جواب شخصی از دو سوال
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۶ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
سؤال: معني ظاهر مصدر اصل کلام است يعني چه و چگونه قرائت ميشود يعض الظالم و بعض الظالمين و من المعز اثنين و قالت طائفة و ودت طائفة و کفوا و هزوا و به جز اسماء سته اسمي که آخرش واو مضمون ماقبل باشد در کلام عرب هست يا نه؟ و چرا مؤنث نيامده فعل در قول خداي تعالي که و قال نسوة و چرا واحد آمده است در قول او انا رسول رب العالمين و چرا جمع آمده است ضمير در قول او که علي خوف من فرعون و ملئهم و چرا مکرر شده است «اهل» در قول او که حتي اذا اتيا علي اهل قرية استطعما اهلها اگرچه سؤال از اين جزئيات بيادبي است ولي مقصود فاسدي نيست.
جواب: اين مسائل از جمله مسائل بديهيه است و از جمله چيزهايي است که اشکال در آن نيست.
اما معني ظاهر مصدر اصل کلام است اين است که جميع مشتقات و صيغ صادر ميشود و آن اصل است يعني تمام مشتقات مصوغ است و مرکب است از حروفي که در مصدر هست و در اين مقام خلاف است مابين کوفيين و بصريين کوفيين را اعتقاد و مذهب آن است که فَعَلَ اصل در کلام است و ساير صيغ و مشتقات منصدر از اوست حتي مصدر و بصريين را عقيده آن است که مصدر اصل کلام است يعني ساير صيغ از آن جاري گردد و حق در اين مسأله با کوفيين است چرا که علم نحو ايشان مأخوذ است از حضرت امير صلوات الله عليه و آله پس مصدر اصل در کلام و فَعَلَ اصل در کلام است و معني اينکه فِعل اصل
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۷ *»
در کلام است آن است که جميع مشتقات مرکب است از حروفي که فَعَلَ از آن ترکيب شده است چنانچه ضَرَبَ مرکب است از ضاد و را و با مثلاً همچنين ضرب مصدري و ضارب و مضروب و مِضْرَب و مَضْرَب و مِضراب مرکبند از اين حروف ثلثه و چونکه رتبه فعل مقدم است از ساير صيغ از اين جهت اصل در کلام يعني اصل در ساير صيغ شده است و او سبب است و يد است از براي ايجاد باقي صيغ چنانچه چيزهايي که در تمام عوالم هست به فعل الله خلق شده است و مشيت و فعل خداوند جلشأنه يد است از براي اجراء تمام ما کان و ما يکون چنانچه امام عليه السلام ميفرمايد که خلقت المشية بنفسها ثم خلقت الاشياء بالمشية الحديث پس مشيت اصل است و مبدء است از براي کلمههاي تکويني و ساير کلمههاي تکويني مذکورند در مشيت به ذکر صلوحي و اوست خزينه اصلي از براي تمام آن کلمهها و همه از آنجا نازل شدهاند و يافت نميشود در ملک چيزي مگر آنکه اصل آن از آنجا است و از آنجا فرود آمده چنانچه اشاره به اين قول خداي تعالي و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم يعني نيست چيزي مگر آنکه در نزد ماست خزينههاي او و فرود نميفرستيم او را مگر به قدر معيني پس معلوم شد که فعل خداوند جلشأنه اصل است از براي تمام صيغ تکوينيه و اصل همه از آنجا است و از آنجا ناشي شدهاند پس چون معلوم شد اين مطلب ظاهر شد نيز معني ظاهر اينکه ساير اسماء و مصادر و صيغ مشتقند و ناشي شدهاند از فعل نه از مصدر و همه از آنجا نازل شدهاند.
