رساله در جواب ميرزا کاظم منشي جهرمي
از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمان اعلیالله مقامه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 338 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
ستايش نامعدود خداوندي را سزاست جلتعظمته كه آيات وحدانيتش در آفاق و انفس ظاهر و انوار كمالش در آسمان و زمين باهر است. و درود نامحدود پيغامبري را رواست كه براهين حقيتش در جهان اوضح من الشمس في رابعة النهار است و ادله صدقش در عالم ابين من الامس عند اوليالابصار. و سپاس بيمنتها آل ابرارش را شايست كه هاديان راه نجاتند و مدح بياحصا خلفاي ايشان را بايست كه در حقيقت و طريقت و شريعت هداتند. و لعن و طرد فزون از حدّ اهل ضلالت را لايق است كه ضعفاي انام را در ضلالت و شبهات مياندازند.
و بعــد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه مراسلهاي رسيد از يكي از اشراف كه او را معاشرتي با يهود و نصاري بوده و آنها بعضي شبهات بر ايشان القا كرده و از جواب آنها عاجز شدهاند و از پي رفع و دفع آن شبهات برآمدهاند. و از اين جهت مراسلهاي به حقير نوشته بودند و خواهش جواب از آن شبهات كرده بودند. و چون عبارات سؤال دور از طريق احترام ملت و مذهب بود خوش نداشتم كه نام سائل را بنويسم. و چون غرض بيان حق از باطل است و از آنچه عرض ميشود معلوم خواهد شد به توفيق خداوند عالم جلشأنه و بركت امام زمان و سلطان اوان عجل الله فرجه حاجت به ذكر نام سائل نيست. و به جهت آنكه جواب هر سؤالي جدا جدا بايد معلوم شود لابد عبارات سائل را بايد نوشت. پس هر سؤالي را جدا جدا عنوان مينمايم و جواب آن را پس از آن مينويسم چنانكه عادت در ساير اجوبه مسائل بر آن جاري شده.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 339 *»
عبارت سائل: پس از عبارت عنوان مراسله نوشتهاند كه جاننثار متربي هندوستان است و اكثر اوقات در وطن خود مناظره با ملاحده قسيسان و پادريان يهود و نصاري ميافتد.
جواب: عرض ميشود كه حكمت بالغه خداوند عالم چنين اقتضا فرموده كه مبدأ خلق از حد ضعف و جهل و نقصان باشد و به واسطه اقويا و علما و كاملان خورده خورده از حضيض ضعف و جهل و نقصان به اوج قوت و علم و كمال برسند چنانكه هر مكوني را در مبدأ تكون ميبيني كه چگونه ضعيف است از هر جهت و خورده خورده قوت ميگيرد تا به كمال خود برسد. من جملتها انسان است كه اول نطفه است و به واسطه كمال مادر خورده خورده علقه و مضغه ميشود بعد استخوان در آن ميبندد بعد بر او گوشت ميرويد بعد در او روح دميده ميشود تا چون چندي در رحم قوت گرفت و طاقت هوا و ضياء خارج را پيدا كرد او را بيرون ميآورد با آن ضعف در بدن و شعور كه هيچ ماسك نفس خود نيست و مستغني از اغنيا نميباشد. و خورده خورده بدنش از غذا و فهمش از تربيت قوت ميگيرد و چيزي پس از چيزي ميفهمد پس چون اندك فهمي پيدا كرد اگر از پي دانشمندتر از خود درآمد روز به روز دانش او قوت ميگيرد و اگر عصيان كرد و به فهم خود مستبد شد در آن نقصان ميماند. و مضايقه نيست كه به مقايسه به آنچه فهميده و به تجربه قليلي در فهم او بيفزايد ولكن خطاء او بيش از صواب و مجهولش بيش از معلومش خواهد بود. و اگر دست از دامن دانشمندتر از خود در هر حال برنداشت روز به روز به طور استقامت و سهولت بر فهم او ميافزايد و قياس و تجربه خودش هم روز به روز اصح و اكثر خواهد شد و از هر سه جهت فهم او زياد ميشود.
