07-06 مکارم الابرار جلد هفتم ـ رساله مباركه سي‌فصل ـ چاپ

رساله مبارکه سي‌فصل

 

از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمان اعلی‌الله مقامه

 

 

به منظور سهولت در خواندن، مطابق رسم‏الخط روز

نسخه‏برداري شد. ناشـر

 

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 402 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.

و بعـد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابراهيم كه چون رسيد نوشته‏اي از مخدوم مكرم و مطاع معظم جناب سلالة الانجاب و سليل الاطياب صاحب مآثر و مفاخر جناب ميرزا محمدباقر اصفهاني ايده اللّه و سدّده مشحون به بعضي سؤالات عجيبه و مطالب غريبه از نسبتهايي كه به اين حقير بعضي از اعادي داده‏اند و به انواع تدابير آنها را در اطراف بلاد پهن كرده‏اند و به مكاتبات و پيغامها و ذكر در مجالس و محافل گوشزد خواص و عوام نموده‏اند و بر حسب اختلاف طبايع خلق در استيحاش از امور ركيكه، افتراها و تهمتها ساخته‏اند و به هركس چيزي را كه طبع او نهايت استيحاش از آن را دارد گفته‏اند و نوشته‏اند تا آنكه انواع خلق را به انواع افتراها عدوّ اين حقير بنمايند و طبع ايشان را از علومي كه خداوند به اين سلسله جليله عطا كرده است به آن حِيَل منصرف نمايند. پس آن افتراها به ايشان رسيده و ديده‏اند كه نزديك است كه به حدّ تواتر رسد و عدول و ثقات ايشان راوي آن افتراها شوند لهذا در صدد سؤال از آنها برآمده شايد حقيقت امر بر خواص و عوام مكشوف شود و بدانند حدّ عداوت اعدا را به اين حقير. و چون ديدم كه حقيقةً سؤالاتي است كه در جواب از آنها نصرت دين خداست و بيان حق از باطل است و صلاح كل اين سلسله است اقدام در جواب از آنها كردم. و چون ديدم كه همت مردم قاصرتر از آن است كه جميع اين رساله را بخوانند و مجبولند بر اينكه گوش به باطل داده و از حق اعراض نمايند چراكه داعي بر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 403 *»

گوش‏دادن به باطل در ايشان هست كه نفس امّاره باشد و شيطان و داعي به گوش‏دادن به كلام حق در غالب مردم نيست، جميع سؤالات ايشان را در صدر اين رساله ذكر مي‏كنم كه به‏منزله فهرسي باشد براي كتاب شايد ورق اول آن را اقلاً بخوانند و چون يكي از آن سؤالات را ببينند كه از آن در شبهه هستند اقلاً جواب همان را بخوانند، پس اينك ابتدا مي‏كنيم به عبارت سؤالات.

 

عبـارت سـؤالات

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.

و بعـد؛ بعرض عالي مي‏رساند كه بعد از آنكه خداوند به اين حقير فقير به قدر قابليت شعور و تميزي عطا فرمود يافتم كه بنده محتاج را خالقي است و او را رضا و غضبي و معرفت اين‏دو واجب و بدون واسطه معرفت اين‏دو محال است پس در ميان خدا و خلق وسيله ضرور است و آن وسيله پيغامبرانند و بعد از ايشان اوصياي ايشان و در اين زمان كه پيغامبر ما9 و يازده خليفه او از دار دنيا رحلت كرده‏اند و امام دوازدهم هم از نظرها غايب شده‏اند پس به هيچ‏يك از آن بزرگواران دسترس نيست و بر ما لازم است كه از علماي شيعه اخذ مسائل كنيم و چون همان عذر سابق را در متقدمين ايشان داشتيم ناچار شديم از رجوع به معاصرين و به قدر امكان در احوال ايشان تتبع نمودم و كسي را كه حامل علوم آل‏محمّد: باشد و محل وثوق و اطمينان خاطر و متصف به صفت پيشوايان و معرض از دنيا و مقبل بسوي آخرت باشد جز آن عالم عامل نديدم، لهذا سوء ادب نمودم بعرض بعضي از سؤالات پرداختم چراكه خداوند بر جاهل سؤال را واجب فرموده و بر عالم جواب را، و به هيچ‏وجه منظور حجت نيست بلكه حاجت است و خالصاً لوجه اللّه الكريم سؤال نمودم و از جمله محبان و اخلاص‏كيشان سركارم و توقع دارم كه به جهت خشنودي خداوند و اتمام حجت بر حقير و هركس كه از جمله مخلصان كه بر اين رساله مطلع مي‏شود

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 404 *»

مجهولات حقير را بيان فرماييد و من به تكليف خود كه سؤال باشد عمل نمودم تا خداوند را در قيامت بر من حجتي نباشد، البته سركار هم به تكليف خود عمل خواهيد فرمود و جواب خواهيد نوشت. و اگر جواب نفرماييد چنان مي‏دانم كه ديگر خداوند را بر من جاهل حجتي نباشد، ديگر خود به تكليف خود اعلميد. اما سؤالات حقير اين است:

سؤال 1ـ  از دوست و دشمن مي‏شنوم كه سركار فرموده‏ايد كه اصول دين چهار است و تا حال معروف ميان شيعه اين بوده است كه پنج است. حقيقت اين امر را بيان فرماييد تا به آن اعتقاد ورزيم.

سؤال 2ـ  مذكور مي‏شود كه سركار فرموده‏ايد كه دين چهار ركن دارد و ركن رابع آن شيعه است و ركن رابع مفترض‏الطاعه است مانند آن سه ركن ديگر و در اين زمان ركن رابع ايمان خود سركاريد. اگر واقعيت دارد و سركار صاحب اين مقاميد نص به آن بفرماييد تا به آن اعتقاد ورزيم.

سؤال 3ـ  مذكور مي‏شود كه سركار فرموده‏ايد ركن رابع در هر زمان يك شخص معيّني است و معرفت او بر مردم لازم، مانند شناختن امام. چون سخنهاي واهي از مردم بسيار شنيده‏ام اعتقاد نكردم و از خود سركار پرسيدم كه اگر چنين است اعتقاد كنيم.

سؤال 4ـ  مذكور مي‏شود كه سركار فرموده‏ايد در زمان شيخ مرحوم اعلي‏الله‏مقامه آن بزرگوار بشخصه ركن رابع بوده‏اند و بر جميع خلق شناختن و اطاعت ايشان لازم بوده است و بعد از ايشان سيد جليل اعلي‏الله‏مقامه و بعد از ايشان خود سركار، اگر چنين است نص بر اين فرماييد تا از شبهه بيرون آيم.

سؤال 5 ـ  مذكور مي‏شود كه سركار فرموده‏ايد كه امروز بايد بابي ميان امام و خلق باشد كه به خدمت امام رسيده احكام را از ايشان بگيرد و به خلق برساند و آن باب يومنا هذا خود سركاريد، و اين باب ملعون كه خروج كرد و ملعون و كافر شد به جهت غصب حق شما بود. اگر امر چنين است تصريح به آن فرماييد و واللّه كه مقصود محض حاجت است نه حجت.

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 405 *»

سؤال 6 ـ بابيه مي‏گويند كه در زمان غيبت، هرگاه باب امام ناصر و معيني بيابد اگرچه به كشيدن شمشير و جهاد باشد بايد اظهار امر خود را بكند. آيا اين مسأله حق است يا باطل؟

سؤال 7ـ  در يكي از كتابهاي سركار كه به جهت اطفال نوشته بوديد ديدم كه فرموده‏ايد در زمان غيبت جماعتي از بزرگان شيعه هستند كه ايشان را شرطيين مي‏گويند و جمعي ديگر را بدلا و بلها مي‏گويند. مطلب را چون به اجمال بود نفهميدم، لطف فرموده تفصيل دهيد تا ايشان را بشناسم.

سؤال 8 ـ  مذكور مي‏شود كه فرموده‏ايد كه هركس از علماي سابق و لاحق كه بر غير طريقه شيخ مرحوم بوده‏اند همه بر باطلند و بايد از همه بيزاري جست؛ آيا صحيح است يا نه؟

سؤال 9ـ  التفات فرموده سبب اين خلاف را كه امروز در ميان شيعه افتاده است و بعضي شيخي و بعضي بالاسري شده‏اند بيان فرماييد و حال آنكه خداي ايشان يكي و پيغمبر يكي و امامان اشخاص معين و سنّت يكي و مذهب يكي. التماس آن دارم كه اين عقده را از دل اين مخلصان برداشته مأخذ و منشأ اين اختلاف را بيان فرماييد تا در دين خود بينا شويم.

سؤال 10ـ  آيا بر ماها لازم است كه از هركس غير شيخي است اجتناب كنيم و ايشان را نجس دانسته با ايشان به رطوبت ملاقات نكنيم يا نه؟

سؤال 11ـ  آيا عقد و نكاحي كه حضرات بالاسريه مي‏بندند و ساير عقود و معاملات كه از ايشان صادر مي‏شود صحيح است يا باطل؟

سؤال 12ـ  آيا اگر مالي از كسي كه بر غير طريقه حقه است به دست ما آيد و احدي جز خدا بر آن مطلع نباشد و از تصرف در آن هيچ خوف و ضرر بر ما نباشد، خوردن آن مال جايز است يا نه؟

سؤال 13ـ  آيا دادن زكوة يا خمس به كسي كه بر غير طريقه حقه است جايز است يا نه؟

سؤال 14ـ  آيا جايز است حجّه از جهت ميت به مخالفين اين طريقه حقه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 406 *»

دهند و ميت بري‏ءالذمه مي‏شود يا نه؟

سؤال 15ـ  مي‏گويند فرموده‏ايد كه حضرت سيدالشهدا سلام‏اللّه‏عليه شهيد نشده‏اند و امر ايشان مانند امر عيسي بر مردم مشتبه شده است، صحيح است يا نه؟

سؤال 16ـ  مي‏گويند كه سركار فرموده‏ايد كه علماي گذشته در احكام، عمل به مظنه مي‏كردند و عمل به مظنه بدعت است و كفر، و به اين‏جهت همه كافر بوده‏اند. آيا حق است يا نه؟

سؤال 17ـ  مستدعيم كه كليات عقايد شيخيه را از براي ما بيان فرماييد تا بر آن عقيده زنده باشيم و بر آن عقيده بميريم. و چون دست ما به شما نمي‏رسد و مردم روايات مختلف مي‏كنند قانوني به دست ما دهيد كه در كلّي و جزئي بر بصيرت بوده هرچه بشنويم صدق و كذبش را تميز دهيم.

سؤال 18ـ  چون همه فقه از سركار بروز نكرده هرگاه در مسائلي كه سركار ننوشته‏ايد محتاج شويم چه كنيم و از كه بگيريم؟

سؤال 19ـ  مي‏گويند كه سركار فرموده‏ايد در حال نماز صورت ركن رابع را بايد در نظر گرفت و چون دست به خدا نمي‏رسد بايد خطابات را به او كرد و او را عبادت كرد، آيا امر چنين است يا نه؟

سؤال 20ـ  مي‏گويند كه فرموده‏ايد شخص مؤمن بايد دائم اسلحه حرب حاضر داشته باشد كه شايد فرج ركن رابع در رسد و حكم به جهاد نمايد.

سؤال 21ـ  مذكور مي‏شود كه فرموده‏ايد كه اگر مخالف شيخيه بر شيخيه سلام كنند بايد در جواب عليك گفت، چنانكه بر يهود و نصاري مي‏گويند و ابتدا به سلام ايشان جايز نيست.

سؤال 22ـ  چه مي‏فرماييد در زن‏گرفتن از مخالفين اين طريقه و زن‏دادن به ايشان؟ آيا جايز است يا نه؟

سؤال 23ـ  نقبا و نجبا در هر عصري متعددند يا منحصر در واحد، و معرفت ايشان باشخاصهم واجب است يا نه؟

سؤال 24ـ  مذكور مي‏شود كه سركار كتب اصول را مثل قوانين و امثال آن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 407 *»

كتب ضلال مي‏دانيد و مطالعه و مدارسه آنها را حرام مي‏دانيد. اگر چنين است بفرماييد كه ديگر به آنها رجوع نشود.

سؤال 25ـ  بر فرض معين نبودن ركن رابع و جهاد نكردن او قبل از ظهور امام، آيا مي‏شود كه مراد اين باشد كه معين نيست يعني در نزد غير اهل حق مثلاً. و اينكه جهاد به سيف نمي‏كند قبل از ظهور امام صحيح است ولكن ظهور او ظهور امام است و اگر جهاد كند در زمان غيبت نبوده است و بعضي از اين‏گونه تأويلها آيا صحيح است در كلمات سركار يا خير؟

سؤال 26ـ  مخالفين سركار مي‏گويند كه حقيقت اعتقاد شيخيه و سركار امري است قلبي و در كتب خود نمي‏نويسيد و به هركس نمي‏فرماييد. آيا راست است يا خير؟ شما را به خداوند قسم مي‏دهم كه حقيقت اين امر را بفرماييد كه اين عقده‏اي است بر دل اين مخلصان و متحيرم كه اگر چنين است ثمر اين‏همه زحمت و اين‏همه مصنّفات سركار چيست!

سؤال 27ـ  مذكور مي‏شود كه فرموده‏ايد اطاعت سلطان واجب است مثل نماز و روزه و زكوة و ساير اعمال واجبه، اگرچه اين قول را از جمعي كثير از مخلصين سركار كه موثق بوده‏اند شنيدم اما احتياطاً جويا شدم كه راست است يا خير؟

سؤال 28ـ  هرگاه كسي در كتاب عالمي مسأله‏اي خلاف اجماع مسلمانان و ضروري اسلام ديد، به محض ديدن مي‏تواند او را تكفير كرد يا بايد از خود او جويا شد كه قائل به اين مسأله هست يا نه و اگر هست مراد چيست؟

سؤال 29ـ  اگر چند نفر عدول در نزد فقيهي شهادت بر كفر كسي دهند، آيا به محض شهادت جايز است حكم به كفر او كردن يا نه؟

سؤال 30ـ  حضرات بالاسريه نسبت به ما چندنفر كه اميد داريم كه از مخلصين سركار در اين ولايت باشيم نهايت سوء سلوك را بجا مي‏آورند و در لعن و تكفير و تفسيق و ضرب و شتم به قدر ذره‏اي فرو گذاشت نمي‏كنند، و در اهانت ما خود را به اقويا مي‏بندند، و هروقت كه يكي از ما مرافعه داشته باشيم با يكي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 408 *»

از بالاسريه علانيه حكم به آنها مي‏دهند اگرچه در خصوص زنان ما باشد و به اين واسطه اموال و عرض ما همه تلف شده است و مالك هيچ‏چيز نيستيم و بالاسريه هم اينها را دانسته ادعاهاي بيجا به عداوت كرده ما را به مرافعه مي‏برند و حكم گرفته ما را مي‏آزارند. آيا در مقابل اين‏گونه رفتارها چه بايد نمود و چقدر بايد صبر كرد؟ اگر ما را ممكن باشد كه دفع اذيت آنها را از خود بكنيم رضاي سركار هست يا نه؟ يا چنانكه از جمعي مخلصين سركار شنيده‏ام بايد متحمل شويم؟ و چنانكه از كتب سركار بر مي‏آيد بايد سكوت كرد. التماس دارم كه بر اين حقير و جمعي ديگر از مخلصين كه در اين عرضها با حقير شريكند منت گذارده ما را از سلك مخلصين محسوب داشته جواب مسائل را به‏طور شافي و كافي التفات فرماييد و خدا مي‏داند كه به محض حاجت سؤال شد و آنچه بفرماييد مسلم است و متبع.

تمام شد سؤالات عجيبه آن جناب و به جهت توضيح براي جواب هريك از سؤالات فصلي عنوان مي‏كنم و عدد هر فصل را مي‏نويسم تا رجوع به آنها آسان باشد.

فصـل اوّل

در جواب مسأله اول كه اصول دين باشد. به جهت مقدمه اولاً بيان مي‏كنم كه اي طالب حقيقت امر بدان‏كه اعادي اين سلسله جليله بعد از اينكه نظر كردند به علمي كه خداوند عالم به مشايخ ما انعام كرده به‏طوري كه جميع صاحبان سليقه‏هاي قويمه و طبعهاي مستقيمه چون بر فرمايشات ايشان اطلاع پيدا مي‏كنند و حسن اقوال ايشان را مي‏فهمند تصديق مي‏كنند؛ و نظر كردند به اخلاق حميده و صفات پسنديده ايشان و ديدند كه به‏طوري است كه هر متدين و منصف كه بر احوال و صفات و اخلاق ايشان اطلاع مي‏يابد به مقتضاي طينت طيبه خود، ايشان را دوست مي‏دارد، عرق حسد در ايشان به هيجان آمده و هرچند سعي كردند كه عيبي در ايشان پيدا كنند و آن را منتشر كنند كه ايشان را از نظر مردم بيندازند نشد، و هرچند سعي كردند كه در علوم ايشان نكته گيرند و به‏واسطه علوم قدحي در ايشان كنند و به آن واسطه ايشان را در

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 409 *»

نزد مؤمنين بي‏اعتبار نمايند نتوانستند. حتي آنكه از مشايخ ما و حقير فقير در بلاد بقدر هشتصد كتاب تقريباً منتشر است و نتوانستند كه بر يك سطر آنها نكته بگيرند و يك كلمه از آنها را ردّ نمايند و اگر مي‏توانستند اقلاً بايستي در مدت پنجاه‏سال يكي از آنها يك رساله در ردّ مشايخ ما بنويسد و امر ايشان را فاسد كند و بحول اللّه نتوانستند و نكردند. و اگر راست مي‏گويند بعد از اين بكنند و تا ظهور امام7 مهلت ايشان باشد و نخواهند كرد، سهل است كه نخواهند فهميد و اگر بفهمند فخرها كنند و مايه اعتبارشان خواهد بود ولي خداوند عالم بر ديده و گوشها و دل ايشان پرده‏ها نهاده است كه نفهمند و نخواهند فهميد، پس به ناچار بنا را بر تهمت و افترا گذاردند. و چون طبايع مردم مختلف بود نزد هر كسي افترائي ذكر كردند كه او را از آن به وحشت آورند و متنفّر سازند چنانكه بعد از اين خواهي دانست كه هر افترا را براي چه طايفه‏اي ساخته‏اند ولكن از آنجا كه باطل و كذب و افترا را فروغي نيست و خداوند مفتري را البته رسوا مي‏كند، هر افترائي كه زدند به زودي رسوا شدند و بر خاص و عام معلوم شد كه محض عداوت و حسد ايشان را به آن افترا وا داشته است و خداوند نصرت مؤمنان و احقاق حق و ابطال باطل را بر خود حتم فرموده است و به هر طور كه صلاح داند اظهار نور خود و اخماد نايره فساد را مي‏نمايد.

