسفة الاجتهاديّة اليونانيّة و الشريعة العربيّة فقدحصل الكمال».([۱۶۱]) اين‏ها حقايق تاريخي است كه واقعاً نشان مي‏دهد چه‏طور فلسفه در اسلام نفوذ كرد و اين بلائي كه بر سر اسلام و مسلمين آمد از اين تفكّرات باطل بوده است.

عبارتش را ترجمه مي‏كنم. ابوحيان درباره اين‏ها مي‏گويد: اين‏ها جمعيّتي هستند كه با يك‏ديگر بر اساس معاشرت با هم مؤتلف شده‏اند و بر اساس صداقت با يك‏ديگر معاشرند. اجتماعشان بر اساس قدس، طهارت و نصيحت است. بين خودشان اين مذهب را قرار داده‏اند و بر اساس اين مذهب سلوك مي‏كنند. گمان مي‏كنند كه به وسيله اين مذهب راه رسيدن به رضوان و رضايت خدا را نزديك كرده‏اند. آن‏ها اين‏طور مي‏گويند: شريعت به واسطه جهالت‏ها تدنّس پيدا كرده، كثافت‏ها اطرافش را گرفته و به اين جهالت‏ها و ضلالت‏ها مخلوط شده است. ـ به علم كلام اشاره دارد. البته در آن زمان علمي به اسم علم كلام نبوده مگر همان تفكّرات‌ِ بر اساس مجادلات يا مستفاد و مستند به متشابهات. ـ راهي براي شست و شوي شريعت و تطهير آن نيست مگر به وسيله فلسفه. چرا؟ به جهت اين‏كه فلسفه حاوي حكمت اعتقادي و مصلحت‏هاي اجتهادي است. اين‏طور گمان مي‏كنند كه هر وقت فلسفه اجتهادي يوناني با شريعت عربيّه كه مرادشان اسلام است، با هم مخلوط و منتظم گشت، آن‏گاه كمال حاصل مي‏شود.

هم‏چنين وزير از ابوحيان راجع به مقد‌ّسي يا مقد‌ِسي سؤال مي‏كند: او چه‏طور است و درباره شريعت و فلسفه چه مي‏گويد؟ آن وقت ابوحيان شروع مي‏كند به ذكر مطلبي در اين زمينه كه از آن مطلب مي‏خواهد استدلال كند بر اين‏كه اين شخص فلسفه را بر شريعت مقد‌ّم مي‏دارد و ارزش مي‏دهد. درباره او اين‏طور مي‏گويد: «الشريعة طب‌ّ‌‌ المرضي

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۲ *»

و الفلسفة طب‌ّ الأصحّاء و الأنبياء يطبّون المرضي حتي لايتزايد مرضهم و حتي يزول المرض بالعافية فقط و أما الفلاسفة فإنّهم يحفظون الصحّة علي أصحابها حتي لايعتريهم مرض أصلاً و بين مدبّر المريض و بين مدبّر الصحيح فرق ظاهر و أمر مكشوف لأن‌ّ غاية تدبير المريض أن‏ينتقل به إلي الصحّة هذا إذا كان الدواء ناجعاً و الطبع قابلاً و الطبيب ناصحاً و غاية تدبير الصحيح أن‏يحفظ الصحّة و إذا حفظ الصحّة فقدأفاده كسب الفضائل و فر‌ّغه لها و عر‌ّضه لاقتنائها و صاحب هذه الحال فائز بالسعادة العظمي و قدصار مستحقّاً للحياة الالهيّة و الحياة الالهيّة هي الخلود و الديمومة و ان كسب من يبرأ من المرض بطب‌ّ صاحبه الفضائل أيضاً فليست تلك الفضائل من جنس هذه الفضائل لأن‌ّ إحداهما تقليديّة و الأخري برهانيّة و هذه مظنونة و هذه مستيقنة و هذه روحانيّة و هذه جسمانيّة و هذه دهريّة و هذه زمانيّة».([۱۶۲])

شريعت طب‌ّ‌ مريض‏ها است. اما فلسفه طب‌ّ صحيح‏ها و سالم‏ها است. انبياء مريض‏ها را طبابت مي‏كنند تا اين‏كه مرضشان زياد نشود و اين‏كه مرضشان زائل گردد و فقط عافيت پيدا كنند. اما فلاسفه سلامتي را بر صاحبان سلامتي حفاظت مي‏كنند تا اين‏كه هيچ‏گاه مرض بر ايشان عارض نشود. پس بين كسي كه حال مريض را تدبير مي‏كند و كسي كه وضع صحيح را تدبير مي‏كند فرق ظاهر و آشكاري است. چون نهايت تدبير مريض اين است كه به اين تدبير به سلامتي منتقل شود. اين در صورتي است كه اولاً دوا نتيجه‏بخش و ثمربخش باشد، طبع مريض هم قبول كند و طبيب هم خيرخواه باشد. اما غايت و نتيجه تدبير شخص صحيح و سالم اين است كه صحّت را حفظ كند. اين تدبير، صحّت را حفظ مي‏كند و وقتي كه صحّت را حفظ كرد، آن‏گاه اين تدبير كسب فضائل را به او افاده كند و او را براي فضائل فارغ سازد و او را در معرض استفاده و بهره‏برداري از فضائل قرار بدهد. معلوم است صاحب اين حالت، به سعادت عظمي فائز خواهد شد و براي حيات الهي مستحق خواهد گرديد، و حيات الهي همان خلود، جاويدبودن و دائمي‏شدن است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۳ *»

(اشاره به اتصال و وحدت وجود است. اين‏ها همه بر همان اساس است كه دارند).

اگرچه آن كسي هم كه از مرض شفا پيدا مي‏كند و سالم مي‏شود، به سبب خلاص‏شدنش از مرض و به واسطه طبيبش او هم كسب فضائل مي‏كند. اما آن فضائل نسبت به اين فضائل فرق مي‏كند و از جنس اين‏ها نيستند. آن فضائلي كه از طريق شريعت به دست مي‏آيد فضائل تقليدي است اما اين فضائلي كه از طريق فلسفه به دست مي‏آيد فضائل برهاني است. آن‏چه از طريق شريعت به دست مي‏آيد، مظنون و «ظنّي» است ولي آن‏چه از طريق فلسفه به دست مي‏آيد همه «يقيني» است. آن‏چه از طريق فلسفه به دست مي‏آيد «روحاني» است، آن‏چه از طريق شريعت به دست مي‏آيد «جسماني» است. آن‏چه از فلسفه استفاده مي‏شود «دهري» است، آن‏چه از شريعت استفاده مي‏شود «زماني» است.

«احمد زكي پاشا» از «كشف الظنون» نقل مي‏كند كه او درباره «ابوحسن عوفي» مي‏گويد: «ايشان در مورد شناسايي اقسام موجودات و معر‌ّفي آن‏ها كتابي دارد و آن كتاب، رساله‏اي بسيار لطيف است كه ذكرش در تاريخ حكما آمده است».([۱۶۳])

مقصود اين بود كه ـ حال ديگر بقيّه امور فعلاً باشد ـ از تاريخ حكما و فلاسفه برمي‏آيد كه اين عد‌ّه خيلي در اختفا بودند. از اين جهت تاريخ هم از به دست آوردن خصوصيّات اين‏ها عاجز شده است. شايد فلاسفه «اخوان الصفا» همين‏ها و امثال اين‏ها باشند كه خيلي مخفي بودند. آن‏ها توانستند فلسفه را به اين شكلِ آزاد و حتي حاكم بر شريعت و اسلام، در اسلام داخل كنند. تقريباً فلاسفه از قرن چهارم به بعد، در پي اين افكار بودند كه در ابتدا با وحشت، ولي بعد خيلي آزاد و راحت اين مباحث را مطرح مي‏نمودند. فلاسفه بعدي با خيالي آسوده پي اين كار را گرفتند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۴ *»

در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم زمان انتشار اين مباحث توسط «بوعلي سينا»، «فارابي» و «شيخ اشراق» رسيد. اين‏ها با اين‏كه در اسلام بودند، مد‌ّعي اسلام بودند و تظاهر به اسلام داشتند، اما خيلي آزادانه مباحث فلسفه را شايع كردند. اصلاً مدارس و مكاتب فلسفي داشتند و با خيال آسوده ناشر اين افكار شدند. چه اين قواعد و موازين با اسلام سازش داشت يا نداشت. در آن موقعي كه اين‏ها شروع به نشر اين مباحث كردند، خيلي تقيّد نداشتند كه حتي استدلال به آيات و رواياتي داشته باشند.

اگر گاه‏گاهي در كلماتشان استناد به آيه‏اي يا به حديثي ديده مي‏شود، نه به اين منظور بوده كه ما از اين آيه و حديث اين استفاده را كرده‏ايم؛ بلكه از اين جهت بوده است كه حرف ما را اسلام هم مي‏زند، در اسلام هم اين مطلب مثلاً اين اندازه بيان شده است. نه براي استشهاد بوده، نه براي استدلال بوده و نه براي نظر ديگري، فقط براي همين بوده كه در اسلام هم اين مطلب هست. مسلمانان نگران نشوند كه اين حرف تازه‏اي است و در اسلام سابقه ندارد. آن‏چه بود، همين‏طور در اين زمينه‏ها ادامه داشت.

