06-16 رسائل فارسی جلد ششم – رساله در دفع شبهات بابيه لعنهم الله ـ مقابله

 

 

 

رساله

در دفع شبهات بابيه

لعنهم الله

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 203 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

به عرض مي‏رساند كه تعليقه آن جناب رسيد و از مضامين آن اطلاع حاصل گرديد. شكايتي از جمعي فرموده بوديد كه در اين اوان محنت‏اقتران شبهات حضرات بابيه در خيالات ايشان رسوخي كرده و خواسته بوديد مختصري در اين باب عرض كنم كه رفع شبهه بشود. پس عرض مي‏كنم كه اين معني را متذكر باشيد كه رفع شبهه را از براي طالب حق بايد كرد كه واقعاً غرض و مرضي از براي او نيست و چيزي شنيده و امري بر او مشتبه شده. پس به آساني تمام رفع شبهه او مي‏شود و اذعان از براي حق و اهل حق مي‏كند اما كسي كه از اهل غرض و مرض باشد بنا نيست كه او را به جبر هدايت كنند و غرض و مرض را از دل او زايل كنند چنان‌كه خداوند عالم جلّ‏شأنه در كلام معجزبيان خود خبر داده و فرموده: و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذّبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون. پس البته شخص عاقل كه دين و مذهبي را از روي بصيرت قبول كرده بايد متذكر اين معني باشد كه اهل حق و اهل باطل در هر زماني بوده‏اند و اهل باطل را خداوند به جبر هدايت نمي‏كند و لكن دليل و برهان اقامه مي‏كند به زبان اهل حق و اهل باطل اعتنا به دليل و برهان نمي‏كنند و عمداً خود را هلاك مي‏كنند پس از بيان دليل و برهان و خداوند جلّ‏شأنه از حال ايشان خبر داده چنان‌كه مي‏فرمايد و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لئن جاءتهم آية ليؤمننّ بها قل انما الايات عند اللّه و مايشعركم انها اذا جاءت لايؤمنون و نقلّب افئدتهم و ابصارهم كما لم‏يؤمنوا به اول مرّة و نذرهم في طغيانهم يعمهون و لو اننا نزّلنا اليهم الملائكة و كلّمهم الموتي و حشرنا عليهم كل شي‏ء قبلاً ماكانوا ليؤمنوا الاّ ان‏يشاء اللّه و لكن اكثرهم

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 204 *»

يجهلون و كذلك جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربك مافعلوه فذرهم و ما يفترون و لتصغي اليه افئدة الذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون افغير اللّه ابتغي حكماً و هو الذي انزل اليكم الکتاب مفصّلاً و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزّل من ربك بالحق فلاتكوننّ من الممترين و تمّت كلمة ربك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته و هو السميع العليم.

بالجمله، از اين قبيل آيات در قرآن بسيار است و اين چند آيه را عرض كردم كه نمونه به دست اهل بصيرت آيد و بدانند كه در زمان هر پيغمبري و حجتي، اهل حق و اهل باطل بوده‏اند و خداوند غرض و مرض اهل باطل را به جبر از دلهاي آنها بيرون نمي‏كند چنان‌كه فرموده في قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً. پس شخص عاقل بايد در فكر خود باشد كه دين حقي اختيار كند و بر كفر اهل غرض و مرض غصه نخورد. پس من هم اين مختصر را از براي اهل غرض و مرض ننوشته و مي‏دانم كه اين حرفها را گوش نخواهند داد چگونه گوش دهند و حال آنكه به قرآن به اين عظمت گوش ندادند و به معجزات پيغمبر9 و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اعتنا نكردند. پس اين مختصر را از براي كساني مي‏نويسم كه در قلوب آنها غرض و مرضي نيست و لكن واقعاً از روي جهل و ناداني يا غفلت، امري بر ايشان مشتبه شده و اگر واقعاً حق و اهل حق را بشناسند تصديق كنند و اگر واقعاً باطل و اهل باطل را بشناسند از ايشان كناره كنند.