و اما کيفيت قرائت يعضّ الظالم و بعض الظالمين و من المعز اثنين به اين است که ميبايد ادا کرد هر حرفي را از مخرج خود ضاد را از مخرج ضاد و ظا را از مخرج ظاء و زا را از مخرج خودش و ثا را از مخرج خود و اين مقام مقام ادغام نيست و اما قالت طائفة و ودت طائفة پس کيفيت قرائت آن اين است که تا را در طاء ادغام ميکنند و به طاء خوانده ميشود و در حقيقت مخرج تاء و طاء يکي است مگر آنکه فرق آن است که تاء را نبايست استعلاء داد چرا که از حروف مستفليه مينامند آن را قراء و طاء لازم است او را که استعلاء داد چرا که از حروف مستعليه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۸ *»
است و در هر مقام که تاء ساکنه به طاء متحرکه رسد لازم است ادغام اول در ثاني به جهت قرب مخرج و اگر چنانچه تاء متحرکه باشد و طاء هم نيز چنين باشد در آنجا نميتوان ادغام کرد و ميبايد که هر يک را از مخرج خود ادا کرد و اما کفؤا و هزؤا پس کيفيت قرائت آنها دو نحو است يکي اعلي و اشرف و يکي ادني و اخس و هر دو طور خوانده شده است پس به واو ميتوان خواند و به همزه هم نيز ميتوان ولکن اجماعي قراء ظاهراً که قرائت چنين مواضع به همزه اعلي و اشرف است.
و اما اسمي که آخرش واو مضموم ماقبل غير از اسماء سته در کلام عرب هست نحو اولوا و شايد غير از اين هم پيدا شود.
و اماد ليل بر تذکير فعل در قول خداوند جلشأنه که ميفرمايد و قال نسوة همان آيه مسئول عنها دليل است بر جواز چرا که قرآن جميع آن برهان است و هر کس استدلال به هر مطلبي از آيات قرآن ميکند و مطرد نيست اين قاعده که هرگاه فاعل ظاهر و مؤنث حقيقي شد فعل او را مؤنث بياورند و بعضي از نحويين هم تجويز کردهاند تذکير فعل را اگرچه فاعل مؤنث حقيقي باشد چنانچه لغتي هست که قال فلانة جايز است پس دليل بر تذکير فعل آن است که لازم و مطرد نيست تأنيث فعل هرگاه مؤنث فاعل باشد بلکه هر دو قسم جايز است.
و اما جمع آمده است ضمير در قول خداوند جلشأنه که علي خوف من فرعون و ملئهم و حال آنکه مرجع مفرد است ظاهراً پس دليل آن اين است که هر شيئي از براي او مراتب و مقامات است و حيوث و اعتبارات و به هر حيثي و اعتباري اختلاف پيدا ميکند و جايز است ارجاع ضمير مفرد و تثنيه و جمع و ضمير مؤنث و مذکر بر هر شيئي از اشياء به حسب ملاحظه ناظر و اراده او پس از آن حيث که ملاحظه کني تمام مراتب شيئی را روي هم رفته و حيوث و جهات او را ملاحظه ضمير مفرد برميگرداني به او در اين هنگام و هرگاه ملاحظه کردي که هر چيزي مرکب است از دو جهت جهت وجود و جهت ماهيت و حيث من ربه و حيث من نفسه و از نور و ظلمت چرا که بسيط قائم بالذات در مراتب ملک پيدا نميشود جايز است ارجاع ضمير تثنيه بر همان چيز واحد از آن حيث و هر
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۹ *»
گاه ملاحظه کردي او را از آن حيث که صاحب مراتب است از بدوش و اعلي مراتبش تا اسفل مراتبش چرا که مرکب است از فؤادي و عقلي و روحي و نفسي و طبعي و مادهاي و مثالي و جسمي پس در اين هنگام جايز است ارجاع ضمير جمع بر همان چيز واحد از اين ملاحظه و جايز است نيز ارجاع ضمير مؤنث بر مذکر و بر عکس چرا که هر چيزي از براي اوست عقلي و نفسي پس هرگاه ملاحظه عقل او را ميکني ضمير مذکر به او برميگرداني چرا که عقل مذکر است و اگر ملاحظه نفسش را کني ضمير مؤنث به او برميگرداني چرا که نفس مؤنث است پس از آنچه عرض شد معلوم شد که ممکن است ارجاع هر ضميري بر يک چيز خواه مذکر و خواه مؤنث و خواه تثنيه و خواه جمع چنانچه يافتي.
