06-19 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در جواب سؤالات شاهزاده عباسقلي ميرزا (2) ـ مقابله

 

 

 

جواب سؤالات

شاهزاده عباسقلي ميرزا (2)

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 264 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه و سلام علي الذين اصطفي.

و بعد چون سركار نواب مستطاب اشرف امجد والا شاهزاده عباسقلي ميرزا ادام اللّه ايام عزّه و علاه و بلّغه خير ما يتمناه في امور الاولي و الاخري مرا امر فرموده بودند به جواب مختصري به زبان فارسي از براي فرمايشي كه بعد از اين مي‏نويسم. لهذا فرمايش سركار ايشان را مصدر ساخته و جواب را در تلو آن عرض مي‏كنم.

فرموده‏اند: علي العجالة جسارت مي‏شود كه در اصفهان خلفاي جُلفا از بعضي علماء و آقايان بلد آيه‏اي از آيات قرآني سؤال نموده كه موافق ظاهر آيه ما از اهل فلاح خواهيم بود. ظاهراً جوابي داده نشده و اگر هم داده‏اند حقير اطلاع ندارم و آيه مباركه اين است: ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. حرف حضرات نصاري اين است كه موافق اين آيه ما ايمان به خدا و يوم آخر كه رجعت و قيامت باشد داريم، پس ما از اهل فلاح و نجاح هستيم شما چرا ما را كافر و مخلد در نار مي‏دانيد و مطالبه جواب كردند.

عرض مي‏كنم: كه اگر علماي اسلام جواب نفرموده‏اند نه به جهت عجز ايشان بوده بلكه به جهت لغو و بي‏فايده بودن جواب ايشان اعراض از لغو فرموده‏اند به مضمون و الذين هم عن اللغو معرضون چرا كه دانسته‏اند كه مراد سائلين محض تفنّني است كه ما از آيات قرآني خبري داريم و مراد ايشان اين نيست كه اگر جواب داده شود به طوري كه نتوانند اعتراضي كنند مسلمان شوند. پس چون علماي اسلام دانسته‏اند كه حال ايشان در جواب دادن و ندادن يكسان است و ايشان بر نصرانيت خود باقي خواهند بود، سواء عليهم ءانذرتهم ام لم‏تنذرهم لايؤمنون اعراض از لغو را لازم دانسته‏اند. بلي اگر كسي را طالب حق مي‏دانستند و واقعاً شبهه‏اي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 265 *»

مانع بود البته مبادرت مي‏فرمودند در جواب و رفع حجاب چرا كه امري كه از جانب خدا است جلّ‏شأنه امر واضحي است و حجت او بالغ است به طوري كه عذر واقعي عند اللّه از براي احدي باقي نيست كه امر الهي بالغ نبود يا واضح نبود. امر نوح علي نبينا و آله و عليه اسلام بالغ و واضح بود اگرچه كساني كه به او ايمان نياوردند ادعاي عدم بلوغ يا عدم وضوح يا وضوح بطلان او را داشتند تا غرق شدند و همچنين بود امر ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين و جميع انبياء و مرسلين و اولياء مقربين: و دليل اينكه اهل باطل طالب حق نيستند اين است كه از اهل حق نيستند چرا كه معقول اولي الالباب و منقول هيچ كتابي آسماني نيست كه امر الهي مخفي باشد از مكلفي و حال آنكه آن مكلّف مكلّف باشد كه به آن برسد. و بسي واضح است به دليل عقل از هر عاقلي و به دليل نقل از هر كتابي آسماني كه تكليف به مالايطاق از حكيم علي الاطلاق سر نزند لايكلف اللّه نفساً الاّ ما آتيها دليل عقل است كه در نقل واقع است و در اين مدعا گمان نمي‏رود كه احدي از عقلا بتواند ايرادي گيرد مگر سفيهي كه قابل اعتنا نباشد و از روي سفاهت سخني گويد.