علم كلام هم در همين قرن‏ها؛ يعني قرن ششم و قرن هفتم شكل خود را تغيير داده، از آن خشكي و جمود بيرون آمده و رنگ فلسفي به خود گرفته بود. چنان كه مي‏بينيم «تجريد الاعتقاد» خواجه نصير طوسي و «شرح حلّي» بر آن، كتابي است كه خيلي جنبه فلسفي پيدا كرده و در آن از نوع مباحث فلسفي سخن به ميان آورده‏اند.

و نيز مشاهده مي‏كنيم كه مثل خواجه نصير طوسي و حلّي با اين‏كه مد‌ّعي تشيّع هستند اما چه‏قدر آزاد بحث مي‏كنند، مقيّد نيستند كه حديثي و آيه‏اي عنوان كنند، تقيّد به اين ندارند كه لاأقل مثل متكلّمان در چهارچوبه اسلام و در چهارچوبه آيات و روايات باشند؛ بلكه مسائل خيلي بي‏پروا به شكل آزاد مطرح شده است. خيلي در آن استدلال به آيه‏اي و استدلال به حديثي كم است و شايد هم بشود گفت نيست، تمامش مجادلات و به اصطلاح براهين است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۵ *»

اما عرفان و تصو‌ّف همان‏طور كه آن هم در ابتدا فقط همان طريقه سلوك بود و جنبه نظري نداشت. يك اموري را در سلوك، پيشه كرده بودند و اسمش تصو‌ّف بود. گاه‏گاهي هم بر اساس همان انحراف‏ها، ضلالت‏هايي را كه قبل از اسلام گرفتار آن‏ها بودند يا از طوايف مختلف براي مسلمانان فراهم شده بود، مطرح مي‏كردند. اما به شكل نظر، استدلال، مكتب و به شكل عنوان‌ِ بحثي نبود؛ مثل كلماتي كه نوعاً از «بايزيد بسطامي» يا از «شبلي» يا از «حلاج» و مانند اين‏ها نقل شده است. نه اين بود كه مي‏خواستند مطلبي علمي و عرفاني مطرح كنند.

اين‏ها همان سوابق ذهني قبل از اسلام بود، استفاده‏هايي بود كه از ديگران در ميان مسلمانان فراهم شده بود و به اصطلاح زبان به زبان مي‏چرخيد، آن‏ها را اظهار مي‏كردند ولي مكتبي، كتابي و رشته‏اي علمي نبود. فقط شكل عمل و سلوك و رياضت داشت. گاه‏گاهي هم بر مبناي همين رياضت‏ها اظهاراتي مي‏كردند، شعري مي‏سرودند و وصف‌ِ حالي مي‏كردند.

اما اين فلسفه آزاد از قرن چهارم به اين طرف زمينه فراهم كرد براي اين‏كه عرفان هم مكتب شود و به شكل نظري درآيد و اشراق هم همراه با استدلال باشد كه از همين فلاسفه سرچشمه گرفت. آن‏ها هم از نوع اين مطالب و از فلاسفه يونان يا فلاسفه ايران استفاده كردند و به شكل مكتب شد. نوبت به «محيي‏الدين» كه رسيد، زمان او اصلاً عرفان جنبه مكتب، تدريس و كتاب‏شدن پيدا كرد. مباحث از شكل عمل بيرون آمد، شكل تفكّر به خود گرفت و شكل اساسي پيدا كرد. از آن زمان به بعد اسمش را عرفان نظري و مكتب محيي‏الدين گذاشتند و تا آن زمان مكتبي و اساسي نبود، به همان‏طور بود كه عرض كردم. تقريباً از قرن چهارم به وسيله همين «اخوان الصفا» و امثال آن‏ها از فلاسفه‏اي كه اين افكار را منتشر مي‏كردند، اين مكتب پيدا شد.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۶ *»

پس عرفان هم كه جنبه مكتب و جنبه تدريس و نظر پيدا كرد، از نتيجه فعاليّت‏هاي همين فلاسفه قرن چهارم به بعد بود. نوبت به محيي‏الدين كه رسيد ديگر اساسي پيدا كرد. او با آن ذوق سرشار عرفاني خودش توانست يك عد‌ّه مباحثي را عنوان كند، اساسي قرار بدهد كه هنوز هم اساس عرفان نظري است و تمام عرفاي بعد از او بر اساس همان نظريّات و تفكّرات او عرفان را دنبال كرده و مي‏كنند و هنوز هم ادامه دارد.

پس هم فلسفه مشّاء و هم فلسفه اشراق و هم مكتب عرفان به طور مستقل رسميّت پيدا كردند. علم كلام هم كه تقريباً حالت تعطيلي به خود گرفت و متكلّمان ديگر كم‏تر استقلالي داشتند تا بتوانيم بگوييم علم كلام جداگانه و به طور استقلال مطرح بود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۷ *»

 

جلسه پانزدهم

 

(چهارشنبه ۱۷ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)

 

¬ مبناي تفكّر اسلامي تا قرن چهارم

¬ تلاش فلاسفه قرن چهارم در تطبيق فلسفه يونانيان با اصول شرايع

¬ فلسفه اصيل يوناني و انحراف‏هاي آن

¬ حكما در تفريعات خود بر اصول حكمت و نيز در ترجمه‏نمودن كتب يونان به عربي دچار انحراف‏ها شدند

¬ تلاش گروه باطنيّه در نشر فلسفه

¬ بيان ابوحيان توحيدي در تلاش فلاسفه در نشر فلسفه

¬ منابع و مآخذ فلاسفه اسلامي

¬ تلاش فارابي و بوعلي در ترويج فلسفه يونان

¬ نقل عبارت ديگري از ابوحيان

¬ انتشار آثار فارابي و بوعلي تا قرن يازدهم

¬ تحو‌ّل روش كلامي شيعه در زمان خواجه نصير طوسي

¬ نفوذ فلسفه و عرفان به طور رسمي در تفكّر شيعي

 

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۸ *»

 

 

 

 

سخن در نفوذ فلسفه در اسلام و مسلمانان و بعد هم سرايت آن در تفكّر شيعه بود. اجمالاً عرض شد تا حدود قرن چهارم هجري مبناي تفكّر بر همان اساس كلام بود كه بر روش معتزله و روش اشاعره يا بر مباني روايات از ائمه هدي: كه روش شيعي ناميده مي‏شد مبتني بود. در قرن چهارم فلاسفه‏اي پيدا شدند و در اثر ترجمه‏شدن كتب يونانيان كه به دستور خلفاي عباسي و مخصوصاً هارون الرشيد و مأمون لعنة‌اللّه‌عليهما انجام شد فلسفه گسترش يافت، به خصوص در زمان هارون. زيرا او اظهار كرد كه خوابي ديده و بايد به آن خواب عمل كند. از اين جهت خيلي اصرار داشت در ترجمه‏شدن كتب ارسطو به عربي. اين كتب ترجمه شد و در اختيار مسلمانان قرار گرفت. عد‌ّه‏اي پيدا شدند كه برداشت‏هايي از اين كتب داشتند و در واقع ناشر فلسفه بودند اما خيلي به طور مخفي و زياد جرأت تظاهر نداشتند.

شرايط سياسي هم مقتضي بود كه اين اقدامات را داشته باشند. چون در آن قرن در دولت و حكومت عباسيّين ضعفي رخ داده بود. از طرفي علويّين هم اقداماتي براي حكومت و تضعيف دولت عباسي داشتند. عد‌ّه‏اي در مغرب و در عراق پيدا شده بودند كه آشوب‏هايي فراهم كرده بودند، هم‏چنين فاطميّين در مصر، قرامطه در بحرين و عد‌ّه‏اي در طبرستان، در بخش گسترده‏اي از فارس و عراق براي آل‏بويه تسلّطي فراهم شده بود، بعد هم تسلّطي براي همْدانيّين در شمال سوريه پيدا شده كه به آن‏ها ضميمه شد و در بخشي از سوريه فعلي مابين دجله و فرات در نواحي حُمص بود. علويّين تقريباً قدرتي به دست

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۹ *»

آورده بودند. تا آخر منجر شد به اين‏كه توانستند در بغداد بر عباسيّين غلبه كنند و خاندان «بويه» حكومتي تشكيل بدهند.

