07-13 رسائل فارسی جلدهفتم – رساله در جواب سؤالات ملا رضاي صحاف ـ مقابله

 

 

 

جواب سؤالات

ملارضاي صحاف

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 164 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.

بعد به شرف عرض عالي مي‏رساند آنكه اوّلاً طريقه اهل تصوف باطل است به طوري كه نزديك به حد ضرورت است و اعتقاد به اين مطلب دارم و ان‏شاءالله از اين عقيده خارج نخواهم شد بحول ‏الله وليكن استدعا آنكه بطلان طريق ايشان را با برهان بيان فرماييد كه بر همه كس آشكار شود اين مطلب.

و شكي نيست در اينكه صاحبان مذاهب هريك در طريق خود كلمات محكم و متشابه دارند و همه مي‏گويند كه ردّ متشابهات را به محكمات بايد نمود در هر مسأله از مسائل اعتقاديه، و چون چنين است برهاني محكم اقامه بفرماييد كه محكم باشد نزد همه كس. ديگر سؤال را تبعيض نفرماييد به اين معني كه كلمه به كلمه يا سطر به سطر ترجمه شود زيرا كه كلمه لا اله ‏الا الله سرهم رفته كلمه ايمان است و اگر تبعيض شود بسا عيبها لازم آيد و مطلب معلوم نشود، اگرچه اين‌گونه سخنها جسارت است وليكن اميد عفو هست.

عرض مي‏شود كه كميل خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه عرض كرد ما الحقيقة؟ حضرت فرمود مالك و الحقيقة؟ كميل عرض كرد اَوَلَستُ بصاحب سرّك؟ حضرت فرمودند بلي ولكن ترشّح منك. تا اينكه حضرت فرمود كشفُ سبحات الجلال من غير اشارة. كميل عرض كرد زِدني بياناً حضرت فرمود نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره. كميل عرض كرد زِدني بياناً حضرت فرمود محو الموهوم و صحو المعلوم، تا آخر. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه فرمودند من عرف نفسه فقد عرف ربه و باز ائمه: مي‏فرمايند لنا مع الله حالات نحن فيها هو و هوهو و نحن نحن و در حديث قدسي است كه ظاهرك للفناء و باطنك انا. و اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايد ظاهري ولاية و باطني غيب لايدرك و باز مي‏فرمايد من رآني فقد

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 165 *»

راي الحق و باز مي‏فرمايد من عرفني فقد عرف الله و من عرف الله فقد عرفني. و حضرت سيدالشهداء سلام‏ الله عليه مي‏فرمايد اَيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدلّ عليك و متي بعُدت حتي تكون الاثار التي توصل اليك عميت عين لاتراك. و خداوند مي‏فرمايد و مارميت اذ رميت ولكنّ ‏الله رمي و همچنين ساير اخبار و آيات كه به اين نسق است در اين مسأله و كيفيت معرفت نفس كه همان معرفت رب است نه عجز از معرفت رب به چه نحو است؟ اگر به كشف سبحات جلال است من غير اشاره به اين معني كه قطع نظر از جميع نسب و اضافات و حيثها و جهتها و كيفيتها كه شد آن وقت معرفت رب حاصل شده است بلاكيف و الا معرفت رب حاصل نشده است قطع نظر از اشاره‏ها هم بشود واضح است كه در اين وقت اين معرفت، معرفت رب است كه به صحوالمعلوم و محوالموهوم است و چون چنين شد اين مطلب صحيح شد. فرق ميان فرقه صوفيه و فرقه ناجيه چيست؟ زيرا كه فرقه ناجيه مي‏فرمايند كه معرفت حقيقت كه همان نفس است به كشف سبحات جلال است من غير اشاره و فرقه صوفيه مي‏گويند كه من و تو كه عارض وجود است بايد قطع نظر از آنها بشود، به اين معني كه ممكن بايد قطع نظر از امكان او كرد بعد از آنكه قطع نظر از امكان او شد واجب است چنان‌كه كشف سبحات جلال كه شد آن وقت معرف رب حاصل است و سبب چيست كه اين سخن چون از كسي ديگر ناشي است صحيح است و ازكس ديگر كه ناشي شد باطل است؟ آيا اشخاص سبب بطلان و تصحيح‏اند يا نه؟ اگر اشخاصند سبب بطلان اشخاص چه و سبب تصحيح مصحح چه و اگر غير اين است سبب چه چيز است و برهان چه؟ اگر برهان ضرورت است، و كل يدّعي بالمطلب، و اگر ضروريات نيست دليل چه و به چه سند صحت و بطلان معلوم مي‏شود؟ اگر دليل عقل است، نقل كلام در عقل مي‏شود و اگر دليل نقل است اوّلاً نقل كدام؟ و ثانياً نقل كلام در عقل مي‏شود و چون چنين شود دور و تسلسل لازم آيد و چون دور و تسلسل لازم آيد از درجه اعتبار ساقط شود مگر آنكه بفرمايند دور، دور معي است مثل احدي اللبنتين كه هريك قائمند به ديگري دائماً وليكن حرف در اين قيام است كه آيا اين قيام قيام صدوري است يا

