15-08 مکارم الابرار جلد پانزدهم ـ رساله در جواب سید مصطفی کازرونی ـ مقابله

رساله

 

در جواب سؤالات

 

سيد مصطفي كازروني

 

 

 

از تصنيفات:

عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۲ *»

بسم الله الرحمن الرحيم

ثنا و ستايش خداوند عالم را سزاست و درود نامحدود رسول خدا محمد و آل او را رواست و لعنت بي‌پايان اعداء ايشان را بجاست.

و بعـد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه مدتي قبل از اين جناب سلالةالاطياب و سليل‌الانجاب جناب حاج سيد مصطفي كازراني شهير به اصفهاني از كربلاي معلّي علي مشرفه السلام مراسله‌اي نوشته بودند و در ضمن آن سؤالات غريبه فرموده بودند و الي الان دو چيز مرا مانع شده بود از جوابهاي آنها يكي كثرت آنها و يكي اشتغال به اجوبه مسائل سايرين و ايشان هم اصرار زياد فرمودند تا در اين اوقات كه جناب سلالةالسادات آقا سيد محمدباقر هندي سلمه الله عازم كربلاي معلي شدند و في‌الجمله فراغتي حاصل آمد خواستم كه جوابي از آنها عرض كنم ولي به اختصار مي‌كوشم و به همان‌قدر كه مطلب براي ايشان واضح شود اكتفا مي‌كنم به جهت ضيق وقت و لاحول و لاقوة الا بالله و مسائل ايشان را به عنوان سؤال ذكر مي‌نمايم و جوابات خود را به عنوان جواب.

سؤال: اما اول در خلقت آدم خداوند مي‌فرمايد اني جاعل في الارض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لاتعلمون. اولاً خداوند از براي چه اين را به ملائكه مي‌گويد؟ فايده اين گفتن چيست؟ لايسأل عمايفعل و هم يسألون. و ثانياً ملائكه معصوم مي‌باشند لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون اعتراض ايشان به خدا از چه جهت بود؟ و ثالثاً جواب خداوند كه از جهت رفع اعتراض ملائكه فرموده‌اند كه رفع اعتراض نمي‌كند زيراكه مي‌فرمايد و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علي

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۳ *»

الملائكة فقال انبئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين. كه چنين مستفاد مي‌شود كه چون آدم عالم به اين اسماء بود اولي بود از شما بر زمين ملائكه را مي‌رسيد كه بگويند اگر به ما هم تعليم مي‌كردي ما هم عالم بوديم و در اين فخري نيست خدا به هركه تعليم كند فخر خدا را خواهد بود در ندانستن آدم و ملائكه مساوي بودند اگر تعليم خدايي نبود.

جواب: بدانكه قبل از حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه‌السلام در زمين جن و نسناس بودند و هفت‌هزار سال بر ايشان گذشت و ايشان طغيان كردند در زمين و معاصي عظيمه مرتكب شدند و ملائكه ايشان را ديدند بر معاصي عظيمه و غضب كردند في‌الله بر جن و نسناس و به خداوند شكايت كردند و از سبب حلم با ايشان پرسيدند خلاصه مأمور شدند به برانداختن ذريه آنها از زمين و ملائكه فرود آمدند و دولت آنها را منقرض كردند و خود با مؤمنين آنها و ابليس در زمين عبادت مي‌كردند و چون به زمين آمده بودند عبادت ايشان تخفيف گرفته و اعمال عظيمه سماويه از ايشان ساقط شده بود پس وحي رسيد به ايشان كه من در زمين خليفه قراردهنده‌ام و فايده اين اخبار تمكين قوابل بود زيراكه كسي را اگر فوراً و غفلة به امري امر كنند بسا آنكه مبادرت به اجابت خواهد كرد من غير روية ولكن اگر او را خبر كنند كه چنين امري خواهم كرد در عواقب و نتايج و ثمرات آن فكرها مي‌كند و به عقل خود مصالح و مفاسد خود را ملاحظه مي‌كند و جهات آن را با جهات كار خود مي‌سنجد اگر صلاح خود را ديد قبول مي‌كند والا عذرها براي آن مهيا مي‌كند پس براي تمكين قوابل ملائكه و ابليس پيشتر ايشان را خبر كرد آنها فكرها در كار خود كردند اما ابليس كمر عداوت را بست و اما بعضي از ملائكه ديدند كه اگر به آسمان برگردند عبادت ايشان اشدّ مي‌شود و در زمين راحت ايشان بيشتر است از اين جهت زبان به اعتراض گشودند و خليفه را قياس به جن و نسناس كردند و در اين اعتراض هم همه ملائكه شريك نبودند بلكه دو نفر از ايشان جسارت كردند و باقي ديگر همه تمكين نمودند و از اين جهت محجوب شدند از نور خداوند عالم و دانستند كه مغضوب شدند

