09-05 مکارم الابرار جلد نهم ـ رساله ناصريه در جهاد ـ مقابله

ناصريه

 

از تصنيفات:

عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 236 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس برون از قياس پروردگاري راست تعالي‌شأنه و عظم‌سلطانه كه به رحمت شامله و قدرت كامله نيست را جلوه هستي داد و عرصه هستي را بلندي و پستي نهاد برخي را زيردست آفريد و گروهي را دست زبردستي گشاد. و درود نامعدود نثار وجودي مسعود باد كه خدا را قائم‌مقام است و مظهر رحمت و انتقام و مصدر حكمت و احكام است و هادي و رهبر انام. و ثناي بي‌آغاز و انجام مر آل كرامش راست كه رعاة رعيت و عبادند و ولاة ممالك و بلاد، مالك ممالك تدبيرند و مظاهر مشيت و تقدير لاسيما آيت كبري و حجة عظمي بقيةالله في الارضين و نورالله في العالمين عجل الله فرجه و سهل مخرجه. و دور شوند از بخشايش بيكران يزدان و عنايت برگزيدگان حضرت سبحان آنان كه به پندار و انكار و گفتار و رفتار ملك را بي‌حافظ و مدبّر شناسند و اسلام را به انديشه خام از پي انهدام اساسند، چندان‌كه طليعه حق را عزيمت و ظفر انباز است و جيش باطل را  هزيمت و خطر دمساز،

هذه يا كريم منيتنا   فاجب يا رحيم دعوتنا

و بعـد؛ اين رساله‏اي است از بنده اثيم كريم بن ابرÅهيم عفي الله عن جرائمهما به سوي قاطبه مسلمين عامةً و شيعيان حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين خاصةً كه چون در زمان سعادت‌قران دولت جاويدمدت اعلي‌حضرت ظل‌الله پادشاه دين‏پناه اعني سلطان عدالت‌گستر و خاقان عطوفت‌سير حامي حوزه اسلام و مسلمين مشيّد اركان ملت و دين مؤسس بنيان مذهب و آئين جامع هردو رياست يعني سيف و قلم و مالك هردو سياست يعني علم و عَلَم عزت‏بخشاي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 237 *»

اهل ايمان و وفاق و ذلت‏فزاي اهل طغيان و نفاق كشت‏زار آمال مؤالف را بارنده‌سحاب گهرريز و روان بدسگال مخالف را سوزنده‌شهاب شررخيز، معدن فضل و كرم و منبع حزم و همم دادگر شهريار با عدل و داد و كرم‏گستر كامگار عطوفت‌نهاد؛ السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابوالفتح و النصر و الظفر ناصرالدين شاه غازي رفع الله الوية سلطنته و شيّد الله بنيان مملكته و نصر الله اعوانه في الدين و الايمان و خذل من عاداه من اهل الشرك و الطغيان و امضي سيفه علي هامات المنافقين و أيّد به الملة و الدين بحق محمد و آله الطاهرين عليهم صلوات المصلين از غايت رأفت و عطوفت كه منظور نظر والانهمت ايشان بود تا هر گروهي از خورد و بزرگ آن نهال عنايت را در ظل عطوفت آسوده و هر قومي از وضيع و شريف آن كهف كفايت را در كنف رأفت و رحمت غنوده باشند طايفه كفره انگليس از مداراي اولياي دولت قاهره آن حضرت مغرور خاسته و جسور گشته انديشه اغتشاش مملكت ايران صانها الله عن طوارق الحدثان را به خاطر گذرانيده دست عدوان و تطاول به بندر ابوشهر بازداشتند و اندازه خويش از دست گذاشتند و در زماني كه از كثرت امن و امان خطه ايران به حفظ ثغور حاجت نبود و از اين جهت بندر ابوشهر خالي از جنود مسعود وانگهي كه طايفه انگليس در وثاق عهد و ميثاق شاهنشاه آفاق بودند و علي‌الاتصال به دولت‏خواهي و اخلاص‏ورزي اظهار ارادت مي‏نمودند مكر و شيد و غدر و كيد آغاز نهاده خويش را به نقض عهد و ميثاق و شقاق و نفاق به نزد جميع اهل دول رسوا و مفتضح ساختند و بدين مكر و دخل در نزد همه اهل دول معروف گرديده و مورد طعن و لعن آمده بغتةً از خليج فارس بيرون آمده بندر ابوشهر را متصرف شده و غافل از اين‌كه سلطان ايران و شهنشاه زمان اگر تا كنون با آن فرقه دون مدارا فرموده از غايت رأفت و رحمت بوده و محض آنكه جميع فرق از نكوخواهان و بدانديشان در كنف رأفت و رحمت ايشان بياسايند، و اگر  بناي انتقام و زير و زبر كردن بنيان آن قوم طغام باشد به اندك اشارت امناي دولت قاهره آن حضرت خاك بنياد دولت ايشان را به آسمان رسانيده و استيلا و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 238 *»

شكوه آن گروه را از سرحد ايران بلكه مملكت هندوستان دوان‌دوان به سامان اصلي ايشان مي‌رسانند چنان‌كه مقاومت نيارند و مخاصمت نتوانند چنان‌كه بسياري از بلاد مشهوره روي زمين سابقاً سلاطين اسلام را از در طاعت و تمكين در زير نگين بود با آنكه ايشان را اعلي الله درجاتهم هرگز اين‌گونه استعداد و سطوت پيكار و صولت گير و دار آماده نبود و مر ايشان را به هيچ زماني اين‌گونه استيلا رخ ننمود و بدين مقدار آتش‏خانه و لشكر و سپاه و وسعت دستگاه و كارگزاران آگاه و تجربت و تدبير گرد نياورده بودند و فراهم نكرده و مع‏ذلك بسياري از ممالك معموره روي زمين را مسخر داشتند و لواي اسلام را در هريك از آنها افراشتند و امروز مسلمين همان مسلمينند بلكه هزار نوبت قوت ايمان و دين ايشان زياده گشته و مكنت و ثروت ايشان از پيش درگذشته و مر ايشان را بحمدالله الملك المنان سلطاني است دين‏پرور و معدلت‏گستر و از هر جهت با ثروت و شوكت و مكنت و قدرت و همين‌قدر كه رأي جهان‏آرايش قرار گيرد و به خاطر مباركش بگذرد به اسهل وجهي سرحد ايران بلكه ناحيه هندوستان از لوث آن بي‏دينان پاك خواهد شد خاصه كه دفاع آن فجره كفره امري است كه بر قاطبه مسلمين و برايا لازم است و دفع از حوزه اسلام متحتم. و در اين واقعه جميع اهالي ايران از علما و دانايان و هركه جز ايشان از جنود مسعود و جيش نامعدود آن وجود ذي‌جود خواهند بود و عسكر نصرت‌اثر بدين واسطه برون از اندازه و مرّ و فزون از احصا و شمر است و سراسر از عالم و جاهل و وضيع و شريف و اناث و ذكور و عبيد و احرار مال و جان و قدرت و توان را بي‌سستي و دريغ نثار ركاب ظفرانتساب پادشاه اسلام‏پناه خواهند كرد و بدين وسيله تقرب به خداوند عالم خواهند جست و قتال و جدال در اين ركاب را در اين واقعه و امثال آن مساوي با جهاد در ركاب حضرت خاتم انبيا عليه و آله آلاف الصلوة و الثناء و قائم اصفيا عجل الله فرجه خواهند دانست. پس اين خيال محال از آن فرقه ضال خيالي خام است و از ممتنعات لاكلام. و از اين گذشته مملكت ايران و پادشاه جهان محفوظ به حفظ خداوند دين‏پرور و سيد و سرور جن و بشر و حكمران قضا

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 239 *»

و قدر حضرت بقيةالله عجل الله فرجه مي‌باشند و احدي از دول خارجه قصد اين ملك را نخواهد كرد مگر نيروي تقديرش به مغز فرود آرد و دست غيبش دمار از روزگار برآرد. و اگر اين طايفه بر بعضي از ممالك دست يافته‏اند مغرور نشوند و طمع بلاد ايران را ننمايند چراكه اوضاع آن ممالك اوضاع دين و مذهب نيست به خلاف ايران كه با وجود دين و ايمان محال است كه احدي از آنها تمكين نمايد و مخالف مذهب را به خود راه دهد و راضي به استيلاي آنها شود و كافر بي‏دين را حكم بر جان و مال و عرض و ناموس مسلمين خواهد و مملكتي را كه هزارسال به نور عبادت و طاعت و بانگ اسلام منوّر و معمور ديده حال مملو از صداي ناقوس و تخته و صفير كفر تواند ديد. و غيرت اهل ايران از اهل كابل و قندهار و نواحي آن ديار كمتر نيست و اگر از طمع آن بلاد طرفي بربسته‏اند هواي ايران را هم بنمايند. و از اين گذشته كسي‌كه در اين مدت هزارسال ايران را از شرّ مخالف اسلام نگاه داشته بعد از اين هم قدرت دفع آنها را دارد. و اين فقره را دانسته باشند كه مملكت ايران ساحت دين و ايمان است نه عرصه شرك و طغيان و سلطان ايران مروج مذهب و آئين است نه تارك ناموس ملت و دين و اولياي دولت ايران يك‌رنگ و صداقت‏شعارند نه هوس‏پيشه و غدّار و رعيت اسلام در قيد حلال و حرامند نه خودسر و خودكام و پيشوايان شيعه با راستي و ديانتند نه سستي و خيانت و چنانند كه اگر سلطان مسلمانان ايشان را بر ديده و سر آسياب گرداند بر ايشان از نوازش غير اسلام گواراتر است و هزارمرتبه خوش‌تر و با وجود اين احوال استيلاي آن فرقه ناكس خيالي محال است،

عنقا شكار كس نشود دام باز گيـر   كانجا هميشه باد به دست است دام را

باري، از باب آنكه از هريك از رعايا و برايا به قدر مقدور و اندازه ميسور خدمتي شايسته است و بايسته عجالةً به تسويد اين رساله پرداختم تا جميع مسلمين و تمام مؤمنين از روي بصيرت و يقين بدانند كه اين جنگ همان عبادتي است لازم و فريضه‏اي است متحتم كه بايد به مال و جان اندر آن كوشيد و نصرت اسلام و سرافشاني در ركاب ظفرانتساب پادشاه انام را بي‌سستي و دريغ تيغ قتال از نيام

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 240 *»

جدال كشيد اگرچه بايد تلخي زحمت چشيد و سرانجام شهد شهادت نوشيد كه گفته‏اند:

سر گر نه به راه دوستان است   آن سر نبود وبال جان است

خلاصه، حال اين رساله را نوشته تا من‏بعد اگر هنگام جان‏نثاري و دفاع رسد لازمه كوشش را در جان‏بازي به كار آورند و عامه مؤمنين خاصه مقلدين جناب مرحوم عالم عامل رباني و فاضل كامل صمداني زبدة‌الحكماء و قدوةالفضلاء و فخرالازكياء جناب امجد اوحد اسعد مرحوم شيخ احمد و مرحوم عالم عامل پرهيزگار و فاضل كامل بردبار اعني سلاله اخيار و نتيجه ابرار فخرالسادة الاجلاء و زبدة القادة النبلاء الفاضل الباذل العالم مرحوم حاج سيدكاظم اعلي الله مقامهما و رفع في الخلد اعلامهما كه در هر بلد هستند و خداترس و دين‏پرستند و خيرخواه دولت جاويدمدّتند بدانند كه اين جنگ فريضه‏اي است بر ايشان به طوري كه خواهد آمد مانند صلوة و صيام و حج بيت‌الله الحرام و جهاد در ركاب ائمه انام عليهم من الله آلاف الصلوة و الاكرام. و اين رساله شريفه را مرتب كردم بر مقدمه و ابوابي.

مقدمــه

در ذكر اموري چند كه تقديم آنها لازم است پيش از شروع در مقصود و در آن دو فصل است

 

فصــل

در آنچه لازم است بر قاطبه مؤمنين و زمره مسلمين از اخلاص‏كيشي و ارادت‏انديشي با پادشاهان با عدل و داد و سلاطين شيعه رحمت و رأفت‌نهاد كه حامي ملت بيضاء و ساعي در اعلاي شريعت غراء و دافع از حوزه اسلام و حافظ بيضه ايمانند.

بدان‌كه خداوند عالم بني‌نوع بشر را مدني‌الطبع آفريده يعني به طوري خلقت فرموده كه مثل ساير انواع مخلوقات منفرد و يك‌يك نمي‌توانند بر روي زمين زيست كنند و ناچارند از آنكه جوقه‌جوقه ايشان دمساز باشند و در رفع حوائج يكديگر انباز. و سرّ اين امر اين است كه بني‌نوع بشر را حاجات بسيار است و هريك‌يك آنها نمي‌توانند به جميع حاجات خود قيام نمايند و اگر يكي از ايشان خواهد كه به حاجات خود قيام نمايد خواهد مرد پيش

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 241 *»

از آنكه به عشري از معشار آن پردازد. آيا نمي‏بيني كه انسان محتاج به اكل است و به جهت اكل محتاج به زراعت و در زراعت محتاج به آلات خشبي و حديدي و در حديد محتاج به معادن و بسا آنكه محتاج به سير در دريا و كشتي و امثال اينها و در اينها هم محتاج به حيوانها و حيوانها هم محتاج به اكل و ساير مايحتاج باربرداري و در اينها هم محتاج به عمله و اكره و اعوان و انصار و در ايام تحصيل مقدمات اينها دائماً محتاج به اكل و شرب؛ و هرچه اعوان و انصارش فزون آيد احتياجش فزايد. و او را صحتي و مرضي است و در مرض خود محتاج به دواها و هر دوايي در بلدي و محتاج به حمل و نقل و حيوانها و كشتي‏ها و اعوان و انصار وهكذا. پس بني‌نوع بشر در اصل جبلّت و خلقت محتاجند به يكديگر و بايد بر گرد يكديگر درآيند و هريك قيام به امري نمايند و ديگري را به رفع حاجت پردازند و مجمع ايشان مدينه ايشان است و از اين جهت ايشان را مدني‌الطبع نامند يعني به حسب جبلّت و طبيعت محتاجند به مدينه‌اي كه در آنجا جمع آيند و هريك قيام به حاجتي نمايند. و چون حاجتهاي مختلفه طبايع مختلفه مي‌خواهد و هر طبيعتي متمكن از هر صنعتي نمي‌باشد چنانكه هر بنيه‌اي را طاقت حمل اثقال نيست و هر طبعي را تحمل مجاورت آتش و هر مزاجي را تحمل توقف در آفتاب و سرما و گرما و امثال اينها نمي‏باشد و هر نفسي متحمل كنّاسي نمي‌شود و هر ادراكي قوه صنايع لطيفه و دقيقه را ندارد و هر شعوري را استعداد دقايق علميه و حكميه از فقه و طب و نجوم و ساير علوم لازمه نيست؛ لهذا خداوند حكيم جل‌جلاله بني‌نوع انسان را بر طبايع مختلفه آفريد و بنيه‏هاي متفاوته و قوه‏هاي متباينه بخشيد و بر مزاجها و شكلها و هيكلها و وضعهاي متشتّته ايجاد فرمود مانند آن استاد زرگري كه در دكّان خود اسبابها و آلتهاي مختلف مي‏سازد تا به هر آلتي به كاري پردازد و به هر سببي رفع حاجتي نمايد و به مجموع آنها آن چيز كه علت غائي بود و مقصود اصلي به عمل آيد. پس خداوند حكيم كه اين عالم را بنياد كرده براي علتي و مقصودي بوده و آن معرفت است و عبادت؛ چنانكه فرموده ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون و فرموده كنت كنزا مخفيا فاحببت ان‌اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف و معرفت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 242 *»

حاصل نشود مگر به آنكه مردم زنده باشند تا تحصيل آن نمايند و زنده نمانند مگر به اقامه به حاجاتشان و اقامه حاجات نشود مگر به آنكه بر طبايع و اشكال و امزجه مختلفه باشند و با هم مجتمع در مكاني آيند. لهذا خداوند حكيم ايشان را بر طبايع و اشكال مختلفه آفريد و در جبلّت ايشان قرار داد كه در يك‌جا باشند چنانكه استاد زرگر آلات صنعت خود را در يك موضع مي‌گذارد كه همه به هم متصل باشند تا مطلوب به انجام پيوندد. و چون اجتماع مردم در يك مدينه با اختلاف طبايع مغيّره به سبب اتباع اهواء و آراء سبب بغي و تنازع و مجادله و مخاصمه بود زيراكه مرجع جميع اين مخاصمات اختلاف طبايع مغيّره است و اگر هم به سبب اختلاف انظار باشد آن هم راجع به اختلاف طبايع است و اختلاف طبايع عين تضادّ و تناكر است، و تضادّ و تناكر سبب نزاع و تخاصم، و نزاع و تخاصم سبب قتال و تحارب، و قتال و تحارب مايه فنا و زوال، و فنا و زوال منافي با غرض حكيم لايزال است كه بقاي به جهت عبادت و معرفت است. لهذا معالجه اين را حكيم علي‌الاطلاق به كفايت وجود حكّام و سلاطين با عدل و داد فرموده كه مروج دين او باشند و حامي آئين، ناشر عدل باشند و مظهر فضل، حافظ شريعت و حارس طريقت و دارنده مردم بر طبيعت واحده و فطرت اصليه الهيه. و در هر ملكي سلطاني قرار داده كه هريك از رعايا را در جاي خود بدارد و نگذارد كه احدي از آنها بر ديگري بغي و عدوان نمايد و هريك را قائم به امر خود سازد و در رفع حاجت ديگري به كار دارد و ميان ايشان حكم به حق نمايد و نائره جور و عدوان را فرونشاند. و وجود مبارك آن سلاطين از براي رعاياي مختلفين به منزله رشته از براي لآلي است كه اگر آن رشته باشد همه آنها منتظم و در حدّ خود قائم باشد و اگر نباشد جميع  آنها پراكنده شده فاسد گردد. پس مقتضاي نظم حكمت الهي وجود سلاطين با عدل و داد است كه از جمله محتومات است كه در هر مملكتي و ناحيه‌اي باشند و رعاياي مختلفةالطبايع را به قيام به امور و صنايع بدارند و منع از تباغي و تحاسد نمايند و ايشان را به اقامه شرع شريف بدارند و از معاصي و سيئات بازدارند و براي آن ضعفا مانند روح در تن باشند و چنانكه روح حافظ اعضاست و هريك را در

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 243 *»

خدمت خود به كار مي‌برد و سبب حفظ آنها و مانع از بغي بعضي از آنهاست بر بعضي ديگر؛ پادشاه نيز چنين است و مملكت را در بدن مانند جان اندر تن است، و اگر وجود مبارك او نباشد جميع رعايا مانند اعضاي مرده خواهند بود و همه گنديده و فاسد خواهند شد و فريسه هريك از سباع و اكيله هريك از حشرات خواهند گرديد چنانكه به كرّات به تجربه رسيده است كه هرگاه سلطاني درگذشت و چند روز مملكت بي‌سلطان گشت نفوس شريره مختلفه به هيجان درآمده دست تطاول بر روي يكديگر مي‌گشايند و قتل و بغي و فساد و نهب و غارت را آغاز مي‌نمايند و هريك آن‌چه در كمون دارند ابراز مي‌دهند سهل است كه اعادي خارجه فرصت غنيمت دانسته دست تعدي بر روي آن مملكت باز مي‌نمايند و بنياد آن شهر و آن ملك زير و زبر مي‌شود و اطراف و اكناف پر شور و خطر. پس به اين ادله عقليه و تجربيات قطعيه مشهوده معلوم مي‌شود كه وجود پادشاه با عدل و داد و سلطان دين‏پرور رأفت‌نهاد از اعظم نعماي الهي است و به وجود مبارك او خدا عبادت كرده مي‌شود و به وجود مبارك او خدا شناخته مي‌گردد و به وجود مبارك او لواي شرايع افراشته مي‌شود و به وجود مبارك او باران از آسمان فرود مي‏آيد و به وجود مبارك او بلايا از زمين مندفع گردد و مكاره مرتفع؛ زيراكه اگر پادشاه مروج ملت و دين نباشد مردم از معاصي بازنايستند و چون مرتكب معاصي زياد شوند مستحق نزول بلايا گردند بلكه يكديگر را خواهند تلف كرد پيش از نزول بلا بلكه همان عدم وجود مبارك پادشاه دين‏پرور عدالت‏گستر و اتلاف ايشان مر يكديگر را خود بلايي است بر ايشان معجّل. و اگر وجود مبارك پادشاهي مروّج دين اله و حاكمي شريعت‏پناه باشد مردم دست از بغي و فساد خواهند كشيد و به عبادت مشغول خواهند گرديد و به كسب معارف و علوم خواهند پرداخت و به اين واسطه نعمتهاي آسمان نازل مي‌شود و بركات زمين بيرون مي‏آيد و آخرت ايشان معمور مي‌شود.

پس به برهان معلوم شد كه به وجود پادشاهان مروج اسلام و ايمان بركات آسماني نازل و بلاياي زميني زايل مي‌گردد و آخرت خلق معمور مي‌شود. لهذا پادشاهان دين‏پرور و معدلت‏گستر را بر رعايا حقي و رعاياي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 244 *»

ضعيف را بر پادشاهان حقي است.

