رساله در رفع بعض شبهات مشبهين
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمان اعلیالله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 458 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي سيّدنا محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين
و لعنة الله علي اعدائهم و المختلفين عليهم ابد الابدين.
و بعـد؛ چنين گويد بنده اثيم کريم بن ابرٰهيم که چندي قبل از اين مراسلهاي محبتمواصله از يکي از اخوان رسيد مشتمل بر اينکه جمعي از مسلمين مسائلي چند را نسبت به تو ميدهند و به واسطه آنها از تو تبري ميجويند و تو را لعن و تکفير مينمايند چه ميشد که در آن مسائل رسالهاي به زبان فارسي مينوشتي تا حق از باطل و محلّيٰ از عاطل ظاهر گردد و بر عوام و خواص حق واقع هويدا گردد. و اغلب آن مسائل از طريقه ملت اسلام بيرون بود و هيچ عاقلي را گمان نميرفت که کسي که در اسلام تولد شده و در ميان مسلمين نشو و نما کرده اعتقاد به آن مسائل کفرآميز نمايد و ميگفتم که همانا بعضي از جهّال حرفي زدهاند از ناداني و محل اعتنا نيست و چندي بر اين نهج گذرانيدم تا اينکه مجدداً از يکي از اخوان و سادات رفيعالشأن تعليقهاي رسيد مشعر بر همان حکايات و تأکيدي فرموده بود در نوشتن رساله در آن مسائل در بيان حق و باطل. و همچنين يکي از اجلّه معتمدين که طاعتش را بر خود فرض ميدانم تأکيدي فرمودند که بايد رساله نوشته شود زيراکه امر بالا گرفته و اشتباه از حد گذشته پس امتثالاً لامره العالي و حکمه السامي به نوشتن اين رساله اقدام کردم و هريک از شبهات ايشان را در تلو عنواني قرار دادم تا حق از باطل ظاهر گردد و احدي را بعد از اين رساله حجتي باقي نماند و خداوند عالم جلشأنه را که گواه بر آشکار و نهان است گواه ميگيرم و پس از آن حضرت خاتمالنبيين و ائمهطاهرين را صلواتالله عليهماجمعين که شهود
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 459 *»
خدا هستند بر خلق آسمان و زمين شاهد ميگيرم پس از ايشان ارواح مقدسه انبياء و اولياء و شيعيان منتجبين و مواليان مکرمين و حمله عرش و ملائکه مقربين و ساير ملائکه حاضرين و غيرحاضرين و جميع انس و جن و حيوان و نبات و ساير خلق آسمان و زمين همگي را شاهد ميگيرم بر آنکه آنچه در اين رساله نوشتهام اعتقاد من است و اميدم از حضرت ربالعزة آن است که مرا ثابت بدارد بر اين اعقتاد در دار دنيا و به همين اعتقاد بميراند و به همين اعتقاد محشور نمايد و آنچه مينويسم املائي است بر کرامالکاتبين که در نامه عمل من مينويسند و در روز قيامت در نزد قاضي فصل بيرون ميآورند هرکس خواهد تصديق کند و بپذيرد و هرکس خواهد نپذيرد و ما اعتقاد خود را ذخيره آخرت خود قرار دادهايم نه وسيله دنيا. و اين چند کلمه را هم از راه اتمام حجت مينويسم تا بعضي از برادران که به واسطه شبهات مبتلا به گناه غيبت اين مسکين شدهاند از شبهه بيرون آيند و از گناه غيبت اين فقير اجتناب نمايند و لاحول و لاقوة الا بالله العلي العظيم.
و اين رساله را مشتمل بر شش فصل نمودهام و در هر فصلي شبههاي را با جواب آن ايراد نمودم اميدم که در دل آن اخوان اثري نمايد و از آن شبهه بيجا باز ايستند و خدا را درباره اين مسکين مراعات نمايند انشاءاللهتعالي.
فصل اول
از جمله شبهاتي که در آن مراسلات نوشته بودند اين بود که ميگويند تو معتقد آني که سيدالشهداء صلواتالله و سلامهعليه به آسمان صعود کرد.
جواب از اين شبهه آن است که مرا از اين اعتقاد خبري نيست و در نزد من از اين قول اثري نه ابداً نميدانم قائل به اين قول کيست و مرادش چيست؟ اگر مقصود اين است که حضرت سيدالشهداء شهيد نشده و به آسمان صعود فرموده که اين قول مخالف اجماع شيعه است و قائل به آن بلاشک کافر چراکه قول به آن تکذيب خدا و پيغمبر و ائمه هدي است سلاماللهعليهم بلکه قول به آن مخالف بديهي اسلام است بلکه مخالف جميع اهل ملل و نحل است و قائل به آن از زمره عقلاء بيرون است البته چگونه احتمال ميرود که کسي از زمره عقلاء باشد اين امر
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 460 *»
به اين عظمت که آسمان و زمين را در شور آورده و بنيان آنها را برهم شکسته و رشته نظم عالمها را از هم گسسته انکار نمايد؟ يا سبحانالله! قصائدم در تعزيه سيدالشهداء معروف و کتاب مقتلم در مصيبت آن حضرت مشهور و قيام خودم هرساله به ذکر مصيبت گلگون کفن عرصه کربلا رأيالعين، معذلک نسبت اين قول به من بسي غريب و باورکردن بعضي عقلاء بسي عجيب، و عجبتر از هردو آنکه به حقيقت نرسيده و تأمل ننموده زبان به طعن و لعن من گشايند و اين غمين در مصيبت آن بزرگوار را تکفير نمايند.