پس بسي واضح است كه هميشه امر الهي واضح و ظاهر بوده در هر زمان و مكان و هميشه اهل باطل از روي جحود و عناد قبول نكردند و ايمان نياوردند در هر زمان و مكان و حجت الهي ناقص نبوده و نيست و نقصان و تقصير هميشه از خلق عاصي است پس اگر نصاري را در نوع اين دليل ايرادي است در باب حقيت اسلام به ايشان مي‏گوييم كه شما چه خواهيد گفت در امر عيسي7؟ آيا نقصاني در امر عيسوي بود كه منكرين او به او ايمان نياوردند يا حجت او كامل بود و امر او بالغ و واضح و ظاهر بود و منكرين او از روي جحود به او كافر شدند و نمي‏توانند بگويند كه سبب كفر منكرين او ناتمامي حجت او بود و خفاي امر او سبب انكار منكرين او شد پس ناچار خواهند گفت كه نقصاني در تمام بودن حجت او نبود و امر او بالغ و واضح

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 266 *»

بود و منكرين او از روي عناد و اغراضي كه داشتند انكار او را كردند و به او كافر شدند پس ناچار اقرار به نوع اين دليل و صحت آن خواهند كرد.

و همچنين است حال يهود و جميع كساني كه خود را به پيغمبري نسبت مي‏دهند ناچارند كه بگويند سبب انكار منكرينِ رئيس ايشان اغراض صاحبان غرض بوده نه آنكه امر الهي بالغ و واضح نبوده و قصوري و تقصيري از جانب خدا يا از جانب پيغمبران او بوده.

پس معلوم شد كه نوع اين دليل محل ايراد عاقلي نيست و جواب سفيه را همان سكوت كافي است و آن دليل اين است كه دليل طالب نبودن اهل باطل امر حق را كائنين من كانوا اين است كه اهل حق نيستند چرا كه امر حق بالغ و واضح بوده به طوري كه عذري از براي ايشان در قبول نكردن آن و كافر شدن به آن باقي نبوده و سبب انكار و كفر ايشان اعراض@اغراض خ‌ل@ خود ايشان بوده.

باري چون مختصر خواسته بودند نبايد بيش از اين تفصيل داد و اگر كسي طالب تفصيل باشد ساير رسائل موجود است به آنها رجوع كند.

باري پس از اين بيان واضح معلوم شد سبب جواب ندادن علماي اسلام از سؤال سائلين از آيه مذكوره و بسي واضح است كه اين سؤال را محض اظهار فضيلت يا اظهار مفاخرت كرده‏اند كه در نزد ضعفاي خود معتبر شوند كه از قرآن خبري دارند و مي‏توانند بر علماي اسلام ايرادي گيرند و علماء هم چون خود را اهل حق دانسته‏اند و ايشان را خارج از حق و غير طالب آن، پس اعراض از لغو فرموده‏اند و جوابي مرقوم نفرموده‏اند. و آنچه را هم كه من مي‏نويسم به جهت امتثال فرمايش آمر سلّمه اللّه تعالي است و به جهت آن است كه مبادا ضعيفي از اسلام گمان كند كه ايراد ايشان چون وارد بوده جوابي گفته نشده نه به جهت جواب دادن خود ايشان چرا كه بر خود ايشان مخفي نيست كه ايرادي غير وارد كرده‏اند چرا كه كسي كه عربي خواند به قدري كه ترجمه لغويه قرآن را بتواند بكند و اين آيه مذكوره را بهانه خود

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 267 *»