اما حق پادشاهان بر رعايا آن است كه رعايا شكر نعمت وجود مبارك او را نموده و متذكر باشند كه به واسطه او خدا را شناخته‏ايم و خدا را به رسوم عبادت پرداخته و به واسطه او در مهد امن و امان خفته و از روي فراغ بال صاحب اهل و عيال و شكرگذار خالق متعال شده‏ايم. و به واسطه او بركات آسمان بر ما نازل و آفات زمين از ما زايل و به واسطه او امتعه بلاد بعيده براي ما حاصل و نعمتهاي فراوان براي ما متواصل شده. پس حق اين نعمت را دانسته و شكر اين نعمت را گذارده در حفظ و حراست آن سلطان و دولت‏خواهي و خيرخواهي او بكوشند و اضمار خيال فاسد درباره او نكنند و در غياب و حضور جز تمجيد و تكريم او ننمايند و زبان جز به حمد و ثنا نگشايند و بدانند كه كفران نعمت او كفران نعمت خداست و شكر احسان او شكر احسان خدا. چنانكه در كتاب وسائل‏الشيعه روايت كرده است از عمار دهني كه گفت شنيدم از حضرت علي‌بن‌الحسين8 كه مي‌فرمود در حديثي كه خدا دوست مي‌دارد هر بنده شكرگذاري را روز قيامت خداوند مي‌فرمايد به يكي از بندگان خود كه آيا شكر نعمت فلان‌كس را كردي؟ عرض مي‌كند كه شكر نعمت تو را كردم. خداوند مي‌فرمايد چون شكر فلان‌بنده را نكردي شكر مرا ننمودي. پس آن حضرت فرمود كه شكرگذارتر شما براي خدا كسي است كه  شكرگذارتر باشد براي مردم. و از عبدالله بن اسحق جعفري روايت كرده است از حضرت صادق7 كه فرمود در تورية نوشته است كه شكر كن براي كسي كه به تو نعمت داده است و انعام كن بر كسي كه براي تو شكر مي‌كند زيراكه زوالي براي نعمتها نيست اگر شكر آنها را كنند و بقايي براي نعمتها نيست اگر كفران آنها را كنند شكر سبب زيادتي نعمت است و امان از تغيير. و حضرت صادق7 فرمود كه از حق شكر براي خدا آن است كه شكر كني براي آن كسي كه خدا نعمت را بر دست او جاري كرده است. و از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه بنده را مي‏آورند روز قيامت و در موقف مي‌دارند پس حكم مي‌شود كه او را ببرند به جهنم عرض مي‌كند كه پروردگارا حكم فرمودي كه مرا

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 245 *»

به جهنم برند و حال آنكه من قرآن خوانده‏ام پس خداوند مي‌فرمايد اي بنده من من انعام كردم بر تو و شكر نعمت مرا نكردي عرض مي‌كند كه خداوندا فلان نعمت به من دادي و فلان شكر را كردم و فلان نعمت دادي و فلان شكر را كردم و نعمتها را مي‌‏شمرد و شكرهاي خود را تعداد مي‌نمايد خداوند مي‌فرمايد راست گفتي ولكن شكر نكردي آن كسي را كه من نعمت را بر دست او جاري كردم و من قسم ياد كرده‏ام كه قبول نكنم شكر بنده‌اي را به جهت نعمتي كه به او انعام كرده‏ام تا آنكه شكر كند آن كسي را از خلق من كه او نعمت را به سوي او برده. و از حضرت امام رضا7 مروي است كه فرمودند كه هركس شكر نكند منعم مخلوقين را شكر نكرده است خداي عزوجل را.

پس به مقتضاي اين احاديث شريفه شكر منعمين از مخلوقين لازم و متحتم است و شكر نه همين است كه به زبان ثناخواني منعم را نمايي بلكه به هر عضوي از اعضاي خود بايد شكري گذاري. پس با زبان ثنا خواني و با اعضا و جوارح مراسم خدمت را به عمل آري. و هرگاه كسي گرده ناني به تو دهد يا احساني به تو كند يا جزئي نصرتي از تو نمايد و شكر احسان او شرعاً واجب باشد و كفران نعمتش موجب دخول نار باشد پس ببين كه چگونه خواهد بود شكر نعمت وجود پادشاه عادل دين‏پرور و مكافات احسان سلاطين مروّج شرع انور كه اعظم نعماي الهي است چنانكه دانستي و فيضشان عام بر جميع بلاد و انام است. آيا ملتفت نمي‌شوي كه به سلطان عادل حفظ ثغور مسلمين مي‌شود و دفع اعادي دين مبين مي‌گردد و عِرض مسلمانان محفوظ مي‌‏ماند و مال ايشان محروس مي‌گردد و به واسطه ايشان از اقامه صلوة و صيام متمكن مي‌شوند و از حج بيت‌الله الحرام و زيارات قبور ائمه انام عليهم من الله آلاف الصلوة و السلام فايز مي‌گردند و از بركت وجود ايشان طرق و شوارع امن مي‌شود و بلاد و عباد در مهد امن  و امان مي‌‏آسايند و علما متمكن از نشر شرايع و احكام مي‌شوند و قادر بر نشر فضائل ائمه انام و حجتهاي خدا را لواي مصيبت و عزا برپا مي‌دارند و امتعه و اقمشه جميع بلاد به واسطه ايشان مهيا مي‌گردد. خلاصه، جميع نعمتهاي دنيا و آخرت به واسطه ايشان براي انام حاصل مي‌شود. پس ببين كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 246 *»

اگر شكر اين نعمت را نگذاري و در كفران باز داري مستحق چه عذاب از خداوند عالم خواهي گرديد! پس از جمله فرايض شكر اين نعمت عظمي و مكافات اين موهبت كبري است به نشر ثناي ايشان و خدمتگذاري موافق رضاي خدا براي ايشان. و در كتاب من‏لايحضر از ثابت بن دينار از حضرت امام زين‏العابدين7 روايت كرده است كه حق سلطان بر تو آن است كه بداني كه خداوند تو را جهت آزمايش او قرار داده و او را آزمايش به تو كرده است به جهت تسلطي كه براي او بر تو قرار داده است و اينكه بر تو لازم است كه كاري نكني كه موجب غضب او شود پس خود را به هلاكت اندازي و شريك او باشي در آن بدي كه به تو مي‌كند. و در نهج‏البلاغه از حضرت اميرمؤمنان7 روايت كرده است كه در ضمن فرماني به امراي جيوش خود نوشتند عبارتي كه حاصل آن اين است كه واجب است بر سلطان كه به مال و جاه خود فريفته نشود و به اين واسطه به رعيت خود بي‏التفات نشود و واجب است كه به شكرانه نعمتهاي الهي به مردم نزديكتر شود و به برادران ديني خود عطوفت بيشتر نمايد و از حق شما رعيت بر من آن است كه پنهان نكنم از شما سرّي را مگر در جنگ و نپوشانم از شما امري را مگر در حكم و حقي از شما را به تأخير نيندازم از محلش و تا آن را به انجام نرسانم بازنايستم و واجب است بر من كه همه شما در نزد من مساوي باشيد پس چون من چنين كنم واقع شده است نعمت خدا بر شما و واجب مي‌شود طاعت من بر شما و واجب مي‌شود بر شما كه هرگاه شما را به امري بخوانم برنگرديد و تقصير در صلاح نكنيد و اينكه فرو رويد در غمرات تا به حق برسيد و اگر اين كار نكنيد و منحرف شويد هيچ‌كس نزد من خوارتر از شما نباشد و عقوبت او را عظيم خواهم كرد و رخصتي در ترك عقوبت ندارم. پس اين قاعده را از سلاطين خود بخواهيد و با او رفتار كنيد به طوري كه خداوند امر شما را به اصلاح آورد.

خلاصه، احاديث در اداي حقوق سلاطين عادل بسيار است و شكر احسان ايشان لازم است و كفران نعمت وجود ايشان حرام و اگر بخواهيم استقصاي آن اخبار نماييم رساله به طول مي‏انجامد و در همين‌قدر كه ذكر شد براي مؤمن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 247 *»

كفايت است.

و اما حق رعيت بر سلطان آن است كه سلطان هم متذكر نعماي الهي شود و بداند كه خداوند جميع عبيد و اماء خود را مقهور او نموده و او را بر آنها مستولي فرموده و زمام مهامّ ايشان را در كف كفايت او گذارده كه پدر يتيمان و شوهر بيوه‏زنان و دادرس مظلومان و قاضي حاجات سائلان و انتقام‏كشنده از ظالمان و دفع‏كننده طاغيان و حافظ ثغور ايشان و مجاهد با اعادي دين و ايمان باشد. پس شكر نمايد خداوند را بر استيلايي كه به او عطا فرموده و در پرستاري رعاياي خود كوتاهي ننمايد و نگذارد كه بعضي از ايشان بر بعضي بغي نمايند و با همه به طور رأفت و رحمت و مهرباني و عطوفت سلوك نمايد و لواي دين خدا را در ميان ايشان برافرازد و حامي دين و مروج آئين باشد و اهل دين و مذهب را اكرام نمايد و مضيّعين دين و مفسدين شرع مبين را منكوب و مخذول فرمايد و سخن اهل غرض و مرض را درباره كس اصغا ننمايد و حاملان دين و حافظان آئين را مكرّم و محترم دارد. چون چنين فرمايد شكر نعمت خداوند را در استيلاي خود به عمل آورده، چنانكه در كتاب من‏لايحضر از حضرت امام زين‏العابدين7 روايت كرده است كه فرمودند كه حق رعيت بر سلطان آن است كه سلطان بداند كه رعيت به جهت ضعف خود رعيت او شده‏اند و او به جهت قوت سلطان بر ايشان شده پس واجب است كه عدالت كند در ميان ايشان و براي ايشان مانند پدر مهربان باشد و از جهالت ايشان عفو فرمايد و مسارعت در انتقام از ايشان ننمايد و شكر كند خداي عزوجل را بر قوتي كه به او داده. و احاديث بسيار در اين مقام هست ولي چون غرض از كتاب بيان امر جهاد بود به همين قدر اكتفا نمود. و از اين گذشته سلاطين با عدل و داد خود رويّه معدلت‏گستري و رعيت‏پروري را مي‌دانند كه *خواجه خود روش بنده‏پروري داند* و *صلاح مملكت خويش خسروان دانند* و *به لقمان حكمت‏آموزي روا نيست* و همين‌قدر هم عين جسارت بود و از رعيت بي‌خبرت در قواعد و رسوم سلطنت مواعظ و نصايح به سلاطين دانا و بينا قبيح است و همين‌قدر هم من باب مقدمه كتاب ذكر شد. و شك نيست كه سلاطين به رسوم سلطنت آگاه‏ترند و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 248 *»

رعيت به رسوم طاعت و خدمت لايق‏تر، پس چون رعيت به آنچه لايق ايشان است عمل كنند سلاطين به آنچه سزاوار ايشان است خود عمل خواهند كرد و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

فصل

بدان‌كه مطلبي در ساير رسائل خود مكرّر نوشته‏ام و در هر مجلس و محفل آن را براي موعظه مشافهين بيان كرده‏ام و دوست دارم كه با في‏الجمله تفصيلي آن را در اين رساله شرح دهم كه به غائبين مؤمنين هم برسد و ايشان هم در اين امر به رضاي خدا و رسول9 عمل نمايند.

بدان‌كه مؤمن كسي است كه در جميع اوضاع و احوال و اقوال و افعال از خداوند خود راضي و خرسند باشد و از مشيت و اراده و تقدير و قضاي او سرنپيچاند و مشيت و خواهش خود را تابع مشيت الهي گرداند تا در دنيا و آخرت در مهد امن و امان آسايد و در ربقه تسليم و ايمان باشد. و مقام رضا مقامي است عالي و عظيم و منزلتي است سامي و جسيم، خاصه مردان خداست و وارستگان از قيد هوس و هوي و هركس را دست نمي‌دهد چنانكه در كتاب كافي از حضرت باقر7 مروي است كه روزي رسول خدا9 در يكي از سفرها بودند چندنفر سوار را ديدند و عرض كردند السلام عليك يا رسول‌الله حضرت فرمودند كه از چه طايفه‏ايد؟ عرض كردند مؤمنيم يا رسول‌الله. فرمود حقيقت ايمان شما چيست؟ عرض كردند رضاي به قضاي خدا و تفويض امر به سوي خدا و تسليم براي خدا. پس آن حضرت9 فرمود كه علماييد و حكما، و نزديك است كه از حكمت به درجه نبوت رسيد. پس اگر راست گفتيد بنا نكنيد آنچه را كه در آن سكني نمي‏نماييد و جمع نكنيد آنچه را كه نمي‏خوريد و بپرهيزيد از خدايي كه بازگشت شما به سوي اوست. و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند كه رأس طاعت خدا صبر است و رضاي از خدا در محبوب و مكروه، و راضي نمي‌شود بنده از خدا در محبوب و مكروه خود مگر اينكه آن امر خير است براي او. و هم از آن حضرت7 روايت كرده است كه فرمودند داناتر مردم به خدا راضي‏تر ايشان است به قضاي خدا. و از حضرت امام

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 249 *»

زين‏العابدين7 روايت كرده است كه زهد ده‌درجه دارد اعلي درجه زهد ادني درجه ورع است، و اعلي درجه ورع ادني درجه يقين است، و اعلي درجه يقين ادني درجه رضاست. و از حضرت صادق7 روايت كرده است كه پرسيدند از آن حضرت كه به چه‌چيز شناخته مي‌شود مؤمن كه مؤمن است؟ فرمود به تسليم براي خدا و رضا در آنچه وارد مي‏آيد بر او از سرور و سخط. و از آن حضرت روايت كرده كه رسول خدا9 هرگز نمي‏فرمودند در چيزي كه شد كه كاش غير اين مي‌شد. پس بايد بنده مؤمن خدا را در مشيت و اراده خود متهم ننمايد و او را حكيم و عالم و قادر داند و بداند كه آنچه او در ملك خود كرده عين صواب است و همان خير و صلاح است و همان بهترين جميع طورها است در آن زمان و در آن مكان و هرگز درصدد تغيير صنع و حكمت خدا برنيايد و تسليم امر نمايد و راضي به مشيت و حكمت خدا باشد و مسرور از اراده او گشته قضاي حق را رضا دهد. پس چون به اين مقام فايز شود هرگز غمناك ننشيند و به هيچ‌گاه سختي نبيند و هرچيز را در جاي خود بخواهد و همه همت خود را صرف طاعت و بندگي و نياز آرد و ملك را به مدبّر كارساز گذارد و جز خير او پيش او  نيايد چراكه خداوند جز خير تقدير ننمايد چنانكه گفته‏اند: *از خير محض جز نكويي نايد*

پس هر مؤمن كه صاحب اين مرتبه شود و به اين معاني اعتقاد ورزد بر او لازم است كه مشيت خود را تابع مشيت خدا نمايد و خواهش خود را پيرو تقدير داشته باشد. پس هركس را خدا بزرگ خواسته او هم بزرگ خواهد و هركس را او كوچك خواسته او هم كوچك و هركس را كه در درجه‌اي بزرگ خواسته او هم او را در همان درجه بزرگ خواهد و وي را بر آنچه از پايه اوست نفزايد و از آنچه از مايه اوست نكاهد نه زيادتر و نه كمتر. و هركس را مقدار معيني از عزت داده او هم او را به همان مقدار عزيز خواهد و نگويد كاش فلان‌كس عزيزتر بود يا ذليل‏تر. و كس را در اعزاز و اذلال درِ تدبير نگشايد و در مجاري تقدير انديشه تغيير ننمايد و بگذارد كه خداوند عالم به حسب حكمت خود تدبير ملك خود را فرمايد.

پس لازمه اين ايمان آن است كه هركس را خداوند سلطان كرده

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 250 *»

و براي سلطنت او اقتضاهايي چند فراهم آورده او هم او را سلطان خواهد و بر حسب اقتضاي سلطنت او با او سلوك نمايد و تعرّض به تقدير نيارد و راضي به تدبير و تقدير الهي باشد و جان خود را از تعب اكراه مشيت و سخط بر تقدير به راحت اندازد؛ چراكه اگر راضي باشد به تقدير الهي تقدير الهي جاري مي‌شود و شخص ممدوح و در راحت خواهد بود، و اگر راضي نباشد عاقبت باز همان تقدير الهي جاري خواهد شد و شخص مذموم و در تعب خواهد بود. پس همان خوش‌تر كه انسان راضي به قضاي الهي و حكمت او باشد. و همچنين هركس را خداوند مقدر فرموده كه پيشكار باشد تو هم او را پيشكار خواهي و تعرض در قلب خود ننمايي و به تقدير الهي مسرور آيي و تدبير خلاف ننمايي. و هركس را كه وزير خواسته تو هم او را وزير خواهي و از تقدير الهي خرسند باشي. حتي آنكه اگر كسي را كلانتر بلدي خواسته تو هم او را كلانتر خواهي و تعرض به حكمت الهي ننمايي. و هركس را او پاكار خواسته تو هم او را پاكار خواهي. و با هريك به مقتضاي آن مقدار عزت كه خداوند به او داده و درجه براي او مقدر و مقرر فرموده تو هم با نهايت سرور و رضا او را به آن مقدار عزت خواهي و از پايه جاهش نكاهي و سعي در اذلال او و تضييع او ننمايي و در تدبير خلاف تقدير نپردازي و جان خود را به تعب نيندازي. آيا نمي‏داني كه *العبد يدبر و الله يقدر* و تقدير بر تدبير غالب است و نخواهد شد مگر آنچه تقدير حتمي شده است. بد نگفته است شاعر كه:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي   نبرد رگي تا نخواهد خداي

و همچنين در طبقات ديگر هركس را خداوند مقامي در عزت و احترام داده تو هم تابع مشيت و حكمت خدا باشي. چنانكه قومي  را عالم و فقيه و مطاع در دين خواسته و مر ايشان را به اندازه مرتبت و مقام پايه عزت و احترامي آراسته، تو هم ايشان را در آن درجه محترم خواهي و قلباً و ظاهراً به آن تقدير و تدبير راضي و مسرور باشي و اضمار خلافي درباره ايشان نكني و جان خود را به تعب حسد نيندازي و چنانكه اقتضاي منصب و مقام علماست با ايشان سلوك كني. و قومي را تاجر و كاسب و صانع خواسته و براي ايشان مقداري از عزت قرار داده تو

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 251 *»

هم ايشان را در درجات خود به همان اندازه محترم خواهي. و اگر گويي بنا بر اين قاعده پس خداوند انگليس را هم چنين خواسته پس چرا مردم را دعوت مي‌كني بر دفاع آنها؟ عرض مي‌كنم كه فرنگي دشمن دين است و مخرب آيين، و صاحب ملت و دين خود امر به دفاع اين طايفه كرده و حكم به اذلال و قتل و سبي آنها نموده. و اين نه از جهت تصرف مؤمنين است در ملك بلكه تصرف خود خداوند است و مؤمنين را در آن تدبيري و صنعي نيست و كلام ما در مسلمين بود كه اهل ملت و دين مي‌باشند و صاحب كيش و آئين.

و والله كه اگر انسان به اين قاعده شريفه عمل نمايد به راحت خواهد افتاد و به اصطلاح آب از جاي خود حركت نكند و عالم امن و امان خواهد شد و همه با هم برادر و مهربان خواهند گرديد. زيراكه هركس را كه به قدر پايه و مايه او حرمت داري و سعي و همت در زوال نعمت او ننمايي از تو كمال رضامندي را خواهد داشت. و هرگاه او هم با تو چنين سلوك كند تو هم نهايت خرسندي از او خواهي داشت و ابداً خاطر تو از كسي آزرده و خاطر كسي از تو افسرده نخواهد شد و هركس و هرچيز را در جاي خود خواهي شناخت و خواهي گذارد. پس فارغ خواهي شد از براي طاعت و بندگي خداوند و بر حسب امر و نهي او خواهي عمل كرد. و خداوند خلق را براي بندگي آفريده نه براي دخل و تصرف در ملك و تعرض بر قضا و قدر. و بر تو در هرحال و در هرچيز و در هركس لازم و متحتم است كه بر حسب حكم و فرمان الهي عمل كني و عمل به فرمان الهي تصرف تو در ملك نيست و تعرض تو بر قدر نه، بلكه تصرف تصرف خداست و تغيير تغيير خدا. آيا نمي‏بيني كه اگر تو را ملكي باشد و هرچيزي را در آن ملك در جاي خود گذارده باشي و هريك از عمله و اكره آن ملك را منصبي داده باشي و به خدمتي مأمور كرده باشي، پس كسي را در آن ملك مأمور به خدمتي مخصوص نمايي او بايد در ملك تو همان خدمت مأمورٌبه را به انجام رساند و بر او نيست تصرف در غير وجه خدمت تو نمودن و بر او روا نيست كسي را از حدّ و خدمت خود منصرف گردانيدن؛ و اگر به خدمت مأمورٌبه عمل نمايد آن تصرف او نيست و تصرف تو است. بد نگفته‏ام در مثنوي:

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 252 *»

آنكه جان بدهد تواند جان ستد   آنكه نان بدهد تواند نان ستد
جور ما در حبه‌اي باشد گناه   حق هزاران زرع را سازد تباه

تا آخر ابيات.

