رساله
در جواب سؤالات
غلامشاهخان والي كردستان
از تصنيفات:
عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۴ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
و بعــد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه در ساعتي ميمون و زماني بركت مشحون كه در گوشه انزوا غنوده بودم و از معاشرت ابناء زمان آسوده قاصدي رسيد از سركار سلالة الانجاب و سليل الاطياب عمدة الامراء الكرام و زبدة الولاة الفخام صاحب مجدت و ثروت و مالك معدلت و محمدت سركار اجل اكرم و اعظم افخم حاوي المكرمتين الرياسة و الزهادة و جامع المنقبتين السياسة و الرشادة اعني سركار جلالت آثار عظيم الاقتدار مؤيد بتأييدات رباني امان الله خان الثاني دام مجده العالي والي ناحيه كردستان صانها الله بصون الايمان و تعليقهاي از سركار ايشان آورد مشتمل بر التفاتهاي زياده كه اين حقير قابل عشري از معشار آن نيستم و در آن ضمن سؤالاتي چند فرموده بودند از اموري كه محتاجاليهاست براي خود ايشان و دو سؤال ديگر از دو نفر از علماي شافعيه و مقرر داشته بودند كه جواب آن دو نفر عالم را جداگانه نوشته و جواب مسائل ايشان چون مشتمل بر بعضي جوابها خواهد بود صلاح ندانستهاند كه به نظر آنها برسد. لهذا حسب المقرر ايشان اين رساله را تصنيف كرده هدية كتابخانة ايشان نمودم انشاءالله كه مطبوع طبع مشكلپسند ايشان بشود. و چون خواهش كرده بودند كه به زبان فارسي نوشته شود بسيار بر حقير گران آمد به جهت آنكه مسائل علمي را به زبان فارسي نوشتن به طوري كه اشارات كتاب و سنت به آن واضح شود متعذر است ولكن المأمور معذور و به قدر مقدور سعي مينمايم كه كوتاهي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۵ *»
نشود و سؤالات ايشان بعضي در آن اقتصار ميشود به محض فتوي و بيان مسأله و در بعضي تفصيل واجب است پس مسائلي از ايشان را كه محتاج به تفصيل است مقدم ميداريم چراكه آنها محل نظر و اعتماد است و ساير مسائل را بعد از فراغ انشاءالله ذكر مينمايم و سؤالات ايشان را به عنوان سؤال ذكر مينمايم و اجوبه آنها را به عنوان جواب تا جواب هر سؤال در ذيل آن مرسوم و مبين شود.
سؤال: حاصل اين سؤال آنكه دليل عقلي و نقلي بر قدح عايشه چيست و حال آنكه او مباشر بدن رسول بود و به اين واسطه سر افتخار بر عرش ميسود و لباس مطهر مبارك ايشان از شرف مصاحبت بدن شريف ايشان سايه نداشت پس عايشه با آن تقرب چرا بايد مطعون و ملعون باشد؟
جواب: عرض ميشود كه الحال زماني است كه هزار و دويست و هفتاد سال از هجرت مقدسة نبوي گذشته است و از آن عهد دو امر مانده است: يكي امري كه در آن هيچ اختلاف در ميان امت نيست و جميع اهل اين دعوت مباركه به آن اقرار دارند از صغير و كبير و سياه و سفيد و عالم و جاهل و بدوي و حاضر و يكي ديگر امري كه در آن اختلاف است اگر جمعي از امت طوري ميگويند جمعي ديگر طور ديگر ميگويند برعكس آن. در اين شق ناظر در اول نظر در شك ميافتد كه آيا كدام يك از اين دو قول حق است وانگهي كه اهل اين دو قول از آن زمان تا اين اوان درصدد تقويت قول خود برآمدهاند و از هرجا آنقدر قراين تحصيل كرده و از محكمات و متشابهات كتاب و سنت و آفاق و انفس و ادله عقليه براي خود جمع كردهاند و كتابها ساختهاند كه از احصاي آن انسان عاجز ميشود و احاطه به جميع آن كتابها نميتوان كرد چه جاي آنچه از مسائل در آن كتابهاست بلكه احصاء آن اشخاص را نميتوان كرد چه جاي كتب آنها و چون امت زياد شدند و مشرق و مغرب عالم را گرفتند در اين شق ثاني انسان در اول دايم احتمال ميدهد كه شايد كسي ديگر باشد و قولي ديگر گويد و دليلي عقلي يا نقلي ديگر داشته باشد كه من آن را نشنيدهام و شايد در واقع رجحان در آن باشد و دايم متزلزل خواهد بود. پس در آن امر اول كه هيچ خلاف در آن نيست قطع
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۶ *»
حاصل ميشود كه در زمان مبارك نبوي علي صاحبه و آله اشرف الصلوة امر چنين بوده و شك و شبهه براي احدي كه پا به اين ملت بيضا گذارد نميماند و قطع عادي حاصل ميشود كه در آن زمان اين امر چنين بوده و يقيناً از دهان معجزبيان آن حضرت يا دست مطهر ايشان اين امر صادر شده يا از سيرت و سنت ايشان بوده يا نبوده به هرحال اين شق قطعي است و بر جميع اهل دعوت واجب است كه اين امر را بگيرند و از آن تخلف نكنند و هركس از آن تخلف كرد از آتش است و به سوي آتش و از اين ملت بيضا خارج و كافر خواهد بود. و اما آن امر ديگر كه در آن اختلاف است و ضروري ملت نيست و محل اختلاف است و ناظر در اول امر احتمال ميدهد كه حق با اين باشد يا حق با آن باشد رفتن او به يك طرف و ترك كردن او يك طرف را بدون حجت و بينه از عقل نيست شايد كه حق واقع در متروك باشد و باطل مأخوذ پس واجب بر متدين تحصيل دليل است و كسي را از امت نميرسد كه اين شخص متردد را تكفير يا تخطئه كند يا حكم كند بدون دليل كه اين مذهب را بگير و آن مذهب را ترك كن. و خداوند هم در روز قيامت قبل از اقامه حجت بر اين شخص از او مؤاخذه نخواهد كرد كه چرا در اين قسم تو تردد داشتي چراكه بنده را حجت در آن وقت بر خداوند است و عرض ميكند كه خداوندا من عالمالغيب نبودم و تو بر اين امر دليل قطعي قائم نكرده بودي و حجت خود را بر من تمام نكرده بودي كه از من مؤاخذه كني اگر دليل قطعي بر آن اقامه كرده بودي و حق خود را بر من آشكار كرده بودي و من اخذ به آن نميكردم و بعد الوضوح انكار آن ميكردم مستحق سخط و غضب تو بودم پس خداوند عادل حكيم از آن اجل است كه حق را بر بنده جاهل خود تعريف نكرده از او مؤاخذه كند بلكه عرض ميكنم كه در اين امري كه محل اختلاف است اگر كسي براي خود طلب دليل كرده باشد و مجاهده لله و فيالله كرده باشد و قطع كرده باشد به يكي از اطراف اختلاف آن ديگري را نميرسد كه قدح در او نمايد و زبان طعن و لعن بر آن ديگري بگشايد مادام كه بطلان مذهب او را حالي او نكرده باشد و اگر طعن و لعن نمايد قبل از ابطال مذهب او در نزد او و فهمانيدن
