پیشگفتار مباحث دروس شرح المشاعر
قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱ *»
گزارشی كوتاه:
يكي از برادران محترم در اثر مطالعه اعتراضهاي نويسندهاي بر مطالب عاليه مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم كه آن اعتراضها از ناداني يا غرضورزي آن نويسنده سرچشمه ميگرفته، پرسشهايي را مطرح نموده و از حقير پاسخ آنها را درخواست كرده بودند. ولي در اثر گرفتاريهاي درسي و نوشتني و شخصي، براي پاسخدادن به آنها فرصتي فراهم نميشد. تا آنكه در ماه مبارك رمضان سال ۱۴۰۸ هـ .ق كه بنا بر اين شد صبحها بعد از اقامه نماز جماعت در منزل درسي داشته باشيم، حقير پيشنهاد كردم به جاي هر درسي، مناسبتر است كه به پاسخگويي اين پرسشها بپردازيم. اين پيشنهاد پذيرفته شد و عزيزان با آن موافقت كردند.
ولي پيش از شروع به پاسخگويي پرسشها، مناسب ديدم مقدّمهاي را مطرح نمايم كه جنبه كليدي داشته باشد. تا هم در شناخت موقعيّت مكتب مشايخ اعلياللهمقامهم كمك كند و هم بيارزشي نوع اعتراضهاي مخالفان نادان يا مغرضِ مكتب ايشان را روشن نمايد. اين مقدّمه كه تا اندازهاي هم طولاني شد، بارها از ناحيه بعضي از عزيزان درخواستِ تكثير آن شد. ولي به علّت تكثير بحثهاي ديگر كه لازمتر به نظر ميرسيد، تكثير آن به تأخير افتاد. تا هنگامي كه تصميم گرفته شد كه «دروس» كتاب مبارك شرح «المشاعر» تكثير شود، مناسب ديدم كه آن مقدّمه به عنوان «پيشگفتار» آن دروس تكثير گردد. اينك آن مباحث پس از آنكه اندكي از صورت گفتاري به صورت نوشتاري تغيير يافت، به شكل مجموعه حاضر در اختيار علاقهمندان قرار گرفت.
آن برادر گرامي در نامه خود بعد از عنواني نوشتهاند: «سلام عليكم اميدوارم حال شريف شما خوب بوده، پيوسته اوقات در پناه امام زمان۷ محفوظ باشيد. ابتدا از اينكه براي شما وسيله زحمت شدهام پوزش ميطلبم و اميدوارم عفو بفرماييد. مطالبي را كه به صورت نامه به حضور شما فرستادم، در صورت امكان لطف كنيد جواب آنها را مرقوم
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲ *»
فرماييد البته توسّط بعضي برادران به جواب بسياري از آنها رسيدهام، ولي در مسائلي هم دچار اشكال شدم كه هنوز به حقيقت جواب دست نيافتهام و از جهت اينكه در جهالت نمانم و دلم آرامتر شود، مزاحم حضرت عالي شدم، و ناگفته نماند كه من قصد بحث و جدل با كسي را ندارم ولي شما طوري جواب بفرماييد كه معاند با انصاف را قانع كند.»
پاسخ:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. ابتدا از تأخير جواب پوزش ميطلبم و خود شما به علل و جهات آن آگاهيد، و چون از بركات بقيّةاللّه عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين فرصتي و عافيتي فراهم گرديد و توفيقي حاصل شد، تصديع ميدهم.
نوشتهايد: «ناگفته نماند كه من قصد بحث و جدل با كسي را ندارم ولي شما طوري جواب بفرماييد كه معاند با انصاف را قانع كند» عرض ميكنم عناد، با انصاف جمع نميشود و شخص منصف، نميتواند معاند باشد. زيرا انصاف عبارت است از تصديق حق و حق را به حقدار دادن، اگرچه به زيان خود شخص بيانجامد. و نوعاً كساني كه در مقام اعتراض و اشكال بر مشايخ عظام اعلياللهمقامهم برآمدهاند، اشخاصي معاند هستند كه گويا از انصاف خبر نشدهاند.
بنابراين مرا معذور خواهيد داشت از اينكه پاسخ سؤالها طوري باشد كه معاند را قانع سازد؛ بلكه دستور و روش بزرگان بر همين بوده كه به اشكالها و اعتراضهاي معاندان جواب نميفرمودند مگر آنكه مصالح ديگري در كار بوده كه به جواب معاندي ميپرداختند كه در واقع همان مصالح منظور نظر مباركشان بوده است، نه قانع شدنِ آن معاند. در توقيع مبارك([۱]) ميخوانيم و ما تغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.([۲])
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳ *»
آري همانطور كه فرمودهايد، اميدوارم جوابها طوري باشد كه بر آگاهي و شناخت آن برادر عزيز و ساير عزيزان نسبت به آنچه مورد بحث قرار ميگيرد، بيافزايد و شما و ما در اجر و ثواب طلب كنندگان و نشر دهندگان علم شريك باشيم.
علاوه بر اين عرض ميكنم: انصاف دادن نه تنها از معاند انتظار نيست؛ بلكه ظاهراً از روايات اينطور استفاده ميشود كه حتي از برادران ايماني هم ـ البته برادران ايماني مساوي ـ نبايد انتظار انصاف داشت. آنطوري كه در روايات ذكر شده و از حقوق اخوان ميشمرند، همين است كه از برادر انصاف طلب نكنيم.([۳]) چون همانطور كه در روايات هم ميفرمايند، سه امر است كه مشكلترين امور است: يكي ذكر خداوند در هر حال، يكي انصاف المرء من نفسه([۴]) (يكي هم مواسات با برادران ايماني در مال است).([۵]) به طور كلّي انصاف امري است كه شخص خيلي كم ميتواند به آن موفّق بشود. از جهت اينكه اعتدالي لازم دارد كه در آن اعتدال، انسان به جهتي تمايل پيدا نكند! و براي ناقصان چنين اعتدالي نيست. ظاهراً اينطور يادم ميآيد كه از حقوق برادران مساوي ميشمرند.([۶]) برادران بزرگتر كه كاملان هستند، معلوم است كه معنا ندارد ما از آنها انصاف بخواهيم. برادر كوچكتر هم در رتبهاي نيست كه ما بتوانيم از او انتظار حقّي داشته باشيم. پس مراد برادران مساوي خواهند بود. درباره برادران مساوي حقوقي كه ذكر ميفرمايند، يكي از
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴ *»
آنها كه خاطرم ميآيد اين است كه از برادر مساوي انتظار انصاف نبايد داشت! به طوري كه ميفرمايند اگر انتظار انصاف داشته باشي، از بيانصافي تو است؛ يعني بيجا است. حال اين مطلب هم در اينجا ضميمه شود، بد نيست كه نه تنها از معاند نبايد انتظار انصاف داشت كه اصلاً انصاف از او برنميآيد؛ بلكه از برادر مساوي هم ميفرمايند نبايد انتظار انصاف داشت.
بعد نوشتهايد: «نوع اين سؤالات مطالبي است كه در كتب شيخ مرحوم و سيّد مرحوم اعلياللّهمقامهما ديده ميشود و چون نوع مردم از تفسير آنها عاجزند، اشكال ميگيرند كه من به چند مورد، از قول خود آنها اشاره ميكنم.»
عرض ميكنم مطلب همينطوري است كه نوشتهايد. اساس كار معاندان همين است كه در آنچه اهليّت و خبرويّت ندارند، دخالت نموده و در علومي كه اصطلاحات مخصوص به خود دارد و با موازين معيّني سنجيده ميشود، ميخواهند با اصطلاحات ديگري بررسي كرده و با موازين ديگري مقايسه نموده، به قضاوت بپردازند، و من لازم ميبينم پيش از آنكه وارد پاسخگويي از اشكالها شوم موقعيّت و موضع شيخ مرحوم و سيّد مرحوم اعلياللّهمقامهما را در سير فكري تشيّع و نقش آن دو بزرگوار را در جريانهاي علمي شيعه، بيان كنم. اگرچه اين بحث به كار معاندان نميآيد، ولي اميد است براي دوستان، سخني شيرين و واقعيّتي دلنشين باشد انشاءاللّهتعالي.
g g g g g g g
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵ *»
جلسه اول
(سهشنبه ۲ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ آزمايش؛ سنتي الهي
¬ آزمايش درباره اركان دين
¬ آزمايش به وجود جانشينان خدا
¬ آزمايش به وجود نايبان امام عصر (ع)
¬ اقسام نيابت عامّه در دوران غيبت كبري
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶ *»
يكي از سنّتهاي الهي كه هميشه جاري بوده و در همه امّتها واقع شده، سنّت آزمايش است كه در قرآن در سوره مباركه عنكبوت از آن خبر داده، ميفرمايد: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ألم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الّذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين([۷]) اين سنّت خداوند در همه زمانها و در همه امّتها جاري است. زيرا ايمان تنها ايمان زباني نيست كه با گفتن و اظهار آن، مقصود به عمل آمده باشد؛ بلكه حقيقتي است داراي ابعاد مختلف كه همراه خود تكاليف و وظايفي را بر عهده مؤمن ميآورد و مردم با اظهار آن، رها و واگذارده نميشوند. مگر آنكه وجود چنين حقيقتي را در جميع ابعادش به نمايش درآورند. و اين امر جز در بوته آزمايش، گرفتاري و امتحانها به گونهاي ديگر به وقوع نميپيوندد. پس بايد در معرض آزمايش درآيند و هركس از بوته آزمايش صاف و خالص بيرون آمد، مؤمن است و در ايمان راستين است.
پس آزمايش، اصلي از اصول اديان آسماني و سنّتي جاري از سنن الهي است. اگرچه خداوند به حقيقت دلها آگاه است و پيش از آنكه آزمايش بفرمايد، از راستين بودن يا دروغين بودنِ ايمان هركسي باخبر است، ولي نظام جزا و پاداش را بر اين اساس قرار داده كه مردم را بر آنچه به انجام ميرسانند، محاسبه و مجازات فرمايد، نه بر حسب آنچه از ايشان ميداند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷ *»
آزمايش هم همان مكشوف ساختن واقع است و آنچه براي خداوند معلوم بوده، آن را آشكار مينمايد. اين نظام از جهتي با فضل خدا، از جهتي با مسأله عدل الهي و از نظري با روش و منهج تربيتي پروردگار متعال ارتباط دارد كه در اين بحث، ذكر آن بيمورد ديده ميشود.
به هر حال آزمايشها مختلف است و اگر شخص در ايمان، صلابت، رسوخ، ثبات و دوام نداشته باشد خواهوناخواه در پارهاي از آنها از پاي درميآيد و باطن خود را آشكار ميسازد.
آزار و صدماتي كه از طرف كفّار و اهل باطل متوجّه مؤمن ميشود، از طرفي هم مؤمن براي خود يار و كمككار نميبيند، خودش هم كه نميتواند از خود دفاع كند و آزار و صدمات آنها را از خود دفع نمايد، اين امر از آزمايشهاي الهي است. گرفتاريهايي كه متوجّه اهل و عيال شخص ميشود و براي رفع آنها انسان در فشارهاي اجتماعي و زندگي قرار ميگيرد، از آزمايشهاي الهي است. تنگي معيشت و تهيدستي، بالا رفتن هزينه زندگي و بار آمدن مشكلاتي از اين ناحيه، از آزمايشهاي الهي است. مصائب و بيماريها، دربهدريها و ناكاميها، سختيها و نابسامانيها، از آزمايشهاي الهي است.
پيروزيهاي ستمگران و رفاه حال كفّار و از خدا بيخبران، آسايش و آسوده زيستنِ اهل باطل و كاميابيهاي اهل عصيان و طغيان، از آزمايشهاي الهي است. احساس تنهايي يا احساس قلّت و كمبودن همفكر در سير فكري و عقيده، يكي از آزمايشهاي بزرگ است كه انسان از تنهابودن يا در اقليّت بودن خود و همعقيدههاي خود، احساس وحشت نكند و او را در طريق ايمان سست نگرداند. اميرالمؤمنين۷ ميفرمايد: لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله.([۸])
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸ *»
در بعضي از آيات شريفه قرآن پارهاي از آزمايشها يادآوري شده است كه به برخي از آنها اشاره ميكنم أم حسب الذين يعملون السيئات أنيسبقونا ساء ما يحكمون([۹]) آيا اينطور فكر ميكنند كساني كه در باطنها و سريرههاي خويش مرتكب بديها شده و نفاق ميورزند كه ميتوانند بر ما پيشي بگيرند و خود را از ايمان آورندگان به شمار آورند. در صورتي كه در باطن و حقيقت، از كفّار و منافقان ميباشند.
أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه. ألا إنّ نصر اللّه قريب([۱۰]) همچنين ساير مواردي كه در آنها امتحان انجام مييابد، بيان گرديده است. و چون مقصود اصلي ما نيست، از ذكر آنها خودداري ميشود.
يكي از موارد مهمّي كه مردم به آن آزمايش شده و ميشوند، اركان دين است. نظر به اينكه اركان دين چهار است: اول توحيد، دوم نبوت، سوم اقرار به ولايت ائمه و فاطمه زهرا: و چهارم اقرار به ولايت اولياء و برائت از اعداء و در اقرار به ولايت اولياء، اقرار به مقامات و فضائل شيعيان هم لازم است، روي اين جهت مردم به هريك از اين اركان آزمايش شدهاند.
آناني كه ركن اول را نپذيرفتند، و دعوت رسولاللّه۹ را كه ميفرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا([۱۱]) اجابت ننمودند، هلاك شدند. آناني كه آن را پذيرفتند و به توحيد خدا اقرار كردند، به ركن دوم كه امر نبوت باشد، امتحان شدند. آناني كه به اين ركن هم اقرار نمودند، توحيد از ايشان پذيرفته شد و آنهايي كه اقرار نكردند، توحيد هم از ايشان پذيرفته نگرديد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹ *»
باز كساني كه ركن دوم را پذيرفتند، به ركن سوم امتحان شدند كه امر ولايت ائمه: باشد. در اين ركن چه اختلافها كه پيش نيامد! چه فرقهها كه پيدا نشدند! و چه تشتّتها كه رخ نداد؟! امتحان عجيبي بود! كساني توانستند ايمان سالم و ديانت صحيحي داشته باشند كه به امامت و ولايتِ ائمه اثنيعشر: اقرار نمودند و اهل نجات شدند. ولي آنها هم به ركن چهارم آزمايش شدند كه امر شيعه و اقرار به ولايت ايشان و برائت از اعداء آل محمد: و اعداء شيعيان ايشان باشد. اجمالاً ميدانيد كه اين آزمايش بسيار سخت بود. بعد از آن، ثابت ماندند آناني كه ثابت ماندند و خارج شدند آنان كه خارج گرديدند.
اين آزمايشها پيوسته و مستمرّ است و تا ظهور امام زمان حضرت بقيّة اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين ادامه دارد. خداوند متعال هر نفسي را به همه اين چهار ركن آزمايش و امتحان ميفرمايد تا در هر نسلي اهل هلاك و اهل نجات مشخّص شوند.
با كمي دقّت معلوم ميگردد كه جميع آزمايشها در اركان دين، در واقع و حقيقت آزمايش به وجود جانشينان خدا بوده است. به اين ترتيب كه خدا آزمايش فرمود اهل توحيد و اقراركنندگان به ركن اول دين را، به جانشينان خود كه انبياء باشند. زيرا نبوّت عبارت است از جانشيني خدا و قائممقام او بودن در ايصال و رسانيدنِ احكام به سوي خلق. حضرت امير۷ در وصف رسولخدا۹ فرمود: أقامه في ساير عوالمه في الأداء مقامه،([۱۲]) و هركس كه به وجود هر پيامبري آزمايش گرديد، در صورتي كه اطاعت كرد و به جانشيني او از خدا اقرار نمود، از موحّدين و اهل توحيد شناخته شد و هركس اقرار نكرد و نبوّت؛ يعني جانشيني او را انكار كرد، از كفّار و مشركين محسوب گرديد. باز كساني كه پيامبري پيغمبر خويش را پذيرفتند و گردن نهاده، تسليم شدند، به جانشين آن پيامبر كه وصي او بود آزمايش شدند. هركس وصايت و امامت جانشين آن پيامبر را
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰ *»
پذيرفت، از امّت اجابت آن حضرت به حساب آمد و هركس جانشيني آن وصي را انكار كرد، در باطن كافر شناخته شد.
اين امّت هم بعد از رسولخدا۹ به امامت و جانشيني دوازده امام: آزمايش شدند و مؤمن از غير مؤمن جدا گرديد. مؤمن كسي شد كه به امامت ائمه اثنيعشر: و جانشيني ايشان، يكي پس از ديگري اقرار كرد و ايمان آورد.
و نظر به اينكه امام دوازدهم عليهالسلام و عجّل اللّه فرجه الشريف طبق مصالحي از ديدهها غائب گرديد، مطابق سنّت خداوند و سنّت همه انبياء:، سنّت رسولخدا۹ و سنّت ائمه گذشته:، آن حضرت هم در غيبت صغري شيعيان خويش را آزمايش فرمود به وجود نوّاب و ابوابي كه به وسيله توقيع شريف، آنها را به شيعيان معرّفي فرمود و همه را به متابعت ايشان دعوت نمود و از مخالفت با ايشان بر حذر داشت. فرمود اطاعت ايشان اطاعت من و نافرماني ايشان نافرماني من است و دستور داد كه در جميع امور به ايشان رجوع كنند و آنچه بايد به امام۷ بپردازند، به ايشان بپردازند.([۱۳])
مشهورترين نوّاب و واسطهگان حضرت نوّاب اربعه بودند كه يكي پس از ديگري جانشين و قائممقام آن حضرت معرّفي شدند و مرجع و ملجأ شيعيان گرديدند. اسامي مباركه ايشان عبارت است از: عثمان بن سعيد عَمروي، محمد بن عثمان عمروي، حسين بن روح و علي بن محمد سمري. اين بزرگواران يكي پس از ديگري از اسباب امتحان و آزمايش شيعيان شدند، به وسيله ايشان مؤمنان به حضرت از غيرمؤمنان به حضرت جدا شدند. چه بسياري كه منكر مقام نيابت ايشان شدند و چه كساني كه به دروغ ادّعاي نيابت حضرت نمودند و عدّهاي را به گرد خود جمع نموده، اموالي را كه به عنوان امام۷ از مردم ميگرفتند، در معصيتها صرف و خرج مينمودند و چه بدعتها كه در دين گذاردند و مردم نيز ميپذيرفتند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱ *»
درباره بعضي از آنها توقيع صادر شد. حضرت۷ در آن توقيعها آنها را لعن فرمودند و شيعيان را از باطن پليد آنها باخبر ساختند.([۱۴]) و به اين سبب پارهاي، از طرفداري آن ملحدها و مبدعها و دروغگويان دست برداشته، برميگشتند و پارهاي بر همان ضلالت باقي ميماندند و به اين وسيله هلاك ميشدند. بدعتها و الحادهاي اين ملحدها در تاريخ مذكور است.
به راستي جاي شگفتي است كه در ميان شيعه اثنيعشري كساني باشند كه بعد از راهنماييها و بيانهاي دوازده امام معصوم: باز هم اينقدر براي ضلالت و انحراف آمادگي داشته باشند كه تا صداي باطلي بلند شد، فوراً گرد او را بگيرند و به اين بدعتها و انكارها بگروند اين نيست مگر از جهت آنكه در واقع ايمان نداشته، منتظر بهانه و اسباب انحراف و ضلالت هستند كه اينقدر زود از طريق مستقيم و مسير صحيح ايمان منحرف گردند و بديهي است كه هريك از آن ملحدان، مبدعان و مدّعيان دروغين، از ايمان و اسلام خارج شدند و گروندگان به آنها نيز از نظر همه اهل ايمان، از ايمان و اسلام خارج شناخته شده، به ساير اهل باطل ملحق گرديدند.
پس به اين وسيله باطنهاي پليد و خبيث آنها آشكار گرديد. اگر اين امتحان و آزمايش نبود، اين كفّار و ملاحده مشخّص نميشدند و از صف اهل ايمان خارج نميگرديدند. زيرا انكار نيابت و وكالت نوّاب اربعه، در واقع انكار صاحب الزمان۷ بود و انكار آن حضرت، انكار آباء آن حضرت بود و انكار آباء آن حضرت، انكار رسولاللّه۹ بود و انكار آن حضرت، انكار توحيد بود. از اين جهت آن منكران را كفره و ملاحده ميخوانيم و همه را اهل هلاك و مخلّد در جهنّم ميدانيم.
البته معلوم است كساني كه در دوران غيبت صغري ثابت قدم ماندند و در ولايت اولياء و نيابت نوّاب حضرت نلغزيده، ايمان را از دست ندادند، مؤمناني بودند بسيار محكم
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲ *»
و راستين، صاحبان صدق و صفا و وفا. از اين جهت امام۷ كار امتحان و آزمايش را سختتر نمودند، غيبت كبري شروع شد. بنابراين همانطور كه شخص شريف امام۷ به غيبت كبري غائب گرديد، اشخاص نوّاب و ابواب آن حضرت۷ هم غائب گرديدند، نيابت خاصّه شخصي نيز منقطع گرديد و ابتداي نيابت عامّه نوعي شد. به اين ترتيب كه ديگر توقيع و نصّي از سوي امام۷ يا از سوي نائب چهارمين حضرت۷، بر اثبات نيابت شخص به خصوصي صادر نشد. شخص به خصوصي به عنوان مرجع و ملجأ شيعيان معرّفي نگرديد.
امام۷ به طور صريح به نايب چهارمين خود دستور دادند كه كسي را بعد از خود به عنوان نايب معيّن نكند([۱۵]) از اين جهت وقتي كه رحلت جناب علي بن محمد سمري آخرين نايب حضرت۷ نزديك شد، بعضي از دوستان از او پرسيدند كه قائممقام شما كيست؟ فرمود: للّه أمر هو بالغه([۱۶]) خدا را كاري است كه انجام خواهد داد. و آن عبارت بود از انقطاع نيابت خاصّه شخصي و شروع نيابت عامّه نوعي. خود حضرت۷ هم در اين زمينه برنامه دراز مدّتي را پيريزي كردند و با صدور جمله شريفه: و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه([۱۷]) امتحان و اختبار بسيار سخت و پيگير و مداومي را پايهگذاري كردند كه امر نيابت عامّه (مطابق اصطلاح مشهور در برابر نيابت خاصّه) باشد.
اما در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه بر دو نوع انجام مييابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبه عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳ *»
بهدستآوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت۷ در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري به بندهاي از بندگان خدا است. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد، حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور عادل باشد. نيز در پارهاي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابتها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت۷ اين حق يا خير را به كسي ابلاغ ميكند.
اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكردهاند يا اگر بشنوند چهبسا انكاركنند از بيتوجّهي آنها نسبت به مقام ولايت و شئون امامت است و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينه امامشناسي دارند. اما از ديدِ مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم كه با مقامات و شئونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچكترين خيرها و حقها جريان دارد و امري مستمر و مداوم است. امام۷ هركس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب ميفرمايند بدون اينكه آن كس خبردار شود و به حقيقت امر آگاه گردد.
در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حقّي و از عهده آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام۷ و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت۷ به دست او خيري را جاري سازند يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول۹ به ابنعباس فرمودند: يا ابنعباس لنتجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلا بتعليمي و تعليم علي۷([۱۸]) اي فرزند عباس در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي۷٫
پس در اين نوع نيابت است كه امام۷ از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مييابد، دستي دارد و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي ميرسد، زباني دارد،
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴ *»
خواه صاحب آن دست يا آن زبان محبوب امام۷ باشد، خواه مبغوض. پس امام۷ محتجب شده و از وراي اين حجابها و بابها و نائبها، خيرها و حقها را ابلاغ ميفرمايد.
در حديث ميفرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة([۱۹]) براي خداوند هفتادهزار حجاب است كه پارهاي از نور، و پارهاي از ظلمت است. در حديثي ميفرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم([۲۰]) خدا دين را تأييد ميكند به گروههايي كه براي خود آنها نصيب و بهرهاي از دين نيست. نمونه روشن آن، نشر و پيشرفت اسلام بود در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آنها.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵ *»
جلسه دوم
(چهارشنبه ۳ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ نيابت جزئيّه يا خاص
¬ شرايط نايبان جزئي
¬ نيابت كليّه يا عامّه
¬ توضيح نيابت عامّه و خاصّه در دوران غيبت كبري
¬ آزمايش در دوران غيبت كبري به نايبان عامّ يا خاص (به دو اعتبار)
¬ صفات علمي و عملي نايبهاي عام و خاص
¬ وظايف شيعيان در عصر غيبت كبري نسبت به نايبان عام و خاص
¬ نايبهاي خاص و عام از قريههاي ظاهرهاند
¬ توضيح فقرات مقبوله عمر بن حنظله
¬ مرجعيّت و حكومت نايبان عام و خاص، و وظيفه رعيّت نسبت به آنان
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶ *»
عرض شد در غيبت كبري نيابت از طرف امام۷ و جانشيني حضرت به دو صورت است: يكي «نيابت جزئيّه» كه از آن (در اصطلاح مخصوص بزرگان) به نيابت خاصّه هم تعبير ميآيد. در اين نيابت، قابليّتي و لياقتي چندان شرط نيست. همين اندازه كه شخصي از نظر قواي ظاهري يا باطني نفساني بتواند متحمّل حقّي بشود و آن حق را به ديگري كه لازم است به او برسد، ابلاغ كند، امام۷ از وجود چنين شخصي استفاده ميفرمايند و او داراي نيابت ميشود. در اين نيابت، چهبسا خودِ شخص نداند كه الآن در چه مأموريّتي بهسرميبرد و چه موقعيّتي را دارد؛ بلكه همين اندازه كه در او براي امري و ابلاغ خيري و حقّي جربزهاي پيدا ميشود، امام۷ بدون توجّه خود او، او را به امري مأمور ميفرمايند.
در چنين نيابتهايي بسا آنكه عدالت لازم نيست؛ بلكه بسا آنكه ايمان هم لازم نيست. اينطور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالأخره به وسيله شخصي ابلاغ ميشود به كساني كه بايد ابلاغ بشود، حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اينطور نيابت جاري است. فرض بفرماييد از قبيل: صنعتهاي خير و حرفههايي كه براي بندگان موجب خير ميشود، امام۷ از اشخاصي كه در آنها اين قابليّتها هست، در رسانيدن آن خير و حق استفاده ميكنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ ميفرمايند.
از اهل هر صنعتي و حرفهاي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود، ميشود
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷ *»
كسي نيابت كند، نايب ميشود و در رسانيدن آن خير جانشين امام۷ است. چه خودش بداند، چه نداند و اكثر نميدانند كه اين مأموريّتي است كه امام۷ به عهده آنها گذارده و از قابليّتهاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعتهاي مختلف، كاري را عهدهدار ميشوند و خيري را به بندگان خدا ميرسانند.
پس در اين امور همين اندازه كه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتما ايمان باشد، عدالت باشد لزومي ندارد. چهبسا امام۷ از غيرمؤمنان، از وجود كفّار هم استفاده ميفرمايند و آنها را در امور دنيوي منشأ امور خير قرار ميدهند كه در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.
از همين باب ميتوان شمرد دستوري را كه ائمه: و بزرگان براي جواز رجوع به خبرگان و اهل خبره در هر فنّي و امري دادهاند.([۲۱]) جواز رجوع به خبره، استفاده از خبرويّت او در هر امري، به واسطه همان قابليّتهاي طبيعي است كه در اثر رجوع به آنها انسان به امر خيري نائل ميشود و مقصد خيري به انجام ميرسد. ميشود اين امر را از همين نيابت خاص دانست. شخص خبير در هر فنّي را، ميشود نايب امام۷ دانست؛ اما «نايب خاص» در اين امر خاص و در اين مورد خاص؛ بدون اينكه خودش بداند نيابت دارد.
البته در بعضي از امور به خصوص در امور باطني و معنوي، چهبسا عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه يا در بعضي از شهادتها و اموري كه مترتّب بر
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸ *»
عدالت و ايمان است، در اينطور موارد البته لازم است كه شخص علاوه بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان باشد، يا علاوه بر آن، صاحب عدالت هم باشد. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه منظور آن است كه چون افرادي كه بايد اين امر به آنها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه به مؤمن رجوع كنند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، ائمه: اين شرط را در آنها لحاظ فرمودهاند مربوط به آنها و نسبت به آنها است، نه اينكه ناظر به ايصال باشد و به اصل جريان و فعاليّتي كه بايد واقع شود.
در اينطور نيابت كه در دوران غيبت كبري انجام ميشود، هيچگاه اختباري در كار نيست. ديگران هم به اينطور جانشينان و نمايندگان امام۷ آزمايشي نميشوند. البته براي اختبار و آزمايش در زمينه چنين نُوّابي ميشود وجه بعيدي پيدا كرد اما خيلي بعيد است. از اين جهت ما فعلاً از اينطور نيابت گفتوگو نداريم و به اين قسم كاري نداريم.
در غيبت كبراي امام۷ يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن به نيابت كليّه يا نيابت عامّه ميتوان تعبير آورد و چون شروط اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا ميشود و امام۷ اشخاص مخصوصي را براي اين امر برميگزينند، از اين جهت اين نيابت را به اين اعتبار نيابت خاصّه ميگويند و نايبي كه انتخاب ميشود نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده ميشود.
البته توجّه داريد اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده ميشد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته ميشد؛ يعني نايب منصوص كه از طرف امام۷ تنصيص شده، به خصوص توقيع به نامش صادر شده و شخصش به شيعيان معرّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري ميشود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته ميشد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹ *»
در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام۷ در جميع شئونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد بفرمايند و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي و چهبسا در رسانيدن حرفههاي ظاهري به بندگان و رعيت خود واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام ميگويند. به جهت اينكه در شئوناتي كه نيابت ميكند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبه عمومي و همگاني دارد. و خاص ميگويند به اعتبار اينكه هركس هركس اين لياقت را ندارد و در هركسي اين قابليّت پيدا نميشود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام۷ به ظاهر و باطن ايشان آگاه است. و آنها را براي اجراي چنين امري انتخاب ميفرمايد. به اين اعتبار بر آنها نايب خاص اطلاق ميشود.
در دوران غيبت كبري وجود چنين نوّابي در اختبار و آزمايشها اصل است و اين بزرگواران در نيابت، مقام اصالت و مقام ظاهر امام را دارا هستند و در واقع مثال و مجلاي امام۷ ميباشند.
جميع اخلاقيّات و همه علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر ميشود و آنها را از ايشان ميشود اخذ كرد. به تعبير ديگر در مقام علم و عمل، نماينده مقام ظاهري و باطني و اخلاقي امام۷ هستند. در وصف ايشان حديثي رسيده است كه در اين حديث شريف به استفاده بزرگان ما اعلياللّهمقامهم ايشان توصيف شدهاند. اين حديث شريف به عنوان «مقبوله عمر بن حنظله» است.
و مقبوله گفته شده به اعتبار اينكه مورد قبول تمام علما است. چون سند اين حديث را ضعيف ميدانند. اما نظر به اينكه مضمون آن مورد عمل همه علما قرار گرفته، از اين جهت اين حديث شريف را تعبير ميآورند به «مقبوله»؛ يعني مورد قبول همه علما است.
عمر بن حنظله راوي اين حديث است كه حضرت فرمودند: انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فارضوا به حكماً.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰ *»
فانّي قد جعلته عليكم حاكماً. فاذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فانّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ. و الرّاد علينا رادّ علي اللّه. و هو علي حدّ الشرك باللّه.([۲۲])
در اين حديث شريف امام۷ نيابت عامّه و مقام حاكميّت، به اشخاصي داده شده كه در ميان شيعياناند و از شيعيان هستند و چنين موقعيّتي دارند كه ميشود در وصف ايشان اين فرمايشها را بفرمايند. البته با توضيحي كه در ضمن سخن از اين حديث شريف عرض ميكنم معلوم ميشود كه در دوران غيبت كبري اشخاصي كه به چنين صفاتي متّصفاند، پيدا ميشوند و چنان قابليت و لياقتي را پيدا ميكنند كه امام۷ ايشان را در ميان شيعيان حكَم و حاكم قرار ميدهند، نه به طور تنصيص؛ بلكه به طور توصيف كه او را وصف ميفرمايند. سپس در هرجا اين وصف پياده شد و تطبيق كرد، ما بايد او را به اين مقام بشناسيم.
اختبار و آزمايشي كه در مطالب قبل عرض شد، در زمينه چنين نّواب و جانشيناني است كه حكم اين بزرگواران در دوران غيبت كبري؛ مثل حكم نوّاب مخصوص و منصوصِ در دوران غيبت صغري است. در دوران غيبت صغري، امام۷ هركس را كه به عنوان نايب و نماينده خود معرّفي ميفرمودند و بر اسم و رسم و خصوصيّات او تنصيص ميكردند، شيعيان به تصديق و متابعت كردن آن منصوص و آن شخص نايب مخصوص، امتحان و آزمايش ميشدند، و اگر كسي در دوران غيبت صغري بر چنين نايبي رد ميكرد، كافر و از ايمان خارج بود و اگر كسي به دروغ، ادّعاي چنين نيابتي را ميكرد، او هم كافر و از ايمان خارج بود.
در دوران غيبت كبري نيز امتحانها، آزمايشها و اختبارها در مورد وجود مبارك چنين نوّابي است كه در جميع مايحتاج رعيّت از نظر: ايمان، دين و خيرات نمايندگي تام
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱ *»
دارند. حكم ايشان، حكم آن منصوصينِ در دوران غيبت صغري است و اقرار به مقامشان و متابعتكردن آنان ميشود ايمان، و مخالفت و انكار ايشان، ميشود كفر، و به اين انكار از ايمان خارج ميشود.
ديگران به اين امور توجّه نداشته، به اين مسائل نپرداخته و از اين نكات غافل ماندهاند. اما بزرگان ما اعلياللّهمقامهم متصدّي بيان اين نكات شده و اين امر را توضيح دادهاند كه سنّت الهي توقّفپذير نيست. امر اختبار و آزمايش ادامه دارد و تا وقتي كه امام۷ ظاهر شوند، امر مستمرّي است. سپس اختبار و آزمايش به وجود خود آن بزرگواران انجام ميگيرد. بالأخره هميشه آزمايش در ميان بوده و استمرار دارد. اين امر در دوران غيبت كبري، همينطور ادامه دارد و به وجود اين بزرگواران اختبار و آزمايش جريان مييابد.
البته همانطور كه گفتيم در دوران غيبت صغري در مورد منصوصين، آزمايش در دو امر بود: يكي اينكه شيعيان آن نايب منصوص مشخّص شده و معرّفي شده از طرف امام۷ را تصديق و متابعت كنند، ديگر اينكه اگر مدّعي كاذبي پيدا شد و به دروغ ادّعاي نيابت كرد و امام۷ دروغ او را ظاهر ساختند و امرش را ابطال فرمودند، او را تكذيب كنند؛ مثل اينكه در دوران غيبت صغري هركس از سوي امام۷، ادّعاي نيابت مخصوص و منصوص ميكرد، امام۷ او را رسوا ميفرمودند يا به توقيع صادركردن، يا به اينكه كار او به الحاد و بدعتگذاردن در دين منجر ميشد، و به اين وسيله شيعيان متوجّه ميشدند و امرش باطل ميشد. پس در دوران غيبت صغري امتحان و آزمايش در اين دو مقام و دو امر بود.
در دوران غيبت كبري نيز امتحان و آزمايش نسبت به چنين نيابتهاي كليّه و نوّاب عام؛ در دو امر واقع ميشود: اول اينكه شيعيان وظيفه دارند چنين نايبي را از غير او تشخيص بدهند، مقام و موقعيّت او را بيابند و او را متابعت كنند. براي اينكه اين امر بر
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۲ *»
شيعه آسان باشد، ائمه گذشته: و همچنين بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در نوع فرمايشهاي خود به صفات و موقعيّت چنين نوّابي اشاره كردهاند. هم علم و عمل ايشان و هم صفات علميّه و صفات عمليّه آنان را ذكر كردهاند. به تعبير ديگر هم باطن ايشان، هم ظاهر ايشان را به ذكر صفات معرّفي كردهاند.
پس در دوران غيبت كبري امر به «تنصيص» نيست؛ بلكه امر به توصيف است. اين بزرگواران را توصيف كردهاند كه وقتي انسان آن صفات، مشخّصات و علائم را در علم و عمل دانست، در هركس ديد، مييابد و ميداند كه او صاحب نيابت عامّه است.([۲۳])
بعد وظيفه دوم آن است كه شيعيان از او متابعت كنند و در متابعت و تصديق و تسليم ايشان بودن نيز آزمايش ميشوند به اينكه بايد تصديق ايشان را داشته باشند، متابعت ايشان كنند و با ايشان مخالفت نكنند و بر ايشان ردّي نداشته باشند و مقام و موقعيّت ايشان را انكار نكنند.
به اين دو امتحان ميشوند كه اگر از امتحان درست بيرون بيايند؛ از فرقه محقّه شمرده ميشوند. هم اين نايب را بشناسند و او را از مدّعيان كاذب جدا بدانند و هم تصديق و اتّباع او را داشته باشند. آنگاه شيعه اثنيعشري و از فرقه محقّه محسوب ميشوند. و اگر در يكي از اين دو تخلّف كردند يا آن را انكار نمودند، خواهوناخواه از فرقه حقّه خارج خواهند شد.
علامات و صفاتي كه در فرمايشها ذكر شده در جاهاي خودش مفصّل بحث شده است و من در مباحث ديگر به آنها اجمالاً اشاره كردهام كه بايد به جاهاي مناسب آن مراجعه كرد.([۲۴]) و چون فعلاً مورد بحث ما نيست به ذكر علامات و صفات ايشان در علم و عمل نميپردازيم. هركس با آن قواعد و دستوراتي كه ائمه: دادهاند، مطابق شد و با
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۳ *»
هركس آن علائم انطباق يافت، ما بايد او را نايب عامّ امام۷ بدانيم و نيابت او در جميع امور ايماني و مايحتاجي است كه به آن نيازمنديم، از كسب كمالات و ترقيّات دنيا و آخرت، به اين معنا نيابتش عامّ است، و بايد بدانيم نايب خاصّ گفتن درباره او هم به اين اعتبار است كه او در ميان شيعيان و مواليان، شخصي مخصوص است كه به اين فضل و فضيلت اختصاص يافته است، حتي نميشود او را در رديف ساير شيعه دانست؛ بلكه تعبير به فضيلت هم شايد اينجا صحيح نباشد. چون در فضيلت بايد مابهالاشتراكي باشد تا بعد بگوييم او افضل است. و در اينجا بايد دانست كه افضليت بيمعنا است. او خاصّ و اختصاص يافته و مخصوص است و با ديگران مابهالاشتراكي ندارد.
تعبير مشهوري است كه ميگويند: من فضّل عليّاً علي عمر فقد كفر([۲۵]) از همين باب است و بر همين مبنا است كه آن كسي كه بخواهد علي را بر عمر فضيلت و برتري بدهد، بايد يك مابهالاشتراكي بين علي و عمر فرض كند آن وقت بگويد: علي صلوات اللّه عليه در اين مابهالاشتراك زيادتي دارد. حال آنكه كجا ميشود علي صلوات اللّه عليه را با عمر لعنة اللّه عليه مقايسه كرد و آن وقت گفت: علي افضل است؟! مثل اين ميماند كه بگوييم انسان از جماد افضل است. اين معنا ندارد. انسان با جماد چه ربطي دارد تا با يكديگر سنجيده شوند؟ و بعد بگويند: انسان از خاك افضل است! از اين جهت آن كسي كه گفته: من فضّل عليّاً علي عمر فقد كفر خواسته بگويد كه اگر كسي حضرت امير را كنار عمر بگذارد و با عمر مقايسه كند، اين كفر است.
حال در اينجا هم همينطور، اينكه ميگوييم نايب خاصّ؛ يعني از نظر قابليّت و لياقت مخصوص است. روي همين جهت مختص شده و اختصاص يافته به اين شخص كه حامل انوار امام۷ بشود و از سوي آن حضرت حامل خيرات گردد و در امور كلّي و جزئي بتواند نيابت داشته باشد كه از اين اشخاص تعبير آورده ميشود به قريه ظاهره. در
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۴ *»
واقع آن علاماتي كه گفتيم نشاندهنده اين است كه چنين بزرگواراني به بركت آن اوصاف باطني و آن اعمال ظاهري، ظاهر و باطن خود را تزكيه نموده، قابليّت خود را تصفيه كرده و به سريره خود نموّ دادهاند.
و چون براي خود چنين قابليّتي را تحصيل كردهاند، امام۷ هم بر فؤاد اين بزرگواران نور معرفت و نور محبت را اشراق فرموده و بر قلب مطهّر ايشان نور يقين و بر صدر اين بزرگواران نور علم را افاضه فرموده است. پس به واسطه همان قابليّتي كه براي ايشان بوده و به دست آورده، به چنين رتبهاي رسيدهاند.
البته هر مقدار كه محبّت و يقينشان اضافه شود و اشراقات از حيث علم، محبّت و عمل اضافه شود، يقينا توجّه و اقبالشان به سوي امام۷ زياده ميشود، و هرچه اقبال و توجّهشان بيشتر باشد از سوي امام۷ هم افاضه اضافه ميشود. ايشان استفاضه ميكنند و امام هم افاضه ميفرمايند. اينها به بركت آن صفات حسنه و اعمال صالحه استناره ميكنند، امام۷ هم اناره ميفرمايند و ايشان را نوراني ميسازند.
آنگاه براي امام باب ميشوند و از جانب امام۷ بر جميع امور و حقايق و خيرات، نايب ميشوند و براي شيعيان در كلّي و جزئي امورشان، مرجع خواهند بود، در جميع بلاها ملجأ خواهند بود. به بركت ايشان بلاها از شيعيان رفع ميشود. امين خدا و امين امام۷ خواهند بود در رسانيدن خيرات به شيعيان و دفع بليّات از ايشان. همچنين در ايصال حقوق به صاحبان حقها وساطت دارند. همينطور در ابلاغ وظايف بندگان و رعيّت، نسبت به امام۷ امانتدار و اميناند و براي چنين كاري انتخاب شدهاند. اين بزرگواران محلّ انوار امام، و در واقع مَطْلَع انوار اماماند كه نور امام از ايشان بر ديگران ميتابد و خيرات به ديگران ابلاغ ميگردد. چنين نايبي باب اعظم است و طاعتش بر همه شيعيان واجب، و مخالفتش بر همه اهل ايمان حرام است. تصديق و اتّباعش ملاك ايمان است و نعوذباللّه انكار و مخالفتش ملاك كفر و خروج از ايمان خواهد بود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۵ *»
در آن حديث شريف «مقبوله عمر بن حنظله» امام صادق۷ فرمودند: عرف أحكامنا از كلمه أحكامنا استفاده ميشود كه اين بزرگواران به جميع احكام خلق معرفت دارند. زيرا جمع مضاف، افاده عموم استغراقي ميكند.
و شكّي نيست كه وقتي أحكامنا ميفرمايند، پس ائمه: براي هر شيئي حُكمي دارند، و چون همه اشياء و همه وجودهاي اشياء مبتني بر حق است، خواهوناخواه در اين عالم، در مقابل هر حقّي باطلي است. چون عالم خلط است، خداوند در اين عالم، بين حقايق و اباطيل خلط فرموده است. و چون عالم خلط است پس ائمه: حكم هر حقّ و هر باطلي را فرمودهاند و خواهوناخواه براي آن بزرگواران براي هر حقّي و هر باطلي حكمي است.
اين فرمايش كه ميفرمايند: عرف أحكامنا نشاندهنده آن است كه اين بزرگواران به جميع احكامي كه ائمه: در مورد هر حق و باطلي بيان فرمودهاند، آگاهاند. حال يك وقت هست به طور اصل و به طور قواعد كلّي فرمودهاند، يك وقت هست كه به طور نصّ و خاصّ فرمودهاند كه در هرجا به طوري كه مصلحت دانستهاند بيان فرمودهاند.
به طور كلّي در حديث فرمودهاند: ما من شيء الا فيه كتاب او سنّة.([۲۶]) ما من شيء «يعني ما من شيء من حقّ أو باطل، ما من موجودٍ إلا فيه كتاب أو سنّة» يعني درباره هر چيزي، آيهاي يا فرمايشي از رسول خدا يا از ائمه هدي: رسيده. پس جميع احكام بيان شده است و همه احكام را خدا در قرآن يا رسولاللّه۹ در سنّتشان و يا ائمه: ذكر فرمودهاند. پس عرف أحكامنا يعني «نايب عام» بايد به جميع احكام وجودي همه موجودات و به جميع شئونات حق و باطل اشياء در عالم واقف باشد. البته به مقداري كه لازم است به رعيّت برسد و مايحتاج رعيّت است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۶ *»
امام۷ ميفرمايند: و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا مراد از نظر در اينجا همان ديد عقلاني است. ديد عقلاني او اينقدر قوي شده و بصيرت او اينقدر زياد شده باشد كه بتواند در هر شيئي حلال و حرام را متوجّه بشود.
يكي ديگر از خصوصيّاتش اين است كه راوي حديث اين بزرگواران باشد. هرچه از وجودهاي خارجي تكويني دريافت ميكند، بتواند آنها را با فرمايشهاي خدا و اولياء خدا مرتبط كند؛ يعني براي آن، فرمايشي از ائمه: نقل كند، يا با آيات تطبيق كند، و در همه اين امور در ظاهر و باطنش، در جزئي و كلّي امورش، متابعت ائمه هدي: را داشته باشد، به همه وجودش به سوي ائمه: اقبال داشته، فقط چشم به درگاه آن بزرگواران دوخته و به ظاهر و باطنش از غير ايشان اعراض كرده باشد، از هرچه مربوط و منسوب به ايشان نيست، تجنّب بورزد و جميع امورش را به اين بزرگواران تفويض كرده باشد. در همه احوال، اعتماد و استنادش به ائمه: باشد. به بركت ائمه: به زبان ظاهر و باطن، به زبان حال و قال، از خداوند توفيق بخواهد. ما بايد چنين كسي را در دوران غيبت كبري نايب عام بدانيم.
شيعه حقيقي و حجاب امام۷ ايشاناند كه امام۷ به ايشان محتجب است و از وراي اين حجاب نوراني ـ بلكه انور از هر نوري ـ امام۷ خيرات و مايحتاج رعيّت را ابلاغ ميفرمايند. ايشاناند كه در ميان رعيّت مرجعيّت و حكومت كليّه دارند. چنين كساني وقتي كه حكم كنند، به حكم امام حكم كردهاند و چون به حكم امام حكم كردهاند متابعتشان واجب و مخالفتشان حرام است. كسي كه بر ايشان رد كند، بر ائمه: رد كرده است و البته ردّ بر ائمه ـ طبق همين حديث ـ ردّ بر خدا است و ردّ بر خداوند، در حدّ شرك به خدا و خارج شدن از ايمان است.
اين امر در همه علوم ظاهري و باطني جريان دارد. چون چنين قابليتهايي به نور امام۷ منوّر است و حامل ظهورات ائمه: است. در همين قابليّتها از سوي امام۷
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۷ *»
القاء مثُل نورانيّه ميشود. روي اين جهت اين ظهورات مخصوص به ايشان است و به واسطه آن صفا و تزكيه كامل كه براي اين قابليتها فراهم شده، آن تجلّيات و امثله ملقاة فقط در اين قابليتها پيدا ميشود. اما در ساير رعيت به واسطه كثافتي كه در قابليت آنها است، همچنين به واسطه خباثت اعمالي كه دارند و عصياني كه در آنها وجود دارد، چنين تجلّياتي در آنها نخواهد بود.
شأن چنين بزرگان و نوّابي اين است كه به هر كلمهاي و به هر علمي كه تنطّق فرمودند و علمي را اظهار كردند، بايد تصديق شوند. وظيفه تمام رعيّت تصديق ايشان است و انكار ايشان حرام است. به جهت اينكه اين بزرگواران با چنين ملاكي كه در شناختشان داريم، نميگويند مگر آنچه را كه با ضرورت عقلا و ضرورت اهل ملّتها موافق است. به خصوص آنچه ضرورت اسلام و ايمان و ضرورت شيعه بر آن مبتني است. هرچه ميگويند با اين امور مطابقت دارد. اگرچه ممكن است راه مطابقت را رعيّت جاهل نفهمند. طريق تطبيق با ضروريات را ندانند. اما آنچه مسلّم است اين است كه در جميع علومي كه بنا است اين بزرگواران در دوران غيبت در بين رعيّت اظهار كنند، امري مخالف با ضرورتها از ايشان صادر و به زبان ايشان جاري نخواهد شد.
ديگران، ممكن است راه تطبيق با ضرورتها را بدانند، ممكن است ندانند و چون ممكن است ندانند، از اين جهت اگر به ظاهر موافقت نديدند، وظيفه ندارند در مقام انكار برآيند؛ بلكه بايد به خود ايشان رجوع كنند و طريق تطبيق را از خود ايشان بياموزند.
نمونهاش امر خود امام زمان۷ است. حديثي است كه نقل ميكنند و در ميان شيعه شهرت دارد كه امام۷ آن «كلمه» را كه اظهار ميفرمايند، غير از وزير و يازده نقيب، بقيّه نميتوانند متحمّل شوند، از اطراف حضرت متفرّق ميشوند. بعد جوَلاني ميكنند دوباره به حضرت رجوع كرده، تسليم ميشوند.([۲۷]) اينكه تسليم ميشوند از اين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۸ *»
جهت است كه ميدانند امام۷ معصوم است. امام در گفتارش خطا نيست و در دعوتي كه ميفرمايد خطا نيست. اما چون نميتوانند متحمّل شوند در مقام تفحّص برميآيند. ولي بعد كه از تفحّص نااميد ميشوند، ميبينند چارهاي ندارند مگر رجوع به امام۷، آنگاه با تسليم و اذعان، رجوع به امام۷ ميكنند.
وظيفه رعيّت هم در قبال چنين كاملان، بزرگان و نوّاب عام در غيبت كبري همين است كه اگر مطلبي از ايشان شنيدند كه نتوانستند با ضرورتها تطبيق كنند، در مقام ردّ و انكار برنيايند. اگر هم در مقام تفحّص برآمدند مانعي نيست. اما اين تفحّص بايد از روي انكار و نعوذباللّه مخالفت نباشد؛ بلكه براي زيادتي بصيرت باشد. وقتي كه چارهاي در خود نديدند و علاج كار خود نتوانستند بكنند، بايد به خود اين بزرگان رجوع كنند و حلّ مشكل را از خود ايشان بخواهند.
به جهت اينكه با اين صفاتي كه ايشان در ظاهر و باطن به آنها شناخته شدهاند، اهل خلاف ضرورت نخواهند بود و با ضرورت مخالفت نخواهند كرد. چون در اعمال و اقوال و در ظاهر و باطنشان متخلّق به اخلاق امام و مؤدّب به آداب امام۷ هستند، به بركت آن نقطهاي كه از علم در وجود ايشان و در دل مطهّرشان پيدا شده است، البته اقوالشان، مطابق با اقوال معصومين و اعمالشان مطابق با اعمال معصومين: خواهد بود. آنقدر ايشان در عصمتِ تبعي قوّت ميگيرند كه ميتوانيم بگوييم در اين مقام، اين بزرگواران اينطورند كه «لافرق بينهم و بين محمّد و آل محمّد: إلا انّهم عبادهم و أنوارهم»([۲۸]) از نظر اقوال، اعمال و علومشان هيچ فرق نيست. اينطور نمايندگي و نيابت براي اين بزرگواران وجود دارد و بعد از تطبيق صفات عملي و علمي ايشان با آنچه ائمه: فرمودهاند، اين تصديق و اعتراف در برابر اين بزرگواران فراهم ميگردد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۹ *»
يك وقتي هم اين بحث را داشتيم كه اين بزرگواران اسرار را افشاء نخواهند فرمود.([۲۹]) كسي فكر نكند كه ايشان سرّي فرمودهاند كه با قاعدهاي از قواعد تطبيق نميشود و تحت قاعدهاي از قواعد داخل نميشود خير ايشان سرّ نخواهند فرمود. آن اسراري كه مختصّ به خود ايشان است و آنچه را كه خداوند ايشان را لايق آن ساخته از دريافت اسرار محمّد و آلمحمّد:، آنها را به هيچوجه اظهار نخواهند كرد، زيرا با عصمت تبعي ايشان نميسازد.
چون در واقع اذاعه سرّ آلمحمّد: افسق فسوق و افجر فجور است و اين بزرگواران به واسطه عدالت و اعتدالي كه دارند، مرتكب اظهار سرّ نخواهند شد و تجاهر و تظاهر به اسرار آلمحمّد: نخواهند داشت. اين اجمالي است در زمينه اين دو نوع نيابت در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه كه فعلاً كافي است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۰ *»
جلسه سوم
(پنجشنبه ۴ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ حكم منكران نايبان عام و خاص
¬ غفلت ديگران از لزوم آزمايش در عصر غيبت كبري
¬ انكار منكران به علّت ندانستن معناي نيابت نايبان
¬ نسبت نايب و منوبعنه
¬ امامان: نايبهاي رسولاللّه۹ هستند
¬ كاملان نايبهاي امامان: هستند
¬ نسبت نايبان عام و خاص با رعيّت
¬ معناي انكار منكران نايبهاي عام و خاص
¬ نوع مخالفتهاي مخالفان مشايخ (اع)
¬ نقش خلوص در ايمان، در آزمايشهاي الهي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۱ *»
قسم دوم از نيابت امام۷ در دوران غيبت كبري «نيابت كليّه» است و حاملان اين نيابت كسانياند كه به واسطه اعتدال و استقامت در ظاهر و باطن، حامل انوار امام ميشوند و در جميع شئونات رعيّت، چه كلّي و چه جزئي، علم و نور امام۷ را حمل ميكنند و در آن وساطت دارند.
و معلوم شد كه در غيبت كبري، اختبار و آزمايش شيعه اثنيعشري و فرقه محقّه به وجود چنين نوّابي خواهد بود. همانطور كه در غيبت صغري، شيعه به نوّاب منصوص و مخصوص آزمايش ميشد كه با اقرار به مقامات و نيابت ايشان و تسليم شدن در برابر امرشان، ايمانشان ثابت ميشد و مؤمن بودند و به مخالفت با ايشان از ايمان خارج ميشدند و جزو فرق هالكه قرار ميگرفتند، همينطور اين ابواب و نوّاب در دوران غيبت كبري در دو امر موضع آزمايش و اختبار شيعه هستند كه يكي اين است كه ايشان را به صفاتي كه در فرمايشهاي ائمه: رسيده و در علم و عمل ايشان را توصيف فرمودهاند بشناسند و آنها را از مدّعيان دروغين جدا كنند. ديگر آنكه با ايشان مخالفت نكنند و در مقام متابعت از ايشان برآيند.
پس حكم ايشان همان حكم ابواب منصوصين و مخصوصين در دوران غيبت صغري است و مخالفت ايشان مثل مخالفت با آنها است كه باعث خروج شخص از حدّ ايمان است، و شخص به واسطه مخالفت داخل در كفر و نفاق ميشود. حالِ مخالفان با ايشان در دوران غيبت كبري؛ مثل حالِ مخالفان با نوّاب و ابواب منصوصِ از طرف امام۷ در غيبت صغري است، حكمشان و حالتشان يكسان است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۲ *»
در دوران غيبت صغري فرقههايي پيدا شدند كه يا در اثر مخالفت با نوّاب مخصوص و منصوص جدا شدند، يا از مدّعياني متابعت كردند كه در ادّعاي خود كاذب بودند و خود را منسوب به امام ميشمردند. اينها فرقههاي مختلفي شدند از قبيل «شَلمغانيه» و «حلاّجيه» كه طرفداران منصور حلاّج بودند. از طرف امام۷ توقيع در لعنشان صادر شد([۳۰]) و با اينكه به ظاهر شيعه اثنيعشري و تسليم مقام امامت امام۷ بودند، اما به واسطه نوع همين مخالفتها يا متابعت از آن مدّعيان كاذب، مورد لعن قرار گرفتند، و امثال اين فرقهها زياد پيدا شد كه به واسطه مخالفت كردنشان با حضرات مقدّس نوّاب منصوص و مخصوص، ما از نظر ايماني بايد همه آنها را كافر بدانيم و نه تنها خارج از شيعه و تشيّع؛ بلكه بايد خارج از دين اسلام بدانيم.
ديگران از اين مسأله غافل شدهاند و فكر ميكنند كه در زمان غيبت كبري آزمايش و اختباري واقع نميشود و شيعيان به جانشين و نايب امام۷ آزمايش نميگردند. آنها به اين مسأله واقف نشده و به اين دو نيابت در دوران غيبت پينبردهاند. ولي بزرگان ما اعلياللّهمقامهم اين امر را فرموده، لزوم و دوام آزمايش و استمرار اختبار را مطرح كردهاند. همانطور كه در فرمايشهاي ائمه: رسيده كه آزمايش توقّفپذير نيست و نميشود زماني باشد كه اين امر واقع نشود.
در فرمايشي حضرت امير۷ وقتي اختبارها و امتحانهاي اهل ايمان و مدّعيان ايمان را ذكر ميفرمايند، ميفرمايند اينقدر اختبار و امتحان ادامه پيدا ميكند كه حتي لايبقي منكم علي هذا الأمر إلا كالكحل في العين و الملح في الزاد([۳۱]) باقي نميماند از شما مگر مانند سورمه در چشم و نمك در توشه ـ طعام ـ البته حديث مفصّل است آن مقداري كه مورد بحث است، ذكر شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۳ *»
اين فتنهها، اختبارها و امتحانها در مورد چنين نوّابي برپا ميشود. اما هيچيك از اين فتنهها و امتحانها به كساني كه در ايمان ثابتاند و اهل غرض و هوي نيستند، صدمه نميزند. در موقعي كه امام۷ نايبي را به اين مقام و موقعيّت شناسانيدند و حامل چنين مقامي را معرّفي فرمودند، او را تسليم و تصديق ميكنند. از اين جهت وقوع اين فتنهها و اختبارها به آنها صدمهاي نميزند؛ بلكه ثابتاند و بر همان ايمان باقي ميمانند و هركس به هرطور از ايشان اعراض كرد، حتي به اينكه نعوذباللّه درباره ايشان سخني بگويد كه شايسته مقامشان نباشد، از دين خارج ميشود.