پس به طور كلي قاعده‏اي را عرض مي‏كنم كه حق و اهل حق را بتوان به آن شناخت و باطل و اهل باطل را بتوان به آن شناخت و اين قاعده اختصاصي ندارد به يك طايفه و دو طايفه‏اي كه گمراه شده‏اند بلكه هركس گمراه شده معلوم مي‏شود اگرچه هفتاد و دو فرقه باشند. و آن قاعده اين است كه بر خدا است احقاق حق و ابطال باطل در هر عصري و زماني چنان‌كه اين مطلب به لفظهاي مختلف در قرآن هست كه بعضي از

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 205 *»

آنها اين است كه فرموده‏اند انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و بلا شك و ريب خداوند عالم جلّ‏شأنه همه مردمي را كه مستضعف نباشند امر فرموده كه حق را بشناسند و متابعت كنند و باطل را بشناسند و مخالفت آن كنند چه عالِم و چه جاهل و چه مرد و چه زن و چه ملا و چه عامي، همه را امر كرده كه حق و باطل را تميز دهند پس چون شخص عاقل فكر كند خواهد يافت كه آن حقي كه كل مردم مأمورند آن را بشناسند و خداوند آن امر را از همه خواسته مخصوص علماء نيست كه عوام آن را نفهمند و مخصوص مردان نيست كه زنها آن را ندانند پس به اندك شعوري خواهد يافت كه امري را كه به همه مردم كرده بايد همه بفهمند و الاّ حجت تمام نخواهد بود.

پس فكر كن در آن امري كه خداوند رسانيده به همه مردم و همه آن را فهميده‏اند آن امر چيست؟ پس اگر فكر كني خواهي يافت كه آن امر ضروريات دين و مذهب است كه همه مردم غير از مستضعفين و غير از غافلين، آن امر را دانسته‏اند و مردمي كه در واقع بي‏دين و بي‏مذهبند اعتنائي به ضروريات ندارند و تمام تمسّك متديّنين به همين ضروريات است. و اگر كسي بخواهد به تفصيل حال مطلع شود رجوع كند به كتاب ميزان و بصيرت خود را در دين و مذهب زياد كند.

 

و اگر شخص عاقل فكر كند خواهد يافت كه در هر زماني كه مردم انكار حجتي را كردند تا از ضروريات آن طبقه دست برنداشتند نتوانستند انكاري كنند و خواهد يافت كه هركس در هر طبقه از طبقات مؤمن شد به جهت تمسك او بود به ضروريات آن طبقه و اين ضرورت دليلي است از جانب خداوند عالم در ميان خلق كه محكمتر است از جميع دليلها. پس اگر دليل عقل موافق شد با اين ضرورت، آن وقت حجت خواهد بود و اگر مخالف شد، بايد ضرورت را گرفت و آن دليل را ترك كرد. و اگر معني آيه‏اي از آيات قرآن موافق شد با اين ضرورت، آن معني حق خواهد بود و اگر كسي به طوري معني كرد كه موافق با اين ضرورت نشد، آن معني باطل خواهد بود. و اگر معني حديثي با اين ضرورت موافق شد آن معني حق است و اگر

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 206 *»