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۷ *»
به او هرآينه از محض بيتقوايي بلكه بيديني است و محض عصبيت و لجاج است چراكه آن راه كه او رفته بالاتفاق باطل نيست بلكه از امور اختلافي است و مسائل اختلافيه شأنش استدلال است به هر راهي كه دليل انسان را كشاند و يقين كرد در ميان خود و خدا كه امر اينطور است واجب است بر او كه اعتقاد به آن كند و از ماسوايش اعراض كند كه اگر بعد از يقين مخالفت كرد خلق و خالق را بر آن حجت است و آنوقت در آن مسأله از اهل باطل است. پس اين قال قالي كه در مسائل خلافيه ميان مردم است و بدون بينه زبان طعن و لعن بر يكديگر ميگشايند به بداهت عقول غلط است و محض حميت و عصبيت است و محض هوا و هوس و ضلالت از طريق دين و تقوي است بلكه اگر مؤمني مجاهده فيالله و لله كرد در مسأله خلافي و تحصيل دليل قطعي براي خود نمود و يقين كرد و يكي از شقوق اختلاف را اعتقاد كرد پس هرگاه ديگري بيايد و بدون ابطال امر او به دليل قطعي بين و اقامه حجت بر او زبان به طعن و لعن او گشايد و او را ايذاء و تكفير نمايد و خون او را مباح داند بلاشك اين شخص خلاف بداهت عقلا كرده چه جاي خلاف ملت بيضا و ضرورت اسلام پس اگر اين طعن و لعن و تكفير و ايذا را حلال داند از ملت اسلام بيرون رفته و كافر شده است به خداي عزوجل يا مشرك شده است چراكه از ملت اسلام بلكه طريقه عقلا نيست كه بدون اقامه حجت كسي را تكفير كنند و قتل او را حلال دانند و چهبسيار از اين امت كه به عصبيت و حميت و قدح و لعن مسلمانان و حلال دانستن تكفير و ايذاي ايشان را كافر شدهاند و از مذهب اسلام بيرون رفتهاند و نيفتاده است شقاق و نفاق در ميان اين امت مگر به همين واسطه و اگر راه تقوي را مردم پيش گرفته در مسائل خلافيه بدون حجت كسي را ايذا و تكفير نميكردند قبل از اقامه حجت كار به اينجا نميرسيد و اينطور شق عصاي مسلمين نميشد. پس خداوند لعنت كند آن كسي را كه فتح باب لجاج و عناد و عصبيت را بر روي مسلمانان كرد كه آن ابليس لعين باشد و اگر ما قومي را لعن كنيم يا تكفير كنيم از جهت آن است كه مخالف ضرورت اسلام شدهاند و ترك بديهي اين ملت بيضا را نموده در اول يا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۸ *»
آنكه بدون حجت تكفير ساير مسلمين را نمودهاند چراكه تكفير بدون حجت از مذهب اسلام نيست و خداوند ميفرمايد لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً و ميفرمايد و ماكان الله ليضل قوماً بعد اذ هديهم حتي يبين لهم مايتقون و ميفرمايد و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً. و امثال اين آيات پس از اين مقدمه سديده معلوم شد كه بسيار از منازعات مردم عاقبت ايشان را به كفر رسانيده است و شخص متقي متدين بايست احتراز از ايشان و از اينگونه منازعات نمايد تا آنكه اقامه حجت بين بر خصم خود كند اگر پذيرفت فبها و اگر نپذيرفت اگر موجب كفر است آنوقت او را كافر خواند.
پس از جمله مسائل خلافيه در ميان اسلام خوبي و بدي عايشه است زيرا كه بديهي است كه اهل اسلام دو فرقه شدهاند بعضي او را خوب ميدانند و بعضي او را بد. و آنها كه او را خوب ميدانند او را پيغمبر يا وصي پيغمبر يا خليفه يا معصومه و حجت از جانب خدا بر خلق و ركن ايمان و اسلام نميدانند نهايت اگر خوب باشد زني از زنان امت خواهد بود و منسوب به پيغمبر بوده9 مثل ساير زنان پيغمبر و هر شرف كه از اين جهت او را باشد باقي زنان را هم هست و از قبيل او هشت زن ديگر هم بودند و امالمؤمنين بوده مثل آن هشت زن ديگر و عظمت تازه و فضل بياندازهاي براي او نبوده، زني بوده از مسلمانان كه حضرت رسالتپناهي9 او را گرفتهاند و به حرمت حضرت پيغمبر9 نكاح او بعد از آن حضرت بر مردم حرام شد و حكم مادر پيدا كرد و نقل تازهاي براي او نميگويند كه به آن واسطه محل تنازع عظيم شود و خوب دانستن و بد دانستن تغيير ملتي و مذهبي دهد نهايت مثل ساير صحابه و راويان حديث است كه ميبيني عالمي يك راوي را اجتهاد كرده فاسق يافته و ديگري اجتهاد كرده آن را عادل دانسته و جرح و تعديل روات نه از اصول دين است و نه از فروع دين است و نه موجب خروج از دين يا دخول در دين، عايشه هم زني از زنان مسلمين بوده و راوي بعضي اخبار و مسلمانان در احوال او تتبع كردند بعضي او را خوب دانستهاند بعضي او را بد دانستهاند و محض انتساب به پيغمبري باعث خوبي كسي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۵۹ *»
نميشود چنانكه خداوند همين مثل را در قرآن آورده و فرموده ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلميغنيا عنهما من الله شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين. فارسي آيه آن است كه ميفرمايد مثلي زده است خداوند براي كافران زن نوح و زن لوط را كه در تحت دو بنده صالح بودند از بندگان ما پس آن دو زن خيانت كردند آن دو بنده صالح را پس آن دو بنده صالح نتوانستند غضب خدا را از آن دو زن دفع كنند و به آن دو زن گفته شد كه داخل آتش شويد با داخلشوندگان. پس به نص اين آيه شريفه زن بودن براي شيخ المرسلين حضرت نوح علي نبينا و آله و عليهالسلام كه از پيغمبران اولواالعزم بود هيچ فايدهاي نبخشيد چون خيانت نوح را كرد نعوذبالله و همچنين زن بودن براي حضرت لوط هيچ فايدهاي به آن نداد و ماند در ميان قوم و هلاك شد در دنيا و آخرت بلكه زن هرگز از ارحام انسان به انسان نزديكتر نيست و ابولهب عم نبي بود و عمبودن براي او نفع نكرد چگونه زنبودن براي زنان نفع ميكند پس بودن عايشه و حفصه زن پيغمبر سبب خوبي نميشود مگر به تقوي چنانكه خداوند خطاب به زنهاي پيغمبر كرده و فرموده يا نساء