و از اين بيان شريف معلوم ميشود كه انسان عاقل را روا نيست كه در هيچ حال دست از دامن اقوي و اعلم از خود بردارد و خداي حكيم در هر درجه براي هركسي دانشمندتر از اويي قرار داده و خلق را دايم تحريص بر ترقي كرده اگرچه به درجه نبوت رسيده باشد و اوضح از اين چيست كه به خاتم انبيا فرموده كه قل رب زدني علماً و حكمت خداوند عالم چنين قرار گرفته كه اين
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 340 *»
قوه ترقي را كه در انسان مكنون فرموده به عرصه ظهور آيد و اسباب ظهور آن قوه را حكما و دانشمندان قرار داده زيراكه هر قوهاي به مشاكل خودش از قوه به فعليت ميآيد نه به ضد خودش. پس از اين جهت در حكمت وجود انبيا كه حقيقت حكمت و دانشمندي در ايشان است لازم شد و فرستاد به سوي خلق انبيائي و حجتهايي كه ضعفا و جهال و ناقصين بنيآدم را به مرتبه قوت و علم و كمال برسانند. و حكمت اقتضا كرد كه آن انبيا و حجتها در اعدل مواضع ارض باشند به جهت اعتدال بنيه اهل آن مواضع. پس از اين جهت اكثر حجتها را در اقليم دويم و سيوم قرار داد و در ساير اقاليم به طور ندرت نبيي مبعوث شده. و چون اهل اين دو اقليم هم اعدل مزاجاً بودند از اهل ساير اقاليم هدايتيافتگان از انبيا هم در اين دو اقليم بيشتر شدند و مؤمنان و علما و حكما هم در اين دو اقليم بيشتر پيدا شدند. و چون بايست اخبار اين انبيا در عالم به طور نظم همين عالم منتشر شود و آيات هدايتشان در عالم به طور تدريج منتشر شود از اين جهت علم و حكمت انبيا به طور تدريج به اطراف رسيده و ميرسد؛ تا آنكه در اعدل امكنه عالم وجود خاتم انبيا صلوات الله عليه و آله پيدا شد و به تدريج خبر بعثت و علم و هدايت او به اطراف عالم رفته و ميرود.
و چون هندوستان در اقليم اول افتاده و بعيد از اعتدالند به حسب مزاج، و بحر در ميانه فاصله است؛ اعلام هدايت در آنجاها كمتر منتشر شده و انوار اسلام و ايمان به آنجا و امثال آنجا از اقليم پنجم و ششم و هفتم كمتر تابيده. و از اين جهت اهل اين اقاليم را چندان خبري از دين و ايمان نيست و مذاهب باطله و آراء فاسده و اهواء كاسده در آن اقاليم از همهجاي عالم بيشتر است و وجود علما در آنجاها كمتر از اقليم دويم و سيوم و چهارم است. و اگر فيالجمله خبري هم باشد از اين اقاليم رفته است و آن خبر را هم مشوب كردهاند به آراء فاسده خود و اهواء كاسده خود. و علما و حكما هم كمتر به آن اطراف رفتهاند و ميروند، و نميرود به آن صفحات مگر بعضي از سياحان جاهل و طالبان دنياي دني. و از اين جهت عالمي از آن صفحات برنخاسته كه نامي داشته باشد و مشيّد ديني باشد و هيچ كتابي در دين حق در آن بلاد تصنيف نشده و اينهمه كتب كه در اقاليم ماست همه
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 341 *»
از تصانيف علماي همين بلاد است و كتبي كه از آن بلاد آمده باشد نيست مگر در علوم ظاهره و صنايع طبيعيه و بعضي اهواء و آراء ومذاهب فاسده كه به محض ذكر آنها اكتفا كردهاند و خالي از برهان و عري از دليل است و اگر در بعضي هم برهاني باشد به نهايت سخافت و سستي است. بلي شبهات و شكوك در آن بلاد بسيار و مغرور به آنها نميشود مگر ضعيفي كه مستبد به فهم خود شده و از علما و حكما منقطع گشته. پس از اين جهت صلاح هيچ مسلمي نيست كه به آن بلاد برود و رفتن به آن بلاد براي ضعيفان حكم تعرّب بعد از هجرت و سكناي در بدو را دارد كه انسان به كلّي عري و بري از دين و مذهب و فهم و عقل ميشود. مگر كسي كه خدا خواسته باشد و او را از راه مرحمت حفظ فرموده باشد و از صرف رأفت نگذارد كه او گمراه شود والا غالباً گمراه خواهند شد چنانكه شدند.