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۴ *»

پناه به عرش بردند و توبه كردند تا توبه ايشان قبول شد. خلاصه فايده اخبار پيش از امر تمكين قوابل بود و مستعد ساختن ايشان براي قبول امر يا اعتراض يا انكار چنانكه گذشت. و چنانكه ابرهيم اسمعيل را خبر داد به مأموريت به ذبح و خبر داد موسي بني‌اسرائيل را كه امر به شما خواهد رسيد در ذبح بقره.

و اما سبب اعتراض با وجود عصمت ملائكه، بدانكه عصمت ملائكه نه مانند عصمت انبيا و رسل است بلكه عصمت ايشان از ضعف اختيار است مثل آنكه سنگ را كه به يك طرف انداختي ديگر حركت نمي‌كند و اختيار غير آن حالت نمي‌كند تا او را تو برگرداني و به طرف ديگر بگذاري عصمت ملائكه هم چنين است ولكن چون ملائكه هم از خلقند و لامحاله بايد مختار باشند و لامحاله بايد مركب از نور و ظلمت باشند و هريك از آن دو را اقتضايي است و ملائكه اگرچه نور بر ايشان آن‌قدر غالب است كه ظلمت مضمحل است در نزد آن و از اين جهت هميشه در طاعتند لكن در ايشان ظلمت هست پس خداوند به جهت اظهار عدم بساطت و مجبور بودن ايشان بر طاعت بعضي را اندكي به خود وامي‌گذارد تا از ايشان ترك اولي سر زند و معلوم شود كه در ايشان ظلمت هست مثل آنكه از انبيا هم گاهي خلاف اولي بروز مي‌كرد با وجود عصمت پس بعضي از ايشان را خداوند عالم گاهي به خود گذارد تا سر اختيار و فضل خدا در طاعت ايشان و مقتضاي نفس ايشان براي ايشان ظاهر شود مانند فطرس و صلصائيل و اين دو نفر كه بر خدا اعتراض كردند.

و اما جواب خداوند هم رفع اعتراض كرد و ملائكه فهميدند و قرار گرفتند و آن از اين جهت بود كه خداوند به مقتضاي ذات خود كاري نمي‌كند و تا قابليتي در كسي نبيند چيزي به او نمي‌دهد و همين‌كه اسماء را به آدم تعليم كرد معلوم است كه آدم قابليت داشت و قابل تعلم بي‌واسطه بود و ملائكه قابل تعلم بي‌واسطه از خدا نبودند از اين جهت مأمور شدند كه از آدم بياموزند و از همين‌جا فهميدند كه رتبه ايشان فروتر از رتبه آدم است و بي‌واسطه قابل تعليم نيستند پس اقرار كردند به فضل آدم و به قرب منزلت او و وساطت او ميان ايشان و خدا و حجيت آدم بر ايشان. و از اين قرار كه شما ذكر كرده‌ايد پس

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۵ *»

هيچ پيغمبري را هم فضلي بر امت نيست زيراكه اگر خدا هركس را پيغمبر كند مي‌شود و فضل خدا راست، خداوند عالم بدون استعداد به كسي چيزي نمي‌دهد همين‌كه به كسي نبوت داد معلوم است كه استعداد نبوت داشته، الله اعلم حيث يجعل رسالته، قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم. و هركس را نبي نكرده معلوم است كه استعداد نبوت نداشته همچنين آدم7 نبي بود بر ملائكه و او استعداد تعليم داشت و خدا تعليم كرد و ملائكه نداشتند و خدا تعليم نكرد.

سؤال: و ديگر بفرماييد كه راندن شيطان محض مخالفت امر خدايي بود و اين اجتهاد و استدلالي كه كرد من بهترم درست بود؟ يا اينكه استدلال و اجتهادش هم باطل بود؟

جواب: اصل استدلالي كه كرد باطل بود و اگر حق بود موافق واقع بود و اگر موافق واقع بود بهتري او، خداوند فاضل را به سجده مفضول امر نمي‌كرد. و راه بطلان استدلال آنكه قياس كرد اعراض و لباس آدم را به حقيقت خود و اگر قياس كرده بود حقيقت آدم را به حقيقت خود مي‌فهميد كه آدم بهتر است، شيطان از عناصر دنيا خلق شده است و آدم از عناصر عليا و طين عناصر عليا از نار عناصر دنيا اشرف است آيا نمي‌بيني كه ثور برج خاكي است و چون فلكي است از آتش عنصري برتر است فافهم.