انصاف دهيد چقدر عجب است که نسبت اين قول را به من دهند و من در کتاب مقتل خود روايت کردهام روايت طويلي که در آخر آن حضرتصادق7 به عبدالله بن فضل فرمودند چون حسين بن علي کشته شد مردم در شام تقرب جستند به سوي يزيد و حديثها از براي او ساختند و از جمله آن حديثها آن بود که روز عاشورا روز برکت است تا مردم را بگردانند در آن روز از جزع و گريه و مصيبت و اندوه به سوي فرح و سرور و تبرکجستن و تهيهگرفتن در آن روز، خدا حکم کند مابين ما و ايشان. عبدالله بن فضل گويد که پس حضرت فرمودند که ضرر اينها کمتر است به اسلام از اهل اسلام از آنچه ساختند قومي که دوستي ما را به خود بستهاند و گمان کردند که ايشان متدينند و قائلند به امامت ما گمان کردند که حسين کشته نشده است و مشتبه شده است از براي مردم امر او مثل عيسي بن مريم پس ملامتي نيست در اين هنگام بر بنياميه و عتابي نيست بر گمان ايشان. اي پسر عم هرکس گمان کند که حسين7 کشته نشده است پس به تحقيق تکذيب کرده است رسول را9 و تکذيب کرده است ائمه بعد او را: در خبردادن ايشان به کشتهشدن سيدالشهداء و هرکس تکذيب کند ايشان را پس او کافر است به خداي عظيم و خون او مباح است از براي هرکس که بشنود از او. عبدالله بن فضل گويد که عرض کردم که اي پسر رسولخدا پس چه ميگويي در قومي از شيعيان خود که قائل به اين قولند؟ پس فرمود آن بزرگوار7 که ايشان از شيعيان من نيستند و من بيزارم از ايشان. تمام شد حديث شريف.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 461 *»
انصاف دهيد که کسي که راوي اين حديث باشد در کتاب خود و هرهفته لواي تعزيهداري آن بزرگوار را برپا کند ممکن هست که منکر شهادت باشد و هيچ عاقلي به او اين گمان را ميکند؟ خدا حکم کند مابين من و مابين دشمنان من و عجب نيست زيراکه بر مشايخ ما همين تهمتها را بستند و دل ايشان را به همين بهتان خستند و حمد ميکنم خدا را که سنت ايشان در من جاري شد و هرمصيبتي که ايشان کشيدهاند من هم ميکشم.
و اگر مقصود از صعود سيدالشهداء صلواتالله و سلامهعليه آن است که بعد از آنکه شربت شهادت را چشيدند و در مرقد مطهر خود مدفون شدند خداوند جسد مقدس ايشان را به آسمان بالا برد که در اين نقلي نيست، و در اين مطلب روايت وارد شده است چنانچه مشهور است و در همه کتب مراثي مذکور چنانچه از امالي شيخطوسي منقول است به سند او از محمد بن مسلم که گفت شنيدم حضرت اباعبدالله فرمودند که حسين بن علي7 در نزد پروردگار خود است و نظر ميکند به سوي قشون خود و به شهدايي که در کربلا دفن شدهاند و نظر ميکند به سوي زوار خود و او بهتر ميشناسد ايشان را و نامهاي ايشان را و نامهاي پدران ايشان را و درجات ايشان را و منزله ايشان را در نزد خداي عزوجل از شما که پسر خود را ميشناسيد و او ميبيند که گريه ميکند بر او پس استغفار ميکند از براي او و سؤال ميکند از پدران بزرگوار خود که استغفار کنند از براي او و ميفرمايد که اگر بداند زائر من که خدا چه مهيا کرده است از براي او هرآينه خوشحالي او بيشتر خواهد شد از جزع او و بدرستي که زائر من برميگردد و هيچ گناه بر او نيست. و همچنين در همان کتاب منقول است به سند او از عبدالله بن بکير که گفت حج کردم با حضرت پس عرض کردم اي پسر رسول خدا اگر بشکافند قبر حسين بن علي را چيزي در قبر او ميبينند؟ پس حضرت فرمود اي پسر بکير چه قدر بزرگ است مسألههاي تو بدرستيکه حسين بن علي7 با پدر و مادر و برادر خود در منزل رسول خدا هستند9 و با او روزي داده ميشوند و بدرستيکه حسين بن علي در طرف عرش است و متعلق به آن است عرض ميکند که خداوندا وفا کن
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 462 *»
به زودي آنچه به من وعده کردي و بدرستيکه نظر ميکند به سوي زوار خود پس او بهتر ميشناسد ايشان را و اسمهاي پدران ايشان را و آنچه در منزلهاي خود دارند از شناختن شخص پسر خود را و بدرستيکه نظر ميکند به سوي کسي که گريه براي او ميکند پس استغفار ميکند براي او از هر گناهي و خطائي. تمام شد حديث شريف.
پس اگر مقصود از صعود ايشان اين است؟ بلي من قائلم به اين و اعتقاد من اين است که لطافت جسد ايشان از آسمانها بيشتر است و قدري از اعراض اين دنيا که به خود گرفتهاند بعد از شهادت و دفنشدن آن اعراض از ايشان زايل ميشود و جسد ايشان به لطافت اولي خود برميگردد و آن جسد لطيفتر از آسمانهاست و مساوي لطافت عرش است و به آن سبب بالا ميروند به سوي آسمان. و اين خصوصيتي به سيدالشهدا ندارد بلکه جميع ائمه: چنينند چنانچه شنيدي در حديث شريف.
