جواب سؤالات
اهل كتاب
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 6 صفحه 295 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين.
اما بعد چنين گويد اين بنده خاكسار محمّد باقر غفر اللّه له كه در اين اوان محنتاقتران سؤالاتي چند رسيد از بعض اهل كتاب در بعضي از اشكالات كه رفع آنها را خواسته پس عنوان سؤالات را سؤال و عنوان جوابها را جواب قرار داده و علي اللّه التكلان.
سؤال: نظر به آيه وافي هدايه لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين بايد جميع احكام اللّه اصولاً و فروعاً جزئياً او كلياً حكم آن در فرمان لازم الاذعان مضبوط و مقرّر باشد مثل آنكه هرگاه كسي سؤال نمايد كه طريقه وضوء را خداوند در كجا بيان فرموده ميگوييم در آنجايي كه ميفرمايند فاغسلوا وجوهم و ايديكم الي المرافق يا مثلاً طريقه مسح را در جاي ديگر ميفرمايند فامسحوا برؤسكم و ارجلَكم الي الكعبين پس بيان هر شيئي در قرآن بايد بوده باشد كه اگر بيان آن نشده باشد تكليف وارد نميآيد يا آنكه آيه لا رطب الي آخر صدق نميشود العياذ باللّه و چون چنين شد خداوند نماز را ستون دين خود قرار داده معلوم است همچنانكه فرموده الصلوة عمود الدين در دنيا عمارت بيستون برقرار نميماند، دين بينماز هم فائده و ثمري ندارد. با اين اهتمام كلي كه در نماز شد و او را ستون دين قرار دادهاند و اصل اعمال قرار دادهاند چگونه ميشود كه بيان كيفيت آن نشده باشد؟ اگر امر به اين معظمي را خداوند بيان نفرموده، بفرماييد تا آنكه دانسته باشيم و هرگاه بيان فرموده در كجاست بيان آن كه معلوم شود از آن بيان كيفيت و طريقه نماز پنجگانه و وضع و قانون هريك از صلوات خمس. مستدعي است آنكه محضاً للّه مرحمت فرماييد جواب مسأله را مشروحاً مفصلاً قلمي فرموده كه رفع شبهه از اين ذره بيمقدار بشود و هرگاه بفرماييد كه طريقه صلوة را از حديث نبوي9 معلوم
«* رسائل جلد 6 صفحه 296 *»
مينمايند عرض ميكنم چگونه ميشود كه بيان وضوء كه مقدمه است از براي نماز شده باشد و بيان ذي المقدمه متروك باشد و از حديث مشخص شود؟
جواب: اما اينكه حكم هر چيزي و كيفيت آن بلكه تفصيل هر چيزي هم كه غير از احكام باشد در قرآن مجيد هست خواه كلي و خواه جزئي و خواه حقيقت و خواه عوارض و كيفيت آن، شكي از براي اهل حق نيست و جميع مايحتاج خلق از وقت نزول آن تا روز قيامت در آن هست. اما علم به جميع اينها آيا بايد مبذول باشد از براي جميع خلق يا جميع عرب، يا مخصوص پيغمبر است9، بايد معلوم شود.
پس به طور كلي عرض ميكنم كه اگر معاني كلمات الهي و علم به مرادات او مبذول بود از براي جميع خلق و هريك ميتوانستند تلقي وحي كنند از خداوند عالم جلّشأنه ديگر احتياجي به خود انبياء: نبود و ممكن بود كتاب مكتوبي مانند الواح مكتوبه در ميان خلق نازل شود كه آن را بخوانند و مرادات الهيه را بفهمند و به مقتضاي آن عمل كنند. پس احتياجي به شخص مخصوصي نبود و حال آنكه سنت الهي بر اين جاري شده كه جماعت مخصوصي تلقي كنند وحي او را كه اسم ايشان پيغمبران و اوصياي ايشان: است. پس بعد ازتلقي ايشان زبان ترجمان ايشان بيانكننده مرادات الهي است از براي امت. سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحويلا. سنة اللّه التي قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً.
پس بر همين نسق معلوم شد كه اگرچه كلمات قرآن مجيد و ترجمه و معاني لغويه آنها مبذول است از براي هركس كه عربي بداند اما مرادات الهيه از آن كلمات مخصوص پيغمبر است9 و او بايد بيان كند مرادات او را و بس از براي امت و از اين جهت است كه حرام كرده بر امت خود كه تفسير كنند كتاب خدا را به رأي و نظر و فكر خود و فرموده من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار
«* رسائل جلد 6 صفحه 297 *»
و از اين جهت است كه هر پيغمبري صاحب كتاب كتاب خود را از براي امت خود، خود معني ميكرد تا خود در ميان خلق بود و بعد از ارتحال او، وصي او قائممقام او بود در اين امر پس بر همين نسق پيغمبر آخر الزمان9 مأمور بود به بيان مرادات الهيه از براي امت خود و امت او مأمور بودند كه از او بشنوند و قبول كنند چنانكه خداوند عالم جلّشأنه امر فرموده ايشان را و فرموده ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و از همين جهت است يعني جهتي كه او ميداند مرادات الهيه را و امت او نميدانند مگر به بيان كردن او كه خداوند جلّشأنه فرموده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و فرموده يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و فرموده و لو ردّوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم پس معلوم شد كه اهل استنباط از كتاب، خدا و رسول او است9 و اولي الامر از جانب او: نه تمام امت و بسي واضح است كه اگر تمام مطالب را به لفظ صريح بگويند آن مطالب مطالب مستنبطه نخواهد بود و تمام احكام و علوم را در قرآن به طور رمز گذارده كه بايد اهل آن از آن استنباط كنند و اهل استنباط رسول خدا و ائمه هدي: هستند كه اولوا الامرند نه تمام امت و اين امر در قرون و اعصار نسبت به جميع انبياء و رسل و امتهاي ايشان چنين بوده و اين تعمدي است كه خداوند عالم جلّشأنه در حكمت خود قرار داده تا امت لابد و ناچار شوند در اطاعت پيغمبران خدا و حجتهاي او: تا ايشان مطاع باشند و آنها مطيع و ايشان متبوع باشند و آنها تابع و ايشان سلطان باشند و آنها رعيت و امت.