النبي لستن كأحد من النساء ان اتقيتنّ يعني اي زنان پيغمبر شما مثل ساير زنان نيستيد اگر تقوي پيشه كنيد. پس اگر تقوي پيشه كردند مثل ساير زنان نيستند و حرمت دارند والا مثل ساير زنان باشند پس معلوم شد كه عايشه زني از زنان مسلمين بود و راوي از راويان معرفتش از اصول دين نيست چنانكه از شرايع اسلام و فروع دين نميباشد زني است از مسلمين پس ما اگر فهميديم خوب بوده دوستي او را ميورزيم و اگر دانستيم كه بد بوده بيزاري از او ميكنيم و اگر نه خوبيش دستگير شد و نه بديش از او سكوت ميكنيم. و اگر كسي گويد كه من تفحص كردهام و او را بد دانستهام آنكس را كافر و بد نميدانيم چراكه با ما به اين واسطه نه در اصول دين خلاف كرده و نه در فروع و محض زن پيغمبر بودن او هم كه باعث فخري نشد اگر تقواي او ثابت نشود چراكه خداوند شرافت ايشان را موقوف به تقوي كرد پس بايد تقواي او ثابت شود تا شرافت او و مزيت
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۰ *»
او بر ساير زنان مسلمين معلوم شود بلي زن پيغمبر بودن يكچيز براي ايشان افاده كرد كه عقاب ايشان را مضاعف كرد اگر بد باشند و ثواب ايشان را مضاعف كرد اگر خوب باشند چنانكه خداوند در قرآن فرموده يا نساء النبي من يأت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك علي الله يسيراً، و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحاً نؤتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقاً كريماً. يعني اي زنان پيغمبر اگر يكي از شما فاحشه مبينهاي بكند مضاعف ميشود براي او عذاب دو ضعف و اين بر خدا آسان است و هريك كه اطاعت كند خدا و رسول را و عمل صالح كند اجر او را مضاعف ميدهيم و براي او رزق كريمي مهيا كردهايم. پس معلوم شد كه مدار شرف زنبودن براي نبي9 نيست اگر عمل قبيح كنند مثل ساير زنانند در بيشرفي و عذابشان مضاعف است و اگر عمل صالح كنند و تقوي پيشه نمايند افتخار دارند و محترمه ميشوند و گرامي ميشوند در نزد خدا و رسول و مؤمنان چنانكه فرموده ان اكرمكم عند الله اتقيكم.
حال بايد فحص كنيم كه آيا عايشه از اهل تقوي بوده يا نه؟ و اگر فحص كرديم و او را خوب دانستيم كه او را دوست ميداريم و اگر او را بد دانستيم سنيان را بر ما بحثي نيست چراكه نه دخلي به اصول دين دارد كه ما زني از مسلمانان را بشناسيم كه بد است و نه دخلي به فروع. حال تتبع كرديم ديديم كه از جمله بديهيات سني و شيعه است كه عايشه به جنگ حضرت اميرالمؤمنين7 بيرون آمد در بصره و با آن حضرت مقاتله كرد و حضرت اميرالمؤمنين7 هم با او مقاتله كرد يقيناً و جمعي كثير را كشتند و جنگ جمل از جمله جنگهاي معروفه عالم است و همه ارباب تواريخ بلكه ملتهاي ديگر آن را دانستهاند حال ميپرسيم كه آيا حضرت امير7 كه با ايشان جنگ كرد و خون ايشان را ريخت آنها را مؤمن ميدانست و خون مؤمن را عمداً ميريخت يا آنها را مرتد ميدانست و واجبالقتل؟ اگر گويند مؤمن ميدانست خدا ميفرمايد در قرآن كه هركس بكشد مؤمني را عمداً جزاي او جهنم است در حالتي كه مخلد است در آتش جهنم. و حضرت امير به اجماع شيعه و سني چنين كسي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۱ *»
نيست و خليفه رسول خدا و مفترضالطاعه بوده قطعاً نهايت سني ميگويد خليفه چهارم بوده و شيعه ميگويد خليفه اول بوده به هر حال كه خليفه مفترضالطاعه بوده به اجماع شيعه و سني و به نص آيه قرآن كه فرموده اطاعت كنيد خدا و رسول و اوليالامر را و حضرت امير از اوليالامر بوده به اجماع شيعه و سني پس اقدام به قتل مؤمني متعمداً نميكند و عايشه كه با او مقاتله كرد بلاشك اطاعت اميرالمؤمنين7 را نكرده پس اطاعت امام مفترضالطاعه را يقيناً نكرده پس اين اقلاً فسقي ظاهر است و اگر سني بگويد كه حضرت امير خليفه چهارم و از اوليالامر و مفترضالطاعه نبوده خارجي ميشود و از دين اسلام بيبهره ميشود مگر آنكه اقرار كند به خارجيبودن و حضرت امير را خليفه رسول خدا نداند و از دين بيرون رود.
پس بلاشك عايشه با حضرت امير7 مقاتله كرد و خون علي بن ابيطالب و اصحابش را حلال دانست و حضرت امير7 هم خون او و اصحابش را حلال دانست و از اين سبب با هم جنگ كردند و خونها ريختند. و بودن حضرت امير مؤمن و خليفه رسول خدا9 و مفترضالطاعه بودن هم كه محل اجماع است پس عايشه اقلاً از اهل جهنم و مخلد در آتش جهنم خواهد بود به نص آيه و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها.
و اگر سنيان بخواهند در يكي از اين مقدمات خدشه كنند عرض ميكنم كه عايشه يقيناً خروج كرد و به جنگ آمد يا به حق يا به باطل محض خروجكردن او به نص آيه قرآن خلاف است آنجا كه خدا ميفرمايد كه و قرن في بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهلية الاولي و اقمن الصلوة و آتين الزكوة يعني در خانههاي خود قرار بگيريد و بيرون نياييد مانند بيرونآمدن جاهليت اولي و نماز را برپا كنيد و زكوة بدهيد. پس بلاشك عايشه در خانه ننشست و بيرون آمد مانند زنان جاهليت كه به جنگها ميرفتند و چه به حق و چه به باطل كه از او نبود كه بيعصمتي كند و از خانه بيرون آيد و شتر سوار شود و در صف قتال بايستد و اين ننگ را بر پيغمبر بخواهد كه اهل ملل خارجه بگويند اين زن پيغمبرشان است كه در صف جنگ ايستاده و كي در ايام نبي9 جهادي بر زنان بود؟ او را چه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۲ *»
كار به جهاد بود؟ پس اگر هر معني براي جهادش بتراشند مطلق بيرونآمدن از خانه عصمت را مانند جاهليت اولي نميتوان معالجه كرد پس مخالفت كتاب خدا را كرده بلاشك و فاسق شده بلاشك و مجاهرت به فسق و معصيت خدا و رسول كرده و عصمت و حرمت رسول را ضايع كرده بلاشك و همين منقصت در عدم تقواي او بس است. پس به همين واسطه دانستيم كه او خوب نيست و حرمت ساير زنان را ندارد.