پس بايد دانست كه امور دو امر است: امر بندگي و آن شايسته ماست، و خدايي و آن شايان خداست. پس بنده اگر خواهد خدايي كند نتواند و بندگي او از دست او مي‌رود و خدايي را به انجام نمي‏تواند رساند و ملوم و معاقَب هم خواهد شد. و اگر بنده به بندگي خود مشغول شود و خدا هم خدايي خود را مي‏نمايد و امور را بر نهج حكمت جاري مي‏فرمايد، امر عالم منضبط مي‌شود و بنده بر بندگي خود مأجور و مثاب خواهد شد. و به همين‌قدر در اين فصل اكتفا مي‌‌رود چون غرض به اختصار است و مطلب هم غير از اينهاست.

باب اول

در بيان سرّ جهاد است

بدان‌كه خداوند عالم حكيم است و حكيم آن كسي است كه كار لغو از او سرنزند (ظ) و لغو آن كاري است كه بر او فايده‌اي مترتب نگردد. پس خداوند عالم اين عالم را لغو و بي‏فايده نيافريده است و فايده ايجاد عبادت و معرفت است كه به آن واسطه به نعيم جاوداني و حيوة ابدي فايز گردند و از اين است كه شاعر گفته است:

من نكردم خلق تا سودي كنم   بلكه تا بر بندگان جودي كنم

و از وحي به سوي داود نبي علي نبينا و آله و عليه‌السلام منقول است كه خداوند به سوي او وحي كرد قل لعبادي لم‏اخلقكم لاربح عليكم ولكن لتربحوا علي يعني به بندگان من بگو كه من خلق نكردم شما را كه از شما سودي برم ولكن خلق كردم شما را كه شما از من سود بريد. پس چون براي سودبردن از خداوند عالم مخلوق شدند و آن ممكن نبود مگر آنكه مدتي زيست كنند تا در آن مدت بتوانند از خداوند فيّاض ودود استيفاي سود كنند. و زيست ايشان ممكن نبود مگر به آنكه عمل كنند به آن‌چه حفظ بنيه ايشان و سبب دوام و بقاي ايشان باشد و حذر كنند از آن‌چه كسر بنيه ايشان كند و سبب فنا و زوال ايشان باشد. و علم به منافع و مضار در خور ايشان نبود زيراكه اين معني احاطه كلي مي‌خواهد به كيفيت خلق و طبايع

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 253 *»

ايشان و هيچ‌يك از ايشان عالم به اين معني و محيط به اين امور نبودند چنانكه الآن بعد از سالهاي بسيار و تجربه‏هاي بي‏شمار عالم نيستند و هركس مستبد به رأي و هوا و خيال خود شد فسادش بيشتر از صواب و صلاح اوست لهذا در حكمت واجب شد كه خداوند انبيايي برگزيند از ميان خلق كه قابل اين احاطه و اين علم و لايق وحي و تعليم باشند و ايشان را معلّم و هادي خلق قرار داد تا آنكه صلاح و فساد خلق را به ايشان برسانند و طريق خير و شر را به ايشان بشناسانند تا چون خلق به ايشان بگروند و عمل به فرمايش ايشان بكنند امر دنيا و آخرت ايشان معمور شود و پي به صلاح و فساد خود ببرند و به اين واسطه مدتي زيست كنند و آن سود دنيا و آخرت كه غرض اصلي از خلقت بود به ايشان برسد. و چون خلق را چنانكه دانستي به جهت اختلاف قابليات بر طبايع مختلفه آفريده بود كه هريك قائم به امري باشند و رفع حاجتي نمايند از ديگري اگرچه اختلاف خلقي ايشان به طوري نبود كه مانع از ايمان ايشان باشد ولي به جهت تغيير فطرت الهي در ميان ايشان تضاد و تناكر و تباغض و تحاسد بود و به اين واسطه هريك از ايشان كه طبايعشان موافق با طينت انبيا بود با ايشان دوست شدند و مطيع و منقاد ايشان گرديدند و عمل به فرمايش ايشان كردند و سود دنيا و آخرت را به دست آوردند. و هريك از ايشان كه به حسب طينت و طبيعت تناكر و تنافر داشتند راه تباغض و عداوت را پيمودند و مر ايشان را مخالفت نمودند و مستبد به آراء و اهواء خود شدند و بناي عداوت انبياء و اوليا را گذاردند و درصدد اطفاء نور ايشان برآمدند و عزم بر برانداختن آثار ايشان را كردند. پس در حكمت لازم شد كه انبياء و اولياء نيز درصدد دفع ايشان برآيند تا امر ايشان  مضمحل و فاني نشود و ذكر ايشان از عالم برنيفتد و علم صلاح و فساد از ميان ايشان برطرف نگردد. و شك نيست كه اگر درصدد دفع برنمي‏آمدند اعادي بر ايشان و بر اولياء ايشان دست تطاول دراز مي‌كردند و به اندك وقتي بنياد ايشان را برمي‌انداختند و به كلي اساس علم و دين حق از عالم برچيده مي‌شد لهذا انبياء مأمور به جهاد شدند و كمر همت بر دفع دشمنان خدا و رسل و اعادي دين حق بستند. و اگر قومي از كفار هم في‌المثل بناي عداوت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 254 *»

ظاهري با ايشان نداشتند چون عداوت باطني بود و اقلاً اغواي خلق را مي‌كردند و خلق را و اولاد خود را به راه باطل و فساد مي‏بردند ابقاي بر ايشان خلاف حكمت بود و جهاد با ايشان از جمله لوازم و بقاي ايشان در دنيا منافي با علت غايي ايجاد چنانكه دانستي.

و اگر كسي گويد كه پس چرا ايشان را آفريد؟ عرض مي‌كنم كه چنانكه عرض كردم ايشان را براي سودبردن خودشان آفريد و طوري هم آفريد كه بتوانند سود ببرند و بتوانند كه ايمان به انبيا آورند. و اين فطرت اوليه ايشان بود كه خدا ايشان را بر آن مفطور كرده بود آيا نمي‏بيني كه جميع مردم با اختلاف طبايع مي‌توانند همه راست بگويند و تعدي بر يكديگر نجويند و راه فساد نپويند و نماز كنند و روزه بگيرند و حج نمايند؟ و هركس اين معني را از نفس خود علانيه و مشاهده مي‏بيند اگرچه هزار عذر براي آن بتراشد. و علانيه مي‏بيند كه دست پنج‌انگشت مي‌شود با او صدقه داد و مي‌شود با او سيلي به يتيم زد. و پاها مي‌توان با آنها به مسجد رفت و مي‌توان با آنها به خرابات شد. و هر طبعي قابل عمل به خير و قابل عمل به شر هست به طور علانيه. ولكن به جهت پيروي عادات و شهوات و طبيعتها و ناموسها و هوا و هوس طبيعت خود را منحرف مي‏نمايند. و چه مي‌شود كه در آخر استقامت براي آنها دشوار شود مثل كسي كه خود را به اختيار خود در چاه اندازد و بعد بر او بيرون‌آمدن دشوار شود. حال همچنين كفار و منافقان و مشركان به اختيار خود و به جهت عادات و شهوات و طبايع و هواها و هوسها و انسها و كاهلي و كسالتها و محبت دنيا فطرتهاي خود را به اختيار خود كج كردند و پس از كجي عداوت با انبيا و اوليا ورزيدند و گمان نمي‌كنم كه صاحب شعوري در دنيا باشد كه درستي طريقه انبيا را نداند و نداند كه آن موافق حق و فطرت است و نداند كه ماسواي آن باطل است و مضرّ است. و اگر كسي نداند حجت خدا بر آن تمام نشده و خدا اجلّ از آن است كه حجت خود را بر كسي تمام نكرده از او انتقام كشد يا امر به جهاد با او نمايد.

تفكر كن كه آيا احدي در دنيا هست كه نداند راستي ممدوح و كذب مذموم است؟ و كسي هست كه نداند وفا پسنديده است و بي‏وفايي نكوهيده؟ و عدل حسن و جور قبيح است؟ و شكر احسان شايان است و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 255 *»

كفران نعمت خلاف مروت؟ همچنين جميع شرايع چراكه خدا مي‌فرمايد ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي‌القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون يعني خداوند امر مي‌فرمايد به عدالت و نيكي و اداي حق اقارب، و نهي مي‌فرمايد از عمل فاحشه و قبيح و تعدي و شما را موعظه مي‌فرمايد كه شايد متذكر شويد به فطرت اوليه خود و بدانيد كه حق همان فرمايشات الهي است لاغير.

پس اگر انصاف دهي جميع مردم مي‌دانند كه طريقه انبيا حق است و راحت دنيا و آخرت در آن است و فطرت معوجّه ايشان كه به اختيار خود آن را از وضع الهي كيبانيده‏اند نمي‌گذارد كه عمل كنند. و والله كه اگر مردم جمع شوند بر طاعت پيغمبران و از روي دستورالعمل ايشان راه روند و به فرمايشات ايشان در هر باب عمل نمايند بركات آسمان و زمين از براي ايشان نازل و حاصل شود و راحت دنيا و آخرت را دريابند چنانكه در قرآن مي‌فرمايد و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ماانزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون يعني اگر برپا دارند تورية و انجيل و آن‌چه به سوي ايشان از پرورنده ايشان نازل شده هرآينه خواهند خورد نعمتهاي خداوند را از آسمان و زمين. و مي‌فرمايد و ان لو استقاموا علي الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا يعني اگر مستقيم شوند بر طريقه پيغمبران هرآينه مي‏چشانيم به ايشان آب رحمت واسعي.

باري، چون جمعي از خلايق كه فطرتهاي خود را معوج كرده‏اند درصدد اطفاي نور خدا و اخماد امر او برمي‏آيند بر پيغمبران لازم شد كه جهاد نمايند با آنها و جهاد را از شرايع و احكام خود قرار دهند تا آنكه همگي طوعاً و كرهاً داخل دين خدا شوند. چنانكه در قرآن به آن حكم فرموده كه قاتلوهم حتي لاتكون فتنة و يكون الدين كلّه لله يعني جهاد كنيد با كفار تا ديگر فتنه‌اي در دنيا نماند و دين يكجا دين خدا شود. و اگر گويي كه اين موجب اكراه است و خدا مي‌فرمايد لا اكراه في الدين عرض مي‌كنم كه اكراه دو اكراه است يكي در دين نيست و يكي در دين هست يقيناً. اما آن اكراه كه نيست آن است كه كسي را بدون اتمام حجت و شناسانيدن حق به اكراه او را داخل دين كنند و اين در دين نيست و خدا را حاجت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 256 *»

به اين نه؛ چنانكه مي‌فرمايد و من كفر فان الله غني عن العالمين يعني هركس كافر شود خدا از همه اهل عالم بي‏نياز است و حاجت به ايمان كسي ندارد. و اما آن اكراه كه هست آن است كه بعد از تعريف حق و اقامه حجت اگر ايمان نياورند به اكراه ايشان را به ايمان دارند يا بكشند يا از ايشان جزيه بگيرند در محل جزيه. آيا  نمي‏بيني كه پيغمبر9 به ضرب شمشير مردم را به دين خدا واداشت و اين‌همه در راه خدا جهاد كرد تا بعضي عنفاً و لاعلاج ايمان آوردند و آنها كه ايمان نياوردند آنها را كشت يا جزيه گرفت و كدام اكراه از كشتن بالاتر. و آيا نمي‏بيني كه كسي نمي‌تواند بگويد اكراه در دين نيست و من نمي‌خواهم نماز كنم يا روزه گيرم يا حج كنم و او را به اكراه به اين عبادات و امثال آنها مي‌دارند. پس بعد از اقامه حجت اكراه در دين خدا هست به اشدّ مراتب. و در قرآن مي‌فرمايد و له اسلم من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً يعني براي خدا اسلام آوردند اهل آسمان و زمين طوعاً و كرهاً. و اين خبر است به ظاهر از آخرالزمان كه همه روي زمين اسلام خواهند آورد از روي طوع و اكراه البته.

باري، از آن‌چه عرض شد معلوم شد كه جهاد از جمله لوازم است و اگر جهاد نباشد هيچ نبيي نمي‌تواند در دنيا زيست كند. و چه مي‌شود كه بعضي انبياء به جهت مصلحت و حكمتهاي ديگر گاهي مبادرت به جهاد نمايند و بعضي گاهي تحمل كنند تا اعواني و انصاري براي خود يابند، و در زمان جهاد نكردن چندي به طورهاي ديگر حفظ خود نمايند؛ يا اگر اعداي دين چندي آرام باشند او هم به جهت صلاح مملكت چندي آرام گيرد و جهاد ننمايد والا اصل جهاد از جمله حكمتهايي است كه بدون آن امر عالم نوعاً منضبط نشود و دين خدا در عالم ظهور نيابد و عالم خالي از فساد نشود. و از اين جهت جهاد فريضه شد از جانب خداوند عالم مانند نماز و روزه و حج و زكوة و خمس و از فروع دين شد و ترك جهاد مثل ترك نماز و روزه و مابقي شد و منكر آن و تهاون و استخفاف‌كننده به آن كافر شد و از ربقه اسلام بيرون شد.

و اين حكمت را نوشتيم كه كسي گمان نكند كه جهاد انبيا: از راه حب ملك‏داري و رياست بوده و مقصود ايشان طلب دنيا بوده بلكه جهاد مانند نماز و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 257 *»

روزه از فرايض خداوند عالم است و عمل به آن به شروط و قيودش متحتّم.

باب دويم

در فضل جهاد و شهادت در راه خدا

بدان‌كه طبع انساني هرچه را كه مي‌خواهد براي وجود خودش مي‌خواهد كه از آن منتفع شود يا قوت گيرد يا به آن محفوظ ماند و هرچه مضر به اوست يا مفني اوست او را دشمن مي‌دارد پس انسان دنيا و مافيها را براي قوام خود يا تقوّي خود مي‌خواهد و محبوب حقيقي او جان خود اوست و هر چيز را كه غير از جان اوست براي جان خود بالعرض مي‌خواهد. پس منتهاي محبت به كسي آن است كه انسان جان خود را فداي او كند و او را بر جان خود ترجيح دهد، پس بالاتر از اين مقام مقامي نباشد و هيچ عبادتي به اين پايه نرسد. زيرا كه خمس و زكوة و صدقات از سر بعض مال گذشتن است و آن به رتبه جان نمي‌رسد. و روزه از سر اكل و شرب گذشتن است در چند ساعت و اين به رتبه جان نرسد. و حج از وطن‌گذشتن و از بعض مال گذشتن است در چندگاهي قليل و اين مساوي جان نمي‌شود. و نماز حركاتي و سكناتي است كه در وقت قليلي به عمل مي‏آيد. و اعانت اخوان و مسلمانان اعمال بدني است كه به اندك حركتي به عمل مي‏آيد و اينها مساوي با جان‏بازي نمي‌شود. و اما نيت و توجه و قصد تقرب كه تفاضل خلق و اعمال در آن است كه در جهاد هم شرط است مانند ساير عبادات. پس جهاد جان‏بازي در راه خداست و بذل جان مساوي انفاق جميع آسمان و زمين و آن‌چه در آنهاست مي‌باشد. و هركس از سر جان گذشت گويا از سر جميع عالم گذشته است اگرچه بسياري از مردم جانشان در نزدشان به قدر پيازي قابليت ندارد و به يك دينار جان مي‌دهند ولكن سخن ما در صاحبان شعور است نه جهال مغرور. پس جان‏بازي و گذشتن از جان در راه خدا عبادتي است كه اعظم از آن عبادت نخواهد بود، و از اين است كه از حضرت رسول9 روايت شده است كه بالاي هر عمل نيكي عمل نيك ديگري هست تا اينكه شخص در راه خدا كشته شود پس چون كشته شد در راه خدا ديگر بالاي آن برّي نيست و بالاي هر عقوقي، عقوقي هست تا آنكه يكي از والدين خود را بكشد ديگر بالاتر از آن عقوقي نيست. تمام

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 258 *»

شد خبر.

پس جهاد اشرف عبادات و اعظم طاعات است و اعلي درجات محبان و مواليان است و از اين جهت در فضل جهاد احاديث زياد رسيده است. از آن جمله در كتاب وسائل‏الشيعه از كليني روايت كرده است از حضرت صادق7 كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه همه خير در شمشير و زير سايه شمشير است و مردم را به راستي نمي‌‌دارد مگر شمشير و شمشيرها كليدهاي جنت و نارند. و نيز از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمود كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه براي بهشت بابي است كه آن را باب مجاهدان گويند پس مجاهدان مي‌روند به سوي آن باب و شمشيرهاشان به گردن ايشان است و ساير جمع در موقف قيامت باشند، و ملئكه به مجاهدان آداب به عمل آرند. و فرمود كه هركس ترك كند جهاد را خداوند به او لباس ذلت بپوشاند و او را فقير كند در معيشتش و دينش مستأصل شود، خداوند امت مرا غني كرده است به سم اسبها و مركز نيزه‏ها. و باز از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه اسبهاي غازيان در دنيا اسبهاي ايشان در آخرت باشد، و رداي غازيان شمشيرهاشان باشد. و از حضرت رسول9 مروي است كه فرمودند كه جبرئيل مرا خبر داد به امري كه چشمم به آن روشن شد و دلم به آن خرسند شد. گفت اي محمد هركس جنگ كند از امت تو در راه خدا پس برسد به او قطره‌اي از آسمان يا صداعي، خدا در نامه عمل او ثواب شهادت نويسد در روز قيامت. و از آن حضرت9 مروي است كه جاهدوا تغنموا يعني جهاد كنيد كه غنيمت حاصل كنيد. و از آن حضرت9 پرسيدند كه سبب چيست كه شهيد در قبر مفتون نمي‌شود؟ فرمودند همان شمشير كه بالاي سر او بلند شد براي آزمايش او كافي بود. و به حضرت صادق7 عرض كردند كه كدام جهاد افضل است؟ فرمودند هركس پي شد اسب او و ريخته شد خون او در راه خدا. و از حضرت امام زين‏العابدين7 مروي است كه پيغمبر9 فرمودند كه هيچ قطره‌اي محبوبتر نيست نزد خدا از قطره خون كه در راه خدا ريخته شود. و از حضرت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 259 *»

اميرالمؤمنين7 مروي است كه در روز جمل خطبه خواندند تا اينكه فرمودند ايها الناس نه كسي كه بماند از چنگ مرگ نجات دارد، و نه كسي كه بگريزد او را از مرگ مفرّي است، و هركس نميرد كشته شود و بهترين اقسام مردن كشته‌شدن است. قسم به حق كسي كه جانم در دست اوست كه هزار شمشير خوردن پيش من آسانتر از مرگ است بر رختخواب. و هم از آن حضرت مروي است كه در خطبه‌اي فرمودند اما بعد به درستي كه جهاد دري است از درهاي بهشت كه گشوده است خدا آن را براي خاصه اولياي خود. تا اينكه فرمود كه جهاد لباس تقوي است و زره حفظ‌كننده خداست و سپر محكم خداست، پس هركس ترك كند آن را خدا مي‏پوشاند بر او جامه ذلت را و بلا او را فرامي‌گيرد، و ذليل مي‌شود به خواري، و دل او پژمرده مي‌شود و حق او از دستش مي‌رود به سبب ضايع‌كردن جهاد و به او مي‌رسد ذلت و ممنوع مي‌شود از حق خود. و از حضرت صادق7 مروي است كه خداوند ده‌سال پيغمبر را به سوي مردم فرستاد به اسلام پس قبول نكردند تا آنكه او را امر به قتال كرد، پس خير در شمشير است و زير شمشير و آخر امر به همان‌جا مي‌كشد. و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه فرمودند جنگ كنيد و بزرگي به اولاد خود به ارث بدهيد. و هم از آن حضرت7 مروي است كه فرمودند براي شهيد هفت خصلت است از جانب خدا: يكي آنكه اول قطره خوني كه از او مي‌ريزد جميع گناهان او آمرزيده مي‌شود. و دويم آنكه سرش در دامن دو زن حوريه او گذارده شود كه غبار از روي او پاك كنند و به او گويند مرحبا به تو و او هم به آنها چنان گويد. سيوم آنكه جامه‌اي از بهشت بر تن او كنند. چهارم آنكه خازنان بهشت بر هم پيشي گيرند كه براي او بياورند هر بوي خوشي را. پنجم آنكه منزل خود را خواهد ديد. ششم آنكه به روح او گويند كه به هر جاي بهشت كه مي‌خواهي برو. هفتم آنكه نظر كند در رخساره خدا و آن راحتي است براي هر نبي و شهيدي. و هم از آن حضرت7 مروي است كه فرمودند هركس بيرون رود براي جهاد در راه خدا پس براي اوست به هر گامي‌ هفتصدهزار حسنه و محو مي‌شود از او هفتصدهزار

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 260 *»

سيئه و بلند مي‌شود براي او هفتصدهزار درجه و در ضمان خداست به هرطور كه بميرد شهيد مرده است، و اگر برگردد برمي‌گردد و حال آنكه گناهان او آمرزيده باشد و دعاي او مستجاب باشد. و از حضرت صادق7 مروي است كه مردي آمد خدمت رسول‌خدا9 و عرض كرد كه يا‌رسول‌الله من رغبت به جهاد دارم و نشاط هم دارم. فرمود پس جهاد كن در راه خدا چراكه اگر كشته شوي در نزد خدا زنده خواهي بود و مرزوقي، و اگر بميري اجرت بر خداست، و اگر زنده برگردي بيرون مي‌روي از گناهان مثل روزي كه متولد شدي. و از حضرت صادق7 مروي است كه سه‌نفرند كه دعاي ايشان مستجاب است: يكي از آنها جنگ‏كننده در راه خداست پس ببينيد كه چه‌طور عيال‏داري آنها را مي‌كنيد. و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه هركس پيغام شخص جنگي را برساند مثل آن است كه بنده‌اي آزاد كرده و او شريك آن جنگي است در ثواب جنگ او. و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه هركس غيبت كند مؤمن جنگي را يا اذيت كند او را يا با عيال او بد سلوك كند حسنات او روز قيامت باطل مي‌شود و سرنگون مي‌شود در جهنم هرگاه آن جنگي در طاعت خدا باشد. و از حضرت امير7 مروي است كه فرمودند خداوند فريضه كرده است جهاد را و عظيم كرده است امر آن را و آن را نصرت خود و ناصر خود قرار داده والله صالح نمي‌شود دنيا و دين مگر به آن.