پس چون اين مطلب را دانستي خواهي دانست كه از تمام حكمت الهي است كه كلام خود را در جميع شرايع مجمل قرار دهد و بيان آن مجمل را زبان ترجمان حجت زمان قرار دهد تا كتاب او با حجت او همراه باشند. پس كتاب مجمل بدون بيان حجت زمان كفايت خلق را نكند و حجتي كه فرمان الهي به همراه او نباشد حجت
«* رسائل جلد 6 صفحه 298 *»
نخواهد بود و او هم يكي از آحاد ناس است. پس كتاب خدا با زبان بيان مبيّن با هم كافي خواهند بود و آن مبيّن بايد راسخ در علم كتاب باشد تا بتواند از آن استنباط كند احكام و مطالب و مرادات الهيه را و از اين است كه خداوند عالم فرموده هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم. پس غير از راسخان در علم الهي كسي تمام آنچه در قرآن است نميداند و نميتواند دانست و اين راسخان همان اولوا الامري هستند كه خداوند جلّشأنه امر فرموده مردم را به اطاعت ايشان چنانكه آيه مباركه آن را عرض كردم و اولوا الامري كه راسخند در علم كتاب و علم الهي عترت پيغمبر ما هستند: كه پيغمبر9 فرمود اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي لنيفترقا حتي يردا علي الحوض ما ان تمسّكتم بهما لنتضلوا بعدي يعني به درستي كه من باقي ميگذارم در ميان شما دو چيز نفيس را يكي كتاب خدا و ديگري عترت و اهل بيت خود را كه هرگز آن دو مفارقت نخواهند كرد از يكديگر تا وارد شوند بر من در روز قيامت اگر تمسك جوييد به آن دو چيز نفيس هرگز گمراه نخواهيد شد بعد از من.
باري پس از اين جهت كه حجتهاي الهي بايد مطاع باشند و باقي مردم مطيع خداوند جلّشأنه مجمل فرموده اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة ديگر بيان اينكه حقيقت نماز چيست و چند ركعت است و ركعت يعني چه با پيغمبر و اولي الامر است. و همچنين زكوة يعني چه و از چه جنس بايد داد و حد نصاب از چقدر است، بيان تمام اينها با پيغمبر و اولي الامر است. و همچنين خداوند جلّشأنه مجمل فرموده اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر و بيان دلوك شمس و غسق ليل و قرآن الفجر با پيغمبر و اولي الامر است:. و همچنين خداوند جلّشأنه فرموده و للّه علي الناس حِجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً به طور اجمال و
«* رسائل جلد 6 صفحه 299 *»
بيان معني حج و مراد از بيت و مراد از استطاعت با پيغمبر و اولي الامر: است و همچنين است تمام فرايض و شرايع كه مجمل آن در قرآن است و تفصيل آنها را پيغمبر و اولي الامر: بايد از قرآن استنباط كنند و از براي خلق بيان كنند.
و از اهل كتاب ميپرسيم كه آيا امر الهي نسبت به پيغمبراني كه شما قائل هستيد غير از اين بود كه مجملي از جانب خداوند عالم جلّشأنه القا ميشد و تفاصيل و بيان مراد الهي با آن پيغمبر7 بود، يا تمام تفاصيل شرايع را خود امت ميدانستند و محتاج به بيان پيغمبر خود نبودند؟ و اگر انصاف را در نظر آري كه از براي دوازده سبط دوازده حاكم عالم عادل نصب ميكردند چرا كه آنها عالم به شرايع بودند نه باقي و ايشان شرايط حكومت را داشتند نه باقي، انكار اين مطلب را نخواهي كرد.
و اما اينكه گفتهايد كه نمازي كه عمود دين است به طور اجمال در قرآن مذكور است و وضوء با اينكه عمود دين نيست و مقدمه عمود است في الجمله تفصيلي دارد، پس اولاً كه ميگويم اگرچه وضو به قول شما مقدمه است و لكن چنان مقدمهايست كه اگر نباشد ذي المقدمه صورتپذير نيست و نماز بيطهارت مطلقاً نماز نيست و به صحت آن نماز ميشود صحيح شود و با نبودن و بطلان آن، نماز باطل است يعني نماز نيست. پس اعتناي به وضو هم همان اعتناي به نماز است پس اگر تفصيلي في الجمله در آن گفته شده از براي اعتناي به نماز آن تفصيل ذكر شده نه به جهت خود آن بدون ملاحظه صحت نماز بر آن پس ذكر في الجمله تفصيلي در وضو و اجمالي در نماز موجب نقص و عيب نخواهد بود بلكه چون نماز را عمود دين قرار دادند و اقامه آن را بدون طهارت روا نداشتند در طهارت في الجمله تفصيلي دادند و چون اغلب اوقات محتاج به وضو بودند نه به غسل و تيمّم، تفصيل را في الجمله در آن ذكر كردند. و با اينكه في الجمله تفصيلي دارد باز مجمل است و كيفيت آن را بايد پيغمبر و اولي الامر
«* رسائل جلد 6 صفحه 300 *»
: بيان كنند.
و ثانياً ميگويم كه چون مراد الهي از وضو همين شستن ظاهري بود كه عرب ميفهمد و مشكل نبود فهميدن آن بر عرب، فرمود بشوييد صورت و دستهاي خود را و مسح كنيد پاهاي خود را و لكن تعليم كردن نماز و مستقيم رو به قبله ايستادن و تكبيرة الاحرام گفتن و بعد قراءت كردن و بعد ركوع كردن به طور خاص و بعد برخاستن به طور خاص و مطمئن شدن در هر حال و سجود كردن و نشستن به طور خاص و در هر حالي ذكر مخصوصي كردن، به طور فعل آسانتر تعليم ميشد و امت آسانتر ياد ميگرفتند پس فرمودند كه نماز كنيد به طوري كه ميبينيد من نماز ميكنم. پس از اين جهت نماز را به طور فعل، تعليم مردم كردند.
و ثالثاً ميگويم كه تكاليف الهي بر خلق روزگار دشوار است و از اين جهت تكليف اسم آن شده به جهت آنكه به تكلف و دشواري قبول ميكنند و به عمل ميآورند پس از اين جهت تمام شرايع را در اول امر بيان نميكنند از براي مردم كه مبادا به تصور دشواريهاي زياد ايمان نياورند و قبول نكنند. پس حكمت الهي اقتضا كند كه شرايع را به تدريج بيان كنند تا مردم از دشواري آنها وحشت نكنند و خورده خورده عادتي كنند و انسي بگيرند. پس از اين جهت اولنمازي كه بيمايه و بيگرسنگي و تشنگي بود امر شد، بعد كه قدري انس گرفتند روزهاي كه گرسنگي و تشنگي داشت و لكن خرجي و مالي ضرور نداشت واجب شد. بعد زكوة فطري كه جزئي بود واجب شد بعد از مدتها كه قدري انس گرفتند زكوة اموال واجب شد. و همچنين هر امري كه بر مردم مشكلتر بود بعد واجب ميشد و اول فرضي كه واجب شد نماز بود كه در حالي كه نهايت وحشت را از اسلام و قواعد آن داشتند واجب شد و آن موقوف بود به وضو ساختن. پس امر وضو را به طور آساني بيان كردند كه صورت و دستهاي خود را بشوييد و پاهاي خود را مسح كنيد و اين امر به اين آساني را اگر مثل ساير فرايض مجمل ميگفتند همان اجمال موجب نفرت آنها بود كه آن امر مجمل آيا چه خواهد
«* رسائل جلد 6 صفحه 301 *»
بود پس تصريح كردند كه صورت و دستهاي خود را بشوييد و پاهاي خود را مسح كنيد تا بدانند و ببينند كه امر الهي مشكل نيست. و اما از هيأت نماز كردن و خم شدن و سر بر زمين گذاردن از براي كسي كه نديده اينجور عبادت را وحشت بسيار است و بسا آنكه اگر انسان نديده باشد و انس نگرفته باشد و بخواهد اين عمل را بكند از ناظرين شرم كند و خجالت بكشد. پس از اين جهت خود حجت الهي بدون وحشت به امر الهي خود را بر اين هيأتها در حضور ناظرين بيرون آورد و فرمود شما مثل من خود را بر اين هيأت بداريد پس چون ديدند كه او9 بدون وحشت و خجلت از خلق خود را بر اين هيأت بيرون آورد آنها هم كه ايمان آورده بودند تمكين كردند و خورده خورده رفع وحشت و خجلت آنها از مردم ديگر شد.
