جواب سؤالات
شاهزاده عباسقلي ميرزا (2)
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 6 صفحه 264 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه و سلام علي الذين اصطفي.
و بعد چون سركار نواب مستطاب اشرف امجد والا شاهزاده عباسقلي ميرزا ادام اللّه ايام عزّه و علاه و بلّغه خير ما يتمناه في امور الاولي و الاخري مرا امر فرموده بودند به جواب مختصري به زبان فارسي از براي فرمايشي كه بعد از اين مينويسم. لهذا فرمايش سركار ايشان را مصدر ساخته و جواب را در تلو آن عرض ميكنم.
فرمودهاند: علي العجالة جسارت ميشود كه در اصفهان خلفاي جُلفا از بعضي علماء و آقايان بلد آيهاي از آيات قرآني سؤال نموده كه موافق ظاهر آيه ما از اهل فلاح خواهيم بود. ظاهراً جوابي داده نشده و اگر هم دادهاند حقير اطلاع ندارم و آيه مباركه اين است: ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. حرف حضرات نصاري اين است كه موافق اين آيه ما ايمان به خدا و يوم آخر كه رجعت و قيامت باشد داريم، پس ما از اهل فلاح و نجاح هستيم شما چرا ما را كافر و مخلد در نار ميدانيد و مطالبه جواب كردند.
عرض ميكنم: كه اگر علماي اسلام جواب نفرمودهاند نه به جهت عجز ايشان بوده بلكه به جهت لغو و بيفايده بودن جواب ايشان اعراض از لغو فرمودهاند به مضمون و الذين هم عن اللغو معرضون چرا كه دانستهاند كه مراد سائلين محض تفنّني است كه ما از آيات قرآني خبري داريم و مراد ايشان اين نيست كه اگر جواب داده شود به طوري كه نتوانند اعتراضي كنند مسلمان شوند. پس چون علماي اسلام دانستهاند كه حال ايشان در جواب دادن و ندادن يكسان است و ايشان بر نصرانيت خود باقي خواهند بود، سواء عليهم ءانذرتهم ام لمتنذرهم لايؤمنون اعراض از لغو را لازم دانستهاند. بلي اگر كسي را طالب حق ميدانستند و واقعاً شبههاي
«* رسائل جلد 6 صفحه 265 *»
مانع بود البته مبادرت ميفرمودند در جواب و رفع حجاب چرا كه امري كه از جانب خدا است جلّشأنه امر واضحي است و حجت او بالغ است به طوري كه عذر واقعي عند اللّه از براي احدي باقي نيست كه امر الهي بالغ نبود يا واضح نبود. امر نوح علي نبينا و آله و عليه اسلام بالغ و واضح بود اگرچه كساني كه به او ايمان نياوردند ادعاي عدم بلوغ يا عدم وضوح يا وضوح بطلان او را داشتند تا غرق شدند و همچنين بود امر ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين و جميع انبياء و مرسلين و اولياء مقربين: و دليل اينكه اهل باطل طالب حق نيستند اين است كه از اهل حق نيستند چرا كه معقول اولي الالباب و منقول هيچ كتابي آسماني نيست كه امر الهي مخفي باشد از مكلفي و حال آنكه آن مكلّف مكلّف باشد كه به آن برسد. و بسي واضح است به دليل عقل از هر عاقلي و به دليل نقل از هر كتابي آسماني كه تكليف به مالايطاق از حكيم علي الاطلاق سر نزند لايكلف اللّه نفساً الاّ ما آتيها دليل عقل است كه در نقل واقع است و در اين مدعا گمان نميرود كه احدي از عقلا بتواند ايرادي گيرد مگر سفيهي كه قابل اعتنا نباشد و از روي سفاهت سخني گويد.