و چون در درسهاي عام و خاص شرح اين مطالب را به تفصيل کردهايم و دوست و دشمن شنيدهاند و از کتابهاي مشايخ ما رضواناللهعليهم هم معلوم ميشود و در باقي کتابهاي ما نيز مذکور است احتياج به تفصيل در اين مختصر نيست و همينقدر که در اينجا ذکر شد از براي بازايستادن متقيان از غيبت اين فقير و رفع شبهه ايشان کافي است و احتياج به دليل نيست.
فصل دوم
شبهه ديگر از شبهات ايشان آن است که گمان کردهاند که اصول عقايد سه است. اين قولي است که ابداً روح مرا از اين خبري نيست و در کتابهاي من از اين اثري نه و ابداً احدي از زبان من کلامي که احتمال اين قول را دهد نشنيده خدا حکم کند مابين من و اين خلق منکوس و مرا با ايشان مقامي است در نزد قاضي فصل و حاکم عدل که خواهند ديد آن را انشاءالله چه نسبتها که به من ندادند و چه تهمتها که به من نزدند و چه بهتانها که نبستند خدايا حکم کن مابين من و ايشان چنانچه حکم خواهي کرد مابين اولياء خود و اعداء ايشان.
انصاف دهيد که چگونه ميشود که کسي در ميان بلاد شيعه تولد کرده باشد و اقلاً از جمله جهال مواليان نباشد و چنين قولي را اختيار کند و چنين مذهبي را که جمع کثيري از سنيان بيزاري ميجويند بگيرد؟ آخر نه اين مذهب جبريهاي
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 463 *»
سني است که اصول دين خود را سه قرار دادهاند که توحيد و نبوت و معاد باشد و عدل خدا را انکار کردند؟ و ساير سنيان از ايشان به اين واسطه بيزاري جستند و جميع شيعه ايشان را تکفير کردند و اين اشخاص بيانصاف از ائمههدي شرم نکرده اين قول را به من نسبت ميدهند. چه کنم با اين خلق منکوس جز اينکه بر اذيتهاي ايشان صبر کنم چنانچه پيشينيانم صبر کردند و با دل پرخون از اين دنياي دني رفتند.
پس مجملي از اعتقاد من آن است که اصول عقايد شيعه معرفت خداي عزوجل است با معرفت اسماء و صفاتي که دانستن آنها از شرايط ايمان است که از جمله آنها توحيد و عدل خداست. وهمچنين معرفت خاتمالنبيين صلواتاللهعليه و آلهاجمعين است با معرفت صفات و فضايل ظاهره که بناي مذهب تشيع بر آن است از علم و قدرت و صدق و عصمت و امثال آنها و اقرار به پيغمبران گذشته و اوصياي ايشان: اگرچه به طريق اجمال باشد. و معرفت ائمهطاهرين صلواتالله عليهماجمعين و صفات و فضائل ايشان که استقرار مذهب شيعه بر آن است و تصديق به کليات امور معاد به طوري که در ظواهر قرآن نازل شده و بنيان ملت اسلام و مذهب شيعه بر آن قرار داده شده به طوري که علماء رضواناللهعليهم ياد کردند. و اينکه دوست آلمحمد: ناجي و دشمن ايشان هالک است دوست ايشان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدا و تولاي دوستان خدا واجب و تبري از دشمنان خدا لازم. اين است اعتقاد حقير فقير سراتاپاتقصير هرکه خواهد بپذيرد و هرکه خواهد نپذيرد ما اعتقاد را براي آخرت خود ميخواهيم نه دنيا. و چون مقصود محض اتمام حجت است احتياج به ذکر ادله نيست و اگر کسي ادله اين مراتب را خواهد رجوع کند به کتابي در اين خصوص نوشتهام و مسمي به «ارشادالعوام» است و اليالان کتابي به آن روش نوشته نشده است اگرچه فارسي و عاميانه است ولکن کتابي است بسيار نيکو و جامع و کافي، شايد بعضي از آن را در آن بلاد آورده باشند و به نظر طالبان حق رسيده باشد.
فصل سيّم
يکي ديگر از شبهات ايشان اين است که مرا ادعاي نيابت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 464 *»
امام است. اين کلامي است که ابداً تفوه به اين مسأله نکردهام و به خاطر خود نرسانيدهام بلکه خود را در زمره شيعيان ايشان ننگاشتهام و اگر مرا در زمره مواليان مواليان خود محسوب دارند فخرها ميکنم بلکه مکرر گفتهام و نوشتهام و باز ميگويم و مينويسم که اگر يکي از شيعيان مرا نسبت به خود دهد اگرچه همينقدر باشد فلاني کلب آستانه ماست براي من فخرهاست من کجا و هوس لاله به دستار زدن من اينقدر به حول و قوله خدا سست عناصر و بياصل نيستم که به چهارکلمه علم و چهار روز عزت دنيا پا از حد خود بيرون نهم و ادعاهاي خام نمايم مرا چه کار به ادعاي نيابت يا بابيت يا رياست؟ مگر نشنيدهام حديث پيغمبر را9 که ملعون است کسي که رياست به خود بندد و ملعون است کسي که حب رياست در دل او باشد و ملعون است کسي که خيال رياست در دل خود کند. خداي واحد ميداند که هميشه از اجتماع مردم گريزانم و طالب انزوا و خمولم و از معاشرت اين خلق منکوس به غايت متأذيم واز اين جهت گوشه دهي را اختيار کرده و در آنجا به سر ميبرم و با وجود اين دشمنان دست از طعن و لعن من برنميدارند. بلي، نهايت آنچه من دارم چهارکلمه علمي است که خداوند عالم جلشأنه به من انعام فرموده و تکليف خود را در اظهار آن ميدانم لهذا چه به درس و چه به تصنيف آنها را ابراز ميدهم هرکه خواهد بپذيرد و هرکه خواهد نپذيرد بر گردن مردم ريسماني نکردهام و شمشير و تازيانهاي ندارم و در ابراز آنها نهايت اذيت را هم ميکشم و چارهاي هم جز صبر ندارم و لا قوة الا بالله.