و وجهي ديگر كه عصياني بيّن كرده در آنكه تخلف از حضرت امير كرده زيرا كه خداوند ميفرمايد ماكان لاهل المدينة و من حولها انيتخلفوا عن رسولالله و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه يعني روا نيست براي اهل مدينه و كساني كه در اطراف مدينهاند اينكه تخلف كنند از رسولخدا و روگردان شوند از نفس پيغمبر. و به اتفاق شيعه و سني نفس پيغمبر حضرت امير است چنانكه در آيه مباهله فرموده است پس چون دو آيه را به هم ضمّ نماييم معلوم شود كه براي احدي روا نيست كه از حضرت امير روگردان شود و او روگردان شد.
و وجهي ديگر او اذيتكننده مؤمنان بود در جنگ جمل و غير جنگ جمل و اگر كشتن و بستن اذيت نيست پس چهچيز اذيت است؟ و خدا ميفرمايد الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير مااكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً يعني كساني كه اذيت ميكنند مؤمنين و مؤمنات را بيسبب به تحقيق كه متحمل شدند بهتاني و گناهي آشكار را. و او به اين واسطه متحمل بهتاني و گناهي آشكار شد و اين فسقي ظاهر ديگر است.
و ديگر آنكه خداوند در آيه و اذ اسرّ النبي الي بعض ازواجه حديثاً فلما نبأت به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلمانبأها به قالت من انبأك هذا قال نبأني العليم الخبير، ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و جبريل و صالح المؤمنين و الملئكة بعد ذلك ظهير، عسي ربه ان طلقكن انيبدله ازواجاً خيراً منكن مسلمات مؤمنات. يعني رازي گفت پيغمبر به بعضي از زنانش پس چون آن را افشا كرد و خدا پيغمبر را خبر داد پيغمبر بعضي از آنچه كرده بود به او گفتند و بعضي را نگفتند آن زن عرض كرد
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۳ *»
كه كي تو را خبر كرد فرمود عليم خبير. بعد خدا ميفرمايد اگر توبه كنيد شما دو زن پس بجاست چراكه دلهاي شما از حق گشته و اگر پشت به پشت هم بدهيد شما دو نفر در مخالفت پيغمبر پس خدا دوست اوست و جبرئيل و مؤمنان صالح و ملائكه بعد از آنها كمك اويند. و اگر پيغمبر شما را طلاق بدهد عنقريب خدا از عوض شما زناني بهتر به او بدهد كه مسلمان و مؤمن باشند تا آخر آيه. در اين آيات نظري كنيد و ببينيد كه اين دو نفر آيا از آنها هستند كه شيعه و سني آنها را خوب ميداند يا از آنها كه خلاف در آنها هست و بعد از او آن فسقها را كردند. و انگهي كه از صحيح بخاري منقول است از ابنعباس كه گفت از عمر پرسيدم كه آن دو زن كه پشت به پشت هم داده بودند در خلاف رسول كدامها بودند؟ گفت عايشه و حفصه. و صحيح بخاري معتبرترين كتابهاست در نزد عامه. حال افشاء سرّ نبي و پشت به پشت دادن در اذيت نبي آيا فسق است يا نه؟ اگر فسق نيست پس چرا خدا ميفرمايد كه شما ميل از حق كردهايد و توبه بايد بكنيد؟ و اگر پشت به پشت نداده بودند در آزار نبي خدا چرا از آن طرف براي پيغمبر اعوان ساخته و فرموده كه اگر شما از آن طرف كمك هم كنيد از اين طرف هم خدا و جبرئيل و مؤمنان صالح و ملائكه كمك اويند؟ پس معلوم است كه آنها مقابل خدا و رسول افتاده بودند در شقاق و عداوت و جدال و از اين جهت فرمود اگر توبه كنيد بجاست چراكه دلهاتان از حق گشته. و عبرت بگير از آن اشارهاي كه فرموده كه اگر شما را طلاق دهد بهتر از شما زني به او ميدهيم كه مسلمان و مؤمن باشند و در اين كلام تعريضي است به اينكه شما مسلمان و مؤمن نيستيد و بهتر از شما مسلمان و مؤمن است. خلاصه به هر حال به طور اجمال از اين آيه معلوم ميشود كه اين دو نفر اذيت خدا و رسول كردند و خدا ميفرمايد ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة و اعدّ لهم عذاباً مهيناً. يعني كساني كه اذيت ميكنند خدا و رسول را خدا ايشان را لعنت كرده يا كند در دنيا و آخرت و مهيا كرده يا كند براي ايشان عذابي خواركننده. پس آن كمك هم دادن ايشان در مقابل خدا و رسول و مؤمنان و ملائكه اذيت خدا و رسول و مؤمنان و ملائكه بود و
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۴ *»
حكمش آن بود كه گذشت.
وجهي ديگر خداوند ميفرمايد كونوا مع الصادقين يعني با راستگويان باشيد و ملازم خدمت ايشان باشيد و او چون از حضرت امير تخلف كرد و حضرت امير7 به اجماع شيعه و سني از راستگويان بود و او ملازم حضرت امير نشد و تخلف كرد سهل است كه مقاتله با او را حلال دانست پس مخالفت خدا و رسول كرد و به اين واسطه فاسق شد.
وجهي ديگر خداوند حضرت امير7 را در قرآن نفس پيغمبر خوانده به اجماع شيعه و سني در آيه مباهله كه ميفرمايد و انفسنا و انفسكم و چون او مخالفت حضرت امير كرد مخالفت نفس پيغمبر كرد و شمشير به روي نفس پيغمبر كشيد و اعوان نفس پيغمبر را كشت و خون ياوران نفس پيغمبر را حلال دانست و نميدانم كسي كه با نفس پيغمبر جنگ كند و خون نفس پيغمبر را بخواهد بريزد چه حال دارد! و چه نام آن را بايد گذارد! و آنچه من عرض ميكنم همه اجماعي مسلمين است و چيزي خلافي و پنهان و پوشيده نيست.
