توضيح
حديث تقسيم هفده شتر
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 7 صفحه 30 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
الحمد للّه و السلام علي عباده الذين اصطفي.
و بعد چنين گويد اين بنده قاصر محمّد باقر بن محمّد جعفر غفر اللّه ذنوبهما كه اين چند كلمهايست در جواب يكي از برادران ايماني كه مرا امر كرده بود كه به طور وضوح بنويسم. پس سؤال ايشان را عنوان كرده جواب عرض ميشود.
سؤال: به عرض عالي ميرساند كه مرحوم مجلسي عليه الرحمة روايت كرده كه روزي سه نفر آمدند به نزد عمر و گفتند يا اميرالمؤمنين ما سه نفر شريكيم و هفده شتر خريدهايم به شراكت. يك نفر نصف ميبرد و ديگري ثُلث و ديگري تُسع شتر را و حال حصه ميخواهيم بكنيم يك شتر را ميبايد پاره كرد، تو حكم كن ميانه ما. عمر چون اين سخن را شنيد مانند خر به گِل فرو رفت بلكه تا گوشهايش، و در جواب درماند و نگاه به حضار مجلس کرد همه در حماقت مثل او بودند سرها را به زير انداختند و دَم نزدند. چون عمر درماند برخاست و به خدمت اميرالمؤمنين7 آمد و گفت يا اباالحسن به فريادم رس و حل اين مسأله بكن. پس نقل جماعت را كرد. حضرت فرمودند كه اين سهل است في الحال شتري از بيت المال فرمود آوردند و داخل آن شتران كرد و تُسع آن شتر دو نفر بود به يك شريك داد و ثلث آن شش نفر بود به يك شريك داده نصف آن نُه نفر بود به يك شريك داد يكي باقي ماند به بيت المال فرستاد. همه حضار تكبير گفتند. عمر گفت يا اباالحسن مباد روزي كه در ميان ما نباشي و مباد روزي كه من بي تو زندگاني كنم.
تمام شد حديث شريف. در اين روزها در ميان بعضي از علماي اين بلد گفتگو شده بعضي از ايشان فرمودهاند كه اين قسمت به طور عدل نيست و بعضي از صاحبان سهام زياده و بعضي كمتر بردهاند. گفتهاند كه اين مسأله را از جناب آقاي بزرگوار ادام اللّه ايام افاضاته علي الانام سؤال كردم در جواب فرمودند كه امور
«* رسائل جلد 7 صفحه 31 *»
شرعيه را دقايق عقليه مدخليت ندارد و بعضي گفتهاند قسمت به طور عدل واقع شده و اگر غير از اين باشد زياد و كم ميشود و به عدل نخواهد بود. استدعا اين است كه حقيقت امر را به طور وضوح بيان فرماييد كه هركس رجوع كند و شعوري به كار برد بفهمد كه آيا اين قسمت به عدل بوده يا آنكه از باب مصالحات اينطور قسمت شده و هريك از صاحبان سهام به حق خود در واقع نرسيدهاند و كم و زياد برحسب واقع اتفاق افتاده. و السلام عليكم و علي من اتبعكم و رحمة اللّه و بركاته.
عرض ميشود: كه قسمت علي التحقيق به عدل شده و هريك از صاحبان سهام حق خود را بدون زياد و كم بردهاند به طور واقع و از باب مصالحات قسمت نشده چرا كه اندازه سهام كه نصف و ثلث و تُسع باشد معلوم بود و مرافعهاي در اين باب نداشتند و نزاعي در ميان نبود كه حقيقت امر مخفي باشد و احتياجي به اصلاح باشد بلكه كيفيت قسمت كردن را نميدانستند و سؤال كردند و در اين صورت كه شخصي بگويد نصف اين مال مال من است و نصف مال فلان و فلان هم بگويد چنين است كه اين شخص ميگويد جايز نيست كه يكي از ايشان را زياده و يكي را كمتر از نصف بدهند و اينكه از فرمايش سركار آقا ارواحنا لمواليه الفداء نقل شده كه فرمودهاند امور شرعيه را دقايق عقليه مدخليت ندارد حق است و لكن جوابي است مجمل كه بسيار اتفاق افتاده كه در مجالس كسي اظهار فضيلتي خواسته بكند يا آنكه كسي به زعم خودش مسأله مشكلي پيدا كرده و به گمان آنكه ايشان نميتوانند جواب گفت سؤال ميكنند يا آنكه كسي از اهل فني از فنون علم نيست و به حسب اتفاق يكي از مسائل آن علم را شنيده و سؤال ميكند، در اين صورتها و امثال اين صورتها لازم نيست كه شخص عالم متدين از حقيقت امر جواب دهد و اگر هم جوابي داد به طور اجمال خواهد بود كه منافاتي با واقع نداشته باشد و سائل هم ساكت بشود چرا كه قصد او فهم نبوده يا آنكه خود مسأله محتاجٌاليها نبوده در آن وقت و الا كتابهاي ايشان در اين فنوني كه در دست مردم هست به زبان فارسي و عربي حاضر است و از آفتاب
«* رسائل جلد 7 صفحه 32 *»
روشنتر است كه جمع اقوال مردم را مانند سمساران در كتاب خود نكردهاند مانند ديگران كه اگر صاحبان اموال، اموال خود را ضبط كنند از براي خود سمسار چيزي باقي نماند. كتابي كه در علم حساب نوشتهاند حاضر است كه احدي از اهل حساب سبقت بر ايشان نگرفته و بخصوص در اين حديث شريف رساله نوشتهاند به طوري كه اهل فن حساب را در اين حديث بعد از رجوع به آن رساله شكي باقي نميماند و قسمت به عدل اتفاق افتاده و اين حقير هم به زباني از براي شما عرض ميكنم كه شكي از براي شما باقي نماند كه قسمت به طور عدل است و به طوري ان شاء اللّه تعالي عرض ميكنم كه اگر كسي هم از قواعد حسابيه بيخبر باشد شكي از براي او باقي نماند.