اينكه فرمودهاند: «در آخرالزمان مردم از دين فوج فوج خارج ميگردند»([۳۲]) به طوري كه ديگر به سوي دين عود نميكنند اشاره به همين مطلب است. چون موقعيّت ايشان را تصديق نميكنند، به همان تصديق نكردن، مخالفت نمودن و معاندت و نعوذباللّه سوء قول درباره ايشان، دسته دسته از دين خارج ميشوند.
يكي از اهمّ جهاتي كه باعث ميشود اين بزرگواران و موقعيّت ايشان را انكار كنند و تسليم امرشان نشوند، اين است كه معناي نيابت و وساطت را درنيافتهاند. نوعا گرفتار اين جهالتاند. متوجّه اين مسأله نشدهاند كه نيابت يعني چه؟ وساطت يعني چه؟ يا تعبيري كه در فرمايشها رسيده است كه اين بزرگواران «ابواب امام» هستند، خود معناي ابواب بودنِ اين بزرگواران را درنيافتهاند.
حال آنكه اين مسألهاي است كه حتي به شناخت مقام نبوّت و رسالت، همچنين به شناخت مقام امامت مربوط ميشود. ما كه ميگوييم پيغمبر و رسولِ از طرف خدا، واسطه است و نايب و قائممقام خدا در روي زمين است و ائمه را قائممقام رسولاللّه صلّي اللّه عليه و عليهم اجمعين ميدانيم، با توجّه به معناي دقيق وساطت و نيابت است، و با توجّه به آن معنا است كه معرفت زياد ميشود و ايمان در دل مستحكم و مستقر ميگردد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۴ *»
ديگران به اين نكات توجّه نكرده يا اينكه خيلي كم توجّه كرده، به اصل مسأله پينبرده، از اين جهت از اين نكات غافل شدهاند كه از جمله اين مسأله است. بزرگان ما مقام وساطت، باب بودن و نايب بودن را طوري بيان فرمودهاند كه شخصي كه بخواهد ترقّي ايماني داشته باشد، خيلي راحت ميتواند سير ايماني داشته باشد و كمال ايماني را تحصيل كند. باب و نايب هر چيزي عبارت است از آنچه منوبعنه در آن مذكور باشد؛ به طوري كه اين باب و نايب، خود را مخفي كرده، او را ظاهر ساخته باشد. از اين موقعيّت، به «مقام نيابت يا وساطت» تعبير ميآورند كه اگر غير از اين باشد نه به آن ميشود گفت بابِ آن شيء، و نه ميشود گفت نايب آن شيء. نايب، باب و واسطه، تعابير مختلفي از يك موقعيّت است.
ما كه ميگوييم رسولاللّه۹ خليفة اللّه است يا ميگوييم باب خداوند و قائممقام او در بين خلق است، مراد چيست؟ مراد اين است كه اين بزرگوار طوري است كه وقتي كسي به او توجّه كند و با توجّه به مقام رسالتش او را ببيند، نميبيند و نمييابد نزد او مگر خدا را، فعلش را فعل خدا و قولش را قول خدا ميداند. جز خدا چيزي در نزد او مذكور نيست و او در جميع شئونات و در همه جهاتش، نيست ذكر چيزي جز ذكر اللّه. خدا را در او ظاهر و به وسيله او درمييابند كساني كه با اعتقاد به اين امر، در جميع حالات او كه به او رجوع ميكنند: قائم باشد، قاعد باشد، راكع، ساجد، متحرّك، ساكن باشد، هرچه، حتي راكب، ماشي، جالس، نائم باشد، اين بزرگوار در تمام شئونات ظاهري و باطنيش، طوري است كه در جميع اين حالات و احكام، مذكور نيست نزد او مگر اللّه. از چنين حالت و چنين امري تعبير آورده ميشود به نايب بودن، قائم مقام بودن، باب بودن، وجه اللّه و حجاب اللّه بودن و ساير تعابير.
پس در واقع نايب، واسطه يا باب، طريق منوبعنه و سبيلي به سوي مقصود است. با همان تعابيري كه قبلاً از آن بحث داشتيم كه سبيل و طريقي است كه عين مقصود و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۵ *»
نفس مقصود و مطلوب است. نه اينكه بين باب و مقصود، بين سبيل و مطلوب، فصلي و فاصلهاي و فرقي باشد؛ بلكه وصل است و عين اتصال و اتّحاد است. واقعا طريقي و سبيلي است كه عين مطلوب و مقصود است. معناي نايببودن و واسطهبودن اين است. از اين جهت در اين بزرگوار قصد نميشود مگر خدا، ذكر نميشود مگر خدا، و طلب نميشود مگر خدا.
روي اين عنوان و جهت او را نبي، واسطه و نايب گفتهاند، و به تعبير اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قائم مقام. اين شناختي است كه بايد درباره نبي داشت. حال هركس در اين شناخت قوي شد، در ايمان خالص ميشود. هر مقدار در اين شناخت قوّت بگيرد، ايمانش تقويت ميشود. و اگر در اين شناخت كوتاهي، تقصير و اهمال داشته باشد، باعث ميشود مقامي را كه شايسته نبي است، انكار كند.
ما درباره امامان: نيز معتقديم كه اين بزرگواران ابواب، واسطگان، نايبمنابهاي رسولخدا۹ و قائم مقامهاي آن بزرگوارند؛ يعني امام۷ هم طوري است كه ذكر نميشود در او و به او، مگر رسولاللّه۹ كه رسولاللّه هم مذكِّر و يادآورنده خدا است. پس در نزد امام و به امام، مذكور نيست مگر خدا. اين مقام و موقعيّت براي امامان: هم در نزد شيعه ثابت است.
معرفت شيعه به امام بايد بر همين اساس باشد كه او را باب رسولاللّه، نايبمناب رسولاللّه و قائممقام رسولخدا۹ بداند، به طوري كه هرچه ميگويد و ميكند، گفته و كرده رسولاللّه بداند، بعد هم گفته و كرده خدا بداند. اين معرفتي است كه بايد شيعه تحصيل كند و در اين مرحله و در اين معرفت قوّت ايماني پيدا كند. ترقّي ايمانش بستگي به همين دارد كه همه حركات، همه احوال، همه صفات و اطوار امام را عبارت بداند از حالات و صفات رسولخدا۹، بعد هم حالات و صفات خداوند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۶ *»
كلمه نايب و باب، بايد در اذهان اينطور معنايي را افاده كند. اذهاني كه با مسائل حكمت مأنوساند، غير از اذهان ديگرند. آنها وقتي كه اين تعابير را ميشنوند، خيلي راحت مسأله را درمييابند. اما ديگران چون در مسائل حكمت تمرين نكرده، اذهانشان قوّت ندارد و بيشتر در عالم فصل بهسرميبرند، تا به آنها گفته ميشود فلاني نايب فلاني است، در اين عالم فصل بين آن دو، يك فرق و انفصالي ميبينند. همين انفصال در مورد مسائل ايماني هم در ذهنشان هست و اين نقصاني در ايمان است.
بايد تمرين كرد و اذهان را به شناخت مسائل حكمت و اين نوع مباحث رياضت داد كه وقتي در مسائل ايماني باب، نايب و قائم مقام مطرح ميشود، مقصود آن است كه در حكمت الهي مطرح است و آن در صورتي است كه بين نايب و منوبعنه، بين باب و مقصود، بين طريق و مطلوب، هيچ فرق و انفصالي نباشد كه اگر فرق و انفصالي باشد، از نظر حكمت الهي آن را نايب آن منوبعنه نميگويند. همچنين آن را باب آن مقصود و طريق آن مطلوب نميگويند.
در حكمت الهي اين مسأله روشن است و در مواضع و مباحثي كه در اين زمينهها بوده بحث كردهايم. به طور كلّي نايب استقلالي و وجودي از خود نشان نميدهد و جز منوبعنه چيز ديگري را حكايت نميكند.
در اين مسائل تا اندازهاي بحث شده است و الحمدللّه سابقه ذهني داريم. در اين مسأله مورد بحث هم، ابوابي كه مورد بحثاند و در غيبت كبري ملاك امتحان و آزمايش شيعه هستند، مقام و موقعيّتشان همينطور است. اينها ابواب، نوّاب و قائم مقامان امام۷ و ولي مطلق هستند. همانطور كه ائمه: يكي پس از ديگري نايب رسولخدا۹ بودند و نيابت از امام سابق داشتند و فرق نميكرد، همينطور اين بزرگواران و اين ابواب هم كه در غيبت كبري از امام زمان صلوات اللّه عليه از خدا، از همه ائمه و از رسولاللّه۹ نمايندگي دارند، مقام و موقعيّتشان در دوران غيبت كبري اينطور است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۷ *»
پس شيعه هم در اعتقاد و دريافتِ شخصي و معرفتش به مقامات ايشان، بايد طوري باشد كه براي او در نزد ايشان و به ايشان مذكور نشود مگر خدا، مگر رسولاللّه و مگر ائمه هدي:. شيعيان بايد چنين معرفتي را تحصيل كنند و در او نبينند و از او نشنوند و از او دريافت نكنند مگر گفتار و كردار و صفت و حالتِ ائمه هدي: و رسولخدا۹ را. وقتي او در علم سخن ميگويد، بايد سخنش را سخن امام دانست. وقتي كه فعلي انجام ميدهد بايد فعلش را فعل امام۷ دانست. رضاي او را بايد رضاي امام دانست. سخط او را بايد سخط امام۷ دانست. خلاصه، معناي نايب و باب همين است و طريق همين است و غير از اين نيست.
در نتيجه او ذكر نميكند براي ديگران مگر امام را و نشر نميدهد مگر فضائل امام را و تنطّق نميكند مگر به علم امام۷٫ آنچه به او نسبت داده ميشود، به امام نسبت ميشود داد و آنچه را كه به امام ميتوان نسبت داد، به او ميتوان نسبت داد. چون معلوم است كه او در سرّ و علانيه خود متوجّه امام۷ است و از غير امام اعراض كرده است. از اين جهت طلب نميشود نزد او مگر امام و قصد نميشود در او مگر وجود امام۷٫ به جهت اينكه او مغمور در طاعت امام است و به طور كلّي در ظاهر و باطن خود از سخط و معصيت امام صلوات اللّه عليه اجتناب دارد. از اين جهت امام۷ در او ظاهرند و در او نافذند و در او حاكماند و در او ناطقاند. امر امام در او نفوذ دارد.
از او به شيعه هم كه تعبير آورده ميشود به همين عنوان و براي بيان همين مطلب است كه امامان: به جميع شئونات و مقامات خودشان در شيعيانشان ظاهر شده، و شيعه را براي خود مَظهر و ظهور گرفتهاند.
مقام اين نوّاب در غيبت كبراي امام۷ مقامي است كه هركس بايد به نيابت آنها اينطور معتقد بشود و اينطور تحصيل ايمان بكند كه نيابد در نزد آنها مگر وصف امام، نعت امام، فضل امام، مناقب امام و شرح مقامات و فضائل امام۷ را، و آنچه خدا براي امام از مراتب، درجات و مناقب قرار داده، همه و همه براي رعيّت در نزد اين نوّاب به دست ميآيد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۸ *»
البته خود اين نوّاب در مقامات و شئونات خودشان با يكديگر امتيازاتي دارند و بر يكديگر تفاضلي دارند، آن مورد بحث ما نيست. ولي هريك از اين بزرگواران نسبت به رعيت، حكمشان همين است كه عرض شد. به جهت اينكه نسبت به رعيّت كه سنجيده ميشوند، امام را براي رعيت در جهتي از جهات حجاب نكردهاند و در امري از امورِ امام۷ كه بايد براي رعيت ظاهر و آشكار باشد، بين امام و رعيت ساتر نيستند. در نزد رعيت منقبتي از مناقب امام را مخفي نساخته؛ بلكه اين بزرگواران در نزد رعيت، ظاهر و ظهورِ اماماند. مقام و موقعيّت تكتك ايشان براي رعيت، همين است كه به وسيله ايشان و در نزد ايشان ذكر نميشود مگر وجود مبارك امام۷ به جميع شئوناتش.
اگر براي شيعه معلوم شد فردي از ايشان به واسطه تطبيق صفاتي كه ائمه: در علم و عمل و شناخت نوّاب كليّه ذكر فرمودهاند، آن صفات با چنين كسي تطبيق شد، معلوم است كه وظيفه هريك از رعيت و شيعه اثنيعشري اين است كه تسليم كند و تصديق نمايد جميع اموري را كه از اين نايب سرميزند؛ چه بفهمد، چه نفهمد. چه به حسب موازيني كه در دست دارد، مطلبي را كه او اظهار كرده يا فعلي كه انجام داده، با موازين خودش مطابقت بكند يا مطابقت نكند، همين اندازه كه آن صفات و معيارهايي كه امام در احاديث براي علم و عمل چنين نوّابي فرمودهاند، آنها را مطابق ديد، بايد به همان اكتفا كند. ديگر موازين و ادلهاي را كه خود راه ميبرد و در دست دارد، آنها را ملاك و ميزان قرار ندهد و آنچه از اين بزرگواران ظاهر ميشود را با آنها نسنجد.
و بايد متذكّر اين نكته باشيم كه در مقابل اين بزرگواران در دوران غيبت كبري طبق سنّت الهي، بايد كساني باشند كه اگرچه به زبان ادّعاي نيابت از امام را نكنند، اما در عمل و در مخالفتشان با اين بزرگواران، به دروغ خود را نايب امام معرّفي ميكنند و براي آزمايش وسيله هستند. آنها كساني هستند كه در مقام انكار و رد و اعتراض بر اين نوع نوّاب برميآيند، يا فضائل ايشان را انكار ميكنند، يا فضائل ائمه: را انكار ميكنند و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۳۹ *»
مردم را از اتّباع اين نوّاب نهي ميكنند، حتي ممكن است كار به جايي بكشد كه نهي كنند از معتقدشدن به آنچه اين بزرگواران به آن دعوت ميكنند از فضائل و مناقب امام۷ يا حقايق و مبانيي كه در امر دين اظهار ميدارند.
در هر صورت، هركس به طوري در مقابل بزرگان قرار بگيرد: به انكار كردن، به سدّ راه كردن، به مخالفت كردن، به معاندت ورزيدن، به نهي كردن از اشتغال به علوم اين بزرگواران و به نهي كردن از رجوع به سوي ايشان ـ با اينكه امام۷ ايشان را در جميع امور جزئي و كلّي رعيت، مرجع قرار داده و وظيفه رعيت هم رجوع به ايشان است ـ بلكه به بهانههاي مختلف درصدد اذيّت و ايذاءِ ايشان يا اَتباع ايشان برآيد و به تعابير و افعال مختلف، خودش و ديگران را از رجوع به ايشان ميل دهد و از توجّه به ائمه: و اعتقاد به فضائلي كه ايشان نشر داده و حقايقي كه منتشر ساختهاند باز دارد، در حكم مدّعيانِ دروغيني ميشوند كه در غيبت صغري در برابر نوّاب منصوص و مخصوص قرار ميگرفتند كه تصديق و متابعت آنها و تمايل به سوي آنها، خروج از ايمان خواهد بود.
ديگران از اين غافلاند كه امر اختبار همين است و غير از اين نيست. يا بايد آيات و رواياتي را كه بر استمرار اختبار و آزمايش دلالت دارد، قبول نكنيم يا اينكه بايد تسليم بشويم و اين مطلب را بپذيريم كه بحمداللّه ما تسليم هستيم و ميدانيم كه آزمايش و اختبار در دوران غيبت كبري همينطور است. نوّاب حق و نوّاب كلي، محل و موضع آزمايشاند كه به وسيله ايشان شيعه اثنيعشري آزمايش ميشوند.
و در مقابل ايشان، آن كساني را كه با ايشان مخالفت دارند و باعث انحطاط ايماني و در واقع باعث سدّ طريق تكامل ايمان ميشوند، آنها را بايد در حكم مدّعيان دروغيني قرار داد كه در دوران غيبت صغري ادّعاي نيابتِ دروغين داشتند. اينها ممكن است كه به زبان ادّعاي نيابت نكنند، اما خود همين كارشان كه سدّ راه آن نوّاب را ميكنند و مردم را از متابعت آنها نهي ميكنند، در واقع دعوت به خودشان، دعوت به نيابت خودشان و ادّعاي حقانيّت خودشان است و نعوذباللّه ادّعاي بطلان امر اين بزرگواران و اين ابواب كلّي امام۷ است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۰ *»
نوعا مخالفتهايي كه تا كنون كردهاند در كلماتشان ديده شده و سدّ راهي كه نمودهاند مشخّص است. اين نوع اشخاص به عناوين مختلف در مقام ايذاء و سدّ راه كمال ايماني برميآيند. نمونههايش در تاريخ زياد بوده و از زمان ظهور امر مشايخ اعلياللّهمقامهم بيشتر شده است و همينطور ادامه دارد.([۳۳])
از اول ظهور امر مشايخ اشكالهايي در دست بوده و داشته و هنوز دارند. نهايت تعابير فرق ميكند و نوع برداشتها مختلف ميشود. اگرنه مطلب يكي است كه همان سدّ راه كردن و در واقع ادّعاي نيابت دروغين نمودن، اظهار حق بودن خود و نعوذباللّه باطل ساختن امر بزرگان است كه البته متوجّه آن هستيم، ولي تذكّرش بد نيست.
به خصوص توجّه به اين نكته لازم است كه اين نوع اشخاص، اشخاصي هستند كه سعي ميكنند در برابر فضائل و حقايق ايماني كه اين بزرگواران نشر دادهاند، آيات يا احاديث يا اقوالي از علما و حكماي پيشين را كه در آنها ردّ اين فضائل يا تضعيف استحكام اين حقايق ايماني باشد، بيشتر به رخ بكشند و به سراغ آنها بيشتر ميروند. آن آيات و احاديث را بيشتر مطرح ميكنند تا بتوانند نعوذباللّه تنقيصي در مقامات ائمه: يا انحطاطي در امر ايمان و تزييفي در حقايق ايماني داشته باشند و به اين وسيله مردم را به سوي انكار، كفر و عناد بكشانند. تقريبا اين ملاكي است كه در كلمات كساني كه با مشايخ اعلياللّهمقامهم مخالفت كردهاند، بيشتر ديده ميشود. از اين جهت اين مطلب را متذكّر شدم.
آنچه نوّاب عامّ براي فضائل ائمه: و حقايق ايماني به آن استدلال ميكنند، اينها ميكوشند كه آنها را ضعيف نشان دهند كه از نظر دلائل استحكام ندارد و از نظر دليلبودن موقعيّت دليلبودن را ندارد. سعي ميكنند در خود همين ادّله اختلاف نشان دهند و بگويند اينها متشابهات است، يا اينكه اينها بايد تأويل شود و به ظاهر آنها نبايد عمل
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۱ *»
كرد و يا به آنها اعتقاد پيدا نمود. سعي ميكنند اثبات تشابه كنند، يا بالعكس اثبات نمايند كه اين برداشتها تأويل است، يا اينكه اينها باطني است كه صحّت آنها معلوم نيست و اينكه آيا به اين باطن بايد معتقد شد يا نه؟ خلاصه به وسيله تعابيري ـ كه شايد مطرح بشود ـ اين ادّله را تضعيف ميكنند يا ميگويند اينها احاديثي است كه غُلاة جعل كردهاند، يا ميگويند اينها احاديثي است كه در كتب صوفيّه موجود است، يا ميگويند اينها آيات و روايات متشابه است و از اين قبيل تشكيكها اظهار ميكنند. ولي اين هم خودش تتمّه همان آزمايش و دنباله همان اختباري است كه امام۷ دارند. در واقع بايد شيعه در اين دوران در برابر اين مشكلات قرار بگيرد.
در تعبيري از امام۷ داريم كه همانطور كه براي گرفتن كره، دوغ را در مشك تكان ميدهند تا با ضربههاي شديد كرهِ دوغ گرفته ميشود، همانطور شيعيان در دوران غيبت كبري بايد چنان صدمات و ضرباتي را متحمّل بشوند كه به همين وسيله شيعه خالص از غيرخالص جدا شود.
البته آناني كه در ايمان رسوخي دارند، دلشان براي خودشان ميسوزد و در فكر ترقّي خود هستند، محفوظ خواهند ماند. اين فتنهها بر آنها صدمهاي وارد نميكند؛ بلكه در ايمان قويتر و در خلوص و ايمان صافتر ميگردند. ولي كساني كه ايمان خالصي ندارند، يقيناً در اين فتنهها صدمه خواهند ديد.
از جمله آياتي كه در اينباره رسيده اين آيات شريفه است و قليل من عبادي الشكور([۳۴]) و ما امن معه الا قليل([۳۵]) در تاريخ انبيا مواردي از اين قبيل هست و ما امن معه إلا قليل با اينكه همه آنها از افرادِ كامل نبودند، ولي مؤمناني بودند كه با اينكه ناقص و در رتبه نقصان بودند، در همان ايمان و يقين خود ثابت بودند. ثابتبودن غير از
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۲ *»
كمالِ رتبه است. در همان مقام خودشان ثابت بودند و در برابر اين فتنهها متزلزل نميگشتند. در وصف اين نوع اشخاص فرمايشهايي رسيده است.([۳۶]) از جمله در فرمايش حضرت امير است كه ميفرمايد: اينها در برابر فتنهها متزلزل نميگردند.([۳۷]) حال تعبير حضرت در نهجالبلاغه الآن خاطرم نيست. در برابر فتنهها متزلزل نميشوند و فتنهها آنها را در امر ايمان مضطرب نميگرداند؛ بلكه ثابت قدماند و در ايمان رسوخ دارند.
اين مطلب معلوم بود. خواستم اشاره كرده باشم به نوع اين اشخاصي كه ممكن است با زبان ادّعاي نيابت نداشته باشند اما از نظر حُكم مثل همان مدّعياني هستند كه در دوران غيبت صغري به دروغ ادّعاي نيابت داشتند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۳ *»
جلسه چهارم
(جمعه ۵ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ اشاره به شرايط نيابت كليّه و جزئيّه
¬ اشاره به شرايط فقهاي ظاهري
¬ اوصاف نايبان عام و خاص، در فرمايش اميرالمؤمنين۷
¬ تكليف مؤمنان ناقص در برابر نايبان عام و خاص در فرمايش امام۷
¬ توصيف نايبان عام و خاص در حديث كميل
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۴ *»
وسيله امتحان و اختبار شيعه خالص و مؤمن معلوم ميشود به اينطور كه تسليم امر نوّابي ميشود كه صفاتشان در فرمايشهاي ائمه: ذكر شده است: چه صفات علمي و چه صفات عملي. اين صفات در فرمايشهاي بزرگان هم به طور مفصّل بيان شده است. ما هم در مقدّمه كتاب مبارك «اصول فقه» كه شرح حال مولاي بزرگوار اعلياللّهمقامه ذكر شده، از سيّد بزرگوار اعلياللّهمقامهالشريف آن صفات و علائم را نقل كردهايم.
اين نوّاب و حاملان نيابت كليّه در غيبت كبري، در روايات به مؤمنان ممتحن توصيف ميشوند كه بعد از امتحانها و اختبارهاي الهي اين بزرگواران خلوصشان را به محمّد و آلمحمّد: نشان دادهاند.([۳۸]) از اين جهت حامل اين مقاماند و داراي مقام نيابت كليّه شدهاند. اما مؤمنان در رتبه نقصان بعد از شناخت چنين اشخاصي و تطبيقكردن اين صفات با آنان، وظيفه دارند كه به ولايت و محبّت به ايشان متمسّك شوند و در مواقع حيرت، سرگرداني، فتنهها و امتحانها از خودِ اين بزرگواران اِمداد بطلبند و كمك بخواهند براي اينكه بتوانند خود را از شرّ شيطان انسي و جنّي حفظ كنند.
اما در نيابتهاي جزئيّه عرض شد اين شرايط و اوصاف لازم نيست. بعضي از اين نيابتهاي جزئيّه اموري است كه به ايمان، به عدالت و به امور ديگر احتياج دارد. اما
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۵ *»
بعضي احتياج ندارد. در نوع علوم ظاهري از قبيل: علم نحو، علم صرف و ساير رشتههاي علوم عربي و ادبي، همچنين در صنايع و حِرف، اگر بنا باشد صحيحش به ما برسد، امام۷ اشخاصي را براي اين كار انتخاب ميفرمايند كه در آنها اين قابليّت وجود دارد و به وسيله آنها حقّي را ابلاغ ميكنند. فرض بفرماييد امام۷ ميخواهند يك حقّي را در مسألهاي از مسائلِ نحوي به ما ابلاغ بفرمايند، ممكن است از علماي نحو استفاده بشود، از آناني كه در آنها قابليّت اين كار هست. حال ممكن است شيعه باشند، ممكن است سني باشند. در ميان شيعه، ممكن است عادل باشند، ممكن است فاسق باشند. همينقدر كه در امر نحو و در مسألهاي از مسائل بنا است حقّي به ما ابلاغ شود، امام۷ صاحب قابليّتي را انتخاب ميفرمايند و به وسيله او ابلاغ مينمايند. هيچ شرط ديگري لازم نيست، فقط صرف قابليّت لازم است.
اما بعضي علوم، بعضي رشتهها و بعضي امور ديگر هست كه نه تنها قابليّت در آنها شرط است؛ بلكه در بعضي ايمان، در بعضي عدالت و در بعضي امور ديگر شرط است. از جمله مثلاً در احكام فقهيّه كه مسائل تكليفي در فروعات است، معلوم است كه امام۷ فقيهي را حامل اين مقام قرار ميدهند و اين نيابت را به عهده كسي ميگذارند كه شرايط استنباط در او فراهم باشد كه در جاي خودش ذكر شده است. علوم لازم براي فهم عربيّت را هم بايد دارا باشد. همچنين شخص فقيه بايد داراي ملكه الهيّه باشد كه از آن به قوّه قدسيّه نيز تعبير ميآورند كه به واسطه آن قوّه قدسيّه متمكّن باشد از ردّ فروع به اصول و تفريع فروع از اصول كه فرمودند: علينا القاء الاصول و عليكم التفريع.([۳۹]) علاوه بر علوم لازم براي فهم آيات و روايات كه در فقيه وجود دارد، به اين ملكه الهيّه و قوّه قدسيّه احتياج دارد. همچنين ساير شرايط از نظر اخلاقي و صفات نفساني كه امام۷ در مورد فقيهي كه مورد تصديق و تأييد امام۷ باشد، ذكر فرمودهاند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۶ *»
تقريباً خلاصه آن صفات از نظر اعتقادي و اخلاقي برگشت به اين ميكند كه شخص فقيه مُعرض از ائمه: نباشد؛ بلكه مسلِّم امر ايشان باشد و جميع آنچه را كه بر او از فضائل و مراتب ائمه: وارد شده، تسليم كند مگر آن فضائل و مقاماتي را كه از حيث استعداد و فهم نتواند متحمّل شود، اگر اين امور را انكار بكند، مانعي نيست يا انكار كند مقاماتي را كه با ائمه: مناسبت ندارد و بعضي از غاليها وضع كردهاند، از قبيل: اثبات قدم ذاتي ايشان يا افضليّت ائمه: از رسولخدا۹ يا تساوي مقام رسولخدا و ائمه هدي: و مانند اينها از اموري كه خود ائمه: اعتقاد به آنها را نهي فرمودهاند. اما فضائل و مقاماتي كه با امري و اصلي از اصول اعتقادي منافات پيدا نميكند، بايد به همه آنها معتقد باشد، آنها را تصديق داشته باشد و نسبت به آنها اهل تسليم باشد.
از اينها گذشته از آيات و روايات استفاده ميشود كه بايد صاحب زهد باشد، ثقه باشد، مورد اعتماد باشد؛ يعني دروغ نگويد، اهل عبادت، اهل وقار، اهل ذكر باشد و در برابر نعمتهاي الهي شاكر باشد و ساير صفاتي كه ذكر شده به طور كلّي يا به طور جزئي در مورد كساني كه ما در دين بايد به آنها رجوع كنيم و دين را از آنها اخذ كنيم، تمام آن صفات را بايد داشته باشد.
و معلوم است كه اينها نيابتشان جزئي است و در همان شئوني است كه در آنها صاحب نظرند و در آن قابليّتي دارند؛ مثلاً به فقيه فقط بايد در احكام فقهيّه رجوع كرد. ديگر نميشود از او مسائل حكمت را انتظار داشت، يا مسائل حكمت را از او اخذ كرد. اين معنا ندارد. به هر كدامشان در رشته خودش و در هماني كه قابليّت آن را دارد و اظهار استعدادي ميكند، بايد مراجعه كرد با آن شرايطي كه عرض شد.
اجمال آن شرايط تقريباً در حديث شريف تقليد ذكر شده است. حديث مفصّل است ولي آن مقداري كه به بحث مربوط است اين است. حضرت عسكري۷ حديث را از امام صادق۷ نقل ميفرمايند: و أما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۷ *»
لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوامّ أن يقلّدوه و ذلك لايكون الا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم فأما من ركب من القبايح و الفواحش مراكب فسقة فقهاء العامّة فلاتقبلوا منهم عنّا شيئاً و لا كرامة لهم([۴۰]) در اين قسمت حديث شريف امام۷ فقهاي شيعه را به دو دسته تقسيم ميفرمايند: يك دسته كساني كه صيانت نفساني دارند، خودشان و نفسشان را محافظت و نگهداري ميكنند، دين را محافظت ميكنند، با هوي مخالفاند و نسبت به امر مولا مطيعاند، وظيفه عوامّ تقليد ايشان و رجوع به ايشان است در مسائلي كه خود عوامّ به آنها پينميبرند و نميتوانند تفريع بكنند.
بعد امام ميفرمايند بعضي از فقهاي شيعه صاحب چنين صفاتي هستند نه همه فقهاي شيعه. از اين جهت آن كساني از فقهاي شيعه كه علمي و فقاهتي دارند و حمل روايت ميكنند، اما از آن طرف مرتكب قبايح و فواحش ميشوند؛ مثل فسقه فقهاي عامّه و اهل سنّت ـ چهطور آنها مرتكب قبايح ميشوند ـ اينها هم مثل آنها هستند. از اين جهت ميفرمايند: ديگر از آنها قبول نكنيد از طرف ما چيزي از آنها نپذيريد آنها وساطتشان مورد تأييد ما نيست. و لا كرامة لهم آنها اصلاً ارزش ندارند.
اين حديث شريف نشان ميدهد كه در بعضي از همين رشتهها و امور جزئي، علاوه بر قابليّت، شرايط ديگري نيز ضرور است از قبيل: ايمان، عدالت، تقوي، مثل اين روايتي كه ذكر شد. مقصود اين است كه در امور جزئي همين صفاتي كه ذكر فرمودهاند كفايت است.
اما در نيابت كليّه امر اعظم از همه اين امور است. از اين جهت درباره آن بزرگواران ملاكها و معيارها به طور تفصيل ذكر شده است. ائمه: صفات ظاهري و باطني و علمي و عملي ايشان را بازگو فرمودهاند كه در فرمايشها هم مذكور است. اگر كسي خواست آنها را بداند مراجعه كند. و چون آن قسمت مورد بحث ما نيست متذكّر آن نميشوم.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۸ *»
در اينجا حديثي را از حضرت امير۷ ذكر ميكنم كه در اين حديث به وجود چنين بزرگاني اشاره شده است و وظيفه ما ناقصان و مؤمنانِ در رتبه نقصان را كه در معرض خطريم و به وجود ايشان و هدايت ايشان امتحان ميشويم، ذكر فرمودهاند. از نوع اين احاديث استفاده ميشود كه بايد در زمانهايي كه امامان: صلاح و مصلحت بدانند كه چنين اشخاصي باشند ـ در غيبت كبري هم فرق نميكند مثل ساير زمانها ـ بايد اين اختبارها باشد. بايد چنين مؤمنان ممتحني باشند كه حاملان علوم ائمه: هستند تا ديگران به وجود ايشان امتحان بشوند.
به اين حديث شريف توجّه ميفرماييد امام۷ در يكي از خطبههاي نهجالبلاغه ميفرمايند: و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجّرون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكأس رويّة و يصدرون بريّة لا تشوبهم الريبة و لا تسرع فيهم الغيبة علي ذلك عقد خلقهم و أخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص.
ديگران اين قسمت از عبارات اين حديث شريف را چه طور معنا كردهاند؟ ما به معنا كردن آنها كار نداريم. آنطوري كه به ذهن ميخورد با سوابق ذهني نسبت به اين مطالب شريف و وجود چنين بزرگان و نوّابي، آنچه بايد به آن توجّه داشته باشيم و اين قسمت از خطبه را آنطور معنا كنيم، اين است كه ميفرمايند: بدانيد بندگان خدا آن بندگاني كه اين صفت را دارند: مستحفظين علم خدا هستند و از آنها حفاظت علم خدا خواسته شده است. در صورتي كه اسم مفعول بخوانيم مستحفَظين، و اگر اسم فاعل بخوانيم ـ چون در بعضي نسخهها اسم فاعل يادداشت شده، المستحفِظ ـ معنا چنين ميشود: بندگان خدا آنهايي كه خودشان در مقام برآمدهاند كه حفاظت علم خدا را طلب كنند. ولي چون اكثر نسخ مستحفَظين به وزن اسم مفعول است، از اين جهت همان اسم مفعول معنا ميكنيم.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۴۹ *»
بدانيد همانا بندگان خدا آن كساني كه از آنها حفاظت علم خدا خواسته شده يصونون مصونه كاملاً علم خدا را نگهباني و نگهداري و حفاظت ميكنند؛ يعني در جايي كه صلاح نيست و خدا راضي نيست، علم را در آنجا نشر نميدهند؛ بلكه كتمان ميفرمايند. علم خدا را حفاظت ميكنند در جاهايي كه لازم است. و يفجّرون عيونه از آن طرف، چشمههاي علم الهي را مرتّب ميگشايند و ظاهر ميسازند. يتواصلون بالولاية.
ديگران اين قسمتها را اينطور معنا كردهاند كه رفتار اين مستحفَظين بين خودشان و با همديگر اينطور است. اما آنطوري كه به ذهن ميخورد بايد در بيان اين باشد كه رابطه مؤمنان ديگر با آنها چگونه است؟ عباد اللّه و مستحفظين علم خدا، خودشان با خودشان چه رفتاري دارند و چه نوع معاشرتي دارند؟ اين مورد نظر نيست؛ بلكه رفتار مؤمنان ديگر با اينها و اينها با مؤمنان ديگر چگونه است و ارتباطاتشان بر چه قسم است؟
اين جملات بعدي به نظر ميرسد كه اينطور باشد يتواصلون بالولاية تواصل؛ يعني رابطه برقراركردن. ايشان روابطشان با ديگران روابط ولايتي است. اين ولايت در اينجا به معناي محبّت نيست. به جهت اينكه ميفرمايند: و يتلاقون بالمحبّة محبّت بعد ذكر ميشود. پس آن ولايت بايد معناي ديگري داشته باشد و آن به معناي تصرّف است. وليّ هستند، اينها رابطه، صله و وصلشان با مؤمنان ديگر چنان ميشود كه به طور ولايت است؛ يعني مثل آنكه محمّد و آلمحمد: با خلق در تماس ميشوند و با خلق مرتبط ميشوند كه ارتباطشان ارتباط ولايت است؛ يعني بر ديگران مسلّطاند و در ديگران صاحب تصرّف و صاحب اذناند و مالكيّت دارند.
عرض كردم آنچه به ذهن ميرسد اين است. اگرچه ديگران اينطور معنا نكردهاند. آنها گفتهاند: رابطه اينها بين خودشان رابطه ولايت است. ولايت را هم به معناي همان محبّت ميگيرند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۰ *»
و يتلاقون بالمحبّة ملاقات، تلاقي و برخوردشان بر اساس محبّت است. اين فرمايشها براي بيان روابط بين خودشان نيست. براي آنها امر معلوم است. اما مؤمنان ديگر وقتي با اينها ملاقات ميكنند، تلاقيشان بر اساس محبّت است. يتساقون بكأس رويّة. وقتي كه مؤمنان ديگر خدمت ايشان ميرسند يتساقون سقايهاي كه ميفرمايند به كأس و جامي است كه رويّه است؛ يعني سيراب كننده است. اينها داراي جامهاي علم محمّد و آلمحمد: هستند و وقتي كه با مؤمنان ديگر ملاقات ميكنند، به آنها جام علمِ سيراب كننده ميدهند. يتساقون به دست يكديگر ميدهند و سقايه ميكنند. و يصدرون بريّة ري؛ يعني سيراب شدن، آنگاه همه سيراباند و همه از نزد آنان سيراب برميگردند.
لاتشوبهم الريبة مشوب و مخلوط نميشود ايشان را ريبه. شكّي براي اينها نيست. ديگران معنا كردهاند براي خود اينها شكّي نيست. اينها به حدّ يقين ميرسند و برايشان شكّي نيست. لاتشوبهم الريبة. البته شكّي براي اينها نيست.
ولي آنطور كه به ذهنم ميخورد اين است كه امر ايشان امر مشكوك نيست. لاتشوبهم الريبة يعني كارشان واضح است، حجّت بالغه حقّاند. كارشان براي اتمام حجّت است. چون حجّتاند، نميشود در كارشان شكّ ورزيد؛ يعني جاي شكّ نيست. امورشان واضح و لايح و براهينشان قاطع و محكم است. البته آنطوري كه به ذهن من ميخورد.
و لا تسرع فيهم الغيبة كسي نميتواند در مورد ايشان عيب بجويد و در غيبت در مورد ايشان سرعت كند. «غيبه» همان ذكرِ عيب است، امري كه اگر شخص بشنود ناراحت ميشود. اگر غيبت اصطلاحي و غيبت شرعي باشد كه حرام است. اگر آن مراد باشد، سرعت نميگيرد در بين ايشان و درباره ايشان غيبه؛ يعني كسي نميتواند عيب بر ايشان بگيرد، يا حرفي درباره ايشان بزند كه اگر ايشان بشنوند بدشان بيايد. زيرا چنين چيزي ندارند؛ يعني معاصي كه ندارند، عيوب هم ندارند. از اين جهت در مورد ايشان غيبه سرعت پيدا نميكند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۱ *»
علي ذلك عقد خلقهم ظاهرا «اللّه» بايد باشد. خداوند خلقت اين بزرگواران را بر چنين خصوصيّاتي قرار داده است. عقَد؛ يعني خلقتشان اينقدر معتدل است كه بر اينطورند. و أخلاقهم اخلاقشان و امور نفسانيشان هم همينطور است خدا ايشان را بر اينگونه صفات قرار داده. فعليه يتحابّون بر چنين خُلق و خوي، اين بزرگواران با يكديگر تحابُب دارند و محبّت ميورزند. و به يتواصلون بر همين اساس با يكديگر صله دارند؛ يعني هركس به ايشان محبّت ميورزد يا ايشان به كسي تواصل و ارتباط دارند، بر همين اساس است.
آن وقت امام تشبيهي ميفرمايند: فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص اين بزرگواران مثل تفاضل بذرند؛ يعني مثل بذرهايي كه برگزيده، انتخاب شده و برچيده شدهاند كه ينتقي اينها از ميان حبوب برگزيده ميشوند، وقتي ميخواهند دانهاي را بكارند، از ابتدا آن را رسيدگي ميكنند. آن دانههايي كه خوب است و لايق كاشتن و بذر است، آنها را انتخاب ميكنند. ينتقي انتخاب ميشود. فيؤخذ منه بعد گرفته ميشود و يلقي آنچه براي بذر و كاشتن مناسب است و ارزش دارد، استفاده ميشود.
پس ايشان از ميان خلق برگزيدگاناند كه خدا ايشان را امتحان ميفرمايد و انتخابشان ميكند. به همين اعتبار به آنها مؤمن ممتحن گفته ميشود. قد ميّزه التخليص جريان تخليص و خالص كردن خدا، آنها را از ديگران جدا كرده. و هذّبه التمحيص امتحان الهي آنها را تهذيب كرده است، به اين درجه از كمال رسيدهاند. تا اينجا در وصف اين مؤمنان ممتحن است كه حضرت ذكر ميفرمايند.
آن وقت وظيفه مؤمنان ناقص در برخورد با چنين اشخاصي چيست؟ امام۷ بعد از آنكه چنين اشخاصي را به مؤمنان ناقص شناسانيدند، در بيان اينكه حال اينها چه بايد بكنند؟ ميفرمايد: فليقبل امرؤ كرامةً بقبولها و ليحذر قارعةً قبل حلولها و لينظر امرؤ
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۲ *»
في قصير أيّامه و قليل مقامه في منزل حتي يستبدل به منزلاً فليصنع لمتحوّله و معارف منتقله. شخص وظيفه دارد كرامت را قبول كند به قبولكردنِ خود كرامت؛ يعني حال كه خدا به شخص، معرفت چنين بزرگاني را كرامت بخشيد، وظيفهاش قبول اين كرامت است به قبولكردن همين كرامت و پذيرفتن آن. و بايد شخص حذر كند از قارعه و حادثه، بپرهيزد قبل از وارد شدن آن.
در اينجا نوعا قارعه را مرگ معنا كرده و گفتهاند مراد واردشدن مرگ است. قبل از آمدن و حلول مرگ، شخص بايد برحذر باشد. البته مانعي هم ندارد به اين معنا باشد؛ يعني قبل از آمدن مرگ، بايد فكر خودش را بردارد و اين كرامتي كه خدا بر او فرموده به معرفت بزرگان دين و چنين اشخاصي، حال بايد قدرداني كند و بر حذر باشد از اينكه چنين كرامتي را ضايع كند.
ولي ما ميتوانيم قارعه را به معناي هرگونه حادثه و امتحاني بگيريم، انسان بايد از اختبارها و حادثهها حذر كند كه نبادا خداي نكرده در امتحان خلاف برود. ميشود قارعه به معناي حادثه و پيشآمدهايي باشد كه در آن موارد كفر و ايمان انسان، و اقرار و انكارش مشخّص ميشود.
بايد شخص دقّت كند در اين زندگاني كوتاهش و قليل مُقامه في منزله در اين مقدار كمي كه در اين منزل دنيا اقامت دارد، بايد فكر كند و در اثر فكركردن به اين امر برخيزد. حتي يستبدل به اين منظور كه بدل كند به جاي اين منزل زودگذر منزلي را، فكر اين را بردارد كه عوض اين منزل دنيايي، منزل آخرت براي خود فراهم كند.
فليصنع لمتحوّله در مقام صنيعه و كار نيك بربيايد براي آن مقام و منزلي كه از اينجا به آنجا تحوّل و انتقال پيدا ميكند. همچنين معارف منتقله كارهاي نيك بكند براي اينكه بتواند براي آن منتقَل و محلّي كه به آنجا انتقال پيدا ميكند، معارف تحصيل كند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۳ *»
اين معارف جمع مَعرَف است.([۴۱]) نه جمع معرفت. معارف به معناي اين است كه براي آنجا نشانيها و جايگاههايي براي خود فراهم كند كه وقتي به آنجا ميرسد، راحت باشد.
فطوبي لذي قلب سليم اين قسمت مربوط ميشود به شناخت و اطاعت بزرگ، و همه اينها كرامتي است كه خدا بر مؤمن ناقص فرموده، از عبارات بعد چنين استفاده ميشود. فطوبي لذي قلب سليم أطاع من يهديه خوشا به حال كسي كه صاحب قلب سليم است كه اطاعت كند كسي را كه هدايتش ميكند و تجنّب من يرديه كه كاملاً اشاره به اين مطلب دارد. اين نوّابِ حق كه از طرف امام۷ نيابت به حق دارند، هادياناند و در مقابلشان كساني هستند كه اضلال ميكنند، يرديه او را به هلاكت ميكشانند. پس بايد از آنها اجتناب كند و از اين هاديان اطاعت كند. و أصاب سبيل السلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره و بادر الهدي قبل أن تغلق أبوابه و تقطع أسبابه و به راه سلامت برسد به واسطه نصرت كردنِ آن كسي كه او را در دين بصير ميسازد و اطاعتِ هدايت كنندهاي كه او را امر ميكند و شتاب كند به قبول هدايت قبل از اينكه درهاي هدايت بسته شود و اسباب هدايت قطع گردد.
اين قسمت كاملاً روشن ميكند كه اين فرمايشها، وظيفه مؤمنان ناقص در برابر نوّاب عامّ و كاملان شيعه است.
و استفتح التوبة فامات الحوبة فقد اقيم علي الطريق و هدي نهج السبيل([۴۲]) همچنين استفتاح توبه كند؛ يعني مرتّب، آنبهآن و در هر لحظه و هر حال، توبه را از سربگيرد و توبه داشته باشد كه نكند مرتّب تقصيري كه از او سرميزند، براي او اسباب وبال باشد و كمكم كارش را به انكار بكشاند. از اين جهت پيوسته بايد استفتاحِ توبه كند. فأمات الحوبة معصيت و نافرماني در برابر چنين كاملاني را از خود دور كند و بميراند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۴ *»
چرا؟ فقد أقيم علي الطريق اين در راه اقامه شده است. دستش را گرفتهاند و او را در راه آوردهاند. حال كه در راه آورده شده و در راه قرار گرفته است، و هدي نهج السبيل نهج سبيل هم كه به او نمايانده شده، اكنون بخواهد كوتاهي كند، خيلي ضرر است.
در اين تعبير امام۷ در اين خطبه به دو مطلب اشاره شده: هم به مقام و موقعيّت اين نوّاب كلّي، هم به وظيفه رعيّت و مؤمنان ناقص در برابر چنين كساني كه امام۷ معرّفي ميفرمايند. پس لزوم وجود اين بزرگواران معلوم و وظيفه ما نيز مشخّص است.
باز براي اينكه بدانيم كه بايد در بين خلق چنين اشخاصي باشند تا به وسيله اين اشخاص امتحان و آزمايش واقع شود، اين حديث شريف را كه كميل از حضرت امير۷ نقل ميكند، ذكر ميكنم. در نهج البلاغه ذكر شده كه حضرت فرمودند: يا كميل بن زياد إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها فاحفظ عنّي ما أقول لك. الناس ثلثة: فعالم ربّاني و متعلّم علي سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لميستضيئوا بنور العلم و لميلجأوا إلي ركن وثيق.
تقسيمبندي مردم به اين سه قسمت معلوم است. بعضي خواستهاند عالم ربّاني را به ائمه هدي: تفسير كنند. ولي مراد از عالم ربّاني بزرگان ديناند. و متعلّم علي سبيل نجاة مؤمناني هستند در رتبه نقصان كه تصديق ايشان را دارند. و همج رعاع كساني از مردم هستند كه به فكر دين نيستند و امر دين براي آنها ارزشي ندارد. أتباع كلّ ناعق … كه اينها صفاتشان است.
بعد امام۷ ذكر علم و خصوصيّت آن را ميفرمايند تااينكه ميفرمايند: يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقي الدهر أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة بعد ميفرمايند: ها إنّ هيهنا لعلماً جمّاً و أشار بيده إلي صدره۷ لو أصبت له حملة. اظهار ميفرمايند كه: من علم دارم اما حَمَله براي آن نميبينم. در ضمن بيان ميفرمايند كه مقام امام فوق مقام علماي ربّاني است. علماي ربّاني از امام تعليم ميگيرند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۵ *»
بعد گله ميفرمايند از مردماني كه در معرض هستند و با آنها ميتوانند در تماس باشند ولي آنها چنين دستههايي هستند كه هيچكدامشان ارزش اين را ندارند كه حامل علم بشوند. آن وقت ميفرمايد: أللّهمّ بلي اين أللّهمّ بلي در برابر اين فرمايشهايي است كه درباره نوع مردم دارند كه در اين حديث ذكر شدهاند.
استشهاد ما براي اين قسمت حديث است كه ميفرمايد: أللّهمّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئّلاتبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا؟ و اين أولئك؟ أولئك واللّه الأقلّون عدداً و الأعظمون عند اللّه قدراً يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتي يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي. أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه اه اه شوقاً إلي رؤيتهم. إنصرف يا كميل اذا شئت.([۴۳])
بعضي ميگويند اين قسمت حديث شريف در وصف ائمه: است. اما چنين نيست؛ بلكه در وصف همين علماي ربّاني است. به دليل قسمت اول حديث، كه مشخّص است و لزومي ندارد كه در اين باره بحثي داشته باشم. پس اين تعبير امام۷ از چنين اشخاصي، نشان اين است كه بايد در ميان امّت اينگونه اشخاص باشند و بايد خداوند براي اتمام حجّت و حفاظت حجج و بيّنات خود، چنين اشخاصي را در ميان خلق داشته باشد. امرشان را رعايت بفرمايد. امورشان را اصلاح كند، تأييد و تسديدشان كند و امرشان را تقرير كند. پس بايد باشند. اين يك حديث شريف.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۶ *»
در فرمايشهاي حضرت اين نوع احاديث به چشم ميخورد از جمله حديث ديگري است كه انشاءاللّه بعد ذكر ميكنم. اين حديث كاملاً به وجود چنين بزرگاني اشاره دارد كه تيّمنا و تبرّكاً آن را ذكر ميكنم تا اصل مطلب روشن باشد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۷ *»
جلسه پنجم
( شنبه ۶ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ ادامه سخن پيرامون حديث كميل
¬ اوصاف نايبان عام و خاص در فرمايش اميرالمؤمنين۷ در ذيل آيه: «يسبّح له فيها بالغدو و الآصال»
¬ نتيجه سخن پيرامون فرمايشهاي امام۷
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۸ *»
سخن در فرمايشهايي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود كه بر وجود علماي ربّاني در هر زماني دلالت دارد كه از جمله در دوران غيبت كبري؛ مثل ساير ازمنه بايد چنين اشخاصي باشند تا حاملان علم باشند و در حديثي كه از كميل بن زياد از حضرت روايت كرديم، ابتدا مردم را به سه دسته تقسيم فرمودند: عالم ربّاني، متعلّم بر سبيل نجات و همج رعاع. بعد امام۷ در وصف علماي ربّاني فرمودند: أللّهمّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة تا آخر حديث.
در اين قسمتها كه دقّت ميكنيم ميبينيم اين فرمايشها در دوران غيبت كبري با همان نايب عام تطبيق ميكند كه از سوي امام۷ در جميع امور جزئي و كلّي كه مربوط به رعيّت است، نيابت كليّه دارد. وقتي در خود كلمه عالم ربّاني دقّت كنيم ميبينيم عالمي كه علمش منسوب به ربّ و از طرف ربّ است، نميشود علمش، علمي جزئي باشد؛ مثل ساير نيابتهاي جزئيّه در امور جزئي از قبيل: فقه، نحو، صرف و ساير صنايع. اينها را نميشود به خداوند نسبت داد چون جزئي است. درست است كه هر خيري و هر امري از طرف خدا و به القاء و فيض او است. اما انتساب و نسبت دادن علم آن علماي ربانّي به خداوند متعال، بيان اطلاق و كليّتِ آن علم است.
همينطور در متن حديث در وصف اين علما ميفرمايد: خداوند ايشان را قرار داده و زمين از وجود ايشان خالي نيست به اين منظور كه ألاتبطل حجج اللّه و بيّناته با دقّت در اينكه «تا حجّتهاي خدا و بيّنات و براهين الهي باطل نگردد و زائل نشود» معلوم
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۵۹ *»
ميشود اين علما و اقامهكنندگان حجّت خدا كه يا ظاهرند و مشهور يا خائفاند و مغمور، بايد حاملان علم مخصوصي باشند و علم جزئي نباشد. چون جميع حجج الهي و بيّنات خداوند به وجود ايشان و به علم ايشان از بطلان، زوال و نقصان محفوظ ميماند.
بعد تعبيري دارند و الأعظمون عند اللّه قدراً عظمت قدر در نزد خداوند، اگر بنا باشد به اين امور جزئي باشد، پس همه خلق بايد در نزد خدا «أعظمُ قدراً» باشند. ولي تعبير به اعظم و صيغه افعل تفضيلي، ميرساند كه مقام ايشان از ساير حاملان علوم جزئي ممتاز است: از فقها، از علما، از حكما، از عرفا، از نحويين، از صرفيين و از ساير صاحبان صنايع و حِرَف و فيضهاي جزئي جزئي كه همهشان را اگر بخواهيم بگوييم عظيماند، ايشان اعظماند و خود اين اعظميّتشان، بر شرافت و اطلاق و كليّت علمشان دلالت ميكند.
حضرت تعبيري ديگر دارند كه يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته اين فرمايش هم همان عبارت قبلي را تأييد ميكند كه حفاظت جميع حجج و همه بيّنات خدا به وسيله ايشان است. اما به وسيله فقها، حجج و بيّنات فقهيّه حفاظت ميشود، به وسيله حكما كه فقط در رشته حكمت مهارت داشته باشند و حامل حكمت باشند، حجج و بيّنات حكمت حفاظت ميشود يا نحويينِ بر حق كه حافظ مسائل حقّه نحو و حامل نحو صحيح باشند، حجج و بيّنات نحوي را حاملاند و همينطور ساير علوم. ولي اينكه به طور اطلاق و كليّت ميفرمايد «خدا به وسيله ايشان حجج و بيّنات خود را حفظ ميكند» معلوم ميشود كه علمشان علم كلّي است و از سوي امام۷ در حفاظت جميع حجج و بيّنات خداوند در جميع امور رعيّت نيابت تامّه و كامله و عامّه دارند.
بعد ميفرمايد: حتّي يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم معلوم ميشود كه اينها ممتازند و افراد مخصوصي و داراي صفاتي خاصّ هستند. اگرچه نظيرها و شبيهها دارند ولي مثل ساير مردم نيستند. امر فقاهت امري است كه نميشود گفت اختصاصي است. هركس از پي علم فقه برود و اندك استعدادي داشته باشد، ميتواند فقيه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۰ *»
بشود. هركس از پي علم نحو برود ميتواند نحوي بشود. از اين جهت به كسي مختصّ نيست و قابليت خاصّي لازم ندارد. تقريبا براي اين رشتههاي جزئي، قابليّتهاي طبيعي هم كفايت ميكند. اما صاحبان نيابت عام در بين مردم بينظيرند. و نظيرهايشان مثل خودشان هستند، نه مثل سايرين و در عرض ديگران. از اين بيان معلوم ميشود كه اينها قابليّتهايي فوق قابليّتهاي ديگران دارند و اشباه و نظرائي دارند كه حاملان چنين قابليّتهاي خاصّي هستند.
بعد ميفرمايد: هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة كلمه «العلم» كه جنس محلّي باللام است، جامعيّت و اطلاق علم را افاده ميكند. علم به طور كليّتِ خودش كه شامل جميع شئونات جزئي و كلّي است. به همان تعبيري كه بزرگان ما دارند نقطه علم، اين حقيقت حقيقتي جامع است. اين علم آنها را بر حقيقت بصيرت وارد ساخته است.
فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. اين جاهلان كه در مقابل ايشان قرار گرفتهاند، نسبت به «العلم» جاهلاند. از اين جهت شامل علماي جزئي و صاحبان حِرَف و صنايع و علوم جزئيّه است. تمام خلق نسبت به ايشان جاهلاند و همه خلق نسبت به آنچه ايشان به آن مأنوساند، مستوحشاند و از آن وحشت دارند.
صفات ديگري كه ذكر ميفرمايند اين است صحبوا الدنيا بابدان أرواحها معلّقة بالمحل الاعلي اين صفت باطني و روحاني ايشان است كه روحهاي ايشان معلّق و متعلّق به محل اعلي است و ابدان ايشان حاملان چنين ارواحي است.
اگر اينها جنبه عموميّت داشت و شامل تمام نوّاب خاصّه در امور جزئيّه بود، اين تعظيم و تكريم بيجا بود و بايد همه آنها اينطور باشند. در حالي كه اين يك حالت اختصاصي براي آنها است و اينها افراد مخصوصي هستند. اين افراد مخصوص همان نوّابي هستند كه حاملان نيابت كليّهاند كه افراد مخصوص و خاصّي هستند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۱ *»
بعد ميفرمايد: أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه باز تصريح است به اينكه ايشان اشخاص مخصوصاند اگرنه همه خلفاء اللّه بودند. اگر بنا بود كه اين تعابير در وصف نوع علما و حاملان نوع رشتههاي علوم جزئيّه باشد از: علوم و صنايع حق و صحيح و ساير امور مربوط به خيراتِ رعيّت، بايد همه خلفاء اللّه باشند. حال آنكه به خصوص اينها هستند كه مقام خلافت را دارا هستند و دعوتكنندگان به دين خدايند.
بعد ميفرمايد: اه اه شوقاً إلي رؤيتهم كه باز دليل بر اين است كه اگر بنا بود همه حاملان علوم جزئيّه صاحبان چنين مقامات و فضائلي باشند، اين اشتياق به ملاقات و رؤيت آنها معنا نداشت. زيرا در اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كساني بودند ـ يكي همين كميل ـ كه از نظر مقام ظاهر و در عرصه نقصان، صاحب شخصيّت بودند. سؤالاتي كه ميكند يا همين فرمايشهايي كه به او ميفرمايند، همه دليل بر اين است كه در رتبه نقصان، شخصيّتي بوده و موقعيّتي داشته است. همچنين براي حضرت اصحابي بود كه موقعيّتهايي داشتند از قبيل «أبوالأسود دؤلي» كه در لغت و شناخت دقّتهاي لغوي، استعداد و قابليّتي داشت كه حضرت اصول نحو را به او تعليم فرمودند. بعد هم فرمودند فانح هذا النحو([۴۴]) به همين طريق، مطلب را پيش ببر او هم شروع كرد به تفريع.