باري اگر كسي طالب حق باشد و انصاف را پيشه خود كند تفصيل دادن حكمي و مجمل گفتن حكمي را، دليل نقص و عيب و بطلان قرار نخواهد داد و ميداند كه حجت الهي در امري كه مصلحتي در تفصيل دادن آن است تفصيل ميدهد و هرگاه مصلحت در اجمال آنست مجمل ميگويد و هروقت مقتضي تفصيل است تفصيل ميدهد و علي اللّه قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهديكم اجمعين.
سؤال: ديگر آنكه شكي و شبههاي نيست كه كلام اللّه كلاً صدق است و خلافي در آن نيست و كسي كه العياذ باللّه احتمال كذب دهد كافر است و با وصف اين مرقوم است كه خداوند ميفرمايد قالت اليهود عزير بن اللّه و قالت النصاري مسيح ابن اللّه و حال آنكه در جميع كتب يهود ثبت و ضبط است كه عزير پسر مودي كاهن بوده و كسي از يهود معتقد به اين مطلب نيست و نبوده است. بيان اين را هم بفرماييد كه رفع تشكيكات بالكليه شده باشد.
جواب: بسيار تعجب است از كسي كه كتب يهود را ديده باشد و بگويد كه يهود معتقد به اين نبوده و نيستند كه عزير ابن اللّه است بلكه يهود و نصاري، تمام يهود و نصاري را ابناء اللّه ميدانند چنانكه خداوند عالم جل شأنه خبر داده كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 302 *»
قالت اليهود و النصاري نحن ابناء اللّه و احباؤه پس چگونه معتقد نيستند كه عزير ابن اللّه است و نميگويند اين سخن را. و اينكه نوشتهايد كه پدر عزير معلوم است منافات ندارد با اينكه او را ابن اللّه بدانيد و ابن اللّه بناميد چنانكه پدران جميع يهود و نصاري معلومند كه از بشرند و با اين حال خود را ابناء اللّه ميدانند و مينامند چنانكه عيسي بن مريم معلوم است كه مريم او را زاييده و نصاري انكاري ندارند كه او ابن مريم است و با اين حال او را ابن اللّه ميدانند. و شاهد بر اينكه يهود و نصاري خود را ابناء اللّه ميدانند در بسياري از كتب ايشان مذكور است كه نميتوانند انكار كنند چنانكه در فصل ششم از سفر تكوين ميگويد:
«و واقع شد هنگامي كه آدميان آغاز زياد شدن بر روي زمين نمودند و از براي ايشان دختران زاييده شدند اينكه فرزندان خدا دختران انسان را ديدند كه خوشمنظرند پس به جهت خويشتن به زني گرفتند» تا آنكه در آيه چهارم ميگويد: «و در آن روزها جبّاران در زمين بودند و بعد از آن هم هنگامي که فرزندان خدا به دختران انسان درآمدند و از براي ايشان اولاد زاييدند ايشان نيز جبّاران شدند» و همچنين در فصل چهاردهم از سفر پنجم ميگويد: «شما پسران خداوند خداي خود هستيد و براي اموات خويشتن را مخراشيد و موي پيشاني خود را مكنيد» و در فصل سي و دويم از سفر پنجم در آيه پنجم ميگويد: «خويشتن را مفسد كردند عيبي كه دارند به عيب فرزندان او نميماند طبقهاي كج و معوج ميباشند» و در آيه ششم ميگويد: «اي قوم ابله و نادان اين را با خداوند معاوضه مينماييد؟ آيا او پدر تو كه تو را بازخريد نيست كه تو را آفريد و استقامت داد؟» و در آيه هيجدهم ميگويد: «از كوهي كه تو را به وجود آورد غافل شدهاي از خداي خالق خود فراموش كردي» بعد ميگويد: «و خداوند ديد و به سبب غضبش بر پسران و دختران خود ايشان را مردود گردانيد و گفت روي خود را از ايشان خواهم پوشيد تا ببينم كه عاقبت ايشان چه خواهد شد زيرا كه طبقهاي گردنكش و اولاد بيوفايند» و همچنين در فصل اول كتاب ايوب در
«* رسائل جلد 6 صفحه 303 *»
آيه ششم ميگويد: «و روزي واقع شد كه فرزندان خدا جهت ايستادن در حضور خداوند آمدند و شيطان نيز در ميان ايشان آمد و خداوند به شيطان گفت از كجا ميآيي» و در فصل دويم ميگويد: «و روزي واقع شد كه فرزندان خدا به جهت ايستادن در حضور خداوند آمدند و شيطان هم به جهت ايستادن در حضور خداوند در ميان ايشان آمد» و در فصل سي و هشتم در آيه هشتم ميگويد: «هنگامي كه ستارههاي صبحدمي با هم تسبيح ميگفتند و تمامي فرزندان خدا خروش ميكردند» و در مزمور دويم زبور در آيه هفتم ميگويد: «فرمان را شايع خواهم كرد خداوند به من گفته است كه پسر من تويي امروز تو را توليد نمودم» تا اينكه در آيه يازدهم به بعد ميگويد: «خداوند را به خضوع عبادت كنيد و به خشوع هروله كنيد، پسر را اقبال نماييد مبادا كه غضبناك شود» و در مزمور هشتاد و دويم در آيه ششم ميگويد: «من گفتم كه شما خدايانيد و تمامي شما پسران متعاليد نهايت مثل آدميان خواهيد مرد» و در مزمور هشتاد و نهم در آيه بيست و ششم ميگويد: «او به من خواهد گفت كه تو پدر مني و خداي من و كوه منجي مني من نيز او را اولزاده خود و بر ملوك زمين عالي خواهم ساخت» و در فصل شصت و چهارم در آيه هشتم ميگويد: «و حال اي خداوند پدر ما تويي ما صلصاليم و تو فخّار مايي».