كسي حديثي را به طوري معني كرد كه مخالف اين ضرورت است، آن معني باطل خواهد بود چنان‌كه شرح و بسطي در كتاب ميزان عرض كرده‏ام. مثل آنكه ضرورت اسلام قائم شده به اينكه شراب حرام است چه كم باشد چه زياد. حال اگر كسي دليل عقلي آورد كه حرمت شراب به جهت آنست كه مسكر است پس اگر كسي قدر كمي بخورد كه مست نشود بايد حلال باشد پس شخص عاقل ضرورت محكم را نگاه مي‏دارد و مي‏گويد ضرورت قائم است بر اينكه شراب حرام است خواه كم باشد يا بسيار اگرچه عقل مي‏داند كه كم آن مست نمي‏كند. و همچنين است در واقع هر حرامي را كه خداوند حرام فرموده به جهت همين بوده كه ضرري داشته و عقل مي‏فهمد كه چيزي بسيار كم از مضري ضرر نمي‏كند و مع ذلك بايد متابعت كرد ضرورت دين را و ترك كرد حكم عقل را و لكن منافق البته چنين نخواهد كرد و استدلال مي‏كند كه حرمت شراب به جهت سكر آن است و قدر كمي از آن مسكر نيست پس حلال است. و همچنين بسا منافقي استدلال كند به آيه قرآن بر حلّيّت شراب به اين‏طور كه خداوند فرموده تتخذون منه سكراً و رزقاً حسناً و در مقام امتنان خداوند مي‏فرمايد و منت مي‏گذارد بر مردم كه خلق كردم از براي شما انگور را كه بعضي از آن را شراب مي‏سازند و بعضي را سركه و شيره مي‏كنند. پس چنان‌كه سركه و شيره حلال است كه خدا منت گذارده، شراب هم حلال است چرا كه خدا منت گذارده.

خلاصه اين مَثَل را محض تنبيه عاقلان متدين عرض كردم كه بدانند ضرورت دين و مذهب بالاترين دليلها است و بايد آن را گرفت و هر دليلي كه مخالف آن است بايد ترك كرد اگرچه منافقين و كفار از پي متشابهات بروند و خود را هلاك كنند و از اين معني خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و فرموده و ماارسلنا من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته و فرموده منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم.

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 207 *»

و بسا آنكه اين جماعت كفار و منافقين از براي همجنسان خود بگويند كه آنچه ما فهميده‏ايم داخل اسرار است و اهل ظاهر اين اسرار را نفهميده‏اند و ماييم راسخان در علم كه معني تأويل آيات متشابهه را مي‌دانيم و اين معنيها سينه به سينه به ماها رسيده و اهل ظاهر و عوام الناس اين معنيها را نمي‏دانند و بايد اين اسرار را پنهان داشت.

داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‏كنند   پنهان خوريد باده كه تكفير مي‏كنند

باري جواب اين مزخرفات هم در كتاب ميزان هست رجوع كنيد و جواب بدهيد و دليل ضرورت را هرگز از دست ندهيد كه هركس در هر زماني گمراه شده، به ترك آن گمراه شده و هركس نجات يافته به تمسك به آن نجات يافته و اين دليل دليلي است كه جميع استدلالهاي پيغمبر9 و جميع استدلالهاي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم جمع شده و جميع معجزاتي كه آورده‏اند همه با هم جمع شده تا آنكه ضروريات را در ميان مردم منتشر كرده‏اند به طوري كه عالم و عامي و مرد و زن داناي به آن شده‏اند و به اين واسطه حجت خداوندي جلّ‏شأنه به اين خلق تمام شده. پس فكر كنيد كه ضروريات دين و مذهب چه چيزها است، آنها را بگيريد و تخلف از آنها مكنيد و بدانيد كه هركس تخلف كرد هلاك خواهد شد.

پس از جمله ضروريات اصول دين و مذهب است كه پيغمبر9 يك نفر بود و دوازده خليفه داشت هريك معروف و يازده نفر ايشان از دنيا رحلت فرموده‏اند و يك نفر از ايشان زنده است و غائب است و خواهد آمد و علاماتي چند از براي ظهور او است مثل خروج سفياني و دجال و كشته شدن نفس زكيه و نداي آسماني و صورت حضرت امير7 در قرص آفتاب و ساير علامات ظهور كه در كتب مسطور است و از جمله ضروريات دين، فروع دين است مثل وجوب نمازهاي يوميه به همين طريق معروف ميان مردم و وجوب غسل و وضو به همين طريق معروف و وجوب روزه ماه رمضان به همين‏طور معروف و وجوب حج به همين‏طور معروف و وجوب

