06-17 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در جواب سؤالات ملا عباسقلي دستجردي ـ مقابله

 

 

جواب سؤالات

ملا عباسقلي دستجردي

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 214 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و شيعتهم المنتجبين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

و بعد چنين گويد بنده قاصر محمّد باقر غفر اللّه له و لوالديه و اخوانه المؤمنين كه در اين اوان محنت‏اقتران نوشته‏اي از جناب عالم عامل و فاضل باذل و عاقل غير غافل مميز ميان حق و باطل المولي الولي ملا عباسقلي مشرف قريه دستجرد از قراي همدان صانها اللّه من طوارق الحدثان رسيد كه از اين فقير ناچيز خواسته بودند بيان مسائلي چند را اگرچه در وقت وصول تعليقه ايشان گرفتار بودم به ناخوشيهاي جسماني و روحاني و از شرّ اشرار در اين ديار گرفتار ملال بودم و لكن از آنجايي كه ثواب احياي نفس محترم از اغلب ثوابها افزون است و عقاب اهلاك آن از حداكثر عذابها بيرون است چنان‌كه خداوند عالم جلّ‏شأنه فرموده من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكأنما احيا الناس جميعاً مي‏توان رفع ملالت نمود و در امتثال جناب ايشان كوشيد و معلوم است كه اگر كسي بتواند كسي را نجات بدهد و او را خذلان كند تا آنكه دشمن بر او غالب شود و او را بكشد خذلان كننده شريك است در خون مقتول اگرچه خود بنفسه مباشر قتل نشده باشد.

و باز معلوم است كه هدايت به راه حق را خداوند حيات ناميده چنان‌كه مي‏فرمايد يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم پس هركس هركس را هدايت كند باعث حيات او شده و هركس ترك هدايت كند و حال آنكه قادر باشد باعث هلاكت او شده و حيات ايماني كجا و حيات دنياي فاني كجا و هلاكت كفر اخروي كجا و هلاكت بدن دنياوي كجا؟ پس بنابر امثال اين امور با ملالت بسيار و حزن و اندوه بي‏شمار نمي‏توانم به بهانه‏اي در ترك جواب جناب ايشان

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 215 *»

دستاويز شوم خصوصاً كه غير ايشان هم بسا آنكه كسي يافت شود كه جميع همت او جمع كردن دنياي فاني نباشد و بسا آنكه طالب راه حق باشد و به واسطه افتراهايي چند در شبهه باشد و من حيث لايشعر هلاك شود. پس بنابراين جواب از بعضي شبهات از براي طالب حق لازم. پس فرمايشات جناب ايشان را فقره به فقره مي‏نويسم و در ضمن هر فقره جواب آن را عرض مي‏كنم و ثواب آن را از خداوند طلب مي‏نمايم در روزي كه نفع ندهد مالي و اولادي و ايل و قبيله‏اي و اگر بعضي از سؤالات ايشان در شبهات نيست باز در اجابت مثل ايشان ثوابهاي عظيمه هست. پس شروع مي‏كنيم در نوشتن سؤالات ايشان و جواب آنها به حول و قوه خداوند جلّ‏شأنه.

فرموده‏اند: اما بعد التفات فرموده اجوبه مسائله معضله ذيل را كما هو حقه در رساله مستقله عليحده به شرح و بسط تمام و تفصيل ما لا كلام بيان فرموده تا رفع اشتباه و باعث استبصار گردد جزاكم اللّه خيراً.

جواب: عرض مي‏شود كه بعضي از عبارات جناب ايشان را ننوشتم چرا كه من لايق اين‏جور عبارات نبودم كه در حق من گفته شود و دخلي هم به اصل مطلب ايشان نداشت. اما در شرح و بسط تمام، معافم داريد چرا كه مهلت ندارم و لكن به قدري كه امر از براي امثال آن جناب مخفي نماند سمعاً و طاعة و بسي واضح است كه با شخص عالم سخن گفتن بسيار آسانتر است تا با شخص جاهل و الحمد للّه كه جناب شما مرا به راحت انداخته‏ايد كه زحمت زياد نكشم.

المسألة الاولي: شكي و ريبي نيست كه ملت حقه فيما بين ملل اثنين و سبعين و دين حق ميانه اديان دين اسلام است و هكذا مذهب حق فيما بين هفتاد و سه فرقه مسلمين مذهب شيعه اثني‏عشريه است كثر اللّه امثالهم كه ملقب به مذهب جعفري است. حال كساني كه خارج از دين اسلام و مذهب اماميه‏اند هرگاه خواسته باشند به موجب آيه وافي هدايه و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا جد و جهد نموده، مذهب حق را پيدا بكنند چگونه بايد مجاهده نمايند؟ خلاصه كيفيت جد و جهد و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 216 *»

ميزان حق و باطل را بيان فرماييد و ضمناً اشاره بفرماييد به مسلك مجتهد و اخباري.

جواب: عرض مي‏شود كه خلاصه جد و جهد در راه حق اين است كه بايد شخص طالب از قيد عادات و طبايع و شهوات و غضبها و الحادات و شقاوتها و ساير اغراض و اعراض دنيوي دست بردارد كه با بودن اين قيود يا بعض اين قيود محال است كه شخص واقف شود بر حقي و شرح و بيان اين موانع وصول به حق را اگر بخواهند در كتاب مستطاب رجوم الشياطين كه از براي راندن شياطين ساكنين در اراضي سبع نوشته‏اند به تفصيل مذكور است و همچنين در كتاب مبارك فطرة سليمه در اوائل آن اشاره به آنها شده و بعد از آنكه شخص طالب حق از قيود مانعه جست و از دست شياطين ساكنين در اراضي سبع رهايي جست آن وقت مي‏تواند كه صعود كند بر سموات ايمان و يقين و قبل از رهايي از قيود، اگر كسي ادعا كند كه به يقين و ايمان رسيده گماني از روي همان قيود كرده و به حق نرسيده اگرچه به حسب اتفاق مطابقه ظاهري هم ميان اختيار او و حق اتفاق افتاده باشد. اين است كه خداوند جلّ‏شأنه مي‏فرمايد و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً و مي‏فرمايد كل حزب بما لديهم فرحون و اگر طالب حقي از دست سكنه اراضي سبع نجات يافت و خواست كه به حق برسد و راه و رسم آن را بفهمد، كتاب سلطانيه در اين باب كتابي است كافي شافي كه شكي از براي طالب حق بعد از رجوع به آن كتاب مستطاب باقي نخواهد ماند. و همچنين در كتاب مستطاب ارشاد و كتاب فطرة سليمه از براي طالب حق شفائي است كه در عقب دردي ندارد. و چون در اين سؤال از براي خود جناب سائل شكي و ريبي نيست چنان‌كه خود ايشان تصريح فرموده‏اند، جواب مفصلي لازم نيست چرا كه خود ايشان اشتباهي و شبهه‏اي در اين باب ندارند و اگر بخواهند كه از نوع استدلال باخبر باشند رجوع به كتبي كه اشاره به آنها كردم بكنند و با بودن آن كتابهاي كافي شافي ضرورتي داعي نيست كه مثل اين ناچيز خود را به زحمت اندازد و مجمل مطلب آنكه اهل حق در هر مقام آن‏قدر بايد دليل بياورند كه امر حق در واقع

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 217 *»

ظاهر شود نه آنكه بايد طوري بكنند كه مخالف نتواند تكلم بي‏معني كند چنان‌كه اين معني بسي واضح است كه در عهد هر نبي و هر وصيي صلوات اللّه عليهم اجمعين حجت خداوند جلّ‏شأنه تمام و واضح بود از براي طالب حق و مع ذلك در هر عصري منكرين بسيار بودند كه انكار حق مي‏نمودند و خود خود را هلاك مي‏كردند و حجت خداوند جلّ‏شأنه در همه اعصار واضح است و خفائي در آن نيست از براي طالبين راه حق و هركس مدعي شود كه من طالب راه حق هستم و لكن راه حق مسدود است يا واضح نيست دروغ مي‏گويد چرا كه منعي و بخلي از جانب خداوند غني بي‏نياز و قادر علي الاطلاق نيست. پس اگر كسي تصديق خداوند را نمود كه فرموده للّه الحجة البالغة بايد تكذيب كند كسي را كه ادعا مي‏كند كه من طالب حق هستم و لكن راه حق مخفي است و اين معني مخصوص به وقتي و مكاني نيست، در همه اوقات و در همه امكنه راه حق واضح و لايح و آشكار بوده و هست و خواهد بود و مدعي طلب كردن و نرسيدن هميشه دروغگو بوده و هست و خواهد بود.

اما آنكه فرموده‏ايد كه ميزان حق و باطل چيست، عرض مي‏شود كه ميزان حق و باطل در همه‏جا يك چيز نيست كه من عرض كنم چيست. مجملاً عرض مي‏كنم كه ميزان در هر مقامي بايد كه مقبول در ميان مختلفين باشد كه اگر متفق‏عليه مابين المختلفين نباشد بر سر خود ميزان اختلاف خواهند كرد و امر به انتها نخواهد رسيد چنان‌كه در رساله ميزان به تفصيل بيان كرده‏ام. به آن رساله رجوع فرماييد و اگر رجوع فرموديد خفائي در اين باب از براي شما باقي نخواهد ماند. پس هميشه در هر مقام ميزان حق و باطل بايد متفق‏عليه باشد مابين مختلفين. پس اگر مختلفين اختلاف در امام لاحق مثلاً داشته باشند، ميزان امام سابق و اقوال@قول خ‌ل@ او است كه متفق‏عليه است و اگر در امام اختلاف داشته باشند ميزان نبي است و قول او9 كه متفق‏عليه است. و همچنين اگر اختلاف در خود او باشد، ميزان نبي سابق و قول او است و هكذا و اگر اختلاف در اصل نبوت باشد كه آيا نبي ضرور هست يا نيست

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 218 *»

ميزان، تصديق خداوند عالم است. مجمل امر آنكه در نفس مختلف‏فيه در هر مقامي حجتي نيست و هميشه در هر مقام بايد ميزاني متفق‏عليه باشد در رفع اختلاف از مختلف‏فيه و آن ميزان متفق‏عليه در هر مقام حجت خدا است و برهان انبياء و اولياء است. و چون اين مسأله در كتاب ميزان شرح شده و نسخه آن بسيار است به همين‏قدر در اين سؤال اكتفا مي‏كنم.

و اما اشاره به مسلك مجتهد و اخباري، مجتهد دليل فقاهت خود را چهار مي‏داند يكي كتاب و يكي سنت و يكي اجماع و يكي عقل و اخباري دليل فقاهت را كتاب و سنت مي‏داند و دليل عقل و اجماع را در فقه حجت نمي‏داند.

المسألة الثانية: مسأله معاد را به تفصيل تمام موافق فهم و طاقت عوام بيان فرماييد و توفيق ميانه مطالب مرحوم شيخ در معاد و ظاهر آيه شريفه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم بفرماييد بحيثي كه به قدر شعره‏اي مخالفت ميانه مطلب و ظاهر آيه نشود.

