جواب سؤالات
شاهزاده عباسقلي ميرزا
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 7 صفحه 2 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه الذي جعل البشير النذير و يسرّ به السبيل و سهّل العسير باليسير فصلي اللّه عليه و آله من رسول كريم رؤف رحيم و لعنة اللّه علي اعدائه مردة الرجيم.
و بعــد؛ چنين گويد اين ضعيف خاكسار محمّد باقر غفر اللّه له و لوالديه و لجميع المؤمنين و المؤمنات كه چون رقيمه كريمهاي رسيد از مصدر عزت و عظمت و جلال و منبع تأييدات حضرت ذيالجلال نواب مستطاب اشرف امجد والا عباسقلي ميرزا لازال مؤيداً بتأييدات اللّه تعالي الخاصة التي اعليها و اغليها الايقاظ بعد الغفلة قبل اليقظة التي لا فائدة فيها فان الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا فهو الاوبة التي هي التوبة قبل النوبة و كفي بالندم التوبة و الحمد للّه پس فقره به فقره آن رقيمه كريمه را عنوان كرده در تلو هريك جوابي عرض ميشود واللّه ولي التوفيق و الصواب.
فرمودهاند: بعد از فرمايشاتي چند كه ذكر آنها مناسب رساله نيست، ديگر آنكه امروزه در مسائل فرعيه تكليف چه ميباشد؟ به همان تقليد سابق باقي باشم يا نه؟ و اگر مسأله تازهاي محتاج شود عين مسأله در جامع نباشد از كتب اخبار مبسوطه مثل كافي و تهذيب و من لايحضر و از كتب متأخرين مثل وسائل و غيره ميتوان عمل به آنها نمود يا نه؟
عرض ميشود: كه اصل مطلب اين است كه تمام اوامر و نواهي و احكام الهي در نزد پيغمبر9 است اولاً و در نزد ائمه طاهرين: است ثانياً و بس و در نزد غير ايشان نيست و بسي واضح است كه ايشان: به نفس نفيس خود مرادات الهي را به جميع مكلّفين به طور ظاهر نميرسانيدند و بناي ايشان: اين بود كه به واسطه روات مرادات الهيه را به خلق ميرساندند الا قليلي كه در حضور ايشان حاضر بودند و به غير از حاضرين اقوال ايشان چه در زمان
«* رسائل جلد 7 صفحه 3 *»
حضورشان و چه در ازمنه بعد به واسطه روات به جميع مكلّفين ميرسيد و اين سنّتي است از خداوند عالم جلّشأنه كه تغيير پذير نيست در جميع قرون و اعصار و تقرير او و اولياء و حجج او: بر اين واقع شده كه شك و شبهه را مجالي در آن نيست پس از اين جهت امانت و وثاقت و صداقت را در راويان شرط قرار دادند و ان جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا نازل شد. پس در نبأ عدول و روايت ايشان تثبتي و توقفي ضرور نيست بلكه جايز نيست و واجب است قبول روايت ايشان و لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا. پس چون معني روايت، نقل قول حجت7 است قول، قول حجت است نه قول خود راوي و از اين است كه ردّ آن جايز نيست چراكه قول حجت7 است. و بسي واضح است كه شخص راوي اگر ثقه و امين است و نقل ميكند قول حجت7 را او از خود چيزي نميگويد و به رأي و هواي خود عمل نميكند خواه زنده باشد و خواه مرده، نقل او از حجت7 صحيح است و نه اين است كه تا زنده است نقل او صحيح باشد و به محض مردن، نقل او باطل شود چنانكه نقل او صحيح است چه به طور مشافهه از او شنيده شود يا در غياب او در كتاب ديده شود. پس از اين جهت ميگوييم كه عمل ميتوان كرد به روايت و نقل و حكايت شخص امين صادق ثقه عادل چرا كه مراد ما رسيدن به مرادات الهيه است در حق خودمان و شخص صادق ثقه عادل امين نقل ميكند آن را از براي ما و كتاب مستطاب جامع تمام آن نقل قول حجج: است پس تا ظهور امام7 به آن ميتوان عمل كرد به اطمينان تمام و هر كتابي كه تمام آن نقل قول حجج است مانند آن خواهد بود.
اما مسائلي كه در آن كتاب نباشد رجوع به كتب اربعه و وسائل ميتوان كرد به اينطور كه چون اخبار در امثال اين كتب به طور مختلف رسيده پس اكتفا به نفس رجوع به آن كتب نميتوان كرد پس بايد رجوع كرد به اخبار آنها و اقوال علماي ابرار در فهم آن اخبار و فهم علماء، معين فهم رجوعكننده خواهد شد آنگاه كه رجوع به هردو شد و
«* رسائل جلد 7 صفحه 4 *»
چيزي فهميده شد مطابق فهم جميع علماء يا فهم بعضي از علماء ميتوان به آن عمل كرد. پس شخص رجوع كننده اكتفا به رجوع كردن به اخبار بدون رجوع كردن به اقوال علماء نميتواند كرد چرا كه بسا آنكه چيزي فهميد كه هيچ فقيهي آنطور نفهميده و چنين فهمي مراد الهي نخواهد بود.
و همچنين شخص رجوعكننده اكتفا به اقوال علماء بدون رجوع به اخبار نميتواند كرد چرا كه بسا آنكه فتوايي به مقتضاي قواعد موضوعهاي كه از اخبار نيست جاري شده باشد پس چون رجوع به هردو شد مراد الهي در حق رجوعكننده معلوم و مفهوم ميشود و اگر چنين قوهاي با شخص نباشد بايد اخذ كند مسائل را.
فرمودهاند: مطلب ديگر اينكه اگر جميع مايملك خود را مصالحه شرعي به يكي از مؤمنين موحدين و اخوان ديني خود نموده و او به مبلغي به حقير واگذار نمايد و آن مبلغ را به قرض يا از عين المال همان اشياء به ايشان برسانم، آن باقي حليت شرعي بهم ميرساند يا نه؟ يا باز هم مثل اول است بدون تفاوت؟
عرض ميشود: كه مالي كه از حلال و حرام جمع شده و حرام آن بعينه معلوم نيست و صاحب آن بعينه معلوم نيست خمس آن مال را بايد داد و باقي حلال ميشود و به مصالحه نمودن و استرداد كردن به معامله ثانيه حلال نميشود و باقي مقصود در جواب سؤال بعد معلوم خواهد شد ان شاء اللّه تعالي.