اين امور باعث شد كه براي فعاليّت فكري و علمي اين فلاسفه در قرن چهارم زمينه‏اي فراهم شود. زيرا اوضاع سياسي و فكري مضطرب بود. اين افكار هم نسبتاً جديد بود، بنابراين براي پذيرشِ افكار اين‏ها كاملاً زمينه فراهم بود. هدف اين‏ها بيش‏تر اين بود كه بتوانند يك تطابق و سازشي بين افكار فلسفي و اصول شرايع ـ به خصوص اسلام ـ فراهم سازند. چون مذهب و دين رسمي كشورهاي اسلامي، اسلام بود و اين‏ها هم در كشورهاي اسلامي بودند، همّتشان بر اين بود كه بتوانند بين اين فلسفه‏اي كه از يونان آمده با جميع جوانب و ابعادش در همه رشته‏ها، يك سازش و الفتي با ظواهر شريعت اسلام برقرار كنند. به اين جهت ناچار شدند كه مقداري به تأويل آيات و احاديث بپردازند و تبليغاتشان را بر اساس اين منظور قراردهند كه هم به شكل اسلام باشد و رنگ اسلام داشته باشد و هم اصول و مباني آن از همان فلسفه يونان و يونانيان سرچشمه گرفته باشد.

البته مي‏دانيم اصول و مباني فلسفه يونان به طور صحيحش از انبياء رسيده بود. به فرموده شيخ مرحوم اعلي‌اللّه‌مقامه كه مي‏فرمايند: همان‏طور كه فقها در اصول و مباني دين و شريعت ظاهره احكام را از قرآن و سنّت بايد استفاده كنند، ولي در مقام تفريع از آراء خود استفاده مي‏كنند كه هرچه تغيير و تبديل هست در همين تفريع‏ها است، همين‏طور اين‏ها هم ابتدا آن‏چه از انبياء: گرفتند و انبياء تعليم فرموده بودند، حق بود. اصل حكمت از انبياء بوده، اما حكما در تفريعات بر همان اصول و مباني، دچار اشتباهات و انحرافات شدند و تأويلات و تحريفات انجام دادند. بعد هم كه ترجمه شد درد اضافه شد و مشكل بيش‏تر گرديد كه ندانستند مثلاً اصطلاح مقابل با فلان اصطلاح كدام است.

همان‏طور كه اجمالاً تذكّر دادم در خود ترجمه‏كردن اشتباهات و اشكالات زيادي پديد آمد. پس اين مباني فلسفي يا افكار و تفريعات‌ِ فلسفي كه به دست اين عد‌ّه از

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۰ *»

فلاسفه قرن چهارم افتاد و خواستند آن‏ها را در ميان مسلمانان نفوذ بدهند، با چنين تحريفات، تغييرات و تأويلاتي همراه بود. به همين شكل‌ِ باطل، شروع كردند به انتشار و نشر اين افكار در ميان مسلمانان.

گروه‏هاي مختلف نيز در كشورهاي اسلامي مترصّد بودند كه افكار تازه‏اي به دست بياورند و روش‏هاي تازه‏اي در تفكّر داشته باشند كه بعضي از آن‏ها را به باطنيّه تعبير آورده‏اند. اين‏ها خيلي مشتاق مباحث علمي جديد و تأويلات جديد بودند و بيش‏تر از اين فلاسفه حمايت و طرفداري كردند. اما اين فلاسفه روش خاصّي داشتند كه در اين مقدمه اجمالاً به آن اشاره شد كه نسبت به اديان و مذاهب تعصّب خاصّي نداشتند. اسلام را هم كه اختيار كرده بودند، براي اين تطبيقات بود، از جهت گسترش و تسلّط اسلام بود، نه اين‏كه به خصوص براي اسلام احترام يا تعظيمي قائل باشند. آن‏ها هدفشان اين بود كه فلسفه بر اساسي پيش بيايد كه با جميع اديان و مذاهب سازش داشته باشد.

«ابوحيّان توحيدي» از فلاسفه قرن چهارم مطالبي را نقل مي‏كند كه اجمالش اين است، مي‏گويد: اين حكما و فلاسفه در اين زمينه به يك‏ديگر سفارش داشتند، مخصوصا بر اين‏كه تعصّب به مذهبي نورزند. اين سفارش كه يك برنامه اساسي بود، از ناحيه آن‏ها براي يك‏ديگر صادر مي‏شد. عين عبارت او اين است: «و بالجملة ينبغي لأخواننا أيّدهم اللّه تعالي الا يعادوا علماً من العلوم أو يهجروا كتاباً من الكتب و لايتعصّبوا علي مذهب من المذاهب. لأنّ رأينا و مذهبنا يستغرق المذاهب كلّها و يجمع العلوم جميعها و ذلك أنّه هو النظر في جميع الموجودات بأسرها الحسيّة و العقليّة من أولها إلي اخرها، ظاهرها و باطنها، جليّها و خفيّها بعين الحقيقة من حيث هي كلّها من مبدأ واحد و علّة واحدة و عالم واحد و نفس واحدة محيطة جواهرها المختلفة و أجناسها المتباينة و أنواعها المفنّنة و جزئيّاتها المتغيّرة».

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۱ *»

سفارشي كه اين فلاسفه قرن چهارم به يك‏ديگر داشتند اين بود كه نبايد با علمي از علوم دشمني كرد، از كتابي از كتب دوري كرد و تعّصب بر مذهبي از مذاهب ورزيد، به جهت اين‏كه رأي و مذهب ما اين است كه همه مذاهب را شامل باشد و جميع علوم را فرابگيرد. زيرا اين نظر، رأي و مذهب ما است كه فكر و تفكّر در جميع موجودات است: چه حسّي، چه عقلي از اول موجودات تا آخر موجودات؛ يعني فلسفه يك ديد وسيع و عميق، نسبت به همه موجودات دارد و همه از شئونات و فروعات فلسفه هستند. موضوع جميع علوم در فلسفه اثبات مي‏شود. ظاهر و باطن، پنهان و آشكار همه علوم و موجودات را شامل است. به چشم حقيقت‏بيني شناخت خودِ حقيقتي است كه آن از يك مبدأ، يك علّت، يك عالم و يك نفس سرچشمه مي‏گيرد و به جميع جواهر مختلفه و اجناس متباينه موجودات و انواع مختلفه و جزئيّات متغيّره احاطه دارد.

اين بيانشان نشان مي‏دهد كه اين‏ها مذهب و دين را بالأصاله احترام نمي‏گذاشتند. مذاهب هم كه مي‏گفتند براي خاطر اين بود كه در دل‏ها نفوذي داشت كه از جمله اسلام بود. مي‏خواستند فلسفه را با اين مذاهب و به خصوص با اسلام تطبيق كنند تا به خورد مردم بدهند و جايگزين تفكّرات ديني كنند و براي نوع تفكّرات مرجع و مبنا باشد به طوري كه آيات بر همين نظريّات بايد تأويل بشود. خلاصه، فلسفه بر اسلام حاكم و غالب باشد و اسلام بر گرد افكار فلسفي بگردد. البته بنا بر آن‏چه اين‏ها خواستند مي‏بينيم بعد به مقصود خودشان رسيدند و اين ضربه را بر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

از نوع افكار و كتب اين‏ها در آن قرن به خوبي به دست مي‏آيد كه اين‏ها از تمام اديان متأثّر بودند؛ به اين معنا كه در عين حالي كه به اسلام و مباني آن و به آيات قرآن استشهاد مي‏كردند، تعابيري داشتند كه با مذهب و ديانت مسيح و مسيحيّتِ آن زمان نيز سازش داشت. هم‏چنين تعابيري داشتند كه حتي با مذهب مجوس سازش داشت. اين تعابير را از آن مذاهب گرفته بودند كه به ذكر اين موارد نيازي نيست. فعلاً به طور اجمال

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۲ *»

در اين مبحث وارد شدم و اشاره كرده، مي‏گذرم. در تعابيرشان از همه اديان و مذاهب، تعابير و اقتباس‏هايي برداشت شده و تطبيقاتي با اصول و مباني و تفكرّات فلسفي‏شان موجود است. كتبي كه در آن قرن از اين فلاسفه در دست است، كتبي است كه به اين مسائل پرداخته و اين امور را بررسي كرده‏اند. اجمال اين مطلب را «ابوحيّان توحيدي» از قول خود آن‏ها ذكر مي‏كند كه گفته‏اند:

«و الغرض منها إيضاح حقايق ما أشرنا إليه و نبّهنا في هذه الرسائل عليه أشدّ الايضاح و البيان يأتي علي ما فيها فيتبيّن حقايقها و معانيها ملخّصةً مستوفاةً مهذّبةً مستقصاةً ببراهين هندسيّة يقينيّة و دلائل فلسفيّة حقيقيّة و بيّنات علميّة و حجج عقليّة و قضايا منطقيّة و شواهد قياسيّة و طرق إقناعيّة لايقف علي كنهها و لايحيط بحقايقها و لايحصلها و لا شيئاً منها الا من ارتاض بما قدّمنا و حذق و عرف و تدرّب فيها و تمهّر (مهارت پيدا كردن) أو بما يشاكله إذ هذه الرسائل كلّها كالمقدّمات لها و المداخل إليها و الأدلّة عليها و الأنموذج منها لاينفتح غلق معطاصها و لاينكشف مستور غامضها الا لمن تهذّب بهذه الرسائل أو بما يشاكلها من الكتب و الرسالة الجامعة من رسائلنا هي منتهي الغرض لما قدّمناه و أقصي المدي و نهاية القصد و غاية المراد»

اين‏ها در تعريف مكتب‏ها و كتب فلسفي خودشان مي‏گويند: ما كتاب‏هاي اصلي و مباني و حقايق اصلي را در نزد خودمان نگه‏داشته‏ايم و آن‏چه منتشر كرده‏ايم تقريبا دلايل و نشانه‏هايي است كه براي ورزيده‏شدن عقل‏ها در اختيار ديگران گذارده‏ايم تا با رجوع به اين كتب بتوانند آماده شوند براي بهره‏مندي از آن كتب اصلي ما و آن‏چه در اختيار همه نگذارده‏ايم. اين كتب منتشر شده؛ مثل مقدّمات و مدخل‏هايي براي شناختِ آن كتب است و انموذج‏هايي است كه بايد آن‏ها را بخوانند و بدانند تا بعد وارد كتب اصلي فلسفه شوند.