سؤال: و ديگر بفرماييد كه شيطان چگونه داخل بهشت شد؟ تا آخر عبارات طويله كه خوش ندارم بالفاظها ذكر نمايم چون ناپسند بود.

جواب: شيطان رانده درگاه خداوند بود به جهت سجده‌نكردن به آدم و حرام بود بر او دخول جنت ولكن وقتي كه اسباب خارجي پيدا شود رفع مانع آن را مي‌كند آيا نمي‌بيني كه خاك كه رانده از قرب سماوات است و هابط است به امر خداوند وقتي كه اسباب سماوي و اشعه كواكب به آن بتابد و تلطيف و تهبيه آن را كند به جذب آن اشعه اغبره صعود مي‌كند و بسا آنكه تا به كره نار برسد حال همچنين ابليس مطرود بود و خودش بدون تعلق به اسباب خارجي نمي‌توانست صعود كند ولكن به واسطه تعلق به اسباب خارجي صعود كرد تا به زير آسمان و

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۶ *»

بهشت در آنجاست چنانكه ساير شياطين مي‌رفتند و در زير آسمان مي‌نشستند و تلقي كلام ملائكه را مي‌كردند و براي كهنه خبر مي‌آوردند پس شيطان هم رفت و در آنجا تعلق به حيّه گرفت و به قوت حيّه توانست داخل بهشت شود و خداوند عالم اسباب را خلق كرده و امور عالم را به اسباب جاري مي‌فرمايد و حتم نفرموده بود كه ابليس اگرچه به واسطه اسباب باشد نتواند داخل بهشت شود بلكه خود او را رانده بودند و چون خود را متعلق به حيه كرد و حيه راه به جنت داشت ابليس هم داخل شد و ملائكه مأمور نبودند كه هرگاه حيه او را امان دهد آنها متعرض شوند مثل آنكه ملائكه مأمورند كه خاك را از صعود منع كنند ولي اگر جذب اشعه پيدا شود مأمورند كه منع نكنند و اطاعت ملائكه حمله اشعه را نمايند.

و مي‌شود كه بر وجهي از وجوه بگوييم كه مراد از دخول ابليس در فم حيه اغواي او بود حيه را و كلام و وسوسه خود را كه بر مثال اوست در فم حيه گذارد و حيه به اغواي ابليس حوا را اغوا كرد و چون به واسطه حيه حوا را اغوا كرد وسوسه خود را در حوا گذارد و حوا آدم را اغوا كرد و چنانكه صادق است كه ابليس آدم را اغوا كرد و حال آنكه بر لسان حوا بود صادق است كه ابليس حوا را اغوا كرد اگرچه بر لسان حيه بود و حيه گول ابليس را خورده بود و اثر هركسي بر مثال اوست و مسمي به نام او فافهم.

سؤال: بفرماييد كه اگر فرض مي‌كرديم كه كسي از ماها پيش از خلقت آدم مي‌بود اين شخص فرودآمدن آدم را چه قسم مي‌ديد؟ تا آخر كلامش.

جواب: اگر يكي از شما آن‌وقت بوديد بدن اصلي حضرت آدم را كه در بهشت بود كه نمي‌ديديد تا ببينيد كه از آسمان فرو افتاد مثلاً و بدنش در بهشت مرئي ابصار شما نمي‌شد و بدن خاكي هم براي او در هوا درست نشد بلكه در زمين درست شد پس اگر شما بوديد او را در زمين مي‌ديديد كه خلق شد و خبر از سابق آن نداشتيد.

سؤال: مسأله ثاني در بعض مسائل رضاع همشيره‌زاده را هرگاه زوجه شير بدهد زوجه مي‌شود مادر همشيره‌زاده و مادر همشيره‌زاده نسبي حرام است

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۷ *»

آيا مادر همشيره‌زاده رضاعي هم حرام است پس زوجه بر زوج حرام است يا نه؟

جواب: مادر همشيره‌زاده را خدا حرام نكرده است بلكه خواهر را خدا حرام كرده است، هرجا اسم خواهر درست آمد حرام است و زوجه كه همشيره‌زاده را شير مي‌دهد خواهر فحل نمي‌شود به منزله خواهر مي‌شود و حرمت منزله از شرع نرسيده.