پس بسي واضح است كه هميشه امر الهي واضح و ظاهر بوده در هر زمان و مكان و هميشه اهل باطل از روي جحود و عناد قبول نكردند و ايمان نياوردند در هر زمان و مكان و حجت الهي ناقص نبوده و نيست و نقصان و تقصير هميشه از خلق عاصي است پس اگر نصاري را در نوع اين دليل ايرادي است در باب حقيت اسلام به ايشان ميگوييم كه شما چه خواهيد گفت در امر عيسي7؟ آيا نقصاني در امر عيسوي بود كه منكرين او به او ايمان نياوردند يا حجت او كامل بود و امر او بالغ و واضح و ظاهر بود و منكرين او از روي جحود به او كافر شدند و نميتوانند بگويند كه سبب كفر منكرين او ناتمامي حجت او بود و خفاي امر او سبب انكار منكرين او شد پس ناچار خواهند گفت كه نقصاني در تمام بودن حجت او نبود و امر او بالغ و واضح
«* رسائل جلد 6 صفحه 266 *»
بود و منكرين او از روي عناد و اغراضي كه داشتند انكار او را كردند و به او كافر شدند پس ناچار اقرار به نوع اين دليل و صحت آن خواهند كرد.
و همچنين است حال يهود و جميع كساني كه خود را به پيغمبري نسبت ميدهند ناچارند كه بگويند سبب انكار منكرينِ رئيس ايشان اغراض صاحبان غرض بوده نه آنكه امر الهي بالغ و واضح نبوده و قصوري و تقصيري از جانب خدا يا از جانب پيغمبران او بوده.
پس معلوم شد كه نوع اين دليل محل ايراد عاقلي نيست و جواب سفيه را همان سكوت كافي است و آن دليل اين است كه دليل طالب نبودن اهل باطل امر حق را كائنين من كانوا اين است كه اهل حق نيستند چرا كه امر حق بالغ و واضح بوده به طوري كه عذري از براي ايشان در قبول نكردن آن و كافر شدن به آن باقي نبوده و سبب انكار و كفر ايشان اعراض@اغراض خل@ خود ايشان بوده.
باري چون مختصر خواسته بودند نبايد بيش از اين تفصيل داد و اگر كسي طالب تفصيل باشد ساير رسائل موجود است به آنها رجوع كند.
باري پس از اين بيان واضح معلوم شد سبب جواب ندادن علماي اسلام از سؤال سائلين از آيه مذكوره و بسي واضح است كه اين سؤال را محض اظهار فضيلت يا اظهار مفاخرت كردهاند كه در نزد ضعفاي خود معتبر شوند كه از قرآن خبري دارند و ميتوانند بر علماي اسلام ايرادي گيرند و علماء هم چون خود را اهل حق دانستهاند و ايشان را خارج از حق و غير طالب آن، پس اعراض از لغو فرمودهاند و جوابي مرقوم نفرمودهاند. و آنچه را هم كه من مينويسم به جهت امتثال فرمايش آمر سلّمه اللّه تعالي است و به جهت آن است كه مبادا ضعيفي از اسلام گمان كند كه ايراد ايشان چون وارد بوده جوابي گفته نشده نه به جهت جواب دادن خود ايشان چرا كه بر خود ايشان مخفي نيست كه ايرادي غير وارد كردهاند چرا كه كسي كه عربي خواند به قدري كه ترجمه لغويه قرآن را بتواند بكند و اين آيه مذكوره را بهانه خود
«* رسائل جلد 6 صفحه 267 *»
قرار دهد ميتواند ساير آيات را هم ترجمه كند و ميتواند بفهمد كه مراد صاحب كلام آن نيست كه او مستمسك شده پس چرا اين آيه مباركه را ترجمه نكرده و مخفي داشته در نزد ضعيفان تابعين خود كه ميفرمايد ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون انيفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون انيتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً و الذين آمنوا باللّه و رسله و لميفرّقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤتيهم اجورهم و كان اللّه غفوراً رحيماً. و مرادم از ذكر اين كلام اين نيست كه به نقل كلام كسي كه نصاري قول او را حجت نميدانند حجت كنم بر نصاري و لكن مقصود بيان مطلبي است كه آن مطلب را نصاري و غير ايشان نتوانند رد كنند و آن مطلب اين است كه طريقه و مذهب صاحب اين كلام اين است كه مؤمن به خدا كسي است كه ايمان داشته باشد به خدا و به جميع پيغمبران او و اما كساني كه به حسب ظاهر ميگويند ما ايمان داريم به خدا و لكن او پيغمبري نفرستاده در ميان خلق مثل براهمه پس چنين اشخاص نه اين است كه ايمان به خدا دارند و لكن كافرند به پيغمبران او بلكه نه ايمان به خدا دارند و نه به پيغمبران او چرا كه خداي به حق آن فردي است كه پيغمبران را فرستاده و خلق را مهمل نگذارده. پس آنچه را كه براهمه توهّم كردهاند و اسم خدايي بر او گذاردهاند كه پيغمبري نفرستاده، موهوم خود براهمه است نه خداي به حق جلّشأنه. پس ايشان به آن خدايي كه پيغمبران را فرستاده كافرند چرا كه به پيغمبران او كافرند.