باب سيوم

در بعضي مواعظ و نصايح و آداب و سرزنش‌ها و تحريص و ترغيب‌ها كه حضرت امير7 در كلمات و خطب خود به اصحاب خود فرموده‏اند و آنها را نقل به معناي قريب مي‏نمايم چراكه نكات عربيه به فارسي درنمي‏آيد و چه‌بسيار كه در فارسي لفظ مأنوس مفهوم ندارد.

از جمله فرمايشات كه به محمد بن حنفيه فرموده‏اند وقتي كه رايت نصرت‌آيت را در جنگ جمل به ايشان دادند فرمودند بايد اگر كوه حركت كند از جاي خود تو از جاي خود حركت نكني دندان‌هاي خود را برهم بنه و سر خود را عاريه به خدا ده و پاي خود را به زمين ميخ كن و چشم به آخر قشون بينداز و چشم خود را

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 261 *»

تنگ بگير و بدان كه نصرت از جانب خداست. و از آن‌جمله وقتي كه مشورت‏بينان مشورت گفتند كه از پي طلحه و زبير مرو و در كمين جنگ آنها مباش فرمودند والله مثل كفتار نخواهم بود كه به خواب مي‌رود به جهت بسيار سنگ به هم زدن تا صياد به او برسد و مكر كند با او آن‌كه در كمين اوست ولكن هميشه من مي‌زنم با هركس رو به حق است پشت به حق را و به شنونده مطيع عاصي شكّاك را تا مرگ مرا دريابد والله من هميشه ممنوع از حق خود بوده‏ام از وقتي كه پيغمبر رحلت فرموده تا امروز. و از آن‌جمله فرمودند در خطبه‌اي كه جهاد بابي است از ابواب بهشت كه گشوده است آن را براي خاصه اولياء خود و آن لباس تقوي و زره حافظ خدا و سپر محكم اوست پس هركس از راه بي‏ميلي ترك جهاد كند خدا بپوشاند به او جامه مذلت را و بلا او را فراگيرد و خوار شود به حقارت و ذلّت و عقل از او زايل شود و حق از دستش برود به سبب تضييع جهاد و به كلفت به ذلت افتد و از حقش ممنوع شود. آگاه شويد من شما را خواندم به جنگ اين طايفه شب و روز و پنهان و آشكار و گفتم با ايشان جنگ كنيد پيش از آنكه با شما جنگ كنند و والله كه هيچ قومي در خانه خود جنگ كرده نمي‌شوند مگر آنكه ذليل مي‌شوند يعني هركس كه دشمن بر سر او رفت ذليل است حتماً و عزت آن است كه تو بر سر خصم روي پس كار را  به يكديگر واگذاشتيد و يكديگر را خذلان كرديد تا غارتهاي دشمن بر سر شما ريخت و وطنهاي شما را مالك شدند. اين شخص كه از طايفه غامد است قشون او وارد انبار كه موضعي از كوفه است شد و حسان بن حسان بكري را كشت و سواران شما را از مواضع خود دور كرد و خبر آوردند كه بر سر زن مسلمان مي‌رفتند و بر سر زنان اهل ذمه مي‏تاختند و خلخال و دست‏برنج و گردن‏بند و گوشواره آنها را مي‌ربودند و آن بيچاره‏ها هيچ چاره‌اي جز التماس و انا لله گفتن نداشتند پس برگشتند بالتمام و به يكي از ايشان زخمي‌ نرسيد و خوني از او ريخته نشد. پس اگر شخص مسلم بميرد بعد از اين حكايت به جهت حزن نبايد او را ملامت كرد بلكه در نزد من جاي مردن است. پس واعجباه والله دل مي‏ميرد و غم مي‏آيد از جمع آنها بر باطلشان و متفرق‌شدن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 262 *»

شما از حقتان پس قبيح كند شما را خدا و محزون كند چون شديد نشانه‌اي كه دشمن تير به او زند. آنها غارت مي‌كنند و شما نمي‌كنيد و آنها جنگ مي‌كنند و شما نمي‌كنيد معصيت خدا مي‌شود و شما راضي هستيد اگر در تابستان مي‌گويم به سوي دشمن رويد مي‌گوييد اين عين گرما مهلت ده ما را كه گرما بشكند و اگر در زمستان مي‌گويم برويد مي‌گوييد اين عين سرما بگذار سرما برود اين‌همه به جهت فرار از سرما و گرما پس اگر شما از سرما و گرما مي‏گريزيد از شمشير بيشتر خواهيد گريخت. اي مردمانندان نامرد كه فهمتان مثل اطفال است و عقلتان مثل خانم‌هاي حجله‏ها كاش من شما را نديده بودم و نشناخته بودم شناختني كه والله پشيماني آورد و مذمت بار آورد خدا شما را بكشد دل مرا پر از چرك كرديد و سينه مرا مملو از غيظ نموديد و شربتهاي همّ و غم به من پي‌درپي چشانيديد و رأي مرا به جهت مخالفت و خذلان فاسد كرديد تا آنكه قريش گفتند كه پسر ابوطالب مرد شجاعي است ولكن علم جنگ ندارد لله ابوهم آيا كسي بيش از من ممارست جنگ كرده و كسي پيش‏قدم‏تر از من هست من به جنگ برخاستم و هنوز بيست‌سال نداشتم و اينك من عمرم از شصت گذشته ولكن وقتي كه كسي مطاع نيست رأي ندارد.

و از آن جمله در خطبه‌اي فرمودند اي مردمي كه بدن‌هاتان جمع است و آرائتان مختلف سخن شما سنگ را سست مي‌كند و فعل شما دشمن را در شما به طمع مي‌‏اندازد در مجالس چنان و چنان مي‌گوييد و چون جنگ آمد مي‌گوييد بگريز بگريز هرگز عزيز نيست دعوت كسي كه شما را دعوت مي‌كند و راحت نيست كسي كه با شما دمساز شود عذرها به سبب گمراهي مي‏آوريد مثل كسي كه طلبكار را از سر خود باز مي‌كند آدمي ذليل چگونه ظلم را دفع مي‌كند و حق دريافت نمي‌شود مگر به كوشش خانه چه‌كس را  پس از خانه خود حفظ مي‌كنيد و با كدام امام بعد از من جنگ مي‌كنيد مغرور والله كسي است كه گول شما را بخورد و كسي كه شما نصيب او شويد زيان‏دارتر سهمي نصيب او شده و هركس شما را به سوي دشمن اندازد تير بي‏سوفار و پيكاني را انداخته. طوري شده‏ام در ميان شما كه نه حرف شما باورم مي‌شود و نه طمع در ياري شما دارم و نه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 263 *»

تخويف دشمني را به شما مي‌كنم شما را چه مي‌شود درد شما چيست علاج شما چيست دشمنان هم مردماني مثل شمايند آيا همين‌طور نسنجيده سخن مي‌گوييد و بي‌پرهيزگاري عفيفيد و بي‏جا طمع داريد كه ظفر يابيد.

و از آن‌جمله فرمودند وقتي كه مردم را به سوي شام مي‏فرستادند: اف بر شما ديگر ملول شده‏ام از سرزنش شما آيا دنيا را عوض آخرت گرفته‏ايد و ذلت را عوض عزت برداشته‏ايد هر وقت شما را به جهاد دشمن مي‌خوانم چشم‌هاي شما دور مي‌زند به طوري كه گويا در سكرات مرگيد و عقل از سر شما رفته سخنم از شما بسته مي‌شود متردد و متحير مي‌شويد گويا دل‌هاي شما ديوانه است پس تعقل نمي‌كنيد. هرگز وثوق به شما ندارم و ستوني نيستيد كه كسي به شما تكيه كند و ياوران عزتي نيستيد كه كسي محتاج به شما باشد نيستيد مگر مثل شتري كه ساربانهاي آنها گم شده‏اند هرچه از يك طرف آنها را جمع مي‌كني از طرفي ديگر متفرق مي‌شوند والله بد روشن‏كنندگان آتش جنگي هستيد با شما مكر مي‌كنند و شما مكر نمي‌كنيد و اطراف شما را شكست مي‌دهند و شما باك نداريد دشمن از فكر شما خواب نمي‌رود و شما در غفلتيد مغلوبند والله قومي كه خذلانِ هم كنند. و به خدا قسم كه گمان من اين است كه اگر جنگ درگير شود و كشته‌شدن شديد شود جدا شويد از من مثل سري كه از تن جدا شود كه ديگر عود نكنيد. والله كسي كه دشمن را به خود راه دهد كه گوشت او را بخورد و استخوان او را بشكند و پوست او را پاره كند هراينه عجزش بسيار است و آني‌كه در سينه اوست ضعيف است تو اگر مي‌خواهي آن‌كس باشي باش و اما من والله پيش از اينكه چنان شود شمشيري زنم كه سرها بپرد و دستها و پاها بيفتد بعد خدا هرچه مي‌خواهد مي‌كند.

و از آن جمله كلامي‌ است كه به اهل كوفه فرمودند: شما را با دِرّه‌اي كه سفها را مي‌زنند زدم بازنايستاديد با تازيانه‌اي كه با آن حد مي‌زنند زدم دست برنداشتيد نماند مگر آنكه با شمشير بزنم و من مي‌دانم كه شما را چه مستقيم مي‌كند ولي دوست نمي‌دارم. واعجباه از شما و از اهل شام امير آنها عاصي است و آنها اطاعتش مي‌كنند و امير شما مطيع خداست و شما مخالفتش مي‌كنيد. تا آنكه فرمود اي اهل كوفه صبر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 264 *»

كنيد بر جنگ دشمنتان والا خدا مسلط مي‌كند بر شما قومي‌ را كه شما به حق اولي از آنها باشيد پس عذاب كنند شما را. آيا از كشته‌شدن شمشير مي‌گريزيد به سوي مرگ در رختخواب والله يك مردن در رختخواب بدتر است از هزار شمشير خوردن.

و از آن‌جمله در خطبه‌اي فرمودند مبتلا شدم به كسي كه اطاعت نمي‌كند اگر امر كنم و اجابت نمي‌كند اگر دعوت كنم اي بي‏پدران انتظار چه داريد در ياري پروردگار خود؟ آيا ديني نيست كه شما را گرد آورد و حميتي نيست كه شما را به غضب آورد؟ مي‌ايستم در ميان شما فريادكنان و ندا مي‌كنم شما را به طلب فريادرسي نه حرف مرا مي‏شنويد نه امر مرا اطاعت مي‌كنيد تا عاقبت بد امور آشكار شود آن‌وقت نه به شما خوني مطالبه مي‌شود و نه به مقصدي رسيده مي‌شود. خواندم شما را به نصرت برادرانتان پس صدا داديد مثل صداي شتر زخم‏دار و سنگين شديد مثل سنگيني اشتر لاغر مجروح پس بعد از آنها قشون كمي‌ بيرون آمد متفرق ضعيف كه گويا ايشان را رو به مرگ مي‌برند علانيه.

و از آن جمله كلامي است كه به اصحاب خود فرمودند در بعضي ايام صفين: ملتفت ترس از خدا باشيد و لباس وقار بپوشيد و دندان بر دندان گذاريد كه آن شمشيرها را از سر بهتر مي‏پراند و اسلحه خود را كامل كنيد و شمشير را در غلاف حركت دهيد پيش از كشيدن و خشمناك نظر كنيد و نيزه از چپ و راست زنيد و اطراف شمشير را به كار بريد و شمشير را به سبب نزديك‌شدن به خصم متصل به او كنيد و بدانيد كه شما در حفظ خداييد و با پسر عم رسول‌خدا9 و مراجعه كنيد به سوي خصم و از فرار حيا كنيد كه عار است براي نسل شما و نار است در روز حساب و در جان‏بازي خوشحال باشيد و برويد رو به مرگ به آساني. بر شما باد به اين سواد اعظم و خيمه مطنب معويه و بزنيد به وسط آن به جهت آنكه شيطان در گوشه آن پنهان است از براي جستن دستي پيش آورده و از براي گريختن پايي پس گذاشته پس قصد كنيد قصدكردني تا ظاهر شود براي شما عمود حق و دست شما بالا باشد و خدا با شما باشد و از عمل شما نكاهد.

و از آن‌جمله به اصحاب خود سرزنش كردند و فرمودند: چقدر مدارا كنم با شما چنانكه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 265 *»

شتر زخم‏دار را مدارا مي‌كنند و جامه‏هاي كهنه را كه هرچه از طرفي دوخته شود از طرف ديگر شكافته شود. هر وقت مشرف مي‌شود بر شما پاره‌اي از لشكر اهل شام هريك از شما در خانه خود را مي‏بندد و مانند سوسمار در سوراخ خود پنهان مي‌شود و مانند كفتار در خانه خود مي‌رود. والله ذليل كسي است كه شما نصرت او كنيد و هركس شما را بر دشمنان اندازد تير بي‏سوفار و پيكاني را انداخته. شما بسياريد در صحن خانه‏ها و كميد در زير علم‌ها و من عالمم به آن‌چه اصلاح شما كند و كجي شما را راست كند ولكن اعتقادي ندارم كه براي اصلاح شما خود را خراب كنم. خدا روهاي شما را خوار كند نمي‏شناسيد حق را چنانكه باطل را مي‌شناسيد و باطل را باطل نمي‏كنيد چنانكه حق را باطل مي‌كنيد.

و از آن‌جمله در تحريص اصحاب خود فرمودند: مقدم داريد زره‏دار را و مؤخر داريد بي‌زره را و دندان بر دندان گذاريد كه آن شمشير را از سر بهتر مي‌‏پراند و بپيچيد از سرهاي نيزه كه آن سرنيزه را بهتر حركت مي‌دهد و بيرون مي‌كند و چشمها را تنگ كنيد كه آن ترس را كمتر مي‌كند و دل را ساكن‏تر مي‌نمايد و صداهاي خود را بميرانيد كه آن ترس را بهتر از دل بيرون مي‌كند و علم خود را كج نكنيد و وانگذاريد و ندهيد آن را مگر به دست شجاعان خود و به دست آن كساني كه منع‏كننده‌ترند از قوم خود زيرا كه صبركنندگان بر شدايد آنانند كه گرد رايت خودند و دو پهلو و پيش و پس آن را دارند نه از آن پس مي‌افتند كه آن را واگذارند و نه پيش مي‌افتند كه آن را تنها گذارند. بايد كفايت كند هر مردي مقابل خود را و مواسات كند برادر خود را به جان خود و كفايت مقابل خود را به برادر خود نگذارد كه مقابل تو با مقابل برادر تو به هم شوند و حمله بر او نمايند. و به خدا قسم كه از شمشير امروز اگر بگريزيد از شمشير آخرت جان در نخواهيد برد. شماييد اشراف عرب و صاحبان نسب بلند. در فرار غضب خداست و ذلتي لازم و عاري باقي و بر عمر فراركننده نمي‏افزايد و ميان او و ميان مرگش حايلي پيدا نمي‌شود. كدام‌يك از شما رو به خدا مي‌رود مثل تشنه‌اي كه رو به آب مي‌رود؟ بهشت در زير اطراف نيزه‏هاست. امروز اخيار آزمايش شوند. والله من مشتاق‏ترم به جنگ اينها از ايشان به خانه‏هاشان.

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 266 *»

و از آن‌جمله مشورت كرد عمر بن الخطاب كه خودش برود به جنگ روم فرمودند: خدا بر خود قرار داده است اعزاز حوزه اسلام را و پوشانيدن عيب اين امت را و كسي كه ياري كرد ايشان را وقتي كه كم بودند و نمي‌توانستند ياري هم كنند و منع كرد از ايشان و ايشان كم بودند و نمي‌توانستند از هم منع كنند زنده است و نمرده است. اگر تو خودت بروي سوي اين دشمنان و ملاقات كني ايشان را و منكوب شوي و نباشي براي مسلمين پناهي در اقصي بلادشان بعد از تو مرجعي نيست كه به سوي او برگردند. پس بفرست مردي تجربه‏كار را و بفرست با آن اهل آزمايش و اخلاص را پس اگر خدا ظفر داد فبها والا تو عوني هستي براي مردم و مرجعي براي مسلمين.

و از آن‌جمله فرمايشي است كه به عمر بن خطاب كردند وقتي كه شور كرد با آن حضرت كه من خود به قتال فرس بيرون بروم يا نه؟ فرمودند: اين امر اسلام نصرت و خذلانش به زيادي و كمي نبوده و آن دين خدايي است كه ظاهر كرده آن را و قشون خدايي كه مهيا كرده آن را و امداد فرموده تا رسيده به اينجا كه رسيده و بروز كرده از آنجا كه بروز كرده و وعده خدا با ماست و خدا به وعده خود وفاكننده است و لشكر خود را نصرت‌كننده است. و مقام پادشاه مقام رشته از مهره‏هاست كه جمع مي‌كند آنها را و به هم وصل مي‌كند و اگر رشته پاره شد همه متفرق مي‌شوند و مي‌روند و ديگر همه جمع نخواهد شد هرگز و عرب امروز اگرچه كمند ولكن به سبب اسلام بسيارند و غالبند به سبب اجتماعي كه دارند. پس تو قطب باش و آسيا را به سبب عرب بگردان و آنها را به آتش حرب بينداز و اگر تو خودت از اين زمين بيرون روي عرب برهم خواهد شكست از اطراف و اقطار و آن‌چه پشت سر از خرابي خواهي گذاشت بيش از آني است كه از پيش رو اميدواري. عجم‌ها اگر تو را فردا ببينند مي‌گويند اين اصل عرب است اگر آن را قطع كنيد راحت مي‌شويد پس به اين واسطه سعي ايشان درباره قطع تو زياد مي‌شود و طمعشان در تو خواهد افزود. و اما اينكه گفتي كه عجم‌ها به جنگ مسلمين حركت كرده‏اند خداوند كاره‏تر است بر اين امر از تو و قادرتر است بر تغيير آن‌چه بر آن كاره است. و اما آن‌چه گفتي از عددشان ما پيش‌تر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 267 *»

به بسياري قشون جنگ نمي‌كرديم بلكه به نصرت و معونت الهي جنگ مي‌كرديم.

و از آن‌جمله باز در شكايت از اصحاب خود مي‌فرمايد: حمد مي‌كنم بر امري كه قضا تعلق گرفته و بر تقديري كه كرده و بر مبتلاشدنم به شما اي گروهي كه اگر امر كنم اطاعتم را نكنيد و اگر ملجأ شديد به قطع امري برگشتيد. اي با پدران انتظار چه داريد به نصرت خود و جهاد بر حق خود مرگ يا ذلت را؟ والله اگر روز من به سر رسد و خواهد رسيد هراينه ميان من و شما جدايي خواهد انداخت و من مصاحبت شما را دشمن دارم و به سبب شما من بسيار نيستم. اي خداپرستان آيا ديني نداريد كه شما را جمع كند و حميّتي نداريد كه شما را تند كند؟ آيا عجب نيست كه معاويه مي‌خواند جفاكنندگان اراذل را و متابعت مي‌كنند او را بي‌معونتي و عطايي و من مي‌خوانم شما را و شما باقي‏مانده اسلاميد و بازمانده مردم به سوي معونه و وظيفه و عطاء و متفرق مي‌شويد از من و اختلاف مي‌كنيد بر من به جهت اينكه نه سخني را كه مي‌‏پسنديد قبول مي‌كنيد و نه سخني را كه نمي‏پسنديد. و چيزي را كه از همه‌چيز دوست‏تر دارم مرگ است قرآن به شما آموختم و با شما به محاجّه محاكمه كردم و آن‌چه نمي‏دانستيد به شما آموختم و گوارا كردم براي شما آن‌چه گواراي شما نبود اگر كور نظر كند و خواب بيدار شود و چقدر جاهل خواهد بود به خدا قومي كه سركرده ايشان معاويه باشد و تأديب‌كننده آنها ابن‏نابغه.