قرار دهد مي‏تواند ساير آيات را هم ترجمه كند و مي‏تواند بفهمد كه مراد صاحب كلام آن نيست كه او مستمسك شده پس چرا اين آيه مباركه را ترجمه نكرده و مخفي داشته در نزد ضعيفان تابعين خود كه مي‏فرمايد ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون ان‏يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان‏يتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً و الذين آمنوا باللّه و رسله و لم‏يفرّقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤتيهم اجورهم و كان اللّه غفوراً رحيماً. و مرادم از ذكر اين كلام اين نيست كه به نقل كلام كسي كه نصاري قول او را حجت نمي‏دانند حجت كنم بر نصاري و لكن مقصود بيان مطلبي است كه آن مطلب را نصاري و غير ايشان نتوانند رد كنند و آن مطلب اين است كه طريقه و مذهب صاحب اين كلام اين است كه مؤمن به خدا كسي است كه ايمان داشته باشد به خدا و به جميع پيغمبران او و اما كساني كه به حسب ظاهر مي‏گويند ما ايمان داريم به خدا و لكن او پيغمبري نفرستاده در ميان خلق مثل براهمه پس چنين اشخاص نه اين است كه ايمان به خدا دارند و لكن كافرند به پيغمبران او بلكه نه ايمان به خدا دارند و نه به پيغمبران او چرا كه خداي به حق آن فردي است كه پيغمبران را فرستاده و خلق را مهمل نگذارده. پس آنچه را كه براهمه توهّم كرده‏اند و اسم خدايي بر او گذارده‏اند كه پيغمبري نفرستاده، موهوم خود براهمه است نه خداي به حق جلّ‏شأنه. پس ايشان به آن خدايي كه پيغمبران را فرستاده كافرند چرا كه به پيغمبران او كافرند.

و همچنين كساني كه بگويند كه ما اقرار داريم به خدا و ايمان داريم كه نوح7 پيغمبر او بود و لكن ابراهيم7 پيغمبر او نبود و ما انكار داريم نبوت ابراهيم را و كافريم به او نه اين است كه چنين جماعتي صادقند در قول خود كه مي‏گويند ما ايمان داريم به خدا و به رسول او حضرت نوح و كافريم به ابراهيم بلكه چنين جماعتي كافرند به خدا و به نوح و ابراهيم جميعاً و آنچه را كه چنين جماعتي توهّم كرده‏اند كه نوح را به نبوت فرستاد و بعد از او خلق را مهمل گذارد، موهوم خود

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 268 *»

اين جماعت است نه خداي به حق جلّ‏شأنه چرا كه او هرگز خلق را مهمل نگذارد و از براي هر امري كه نوح را فرستاد كه خلق مهمل نباشند ابراهيم را هم از براي همان امر فرستاد پس كافرين به ابراهيم كافرند به خداي ابراهيم و خداي نوح و نوح، پس صادق نيستند در قول خود كه مي‏گويند ما به خدا و نوح ايمان داريم چرا كه موهومي را به اسم خدايي مي‏خوانند و موهومي ديگر را به اسم نوح مي‏نامند و موهوم ايشان نه خدا است و نه نوح مبعوث از جانب خدا و خدا كسي است كه نوح و ابراهيم هردو مبعوثند از جانب او.

و همچنين بر همين نسق اين امر جاريست در ادعاي اقرار به خدا و نوح و ابراهيم و انكار موسي يا عيسي يا محمّد صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين و ساير پيغمبران:. و چون بناي اين رساله بر اختصار است تفصيل نمي‏دهم پس انكار يكي از پيغمبران انكار جميع ايشان است و انكار خداي ايشان است در واقع و اقرار به بعض ايشان و انكار و كفر به بعض قولي است كه در حقيقت كذب است چرا كه همه آن انكار است در حقيقت به طوري كه دانستي اگر دانستي و اشاره به اين مطلب است كه در آيه شريفه فرموده يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و نفرموده يؤمنون ببعض و يكفرون ببعض پس حكايت قول ايشان را فرموده و اخبار از حقيقت امر واقع را در اول آيه شريفه فرموده و فرموده ان الذين يكفرون باللّه و رسله پس اين است طريقه و آيين و دين محمدي9 و اين است دين جميع انبياء و مرسلين: و اگر نصاري يا غير ايشان از اين مطلب انكاري دارند و گمان مي‏كنند كه اقرار به خدا منافاتي با انكار حضرت نوح در مثل ندارد و در واقع يا اقرار به نبوت نوح منافاتي با انكار نبوت ابراهيم ندارد پس به ايشان مي‏گوييم كه اگر كسي بگويد كه من اقرار دارم به خدا و لكن انكار دارم كه عيسي پيغمبر خدا بود يا بگويد اقرار دارم به خدا و انكار دارم كه موسي و ابراهيم و نوح پيغمبر خدا بودند آيا چنين شخصي را شما در دين نصراني و يهودي مؤمن به خدا مي‏دانيد و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 269 *»