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 208 *»

دادن خمس و زكوة و حرمت محارم و حرمت زنا و لواط و حرمت شراب و ربا و غيبت و امثال اينها. پس هركس بخواهد به هر استدلالي خواه عقلي خواه نقلي حلال كند ترك نماز را يا ترك روزه ماه رمضان را يا ترك حج را يا ترك خمس و زكوة را يا حلال كند محارم را يا زنا را يا لواط را يا شراب را يا ربا را يا ساير اينها از ساير ضروريات كافر شود و هلاك گردد چرا كه آن همه معجزات و بيانات پيغمبر9 و معجزات و بيانات ائمه طاهرين: همه با هم جمع شده و اينها را در ميان شيعيان به حد ضرورت رسانيده. پس اگر كسي در اين امور شك كند در واقع شك در رسالت و امامت دارد و كافر است.

و اگر كسي بگويد كه اين ضروريات حق است و بايد اطاعت كرد ولكن در وقت ظهور امام عجل اللّه فرجه بسا آنكه تغيير دهند چنان‌كه حديث دارد كه يأتي بكتاب جديد و شرع جديد هو علي العرب شديد مي‏گوييم كه حق است هر وقت تشريف آوردند با همان علامات كه خود ايشان فرموده‏اند معلوم است كه امر امر ايشان و حكم حكم ايشان است و لكن اين تأويلهاي سست و مزخرفات را كه بعضي مي‏بافند كه آن جناب ظهور كرده و كتاب جديدي آورده و شرع جديدي آورده جميعاً مخالف ضروريات دين و مذهب است. پس اگر اين ضروريات بي‏اعتبار است، پس كدام امام را مي‏گويند ظاهر شده و كتاب و شرع جديد آورده؟ پس جان خود را فارغ كنند و بگويند اين ضروريات دين خدا نيست، پس پيغمبري هم نيامده و ديني هم نياورده و خليفه‏اي هم نداشته و انتظار ظهور هم نبايد كشيد چرا كه جميع اين امور را شيعيان به ضرورت اثبات مي‏كنند پس اگر بي‏اعتبار است شماهايي كه ظهور كرده‏ايد و كتاب و شرع جديد آورده‏ايد بي‏دليل ادعا مي‏كنيد و ادعاي بي‏برهان و بي‏دليل، ادعاي باطلي است و اگر اين ضروريات حق است و بايد به آنها تمسك جست كه چنان‌كه به حد ضرورت رسيده كه پيغمبر9 آمد و دوازده خليفه داشت كه همه معروف بودند از اصلاب شامخه و ارحام مطهره همان ضرورت قائم است كه كساني كه

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 209 *»

از اصلاب شامخه معروفه و ارحام مطهره معروفه نيامده‏اند امام نيستند و اين اشخاصي كه ادعاي امامت مي‏كنند پدرها و مادرهاي ايشان معروفند و اگر اين‏جور تأويل جايز است در دين خدا كه مقام نبوت و ولايت مانند آفتاب است و آن آفتاب عكس خود را در هر آيينه كه در زير او بگذاري مي‏اندازد و اسم خود را در آيينه ظاهر مي‏كند، پس عكس آفتاب هم آفتاب است و اين اشخاص در اين زمانها مانند اينها هستند پس بعضي نعوذ باللّه محمدند و بعضي علي و بعضي فاطمه و همچنين تا آنكه بعضي امام عصرند. پس اگر اين‏جور تأويلهاي سست جايز است در دين خدا چرا اين ادعا مخصوص شماها شده؟ پس چرا سلمان ادعاي مقام نبوت را نكرد و ادعاي مقام ولايت را نكرد و چرا حضرت امير7 ادعاي مقام پيغمبر9 را نكرد و چرا در احكام تفاوت داشتند و حضرت پيغمبر9 خصايصي چند داشت كه مخصوص خود او بود كه آن خصايص دخلي به حضرت امير7 نداشت و چرا حضرت امير7 خود را تابع پيغمبر9 مي‏دانست و انا عبد من عبيد محمّد مي‏فرمود با وجودي كه در اصل طينت از يك نور بودند و لكن در مقام تعدد دو نفر بودند و چرا هركس ادعاي نبوت مي‏كرد كافر بود و هركس ادعاي امامت مي‏كرد به غير از دوازده امام معروف: كافر بود و همه اين امور به ضرورت به ماها رسيده.