پس چون معلوم شد اين مطلب عرض ميکنم که فرعون لعنه الله از براي او درکات بود درک اول جهل او بود که ضد عقل است و ثاني نفس اماره بالسوء و همچنين از براي اوست طبع سجيني و ماده سجيني و مثال و جسم پس به هر ملاحظه ميتوان ضميري به او برگردانيد ضمير مفرد جايز است چرا که روي همرفته يک چيز است و ضمير تثنيه هم جايز است چرا که از براي او جهلي است و نفس اماره بالسوء و ضمير جمع هم نيز جايز است چرا که مرکب است از جهلي و نفسي و طبعي و مادهاي و مثالي و جسمي پس يافتي انشاءالله تعالي از آنچه عرض شد که ضمير جمع جايز است که برگردد بر يک نفر چنانچه معلوم شد و چون معلوم شد اين بيان عرض ميکنم که ميشود که مرجع ضمير آلفرعون باشد يعني علي خوف من آلفرعون و ملئهم و اين هم صحيح است و درست.
سؤال: بفرمايند که از فرق معروضه ناجي يکي است يا بيشتر:
اول: کسي که در اصول و فروع بر طريقه انيقه جناب شما باشد و به جز شما به ديگري رجوع ننمايد.
ثاني: کسي که در هيچيک از اصول و فروع رجوع به جناب شما ننمايد اعم از آنکه عداوت و عناد نسبت به جناب شما داشته باشد يا اخلاص و وداد بورزد يا خالي از هر دو باشد.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۰ *»
ثالث: کسي که در معرفت و تفسير و حديث بر طريقه انيقه شيخ اجل اکمل مرحوم و جناب مستطاب سيد مبرور مغفور و سرکار شما که حامل علم ايشان و حافظ اسرار ايشانيد ميباشد ليکن در فروع فقهيه رجوع مينمايد به گمان اينکه فقه او اقرب به واقع است و در نظر او راجح است.
رابع: آنکه صورت سابقه ولي خود را در فروع فقهيه مجتهد و فقيه ميداند و به آن سه بزرگوار نهايت اخلاص و ارادت دارد و اصل نوع طريقه ايشان را حق ميداند اگرچه در بعضي جزئيات فرعيه گاهي مخالفت مينمايد.
و بفرماييد که آيا شيخي همان فرقه اولي و بالاسري فرقه ثانيه ميباشند کلاً و بعضاً يا واسطه در ميانه ميباشند و اجماع مرکبي در مقام محقق شده يا نه و بر فرض تحقق اجماع مرکب نسبت به قسم اول و اول از دوم است يا به نحوي ديگر.
جواب: شرح و بيان اين سؤال محتاج است به تفصيل معني دين و شرح آن تا ظاهر گردد که کي ناجي و کي هالک است پس معني دين از آنچه از آيات و اخبار ظاهر است اسلام است قال الله تعالي ان الدين عند الله الاسلام و اگر کسي ديني از براي (خود ظ) اتخاذ کند خداوند جلشأنه از او نپذيرد و قبول نفرمايد و ديني غير از اسلام مقبول حضرت ذيالجلال و الاکرام نشود چنانچه اشاره به اين ميفرمايد در کتاب مجيد خود که و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلنيقبل منه پس قبول نخواهد کرد خداوند جلشأنه ديني را غير از اسلام و مقبول درگاه او همان اسلام است و بس و در حديث ميفرمايد امام عليه السلام که الاسلام هو التسليم و التسليم هو التصديق پس دين اسلام است و اسلام تسليم است و تسليم تصديق پس هرکس تسليم حاصل کرد از براي اولياء صاحب دين و ناجي است و هر کس قبول و تسليم نکرد هالک و معذب خواهد بود و اصل دين همين تسليم است از براي اولياء خداوند جلشأنه و وثوق و اعتمادي به اعمال ظاهره بدون تسليم نيست اگرچه در نهايت صحت و پاکيزگي باشد چنانچه امام عليه السلام ميفرمايد من لااثق بالاعمال و ان زکت و لااريها منجية لي و ان صلحت الا بالائتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها پس هرکس تسليم از براي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۱ *»