جواب: عرض مي‏شود كه مطلبي نيست از شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه كه به قدر سر مويي مخالف باشد با كتاب و سنت. پس عرض مي‏شود كه آنچه از ضرورت اسلام و ضرورت مذهب شيعه اثني‏عشري سلام اللّه عليهم به ما رسيده اين است كه همين بدنها با روحهاي خود عود مي‏كنند و اين معني بر عقلاي اهل اسلام و ايمان پوشيده نيست چه جاي علماي اعلام چه جاي مثل شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و چون اين معني به حد ضرورت اسلام و ايمان رسيده منكر آن كافر است و از دين اسلام و ايمان بيرون است خواه عود روح و بدن هردو را انكار كند يا آنكه عود بدن تنها را انكار كند چرا كه دليل در عود هردو به حد ضرورت رسيده و لكن چنان‌كه به حد ضرورت اسلام و ايمان رسيده كه روح و بدن هردو عود مي‏كند در آخرت اين معني هم به حد ضرورت اسلام و ايمان به ما رسيده كه حالات اهل آخرت مثل حالات اهل دنيا نيست. به اين معني كه به حد ضرورت اسلام و ايمان به ما رسيده

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 219 *»

كه اگر شخصي مثلاً در دنيا به ناخوشي خنازير و سلعه و دماميل گرفتار باشد البته در آخرت آن خونها و خلطها و چركهايي كه باعث دماميل و خنازير و سلعه است از بدن انسان بيرون مي‏كنند و بدن صحيح بي‏مرض صاف شده از چركها را محشور مي‏كنند و به حد ضرورت اسلام و ايمان به ما رسيده كه جميع ناخوشيهايي كه مثل دماميل است مثل استسقاء كه رطوبت زياد به بدن غلبه كرده كه اگر قبل از استسقاء، ده من بود حال بيست من شده اين رطوبات را كه مورث استسقاء است از بدن انسان بيرون مي‏كنند و بدن را بدون مرض استسقاء محشور مي‏كنند. و بر همين قياس بفرماييد ساير اعراضي را كه عارض بدن مي‏شود و مورث مرضي از امراض مي‏گردد و اين معني در نزد حكماء و اطباء در نهايت وضوح است كه در جميع كتب علميه طبيه نوشته‏اند كه از براي بدن انسان خون و بلغم و صفرا و سوداي طبيعي و غريزي هست كه بدن انسان از آنها مركب است و خون و بلغمي و صفرائي و سودائي هست كه آن را خون غريبي و بلغم غريبي و صفرا و سوداي غريبي مي‏گويند كه اگر بر اخلاط غريزي بدن مستولي شد بدن مريض مي‏شود پس طبيب سعي مي‏كند و تمييز مي‏دهد كه آيا كدام‏يك از اخلاط غريبي عارض بدن انسان شده. پس اگر فهميد كه خون غريبي غالب شده فصد مي‏كند و آن خون را از بدن بيرون مي‏كند و بدن را صحيح مي‏كند و اگر بلغم و صفرا و سوداي غريبي غالب شده آنها را به منضجات و مسهلات و حقنه‏ها از بدن بيرون مي‏كند و بدن را صحيح مي‏كند و اگر اخلاط غريبي آن‏قدر باشد كه طبيب نتواند آنها را به معالجات خود از بدن بيرون كند يا از زيادتي آنها يا از ضعف اصل بدن مريض فوت مي‏شود و آن اخلاط غريبه در بدن او باقي مي‏ماند پس به تدريج در قبر آن اخلاط غريبه از بدن بيرون مي‏رود و بدن پاك از اين چركها مي‏شود و چون پاك شد و صحيح شد روح انسان برمي‏گردد و در آن بدن داخل مي‏شود و بدن زنده شده محشور مي‏گردد. و آن بدن صاحب استخوان و گوشت و اعصاب است و صاحب سر و دست و پا است و صاحب چشم و گوش و بيني و زبان و احساس است مثل همين

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 220 *»

بدن كه در دنيا است بدون تفاوت مگر آنكه بسا آنكه در دنيا دو من چرك و خون در دماميل او بود كه همه آنها در دنيا از بدن او بيرون نرفته بود بعد از مردن از بدن او بيرون مي‏رود و بيرون رفتن چرك از بدن، بدن را بي‏استخوان و بي‏گوشت نمي‏كند. پس بيرون رفتن چركها از بدن به قدر سر مويي منافات با آيه شريفه من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة ندارد بلكه به ضرورت اسلام و ايمان بايد اعتقاد كنيم كه اخلاط غريبي جزء بدن نيست و مثل اينست كه كسي قدري اخلاط غريبه را در شيشه بكند و به همراه خود بردارد و از عفونت آنها متأذي شود و بعد شيشه را بشكند و آنها را بريزد و از عفونت آنها راحت شود. و شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه چه فرموده‏اند در امر معاد غير پاك شدن بدن اصلي از اين اخلاط غريبي؟ و از اين جهت كه اين اخلاط غريبه هستند، آنها را اعراض ناميده‏اند از براي بدن اصلي و تا بدن در اين دنيا هست خالي از آن اعراض نيست و از اين جهت مريض مي‏شود و مي‏ميرد.

واللّه به غير از آنچه عرض كردم شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مرادي ندارند و منكر معاد جسماني را كافر مي‏دانند و لكن حسد حاسدان ايشان را بر اين داشت كه عبارات شيخ مرحوم را كه در بيان تصفيه بدن اصلي از اعراض فرمايش مي‏فرمايند از راه عناد آنها را عمداً حمل كردند به اينكه اصل بدن را مي‏گويد برنمي‏گردد، با وجود آنكه در همه كتابهاي خود به طور صريح فرموده كه همين بدن محسوس ملموس محشور مي‏شود. انّ الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. لعن اللّه من ادعي عدم عود البدن و خاب و خسر من افتري.

المسألة الثالثة: حديثي به ما رسيده است به اين نحو كه في الاحتجاج ان مأمون بعد ما زوّج ابنته امّ الفضل ابا جعفر7 كان في مجلس و عنده ابوجعفر و يحيي بن اكثم و جماعة كثيرة فقال له يحيي بن اكثم ما تقول يابن رسول اللّه في

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 221 *»

الخبر الذي روي انه نزل جبرئيل علي رسول اللّه يا محمّد ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك سَلْ ابابكر هل هو راض عني فاني عنه راض. فقال ابو جعفر7 لست بمنكر فضل ابي‏بكر و لكن يجب علي صاحب هذا الخبر ان‏يأخذ مثال الخبر الذي قال رسول اللّه في حجة الوداع قد كثرت علي الكذابة فمن كذب علي متعمداً فليتبوأ مقعده عن النار فاذا اتاكم فاعرضوه علي كتاب اللّه و سنتي فما وافق كتاب اللّه و سنتي فخذوه و ما خالف كتاب اللّه و سنتي فلاتأخذوا به و ليس يوافق هذا الخبر كتاب اللّه قال اللّه تعالي و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد فاللّه سبحانه خفي عليه رضاء ابي‏بكر من سخطه حتي سأل من مكنون سرّه هذا مستحيل في القول.

مولانا پس هرگاه در اين ازمنه خصم القاي شبهه ديگر نموده ايراد بگيرد كه مي‏شود و يحتمل كه اين سؤال خداوند از ابي‏بكر از قبيل سؤال كردن او سبحانه باشد از حضرت موسي و عيسي8 كه با وجود علمش از موسي سؤال فرمود كه و ما تلك بيمينك يا موسي و از عيسي سؤال كرد كه ءانت قلت للناس اتخذوني و امّي الهين آيا در جواب خصم چه بايد گفت تا ملزم و ساكت شود؟

جواب: عرض مي‏شود كه در بطلان اين خبر شك نيست چنان‌كه امام7 استدلال فرمودند و منافقان در آن روز نتوانستند شبهه كنند و حال آنكه قرآن خوانده بودند و اين دو آيه كه شما ذكر فرموده‏ايد و امثال آن را مي‏دانستند و چون اين دو آيه و امثال آن دخلي به مطلب ايشان نداشت ايراد نتوانستند كرد.

اما آيه اول كه از موسي علي نبينا و آله و عليه السلام سؤال فرمود كه ما تلك بيمينك يا موسي معلوم است كه خداوند جاهل نبود به آنچه در دست موسي است و لكن از براي ملتفت كردن موسي فرمود كه چيست در دست تو تا آنكه موسي ملتفت شود كه چوب خشكي در دست دارد كه هيچ حياتي و حركتي در آن نيست تا آنكه چون حيات و حركت در آن ظاهر شود، اذعان تمام از براي قدرت او بكند كه چوب

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 222 *»

خشك را في الفور اژدها مي‏كند. و باز اين سؤال از براي اين است كه موسي ملتفت شود كه خداوند سؤال بيجا و بي‏حكمت نمي‏كند پس معلوم شود از براي موسي كه در اين سؤال حكمتي هست و خداوند مي‏خواهد امر تازه‏اي به او بفهماند كه آن امر مخفي است بر او تا مهياي آن امر مخفي شود و ملتفت باشد كه آيا چه امري ظاهر خواهد شد كه اگر آن امر اخبار به چيزي است همين كه مهيا از براي آن و ملتفت و مشتاق به آن شود و بهتر بفهمد و اگر امري عجيب و غريب است يكدفعه غفلةً بر او وارد نيايد كه وحشت كند چنان‌كه بدن بشري مجبول است كه از هر امر دفعي كه غفلةً بر او وارد شود وحشت كند اگرچه صدايي از غفلت بشنود يا صورتي را غفلةً ببيند چنان‌كه به اندك‏تأملي تصديق خواهيد فرمود كه امر چنين است. پس اگر موسي را خبر نمي‏فرمود كه ملتفت باشد كه امر تازه ظاهر خواهد شد و غفلةً عصاي او را در دست او اژدها مي‏كرد، موسي زياد وحشت مي‏نمود و خداوند راضي نبود كه او زياد وحشت كند از اين جهت او را اول به اين سؤال ملتفت كرد كه امر تازه‏اي ظاهر خواهد شد و باز به اين اكتفا نكرد و فرمود عصا را بينداز كه اگر در دست او اژدها مي‏شد باز وحشت زياد مي‏كرد. پس چون ملتفت شد كه امر تازه‏اي روي خواهد داد و عصا را انداخت، به امر خدا اژدها شد و مع ذلك وحشت كرد و گريزان شد. پس اگر به هيچ وجه او را ملتفت نكرده بود آيا چقدر وحشت مي‏كرد؟ پس سؤال از موسي از روي حكمتهاي بسيار است كه بعضي از آنها اين بود كه عرض شد.

و اما آيه دوم كه ءانت قلت للناس باشد، باز دخلي به مطلب منافق ندارد چرا كه باز از روي جهل سؤال نشده و قاعده تكلم و تخاطب اين است كه اگر امر قبيحي و قول قبيحي را نسبت به كسي بدهند، شخص بزرگي كه مي‏داند اين نسبت كذب است در ميان همان جماعت كه نسبت داده‏اند از آن شخص منسوب‏اليه مي‏پرسد كه آيا تو چنين كرده‏اي و چنين گفته‏اي و مطلبش نيست مگر آنكه آن شخص منسوب‏اليه روبروي آن جماعت مدعيان انكار كند كه من چنين عملي نكرده‏ام و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 223 *»

چنين حرفي نزده‏ام تا آنكه مفتريان از افتراي خود بازايستند. و باز حكمتي ديگر در اين‏جور سؤال است كه تابعان عيسي كه ادعاي تابعيت مي‏كردند و هر تابعي كه در ادعاي خود صادق است در آنچه مي‏گويد و مي‏كند بايد متمسك به امر متبوع خود باشد پس به جهت تهديد مدعيان تبعيت فرمود كه اينها هرچه مي‏گويند بايد به گفته تو و امر تو بگويند و حال آنكه مي‏گويند تو و مادرت دو خدا هستيد، آيا تو گفته‏اي و امر كرده‏اي كه چنين بگويند و اعتقاد كنند يا از پيش خود مي‏گويند؟ و اگر از پيش خود مي‏گويند پس در ادعاي تابعيت كاذبند و تابع هواي خودند. پس مؤمن به من و تو نيستند. و از اين قبيل حكمتها در اين قبيل آيات هست كه دخلي به مطلب منافقين ندارد.