همان‏طور كه اكنون مي‏گويند: هركس بخواهد بر مباني و حقايق فلسفه واقف بشود، ابتدا بايد يك دوره كتب ابتدايي در فلسفه را طي‏كند تا بتواند در اثر ورزيده‏شدن، به كتب

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۳ *»

مفصّل فلسفه رجوع كند. آن‏ها نيز همين حرف را مي‏زدند. آن كتبي كه در اختيار مردم مي‏گذاشتند، كتاب‏هايي بود كه در سطح پايين‏تر بود و به شكل مقدّمات بود كه آن‏ها را اين‏گونه تعريف مي‏كنند.

مي‏بينيد در تمام اين تعبيرها به مباني و امور منطقي فلسفه اشاره است. «براهين هندسي»، «دلايل فلسفي»، «بيّنات علمي»، «حجج عقلي»، «قضاياي منطقي» و «شواهد قياسي» همين‏طور «طرق اقناعي» كه مجادلات باشد را ذكر مي‏كنند. اما اسمي از دين، ديانت و آيات قرآني در ميان نيست.

عرض شد همه آن‏ها وسيله بود براي اين‏كه بتوانند بهانه درست كنند كه تطبيقاتي داشته باشند تا بدين وسيله فلسفه را در ميان مسلمانان نفوذ دهند. وقتي خودشان مي‏خواهند مصادر مباني و علوم خود را ذكر كنند كه از كجا استفاده شده، تصريح مي‏كنند كه يكي از مرجع‏هاي ما كتب حكما است كه تصنيف شده حكما است، و مقصودشان همان كتبي است كه از فلاسفه يوناني به عربي ترجمه شد، مخصوصا كتب ارسطو و افلاطون كه نوع اين كتاب‏ها بعد بر دو مبنا مشهور شد. عرض كردم در آن كتب، اين عبارات و اصطلاحات نيست. بعد در اين تقسيم‏بندي، كتب و مباني ارسطو را به مشّائين مشهور كردند و كتب افلاطون و طرز تفكّر او را به اشراقيين. پس از آن كه آن كتاب‏ها را ترجمه كردند اين‏طور اصطلاح كردند، و هنگامي كه آن كتب به زبان عربي ترجمه شد، اين تقسيم‏بندي‏ها و نام‏گذاري‏ها در نظرشان نبود، صرف نقل همان كتب درنظربود و به خود ترجمه اكتفا شد.

پس يكي از مراجع فكري و علمي اين‏ها طبق تصريحات خودشان كتب تصنيف شده‏اي بود كه در علوم مختلفه رياضيّات، طبيعيّات و الهيّات از حكما در دست بود. بعد همين‏طور خودشان مي‏گويند ما به كتب منسوب به ديانت‏ها هم رجوع كرديم و مرجع ما بود؛ مثل تورات، انجيل، قرآن و ساير صحفي كه منسوب به انبياء است و در دست بوده است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۴ *»

هم‏چنين مرجع خود را كتاب تكوينيّات و طبيعيّات ذكر كرده‏اند. مي‏گويند رجوع به اشكال هندسي موجود در عالم كون: خود وضع افلاك، اقسام بروج، خود حركات كواكب، مقادير اجرام سماوي و ساير فنوني كه در اين عالم ديده مي‏شود و موجودات مركّبي كه در اين عالم است، رجوع همه به اين‏ها بوده است. هم‏چنين خودِ مصنوعات بشري و آن‏چه بشر توانسته تا آن موقع در علم و صنعت پيشرفت كند، همه مورد رجوعشان بوده است. مي‏گويند ما به بواطن اين امور تسلّط پيدا كرده، آگاهي يافتيم و آن‏ها را مبناي مباحث خودمان قرار داديم. هم‏چنين «جواهر نفوس» بررسي حالات نفساني و انواع و جزئيّات آن‏ها، بعد هم رسيدگي به عالم اجسام، مراجع فكري و علمي ما بوده كه به آن‏ها رجوع مي‏كرديم.

باز همين ابوحيّان مي‏گويد: «بيش‏تر مذاكرات علمي اين‏ها وقتي كه مجتمع مي‏شدند، در رشته‏هاي مختلف طبيعي بود و به خصوص در علم النفس زياد بحث مي‏كردند. هم‏چنين در مورد محسوسات و عقل، عالم عقول و مباحث عقلي زياد بحث داشتند. رشته‏هاي فلسفي و علومي را كه در قرن چهارم منتشر كردند، مقدار زيادي رياضيّات بود. رياضيّات را بر همه چيز مقدّم مي‏دانستند حتي در مباحث فلسفي خود رشته رياضيّات را بر همه رشته‏ها مقدم مي‏داشتند.

علتش هم اين بود كه گويا به مذهب «فيثاغورثيّين» معتقد بودند كه در نظر آن‏ها مبناي عالم و اصل عالم «عدد» بوده است. روي اين جهت به علم رياضي و رشته‏هاي رياضي خيلي اهميّت مي‏دادند. در رشته رياضي مسائلي را كه مطرح مي‏كردند در مورد عدد، هندسه، نجوم، طلسمات، عزائم، اقسام سحر، شعبذات، خرافات و مانند اين‏ها را بررسي مي‏كردند و به اين امور بيش‏تر رسيدگي مي‏نمودند. در نزد آن‏ها موسيقي، جزءِ علوم رياضي به شمار مي‏آمد.

اصول اَلْحان را ذكر مي‏كردند و معلوم بود كه مكتبشان در اين رشته، خيلي از افكار فلاسفه يوناني ـ كه مشهور به «اسكندريّون» بودند ـ رنگ و الهام گرفته است. در همين

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۵ *»

رشته، در منطق هم گفت‏وگو مي‏كردند و خوب نشان مي‏دادند كه در منطق از نظريّات «ارسطو» و آراء «فرفوريوس» تجاوز نمي‏كنند و مطابق تفكّرات اين‏ها سلوك مي‏كنند.

فرفوريوس در شهر «سور» از سواحل شام زندگي مي‏كرده و بعد از «جالينوس» بوده، ولي در تفكّرات ارسطويي خيلي قوي بوده و نظريّات او در فلسفه مطرح است و هنوز هم نظريّات او را ذكر مي‏كنند. گمان مي‏كنم ـ اين‏طور كه يادم مي‏آيد ـ در بحث وجود ذهني نظريّه‏اي از نظريّات او عنوان مي‏شود و روي آن گفت‏وگو مي‏كنند.

رشته ديگري كه در تفكّراتِ اين‏ها زياد مطرح بوده، اقسام رشته‏هاي «علوم طبيعي» بوده كه در خود امور طبيعي بحث مي‏كرده‏اند. در اين مسائل نيز بيش‏تر از نظريّه‏هاي «ارسطو»، «فيثاغورث» و «افلاطون» استفاده نموده‏اند. راجع به «زمان»، «مكان»، «حركت»، بعد هم در «مركّبات» عالم مانند: معادن، نباتات، حيوانات و انسان، و در مورد «نفس» و شئونات نفساني، مخصوصا بحث «لذّت و الَم» در مباحث نفسيّات مطرح بوده، «كيفيت احساس و ادراك» مورد بحث قرار گرفته، حرارت، برودت، رطوبت و يبوست كه «طبايع اربعه» است را كاملاً مورد بحث قرار داده‏اند. هم‏چنين كيفيت استخراج «مزاج» از طبايع اربعه مورد بحثشان بوده. بعد بحث منجر شده به كيفيت نشو، ارتقاء و تكامل موجودات از مرحله‏اي به مرحله‏اي، تمامي اين‏ها در اين رشته مورد بحث قرار مي‏گرفته است.