و نپنداريد كه اهل آن بلاد شعور انساني دارند به جهت آنكه جامههاي خوب ميبافند و ساعتهاي خوب ميسازند يا صنايع عجيبه ابراز ميدهند زيرا كه اينها صنايع حس ظاهر است و به مرور دهور اشخاص عديده به طول تجارب و ممارست شديد و مهيا بودن اسباب و اهتمام سلاطين و كمك دولت يك صنعت را به حد كمال ميرسانند كه عمل يدي است و محتاج به حس ظاهر و آلات و ادوات كه اشخاص عديده در آن عمل ميكنند و هر شخصي گوشهاي از آن را درست ميكند والا يكيك ايشان در غير همان يك صنعت كه دارد اجهل خلق است و به كلي باب فهم باطني ايشان مسدود و از غير عالم حواس ظاهره خبري ندارند. و از اين جهت خداوند مدح امت مرحومه را فرموده كه آنها مؤمنون به غيبند و مذمت غير آنها را فرموده و فرموده يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.
باري؛ اين مجملي از مفصل در نصيحت به طور استدلال كه براي مسلم طالب حق روا نيست كه به بلاد خارجه رود، خاصه كه با اهل آن بلاد مباحثه و مشاجره در ملت نمايد، خاصه كسي كه كمال مهارت را در علم و حكمت ندارد، خاصه كه هر يك نفر از آنها در شبههاي دستي پيدا كرده و اين يك نفر با همه آنها يا اغلب آنها صحبت دارد و اين يك نفر جميع علوم را ندارد كه از عهده همه آن شبههها تواند درآمد.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 342 *»
لاجرم همه آن شبههها در ذهن اين يك نفر ضعيف ميرود و دسترس هم به علما و حكماي حق ندارد لاجرم شبههها قوي ميشود و از دين و ايمان منصرف ميشود تا مثل يكي از آنها ميشود. بعد از آن ميشود مثل آن جماعت كه لا لامر الله يعقلون و لا من اوليائه يقبلون حكمة بالغة فماتغني النذر عن قوم لايؤمنون.
پس انشاءالله جناب سائل از اين خيال منصرف شده ديگر ترك مباحثه بل معاشرت با اهل ملل خارجه را خواهند نمود.
سؤال: بيان فرماييد در ثبوت آيات فرقان كه و قالت اليهود عزير ابن الله الخ اين تهمت است كه مسلمين بر يهود بستهاند و در هيچ اصحاح كتب مقدسه يهود چنين لفظ شركي بر يهود نيست و اين محض افتراست و چگونه باور توان نمود كه يهود مشرك باشند؟ نصاري مشركند و فقط يهود شرك ندارد به خدا. بر اين آيه چه تصديق توان نمود؟ و ثبوت اين آيه از كدام صحفه يا آيه تورية ثابت توان نمود؟
جواب: اگرچه سائل اين عبارات را به طور ادعا نوشتهاند لكن انشاءالله حكايت است از قول يهود زيراكه اينگونه رسم سؤال نيست بل رسم اسلام نيست زيراكه اينگونه عبارات كفر صريح است و با اسلام نميسازد و شايسته اين بود كه سائل بگويد كه يهوديها چنين ميگويند پس انشاءالله غفلت شده است در عبارت و ادعاي عمدي از خود سائل نيست و معاشرت آنها به سائل اثر نكرده انشاءالله.
باري، اولاً بايد دانست كه مراد از قول خداوند كه قالت اليهود عزير ابن الله نه همه يهود است به دليل قوله تعالي و من قوم موسي امة يهدون بالحق و به يعدلون و به دليل قوله تعالي ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون. يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و اولئك من الصالحين و شك نيست كه امت موسي7 هفتادويك فرقه شدند و هفتادفرقه آنها بر ضلالت بودند و يك فرقه بر هدايت. پس مراد از قوله تعالي قالت اليهود عزير ابن الله نه همه يهود است بلكه مراد طايفهايست كه بعد از خرابي بيتالمقدس
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 343 *»
در مرتبه اولي كه عزير آمد و آيات تورية را براي ايشان خواند و تجديد كرد احكام تورية را گفتند عزير پسر خداست. و اين حكايت در اصل تورية نبايد باشد و در سفر «عزرا» اگرچه مذكور نيست ولي اعتقاد يهود اعظم از اين است و شرك ايشان بزرگتر كه ايشان جميع يهود را پسر خدا گفتند و گفتند نحن ابناؤ الله و احباؤه و اين ادعا از ايشان مخصوص به عزير نبود و در تورية محرّف ايشان هم همين كلمه كفر ثابت است كه در اصحاح چهاردهم سفر «اِلِههدباريم» كه ميگويد: «بانيم اَتِمْ لاََدوناي اِلُوهِخِمْ» كه فارسيش اين است: پسران باشيد براي خداي اله خود و معبود خود و آنها هم امتثال كرده به گمان خود خود را پسران خدا گفتند. چنانكه در قرآن حكايت فرموده است. پس وقتي كه ايشان كافر شدند به اينكه خود را پسران خدا شمردند جميعاً، عزير را كه اكمل آنها بود و دين آنها را تجديد كرد و بيتالمقدس را تجديد كرد و تورية را تجديد كرد چگونه پسر خدا نميدانستند؟ و چگونه اين افتراست؟ وانگهي كه اين قرآن نازل شد وقتي كه يهود در علم خود كمال مهارت را داشتند و در حرمين و اطراف آن بسيار بودند و اين قرآن نازل شد و شنيدند جمع كثيري از علماي ايشان و غيرهم ايمان آوردند و جمعي لجاج كردند و تن به قتل و سبي و اسر دادند و جمعي جزيه قبول كردند و ايمان نياوردند. اگر اين نسبت به قومي از يهود افترا بود نه احبار يهود ايمان ميآوردند و نه كفار تن به قتل ميدادند. و در ابطال و تكذيب قرآن همين بس بود كه بگويند در ميان يهود اين قول ابداً نبوده و تو افترا بر ما بستهاي. اگر ميتوانستند كه اظهار كذب نبي را بكنند كه جان و مالشان آسوده ميشد و دروغ او بر همهكس ظاهر ميشد و نبوتش باطل ميشد و همه خلق آسوده ميشدند. پس همانا كه امر آنقدر وضوح داشته كه آنهمه يهود ايمان آوردند از علما و احبار و عوام به تصديق علما و باقي تن به جزيه دادند و نتوانستند تكذيب كنند.
پس بدانيد كه بعضي جهال يهود كه براي تلبيس امروز ميگويند اين افترا بوده محض تشكيك ضعفاست و دوركردن استيلاي اسلام را از خود والا آنها جميع يهود را پسران خدا ميدانند چه جاي عزير كه اكمل ناس بود در آن روز. و از اين جهت بعد از اينكه يهود آمدند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 344 *»
به مباحثه با حضرت پيغمبر9 حضرت فرمودند آمدهايد نزد من كه من قول شما را بيبرهان قبول كنم؟ عرض كردند نه. فرمود چه باعث شد كه شما عزير را پسر خدا خوانديد؟ گفتند به جهت آنكه احيا كرد براي بنياسرائيل تورية را بعد از اينكه از ميان رفته بود و اين كار را نكرد مگر به جهت آنكه پسر خدا بود. پيغمبر فرمود پس چرا عزير پسر خدا شد و موسي نشد؟ و او اصل تورية را آورد و معجزات از او ديده شد؟ و مجلس مباحثه طولي دارد و بيانهاي مفصل فرمودند تا آنكه يهود مبهوت شدند و متحير ماندند. خلاصه، يهود سابق انكار نداشتند از اين معني و حال هزار و دويست و كسري ميگذرد و احدي تكذيب اين معني را نتوانسته بكند. حال اگر يهودي جاهلي اين حرف را بزند محض القاء شبهه در قلوب ضعفاست. زيراكه در همين تورية محرّف موجودشان هست كه همه مكلفند كه پسر خدا شوند. و معلوم است كه هركس عصيان كرده به قول آنها پسر خدا نشده و هركه اطاعت كرده شده. و معلوم است كه عزير نبي بوده و اطاعت كرده و پسر خدا به طريق اولي شده براي آنها.
و بسيار كلام عجيبي بود كه يهود مشرك نيستند و نصاري مشرك ميباشند مگر يادشان رفته كه گوساله را پرستيدند؟ مگر يادشان رفته آن بتها كه ساختند و پرستيدند و خداي واحد را ترك كردند؟ و همين تورية موجود در چندينجا ذكر بتپرستيهاي يهود را ميكند و نزول عذاب را به اين واسطه بر ايشان ذكر ميكند. مگر همينكه همه خود را پسر خدا ميدانند كفر نيست؟ مگر اينكه همه احكام تورية را كه الان ترك كردهاند كفر نيست؟ و اعمال و عبادات ايشان بايستي همه در اورشليم باشد و در زمين مخصوص، حال كه به اطراف عالم رفتهاند و تارك جميع آن شريعت شدهاند مگر كافر نشدهاند؟ و به نص تورية و كتب انبياء مأمور به تصديق عيسي و محمد9 بودند چنانكه در كتاب «نصرةالدين» و «سلطانيه» نوشتهام؛ و ايمان نياوردند مگر كافر نشدهاند؟ و كتاب نصرةالدين كتابي است كه در رد پادري انگليس نوشتهام و جميع آن ردها را از كتب سلف و كتب انبيا استخراج كردهام كه يك كلمه از كتب خودمان ندارد. و كتاب سلطانيه كتابي است كه به حكم
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 345 *»
سلطان زمان در رد ملل خارجه نوشتهام و از كتب خودشان بر ايشان الزام كردهام و هردو بحمدالله چاپ شده آنها را تحصيل كنيد و بخوانيد تا بدانيد كه به هيچ وجه دين در ميان يهود و نصاري نيست و به كلي از دين عاريند. و اگر آن دو كتاب به دست آيد ـ و البته در شيراز هست ـ انشاءالله شما را كافي است.