پس چون اين مقدمه كليه را به‏طور اختصار دانستي عرض مي‏كنم كه چون ديدند طبايع مردم از طفوليت مجبول بر اين شده است كه اصول دين و مذهب پنج است، حتي آنكه زن و مرد و اطفال در مكتبخانه‏ها اين امر را مي‏دانند و بناي اسلام و ايمان ايشان بر اين است، خواستند كه به اين افترا بر مردم كفر ما را اظهار كنند و اثبات كنند كه اينها از ضروري مذهب بيرون رفته‏اند پس اين جعل را كردند كه حضرات شيخيه عدل و معاد را از اصول دين و مذهب نمي‏دانند و امري ديگر را داخل اصول دين كرده‏اند، پس ايشان به غير دين اسلام متدينند. و اين محض افتراست و حقيقت اين امر را در كتابهاي بسيار نوشته‏ام و در درسهاي عام و خاص بيان كرده‏ام و اينجا به‏طور اختصار مي‏نويسم كه اجماعي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 410 *»

شيعه است كه هركس عدل و معاد را از اصول دين نداند كافر است و ما هم او را كافر مي‏دانيم و از ربقه اسلام او را بيرون مي‏دانيم ولي ما مي‏گوييم كه چنانكه اقرار به عدل خدا واجب است اقرار به اينكه خدا عليم است نيز واجب است و انكار علم او كفر است مانند انكار عدل او بدون تفاوت. و همچنين انكار سمع و بصر و قدرت و حيات و ساير صفات كماليه او هم كفر است و اقرار به همه از اصول دين است مانند اقرار به توحيد و عدل. پس چون صفات خدا بسيار بود كه اقرار به همه واجب بود و از اصول دين بود به اجماع مسلمانان و احدي نگفته كه آنها از فروع دين است، پس خواستيم كه به‏طور اختصار لفظي بگوييم، گفتيم اول از اصول دين معرفت خداست كه لفظي باشد جامع توحيد و عدل و ساير صفات كماليه. و چه گناهي است بر كسي كه بخواهد لفظي به اختصار بگويد؟ و نگفتيم كه اول توحيد است و بس، چراكه توحيد يكي از اجزاي معرفت خداست كه همه آنها از اصول دين است و خواستيم همه را به يك لفظ بگوييم.

و همچنين ديديم كه چنانكه واجب است اقرار به نبوت پيغمبر9واجب است اقرار به عصمت و صدق و علم و ساير صفات او و اجماعي مسلمين است كه اينها هم از اصول دين است و انكار آنها كفر است و ما به جهت اختصار لفظ گفتيم كه دوّمي از اصول دين معرفت پيغمبر است9 تا لفظ جامع جميع متعلقات آن باشد و اثبات لفظ مختصر جامع، انكار جزئيات آن نيست.

و همچنين ديديم كه چنانكه واجب است اقرار به امامت ائمه واجب است اقرار به عصمت و علم و عمل و صدق ايشان و اقرار به همه از اصول مذهب است به اجماع شيعه بدون تفاوت. پس خواستيم كه لفظي جامع گوييم كه همه را در بر داشته باشد گفتيم سوّمي از اصول دين معرفت ائمه است تا همه جزئيات آن را شامل باشد و چه نقصي است بر لفظ مختصر جامع و كجا لفظ جامع انكار جزئيات مسأله است؟

و اما معاد، ديديم كه اگر از روي بصيرت باشد از فروع عدل است، چراكه مقتضاي عدل است ثواب‏دادن به مطيعان و عقاب نمودن كافران. پس هركس اقرار به عدل كرد و معرفت به معاد پيدا كرد مي‏داند كه از فروع عدل است و عدل از فروع معرفت خدا،

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 411 *»

چنانكه گذشت و به اين لحاظ معرفت معاد را در كتاب فطرة سليمه كه در اصول دين است و براي علما نوشته‏ام بعد از مسأله عدل در جلد توحيد نوشتيم و اگر از روي معرفت نباشد و به محض تصديق پيغمبر9 شخص اقرار كند، از فروع صدق نبي و تصديق بماجاء به النبي است و از اين جهت در كتاب ارشاد العوام كه فارسي است و به جهت عوام نوشته‏ام بعد از نبوت نوشتيم. و انكار بودن معاد از اصول دين از اين ترتيب لازم نمي‏آيد و كسي منكر معاد نشده. پس به اين سه اصل جميع اصول خمسه اثبات شده است بالبداهه، بلكه به اين سه كلمه اثبات جميع مسائل اصول دين كه از پنج‏هزار هم بيشتر است شده است بالبداهه و عاقلي در آن شك نمي‏كند.

و چون ديديم كه اجماعي علما است كه مسأله تقليد و اجتهاد، اجتهادي است و تقليدي نيست و بر هر مكلف واجب است كه خود به عقل خود آن را بفهمد كه واجب است كه انسان يا مقلّد باشد يا مجتهد، و اگر مقلّد است واجب است كه به عقل خود بداند كه تقليد چه كس را بكند و مجتهد چطور كسي است، بايد حي باشد يا تقليد ميّت هم مي‏شود؟ واجب است كه مؤمن باشد يا اگر كافري هم اجتهاد كند مي‏توان تقليد كرد؟ و واجب است كه عادل باشد يا فاسق را هم مي‏شود تقليد كرد؟ پس اين مسائل را هم بالبداهه بايد انسان خود بفهمد و تقليد ديگري در اين مسائل نكند. چراكه عمياناً نمي‏توان اطاعت ديگري را كرد، شايد به اطاعت كافري يا فاسقي بيفتد. پس به اين لحاظ كه اين امر هم اجتهادي است و اصول دين اجتهادي است نه تقليدي، اين امر هم ملحق به اصول دين شده است. پس مراد اين است كه امور دين دو قسم است: يكي اجتهادي، يكي تقليدي. اجتهادي اصل است و تقليدي فرع، پس اين چهار امر اصل است كه بايد هركس به اجتهاد بفهمد و ساير احكام فرع است و مي‏توان در آنها تقليد كرد. آيا چه گناه است بر كسي كه اعتقاد او اين باشد؟ و حال آنكه جميع آنها اجماعي شيعه است. و چه بحثي است بر اصطلاح علما؟ حال انصاف دهيد كه ما از اجماع مسلمانان بيرون رفته‏ايم يا كسي كه ما را تكفير كند و از ما بيزاري جويد به‏واسطه اين اعتقاد؟ ولي چون خواستند كه به خيال خود ما را در نزد مردم ضايع كنند، در

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 412 *»

نظر عوام جلوه دادند كه شيخيه انكار عدل و معاد را دارند و ركن رابعي اختراع كرده‏اند. اگر بر لفظ ما بحث دارند كه عاقل بر لفظي كه ضرر به جايي ندارد بحث نمي‏كند و اگر بر معني آن بحث دارند كه اجماعي علماي شيعه است. پس بدانيد كه بحث ايشان از محض لجاج و عناد و حسد است و عاقل و عالم اين‏گونه بحثها بر عالمي ديگر نمي‏كند و ما چندين كتاب در اين معني نوشته‏ايم، راست مي‏گويند دو ورق رساله بر ردّ اين معني بنويسند تا ما آن را شرح كنيم و آنها بماند تا علماي آينده و عقلاي معاصرين بر قباحت كلام ما يا ايشان برخورند و هرجا يك عامي نافهمي را به‏دست آوردن و امر را بر او مشتبه كردن به‏كار نمي‏آيد و جز حسد و لجاج سببي ندارد. و به همين قدر اكتفا مي‏كنيم و اگر زياده مي‏خواهي در ساير كتابهاي ما مشروح است.

فصـل دوّم

در جواب از مسأله دوّم كه ركن رابع در اين زمان منم و مفترض الطاعه هستم. اين افترا را به دو لحاظ جعل كرده‏اند: يكي به جهت رنجانيدن خاطر سلاطين و حكّام، و خواسته‏اند به ايشان برسانند كه فلاني خود را مفترض‏الطاعه مي‏داند و جمعي به او گرويده‏اند و اگر بخواهد خروج بر سلطان كند جميع مصدّقين او اطاعت او را مي‏كنند و خروج خواهد كرد و خود را ركن ايمان مي‏داند و هركس معتقد به او نباشد كافر است. و يكي به جهت رنجانيدن خاطر علما و ساير مؤمنان كه فلاني خود را مفترض‏الطاعه مي‏داند و اطاعت شما را لازم نمي‏داند و مردمي كه اطاعت او نمي‏كنند ايشان را كافر مي‏داند. و خداي واحد قهّار مي‏داند كه اين لفظها بر زبان من جاري نشده و از قلم من صادر نشده و الي الآن متجاوز از صد و بيست كتاب من تصنيف كرده‏ام و همه حاضر است و اين مطلب در هيچ‏يك از آن كتابها نيست و مسلمي از من نشنيده. حال يا من دروغ مي‏گويم يا آن مفتري و لعنت خدا و رسول و ملائكه بر كسي كه دروغ گفته باشد و به لعنت كلّ خلق گرفتار شوم اگر خيال اين ادعا را براي خود كرده‏ام. خدا حكم كند ميان من و ميان اين افترا زنان. و چگونه مي‏شود كه من اين ادعا را كرده باشم يا نوشته باشم و حال اين

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 413 *»

كتاب را برخلاف آن بنويسم هيچ عاقل اين كار را مي‏كند و خود را پيش دوست و دشمن كذّاب قلم دهد؟ گذشته از اين از خدا و رسول و ائمه چگونه شرم نكنم و ادعاي مقام ايشان را براي خود كنم؟ مگر بجز خدا و معصومين ممكن است كه كسي مفترض‏الطاعه باشد؟ من در گرو معاصي خود مي‏باشم و ترسانم از عقاب خدا و عتاب معصومين، چگونه خود را مفترض‏الطاعه مي‏گيريم؟ و بودن من ركن رابع، اگر مقصود از كاملين شيعيان باشد واللّه خيال آن را نكرده‏ام و ادعاي بودن از كاملين شيعه را با وجود معاصي و روسياهي كه دارم از اكبر معاصي مي‏دانم براي خود، بلكه واللّه ادعاي تشيع را ندارم چراكه شيعه كسي است كه شعاع امام باشد و در جزئي و كلي تابع امام، و من عاصي و روسياهم و اميدوارم كه از دوستان شيعيان باشم. و اگر مقصود فقاهت است اختصاصي به من ندارد و همه مواليان كه فقيهند و مجتهدند به آن اسم موسومند و همه به آن لحاظ كه سابقاً نوشتم ركن رابع ايمانند و هركس كه مجتهد نيست بايد اخذ دين خود را از ايشان نمايد ولكن اعادي اين سخن را وسيله تهمت و افترا كرده‏اند و شاخ و برگ بر آن گذاشته‏اند و اگر ايمان اين ركن را ندارد پس ايشان چگونه ادعاي اجتهاد دارند و مي‏گويند كه هركس مجتهد نيست بايد در مسائل فروع تقليد ما را كند؟ باري، خدا حكم كند ميان ما و ميان اين جماعت.

 

فصـل سوّم

در جواب از مسأله سوّم كه گفته‏اند ركن رابع يك شخص معيّن است در هر زمان. اين هم افترائي عظيم است كه بر ما بسته‏اند و اعتقاد ما آن است كه ركن رابع ايمان علما و اكابر شيعه‏اند و ايشان در هر عصر متعددند و آنچه از احاديث بر مي‏آيد در هر عصر ايشان بيش از هفتاد نفرند و حديث آن در عوالم در جلد احوال ائمه است سلام‏اللّه‏عليهم و كتب من و مشايخ من مشحون است به ادله تعدد آنها و اخبار روايت كرده‏ايم بر تعدد آنها. آخر كتبي كه من نوشته‏ام در ميان خلق منتشر است چرا به آنها رجوع نمي‏كنيد كه ديگر از اين شبهات بر شما وارد نيايد؟ و چرا به تهمت‏زنان به كتب من و مشايخ من احتجاج نمي‏كنيد؟ اعادي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 414 *»

براي عوام‏فريبي اين افترا را بسته‏اند كه مردم را به وحشت اندازند و به اين واسطه به ايشان برسانند كه فلاني ساير علما را بر باطل مي‏داند و خود را مرجع كل روي زمين مي‏داند و هركس او را نشناسد و اعتقاد به او نداشته باشد او را ضالّ و مضلّ مي‏داند. و خدايا تو را گواه مي‏گيرم و پيغمبران و خلفاي تو را كه من چنين امري را خيال نكرده‏ام و چنانكه گفتم خود را در زمره شيعيان خالص نمي‏دانم، بلكه اگر از جمله مواليان شيعيان كامل باشم به آن افتخار مي‏كنم. من كجا و هوس لاله به دستار زدن؟ خدايا حكم كن ميان ما و اين جماعت.

و اما لزوم معرفت يك‏نفر از اشخاص ركن رابع، خدايا تو مي‏داني كه اعتقاد ندارم و هركس از دوستان چنين گويد او را بر خطا مي‏دانم و هركس از دشمنان چنين افترائي بر ما ببندد تو احكم الحاكميني. بلي حرف من آن است كه ركن رابع ايمان كه فقها و علماي شيعه‏اند بايد غير فقها تقليد ايشان كنند هريك را كه عالم و عادل و فقيه دانند هركس تقليد هريك از ايشان را مي‏خواهد بكند مجزي است و مثاب است بلاشك. اين دين من است كه به اين دين زنده‏ام و به اين دين محشور مي‏شوم ان‏شاءاللّه، دشمن هرچه مي‏خواهد بگويد. اگر من دين را براي خدا مي‏خواهم باك ندارم از هزار از اين تهمتها و در راه خدا بايد متحمل شوم و ان‏شاءاللّه مي‏شوم.

فصـل چهارم

در جواب مسأله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما ركن رابع بوده‏اند هريك در عصر خود. اما بودن ايشان ركن رابع به آن طور كه گفتم كه ايشان فقيه جامع‏الشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بودند، شك و شبهه در آن ندارم و تحاشي از آن نمي‏نمايم و اقرار به آن دارم؛ خدا و خلق بدانند. و ايشان را در عصر خود اعلم از كل مي‏دانم، شاهد به غايب برساند. و ايشان اعلم و اتقي و اورع و ازهد و اصدق و افقه و اكمل از كل علماي معاصرين بوده‏اند و ايشان را چنين شناخته‏ام. و اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم، حاشا و كلاّ. منحصر به ايشان نبوده است بلكه اشخاص عديده بوده‏اند و همه عالم و همه متقي و همه عادل و جايزالتقليد و حامل دين و احكام آل‏محمّد: و خداي يگانه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 415 *»

گواه است كه من ابداً اين ادعا را از سيد مرحوم نشنيده‏ام با وجودي كه نهايت محرميّت را به ايشان داشته‏ام. و درباره شيخ مرحوم هم اين ادعا را نشنيده‏ام ابداً و در كتب ايشان نديده‏ام، بلكه كتب ايشان پر است از دليل تعدد ركن رابع در هر عصر چنانكه شيخ مرحوم در كتاب رجعت به آن تصريح فرموده و سيد مرحوم در شرح قصيده و غير آن نوشته‏اند و حقير هم در كتب خود حتي ارشاد العوام نوشته‏ام. آخر به اين كتابها رجوعي كنيد و جواب از اين افتراها خود بدهيد و اين‏قدر مرا مشغول به جواب از اين سخنان واهي نكنيد چراكه زبان بدگو و بدخواه دراز است و هر روز تهمتي و افترائي اختراع مي‏كند و تا قيامت اگر جواب بگويم كفايت نمي‏كند. اگر مي‏گويم در مجالس درس و موعظه صدايم از يك مجلس تجاوز نمي‏كند و اگر مي‏نويسم كسي رجوع نمي‏كند و دشمن هم كه بسيار و از خداي خود هراسي ندارند، در ميان عباد و بلاد آنچه مي‏خواهند پهن مي‏كنند. اگر از روي ايمان احتجاجي دارند چرا با خود من احتجاج نمي‏كنند؟ و اگر از روي بي‏ايماني است كه چاره آن را خدا بايد بكند و احوال خود و ادعاي خود را كه سابقاً شرح داده‏ام.