باري استعمال لفظ پدر بر خداوند عالم جلّشأنه و تعالي علواً كبيراً و لفظ فرزندان خدا بر پيغمبران و بنياسرائيل در كتب يهود و نصاري بسيار است به طوري كه انكار نميتوانند كرد و مرادشان از لفظ پدر بر خدا گفتن و لفظ فرزند بر بني اسرائيل و غير ايشان از راه مجاز هم نيست به اين معني كه مثلاً پدر به معني خالق باشد و پسر و فرزند به معني مخلوق باشد چرا كه اگر چنين معني را اراده كرده بودند خدا را پدر كل خلق ميدانستند چنانكه او را خالق كل خلق ميدانند پس ديگر معني نخواهد داشت كه پسران خدا دختران انسان را گرفتند و به دختران انسان عاشق شدند و اگر پدر و فرزند را به معني خالق و مخلوق ميگفتند، پسري در عالم نبود مگر آنكه پسر
«* رسائل جلد 6 صفحه 304 *»
خدا بود و دختري نبود مگر آنكه دختر خدا بود. پس مرادشان همان است كه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده كه خود را ابناء اللّه گرفتهاند و باقي را ابناء انسان گرفتهاند و گفتهاند نحن ابناء اللّه و احبّاؤه نهايت چون كه اين اسم را روا داشتند بر هر پرهيزکار مقدسي، هركس قدس او بيشتر بود اين اسم را از براي او بهتر روا داشتند چنانكه در بسياري از مواضع كتب ايشان يافت ميشود اين مطلب كه مخالفت شريعت نكنيد تا قوم و طايفه خدا باشيد و اگر معصيت و مخالفت كنيد خارج شويد. باري چون عزير شريعت موسي را محكم كرد و احياي تورية كرد به زعم يهود او را بسيار مقدس دانستند و اين اسم را از براي او مشهور كردند و پيغمبر آخر الزمان9 به جمعي از يهود ايراد فرمود كه شما چرا عزير را ابن اللّه ميگوييد؟ جواب گفتند از اين جهت كه او احيا كرد تورات موسي را و شريعت او را بعد از خرابي محكم كرد. فرمودند كه بنابر اينكه گفتيد خود موسي كه اصل تورات و اصل شريعت را او آورد سزاوارتر است به اين اسم از عزير، پس چرا اين اسم را از براي موسي مشهور نميكنيد و از براي عزير مشهور كردهايد؟ پس در جواب عاجز ماندند و در همان مجلس نصاري هم حاضر بودند و مانند يهود در باب عيسي گفتند و پيغمبر9 بر ايشان ايراد فرمود و در جواب عاجز شدند.
باري بعد از آنكه در تورات و ساير كتب يهود در بسياري از مواضع يافت شود كه يهود و نصاري خود را ابناء اللّه ميدانند چنانكه بعضي از آنها را نقل كردم، ديگر نسبت اين مطلب را كه خداوند عالم جلّشأنه در قرآن به ايشان داده كه عزير را ابن اللّه گفتند صدق آن واضح است از براي هركسي كه تورات و ساير كتب يهود را خوانده باشد و به قدر احتياج آن عبارات را ذكر كردم و بيش از آنچه ذكر شد مورث ملال است.
سؤال ديگر آنست كه خداوند در سوره قدر ميفرمايد تنزّل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر پس نزول ملائكه و روح القدس ميشود از براي اولوا الامر
«* رسائل جلد 6 صفحه 305 *»
و از اين معلوم ميشود كه بايد در هر عصر و هر زمان لامحاله اشخاصي باشند كه داراي مقام نزول ملائكه و روح القدس باشند و الا شب قدر چه فائده و نزول ملائكه بر كه خواهد شد. هرگاه چنين باشد كه اولوا الامري در هر زمان و هر عصر بوده باشد اين لازم ميشود كه آشكار و معيّن در ميان خلق باشد تا آنكه رفع شبهات هر شبههكننده را از ميان بردارد به دليل آنكه همچنانكه خداوند امر فرمود بر پيغمبر ختميمآب كه فرمود قل انما انا بشر مثلكم و الا آن مقام قرب كجا و مقام بشريت كجا، محض رفع حوائج و شبهات خلق انما انا بشر گرديد چنانكه@چنانچه خل@ بفرماييد حضرت حجت عجل اللّه فرجه صاحب اين مقام است و حوائج را ايشان رفع ميفرمايند، عرض ميكنم حجت بر خلق بايد محسوس و ملموس خلق باشد كه بتوانند خلق از او جواب و سؤال نمايند و از اين سؤال و جواب بهرهمند و مستفيض شوند و حجت غائب كه رفع تشكيكات و شبهات نمايد خداوند به طريق اولي ميتواند رفع اين تشكيكات را نمايد همچنانكه ميفرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ديگر با اين تفصيل، حاجت به حجت غائب نميشود. مستدعي آنكه بيان مراتب مرقومه را مفصلاً و مشروحاً مرقوم فرماييد كه رفع شبهات بشود.
جواب: اقتضاي ايمان به صاحب اين قرآن و اين قرآن اين است كه اعتقاد كند شخص مؤمن كه شخصي از جنس كساني كه محل نزول ملائكه و روح القدس هستند بر روي زمين هست كه در شب قدر ملائكه و روح القدس بر او نازل شوند و هركس از اهل اسلام معتقد به چنين شخصي نيست او در دين خود كافر است چرا كه اذعان به صدق قرآن نكرده. و يكي از راههاي استدلال عقل كه مطابق با اين نقل و اين سوره مباركه است اين است كه خداوند عالم جلّشأنه حكيم است و هرگز كار لغو و بيفايده از او سر نزند پس اين آسمان و زمين و شمس و قمر و ساير كواكب و گردش آنها را بر دور زمين از براي فائدهاي قرار داده. و بسي واضح است در نزد كسي كه اندكشعوري داشته باشد چه جاي عاقل هوشيار كه اگر فاخوري در شب و روز مشغول ساختن فخارهاي
«* رسائل جلد 6 صفحه 306 *»
بسيار شود پس چون از ساختن آنها فارغ گردد آنها را بشكند و نرم كند و بار ديگر گلي بسازد و مشغول ساختن فخارهاي بسيار شود و باز چون از ساختن آنها فارغ شود آنها را بشكند و خرد كند باز بر همين نسق مشغول آبادي و خرابي گردد همه عقلاي عالم او را سفيه و لغوكار شمارند. پس فائده خلقت اين بناء و اين آسمان و زمين آيا همين است كه جمله نباتات از اشجار و ساير گياهها سبز شوند و به حد كمال خود برسند و بعد بخشكند و بپوسند و خاك شوند و باز سبز شوند و برويند و به حد کمال خود برسند و بعد بخشکند و بپوسند و خاک شند؟ يا فائده آنها اين است كه ثمرها به بار آرند و از ثمرات آنها خلقي بسيار بهرهمند شوند؟ پس از برگ سبز و حب آنها بسياري رزق حيوانات شود و از بسياري از ثمرها و حبوب و غير آنها رزق انسان گردد و بسياري دواي رافع امراض و دافع اعراض شود. پس فائدهاي بر وجود آنها مترتب شد و ايجاد صانع حكيم جلّشأنه و اقامه آسمان و زمين و اداره افلاك بر گرد عناصر فائده بخشيد كه به هيچ وجه صنعت آنها بيفائده نشد حتي از چوب خشك آنها عمارت بنا شد و بسياري از حوائج به وجود آنها رفع شد. پس فائده ايجاد آنها عايد خلقي ديگر شد و خود آنها مقصود بالذات و مراد الهي بالذات نبودند و تمام آنها صرف شد در مايحتاج خلقي ديگر كه حيوانات و انسان باشند.