روات و حمله فضائل ائمه اطهار عليهم السلام کرد و از ايشان پذيرفت آنچه فرمايش کردند در اين باب آن کس صاحب دين است و ناجي و هرکس انکار کرد هالک پس دين و آنچه باعث نجات ميشود ولايت و تسليم و تصديق از براي اولياء و شيعيان کاملين و خصيصين ائمه اطهار است صلوات الله عليهم اجمعين که ايشان آئينههاي سر تا پا نماي تمام اسماء و صفات و انوار ايشانند و عيبه علوم و محل اراده و مشيت ايشانند پس حرکت نکنند مگر به حرکت ايشان و ساکن نگردند مگر به سکون ايشان و اراده نکنند مگر به اراده ايشان و طلب نکنند چيزي را مگر به جهت خواهش ايشان و دوست دارند آنچه را که محبوب ايشان است و دشمن دارند آنچه را که مبغوض ايشان است پس جميع خواهشها و ارادات و حرکات و سکون ايشان بر حسب خواهش ائمه عليهم السلام (است ظ) و حکايتي در آئينه وجود ايشان نيست غير از حکايت علوم و انوار و مقامات و فضائل ائمه خودشان چنانچه آئينه حکايت کند جميع اسماء و صفات شمس را پس در هر عصري ائمه از براي خود خليفه و جانشيني قرار دادهاند و هرگز زمين خالي از حجت نبوده و نخواهد شد حتي آنکه اگر تمام مردم هلاک شوند و باقي نماند جز دو نفر بايد يکي از آن دو حجت و دليل و دين باشد از براي ديگر پس در حکمت واجب است که در هر عصري چنين کسي باشد تا زمين خالي از حجت نباشد و از براي خداست در هر عصري حجت بالغه ظاهره اگر گويي که ميشود که حجتي در هر عصري باشد ولي پنهان گويم که حجت وقتي بالغه است که ظاهر و آشکارا باشد تا خلق او را مشاهده کنند و معارف و احکام خودشان را از او اخذ نمايند پس در هر عصري حجتي ظاهر و باهر در ميان خلق ميبايد باشد تا امور خلق معوق نماند و تا نفي کند از دين خداوند جلشأنه تحريف غالين را و انتحال المبطلين را و تأويل جاهلين را چنانچه امام عليه السلام ميفرمايد که ان لنا في کل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين پس در هر عصري سلماني واجب است و هست چنانچه ميفرمايد في کل عصر سلمان پس ممکن نيست که زمين خالي باشد از کاملي که مطلع باشد بر ما کان و ما يکون و بر علم
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۲ *»
اولين و آخرين و دليل بر اين اينکه ميفرمايد امام عليه السلام در حق سلمان که سلمان علم علم الاولين و الآخرين و در هر عصري هم که نظير و شبيه سلمان بايد باشد پس حجت ظاهر بر خلق در هر عصری بايد که مطلع باشد بر جميع علوم و آگاه بر جميع اشياء باشد و همه چيزها را به طور مشاهده و عيان ببيند.
پس چون يافتي اين مطلب را عرض ميکنم که اين عالم کبير انساني است کبير و تمام آنچه در صغير يافت شود در اين يافت ميشود بدون خلاف پس چنانچه از براي انسان صغير حالت نطفهاي است و حالت علقهاي و حالت مضغهاي و حالت عظامي و حالت اکساء لحمي و حالت انشاء خلق آخر همچنين از براي اين انسان کبير است اين حالات سته و تکليف عالم کبير و آنچه در اوست در هر زماني از ازمنه و در هر حالي از حالات مذکوره خود مختلف ميشود چرا که خداوند تکليف مينمايد بندگان خود را به آنچه در وسع و طاقت ايشان حاصل و ايشان را تکليف نميکند به آنچه مشاعر و مدارک و قوههاي ايشان به او نميرسد و ممکنشان نميشود وصول و رسيدن به آن چيز قال الله تعالي لانکلف نفساً الا وسعها و قال لايکلف الله نفساً الا ما آتيها و تفسير ميفرمايد امام عليه السلام ما آتيها را به ما عرفها و هر نفس هرچه را شناخت به مدرک و مشعر خود شناخته پس خداوند جلشأنه تکليف مينمايد عباد را به آنچه ممکن است از براي ايشان وصول به او و تحصيل معرفت او.