و از آن جمله در صفين به عسكر خود فرمودند كه جنگ نكنيد تا  آنها ابتدا كنند به جهت آنكه شما به حمد خدا بر حجتيد و اگر شما جنگ نكنيد تا آنها ابتدا كنند حجتي ديگر بر آنها خواهد بود و اگر شكست داديد به اذن خدا گريخته را نكشيد و دست به كسي كه كشف عورت كند نزنيد و زخم‏دار را نكشيد و زن‌ها را اذيت نكنيد اگرچه فحش دهند به عرض شما و به اميران شما چراكه آنها ضعيف‌القوه و ضعيف‌النفس و ضعيف‌العقلند و پيغمبر9 ما را امر كرد كه دست از آنها بكشيم وقتي كه مشرك بودند و اگر مردي در جاهليت زني را به سنگ مي‌زد يا به عصا او را سرزنش مي‌كردند و اولاد او را بعد از آن سرزنش مي‌كردند.

و از آن جمله به اصحاب خود فرمودند در وقت جنگ سخت ننمايد بر شما فراري كه بعد

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 268 *»

از آن برگشتن باشد و نه جولاني كه بعد از آن حمله باشد و حق شمشيرها را بدهيد و مستعد كنيد براي پهلوها جاي افتادن آنها را و تحريص كنيد جان خود را بر طعن نيزه و ضرب شمشير و صداهاي خود را بميرانيد كه ترس را بهتر دور مي‌كند.

و از آن جمله وصيتي كردند به لشكر خود: چون نازل شويد بر دشمن يا دشمن نازل بر شما شود بايد اردوگاه شما در مكان عالي باشد يا دامنه كوه يا در ميان نهرها كه عون شما باشد و مانعي ميان شما و دشمن شما باشد و جنگ شما بايد از يك طرف يا دو طرف باشد و قرار دهيد ديدبانها بر سر كوهها و بر سر رودخانه‏ها تا دشمن نيايد از جايي كه مي‏ترسيد يا از جايي كه ايمنيد و بدانيد كه مقدمه دشمن ديدبان اوست و ديدبان مقدمه طليعه اوست. و بپرهيزيد از متفرق‌شدن اگر فرود مي‏آييد همگي فرود آييد و اگر كوچ كرديد همگي كوچ كنيد. و چون شب شود نيزه‏ها را گرداگرد خود دايره‏وار بزنيد و خواب را نچشيد مگر بسيار كم مثل مضمضه.

و در كتاب كافي از حضرت صادق7 روايت كرده است كه قرار حضرت رسول خدا9 بر اين بود كه وقتي كه مي‌خواستند لشكري به جايي بفرستند ايشان را مي‏خواندند و ايشان را مي‏نشاندند در پيش روي خود و مي‏فرمودند برويد به نام خدا و با استعانت به خدا و در راه خدا و بر ملت رسول خدا و خيانت نكنيد و مثله ننماييد يعني اعضاي كسي را مانند گوش و بيني نبريد و مكر نكنيد و پير فاني را نكشيد و بچه را نكشيد و زن را نكشيد و درخت را قطع نكنيد مگر مضطر شويد. و هركس از ادناي مسلمين و افضلشان پناه دهد مردي از مشركين را آن مشرك به منزله جار است يعني نبايد به او آسيب رساند تا بشنود كلام خدا را پس اگر متابعت كرد شما را پس برادر ديني شماست و اگر قبول نكرد او را به مأمن خودش برسانيد و از خدا بعد از آن بر دفع او ياري جوييد.

و از حضرت صادق7 مروي است كه حضرت امير7 فرمودند كه رسول خدا9 نهي فرمود از زهر انداختن در بلاد مشركين.

و از حضرت صادق7 مروي است كه حضرت پيغمبر9 بر سر هيچ دشمن شبيخون نزدند.

و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 269 *»

از حضرت صادق7 مروي است كه حضرت امير7 جنگ نمي‌كردند تا آنكه آفتاب زوال كند. و مي‌فرمود درهاي آسمان باز مي‌شود و رحمت رو مي‌كند و نصرت نازل مي‌شود. و مي‌فرمود كه به شب نزديك‏تر است و باعث اين مي‌شود كه قتل كمتر شود و طالب برگردد و گريزنده بگريزد.

و از حضرت صادق7 پرسيدند كه جايز است بر شهري از شهرهاي حربيان آب جاري كنند كه غرق شوند يا آتش زنند يا به آن منجنيق بيندازند كه كشته شوند و در ميان ايشان زن هست و بچه و پير و اسير مسلمانان و تجار؟ فرمودند بكنند و دست نكشند و ديه بر ايشان نيست براي مسلمانان و كفاره ندارد.

و باز از حضرت صادق7 مروي است كه فرمود قرار رسول‌خدا9 بر اين بود كه چون سركرده بر لشكر تعيين مي‌فرمود امر مي‌كرد او را به تقوي در كار خودش و در كار لشكر. پس مي‌فرمود جنگ كن به نام خدا و در راه خدا جنگ كنيد با هركس كه كافر است به خدا و مكر نكنيد و خيانت نكنيد و مثله نكنيد و بچه را نكشيد و نخل را آتش نزنيد و به آب غرق نكنيد و درخت ميوه‏دار را قطع نكنيد و زراعتي را آتش نزنيد چراكه نمي‌دانيد گاه باشد محتاج به آن شويد و حيوان حلال گوشت را پي نكنيد يا مجروح نكنيد مگر آن‌چه را كه لابد از خوردن آن باشيد. تا آنكه فرمودند كه اگر حصاري محاصره كرديد و خواستند كه فرود آيند به شرط آنكه حكم خدا را درباره ايشان كني راضي نشو بلكه بگو به شرط حكم خودمان بعد هرچه مي‌خواهيد حكم كنيد چراكه نمي‌دانيد كه حكم خدا درباره آنها چيست. و اگر گفتند كه ما به عهد خدا و رسول بيرون مي‏آييم راضي نشويد بلكه به عهد خودتان ايشان را بيرون آوريد چراكه اگر وفا نكنيد و عهد خود را بشكنيد آسان‏تر است تا عهد خدا و رسول را بشكنيد.

و در حديثي ديگر فرمودند كه اگر ادناي مسلمين به كافري امان دهد افضل مسلمين بايد به آن امان وفا كند و خلاف نكند.

و در حديث ديگر است كه حضرت امير امان غلامي مملوك را به اهل قلعه‌اي ممضي داشتند و فرمودند كه او از مؤمنين است.

و از حضرت باقر7 مروي است كه هركس امان دهد به مردي بر عهد پس بكشد او

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 270 *»

را روز قيامت لواي مكر را برمي‌دارد.

و از حضرت صادق يا موسي بن جعفر8 مروي است كه اگر مسلمين شهري را محاصره كنند و اهل شهر امان خواهند و لشكر بگويند نه و آنها گمان كنند كه امان دادند و بيرون آيند بايد ايمن باشند.

و از حضرت پيغمبر9 مروي است كه هركس اسير شود از مسلمانان و زخم سنگين نداشته باشد از ما نيست.

و حضرت صادق7 فرمودند كه فرار يك مسلم از دو كافر معصيت است ولي از سه كافر معصيت نيست.

و از حضرت صادق7 مروي است كه حضرت امام حسين7 مردي را به مبارزه خواندند و حضرت امير7 خبر شدند فرمودند اگر ديگر طلب مبارزه كردي تو را عقوبت خواهم كرد و اگر كسي از تو طلب مبارزه كرد و تو اجابت نكردي هراينه تو را عقوبت خواهم كرد آيا ندانستي كه طلب مبارزه بغي است؟

و از حضرت صادق7 مروي است كه فرمودند اطعام اسير واجب است بر كسي كه او را اسير كرده اگرچه فردا بايد كشته شود زيرا كه سزاوار است كه او را طعام دهند و آب دهند و به رفق با او راه روند خواه كافر باشد خواه غيركافر.

باب چهارم

در اقسام جهاد است

بدانكه جهاد مقاتله با عدو است پس چنانكه اعدا مختلف مي‌شوند  جهاد هم مختلف مي‌شود و جهاد با هر عدوي به طور اوست و حكمي دارد مناسب با او. پس اول و اعظم اعداي انسان نفس اماره انسان است چنانكه گفته‏اند: اعدا عدوّك نفسك التي بين جنبيك به جهت آنكه اعادي خارجي نهايت كاري كه با تو مي‌كنند سلب حيات دنيا از تو مي‌كنند و مال تو را مي‌ربايند، و اما نفس اماره سلب حيات دنيا كه روح حيواني باشد مي‌‏نمايد و سلب حيات اخروي كه روح‌الايمان است نيز مي‌‏نمايد و اموال دنياي تو را فاسد مي‌كند و اموال اخروي تو را كه اعمال صالحه تو است فاسد مي‌كند. و عدو خارجي ميان تو و دوستان دنيايي تو جدايي مي‌اندازد و نفس اماره ميان تو و خداوند عالم و محمد و آل‏محمد: و مؤمنان و ملائكه جدايي مي‌اندازد. و اعداي خارجي را مي‏بيني و مي‏شناسي و از آنها حذر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 271 *»

مي‌كني و مي‌تواني لشكري بر دفع آنها جمع كني و نفس اماره در اندرون تو است و امر او بر تو مشتبه مي‌شود و خود را مشتبه به عقل خود تو مي‌كند و اعوان و انصار بر دفع او نداري. و از كشتن دشمن خارجي و گرسنگي و تشنگي به او دادن و مجروح‌كردن او و محصورنمودن به تو دردي نمي‌رسد و غمي نداري و با نفس خود اين اعمال را به آساني نمي‌تواني كرد و بر تو بسيار گران است. و با دشمن خارجي مي‏توان مصالحه و متاركه نمود كه چندي دست از انسان بدارد و با نفس اماره مصالحه و متاركه نمي‌توان كرد و دست از كشتن تو برنمي‌دارد و شب و روز در فكر اغواي تو است و درصدد تخريب دنيا و دين تو. و دشمن خارجي اگر دعوت تو را قبول نكند و ايمان نياورد او به جهنم مي‌رود و بر تو حرجي و عطبي نيست و نفس اماره اگر ايمان نياورد و به جهنم رود تو خواهي سوخت و هلاك خواهي شد. و دشمن خارجي خارج از خانه و ديار تو است و مي‌تواني از شر او خود را حراست كني و چندي ايمن شوي از شر او و نفس اماره تو در اندرون سينه و دل تو است و مستولي بر تو و تو مقهور دست او و نمي‌تواني خود را از شر او حراست كني. خلاصه به اين جهات و غير اين جهات نفس اماره اعدا عدو انسان است و جهاد با او اعظم جهادهاست و دشوارتر. از اين جهت جهاد با عدو ظاهري را هر اعرابي و هر بدوي و فاسقي مي‌تواند بكند و جهاد با نفس را به جز مؤمن كامل قوي كسي ديگر نمي‌تواند بكند. از اين جهت در وسائل‏الشيعه روايت كرده است از حضرت صادق7 كه حضرت پيغمبر9 لشكري فرستادند به جايي چون برگشتند فرمودند مرحبا به قومي كه جهاد كوچك‏تر را ادا كردند و باقي ماند بر ايشان جهاد بزرگتر عرض كردند يا رسول‌الله كدام است جهاد بزرگتر فرمودند جهاد نفس. و در روايت ديگر از آن حضرت است كه فرمود افضل جهاد جهاد كسي است كه با نفس خود مجاهده كند. و در روايت ديگر  فرمودند كه مجاهد كسي است كه با نفس خود جهاد كند. و در روايت ديگر فرمودند شديد كسي است كه بر نفس خود غالب آيد. بالجمله اين جهاد اعظم جهادهاست و اين كتاب جاي ذكر آن نيست و بناي رساله بر شرح آن نشده و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 272 *»

امر جهاد نفس را در كتاب طريق‏النجاة كه كتاب مبسوطي است شرح داده‏ام.

و يكي ديگر از جهاد جهاد با دشمن‏هاي خارجي است و آن بر دو قسم است: جهاد با حجت و بيان و جهاد با شمشير و سنان. اما جهاد با حجت و بيان آن مخصوص قومي است كه به راه ضلالت افتاده‏اند و از دين خداوند بري شده‏اند و درصدد اضلال مؤمنين برآمده و به تير و نيزه و شمشير و گلوله شبهه‏ها و شكها كه در دلهاي ضعفا مي‌اندازند ضعفا را مي‌كشند يعني روح‌الايمان ايشان را از ايشان مي‌گيرند و آنها را كافر مي‌كنند و كافر مرده است و مؤمن زنده چنانكه خدا مي‌فرمايد: افمن كان ميتا فاحييناه يعني كسي كه مرده بود ما او را زنده كرديم يعني گمراه بود و هدايت كرديم. و مي‌فرمايد: لتنذر من كان حيا يعني بترساني كسي را كه زنده است يعني مؤمن است. و اين قسم از اعداء ضررشان هزارمرتبه عظيم‏تر است بر اسلام و مسلمين از كفار محاربين زيرا كه كفار محاربين را همه‌كس مي‌شناسند و از ايشان حذر مي‌كنند و اين منافقين را همه‌كس نمي‏شناسند و از ايشان حذر نمي‌توانند كرد. و كفار محاربين با شمشير دعوا مي‌كنند و شمشير ايمان مقتول را نمي‌گيرد بلكه روح حيواني او را مي‌گيرد و آن منافقين به شمشير شبهه‏ها و شكها كه در دل ضعفا مي‌اندازند روح ايماني آنها را سلب مي‌كنند. و كفار محاربين اگر مؤمني را كشتند آن مؤمن به بهشت مي‌رود و آرزو مي‌كند كه كاش پيش‌تر كشته شده بودم و اما اين منافقين اگر مؤمن ضعيفي را كشتند او را به جهنم مي‌فرستند. و كفار محاربين اموال مؤمنين را تاراج مي‌كنند و خداوند به ازاء آن باز اموال مي‌دهد و اجر عظيم به مؤمنين مي‌دهد و اين منافقين اعمال صالحه ضعفا را مي‌ربايند و ايشان را از عبادت و طاعت دور مي‌كنند. و كفار محاربين محبت خدا و رسول و ائمه و اولياء: را از دل مؤمن نمي‏توانند بربايند و مؤمن را دشمن خدا و رسول و ائمه و اولياء: نمي‏نمايند و اين منافقين دستشان به هركس رسيد او را دشمن خدا و رسول و ائمه و اولياء مي‏نمايند پس آنها هم در لشكر ايشان مي‌افتند و اضلال مؤمنين ديگر را مي‏نمايند. و كفار محاربين را كسي در مساجد و مجالس راه نمي‌دهد و از آنها حذر مي‌كنند و اين منافقين داخل مساجد مسلمين و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 273 *»

مجالس ايشان مي‌شوند و احتراز از آنها نمي‌توان كرد. خلاصه به اين جهت‏ها و غير اين جهت‏ها ضرر اين منافقين بر اسلام و مسلمين بيش از كفار محاربين است لهذا خداوند فرموده: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار يعني منافقين در درك اسفل از جهنم مي‌باشند. از اين جهت حضرت صادق7 فرمودند كه بعضي اعداء ما هستند كه نمي‏توانند علانيه قدح در ما كنند پس بعضي از علوم صحيحه ما را تعليم مي‏گيرند كه به اين واسطه پيش شيعيان متشخص شوند و مقدار ما را نزد دشمنان ما كم بكنند پس اضافه مي‌كنند به آن علمي‌ كه از علوم ما ياد گرفته‏اند اضعاف او را از دروغها بر ما كه ما از آنها بيزاريم پس اهل تسليم از شيعه آنها را از آنها قبول مي‌كنند به خيال آنكه آن از علوم ماست پس گمراه شدند آن دشمنان و گمراه كردند و ايشان ضررشان بر ضعيفان شيعه بيشتر است از لشكر يزيد بر حسين بن علي8 و اصحاب او به جهت آنكه لشكر يزيد مي‌ربايند جانها و مالهاي ايشان را و اين دشمنان كه خود را شبيه كرده‏اند به آنكه دوست مايند و دشمن دشمنان مايند داخل مي‌كنند شك و شبهه را بر ضعفاي شيعيان ما پس گمراه مي‌كنند ايشان را و بازمي‌دارند ايشان را از قصد حق مصيب لاجرم هركس از عوام را كه خدا از دلش بداند كه نمي‌خواهد مگر حفظ دين خود را و تعظيم امام خود را او را وانمي‌گذارد در دست اين مشتبه‏كار كافر و لكن خدا براي او مؤمني مي‌رساند كه او را به راه راست بدارد و توفيق قبول به او مي‌دهد پس جمع مي‌كند خدا براي او خير دنيا و آخرت را  و لعنت دنيا و آخرت را بر آن‌كس قرار مي‌دهد كه او را گمراه كرده، تمام شد حديث شريف.

پس معلوم شد كه اين منافقين ضررشان بر اسلام و مسلمين بيشتر است از كفار محاربين پس جهاد با آنها افضل است از جهاد با كفار محاربين. و جهاد با آنها در زمان غيبت نيست مگر با دليل و قرآن و حديث كه علماي شيعه اقامه مي‌كنند و صفوف آنها را برهم مي‏شكنند و اسيران ضعفاي شيعه را از دست آنها نجات مي‌دهند و حفظ ثغور دين و ايمان را مي‏نمايند از تطرق شياطين و اگر اين علما در زمان غيبت نباشند و حفظ دين و ايمان مردم را ننمايند احدي نمي‏ماند مگر آنكه در دست

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 274 *»

منافقين اسير مي‌شود و از دين بيرون مي‌رود. پس بر همه مسلمين اعزاز اين‌گونه علما كه مجاهدند في سبيل‌الله به اعظم جهاد و مرابطند در ثغور شريعت و دين و شب و روز به نوك قلم و شمشير زبان در راه خدا در جهادند لازم است. مرحوم مجلسي از حضرت صادق7 روايت كرده است كه چون روز قيامت مي‌شود خداوند عالميان جميع خلايق را در يك صحراء جمع مي‌كند و ترازوي اعمال را برپا مي‌كند و مي‌‏سنجد مداد علما را با خون شهدا پس زيادتي مي‌كند مداد علما بر خون شهدا. تمام شد حديث. بلكه عرض مي‌كنم كه در تفسير امام حسن عسكري7 از حضرت صادق7 مروي است كه علماء شيعه مرابطند در سرحد و دهنه‌اي كه به سمت ابليس و عفريتان اوست منع مي‌كنند آن علما آن شياطين را كه خروج كنند بر ضعيفان شيعيان ما و از اينكه بر ايشان مسلط شود ابليس و شيعيان آن كه اعداي مايند آگاه باش هركس از شيعيان ما به اين خدمت قيام نمايد افضل است از كسي كه جهاد كرده است با روم و ترك و خزر هزارهزار مرتبه به جهت اينكه آن شخص عالم دفع مي‌كند از اديان ضعفاي شيعه و آن شخص مجاهد دفع مي‌كند از ابدان ايشان. تمام شد حديث. پس معلوم شد كه جهاد علما در راه دين به حجتها و براهين عظيم‏تر است در نزد خدا از هزارهزار جهاد با شمشير و اسلحه. و حضرت امير7 فرمودند كه تحصيل علم كنيد كه تعليم‌گرفتن آن حسنه است و مدارست آن تسبيح است و بحث از آن جهاد است و تعليم‌دادن آن به كسي كه نمي‌داند صدقه است. و مرحوم مجلسي روايت كرده است از حضرت پيغمبر9 در حديثي كه هركس بيرون رود از خانه خود به جهت تحصيل بابي از علم خداوند مي‌نويسد براي او به هر قدمي‌ ثواب شهيدي از شهداي بدر را. و در حديث ديگر از آن حضرت است كه مذاكره علم محبوبتر است نزد خدا از هزار غزوه و خواندن كل قرآن. و در حديث ديگر فرمودند حضور مجلس عالم افضل است از هزار غزوه سواي واجب كه غزو كني در راه خدا به مال خود و نفس خود. تا آخر حديث.

بالجمله بعد از جهاد نفس كه اعظم جهادهاست جهادي به پايه جهاد علماي شيعه به حجت

 

 

* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 275 *»

و برهان و ادله كتاب و سنت نمي‌رسد و اگر ساير مجاهدين در سالي يك دفعه يا دو دفعه جهاد مي‌نمايند علماء علي‌الدوام در چنين جهاديند كه حضور مجلسشان از هزار غزوه افضل است. و چون در اين كتاب جاي تفصيل اين جهاد هم نبود از بسط آن اعراض نمود.