پس فايده ايجاد و وجود حيوانات آيا همين است كه بخورند و بياشامند و نكاح كنند و توليد مثل كنند و هريك بر@به خل@ حسب عمر خود زيست كنند و بميرند و بپوسند و خاك شوند؟ يا فايده ايجاد و وجود آنها اين است كه منها ركوبهم و منها يأكلون؟ پس بسي واضح است كه فائده ايجاد و وجود آنها هم در عاقبت صرف انسان شود كه بعضي را سوار شوند و بار كنند و بعضي را بخورند و شير آنها را بياشامند و آنچه از شير آنها به عمل آيد صرف خود كنند. پس فائده ايجاد و وجود آنها هم در عاقبت راجع به انسان شود اگرچه بعضي بعضي را بخورند و لكن در عاقبت باز فائده ايجاد و وجود آنها عايد انسان خواهد بود پس ايجاد و وجود آنها از براي خود آنها نبود و
«* رسائل جلد 6 صفحه 307 *»
مقصود بالذات و مراد الهي بالذات نبودند.
پس فائده ايجاد و وجود انسان كه تمام فائده گردش افلاك بر عناصر و فائده جمادات و نباتات و حيوانات راجع به او شد آيا چه خواهد بود؟ آيا فائده ايجاد و وجود ايشان همين است كه مانند ساير حيوانات بخورند و بياشامند و بخوابند و بيدار شوند و نكاح كنند و توليد مثل كنند مثل ساير حيوانات بلكه بدتر چرا كه حيوانات به كار خود مشغولند و تعدي و ظلم به يكديگر نميكنند و مال يكديگر را به دزدي و ظلم نميبرند و زن و فرزند يكديگر را غصب نميكنند و متعرض مال و جان يكديگر نيستند پس محتاج به سلطان و وزير و حاكم و كدخدا و كلانتر و داروغه نيستند و محتاج به قاضي و حاكم شرع و شاهد و بيّنه نيستند و هرگز زياد نميخورند و زياد نميآشامند و زياد حركت نميكنند و زياد ساكن نميشوند كه مريض شوند و محتاج به طبيب و دوا و منضج و مسهل و اماله شوند. و اعتدال حيوانات در هر امري از امور ايشان از اين حيوانات دوپا بهتر و بيشتر است و افراط و تفريط در كارهاي آنها بسيار كمتر از اين حيوانات دوپا است. پس آيا فائده ايجاد آسمان و زمين و كواكب و عناصر و جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي همه از براي اينست كه اناسي بخورند و بياشامند و بخوابند و بيدار شوند و نكاح كنند و توليد كنند امثال خود را كه آنها هم به كار آباء خود مشغول شوند و با اين حال هيچيك ايمن از ديگران نباشند. پس بعضي درصدد قتل بعضي برآيند و بعضي درصدد ضرب و شتم بعضي و بعضي درصدد غارت مال بعضي يا به دزدي يا علانيه يا به حيلههاي رنگارنگ و فريبهاي گوناگون كه شهود به اسم حق الجعاله از مدعيان مالها به چنگ آورند تا شهادت دهند و وكلا مالها به چنگ آورند كه شهود را جرح كنند و قاضيان رشوهها و حق مهرها بگيرند تا حكم كنند و شهودي ديگر در مقابل در نزد قاضيان ديگر به همين دستور نقض احكام كنند از اشك چشم يتيمان شربتها آماده شود و از خون دل بيوهزنان كبابها پخته شود. آيا اين كارهايي كه با چشم خود ميبينيد كه مردم اين روزگار در ليل و نهار به آنها
«* رسائل جلد 6 صفحه 308 *»
مشغولند گمان ميكنيد كه اين كارها علت غائي ايجاد و فائده صنعت پرورنده عباد و بلاد است يا كاري ديگر و اگر غافل باشيد و گمان كنيد كه فائده ايجاد خداوند حكيم جلّت حكمته همين كارهايي است كه مردم روزگار مشغولند به آنها در شب و روز، متذكر شويد كه اگر اين كارها علت غائي و فائده ايجاد خداوند حكيم جلّت حكمته بود ارسال رسلي ضرور نبود و انزال كتبي لازم نبود و امر و نهيي ضرور نبود. مردم روزگار چنانچه ميبينيد دسته دسته جمع ميشدند و هر دسته سلطاني از براي خود اختيار ميكردند يا سلطاني به قهر و غلبه مستولي ميشد و وزرا و ندماء و عقلا و علماء و مدبران و حكام و ضبّاط و لشکر و سپاه و رعيت و مملكت از براي هريك از ايشان بود و از براي هريك قواعد و رسومي و تنظيمات خيريهاي بود و امر اهل ممالك و اقاليم روي زمين چنانكه ميبينيد درگذر است و ميبينيد كه پستاي اين خلق روزگار و همتشان بر اين گماشته نيست كه شرع يكي از انبياء: را حفظ كنند و تخلف از آن نكنند بلكه هرچه نفعي از براي ايشان داشته آن را حفظ كردهاند و آنچه به گمان ايشان ضرر از براي ايشان داشته ترك كردهاند و آنچه نفعي و ضرري به گمان خود از براي خود نفهميدهاند در آن مسامحه ميكنند.