پس چنين افرادي در ميان اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند كه مورد توجّه حضرت هم بودند و از اين رو بعضي از كارها به ايشان واگذار ميشد و اگر اينطور بود، گفتن اه اه شوقاً إلي رؤيتهم معنا نداشت. بنابراين معلوم ميشود اينها صفات و فضائلي است كه حضرت راجع به افراد مخصوصي ميفرمايند كه داراي لياقتهاي خاصّي هستند كه آن لياقتها در عرض رعيّت و ساير مردم نيست و براي همه ميّسر نيست. آري؛ اينها ـ به تعبير ما در اين بحث ـ همان نوّاب كلّي هستند كه در هر زماني از سوي امام آن زمان، حاملان نيابت كليّهاند و در غيبت كبري از سوي امام زمان صلوات الله عليه حاملان نيابت كليّه در جميع امور جزئي و كلّياند. اين حديث نيز ناظر به اين افراد است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۲ *»
احاديث ديگري هم هست و براي اينكه اين مطلب از هر جهت كاملاً تأييد شده باشد اين حديث شريف را نيز ذكر ميكنم كه حضرت امير۷ موقعي كه اين آيه شريفه را تلاوت فرمودند: يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه([۴۵]) فرمايشهايي فرمودند. در اين حديث دقّتهايي هست كه بايد به آنها توجّه شود و در نظر باشد. ميفرمايد: إنّ اللّه سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء القلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة.
خدا ذكر را وسيله جلاي دلها قرار داده است كه به ياد خدا دلها جلا مييابد و اين دلها بعد از اينكه در شنوايي ثقل داشت و سنگين بود، به واسطه جلايافتن به ذكر خدا شنوا ميشود. همچنين اين دلها بعد از ضعفِ بينايي به بركت ذكر كه جلا مييابد، بينايي پيدا ميكند و بعد از معانده و دشمني ورزيدن، به بركت ذكر كه جلا يافت، انقياد پيدا ميكند. اينها وصف ذكر خدا است كه اين اثرها را در قلوب مؤمنان عادي دارد. بعد از ايمان و متذكّر شدنِ خدا و ياد خدا اين خاصيّتها براي دلشان پيدا ميشود.
آنگاه مطلبي را ميفرمايند: و ما برح للّه عزّت الاؤه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم. اين تعبير بيان اين است كه ذكر خدا كه براي اين سطح معمولي و در عرض همه، جلاي دلها بود، براي نوع دلها اين خاصيّت را دارد كه ميفرمايد: هميشه در ميان بندگان خدا در برههاي بعد از برهه و در زمانهاي فَترت([۴۶]) براي خدا بندگاني است كه خدا با آنها در فكرشان مناجات و گفتوگو دارد و با آنها در ذات و حقيقت عقلهايشان سخن ميگويد.
فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار و الأسماع و الأفئدة اينها به واسطه نور
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۳ *»
يقَظه ـ كه در مقابل غفلت است، ـ به واسطه نور توجّه و غافل نبودن، در ديدهها و گوشها و دلهاي ايشان خودشان به نور يقَظه استصباح ميكنند، چراغ روشن ميكنند و برميافروزند.
يذكّرون بأيّام اللّه و يخوّفون مقامه اينها كارشان در ميان مردم تذكّردادن مردم است به روزگارهاي الهي؛ يعني همان توجّهدادن به موقعيّت اشخاص در دنيا كه متوجّه اعمالشان باشند، متذكّر آمدن حجج بعدي باشند، همچنين متذكّر قيامت باشند، اينها اموري است كه مردم را به آن تذكّر ميدهند و مردم را از مقام و موقعيّت الوهيت ميترسانند.
بمنزلة الأدلّة في الفلوات اين بزرگواران مانند نشانهها هستند كه در بيابانها براي راهنمايي نصب ميشوند. من أخذ القصد حمدوا إليه طريقه و بشّروه بالنجاة. كسي كه راه مستقيم را طي ميكند، كارش و طريقهاش را تحسين و تحميد ميكنند، او را نجات ميدهند؛ يعني ميگويند كارت درست و صحيح است. تصحيح امور مردم ميكنند و همراه با تصحيح و صحّهگذاردن و تسديد، به نجات بشارت ميدهند. و من أخذ يميناً و شمالاً ذمّوا إليه الطريق و حذّروه من الهلكة هركس يمين و يسار راه گمراهي را پيش گيرد و از طريق مستقيم منحرف گردد، طريق او را مذمّت ميكنند، او را متوجّه ميسازند كه تو در انحراف هستي و او را از هلاكت برحذر ميدارند. و كانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات و أدلّة تلك الشبهات. اين بزرگواران به واسطه همين امور، چراغهاي اين تاريكيها هستند و در اين شبهههايي كه پيش ميآيد، دليلها و راهنماها هستند.
بعد نظر به اينكه قبلاً صحبت از ذكر شد و مقدّمه سخنشان در ذكر و آثار ذكر بود، ميپردازند به اينكه ذكر حقيقي براي اينها است و نتيجه ذكر حقيقي كه اينها دارند، صفاتي است كه مخصوص خود اينها است. و ان للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلمتشغلهم تجارةٌ و لا بيعٌ عنه براي ذكر؛ يعني ذكر حقيقي و ذكرِ به همه وجود، اهلي است كه اين ذكر را به جاي همه امور دنيوي برگزيده و بدل
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۴ *»
گرفتهاند. از اين جهت ايشان را از ذكر خدا مشغول نميسازد تجارتي و نه بيعي. يقطعون به أيّام الحياة و يهتفون بالزواجر عن محارم اللّه في أسماع الغافلين به بركت اين ذكر حقيقي، چنان قدرت و ولايتي براي ايشان پيدا ميشود كه به اين ذكر دوران زندگي خود را ميگذرانند. در همه دوران زندگي در هر حالي به طور تذكّر بهسرميبرند. ديگر غفلت، نسيان، سهو، خطا و بُعد از حق برايشان نخواهد بود. يقطعون به أيّام الحياة همه دوران زندگي را به ذكر ميگذرانند.
و يهتفون بالزواجر آنوقت كه چنين حالتي داشته باشند، خداوند آنها را از اسباب تذكّر خلق قرار ميدهد و به بركت آنها خلق را از غفلتها و نسيانها حفاظت ميكند. و يهتفون بالزواجر فرياد و نالههاي اينها به نهيكردن از محارم خداوندي در ميان غافلان بلند است و به گوش اهل غفلت ميرسانند. و يأمرون بالقسط و يأتمرون به به قسط، حق و ميانه كه همان صراط مستقيم و امور حق است، امر ميكنند. خودشان مؤتمر به آن هستند و خودشان قبلاً عمل ميكنند. و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه از منكر نهي ميكنند و خودشان قبل از نهيشان منتهي شدهاند.
فكأنّما قطعوا الدنيا إلي الاخرة و هم فيها اين ذكر حقيقي، آنها را در اين حالت قرار داده كه گويا دوران دنيا را طيكرده به آخرت منتهي شدهاند و الآن در آخرت بهسرميبرند. فشاهدوا ما وراء ذلك از اين جهت براي آنها مكاشفه حقيقي دست داده؛ به اين معنا كه عالم آخرت را مشاهده ميكنند و الآن وراي اين دنيا را به چشم دل ميبينند. فكأنّما اطّلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الاقامة فيه همچنين گويا به جميع غيبهاي اهل برزخ، به جميع مراحل برزخي مطّلع شده و تمام دوران اقامت در برزخ را طي كردهاند.
سيد بزرگوار اعلياللّهمقامهالشريف فرمودند: براي من در حرم مطهّر سيدالشهدا صلوات اللّه عليه حالتي دست داد كه چهارصد سال دوران بين النفختين را مشاهده نمودم.([۴۷])
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۵ *»
ميفرمايند: و حقّقت القيامة عليهم عداتها گويا طوري مطّلع هستند كه قيامت براي اينها محقّق شده و جميع وعدههايي كه در قيامت داده شده الآن براي اينها تحقّق يافته است. فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا حتي كأنّهم يرون ما لايري الناس آنگاه ايشان برميخيزند و در اين مقام برميآيند كه غطا و پرده از روي اين امور براي اهل دنيا كشف كرده، برطرف سازند. پس شروع ميكنند به ذكر كردن حالات قيامت، احوال برزخ، مراحل قبر و مراحل مرگ، و طوري ذكر ميفرمايند كه گويا از روي اين امور براي اهل دنيا پرده برميدارند. وقتي كه ذكر ميكنند طوري است كه گويا آنچه را كه مردم مشاهده نميكنند، الآن به چشم ميبينند. و يسمعون ما لايسمعون گويا ميشنوند اموري را كه مردم ديگر نميشنوند.
فلو مثّلتهم لعقلك في مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين أعمالهم و فرغوا لمحاسبة أنفسهم عن كلّ صغيرة و كبيرة أمروا بها فقصّروا عنها أو نُهوا عنها ففرّطوا فيها و حمّلوا ثقل أوزارهم ظهورهم فضعُفوا عن الأستقلال بها فنشجوا نشيجاً و تجاوبوا نحيباً يعجّون إلي ربّهم من مقام ندمٍ و اعتراف. آن وقت عبادت و عبوديّت اين بزرگواران را و اظهار تقصيري كه از عبوديّت خود به درگاه خدا دارند، بيان ميفرمايند به اينطور كه:
پس اگر تو آنها را در برابر عقلت ممثّل كني؛ يعني در عالم خيال، مقاماتشان را تصوّر و تخيّل كني، در مقامات محموده و پسنديده ايشان و در مجالس مشهوده ايشان كه در چه حالاتي بهسرميبرند به طوري كه خودشان براي خود نامههاي اعمالشان را گشودهاند و فارغ شدهاند براي محاسبه و بررسي خودشان از هر صغيره و كبيرهاي كه به آن امرشده و در آن كوتاهي كرده يا از آن نهيشده و در آن به حسب رتبهشان تفريط كردهاند.
طبق همان فرمايش مشهور كه احتمال ميرود حديث باشد حسنات الأبرار سيئات المقرّبين([۴۸]) اين فرمايش ظاهراً حديث مستند نيست. گويا جملهاي است كه در
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۶ *»
بعضي كتب نقل شده و شيوع دارد. البته مطلب صحيحي است. وقتي كه اينها به آن اعتبار اين امور را ملاحظه ميكنند؛ مثل مواردي كه ائمه: از آنها استغفار دارند كه به حسب مقام و رتبه خودشان است، طبق همان توجيهي كه مشايخ اعلياللّهمقامهم درباره استغفار معصومين: فرمودهاند، اين فرمايش هم همان مطلب است كه در رتبه خودشان به حسب ترقّياتي كه دارند نسبت به ترقّيات و حالاتي كه دارند، به كوتاهيها توجّه ميكنند. پس سنگيني اوزار و معاصي خود را به دوش ميكشند و بر پشت خود حمل ميكنند.
آنگاه ضعيف و ناتوان ميشوند از اينكه بتوانند خود به حمل اوزار خود مستقل شوند و بار گناه خود را به دوش بكشند. آنگاه فنشجوا نشيجاً ناله آنها بلند ميشود، صداي گريهشان بلند ميشود، گريهاي كه همراه با گرهخوردن در گلوها است، اينطور گريه ميكنند. و تجاوبوا نحيباً با شدّت شروع ميكنند به گريهكردن و با يكديگر سخنگفتن درباره كوتاهيهاي خودشان، همراه با گريه و شدّت ناله. يعجّون إلي ربّهم من مقام ندم و اعتراف به درگاه خدا ضجّه و ناله ميكنند و صداهايشان به گريه به سوي پرورندهشان بلند است، اما همه اينها از كجا سرچشمه ميگيرد؟ از ادراك و احساس مقام ندامت و اعتراف.
اگر تو اينها را در چنين حالاتي بتواني تصوّر بكني و در خيال خود حاضر كني و در عقل خود متوجّه آنها بشوي، آن وقت چه خواهي ديد؟ لرأيت أعلام هدي و مصابيح دجي. ميبيني كه همه اينها علَمهاي هدايت و چراغهاي نوربخش در تاريكيها هستند. قد حفّت بهم الملائكة ملائكه اطرافشان را گرفتهاند. و تنزّلت عليهم السكينة سكينه و طمأنينه الهي بر دلهايشان نازل شده است. و فتحت لهم أبواب السماء. درهاي آسمان بر ايشان گشوده شده است. و أعدّت لهم مقاعد الكرامات في مقعد اطّلع اللّه عليهم فيه. آماده گرديده براي اينها مقاعد و جاهاي كرامتهاي الهي. در كجا؟ در محل و جايگاهي كه خداوند بر ايشان مطلّع شده است. فرضي سعيهم و حمد مقامهم خدا از كوشش اينها راضي است و مقام و منزلتشان را ميستايد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۷ *»
يتنسّمون بدعائه روح التجاوز مرتّب به اينكه خدا را ميخوانند، خود را در معرض نسيمهاي گذشت و عفو خداوند قرار ميدهند. يتنسّمون به واسطه خواندن خدا و روآوردن به درگاه او، رَوح و نسيم تجاوز و گذشت خدا را از تقصيرهايشان استشمام ميكنند. رهائنُ فاقة إلي فضله خود را در گرو نيازمنديهاي به فضل خدا ميبينند. و أساري ذلّة لعظمته خود را اسير ذلّتها در برابر عظمت خدا ميبينند كه هيچگاه خود را از مقام تقصير، نقص، ذلّت و فاقه خارج نميبينند. اينطور به حفظ الهي محفوظاند. جرحت طول الأسي قلوبهم تأسّفهاي دراز مدّت، دلهاي ايشان را مجروح ساخته است. و طول البكاء عيونهم طول گريه و زيادي آن چشمهايشان را مجروح كرده است.
لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر دري كه خداوند براي رغبت به سوي خود گشوده؛ يعني هر فضلي و فيضي كه خدا براي خلقش قرار داده و هر بابي كه براي آن فيض گشوده، اينها به سوي آن باب دست دراز كرده، آن باب را كوبيدهاند؛ يعني از فيضي از فيوضات محروم نيستند. لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر درِ رغبتي به سوي خدا كه احتمال دهند و برايشان تصوّر شود كه ميشود از اين راه و از اين باب، فيضي از خدا تمنّا كرد و درخواست كرد يد قارعه دست دراز كرده آن را كوبيدهاند. يسألون من لاتضيق لديه المنادح سؤال ميكنند از خدايي كه در نزد او راهها تنگ نميشود. خدا براي خلقش راههاي گسترده قرار داده كه هركس طالب آنها است از آن راهها برود و هرچه بروند آن راهها در نزد خدا تنگ نميشود. و لايخيب عليه الراغبون و كساني كه به سوي او رغبت دارند، نااميد برنميگردند. اين فرمايش تا اينجا ذكر صفات اين اشخاص است.
بعد ميفرمايد: فحاسب نفسك لنفسك تو در مقام محاسبه خودت به نفع خودت برآي، فإنّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك([۴۹]) ساير نفسها و ديگران برايشان
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۸ *»
حسابگري غير تو است. تو نميخواهد حساب خلق را برسي، حساب خودت را برس ببين چه كارهاي فرمايش حضرت در نهج البلاغه اينجا تمام است.
در اين حديث شريف كه دقّت ميفرماييد اگر بخواهم به جزئيجزئي و بخشبخش اين صفات اشاره كنم و آنها را ذكر كنم طول ميكشد. ولي نوع اين صفات به طور مسلّم صفات اشخاصي است كه در عرض ديگران نيستند؛ بلكه آنها به امتيازاتي ممتازند، به دليل اينكه ايشان اعلام هدي و مصابيح دجي هستند. همينطور ساير تعابيري كه قبلاً ذكر شد و اين عنايتهاي خاصّي كه شامل ايشان است، همه مخصوص خود ايشان است.
ديگر وجود چنين اشخاصي به بركت اين فرمايشهاي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير آيات و رواياتي كه در شأن چنين بزرگاني رسيده، براي شخص شيعه، شخص معتقد به قرآن و روايات، يقيني ميشود كه البته چنين اشخاصي كه محل عنايت و فيض و فضلهاي الهي هستند، وجودشان قطعي و يقيني است. حال ما آنها را نشناسيم و ندانيم كيستند، يا خود را معرّفي نكنند، مطلبي است. ولي وجودشان قطعي است.
براي شناخت ايشان نيز خود اين روايات كفايت ميكند. به علاوه كه مجموعهاي از اين صفات ظاهري و صفات باطني، صفات علمي و صفات عملي و معيارها و علامات ظاهر و باطنِ ايشان را بزرگان ما اعلياللّهمقامهم ذكر فرمودهاند كه در جاي خود ذكر شده است. ما هم در بعضي موارد به آنها استدلال كردهايم. پس وجود اين اشخاص و امكان شناخت اين اشخاص ـ در صورتي كه خود را معرّفي كنند ـ از طريق توصيف و تطبيقِ صفات با ايشان مسلّمي است، و در اين بحثي كه ما داريم از ايشان تعبير ميآوريم به نايبهاي كلّي در جميع اموري كه مربوط به دين است: چه جزئي و چه كلّي آن امور.
پس آزمايش و اختبار به وجود چنين نوّابي واقع ميشود. وظيفه ما هم بعد از معرّفي ايشان اين است كه در مقام تطبيق اين صفات با ايشان برآييم و ايشان را از مدّعيان كاذب جدا بدانيم و مخالفت با ايشان نداشته باشيم. همه مؤمنان ناقص وظيفهشان اين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۶۹ *»
است كه مخالفت با ايشان نداشته باشند. پس مردم به اطاعت از ايشان و موافقت با ايشان و ردّ و انكار نداشتن بر ايشان و معاندت نورزيدن با ايشان امتحان و آزمايش ميشوند.
ما طبق همين بياني كه كرديم مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم را در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه صاحبان چنين «نيابت كليّه» ميدانيم. زيرا ايشان به شيعه معرّفي شدند. امام۷ معرّفي فرمود و خود اين بزرگواران هم در مقام اظهارِ دعوت خود برآمدند و امر خود را منتشر ساختند. پس خلق، به وجود ايشان آزمايش شدند. ايشان حامل نقطه علم و موضع و موقع صفاتي هستند كه در اين روايات و در ساير آيات و رواياتي كه سخن از اينگونه اشخاص به ميان آمده مطرح شده است.
نكتهاي كه اينجا نيز بايد متذكّر باشيم اين است كه اگر چنين اشخاصي بدون نوآوري بيايند و مانند ديگران همان محكمات و امور مسلّمي را بخواهند مطرح كنند و درباره آنها سخن بگويند، جريان اختبار و آزمايش به انجام نميرسد. اگر بخواهند هماني كه در دست خلق است و محكمِ خلق است، همان را بگويند، آزمايش انجام نميشود. چون ديگران هم همان را ميگويند و مردم هم ميدانند. اما تمامشدن آزمايش و به انجامرسيدن اختبار و امتحان، به اين است كه متشابههايي را در كتابها و كلمات خود شرح و توضيح بدهند و بعضي از حقايق و نوآوريهايي كه بنا است به گوش رعيّت برسد و مستند به همان محكمات باشد، مطرح نمايند و به توضيح و تشريح و تفصيل آنها بپردازند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۰ *»
جلسه ششم
(يكشنبه ۷ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ نوع علومي كه نايبان خاص و عام اظهار مينمايند
¬ مراد از راسخان در علم در آيه «و الراسخون في العلم يقولون …»
¬ معناي رسوخ در علم
¬ توصيف راسخان در علم در خطبه اشباح
¬ اشتباه برخي از شارحان اين خطبه در تطبيق راسخان در علم به ائمّه:
¬ بيان حالات ملائكه آسمانها براي ساكنان زمين درس است
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۱ *»
لزوم وجود كاملان و بزرگاني به عنوان نيابت كليّه و نيابت عامّه كه اشخاص مخصوصي هستند بحمداللّه از آيات و احاديث به دست آمد كه از امور قطعي است و شكبردار نيست كه اين بزرگواران حاملان علماند و به نقطه علم واقفاند و جميع علوم و شئون علم: چه كلّي و چه جزئي، به حسب مصالح خلق از ايشان ظاهر ميشود و مؤمنان ناقص به وجود ايشان در دو مقام امتحان ميشوند: يكي تشخيصِ ايشان و جدادانستن امر ايشان از سايرين به تطبيق همان صفاتي كه ائمه: در مورد علم و عمل ايشان ذكر كردهاند، و در مقام دوم در جزئي و كلّي امور موافقت و متابعت از اين بزرگواران داشتن در آنچه بفهمند و نفهمند و بدانند و ندانند و مخالفت نكردن با ايشان. اين، براي ناقصان ملاك ايمان است، و نعوذباللّه انكار و مخالفت با ايشان در ادناي امور، باعث خروج از ايمان است. اين مطلب معلوم است.
چون بحث در امر اختبار است، عرض ميشود كه اختبار اتمام ميپذيرد و تحقّق پيدا ميكند به اينكه اين بزرگواران در كلمات خود شرح و توضيح برخي متشابهات را مطرح بفرمايند. البته اين متشابهات شئون محكمات است و برگشتش به محكمات است. به تعبير مناسبتر اين است كه بگوييم تفصيل محكمات است.
مقصود اين است كه نيامدهاند علمي را اظهار كنند كه عبارت باشد از همان محكماتِ موجود؛ بلكه اموري را اظهار ميفرمايند كه از همين محكمات استخراج ميشود و متفرّع بر محكمات است ولي تا به حال ظاهر نبوده و ايشان ظاهر ميفرمايند. چون مسلّم است كه تا
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۲ *»
متشابهات شرح و بيان نشود مراد از آنها دانسته نميشود. البته بيان و دليل اين متشابهات در قرآن، سنّت رسولخدا و فرمايشهاي ائمه: موجود است و در ضرورت عقلا، ضرورت اديان، ضرورت اسلام و ضرورت ايمان، دليل و برهان و بيان متشابهات وجود دارد كه وقتي استدلال ميفرمايند يا در مقام تبيين متشابهات برميآيند، همان متشابهاتي را كه مراد از آنها را اظهار كردهاند، به محكمات و ضروريّات ارجاع ميفرمايند.
اما در ابتداي نظر و برخورد، وقتي كه ناقصان مراد از اين متشابهات را ميشنوند، متشابه ميبينند و برايشان محكم نيست، اينجا است كه ناقصان امتحان ميشوند. اگر به كمالِ ايشان، به نيابت ايشان، به وساطت ايشان بين خودشان و امام۷ و به حامل علمبودن ايشان معتقد شدهاند، بايد در مقابلِ بيان آنها درباره اين متشابهات تسليم باشند و آنها را تصديق كنند، اگرچه خود آنها را ندانند. ولي اگر بخواهند در مراد تبصّر پيدا كنند، البته از ايشان استفتا و استيضاح ميكنند و واضح كردن و بيان كردن آنها را طلب ميكنند. آن بزرگواران هم اگر مصلحت دانستند در مقام بيان و توضيحِ مراد برميآيند و ادله حق و ضروري از آيات و روايات و ساير ضرورتها اقامه ميفرمايند. پس خودِ اظهار شرح برخي از متشابهات و مطالب غامضه و مشكلات علوم، انجامدادن امر اختبار است كه اگر اينها نباشد و همان صرف محكماتي كه در دست همه است اظهار شود، امتحان تمام نميشود و به انجام نميرسد.
پس وجود اين اشخاص و اظهار چنين قابليّتهايي به منظور اختبار است. بنابراين خواهوناخواه بايد در كلمات ايشان متشابه باشد، بايد در كلماتشان غوامض علوم بيان بشود، چنان كه امر خود حجج اولي و اصلي: هم همينطور بوده است. وقتي كه رسولخدا۹ نبوّتشان را اظهار فرمودند، معجزات نشان دادند و دلايل بر حجيّت و حجّتبودن خود اقامه فرمودند و محكماتي در توحيد بيان كردند آنگاه شروع فرمودند به ذكر متشابهات و آيات متشابه بر حضرت نازل ميشد. اين آيات متشابه كه نازل ميشد به
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۳ *»
منظور اختبار و آزمايش بود تا آناني كه به رسالت رسولاللّه اقرار كرده، او را از سوي حق رسول و مخبِر صدق و به صدق دانستهاند، مشخص گردند؛ به اينكه در مقابل متشابهات بايست تسليم باشند و ردّ و انكاري نكنند و خود در مقام توجيه يا تفسير و اظهار رأي برنيايند؛ بلكه اگر طالب بيانِ مرادِ از آنها هستند، به خود رسول خدا۹ مراجعه كنند، اگرنه به همان ظاهر كه ميشنوند ـ اگرچه با همان اموري كه در دستشان است منافات دارد ـ بايد اقرار داشته باشند، تسليم باشند و تصديق كنند تا گمراه نشوند و در مقام ردّ، انتقاد و اعتراض برنيايند و به رأي خود مستبد نگردند.
اين آيه شريفه كه بر رسولخدا۹ نازل شد هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب.([۵۰]) اينجا و الراسخون را ما عطف نميگيريم؛ بلكه و الراسخون را مبتدا ميگيريم. معناي متشابه را نميداند مگر خدا، آنگاه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا راسخان در علم؛ يعني كساني كه در درك نبوّت و اقرار به رسالت رسوخ دارند و در ايمان راسخاند يقولون امنّا به ما به اين كتاب ايمان داريم كلّ من عند ربّنا هم محكمات از سوي خدا است هم متشابهات و ما يذّكّر الا اولوا الالباب البته كسي متذكّر اين مطلب نميشود و به چنين تسليمي و تصديقي نائل نميگردد مگر كسي كه صاحب لبّ و انديشه صحيح و عقل مستقيم باشد.
در واقع اين آيه بيان حالِ مؤمنان ناقص در برابر حجج سلاماللّهعليهماجمعين، حجج اصليّه يا حجج تبعي فرعي است. ناقصان با ايمان در برابر استماع متشابهات از حجج اصليّه كه رسولاللّه۹ و ائمه هدي: باشند يا از حجج فرعيّه كه كاملان و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۴ *»
بزرگان و نائبان مورد بحث باشند، حالتشان اين است كه رسوخ در علم دارند؛ يعني در ايمان ثابتقدماند. چون فهميده و دانستهاند كه ايشان حجّت خدا هستند كه از هواي نفس نطق نميكنند و هرچه ميگويند گفته خدا است. يقولون امنّا ميگويند ما ايمان آورديم، متشابه را نيز قبول داريم. حال آن را نميفهميم ولي قبول داريم كه اين خلاف نيست و خودشان در مقام توجيه و تفسير به رأي برنميآيند و بر حجّت خدا، بر متكلّم و ناطقِ به متشابه اعتراض و اشكال ندارند؛ بلكه ثابتقدم و راسخاند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب در واقع آيه شريفه اين موقعيّت را براي ناقصان از اهل ايمان توضيح ميدهد.
آيات متشابه مانند آيه شريفه يد اللّه فوق أيديهم([۵۱]) كه در اين آيه براي خداوند اثبات يد و جارحه ميشود، در حالي كه محكمات اسلام و ايمان بر اين است كه خداوند را جارحه نيست و او را به خلق نبايد تشبيه كرد و مثل خلق براي او اثبات جوارح نمود. اين آيه كه بر رسولخدا۹ نازل شد يد اللّه فوق أيديهم، معناي آيه متشابه بود كه مراد از يد اللّه چيست؟ آيا مراد جارحه است يا قوّت و قدرت است؟ مراد چيست؟
راسخان در علم؛ يعني مؤمنان راستين كه اقرار و ايمان در دلشان رسوخ دارد، ميگفتند كه همان پيغمبري كه به ما فرموده كه خدا را جارحه نيست ليس كمثله شيء([۵۲]) خدا به زبان همان پيغمبر ميفرمايد يد اللّه و برايش اثبات يد ميكند، پس ردّ نكردند و در مقام انكار و اعتراض برنيامدند؛ بلكه بر همان حالت تسليم و تصديقشان باقي بودند. از اين حالت و از اين نوع ادراك، به رسوخ تعبير ميآيد. خود اينگونه ادراك، درك و علم است. از اين علم؛ يعني عجزِ از فهم معنا و مرادِ از متشابه و درك حقبودن متشابه، نه باطلبودن آن؛ اينكه متشابه حق است ولي ما مراد از آن را نميفهميم و امر باطلي نيست
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۵ *»
كه پيغمبر اشتباه كرده باشد يا از آن محكمي كه فرموده فراموش كرده باشد و حال اين تعبير را دارد؛ بلكه اين هم كلام خدا است، آن ليس كمثله شيء هم كلام خدا است و هر دو حق است.
پس چون مراد را نميفهمند و به رأي خودشان هم در مقام تفسير مراد برنميآيند و ردّي بر حجج و انكاري بر حجّت ندارند، خداوند از اينگونه درك صحيح، به علم تعبير آورده و از خود اين حالتِ ثبات، دوام و متزلزل نشدن به رسوخ در علم تعبير آورده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب. معلوم است متذكّر چنين امري نميشوند مگر آناني كه عقل و انديشه صحيح دارند.
همينطور با وجود آنكه به عصمت رسولخدا۹ معتقد هستند و خدا عصمت آن حضرت را از محكمات آيات و ضروريات اسلام و ايمان قرار داده، در وصف آن حضرت نازل ميكند عفا اللّه عنك لمَ أذنت لهم([۵۳]) و معلوم است كه عفو، فرع بر معصيت است. تا معصيت و ذنبي نباشد، عفو گفتن بيجا است. همينطور ميفرمايد ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر.([۵۴]) از محكمات اسلام و ايمان عصمت رسولاللّه۹ است، اما تعبير ذنبِ متقدّم و ذنب متأخّر كه در آيه رسيده از متشابهاتي است كه مؤمنان راستين در برابر آنها متزلزل نميگردند و ثابتقدماند و سخنشان و دركشان اين است و همين درك، «علم» است و ثبوتِ در اين علم و درك، «رسوخ» است.
پس در واقع به وسيله اظهار متشابهات و اتيان متشابه، امتحان و اختبار تحقّق پيدا ميكند، و بعد از اثبات مقامشان به واسطه همين اظهار متشابهات، خداوند بين مؤمنان راستين و غير مؤمنان جدا ميكند. آيه شريفه اين مطلب را كاملاً نشان ميدهد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۶ *»
در اين بحثي هم كه داريم همينطور است. كاملان و بزرگان و نوّابِ به نيابت عامّه از جانب امام۷ وقتي كه ميخواهند امرشان و مقام خود را ظاهر كنند و علمي اظهار نمايند، نميآيند همان محكماتِ موجود را بگويند و همان محكمات موجود را تصديق كنند؛ بلكه متشابهاتي را كه متفرّع بر محكمات است اظهار ميكنند و آنها را تفسير و تبيين ميفرمايند و به محكمات ردّ مينمايند تا معلوم شود كه در واقع از شئوناتِ همين محكمات و ضروريات است، و بين آنچه از علوم اظهار ميفرمايند به هيچوجه، هيچگونه مخالفتي با محكمات و ضروريات نخواهد بود؛ بلكه ادلّه و براهينِ شرح و توضيح متشابهاتي كه اظهار ميكنند، نفسِ همان محكمات و ضرورياتي است كه در دست اهل اسلام و اهل ايمان است.
و بنابراينكه شأن مؤمنان ناقص رسوخ در علم است، پس در برابر متشابه بايد متوجّه اين وظيفه باشند و در برخورد با فرمايشهاي بزرگان و نوّاب وظيفهشان را اينطور بدانند.
مراد از اين آيه شريفه نوعاً معلوم است و در مقام تفسير آن نيستم. حضرت امير صلوات اللّه عليه در خطبهاي كه در نهج البلاغه مذكور است، معروف به «خطبه اشباح» كه از جلائل خطب حضرت است به چنين وظيفهاي اشاره فرمودهاند. بعضي قسمتهاي آن را كه به بحث مربوط است تيمّنا و تبرّكاً نقل ميكنم؛ البته اين مسائل معلوم است و در واقع ذكر آنها در اين مقدّمهاي كه هستيم، براي تذكّر خودمان است و براي غير آشنايان با مكتب هم چندان فايدهبخش نيست و براي معاند كه فايدهاي ندارد. اما براي خود ما انشاءاللّه تذكّري و توفيقي است.
اين خطبه به مناسبت سؤال سائلي است كه از حضرت سؤال ميكند و جواب ميفرمايند. «كان سأله سائل أنيصف اللّه حتي كأنّه يراه عياناً» از حضرت ميخواهد كه خدا را طوري وصف بفرمايد كه گويا او را عياناً مشاهده ميكند. «فغضب۷ لذلك» حضرت خشمگين شدند، دستور فرمودند: الصلوة جامعة همه در مسجد حاضر بشوند
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۷ *»
حضرت منبر تشريف بردند و خطبهاي انشاء فرمودند. در اين خطبه صفات خداوند و صفات مخلوقات را ذكر ميفرمايند. سپس خطبه را به دعا ختم مينمايند. ابتداي خطبه را به وصف خداوند شروع ميفرمايند ألحمدللّه الذي لايَفِره المنع و الجمود آنگاه صفاتي براي خداوند ذكر ميفرمايند تا اينكه ميفرمايند: فانظر أيّها السائل فما دلّك القرءان عليه من صفته فائتمّ به و استضئ بنور هدايته و ما كلّفك الشيطان علمه ممّا ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنّة النبي۹ و أئمة الهدي أثرُه فكِلْ علمه إلي اللّه سبحانه فإنّ ذلك منتهي حقّ اللّه عليك. بعد حضرت به رجوع به محكمات دستور ميفرمايند كه اي سؤال كننده دقّت كن فكر كن كه آنچه قرآن تو را بر صفت خدا دلالت ميكند، به آن اقتدا كن از آن پيروي كن و به نور هدايت قرآن استضائه كن و آنچه شيطان تو را به زحمت مياندازد كه به دست بياوري علمي را كه در كتاب بر تو فرض نيست و لزومي براي به دست آوردن آن نيست، و در سنّت رسولخدا و ائمه: هم اثري از آن نيست. پس واگذار علم آن را به سوي خداوند سبحانه اين نهايت حق خدا بر تو است.
بعد ميفرمايد: و اعلم أنّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. بدان كه راسخان در علم كساني هستند كه بينياز كرده ايشان را از فرورفتن در سدّهايي كه در برابر غيبها زده شده، اقرار كردن به تمام آنچه تفسير آن را جاهلاند از غيبي كه محجوب، پوشيده و مخفي است. خود همين حالت ايشان كه غيبهايي را كه راه نميبرند كه از جمله آنها معاني و مراد از متشابهات است، ولي به حق و درستبودن آنها اقرار دارند، رسوخ در علم است. همچنين ساير اموري كه درباره آنها بيان محكمي در دست نباشد، اين اشخاص خود در مقام برنميآيند كه به رأي، هوي و هوس خود آنها را تفسير كنند و متكلّف شوند و به تكلّف به عهده بگيرند و خود از عهده برآيند؛ بلكه فقط بايد اقرار داشته باشند كه به طور كلّي ما متشابهات را قبول داريم اما به تفسير آنها جاهليم و بر ما پوشيده است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۸ *»
آنگاه ميفرمايد: فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لميحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق في ما لميكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. پس خداوند مدح فرموده همين اعترافِ ايشان را به اين كه عاجزند از به دست آوردنِ آنچه از حيث علم و درك به آن احاطه ندارند، همين اعتراف به عجزشان را خداوند مدح كرده است و الراسخون في العلم يقولون امنّا به ميگويند ما مراد از متشابهات را نميدانيم اما امنّا به كلّ من عند ربّنا. اقرار و اعتراف ميكنند به اين كه ما از فهم متشابهات عاجزيم، و همين ترككردنِ ايشان تعمّقِ در آنچه را كه به آن مكلّف نشدهاند كه از كنه و حقيقت آن بحث كنند و نميتوانند و راه به آن ندارند، خود همين تركِ تعمّقشان را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است.
فاقتصر علي ذلك بنابراين تو هم اي سائل بر همان محكمات اكتفا كن و متشابهات را واگذار به عهده تو نيست. و لاتقدّر عظمة اللّه سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين([۵۵]) ديگر خودت در اين مقام بر نيا كه بخواهي آنچه بر تو پوشيده است به مقدار عقل خودت و با موازين عقل ناقص خودت آن را بسنجي كه از هالكان خواهي بود.
اين عبارت شريف حضرت استدلالي است به اين آيه شريفه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به. در ضمن اين كه فرمودند: فمدح اللّه تعالي اعترافهم تا آخر عبارت، در واقع بيان و تفسيري براي اين آيه شريفه است.
بعضي خواستهاند اين تفسيري را كه حضرت درباره راسخان در علم ميفرمايند با ائمه: تطبيق كنند كه حضرت در اينجا ائمّه را وصف ميكنند و مراد از راسخان در علم كه هم الذين أغناهم اللّه عن اقتحام تا آخر، ائمه: هستند. ولي ميبينيم اين اوصاف با ائمه نميسازد. ائمّهاي كه بر همه چيز احاطه دارند، چهطور بگوييم كه نعوذباللّه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۷۹ *»
اقرار به ما جهلوا تفصيله براي ايشان رسوخ در علم باشد. بعضي از شارحان اين عبارت را اينطور تفسير كردهاند كه مراد حضرت، ائمه هستند.
ولي اين تطبيق اشتباه است. مراد حضرت نه ائمّه هستند و نه كاملان از شيعه؛ بلكه مراد مؤمنان ناقصاند كه وظيفهشان و رسوخ در علمشان همين است كه بايد به همان اجمالي كه از محكمات ميدانند اكتفا كنند و ظاهري را كه از متشابهات مييابند، رد نكنند! بگويند علمش نزد خدا و محمّد و آلمحمّد: است. هرچه ايشان اراده كردهاند همان حق و درست است. اگرچه ما راه نميبريم، و خود در مقام تعمّق برنيايند كه با همين تعمّق كردن و استبداد به رأي، ردّ و انكار بر حجج اصلي و حجج فرعي كردهاند؛ بلكه بايد تسليم باشند و علمش را به خود ايشان واگذار كنند.
بعد حضرت شروع ميفرمايند به بيان برخي از صفات خداوند. هو القادر الذي إذ ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرّأ من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب الملكوت و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لاتبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب مهاوي سُدَف الغيوب. اموري از توحيد و آثار قدرت حق را ذكر ميفرمايند كه در بيان مطلب سائل اين مقدار مورد استشهاد ما بود. تا اين كه از افعال خداوند اموري را ذكر ميفرمايند، و به مناسبتِ افعال خداوند، صفت ملائكه و آسمانها را ذكر ميفرمايند؛ مانند جلالت آسمانها و تدبير در آسمانها.
آنگاه ميفرمايند: ثمّ خلق سبحانه لإسكان سمواته و عمارة الصفيح الأعلي من ملكوته خلقاً بديعاً من ملائكته و ملأ بهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق أجوائها و بين فجوات تلك الفروج زَجَلُ المسبّحين منهم في حظاير القدس و سُتُرات الحجب و سرادقات المجد و وراء ذلك الرجيج الذي تَستَكّ منه الأسماعُ سبحاتُ نورٍ تَردَع الأبصار عن بلوغها فتقف خاسئةً علي حدودها و أنشأهم علي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۰ *»
صورٍ مختلفاتٍ و أقدارٍ متفاوتاتٍ أولي أجنحةٍ تسبّح جلال عزّته لاينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه و لايدّعون أنّهم يخلقون شيئاً معه ممّا انفرد به «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون». اجمالاً ملائكه و خلقت آنان را ذكر ميفرمايند و سپس برخي از صفاتشان را مانند اين كه جعلهم اللّه في ما هنالك أهل الأمانة علي وحيه ايشان امينان وحي خدا هستند. و حمّلهم إلي المرسَلين ودائعَ أمره و نهيه بر دوش اينها ميگذارد و ودايع امر و نهي خود را به مرسلين ميرساند.
مقصود ذكر حالتِ ملائكه است كه بايد زمينيها، اين صفات را از آسمانيها بياموزند و به صفات ملائكه متّصف بشوند. آسمان و ساكنان آسمان و بعضي از صفات آنها را ذكر ميفرمايند. از جمله آنچه مربوط به همين بحثي است كه سائل سؤال كرده كه چهطور رسوخ در علم از ملائكه اظهار ميشود و چهطور رسوخ در علم دارند؟ به اين معنايي كه بيان كرديم كه در برابر حجج و معلّمان ايشان كه محمّد و آلمحمّدند:، چه حالي دارند؟ وظيفه ساكنان زميني هم همينطور است كه بايد ملكوار در برابر حجج تسليم باشند. در واقع اين درسي است كه حضرت بيان ميفرمايند.
ميفرمايد: و عصمهم من ريب الشبهات خدا آنها را از ريب شبهات معصوم و حفظ فرموده است. فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته هيچيك از آنها از راه رضاي خداوند گمراه نميشوند. و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة. خداوند به دلهاي آنها اِشعار كرده و فهمانيده تواضع كردن، خضوع، خشوع را به طور اخبات و آرامش دل در برابر حجج. و فتح لهم أبواباً ذللاً إلي تماجيده براي ايشان گشوده راههايي كه طيكردن آنها براي ايشان هيچ دشوار نيست. خيلي راحت اين راهها را طي ميكنند. راههايي كه به سوي تماجيد خداوند باز است و خدا را در آن راهها تمجيد، تعظيم و تكريم ميكنند. و نصب لهم مناراً واضحةً علي أعلام توحيده خداوند براي ايشان منارها قرار داده كه واضح است و همراه با اعلام و نشانههاي توحيد او است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۱ *»
لمتُثقلهم مؤصرات الاثام و لمترتَحلهم عقب الليالي و الأيّام گناهان سنگين كننده ايشان را سنگين نميكند كه نتوانند از جا بلند شوند. همچنين رفت و آمد و پيدرپي آمدن شبها و روزها آنها را طوري قرار نميدهد كه ناچار باشند بر اين شب و روز سوار شوند و از وضعي كه دارند دگرگون گردند؛ يعني تعاقب شبانهروز و پيدرپي بودن آنها بر اينها مسلّط نميشود كه بتواند اينها را از وضعي كه دارند تغيير بدهد. و لمترْم الشكوك بنوازعها عزيمةَ إيمانهم شكّها نميتواند با نوازع و انگيزههاي خودشان ايمانهاي محكم ايشان را تغيير بدهد. و لمتعتركِ الظنون علي معاقد يقينهم گمانها و مظنّهها نميتوانند بر معاقد و گرههاي ايماني و اعتقادي اينها تسلّط پيدا كنند. و لا قدحت قادحة الأِحَن في ما بينهم. همچنين نميتوانند آتش انگيزههاي كينهها و عداوتها را بين ايشان برافروزند. و لا سلبتْهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم آنچه از بركت معرفت در دلهاي آنها پيدا شده، حيرت و سرگرداني نميتواند آن معرفت را از ايشان سلب كند.
و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم همينطور نميتواند از ايشان بگيرد آنچه را كه از عظمت و هيبت جلال خدا در دلها و سينههاي ايشان فراهم شده است. و لمتطمَع فيهم الوساوس فتقترعَ برَيْنها علي فكرهم وسوسهها نميتوانند در ايشان طمع كنند، تا بتوانند به آلودگيهايي كه براي وسوسهها است فكرهاي ايشان را آلوده سازند. و منهم من هو في خلق الغمام الدُلَح و في عِظَم الجبال الشُمَخ. بعد جاها و موقعيّتهاي آنها را ذكر ميفرمايند.
تا اين كه ميفرمايند: قد استفرغتْهم أشغال عبادته و وصلتْ حقايق الإيمان بينهم و بين معرفته مشغول شدن به عبادت خداوند آنها را از همه كارهاي ديگر بازداشته و فقط اينها فارغاند و جز به عبادت به چيزي اشتغال ندارند و حقايق ايمان بين ايشان و معرفت خدا را متّصل ساخته است. و قطعهم الإيقان به إلي الوَلَه إليه يقين به خدا ايشان را به حالت وله به سوي خدا رسانيده كه فقط متوجّه خدا هستند و به سوي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۲ *»
خدا شدّت شوق دارند. و لمتُجاوز رغباتُهم ما عنده إلي ما عند غيره خواستههاي ايشان تجاوز نكرده از آنچه نزد خدا است، به آنچه نزد ديگران از غير خدا است.
قد ذاقوا حلاوة معرفته شيريني معرفت خدا را چشيدهاند. و شربوا بالكأس الرويّة من محبّته از محبت خدا جام سيراب كننده آشاميدهاند. و تمكّنتْ من سويداء قلوبهم وَشيجة خيفته كاملاً در سويداي دلهايشان جايگزين شده اصل و ريشه درخت ترس از خدا. فحنَوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم به طول اطاعت خداوند اعتدال پشتهاي خود را خم كردهاند. و لميُنفد طول الرغبة إليه مادّة تضرّعهم شدّت تضرّع و رجائشان به درگاه خدا فاني نساخته مادّه خوف و تذلّلشان را به درگاه خدا. و لاأطلق عنهم عظيم الزلفة رِبَق خشوعهم و لميتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيباً في تعظيم حسناتهم و لمتجرِ الفترات فيهم علي طول دئوبهم و لمتغِض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم و لمتجِفَّ لطول المناجاة أَسَلات السنتهم و لا ملّكتْهم الأشغال فتنقطع بهمْس الجُوار إليهم أصواتهم و لمتختلف في مقاوم الطاعة مناكبهم و لميثنوا إلي راحة التقصير في أمره رقابهم و لاتعدو علي عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتضل في هممهم خدائع الشهوات قداتّخذوا ذا العرش ذخيرةً ليوم فاقتهم و يمَّموه عند انقطاع الخلق إلي المخلوقين برغبتهم لايقطعون أمد غاية عبادته و لايرجع بهم الإستهتار بلزوم طاعته إلا إلي موادّ من قلوبهم غيرمنقطعة من رجائه و مخافته. اين صفات را ذكر ميفرمايند كه تمامش درس است. من عين عبارت را ذكر كردم تا به مقصد برسيم.
لمتنقطع أسباب الشفقة منهم فيَنُوا في جدّهم و لمتأسِرْهم الأطماع فيؤثروا وشيك السعي علي اجتهادهم لميستعظموا ما مضي من أعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفَقات وَجَلهم و لميختلفوا في ربّهم. اين قسمت باز استدلال براي مطلب ما است كه ملائكه به همان محكمات متمسّكاند و هيچ متشابهي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۳ *»
نميتواند آنها را در مورد پروردگارشان به اختلاف بيندازد. و لميختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم و لميفرّقهم سوء التقاطع بدي برخوردها و رفتارهاي قطع كننده، باعث تفرقه اينها نميشود. و لاتولاهم غلّ التحاسد و لاتشعّبَتهم مصارف الريب و لا اقتسمتْهم أخياف الهمم بعد از اين ميفرمايند: ريبها نميتواند اينها را شعبهشعبه و دستهدسته كند، تحاسد و غِلِّ هم نميتواند اينها را از امر ولايت و محبتِ به يكديگر بازدارد. همچنين همّتهاي پست نميتواند اينها را متفرّد و از يكديگر بيگانه كند.
بعد ميفرمايند: فهم أسراء إيمان لميفكَّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا وني و لا فتور ايشان اسيرهاي ايماني هستند كه آنها را متفرّق نخواهد كرد و از يكديگر جدا نخواهد كرد، به آن ربقه و ريسماني كه متّصل هستند و با هم يكي شدهاند، هيچ زيغ، گمراهي، عدول از حق و سستيها اينها را از يكديگر جدا نميتواند بكند. و ليس في أطباق السماء مواضع إهاب إلا و عليه ملك ساجد أو ساعٍ حافدٌ يزدادون علي طول الطاعة بربّهم علما و تزداد عزّةُ ربّهم في قلوبهم عظماً.
اين توصيفي كه از ملائكه فرمودند براي رسوخ ملائكه است در همان محكماتي كه به آنها القا شده است و در برخورد با امور متشابه سست نميشوند، متزلزل نميگردند و شكّ و ريب برايشان پيدا نميشود. اين حالتِ ملك است. از ساكنان زمين هم حضرت همين را ميخواهند كه مؤمنان ناقص نيز مثل ملَك باشند كه در برابر متشابهات متزلزل نگردند و متمسّك به محكمات و ضروريات باشند. برخورد با متشابهات آنها را نه مستبدّ به رأي كند و نه در امر حجج متزلزل سازد. اين امتحان و اختبار به متشابهات امر عجيبي است و امر اختبار تحقّق پيدا نميكند مگر به ذكر متشابهات. پس ناقصان بايد در چنين اموري خيلي متوجّه باشند و خود را در معرض خطر ببينند كه امر ايمان و كفر به همين مطلب بستگي دارد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۴ *»
بعد فرمايشهاي حضرت در خلقت زمين ادامه دارد كه تمام اينها ذكر قدرت خداوند و بيان حكمت در خلقت است. بعد امر حجج و حضرت محمّد۹ را ذكر ميفرمايند. و اموري را در اين زمينهها بيان ميكنند كه مورد بحث ما نيست. اگر خواستيد خودتان مراجعه كنيد، حديث خيلي عجيبي است بعد دعا ميكنند أللّهمّ أنت أهل الوصف الجميل و التعداد الكثير إن تُؤمّل فخير مأمول و إن تُرجَ فخير مرجوّ([۵۶]) كه دعا ادامه دارد و بعد خطبه را تمام ميفرمايند.
اين استشهاد ما بود براي بيان وظيفه مؤمنان ناقص در برابر اظهار متشابهات از طرف حججي كه اسم آنها را در غيبت كبري نوّاب و نائبان امام۷ گذاشتهايم به نيابت عامّه؛ يعني در جميع امور دين از جزئي و كلّي، يا به نيابت خاصّه به اين معنا كه اينها اشخاص مخصوصي هستند. نه اين كه مراد از خاصّه؛ يعني منصوص باشند. خاصّه؛ يعني اشخاص مخصوصي كه داراي قابليّتها، استعدادها و لياقتهاي مخصوص به خودشان هستند كه اين قابليّتها و لياقتها عموميّت ندارد و در ديگران يافت نميشود.
همچنين در غيبت كبري براي حضرت نيابتهاي جزئيّه در امور جزئيّه بود و چون در نوع مردم اينطور قابليّتها و لياقتهاي جزئي براي امور جزئي پيدا ميشود، از آن به نيابت عامّه تعبير آورده ميشود. ميشود به اين تعبير گفت كه چون اين لياقتها و قابليّتها در نوع مردم به طور عموم پيدا ميشود، پس عموميّت دارد. اما خاصّ است به اعتبار اين كه مخصوص به يكي، دو تا، نهايت سه و چهار امر از امور جزئي است. در اين امور جزئي ميشود قابليتها و لياقتهايي فراهم بشود كه امام۷ از آنها استفاده كنند.
پس هر دو نيابت را به دو تعبير ميتوان گفت. عامّه هم ميشود گفت، خاصّه هم ميشود گفت و هريك از حاملان اين نيابتها را نايب خاصّ يا نايب عامّ ميشود گفت به همين توضيحي كه عرض شد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۵ *»
جلسه هفتم
(دوشنبه ۸ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ ادامه سخن در بيان مراد از راسخان در علم از نظر روايات
¬ مراد از راسخان در علم در حديث هشام از امام كاظم۷
¬ نقل چند روايت ديگر در بيان مراد از راسخان در علم
¬ بيان موقعيّت مؤمنان ناقص و غير مؤمنان در آيه مورد بحث
¬ پرهيز از دوستي با غير مؤمنان
¬ موضع مؤمنان و غير مؤمنان در برابر متشابهات در سوره آلعمران
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۶ *»
عرض شد وظيفه مؤمنان ناقص در برابر صاحبان نيابت عامّه و حاملان اين نيابت، اين است كه در برابر متشابهاتي كه اظهار ميكنند تسليم باشند و تصديق داشته باشند اگرچه مراد را متوجّه نشوند. به آيه شريفه سوره مباركه آلعمران استدلال كردم كه ميفرمايد: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات تا آخر آيه و نيز به فرمايش حضرت امير۷ استدلال كردم. و نظر به اين كه وظيفه بسيار سنگيني است و كفر و ايمان به اين امر بستگي دارد مناسب است كه در اين زمينه اجمالاً توضيحي داشته باشم.
همانطور كه عرض شد اين تفسيري كه حضرت امير۷ براي اين آيه فرمودند، در صورتي است كه بر إلا اللّه وقف كنيم و واو و الراسخون را واو استيناف و اول سخن بدانيم. در اين آيه بيان ميشود فرق بين كساني كه در دلهاي آنها زيغ است؛ يعني در دلهايشان ميل از حق به باطل است و كساني كه در دلهاي آنها چنين ميلي نيست؛ بلكه ثابتاند و در معرفتي كه پيدا كردهاند و در محكماتي كه در دست دارند، رسوخ دارند و ثابتقدماند، به طوري كه متشابهات آنها را متزلزل و مضطرب نميكند كه از محكمات و يقينيّات خود دست بردارند. اين يك تفسير است كه براي اين آيه شريفه شده است.
روايات ديگري هم داريم كه و الراسخون في العلم را بنا بر عطف به اللّه تفسير ميفرمايند. مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم اينجا وقف ميشود. بنا بر اين كه عطف بر اللّه باشد؛ يعني اگر در جمله و مايعلم تأويله مرجع «هُ» كتاب باشد، معنا اين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۷ *»
ميشود: نميداند تأويل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم، يا «هُ» به همان متشابه برگردد كه نميداند تأويل متشابه را مگر خدا و راسخان در علم. باز در اينجا چون به اللّه عطف گرفته ميشود بايد معناي رسوخ و معناي علم فرق كند.
رواياتي هم در اين زمينه داريم كه ائمه فرمودهاند راسخان در علم و عالم به تأويل قرآن ما هستيم. با تمسّك به اين روايات مرحوم كليني هم در كافي بابي عنوان كرده در اين كه آل محمّد: راسخان در علماند و رواياتي در اين زمينه ذكر ميكند كه از آنها استدلال ميشود و استفاده ميگردد كه امام۷ و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته و تفسير فرمودهاند.([۵۷])
اگر اينطور تفسير كنيم آن وقت يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا بايد معنايش فرق كند با آنطوري كه مطابق تفسير اول بود. در تفسير اول اينطور بود كه واو را استيناف بگيريم. آن وقت فاعل يقولون راسخان در علم باشند و معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه ما به متشابهات ايمان داريم اگرچه مراد را نميدانيم تا به متشابهات عمل كنيم؛ بلكه عمل ما به محكمات است و متشابهات را هم تصديق داريم و تسليم آنها هستيم كلّ من عند ربّنا.
اما طبق اين تفسير كه نوعا شيعه متمسّك به آن است و آل محمّد: را راسخ در علم ميداند و اين آيه را به ائمه: تفسير ميكند، چنان كه احاديثي بر اين مطلب دلالت دارد، بنابراين جمله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا را يا بايد در محل نصب بگيريم و براي راسخون در علم «حال» باشد؛ يعني نميدانند تأويل كتاب را يا نميدانند تأويل متشابه را مگر اللّه و راسخان در علم، در حالي كه اين راسخان در علم به اين مطلب گويا هستند كه امنّا به ما به اين متشابهات ايمان داريم و اين متشابهات حق است كلّ من عند ربّنا تمامش از نزد پرورنده ما است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۸ *»
ديگر آن معنايي را كه در تفسير اول در نظر داشتيم نبايد در اينجا در نظر بگيريم؛ يعني ما معناي متشابهات را نميدانيم، چون منافات پيدا ميكند. پس معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا نبايد اين باشد كه با اين كه معنايش را نميدانيم، ما به آنها ايمان داريم و اين كه از جانب پرورنده ما است؛ بلكه بايد اينطور باشد كه به عنوان تعليم به مؤمنان و شيعيان خودشان ميفرمايند: «ما ايمان داريم» وظيفه شما نيز چنين است كه ايمان داشته باشيد. گويا اينطور است كه بيان تكليف براي ديگران است.
راسخان در علم با اين كه تأويل كتاب يا تأويل متشابه را ميدانند، حالتشان اين است كه ميگويند امنّا به ما به متشابه ايمان داريم كلّ من عند ربّنا متشابه و محكم همه از سوي پرورنده ما است. به عنوان تعليم به شيعيان و مؤمنان ناقص ميفرمايند تا آنها نيز ياد بگيرند و تسليمشدن را بياموزند هرچند تأويل آن را نميدانند. و اين در صورتي است كه جمله را در محل نصب و حال بگيريم.
و ممكن است جمله استينافي باشد كه مبتدايي در تقدير باشد؛ مانند «هُم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» و اگر اينطور در نظر بگيريم، جمله، صفت براي راسخون ميشود و معناي آيه اين ميشود كه: تأويل متشابه را نميدانند مگر اللّه و راسخون در علم كه آنها به عنوان تعليم به شيعيانشان اينطور ميگويند امنّا به كلّ من عند ربّنا.
در اينجا طور ديگر هم ميشود معنا كرد كه و الراسخون عطف به اللّه باشد، اما يقولون فاعلي داشته باشد كه در كلام مذكور نيست، به اينطور كه راسخان در علم تأويل كتاب و تأويل متشابه را ميدانند. بعد خدا تعليم ميفرمايد به كساني كه نميدانند ولي از راسخان در علم تبعيّت دارند، به آنها ياد ميدهد كه اينطور بگويند. اين معنا به حذف فاعل نيازمند است و فاعل بايد از كلام استفاده شود؛ يعني «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» كه «و الذين لايعلمون من الشيعة، من المؤمنين» در حكم فاعل محذوف ميشود. از كجا استفاده ميشود؟
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۸۹ *»
از كلام بايد استفاده شود. مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم عبارت تمام شد. اكنون «و الذين لايعلمون تأويله» وظيفهشان چيست؟ وظيفهشان اين است يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا.
البته از احاديثي هم اين مطلب را ميشود استفاده كرد كه در اينجا ذكر ميكنم. از جمله حديثي است در تفسير نورالثقلين كه از اصول كافي نقل ميكند. عن أحدهما۸ في قول اللّه عزوجل «و ما يعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم» فرسولاللّه۹ أفضل الراسخين في العلم قد علّمه اللّه عزّوجلّ جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل از اين كه ميفرمايند: رسولاللّه۹ افضل راسخان در علم هستند، استفاده ميشود كه حضرت و الراسخون في العلم را بر اللّه عطف گرفته و بنا بر آن كه بر اللّه عطف باشد تفسير فرمودهاند. رسول خدا كه افضل راسخان در علماند، خدا به ايشان تنزيل و تأويل را تعليم فرموده است.
همچنين از اين تعبيري كه حضرت دارند استفاده ميشود كه «هُ» در تأويله به جميع كتاب برميگردد؛ يعني هم تنزيل قرآن و هم تأويل آن را ميدانند، نه اين كه و مايعلم تأويله تنها به متشابه مربوط باشد. چون ميفرمايد: قد علّمه اللّه جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئاً لميعلّمه تأويله اينطور نيست كه خدا بر او چيزي نازل بفرمايد اما تأويلش را ياد آن حضرت ندهد. و أوصياؤه من بعده يعلمونه كلّه همچنين اوصياء حضرت كه راسخان در علماند ايشان هم بعد از حضرت جميع كتاب را ميدانند و ما أنزل اللّه عليه كلّه.