سؤال: طفل را هرگاه همشيره شير دهد طفل مي‌شود همشيره‌زاده رضاعي و مادرش مي‌شود مادر همشيره‌زاده رضاعي حال مادر همشيره‌زاده نسبي كه حرام است آيا مادر همشيره‌زاده رضاعي هم حرام مي‌شود يا نه؟

جواب: زوجه اب مرتضع در اين وقت به منزله همشيره است و منزله معتبر نيست چنانكه عرض شد.

سؤال: زوجه هرگاه همشيره زوج را شير بدهد همشيره مي‌شود بچه رضاعي زوجه مادر همشيره نسبي حرام است آيا مادر همشيره رضاعي حرام است يا نه؟

جواب: جواب همان است كه عرض شد.

سؤال: آيا جايي هست كه به جهت شيردادن زوجه يا شير‌خوردن طفل او بر زوج حرام شود غير از اين قبيل شقوق؟

جواب: بلي اگر كسي دو زن داشته باشد يكي شيرخوار و يكي شيرده آن شيرده شيرخوار را شير دهد آن شيرخوار فرزند رضاعي شود و حرام شود و آن شيرده مادرزن شود و حرام شود و همچنين اگر زوجه صغيره باشد و مادر زوج او را شير دهد يا خواهر زوج او را شير دهد يا زن برادر زوج او را شير دهد و امثال اينها.

سؤال: مسأله ثالثه در خمس و تفصيلي ذكر نموده‌اند كه حاصلش حكم خمس در زمان غيبت است.

جواب: مسأله به حسب اخبار و انظار بسيار مضطرب است و احتياط طريق نجات است.

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۸ *»

سؤال: بفرماييد كه آيا هركس كه حديث واحدي از ائمه: به او برسد او مي‌تواند به آن عمل كند بدون اينكه فحص از معارض كند؟ الي آخر كلامه.

جواب: فحص از معارض واجب نيست چنانكه مختار علامه عليه رحمة الله است و مع‌ذلك به هر حديث واصل نمي‌توان عمل كرد تا شروط عمل در آن حديث نباشد و همچنين شروط عامل هم در آن عامل نباشد و به محض عربي فهمي نمي‌توان به حديثي كه مي‌رسد عمل كرد و شروط آنها را در كتب اصوليه به تفصيل من نوشته‌ام و ديگران هم نوشته‌اند.

سؤال: مسأله ديگر: غسل يك جوره است و اين را دو طور به عمل آورند يا دو جوره است؟ تا آخر كلام.

جواب: عرض مي‌شود كه غسل شستن سر است با گردن اولاً بعد شستن تن كه جانب يمين را علي‌الاحوط بشويد بعد جانب چپ را به ترتيب به هر طوري كه شستن صدق كند خواه به غمس در آب و خواه به صبّ آب و رخصت داده‌اند در اكتفا به ارتماس در آب كيفما اتفق و آن را هم مجزي قرار داده‌اند و غسل ترتيبي را مي‌تواند كه در آب بايستد و سر خود را آب بريزد و بشويد بعد جانب راست را زير آب كند بعد جانب چپ را يا سر خود را يك مرتبه زير آب كند به نيت شستن سر بعد جانب راست را بعد جانب چپ را و بايد همه با نيت غسل باشد و شستن اعضا به جهت تطهير قبل از غسل كافي از غسل آن اعضا نيست و اگر لمعه‌اي در بدن بماند كه تر نشود بعد خبر شود آن را مي‌شود و اگر در سر بوده احوط شستن آن و  غسل ساير جسد بعد از آن است و بدون نيت غسل به زير آب رفتن كفايت نمي‌كند و در گلاب غسل‌كردن صحيح نيست و عمل به حديثي كه وارد شده است خلاف احتياط است وانگهي كه احتمال مي‌رود كه در حديث ماء‌الورد باشد (به كسر واو) و مراد آن آب باشد كه واردان شترهاي خود را در آن وارد آورند و آب دهند و بول و روث در آن اندازند چنانكه در احاديث ديگر هم سؤال از آن شده.

سؤال: و ديگر بفرماييد كه در مواضع وضو هرگاه زخمي باشد همان

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۲۹ *»

اطرافش را بايد شست يا بايد رويش را دست بمالد و اگر خون داشته باشد چه كند؟

جواب: باطن جسد را واجب نيست شستن و اندرون زخم از باطن است پس اگر مي‌تواند اطراف آن را مي‌شويد والا تا هرجا مي‌تواند مي‌شويد و هرجا كه نمي‌شود جامه بر آن گذارده دست بر آن مي‌كشد، يريد الله بكم اليسر و لايريد بكم العسر.

