07-03 مکارم الابرار جلد هفتم ـ رساله در جواب سپهدار ـ مقابله

رساله در جواب سپهدار

 

از تصنیفات عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمان اعلی‌الله مقامه

 

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 328 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و سلام علي عباده الذين اصطفي.

و بعــد بنده اثيم كريم بن ابرهيم بر لوحه عرض صاحبان هوش مي‌نگارد كه سركار كثيرالاقتدار مقرب‌الخاقان سركار سپهدار دام‌اجلاله تعليقه‌اي نوشته بودند كه بعضي اشكالات در عبارات حقير در كتاب «ارشادالعوام» به خاطر بعضي از علماي ذي‌شأن طهران رسيده و از آنها سؤال فرموده بودند و فرموده بودند كه به عبارت واضحي جواب از آن اشكالات بدهم. و حقير هرچه تدبر كردم در آن عبارات ديدم اوضح از آنها براي هر عالم فصيحي نهايت عسر را دارد و راه اشكالي حقير در آنها فروگذاشت نكرده بودم. و سبب اشكال آن در اذهان ايشان آن شده است كه چنانكه هركس نحوي نيست كتاب نحو را نخواهد فهميد اگرچه عالم نحوي آن را به اعتقاد خود به نهايت وضوح نوشته باشد. و كسي كه طبيب نيست كتاب طب را نخواهد فهميد وهكذا هرعلمي حتي پينه‌دوزي. و بديهي است كه علم حكمت و معرفت كار علماي رباني است و فن حكماي صمداني و مشكل‌ترين علوم دنياست و نهايت بي‌انصافي است كه كسي در آنها بحث كند و حال آنكه از علماي آن علم اخذ نكرده باشد شفاهاً،

هيچ حلوايي نشد استاد كار   تا كه شاگرد شكرريزي نشد

چگونه است كه اگر سخن از علم اصول شود جميع عوام و خواص غيراصولي مي‌گويند ما اين علم را نخوانده‌ايم و نمي‌فهميم و همين‌كه سخن از حكمت مي‌شود جميع طبقات در آن سخن مي‌گويند و مستبد به عقول خود مي‌شوند و لِمَ و لانسلّم مي‌گويند. پس انصاف اين است كه همين‌كه شخص حكيم و صاحب فن

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 329 *»

حكمت نشد لب فرو بندد و تصرف در آن فن نكند و زبان از ردّ و اعتراض بر علماي آن فن ببندد اگرچه فقيه باشد. كسي نگويد كه اينها عقايد است و همه‌كس بايد بدانند زيرا كه عقايد قدر مشتركي دارد كه همه بايد بدانند و دقايق نظريه و حكميه دارد كه كار حكماست نه كار هر عامي و بر همه لازم نيست كه بدانند. و اگر به اين آساني بود كه هر عامي از آن علم بفهمد حكمايي كه شقّ شعر مي‌كردند در آن اختلاف نمي‌كردند. ولي زمان سخت شده است و انصاف بسيار كم. نمي‌گويم طلب نكنند مي‌گويم از بابش و قانونش داخل شوند چنانكه داخل علم نحو و اصول و فقه مي‌شوند، و پيش استاد بياموزند و چون از اهل فن شدند آنگاه سخن گويند. باري؛

فرموده‌اند: اشكال در معرفت ابواب در مقصد سوم است كه ذات خدا يگانه است و يك است و مركب غير يك است مركب خواه ذات باشد و خواه صفت چون آفريننده و روزي‌دهنده. و اين سخن ناتمام به نظر مي‌آيد زيراكه بسيار صفتها هست كه تركيب ندارد مثل آنكه هر چيزي به نور روشن است و نور بالذات، و همچنين مثل به عدل بالذات و ظلم بالذات و نمك زده‌اند.

عرض مي‌شود: همين سخن از جهت آن است كه از حكمت عريند زيراكه نور بسيط نيست به اتفاق عقلا و علما و حكما و همچنين عدل و ظلم و نمك. من حيرانم كه چه جواب دهم از اين؟! و اگر حكما به من بحث كنند كه چرا جواب از اين حرفها دادي چه جواب ايشان دهم؟ بسيطي غير ذات احد جل‌شأنه نيست. حكما اطباق كرده‌اند كه «كل ممكن زوج تركيبي» و خدا فرموده و من كل شيء خلقنا زوجين و حضرت رضا7 فرموده ان الله لم‌يخلق شيئاً فرداً قائماً بذاته. نمك بسيط است يعني چه؟ نمك مركب از چهار عنصر چگونه بسيط است؟ و عدل و ظلم و نور مخلوقند و حادث چگونه احد باشند؟ و به غير از ذات خدا احدي نيست. اين سخنها جواب ندارد، انصاف نيست كه به اين‌گونه سخنها بر ارشاد بحث وارد آورند.