انكار و كفر او را به عيسي يا موسي و ابراهيم و نوح منافي ايمان او به خدا نمي‏دانيد يا آنكه كفر به هريك از ايشان را كفر به خدا مي‏دانيد و تكذيب مي‏كنيد قول او را كه مي‏گويد من اقرار دارم به خدا و كافر به او نيستم. پس اگر بگويند كه در دين نصاري كفر به عيسي كفر به خدا نيست و در دين يهود كفر به موسي و ابراهيم و نوح كفر به خدا نيست معلوم مي‏شود در نزد عقلاي اهل عالم كه ايشان هنوز در دين يهوديت و نصرانيت هم بر بصيرت نيستند و تكذيب مي‏كند ايشان را فعل الهي جاري بر دست نوح كه غرق كرد كفار را و فعل جاري بر دست موسي كه غرق كرد كفار را و كشت جمع كثيري از ايشان را به انواع بلاها از جانب خدا و ايشان را خدا و رسولان او كفار به خدا ناميدند و از اين جهت به عذابهاي بسيار در دنيا و آخرت گرفتار شدند.

و اگر بگويند كه كفر به عيسي يا كفر به موسي و ابراهيم و نوح، كفر به خدا است و ايمان به ايشان ايمان به خداست، پس به ايشان مي‏گوييم مسلمانان هم كفر به محمّد9 را كفر به خدا دانسته‏اند و ايمان به او را ايمان به او دانسته‏اند بر سبك تمام مرسلين و آيه مباركه ماكنت بدعاً من الرسل گواه اين مطلب است.

پس چون اين مطلب از طريقه جميع مرسلين معلوم شد بسي واضح است كه مراد و مقصود از آيه مباركه ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون اين است كه هريك از اين چهار طايفه كه ايمان به خدا و جميع پيغمبران او و ايمان به روز قيامت داشته باشند و عمل صالح كه عمل كردن به ناموس الهي باشد داشته باشند پس از براي ايشان است اجر ايشان در نزد پروردگارشان و خوفي بر ايشان نيست و ايشان محزون نخواهند بود در روز قيامت. و مقصود اين نيست كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند اگرچه به جميع پيغمبران او يا به بعض

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 270 *»

ايشان كافر باشند و چنين جماعتي كه بگويند ما ايمان به خدا و روز قيامت داريم و جميع پيغمبران يا بعضي ايشان را انكار مي‏كنيم در حقيقت ايمان به خدا هم ندارند چرا كه خداي به حق خدايي است كه پيغمبران از جانب او آمده‏اند و خبر از قيامت داده‏اند به طوري كه بيان آن پيش از اين، بيش از اين گذشت.

و اگر كسي بگويد كه از اين طوايف چهارگانه يهود و نصاري و صابئين را بگويي كه اگر ايمان به پيغمبر آخرالزمان بياورند نجات خواهند يافت راهي دارد و لكن در طايفه اول اين مطلب معقول نيست چرا كه فرموده ان الذين آمنوا پس كساني كه ايمان آورده‏اند به پيغمبر آخر الزمان9 البته ايمان به خدا و ايمان به روز قيامت هم دارند پس فقره بعد كه فرموده من آمن باللّه و اليوم الاخر درباره ايشان معني ندارد پس اين قيد من آمن باللّه و اليوم الاخر بايد مخصوص يهود و نصاري و صابئين باشد و حال آنكه دليلي از براي خصوصيت اين سه طايفه در آيه نيست،

عرض مي‏كنم كه حق است و خصوصيت اين قيد از براي طايفه سه‏گانه نيست بلكه اين قيد از براي جميع طوايف چهارگانه است اما طوايف سه‏گانه كه معلوم است كه تا ايمان به پيغمبر آخر الزمان9 نياورند ايماني را كه ادعا مي‏كنند محض ادعا است به طورهايي كه بيان آن گذشت و من الناس من يقول آمنا باللّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين.