فصـل پنجم

در جواب از مسأله پنجم كه گفته‏اند كه بابي ميان امام و خلق بايد باشد و آن منم و باب ملعون كافر غصب حق مرا كرده بود. اين تهمت را تازه اختراع كرده‏اند چون ديدند كه اين باب ملعون كه خروج كرد و خون و مال و ناموس مسلمانان را هدر كرد كفرش بر همه‏كس واضح شد و آخرالامر به درك واصل شد به همّت پادشاه اسلام و عساكر منصوره، خيال كردند كه تدبيري بهتر از اين نيست كه بگوييم كه فلاني خود ادعاي بابيت دارد. و عمده اين افترا از آن شد كه وقتي كه اين ملعون خروج كرد و شبهات در اسلام انداخت، جميع اين ملاّها از ردّ او به قواعد علمي عاجز شدند چراكه آنها به جز قواعد اصولي و فقهي چيز ديگر نمي‏دانستند و مدتها در ميان اسلام گشت و كسي به قاعده علمي انكار او را نتوانست كرد و اگر بعضي هم انكار او را كردند به محض لانسلّم و گفتنِ كافر و ملعون است بود. چنانكه يك نفر دو ورق

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 416 *»

در ردّ آن خبيث نتوانست بنويسد، بلكه بسياري از ملاّها داخل جنود و عساكر ميشومه او شدند و به قتل رسيدند و بعضي ديگر از راه ترس ابراز بابي بودن خود را نكردند مگر حقير فقير كه پنج شش كتاب در ردّ او نوشتم و به اطراف بلاد آذربايجان و عراق عجم و عرب و حجاز و خراسان و هند فرستادم و مراسلات به ملاّها نوشتم و به امناي دولت قاهره عريضه‏ها نوشتم و مدتها در يزد و كرمان و در سفر خراسان بر منابر با دليل و برهان اظهار كفر آن را كردم و به همين تكفير او را و تكذيب او را نمودم كه ادعا مي‏كند كه خدمت امام مي‏رسد و مشافهه اخذ مي‏كند و در زمان غيبت امر به جهاد مي‏كند و حال آنكه اجماعي علما است كه جهاد در زمان غيبت حرام است. حال كه ديدند كه اين حقير در ردّ او برحق بودم و امرش باطل شد و منقرض شد حسد ايشان را بر اين راه داشت كه آن نسبت را به خود من بدهند و همان چيزها را كه بر او ردّ كرده‏ام نسبت به خود من دهند. آدم عاقل پنج شش كتاب فارسي و عربي مي‏نويسد و به اطراف عالم مي‏فرستد و كفر كسي را به ادعاهاي او ثابت مي‏كند و در رؤوس منابر كفر او را به جهت آن ادعاها اثبات مي‏كند، بعد خود او همان ادعاها را مي‏كند و آن مقام را براي خود ادعا مي‏كند؟ آيا اين مي‏شود؟ و كسي كه اندك شعوري داشته باشد اين عمل را مي‏نمايد؟ گويا اعادي عقل تهمت زدن را هم ندارند، آخر چرا با ايشان به كتب من مباحثه نمي‏كنيد و مرا به اين كلفتها مي‏داريد؟ آخر اين كتب كه در عالم منتشر است بردارند ببينند و بخوانند و بفهمند كه اين مرد را كه من تكفير كردم به چه ادعاها بوده است. نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين. و خدا مي‏داند كه اگرچه اتلاف اين مرد به شمشير پادشاه اسلام‏پناه بود اما ابطالش و برگردانيدن بسياري از خلق ايران به‏واسطه انكار من بود و به‏واسطه كتب و موعظه‏هاي من. حتي آنكه به همين واسطه قتل مرا اراده كردند و به همين نيّت آمدند و ايشان را خدا ظفر نداد. حال انصاف دهيد از عوض آنكه مرا بر اين خدمت كه به اسلام كرده‏ام تحسين كنند و تكريم نمايند مرا به اين نسبتهاي كفرآميز متهم مي‏سازند آيا رواست؟ خدايا تو حكم كن ميان من و اعادي من.

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 417 *»

باري، علت واقعي اين تهمت هم اين بود كه عرض كردم. من امروز بابي مخصوص ميان امام و خلق نمي‏دانم و از دين من نيست و مدعي را كذّاب و مفتري مي‏دانم و مرجع در زمان غيبت، همين علما هستند و در اخبار نديده‏ايم و احدي از علما روايت نكرده است كه بابي در زمان غيبت خواهد آمد و شرح آن را در پنج شش كتاب مفصل نوشته‏ام رجوع كنيد و به همين ادعاها او را در آن كتابها تكفير نموده‏ام.

فصـل ششم

در جواب از مسأله ششم كه جهاد در زمان غيبت باشد. اين مسأله را در جميع كتابها كه در ردّ آن خبيث نوشته‏ام اثبات كرده‏ام از احاديث بسيار و اجماع علماي ابرار كه در زمان غيبت امام7جهادي نيست و شرط جهاد، وجود امام است در ظاهر والاّ هركس خروج كند در زمان غيبت و نسبت اذن آن را به امام دهد جبت و طاغوت است و بر ضلالت است البته. و اگر جهاد امروز شايسته بود خود امام ظهور مي‏فرمود و همه اين ادعاها از حبّ رياست و دنياطلبي است و شيوه علماي رباني نبوده و نيست و آنچه امروز بر علما شايسته است گوشه‏گيري و زهد در دنياست و متعرض احدي از آحاد نشدن، حتي آنكه مذهب مشايخ ما اين است كه در زمان غيبت مجتهد حدّ نمي‏تواند جاري كند و جايز نيست كشتن و رجم كردن و تازيانه زدن. حتي آنكه امر به معروف و نهي از منكر در بسياري از جاها ساقط است تا ظهور امام. مذهب ما اين است و طريقه ما چنين، و چنان مي‏دانيم كه بعضي مجتهدين كه در زمان غيبت حدود جاري مي‏كنند و مي‏كشند و رجم مي‏نمايند و تازيانه مي‏زنند در مسأله اشتباه كرده‏اند و حدّ زدن و جاري‏كردن مخصوص امام مفترض‏الطاعه است در وقت ظهور امرش. حتي آنكه ائمه ما سلام‏اللّه‏عليهم در زمان حيات خود حدود جاري نمي‏فرمودند و موقوف است تا زمان ظهور امام. حال انصاف دهيد كه با وجود اينكه مذهب ما و فتواي ما اين است شايسته است كه ما را متهم كنند به دنياطلبي و حب رياست و خواهش خروج كردن و خون مسلمانان را ريختن و عرض و مال مسلمانان را بباد دادن؟ و واللّه كه اگر اهل مشرق و مغرب جمع

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 418 *»

شوند و با دولتي امروز منازعه كنند جميع آنها كشته خواهند شد چراكه خداوند انقراض اين دولتها را قبل از ظهور امام7 نخواسته است و بجز بي‏دين فاسق فاجر حريص در دنيا و احمق، با اين دولتها منازعه نمي‏نمايد. اگر منازعه حلال بود و جايز خود امام بروز مي‏فرمود. پس علامت عالم متدين زاهد عابد امروز گوشه‏گيري و انزوا است و از خلق اعراض كردن و واللّه كه اگر نه اين بود كه اين چهار كلمه علم را در زمان غيبت بايد به مردم رساند كه نور اهل بيت و علم ايشان منقرض نشود و اهل شبهات و شكوك و مذاهب باطله آثار اين علم را منقرض نكنند مي‏ديديد كه در گوشه كوهي منزل مي‏كرديم و دنيا را به اهلش وا مي‏گذارديم. ولي انصاف دهيد اگر اين چهار نفر عالم به علوم اهل‏بيت كه در دنيا هستند سكوت كنند و چيزي از معرفت خدا و رسول و آل او سلام‏اللّه عليهم نگويند، ببينيد اهل شبهات و شكوك و مذهبهاي باطله اثري از اين دين خواهند گذارد يا نه؟ نه واللّه بلكه جميع مردم مرتد مي‏شدند و چنانكه اگر هيچ‏كس در دنيا نان نپزد مردم از گرسنگي مي‏ميرند و وجود نان‏پزان واجب است در مملكت، همچنين وجود علما ضرور است و اگر ايشان اظهار دين نكنند و محافظت آن را ننمايند و استاد به شاگردان تعليم نكند و سلف به خلف نرسانند دين به كلي از ميان مي‏رود. پس همّت عالم متدين محض حفظ دين است كه مندرس نشود و در هر عصر تازه باشد. غرضي ديگر و دنياطلبي و رياست در علما كار احمقان و غافلان از خدا و رسول است و در حقيقت عالم نيست و اظهار دين امروز به قرآن و حديث و دليل و برهان است هركس مي‏خواهد قبول كند هركس مي‏خواهد نكند و تكليف احدي از علما شمشير و تازيانه نيست حتي در حدود.

 

فصـل هفتم

در جواب از مسأله هفتم كه گفته‏ايد كه در بعضي از كتابهاي من ديده‏ايد لفظ شرطيين و بدلا و بلها. پس بدان اي مخدوم معظّم كه اعادي اين حقير بعد از اينكه از گفتن تهمتها وا ماندند و ديدند هر تهمتي كه زدند فايده نبخشيد و خداي قاهر عالم مطلع همه را باطل فرمود و ديدند كه از نوشتن يك ورق كتاب در ردّ ما عاجز شدند چاره

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 419 *»

ايشان منحصر شد كه بعضي از كتابهاي مختصر يا مطول ما را برداشته عباراتي چند كفرآميز به آن ملحق كنند و در ميان مردم شهرت دهند كه اينها مذهب فلاني است. حتي آنكه در زمان حيات مرحوم شيخ اعلي‏اللّه‏مقامه كتابي ساختند و از هر ملت كفري و مذهب باطلي مسائل برداشتند و از عقب هم نوشتند و سر آن را به اسم مرحوم شيخ كردند و نزد مردم عوام شهرت دادند كه اين دين شيخ است. چون آن را به نزد آن بزرگوار بردند فرمودند كه اين كتاب من نيست و اسم خود را از سر آن پاك كردند. و همچنين كتاب مرحوم سيد اعلي‏اللّه‏مقامه را گرفتند و تغيير و تبديل دادند و شهرت دادند كه اين دين سيد است. و همچنين اين كتاب كه شما ديده‏ايد از جمله آنهاست كه اعادي بخصوصه آن كلمات را در آن انداخته‏اند و واللّه كه من معني آنها را نمي‏فهمم چه جاي آنكه نوشته باشم. و در ايامي كه در يزد بودم همان رساله را آوردند كه اينها كه تو نوشته‏اي كيانند؟ ملاحظه كردم ديدم روح من از آن خبر ندارد. اتفاقاً نسخه اصل حاضر بود آوردم، بر حضار معلوم شد كه اعادي در كتابهاي من الحاق مي‏كنند و از اين جهت هرگز نسخه‏هاي اصل را به كسي نمي‏دهم و براي چنين روز نگاه مي‏دارم. و اين سنّتي است از قديم، يهود در تورات موسي7 تحريف كردند چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد، و نصاري در انجيل و از اين جهت انجيل‏هاي چهارگانه با هم مختلف است، و مسلمانان كه از حضرت امير برگشتند در قرآن تحريف كردند و از براي هريك از ائمه:همين داستان بود و همه علما اين را مي‏دانند كه منافقان كتب شيعه را مي‏گرفتند و در آنها دروغ و كفر بسيار داخل مي‏كردند و پهن مي‏كردند و احاديث بسيار در اين خصوص وارد شده است و احاديث آن را در كتاب فصل الخطاب ذكر كرده‏ام. و اين معامله كه حضرات با من كرده‏اند همان معامله‏اي است كه هميشه منافقان با مؤمنان كرده‏اند و تازگي ندارد و واللّه العلي الغالب كه اين فقرات جعل محض است كه به من بسته‏اند و در كتاب منِ مسكين الحاق كرده‏اند. خدا حكم كند ميان من و ايشان، آيا چه عذر مي‏آورند پيش خدا؟ آيا اقرار به معاد و جنت و نار دارند يا نه؟ لا حول و لا قوة الاّ باللّه. پس آنچه بعد از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 420 *»

اين در كتب من ببينيد، اگر مطابق قرآن و احاديث و اجماع علماست من گفته‏ام و دين من است و آنچه خلاف اينهاست من از آن بيزارم و آن را كفر مي‏دانم. اين مجملي از مفصل است و همين كتاب كه گفته‏ايد كتاب هداية الصبيان است كه من شبي در مجلس جناب شيخ‏الاسلام كرمان براي پسر ايشان تصنيف كرده‏ام و نسخه اصلش حاضر است و اين حرفها در آن نيست. وانگهي كه شايد صد نسخه از آن در كرمان و يزد باشد چگونه به اشتباه مي‏گذرد؟ لكن مثَل اينها مثل آن كسي است كه يك كتاب صحيح بخاري را برداشت و مدح حضرت امير7 را از آن پاك كرد. كسي به او گفت چه فايده از اين پاك كردن و حال آنكه در دنيا صد هزار از اين نسخه هست؟ در جواب گفت مي‏دانم اين را ولكن اختلاف هم كه ميان نسخه‏ها حاصل مي‏شود مرا كافي است. حال امر اينها چنين است، به يك‏نسخه هم قناعت دارند كه تغيير دهند و حال آنكه از كتب من گاه باشد كه صد نسخه يا زياده در بلاد يافت مي‏شود؛ چه حاصل از اين تغيير و تحريف؟

فصـل هشتم

در جواب از مسأله هشتم كه مي‏گويند كه ما مي‏گوييم كه جميع علماي سابق و لاحق بر باطل بوده‏اند. سبب اين تهمت آن است كه چون ديدند كه در بعضي از صلحا و مؤمنين ساير افتراها نفعي نبخشيد خواستند افترائي ببندند كه متدينان و مؤمنان بهيجان آيند و از ما اعراض كنند، چاره نديدند جز به اين افترا و اين هم افترائي است كه يكصد و بيست كتاب من آنها را تكذيب مي‏كند و آنچه در كتابهاي من است از تعظيم علما بيشتر است از تعظيم خودشان براي ايشان و كتابهاي من حاضر است و آنها خود در منابر و مجالس قدح در يكديگر مي‏كنند و در كتابها طعن بر يكديگر مي‏زنند و در يكي از كتابهاي ما طعن بر علما يافت نمي‏شود. بلي هرچه فغان كرده باشيم از اين طلاّبي است كه براي طمع حطام دنيا و از روي حسد قدح در مرحوم شيخ مي‏كنند و طعن بر مرحوم سيد مي‏زنند. آيا عقل شما تجويز اين معني را مي‏كند كه اينها ما را تكفير كنند و لعن و طعن نمايند و ما در جواب بگوييم كه شما صادقيد و عادليد و راست مي‏گوييد و در اين قول و عمل مصيب

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 421 *»

و مثابيد؟ يا بايد اظهار برائت خود را نماييم و بگوييم كه اين افترا و اشتباه است و روات از روي حسد گفته‏اند و دروغ گفته‏اند. انصاف دهيد كه تكليف ما چيست؟ آنها اين افتراها را نگويند تا ما در نهايت تمكين و تسليم و ادب با ايشان راه رويم. آخر تفكر در امر ما نماييد كه اين احاديث كه به ما رسيده و اين دين كه دست به دست به ما رسيده به‏واسطه علماي سابق رضوان‏اللّه عليهم به ما رسيده يا ما غيب مي‏دانيم؟ يا خود به خدمت امام رسيده‏ايم؟ نه واللّه، نه غيب مي‏دانيم و نه به خدمت امام رسيده‏ايم. همه به‏واسطه علماي جليل‏الشأن است شكر اللّه مساعيهم كه عمر خود را در ايصال دين و مذهب به ما صرف كردند و اخبار اهل بيت سلام‏اللّه عليهم را به ما رسانيده‏اند. حال اگر ايشان را نعوذ باللّه متهم كنيم كه به كلي دين ما از دست ما مي‏رود سهل است كه من در كتب اصول خود نوشته‏ام كه جايز نيست سوء ظن به ايشان و تصديق نكردن به ايشان و اينكه ايشان مؤيد من عند اللّه بوده‏اند و مسدّد از جانب امام بوده‏اند و قدح در ايشان نصب و كفر است و عداوت با خدا و رسول و ائمه است سلام‏اللّه عليهم و ردّ بر ايشان به منزله شرك است به خداوند و بلا شك و بلا ريب عدوّ ايشان ناصب است به آل‏محمّد: و آنها به اين مرتبه نمي‏گويند و ما به بركت احاديث اين‏طور فهميده‏ايم كه عدوّ ايشان كافر و ردّكننده بر ايشان مشرك است، خواه وفات‏يافته ايشان و خواه حي و معاصر ايشان بدون تفاوت است ولكن اين حسّاد انصاف ندارند و بعد از يكصد و بيست كتاب من كه مشحون و مملو است به تعظيم و تصديق علما اينگونه افتراها مي‏بندند. حال قدري انصاف دهيد كه آيا شيخ مرحوم و سيد مرحوم از علما نبودند يا بودند؟ و آيا به چه جهت اين حضرات اين قدحهاي منكر را در ايشان روا مي‏دارند و مصدقين ايشان را مي‏آزارند؟ آيا من از جمله خدّام علما نيستم كه اين‏قدر مرا اذيت مي‏كنند و افترا مي‏زنند؟ حال ببينيد كه قدح در علما كه مي‏كند؟ آيا اين‏همه علماي متقي صالح كه در اطراف آذربايجان و عراق عرب و عجمند و همه مصدّق شيخند آيا قدح در ايشان قدح در علما نيست؟ و آيا جميع آن علماي متقي و پرهيزگار كه در عصر شيخ مرحوم بودند كه نامهاي شريف ايشان را در كتاب هداية الطالبين نوشته‏ام

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 422 *»

و همه اجماع بر حقّيت طريقه شيخ كرده‏اند آيا قدح در شيخ مرحوم و شيخيه قدح در ايشان نيست؟ باري خدا حكم كند ميان ما و ميان ايشان در روز قيامت.

و بدان كه اين حضرات بر سه قسم شدند: بعضي از ايشان كه حسد و عداوتشان به سرحد اعلي است قدح در شيخ مرحوم و سيد جليل و اتباع ايشان همه مي‏نمايند. و بعضي چون شيخ مرحوم از دار دنيا رحلت كرد و ديدند كه ديگر ضرري به رياست ايشان ندارد عنان عداوت را منعطف بسوي سيد مرحوم كردند تا زنده بود و ديدند كه اقرار به شيخ و انكار سيد نمي‏شود چراكه بر يك طريقه‏اند. فكري كردند كه بايد گفت كه سيد مرحوم از طريقه شيخ جليل منحرف شده و بدعتهاي تازه آورده است و به اين واسطه اظهار عداوت را به ايشان زياد كردند. و بعضي چون سيد مرحوم فوت كردند و ديدند كه محل حسد نيست و ضرري به دستگاه ايشان ندارد تصديق شيخ و سيد را كردند و همه همّت خود را صرف در قدح علماي زنده بازمانده از تلامذه ايشان كردند و شهرت دادند كه شيخ و سيد بيزارند از طريقه اينها كه مانده‏اند و تا مي‏توانند قدح در بازماندگان مي‏كنند و حال آنكه اينها بر همان طريقه مشايخ خود هستند و به قدر سر سوزني مخالفت ايشان را در اصول دين روا نمي‏دارند چراكه حق مختلف نمي‏شود، ولكن حسد ناخوشي است كه در هركس پيدا شد او را به مهلكه‏ها مي‏اندازد و هر افترا كه مي‏تواند مي‏گويد و به همين‏قدر هم در اين فصل كفايت مي‏كنيم.