سؤال: و قال الله تعالي و مريم ابنت عمران التي احصنت الخ. مريم دختر عمران نبود دختر كاهن يوقيم يهود است. سلّمنا و آمنّا كه بگوييم يوقيم را در عربي عمران ميگويند رفع و رجوع اين كرديم. ولي جاي ديگر رد خواهد شد كه قرآن ثابت ميكند كه مريم دختر عمران بوده كه پدر موسي و هرون بوده هنگامي كه يهود ملامت كردند مريم را كه يا اخت هرون ماكان ابوك امرأ سوء الخ. حضرت يوقيم غير از مريم اولادي نداشت و از تاريخ يهود و نصاري صاف معلوم ميشود كه مريم برادر هروننام نداشته بلكه از اصل برادر نداشته. اين بزرگتر تهمت ديگر چيست؟ اميدوار به درگاه آن خدام اجل اعظم چنانم كه صورت ثبوت اين آيات را از روي تورية و ساير كتب مقدسه و يا به دليل عقل مرقوم فرمايند. و هرگاه لفظ تعبد در جواب من بنويسند گاهي ساكت نخواهم شد و جواب اسكات خصم هم به جهت من نيست.
جواب: انشاءالله اين عبارات قبيحه را كه منافي با اسلام است هم از زبان نصاري نوشتهاند والا مسلم اينطور سؤال نميكند و اين الفاظ كفرآميز را بر زبان و قلم جاري نميكند. و شأن شخص منصف طالب حق آن است كه اگر نميداند سؤال كند و سؤال (سائل ظ) بايد به مدارا التماس جواب نمايد نه آنكه بگويد اين تهمت است و اگر ميداند كه موضع سؤال نيست.
باري، ظاهر از حال مسلم اين است كه اين الفاظ را به طور حكايت از زبان كفار گفته باشد اگرچه نسبت به آنها نداده باشد. و علي اي حال سؤالي غريب است و شبههاي عجيب اولاً آنكه مگر همه آن نصاري كه از اول بعثت نبي9 اليالان ايمان آوردهاند و مباحثهها كردند و مباهله خواستند بكنند از اين فقره كور و كر بودند يا جاهل بودند به نسب مريم3؟ و اگر اين افترا و تهمت بود بر جميع نصاري
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 346 *»
پوشيده نميشد و يكي نبي را تكذيب ميكرد. و چون نكردند و ايمان آوردند و قرآن را خواندند معلوم است كه نسب همين بوده. و چه شد كه تاريخ يهود كه كفارند و لجوج و عنود معتبرتر شد از قرآن كه مقرون به هزار معجز نبي بود و اينهمه نصاراي دنيا كه ايمان آوردند تصديق كردند آن را. و چرا بايد قلب منصف تصديق حرف يهودي عنود را بكند و تصديق قرآن را با آنهمه شواهد نكند؟ مگر تاريخ قرآن از تاريخ يهود با تصديق اينهمه اهل كتاب كمتر شده؟ و تواريخ آنها مقرون به معجز نيست و قرآن مقرون به معجزات عديده است. و از قرآن گذشته چه شده كه تواريخ مسلمين نامعتبرتر از تواريخ يهود و نصاري شده؟ و حال آنكه تواريخ يهود و نصاري محل اجماع خودشان نيست يقيناً. و اگر اتفاقي آنها بود بر اينهمه نصاري كه ايمان آوردند نسب مريم پوشيده نميماند و تا حال قرآن را تكذيب كرده بودند. پس اين حرفها نيست مگر از بابت تلبيس بر مسلمين ضعفا و تشكيك آنها. گذشته از اين نسب مريم در كتاب تورية و ساير كتب يهود چه ميكند؟ و حال آنكه ابداً ذكر زكريا و يحيي و عيسي را در كتب خود ندارند. و زخريايي كه ذكر كردهاند غير زكرياي پدر يحيي است. و در كتب يهود به كلي از زكريا به بعد نامي نيست مگر آنچه به طور رمز در كتب انبياي بنياسرائيل ذكر عيسي شده است و خبر از عيسي دادند والا به طور صراحت ذكر زكريا به بعد نيست پس نسب مريم در كتب ايشان نيست. و اما در اناجيل ذكر زكريا هست و مذكور است كه زن حضرت زكريا نامش «اليصابات» بوده و مريم با او نسبت داشت. و در كتب ماست كه اليصابات خاله مريم بوده و يحيي و عيسي با هم پسرخاله بودند و خاله مادر خاله فرزند حساب ميشود. و اليصابات را در زبان عربي حنانه گفتهاند و كنيه او را امكلثوم ذكر كردهاند و بعضي نام او را «ايشاع» ذكر كردهاند. و مادر مريم حنّه نام داشت و حنّه و حنّانه خواهر بودند. حنّانه زن حضرت زكريا بود و حنّه زن حضرت عمران. و حضرت عمران پيغمبر مرسل بود و اين عمران غير عمران پدر موسي است و مابين ايشان فاصله بسيار است. و عمران پدر مريم پسر ماثان بوده و عمران پدر موسي و هرون پسر قاهت بوده
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 347 *»
و دخلي به هم ندارند. و هيچكس نگفته كه مريم خواهر موسي و هرون بوده. اينها از تلبيسات نصاري است كه ضعفا را از اسلام بري كنند. و چنانكه اليصابات را در عربي حنانه ميگويند چه ميشود كه عمران در زبان عبري نام ديگر هم داشته باشد يا يكي اسم باشد و يكي لقب. چنانكه عيسي خودش در عبري «يسوع» گفته ميشود و نام ديگرش در عبري «عمانوئيل» است كه معني آن «خدا با ماست» ميباشد و در عبري او را «ماشيح» هم ميگويند. چه ميشود كه ـ علي قولكم ـ عمران را در عبري «يوقيم» بگويند و لقبي براي او باشد و نامش عمران باشد. و اگر نامش عمران نبود نصاراي معاصرين نبي هرآينه به فغان ميآمدند البته. و ذكر حنّه مادر مريم و عمران در انجيل هست ظاهراً. چنانكه در انجيل «مارلوقا» در اصحاح دوم بعد از ذكر عيسي و مريم ميگويند كه حنّه نبيه دختر فنوائيل از سبط اشير بود و عمر بسيار داشت و هفتسال با شوهر خود بود و هشتاد و چهار سال بيشوهر ماند تا آخر. و ظاهراً كه همين حنّه مادر مريم است.
علي اي حال اينها شبههاي نيست كه شخص مسلم پايش از اين شبهات بلغزد و تاريخ يهود را كه بر فرض صدقش منافي با قرآن نيست بر قرآن مقرون به هزار معجز و اخبار غيب و تواريخ مسلمين ترجيح دهد.
و اما آنكه در قرآن فرموده كه يهود گفتند يا اخت هرون ماكان ابوك امرأ سوء و ماكانت امك بغيّاً و او را خواهر هرون ناميدند بنا نيست كسي را به اسم برادر بخوانند با وجودي كه پدرش معلوم و جليلالقدر بوده و مادرش عفيفه و كامله و معروفه. هرآينه قصد طعني داشتند يعني با وجودي كه تو پدرت خوب و مادرت خوب بودهاند تو خواهر هارون شدهاي و اعمالت مثل اعمال هرون شده. و هروننام در بنياسرائيل بسيار بوده دخلي به هرون برادر موسي ندارد كه سالهاي دراز پيش از او بوده. و اين هرون مردي بوده در بنياسرائيل، زاني و اعمال قبيحه داشته در مقام طعن به او گفتند كه اي خواهر هرون يعني در سيرت و اعمال تو چرا به پدر و مادر خود نرفتي كه به هرون بدعمل رفتي.
چرا انسان بايد به اين خيالات شبهه در دين كند و قرآن را نسبت به تهمت و افترا بدهد نعوذبالله، اين يكوجه است براي اخت هرون كه بيعيب و نقص است.