و همچنين كساني كه بگويند كه ما اقرار داريم به خدا و ايمان داريم كه نوح7 پيغمبر او بود و لكن ابراهيم7 پيغمبر او نبود و ما انكار داريم نبوت ابراهيم را و كافريم به او نه اين است كه چنين جماعتي صادقند در قول خود كه ميگويند ما ايمان داريم به خدا و به رسول او حضرت نوح و كافريم به ابراهيم بلكه چنين جماعتي كافرند به خدا و به نوح و ابراهيم جميعاً و آنچه را كه چنين جماعتي توهّم كردهاند كه نوح را به نبوت فرستاد و بعد از او خلق را مهمل گذارد، موهوم خود
«* رسائل جلد 6 صفحه 268 *»
اين جماعت است نه خداي به حق جلّشأنه چرا كه او هرگز خلق را مهمل نگذارد و از براي هر امري كه نوح را فرستاد كه خلق مهمل نباشند ابراهيم را هم از براي همان امر فرستاد پس كافرين به ابراهيم كافرند به خداي ابراهيم و خداي نوح و نوح، پس صادق نيستند در قول خود كه ميگويند ما به خدا و نوح ايمان داريم چرا كه موهومي را به اسم خدايي ميخوانند و موهومي ديگر را به اسم نوح مينامند و موهوم ايشان نه خدا است و نه نوح مبعوث از جانب خدا و خدا كسي است كه نوح و ابراهيم هردو مبعوثند از جانب او.
و همچنين بر همين نسق اين امر جاريست در ادعاي اقرار به خدا و نوح و ابراهيم و انكار موسي يا عيسي يا محمّد صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين و ساير پيغمبران:. و چون بناي اين رساله بر اختصار است تفصيل نميدهم پس انكار يكي از پيغمبران انكار جميع ايشان است و انكار خداي ايشان است در واقع و اقرار به بعض ايشان و انكار و كفر به بعض قولي است كه در حقيقت كذب است چرا كه همه آن انكار است در حقيقت به طوري كه دانستي اگر دانستي و اشاره به اين مطلب است كه در آيه شريفه فرموده يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و نفرموده يؤمنون ببعض و يكفرون ببعض پس حكايت قول ايشان را فرموده و اخبار از حقيقت امر واقع را در اول آيه شريفه فرموده و فرموده ان الذين يكفرون باللّه و رسله پس اين است طريقه و آيين و دين محمدي9 و اين است دين جميع انبياء و مرسلين: و اگر نصاري يا غير ايشان از اين مطلب انكاري دارند و گمان ميكنند كه اقرار به خدا منافاتي با انكار حضرت نوح در مثل ندارد و در واقع يا اقرار به نبوت نوح منافاتي با انكار نبوت ابراهيم ندارد پس به ايشان ميگوييم كه اگر كسي بگويد كه من اقرار دارم به خدا و لكن انكار دارم كه عيسي پيغمبر خدا بود يا بگويد اقرار دارم به خدا و انكار دارم كه موسي و ابراهيم و نوح پيغمبر خدا بودند آيا چنين شخصي را شما در دين نصراني و يهودي مؤمن به خدا ميدانيد و
«* رسائل جلد 6 صفحه 269 *»
انكار و كفر او را به عيسي يا موسي و ابراهيم و نوح منافي ايمان او به خدا نميدانيد يا آنكه كفر به هريك از ايشان را كفر به خدا ميدانيد و تكذيب ميكنيد قول او را كه ميگويد من اقرار دارم به خدا و كافر به او نيستم. پس اگر بگويند كه در دين نصاري كفر به عيسي كفر به خدا نيست و در دين يهود كفر به موسي و ابراهيم و نوح كفر به خدا نيست معلوم ميشود در نزد عقلاي اهل عالم كه ايشان هنوز در دين يهوديت و نصرانيت هم بر بصيرت نيستند و تكذيب ميكند ايشان را فعل الهي جاري بر دست نوح كه غرق كرد كفار را و فعل جاري بر دست موسي كه غرق كرد كفار را و كشت جمع كثيري از ايشان را به انواع بلاها از جانب خدا و ايشان را خدا و رسولان او كفار به خدا ناميدند و از اين جهت به عذابهاي بسيار در دنيا و آخرت گرفتار شدند.