پس اول اين مقدمه را ملتفت باشيد كه نصف هر عددي ثلث و نصف ثلث همان عدد است مثل آنكه نصف شش سه است و ثلث آن دو است و سه كه نصف است يك دو و يك نصف دو است. و همچنين نصف هر عددي دو ربع همان عدد است و دو خمس و نيم همان است و سه سدس همان است و سه سبع و نيم همان عدد است و چهار ثمن همان است و چهار تسع و نيم همان عدد است و پنج عشر همان است و به اندكتأملي خواهي گفت كه اين مقدمه از جمله بديهيات است. پس به اين نسبت هريك از كسور را به نصف ملتفت باش و به اين نسبتها هرچه را بخواهي قسمت كن كه به عدل قسمت خواهد شد بدون كم و زياد. و چون مقصود شرح حديث شريف است مثل را به همان اكتفا ميكنم و تو در همهجا جاري كن.
پس عرض ميشود كه هر هفدهي كه مشترك باشد ميان سه نفر كه يكي نصف آن و يكي ثلث و يكي تسع بخواهد نصف نه سهم ميشود چرا كه يك ثلث و نيم، چهار تسع و نيم است چرا كه ثلث شش است و يك ثلث و نيم البته نه است و تسع دو است و چهار تسع و نيم البته نه است.
و اگر بگويي كه بعد از آنكه معلوم باشد كه نصف نه است ميفهميم كه نه، يك و نيم شش است كه ثلث باشد و چهار و نيم دو است كه تسع باشد و اما اگر نصف مثل ساير كسور معلوم نباشد در قسمت چه بايد كرد؟
«* رسائل جلد 7 صفحه 33 *»
عرض ميكنم كه اندكي فكر به كار بر كه اگر مثلاً نصف را هشت ميگرفتي، ثلث آن پنج و كسري ميشد و تسع آن كمتر از دو بود و اين كسور را جمع ميكردي هفده نميشود و اگر نصف را ده ميگرفتي و ثلث و تسع آن را به آن ضم ميكردي از هفده زياد ميآمد. پس بايد در قسمت كسوري را با هم جمع كرد كه با مطلوب موافق باشد نه كم و نه زياد. پس اگر هشتصد و پنجاه دينار كه هفده شاهي است مشترك باشد ميان دو نفر كه يكي نصف و يكي ثلث ببرد صاحب نصف، پانصد و ده ميبرد و صاحب ثلث، سيصد و چهل. و نصف كه پانصد و ده باشد يك ثلث و نيم است كه سيصد و چهل است و اين نصف و ثلث را كه جمع ميكني هشتصد و پنجاه دينار است و اگر هفده شاهي مشترك باشد ميان دو نفر كه يكي نصف و يكي تسعبر باشد نصف، ششصد و نود و پنج دينار و كسري ميشود و تسع يكصد و پنجاه و چهار دينار و كسري ميشود چرا كه چهار مقابل و نيم يكصد و پنجاه و چهار دينار و كسري، ششصد و نود و پنج دينار و كسري است. و اگر در هفده سه نفر شريك باشند كه يكي نصف و يكي ثلث و يكي تسع بخواهد نصف هفده شاهي چهارصد و پنجاه دينار و ثلث شش شاهي و تسع صد دينار و اگر شش نفر شريك باشند در هفده شتر مثلاً كه يكي نصفبر باشد و يكي ثلثبر باشد و يكي ربعبر و يكي سدسبر و دو نفر هريك نيم سدسبر، نصف شش است و ثلث چهار است و ربع سه است و سدس دو است و نيم سدس يك است و آن نيم سدس ديگر هم يك. و اگر هفده شتر مشترك باشد ميان سه نفر كه يكي نصفبر و يكي ربعبر و يكي عشر بر باشد نصف، ده است و ربع پنج است و عشر دو است. و اگر هفده شتر مشترك باشد ميان چهار نفر كه يكي نصفبر و يكي خمسبر و يكي عشر بر و يكي نيم عشر بر باشد، نصف، ده شتر است و خمس چهار شتر و عشر دو شتر و نيم عشر يك شتر. و اگر چهار نفر شريك باشند در هجده شتر كه يكي نصفبر باشد و يكي ثلثبر و يكي تسعبر و يكي نيم تسعبر، نصف، نه نفر ميشود و ثلث شش نفر و تسع دو نفر و نيم تسع يك نفر. چنانچه حضرت امير صلوات اللّه عليه يك نفر شتر از بيت المال ضم فرمودند بر هفده نفر به همين قاعده كه عرض شد قسمت فرمودند. و سبب آنكه نيم تسع را ضم فرمودند و بعد قسمت فرمودند اين بود كه اگر ميفرمودند صاحب