فرمودهاند: ديگر آنكه در اين املاك خالصه تيولي كه به تفصيل عرض شد مداخله نمايم يا به كلي ترك نمايم در صورتي كه ترك كرده وجه مواجب به حواله ديوان از مباشرين ديواني يا تجار و غيره كه تمام مايملك آنها هم مخلوط به همين وجوهات ميباشد اخذ ميتوان كرد يا نه؟
عرض ميشود: كه آنچه از املاك خالصه تيولي كه صاحب آنها معلوم نيست يا اعراض كردهاند از آنها برداشت كنيد يا سابقاً برداشت كرده باشيد مأذون هستيد و بر شما حلال است. اما وجه مواجب را به حواله ديوان از مباشرين ديواني ميتوان اخذ
«* رسائل جلد 7 صفحه 5 *»
نمود اگر حواله را قبول كنند به شرط آنكه آنچه را كه اخذ ميكنيد بعينه از اشخاص معيني به ظلم و ستم نگرفته باشند به آن معني كه عين مال اشخاص معين ندانيد آن مال را. مثل آنكه مال معيني را از كسي به ظلم بگيرند و ببرند مثلاً به خانه خود و از شما پنهان كنند و بعد از پنهان كردن وجه مواجب شما را بدهند شما نميدانيد كه آنچه به شما دادهاند از همان مالي است كه به ظلم گرفتند يا مالي ديگر است پس در اينصورت آن مال بر شما حلال است اگرچه در واقع از همان مال هم باشد. مثل آنكه اگر از دست ساير فسّاق چيزي بخريد يا به شما ببخشند آن مال بر شما حلال است اگرچه آن فساق در واقع آن مال را دزديده باشند. و از همين باب است كه بيع و شري با فساق بلكه با كفار جايز شده و بيع و شري با دزدان معروف به دزدي جايز است و اگر چيزي را ببخشند به كسي بر آنكس حلال است مادام كه بعينه نداند كه آن چيز مغصوب است و از اين باب است كه جوايز و هداياي سلاطين را انبياء و اولياء: قبول ميفرمودند حتي مثل حضرت امام حسن و امام حسين روحي لهما الفداء و عليهما آلاف التحية و الثناء از مثل معاويه قبول ميفرمودند و حال آنكه معاويه از خانه پدرش چيزي نداشت كه به كسي بدهد.
فرمودهاند: ديگر آنكه ملكي و زراعتي و قناتي خود احداث نموده به اعتقاد خود خيلي هم دقت كرده كه از وجوهات ديواني مخارج آن نشود. خرج مقنّي و اجرت عمله آن گاهي از وجوه ماليات ديوان داده شده باشد بدون رضا و حكم صاحب ملك، آيا حالت آن ملك و قنات چه خواهد بود؟ و اگر @از خل@ بذر مخلوط و مغشوش به همان معايب كه عرض شد كِشته شود آيا حالت حاصل آن چگونه است، حرام است يا مباح؟ خلاصي از اين مطالب ظاهراً محال است. تكليف شرعي اين بنده و سايرين چه خواهد بود؟ تكليف و حكم واقعي را بيان فرماييد تا واضح شود.
عرض ميشود: كه قنوات و مزارعي را كه خود احداث كردهايد كه منافع و محصول آنها مال سركار است و حلال. اما اگر خرج عمله و مقنّي آنها گاهي از وجوه ديواني داده
«* رسائل جلد 7 صفحه 6 *»
شده پس اگر از املاك خالصه تيولي بوده كه مأذون بودهايد و عيبي ندارد و اگر از مخارج از مال غصب بعينه داده شده و ذمّه غاصب مشغول مالك خواهد بود و براءت آن يا به ردّ است يا استحلال. و همچنين است حكم بذري كه بعينه غصب شده باشد كه بايد يا به ردّ مثل آن به مالك يا استحلال از او براءت ذمه حاصل شود اما محصولات املاك بر زارع حلال است و مال خود او است.
فرمودهاند: حالا اگر شخص بخواهد تداركي و تلافي از اين امورات نمايد و واقعاً پشيمان از اعمال سابقه خود شده باشد، آيا ممكن است و چارهاي دارد يا ممكن نيست؟ دستور العمل بدهيد و همچنين در اعمال و عبادت، تمام عمر گذشته را به لهو و لعب و افعال قبيحه و معاصي كبيره كه خداوند وعده آتش كرده از قتل نفس و زنا و سرقت و لواط و قمار و آزار و اذيت مؤمنين بسيار، حال قبل از موت پشيمان و نادم شود آيا توبه او قبول و چارهبردار ميشود يا نه؟ راه چاره و دستور العمل سلوك او را بيان فرماييد كه اين مطلب به كار همه مخلوق ميآيد بخصوص من روسياه استغفر اللّه ربي و اتوب اليه.
عرض ميشود: كه التائب من الذنب كمن لا ذنب له. قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم و انيبوا الي ربّكم و اسلموا له من قبل انيأتيكم العذاب ثم لاتنصرون. و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون. و من اوفي بعهده من اللّه. و من اصدق من اللّه قيلاً. الا بذكر اللّه تطمئن القلوب. و اسراف بر نفس عموم دارد و انّ در مقام استحكام گفته ميشود و الذنوب محلّي به الف و لام افاده عموم ميكند و جميعاً تأكيد اين عموم را ميكند و انه هو الغفور الرحيم اقتضاي غفران و رحمت را در اين دو اسم ثابت كرده بلكه اشاره به حصر كرده. پس هرچه اسم آن گناه است وعده آمرزش در آن است و هو لايخلف الميعاد. ان اللّه لايغفر انيشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء فغير المغفور من الذنوب هو الكفر و الشرك و ماسواهما مغفور موعود اما بالانابة و التوبة و اما
«* رسائل جلد 7 صفحه 7 *»
باصابة المصائب و اما بالحسنات فانها يذهبن السيئات و الشفاعة اليقينية من وراء ذلك كله و شفاعتي لاهل الكبائر من امتي مروي من طرق الخاصة و العامة و قد تجاوز عن التواتر و الحمد للّه و صار من الضروريات معني و المنكر له سائر في دايرة الكفر و الشرك غير المغفورين فاياك ثم اياك و القنوط فانه اقبح من الكفر فانه قد يؤمن الكافر و ينجو و لايكاد انينيب و يستغفر صاحب القنوط فيهلك. قل ما يعبؤ بكم ربي لولا دعائكم و لاتحسبن القنوط واحداً من المعاصي الكبيرة و هي دون الكفر و الشرك فان انكار الشيء المعلوم من عند اللّه و عند رسوله و الحجج: هو الكفر و الشرك و هو غير مغفور الا انيرجع و يتوب المنكر.