و اگر کسي از راه ناداني و ضعف نفس و سست عنصري در من خيالي کند و براي من مقامي پندارد تقصيري بر من نيست زيراکه در مجالس و محافل و منابر و مساجد و کتب و رسائل ناچيزي خود را مکرر ذکر کردهام و قسمها بر آن خوردهام پس ديگر بر من حرجي نيست اگر از اهل انصاف باشند همينقدر در اين باب کفايت ميکند زيراکه بر هر حقي حقيقتي است و هر سخن راستي را نوري است پس پنهان نميماند.
فصل چهارم
يکي ديگر از شبهات ايشان عدد در شهور است و اين مسأله
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 465 *»
احتياج به تفصيل دارد به قدر امکان. پس عرض ميشود که اعتقاد حقير آن است که خداوند عالم ماهها را دوازده ماه خلقت کرده است و دليل بر معرفت ماهها هلال است چنانچه خدا در قرآن ميفرمايد يسألونک عن الاهلّة قل هي مواقيت للناس و ماه رمضان سيروز است و از روزي که خداوند عالم خلقت آسمان و زمين را فرموده است ماه رمضان کمتر از سيروز نشده است و کمتر نخواهد شد تا روز قيامت و ماخذ فقاهتي آن کتاب خدا و سنت رسول است9 چنانکه در رساله جداگانهاي مخصوصه ادله آن را از کتاب و سنت نوشتهام بلکه در خصوص اين مسأله اليالان سهرساله نوشتهام يکي از کوهبنان که يکي از قراي کرمان است سؤال کرده بودند که دليل بر عدد از قرآن چه داري؟ حقير رسالهاي بخصوصه نوشتهام و از کتاب خدا بيرون آوردهام و آن رساله شريفي است که تا به حال به آن طور رساله نوشته نشده است و دو رساله ديگر نوشتهام يکي مفصل و يکي مختصر و هرسه حاضر است و جمعي نسخه از آن رساله کوهبنانيه و آن رساله مفصل برداشتهاند هرگاه خواسته باشيد.
و اما قائلين به آن، يکي از آنها صدوق است که در حفظ اخبار و ورع و زهد و صدق او کسي را در ميان شيعه سخني نيست و به دعاي حضرت صاحبالامر تولد شده است و افتخار ميکرد که منم آن کسي که به دعاي امامعصر متولد شدهام و مقارن غيبت صغري بوده و ايشان فرمودهاند در کتاب خصال که مذهب خواص شيعه و اهل بينش ايشان آن است که ماه رمضان کمتر از سيروز نميشود و اخبار اهلبيت: در اين خصوص وارد شده است و همه موافق قرآن است و مخالف با مذهب سنيان پس هرکس از شيعيان ضعيفالايمان برود به اخبار رؤيت که موافق قول سنيان است و از روي تقيه ائمه فرمودهاند و عمل کند بايد از او تقيه کرد چنانچه از سُنّيه تقيه ميکني و بايد با او سخن نگويي مگر مثل آنکه با سنّي سخن ميگويي. پس از اين فقرات معلوم شد که خود آن بزرگوار ماه رمضان را سيروز ميدانند و خبر هم دادهاند و خواص شيعه و اهل بينش ايشان همه به همين قول بودهاند و آن قول که ماهرمضان بيستونه هم ميشود قول سنيان است و از هرکس چنين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 466 *»
بگويد بايد تقيه کرد.
و يکي ديگر شيخ سديد شيخ مفيد است که صاحبالامر7 به او نوشتند ايها الاخ السديد و الشيخ المفيد و حضرت صاحبالامر او را برادر خواندند و وقتي که شيخ مفيد مُردند حضرت بر سر قبر او نوشتند:
لاغرد الناعي بموتک انه |
يوم علي آل الرسول مشوم |
|
ان کان شخصک في التراب موسدا |
فالعدل و التوحيد فيه مقيم |
يعني هيچکس خبر مرگ تو را نياورد که آن روز بر آل رسول شوم است اگر تو در خاک خوابيده باشي عدل و توحيد در خاک قرار دارد.
باري، آن بزرگوار کتابي نوشتهاند آن را «لمح البرهان» نام کردهاند براي اثبات آنکه ماه رمضان سيروز است و کم نميشود و آن بزرگوار خود در زمان غيبت صغري بودهاند و تعليقه حضرت به ايشان ميرسيد و ايشان در آن کتاب فرمودهاند بعد از اينکه طعنه زدند بر کسي که گفته است که اين قول يعني عدد تازه اختراع شده است ميفرمايد از جمله چيزهايي که دلالت ميکند بر دروغگويي آنکه عدد را بياصل ميداند و اينکه بهتان عظيمي زده است آن است که فقهاي عصر ما که سنه سيصدوشصتوسه است و راويان اين عصر و فضلاء اين عصر اجماع کردهاند و دين خود قرار دادهاند و فتوي دادهاند به صحت عدد و مردم را خواندهاند به اين راه راست مثل آقاي ما و بزرگ ما شريف زکي ابيمحمد حسيني اداماللهعزه و مثل شيخ فقيه ما ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين و شيخ ما ابيعبدالله الحسين بن علي بن الحسين ايدهماالله و شيخ ما ابيمحمد هرون بن موسي. پس آن بزرگواران خود قائل شدهاند به عدد با آنهمه فضل و فرمودهاند که علماي عصر ايشان همه اجماع بر عدد کردهاند و اسم جمعي را هم بردهاند چنانکه شنيدي.