فصـل نهم

در جواب از سؤال نهم كه سرّ امر را خواسته‏ايد كه مأخذ و منشأ اين خلاف كه در ميان شيخيه و بالاسريه افتاده است چيست؟ و حال آنكه خداي ايشان يكي است و پيغمبر يكي، تا آخر سؤال. بدان‏كه اين سؤال دو گونه جواب دارد: يكي تفصيلي و يكي اجمالي. اما جواب تفصيلي را در كتاب هداية الطالبين نوشته‏ام و آن هم كتاب فارسي است و در بلاد منتشر است، هركس تفصيل مسأله را خواسته باشد و سبب نزاع يكي يكي را بخواهد به آن كتاب رجوع كند و در آن كتاب شطري از احوال علماي ماضين را نوشته‏ام و شطري از احوال شيخ مرحوم و سيد مرحوم نوشته‏ام و شطري

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 423 *»

از احوال خود ثبت كرده‏ام و تفصيلي از معاندين و حاسدين نوشته‏ام و آن كتاب هم در هر ولايتي هست و ديگر اقبال ندارم كه به تفصيل بنويسم. نهايت چون هر سؤال را جوابي است، جوابي مختصر و مفيد مي‏نويسم و آن اين است كه وقتي كه شيطان بر حضرت آدم7 حسد برد، آن اول معصيتي بود كه واقع شد و چون در ميان شيطان و حضرت آدم حسد واقع شد كمر عداوت با او و نسل او بست. چون به زمين فرود آمدند حضرت آدم ميراث علم و اسرار نبوت را به حضرت هابيل7 سپرد، شيطان در هيكل قابيل درآمد و او را به حسد بر هابيل داشت كه چرا بايد علم و اسرار نبوت به حضرت هابيل رسد و به من نرسد؟ و او را اغوا كرد تا هابيل را كشت. بعد حضرت آدم به شيث اسرار و علم نبوت را سپرد و ميان اولاد شيث و اولاد قابيل همان حسد ارثي بود تا آن دو طايفه با هم مناكحه كردند و رگ حسد در جميع مردم پيدا شد و هيچ ناقصي نيست مگر آنكه حسد بر كامل مي‏برد، و پستي نيست مگر آنكه حسد بر بالا مي‏برد، و فقيري نيست مگر آنكه حسد بر غني مي‏برد، و ضعيفي نيست مگر آنكه حسد بر قوي مي‏برد و در جميع مردم اين رگ حسد پيدا شد. بعضي از مردم به‏واسطه حفظ خدا و قوت ايمان و تأييد روح‏القدس حسد خود را مي‏كشند و رگ حسد را قطع مي‏كنند و بعضي مردم آن را تقويت مي‏كنند و به مقتضاي آن عمل مي‏كنند و حمايت و نصرت شيطان مي‏نمايند. و چون اصل حسد از شيطان است و آن از آتش است، حسد آتشين است و حسود دايم در آتش حسد خود مي‏سوزد و گاه گاه آتشش شعله مي‏زند و محسود بيچاره را بيگناه مي‏سوزد. از اين جهت خدا پيغمبر خود9 را امر فرمود كه از شر حسد حاسدان پناه به خدا ببرد در سوره قل اعوذ برب الفلق. و عداوت اعداي آل‏محمّد:هم از روي حسد بود چنانكه خدا مي‏فرمايد ام يحسدون الناس علي ماآتيهم اللّه من فضله فقدآتينا آل‏ابرهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً پس اين حسد دايم در ميان مردم بود حتي آنكه حمّال ضعيف به حمّال قوي حسد مي‏برد و او را به تهمت گرفتار مي‏كند كه كسي بار به او ندهد. حال بعضي از مردم اسباب حسدشان جزوي است و آثار حسدشان هم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 424 *»

جزوي است نهايت حسد بقال بر بقال آن است كه بگويد او كم مي‏كشد و گران مي‏فروشد و ماستش آب دارد و او را در ميان بقالان ضايع مي‏كند، و اگر آن دو نفر عظيم‏تر باشند و معروف‏تر باشند اثر حسد ايشان عظيم‏تر مي‏شود و شهرتش بيشتر مي‏شود و تهمت بزرگتر مي‏زند. پس اگر كلانتري به كلانتري حسد ببرد به او تهمتي مي‏زند كه او را در ميان شهري رسوا كند و همچنين هرچند آن دو نفر بزرگتر باشند حاسد سعي مي‏كند كه او را در ميان آن جماعت و آن محل كه معروف است ضايع كند. پس اگر محسود در ملكي معروف است و اهل آن ملك به فضل و بزرگي او اقرار دارند و حاسد مي‏خواهد او را در آن ملك رسوا كند و ضايع نمايد لابد تهمتها و افتراها مي‏سازد كه اصناف مردم آن ملك به‏واسطه آن تهمتها از آن برگردند. و همچنين اگر در اقليمي معروف باشد حاسد سعي مي‏كند كه اهل اقليم را از او بكيباند و اين معني تدبيرها و تهمتها و كاغذها و استشهادها و مراسلات بسيار ضرور دارد، چه كند مسكين آتشي در سينه او مشتعل است كه او را شب و روز مي‏سوزاند و آن را خاموش نمي‏تواند بكند مگر به آب افتراها و تهمتها و اذيتها و غيبتها و بدگويي‏ها. چون اين اعمال را مي‏كند قدري حسد او آرام مي‏گيرد باز چون مشتعل مي‏شود باز از سر مي‏گيرد و محسود به حول و قوه خداوند آرام در خانه خود خوابيده و حاسد مسكين در آتش گداز شب و روز مي‏سوزد.

چون اين مقدمه را دانستي بدان‏كه طلاّب علم هم از بني‏آدمند و رگ حسد در ايشان هست و چون عالمي را خداوند برمي‏گزيند به علم و حلم و ذكر و فكر و نباهت و نزاهت و حكمت و او را در ميان شيعه معروف مي‏كند و به او لسان ناطق و چشم ناظر و گوش سامع و قلب حافظ عطا مي‏فرمايد و تصنيفات و تأليفات به او انعام مي‏فرمايد و نام او را بلند مي‏كند، حاسدان بيچاره آتش حسد در كانون سينه ايشان مشتعل مي‏شود و آرام و قرار را از ايشان مي‏برد و شب و روز در آتش گداز مي‏گدازند بيچاره‏ها چاره‏شان منحصر مي‏شود به اينكه به او افتراها بزنند و نسبتهاي كفر و بي‏ديني و جهل و عجز به او بدهند شايد مردم از آنها اعراض كنند و آن ناخوشي مزمن و آتش سوزان ايشان آرام گيرد و اگر به محض اين‏جوره تهمتها نشد لابد كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 425 *»

ايشان را به تهمت طمع در ملك سلاطين و خروج و جهاد و جنگ متهم كنند و آن تهمتها را به استشهادها و مراسلات و پيغامها و مشافهات به حكّام و سلاطين برسانند و ايشان را به غضب درآورند شايد آنها در صدد دفع آن عالم برآيند و او را ضايع كنند و به اين واسطه آتش حسد ايشان قدري آرام بگيرد و تا آن عالم زنده است آن آتش حسد در سينه ايشان مشتعل است و آن حكّام و سلاطين كه از اين معني غافلند كه اين حسّاد به جز شفاي سينه خود مطلبي ديگر ندارند و حكّام را اسباب معالجه درد سينه خود قرار داده‏اند و امر را به اشتباه عرض و اظهار مي‏نمايند، ايشان به مقتضاي ملك‏داري خود با آن عالم عمل مي‏نمايند و آن عالم مسكين به درد مرگ و آخرت خود گرفتار است و تمام دنيا بمافيها را اگر به او بدهند مسلماً آن را با يك آن عزلت و انزوا و فقر خود عوض نمي‏كند. كسي كه دانست كه اين دنيا دار فاني است و عماقريب همه جيفه خواهند شد و خواهند در خاك پوسيد و بايد روز قيامت در حضور مالك جزا ايستاد و از حلال حساب داد و از حرام عقاب كشيد و اگر نعمت يابد ابدي است و اگر عذاب بيند ابدي، به اين دو روز دنيا كه به منزله خوابي است كه انسان مي‏بيند مغرور نمي‏شود و دار باقي را به دار فاني عوض نمي‏كند و طمع در ملك روي زمين نمي‏كند و راحت آخرت را به تعب عوض نمي‏كند. لكن حسّاد مطلبي جز شفاي درد سينه خود نمي‏خواهند و اين اكابر را براي معالجه خود وسيله مي‏كنند و به آنها ملتجي مي‏شوند و ايشان هم از روي غفلت و تصديق آنها كاري مي‏كنند؛ همه سرّ امر همين است.

پس چون در زمان شيخ مرحوم اعلي‏اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه خداوند آن بزرگوار را مفتخر فرمود به علم آل‏محمّد و كتاب و سنّت و آن بزرگوار را در جميع علوم و فنون كامل فرمود تا اينكه قريب به سيصد كتاب در علوم شتّي نوشت و تجديد جميع علوم مندرسه را فرمود و جميع علماي عصر آن بزرگوار تصديق علم و فضل و كمال و زهد و تقواي آن جليل‏الشأن را نمودند و اجازه‏ها به او دادند و اجازه‏ها از او گرفتند و جميع شيعه تعظيم و تبجيل او نمودند و پادشاه عصر و جميع حكّام و عمّال و شاهزادگان كه در اطراف ايران بودند ايشان را تكريم كردند و به انواع هدايا و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 426 *»

جايزه‏ها و مستمري‏ها كه به ايشان رساندند به خدا تقرب جستند و از انفاس شريفه ايشان استمدادها كردند، آتش حسد در كانون سينه جمعي از طلاّب مشتعل شد و ايشان را گداخت به‏حدي كه جمعي از همان حسد سوختند و تلف شدند، چاره براي درد خود نديدند مگر آنكه آن بزرگوار را متهم كنند و هريك به افترائي و تهمتي شفاي غيظ خود را طلبيدند، شايد مردم را از ايشان بكيبانند و آن عزت خداداد را به ذلت بدَل كنند شايد شبي خواب راحت كنند. و عزت خدايي به اين چيزها خاموش نمي‏شود و نشد تا آن بزرگوار اجل موعودش در رسيد و به جوار رحمت خداوند فايز گرديد و سيد مرحوم بعد از آن بزرگوار به الطاف كردگار اظهار علم نمودند و صيت ايشان روزافزون شد و در انواع علوم زياده از سيصد كتاب نوشت و در اطراف هند و ايران و آذربايجان و عربستان منتشر گرديد و تلامذه ايشان متفرق گرديدند و در هرجا اسم شريف ايشان منتشر گرديد و پادشاه جمجاه عصر ايشان و حكّام و عمّال ذي‏شأن همگي در عزت ايشان به ارسال مراسلات و هدايا و تحف براي ايشان به خدا تقرب جستند و بر عزت و احترام ايشان افزودند و علماي بزرگ كه در عصر ايشان بودند و به سمت تقوي و زهد موسوم بودند تصديق ايشان نمودند، باز آتش حسد در كانون سينه بعضي از طلاّب به مقتضاي آنكه از جنس بني‏آدمند مشتعل گرديد و چاره‏اي براي شفاي غيظ خود و درد كشنده خود نديدند و به انواع تهمتها و افتراها و تحريف كتابها و سعايت در نزد سلاطين ايشان را متهم كردند و خداوند عزت ايشان را روز به روز زياد كرد و حكّام و سلاطين به حرف آنها مغرور نشدند و به اشتباه حركتي نكردند تا باز اجل موعود ايشان در رسيد و به جوار رحمت ايزدي فايز گرديدند.

حال اگرچه نام خود را بردن بعد از نام مبارك ايشان عين سوء ادب است و شايسته نيست لكن جواب از سؤال آن مخدوم لازم است. عرض مي‏كنم كه چون خداوند از درياي فضل ايشان به اين ذره بي‏مقدار قطره‏اي و به اين فقير خوشه‏چين از خرمن علم ايشان خوشه‏اي انعام كرد و در انحاء علوم در زمان قليل تقريباً يكصد و بيست كتاب نوشتم و در اطراف بلاد منتشر شد و بعضي از مؤمنان در نزد اين فقير تلمذ

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 427 *»

كردند و برخي از فضائل آل‏محمّد:را منتشر كردم، خيالي كردند كه بايد كاري كرد كه آن آتش حسد كه در سينه ايشان از سابق و لاحق هست خاموش شود والاّ خواهند سوخت و جان عزيز است چاره‏اي جز همان تدبير سابق را نديدند بناي تهمت و افترا و نمّامي و غيبت و بدگويي را گذاشتند و استشهادها و مراسلات به اطراف نوشتند و به اين تهمتها كه شنيده‏ايد و سؤال كرديد مرا متهم نموده‏اند. و چون چند سال اين‏گونه تهمتها زدند ديدند چاره‏اي نشد گفتند بايد تدبير اعظم را كرد و به مقتضاي «آخر الدوا الكي» به حكام و سلاطين بايد عرض كرد و بر ايشان امر را مشتبه كرد. پس استشهادها نوشتند و مراسلات نگاشتند و پيغامها دادند و مشافهةً عرض كردند كه فلاني طالب رياست و ملك است و ادعاي بابيت و خروج دارد وانگهي كه اسباب تهمت هم بواسطه نسبت من به حكام و سلاطين جمع است. پس بايد او را به طلب سلطنت و رياست متهم كرد وانگهي كه اين باب ملعون هم در زمان من مسكين خروج كرد و اسباب قياس و حدس را قوي كردند و به اين واسطه به اين‏گونه تهمتها و افتراها منِ محروم را متهم نمودند و حال آنكه من به درد مرگ و فكر آخرت خود مبتلا هستم و تمام روي زمين را به يك آن فكر در كتاب و سنّت و علم معاوضه نمي‏كنم و به‏حول و قوه خداوند نعمت باقي را به دنياي فاني عوض نمي‏نمايم و آن‏قدر دنيا را كه خداوند به‏قدر قابليت من به من عطا كرده بود به دست خود از خود دور كردم در ايام اقبال دنيا و دنيا از من نگذشته بود و الي الآن نگذشته است و باز همان‏طور كه ساير عشيره من عمل مي‏كنند از من هم برمي‏آيد و مي‏توانم نوكري پادشاه اسلام‏پناه را مثل ساير برادران كرد و لقمه ناني تحصيل كرد ولكن فقيري و انزوا را بر جميع روي زمين و ملك دنيا ترجيح داده‏ام ولكن اين حسّاد چاره‏اي غير از همين‏گونه حركات ندارند و تا حال خداوند بر سلاطين و حكّام سلف امر مرا واضح كرد و در اين دولت روزافزون هم واضح خواهد كرد و خداوند اختيار ملك را به حاسدان نگذارده است و خود مدبر ملك و مقلب القلوب و الاحوال است و لا قوة الاّ باللّه.

فصـل دهم

در جواب از مسأله دهم كه آيا اجتناب از غير شيخي بايد كرد

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 428 *»

يا نه؟ بدان‏كه اين افترا را براي آن جعل كرده‏اند كه به مسلمانان بگويند كه اين حضرات شيخيه شما را كافر و نجس مي‏دانند و حال آنكه شما مسلمانيد و شيعه اثني‏عشري، پس معلوم است كه آنها كافرند چراكه روايت شده است كه من كفر مؤمناً فقد كفر احدهما و شما كه بالبداهه مسلمانيد و شيعه، پس كافر آنها هستند كه مسلم و شيعه را كافر مي‏دانند و به اين واسطه خواسته‏اند كه اظهار كنند كه شيخيه كافرند و حال آنكه خدا و رسول و ائمه سلام‏اللّه عليهم مي‏دانند كه شيخيه احدي از مسلمانان را كافر نمي‏دانند اگرچه شيخي نباشند. چراكه شيخ جليل و سيد نبيل را مفترض‏الطاعه نمي‏دانند چراكه ايشان را معصوم نمي‏دانند و تا كسي معصوم نباشد مفترض‏الطاعه نخواهد بود. پس چون معصوم را منحصر در چهارده نفس مقدس مي‏دانند و مشايخ خود را معصوم نمي‏دانند ايشان را مفترض‏الطاعه نمي‏دانند و چون مفترض‏الطاعه نشدند پس مخالف ايشان مطلقاً چگونه كافر خواهد بود، بلكه فاسق و عاصي هم نخواهد بود. نهايت جمعي وثوق به آن بزرگواران دارند تقليد ايشان مي‏كنند و جمعي ايشان را نشناخته‏اند و اعتماد و وثوق به عالمي ديگر دارند تقليد آن را مي‏كنند و ما تصديق شيخ و سيد را در اصول عقايد هم بدون دليل واجب نمي‏دانيم. بلي حسن ظني به ايشان داريم كه مبادرت به مخالفت ايشان نمي‏كنيم. اگر كلام ايشان را فهميديم شكر مي‏كنيم و اگر نفهميديم صبر مي‏كنيم و از خدا مسألت مي‏كنيم كه فهم آن مسأله را به ما روزي كند و لايشعر انكار بر ايشان نمي‏كنيم و تا حال هم مسأله‏اي نشده است كه بفهميم كه ايشان خطا گفته‏اند و بر خلاف ايشان بفهميم. و اما كسي كه ايشان را نشناخته و حسن ظن برايش حاصل نشده است چه كند؟ البته اخذ مي‏كند فروع دين خود را از فقيه ديگر و در اصول دين خود تابع دليل عقل است، هرجا كه مساعدت كرد تصديق مي‏كند و هرجا مساعدت نكرد صبر مي‏كند. پس وقتي كه ما خود كه منسوب به آن بزرگوارانيم ايشان را مفترض‏الطاعه و معصوم ندانيم و تصديق ايشان را بدون دليل فريضه ندانيم چگونه اين تكليف را به مخالفين خود مي‏كنيم ولكن دشمن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 429 *»

چاره‏اي براي غيظ خود جز اين تهمتها نمي‏داند و تهمت را مي‏زند و بر خدا تهمت زدند و گفتند پسر دارد و دختر دارد و ظلم مي‏كند و عديل شيطان است و شريك اوست شيطان، و به پيغمبر9 تهمتها زدند و گفتند ساحر است و شاعر است و كاهن است و مجنون است و دزد است و عاشق زن مردم شده است و گوش به ساز و نقاره مي‏دهد و زن خود را بلند مي‏كند بر ديوار كه تماشاي نقاره‏چي‏ها كند و رقاصي كرده نعوذباللّه من غضب اللّه. و بر ائمه: تهمتها زدند كه نهايت ندارد و بر پيغمبران گذشته تهمتها زدند كه در كتب و قرآن ثبت است و ذكرش بطول مي‏انجامد. حال ما چه توقع داريم؟ و بني‏آدم همه يك‏نوع مي‏باشند مگر هركس كه تقوي پيشه كند و مخالفت نفس اماره نمايد. خدايا حفظ كن ما را از مخالفت خود و مخالفت رسول مطهر و مقدس خود و مخالفت ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم. انصاف دهيد كه شيخ مرحوم راضي نشدند كه شيعياني را كه اشتباه كرده‏اند در كتاب و سنّت و به وحدت وجود قائل شدند، با وجود آنكه جميع علما آنها را كافر مي‏دانند، كافر دانند. چگونه مي‏شود كه ما مخالفين خود را عموماً كافر و نجس دانيم و از ايشان اجتناب كنيم؟ و اگر كسي مخالفين را كافر و نجس گويد ما از او بيزاريم و از طريقه ما بيرون است، ديگر خود داند و عمل خودش و همين‏قدر هم در اين فصل كافي است.