باري پس اگر خداوند عالم جلّشأنه بصيرتي به كسي انعام كند او خواهد دانست كه علت غائي ايجاد و فائده اين آسمان و زمين و مواليد جميعاً از براي اين است كه كسي باشد در روي زمين كه عمل كند به اوامر الهيه و اجتناب كند از نواهي او چرا كه اگر عاملي به اوامر او و تاركي از نواهي او در روي زمين نباشد آن اوامر و نواهي بيفايده خواهد ماند و چون در مأموربه منافع و در منهيعنه مضار است و شرط نيست در جميع موارد در تأثير نافع و ضارّ علم مستعمِل بلكه جدوار نافع نفع ميدهد به مستعمل خواه از روي جهل بخورد آن را يا از راه غفلت يا از راه اشتباه و سمّ قاتل ضرر خواهد رسانيد به مستعمل خواه از راه جهل بخورد آن را يا از راه غفلت يا از راه اشتباه يا به زور به خورد او بدهند. پس بايد در روي زمين كسي باشد كه اولاً علم
«* رسائل جلد 6 صفحه 309 *»
داشته باشد به جميع اوامر الهيه و نواهي او تا معقول باشد عمل كردن او به اوامر الهيه و اجتناب كردن او از نواهي او و ثانياً بايد معصوم باشد از عمل نكردن به اوامر الهيه و از عمل كردن به نواهي او. و ثالثاً بايد معصوم باشد از سهو و نسيان و خطا كه هرگز از روي سهو هم امري را ترك نكند و نهيي را مرتكب نشود چرا كه به طوري كه اشاره شد تأثير نافع و ضارّ لازمه استعمال آنها است در بسياري از موارد و همچنين از روي فراموشي هم نبايد ترك كند امري از اوامر الهي را و عمل كند به شيء منهيعنه چرا كه شارب الخمر مست خواهد شد چنانكه اشاره شد. و اين اوامر الهيه و نواهي او منتشر است در محكمات و متشابهات كتابخدا و بعضي به طور رمز است مثل الم و بعضي صريح است. پس آن عاملي كه بايد عمل كند به جميع اوامر الهيه و احتراز كند از جميع منهيات او، بايد عالم باشد به جميع محكمات قرآن و متشابهات آن و بايد عالم باشد به جميع ظواهر و بواطن و مرموزات آن و چنين شخص عالم عاملي در روي زمين نيست مگر خود پيغمبر9 يا يكي از صاحبان امري كه خداوند عالم امر فرموده جميع مردم را به اطاعت ايشان و فرموده اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و چنين شخصي بعد از ارتحال پيغمبر9 و بعد از ارتحال يازده امام: در روي زمين نيست مگر امام دوازدهم عجل اللّه فرجه كه چون به جميع اوامر الهيه عمل كند و جهلي و غفلتي و عصياني و سهوي و نسياني و خطائي در او نباشد و از جميع منهيات احتراز كند و معصوم باشد از جهل و غفلت و عصيان و خطا و سهو و نسيان محل نزول ملائكه و روح القدس و مختَلَف ايشان و محل آمد و شد ايشان گردد و در دائره اسلام احدي از رؤساي طوائف و مذاهب متعدده ادعاي عصمت از جميع نقائص را هم نتوانستهاند بكنند چه جاي آنكه بتوانند صاحب عصمت كليه باشند به غير از رؤساي اثنيعشري كه همه طوائف اهل اسلام روايت ميكنند از پيغمبر9 كه مراد الهي از اولوا الامري كه در قرآن مردم را به اطاعت ايشان امر كرده حضرت امير المؤمنين
«* رسائل جلد 6 صفحه 310 *»
و يازده نفر از اولاد او به اسم و رسم هستند.
باري حالت ايشان اين است كه صاحب عصمت كليه هستند و اهل بيت نبوّت و مختلَف ملائكه و روح القدسند و در ظهور و خفاء و معاشرت با خلق و انزوا و صلح و جنگ تابع امر الهي هستند به عهدي معهود كه در صحيفه مخصوصه ثبت است و در نزد خود ايشان ضبط است و آنچه از آن صحيفه درباره امام دوازدهم عجل اللّه فرجه به دوستان ايشان رسيده اين است كه مادام كه در اصلاب كفار و منافقين مؤمنين و در اصلاب مؤمنين كفار و منافقين هستند ايشان ظهور نخواهند فرمود.
اما اينكه نوشتهايد كه بايد آشكار و معيّن در ميان خلق باشد تا آنكه رفع شبهه هر شبههكنندهاي را بكند، جواب اين است كه ظهور و خفاء ايشان موقوف به امر الهي است. اما رفع شبهه هر شبههكنندهاي را كائناً من كان عدولي چند از شيعيان ايشان در هر زمان هستند كه مشهود اين مردم و محسوسند و جميع شبهات را ميتوانند رفع كنند و طالب حق واقع را به مطلب خود برسانند چنانكه فرمودهاند ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.
اما اينكه نوشتهايد بايد مقام بشري داشته باشد، چنين است مقام بشري بايد داشته باشد و در زير اين آسمان و روي اين زمين بايد باشد چرا كه علت غائي و فائده ايجاد همه اينها او است7 به طوري كه اشاره به آن شد. و بايد زنده باشد چرا كه اموات از اين دار دنيا ارتحال كردهاند و بود و نبود اين دنيا در نزد ايشان علي السواء است پس شخص زنده در روي اين زمين بايد باشد كه لولاك لماخلقت الافلاك در حق او صادق باشد و الا به طوري كه اشاره شد و دانستي اگر دانستي كه جمادات و نباتات و حيوانات و اهل باطل، علت غائي و فائده ايجاد و صنعت خداوند حكيم جلت حكمته نخواهند بود. پس علت غائي آن شخصي است كه مطلقاً مخالفت نكند مرادات الهيه را در روي اين زمين اگرچه معروف خلق روزگار نباشد مانند
«* رسائل جلد 6 صفحه 311 *»
حضرت يوسف بن يعقوب8كه معامله ميكرد با برادران خود و برادران او او را نميشناختند تا وقتي كه خود او خود را به برادران خود شناسانيد. همچنين حضرت بقية اللّه في الارض در روي زمين راه ميرود و با اين خلق معاشرات ميكند و نصرت دوستان خود ميكند و ايشان را بر صراط مستقيم ثابت ميكند و از افراط و تفريط و زياده و نقصان حفظ ميكند و لكن او را نميشناسند مانند برادران يوسف تا وقتي كه از روي آن عهد معهود مأمور شود كه خود را به مردم بشناساند.