و اگر بخواهم ادله بر اين مطلب اقامه كنم كتابها پر ميشود و همينقدر انشاءالله كفايت ميكند و آنها كه ميگويند خوب بود يك دليل از اجماع مسلمانان كه جميع شيعه و سني به آن اقرار داشته باشند بياورند و اگر بعض احاديث ميآورند از كتابهاي خود حجت نميشود چراكه در مقابل شيعيان هم احاديث برخلاف آن روايت ميكنند از كجا معلوم شد كه آنها راست ميگويند و شيعه دروغ؟ وانگهي كه ميبينيم احاديث شيعه موافق ادلهايست كه ضروري اسلام است. پس يافتيم كه احاديث شيعه برحق است و آن فضيلت ظاهر كه گفتند كه زن پيغمبر بوده و مباشرت جسد آن حضرت را كرده يافتيد كه آن هم فخري نيست زن نوح هم مباشرت تن حضرت نوح را كرد و نفعي نيافت و زن لوط هم مباشرت تن لوط را كرد و نفعي نيافت و منافقان با حضرت پيغمبر مصافحه ميكردند و مباشرت دست مطهر او را ميكردند مكرر و نفعي نديدند و مزاوجت اشرف از رحم نيست و ابولهب نفعي نيافت و زن از فرزند بهتر نيست و خداوند پسر نوح را فرمود انه ليس من اهلك انه عمل غيرصالح يعني پسرت از اهل تو نيست آن عمل صالحي نيست و او را از پسري اخراج كرد چون بد شد
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۵ *»
زن اگر بد باشد اولي به اخراج است پس شرافت در تقوي و ايمان و عمل صالح است نه به مزاوجت. و اين سخن عوام است كه تن او به تن پيغمبر ميخورد تن همه منافقان مصافحه با پيغمبر ميكرد چه حاصل دارد؟ و انشاءالله همينقدر كفايت ميكند. و چون مقصود اين بود كه از اجماعيات اسلام دليل آورم و به اختصار كوشم به همينقدر اكتفا شد در اين مسأله.
سؤال: تكليف بنده چيست با سنيان در غذا و دوا؟
جواب: عرض ميشود كه حق خداوند عالم است و هرچه در عالم حق است از خداوند است و به سوي خداوند و منسوب به خداوند و هرچه در عالم باطل است از شيطان است و به سوي شيطان و منسوب به شيطان و خداوند عالم بر هر حقي علامتي قرار داده كه به آن شناخته شود و بر هر باطلي علامتي قرار داده كه به آن شناخته شود و علامات حق را براي باطل قرار نداده و علامات باطل را براي حق و هيچيك را هم بيعلامت قرار نداده كه اگر چنين كرده بود احدي تميز حق از باطل در دنيا نميداد و خدا را بر احدي حجتي نبود و نميشد كه به احدي بگويد چرا حق را اختيار نكردي و باطل را اختيار كردي زيرا كه بنده ميگفت خداوندا تو علامت حق را بر باطل و علامت باطل را بر حق قرار دادي يا هر دو را بيعلامت كردي و من عالم الغيب و الخفيات نبودم پس براي حق علامتي و براي باطل علامتي قرار داد اين است كه حضرت پيغمبر9 فرمودند: علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نور. و دل انسان و عقل انسان را هم به طوري نيافريده در اصل خلقت كه بتواند بر خلاف واقع و بر باطل يقين كند و جازم باشد كه حق است پس از اين جهت جميع اهل باطل از روي مظنه و تخمين سخن ميگويند يا از روي شك و وهم و همه جا خداوند اهل باطل را فرموده: ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لايغني من الحق شيئاً و قال: بل اتبع الذين ظلموا اهواءهم بغير علم و قال: هل عندكم من علم فتخرجون لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون. الي غير ذلك از آيات و اگر چنين بود كه ممكن بود كه انساني يقين كند در باطلي كه آن حق است يا در حقي كه آن باطل
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۶ *»
است حجت خدا اقامه نميشد و روز قيامت بنده ميگفت كه خدايا من چه كنم من آنقدر ميتوانستم كوشش كنم كه در چيزي يقين كنم از براهين و ادله و شواهد و علامات حال يقين كردم در دنيا كه فلان امر حق است و فلان باطل حال اگر در واقع چنين نبوده من فوق يقين چه ميكردم و اگر يقين به باطل را به عقل ما تجويز كنيم جميع يقينهاي عالم شك ميشود چراكه احتمال ميرود كه هر متيقني در واقع باطل باشد و ما به غلط يقين كرده باشيم پس در اين وقت تكليف به حق از مردم برداشته ميشد و تميز ميان حق و باطل از مردم برداشته ميشد و خدا را ابداً در زمين حجتي نميماند و بعثت جميع انبيا و انزال كتب و وضع شرايع و اعلام لغو و باطل بود پس معلوم شد كه قلب انسان را خدا طوري آفريده كه ممكنش نيست كه يقين كند باطل واقعي را كه آن حق است يا حق واقعي را كه آن باطل زيرا كه اسباب يقين قلبي اموري است معين كه آن برعكس واقع نيست بلكه ظل واقع و عكس واقع است و آن هرگز با واقع تفاوت نميكند ولي چنانكه براي هر حقي خداوند علامتي جزمي واقعي خلق فرموده شياطين هم در مقابل شبهاتي و شكوكي براي مشتبهكردن امر آن حق و باطل نمودن آن درست كردهاند تا هركس در قلبش مرضي است وسيله ابرازي داشته باشد و به آن شبهات متمسك شود و هركس كه عنايت الهي او را دريافته باشد به آن علامات حق متمسك شود و نجات يابد و هميشه علامات حق را بر علامات باطل غلبه است چنانكه خدا را بر شيطان غلبه است چنانكه فرموده: ان كيد الشيطان كان ضعيفاً و فرموده: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً و ميفرمايد: بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق. وهكذا آيات و اخبار در اين خصوص بسيار است.
پس چون اين مقدمه را يافتيد عرض ميشود كه شعور مردم در اين دنيا به قدر اختلاف صورتشان اختلاف دارد و تكليف مردم به قدر شعور ايشان است و مادام كه خداوند اقامه حجت خود را بر كسي نكند از او مؤاخذه نخواهد كرد و مادام كه تعريف حق و باطل را به كسي نكند او را مكلف نخواهد فرمود و از آن اعدل است كه علامات حق و باطل را از كسي محجوب كند پس از او مؤاخذه كند كه چرا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۷ *»
بدون آنكه من به تو بشناسانم خودت نشناختي و چرا براي خود شعور نيافريدي و چرا علامات حق و باطل خودت براي خودت نساختي و چرا بدون مشيت من تو فهم حق و باطل نكردي. پس خداوند آفتاب آفريده ولكن اگر كسي كور باشد مكلف به رؤيت نور نميشود و صوت آفريده و كر مكلف به استماع صوت نميشود پس خداوند اگرچه براي حق علامتي و براي باطل علامتي آفريده ولكن مكلف به فهم آنها صاحبان فهم ميباشند و همچنين هركس به قدر فهمش مكلف ميباشد پس بعد از آنكه شخص صاحب فهم شد و خداوند هم علامت حق و باطل را براي او آشكار كرد و متمكن از يقين به حقيت حق و بطلان باطل شد آنگاه مكلف ميشود آنگاه اگر قبول كرد مؤمن و اگر انكار كرد كافر ميشود و اگر يكي از اين شروط تخلف كند بناي تكليف به هم ميخورد و چون بناي تكليف به هم خورد بناي كفر و ايمان هم به هم ميخورد.