باري پس تدارك مافات آنكه اگر چيزي از مؤمني به غصب گرفته شده رد شود يا استحلال حاصل شود در صورت امكان و اگر ممكن نيست يعني نيست چيزي به آنقدر كه غصب شده كه رد شود يا آن شخص مرده يا مجهول است و نميتوان از آن استحلال حاصل كرد همان ندامت و استغفار در نزد پروردگار و طلب آمرزش از براي آن اشخاص و طلب كردن از خداوند كه به ايشان عوض بدهد كفايت ميكند چنانكه مضمون بعضي از دعاها است كه خداوندا هركس هر حقي بر من دارد تو آن را ادا كن كه من عاجزم از اداي آنها و هرقدر از فرايض تركشده را بايد قضا كرد و هر معصيتي كه صادر شده بايد استغفار كرد به اطمينان تمام به كرم و فضل و عفو او جلّشأنه و استغفروا ربكم. انه كان غفاراً. و تدبر و فكر خود را به كار بريد كه اگر كسي در جميع عمر خود كافر باشد و در وقتي مؤمن شود و پيش از آنكه عملي از اعمال ايماني از او سر زند اجل او برسد و بميرد به ضرورت اهل اسلام بلكه اهل اديان او از اهل بهشت است و هركس او را از اهل بهشت نداند كافر است و از اهل جهنم است با اينكه عملي ديگر از او سر نزده مگر ايمان پس چه خواهد بود حال مؤمني كه از اول عمر تا به آخر مؤمن بوده و اعمال ناشايسته از او سر زده و اعمال حسنه در اين ميانه از او سر زده و مع ذلك معاصي او از براي او گوارا نبوده و از براي او به اصطلاح زهرمار شده و مع ذلك تارك آنها گشته و نادم و
«* رسائل جلد 7 صفحه 8 *»
پشيمان شده و هروقت متذكر آنها ميشود مأيوس از نجات خود ميخواهد بشود و چون متذكر كرم الهي ميشود به طمع ميافتد پس واللّه او از اهل نجات است و واللّه من در قسم خود بارّم و نميترسم كه خداي كريم بر من لئيم در اين باب گناهي بنويسد قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون و لا حول و لا قوة الا باللّه و كفي به هادياً و نصيراً.
فرمودهاند: مطلب ديگر شخصي امروز از دنيا ميرود كسان خود را كه قبل از او رفتهاند ميبيند و ميشناسد يا نه؟ اگر چنانكه يكي از اهل برهوت باشد و يكي از اهل وادي السلام، در اينصورت باز يكديگر را ملاقات ميكنند يا نه؟ در صورتي كه هردو هم از يك طبقه باشند باز تفاوت مراتب دارند، ملاقات آنها به چه نحو خواهد بود؟
عرض ميشود: كه حالات اشخاص چنانكه در اين دنيا ميبينيد در عوالم غيبيه مختلف است. ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. افرأيتم النشأة الاولي فلولا تذكرون و به جهت اختلاف حالات اشخاص در اين باب، اخبار به طور اختلاف رسيده. پس بعضي دلالت ميكند بعضي بعضي را ميبينند و بعضي دلالت ميكند كه نميبينند خصوص اهل وادي السلام اهل برهوت را چنانكه آيات قرآني در امثال اين امور ظاهراً اختلاف دارد و در واقع اختلافي در اخبار و آيات نيست. پس اين جماعتي كه از اهل وادي السلام نميبينند اهل برهوت را و بالعكس جماعتي هستند ضعيف از طرفين كه تازه به آن عالم رفتهاند و خوبان ايشان در وادي السلام مشغول به تنعمات خود هستند و از آلام دنيويه آسوده شدهاند و راحتي ميكنند و به استراحت در نعمتهاي الهي عيشي دارند و ملتفت به اهل برهوت نيستند و به ياد آنها نميافتند و همچنين اهل برهوت به عذابهاي سخت خود مشغولند و به هولي عظيم دفعةً گرفتار شدهاند به طوري كه مشغول به خودند و به جايي ديگر و كسي ديگر نميپردازند و بسا آنكه يكديگر را هم در اول ورود نبينند چه جاي اهل وادي السلام را تا آنكه مدتي در آن عالم بمانند و به تدريج انسي از براي ايشان بهم رسد و نظري به اطراف آن عالم اندازند و حركتي
«* رسائل جلد 7 صفحه 9 *»
از منازل خود كنند و ملتفت به غير خود شوند.
اما اقوياي از طرفين و كساني كه مدتهاي مديد در آن عالم زيست كردهاند چنين نيستند و ميتوانند به اطراف آن عالم نظر كنند و از جاهاي خود حركت كنند و جاهايي كه نديدهاند سياحت كنند و ببينند و با اهل هر مكاني تكلم كنند و گفتگو نمايند چنانكه ميفرمايد و نادي اصحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقاً فهل وجدتم ما وعد ربكم حقاً قالوا نعم فاذّن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه علي الظالمين تا آنكه ميفرمايد: و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم لميدخلوها و هم يطمعون و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لاتجعلنا مع القوم الظالمين و نادي اصحاب الاعراف رجالاً يعرفونهم بسيماهم قالوا مااغني عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون اهؤلاء الذين اقسمتم لاينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون و نادي اصحابُ النار اصحابَ الجنة انافيضوا علينا من الماء او مما رزقكم اللّه قالوا ان اللّه حرّمهما علي الكافرين.