و اما طايفه اول پس عرض مي‏كنم كه بسي واضح است كه از براي ايمان درجات عديده هست. پس اول درجه ايمان اين است كه چون حجت الهي ادعا كند و اقامه حجت نمايد تصديق كنند او را و تسليم كنند امر او را اگرچه بعضي از مطالبي كه مي‏گويد نفهمند معاني آنها را تا آنكه به تدريج به تعليم او معاني آنها را بفهمند و اين امر نسبت به هر طايفه و حجت قائم در ميان ايشان جاري بوده و هست و گمان نمي‏رود كه عاقلي انكار اين مطلب را بكند و از اين جهت است كه فرموده يا ايها

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 271 *»

الذين آمنوا آمنوا باللّه و رسله و الكتاب الذي نزل علي رسوله و الكتاب الذي انزل من قبل و من يكفر باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالاً بعيداً و مقصود از ذكر اين آيه اين نيست كه از براي يهود و نصاري دليل از قرآن بياورم و لكن اصل اين مطلب كه از براي ايمان درجات است و امت به تدريج تعلم مي‏كنند و معاني كلام حجت را روز به‌ روز ياد مي‏گيرند چون داخل در بديهيات عقلا است عرض مي‏كنم كه مراد از فقره يا ايها الذين آمنوا مصدقين مسلّمين هستند كه حقايق ايمان را نيافته‏اند و مراد از فقره آمنوا باللّه و رسله حقيقت ايمان است كه بايد به تدريج به تعليم حجت ياد گيرند و تعلم كنند. پس بر همين نسق معلوم شد كه بعضي از طايفه اول به حقايق ايمان به خدا و رسول و روز قيامت رسيده‏اند نه همه ايشان چنان‌كه بعضي از يهود و نصاري و صابئين ايمان حقيقي دارند نه همه ايشان و به اين ملاحظه كه اهل حقايق با اهل ظواهر امتياز دارند گاهي اهل ظاهر را مسلم مي‏نامند و اهل باطن را مؤمن مي‏گويند به جهت امتياز اين دو فرقه چنان‌كه فرموده قالت الاعراب آمنا قل لم‏تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّايدخل الايمان في قلوبكم پس اهل ظاهر كه حقايق ايمان را نفهميده‏اند و تسليم ظاهري دارند بايد بگويند اسلمنا و تسليم داريم و هنوز ايمان در قلوب ايشان داخل نشده. پس چون حقايق ايمان را به تعليم و تعلم فهميدند ايمان در قلوب ايشان داخل خواهد شد و مؤمن حقيقي خواهند شد.

باري چون سركار آمر سلمه اللّه تعالي امر به اختصار فرموده بودند بيش از اين لايق نيست و اگر كسي طالب تفصيل باشد به رساله درّه رجوع كند و حظ وافر از آن دريابد.

فرموده‏اند: عرض ديگر. جمعي از اهل سلسله شيخيه كه اقرار به مشايخ اعلي اللّه مقامهم دارند و امروز هم اقرار به فضل علماي سلسله دارند ولي امروز يك نفر مخصوص را شخص كامل و منحصر به فرد نمي‏دانند آيا از اهل نجات و فلاح مي‏باشند يا مخلد در

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 272 *»

نار هستند و تكليف آنها چه مي‏باشد به طور اختصار جوابي مرقوم داريد.