پس از اين تحقيق رشيق معلوم شد كه سنيان دو جورهاند اول مستضعفان كه ايشان را فهمي و شعوري نيست و شعور ايشان مانند اطفال و ابلهان و پيران خرف شده و كنيزان زنجي و جنگلي كه ميآورند كه هيچ ايشان را شعوري براي دين و مذهب و فهم معني دين و معني مذهب نيست و آنچه از چشم و گوش ايشان پنهان باشد نميفهمند و به هرطور ايشان را بداري خواهند سلوك كرد پس چون ايشان را صاحب شعوران گفتهاند كه بايد به طور سني راه رويد راه ميروند پس به ظاهر به قاعده تسنن راه ميروند ولي فهم معني مذهب و دين ندارند پس اين جماعت مانند بهائم ميباشند و در تحت مشيت خدايند نه مؤمن به اينها ميتوان گفت و نه كافر و مانند ميوه نارسي ميمانند كه بايد بعد از اين برسند و روز قيامت ايشان را برسانند و مجدد تكليف كنند پس يا مؤمن شوند و يا كافر و اين جماعت نجس و كافر نيستند و اجتناب از ايشان لازم نيست.
دويم آنكه صاحب شعور هستند و معني مذهب و ملت را فهميدهاند كه بايد مذهبي و ملتي باشد و معني حجت و برهان را ميفهمند پس اين جماعت دو قسمند: يكي آنكه با وجود فهم از پي مذهب رفته و فحص كرده و حجت طرفين را شنيده و دانسته وطلب دليلها و برهانها را كرده يا فحص نكرده
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۸ *»
و بياعتنايي كرده و استخفاف نموده به مذهب خود و علي الرسم از پي آبا و اجداد رفته و اعتنايي به دين و مذهب ندارد و در اين زمان اكثر مردم از اين قسمند. پس اين جماعت از هر مذهب كه باشند در واقع بيدينند ولي اگر در صورت بر مذهب حق راه روند در ظاهر حكم ايمان بر ايشان جاري ميشود و اگر در صورت هم بر غير مذهب حق باشند و منكر حق باشند و عداوت با اهل حق داشته باشند كافرند و نجس.
و اما قسم اول كه فهم دارند و از پي دليل و برهان رفته در واقع يا شيعه ميباشند چراكه حق را فهميدهاند و تقيه كردهاند يا اگر شيعه نشدهاند از دو قسم بيرون نيستند يا فهميدهاند كه حق با شيعه است و عناد با حق كرده و انكار كردهاند يا آنكه در تزلزل و شك ماندهاند چراكه ممكن نيست كه اهل خلاف يقين بر حقيت باطل كنند. پس با وجود تزلزل به طور ظن يا شك يا وهم انكاركردنشان مذهب شيعه و طريقه حق را باعث كفر و نجاست ايشان ميشود و اگر اين جماعت چنانكه در باطن از اهل تزلزلند در ظاهر هم اظهار تزلزل كنند هزاردفعه براي ايشان بهتر است ولكن ميترسند كه مردم بگويند كه در دين خود شك كردهاند پس به ناچار طوق حميت و عصبيت را بر گردن خود نهاده به مقتضاي النار و لا العار اظهار يقين ميكنند و قدح در حق و عداوت با حق ميورزند و كافر ميشوند. اين است اصناف سنيان.
پس حاصل آن شد كه آنان كه فهم ندارند و مانند اطفال يا بلها و بهائمند اگر سني باشند نجس نميشوند. و اگر صاحب فهمند و علم به خلاف به هم رسانيدهاند و معني مذهب و ملت را فهميدهاند البته كافرند و نجس. و ميزاني نميخواهد زياده از آنكه صاحب شعور باشد به خلاف مردم و اولي را خليفه اول و دومي را خليفه دوم و سومي را خليفه سوم داند و حضرت امير7 را متأخر داند از آنها و عداوت با شيعيان و مخالفين خود بورزد به جهت مخالفتشان پس اين جماعت كلاً نجسند و اجتناب از آنها با امكان لازم و با رطوبت ملاقات نتوان كرد و از غذاشان نتوان خورد مگر آنكه در حال تقيه باشد كه آن وقت ميتوان استعمال كرد غذا و دواي آنها را و تا بتواند به هر وسيلهاي كه هست اجتناب ميكند مگر آنكه ناچار شود.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۶۹ *»
سؤال: در باب نماز جمعه و اقتدا به امام سني؟
جواب: اگر حال تقيه نباشد كه نميتوان اقتدا به آنها كرد ابداً، و اگر حال تقيه باشد ثواب بسيار از براي آن هست و هركس در صف اول با ايشان نماز كند مثل كسي است كه پشت سر رسولخدا9 در صف اول نماز كرده. پس اگر تقيه باشد و حكم آنها غالب باشد و حكم بر جان و مال شيعه بتوانند كرد، نماز را ميتوان با آنها كرد و ثواب عظيم دارد والا فلا.
سؤال: ديگر آنكه از دوست و آشنا و مصاحب و رفيق و نوكر و غيره اگر قابل باشند و حفظ امانت توانند كرد از مطالب عاليه طايفه ناجيه شيخيه شكر الله سعيهم از روي كتاب مستطاب ارشادالعوام و اصول عقايد مرحوم سيد اعلي الله مقامه و ساير كتب ايشان القا كنم يا نه؟ كسي در اين ولايت نيست كه از اين مطالب سررشته داشته باشد تكليف اين مخلص چيست؟
جواب: عرض ميشود هرچه از مطالب را كه محكم كرده باشيد و درست به حقيقت آن رسيده باشيد و در كسي اقبالي ببينيد و استعدادي مشاهده نماييد قدر كمي بفرماييد، اگر تصديق كرد و مسرور شد و تمكين نمود قدري زياده بفرماييد. و اگر انكار كرد و مشمئز شد امساك بفرماييد. و بيشتر مسائل را نسبت ندهيد بلكه از زبان خود و از جانب خود بفرماييد چراكه شما را الحمدلله تسلط هست و در خود شما جرأت قدحي ندارند پس اگر نفهمند هم سكوت ميكنند و اگر نسبت دهيد شايد بدي بگويند و شما باعث شده باشيد و خدا را خوش نيايد. مگر مطالبي كه معروف باشد و همهكس متحمل بتوانند بشوند پس آن را اگر نسبت بدهيد ضرر ندارد.