حال دقّت بفرماييد اينجا ميفرمايند: و الذين لايعلمون تأويله إذا قال العالم فيهم بعلمٍ فأجابهم اللّه بقوله «يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» اما كساني كه نميدانند تأويل كتاب را بايد اينطور باشند كه وقتي عالم در ميان ايشان؛ يعني امام در ميان ايشان به علمي سخن فرمود و فرمايشي كرد فأجابهم اللّه خدا
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۰ *»
طرز جوابدادن را به ايشان تعليم كرده است به اين كه الذين لايعلمون… يقولون… خدا با اين فرمايشش ياد داده كه اينطور جواب بدهند. يك قدري اين قسمت حديث مشكل كرده كه مراد از عبارت چيست. ولي مجموع حديث را كه در نظر بگيريم ظاهرا اينطور به دست ميآيد كه خداوند با اين فرمايشش جوابدادن را به اينها تعليم داده كه يقولون امنّا به، وقتي كه امام در ميان اينها علمي را از قرآن و درباره قرآن ظاهر فرمود و بياني كرد، اينها ميگويند امنّا به كلّ من عند ربّنا.
بعد توضيحي درباره قرآن ميفرمايند: و القرآن خاصّ و عامّ و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه([۵۸]) باز اينجا مفصّل ميفرمايد. با اين كه قرآن به اين قسمتها تقسيم ميشود: عامّ، خاصّ، محكم، متشابه و ناسخ و منسوخ، اما راسخون در علم آن را ميدانند. اين يك حديث در بيان اين تفسير.
حديث ديگري در همين اصول كافي از هشام بن حكم نقل ميكند. البته از اين حديث هم استفاده ميشود كه يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا كلام شيعيان و مؤمنان ناقص است كه وظيفه دارند در مقابل متشابهات تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اين حديث شريف نيز همين مطلب را تأييد ميكند كه در تفسير آيه بعد رسيده ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([۵۹]) هشام بن حكم ميگويد: قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر يا هشام إنّ اللّه حكي عن قوم صالحين أنّهم قالوا «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب» حين علموا أنّ القلوب تزيغ و تعود إلي عماها و رداها إنّه لميخف اللّه من لميعقل عن اللّه و من لميعقل عن اللّه لميعقد قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه و لايكون أحد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۱ *»
كذلك إلا من كان قوله لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً لأنّ اللّه تبارك اسمه لميدلّ علي الباطن الخفي من العقل الا بظاهر منه و ناطق عنه.([۶۰])
فرمود خداوند از قومي صالحين حكايت ميكند كه سخنشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا خدايا دلهاي ما را به گمراهي ميل نده بعد از اين كه آنها را هدايت كردي گمراه نكن و ببخشا به ما از ناحيه خودت رحمت را همانا تو بخشنده هستي. ميفرمايد: اين را آن موقعي ميگويند كه ميدانند كه دلها از حق به سوي باطل ميل پيدا ميكند و به كوري و همان ضلالت خودش برميگردد. آنگاه ميفرمايد: مطلب اين است كه كسي كه از خدا نترسيد، نميتواند معرفت پيدا كند. لميعقل عن اللّه نسبت به خدا معرفتي نخواهد داشت و كسي كه به خدا معرفت پيدا نكند، تعقّل از خدا نكند و دركي نداشته باشد، از سوي خدا هم اشراق الهي بر دل و قلب او نميشود، بر معرفت ثابتي كه آن معرفت را ببيند و حقيقتِ آن را بيابد، قلبش گره نخواهد خورد. و كسي اين طور نخواهد بود مگر اينكه قولش مصدّق فعلش باشد و سرّش نسبت به علانيهاش موافق باشد.
بعد ميفرمايد: براي اين كه خداوند بر باطنِ خفي از عقل، دليل قرار نداده مگر به ظاهري و ناطقي از عقل؛ يعني آنچه از شخص ظاهر ميشود كه همان ترس از خدا و طاعت، بندگي و مانند اينها است، نشان عقل او است.
مقصود اين است كه اين آيه شريفه هم بعد از آن آيه و ادامه همان آيه است. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا. يقولون اينها نيز همان حرف را ميزنند و گفته همانها است.
در تفسير عياشي از حضرت صادق۷ حديثي را در ذيل اين آيه نقل ميكند كه ميفرمايند: أكثروا من أن تقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ([۶۱]) ايمن نباشيد ممكن است دلها ميل كند و از طريق حق منحرف بشود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۲ *»
همچنين اين حديث كه در «تهذيب الأحكام» است، امام صادق۷ در دعاي بعد از نماز غدير اينطور تعليم ميفرمايند: ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أننكون مع الصادقين فقلت «أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و قلت «إتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» فسمعنا و أطعنا ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين مصدّقين لأوليائك و لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([۶۲])
اين روايات هم كه در مورد اين آيه شريفه رسيده تأييد ميكند كه وظيفه مؤمنان ناقص در برابر متشابهات اين است كه خطر زيغ و ضلالتِ بعد از هدايت را احساس بكنند و متمسّك و متوسّل باشند تا مبادا مبتلا بشوند.
پس در صورتي كه و الراسخون في العلم را به اللّه عطف بگيريم و مراد ائمه هدي: هستند و رسول خدا۹ كه افضل ايشان باشند، طبق اين روايات وظيفه «والذين لايعملون تأويله» معلوم است اين است كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر الا أولوا الألباب كه همين أولوا الألباب نيز به شيعه تفسير شده است.([۶۳]) متذكّر اين مطلب نميشود؛ يعني كسي احساس نميكند كه وظيفهاش اين است كه در مقابل متشابه اينطور بگويد مگر شيعيان كه صاحبان لبّاند و به بركت ائمه: صاحبان عقل شدهاند، آن هم عقل اكتسابي كه سمعي است و از طريق پيروي ائمه: به دست آمده است. اينگونه به وظيفه خودشان آشنا شدهاند كه بايد در مقابل متشابهات اينطور اظهار كنند كه نه رد كنند، نه انكار كنند، نه تفسير به رأي كنند و نه نعوذباللّه متزلزل و مضطرب بشوند.
پس اين آيه شريفه بيان موقعيّت مؤمنان ناقص در رسوخ در ايمان است و بخش بعدي آيه بيان موقعيّت غيرمؤمنان است، كساني كه في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۳ *»
منه ابتغاء الفتنة و فتنه در اينجا به «كفر» معنا شده است؛ يعني ابتغاء الكفر. اينها تبعيّت از متشابه ميكنند و از طريق متشابه كافر ميشوند، دست از محكمات برميدارند و به كفر مبتلا ميشوند. ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله از طرفي هم خودشان ميخواهند براي متشابه معنا و مقصدي در نظر بگيرند.
اين آيه شريفه از آيات سوره مباركه آلعمران است كه نازل شده است. البته در سراسر سوره آلعمران چند مطلب اساسي به چشم ميخورد و آيات مختلف در مواضع مختلف براي اثبات و تقرير و تثبيتِ همين چند مطلب اساسي است.
مطلب اول در اين سوره مباركه بيان معناي دين و اسلام است و بيان اينكه اسلام عبارت از استسلامِ مطلق در برابر قيّوميّت خداوند متعال نسبت به خلق است، همچنين بيان اين است كه اسلام عبارت از استسلام است؛ به معناي تلقّي جميع احكام مربوط به شئونات زندگي بشري از طريق وحي و تحاكم در جميع امور به سوي كتاب خدا كه از ناحيه خدا بر رسول خدا۹ نازل شده است. همينطور در همه زمانها اسلام عبارت از استسلام بوده؛ به معناي اتّباع از رسل سلام اللّه عليهم اجمعين كه بر ايشان كتابها نازل شده است كه در واقع برگشت همه كتابها به يك كتاب، و برگشت همه آن شرايع به يك شريعت و اصل همه يك دين است و آن عبارت از اسلام است. به همين معنا كه بيان شد، مسلمان بايد هم در دل و هم در مقام عمل چنين باشد كه در جميع شئونات زندگي تسليم محض باشد.
اسلامِ به اين معنا در اين آيات و در آيات ديگر اين سوره و سورههاي ديگر بيان گرديده است. البته در اين سوره به طور يك امرِ اساسي به نظر ميرسد.
مطلب ديگر اين كه همه مؤمنان و اَتباع جميع انبياء: در همه زمانها بر چنين اسلامِ به معناي استسلام، متّفق بوده و هستند؛ يعني اعتقاد به وحدت خداوند متعال در الوهيّت و در حاكميّت، بدون هيچگونه شريك و نظير و نِدّي، همچنين در اطاعت و اتّباع
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۴ *»
كه بايد در تمام شئون خود مطيع انبيائشان باشند، اين هم مطلبي است كه در آيات مختلف از اين سوره مباركه نازل شده است.([۶۴])
مطلب ديگري كه از مطالب اساسي اين سوره است، همين مطلب مورد بحث ما است كه وظيفه مؤمنان در برابر كتاب خدا چيست؟ همچنين روحيّه غير مؤمنان را در برابر كتاب خدا به دست ميدهد.
از مطالب اين سوره مباركه كه از اصول اساسي آن است اين است كه خداوند تحذير ميفرمايد و برحذر ميدارد اهل ايمان و اَتباع رسل را از تولّي و ولايتورزيدنِ غير مؤمنان و خيلي با شدّت در اين مورد سخن ميگويد. چنان مقام و موقعيت كفّار را در اين قسمت از آيات پست ميكند كه كاملاً بيارزشي آنها را به اهل ايمان مينماياند كه كفّارِ با اين بيارزشي، ارزش تولّي، ولايتورزيدن و دوستشدن را ندارند؛ بلكه بايد كاملاً از آنها برحذر بود، و تثبيت اين مطلب كه ايمان و اتّصال به خدا و اوليا و انبيا: با تولّي كفّار و ولايتورزيدن نسبت به آنان سازش ندارد؛ كفّاري كه حاضر نيستند كتاب خدا را در بين خود حكَم قراردهند و در امور خود رجوع به كتاب خدا بكنند، حاضر نيستند در
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۵ *»
شئونات زندگي خود تبعيّت از انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين داشته باشند. اين مطلب را در آيات متعدّد از اين سوره مباركه ذكر ميكند([۶۵]) كه مورد بحث ما نيست.
آنچه در اين آيه شريفه و امثال آن بايد به آن توجّه بشود، همين است كه در اين نوع آيات خداوند حالت مؤمنان را در برابر كتاب خدا مشخّص ميكند، حالت استسلام و تسليمشدنشان را در برابر آيات مختلف قرآن ذكر ميكند و اين كه مؤمنان در چنين روحيّهاي بهسرميبرند كه آمادهاند براي تلقّي آنچه خداوند در قرآن بر آنها ابلاغ و نازل ميفرمايد همراه با قبول، تسليمشدن، اطاعتكردن و متابعتنمودن و اين كه با كمال دقّت از آنچه از آنها خواسته شده تخطّي نداشته باشند.
در ابتدا كه اين سوره مباركه شروع ميشود در بيان كتاب و قرآن است كه كتاب چيست؟ بعد از آن كه اجمالاً ذكري از قرآن ميشود و نام فرقان بر قرآن گذاشته ميشود، آنگاه ذكري هم از كتب گذشته؛ تورات و انجيل ميشود. بعد موضع مؤمنان و غيرمؤمنان بيان ميشود. در سراسر اين سوره آياتي در اين زمينه هست كه به بعضي از آنها اشاره ميكنم.
از جمله همين آيه شريفه و الراسخون في العلم است كه طبق اين تفسيري كه در دست داريم و بر آن مبنا كه از نهج البلاغه استفاده شده است آيه را ذكر ميكنم. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه إنّ اللّه لايخلف الميعاد.([۶۶])
در همين سوره ميخوانيم الذين يقولون ربّنا إنّنا امنّا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۶ *»
النار([۶۷]) مؤمنان را اينطور توصيف ميفرمايد: الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالأسحار([۶۸]) كه همه اينها، حالت تسليم، استسلام، اطاعت و انقياد را بيان ميكند. قال الحواريّون نحن أنصار اللّه امنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون ربّنا امنّا بما أنزلت.
در اين نكتهها دقت داشته باشيد ببينيد گويا خود اين مطلب، در اين قسمت از آيات اين سوره يك اصل اساسي براي تشخيص روحيّه اهل ايمان است. البته در سورههاي ديگر نيز اين نوع آيات مشاهده ميشود. ولي در اين سوره اين نوع آيات در اين زمينه زياد است.
ربّنا امنّا بما أنزلت و اتّبعنا الرسول۹ فاكتبنا مع الشاهدين([۶۹]) اين آيه بيانِ حواريّين است كه منطقشان و سخنشان اين است. امنّا بما أنزلت ديگر نسبت به محكمات و متشابهات، مطلق است، هرطور باشد. و اتّبعنا الرسول در مقام اطاعت و اتّباع هم هستند.
همچنين براي تعليم مؤمنان ضعيف، انبيا و اسوههاي خلق را به اين وصف توصيف ميكند كه اينها نيز چنين هستند. كنتم خير أمّة أخرجت للناس كه قرائت ائمه: كنتم خير أئمّةٍ أخرجت للناس است.([۷۰]) تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه([۷۱]) باز ايمان به اللّه را ميفرمايد. من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون يؤمنون باللّه و اليوم الاخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و أولئك من الصالحين([۷۲]) آيه ديگر و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۷ *»
كأيّن من نبي قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل اللّه و ما ضعفوا و ما استكانوا واللّه يحبّ الصابرين و ما كان قولهم إلا أن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا في أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين([۷۳]) كه در تمام اين آيات در برابر همه امور، همان ثبات، رسوخ و صبر و دوام در ايمان مطرح است.
در آيه ديگر ميفرمايد: الذين استجابوا للّه و الرسول من بعد ما أصابهم القرح للّذين أحسنوا منهم و اتّقوا أجر عظيم الذين قال لهم الناس إنّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل([۷۴]) با اين كه مشكلات ظاهري هم پيش ميآمده، اما ثبات آنها باقي و ايمانشان قوي است. قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل.
آيه ديگر؛ الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكّرون في خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار ربّنا إنّك من تدخل النار فقد أخزيته و ما للظالمين من أنصار ربّنا إنّنا سمعنا منادياً ينادي للإيمان أن امِنوا بربّكم فامنّا ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفّر عنّا سيّئاتنا و توفّنا مع الأبرار ربّنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلك و لاتخزنا يوم القيمة إنّك لاتخلف الميعاد.([۷۵]) در اين آيه نيز ميبينيم چه صراحتي است سمعنا منادياً ينادي للإيمان أن امنوا بربّكم فامنّا ايمان مطلق؛ در برابر مطلقِ آنچه دعوت به آن ميشدند.
در آيه ديگر ميفرمايد: و إن من أهل الكتاب لمن يؤمن باللّه و ما أنزل إليكم و ما أنزل إليهم خاشعين للّه لايشترون بايات اللّه ثمناً قليلاً أولئك لهم أجرهم عند ربّهم إنّ اللّه سريع الحساب([۷۶]) اين آيه نيز معلوم است كه بيان همان مطلب است. ايمان
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۸ *»
به خدا داشتند و به آنچه خدا نازل فرموده بود، به هر شكل بود ـ چه آيات محكم و چه آيات متشابه بود ـ مطلقاً متزلزل نميشدند.
مقداري از اين آيات را ذكر كردم و از اين قبيل آيات زياد است. به چند مورد، در اين سوره مباركه اشاره كردم. حال در همين آيه مورد بحث كه دقت ميكنيم ميبينيم خداوند از دو دسته سخن فرموده: يك دسته كساني كه در دلهاي آنها زيغ و ميل به باطل است. اينها حقايق قطعي و محكماتِ از آيات قرآن را كه بر رسول خدا۹ نازل شده رها ميكنند، از محكمات و امور قطعي دست برميدارند. اما همين كه آيه متشابهي بر رسول خدا۹ نازل شد، از آن متابعت ميكنند. به جهت آنكه آن عبارت و آن آيه طوري است كه متحمّل تعابير مختلف ميشود و ميتوان آن را به طورهاي مختلف معنا كرد. به منظور اين كه بتوانند در اطراف آن آيه شبهات و تشكيكاتي القا كنند. هم خودشان از حق به باطل ميل كنند و هم بتوانند امثال خود را در شبهه و شك قرار دهند.
اين يك قسمت از آيه. فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة كه ائمه: فتنه را در اينجا كفر معنا فرمودهاند، و ابتغاء تأويله. يك قسمت از آيه هم بيانِ علامات و روحيّات مؤمناني است كه ايمانشان راستين، حقّ ، ثابت و خالص است. در واقع در برابر آنچه بر رسولخدا۹ نازل شود، تسليماند بدون هيچ مجادله و مخاصمه با آن حضرت.
در روايات شيعه تا آنجايي كه من نگاه كردهام به شأن نزولي درباره اين آيات برنخوردهام كه علّتش چه بوده كه اين آيات نازل شده است. اما در كتب تفسيري اهل سنّت براي نزول اين آيات، يك شأن و سبب نزول ذكر ميكنند و آن اين است كه ميگويند: نصاراي نجران خدمت رسول خدا۹ آمدند و درباره عيسي۷ سؤال كردند «أليس هو كلمة اللّه و روح منه» آيا تو نميگويي كه حضرت مسيح كلمه خدا و روح خدا
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۹۹ *»
است؟ حضرت فرمودند: آري «فقالوا حسبنا»([۷۷]) مقصود آنها از اين حرف اين بود كه بگويند تو هم ميگويي: عيسي كلمه خدا و روح خدا است.
از لفظ «كلمه» و «روح» ميخواستند استفاده كنند همان عقيده خودشان را درباره حضرت مسيح۷ كه به قول آنها «ابن اللّه» است يا يكي از اقانيم ثلاثه باشد يا جزئي از حق باشد ـ جزء ناسوتي حق مثلاً ـ كه تعابيري در اين زمينه دارند.([۷۸])
خلاصه ميخواستند آن مقصود و معتقَد خود را از اين فرمايش حضرت استفاده كنند و بگويند اين حرفي هم كه تو ميزني همان حرف ما است، در نتيجه حضرت، بشر نيست، روح خدا است به همان معنايي كه آنها در نظر داشتند.
حال آنكه همين نصاري شنيده بودند كه رسول خدا۹ آياتي را در توحيد خداوند تلاوت فرموده و اين كه براي خداوند جزء نيست و براي خدا شريك نيست. وحدتِ حقيقيّه خدا ابلاغ شده بود. آنها اين محكمات را ميدانستند. اما منتظر بودند كه مطلبي و آيهاي به دستشان بيايد تا بر حضرت اعتراض كنند. تقريبا اين مورد را سنّيها در شأن نزول اين آيات ذكر ميكنند.
ولي خيلي مستبعد است كه شأن نزول اين آيه اين مطلب باشد. به جهت اين كه خدا نميخواهد نصاراي نجران را مذمّت كند كه چرا در برابر متشابهاتي كه بر رسولخدا۹ نازل ميشود تسليم نميشوند و آنها را تصديق نميكنند اين معنا ندارد. آنها اصلاً به حضرت رسول۹ ايمان نياوردهاند تا در برابر متشابهات قرآن؛ مثل تسليمبودنشان در مقابل محكمات آن تسليم باشند، خيلي بعيد است كه اين داستان، شأن نزول اين آيات باشد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۰ *»
به علاوه كه اعتباري هم به نقلشان نيست. گفتهاند: مقصود از نازل شدنِ اين آيات اين بود كه چون اينها اين تصميم را گرفته و نقشه كشيده بودند كه بتوانند از اين تعابيرِ متشابهِ رسول خدا۹ استفاده سوء كنند و مقصود خود را به اثبات برسانند، خداوند اين آيات را نازلكرد و پرده از كار اينها برداشت كه چرا شما به نصوص محكم و قطعي متمسّك نميشويد؟ آنها را از دست ميدهيد كه خدا درباره توحيد خودش نازل فرموده و اين كه مسيح بندهاي از بندگان خدا و خلقي از مخلوقات خدا است.
عرض كردم در فرمايشهاي ائمه: از طريق شيعه شأن نزولي براي اين آيات نديدهام. ظاهرا اين حكايت هم نميتواند در مورد اين آيات شأن نزولي باشد كه مورد اطمينان باشد، علاوه بر اين كه از طريق اهل سنّت است؛ شايد اين آيه شريفه در بيان حال مؤمنان و منافقان اين امّت است. اگر در روايات براي اين آيات شأن نزولي هست بايد مراجعه كرد.([۷۹]) انشاءاللّه شما هم مطالعه كنيد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۱ *»
اگر در روايات شأن نزولي باشد بايد چنين موردي باشد كه اين آيه شريفه به طور جامع، كامل، عام و شامل سخن ميفرمايد كه با اختلافاتي كه انصار، مهاجر، مؤمن و منافق داشتهاند، خداوند ميخواهد موقعيّت امّت رسول خدا۹ را در برابر اين كتاب شريف و قرآن مجيد ذكر بفرمايد. اين كتابي كه خدا بر رسول خود۹ نازل فرموده درباره حقايق ايماني، محكماتي قطعي دارد. همينطور درباره امور اجتماعي مؤمنان و روابط عمومي مسلمانان آيات محكم دارد.
اين قرآني كه درباره امور غيبي، امور اخروي و به طور كلّي اموري كه از بشر مخفي است، درباره همه آنها آيات محكم دارد، در مورد هرچه فكر كنيم كه بشر لازم است به آن معتقد باشد يا به آن عمل كند يا به طوري با بشر برخورد داشته باشد، براي همه اين موارد آيات محكم دارد كه بايد اهل ايمان در جميع اين امور به همان محكمات متمسّك باشند.
بعد اگر در زمينههاي مختلفِ اعتقادي، امور غيبي، امور اجتماعي و روابط مسلمانان با يكديگر آيه متشابهي نازل شد، وضع مردم و امّت در برابر اين متشابه دو قسم ميشود: يك قسم اين است فأمّا الذين في قلوبهم زيع فيتّبعون ما تشابه منه از محكم دست برميدارند. چه آيه در اعتقادات باشد يا در اعمال، يا در امور غيبي، يا در امور اخلاقي، در هرچه باشد از آن محكم دست برميدارند و به متشابه متمسّك ميشوند و تبعيّت از آن ميكنند، به منظور كفر ورزيدن، تأويلكردن و از نزد خود تفسيرنمودن.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۲ *»
اما مؤمنان در هر امري از امور كه آيه متشابهي باشد، از محكم دست برنميدارند. متشابه را نيز ردّ نميكنند؛ بلكه در برابر متشابهات به محكمات عمل ميكنند و به آنها تمسّك ميجويند و به متشابهات نيز ايمان ميآورند و نزد آنها تسليم ميشوند. يقولون امنّا به ايمان داريم؛ يعني تسليم هستيم. كلّ من عند ربّنا از طرفي همانطور كه به محكمات متمسّك ميباشيم، متشابهات را هم رد نميكنيم و آنها را انكار نداريم. اين آيات در واقع بيان روحيّه مؤمنان و وظيفه آنها است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۳ *»
جلسه هشتم
(سهشنبه ۹ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ بيان مراد از راسخان در علم
¬ توضيح موضع مؤمنان راسخ در علم و غيرمؤمنان
¬ توضيح بيشتر درباره آيه مورد بحث
¬ عالمان به تأويل متشابهات
¬ ايمان راسخان در علم به متشابهات
¬ تقرير خداوند، تأييد مؤمنان راسخ در علم است
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۴ *»
اختبار و آزمايش تمام ميشود و تحقّق پيدا ميكند به ذكر متشابهات و تسليمبودن مؤمنان يا عدم تسليمبودن در برابر متشابهات، كه اگر تسليم شدند و تصديق كردند و به متشابه ايمان آوردند، اگرچه متوجّه معنا و مراد آن نيستند و مراد را نميدانند ولي به همين تسليم و تصديق مؤمن هستند. اما اگر در مقام انكار برآمدند يا در تعيين مراد، به رأي خود در مقام تأويل برآمدند، مستبدّ به رأي شدند يا آن كه بر آورنده متشابه رد و انكار كردند، همين ملاك خروج از ايمان و عدم وجود ايمان در آنان است.
اين آيه شريفه كه مورد بحث بود هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات طبق تفسيري كه ائمه: فرمودهاند مراد از راسخان در علم، مؤمناني هستند كه به تأويل و مراد، عالم نيستند ولي در برابر آنها تسليماند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر الا اولوا الالباب.
عرض شد درباره اين آيه دو تفسير از ائمه: رسيده است: يكي اين كه و الراسخون في العلم عطف به اللّه باشد كه به تأويل عالماند و آنها ائمه طاهرين: هستند. آنگاه در صورتي كه واو را «واو عاطفه» بگيريم، جمله يقولون را سه طور احتمال ميرود كه معنا كنيم:
جمله يقولون جمله حاليّه براي راسخون در علم باشد، يا مبتداي محذوفي دارد كه «هم يقولون» باشد. در اين دو صورت معنا و مراد از يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه راسخان در علم و ائمه معصومين: اين بيان را تعليما و تأديبا به
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۵ *»
«الذين لايعلمون تأويله» فرمودهاند. خداوند آن را تعليما و تأديبا بيان ميكند تا با توجّه به اين امر كساني كه تأويل را نميدانند، بياموزند كه بايد به متشابه ايمان آورد و بدانند كه متشابه مثل محكم از سوي خدا است، يا اين كه براي يقولون فاعلي از جمله اتّخاذ كنيم كه آن فاعل اين باشد «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا» كه ديگر اين فاعل از عبارت فهميده ميشود. و مايعلم تأويله إلا اللّه و الراسخون في العلم عبارت تمام شد، آنوقت كساني كه «لايعلمون تأويله» چه وظيفهاي دارند و تكليفشان چيست؟ خداوند تعليمشان ميدهد. «و الذين لايعلمون تأويله يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. پس در صورتي كه و الراسخون في العلم را به اللّه عطف بگيريم سه طور معنا ميشود كرد.
معناي ديگر كه عرض شد از فرمايش حضرت امير۷ در نهجالبلاغه استفاده ميشود اين است كه واو در جمله و الراسخون في العلم استيناف باشد. بنابراين مراد از الراسخون في العلم مؤمناني ميشوند كه به تأويل عالم نيستند، ولي تسليماند و تصديق دارند. خداوند همين تسليمبودن، تصديقداشتن، رد و انكار نكردن و در مقام تفسير و تأويل به رأي برنيامدن را رسوخ در علم ناميده است. اين تفسير به بركت فرمايش حضرت امير۷ در تفسير اين آيه شريفه، مورد بحث و دقّت ما است.
پس در واقع اينطور معناكردنِ راسخان در علم، بيان وظيفه مؤمناني است كه از نظر علم و درك، ناقص و ضعيفاند و در برابر متشابهاتي كه به آنها برخورد ميكنند، چنين وظيفهاي دارند. خواه اين متشابهات در فرمايشهاي خدا باشد، يا در فرمايشهاي رسولاللّه۹، يا در فرمايشهاي ائمه هدي: كه حجج اصليّه و اوليّه هستند، يا در فرمايشهاي نوّاب معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين باشد؛ آن نوّابي كه مقام كليّت و نيابت تامّه و عامّه را دارند كه حاملان مقامات و شئوناتِ ائمه: هستند و به مقدار لازم براي رعيّت در آنها متجلّي شدهاند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۶ *»
بعد از اين كه مؤمن ناقص مطمئن شد به اين كه چنين كسي از سوي حجّت۷، حجّت، حكَم و حاكم است و مؤيّد به انوار او است و در عمل و علم تابع او است و از او تخلّف ندارد، وقتي كه اين مطلب برايش يقيني شد و صفاتي را كه ائمه: به طور عموم در علم و عمل فرمودهاند با او تطبيقكرد، آنگاه بعد از چنين ايمان و معرفتي اگر با متشابهي در كلام او برخورد كرد، طبق اين آيه شريفه وظيفهاش تسليم و تصديق است.
در اين آيه خداوند وضع مؤمنان و وضع امّت را در برابر قرآن مطرح ميكند كه اين قرآن دو قسم آيات دارد: آيات محكم و آيات متشابه. وضع مردم در برخورد با اين دو قسم آيات چيست؟ بعضي كه في قلوبهم زيغ اين چنين هستند كه يتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة يعني ابتغاء الكفر و ابتغاء تأويله. حال آنكه و مايعلم تأويله إلا اللّه تا آخر.
اما و الراسخون في العلم، مؤمناني كه در ايمان ثابتاند، در پي فتنه نيستند، در پي كفر نيستند، مؤمناند و تسليماند وضعشان چهطور است؟ داراي اين خصوصيّتاند كه از محكمات دست برنميدارند و متشابه آنان را متزلزل نميكند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. البته و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب.
معلوم است آياتي كه در امور مختلف از: اعتقاديّات، امور شهادي، امور غيبي، امور اخلاقي و امور عملي و غيره، مدلول آنها براي همه روشن است و براي كسي در آنها شبهه و احتمالي پيش نميآيد، اين آيات، اصول قرار گرفته و امّ الكتاب معرّفي شده است؛ يعني آياتي كه نسبت به مدلولات خود ايجاد قطع ميكنند و براي همه مقطوع و قطعياند و مقاصد و مرادات از آنها براي همگان معلوم و مفهوم است و تشابهي در آنها نيست. قرآن اينها را معرّفي كرده و اصل قرار داده است. هنّ أمّ الكتاب اين آيات «امّ الكتاب» و اصول كتاباند. اما درباره متشابهات، چون مداليل و مرادات از آنها روشن و قطعي نيست، اينجا اهل ايمان وظيفهاي دارند كه به همين وظيفه نيز اختبار ميشوند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۷ *»
البته چون مطلب خيلي مهمّ است و ديگران كمتر به اين مطلب توجّه كردهاند، متعرّض آن ميشوم تا بيشتر به اين وظيفه توجّه بشود. در اين نامه هم كه سؤال شده چرا بيشتر اشكالات متوجّه فرمايشهاي شيخ مرحوم و سيّد مرحوم است، توجّه به اين نكته بايد داشته باشيم كه بيشتر اشكالات در متشابهاتي است كه در كلمات ايشان است و همان تسليمنبودن و تصديقنكردن متشابهات و ايمان نداشتن به متشابهات، منجرشده به اين اختلافات و ردّها و اعتراضها بر اين دو بزرگوار.
پس مفاد اين آيه شريفه و فرمايشهاي ائمه: در تفسير اين آيه اين است كه متشابهات ملاك آزمايش و اختبارند و وظيفه مؤمنان ضعيفِ از نظر عقل و علم كه «لايعلمون تأويله»، توقّف، تصديق و ايمان و اعتراف به اين است كه متشابهات هم از جانب خدا است و به آنها ايمان دارند؛ يعني مصدر و محلّ صدور آيات محكم، همان مصدر و محلّ صدور آيات متشابه است. كلّ من عند ربّنا از سوي پروردگار ما است. ايمان به اين كه از جانب پروردگار است، اگرچه تأويلش را ندانند و مراد را پينبرند، در واقع نشاندادنِ صدق ايمان است و اين كه ايمان راستين و حقيقي است به طوري كه در شخص هيچگونه تزلزلي فراهم نكند.
با اين كه ادراك معاني متشابه بسيار بسيار صعب و مشكل است و يقينكردنِ به مراد ميسّر نيست براي كساني كه تأويل و مراد را نميدانند و به ظاهر با محكمات مخالف ميبينند، زيرا به احتمالي مخالف است. اگرچه ممكن است احتمال ديگري هم داشته باشد. اما به احتمالي متشابهات را با محكمات مخالف ميبينند، از اين جهت در واقع درك معنا و وقوف بر معنا براي آيات متشابه خيلي سخت ميشود و فوق ادراك عقلاني چنين افرادي است. تقريبا جمعكردن بين محكم و متشابه و ردّ متشابه به محكم براي اينها خيلي مشكل است.
در اين اختبار كه كاملاً استقامت فطرت و صدق ايمان مؤمن و اعوجاج فطرت و ايمان كاذب ظاهر ميشود كه از آن به زيغ تعبير آورده ميشود چنان كه ميفرمايد: فأمّا
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۸ *»
الذين في قلوبهم زيغ اين زيغ همان ميل از حق است كه از آن به فطرت تغييريافته و داراي اعوجاج تعبير ميآيد و استقامت ندارد و مستقيم نيست.
اگر طبع مستقيم باشد و فطرت به استقامت خودش باقي باشد، در برخورد با چنين آياتي هيچ متزلزل نميشود؛ بلكه همانطور كه به محكم ايمان دارد كه صادر عن اللّه و از جانب او است، همانطور به متشابه ايمان دارد، چون رسولاللّه فرمايش ميفرمايد، همچنان مستند به خدا است و ايمانش هيچ تفاوت نميكند. اين قسمت آيه امنّا به كلّ من عند ربّنا بيان همين استقامت فطرت، صدق ايمان و صفاي سريرت اين مؤمنان است.
اما وقتي كه اعوجاج، زيغ، انحراف و ضلالت در دلي باشد و فطرت از طريق مستقيم منحرف شده باشد، اينجا است كه در برابر ميايستد و از همه آن اصول واضحه، محكمات اوّليه و مداليل قطعيّهاي كه از آيات محكم استفاده ميشد، دست برميدارد. در حالي كه تمام آن اصول و همه آن مدلولهاي محكم و قطعي، مباني ايمان و دين او بوده، دين و ايمان او به آنها متحقّق بوده است و اكنون كه از آنها دست برداشت و نسبت به آنها هم متزلزل گرديد، معلوم است كه اساس ايمان و ديانتش متزلزل شده است و خواه و ناخواه متمسّك و متوسّل به همين متشابهات ميشود، يا اين كه به رأي خودش اعتماد ميكند و به رأي خود مستبد ميشود. و معنايي و مطلبي و امري را اتّخاذ ميكند و به آن دين ميورزد، يا اين كه همان امر، باعث ميشود كه حتي نسبت به محكمات در مقام انكار برآيد و آنها را نيز انكار كند. و وقتي كه محكمات را انكار كرد يا مستبدّ به رأي شد، اين شخص از ايمان خارج است و او را مؤمن نميگويند.
از اين جهت در روايات وارده از ائمه: در اين آيه، فتنه را به كفر تفسير فرمودهاند. فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة در واقع اينها ميخواهند همان كفر را اظهار كنند و به كفر متمسّك باشند. روي همين جهت طريق خود را متشابه قرار ميدهند و از متشابه استفاده ميكنند. پس در اين آيه شريفه طرز برخورد و طرز فكر دو دسته از مردم ـ مؤمنان صادق و غير صادق ـ با متشابه روشن ميشود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۰۹ *»
عرض كردم چون از نظر وظيفهشناسي در دوران غيبت كبري مطلب مهمّي است و اصل مسأله ما هم همين است، اين آيه شريفه را بيشتر توضيح ميدهم تا مطلب از اين جهت كاملاً معلوم باشد. زيرا اين آيه يجري كما تجري الشمس و القمر([۸۰]) در همه وقت جاري است. هميشه مؤمنان و شيعيان با اين اختبار و آزمايش برخورد دارند. خيلي وظيفه را مشكل ميكند. مؤمنان معتقدند كه متشابه هم از سوي خدا و حق است، خدايي كه محكمات را نازل فرموده، همان خدا متشابهات را نيز نازل فرموده است. خدا محكمات را ميداند متشابهات را هم ميداند، و نازلكننده متشابهات، نازل كننده محكمات است. با اين كه نسبت به معاني متشابه ادراك عقلاني ندارند و متشابه را نميتوانند درككنند، به جهت اين كه معلوم است ادراكِ اين نوع انسانها محدود و نسبي است. به همين جهت نيز متشابهات نسبي است. ممكن است متشابهي نسبت به بعضي محكم باشد و نسبت به بعضي متشابه نباشد.
پس در اين آيه به طور مطلق بحث شده كه متشابه وضعش اين است و مؤمنان راسخِ در ايمان برخوردشان با متشابه چنين است. فعلاً بحث به طور اطلاق است و ديگر كار نداريم به اين كه متشابه امري نسبي است. بعضي متشابهات براي بعضي متشابه است و همانها براي برخي ديگر از مؤمنان ضعيف و مؤمنان رتبه نقصان چهبسا محكم باشد. البته درجات دارد. ولي فعلاً بحث به طور كلّي است كه اصولاً وضع مؤمن در برابر متشابه اين است، و وضع كساني كه في قلوبهم زيغ اين است كه در برابر متشابه يا در مقام تأويل و يا در مقام رد و انكار برميآيند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۰ *»
پس مؤمن به واسطه الهام ايماني كه در دل دارد و از رسوخ ايماني كه دارد اين نكته را در دل مييابد كه متشابه هم صدق است همچنان كه محكم صدق است، متشابه هم از كتاب خدا است همچنان كه محكم از كتاب خدا است. هو الّذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات. پس همانطور كه محكم از كتاب خدا است و در دل مييابد كه بايد آن را تصديق كند و معتقد باشد كه از كتاب خدا است، همانطور مييابد كه متشابه هم از جانب خدا و از كتاب خدا است و بايد آن را تصديق كند كه از جانب خدا نازل شده است، و همانطور كه محكم لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه([۸۱]) متشابه نيز چنين است كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه اينطور معتقد است. اين دو دسته آيات هيچ تفاوتي براي او ندارد و در نزد آنها تسليم است.
اما الذين في قلوبهم زيغ نميتوانند چنين تصديقي را داشته باشند. چون نميتوانند چنين تصديقي را داشته باشند سعي ميكنند از متشابهات سوء استفاده كنند؛ يعني در واقع فرصت سوء استفاده براي آنها پيش ميآيد كه اصلاً نازل شدنِ متشابه و اِنزال آيه متشابه، به منظور ميدان دادن به اهل زيغ است. چون في قلوبهم زيغ چون ميل به انحرافِ از حق دارند، اما روي اسباب و جهاتي براي ايقاع فتنه، براي القاء شبهات و براي اضلالِ مؤمنان ضعيف ميدان نميبينند، خداوند به منظور آزمايش، براي آنها ميدان فراهم ميكند، آيه متشابهي را در امري از امور نازل ميفرمايد.
تا آيه نازل ميشود، اهل زيغ، ميل، انحراف و ضلالت براي خود مجالي وسيع و ميداني پيدا ميكنند كه در آن مجال بتوانند آنچه از شبهات در دل دارند القا كنند. ـ شُبُهات بر وزن غُرُفات است و شبهه مفرد است، جمعش شبُهات است. ـ اين شبهات در ذهنها و دلهاي آنان وجود دارد. اما براي القا و اظهارش مجال نميبينند مگر وقتي كه متشابه نازل شود. متشابه كه نازل ميشود در واقع يك مأخذِ ملتبس و مشتبهي است كه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۱ *»
همان را در دست ميگيرند و آن شبههاي كه دارند، آن را مستندِ به اين متشابه القا ميكنند، همان فتنه و كفري كه در نظر دارند به اين وسيله در بين مؤمنان ضعيف ظاهر ميسازند، و همين امور باعث تزلزل و اختلاف عقايد ميشود كه در واقع اصلاً مسير تفكّر و وضع روحي مسلمانان و مؤمنان را عوض ميكنند در تسليمبودن يا اعتراضنمودن، اشكالكردن، دنبال تأويل متشابه رفتن و معاني متعدّد و مختلف را ذكركردن، خلاصه منشأ خلاف و اختلاف از همينجا است.
ميفرمايد: ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله ابتغاء فتنه، همان ابتغاء كفر و القاء شبهات ضلالت و گمراهي است. و ابتغاء تأويله ايجاد اختلافها، دوئيّتها و تشتّت در افكار و نوع برداشتهاي از آيات قرآن و در طريق ايمان، و به طور كلّي تشتّتهاي فكري، اختلافهاي عقيدهاي و اختلافهاي مرامي و اختلافهاي نظري پيش ميآيد.
ديگر ميدانيد اين اختلافها منشأ چه مفاسد ديگري است كه در شئون مؤمنان فراهم ميشود چهقدر نعمتها را تغيير ميدهد همين امر چه اوضاعي به سر اهل ايمان ميآورد از اين جهت خداوند در اين آيه درباره اينها اينطور سخن فرموده و خطر اينها را بازگوكرده تا مؤمنان متوجّه باشند و بدانند كه و ما يعلم تأويله إلا اللّه اهل زيغ و اهل انحراف از حق نميتوانند تأويل متشابه را مشخص كنند. اگر «هُ» تأويله را به متشابه برگردانيم. چون بعضي احتمال دادهاند كه «هُ» به تمام كتاب برگردد و ما يعلم تأويله يعني تأويل كتاب را، بعضي هم احتمال دادهاند مرجع «هُ» در تأويله همان متشابه باشد.
به حسب سياق آيه هم ظاهرا بايد همان متشابه باشد. چون و الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله معلوم است و مايعلم تأويله مراد تأويل متشابه است، عود و برگشت متشابه را به محكم و توافقش را با محكم نميداند مگر اللّه. وقتي اللّه بداند حجج اوليّه و حجج فرعيّه هم ميدانند كه رسولاللّه و ائمّه هدي: و كاملان باشند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۲ *»
حال صرف نظر از آن تفسيري كه و الراسخون را عطف به اللّه ميگيريم، در صورت استيناف، وقتي كه « اللّه» ذكر بشود، معلوم است خداوند كه تأويل آن را ميداند و متشابه را كه بر رسولاللّه۹ نازل كرده، تأويل متشابه را هم به رسولش تعليم ميفرمايد. همچنين حجج ديگر: كه جانشينان و اوصياء آن حضرت هستند، ميدانند آنچه را كه رسولخدا۹ از علم ميدانستند. فإنّهم في العلم و الطاعة سواء.([۸۲]) اين هم معلوم است كه ائمه هدي: و رسولاللّه در علم و طاعت مساوي هستند.
پس و مايعلم تأويله إلا اللّه بيان اين است كه خدا، رسولخدا و اوصياء آن حضرت: تأويل متشابه را ميدانند. پس مؤمنان ضعيف خيالشان جمع و آسوده باشد و براي اخذ تأويل و مراد از متشابه به سراغ اهل زيغ نروند. زيرا آنها نميدانند. و مايعلم تأويله الا اللّه به صورت حصر است. تقديم نفي، بعد هم استثنا، براي بيان حصر و منحصردانستن علمِ به تأويل متشابه است براي خدا و رسول خدا و ائمه هدي:.
پس اهل ايمان كه معناي متشابه را نميفهمند و تأويل آن را نميدانند، مضطرب نشوند و به تأويل اهل زيغ گوش ندهند. ـ اين قسمت از آيه شريفه بيان اين مطلب است كه ـ با رسوخِ در اين معرفت كه خدا، رسولاللّه و ائمه هدي: تأويل متشابه را ميدانند و اين كه عقلها و انديشههاي بشر عادي، به تأويل متشابه نميتواند برسد و مراد از متشابهات را نميتواند ادراك كند، چون نه متشابهات بر آنها نازل شده است و نه عالم به تأويل متشابهات شدهاند، از اين جهت رسوخ دارند.
عرض كردم طبق اين تفسيري كه در دست داريم كه و الراسخون في العلم استيناف است، معناي رسوخ هم؛ يعني در همين معرفتي كه دارند كه محكم و متشابه هردو از جانب خدا است، و خدا و رسولخدا و ائمه: ميدانند و غير ايشان نميدانند مگر به تعليم
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۳ *»
ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين، آنگاه خيالشان آسوده است و اضطراب و تزلزل ندارند. از اين عدمِ تزلزل و رجوعنكردن به اهل زيغ، تعبير آورده شده به رسوخ در علم.
حضرت امير۷ هم در نهج البلاغه فرمودهاند كه خداوند تركِ تعمّق را در اين امور، رسوخ در علم ناميده است.([۸۳]) اينطور تفسير فرمودند تا شامل حال چنين مؤمناني باشد كه رسوخ در علم دارند؛ يعني به درجهاي از علم، معرفت و ادراك رسيدهاند كه ميدانند كه نميتوانند بدون تعليم حجج: خودشان به مراد و مقصدِ از متشابه عالم شوند.
خود اين مقدار شناخت، خيلي مطلب و معرفت است «و إدراك العجز عن الدرك دركٌ» خود اين، ادراك و معرفت است. خود اين، علم است كه همين اندازه فهميدهاند كه عقول ضعيف و ناقص را راهي براي درك معنا و مراد از متشابهات نيست. زيرا عقلِ بشر ناقص به طبايع مشوب است و از آن بساطت و نورانيّت اصلي خود خارج شده، به طبع يا طبايع غالب در وجود انسان ناقص منطبع گرديده است. مؤمنان راسخ در علم اين را دريافتهاند كه بدون تعليم حجج: نميتوانند به مراد از متشابه واقف شوند و معناي متشابه را بفهمند چيست و از آن چه اراده شده است؟ به هيچ وسيلهاي از وسايل و اسباب فكري عادي بشري، نميتوانند به اين امر نائل شوند اعم از اينكه آن متشابه در عقايد باشد يا در بيان امور غيبي باشد از قبيل: آخرت، جنّت و نار يا در بيان خلقت و مبادي اوليّه خلقت يا غير اين امور باشد كه در بعضي از آيات و فرمايشهاي ائمه: ذكر شده، در هرچه ميخواهد باشد.
اينها حالتشان اين است كه از ناحيه خودشان و امثال خودشان خيالشان جمع است كه نميتوانند به تأويل متشابه پيببرند و نميتوانند به آراء خود مستبد شوند، از اين طرف اينطورند. از آن طرف هم چون معتقدند به اينكه اين بيان، فرمايش خدا يا فرمايش
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۴ *»
حجج: است، اگرچه متشابه است اما حق است، اگرچه متشابه است اما صدق است و مصدر متشابه همان مصدر محكم است، از هرجا محكم صادر شده از همان جا هم متشابه صادر شده است.
با چنين اطمينان كامل و وثوق ايماني به اين مطلب ميگويند امنّا به. اين كلمه امنّا به از همان اطمينان و وثوق كامل به مَصدر نزول متشابهات خبر ميدهد كه براي آنها هيچ فرق ندارد. عين همان مصدري است كه محكمات از آنجا صادر گرديده است. امنّا به كلّ من عند ربّنا ميگويند: همه اينها چه متشابهش، چه محكمش از جانب خداي ما است. اين اظهار چون بر چنين دركي مبتني است، اينقدر شرافت، عظمت و جلالت دارد كه خداوند همين را رسوخ در علم ناميده است. بنابراين در اينجا، هم معناي علم معلوم ميشود هم معناي رسوخ در علم.
خداوند امر مؤمنان و تسليمبودن و تصديقداشتنِ آنها را تعظيمكرده به اين تعبير كه با چنين اطمينان خاطر ميگويند كلٌّ من عند ربّنا. خيلي لذّتبخش است هرچه انسان در اين آيه شريفه فكركند و متوجّه وظيفه خودش بشود، حدّ خودش را بشناسد و اندازه و مقدار خودش را بداند، خيلي خوب است انسان با وجود ضعف قواي عقلاني و قواي ادراكي و محدوديّت علم و ادراكش، درك و باورش به اين درجه برسد كه اين مطلب را درك كند، واقعا خيلي شرافت است. خداوند بر اهل ايمان و مؤمنان ناقص تفضّل ميفرمايد كه به اين امر موفّق ميشوند اين در واقع فضل و عنايتي است كه خداوند ميفرمايد. مؤمنان، اهل تسليم و اهل تصديق، خيلي بايد بر اين نعمت شاكر باشند.
بنابراين متشابه حق و صدق است و با محكم از نظر حق و صدقبودن هيچ تفاوت نميكند. خداوندي كه خالق و نازلكننده كتاب است، همانطور كه محكم را تقريركرده و رسولش را در ارسال و ابلاغ محكمات تسديدنموده، همانطور رسولش را در متشابهات تقرير فرموده است. چهطور وقتي رسول۹ آيه محكمي را بيان ميكند، خداوند او را به
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۵ *»
اعجاز و ساير امور تأييد و تسديد ميكند، وقتي هم كه متشابه ميگويد، خدا تقرير و تسديدش ميكند، خدا انكارش نميكند، بر او رد نميفرمايد و امرش را باطل نميسازد. اين همه منافقان، اين همه دشمنان در برابر او، با وجود اين متشابهات نميتوانند امرش را باطل كنند. پس خداوند همانطور كه رسولش را در بيان آيات محكم تقرير و تسديد كرده، همانطور در بيان متشابه تقرير و تسديد كرده است. مؤمن چهقدر خيالش آسوده ميشود وقتي كه ايمانش را در محكمات از طريق تسديد و تقرير خدا ميگيرد، در متشابهات هم تصديق، اطمينان و وثوق دارد به اين كه اين كتاب خدا است. ديگر در القاء متشابهات، ذكر متشابهات و بيان متشابهات از همين راه بايد بگيرد؛ يعني تقرير و تسديد خداوند رسولش و حججش: را.
پس خود تقرير خداوند در نصرت و تأييد اهل ايمان و مؤمنان ضعيف امر ديگري است و به اين امر خيلي بيشتر خاطرشان جمع ميشود و متوجّه ميشوند كه وظيفه عقل آنها و اصلاً طور و طاقت عقل آنها اينطور نيست كه بتوانند در مورد متشابهات رخنهاي در دين ايجاد كنند و متشابه را ملاك ايجاد فتنه يا رد و انتقاد بر رسول يا نعوذباللّه سبب تضعيف امر رسالت بدانند. نه، با خيال جمع و اطمينان كامل متذكّر، متوجّه و مشغول عمل كردن به همان وظايفي هستند كه در محكمات دارند. از اين جهت دستور فرمودهاند كه مؤمنان، رفتارشان اين است كه به محكم ايمان دارند و عمل ميكنند. نؤمن به و نعمل به و ندين اللّه به اما در مورد متشابه، ميفرمايند: وظيفه و منطقشان اين است كه نؤمن به و لانعمل به([۸۴]) به آن عمل نميكنيم اما به آن ايمان داريم. پس از آن محكمات و از آنچه از نظر ايماني قطعي است رفع يد نميكنند و در مورد متشابه از نظر حقيقت و مراد و مصداقش، از هرجهت كه تشابه در آيه باشد متعرض آن نميشوند كه بخواهند با عقل محدود خود آن حدّ را معيّن كنند و به استبداد رأي در مورد آن متشابه سلوك كنند يا رخنه كنند كه تضعيف ايمانشان بشود، يا ايمان ديگران را تضعيف كنند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۶ *»
در هر صورت، راسخان در علم از ابتداي كار مطمئن بوده و هستند، تزلزل برايشان نيست و تشكيك در امر رسالت ندارند، در امر حجج شاكّ نيستند. دليلش همان است كه در برخورد با متشابه ثابت قدماند. خداوند اين ثبات قدم در چنين معرفتي را رسوخ در علم ناميده و ايشان را به و الراسخون في العلم ياد فرموده است.
البته معلوم است چشم حجج: به چنين اشخاصي روشن است. چرا؟ به جهت اين كه زحمات انبيا و زحمات رسالت همه همين است كه چنين افرادي پيدا بشوند. چشم حجج: به چنين اشخاصي روشن است. درباره كليبِ تسليم دارد كه آن بزرگوار ـ چه عيب دارد بگوييم آن بزرگوار!؟ ـ بين اصحاب امام صادق۷ رسمش اين بود، با اين كه مقام كمال نداشت و به اصطلاح اهل مقام و رتبه معنوي و باطني نبود، مؤمني در سطح و عرصه ظاهر بود اما هرچه از امام۷ ميشنيد، چه مراد را ميفهميد چه نميفهميد؛ يعني چه برايش محكم بود، چه متشابه ميگفت أنا أسلّم. شخصي خدمت امام۷ آمد و شروع كرد به توصيف او كه آقا نزد ما شخصي است كه نامش كليب است. چون در مقابل فرمايشهاي شما بسيار گفته أنا أسلّم، أنا أسلّم، ما اسمش را كليب تسليم گذاشتهايم. حضرت برايش طلب رحمت فرمودند.([۸۵]) همچنين فرمودند: ينجو المسلّمون.([۸۶])
معلوم است چشم ائمه: به چنين حالات و به چنين ايمانهايي روشن است. اميدواريم خداوند از بركات حجج صلوات اللّه عليهم اجمعين توفيق تسليم و تصديق در برابر همه امور دين را نصيب همه ما بفرمايد!
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۷ *»
جلسه نهم
(چهارشنبه ۱۰ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ موضع غير راسخان در علم در برابر متشابهات
¬ متذكّر شدن راسخان در علم در نزد متشابهات
¬ نگراني راسخان در علم از ضلالت بعد از هدايت
¬ راسخان در علم متذكّر قيامت، حساب و جزاء ميباشند
¬ فرازي از مناجات امام سجاد۷ در آثار شك و ظن
¬ توجّه راسخان در علم به اسباب و اموري كه باعث استجابت دعا است
¬ توجّه راسخان در علم به نعمت هدايت
¬ توجّه راسخان در علم به نعمت اطمينان و توفيق بندگي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۸ *»
سخن در آيه شريفه: و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا بود كه اين قسمت از آيه در واقع بيان روحيّه اهل ايمان است. با اين كه علم به تأويل متشابه يا علم به تأويل كتاب ندارند، اما در برابر متشابه دست از محكمات و قطعيّات برنميدارند و همين را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است. بنابراين در مقام انكار قطعيّات و محكمات برنيامده، بر نزول متشابه اعتراض نميكنند و متشابه را به رأي و به هواي خود تأويل نميكنند. از متشابهات درباره عقايد و امور غيبي، در شبهات استفاده نميكنند. همينطور در ساير اموري كه خداوند درباره آنها آيات متشابه نازل ميفرمايد.
پس در واقع مؤمنان ناقص در صدق و خلوص در ايمان به همين تسليمبودن امتحان ميشوند و همين را خداوند رسوخ در علم ناميده است. از متشابه استفاده سوء نميكنند كه همان ابتغاء تأويل باشد. انكار و اعتراض بر متشابه و از طريق متشابه ندارند كه همان ابتغاء فتنه باشد كه فرمود ابتغاء كفر است.
اين كارها را نميكنند مگر كساني كه ايمانشان خالص نيست و در ايمان صادق نيستند و در علم رسوخ ندارند. وقتي در معرفت و ايمان ثابت نبودند، پس رسوخ در علم ندارند و به تعبير قرآن از كساني ميشوند كه في قلوبهم زيغ. آنگاه در مقام اعتراض و انكار برميآيند و همين نشان ميدهد كه ايمان در دلشان ثابت نيست؛ بلكه ايماني سطحي و ظاهري بوده است كه اينها در مقام انكار يا تأويل برميآيند ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله. مراد از تأويل متشابه استفاده از متشابه در شبهات است و القاء شبهات از طريق متشابه است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۱۹ *»
به جهت اين كه اينها مستبدّ به رأياند و بر موازيني كه خود به رأي خود در دست ميگيرند، متشابهات را با آنها تطبيق ميكنند و بر اساس آنها تفريع و تأويل ميكنند. در واقع اينها اينطور فكر ميكنند و درباره خودشان تصوّر ميكنند كه با همين موازين هرچيزي را ميتوانند ادراك كنند، و هرچه را كه به اوهام خود ادراك كنند و با موازينشان مطابقت كند همان درست است و غير آن باطل است. ابتغاء تأويله يعني در مقام تأويل متشابه كه برميآيند بر اين مبنا و بر اين تصوّر غلط است كه مراد از متشابه هماني است كه ما ميگوييم و درك ميكنيم و مييابيم، و اگر كسي معنايي و مرادي غير از اين ذكر كند آن را باطل ميدانند.
و به وسيله همين موازين خود فكر ميكنند كه بر جميع حقايق احاطه دارند و اصلاً حقايق را همانطور كه ميانديشند، حقايق ميدانند، و براي متشابه آنطور واقعيّت قائلاند كه با موازين و با ادراك آنها مطابق باشد كه در واقع خيالي است كه دارند، و اين خيال كه در دل آنها است از همان زيغ و ميل از حق به سوي باطل سرچشمه گرفته است. از همين باب است كه اينها در مقام انكار محكمات نيز برميآيند. وقتي كه ميبينند راه پيدا شد، در مقام انكار محكمات و قطعيّات و مداليل قطعيّه آيات نيز برميآيند. ديگر از اين وحشتي نخواهند داشت؛ بلكه مطلقا كلام خدا را بر همين موازين و مقرّرات عقليّه خود تطبيق ميكنند و در واقع عقول خود را بر قرآن حاكم قرار ميدهند، همان عقول محدود و مطبوع به طبايع خود را، نه عقل بسيط خالص را.
عقل خالص كه با كلام خدا مخالف نخواهد بود. ولي چون عقول اينها به طبايعشان انطباع يافته و محدود و ناقص است، موازيني را هم كه با اين عقول قرار دادهاند، ميخواهند آنها بر قرآن و روايات حجج خداوند و حتّي بر محكمات حكومت داشته باشد؛ بلكه گاهي مقرّرات عقليّه خود را بر محكمات كلام خدا مقدّم ميدارند. اينها خيالاتي است كه از همان زيغ سرچشمه گرفته و خداوند اينها را علم نناميده؛ بلكه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۰ *»
خلافِ اين تعمّقات را علم فرموده است. اينها همان تعمّقاتي است كه از مباني كفر است كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين نوع تعمّقات را از اركان كفر شمردهاند.([۸۷])
اما علم و رسوخ در علم از نظر اين آيه شريفه همان دريافت حدّ عقلاني است. انسان ناقص وقتي مييابد كه عقلش ضعيف، ناقص و نارسا است، به مقرّرات عقليّه خود مستبد نميشود. اينها علما هستند و رسوخ در علم دارند كه در اينطور موارد ترك تعمّق دارند. براي اينها همان دريافتشان، همان تواضعشان در مقابل محكمات و ردّ متشابهات به محكمات و اخذ تأويلِ متشابهات از مصادر وحي؛ محمّد و آلمحمّد:، همين رسوخ در علم ميشود طبق اين آيه شريفه كه آن را دريافته و به حقيقت درك و ادراك آن را ادراك كردهاند، نفس همين تواضع، همين تسليم و ترك تعمّق، خود اين عين علم است؛ بلكه رسوخ در علم است كه وظيفه ناقصان است.