بخش ديگري كه در تفكّرات اين‏ها خيلي بررسي شده، نفسانيّات و عقلانيّات بوده است كه در اين رشته نيز طبق نظر «فيثاغورث»، «افلاطون» و «ارسطو» سير كرده‏اند. به خصوص خيلي پافشاري داشته‏اند كه روي مذهب «نوافلاطوني» بيش‏تر سخن بگويند. در تعليل صدور موجودات از «مبدأ فيّاض» به قول آن‏ها و ذات حق، هم‏چنين كيفيت تكثّر موجودات و ابتداي پيدايش عقل، بعد پيدايش نفس، بعد همين‏طور نزولاً پيدايش موجودات به ترتيبي كه آن‏ها ذكر مي‏كردند، و سپس مدارج صعود و تكامل را به همين قسم بررسي كرده‏اند.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۶ *»

بخش ديگر و مباحث ديگري كه در بحث‏هاي اين‏ها زياد روي آن‏ها كار شده، مربوط به آراء و مذاهب و ديانت‏ها است. راجع به خود «نبوّت» و «ولايت» و «تصرّفات» و ساير شئوناتي كه به امر دين انتساب پيدا كرده از قبيل: ملائكه، نوع وحي و اين قبيل مطالب كه تمامي مباحثي دامنه‏دار است، بحث شده است.

من تعمّد دارم اجمالِ اين عرايض را مطرح كنم تا اين‏كه اكنون كه به فلسفه مراجعه مي‏كنيم و مي‏بينيم اين‏قدر بحث‏ها در فلسفه‏ها گسترش يافته، بدانيم كه همه اين‏ها از اين فلاسفه أخذ شده و از كتب يونانيان بوده كه به همان تفصيل و به همان شكل در اسلام وارد شد و فقط با آيات و روايات تطبيق گرديده، شكل ديانت به خود گرفت و اين مباحث به ديانت نسبت پيدا كرد.

در اين قسمت كه بررسي آراء، مذاهب و اديان بود، اين‏ها بيش‏تر سعي كرده‏اند كه بتوانند بين دين و فلسفه سازشي برقرار سازند. مي‏بينيم اين كار از قرن چهارم كه گذشت تا اوائل قرن پنجم ادامه داشت. ديگر از اوائل قرن پنجم ما تأثيراتش را مشاهده مي‏كنيم به خصوص در مباحثي كه از «فارابي» و هم‏چنين از «ابوعلي سينا» در دست است.

«محمّد بن ترخان فارابي» در اسلام طريقه مشّائين را كه همان كتب ارسطو و مباني ارسطويي بود احيا كرد و به حسب اصطلاح معلّم ثاني شد. همان‏طور كه ارسطو در يونان معلّم اول است، او هم در اسلام معلّم اول، و نسبت به ارسطو معلم دوم است؛ بلكه در اسلام فقط او آن مباحث را زنده كرد. وفاتش در دمشق سنه (۳۳۹) واقع شد. اين‏ها مورد حمايت حكّام قرار مي‏گرفتند. موقع مردنش «سيف الدوله» با چهار نفر از خواصّ حكومتي بر او نماز گزاردند و او را در سن هشتاد سالگي كه فوت شد در «باب الصغير» دمشق به خاك سپردند. او در اين باره كه تطبيقي، توفيقي و سازشي بين دين و فلسفه برقرار سازد، خيلي فعاليّت داشته است. همين‏طور كه «بوعلي سينا» اين كار را كرده كه البته بعد از او بوده است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۷ *»

مي‏بينيم تقريباً همه اين كار در ابتداي غيبت كبري رخ داده است. شروع غيبت كبري در (۳۲۹) هجري، و فوت فارابي در (۳۳۹) بوده است. تقريبا در ظرف ده سال چنين ترويج و فعاليّتي در زمينه انتشار فلسفه در ابتداي غيبت كبري انجام شده است. گفته‏اند بوعلي سينا «حسين بن عبداللّه بن حسن بن علي بن سينا» در (۳۷۳) يا (۳۶۳) هجري تولد يافته و در (۴۲۷) هجري فوت شده است.

مي‏بينيم اين همه فعاليّت در زمينه پيشرفت فلسفه بر مبناي مشّائين و بر اساس تفكّرات ارسطويي در ابتداي قرن پنجم بوده كه اين فلسفه رواج پيدا كرد و در بين مسلمانان شايع شد. اساتيد و شاگردان همه بر اين مبنا سلوك مي‏كردند. بيش‏تر تحقيقشان در اين زمينه بود و زحمت‏ها براي اين بود كه به افكار و فلسفه يوناني‏ها رنگ اسلامي بزنند.

راجع به كتب منتشره از طرف فلاسفه قرن چهارم كه تقريبا براي فارابي، بوعلي سينا و بعدي‏ها مبنا شد، همين ابوحيان توحيدي مي‏گويد: «رأيت جملة منها و هي مبثوثة من كلّ فنّ بلا إشباع و لا كفاية و هي خرافات و كنايات و تلفيقات و تلزيقات». مي‏گويد: خود من تعدادي از اين كتب را ديدم كه در هر فنّي اظهار نظر كرده بودند. اما اشباع كننده و كفايت كننده نبود، همراه با خرافات و كنايات و تلفيقاتي بود كه جمع‏آوري‏ها و تأليفات مختلفي بود. «و حملت عدّة منها إلي شيخنا أبي‏سليمان المنطقي السجستاني؛ محمّد بن بهرام و عرضتها عليه فنظر فيها أيّاماً و تبحّرها طويلاً ثمّ ردّها علي و قال: تعبوا و ما أغنوا و نصبوا و ما أجدوا و حاموا و ما وردوا و غنّوا و ما أطربوا و نسجوا فهلّلوا و مشطوا ففلفلوا».([۱۶۴]) مي‏گويد: من مقداري از اين كتاب‏ها را نزد استادمان بردم كه نامش «ابوسليمان منطقي» بود. معلوم مي‏شود كه در آن زمان اين شخص در همان رشته منطقِ مشهور از ارسطو استاد بوده كه به «منطقي سجستاني» مشهور بوده است. از نامش «محمّد بن بهرام» معلوم مي‏شود كه ايراني هم بوده است.

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۸ *»

مي‏گويد آن كتاب‏ها را بر او عرضه داشتم، او چند روز نگاه كرد و خوب بررسي نمود، بعد به من برگرداند و در تعريف آن‏ها گفت: اين‏ها زحمت كشيده‏اند اما نتوانستند غني كنند، خود را به زحمت انداخته‏اند و در معرض اين امر قرار داده‏اند، اما نتوانسته‏اند جاري سازند؛ يعني درست پياده كنند. اطراف اين مسائل گشته‏اند، ولي وارد آن‏ها نشده‏اند. غنا؛ يعني خوش‏آوازي كرده‏اند اما نتوانسته‏اند شاد كنند. بافته‏اند و در اثر اين بافته نيز هلهله كرده‏اند؛ يعني اطراف اين بافته‏هاي خودشان، سر و صدا راه انداخته، بعد هم در مقام آرايش برآمده‏اند، اما خيلي ريزه‏كاري به خرج داده‏اند. اگر «ففلفلوا» اشاره باشد به اين‏كه توانسته‏اند آرايش‏هاي خيلي كوچك كوچك انجام بدهند.

البته آن‏ها خودشان تصريح كرده بودند كه اين‏ها نمونه‏هاي كوچك و مختصري است كه ما از اصل كتب خود ارائه مي‏دهيم براي اين‏كه كساني كه با اين كتب منتشره ما برخورد مي‏كنند، اگر پسنديدند و مفتون و طالب آن‏ها شدند به ما و كتب ما رجوع كنند، اين‏ها مقدّمات و مداخل است براي اين‏كه در مكتب ما داخل بشوند. بعد در اثر برخورد با خود ما و تعليم و تعلّم، معرفتشان زياد بشود. اين‏ها را به عنوان مقدّمات و نمونه‏هايي از افكار خود منتشر كرده بودند.

اين بود سرّ نفوذ و كيفيت نفوذ فلسفه يونان همراه با فلسفه ايران و ساير فلسفه‏ها در بين مسلمانان و مخصوصا دو فلسفه ارسطويي و افلاطوني كه بعد به مشّائي و اشراقي مشهور شدند. البته بعد به تدريج، تصوّف و عرفان هم همان‏طور كه عرض شد به وسيله محيي‏الدين رواج پيدا كرد و شكلي به خود گرفت و مكتبي شد.

اين كيفيت نفوذ و طور و طرز راه يافتنِ فلسفه و عرفان به عالم اسلام بود و به كمك آثار فارابي و بوعلي سينا ادامه يافت تا قرن يازدهم هجري رسيد. تا آن موقع فقط شاگردان اين‏ها مشهور بودند و از افكار آن‏ها حمايت مي‏كردند و آثار آن‏ها را نشر داده، در انتشار آن‏ها تلاش داشتند. اما همان‏طور كه مي‏دانيم تمام اين‏ها در بين مسلمانان به عنوان مسلمانان

«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۹ *»

بود و كاري به تشيّع نداشت. درست است كه روش تشيّع روش كلامي بود ولي به تدريج در روش كلامي شيعه اثر گذاشت و علماي شيعه هم از اين طرز تفكّر متأثّر شدند.