باري پس در بعضي از مقامات، بعضي مردم بعضي را نبينند منافاتي ندارد كه در بعضي از مقامات و در بعضي از حالات ببينند. مثل حال اهل اين دنيا. افرأيتم النشأة الاولي و اما حالت ديدن اهل يك طبقه يكديگر را با اختلاف در درجات، باز اين مطلب در همين دنيا ظاهر است كه جهالي كه درجات ايشان از علماء پستتر است علماء را ميبينند و همه اينها حجج الهي: را ميبينند و سبب اين است كه عالي لباسي از جنس داني چون دارد، داني ميتواند عالي را ببيند در آن لباسي كه از جنس خود اوست اگرچه از ادراك مقامي كه از جنس او نيست محروم باشد و قل انما انا بشر مثلكم و للبسنا عليهم ما يلبسون از براي همين است كه داني بتواند ادراك كند عالي را در مقام خود و اهل بهشت زيارت ميكنند ائمه خود: را چنانكه در دنيا زيارت كردند ايشان را و
«* رسائل جلد 7 صفحه 10 *»
در هر شب جمعه به زيارت خدا ميروند و نور ايشان ميافزايد به نور سابق ايشان هفتاد برابر و زيارت خدا در آخرت زيارت انوار او است نه زيارت ذات او و آن انوار از جنس انوار زائرين است نهايت آنكه انور و اضوء است. و همينقدرها از براي صاحبان شعور كافي است.
فرمودهاند: مطلب ديگر اين محبتي كه در دنيا ميان آنها ميباشد مثل محبت پدر در حق پسر يا بالعكس يا زن به شوهر يا بالعكس، اين محبت در آن دنيا هم يعني در برزخ باقي ميماند يا از عرض اين دنيا ميباشد آنجا اين نوع محبتها نخواهد بود پسر مادرش را مادر پسرش را، پدر فرزندش را ملاقات ميكند يا نه؟ صريح مرقوم داريد.
عرض ميشود: كه كيفيت ملاقات بعضي از اموات بعضي را در بيان سابق معلوم شد. اما نوع علاقه و محبتهاي دنيويه از براي بسياري از مردم باقي خواهد ماند در برزخ الا قليلي. حتي محبت اموال و املاك و خدم و حشم از براي اغلب باقي خواهد بود و به طور نهايت اختصار اشاره ميكنم كه هر محبتي و هر علاقهاي كه راجع نشود به امر الهي يعني للّه و في اللّه و قربةً الي اللّه تعالي نباشد و لو به نحوي از انحاء مثل آنكه زن را دوست داشته كه حفظ فرج خود را از زنا كند و مال را دوست داشته كه ذليل نباشد چرا كه ذلت را خداوند عالم جلّشأنه از براي مؤمن دوست نميدارد، پس علاقه و محبتي كه مآل آن راجع نشود به امر الهي و لو باباحة اللّه باشد در مباحات و محض هواي نفس و شهوات طبيعيه باشد كه راجع به امر الهي نشود و لو باباحة اللّه، آن هولهاي مطلع است كه نعوذ باللّه من تلك الاهوال و الاحوال پس بسا محبتي كه به صورت مارها و اژدهاها از براي شخص ظاهر شود مثل آنكه تعبير مارها در خواب به اولاد ميشود و صاحبان بصيرت از اين هول مطلع بسيار در هراسند و مثل اباذري كه در زهد همال عيسي بن مريم بود از هول مطلع خائف بود چنانكه ميدانيد. اعاذنا اللّه منها و حجب عنا بانوار حججه:. بلي اگر به نحوي از انحاء راجع شد به اينكه
«* رسائل جلد 7 صفحه 11 *»
للّه و لاجل امر اللّه و لو لاجل اباحة اللّه تعالي آن علاقه و محبت بهم رسيده به صورت خوبي و بسا بهتر از صورت دنيويه محبوب خود را ملاقات كند خواه پدر نسبت به اولاد و بالعكس و خواه مادر و خواه زن و شوهر و همه مونس و انيس يكديگر باشند به احسن احوالي كه در اين دار دنيا آن حسن را نميتوان نمود. و همينقدرها در نوع مطلب كافي است.
فرمودهاند: مطلب ديگر الان در سلسله شيخيه اختلاف كلي پيدا شده كلّ علي مذهبه بعضي هم بعضي را تكفير كردند. حالا دو نفر با هم اخوت سابقه داشتهاند الان يكي به طرفي ميل دارد و به آن عقيده ميرود و يكي به طرفي ديگر ولي اين دو از يكديگر خلافي كه باعث كفر باشد نديده و نشنيده و نگفتهاند. حالا تكليف اين دو نفر چه ميباشد؟ رؤسا با هم خلاف دارند و هركدام ديگري را كافر ميدانند اين دو هم بايد از يكديگر اجتناب نمايند و به لوازم كفر عمل نمايند يا ميتوانند به نحو سابق با يكديگر سلوك كنند؟
عرض ميشود: كه امور دينيه از دو حال بيرون نيست به حصر عقل به طوري كه حضرت كاظم سلام اللّه عليه بيان فرمودهاند. پس يكي از آن دو قسم امري است كه تغيير پذير نيست در ميان امت و يكي امري است كه تغيير پذير است و قسم سيومي كه از اين دو قسم خارج باشد معقول و منقول نيست.
پس قسمي كه تغيير پذير نيست مثل وجوب نمازهاي يوميه و روزه ماه رمضان و امثال اينها و مثل حرمت خمر و زنا و لواط و نكاح محارم و امثال اينها. پس احدي از امت معذور نيست در خلاف كردن يكي از امثال اينها خصوص كسي كه بخواهد خود را در جرگه علماء محسوب دارد. پس اگر كسي به لباس اهل علم خود را بيارايد و بخواهد خمري كه حرمت آن تغيير پذير نيست بگويد حلال است به دليل قول خداوند كه فرموده سكراً و رزقاً حسناً و استدلال كند كه خداوند در مقام امتنان بر خلق ميگويد كه من قرار دادم كه از انگور مسكري به عمل آيد و به رزق حسني شما را مرزوق گردانيدم،
«* رسائل جلد 7 صفحه 12 *»
معلوم ميشود كه خمر حلال است و من استفراغ وسع كردهام و خمر را بر خود و مقلدين خود حلال ميدانم اگرچه بعضي به آيه شريفه انما الخمر و الميسر حرمت خمر را يافتهاند و بر خود و مقلدين خود خمر را حرام دانستهاند، پس ما را با ايشان بحثي نيست كه چرا چنين فهميدهاند چرا كه استفراغ وسع خود را كردهاند و بعد از استفراغ، حرمت خمر را يافتهاند و لايكلف اللّه نفساً الا ما آتيها و لايكلف اللّه نفساً الا وسعها پس تكليف ايشان و مقلدين ايشان اين است كه خمر را بر خود حرام دانند و ايشان را هم بحثي بر ما نباشد كه چرا خمر را حلال دانستهايم بر خود و مقلدين خود چرا كه استفراغ وسع كردهايم و به آيه شريفه سكراً و رزقاً حسناً حلّيت خمر را يافتهايم.