پس اگر ضرورت حق است كه هركس ادعاي نبوت كند به غير از پيغمبر معروف9 كافر است و هركس ادعاي امامت كند بعد از دوازده امام معروف: كافر است و اگر اين ضرورت حق نيست و نبايد اعتنائي به آن كرد پس كدام پيغمبر است كه تو ادعا مي‏كني كه من همانم يا من عكس آنم يا نعوذ باللّه بالاتر از آنم؟ و در هر عصري اهل حق بوده‏اند و مثل سلمان و ابي‏ذر در هر زماني پيش از اين زمان بوده‏اند به ضرورت مذهب پس چرا جايز نبود از براي ايشان كه ادعاي مقام نبوت و مقام امامت را بكنند و بگويند ما امام عصر هستيم؟

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 210 *»

اگر بپرسي كه امام عصر علامت دارد و از جمله علامات او اين است كه كفار را با ذوالفقار مي‏كشد و زمين را پاك مي‏كند از نجاست كفار و دنيا را پر از عدل و داد مي‏كند بعد از آني كه پر شده بود از جور و ظلم.

جواب گويند كه ماها با تيغ زبان و بيان كفار را كشته‏ايم و زمين عالم خود را و زمين دولت خود را پر از عدل و داد كرده‏ايم بعد از اينكه پر از ظلم و جور بود و آن وقتي بود كه ماها طفل بوديم و به حد كمال نرسيده بوديم پس چون به حد كمال رسيديم جميع نقصها را از خود و تابعان خود دور كرديم و زمين قابليت كه زمين دنيا بود پر از عدل و داد شد پس از جور و ظلم.

و اگر بپرسي سفياني و دجال چرا خروج نكردند و آنها را نكشتند، جواب بگويند خروج كردند و آنها را كشتيم. سفياني فلان آخوند است و دجال فلان ملا است و ما آنها را كشته‏ايم و از مملكت خود بيرون كرده‏ايم و از زمين عالم خودمان آنها را بيرون كرده‏ايم.

و اگر بپرسي از آنها كه چرا از مكه خروج نكرديد و ندا نكرديد كه اهل عالم بشنوند، بگويند از مكه خروج كرديم و مراد از مكه كعبه دل است و دل در وسط عالم ما است و ماها از آنجا خروج كرده‏ايم و از آنجا ندا كرده‏ايم و نداي ماها به اطراف رسيده و همه مردم شنيده‏اند كه ماها در دنيا هستيم.

و همچنين از اين قبيل مزخرفات بگويند و تغيير دهند نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة و قبله و جميع شرايع و احكام را. و اگر بپرسي چرا اينها را تغيير داديد، جواب بگويند كه آفتاب امامت از آينه قابليت ما طلوع كرده و ما آمده‏ايم و كتاب جديد و شرع جديدي آورده‏ايم كه بر عرب شديد است. و نمي‏دانم كه اگر اين حضرات انكار ضروريات دين و مذهب را بكنند پس به كدام دليل اثبات ادعاي خود را مي‏توانند بكنند و اگر انكار نكنند كه همه آنها شاهد است بر كفر و ارتداد آنها و اگر محض ادعا بدون دليل و برهان و بدون تمسك به ضروريات به

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 211 *»