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 348 *»
سؤال: هرگاه شاهد بر ثبوت قرآن غير از قرآن نباشد قرآن كتاب حافظ است اگر قرآن را به فصاحت ثابت ميگردانيد ناممكن است كه هر كلمه فصيح از خدا باشد زيراكه كتب اشعار گريك و روم كه بر زبور نوشتند مضيّ هزار و پانصد سال ديگر كسي را استطاعت نوشتن چنان كتب نشده و اين دليل ثبوت كتب فصيح كلام خدا بودن نميتواند شد. اميد است جواب را عاجلاً مرقوم خواهند فرمود الخ.
جواب: باز اين رسم سؤال نيست و اينطور سوء ادب به قرآن رسم مسلم نيست پس همانا كه انشاءالله اينها را هم از زبان يهود و نصاري گفتهاند و حكايت است نه ادعا.
پس در جواب ميگوييم كه شخص منصف بايد فكر كند كه محمد9 كه نبي بوده آيا برهان نبوت او چه بوده؟ اگر برهان نبوتش منحصر به قرآن است پس اگر اعجاز قرآن ثابت شد او در نبوت صادق است والا فلا. و اگر برهان نبوتش منحصر به قرآن نيست و معجزات او متواتر است و يكي از آنها قرآن است پس اگر وجه اعجاز قرآن را نفهميديم نقضي در نبوت او نميشود. نهايت اگر كتابي مطلقاً هم نياورده بود ما ميگفتيم كه نبي است و نبوتش ثابت است. حال محمد9 برهان نبوتش منحصر به قرآن نيست و زياده از هزار معجز داشت و يهود و نصاري كه ايمان آوردند به او نه از جهت اعجاز قرآن بود يا فهميدند كه قرآن معجز است؛ بلكه به ساير معجزات ايمان آوردند و صدور معجزات از او داخل بديهيات است. و معقول نيست كه شخصي ادعاي نبوت بكند و اهل ملتها ايمان به او بياورند و مطلقاً خارق عادتي نداشته باشد و همه به حيله و زبانبازي مردم را گول زند. وانگهي يهود كه رسم نبوت را ميدانستند و شروط نبوت را ميدانستند و معني اعجاز را فهميده بودند و موسي و انبياء بنياسرائيل را به معجز تصديق كرده بودند. وانگهي كه اين محمد9 در قرآن احوال پيغمبران را بيان ميكند و نقل ميكند كه امتها از پيغمبران خود معجزه ميخواستند و همه ايمان آوردند. وانگهي كه در كتابهاي خود اخبار نبوت او را و اصل و نسب او را ميدانستند چنانكه در كتاب «نصرةالدين»
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 349 *»
اثبات آنها را كردهايم به طوري كه نميتوان انكار كرد و امر حضرت پيغمبر9 مفروغٌعنه است. و معني پيغمبري چيست كه در او نبوده بر وجه اكمل. پس اين محمد9 با ثبوت نبوت او از شهادت انبياء سلف و از معجزات و آيات و علم و حجت و برهان و اخلاق و احوال و اخبارهاي به غيب خبر داده كه قرآن كتاب خداست بايد اقرار كرد خواه فصاحت او را بفهمي و خواه نفهمي خواه معني آن را بفهمي و خواه نفهمي خواه معجز باشد و خواه نباشد چنانكه پس از ثبوت نبوت موسي و عيسي8 خبر دادند كه تورية و انجيل كتاب خداست واجب شد اقرار به آن نه دخلي به فصاحت تورية و انجيل دارد و نه دخلي به اعجاز آنها و نه معجزه هستند معذلك واجب است اقرار به آنكه آن دو كتاب از خداست. پس نه هر فصيحي از خداست و نه هر غير فصيحي به حد اعجاز از خدا نيست.