و يکي ديگر از علماء که قائل به عدد شده است شيخکليني است رحمهالله. و يکي ديگر از علماء که قائل به عدد شده است شيخکراجکي است و ايشان کتابي در اين خصوص نوشتهاند. و يکي ديگر از علماء شيخ حسين بن ابيعقيل اسکافي است. و يکي ديگر از علماء که به اين قول عمل کردهاند چنانکه از کتابشان برميآيد ابنطاوس است در اقبال اگرچه ظاهراً به طور اصحاب رؤيت نوشتهاند ولي عبارتي ديگر دارد که صريح
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 467 *»
به آن است که ايشان در رؤيت تقيه فرمودهاند و آن فقرهاي است که بعد از قاعده پيداکردن اول ماه رمضان و وقفه نوشتهاند. و از جمله کساني که قائل به عدد شدهاند ابنجنيد قاضي است. و از جمله کساني که به عدد قائل شدهاند شيخطريحي است.
حال به عبرت نظري گماريد مسألهاي که اينهمه علماي اعلام ذوالعزّ و الاحترام قائل به آن شده باشند و کتابها در آن تأليف کرده باشند و ادعاي اجماع کرده باشند چنين مسألهاي چگونه خلاف اسلام ميشود آيا همه اين علماء خلاف ضرورت اسلام کردهاند آيا همه اين علماء کافر بودهاند؟ اگر اين مسأله خلاف ضرورت اسلام است پس شيخ صدوق و شيخ مفيد و غير ايشان که ذکر شد همه کافر بودهاند اگر مسأله خلاف ضرورت اسلام نيست و خلاف اجماع شيعه است پس همه علماء از اين قرار سني بودهاند نعوذبالله. و اگر نه خلاف ضرورت است و نه خلاف اجماع پس چه بحث با ما دارند؟ و کساني که اينقدر فقاهت و تتبع در اقوال فقهاء ندارند و نفهميده حرف ميزنند چرا از خدا شرم نميکنند و از پيغمبر حيا نميکنند و بدون سبب مردم را نسبت به کفر ميدهند و قول ايشان را خلاف ضرورت ميخوانند. و اگر بعضي از جهال باز بگويند که فلان عالم مثلاً از رأي خود برگشته ميگويم آيا وقتي که قائل به عدد بود کافر بود يا مسلم؟ اگر او کافر بود ــ و کسي را ياراي اين نيست که چنين حرفي بزند ــ پس ما هم سهل است که کافر شديم و اگر مسلم بوده چه بحث بر ما؟ و اگر در اين نسبتها که من عرض کردم شکي است کتب علماء حاضر است رجوع کنند و ببينند. و اگر نقص اين قول اين است که حشويه هم به اين راه رفتهاند؟ پس قول به رؤيت هم اين نقص دارد که کل سنيها به آن راه رفتهاند. و حال آنکه علماء نوشتهاند که حشويه که اين قول را اختيار کردهاند متمسک به احاديث اهلبيت سلاماللهعليهم شدهاند و اما سنيان که به رؤيت گفتهاند به اهلبيت متمسک نشدهاند و ما مأموريم از جانب اهلبيت: که هرگاه دو حديث مختلف وارد شود هريک که موافق قول سني است ترک کنيم و آنکه مخالف است بگيريم و جميع علماء ميدانند که جواز کمشدن ماه رمضان قول سنيان است و احاديث بسيار هم به اين مطلب شهادت
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 468 *»
ميدهد. و اگر نه اين بود که اين کتاب فارسي بود هرآينه ذکر ميکردم ادلّه اين مطلب را به تفصيل تا بر هيچکس مشتبه نماند ولکن حالا چارهاي از آن نيست که حواله به آن کتابهاي عربي که نوشتهام و اقوال علماء و آيات و اخبار را در آنجا ذکر کردهام کنم. و طالب استدلال اگر از علماست خود از کتب عربي ميتواند بفهمد و اگر از عوام است او را به استدلال راهي نيست و به فهم او هم درنميآيد ولکن بعضي از اخبار را فارسي کرده ذکر ميکنم تا به کلي بيبهره نباشند.