و اگر بگويند كه كفر به عيسي يا كفر به موسي و ابراهيم و نوح، كفر به خدا است و ايمان به ايشان ايمان به خداست، پس به ايشان ميگوييم مسلمانان هم كفر به محمّد9 را كفر به خدا دانستهاند و ايمان به او را ايمان به او دانستهاند بر سبك تمام مرسلين و آيه مباركه ماكنت بدعاً من الرسل گواه اين مطلب است.
پس چون اين مطلب از طريقه جميع مرسلين معلوم شد بسي واضح است كه مراد و مقصود از آيه مباركه ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون اين است كه هريك از اين چهار طايفه كه ايمان به خدا و جميع پيغمبران او و ايمان به روز قيامت داشته باشند و عمل صالح كه عمل كردن به ناموس الهي باشد داشته باشند پس از براي ايشان است اجر ايشان در نزد پروردگارشان و خوفي بر ايشان نيست و ايشان محزون نخواهند بود در روز قيامت. و مقصود اين نيست كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند اگرچه به جميع پيغمبران او يا به بعض
«* رسائل جلد 6 صفحه 270 *»
ايشان كافر باشند و چنين جماعتي كه بگويند ما ايمان به خدا و روز قيامت داريم و جميع پيغمبران يا بعضي ايشان را انكار ميكنيم در حقيقت ايمان به خدا هم ندارند چرا كه خداي به حق خدايي است كه پيغمبران از جانب او آمدهاند و خبر از قيامت دادهاند به طوري كه بيان آن پيش از اين، بيش از اين گذشت.
و اگر كسي بگويد كه از اين طوايف چهارگانه يهود و نصاري و صابئين را بگويي كه اگر ايمان به پيغمبر آخرالزمان بياورند نجات خواهند يافت راهي دارد و لكن در طايفه اول اين مطلب معقول نيست چرا كه فرموده ان الذين آمنوا پس كساني كه ايمان آوردهاند به پيغمبر آخر الزمان9 البته ايمان به خدا و ايمان به روز قيامت هم دارند پس فقره بعد كه فرموده من آمن باللّه و اليوم الاخر درباره ايشان معني ندارد پس اين قيد من آمن باللّه و اليوم الاخر بايد مخصوص يهود و نصاري و صابئين باشد و حال آنكه دليلي از براي خصوصيت اين سه طايفه در آيه نيست،
عرض ميكنم كه حق است و خصوصيت اين قيد از براي طايفه سهگانه نيست بلكه اين قيد از براي جميع طوايف چهارگانه است اما طوايف سهگانه كه معلوم است كه تا ايمان به پيغمبر آخر الزمان9 نياورند ايماني را كه ادعا ميكنند محض ادعا است به طورهايي كه بيان آن گذشت و من الناس من يقول آمنا باللّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين.