اما اينكه نوشتهايد كه حجت بر خلق بايد محسوس و ملموس خلق باشد تا خلق بتوانند از او سؤال كنند و جواب بشنوند، جواب اين است كه از براي حجت الهي دو نوع تصرف است يكي آنكه با زبان مردم خير و شر ايشان را به ايشان بگويد و اوامر و نواهي الهي را به ايشان برساند، پس بايد مشهود و مشهور و معروف باشد تا با مردم مكالمه و محاوره نمايد. اين مقام مقامي است كه چون در مجلسي يا در شهري تكلم نمايد سخن او مخصوص اهل مجلس يا اهل شهر است و در تمام مجالس و تمام شهرها خود به نفس نفيس خود با اهل ساير مجالس و ساير شهرها تكلم نميكند و فرمايش او را راويان اخبار و ناقلان آثار در ساير مجالس و ساير شهرها بايد نقل كنند. پس در چنين امري مطلب همان است كه نوشتهايد و در چنين امري آنچه بايد به اين مردم برسد از خير و شر و حلال و حرام و تمام اوامر و نواهي الهي درباره خودشان به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار طبقهاي بعد از طبقهاي در هر زمان به مكلّفين رسيده كه همه از خود پيغمبر9 و از ساير اوصياي او: روايت شده. پس چنين امري هريك از حجتهاي الهي در زمان حيات و حضورشان كردند و قول و فعل و تقرير ايشان را راويان اخبار ايشان به اطراف منتشر كردند چه در زمان حيات ايشان چه بعد از ارتحال ايشان چنانكه در همه زمانها بناي عالم و اساس عيش بنيآدم بر اين نسق بوده و خواهد بود. و حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه در زمان غيبت خود چنين امري را با مردم روزگار ندارند و آنچه از اوامر و
«* رسائل جلد 6 صفحه 312 *»
نواهي الهي كه بايد به مردم روزگار برسد خود آن بزرگوار و آباء بزرگواران او: فرمايش فرمودهاند و به واسطه راويان طبقهاي بعد از طبقهاي به مكلّفين رسيده و ماسواي آنچه رسيده تكليف مردم را قرار ندادهاند و حكم تازهاي را در زمان غيبت در ميان مردم نميآورند كه احتياجي به مشاهده و عيان باشد و آنچه را كه احتياج به مشاهده و عيان دارند كه رفع شبههاي بكنند و اخذ احكام و مسائلي نمايند علماي عدول در هر زماني متكفل آن هستند و از عهده جميع سؤالاتي كه مدخليتي به دين و آيين الهي دارد برميآيند از بركت ساداتشان و وجود احاديث و فرمايشات ايشان در ميانشان.
و از براي حجت الهي امري ديگر است كه بايد متكفل آن امر باشد و ديگري نميتواند از عهده برآيد به خلاف امر اول كه ديگران به طور روايت و نيابت ميتوانستند از عهده برآيند مثل آنكه اگر كسي از خود حجت سؤال كند كه نماز يوميه چند ركعت است خواهد فرمود هفده ركعت است و اگر كسي نتواند خود حجت را مشاهده كند و از راوي او بپرسد كه نماز يوميه چند ركعت است راوي هم خواهد گفت كه هفده ركعت است. پس در جواب دادن اين مسأله نيابت حجت را ميتواند كرد به خلاف امري كه مخصوص خود حجت است نه امري كه روايت و نيابت در آن راهبر باشد. و آن امر اين است كه حجت الهي بايد مرادات الهيه و اوامر و نواهي او را بدون كم و زياد از جانب خداوند عالم جلّشأنه به فرد فرد مكلّفين در مشرق و مغرب عالم برساند و راويان اخبار در اين كار نميتوانند نيابت كنند چرا كه راويان جميع آنچه در نزد خود حجت است دارا نيستند پس جهلها و غفلتها و سهوها و نسيانها دارند و نميدانند كه آيا در مشرق زمين و مغرب آن هست مكلفي كه قابل هدايت و طالب آن باشد يا نيست و اگر هست آيا متعدد و بسيار است يا كم و البته اشخاص جهال به احوال مكلّفين و اشخاص آنها نميتوانند هدايت كنند اشخاصي را كه مجهولند خود ايشان و احوالشان و خداوند عالم جلّشأنه هر حجتي را از براي هر قومي كه
«* رسائل جلد 6 صفحه 313 *»
ميفرستد آن قوم را به حجت خود ميشناساند مثل آنكه موسي7 كه مبعوث بر بني اسرائيل بود ايشان را ميشناخت.
باري و همچنين چون از براي حجت الهي جهلي و سهو و نسياني و خطائي نيست ميتواند كه مرادات الهيه را بدون كم و زياد به هركس بايد برساند برساند و كساني كه خالي از جهل و غفلت و سهو و نسيان نيستند نميتوانند نيابت كنند او را. بلكه عرض ميكنم اگر طبيبي حاذق و ماهر باشد و لكن مريض بشناسد كه در كجا است يا بداند كه در كجا است و نتواند به او برساند دواي خود را، وجود او از براي مريض فائدهاي نخواهد داشت اگرچه ماهر باشد. پس حجت الهي كه طبيب نفوس است و نفوس همه مريضند بايد مريضها را بشناسد كه در كجا هستند و بايد بتواند دواي هدايت خود را به ايشان برساند تا معالجه مرضهاي ضلالت و گمراهي ايشان را بكند. پس چنين طبيبي مرادات الهيه را بدون كم و زياد به هركس هرقدر بايد برساند ميرساند. پس بايد حفظ كند راويان را كه چون روايت كنند از براي كسي پس اگر مراد الهي درباره او اين است كه تمام آنچه از حجت صادر شده به او برسد راوي را حفظ ميكند كه فراموش نكند و تمام را روايت كند و اگر مراد الهي درباره او اين است كه بعض آنچه از حجت صادر شده به او برسد نه تمام آن، پس راوي آن بعضي را كه نبايد به او برسد از نظر او محو خواهد شد و فراموش خواهد كرد و آن بعضي كه مراد الهي بوده كه به او برسد محفوظ خواهد ماند. و از همين راه است سهو و خطاي راويان با آنكه حجت الهي نسياني و سهوي و خطائي از براي او نبوده.
باري و در چنين امري كه مخصوص خود حجت7 است علم خود او به مكلّفين و حضور ايشان در محضر او شرط است و نداشتن غفلت و سهو و نسيان در وجود مبارك او شرط است و لكن ديدن مكلّفين او را و علم ايشان به او كه آيا در كجا است و نداشتن غفلت و سهو و نسيان شرط نيست. و حالت حجت با رعيت حالت شبان است با گوسفندان خود كه شبان بايد مراعات كند گوسفندان خود را و حفظ كند آنها
«* رسائل جلد 6 صفحه 314 *»
را از گرگان و نبرد آنها را به بياباني كه گرگ دارد و ببرد آنها را به بياباني كه مأمن است و آب و علف بسيار است. ديگر به جهت مصلحتي شبان خود را از نظر گوسفندان مخفي دارد و به يكي از نوكرهاي خود بگويد كه گوسفندان را از فلان سمت ببر و از فلان سمت احتراز كن، امر گوسفندان منظم شده و به منافع خود رسيدهاند و از مضار گرگان در امان شدهاند.