باري از اين قبيل استدلالها در خلاف كردن اموري كه تغيير پذير نيست از جانب شارع7 مسموع نيست و قول و بول استدلالكننده به حليت خمر در نزد متدينين به دين يكسان است. بلكه قول او از بول او بدتر و فساد آن و بدعت بودن آن واضح است.
و اما امري كه تغيير پذير است مانند آنكه هرگاه معالجه ناخوشي منحصر شود به شرب خمر، آيا در چنين صورتي شرب خمر جايز است يا جايز نيست، پس در ميان علماء اختلاف است. پس بعضي به حديث خاصي كه رسيده كه شرب خمر در حال مرض هم جايز نيست، جايز ندانستهاند شرب آن را مطلقاً و بعضي به عموم حديثي كه هر حرامي در وقت ضرورت حلال ميشود جايز دانستهاند. و همچنين مثل ساير مسائل نظريه كه به جهت اختلاف ورود اخبار در آنها اختلاف انظار از براي علماي ابرار در آنها حاصل شده پس همه مختلفين برحقند و هيچيك از اهل باطل نيستند و از اين جهت با اين اختلافي كه در ميان علماء هست كه يافت نميشود در ميان اهل اسلام دو نفر عالم صاحب فتوائي كه در جميع فتاوي مطابق باشند احدي احدي را تفسيق هم نكرده به جهت اختلاف در نظريات چه جاي تكفير و همه يكديگر را از اهل يك دين و
«* رسائل جلد 7 صفحه 13 *»
مذهب ميدانند و هريك تكليف ديگري را در متابعت فهم خود صاحب نظر ميداند به خلاف قسم اول از امور دينيه كه هركس خلاف كرد از دايره اهل حق خارج خواهد بود و دايره او دايره ديگر است و ماذا بعد الحق الا الضلال.
پس اگر در اين دو امر فكر كنيد خواهيد يافت كه از عصر آدم تاكنون هيچ قومي از دايره اهل حق خارج نشدهاند و فرقه ديگر ناميده نشدهاند مگر به همين كه از امري كه از جانب خدا و رسول او تغيير پذير نبوده تغيير دادهاند و آن اموري كه تغيير پذير نيست و هميشه بر يك نسق جاري است امري نيست كه در ميان اهل حق محل اختلاف شود. پس آن امر محل اتفاق اهل حق خواهد بود و چون در همه اعصار بر يك نسق جاري است و هر عامي از هر عالمي تكليف خود را سؤال كرده بر يك نسق جواب شنيده آن امر از دايره علماء تجاوز كرده به عوام الناس هم رسيده و اسم چنين امري ضرورت دين يا ضرورت مذهب شده. پس خلاف كننده ضروريات دين و مذهب در نزد اهل دين و مذهب معذور نيست و قول او مسموع نيست.
پس اختلاف در ميان علماي شيخيه اگر از قسم دويم است كه در اموري كه هميشه محل اختلاف بوده اختلاف دارند كه موجب فسق هيچيك هم نيست چه جاي كفر. و اگر اختلاف در امري است كه تغيير پذير نيست از جانب خدا و رسول و ائمه هدي: كه حال كسي كه تغيير نداده و مطابق گفته و حال كسي كه تغيير داده و بدعتي در دين اختراع كرده كه هرگز در ميان اهل حق نبود بر عوام الناس هم مخفي نيست چه جاي خواص و چه جاي امثال سركار.
اما آن دو نفري كه فرموديد هريك به طرفي ميل كردهاند، اگر نميدانند كه هريك از دو طرف چه اختلافي دارند نهايت به حسب اغراضي و مناسباتي كه در ميان مردم روزگار متداول است يكي به طرفي و ديگري به طرفي ديگر ميل كرده و هيچيك از ديگري كفري نديده و نشنيده امر ايشان سهل است و ميتوانند مثل سابق حركت كنند اما اگر دانسته و فهميده كه يكي از طرفين در امري كه تغيير پذير نبوده از جانب خدا و
«* رسائل جلد 7 صفحه 14 *»
رسول و ائمه هدي: تغيير داده و خود او هم مانند مراد خود در پي تغيير دادن و به متشابهات استدلال كردن است كه از دايره اهل حق خارج است مانند متبوع خود و لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله الي آخر الاية، الا من اُكره و قلبه مطمئن بالايمان و دارهم ما كنت في دارهم و ارضهم ما كنت في ارضهم كما تسلك بعامة الناس و تأكل من لحوم الاسواق و خبزها و لاتفحص عن حال اهلها و تعلم ان حالهم حال المزابل التي تشرق عليها الشمس و يبستها فلاتري ما فيها و لاتشم عفونتها و اياك ثم اياك انتجسس في خلالها و تحركها و تستظهر و تكشف تحت ما يبّسها اشراق الشمس الشارع7 فتقع في عسر شديد و حرج غير سديد و تسري اليك خبثها و رجسها و نجسها و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون و استرحوا فيما جعل اللّه لكم من اليسر و خالطوهم بالبرانية و خالفوهم في الجوانية و اللّه الموفق للصواب و اليه المآب.
فرمودهاند: مسأله فرعيه، وضو در توي آب مثل خزانه يا حوض كه تمام بدن تر است ميتوان گرفت يا نه؟ مسح سر و پا را در زير آب ممكن است يعني صحيح است يا بايد از آب خارج شود و مسح كند؟ در صورت خروج بايد موضع مسح را خشك نمايد يا به همان حالت تري مسح كشيدن صحيح است؟
عرض ميشود: كه در غسل و وضو يبوست بدن و اعضا شرط نيست و هيچ دليلي در احاديث نرسيده كه بايد بدن و اعضاي وضو را در وقت غسل و وضو خشك كرد بلكه در بسياري از اخبار وارد شده كه با رطوبت سابقه ميتوان غسل كرد و وضو گرفت و مواضع مسح هم مانند مواضع شستن است بدون تفاوت در شرط نبودن خشك بودن. اما در زير آب مسح كردن مثل اين است كه در زير آب وضو بسازند و در زير آب نيت غسل كنند و غسل كنند و چنين فتوائي را از احدي از فقهاء نديدهام. پس در زير آب نميتوان مسح كشيد و صحيح نيست.