سؤال: عالمتر از عوام پيدا شود و بخواهد و هنوز نقل مذهب نكرده باشد به همان حالت جاهليت سنيگري باقي باشد، از كتابهاي مرحوم شيخ اعلي الله مقامه و مرحوم سيد و ارشادالعوام سركاري بخواهد، بدهم نگاه كنند يا خير؟
جواب: عرض ميشود كه كتابهاي ما را ضعفاي شيعه متحمل نشدند و در دست ايشان افتاد و انواع تحريفها در آن كردند و عداوتها ورزيدند ديگر سنيان
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۰ *»
چه خواهند كرد! پس التماس دارم كه به ايشان لطف نفرمايند بلي اگر در حضور سركار آيند و بخواهند مبحثي كه مناسب باشد و ذكري از مشايخ ايشان در آن نباشد يا اگر باشد به طور بدي ذكر آنها نشده باشد بخواهيد بخوانيد يا بدهيد كس ديگر بخواند اختيار داريد و آنها گوش كنند ضرر ندارد، اما به ايشان بدهيد كه خود بخوانند يا به خانههاي خود ببرند مصلحت نيست. انشاءالله لطف نخواهيد كرد به ايشان و صدماتي كه ما از ضعفاي شيعه ميبينيم ما را كافي است. بلي، اگر به راه آمدند و از عصبيت افتادند آنگاه اگر بخوانند ضرر ندارد.
سؤال: علم الله دلي به دنيا خوش ندارم و از قيل و قال حكومتي بسيار دلگيرم زيرا كه نميتوانم كما هو حقه چنانكه خود را به آن آسوده كنم و مطمئن نمايم حق را بمن له الحق رد نمايم چه كنم هرطور بتوانم خود را آسوده كنم و به تجرد و طاعت بكوشم انشاءالله و رو به مكه معظمه و كربلاي معلي بروم هرقسم و هرطور باشد يا به همين كار مشغول باشم؟
جواب: اين سؤال دلالت بيّني دارد بر نيكي ذات ايشان و سلامتي قلب ايشان و معلوم است كه نور ولايت اهلبيت: در دل ايشان هست والا كسي كه در قلبش نور ايمان نباشد مشمئز نميشود از دنيا و اهل دنيا و معاصي، پس الحمدلله كه خداوند ايشان را مؤيد به نور ايمان كرده بلي تا چنين نباشد قلبشان مايل به حق نميشود و بر صراط مستقيم سالك نميگردد. ولي عرض ميكنم كه اين سؤال بسيار آسان است و جوابش را گفتن و شنيدن آسان است و البته قلب مؤمن هم قبول ميكند ولكن اعراض دنيا بسيار است و موانع عرضيه براي انسان آنقدر پيدا ميشود كه نهايت ندارد و شياطين اسباب ميچينند كه انسان را از عزم خير بازدارند ولكن نفوس قويه به اين اعراض و شياطين ملتفت نميشوند و به مقتضاي و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون بر صراط مستقيم و مسلك انبيا و اوليا ثابت و سالك ميشوند.
پس عرض ميكنم كه اين فرمايش جوابش بديهي است و حلال و حرام آن مخفي نيست و قبح اعمال دنيا و حسن اعمال آخرت اظهر من الشمس است ولكن مرد ميدان كم است كه سرپايي به اين دنيا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۱ *»
زده چشم از همه بپوشد و جنت و دار سلام را بر نار و غضب جبّار اختيار كند. و اگر مقصود سركار شور است بديهي است كه من شور به خلاف شريعت مطهره عرض نميكنم و امر به آنچه خدا امر به آن نكرده نميكنم. و اما به مكه مشرفشدن بعد از وجوبش منافاتي با هيچكار ندارد و اگر انسان سلطان هم باشد منافاتي با سلطنت ندارد پس مشرفشدن به مكه و كربلاي معلي بسيار بجاست و درست انشاءالله، خداوند توفيق خير عطا فرمايد. و مادام كه توفيق شامل حال نگشته و به كلي اعراض از دنيا نفرموده اقلاً سعي بفرماييد و بسيار آسان است براي امثال سركار كه طعام و شراب و لباس و فروش مستعمله خود را از حلال بفرماييد زيراكه استعمال حرام قلب را قسي ميكند و چون قلب قسي شد ديگر خير را قبول نميكند. و اگر نفس اينقدر راضي نشود كه اينها را حلال كند و از حرامش بگذرد معلوم است كه باقي را هم دروغ ميگويد و محض تسويل است، چگونه ميشود كه از كل بگذرد ولكن از اصلاح بعض آن عاجز آيد؟ پس انشاءالله سعي كنيد كه مايحتاج خود را كارگذاران به طور قرض براي سركار تحصيل كنند كه حلال باشد، و سعي بفرماييد كه اموال حرامي كه به عنف از شيعه ميگيرند عين آن اموال به دست خود شما نيايد كه مشغولالذمه عين آن بشويد پس خود به دست خود آن مال را نگيريد و برنداريد و نگذاريد كه امر مال حرام بسيار سخت است از سيد مرحوم اعلي الله مقامه شنيدم حديثي كه فرمودند كه هركس يك قيراط مال كسي بر ذمه او باشد در روز قيامت پانصد نماز قبولشده از ظالم گرفته به مظلوم ميدهند و اگر اينقدر نماز ندارد مساوي آن از گناهان مظلوم برداشته بر گردن ظالم ميگذارند نعوذبالله. پس سعي بفرماييد كه در دست خود شما واقع نشود كه امرش عظيم است. ولكن خداوند به شما ترحمي كرده كه به ساير حكام ايران نكرده كه طرف مقابل در بلاد شما نامستحق نيستند. پس انشاءالله اين دو كار را عزم فرماييد كه مخالفت نشود: يكي آنچه خود شما استعمال ميكنيد از طعام و شراب و مسكن و لباس حلال باشد. يكي آنكه مال حرام در يد خود شما قرار نگيرد كه خداوند نور جوهر ايمان را در صدور و قلوب نقيه طاهره
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۲ *»
ميگذارد لاغير.
سؤال: عرض ديگر آنكه قول مجتهد مرده مرده است يعني چه؟ و تقليد ميت يعني چه درست نيست؟ التفات فرموده مرقوم فرماييد.
جواب: عرض ميشود كه در ميان علماي شيعه اين مسأله خلافي است جمعي از فقهاي ما تقليد مجتهد مرده را جايز نميدانند و ميگويند: «قول الميت كالميت» و دليلي كه قابل ذكر باشد حقير از آنها نديدهام و دليلهاي سست آوردهاند و خدشهبردار است مگر دليلي كه مرحوم سيد اعلي الله مقامه ميفرمودند و ميفرمودند كه فقيه در زمان غيبت واسطه فيض است در ميان امام عصر و شيعيان و مانند آيينهايست كه در برابر آفتاب نگاه دارند كه عكس آن در خانه افتد اگر آن آيينه شكست عكس آن در خانه نميافتد و آيينهاي ديگر ضرور است و اين دليلي بسيار قوي است و از همه ادله قويتر است.