فصـل يازدهم

در جواب از سؤال يازدهم كه آيا عقد و نكاح حضرات بالاسريه چگونه است و حضرات شهرت داده‏اند كه شيخيه عقد و نكاح بالاسريه را باطل مي‏دانند. اين تهمت را براي آن زده‏اند كه جمعي از اصحاب حسب و نسب و غيرت را به فغان آورند كه شيخيه شما را حرامزاده مي‏دانند. خدايا به‏حق انبيا و اوليا كه ميان ما و ميان اين طايفه حكم كن كه باقيه‏اي در عداوت باقي نگذاردند اين بي‏مروّتان. مادرهاي ائمه بعضي مجوسي بودند و بعضي نصراني بودند كه ايمان آورده بودند و كنيز بودند كه ايشان را از دارالحرب آورده بودند. آيا قول بد در ايشان مي‏توان گفت؟ و نكاح يهود و نصاري و مجوس صحيح است چگونه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 430 *»

نكاح مخالف شيخيه از مسلمانان و شيعه باطل است؟ چرا مروّت نداريد؟ اگر مروت نداريد چرا عقل نداريد؟ مادر شيخ و سيد مرحوم را كه عقد كرده بود؟ آن روز شيخي كجا بود؟ و مادر مرا كه عقد كرده است، آن روز شيخي كجا بود؟ و جميع عشيره و آباء و اجداد ما مادرهاشان را كه عقد كرده؟ جميع اين شيخيه كه هستند مادرهاشان را كه عقد كرده است؟ شيخي آن روز كجا بود؟ آيا جميع روي زمين حرامزاده‏اند؟ هيچ كافر اين حرف را مي‏زند؟ هيچ عاقلي چنين نامربوطي مي‏گويد؟ اگر دين ندارند حسّاد چرا عقل ندارند كه چگونه تهمت زنند؟ اگر دين دارند چرا اين‏گونه حرفهاي زشت مي‏زنند؟ در اخبار رسيده كه غيبت بدتر از زناست و غيبت بدتر از زنا آن است كه مسلمي از عرض عوام مسلمين را غيبت كني و صفتي كه دارد به بد ياد كني. حال انصاف ده كه غيبت بدتر است يا تهمت؟ و عالم نزد خدا اعظم است يا جاهل؟ و تهمت به عالم چه خواهد بود اگر غيبت جاهل از زنا بدتر است؟ باللّه قدري حيا كنند و اين‏قدر ناشايست نگويند و اذيت مسلمانان نكنند. خدايا چه كنم؟ اگر هيچ جواب نگويم و تصديق ايشان كنم و به ادب سلوك نمايم جميع تهمتها به گردنم ثابت مي‏شود، انكار كنم و داد نمايم، همين را به دست گرفته مي‏گويند ما علماييم و تو به اين سخنان قدح علما مي‏كني. چگونه با شما رفتار كنم؟ تكليف مظلوم مقهور چيست؟ پس شما از تهمت و اذيت مسلم دست برداريد تا من نوكري شما را بكنم و يك قدم از رويه ادب تجاوز نكنم. واللّه انسان حيران مي‏شود از اين رفتار كه آنچه مي‏خواهيم مي‏گوييم و آنچه مي‏خواهيم مي‏كنيم و تو نفَس مكش كه قدح علما مي‏شود. آيا شيخ از علما نيست؟ آيا سيد از علما نيست؟ آيا من خادم علما نيستم؟ آخر يكي از ايشان بياورد دو ورق تصنيف خود و تأليف خود را و آنگاه با علمايي كه هشتصد كتاب در انواع علوم نوشته‏اند مقابلي كنند. باري لا لامر اللّه يعقلون و لا من اوليائه يسمعون حكمة بالغة فما تغن النذر.

فصـل دوازدهم

در جواب از مسأله دوازدهم كه مال مخالفين را مي‏توان خورد يا نه؟ اين تهمت را براي آن ساختند كه ديدند غالب مردم چندان مقيد به تدين و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 431 *»

تقوي نيستند و غالب همتشان تحصيل دنياست و مال دنيا، و ديدند كه جمعي كه مقيد به تدين نيستند و مي‏گويند هر ملاّيي كه هر مسأله‏اي مي‏خواهد بگويد ما را به اين حرفها چه؟ خودشان دانند بحث ملاّيي دارند و ضرري به گله‏دار ندارد. حضرات ديدند كه اين جماعت ماندند و به وحشت نيفتادند و شايد به‏واسطه رفاقت و آشنايي با ماها راهي بروند. گفتند اين نشد، بايد اينها را هم تدبيري كرد و از شيخيه متنفّر كرد. گفتند شيخيه مال مخالفين خود را حلال مي‏دانند، اگر به ايشان مالي به امانت بدهيد يا به عاريه بسپريد، يا نسيه به ايشان بدهيد، ايشان البته مال شما را حلال مي‏دانند و مال شما را مي‏خورند و اين از همه اسباب وحشت در نظر اهل دنيا عظيم‏تر است. خدايا به حق خون شهداي در راه محبتت كه حكم كن ميان ما و اين جماعت. انصاف دهيد كه مسلم مال مسلم را چگونه حلال مي‏داند و به چه سبب حلال مي‏داند؟ مگر نه اسلام خون و مال مسلمانان را محفوظ داشته است؟ مگر نه آن است كه خداي ما يكي است و نبي ما يكي و ائمه ما جماعت مخصوصي و كتاب ما يكي و شرع ما يكي؟ ما اموال سنّيان را مباح نمي‏دانيم بر مردم چگونه اموال شيعه را مباح مي‏دانيم؟ اموال اهل ذمه را مباح نمي‏دانيم بر مردم چگونه اموال شيعه را مباح مي‏دانيم؟ واللّه كه دين و طريقه ما آن است كه اگر قاتل سيدالشهدا آن شمشيري را كه به آن سر سيدالشهدا7 را قطع كرده به ما امانت بسپرد، به او ردّ نماييم چگونه مي‏شود كه مال برادران ديني خود را حلال دانيم بر مردم؟ و جميع اين حضرات بالاسريه طايفه‏اي هستند از مؤمنين مثل ما و برادر ديني ما نهايت تقليد مجتهد ديگر را مي‏كنند، بكنند. مگر واجب است در مذهب شيعه كه همه تقليد يك فقيه را كنند؟ و اگر آنها حرمت اسلام را نگاه نداشته به ما ظلم كنند و افترا و تهمت به ما زنند و ما از دست ايشان فغاني كنيم نه آن است كه خون و مال ايشان را مباح دانيم نعوذ باللّه بلكه هر مظلومي از ظالم خود فغان مي‏كند و تظلم مي‏نمايد و گله‏ها مي‏كند و داد مي‏نمايد اين است كه خدا مي‏فرمايد لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الاّ من ظلم و سخن مظلوم را استثنا فرموده و مبغوض نشمرده است و سخنهاي ما درباره حضرات گله و تظلم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 432 *»

است نه آنكه ايشان را كافر دانيم ولكن اين بي‏مروّتان به انواع تهمتها ما را متهم كرده‏اند و مي‏كنند و از آن‏جمله اين تهمت است كه مال ايشان را مباح مي‏دانيم و اين هم اشتباهي است عظيم. مردم بي‏دين اگر با كسي بد شدند دربند خون و مال او نيستند، به عداوت هريك را به باد دهند غم ندارند و آدم متدين اگر هزار سال با او بدي بكني و به دست او بيفتي، تعدي نمي‏نمايد و تو را كافر نمي‏خواند و مال و عرض تو را حلال نمي‏گويد و خون تو را هدر نمي‏كند، بلكه زخمي بر تن تو روا نمي‏دارد، بلكه اگر تو را گرسنه يابد و مشرف بر تلف، تو را سير مي‏كند و اگر تو را تشنه يابد تو را سيراب مي‏كند و اگر مريض شوي تو را معالجه مي‏كند و اگر بميري تو را غسل مي‏دهد و كفن و دفن مي‏نمايد و بر تو نماز مي‏كند و فرايض اسلام را درباره تو فروگذاشت نمي‏كند. با تو اگر بد است به جهت اعمال تو است، دخلي به دين و فرايض دين ندارد. پس ما بر اعداي خود مهربان‏تريم از خودشان با خودشان، زيراكه خودشان چنانكه مي‏بينيم و مي‏بينيد با يكديگر فرايض اسلام را مراعات نمي‏كنند و ما درباره ايشان مي‏كنيم. پس ببينيد كه انصاف است كه با ما كه چنينيم چنين كنند؟ چنانكه يكي از اكابر ايشان را در وقتي كه مشرف بر هلاك بود رفتم و نجات دادم و ضامن شدم و ذليل بود حفظ عزت براي او كردم، چون از آن مخمصه نجات يافت الحال تدبير براي قتل و اذلال من مي‏نمايد و باز اگر دستم برسد و خدمتي بتوانم برايش مي‏كنم چراكه اگر او حرمت اسلام و علماي اسلام را ضايع كند من نبايد به مكافات او حرمت اسلام را بشكنم و فرايض اسلام را از دست دهم. و همچنين همه ديدند كه علماي ايشان كه مردند احدي از ايشان مجلس فاتحه به جهت ايشان اقامه نكرد و احترام ايشان را منظور نداشتند ابداً، اين حقير با وجود آن بي‏لطفي‏هاي ايشان مجلس فاتحه براي ايشان اقامه كردم و خرج كردم و چون يكي از علماي ما مرد و مجلس فاتحه برپا كرديم احدي از ايشان به مجلس نيامد چه جاي اقامه مجلس.

باري، اين‏قدر بدانند مسلمانان كه اين خصلتها كه نسبت مي‏دهند خصلت ما نيست و خصلت ما نيكي و تقوي و ورع و زهد و اقامه فرايض و عمل به مستحبات مهماامكن و اجتناب از محرمات و از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 433 *»

مكروهات مهماامكن و اداي حقوق و امانت است. اين است دين ما و نيّت ما و اگر قصوري در اعمال واقع شود استغفار مي‏كنيم و معصوم نيستيم لكن دين ما آن است كه عرض شد.

فصـل سيزدهم

در جواب از مسأله سيزدهم كه دادن صدقات به حضرات باشد. بدان اي مخدوم مكرّم كه حضرات اعداي ما اوستاد بالغند و اوستادي كامل دارند كه در اين امور اوستاد ماهري است. فكر كردند كه سلاطين را كه به تهمت خروج رنجانديم، و علما را به تهمت تكفير و تفسيق و قدح علما، و تجّار را كه به تهمت حلال‏دانستن مال مسلمانان، حال فقرا و مساكين را چه كنيم؟ اوستاد ايشان به ايشان وحي كرد كه بگوييد كه شيخيه صدقات و خمس و زكوة را بر غير شيخي حلال نمي‏دانند. فيا سبحان‏اللّه سبب چيست، چه واقع شده است كه بايد بر مسلمان صدقه را حلال ندانست و ايشان را از زكوة و خمس منع كرد؟ بلكه اگر مي‏گفتند كه زكوة و صدقه را بر شيخي روا نمي‏دارند نزديك‏تر بود چراكه هركسي مي‏خواهد كه خود را منزه از چرك دست مردم كند و ذليل نشود؛ اما روا نداشتن بر فقراي اثني‏عشريه كه افتراي محض است. آيا از خدا نمي‏ترسند؟ آيا ملاحظه روز جزا را نمي‏نمايند؟ و تا كجا پاي ما ايستاده‏اند؟

باري، بدان‏كه خداوند اغنيائي آفريد و ايشان را آزمايش به دادن حقوق كرد و فقرائي آفريد و ايشان را آزمايش به صبر بر فقر كرد، و در اموال اغنيا حقوقي به جهت فقرا آفريد و ايشان را حكم كرد به رسانيدن آن حق به اهلش و اهلش فقراي اثني‏عشريه‏اند حتي آنكه اكابر شيعه را بايد منزه كرد از دادن زكوة و زكوة براي ضعفاست كه در دين خود ضعيف مي‏باشند و بر جميع فِرَق اثني‏عشريه و موالين ائمه: مي‏توان زكوة داد، گوش به اين تهمتها ندهيد و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون و در دادن خمس به شيخي و غير شيخي علي‏السواست، اشخاصي هستند معيّن و حقي دارند معيّن و صدقات هم مثل زكوة است. آخر من كتاب فقه نوشته‏ام كتاب جامع الاحكام به آن رجوع كنيد و مسائل آن را ببينيد و آن كتاب عمل

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 434 *»

است كه به اطراف مي‏رود و به آن عمل مي‏كنند. اگر به غير شيخي جايز نبود دادن، مردم را بر ضلالت نمي‏گذاردم و مي‏نوشتم لكن تهمت محض است و شيخي و غير شيخي علي‏السواست و گله و تظلم ما از ايشان دخلي به مسائل ديني ندارد. بلي تظلم داريم و در غالب كتابها از دست ايشان جزع و تظلم مي‏نماييم چراكه اگر اين دو كلمه را هم نگوييم غافلان مي‏گويند اينها كه مي‏گويند آنها هم سكوت دارند و تصديق مي‏نمايند پس به همه اين قولها ايشان قائلند. به ناچار داد مي‏زنيم و تظلم مي‏نماييم و مي‏دانيم هم كه اين تظلمها فايده ندارد و آنها باز نمي‏ايستند و هيچ‏كس به نصرت ما ايشان را نهي نمي‏كند لكن براي محض همين است كه تصديق ايشان بر تهمتها به عمل نيامده باشد و خود ساعي در اطفاء نور حق نشده باشيم پس نصرت حق خود را مي‏كنيم به جزع و الحاح و تظلم و گله چراكه بغير از اين طرزها در زمان غيبت روا نيست؛ در خانه اگر كس است يك‏حرف بس است.

فصـل چهاردهم

در جواب از مسأله چهاردهم كه حجّه دادن به حضرات باشد. اين تدبير هم براي حجّه‏فروشان است كه چهار نفر غريب حجّه‏فروش كه مي‏آيند و از هيچ‏جا خبر ندارند و به اميد حجّه با هر كسي معاشرت مي‏كنند، آنها را هم بايد تدبيري كرد كه پيش شيخيه نروند. جواب اين مسأله هم مثل مسأله زكوة است، و خدا مؤاخذه كند از كسي كه افترا بر مسلمين زند، و سعي در اخماد نور حق نمايد، و تغيير شرايع و احكام دهد. چرا به غير شيخي نبايد حجّه داد؟ مگر از اسلام بيرون رفته‏اند و شهادات بر زبان نمي‏رانند و نماز نمي‏كنند و روزه نمي‏گيرند؟ و چون جوابش مثل مسأله زكوة است و در فصل سابق گذشت اعاده نمي‏خواهد.

فصـل پانزدهم

در جواب از مسأله پانزدهم كه مي‏گويند كه ما گفته‏ايم كه سيدالشهداء شهيد نشده است. از اين تهمت كه ثكلي به خنده مي‏آيد. نمي‏دانم كه چشم ندارند كه من در سالي ده‏روز روضه‏خواني مي‏كنم و خود به منبر مي‏روم و روضه مي‏خوانم و مي‏گريم و مي‏گريانم. آيا گوش ندارند كه قصائد مرا و نوحه‏هاي مرا بشنوند كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 435 *»

در منابر و تكايا مي‏خوانند مردم؟ آيا كتاب مقتل كه من نوشته‏ام در ميان مردم پهن نيست و نديده‏اند؟ آيا مدتها كربلا نرفتم و نبودم؟ لكن حمد مي‏كنم خدا را كه تهمتهاي بيّن‏البطلان مي‏زنند و همين فرجي است براي من، چراكه براي مردم معلوم مي‏شود كه اينها از روي نفهمي و عداوت سخن مي‏گويند و مقصودشان محض تضييع مسلمانان است از روي حسد و عداوت. باري، اين تدبير هم براي آن است كه مردم در آخرالزمان شديدالحرصند به تعزيه‏داري و سيرت شيعه است و داخل ضروريات شده است، حال بايد تدبيري كرد كه اصناف روضه‏خوانها و عمله‏جات ايشان و بانيان عزا و آنها كه از موقوفات بر تعزيه‏داري منتفع مي‏شدند آنها هم برنجند ولي اين را قدري بي‏عقلي كردند و اوستادشان اشتباه كرده است، پُر بيّن‏البطلان است.