فرمودهاند: وجوهات برّ يا صدقه يا زكوة فطر يا زكوة مال را به غير مؤمن
«* رسائل جلد 7 صفحه 15 *»
ميتوان داد يا نه؟ اگر به صغير يا صغيره كه حالتش معلوم نيست يا مستضعف يا پيرهزن كه هيچ اطلاع از ولايت و براءت ندارد ميتوان داد يا نه؟ اگر صدقه به اين اشخاص يا شخص مجهول الحال مثل فقراي سر راه يا بيابان بدهند مأجور خواهند بود يا نه؟
عرض ميشود: كه آنچه از اخبار برميآيد اين است كه اعتنائي به مصارف زكوة هست كه به ساير چيزها آنقدر اعتنا نبوده حتي آنكه اگر يكي از اهل هفتاد و دو فرقه هالكه مستبصر شد فرمودهاند كه اعمالي را كه در ايام ضلالت به جاي آورده به طريقه آنها نبايد اعاه كند مگر زكوة را كه به غير اهل آن داده كفايت نميكند و بايد اعاده كند و در حال استبصار به اهلش برساند.
باري زكوة مال را به غير مؤمن نميتوان داد و مراد از مؤمن شيعه اثنيعشري است كه دوست دوستان ائمه طاهرين: و دشمن دشمنان ايشان است و اقرار دارد به جميع ضروريات دين و ضروريات مذهب.
و اما زكوة فطر را اگر به شخص متقي پرهيزکار بدهند علاوه بر ايماني كه دارد بهتر است. و اما وجوهات برّ و تصدقات را به فقراي سر راهها ميتوان داد و اجر خواهد داشت. اما صغار و پيرهاي خرف و ساير مستضعفين از طايفه اثنيعشري را ميتوان زكوة و صدقات داد و لكن اجر و ثواب به قدر تفاضل در ميان اشخاص خواهد بود. اگر در سر خوان گربه و سگي حاضر شود، لقمهاي به آنها بايد داد و اجري هم خواهد داشت اما اجر لقمهاي كه به فقير مؤمن داده شده است كجا است تا اجر لقمهاي كه به گربه داده شده؟ هزار گربه از گرسنگي بميرند طوري نميشود و يك نفر مؤمن گرسنه باشد خداوند به غضب درميآيد.
فرمودهاند: دو حديث در شرح الزيارة ديدم البته به نظر جنابعالي رسيده به طور اشاره و اختصار عرض ميكنم جواب مفصل مرقوم داريد. يكي آنكه حضرت امير صلوات اللّه و سلامه عليه از حضرت رسول صلوات اللّه و سلامه عليه سؤال ميكند
«* رسائل جلد 7 صفحه 16 *»
شما افضل ميباشيد يا جبرئيل؟ اين سؤال از آن حضرت نسبت به حضرت رسول9، سواي تقيه چه معني دارد؟ اگر مجلس تقيه بوده است و مقام تقيه كه هيچ و الا چه حكمت دارد؟
عرض ميشود: كه يكي از حكمتهاي بزرگ در سؤال كردن شخص عالم از عالمي ديگر اين است كه اين سؤال و جواب گوشزد ساير مكلّفين گردد تا آنها مسائل خود را بشنوند و بفهمند و بسا آنكه خود سائل ميداند جواب را. و حكمتي ديگر اين است كه تعليم كنند ساير جهال را كه تمام مسائل را بايد از حجت الهي پرسيد و جواب شنيد و به رأي و عقل خود نبايد مستبد شد. و حكمتي ديگر اين است كه عالمي که محل اعتماد خلق است اگر چيزي فرمود، متبع است پس عالمي كه هنوز محل اعتماد خلق نيست سؤال ميكند از شخص معتمد تا محل اعتماد شود آن مطلب. و حكمتي ديگر آنكه حضرت امير به ظاهر و باطن شاگرد حضرت رسول است صلوات اللّه عليهما و آلهما و آنچه او ميداند از حضرت رسول9 ياد گرفته و اوست واسطه تمام فيوض الهي به حضرت امير صلوات اللّه عليه. و همينقدرها كافي است ان شاء اللّه تعالي.
فرمودهاند: حديث ديگر، جابر ميگويد در خدمت مولايم بودم فرمودند شمشير مرا بياور. گرفتند بستند يا روي زانوي مبارك گذارده به آسمان عروج فرمودند تا غايب شدند. بعد از مدتي مراجعت فرموده از شمشير مبارك خون مقطر بود يا خونآلوده بود. مقصود اين مطلب است كه خون شمشير چه بود؟ اگر در آسمان يا عالمي ديگر كشتند، خون آنها برحسب عالم خودشان بود، خون شمشير در اين عالم چه بود؟ معني اين حديث را مفصلاً بيان فرماييد باب يفتح منه الف باب.
عرض ميشود: كه در شرح الزيارة در شرح الدرجات الرفيعة و المقام المحمود در تلو حديث شريف و لو شئنا خرقنا الارض و صعدنا السماء ميفرمايند:
«يؤيده ما رواه المقداد ابن الاسود الكندي قال قال لي مولاي يوماً ايتيني بسيفي
«* رسائل جلد 7 صفحه 17 *»
فاتيته به فوضعه علي ركبتيه ثم ارتفع الي السماء و انا انظر اليه حتي غاب عن عيني فلما قرب الظهر نزل و سيفه يقطر دماً فقلت يا مولاي اين كنت؟ فقال ان نفوساً في الملأ الاعلي اختصمت فصعدت فظهرتها فقلت يا مولاي و امر الملأ الاعلي اليك؟ فقال يا ابن الاسود انا حجة اللّه علي خلقه من سمواته و ارضه و ما في السماء ملك يخطو قدماً عن قدم الا باذني و في يرتاب المبطلون».