از اين جهت مي‏بينيم در قرن ششم و هفتم علم كلام كه منسوب به تشيّع بود، اگرچه آن هم مقداري منحرف شده بود و مثل فقه و اصول فقه اندك انحرافي پيدا كرده بود اما شدّت انحراف و رنگ گرفتنش از فلسفه در زمان «خواجه نصير طوسي» بود و به وسيله او واقع شد. عرض كردم «تجريد الاعتقاد» او با اين‏كه يك كتاب كلامي است اما كاملاً رنگ فلسفه دارد و آثار تفلسف در اين كتاب ديده مي‏شود.

تا اين‏كه در قرن يازدهم فلسفه و عرفان رسما در تشيّع نيز نفوذ كرد و به وسيله «ميرداماد» و «ميرفندرسكي» در دوران حكومت و تسلّط صفوي‏ها و رسميّت پيداكردن مذهب شيعه، فلسفه نيز در شيعه داخل شد. به واسطه انتساب‏دادن، تأويل‏كردن و انتحال و تحريفي كه در آيات متشابه قرآني و فرمايش‏هاي ائمه معصومين: انجام شد و تطبيقاتي كه بين مباحث فلسفه و عرفان و متون ديني واقع گرديد، تشيّع هم به اين بلا مبتلا گرديد كه فلسفه رسما رنگ تشيّع به خود گرفت.

و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد

 

 

([۱]) بحارالانوار، ج۵۳ ص۱۷۱

([۲]) يونس: ۱۰۱

([۳]) (عن الضحّاك بن مَخْلد قال سمعت الصادق۷ يقول: ليس من الانصاف مطالبة الاخوان الانصاف) وسائل الشيعة ج۱۲، ص۸۶

([۴]) (عن ابي‏عبداللَه۷٫٫٫ إن من اشدِّ ما افترض اللّه علي خلقه ثلاثاً انصاف المرء من نفسه حتَّي لايرضي لاخيه من نفسه الا بما يرضي لنفسه منه و مواساة الاخ في المال و ذكر الله علي كلِّ حال ليس سبحان اللَّه و الحمدللّه ولكن عند ما حرَّم اللّه عليه فيدعه) الكافي ج۲، باب حق المؤمن علي أخيه، ح۳

([۵]) در سراسر كتاب عبارت‏هاي داخل پرانتز به اصل متن اضافه شده است.

([۶]) ارشاد‌العوام، ج ۴، ص ۴۷۳ حق شماره ۷۴

([۷]) العنكبوت: ۱ الي۳

([۸]) بحارالأنوار ج۲، ص۲۶۷

([۹]) العنكبوت: ۴

([۱۰]) البقرة: ۲۱۴

([۱۱]) بحارالأنوار ج۱۸، ص۲۰۲

([۱۲]) خطبه غدير و جمعه: بحارالأنوار ج۹۷، ص۱۱۲

([۱۳]) (باب أحوال السفراء الذين كانوا في زمان الغيبة الصغري وسائط بين الشيعة و القائم۷) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۴۳

([۱۴]) (باب ذكر المذمومين الذين ادّعوا البابيّة و السفارة كذباً و افتراءً لعنهم اللّه) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۶۷

([۱۵]) (يا علي بن محمد السمري … فاجمع أمرك و لاتوص إلي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامّة) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۶۰

([۱۶]) بحارالأنوار ج۵۱، ص۱۵

([۱۷]) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۴۰

([۱۸]) شرح حديث عمران صابي، ص۱۹ ـ (عن ابن عباس عنه۹٫٫٫ و كلّ شي‏ء يسبّح اللّه و يكبّره و يهلّله بتعليمي و تعليم علي) بحارالأنوار ج۲۶، ص۳۴۵

([۱۹]) بحارالأنوار، ج۷۶، ص۳۰

([۲۰]) بحارالأنوار ج۲۴، ص۳۶۱

([۲۱]) (عن الصادق۷ كلّ ذي صناعة مضطرّ إلي ثلاث خلال يجتلب بها المكسب و هو أن‏يكون حاذقاً بعمله مؤدّياً للأمانة فيه مستميلاً لمن استعمله) بحارالأنوار ج۷۸، ص۲۳۵ ـ (يا علي لا خير في قول إلا مع الفعل و لا في نظر إلا مع الخبرة) مكارم الأخلاق، ص۴۴۲

(مسأله: ديه سگ‏هاي خانه و بستان بيست درهم است و ديه سگ گله يك گوسفند است و اگر تفاوت در ميان سگ‏ها باشد به قيمت اهل خبره بايد ديه آن معين شود) كفايةالمسائل ج۲، فصل ششم: در ديه حيوانات

([۲۲]) عوالي‌اللآ لي، ج۳، ص۱۹۲

([۲۳]) شرح الخطبه، چ‌سنگي، ص۱۵۸

([۲۴]) ارشاد العوام، ج۴ ـ پيش‏گفتار شرح الزيارة، ج۴

([۲۵]) شرح الخطبة، ج۲، ص۳۰

([۲۶]) اصول الكافي ج۱، باب الرد الي الكتاب و السنة

([۲۷]) بحارالأنوار ج۵۲، ص۳۲۶

([۲۸]) مراد بندگان دراطاعت و فرمان‏برداري است نه بندگان پرستش.

([۲۹]) پيش‏گفتار مباحث نبوّت و ولايت جلد (۱) اسرار مطلق و نسبي محمّد و آل‏محمد۹

([۳۰]) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۸۰

([۳۱]) بحارالأنوار ج۲، ص۷۹

([۳۲]) بحارالأنوار ج۴۲، ص۱۵۰ ـ (عن سلمان۲ قال: إن‌ّ الناس يخرجون من الدين أفواجاً كما دخلوا فيه أفواجاً) الملاحم و الفتن سيد بن طاوس، باب ۵۳  ص۲۶۵

([۳۳]) اين سؤالاتي هم كه ايشان مطرح كرده‏اند، نوع سؤال‏ها نشان مي‏دهد كه برداشتي از همان اعتراضات و اشكالاتي است كه ديگران داشته‏اند.

([۳۴]) سبأ: ۱۳

([۳۵]) هود: ۴۰

([۳۶]) (عن أبي‏عبدالله۷ في قول اللّه «إن‌َّ عبادي ليس لك عليهم سلطان» فقال ليس علي هذه العصابة خاصّة سلطان. قلت: و كيف و فيهم ما فيهم؟ فقال ليس حيث تذهب. إنّما هو ليس لك سلطان أن‏يحبّب إليهم الكفر و يبغض إليهم الإيمان) بحارالأنوار ج۶۳، ص۲۴۳ ـ كان أبوجعفر۷ يقول «فمستقرّ و مستودع» فالمستقرّ قوم يعطون الإيمان و مستقرّ في قلوبهم و المستودع قوم يعطون الإيمان ثم يسلبونه) بحارالأنوار ج۴۸، ص۱۵۹

([۳۷]) (قال علي۷ و اعلم ان‌ّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه۹۰

([۳۸]) (قال علي۷ إن‌ّ أمرنا صعب مستصعب لايحتمله الا ملك مقر‌ّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۲۹۶ ـ (حديث نورانيّت: المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شي‏ء إلا شرح صدره لقبوله و لم‏يشك‌ّ و لم‏يرتب) بحارالأنوار ج۲۶، ص۱

([۳۹]) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۶۲

([۴۰]) بحارالأنوار ج۲ ص۸۸

([۴۱]) (المَعارِف: محاسن الوجه. واحدها مَعر‌َف) لسان العرب مدخل۹

([۴۲]) نهج البلاغة، خطبه۲۱۴

([۴۳]) نهج البلاغة، حكم۱۴۷ ـ بحارالأنوار ج۱، ص۱۸۷

([۴۴]) الصراط المستقيم ج۱، الفصل التاسع عشر

([۴۵]) النور: ۳۶

([۴۶]) دوران بين دو نبي، يا دو حّجت را دوران «فترت» مي‏گويند. در زمان‏هاي فترت، نبي يا حجّت مشهوري نبوده است.