بعد فرموده‌اند: و اگر در اين مثالهاي بسيار تأملي باشد گوييم در صفات

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 330 *»

ذاتي خدا كه سخني نيست تا آنكه فرموده‌اند: و شك نيست كه خداوند يگانه مخلوق اول را آفريننده و روزي‌دهنده و زنده‌دارنده و ميراننده است وهكذا با آنكه تركيب نيست تا آخر.

عرض مي‌شود: كه اين هم يكي از حرفهاي غريب است هيچ عارفي و حكيمي تا حال نگفته كه خالق و رازق و محيي و مميت صفات ذاتند و بسيطند. اينها بالاتفاق صفت فعلند و حادثند. و آن‌چه صفت ذاتي است قدرت است و عين ذات است. و كسي هم نگفته كه صفات ذات كه عين ذات احديه باشد مركب است. كي حقير همچو چيزي نوشته‌ام و همچو مسأله‌اي گفته‌ام؟! سخن در صفات فعلي است كه وصفيت در آنها ملحوظ باشد. و آن‌چه از آن تعبير به صفات ذاتي آورند عين ذات است پس ذات است. و كسي نمي‌گويد كه عين ذات احديه مركب است،

يا باري القوس برياً لست تحسنـه   لاتفسدنه و اعط القوس باريها

و تا حال حكيمي نگفته كه صفات افعال با ملاحظه وصفيت احدند و اگر احد باشند قديمند و تعدد قدما لازم مي‌آيد. و هرچه بنويسم اوضح از آن‌چه در آن فصل ارشاد نوشته‌ام نخواهد شد باز كنيد و به دقت بخوانيد و اگر ندانستيد از اهل علم حكمت سؤال كنيد. و تعلم حكمت به پيغام و مراسلات نمي‌شود و اگر نوشته كافي مي‌شد از ارشاد اوضح گويا تا حال حكيمي ننوشته باشد. خالق ذاتٌ ثبت لها الخلق است و مركب است و رازق ذاتٌ ثبت لها الرزق و محيي ذاتٌ ثبت لها الاحياء و مميت ذاتٌ ثبت لها الاماتة است و اينها همه مركبند بالبداهة و اينها همه حادث و مخلوقند. و ذات خدا خالق و رازق و محيي و مميت هست به فعل خود، نه به ذات خود. و رتبه صفت رتبه فعل است نه رتبه ذات و ذات فاعل است در رتبه فعل و فاعليت حادث است و قرين به حدوث اثر.

باز فرموده‌اند: در توحيد افعال در فصل اول است كه بايد كارگر حركتي كند تا كار پيدا شود و اگر حركتي نكند و جنبش ننمايد آن كار يافت نمي‌شود. تا آنكه فرموده‌اند: مخلوق اول فعل خداست و كارگر خود ذات خداست و هيچ

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 331 *»

حركت و جنبش نيست تا آخر.

عرض مي‌شود: كه اين هم از بابت بي‌خبري از حكمت است و چنان پنداشته‌اند كه حركت در هر عالم انتقال از مكاني به مكاني است و ندانسته‌اند كه حركت در عوالم ذوات خروج از قوه به فعل است. و خروج حركتي است  عقلاني نه جسماني و مشيت خدا قديم نيست و حادث است پس از قوه به فعل آمده پس حركتي عقلاني كرده و عين ذات احديه در رتبه ذات حركتي نكرده و نمي‌كند. و هيچ عاقلي نمي‌گويد كه عين ذات منتقل از مكاني به مكاني مي‌شود و مي‌جنبد، بلكه مطلب اين است كه فعل حركتي است مخلوقه كه خدا آن حركت را بنفسها آفريده نه به حركت ديگر. و چون مخلوق است از قوه به فعل آمده و آمدن از قوه به فعل را حكماي دقيق‌النظر حركت ناميده‌اند و انتقال از مكاني به مكاني در آنجا نيست و جنبش مشيت همان خروج از قوه به فعل است. و مشيت اول حركتي است كه در عرصه امكان از قوه به فعل و از امكان به كون آمده.