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 166 *»

قيام عروضي يا قيام تحقيقي يا قيام عضدي؟ و نقل كلام در خود اين سخنها هست و مقصود اينها نيست بلكه مقصود اينكه چون خداوند ظاهر است در همه جا و حاضر است و ناظر و لايخلو منه مكان و چون هيچ‏جا خالي از او نيست چنانچه هيچ‏جا از او پُر نيست، پس هر وقت كه جايي منظور است واضح است كه آنجا خدا نيست و اگر قطع نظر از جا شد، به جز خدا نخواهد بود. پس اگر اشخاص مقصودند و منظور اين اشخاص بالبديهه خدا نيستند، و اگر قطع نظر از اشخاص شد به جز خدا نخواهد بود زيرا كه لايخلو منه مكان. و همه سخن همين است كه تا امكان ديده مي‏شود خدا ديده نمي‏شود، قطع نظر از امكان شد به جز خدا ديده نمي‏شود.

و اگر بفرماييد كه ذات خدا نيست اينكه ظاهر است در اشياء به خود اشياء، بلكه خداوند تجلّي كرده است در اشياء به خود اشياء و اين اشياء شؤنات و تجلّيات او هستند، عرض مي‏كنم كه اين معني صحيح است كه اشياء ظهورات و تجلّيات هستند وليكن سخن در متجلّي است كه متجلّي ظاهرتر است در تجلّي از خود تجلّي و همان تجلي است كه قطع نظر از نفس او كه شد به جز متجلّي نيست بلكه اسم متجلّي در اين هنگام مرتفع است و همان تجلّي است كه خود را فاني در متجلّي كرده است، چون خود را فاني كرده است متجلّي را آشكار كرده است و چون خوديت خود را انداخته است حال به زبان خود ندا مي‏كند كه من رآني فقد رأي المتجلّي زيرا كه من از خوديت خود گذشته‏ام و من من نيستم بلكه اوست كه مي‏گويد و مي‏شنود. اين نه منم، نه من منم، اين نه منم كه در تنم، و قر و قو همي ‏زنم سبحاني سبحاني مااعظم شأني. و روي اين سخنها با مقام وحدت است نه با مقام كثرت. سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم، و روي سخن با مقام وجود ساري در جميع موجودات است كه لايخلو منه مكان و بكشف سبحات الجلال من غير اشارة و قطع نظر از موجودات كردن، و چون قطع نظر از موجودات شد از حيثيّت نفسشان جهت رب ظاهر است با قطع نظر از جهت عبوديت، العبودية جوهرة كنهها الربوبية و چون ربوبيت رب ظاهر شود هرچه غير او است فاني شود، كل من عليها فان و يبقي وجه ربك و چون قطع نظر از وجه بشود ليس الا الله زيرا كه

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 167 *»