سؤال: و ديگر بفرماييد كه محل مسح بايد خشك باشد يا نه و در ميان آب مسح مي‌توان كرد يا نه؟

جواب: اسكتوا عما سكت الله و ابهموا ما ابهمه الله. منعي نرسيده و آب مقوي بلل يد مي‌شود نه رافع آن و نه مانع مسح.

سؤال: مسأله ديگر: بفرماييد كه مراد از ربا چيست؟ آيا معني واحدي دارد يا معني آن متعدد است؟ و اين عقود هريك معني معيني دارند يا خير؟ تا آخر عبارات ايشان.

جواب: معني «ربا» لغةً زيادتي است و رباي محرّم در شرع زيادتي مخصوصي است كه در معامله متجانسين باشد و هريك از عقود هم معني خاصي دارد كه اسم يكي را بر ديگري نمي‌توان اطلاق كرد و هريك قصدي جداگانه و احكامي جداگانه دارد و مقصود از همه معاملات تحصيل زيادتي است در مال و طلب زياده اقسامي دارد بعضي از آنها مؤدي به فساد بوده شارع از آنها نهي فرموده و بعضي صالح بوده آنها را تجويز فرموده و نمي‌توان اسم صالح را بر فاسد گذارد و تجويز فاسد كرد. مثلاً مقصود از جميع مباشرت كسر شهوت است يا يافتن لذت ولي بعضي از آنها باعث فساد بوده و بعضي صالح مثلاً هرگاه مباشرت بدون عقد و تراضي واقع شود زنا و حرام شود و هرگاه به عقد و شرايط واقع شود حلال مي‌شود و نكاح حلال موضوعي و آدابي و احكامي دارد و زنا موضوعي و احكامي، حال همچنين است طلب زيادتي به بعضي طورها روا نبوده شارع نهي كرده به بعضي طورها روا بوده تجويز فرموده. پس طلب زيادتي به اينكه يك درهم

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۰ *»

بدهد و دو درهم بگيرد روا نبوده و يك من گندم بگيرد و دو من بدهد روا نبوده نهي فرموده‌اند ولكن يك دينار را به ده درهم بفروشد يا به زياده يا يك من گندم را به ده من خرما بفروشد صالح بوده تجويز فرموده‌اند پس همان زيادتي مقصود را هرگاه به وجوه صالحه به عمل آورد روا بود و هرگاه به وجوه غيرصالحه به عمل آورد روا نبود مثل آنكه لذت وقاع را اگر به وجوه صالحه به عمل آورد رواست و اگر به وجوه فاسده به عمل آورد روا نيست و بناي جميع عالم بر اين است. پس اگر ده تومان زيادتي مقصود بود و صد تومان به قرض داد بعد از آن چيزي جزوي را به ده تومان فروخت حقيقتاً با قصد بيع حلال است و ربا نيست اگرچه مقصود همان ده تومان است مثل آنكه اگر زني را ديد و طالب شد و مواقعه او را مايل شد او را به عقد صحيح عقد كرد زنا نيست. بلي اگر قصد بيع نباشد و تراضي نباشد آن هم حرام است. خلاصه هريك از عقود موضوعي جداگانه دارد و قصدي جداگانه و احكام هريك برحسب عقد و قصد تفاوت مي‌كند. و چون مسائلي كه در ربا بعد از اين سؤال فرموده‌ايد همه آنها از آن‌چه نوشتم برمي‌آيد ديگر عنوان آن سؤالات را نمي‌نمايم و ربا به جميع اقسام مذكوره در كتب اخبار و فقها رضوان الله عليهم ممنوع و ساير معاملات محلله حلال هرگاه معامله به صورت محللات باشد حلال و هرگاه به صورت محرمات باشد حرام و اگر معامله را به طور بيع حرام كردند (نكردند ظ) مثلاً به طور معاملات ديگر حرام نيست پس هبه مي‌كند يا مصالحه مي‌كند يا غير اينها.