بگذارند اين مطالب را به اهلش. و اين كتب براي آن نوشته شده كه فارسي‌زبانان پيش اهلش درس بخوانند نه آنكه كبر نمايند و بخواهند به مطالعه بگذرانند. اگر كسي كه نحوي نيست به مطالعه نحوي شد، كسي كه حكيم شد به مطالعه حكيم شود. و اگر به مطالعه جاهل به طب طبيب شد، جاهل به حكمت هم به مطالعه حكيم شود. و اگر گويند ما حكيم هم هستيم گويم اين بحثها شهادت مي‌دهد كه به كلّي عاريند و بوي حكمت به مشام ايشان نرسيده. اگر فعل حركت نيست چرا از آن تعبير به صيغ افعال كه همه حركات ذاتند مي‌آورند؟ حضرت امير7 مي‌فرمايد: الفعل مادل علي حركة المسمي نگويند اينها نقل است و ما دليل عقل مي‌خواهيم. چطور شد كه كلام ملاصدرا و ابوعلي عقلي شد و كلام اميرالمؤمنين7 ـ و حال آنكه همه عقلهاي حكماي رباني شهادت به حقيت آن مي‌دهد ـ عقلي نيست؟ وانگهي كه آن‌چه گفتيم بديهي در نزد عقلاست. و اگر فعل حركت نباشد، پس ذات است و بايد تعبير از آن به لفظ ذات آورد و همه عقلا گفته‌اند كه فعل لفظي است كه دالّ بر حدث مقرون به زمان باشد پس از اين جهت به ذات حق مي‌گويي

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 332 *»

ذات و الله و امثال اينها و براي فعل مي‌گويي شاء و اراد و قدّر و قضي و گاه نفي مي‌كني و مي‌گويي لم‌يشأ و لم‌يرد و لم‌يقدّر و لم‌يقض و ذات نفي نمي‌شود و حدثي كه حركت عقلاني است نفي مي‌شود. اگر حركت عقلاني كرد اثبات مي‌كني والا نفي.

فرموده‌اند كلام طويلي كه حاصلش اين است كه هميشه اين‌طور بوده كه هركس خدا و رسول و ائمه: را شناخت مؤمن است و در ايمان غير از شناختن ايشان لازم نيست. و اگر كسي احدي را غير ايشان نشناسد و هيچ عمل به فروع نكند ولكن منكر ضروريات هم نباشد او مؤمن است اگرچه فاسق باشد پس عاقبت به بهشت خواهد رفت. پس چگونه معرفت نقبا و نجبا از اصول دين است؟

عرض مي‌شود: كه اولاً آن‌چه فرموده‌اند كه ايمان همان شناختن است اگرچه عمل به فروع نكند، اين قول شيعه اثني‌عشريه نيست و اين قول سنيان است. و احاديث شيعه به اين متواتر است كه ايمان اعتقاد به جنان و قول به لسان و عمل به اركان است. و اگر كسي از شيعه كه حكيم و متكلم نبوده هم حرفي به اين‌طور زده باشد آن هم چون عري از حكمت بوده چنين گفته. و كسي كه جميع فروع را ترك كند قطعاً كافر است و از اهل جهنم است زيراكه متهاون و مستخفّ به شرايع و اوامر و نواهي است و استخفاف كفر است. و ممكن نيست كه ترك كل شريعت استخفاف نباشد و حال آنكه تارك‌الصلوة را كافر شمرده‌اند به جهت استخفاف، و به شناختن تنها به تواتر اخبار آل‌محمد: و ادله عقليه ايمان حاصل نمي‌شود و آن احاديث متواتر مطابق كتاب است كه خداوند مي‌فرمايد انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم‌يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون. حصر فرموده است مؤمن را به كسي كه اعتقاد به جنان كند و عمل به اركان نمايد و آنها را صادق شمرده نه غير آنها را. پس احاديث متواتره شيعه موافق كتاب است و ادله عقليه و اجماع اماميه شهادت مي‌دهد. پس چگونه اين شخص سائل قول سنيان را اختيار فرموده و بحث بر من كرده؟ حال از

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 333 *»