فصـل شانزدهم

در جواب از مسأله شانزدهم و حكايت عمل به مظنه. حضرات مخالفين ما بسيار بااحتياطند، براي هر قومي انواع تهمتها به ما ساخته‏اند كه اگر يكي به كار نخورد ديگري قائم‏مقامش باشد و اين تهمتها را هم براي علما و طلاّب ساخته‏اند. اولاً كه من چندين كتاب در علم اصول نوشته‏ام همه حاضر است و كفري براي احدي به‏واسطه عمل به مظنه اثبات نكرده‏ام و نسبت بدعتي نداده‏ام، بلكه آن را معصيت و فسق ندانسته‏ام، بلكه آن را سبب نقص در عدالت و زهد و تقواي ايشان ندانسته‏ام رجوع كنند به آن كتابها و ببينند. نهايت مسأله اجتهادي است و هركسي طوري فهميده است. قدماي اصوليين به علم عمل مي‏كرده‏اند مانند شيخ طوسي و سيد مرتضي و ابن‏ادريس و امثال آنها، و متأخرين آنها بعضي قائل به جواز عمل به مظنه شده‏اند و بعضي تجويز نكرده‏اند، و اخباريين علما عمل به علم مي‏كرده‏اند و ظن را تجويز نمي‏كردند و اين خلاف هميشه بوده از اصول دين نيست و از ضروريات نيست كه خلاف در آن سبب كفر گردد. جميع مسائل اصول و فقه الاّ ما شذّ و ندر خلافي است، حتي آنكه حقير در بسياري از مسائل مخالفت سيد مرحوم و شيخ مرحوم كرده‏ام و سيد مرحوم هم در بسياري مسائل مخالفت شيخ مرحوم كرده‏اند حتي در اصول فقه، و اين خلاف هميشه در

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 436 *»

مابين علما بوده است چراكه اجتهادي است و هركس از كتاب و سنّت طوري فهميده است و هرگز سبب تكفير و تفسيق نبوده، همه احترام هم را مي‏داشته‏اند و تعديل و توثيق هم را مي‏كرده‏اند و نزاعي در ميان نبوده است و حال هم نيست و چون در حاصل اين خلاف هم تعمق نمايي آخر تفاوتي نمي‏كند چراكه هردو طايفه به كتاب خدا و سنّت رسول مراجعه مي‏كنند و هرچه از آنها مي‏فهمند به آن فتوا داده و عمل مي‏كنند و تفاوتي در عمل نمي‏كند. نهايت خلافي در طور فهم است و سهل است و از اين جهت همه ايشان اعتماد بر يكديگر فرموده‏اند و ما هم اعتماد بر همه ايشان مي‏نماييم و تعظيم و تبجيل ايشان نموده و مي‏نماييم و كتب ما مشحون است به تعظيم ايشان لكن دشمن بدگو احتياجي به سند ندارد، آنچه شفاي غيظ خود را در آن مي‏داند مي‏كند. و اگر از بعضي جهال چيزي شنيده‏اند كه بي‏احترامي به يكي از آن بزرگواران كرده نقص بر ما نمي‏شود چنانكه مقلدين جميع علما حركات قبيحه مي‏كنند و نقص بر علما نيست، و همه شيعه‏اند و حركات قبيحه مي‏كنند و نقص بر ائمه:نيست، و همه امّت پيغمبرند9 و به همه معاصي مرتكبند و نقصي در پيغمبر نيست. بلي اگر ماها ايشان را امر كرده باشيم يا تحريص نموده باشيم يا راضي باشيم به معاصي ايشان، آن‏وقت نقص در ماست و عَلِمَ اللّه و شَهِدَ كه مكرر نهي كرده‏ام و مي‏كنم لكن مردم لغوند چنانكه اعادي ما هم قدح در شيخ مرحوم و سيد مرحوم مي‏نمايند و حال آنكه از اجلّه علما بودند و همه علما ايشان را تعظيم و تبجيل مي‏نمودند و مدحها براي ايشان نوشته‏اند و فرموده‏اند مع‏ذلك جهّال طلاّب ايشان قدح در آن بزرگواران مي‏نمايند. پس بدگويي كار جهال است خواه از اتباع شيخ مرحوم باشند يا از اتباع ساير علما و از عمل جهال نقصي در علما راه‏بر نيست. بلي غايت بحثي كه عقلاي قوم به من دارند و گاه گاه در مجالس و محافل به من بحث مي‏كنند آن است كه چرا نهي نمي‏كني؟ آخر فكر بكنند كه من تازيانه دارم؟ شمشيري دارم، تسلطي دارم، چوب و فلكي دارم كه مردم را بتوانم نهي بكنم؟ بلي چيزي كه دارم زبان است، به زبان مي‏گويم و مخالفت‏كننده را لعن مي‏كنم و هر وقت بشنوم نهي و زجر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 437 *»

شديد مي‏كنم لكن فكر كنيد كه حكّام بلاد با استيلا و شمشير و حكم و قشون و نسقهاي شديد نمي‏توانند مردم را از نزاع با هم و اعمال قبيحه بازدارند. گوش مي‏برند، چشم مي‏كنند، مي‏كشند و حريف مردم نمي‏شوند من چگونه حريف جهال مي‏شوم؟ آيا من از پيغمبر9 بيشتر سياست دارم كه در امت او جهال هستند و بايد در مقلدين من نباشند؟ آيا از ائمه سياستم بيشتر است كه در شيعيان ايشان جهال هستند و در مقلدين من بايد نباشند؟ يا از علماي با رياست و سياست كه اجراي حدود مي‏كردند من متشخص‏ترم كه در مقلدين ايشان جهله هستند و در مقلدين من نباشند؟ آيا مقلد من بايد معصوم باشد والاّ من مجرمم و تبه‏روزگار و بر باطل؟ من چه كنم؟ كتاب براي ايشان نوشته‏ام و ايشان را بر اين اعمال لعن كرده‏ام و تبرّي از ايشان كرده‏ام، زياده از اين نمي‏توانم. خدا هم كتاب فرستاد و در قرآن كاذبين را لعن كرد و مردم باز دروغ مي‏گويند، و قاطع رحم را در سه‏جاي قرآن لعن كرد و باز قطع رحم مي‏كنند، قاتل نفس را گفت مخلد مي‏كنم در آتش جهنم و باز قتل نفس مي‏كنند، اذيت مؤمنان را گناه عظيم خواند و باز اذيت مي‏كنند، غيبت‏كننده را وعده خورانيدن گوشت مرده كرد و باز مي‏كنند. اين چه توقعي است كه مردم بايد براي من اطوع باشند تا براي خداوند عالم و پيغمبر آخرالزمان و ائمه هدي سلام‏اللّه عليهم اجمعين؟ و اگر نه چيزي در نفوس است، چرا انتقام آنها را از من مي‏كشند و طعن آنها را بر من مي‏زنند؟ خدا را رحمي به حال من بكنيد و عبرتي از رفتار مردم با من بگيريد. به هر حال اگر اين عيب است از دو طرف عيب است و بحث بر هر دو طرف وارد، والاّ پس چه بحث دارند؟

فصـل هفدهم

در جواب از سؤال هفدهم كه كليات عقايد شيخيه را خواسته‏ايد. اگر اجمال مي‏خواهيد عقايد ما عقايد جميع شيعه اثني‏عشريه است و آنچه شيعه بر آن اتفاق دارند در اصول دين ما به آن اقرار داريم و آنچه آن را انكار دارند ما آن را انكار داريم و اجماع شيعه را در اصول و فروع حجت مي‏دانيم. و اگر في‏الجمله تفصيل مي‏خواهيد اگرچه نفع زيادي در نوشتنش بعد از آن كلمه جامعه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 438 *»

نيست ولكن چون هر سؤال را جوابي است عرض مي‏شود كه اعتقاد ما طايفه مسماة به شيخيه در خداوند عالم جلّ‏شأنه آن است كه خداوند احد است در ذات خود كه ازلي ديگري جز ذات يگانه بي‏همتاي او نيست، و واحد است در صفات خود كه جز خداي واحد جلّ‏شأنه موصوف به آن صفتها نيست، و هيچ‏كس جز خدا صاحب آن صفتها نيست، و واحد است در افعال خود كه هيچ‏كس شريك او در افعال او نيست، و واحد است در عبادت كه عبادت هيچ‏كس جز خداي واحد قهار قديم ازلي روا نيست و شرك است عبادت غير او. و او در ذات خود احد است و ماسواي او با او امتناع بحت دارد. اعياني ثابت در ذات او نيست و او مقارن با چيزي نيست، مرتبط با چيزي نيست، و هيچ معني غير از ذات احدي او در ذات او نيست. ذات او درجات و مراتب ندارد و بذاته جلوه‏گر نمي‏شود و به شكلها و صورتها در نمي‏آيد. و در صفات خود واحد است و هيچ مخلوق مشاكل با او نيست، مشابه با او نيست، و تعطيل او از صفات روا نيست، و تشبيه او به خلق شايسته نيست. پس علم دارد نه چون علم خلق، و سمع دارد نه چون سمع خلق، و قدرت دارد نه چون قدرت خلق وهكذا همه صفات كماليه را دارد نه چون صفات خلق. و در افعال خود واحد است كه نه اين است كه در ايجاد ماسواي او غيري مستقل است و او موجد نيست يا غيري شريك است و نصفي را او آفريده و نصفي را غير او، يا غيري در كل با او شريك است، يا غيري وكيل اوست و مباشر و خدا بيكار است، يا غيري مأذون از جانب اوست و مباشر و او بيكار است نعوذ باللّه؛ و آن غيرها كه گفتيم اعم است از پيغمبر9و غير او بدون تفاوت. پس جز خداي واحد، خالقي و رازقي و محيي و مميتي نيست. و همچنين ساير افعال كلاًّ و طُرّاً آنچه در حيّز حدوث است خداست صاحب فعل در آن لا غير. و در عبادت واحد است يعني ذات مقدس او مقصود در عبادت بايد بشود اگر غيري را كسي عبادت كند خواه از پيغمبران يا امامان يا مرشدان يا ملائكه يا جن يا غير آنها باشد مشرك است به خداي عزّوجلّ و جايز نيست ابداً ابداً. بايد عبادت خالص براي خداي واحد يگانه باشد و چنان اعتقاد كرده‏ايم كه خداوند عدل است كه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 439 *»

ظلمي در او نيست، جنت را آفريده و نار را آفريده و خلق را آفريده و آنچه ايشان را به جنت نزديك مي‏كند و از آتش دور براي ايشان بيان كرده و آنچه ايشان را به نار نزديك مي‏كند و از بهشت دور براي ايشان بيان كرده و به همه شعور داده و حركت و قوه و قدرت و استطاعت به آنها عطا فرموده، اگر خواهند معصيت كنند مشيت خود را همراه ايشان مي‏كند تا به منتهاي مطلب خود برسند و اگر خواهند طاعت كنند مشيت خود را تابع آنها مي‏كند تا بتوانند به منزل رسند مانند آن دو كس كه سلطان ايشان را امر كرد كه به مشرق بروند و به مغرب نروند و يكي مشرق را اختيار كرد و سلطان بدرقه به همراهي او كرد تا به مشرق برسد و يكي مغرب را اختيار كرد و سلطان بدرقه به همراهي او كرد تا به مغرب برسد و اگر بدرقه سلطان نبود هيچ‏يك به منزل نمي‏رسيدند ولكن حسن اختيار و سوء اختيار از خلق است نه خالق. آيا نمي‏بيني كه عاصي به قوت مدد خدا عصيان مي‏كند و اگر جان او را بگيرد يا آلات و ادوات را از او بگيرد نتواند عصيان كرد. و مطيع هم به قوت و قدرت خدا طاعت مي‏نمايد لا غير. باري، و خدا را مختار مي‏دانيم در كارهاي خود مجبور نيست و عالم است به ماكان و به مايكون و براي او بداست و هرچه بخواهد تغيير دهد ممكن است.

و پيغمبر ما9 محمّد است9 و معصوم و مطهر است از هر نقيصه و خاتم انبياست و وحي او خاتم وحيها و شرع او خاتم شرعها و كتاب او خاتم كتابها و مستمر است تا روز قيامت و جميع آنچه او بيان فرموده حق و صدق و عدل است.

و ائمه ما علي بن ابي‏طالب و يازده فرزند اوست و يازده نفرشان رحلت فرمودند از دار دنيا و دوازدهمي غايب و حي است و رجعت خواهد كرد. و انبياء و اوصياء سلف همه بر حقند و ولايت همه واجب است و شرعشان منسوخ است و آنچه قرآن و سنّت به آن ناطق است از موت و قبر و برزخ و جنت و نار و حساب و ميزان و صراط و غير اينها همه حق است و مردم عود مي‏كنند با ارواح و ابدان، و معراج با روح و بدن بود و جميع آنچه ائمه فرموده‏اند همه حق است حتي در جزئيات امور. و دوستي آل محمّد:و دوستانشان واجب و دشمني اعداي دين و دوستان اعدا لازم و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 440 *»

متحتم است و كتاب خليفه خداست در زمين و سنّت خليفه رسول است در ميان مردم و آثار آل محمّد:خليفه آل محمّدند:در ميان شيعه و در اين زمان كه دست به امام نمي‏رسد متمسك به اين سه خليفه بايد شد. هركس فهم دارد كه از اين سه خليفه استنباط احكام كند خودش حامل اين سه خليفه است و هركس فهم ندارد بايد اطاعت كسي كند كه او كتاب و سنّت و آثار را مي‏فهمد و تقليد او كند زيراكه كتاب و سنّت و آثار حاملي مي‏خواهد و ناطقي به آنها لازم است كه احكام آنها را براي مردم بگويد. و علماي اعصار حجتهاي ائمه‏اند سلام‏اللّه عليهم بر ساير عوام بايد دين خود را مردم از ايشان اخذ كنند.

اين است مختصري از عقايد شيخيه. اگر تفصيل آن را مي‏خواهيد در كتابهاي بزرگ عربي و فارسي مانند فطرة سليمة و ارشاد العوام و غيره نوشته‏ام و مجملي از اين اختلاف را هم در كتاب هداية الطالبين بسط داده‏ام.

و قانون كلي كه خواسته‏ايد در عقايد ما هرچه مطابق اجماع شيعه است ما گفته‏ايم و دين ماست و هرچه مخالف اجماع شيعه و طريقه علماست ما از آن بيزاريم. اين است مختصر نافع ولكن بدگويان به اين حرفها دست از عمل خود برنمي‏دارند اگر بنا بر انصاف بود ساير كتب من بيش از اين بود ولكن بنا بر انصاف نيست، پس نوشتن اين رساله هم حاصلي به حسّاد نمي‏دهد مگر آنكه بر حسدشان مي‏افزايد و عداوتشان را بيشتر مي‏كند و لا قوة الاّ باللّه.

فصـل هجدهم

در جواب از مسأله هجدهم و آن آن است كه همه فقه را من ننوشته‏ام و هرگاه محتاج شويد چه كنيد و از كه بگيريد؟ بدان‏كه سبب ننوشتن من همه فقه را اشتغال به اهمّ است چون مردم مدني‏الطبعند و در مدينه اناسي بايد هر كسي حاجتي از خلق را رفع كند تا امر مدينه منتظم شود و براي حفظ فقه فقها شكر اللّه مساعيهم الجميله بودند و هستند و بر اكمل وجهي حفظ فقه را براي مردم مي‏كنند و كرده‏اند. مختصرات و مطوّلات نوشته‏اند و به انحاء اقسام كتب ساخته‏اند كه ديگر از آن اكمل نمي‏شود و در اين عصر هم حفظه آن بسيارند ولي امر اصول عقايد و علم فضائل آل‏محمّد:

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 441 *»

كم‏ناصر و كم‏حافظ است از اين جهت خداوند ما را و له الحمد و له الشكر از براي اين ساخته است و عقول و نفوس ما را راغب به اين امر كرده كه آرام و قرار ما را ربوده است و غايت همت خود را مصروف اين امر داشته‏ايم ولي به جهت آنكه زياده احتياج به طهارت و صلوة و زكوة و خمس و صيام و حج مردم دارند و غالب تقليد در اين مسائل است اين كتب را نوشتيم و در ساير تساهل ورزيده به عهده ساير فقها گذارده‏ايم. اگرچه در باقي مسائل فقه هم سؤالات بسيار و استفتاهاي بسيار مي‏آيد و جواب آنها هم نوشته مي‏شود و بعضي رفقا از جواب آنها قدري ضبط كرده‏اند و رساله‏اي ساخته‏اند.

باري، هرگاه در مسأله‏اي كه حقير ننوشته‏ام و دست شما نرسد، يا برسد هم جايز است از ساير فقها اخذ كردن به هر يك كه وثوق پيدا كرديد تقليد نماييد و اخذ احكام آل‏محمّد:را نماييد چراكه بناي مدينه مردم در امر فقه بر وجود فقهاست و خدا ايشان را براي همين ساخته است و خلق فرموده است تقليد ايشان را از روي فراغ بال نماييد و اخذ مسائل از ايشان فرماييد و اگر خود هم قوه استنباط احكام از اخبار داريد و فهم آنها را مي‏كنيد خود استنباط نماييد و بسيار امر سهلي است و فهم اخبار از فهم كتب علماي اخيار مشكل‏تر نيست بلكه آسان‏تر است چراكه علماي ما كتب خود را براي علما نوشته‏اند و از روي فضيلت مشكل و عالمانه نوشته‏اند و ائمه: احاديث را در اجوبه مسائل عامي و سوقي و بدوي و عالم و غير عالم فرموده‏اند و در فهمانيدن كامل‏تر بوده‏اند چنانكه در كتب اصولي نوشته‏ام.