«* رسائل جلد 7 صفحه 34 *»
نصف در هفده نه نفر ببرد نميفهميدند كه قسمت آن نه نفر است بلكه گمانشان اين بود كه نصف هفده، هشت و نيم است و همچنين گمانشان اين بود كه ثلث از شش نفر و تسع از دو نفر كمتر است و اگر ميخواستند با زبان به ايشان بفرمايند كه قسمت عدل اين است تصور نميتوانستند كرد و انكار ميكردند از اين جهت يك نفر شتر را ضم فرمودند كه نيم تسع بود تا آنان كه عقلشان به چشمشان بود بيابند كه نصف هجده نه نفر است و ثلث آن شش نفر و تسع آن دو نفر است و نيم تسع آن يك نفر است. و تعجب آنكه با اينكه به چشم ميبينند كه نصف هجده، نه است و ثلث آن شش است و تسع آن دو و نيم تسع آن يك، باز نميفهمند كه قسمت به طور عدل است و هيچيك از صاحبان سهام اربعه زياد از سهم خود و كمتر نبردند. و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. و قد كتب ما كتبت في ليلة الاثنين الثامنعشر من شهر جمادي الاخر من شهور سنة 1295 حامداً مصلّياً مستغفراً.([1]
«* رسائل جلد 7 صفحه 35 *»
([1]) توضيح: خواستيم هفده شتر را قسمت كنيم ميان سه نفر كه از هريك از اين شترها يكي نصف و يكي ثلث و يكي تسع ميخواهد. پس هريك از اين شترها را به اينطور قسمت كرديم نصف را داديم به صاحب نصف، پس نصف شتر باقي ماند. ثلث شتر را هم داديم به صاحب ثلث، مجموع دو ثلث و نيم شد. باقي ماند نيم ثلث كه يك سدس باشد و معلوم است كه يك سدس، يك تسع و نيم است. تسع آن را داديم به صاحب تسع، باقي ماند نيم تسع غير مقسوم. پس هر شتري را به اين نحو قسمت كرديم. پس از هر شتري نيم تسع غير مقسوم باقي ماند. پس مجموع، هفده نيم تسع شد غير مقسوم و اين هفده نيم تسع غير مقسوم، مساوي است با هريك از آن هفده قسم مقسوم. پس اين هفده قسم غير مقسوم را هم كه هفده نيم تسع است قسمت كرديم ميان آن سه نفر به طوري كه آن هفده قسم اول را قسمت كرديم. يعني نصف شتر را داديم به صاحب نصف و صاحب نصف كه هفده نصف شتر از قسمت اول داشت با اين يك نصف هجده نصف شد و هجده نصف، معلوم است كه نه است. پس صاحب نصف نه شتر برد و ثلث شتر را از قسم آخري داديم و صاحب ثلث و هفده ثلث شتر هم از سابق
داشت، مجموع هجده ثلث شتر شد و معلوم است كه هجده ثلث شتر، شش شتر ميشود. باقي ماند يك تسع شتر، اين را هم داديم به صاحب تسع و از سابق هم كه هفده تسع داشت، پس مجموع شد هجده تسع و معلوم است كه هجده تسع شتر، دو نفر شتر ميشود. پس صاحب نصف، نه شتر برد و صاحب ثلث، شش شتر برد و صاحب تسع، دو شتر. پس مجموع نه شتر، نصف و شش شتر، ثلث و دو شتر، تسع هفده شتر ميشود. علي نحت القوافي من موقعها الخ.