اين گذشتيم من در كدام كتاب گفته‌ام كه معرفت اشخاص نقبا و نجبا از اصول دين است كه اگر كسي نشناسد كافر است؟ و اگر من گفته‌ام كه ركن رابع نوعاً از اصول است، يعني از جمله مسائلي است كه مكلف خود به دليل عقل بايد اين مسأله را بداند و تقليدي نيست نه آنكه شرط اسلام است معرفت نقبا و نجبا كه هركس نشناخت مؤمن نباشد نعوذبالله. پس بنابراين جميع علما و مقلدين گذشته مؤمن نبوده‌اند. آدمي كه به سوي تشيع به مشامش رسيده باشد كه چنين حرفي نمي‌گويد و چنين اعتقادي را بدعت در مذهب نمي‌گذارد و علما و مؤمنين متقدمين و متأخرين را بي‌دين نمي‌شمرد. خداوند لعنت كند اين عقايد فاسده و اصحابش را. اينها افتراست و معني اصول و اصطلاح ما را نفهميده‌اند. جميع فقها گفته‌اند كه معرفت فقيه اجتهادي است نه تقليدي و مع‌ذلك از اصول دين نيست. من هم گفته‌ام كه معرفت نقبا و نجبا اجتهادي است. و مراد ما از اصول مقابل فروع است كه فروع تقليد‌پذير است و اصول تقليدي نيست. و اين اصطلاحي است نه آنكه اصل دين است كه اگر نباشد شخص مسلم و مؤمن نيست نعوذبالله. لعنت خدا بر كسي كه اين اعتقادش باشد و جميع سابقين را بي‌دين شمرد. بپرهيزند از خدا و اين نسبتها را ندهند. اگر قدح در علما بد است ما هم داخل جهال امت نيستيم ظاهراً.

فرموده‌اند: كلام طويلي كه حاصلش اين است كه ما اعتقادمان درباره ائمه: اين است كه ايشان ربوبيت ندارند و از ربوبيت پايين‌تر همه را دارند. اگر شيخيه غير از اين مي‌گويند غير از اين جز ربوبيت نيست. و اگر غير اين نمي‌گويند پس چرا ما را ناقص و جاهل مي‌گويند؟

عرض مي‌كنم: كه اگر شخص عامي به حكيم رباني بگويد كه ما اعتقاد داريم كه لااله الا الله اگر شما هم همين را مي‌گوييد فضل شما بر ما چيست و شما چرا خود را عالم و ما را عامي مي‌گوييد؟ و اگر غير اين مي‌گوييد پس شما موحد نيستيد جواب اين شخص چيست؟ و همچنين اگر كسي عامي به فقيهي بگويد كه ما اقرار به ماجاء به النبي داريم اگر شما هم اقرار داريد پس فضل شما بر ما چيست؟ و اگر

 

 

«* مكارم الابرار فارسي جلد 7 صفحه 334 *»

شما اقرار نداريد پس شما كافريد. هرچه جواب به اين كس مي‌دهيد ما هم جواب به شما مي‌دهيم. نه هركس به اجمال چيزي اعتقاد كرد به تفصيل آن هم اعتقاد دارد و مي‌فهمد و متحمل است. جميع نزاع حكما و علما و فقها در سر تفاصيل مسائل است والا در مجملات نزاعي مابين فِرَق نيست. جنگ هفتاد و سه مذهب همه در تفاصيل است و در اجمال همه متفقند. بلي ما هم مي‌گوييم هركس ربوبيت و استقلال براي ائمه ثابت مي‌كند كافر و غالي است. و از ربوبيت گذشته جميع كمالات خلقي براي ايشان ثابت است. اين اجمال متفق‌عليه است. و براي تفصيل اين قريب به نهصد كتاب در ميان ما تصنيف شده است كه غير ما از فهم آنها عاجزند و لاقوة الا بالله. و به جهت عجز ـ و الانسان عدو ما جهل ـ بناي حسد و عداوت گذارده‌اند و قدح و طعن مي‌نمايند و به اين نائره حسد منطفي نشده بناي افترا و تهمت گذارده‌اند. و المعوّل علي الله و هو حسبنا و نعم الوكيل و المعاد يوم القيمة و الحَكَم الله و الشهود الحجج و الجزاء جنة او نار.

كتبه العبد الاثيم كريم بن ابرهيم في طهران و فرغ من تسويده قبيل العصر من يوم الجمعة التاسع من شهر شوال من شهور سنة ثلث و ثمانين بعد الالف و المأتين حامداً مصلياً مستغفراً.