اما اينكه نوشتهايد كه حجت غايب كه رفع تشكيكات و شبهات نمايد خداوند به طريق اولي ميتواند رفع اين تشكيكات را بنمايد همچنانكه ميفرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ديگر با اين تفصيل حاجت به حجت غايب نميشود،
پس عرض ميكنم كه حجت غايب رفع شبهات را به وجود علماي عدول كه در هر زماني مشهود مردمند ميكند نه آنكه بدون واسطه علماي ظاهر در ميان مردم شبهات را از دلهاي مردم برميدارد چنانكه به واسطه علماي عدول ظاهر در ميان مردم تعليم ميكند به مردم معالم دين ايشان را نه آنكه بدون واسطه آن عدول جهل را از دلهاي مردم برميدارد چنانكه خداوند عالم جلّشأنه به واسطه پيغمبران و اوصياي ايشان: ارادات خود را تعليم مردم ميكند و به واسطه ايشان و زبان بيان ايشان شبهات مردم را رفع ميكند نه آنكه بدون واسطه انبياء و اوصياي ايشان ارادات خود را تعليم ميكند به خلق و شبهات را از دلهاي ايشان برميدارد و رفع ميكند و اگر چنين كرده بود همه مردم خودشان بدون واسطه پيغمبران مخصوص ميتوانسند تلقي كنند وحي الهي را. پس ارسال رسل دليل اين است كه ساير مردم نميتوانند تلقي وحي الهي كنند و اگر بدون واسطه پيغمبران خود رفع ميكرد شبهات مردم را بايد شبههكنندهاي در عالم يافت نشود. پس خداوند عالم جلّشأنه مسبب الاسباب است و ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها پس با آفتاب عالمتاب روشن ميكند عالم را و با آتش گرم ميكند و ميگدازد و ميسوزاند و با هوا ترويح ميكند و با آب رفع عطش ميكند و با غذا رفع گرسنگي ميكند و با عالِم رفع جهل ميكند و تعليم
«* رسائل جلد 6 صفحه 315 *»
ميكند و همچنين هر سببي را بابي از ابواب فيوض خود قرار داده. پس هركس در حاجت خود رو كرد به آن بابي كه خدا از براي آن فيض گشوده به حاجت خود خواهد رسيد و هركس از آن باب فيضياب نشد محروم خواهد ماند الي ابد الابد. پس هركس رفت در مقابل آفتاب نوراني شد و هركس نرفت محروم ماند و هركس غذا خورد سير شد و هركس آب آشاميد سيراب شد و هركس غذا نخورد و آب نياشاميد از گرسنگي و تشنگي مرد و هلاك شد و هركس علم از عالم گرفت دانا شد و هركس نگرفت در جهل خود خواهد ماند و هركس ايمان را از مؤمن گرفت صاحب ايمان شد و هركس از او اعراض كرد بيايمان خواهد بود و هركس از پيغمبران خدا گرفت و اطاعت ايشان كرد از خدا گرفته و او را اطاعت كرده و هركس از ايشان نگرفت و اطاعت ايشان نكرد از خدا نگرفته و اطاعت او را نكرده.
باري هر فيضي را محلي معين و بابي است حتي آنكه شيطان هم بابي است از براي اضلال و گمراهي خلق هركس او را اطاعت كرد گمراه شد و مبادي تمام ضلالات، ابواب جهنم هستند كه گشوده شدهاند و هركس داخل شد در آنها به جهنم واصل شد. باري و اگر بگويي كه چنانكه گفتي علماي عدول رفع شبهات شبههكنندگان را ميكنند پس ايشان باشند بابهاي فيض علم الهي و خداوند به واسطه ايشان خلق را هدايت خواهد كرد پس بنابراين حاجتي به وجود حجت غايب باقي نخواهد بود، جواب اين مطلب گذشت كه وجود حجت الهي چه غايب باشد و چه ظاهر علت غائي و فائده خلقت ماسواي او است و اگر علت غائي موجود نشود خلقت ماسواي او لغو و عبث خواهد بود و لغو و عبث در صنعت صانع حكيم نيست و ماسواي شخص عالم به جميع منافع و مضار و مرادات الهيه بدون غفلت و سهو و نسيان و خطا علت غائي ايجاد نخواهد بود و جميع ماسواي چنين شخصي خالي از جهل و غفلت و سهو و نسيان و خطا بلكه عصيان نيستند پس خلاف يكي يا بيشتر از مرادات الهيه را خواهند كرد يا از روي جهل يا از روي غفلت يا از روي سهو و نسيان يا از روي خطا يا از روي
«* رسائل جلد 6 صفحه 316 *»
عصيان پس به هريك از اين اسباب خلاف مرادات الهيه به عمل آمد، صاحب آن علت غائي ايجاد نخواهد بود و علت غائي آن است كه مطابق مراد صانع جلّشأنه واقع شود مثل آنكه ساختن خانه از براي اين است كه مسكن باشد پس اگر نتوان در آن ساكن شد ساختن آن بيفايده و لغو خواهد بود. پس فائده ساختن خانه اين است كه بتوان در آن ساكن شد پس اگر شخصي نباشد كه دانا باشد به جميع منافع و مضار كه جميع منافع در اوامر الهيه است و جميع مضار در منهيات او است و از براي آنچه خلق شده منافعي چند است از جهاتي چند و مضاري چند است از جهاتي چند كه تمام منافع يك چيز را از جميع جهات و تمام مضار يك چيز را از جميع جهات نميداند كسي مگر صانع اشياء جلّشأنه و وحي نكرده آنها را مگر به انبياء و انبياء نگذاردهاند مگر در نزد اوصياء خود:. پس در صورتي كه مردم نتوانند جميع منافع و مضار يك چيز را به دست آورند چه گمان خواهد رفت در منافع و مضار جميع اشياء در جميع درجات و جهات. و بسي واضح است كه در درجات و مقادير اشياء اختلافات بسيار واقع است كه بسا مقداري نافع و مقداري ضار شود مثل آنكه يك گندم سم الفار از براي تنبيه قوي نافع است و يك مثقال آن ضار است و همان يك گندم از براي طفل شيرخوار ضار است. پس درجات مقادير سم الفار را نسبت به بزرگ و كوچك در هر حالي و هر جايي نميتوان احصا كرد و هر مقداري چه نفع دارد و چه ضرر، از براي كي در كدام سن در كدام فصل، در كدام حال، از غير وحي الهي داخل محالات است و علم تمام در نزد صانع حكيم است جلّشأنه و در نزد نبي او است به وحي او و در نزد آن كسي است كه نبي به او سپرده باشد و بس و صاحبان غفلت و سهو و نسيان متحمل چنين علمي و مستودع چنين گوهري نتوانند بود. و همينقدرها از براي صاحب شعور طالب حق كافي است اما بيشعوران و طالبان باطل را خداوند با قدرت بينهايت هدايت نفرموده و پيغمبران بزرگ با يد بيضا و اژدها و ردّ شمس و شق قمر هدايت نكردند. فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و لا حول و لا قوة الاّ باللّه انا للّه و انا
«* رسائل جلد 6 صفحه 317 *»
اليه راجعون و صلي اللّه علي خير الوري و آله ائمة الهدي و التابعين لهم و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. قد تمّ في الثانيعشر من شهر ذي القعدة الحرام من شهور سنة 1299 حامداً مصلّياً مستغفراً.