و اما طايفه اول پس عرض ميكنم كه بسي واضح است كه از براي ايمان درجات عديده هست. پس اول درجه ايمان اين است كه چون حجت الهي ادعا كند و اقامه حجت نمايد تصديق كنند او را و تسليم كنند امر او را اگرچه بعضي از مطالبي كه ميگويد نفهمند معاني آنها را تا آنكه به تدريج به تعليم او معاني آنها را بفهمند و اين امر نسبت به هر طايفه و حجت قائم در ميان ايشان جاري بوده و هست و گمان نميرود كه عاقلي انكار اين مطلب را بكند و از اين جهت است كه فرموده يا ايها
«* رسائل جلد 6 صفحه 271 *»
الذين آمنوا آمنوا باللّه و رسله و الكتاب الذي نزل علي رسوله و الكتاب الذي انزل من قبل و من يكفر باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالاً بعيداً و مقصود از ذكر اين آيه اين نيست كه از براي يهود و نصاري دليل از قرآن بياورم و لكن اصل اين مطلب كه از براي ايمان درجات است و امت به تدريج تعلم ميكنند و معاني كلام حجت را روز به روز ياد ميگيرند چون داخل در بديهيات عقلا است عرض ميكنم كه مراد از فقره يا ايها الذين آمنوا مصدقين مسلّمين هستند كه حقايق ايمان را نيافتهاند و مراد از فقره آمنوا باللّه و رسله حقيقت ايمان است كه بايد به تدريج به تعليم حجت ياد گيرند و تعلم كنند. پس بر همين نسق معلوم شد كه بعضي از طايفه اول به حقايق ايمان به خدا و رسول و روز قيامت رسيدهاند نه همه ايشان چنانكه بعضي از يهود و نصاري و صابئين ايمان حقيقي دارند نه همه ايشان و به اين ملاحظه كه اهل حقايق با اهل ظواهر امتياز دارند گاهي اهل ظاهر را مسلم مينامند و اهل باطن را مؤمن ميگويند به جهت امتياز اين دو فرقه چنانكه فرموده قالت الاعراب آمنا قل لمتؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّايدخل الايمان في قلوبكم پس اهل ظاهر كه حقايق ايمان را نفهميدهاند و تسليم ظاهري دارند بايد بگويند اسلمنا و تسليم داريم و هنوز ايمان در قلوب ايشان داخل نشده. پس چون حقايق ايمان را به تعليم و تعلم فهميدند ايمان در قلوب ايشان داخل خواهد شد و مؤمن حقيقي خواهند شد.
باري چون سركار آمر سلمه اللّه تعالي امر به اختصار فرموده بودند بيش از اين لايق نيست و اگر كسي طالب تفصيل باشد به رساله درّه رجوع كند و حظ وافر از آن دريابد.
فرمودهاند: عرض ديگر. جمعي از اهل سلسله شيخيه كه اقرار به مشايخ اعلي اللّه مقامهم دارند و امروز هم اقرار به فضل علماي سلسله دارند ولي امروز يك نفر مخصوص را شخص كامل و منحصر به فرد نميدانند آيا از اهل نجات و فلاح ميباشند يا مخلد در
«* رسائل جلد 6 صفحه 272 *»
نار هستند و تكليف آنها چه ميباشد به طور اختصار جوابي مرقوم داريد.