و اگر كسي بگويد كه شايد در اين خبر هم خداوند خواسته فضل ابي‏بكر را بر ساير مردم ظاهر كند و البته خود عالم بود به آنچه در دل ابي‏بكر است، عرض مي‏كنم كه در اظهار امر و فضل كسي بنا نيست كه اين‏جور سخن بگويند كه تو بگو به او كه آيا از من راضيست، من از او راضيم و حال آنكه بداند كه او راضي هست يا نيست. بلكه در اظهار فضل بر مردم وحي مي‏كند كه او را از جانب ما سلام برسان چنان‌كه هروقت جبرئيل نازل مي‏شد عرض مي‏كرد كه خدا سلامت مي‏رساند كه به سلمان سلام برسان. و همچنين وحي مي‏كرد كه به فلان سلام برسان و بگو كه ما از تو راضي هستيم و هرگز اين‏طور خداوند عليم خبير نمي‏گويد كه از فلان بپرس كه از من راضيست من از او راضي هستم.

پس خداوند شيطان را بر اين منافقين اين‏طور مسلط كرد كه اين‏جور وسوسه در دل ايشان كند و به اين‏طور حديث مخالف كتاب خدا بر پيغمبر9 ببندند كه امام7 ايشان را رسوا كند و نتوانند نفس بكشند و بعد از همه اين حرفها كلام متشابه را در حق كسي مي‏گويند كه حقيت آن شخص به غير از كلام متشابه معلوم باشد. مثل موسي و عيسي علي نبينا و آله و عليهم السلام. پس اگر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 224 *»

در حق چنين اشخاص كلام متشابهي باشد البته بايد محمل خوبي از براي آن قرار داد نه مثل ابي‏بكر كه بطلان او مثل حقيت موسي و عيسي8 واضح است كه منافقين لابد شدند در اثبات خلافتِ خلاف او كه اجماع كنند كه خليفه است و اگر دليلي غير از اين داشتند محتاج به اجماع نمي‏شدند. و چون موضع سؤال در اين جزء حديث شريف بود به همين‏قدر اكتفا شد.

المسألة الرابعة: هرگاه شخصي زوجه دائمه خود را مطلقه نموده و حق الرجوع خود را صلح كند و ثانياً او را به عقد انقطاع متعه نمايد و بعد از چندي مدت زوجه متمتعه خود را هبه نموده و در بين عدّه ثالثاً او را به عقد دوام به حباله نكاح خود درآورد و بعد از مدتي او را مطلقه سازد كه دو طلاق و يك هبه مدت متعه واقع بشود آيا در اين صورت مثل طلاق باعث حرمت زوجه بر زوج مي‏شود و محتاج به محلّل است و يا خير، بلكه هبه مدت متعه از طلاق محسوب نمي‏شود و زوجه بر زوج خود حرام نيست و مي‏تواند رابعاً معقوده به عقد دوام يا عقد انقطاع نمايد.

جواب: هبه مدت تمتع طلاق نيست اتفاقاً. پس دو طلاق اتفاق افتاده و زوج مي‏تواند به هر عقدي كه بخواهد او را به نكاح خود درآورد و احتياجي به محلّل نيست مگر بعد از سه طلاق و طلاقي نيست مگر از براي نكاح دائم.

اما در صلح حق الرجوع ما را حرفي هست و حق الرجوع علاقيه زوجيه است و مصالحه حق الزوجيه جايز نيست.

المسألة الخامسة: شكي نيست كه طايفه شيخيه مي‏فرمايند اين اختلافي كه در اين ازمنه فيمابين فرقه ناجيه اماميه افتاده است كه بعضي شيخي و برخي بالاسري شده‏اند و يكديگر را طعن و لعن و تكفير و تفسيق مي‏كنند از قبيل اختلاف شيعه و سني است بل ازيَد و اشدّ و حال آنكه اين اختلاف به هيچ وجه مدخليت به اختلاف سني و شيعه ندارد. زيرا كه در اختلاف آنها بخصوصه نصوص متكاثره متواتره از خدا و رسول به حقيت ائمه: رسيده است و احاديث بسيار وارد است در

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 225 *»

حقيت مذهب شيعه و فساد مذهب تسنن و در اين اختلاف نيز به رسول خدا9 و ائمه: واجب بود که دستورالعملي به دست رعاياي خود بدهند و در يكي از احاديث و اخبار خود خبر بدهند كه زماني مي‏آيد در غيبت كبراي امام ثاني‏عشر عجل اللّه فرجه كه اختلاف مي‏افتد ميان علماء شيعه و سبب اين اختلاف آن است كه علماء چندي ظاهر خواهند شد و علوم بسياري از آنها منتشر خواهد شد و فضائل و مقامات و مراتب ائمه را بيان خواهند كرد به نحوي كه پيش از آن در هيچ عصري بيان نشده باشد و اسرار توحيد و نبوت و معاد را بيان خواهند كرد و آنها از جانب ما هستند و هركس متابعت آنها نمايد ناجي و رستگار و هركه مخالفت نمايد هالك است و بخصوصه اسم آنها را صراحةً نبرند كه موهم نيابت خاصه شود بلكه به طور ايما و اشاره و كنايه اخبار فرمايند وانگهي در عكس و ضد اين، حديث به ما رسيده و در بحار است كه حضرت باقر7 مي‏فرمايد در زمان غيبت قائم ما اختلاف شديدي مي‏افتد فيمابين مذهب شيعه و صاحبان آراء فاسده پيدا مي‏شود يكي از صحابه عرض مي‏كند كه بابي انت و امّي يا ابن رسول اللّه، آيا تكليف اهل آن زمان از شيعه شما چيست؟ حضرت در جواب فرمودند شيعيان ما هرگاه ادراك آن زمان بكنند مذهبي كه در دست دارند و از ما به آنها رسيده است از اصول دين و فروع دين از دست ندهند و اصغاء كلمات اين و آن نكنند تا آنكه قائم ما ظاهر شود.

پس بايستي لااقل يك حديثي بخصوصه در حقيت مذهب شيخيه و بطلان مذاهب مخالفين آنها رسيده باشد حتي يتبين الرشد من الغي و شكي و شبهه‏اي براي احدي نماند و حجت بر معاندين تمام بشود.

جواب: خداوندا تويي مطلع و آگاه بر هر پنهان و پيدا و مي‏داني كه افترا و تهمت بر اولياي تو مي‏بندند و بعد از بستن احكام را بر آن تهمتها جاري مي‏كنند و بحثها و ردها بر آن تهمتهايي كه خودشان بسته‏اند مي‏كنند و در نزد مردم روزگار جلوه مي‏دهند كه بر اولياي تو توانسته‏اند رد كنند. پس تو حكم كن ميان اولياي خود و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 226 *»

معاندين ايشان و نصرت كن اولياي خود را بر دشمنان خود يا احكم الحاكمين و يا خير الناصرين. يريدون ان‏يطفئوا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ ان‏يتمّ نوره و لو كره المشركون. اي مولاي من واللّه جميع آنچه مي‏شنويد از اختلافها و ردها و بحثها و تكفيرها و لعنها و غير اينها از انواع اذيتها بر مشايخ ما، واللّه جميعاً ناشي از تهمتهاي معاندين است كه اول بسته‏اند و نسبت داده‏اند و بعد آن‏طوري كه خواسته‏اند بحثها و ردها و تكفيرها و لعنها كرده‏اند و آن‏قدر اين تهمتها را شايع كرده‏اند كه بسا آنكه واقعاً كسي باشد كه مثل آن افتراگويان نباشد كه عنادي داشته باشد و لكن چون امر شايعي را مي‏شنود كه به مشايخ ما نسبت مي‏دهند چنان گمان مي‏كند كه آن تهمتها درباره ايشان حقيقت دارد و به مقتضاي مذهبي كه در دست دارد از مشايخ ما تبري مي‏كند و ايشان را خارج از مذهب شيعه گمان مي‏كند و لكن خطائي كه كرده آنست كه تحقيق امر را نكرده تصديق مدعيان كرده‏اند و به راه باطل افتاده‏اند. بلي

جهان را عادت ديرينه اين است   كه با آزادگان دايم به كين است

هميشه چنين بوده و حال هم چنين است و بعد از اين هم چنين خواهد بود تا ظهور امام ثاني‏عشر عجّل اللّه فرجه و سهّل مخرجه كه اهل باطل جميع مراتب و مقامات اهل حق را غصب مي‏كردند و مي‏كنند و اهل حق را خارج از دين و مذهب مي‏كرده‏اند و مي‏كنند و اهل حق در همه احوال صبر كرده‏اند و مي‏كنند.

آيا نبود كه در زمان معاويه ملعون افتراهاي بسيار به حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله بستند حتي آنكه نسبت دزدي به آن بزرگوار دادند، حتي آنكه گفتند علي7 نماز نمي‏كند و غسل جنابت نمي‏كند؟ و پيشينيان او گفتند علي طالب دنيا و حريص است در امارت از اين جهت لايق خلافت نيست كه در كتاب بحار الانوار اين‏گونه حالات مفصل مذكور است و گويا در كتاب جلاء العيون هم حكايت معاويه ملعون و كيفيت افتراهاي او بر حضرت امير7 و سب و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 227 *»

لعن كردن مردم آن جناب را مفصل باشد البته رجوع فرموده‏ايد و آن حكايات را ديده‏ايد پس ضرور نيست كه در اينجا به طور تفصيل عرض كنم.

در حديثي ديدم كه امام7 فرمودند كه از بس آن افتراها شايع شده بود بسا آنكه كسي كه عنادي با حضرت امير7 نداشت چنين گمان كرده بود كه اين تهمتها حقيقت دارد و منسوب به آن حضرت7 مي‏دانست چرا كه آن افتراها را نوشته بودند و در مكتب‏خانه‏ها تعليم اطفال مي‏كردند و ايشان را به عداوت حضرت امير7 پرورش مي‏دادند و بسياري از ايشان خبر نداشتند كه اين سخنها درباره آن حضرت7 افترا است چرا كه تحقيق امر نمي‏كردند و تقليد از معاويه و امثال آن ملعون مي‏نمودند و هركس طالب حق بود امر حق بر او مخفي نبود چرا كه تحقيق مي‏نمود و امر حق را از باطل تميز مي‏داد. و هرگز خداوند حكيم دين خود را در محل تحيّر قرار نداده و هميشه حق و دين حق از براي طالب حق آشكار بوده و خواهد بود و هرگز به واسطه افتراها دين خدا بر طالبان آن مخفي نبوده و نيست و اين افتراها امتحانهاي خدا است كه در هر عصري بوده و خواهد بود تا آنكه طالبان حق بفهمند افترا است و تصديق حق كنند و نجات يابند و اهل باطل بهانه‏اي در دست داشته باشند و به دستاويزي تمسك كنند و گمراه شوند و هلاك گردند. چنان‌كه خداوند عالم از اين حال خبر داده و فرموده و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم ليجعل ما يلقي الشيطان فتنةً للذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفي شقاق بعيد و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادي الذين آمنوا الي صراط مستقيم و لايزال الذين كفروا في مرية منه حتي تأتهيم الساعة بغتةً او يأتيهم عذاب يوم عقيم. پس در هر زماني شيطان بر زبان اولياي خود جاري مي‏كند كه القاي كلمه باطله در كلمات اهل حق داخل كنند چنان‌كه مي‏فرمايد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 228 *»

و ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و لكن از براي طالب حق خفائي در امر حق از القاي ايشان بهم نخواهد رسيد و نرسيده چرا كه مي‏فرمايد در صفت مؤمنين كه اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون و اخوانهم يمدونهم في الغي ثم لايقصرون پس اگر مردم از پي تحقيق امر برآيند چنان‌كه شما برآمديد گمراه نشوند چرا كه خداوند مي‏فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا.