نظر به ماهيت نيست بلكه نظر به وجود است و قطع نظر از وجود از حيثيت اينكه وجود است هم شده است ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله او معه او بعده. پس امر موقوف به انظار است و انظار مختلف است و قطع نظر از اختلاف بايد بشود چنانچه قطع نظر بايد از ايتلاف بشود. پس او حاضر است در حين اينكه غائب است، و معلوم است در عين اينكه مجهول است. پس خدا است و بس و به جز او نيست وحده وحده و خلق خلق است دائماً و خلق خدا نمي‏شوند و خدا خلق نمي‏شود ابداً و اين در انظار تفاوت مي‏كند كه اگر به اين نظر نظر بشود كفر است و اگر به نظر ديگر نظر بشود ايمان است و از اين عبارت همچو برمي‏آيد كه نظرها باعث كفر و ايمان و حق و باطل بشوند و اين معني قدري سست به نظر مي‏آيد كه انظار سبب حقيت حق و بطلان باطل بشود، بلكه برهان ديگر لازم دارد قاطع كه رفع اين تخيّلات و اين‌گونه سخنها را بكند. آن برهان چه چيز و در كجا است؟ و ضرورت مذهبي دون مذهبي مكفي نيست از اين مسأله و نظرها ميزان حقيت حق و بطلان باطل نمي‏شود پس ميزان ديگر ضرور است كه ابطال باطل و حقيت حق بكند و آن ميزان در آفاق و انفس بايد باشد حكماً زيرا كه خداوند خود مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد و همين كلمه شهيد است كه امر اين كلمه مشتبه مي‏شود بر بعضي و شده است، زيرا كه شَهدَ بمعني حَضرَ آمده است و اين حضور معلوم نيست كه بذاته خداوند حاضر است در اشياء يا بصفاته، هرگاه بفرماييد كه بصفاته ظاهر در اشياء است شكي نيست كه ماها مأمور به شناختن صفات نيستيم به جاي ذات زيرا كه صفات قائم بغيرند و محتاج، و ذات قائم به نفس است و بي‏احتياج و هرگاه مأمور به شناختن صفات هستيم به كشف سبحات جلال و به صحو و به محو، باز مثل سابق است همچنان‌كه عرض شد پس تكليف چه چيز است و به چطور بايد اعتقاد نمود و اقامه برهان كرد كه در اعتقاد خللي بهم ‏نرسد؟ و شكي نيست در اينكه طريق تصوف زياد است و به هيچ‏وجه من‏ الوجوه مذهب اهل حق و مذهب اهل باطل بايد تشابه با هم نداشته باشد و طريق حق و باطل اوضح من ‏الشمس في رابعة النهار بايد باشد و هيچ عرقي از عروق متصوفه در ابدان اهل

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 168 *»

حق يافت نشود و مشتبه به يكديگر هم نباشند و اهل حق ملبّس به لباس اهل باطل نشوند و كتمان حق هم نشود همچنان‌كه خداوند مي‏فرمايد و لاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون. استدعا آنكه برهان شافي كافي قاطع خالي از تشابه بيان فرماييد زيرا كه صوفيه همين مطالب را به همين نسق مي‏گويند، سبحان الذي اظهر الاشياء و هو عينها. و معلوم است كه شي‏ء را با وصف شيئيت كه محدود است خدا نمي‏گويند زيرا كه مي‏گويد اظهر الاشياء و هو عينها، اگر با وصف تحديد بود نمي‏گفت اظهر الاشياء و معلوم است كه قطع نظر از ظهور كرده مي‏گويد و هو عينها چنانچه العبودية جوهرة كنهها الربوبية است و فقره حديث شريف من رآني فقد رأي الحق دليل همين مطلب است زيرا كه خدا را جسم نمي‏دانند و محدود. پس قطع نظر از اين تحديد و توصيف كرده مي‏گويند انا الله بلا انا وسبحاني سبحاني مااعظم شأني. مي‏گويند كه به هرطور كه من رآني فقد رأي الحق ترجمه مي‏شود، انا الله بلا انا هم همان‌طور است و اين كلمه اقتباس از آن كلمه است اگر آنجا صحيح است اينجا هم صحيح است و الا هردو باطل باشند و لابد كلمه مباركه من رآني فقد رأي الحق صحيح است زيرا كه قرآن شاهد بر اين معني است و خداوند مي‏فرمايد و مارميت اذ رميت، پس به هر قسم كه اين كلمات ترجمه شود انا الله بلا انا هم همان‏طور ترجمه مي‏شود. حال برهاني لازم است كه حقيت يكي را ثابت كند و بطلان ديگري را، به جهت اينكه هردو باطل نيستند بلكه كلام خدا حق است و غير او باطل وليكن اين صحّت و بطلان، صحّت و بطلان تعبّدي است و تحقيق مطلب به اين نحو نمي‏شود بلكه ميزان محكمي لازم دارد كه تعبير از او به قسطاس مستقيم شده است در قرآن و آن ميزان چه چيز است، اشخاصند يا غير اشخاص؟ هرگاه اشخاصند وصف آن اشخاص اگر به نورانيت است و قطع نظر از نورانيت باز مثل سابق است و اگر اشخاص نيستند پس آن ميزان چه چيز است كه محكم باشد نزد همه‏كس؟ بيّنوا توجروا فان‌ّ ‏الله لايضيع اجر المحسنين.