شيخ عاملي که شيخ حرّ باشد از شيخ طوسي روايت ميکند به اسنادش از معاذ بن کثير که گفت عرض کردم به ابيعبدالله7 که مردم ميگويند که رسول خدا بيستونه روز بيش از سيروز روزه گرفت يعني ماه بيستونه بيش در زمان ايشان اتفاق افتاد از سيروز. فرمودند دروغ بستهاند بر پيغمبر روزه نگرفت پيغمبر9 از وقتي که مبعوث شد تا وقتي که از دنيا رفت کمتر از سيروز و کم نشد ماهرمضان از وقتي که خدا آسمان و زمين را خلقت کرده از سيروز و سيشب. و از حذيفة بن منصور روايت شده است که حضرت صادق7 فرمودند که ماه رمضان سيروز است کم نميشود هرگز. و از يعقوب بن شعيب روايت کرده است از پدرش که گفت عرض کردم به حضرت صادق7 که مردم ميگويند که پيغمبر9 بيستونه روز بيشتر روزه گرفته است از ماه سي فرمودند دروغ ميگويند روزه نگرفت پيغمبر9 مگر تمام و اين است که خدا فرموده و لتکملوا العدة پس ماه رمضان سيروز است و شوال بيستونه و ذيالقعدة سيروز است کم نميشود هرگز به جهت آنکه خدا ميگويد و واعدنا موسي ثلثين ليلة و ذيحجة بيستونه روز است و ماهها به همينطور است يکماه سي و يکماه بيستونه و شعبان سي نميشود هرگز و از شيخ کليني روايت ميکند به سندش از محمد بن اسمعيل از بعضي اصحاب از حضرت صادق7 که فرمودند که خداي تبارک و تعالي خلق کرد دنيا را در ششروز پس آن ششروز را از ايام سال کاست و سال سيصدوپنجاهوچهار روز است شعبان تمام نميشود هرگز و رمضان ناقص
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 469 *»
نميشود والله هرگز و فريضه خدا ناقص نميشود خداي عزوجل ميفرمايد و لتکملوا العدة و شوال بيستونه روز است و ذيقعده سيروز است خدا ميفرمايد و واعدنا موسي ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتمّ ميقات ربه اربعين ليلة و ذيحجه بيستونه روز است و محرم سيروز پس ماهها بعد از اين ماهي تمام است و ماهي ناقص. و از ياسر خادم مروي است که گفت که عرض کردم به امامرضا7 آيا ميشود که ماه رمضان بيستونه شود فرمودند که ماه رمضان از سي کمتر نميشود هرگز. و از ابن ابيعمير مروي است از مردي که خدمت حضرت صادق7 عرض کرد که اين حديثي که مردم ميگويند پيش ما که پيغمبر9 ناقص بيشتر روزه گرفته از تمام آيا حق است اين حديث فرمودند که خدا يک حرف از اين حديث را خلقت نکرده پيغمبر روزه نگرفت مگر سيروز تمام به جهت آنکه خدا ميگويد و لتکملوا العدة پس چگونه ميشود که رسول خدا ناقص روزه بگيرد. و الي غير ذلک. و پنجاه حديث در مسأله حقير روايت کردهام در آن کتاب که بخصوصه نوشتهام.
پس انصاف دهيد که مسألهاي که پنجاه حديث داشته باشد و آيات قرآن بر آن دلالت کند و جمعي از علماي کبار به آن رفته باشند و ادعاي اجماع کرده باشند چنين مسألهاي را خلاف ضرورت بنامند و بر سر منبرها ودر محرابها ومجلسها بگويند که فلاني خلاف ضرورت اسلام حکم کرده است و خلاف اجماع شيعه گفته است نه اينکه عوامفريبي است و نه اينکه اين تهمت خلاف تدين است؟ نه اينکه اين مسأله را خلاف ضرورت گفتن تکفير علماي سابق است؟ يا سبحانالله پيش از آنکه معني ضرورت و غيرضرورت بيابند و پيش از آنکه مسأله ضروري و غيرضروري را بفهمند تکفير مؤمني ميکنند و غيبت او را حلال ميدانند تا بعد بفهمند که اين مسأله ضروري بوده يا نبوده. آخر ميبايست رجوعي به کتب علماء و فقهاء بکنند و رجوعي به اخبار بکنند و فکري در ضرورت اسلام بکنند آنگاه سخن گويند به محض آنکه چيزي به خاطر ايشان رسيد نبايد حکم کنند.
باري، حق مخفي نميماند و باطل دوام نخواهد کرد پس به حول و قوه خدا اين مسأله هم خلاف ضرورت و
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 470 *»
اجماع نيست و نشده و حرفهاي ايشان ظاهر شد که از کجاست. پس چون ظاهر شد که اين مسأله خلاف ضرورت نيست و جمعي از علماي کبار به اين راه رفتهاند بلکه ادعاي اجماع در آن کردهاند و از طرق شيعه پنجاه حديث در اين خصوص وارد شده ديگر نميدانم چه بحث با من دارند نه اينکه علماء با هم هميشه مخالفت داشتهاند و تعظيم و تبجيل يکديگر ميکردند و يکديگر را ثقه و عادل و امين ميدانستند؟ چنانچه همين علمائي را که ذکر شد ثقه و عدل ميدانند لکن با اين خاکسار سواي طريقه علماي ابرار عمل مينمايند و بعينه همان بحثهايي که سابقاً اهل اين سلسله بر منکرين فضايل وارد ميآوردند الان بر خود ايشان وارد ميآيد چنانکه پيشتر يک بحث ايشان بر منکرين فضايل اين بود که ما در نزد شما از شيعه محسوب بوديم و شما با ما ننشسته و با ما سخني نگفته و از ما خلافي نشنيده چرا غيبت ما را روا ميداريد و تکفير ما ميکنيد؟ و اين بحث الان بر خود ايشان وارد ميآيد. و بحث ديگرشان به ايشان اين بود که در اسلام نوشته را اعتباري نيست و «لا عبرة بالقرطاس» پس از چه رو شما به نوشتهها اعتبار ميکنيد و تکفير ما را مينماييد؟ با وجودي که ميبينيد که دشمنان کتب ما را تحريف ميکنند و خود ما به اعلي صوت ندا ميکنيم که اين مذهب ما نيست و با وجود اين شما اعتبار به نوشته ميکنيد و تکفير مسلمي مينماييد و الان همين بحث بر خود ايشان جاري شده و حکمش ساري گشته. و از جمله بحثشان بر ايشان اين بود که علوم ما مطلبهايي دقيق است و حکمتهايي انيق فهمش کار عوام نيست و نقلش از ايشان معتبر نه و شما اعتبار به اخبار عوام ميکنيد و احکام جاري ميسازيد با وجودي که ما در مقابل منکر آن اخباريم و متبرّي از آن آثار، شما به قول ما اعتنا نکرده به مقتضاي اخبار عوام کالانعام اعتناء مينماييد و همين بحث بعينه بر ايشان جاري است. و يکي ديگر از بحثشان بر ايشان اين بود که اگر شما از باب امر به معروف و نهي از منکر اين حرفها را ميزنيد پس طريقهاش آن است که اول با خود ما نشسته و از ما مطلب ما را پرسيده اگر ما بر اشتباه بودهايم ما را هدايت نماييد و اگر ميديديد که نعوذبالله ما با حق عداوتي داريم و حق را از شما نميپذيريم آنگاه صدا به انکار ما بلند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 471 *»
ميکرديد و تکفير علانيه مينموديد و همين بحث الان بر اين جماعت جاري گشته و سرّش ساري آمده و همچنين ساير بحثهاي ديگر که همه بر اين جماعت جاري ميشود و ذکرش به طول ميانجامد.