و اما جهاد با اسلحه و شمشير پس آن بر دو قسم است جهاد با اهل كتاب و جهاد با كفار و مشركين كه كتابي ندارند. اما جهاد با اهل كتاب پس آن به اين قسم است كه ايشان را دعوت به ايمان كنند اگر ايمان آوردند فبها والا ايشان را مخيّر كنند ميان قبول جزيه يا قتل چنانكه خواهد آمد. و اما جهاد با كفار و مشركين ايشان را بايد دعوت كرد به سوي حق اگر قبول كردند فبها والا بايد قتل كرد و جزيه برنمي‌دارد. و اين دو قسم از جهاد مخصوص وقتي است كه حجت خداوند در ميان باشد و به اذن آن بزرگوار جهاد واقع شود. و اجماعي علماي شيعه است كه جهاد در زمان غيبت نيست و مخصوص به زمان حضور امام است و صاحب دعوت اوست. و سرّ اين امر اين است كه بدون دعوت قتل‌كردن بندگان خدا از عدل نيست و حكم به قبول بدون حجت روا نه. و همه‌كس را فهم حجج علميه نباشد و چه‌بسيار مردم كه در اقامه حجت بر ايشان احتياج به معجزه افتد و غير امام قادر بر آن نيست. آيا فكر نمي‌كني كه از عدل نيست كه لشكري برود به چين و بگويد در بلاد ما كسي مبعوث شده به پيغمبري بياييد و ايمان به او آوريد گويند به چه دليل آن پيغمبر است؟ بگويند به اين دليل كه معجزه دارد. گويند از كجا بدانيم؟ بگويند كه ما شاهديم. حال به شهادت خود مدعيان چگونه مي‌توانند ايمان بياورند و اگر نياورند چگونه واجب‌القتل شوند؟! و به ادله عقليه نبوت خاصه كجا بر عوام خلق ثابت مي‌شود و خواص از آن عاجزند؟! و اگر حضرت پيغمبر لشكر به اطراف مكه و مدينه فرستاد و جهاد كرد به جهت آن بود كه معجزات ايشان به تواتر به مردم رسيده و از اين گذشته متمكن از مشاهده بودند پس حجت بر آنها قائم بود و اما بعد از نبي9 دعوت نمي‌شود مگر با امام عادل قادر بر معجزه. پس يومنا هذا جهادي كه براي دعوت به اسلام است به طور حقيقت ممكن نمي‌شود و علما

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 276 *»

اجماع بر آن دارند و احاديث بر آن دلالت مي‌كند. حتي آنكه از حضرت صادق7 مروي است كه جهاد با غير امام مفترض‌الطاعه حرمتش مثل حرمت ميته و خون و گوشت خوك است. و حضرت امام رضا7 فرمودند كه جهاد واجب است با امام عادل. و در كتاب وسائل روايت كرده است از كليني از حضرت صادق7 كه به ايشان عرض كردند كه جهاد سنت است يا فريضه فرمودند جهاد بر چهار قسم است دو جهاد از آن فرض است و يكي ديگر سنت است كه برپا نمي‌شود مگر با فرض و يكي ديگر سنت است اما يكي از آن دو كه فرض است جهاد شخص است با نفس خود كه بازايستد از معصيتهاي خداي عزوجل و آن از اعظم جهاد است و يكي ديگر مجاهده كساني است كه كافرند و كنار شمايند يعني بلادشان متصل است به بلاد شما و اما جهادي كه سنت است و برپا نمي‌شود مگر با فرض آن است كه جهاد دشمن فرض است بر همه امت و اگر ترك جهاد كنند عذاب بر ايشان نازل مي‌شود و همين از عذاب امت است و آن جهاد بر خود امام به تنهايي سنت است اينكه در لشكر باشد و جهاد كند. و اما آن جهاد كه سنت است پس هر سنتي و كار نيكي كه شخص اقامه آن كند و جهاد و كوشش كند در اقامه آن و رسيدن به آن و احياء آن پس عمل و سعي در آن از افضل اعمال است به جهت آنكه آن احياء سنت است. و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس سنت نيكي بگذارد براي اوست اجر آن و اجر كسي كه به آن عمل كند تا روز قيامت و از اجر ايشان چيزي كم نمي‌شود. و از حضرت باقر7 مروي است كه فرمودند خدا حضرت پيغمبر9 را به پنج شمشير مبعوث كرد سه‌تاي از آن شمشيرها هميشه كشيده است و به غلاف نمي‌رود تا جنگ تمام شود و جنگ تمام نمي‏شود از دنيا تا آفتاب از مغرب برآيد پس چون آفتاب از مغرب برآيد ايمن مي‌شوند مردم همگي در آن روز و آن روزي است كه كسي كه پيش‌تر ايمان نياورده يا عمل خيري نكرده آن روز ديگر ايمان به او سودي نمي‌دهد. و يك شمشير ديگر كه ممنوع بود يعني در زمان رسول وقت كشيدن آن نبود و يك شمشير ديگر كه در غلاف بود و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 277 *»

كشيدنش با غير ماست و حكمش با ماست. اما سه شمشير كشيده يكي از آنها بر مشركين عرب بود و از آنجا خدا مي‌فرمايد: اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا يعني آمنوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم في الدين پس اين جماعت از ايشان قبول نمي‏شود مگر قتل يا دخول در اسلام و اموالشان و اولادشان اسير است چنانكه پيغمبر9 قرار فرمودند به جهت آنكه اسير فرمود و عفو فرمود و فدا قبول فرمود. و شمشير دويم بر اهل ذمه است خداوند مي‌فرمايد و قولوا للناس حسنا و اين در اهل ذمه نازل شد پس نسخ شد به قول او كه فرمايد: قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لايحرمون ماحرم الله و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون پس هركس از اهل كتاب  در دار اسلام باشد از او قبول نمي‌كنند مگر جزيه يا قتل و مال ايشان غنيمت است و ذريات ايشان اسير و اگر جزيه قبول كنند بر خود حرام مي‌شود بر ما اسيركردن ايشان و حرام مي‌شود مال ايشان و حلال مي‌شود بر ما مناكحت ايشان و هريك از ايشان كه در دار حرب باشد اسيركردن ايشان بر ما حلال ولي مناكحه ايشان حلال نيست و قبول نمي‏شود از ايشان مگر دخول در دار اسلام يا جزيه يا قتل. و شمشير سيوم بر مشركين عجم است يعني ترك و ديلم و خزر خداوند مي‌فرمايد در اول سوره كه ذكر مي‌فرمايد: الذين كفروا و قصه آنها را بيان مي‌فرمايد پس مي‌فرمايد: فضرب الرقاب حتي اذا اثخنتموهم فشدّوا الوثاق فامّا منّا بعد و اما فداء حتي تضع الحرب اوزارها تا اينكه مي‌فرمايد پس اينها قبول نمي‌شود از ايشان مگر قتل يا دخول در اسلام و حلال نيست بر ما مناكحه ايشان مادام كه در دار حرب باشند. و اما شمشير ممنوع شمشيري است كه بر اهل بغي است يعني كساني كه خروج مي‌كنند بر امام خداوند مي‌فرمايد: و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيي‏ء الي امر الله پس چون اين آيه نازل شد حضرت پيغمبر9 فرمود كه يكي هست در ميان شما كه بعد از من بر تأويل قتال مي‌كند چنانكه من بر تنزيل قتال كردم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 278 *»

عرض كردند كيست آن‌كس؟ فرمود آن‌كس كه نعلين پينه مي‌كند و قصد حضرت امير كردند. تا آنكه فرمود و سيرت حضرت امير7 در اهل بغي مثل سيرت پيغمبر بود9 در اهل مكه روزي كه مكه را فتح كرد زيراكه آن بزرگوار اسير نكرد ذريه آنها را و كسي كه در خانه را بست ايمن بود و هركس اسلحه خود را انداخت ايمن بود. و همچنين فرمود حضرت امير7 در روز بصره منادي آن حضرت ندا كرد كه اسير نكنيد ذريه ايشان را و مجروح را نكشيد و از پي گريخته نرويد و هركس در خانه خود را بست و سلاح خود را انداخت ايمن است. و اما شمشيري كه در غلاف است آن شمشيري است كه به آن قصاص مي‌شود خداوند مي‌فرمايد: النفس بالنفس و العين بالعين پس كشيدن آن در دست اولياي مقتول است و حكمش به سوي ماست. پس اين شمشيرهاست كه خدا پيغمبر را9 به آن مبعوث فرموده است. پس هركس انكار كند آنها را يا انكار كند يكي از آنها را يا چيزي از سيرت آنها را و احكام آنها را كافر شده است به آن‌چه بر حضرت پيغمبر9 نازل شده است. تمام شد خبر.

بالجمله؛ از اين جمله شمشيرها چهار شمشير اول مخصوص زمان امام است و اذن خاص از امام مي‌خواهد و در زمان غيبت ميسر نمي‏شود و اما شمشير قصاص آن در زمان غيبت كشيده است. و بدانكه دو شمشير ديگر در اسلام هست كه آن دو هم در غلاف است و در وقت حاجت كشيده مي‌شود يكي از آنها شمشير دفاع است كه مسلم دشمني مسلم را از خود دور مي‌كند مثل آنكه دزدي بر سر كسي آيد و مال و جان او را خواهد پس اين شخص مي‌تواند كه به جهت دفع آسيب او از خود دفع شرّ آن را نمايد و اگر به هيچ‌چيز مندفع نشود مگر به كشتن او را بكشد. و يكي ديگر شمشير دفاع كفار است اگر هجوم بر بلاد مسلمانان آورند پس مسلمين شمشير كشيده آنها را از خود دور مي‌كنند. و چون اين دو شمشير مشروط به وجود امام معصوم نيست و غرض از وضع اين رساله ذكر حال دفاع است پس براي اين‌دو دو باب علي‏حده عنوان بايد كرد تا ذكر احوال آنها بشود.

باب پنجم

در ذكر دفاع دزد و امثال آن اگر به خانه كسي داخل شود

يا در

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 279 *»

بيابان بر سر او آيد و قصد او را نمايد

بدانكه از جمله شمشيرهايي كه در غلاف است و عندالحاجه كشيده مي‌شود شمشيري است كه بر دزد كشيده مي‌شود هرگاه بر خانه انسان داخل بشود و قصد جان يا ناموس يا مال انسان را داشته باشد. پس جايز است كه انسان دفاع كند با او و او را بكشد بلكه حكم فرموده‏اند به كشتن او و فرموده‏اند كه هركس دفاع نكند خداوند او را دوست نمي‌دارد. و كيفيت دفاع را علماي ما رضوان‌الله‌عليهم به طور تدريج نوشته‏اند حتي آنكه اگر به تنحنح مندفع شود و بفهمد كه صاحب‏خانه بيدار است و بترسد و برگردد اول بايد به آن اكتفا كند و اگر به آن مندفع نشود برخيزد و خود را نشان دهد بعد صيحه‌اي بزند يا استغاثه كند به همسايگان و امثال ايشان. خلاصه، به تدريج دفع را اشدّ نمايد و اگر نشد به هيچ‌قسم خونش مباح است و اگر او را بكشد ضامن نيست. حتي آنكه بعضي گفته‏اند كه واجب است اين دفاع از نفس و حريم. و بعضي در حريم اشكال كرده‏اند. و بعضي در مالي كه متضرر به آن مي‌شود با ظن سلامت واجب دانسته‏اند.

و بد نيست كه از اخبار اين باب قدري ذكر نماييم. در وسائل‏الشيعه از حضرت موسي‌بن‌جعفر7 روايت كرده است كه خداوند دشمن مي‌دارد بنده‌اي را كه كسي داخل خانه او بشود و مقاتله نكند. و از علي‌بن‌الحسين8 روايت كرده است كه فرمود كه هرگاه مردي بر تو داخل شد و اراده اهل تو و مال تو را كرد مسارعت كن به ضربت اگر بتواني زيراكه دزد محارب با خدا و رسول است و هرچه به تو برسد از اين جهت بر ذمه من باشد. و از حضرت باقر7 روايت كرده است كه فرمودند هركس سلاح بردارد در شب آن محارب است مگر آنكه كسي باشد كه از اهل شك نباشد يعني معروف باشد كه محارب نيست. و از حضرت صادق7 از حضرت رسول9 روايت كرده است كه هركس كشته شود در نزد عقالي شهيد است. و در بعضي نسخ به جاي عقال «عياله» مي‌باشد. و عرض كردند به حضرت باقر7 كه دزد داخل خانه من مي‌شود و قصد مرا و مال مرا دارد فرمودند بكش او را پس شاهد مي‌گيرم خدا

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 280 *»

و هركس را كه بشنود كه خون او در گردن من باشد. و از حضرت امير7 روايت كرده است كه اگر دزد محارب بر تو داخل شد بكش او را و خون او به گردن من باشد. و حضرت پيغمبر9 فرمودند كه هركس كشته شود در نزد مظلمه خود يعني چيزي كه به آن سبب به او مي‌خواهند ظلم كنند آن شهيد است. و از حضرت صادق7 سؤال كردند كه مرد مقاتله مي‌كند بر سر مالش فرمودند كه پيغمبر9 فرمودند هركس كشته شود بر سر مالش به منزله شهيد است عرض كرد سائل كشته شود افضل است يا كشته نشود فرمود اما من اگر باشم جنگ نمي‌كنم و مال را وامي‌گذارم به او. و از حضرت امام رضا7 سؤال كردند كه شخص در سفر است و با او جاريه‏ايست، قومي مي‌آيند و مي‌خواهند جاريه او را بگيرند آيا منع بكند اگر بر جان خود بترسد از كشتن؟ فرمود بلي عرض كردند همچنين اگر با او زني باشد فرمود بلي عرض كردند و همچنين مادر و دختر و دخترعمو و خويش منع كند از آنها اگرچه بر جان خود بترسد فرمود بلي عرض كردند و همچنين مال مي‌خواهند آن را بگيرند منع كند اگرچه بر جان خود بترسد فرمود بلي. و حضرت صادق7 فرمودند اگر بر دزد ظفر يافتي بكش او را و من شريك توام در خون آن. و غير اينها از احاديث.

و مقتضاي اين احاديث جواز مقاتله با دزد است مطلقا خواه با اسلحه باشد يعني محارب باشد يا نباشد و خواه قصد جان بكند يا اهل يا مال خواه در خانه باشد يا بيابان ولكن اصحاب رضوان الله عليهم فرق گذارده‏اند مابين دزد محارب و دزد غيرمحارب اما غيرمحارب را به قاعده نهي از منكر گفته‏اند كه بايد سلوك كرد و از اسهل گرفته به تدريج بالا روند اگر مندفع نشد مگر به قتل آن‌وقت خونش هدر است و احاديث چنانكه يافتي مطلق است و ناصّ است بر اينكه دزد داخل محاربين است نه آنكه دزد بر دو قسم است محارب و غيرمحارب. و شك نيست كه غيرمحارب آنها اگر به غير قتل مندفع شوند دفع به غير قتل احوط است. و اما محارب، احاديث چنانكه يافتي دال بر جواز قتل است و از اصحاب هم فتوي به آن داده‏اند. كلامي كه هست در وجوب و استحباب و جواز

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 281 *»

است.

اما دفع از نفس پس شك نيست كه واجب است به هر قسم كه ميسر شود اگرچه به كشتن دزد باشد. و اگر گريختن ممكن باشد قتل واجب عيني نميشود. و اما دفع از اهل آن را واجب دانسته‏اند با ظن سلامت والا آن را واجب ندانسته‏اند يعني با ظن تلف خود آن را واجب ندانسته‏اند بلكه جواز آن محل نظر است و آن اشبه به قواعد شرعيه است و اشاره ساير اخبار و حرمت القاء نفس به تهلكه.

و اما دفع از مال اگر مالي باشد كه حفظ نفس به آن است واجب دانسته‏اند والا فلا و اگر ظن سلامت باشد جايز است دفع از مالي كه حفظ نفس در آن نباشد و اگر خوف تلف باشد جايز نيست. و از حديثي رجحان ترك مال و عدم اقدام به قتل برمي‌آيد. خلاصه، چون وضع كتاب براي اين مسأله نيست تفصيل داده نشد.

باب ششم

در دفاع كفاري است كه قصد بلاد مسلمين كنند

و قصد بيضه اسلام را نمايند

بدانكه اولاً بديهي است كه هرگاه مسلمي بر خانه مسلمي داخل شد به جهت بردن مال جزئي حتي عقالي محاربه با او را خدا و رسول تجويز كرده باشند اگر كفار هجوم بر بيضه اسلام آورند دفاع ايشان به طور اشدّ بايد جايز بل متحتم باشد. و دفاع ايشان خصوصيتي به مرد ندارد بلكه بر مرد و زن و كنيزها و غلامها و جميع طبقات مردم لازم است كه از خود و از اسلام دفع كنند چنانكه صاحب‏خانه چه مرد باشد چه زن چه آزاد چه بنده از خود دفع كند. و غرض از ذكر اين تقريب نه قياس است بلكه تقريب اذهان است و عمده در مسأله اخبار است و اقوال علماي اخيار. از آن‌جمله علامه اعلي الله مقامه در تذكره فرموده است كه اگر كفار در بلاد خود قرار نگيرند بلكه قصد كنند بلدي از بلاد اسلام را دفع آنها واجب عيني نيست بر هركسي بلكه واجب كفايي است. پس اگر بعضي از مسلمانان دفاع كردند از باقي ساقط است والا بر همه واجب است و مساوي است در وجوب آن غني و فقير و آزاد و بنده و بنده محتاج به اذن آقايش نيست. و اگر احتياج شد به استعانت از زنان واجب مي‌شود استعانت جستن و اعانت آنها. و اگر اهل آن شهر همگي ممكنشان نشود اجتماع‌كردن هركس كه كافري

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 282 *»

به آن برخورد و بداند كه كشته مي‌شود واجب است كه مدافعه كند از جان خود به قدري كه مي‌‏تواند خواه مرد باشد يا زن آزاد باشد يا بنده سليم باشد يا كور و لنگ. و اگر تجويز سلامت مي‌كند و اينكه اگر تسليم كند او را اسير مي‌كنند و اگر تسليم نكند مي‌كشند واجب است استسلام چراكه اميد خلاصي براي اسير هست. و اگر دستي چند بر زني دراز شود بر آن زن واجب است دفع اگرچه كشته شود چراكه حلال نيست مطاوعه بر زني كه او را اكراه به زنا كنند. و شهرهاي نزديك آن شهر واجب است بر ايشان كه به آن شهر روند هرگاه اهلش عاجز باشند و هرگاه عاجز نباشند واجب نيست. و اما شهرهاي دور اگر حاجت به آنها شود واجب است كه مساعدت كنند والا فلا.

و مرحوم ملا محمدباقر خراساني در كتاب كفايه فرموده است كه واجب است جهاد وقتي عارض شود بر مسلمين دشمني كه از آن بر بيضه اسلام بترسند و اگر بيايند به دار اسلام واجب است بر هر ذي‌قوتي قتال ايشان حتي بنده و زن. و گاهي واجب مي‌شود محاربه بر وجه دفع چنانكه هرگاه شخص در ميان كفار حربي باشد و عدوي بر ايشان وارد شود و بر جان خود از آنها بترسد پس آن مسلمان ياري مي‌كند آن كافران را در دفع دشمن به نيت دفع از نفس خود. و همچنين هركس كه بر جان خود از كشتن بترسد مطلقا يا بر مال خود بترسد هرگاه ظن سلامت باشد جايز است بر او محاربه و اين جهاد نيست. و همچنين اقوال باقي علما كه حاجت به ذكر آنها نيست و اصل در مسأله اخبار اهل عصمت است:.

از آن‌جمله در وسائل‌الشيعه روايت كرده است از يونس كه شخصي از حضرت ابوالحسن7 پرسيد كه شخصي در ثغور مسلمين است به جهت محافظت و دشمن مي‌آيد چه كند؟ فرمود مقاتله كند  از براي بيضه اسلام عرض كرد جهاد كند؟ فرمود نه مگر آنكه بترسد بر دار مسلمين. آيا اگر رومي داخل بر مسلمين شود نبايد آنها را منع كنند؟ بعد فرمود در آن سرحد مرابطه مي‌كند و مقاتله نمي‌كند و اگر ترسيد بر بيضه اسلام و مسلمين مقاتله مي‌كند به جهت آنكه در مندرس‌شدن اسلام مندرس‌شدن ذكر پيغمبر است9. و از حضرت صادق7 روايت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 283 *»

كرده است كه پرسيدند از ايشان از مردي كه داخل شد به زمين حرب به امان ايشان، پس قومي ديگر آمدند و با اين قوم جنگ كردند؛ فرمود بر مسلم است كه از جان خود منع كند و مقاتله كند از حكم خدا و رسول. و اما اگر مقاتله كند با كفار بر حكم جور و سنت ايشان حلال نيست. و از حضرت امام رضا7 روايت كرده درباره مردي كه در ثغور مسلمين است فرمودند محافظت سرحد بكند و قتال نكند يعني به جهاد نرود. عرض كردند او در سرحد خود است دشمن مي‌آيد تا آنكه نزديك است داخل ولايت شود آن‌وقت چه كند جنگ بكند يا نه؟ فرمودند اگر چنين باشد جنگ از براي اينها نكند ولكن جنگ كند از جهت حفظ بيضه اسلام به جهت آنكه در برطرف شدن بيضه اسلام برطرف شدن ذكر محمد است9.