بالجمله، حق در هيچ عصري محل تحير نيست چرا كه بر خدا است اظهار حق و ابطال باطل و هيچ مانعي از براي او در اظهار حق و اثبات آن و ازهاق باطل و محو آن نيست اگرچه دشمنان حق سعي خود را در اطفاء نور حق بكنند و اين عادت از اهل باطل تازگي ندارد و ليس باول قارورة كسرت في الاسلام. از صدر اسلام تاكنون و بعد از اين تا ظهور امام7 بر همين نسق خواهد بود و از اين باب است كه حضرات معاندين مشايخ ما ديدند كه راه حرفي ندارند كه درباره مشايخ ما خلافي از براي عوام بگويند چاره‏اي جز اين نديدند كه بناي افتراها و تهمتها بگذارند و مردم را به وحشت اندازند. پس بعضي گفتند كه حضرات، ائمه طاهرين را خدا مي‏دانند پس غالي و كافرند و بعضي گفتند حضرات به معاد جسماني قائل نيستند پس منكر ضرورت اسلامند پس كافرند، بعضي گفتند كه حضرات منكر معراج جسماني هستند پس كافرند، بعضي گفتند حضرات، علماء شيعه را از اول تا آخر بد مي‏دانند پس كافرند و از اين قبيل افتراها را گفتند و نسبت دادند و بر نسبت خودشان احكام بغير ما انزل اللّه جاري كردند. پس چون حقير در وقتي از اوقات ديدم كه افتراها بسيار شده و زياد شايع گرديده و خوف آن بود كه مبادا مثل زمان معاويه ملعون شود كه چون اطفال در آن افتراها نشو و نما كردند چنان گمانشان شده بود كه واقعاً آن افتراها نسبت به حضرت امير7 حقيقت دارد، پس آن افتراها را جمع كردم و نوشتم و سؤال كردم عمداً كه جواب بنويسند تا اگر واقعاً كسي طالب حق باشد بداند كه آنها افترا است تا گمراه نشود. پس كتابي در اين باب نوشتند

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 229 *»

مسمّي به «سي فصل» چرا كه سؤالات حقير سي سؤال بود و بر طالبان حق ظاهر شد كه آنها محض تهمت بوده اگرچه معاندين را فائده نبخشيد و گفتند كه حضرات دل ايشان با زبان ايشان دو تا است و در دل اعتقادات باطله دارند و به آن سبب كافرند اگرچه به زبان حق مي‏گويند و راست مي‏گويند.

و نمي‏دانم كه آيا اين جماعت ادعاي علم غيب مي‏كنند و مي‏دانند كه كسي در دل معتقد به امر باطلي است و با زبان حق مي‏گويد؟ آيا ادعاي خدايي دارند كه عليم بمافي الصدورند؟ آيا ادعاي پيغمبري دارند كه وحي به ايشان شده كه حضرات در دل اعتقاد باطله دارند؟ آيا ادعاي امامت دارند كه پيغمبر در نزد ايشان اين احكام را سپرده يا علانيه حكم بغير ما انزل اللّه مي‏كنند و باكي هم ندارند و عوام هم تصديق ايشان را از روي تقليد مي‏كنند و آيا عوام نشنيده‏اند حديث امام7 را كه سائل از او پرسيد كه اگر تقليد كردن علماء خوب است پس چرا خداوند جلّ‏شأنه مذمت فرموده عوام يهود را كه تقليد كردند در تكذيب پيغمبر9 علماي خود را و اگر تقليد كردن علماء بد است پس چرا خداوند مسلمانان را امر كرده كه دين خود را از علماي خود اخذ كنند؟ در جواب فرمودند آنچه حاصلش اين است كه تقليد كردن علماء دو قسم است، قسمي خوب و قسمي بد است. اما آن قسمي كه خوب است آنست كه تقليد كنند عالمي را كه او را به امانت و دينداري و عدالت و ساير صفات پسنديده شناخته باشند. و اما آن قسمي كه بد است آنست كه كسي عالمي را به خيانت و حرص در جمع كردن دنيا و حكم بغير ما انزل اللّه و عصبيت از براي خويشان و آشنايان و دوستان خود و نفع رسانيدن به ايشان و ضرر رساندن به بيگانگان و كساني كه در مقابل آشنايان ايشانند و ساير صفات ذميمه شناخته باشد. پس عوام يهود ملاهاي خود را به اين صفات ذميمه مي‏شناختند از اين جهت خداوند ايشان را مذمت فرموده و شماها علماي خود را به صفات حميده و خصال پسنديده بايد بشناسيد و تقليد از ايشان كنيد از اين جهت خداوند مؤمنان را امر فرموده كه تقليد از چنين علماي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 230 *»

ابرار بكنند. پس در ميان مسلمين هم هركس عالمي را به صفات ذميمه شناخت و تقليد او را كرد در تكذيب مؤمني، مثل عوام يهود خواهد بود در تكذيب پيغمبر9.

بالجمله، تمام شد حاصل حديث شريف و آيا عوام بايد غريب بشمارند كه كسي صاحب عصا و ردا باشد و تكذيب حق و اهل حق كند؟ و حال آنكه هميشه مكذّبين پيغمبران و امامان: صاحبان عصا و ردا بودند و صاحب تصنيف و تأليف بودند و تكذيب مي‏كردند. و الان مخالفين شيعه اثني‏عشريه تمام آنها كه ردّي و بحثي دارند صاحب تصنيف و تأليف و ردا و عصا هستند و ردا و عصا و رياهاي عبادت‏نما هستند.

بالجمله، درصدد اين‏جور عرايض نبودم و لكن چون كه همين نسبتي كه به گوش جناب شما رسيده از همان قبيل افتراها است محزون شدم و چون شما را طالب يافتم متعرض اين‏گونه عرضها شدم و كاش همه مردم درصدد تحقيق برمي‏آمدند مثل شما تا امر بر ايشان هم واضح مي‏شد و لكن هركس را كه خداوند خواسته طلب مي‏كند مثل جناب شما و معلوم است كه جناب شما اين سخن را به طور شيوع هم شنيده‏ايد كه فرمايش فرموديد كه شكي نيست كه طايفه شيخيه مي‏فرمايند اين اختلافي كه در اين ازمنه فيمابين فرقه ناجيه اماميه افتاده است كه بعضي شيخي و برخي بالاسري شده‏اند و يكديگر را طعن و لعن و تكفير و تفسيق مي‏كنند از قبيل اختلاف شيعه و سني است بل ازيد و اشدّ، و بعد درصدد ردّ برآمده‏ايد و آنچه نقل فرموديد آن‏قدر مردود است كه محتاج به ذكر حديث و آيه نيست. چرا كه اختلاف در ميان فرق كه باعث اختلاف دين و مذهب شده بديهي است مثل اينكه يهود كه با نصاري مختلفند بديهي است كه به جهت آنست كه يهود عيسي7 را به نبوت قبول ندارند و يهود و نصاري كه با مسلمين اختلاف دارند بديهي است كه به جهت آن است كه پيغمبر آخر الزمان9 را تصديق نكرده‏اند و عامه كه با شيعه

«* رسائل جلد 6 صفحه 231 *»

اختلاف دارند بديهي است كه به جهت آنست كه جناب امير را صلوات اللّه و سلامه عليه و آله به خلافت بلافصلي قبول ندارند و كساني كه لايق خلافت خدا و رسول9 نيستند خليفه دانسته مقدم داشته‏اند. و همچنين جبري كه با عدلي اختلاف دارند معلوم است كه آنها ظلم را از براي خدا جايز دانسته‏اند و اينها جايز ندانسته‏اند و همچنين هر طايفه كه با طايفه ديگر اختلاف دارند اختلاف آنها ظاهر است و هيچ طايفه از آن مذهبي كه دارد حاشا ندارد و كتابهاي هر طايفه مشحون است به طريقه و راه و رسم آنها و درصدد اثبات مذهب و طريقه خود هستند و دليلها اقامه مي‏كنند و اگر بگويند چه مي‏شود كه از راه تقيه كسي مذهب خود را مخفي كند و اختلاف او با سايرين معلوم نشود، عرض مي‏كنم كه تقيه در يك محلي و موضعي باعث خفاي نوع اختلاف دين و مذهب نمي‏شود چنان‌كه مشاهده مي‏كنيد كه شيعه در ولايت منافقين تقيه مي‏كند، آيا تقيه شيعه مورث خفاي مذهب شيعه از مذهب سني شده؟ و آيا علانيه در كتاباي بسيار رد و بحث با يكديگر نكرده‏اند؟ و آيا مطاعن منافقين را علانيه در كتابها ننوشته‏اند؟ و آيا خود تابعين آن منافقين شرح آن مطاعن را نكرده‏اند مثل كتاب شرح تجريد كه قوشچي سني شرح مطاعن منافقين را مي‏كند و مثل كتابهاي ابن ابي‏الحديد و غير ايشان.

خلاصه كلام آنكه هر طايفه هر مذهبي كه دارند درصدد اثبات@ثابت خ‌ل@ كردن مذهب خود هستند و حاشا نمي‏كنند مذهب خود را خصوص در كتابها و كتابها لامحاله به دست مخالف مي‏افتد چنان‌كه بديهي است كه كتابهاي اهل هر مذهبي در نزد مخالفين آنها هست. پس اگر امر چنين است شما را به خدا قسم مي‏دهم كه عبرت بگيريد و فكر كنيد كه آيا اختلاف مابين شيخي و بالاسري در چه چيز است و چرا اين اختلاف معلوم نيست مانند ساير اختلافها كه دائم از اطراف سؤال مي‏شود كه اختلاف در مابين اين دو طايفه چيست. آيا دو شخص را پيغمبر آخرالزمان مي‏دانند؟ آيا به دو دوازده امام قائلند؟ آيا به فضائل ضروريه ايشان قائل نيستند؟ و اگر كسي گمان

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 232 *»

كند كه اعتقاد شيخي آن است كه بالاسري فضائل ائمه: را انكار مي‏كنند افترا است، چرا كه فضائل ضروريه ايشان را همگي قبول دارند و اما در فضائل نظريه اگر شيخي چيزي را دانسته كه غير ايشان ندانسته‏اند موجب كفر و فسق غير نيست و اين معني بديهي است كه هريك از انبياء: كه فضائل ايشان را بيشتر مي‏دانستند افضل بودند و آن ديگري را كه به قدر او نمي‏دانست كافر نمي‏دانست آيا كدام از اين دو طايفه در ضروريات دين و مذهب با هم اختلاف دارند؟ آيا كدام منكر نمازند و آيا كدام منكر روزه‏اند و آيا كدام منكر خمس و زكوة و حج و جهادند؟ پس آن اختلافي كه اشد از اختلاف شيعه و سني است كدام است؟ و چرا اختلاف ميان شيعه و سني بديهي است و مخفي نيست كه در چه چيز است؟ واللّه العلي العظيم كه هيچ اختلافي كه موجب تفريق شود در ميانه نيست مگر آنكه بعضي از مردم بعضي نسبتها را به افتراي محض به مشايخ بزرگوار داده‏اند و رد افتراهاي خود را مي‏كنند كه مطلقاً دخلي به مشايخ ابرار ندارد. مثل آنكه افترا مي‏بندند كه ايشان ائمه: را خدا مي‏دانند يا به معاد جسماني قائل نيستند يا علماي متقدمين و متأخرين را بد مي‏دانند و امثال اين افتراها كه شايد شنيده باشيد. و واللّه اين افتراها و امثال اين افتراها را شيخيه قائل نيستند و قائل به آنها را كافر و نجس مي‏دانند و لكن دهان افتراگويان را نمي‏توانند ببندند چنان‌كه در هر زماني منافقان بودند و افترا بر اهل حق مي‏بستند و كدام افترا بود كه معاويه نبست به حضرت امير صلوات اللّه و سلامه عليه و آله؟

پس مجمل قول اين است كه هركس مخالف ضرورت اسلام يا ضرورت مذهب يا اتفاقيات علماي ابرار باشد كافر است و از زمره مسلمين و مؤمنين خارج است چه در اصول دين يا فروع دين. و از جمله ضروريات دين و مذهب است توحيد و عدل و ساير صفات ربوبيت و از جمله آنها است كه هيچ خلقي با خداوند عالم شريك نيست نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال و نه در عبادت. و از جمله آنها

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 233 *»

است كه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم مخلوقند و شريك خداوند عالم در مراتب چهارگانه نيستند. و از جمله آنها است معاد جسماني و معراج جسماني و هركس منكر شود كافر است و مثل اين ضروريات است ساير ضروريات در اينكه منكر آنها كافر است. پس اختلاف اشدّ از اختلاف شيعه و سني كدام است؟ و سبب وحشت و تحير مردم نيست مگر افتراهاي بسته‏شده و اينها سبب تفريق نخواهد شد مگر با همان كسي كه افترا بسته و بر افتراي خود حكمي جاري كرده بغير ما انزل اللّه و خود را خارج از فرقه شيعه كرده چرا كه ضرورت اسلام و ضرورت مذهب بر اين منعقد است كه هركس اقرار به جميع ضروريات كند مؤمن است و هركس چنين مؤمني را تكفير كند خود خود را از ضرورت اسلام و ايمان خارج كرده.