اين حديث دالّ بر صعود ايشان است: و اما حديث دال بر خرق زمين حديثي است كه در مدينة المعاجز از سلمان روايت ميكند به اين لفظ:
قال كان النبي9 ذات يوم جالساً بالابطح و عنده جماعة من اصحابه و هو مقبل علينا بالحديث اذ نظر الي زوبعة و قد ارتفعت فاثارت الغبار و مازالت تدنو و الغبار يعلو الي انوقعت بحذاء النبي9 ثم برز منها شخص كان فيها ثم قال يا رسول الله اني وافد قومي و قد استجرنا بك فاجرنا و ابعث معي من قبلك من يشرف علي قومنا فان بعضهم قد بغي علينا ليحكم بيننا و بينهم بحكم الله و كتابه و خذ علي حادثة علي العهود و المواثيق المؤكدة ان ارده اليك سالما في غداة غد الا انتحدث علي حادثة من عند الله فقال له النبي9 من انت و من قومك قال انا عطرفة بن شمراخ احد بنينجاح و انا و جماعة من اهلي كنا نسترق السمع فلما منعنا من ذلك آمنا و لما بعثك نبياً آمنا بك علي ما علمته و قد صدقناك و قد خالفنا بعض القوم و قاموا علي ما كانوا عليه فوقع بيننا و بينهم الخلاف و هم اكثر عدداً و قوةً و قد غلبوا علي الماء و المراعي و اضرّوا بنا و بدوابّنا فابعث معي من يحكم بيننا بالحق. فقال له النبي9 فاكشف لنا عن وجهك حتي نراك علي هيأتك التي انت عليها. قال فكشف لنا عن صورته فنظرنا فاذا شخص عليه شعر كثير فاذا رأسه طويل العينين عيناه في طول رأسه صغير الحدقتين و له اسنان كانها اسنان من السباع ثم ان النبي9 اخذ عليه العهد و الميثاق علي انيرده عليه في غد من
«* رسائل جلد 7 صفحه 18 *»
يبعث به معه فلما فرغ من ذلك التفت الي ابيبكر فقال له صر مع اخينا عطرفة و انظر الي ما هم عليه و احكم بينهم بالحق فقال يا رسول اللّه و اين هم قال هم تحت الارض فقال ابوبكر و كيف اطيق النزول تحت الارض و كيف احكم بينهم و لااحسن كلامهم ثم التفت الي عمر بن الخطاب فقال له مثل قوله لابيبكر فاجاب مثل جواب ابيبكر ثم اقبل علي عثمان و قال له مثل قوله لهما فاجابه كجوابهما ثم استدعي بعلي7 و قال له يا علي صر مع اخينا عطرفة و تشرف علي قومه و تنظر الي ما هم عليه و تحكم بينهم بالحق فقام اميرالمؤمنين7 مع عطرفة و قد تقلد سيفه قال سلمان رضي اللّه عنه فتبعتهما الي انصار الي الوادي فلما توسطاه نظر الي اميرالمؤمنين7 و قال قد شكر اللّه تعالي سعيك يا اباعبد اللّه فارجع فوقفت انظر اليهما فانشقت الارض و دخلا فيها و عدت الي ما كنت و رجعت و تداخلني من الحسرة ما اللّه اعلم به كل ذلك اشفاقاً علي اميرالمؤمنين7 و اصبح النبي9 و صلي بالناس الغداة و جاء و جلس علي الصفا و حفّ به اصحابه و تأخّر اميرالمؤمنين7 و ارتفع النهار و اكثر الناس الكلام الي انزالت الشمس و قالوا ان الجني اختال علي النبي و قد ارحنا اللّه من ابيتراب و ذهب هنا افتخاره بابن عمه علينا و اكثروا الكلام الي انصلي النبي9 صلوة الاولي و عاد الي مكانه و جلس علي الصفا و مازال اصحابه بالحديث الي انوجبت صلوة العصر و اكثروا القوم الكلام و اظهروا اليأس من اميرالمؤمنين7 فصلّي النبي و جاء و جلس علي الصفا و اظهروا الكفر في اميرالمؤمنين7 و ظهرت شماتة المنافقين باميرالمؤمنين7 و كادت الشمس تغرب فتيقن القوم انه قد هلك اذا و قد انشق الصفا و طلع اميرالمؤمنين7 منه و سيفه يقطر دماً و معه عطرفة فقام النبي9 و قبّل بين عينيه و جبينه و قال له ما الذي حبسك عني الي هذا الوقت فقال صرت الي جن كثير قد بغوا علي عطرفة و قومه من المنافقين فدعوتهم
«* رسائل جلد 7 صفحه 19 *»
الي ثلث خصال فاَبَوا علي و ذلك اني دعوتهم الي الايمان باللّه تعالي و الاقرار بنبوتك و رسالتك فابوا فدعوتهم الي اداء الجزية فابوا فسألتهم انيصالحوا عطرفة و قومه فيكون بعض المرعي لعطرفة و قومه و كذلك الماء فابوا ذلك كله فوضعت سيفي فيهم و قتلت منهم ارها من ثمانين الفاً فلما نظروا الي ما حل بهم طلبوا الامان و الصلح ثم آمنوا و صاروا الي الايمان و زال الخلاف و مازلت معهم الي الساعة فقال عطرفة يا رسول اللّه جزاك اللّه و اميرالمؤمنين خيراً.
تمام شد حديث شريف و اشكالي كه فرمودهاند اين است كه خوني كه از شمشير ميچكيد مردم آن را ميديدند و جن آنقدر لطيف هستند كه مردم آنها را نميبينند پس معلوم است كه از اهل اين عالم ظاهر نيستند كه ديده نميشوند پس چگونه ميشود كه خون آنها ديده شود و خود آنها ديده نشوند و اين اشكال اشكالي است بجا و تا حقيقت تركيب جن و روح و بدن آنها معلوم نشود اين اشكال و امثال آن رفع نخواهد شد.
پس عرض ميكنم كه اصل خلقت ايشان در زير رتبه انسان و برتر از رتبه حيوان است كه عالم طبيعت به اصطلاح خاص باشد و مارج نار يعني نار بلا دخان در آن عالم است و از مقام خود نزول كرده تا عالم حس مشترك كه متصل است به اين دنياي ظاهر مثل آنكه انسان از مرتبه نفس خود كه بالاتر است از مرتبه طبيعت نزول كرده تا به اين دنياي ظاهر و سبب نزول ايشان تا ظاهر اين دنيا و عدم نزول جن قوت انسان و ضعف جن است و از اين است كه مراتب اعلاي بر نفس انساني هم چون قوي بودهاند تا ظاهر اين دنيا توانستهاند ظاهر شوند مثل انبياء: كه از عالم روح ملكوتي نازل شدهاند و مانند ائمه طاهرين: كه از عالم عقل كلي جبروتي نازل شدهاند.