محمدرضا

 

 

«* رسائل جلد 7 صفحه 169 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

العجب ثمّ العجب كه جناب شما هنوز بطلان وحدت وجود را نفهميده‏ايد. مگر نمي‏دانيد كه ارسال رسل به آن معجزاتي كه شنيده‏ايد و انزال كتب و آيات محكمات و ضروريات اديان آسماني در بطلان اين مذهب گواهي واضحند؟ و به حكم عقل صريح امري كه نسبتش به جميع موجودات علي‏ السواست، جميع موجودات ادّعاي وصول به آن امر را مي‏توانند كرد حتي آنكه سگ نجس با قطع نظر از قيد خود در هرير خود به آواز بلند ادعاي وصول به آن امر را مي‏تواند كرد و سبحاني سبحاني را مانند آن سگ نجس‏تر مي‏تواند كرد و به ضرورت جميع اديان آسماني انبياء: مابه‏الاختصاصي داشتند كه مخصوص ايشان بود و ساير مردم آن امر مخصوص را نداشتند و از همين جهت ايشان متبوع بايد باشند و باقي مردم تابع، و اين قياساتي كه جناب شما فرموده‏ايد بعينه مانند اين است كه بگوييد اگر جايز است پيغمبري ادعا كند كه به او وحي شده، جايز است كه جميع مردم اين ادعا را بكنند. مگر نمي‏دانيد كه ساير مردم نمي‏توانند ادعاي وحي كنند و انبياء: از براي همين آمده‏اند كه ادعاي وحي كنند؟ مگر نمي‏دانيد كه اگر ساير مردم ادعاي وحي كنند نفس ادعاي آنها دليل بطلان آنها است؟ و انبياء: به اصرار و ابرام و خارق عادات با جنگ و جدال و قتل و غارت اين ادعا را كردند، پس از براي ايشان حالاتي بود با خداوند عالم جلّ شأنه كه ساير مردم اگر ادعاي آن حالات را بكنند نفس ادعاي ايشان مكذّب ايشان است. البته من رآني فقد رأي الحق حق است و از براي همين آمده كه اين ادعا را بكنند و البته سبحاني سبحاني مااعظم شأني كفر و زندقه است و نفس اين ادعا مكذّب او است در نزد كساني كه به من رآني فقد رأي الحق معتقدند. جناب شما اگر معتقد به من رآني فقد رأي الحق هستيد پس تكذيب كنيد مخالف را چنان‌كه بايد تصديق نبوت او را بكنيد و تكذيب كنيد هر مدعي نبوتي را بعد از او و اگر اعتقاد به او نداريد نعوذبالله مختاريد. والسلام علي من اتبع الهدي. تبعيض عبارات را نكردم تا فضيلت جناب شما از آنها خوب معلوم باشد.