پس چون يافتي اين را عرض ميکنم که تکليف خلق در زماني که عالم در مقام نطفه بود بسيار چيزهاي پست و امور ظاهري بود مناسب مقام نطفه و ابدا شعور تکليف مقام علقه را نداشتند و همچنين تکاليف خلق در زماني که عالم به مقام علقه رسيد نيز بسيار چيزهاي ظاهري بود پس خداوند تکليف ميکند خلق را بر حسب اقتضاء و صلاح ايشان و بر آنچه ايشان را طاقت در آن است نه اين است که تکليف خلق در همه اعصار و ازمان يکي است بلکه ملک با آنچه در آن است در ترقي است و لامحاله ملک که ترقي کرد لطيفتر و خالصتر و شريفتر ميگردد و شک نيست که معرفت و ادراک و شعور لطيف زياده است از کثيف و مشوب و دني به قدر لطافت و شرافتش پس چون ملک ترقي کند تلطيف شود و چون تلطيف
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۳ *»
شود ادراک و شعور او زياده از حالت کثافت شود و چون شعور و ادراک و لطافت او زياد شود تغيير کند تکاليفي که در زمان کثافت ملک بود با آن تکاليف که در زمان لطافت و شدت شعور و ادراک و فهم او بود.
پس چون معلوم شد اين مطلب عرض ميکنم که ملک با آنچه در اوست از جماد و نبات و حيوان و انسان در زمان نبوت حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام در مقام نطفه بودند و جمادات در آن زمان در نهايت کثافت و شوب و کدورت بودند و همچنين نباتاتي که در آن وقت بودند در غايت پستي و کثافت بودند و همچنين است حيوان و انسان در آن زمان عقلش عقل نطفه بود و نبود از براي ايشان شعوري مگر چيز کمي و اين عالم در مقام نطفه بود از زمان حضرت آدم تا زمان بعثت حضرت نوح و تکاليف خلق از جماد و نبات و حيوان و انسان در اين مدت تکاليف نطفه بود و وقتي مبعوث شد حضرت نوح علي نبينا و آله و عليه السلام شريعت قدري الطف شد از شريعت آدم و آن احکام سابقه تغيير کرد و احکام شريعت نوح رواج گرفت چه نوع عالم ترقي کرده بود و از مقام نطفه گذشته بود و صعود کرده بود و به مقام علقه رسيده بود پس چون شعور و ادراک خلق ترقي کرده بود در زمان بعثت نوح تکاليف ايشان نيز ترقي کرد و تلطيف شد پس تکاليف نطفه منسوخ شد و تکاليف علقه ظاهر و آشکار و معمولبه شد و شريعت نوح منتشر شد در تمام بلاد و جميع خلق روي زمين در آن روز مأمور بودند که عمل نمايند به شريعت نوح و از براي شريعت او ناسخي نبود پس اين شريعت رواج داشت تا زمان بعثت حضرت ابرهيم علي نبينا و آله و عليه السلام و وقتي که حضرت ابرهيم مبعوث بر خلق شد نوع عالم ترقي کرده بود و از مقام علقه گذشته و بالا رفته و به حالت و مقام مضغه رسيده بود پس چون خلق در اين زمان فهم و ادراک و شعورشان زياد شده بود تکاليف و شريعت نوح منسوخ شد به کلي و شريعت و دين جديدي برپا شد و احکام تغيير و تبديل کرد و شريعت حضرت ابرهيم برپا شد و جميع خلق در آن زمان مأمور شدند که عمل کنند به شريعت حضرت ابرهيم و ترک کنند احکام و شريعت حضرت نوح را چه شريعت ابرهيم نسخ کرد شريعت نوح را چرا که حالت علقه رفت و شعور
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۴ *»