عرض ميشود: كه الحمد للّه كه سركار عالي محتاج به تفصيل و تطويل نيستيد پس عرض ميكنم كه آنچه مطابق است با جميع عقول سليمه و با اجماعات علماي اعلام و ضروريات مذهب و دين اسلام و به خواص و عوام بابصيرت رسيده اين است كه حجت الهي بالغ و واضح است قل فللّه الحجة البالغة اي الواضحة و لايكلف اللّه نفساً الاّ ما آتيها بل لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها و الوسع دون الطاقة و هميشه ابلاغ و ايضاح الهي سابق بوده و اذعان خلق بعد از آن بوده و لنتجد لسنة اللّه تبديلاً و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً. پس چون او ابتدا كرد و رسولي فرستاد در ميان خلق و او را مشهور و معروف كرد در ميان ايشان و امر او را به طوري واضح كرد به واسطه براهين الهيه از خارق عادات و غير آنها كه شبههاي در امر او راهبر نبود و عذري از براي خلق باقي نبود بعد از آن بر خلق واجب شد ايمان و اذعان به آن و قبل از ابلاغ و ايضاح بر خلق نبود كه طلب كنند چيزي را كه خداوند جلّشأنه مخفي داشته. و همچنين است امر هر وصيي كه ابلاغ و ايضاح آن بر خدا است به واسطه نص سابق و ساير علامات وصايت و بر خلق است كه بعد از ابلاغ و ايضاح الهي اذعان كنند و ايمان آورند. و همچنين است امر تابعين اوصياء: كه بر خدا است سبقت در اظهار و ابلاغ و ايضاح و بر خلق است كه بعد از آن تصديق و اذعان كنند. پس امروز جميع شيعه اثنيعشري كه تابع ائمه: هستند همه برحقند و اهل نجات از علماء گرفته تا عوام مگر كسي كه يكي از امور مسلّمهاي كه از جانب خداست و از جانب ائمه هدي است: انكار كند يا امري كه مسلم است كه از ايشان نيست داخل در دين و مذهب كند پس آنگاه از دين و مذهب شيعه اثنيعشري خارج شود و ابطال چنين باطلي با خدا است جلّشأنه چنانكه احقاق حق با او است جلّشأنه. مثل آنكه خداوند عالم جلّشأنه احقاق حق كرد حق مشايخ را اعلي اللّه مقامهم و ابطال كرد امر منكرين ايشان را به اينطور كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم
«* رسائل جلد 6 صفحه 273 *»
مسلم بودند و مؤمن بودند و عالم بودند و متقي بودند و اگر علمشان از ساير علماء بيشتر نبود مسلماً كمتر نبود به طوري كه گويا معاندين هم نتوانند انكار كنند. و همچنين اگر تقواي ايشان بيش از ساير متقين نبود كمتر نبود به طوري كه معاندين هم نتوانستند انكار كنند. پس خداوند عالم جلّشأنه احقاق كرد حق ايشان را و ابطال كرد معاندين ايشان را به اينكه خارج شدند از مسلّمي كه از جانب خدا و ائمه هدي: بود و آن اين بود كه شخص مسلم مؤمن عالم عادل عامل برحق است پس معاندين ايشان ايشان را باطل دانستند برخلاف امر مسلّمي از جانب خداوند عالم جلّشأنه و علاوه بر اينكه باطل دانستند بدعتي هم كردند كه بر شخص مسلم مؤمن عالم عادل عامل متقي افترا بستن حرام است به ضرورت دين و مذهب و ايشان به جهت اينكه بهانه در دست داشته باشند افترا به ايشان بستند كه ائمه: را خدا ميدانند و انكار معاد و معراج جسماني ميكنند. پس امري كه از دين و مذهب شيعه اثنيعشري نبود به ناچاري خود كه تمسكي نداشتند داخل در دينشان كردند و خداوند عالم جلّشأنه ابطال كرد ايشان را به سعي خود ايشان و اين است عادة اللّه و سنة اللّه التي لنتجد لسنة اللّه تبديلاً كه هميشه ميدارد اهل باطل را كه به سعي خود اظهار كنند باطل خود را.
باري پس سركار خود را گرفتار وساوس نكنيد و گوش به سخن شياطين ندهيد و اگر ممكن شد ايشان را منع بفرماييد كه ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون. پس بدانيد كه تا كسي امر بالغ واضح الهي را در مذهب شيعه اثنيعشري انكار نكند يا امر واضحي كه از دين و مذهب نيست داخل نكند خارج از دين و مذهب نخواهد شد. ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لميجحدوا لميكفروا پس اگر كسي را كامل دانستهايد به علامات مقرره از جانب ائمه طاهرين: تصديق كنيد او را بعد از ابلاغ و ايضاح الهي امر او را و اگر خداوند عالم جلّشأنه هنوز چنين شخصي را از براي شما تعريف نفرموده و
«* رسائل جلد 6 صفحه 274 *»
مخفي داشته امر او را بر شما، شما نميتوانيد او را بشناسيد و تكليف مالايطاق از براي احدي نيست. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. و قد وقع الفراغ يوم الخميس السابع من شهر ذي الحجة الحرام سنة 1297 حامداً مصلّياً مستغفراً.