و اگر كسي بگويد تورية و انجيل اگر مثبت آن از خدا خود آن دو كتاب است پس كتاب حافظ است؛ غلط گفته. مثبت تورية و انجيل از خدا خبر مخبر صادق است كه موسي و عيسي باشد اگرچه غير هم بتواند كه مثل آنها انشاء كند معذلك از خداست يقيناً. حال همچنين قرآن مثبتي علاوه بر خبر مخبر صادق نميخواهد كه محمدي كه آمد و ادعاء نبوت كرد و افزون از هزار معجز بر دست و زبان او جاري شد و كتابهاي آسماني شهادت به نبوت و صدق او دادند و همه احبار و رهبان كه در زمان او بودند ايمان آوردند و تصديق كردند كه ما صفت تو را در تورية و انجيل ديدهايم و اليالان علماي يهود هريك كه منصف ميباشند و مطالعه از روي انصاف در كتب انبيا ميكنند تصديق ميكنند و ايمان به او ميآورند آن محمد خبر داده كه قرآن كتاب خداست واجب است اقرار به آن خواه فصاحت آن را بفهمي و خواه نفهمي مثل تورية و انجيل. حال علاوه بر اين مخبر صادق خبر داده كه مثل اين كتاب خدا احدي هم نميتواند بياورد تا روز قيامت از هر جهت كه هست. و ديديم كه تا حال هزار و دويست و كسري گذشته و احدي مثل آن نياورده و فصحاي عرب و ادبا و شعراي عرب كه مشرك بودند ذلت كشتهشدن و اسيرشدن را بر خود گذاردند و مانند قرآن نتوانستند
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 350 *»
بياورند و همه عاجز شدند. و اين تفضلي علاوه است زيرا كه مثل تورية ميتوان عبارت گفت و معذلك واجب است كه بگويي از خداست.
و اگر بگويي كه موسي به معجزات ديگر نبوتش ثابت شد گويم نبوت محمد9 هم به صد برابر اعجاز موسي ثابت شد. اگر بگويي كو معجزات محمد9؟ ميگويم كو معجزات موسي؟ آنچه آنجا ميگويي اينجا ميگوييم. و حال آنكه علاوه بر آن قرآن ما معجز هم هست و مانند او كسي نياورده و شهادت نبي صادق راست آمده كه كسي مثل او نميآورد و در آن بسياري اخبار به غيب است.
و از اينها همه گذشته كه خود محمد9 و اعجازهاي او و كلمات او و ادعاهاي او و قرآن او همه در برابر خداوند عالم بوده و ميباشد و خدا دانا و بينا به صدق هر صادق و كذب هر كاذب است و محقق حق و مبطل باطل است و دعواي او را باطل نكرده و كسي را بر نينگيزانيده كه دعواي او را باطل كند. و ما در حكمت ثابت كردهايم كه ممكن نيست باطلي در اين دنيا ادعايي كند مگر آنكه بطلان او بايد آشكار شود. و ممكن نيست كه حقي در اين دنيا ادعايي كند مگر آنكه حقيت او بايد آشكار شود. من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر و اين بزرگوار را خداوند عالم تصديق كرده به رسم ساير پيغمبران برخاست و ادعا كرد و خوارق عادات آورد و در كتب انبيا علامت او بود و اسم و نسب و صفات او بود و در وجود شريفش آيات بسيار و اهل ملل ايمان آوردند و منكري در وجود شريفش نديدند. پس چرا نبايد نبي باشد؟ و چرا راست نگفته كه قرآن كتاب خداست؟ و چرا قرآن محتاج به شواهد و بينات ديگر است و تورية و انجيل نيست؟ و عرض كردم كه اگر قرآن كتابي بود كه همهكس هم مثل او ميتوانستند بگويند واجب بود كه بگويي كتاب خداست. و اگر بگويي كه در قرآن است كه مثل او نميتوان آورد چگونه اگر مانند او بتوان گفت هم كتاب خداست؟ در جواب گويم كه اگر ميشد مثلش بگويي اين عبارت آنوقت در او نبود و نميفرمود، و حال كه هست حال هم كسي مثل او نميتواند بگويد. و ما تفاصيل اين مراتب را در كتاب كبير كتاب «ارشادالعوام» نوشتهايم و الحمدلله چاپهاي متعدد شده و همهجا
«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 351 *»
هست تحصيل كنيد و رفع شبهات و شكوك بنماييد. و كتابي ديگر نوشتهام مسمي به «ايقان در اعجاز قرآن» آن هم مفصل است و شايد در شيراز هم يافت شود.
باري، براي منصف همينقدر هم كه در اينجا نوشتم كافي است انشاءالله. پس به همين اكتفا ميكنم و اقول يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك و احفظني في هذه الطخية العمياء في غيبة انوار جمالك و جلالك و هدايتك ان اضل او اضل و لاتكلني طرفة عين الي غيرك بحقك و بحق مولاي صاحب العصر و الامر و الزمان عجل الله فرجه و ثبتني بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الاخرة و جميع اخواني المؤمنين آمين يا رب العالمين.
تمام شد اين رساله شريفه در چهاردهم محرمالحرام 1286 در محروسه لنگر حامداً مصلياً مستغفراً.