و مخفي نماند كه كسي چنين گمان نكند@کند خ‌ل@ كه چنين شخصي كافر نيست چرا شايد به اشتباه تكفير كرده، پس خودش كافر نيست چنان‌كه در مسائل بسيار علماء اشتباه مي‏كنند و كافر نمي‏شوند. پس اگر كسي چنين گماني كرد عرض مي‏كنم كه اشتباه در محلي معقول است كه در آن محل اختلاف باشد و ادله مختلفه با هم توارد كنند در آن محل پس هريك از علماء دليلي به نظر او محكم آيد مثل وجوب نماز جمعه در زمان غيبت و حرمت آن و تخيير ميان نماز ظهر و جمعه و امثال آن، پس بعضي مي‏گويند واجب است و بعضي مي‏گويند حرام است و بعضي مي‏گويند جايز است و شخص مخير است و در واقع مي‏توان گفت كه حق با يكي از اينها است و سايرين اشتباه كرده‏اند و كافر هم نشده‏اند و جميع مسائل فروعيه كه به حد ضرورت و اتفاق نرسيده چنين است و در همه اعصار علماء با هم اختلاف داشته‏اند و اشتباه هيچ‏يك موجب كفر و فسق او نبوده و نخواهد بود و لكن امر در انكار ضروريات چنين نيست و منكر آنها را نمي‏توان گفت اشتباه كرده مثل آنكه اگر كسي انكار وجوب نماز يوميه كند كافر است و نمي‏توان گفت كه شايد اشتباه كرده و كافر نشده. و اگر چنين باشد ديگر ايماني و كفري باقي نخواهد ماند پس هركس بخواهد برخلاف ضرورتي بكند بكند

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 234 *»

و باز مؤمن باشد كه شايد اشتباه كرده. پس هركس خلاف ضرورت اسلام و ايمان بكند البته كافر شود و خلاف ضرورت اسلام و ايمان و خلاف اتفاق علماي اسلام و ايمان است كه تكفير كنند شخصي را كه به جميع ضروريات اسلام و ايمان اقرار دارد و منكر آنها را كافر مي‏داند. پس راه شبهه باقي نيست كه تكفيركننده خارج شده از ضروريات اسلاميه و ايمانيه.

و ايضاً شبهه‏اي نيست كه توقف در تكفير چنين كسي هم شخص را خارج از ضروريات مذكوره مي‏كند چنان‌كه توقف در كفر منكر وجوب نماز يوميه موجب خروج از ضروريات مي‏شود.

و ايضاً شبهه‏اي نيست كه كسي که درباره مقرّ به جميع ضروريات حكم به اجتناب كند احتياطاً، خارج از ضروريات مذكوره شده و نفس احتياطِ او، او را خارج كرده از ضروريات مذكوره مگر آنكه توقف در امري باشد مخفي مثل توقف در علم كسي كه او را نديده‏ايم و كتب او را نديده‏ايم. پس اگر از اين قبيل توقفات از كسي سر زد در محل خود اتفاق افتاده. مثل آنكه اگر كسي در بلد شيعه متولد شده و اظهار تشيع كرده و مشغول به اعمال شيعه شده، توقف در تشيع او معني ندارد اگرچه شخص جاهلي يا فاسقي هم باشد اما توقف در عدالت و فسق معني دارد به جهت عدم معاشرت با او.

و اگر كسي بگويد كه امر در كساني كه محل تهمت نيستند چنين است كه گفتي و لكن اگر شخصي محل تهمت شد و بعضي از مردم گفتند كه بد آدمي است و بعضي گفتند خوب آدمي است، طريق احتياط اين است كه ما او را نه بد بدانيم و نه خوب بدانيم و حكم او را به علم خداوند واگذاريم.

پس عرض مي‏شود كه اگر شخصي را شما نشناسيد و كتابهاي او را نديده باشيد و بعضي درباره او خوب بگويند و بعضي بد بگويند البته تكليف شما توقف است و احتياط كردن در خوب گفتن و بد گفتن درباره او. اما چنين فرضي درباره كسي كه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 235 *»

او را مي‏شناسيد و اقرار او را به جميع ضروريات از او شنيده‏ايد و در كتابهاي او اقرار به جميع ضروريات را ديده‏ايد و در كتابهاي او تصريحات به ضروريات را ديده‏ايد و تصريح به اينكه منكر آنها كافر است ديده‏ايد، درباره چنين شخصي اگر كسي تكفير كرد البته از ضروريات خارج شده و اگر كسي توقفي نمود البته خارج شده.

باري مطلب به طول انجاميد و همه مقصود آنكه هيچ خلافي در ميان نيست كه موجب كفر باشد مگر افتراهاي مفترين كه بعضي از مردم تحقيق نكرده تابع آنها شدند. و ليحملنّ اثقالهم و اثقالاً مع اثقالهم و ليسألنّ يوم القيامة عمّا كانوا يفترون و اگر تفصيل امر را بيش از اين بخواهيد در كتاب «ميزان» كه در همين روزها شرح شده رجوع بفرماييد.

اما اينكه فرموده‏ايد در اين اختلاف نيز بر رسول خدا9 و ائمه هدي: واجب بود كه دستور العملي به دست رعاياي خود بدهند و در يكي از احاديث و اخبار خود خبر بدهند كه زماني مي‏آيد در غيبت كبراي امام ثاني‏عشر عجل اللّه فرجه كه اختلاف مي‏افتد ميانه علماي شيعه و سبب اين اختلاف آن است كه علماي چندي ظاهر خواهند شد و علوم بسياري از آنها منتشر خواهد شد و فضائل و مقامات و مراتب ائمه: را بيان خواهند كرد به نحوي كه پيش از آن در هيچ عصري بيان نشده باشد و اسرار توحيد و نبوت و معاد را بيان خواهند كرد و آنها از جانب ما هستند و هركس متابعت آنها نمايد ناجي و رستگار است و هركس مخالفت نمايد هالك است و بخصوصه اسم آنها را صراحةً نبرند كه موهم نيابت خاصه شود بلكه به طور ايما و اشاره و كنايه اخبار فرمايند.

جواب اين فقرات از آنچه گذشت معلوم شد الحمد للّه كه در واقع خلافي نيست كه واجب باشد تصريح يا اشاره از جانب خدا و رسول و ائمه: و فرقه اثني‏عشري يك فرقه بيش نيستند و آنها كساني هستند كه متمسك مي‏شوند هميشه به ضروريات اسلاميه و ايمانيه و تخلف از آنها نمي‏كنند. اما كساني كه از

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 236 *»

ضروريات مذكوره تخلف كرده‏اند و مي‏كنند داخل فرقه اثني‏عشري نيستند و داخل يكي از فرقه‏هاي هفتاد و دو هستند كه در حديث متواتر متفق‏عليه ميان شيعه و سني از پيغمبر9 روايت شده كه فرمودند ستفترق امتي علي ثلثة و سبعين فرقة منها ناجية و الباقي هالك و احاديث در باب وقوع اختلاف در ميان كساني كه ادعاي تشيع مي‏كنند بسيار است كه همگي دالّ بر اين است كه حق با يك طايفه ايشان است و آنها متمسكين به ضروريات هستند و باقي در ادعاي خود كاذبند چرا كه تخلف از ضروريات كرده‏اند. و اين حديثي كه شما نقل فرموده‏ايد يكي از آن بسيار و اندكي از آن بي‏شمار است كه خبر از وقوع اختلاف شديد در ميان صادقين و كاذبين داده‏اند. و لكن بسيار بسيار تعجب از اين فرمايش شما كردم كه فرموده‏ايد وانگهي در عكس و ضد اين حديثي به ما رسيده و حال آنكه همين حديث و امثال اين تمسك اهل حق است كه به طور صريح خبر به وقوع اختلاف داده‏اند و راه هدايت را به دست داده‏اند كه شكي از براي طالب حق بعد از مراجعه به اين حديث باقي نخواهد ماند و صادقين را از كاذبين تميز داده‏اند كه طالب حق متحير نماند و هميشه عادت خدا و رسول و ائمه: اين است كه حجت خود را بالغ و واضح و ظاهر كرده‏اند كه كسي نتواند در روز قيامت بگويد كه من متحير بودم و راه به سوي شما مخفي بود و شما بيان آن راه را نكرده بوديد پس از من تقصيري نيست كه متحير ماندم بلكه تقصير از شما است كه راه هدايت را واضح نكرديد و من متحير ماندم و كسي كه به ضروريات اسلاميه و ايمانيه متمسك شد خواهد فهميد و تصديق خواهد كرد كه راه به سوي حق ظاهر و هويدا است از براي طالبين حق و كسي كه ادعاي تحير مي‏كند چرا كه به حد ضرورت به ما رسيده كه خداوند اخلال در رسانيدن رضا و غضب خود نمي‏كند و رسول او9 و اوصياي او: اهمال در ابلاغ نمي‏فرمايند به طوري كه تفصيل اين امر را در كتاب ميزان بيان كرده‏ام پس حال شروع مي‏كنم در ذكر حديثي كه شما نوشته‏ايد و اشاره به بعضي از مطالب آن مي‏كنم.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 237 *»

فرموده‏ايد وانگهي در عكس و ضد اين، حديثي به ما رسيده و در بحار است كه حضرت باقر7 مي‏فرمايد در زمان غيبت قائم ما اختلاف شديدي مي‏افتد فيمابين مذهب شيعه و صاحبان آراء فاسده پيدا مي‏شود يكي از صحابه عرض مي‏كند كه بابي انت و امّي يا ابن رسول اللّه، آيا تكليف اهل آن زمان از شيعه شما چيست؟ حضرت در جواب فرمودند شيعيان ما هرگاه ادراك آن زمان بكنند مذهبي كه در دست دارند و از ما به آنها رسيده است از اصول دين و فروع دين از دست ندهند و اصغاء كلمات اين و آن نكنند تا آنكه قائم ما عجل اللّه فرجه ظاهر شود. تمام شد حديثي كه نقل فرموده‏ايد. پس بياييد و در اين حديث شريف فكر كنيد و از اين حديث شريف تخلف نكنيد تا به حق ظاهر شويد و اهل حق را بشناسيد.