([۴۷]) حديقة الاخوان، ص۱۷۳

([۴۸]) قوله۷ حسنات الأبرار سيئات المقرّبين قصص الأنبياء للجزائري ص۴۷

([۴۹]) نهج البلاغة، خطبه۲۲۲

([۵۰]) آل عمران: ۷

([۵۱]) الفتح: ۱۰

([۵۲]) شوري: ۱۱

([۵۳]) التوبة: ۴۳

([۵۴]) الفتح: ۲

([۵۵]) نهج البلاغة، خطبة الاشباح۹۱، ص۱۲۵

([۵۶]) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه۹۱

([۵۷]) بحار الانوار ج۴، ص۱۰۰

([۵۸]) الكافي ج۱، باب أنّ الراسخين في العلم هم الأئمة:، ح۲ ص۲۱۳

([۵۹]) آل عمران: ۸

([۶۰]) الكافي ج۱، كتاب العقل و الجهل، ح۱۲

([۶۱]) بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۸۱ ـ تفسير العياشي ج۱، ص۱۶۴

([۶۲]) التهذيب ج۳، ص۱۴۷

([۶۳]) الكافي ج۱، باب من وصفه اللّه تعالي في كتابه بالعلم هم الائمة: ص۲۱۲

([۶۴]) (إنَّ الدِّين عند اللّه الاسلام ) آل‏عمران: ۱۹

(فإن حاجُّوك فقل أسلمت وجهي للّه و من اتَّبعنِ و قل للَّذين أوتوا الكتاب و الأمِّيِّين ءأسلمتم فإن أسلموا فقد اهتدوا و إن تولَّوا فإنَّما عليك البلاغ واللّه بصيرٌ بالعباد)۲۰

(ألم‏تر إلي الَّذين أوتوا نصيباً من الكتاب يدعون إلي كتاب اللّه ليحكم بينهم ثمَّ يتولّي فريقٌ منهم و هم معرضون)۲۳

(قل أطيعوا اللّه و الرَّسول فإن تولَّوا فإنَّ اللّه لايحبُّ الكافرين)۳۲

(قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه و لانشرك به شيئاً و لايتَّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون اللّه فإن تولَّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون)۶۴

(أفغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السَّموات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون)۸۳

(و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين)۸۵ …

([۶۵]) (لايتخّذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شي‏ء إلا أن‏تتّقوا منهم تقاة) آل عمران: ۲۸

([۶۶]) آل عمران: ۷ الي ۹

([۶۷]) آل‌عمران: ۱۶

([۶۸]) ايضاً: ۱۷

([۶۹]) أيضاً: ۵۲ و ۵۳

([۷۰]) بحارالأنوار ج۹۲، ص۶۰ ـ ج۲۴، ص۱۵۴

([۷۱]) آل‌عمران: ۱۱۰

([۷۲]) أيضاً : ۱۱۳ و ۱۱۴

([۷۳]) آل عمران : ۱۴۶ و ۱۴۷

([۷۴]) أيضاً : ۱۷۲ و ۱۷۳

([۷۵]) آل‌عمران : ۱۹۱ تا ۱۹۴

([۷۶]) آل‏عمران: ۱۹۹

([۷۷]) التبيان للشيخ الطوسي ج۲، ص۳۹۹

([۷۸]) بحارالأنوار ج۹، صص۷۹ و ۲۱۲

([۷۹]) از طريق شيعه يك حديث از امام باقر۷ در تفسير قمي و معاني الأخبار نقل شده است كه حديث اين است: عن محمد بن قيس عن أبي‏جعفر صلوات اللّه عليه. قال: إن حي بن أخطب و أبا ياسر بن أخطب و نفراً من اليهود من أهل نجران أتوا رسول‏اللّه۹ فقالوا له أ ليس فيما تذكر فيما أنزل إليك الم. قال بلي قالوا أتاك بها جبرئيل۷ من عند اللّه قال: نعم. قالوا لقد بعث أنبياء قبلك مانعلم نبيّاً منهم أخبرنا مد‌ّة ملكه و ما أكل أمته غيرك. قال فأقبل حي بن أخطب علي أصحابه، فقال لهم «الألف» واحد و «اللام» ثلاثون و «الميم» أربعون فهذه إحدي و سبعون سنة. فعجب ممّن يدخل في دين مد‌ّة ملكه و أكل أمته إحدي و سبعون سنة. قال ثم‌ّ أقبل علي رسول‏اللّه۹ فقال له يا محمد هل مع هذا غيره؟ قال نعم. قال هاته! قال المص. قال هذا أثقل و أطول الألف واحد و اللام ثلاثون و الميم أربعون و الصاد تسعون فهذه مائة و إحدي و ستون سنة. ثم‌ّ قال لرسول‏اللّه۹ هل مع هذه غيره؟ قال نعم. قال هات! قال الر قال هذا أثقل و أطول. الألف واحد و اللام ثلاثون و الراء مائتان. ثم قال فهل مع هذا غيره؟ قال نعم. قال هات قال المر. قال هذا أثقل و أطول الألف واحد و اللام ثلاثون و الميم أربعون و الراء مائتان. ثم قال هل مع هذا غيره؟ قال نعم. قالوا لقد التبس علينا أمرك فماندري ما أعطيت. ثم قاموا عنه. ثم قال أبوياسر لحي أخيه و ما يدرك لعل محمّداً قد جمع له فيهم هذا كلّه و أكثر منه. فقال أبوجعفر۷ إن هذه الآيات أنزلت فيهم «منه اياتٌ محكماتٌ هُن‌َّ أم‌ُّ الكتاب و أخر متشابهاتٌ» و هي تجري في وجوه أخر علي غير ما تأول حي بن أخطب و أخوه و أصحابه. ثم خاطب اللّه الخلق فقال «اتَّبعوا ما أنزل إليكم من ربِّكم و لاتتَّبعوا من دونه أولياء غير محمد قليلاً ما تذكَّرون» بحارالأنوار ج۹ ص۲۰۹

اما اين حديث صريح نيست در اين كه اين آيات به مناسبت اين جريان نازل گرديده؛ بلكه احتمال مي‏رود كه امام۷ خواسته‏اند بفرمايند كه اين تفسير و توجيه يهوديان براي اين حروف مقطّعه از مصاديق اين آيات است كه خداوند نازل فرموده و شامل اين تفسير و توجيه يهوديان نيز مي‏باشد، زيرا اين حروف مقطّعه داراي معاني و وجوه ديگري است كه غير از تفسير و توجيه آنان است.

([۸۰]) (ما من القرءان ايةٌ إلا و لها ظهرٌ و بطنٌ قال ظهره تنزيله و بطنه تأويله و منه ما قد مضي و منه ما لم‏يكن يجري كما تجري الشمس و القمر كلّما جاء تأويل شي‏ءٍ يكون علي الأموات كما يكون علي الأحياء) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۹۶

([۸۱]) فصّلت: ۴۲

([۸۲]) (أشهد أنّهم في علم اللّه و طاعته كمحمّد صلوات اللّه عليه و عليهم أجمعين) بحارالانوار ج۸۵، ص۲۶۹ ـ دعاي صباح و مساء: بحارالانوار۸۶، ص۳۳۷

([۸۳]) (فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم‏يحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق فيما لم‏يكلفهم البحث عن كنهه رسوخاً) نهج االبلاغة: خطبة الأشباح، خ۹۱

([۸۴]) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۹۸

([۸۵]) الكافي ج۱، باب التسليم و فضل المسلّمين، ح۳

([۸۶]) (يهلك اصحاب الكلام و ينجو المسلّمون إن‌ّ المسلّمين هم النجباء) وسايل الشيعة ج۱۶، ص۲۰۰

([۸۷]) ( …و الكفر علي أربع دعائم: علي التعمّق و التنازع و الزيغ و الشك‌ّ. فمن تعمّق لم‏يُنب الي الحق‌ّ) نهج‌البلاغة: الحكم، ح۲۱

([۸۸]) (عن أبي‏عبداللّه۷ أكثروا من أن‏تقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لاتأمنوا الزيغ) بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۸۱

([۸۹]) مناجاة المطيعين للّه ليوم الخميس: بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۴۷

([۹۰]) (قال علي۷العالم يعرف الجاهل لأنّه كان جاهلاً و الجاهل لايعرف العالم لأنّه لم‏يكن عالماً) شرح نهج‌البلاغة: ج۲۰، الحكم۸۱۳ ـ غرر الحكم: مواعظ العلماء، ح۲۴۸

([۹۱]) (عن أبي‏الحسن العسكري۷ في قوله «اهدنا الصراط المستقيم» قال يقول أدم لنا توفيقك الذي به أطعناك في ماضي أيامنا حتي نطيعك كذلك في مستقبل أعمارنا) بحارالأنوار ج۲۴، ص۹

([۹۲]) مستدرك الوسائل ج۵، ص۱۴۲

([۹۳]) آل‌عمران: ۷

([۹۴]) مستدرك الوسائل ج۶، ص۲۸۵

([۹۵]) مناجاة الزاهدين ليلة الجمعة: بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۵۲