و ادراک زياد شد و تکليف بهقدر فهم و ادراک است پس چون ادراک خلايق زياد شد تکليف ايشان لطيفتر و بالاتر رفت پس شريعت ابرهيم صعبتر بود از شريعت نوح و آدم پس جميع خلق مأمور بودند که عمل نمايند به شريعت حضرت ابرهيم تا زمان بعثت حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام که نوع عالم و ملک در آن زمان ترقي کرد و طفل عالم استخوان در بدنش پيدا شد و از حالت مضغهاي يکمرتبه بالا رفت و ترقي کرد پس چون نوع عالم تغيير کرد و از آن حالت به حالت لطيفتري رفت و فهم و شعور و ادراک خلق زياد شد شريعت حضرت موسي برپا شد و اين شريعت ناسخ شريعت حضرت ابرهيم شد و آن احکام سابقه به کلي مرتفع شد و احکام و شريعت حضرت موسي رواج گرفت و اوامر و نواهي او معمولبه شد و خلق در آن زمان به نسبت به ازمنه سابقه فهم و شعورشان قدري زيادتر شده بود و الا امت حضرت موسي ابدا شعوري و عقلي درست نداشتند و هنوز جمادي بودند و انس به جمادات داشتند آيا نشنيدهايد که بعد از آن معجزهايي که حضرت موسي از براي ايشان آشکار کرد و عصاي خود را انداخت اژدها شد و دست او بيضاء شد و سايرمعجزاتي که آورد از براي ايشان و وقتي که قومش را به همراهي خود برد و از براي ايشان دوازده کوچه در دريا درست کرد به معجز و ايشان را از دريا گذرانيد پس وقتي که از دريا گذشتند رسيدند به قومي که بت ميپرستيدند گفتند از براي ما هم قرار بده اي موسي خدايي مثل خدايان ايشان چنانچه اشاره به اين مطلب ميفرمايد خداوند در کتاب خود که قالوا يا موسي اجعل لنا الها کما لهم آلهة پس با وجود آن معجزها و امور خارق عادت گفتند به موسي که از براي ما بت قرار بده و خدايي بتراش و اين نيست مگر به واسطه مشاکلت ايشان به جمادات اگر کسي از مقام جمادي بالا رود و به مقام انساني و عقل و شعور رسد ابداً اينجوره حرفها نخواهد زد پس فهم و ادراک امت حضرت موسي از فهم و ادراک امت ابرهيم زيادتر بود ولکن از براي ايشان هم شعور چنداني نبود بلکه ايشان مثل سنگ بودند و تکليف ايشان به قدر فهمشان بود نشنيدهاي که هرگاه بدن ايشان نجس ميشد مأمور بودند به چيدن آن موضع نجس و آن به جهت غلظت و کثافت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۵ *»
و تحجر بدنشان بود مجملاً که فهم و شعور درستي از براي ايشان نبود و به نسبت به زمان سابق قدري ترقي کرده بودند و شريعت حضرت موسي رواج داشت و باقي بود و بود تا وقتي که نوع ملک و طفل عالم از مقام عَظْمي بالا رفت و قدري از حالت سابقه لطيفتر شد و به مقامي رسيد که گوشت بر روي استخوانهاي او پوشيده شد و نباتيت او درست شد و مستعد شد از براي ظهور و بروز روح حيواني پس چون عالم به اين مقام رسيد حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام مبعوث بر پيغمبري شد و در ميان خلق آشکار و هويدا شد و خداوند عالم جلشأنه شريعتي از براي او فرستاد که آن صعبتر بود از شرايع سابقه و احکام آن بلندتر و شريفتر و لطيفتر بود از شرايع سابقه چه عالم و آنچه در او بود ترقي کرده بود و از حالت استخواني بالاتر رفته بود و گوشت بر روي او روييد و قابل از براي اشراق روح حيواني شد و آن روح در او دميده شد پس شريعت آن بزرگوار ناسخ شرايع سابقه شد و احکام و اوامر و نواهي خلق در آن زمان دقيقتر و خفيتر شد و طفل عالم مأمور بود به عملکردن به اين شريعت و بر اين حالت بود در مدت مديد تا آنکه خداوند عالم جلشأنه مشيتش قرار گرفت که آشکار سازد در عالم نور اعظم و صفت اکبر و عنوان و آيه اشرف خود را و آن وقت وقتي بود که عالم مستعد شده بود از براي ظهور و بروز وجه الله اعظم حضرت خاتم الانبياء عليه و آله صلوات الله پس ظاهر کرد جلوه آن بزرگوار را در تن اين عالم و در آن وقت طفل عالم متولد شد و نفس ناطقه انسانيه در بدن عالم تعلق گرفت و آن وقت وقت صباي عالم بود و زمان تکليف هنوز نرسيده بود و همچنين در عصر ائمه عليهم السلام عالم وآنچه در او بود طفل بودند و در مقام صباء و مکلف نبودند و به مقام بلوغ نرسيده بودند و هنوز هم نرسيدهاند و تکليف خلق از زمان بعثت حضرت خاتم الانبياء عليه و آله صلوات الله تا چندي قبل از اين تکليف حقيقي نبود بلکه زمان تمرين عالم بود و خلق را تأديب ميکردند که چگونه در خدمت سلطان بايد ايستاد و اين تکاليف ظاهره از نماز و روزه و حج و زکوة و وضوء و غسل و ساير واجبات و مستحبات از براي تمرين و تأديب خلق بود چرا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۶ *»