عجز عقل بشرِ ناقص از ادراك حقايق كليّه عالم و اين كه اين حقايق مافوق طور و طاقتِ عقل آنها است، اين دريافت آنها كه از طريق عقلشان و دركشان فراهم شده تصديق ميشود، و همراه با فطرةاللّه است كه خدا فطرتشان را اينطور قرار داده است. اين عقول با اين كه ناقص است اما انطباع به طبايع پيدا نكرده و بر همان فطرةاللّه ثابت و مستقرّ است.
فطرت صادق و عقل مسلِّم و خاضع ايشان باعث ميشود كه به نور متّصل شوند و در اثر اتصال به نور، خاطرها و قلوب ايشان در برابر متشابهات اطمينان پيدا كند و ديگر هيچ متزلزل نخواهند بود. متشابه باعث نميشود كه آنها مضطرب گردند يا شك، شبهه و مظنّه در دلشان پيدا بشود، يا در مقام برآيند كه از متشابهات مايه گرفته و در عقيده، در اصول اعتقادي و در امور محكم و قطعي كه از آيات استفاده شده، القاء شبهات كنند. خير بلكه با اطمينان سير ميكنند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۱ *»
از اين حالت اطمينان آنها خداوند تعبير آورده به اين كه و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب اين حالت راسخان در علمِ به اين معنا همان نفس تذكّر است و اين تذكّر فراهم نميشود مگر براي چنين عقلهايي. عقل با اين كه ناقص است، با اين كه در رتبه نقصان واقع است، اما چون متواضع است، منطبع به طبايع نيست و بر فطرةاللّه مستقيم و ثابت است، خداوند همين حالت اطمينان و ثبات قدمشان را عقل ناميده و صاحبان چنين عقلي را «أولوا الألباب» ياد فرموده است.
اين قسمت از آيه و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب بعد از ذكر حالت راسخان در علم است. بنابراين آيه را بايد اينطور تلاوت كنيم فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الا اللّه. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. حال خدا ميفرمايد: و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب. اين امنّا به كلّ من عند ربّنا اين سِلم، اين صدق و اطمينان خيلي ارزش دارد اينقدر ارزش دارد كه ملاك ايمان است. نشان ميدهد كه اين مؤمن است و در ايمان خالص و صادق است. هيچ با علم نميتواند مراد از متشابه را بفهمد. ولي با اين كه نميفهمد و ميداند هم كه نميفهمد، ميداند كه بايد به مصادر وحي و حاملان وحي سلام اللّه عليهم اجمعين رجوع كند و از آنها اخذ كند. اين حالت اطمينان را خداوند اينطور توصيف فرموده: و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب.
در واقع أولوا الألباب بودن و ذي لبّ بودن، صاحب لبّ و عقل بودن نيست مگر همان درك عجزِ از فهم متشابه و دست برنداشتن از محكم. خود همين امر، تذكّر است كه شامل اينها است. صاحبان عقل از اين تذكّر بهرهمندند. پس به بركت همين حالت تسليم، حق در دلهاي آنها استقرار مييابد. به بركت اين حالت تسليم به حق متّصل ميشوند، اهل حق ميگردند و ثبات و رسوخ در ايمان پيدا ميكنند.
از اين كه خداوند أولوا الألباب فرموده اين نكته استفاده ميشود كه عقلِ چنين كسي خودش را ظاهر كرده؛ يعني عقل سالم با اين كه ناقص است خودش را ظاهر كرده
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۲ *»
به اين كه هرچه غير از اين حالت باشد، سفاهت و جهالتِ در مقابل عقل است. اگر تعمّق ميكند، سفاهت و جهالت است. اگر متشابه را تأويل ميكند و براي آن معناتراشي ميكند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. اگر در نتيجه ورود و نزول متشابهات، محكمات را انكار ميكند جهالت و سفاهت در برابر عقل است. ديگر هر امري غير از تسليم، تواضع و متمسّكشدن به محكمات رخ بدهد و هرچه غير از اينها باشد، بايد آن را در برابر أولواالألباب گرفت و بايد چنين كسي را ذوالسفاهة و ذوالجهالة گفت و آنان اولواالجهالة و ذوواالسفاهة هستند.
سفاهت و جهالتِ در مقابل عقل ديگر عقل نيست. عقل خودش را كجا نشان ميدهد؟ در آنجايي كه در برابر متشابهات هيچ متزلزل نگردد و تبعيّت از شكوك و مظنّهها نكند. عقل عبارت است از رسوخ در علم، همان درك عجزِ خودش و ثبات در برابر محكمات. عرض ميكنم اگرچه ناقص باشد اما باز عقل است. به جهت اينكه در اين موارد به اقتضاي فطرة اللّه سلوك ميكند.
سپس خداوند در آيه بعد، از اين حالت أولوا الألباب خبرميدهد. پس از آن كه أولوا الألباب چنين حالت اطميناني پيدا كردند و مطمئن شدند و در برابر متشابهات متزلزل نگشتند، ولي باز هم در وحشت بهسرميبرند؛ وحشت از زيغ، نه وحشت از متشابه، در هراس بهسرميبرند كه نبادا شيطان وسيله ضلالت آنها را فراهم كند، از اين جهت دائم متمسّك و متوسّل به ذيل عنايت حقاند. باز هم اينچنين نيست كه مطمئن به خودشان باشند و از ناحيه خودشان خيالشان جمع باشد؛ بلكه در مقام برميآيند و به زبان ظاهر و باطن، به لسان حال و قال در نهايت خشوع و ابتهال دعا ميكنند. متمسّك و متوسل به فضل خداوندند كه عنايتش را از اينها برندارد و آنان را بر حق ثابت بدارد كه اگر ثابت نگهداشتنِ خدا و فضل و رحمت او نباشد، به دلهاي خود مطمئن نيستند كه زيغ پيدا نكند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۳ *»
به خصوص بعد از هدايت، مييابند كه خدا آنها را به وسيله نازل ساختن محكمات هدايت كرده و به وظيفهشان در برابر متشابهات راهنمايي فرموده كه تسليم، تصديق و تواضع است و تأويل نكردن، ردنكردن و انكارنكردن، همه اينها هدايت است. ولي بعد از چنين هدايتي در نگراني بهسرميبرند كه نكند دلهايشان به زيغ راه يابد و از حق و از طريق هدايت ميل پيدا كند. از اين جهت ثباتِ در هدايت را از خدا ميخواهند.
اين آيه شريفه را خدا نازل فرموده كه بعد از آن خواستهشان امنّا به كلّ من عند ربّنا با چنين حالتي، خواسته ديگرشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. اكنون كه ما را هدايت كردي از تو ميخواهيم كه ديگر ما به حالت زيغ و حالت قبل از هدايت بازنگرديم و هب لنا من لدنك رحمة علاوه بر اين كه از تو ميخواهيم كه دلهاي ما را بر هدايت ثابت بداري و از طريق هدايت برنگرداني و هب لنا من لدنك رحمة علاوه بر آن، رحمتي بر رحمتهاي گذشته اضافه بفرما! از خداوند طلب رحمت ميكنند كه فضل و رحمت خودش را بر ايشان جاري فرمايد. إنّك أنت الوهّاب.
خواسته بعدي ايشان نيز اين است ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لاريب فيه سخن ديگرشان اين است كه متذكّر امر قيامتاند. آنچه نگرانشان كرده، ايشان را به تواضع كشانده و تسليم شدهاند، اين است كه ميدانند و معتقدند كه قيامت روزي است كه خداوند در آن روز خلايق را براي حساب جمع ميفرمايد، روزي كه در وقوع چنين روزي هيچ شكّ ندارند، روز ميعادي است كه خواه و ناخواه تخلّف در آن نيست. از اين جهت خداوند هم از اين اعتقاد راسخ در دلهاي اين مؤمنان نسبت به قيامت خبر ميدهد إنّ اللّه لايخلف الميعاد. البته خدا هم وعدهاي كه داده، خلاف وعدهاش نخواهد فرمود. در روزي كه همه خلايق را جمع ميفرمايد، رحمتش شامل ايشان و عنايتش متوجّه ايشان است. اين آيه شريفه كه در بيان دعاي ديگر ايشان است ادامه همان سخن راسخان در علم است كه در امر ايمان ثابت هستند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۴ *»
عبارتي از حضرت سجاد۷ است به آن توجّه ميفرماييد كه براي اين مطلب خيلي لازم است. حضرت در اين دعا براي تعليم به ما ميفرمايد و به درگاه خداوند عرض ميكند: و اقشع عن بصائرنا سحاب الإرتياب و اكشف عن قلوبنا أغشية المرية و الحجاب و أزهق الباطل عن ضمائرنا و اثبت الحقّ في سرائرنا. خدايا! متفرّقساز پراكنده كن از بصيرتهاي ما و از برابر ديدههاي دل ما ابرهاي ريب و شك را.
در اين فرمايش همانطور كه آن را ميخوانيم در موقعيّت شكّ و ريب دقّت فرماييد كه شكّ و ريب با دل و ايمان و نورِ افاضهشده از حق كه هدايت است چه ميكند؟! و چهقدر خطرناك است ميدانيم ريب و شكّ منشائي ميخواهد. منشأ، همان متشابهات است. وقتي كه متشابهات نازل ميشود يا انسان با متشابهات برخورد ميكند، ـ و چون بحث ما مربوط به نوّاب در دوران غيبت كبري است وقتي ـ با متشابهاتي كه در كلام چنين نوّاب و كاملاني است برخورد ميكند، ممكن است برايش اسباب شكّ، ريب و مظنّه پيدا شود. اينها چهقدر خطر دارد؟! در اين فرمايش مذكور است كه بايد متوسّل شد. طبق همين آياتي كه خداوند از قول راسخان در علم ذكر ميفرمايد، ناقصان از اهل ايمان بايد دائم متمسّك و متوسّل باشند. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا ديديم در احاديثي كه در اين قسمت رسيده، امام فرمودند: اين دعا را زياد بگوييد. ([۸۸])
در اين قسمت از فرمايشِ حضرت سجاد صلوات اللّه عليه هم كه ميفرمايد: و اقشع يعني پراكنده كن! امام۷ ريب ورزيدنها و شككردنها را تشبيه فرموده به سحاب و ابرها. چهطور ابرها وقتي غليظ و متراكم باشند بين ما و خورشيد و نور آن حايل و حجاب ميشوند و مانع تابش نور خورشيد و استفاده از نور خورشيد ميگردند، همينطور ارتياب و ريبورزيدن، سحاب و ابرهاي متراكمي ميشود بين بصائر؛
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۵ *»
بصيرتها و ديدههاي دل ما و بين مركز انوار كه محمّد و آلمحمّد: باشند. وقتي كه اين ابرها متراكم شد، مانع تابش حرارت و آثاري ميشود كه از وجود مطهّر اين بزرگواران بر خلايق جاري است. از اين جهت امام در دعا ميخواهند كه خدايا! اين ابرها را پراكندهساز! تكهتكه شوند، از هم جدا و متفرّق گردند تا تراكم پيدا نكنند.
و نظر به اين كه انسان در رتبه نقصان است و براي او ريب پيش ميآيد، در وقتي كه اسبابش فراهم گردد ديگر حصول آن طبيعي است و قطعاً وارد ميگردد، به خصوص در برخورد با متشابهات، گاهگاهي برايش ريبي پيش ميآيد، اما اگر اين ريبها متراكم نشوند كه دستبهدست هم بدهند و بين بصائر و مركز نور حايل شوند، وقتي پراكنده و متفرّق بودند، اثر و ضررشان كمتر است و نميتوانند چهره خورشيد را بر ما بپوشانند. گاهي ميآيند و از جلو شخص عبور ميكنند. يك تاريكي مختصري فراهم ميشود و فورا روشن شده ميگذرند.
طلب تفرّق از اين جهت است. و اقشع درخواست تفرّق و پراكنده ساختن است. و اكشف عن قلوبنا أغشية المرية و الحجاب خدايا! اين پردههاي شكّ و حجابي را كه بين دلهاي ما واقع ميشود و از تابش نور امام۷ در دل ما مانع ميشود، اينها را خودت برطرف فرما و أزهق الباطل عن ضمائرنا باطل را از دلهاي ما نابود بفرما و اثبت الحقّ في سرائرنا تا اينجا امام۷ اينطور دعا ميكنند.
بعد جملهاي ميفرمايند براي توجّه به اين كه آخر چرا بايد ما بندگان ناقص و انشاءاللّه مؤمن كه به حقايق دين اقرار داريم، متذكّر اين امر باشيم و اينقدر درباره رفع اين اغشيه، حجابها و ترس از سحاب ارتياب دعا كنيم.
جملهاي ميفرمايند: فإنّ الشكوك و الظنون لواقح الفتن و مكدّرة لصفو المنائح و المنن علّتش اين است كه اينقدر شكّ، مظنّه و ريب در طريق ايمان براي مؤمنان خطرناك است كه بايد از آنها خيلي در وحشت باشند. ميفرمايند: پس همانا شكها و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۶ *»
مظنّهها كه همان تعمّقات و استبدادهاي به رأي در برابر متشابهات و مانند آنها است، اين شكها، ريبها و مظنّهها لواقح فتن هستند. لواقح جمع لاقح و لاقح: آن نسيمها و بادهايي را ميگويند كه در فصل بهار موقع بارداركردن درختها حركتميكنند و به همراه خودشان گردههاي درختهاي نر را به درختهاي ماده مخصوصاً نخلها منتقل ميكنند. اين بادها كه حامل چنين گردههايي هستند، عرب از آنها به «ريحٌ لاقح» تعبير ميآورد؛ باد آبستنكننده درختها.
حال امام۷ ميفرمايد كه شكوك، ظنون و مظنّهها لواقح فتن هستند؛ يعني بادهايي هستند كه دائما ميوزند و افكار و انديشهها را به فتنهها آبستن ميكنند. فتنهها ـ همانطور كه در اين آيه شريفه بود ـ كفر، ضلالت و از اين قبيل ميشود. پس شكوك و ظنون، لواقح فتناند، بادهاي حاملهكن و آبستنكنِ عقلهاي ناقص و فكرها و انديشههاي كوتاهاند.
و مكدّرة لصفو المنائح و المنن بخششها و منّتهاي خداوند كه هدايتها، عنايتها و انوار او باشد خيلي صاف و زلال است. اما اين شكوك و ظنون مكدِّر آنها هستند. آنها را از حالت صافي و زلالي خارج كرده، مشوب و كدر ميسازند. ممكن است نعمتِ هدايت در دست انسان باشد اما بهواسطه شكّ ورزيدن، تبعيّت از مظنّه و استبداد به رأي همين هدايت را كه صاف، خالص و صافي است، براي خودش كدر و ظلماني كند.
منّتهاي خدا (يعني نعمتهاي ابتدائي او هم) همينطور است. منّت خدا بر ما اسلام است. منّت خدا دين است كه به ما داده است. منّت خدا نعمت تشيّع است. نعمت ولايت است، اينها همه منّت، همه صاف، خالص و صافي است، هيچگونه كدورت ندارد. اين خود ما هستيم كه خداي نكرده به واسطه اتّباع شكوك، شبهات و مظنّهها نعمتها را بر خود كدر ميكنيم. ميبينيد نعمت ولايت با چنين صافي و زلالي كدر شد، نعمت هدايت كدر شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۷ *»
از اين جهت در قسمت بعد كه توجّه به مطلب مهمّي است ميفرمايند: أللّهمّ احملنا في سفن نجاتك و متّعنا بلذيذ مناجاتك و أوردنا حياض حبّك و أذقنا حلاوة ودّك و قربك و اجعل جهادنا فيك و همّنا في طاعتك و اخلص نيّاتنا في معاملتك فإنّا بك و لك و لا وسيلة لنا إليك إلا بك.([۸۹]) اگر انسان بخواهد از آثار شكّ و ريبها خلاصي بيابد بايد به حبل ولايت متمسّك باشد و بر سفن نجات سوار شود كه ولايت محمّد و آلمحمّد: و توسّل به ذيل عنايت امام۷ است. طوري خودش را تمرين بدهد كه از مناجات با خداوند و از ذكر اوليائش و توجّه به اوليائش لذّت ببرد. اين عبارات كه معلوم است أوردنا حياض حبّك و أذقنا حلاوة ودّك و قربك آنوقت و اجعل جهادنا فيك اين تلاش و زحمتها براي هوي نباشد، نعوذباللّه براي امور دنيوي، رياست، مال، منال، جاه، مقام و اين امور نباشد. و اجعل جهادنا فيك تلاشها و كوششها در راه خدا باشد. و همّنا في طاعتك همّت ما اين باشد كه تو را طاعت كنيم. و اخلص نيّاتنا في معاملتك.
اينها اموري است كه باعث ميشود آن دعا مستجاب بشود كه و اقشع عن بصائرنا سحاب الإرتياب چه وقت آن دعا مستجاب ميشود؟ به اين كه اين دعاها مستجاب بشود. و اخلص نيّاتنا في معاملتك هر كاري را كه انسان به اسم دين به انجام ميرساند، نيّتش براي دين خدا خالص باشد. فإنّا بك و لك اين باور انسان بشود و به خودش تلقين كند كه «إنّا باللّه» ما هرچه داريم به عنايت او است. لا حول و لا قوّة الا باللّه هرچه هست به حول و قوّه او است. و لك و انشاءاللّه براي او خواهيم بود. و لا وسيلة لنا إليك إلا أنت البته هيچ چارهاي هم نداريم مگر فضل و رحمت خودش. بايد از خودمان و از خير خودمان نااميد باشيم و اميدوار به فضل و رحمت او كه فضل و رحمتش منتها ندارد و نبايد از فضل و رحمت او نااميد بود كه شامل همه اشياء ميشود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۸ *»
اين مطلب كه اينجا عرض كردم به مناسبت تذكّر اين آيات بود كه انشاءاللّه متذكّر باشيم كه سخن راسخان در علم اين است كه ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا راسخان در علم داراي چنين حالتي، منطقي و چنين روحيّاتي هستند. اينها همه مربوط ميشود به ايمانشان. و ايمانشان در واقع از همان اطمينان به خدا سرچشمه ميگيرد، مطمئنبودن به فرمايش خدا، مطمئنبودن به تقرير و تسديد خدا، مطمئنبودن به وعده خدا و اطمينانداشتن به كلمات اللّه و به عهد خدا. خدا هم با مؤمنان عهد كرده كه آنها را حفاظت كند و آنها را نجات بدهد و به هلاكت نكشاند، به بركت اولياء آنها را به رضاي خود و به مقامات عاليه كه براي مؤمنان فراهم كرده، برساند. همه اينها از چنين ايمان و اطميناني سرچشمه ميگيرد. خدا كه ما را نميخواهد هلاك كند، خدا كه نميخواهد ما را به هلاكتهاي دنيا و آخرت بيندازد، پس به تقرير او، به تسديد او و به هدايت او مطمئن هستيم. همچنين معرفت به فضل و رحمت خداوند هم باز با همين اطمينان و ترس همراه ميشود، ترس از اين كه خدا نكند تقدير و قضائي كه بنا است بر ما جاري بشود، طوري باشد كه به هلاكت ما تمام بشود. ترس از اين كه البته هر هلاكتي از ناحيه خودمان سرچشمه ميگيرد، ترس از اين مطلب.
پس سه امر است: يكي اطمينان، يكي معرفت به فضل و رحمت و ديگر ترس و وحشت از قضا و قدر الهي كه تقدير و قضا بر ما چهطور خواهد گذشت؟ مؤمن مضطرب است. در واقع در اين حالات تقوا و توجّه پيش ميآيد كه انسان غفلتش كم ميشود. به تعبير مشهور حالت يقظه برايش فراهم ميشود. ديگر غفلت ندارد؛ بلكه متذكّر و متوجّه است كه ايمان چه اقتضا ميكند؟ طبيعت ايمان چه ميخواهد؟ و به حسب اقتضاي طبيعت ايمان و روح الايمان سلوك ميكند و متوجّه است. به بركت همين امور، غفلت، غرور و حالتهاي نسيان و بيتوجّهي كم ميشود، همه اينها از بركات اين توسّلات و توجّهات است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۲۹ *»
دقّت ديگري كه خوب است در اين آيات شريفه داشته باشيم، اين است كه خداوند كه از قول راسخان در علم ذكر ميفرمايد: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا اينها متوجّه نعمت هدايتاند و براي نعمت هدايت خيلي ارزش قائلاند. بعد إذ هديتنا؛ يعني ما يادمان نرفته است، ما اين نعمت را كوچك نميدانيم، ما براي اين نعمت هدايت، خيلي ارزش قائليم. خدايا! چون ما را هدايت كردي ما از ضلالت هدايت يافتيم، مزه ضلالت كنار دهانمان است، ما تلخيهاي ضلالت را چشيدهايم، پس از آن ما را هدايت فرمودي. آن وقت لذّت هدايت را هم چشيديم. حال از ضلالت بعد از هدايت وحشت داريم. لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا ببينيد دو مطلب گفته ميشود. بعد از اين كه ما را هدايت كردي؛ يعني ما باخبريم.
در حديث ميفرمايد: جاهل از حال عالم خبر ندارد اما عالم از حال جاهل خبر دارد. چون خودش دوراني را در جهالت گذرانده و بعد علم پيدا كرده است، از اين جهت ميداند كه جاهل در چه حالي بهسرميبرد.([۹۰]) كسي كه به نور هدايت مهتدي شده و هدايت يافته، او ميفهمد كه ضالّ در چه حالي است اصلاً حالت ضلالت چه حالتي است او خوب ميفهمد و همانطور كه لذّت هدايت را ميچشد، مرارت ضلالت كاملاً در خاطرش است. بنابراين نبايد آن مرارتها را فراموش كند، نبايد تلخي ضلالت را از ياد ببرد و فراموش كند؛ بلكه بايد مرتّب متوجّه آن باشد، در ضمن از نعمت هدايت تقدير، تعظيم و تكريم كرده است و از هدايت، حالت بيخبري و غفلت ندارد.
پس مؤمن ارزش هدايت را درك ميكند و مضطرب است از اينكه نكند ضلالت بعد از هدايت به سراغش بيايد. الآن چشم دلش پس از كوري باز شده است. فراموش نميكند كه روزي چشم دلش كور بود، نور خدا را نميديد و طريق مستقيم حق را
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۰ *»
مشاهده نميكرد و اكنون بدون هيچگونه كوري و پردهاي نور خدا را ميبيند. با چشمدل، صراط مستقيم را مشاهده ميكند. پس بايد اين را قدر بداند: در صراط مستقيمبودن، حالت استقامتداشتن و انحرافنداشتن به چپ و راست و ضلالتها، خود اين نعمت بزرگي است كه بايد اين امر را اظهار كند.
در همين إهدنا الصراط المستقيم امام۷ فرمايشي ميفرمايد كه معنايش اين است أدم هدايتنا([۹۱]) خدايا! اين نعمت كه ما در صراط مستقيم هستيم و الآن در استقامت بهسرميبريم ـ و به اين طرف و به آن طرف منحرف نشدهايم ـ همين حالت را براي ما ادامه بده. پس اينها توجّه به نعمت و ارجنهادن و ارزشدادن به نعمت است كه انسان از خدا بخواهد كه اين حالت از او گرفته نشود.
حالت اطمينان نعمتي است كه بايد از خدا خواست كه انسان از اين حالت خارج نشود و دوباره به حالت تزلزل و اضطراب درنيايد. الآن در طريق بندگي و اطاعت اولياء خدا است و به بركت اطاعت اولياء، از اطاعت تمام خلق نجات پيدا كرده و آزادي يافته است، اين خيلي نعمت است. خدايا! باز مرا به رقيّت برنگردان! اين آزادي كه كرامت كردي و از رقيّت بندگانِ خود مرا خلاصكردي، از رقيّت هواي خودم مرا خلاص نمودي و در اطاعت خودت و اوليائت قراردادي، اينها را از من نگير! همينطور ساير نعمتها و ارزشهايي كه خداوند از بركت ايمان به مؤمن ميدهد، همه اينها را بايد در اين جمله متوجّه باشد ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا بعد و هب لنا من لدنك رحمة اين امور و امثال اينها را قرار داد، چون مؤمن متوجّه است و مرتّب در اين موازنه است كه خود را بين هدايت و ضلالت، بين اطمينان و اضطراب، بين نور و ظلمت، بين استقامت و انحراف موازنه ميكند، بين حسن سلوك و طاعت در رضاي خدا و اطاعت خدا و اولياء خدا و نعوذباللّه عصيان، معصيت و بندگي غير
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۱ *»
خدا و اولياء خدا موازنه ميكند. چون همه اينها دائماً برايش مكشوف است و متوجّه آنها است، از اين جهت وحشت دارد و با درك و توجّه ميگويد: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا.
مؤمن به بركت ايمان و اين دعاها براي خودش در مسير طاعت، بندگي و سير تكامليش بهترين زادها و توشهها را فراهم ميكند. براي هر قدمِ بعد، در همين قدم بايد زاد و توشه فراهم كند. قدم بعدي طوري است كه بايد خودش آن را به توفيق خدا، به رحمت خدا، به فضل خدا و به عنايت اولياء طيكند. پس بايد متوجّه همه اينها باشد و براي قدم بعدي در همين قدم بايد زاد فراهم كند. هيچ نميتواند قرار بگيرد و خيالش جمع باشد كه كسي ديگر براي من زاد فراهم ميكند و در قدم بعدي به من ميرساند، يا در آنجا منتظر من هستند كه به من زاد و توشه بدهند. نه، در هر قدمي بايد به وسيله دعاها و توجّهات، براي قدم بعدي زادي فراهم كند و متذكّر اين باشد كه نكند برگردد!
چون اين ضلالت بعد از هدايت و عود به ضلالت، بدترين چيزها است كه خيلي وحشتآور است. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا «عود از هدايت به ضلالت» تعرّب بعد الهجرة، عدول از حق تعابيري است كه در فرمايشها رسيده است. أللّهمّ إنّي أعوذ بك من العديلة([۹۲]) و اين نوع عبارات تمامي نشان ميدهد كه مؤمن چهقدر از اين امر ترسان است! و متوجّه است و سعي ميكند كه انشاءاللّه خدا امدادش بكند و با توجّه به مشيّةاللّه در طريق خير باشد. در همين لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا توجه به مشيّت مطلقه حق است و ترس از مشيّت مطلقه است كه انشاءاللّه بعد توضيح ميدهم.
اين كه مقداري اين بحث را طول ميدهم اگرچه به شكل جواب مطلبي است كه در سؤال مطرح شده، ولي بيشتر نظرم مربوط به اشخاصي است كه در سؤال مطرح گرديده است، اگرنه در اين مجلس زياد اقتضا ندارد كه به اين مباحث كه واضح؛ بلكه توضيح واضحات است بپردازم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۲ *»
جلسه دهم
(پنجشنبه ۱۱ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ توجّه راسخان در علم به نعمتهاي هدايت و ولايت و هراس آنان از ضلالت بعد از هدايت
¬ توجّه راسخان در علم به شيريني هدايت و تلخي ضلالت
¬ تعظيم راسخان در علم از رحمتهاي خداوند
¬ هراس راسخان در علم از زيغ قلوب
¬ توجّه راسخان در علم به وهّاب بودن خداوند
¬ راسخان در علم از احسن قول پيروي ميكنند
¬ فرازي از فرمايش اميرالمؤمنين۷ درباره شبهه
¬ موضع اولياء خدا و اعداء خدا در برابر شبهه
¬ اشارهاي به بهانههاي مخالفان مشايخ (اع)
¬ نتيجه گفتار
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۳ *»
در اين آيه شريفه خداوند سخن از راسخان در علم فرموده و آنها را به رسوخ در علم و نيز به أولوا الألباب توصيف فرموده است. و ميدانيم مراد از الباب كه جمع لبّ است، عقلي است كه خالص باشد از مشوب شدن به طبيعتها. همان عقل كه بر اساس آفرينش خداوند و بر اساس فطرت مستقيم است. و ما يذّكّر الا اولوا الالباب.([۹۳]) خداوند از اين رسوخ در علم، به «تذكّر» خبر داده است.
همين مؤمنان ناقص، مؤمن به متشابهاند بر اساس معرفت اين كه براي ادراك متشابه راهي ندارند و بايد تسليم باشند و از محكمات دست برندارند و آنچه مدلولات قطعيّه است به آن عمل كنند، اما معتقد باشند كه متشابه هم از سوي خدا است.
پس در فهم مراد از متشابه، عامل به محكماتاند و همين را خداوند «رسوخ در علم» فرموده؛ يعني رسوخ در همان معرفتِ به محكمات و اين كه هم محكمات و هم متشابهات حق است و از جانب خدا است. البته اين را هم تذكّر فرموده كه متذكّر نميشوند مگر اولوا الالباب؛ يعني تذكّر به عقل است و متذكّرشدن به اقتضاء عقل خالص است و آن را ندارند مگر صاحبان لبّها و آنان متذكّر ميشوند.
بعد آنان را توصيف ميفرمايد كه در مقام خضوع و خشوع برآمده، دعا ميكنند و از خدا ميخواهند: ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب كه در همين عبارت دعا كه خداوند از زبان ايشان نقل
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۴ *»
ميفرمايد تذكّر و توجّه آنان را نسبت به ارزش ايمان، نعمت هدايت، نعمت ولايت و اتّباعِ از احسن آيات كه محكمات است، يادآور شده كه اينها براي اين نعمتهاي خداوند ارزش قائلاند و از خداوند بقاي اين نعمتها را تمنّا دارند. لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا بقاي اين نعمتها را ميخواهند.
به علاوه ترس دارند از اين كه نكند برايشان ضلالت و زيغ فراهم گردد، درست مثل كسي كه در طريق مستقيمي در حركت است اما متوجّه است كه در يمين و يسار اين طريق لغزشگاهها است. پس اگرچه در طريقي كه در حركت است راه روشن است، اما ميبيند اطراف و جوانب آن، ظلماني و پرتگاهها است. پس چون به نعمت نوراني و روشنبودن و مستقيمبودن طريق و بدون اعوجاج بودنِ راه توجّه نموده، به خدا پناه ميبرد از اين كه نكند از طريق خارج بشود و به ظلمت مزلاّت و لغزشگاهها مبتلا شود، اين حالت براي اينها است كه خدا ذكر ميفرمايد: لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا.
در ضمن بيان اين مطلب است كه ايشان براي اين نعمتها ارزش قائل شده، همّتشان صرف همين نعمتها ميشود، ديگر همّت آنها صرف امور پست و حقير دنيايي نميگردد. آنچه آنها را مضطرب كرده و در مقام دعا براي آن برآمدهاند، همان همّت عالي ايشان است كه براي اين نعمتها ارزش قائلاند و همّشان متوجّه همين نعمتها است.
در دعا داريم كه أللّهمّ لاتجعل الدنيا أكبر همّنا و لا مبلغ علمنا([۹۴]) اينها مبلغ علمشان و اكبر همّشان امور معنوي است. همين طاعت، همين هدايت بعد إذ هديتنا همين همّت و هدايت است و اين نعمت ايمان كه بخشش خداوندي است، باعث شده كه متوجّه همه اين امور خير و معنوي باشند. اينها همه همان «رسوخ در علم» است كه اين آثار از آن رسوخ و ثبات در معرفت پيدا ميشود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۵ *»
همچنين در اين آيه شريفه نيز اشاره است به اين كه اينها الآن از ايمان و هدايت لذّتي ميبرند كه براي آنها بسيار بسيار گوارا است. چون قبل از اين هدايت، مرارت ضلالت را چشيدهاند. از جمله بعد إذ هديتنا معلوم ميشود كه هدايت بعد از ضلالت بوده، نعمت ايمان و بصيرت، بعد از ضلالت بوده است. اكنون متوجّهاند و از آن مرارتها فراموش نكرده، از خدا ميخواهند كه خداوند اين لذّتها و حلاوتها را برايشان محافظت كند. معلوم است تا كسي مرارت ضلالت را نچشيده باشد، تا مشكلاتي كه در حال ضلالت و جهالت براي انسان است نچشيده باشد، قدر حلاوتهاي ايماني را نخواهد دانست.
روي اين جهت در دعاها باز به ما ياد دادهاند كه عرض كنيم أذقنا حلاوة عفوك و لذّة مغفرتك([۹۵]) خدايا به ما بچشان حلاوت عفو و لذّت رحمت و مغفرتت را كه خود رحمت، مغفرت و عفو، براي مؤمن لذّتهايي دارد كه وقتي متوجّه آنها است، به ياد ميآورد آن مرارتهايي را كه در دوري و بُعد از خدا و در جهالت و ضلالت داشته است. از اين جهت قدردان اين نعمتها است.
بعد و هب لنا من لدنك رحمة اين رحمتي كه اكنون مؤمنان و راسخان در علم ميخواهند و هب لنا من لدنك رحمةً رحمت در اينجا منوّن ذكر شده، گفتهاند تنوينِ آن تنوين تنكير است و براي تعظيم رحمتهاي خداوند است؛ يعني خدايا! رحمتهاي تو خيلي عظيم و بزرگ است و ما نميتوانيم به رحمت تو احاطه پيدا كنيم تا رحمت تو را بتوانيم تعريف و توصيف كنيم و به شكل معرفه ذكركنيم. خير رحمتهاي تو اينقدر واسع و پر از آثار خير و بركت است كه ما چارهاي نداريم مگر همين كه عرض كنيم و هب لنا من لدنك رحمة.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۶ *»
اولاً رحمتها از جانب تو است و ثانياً براي رحمت تو ارزش قائلاند. رحمتها را به خداوند نسبت ميدهند و خود را مستحق رحمت نميبينند. رحمت را از اسبابي كه فراهم ميشود نميدانند و منتسب به اسباب نميبينند؛ بلكه به هر سببي فراهم بشود از نزد خدا ميدانند. اسباب، جلب توجّه آنها را نكرده و نعمت و رحمت را به اسباب نسبت ندادهاند. من لدنك اين رحمتها همه از ناحيه تو است.
اينها را خودشان به بركت همين ايمان متوجّهاند. در واقع اين يك الهام ايماني به آنها است كه اينطور سخن ميگويند. خداوند سخن آنها را در توضيح رسوخ در علم و راسخبودن علم در آنها بيان ميفرمايد. اين دعا از كجا است؟ از رسوخ در علم است. حالت راسخان در علم به هنگام دعا اين است كه بيان شده است. روحيّه آنان در موقع دعا اين است كه متوجّه پروردگارند.
در اين دعا با حالت خضوع و خشوع خدا را ميخوانند و از او طلب رحمت ميكنند كه اين رحمت معلوم ميشود بعد از هدايت است؛ يعني اين هدايت را براي ما دوام بده كه باز همان رحمت است كه شامل حالشان شده، يا اين كه رحمت عبارت باشد از بصيرت و هدايت بالاتري كه آن فهم متشابه باشد به بركت محكمات، تا بتوانند در متشابهات نيز با بصيرت باشند و از سوي حاملان و عالمان به متشابه كه محمّد و آلمحمّد: هستند، به ايشان علم القا گردد. و هب لنا من لدنك رحمة.
حال كه تسليماند و ايمان دارند به اين كه متشابه من عنداللّه است اما درك و فهم متشابه يك رحمت و عنايت ديگري ميطلبد. اكنون اين عنايت را طلب ميكنند و هب لنا من لدنك رحمة. خودشان ميدانند كه فهم متشابه يا سلوك در طريق ايمان، تا به اينجا كه آمدهاند همه به فضل و رحمت خداوند است. اين را متوجّهاند كه از اينجا به بعد هم بايد عطا و فضل و رحمت خدا شامل باشد. از اين جهت باز هم متمسّك و متوسّل به رحمت خداي خودند و به خودشان اطمينان ندارند كه ما تا به اينجا به همّت
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۷ *»
خود آمدهايم و از اينجا نيز خودمان ميتوانيم به طور مستقل سيري، سلوكي، ترقّي و تكاملي داشته باشيم. خير، در هر قدم متوجّهِ فضل، رحمت، عطا و كرم خداوند هستند و آن به آن اين دعا را بر زبان دارند و هب لنا من لدنك رحمة كه بيان اين است كه به فضل و رحمت او محتاجاند و خودشان قادر بر شيئي و امري نيستند.
از اينها گذشته، اصل اين است كه متوجّه مشيّة اللّه؛ مشيّت مطلقه حق هستند. اين امر آنها را خيلي مضطرب نموده ربّنا لاتزغ قلوبنا. ببينيد در اين دعاي مؤمنان و راسخان در علم، كاملاً ديده ميشود كه عرضه ميدارند: خدايا دلهاي ما در اختيار ما نيست، حتي زيغ و هدايتيافتن دلهاي ما طوري نيست كه درباره آنها بتوانيم احساس استقلال بكنيم. خير، خدايا دلهاي ما نيز در دست تو است، ما مالك دلهاي خودمان نيستيم، حتي در حال هدايت. در حالي كه نورانيّت و هدايت را در دل مييابيم و احساس بصيرت ميكنيم، از هدايت، بصيرت و نورانيّت لذّت ميبريم، ولي همين الآن دلهاي خود را در دست خود نميبينيم كه مالك دلهاي خود باشيم؛ بلكه الآن دلهاي خود را در دست خدا و در تصرّف او ميبينيم.
به همين دعا به سوي خدا توجّه دارند تا خداوند آنها را به كمككردن، نجاتدادن، محافظتكردن و هدايتبخشيدنِ آنبهآن امداد بفرمايد. پس معتقدند كه دلها در دست خدا است و نسبت به آن مطمئن هستند. نه اين كه صرف دعائي زباني باشد. اصلاً در دل مييابند كه هيچ مالك دلهاي خود نيستند. ربّنا لاتزغ قلوبنا گويا درجه اطمينان و يقين اينها به مشيّت مطلقه حق به اين اندازه رسيده كه به اين شكل تعبير دارند كه درست است كه دلهاي ما است اما خدايا لاتزغ تو اين دلها را به زيغ و گمراهي و ميل از حق متمايل نگردان. پس در اين دعا تمنّا دارند كه خداوند دلها را محافظت فرمايد.
پس اين عبارت لاتزغ قلوبنا يك رسوخ ايمان و معرفتي را نشان ميدهد كه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۸ *»
محكمات آيات و روايات به آن اشاره دارد. يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء([۹۶]) معلوم است كه هدايت و اِضلال به مشيّة اللّه بستگي دارد و بنده هيچ قادر نيست كه خود براي خود هدايت فراهم كند، چنانكه قادر نيست براي خود نعوذباللّه ضلالت فراهمسازد؛ بلكه تضلّ بها من تشاء و تهدي من تشاء([۹۷]) اين بياني است كه بدان معتقد و مطمئناند كه دلها در دست خدا است. «إذا شاء أقامها في طريق الهداية و النور و إذا شاء أزاغها عن طريق الحق و عن الحق».
البته اينطور قرار داده كه يهديهم ربّهم بإيمانهم([۹۸]) ولي با همين توجّه به مشيّت كه هدايت و ايمان را خدا بايد در دل بيافريند و نعوذباللّه كفر و ضلالت را هم خدا بايد بيافريند، پس متوجّه مشيّة اللّه هستند و از خدا اين خواسته را ميطلبند. در دعا هم كه زياد دستور داده شده عرض كنيم أللّهمّ مقلّب القلوب و الأبصار ثبّت قلبي علي دينك([۹۹]) اين تثبيت دلها بر دين خدا و بر هدايت، به همين رسوخ در معرفت و رسوخ در علم مربوط ميشود. از اين جهت راسخان در علم به درگاه خداوند ملتجي هستند، خداوند از حال آنان خبر ميدهد كه با اصرار و الحاح متشبّث به ذيل عنايت خداوندند، به دليل اين كه فعل مضارع بر استمرار و تجدّد دلالت دارد.
اين آيه هم كه دعاي آنها را حكايت ميفرمايد عطفِ به يقولون است؛ يعني «يقولون» ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة همراه با اصرار. و با اين كه اين امر از يادشان نميرود، هيچ وقت حالت اطمينانِ به خود و اعمال خود برايشان نيست، اين استمرار و تجدّد در دعاكردن و ملتجيبودن، بيان اين است كه اينها از اين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۳۹ *»
وظيفه خود فراموش نميكنند و از اين حال احتياج خود غفلت نميكنند و دائم ملتجي و ملتصق به ركن اللّه هستند، به آن چسبيدهاند و از آن دست برنميدارند. هميشه اين اصرار و التماس را دارند و از خدا ميخواهند كه خدا براي آنها اين نعمت و گنج معرفت و بصيرت را كه عنايت فرموده، نگهداري كند و اين بخشش را از آنها نگيرد.
اين حالاتي كه براي راسخان در علم در اين آيه و آيات بعد ذكر شده، مخصوصا در بيان توجّه آنها به امر آخرت و اين كه آنان از امر حساب، عقاب و امر جزا فراموش نميكنند ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه،([۱۰۰]) همه اينها مبتني بر يك عدّه مسائل اعتقادي است كه همان محكمات اعتقادي باشد؛ مثلاً در همين عبارت ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب در واقع إنّك أنت الوهّاب يك مبناي محكمي است كه در دست دارند كه وهابيّت و بخشندهبودن حق و افاضه فيض نمودنها را از ناحيه او به عقيده محكم دريافتهاند و بر اساس اين عقيده اين دعاها را دارند و همين رسوخ در علم است.
همينطور ربّنا إنّك جامع الناس ليوم لاريب فيه يعني ما متذكّر آن روزي هستيم كه شك در آن نيست و تو خلايق را براي محاسبه و جزا جمع ميكني. از آن روز ترس دارند و چون ترس دارند، ميفهمند كه اين رحمتها، عنايتها، هدايتها و بصيرتها براي آن روزشان ثمربخش است و اين نيز بر يك اصل محكم و رسوخ در معرفت مبتني است كه امر معاد و اعتراف به روز جزا باشد.
إنّ اللّه لايخلف الميعاد باز اصل عقيدهشان را اظهار ميكنند و خداوند از زبان آنها حكايت ميكند. إنّ اللّه لا يخلف الميعاد اين از محكمات اعتقادي ايشان است كه خداوند وعدهاي كه فرموده خُلف نخواهد فرمود كه به اهل هدايت وعده نجات داده و به اهل ضلالت وعيد هلاك. متذكّر وعدهها و وعيدها هستند و آنها را يقيني ميدانند و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۰ *»
مطمئن و مؤمن به آنها هستند. اينها اصول و محكمات اعتقادي ايشان است و تمامي دعاها و اعمالشان بر اساس همين محكمات است.
در بعضي از آيات ديگر به بعضي از اين حالات راسخان در علم بر اساس تفسيري كه در دست داريم اشاره شده است از جمله ميفرمايد: و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه أولئك الذين هداهم اللّه و أولئك هم أولوا الألباب([۱۰۱]) درباره ايشان در اين آيه نيز همان مطلب كه در آن آيه مطرح شده بود بيان گرديده است. در آنجا رسوخ در علم عبارت شد از اخذ به محكمات، متابعتنكردن از متشابهات و تأويلننمودن متشابهات به قصد القاء شبهات و استفادههاي كفر و همچنين ابتغاء تأويل، پس متابعت از متشابهات نميكنند و در دلشان زيغ نيست؛ بلكه در دلشان علم رسوخ دارد، در اين آيه هم از همين حالت به اتّباع احسن تعبير آورده شده. و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه كه در تفسير ائمه: رسيده كه مراد از احسن قول؛ يعني مدرك محكم. ميشنوند قول را؛ يعني فرمايشهاي خدا را ميشنوند اما فيتّبعون أحسنه احسن را اتّباع ميكنند؛ يعني احسن آيات را كه محكمات باشد و از متشابهات متابعت ندارند.
در اين آيه نيز به اين شكل بحث شده و اين بحث مربوط به وظيفه مؤمنانِ در رتبه نقصان و در دوران غيبت كبري است كه هرگاه از نوّاب امام۷ متشابهي شنيدند، يا در كلمات و كتابهاي ايشان متشابهي ديدند، نبايد به بهانه متشابهات از محكمات دست بردارند و به فتنه انكار، كفر يا تأويل بيفتند؛ بلكه بايد مطابق اين وظيفه رفتار كنند كه در اين آيه شريفه به آن اشاره شده است؛ يعني متشابه را براي شبهات در عقايد، اساس قرار ندهند كه ديگر لزومي ندارد بيشتر توضيح بدهم.
خداوند ايشان را به أولوا الألباب نيز توصيف كرده، به جهت همين اتّباع از اين دستور عقل خالص.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۱ *»
در قرآن از أولوا الألباب تعبيراتي فرموده، آنها را به صفاتي توصيف كرده كه وقتي به بعضي از آنها مراجعه كنيم، ميبينيم صفات همين راسخان در علم و مؤمنان ناقصي است كه از محكمات دست برنداشتهاند و گرداگرد متشابهات در تلاش و زحمت نيستند و در متشابهات تعمّق ندارند كه آنها را با استبداد به رأي خود تفسير كنند يا در طريق عقايد از آنها استفادههاي سوء داشته باشند كه إنشاءاللّه مراجعه ميكنيد و همين مقدار براي ما در اين بحث كفايت ميكند.
اما براي تأييد مطلب به اين فرمايش حضرت امير۷ توجّه كنيد كه ميفرمايد: و إنّما سمّيت الشبهة شبهة لأنّها تشبه الحق فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضلال و دليلهم العمي([۱۰۲]) شبهه؛ يعني چيزي كه مأخذش ملتبس باشد. خاطرم ميآيد در لغت معيار اينطور معنا شده است. «الشبهة في العقيدة: المأخذ الملتبس»([۱۰۳]) وقتي كه براي كسي در عقايد شبهه پيدا ميشود، معنايش اين است كه شخص به يك مأخذ ملتبس و مشتبهي تمسّك جسته، وقتي كه از متشابه كه همان مأخذ ملتبس و مشتبه است يك مطلب و عقيدهاي پيدا كرده باشد، آن را شبهه ميگويند.
امام۷ تعريف ميفرمايد: شبهه، شبهه ناميده شده به جهت اين كه شباهت به حق دارد؛ شبهه متشابه است و متشابه منشأ و مأخذ آن است. متشابه هم معلوم است يا در كلام خدا يا در كلام اولياء خدا و حجج او: است. اگر انسان به استناد متشابهي كه مأخذ ملتبسي است، مطلبي را در عقيدهاش يا در امري از امورش قرار بدهد، اين كار و اين وضع، شبهه ميشود. شبهه، شبهه ناميده شده به جهت اين كه به حق شباهت ميرساند و شبيه حق است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۲ *»
در اينجا امام۷ از شبهه، اخذ متشابه و استناد به متشابه را اراده فرمودهاند. آنگاه بيان ميفرمايند كه در استفاده از متشابه روش اولياء اللّه چهطور است و روش اعداء اللّه چهطور است. تقريبا اين فرمايش توضيح و تفسيري براي راسخان در علم است كه ميفرمايد: و الراسخون في العلم. و براي غير راسخان در علم ميفرمايد: فأمّا الذين في قلوبهم زيغ، همچنين تفسير و توضيحي براي اين آيه شريفه است كه و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه.
ميفرمايد: اما اولياء خدا، ضياء، روشني و نور آنها در شبهه، يقين است. اين يقين مراد همان علم است كه حضرت آن را رسوخ در علم فرمودند و مراد از اين يقين و آن علم هردو اتّباع محكمات و معرفت به محكمات است. ضياء اولياء اللّه در شبهه، همان يقيني است كه به محكمات دارند و معرفت و علمي است كه از طريق محكمات استفاده كردهاند. و دليلهم سمت الهدي راهنماي آنها در متشابه و در شبهات، سَمْت و روش هدايت است. اينها بر روش هدايت اولياء: سلوك ميكنند. اما اعداء اللّه كه الذين في قلوبهم زيغ هستند، آنها چهطورند؟ فدعاؤهم فيها الضلال آنها در شبهات و در متشابهات، دعوت و خواستهشان ضلالت است و به سوي ضلالت دعوت ميكنند. و دليلهم العمي راهنمايشان در طريق شبهات و متشابهات، همان عمي و كوري دلهايشان و بيخبري از هدايت است.
در اين فرمايش امام۷ هم درباره متشابهات تعيينِ وظيفه ميكند و هم در مورد چيزهايي كه از متشابهات استفاده ميشود و با محكمات سازش ندارد و خلاف محكمات است كه از آنها به شبهه تعبير آورده ميشود. چون معنايي كه از متشابه استفاده ميشود اگر با محكمات موافق شد، معلوم است ردّ متشابه به محكم شده است و در واقع اتّباع از محكم است. اما اگر برداشتي و استفادهاي از متشابه بود كه بر خلاف محكمات است آن شبهه ميشود، و از جهت مخالفتش با محكمات، اتّباع از متشابه ميشود. در اين عبارت كاملاً روشن است كه مؤمنان در برابر متشابهات چه وظيفهاي دارند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۳ *»
پس در اين عبارات تا به اينجا و به حسب استفادهاي كه از اين آيه شريفه شد، خواه و ناخواه در دوران غيبت كبراي امام۷ نوّابي هستند كه متّصف به صفاتي هستند كه ملاك شناخت مقام و مرتبه ايشان است و آنان از طرف امام۷ حامل نيابت عامّه هستند و نميشود كه زمين از وجود ايشان خالي باشد. به دليل عبارات و رواياتي كه عرض شد. همچنين به جهت آن كه اختبار هم تعطيلپذير نيست و امتحان مستمر است، و امتحان به وجود اين بزرگواران انجام ميپذيرد. اين هم معلوم است كه تمامشدنِ امتحان و تحقّقيافتن آن به بودن متشابهات و ذكر متشابهات است. پس بايد مؤمنان ناقص بدانند كه در مقابل متشابهات چه برخوردي بايد داشته باشند. زيرا كه در معرض امتحان قرار ميگيرند. اينها اموري بود كه تا كنون اجمالاً ذكر كردم.
البته به اين نكته هم توجّه داشتيم كه نوّاب هم بايد در غيبت كبري مردم را به ذكر متشابهات آزمايش بفرمايند. اين متشابهات، در مسائل مختلف دين ميشود باشد: در توحيد، در نبوت، در امامت، در معاد كه به منظور اختبار و آزمايش در نوع مطالب متشابهات را اظهار ميكنند. اما متشابهات چيزهايي است كه متفرّع بر محكمات، يا بفرماييد تفصيل همان محكمات است. ولي از سطح ادراك عوام عاليتر است و به روشني محكمات نيست، اگرنه متشابه نبود. آن اندازه اِحكامي كه براي محكمات است براي متشابهات نيست. از اين جهت مايه امتحان و از اسباب آزمايش است. ولي وقتي كه به نايب و حامل نور امام۷ رجوع شود او ميتواند براي ما متشابه را اِرجاع به محكمات بدهد و آن را با محكمات مطابق كند به طوري كه محكمات و ضرورتهاي مذهب و ايمان و دين آن را تأييد كند. آن وقت شخص مؤمن قبول ميكند و تسليم ميشود.
در همه اين موارد منطق مؤمن اين است كه فوق اينها هم ميشود باشد. و هب لنا من لدنك رحمة. فوق اينها آنچه از متشابهات بيان و توضيح داده شود و ردِّ به محكمات شود، مؤمن از دانستن آنها خوشحال ميشود، تسليم ميشود و تصديق ميكند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۴ *»
اگر در شناخت و معرفت خدا است ميگويد «ربّي أعظم» و اللّه أكبر من أنيوصف.([۱۰۴]) اگر در وصف نبي يا اوصياء نبي و ائمه هدي: است، فضلي از فضائل ايشان، منقبتي از مناقب ايشان و توضيح مقامي از مقامات ايشان است ولي براي شخص متشابه شده و نميتواند از عبارت آن معنا و مطلب را بفهمد، تسليم ميشود. بعد اگر برايش توضيح دادند و به محكم ردّ كردند، خدا را شاكر است. ميگويد: البته پيامبر يا امام من مقامشان عاليتر از اين است و اين وصفي از اوصاف ايشان است. و هب لنا من لدنك رحمة خدايا! افاضه كن اضافه كن و معرفت مرا بيش از اين گردان!
اينها علامت مؤمن ممتحن در طريق متشابهات است. اما اگر كسي در برابر متشابهات انكار و استكبار نشان دهد يا شكّ و ريبي براي او پيدا شود، بعد هم به بهانههاي مختلف، به نشر، تعليم و تعلّمِ چنين اموري رضايت نداشته باشد، معلوم ميشود كه او ايمان ندارد و از ايمان خارج است؛ مثل اين كه در فرمايشهاي مشايخ اعلياللّهمقامهم وقتي كه ذكر مقامات و مناقب محمّد و آلمحمّد: شد، از جمله ذكر مقامات چهارگانه اين بزرگواران: مقام بيان، معاني، ابواب و امامت و همچنين ذكر علةالعلل بودن ايشان شد كه در مقام علل چهارگانه خلق بودن: علّت فاعليّه، علّت ماديّه، علت صوريّه و علت غائيّه خلقاند، اين مقامات كه براي اين بزرگواران ذكر شد، همه در قبال اين فرمايشها امتحان شدند. درست است بعضي از اين فرمايشها ممكن بود متشابه باشد، ولي به همينها امتحان شدند. آنهايي كه مستكبر و منكر اين مقامات بودند، به بهانههاي مختلف انكار خود را اظهار كردند.
بعضي گفتند نعوذباللّه اينها كفر است، بعضي گفتند اينها باطل است، بعضي هم كه خواستند نگفته باشند كفر و باطل است، گفتند اينها اسرار است و اسرار آلمحمّد: را نبايد منتشر كرد. اين بزرگواران نعوذباللّه اذاعه اسرار كرده، اسرار
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۵ *»
آلمحمّد: را فاش كردهاند، در حالي كه اسرار را نبايد منتشر كرد. به اين شكل در مقام اعتراض برآمدند. در صورتي كه حتي همين نوع اعتراض، خروج از ايمان است، بدون اين كه خودشان بدانند يا ديگران متوجّه بشوند كه اين، خروج از ايمان است. وضع آن كسي كه انكار كرد و آن كسي كه گفت باطل است، معلوم است. آن كساني هم كه به اين شكل و به اين بهانهها متوسّل و متمسّك شده يا ميشوند و از نشر اين نوع فرمايشها، فضائل و مناقب اظهار ناراحتي كرده و ميكنند، اينها همه نشان داده و ميدهند كه در دل تسليم نبوده و نيستند و تصديق نداشته و ندارند، اگرچه به شكل اعتراض و انتقاد ذكر كرده و ميكنند.
اين دليل نشد كه اينها سرّ است. چرا سرّ باشد؟! به جهت اين كه دشمنها اذيّتها ميكنند و در مقام اذيّت برميآيند. دشمن هم اذيّت داشته باشد، خوف از دشمن كه باعث نميشود كه امري سرّ مطلق باشد.
يا گفتند: عقول مردم و ميزان درك مردم اين مقدارها نيست كه بتوانند اين مسائل و مطالب را ادراك كنند، از اين جهت نبايد اين امور منتشر شود. اين هم يكي از بهانههايشان بود. اينها دلائلي بود كه اقامه ميكردند بر اين كه سرّ است. چرا؟ چون عقول مردم به آنها نميرسد و مردم نميتوانند بفهمند. بنابراين نبايد گفت و نبايد منتشر كرد.
اين هم نشان ميدهد كه واقعاً در دل تسليم نبوده و نيستند و تصديق نداشته و ندارند. و اگر بنا باشد اين بهانههايي كه اينها ذكركردهاند، ملاك باشد براي اين كه علوم، فضائل و مقامات آلمحمّد: منتشر نشود، يا ساير مطالب مربوط به دين كه بصيرتي و رشد ايماني فراهم ميسازد منتشر نگردد، بايد به كلّي باب تعليم و تعلّم بسته شود و نبايد به فكر زيادشدن علم بود. در صورتي كه استزاده علم امري فطري و قهري است كه بايد روز به روز ترقّي كرد و به حسب اقتضاء عالم و رشد بنيآدم خواهوناخواه انسان بايد در فكر استفاضه و استزاده علم باشد و رشد كند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۶ *»
پس اين بهانهها را نميشود ملاك قرار داد. اگر اينطور باشد بايد بر همان اصول كلّي و بيانات ابتدائي اكتفا كرد، ديگر نبايد تفسيري، توضيحي، تفريعي براي محكمات باشد و اين صحيح نيست و با علومي كه ائمه: به اين بزرگواران؛ به شيعيان كامل خود تعليم فرمودهاند و آنان را وسيله رسانيدن اين علوم به رعيّت قرار دادهاند، درست نميآيد. پس بحمداللّه روشن است كه معناي اختبار و آزمايش چيست و به كيست و به چه كيفيّت است.
پس ما تا به اينجا در اين مقدّمات توانستيم متوجّه شويم؛ يعني از نظر بحثي، نه اين كه اهل مجلس متوجّه شوند، از نظر بحثي كه در مقام پاسخگويي به اين سؤالها هستم من خودم را در مقابل اين نامه كه سؤالها در آن مطرح شده ميبينم، نه در مقابل شما. بدين جهت متوجّه اين نكته شديم كه امر اختبار در زمان غيبت كبري نيز ادامه دارد به وسيله نوّابي كه به نيابت عامّه امام۷ مشرّف و موفّقاند، به واسطه لياقت و قابليت عمومي كه در آنها است، نه قابليتهاي خاصّ و جزئي؛ بلكه به سبب قابليّتهاي كلّي و عمومي كه نسبت به همه شئون و امور در آنها وجود دارد، حامل علم ميشوند و علومي را نشر ميفرمايند كه بعضي از آنها ممكن است براي برخي متشابه باشد و به همان خلق را امتحان ميفرمايند. مؤمنان ثابتِ صادق كه تسليماند، از محكمات دست برنميدارند و متزلزل نميگردند. ديگران كه مؤمن نيستند، در مقام رد، انكار يا تأويل و تفسير به رأي برميآيند و سرانجام به اين وسيله خروجشان را از ايمان نشان ميدهند.