([۹۶]) النحل: ۹۳

([۹۷]) الاعراف: ۱۵۵

([۹۸]) يونس: ۹

([۹۹]) مستدرك الوسائل ج۵، ص۳۹۰

([۱۰۰]) آل عمران: ۹

([۱۰۱]) الزمر: ۱۸

([۱۰۲]) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۶۱

([۱۰۳]) معيار اللغة ج۲، ص۷۵۹

([۱۰۴]) الكافي ج۱، باب معاني الأسماء و اشتقاقها، ح۸

([۱۰۵]) النمل: ۴۳

([۱۰۶]) بحارالأنوار ج۹۴، ص۲۲ ـ ج۱۰۲، ص۱۷۲

([۱۰۷]) النساء: ۶۵

([۱۰۸]) الكهف: ۶

([۱۰۹]) الأحزاب: ۴۳

([۱۱۰]) دعاي ندبه: بحارالأنوار ج۱۰۲، ص۱۰۴

([۱۱۱]) سورة الناس

([۱۱۲]) سبأ: ۱۸

([۱۱۳]) وسائل الشيعة ج۸، ص۳۱۸

([۱۱۴]) الكافي ج۱، باب صفة العلم و فضله

([۱۱۵]) عوالي اللئالي ج۴، ص۱۲۹

([۱۱۶]) دره نجفيّه ج۲، برهان۲۳، ص۵۹۰

([۱۱۷]) سبأ: ۱۹

([۱۱۸]) الأنعام: ۱۲۵

([۱۱۹]) طه: ۹۶

([۱۲۰]) بحارالانوار ج۱۳، ص۲۰۹

([۱۲۱]) بحارالانوار ج۴۲، ص۱۴۱

([۱۲۲]) (… كما فعل بأشياعهم …) سبأ: ۵۴

([۱۲۳]) وسائل الشيعة ج۱۷، ص۳۱۷

([۱۲۴]) البقرة: ۹۳

([۱۲۵]) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۱۰۶

([۱۲۶]) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۱۰۶

([۱۲۷]) الأنعام: ۱۱۲

([۱۲۸]) آل عمران: ۶۱

([۱۲۹]) فصّلت: ۴۲

([۱۳۰]) آل عمران: ۱۸۱

([۱۳۱]) التوبة: ۳۰

([۱۳۲]) المائدة: ۶۴

([۱۳۳]) بحارالانوار ج۴، ص۹۵

([۱۳۴]) البقرة: ۸۰

([۱۳۵]) معلوم مي‏شود كه ريشه اين اعتقاد فاسد، از يهود است. لن‏تمسّنا النار الا أيّاماً معدودةً. مي‏دانيم كه جهنم براي اهلش دار خلود است، ولي يهود اين‏طور مي‏دانند كه براي آن‏ها دار موقّت است؛ مثل ملاي ديگري كه جهنم را دار موقّت مي‏داند تا مد‌ّت بقاء تعيّنات شر‌ّ، و بهشت را هم دار خلود نمي‏داند. و اين را كسي نگفته بود. ولي اين ملا گفت كه بهشت دار خير، و دار رضاي خدا است. اما در مد‌ّت تعيّن خير در انسان. وقتي كه هر دو تعيّن برطرف شد، مقام همه جهنمي‏ها و بهشتي‏ها جاي ديگري است. كجا؟ في مقعد صدقٍ عند مليك مقتدر. نه جهنم است، نه بهشت. ديگر كجا است؟! در جايگاه صدق در نزد پادشاه با قدرت. آري! اين‏ها همه انحراف‏هايي است كه مي‏بينيم از يهود و امثال آن‏ها سرچشمه گرفته است.

([۱۳۶]) بحارالأنوار ج۹، ص۳۳۶

([۱۳۷]) البقرة: ۷۸

([۱۳۸]) البقره: ۸۹

([۱۳۹]) البقرة: ۱۴۶

([۱۴۰]) البقرة: ۷۹

([۱۴۱]) البقرة: ۷۹

([۱۴۲]) المائده: ۷۳

([۱۴۳]) بحارالانوار ج۹، ص۸۱ ـ ج۲۱، ص۳۵۳

([۱۴۴]) التوبة: ۳۰

([۱۴۵]) (قالت النصاري المسيح ابن اللّه) التوبة: ۳۰

([۱۴۶]) بقرة: ۹۳

([۱۴۷]) (عن علي۷ قال قال رسول‏اللّه۹: ستفترق أمّتي علي ثلاثة و سبعين فرقةً منها فرقة ناجية و الباقون هالكون فالناجون الذين يتمسّكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم و لايعملون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل. فسألت عن الأئمة؟ فقال: عدد نقباء بني إسرائيل) بحارالانوار ج۳۶، ص۳۳۶

([۱۴۸]) الصوارم المهرقة لنور اللّه التستري ص۲۲۴

([۱۴۹]) الفوائد المدنيّة، ص۲۴ ـ ارشادالعوام ج۳، ص۲۴ ـ در زمان پادشاهي بي‌برس بندقداري در مصر سال۶۶۵ هـ‌ـ.ق اجتهاد ممنوع اعلام گرديد.

([۱۵۰]) (احتجاج علي۷ علي اليهود من أحبارهم ممن قرأ الصحف و الكتب في معجزات النبي۹ و كثير من فضائله) الأحتجاج، ج۱ ـ (احتجاجه۷ علي من قال بالرأي في الشرع و الأختلاف في الفتوي و أن يتعر‌ّض للحكم بين الناس من ليس لذلك بأهل و ذكر الوجه لاختلاف من اختلف في الدين و الرواية عن رسول اللّه۹) الاحتجاج، ج۱

([۱۵۱]) (احتجاج أبي عبداللّه الصادق۷ في أنواع شتّي من العلوم الدينيّة علي أصناف كثيرة من أهل الملل و الديانات) الاحتجاج، ج۲

([۱۵۲]) (احتجاج الرضا۷ علي أهل الكتاب و المجوس و رئيس الصابئين و غيرهم) الأحتجاج، ج۲

([۱۵۳]) (باب احتجاجات هشام‏بن‏الحكم في الإمامة) بحارالانوار ج۴۸، ص۱۸۹

([۱۵۴]) (باب مناظرات أصحاب الصادق۷ مع المخالفين) بحارالأنوار ج۴۷، ص۳۹۶ ـ (باب أحوال أصحاب الرضا۷ و أهل زمانه و مناظراتهم و نوادر أخباره و مناظراته۷) ايضاً ج۴۹، ص۲۶۱

([۱۵۵]) (عن أبي نصر البَزَنطي عن الرِّضا۷ أنَّه قال: قال رجل من أصحابنا للصَّادق جعفر بن محمَّد۷ قد ظهر في هذا الزَّمان قوم يقال لهم الصُّوفية فما تقول فيهم؟ قال إنَّهم أعداؤنا فمن مال فيهم فهو منهم و يحشر معهم و سيكون أقوامٌ يدَّعون حبَّنا و يميلون إليهم و يتشبَّهون بهم و يلقِّبون أنفسهم و يأوِّلون أقوالهم الا فمن مال إليهم فليس منَّا و إنَّا منهم براءٌ و من أنكرهم و ردَّ عليهم كان كمن جاهد الكفَّار بين يدي رسول‏اللّه۹) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۲۳

([۱۵۶]) (باب وجوب البراءة من أهل البدع و سبِّهم و تحذير النَّاس منهم و ترك تعظيمهم مع عدم الخوف) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۱۸

([۱۵۷]) (عن الرضا۷ أنّه قال من ذكر عنده الصوفيَّة و لم‏ينكرهم بلسانه و قلبه فليس منَّا و من أنكرهم فكأنَّما جاهد الكفّار بين يدي رسول‏اللّه۹) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۲۳

(عن الأمام الحسن العسكري۷ أنَّه قال لأبي‏هاشم الجعفري يا أباهاشمٍ سيأتي زمان علي الناس وجوههم ضاحكةٌ مستبشرةٌ و قلوبهم مظلمةٌ متكدِّرةٌ السنَّة فيهم بدعةٌ و البدعة فيهم سنَّة المؤمن بينهم محقَّر و الفاسق بينهم موقَّر. أمراؤهم جاهلون جائرون و علماؤهم في أبواب الظلمة سائرون. أغنياؤهم يسرقون زادَ الفقراءِ و أصاغرهم يتقدَّمون علي الكبراء. و كلُّ جاهلٍ عندهم خبير و كلُّ محيلٍ عندهم فقير. لايميِّزون بين المخلص و المرتاب لايعرفون الضَّأن من الذِّئاب. علماؤهم شرار خلق اللَّه علي وجه الأرض. لأنَّهم يميلون إلي الفلسفة و التصوّف. و أيم اللَّه إنّهم من أهل العدول و التَّحرُّف. يبالغون في حبِّ مخالفينا و يضلُّون شيعتنا و موالينا. إن نالوا منصباً لم‏يشبعوا عن الرِّشاء. و إن خذلوا عبدوا اللَّه علي الرِّياء الا إنّهم قطَّاع طريق المؤمنين و الدُّعاة إلي نحلة الملحدين. فمن أدركهم فليحذرهم وليصن دينه و إيمانه ثمّ قال يا أباهاشم هذا ما حدَّثني أبي عن ابائه جعفر بن محمَّد۷ و هو من أسرارنا فاكتمه الا عن أهله) المستدرك الوسائل ج۱۱، ص۳۸۰

([۱۵۸]) ابواسحاق كندي

([۱۵۹]) الفوائد الإثناعشرية: فائدة۱۱، چ‌سنگي، ص۲۴۱

([۱۶۰]) اعيان الشيعة ج۳، ص۲۲۶

([۱۶۱]) اعيان الشيعة ج۳، ص۲۲۶

([۱۶۲]) اعيان الشيعة ج۳، ص۲۲۷

([۱۶۳]) كشف الظنون ج۱، ص۸۴۷

([۱۶۴]) اعيان الشيعة ج۳، ص۲۲۷

([۱۶۵]) آل عمران: ۷

([۱۶۶]) ارشادالعوام ج۲، چ كرمان، ص۵۴