اين‏جور تأويلات اثبات حقيت جايز است، پس البته جايز است از براي غير ايشان هم كه با دليل و برهان ادعا كنند كه آفتاب نبوت و قمر ولايت از آينه وجود و قابليت من سر زده و من آينه سرتاپانماي آن شمس و قمر هستم و آنها از زبان من مي‏گويند و امر مي‏كنند و نهي مي‏فرمايند و مي‏گويند كه اين ضروريات حقي است از جانب ما و بايد متمسك به آنها شد و هركس ادعاي نبوت و امامت كند به غير از پيغمبر9 و بعد از دوازده امام معروف: كافر است و از دين خدا خارج است و اين خروج‏كنندگان كه ادعاي نبوت و امامت دارند سفياني و دجال باطني هستند كه گاهي انا ربكم الاعلي مي‏گويند و خود را شمس ازل مي‏نامند و صبح ازل مي‏گويند و به خون‏خواهي عثمان برخاسته‏اند و عثمان كسي بود كه غصب خلافت اهل حق را كرد و تغيير در دين خدا داد و حلال خدا را حرام كرد و حرام خدا را حلال كرد اين حضرات هم از فروع آن شجره ملعونه هستند كه امر او را به اتمام مي‏رسانند چيزي را كه او نتوانست تغيير دهد اينها تغيير مي‏دهند و كم ترك الاول للاخر. پس او نتوانست تغييري در نماز بدهد اينها به اتمام مي‏رسانند و تغيير مي‏دهند و همچنين روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة را و باقي سنن و آداب را.

پس اگر تأويل در دين خدا جايز است چرا اين‏جور تأويل جايز نيست و اگر جايز نيست پس به كدام دليل از براي خود جايز دانستند و تأويلي كه جايز است تأويلي است كه با كتاب خدا و سنت رسول9 و احاديث ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و با ضروريات دين و مذهب منافاتي نداشته باشد و تأويلي كه جايز نيست تأويلي است كه منافات با همه اينها داشته باشد و آن تأويلهاي اهل باطل است كه در هر عصري و زماني بوده و خواهد بود و اين حرفها هم چاره اهل باطل را نخواهد كرد مگر كسي واقعاً غافل باشد يا جاهل باشد و غرض و مرضي در دل نداشته باشد پس به اين كلمات رجوع كند و راه استدلالي از براي او به دست آيد و متذكر شود و از ضلالت و گمراهي نجات يابد. و همين‏قدرها از براي طالبان حق كفايت مي‏كند و

 

 

«* رسائل جلد 6 صفحه 212 *»

از براي غير طالب، كتاب خدا هم كفايت نكرد و السلام علي من اتبع الهدي.

و اما اينكه فرموده بوديد كه آيا شبهه تناسخ در ذهن ايشان رسوخ كرده يا از راهي ديگر گمراه شده‏اند، عرض مي‏كنم كه راه شبهه ايشان بي‏ديني است كه روز اول ديني نداشته‏اند و با بصيرت در ديني نبوده‏اند پس به عقل ناقص خودشان اكتفا كردند و اعتنائي به قواعد اسلاميه و ايمانيه نكردند و به هرطوري كه خواستند گفتند و هرچه خواستند كردند. پس به حسب اتفاق روزگار بعضي از قولهاي ايشان شبيه به قول اهل تناسخ شده و بعضي از آنها شبيه به قول صوفيه شده و بعضي از آنها شبيه به قول حكماي يونان شده. مذهب خاصي از مذاهب باطله را ندارند هر چيزي كه خيال مي‏كنند مناسب آن خيال بسا آنكه آيه و حديثي متشابه مي‏خوانند. خداوند روزي كند ظهور امام زمان را عجل اللّه فرجه و سهّل مخرجه كه چاره جميع اهل باطل را با ذوالفقار آتشبار بكند. و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و شيعتهم التابعين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. حرّره العبد الخاسر المحتاج الي ربه الغافر محمّد باقر في بلدة همدان حرسها اللّه من طوارق الحدثان في 16 شهر ربيع الثاني من شهور سنة 1289 حامداً مصلّياً مستغفراً.