ما مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم را به اينطور شناختهايم كه ايشان در دوران غيبت كبراي امام۷ از همان نوّابي هستند كه به نيابت عامّه امام۷ موفّق شدند. و به واسطه آن قابليت، استعداد و لياقتِ تام و تمامي كه مخصوص خود ايشان است، به اين اعتبار آنها را نايب خاص ميگوييم، نه نايب خاص به معناي اين كه بر ايشان تنصيص شده و نصّي رسيده و امام به ايشان توقيعي داده باشند و شخص ايشان را به اسم و رسم به خلق
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۷ *»
معرّفي كرده باشند، همانند نيابت خاصّهاي كه در غيبت صغري بود؛ بلكه به اين اعتبار است كه اين استعدادها و قابليتها مخصوص است و در اوحد ناس وجود دارد و اين بزرگواران به آنها متّصف، و صاحب آن لياقتها و استعدادها بودند.
همچنين دريافتيم آن اوصافي كه ائمه: در علم و عمل درباره چنين نوّابي فرمودهاند، در اين بزرگواران وجود دارد. و آنچه اين بزرگواران اظهار كردند و مورد رد و انتقاد ديگران قرار گرفته، متشابهات كلام اين بزرگواران است كه تفريع بر محكمات كتاب و سنّت شده و از فروع آنها است و دليلش محكمات كلام ايشان است كه موافق و مطابق با ضروريات عقلا و اديان و اسلام و ايمان است. اگر به خود ايشان رجوع ميكردند، ميديدند كه چهطور هر مطلبي را با ضرورتها مطابق ميكردند. همانطور كه خودشان هم در نوع فرمايشها، متشابهات كلام خود را به محكمات ارجاع دادهاند.
ما معتقديم كه شيعه در برابر اين فرمايشها آزمايش شدند و آناني كه تسليم شدند و تصديق كردند مؤمناند و در تشيّع ثابتقدماند و آنهايي كه در مقام انكار و رد برآمدند يا اعتراض و انتقاد كرده ـ به هرطور كه مقصودشان رد بوده ـ و در برابر اين فرمايشها كبر ورزيدند، ما آنها را از ايمان خارج ميدانيم. نوع اشكالات و انتقادهايي هم كه بر اين بزرگواران شده از همين باب است. اما بيشتر توجّه ما در اين مقدّمه متوجّه موقعيّت شيخ بزرگوار و سيدبزرگوار اعلياللّهمقامهما در روش فكري شيعه و امور مربوط به ديانت شيعه است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۸ *»
جلسه يازدهم
(شنبه ۱۳ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ يكي از شئون نائبان خاص و عام در عصر غيبت هدايت كردن ضعفاء است
¬ اطاعت و تبعيّت از حجّتها فطري است
¬ معناي جمله شرطيّه در آيه «فاسئلوا أهل الذكر…»
¬ اتمام حجّت و اكمال نعمت در ارسال رسل
¬ علّت غيبت امام دوازدهم
¬ تعبير ديگر در توصيف نائبان خاص و عام «عدول نافين» است
¬ عدالت و علم عدول نافين
¬ هلاكت كساني كه تسليم عدول نافين نشوند
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۴۹ *»
يكي از شئوناتي كه خداوند براي اين نوّاب در دوران غيبت كبراي امام۷ قرار داده، شأن هدايت است كه به طور كلّي هدايت، در قرآن و روايات معصومين: و فرمايشهاي بزرگان اعلياللّهمقامهم بحث مفصّلي دارد كه بايد به طور مستقل از آن بحث شود اما به طور اجمال اين است كه خداوند در حكمت خود بر خود واجب فرموده كه هميشه براي خلق هادي و دليل قرار بدهد به منظور اين كه به آن مقصودي كه براي آن به دنيا آمدهاند، بتوانند برسند.
معلوم است خلق كه به اين عالمِ جهل و ظلمت آمدهاند، چون در آنها اقتضاي هدايتيافتن و مهتديشدن به طور استقلال نيست، البته به هادي نيازمندند و بايد به آن هدايت شوند. از اين جهت در حكمت بر خدا است كه براي آنها بيان بفرمايد و امري را كه از ايشان خواسته برايشان معرّفيكند، و اين نشان ميدهد كه خلق چهقدر ضعيف و ناقصاند و در صورت وجود هادي و دليل براي آنها كمال فراهم ميشود و از نقصان خارج ميگردند، و به سبب همين ادراك ضعف و نقصان خود، به ربوبيّت حق اقرار ميكنند و اين كه او ربّ و مدبّر امور آنان و ساير خلق است.
لزوم وجود اين هادي و دليل، مسلّمي است و احتياج بشر به وجودش قطعي است. بشر هم نيازمندي به هادي را ادراك ميكند. چون خود را در عالم ظلمت و كدورت مشاهده ميكند و در عالم ضعف و نقصان احساس مينمايد، احتياج و افتقارش را به وجود هادي و دليل به طور طبيعي و فطري درمييابد. پس بر خود لازم ميبيند كه پس از معرّفي هادي به او، از هادي و دليل اتّباع كند. اين اتّباع را هم در خود فطري ميبيند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۰ *»
از اين جهت بعضي گفتهاند كه اوامري كه درباره اطاعت انبيا و اوليا: يعني هاديان دستور رسيده اوامر ارشادي است نه اوامر مولوي، اينطور تعبير آوردهاند. به همين منظور كه ميخواهند بگويند بشر خودش لزوم و وجوب اتّباع از ايشان را احساس ميكند، ديگر لازم نيست كه در شريعت اطاعت ايشان را بر او واجب گردانند.
وقتي ميفرمايد: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم سلام اللّه عليهم اجمعين، اين يك امر ارشادي است بر هماني كه خود بشر آن را درك ميكند و به عقل فطري خود آن را مييابد. پس لزوم اتّباع و اطاعت از اين هاديان و ادّله:، عقلي و فطري است و «اوامر مولوي» نيست كه ابتدا در شريعت امري را واجب كنند. نه اينها «اوامر ارشادي» است. پس لزوم وجود هادي و دليل امري معلوم است.
عرض كردم خود بحث هدايت، بحث مفصّلي است كه بررسي همه جوانبش بحث مستقلي لازم دارد كه از شئونات مقام ولايت و نبوّت است و مربوط به آن بحثها است.
پس خداوند براي بشر ادلّه و هاديان قرار داد و از ايشان خواست كه خلق را ارشاد و هدايت كنند. و آنان را معصوم قرار داد كه نه خود خطا كنند و نه به خطا راهنمايي و هدايت و دلالت كنند تا براي بشر بيان بفرمايند آنچه را كه نسبت به آن جاهل است و بشر را از تعدّي و تجاوز از حق بازدارند و حق را براي او ظاهر سازند، تا در حيرت و جهل بهسرنبرد، زيرا خودش حق را نميبيند و نمييابد. پس اين هاديان و ادلّه بايد او را متذكّر اموري سازند كه كمال او در آنها است. اين وضع حكمت الهي و جعلِ اين نظام به مقتضاي حكمت است.
خداوند به بشر نيز دستور فرمود: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون([۱۰۵]) اين إن كنتم لاتعلمون شرطي است كه ديگر طرف مقابل ندارد. إن كنتم لاتعلمون شرطي محقَّق است و ترديد ندارد كه دو وجه باشد كه ممكن است شما بدانيد يا ندانيد. پس در
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۱ *»
صورت ندانستن بايد به ايشان رجوع نماييد نه اين شرطها شرطهاي محقّق است كه ديگر ترديد برايش نميشود تصوّر كرد.
مثل اين كه عرض ميكنيم أللّهمّ إن كانت ذنوبي قدأخلقت وجهي عندك و حجبت دعائي عنك و حالت بيني و بينك([۱۰۶]) اين ترديد ندارد كه گناه داشته باشيم اما آبرويمان هم به جا مانده باشد، اينطور نيست. اين شرطي محقّق است؛ يعني همينطور است. حال كه من اينطورم، «اگر اينطورم» كه گفته ميشود معنايش اين نيست كه يك وجه ديگر داشته باشد كه اينطور نباشم. خير أللّهمّ إن كانت ذنوبي قدأخلقت وجهي قطعا گناهان آبروي ما را برده و براي ما در نزد خدا آبرويي باقي نگذارده است. پس نبايد وجهي ديگر و طرف ترديد داشته باشد كه در آن صورت اينطور نيست و احتياج به فضل، كرم، عفو و عنايت تو نيست. چنين نيست. بعضي از شرطها به اين شكل است.
حال وقتي كه خطاب به اين بشر ناقص است فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون اين إن كنتم لاتعلمون يعني معلوم است شما ابتدا به حسب حال خودتان نميدانيد و جز از طريق تعليم راه نميبريد. فاسئلوا حال كه چنين است سؤال كنيد پس اين سؤالكردن متفرّع بر إن كنتم لاتعلمون است. إن كنتم لاتعلمون هم يك طرف شرط است كه به شكل شرط ذكر شده است. اما طرف ترديد ندارد تا انسان بداند تمام دانستنيهايش از طريق تعليم و تعلّم است كه به وسيله هاديان و ادلّه: به او ابلاغ ميشود و به آن عالم ميگردد.
وظيفهاي كه در مقابل دارد اين است كه بعد از سؤال و بعد از بيان، تسليم باشد. كساني كه طالب هدايتاند و بنا است هدايت بيابند و از وجود مبارك هاديان و ادلّه بهرهمند شوند و به كمالي كه بايد برسند، نائل گردند، وظيفهشان اين است كه بعد از سؤال و تعليم آن بزرگواران، در مقام تصديق و عمل و اتّباع برآيند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۲ *»
از اين جهت فرمود: فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۱۰۷]) سلام اللّه عليهم اجمعين رجوع به رسول و رجوع به اوصياء ايشان، همان رجوع به هاديان و به ادلّه است. بعد از بيان آنچه براي بشر حق و لازم است، وظيفه: اتّباع، اطاعت و تسليمشدنِ بدون احساس حرَج است. چون اين امر معلوم است، از اين جهت طبق عقيده شيعه، خداوند هم ارسال رسل كه كرده، بعد از رسولان براي ايشان اوصيا: قرار داده است.
اين اوصياء هم در علم و طاعت مساوي و مطابق با خود رسل سلام اللّه عليهم اجمعين بودند، در علم و اطاعت؛ مثل آنها بودند و در حفاظت و نگهباني آنچه براي اين بشر وحي شده، حافظ و مستحفَظ بودند كه اين حفاظت يا مستحفَظ بودن از ايشان خواسته شده بود، يا به تعبيري كه در دعاي ندبه رسيده مستحفِظ بودند. مستحفِظاً بعد مستحفِظ به صيغه اسم فاعل بخوانيم كه خود اينها در مقام حفاظت برميآمدند، البته به دستور، تسديد و تقرير خداوند از آن اموري كه بايد حفاظت كنند و خلق را به كمال برسانند، حفاظت ميفرمودند. سلسله انبياء: و اوصياء سلام اللّه عليهم هادياني هستند كه خداوند ايشان را از ميان خلق برگزيده و هدايتكنندگان به طريق خدا و تمامكنندگانِ حجت خدا و كاملسازندگان نعمت خدا هستند.
در اين عبارتي كه در دعاي ندبه رسيده دقت فرماييد: و كلّ شرعت له شريعةً و نهجت له منهاجاً و تخيّرت له أوصياء مستحفِظاً بعد مستحفظ من مدّة إلي مدّة إقامةً لدينك و حجّةً علي عبادك اينها بيان واقعيّتهايي است كه بوده و بشر با اين واقعيّتها برخورد داشته و اموري مسلّم است. خدايا براي هريك از رسل شريعتي قراردادي و او را در منهاجي سلوكدادي و براي او اوصيائي برگزيدي كه هريك مستحفِظي بعد از مستحفظ هستند و در دنيا مدّت معيّني دارند از مدّتي تا مدّتي، به منظور اقامه دين تو و اين كه بر
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۳ *»
بندگان تو حجّت باشند. همچنين و لئلايزول الحقّ عن مقرّه و يغلب الباطل علي أهله باز از هدفها در ارسال رسلِ پيدرپي و وجود اوصياء براي آنها و حفاظت دين را بر عهده ايشان گذاردن، اين بوده كه حق از مقرّ خودش زائل نگردد و باطل بر اهل حق غلبه نكند.
و لئلا يقول أحد لولا أرسلت إلينا رسولاً منذراً و أقمت لنا علَما هادياً فنتّبع اياتك من قبل أننذلّ و نخزي. چنين كسي عذر و بهانه نداشته باشد كه چرا براي ما رسولِ منذر نفرستادي و چرا علَم و نشانه هدايتكننده براي ما برپانساختي تا در نتيجه ما آيات تو را متابعت كنيم قبل از اين كه به ذلّتها و خواريهاي دنيايي و خزي و رسواييهاي آخرت مبتلا شويم. پس براي اين كه راه عذر و بهانهها بسته شود و حجت خدا تمام گردد، اين برنامه واقع شد و اين جريان هدايت به طور متّصل به وسيله انبيا و اوصيا: ادامه داشته است.
بعد در همين قسمت از دعاي ندبه ميفرمايد: إلي أنانتهيت بالأمر إلي حبيبك و نجيبك محمّد۹ تا اين كه خدايا! اين تسلسلِ سلسله انبياء و اوصياء: و هدايت و اتمام حجّت و اِكمال نعمت را به حبيبت و برگزيدهات محمّد۹ منتهي ساختي. آن بزرگوار را كه صاحب نور هدايت و نور رسالت بود كه در واقع تمام انوار رسالتها و هدايتهاي پيشين، اشعّه اين نور بود و با آن جلالت شأن و عظمت رتبهاي كه خداوند براي اين بزرگوار قرار داده بود، او را افضل انبيا و اكمل اوصيا و جميع خلقش قرار داده و حامل اسم اكبر خود ساخته بود، براي هدايت بشر در ميان بشر قرار داد.
آن بزرگوار۹ هم كه هدايت يافته دست خدا است، هادي خلق گرديد با آن اوصافي كه خدا در قرآن در وصف آن حضرت ذكر ميكند كه در راه هدايت بشر چه حالتي و روحيّهاي داشت فلعلّك باخع نفسك علي آثارهم إن لميؤمنوا بهذا الحديث أسفاً([۱۰۸]) اينقدر تأسفخوردن در راه هدايت بشر كه ميفرمايد: نزديك است جان خود را از دست
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۴ *»
بدهي. و كان بالمؤمنين رحيماً([۱۰۹]) معلوم است اين صفاتي كه خدا براي اين بزرگوار در امر هدايت خلق ذكر فرموده، بيان موقعيّت آن حضرت است. اوصياء آن حضرت هم مثل خودش در علم، در كمال و در امر هدايت دلسوز بشرند كه اين هم معلوم است.
اما چون اوضاع زمان و اوضاع بشر طوري است كه نميشد آنطوري كه بايد امر حضرت ظاهر گردد؛ مثل روش و سنّتهاي انبياء پيشين، خدا براي آن بزرگوار اوصيائي قرار داد كه ايشان از نظر مقام و رتبه مثل خود حضرت و نفس آن حضرتاند. پس ايشان را قائممقام خود ساخت، و اين خلفا و اوصيا: يكي پس از ديگري از سوي خداوند به مقام خلافت و هدايت و به مقام ارشاد منصوب ميشدند و در ميان خلق قرارميگرفتند.
تا اين كه ظلم و جور بشر به نهايت خود رسيد و ظلمت از جهت اقتضاءات بشري به حدّي رسيد كه گويا تمام خلق در اين ظلمات غرق شدند و گويا در واقعساختن ظلم و جور، يكدست و متّحد گرديدند. بعد از آن همه قتلها و آن همه صدمات و مصائب كه بر ايشان وارد شد كه در همين دعاي ندبه عرض ميكنيم فقتل من قتل و سبي من سبي([۱۱۰]) اين ظلم و جور كار را به جايي كشانيد كه گويا تمام خلق براي اجراي چنين مظالم و جرائمي متّحد شدند به طوري كه غيبت آخري اين بزرگواران را اقتضا كرد كه آن بزرگوار از ديدهها غائب باشد و مردم او را مشاهده نكنند. مردمي كه وضعشان اين است أعوذ بربّ الناس ملك الناس اله الناس من شرّ الوسواس الخنّاس الّذي يوسوس في صدور الناس([۱۱۱]) اين الناسي كه خنّاس دائماً در سينههاي آنها كارش وسوسهكردن و القاء شبهات است و در واقع القاء وساوسِ ظلم و جور و ستم ميكند، از دست چنين ناسي اين وجود شريف الهي غائب گرديد و اين نور خدا مستور شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۵ *»
از طرفي هم خداوند نبايد خلق را در جهالت بگذارد، حكمتش اقتضا ميكند كه خلق را به مصالحشان هدايت فرمايد. اگر اسباب ضلالت و انحراف براي آنها فراهم شد، در برابر بايد اسباب هدايت قرار دهد اگرنه بديهي است كه بشر به همان اقتضاء خود باقي است. با بودنِ اين همه انبيا و آمدن اين همه اوصيا باز هم به همان اقتضاء طبع و وجود خودش باقي است كه نميتواند خودش بدون هادي هدايت يابد، بدون اين كه به او بنمايانند خودش نميتواند حق را مشاهده كند. در همه اوقات و در همه زمانها دليل و هادي لازم دارد. باز هم بايد بر اين بشر اتمام حجّت بشود و بايد خدا نعمتش را بر بشر به وجود هاديان كامل سازد.
با توجه به اين امر، در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه نيز لازم شد كه خداوند براي آن بزرگوار خلفا و نُوّابي قراردهد كه آن بزرگواران حامل علم آن حضرت باشند، تا آنها هم بتوانند امر هدايت را به انجام برسانند. اينها علماي هادين و ادلّه راشدين هستند. اين بزرگواران كه از سوي امام۷ هستند و هدايتيافته به هدايت اماماند، هاديان خلق به سوي كمالشان هستند.
ديني كه به وسيله انبيا و اوصيا: به اين حدّ از كمال رسيده، طوري نيست كه بدون قُوّام و قائمان به اين دين رها شود. چنين اركاني براي دين لازم است. و خداوند اين بزرگواران را قُوّام و اركان دين خود قرار داده است و به بشر معرّفي كرده و ميكند. اين بزرگواران خازن علم محمّد و آلمحمّد: هستند و بايد باشند. نظام بشري وجود ايشان را اقتضا ميكند.
پس با اين بيان اجمالي كه در امر هدايت عرض شد، اگرچه در اين مطلب، بيان و بحث مفصّلي است كه در اينجا مناسب نيست اما فعلاً به مقداري كه به بحث ما مربوط است اين است كه وجود اين بزرگواران از ضروريات بشري و از ضروريات نظامِ موجود در عالم است كه هيچ ترديدي در لزوم وجود چنين هادياني نميشود داشت.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۶ *»
تعبيري كه در قرآن راجع به ايشان است قراي ظاهره است. و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و أيّاماً آمنين.([۱۱۲]) اين آيه شريفه چنين هاديان و وسايطي بين ما و امام۷ را وصف ميفرمايد. بحمداللّه اين آيه در نوع مسائلِ مربوط به وجود مبارك كاملان شيعه بسيار مورد گفتوگو و استشهاد است. اين بزرگواران تأدّب يافته به آداب ائمه: هستند، سلوكشان سلوك ائمه است و در مسلك ائمه هدي: هستند، منهجشان منهج ائمه هدي: است. ايشاناند اَتباع حقيقي امام۷ و براي دين وسيله عصمت و محافظتاند. خداوند ايشان را اينطور قرار داده است. بنابراين اتّباع اين بزرگواران و تجنّب از مخالفت ايشان بر خلق واجب خواهد بود.
و اين مطالب همانطور كه عرض شد امري فطري است. اگر دستوري هم بر اين مطلب رسيده كه از ايشان اتّباع كنيد و از ايشان اطاعت كنيد فبه فتمسّكوا و بسنّته فاقتدوا و إلي ربّكم به فتوسّلوا([۱۱۳]) و از اين گونه تعابير، اينها اوامر ارشادي ميشود؛ يعني خود بشر به حسب فطرت و عقل طبيعي خود مييابد و بر خودش لازم ميبيند متابعت از چنين هادياني را و اجتنابكردن از مخالفت ايشان را.
تعبير ديگري كه در تعريف و توصيف اين بزرگواران رسيده و به بحث ما نيز مربوط ميشود و بيشتر هم اين جهت را ميخواستم بررسي كنم، اين است كه در احاديثي ائمه: از اين بزرگواران به عدول نافين تعبير آوردهاند. إنّ فينا أهل البيت في كلّ خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين([۱۱۴]) در اين حديث شريف جهات و جوانبي است كه بحمداللّه در فرمايشهاي بزرگان كاملاً روشن شده و بيان گرديده است. البته من در اينجا به كلّيات آن مباحث به طور اختصار اشاره ميكنم.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۷ *»
اولاً اين بزرگواران بايد باشند، وجودشان قطعي و لزوم وجودشان حتمي و فطري است. اين نظام وجود ايشان را اقتضا ميكند. چرا؟ به جهت اين كه خواهوناخواه در ميان بشر غاليني پيدا ميشوند كه امور ديانت را تحريف ميكنند، مبطليني پيدا ميشوند كه آنچه را كه از دين نيست به دين نسبت ميدهند. همچنين جهّالي پيدا ميشوند كه بر اساس جهالتهاي خود تأويلهاي نابجا براي آيات قرآن و روايات صادر از معصومين: دارند. پس وجود ايشان در ميان بشر امري يقيني و اقتضاي زندگي بشري است. اينها براي بشر اصل است. اقتضاي طبيعت بشر در اين دوران ظلمت و جهالت اين است كه در بينشان غالين، مبطلين و جاهلين باشند. پس چون اينها هستند، نظام و حكمت الهي اقتضا ميكند وجوب و لزوم چنين هاديان و عدولي را تا آن تحريفها، انتحالها و تأويلها را نفي كنند. پس يك مطلب كه از اين حديث شريف استفاده ميشود لزوم وجود اين عدول است.
مطلب ديگر عدالت حقيقيّه اين بزرگواران است كه در اثر اعتدال حقيقي كه براي ايشان است از امامشان چه در علم و چه در عمل تخلّف ندارند. ايشان به بركت اين اعتدال از هرگونه خطا و اشتباه در امر ديانت ـ و در آن امري كه براي حفاظت آن و هدايت خلق مأمورند ـ معصوماند. البته عصمت ايشان عصمت تبعي است كه در اثر متابعت از معصومين اصلي و ذاتي سلام اللّه عليهم اجمعين است. فرع آن عصمت است و به تبع آن عصمت معصوماند. پس همين كلمه «عدول» عصمت تبعي و ظلّي ايشان را بيان ميكند كه ايشان در چنين اعتدالي بهسرميبرند كه انحراف طبعي براي آنان نيست، اسير طبع نيستند؛ بلكه صرفاً حامل نور اماماند۷ و به حفاظت و عصمت امام۷ معصوماند.
مطلب ديگري كه از اين حديث شريف استفاده ميشود مسأله علم ايشان و معرّفي آن است كه خود اين مسأله مسأله دقيقي است. احاطه علمي اين بزرگواران در اين حديث شريف بيان شده است. چون ميدانيم تحريف غالين، انتحال مبطلين و تأويل جاهلين با
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۸ *»
توجه به طبايع گوناگون و سليقههاي مختلف بشري خيلي دامنهدار و گسترده خواهد بود. بشر در اثر طبعي كه دارد ميبينيم در فنون مختلف چه ترقّياتي دارد، در رشتههاي مختلف علوم طبيعي و علوم مربوط به اين عالم ظاهر ـ كه عرض كردهام اينها را نبايد علوم گفت؛ بلكه اينها را فنون بايد ناميد ـ در اين فنون مختلف چهطور ترقّي دارد. معلوم است كه بشر چهمقدار در اين فنون از طريق طبيعت بشري پيشرفت كرده با اين دامنه وسيع كه مشاهده ميشود. همين بشر با چنين طبيعتهاي مختلف و متفاوت و رو به كمال و تكامل، اگر بخواهد دست به تحريف بزند، اگر بخواهد دست به انتحال بزند، يا دست به تأويل بزند، معلوم است چهقدر دامنهدار و گسترده خواهد بود.
روي اين جهت آن هاديان بايد به يك احاطه همهجانبي مجهّز باشند تا در برخورد با چنين تحريفها، انتحالها و تأويلها، بتوانند آنها را نفي كنند و آنچه حق است آن را اثبات كنند و آنچه باطل است آن را ابطال فرمايند. و ميدانيم احقاق هر حق و ابطال هر باطل چهقدر وسعت و احاطه علمي لازم دارد در همين حديث شريف در اين قسمت كه ميفرمايد: ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين گستردگي علم اين بزرگواران و احاطه علمي ايشان بيان شده است كه از آن در السنه خود ائمه: تعبير آمده به اينكه فرمودند: العلم نقطة كثّرها الجاهلون([۱۱۵]) به نقطه علم تعبير آمده است.
نقطه علم، وجود خود همين بزرگواران است. هركدامشان نقطه علماند كه جهّال كه همين غالين، مبطلين و جاهلين باشند ـ زيرا به تعبيري همهشان جهّالاند ـ باعث ميشوند كه اين نقطه علم كثرت پيدا كند و علوم، از جوانب و جهات مختلف كه به اين تحريفها، انتحالها و تأويلها مربوط ميشود، از اين بزرگواران ظاهر گردد. پس نقطه علم خود ايشاناند كه به واسطه اقتضاي اين امور كه در بين بشر پيدا ميشود، به كثرتها متكثّر ميشوند. اين جهات و مطالب كلّي است كه در اين حديث شريف لحاظ شده
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۵۹ *»
است. البته بحث جامعش باز در فرمايشها است و انشاءاللّه مراجعه ميكنيد. به خصوص در كتاب مبارك «درّه نجفيّه» در معرّفي عدول نافين فرمايشهايي دارند([۱۱۶]) كه ديدن و مطالعه آنها خيلي لازم است.
اگر كسي در برابر اين هدايتها تسليم نشود قطعا اهل هلاكت است. همين تسليم نشدنش، اِعراض از حق به شمار خواهد آمد. خدا هم معرّفي كرده كه در هر زماني چنين كساني خواهند بود. و از اين هاديان خبرداده، از انبياء گرفته تا اين هادياني كه وسائط فيض و وسائط بين خلق و قراي مباركهاند كه محمّد و آلمحمّد: هستند. البته در اين زمان شامل همين هاديان و نوّاب و خلفاي امام۷ است.
فقالوا ربّنا باعد بين أسفارنا اينها حاضر نشدند كه اين راهها را طي كنند و در اين قريههاي ظاهره سير كنند؛ بلكه زبان حال و قالشان اين است كه خدايا دورگردان بين سفرهاي ما را يعني در سفرهاي ما بين مقاصد ما فاصله بيفتد، ما قراي ظاهره لازم نداريم كه به وسيله آنها راه ما نزديك بشود. مقصودشان اين است كه ما احتياج نداريم به وجود چنين اَعلامي و به وجود چنين هاديان و ادلّهاي كه بين ما و قريه مباركه مهدي صلوات اللّه عليه وساطت داشته باشند، امر ما را آسان كنند و راه ما را براي رسيدن به فيض و نور و علم آن بزرگوار نزديك گردانند؛ بلكه خود مدّعي اين مقام هستند و همين ادّعاي كذب است كه ميگويند ما خود به خير، فضل و نور آن بزرگوار ميرسيم و خود، به نور آن بزرگوار هدايت ميجوييم و به آن بزرگوار اقتدا ميكنيم و خودمان از آن حضرت علم اخذ مينماييم و به وجود ديگري احتياج نداريم.
آن وقت خداوند از حال ايشان و از عاقبت كارشان خبر ميدهد كه جز ضرر و خسران چيز ديگري نخواهد بود. چه ضرري و آن ضرر به خودشان و ضرر خارج شدن از
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۰ *»
جادّه هدايت و از طريق مستقيم الهي است خداوند در اين زمينه و در بيان نتيجه كار ايشان ميفرمايد: فظلموا أنفسهم اينها به خود ظلمكردند فجعلناهم أحاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق([۱۱۷]) حال كه چنين شد، ما هم به خواست خودشان آنان را احاديث قرار داديم تا ذكر و گفتوگويشان بشود و به عنوان نمونه هلاكت نام آنها برده شود. به واسطه اختلاف آراء و اهوائشان و به واسطه هدايت نيافتنشان به حق و به نوري كه ما براي آنها قرار داديم، آنها را پراكنده و متفرّق از يكديگر قرار داديم تا امرشان مجتمع نگردد.
در نتيجه سينههاي آنها را نيز به واسطه اين حقد، حسد و كينهاي كه نسبت به هاديان و علماي راشدين رضوان اللّه عليهم داشته و دارند، تنگ قرار داديم به طوري كه كأنّما يصّعّد في السماء([۱۱۸]) در برابر حق و اظهار حق چنان امر بر اينها سخت ميشود كه حتي نميتوانند متحمّل خود شوند و آرامش خود را از دست ندهند؛ بلكه كاملاً به حسرت و به شدّت ميافتند.
تا اينجا اجمالي بود به اين زبان و به اين بيان بر لزوم وجود كاملان، علما و هادياني كه از سوي امام۷ در دوران غيبت كبري هستند و لزوم اتّباع از ايشان و لزوم اجتناب از مخالفت ايشان.
ما با مراجعه به فرمايشهاي مشايخ اعلياللّهمقامهم يافتيم كه ايشان، از اين هاديان، خلفا و نوّابِ در دوران غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه هستند و از عدول نافين هستند كه تحريف غالين، انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را نفي فرموده، با علم گسترده و احاطه علمي خود در جميع جوانب دين از سوي هركس القاي شبههاي شده، اين بزرگواران در مقام نفي و دفع آن برآمدند. ايشان حامل علم امام و واسطه فيض امام در علم و نور و هدايتاند. اين مطلب براي ما بحمداللّه ثابت است، به بركت همين فرمايشهايي كه از اين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۱ *»
بزرگواران در دست داريم و به واسطه تقرير و تسديدي كه حجّة بن الحسن صلوات اللّه عليه نسبت به ايشان داشتهاند.
و نظر به اين كه اين بزرگواران مقام هدايت را به عهده گرفته و از قريههاي ظاهره، از علماي راشدين و از خلفاي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه هستند، بيشتر اختلافها و مخالفتها هم درباره فرمايشهاي شيخ مرحوم و سيد مرحوم است كه در اين سؤالها اين مطلب مطرح شده است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۲ *»
جلسه دوازدهم
(يكشنبه ۱۴ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ سير تفكّر فلسفي در ميان مسلمانان
¬ نفوذ افكار انحرافي از ملل مختلف
¬ عوامل پيدايش انحرافها در صدر اسلام
¬ داستان سامري و تأويل آن
¬ رسوخ حبّ باطل در دلهاي اهل آن
¬ تفسير «زخرف القول»
¬ معرّفي افكار انحرافي يهود و نصاري در قرآن
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۳ *»
بحث در موقعيّت شيخ بزرگوار و سيد بزرگوار اعلياللّهمقامهما در سير تفكّر شيعه است. قبل از اين كه اين مطلب را شروع كنم ابتدا بايد سير تفكّر فلسفي، ديني و علمي اسلامي را عرض كنم تا زمينه براي اين بحث باشد.
معلوم است مسلماناني كه در زمان رسول خدا۹ به ظاهر يا به ظاهر و باطن اسلام آوردند، برخي از يهود، برخي از نصاري، برخي از مشركين و اهل جاهليت، برخي هم از كفّار بودند كه به ظاهر اسلام آورده و بعضي در دل هم ايمان آورده بودند. همچنين بعدها كه به وسيله جنگها اسلام پيشرفت كرد و بلاد مختلف فتح شد، همينطور طوايف ديگري از ملل مختلف وارد اسلام شدند.
در دوران رسول خدا۹ تقريباً براي تعليم و تربيت اساسي اسلامي فرصتي نشد و اين امر به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ائمّه معصومين: واگذار شد. بعد از رحلت حضرت هم كه مرجعيّت ديني و امامت منحرف گرديد و حق ائمّه هدي: غصب شد. پس در واقع زمينه براي عموم مسلمانان فراهم نشد كه از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه يا امامان بعد استفاده كنند و از نظر فراگيري معارف و تربيتها و پرورشهاي فكري جلو بروند، ولي زمينه استبداد به رأيها و اجتهادها پيدا شد. مردمي كه از ملل و اديان مختلف از انحرافها، ضلالتها با طرز تفكّرهاي مختلف وارد اسلام شده بودند تحت عنوان مسلمان با يكديگر مرتبط و مجتمع شدند. جنگها هم كه فرصت نميداد كه مسائل فكري و مسائل علمي اسلام مطرح بشود و به سراغ وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بروند و از حضرت استفاده كنند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۴ *»
بعضي در مباحث اسلامي اظهاراتي داشته، ميگويند حتي اگر خلفاء غاصبين هم دست به فتوحات نميزدند و به جاي فتوحات به تعليم و تربيت مسلمانان ميپرداختند بسا آن كه بلاها و اختلافها بر سر اسلام و مسلمين نميآمد.
البته اين اشتباه است. به جهت اين كه خلفاي غاصبين چه حكومت به دست ميگرفتند چه فتوحات ميكردند، چه به تعليم و تربيت ميپرداختند، در هر صورت نميتوانستند از عهده برآيند مگر اين كه همانطور كه خدا و رسول خدا۹ قرار داده بودند، مرجعيّت ديني، امامت و رهبري فكري به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير ائمه هدي: واگذار ميشد، و چون اين كار واقع نشد، در زمان رسول خدا۹ هم كه معلوم است فرصت نبود، گرفتاريها، جنگها، غزوات فرصت نميداد، هم براي كساني كه افكار گوناگون و تفكّرات مختلف داشتند، فرصت اظهارِ نظر و القاي شبهات پيش نيامد و هم براي خود رسول خدا۹ در زمينه پاسخگويي و برطرف ساختن آنها فراهم نشد.
از اين جهت حضرت درباره بعضي از احكام ظاهري و مقداري هم در زمينه اخلاقيّات، كليّات و فرمايشهايي فرمودند. اما در زمينه تفكّرات علمي و فلسفي شرايط فراهم نبود، مگر آنچه در قرآن به طور وحي، كلّيات و مسائل مهمّ اعتقادي نازل شده بود. البته رسول اللّه۹ گاهگاهي به مناسبتها بياناتي ميفرمودند. از اين جهت ميبينيم در فرمايشهاي حضرت به اين امور كمتر پرداخته شده است. از طرفي هم قرآن داراي آيات متشابه و مجملات زيادي است كه زمينه را براي تمسّك و استدلال اهل شبهه و نظرهاي مختلف فراهم كرد.
وقتي كه اين افراد مختلف با تفكّرات گوناگون گرد يكديگر جمع شدند و كمكم براي آنها فراغتي فراهم گرديد و مباحث و مسائلي را مطرح ميكردند، آنگاه جميع آن افكار با متشابهات تطبيق ميشد و به مجملات آيات استدلال ميشد و به اين سبب زمينه انحراف عجيبي براي مسلمانان فراهم گرديد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۵ *»
اين مطلب معلوم است كه اهل باطل نميتوانند بدون استدلال و استناد به آيه قرآن كسي را گمراه كنند يا در ميان مسلمانان القاء شبهه و اظهار باطلي كنند. از اين جهت افكار انحرافي خود را با آيات قرآن همراه ميكردند و به متشابهات آيات استدلال ميكردند. در واقع قصدشان همان نظر باطل خودشان بود ولي به ظاهر به آيهاي از قرآن متمسّك ميشدند و مطلبشان را حق جلوه ميدادند.
اين آيه شريفه كه نقل گفتوگوي حضرت موسي۷ با سامري است كه ميفرمايد: وقتي حضرت از او سؤال كرد: از كجا اين كار را كردي و اين گوساله زرّين را به خُوار درآوردي؟ عرض كرد بصُرت بما لميبصروا فقبضت قبضة من أثر الرسول([۱۱۹]) من اسب جبرئيل را ديدم و از زير پاي اسب جبرئيل كه حيزوم ناميده ميشد قبضهاي برداشتم. همان قبضه را كه در اين گوساله قرار دادم به خوار آمد.([۱۲۰]) معلوم است اگر آن قبضه نبود، اين گوساله به خوار نميآمد. اين ظاهر آيه است.
تأويل اين آيه در مورد جميع باطلها است، تمام باطلها از حيث خودشان خوار ندارند و وسيله فريفتن و فريبندگي نخواهند بود. باطل فسادش معلوم است، هيچكس گول آن را نميخورد و به باطل محض منحرف نميشود. كساني كه به وسيله حق و استدلال به متشابهات، باطلهاي خود را به خوار ميآورند، باعث گمراهي كساني ميشوند كه گول ميخورند. همين خوار جلوهاي است كه از تمسكِ به حق براي باطل پيدا ميشود و همين از اسباب ضلالت آنان ميگردد. تأويل اين آيه شريفه كه در مورد سامري است، شامل حال اينطور باطلها و اهل باطل است كه به متشابهات قرآن و فرمايشهاي رسولخدا۹ و ائمه: متمسّك ميشوند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۶ *»
ميفرمايند حيزوم كه اسب جبرئيل است فرس حيات و زندگي است، اثري كه خاك زير سم اين اسب داشت اين بود كه به هر شكل و هيئتي كه تعلّق ميگرفت، مناسب آن از او صدايي استخراج ميكرد؛ يعني به آن حيات ميبخشيد. اگر آن طلاها را به شكل و هيئت گوسفند ساخته بودند البته بعبع ميكرد. اما خُوار ميكرد براي اينكه به هيئت گوساله بود.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حسن بصري را به سامري تشبيه فرمودند. ميفرمايند سامري اين امّت حسن بصري است. درباره حسن بصري دارد كه گاهگاهي مينشست و فرمايشهاي حضرت امير۷ را يادداشت ميكرد. همين كه حضرت ديدند يادداشت ميكند فرمودند ما تصنع؟ چه ميكني؟ عرضكرد «نكتب آثاركم يا اميرالمؤمنين» آثار و فرمايشهاي شما را مينويسم. «ثمّ إلتفت عنه إلي الناس» بعد حضرت از او رو گردانيدند و به مردم فرمودند: اما إنّ لكلّ قوم سامريّاً هر قومي سامريي دارد. و هذا سامري هذه الأمّة([۱۲۱]) اين سامري اين امّت است.
اين تشبيهي كه حضرت فرمودند يا اين است كه آن سامري شعاع اين سامري بوده كه در واقع تشبيه به او نيست؛ بلكه او شبيه اين بوده است.([۱۲۲]) در واقع اين از همان باب است كه قبضت قبضة من أثر الرسول. و اين كه آثار حضرت را يادداشت ميكرده به اين منظور بوده كه بعدها بتواند اباطيل خود را در لباس حق جلوه دهد، به فرمايشهاي حضرت امير۷ استناد بدهد و مردم را گمراه كند، همانطور كه كرد. از اين جهت حضرت صادق۷ ميفرمايد: من أصغي إلي ناطق فقد عبده فإن كان الناطق يؤدّي عن اللّه فقد عبد اللّه و إن كان الناطق يؤدّي عن الشيطان فقد عبد الشيطان.([۱۲۳])
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۷ *»
پس هر باطلي در واقع همان عِجل است كه به حسب خودش خُوار ندارد مگر حيات به آن تعلّق بگيرد و از بركت حيات و آثار آن كه همان حق است خُواري براي عجل باطل فراهم بشود، و صاحب آن باطل كه سامري است بتواند ديگران را اغوا كند و مقصد خودش را كه اضلال ديگران است به انجام برساند.
درباره همين عِجل و طرفداران آن در قسمت ديگري از آيه ميفرمايد: و اُشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما يأمركم به إيمانكم([۱۲۴]) اينها بعد از اين كه از آن عجل، خُواري ديدند و تجلّي حيات را اجمالاً در او ديدند، چنان محبت به عجل به دلهاي آنها آشامانيده شد كه حاضر نبودند از آن دستبردارند. با اين كه حضرت موسي۷ بياناتي فرمودند و امر سامري را اِبطال فرمودند اما آنها دستبردار نبودند و باز به آن متمسّك بودند، به طوري كه قرآن ميفرمايد: أشربوا في قلوبهم العجل.
درباره نوع اهل بدعت و صاحبان اباطيل تعبيري شبيه همين تعبير آمده كه ميفرمايد: أبي اللّه لصاحب البدعة بالتوبة خدا نخواسته براي صاحب بدعت توبه را. نخواسته؛ به اين معنا است كه خود او آماده توبه نيست و توبهكننده نخواهد بود. إنّه قداُشرب قلبُه حبّها زيرا صاحب بدعت دلش مالامال از محبّت به بدعتش است. از اين جهت هيچگاه براي دستبرداشتن از بدعتش و توبهكردن از آن آماده نخواهد بود. از اين تعبير آوردهاند به اين كه أبي اللّه لصاحب البدعة بالتوبة.([۱۲۵])
شبيه همين مورد است كه فرمودهاند: أبي اللّه لصاحب الخلق السيّئ بالتوبة([۱۲۶]) چهطور شخص بداخلاق را ميفرمايند موفّق به توبه نميشود، به جهت اين كه از هر سوء خلقي كه از او سرزده، بخواهد خارج بشود وارد سوء خلق ديگري ميشود. البته اين در مورد اخلاقيّات و معاصي است، ولي آن بدعت در مورد باطل و كفر و الحاد است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۸ *»
مقصود معلوم است كه به وسيله جلوهدادن و زينتدادن باطل را به حق، به مقداري كه تجلي حق و قدرت، قوّه و كمال حق همراه و ممزوج با باطل شد، باطل را رونق ميدهد. آيه زخرف القول غروراً ([۱۲۷]) نيز به امر باطلي تفسير شده كه آن را به وسيله حق جلوه بدهند و آن را مزخرف سازند؛ يعني به حق زينت داده شود. پس مطلب بدون ترديد اينطور است.
حال در ميان مسلمانان معلوم است كه طبق فرمايش امام۷ كه حديث شريف را ديروز قرائت كردم إنّ لنا في كلّ خلف عدولاً، خواهوناخواه در آن زمان در ميان اهل اسلام غاليني بودند كه در مقام تحريف برميآمدند، همچنين مبطليني بودند كه در مقام انتحال برميآمدند و آنچه از دين نبود به دين نسبت ميدادند و آنچه از دين بود از دين حذف ميكردند، همچنين است تأويل جاهلين. معلوم است كه جاهلها در مقام تأويل برميآمدند و اين جهل همان جهل مركّب است؛ يعني آنچه خود، آن را حق ميدانستند و فكر ميكردند همان بايد حق باشد، آيات متشابه و آيات مجمل را با آنچه خود فكر ميكردند، تطبيق ميكردند كه همان تأويل باشد. اين افراد قطعاً در ميان مسلمانان پيدا شدند و تحريف، تأويل و انتحال خود را به آيات متشابه و مجمل زينت ميدادند.
در ابتداي اسلام و قبل از فتوحاتي كه رخ دهد، مسلمانان يا يهودي بودند يا نصاري، تا اين كه از ساير ملل، از: يونانيها، روميها و ايرانيها ضميمه شدند و در اين دين شريف داخل شدند. ابتدا همان يهود، نصاري و كفّار و مشركينِ جزيرة العرب و نواحي آن بودند، آنان هم يا از ترس شمشير در غزوات بود كه اسلام ميآوردند يا روي طمعهايي بود كه از سوي كَهَنه به آنها اطلاع داده شده بود كه اين اسلام و صاحب آن پيشرفت خواهد كرد و حكومت دنيا را در دست خواهد گرفت. بنابراين آنها از جهت طمع وارد اسلام شده بودند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۶۹ *»
معلوم است در مدّت اندكي كه گرفتار جنگها و اوضاع خودشان بودند، به اصطلاح براي شستوشوهاي مغزي و دورريختن اباطيلي كه در مغزهاي آنها بود و روآوردن به حقِ محض و استفادهكردن از حق محض فرصت نبود و فرصتي هم برايشان فراهم نشد. كسي هم در اين مقام نبود كه خودش استفاده كند و در مقامِ بهرهبرداري از رسول خدا۹ برآيد. نوعا سعي ميكردند نشنوند، ننشينند و فاصله ميگرفتند. بيشترِ اوقات حضرت اعلام ميفرمودند كه در مسجد اجتماع كنند. اجتماعات به طوري بود كه براي خيلي از مقاصد زمينه فراهم نميشد. از اين جهت حضرت هم به طور اجمال بعضي از آنها را فرمودند، اما تفصيل آنها را به اميرالمؤمنين و ائمّه هداة معصومينِ: پس از خود واگذار نمودند. اين مطلب هم معلوم است.
قرآن از افكار انحرافي يهود و نصاري خبرداده و به ما معرّفي نموده و شناسانده است. از نظر ما قرآن سندي است براي شناخت يهود و نصاري در نوع افكار انحرافي كه داشتهاند و در آن يهوديّت و نصرانيّتي كه بهسرميبردند و با همان سوابق فكري وارد اسلام شدند.
اگر ديگران كه از اسلام خارجاند بگويند: قرآن براي ما سند نيست و شما از كجا ميتوانيد اثبات كنيد كه يهود و نصارايي كه داخل اسلام شدند صاحبان چنين افكار غلطي بودند كه قرآن ذكر ميكند؟ ميگوييم اين مطلب معلوم است. درست است شما قرآن را قبول نداريد كه كتاب خدا و وحي الهي است. اما از نظر تاريخ اين مقدار را قبول داريد كه حضرت رسول۹ اين فرمايشها را در ملأ يهود و نصاري فرموده، اين نسبتها را به يهود و نصاري داده و فرموده شما چنين ميگوييد، چنين معتقديد و افكارتان اين است. تمام نكات انحرافي آنان را كه لازم بوده به گوش اين امت برساند، در ملأ آنها اعلام ميفرمود، و ميفرمود اينها وحي خدا بر من است و خدا از عقايد شما به من خبرداده كه من ذكر ميكنم و آنها ميشنيدند، اگر نعوذباللّه دروغبودن اين نسبتها به يهود و نصاري
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۰ *»
معلوم و مسلّم بود، در مقام ابطال امر رسولاللّه برميآمدند و به جاي اين كه تن به جنگها، تن به اسارتها و تن به جزيهپردازي بدهند شروع ميكردند به ابطال امر رسول خدا كه شما به ما دروغ بستي، و خودت در همين كتابت ميگويي: فنجعل لعنة اللّه علي الكاذبين([۱۲۸]) از اين راه وارد ميشدند و نعوذباللّه دروغبودنِ اين نسبتها را اثبات ميكردند.
با اين كه ميدانيم در تمامِ اين غزوات كه با يهود و نصاري يا با كفّار و مشركين واقع شد، در تمام اين غزوات ابتدا دعوت بوده و بيان مفاسد و انحرافات آنها بوده، بعد مطالب حقّه ذكر ميشد و به امور حقّه دعوت ميشد. اين امور از نظر تاريخ معلوم است. از ابتدا كه حضرت به شمشير اقدام نميكردند. اصلاً از ابتدا حضرت به ظاهر آنقدرت و آن تشكّلِ جمعيت و تحزّب مسلمانان را نداشتند؛ بلكه صرف دعوت و بيان مفاسد و انحرافها بود، بعد هم در مقابل، بيان حق بود. اگر چيزي از آنچه قرآن به يهود، نصاري، مشركين و كفار نسبت ميدهد دروغ بود، آنها در مقام ابطالِ امر حضرت برميآمدند.
در حالي كه آن حضرت ميگويد اين كتاب من و اين مطالب من طوري است كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه([۱۲۹]) اين كتاب خدا، وحي خدا است و هيچچيز نميتواند آن را باطل كند، و ديدند كه نميتوانند بر آن اعتراض داشته باشند، نميتوانند نعوذباللّه سخني از سخنان حضرت را كه در اين قرآن آمده و اعلام كرده و به آنها نسبتداده تكذيب كنند. از اين جهت يا تسليم ميشدند و اسلام ميآوردند ـ حال يا به ظاهر يا به ظاهر و باطن ـ يا در مقام جنگ برميآمدند و شكست ميخوردند. گاهي هم آماده ميشدند كه جزيه بپردازند. نه جنگ كنند و نه اسلام بياورند ولي جزيه بپردازند.
پس خود تاريخ اثبات ميكند كه اگر نعوذباللّه قرآن وحي خدا هم نباشد، ولي در شناسايي ملل آن زمان و افكار انحرافي آنها كتابي است صددرصد درست و يقيني كه
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۱ *»
هيچ باطلي در اين كتاب نيست. بر فرض نعوذباللّه كه كسي نپذيرد اين قرآن وحي خدا است كه بر رسول خدا نازل شده، از نظر تاريخي كه مراجعه كند و وضع اسلام را كه مطالعه نمايد، اين مقدار را تصديق ميكند كه اين كتاب چون در ملأ عام اظهار ميشده و در ابتدا به اينطورها بوده، پس كتابي صددرصد درست است و در شناسايي ملل و افكار غلط مردم آن زمان و گروههاي مختلف آن زمان مستند و صددرصد يقيني و تاريخي است به طوري كه هيچ نميشود در آن و در اين نسبتهايي كه ميدهد شبهه كرد يا دروغبودن آنها را احتمال داد.
پس در اين افكار انحرافي كه قرآن از يهود نقل ميفرمايد اين نتيجه به دست ميآيد كه يهود مطلقاً براي خداوند صفات كماليّه قائل نبودند. يهود خداوند متعال را از نقايص تنزيه نميكردند. همينها بودند كه ميگفتند: إن اللّه فقيرٌ و نحن أغنياء([۱۳۰]) همينها بودند كه ميگفتند: عزيرٌ ابن اللّه.([۱۳۱]) كسي كه براي خدا اثبات فقر ميكند يا براي خدا اثبات ولد ميكند چهطور ميتواند خدا را از نقايص خلقي تنزيه كند و براي او صفات كماليّه مطلقه را اثبات كند؟! همچنين در قرآن ذكر ميفرمايد كه همين يهود گفتند: يد اللّه مغلولة([۱۳۲]) و نيز گفتند: إنّ اللّه قدفرغ من الأمر([۱۳۳]) و با همين بيانشان، جميع صفات كماليّه خدا را در ايجاد و در تدبير عالم، تعطيل كردند. و معلوم است كه خود همين كلمه إنّ اللّه قدفرغ من الأمر يا يد اللّه مغلولة كفايت ميكند براي اين كه اعظم نقايص را براي خدا اثبات كنند.
از نظر اخلاقي راجع به انحرافهاي اخلاقي يهود در قرآن بسيار ذكر شده كه فرصت ذكر اين امور نيست. انشاءاللّه در موقع مطالعه خودتان توجّه ميكنيد و همينطور
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۲ *»
در نوع عقايد. معلوم است يهود در امر نبوت، شرايع قبل از موسي۷ را منسوخ ميدانند، شرايع بعد از موسي۷ را هم كه شريعت عيسي و شريعت رسولاللّه۹ باشد، آنها را افترا بر خدا ميدانند و قبول ندارند. عيسي و اَتباع او را تكفير ميكنند، محمّد۹ و اَتباع او را كافر ميشمرند. از اين نوع انحرافهاي اعتقادي و اخلاقي براي يهود در قرآن بسيار ذكر شده است. همچنين انحرافهاي آنان در شناختهاي فلسفي نسبت به عالم و نسبت به آخرت و نوع اين امور از قول آنها در قرآن ذكر شده انشاءاللّه مراجعه ميكنيد.
از جمله در مورد آخرت و آتش جهنم نظر اينها اين است كه اجمالاً قرآن ذكرميكند: قالوا لنتمسّنا النار الا أيّاماً معدودةً([۱۳۴]) كساني كه اساس اعتقادشان اين است كه اگر بنا باشد به آتش هم بروند، آتش بر آنها ابدي نيست، آتش موقّت است، جهنم يك منزل موقّتي است كه بعد از آن خارج خواهند شد و عذاب تمام ميشود. چنان كه بعضي از صوفيّه نيز به همين قول قائلاند.([۱۳۵])
در هر صورت خداوند نعمت ولايت را بر همه ما مستدام بدارد كه از بركت امر ولايت افكار، اعتقادات، اخلاقيّات و اعمال همه ما انشاءاللّه به حفظ خداوندي محفوظ باشد.
اين قسمت هم نشان ميدهد كه اگر بنا باشد جهنّم براي اعداء خدا، براي كفّار و اهلش دار خلود نباشد و دار موقّت باشد و عذاب به حدّي محدود باشد و بعد تمام بشود،
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۳ *»
البته چنين عقيدهاي آنطوري كه بايد انسان را خائف كند، خائف نخواهد كرد. وقتي كه خوف نباشد از نظر مسائل اخلاقي و امر شريعت، چهقدر نظام به هم خواهد خورد و براي انسان راهي پيدا ميشود در مرتكبشدن معاصي و ترك صفات خير. اين رذالتها و اين دلبستگي به دنيا كه در يهود ديده ميشود، اين شقاوت و كينههاي عجيبي كه در آنان ديده ميشود تقريبا بر اساس اين است كه چندان ترسي از آخرت و عذاب ندارند و جهنم را چند روزي ميدانند. زيرا وقتي انسان، كيفر را در جهنم أيّاماً معدودة دانست، باعث خيلي از انحرافها خواهد شد.
مقصود اين است كه برخي از يهود با افكار غلط، با انحراف در اعتقادات و اخلاق و اعمال وارد اسلام شدند و از ترس شمشير اسلام ناچار بودند خود را مطابق با اسلام بنمايند و افكار و انحرافهاي خود را اظهار نكنند. و ملاهايي داشتند كه نسبت به همان افكار غلط، ورزيده و كاركرده بودند، از جمله «عبداللّه بن سلام» از افضل علماي يهود بود. هزار مسأله از تورات استخراج كرده بود و مسائل مختلف در امور مختلف فلسفي، اعتقادي، مربوط به هستي، مربوط به آخرت، مربوط به خلقت، يك عدّه مسائل حدود هزار مسأله استخراج كرده بود، خدمت رسول خدا۹ آورد و از حضرت درخواست جواب كرد. حضرت هم به طوري جواب ميفرمودند كه او راضي و قانع ميشد و مطلب براي او بر اساس تفكّر خودش روشن ميشد. حق را ميفرمودند و تسليم ميشد. اسلام آورد و مسلمان شد.([۱۳۶]) از اين قبيل افراد بين آنها بودند.
«احبار يهود» بسيار بودند و چهقدر هم نفوذ داشتند بياندازه بر يهوديها مسلّط بودند كه نوعا قرآن آن را ذكرميكند. و منهم أمّيّون لايعلمون الكتاب الا أماني و إن هم الا يظنّون([۱۳۷]) اين آيه صحنه زندگي فكري و روحي يهود را مجسّم مينمايد كه در
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۴ *»
نزد احبار و علماي خود اينقدر تسليم بودند كه حتي اجازه نداشتند خودشان به تورات رجوع كنند، خودشان تورات را بخوانند و بدانند. تفسير و تأويل تورات، تطبيق اموري كه در تورات ذكر شده حتي موضوعشناسي به عهده علماي يهود بود، حتي تعيين اين كه اين محمّد همان محمّد است۹ كه در تورات ذكرش شده بود.
قرآن ميفرمايد شما قبلاً ميگفتيد: رسول اللّه، محمّد۹ ميآيد و به يهوديها وعده ميداديد و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا([۱۳۸]) مرتب در مشكلات با ياد او از خدا طلب فتح ميكرديد، ميگفتيد او بيايد ما چه ميكنيم، با كفار چه ميكنيم حال ميگوييد: اين آن نيست. عوام يهود هم با اين كه اوصاف آن بزرگوار را از علماي خود شنيده بودند و در اوصاف آن حضرت هيچكدامشان شك نداشتند. زيرا علماي آنان قبل از آمدن حضرت چنان اوصاف حضرت را بيان ميكردند كه گويا عينا حضرت را ميديدند. يعرفونه كما يعرفون أبناءهم([۱۳۹]) اينطور بود؛ مانند اين كه شما كسي را توصيف كنيد به طوري كه تا او را ببينند بشناسند، اينطور بود يعرفونه كما يعرفون أبناءهم. اينقدر حضرت را توصيف كرده بودند و صفات حضرت را از تورات براي آنها خوانده بودند كه تا حضرت را ديدند، همهشان دانستند كه خود آن بزرگوار است.
اما نفوذ علما و احبار يهود لعنةاللّهعليهم اينقدر عجيب بود كه حتي در تشخيص موضوع هم آنها را گمراه كردند. با اين كه براي خودشان يقيني بود اما گفتند اين شخص آن كسي نيست كه ما اوصافش را ذكر ميكرديم. چه كردند؟ آمدند شروع كردند به تغييردادن آن اوصافي كه گفته بودند. آنها را به طورهايي عوض كردند، از پيش خود تحريف كردند و تغيير دادند و چيزهايي را اضافه كردند
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۵ *»
كه تا آن وقت در تورات نخوانده بودند. فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عند اللّه([۱۴۰]) با اين كه تا آن وقت، آن صفات در تورات نبود. اينها آمدند صفاتي ضدّ صفات ظاهري حضرت كه مشهود بود، درست كردند و گفتند اينها در تورات بوده است ولي تا كنون بر شما نخوانديم ـ و به طورهايي توجيه ميكردند مثل اين كه لازم نبوده ـ چيزهايي را ميخواندند كه در تورات نبود و يهود تسليمِ آنها ميشدند. با اين كه ميدانستند كه آنها فاسقاند، فاجرند و اهل رشوه هستند، به آنها نبايد اعتماد كرد، آنها خائناند و خيانت ميكنند. البته در خود اين يهوديها هم تمايل به ضلالت و انحراف بود، بينشان همجنسي و همسنخي بود از اين جهت تسليم حرف آنها ميشدند.