اما نزول حيوان به ظاهر اين دنيا و عدم نزول جن با اينكه قوت حيوان از جن كمتر است، اتصال عالم حيوان به اين دنيا و عدم اتصال عالم جن است و اتصال
«* رسائل جلد 7 صفحه 20 *»
عالم حيوان قريب به اتصال عالم نبات است به ظاهر اين دنيا از اين جهت نباتات هم در ظاهر اين دنيا ظاهر شدهاند با اينكه از اضعف مراتب غيبيهاند. باري تفصيل اين مراتب را با ادله آنها در مختصرات نميتوان درج كرد مگر به طور اشاره. پس چون جن تا حس مشترك نزول كردهاند و حس مشترك در اعلاي نباتات واقع است و نباتات از صوافي همين عناصر ظاهرهاند پس ايشان از خواص نباتيه مستمد ميشوند و بعضي از خواص نباتيه است طعمها و بوها و اتصال حس مشترك به نباتات در درگرفتن روح بخاري حاصل در قلب به حيات بسي ظاهر است از براي اهل اشاره. پس چنانكه نباتات از صوافي عناصر ظاهرهاند حس مشترك و حيات از صوافي صوافياند و ابدان جن از صوافي صوافي اين عناصر ظاهره است و روح ايشان از عالم طبيعت است و مردن و كشتن ايشان به اين است كه اتصال بدن ايشان از هم بپاشد مثل مردن و كشتن حيوان و انسان و لكن كشتن ايشان از براي غير معصومين: مقدور نيست مگر به عزايم و مگر به حسب اتفاق در مكاني غافل باشند و صدمهاي به ايشان برسد و الا سرعت سير ايشان از بادهاي بسيار تند، تندتر است و بر فرضي هم كه كسي به رياضات و تسخيرات ايشان را ببيند نتواند در حال تذكر ايشان به ايشان برسد و شمشير زند و بسا آنكه به قدر كشيدن شمشير هزار فرسخ دور شوند به خلاف حجت معصوم7 كه او اولاً ايشان را ميبيند و ثانياً آنها هرقدر سرعت انتقال داشته باشند، سرعت انتقال حجت7 از سرعت ايشان به مراتب بيشتر است پس ميتواند به ايشان برسد و شمشير به ايشان بزند و ايشان را بكشد.
و اگر بفرماييد كه چون خون ايشان لطيف است مانند خود ايشان نبايد به شمشير آلوده شود و ديده شود، پس عرض ميكنم كه اولاً نظم خلقت و حكمت را نبايد از دست داد و آن نظم در تعلق روح به بدن اين است كه مادام كه خلط و مزج و فعل و انفعال بعضي از اشياء به حدي نرسد كه آنها متشاكل شوند و طبع و رنگ خون در آنها ظاهر شود روح به آنها تعلق نگيرد. پس چون به مرتبه خون قلبي رسيدند آنوقت روح به خون قلبي تعلق گيرد و از اين است كه هر صاحب حياتي لامحاله خوني بايد داشته باشد تا روح
«* رسائل جلد 7 صفحه 21 *»
به آن خون تعلق گيرد حتي در پشه ضعيف و كرمهاي ضعيفي كه در آبها متكون ميشوند تا خوني در آنها يافت نشود زنده نميشوند و لكن بسا آنكه رنگ خون قاني باشد و بسا كمرنگ باشد. اما در اينكه تا در بدني خون نباشد روح به آن تعلق نگيرد از براي حكيم شكي نيست پس از اينجا معلوم ميشود كه در ابدان جن هم خوني هست كه محل تعلق روح ايشان شود نهايت خون آنها مانند بدن آنها لطيف است و اگر متراكم نشود مانند بدن آنها ديده نخواهد شد به خلاف آنكه شمشير به سرعت تمام مكرر پي در پي بر ايشان وارد آيد و ايشان را بكشد. پس چون مكرر پي در پي به خون ايشان آلوده شد خون متراكم شود پس ديده خواهد شد مانند آنكه بدن عطرفه چون در موضعي ساكن شد مردم او را ديدند به خلاف وقتي كه مثل برق و تندتر حركت ميكرد پس او را نميديدند و چنين گمان نكنيد كه جن و بدن جن از عالمي غير از اين عالمند بلكه بدن آنها از همين عالم است نهايت از لطائف اين عالم است نه از كثائف آن و از اين جهت بود كه قوم عطرفه با ساير اقوام ايشان در سر آب و علف همين عالم نزاع داشتند و اگر از همين عالم نبودند كاري با آب و گياه اين عالم نداشتند و از اين جهت بود كه پيغمبر9 مصالحه كرد با ايشان كه ايشان صدمه به انسان نزنند و مال ايشان را نبرند و خرابي به ايشان نرسانند به شرط آنكه اناسي استخوانهايي كه در غذاهاي خود دارند پاك نليسند و دسومت آن را در آن باقي گذارند و تمام ارواث حيوانات را نسوزانند تا ايشان به همان ارواث و استخوانها اكتفا كنند و از اين جهت است كه مناسبتي در ابدان ايشان است كه در جاهاي متعفن و نمناك مانند حمامات و مزابل بيشتر منزل ميكنند و اگر بدن ايشان از جنس اين عالم نبود با حمامات و مزابل اين عالم كاري نداشتند. و از اين جهت است كه در وقت عزايم خواندن بعضي بخورات مناسبه با ابدان ايشان باعث سرعت اجابت ايشان ميشود بلكه از همين جهت است كه كلمات عزيمه را ميشنوند و ميفهمند و اجابت ميكنند و از همين جهت است كه ميشود ايشان را حبس كرد و بست و سوزانيد با اجزاي اين
«* رسائل جلد 7 صفحه 22 *»
عالم و از اين است كه صدمه اناسي كه به ايشان رسيد ايشان هم صدمه ميزنند و صدمه ايشان از اجسام همين عالم است پس بسا لگدكوب شوند و بسا آب جوشي بر سر ايشان ريخته شود و بسا چوبي به ايشان بخورد كه زخم شوند و لنگ شوند و كور و كر شوند و بسا آنكه كشته شوند.
باري و ان شاء اللّه تعالي همينقدرها از براي صاحبان شعور كافي است و اشتغال به امور مهمه مانع از تفصيل بيش از اين است و معذرت ميخواهم از سركار والا ايده اللّه تعالي از عنوان نكردن اوايل آنچه در تعليقه شريفه بود و تغيير بعضي از الفاظ به لفظي ديگر كه مطلب ايشان از آن لفظ هم برميآمد و وحشتي هم از براي غير در آن نبود به جهت مصالحي چند كه خود ايشان ملتفت هستند. و قد فرغت منها عصر يوم الجمعة السادسعشر من شهر ربيعالمولود من شهور سنة 1300 حامداً مصلّياً مستغفراً.