اولاً كه خبر از اختلاف شديد داده‏اند در زمان غيبت امام عجل اللّه فرجه و خبر داده‏اند كه صاحبان آراء فاسده پيدا مي‏شوند. حال شما فكر كنيد كه رأي فاسد كدام است؟ آيا نه اين است كه رأي فاسد اين است كه كسي قائل شود به چيزي كه از جانب خدا و رسول او9 و اوصياي او: نباشد؟ آيا افترا بستن به كسي كه فرياد مي‏كند كه هركس به خلاف ضروريات اسلاميه و ايمانيه اعتقادي كند و قولي گويد كافر است، رأي فاسد نيست؟ و آيا شيخ جليل و سيد نبيل و آقاي بزرگوار در همه كتابهاي خود كه ذكر از معاد كرده‏اند تصريح نمي‏فرمايند كه منكر معاد جسماني كافر است و اثبات جسمانيت معاد را به چندين دليل مي‏فرمايند مع ذلك معاندين مي‏گويند كه ايشان منكر معاد جسماني هستند و اگر لعن مي‏كنند منكر معاد جسماني را باز معاندين مي‏گويند ايشان در دلشان منكر هستند و لكن بر زبان لعن مي‏كنند بر منكر معاد جسماني. آيا اگر حكم به باطن كردن رأي فاسد نيست پس ديگر رأي فاسد چيست؟ پيغمبر9 و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم با اينكه از بواطن مردم خبر داشتند احكام خود را به ظاهر قرار دادند و اين جماعت با اينكه نمي‏توانند ادعاي دانستن بواطن كسي بكنند حكم به باطن

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 238 *»

مي‏كنند. آيا غير از اين رأي فاسد كدام است كه در زمان غيبت امام عجل اللّه فرجه پيدا شده و مردم مي‏شنوند و عبرت نمي‏گيرند و بعضي اطاعت مي‏كنند.

و اگر كسي خيال كند كه حكم به باطن نكرده‏اند و لكن از عبارات ايشان چيزي فهميده‏اند كه موهم اين است كه معاد جسماني نيست،

باز عرض مي‏كنم كه اولاً ايشان كلامي كه موهم اين معني باشد ندارند ابداً و بر فرض مداراي با خصم مي‏گوييم كه كلام موهم بر انكار معاد جسماني دلالت بيشتر دارد بر انكار معاد جسماني يا کلام صريح بر اقرار معاد جسماني دلالت بيشتر دارد بر اقرار معاد جسماني و هميشه صريح كلام كسي محكم كلام او است و موهم كلام كسي متشابه كلام او است چنان‌كه در قرآن و احاديث هست كلام صريح محكم و كلام موهم متشابه و شخص منصف كلام متشابه را برمي‏گرداند بر كلام محكم و از پي متشابه نمي‏رود. پس كدام رأي فاسد از اين فاسدتر كه در زمان غيبت امام عجل اللّه فرجه پيدا شده كه در حق اهل حق از پي كلام متشابه ايشان مي‏روند و آن را به طوري كه مي‏خواهند افترا ببندند معني مي‏كنند و كلام صريح ايشان را اعتنا نكنند يا آنكه به سوء ظني كه دارند حمل كنند، پس كدام رأي از اين فاسدتر كه در زمان غيبت پيدا شده.

و همچنين در مسأله معراج افترا بستند كه ايشان معراج را روحاني مي‏دانند و منكر معراج جسماني هستند و حال آنكه ايشان منكر معراج جسماني پيغمبر را9 منكر ضرورت اسلام و مذهب مي‏دانند و او را كافر و نجس مي‏دانند پس كدام رأي فاسد از اين رأي فاسدتر كه اول افترا بستند و در ثاني حكم كفر را صادر كردند.

و همچنين از جمله رأيهاي فاسد كه در آخر الزمان پيدا شده و اختلاف شديدي كه در ميان صادقين در تشيع و كاذبين اتفاق افتاده كه در اين حديث به آن خبر داده‏اند اين افتراي حضرات است كه بستند و حكم كفر را بر افتراي بسته خودشان

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 239 *»

صادر كردند كه حضرات شيخيه ائمه طاهرين را خالق و رازق و محيي و مميت مي‏دانند و ايشان را خدا مي‏دانند و حال آنكه علانيه با چشم خود مي‏بينند كه حضرات شيخيه بر مصيبتهاي وارده بر ائمه اطهار: گريه و زاري مي‏كنند و نوحه‏ها و اشعارها در مصيبتهاي ايشان به عربي و فارسي انشاء كرده‏اند و مقتلها نوشته‏اند و روضه‏خوانيها مي‏كنند و مالها در تعزيه‏داري ايشان خرج مي‏كنند و از جمله حالات شيخ مرحوم اين بود كه در مدت عمر شريف خود از آب سرد سيراب نشد و مي‏فرمودند كه در رجعت آل محمّد: از آب سرد سيراب مي‏شوم و الحال از آب سرد سير نمي‏آشامم به جهت عطش اهل بيت: در صحراي كربلا و كسي كه مصيبتها بر او وارد آيد بسي ظاهر است كه خدا نيست و كسي كه بر مصيبت او گريه و زاري كند ظاهر است كه او را خدا ندانسته و با وجود اينكه مي‏بينند با چشم خود كه در هر نمازي مي‏گويند اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله با وجودي كه اعتقادي ايشان اين است كه محمّد9 در جميع مقامات از ساير ائمه اطهار: اشرف و اعلي است و شهادت مي‏دهند در هر نمازي چند دفعه كه محمّد9 بنده و رسول خدا است، باز افترا مي‏بندند كه حضرات شيخيه ائمه اطهار: را خدا مي‏دانند. پس كدام رأي فاسد از اين رأي فاسدتر كه در زمان غيبت پيدا شده؟ و از اينها همه بدتر آنكه خلقي بسيار را به واسطه اين افتراها گمراه كردند و تا ظهور امام7 بر حال گمراهي داشتند و اين خلق منحوس منكوس هم با وجود آنكه خلاف آن افتراها را از حضرات شيخيه مشاهده كردند باز پيروي پيشوايان خود كردند. پس اين رأي فاسدترين رأيها است كه صاحبان رأيهاي فاسده در زمان غيبت اختراع كردند و كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه كردند. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. انا للّه و انا اليه راجعون.

و اما اينكه فرمودند كه هرگاه شيعيان ما ادراك آن زمان بكنند مذهبي كه در

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 240 *»

دست دارند از دست ندهند و اصغاي كلمات اين و آن نكنند تا آنكه قائم ما7 ظاهر شود، مراد از كلمات اين و آن كلمات صاحبان رأي است كه در دين خدا اختراع كرده‏اند و مراد از مذهب شيعيان كه از ائمه ايشان: به ايشان رسيده ضروريات اسلام و ايمان است كه بايد طالب حق هرگز از دست ندهد تا نجات يابد و كدام امر از ضروريات اسلاميه و ايمانيه واضح‏تر كه خداوند عالم آنها را ميزان تمييز حق و باطل قرار داده كه بر احدي از كساني كه في الجمله اعتنائي به دين و مذهب دارند مخفي نيست. پس اهل حق چه احتياج دارند كه حديث بخصوصي در شأن ايشان وارد بشود و حال آنكه در حديث گفته‏اند كه ظني الصدور و ظني الدلالة است و ضروريات اسلاميه و ايمانيه قطعي الصدور و قطعي الدلالة است.

و اگر بگوييد كه مي‏بايست آن حديث را خداوند طوري به ما برساند كه متواتر اللفظ و المعني باشد كه احتمال خلاف و اختلاف در لفظ و معني آن نباشد تا مردم بر بصيرت باشند و بدانند پيروي كدام‏يك را بكنند و نجات يابند،

پس عرض مي‏كنم كه اگر مراد اين است كه امري يقيني به دست مردم بدهند كه داده‏اند و كدام امر يقيني از ضروريات متفق‏عليها يقين‏تر و تصريح به اسم عالمي از علماء اگر رفع فساد مفسدين را مي‏كرد و منع رأيهاي فاسده مي‏نمود پس چرا قول پيغمبر9 و تصريح و تأكيد آن بزرگوار در حجة الوداع و غير آن موضع، منع رأي صاحبان رأيهاي فاسده را نكرد. كار خدا و رسول و آل او: همين است كه امر يقيني به دست مردم بدهند و كوتاهي در آن امر نكنند و لكن منع آراء فاسده را نمي‏كنند ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة. انا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً. و اگر تصريح به اسم ضرور است چرا ساير علماء تصريح به اسم ايشان نشده چه در اين زمان و چه قبل از اين زمان. آيا قبل از زمان شيخ اعلي اللّه مقامه علماء نبودند و در ميان ايشان نزاع نبود؟ و اگر نزاع بود آيا حق به جانب همه متنازعين بود و آيا هيچ عالمي قبل از زمان شيخ مرحوم تكفير عالمي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 241 *»

ديگر نكرده و اگر كرده راست گفته پس طرف مقابل كافر بوده يا به رأي و هوي تكفير كرده پس خود كافر بوده پس چرا تصريح به اسم صاحب حق در اخبار نيست. و اگر خيال كنيد كه قبل از زمان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه هيچ عالمي بر باطل نبوده و نزاعي در ميان نبوده جستجو كنيد و تفحّص نماييد تا بيابيد كه بوده، پس چرا تصريح به اسم نشده.

و اگر مي‏فرماييد كه علماي سابق بر شيخ مرحوم ادعاي نيابت خاصه نداشته‏اند و نيابت عامه را مدعي بوده‏اند از اين جهت تصريح به اسم نشده،

عرض مي‏كنم شيخ مرحوم هم ادعاي نيابت خاصه را نداشته‏اند و نيابت عامه را مدعي بوده‏اند و علماي بعد از ايشان هم ادعاي نيابت خاصه را ندارند. و اگر شما شنيده‏ايد كه ايشان ادعاي نيابت خاصه را داشته‏اند و دارند اين هم يكي از آن افتراها است كه مفسدين در رأي به ايشان بسته‏اند. خدا حكم كند ميان ايشان و ايشان. و اگر مي‏فرماييد كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فضائل و مراتب و مقامات بسيار از براي ائمه اطهار: اظهار فرموده كه سابق بر ايشان كسي آن‏قدر اظهار نكرده، صدق است و لكن آنچه ايشان در مراتب و مقامات ائمه اطهار: اظهار فرموده‏اند مخالف ضروريات مسلّمه اسلاميه و ايمانيه نيست و هرچه مخالف ضروريات است از ايشان ابداً صادر نشده اگر جميع معاندين در جميع اعصار پشت بر پشت هم گذارند نمي‏توانند در كلمات محكمه ايشان چيزي پيدا كنند كه مطابق ضروريات مسلّمه نباشد و اين تسديدي است از جانب خداوند عالم بر حقيت آن بزرگوار كه در جميع كلمات محكمه ايشان يافت نشود مگر امر مطابق با ضروريات مسلّمه تا آنكه معاندين جز اين چاره‏اي نديدند كه بناي تهمت را گذاردند و باب افترا را بر روي خود باز كردند و كردند آنچه كردند. و بعد از اين هم كساني كه واقعاً منسوب به ايشان باشند و خود را ظاهراً به ايشان از روي غرض نبسته باشند در كلمات محكمه ايشان مطابقه تامي با ضروريات مسلّمه هست و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 242 *»

احدي نمي‏تواند از روي دليل و برهان ايشان را رد كند و اين است تأييد خداوندي كه ايشان را مؤيد كرده و حجت را بر خلق تمام كرده. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة. و السلام علي من اتبع الهدي.