ولكن حقير در اين مسأله فكر بسيار و تأمل بيشمار كردهام و چنان فهميدهام كه حاكم و مفتي اول رسولخداست و چون ايشان از دار دنيا اعراض فرمودند حاكم و مفتي نفس او كه حضرت امير است بود و همچنين امامي پس از امامي و امروز حاكم و فقيه و مفتي امام عصر است عجل الله فرجه و ساير شيعيان همه راوي اخبار و فتاوي ايشانند كسي از خود رأيي نبايد داشته باشد و همه بايد حديث ايشان را روايت كنند و به حديث ايشان عمل كنند و امام زنده است و او اصل است بلي امام مرده نميشود و اگر امام زنده نباشد تقليد امام مرده معني ندارد و اين در مذهب شيعه نيست و از مذهب سني است پس اگر راوي مرده باشد ضرر ندارد چراكه خود عالم فقيه زنده است كه امام باشد پس اصل مسأله كه تقليد ميت جايز نيست اجماعي مذهب شيعه است و در مذهب شيعه بديهي است و به همين از مذهب سني امتياز دارند ولكن بعضي ميگويند همه بايد مقلد امام زنده باشيم و تقليد امام مرده معقول نيست و واسطه ميان خدا و خلق مرده نميشود بعضي ميگويند تقليد فقيه را بايد كرد كه مجتهد باشد و او بايد زنده باشد و تقليد مجتهد مرده را هم نبايد كرد و آنچه حقير فهميدهام آن بود كه عرض كردم كه تقليد ميت كه
* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۳ *»
جايز نيست تقليد امام ميت است كه امام حيي مصدّق او بعد از آن نباشد و اگر امام حيي هست كه او مصدق ميت و لسان صدق او و محيي امر او باشد بعد از او و شاهد صدق او باشد آنوقت به فتواي امام ميت به تصديق امام حي جايز است بلكه مطلقاً امام ميتي كه بعد از آن امام حيي نباشد بر باطل است و دين مبين تا روز قيامت بايد حامل داشته باشد از جانب خدا در ميان خلق پس حقير عمل به روايت فقهاي ميت را جايز ميدانم و از كتاب و سنت چنين فهميدهام نه از پيش خودم.
سؤال: مناسك حجي و آداب زيارات اماكن مشرفه براي مخلص سركار كه درست فارسي شده باشد مستدعيم التفات فرماييد.
جواب: اما مناسك حج فارسي بعد از آنكه حقير به عربي نوشته بودم بعضي از اخوان آن را فارسي كردند آن را ارسال خدمت كردم و اما آداب زيارت، كتبي كه علما در اين باب تصنيف كردهاند كافي است و كتاب تحفةالزائر در اين باب كتاب بليغي است و در همهجا فراوان است تحصيل فرموده از آن قرار عمل كنيد انشاءالله كه مجزي است و حقير خود تا حال در اين باب كتابي ننوشتهام كه ارسال دارم و چون اجوبه مسائل زياد بايد بنويسم و كتب متعدد در دست است كه بايد تمام شود فرصت تصنيف چنان كتابي عجالتاً ندارم.
سؤال: كيفيت نيت وضوساختن و گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم در اول هر فاتحه اعم از ركعت اول يا دويم؟
جواب: عرض ميشود كه نيت همان است كه سبب آن ميشود كه انسان كاري بكند و آن چيزي نيست كه كسي عمداً ضرور باشد كه بكند و هيچكس بينيت نميتواند كاري بكند مگر آنكه خواب باشد والا تا هوش در سر انسان هست نميتواند بينيت كاري بكند و نيت غسل و وضو و نماز و روزه هم مثل عزم بر نانخوردن و آبخوردن و برخاستن و نشستن است بيتفاوت و زياده چيزي نبايد به خاطر گذرانيد يا به زبان گفت و همه وسواس است و حق اين است كه عرض كردم همينقدر كه انسان در هنگام عمل ميداند چه ميكند كافي است.
و اما استعاذه بلي مستحب است كه قبل از قرائت استعاذه بخواند پس شروع
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۴ *»
به قرائت كند و واجب نيست و اختصاصي به ركعت اول حقير نفهميدهام ولكن عمل در همان ركعت اول است و فتواي بعضي از اصحاب هم تخصيص به ركعت اول است و چون مستحب است امر در آن سهل است.
سؤال: آنكه فقهي براي مخلص لازم است كه رجوع به آن شود به چه نسخه رجوع كنم؟ بفرماييد تا اطاعت شود.
جواب: بسيار عجب است كه شما به اين فكرها افتادهايد در ميان همه حكّام و اين نيست مگر از غايت سعادت انشاءالله و از قوت ايمان. اگر از كتب حقير خواهيد هدايةالعوامي به فارسي نوشتهام و به جهت آنكه شايد نسخه آن آنجاها نباشد ارسال خدمت داشتم در طهارت و صلوة و زكوة و صوم انشاءالله كافي است و كتب شيخ جليل و سيد نبيل انشاءالله كافيند و به احتياط اينكه ايشان تقليد ميت را تجويز نفرمودهاند و مخالفت ايشان نشود چراكه ايشان سناد و عماد مذهبند تقليد احيا بشود اقرب به احتياط است پس مهما امكن تقليد حي بفرماييد.
سؤال: هميشه دستم به سركار نميرسد در حل پارهاي مسائل جناب آقا عبدالصمد در همدان است و نزديك است ميفرماييد به او رجوع كنم يا خير؟
جواب: جناب لبالالباب و سلالةالانجاب عالم رباني و فاضل صمداني جناب ممجد آقا عبدالصمد سلمه الله و ابقاه و من كل مكروه وقاه عالمي وحيدند و فاضلي فريد چشم من به وجود ايشان روشن است و قلب من به تقرير ايشان ساكن و پشت من به ايشان راست انشاءالله در هر حكمتي كه درمانيد به جناب مقدس ايشان رجوع كنيد كه ايشان را امين و كفيل خواهيد يافت حقيقتاً محل اعتمادند و اهل وداد خداوند وجود مسعود ايشان را از جميع بليات محافظت فرمايد.
سؤال: ترياك حلال است يا حرام؟
جواب: ترياك داخل مسكرات نيست مخدّر است و انسان را سست و گيج ميكند و مزيل عقل نيست و در ميان سكر و تخدير فرق بسيار است سكر آن زوال عقلي است كه حيا به آن واسطه رفع ميشود و آن كارها كه در حال شعور نميكرد حال ميكند و اما تخدير حالتي است مثل خواب كه براي انسان دست
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۱۷۵ *»
ميدهد و سست ميشود وجهي براي حرمت آن در ميان ما نيست و نصي بر حرمت آن ديده نشده است.
به اينجا تمام شد مسائل شريفه ايشان و جواب آنها و تعليقه سامي در ششم ماه ذيحجه به حقير رسيد فيالفور قلم به دست گرفته درصدد جواب برآمدم و اينك صبح هشتم است كه با وجود اشتغال به اشغال عديده علاوه بر اين تمام شد به قلم مصنفش كريم بن ابرهيم در سنه هزار و دويست و هفتاد حامداً مصلياً مستغفراً.