خلاصه به حكم اين اخبار و به حكم من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدي عليكم يعني هركس تعدي بر شما كند شما هم تعدي كنيد بر او به مثل آنكه او تعدي كرده است بر شما. و آن‌چه در وسائل از كليني از حضرت صادق7 روايت كرده است كه فرمودند كه هركس ابتدا كند و عدوان نمايد پس بر او عدوان كنند چيزي بر عدوان‏كننده دوم نيست. و از حضرت رسول9 روايت كرده است كه هركس شمشير برهنه كرد خونش هدر است. خلاصه، دفع از بيضه اسلام و جان مسلمين واجب است با ظن به نجات و حصول فائده. و هرگاه اجماع عام باشد ظن به نجات و حصول فايده هست، پس واجب است اتفاق‌كردن و جمع‌شدن عسكر براي دفع اعداء دين به جهت آن‌چه شنيدي از احاديث و كتاب خدا. و اگر دفع نكنند دين پيغمبر9 از ميان مي‌رود و خورده‌خورده ذكر پيغمبر9 باطل مي‌شود. و اين دفاع اختصاصي به مرد و آزاد ندارد بلكه زن و بنده هم در آن شريكند. بلكه مقتضاي اخبار آن است كه دخول ايشان در بلد اسلام شرط نيست و اگر مستعد دخول شوند جايز است بر مسلمين كه رو به ايشان روند و مقاتله كنند با ايشان و منع ايشان نمايند از دخول دار اسلام. پس بر اهل هر سرحدي و ثغري لازم است كه از خود دفع كنند، و اگر عاجز شوند آنان كه در حوالي ايشانند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 284 *»

ايشان را امداد كنند، وهكذا هرچه عاجز شوند حوالي ايشان بايد امداد كنند اگرچه به اقصي بلاد اسلام برسد تا آنكه ذكر محمد9 مندرس نشود و بيضه اسلام از دست نرود. و در اين جهاد ظهور امام7 شرط نيست. و در وسائل از حضرت پيغمبر9 روايت كرده است كه فرمودند هركس بشنود مردي را كه مي‌گويد اي مسلمانان به فريادم رسيد و اجابت نكند مسلمان نيست. بلكه بر هر ذي‌نفسي در هر عصري كه كفار غلبه كنند لازم است. بلي قدرت و استطاعت و ظن به نجات و حصول فائده شرط آن است چراكه لايكلّف الله نفساً الا وسعها و ماجعل عليكم في الدين من حرج و مي‌فرمايد لاتلقوا بايديكم الي التهلكة و دفاع براي حفظ اسلام و مسلمين است پس اگر در آن هلاك باشد و ثمر نكند و شوكتي بر اسلام نيفزايد بلكه سبب ضعف اسلام شود فايده بر آن مترتب نمي‏شود. و هر گاه اهل بلد يا مسلمين معاونت نمايند و لشكري فراهم آورند كه اميد ظفري در آن باشد جهاد واجب مي‌شود. و اگر لشكري فراهم نيايد پس يك‌يك مردم اگر كافري يا چندنفري را ملاقات كنند اگر مي‌توانند آن را دفع مي‌كنند و مي‌كشند، و اگر اميد نجاتي بر خود از چنگ او ندارند مگر به گريختن گريختن لازم مي‌شود به متقضاي قوله تعالي لاتلقوا بايديكم الي التهلكة و حال‌آنكه از كشته‌شدن اگر بمانند نقص بر اسلام راه مي‌‏يابد و شوكتي نمي‌افزايد، پس فايده بر حوزه اسلام از ماندن و كشته‌شدن مترتب نمي‌شود و امري از جانب شارع نشده است كه شخص بماند و كشته شود تا آنكه كشته‌شدن تهلكه نباشد.

بالجمله، شك نيست كه در غلبه كفار حربي بر بلاد اسلام خورده‌خورده دين از دست مي‌رود و نام نامي‌ رسول خدا9 گم مي‌شود و بر جان و مال مسلمين رحم نمي‌كنند. و اگر مسلمين اتفاق كنند با وجود شوكتي كه خداوند امروز به ايشان داده و استعدادي كه به ايشان بخشيده احدي از كفار روي زمين بر ايشان غلبه نمي‌كند. پس بر پادشاه اسلام و امناي دولت او و جنود مسعود و علماء و فضلاء و كسبه و عوام و زن و مرد و عبيد و اماء يومنا هذا واجب است كه اهتمام در دفع اين كفار نمايند و كساني كه اقرب به آنها

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 285 *»

هستند بايد حميت نموده دفع كنند، و اگر آنها عاجز آيند كساني كه نزديك به ايشانند خذلان ايشان نكنند و نصرت نموده دست دشمن را از سر ايشان كوتاه كنند وهكذا، و اگر كسي شجاعت ندارد و جنگ نمي‌تواند كرد يا عليل و مريض و اعمي است ولي مالي دارد و بي‏مكنتي ديگر را مي‌تواند تجهيز نمايد و تدارك بيند و به جنگ فرستد آن لازم است.

و از جمله موهبت‏هاي عظيمه وجود مسعود پادشاه است خلد الله ملكه كه با وجودي كه فريضه دفاع بر اهل ثغور است خود متكفل اين زحمت شده و عساكر بسيار به سمت آن ديار فرستاده‏اند با  قورخانه و استعداد كامل، و اين مؤنت را از ضعفاي رعيت برداشته‏اند. ولي رعيت هم به شكرانه اين نعمت بايد كه به قدر مقدور از هيچ جهت چه اعانت به جان باشد و چه اعانت به دوابّ و چه اعانت به مال كوتاهي نكنند. آيا فكر نمي‌كنند كه اگر پادشاه متكفل اين زحمت نمي‌شد بر همه ايشان لازم بود كه اين جهاد را بكنند و دفع شرّ كفار را بنمايند و ايشان با وجودي كه علم به محاربه ندارند و آموخته جنگ نيستند نمي‏توانستند جنگ كنند با كفار جنگي و البته مغلوب مي‌شدند و كفار غالب مي‌آمدند و اسلام ايشان به كلي از دست مي‌رفت و ذكر پيغمبر9 به كلي باطل مي‌شد و همه كافر مي‌شدند به اندك زماني و همه در جهنم مخلد مي‌شدند. پس حال كه آن زحمت از گردن ايشان افتاده و پادشاه اسلام‏پناه روحنافداه دنيا و آخرت ايشان را خريده و خزانه و جنود و خدّام و حشم و دوابّ خود را در راه اسلام گذارده در راه دين جان‏نثاري مي‌‏نمايد و غرضي جز اعلاي كلمه حق ندارد و منظور نظر مباركش ابقاي اسلام و رفع ذكر خاتم انبياست9 از كمك و بعضي خدمات كه از ايشان برمي‌آيد كوتاهي نكنند و كفران نعمت و احسان پادشاه را ننمايند. و ان‌شاءالله همگي از باب دين و لله و في‌الله اين جهاد را در ركاب مباركش به عمل آورند و براي شهرت و رياست و طلب دنيا جان خود را تلف نكنند چراكه يك جان بيش نيست و اگر  اين يك جان را در راه غير خدا دادي خسر الدنيا و الآخره خواهي شد و ديگر جاني نداري كه به آن تلافي كني و آن را در راه خدا بدهي. پس بايد سعي كرد كه جهاد را قربة الي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 286 *»

الله و طلباً لمرضاته و خالصاً مخلصاً به عمل آورد. و خلوص در جهاد از جميع اعمال لازم‏تر است زيراكه اگر يك نماز را خالص نكردي نماز ديگر را ممكن است كه خالص كني و اگر يك‌روزه يا يك‌حج يا يك‌زيارت را خالص ننمودي ممكن است كه يكي ديگر را خالص كني وهكذا هر عملي كه غير از جهاد است و اما جان ديگر ثاني و ثالث ندارد اگر به باطل دهي همان يك جان است و بعدش عذاب ابدي و اگر براي خدا دهي همان يك جان است و از پي نعيم سرمدي. پس غايت سعي را بايد به عمل آورد كه از براي رياست و منصب و عزت و شهرت و مال دنيا و غلبه بر خصم و حميّت و عصبيّت اين امر را به عمل نياوري و به محض رضاي خدا و طاعت او و بر حسب حكم و فرمان او اين عمل را بكني و خدا طاعت كرده مي‌شود از آن راهي كه فرموده و در قرآن خود و بر زبان پيغمبر خود بيان كرده نه به خيال و استحسان و به مصالح روزگار و مشورت جهال و غافلين از دنيا و آخرت و استبداد به رأي و هوا و هوس و طاعت نفس امّاره و عاملين به مقتضاي آن. پس چه رعيت و چه جنود مسعود و چه امناي دولت عليّه بلكه وجود مبارك خود پادشاه عالم‏پناه روحنافداه اين جهاد را ان‌شاءالله از اعظم عبادات انگاشته و قربة الي الله و طلباً لمرضاته و از راه محض اعلاي كلمه اسلام و رفع نام نامي سيّد انام صلوات الله عليه و آله خواهند فرمود و چنان خواهند انگاشت كه در ركاب همايون خاتم انبياء صلوات الله و سلامه عليه اين جهاد را مي‌فرمايند.

و بديهي است كه امر دفاع و جهاد از امور كليه عامه است و امري نيست كه يك‌يك مسلمين منفرداً منفرداً به آن قيام و اقدام نمايند البته اجماع و ازدحام مي‌خواهد. و بديهي است كه عوام خلق اگرچه در يك مكان جمع آيند متفرقند و اگرچه با هم باشند پريشانند و آراء مختلف و اهواء متشتت دارند و ممكن نيست كه بتوانند بي‌بزرگي كه همه مطيع او باشند بر يك امر جمع شوند چنان‌كه اعضا نمي‌توانند كه بدون قلب مجتمع شوند و به يك امر كوشند پس اگرچه جهاد بر مسلمين لازم است ولي بزرگي مي‌خواهند كه كلمه ايشان را جمع كند چنانكه رسول خدا9 با هر قشوني كه به جايي مأمور مي‌فرمود يكي را امير مي‌كردند و باقي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 287 *»

را امر به اطاعت او مي‌‏نمودند. پس امروز هم اگرچه جهاد و دفاع بر همه لازم است ولي محتاجند به جهت اجتماع به سلطاني و اميري كه ايشان را جمع كند چنانكه بني‏اسرائيل به پيغمبر خود گفتند: ابعث لنا ملكاً نقاتل في سبيل‌الله يعني براي ما پادشاهي بفرست تا ما در راه خدا جنگ كنيم و او طالوت را مقرر فرمود. پس چون امروز پادشاه اسلام‏پناه روحنافداه اقدام به حفظ اسلام و رفع نام سيد انام فرموده‏اند و اعلم ناسند به رسوم جنگ و قشون‌كشيدن و نظم بلاد و عباد، پس چه بهتر كه جميع رعيت در ركاب همايون ايشان جان‏فشاني كرده قربة الي الله و طلباً لمرضاته چنانكه عرض شد و اين امر مهم را از ميان برداشته و اين كفار محاربين دشمن دنيا و دين و برطرف‌كنندگان نام سيدالمرسلين عليه صلوات المصلين را از ميان برداشته و جان خود و جان اهل اسلام را از چنگ آنها خلاص كنند و دار اسلام را از لوث آنها پاك نمايند. ولي چون نفوس جنگيان رعيت عوام از جهت عدم اطلاع بر مصالح عباد و بلاد و سياست مدن و خير عامه و استيلاي نفس اماره بر ايشان احتمال مي‌رود كه در حال اجتماع از پي محاربه كفار اجتماع را غنيمت شمرده دست تطاول به ساير ضعفاي اسلام و سكنه ثغور دراز كرده درصدد اتلاف اموال و زروع و اهلاك نفوس محترمه و افتضاح نواميس مسلمين برآيند و به اين واسطه ضعفاي مسلمين را آسيبها رسانند و كار را به جايي رسانند كه عامه خلق را راضي به استيلاي كفار نمايند كه شايد از مخمصه جنگيان خود خلاصي يابند جمعي از بلاد اسلام فرار كرده ملحق به كفار شوند و جمعي بارسال رسايل و كتب كفار را به سوي خود خوانند و در بلاد و قلاع مسلمين منافقين حاصل شوند و به اين واسطه كفار را به نهايت سهولت داخل بلاد اسلام كرده تا بر بلاد مسلمين غالب آيند؛ نهايت سياست و تحفظ مي‌خواهد كه جنگيان عوام را بر اعتدال بدارد و مانع تعدي بر ساير ضعفا و عوام رعايا و برايا شود. چراكه عوام بسيار ضعيف و از رسوم دين و تدين عري مي‌باشند و چندان تقيدي به دين و مذهب ندارند و راحت‌خيالي دو روز را بر مصالح ملكي اسلام ترجيح مي‌دهند و به جز به مدارا و احسان و وعده‏هاي خير بر قواعد ديني ثابت نمي‏شوند. و اين معني بر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 288 *»

احدي از رعايا چه جنگي و چه غيرجنگي ممكن نيست و ايشان را استيلايي بر سايرين نيست كه بتوانند باقي را از عدوان و افساد در بلاد و عباد بدارند مگر آنكه سياست پادشاه جمجاه ظل‌الله روحنافداه و كفايت امناي دولت عليّه قاهره شامل آيد كه ايشان را اين امر ممكن است زيراكه ايشانند حقيقةً امروز پدر مهربان بر رعايا و برايا و ولي يتامي و دل‏سوز بر بيوه‏زنان و مراعي مسكينان و ضعيفان و ناظر در مصالح بلاد و عاقبت‏سنج امور عباد و حافظ بيضه اسلام و مالك ازمّه انام و ايشان را اين كفايت و قدرت است و بس. و اگر ايشان چشم عنايت از اين امر پوشند البته ثغور مسلمين به اين واسطه ويران و امور ضعفاي رعايا پريشان خواهد شد و اين ويراني و پريشاني اعظم نصرتي براي كفار خواهد شد و مردم ضعيف‌الايمان راغب به استيلاي كفار مي‌گردند و به اندك زماني بسياري از ثغور به تصرف قوم شرور خواهد درآمد نعوذبالله. و چون عنايت پادشاه اسلام روحنافداه و كفايت امناي دولت به احسن وجه خود كفيل اين‌گونه امور هست زياده بر اين حاجت نيست و «صلاح مملكت خويش خسروان دانند» و به لقمان حكمت‏آموزي روا نيست.

خاتمه

در مضرتهاي ديني و دنيايي كه به واسطه استيلاي اين كفار بر بلدي براي مسلمانان آن بلد حاصل مي‌شود. و چون اغلب مردم جاهلند و اطلاع بر عواقب امور ندارند و بسا آنكه به واسطه بعضي چوروها و اراجيف كه فرنگان (فرنگيان ظ)@ و محبان ايشان در ميان مردم مي‌اندازند آنها هم باور كرده نعوذبالله قلباً ميل كنند به ايشان و مخالفت كنند قول خدا را كه مي‌فرمايد: و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسّكم النار يعني ميل نكنيد به سوي آنان كه ظلم كردند پس برسد به شما آتش و خدا مي‌فرمايد كه: ان الشرك لظلم عظيم يعني شرك ظلم بزرگي است و كي مشرك‌تر و ظالم‏تر از فرنگي است چنانكه خواهد آمد. و داخل شوند بر مفاد قول خدا كه مي‌فرمايد: و من يتولّهم منكم فانه منهم يعني هركس ايشان را دوست دارد از ايشان محسوب مي‌شود پس هركس به فرنگي دوست شود از فرنگيان محسوب مي‌شود و به او خواهد  رسيد آتشي كه به آنها مي‌رسد. بلكه عرض مي‌كنم كه هركس

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 289 *»

ايشان را واقعاً دوست دارد از دين اسلام بيرون رفته و به دين فرنگي داخل شده زيراكه دين چيزي غير از حب نيست. دين حب است و حب دين. چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه: هل الدين الا الحب آيا دين چيزي هست غير از حب پس هركس ايشان را دوست داشت خدا را دشمن داشته چراكه خدا فرنگيان را دشمن مي‌دارد و اگر فرضاً كسي گويد كه خدا ايشان را دوست مي‌دارد كه اول كفر اوست و اول انكار مر قرآن و پيغمبر و آل‌پيغمبر را چراكه مقتضاي بداهت فرمايشات آنها و ضروري امر ايشان اين است كه خدا كافران را دشمن مي‌دارد و اگر اقرار دارد كه خدا ايشان را دشمن مي‌دارد پس اگر او دوست مي‌دارد دشمن خدا را دشمن خداست. باري كساني كه ايشان را دوست مي‌دارند غافلند از ثمره اين دوستي كه به چه‌چيز ايشان ضرر مي‌رساند و چگونه دين ايشان از دست ايشان مي‌رود؟ روز اول هم كه كسي مسلمان مي‌شد غير از اين نبود كه با پيغمبر9 و مسلمانان دوست مي‌شد و به طور مسلمانان و به رضاي پيغمبر9 حركت مي‌كرد. پس اگر امروز هم كسي با فرنگيان دوست شود و به سيرت ايشان راه رود البته از ايشان محسوب مي‌شود. خداوند عالم وحي فرمود به يكي از پيغمبران كه به بندگان من بگو كه نخورند از طعام دشمنان من و نپوشند لباس دشمنان مرا و سلوك نكنند مانند سلوك دشمنان من كه اگر چنين كنند آنها هم دشمن من خواهند بود چنانكه آنها دشمن منند. پس خداوند چون راضي نشود كه كسي سلوك كند به طور دشمنان چگونه راضي خواهد شد كه دوست دارند دشمنان او را. از يكي از اكابر كه به لندن رفته بود و پناه به دولت انگليس برده بود شنيدم كه گفت چون به لندن رفتيم از ما ميثاق گرفتند كه با دوستان ما دوست بايد باشيد و با دشمنان ما دشمن و ما ميثاق داديم و براي ما مواجب قرار دادند. نعوذبالله من غضب‌الله. والله كه اگر جميع روي زمين چنين ميثاقي دهند جميعاً كافر و مخلد در آتش جهنم مي‌شوند. آيا فكر نمي‌كني كه با دشمنان ايشان دشمن‌شدن معنيش دشمن خداوند عالم و دشمن يكصد و بيست و چهارهزار پيغمبر و دشمن خاتم انبياء و ائمه هدي و دشمن جميع مؤمنين از اول

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 290 *»

دهر تا آخر دهر و دشمن جميع ملائكه و دشمن جن مؤمن و ساير مخلوقات مؤمن شدن است؟ زيراكه اين جماعت همه دشمن كافرند و فرنگي كافر است. و اگر شخصي ايشان را كافر نمي‌داند كه خودش كافر است. و اگر كافر مي‌داند و دشمن دشمنان او مي‌شود دشمن كل حق و اهل حق شده است و باز كافر مي‌شود. خلاصه اين‌طور كفرها ثمره عامي‌بودن و معاشرت با علما نكردن و از اول سن تا آخر يك  كلمه حق نشنيدن و همه عمر را به لهو و لعب و هوا و هوس گذرانيدن و منهمك در دنيا شدن و اعتنا به دين و اهل دين نكردن است. آخر انسان كه پيغمبر نيست كه خود حق را از كسي تعليم نگرفته بداند، پس بايد تعليم گرفت يا از پيغمبر يا از آنان كه از پيغمبر روايت مي‌كنند تا حقي فهميد. و مردم كه آن‌قدر مشغول به دنيا و لهو و لعب و هوا و هوسند كه فرصت معاشرت با عالمي ندارند به همان جهالت مي‌مانند تا بزرگ مي‌شوند. پس مستبد به رأي خود مي‌شوند و رأي خود را مي‌‏پسندند و تن خود را گنده و بزرگ مي‌‏بينند مي‌‏پندارند كه عقل ايشان هم حال بزرگ است پس مي‌افتند به كفرها و ضلالت‌ها و جهالت‌ها و نمي‌دانند كه ثمره اعمال ايشان كجا بروز مي‌كند. باري، غرض اين است كه ميل‌كردن به فرنگي اين‌قدر بد است چه جاي آنكه به سنت و سيرت او راه روند چه جاي آنكه آنها را راه به بلاد اسلام دهند و آن اشرار را بر رقاب مسلمانان مستولي نمايند. والله العلي العظيم كه اگر بفهمند اهل ايران بايد راضي باشند به دولت پادشاه اسلام اگرچه آسياب بر تخم چشم ايشان بگرداند و ميخ بر فرق ايشان بكوبد، و اكراه داشته باشند دول خارجه كافره را اگرچه الوف‏الوف انعامها و جايزه‏ها دهند و عزتها و منصبها بخشند. چراكه با آن عذاب در دولت اسلام دين محفوظ و آخرت معمور و گناه مغفور مي‌شود و با اين راحت دين  واژگون و آخرت سرنگون و گناه افزون مي‌گردد. و فرق ميان اين‌دو بسيار است براي مؤمن. لكن آن‌چه من از مزاج اكثر اهل زمان و زمين مشاهده مي‌كنم كاري به دست دين ندارند و اعتقادي به معاد و جهنم ندارند و اقراري به خدا و رسل و صحف و كتب ندارند. هركس مستقل در پسند خود است و در پي دنياي خود. بلكه عقل دنيايي هم ندارند چه جاي دين از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 291 *»