پس اگر مراد شما اين بود كه چرا در اخبار تصريح به اسم مبارك ايشان نشده جواب آن عرضها بود كه گذشت. و اگر مراد شما اين است كه بايد در اخبار به طور كنايه، اشاره بر حقيت ايشان بشود نه به طور صراحت تا لازم نيايد ادعاي نيابت خاصه، عرض مي‏كنم كه اگر در اخبار اشاره را به طوري بكنند درباره شخص خاص كه محل اشتباه نباشد تفاوت با كلام صريح ندارد و نيابت خاصه را مي‏رساند و اگر طوري اشاره كند كه محل اشتباه باشد حجت تمام نخواهد شد. پس نبايد در اخبار اسم كسي باشد نه به طور صراحت و نه به طور اشاره تا لازم نيايد ادعاي نيابت خاصه. و اما نيابت عامه را از براي نايبان عام، به طور ضرورت اسلام و ايمان به مردم رسانيده‏اند و حجت خدا را تمام كرده‏اند كه احتمال خلاف در آنها يافت نمي‏شود و هر لفظ صريحي كه فرض كنيد باز راه گفتگويي در آن مي‏توان پيدا كرد و در ضروريات اسلاميه و ايمانيه راه احتمالات مسدود است.

المسألة السادسة: مرحوم سيد اعلي اللّه مقامه در دليل المتحيرين و سركار حاجي ادام اللّه ظله العالي در هداية الطالبين مي‏فرمايند كه پيغمبر و ائمه اثني‏عشر: در خواب اين علوم را به شيخ مرحوم تعليم دادند و او را مأمور ساختند به نشر علوم خود و هدايت كردن عامه خلق و اجازه مختوم به خواتيم شريفه كل ائمه: به شيخ التفات فرمودند كه امر تو ممضي و حكم تو نافذ است و اين بود كه مرحوم شيخ معاشرت اراذل و اوباش را بر خود قرار دادند آيا اين معني صحت دارد و محقق است يا خير؟ زيرا كه به محض ادعا نمي‏شود بايد اثبات مدعي به ادله و براهين بشود تا راه شبهه براي احدي باقي نماند.

جواب: عرض مي‏شود كه حكايت نوعاً در نزد مصدقين شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 243 *»

محقق است و مرا مهلت نبود كه عبارت خود ايشان را نقل كنم و كساني كه نقل مي‏كنند كم و زيادي دارد و اصل حكايت محقق است و لكن اين خواب را از براي خلق حجت خود قرار نداده‏اند كه احتياجي به اثبات داشته باشد در نزد خلق و حجت ايشان در فرمايشاتي كه دارند ضروريات اسلاميه و ايمانيه است و بس و اين خواب را ميان خود و خدا سبب اظهار علوم خود دانسته‏اند و فرموده‏اند ان افتريته فعلي اجرامي و انا بري‏ء مما تجرمون و حكايت اين خواب را از براي بعضي از مصدقين خود كرده‏اند و چون مصدقين هم ايشان را در نهايت علم و پرهيزکاري شناخته‏اند تصديق مي‏كنند كه چنين خوابي از براي آن بزرگوار اتفاق افتاده و اگر در كتابي نقل آن خواب را مي‏كنند از براي اقامه حجت و دليل و برهان نيست و محض همين است كه برسانند حالت ايشان چه بوده و چطور شده كه آمده‏اند در ميان خلق و خود را به زحمت انداخته‏اند و باعث چه شده نه اينكه اين خواب را كه محض ادعا است دليل و برهان قرار داده باشند، نه خود ايشان و نه اتباع ايشان و تمام دليل و برهان ايشان ضروريات متفق‏عليها است يا آيه محكمي يا سنت جامعه‏اي كه رجوع اينها هم اين روزها به ضروريات شده.

و اما در مسائل مختلف‏فيها اگر به اين سرحد نرسد باز به ضرورت مسلمه آنها مختلف‏فيها است پس ايشان آنچه فرمايش كرده‏اند از ضروريات مسلمه تجاوز نفرموده‏اند. پس كدام دليل حقيت از ضروريات مسلّمه محكمتر و كدام بطلان از خروج از اين ضروريات آشكارتر به طوري كه هركس به كلمات ايشان رجوع كند و طالب حق باشد بفهمد كه مطابق است با ضروريات متفق‏عليها و هركس بر كلمات معاندين ايشان مطلع گردد بيابد كه محض افترا است و مخالف است افترا بستن بر مقرّ به ضروريات با ضروريات.

المسألة السابعة: مرحوم شيخ ره ادعا كرده‏اند كه من به كيفيت معاد و حقيقت خلقت ثانيه مطلع مي‏باشم و حال آنكه خداوند در كلام مجيد خود مي‏فرمايد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 244 *»

در سوره يس كه و هو بكل خلق عليم و چون خداوند مي‏دانسته كه جمعي پيدا خواهند شد و ادعاي علم به حقيقت و كيفيت خلقت ثانيه خواهند كرد لهذا فرموده و هو بكل خلق عليم و هكذا حضرت خليل عالم به حقيقت خلقت ثانيه نبود تا اينكه به رأي العين مشاهده فرمود و قلبش مطمئن شد. پس از اين ادعا لازم مي‏آيد كه شيخ افضل باشد از پيغمبر اولوا العزم هرچند از جهت واحده باشد. خلاصه زحمت كشيده جواب شافي كافي از هريك از مسائل معروضه بيان فرماييد و الاّ سائل در روز جزا در حضور اولياء اطهار: به مقام شكايت و تظلّم خواهد آمد. قال النبي9 من سُئل عن علم فكتمه الجمه اللّه بلجام من النار و ايضاً قال لاتمنعوا الحكمة من اهلها فتظلموه و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

جواب: آيا چه منافاتي دارد و هو بكل خلق عليم با ادعاي كسي كه بگويد من به كيفيت خلقت ثانيه مطلعم؟ خداوند عالم خالق جميع خلق است و عليم به كل خلق و كسي كه بگويد من يك چيزي را مي‏دانم نگفته كه من همه‏چيز را مي‏دانم و معلوم است كه مخلوق همان يك را هم كه مي‏گويد مي‏دانم، منظورش اين است كه به تعليم خدا مي‏دانم، به واسطه رسول و حجج او: و به واسطه كتاب و سنت و ضروريات و اجماعات و امثال اينها و هرگز شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه نفرمودند من به كل خلق عليم هستم بلكه كيفيت نشر و حشر را دانسته‏اند به واسطه كتاب و سنت و عنايات ربانيه و اين حشر و نشر در عالم انسانست و شيخ مرحوم از عالم انسانيت خبر شده‏اند و خبر داده‏اند و هركس ابتداي خلقت انسان را علي ماينبغي بداند كيفيت رجوع و عود را مي‏تواند فهميد چرا كه خداوند فرموده كما بدأكم تعودون و شما مي‏دانيد كه حرف مصدر، فعل را به تأويل مصدر مي‏برد پس معني آيه اين مي‏شود كه كبدئكم عودكم بلكه مي‏توان استدلال كرد كه هركس به كيفيت خلقت يك چيز علي ماينبغي مطلع شود به كيفيت خلقت همه‏چيز مي‏تواند مطلع شود چرا كه خداوند فرموده و ما امرنا الاّ واحدة و فرموده ماتري في خلق

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 245 *»

الرحمن من تفاوت. و اگر مي‏بينيد كه بسياري از مردم نمي‏دانند بسياري از كيفيات خلقت را سبب آن است كه كيفيت خلقت خلق واحد را علي ماينبغي ندانسته‏اند و از مبادي و منتهيات آن غافلند.

خلاصه از براي خداوند خلقهاي بسيار است كه نوع مراتب خلق را در حديثي هزار هزار مرتبه فرموده‏اند و عالم انسان از ابتدا تا انتهاي آن يكي از عالمها است و كسي كه از عالم انسانيت ابتدا و انتها مطلع شد از يك عالم بيشتر خبر نشده و خداوند عالم به كل خلق عليم است كه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم باشد و بر فرضي كه يكي از خلايق بگويد كه من به كل خلق عليم هستم ـ به شرط آنكه گوينده اول خلايق باشد مثل پيغمبر9 ـ باز منافات ندارد كه خداوند به كل خلق عليم باشد چرا كه خداوند به كل خلق عليم است و علم او از خود او است و كسي به او انعام نكرده و ساير خلق آنچه دارند از خودشان نيست و خداي سبحانه به ايشان انعام فرموده و هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه.

اما حكايت حضرت ابراهيم7، اولاً اطميناني كه حضرت ابراهيم7 طالب بود چنان‌كه در احاديث ائمه: است اين بود كه به او رسيده بود كه از براي خداوند خليلي خواهد بود و از براي آن خليل علاماتي است كه يكي از آن علامات نمودن كيفيت احياء اموات است و ابراهيم بعضي از آن علامات را در خود يافته بود و از خدا خواست كه كيفيت احياء اموات را هم به او بنماياند كه اگر نمود مطمئن شود كه او است خليل نه آنكه مطمئن از خلقت ثانيه نبود. و ثانياً كه ابراهيم از خدا خواست خلقت ثانيه را و به او نمود و حكايت او را در قرآن بيان فرمود و شيخ مرحوم از همان حكايت استنباط فرمود كيفيت خلقت ثانيه را، پس لازم نيايد كه او افضل باشد از پيغمبر اولي العزم. و ثالثاً آنكه پيغمبران به غير پيغمبر آخر الزمان9 احاطه كلي به همه خلق ندارند و بسياري از چيزها هست كه ساير خلق مي‏دانند و ايشان نمي‏دانند اگرچه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 246 *»

ساير خلق پيغمبر نباشند مثل آنكه مورچه دانست آنچه را كه سليمان ندانسته بود و هدهد دانست آنچه را او ندانسته بود و مرغ دانست آنچه را موسي و خضر ندانسته بودند و خضر دانست آنچه را كه موسي ندانسته بود با اينكه موسي اولي العزم بود و خضر نبود و موسي افضل از خضر بود. و همچنين به جابر جعفي امام7 نشان دادند پنج عالم را و به او فرمودند كه خداوند ملكوت آسمان را به ابراهيم نشان داد و اين پنج را به او نشان نداد و من به تو نشان دادم. پس ان شاء اللّه امر مورچه و هدهد و مرغي ديگر امر را بر شما آسان كند و حال آنكه از آنچه گذشت معلوم شد كه شيخ مرحوم اين امر را از حكايت خود ابراهيم در قرآن فهميده‏اند و بيان فرموده‏اند.