سؤال: آيا مصالحه در جايي است كه جنگ و خصومتي باشد يا خير بلكه هر داد و ستدي را مي‌توان مصالحه گفت؟

جواب: ظاهر از لفظ «مصالحه» و كتاب و سنت آن است كه مصالحه پس از گفت‌وگو و تنازع است ولكن فقها رضوان الله عليهم سبق تنازع را شرط نگرفته‌اند و به اطلاق الصلح جايز بين المسلمين به خيال خود عمل كرده‌اند و اطلاق اين هم در نزد حقير محل سخن است و انكار فقها مشكل و برخلاف ظاهر اخبار هم حكم‌كردن مشكل‌تر لهذا ترك احتياط نكردن بهتر است.

 

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۱ *»

سؤال: مسأله ديگر در هداية‌العوام فرموده‌ايد كمتر ايام حيض سه روز است و بيشتر آن ده روز و شرط نيست كه ايام حيض پي‌درپي باشد تا آخر سؤال كه فرموده‌اند چون مسأله عام‌البلوي است استدعا آن است كه حقيقت آن را بيان فرماييد.

جواب: معني عبارت واضح است و آن آن است كه حيض از سه روز كمتر نمي‌شود و واجب نيست كه به طور توالي باشد اين سه روز متفرق هم مي‌شود به اين‌طور كه زن امروز خون ديد و ترك عبادت كرد هرگاه از امروز تا ده روز در عرض اين ده روز هم دو روز خون ديد حايض نشده و عبادات ترك‌شده را قضا مي‌كند و هرگاه در اين ده روز سه روزش خون ديده ولو به تفرقه حايض بوده و عبادات ترك‌شده را قضا نمي‌كند پس سه روزي كه اقل حيض است در عرض همين ده روز بايد باشد پس اگر سه روز يا زياده خون ديد همين كه ده روز گذشت آن‌چه بعد از ده روز ببيند استحاضه است و در آن ده روز اول هرچه خون نديده طاهر است و اين طهر دخلي به اقل ايام طهر كه بين حيضتين است ندارد چراكه اين طهر بين حيضتين نيست بلكه بين ايام حيض است. بلي چون حيض منقطع شد ديگر تا ده روز طاهر است تا ثانياً حايض شود هرچه در اين ده روز بيند استحاضه است و بعد از ده روز ممكن است كه ثانياً حايض شود و اگر ايام حيض كسي ده روز باشد تفرقه در آن معقول نيست و اگر كمتر باشد تفرقه ممكن است لكن در عرض ده روز.

سؤال: و ديگر بفرماييد اينكه از حضرت امام جعفر صادق7 مروي است كه ان رسول‌الله9 سنّ في الحيض ثلث سنن اين سه سنت را بيان فرماييد.

جواب: اين سه سنت آن است كه زن بر سه قسم مي‌شود يا آن است كه ذات عادت است در هر ماه وقت آن معين و عدد آن معين يا آنكه مختلطه است كه عادت او پيش و پس مي‌شده و كم و زياد يا مبتدأه است كه تازه حايض مي‌شود پس اگر ذات‌العاده خون مستمري بيند در ايام عادت خود را حايض مي‌گيرد و

 

«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۳۲ *»

باقي را استحاضه و اگر مختلطه باشد چون عادت معيني ندارد نگاه مي‌كند به خون و رنگ آن هروقت سياه است حيض قرار مي‌دهد و چون رنگ خون برگشت استحاضه است و اگر مبتدأه است يا رنگ خون تفاوت نمي‌كند در مختلطه در هر ماهي شش‌روز يا هفت‌روز حيض قرار مي‌دهد و باقي را استحاضه.

سؤال: عقد باكره عاقله بي‌اذن پدر جايز است يا نه؟

جواب: جايز نيست و الحمدلله.

سؤال: اين اخبار كه در مذمت قليان وارد شده صحيح است يا نه؟

جواب: حقير در كتب معتبره بلكه غيرمعتبره هم نديده‌ام و ظاهراً موضوع باشد. و چون جناب سلالة السادات آقا سيد محمدباقر هندي سلمه الله عازم بر رحيل بودند و وداع كرده بودند و رفته بودند و ملتفت شدم و ديدم كه مدتي گذشته و جواب عرض نكرده‌ام به نهايت سرعت و اختصار نوشتم كه به ايشان برسد و به خدمت بياورند ان‌شاءالله، از طول نرسيدن جواب و اختصار آن عفو خواهيد فرمود و ان‌شاءالله مطلب از آن برمي‌آيد.

قد فرغ من كتابته مصنفه كريم بن ابرهيم في ثاني‌عشر شهر ربيع‌الاول من شهور السنة التاسعة و السبعين من المأة الثالثةعشرة حامداً مصلياً مستغفراً.