اينها اموري است كه بحمداللّه قرآن ذكر كرده و طوري هم ذكر كرده كه در ملأ خود يهود و احبار يهود بوده است. اگر بر تورات چيزي اضافه نكرده بودند، قرآن اينطور رسماً نميفرمايد: فويل لهم ممّا كتبت أيديهم و ويل لهم ممّا يكسبون([۱۴۱]) مرتّب اينها را ميفرمايد. اگر نعوذباللّه اينها دروغ بود، علماء و احبار يهود با آن قدرت و نفوذ، در مقابل ميايستادند كه چرا اين دروغ را بر ما بستي؟ كي ما بر تورات اضافه كرديم چيزي را كه نبوده است؟ ولي ميبينيم جرأت نكردند بيايند بگويند. چون ميدانستند تا بگويند، حضرت ميفرمايد اين تورات است ببينيد كه در آن اين سخنان نيست و اينها را شما اضافه كردهايد. از ترس رسوايي حتي حاضر شدند به پرداختن جزيه با آن ذلّت كه خود جزيهپرداختن نهايت ذلّت است حتي از جنگكردن، از اسيردادن ذلّتش بيشتر است. اكثر آنها حاضر شدند به جزيهپردازي و نعوذباللّه در مقام تكذيب رسول خدا۹ برنيامدند. چون راهي براي تكذيب نداشتند و حق محض بود. اين در مورد يهود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۶ *»
در مورد نصاري هم همينطور، ميدانيم انحراف نصاري هم زياد است. در اعتقادات، در اخلاقيّات، در شناختهاي فلسفي عالم، در امر دنيا و آخرت، همينطور در امر ايجاد، خلقت و در مسائل مختلف فكري و علمي براي آنها نيز انحراف زيادي بود. بعضي از آن انحرافها كه عمده بود و ميبايست اشاره بشود قرآن ذكركرده و فرمود: قالوا إنّ اللّه ثالث ثلاثة([۱۴۲]) اين يكي از انحرافهايشان است كه در واقع اصل انحراف است. چون وقتي توحيد كه اصل جميع مسائل است از مسيرش منحرف گردد، خواهوناخواه انحراف و ضلالت در ساير امور رسوخ ميكند. گفتند خداوند حقيقت واحدهاي است كه به تعيّناتِ سهگانه عيسي، مريم و روحالقدس متعيّن شده([۱۴۳]) بعضي معتقد شدند كه اصلاً عيسي خود اللّه است. بعضي از آنها مانند يهود كه گفتند عزير ابن اللّه([۱۴۴]) گفتند عيسي ابن اللّه است.([۱۴۵]) همچنين انحرافهاي ديگر آنان.
در امر شرايع هم گفتند: بعد از عيسي اين محمّدي۹ كه اظهار دعوت كرده، نعوذباللّه بر خدا افترا ميبندد و شريعتش افتراء بر خدا است، و شريعت عيسي هنوز نسخ نشده است. با آن تحريفهايي كه به وسيله اينها در شريعت آن حضرت در نوع سلوكها و طريقههاي اخلاقي پيدا شده بود و آنها را رواج ميدادند و روز به روز بر انحرافهايشان افزوده ميشد. به جهت رشد عقلاني مردم، علماي آنها هم شروع كردند به رأي دادن، اجتهادها و تغييردادن روشِ حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليهالسلام. خلاصه طوايف مختلفي در ميان نصاري پيدا شد. از جهت اعتقادات، از جهت سلوك و اعمال ظاهري و اخلاقي طوايف و فرق مختلف پيدا شد. اينها همه (به شكل خصيصههاي روحي و طبيعي كه در اين افراد بود به وسيله آناني كه به اسلام ميگرويدند، در ميان مسلمانان داخل شد.)
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۷ *»
جلسه سيزدهم
(دوشنبه ۱۵ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ افكار انحرافي و عقايد باطل در مسلمانان در زمان رسول اكرم۹
¬ نزول آيات متشابه زمينه انحراف را در مسلمانان بيشتر كرد
¬ با رحلت پيامبر اسلام۹ انحرافهاي فكري، علمي و ديني در ميان مسلمانان آغاز شد
¬ اولين انحراف «اجتهاد» بود كه در روش فقهي پديد آمد
¬ اسباب ديگر در تشديد انحرافهاي فكري
¬ پيدايش معتزله و اشاعره
¬ نفوذ مكتبهاي علمي و فلسفي يونانيان و ايرانيها در ميان مسلمانان
¬ همّت خلفاي بنياميّه (لع) در نابود ساختن اسلام به منزوي كردن اهلالبيت:
¬ خلفاي بنيعبّاس در برابر ائمّه: از متكلّمان و فلاسفه حمايت ميكردند
¬ محفوظ ماندن شيعه از همه انحرافها به بركت امامان:
¬ امتياز آيات قرآن و روايات در استدلالهاي عقلاني
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۸ *»
¬ علم كلام شيعه
¬ محفوظ ماندن شيعه اثنيعشري تا اوائل غيبت كبري از انحرافهاي سنّيان
¬ آغاز نفوذ انحرافها در شيعه در غيبت كبري
¬ بيان چهار طرز تفكّر فلسفي در ميان مسلمانان:
طرز تفكّر مشّائي
طرز تفكّر اشراقي
طرز تفكّر عرفاني
طرز تفكّر كلامي
¬ متكلمان شيعه
¬ نفوذ كلام، فقه و اصول فقه اهل سنّت در روشهاي فكري شيعه
¬ سبب انحصار چهار روش علمي و فلسفي، در عبارت يكي از حكماء
¬ رواج روشهاي فكري در اسلام
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۷۹ *»
عرض شد يهود، نصاري، مشركين و كفّاري كه داخل اسلام ميشدند همراه خود عقائد و افكار انحرافي مختلفي كه داشتند براي مسلمانان ارمغان ميآوردند. زيرا كه با همان عقايد و افكار وارد اسلام ميشدند و با همان انسي كه با آن افكار انحرافي و عقايد منحرف خود داشتند به اسلام ميگرويدند. عدّهاي كه بر همان حالت ثابت بودند و فرمايشهاي خداوند كه بر رسول خدا۹ نازل شده بود، همچنين فرمايشهاي خود رسول اللّه۹ در آنها چندان تأثيري نگذاشته بود. چون اصولاً افكار و اعتقادات، در دلها ثبات و رسوخي دارد به همان تعبيري كه درباره عجل سامري عرض شد كه خداوند ميفرمايد: و أشربوا في قلوبهم العجل([۱۴۶]) همچنان كه نظير همين فرمايش را درباره صاحبان بدعت نيز فرمودهاند.
پس اين امور اقتضا ميكرد كه در ميان ايشان يك آمادگي باشد براي اين كه اگر آيه متشابهي يا فرمايش متشابهي از رسول خدا۹ به دستشان رسيد، بتوانند آن عقيده باطل و تفكّر غلط خود را به وسيله آن آيات يا احاديث متشابه زينت دهند و در ميان ساير مسلمانان القاء شبهه كنند. رسول خدا۹ هم از اين امر خبر دادند، خدا هم آياتِ متشابه نازل كرد به همين منظور كه اختبار و آزمايش بفرمايد و به اين وسيله ضمائر و سرائر اشخاص استخراج گردد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۰ *»
فرمودند: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد كه هفتاد و دو فرقه آنها اهل هلاكتاند و يك فرقه آنها اهل نجات است. بعد خصوصيّات آن فرقه را كه ذكر فرمودند با شيعيان اثنيعشري تطبيق ميكند كه در نزد جميع محكمات تسليماند و اگر بتوانند همه متشابهات را نيز ردّ به محكمات ميكنند. اگرنه به متشابه ايمان دارند اما به آن عمل نميكنند و آن را با آراء خود تطبيق نميكنند، تفسير به رأي و تأويل ندارند و همينطور ساير صفاتي كه در آن حديث شريف ذكر شده است.([۱۴۷])
پس اين تفرقهها كه منشأش همان مفاسد، افكار انحرافي و تفكّرات غلط و عقائد باطلي بود كه يهود، نصاري، مشركين و كفّار همراه خود در ميان اسلام آوردند. اين وضع خود اسلام و مسلمانان بود تا زمان رحلت رسول خدا۹ كه زمينه براي چه انحرافهايي وجود داشت. خود نزولِ آيات متشابه زمينه را براي اين امور فراهم ميكرد. زيرا فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله تا آخر. بعد هم كه فتوحات شروع شد خواهوناخواه از يونانيان، روميان و ايرانيان هم در اسلام داخل شدند و بين مسلمانان و آنها ارتباط برقرار شد.
و ميدانيم كه سوابق مكتبهاي فكري، فلسفي و علمي در ميان يونانيان، ايرانيان و روميان زياد بود. حكماي آنها حكمتها را از انبيا اخذ كرده بودند، بعد اين حكمتها را به آراء خودشان تحريف كرده، تغييرداده و تأويل كرده بودند و با همان افكار غلط و با همان تحريفها، تأويلات و سوابق ذهني و فكري نسبت به خيلي از امور مخالفِ با اسلام داخل اسلام شدند و با مسلمانان معاشر گرديدند. با در دست داشتن متشابهاتي از فرمايشهاي خدا و رسول خدا۹، همچنين با همراهشدنِ با يهود، نصاري، مشركين و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۱ *»
كفّاري كه در اسلام داخل شده بودند، همه دست به دست هم داد و در واقع زمينه بسيار گستردهاي براي انواع و اقسامِ انحرافها، ضلالتها، تأويلات، تحريفات و انتحالهاي باطل در دين اسلام فراهم شد.
از آن سو يك مرجعيّت صالح رسمي براي حفاظت اين جهت علمي و فكري اسلام در كار نبود. اميرالمؤمنين و ائمه: هم كه به ظاهر مغلوب بودند، آنهايي هم كه مسلّط بودند دلسوز اسلام نبودند؛ بلكه دشمنان رسمي و صددرصد اسلام بودند و اسلام را وسيله اغراض و استفادههاي شخصي قرار داده بودند. نه اينكه براي اسلام دلشان بسوزد و براي خاطر حفاظت اسلام فكري بكنند. از اين جهت براي آنها اين چيزها مسائلي نبود. چنان كه از ابتداي رحلت رسول خدا۹؛ بلكه از حالت احتضار حضرت انحراف فكري، علمي و ديني شروع شد كه اسمش را اجتهاد گذاردند. اجتهاد از زمان احتضار رسول خدا۹ شروع شد. همان موقعي كه حضرت دوات و كاغذ خواستند و آن ملعون گفت احتياج نيست. «فينا كتاب اللّه و يكفينا»([۱۴۸]) به اين وسيله اجتهاد در برابر نصّ يعني فرمايش صريح رسول خدا۹ شروع شد كه بعد نيز ادامه پيدا كرد.
از نظر روش فقهي و احكام ظاهري كه انحراف شروع شد، آنقدر امر اجتهاد و استنباطهاي باطل شدّت پيدا كرد كه حكّام آنان لعنهم اللّه مجبور شدند كه جريان اجتهاد را خاتمه بدهند و مرامهاي فقهي را بر همين چهار مرام مشهور متوقّف سازند به سبب بسياري اجتهادها، استنباطهاي باطل و استفراغ وسعهاي بيجايي كه بين مردم شايع شده بود. هركسي رأيي را اظهار ميكرد و آن را دين قرار ميداد و مردم را به آن دعوت ميكرد. از اين جهت واقعا حكّام آنان از اين امر به تنگ آمدند. پس اين تصميم را گرفتند و مذاهب اجتهادي را بر همين چهار مذهب مشهور اهل سنت قرار دادند.([۱۴۹]) از آنجا به بعد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۲ *»
ديگر اجتهاد متوقّف شد. اين انحرافها براي خاطر اين بود كه زمينه كاملاً فراهم بود. به طور ظاهر هم كه مرجعيّتي براي ائمّه بر حق: نبود كه راه اين انحرافها را سدّ بفرمايند. چون راه باز، زمينهها نيز از هر جهت فراهم، آيات متشابه هم موجود بود، از اين جهت اين مشكلات در اسلام پيدا شد.
بعد از آشنايي و ارتباط با علما و دانشمندان يوناني و ايراني مشكلات شديدتر شد. اينها با داشتن مكتبهاي مختلف فكري و تفكّرات مختلف فلسفي كه انحرافيافته از مسير وحي بود، همه با هم همدست شدند. ديگر ميدانيد در اسلام چه اوضاعي پيش آمد از نظر مسائل فكري و فلسفي ابتدا مباحثي شروع شد. شايد هنوز آن شدّتِ ارتباط با يونانيان و ايرانيان فراهم نشده بود.
ابتدا در خود اهل اسلام؛ همان كساني كه در آغاز ظهور اسلام به اسلام گرويده بودند، از ناحيه خود آنها مسائلي شروع شد كه مسأله «جبر و تفويض» يكي از آنها بود. بعد دو گروه بزرگ «معتزله» و «اشاعره» تشكيل گرديد. بعد همينطور مسائل ديگر مطرح شد مانند «مخلوق بودن قرآن و كلام خدا» يا «قديم بودن كلام خدا» و همينطور ساير مباحث اختلافي پيدا شد و به تدريج اينها رشد پيدا كرد. بعد كه مسائل ديگر پيش آمد، مباحث علمي و فلسفي با آن انحرافهايي كه در آنها بود با متشابهات از آيات همراه شد.
اكنون كه ما نگاه ميكنيم ميبينيم به اين آيات، هم معتزلي بر مذهب خودش استدلال ميكند و هم اشعري بر مذهب خودش استدلال ميكند. يكي مثلاً از اين آيه استفاده ميكند كه عدل لازم نيست از صفات حق باشد، ديگري اثبات ميكند كه عدل بايد از صفات حق شمرده بشود. همينطور مسأله «حسن و قبح عقلي» كه معتزله به آن قائلاند و «عدم حسن و قبح عقلي» كه اشاعره به آن قائلاند. پس اينها مباني و اساسي بود براي خيلي از مسائل جزئي كه متفرّع بر اينها ميشد. اينها مكتبها و روشهاي فكري بود كه در بين مسلمانان پيدا شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۳ *»
در مكتبهاي علمي و فلسفي يونانيان دو مكتب مشهور به نام «مكتب مشّاء» و «مكتب اشراق» وجود داشت. مكتب مشّاء را به «ارسطو» نسبت ميدادند و مكتب اشراق را به «افلاطون» كه هر دو شاگردان «سقراط» بودند. طرز تفكّرشان در بررسي مسائل مربوط به وجود و شناخت موجودات بر دو روش مبتني بود: روش استدلال كه شدند مشّائين و روش تصفيه نفس همراه با استدلال؛ استدلال و تصفيه را همراه يكديگر اشراق گفتند. اين دو مكتب خواهوناخواه در ميان مسلمانان رسوخ كرد و در ميان آنان نيز اين جريانهاي فكري پديد آمد.
البته جريانهاي فكري ديگري هم بود كه از فلاسفه ايراني كه «فهلويّين» و «خسروانيّين» ناميده ميشدند، از ناحيه آنها نيز مكتبهايي تقريباً نافذ بود اما نسبتاً تحتالشعاع بود. بيشتر آيات و روايات متشابه با آن دو مكتب تطبيق ميشد.
اين جريانها باعث شد در ميان مسلمانان مكتبها و طرز تفكّرهايي پيدا شود. از طرفي هم رهبري صحيحي به طور رسمي در رأس نبود، نوع مسلمانان عموماً به آن مكتبها متمايل شده بودند. هر دستهاي و هر گروهي مكتبي را ميپسنديدند و به سمت آن مكتب رو ميآوردند.
خلفاء بنياميّه لعنهماللّه كه به فكر خوشگذرانيها و چپاولگريها بودند درباره اسلام و تفكّرات اسلامي اصلاً انديشهاي نداشتند تا چه رسد به آن كه تصميمي بگيرند. هدف آنها نابودكردن و از بينبردن اسلام بود به وسيله منزوي كردن اهلبيت عصمت و طهارت:، از اين جهت به كشتن و اسيركردن و غارتنمودنِ ائمّه هدي: و شيعيان ايشان فكر ميكردند.
دوره آنها كه تمام شد نوبت به خلفاء عبّاسي لعنهماللّه رسيد. آنها ديدند كه روش بنياميّه در صدمهزدن به اسلام و رؤساي حقيقي اسلام؛ اهلبيت: نتيجهاي نبخشيد؛ بلكه به عكس مردم متوجّه ايشان و مظلوميت ايشان شدند، از اين جهت راه سياست خود را تغيير
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۴ *»
دادند. آنها آمدند با نشر اين اباطيل و مكتبهاي باطل و حمايتكردن از كساني كه آراء باطلي داشتند و به نام علماء، دانشمندان، متكلّمان، فلاسفه، حكماء و عرفا ناميده ميشدند، اهلبيت را از صحنه خارج كنند. البته اين اسمها بعدها بيشتر رونق پيدا كرد و شايع شد و نام مكتبهاي علم كلام، حكمت و عرفان قرار داده شد ولي آن زمانها كمتر اين عناوين مطرح بود. بيشتر اسم «كلام» و تصوف در ميان بود و آنها را هم متكلّمان و متصوّفه ميگفتند.
خلفاء بنيعباس سياستشان بر اين شد كه اينطور اشخاص را در برابر معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين حمايت، كمك و نصرت كنند. از اين جهت آنها را در انتشار كتبشان، در تعريب و عربينمودن آن كتب و مجالس درس و بحث برپاكردن كمك كردند. حتي از همين رؤساي مذاهب چهارگانه چه تجليلها ميكردند آنها را چهقدر در نشر اباطيلشان كمك ميكردند آنها هم به كمك و اعانت خلفا سعي ميكردند اباطيل خود را منتشر سازند و افراد را متوجّه خود ساخته، گرد خود جمع نمايند. كمكهاي مادّي زيادي به اينها ميشد، زمينههاي فعاليّت براي اينها زياد فراهم ميشد.
از آن سو براي ائمّه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين محدوديّت فراهم ميكردند، آنها را به تبعيدها، زندانها و به دور نگاهداشتن از مردم واداشته، مردم را از ارتباط با ايشان بازميداشتند. به اين ترتيب اين مكتبها و انحرافهاي فكري در ميان مسلمانان شايع شد.
ولي شيعه به بركت اعتقاد و اعتراف به مقام امامت ائمّه هدي: و اعتقاد به مرجعيّت اين بزرگواران در دين، از تمام اين ضلالتها و انحرافها محفوظ ماند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه حتي قبل از اين كه بعضي از اين مسائل مطرح بشود و بعضي از اين مكتبها روي كار بيايد علاجِ واقعه را قبل از وقوع ميكردند. فرمايشهايي در خطبهها و مجالس عمومي ميفرمودند، چه به اشخاصي كه از ايشان سؤالاتي ميكردند يا به طور ابتدائي مباحثي را بيان ميكردند، به اين وسيله آن بزرگوار اصولي از عقايد حق را در ميان شيعيان منتشر فرمود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۵ *»
از اين جهت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در نوع مسائل مربوط به حكمت حقّه الهي، نوع مسائل مربوط به عرفان قرآني و نوع مباحث درباره شناخت هستي و امور مربوط به غيب، دنيا، آخرت، كيفيت ايجاد و اين نوع مسائلي كه در حكمت و عرفان مطرح شده است، حضرت ابتدا قبل از وقوعِ بعضي از اين انحرافها براي پيشگيري و جلوگيري از ابتلاي شيعيان به آن انحرافها فرمايشهايي ميفرمودند.
البته روش بيان حضرت؛ مثل آيات قرآن و فرمايشهاي رسول خدا۹ مخصوص به خودشان بود، رنگ وحي داشت و غير از روش بيان و استدلالِ اهل حكمت و عرفان بود كه بعدها منتشر كردند و هريك براي خود مكتبي بنيانگذاري كردند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به شكل بيانيّهها، خطبهها و استدلالهاي عقلاني مستند به وحي و هماهنگ با وحي داشتند. فرمايشهاي حضرت و ساير ائّمه: اينطور بود. در فرمايشهاي حضرت امير۷ ميبينيم ردّ اجتهاد، ردّ دهريّه، ردّ اقوال يهود، نصاري و مانند آنها بيان شده است.([۱۵۰]) در فرمايشهاي حضرت صادق و حضرت باقر۸([۱۵۱]) و در فرمايشهاي حضرت رضا۷ نيز موجود است. اين بزرگواران به حسب زمينههايي كه فراهم ميشد و فرصتهايي كه پيش ميآمد، بيانات و فرمايشهايي ميفرمودند. مخصوصاً مناظرات و احتجاجات حضرت رضا۷٫([۱۵۲]) اينها اموري بود كه از بركت آنها شيعه به واسطه اعتراف و اعتقاد به مقام امامت و مرجعيّت فكري، علمي، فلسفي و ديني ائمّه هداة معصومين: از اين انحرافها، خطاها و گمراهيها محفوظ ماندند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۶ *»
در ميان شيعيان زمان امام صادق۷ كساني بودند كه متكلّم شيعه ناميده ميشدند و در «كلام شيعه» ماهر بودند و بر اساس اصول وارده از ائمّه: استدلال ميكردند، آنها را نيز ميگفتند كه به «علم كلام» واقفاند. «متكلّمِ» به اين معنا؛ مثل «هشام بن الحكم» را «كلامي» ميگفتند، او را به علم كلام نسبت ميدادند و از متكلّمان شيعه به حساب ميآوردند. البته حضرت صادق۷ هم كار او را امضاء و برنامههاي او را تسديد و تقرير ميفرمودند. اجازه سخن در كلام و مناظرات به او داده بودند.([۱۵۳]) همچنين بعضي از اصحاب ائمّه: در اين امور و در اين نوع روشها وارد بودند. مسائلي مطرح ميكردند و مباحثي را بررسي مينمودند.([۱۵۴])
خلاصه، به اين وسيله جامعه شيعه هرمقدار كه بودند، محفوظ ماندند و اين مكتبها و روشهاي انحرافي در ميان شيعه رسوخ نكرد، و اين حفاظت و حراست از بركت ائمّه هداة معصومين: ادامه داشت (و اگر انحرافي پيش ميآمد يا شخص مغرضي پيدا ميشد، ائمّه: با آن به شدّت برخورد ميفرمودند و در همان ابتدا او را نابود ميكردند) تا اوائل غيبت كبري.
ما با اين كه ميبينيم در اصحاب ائمه: فقها بودهاند. البته آنهايي كه از نظر عقيده شيعه نسبت به امامت ائمّه اثنيعشر منحرف و از تشيّع خارج ميشدند مورد بحث نيستند، آنهايي منظورند كه شيعه بودند و در تشيّع ثابت ماندند، نه آناني كه به بهانههاي مختلف از دائره تشيّع خارج ميشدند؛ مانند «زيديها» و شش اماميها و واقفيها و امثال اينها، مقصود ما شيعه اثنيعشري است، آناني كه تا وقتي كه در تشيّع بودند انحرافي در عقيده برايشان پيش نيامد، توقّف بر امامي نكردند و منكر امامت امام بعد نشدند، آن شيعه را ما
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۷ *»
ميگوييم تا اوائل غيبت كبري به عنايتها و تفضّلات ائمه: از انحرافهاي مكتبهاي انحرافي و ضلالتها: چه در فقه، چه در اصول فقه، چه در حكمت و چه در عرفان محفوظ ماندند. هيچ در كلمات اينگونه شيعيان، روشهاي اصول فقه و فقه اهل سنّت، آن استبداد به رأيها و آن اجتهادها و استنباطهاي باطل را در كلمات ايشان نميبينيم. حتي تلفظّ به اصطلاحات باطلِ اهل اجتهاد را در سخنان ايشان مشاهده نميكنيم.
همينطور بعديها نيز آن انحرافهايي كه براي متكلّمان در علم كلام و رشتههاي كلامي بود و انحرافهايي كه در حكمت و فلسفه پديد آمد، براي آنها نبود. در عرفان و تصوّف هم با اين كه سابقهاش خيلي قبل از اسلام بوده و در ميان مسلمانان نفوذ كرد، شيعيان منحرف نشدند. حتي در زمان اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، در زمان حضرت صادق۷ و ساير ائمّه: متصوّفه در ميان مسلمانان بودند و حلقههاي ذكر داشتند، رسماً در مسجد رسول خدا۹ حلقه ذكر داشتند. ميآمدند، مينشستند و حضرات ائمّه: آنها را لعن ميكردند.([۱۵۵]) همچنين دستور ميفرمودند كه شيعيان هم آنها را لعن كنند. ([۱۵۶]) تا زمان حضرت عسكري۷٫ حضرت رضا۷ رسماً فرمودند: اگر كسي از شيعيان ما در نزد او صوفيّه ياد شوند و از آنها برائت نجويد از ما نخواهد بود.([۱۵۷]) اين نوع تعابير را فرمودند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۸ *»
پس تمام اين انحرافات در ميان مسلمانان بود و با وجودِ بودن همه اين امور در ميان مسلمانان، شيعه بحمداللّه از بركات ائمّه معصومين: و فرمايشهاي ايشان از اين انحرافها محفوظ ماندند. براي آنها در آن دوران تا غيبت كبري آنگونه انحرافها پيش نيامد. بعد از غيبت كبري به تدريج اين انحرافها در شيعه هم نفوذ كرد. ابتدا مسأله اجتهاد و متمسّكشدن به پارهاي از قواعد اختراعي در مسائل اصول فقهِ مثل اهل سنّت و حتي در فقه آنان به شكل رأي و آنطور استنباطها بر اساس بعضي قواعد موضوعه بشري پديد آمد. همينطور به تدريج در كلام و به تدريج در حكمت و عرفان آن انحرافها در شيعه هم نفوذ كرد. فعلاً ما به اجتهاد و تقليد كار نداريم بحث ما در آن رشته نيست. اما از نظر تفكّرات فلسفي و عرفاني تقريباً در ميان مسلمانان چهار روش و طرز تفكّر بود كه بقيّه روشها تحتالشعاع آنها قرار ميگرفت و چندان طرفداري نداشت.
طرز تفكّر اولِ فلسفي طرز تفكّر مشّائي بود. اشخاصي از قبيل «كندي»([۱۵۸]) همچنين «بوعلي سينا»، «فارابي» و بعدها در بين شيعه به ظاهر اثنيعشري «خواجه نصير طوسي»،
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۸۹ *»
«ميرداماد» همچنين «ابن رشد اندلسي» و «ابن سائق اندلسي» بودند كه طرفدار اين طرز تفكّر بودند. هريك كتاب و تدريس داشتند و اين مكتب را رواج دادند و حمايت كردند.
دوم: طرز تفكّر اشراقي، بر اساس «مكتب اشراق» بود كه يادگار «افلاطون» بود و به او نسبت ميدهند كه از يونانيان در ميان مسلمانان، بعد هم به تدريج در شيعه نفوذ كرد. اين طرز تفكّر هم در ميان اهل اسلام و اهل تشيّع طرفداراني داشت.
ديگر طرز تفكّر عرفاني بود كه بر اساس سلوك، رياضت و تصوّف قرار داشت. «بايزيد بسطامي»، «شبلي»، «ابوسعيد ابوالخير»، «ذوالنون مصري»، «خواجه عبداللّه انصاري»، «ابوطالب مكّي»، «جنيد بغدادي»، «ابونصر» و «محييالدين» كه ديگر معلوم و مشهور است «ابن فارض مصري» بعد هم «مولوي» و همينطور سلسلههاي آنان ادامه داشت و دارد، اينها طرفداران اين مكتب و اين روش بودند كه آن را نشر دادند.
همچنين طرز تفكّر كلامي نيز روشي بود كه خود اين روش فكري در ميان مسلمانان به سه قسمت تقسيم ميشد؛ يعني مسائل جزئي كلامي بر سه اساس و بر سه نوع زيربنا مطرح ميشد: يكي زيربناي معتزلي كه تقريباً نوع مسائل آن بر اساس «حسن و قبح عقلي» بود و بررسي ميشد. يك نوع زيربناي اشعري بود كه نوع مسائلِ جزئي در علم كلام بر جبر مبتني ميشد. يك نوع هم زيربناهايي بود كه به فرمايشهاي محمّد و آلمحمّد: و ائمه هدي، وحي، قرآن و محكمات آيات مستند بود كه تقريباً «كلام شيعي» و مستند به تشيّع بود. اين روشها در ميان مسلمانان رواج داشت.
علماي معتزله؛ مثل «ابوهذيل»، «علاف» و «نظّام» همچنين «جاحظ» و گفتهاند: «ابوعبيده مغربي» كه تقريباً در قرن دوم و سوم بودند. «قاضي عبدالجبار معتزلي» در قرن چهارم بود. «زمخشري» مشهور كه تفسيري به نام «كشّاف» دارد و قرآن را بر اساس همان مذهب اعتزال تفسير كرده او در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم بوده است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۰ *»
اما از اشعريها تقريباً مشهورشان «شيخ ابوالحسن اشعري» است كه در (۳۳۰ هـ.ق) بوده است، يك سال بعد از غيبت كبري، چون سنه (۳۲۹) غيبت كبري شروع شد. همچنين «قاضي ابوبكر باقلاني»، «امام الحرمين جويني»، «غزّالي» و «فخر رازي» همه اشعري بودند كه حتي بعضي از اينها؛ مثل «فخر رازي» قرآن را بر اساس همين مذهب اشعري تفسير كرده است.
در بين شيعه هم كه معلوم است بعضي از اصحاب ائمه: كه در همين مسائل و جزئيّاتِ علم كلام ورودي داشتند، مسائل علم كلام را بر زيربناهايي كه از ائمه: و محكمات قرآن در دست داشتند، مبتني ميساختند. مشهورترين ايشان «هشام بن الحكم» بود كه نوعاً ساير فِرَق خيلي از او ميترسيدند. همچنين در ميان ايرانيها خانوادهاي به نام «نوبختي» بودند كه بعضي افراد آنها در علم كلام ورزيده بودند. بعد از غيبت كبري در ميان شيعه كسي كه در علم كلام مشهور و وارد بوده و مباحثش به اصول تشيّع مستند بوده و بر اساس تشيّع سخن ميگفته، «شيخ مفيد» را نام بردهاند. بعد از ايشان «سيدمرتضي» است.
البته از زمان سيد مرتضي تقريباً روشهاي آنها، رنگ كلام، رنگ فقه و رنگ اصول فقهِ اهل سنّت به خود گرفت و به تدريج تغييراتي به آن دست داد و به تسنّن تمايل پيدا كرد. البته اينها خيلي در سطح ابتدايي بود. بعد اينها مرتّب و به تدريج رشد كرد تا اينكه تقريباً در قرن شش و هفت، ديگر به حدّي رسيد كه؛ مثل «خواجه نصير طوسي» كه كتاب «تجريد الاعتقاد» را در علم كلام نوشت رنگ فلسفي دارد و خيلي هم مورد توجه قرار گرفت و بر آن كتاب شرحها نوشتند. آنقدر در اين مسائل مهارت نشان داد و مسائل و مباحث را گسترده كرد و از آن حالت ابتدايي بيرون آورد كه حتي اهل سنّت هم از اين كتاب اقتباساتي كردند.
اين اجمالي بود از مكتبهاي نامي و روشها و طرز تفكّرات علمي، فلسفي و فكري در ميان مسلمانان كه به تدريج با توسعه بيشتر در ميان شيعه نيز گسترش يافت.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۱ *»
البته روشها و طرز تفكّرهاي ديگري هم بوده است. ولي چون چندان طرفداري نداشته و پيشرفتي نكرده است، از اين جهت چندان نامي هم از آنها در ميان نيست مگر در ضمن همين رشتهها و كتبي كه در اين چهار طرز تفكّر تأليف و تصنيف شده، اشارهاي به آن مذاهب ميشود. آن نوع افكار به عنوان ردّ يا تأييد مطلبي ذكر ميشود و تقريباً فقط يك ذكر تاريخي از آنها باقي مانده است.
اساس اين روشهاي چهارگانه بر اين جهتي است كه يكي از حكما ذكر كرده ميگويد: علّت اين كه در شناخت جهان و عالم هستي و ساير امور مربوط به جهان، انسان، دنيا و آخرت، چهار طرز تفكّر پيدا شده اين است كه: «لأنّهم إما أن يصلوا إليها بمجرّد الفكر أو مجرّد تصفية النفس بالتخلية أو بالجمع بينهما» علّت اين چهار روش و چهار طرز تفكّر اين است كه اين متفكّران يا به حقايق رسيدهاند، و مرادش از «إليها» حقايق است. «إما أنيصلوا إليها» يا به مجرّد فكركردن و صرف استدلال، به حقايق عالم هستي رسيدهاند يا به مجرّد تصفيه نفس و تخليهكردن و تحليهنمودن به آن حقايق رسيدهاند نه با استدلال، و يا با جمع بين استدلال و تصفيه با هردو به آنها رسيدهاند.
«الجامعون هم الاشراقيّون» آنهايي كه بين استدلال و تصفيه نفس جمع كرده و گفتهاند بايد هردو همراه يكديگر باشد تا انسان به درك حقايق موفق گردد، آنها اشراقيّون هستند. «و المصفّون هم الصوفيّة» آنهايي كه در مقام تصفيه تنها هستند و راه معرفت حقايق را فقط تصفيه نفس قرار دادهاند صوفيّه هستند. «و المقتصرون علي الفكر إما يواظبون موافقة ملّة الأديان و هم المتكلّمون أو يبحثون عن الاطلاق و هم المشّاءون» آنهايي كه بر تفكّر و استدلال اكتفا كردهاند؛ يعني روششان فقط روش استدلال است، ديگر تصفيه نفس را شرط نكردهاند اينها دو دسته ميشوند: يا در روش فكري و استدلال بر موافقت ملّت و روش اديان مواظبت دارند، به اصطلاح از چهارچوبه دين و شريعت نميخواهند تجاوز كنند، اينها را متكلّمان ميگويند و آنهايي كه بحث آزاد دارند و هيچ خود را مقيّد نميكنند به اين كه با ملّتي از ملّتها و ديني از دينها موافقت كنند آنها را مشّاءون ميگويند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۲ *»
اين است علّت منحصر شدنِ اين چهار طرز تفكّري كه در اسلام پيدا شد. بعد هم در ميان شيعه رواج پيدا كرد. اين روشهاي فكري ادامه داشت و مرتّب روز به روز در حال رشد و توسعه بود تا اينكه مكتب مشّاء به مرحلهاي رسيد كه تقريباً نهايت ترقّي مكتب مشّاء و طرز تفكّر مشائي بود كه حامل و ناشر و حافظ آن «بوعلي سينا» بود. بوعلي سينا اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم اين مكتب را اداره ميكرد و ناشر اين مكتب بود. جنبه عرفاني و روش اشراقيش خيلي كم و به طور ضمني بود در حدّي كه چندان به حساب نميآيد.
اما مكتب اشراق ادامه داشت و رشد پيدا كرد تا اين كه به زمان «شيخ شهابالدين بن يحيي بن حبش بن اميرك» رسيد. او در قرن ششم ميزيست و در سال (۵۸۷) هجري كشته شد. چون كشته شده مشهور به «شيخ مقتول» يا «شيخ اشراق» است. طرفدار و ناشر اين دو روش و دو طرز تفكّر در قرن ششم اين دو نفر بودند.
اما عرفان خالص؛ به اصطلاح تصوّف هم ادامه داشت. مبناي تصوّف كه نوعي وحدت وجود بود ادامه داشت ولي متفرّق بود و مكتبي نداشت. تا اين كه «محييالدين عربي طائي اندلسي» كه از اولاد حاتم طائي بود عهدهدار شرح و ترويج آن شد. او اصالتاً اندلسي است ولي بيشتر در مكّه و سوريه بهسرميبرد و سرانجام در دمشق مرد. او هم در قرن ششم بوده و شاگرد «شيخ ابومدين مغربي اندلسي» است. در رشته طريقت سلسلهاش به «شيخ عبدالقادر گيلاني» منتهي ميشود. در عرفان اينقدر قوي بود كه او را «شيخ اكبر» لقب دادهاند. شاگردان برجستهاي از قبيل «قونوي» دارد كه آنها ناشر افكار او بودند.
اين سه مكتب در قرن ششم بودند. ديگر هركس در آن زمان در اين مكتبها عنواني داشت طرفداران و ناشران اينها بود. بعد هم شاگردان اينها ناشر اين مكتبها بودند كه با تغييرات و گستردگيهاي بيشتري، با رنگي اسلامي به نسلهاي بعد رسيد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۳ *»
جلسه چهاردهم
(سهشنبه ۱۶ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ سوابق علم كلام مشهور و تطبيق آن با آيات و روايات متشابه
¬ علم كلام و فلسفه
¬ نفوذ فلسفه در اسلام
¬ تعريف فلسفه و تقسيم آن به مشّاء و اشراق
¬ بيان شيخ بزرگوار اعلياللهمقامه در نامگذاري فلسفه به مشّاء و اشراق
¬ تطبيق فلسفه با آيات و روايات
¬ تلاش برخي از فلاسفه قرن چهارم در نشر فلسفه
¬ انتشار فلسفه در اواخر قرن پنجم
¬ عرفان عملي يا تصوّف
¬ فلسفه و عرفان نظري
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۴ *»
عرض شد نوع مطالبي كه در علم كلام مطرح است سوابق آنها را ميشود در انحرافها و عقائد انحرافي يهود و نصاري پيدا كرد كه با همان عقائد وارد اسلام شد و همانها نيز زمينه فراهمشدن مباحثي ديگر گرديد. چون در دين اسلام بودند و نميتوانستند براي اظهار آن عقائد باطل و نظريّات فاسد خود دعوتي داشته باشند، از اين جهت سعي ميكردند نوع اين عقائد را همراه با آيات متشابه قرآن ذكر كنند و تمام مباحثشان با استفاده از همين آيات يا فرمايشهاي متشابه رسول خدا۹ و در اطراف آنها باشد.
از اين جهت بعديها كه علم كلام را تعريف كردند گفتند كه علم كلام از نظر متكلّمان آن است كه در آن از عقايد بحث ميكنند و از دلايل آنها تفحّص مينمايند اما مقيّدند به اين كه در چهارچوبه دين باشد و از اسلام تخطّي نشود. اين تعريف بعد اتّخاذ شده است. اين تعريف علم كلام را بعد از رسميشدن آن انتخاب كردهاند.
مثل علم نحو كه بعد از اين كه عرب اينطور استعمالات داشت، آنگاه آن را تدوين كردند كه «كلّ فاعل مرفوع» مثلاً. همينطور ساير قواعد كه بعد از بهكاربردن و بعد از استعمال تنظيم شده است. نه اين كه از اوّلي كه عرب اينطور استعمال كرده مقيّد به اين قواعد بوده و تحت اين قواعد تكلّم نموده است. خير اين قواعد بعد از خود زبان اتّخاذ شده و استنباط گرديده است. البته ابتدا حضرت امير اصول و مباني اين علم را تعليم فرمودند. ولي نوع قواعد آن بعد بر فرمايشهاي حضرت اضافه شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۵ *»
پس اين تعريف علم كلام نيز از همان اموري بوده كه بعد از وقوع و شيوع به دست آمده است. علم كلام را كه چنين تعريف ميكنند نه اين است كه از اوّلي كه متكلّم و رشته كلام در اسلام پيدا شد، مقيّد به اين قاعده بود و با توجه به اين تعريف اين برنامه را شروع كردند. در ابتدا هركسي هر نظريّه و عقيدهاي كه داشت و با خود در اسلام آورده بود، شروع كرد در نشر و اشاعه همان عقيده و متمسّكشدن به آيه متشابهي. هر كدامشان كه ميخواستند نظريّهاي را اظهار كنند، از متشابهي استفاده ميكردند، به متشابهي متمسّك بودند و از همان متشابه هم دست برنميداشتند. ميگفتند: اين آيه چنين ميگويد و چون اين آيه مثلاً چنين ميگويد ما هم اينطور معتقد ميشويم.
بعديها كه آمدند و چنين روشي را تعريف كردند اسمش را «علم كلام» گذاشتند و آن را اينطور تعريف كردند كه بحثهايي است كه با عقايد دين مطابق است و نوعاً با دليل مجادله است. دليل مجادله هم به منظور اقناعكردن طرف و مجابكردن خصم است، تقريباً بر اين اساس است. نظريّاتي اظهار ميكردند، مقيّد به مفاد آيهاي و متمسّك به مضمون حديثي از فرمايشهاي رسول خدا۹٫
بعديها گفتند: پس علم كلام بحثي است كه مقيّد باشد به اين كه از ملّت و شريعت اسلام تخطّي نكند. چون از ابتدا بر اين اساس شروع شد و چارهاي نداشتند. در ميان مسلمانان بودند و ميخواستند از مسلمانان براي نظريّات خود طرفدار پيدا كنند، بنابراين ناچار بودند كه از شريعت و ملّت اسلام تخطّي نكنند و مجادلات خود را به آيه و حديث متشابهي كه در نظر دارند مستند سازند. مرتّب از آيات متشابه استفاده كنند و همان متشابهات را تأويل كنند و نظريّات خود را بيان نمايند.
تقريباً علم كلام به همين شكلها و در همين حدود توسعه پيدا ميكرد و رنگ فلسفه به خود نگرفت مگر از قرن پنجم و ششم به اين طرف كه ديگر به تدريج متروك شد و تقريباً فلسفه جايگزين علم كلام شد و كمتر متكلّمي بود كه با رنگ فلسفي حرف نزند. اين اجمال بحث درباره علم كلام بود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۶ *»
فلسفه هم يك عدّه قواعد، موازين و استنباطاتي است كه از خارج اسلام آمده و از ابتدايي هم كه آمد به شكل آزاد وارد اسلام شد، مقيّد به قيد اسلام و تبعيّت از اسلام نبود. از طريق يونانيان و ايرانيان و مانند آنها خيلي آزاد وارد اسلام شد. «ابواسحاق كندي» با خيال راحت و خاطرجمع كتب آنها را به عربي برگرداند و معلوم است كه چه مفاسدي در همين ترجمهها پيدا شد كه شيخ بزرگوار اعلياللّهمقامه در فرمايشي اشاره به اين مطلب دارند. اين ترجمهكردنها و برگردانيدن لغتي را به لغتي، آن هم لغت علمي كه داراي اصطلاحات خاصّي است با بيتوجّهي تنظيم شده است. بسا اصطلاحي كه مطابق آن در لغت عرب اصطلاح نبوده و از اين جهت مشكلاتي پيدا شده كه ايشان اشاره ميفرمايند.([۱۵۹])
در هر صورت فلسفه و مطالب فلسفه بر اساس منطق ارسطويي خيلي راحت و آزاد وارد اسلام شد. عدّهاي هم طرفدار پيدا كرد. بعد كه فلسفه را تعريف كردند اينطور تعريف كردند كه: بحثهايي آزاد بر اساس برهان است يا بر اساس برهان و اشراق با يكديگر كه همان تصفيه باطن باشد كه «اشراقييّن» ناميده شدند. شايد هم اين اصطلاحات اصلاً در خود يونان نبوده و بعد روي تقسيمبندي و واقعشدن اين گونه بحث و به اين شكلها، اين نامگذاريها انتخاب شده و مكتبهايي جدا از يكديگر پيدا شده است، نه اين كه در خود يونان فرقي داشتهاند؛ مثلاً افلاطون و ارسطو با يكديگر فرقهايي اساسي و مكتبي داشتهاند كه افلاطونيان را بگويند «اشراقيّون» و ارسطوييها را بگويند «مشّائيّون»، شايد در آنجا اين نامگذاريها نبوده است. از اين جهت در كلمات خود آنها اين اصطلاحات ديده نميشود.
همانطور كه عرض كردم بعديها علم كلام را اينطور تعريف و نامگذاري كردهاند، اين رشتههاي فلسفي و استدلالها و استنباطهاي فكري نيز در اسلام به اينطور تقسيم شده باشد؛ يعني فلاسفه بعدي كه آمدهاند راهها را از يكديگر جدا كرده باشند و
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۷ *»
بحثِ بر اساس استدلالِ محض و برهانآوردن بر اساس منطق ارسطويي را فلسفه مشّاء، و استدلالي كه با تصفيه باطن و اشراق همراه باشد، مكتب اشراق اسم گذاردهاند.
البته براي اين تقسيمبندي ميشود يك وجه مناسبي پيدا كرد كه شيخ مرحوم اعلياللّهمقامهالشريف به آن اشاره ميفرمايند كه آنچه در كلمات «سقراط» ظاهر بوده ـ و شايد در حال تدريس، مشي ظاهري هم داشته ـ آنچه به ظاهر سخن او مستند بوده، فلسفه مشّاء ناميده شود، و آنچه از اشارات و تلويحات در كلمات خود ميگذاشته، براي شاگرداني كه از آن جهات استفاده ميكردند، آنها فلسفه اشراق باشد.
اين وجهي كه ايشان ذكر ميفرمايند بهتر است از آنچه ديگران گفتهاند كه ارسطو چون موقع تدريس راه ميرفته و شاگردانش همراه او راه ميرفتند، از اين جهت به آنها مشّاء گفتند. چون همين ظاهر لفظ را گرفتهاند و مشي ظاهري در نظرشان آمده، اينطور توجيه كردهاند. اما اشراق اينطور نبوده و افلاطون راه نميرفته، مثلاً مينشسته و به تصفيه باطن دعوت ميكرده و بر اساس تصفيه باطن سخن ميگفته شده اشراق.
ولي اين وجهي كه شيخ مرحوم ذكر ميفرمايند براي اين اصطلاح توجيه دقيقِ صحيح و عميقي است. اما خود اين اصطلاح در زمانهاي آنان نبوده، از اين جهت در كلمات آنها نيست و بعدها اين نامها داده شده است. در هر صورت اين وجه كه اين بزرگوار در توجيه اين نامگذاري ذكر ميفرمايند عاليترين و دقيقترين وجه است.
مقصود اين است كه اين بحثها به طور آزاد وارد اسلام شد و مقيّد به قيد اسلام نبود؛ بلكه با اسلام بيگانه بود. بعدها فلاسفه اسلامي از آيات و روايات متشابه، مبهم و مجمل استفاده نموده و تطبيقاتي كردند. اينها اموري است كه بعد واقع شده است. اگرنه فلسفه خيلي آزاد و بدون هيچ قيدي وارد اسلام شد و ميان مسلمانان شايع گرديد. تمام آن كساني كه ابتدا به طرفداري از فلسفه پرداختند و در پي فلسفه رفتند، نه بر اساس اين بود كه فلسفه مقيّد به مطابقت با دين است. همانطور كه در تعريفش ذكر ميكنند هيچ تقيّدي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۸ *»
به مطابقبودن با دين ندارد. با دين مطابق شد شده، مطابق نشد، بحثي آزاد و مستقل است، بر اساس برهان يا بر اساس تصفيه باطن يا بر اساس هردو، پروايي از مخالفت با ظواهر نصوص ندارد. به جهت اينكه بحثهاي آزادي بود.
در اثر ضعف سلاطين و حكّام يا بگوييم خلفاي عباسي ـ خدا لعنتشان كند ـ و برقراري حكومت علويّين، يك زمينهاي براي بحثهاي آزادِ فلسفي فراهم شد. اين مباحث كاملاً مستقلّ، آزاد و بدون هيچگونه وحشتي مطرح ميشد. مدرسهاي آزاد و مكتبهايي آزاد بود كه با قرآن و فرمايشهاي رسول خدا۹ مطابقت ميكرد يا نميكرد مهم نبود، حتي اگر مخالفت ظاهري هم داشت هيچ پروا نداشتند، بدون پروا ميگفتند اين بحثي است كه ما از طريق برهان يا از طريق برهان و اشراق هردو به آن رسيدهايم. «وافقت الشريعة أم خالفت» را هم در تعريفش گفتند و اين تعريف نيز براي چنين بحثهايي بعد انتخاب شد؛ يعني تعريفي است كه بعد از شايعشدن فلسفه انتخاب شده است. همانطور كه در علم كلام عرض كردم.
البته ابتدا خيلي جرأت نداشتند. چون ميخواستند اين مباحث را در بين مسلمانان منتشر كنند، جرأت نداشتند آنها را آزاد نشر بدهند و منتشر كنند. از اين جهت اين مباحث در ابتدا خيلي در پرده شروع شد و نشر آنها به طور تدريجي به انجام رسيد.
در قرن چهارم هجري عدّهاي از فلاسفه بودند كه يا واقعاً از خارج اسلام داخل اسلام شده بودند و مسلمان نبودند و به ظاهر اظهار اسلام ميكردند يا اينكه اگر مسلمانزاده بودند و در بين مسلمانان بودند، اين كارِ بزرگ را به عهده گرفتند كه فلسفه را به شكل بحثهاي آزاد و مستقل در ميان مسلمانان نشر بدهند. اين فلاسفه عدّهاي بودند كه نميگذاشتند اسم و خصوصيّاتشان آشكار بشود. تاريخ اجمالاً چهار پنج نفر از اينها را ذكر ميكند. مركز اصلي اينها بصره بود، بعد در بغداد هم شعبهاي تشكيل دادند و شروع به فعّاليت كردند. ولي در خفا و پنهاني و خيلي پوشيده تا كسي متوجّه نشود.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۱۹۹ *»
يكي از اينها «ابوسليمان محمّد بن معشر بسطي» معروف به «مقدّسي» يا «مَقدِسي» است كه اهل بيتالمقدس بوده است. ديگري «ابوحسن علي بن هارون زنجاني» و ديگري «ابواحمد مهرجاني» است. به نقلي همين شخص را «محمّد بن احمد نهرجوري» گفتهاند. ديگري «ابوحسين عوفي» و ديگري «زيد بن رفاعه» است. اينها كساني بودند كه از زمره چنين فلاسفهاي بودند كه در قرن چهارم هجري مطابق با قرن دهم ميلادي مشغول فعّاليّت شدند ـ البته با كمال اختفا ـ براي انتشار فلسفه به عنوان بحثهاي آزاد و مستقلّ از اسلام كه هيچ كاري به اسلام ندارد كه اگر نظريّاتش با اسلام مطابق شد شده، اگر هم نشد نشده، آنها از مخالفت با اسلام پروا نداشتند. ميدانيد اين فعّاليّتي بود كه بايد كاملاً مخفيانه به انجام ميرسيد و به تدريج طرفداراني پيدا ميكرد تا بتوانند يك مكتب رسمي آزاد داشته باشند.
«احمد زكي باشا» كه همان پاشا است ـ در عربي باشا ميشود ـ او از «ابوحيّان توحيدي» مطالبي را در زمينه فعاليّتها و طرز تفكرّات اينها ذكر ميكند. يكي از آنها «زيد بن رفاعه» است كه درباره او ميگويد: او در مذهب متّهم بود و نوعاً او را بيدين ميدانستند. وزير؛ «صمصام الدوله» فرزند «عضد الدوله» از همين ابوحيّان در مورد زيد بن رفاعه سؤال ميكند «إنّي لاأزال أسمع من زيد بن رفاعة قولاً يريبني و مذهباً لا عهد لي به و كناية عمّا لا أحقّه و إشارة إلي ما لايتوضّح شيء منه يذكر الحروف و يذكر اللفظ و يزعم أنّ الباء لمتنقط من تحت واحدة الا لسبب و التاء لمتنقط من فوق اثنتين لعلّة و الألف لمتعجم الا لغرض و أشباه هذه»([۱۶۰]) ميگويد: من نوعاً از زيد بن رفاعه حرفهايي ميشنوم كه مرا به شكّ مياندازد و مذهبي را ميشنوم كه اصلاً من ياد نميدهم و به خاطرم نگذشته است و كناياتي است كه من نميتوانم درست آنها را تحقيق كنم و بفهمم و اشارههايي است كه چيزي از آنها واضح نميشود. حروف و لفظ را ذكر ميكند و اينطور گمان ميكند كه باء نقطهدار نشده و در زيرش يك نقطه گذارده نشده مگر روي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۰ *»
جهتي، تاء نقطهدار نشده و در بالايش دو نقطه قرار نگرفته مگر به علّتي، الف بدون نقطه نشده مگر روي غرضي. وزير به ابوحيان ميگويد: اينطور چيزها را از او ميشنوم.
ابوحيان مردي تاريخدان است كه در زمان خودش تحقيقاتِ تاريخي، علمي و فلسفي داشته و با نوع علما و دانشمندان زمانش معاشر بوده است. از اين جهت وزير با او اين مطلب را در ميان ميگذارد كه از «زيد» اينطور ميشنوم. آن وقت ابوحيان شروع ميكند در مورد ذكاوت، ادب، علم و فطانت زيد به مبالغهگويي، همچنين اينكه او خيلي انديشمند است و در آراء و ديانتها وارد است و در هر فنّي، تصرّف و دخالت دارد و از آن بهرهمند است. شروع ميكند به ذكر توصيفهاي ديگري درباره زيد بن رفاعه.
اما بقيّه اينها و خصوصيّات تاريخيشان روشن نيست. همين وزير كه از مذهب زيد سؤال ميكند، ابوحيان در جواب ميگويد: «لاينسب إلي شيء» نميتوانيم او را به مذهبي نسبت بدهيم. «و لايعرف له حال» حال او معلوم نيست كه چه كاره است. «حيث أنّه تكلّم في كلّ شيء» زيرا در همه چيز حرف ميزند. «و غليانه في كلّ باب و لاختلاف ما يبدو من بسطته ببيانه و سطوته بلسانه». همچنين به جهت اختلاف اموري كه از او آشكار ميشود؛ يعني تناقضگوييها و امور مختلفي كه به واسطه بسط و توسعه بيان و تسلّط در زبان دارد. ابوحيان ميگويد: او در بصره ساكن است. با جماعتي آشنا است كه صاحبان علم و صناعتاند. چهار نفر از اينها را كه ذكر كرديم نام ميبرد و ميگويد: «زيد بن رفاعه با اينها معاشر است ولي از نظر منزلت علمي، رتبهاش از آنها پايينتر است. با اينكه داراي چنين معرفت و شناخت گستردهاي است و با داشتن چنين سعه اطلاعات، از آنها رتبهاش پايينتر است.
ابوحيان درباره اين چند نفر كه تحقيق كرده توضيحاتي ميدهد، ميگويد: «و كانت هذه العصابة قدتألّفت بالعشرة و تصافَت بالصداقة و اجتمعت علي القدس و الطهارة و النصيحة فوضعوا بينهم مذهباً زعموا أنّهم قرّبوا به الطريق إلي الفوز برضوان اللّه و ذلك
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۱ *»
أنّهم قالوا إنّ الشريعة قد دُنّست بالجهالات و اختلطت بالضلالات و لا سبيل إلي غسلها و تطهيرها الا بالفلسفة لأنّها حاوية للحكمة الاعتقاديّة و المصلحة الاجتهاديّة و زعموا أنّه متي انتظمت الفلسفة الاجتهاديّة اليونانيّة و الشريعة العربيّة فقدحصل الكمال».([۱۶۱]) اينها حقايق تاريخي است كه واقعاً نشان ميدهد چهطور فلسفه در اسلام نفوذ كرد و اين بلائي كه بر سر اسلام و مسلمين آمد از اين تفكّرات باطل بوده است.
عبارتش را ترجمه ميكنم. ابوحيان درباره اينها ميگويد: اينها جمعيّتي هستند كه با يكديگر بر اساس معاشرت با هم مؤتلف شدهاند و بر اساس صداقت با يكديگر معاشرند. اجتماعشان بر اساس قدس، طهارت و نصيحت است. بين خودشان اين مذهب را قرار دادهاند و بر اساس اين مذهب سلوك ميكنند. گمان ميكنند كه به وسيله اين مذهب راه رسيدن به رضوان و رضايت خدا را نزديك كردهاند. آنها اينطور ميگويند: شريعت به واسطه جهالتها تدنّس پيدا كرده، كثافتها اطرافش را گرفته و به اين جهالتها و ضلالتها مخلوط شده است. ـ به علم كلام اشاره دارد. البته در آن زمان علمي به اسم علم كلام نبوده مگر همان تفكّراتِ بر اساس مجادلات يا مستفاد و مستند به متشابهات. ـ راهي براي شست و شوي شريعت و تطهير آن نيست مگر به وسيله فلسفه. چرا؟ به جهت اينكه فلسفه حاوي حكمت اعتقادي و مصلحتهاي اجتهادي است. اينطور گمان ميكنند كه هر وقت فلسفه اجتهادي يوناني با شريعت عربيّه كه مرادشان اسلام است، با هم مخلوط و منتظم گشت، آنگاه كمال حاصل ميشود.
همچنين وزير از ابوحيان راجع به مقدّسي يا مقدِسي سؤال ميكند: او چهطور است و درباره شريعت و فلسفه چه ميگويد؟ آن وقت ابوحيان شروع ميكند به ذكر مطلبي در اين زمينه كه از آن مطلب ميخواهد استدلال كند بر اينكه اين شخص فلسفه را بر شريعت مقدّم ميدارد و ارزش ميدهد. درباره او اينطور ميگويد: «الشريعة طبّ المرضي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۲ *»
و الفلسفة طبّ الأصحّاء و الأنبياء يطبّون المرضي حتي لايتزايد مرضهم و حتي يزول المرض بالعافية فقط و أما الفلاسفة فإنّهم يحفظون الصحّة علي أصحابها حتي لايعتريهم مرض أصلاً و بين مدبّر المريض و بين مدبّر الصحيح فرق ظاهر و أمر مكشوف لأنّ غاية تدبير المريض أنينتقل به إلي الصحّة هذا إذا كان الدواء ناجعاً و الطبع قابلاً و الطبيب ناصحاً و غاية تدبير الصحيح أنيحفظ الصحّة و إذا حفظ الصحّة فقدأفاده كسب الفضائل و فرّغه لها و عرّضه لاقتنائها و صاحب هذه الحال فائز بالسعادة العظمي و قدصار مستحقّاً للحياة الالهيّة و الحياة الالهيّة هي الخلود و الديمومة و ان كسب من يبرأ من المرض بطبّ صاحبه الفضائل أيضاً فليست تلك الفضائل من جنس هذه الفضائل لأنّ إحداهما تقليديّة و الأخري برهانيّة و هذه مظنونة و هذه مستيقنة و هذه روحانيّة و هذه جسمانيّة و هذه دهريّة و هذه زمانيّة».([۱۶۲])
شريعت طبّ مريضها است. اما فلسفه طبّ صحيحها و سالمها است. انبياء مريضها را طبابت ميكنند تا اينكه مرضشان زياد نشود و اينكه مرضشان زائل گردد و فقط عافيت پيدا كنند. اما فلاسفه سلامتي را بر صاحبان سلامتي حفاظت ميكنند تا اينكه هيچگاه مرض بر ايشان عارض نشود. پس بين كسي كه حال مريض را تدبير ميكند و كسي كه وضع صحيح را تدبير ميكند فرق ظاهر و آشكاري است. چون نهايت تدبير مريض اين است كه به اين تدبير به سلامتي منتقل شود. اين در صورتي است كه اولاً دوا نتيجهبخش و ثمربخش باشد، طبع مريض هم قبول كند و طبيب هم خيرخواه باشد. اما غايت و نتيجه تدبير شخص صحيح و سالم اين است كه صحّت را حفظ كند. اين تدبير، صحّت را حفظ ميكند و وقتي كه صحّت را حفظ كرد، آنگاه اين تدبير كسب فضائل را به او افاده كند و او را براي فضائل فارغ سازد و او را در معرض استفاده و بهرهبرداري از فضائل قرار بدهد. معلوم است صاحب اين حالت، به سعادت عظمي فائز خواهد شد و براي حيات الهي مستحق خواهد گرديد، و حيات الهي همان خلود، جاويدبودن و دائميشدن است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۳ *»
(اشاره به اتصال و وحدت وجود است. اينها همه بر همان اساس است كه دارند).