عرض مي‏شود: كه الحمد للّه كه سركار عالي محتاج به تفصيل و تطويل نيستيد پس عرض مي‏كنم كه آنچه مطابق است با جميع عقول سليمه و با اجماعات علماي اعلام و ضروريات مذهب و دين اسلام و به خواص و عوام بابصيرت رسيده اين است كه حجت الهي بالغ و واضح است قل فللّه الحجة البالغة اي الواضحة و لايكلف اللّه نفساً الاّ ما آتيها بل لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و الوسع دون الطاقة و هميشه ابلاغ و ايضاح الهي سابق بوده و اذعان خلق بعد از آن بوده و لن‏تجد لسنة اللّه تبديلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحويلاً. پس چون او ابتدا كرد و رسولي فرستاد در ميان خلق و او را مشهور و معروف كرد در ميان ايشان و امر او را به طوري واضح كرد به واسطه براهين الهيه از خارق عادات و غير آنها كه شبهه‏اي در امر او راهبر نبود و عذري از براي خلق باقي نبود بعد از آن بر خلق واجب شد ايمان و اذعان به آن و قبل از ابلاغ و ايضاح بر خلق نبود كه طلب كنند چيزي را كه خداوند جلّ‏شأنه مخفي داشته. و همچنين است امر هر وصيي كه ابلاغ و ايضاح آن بر خدا است به واسطه نص سابق و ساير علامات وصايت و بر خلق است كه بعد از ابلاغ و ايضاح الهي اذعان كنند و ايمان آورند. و همچنين است امر تابعين اوصياء: كه بر خدا است سبقت در اظهار و ابلاغ و ايضاح و بر خلق است كه بعد از آن تصديق و اذعان كنند. پس امروز جميع شيعه اثني‏عشري كه تابع ائمه: هستند همه برحقند و اهل نجات از علماء گرفته تا عوام مگر كسي كه يكي از امور مسلّمه‏اي كه از جانب خداست و از جانب ائمه هدي است: انكار كند يا امري كه مسلم است كه از ايشان نيست داخل در دين و مذهب كند پس آنگاه از دين و مذهب شيعه اثني‏عشري خارج شود و ابطال چنين باطلي با خدا است جلّ‏شأنه چنان‌كه احقاق حق با او است جلّ‏شأنه. مثل آنكه خداوند عالم جلّ‏شأنه احقاق حق كرد حق مشايخ را اعلي اللّه مقامهم و ابطال كرد امر منكرين ايشان را به اين‏طور كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 273 *»

مسلم بودند و مؤمن بودند و عالم بودند و متقي بودند و اگر علمشان از ساير علماء بيشتر نبود مسلماً كمتر نبود به طوري كه گويا معاندين هم نتوانند انكار كنند. و همچنين اگر تقواي ايشان بيش از ساير متقين نبود كمتر نبود به طوري كه معاندين هم نتوانستند انكار كنند. پس خداوند عالم جلّ‏شأنه احقاق كرد حق ايشان را و ابطال كرد معاندين ايشان را به اينكه خارج شدند از مسلّمي كه از جانب خدا و ائمه هدي: بود و آن اين بود كه شخص مسلم مؤمن عالم عادل عامل برحق است پس معاندين ايشان ايشان را باطل دانستند برخلاف امر مسلّمي از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه و علاوه بر اينكه باطل دانستند بدعتي هم كردند كه بر شخص مسلم مؤمن عالم عادل عامل متقي افترا بستن حرام است به ضرورت دين و مذهب و ايشان به جهت اينكه بهانه در دست داشته باشند افترا به ايشان بستند كه ائمه: را خدا مي‏دانند و انكار معاد و معراج جسماني مي‏كنند. پس امري كه از دين و مذهب شيعه اثني‏عشري نبود به ناچاري خود كه تمسكي نداشتند داخل در دينشان كردند و خداوند عالم جلّ‏شأنه ابطال كرد ايشان را به سعي خود ايشان و اين است عادة اللّه و سنة اللّه التي لن‏تجد لسنة اللّه تبديلاً كه هميشه مي‏دارد اهل باطل را كه به سعي خود اظهار كنند باطل خود را.

باري پس سركار خود را گرفتار وساوس نكنيد و گوش به سخن شياطين ندهيد و اگر ممكن شد ايشان را منع بفرماييد كه ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون. پس بدانيد كه تا كسي امر بالغ واضح الهي را در مذهب شيعه اثني‏عشري انكار نكند يا امر واضحي كه از دين و مذهب نيست داخل نكند خارج از دين و مذهب نخواهد شد. ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏يجحدوا لم‏يكفروا پس اگر كسي را كامل دانسته‏ايد به علامات مقرره از جانب ائمه طاهرين: تصديق كنيد او را بعد از ابلاغ و ايضاح الهي امر او را و اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه هنوز چنين شخصي را از براي شما تعريف نفرموده و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 274 *»

مخفي داشته امر او را بر شما، شما نمي‏توانيد او را بشناسيد و تكليف مالايطاق از براي احدي نيست. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. و قد وقع الفراغ يوم الخميس السابع من شهر ذي الحجة الحرام سنة 1297 حامداً مصلّياً مستغفراً.