که زمان تکليف در اين ازمنه هنوز نرسيده بود و عالم بالغ نشده بود پس تکاليف ظاهره بعينها مثل تربيتهايي است که مردم به اطفال خود ميکنند و اينها تکليف نيست و آن چيزي که مکلف ميکند امام عصر عجل الله فرجه مردم را به آن بسيار امر معظمي است و شاق است بر خلق عمل کردن به آن حتي آنکه نقباء عظام که عالم به ايشان برپاست آن حرف را که ميشنوند فرار خواهند کرد پس هرگاه امر دين به اين اشکال و صعوبت باشد از براي اين بزرگواران چگونه خواهد بود امر بر ضعفاء و ساير مردم پس اين تکاليف ظاهره از براي مستعد شدن براي آن امر عظيم است که ظاهر ميشود وقتي که عالم به حد تکليف و مقام بلوغ ميرسد.
پس چون يافتي اين مطلب را عرض ميکنم که زمان بعثت حضرت خاتم الانبياء و ظهور ائمه طاهرين عليهم السلام زماني بود که طفل عالم متولد شد و روح انساني و نفس ناطقه در تن عالم تعلق گرفت و اين شرايع و احکام ظاهره را که ابراز دادند در ميان خلق از براي تأديب و تمرين خلق بود و آنها ابجدي است که در پيش ايشان گذاردهاند تا خورده خورده انس گيرند از براي خواندن قرآن و چون فهم و ادراک ايشان بسيار کم بود و قشري بودند آن معارف و مراتب عاليه را از براي ايشان اظهار نکردند چه طاقت ادراک و فهم آنها را نداشتند و تا چندي قبل از اين عالم بر اين منوال بود تا اينکه نوع عالم و کليه ملک قدري از حد و مقام صباء بالاتر رفت و ترقي کرد و فقهاء ظاهره و علماء قشريه بدن عالم را و آنچه در او بود از نبات و حيوان و انسان درست کردند و خلق قابل شدند از براي ظهور روح الايمان و آن زمان زماني بود که عالم از سن صباء قدري ترقي کرده بود و به سن مراهقه رسيده بود و سن مراهقه قريب به بلوغ است پس چنانچه عالم در زماني که به مقام نطفه بود احکام و تکاليف آن غير از تکاليف و احکام آن بود در وقتي که به رتبه علقه رسيده بود و احکام علقه نسخ کرد احکام نطفه را چه نوع عالم ترقي کرد و فهم و ادراک ايشان زياد شد و تکليف به قدر فهم است و تکليف ميکند خداوند جلشأنه به قدر آنچه به خلق فهمانيده و شناسانيده همچنين وقتي که نوع عالم و کليه ملک از مقام صباء و طفوليت قدري بالاتر رفت و به سن مراهقه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۷ *»
که قريب به بلوغ است رسيد آن تکاليف و احکامي که در زمان طفوليت او بود جايز نيست عمل کردن به آن تکاليف و بس چرا که عالم تغيير کرد و تکليف آن به قدر فهم آن است پس چيز ديگري را بهعلاوه از آنچه سابق در دست خلق بود بايست خداوند اظهار کند از براي خلق و آن تکليف آن است که چون فقهاء ظاهره و علماي قشريه بدن و ظاهر ايمان را درست کردند و قابل شدند از براي اشراق روح از پس حجاب احديت و ظهور انوار معرفت و توحيد خداوند جلشأنه خداوند عالم جلشأنه ابراز داد و ظاهر کرد در ميان خلق نور خود را و کسي را که حامل تمام علوم و معارف الهيه و آئينه سر تا پا نماي انوار و علوم ائمه اطهار بود عليهم السلام و اظهار کرد آن بزرگوار نوري و علمي را که تا آن روز