فصل پنجم
يکي ديگر از شبهات ايشان معرفت رکن رابع است به شخص؛ و اين هم قولي است که يکي از منکران آن منم در اين زمان و در مجالس ومحافل و درسهاي خاص و عام اثبات کردهام که در اين زمان معرفت رکن رابع به شخص واجب نيست و نوع ولايت اولياء الله و برائت از اعداء الله و اخذ از علماء رباني کافي است و ادله بسيار و برهانهاي بيشمار چه در بيان و چه در کتب ذکر کردهام و کتب من حاضر و مستمعين از من موجودند و چگونه ميشود که چيزي که خدا صلاح در ابراز آن نميداند بر خلق ضعيف واجب باشد؟ خدايا تو حکم کن مابين من و اعداي من در روز قيامت.
و چون بناي اين کتاب بر اختصار است آنچه را که من نگفتهام برهاني نميخواهد و مسلم را انکار من کافي است. وانگهي که اگر من چيزي گفته باشم انکارش براي من اگرچه به طور تقيه باشد ممکن نيست زيراکه حرفهاي من همه در ملأ عام است و کتب من مشهور ميان انام پس چگونه ميشود حرفي را که من زده باشم يا نوشته باشم انکار نمايم؟
فصل ششم
يکي ديگر از شبهههاي ايشان صورت مرشد در نظرگرفتن است در هنگام عبادت؛ و من به سوي خدا و رسول و ائمه: بيزاري ميجويم از اين قول و از اين مذهب و هرگز اين مذهب را نداشتهام و اين قول را اختيار نکردهام و اگر از من کسي چيزي نقل کرده يا به من نسبتي داده محض کذب و کذب محض است و اين مذهب صوفيه خبيثه است که هيچکس در بطلان امر آنها بيش از من کوشش ننموده و بنيان مذهب ايشان را مثل من خراب نکرده و جمع کثيري از اهل آن مذهب را به راه راست آوردهام و به راه حق هدايت کردهام و از بتپرستي بازداشتهام، حال تو دشمن بيمروت را ببين که اين نسبتها را به من ميدهد و بهتان بتپرستي به من ميزند! هيچ عجب نيست زيراکه با بهتر از من نيز چنين کردند و همين نسبتها را نيز به ايشان دادند و خدا از
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 472 *»
ايشان دفع کرد و از من هم خواهد دفع کرد انشاءالله هرکه خواهد گو بيا و هرچه خواهد گو بگو ما اگر ميان خود و خدا را درست کرديم از تهمتها انديشه نداريم.
و اگر در کتابي از من عبارتي ديدهاند از متشابهاتي است که در کلام هرعالمي هست حتي آنکه در کتاب خدا و سنت رسول هم هست و واجب است ردّ آن به سوي محکمات. وانگهي وقتي که صاحب کلام فرياد کند و در ساير کتب و رسايل خود نويسد که آنچه ظاهراً ميفهميد معني کلام من نيست و آنچه شما ميفهميد کفر محض و محض کفر است.