فصـل نوزدهم

در جواب مسأله نوزدهم است كه صورت مرشد را بايد در حال نماز در نظر گرفت يا نه؟ اين افترا را هم به جهت اين به ما زده‏اند كه چون ديدند بعضي مؤمنين صالحين هستند كه حفظ دين خود را بسيار مي‏كنند و موحّد و مخلصند و به جهت آنچه از قبايح اعمال درويشان و صوفيان ديده‏اند تحاشي شديدي از سياق و طريقه و مذهب آنها دارند، خواستند كه ما مسكينان را در نظر آنها ضايع كنند و بطلان براي دين ما در نزد آنها ثابت كنند اين تهمت را براي ما جعل كردند. و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 442 *»

بسا آنكه بعضي از كتب ما را نيز تحريف كنند چنانكه شنيدم كه يك كتاب را تحريف كرده بودند و نوشته بودند كه صورت مرحوم سيد را بايد عبادت كرد نعوذ باللّه و حال آنكه در ميان علما كسي كه بطلان مذهب صوفيه را مثل ما اظهار كرده باشد نيست و نبودنِ عبادتِ صورتِ مرشد از طريقه شيعه و آل‏محمّد: اوضح از آفتاب است و اين طريقه صوفيه سنّيه است كه آنها اين بدعت را گذاردند و در ميان جهال شيعه و صوفيه آنها منتشر شد و ما در اين خصوص كتابها نوشته‏ايم و در اطراف پهن است اگر يك كتاب را تحريف كرده‏اند همه را تحريف نكرده‏اند، رجوع به آنها كنيد و ببينيد.

باري، خدا لعنت كند كسي را كه غير خداي واحد جلّ‏شأنه را عبادت كند به استقلال يا به شركت، اگرچه پيغمبر آخرالزمان باشد صلوات‏اللّه عليه و آله كه جايز نيست در حال عبادت صورت او را به نظر گرفتن و او را عبادت‏كردن و بدعت است و شرك است بلا شك و بلا ريب چه خواسته كه غير او باشد؟ ما احمق نيستيم و به نور آل‏محمّد: بينا شده‏ايم و كسي كه اولش نطفه و آخرش جيفه و در اين بين حامل دو من عذره باشد و روزي دو سه دفعه كنّاسي كند او را معبود قرار نمي‏دهيم و خداي واحد قهّار نمي‏دانيم و صورت او را در نماز معبود و مسجود و مخاطب قرار نمي‏دهيم ولي خصم انصاف ندارد مي‏گويد آنچه به خاطرش خطور كند و حسبنا اللّه و نعم الوكيل.

فصـل بيستم

در جواب مسأله بيستم كه بايد مردم اسلحه داشته باشند به جهت فرج ركن رابع. اين افترا را به جهت حكّام و سلاطين زده‏اند كه ايشان را به خيال اندازند و اهل حق را در نظر ايشان اهل داعيه و خيال جلوه دهند شايد حكّام درصدد دفع ما برآيند و خاطر آقايان آسوده شود. نه واللّه، فرج ركن رابع در مردن است و آسوده‏شدن از محنتهاي دنيا و شرّ اشرار و او را طمع رياست و سلطنتي نيست، ايمان او او را كافي است ولي به مقتضاي «الغريق يتشبّث بكل حشيش» حضرات حسّاد متشبّث به هر خيالي مي‏شوند شايد از درياي حسد نجاتي يابند و آرامي گيرند والاّ اسلحه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 443 *»

ما ذكر و فكر ماست، و سپر ما ولايت اميرالمؤمنين، و قلعه ما گوشه انزوا، و اعوان ما طاعت و تقوي و اعمال صالحه، و ادعاي ما روسياهي و قصور و تقصيرات نامتناهي، و توشه و استعداد ما علم ما، و چپَر و قاصد ما كتب و رسائل. اين نعمت را به حمق و ادعاي خام و اتلاف جان و مال و عِرض مسلمانان و به جهنم‏رفتن و شريك در خون خود شدن و مخالفت خداوند كردن بدَل نمي‏كنيم. اگر ما دروغ مي‏گوييم خدا ما را لعنت كند و اگر آنها افترا بسته‏اند خدا خود داند با آنها و لاتحسبن اللّه غافلاً عمايعمل الظالمون.

فصـل بيست‏ويكم

در جواب از مسأله بيست‏ويكم و كيفيت سلام. بدان‏كه اين افترا را اهل يزد زدند و سبب آن شد كه در زبان عرب قاعده آن است كه در سلام، سلامٌ عليكم يا السلامُ عليكم مي‏گويند و در جواب عليكم السلام مي‏گويند و اين حقير مدتي در كربلا بودم و زبانم عادت به آن كرده است و در جواب سلام‏كننده عليكم السلام مي‏گفتم. حضرات معاندين خواستند كه بر مردم مشتبه كنند و بگويند فلاني شما را به منزله يهود و نصاري قرار داده است و در جواب شما عليك مي‏گويد؛ تا مردم را به وحشت اندازند. تا آنكه به من رسيد و بر منبر براي ايشان بيان كردم. والاّ چگونه مي‏شود كه من دوست اميرالمؤمنين7 را به منزله يهود و نصاري قرار دهم و به ايشان عليك بگويم و تحيت خدا و رسول را تغيير دهم؟ خدا حق ما را از اين جماعت معاندين بگيرد كه باقيه‏اي باقي نگذاردند.

و اما سلام‏كردن به ايشان سلام از علامات و تحيت‏هاي اسلام است و مستحب، ترك مستحب چرا بايد كرد؟ وانگهي كه عرض كردم سابقاً كه اختلافي در اصول دين نيست، اختلاف در فروع باعث شقاق نمي‏شود چنانكه جميع علماي شيعه با هم مختلفند، حتي من با مشايخم و مشايخم با يكديگر؛ و اين عداوتها و معصيتها كه حضرات با ما مي‏كنند سبب آن نمي‏شود كه احكام اسلام تغيير كند. آنها معصيت مي‏كنند ما نبايد بكنيم و اگر نه اين بود كه اين تظلم و اين داد و فرياد و كتب‏نوشتن و شكوه‏كردن بر ما لازم بود، اصلاً متعرّض ايشان نمي‏شدم و آن‏قدر شغل دارم در دنيا و وقت كم است كه فرصت اين كارها را ندارم

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 444 *»

ولي اگر نگويم مردم مي‏گويند البته اين تهمتها راست است و اينها از ترس ساكت شده‏اند و تصديق ايشان لازم مي‏آمد و به اينها آن‏وقت اكتفا نكرده درصدد خون و جان و مال و ناموس ما بر مي‏آمدند چنانكه با وجود اين داد و بيداد اظهاركردن استنكافي ندارند و تا همه‏جا پاي ما ايستاده‏اند.

فصـل بيست‏ودوّم

در جواب از مسأله بيست‏ودوّم كه زن‏گرفتن باشد. سبحان‏اللّه! چرا از مسلمين زن‏گرفتن روا نباشد؟ و به آن اقامت سنّت و تكثير نسل و تأليف قلوب و اطفاء نايره عداوت مي‏شود و يحتمل به اين واسطه نفعي ديگر هم داشته باشد كه شايد اگر خدا را ملاحظه نمي‏كنند درباره ما، قرابت را ملاحظه كنند و به خويشي از سر خون و مال شما بگذرند و اگر اين خاصيت هم نباشد به حسب حكم حلال و حرام، چرا بايد روا نباشد؟ و حال آنكه در اصول دين اختلافي نيست و اختلاف فروع مانع از اين نيست و عداوت ايشان حلال خدا را حرام نمي‏كند و همچنين زن‏دادن به ايشان به حسب حكم مسأله.

فصـل بيست‏وسوّم

در جواب از مسأله بيست‏وسوّم است كه آيا نقبا و نجبا در هر عصر متعددند يا منحصر در واحد؟ و معرفت اشخاص ايشان واجب است يا نه؟ سابقاً در همين رساله نوشتم و در ساير رسائل نوشته‏ام و مشايخ سابقين ما نوشته‏اند كه ايشان متعددند. نمي‏دانم چقدر بايد بگوييم؟ به هر حال هر سؤالي را جوابي است. آنچه از اخبار معلوم مي‏شود ايشان متعددند و در عدد ايشان آنچه از حديثي كه در عوالم است معلوم مي‏شود هفتاد نفر نجبا هستند و دوازده نفر نقبا در هر عصري. و از بعضي اخبار در خصوص بزرگان ايشان معلوم مي‏شود كه سي‏نفرند و العلم عند اللّه و به هر حال منحصر در فرد يقيناً نيست و متعددند و عدد ايشان هم به‏طور حقيقت معلوم نيست. پس معرفت اشخاص ايشان باعيانهم لازم نخواهد بود و اعادي به جهت اين اين افترا را مي‏سازند كه نتيجه بگيرند كه امروز فلاني مدعي است كه منحصر در اوست. نه واللّه كه نه مدعي نقابت و نجابتم و نه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 445 *»

ايشان را منحصر در فرد مي‏دانم. چيزي كه خدا و رسول نفرموده‏اند و تصريح بر تعدد آنها كرده‏اند من چگونه خلاف مي‏گويم؟ خدا انتقام ما را از افترا گويندگان بكشد در روز قيامت.

فصـل بيست‏وچهارم

در جواب از مسأله بيست‏وچهارم كه مراجعه به كتب اصول باشد. اين هم افترائي ديگر است كه روح من خبر ندارد، من خود كتب اصول را مي‏خرم و مطالعه مي‏كنم و اولاد و تلامذه خود را امر به خواندن آنها مي‏كنم و من خود مدتي اصول خوانده‏ام و در اصول تصنيفات دارم و سيد مرحوم مدتها اصول خواندند و در آن تصنيفات دارند و شيخ مرحوم در آن تصنيفات دارند و آيا فقه بدون اصول فهميده مي‏شود؟ و اگر مي‏شد بايستي كه هركسي كه اصول نداند فقيه شود و حال آنكه چنين نيست و كتب علما و استدلالاتشان و احاديث و قرآن فهميده نمي‏شود مگر به علم اصول. و اگر در بعضي مسائل ما با بعض ايشان مخالفت داشته باشيم، با بعض ديگر موافقت داريم و خود علماي اصوليين كثر اللّه امثالهم هم با يكديگر در مسائل اصول اختلاف دارند حتي آنكه مسأله جزئي پيدا نمي‏شود كه محل اختلاف نباشد و جميعاً در جميع مسائل اختلاف دارند مگر بعضي ضروريات كه اختلاف نمي‏شود. حتي آنكه خود حقير با سيد مرحوم و شيخ مرحوم در مسائل اصول فقه اختلاف داريم و سيد مرحوم با شيخ مرحوم اختلاف داشتند و وقتي كه بنا شد كه مسأله اجتهادي باشد اختلاف مي‏شود به جهت اختلاف افهام. و علم اصول علم اجتهادي است و محل اختلاف انظار و اين اختلاف سبب آن نمي‏شود كه يكي ديگري را ضالّ داند و كتاب او را كتاب ضلال داند نعوذ باللّه. و اين افترا را به جهت آن زدند كه علما و طلاّب و مقلدين ايشان را از ما برنجانند و راهي ديگر ندارد و من خود از سيد مرحوم پرسيدم از تقليد حضرات اصوليين، اجازه فرمودند و نهايت تبجيل را از علماي اصولي داشتند و داريم و خود سيد مرحوم و شيخ مرحوم و حقير سراپا تقصير اصولي هستيم نه اخباري و مع‏ذلك بايد متهم به اين تهمتها باشيم. بلي چيزي كه هست و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 446 *»

شاهد به غايب برساند آن است كه در بعضي مسائل با ايشان اختلاف داريم يعني با بعضي، و با بعضي موافقيم مگر در ضروريات و اجماعيات ايشان كه اختلاف نداريم در آنها و نمي‏دانم كه باقيه‏اي براي اعضا و جوارح ما و ظاهر و باطن ما باقي گذاردند كه بر آن تهمتي نبسته باشند. حتي آنكه در يزد شهرت دادند كه فلاني لواط را در ماه رمضان حلال مي‏داند! ثكلي به خنده در مي‏آيد. و گفتند فلاني مي‏گويد كه در كُرك خوك نماز جايز است. آخر ببينيد كه آدم عاقل اين‏گونه سخن مي‏گويد كه لواط حلال باشد وانگهي در ماه رمضان و در كُرك خوك نماز روا باشد، و خوك كُرك ندارد. باري، خدا انتقام ما را از اينها بكشد در حضور خاتم انبيا صلوات‏اللّه عليه‏وآله. آيا ما از علما محسوب نمي‏شويم كه اين‏قدر قدح و آزار ما را روا مي‏دارند؟ بكنند آنچه مي‏كنند و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عمايعمل الظالمون.

فصـل بيست‏وپنجم

در جواب از مسأله بيست‏وپنجم و تأويلات باطله‏اي كه بابيه لعنهم‏اللّه بابش را مفتوح كردند و جميع اسلام و شرايع را بر هم زدند و جميع شرايع را از محل خود گردانيدند و گفتند كه ميرزا علي‏محمّد ظهور امام است، او كه ظاهر شد امام ظاهر شده است. و سفياني را اسم كسي گذاردند، و طلوع آفتاب از مغرب را به چيزي تأويل كردند، و سيد حسني را به چيزي، و خسف را به چيزي، و نداي از آسمان را به چيزي، و رجعت و قيامت را به چيزي. حتي آنكه چند روز كه شد گفتند رجعت شده، چند روز گذشت گفتند قيامت شد و تكليف برداشته شد وهكذا. و آن‏قدر بطلان اين تأويلات مبتذل شده است و گفته‏ام و نوشته‏ام كه ديگر ملال از نوشتن آن دارم. خدا لعنت كند كسي را كه اين‏گونه تأويلات را در كلام من يا مشايخ من يا اخبار آل‏محمّد: بكند و دين و اسلام را از ظاهرش تغيير دهد. كلام ما و احاديث را بايد بر ظاهرش حمل كرد اول و در ظاهرش شك و شبهه و اختلاف نيست. بلي كلام با وجودي كه ظاهرش مراد است براي آن تأويل و باطن هم هست اما نه چنان است كه مطلقاً ظاهرش مراد نباشد و همه آن تأويل باشد و حرام است فتح اين باب در دين و اگر فتح اين باب شود جميع دين از محل خود زايل مي‏شود و بكلي فاسد مي‏گردد و اين مذهب

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 447 *»

تأويل از صوفيه لعنهم‏اللّه در اين امت افتاده است و اگر بعضي صوفيه از تصوف توبه كرده باشند و تصديق شيخ مرحوم نموده باشند و هنوز بقاياي آن ناخوشي در ايشان مانده و كلمات ما را يا كتاب و سنت و اخبار را تأويل كنند ما از عمل او بيزاريم و همين مرض تأويل بود كه حضرات بابيه را به درك واصل كرد و هركس فتح اين باب را كند به آنجا رود كه آنها رفتند.

فصـل بيست‏وششم

در جواب از مسأله بيست‏وششم كه اعتقادات شيخيه در كتب نيست و امري قلبي است و به كسي نمي‏گويند. اين افترا از اعظم افتراهاي حضرات است و ميداني وسيع است زيراكه بعضي ديدند كه بر كتابهاي ما نكته‏اي كه عقلاً و علماً بپسندند نمي‏توان گرفت و در اقوال ما در درسها و موعظه‏ها نمي‏توان نكته گرفت و بر حركات ما و آداب و معاشرت ما نمي‏توان نكته گرفت كه عاقل تصديق كند، فكري كردند كه بايد نكته‏ها ساخت و افتراها بست كه كسي انكار آن را نتواند كرد. گفتند كه اين حضرات در دلهاي خود كافرند و در دلهاي خود صوفيند و عقايد فاسده در دلهاي خود دارند و در كتب نمي‏نويسند. حال به نظر عبرت نظر كنيد كه اولاً از اسلام و ايمان است كه مسلمي را كه در ميان مسلمين تولد كرده و بر اسلام عيش كرده و ندا به اسلام مي‏كند و از علماي مسلمين است و كتب و ادله و مصنفات دارد بدون جهت و سبب تكفير كنند به اينكه تو در دل كافري و عقايد قلبي تو فاسد است و هرچه فرياد كند كه من چنين نيستم بگويند تو از راه تقيه انكار مي‏كني، قسم بخورد بگويند تو از روي تقيه قسم مي‏خوري، لعنت كند بگويند تو از راه تقيه لعن مي‏كني، خدا را به شهادت آورد يا رسول و ائمه و ملائكه را، بگويند اينها از راه مكر است، طلب مباهله كند بگويند شرعي نيست. پس ما مسكينان چگونه در اسلام بايد اظهار ايمان و اسلام خود را كنيم؟ ببينيد كه با هيچ گبري و فرنگي اين‏طور سلوك كسي مي‏كند؟ همين‏كه كلمه اسلام بر زبان آورد مي‏گويند تو مسلمي و طاهري و خون و مال تو محفوظ و با علماي شيعه به اين‏طور از راه عداوت و حسد و لجاج سلوك مي‏كنند. آيا فكر نمي‏كنند كه اگر كسي به ايشان گويد تو در دل يهودي هستي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 448 *»

و آنچه مي‏گويي و مي‏كني تقيه است چه مي‏كنند؟ آخر از قواعد اسلامي بيرون‏رفتن و به اين حسدها دين خود را به باد دادن چرا؟ اين دين رسول خداست و مسلميني را كه رسول خدا9 به تدابير الهي از شقاق به وفاق آورد و تأليف كلمه ايشان را فرمود چرا بايد به اين خيالها تفريق كرد؟ پيغمبر9 اسلام زباني ابوبكر و عمر و عثمان را مي‏پذيرفت و كاري به دل آنها نداشت، آيا حكم اوست كه با علماي شيعه اين‏طور سلوك كنند؟ خدا حكم كند در ميان ما و ايشان در روز فصل قضا.