احدي ابراز نداده بود چرا که عالم مستعد نشده بود پس زمان ظهور آن بزرگوار زمان استعداد عالم بود و بعضي ابدان قابل و مستعد شده بودند از براي اشراق و اظهار روح الايمان در ايشان پس چونکه ديد خداوند استعداد ايشان را ظاهر کرد در ميان خلق جلوه خود و نور و ضياء و عنوان و آيه و حجت خود جناب شيخ احمد بن زين الدين را اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه و انار برهانه و اظهره و حفظ الله مواليه عن حوادث الازمان پس آن بزرگوار اظهار کرد و ابراز داد در ميان خلق اموري چند را که ابداً به گوشي نرسيده و چشمي نديده و عقلي آن را تعقل نکرده پس چون قلب آن بزرگوار آئينه بود سر تا پا نماي انوار و علوم امام عليه السلام حامل علم ايشان و حاکي تمام اسماء و صفات او و عيبه علم و صندوق حکم امام عليه السلام شدند و از ايشان ظاهر شد جميع علم ايشان و هر کس مطلع بر علم آن بزرگوار باشد ميفهمد که چه علم عظيمي است و ماها را آن فهم و ادراک نيست که مقام و رتبه و فضل آن را بفهميم پس وقتي که آن بزرگوار ظاهر شد نبايست که بعد از ظهور آن بزرگوار احدي از علماء تحقيقي کند بر خلاف ايشان و ميبايست که همه کس چه عالم و چه جاهل از آن بزرگوار اخذ کنند جميع احکام دين را و اوامر و نواهي شرع مبين را از آن بزرگوار اخذ نمايند پس چون خواستند که اظهار کنند اموري چند را که آنها روح ايمان بود و کردند
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۴۸ *»
مردم بعضي قبول کردند و بعضي قبول نکردند و چون که انس نداشت طباع ايشان به آن مطالب عظيمه و مراتب شريفه و کلمهاي از آنها به گوش ايشان نخورده بود در نظر ايشان به طور غريبي جلوه کرده ابا کردند و بعضي ديگر قبول کردند به جهت پاکي طينت و طيب ذاتشان و علم آن بزرگوار زنده ميکند بدن ايمان را و هرکس طلب علم نکرد از ايشان ايمان او بدني بود بيروح و مرده و هر کس طلب علم و تحصيل کرد ايمان او زنده شد و هر علمي باعث حيات ايمان نخواهد شد آيا نميبيني که علم نحو و صرف باعث حيات ايمان نميشود و همچنين علم فقه و اصول و ساير علوم ظاهره چرا که علم نوري است که در دل هر کس بيفتد آن کس خائف شود از خدا و معصيت نکند چنانچه ميفرمايد خداوند جلشأنه که انما يخشي الله من عباده العلماء و امام عليه السلام ميفرمايد که ليس العلم الا خشيتک پس علم اگر در دل کسي حاصل شد بايد ترس در آن پيدا شود و ابدا به دانستن علم نحو يا فقه يا اصول يا علمي ديگر از اين علوم دل کسي خائف و لرزان نشود چنانچه مشاهد است پس علمي که باعث خوف شود آن نور است چنانچه ميفرمايد امام عليه السلام العلم نور يقذفه الله في قلب من يحب پس علم نور است و آن علمي که نور است علم به معرفت خداست و اطلاع بر فضائل ائمه طاهرين عليهم السلام و عالم بر مراتب و مقامات ايشان و آن نوري است که خائف و لرزان است هر کس در دل او باشد و آن باعث حيات ايمان خلق ميشود پس چون معلوم شد اين مطلب عرض ميکنم که آن بزرگوار حامل بود و غير از او کسي اطلاع نداشت پس چون خواستند که علم فضائل و معارف ائمه طاهرين را در ميان خلق آشکار کنند و مردم را به اين علم خواندند بعضي انکار کردند و گفتند که کفايت ميکند ما را آنچه آباء و اجداد ما از براي ما گذاشتهاند و احتياج به اين علم نداريم ودين پدري ما را کافي است پس اين اشخاص که انکار کردند بالاسري شدند و هر کس تصديق کرد ايشان را و علم ايشان را و اخذ کرد از ايشان احکام دين خود را نجات يافت …. (تا اينجا در نسخه اصل موجود بود)