اين جهت به اين چاههاي ضلالت و گمراهي مي‌افتند بلكه چه‌بسيار مردم كه سالهاي دراز است كه دست تولا به دامن كفار زده‏اند و هر وقت كه نكبتي به ايشان مي‌رسيد محزون و هر وقت كه دولتي به ايشان مي‌رسيد مسرور بودند و مواجبها مي‌گرفتند و فرنگي ايشان را براي چنين روزي ذخيره كرده بود و امروز روز ايشان است و خداوند رقيب هم از پي ايشان و در ابطال كيدشان. و چه‌بسيار كه به همين آرزو جوان‌مرگ شدند و آن بقيه هم كه مانده‏اند خداوند ايشان را ابداً ظفر نخواهد داد و مدار ملك را خدا به دست بندگان خود نداده و هركس كه از اسلام روگردان و به كفر بگرود نفعي نخواهد ديد و زيان‏كار دنيا و آخرت است. و اسلامي را كه خدا وعده فرموده كه در مغرب و مشرق عالم پهن كند و بر جميع دول غلبه دهد مقهور دست مشتي كافر نخواهد فرمود. باري، اين سخنان من به آنان كه به واسطه خودپسندي در كفر و ضلالت افتاده‏اند ثمر  نمي‌كند و «سخن را روي با صاحبدلان است» و مخاطب من جمعي از ضعفاي مؤمنين كه احتمال مي‌رود كه گول شياطين جن و انس را خورده ميلي به كفار كنند مي‌باشد و اين سعي و كوشش من براي حفظ قلوب ايشان است. پس عرض مي‌كنم كه اولاً بديهي است كه انگليس دوست با شما نيست و به ايران هم نمي‌آيد كه نماز و روزه خود را اصلاح كند بلكه مي‌آيد براي تسخير بلاد ايران و مقهوركردن مسلمانان و سلطنت در اين مرز و بوم، پس اگر بر اين بلاد مسلط شود آيا اين مبالغي كه خرج مي‌كند و اين‌همه بذل و بخششي كه مي‌كند قربة الي الله مي‌كند و صدقه مي‌دهد؟ نه والله بلكه تجارتي است كه مي‌‏نمايد و اضعاف مضاعف اين را از رعيت مي‌گيرد و به هر اسم و رسم كه باشد اموال و املاك مسلمانان را صاحب مي‌شود و خود ايشان را هم نوكر و سرباز خواهد كرد و به جنگ ساير مسلمانان خواهد فرستاد. پس بايد از براي خاطر كافر بي‏دين با دوستان اميرالمؤمنين7 دعوا كنند و خون ايشان را براي آن بت‏پرستان بريزند و زن و بچه مواليان ائمه طاهرين را از براي خاطر دشمن خدا و رسول9 اسير كنند و بلاد ايشان را براي خاطر آن اشرار تسخير نمايند. تفكر كن كه در اين معامله دنياي تو معمور مي‌شود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 292 *»

يا دين تو؟ و از اين گذشته مزاج آن نابكاران مزاجي است كه  از اجتماع و ازدحام خلق بسياربسيار ترسان است و پس از استيلاي خود نهي خواهند كرد از اجتماع در مساجد و تكايا و مجالس تعزيه و غير آنها. آيا هيچ مسلمي راضي مي‌شود به برطرف‌شدن آثار جماعات اسلاميه؟ و همچنين آيا هيچ مسلمي را طاقت ديدن هست كه مساجد عظيمه بلاد اسلام را كليسيا نمايند؟ و بر گلدسته‌هايي كه هزار سال اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله8 گفته شده است ناقوس بياويزند؟ و براي تبرك به زعم خودشان پنبه به شراب بزنند و بر در و ديوار مساجد بمالند؟ و آيا هيچ مسلمي‌ راضي مي‌شود كه اختيار در دست زنان بي‏شعور باشد كه هرجا خواهند بروند و با هركس خواهند بنشينند و هروقت خواهند از خانه بيرون روند؟ اينها هنوز بر ايران مسلط نشده حكم مي‌كنند كه زنان از مردان رو نگيرند آيا هيچ مسلمي‌ راضي مي‌شود كه زن او آرايش كرده در ميدان‌ها بر سر دكان‌ها بنشيند و به تماشاگاه‏ها برود؟ و آيا هيچ مسلمي راضي مي‌شود كه در بازار مسلمانان چندين دكان شراب‏فروشي باشد و هركس مي‌خواهد علانيه بخرد و بخورد از زن و مرد و منعي نباشد؟ و زنش مختارش باشد و زينت كند و بيايد در بازار شراب بخرد و بخورد و مست بشود و در بازارها و ميدانها و صحراها و باغها با حال مستي بگردد و با الواط و اوباش بنشيند و آن‌چه مي‌خواهد بكند نعوذبالله؟ آيا هيچ‌كس راضي مي‌شود كه اسم آزادي بر سر مردم بگذارند و هيچ‌كس صاحب اختيار دخترش و زنش و پسرش و غلامش و كنيزش نباشد هرجا مي‌خواهند بروند و هركار مي‌خواهند بكنند و با هركس مي‌خواهند بنشينند و در هر مجلس شرابي كه خواهند حاضر شوند و با هر لوطي بخواهند بنشينند و نتواند حرف بزند كه فلان كافر حكم كرده كه ولايت آزادي باشد. و نيك و بد در هر ولايت و اهل هر مذهب هست و از اين جهت در هر بلدي چندين زن بد پيدا مي‌شود اگر آن اشرار استيلا يابند آيا نه اين است كه آن زنان بد با آن كفار راه پيدا مي‌كنند و چون قرار بر آزادي است احدي نمي‌تواند متعرض شود و شبي چندين هزار فرج به زنا شسته شود و چه‌بسيار نطفه‏ها كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 293 *»

بسته شود از فرنگي! ببين كه عاقبت اين امور چه خواهد بود؟!

و ديگر آنكه اين بولهوس‌هاي به جواني و جهالت و دولت مغرور كه طالب سرخ و زرد و رسم جديدند وقتي كه نداي آزادي بشنوند جميعاً خود را به شكل و صورت فرنگي بيارايند و مجالس و محافل به رسم آن كفار بسازند و رسم نشست و برخاست و ساير خصال خود را بر نهج آنها بكنند و به كلي از اسلام و رسوم اسلام عري و بري شوند؟ و ديگر آنكه ديوانخانه‌ها بسازند و حكّام از جانب خود بنشانند و در مال و جان و عرض و ناموس مسلمانان به رسم خود حكم كنند و حدود به قاعده خود جاري كنند و به كلي رسم دين و حكم و قضاي پيغمبر9 را براندازند. و اگر زنت يا دخترت با كسي نزاعي كرده آن را در ديوانخانه عدالت حاضر كنند و هرطور مي‌خواهند درباره آنها حكم كنند. و اگر زنت از تو اكراه به هم رساند و بخواهد ارمني شود برود كشيشان آن را در ملأ عام غسل دهند و داخل دين ارمني كنند. و به انواع حيل جميع اموال مردم را صاحب شوند و پولهاي مردم را از دستشان به اسم قرض نفعي بگيرند و تكه كاغذي به دست ايشان بدهند و مردم مثل شتر مهارشان در دست آنها باشد و از پي آنها بروند چنانكه در هندوستان به همين روش سلوك كرده‏اند. و ديگر آنكه هر بلهوسي كه به واسطه ميل به سرخ و زرد يا زنان هرزه ايشان يا از راه بي‏ديني بخواهد مرتد از اسلام شود احدي نتواند متعرض شود كه آزادي است و به اين واسطه جمع كثيري مرتد مي‌شوند و احدي از علما و غيرهم را جرأت تنطق نباشد خاصه كه مكتبخانه‌ها بسازند و معلم از خود بنشانند و كتابهاي خود را به مردم بياموزند و اطفال ساده را از بچگي به طريق نصراني بارآورند و به اسم آنكه مواجب از دولت مي‌دهيم مردمان خام‏طمع اولاد خود را به مكتب آنها برند و اطفال خود را به كلي نصراني كنند و در مجالس و محافل اشراف و سادات و علما گبر و يهود و ارمني را بنشانند بلكه آنها را مقدم دارند بر علماي شيعه و سادات و ذريه رسول9 به جهت عداوت باطني كه دارند و احدي نتواند حرف بزند. و اشرف مسلمين براي ادناي نصراني كرنش و تعظيم نمايد به جهت آنكه دولت دولت

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 294 *»

ايشان است بلكه از قرار مذكور حكمي است كه بايد بكنند و چنانكه يهودي و نصراني و مجوس در دولت اسلام از اهل ذمه و خوار است مسلمين هم در دولت آنها ذليل و خوار. و اگر حرمتي امروز دارند از انديشه ملك اسلام است و اگر ملك اسلام به دستشان آيد ديگر انديشه ندارند. و يهودي كه حال از راه ترس نفس نمي‌كشد در دولت ايشان جسور شود و فحش به اسلام و رؤساي اسلام و ائمه انام گويد و كسي نتواند كه حرف بزند كه فلان‌كافر حكم كرده كه موسوي به دين خود و عيسوي به دين خود همه رعيت پادشاهند هريك به دين خود راه روند. و زن با هر نصراني كه رفيق شود آن نصراني سرنزده در خانه تو درآيد و شب در خانه تو در كنار زن تو بنشيند و بخوابد كه آزادي است و اختيار با زن است. و زنهاي مسلمين مثل زنان آنها از بوالهوسي لباس پوشند و مثل آنها در ميهماني‌هاي عام در مجلس عام برقصند و شراب خورند چنانكه خود آنها مي‏نشينند و مي‌خورند و مي‌كنند. زنها با مردها در مجالس بر كرسي بنشينند و با مردمان غريب شوخي كنند و با آنها شراب خورند و در حمام‌هاي مسلمين و مسجدهاي ايشان مرد و زن فرنگي داخل شود و نتوان سخن گفت. امروز به آنها مي‌توان گفت شما نجسيد ولي فردا كه دولت آنها شد ديگر اين حرف را كسي جرأت نمي‌كند. و سرنزده و بي‏اذن هركس از زن و مرد فرنگي خواهد داخل خانه شود مانعي نباشد زيراكه اين منع به جهت عصمت زنان است و اگر عصمت نباشد ديگر چه منع؟! آه آه اين بوالهوسهاي ايران كه هنوز كه چيزي نشده تدارك فرنگي‌شدن مي‌گيرند و بعضي شده‏اند و از ترس شمشير اسلام بوي اسلامي‌ مي‌دهند آن‌روز كه آزادي شد و ترس اسلام برطرف شد چه مي‌كنند؟ والله كه الوف اهل ايران به كلي فرنگي مي‌شوند و از اسلام مرتد مي‌شوند علانيه، و احدي نفس نمي‌تواند كشيد. كولي‌هاي خود را بيارايند و در كوچه و بازار برقصانند و از هر گوشه صداي سازي برآيد و از هر طرف عروعر مستي آيد و از يك طرف صداي ناقوس بلند باشد و از يك طرف يكي از اولاد رسول خدا را به ديوانخانه كشند كه تو به فلان نصراني بي‏حرمتي كرده‌اي و از يك طرف يكي از علما و صلحا را به محل مؤاخذه برند كه تو

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 295 *»

به فلان ارمني بي‏ادبي كرده‌اي دختر فلان عزيز را بكِشند كه آزادي است و اين عاشق آن نصراني شده و پسر فلان شريف را ببرند كه بايد سرباز و توپچي باشد و افواج مسلمين را بگيرند و سرباز كنند آن‌وقت به هر فوجي صد كولي بدهند كه در سفر و حضر همراهشان باشد و نوكر براي پادشاه به عمل آيد و اين خلق بي‏دين بي‏مروت علي‌الاتصال حرامزاده بسازند و باك نداشته باشند و گمان كنند كه زن مفت است و قدغن هم كه نيست. و مردم در معاصي مانند آن بيمار شوند كه از پرهيز درآمده يك‌دفعه به غذاهاي بسيار رسد و از هرچه هرقدر مي‌تواند با نهايت حرص بخورد، ببين چه خواهد كرد؟ امروز كه دار اسلام است و ترسي و حياي از مؤمنين و علما باقي، اگر سه‌روز حاكم ولايت رخصت عام دهد كه هركس هركار مي‌خواهد بكند مردم هرزه انواع معاصي را در سر هر كوچه مي‌كنند؛ پس آن‌روز چه خواهد شد كه به معاصي تقرب به حاكم پيدا مي‌كنند و حاكم خشنود مي‌شود؟ آه آه مردمي‌ كه امروز به سيرت فرنگي راه مي‌روند آن روز چه خواهند كرد؟

امور يضحك السفهاء منها   و يبكي من عواقبها اللبيب

و آيا نه اين است كه اين كفار مسلم نيستند و پيغمبر مسلمين را پيغمبر نمي‌دانند و امام مسلمين را امام نمي‌دانند؟ و آيا نه اين است كه وقتي آنها را پيغمبر و امام ندانند حرمتي براي آنها قرار نمي‌دهند؟ و چون حرمت قرار ندادند حرمتي براي روضه‏هاي مطهره آنها قرار نمي‌دهند؟ و آيا نه اين است كه اگر مستولي شوند به طور بي‏حرمتي به حرم مقدس حضرت امام رضا سلوك خواهند كرد؟ بلكه احتمال كلي مي‌رود كه آنها را بكوبند و قبه مطهره را خراب كنند، يا آن آستان عرش‏بنيان را كليسا بسازند و بر گلدسته‌هاي مقدس ناقوس آويزند. و همچنين با حرم معصومه و شاه‏عبدالعظيم سلوك خواهند كرد. بلكه اگر ايران را گرفتند به عتبات عاليات هم سرايت خواهد كرد و آنها را هم خواهند كوبيد يا كليسا ساخت. و البته از اين اماكن به جهت اجتماع زوار هراس دارند و منع خواهند نمود. آيا هيچ معاونت‌كننده‌اي هست كه مرا اعانت كند در گريه و زاري؟! آيا هيچ مساعدت‌كننده‌اي هست كه مرا مساعدت كند در ناله و سوگواري؟! آيا هيچ صاحب غيرتي هست كه از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 296 *»

اين اوضاع آشفته شود؟ آيا هيچ صاحب حميتي هست كه از اين حكايت آتش خشمش مشتعل شود؟ آيا هيچ متديني هست كه از استماع اين حكايت دست دعايي به سوي آسمان برآرد؟ والله مرگ گواراتر است از اينكه رسم دين محمد بن عبدالله9 را برانداخته ببينيم و آثار شرايع را برطرف‌ساخته مشاهده كنيم و امت او را مرتد و ذليل در دست نصاري بينيم. خداوند نصاري را وعده كرده كه آنها را ظفر بر كفار دهد و فرمود: و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الي يوم القيمة اي اهل ايران آيا كافر شده‏ايد به خداي عزوجل؟ آيا مرتد شده‏ايد از دين محمد9 كه نصراني بر شما استيلا يابد و شما را مثل يهودي به ذمّه خود درآرد؟ اي مغروران جاهل آيا غيرت نمي‌كنيد و صبر مي‌كنيد كه آثار محمد9 برافتد و دين او به كلي برطرف شود؟ آيا گمان مي‌كنيد كه اگر براي فرنگي خدمتي كنيد عزيز خواهيد شد؟ والله ذليل‏تر از زن فاحشه خواهيد گرديد كه در دست الواط افتاده باشد. زيرا كه شما ذليل خواستيد خدا و رسول را و عزيز خواستيد جند شيطان و اعداء رحمن را، و البته خداوند لباس مذلت به شما خواهد پوشانيد و تلافي اين را با شما خواهد كرد و طوري خواهد كرد كه در اسلام داخل مرتدين و در كفر داخل اذلّين باشيد خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين. خداوند عالم به حق قائم آل‏محمد: كه تيغ پادشاه جهان‏پناه روحنافداه را بر فرق كفار قاطع گرداند و جنود مسعود او را ظفر دهد و اولياء دولت قاهره را به اهتمام و كوشش در دفع اين اشرار كفّار جدّ و جهد و نصر و عون كرامت فرمايد. والا والله اين رعاياي ايران كه من مي‌‏بينم و اين بوالهوسان و مغروران و هرزه‏گردان و منعّمان و مفت‏خوران احدي را آن غيرت و حميت نيست كه از دين خدا دفعي كند يا دربند دين باشد يا از جان و اهل و مال خود كافري را دور كند. يك طبيب فرنگي داخل يك ولايت مسلمان مي‌شود آن‌قدر تملق از او مي‌گويند و به رضاي او حركت مي‌كنند و از رنجش او حذر مي‌كنند كه با خدا چنين معامله نمي‌كنند. و چه‌بسيار كه خود را به سيرت و سنت  او مي‌آرايند و رفتار و كردار و صورت خود را به شكل او مي‌كنند و لهجه خود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 297 *»

را تغيير مي‌دهند و به زيارت او هر روز مي‌روند كه صاحب چنين فرموده و صاحب اگر نروم مي‌رنجد و وعده او را لاخلف‌فيه مي‌دانند و قول او را صدق لاكذب‌فيه مي‌انگارند و تدبير او را حق لاباطل‌فيه مي‌‏شمارند و شمايل او را حسن لاقبح‌فيه مي‌‏بينند و سلوك او را صواب لاخطاء‌فيه مي‌انگارند. و چون وارسي او را معصوم از هر عيب و نقص گمان مي‌كنند اگر كسي او را بد گويد از او مي‌رنجند و تكذيب مي‌كنند و اگر كسي او را مدح گويد او را صاحب معرفت و صاحب سليقه حساب مي‌‏نمايند و حال آنكه بسا آنكه آن مردكه پينه‏دوز فرنگ است و آنجا اعتباري نداشته و گريخته از گرسنگي و آمده ناني تحصيل كند و طب هم نمي‌داند و بوالهوسان ايران او را صاحب صاحب گويان بر خدا و رسول مقدم داشته‏اند. حال اين بوالهوسان چه خواهند كرد اگر دولت دولت انگليس شود و پرده حيا برداشته شود و اذن آزادي داده شود و كسي در مرتدشدن از شمشير اسلام نترسد؟ خداوندا تو را به عزت پاكان درگاهت و تو را به قرب نيكان بندگانت تو را به جاه و جلالي كه به محمد و آل‏محمد: دادي و او را بر جمله كاينات برگزيدي و او را وعده نصرت بر كلّ عالم نمودي و ما را به نور او از ظلمت كفر به عرصه نوراني اسلام آوردي و به عزت آل اطهار او لاسيما صاحب امر و زمان و شريك قرآن و خليفه رحمن عجل‌الله‌فرجه كه ما را الي‌الآن به او عزيز و محترم داشتي و دين و جان و مال و عرض ما را به بركت او مصون و محروس داشتي كه پادشاه اسلام را بر اين اشرار فجار ظفر بخش و جنود مسعود او را به زودي غلبه ده و ساحت ايران را از لوث آن فجار پاكي بخش و لباس مذلت بر مسلمين و مؤمنين مپوشان و آثار دين اسلام را برمينداز و مواضع عبادت خود را بتكده و معبد شيطان مگردان و از معاصي ما كه به آن واسطه مستوجب اين عقوبت شده‏ايم درگذر و به فضل و كرم خود با ما سلوك فرما و به ساير رعايا و براياي اهل ايران توفيق انزجار از معاصي خود و از تشبّه به اعداي خود عطا فرما و ايشان را غيرتي بر دفع از دين خود انعام نما و ايشان را بر سلوك به طور دين پيغمبر خود9 بدار. و اگر خود را به صورت و سيرت اعداي تو داشته‏اند يا عداوت اولياي تو را ورزيده‏اند يا سعي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 10 صفحه 298 *»

در اطفاء حقي كرده‏اند يا نصرت اعداي تو را كرده‏اند يا انكار فضلي از فضايل آل‏محمد: را از روي جهالت نموده‏اند يا به اغراض دنياوي با اولياء تو بد سلوك كرده‏اند و خيال بد در ايشان نموده‏اند يا اهانت و بي‏اعتنايي به علماي دين تو كرده‏اند يا به ظنون و توهّمات باطله با اولياي تو بد كرده‏اند و اهانت به دين تو و به مؤمنين و به اولياي مقربين و انكار فضايل اميرمؤمنين7 و اعانت منكرين و اذلال ناشرين و مقرّين نموده‏اند و به آن واسطه مستحق استيلاي جلادان و ميرغضبان تو شده‏اند از عقوبت عام درگذر و به بركت قائم آل‏محمد: كه از اخذ ايشان به طور عموم درگذر و عفو فرما. چه‌بسيار كه اين امور را از راه جهالت كرده‏اند و تو ارحم‌الراحميني ما را طاقت اين عقوبت عام و بلاي جمله اسلام نيست و نمي‏توانيم نام تو را گم‌شده و نام شيطان را زينت مجالس بينيم و نمي‏توانيم اولياء تو را ذليل و اعداي تو را عزيز مشاهده نماييم و مساجد تو را كليسا بينيم و از عوض اعلان نام تو صداي ناقوس بشنويم. و باز مسألت مي‏نماييم به حق آن وسيله‌هايي كه هيچ متوسلي به آنها هرگز خائب و خاسر نمي‌شود كه پادشاه اسلام را بر اين طغام ظفر بخش و ساحت ايران را بالكليه از لوث اينها پاك كن و ثغور مسلمين را از شرّ اينها مصون دار و اين خلق ضعيف را محتاج به جهاد عام مگردان كه ابداً به انجام نمي‌رسد به جاه محمد و آل‏محمد صلواتك عليه و عليهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

باري دل از اين غم خون و اشك جيحون است و كم كسي مي‏بينم كه به قدر اين حقير از ايشان و از عواقب اين امر خائف باشد. و چون غرض همين قدرها بود به اين‌جا ختم شد. تمام شد بر دست مصنفش كريم بن ابرهيم در هجدهم ماه رجب سنة هزار و دويست و هفتاد و سه هجري. حامداً مصلياً مستغفراً.