مجملاً در اين کتاب نيز فيالجمله تصريح ميشود که معبود حقيقي خلق خداوند عالم است و توحيد عبادت او لازم و متحتم است و هرکس غير او را پرستد مشرک است و هرچه غير او را پرستد بت، خواه پيغمبر آخرالزمان باشد خواه ساير خلق. و صورت مرشد را پرستيدن و از عبادت او را منظور داشتن و خطابها و دعاها را بر او واقعساختن خلاف ضرورت اسلام و شرک محض است. و صورتي که اختيار آن در دست خود انسان باشد که اگر خواهد او را بزرگ تصور کند و اگر خواهد کوچک و اگر خواهد مريض و اگر خواهد صحيح و اگر خواهد پير و اگر خواهد جوان و همچنين ساير تغييرها اين مانند بتي است که خود به دست خود تراشيده و به هرصورت که خواسته آراسته و با وجود اين آن را ميپرستد. و چگونه ميشود که کسي که ميخورد و تغوط ميکند آن را معبود قرار داد و پرستيد؟ چه تفاوت ميکند با مذهب آنان که گاو و خر ميپرستند؟ وانگهي که احاديث بسيار در طعن و لعن صوفيه وارد گشته و ما آنها را ديده و خواندهايم چگونه ميشود که مذهب آنها را اختيار کنيم؟
و اگر کسي گويد که مقصود از صورت مرشد در نظرگرفتن آن است که دليل خدا دانند و سبب وصول به آن بشمرند؛ آن هم طريقهاي است باطل و از مذهب اهلبيت: بيرون زيراکه خدا بيحد و وصف است و صورت مرشد محدود و موصوف آيت بيحد و وصف نخواهد شد. و اگر کسي گويد که مراد پرستش حقيقت مرشد است نه صورت آن و مراد از تصور صورت آن توجه به حقيقت آن است و صورت وسيله است نه معبود؛ اين هم مذهبي است باطل و از حليه حق
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 473 *»
عاطل زيراکه حقيقت مخلوق نيز مخلوق است و شريککردن مخلوق با خالق شرک است. و اگر کسي گويد که حقيقت مرشد خداست و ما به اين واسطه خدا را ميپرستيم نه مخلوق را؛ اين هم طريقهاي است منطبق بر وحدت وجود و ما از وحدت وجود تبري ميکنيم به سوي خداي عزوجل زيراکه آن مذهب نصاري و خلاف طريقه اهلبيت است: و ما به انکار اين مذهب معروفيم و کتب ما به آن مشحون.
مجملاً جايز نيست پرستش مخلوق به هيچ وجه من الوجوه خواه آن مخلوق پيغمبر باشد يا امام يا رعيت، خواه مقصود اعلي مقامات حقيقت او باشد يا عقل او يا نفس او يا جسد او. مجملاً وجه صحتي از براي اين قول نميدانم و از اين قول و جميع معاني آن بيزارم. پس اگر عبارتي متشابه که حقيقةً از من بوده ديدهاند بايد آن را ردّ کرد به محکمات کلام من. و آنچه در اين رساله نوشتهام والله محکم است. و اگر عبارتي صريح و محکم منسوب به من ديدهاند که معني آنهاست والله محرّف است و عبارت من نيست زيراکه معاندين در کتب تحريف کردهاند و آنها را نسبت به من دادهاند و بسا که آنها را با نسخه اصل موازنه کردهايم و مطلب مطلب دس و تحريف در آنها ديدهايم که اصلاً روح من از آنها خبر ندارد. و چگونه تعجب ميکنند و حال آنکه پيش چشم آنها بود که چگونه در کتب شيخ و سيد! دسّ و تحريف ميکردند و تغييرهاي کلّي کلّي ميدادند و همان سنت هم در اين فقير جاري شده و به همان بلاها مبتلا شدهام فصبرٌ جميل والله المستعان.
و اگر منشأ بعضي از اين سخنها آن مراسلهاي است که در کربلاي معلي منتشر کردهاند و نسبت به من دادهاند که من به سيدمرحوم نوشتهام؛ والله نسخه اصل که به خط خود من است در نزد من حاضر است و از اين خرافات خالي است چگونه نه؟ و حال آنکه سيد جليل تصحيح نموده تصديق نمودهاند و صفاتي که من لايق عشري از آنها نيستم به آن واسطه به من نسبت دادهاند هرکس بحثي بر آن نسخه اصل داشته باشد آن بحث را بر سيدمرحوم هم کند و جان جمعي را خلاص نمايد و اگر بحث بر نسخهاي که در دست خودشان است دارند که آن بحث بر من جاري نيست و بر همان نسخه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 474 *»
احداثي محرف است. آيا نه همين بحث را بر مخالفين خود داشتند که بر نوشته چه اعتبار است؟ وانگهي که مدّعيٰعليه فرياد ميکند که اين مذهب من نيست وانگهي که در نزد جميع علماي اسلام مسلم است که اگرچه نوشته به خط کسي و مهر کسي باشد و آن شخص منکر مضمون آن بوده باشد آن نوشته را اعتباري نيست چه شده است که درباره اين فقير حکم به غير طريقه جميع اهل اسلام شود؟ انصاف دهيد که مخالف ضرورت اسلام کيست و بيرون از طريقه مسلمين که؟
فصل هفتم
چون معاندين دروغ بسيار بر اين خادم مؤمنين ميبندند قاعدهاي به طور اختصار عرض ميکنم بعد از اين آنچه ميشنويد به اين قاعده بسنجيد اگر با آن راست آيد قول من است و اعتقاد من والا من از آن قول بيزارم. و آن قاعده اين است که اگرچه آنچه نسبت ميدهند به من مطابق کتاب خدا و سنت رسول و ضرورت مسلمين يا ضرورت مذهب شيعه يا اجماعي علماي شيعه است آن قول من است و به آن معتقدم و اگر مخالف يکي از آنهاست آن قول من نيست و معتقد به آن نيستم. اين ميزان در دست شما باشد و آنچه نسبت به اين حقير دهند به اين ميزان بسنجيد و حق را از باطل تميز دهيد و همين چندکلمه که در اين رساله ذکر شد اگرچه به طور اختصار بود از براي اهل انصاف و تديّن کافي است. در خانه اگر کس است يک حرف بس است.
املاء العبد الاثيم علي بعض المحبين و قدتمّ في ليلة الاثنين لاربع بقين من شهر جماديالثاني من شهور سنة 1263 حامداً مصلياً مستغفراً.