فصـل بيست‏وهفتم

در جواب از مسأله بيست‏وهفتم كه اطاعت سلطان باشد. بلي اين قول من است، هميشه در درسها و موعظه‏ها و كتابها بيان كرده‏ام و باز اينجا هم به اختصار مي‏گويم كه خداوند حكيم به مشيت نافذه خود عالمي را خلق كرده از روي حكمت به‏طوري كه در ارشاد العوام نوشته‏ام و از وضع حكمت تقديم دولي بر دولي و تأخير دولي از دولي اگرچه بر حسب قابليت و استعداد خود عالم باشد. و از جمله تدابير محكمه اوست اين تدبير كه اين دول قاهره را در اين اجزاي زمان قرار داده است و مشيت او چنين قرار گرفته است كه اين دول قاهره برقرار باشند تا ظهور دوازدهمي ائمه سلام‏اللّه عليهم كه حجة بن الحسن باشد و شخصي است معيّن، نه ميرزا علي‏محمّد تاجرزاده شيرازي و نه غير او از خوب و بدِ عالَم و اعلي و ادني و عالم و جاهل و نقيب و نجيبِ عالَم و غير ايشان، بلكه همان بزرگوار خاص كه محمّد باشد عجل‏اللّه فرجه و فرزند امام حسن عسكري از نسل علي بن ابي‏طالب و فاطمه و حضرت پيغمبر9 و ظهور او اول ظهور دولت آل‏محمّد است: و پيش از او ايام اين دولتهاست و خدا خواسته است كه ترتيب حكمت چنين باشد والاّ قدرت ايشان بر مشيت خدا غالب نمي‏آمد. حال كه مشيت او چنين قرار گرفت مكابره و مخالفت با اين سلاطين مكابره با خداست و اگر جميع روي زمين بر ايشان خروج كنند همه كشته مي‏شوند و اين سلاطين غالب مي‏آيند. پس مخالفت ايشان

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 449 *»

خود را به دست خود هلاك‏كردن است و حرام است و منهي‏عنه و بايد مشيت خود را تابع مشيت خدا كرد و آنچه خدا خواسته است تو هم بخواهي والاّ هلاك مي‏شوي. و اين قاعده اصلي است بلكه بايد جميع متعلقان ايشان را در همان درجه كه خدا خواسته است بخواهي و به آن‏قدر عزّت كه خدا او را معزّز داشته است معزّز بداري و نظم عالم را بر هم نزني و خلاف خواهش خدا ننمايي. بلكه هركس را در دنيا از غير سلاطين و اتباع ايشان كه خدا به‏قدري عزتي داده همان‏قدر عزت براي او بخواه و به مقتضاي او با او راه رو. و اگر مردم چنين كنند چنان عالم منتظم شود و فساد برداشته شود كه مردم همه به راحت افتند و هركس قدر خود را بداند و از آن‏قدر عزتي كه خدا به او داده زياده نطلبد ديگر نزاع با كسي ندارد و حسد بر كسي نبرد و اذيت خلق ننمايد. پس اگر سلامت مي‏خواهي در دنيا به اين قاعده راه رو اگرچه من خود به اين قاعده راه مي‏روم و سلامت نيستم و جميعاً سلوك مرا حمل بر مكر مي‏نمايند ولي اين‏قدر هست كه پيش نفس خود من شريك در هلاكت نفس خود نيستم و اين عدم سلامتي من از عمل‏نكردن ساير مردم است به اين قاعده و حسدشان بر من. بد نگفته است شاعر كه:

بر آن سرم كه درون كسي نيازارم    
  حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است

و ديگر آنكه كار را بايد براي خدا كرد، خواه نفع دنيايي بر آن مترتب شود و خواه نشود. حال اميدوارم كه به جهت اطاعت خدا ما به قاعده دين راه رويم، خواه مردم راه روند و خواه نروند.

خلاصه، اطاعت هر صاحب غلبه‏اي بقدر غلبه‏اش هرگاه صاحب حكم باشد لازم است مثل نماز و روزه و شك در اين نيست و اطاعت خداست و در ساير كتب مفصل نوشته‏ام رجوع كنيد.

فصـل بيست‏وهشتم

در جواب از مسأله بيست‏وهشتم كه هرگاه در كتاب عالمي چيزي كفرآميز ببينند مي‏توان او را تكفير كرد يا نه؟ بدان‏كه اين هرگز از اسلام نبوده و در هيچ قضيه معمول نيست و «لا عبرة بالقرطاس» در السنه و افواه كل خلق است و آيا هيچ فقيهي به كاغذي كه به خط

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 450 *»

كسي باشد كه هزار تومان بر ذمه من است حكم به اشتغال ذمه او مي‏كند يا نه؟ هرگز نمي‏كند اگرچه به خط و مهر او باشد. حال كتابي و كاغذي چند كه بر او چيزي چند نوشته شده باشد و هزار احتمال مي‏رود از دسّ داسّين و افتراي مفترين و تحريف محرّفين و غلط كُتّاب، چگونه ممكن است كه به محض عبارت كفرآميز در كتابي با وجود آنكه صاحب كتاب را اعادي بسيار است و بخصوصه در كتاب او دسّ كرده باشند و تحريف نموده باشند مثل كتب مرحوم شيخ و سيد و اين حقير كه كتب ما را مي‏گيرند و هرگونه كفر كه مي‏خواهند داخل مي‏كنند، پس چگونه مي‏شود كه به محض ديدن عبارتي در كتابي تكفير مؤمني كرد؟ و حال آنكه آن مؤمن بر رؤوس منابر فرياد مي‏كند كه آنچه خلاف ضرورت اسلام است از من نيست و من نگفته‏ام و گوينده آن كافر است. و بر فرضي كه عبارتي باشد كه خالي از جميع اين تحريفات و افتراها باشد ولي صاحب آن كلام عالم است و صاحب اصطلاح خاص، پس فقهائي كه آن علم را ندارند و از آن علم خبر ندارند نبايد به محض آنكه از آن عالم چيزي ببينند كه خلاف اصطلاح ايشان است و به فهم ايشان درست نمي‏آيد تكفير كنند و حال آنكه صاحب آن كلام مي‏گويد كه مراد من از اين عبارت مطابق ضرورت اسلام است.

باري، حضرات اعادي اين كار را مي‏كنند و به محض ديدن عبارتي حكمها مي‏كنند و قواعد اسلامي را درباره اهل ذمه مراعات مي‏كنند و درباره علماي اسلام مراعات نمي‏كنند و چنين است عاقبت حسد و به اين‏جاها مي‏كشاند البته، و احكام بغير ماانزل اللّه از ايشان سر مي‏زند. خدا انسان را حفظ فرمايد، در خصوص دو دينار كه كسي سند از كسي داشته باشد به خط و مهر او و او منكر باشد اين‏طور حكم نبايد كرد و اين حضرات درباره نفوس و اموال چندين نفر از مسلمين اين‏گونه حكم مي‏كنند. خدا احكم‏الحاكمين است و روز قيامت روز سختي است نعوذ باللّه من غضب اللّه.

فصـل بيست‏ونهم

در جواب از سؤال بيست‏ونهم است كه هرگاه در نزد فقيه عدول به كفر كسي شهادت دهند. بدان اي برادر مكرّم من كه آنچه در شاهد معتبر است بعد از اسلام و ايمان

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 451 *»

و عدالت و علم به واقعه يا رؤيت بنا بر اختلاف فقها، خُبرت به آن‏چيز است كه به آن شهادت مي‏دهند. يعني مشعر آن چيز را كه در آن شهادت مي‏دهد داشته باشد. پس اگر دو مسلم مؤمن عادل دو نفر طبيب را ببينند و بروند شهادت دهند كه فلان‏شخص از فلان در علم طب مهارتش بيشتر است، اگر آن دو شاهد عادل از علم طب هيچ آگاهي ندارند از ايشان نمي‏پذيرند چراكه در مشهودٌفيه هيچ شهودي ندارند و آن را مشاهده نكرده‏اند بلكه محل مشهودٌفيه را رؤيت كرده‏اند كه آن دو طبيب باشند و مشعر طب را چون نداشته‏اند طب آن‏دو را مشاهده نكرده‏اند. پس شهادت در آن ندارند مانند دو عادلي كه كور باشند و شهادت دهند كه قباي فلاني زرد است، يا دو عادل كري كه شهادت دهند كه فلاني غنا خواند. حال شهادت اينها اگرچه عادل باشند مسموع نيست چراكه مشاهده نكرده‏اند. پس آن دو عادل كه فقيه نيستند و مشعر فقه ندارند چگونه شهادتشان درباره فقيهي جايز است كه فقيه نيست يا هست، يا ناقص است يا كامل است. و همچنين هرگاه دو فقيه درباره منجّمي شهادت دهند بعد از ايمان و عدالت مسموع نيست چراكه مشعر علم نجوم ندارند و علم نجوم منجم را مشاهده نكرده‏اند و شهادت شخص غايب از واقعه چگونه مسموع است؟ اگر گويند شهادت علمي بسا مي‏دهد مي‏گوييم شهادت علمي به واقعه هم باز مستند به قول جمعي مي‏شود كه خبرت دارند به آن علم و شهود آن علم را دارند. پس بسا آنكه دو عادل از ده نفر منجم غير عادل مي‏شنوند كه فلان منجم كامل است و علم براي او حاصل مي‏شود، يا از دو عادل يا يك عادل ديگر مي‏شنود كه آن عادلها شهادت دارند و مشعر نجوم را دارند پس علم حاصل مي‏شود. و هرگاه مستند به مشعر آن علم يا آثار نباشد ابداً مسموع نخواهد شد چراكه علم غيب كسي ندارد يقيناً و شهادت به معني مشاهده‏كردن و ديدن است و اگر انسان نه خود ديده نه از بينايي شنيده و نه آثار آن را ديده، همانا اين شخصي است متهم و صاحب غرض و غير عادل كه شهادت بيجا مي‏دهد. پس درباره ما مسكينان چگونه شهادت هر بقال و نانوا يا صالح بي‏علم يا باعلم عربي‏دان يا فقيه مسموع است و حال آنكه علم ما علمي است خاص و سينه به سينه

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 452 *»

و به سمع و نطق و درس‏خواندن در نزد خود ما آن هم بعد از سالهاي دراز فهميده مي‏شود كه ما چه مي‏گوييم. الآن ما شاگرد داريم كه بسا آنكه سي‏سال است كه در نزد ماها درس مي‏خواند و بي‏ذهن هم نيست و مع‏ذلك به كنه مسائل ما نرسيده و روز به روز مي‏فهمد كه آنچه در ايام گذشته فهميده بود كنه مسائل ما نبوده، و همچنين شاگرد بيست ساله و پانزده ساله و ده ساله داريم كه هنوز حقيقت مسائل ما را نفهميده همان‏طور كه طلبه‏اي هست كه پنجاه سال است در مدرسه است و هر روزه در درس فقها حاضر شده و بحثها كرده و هنوز مجتهد نشده و رسم اجتهاد نياموخته. همچنين در طريقه حكمت هم مي‏شود كه پنجاه سال و شصت سال درس بخوانند و حكيم نشوند. مردم هستند كه پنجاه سال مشق كرده‏اند و خط را خوب نمي‏نويسند و نكات خط را نفهميده‏اند، پنجاه سال است كه در طب كار مي‏كنند و هنوز نكات طب را نفهميده‏اند، همچنين در علم ما هم مي‏شود. اگر غير از اين بود جميع مردم بايستي كل علوم و صناعات را بفهمند و حال آنكه علم ما ادقّ علوم عالم است و ديگر در دنيا علمي دشوارتر و مستورتر و دقيق‏تر از علم ما نيست. چگونه مي‏خواهي كه هر كسي كه دو روز بيايد در مجلس ما بنشيند حرف ما را بفهمد؟ يا نيايد و از خارج از نمّامين و سارقان كلام چيزي بشنود و از ضمّ بعض آنها به بعض بفهمد كه ما چه گفته‏ايم و آن‏وقت برود و شهادتي بدهد. انصاف دهيد كه از دست اين جماعت به چه بلا گرفتاريم. غايت كاري كه مي‏كنند و شهادتي كه دارند از اين است كه بعضي سخن‏چينان از علم عاري دو سه روز به درس ما بيايند و كلماتي كه از پيش و پس آن خبر ندارند بشنوند و بروند خبر ببرند و آن حضرات هم بگويند كه از توي مجلس خودشان آدم آمد براي ما خبر آورد. قيمت ماست و خربوزه كه ما در درس معين نمي‏كنيم كه كسي بشنود و خبر ببرد و معني همان باشد كه شنيده است، بلكه من بسا باشد كه ده روز بيان سخن يوناني را كنم و اول ده روز ذكر شده است كه سخن آنها اين و دليلش اين است و تا ده روز بيان دليل اوست براي حرف او؛ و ردّ من بر او بعد از ده روز مي‏آيد و اين نمّام دو سه روز از اول سخن گذشته آمده و پنج روز آمده و شنيده و

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 453 *»

رفته و ندانسته كه اين مذهب كيست و حقيقت اصل مطلب را نفهميده و كسي كه مقدمات علمي را نداند چگونه منتهيات آن را مي‏فهمد؟ باري، چنين‏كسي مي‏رود مي‏گويد كه من از لفظ خود فلاني شنيدم كه چنين و چنين مي‏گفت و باب اين فتنه را آن بزرگتر كه اين نامربوطها را گوش مي‏دهد و مسرور مي‏شود و حكم به مقتضاي آن مي‏كند مفتوح كرده است. و اگر بگويد نامربوط مگو و غيبت مسلم منما، تو از اين علم آگاهي نداري، نه او و نه غير او ديگر چنين غلطي نمي‏كند. ولكن نه تابع و نه متبوع دست برمي‏دارند و شفاي غيظ خود را مي‏خواهند. اينها همه وسيله و بهانه است، اگر اينها هم نباشد اختراع مي‏كنند چنانكه از سؤالات سابق معلوم شد. و از آنچه عرض كردم معلوم شد كه عدالت تنها در شهادت كفايت نمي‏كند بلكه عادل شهادت در آنچه مدرك آن را ندارد نمي‏دهد و هركس شهادتي دهد در آنچه مشعر آن را ندارد فاسق است و عدالتش فاسد شده است. ولكن شما هم كه جناب سائليد اشتباه فرموده‏ايد به اين سؤالات؛ و به جواب اين سؤالات، حاسدان از بغي خود دست برنمي‏دارند و كار خود را مي‏كنند. بلي اين‏قدر هست كه كسي به ما نمي‏تواند بگويد كه اگر اينها دروغ است پس چرا ساكت نشسته‏ايد و چرا اظهار برائت خود را نمي‏كنيد؟ و نوشتن اين كتاب و ساير كتب به جهت محض برائت ذمه است و اتمام حجت والاّ مي‏دانم كه تا جان در قالب من هست اينها دست برنمي‏دارند و حسبنا اللّه و نعم الوكيل و من هم ان شاءاللّه از ذكر فضائل آل محمّد: دست برنمي‏دارم.

الحميري مادحكم لم‏يزل   و لو تقطع اصبعا اصبع

فصـل سي‏ام

در جواب از مسأله سي‏ام كه اذيت حضرات باشد به شما و سلوك شما با آنها. بدان اي مخدوم صالح من كه اگر رضاي خدا و رسول را9مي‏خواهيد صبر بر بلايا و محن نماييد و متحمل اذيتها شويد كه كفاره گناهان شما شود و دنيا زندان مؤمن است و در زندان چه راحت طلب مي‏كنيد؟ مگر مي‏خواهيد كه از زندان بيرون آييد و به بهشت رويد؟ نه واللّه، من كه نمي‏خواهم.

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 454 *»

باشد بهشت از براي اهل بهشت و زندان براي ما. پس متحمل شويد هرگونه اذيت از ضرب و شتم كه ببينيد و بر تلف اموال خود صبر نماييد صبر جميلي و اگر شيطان در دل شما وسوسه كند كه به اين قاعده ديگر براي ما باقيه‏اي نخواهد ماند، چنين نيست. خداوند بنده مؤمن را اگرچه مبتلا به بلا مي‏كند لكن از نظر عنايت خود نمي‏اندازد و فوق طاقت او بار او نمي‏كند و او را ذليل نمي‏نمايد. بلي تلخ خواهد گذشت و آن را شيرين كنيد به اينكه شما از اهل زمين نيستيد و بايد به آسمان بالا رويد و عماقريب كه ارواح شما را قبض كردند به آسمان مي‏برند و ان شاء اللّه ارواح شما سماوي است چراكه جنت در آسمان است و شما بايد ان شاء اللّه به جنت رويد. پس اين بود معني قولم كه شما بايد به آسمان رويد حال اگر اين يك كلمه را معني نمي‏كردم في‏الفور اعادي مي‏گفتند فلاني مي‏گويد شيخيه به معراج مي‏روند.

باري، شما از اهل زمين نيستيد و چند روزي در زمين مانده مي‏رويد به وطن اصلي خود، اين دو روز را متحمل شويد و بر اين بلايا صبر نماييد و خاطرجمع باشيد كه خداوند فوق طاقت بار شما نمي‏كند و سلاطين را به جهت حفظ ملك‏داري خود و رعيتي شما برمي‏انگيزاند و نمي‏گذارد كه امر شما را به كلّي فاسد كنند و شما را تلف كنند. پس اگر وقتي في‏الجمله بر شما سخت شود تدابير جميله كنيد و حسد بر عصيان عاصين و كذب كاذبين و بغي باغين و كيد كائدين ننماييد، و اگر آنها خلاف رضاي خدا مي‏كنند شما خلاف رضاي او نكنيد، و اگر آنها عصيان مي‏كنند شما حسد بر عصيان و جهنم‏رفتن نبريد، بگذاريد آنها بكنند آنچه مي‏خواهند و شما بر حسب رضاي خدا راه رويد و عفت و ورع و تقوي و زهد در زمين پيشه كنيد و دايم در فكر آسمان و بالارفتن باشيد تا اين دو روز به انتها برسد و راحت شويم از اهل دنيا و تباغي ايشان و بگذاريم به ايشان اين خاكدان را تا بدون معارض مسلماً در سطح آن راه روند و همه را بخورند و واللّه كه حال هم گذارده‏ايم و مانع هيچ‏يك نيستيم و محض توهّم و خيال است كه هيچ مأخذ ندارد.

خلاصه، در اين كتاب هم همين‏قدر كافي است و بسياري از اين سؤالات را در ساير كتب نوشته‏ام اگر مفصل خواهيد به آنها رجوع كنيد مانند

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 455 *»

ارشاد و هداية الطالبين و رساله چهار معامله سلوك و رسائل اخلاق و غير آنها و به همين‏جا ختم مي‏نمايم.

تمام شد رساله در عصر يوم الاثنين چهاردهم شهر ربيع‏الثاني از شهور سنه هزار و دويست و شصت و نه هجري در قريه مسماة به علي‏آباد شهير به سراسياب از قراي قريبه كرمان كه با جمعي از برادران به تفرّج به آنجا رفته بوديم و قصد اقامت ده روزي نموده بوديم و فرصت غنيمت شمرده به تحرير اين رساله پرداخت، حامداً مصلياً مستغفراً.