اگرچه آن كسي هم كه از مرض شفا پيدا ميكند و سالم ميشود، به سبب خلاصشدنش از مرض و به واسطه طبيبش او هم كسب فضائل ميكند. اما آن فضائل نسبت به اين فضائل فرق ميكند و از جنس اينها نيستند. آن فضائلي كه از طريق شريعت به دست ميآيد فضائل تقليدي است اما اين فضائلي كه از طريق فلسفه به دست ميآيد فضائل برهاني است. آنچه از طريق شريعت به دست ميآيد، مظنون و «ظنّي» است ولي آنچه از طريق فلسفه به دست ميآيد همه «يقيني» است. آنچه از طريق فلسفه به دست ميآيد «روحاني» است، آنچه از طريق شريعت به دست ميآيد «جسماني» است. آنچه از فلسفه استفاده ميشود «دهري» است، آنچه از شريعت استفاده ميشود «زماني» است.
«احمد زكي پاشا» از «كشف الظنون» نقل ميكند كه او درباره «ابوحسن عوفي» ميگويد: «ايشان در مورد شناسايي اقسام موجودات و معرّفي آنها كتابي دارد و آن كتاب، رسالهاي بسيار لطيف است كه ذكرش در تاريخ حكما آمده است».([۱۶۳])
مقصود اين بود كه ـ حال ديگر بقيّه امور فعلاً باشد ـ از تاريخ حكما و فلاسفه برميآيد كه اين عدّه خيلي در اختفا بودند. از اين جهت تاريخ هم از به دست آوردن خصوصيّات اينها عاجز شده است. شايد فلاسفه «اخوان الصفا» همينها و امثال اينها باشند كه خيلي مخفي بودند. آنها توانستند فلسفه را به اين شكلِ آزاد و حتي حاكم بر شريعت و اسلام، در اسلام داخل كنند. تقريباً فلاسفه از قرن چهارم به بعد، در پي اين افكار بودند كه در ابتدا با وحشت، ولي بعد خيلي آزاد و راحت اين مباحث را مطرح مينمودند. فلاسفه بعدي با خيالي آسوده پي اين كار را گرفتند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۴ *»
در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم زمان انتشار اين مباحث توسط «بوعلي سينا»، «فارابي» و «شيخ اشراق» رسيد. اينها با اينكه در اسلام بودند، مدّعي اسلام بودند و تظاهر به اسلام داشتند، اما خيلي آزادانه مباحث فلسفه را شايع كردند. اصلاً مدارس و مكاتب فلسفي داشتند و با خيال آسوده ناشر اين افكار شدند. چه اين قواعد و موازين با اسلام سازش داشت يا نداشت. در آن موقعي كه اينها شروع به نشر اين مباحث كردند، خيلي تقيّد نداشتند كه حتي استدلال به آيات و رواياتي داشته باشند.
اگر گاهگاهي در كلماتشان استناد به آيهاي يا به حديثي ديده ميشود، نه به اين منظور بوده كه ما از اين آيه و حديث اين استفاده را كردهايم؛ بلكه از اين جهت بوده است كه حرف ما را اسلام هم ميزند، در اسلام هم اين مطلب مثلاً اين اندازه بيان شده است. نه براي استشهاد بوده، نه براي استدلال بوده و نه براي نظر ديگري، فقط براي همين بوده كه در اسلام هم اين مطلب هست. مسلمانان نگران نشوند كه اين حرف تازهاي است و در اسلام سابقه ندارد. آنچه بود، همينطور در اين زمينهها ادامه داشت.
علم كلام هم در همين قرنها؛ يعني قرن ششم و قرن هفتم شكل خود را تغيير داده، از آن خشكي و جمود بيرون آمده و رنگ فلسفي به خود گرفته بود. چنان كه ميبينيم «تجريد الاعتقاد» خواجه نصير طوسي و «شرح حلّي» بر آن، كتابي است كه خيلي جنبه فلسفي پيدا كرده و در آن از نوع مباحث فلسفي سخن به ميان آوردهاند.
و نيز مشاهده ميكنيم كه مثل خواجه نصير طوسي و حلّي با اينكه مدّعي تشيّع هستند اما چهقدر آزاد بحث ميكنند، مقيّد نيستند كه حديثي و آيهاي عنوان كنند، تقيّد به اين ندارند كه لاأقل مثل متكلّمان در چهارچوبه اسلام و در چهارچوبه آيات و روايات باشند؛ بلكه مسائل خيلي بيپروا به شكل آزاد مطرح شده است. خيلي در آن استدلال به آيهاي و استدلال به حديثي كم است و شايد هم بشود گفت نيست، تمامش مجادلات و به اصطلاح براهين است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۵ *»
اما عرفان و تصوّف همانطور كه آن هم در ابتدا فقط همان طريقه سلوك بود و جنبه نظري نداشت. يك اموري را در سلوك، پيشه كرده بودند و اسمش تصوّف بود. گاهگاهي هم بر اساس همان انحرافها، ضلالتهايي را كه قبل از اسلام گرفتار آنها بودند يا از طوايف مختلف براي مسلمانان فراهم شده بود، مطرح ميكردند. اما به شكل نظر، استدلال، مكتب و به شكل عنوانِ بحثي نبود؛ مثل كلماتي كه نوعاً از «بايزيد بسطامي» يا از «شبلي» يا از «حلاج» و مانند اينها نقل شده است. نه اين بود كه ميخواستند مطلبي علمي و عرفاني مطرح كنند.
اينها همان سوابق ذهني قبل از اسلام بود، استفادههايي بود كه از ديگران در ميان مسلمانان فراهم شده بود و به اصطلاح زبان به زبان ميچرخيد، آنها را اظهار ميكردند ولي مكتبي، كتابي و رشتهاي علمي نبود. فقط شكل عمل و سلوك و رياضت داشت. گاهگاهي هم بر مبناي همين رياضتها اظهاراتي ميكردند، شعري ميسرودند و وصفِ حالي ميكردند.
اما اين فلسفه آزاد از قرن چهارم به اين طرف زمينه فراهم كرد براي اينكه عرفان هم مكتب شود و به شكل نظري درآيد و اشراق هم همراه با استدلال باشد كه از همين فلاسفه سرچشمه گرفت. آنها هم از نوع اين مطالب و از فلاسفه يونان يا فلاسفه ايران استفاده كردند و به شكل مكتب شد. نوبت به «محييالدين» كه رسيد، زمان او اصلاً عرفان جنبه مكتب، تدريس و كتابشدن پيدا كرد. مباحث از شكل عمل بيرون آمد، شكل تفكّر به خود گرفت و شكل اساسي پيدا كرد. از آن زمان به بعد اسمش را عرفان نظري و مكتب محييالدين گذاشتند و تا آن زمان مكتبي و اساسي نبود، به همانطور بود كه عرض كردم. تقريباً از قرن چهارم به وسيله همين «اخوان الصفا» و امثال آنها از فلاسفهاي كه اين افكار را منتشر ميكردند، اين مكتب پيدا شد.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۶ *»
پس عرفان هم كه جنبه مكتب و جنبه تدريس و نظر پيدا كرد، از نتيجه فعاليّتهاي همين فلاسفه قرن چهارم به بعد بود. نوبت به محييالدين كه رسيد ديگر اساسي پيدا كرد. او با آن ذوق سرشار عرفاني خودش توانست يك عدّه مباحثي را عنوان كند، اساسي قرار بدهد كه هنوز هم اساس عرفان نظري است و تمام عرفاي بعد از او بر اساس همان نظريّات و تفكّرات او عرفان را دنبال كرده و ميكنند و هنوز هم ادامه دارد.
پس هم فلسفه مشّاء و هم فلسفه اشراق و هم مكتب عرفان به طور مستقل رسميّت پيدا كردند. علم كلام هم كه تقريباً حالت تعطيلي به خود گرفت و متكلّمان ديگر كمتر استقلالي داشتند تا بتوانيم بگوييم علم كلام جداگانه و به طور استقلال مطرح بود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۷ *»
جلسه پانزدهم
(چهارشنبه ۱۷ ماه مبارك رمضان ۱۴۰۸)
¬ مبناي تفكّر اسلامي تا قرن چهارم
¬ تلاش فلاسفه قرن چهارم در تطبيق فلسفه يونانيان با اصول شرايع
¬ فلسفه اصيل يوناني و انحرافهاي آن
¬ حكما در تفريعات خود بر اصول حكمت و نيز در ترجمهنمودن كتب يونان به عربي دچار انحرافها شدند
¬ تلاش گروه باطنيّه در نشر فلسفه
¬ بيان ابوحيان توحيدي در تلاش فلاسفه در نشر فلسفه
¬ منابع و مآخذ فلاسفه اسلامي
¬ تلاش فارابي و بوعلي در ترويج فلسفه يونان
¬ نقل عبارت ديگري از ابوحيان
¬ انتشار آثار فارابي و بوعلي تا قرن يازدهم
¬ تحوّل روش كلامي شيعه در زمان خواجه نصير طوسي
¬ نفوذ فلسفه و عرفان به طور رسمي در تفكّر شيعي
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۸ *»
سخن در نفوذ فلسفه در اسلام و مسلمانان و بعد هم سرايت آن در تفكّر شيعه بود. اجمالاً عرض شد تا حدود قرن چهارم هجري مبناي تفكّر بر همان اساس كلام بود كه بر روش معتزله و روش اشاعره يا بر مباني روايات از ائمه هدي: كه روش شيعي ناميده ميشد مبتني بود. در قرن چهارم فلاسفهاي پيدا شدند و در اثر ترجمهشدن كتب يونانيان كه به دستور خلفاي عباسي و مخصوصاً هارون الرشيد و مأمون لعنةاللّهعليهما انجام شد فلسفه گسترش يافت، به خصوص در زمان هارون. زيرا او اظهار كرد كه خوابي ديده و بايد به آن خواب عمل كند. از اين جهت خيلي اصرار داشت در ترجمهشدن كتب ارسطو به عربي. اين كتب ترجمه شد و در اختيار مسلمانان قرار گرفت. عدّهاي پيدا شدند كه برداشتهايي از اين كتب داشتند و در واقع ناشر فلسفه بودند اما خيلي به طور مخفي و زياد جرأت تظاهر نداشتند.
شرايط سياسي هم مقتضي بود كه اين اقدامات را داشته باشند. چون در آن قرن در دولت و حكومت عباسيّين ضعفي رخ داده بود. از طرفي علويّين هم اقداماتي براي حكومت و تضعيف دولت عباسي داشتند. عدّهاي در مغرب و در عراق پيدا شده بودند كه آشوبهايي فراهم كرده بودند، همچنين فاطميّين در مصر، قرامطه در بحرين و عدّهاي در طبرستان، در بخش گستردهاي از فارس و عراق براي آلبويه تسلّطي فراهم شده بود، بعد هم تسلّطي براي همْدانيّين در شمال سوريه پيدا شده كه به آنها ضميمه شد و در بخشي از سوريه فعلي مابين دجله و فرات در نواحي حُمص بود. علويّين تقريباً قدرتي به دست
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۰۹ *»
آورده بودند. تا آخر منجر شد به اينكه توانستند در بغداد بر عباسيّين غلبه كنند و خاندان «بويه» حكومتي تشكيل بدهند.
اين امور باعث شد كه براي فعاليّت فكري و علمي اين فلاسفه در قرن چهارم زمينهاي فراهم شود. زيرا اوضاع سياسي و فكري مضطرب بود. اين افكار هم نسبتاً جديد بود، بنابراين براي پذيرشِ افكار اينها كاملاً زمينه فراهم بود. هدف اينها بيشتر اين بود كه بتوانند يك تطابق و سازشي بين افكار فلسفي و اصول شرايع ـ به خصوص اسلام ـ فراهم سازند. چون مذهب و دين رسمي كشورهاي اسلامي، اسلام بود و اينها هم در كشورهاي اسلامي بودند، همّتشان بر اين بود كه بتوانند بين اين فلسفهاي كه از يونان آمده با جميع جوانب و ابعادش در همه رشتهها، يك سازش و الفتي با ظواهر شريعت اسلام برقرار كنند. به اين جهت ناچار شدند كه مقداري به تأويل آيات و احاديث بپردازند و تبليغاتشان را بر اساس اين منظور قراردهند كه هم به شكل اسلام باشد و رنگ اسلام داشته باشد و هم اصول و مباني آن از همان فلسفه يونان و يونانيان سرچشمه گرفته باشد.
البته ميدانيم اصول و مباني فلسفه يونان به طور صحيحش از انبياء رسيده بود. به فرموده شيخ مرحوم اعلياللّهمقامه كه ميفرمايند: همانطور كه فقها در اصول و مباني دين و شريعت ظاهره احكام را از قرآن و سنّت بايد استفاده كنند، ولي در مقام تفريع از آراء خود استفاده ميكنند كه هرچه تغيير و تبديل هست در همين تفريعها است، همينطور اينها هم ابتدا آنچه از انبياء: گرفتند و انبياء تعليم فرموده بودند، حق بود. اصل حكمت از انبياء بوده، اما حكما در تفريعات بر همان اصول و مباني، دچار اشتباهات و انحرافات شدند و تأويلات و تحريفات انجام دادند. بعد هم كه ترجمه شد درد اضافه شد و مشكل بيشتر گرديد كه ندانستند مثلاً اصطلاح مقابل با فلان اصطلاح كدام است.
همانطور كه اجمالاً تذكّر دادم در خود ترجمهكردن اشتباهات و اشكالات زيادي پديد آمد. پس اين مباني فلسفي يا افكار و تفريعاتِ فلسفي كه به دست اين عدّه از
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۰ *»
فلاسفه قرن چهارم افتاد و خواستند آنها را در ميان مسلمانان نفوذ بدهند، با چنين تحريفات، تغييرات و تأويلاتي همراه بود. به همين شكلِ باطل، شروع كردند به انتشار و نشر اين افكار در ميان مسلمانان.
گروههاي مختلف نيز در كشورهاي اسلامي مترصّد بودند كه افكار تازهاي به دست بياورند و روشهاي تازهاي در تفكّر داشته باشند كه بعضي از آنها را به باطنيّه تعبير آوردهاند. اينها خيلي مشتاق مباحث علمي جديد و تأويلات جديد بودند و بيشتر از اين فلاسفه حمايت و طرفداري كردند. اما اين فلاسفه روش خاصّي داشتند كه در اين مقدمه اجمالاً به آن اشاره شد كه نسبت به اديان و مذاهب تعصّب خاصّي نداشتند. اسلام را هم كه اختيار كرده بودند، براي اين تطبيقات بود، از جهت گسترش و تسلّط اسلام بود، نه اينكه به خصوص براي اسلام احترام يا تعظيمي قائل باشند. آنها هدفشان اين بود كه فلسفه بر اساسي پيش بيايد كه با جميع اديان و مذاهب سازش داشته باشد.
«ابوحيّان توحيدي» از فلاسفه قرن چهارم مطالبي را نقل ميكند كه اجمالش اين است، ميگويد: اين حكما و فلاسفه در اين زمينه به يكديگر سفارش داشتند، مخصوصا بر اينكه تعصّب به مذهبي نورزند. اين سفارش كه يك برنامه اساسي بود، از ناحيه آنها براي يكديگر صادر ميشد. عين عبارت او اين است: «و بالجملة ينبغي لأخواننا أيّدهم اللّه تعالي الا يعادوا علماً من العلوم أو يهجروا كتاباً من الكتب و لايتعصّبوا علي مذهب من المذاهب. لأنّ رأينا و مذهبنا يستغرق المذاهب كلّها و يجمع العلوم جميعها و ذلك أنّه هو النظر في جميع الموجودات بأسرها الحسيّة و العقليّة من أولها إلي اخرها، ظاهرها و باطنها، جليّها و خفيّها بعين الحقيقة من حيث هي كلّها من مبدأ واحد و علّة واحدة و عالم واحد و نفس واحدة محيطة جواهرها المختلفة و أجناسها المتباينة و أنواعها المفنّنة و جزئيّاتها المتغيّرة».
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۱ *»
سفارشي كه اين فلاسفه قرن چهارم به يكديگر داشتند اين بود كه نبايد با علمي از علوم دشمني كرد، از كتابي از كتب دوري كرد و تعّصب بر مذهبي از مذاهب ورزيد، به جهت اينكه رأي و مذهب ما اين است كه همه مذاهب را شامل باشد و جميع علوم را فرابگيرد. زيرا اين نظر، رأي و مذهب ما است كه فكر و تفكّر در جميع موجودات است: چه حسّي، چه عقلي از اول موجودات تا آخر موجودات؛ يعني فلسفه يك ديد وسيع و عميق، نسبت به همه موجودات دارد و همه از شئونات و فروعات فلسفه هستند. موضوع جميع علوم در فلسفه اثبات ميشود. ظاهر و باطن، پنهان و آشكار همه علوم و موجودات را شامل است. به چشم حقيقتبيني شناخت خودِ حقيقتي است كه آن از يك مبدأ، يك علّت، يك عالم و يك نفس سرچشمه ميگيرد و به جميع جواهر مختلفه و اجناس متباينه موجودات و انواع مختلفه و جزئيّات متغيّره احاطه دارد.
اين بيانشان نشان ميدهد كه اينها مذهب و دين را بالأصاله احترام نميگذاشتند. مذاهب هم كه ميگفتند براي خاطر اين بود كه در دلها نفوذي داشت كه از جمله اسلام بود. ميخواستند فلسفه را با اين مذاهب و به خصوص با اسلام تطبيق كنند تا به خورد مردم بدهند و جايگزين تفكّرات ديني كنند و براي نوع تفكّرات مرجع و مبنا باشد به طوري كه آيات بر همين نظريّات بايد تأويل بشود. خلاصه، فلسفه بر اسلام حاكم و غالب باشد و اسلام بر گرد افكار فلسفي بگردد. البته بنا بر آنچه اينها خواستند ميبينيم بعد به مقصود خودشان رسيدند و اين ضربه را بر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.
از نوع افكار و كتب اينها در آن قرن به خوبي به دست ميآيد كه اينها از تمام اديان متأثّر بودند؛ به اين معنا كه در عين حالي كه به اسلام و مباني آن و به آيات قرآن استشهاد ميكردند، تعابيري داشتند كه با مذهب و ديانت مسيح و مسيحيّتِ آن زمان نيز سازش داشت. همچنين تعابيري داشتند كه حتي با مذهب مجوس سازش داشت. اين تعابير را از آن مذاهب گرفته بودند كه به ذكر اين موارد نيازي نيست. فعلاً به طور اجمال
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۲ *»
در اين مبحث وارد شدم و اشاره كرده، ميگذرم. در تعابيرشان از همه اديان و مذاهب، تعابير و اقتباسهايي برداشت شده و تطبيقاتي با اصول و مباني و تفكرّات فلسفيشان موجود است. كتبي كه در آن قرن از اين فلاسفه در دست است، كتبي است كه به اين مسائل پرداخته و اين امور را بررسي كردهاند. اجمال اين مطلب را «ابوحيّان توحيدي» از قول خود آنها ذكر ميكند كه گفتهاند:
«و الغرض منها إيضاح حقايق ما أشرنا إليه و نبّهنا في هذه الرسائل عليه أشدّ الايضاح و البيان يأتي علي ما فيها فيتبيّن حقايقها و معانيها ملخّصةً مستوفاةً مهذّبةً مستقصاةً ببراهين هندسيّة يقينيّة و دلائل فلسفيّة حقيقيّة و بيّنات علميّة و حجج عقليّة و قضايا منطقيّة و شواهد قياسيّة و طرق إقناعيّة لايقف علي كنهها و لايحيط بحقايقها و لايحصلها و لا شيئاً منها الا من ارتاض بما قدّمنا و حذق و عرف و تدرّب فيها و تمهّر (مهارت پيدا كردن) أو بما يشاكله إذ هذه الرسائل كلّها كالمقدّمات لها و المداخل إليها و الأدلّة عليها و الأنموذج منها لاينفتح غلق معطاصها و لاينكشف مستور غامضها الا لمن تهذّب بهذه الرسائل أو بما يشاكلها من الكتب و الرسالة الجامعة من رسائلنا هي منتهي الغرض لما قدّمناه و أقصي المدي و نهاية القصد و غاية المراد»
اينها در تعريف مكتبها و كتب فلسفي خودشان ميگويند: ما كتابهاي اصلي و مباني و حقايق اصلي را در نزد خودمان نگهداشتهايم و آنچه منتشر كردهايم تقريبا دلايل و نشانههايي است كه براي ورزيدهشدن عقلها در اختيار ديگران گذاردهايم تا با رجوع به اين كتب بتوانند آماده شوند براي بهرهمندي از آن كتب اصلي ما و آنچه در اختيار همه نگذاردهايم. اين كتب منتشر شده؛ مثل مقدّمات و مدخلهايي براي شناختِ آن كتب است و انموذجهايي است كه بايد آنها را بخوانند و بدانند تا بعد وارد كتب اصلي فلسفه شوند.
همانطور كه اكنون ميگويند: هركس بخواهد بر مباني و حقايق فلسفه واقف بشود، ابتدا بايد يك دوره كتب ابتدايي در فلسفه را طيكند تا بتواند در اثر ورزيدهشدن، به كتب
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۳ *»
مفصّل فلسفه رجوع كند. آنها نيز همين حرف را ميزدند. آن كتبي كه در اختيار مردم ميگذاشتند، كتابهايي بود كه در سطح پايينتر بود و به شكل مقدّمات بود كه آنها را اينگونه تعريف ميكنند.
ميبينيد در تمام اين تعبيرها به مباني و امور منطقي فلسفه اشاره است. «براهين هندسي»، «دلايل فلسفي»، «بيّنات علمي»، «حجج عقلي»، «قضاياي منطقي» و «شواهد قياسي» همينطور «طرق اقناعي» كه مجادلات باشد را ذكر ميكنند. اما اسمي از دين، ديانت و آيات قرآني در ميان نيست.
عرض شد همه آنها وسيله بود براي اينكه بتوانند بهانه درست كنند كه تطبيقاتي داشته باشند تا بدين وسيله فلسفه را در ميان مسلمانان نفوذ دهند. وقتي خودشان ميخواهند مصادر مباني و علوم خود را ذكر كنند كه از كجا استفاده شده، تصريح ميكنند كه يكي از مرجعهاي ما كتب حكما است كه تصنيف شده حكما است، و مقصودشان همان كتبي است كه از فلاسفه يوناني به عربي ترجمه شد، مخصوصا كتب ارسطو و افلاطون كه نوع اين كتابها بعد بر دو مبنا مشهور شد. عرض كردم در آن كتب، اين عبارات و اصطلاحات نيست. بعد در اين تقسيمبندي، كتب و مباني ارسطو را به مشّائين مشهور كردند و كتب افلاطون و طرز تفكّر او را به اشراقيين. پس از آن كه آن كتابها را ترجمه كردند اينطور اصطلاح كردند، و هنگامي كه آن كتب به زبان عربي ترجمه شد، اين تقسيمبنديها و نامگذاريها در نظرشان نبود، صرف نقل همان كتب درنظربود و به خود ترجمه اكتفا شد.
پس يكي از مراجع فكري و علمي اينها طبق تصريحات خودشان كتب تصنيف شدهاي بود كه در علوم مختلفه رياضيّات، طبيعيّات و الهيّات از حكما در دست بود. بعد همينطور خودشان ميگويند ما به كتب منسوب به ديانتها هم رجوع كرديم و مرجع ما بود؛ مثل تورات، انجيل، قرآن و ساير صحفي كه منسوب به انبياء است و در دست بوده است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۴ *»
همچنين مرجع خود را كتاب تكوينيّات و طبيعيّات ذكر كردهاند. ميگويند رجوع به اشكال هندسي موجود در عالم كون: خود وضع افلاك، اقسام بروج، خود حركات كواكب، مقادير اجرام سماوي و ساير فنوني كه در اين عالم ديده ميشود و موجودات مركّبي كه در اين عالم است، رجوع همه به اينها بوده است. همچنين خودِ مصنوعات بشري و آنچه بشر توانسته تا آن موقع در علم و صنعت پيشرفت كند، همه مورد رجوعشان بوده است. ميگويند ما به بواطن اين امور تسلّط پيدا كرده، آگاهي يافتيم و آنها را مبناي مباحث خودمان قرار داديم. همچنين «جواهر نفوس» بررسي حالات نفساني و انواع و جزئيّات آنها، بعد هم رسيدگي به عالم اجسام، مراجع فكري و علمي ما بوده كه به آنها رجوع ميكرديم.
باز همين ابوحيّان ميگويد: «بيشتر مذاكرات علمي اينها وقتي كه مجتمع ميشدند، در رشتههاي مختلف طبيعي بود و به خصوص در علم النفس زياد بحث ميكردند. همچنين در مورد محسوسات و عقل، عالم عقول و مباحث عقلي زياد بحث داشتند. رشتههاي فلسفي و علومي را كه در قرن چهارم منتشر كردند، مقدار زيادي رياضيّات بود. رياضيّات را بر همه چيز مقدّم ميدانستند حتي در مباحث فلسفي خود رشته رياضيّات را بر همه رشتهها مقدم ميداشتند.
علتش هم اين بود كه گويا به مذهب «فيثاغورثيّين» معتقد بودند كه در نظر آنها مبناي عالم و اصل عالم «عدد» بوده است. روي اين جهت به علم رياضي و رشتههاي رياضي خيلي اهميّت ميدادند. در رشته رياضي مسائلي را كه مطرح ميكردند در مورد عدد، هندسه، نجوم، طلسمات، عزائم، اقسام سحر، شعبذات، خرافات و مانند اينها را بررسي ميكردند و به اين امور بيشتر رسيدگي مينمودند. در نزد آنها موسيقي، جزءِ علوم رياضي به شمار ميآمد.
اصول اَلْحان را ذكر ميكردند و معلوم بود كه مكتبشان در اين رشته، خيلي از افكار فلاسفه يوناني ـ كه مشهور به «اسكندريّون» بودند ـ رنگ و الهام گرفته است. در همين
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۵ *»
رشته، در منطق هم گفتوگو ميكردند و خوب نشان ميدادند كه در منطق از نظريّات «ارسطو» و آراء «فرفوريوس» تجاوز نميكنند و مطابق تفكّرات اينها سلوك ميكنند.
فرفوريوس در شهر «سور» از سواحل شام زندگي ميكرده و بعد از «جالينوس» بوده، ولي در تفكّرات ارسطويي خيلي قوي بوده و نظريّات او در فلسفه مطرح است و هنوز هم نظريّات او را ذكر ميكنند. گمان ميكنم ـ اينطور كه يادم ميآيد ـ در بحث وجود ذهني نظريّهاي از نظريّات او عنوان ميشود و روي آن گفتوگو ميكنند.
رشته ديگري كه در تفكّراتِ اينها زياد مطرح بوده، اقسام رشتههاي «علوم طبيعي» بوده كه در خود امور طبيعي بحث ميكردهاند. در اين مسائل نيز بيشتر از نظريّههاي «ارسطو»، «فيثاغورث» و «افلاطون» استفاده نمودهاند. راجع به «زمان»، «مكان»، «حركت»، بعد هم در «مركّبات» عالم مانند: معادن، نباتات، حيوانات و انسان، و در مورد «نفس» و شئونات نفساني، مخصوصا بحث «لذّت و الَم» در مباحث نفسيّات مطرح بوده، «كيفيت احساس و ادراك» مورد بحث قرار گرفته، حرارت، برودت، رطوبت و يبوست كه «طبايع اربعه» است را كاملاً مورد بحث قرار دادهاند. همچنين كيفيت استخراج «مزاج» از طبايع اربعه مورد بحثشان بوده. بعد بحث منجر شده به كيفيت نشو، ارتقاء و تكامل موجودات از مرحلهاي به مرحلهاي، تمامي اينها در اين رشته مورد بحث قرار ميگرفته است.
بخش ديگري كه در تفكّرات اينها خيلي بررسي شده، نفسانيّات و عقلانيّات بوده است كه در اين رشته نيز طبق نظر «فيثاغورث»، «افلاطون» و «ارسطو» سير كردهاند. به خصوص خيلي پافشاري داشتهاند كه روي مذهب «نوافلاطوني» بيشتر سخن بگويند. در تعليل صدور موجودات از «مبدأ فيّاض» به قول آنها و ذات حق، همچنين كيفيت تكثّر موجودات و ابتداي پيدايش عقل، بعد پيدايش نفس، بعد همينطور نزولاً پيدايش موجودات به ترتيبي كه آنها ذكر ميكردند، و سپس مدارج صعود و تكامل را به همين قسم بررسي كردهاند.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۶ *»
بخش ديگر و مباحث ديگري كه در بحثهاي اينها زياد روي آنها كار شده، مربوط به آراء و مذاهب و ديانتها است. راجع به خود «نبوّت» و «ولايت» و «تصرّفات» و ساير شئوناتي كه به امر دين انتساب پيدا كرده از قبيل: ملائكه، نوع وحي و اين قبيل مطالب كه تمامي مباحثي دامنهدار است، بحث شده است.
من تعمّد دارم اجمالِ اين عرايض را مطرح كنم تا اينكه اكنون كه به فلسفه مراجعه ميكنيم و ميبينيم اينقدر بحثها در فلسفهها گسترش يافته، بدانيم كه همه اينها از اين فلاسفه أخذ شده و از كتب يونانيان بوده كه به همان تفصيل و به همان شكل در اسلام وارد شد و فقط با آيات و روايات تطبيق گرديده، شكل ديانت به خود گرفت و اين مباحث به ديانت نسبت پيدا كرد.
در اين قسمت كه بررسي آراء، مذاهب و اديان بود، اينها بيشتر سعي كردهاند كه بتوانند بين دين و فلسفه سازشي برقرار سازند. ميبينيم اين كار از قرن چهارم كه گذشت تا اوائل قرن پنجم ادامه داشت. ديگر از اوائل قرن پنجم ما تأثيراتش را مشاهده ميكنيم به خصوص در مباحثي كه از «فارابي» و همچنين از «ابوعلي سينا» در دست است.
«محمّد بن ترخان فارابي» در اسلام طريقه مشّائين را كه همان كتب ارسطو و مباني ارسطويي بود احيا كرد و به حسب اصطلاح معلّم ثاني شد. همانطور كه ارسطو در يونان معلّم اول است، او هم در اسلام معلّم اول، و نسبت به ارسطو معلم دوم است؛ بلكه در اسلام فقط او آن مباحث را زنده كرد. وفاتش در دمشق سنه (۳۳۹) واقع شد. اينها مورد حمايت حكّام قرار ميگرفتند. موقع مردنش «سيف الدوله» با چهار نفر از خواصّ حكومتي بر او نماز گزاردند و او را در سن هشتاد سالگي كه فوت شد در «باب الصغير» دمشق به خاك سپردند. او در اين باره كه تطبيقي، توفيقي و سازشي بين دين و فلسفه برقرار سازد، خيلي فعاليّت داشته است. همينطور كه «بوعلي سينا» اين كار را كرده كه البته بعد از او بوده است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۷ *»
ميبينيم تقريباً همه اين كار در ابتداي غيبت كبري رخ داده است. شروع غيبت كبري در (۳۲۹) هجري، و فوت فارابي در (۳۳۹) بوده است. تقريبا در ظرف ده سال چنين ترويج و فعاليّتي در زمينه انتشار فلسفه در ابتداي غيبت كبري انجام شده است. گفتهاند بوعلي سينا «حسين بن عبداللّه بن حسن بن علي بن سينا» در (۳۷۳) يا (۳۶۳) هجري تولد يافته و در (۴۲۷) هجري فوت شده است.
ميبينيم اين همه فعاليّت در زمينه پيشرفت فلسفه بر مبناي مشّائين و بر اساس تفكّرات ارسطويي در ابتداي قرن پنجم بوده كه اين فلسفه رواج پيدا كرد و در بين مسلمانان شايع شد. اساتيد و شاگردان همه بر اين مبنا سلوك ميكردند. بيشتر تحقيقشان در اين زمينه بود و زحمتها براي اين بود كه به افكار و فلسفه يونانيها رنگ اسلامي بزنند.
راجع به كتب منتشره از طرف فلاسفه قرن چهارم كه تقريبا براي فارابي، بوعلي سينا و بعديها مبنا شد، همين ابوحيان توحيدي ميگويد: «رأيت جملة منها و هي مبثوثة من كلّ فنّ بلا إشباع و لا كفاية و هي خرافات و كنايات و تلفيقات و تلزيقات». ميگويد: خود من تعدادي از اين كتب را ديدم كه در هر فنّي اظهار نظر كرده بودند. اما اشباع كننده و كفايت كننده نبود، همراه با خرافات و كنايات و تلفيقاتي بود كه جمعآوريها و تأليفات مختلفي بود. «و حملت عدّة منها إلي شيخنا أبيسليمان المنطقي السجستاني؛ محمّد بن بهرام و عرضتها عليه فنظر فيها أيّاماً و تبحّرها طويلاً ثمّ ردّها علي و قال: تعبوا و ما أغنوا و نصبوا و ما أجدوا و حاموا و ما وردوا و غنّوا و ما أطربوا و نسجوا فهلّلوا و مشطوا ففلفلوا».([۱۶۴]) ميگويد: من مقداري از اين كتابها را نزد استادمان بردم كه نامش «ابوسليمان منطقي» بود. معلوم ميشود كه در آن زمان اين شخص در همان رشته منطقِ مشهور از ارسطو استاد بوده كه به «منطقي سجستاني» مشهور بوده است. از نامش «محمّد بن بهرام» معلوم ميشود كه ايراني هم بوده است.
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۸ *»
ميگويد آن كتابها را بر او عرضه داشتم، او چند روز نگاه كرد و خوب بررسي نمود، بعد به من برگرداند و در تعريف آنها گفت: اينها زحمت كشيدهاند اما نتوانستند غني كنند، خود را به زحمت انداختهاند و در معرض اين امر قرار دادهاند، اما نتوانستهاند جاري سازند؛ يعني درست پياده كنند. اطراف اين مسائل گشتهاند، ولي وارد آنها نشدهاند. غنا؛ يعني خوشآوازي كردهاند اما نتوانستهاند شاد كنند. بافتهاند و در اثر اين بافته نيز هلهله كردهاند؛ يعني اطراف اين بافتههاي خودشان، سر و صدا راه انداخته، بعد هم در مقام آرايش برآمدهاند، اما خيلي ريزهكاري به خرج دادهاند. اگر «ففلفلوا» اشاره باشد به اينكه توانستهاند آرايشهاي خيلي كوچك كوچك انجام بدهند.
البته آنها خودشان تصريح كرده بودند كه اينها نمونههاي كوچك و مختصري است كه ما از اصل كتب خود ارائه ميدهيم براي اينكه كساني كه با اين كتب منتشره ما برخورد ميكنند، اگر پسنديدند و مفتون و طالب آنها شدند به ما و كتب ما رجوع كنند، اينها مقدّمات و مداخل است براي اينكه در مكتب ما داخل بشوند. بعد در اثر برخورد با خود ما و تعليم و تعلّم، معرفتشان زياد بشود. اينها را به عنوان مقدّمات و نمونههايي از افكار خود منتشر كرده بودند.
اين بود سرّ نفوذ و كيفيت نفوذ فلسفه يونان همراه با فلسفه ايران و ساير فلسفهها در بين مسلمانان و مخصوصا دو فلسفه ارسطويي و افلاطوني كه بعد به مشّائي و اشراقي مشهور شدند. البته بعد به تدريج، تصوّف و عرفان هم همانطور كه عرض شد به وسيله محييالدين رواج پيدا كرد و شكلي به خود گرفت و مكتبي شد.
اين كيفيت نفوذ و طور و طرز راه يافتنِ فلسفه و عرفان به عالم اسلام بود و به كمك آثار فارابي و بوعلي سينا ادامه يافت تا قرن يازدهم هجري رسيد. تا آن موقع فقط شاگردان اينها مشهور بودند و از افكار آنها حمايت ميكردند و آثار آنها را نشر داده، در انتشار آنها تلاش داشتند. اما همانطور كه ميدانيم تمام اينها در بين مسلمانان به عنوان مسلمانان
«* پيشگفتار دروس شرح المشاعر صفحه ۲۱۹ *»
بود و كاري به تشيّع نداشت. درست است كه روش تشيّع روش كلامي بود ولي به تدريج در روش كلامي شيعه اثر گذاشت و علماي شيعه هم از اين طرز تفكّر متأثّر شدند.
از اين جهت ميبينيم در قرن ششم و هفتم علم كلام كه منسوب به تشيّع بود، اگرچه آن هم مقداري منحرف شده بود و مثل فقه و اصول فقه اندك انحرافي پيدا كرده بود اما شدّت انحراف و رنگ گرفتنش از فلسفه در زمان «خواجه نصير طوسي» بود و به وسيله او واقع شد. عرض كردم «تجريد الاعتقاد» او با اينكه يك كتاب كلامي است اما كاملاً رنگ فلسفه دارد و آثار تفلسف در اين كتاب ديده ميشود.
تا اينكه در قرن يازدهم فلسفه و عرفان رسما در تشيّع نيز نفوذ كرد و به وسيله «ميرداماد» و «ميرفندرسكي» در دوران حكومت و تسلّط صفويها و رسميّت پيداكردن مذهب شيعه، فلسفه نيز در شيعه داخل شد. به واسطه انتسابدادن، تأويلكردن و انتحال و تحريفي كه در آيات متشابه قرآني و فرمايشهاي ائمه معصومين: انجام شد و تطبيقاتي كه بين مباحث فلسفه و عرفان و متون ديني واقع گرديد، تشيّع هم به اين بلا مبتلا گرديد كه فلسفه رسما رنگ تشيّع به خود گرفت.
و صلّي اللّه علي محمّد و آل محمّد
([۲]) يونس: ۱۰۱
([۳]) (عن الضحّاك بن مَخْلد قال سمعت الصادق۷ يقول: ليس من الانصاف مطالبة الاخوان الانصاف) وسائل الشيعة ج۱۲، ص۸۶
([۴]) (عن ابيعبداللَه۷٫٫٫ إن من اشدِّ ما افترض اللّه علي خلقه ثلاثاً انصاف المرء من نفسه حتَّي لايرضي لاخيه من نفسه الا بما يرضي لنفسه منه و مواساة الاخ في المال و ذكر الله علي كلِّ حال ليس سبحان اللَّه و الحمدللّه ولكن عند ما حرَّم اللّه عليه فيدعه) الكافي ج۲، باب حق المؤمن علي أخيه، ح۳
([۵]) در سراسر كتاب عبارتهاي داخل پرانتز به اصل متن اضافه شده است.
([۶]) ارشادالعوام، ج ۴، ص ۴۷۳ حق شماره ۷۴
([۱۲]) خطبه غدير و جمعه: بحارالأنوار ج۹۷، ص۱۱۲
([۱۳]) (باب أحوال السفراء الذين كانوا في زمان الغيبة الصغري وسائط بين الشيعة و القائم۷) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۴۳
([۱۴]) (باب ذكر المذمومين الذين ادّعوا البابيّة و السفارة كذباً و افتراءً لعنهم اللّه) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۶۷
([۱۵]) (يا علي بن محمد السمري … فاجمع أمرك و لاتوص إلي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامّة) بحارالأنوار ج۵۱، ص۳۶۰
([۱۸]) شرح حديث عمران صابي، ص۱۹ ـ (عن ابن عباس عنه۹٫٫٫ و كلّ شيء يسبّح اللّه و يكبّره و يهلّله بتعليمي و تعليم علي) بحارالأنوار ج۲۶، ص۳۴۵
([۱۹]) بحارالأنوار، ج۷۶، ص۳۰
([۲۰]) بحارالأنوار ج۲۴، ص۳۶۱
([۲۱]) (عن الصادق۷ كلّ ذي صناعة مضطرّ إلي ثلاث خلال يجتلب بها المكسب و هو أنيكون حاذقاً بعمله مؤدّياً للأمانة فيه مستميلاً لمن استعمله) بحارالأنوار ج۷۸، ص۲۳۵ ـ (يا علي لا خير في قول إلا مع الفعل و لا في نظر إلا مع الخبرة) مكارم الأخلاق، ص۴۴۲
(مسأله: ديه سگهاي خانه و بستان بيست درهم است و ديه سگ گله يك گوسفند است و اگر تفاوت در ميان سگها باشد به قيمت اهل خبره بايد ديه آن معين شود) كفايةالمسائل ج۲، فصل ششم: در ديه حيوانات
([۲۲]) عوالياللآ لي، ج۳، ص۱۹۲
([۲۳]) شرح الخطبه، چسنگي، ص۱۵۸
([۲۴]) ارشاد العوام، ج۴ ـ پيشگفتار شرح الزيارة، ج۴
([۲۶]) اصول الكافي ج۱، باب الرد الي الكتاب و السنة
([۲۸]) مراد بندگان دراطاعت و فرمانبرداري است نه بندگان پرستش.
([۲۹]) پيشگفتار مباحث نبوّت و ولايت جلد (۱) اسرار مطلق و نسبي محمّد و آلمحمد۹
([۳۲]) بحارالأنوار ج۴۲، ص۱۵۰ ـ (عن سلمان۲ قال: إنّ الناس يخرجون من الدين أفواجاً كما دخلوا فيه أفواجاً) الملاحم و الفتن سيد بن طاوس، باب ۵۳ ص۲۶۵
([۳۳]) اين سؤالاتي هم كه ايشان مطرح كردهاند، نوع سؤالها نشان ميدهد كه برداشتي از همان اعتراضات و اشكالاتي است كه ديگران داشتهاند.
([۳۶]) (عن أبيعبدالله۷ في قول اللّه «إنَّ عبادي ليس لك عليهم سلطان» فقال ليس علي هذه العصابة خاصّة سلطان. قلت: و كيف و فيهم ما فيهم؟ فقال ليس حيث تذهب. إنّما هو ليس لك سلطان أنيحبّب إليهم الكفر و يبغض إليهم الإيمان) بحارالأنوار ج۶۳، ص۲۴۳ ـ كان أبوجعفر۷ يقول «فمستقرّ و مستودع» فالمستقرّ قوم يعطون الإيمان و مستقرّ في قلوبهم و المستودع قوم يعطون الإيمان ثم يسلبونه) بحارالأنوار ج۴۸، ص۱۵۹
([۳۷]) (قال علي۷ و اعلم انّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه۹۰
([۳۸]) (قال علي۷ إنّ أمرنا صعب مستصعب لايحتمله الا ملك مقرّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۲۹۶ ـ (حديث نورانيّت: المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شيء إلا شرح صدره لقبوله و لميشكّ و لميرتب) بحارالأنوار ج۲۶، ص۱
([۴۱]) (المَعارِف: محاسن الوجه. واحدها مَعرَف) لسان العرب مدخل۹
([۴۳]) نهج البلاغة، حكم۱۴۷ ـ بحارالأنوار ج۱، ص۱۸۷
([۴۴]) الصراط المستقيم ج۱، الفصل التاسع عشر
([۴۶]) دوران بين دو نبي، يا دو حّجت را دوران «فترت» ميگويند. در زمانهاي فترت، نبي يا حجّت مشهوري نبوده است.
([۴۸]) قوله۷ حسنات الأبرار سيئات المقرّبين قصص الأنبياء للجزائري ص۴۷
([۵۵]) نهج البلاغة، خطبة الاشباح۹۱، ص۱۲۵
([۵۶]) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه۹۱
([۵۸]) الكافي ج۱، باب أنّ الراسخين في العلم هم الأئمة:، ح۲ ص۲۱۳
([۶۰]) الكافي ج۱، كتاب العقل و الجهل، ح۱۲
([۶۱]) بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۸۱ ـ تفسير العياشي ج۱، ص۱۶۴
([۶۳]) الكافي ج۱، باب من وصفه اللّه تعالي في كتابه بالعلم هم الائمة: ص۲۱۲
([۶۴]) (إنَّ الدِّين عند اللّه الاسلام ) آلعمران: ۱۹
(فإن حاجُّوك فقل أسلمت وجهي للّه و من اتَّبعنِ و قل للَّذين أوتوا الكتاب و الأمِّيِّين ءأسلمتم فإن أسلموا فقد اهتدوا و إن تولَّوا فإنَّما عليك البلاغ واللّه بصيرٌ بالعباد)۲۰
(ألمتر إلي الَّذين أوتوا نصيباً من الكتاب يدعون إلي كتاب اللّه ليحكم بينهم ثمَّ يتولّي فريقٌ منهم و هم معرضون)۲۳
(قل أطيعوا اللّه و الرَّسول فإن تولَّوا فإنَّ اللّه لايحبُّ الكافرين)۳۲
(قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه و لانشرك به شيئاً و لايتَّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون اللّه فإن تولَّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون)۶۴
(أفغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السَّموات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون)۸۳
(و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين)۸۵ …
([۶۵]) (لايتخّذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شيء إلا أنتتّقوا منهم تقاة) آل عمران: ۲۸
([۷۰]) بحارالأنوار ج۹۲، ص۶۰ ـ ج۲۴، ص۱۵۴
([۷۷]) التبيان للشيخ الطوسي ج۲، ص۳۹۹
([۷۸]) بحارالأنوار ج۹، صص۷۹ و ۲۱۲
([۷۹]) از طريق شيعه يك حديث از امام باقر۷ در تفسير قمي و معاني الأخبار نقل شده است كه حديث اين است: عن محمد بن قيس عن أبيجعفر صلوات اللّه عليه. قال: إن حي بن أخطب و أبا ياسر بن أخطب و نفراً من اليهود من أهل نجران أتوا رسولاللّه۹ فقالوا له أ ليس فيما تذكر فيما أنزل إليك الم. قال بلي قالوا أتاك بها جبرئيل۷ من عند اللّه قال: نعم. قالوا لقد بعث أنبياء قبلك مانعلم نبيّاً منهم أخبرنا مدّة ملكه و ما أكل أمته غيرك. قال فأقبل حي بن أخطب علي أصحابه، فقال لهم «الألف» واحد و «اللام» ثلاثون و «الميم» أربعون فهذه إحدي و سبعون سنة. فعجب ممّن يدخل في دين مدّة ملكه و أكل أمته إحدي و سبعون سنة. قال ثمّ أقبل علي رسولاللّه۹ فقال له يا محمد هل مع هذا غيره؟ قال نعم. قال هاته! قال المص. قال هذا أثقل و أطول الألف واحد و اللام ثلاثون و الميم أربعون و الصاد تسعون فهذه مائة و إحدي و ستون سنة. ثمّ قال لرسولاللّه۹ هل مع هذه غيره؟ قال نعم. قال هات! قال الر قال هذا أثقل و أطول. الألف واحد و اللام ثلاثون و الراء مائتان. ثم قال فهل مع هذا غيره؟ قال نعم. قال هات قال المر. قال هذا أثقل و أطول الألف واحد و اللام ثلاثون و الميم أربعون و الراء مائتان. ثم قال هل مع هذا غيره؟ قال نعم. قالوا لقد التبس علينا أمرك فماندري ما أعطيت. ثم قاموا عنه. ثم قال أبوياسر لحي أخيه و ما يدرك لعل محمّداً قد جمع له فيهم هذا كلّه و أكثر منه. فقال أبوجعفر۷ إن هذه الآيات أنزلت فيهم «منه اياتٌ محكماتٌ هُنَّ أمُّ الكتاب و أخر متشابهاتٌ» و هي تجري في وجوه أخر علي غير ما تأول حي بن أخطب و أخوه و أصحابه. ثم خاطب اللّه الخلق فقال «اتَّبعوا ما أنزل إليكم من ربِّكم و لاتتَّبعوا من دونه أولياء غير محمد قليلاً ما تذكَّرون» بحارالأنوار ج۹ ص۲۰۹
اما اين حديث صريح نيست در اين كه اين آيات به مناسبت اين جريان نازل گرديده؛ بلكه احتمال ميرود كه امام۷ خواستهاند بفرمايند كه اين تفسير و توجيه يهوديان براي اين حروف مقطّعه از مصاديق اين آيات است كه خداوند نازل فرموده و شامل اين تفسير و توجيه يهوديان نيز ميباشد، زيرا اين حروف مقطّعه داراي معاني و وجوه ديگري است كه غير از تفسير و توجيه آنان است.
([۸۰]) (ما من القرءان ايةٌ إلا و لها ظهرٌ و بطنٌ قال ظهره تنزيله و بطنه تأويله و منه ما قد مضي و منه ما لميكن يجري كما تجري الشمس و القمر كلّما جاء تأويل شيءٍ يكون علي الأموات كما يكون علي الأحياء) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۹۶
([۸۲]) (أشهد أنّهم في علم اللّه و طاعته كمحمّد صلوات اللّه عليه و عليهم أجمعين) بحارالانوار ج۸۵، ص۲۶۹ ـ دعاي صباح و مساء: بحارالانوار۸۶، ص۳۳۷
([۸۳]) (فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لميحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق فيما لميكلفهم البحث عن كنهه رسوخاً) نهج االبلاغة: خطبة الأشباح، خ۹۱
([۸۵]) الكافي ج۱، باب التسليم و فضل المسلّمين، ح۳
([۸۶]) (يهلك اصحاب الكلام و ينجو المسلّمون إنّ المسلّمين هم النجباء) وسايل الشيعة ج۱۶، ص۲۰۰
([۸۷]) ( …و الكفر علي أربع دعائم: علي التعمّق و التنازع و الزيغ و الشكّ. فمن تعمّق لميُنب الي الحقّ) نهجالبلاغة: الحكم، ح۲۱
([۸۸]) (عن أبيعبداللّه۷ أكثروا من أنتقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لاتأمنوا الزيغ) بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۸۱
([۸۹]) مناجاة المطيعين للّه ليوم الخميس: بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۴۷
([۹۰]) (قال علي۷العالم يعرف الجاهل لأنّه كان جاهلاً و الجاهل لايعرف العالم لأنّه لميكن عالماً) شرح نهجالبلاغة: ج۲۰، الحكم۸۱۳ ـ غرر الحكم: مواعظ العلماء، ح۲۴۸
([۹۱]) (عن أبيالحسن العسكري۷ في قوله «اهدنا الصراط المستقيم» قال يقول أدم لنا توفيقك الذي به أطعناك في ماضي أيامنا حتي نطيعك كذلك في مستقبل أعمارنا) بحارالأنوار ج۲۴، ص۹
([۹۲]) مستدرك الوسائل ج۵، ص۱۴۲
([۹۴]) مستدرك الوسائل ج۶، ص۲۸۵
([۹۵]) مناجاة الزاهدين ليلة الجمعة: بحارالأنوار ج۹۴، ص۱۵۲
([۹۹]) مستدرك الوسائل ج۵، ص۳۹۰
([۱۰۲]) وسائل الشيعة ج۲۷، ص۱۶۱
([۱۰۴]) الكافي ج۱، باب معاني الأسماء و اشتقاقها، ح۸
([۱۰۶]) بحارالأنوار ج۹۴، ص۲۲ ـ ج۱۰۲، ص۱۷۲
([۱۱۰]) دعاي ندبه: بحارالأنوار ج۱۰۲، ص۱۰۴
([۱۱۴]) الكافي ج۱، باب صفة العلم و فضله
([۱۱۵]) عوالي اللئالي ج۴، ص۱۲۹
([۱۱۶]) دره نجفيّه ج۲، برهان۲۳، ص۵۹۰
([۱۲۲]) (… كما فعل بأشياعهم …) سبأ: ۵۴
([۱۲۳]) وسائل الشيعة ج۱۷، ص۳۱۷
([۱۲۵]) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۱۰۶
([۱۲۶]) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۱۰۶
([۱۳۵]) معلوم ميشود كه ريشه اين اعتقاد فاسد، از يهود است. لنتمسّنا النار الا أيّاماً معدودةً. ميدانيم كه جهنم براي اهلش دار خلود است، ولي يهود اينطور ميدانند كه براي آنها دار موقّت است؛ مثل ملاي ديگري كه جهنم را دار موقّت ميداند تا مدّت بقاء تعيّنات شرّ، و بهشت را هم دار خلود نميداند. و اين را كسي نگفته بود. ولي اين ملا گفت كه بهشت دار خير، و دار رضاي خدا است. اما در مدّت تعيّن خير در انسان. وقتي كه هر دو تعيّن برطرف شد، مقام همه جهنميها و بهشتيها جاي ديگري است. كجا؟ في مقعد صدقٍ عند مليك مقتدر. نه جهنم است، نه بهشت. ديگر كجا است؟! در جايگاه صدق در نزد پادشاه با قدرت. آري! اينها همه انحرافهايي است كه ميبينيم از يهود و امثال آنها سرچشمه گرفته است.
([۱۴۳]) بحارالانوار ج۹، ص۸۱ ـ ج۲۱، ص۳۵۳
([۱۴۵]) (قالت النصاري المسيح ابن اللّه) التوبة: ۳۰
([۱۴۷]) (عن علي۷ قال قال رسولاللّه۹: ستفترق أمّتي علي ثلاثة و سبعين فرقةً منها فرقة ناجية و الباقون هالكون فالناجون الذين يتمسّكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم و لايعملون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل. فسألت عن الأئمة؟ فقال: عدد نقباء بني إسرائيل) بحارالانوار ج۳۶، ص۳۳۶
([۱۴۸]) الصوارم المهرقة لنور اللّه التستري ص۲۲۴
([۱۴۹]) الفوائد المدنيّة، ص۲۴ ـ ارشادالعوام ج۳، ص۲۴ ـ در زمان پادشاهي بيبرس بندقداري در مصر سال۶۶۵ هــ.ق اجتهاد ممنوع اعلام گرديد.
([۱۵۰]) (احتجاج علي۷ علي اليهود من أحبارهم ممن قرأ الصحف و الكتب في معجزات النبي۹ و كثير من فضائله) الأحتجاج، ج۱ ـ (احتجاجه۷ علي من قال بالرأي في الشرع و الأختلاف في الفتوي و أن يتعرّض للحكم بين الناس من ليس لذلك بأهل و ذكر الوجه لاختلاف من اختلف في الدين و الرواية عن رسول اللّه۹) الاحتجاج، ج۱
([۱۵۱]) (احتجاج أبي عبداللّه الصادق۷ في أنواع شتّي من العلوم الدينيّة علي أصناف كثيرة من أهل الملل و الديانات) الاحتجاج، ج۲
([۱۵۲]) (احتجاج الرضا۷ علي أهل الكتاب و المجوس و رئيس الصابئين و غيرهم) الأحتجاج، ج۲
([۱۵۳]) (باب احتجاجات هشامبنالحكم في الإمامة) بحارالانوار ج۴۸، ص۱۸۹
([۱۵۴]) (باب مناظرات أصحاب الصادق۷ مع المخالفين) بحارالأنوار ج۴۷، ص۳۹۶ ـ (باب أحوال أصحاب الرضا۷ و أهل زمانه و مناظراتهم و نوادر أخباره و مناظراته۷) ايضاً ج۴۹، ص۲۶۱
([۱۵۵]) (عن أبي نصر البَزَنطي عن الرِّضا۷ أنَّه قال: قال رجل من أصحابنا للصَّادق جعفر بن محمَّد۷ قد ظهر في هذا الزَّمان قوم يقال لهم الصُّوفية فما تقول فيهم؟ قال إنَّهم أعداؤنا فمن مال فيهم فهو منهم و يحشر معهم و سيكون أقوامٌ يدَّعون حبَّنا و يميلون إليهم و يتشبَّهون بهم و يلقِّبون أنفسهم و يأوِّلون أقوالهم الا فمن مال إليهم فليس منَّا و إنَّا منهم براءٌ و من أنكرهم و ردَّ عليهم كان كمن جاهد الكفَّار بين يدي رسولاللّه۹) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۲۳
([۱۵۶]) (باب وجوب البراءة من أهل البدع و سبِّهم و تحذير النَّاس منهم و ترك تعظيمهم مع عدم الخوف) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۱۸
([۱۵۷]) (عن الرضا۷ أنّه قال من ذكر عنده الصوفيَّة و لمينكرهم بلسانه و قلبه فليس منَّا و من أنكرهم فكأنَّما جاهد الكفّار بين يدي رسولاللّه۹) مستدرك الوسائل ج۱۲، ص۳۲۳
(عن الأمام الحسن العسكري۷ أنَّه قال لأبيهاشم الجعفري يا أباهاشمٍ سيأتي زمان علي الناس وجوههم ضاحكةٌ مستبشرةٌ و قلوبهم مظلمةٌ متكدِّرةٌ السنَّة فيهم بدعةٌ و البدعة فيهم سنَّة المؤمن بينهم محقَّر و الفاسق بينهم موقَّر. أمراؤهم جاهلون جائرون و علماؤهم في أبواب الظلمة سائرون. أغنياؤهم يسرقون زادَ الفقراءِ و أصاغرهم يتقدَّمون علي الكبراء. و كلُّ جاهلٍ عندهم خبير و كلُّ محيلٍ عندهم فقير. لايميِّزون بين المخلص و المرتاب لايعرفون الضَّأن من الذِّئاب. علماؤهم شرار خلق اللَّه علي وجه الأرض. لأنَّهم يميلون إلي الفلسفة و التصوّف. و أيم اللَّه إنّهم من أهل العدول و التَّحرُّف. يبالغون في حبِّ مخالفينا و يضلُّون شيعتنا و موالينا. إن نالوا منصباً لميشبعوا عن الرِّشاء. و إن خذلوا عبدوا اللَّه علي الرِّياء الا إنّهم قطَّاع طريق المؤمنين و الدُّعاة إلي نحلة الملحدين. فمن أدركهم فليحذرهم وليصن دينه و إيمانه ثمّ قال يا أباهاشم هذا ما حدَّثني أبي عن ابائه جعفر بن محمَّد۷ و هو من أسرارنا فاكتمه الا عن أهله) المستدرك الوسائل ج۱۱، ص۳۸۰
([۱۵۹]) الفوائد الإثناعشرية: فائدة۱۱، چسنگي، ص۲۴۱
([۱۶۶]) ارشادالعوام ج۲، چ كرمان، ص۵۴