المسألة الثامنة: بعد از آنكه به سبب مجاهدات كثيره حقيت مذهب شيخيه ثابت و محقق شد آيا مكفرين و مبغضين و مخالفين آنها كافر مي‏شوند و يا فاسق و لو كان من الشيعة الامامية؟ و آيا مجتهدي كه جامع الشرايط باشد و لكن متوقف است درباره شيخيه كه نه از مصدقين است و نه از منكرين بلكه شك دارد در خصوص حضرات و به واسطه اين احتياط مي‏كند، آيا تقليد او جايز است يا خير؟

جواب: اينكه فرموده‏ايد بعد از مجاهدات كثيره حقيت مذهب شيخيه ثابت و محقق شد در صورتي معقول است كه مذهب شيخيه غير از مذهب قديم اثني‏عشري باشد و اگر غير مذهب شيعه اثني‏عشريه مذهبي ديگر متصور شد، آن مذهب باطل خواهد بود پس حقيت آن بعد از مجاهدات كثيره معني ندارد و حقيت مذهب شيخيه احتياجي مطلقاً به مجاهده ندارد از براي كسي كه شيعه اثني‏عشري باشد و ضروريات اسلاميه و ايمانيه را فهميده باشد و از روي شعور تابع ضروريات باشد و از روي هوي و هوس و عادت، خود را مسمي به اسم شيعه نكرده باشد چه جاي مجاهدات كثيره مگر آنكه شخصي شيعه نباشد و بخواهد مذهب شيعه را بداند آن‏وقت لازم است كه مجاهده كند و حقيت مذهب شيعه را بعد از مجاهده بيابد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 247 *»

آنگاه ديگر محتاج نيست كه مجاهده كند در حقيت مذهبي ديگر چرا كه هر مذهبي غير از مذهب اثني‏عشري باطل است و بطلان غير مذهب اثني‏عشري لازم انحصار حقيت مذهب اثني‏عشري افتاده. واللّه كه شيخيه به جز مذهب اثني‏عشري مذهبي ديگر ندارند و هركس مذهب شيعه را يافته مذهب شيخيه را يافته و هركس مذهب شيخيه را يافته مذهب شيعه را يافته و هركس مذهب شيعه را نيافته مذهب شيخيه را نيافته و هركس مذهب شيخيه را نيافته مذهب شيعه را نيافته چرا كه دو مذهب نيست و دو مذهب حق در دنيا يافت نمي‏شود و مذهب شيعه حق است و بس و مذهب شيعه در نزد شيعيان صادق كه از روي بصيرت و اعتناي به دين خداوند شيعه شده‏اند مخفي نيست. و در اين مقام في الجمله اشاره‏اي به آن بكنم تا ملتفت باشيد كه مذهب شيعه در نزد شيعه مخفي نيست و آن مذهب اينست كه خداوند عالم يكي است و شريكي در ذات او از براي او نيست. پس او است خداي به حق و غير از او خداي به حق نيست و جميع خدايان غير از خداي احد باطلند و خدا نيستند و خلق خدايند و محتاج به او و خلق محتاج معقول نيست كه خالق بي‏نياز باشد و به غلط اسم خدايي بر سر آن محتاجين گذارده شده ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم و آباؤكم ماانزل اللّه بها من سلطان. اتنبّئونه بما لايعلم في الارض ام بظاهر من القول. و همچنين شريكي از براي او نيست در صفات خود پس صفات او مخصوص او است و خلق اولين و آخرين در آن صفات مخصوصه او با او شريك نيستند و هركس غير خدا را با خدا شريك كند در صفات او كافر است. و همچنين شريكي از براي او نيست در افعال او پس هركس غير او را با او شريك داند در افعال او كافر است. و همچنين شريكي از براي او نيست در معبوديت پس هركس غير او را با او شريك كند در بندگي و عبادت خود، كافر است چه آن غير اول مخلوقات باشد مانند مقرّبان درگاه او صلوات اللّه عليهم اجمعين، چه آخر مخلوقات باشد. و از براي خدا انبيائي است صلوات اللّه عليهم كه از رضا و غضب او خبردار شده‏اند به وحيي

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 248 *»

از جانب او و ايشان معصوم و مطهرند از مخالفت كردن و معصيت پروردگار خود و اشرف و افضل و اعلي و اول و آخر ايشان محمّد بن عبد اللّه است9 و از براي ايشان اوصيائي و خلفائي است و اشرف و افضل و اعلي و اول و آخر ايشان اوصياء دوازده‏گانه او است سلام اللّه عليهم اجمعين كه همگي معصوم و مطهرند از مخالفت كردن خداي خود و از اين جهت امناي خدايند در بلاد و عباد او كه اطاعت ايشان اطاعت خدا است و مخالفت ايشان مخالفت خدا است و به آنچه ايشان امر كرده‏اند همان محبوب خدا است و از هرچه نهي كرده‏اند همان مبغوض خدا است و جميع آنچه خبر داده‏اند همه از جانب خدا است و همه حق و صدق است كه از جمله آنها است آخرت و قيامت و بهشت و جهنم و حساب و كتاب و ميزان و حشر و نشر و معاد با روح و جسم و مخلد بودن مؤمنان در بهشت با روح و جسم و مخلد بودن کفار در جهنم با روح و جسم و شهادت دادن اعضاي ايشان در روز قيامت بر كردار ايشان. و مجمل قول آنكه آنچه خبر داده‏اند واقع خواهد شد و هركس انكار يكي از آنها را بكند كافر است و از جمله آنها است خبر دادن ايشان به معراج پيغمبر9 كه با جسم شريف و عنصر لطيف خود عرش خداوند را مزين ساخت و هركس انكار معراج او كند يا انكار جسماني بودن آن كند كافر است و از مذهب شيعه خارج است بلكه از اسلام خارج است اگرچه ادعاي اسلام و ايمان كند و البته در ادعاي خود كاذب است.

و امور دين و مذهب نوعاً از دو امر خارج نيست: يا امري است متفق‏عليه يا امري است مختلف‏فيه. و اما امر متفق‏عليه، ضروريات دين و مذهب است و منكر آنها كافر است و اگر خود را به اين دين و مذهب بسته در ادعاي خود كاذب است و آن امر متفق‏عليه و ضروريات اعم از اين است كه در اصول دين باشد مثل آنچه را كه عرض كردم يا در فروع دين باشد مثل وجوب نمازهاي يوميه و زكوة و خمس و روزه و جهاد و وجوب اقرار كردن به وجوب واجبات متفق‏عليها و حرمت محرمات متفق‏عليها

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 249 *»

و استحباب مستحبات متفق‏عليها و كراهت مكروهات متفق‏عليها و اباحه مباحات متفق‏عليها و هركس در امثال اين‏جور چيزها انكاري كند از دين و مذهب خارج است و اگر انكار نكند و در عمل كردن مخالفت كند در واجبات و محرمات فاسق است و كافر نيست.

و از جمله امور ضروريه متفق‏عليها اينكه هركس حلال داند حرام خدا را كافر است و هركس حرام داند حلال خدا را كافر است چه در كلي امور باشد يا در جزئي آن مثل آنكه هركس منكر شود وجوب نماز ظهر را مثلاً كافر مي‏شود و از امورات كليه است در نظر مردم و هركس مسح پشت پاها را هم منكر شود كافر است و از امور جزئيه است در نظر عوام، و در حقيقت امرهاي خداوندي همه عظيم است.

و از جمله امور متفق‏عليها است جايز نبودن تهمت زدن و افترا بستن به كسي كه به جميع ضروريات اقرار دارد و كسي كه حلال دانست بستن افترا را به كسي كه اقرار به جميع ضروريات دارد از دين اسلام و مذهب ايمان خارج است به ضرورت اسلام و ايمان و اگر خود را نسبت به دين و مذهب مي‏دهد كاذب است به ضرورت مذكوره.

و از جمله آن ضروريات است كه هركس اقرار به جميع ضروريات كرد او را مؤمن بدانيم و از جمله ضروريات اين است كه جايز نيست بگوييم كه اقرار تو صحيح است و لكن تو در دل اعتقاد به آنچه مي‏گويي نداري. و از جمله ضروريات است كه گوينده اين سخن از ضروريات خارج شده.

و اما امور مختلف‏فيها به ضرورت اسلام و ايمان اختلاف در آنها موجب كفر و فسق نيست مثل اختلاف كردن در وجوب نماز جمعه و عيدين در زمان غيبت و حرمت آن و اين امور مختلف‏فيها را امور نظريه مي‏گويند و آن امور متفق‏عليها را امور ضروريه مي‏گويند. پس انكار امور ضروريه كفر است بالضروره و اقرار به آنها ايمان است بالضروره و اختلاف در امور مختلف‏فيها جايز است بالضروره.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 250 *»

پس اين بود مجملي از اعتقادات شيعه و اعتقادات شيخيه و اين امر تازه‏اي نيست كه مجاهده ضرور داشته باشد چه جاي مجاهدات كثيره. پس مسأله‏اي هم كه پرسيده‏ايد در اين بيان حل شد ان شاء اللّه و معلوم شد كه منكر و متوقف در كدام‏يك از آنچه عرض شد انكار و توقف دارد آيا جايز است انكار مذهب اثني‏عشري و توقف در آن يا جايز نيست؟ و آيا تقليد منكر مذهب اثني‏عشري و متوقف در آن جايز است يا جايز نيست؟

پس به همين‏قدر اكتفا شد و در دوستي و نصيحت با شما كوتاهي نشد. در امر خود فكر كنيد و خدا را بر خود حاضر و ناظر بدانيد و از روي بصيرت اختيار كنيد آنچه را كه خداوند به حد ضرورت اسلام و ايمان به شما رسانيده و گوش به سخن اين و آن ندهيد و از پي عادات خلق نرويد. خدايا تو شاهد و گواهي كه دين تو را اظهار كردم و پناه مي‏برم به تو از مخالفت تو و اينكه نباشم از جمله كساني كه در حق ايشان فرموده‏اي و ذرني و المكذّبين اولي النعمة و مهّلهم قليلاً ان لدينا انكالاً و جحيماً و طعاماً ذا غصة و عذاباً اليماً.

المسألة التاسعة: قاعده حسابي كه شخص در قسمت كردن تركه ميت به آن محتاج مي‏شود به لفظ آسان قريب به فهم كه بسيار واضح باشد بيان فرماييد كه كاشف غطاء و حلال معضلات باشد.

جواب: قاعده آسان قريب به فهم اينكه اول كساني را كه سهم ايشان زياد و كم نمي‏شود سهم ايشان را بدهند و آنچه باقي ماند در ميان كساني كه سهم ايشان زياده و كم مي‏شود قسمت كنند للذكر مثل حظ الانثيين و قاعده آسان در قسمت دادن كساني كه سهم آنها زياد و كم نمي‏شود اين است كه كمتر عددي اخذ كنند كه سهام آنها به طور صحيح در آن عدد باشد پس سهم ايشان را مشخص كرده به آنها بدهند مثل اينكه سهم زوج و زوجه در زياد بودن ورثه و كم بودن آنها زياد و كم نمي‏شود و سهم والدين هم با وجود اولاد زياد و كم نمي‏شود. پس اگر كسي فوت شد

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 251 *»

زوجه او ثُمن و مادر او سدس مي‏برد پس كمتر عددي اخذ مي‏كنيم كه ثمن صحيح و سُدس صحيح داشته باشد و آن كمتر عدد، بيست و چهار است كه ثمن صحيح آن سه است و سدس صحيح آن چهار است. پس تمام تركه را بيست و چهار قسمت متساوي بايد كرد و سه قسم را به زوجه و چهار قسم را به مادر بايد داد. باقي مي‏ماند هفده قسم، آن هفده را در ميان اولاد للذكر مثل حظ الانثيين قسمت كنند و اگر زوجه فوت شده و زوج مثلاً باقي است قسمت او ربع است پس كمتر عددي كه ربع و سدس صحيح داشته باشد دوازده است كه ربع صحيح آن سه است و سدس صحيح آن دو است پس تركه را به دوازده قسمت متساوي بايد كرد و دو قسم را به مادر بايد داد و سه قسم را به زوج. باقي مي‏ماند هفت قسم در ميان اولاد للذكر مثل حظ الانثيين قسمت كنند و طرق تقسيم به غير اين‏طور هست و لكن موقوف به خواندن علم حساب است.

المسألة العاشرة: ختم مجرّبي كه افضل ختوم باشد به جهت طول عمر و صحت بدن و تحصيل علم و وسعت رزق و با ايمان كامل از دنيا رحلت كردن و اولاد ذكور تعليم فرماييد جزاكم اللّه خيراً.

جواب: بهتر از حرز حضرت صادق سلام اللّه عليه از براي اين امور سراغ ندارم مداومت بفرماييد هر روز و اول آن اين است: الحمد للّه الذي هدانا للاسلام و اكرمنا بالايمان و عرّفني الحق الذي عنه يؤفكون و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون تا آخر و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين. تمام شد در روز پانزدهم شهر ربيع الثاني سنه 1286 در همدان حامداً مصلّياً مستغفراً.